دانشنامه امام خمینی جلد دوم

مشخصات کتاب

سرشناسه : مرتضوی ، سیدضیاء، ‫1337 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه امام خمینی/ به کوشش سیدضیاء مرتضوی.

مشخصات نشر : تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) ‫، 1400.

مشخصات ظاهری : ‫10 ج. : مصور، عکس ‫ ؛ 22 × 29 س م.

شابک : ‫49500000 ریال ‫: ‫دوره ‫ 978-964-212-573-9 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

مندرجات : ج.1. آداب الصلاه - اسلام ناب محمدی.--ج.2. اسم اعظم- بهشت و جهنم.--ج.3. بهشتی، سیدمحمد - ثقفی، خدیجه.--ج.4. ثواب و عقاب - حمله به مدرسه فیضیه.--ج.5. حوزه علمیه قم - روشنفکری.--ج.6. رهبری - صدور انقلاب.--ج.7. صدوقی، محمد - فلسطین.--ج.8. فلسفه - مالکیت.--ج.9. ماهیت - نامه ها.-- ج.10. نبوت - یقین.

موضوع : خمینی ، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، 1279 - 1368. -- دایره المعارف ها

موضوع : Khomeyni, Ruhollah, Leader and Founder of IRI -- Encyclopedias

شناسه افزوده : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

شناسه افزوده : Institute for Compilation and Publication of Imam Khomeini's Works

رده بندی کنگره : ‫ DSR1576 /ض9د2 1400

رده بندی دیویی : ‫ 955/0842092

شماره کتابشناسی ملی : 7894441

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

مجلات

64 1 -

آيت الله امام خميني(ره)

آيت الله سيد روح الله موسوي خميني، از شاگردان نامدار مرحوم آيت الله حائري بود او همچنين از محضر آيات عظام شيخ محمد علي شاه آبادي، شيخ آقا رضا مسجد شاهي اصفهاني و مير سيد علي يثربي كاشاني بهره گرفت در سال 1340 شمسي پس از رحلت آيت الله بروجردي بر ضد رژيم ستم شاهي قيام كرد و با پيشگامي مردانه او جمعي از مراجع ديگر قم نيز قدم جلو گذاشتند و در نهايت آن مرد نامي تاريخ روحانيت و مرجعيت شيعه دستگير و به تركيه تبعيد شد. امام خميني روحاني و بخصوص مرجعيت شيعه را وارد مرحله نويني از تاريخ شناخت خود نمود و به آنها درس عزت شجاعت و شهامت داد.كتابهاي بيع و متاجر و تحرير الوسيله از آثار گرانقدر او در فقه و كتاب تهذيب الاصول، تقريرات وي در اصول فقه است كه كتاب تحرير الوسيله و تهذيب الاصول درسالهاي اخير به عنوان متن اصلي بعضي از درسهاي خارج فقه و اصول جاري در حوزه هاي علميه، خصوصا حوزه علميه قم مطرح است. او جامع علوم و فنون اسلامي وزنه بزرگي در فقه و اصول و فلسفه و ديگر علوم اسلامي به شمار مي آمد مرجعيت تشيع پس از آية الله بروجردي عليرغم اصرار عده زيادي

ص: 1

از مردم و علما به ايشان واگذار شد، با اين حال وي از هرگونه اقدامي كه شائبه موقعيت طلبي داشته باشد پرهيز داشت بعد از فوت مرحوم آية الله بروجردي، امام خميني مرجع عده زيادي از مردم ايران و بعضي از كشورهاي ديگر بود، اما اوج مرجعيت اين مرد بزرگ از سالهاي تبعيد او به خارج از كشور شروع و پس از بازگشت به وطن در طول حدود ده سالي كه از كشور خودش(ايران) در قيد حيات بود به نهايت درجه صعود رسيد مرجعيت امام خميني منحصر در كشور يا منطعه اي خاص نبود بلكه چه در زمان حيات خود و چه بعد از رحلت ايشان تمام جهان اسلام را فرا گرفت. اكنون نيز كه چندين سال از رحلت آن فقيه و مرجع نامي مي گذرد هنوز هم بسياري از مردم جهان و خصوصا ايران با توجه به مساله جواز بقاء بر تقليد از ميت، از مقلدين آن مرجع راحل هستند.

ص: 2

«امام خمينى به سوى آزادى»

فصلنامه علوم سياسى، شماره 4 سيدصادق حقيقت اين كتاب كه توسط(دميترى ژوكوف)به رشته تحرير درآمده است در تاريخ 16 اسفند 1377 به عنوان مكتوبى از مجموعه «سرى پيشوايان قرن بيستم»، طى مراسم با شكوهى با حضور سرگى بابورين، معاون دوماى روسيه، تعداد زيادى از نمايندگان پارلمان، سياستمداران،ايران شناسان، نويسندگان، شخصيتهاى علمى فرهنگى برجسته روسيه، ارباب جرايد، و نمايندگان رسانه هاى گروهى رسما معرفى شد. بابورين، به عنوان مدير جلسه، با تجليل از امام و انقلاب اسلامى گفت: «من در سالهاى 1981 -1980 از طريق مطالعات نظام مند با اين مرد بزرگ آشنا شدم و آن را موضوع رساله خود دردانشگاه قرار دادم. مهم ترين دستاورد انقلاب ايران براى ما،پيام حضرت امام به گورباچف بود كه در آن به رهبر شوروى تذكرداده شده بود كه در فرآيند پروستاريكا، مواظب باشيد به باتلاق غرب گرفتار نشويد. اگر گورباچف به نصايح امام عمل مى كرد،اكنون روسيه دچار اين گرفتاريها نمى شد. زبان كتاب حاضر براى خواننده روسى، بسيار جالب و شيرين است.» نويسنده، از متفكران مشهور و عضو آكادمى علوم روسيه مى باشد. نكته قابل توجه در اين كتاب، تصوير يك انديشمند روس با نگاه بيرونى، از شخصيت امام خمينى است. اين كتاب كه به شكل زيبايى به چاپ رسيده، مشتمل برچهار بخش است; بخش اول، با عنوان «آسمان بر فراز ايران صاف است»، به بيوگرافى سياسى و مبارزات حضرت امام(ره)

ص: 3

مى پردازد. اين بخش از كتاب در تيراژ 5000 نسخه به شكل جداگانه به چاپ رسيده است، و ترجمه آن 128 صفحه دارد. فصل اول از بخش اول،«مقدمه تاريخى» نام دارد و به مسائلى همچون: پيشينه حركتهاى سياسى امام، مناسبات روسيه و ايران، ساختار نظام دينى ايران وروحانيت شيعه و تاريخ ورود اسلام به ايران مى پردازد. وى دربخشى از اين مقدمه مى نويسد: «سياستمداران و روزنامه نگاران آمريكا و اسرائيل به خود زحمت نمى دادند كه نظريات و شخصيت امام را مطالعه كنند و تنها از چند واژه پيش پا افتاده; مثل:تعصب، راديكاليسم، تروريسم و به ويژه «اصول گرايى مذهبى»،استفاده مى كردند.» فصل دوم به بيوگرافى امام اختصاص دارد.نويسنده به دقت تمام از كودكى، جوانى و پيرى امام سخن گفته وحالات معنوى امام را به وسيله سفر به ايران و مصاحبه با علما،به شكل جالبى ترسيم كرده است. در اين فصل، وقايع زندگى امام وتاريخ انقلاب به ترتيب ذكر شده اند. نويسنده از ذكر اين جمله امام دريغ نمى كند: «آمريكا بدتر از انگليس است، انگليس بدتراز شوروى است، و شوروى بدتر از آمريكا و انگليس است.» به اعتقاد ژوكوف، مهمترين خطوط برجسته سخنرانيهاى امام در طول زندگى شان عبارتند از: 1- حمله به آمريكا و اسرائيل; 2- تاكيد بر وحدت; 3- مخالفت با جدايى دين از سياست. وى قدرت نيروى مذهبى به رهبرى روحانيت را به مراتب

ص: 4

قويتر ازنيروهاى ملى گرا و كمونيستى مى داند. او درباره پيام امام به گورباچف مى گويد: «نامه امام فيلسوفانه بود; ولى بعيد است گورباچف كه تحصيلات سطحى داشت، آن را فهميده باشد. گورباچف بازيچه دست شخصيتهاى كمونيستى سرمايه دارى بود و نتوانست صداى شكستن استخوان كمونيسم را بشنود. امام به او تذكر دادندكه در غرب هم حقيقتى نخواهيد يافت. جوابيه گورباچف عوام فريبانه و ضعيف بود. او به دروغ مدعى شد كه مردم ما از راهى كه در اكتبر 1917 انتخاب كردند، عدول نخواهند نمود.» فصل سوم، «پايان داستان» نام گرفته، و به تلحيل مواضع امام ورحلت ايشان مى پردازد. او مى گويد: «انديشه هاى امام خمينى برخلاف همه موانع، به سراسر جهان گسترش خواهند يافت. » بخشهاى دوم تا چهارم كتاب به ترتيب عبارتند از:- برخى از سخنرانيهاى امام;- وصيت نامه سياسى الهى رهبر كبير انقلاب;- پيام تاريخى امام به گورباچف.در مجموع مى توان گفت; مهمترين نقطه مثبت اين كتاب، ديدگاه متفكرى از ديار كمونيسم (كه تا چندى پيش دين را افيون ملتها تلقى مى كردند) راجع به شخصيت معنوى وسياسى امام(ره) مى باشد. مهمترين نقطه ضعف كتاب، كم رنگ بودن تحليها و نظريه پردازيهاى آن، و پررنگ بودن صبغه تاريخى وگزارشى بودن آن است. لازم به ذكر است كه ترجمه فارسى اين كتاب از طرف سفارت جمهورى اسلامى ايران در مسكو، در اختيار معاونت آموزش و پژوهش وزارت امور خارجه قرار گرفته است، و اميد آن مى رود كه

ص: 5

در آينده اى نه چندان دور در ايران اسلامى به زينت طبع آراسته شود.

ص: 6

«وحدت حوزه و دانشگاه در نظر امام خمينى»

فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 1 مجله حوزه و دانشگاه، وسعت بخشيدن به فضاى بحث درباره وحدت حوزه و دانشگاه را، از اهم اهداف خود قرار داده است. آنچه نياز مبرم جامعه كنونى ماست، تحليل و بررسى محققانه اين وحدت است، نه ارائه گفتگوها و نوشته هاى بسيار، اما كم محتوا. مجله آمادگى دارد تا تحقيقات پر بار حوزويان و دانشگاهيان عزيز را در اين صفحه منعكس نمايد. اولين گام در صفحه «وحدت حوزه و دانشگاه» را با تقديم گزيده هايى از پرتو انوار سخن و قلم امام راحل(ره)، به خوانندگان محترم، آغاز مى كنيم. دانشگاه و حوزه هاى علميه روحانيون مى توانند دو مركز باشند براى تمام ترقيات و تمام پيشرفتهاى كشور و مى توانند دو مركز باشند براى تمام انحرافات و تمام انحطاطات. از دانشگاه هست كه اشخاص متفكر متعهد بيرون مى آيد. اگر دانشگاه، دانشگاه باشد، تعهد هم باشد، يك كشورى را اينها مى توانند به سعادت برسانند، واگر حوزه هاى علميه مهذب باشند و متهد باشند، يك كشور را مى توانند نجات بدهند. صحيفه نور، ج13، ص206 فرق بين دانشگاه و حوزه هاى علميه نيست در اينكه اگر همراه با علم، تعهد باشد تزكيه باشد، با اين دو بال علم و اخلاق و عمل مملكت خودشان را، كشور خودشان را نجات مى دهند. صحيفه

ص: 7

نور، ج13، ص207 منشا همه گرفتاريهاى يك كشور از دانشگاه است و حوزه هاى علمى، و منشا همه سعادتهاى، مادى و معنوى، از دانشگاه هست و حوزه هاى علمى صحيفه نور، ج13، ص207 بايد از حوزه هاى علميه يك عالمى به تمام معنا متعهد بيرون بيايد و مركز ساخت انسان باشد و دانشگاه هم مركز ساخت انسان. ما انسان دانشگاهى مى خواهيم، نه معلم و دانشجو. صحيفه نور، ج13، ص209 حالا كه مى بينيد يك تحولى پيدا شده است، دانشگاهى متمايل شده است به روحانى، روحانى متمايل شده است به دانشگاهى، با هم هستند و مى خواهند با هم كشور خودشان را به پيش ببرند، حالا شياطين بيشتر در فكر هستند كه روحانى را از يك طرف بكوبند و دانشگاهى را از يك طرف، و فساد كنند بين اين دو تا، به آنها بگويند كه اينها چطورند، به اينها بگويند آنها چطورند. چشمهايتان را بايد خيلى باز كنيد، در اين زمان چشم و گوشها بايد خيلى باز باشد كه يك وقت مى بينيد از داخل خود دانشگاه و از داخل خود فيضيه شما را به فساد مى كشانند، شما را به تفرقه مى كشانند. اينها نمى توانند ببينند، اينهايى كه نمى خواهند اين كشور يك كشور صحيح و سالم باشد و اربابهاى آنها كه از اول هم نمى خواستند، نمى توانند ببينند كه شما با هم

ص: 8

مجتمع شده ايد و مى خواهيد با هم كار كنيد. آنها عواقب اين امر را براى خودشان مى دانند كه اگر حقيقتا دانشگاهى و حوزه هاى علمى وهمه دانشگاهها در هرجا كه هستند اينها با هم بشوند و با هم نقشه داشته باشند براى پيروز كردن انقلاب، اين براى آنها عواقبى دارد. صحيفه نور، ج13، ص212

ص: 9

آثار حديثى امام خمينى

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 انصارى قمى، ناصرالدين امام خمينى(ره)، نادره مردى بود كه از پس قرون و اعصار متمادى پا به عرصه وجود نهاد تا اسلام را در متن جامعه، عينيت بخشد وحكومتى بر پايه فقاهت، بنيان نهد و آواى توحيد را در بلنداى عالم مادى، طنين افكن سازد. او خورشيدى فروزان بود كه پس ازسالها رخوت و سستى و بى خبرى امت اسلامى، طلوع كرد و نور وجودش را بر آنان تابانيد و با نفس مسيحايى خويش، بر ايشان دميد وآنان را به حركت واداشت و توانست در عصر بى خدايى و دين فراموشى جهان مادى، حكومتى دينى برمبناى قسط و عدل و فقاهت شيعى بنياد گذارد. وى، فقيهى جامع معقول و منقول، عالمى عابد و متعبد، و مردى خود ساخته بود كه توفيق يافت علاوه بر تربيت نفوس مستعد وپرورش صدها عالم فرهيخته كه در نيم قرن اخير چراغ فروزان هدايت جوامع اسلامى بوده اند دهها كتاب در تبيين علوم مختلف اسلامى نظير فقه، اصول، تفسير، حديث، عرفان، اخلاق، شعر و ادب،كلام و عقايد، از خويش به يادگار بگذارد; كتابهايى كه تا عصرهاو نسلهاى آينده، سرمنشا صلاح و اصلاح ملتهاى اسلامى خواهند بود. امام(ره) ، علاوه بر آنكه فقيهى اصولى و عارف و مفسر قرآن بود،در حديث نيز دستى توانا داشت و آثارى ارزنده در

ص: 10

اين فن شريف ازخويش به يادگار نهاد كه عبارت اند از: ]1. شرح چهل حديث (اربعين)،2. شرح حديث جنود عقل و جهل،3. شرح حديث راس الجالوت،4. التعليقه على (الفوائد الرضويه)،5. شرح دعاء السحر،6. بدائع الدرر فى قاعده نفى الضرر. اين مقاله، عهده دار معرفى اجمالى اين آثار خواهد بود. 1. شرح چهل حديث چهل، يكى از اعداد مقدس و متبرك در فرهنگ اسلامى به شمار مى رود. مطابق نصوص قرآنى و روايى بسيار، برخى وقايع، با عددچهل، ارتباط مستقيم و تنگاتنگ دارند. پيامبر اكرم در چهل سالگى به رسالت مبعوث شد و ميقات موسى(ع) با خداى خود، چهل شب به طول انجاميد و بنى اسرائيل به سبب نافرمانى خداوند متعال چهل سال در (تيه)، سرگردان ماندند. يونس(ع)، چهل روز در شكم ماهى ماند و آدم(ع) به هنگام هبوط، چهل سال از فراق بهشت گريست تا خداوند، توبه اش را پذيرفت و يا در حديث است كه هركس چهل روز براى خدا كارهايش را با اخلاص انجام دهد، چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى خواهد شد. (1) در احاديث شيعه و سنى، ارزش فراوان براى عدد چهل، بيان شده است كه اينك درصدد بيان آنها نيستيم. از جمله اين احاديث، حديث مستفيض و مشهور (من حفظ من امتى اربعين حديثا ينتفعون بهابعثه الله يوم القيامه فقيها عالما) (2) است. بر

ص: 11

مبناى اين حديث شريف، عالمان و محدثان شيعه و سنى در طول اعصار و قرون،فراوان، به نگارش اربعينيات پرداخته اند كه ثمره آن، دههاكتاب (چهل حديث) در زمينه هاى گوناگون اخلاقى، فقهى، فضائل ومناقب اميرالمؤمنين و ديگر موضوعات است. از معروف ترين اربعين هاى حديث در ميان اهل سنت، اربعين هاى نواوى، سلمى، جامى و قشيرى است، و اربعين هاى شيخ بهايى، قاضى سعيد قمى، شيخ منتجب الدين رازى، علامه مجلسى و شهيد اول، دربين كتابهاى حديثى اماميه، از شهرت بسزايى برخوردار است. شرح چهل حديث حضرت امام خمينى(ره) نيز مجموعه اى دل انگيز وگرانسنگ و آكنده از فوايد گوناگون تفسيرى، حديثى، فلسفى،اخلاقى، اعتقادى و عرفانى است كه امام(ره) در 38 سالگى (محرم الحرام1358ق) به رشته تحرير درآورده است. مولف بزرگوار، پس ازآن كه مطالب آن را در مدرسه فيضيه و مدرسه ملاصادق قم (پس ازآنكه ماموران شهربانى رضاخان از ادامه تدريس آن در فيضيه جلوگيرى كردند) براى دهها نفر از شاگردان فرزانه خود وبازاريان متدين القا فرمود، دست به نگارش آن زد. اين كتاب، در يورش ماموران ساواك شاه به منزل امام خمينى (در1383ق) به يغما رفت و ساليان بسيار از آن خبرى نبود، تا اينكه پس از پيروزى انقلاب اسلامى، نسخه اى از آن كه متعلق به مرحوم آيه الله آخوند ملاعلى معصومى همدانى (م1398ق) بود، به

ص: 12

دست آمدو بارها به چاپ رسيد. سى و سه حديث از روايات اين كتاب، مربوط به اخلاق اسلامى (مهلكات و منجيات) و هفت حديث آخر در باب اعتقادات و كلام است. روش معظم له در توضيح احاديث، چنان است كه ابتدا متن حديث را باسند كامل نقل كرده، معنا مى نمايد و پس از آن، كلمات اصلى حديث و گاه غالب تعبيرات و كلمات آن را شرح مى كند و بااستفاده از كتابهاى معتبر لغت (مانند (الصحاح) جوهرى، (قاموس)فيروزآبادى و (المصباح المنير) فيومى) و در برخى موارد، به ذكر نكته هاى نحوى حديث مى پردازد و در معناى آن، نكاتى را كه در تفسير روايت مؤثر است، يادآورى مى نمايد و سپس به شرح متن، روى مى آورد و در چند (فصل) و گاه (مقام)، (تنبيه) و(تتمه)، شرح حديث را تمام مى كند. فهرست احاديث همان گونه كه گفتيم،33 حديث از مجموعه احاديث اين كتاب، اخلاقى است كه موضوعات آنها عبارت است از: جهاد با نفس، ريا، عجب،كبر، حسد، حب دنيا، غضب، تعصب، نفاق، هواى نفس و طول آرزو،فطرت، تفكر، توكل، خوف و رجا، امتحان مؤمن، صبر، توبه، ذكرخدا، غيبت، اخلاص، شكر، كراهت از مرگ، اقسام طالبان علم، اقسام علم، شك و وسواس، فضيلت علم، عبادت و حضور قلب، لقاء الله،وصاياى پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين، اقسام قلوب، عدم معرفت حقيقى خداوند

ص: 13

متعال و پيامبر و امامان(ع)، يقين (وحرص و رضا)،ولايت اهل بيت(ع)، و اعمال. و احاديث اعتقادى و كلامى اين مجموعه شريف، درباره مقام مؤمن درنزد خداوند، معرفت اسماى حق تعالى (و مسئله جبر و تفويض)،صفات حق، معرفت خدا و رسول و اولى الامر، آفرينش آدم بر صورت خداوند، و خير و شر (و جبر و اختيار) است. تنها حديث تفسيرى كتاب، حديث چهلم (تفسيرسوره توحيد و آيات نخستين سوره حديد) است. اسناد احاديث روايات اين كتاب، همه از (كافى) شريف، تاليف شيخ كلينى رازى(م329ق) نقل شده است. مولف در آغاز، برخى از مشايخ روايى خويش را به اين ترتيب معرفى مى نمايد: 1. آيه الله علامه شيخ ابوالمجد محمدرضا اصفهانى (م1362ق)، صاحب(وقايه الاذهان). 2. آيه الله علامه حاج شيخ عباس محدث قمى )13591290ق)، صاحب(مفاتيح الجنان). 3. علامه بزرگوار حاج سيدمحسن امين عاملى )13711282ق)، صاحب(اعيان الشيعه). 4. آيه الله سيدابوالقاسم دهكردى اصفهانى (م1353ق)، صاحب(الوسيله الى السير و السلوك). اخيرا نيز اجازه اى از مرحوم آيه الله مرعشى نجفى به حضرت امام(ره) به دست آمده است. معظم له از طريق مشايخ خويش، از محدث نورى، از شيخ انصارى، ازحاج ملااحمد نراقى، از سيدمهدى طباطبايى (بحرالعلوم)، از استادكل وحيد بهبهانى، از پدرش ملامحمد اكمل، از علامه كبيرملامحمدباقر مجلسى، از پدرش ملامحمدتقى مجلسى، از شيخ بهايى، ازپدرش شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى

ص: 14

عاملى، از شيخ زين الدين عاملى (شهيد ثانى)، از شيخ على بن عبدالعالى ميسى عاملى، ازشيخ شمس الدين محمد بن موذن جزينى عاملى، از شيخ ضياءالدين على عاملى، از پدرش شمس الدين محمد بن مكى عاملى (شهيد اول)،از فخر المحققين حلى، از پدرش علامه حلى، از دايى اش محقق حلى،از سيدشمس الدين فخار بن معد موسوى حلى، از شادان بن جبريل قمى، از ابوجعفر طبرى، از ابو على حسن طوسى، از پدرش شيخ طوسى، از ابوعبدالله محمد بن محمدبن نعمان (شيخ مفيد)، ازابوجعفرمحمد بن على بن بابويه قمى (شيخ صدوق)، از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه قمى، از ثقه الاسلام كلينى، روايات را به سند متصل مرحوم كلينى، نقل نموده است. مولف محترم، گاه احاديثى را با ذكر سند و گاه بدون ذكر سند، درمطاوى شرح حديث(مانند:ص87( بيان مى نمايد و در جاى جاى كتاب،مطالب را آكنده از آيات قرآنى و اخبار و احاديث كرده و از هيچ نكته اى، فروگذار ننموده است. اينك به ذكر چگونگى ترتيب يافتن كتاب مى پردازيم: 1. مولف، پس از نقل حديث، آن را ترجمه تحت اللفظى نموده و ازهرگونه تصرف در متن ترجمه، خوددارى مى ورزد. 2. سپس به شرح اسناد حديث مى پردازد. 3. آن گاه به شرح لغات حديث پرداخته است. 4. پس از آن به توضيح اصطلاحات

ص: 15

علوم مى پردازد (ص621(. 5. مولف بزرگوار، از توضيح نكات صرف و نحو و علوم بلاغت، غفلت نورزيده و آنها را در جاى خود، به گونه اى شايسته و بايسته بيان نموده است (مانند: ص236و322(. 6. بهره گيرى از آيات قرآن در توضيح مطالب حديث، در جاى جاى كتاب، مشهود است و فهرست آيات، در پايان كتاب آمده است. 7. مولف دانشمند، افزون بر شرح چهل حديث، به ترجمه و توضيح صدها روايت ديگر در مطاوى شرح پرداخته و بر غناى مطالب افزوده است. ايشان در سراسر كتاب، حديثى را رد نكرده و ضعف مضمون برخى از آنها را به خوبى توجيه كرده است (مانند: ص115(. وى، گاه به جمع روايات متناقض و رفع تعارض بين آنها پرداخته(ص192( و گاه به اختلاف نسخه ها و اختيار اصح آنها اشاره كرده است (ص540(. 8. مولف، در بيشتر جاها به موعظه نفس و ارشاد ديگران برخاسته وبا آهى كه از سوز دل و صميم قلبش برمى خيزد، ديگران را بيدارمى كند و هشيار مى سازد و آنان را از خطر وساوس شيطانى وتمايلات نفسانى مى آگاهاند و راه درمان بيمارى نفس را مى نماياند و آدمى را از خطرهايى كه درپيش روى زندگى اوست، برحذر مى دارد (مانند:ص8، 20و 22(. 9. امام بزرگوار، در توضيح مطالب، به دهها نكته عرفانى

ص: 16

و فلسفى اشاره كرده و نتيجه گيرى نموده است (از جمله: ص5، 185 و206(. 10. حضرت امام(ره)، به ديدگاه هاى مختلف علما در شرح واژه هااشاره كرده و احيانا به نقد آن و اختيار قول حق مى پردازد (ازجمله:ص62و 344(. اين كتاب، براى شانزدهمين بار در سال1376 ش، از سوى موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (همراه با مقدمه، فهارس متعدد،پاورقى هاى مفيد و اعراب گذارى و ترجمه عبارات و روايات متن)در هشتصد صفحه به چاپ رسيده است. نيز اين كتاب نفيس به عربى،اردو و انگليسى ترجمه شده و به چاپ رسيده است. حسن ختام اين بخش را دعايى از حضرت امام(ره) در اين كتاب شريف كه در صفحه 660 آمده، قرار مى دهيم: بار خدايا كه قلوب اوليا را به نور محبت، منور فرمودى و لسان عشاق جمال را از ما و من فرو بستى و دست فرومايگان خودخواه را از دامن كبريايى كوتاه كردى، ما را از اين مستى و غروردنيا، هشيار فرما و از خواب سنگين طبيعت، بيدار و حجابهاى غليظ و پرده هاى ضخيم خودپسندى و خودپرستى را به اشارتى پاره كن; و ما را به محفل پاكان درگاه و مجلس قدس مخلصان خداخواه،بار ده و اين ديوسيرتى و درشت گويى و خودآرايى و كج نمايى رااز ما بركنار فرما و حركات و

ص: 17

سكنات و افعال و اعمال و اول وآخر و ظاهر و باطن ما را به اخلاص و ارادت، مقرون نما! 2. شرح حديث جنود عقل و جهل اين كتاب، شرح حديثى معروف از امام صادق(ع) است كه حضرت در آن،75 سپاه براى عقل و 75 سپاه جهل برشمرده و شيخ كلينى، آن رادر اوائل (اصول كافى) به سند خويش، روايت نموده است. (3) مولف بزرگوار، اين كتاب را در دوم ماه مبارك رمضان1363ق، در43 سالگى خويش به پايان برده است. در صفحه429 آمده: به اتمام رسيد اين جلد، در روز دوم شهر رمضان المبارك هزار وسيصد و شصت و سه [قمرى]، در قصبه محلات، در ايامى كه به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت كرده بودم. مولف در اين نوشتار كه كامل نيست و ادامه آن را به مجلدى ديگروانهاده (و پس از آن به كارهاى فقهى و اصولى روى آورده است)،25 سپاه براى هركدام از عقل و جهل (4) برشمرده و توضيح داده و به خوبى از عهده برآمده است. امام(ره) در اين كتاب، به آثارعرفانى ديگر خويش از جمله (مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه)(ص28(، (شرح چهل حديث) (ص15، 123،166،173، 250 و334( و(آداب الصلاه) (ص51و413( ارجاع مى دهد و از آنها مطالبى نقل مى كند. مولف، بنا را بر نوشتن

ص: 18

كتابى اخلاقى به روشى نو نهاده و از سبك ديگر كتابهاى اخلاقى، پيروى نكرده است. ايشان در صفحه 11 و 14مى نويسد: ...مقصد قرآن و حديث، تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحيد، و غالبا شراح حاديث شريفه و مفسرين قرآن كريم، اين نكته را كه اصل اصول است، مورد نظر قرارندادند و سرسرى از آن گذشته اند و جهاتى را كه مقصود از نزول قرآن و صدور احاديث به هيچ وجه نبوده (از قبيل جهات ادبى وفلسفى و تاريخى و امثال آن)، مورد بحث و تدقيق و فحص و تحقيق قرار داده اند... نويسنده، راه نوشتن كتاب اخلاق را بازكردم كه اگر عالمى نويسنده و قادر بر تقرير و تحرير پيدا شد، اين طرز بنويسد... و معلوم است اشكال نمودن، سهل است; ولى حل آن كردن، مشكل است و ما ازخداى متعال، توفيق مى طلبيم كه قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصيب فرمايد كه شايد از اين نوشته نالايق، دلى به دست آيد. حضرت امام(ره) در آغاز مطلب، از كتابهاى رايج اخلاقى، مانند(طهاره الاعراق) ابن مسكويه و (احياء علوم الدين) غزالى انتقادمى كند و مى نويسد كه كتاب اخلاقى، بايد مانند دارو باشد، نه نسخه. ايشان در صفحه 12 تا 14 مى نويسد: كتاب (احياء العلوم) كه تمام فضلا او را به

ص: 19

مدح و ثنا ياد مى كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند، به نظر نويسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن، كمكى نمى كند; بلكه كثرت ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غير علميه آن ونقلهاى بى فايده راست و دروغ آن، انسان را از مقصد اصلى بازمى دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق، عقب مى اندازد... نويسنده راعقيده آن است كه مهم در علم اخلاق و شرح احاديث مربوطه به آن يا تفسير آيات شريفه راجع به آن، آن است كه نويسنده با ابشارو تنذير و موعظت و نصيحت و تذكر دادن و يادآورى كردن، هر يك ازمقاصد خود را در نفوس، جايگزين كند و به عبارت ديگر، كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيبهارا، نه آنكه راه علاج نشان دهد. ريشه هاى اخلاق را فهماندن وراه علاج نشان دادن، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلمانى را نور ندهد و يك خلق فاسد را اصلاح ننمايد. كتاب اخلاق، آن است كه به مطالعه آن، نفس قاسى، نرم و غير مهذب،مهذب و ظلمانى، نورانى شود و آن به اين است كه عالم در ضمن راهنمايى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و كتاب، خوددواى درد

ص: 20

باشد، نه نسخه دوانما. طبيب روحانى بايد كلامش حكم دواداشته باشد، نه حكم نسخه. مولف بزرگوار، علاوه بر مواعظ و نصايح كافى و شافى كه درسراسر كتابش به چشم مى خورد و نمونه هايى از آن را نشان خواهيم داد گاه دستورالعملى براى رهپويان وادى هدايت، نشان داده است. در صفحه106 و107 آورده: و آيات شريفه آخر سوره حشر را از قول خداى متعال: (يا ايهاالذين آمنوا اتقوا الله...) كه آيه 18 است تا آخر سوره كه مشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوى به مراتب توحيد و اسما وصفات است، در يك وقت فراغت نفس از واردات دنيايى، مثل آخر شب يا بين الطلوعين با حضور قلب بخواند و در آنها تفكر كند. اميداست، ان شاء الله، نتايج حسنه ببرد... و اگر در شب و روز، چنددقيقه اى به حسب اقبال قلب و توجه آن يعنى به مقدارى كه قلب حاضر است نفس را محاسبه كند در تحصيل نور ايمان و از آن مطالبه نور ايمان كند و آثار ايمان را از آن جستجو كند، خيلى زودتر به نتيجه مى رسد، ان شاء الله. و در صفحه403 آمده است: چون آفات معاشرت بسيار است و انسان نمى تواند نوعا خود را ازآن حفظ كند، مشايخ اهل رياضت، اعتزال را ترجيح دهند بر عشرت; وحق آن است

ص: 21

كه انسان در اوائل امر كه اشتغال به تعلم و استفاده دارد، بايد معاشرت با دانشمندان و فضلا كند; ولى با شرايط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرين.... در سير ملكوتى، بايدانسان كوشش كند تا هادى طريق پيدا كند و چون هادى پيدا كرد،بايد تسليم او شود و در سير و سلوك، دنبال او رود و قدم راجاى قدم او گذارد و ما چون نبى اكرم(ص) را هادى طريق يافتيم واو را واصل به تمام معارف مى دانيم، بايد در سير ملكوتى تبعيت او كنيم، بى چون و چرا. امام(ره) در جاى جاى كتاب، به موعظه دلهاى سخت و قلوب قاسى پرداخته و تازيانه سلوك را بر اعماق جان و روان آدمى نواخته است. براى نمونه در صفحه 85 و86 كتاب آمده است: اى انسان بيچاره! چه حسرتى خواهى داشت آن روزى كه پرده طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كنى كه آنچه در عالم قدم زدى وكوشش كردى، در راه بيچارگى و شقاوت و بدبختى خودت بوده و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده و دستت از همه جا كوتاه; نه راه فرار از سلطنت قاهره الهيه... و نه راه جبران نقائص گذشته و عذرخواهى از معاصى... اى عزيز! اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت، نور فطرت را به كلى زائل نكرده و كدورتهاى معاصى،

ص: 22

صفاى باطنى قلب را به كلى نبرده و دستت از دار دنيا... كوتاه نشده، دامن همتى به كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن; و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق تعالى مجده از سر آشتى بيرون آمدى و عذر ماسبق خواستى، درهايى از سعادت به رويت بازشود و از عالم غيب از تو دستگيرى ها شود و حجابهاى طبيعت، يك يك پاره شود... برخى از خصوصيات اين كتاب شريف، عبارت است از: 1. مولف بزرگوار، در اين كتاب براى تبيين و توضيح مقاصد خويش،بسيار از احاديث ائمه اطهار(ع) بهره مى برد و كمتر از كتابهاى رايج عرفانى و اخلاقى نقل مى كند. 2. امام راحل در اين اثر، از عالمان شيعى و كتابهاى ايشان،نهايت تجليل را به عمل مى آورد. (براى نمونه: ص154 و267(. 3. امام(ره)، گاهى از مبانى علمى ويژه خود، در اين اثر، بهره مى برد (ص23، 28 و 41(. 4. مولف بزرگوار، دسيسه هاى شيطان و مكايد او را به خوبى نمايانده و آدمى را از حب دنيا و نفس اماره، برحذر داشته وراه علاج و درمان اين مرض را نشان داده است. 5. امام(ره) در اين كتاب، تنها به شرح 25 صفت موفق شده كه عبارت اند از: خير و شر، ايمان و

ص: 23

كفر، تصديق و جحود، رجا وقنوط، عدل و جور، رضا و سخط، شكر و كفران، طمع و ياس، توكل وحرص، رافت و قسوت، علم و جهل، فهم و حمق، عفت و هتك، زهد ورغبت، رفق و خرق، رهبت و جرات، تواضع و كبر، تانى و تسرع، حلم و سفه، صمت و هذر، استسلام و استكبار، تسليم و شك، صبر و جزع،صفح و انتقام. اين كتاب در پانصد صفحه از سوى موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره) در سال1377 ش، به چاپ رسيده است. 3. شرح حديث راس الجالوت راس الجالوت، يكى از بزرگان و روساى يهود در زمان امام على بن موسى الرضا(ع) بود كه با حضرت گفتگوهايى نمود و سرانجام به شرف اسلام، نائل آمد. اين احتجاجات در كتابهاى حديثى و كلامى بسيارى از جمله (عيون الاخبار) و (التوحيد) شيخ صدوق، (الاحتجاج) شيخ طبرسى و(بحارالانوار) علامه مجلسى، گرد آمده و آكنده از فرائد و فوايداست كه همين، باعث نگارش شرحها و ترجمه هاى گوناگون از اين حديث شريف شده است. امام خمينى(ره) نيز يكى از شارحان اين حديث است. به گفته صاحب كتاب (آيينه دانشوران)، حضرت امام(ره) دو شرح مستقل بر اين حديث در سال 1348ق، نگاشته است كه تا كنون مخطوط مانده و به چاپ نرسيده است. اميد كه نسخه خطى اين كتاب به دست آيد و هرچه

ص: 24

زودتر به زيور طبع آراسته گردد. 4. التعليقه على (الفوائد الرضويه) الفوائد الرضويه، نام شرحى است كه حكيم مرحوم قاضى سعيد قمى)1103-1049ق) بر حديث راس الجالوت نگاشته است. وى كه ازسرآمدان فلسفه و اخلاق شيعى و از شاگردان بنام و برجسته فيض كاشانى، ملاعبدالرزاق لاهيجى و ملارجبعلى تبريزى به شمار مى رفت و از آبشخور زلال دانش اين بزرگان بويژه در حديث و فلسفه وعرفان به خوبى سيراب شده و بحق، وارث مكتب فكرى اين فلاسفه بزرگ اسلامى بود، اين كتاب را همانند ديگر آثارش آكنده ازفوايد فلسفى و دقايق عرفانى و اخلاقى نموده كه محتاج به شرح وتوضيح و بيان است. از اين رو، امام(ره) كه از ديرباز به مكتب فكرى قاضى سعيد،علاقه و گرايش داشت و از مبانى فلسفى وى در آثار ديگرش بهره برده بود (5) و او را با القابى بزرگ و تعابيرى والا مى ستود،5 به شرح لطائف و بسط دقايق اين كتاب دست يازيد و بر آن تعليقه اى گرانسنگ به عربى نگاشت. اين تعليقه بيشتر صبغه كلامى، حديثى، فلسفى و عرفانى دارد و گاه به شرح مستقيم حديث شريف مى پردازد (ص52 و58( و گاه تعليقه ايشان بيش از شرح مولف بوده (ص47، 60، 85 و 90( و گاه برخى ازمطالب روشن و آشكار را گذرا شرح نموده است (ص79 و143(. موسسه تنظيم

ص: 25

و نشر آثار امام خمينى(ره)، اين كتاب را در 192 صفحه )36 ص مقدمه، 130 ص متن و تعليقه، 30 ص فهارس) در قطع وزيرى به چاپ رسانيده است. 5 شرح دعاء السحر اين كتاب، شرح دعاى معروف سحر است كه با جمله (اللهم انى اسئلك من بهائك بابهاه وكل بهائك بهى) شروع مى شود و از حضرت امام محمدباقر(ع)، روايت شده است. اين كتاب، نخستين تاليف حضرت امام(ره) است كه در27 سالگى)1347ق) به زبان عربى نگاشته شده و در آن، اشارات متعدد به ديدگاه هاى استادش مرحوم آيه الله شاه آبادى نموده است. نيزاز (اسرار الصلاه) ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، (شرح الاسماءالحسنى)ى حاج ملاهادى سبزوارى، (القبسات) ميرداماد، (الاسفارالاربعه)ى حكيم صدرالمتالهين و كتابهاى فيض كاشانى، (الفتوحات المكيه)ى ابن عربى و (شرح فصوص الحكم) قيصرى، مطالبى را نقل كرده و به نقد و توضيح آنها پرداخته است. امام راحل، در اين كتاب با استفاده از آيات، روايات و اشعاربسيار، به توضيح و تفسير مطالب ژرف و بلند عرفانى موجود دراين دعا پرداخته و حق مطلب را ادا كرده است. برخى از مطالب اين كتاب، عبارت است از: فرق بين دو صفت بها وجمال (ص21(، بيان اوصاف جماليه و جلاليه )27 و28(، عظمت الهى وبيان تعدد عوالم و وسعت نظامات (ص34 و 35(، حقيقت نور (38)،رحمت و رحمانيت و رحيميت (ص43( ، حقيقت

ص: 26

كلام الهى (ص56(، ذكرتسويلات شيطانى (ص61(، تجلى اسمايى و صفاتى (ص73(، شرح اسم اعظم به حسب مقامات سه گانه (ص7775(، حقيقت اسم اعظم(8778)، معانى عزيز و عزت الهى (9593)، قدرت و استطالت)109و113(، علم خدا و نفوذ آن در اشيا (ص121117(، بحث خير وشر (ص133(، سلطنت، فاخريت، علو و فيض الهى (ص143137(، درباره آيات الهى و اينكه انسان كامل، بزرگترين آيات خداست (ص147 و5754(. امام(ره)، در اين كتاب به احاديث (اصول الكافى) و(بحارالانوار)، عنايت فراوان داشته و به شيوه محدثان، آنها رابا سلسله سند، نقل نموده است (ص78(. مولف بزرگوار، در برخى موارد، به ذكر موعظه و تربيت نفوس مى پردازد. از جمله در صفحه59 و 60 مى نويسد: اى بيچاره مسكين! در راه خدايت كوشش كن و دلت را از پليدى هاپاك كن و قلبت را از قلمرو شيطان، خارج كن و بالا برو و كتاب خدايت قرآن را بخوان و آن را با ترتيل و تامل و تفكر،مطالعه كن و بر ظاهر آن اكتفا مكن. مبادا خيال كنى كتاب آسمانى، تنها همين ظاهر است و بس. به درستى كه توقف در صورت ظاهر آن و به باطن آن راه نيافتن، هلاكت و نابودى و ريشه تمام نادانى ها و اساس انكار نبوت انبيا وولايت اولياست. همانا نخستين كسى كه نزد ظاهر ايستاد و قلبش ازدرك باطن

ص: 27

كور شد، شيطان لعين بود كه نگاه به ظاهر آدم(ع) كردو امر بر او مشتبه شد و گفت: (انا خير منه، خلقتنى من نار وخلقته من طين...) و از اين خطا و اشتباه و نظر به ظاهر و بستن ابواب باطن، انكار مردم نسبت به نبوت انبيا و پيامبران است،به ملاحظه اينكه آنان هم مى خوردند و مى آشاميدند... همچنين در صفحه 12 آمده است: بدا به حال بنده اى كه ادعاى عبوديت و بندگى كند و خدا را به اسما و صفاتش كه آسمان ارواح و زمين اشباح بدان قائم شده است بخواند و حاجتش شهوات نفسانى و رذائل حيوانى و رياست باطله و بسط يد در بلاد و چيرگى بر عباد باشد: تو را ز كنگره عرش مى زنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است خوشا به حال آن بنده اى كه خدا را براى خدا عبادت كند و اخلاص در عبادت داشته باشد و نگاه به كسى جز خدا نكند و مشترى شهوات دنيوى يا مقامات اخروى نباشد: غلام همت آنم كه زير چرخ كبود زهرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است اين كتاب، در243 صفحه )154 ص متن، 25 ص پاورقى ها،63 ص فهارس)،توسط موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره) در سال1374 ش1414/ق، به زيور طبع آراسته شده است. 6. بدائع الدرر فى قاعده نفى

ص: 28

الضرر قاعده لاضرر كه مبتنى بر حديث مشهور و متواتر (لاضرر و لاضرار)است و بنابر نظر مشهور فقها كه نفى حكم ضررى را مقصود از آن گرفته اند آثار فراوانى در ابواب متعدد فقه دارد. اين قاعده در بسيارى از كتابهاى مشهور اصول فقه (همچون: فرائدالاصول،كفايه الاصول و فوائدالاصول) در پايان بخش (برائت)، مورد بررسى قرار گرفته و بسيارى از اصوليان نيز كتابهاى مستقل درباره آن نگاشته اند. يكى از اين كتابها نوشتار حضرت امام(ره) است كه به گونه مستقل در سال 1368ق، به عربى نوشته شده است. امام(ره)، نخست به ذكر روايات (لاضرر) به نقل از (كافى) و(وسائل الشيعه) و (مستدرك الوسائل) و كتابهاى فقهى و لغوى، درضمن قضايا و احكام متعدد، با اختلاف در اسناد و الفاظ آن مى پردازد و چيرگى خويش

ص: 29

را بر حديث و فقه و رجال و لغت به خوبى مى نماياند (ص4027(. سپس در فصل دوم به بررسى اشكالاتى كه در روايات (منع فضول ماء)و (شفعه) بر اين حديث وارد شده، پرداخته است و ادله شريعت اصفهانى را بر عدم ورود (لاضرر) در اين روايات بيان كرده، ردمى كند در فصل سوم نيز عدم ورود (لاضرر) را در ذيل اين دوروايت با دليلى مخصوص، پذيرفته است. آن گاه در فصل چهارم به بررسى ورود دو عبارت (فى الاسلام) و (على مؤمن) در ذيل حديث پرداخته و احاديث معتبر را بدون كلمه (فى الاسلام) مى داند; اماعبارت (على مؤمن) را در ذيل روايت عبدالله بن مسكان مى پذيرد. امام(ره) در فصل پنجم به ذكر معنى مفردات حديث پرداخته و بااستفاده از كتابهاى لغت و استفاده از آيات قرآن به توضيح معنى (ضرار) و يكسان بودن يا نبودن معنى آن با (ضرر) مى پردازد و به توضيح مرحوم آخوند خراسانى و ميرزاى نايينى(ره)ايراد گرفته، مبناى خويش را اثبات مى كند. ايشان در فصل ششم به مفاد جمله تركيبى (لاضرر و لاضرار) و ديدگاه اصوليان و نقد و بررسى گفتار ايشان مى پردازد (ص8673( و درفصل هفتم، تمام آراى شيخ انصارى را در اين زمينه بيان مى كندو هيچ كدام را بجز احتمال سوم نمى پذيرد (ص95 86( و

ص: 30

درفصل هشتم، احتمال سوم را كه مبنا و مختار مرحوم شريعت اصفهانى هم هست، بررسى مى كند و آن را (ارجح الاقوال) بر مى شمارد كه نفى در حديث به معنى نهى است(ص10496(. فصل نهم، ارزنده ترين و مهمترين فصل اين كتاب است كه امام(ره)،قاعده لاضرر را ناظر به حكم حكومتى مى داند (ص140105(.ايشان در صفحه113 و 114 مى نويسد: بدان!حديث نفى ضرر و ضرار، از (مسند) احمد بن حنبل به روايت عباده بن صامت در ضمن داورى هاى پيامبر اكرم به لفظ (وقضى ان لاضرر ولاضرار) نقل شده است و روشن است كه لفظ: قضى (/حكم/امر)، ظاهر در آن است كه مقضى به از احكام حكومتى رسول الله از حيث سلطان و يا قاضى بودن حضرت است و از قبيل تبليغ احكام الهى به بندگانش نمى باشد. پس حمل نهى بر نهى الهى، خلاف ظاهر است. بخش پايانى كتاب، تنبيهات چهارگانه است: دفع اشكالات بر قاعده; حكومت قاعده بر ادله احكام اوليه; در وجوب يا عدم وجوب تحمل ضرر و دفع ضرر از غير; جايى كه تصرف در ملك انسان، منجر به ضرر به ديگران شود، آيا اين تصرف جايز است؟ و در صورت تعارض دو ضرر، چه بايد كرد؟ (ص140123(. فهارس متعدد (آيات، روايات، اعلام، اشعار، كتابها، اماكن،جماعات و قبائل، لغات، وقايع، مصادر و موضوعات) در انتهاى كتاب آمده است. اين كتاب

ص: 31

در 175 صفحه وزيرى به سال 1415ق،تجديد چاپ شده است.

پى نوشت ها

: 1. بحار الانوار، ج15، ص85. 2. بحار الانوار، ج2، ص158 153. 3. اصول الكافى، كتاب العقل والجهل، باب1، ح14. 4. مصباح الهدايه، ص43 (ترجمه فارسى). 5. همان، ص38،47، 151 و196.

ص: 32

آخرين روزها

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 1 رجايي، غلامعلي

راضي نيستم براي كسي تعريف كنيد

حاج احمد آقا چند روزي پس از ارتحال امام (رض) از قول مادر گراميشان نقل مي كرد: حدود يك ماه و نيم قبل از عمل جراحي، حضرت امام خوابي ديدند و اين خواب را براي همسرشان تعريف كردند و متذكر شدند كه در زمان حياتم راضي نيستم براي كسي تعريف كنيد. ايشان خواب ديده بودند كه فوت كرده اند و حضرت علي (ع) ايشان را غسل و كفن كردند و برايشان نماز خواندند و سپس حضرت امام را در قبر گذاشته و از ايشان پرسيدند: «حالا راحت شديد؟» امام فرمودند : «در سمت راستم خشتي است كه ناراحتم مي كند» . در اين موقع حضرت علي (ع) دستي به ناحيه راست بدن امام كشيدند و ناراحتي حضرت امام مرتفع گشت. (1)

ديگر آخر كار است

دو هفته قبل از جراحي امام، يك شب ناراحتي قلبي برايشان رخ داده بود، من و دو نفر از دكترها و دو پرستار، خدمت امام رسيديم. فورا آقا را بستري كردند و مشغول معالجه شدند . همان طور كه آقا استراحت كرده بودند، وقتي فشار خونشان را مي گرفتند، فرمودند: «هر چيزي پاياني دارد و اين هم پايانش است» . من برگشتم و گفتم: «آقا اين حرفها

ص: 33

را نزنيد، شما ان شاء الله عمر زيادي خواهيد كرد» . ما همه نگران شده بوديم، ولي باز هم امام فرمودند : «ديگر، آخر كار است» . وقتي برگشتيم، آن دو پرستار خيلي گريه كردند، ولي يكي از دكترها براي دلداري آنان شروع به تفسير و تأويل كرد كه لابد مقصود امام اين است كه ديگر مرض به پايان مي رسد و حالشان خوب خوب مي شود. اين نخستين باري بود كه امام چنين حرفي مي زدند كه گويا ما را آماده وفاتشان مي كردند. روزي هم كه داشتند براي آزمايش به طرف بيمارستان مي رفتند كنار همين درخت توت (در منزل) كه رسيدند، باز هم اين حرف را تكرار كردند كه: «اين ديگر پايان كار است» . (2)

ديگر بر نمي گردم

شب قبل از عمل، امام با پاي خود به بيمارستان رفتند. زماني كه مي رفتند به ما گفتند : «من دارم براي عمل مي روم، ولي ديگر برنمي گردم» . وقتي مي گفتيم: «نه اينطور نيست» مي فرمودند: «شما مطلع نيستيد» . (3)

اين سرم بيرون نمي آيد

روزي كه امام مي خواستند به بيمارستان بروند به علت اينكه سني از ايشان گذشته بود و بيمار نيز بودند، عصاي خود را برداشته و به كمك آن برخاستند و از تك تك افراد بيت خداحافظي نمودند. امام به اهل بيت گفتند: «من ديگر برنمي گردم»

ص: 34

. يكي از پزشكان حضرت امام مي گفت : «به امام گفتم آقا اين سرم شما را ناراحت كرده است. ما فردا شب اين سرم را از دستتان بيرون مي آوريم» . البته قرار هم اين بود كه سرم را در بياوريم. بر اساس مشاوره پزشكي كه به عمل آمده بود حال امام بهتر بود، ولي خودشان فرمودند كه ديگر اين سرم از دست من بيرون نمي آيد. (4)

بر خلاف رضايت ايشان كاري نكن

پدرم در روزهاي آخر زندگي دست مادرم را گرفت و در دست من گذاشت و گفت: «بر خلاف رضايت ايشان هيچ كاري مكن» . (5)

حالا ديگر شب وداع است

روزهاي آخر كه قرار بود آقا را عمل كنند، آقا طبق معمول كه روزي نيم ساعت آن هم سه بار در روز قدم مي زدند به علي (فرزند حاج احمد آقا) گفتند: «علي بيا آخرين قدمها را با هم بزنيم» . ما گفتيم: «آقا، چنين حرفي را نزنيد» . شب كه شد، امام شام ميل نداشتند . خانم گفتند: «آقا، هر طور شده اين يك قاشق آبگوشت را بخوريد» . باز گفتند: «ميل ندارم» . خانم گفتند: «به خاطر من هم كه شده ميل بفرمائيد» . گفتند: «حالا ديگر آخر شب است . چه فايده كه من بخورم يا نخورم حالا ديگر شب

ص: 35

وداع است و آخرين شب» . (6)

فردايي در كار نيست

صبح دوشنبه آمدم بيت، ناهار را با شادي و خوشي خورديم. هنوز تصميم عمل جراحي حضرت امام حتمي نبود. بعد از ظهر اين مسأله قطعي شد. همان شب هم قدري قلبشان ناراحتي پيدا كرد . من جرأت نگاه كردن به صورت آقا را نداشتم. امام به خانم گفتند: «خانم، نصيحت مي كنم كه در مرگ من هياهو نكنيد» . خانم گفتند: «اين چه حرفهايي است كه مي زنيد! آبگوشتتان را بخوريد. فردا عملتان مي كنند و من خودم به زور به شما غذا مي دهم» . امام فرمودند : «نه، آبگوشتم را نمي خورم. فردايي هم در كار نيست» . موقع رفتن به بيمارستان كه شد، امام همان طور كه از سرازيري كوچه پايين مي رفتند، مي گفتند : «اين سرازيري كه من مي روم، ديگر بالا نمي آيم» اين جملات را با لبخندي بيان مي كردند كه چندين معني داشت. ايشان افسوس و نگراني زيادي براي تنها ماندن همسرشان داشتند. حضرت امام علاقه عجيبي به همسرشان نشان مي دادند و دائم به دايي (سيد احمد آقا) سفارش مي كردند كه خانم را تنها نگذاريد. يك معنايي كه خنده شان داشت، روحانيت و آرامش ايشان در مسئله مرگ بود. (7)

براي هميشه از پيشتان مي روم

پس از آنكه پزشكان تصميم خود را مبني بر بستري شدن

ص: 36

امام در بيمارستان اعلام كردند، امام به هنگام وداع با اهل منزل به ايشان گفتند: «من براي هميشه از پيشتان مي روم و ديگر باز نخواهم گشت» . اهل منزل گفتند شما باز خواهيد گشت و سلامتي خود را دوباره باز خواهيد يافت، ولي امام دوباره تكرار كردند: «اما اين بار مي دانم كه بازگشتني در كار نيست» . سپس امام خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: «به پدرتان كه فرد بسيار مؤمن و عالمي است تلفن بزنيد و بگوييد برايم دعا كند و از خداوند بخواهد كه مرا بپذيرد و عاقبت مرا ختم به خير گرداند» . هنگامي كه منزل را به طرف بيمارستان ترك مي كردند. حاج احمد آقا كنار در ايستاده بود. امام در حضور دكترها و پرستارها به ايشان اشاره كردند و ايشان نزديك آمد. امام گونه حاج سيد احمد را بوسيدند، اين منظره را تا آن لحظه كسي مشاهده نكرده بود واين خود گوياي علم امام به «رفتن بدون بازگشت» بود. (8)

در اوج درد آرام بودند

من در خيلي مواقع كنار امام بودم، بخصوص مواقعي كه ايشان كسالت داشتند. موقعي كه دكترها مي آمدند. آمپول به ايشان بزنند، مي گفتند آمپول بايد در رگ زده شود كه طبيعتا يك دردي دارد و آدم يك تكاني مي خورد. ولي حتي اين را

ص: 37

ديدم كه ايشان هيچ تغييري در حالشان ديده نمي شود؛ يعني همين طور ايشان ذكر مي گفتند آرام، بدون اينكه صدا شنيده شود. حتي يكي از دكترها نقل كرده بود كه من وقتي روي ايشان بعضي كارها را انجام مي داديم كه درد شديدي داشت، من مخصوصا به چهره امام نگاه مي كردم ببينم كه ايشان در موقع اين درد چه مي كنند . چنان ايشان نگاهشان آرام بود و با لبشان ذكر مي گفتند كه هيچ فرقي بين آن وقتي كه من احيانا ميله اي را فرو مي كردم و يا نمي كردم در ظاهر ايشان هيچ معلوم نبود. دكتر گفته بود يقين دارم مواقعي هست كه ايشان يك ارتباطي برقرار مي كنند و اين مثلا مواقعي بود كه ايشان از اينجا كنده شدند، ولي من خودم خوب شاهد بودم ايشان در مواقع كسالت با اينكه كسالت شديد بود و تمام صورت ايشان عرق نشسته بود در اثر ناراحتيها؛ ابرو خم كردن يا به هم كشيدن ابرو را در ايشان نديديم. (9)

دعا كنيد خدا عاقبت مرا به خير كند

در آخرين جمعه حيات حضرت امام كه هنوز نفس گرم ايشان سايه بان امت بود آقاي هاشمي حدود ساعت ده و نيم صبح خدمت امام رسيدند. حال امام رضايت بخش مي نمود و به دلها نور اميد مي تاباند. آقاي رفسنجاني سلامي عرض كردند

ص: 38

و جوياي حال ايشان شدند، سپس گفتند عازم نماز جمعه هستند، اگر فرمايشي و يا دستوري داريد بفرماييد، امام فرمودند: «سلام مرا به ملت برسانيد و از مردم بخواهيد برايم دعا كنند و از خداوند بخواهند مرا بپذيرد» ، اما تأكيد كردند كه اين پيام حتما در نماز جمعه اعلام شود. روز شنبه آيت الله خامنه اي تشريف آوردند و گفتند: «آقا، ان شاء الله خدا به شما سلامتي دهد» . امام فرمودند: «شما دعا كنيد كه خدا عاقبت مرا ختم به خير گرداند، مرا بپذيرد و ببرد» . (10)

اگر براي مردم است، بكنيد

دكترها مي گفتند: «امام، خودشان مي خواستند بروند، هر جا را درست كرديم، جاي ديگري بيمار شد» . دكتر عارفي گفته بود: «هر چه ما تك زديم، بدن امام پاتك زد» . آن روز دايي براي ما صحبت كرد. گفت: «آقا شانس ندارند. بايد دعا كرد. فقط 2% شانس دارند» . شب، ما در بيمارستان بوديم. خانم خيلي گريه مي كردند. به دكترها گفتند: «مثل اينكه نه دعاهاي ما و نه كوشش شما! ...» دكترها گفتند: «بايد باطري در قلب كار بگذاريم» . از آقاي خامنه اي و ديگران اجازه اين كار را گرفتند. صبح آقا به دكترها گفته بودند: «من مي دانم زنده نمي مانم. اگر مرا براي خودم نگه داشته ايد، به حال

ص: 39

خودم بگذاريدم، اما اگر براي مردم است، هر كاري مي خواهيد بكنيد» . (11)

به آقاي خامنه اي نگاه خاصي مي كردند

آقاي خامنه اي خدمت ايشان بودند. يك نگاهي ايشان به آقاي خامنه اي كردند، يك نگاهي ايشان داشتند ديگر تقريبا نمي توانستند راحت صحبت كنند كه من خدمتشان بودم، با يكي ديگر از بستگان گفتم به اين نگاه، نگاه كن، اصلا اين نگاه طبيعي نيست؛ يك دنيا محبت است. به اضافه اينكه آن موقع عقلمان نرسيد كه با اين نگاه دارند مسئوليت را منتقل مي كنند . با اين نگاه دارند بار را منتقل مي كنند. آن موقع ما عقلمان نرسيد، چون آنقدر اميدوار بوديم. (12)

به او وعده نده

امام روزي در اواخر عمرشان پرسيدند علي كجاست؟ گفتم: «علي هم سراغ شما را مي گيرد و مي گويد مي خواهم با آقا بازي كنم و دوست ندارم خوابيده باشند، ولي من به او گفته ام كه صبر كن، ان شاء الله تا چند روز ديگر مي آيند و مثل هميشه با هم بازي مي كنيد» . امام در پاسخ فرمودند: «چند روزي ديگر نمانده. به او وعده نده» . (13)

علي را پيش من نياوريد

زماني كه امام عزم سفر از اين دنيا كردند، خواستند علي نوه شان را به ديدارشان نبريم . جوياي علت شديم. متوجه شدم كه ايشان از آنجا كه از تمام تعلقات رها شده

ص: 40

بودند و از آنجا كه به علي خيلي علاقه داشتند و تنها همين يك تعلق برايشان مانده بود، از ما خواسته بودند كه علي را پيششان نبريم. اين ارتباط با خدا و بريدن از غير او، از همان زمان جواني در ايشان وجود داشت. عصاره تمام خصلتهاي جواني امام در زمان پيري در وجودشان جمع شده بود. پس از عمل جراحي و زماني كه هنوز به هوش نيامده بودند، ذكر الله اكبر بر زبانشان جاري بود. (14)

مرگ چيزي نيست

روحيه امام تا آخرين نفس و تا آخرين لحظه حيات هيچ تغييري نكرده و همانطوري كه آن روز حرف مي زدند، در مقابل مرگ نيز همانطور بسيار عادي برخورد مي كردند. يكي از بستگان امام به ايشان گفته بود كه اين چيزي نيست و حال شما خوب خواهد شد. امام فرموده بودند: «نه آمدنش چيزي هست و نه رفتنش چيزي هست و نه مرگش چيزي هست، هيچ كدام از اينها چيزي نيست» . (15)

آخرين مناجات امام

امام هرچه به لحظه هاي پاياني عمر نزديكتر مي شدند، در حالي كه هر روز و هر ساعت از نظر جسمي رو به كاستي و ضعف و رنج بيشتر بودند، كه به موجب روال طبيعي و سير مادي و جسماني بروز و ابراز بيشتر آثار تألم و ناله و جزع را

ص: 41

مي طلبيد اما از ناي وجودشان كه جز براي خدا نناليده بود به جاي ناله از آلام جسماني، زمزمه ذكر خدا و آهنگ روح انگيز وصل و قرب و لقاء حق برمي خاست و هيچ كس در اين مدت كمترين ناله و اخمي از درد و الم جسماني و شخصي از ايشان نشنيد و نديد. فقط زمزمه مناجات و نواي عطرآگين عبادت و خشوعشان بود كه فضاي اطراف و چشم و گوش همه را پر كرده بود. (16)

از مرگ هيچگونه وحشتي نداشتند

هرگز شب آخر عمر امام با شبهاي ديگرشان فرقي نداشت و اصلا امام قبل از اينكه پزشكان تشخيصي بدهند مي دانستند كه عمر شريفشان به اتمام رسيده و اين راه، راه برگشت پذيري نيست و با اين حال هيچ گونه ترس و اضطراب و وحشتي در وجود شريفشان نبود. (17)

با چشم اشاره كردند

در آن لحظان آخر كه من بالاي سر ايشان بودم، هيچ وقت نديدم كه امام اينقدر زيبا بشوند . يك جمال به اين زيبايي را در اين ده ساله انقلاب هيچ وقت در امام نديده بودم. گويي تمام صفات خدا، تمام كمال و جمالش در صورت امام متجلي شده بود؛ هرچه كمال داشته. واقعا آنجا فهميدم كه امام، مظهر خدا شده. حدود ساعت دوازده ظهر بود كه خدمت ايشان رفتم.

ص: 42

سلام كردم. به چشم فقط اشاره كردند. نگاه كردم، ديدم كه شايد بيش از صد مرتبه در آن لحظه ذكر مي گفتند. (18)

خانمها را صدا بزنيد

آقا ساعت 12 ظهر همان روز (رحلت) گفتند خانمها را صدا بزنيد، كارشان دارم. وقتي خانمها رفتند، گفتند: «اين راه، راه سختي است» و بعد هي مي گفتند: «گناه نكنيد» . بعد گفتند كه آقايان توسلي، آشتياني و انصاري بيايند. صحبتهايي راجع به اختلاف نظر فقها كردند، كه نمي دانم چه بود؟ ساعت 10 و 20 دقيقه شب بود كه نوار صاف شد. پاسداران ريختند و شروع به گريه كردند، صورت امام گرم گرم بود. چقدر اين صورت لاغر و مريض، درشت و روشن شده بود. چقدر نوراني بود . ده روز درد كشنده داشتند، ولي حرفي نمي زدند. هر بار مي پرسيديم: «آقا چطوريد؟» مي گفتند : «ان شاء الله تو سلامت باشي» . (19)

صورتشان پر از اشك بود

امام حتي در بيمارستان نيز عبادات خاص خود را ترك نگفتند و بلكه با شور و حال بيشتري به عبادت مي پرداختند. يكي از نزديكان حضرت امام نقل مي كرد: زماني به اذان صبح باقي بود كه وارد اتاق امام در بيمارستان شدم. ايشان را در حالت عجيبي يافتم. امام آن قدر گريه كرده بودند كه تمامي چهره منورشان خيس شده بود و هنوز

ص: 43

اشكهاي مبارك، همچون باران جاري بود و چنان با خداي خود راز و نياز مي كردند كه من تحت تأثير قرار گرفتم. وقتي متوجه من شدند، با حوله اي كه بر شانه داشتند صورت مبارك را خشك كردند. (20)

براي هر نماز، عمامه مي گذاشتند

امام در شديدترين لحظات كسالت و در فراز و نشيب هايي كه در دوران كسالت و بعد از عمل داشتند، مهمترين مسئله اي كه كاملا مشهود بود و مد نظر ايشان قرار داشت، فقط انجام عبادت بود. آن هم نه به صورتي كه بشود. با لغات وصف كرد. فقط ديدنش بزرگترين درس و زيباترين خاطره اي است كه در ذهن هر شخصي مي توانست بماند. بسيار عاشقانه و خالصانه؛ كه كاملا مشهود بود. ايشان با وجود خستگي و كسالتي كه داشتند تمام آدابي را كه مي خواستند رسما در مقابل مردم ظاهر شوند، اينها را انجام مي دادند، با يك دقت مشتاقانه. اين نكاتي كه گفته مي شود خيلي كمتر از آن چيزي است كه آدم ديده است، چون قابل بيان نيست و در اين زمينه حتي در حال خستگي و حالت درد، براي اداي نماز شب در همان ساعاتي كه معلوم بود سالها بدنشان آمادگي پيدا كرده است، در همان ساعات اطرافيان را صدا مي كردند تا مقدمات كار را براي انجام نماز شب فراهم كنند. حتي

ص: 44

از همان شبهاي بعد از عمل، كه اين موضوع براي ما خيلي تعجب آور است كه يك شخص با آن كسالت، چنين كاري را با اين همه دقت انجام دهد و اين چيزي جز عشق و اخلاص كه نهايتش آن حالت جذبه و كشش را ايجاد مي كند، نمي تواند باشد و واقعا پوشيدن آن لباس سفيد پاك و گذاشتن عمامه و ساير مقدماتي كه گفته شد، اينها همه اش هر كدام خاطره اي است. كلا ديدن هر لحظه قيافه ملكوتي امام، واقعا براي ما خاطره است. (21)

هر روز دعاي عهد را مي خواندند

امام تقيد خاصي به خواندن دعاي عهد به مدت چهل روز، حتي در ايام بيماري داشتند. وقتي پس از رحلت، اثاثيه ايشان، از جمله مفاتيح شان را به بيت منتقل مي كرديم، متوجه شدم كه در گوشه صفحه، تاريخ 8 شوال را به عنوان دعا مرقوم فرموده اند. (22)

با دقت به حسابها رسيدگي مي كنند

چندي پيش خدمت خانم همسر بزرگوار امام (ره) رسيدم، عرض كردم آيا به تازگي خوابي از حضرت امام ديده ايد؟ فرمودند: «اوايل، بيشتر ايشان را در خواب زيارت مي كردم، اما حالا كم شده است» . بعد فرمودند: «چند شب پيش آقا را در خواب ديدم كه لباس مرتبي بر تن داشته و كناري آرام و مؤدب مثل هميشه نشسته بودند. به ايشان عرض

ص: 45

كردم: «آقا، آنجا چگونه است؟» فرمودند: «خيلي سخت و با دقت به حسابها رسيدگي مي كنند، خيلي مواظب باشيد . مواظبت كنيد. مواظبت كنيد» . بعد از خواب بيدار شدم. (23)

پى نوشت ها

: 1 حجت الاسلام و المسلمين آشتياني مرزداران ش 93 2 سيد رحيم ميريان 3 فرشته اعرابي 4 حجت الاسلام و المسلمين مهدي كروبي شاهد ش 184 5 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني آشنا ش 1 6 زهرا اشراقي سروش ش 476 7 زهرا اشراقي زن روز ش 1220 8 حجت الاسلام و المسلمين آشتياني مرزداران ش 193 9 زهرا مصطفوي 10 حجت الاسلام و المسلمين آشتياني مرزداران ش 93 11 زهرا اشراقي زن روز ش 1220 12 فرشته اعرابي سروش ش 476 13 فاطمه طباطبايي 14 فاطمه طباطبايي 15 حجت الاسلام و المسلمين امام جماراني روزنامه جمهوري اسلامي ويژه اربعين سال 68 16 حجت الاسلام و المسلمين رحيميان 17 دكتر پورمقدس پاسدار اسلام ش 96 18 زهرا اشراقي سروش ش 476 19 زهرا اشراقي زن روز ش 1220 20 حجت الاسلام و المسلمين آشتياني پاسدار اسلام ش 93 21 دكتر دوايي (پزشك معالج امام) اطلاعات هفتگي ش 2442 22 حجت الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي 23 علي ثقفي

ص: 46

آرامش خاطر

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

آرام روي منبر نشسته بودند

امام در نجف معمولا نمي گذاشتند نوارهاي درس ايشان ضبط بشود بعد از بحثهاي حكومت اسلامي، خودشان فرموده بودند ضبط بشود ما برنامه گذاشتيم به اين عنوان كه صدا ضعيف است ضمن بلند كردن صدا ابتداي درس، نوارها را هم ضبط كنيم البته حاج احمد آقا هم در اين مساله دخالت داشت، ايشان هم گفته بود اين كار بشود.ما برنامه را تنظيم كرديم روزي كه امام براي درس تشريف آوردند تا ميكروفون را ديدند فرمودند چيه؟ عرض كردم كه صدا در اول درس ضعيف است و آقايان اعتراض دارند البته با بعضي از آقايان هم قبلا صحبت كرده بوديم آنها هم از اينكار پشتيباني كردند و امام اجازه دادند كه ميكروفون باشد.ما دستگاهي داشتيم كه هم آمپلي فاير بود و هم ضبط، از آن استفاده مي كرديم و بعد كم كم توسعه داديم و آمپلي فايري تهيه كرديم كه هم صدا را هم تقويت كرديم و هم نوار ضبط مي كرديم معمولا من بيست دقيقه قبل از شروع درس مي آمدم و تمام دستگاه را كه زير منبر جاسازي شده بود چك مي كردم و امام هم پنج دقيقه به درس تشريف مي آوردند و پاي منبر مي نشستند و بعد براي شروع درس

ص: 47

بالاي منبر مي رفتند.يك روز بعد از اينكه امام بالاي منبر نشستند و خواستند درس را شروع كنند يك وقت متوجه شدم كه صداي جرقه و انفجار شديدي از زير منبر شنيده شد.دويدم و ديدم كه سيمها مي خواهد آتش بگيرد دسته سيم را از زير منبر كشيدم بيرون كه در همين حال سيمها آتش گرفت و شعله بالا كشيد تا آن وقت امام همين طور آرام روي منبر نشسته بودند و تمام طلبه ها در اثر سر و صداي جرقه هاي سيم از جا بلند شده و آمده بودند كه ببينند چي شده، ولي امام آرام روي منبر نشسته بودند.مرحوم حاج آقا مصطفي هم از جاي خودشان تكان نخوردند و همان كنار ديوار نشسته بودند بعد كه سيمها شعله گرفت و تا نزديك عباي امام شعله آتش بالا آمد امام آرام از روي منبر پايين تشريف آوردند.ناگهان اين پوسته هاي سيم كه ذوب شده بود ريخت روي حصير نايلوني كه كنار منبر بود يك وقت من ديدم كه حصير هم شروع كرد به آتش گرفتن، با دستم آنها را خاموش مي كردم و امام هم ايستاده بودند و نگاه مي كردند بعد كه جريان برق را قطع كردند آتش خاموش شد امام فرمودند آسيبي به شما نرسيد؟ عرض كردم خير و ايشان مجددا تشريف بردند روي منبر

ص: 48

و شروع به ادامه درس كردند. (1)

در صورتش هيچ اضطرابي نديدم

وقتي از يكي از دوستان خانوادگي آيت الله خميني پرسيدم ايشان داراي چه خصوصيتهايي است؟ او با خاطره غرق شدن دختر بچه آيت الله خميني حرفش را شروع كرد كه 25 سال پيش غرق شده بود. وقتي در آن هنگام دوست آيت الله خميني سر مي رسد عالم روحاني (امام) در حال دعا كردن بر روي جسد ششمين فرزند جوان خود بود. دوست آيت الله امروز مي گويد وقتي به صورتش نگاه كردم هيچگونه آثار اضطراب نديدم در حالي كه مي دانستم كه او فرزندش را از جان و دل دوست دارد.امروز هم هيچگونه احساسات نه غمگيني و يا اضطرابي در اين مورد از خود نشان نمي دهد، او ضمن تشريح ماجراي غرق شدن دختر بچه امام دنباله مطلب را چنين بيان مي كند: پس از چند لحظه (امام) خميني كه بالاي جسد بچه اش بود گفت: خدا اين بچه را به من داده حالا هم خودش او را خواسته است پس بگيرد و سپس دعايش را از سرگرفت. (2)

امام در مقابل جمعيت گريه نمي كردند

در بيشترين مجالس فاتحه و غير فاتحه اي كه به مناسبت شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي برگزار مي شد من همراه امام بودم.در تمام اين فاتحه ها من يك ذره حالت تاثر عميق و يا اشكي

ص: 49

از امام نديدم.و در مجالس نقل مي شد كه تا چه حد صبر و استقامت دارند. امام در مقابل جمعيت اصلا گريه نمي كردند.يا وقتي در منزل پيش خانمها بودند ايشان گريه نمي كردند ولي وقتي تنها مي شدند زياد گريه مي كردند. (3)

حالا چرا نمي نشيني؟

پس از اعلاميه شاه دوستي يعني غارتگري، عده زيادي از طلاب و فضلا را براي سربازي از قم گرفتند و به باغ شاه تهران بردند، و خلع لباس نموده و به لباس سربازي در آوردند.در همان روزها، روزي خدمت امام بوديم.طلبه سيدي با سر و وضع آشفته طوري در خانه امام را كه باز بود به ديوار زد و وارد خانه و اتاقي كه امام و ما نشسته بوديم شد، كه هم باعث خنده بود و هم موجب تاثر خاطر همه گرديد.امام سر پايين داشتند و مشغول نوشتن بودند.سيد با صداي بلند گفت: آقا! ما از درس آقاي مشكيني در مسجد امام بيرون آمديم، مامورين هجوم آوردند و طلاب را گرفتند و سوار كاميون كردند و بردند سربازي، آقاي رفسنجاني را هم گرفتند و بردند.از اين خبر و سر و وضع آشفته سيد همه متاثر و منقلب شديم، بعضي هم گريه كردند.امام همان طور كه نشسته بودند و قلم در دست داشتند از بالاي عينك نگاهي به سيد كردند و فرمودند: حالا

ص: 50

چرا نمي نشيني؟ وقتي سيد نشست، امام عينك را از چشم برداشتند و با خونسردي (آرامش) هميشگي خود تكيه دادند و فرمودند: بردند سربازي؟ سيد با التهاب گفت: بله آقا.امام فرمودند: ببرند، اينها بايد تمرين نظامي كنند، ما در آينده با اينها كار داريم! اين مطلب در آن موقع واقعا از امام در سر حد اعجاز بود! (4)

فرزندان مرا كتك بزنند!

غروب همان روز كه قضيه مدرسه فيضيه اتفاق افتاد، ما در منزل امام بوديم كه خبر آوردند در فيضيه، طلاب را كتك زده اند و قصد دارند به اين جا بيايند.مرحوم آقا سيد محمد صادق لواساني كه از دوستان بسيار نزديك امام بود بلند شد و در خانه را بست. تا امام فهميدند بلافاصله بلند شده و در خانه را باز كردند و فرمودند: «فرزندان مرا كتك بزنند و من در خانه ام را به روي خود ببندم؟» سپس به نماز ايستادند و مانند شبهاي ديگر نافله هايشان را نيز خواندند، در حالي كه ممكن بود هر لحظه به خانه ايشان هجوم آوردند. (5)

نفس مطمئنه

قبل از حادثه فيضيه و نزديك عيد، يك روز صبح زود، در بين راه كه مي رفتم اعلاميه هايي را ديدم كه به در و ديوار زده بودند.در آن اعلاميه ها كه از ساواك بود و با نامهاي مختلفي از قبيل جبهه ملي،

ص: 51

جمعيت زنان و...بر در و ديوار چسبانده بودند با فحشهاي ركيكي به امام توهين شده بود.با ديدن اين اعلاميه ها به شدت ناراحت شدم.به هر حال به منزل امام رفتم.در آنجا متوجه شدم كه بعضي از افراد هم از اين اعلاميه ها به آنجا آورده اند.در حالي كه خيلي ناراحت بودم به آقاي صانعي گفتم: «با امام كار دارم.» آقاي صانعي آمدن مرا به اطلاع امام رساند و دقايقي بعد امام فرمودند: «بياييد تو» .وقتي خدمت امام رسيدم، ديدم ايشان جهت درس دادن، مشغول مطالعه هستند.اين موضوع براي من قدري عجيب آمد كه توي اين گير و دار و در اين اوضاع و احوال، در حالي كه مسايل اين قدر به هم پيچيده شده و با وجود اين اعلاميه ها كه همه ما را بشدت ناراحت كرده است، چگونه امام بر اعصابشان مسلطند و به مطالعه مي پردازند.آن هم كتابي كه جزو متون درسي نبود.كتابي كه ايشان مطالعه مي كردند، كتابي بود كه مثلا يكي از علما راجع به يك بحث، مطلبي نوشته بود و امام آن را مطالعه مي كردند كه بيايند آن مطلب را بحث كرده و رد بكنند.من از اين روحيه عجيب امام در چنين حالتي كه ما اصلا نمي توانستيم به كتاب نگاه بكنيم و ايشان با كمال آرامش مشغول مطالعه بودند، تعجب كردم. (6)

ص: 52

رفت

دوم فروردين سال 42 كه مزدوران شاه خائن به مدرسه فيضيه حمله كرده بودند ما كه طلبه جواني بوديم و نديده بوديم كه عده اي با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بريزند و عده اي را بكشند و يا از پشت بام به زير بياندازند، پس از نماز مغرب و عشا به دنبال امام به اتاق ايشان رفتيم.ما كه بسيار بي تجربه بوديم نگران و ناراحت، به سخنان امام گوش داديم.امام بيست دقيقه صحبت كردند و گفتند: «اينها خواهند رفت و شما خواهيد ماند» . (7)

و الله من نترسيدم

امام بعد از سخنراني پانزده خرداد كه مامورين ساواك شبانه به منزلشان ريختند و ايشان را دستگير كردند، مي فرمودند: «مامورين پس از اينكه مرا گرفتند، در اتومبيل انداخته و به سرعت خيابانهاي قم را پشت سر گذاشته، رو به سمت تهران به راه افتادند، ولي پيوسته با نگراني به پشت سر خود و اين طرف و آن طرف نگاه مي كردند.پرسيدم از چه مي ترسيد و نگران چه هستيد؟ گفتند: مي ترسيم مردم ما را تعقيب كنند و به دنبال ما بيايند، چون مردم شما را دوست دارند.» بعد امام فرمودند: «و الله من نترسيدم ولي آنها آنقدر مي ترسيدند كه اجازه ندادند براي نماز صبح پياده شوم.مي گفتند مي ترسيم مردم برسند و از اين رو من ناچار شدم همانگونه

ص: 53

كه در بين دو مامور در اتومبيل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم» . (8)

آنها مي ترسيدند، من دلداري مي دادم

در مورد شبي كه امام را از قم دستگير كردند و به تهران بردند، مرحوم حاج آقا مصطفي تعريف مي كرد كه امام فرموده بودند: «وقتي مرا مي بردند، بين قم و تهران ماشين از جاده رفت بيرون.من فكر كردم كه مي خواهند قضيه را خاتمه بدهند.ولي وقتي مراجعه كردم به قلبم ديدم هيچ تغييري نكرده است» و لذا وقتي در سال 43 بعد از آزاديشان در مسجد اعظم سخنراني كردند، فرمودند: «و الله من به عمرم نترسيده ام.آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند، آنها مي ترسيدند من آنها را دلداري مي دادم» . (9)

همين حالي كه الآن دارم

حاج احمد آقا در نجف تعريف مي كردند.ايشان گفتند كه از آقا سؤال كردم، آن زماني كه سوار هواپيما شده و به سوي تركيه پرواز مي كرديد، چه حالي داشتيد؟ امام فرمودند: «و الله همين حالي كه الآن در كنار شما نشسته ام داشتم» . (10)

در كمال آرامش به ملاقاتهاي خود ادامه دادند

اولين ملاقاتي كه با امام در قم داشتيم روزي بود كه جنبش خلق مسلمان آن آشوب و بلوا را در قم راه انداخته بود و حتي قصد حمله و جسارت به منزل امام را داشتند كه با مقاومت و ايستادگي عاشقان

ص: 54

امام اين توطئه استعماري در هم شكسته شد.به يادم مي آيد كه بعضي خيابانهاي اصلي قم حالت جنگزده اي داشت شيشه هاي داروخانه و در بعضي مغازه ها خرد شده بود در اين حالت طبيعي قاعدتا هر كس در موقع رهبري بود حداقل در آن روز ملاقاتهايش را تعطيل مي كرد ولي امام در كمال آرامش و متانت به ملاقاتهاي معمولي خود ادامه مي دادند. (11)

من صبر مي كنم

...صبح زود، حدود ساعت پنج، من خواب بودم كه با تكانهايي كه به پايم داده مي شد، چشمهايم را باز كردم و امام را ديدم كه مي گويند: بلند شو و برو خانه مصطفي، گفته اند بروي آنجا، فكر مي كنم معصومه خانم (همسر حاج آقا مصطفي) ناراحت هستند. چون ايشان مريض بودند و شب قبل هم دكتر رفته بودند.من با عجله به آنجا رفتم.ديدم يك تاكسي جلوي خانه ايشان ايستاده است.وقتي به داخل منزل رفتم، سه نفر را ديدم: از جمله آقاي دعايي و يك برادر افغاني كه در آنجا درس مي خواند و يك آقاي ديگر، وقتي به قسمت بالاي منزل رفتم ديدم زير بغل و پاهاي برادرم را گرفته اند كه از پله پايين بياورند، من دستم را بر پيشاني ايشان گذاشتم، ديدم هنوز گرم است، او را در تاكسي گذاشتيم، ولي انگار كسي در همان لحظه به من گفت كه او مرده است.ايشان را در

ص: 55

بغل گرفتم و به بيمارستان رفتيم.دكتر بعد از معاينه او گفت: «متاسفم، ايشان تمام كرده است» من به خانه برگشتم، نمي دانستم كه به امام چه بگويم، بالاخره مي بايست طوري قضيه را به ايشان مي گفتم.رفتم در قسمت بيروني بيت امام، جايي كه مراجعه كنندگان عمومي مي آمدند. دو نفر را خدمت ايشان فرستادم كه بگويند حاج آقا مصطفي حالش بد شده است و ايشان را به بيمارستان برده اند.آنها هم رفتند و همين را گفتند، امام گفتند: «بگوييد احمد بيايد» خدمت ايشان كه رفتم گفتند: «من مي خواهم به بيمارستان بروم و مصطفي را ببينم» . خيلي ناراحت شدم، بيرون آمدم و به آقاي رضواني گفتم آقا چنين چيزي گفته اند، خوبست به ايشان بگوييم دكتر ملاقات با حاج آقا مصطفي را ممنوع كرده است كه حتي المقدور امام دير از جريان مطلع شوند.قرار شد بروند اين طور مطلب را بگويند، همه از طرح اين قضيه وحشت داشتند.من در طبقه بالا بودم، پنجره اي بود كه امام از آنجا مرا ديدند و صدا زدند، و گفتند: «احمد!» من به خدمت ايشان رفتم، گفتند: «مصطفي فوت كرده؟» من خيلي ناراحت شدم و گريه ام گرفت، چيزي نگفتم، ايشان همان طور كه نشسته بودند و دستهايشان روي زانو قرار داشت چند بار انگشتانشان را تكان دادند و سه بار گفتند: «انا لله و

ص: 56

انا اليه راجعون» .تنها عكس العملشان همين بود، هيچ واكنش ديگري نشان ندادند، و بلافاصله آمدن برادران براي تسليت دادن به امام شروع شد... اما امام بعد از شنيدن اين خبر هيچ تغييري در برنامه روزانه خود ندادند، حتي روزي كه جسد فرزند مجاهدشان را به كربلا مي بردند در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شدند. (12)

آثار هيجان در صداي امام ديده نمي شد

آيت الله خميني در تبعيدگاه خود، نجف (عراق)، فرستاده مخصوص «لوموند» را به حضور پذيرفت.آيت الله خميني با چهره اي لاغر كه محاسني سفيد آن را كشيده تر مي كرد، با بياني متهورانه و لحني آرام، به مدت دو ساعت با ما سخن گفت.حتي وقتي به اين مطلب و تكرار آن مي پرداخت كه ايران بايد خود را از شر شاه خلاص كند و نيز هنگامي كه به مرگ پسرش اشاره مي كرد، نه آثار هيجان در صدايش ديده مي شد و نه در خطوط چهره اش حركتي ملاحظه مي گرديد.وضع رفتار و قدرت تسلط و كف نفس او خردمندانه بود.آيت الله به جاي آنكه با فشار بر روي كلمات، ايمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ كند، با نگاه خود چنين مي كرد، نگاهي كه همواره نافذ بود.اما هنگامي كه مطلب به جاي حساس و عمده اي مي رسيد، تيز و غير قابل تحمل مي شد.آيت الله عزمي راسخ و كامل

ص: 57

دارد و در صدد قبول هيچ گونه مصالحه اي نيست.مصمم است كه در مبارزه خود عليه شاه تا پايان پيش برود... (13)

ديگه چي؟

روزي كه شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض كردم برادران مي گويند شاه رفته و راديو هم خبرش را پخش كرد.طبيعتا همه ذوق زده شده بودند و خوشحالي مي كردند.ولي جز عبارت «ديگه چي؟» كلمه ديگري از امام شنيده نشد. (14)

هيچ تغييري در صداي امام ديده نشد

موقعي كه خبر دادند، شاه رفته، پليس فرانسه زنگ زد و من آمدم آقاي غرضي را كه در جمع ما فرانسه بلد بود.آوردم كه گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند.حدود نماز شب امام بود، اطلاع داديم.امام گفتند روز مي آيم. براي خبرنگارها و افراد خارجي عجيب بود كه امام كسي را كه مي خواستند از ايران بيرون كنند رفته، اما ايشان هيجاني ندارند و طبق قرار معمول مي آيند اما به دليل ازديادخبرنگارها يك ساعت بعد آمدند، محل صحبت آقا، سراشيبي بود، يك صندلي گذاشتيم تا امام مصاحبه كنند.من هم تصور مي كردم كه امام هيجاني مي شوند.خودم را نزديك ايشان نگه مي داشتم اما ديدم هيچ هيجاني نشدند.قاعدتا ما آنجا دستگاه صوتي مرتبي هم نداشتيم به وسيله يك ميكروفون كه جلو امام گرفتم امام صحبت كردند.اين اولين سخنراني امام بعد از رفتن شاه بود

ص: 58

كه خط مشي را معلوم كردند و گفتند اين اولين قدمي است كه برداشته شده و من آنقدر نزديك بودم كه اگر امام هيجاني مي شدند من متوجه مي شدم.اما نكته ظريف اينجاست كه امام هيجاني نشدند.نماز خواندند، سخنراني هم كردند و هيچ تغييري حتي در تن صدايشان نبود. (15)

اطمينان، آرامش و قدرت در نگاه امام

يكي از عكاسان هنرمند ايراني مقيم پاريس در سفري كه براي زيارت امام به آنجا رفته بودم به من گفت، فلاني مطلبي را مي خواهم برايت بگويم كه دريافت خودم است.وقتي امام به فرودگاه پاريس آمدند، چنان نبود كه با قرار قبلي آمده باشند و معلوم باشد كه حتما براي ورود ايشان به پاريس مشكلي بوجود نخواهد آمد.خوب حساب كنيد رهبري در اين سن و سال و در اين مقطع حياتي مبارزه به سمت كويت رفته، نشده است كه برود.صحبت رفتنش به سوريه بوده، نشده.حالا به سمت فرانسه آمده.مي گفت من به دليل آن فن خاص عكاسي و خبرنگارانه ام رفته بودم در يك نقطه حساس از فرودگاه، جايي كه مسافرها از جلو آن ميز عبور مي كنند، ايستادم.مي خواستم ببينم چهره و نگاه امام چگونه چهره و نگاهي است.لذا رفتم از يك زاويه بسيار جالب عكس برداشتم. كه عكس را دارم.همان طور كه نگاه توي دوربين مي كردم درست دوربين را ميزان كردم روي

ص: 59

چشمهاي امام كه دوربين تمام نگاه امام را بگيرد.در آن نگاه، جز اطمينان و آرامش و قدرت و قاطعيت هيچ چيز ديده نمي شد. (16)

همه جز امام نگران بودند

دو تن از همكارانم در گزارشي كه براي مجله ژون افريك تهيه كرده اند، نوشته اند: در هواپيمايي كه امام را به تهران مي برد همه نگران بودند كه آيا مي توانند در تهران فرود بيايند يا اينكه مورد حمله هواپيماهاي شكاري رژيم شاه قرار مي گيرند.هيچ كس از اين نگراني نتوانست بخوابد جز يك نفر كه آن هم شخص امام خميني بود كه به طبقه بالاي هواپيما رفتند و روي زمين دراز كشيدند و تا صبح خوابيدند. (17)

پاسخ امام مرا شگفت زده كرد

در موقع عزيمت امام به تهران چيزي كه باعث تعجب من شد پاسخي بود كه ايشان به اين سؤال دادند كه شما چه احساسي داريد؟ و ايشان فقط اظهار داشتند هيچ.اين پاسخ كوتاه مرا شگفت زده كرد. (18)

امام كاملا عادي بودند

در هواپيمايي كه امام را از پاريس به ايران مي آورد، من در كنار ايشان نشسته بودم.هواپيما كه به تهران نزديك شد خبرنگاري آمد و از امام پرسيد: «شما الآن چه احساسي داريد؟» ايشان فرمودند: «هيچ» خبرنگار فكر مي كرد كه الآن امام مثل ديگر افراد كه خيلي هيجان زده بودند و اشك شوق مي ريختند و عده اي هم

ص: 60

مي ترسيدند و در ترديد به سر مي بردند كه آيا هواپيما را مي زنند يا سالم فرود خواهد آمد، آيا همگي را دستگير خواهند كرد؟ و...هستند. اما بر خلاف اين تصور امام كاملا حالت عادي داشتند زيرا از قبل خود را براي هر نوع برخوردي حتي شهادت، آماده كرده بودند و از اول نهضت اعلام كرده بودند كه سينه من براي گلوله هاي شما آماده است. (19)

آرامش در همه حال

امام واقعا اتكاء و اعتماد به خدا داشتند و از يك نفس مطمئنه اي برخوردار بودند كه اين را مي شد در آرامش روحي عجيب ايشان در هواپيمايي كه از فرانسه عازم ايران بود مشاهده كرد. امام در آن شرايطي كه خيليها حتي از نزديكان ايشان عرض مي كردند كه آقا بگذاريد مردم حكومت را ساقط كنند و اوضاع دست مردم بيفتد آنگاه تشريف بياوريد كه خطري متوجه شما نباشد، اما ايشان با اينكه احتمال شهادت خود را مي دادند، شجاعانه تصميم به حضور در كنار ملت خود گرفتند.در آن لحظات پر اضطراب پس از ورود ايشان به خاك ميهن براي ما كه محافظين مخفي امام بوديم بسيار به سختي و سنگيني مي گذشت از جمله هلي كوپتري كه امام را به بيمارستان و بعد به بهشت زهرا برد كه در آغاز معلوم نبود كه واقعا از طرفداران رژيم نبوده و

ص: 61

قصد نابودي امام را نداشته باشند، اما امام در همه اين حالات آرامش داشتند.و معتقد بودند كه با شهادت ايشان انقلاب مردم به ثمر مي رسد. (20)

آرامش امام به همه آرامش بخشيد

روز ورود امام، ما از دانشگاه كه در آنجا متحصن بوديم مي رفتيم فرودگاه خدمت امام، همه در ماشين خوشحال بودند و مي خنديدند.بنده از نگراني خطراتي كه ممكن است براي امام وجود داشته باشد، بي اختيار اشك مي ريختم و نمي دانستم كه براي ايشان چه ممكن است پيش بيايد.چون تهديدهايي هم وجود داشت.بعد رفتيم و واردفرودگاه شديم، امام وارد شدند.به مجرد اينكه آرامش امام ظاهر شد، نگرانيها و اضطراب ما به كلي برطرف شد و امام با آرامش خودشان به بنده و يا شايد به خيليهاي ديگر كه نگران بودند آرامش بخشيدند.وقتي كه بعد از سالهاي متمادي، من امام را در آنجا زيارت مي كردم، ناگهان خستگي اين چند ساله مثل اينكه از تن آدم خارج مي شد، احساس مي شد كه همه اين آرزوها در وجود امام مجسم شده است. (21)

حس كردم امام از دستمان رفت

شايد عكسي از امام را ديده باشيد كه ايشان در مراسم بهشت زهرا عمامه به سر ندارند.اين عكس متعلق به همين لحظه است كه بر اثر ازدحام فوق العاده جمعيت، عمامه از سر امام افتاد.در اين حالت من نگران حال امام

ص: 62

بودم كه خداي نكرده بر اثر فشار جمعيت دچار صدمه نشوند، هر چه كه فرياد مي زدم كسي گوش نمي داد.لذا براي يك لحظه احساس كردم امام از دستمان رفت. امام را از اين سو به آن سو مي كشاندند ولي آرامشي در چهره امام بود كه گويا تسليم خدا شده است، ولي ناگهان ديدم قدرتي امام را از ميان جمعيت بيرون كشيد كه من هر چه قدر فكر مي كنم اين چه نيرويي بود به چيزي جز نيروي الهي نمي رسم. (22)

من از اين اتاق تكان نمي خورم

يك روز در مدرسه رفاه بوديم، گفتند كه تقريبا اطلاعات موثقي رسيده كه امشب مي خواهند بريزند به مدرسه رفاه و خانه امام را مورد حمله قرار دهند ما يك منزلي را پشت مدرسه علوي ديديم كه امام را از در پشت مدرسه ببريم به آن خانه، كه شب آنجا باشند.آقاي هاشمي و ساير رفقا رفتند با امام صحبت كردند، ايشان فرمودند: «هر كسي كه مي خواهد برود، من از اين اتاق تكان نمي خورم.» آقاي هاشمي گفتند كه من دوباره خدمت امام رفتم و گفتم كه وجود شما لازم است.ايشان باز فرمودند: «هر كس كه مي ترسد برود، من تنها، توي اتاق خودم مي مانم.» همه وحشت زده بودند ولي امام يك لحظه ترس و وحشت نداشتند و عين برنامه هر شب، موقع

ص: 63

خوابشان خوابيدند و سحر بلند شدند. (23)

هنوز كه اتفاقي نيفتاده

لحظات اولي پيروزي انقلاب، روزي كه به اتفاق بعضي از دوستان رفتيم و ساواك را به اصطلاح خودمان تسخير كرديم، به منزل آمدم كه ضرابخانه بود.همين كه صداي پيروزي انقلاب اسلامي را از راديو شنيدم به سرعت رفتم به سوي مدرسه علوي كه اقامتگاه امام بود.آنجا قيامتي برپا شده بود.رفتم خدمت امام، ديدم ايشان نشسته اند توي اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه كردن تلويزيونند.من با يك شور و شعف و ولعي پريدم و دست ايشان را بوسيدم و پيروزي انقلاب را تبريك گفتم.آقا، با وضع عجيبي فرمودند: هنوز كه اتفاقي نيفتاده، هنوز كه چيزي نشده (عين عبارات را عرض مي كنم) عرض كردم: آقا، خيلي مساله مهمي است.امام فرمودند: «الحمد لله رب العالمين، ولي هنوز اتفاقي نيفتاده» .من خيلي تعجب كردم.كه رژيم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي با آن ابهتي كه در دنيا برايش ايجاد كرده بودند ساقط شده ولي ايشان مي فرمايند چيزي نيست. (24)

شما با خانم امشب منزل را ترك كنيد

در شب مورد نظر كه خبر رسيده بود قرار است كودتا شود، من كه در تمام مدت روز براي بررسي اوضاع به بعضي از وزارتخانه ها رفته بودم، با كمال خستگي به منزل امام آمدم

ص: 64

و به حضور ايشان رسيدم.امام به من فرمودند: «شما امشب با خانم اين منزل را ترك كنيد.» با كمال تعجب سؤال كردم: «چرا؟» فرمودند: «به ما گزارش شده كه امشب بعضي از عناصر خائن خيال دارند منزل ما را بمباران كنند.» اولين سؤالي كه من از امام كردم اين بود: «آيا بهتر آن نيست كه حضرتعالي هم منزل را ترك كنيد و به جاي امن تري برويد؟» امام فرمودند: «اين پيشنهاد را ديگران هم كرده اند ولي من قبول نكرده ام و من هرگز اين جايگاه را ترك نخواهم كرد» . (25)

در خارج بايد بنشينند وافور بكشند

موقعي كه مسايل در شوراي انقلاب مطرح مي شد، و اطلاعات خامي داشتيم، در همان حدود به امام هم كه گاهي خدمتشان مي رفتيم گزارش مي داديم.روز آخر يعني روز چهارشنبه، كه مشخص شده بود ساعت چهار صبح آن روز برنامه دارند، و بناست هواپيماها به تهران آمده و بمباران كنند از جمله منزل امام را، ما فكر كرديم كه خدمت امام برويم و مساله را روشن بگوييم، و از ايشان تقاضا كنيم كه آن شب را منزلشان نباشند.گرچه مي دانستيم كه ايشان اين طور تقاضاها را نمي پذيرند، چون قبلا در آن روزهاي اولي كه از پاريس آمده بودند خيلي از اين شايعات درباره مدرسه علوي بوده و همين تقاضاها شده بود،

ص: 65

ولي ايشان هيچ موقع قبول نمي كردند.من و آقاي خامنه اي رفتيم خدمتشان و جريان را مشروح گفتيم.ايشان بر خلاف جلسات معمولي كه نمي خنديدند، و خيلي جدي هميشه برخورد مي كردند، آن روز خيلي متبسم و خندان، جلسه را مقدار زيادي با شوخي هم برگزار كردند.يعني مطمئن بودند كه قضيه، قضيه اي نمي تواند باشد، اول فرمودند: «قابل باور نيست، توي اين مردم نمي شود كودتا كرد، اين كودتاچيها بالاخره بايد از آسمان به زمين بيايند، پس توي اين مردم چه جوري مي خواهند زندگي كنند؟ اين آقايي كه مي گويند در خارج بايد بنشيند وافور بكشد، كي راضي مي شود كه بيايد به ايران و اينجا كشته شود؟» و از اين چيزها...به هر حال وقتي جزئيات را گفتيم قبول فرمودند كه چيزي هست. گفتند: «خوب

ص: 66

با اين آمادگي كه به ما داديد ديگر دليلي ندارد از خانه بيرون رويم، و اينها به اينجاها نمي رسند.» و دعا كردند كه خداوند اين جوانان و اين افرادي را كه در جريان هستند توفيق بدهد. (26)

من همين جا خواهم ماند

كودتاي نافرجام نوژه كه توسط برخي از عمال آمريكا طرح ريزي شده بود و هدف سقوط نظامي جمهوري اسلامي را تعقيب مي كرد، در نظر داشت با كمك چند تن از افسران وابسته به نظام سرنگون شده ستمشاهي، با تصرف مكانهاي حساس و بمباران محل اقامت مسؤولان بلند پايه كشور و از جمله بمباران منزل امام توطئه اي شوم را به قالب اجرا گذارد.اما از آنجا كه خواست خدا بر افشاء و دستگيري عوامل دست اندركار قرار گرفته بود، يكي از خود فروختگان موضوع را به اطلاع مادرش رساند.مادرش او را موعظه كرد و گفت: «اين نظام، نظام حق است، حكومت اسلامي است و حكومت خداست و در راس آن يك مرجع تقليد كه نايب امام زمان (عج) است، قرار دارد و خداوند اطاعت از او را واجب كرده و هر اقدامي عليه اين نظام مخالفت با اسلام است.» سخنان مادر در او مؤثر افتاد وي جريان اين كودتا را با يكي از مسؤولين كشور در ميان گذاشت.آن طور كه به ياد دارم اين مسؤول،

ص: 67

حضرت آيت الله خامنه اي بودند كه بلافاصله به همراه يك نفر ديگر خدمت امام رسيدند و جريان را به اطلاع رسانده، و از ايشان خواهش كردند كه محل خود را ترك گفته و به مكان ديگري بروند.امام بدون هيچ گونه تاملي مخالفت خود را با اين نظر اعلام كردند و گفتند: «خير، من همين جا خواهم ماند» و بعد فرمودند: «شما برويد از صدا و سيما محافظت كنيد كه اگر حادثه اي به وقوع پيوست، من از آن طريق به ملت پيام دهم و آنان را از اين توطئه آگاه سازم.» شخص دومي، كه با آقاي خامنه اي خدمت امام رسيده بود با لحني آميخته با خجالت و حياء بر تقاضاي خود پافشاري كرد و گفت: «احتمال خطر وجود دارد و ما براي جان شما خوف داريم.پس بهتر است كه به جايي ديگر برويد.» امام لبخندي دلنشين بر لب آوردند و خطاب به ايشان گفتند: «من هستم، شما خيالتان راحت باشد.اگر حادثه اي رخ داد، پيام مي دهم» آرامش امام آن برادر را مجاب ساخت و تسلاي خاطر همگان را فراهم ساخت و ما شاهد بوديم كه اين توطئه نيز طرفي نبسته و خيلي زود نقش بر آب شد. (27)

در عمرم مضطرب نشده ام

خبر جريان چهارده اسفند سال 60 را كه در دانشگاه اعوان و انصار بني

ص: 68

صدر راه انداخته بودند، براي امام بردند كه اين چنين شده است.يكي از دوستان مي گفت خدمت امام بودم، عرض كردم: «آقا اين خبر شما را مضطرب كرده است؟» ايشان فرمودند: «نه، من در عمرم مضطرب نشده ام و الان هم مضطرب نيستم» . (28)

آرامش خاص خودشان را داشتند

وقتي در سال 60 قضيه ترور آيت الله خامنه اي پيش آمد من در تهران بودم همه درمانده بودند كه اين خبر را چگونه به امام گزارش بدهند آقاي (حسن) صانعي از من به عنوان طبيب سؤال كرد اگر من بخواهم اين خبر را به امام بدهم شما چه تدبيري را پيشنهاد مي كنيد؟ فكر كردم و گفتم اگر يك قرص آرام بخش در داخل چاي ايشان حل كنيم و بعد از نيم ساعت قضيه را مطرح كنيم خوب است آقاي صانعي در مورد اين كار استخاره كرد و گفت بد است بعد خودشان اين قضيه را مضطربانه خدمت امام نقل كرد.بعد به من گفت فلاني قبل از اينكه مطلب را به امام بگويم امام به من فرمودند در مورد آقاي خامنه اي مساله اي پيش آمده است؟ ! بعد كه تصديق كردم فرمودند به دكترمعالج ايشان بگوييد هر نيم ساعت تمام علايم حياتي ايشان اعم از حال عمومي فشار خون - تعداد نبض - تنفس و...را به من گزارش كند.امام

ص: 69

آرامش خاص خودشان را داشتند. (29)

راديو را بگذاريد سر جاي خود

شبي كه خبر شهادت دكتر بهشتي و يارانش به دفتر امام رسيد نمي دانستيم اين خبر را چگونه به گوش امام برسانيم، چون امام، شهيد بهشتي را از جان و دل دوست داشتند.به راديو تلويزيون اطلاع داده شد كه خبر را شب پخش نكنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش مي كنند.قرار شد فرداي آن روز حاج احمد آقا و آقاي هاشمي بيايند به نحوي خبر را به امام اطلاع دهند كه براي امام سكته اي پيش نيايد.در خانه هم سفارش شد كه راديو را از بالاي سر امام بردارند، چون ممكن بود خبر ساعت هفت يا هشت صبح پخش شود.جالب اينجاست كه وقتي خانمها قبل از ساعت هفت مي رفتند كه راديو را بردارند، امام به آنها مي فرمايند: «راديو را بگذاريد سر جاي خود، من جريان را از راديوهاي خارجي شنيدم.» و جالبتر اينكه وقتي حاج احمد آقا و آقاي هاشمي خدمت ايشان رفتند، امام به آنها دلداري دادند و فورا دستور تشكيل مجلس ترميم كابينه و انتخاب رئيس ديوان عالي را صادر فرمودند. (30)

براي ما قصه اي بيان كردند

يك روز پس از فاجعه هفت تير باتفاق شهيد رجائي و آقاي موسوي اردبيلي و آقاي هاشمي رفسنجاني خدمت امام مي رفتيم در راه صحبت بر سر

ص: 70

اين بود كه چگونه اين واقعه را توضيح بدهيم كه براي امام با ناراحتي قلبي يي كه داشتند شرح اين قضيه مشكلي را پيش نياورد.قرار شد آقاي هاشمي از طرف جمع با امام صحبت كنند.وقتي به محضر امام وارد شديم قدري نشستيم و افراد جلسه سكوت معناداري كردند امام هم متوجه بودند.اما به جاي اينكه آقاي هاشمي صحبت كند امام صحبت فرمودند.بعد واقعه اي را براي ما بيان فرمودند كه مدتها قبل در يك منطقه اي بيماري و با شايع شد و مردم زيادي از اين بيماري جان دادند به نحوي كه جنازه هاي زيادي پهلوي هم چيده شده بود كه مردم از ديدن آن جنازه ها خيلي وحشت مي كردند تا جايي كه مردم از ترس شيوع وبا داشتند جان مي دادند تا اينكه يك روحاني قدرتمند مردم را خطاب كرد و گفت مردم چه شده چرا مضطرب هستيد تقريب آجال شده است و افراد نزديك هم و با هم جان مي دهند نترسيد و الا از ترس اين وبا همه مي ميريد! امام پس از توضيح اين حكايت فرمودند بله در قضيه ديشب هم تقريب آجال شده و مرگهاي اين شهدا با هم اتفاق افتاده است و نگراني و وحشتي ندارد امام آنچنان صلابت روحي داشتند و قدرتمندانه با اين قضيه برخورد كردند كه همه افرادي كه خدمت

ص: 71

ايشان بودند با شجاعت بي مانندي با قضيه برخورد كردند. بعد فرمودند: آقاي اردبيلي به جاي مرحوم شهيد بهشتي كارها را تدارك كنند و من هم حكم مي دهم و به آقاي هاشمي فرمودند به هر شكلي هست بايد مجلس را باز نگه داريد.كه روز بعد نمايندگان مجروح را با سرم و تخت بيمارستان به مجلس آوردند تا مجلس به نصاب رسمي خودش برسد. (31)

دزدي آمده و سنگي انداخته

در جريان حمله عراق به ايران، در روزي كه هواپيماهاي متجاوز عراق آمدند وتمام مرزهاي جنوب و غرب كشور مورد حمله قرار گرفت، مسؤولين و فرماندهان در حالي كه واقعا گيج و مضطرب بودند، خدمت امام آمدند.امام چند لحظه با آنها ديدار داشتند و آنها را راهنمايي فرمودند.آنها وقتي بيرون آمدند چنان روحيه گرفته بودند كه يكي مي گفت عراق را نابود مي كنيم و ديگري مي گفت تا بغداد جلو مي رويم.و مردم را هم امام با يك جمله «دزدي آمده و سنگي انداخته» آرامش بخشيدند. (32)

ضربان قلب امام افزايش پيدا نمي كرد

در جريان بمباران و موشك باران تهران كه هر كسي دچار اضطراب مي شد، ما در همان لحظات روي «تله مانيتور» مي ديديم كه ضربان قلب امام افزايش پيدا نمي كند.مي رفتيم فشار خون امام را مي گرفتيم مي ديديم هيچ تفاوتي با قبل ندارد.و اين نشان مي داد كه واقعا امام هرگز از چيزي نمي ترسيدند.

ص: 72

(33)

آرامش قلبي امام در جنگ شهرها

يك بار ساعت حدود هشت و ده دقيقه صبح بود كه موج انفجار ناشي از اصابت موشك به نزديكترين نقطه به جماران، چنان همه جا را تكان داد كه در اتاق امام به شدت باز شد و به پشت اينجانب كه نزديك در نشسته بودم، خورد.در آن حال من توجهم به امام بود ولي هيچ گونه تغيير و واكنشي در قيافه ايشان نديدم.بعد هم با توجه به اينكه با دستگاه مخصوصي به طور مداوم قلب امام تحت كنترل بود، از يكي از پزشكان مراقب تحقيق كردم، معلوم شد كمترين تغييري حتي در تپش قلب مباركشان روي صحنه مزبور منعكس نشده بود. (34)

با آرامش نگاه مي كردند

ما هميشه امام را چنين مي ديديم: آرام، موقر، آراسته، با آرامش نگاه مي كردند وسخن مي گفتند.با آرامش راه مي رفتند و مي نشستند و بلند مي شدند.به هنگام راه رفتن به هيچ وجه به اطراف نگاه نمي كردند.حتي اگر سر و صدايي بود تكان نمي خوردند. و سر را به طرف صدا برنمي گرداندند.كاملا بر خود تسلط داشتند. (35)

نمي دانم ترس چيست

از اهل بيت امام شنيدم كه ايشان در جلسات خصوصيشان گفته بودند من اصلا به چيزي مثل پديده ترس خو نگرفته ام و نمي دانم ترس چيست يعني وقتي آدمي مي ترسد چطور مي شود.و ما از نظر پزشكي اين قضيه را لمس كرديم

ص: 73

كه اصلا ترس در تن امام وجود نداشت، چرا كه از نظر فيزيولوژي و پزشكي كسي كه بترسد ماده اي در بدنش ترشح مي شود به نام آدرنالين و اين ماده در ضمن ترسيدن، مسؤول تظاهرات ترس است، يعني باعث افزايش تعداد ضربان قلب مي شود، رنگ انسان سفيد مي شود، بدن به لرزش و ارتعاش درمي آيد، فشار خون بالا مي رود و يك حالت نامطلوبي در شخص ايجاد مي شود و ما كه دقيقا هشت نه سال نبض امام در دستمان و فشار خونشان در كنترلمان بود و حتي اين اواخر كه قلب ايشان به طريقه تله مانيتور و از طريق تلويزيوني به اصطلاح كنترل مي شد و ما دقيقه به دقيقه مي توانستيم به تعداد ضربان قلب ايشان آگاهي داشته باشيم و به راي العين ضربان قلب امام را جلوي چشممان مي ديديم و در اين مدت ناملايمات زيادي رخ داده بود كه حداقل ضربان قلب را بايد بالا مي برد اما هرگز نديديم ضربان قلب امام در برابر سيل حوادث و مشكلات بالا رود. (36)

در وجود امام ترس نبود

شب عيدي بود.رؤساي محترم سه قوه در منزل برادر گرامي جناب حاج احمد آقا تشكيل جلسه داده بودند.امام هم تشريف آوردند. مقداري صحبت كه شد حمله هوايي عراق شروع شد.امام با يك خاطر جمعي خنده كردند و فرمودند: «اينها

ص: 74

آنقدراحمق هستند كه نمي دانند در چنين شرايطي و چنين شبي بمباران كردن سبب دشمني مردم نسبت به آنان مي شود.» آنچه در قاموس وجود امام نبود ترس، دستپاچگي و جا خوردن و نظاير اينها بود. (37)

با اطمينان به مشكلات ما گوش مي دادند

به دعوت سپاه رفته بودم باختران، تمام فرماندهان سپاه آنجا جمع بودند.دعوت كرده بودند كه بروم آنجا صحبت كنم.رفتم ديدم كه قبل از ظهر قرار است آقاي جوادي آملي صحبت كنند و صحبت مرا گذاشته اند براي بعد از ظهر، بنابر اين، ما پيش از ظهر بيكار بوديم.فاجعه حلبچه هم پيش آمده بود، لذا آماده شدم بروم حلبچه و بعد از ظهر بيايم براي سخنراني.هليكوپتري در اختيار گذاشتند و ما سوار شديم و حركت كرديم.البته هليكوپتر براي اينكه ديده نشود از ارتفاع كم و از شيار دره ها مي رفت.وارد حلبچه كه شديم و صحنه هاي دلخراش را كه ديديم.نتوانستيم فورا برگرديم.چون ديديم اين چيزي نيست كه آدم ببيند و بتواند دل بكند. جنازه ها هنوز دفن نشده بود.مادري را مي ديدم كه بچه اش را بغل كرده پستان به دهان بچه گذاشته و در همان حال هر دو جان داده اند.با ديدن آن صحنه ها ما خيلي ناراحت شديم.به طوري كه نمي توانستيم برگرديم.از آن طرف هم صداي توپ و تانك و كوبيدن مي آمد.در اطراف حلبچه جنگ بود.به هر حال برگشتيم

ص: 75

و در بين راه از داخل هليكوپتر جمعيتهايي را ديديم كه از حلبچه به ايران مي آمدند.به خلبان گفتم كنار جمعيت پايين آمد، با آنها همدردي كرديم، احوال آنها را پرسيدم و رفتيم، وقتي رسيديم به محل گردهمايي، ديدم آن شور و حال پيش از ظهر نيست و اصولا كسي هم نيست كه به ما توضيحي بدهد.تا اينكه آقاي شمخاني. آمد پرسيديم چه شده؟ گفت فاو سقوط كرده! كسي توقع نداشت فاو سقوط كند.اين بود كه حوصله همه سر رفته بود و همه رفته بودند فقط آقاي صفايي به خاطر من مانده بود.ما با عجله آمديم اما ديگر آن حال و نشاط را نداشتيم.وقتي مي آمديم غرق صيبت بوديم و آرامش نداشتيم.تا آمديم رسيديم تهران بلافاصله به دفتر امام زنگ زدم و اجازه خواستم كه برسم خدمت امام گفتند كه مثلا فردا يا پس فردا بياييد گفتم نه آقا زودتر.گفتند پس همين حالا بياييد آنها نمي دانستند كه براي چه هست.من رفتم آنجا و خدمت امام رسيدم.خوب البته امام قبلا قضيه را شنيده بودند.نمي دانستند ولي اجمالا شنيده بودند.من با كمال التهاب و آن اضطراب اين جريان را به امام عرض كردم.امام هم متاثر شد، اما از آن التهاب كه من داشتم هيچ در ايشان خبري نبود.امام با كمال اطمينان قلب، مطالب را گوش دادند و

ص: 76

وقار و آرامش او اين التهاب ما را بيرون برد به طوري كه اين مساله اگر چه براي من مهم بود اما ديگر التهاب نداشتم. (38)

حتي محل نشستن امام عوض نشد

در اواخر جنگ كه براي مدتي تهران مورد تهاجم موشكي دشمن قرار داشت، روزانه گاهي بيش از ده موشك به تهران اصابت مي كرد و تعداد زيادي از آنها يك خطمنحني را در شعاعي نزديك به جماران تشكيل مي دادند.اكثر ساكنان تهران و شميران به شهرهاي امن پناه برده بودند.اما امام علي رغم اصرار فراوان براي جابجايي و حداقل استفاده از پناهگاه، به هيچ وجه در محل اقامت و در انجام كارها و برنامه هاي روزانه شان كمترين تغييري ندادند.حتي محل نشستن ايشان در اتاق كه تقريبا پشت شيشه بود عوض نشد.تنها كاري كه در محل اقامت امام انجام شد چسباندن نوار چسب به شيشه ها بود.امام هرگز به پناهگاه كوچكي كه در نزديكي محل اقامتشان به عنوان ديگري ساخته بودند، نرفتند.بعد هم دستور دادند كه برداشته شود. (39)

حتي يك سؤال از ما نكردند

وقتي خدمت امام مشرف شديم و به ايشان توضيح داديم كه اين خونريزي اخير شما بعد از آزمايشهايي كه انجام شده مشخص شده است كه مربوط به زخمهايي است كه در معده هست و بعد از بحثهاي مفصلي كه درباره نحوه درمان اين

ص: 77

زخمها انجام داده ايم به اين نتيجه رسيده ايم كه بهترين راه درمان اين زخمها عمل جراحي است لذا خدمت شما رسيده ايم كه كسب اجازه كرده و كار را شروع بكنيم امام با سادگي به مانگاه كرده فرمودند هر طور صلاح است عمل بكنيد ايشان در برخوردهايشان هميشه همينطور بودند.امام مطيع ترين مريضي بودند كه من به عمرم ديده ام هميشه دستورات پزشكي را به همين شكل اجرا مي كردند و هيچ وقت نگراني ابراز نمي كردند.در صورتي كه در موارد مشابه اگر به مريضي كه حتي عمل جراحي براي او خطري نداشته باشد گفته شده كه يك عمل جراحي لازم است با نگراني زياد دهها سؤال راجع به عوارض، خطر و نوع عمل خود سؤال مي كند اما امام حتي يك سؤال هم از ما نكردند. (40)

مرگ چيزي نيست

روحيه امام تا آخرين نفس و تا آخرين لحظه حيات هيچ تغييري نكرد و همان طوري كه آن روز حرف مي زدند در مقابل مرگ نيز همان طور بسيار عادي برخورد مي كردند. يكي از بستگان امام به ايشان گفته بود كه اين چيزي نيست و حال شما خوب خواهد شد.امام فرموده بودند: «نه آمدنش چيزي هست و نه رفتنش چيزي هست و نه مرگش چيزي هست، هيچ كدام از اينها چيزي نيست» . (41)

فردايي در كار نيست

صبح دوشنبه آمدم بيت، ناهار

ص: 78

را با شادي و خوشي خورديم.هنوز تصميم عمل جراحي امام حتمي نبود.بعد از ظهر اين مساله قطعي شد.همان شب هم قدري قلبشان ناراحتي پيدا كرد.من جرات نگاه كردن به صورت آقا را نداشتم.امام به خانم گفتند: «خانم نصيحت مي كنم در مرگ من هياهو نكنيد، صبر كنيد.» خانم گفتند: «اين چه حرفهايي است كه مي زنيد! آبگوشتتان را بخوريد.فردا عملتان مي كنند و من خودم به زور به شما غذا مي دهم.» امام فرمودند، «نه، آبگوشتم را نمي خورم.فردايي هم در كار نيست» .موقع رفتن به بيمارستان كه شد، امام همان طور كه از سرازيري كوچه پايين مي رفتند، گفتند: «اين سرازيري كه من مي روم، ديگر بالا نمي آيم» . اين جملات را با لبخندي بيان مي كردند كه چندين معني داشت، ايشان افسوس و نگراني زيادي براي تنها ماندن همسرشان داشتند امام علاقه عجيبي به همسرشان نشان مي دادند و دايم به دايي (حاج سيد احمد آقا) سفارش مي كردند كه خانم را تنها نگذاريد.معناي ديگري كه خنده آقا داشت، روحانيت و آرامش ايشان در مساله مرگ بود. (42)

فتح با شماست برويد عمليات كنيد

قبل از عمليات فتح المبين ما در چهار نقطه قرارگاه داشتيم كه مي بايست از اين مراكز نيروها به پاي كار بروند.ولي قبل از اينكه ما وارد مرحله عمليات بشويم، دشمن با تهاجم سريعي به دو محور از اين

ص: 79

چهار محور حمله كرد و آنها را با خطر جدي روبرو ساخت. از طرف ديگر وضع دو محور ديگر هم با اين وضعيت جديد در مخاطره مي افتاد.لذا برادران همه متفق النظر بودند كه در اين رابطه از امام سؤال و كسب تكليفي بشود كه با اين مشكل چه بايد كرد.فرصت زيادي هم در دست نبود. لذا اينجانب خود را ظرف مدت بسيار كوتاهي از دزفول به تهران رساندم و بعد از تعيين وقت ملاقات، عصر آن روز خدمت ايشان شرفياب شده، مساله را مطرح كردم امام فرمودند: «حالا منظور شما چيست؟ مي خواهيد استخاره كنيد؟» عرض كردم: «هر چه شما دستور بفرماييد.» فرمودند: «نگران نباشيد، در اين عمليات ان شاء الله فتح و نصرت با شماست.برويد و عمليات كنيد و پس از اين اگر استخاره هم خواستيد، خودتان بكنيد.» از برخورد بسيار روحيه بخش و آرام بخشي كه اين نفس مطمئنه با اين مساله كردند، ما به دزفول مراجعت كرده و برخورد بالا و قوي روحي امام را با اين امر به اطلاع برادران رسانديم و چون ايشان استخاره را هم نفي نكرده بودند، تفالي به قرآن زديم كه سوره مباركه فتح در آمد.با اين آيه لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجره ...كه بعد در ادامه آيات مي فرمايد كه

ص: 80

شما غنايم زيادي كه قابل شمارش نيست از دشمن مي گيريد.ما پس از حصول نتيجه اين تفال و استخاره، روحيه شروع به عمليات را در خود چندين برابر مي ديديم و براي همين بود كه بر اساس اين استخاره نام عمليات را «فتح المبين» گذاشتيم. «فتح» براي نتيجه بخشي عمليات رزمندگان اسلام و «مبين» نشانه گستردگي و نتايج خيره كننده عمليات بر اساس آيه شريفه انا فتحنا لك فتحا مبينا. نكته قابل توجه و جالب در اين رابطه آن بود كه بر اساس آياتي كه در استخاره در آمده بود ما تا هفت ماه پس از عمليات آزادي خرمشهر كه حدود يك ماه پس از فتح المبين انجام شد، در حال جمع آوري مهمات غنيمتي از دشمن بوديم و به دليل گسترش و پراكندگي زياد زاغه هاي مهمات دشمن در منطقه و عدم شناخت كامل ما از آنها گاه و بيگاه به دليل تبادل آتش يكي از آنها منفجر مي شد. اين عمليات به سرعت پيروز شد و تثبيت گرديد و آتش دشمن هم به سرعت خاموش شد و ما هر چه در اين عمليات فتح المبين افتخار و پيروزي كسب كرديم به يمن و بركت روح بلند حضرت امام بود. (43)

جنگ است يك وقت ما مي بريم يك وقت آنها

شبي كه خرمشهر مورد هجوم قواي بعثي واقع شده

ص: 81

بود، براي حقير و ديگر عزيزان كه در جريان لحظه به لحظه حملات بودند، فراموش شدني نيست.تلفن كمتر قطع مي شد و محله به محله كه به تصرف خون آشامان بعثي در مي آمد با كلماتي مانند پتك بر سر ما فرود مي آمد.دوستان در دفتر به اندازه اي پريشان بودند كه فقط به تلفن جواب مي دادند.هيچ كس توان سخن گفتن با ديگري را نداشت.بالاخره زمان كه با سنگيني مي گذشت، به جايي رسيد كه خبر از دست رفتن خرمشهر را به مثابه آخرين پتك، بر سر همه ما فرود آورد.دوستان اين جناب را مامور رساندن اين خبر شوم به امام كردند.بغض گلويم را مي فشرد و بيم آن را داشتم كه با آن همه ناراحتي نتوانم كلمات را درست ادا كنم.بالاخره به ناچار داخل اندرون رفتم.به محض رسيدن به اتاق، سرها با ناراحتي براي پرسش به طرفم برگشت. «چه خبر شده است؟» خدا مي داند كمتر زماني به آن حالت دچار شده بودم.با سختي پاسخ دادم: «هيچ!» امام بزرگوار كه متوجه وضع آشفته حقير شده بودند، سؤال ديگري نفرمودند.در نزديكي ايشان نشستم و به تلويزيون نگاه مي كردم.پس از سه يا چهار دقيقه مرا مورد خطاب قرار داده پرسيدند: «تازه چي؟» با نهايت ناراحتي همراه با بغض جواب دادم: «خرمشهر را گرفتند!» ايشان يك مرتبه با لحني عتاب

ص: 82

آلود فرمودند: «جنگ است.يك وقت ما مي بريم، يك وقت آنها» . نمي دانم اين چند جمله كوتاه چگونه در من اثر گذاشت.به حقيقت مانند ضرب المثل معروف سطل آبي سرد بر سرم ريختند چنان از ناراحتي بيرون آمدم گويي اصلا جنگي واقع نشده بود. (44)

پى نوشت ها

: 1.حجة الاسلام و المسلمين احمد رحمت. 2.مجله تايم آمريكا - روزنامه اطلاعات - 1/5/58. 3.آيت الله خاتم يزدي. 4.امام خميني در آئينه خاطره ها - ص 127. 5.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - حوزه - ش 45. 6.حجة الاسلام و المسلمين طاهري خرم آبادي - گلهاي باغ خاطره. 7.آيت الله خامنه اي - روزنامه جمهوري اسلامي - 5/11/59. 8.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - روزنامه جمهوري اسلامي - 7/4/68. 9.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - ماخذ پيشين - ج 1. 10.در رثاي نور. 11.غلامعلي رجائي. 12.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - جوانان امروز - ش 766. مي گويند امام بعد از انجام فريضه نماز ظهر به خانه فرزند شهيدشان رفته و خانواده و فرزندان آن شهيد را تسليت داد و به مادر داغدار شهيد فرموده بودند: «امانتي خداوند متعال به ما داده بود و اينك از ما گرفت، من صبر مي كنم، شما هم صبر كنيد، و صبرتان هم براي خدا باشد.» 13.خبرنگار لوموند

ص: 83

(در نجف) - طليعه انقلاب اسلامي.اولين مصاحبه خبرنگاران خارجي با امام توسط خبرنگار روزنامه لوموند در نجف صورت گرفت. 14.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 15.مصطفي كفاش زاده. 16.آيت الله شهيد دكتر بهشتي - حضور - ش 3. 17.قائدي - روزنامه نگار فرانسوي. 18.مالارد - خبرنگار فرانسوي. 19.حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني ها - حوزه - ش 37 و 38. 20.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني. 21.آيت الله خامنه اي - روزنامه اطلاعات - 29/8/63. 22.حجة الاسلام و المسلمين ناطق نوري - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين امام. 23.آيت الله شهيد محلاتي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 24.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - پاسدار اسلام - ش 92. 25.آيت الله اشراقي - روزنامه كيهان 21/4/59. 26.حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني - روزنامه اطلاعات - 23/4/54. ..حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني. 27.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 83. 28.آيت الله امامي كاشاني - پيام انقلاب - ش 121. 29.دكتر پور مقدس - از پزشكان معالج امام. 30.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 2. 31.سيد علي اكبر پرورش - نماز جمعه تهران - 10/4/73. 32.حجة الاسلام

ص: 84

و المسلمين انصاري كرماني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 2. 33.دكتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96. 34.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 35.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 36.دكتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96. 37.مير حسين موسوي - حوزه - ش 37 و 38. 38.آيت الله موسوي اردبيلي - روزنامه جمهوري اسلامي - 17/3/73. 39.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 40.دكتر فاضل - از پزشكان معالج امام. 41.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين ارتحال امام. 42.زهرا اشراقي - زن روز - ش 1220. 43.سردار سرلشكر محسن رضايي - شاهد بانوان - ش 168. 44.دكتر محمود بروجردي - ندا - ش 1.

ص: 85

آزادى در انديشه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 فراتي، عبدالوهاب 1. امروزه آزادي در كنار مفاهيمي مانند جامعه مدني و دموكراسي و نيز نحوه تعامل آن ها با دين, به مهم ترين سؤال و مشغله موجود در حوزه انديشه سياسي اين مرز و بوم مبدل شده اند. بي ترديد, آزادي در مفهوم امروزينش, مفهوم جديدي است كه سابقه اي در تاريخ انديشه ديني ندارد; به ديگر سخن, ما نمي توانيم براي تحليل چنين واژه اي از واژگان اختيار و يا حرّيت استفاده كنيم. آزادي فلسفي تحت عنوان اختيار و تفويض در مقابل جبر, از مباحث ديرين كلام و فلسفه اسلامي است. آزادي عرفاني كه رهايي از تعلقات دنيوي است نيز در انديشه عرفاني مسلمانان, سابقه اي طولاني دارد و بيش تر با عنوان حريت و آزادي مورد توجه قرار مي گيرد. آزادي حقوقي با عنوان حرّ در مقابل عبد نيز گرچه در فرهنگ اسلامي, جايگاه اصيلي ندارد, اما با توجه به وجود (عبيد) و (اماء) در عصر تشريع, مباحث متعددي را در آثار فقهي به خود اختصاص داده است. البته ممكن است كسي در تحليل مفهوم آزادي, آن را مبتني و يا حتي متأخر از اختيار قرار دهد و با انجام اصلاحاتي, روايتي اسلامي از آن, ارائه كند, لكن نمي توان

ص: 86

بين آزادي در مفهوم فلسفي آن و آزادي در مفهوم مدرن و تجويزي اش, تلازمي منطقي برقرار كرد. بوده اند عالماني كه با قبول مبناي فلسفي جبر و يا شبهه جبر, از جهت سياسي, آزادي خواه شده اند (نظير مرحوم آخوند خراساني در نهضت مشروطيت) و يا اين كه با نفي چنين مبنايي و طرفداري از اختيار تكويني آدمي, اين گونه آزادي هاي اجتماعي و سياسي را موجب هدم دين دانسته اند(نظر شيخ فضل الله نوري). 2. ديدگاه امام خميني در باب آزادي در واقع بازتابي از روايت ايشان از واقعيت و نه مفهوم آزادي در مغرب زمين و نيز واكنشي در قبال وارداتي بودن اين پديده در ايران است. به عقيده امام, آزادي به مفهوم امروزين, مفهومي جديد دارد كه از دوران مشروطه به اين سو وارد كشورمان شده و صبغه بومي و اسلامي ندارد. اين كه آزادي در غرب چه تعاريفي دارد و در چه مفهومي به كار مي رود, اجزا و عناصر تشكيل دهنده آزادي در دستگاه فلسفي غرب چيست? سؤال هايي است كه ايشان دغدغه پاسخ گفتن به آن ها را نداشته است آن چه امام خميني را وا مي داشت تا به نقد آزادي بپردازد ورود برخي از نمادهاي فسادانگيز آزادي به ايراني بود كه

ص: 87

خود در ذيل مستبدترين دولت, توان نفس كشيدن نداشت. نمادي از آزادي كه نه با هويت ايراني سازگاري داشت و نه هم با هنجارهاي ديني تطابق مي كرد. از اين رو, امام خميني با كشاندن اين پديده به حوزه بايدها و نبايدهاي اخلاقي و ديني, تلاش نمود تا در چهارچوب شريعت به آزادي مفهومي جديد بخشد و از معايب وارداتي آن جلوگيري نمايد. الف روايت امام خميني از مسئله آزادي در غرب نگاه منتقدانه امام خميني به آزادي در غرب مبتني بر سه جزء است: اوّلاً: آزادي در غرب (مخالف سنن انساني) و (مخالف با اخلاق) است و در حصار محدود كننده قواعد و قوانين قرار نمي گيرد.1 ثانياً: اگر چيزي به نام آزادي هم وجود داشته باشد, صورتي صرف است و عينيتي ندارد, چرا كه نفي آزادي در هر دو شعبه مدرنيسم (ماركسيسم و ليبراليسم) در قالب هاي ديكتاتوري حزب كمونيست و استبداد نژاد پرستانه اكثريت وجود دارد, به گفته امام خميني: (همان هايي كه ادعاي كمونيستي و كذا مي كنند خود آن ها از همه قلدرتر و از همه ديكتاتورترند و ملت هايشان را به بند كشيده اند, آزادي در آن ممالك نيست براي كسي. همان طوري كه در ممالك غربي هم آزادي نيست. اگر آزادي باشد اين

ص: 88

سياه هاي بيچاره, چه كرده اند كه اين طور تحت فشارند.)2 ثالثاً: اين به مفهوم ناديده گرفتن عناصر يا مصاديق مفيد آزادي در غرب نيست, آزادي بيان, آزادي انتخاب و آزادي قلم از محسنات آزادي در آن ديار است, كه سوگمندانه اجزاي نامطلوب ديگر آن به كشورمان وارد شده است. (غرب به ما چيزي نمي دهد كه مفيد باشد, دارد چيزِ مفيد اما به ما نمي دهد, صادر نمي كند, آني كه به ما صدر مي كند آن چيزهايي است كه مملكت هاي ما را به تباهي مي كشند.3 اين طور نيست كه همين آزادي كه در ايران در زمان پدر و پسر وارد كردند, اين آزادي باشد كه در غرب هست. يا اين دموكراسي كه ادعا مي كنند و در ايران هم تعقيب مي كنندأ آزادي كه براي ايران و براي ممالك شرقي آن ها تحويل داده اند, عبارت از آزادي در اموري است كه موجب تباهي ملت ما و جوان هاي ما شده است.)4 ب نقد امام خميني بر مسئله آزادي در ايران دوره پهلوي ب 1 . ويژگي بارز آزادي در ايران عصر پهلوي (وارداتي) يا (استعماري) بودن آن است. اين نوع از آزادي كه رسماً از دوره رضاشاه وارد ايران شد در واقع تجزيه آن كلّيتي

ص: 89

از آزادي بود كه در مغرب زمين جريان داشت. به تعبير امام: (نه مردها آزاد بودند در زمان ايشان, نه زن ها و نه مطبوعات و نه راديو و نه هيچي, آزادي در كار نبود, اسم, صحبتش و تبليغاتش زياد بود. آن آزادي هم كه آن ها مي خواستند براي مملكت ما آن آزادي است كه هم جوان هاي پسر ما را و هم جوان هاي دختر ما را به تباهي مي كشد. آن آزادي را آن ها مي خواهند كه من از اين تعبير مي كنم به آزادي وارداتي, آزادي استعماري يعني يك آزادي كه در ممالكي كه مي خواهند وابسته به غير باشد, اين آزادي ها را سوغات مي آوردندأ آن طوري كه مي گفتند از تهران تا آخر شميران صدها محل فساد به بدترين فسادها [بود] اين ها آزاد اما قلم نه, بيان هم نه, آن آزادي كه آن ها مي گفتندأ اين معنا بود كه مشروب فروشي بيش تر از كتاب فروشي باشد و مراكز فحشا بيش تر از مراكز علم باشد.)5 ب 2 . هر چند نمادهايي از آزادي نيز پيش از به قدرت رسيدن خاندان پهلوي, در قانون اساسي مشروطه منعكس گرديد, لكن هيچ گاه به آن ها عمل نشد و در پروسه مدرنيزه

ص: 90

كردن ايران به نمادهاي ديگري از آزادي بها داده شد كه به تعبير حضرت امام ريشه در فرهنگ اسلامي ايران نداشت: (ما حرفمان اين است كه به قانون اساسي عمل بكنيد, مطبوعات آزادند, قلم آزاد است, بگذاريد بنويسند مطالب را اگر دين داريد به دين عمل كنيد. اگر چنان چه دين را ارتجاعي مي دانيد به قانون اساسي عمل كنيد.6 قانون اساسي مطبوعات را آزاد كرده است شما آزاد نمي كنيد7 قدرت آزادي دادن نداريد, الخائن خائف.)8 ج امام خميني و مفهوم آزادي ج 1. آزادي فلسفي: در انديشه كلامي و سياسي امام خميني آزادي به دو معنا به كار رفته است: آزادي فلسفي يا توصيفي. به بيان ديگر, اختيار eerF-lliW ) و آزادي حقوقي يا تجويزي ( deerF mo ) آزادي فلسفي در نظر امام, مبتني بر تحليلي است كه ايشان در كتاب (طلب و اراده) درباره ماهيت انسان مطرح نموده اند. مهم ترين موضوعي كه در تحليل ماهيت انسان در بين متكلمين اسلامي رواج دارد مجبور بودن يا مختار بودن آدمي است. ديدگاه امام در اين باره, همان تفسير معروف اماميه از جمله مشهور (بل الامر بين الامرين) است كه در آن انسان در جايگاهي بين جبر و اختيار قرار دارد. در واقع ايشان نظر اشاعره مبني بر مجبور بودن

ص: 91

آدمي را (پايمال كننده حق آفريدگان) و نظر معتزله مبني بر تفويض را (شرك به خدا) مي داند. (در تمام هستي و دار تحقق, فاعل مستقلي به جز خدا نيست و ديگر موجودات همان گونه كه در اصل وجود مستقل نيستند بلكه ربطِ محض اند و وجودشان عين فقر و تعلق است و ربط و احتياج صرفند, صفات و آثار و افعالشان نيز استقلالي نيست. صفاتي دارند و داراي آثاري هستند و كارهايي انجام مي دهند ولي در هيچ يك از اين ها استقلال نداردأ آيه مباركه: (وما تشاؤون الا ان يشاء الله أ) مي فرمايد شما نخواهيد خواست مگر آن كه خدا بخواهد كه در عين حالي كه مشيت را براي خلق اثبات مي فرمايد وابستگي آن را به مشيت الهي بيان مي كند, نه اين كه بخواهد بگويد كه دو چيز داراي تأثير باشند: مشيت خلق و مشيت خالق و يا اين كه به طور اشتراك مؤثر باشند, بلكه به گونه اي است كه مشيت [انسان] ممكن ظهور مشيت خدا و عين ربط و تعلق به مشيت خداست.)9 ج 2. آزادي حقوقي يا تجويزي: در حالي كه آزادي فلسفي به بحث از وجود اراده و اختيار در نهاد آدمي مربوط مي شود و بحث درباره (وجود و عدم) است;

ص: 92

آزادي حقوقي به تجويز آزاد گذاشتن انسان در تصميم گيري و كنش مي پردازد و بحثي درباره (بايد و نبايد) است.10 پيش از آن كه به بررسي ديدگاه امام خميني درباره آزادي تجويزي بپردازيم بيان دو نكته ضرورت دارد: اول اين كه ابهام و تنوع تعاريف آزادي كه به قول (آيزايا برلين) به دويست تعريف مي رسد11مي تواند ديدگاه هاي اشخاص را با ابهام مواجه سازند. دوم اين كه حضرت امام درباره اين نوع از آزادي, بحث منسجم و يك دستي ارائه ننموده است. از اين رو نبايد از ايشان, توقع ارائه تعريفي جامع و مانع داشت. با اين همه با عنايت به سؤال هاي خبرنگاران خارجي به ويژه سؤال هاي (اوريانا فالاچي), خبرنگار معروف ايتاليايي, مي توانيم تعريف امام از آزادي را نقل كنيم. امام خميني در پاسخ نامبرده كه از ايشان خواستار ارائه يك تعريف ساده از آزادي مي شود مي فرمايد: (آزادي يك مسئله اي نيست كه تعريف داشته باشد. مردم عقيده شان آزاد است, كسي الزامشان نمي كند كه شما بايد حتماً اين عقيده را داشته باشيد, كسي الزام به شما نمي كند كه حتماً بايد اين راه را برويد كسي الزام به شما نمي كند كه بايد اين را انتخاب كني, كسي الزامتان نمي كند كه

ص: 93

در كجا مسكن داشته باشي يا در آن جا چه شغلي را انتخاب كني. آزادي يك چيز واضحي است.)12 اين تعريف با تعريف (روسو) از آزادي كه (آزادي را حكومت برخود مي داند.) نزديك است. تعريف جان لاك نيز شبيه به تعريف فوق است, وي آزادي را قدرتي مي داند كه انسان براي انجام دادن يا احتراز از عملي خاص از آن برخوردار است, به نظر مي رسد تعريف فوق تنها به تبيين معناي لغوي آزادي پرداخته است و از قيود آزادي سياسي و اجتماعي ذكري به ميان نياورده است. در حقيقت تعريف ساده فوق, همان تعريفي است كه حضرت امام در آزادي فلسفي (ان شاء فعل و ان شاء ترك) ارائه نمود. لكن با توجه به اين كه ايشان در مصاحبه هاي ديگري, تعريف فوق را تكميل و قيود و حدود سياسي و اجتماعي متنوعي براي آن مطرح كرده است, هم چون كانت كه معتقد بود (آزادي, استقلال از هر چيز است سواي قانون اخلاق) و يا ارسطو كه مي گفت: (آزادي يعني قبول قوانين دولت هاي مختلفي كه به تناوب حكومت مي كنند.) آزادي را به حوزه اي از عدم مداخله ها گسترش مي دهد كه دو مرز دارد: اول عدم اخلال به مباني ديني و دوم عدم

ص: 94

اخلال به دولت و نهادهاي مدني.13 (معناي آزادي اين نيست كه كسي بخواهد توطئه كند يا حرف هايي را بزند كه شكست ملت است, شكست نهضت است. اين آزادي نيست. در چارچوب اين نهضت انقلاب اسلامي همه مردم آزاد هستند. كساني كه حرف دارند حرف هايشان را مي زنند حتي هر فرقه اي هم كه باشند. اما اگر بخواهند توطئه كنند و بخواهند اسلام را بشكنند, بخواهند نهادهايي را كه الآن مشغول فعاليت اسلامي هستند اين ها را بشكنند همچو چيزي نمي شود.)14 بديهي است كه تعريف اخير امام از آزادي قابل توسعه و تضييق است. در واقع مفاهيمي هم چون توطئه, شكست نهضت و نهادهاي مدني, تفسيرها و قرائت هاي مختلفي به خود مي گيرند كه بايد با جست وجو در سيره عملي و بيانات تفصيلي ايشان, به ديدگاه مام خميني نزديك گرديد. د امام خميني و ارزش آزادي به عقيده امام خميني آزادي (حق اوليه بشر) است كه در همان آغاز خلقت به او عطا شده است. آزادي كه همواره امام از آن به (نعمت بزرگ الهي), (هديه آسماني) و (امانت الهي) ياد مي كند (امتياز) به حساب نمي آيد تا دولتي آن را اعطا و يا احياناً پس بگيرد. آزادي حقي است همانند حق حيات كه آدمي

ص: 95

قبل از تشكيل جامعه و دولت از آن برخوردار است و دولت نيز موظف به پاسداري از حريم آن است. (مملكت ما امروز قيام كرده است و اين قيام, قيامي است كه همه موظفيم دنبالش برويم أ منطقي است كه بشر بايد دنبالش كند. اين ها دارند حقوق اوليه بشريت را مطالبه مي كنند, حق اوليه بشر است كه من مي خواهم آزاد باشم, من مي خواهم حرفم آزاد باشد.15 اين چه وضعي است كه در ايران هست? اين چه آزادي است كه اعطا فرموده اند آزادي را? مگر آزادي اعطا شدني است? خود اين كلمه جرم است, كلمه اين كه اعطا كرديم آزادي را, جرم است. آزادي مال مردم است أ آزادي اعطايي كه آزادي حقيقتاً نيست.)16 نكته مهم آن است كه امام خميني با استناد به حقوق بشر اذعان مي دارد: حقوق بشر مي گويد كه همه افراد يك ملت آزادند در اين كه عقايدشان را بگويند,17 اين كه (اين ملت و هر ملتي حق دارد خودش تعيين كند سرنوشت خودش را, اين از حقوق بشر است كه در اعلاميه حقوق بشر هم) آمده است.18 ه امام خميني و انواع آزادي ه 1. آزادي اجتماعي: هم چنان كه قبلاً گفته شد آزادي تجويزي نزد امام خميني به حوزه اي از عدم

ص: 96

مداخله ها تعلق دارد كه داراي مرز و حدودي است. اما اين كه كليت و اجزاي اين حدود چگونه تعيين مي شود? نيازمند مراجعه به سخنان و آثار ايشان است. 1 . آزادي بيان و عقيده: يكي از مهم ترين موارد در آزادي هاي سياسي و اجتماعي, آزاديِ سياسي و بيان و احياناً نشر آن است. چرا كه آزادي هاي ماقبل بيان, مانند آزادي تفكر و انديشيدن, در برخي از موارد غير اختياري است و از سوي ديگر امكان اطلاع يافتن و جلوگيري كردن از آن هم وجود ندارد, مادام كه به صورت بيان يا نوشتار در جامعه پخش نگردد. در انديشه سياسي امام خميني, (اظهار عقيده و آزادي بيان) براي كليه افراد, گروه ها و احزاب سياسي مجاز است و اين تجويز اختصاصي به طرفداران نظام اسلامي ندارد. در سخني از ايشان, در جمهوري اسلامي, اقليت هاي مذهبي و حتي كمونيست ها نيز در بيان عقايد خود آزادند.19 آن چه كه حدود و ثغور چنين نمادي از آزادي را معين مي كند همان (به خطر نيفتادن مصالح ملت) است. امام در پاسخ به اين سؤال كه: در مورد آزادي بيان و عقيده, شما چه حدودي را در نظر داريد? آيا فكر مي كنيد بايد محدوديت هايي قائل شد يا نه?

ص: 97

فرمود: (اگر چنان چه مضرّ به حال ملت نباشد, بيان همه چيز آزاد است, چيزهايي آزاد نيست كه مضرِّ به حال ملت ما باشد.)20 و در جايي در پاسخ به اين پرسش كه آيا فكر مي كنيد كه گروه هاي چپ و ماركسيست آزادي فعاليت خواهند داشت?افزود: (اگر مضرِّ به حال ملت باشد جلوگيري مي شود, اگر نباشد و فقط اظهار عقيده باشد مانعي ندارد همه مردم آزادند مگر حزبي كه مخالف با مصلحت مملكت باشد.)21 ه2 . اقليت هاي مذهبي: در انديشه امام خميني, اقليت هاي مذهبي اعمّ از (زرتشتي, يهودي, نصاري و سني)22, (برادران ايماني ما هستند)23 و در (اجراي آداب ديني و اجتماعي خود آزادند.)24, (حكومت اسلامي نيز موظف است از حقوق و امنيت آن ها حمايت كند.)25 آنان جملگي ايراني اند و همانند هر ايراني ديگر از (حق تعيين وكيل, حق رأي, حق اظهار بيان و عقيده)26 برخوردارند. ه 3. آزادي زنان: به عقيده امام خميني, اولاً: از نظر (حقوق انساني, تفاوتي بين زن و مرد نيست, چرا كه هر دو انسان اند)27 از اين رو, زن همانند مرد از حق آزادي برخوردار است; ثانياً: از آن جا كه (عنايت اسلام نسبت به زن بيش تر از مرد است)28 زنان حقوق گسترده تري دارند. (حق تحصيل, حق كار,

ص: 98

حق مالكيت, حق رأي دادن, حق رأي گرفتن, حق انتخاب كردن و حق انتخاب شدن)29 از جمله حقوق مسلمي است كه براي زنان ثابت است; ثالثاً: آزادي زن تنها در جايي محدود مي گردد كه (زن به ملعبه مردان)30 مبدل گردد و حرام و مفسده در جامعه گسترش يابد. (اسلام با آزادي زن نه تنها موافق است بلكه خود پايه گذار آزادي زن در تمام ابعاد وجودي زن است.)31 ه 4 . آزادي مطبوعات: امام معتقد بود مطبوعات مي توانند با طرح نظرات افراد و گروه ها, به تقويب نظام همت گمارند, چرا كه (امور سياسي بي مباحثه به مقصد نمي رسد).32 لسان مطبوعات بايد (لسان نصيحت)33, (لسان انتقاد) باشد. مرز آزادي مطبوعات (تضعيف جمهوري اسلامي), (توطئه عليه انقلاب) و (انتقام)34 است. (آزادي قلم و آزادي بيان معنايش اين نيست كه كسي بر ضد مصلحت كشور قلمش آزاد است كه بنويسد. برخلاف انقلابي كه مردم خون پايش داده اند, بنويسد. همچو آزادي صحيح نيست, قلم آزاد است كه مسائل را بنويسد لكن نه اين كه توطئه برضد انقلاب بكندأ ما براي مطبوعاتي احترام قائل هستيم كه بفهمد آزادي بيان و آزادي قلم يعني چه.)35 ه 5 . انتخابات: چنان كه قبلاً اشاره شد امام خميني انتخاب كردن و يا انتخاب

ص: 99

شدن را از حقوق اوليه انسان مي داند. از اين رو, آدمي آزاد است تا در (محيطي آزاد) و (بدون هيچ گونه فشار, زور, تهديد و تطميع)36 در انتخابات شركت جويد. (همان طور كه بارها گفته ام مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دسته اي, حق تحميل فرد و يا افرادي را به مردم ندارد. جامعه اسلامي ايران كه با درايت و رشد سياسي خود جمهوري اسلامي و ارزش هاي والاي آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند, مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداي اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامي است.)37 از اين رو حكومت آرماني امام خميني, حكومتي است كه اولاً: ماهيتاً مانع آزادي هاي مدني مردم نباشد; (نفي سلطنت) و ثانياً: به چنين آزادي هايي, در چهارچوب حقوق بشر و شريعت اسلام احترام گذارد و از آن ها محافظت نمايد(جمهوري اسلامي). 2 . آزادي فردي يا حريم خصوصي ( ecapS laudividnI ): فرمان هشت ماده اي امام خميني كه در مورخه24/9/61 خطاب به قوه قضائيه و تمام ارگان هاي اجرايي در مورد اسلامي شدن قوانين و عملكرد ها, صادر شد, در واقع منشور آزادي

ص: 100

هاي انسان در حريم شخصي است. ايشان در اين فرمان با تأكيد بر اين كه (حال فعلي اشخاص با غمض عين از بعضي لغزش هايي كه در رژيم سابق داشته اند) فرمود: ( هيچ كس حق ندارد كسي را بدون حكم قاضي كه از روي موازين شرعيه بايد باشد توقيف كند يا احضار نمايد. هر چند مدت توقيف كم باشد. توقيف يا احضار به عنف جرم است و موجب تعزير شرعي است. هيچ كس حق ندارد در مالِ كسي چه منقول و چه غيرمنقول و در مورد حق كسي دخل و تصرف كند يا توقيف و مصادره نمايد مگر به حكم حاكم شرع, آن هم پس از بررسي دقيق ثبوت حكم از نظر شرعي. هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آن ها وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت به فردي اهانت نموده و اعمال غيرانساني اسلامي مرتكب شود, يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگري به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براي كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد, شنود بگذارد و يا دنبال

ص: 101

اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد يا اسراري كه از غير به او رسيده ولو براي يك نفر فاش كند. تمام اين ها جرم و گناه است و بعضي از آن ها چون اشاعه فحشا و گناهان از كبائر بسيار بزرگ است و مرتكبين هر يك از امور فوق مجرم و مستحق تعزير شرعي هستند و بعضي از آن ها موجب حد شرعي مي باشد.) و در ادامه به محدوده اين آزادي اشاره كرده و فرمودند: (آنچه ذكر شد و ممنوع اعلام شد, در غير مواردي است كه در رابطه با توطئه ها و گروهك هاي مخالف اسلام و نظام جمهوري اسلامي است كه در خانه هاي امن و تيمي براي بر اندازي نظام جمهوري اسلامي و ترور شخصيت هاي مجاهد و مردم بي گناه كوچه و بازار و براي نقشه هاي خراب كاري و افساد في الارض اجتماع مي كنند و محارب خدا و رسول مي باشند, كه با آنان در هر نقطه كه باشند و هم چنين در جميع ارگان هاي دولتي و دستگاه هاي قضائي و دانشگاه ها و دانشكده ها و ديگر مراكز با قاطعيت و شدت عمل ولي با احتياط كامل بايد عمل شود, لكن تحت ضوابط شرعيه و موافق دستور دادستان

ص: 102

ها و دادگاه ها, چرا كه تعدي از حدود شرعيه حتي نسبت به آنان نيز جايز نيست, چنان چه مسامحه و سهل انگاري نيز نبايد شود. و در عين حال مأمورين بايد خارج از حدود مأموريت كه آن هم منحصر است به محدوده سركوبي آنان حسب ضوابط مقرره و جهات شرعيه, عملي انجام ندهند. و مؤكداً تذكر داده مي شود كه اگر براي كشف خانه هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آن جا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و سايرجهات انحرافي مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند, چرا كه اشاعه فحشا از بزرگ ترين گناهان كبيره است و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمان و تعدي از ضوابط شرعيه نمايد. فقط بايد به وظيفه نهي از منكر به نحوي كه در اسلام مقرر است عمل نمايند و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدي از حدود الهي ظلم است و موجب تعزيز و گاهي تقاص مي باشد. و اما كساني كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره

ص: 103

و پخش بين مردم است, در حكم مفسد في الارض و مصداق ساعي در ارض براي فساد و هلاك حرث و نسل است و بايد علاوه بر ضبط آن چه از اين قبيل موجود است آنان را به مقامات قضائي معرفي كنند. و هم چنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائاً حكمي صادر نمايند كه به وسيله آن مأموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محل هاي كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل توطئه هاي ديگر عليه نظام جمهوري اسلام, كه صادر كننده و اجرا كننده چنين حكمي مورد تعقيب قانوني و شرعي است.)38 امام خميني در بحث ولايت فقيه نيز بين مسائل اجتماعي و حريم شخصي افراد تمايز قائل مي شود و زندگي خصوصي افراد را مشمول گستره ولايت فقيه نمي داند. (در جنبه هاي مربوط به حكومت تمامي آن چه در اختيار رسول الله و امامان پس از او صلوات الله عليهم اجمعين بوده, در اختيار فقيه عادل است أ ولي اگر براي پيامبر و امامان معصوم(ع) ولايتي نه از جهت حكومت ثابت بشود [اين ولايت براي فقيه] ثابت نيست. پس اگر معتقد شويم كه معصوم ولايت بر طلاق همسر مرد يا فروش مال او يا گرفتن آن را

ص: 104

دارد حتي اگر مصلحت عمومي هم چنين اقتضا نكرده باشد اين ولايت براي فقيه ثابت نيست.)39

پى نوشت ها

: 1. صحيفه نور, ج7, ص181. 2. همان, ج12, ص115. 3 . همان, ج10, ص55. 4 . همان, ج9, ص257. 5 . همان, ص143. 6 . بيانات امام پس از آزادي از زندان, 43/2/25. 7 . همان. 8 . نامه سرگشاده امام به هويدا, 46/1/27. 9 . روح الله موسوي خميني, طلب و اراده, ترجمه احمد فهري (تهران, مركز انتشارات فرهنگي و علمي ,1362( ص74. 10 . حميد حيدري, آزادي در انديشه سياسي امام خميني, پژوهشنامه متين, شماره 2, ص120. 11 . جايگاه آزادي در نظام سياسي, مجله معرفت, شماره 26 (ميزگرد). 12 . صحيفه نور, ج9, ص85. البته عده اي با استناد به اين كلام, ديدگاه امام و آيزايا برلين در باب آزادي را يكي دانسته اند كه درست به نظر نمي رسد. چرا كه در انديشه امام حق مولود غايت انسان و عالم و نيز مولود مسئله فاعليت است و آزادي بايد مبتني بر چنين حقي قرار گيرد. در اين صورت تفسير امام از آزادي با آزادي برلين كه آزادي سلبي و منفي است تفاوت ماهوي پيدا مي كند. 13 . امام خميني و آزادي سياسي, همشهري, مورخ 78/3/11. 14

ص: 105

. صحيفه نور, ج12, ص103. 15 . همان, ج2, ص130. 16 . همان, ص67. 17 . همان, ج4, ص76. 18 . همان, ج2, ص125 126. 19 . همان, ج3, ص48. 20 . همان, ج4, ص258. 21 . همان, ص258. 22 . همان, ج6, ص98. 23 . همان, ج4, ص161. 24 . همان, ج3, ص103. 25 . همان. 26 . همان, ج4, ص205. 27 . همان, ج3, ص49. 28 . همان, ج5, ص221. 29 . همان, ج4, ص33 34. 30 . همان, ج3, ص88. 31 . همان, ج4 ص192. 32 . همان, ج17, ص268 267. 33 . همان, ج20, ص37. 34 . همان, ج19, ص216. 35 . بيانات امام درجمع كاركنان روزنامه كيهان, 26/2/58. 36 . همان, ج1, ص24. 37 . همان, ج20, ص194. 38 . همان, ج17, ص107 ,106 ,105. 39 . البيع, ج2, ص466 و 489.

ص: 106

آزادى در انديشه سياسى حضرت امام خمينى(س)

اشاره

فصلنامه متين، شماره 2 حيدري، حميد چكيده: در اين مقاله آزاديهاى مدنى از منظر انديشه سياسى امام خمينى(س) مورد بررسى قرار گرفته است. اين مقاله نظريه امام خمينى(س) در اين زمينه را «آزادى قانونى» مى نامد و وجوه گوناگون آن را در آرا و عملكردهاى امام جستجو مى كند. در اين مقاله حريم خصوصى در نظريه امام بسان حوزه اى ديده شده است كه حكومت حق وضع قانون در آن و تحديد دامنه آن را ندارد. حضرت آيت الله العظمى امام خمينى(س) رهبر انقلاب شكوهمند اسلامى و بنيانگذار نظام جمهورى اسلامى ايران، به عنوان عالمى برجسته در علوم مختلف اسلامى (چون: فلسفه، عرفان، فقه، اصول، تفسير، اخلاق و رجال) شناخته شده و آثار گرانقدرى در اين علوم از خود بر جاى گذاشته اند. از منظرى ديگر، ايشان فردى سياستمدار بودند كه با سياست جهان و قدرتهاى استكبارى آشنايى داشتند و صاحب قدرت، شجاعت و مهارت ستودنى در رهبرى يك انقلاب عظيم و موفق بر عليه نظامى كهن و مورد حمايت قدرتهاى بزرگ جهانى بودند. لكن در باب «انديشه سياسى» آنگونه كه شايسته است شناخته نشده اند. آنچه معمولا در اين زمينه از ايشان معروف است عمدتا «اصل ولايت فقيه» است. در حالى كه ايشان نظريات قابل توجهى درباره موضوعاتى چون: سرشت انسان، تاسيس حكومت،

ص: 107

اهداف دولت، مشروعيت، قرارداد اجتماعى، حكومت قانون، انواع حكومتها، مشروطيت، آزادى، عدالت، سعادت و ... ابراز نموده اند كه حتى اصل ولايت فقيه نيز بدون فهم و تبيين صحيح اين نظريات بدرستى درك نخواهد شد. در اين مقاله سعى شده است كه به طور فشرده يكى از اين اصول يعنى «آزادى» تبيين شود. اميد است كه توفيق تشريح كافى اين اصل و نيز ساير اصول مورد اشاره براى نگارنده حاصل شود.

1- تعريف آزادى

الف. آزادى فلسفى يا توصيفى در فلسفه امام، آزادى به دو معنا به كار رفته است: آزادى فلسفى يا توصيفى، و به بيان ديگر، اختيار ( eerF- lliw ) و آزادى حقوقى ( modeerF ) يا تجويزى. در مساله «جبر و اختيار» كه از مهمترين موضوعات عقيدتى اسلام است، امام نظريه «جبر» را كه از طرف اشاعره ابراز شده رد مى كند و آن را ستم به خداى متعال و پايمال كننده حق آفريدگان معرفى مى كند. (1) جبريون معتقدند كه خلق به طور كلى از تاثير بركنارند و همه تاثيرات به گونه مباشرت و بدون واسطه به خداى تعالى استناد دارند. (2) در نتيجه انسان «فاقد اراده و اختيار و آزادى» و مقهور اراده حق تعالى است. همچنين نظريه «تفويض» را كه معتزله آن را ساخته و پرداخته اند، شرك به خداى متعال توصيف مى كند. (3)

ص: 108

قائلان به تفويض معتقدند: هرگاه بنده اى كارى انجام مى دهد و يا هر موجودى هر گونه اثر از او ظاهر مى شود حضرت بارى تعالى، العياذبالله، بود و نبودش يكسان است ... [و] حق تعالى ... مكلف را آفريده و كارهايش را به او واگذار كرده است. (4) نتيجه اين نظريه اين است كه انسان «داراى آزادى و استقلال كامل در كارهايش» است و اراده خداى تعالى هيچ نقشى در زندگى او ندارد. امام پس از رد نظريه جبر و تفويض، نظريه «الامر بين الامرين» را كه نظريه مذهب اماميه است نقل مى كند و توضيح مى دهد كه: در تمام هستى و دار تحقق، فاعل مستقلى به جز خداى تعالى نيست و ديگر موجودات همان گونه كه در اصل وجود مستقل نيستند بلكه ربط محضند و وجودشان عين فقر و تعلق است و ربط و احتياج صرفند، صفات و آثار و افعالشان نيز استقلالى نيست. صفاتى دارند و داراى آثارى هستند و كارهايى انجام مى دهند ولى در هيچ يك از اينها استقلال ندارند... آيه مباركه: «و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (5)... مى فرمايد: شما نخواهيد خواست مگر آنكه خدا بخواهد كه در عين حالى كه مشيت را براى خلق اثبات مى فرمايد وابستگى آن را به مشيت الهى بيان مى كند، نه اينكه بخواهد

ص: 109

بگويد كه دو چيز داراى تاثير باشند: مشيت خلق و مشيت خالق، و يا اينكه به طور اشتراك مؤثر باشند; بلكه به گونه اى است كه مشيت [انسان] ممكن ظهور مشيت خدا و عين ربط و تعلق به مشيت خدا است. (6) امام انسان را مختار و آزاد مى داند لكن نه مستقل از قدرت، اراده و خواست خداى متعال. در نتيجه، انسان مقهور اراده الهى نيست. از سوى ديگر، امام ضمن قبول اينكه سرشت انسانها در ميل به نيكى و بدى تفاوت دارد و تفاوت انسانها در نطفه، در پاكى و ناپاكى رحم، رفتار مادر در ايام باردارى و شير دادن به فرزند، محيط تربيتى و ديگر امور موجب تفاوت آنها در ميزان ميل به نيكى و بدى مى شود; ولى هيچ يك از اينها را مانع «اختيار و آزادى انسان در تصميم گيرى و كنش» نمى داند و انسان را مقهور طبيعت، وراثت و محيط تربيتى نمى داند. (7) حاصل سخن اينكه، امام معتقد است انسان موجودى است داراى اراده، اختيار و آزادى در تصميم گيرى و كنش; نه اراده الهى نه وراثت، نه طبيعت و نه محيط رشد و نمو و زيست، اراده انسان را مقهور خويش نساخته اند و انسان را «مجبور» نكرده اند. اين «آزادى فلسفى يا توصيفى» است، كه پيش فرض بحث «آزادى حقوقى و تجويزى» است. اگر

ص: 110

در بحث فلسفى انسان را مقهور و مجبور و فاقد اختيار بدانيم جايى براى بحث از اينكه آيا خوب است انسان را در كارهايش آزاد بگذاريم يا برخى انسانها مجازند اراده خود را بر انسانهاى ديگر تحميل كنند و آزادى آنها را محدود كنند باقى نخواهد ماند. ب. آزادى حقوقى يا تجويزى در حالى كه آزادى فلسفى به بحث از وجود اراده براى انسان مربوط مى شود، و بحث درباره «بود و نبود» است، آزادى حقوقى به تجويز آزاد گذاشتن انسان در تصميم گيرى و كنش مربوط مى شود، و بحثى درباره «بايد و نبايد» است. در اينجا امام آزادى را به نبود الزام و اكراه از سوى سايرين تعريف مى كند و آن را «به مثابه شرايطى كه در آن شخص مجبور نيست، مقيد نيست، در امورش مداخله نمى شود، و تحت فشار قرار نمى گيرد» (8) تعريف مى كند. امام در اينجا همچون آيزايا برلين كه معتقد است «هر چه حوزه عدم مداخله وسيعتر باشد، آزادى من بيشتر است»، (9) آزادى را به «حوزه اى از عدم مداخله» (10) تعريف مى كند. امام در پاسخ اوريانافالاچى كه از ايشان خواستار ارائه يك تعريف ساده از آزادى مى شود مى فرمايد: آزادى يك مساله اى نيست كه تعريف [پيچيده اى] داشته باشد. مردم عقيده شان آزاد است، كسى الزامشان نمى كند كه شما بايد

ص: 111

حتما اين عقيده را داشته باشيد، كسى الزام به شما نمى كند كه حتما بايد اين راه را برويد، كسى الزام به شما نمى كند كه بايد اين را انتخاب كنى، كسى الزامتان نمى كند كه در كجا مسكن داشته باشى يا در آنجا چه شغلى را انتخاب كنى. آزادى يك چيز واضحى است. (11)

2- ارزش آزادى

الف. آزادى حقى خدادادى در نظر امام آزادى داراى جايگاه والايى است. آزادى حقى اوليه، طبيعى و خدادادى است. اين حكومتها نيستند كه به مردم آزادى اعطا مى كنند، بلكه آفريدگار انسان، او را آزاد آفريده و به او آزادى اعطا فرموده است. حكومتها نه به شهروندان آزادى داده اند و نه مى توانند آن را ناديده بگيرند. آزادى حقى است خدادادى كه حكومتها موظف به رعايت و پاسدارى از آن هستند. امام در يك سخنرانى در پيش از انقلاب اسلامى در توصيف آرمان ملت از انقلاب بر عليه حكومت سلطنتى مى فرمايد: مملكت ما امروز قيام كرده است و اين قيام قيامى است كه همه موظفيم دنبالش برويم... هر كس كه هست، اهل اين مملكت است بايد دنبال اين اهالى مملكتش باشد تا اين كار بشود، بلكه مساله اى است كه، منطقى است كه بشر بايد دنبالش باشد. اينها دارند حقوق اوليه بشريت را مطالبه مى كنند. حق اوليه بشر است كه من مى خواهم آزاد

ص: 112

باشم، من مى خواهم حرفم آزاد باشد. (12) با اين بيان، امام آزادى را حقى اوليه براى عموم بشريت قلمداد مى كند و آنان را براى گرفتن اين حق اوليه ترغيب مى نمايد. امام در توضيح وجود آزادى براى اقليتهاى دينى و مسلكى در حكومت اسلامى در يك مصاحبه مطبوعاتى مى فرمايد: اسلام بيش از هر دينى بيش از هر مسلكى به اقليتهاى مذهبى آزادى داده است، آنان نيز بايد از حقوق طبيعى خودشان كه خداوند براى همه انسانها قرار داده است بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنها نگهدارى مى كنيم. در جمهورى اسلامى كمونيستها نيز در بيان عقايد خود آزادند. (13) امام در رد سخن شاه سابق ايران كه مدعى بود به مردم ايران آزادى اعطا كرده است برمى آشوبد و اعطاى آزادى از سوى حكومت را به مسخره مى گيرد و مى فرمايد: اين چه وضعى است كه در ايران هست؟ اين چه آزادى است كه اعطا فرموده اند آزادى را؟! مگر آزادى اعطا شدنى است؟! خود اين كلمه جرم است، كلمه اينكه اعطا كرديم آزادى را، اين جرم است. آزادى مال مردم است، قانون آزادى داده، خدا آزادى داده به مردم، اسلام آزادى داده، قانون اساسى آزادى داده به مردم... آزادى اعطايى كه آزادى حقيقتا نيست. (14) در اينجا گرچه امام به نظريه جان لاك، فيلسوف

ص: 113

انگليسى، كه معتقد است انسانها طبيعتا آزاد، برابر و مستقل هستند و هيچ كس را نمى توان از اين دارايى محروم كرد و او را مطيع قدرت سياسى ديگرى بدون رضايت خود او نمود، رضايتى كه از راه توافق با ديگر حاصل شده باشد، (15) نزديك مى شود; لكن به موجب آنكه امام يك فيلسوف الهى است هم آزادى را عطيه اى الهى مى داند و هم براى خود خالق حق دخالت در آزادى بشر را محفوظ مى داند. (16) نتيجه اين اصل كه «آزادى حقى اولى، فطرى، طبيعى و خدادادى براى بشر» است، اين مى شود كه حكومت بايد دغدغه رعايت آزادى شهروندان را داشته باشد و آن را تضمين كند. امام در اين باره فرموده است: بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسى به بهترين وجه تامين شود. (17) در جاى ديگر درباره رعايت حقوق اقليتهاى مذهبى مى فرمايد: تمام اقليتهاى مذهبى در حكومت اسلامى مى توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند و حكومت اسلامى موظف است از حقوق آنان به بهترين وجه حفاظت كند. (18) به نظر امام نه آزادى قابل چشم پوشى و ناديده انگاشتن است، نه شايسته است مردم از آن صرف نظر كنند، نه چيزى است كه حكومت به مردم داده باشد و نه چيزى است كه حكومت مجاز باشد آن

ص: 114

را پايمال كند. آزادى حقى است خدادادى كه مردم بايد آن را طلب و حكومتها بايد آن را رعايت كنند. بدين دليل حكومت اسلامى نمى تواند يك حكومت استبدادى باشد در اسلام ديكتاتورى اصلا در كار نيست، هيچ، ابدا، هيچ وقت نبوده و هيچ وقت نيست، هيچ وقت نخواهد بود. (19) امام معتقد است كه حكومت اسلامى شبيه هيچ يك از اقسام حكومتهاى استبدادى ( msitopseD ) نيست. اسلام حكومتى را بنيان نهاد كه نه به شيوه استبدادى است كه در آن نظر و تمايلات نفسانى يك نفر بر تمام جامعه حاكم است، و نه به شيوه مشروطه [ليبرال] يا جمهورى [خالص] كه مبتنى بر قوانين بشرى است كه آن قوانين را گروهى از مردم بر تمام جامعه حاكم مى كنند. بلكه حكومت اسلامى، نظامى است كه از وحى الهى الهام مى گيرد و در تمام زمينه ها از قانون الهى كمك مى گيرد و هيچ يك از زمامداران امور جامعه حق استبداد به راى ندارند. (20) به اين ترتيب امام با رد حكومت استبدادى خودكامه، موافقت خود را حكومت مشروطه ( msil anoitutitsnoC ) دينى و جمهورى اسلامى اعلام مى دارد. حكومتى كه در آن ضمن اجراى حقوق و احكام الهى، آزادى، اراده و واست شهروندان نيز به طور كامل مورد توجه قرار مى گيرد. ب. آزادى و امنيت در انديشه سياسى امام حكومت

ص: 115

و تشكيل جامعه مدنى از سوى بشر براى پايان دادن به وضعيت هرج و مرج، ظلم و ناامنى است. انسان به اين دليل در برابر اوامر حكومت تسليم مى شود كه خود را در محيطى امن و آرام قرار دهد و در چنين محيطى به تحصيل حقوق خود (از جمله حق طبيعى آزادى، و رشد فضائل) بپردازد. در اينجا امام نظريه هابز يعنى «كسب امنيت» را در خصوص فلسفه تشكيل دولت با نظريه لاك يعنى «تضمين آزادى» (21) تركيب مى كند و در ضمن آن را با آموزه «رشد فضائل» افلاطون كه از وظايف دولت است (22) پيوند مى دهد. امام جامعه بدون حكومت را جامعه اى گرفتار «هرج و مرج و ناامنى» توصيف مى كند (23) و معتقد است كه انسان براى فرار از ناامنى و به دست آوردن امنيت به تشكيل حكومت رو آورده است: ضرورت تشكيل حكومت براى گسترش عدالت و تعليم و تربيت [شهروندان] و حفظ نظم [اجتماعى] و رفع ظلم و حفظ مرزها [ى كشور] و جلوگيرى از تجاوز بيگانگان از واضحترين احكام عقلاست بدون آنكه تفاوتى ميان كشورهاى مختلف و يا زمانهاى مختلف وجود داشته باشد. در عين حال دليل شرعى نيز بر اين مطلب دلالت دارد. (24) امام وجود امنيت در جامعه را پيش شرط همه لذات و خوشيهاى دنيوى قلمداد مى كند

ص: 116

و معتقد است سعادت دنيوى بدون وجود امنيت امكان پذير نيست; و به اين دليل دولت اسلامى را موظف به تامين سعادت دنيوى شهروندان و ضامن حفظ امنيت آنان مى داند: اگر ... محتواى اسلام در همه جاى اين مملكت پياده بشود يك حالت اطمينان براى ملت در كشور حاصل مى شود كه سرآمد همه خوبيهاست. انسان اگر چنانچه همه خوشيها را داشته باشد لكن حال اطمينان نداشته باشد و متزلزل باشد، تمام آن خوشيها تلخ مى شود... اين طمانينه روحى بهترين چيزى است كه براى انسان هست. (25) در محيط اسلام، مملكت اسلامى، رعب نيست و در محيط طاغوت رعب است. (26) امام آزادى و امنيت را اينگونه به هم پيوند مى دهد: آزادى آن است كه فرد با احساس امنيت از آزادى اش بهره بردارى كند و گرنه آزادى همراه با اضطراب و ترس ارزش ندارد: آزادى در حدود ضوابط است ... در حدود قواعد و قوانين آزادى هست، يعنى شما ديگر از كسى... نمى ترسيد ... به اين معنى الحمدلله ما الان آزاديم. (27) آنگاه سعادت را كه هدف و آرمان حكومت اسلامى است به آزادى پيوند مى دهد و آن را الزامى معرفى مى كند: با جمهورى اسلامى سعادت، خير [و] صلاح براى همه ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود... تمام اقشار ملت به حقوق حقه خودشان مى رسند،

ص: 117

ظلم و جور و ستم ريشه كن مى شود. در جمهورى اسلامى زورگويى نيست، در جمهورى اسلامى ستم نيست. در جمهورى اسلامى آزادى است، استقلال است، همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند. (28) بدين ترتيب، در انديشه سياسى امام، آزادى همراه با امنيت نه تنها يك اصل ارزشمند و قابل احترام است كه بايد پاس داشته شود، بلكه يكى از اهداف اصلى تاسيس حكومت و يكى از اصول جمهورى اسلامى است كه الگوى مطلوب حكومت در نزد ايشان به شمار مى رود. ج. آزادى، تمدن و توسعه ارزش آزادى براى امام آنقدر است كه از آن به عنوان يكى از اركان اساسى تمدن ياد مى كند و آن را در مقابل توحش قرار مى دهد: «جامعه متمدن جامعه اى است كه وحشى نيست». با اين تقابل امام در صدد ستودن «جامعه متمدن» و نكوهش «جامعه وحشى» است. تمدن آن چنان ارزشى است كه در صورت نبود آن چيزى جز «توحش»، كه همه انسانها به حكم فطرت از آن تنفر دارند، باقى نخواهد ماند. آنگاه «تمدن» را با «آزادى» و «توحش» را با «سلب آزادى» برابر دانسته و نتيجه مى گيرد كه جامعه غير آزاد «جامعه وحشى» است و حكومتى كه بر چنين جامعه اى حاكم است نيز وحشى و غير متمدن است: اول مرتبه

ص: 118

تمدن، آزادى ملت است ... يك مملكتى كه آزادى ندارد تمدن ندارد. يك مملكتى كه استقلال ندارد... اين نمى شود گفت يك مملكت متمدن. مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقايد و رايشان... . (29) اين مردمى كه آزادى و استقلال مى خواهند، اينها وحشى نيستند. اينها متمدن هستند كه آزادى و استقلال مى خواهند، وحشى آنها هستند كه استقلال و آزادى را از آنها گرفته اند، نه اينها كه آزادى و استقلال را مى خواهند. استقلال و آزادى دو تا چيزى است كه ... از حقوق اوليه بشر است و همه بشر اين را مطلع هستند، آن كه سلب مى كند اين را از مردم، او وحشى است، آن كسى كه اين حق را مى خواهد، او متمدن است. (30) امام آنقدر بر ارزش آزادى پا مى فشارد و آن را براى يك جامعه متمدن، مرفه و سعادتمند ضرورى مى داند كه با «استبداد مصلحت انديشانه» ( msitopsed denethgilnE ) نيز مخالفت مى كند: حتى به خاطر توسعه و كسب پيشرفت نبايد آزادى را ناديده انگاشت. ترقى و پيشرفت و توسعه خوب است ولى نبايد براى كسب آن اختناق به كار برد به اين ترتيب امام اعتقاد خود را مبنى بر «توسعه آزاديخواهانه» اعلام مى نمايد: ما وقتى از اسلام صحبت مى كنيم به معنى پشت

ص: 119

كردن به ترقى و پيشرفت نيست، بلكه بر عكس به عقيده ما اساسا اسلام يك مذهب ترقيخواه است ولى ما دشمنان رژيمهايى هستيم كه تحت عنوان تجددخواهى، روش ديكتاتورى و ظلم را در پيش مى گيرند... قبل از هر چيز معتقديم كه فشار و اختناق، وسيله اى براى دست يافتن به پيشرفت نيست. (31) د. آزادى و توحيد امام در اوج ارج نهادن بر آزادى، به اساسى ترين ركن دين و عالى ترين اصل اعتقادى يعنى «توحيد» اشاره مى كند و آزادى را نتيجه يگانه پرستى مى داند; چرا كه اعتقاد به خداى يگانه به آزادى مى انجامد و سلب آزادى شرك را به ارمغان مى آورد: ريشه و اصل همه ... عقايد كه مهمترين و با ارزش ترين اعتقادات ماست، اصل توحيد است. مطابق اين اصل ما معتقديم كه خالق و آفريننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدس خداى تعالى است كه از همه حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مى آموزد كه انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد. بر اين اساس هيچ انسانى هم حق ندارد انسانهاى ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند و ما

ص: 120

از اين اصل اعتقادى اصل آزادى بشر را مى آموزيم كه هيچ فردى حق ندارد انسانى و يا جامعه و ملتى را از آزادى محروم كند، براى او قانون وضع كند، رفتار و روابط او بنا به درك و شناخت خود كه بسيار ناقص است و يا بنا به خواسته ها و اميال خود تنظيم نمايد. و از اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذارى براى پيشرفتها در اختيار خداى تعالى است. (32)

3- حدود آزادى

الف. آزادى قانونى ( ytrebil lageL ) امام در بيانات خويش گاه در مواردى بر آزادى تاكيد كرده و گاه برخى محدوديتها براى آزادى مصطلح در جهان قائل شدند كه البته نمى توان با شمارش آنها به جمع بندى كاملى دست يافت. علاوه بر اينكه اين كار به عهده علم حقوق و حقوق اساسى است در حالى كه ما در صدد توضيح آزادى در «انديشه سياسى» امام هستيم. لذا در اينجا تنها به اشاره اى در زمينه موارد ذكر شده بسنده مى كنيم. به نظر امام آزادى عقيده و ابراز آن حتى براى ماركسيستها نيز وجود دارد. (33) مطبوعات در نشر حقايق آزادند (34) ولى نوشته هاى گمراه كننده مجاز نيست. (35) هر گونه اجتماع و تشكيل احزاب به شرط آنكه مصالح ملت را به خطر نيندازد آزاد است. (36) انواع فساد و داير كردن مراكز فساد

ص: 121

ممنوع است. (37) تجاهر به فسق (38) بى حجابى، (39) كارهايى كه توطئه بر عليه نظام باشد، (40) تجاوز به حقوق ديگران، (41) اعمال خائنانه (42) و خرابكارانه (43) در حكومت اسلامى ممنوع است. در يك اظهار نظر كلى امام معتقد است كه حكومت اسلامى دو وظيفه مهم دارد كه در عرض هم بايد آنها را تحقق بخشد: 1( اجراى احكام اسلام و حدود الهى; 2( حفاظت از آزاديهاى مردم. ما نبايد ظلم كنيم، يعنى تفتيش نماييم كه در داخل خانه هاى مردم چه مى گذرد، كسى هم حق ندارد عشرتكده درست كند و يا قمارخانه. در حكومت اسلامى با اينگونه امور مبارزه مى شود. ما مى خواهيم احكام خدا جارى شود. آن طرفش هست، اين طرفش هم هست ... دولت اسلامى موظف است مردم را مطمئن نمايد در همه چيز... از آن طرف هم اگر كسانى كه مخالف اسلام هستند بخواهند تجاهر به فسق نمايند، آنها هم تاديب خواهند شد. (44) امام تعيين حد و مرز «احكام الهى» و «آزاديهاى مدنى» را بر عهده قانون مى داند و به «آزادى قانونى» معتقد است: تنها قانون است كه موارد آزادى و وظايف شهروندان را تعيين مى كند و دولت اسلامى موظف است به همان اندازه كه دغدغه اجراى قوانين براى برقرارى نظم و امنيت و اخلاق در جامعه

ص: 122

را دارد، دغدغه پاسدارى از حريم آزاديهاى مردم را نيز داشته باشد. بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسى به بهترين وجه تامين شود. (45) جالب اينجاست كه امام به عنوان يك عالم اصولى (در مقابل اخباريون) معتقد است كه آزادى «اصل اولى» است; در حالى كه احكام الزام آور الهى كه ناشى از خالقيت اوست در درجه دوم قرار دارد و بدين ترتيب محدوديتهاى شرعى و قانونى ثانوى است: ترديدى نيست كه اصل اوليه مانند اصالت حل و اصالت اباحه و عموميت اينكه همه آنچه در روى زمين است براى انسان خلق شده است، اين است كه از هر چيزى به نحوى جايز است استفاده كرد، مگر آنكه دليلى قائم شود بر حرمت آن. (46) امام آنگاه به تقابل اخباريون و اصوليون در اين مساله اشاره مى نمايد و نقل مى كند كه اخباريون براى رعايت «محرمات الهى» حدود آزادى مردم را محدود مى كنند و در موارد نامعلوم بودن احكام، حكم به لزوم احتياط مى نمايند; (47) از جمله استدلال مى كنند: اصل در همه چيز ممنوعيت است، و اينكه جهان همه اش، از آسمان و زمين، مملوك خداست، همچنانكه خود مكلف، بنده خداى تعالى است. بنابراين بايد همه كارهاى انسان اعم از حركت و سكون از روى رضايت خدا و دستورى كه از سوى

ص: 123

او صادر شده باشد انجام شود. و هيچ كس حق ندارد در جهان تصرف كند مگر به اجازه او; زيرا هم تصرف كننده و هم آنچه در او تصرف مى شود، هر دو مملوك خدا هستند. (48) امام اين قبيل استدلالات را رد مى كند، (49) و به عنوان يك اصولى «اصل برائت عقلى و اباحه نقلى» را به اثبات مى رساند. (50) لكن ايرادى به نظريه «آزادى قانونى» وارد مى شود و آن اينكه: حفظ و حراست و آزادى از طريق قوانين عام، روشى است كه محتواى قوانين در آن به حساب نمى آيد. قانون عام ممكن است، از لحاظ مضمون، سركوبگرانه و اختناق آور باشد. دولت ممكن است قوانين جزايى را به حد وحشيگرى برساند و براى كليه جرايم كوچك نيز كيفر مرگ در نظر بگيرد. در نظريه قانونى هيچ چيزى براى جلوگيرى از اين كار نيست. (51) ولى امام با اعتقاد به «حريم خصوصى» براى شهروندان حوزه اى از آزادى غير قابل تجاوز را ترسيم مى كند كه قانون نيز نبايد به آن نزديك شود. در اين باره اگرچه امام به مكتب آزاديخواه نزديك مى شود كه معتقد به وجود حريم خصوصى براى شهروندان است و با پيوند زدن آن با «فردگرايى» ( msilaudividnI ) حوزه وسيع ترى را مشمول اين حوزه قرار مى دهد، (52) لكن امام با مبانى

ص: 124

ديگر كه از وحى الهى سرچشمه مى گيرد دايره «حريم خصوصى» را تنگتر مى كند و در اين موضوع «اخلاق عمومى» را نيز ارج مى نهد. دولت اسلامى دولتى است كه هم اخلاق عمومى و سعادت اخروى مردم را در نظر دارد و هم سعادت دنيوى و رفاه و آزادى آنان را در نظر مى گيرد. ب. حريم خصوصى از نظر امام شهروندان در حيطه زندگى خصوصى خود در محدوده قانون آزادند. حريم خصوصى ( ecaps laudividnI ) زندگى افراد در حوزه هاى زير مشخص مى شود: 1. عقيده امام معتقد است ك نبايد به حوزه عقايد افراد وارد شد و در اين مورد تحقيق و تجسس و دخالت كرد: احكام اسلام در تمام ابعادش بايد عمل بشود. يعنى نه جاسوسى شود و تفتيش عقايد و نه كسى متجاهر به فسق شود. (53) 2. بيان امام معتقد است كه اسلام داراى منطقى نيرومند است و قدرت پاسخگويى به كليه شبهات و استدلالات ساير مكاتب را دارد; لذا حكومت اسلامى آزادى بيان را به طور كامل اعطا مى كند و البته عمل خيانت به كشور نخواهد بود. دولت اسلامى، يك دولت دموكراتيك به معناى واقعى است ... و هر كس مى تواند اظهار عقيده خودش را بكند و اسلام جواب همه عقايد را به عهده دارد و دولت اسلامى، تمام منطقها را با

ص: 125

منطق جواب خواهد داد. (54) امام در پاسخ پرسش خبرنگارى كه نظر ايشان را درباره فعاليت احزاب سياسى چپ بدون اتكا به قدرتهاى خارجى در جمهورى اسلامى جويا مى شود مى فرمايد: در جمهورى اسلامى هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان برخوردار خواهد بود و لكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرتهاى خارجى را اجازه خيانت نمى دهيم. (55) امام در جاى ديگر درست در پاسخ به همان پرسش مى فرمايد: اگر مضر به حال ملت باشد جلوگيرى مى شود، اگر نباشد و فقط اظهار عقيده باشد مانعى ندارد. (56) به اين ترتيب صرف اظهار عقيده را غير مضر توصيف مى نمايد و در نتيجه آزادى بيان را مطلق مى كند. 3. محل سكونت و كسب امام معتقد است كه محل سكونت و محل كسب خصوصى افراد بايد مصون از تعرض باشد و افراد در محدوده منزل و محل كارشان كاملا آزادند و صرفا به دليل امنيتى مى توان به آن محدوده، آن هم به قدرى كه امنيت كشور اقتضا مى كند، تعرض نمود: هيچ كس حق ندارند به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصى كسى بدون اذن صاحب آن وارد شود يا كسى را جلب كند يا

ص: 126

به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد... و يا براى كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد... تمام اينها جرم و گناه است و بعضى از آنها ... بسيار بزرگ است... . آنچه كه ذكر شد و ممنوع اعلام شد، در غير مواردى است كه در رابطه با توطئه ها و گروهكهاى مخالف اسلام و نظام جمهورى اسلامى است كه ... براى نقشه هاى خرابكارى و افساد فى الارض اجتماع مى كنند... [و] اگر براى كشف خانه هاى تيمى و مراكز جاسوسى و افساد عليه نظام جمهورى اسلامى از روى خطا و اشتباه به منزل شخصى يا محل كار كسى وارد شدند و در آنجا به آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافى مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند، چرا كه اشاعه فحشا از بزرگترين گناهان كبيره است... و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدى از حدود الهى ظلم است... و اما كسانى كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره و پخش بين مردم است، در حكم مفسد فى الارض ... است و

ص: 127

بايد... آنان را به مقامات قضايى معرفى كنند و همچنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائا حكمى صادر نمايند كه به وسيله آن ماموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محلهاى كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمى است و نه محل توطئه هاى ديگر عليه نظام جمهورى اسلامى ... . چنين حكمى مورد تعقيب قانونى و شرعى است. (57) امام در بحث ولايت فقيه نيز بين «مسائل اجتماعى» و «زندگى خصوصى» تميز قائل مى شود و اعلام مى دارد كه دايره ولايت فقيه شامل زندگى خصوصى افراد نمى شود: در جنبه هاى مربوط به حكومت تمامى آنچه در اختيار رسول الله و امامان پس از او، صلوات الله عليهم اجمعين، بوده، در اختيار فقيه عادل است... ولى اگر براى پيامبر و امامان معصوم(ع) ولايتى نه از جهت حكومت ثابت بشود پس [اين لايت براى فقيه ثابت] نيست. پس اگر معتقد شويم كه معصوم(ع) ولايت بر طلاق همسر مرد يا فروش مال او يا گرفتن آن را دارد حتى اگر مصلحت عمومى هم چنين، اقتضا نكرده باشد، اين ولايت براى فقيه ثابت نيست. (58) 4. رخص امام معتقد است كه حوزه «مستحبات، مكروهات و مباحات» و در يك كلمه «رخص»، در «حريم خصوصى» قرار دارد و نبايد به آن تجاوز كرد. آنچه موضوع اقامه يا

ص: 128

امر به معروف و نهى از منكر است، همانا «محرمات و واجبات» الهى است. تحميلى در محدوده رخص نبايد صورت گيرد (59) اين مطلب روشن و بى نياز از شرح است. 5. احكام الزامى اختلافى در حكومت اسلامى تقليد از مراجع تقليد به عهده خود شهروندان است و انتخاب مرجع تقليد به تشخيص خود شهروندان واگذار شده است; اين مطلب واضح است و قابل بحث و ترديد نيست. (60) بنابراين اگر شهروندان از مرجع يا مراجعى تقليد كنند كه فتوا به جواز و اباحه برخى كارها مى دهند، ديگران (از جمله دولت و دستگاههاى دولتى) نمى توانند و حق ندارند به استناد برخى فتاواى ديگر، فتواى سختگيرانه را به مقلد فتواى سهلگيرانه تحميل نمايند; امام در مساله دوم از فصل شرايط امر به معروف مى فرمايد: اگر مساله اى مورد اختلاف نظر باشد و [امر به معروف] احتمال دهد فتواى انجام دهنده يك كار معين و يا ترك كننده آن، [در صورتى كه او مجتهد باشد] و يا فتواى مرجعش [ در صورتى كه مجتهد نباشد] مخالف با او است و احتمال دهد آنچه آن فرد انجام داده است به نظر خودش جايز است، واجب نيست بلكه جايز نيست او را از انجام آن كار نهى كند، تا چه برسد به اينكه به اين مطلب يقين كند.

ص: 129

(61) در جاى ديگر امام خاطر نشان مى كند اينكه قوانين موضوعه نبايد مخالف احكام اسلام باشد، به اين معنا نيست كه آن قانون نبايد مخالف فتواى رهبر يا فتواى فقهاى شوراى نگهبان باشد; بلكه آن قانون نبايد مخالف اسلام باشد. به نظر مى رسد كه مقصود از «اسلام» در اينجا «فتواى اجماعى و حكم مسلم و غير اختلافى فقهى» باشد. شوراى نگهبان نمى گويد كه اين [قانون مصوب مجلس] خلاف فتواى من است يا خلاف فتواى زيد [يعنى رهبر] است، او مى گويد خلاف اسلام است. (62) پس اگر نمى توان و نبايد فتوايى سختگيرانه را بر افرادى كه از فتواى سهلگيرانه پيروى مى كنند تحميل كرد، و اگر شوراى نگهبان نبايد به صرف مخالفت قانون مصوب نمايندگان مردم با فتواى فقهاى شوراى نگهبان يا فتواى رهبر، (63) آن قانون را رد كند، و اگر دولت موظف است آزاديهاى مردم را پاس دارد و اگر اصل اولى برائت، اباحه و آزادى است; پس قوانين موضوعه كه جنبه شرعى نيز پيدا مى كند بايد «حداقل ممنوعيت» را ايجاد كند و صرفا حافظ احكام مسلم و اجماعى فقهى باشد. كليه اين موارد نتيجه منطقى اصولى است كه امام به آن اعتقاد داشت. نتيجه آنكه «احكام فقهى اختلافى» در حوزه «حريم خصوصى» شهروندان قرار مى گيرد. 6. دخالتهاى موجب وهن اسلام

ص: 130

امام معتقد است دخالت در امورى كه موجب وهن اسلام شود جايز نيست، حتى اگر آن عمل حرام مسلم باشد و انجام دهنده آن در جهان ديگر در پيشگاه خداى تعالى گناهكار باشد. ايشان در مساله دهم از شرايط امر به معروف مى فرمايد: اگر امر [به معروف] و نهى [از منكر] در موردى نسبت به بعضى افراد موجب وهن دين مقدس [اسلام] شود، ولو در نزد ديگران، جايز نيست; بويژه اگر احتمال تاثير نيز نرود; مگر آنكه آن كار از موارد مهم باشد، و موارد متفاوتند. (64) در جاى ديگر امام مى فرمايد: چشمهاى دشمنان دوخته شده است كه ... خرده گيرى كنند. آنهايى كه با جمهورى اسلامى مخالفند... در [ميان] مسلمين هم زيادند. حكومتهاى طاغوتى... خارجيها... كه به اسلام اعتقاد ندارند [و نيز] در داخل... اينهايى كه با جمهورى اسلامى مخالفند... اينها همه چشمهايشان را دوخته اند كه از ما يك خطايى ببينند يكى را هزار تا كنند، در نوشته هايشان.. . در خارج، داخل يك مطلب جزئى را بزرگش كنند. اين اشخاص دشمن با ما هستند كه با قلمهاى زهر آلودشان مى خواهند اين نهضت را آلوده كنند، ننگين كنند، به عالم نمايش بدهند كه اسلام هم همين است [در حالى كه] اينها ادعا مى كردند كه حكومت اسلامى يك حكومت عدالت است... اگر خداى

ص: 131

نخواسته يك اشتباه و خطايى بكنيد اينطور نيست كه يك شخص اشتباه كرده... پاى شخص اينها حساب نمى كنند... پاى مكتب حساب مى كنند يعنى بى انصافى مى كنند... خدا نكند كه يك وقت شهادت مكتب پيش بيايد...[ و] بگويند اين رژيم [جمهورى اسلامى] مثل همان رژيم [پادشاهى پيش از انقلاب اسلامى است]، براى اينكه... وقتى اطراف و افرادش را ملاحظه مى كنيم مى بينيم اينها از همان سنخ كارها مى كنند، اينها همه منزل مردم مى ريزند. به حق هم باشد نبايد كرد، در صورتى كه به حق هم باشد، نبايد يك كارى كه صورت، صورت باطل است ولو واقع حق است، بعضى به صورت باطل مى دهند. (65)

4- روشهاى تضمين آزادى

تامين آزادى و امنيت اجتماعى همچنين آزادى در حريم خصوصى زندگى آرمانى بزرگ و ضرورى است كه تحقق آن در گرو ضمانتهاى كارآمد و نهادينه است. حال سؤال است كه چگونه مى توان از اين حقوق پاسدارى نمود و نسبت به رعايت آنها از سوى حكومت اطمينان حاصل كرد؟ نظريه پردازان آزاديخواه روشهايى براى وصول به اين منظور پيشنهاد كرده اند كه در محورهاى ذيل خلاصه مى شود: مشروطيت و مهار قدرت به وسيله قانون اساسى، حكومت قانون و تفكيك قوا. (66) حضرت امام علاوه بر محورهاى مذكور به محور «نظارت رهبر منتخب و مسئول» نيز اشاره مى كنند. الف. مشروطيت در

ص: 132

حكومت مشروطه يا حكومت مبتنى بر قانون اساسى اداره كشور و عمل نهادهاى دولتى بر اساس سلسله قوانينى اداره مى شود كه در راس آنها قانون اساسى قرار دارد. در ديدگاهى كه معتقد است قوانين اساسى قواعدى پايه اى را تدوين مى كنند كه حكومت تحت آنها عمل نمايد، منطقى خواهد بود كه قانون اساسى داراى تفوق ( noitutitsnoc fo ycamerpus ehT ) باشد كه بايد گفت قانون اساسى بر كليه قوانين نوشته و نانوشته برترى دارد. (67) مشروطيت آموزه اى سياسى است كه مدعى است قدرت سياسى بايد مقيد به نهادهايى باشد كه اعمال قدرت را محدود و مهار مى كنند. چنين نهادهايى قواعدى را مطرح مى كنند كه هم رؤساى حكومت و هم سازمانها و بدنه ها [ى حكومت] را كه قدرت سياسى را اعمال مى كنند مقيد مى كنند. (68) نظريه مشروطيت و مهار قدرت دولتى در دو قرن اخير در قالب نهادهايى تجسم پيدا كرده كه «قانون اساسى» در نقطه مركزى نهادهايى كه اين محدوديت را اعمال مى كنند قرار گرفته است. (69) قانون اساسى علاوه بر اينكه «سازمان حكومت» ( tnemnrevog fo noitazinagro ehT ) را ترتيب مى دهد و نهادهاى حكومتى را تعريف مى كند، حاوى يك «لايحه يا بيانيه حقوقى» ( sthgir fo noitaralced ro lliB ) است كه در اين قسمت، حقوق اساسى، عمومى، مقدس، طبيعى و غير قابل تفكيك

ص: 133

مردم را بيان مى كند كه حكومت موظف به رعايت آنها مى باشد. (70) امام درباره مشروطيت و حكومت مبتنى بر قانون اساسى فرموده است: رژيم جمهورى اسلامى متكى بر قانون اساسى اى [است] كه از روى اسلام است، متكى بر اسلام، احكام اسلام [است]... . (71) مقصود اين است كه در حكومت اسلام، اسلام و قانون اسلام حكومت كند، اشخاص براى خودشان و به فكر خودشان حكومت نكنند... در اسلام حكومت، حكومت قانون، حتى حكومت رسول الله(ص) و حكومت اميرالمؤمنين(ع) حكومت قانون است. (72) امام در خصوص نقش قانون اساسى در مهار قدرت دولتى و جلوگيرى از استبداد و ديكتاتورى مى فرمايد: ما اگر همه اشخاصى كه در كشورمان هستند و همه گروههايى كه در كشور هستند و همه نهادهايى كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون [اساسى] خاضع بشويم و اگر قانون را محترم بشمريم هيچ اختلافى پيش نخواهد آمد... البته ديكتاتورها... از قانون بدشان مى آيد... لكن قانونى كه مال همه ملت است... و براى آرامش خاطر همه ملت است... اين قانون بايد محترم شمرده بشود. (73) آنگاه امام خطاب به نمايندگان مجلس خبرگان كه در حال تدوين قانون اساسى درباره «لايحه حقوق» مى فرمايد: قانون اساسى [بايد] جامع و داراى خصوصيات زير باشد: الف - حفظ و حمايت حقوق و مصالح تمام قشرهاى

ص: 134

ملت دور از تبعيضهاى ناروا... (74) به اين ترتيب امام رعايت حقوق و آزاديهاى مردم را از طريق مقيد كردن حكومت اسلامى به قانون اساسى تضمين مى كند. ب. حكومت قانون حكومت قانون ( wal fo elur ) به وضعيت موجود در كشور گفته مى شود كه در آن، قوانين وضع شده از سوى قوه مقننه توسط پليس و دستگاه قضايى به اجرا گذاشته مى شود و اين وضعيت به طور مساوى شامل همه شهروندان مى شود. (75) حكومت قانون در مقابل حكومتهاى پليسى بكار مى رود كه در آن، مقامهاى حكومتى و ادارى بنا به ميل خود رفتار مى كنند و گاه بدون توجه به قوانين و قواعد به مداخله در امور خصوصى و عمومى مردم مى پردازند. (76) در نظريه آزادى خواهى، در آزاديهاى مدنى فرض بر وجود حقوق فردى و منع الزام و اجبار از ناحيه دولت است; مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. دولت با استناد به «قانون» مى تواند در آزادى افراد دخالت كند. مقصود از قانون هم قوانين موضوعه اى است كه مطابق با قانون اساسى از تصويب گذشته باشد. (77) قوانين موضوعه بايد داراى ويژگيهايى باشد: اول اينكه قانون بايد قاعده اى باشد كه در آن ذكرى از موارد جزئى يا افراد خاص نيامده باشد و از قبل براى تطبيق بر كليه موارد و همه افراد به طور مطلق وضع

ص: 135

شده باشد. به گفته روسو قانون بايد اتباع را مجموعا و اعمالشان را مطلقا در نظر بگيرد. گرچه ممكن است برخى امتيازات را مقرر بدارد، ولى هيچ گاه نبايد اين امتيازات را به شخصى بدهد كه از او نام برده شود. دوم اينكه قانون بايد مشخص و روشن باشد. (78) به گفته هگل قانون بايد داراى شمولى مشخص و تعريف شده باشد. (79) سوم اينكه قانون نبايد عطف به ماسبق شود. اينها اصول مورد پذيرش جهان متمدن در خصوص حكومت قانون است. (80) امام ضمن تاكيد بر نفى خودسرى در حكومت اسلامى (81) و اينكه همه حتى رهبر نيز تحت قانون الهى بايد عمل كنند، (82) قوانين موضوعه مجلس شوراى اسلامى را كه به تاييد شوراى نگهبان رسيده باشد هم قانونى و هم شرعى توصيف سپس به حاكميت مجلس مى رسد و آنجا را مركز همه قوانين معرفى مى كند: (84) قانون يعنى قوانين موضوعه مجلس. سپس همه مقامات و نهادها حتى رهبر را تابع قوانين موضوعه مجلس مى نمايد: همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ولو خلاف راى شما باشد، بايد بپذيريد براى اينكه ميزان اكثريت است و تشخيص شوراى نگهبان كه اين مخالف قانون [اساسى] نيست و مخالف اسلام هم نيست، ميزان اين است، همه بايد بپذيريم. من هم

ص: 136

ممكن است با بسيارى از چيزها، من كه يك طلبه [رهبر] هستم مخالف باشم، لكن وقتى قانون شد و چيز [تصويب و تاييد] شد، خوب ما هم مى پذيريم. (85) امام علاوه بر اينكه همه مقامات و نهادها و سازمانهاى دولتى را تابع قانون موضوعه مى نمايد، اوصاف سه گانه مزبور را درباره قانون مقرر مى دارد: قانون بايد عام و روشن باشد و عطف به ماسبق نشود. امام ضمن آنكه معتقد است خداى متعال در «تكوين» ( noitaerc ) بر اساس نظم كلى عمل نموده است، (86) در «تشريع» ( noitalsigel ) نيز بر اساس وضع قوانين كلى عمل شده است. امام در چند جاى مباحث اصول از اصلى سخن به ميان آورده اند كه ساير اصوليين به آن اعتقاد نداشتند و آن اصل فقه ابتكارى است كه تحت عنوان «خطابات قانونى» عرضه مى شود. امام درباره كليت قوانين الهى مى فرمايد: اصل رايج [و روش عمومى] در قوانين جهان [بشريت] اين است كه فرمانروا پس از در نظر گرفتن صلاح و فساد چيزى و اعتقاد پيدا كردن به اينكه وضع حكم و فرمان براى آن، به صلاح حال پيروانش است، تصميم و اراده وى به وضع حكم به صورت يك قانون كلى براى تمام بشر يا براى گروهى از انسانها تعلق مى گيرد. پس يك حكم كلى وضع مى نمايد و آن را

ص: 137

در جايى قرار مى دهد كه مراجعه كننده در آنجا آن را مى جويد و مكلف در تشخيص وظيفه به آنجا رجوع مى كند و در اين مطلب تفاوتى نمى كند كه فرمانروا يك نفر باشد يا چند نفر باشند; مگر آنكه در صورت دوم حكم تابع نظر اكثريت است... (87) در جاى ديگرى نيز مى فرمايد: تكاليف و احكام شرعى دقيقا مانند قوانين عرفى [و بشرى] است كه براى حفظ جامعه و هماهنگى كارها وضع و مقرر مى شود. پس همچنان كه در مورد قوانين بشرى خطابها و فراخوانهاى متعدد [در هر كار و درباره هر شخص] وجود ندارد، بلكه هر قانون از آن جهت كه يك خطاب است متعلق به يك عنوان كلى مى شود، و حجت بر تمامى انسانهاى مكلف خواهد بود، در مورد شرع هم خطابهاى متعلق به مؤمنان يا مردم، همين طور است، پس در اينجا نيز تنها يك خطاب قانونى واحد است كه شامل همه مى شود. (88) امام در جاى ديگر در خصوص قوانين موضوعه نيز همين مطلب را بيان مى دارد: قانون توجه به تمام جامعه كرده است... اگر قانون بنا باشد كه خودش را تطبيق بدهد به يك گروه... تطبيق بدهد به يك شخص، اين قانون نيست. قانون در راس واقع شده است و همه افراد هر كشورى بايد خودشان را با آن

ص: 138

قانون تطبيق بدهند... آن وقت است كه كشور، كشور قانون مى شود. (89) امام در خصوص لزوم روشن بودن حكم و قانون ضمن آنكه در مباحث علم اصول به طور استدلالى بحث مى كند، (90) در پيامى خطاب به مجلس خبرگان تدوين قانون اساسى مى فرمايد: قانون اساسى [بايد] جامع و داراى خصوصيات زير باشد: الف) ... ب) ... ج) صراحت و روشنى مفاهيم قانون به نحوى كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوسهاى ديكتاتورى و خودپرستان تاريخ در آن نباشد... (91) ترديدى نيست كه امام اين نكته را در خصوص قانون اساسى بيان فرمودند لكن با توجه به استدلال ذيل آن يعنى العلة تعمم و تخصص مى توان آن را به قوانين عادى نيز سرايت داد. (92) سرانجام، امام در خصوص عطف به ماسبق نشدن قانون در مباحث اصول فقه مى فرمايد: استدلال شده است بر برائت به ادله چهارگانه قرآن، سنت، اجماع و عقل; اما آيات. يكى از آيات گفته خداى متعال است: و ما عذاب نمى كنيم [كسى را] مگر آنكه پيامبرى را بفرستيم... (93). [اين آيه در صدد] منزه نموده خداى متعال است و با اين جمله مى خواهد بيان كند كه عذاب كردن پيش از بيان [حكم] با مقام ربوبى منافات دارد... و به توضيح بهتر، اين آيه يا در صدد فهماندن

ص: 139

اين است كه عذاب كردن [بندگان بر مخالفت با حكم الهى] پيش از بيان [آن حكم] با عدل و قسط او منافات دارد با رحمت و احسان و لطف او نسبت به بندگان منافات دارد... و اما دليل عقلى [بر اصل برائت]: پس ترديدى نيست كه عقل حكم مى كند به زشت بودن عذاب [بندگان] بدون بيان [بر حكم شرعى] به مكلف از بين مى رود... و اين [اصل] از موارد مسلم است... . (94) و به اين ترتيب امام با اعتقاد به حاكميت قانون، آزادى و عدالت و امنيت را در حكومت اسلامى جستجو مى نمايد. ج. تفكيك قوا گرچه افرادى چون راپن دوتوآرا ( sariohT ed nipaR ) و بالينگ بروك ( ekorB gniloB ) و جان لاك در مطالعه نظام سياسى انگلستان به نظريه تفكيك قوا اشاره كرده بودند، لكن كسى كه اين نظريه را تدوين و تشريح كرد و به عنوان يك اصل مهم درآورد منتسكيو بود. (95) منتسكيو پس از آنكه به سه شاخه حكومت يعنى قوه مقننه ( evitalsigeL ) ، قوه مجريه ( evitucexE ) و قوه قضائيه ( yraiciduJ ) به عنوان اركان هر حكومت اشاره مى كند، (96) اظهار مى دارد: همه [آزاديها و حقوق مردم] از بين خواهد رفت اگر فرد واحد يا گروه واحدى از افراد اصلى، خواه از نجيب زادگان و خواه از مردم عادى، هر سه قدرت

ص: 140

را اعمال نمايد. يعنى:[1] قوه قانون گذارى، [2] قوه اى كه تصميمات عمومى را به اجرا مى گذارد،[3] و قوه اى كه درباره جرايم و اختلافات و مشاجرات اشخاص قضاوت مى كند. (97) ماوريس وايل در كتاب مشروطه گرايى و تفكيك قوا سه مؤلفه در خصوص عقيده ناب درباره تفكيك قوا برمى شمرد: 1( او معتقد است كه يك تمايز عملى بين كار قانونگذارى، اجرايى و قضايى وجود دارد. 2( سپس او پيشنهاد مى كند كه حكومت به سه شاخه مزبور كه از هم جدا نگه داشته شوند تقسيم مى شود. 3( او اصرار مى كند كه نبايد هيچ گونه تداخلى ميان كاركنان اين سه بخش وجود داشته باشد. (98) چهار فايده براى تفكيك قوا برشمرده شده است: 1( سوء استفاده هوسرانانه از قدرت عمومى در جهت نتايج خصوصى، يا عمل مبتنى بر هواهاى زودگذر، جاى خود را به قوانين روشن و باثباتى مى دهند كه با اجراى بيطرفانه، منافع عمومى را افزايش مى دهد. 2( آزادى فردى در نتيجه امكان برنامه ريزى در محيط قابل پيش بينى و امن افزايش پيدا مى كند. 3( تقسيم فعاليتها، كارآيى مربوط به توزيع كارهاى پرزحمت را به ارمغان مى آورد. 4( چنين نظامى مسئوليت متقابل قوا در برابر يكديگر را تضمين مى كند. (99) امام بدون اينكه به فلسفه و ثمرات تفكيك قوا به صورت مبسوط بپردازد، اصل تفكيك قوا را بر

ص: 141

طبق قانون اساسى ضرورى و عدم دخالت قوا در يكديگر را فرض مى شمارد. اين قانونى [قانون اساسى] كه ملت برايش راى داده است... اين قانون بايد دست همه باشد و [بايد] همه حدود را قانون معين بكند. قانون [اساسى] براى مجلس حدود معين كرده است، تخلف از اين حدود نشود. براى رئيس جمهور تحديد كرده، حدود قرار داده، او هم تخلف نكند. براى نخست وزير و امثال اينها و دولتها حدود معين كرده، آنها هم نبايد خارج بشوند... (100) اين يك وظيفه شرعى الهى است... براى همه است اين، براى پاسدارهاست، براى پاسبانهاست، براى ارتش است، براى ژاندارمرى است، براى مجلس است، براى دولت است، براى رئيس جمهور است. اين يك مساله شرعى است. همه مكلفند شرعا به اينكه... به وظايف قانونى خود... عمل كنند. قانون [اساسى] براى همه وظيفه معين كرده [است]. اگر يكى دست از قانون بردارد و بخواهد دخالت به كار ديگرى بكند، بر خلاف شرع عمل كرده [است]. (101) حال اگر جوهر ذاتى تفكيك قوا را تقسيم قدرت بدانيم مى توان امام را معتقد به آن دانست، ولى اگر جزء اصلى اين اصل را مسئوليت متقابل و مقابله به مثل بدانيم گرچه ممكن است از فتاواى امام در فصل امر به معروف كتاب تحرير الوسيله، اين اصل را استنباط

ص: 142

نماييم، ولى به نظر مى رسد كه نتوان جايگاه مهم و قابل توجهى براى آن، در انديشه سياسى امام در نظر گرفت. د. نظارت رهبر منتخب و مسئول يكى ديگر از عوامل تضمين حقوق و آزاديهاى مردم در انديشه سياسى امام، اين است كه مردم مجتهدى عادل و سياستمدار را انتخاب مى كنند تا به عنوان رهبر با نظارت عاليه خود بر نهادهاى قانونى، جلوى استبداد و زورگويى آنان را بگيرد و رعايت حقوق ملت را توسط دستگاههاى مختلف حكومتى تضمين نمايد، از آنجا كه رهبر، «عادل» يعنى مقيد به انجام دستورهاى الهى است، نه ستمگرى مى كند و نه به حريم آزاديهاى مردم تجاوز مى كند. لكن از آنجا كه «ملكه عدالت» قابل زوال است و ممكن است رهبر صفت عدالت را از دست بدهد، و نيز چون امكان «خطا» و اشتباه در او وجود دارد; پس بايد مردم با انتقادهاى خود بر رهبر نظارت كنند و اگر انتقاد مؤثر نيفتاد و خود رهبر به يك «مستبد» تبديل شد، «حق طغيان» بر عليه او براى مردم محفوظ است و ملت مى تواند با قيام بر عليه او، وى را بر كنار نمايد. البته در چنين حالتى فرمانروايى» او از بين رفته است، در نتيجه مردم در اين صورت «عامل اجراى حكم الهى» خواهند بود. در خصوص

ص: 143

وجود ركن رهبرى در حكومت اسلامى امام مى فرمايد: بحثى نيست كه بنابر مذهب حق، امامان و حاكمان پس از پيامبر(ص) سرور اوصيا، اميرمؤمنان، و فرزندان معصوم ايشان(ع) يكى پس از ديگرى هستند تا زمان غيبت. پس آنان ولى امرند و آن ولايت عام و خلاف كليه الهيه كه پيامبر(ص) داشت آنان هم دارند. و اما در زمان غيبت، گرچه ولايت و حكومت براى فرد خاصى قرار داده نشده است، ولى به موجب عقل و نقل واجب است به شيوه ديگرى باقى بماند... پس امر ولايت به فقيه عادل مربوط مى شود، و اوست كه لياقت لايت بر مسلمانان را دارد. (102) امام معتقد است كه رهبرى در زمان غيبت به فرد و شخص معينى واگذار نشده است، و خداى متعال صرفا شرايطى را براى رهبر مقرر فرموده كه مسلمانان بايد آن را رعايت كنند. اين شرايط عبارت است از: 1( علم دين در سطح اجتهاد; 2( تقوا و پاكى در حد عدالت;3( قدرت اداره كشور. چون حكومت اسلامى حكومت قانونى است، بلكه تنها، حكومت قانون الهى است و تنها علت تشكيل آن برقرارى قانون و گسترش عدالت اهلى در ميان مردم است، پس بناچار فرمانروا بايد دو صفت را دارا باشد كه آن دو صفت اساس حكومت قانونى است و تحقق حكومت قانونى بدون آن قابل

ص: 144

تصور نيست: اول علم به قانون الهى و دوم عدالت. و مساله توانايى و كارآمدى در همان صفت علم به معناى وسيع ترش داخل مى شود و ترديدى در لزوم آن نيز در حاكم نيست و اگر خواستى بگو: كارآمدى شرط سوم از شروط اساسى [فرمانروا] است... پس بنابراين، مساله ولايت به فقيه عادل مربوط مى شود و اوست كه لياقت سرپرستى مسلمانان را دارد. (103) از آنجا كه فرد معينى از سوى خداى متعال براى رهبرى در زمان غيبت تعيين نشده است، اين مردم هستند كه بايد طبق احكام الهى، شخصى را براى تصدى مقام رهبرى برگزينند: ولايت فقيه... يك نفر آدمى [است] كه همه جهات اخلاقيش و ديانتى اش و ملى بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت، و خود ملت اين [فرد] را تعيين مى كند. (104) لكن ملت حق انتخاب رهبر را به طور غيرمستقيم و از طريق نمايندگان خود اعمال مى كنند. امام در اين باره مى فرمايد: مجلس خبرگان براى تعيين رهبر يا شوراى رهبرى... اهميت ويژه اى... دارا مى باشد... و همان طور كه قبلا تذكر دادم در دادن راى به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند، و هيچ كس را حق الزام كسى نيست... (105) [و] اگر مردم به خبرگان راى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آنها هم

ص: 145

فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مى شود و حكمش نافذ است. (106) آنگاه امام براى رهبر منتخب مردم، وظايف و نقشهايى را مقرر مى دارد كه يكى از آنها عبارت است از: نظارت بر اجراى قانون الهى كه از جمله حاوى «آزاديهاى مردم» است. (107) در اين باره امام مى فرمايد: غير از قانون الهى كسى حكومت ندارد، براى هيچ كس حكومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه، همه تحت قانون عمل مى كنند، مجرى قانون هستند همه، هم فقيه و هم غير فقيه همه مجرى قانونند. فقيه ناظر بر اين است كه اينها [يى كه قدرت دولتى را در دست دارند] اجراى قانون بكنند، خلاف نكنند، نه اينكه مى خواهد خودش يك حكومتى بكند، مى خواهد نگذارد اين حكومتهايى كه اگر چند روز بر آنها بگذرد بر مى گردند به طاغوتى و ديكتاتورى، مى خواهند نگذارد بشود... (108) فقيه نمى خواهد به مردم زورگويى كند، اگر يك فقيهى بخواهد زورگويى كند، اين فقيه ديگر

ص: 146

ولايت ندارد [و منعزل است] . اسلام است، در اسلام قانون حكومت مى كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهى، نمى توانست تخلف بكند... و ديكتاتورى در كار نيست، مى خواهيم جلوى ديكتاتورى را بگيرم. ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجارى خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور... بر نخست وزير... بر همه دستگاهها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافى [بكنند]... ولايت فقيه ضد ديكتاتورى است، نه ديكتاتورى. (109) آنگاه امام به دو دليل لازم مى داند كه بر خود رهبر هم نظارت صورت گيرد: هم به دليل احتمال خطا در او و هم به دليل احتمال زوال ملكه عدالت. در خصوص احتمال خطا، امام در پاسخ به پرسش خبرنگار مجله تايم كه مى پرسد «آيا هرگز در مورد چيزى اشتباه كرده ايد؟»، مى فرمايد: فقط محمد رسول(ص) و ديگر پيامبران و ائمه اشتباه نمى كردند، هر كس ديگرى اشتباه مى كند. (110) ايشان در مورد امكان و نحوه زوال ملكه عدالت در مساله29 از مسائل تقليد مى فرمايد: صفت عدالت حكما با انجام گناهان بزرگ و يا [تكرار و] اصرار بر گناهان كوچك، از بين مى رود، بلكه با انجام گناهان كوچك [حتى براى يك بار و بدون تكرار] هم بنابر احتياط از بين مى رود. (111) در جاى

ص: 147

ديگر در همين خصوص مى فرمايد: همه اينهايى كه مى بينيد فاسد شدند اينطور نبودند كه اينها از اول به اين درجه از فساد بودند... بعد هم وقتى كه به مقامى رسيدند اينطور نبوده كه از اول ديكتاتورى كرده باشند، لكن قدم به قدم، ذره به ذره به ديكتاتورى رفتند... شيطانى كه در باطن انسان است با كمال استادى انسان را به تباهى مى كشد... هيچ يك از ماها هم بايد تصور نكنيم كه مامون از اين هستيم كه فاسد بشويم. همه در معرض فساد هستيم، همه ما دست به گريبان شيطان هستيم... هيچ كس هم از ابتدا فاسد فاسد نبوده است و هيچ كس هم مامون نيست از اينكه... به فساد و به دام شيطان نيفتد. (112) امام در يك بيان جامع تر و عميق تر به تفاوتهاى ميان خداى متعال و مخلوقات اشاره مى كند نتيجه مى گيرد كه هر كس غير از خداى تعالى چون موجودى «ناقص»، «نفع طلب» و «فاقد حكمت كامل» است بايد از او درباره كارهايش «سؤال» كرد; بنابراين رهبر مقامى مسئول ( elbatanuoccA ) است: از براى فعل مطلق حق غايت و غرضى جز ذات مقدس و تجليات ذاتيه او نيست... زيرا هر فاعلى كه به قصد و غايت غير ذات ايجادى مى كند، براى هر غايتى باشد ولو ايصال نفع و رسيدن مثوبت به غير باشد

ص: 148

و يا براى عبادت و معرفت يا ثنا و محمدت باشد، متكمل به آن است و وجود آن برايش اولى از عدم آن است و اين مستلزم نقص و انتفاع است و آن بر ذات مقدس كامل على الاطلاق و غنى بالذات و واجب من جميع الجهات محال است، پس در افعال اولميت نيست و سؤال از لميت نيست ... و ايضا چون ذات مقدسش كامل مطلق و جميل على الاطلاق است... پس غايت همه حركات و افعال، ذات مقدس است و از براى خود ذات مقدس غايتى جز خود نيست «لا يسال عما يفعل و هم يسالون (113) و ايضا حق تعالى به واسطه آنكه حكيم على الاطلاق است هر فعل از او صادر شود در غايت اتقان است پس مورد سؤال نبايد شود، به خلاف ديگران.... پس چون فعل حق در كمال تمام و نظام اتم است سؤال نشود از آنچه كند و ديگران چون چنين نيستند سؤال شوند. (114) بدين ترتيب امام نه تنها رهبر را مسئول مى داند، بلكه طبق توضيحات استدلالى ايشان اعتقاد به عدم مسئوليت وى نوعى «شرك» محسوب مى شود ايشان در جاى ديگر اعتقاد به عدم مسئوليت را «تكبر» ناروا محسوب مى نمايد: در فقها و علماى فقه و حديث و طلاب آن، نيز گاهى كسى پيدا

ص: 149

شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و بر آنها تكبر فروشى كند و خود را مستحق همه اكرام و اعظام داند و لازم داند كه همه مردم اطاعت امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند. خود را «لايسال عما يفعل و هم يسالون» (115) انگارد... و جز علم خود را كه از آن نيز بهره كافى ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند، و اسباب هلاك داند، و علما و ساير علوم را از روى جهل و نادانى طرد كند و همچنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كند، با آنكه علم ديانت مبرا از اين اطوار و اخلاقند... (116) در وصيت نامه حضرت صادق(ع) است به اصحاب خود... كه بترسيد از عظمت و كبر كردن، زيرا كه كبر مختص به خداى عز و جل است، و كسى كه منازعه كند خدا را در آن، خداى متعال او را در هم شكند، و ذليلش كند روز قيامت. (117) همچنين امام به طور مطلق لزوم «تسليم قلبى» و «اعتقاد به صحت فرامين رهبر» را واجب نمى داند: هيچ دليلى وجود ندارد كه خضوع و پذيرش قلبى و اعتقادى را نسبت به آنچه رهبر به آن دستور مى دهد، لازم و فرض نمايد. به

ص: 150

اين دليل صرف نظر از عواملى كه انتقاد و رد برخى اعمال و گفته هاى رهبر را ايجاب مى كند، هيچ دليلى بر عدم جواز انتقاد و لزوم تسليم قلبى در برابر او وجود ندارد. امام در مباحث «قطع» علم اصول در خصوص «وجوب موافقت التزاميه» يا عدم وجوب آن مى فرمايد: تسليم قلبى و پذيرش با دل، و اعتقاد قطعى نسبت به يك چيز، از روى اراده و اختيار به وجود نمى آيد، بدون آنكه مقدمات و اصول آن به وجود نيامده باشد. و اگر فرض كنيم كه علل و زمينه هاى آن به وجود آمده باشد، محال است كه اعتقاد و پذيرش از آن تخلف كند... اين [نكته] حق محض در اين موضوع است، بدون تفاوتى ميان اصول اعتقادى و فروع عملى... . پس صحيح نيست كه تكليف به چيزى كه [يا] تحققش محال است و يا حتما بدون اراده و اختيار [مكلف] موجود مى شود، تعلق گيرد... . سپس اگر فرض كنيم كه امكان دارد [كه تكليف به اعتقاد به احكام فرعى] تعلق گيرد، ظاهرا واجب نباشد; زيرا دليلى بر آن در فروع نه از نوع نقلى و نه از نوع عقلى وجود ندارد، و [نيز] اين كه تكليف [متعلق به افعال] صرفا مقتضى اطاعت عملى است، و [ديگر] اينكه وجدان قضاوت مى كند كه...

ص: 151

بنده اگر عملا [تكليف را] اطاعت كند ولى اعتقاد به آن نداشته باشد، مستحق عذاب نيست. (118) امام در اين فراز اين اصل را ابراز مى دارد كه اولا، اعتقاد قلبى به يك حقيقت در اختيار انسان نيست; و آنچه اختيارى نباشد، متعلق تكاليف الهى واقع نمى شود. ثانيا، اگر فرض كنيم كه تعلق تكليف به اعتقاد ممكن باشد، دليلى وجود ندارد كه بر مكلفين لازم كند كه نسبت به احكام فرعى دين حتى آنهايى كه به طور مسلم «حكم الهى» هستند، اعتقاد پيدا كنند; آنچه واجب است نماز خواندن است نه اعتقاد قطعى نسبت به وجوب و لزوم نماز خواندن. پس اگر بندگان نماز بخوانند در حالى كه در وجوب آن شك و ترديد دارند و در دل نسبت به واجب شدن نماز از سوى خداى تعالى شبهه دارند و حتى اين ترديد را ابراز كنند، ايرادى ندارد و هيچ سرزنش و عقابى بر آنها روا نيست. بله، اگر حكم مسلم و ضرورى الهى را «انكار» كند (نه اينكه تنها به آن اعتقاد نداشته باشد يا در آن ترديد داشته باشد) و اين انكار به انكار رسالت حضرت محمد(ص)، يا تكذيب ايشان منجر شود و يا به ناقص دانستن شريعت پاك آن حضرت بينجامد، در اين صورت اين انكار موجب كفر مى شود (119) و طبعا

ص: 152

اظهار چنين انكارى جايز نيست. حال اگر اعتقاد به احكام فرعى و تسليم قلبى نسبت به احكام مسلم الهى واجب نباشد، عدم وجود تسليم قلبى نسبت به فرامين رهبر حتما واجب نخواهد بود، و در اينجا حتى انكار هم اشكال نخواهد داشت; زيرا هيچ يك از فرامين رهبر نمى تواند جزء ضروريات دين باشد (البته واضح است وقتى رهبر ضروريات دين را بيان مى نمايد يا به آنها امر مى كند، اينجا فرمان خود او حساب نمى شود). (120) حاصل آنكه لزوم اطاعت از فرامين رهبر ربطى به قبول و تسليم قلبى در برابر آنها ندارد و هر گونه ابراز ترديد، يا نقد و يا انكار آنها به طور مطلق مجاز است. امام علاوه بر آنكه اعتقاد به «عدم مسئوليت رهبر» را «نوعى شرك» و «تكبر» توصيف مى كند، اين اصل را اظهار مى دارد كه مسئوليت رهبر روش و ابزارى براى تضمين حقوق و آزاديهاى مردم، و جلوگيرى از پايمال شدن آن، توسط زمامدار است. در مصاحبه با روزنامه ايتاليايى آمده: سؤال: با در نظر گرفتن اينكه هر حكومتى در خود حداكثر تمركز قدرت را جمع مى كند، چگونه حكومت اسلامى مى تواند وجود داشته باشد و قدرت در آن تمركز نيابد و رابطه مسلط و زير سلطه برقرار نشود؟ جواب [امام]: اسلام در رابطه بين دولت و زمامدار

ص: 153

و ملت ضوابطى و حدودى را معين كرده است و براى هر يك بر ديگرى حقوقى تعيين نموده است كه در صورت رعايت آن هرگز چنين رابطه مسلط و زير سلطه به وجود نمى آيد. اساسا حكومت كردن و زمامدارى در اسلام يك تكليف و وظيفه الهى است... [و] وسيله فخر و بزرگى بر ديگران نيست كه از اين مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتى را پايمال كند. هر فردى از افراد ملت حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد و در غير اين صورت اگر بر خلاف وظايف اسلامى خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامدارى معزول است و ضوابط ديگرى وجود دارد كه اين مشكل را حل مى كند (121) نهايتا امام معتقد است كه ملت «حق طغيان» ( noilleber fo thgir eht ) بر عليه زمامدارى كه از حق منحرف شده و حقوق مردم را پايمال مى كند، دارد: ملت وظيفه دارد كه در جمهورى اسلامى پشتيبانى از دولتها بكند كه به خدمت ملت هستند. [ولى] اگر دولتى را ديد كه خلاف مى كند، ملت بايد به او تو دهنى بزند، اگر چنانچه دستگاه جابرى را ديد كه مى خواهد به آنها ظلم كند، بايد

ص: 154

از او شكايت كنند و دادگاهها بايد دادخواهى بكنند و اگر نكردند، خود ملت بايد دادخواهى بكند، برود توى دهن آنها بزند، در جمهورى اسلامى ظلم نيست ... (122) بايد مسلمان اينطور باشد كه اگر هر كه مى خواهد باشد، خليفه مسلمين... [يا] هر [دولتمرد ديگرى] كه مى خواهد باشد اگر ديد پايش را كنار گذاشت، شمشيرش را بكشد كه پايت را راست بگذار. (123) ولى امام براى مشروعيت «شورش» شرايطى را معتقدند و اينطور نيست كه هر كس را مجاز به اين كار بداند و بى نظمى و اخلال به نظم را تجويز كند. (124) البته امام در وصيت نامه شان يادآورى مى كند: بسيارى از مهمات و مشكلات به واسطه تعيين شايسته ترين و متعهدترين شخصيتها براى رهبرى يا شوراى رهبرى پيش نخواهد آمد، يا با شايستگى رفع خواهد شد. (125) بدين طريق امام، گرچه بر خلاف منتسكيو اصل تفكيك قوا را به طور اصولى مورد تاكيد قرار نمى دهد، لكن همچون لاك بر حق طغيان مردم بر عليه حاكمى كه از حدود قانونى خارج شده تاكيد مى كند (126) و در اين زمينه نظرشان به لاك نزديك مى شود.

خلاصه و نتيجه گيرى

امام در انديشه سياسى خود «اصل آزادى» را ارج مى نهد و به اين ترتيب از انواع حكومتهاى استبدادى سنتى و نوين فاصله مى گيرد. امام آزادى را يك ارزش

ص: 155

انسان و الهى توصيف مى كند كه بايد مورد احترام واقع شود. دولت اسلامى موظف است از آزاديهاى مشروع مردم پاسدارى كند، ولى آزادى بايد در حدود و چهارچوب قانون قرار گيرد; آن هم قوانين موضوعه اى كه منطبق با قوانين الهى باشد. بدين طريق امام نظريه «آزادى قانونى» را عنوان مى كند. آنگاه براى جلوگيرى از وضع قوانين سختگيرانه اى كه به حقوق و آزادى مردم تجاوز كند «اصل حريم خصوصى» را مطرح مى نمايد كه حكومت حق وضع قانون در آن محدوده را ندارد. به اين طريق علاوه بر كاركرد قانون در تامين نظم و امنيت، كاركرد تامين آزادى را نيز براى آن تصوير مى كند; و در مهمترين بخش به عنوان عوامل و راههاى تامين و تضمين آزادى «حكومت مبتنى بر قانون اساسى» را كه حاوى و حامى حقوق اساسى مردم است پيش مى كشد و از اين رهگذر كومت شخصى را مردود اعلام مى كند. امام با تاكيد بر اصل «حكومت قانون» تصميمات لحظه اى و برخاسته از تمايلات شخصى حكمرانان را نامشروع توصيف كرده، برقرارى نظم كلى را ضامن حفظ حقوق مردم قلمداد مى كند; و نهايتا با اصل ابتكارى «ولايت مطلقه فقيه»، فردى عالم و با فضيلت را در راس نهادها مى نشاند و او را موظف به نظارت بر عملكرد كليه دستگاهها به منظور كسب اطمينان

ص: 156

نسبت به رعايت قانون و جلوگيرى از استبداد و زورگويى به مردم مى كند و براى مردم حق طغيان را بر عليه رهبر در صورت كوتاهى در ايفا اين وظيفه محفوظ مى شمارد. در انديشه سياسى امام استبداد و ديكتاتورى محكوم مى شود و در نهايت خود مردمند كه بايد با استبداد مبارزه كرده حقوق خود را مطالبه كنند.

پى نوشت ها

: » محقق و مدرس علوم سياسى. 1 ( روح الله موسوى خمينى، طلب و اراده، ترجمه احمد فهرى، تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص77. 2 ( همان، ص 61. 3 ( همان، ص 75. 4 ( همان، ص59. 5 ( انسان )30 :)76. 6 ( روح الله موسوى خمينى، همان، ص 74. 7 ( همان، صص 148-142. 8 ( آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مركز،1367، ص83. 9( nilreB haiasI : ytrebiL no yassE no ruo , sser ytisrevinU rofxO , 9691.421. 10( برلين اين نوع آزادى را آزادى منفى مى نامد; اما به نظر نگارنده بهتر است آن را آزادى عدمى ( noN-moeerf laitnetsixe ) نام نهاد. 11 ( صحيفه نور، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، جلد9، 1361، ص 88. 12 ( همان، جلد 2، ص 130. 13 ( همان، جلد3، ص 48. 14 ( همان، جلد 2، ص67. 15( kcoL nhoJ , tnemnrevoG

ص: 157

liviC fo sesitaerT owt , namyrevE nodnoL , yrarbiL s , 2691, 16 ( روح الله موسوى خمينى، الرسائل، قم: مؤسسه اسماعيليان، جلد 2، 1385 ق.، ص 100. 17 ( صحيفه نور، جلد 12، ص 80. 18 ( همان، جلد3، ص 75. 19 ( همان جلد9، ص 128. 20 ( روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، النجف الاشرف: مطبعة الاداب. جلد 2،1397 ق.، ص 461. 12( kcoL nhoJ , o. tic. 22( افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، 1374، صص220-219. 23 ( صحيفه نور، جلد 20، ص197. 24 ( روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، ص 462. 25 ( صحيفه نور، جلد 10، ص186. 26 ( همان، جلد، ص 225. 27 ( همان، ص227. 28 ( همان، ص279. 29 ( همان، جلد3، ص 300. 30 ( همان، ص207. 31 ( همان، جلد 2، ص 158. 32 ( همان، جلد 4، ص166. 33 ( همان، جلد 2، ص 45. 34 ( همان، ص 280. 35 ( همان، جلد 4، ص 260. 36 ( همان، جلد 2، ص 280. 37 ( همان، جلد7، صص 92و93. 38( همان، جلد17، صص 165-164. 39( همان، جلد 5، صص150-149. 40( همان، جلد6، صص 193-192. 41 ( همان، جلد7، ص196. 42 ( همان،

ص: 158

جلد3، ص 178. 43 ( همان، ص 100. 44 ( همان، جلد17، ص 118. 45 ( همان، جلد 12، ص 180. 46 ( روح الله موسوى خمينى، المكاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمية، جلد 1، 1381 ق.، ص 32. 47 ( جعفر السبحانى، تهذيب الاصول تقريرات درس الامام الخمينى، قم: مؤسسة النشر الاسلامى التابعةلجماعة المدرسين،1363، ص193. 48 ( همان، ص 212. 49 ( همان، صص 212 و213. 50 ( همان، صص139 و213. 51 ( فرانتس نويمان، آزادى و قدرت و قانون، گردآورى از هربرت ماركوزه، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: ركت سهامى انتشارات خوارزمى،1373، ص 98. 52 ( آنتونى آربلاستر، همان، صص 107-104. 53 ( صحيفه نور، جلد17، ص 118. 54 ( همان، جلد3، ص 88. 55 ( همان، ص 178. 56 ( همان، جلد 4، ص259. 57 ( همان، جلد17، صص106 و107. 58 ( روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، صص466 و489. 59 ( همان مؤلف، تحرير الوسيله، النجف الاشرف: مطبعة الاداب، الطبعة الثانية، جلد 1، 1390 ق.، صص463 و 482. 60 ( همان، صص 5 و6. 61 ( همان، ص466. 62 ( صحيفه نور، جلد17، ص 164. 63 ( همان، جلد 14، ص 244. 64 ( روح الله موسوى خمينى، تحرير الوسيلة، جلد 1، ص467. 65 ( صحيفه نور،

ص: 159

جلد7، صص 264 و267. 66 ( آنتونى آربلاستر، همان، صص107 و 112. 76( lenoiB naeJ , tnemnrevo evitaramoC , niatirB : nallA ilih , 0991, .132. 86( kirE naJ , yroehT lacitilo na snoitutitsnoC , sser ytisrevinU retsehcnaM , 6991, . 19. 96( noitamrofsnarT ni msil anoitutitsnoC , e , enoilgitsaC oiraD na ymalleB rahciR , srehsilbu llewkcalB niatirB , 6991, .5. 07( lenoiB nae , o. tic. .612. 71( صحيفه نور، جلد 11. ص69. 72 ( همان، جلد7، ص 201. 73 ( همان، جلد 14، صص 268 و269. 74 ( همان، جلد 8، ص256. 75( P.H.nilloC , scitilo na tnemnrevo fo yranoitciD , niatirB : tL gnihsilbu nilloC rete ,2. noitie , 160. ,1997. 76 ( احمد نقيب زاده، سياست و حكومت در اروپا، تهران: انتشارات سمت،1373. ص27. 77 ( فرانتس نويمان، همان، ص 71. 78 ( همان، ص 74. 79 ( همان، ص 134. 80 ( همان، صص 74و75. 81 ( صحيفه نور، جلد7، ص 201. 82 ( همان، جلد 10، ص53. 83 ( همان، جلد17، ص187. 84 ( همان، جلد 12، صص17و117. 85 ( همان، جلد 14، ص 244. 86 ( روح الله موسوى خمينى، طلب و اراده، جلد 2، صص 45 و 71 و 72 و 128. 87 ( جعفر السبحانى، تهذيب الاصول، جلد 1، ص 305. 88 ( همان، جلد 2، ص 280. 89 ( صحيفه نور، جلد

ص: 160

14، ص269. 90 ( جعفر سبحانى، همان، جلد 2، صص93و94. 91 ( صحيفه نور، جلد 8، ص256. 92 ( ذكر علت يك حكم، موجب تعميم آن حكم به ساير مواردى كه آن علت در آن باشد و نيز تخصيص حكم به همين شكل مى شود. 93 ( اسراء )15 :)17، «و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا». 94 ( جعفر السبحانى، همان، صص139، 140 و 188. 95 ( فرانتس نويمان، همان، صص 280و285. 69( C.S e.ueiuqsetnoM , swaL fo tiriS ehT , kroY weN : sser ytisrevinU egirbmaC , 9891,.651. 79 ( ibI , .751. 89( eliV eciruaM , srewo fo noitaraeS eht na msinoitutitsnoC , rofxO , noneralC , 7691,.8-031. 99( noitamrofsnarT ni msil anoitutitsnoC , .62. 100( صحيفه نور، جلد 12، ص 118. 101( همان، جلد 12. ص 264. 102( روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، صص 465-464. 103( همان، صص 264و265. 104( صحيفه نور، جلد 10، ص 155. 105( همان، جلد17، ص103. 106( همان، جلد 21، ص129. 107( واضح است كه در اينجا بنا نداريم تمامى نقشها و وظايف رهبر را در حكومت اسلامى بيان كنيم. 108( صحيفه نور، همان، جلد 10، ص53. 109( همان، جلد 10، ص29. 110( همان، جلد 11، ص 201. 111 ( روح الله موسوى خمينى، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 10. 112 ( صحيفه

ص: 161

نور، جلد 14، ص 238. 113 ( انبياء )23:)21، «خداوند درباره آنچه انجام مى دهد مورد سؤال واقع نمى شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مى شوند». 114 ( روح الله موسوى خمينى، شرح چهل حديث، تهران: مركز نشر فرهنگى رجاء، 1368، صص 505 و06 115 ( انبياء )23:)21، «خداوند درباره آنچه انجام مى دهد مورد سؤال واقع نمى شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مى شوند». 116 ( روح الله موسوى خمينى، شرح چهل حديث، ص 71. 117( همان، ص 74. 118( جعفر السبحانى، تهذيب الاصول، جلد 2، صص 49-45. 119( روح الله موسوى خمينى، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 118. 120( روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، ص477. 121( صحيفه نور، جلد 4، صص189 و 190. 122( همان، ج 5، ص247. 123( همان، جلد7، ص 34. 124( حميد حيدرى، توسل به زور در روابط بين الملل، تهران: انتشارات اطلاعات،1376، صص 170و171. 125( صحيفه نور، جلد 21، ص 188. 126( kcoL nhoJ , Op.tic. p. 242

ص: 162

آزادى مطبوعات در كلام امام خمينى (ره)

اشاره

مجله هنر ديني، شماره 17و18 يك كار خارجى كه در خارج واقع مى شود هر كارى مى خواهد باشد انسان وقتى مى خواهد قلم دستش بگيرد و راجع به اين كار يك چيزى بنويسد يا مى خواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به اين مسأله يك مطلبى بگويد قبل از اين كه مى رود و اين مسأله را مى گويد، ببيند كه آيا اين حبّ نفس كه تابع او حبّ به علايق خودش است، حبّ به دوستان خودش است او را همچون كور كرده است كه نمى تواند واقعيت را بگويد و واقعيت را فداى خودش مى كند يا نه اين طور نيست و فداى خودش نمى خواهد بكند چيزى را. آن وقت اگر ديد آن طورى است، بداند كه قلم مال شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست و اگر ديد كه نه، كار خوب را هر كس بكند اين خوب است، چون خوب است، هر كس بكند اين كار را، تحسين مى كند. كار، خود كار را ببيند، صدور كار از فلان، اين است كه انسان را مبتلا مى كند. خود كار را وقتى مى بيند نگاه بكند بدون صدورش از اين و آن، انسان مى تواند حكم بكند، مى تواند حكم بكند كه مجلس شوراى

ص: 163

اسلامى ما، اين مجلس چطور است، مى تواند حكم بكند اگر خود مجلس چطور است، مى تواند حكم بكند اگر خود مجلس را نگاه كند، نه افراد را در نظر بگيرد، يك چيزى كه از مجلس مى گذرد خود او را نگاه كند كه اين چيزى كه از مجلس گذشته است اين چطور است، اينجا مى تواند قضاوت كند، براى اين كه بسته به افراد نيست اگر پاى افراد پيش آمد به مجردى كه پاى افراد پيش مى آيد همين معنايى كه قبلاً وقتى كه بدون افراد، بدون توجه به افراد حكم به خوبيش يا بديش كرده بود حالا وقتى كه توجه به افراد كرد عوض مى شود، حكم عوض مى شود در باطن انسان. اكثرا هم خودشان غفلت دارند يعنى بينش از روى دوستى و بينش از روى عداوت يك جور يك چيزى است كه در انسان تأثير مى گذارد.(1)

خواستن حق براى حق كمال بزرگ انسان

بايد اشخاصى كه مى خواهند صحبت كنند، ببينند كه آيا حق را مى خواهند براى حق؟ بزرگتر چيزى كه انسان اگر آن را داشته باشد كمال بزرگ دارد اين است كه حق را براى حق بخواهد، از حق خوشش بيايد براى اين كه حق است و از باطل متنفر باشد براى اين كه باطل است. اگر حق از دست دشمنش هم اجرا شد، اين

ص: 164

مالكيت داشته باشد براى نفس خودش كه آن حق را تعريف كند و اگر باطل از فرزندش يا دوستانش وجود پيدا كرد، اين مالكيت را داشته باشد كه از او تنفر داشته باشد و اظهار تنفر كند. كسانى كه حق را براى حق مى خواهند، اندكند و بسيار اندك، كسانى كه باطل را براى باطل بودنش بغض بر آن دارند و تنفر از آن دارند، اندكند و بسيار اندك.(2)

تفكر قبل از گفتن و نوشتن و انتخاب تيترهاى درشت

توجه كنيد كه قلم هاى شما شريك خنجرهايى كه از پشت به ما مى زنند نباشد، توجه كنيد كه زبان هاى شما، قلم هاى شما چماق نباشد و با همان قلم بنويسيد كه چماق بد است، توجه كنيد كه قلم هاى شما و زبان هاى شما مسلسل نباشد و به سينه اين جوان هاى ما وارد بشود و آن وقت بگوييد كه به ما حمله شده است. شما هم حمله كرديد، فقط صدام نيست شما هم شريك خواهيد بود. قبل از اين كه به نطق ها برويد و قبل از اين كه مقاله هاى بخواهيد بنويسيد و قبل از اين كه تيترها را بخواهيد درشت بنويسيد با خودتان خلوت كنيد و ببينيد كه براى چه اين كار را مى كنيد؟ مقصد شما چه؟ شما حق را براى حق مى خواهيد يا حق را از رقباى

ص: 165

خودتان هم نمى پذيريد؟ باطل را براى باطل از آن متنفر هستيد يا باطل را از دوستان خودتان مى پذيريد؟ شما خودتان را امتحان كنيد، انسان يك موجود عجيب و غريبى است كه تا آخر عمر خودش نمى تواند خودش را بشناسد.(3)

اهل قلم مجبور به فساد نيستند

اين طور نيست كه ما مجبور باشيم و معاقب نباشيم از باب اين كه مجبور هستيم. نه، ما مختاريم، لكن با اختيار خودمان فساد ايجاد مى كنيم، با اختيار خودمان قلم هايمان را به كار مى اندازيم براى اين كه ديگران را بى آبرو كنيم، قلم هاى خودمان را و زبانهاى خودمان را به كار مى اندازيم براى اين كه حريفها را از ميدان بيرون كنيم، اينها همه مسائلى است كه در خود انسان هست و خود انسان خيال مى كند كار خوب مى كند و حال آن كه كار بد دارد مى كند، خيال مى كند براى خداست و حال آن كه براى شيطان است.(4)

با اختيار و قدرت جلوى زبان و قلم را بگيريد

ما تا اصلاح نكنيم خودمان را، نمى توانيم كشور خودمان را اصلاح كنيم. من نمى گويم كه اين طور باشيد كه خير، از همه هواهاى نفس بيرون برويد، اين نه براى من و نه براى شما و نه براى «الّا من عصمه اللّه» ميسور نيست، لكن ما قدرت داريم كه جلوى زبانمان را بگيريم، نمى توانيم

ص: 166

بگوييم زبانمان اختيار ندارد، ما قدرت داريم كه جلوى قلم مان را بگيريم، نمى توانيم بگوييم قلم من اختيار ندارد. ما جلوى زبانمان را، جلوى بيانمان را، جلوى قلم مان را، جلوى عملمان را همه را مى توانيم بگيريم، قدرت داريم. اين معنايى كه مى توانيم و قدرت داريم و به واسطه او همه مؤاخذه ها و همه گرفتارى ها هست هر چه هم انسان حبّ به يك كسى داشته باشد، يا بغض به يك كسى داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لااقل اين قدر قدرت داشته باشد كه در نوشته هايش دنبال اين نباشد كه بد از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسيد، ضعف از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسيد.(5)

قلم ها نصيحت كنند نه تندگويى

ما اگر بخواهيم كه واقعا كشور خودمان يك كشورى باشد كه براى خودمان باشد، ديگران نتوانند به او تسلط پيدا كنند حالا بايد همه قشرهايى كه هستند، با هم دست به دست هم بدهند، دست بردارند از اين حبّ و بغض هايى كه اساسش هم همان حبّ نفس است، يك مقدار حبّ نفس را كنترلش كنند، نمى توانند خارجش كنند كمش كنند، موقتا كمش كنند تا اين پيروزى حاصل بشود، موقتا جلوى قلم ها را بگيرند، و اگر مى خواهند نصيحت كنند، نصيحت باشد، نصيحت را آدم ممكن است قبول كند، اما

ص: 167

تندگويى را همان آدمى هم كه هر چه باشد تندگويى را نمى تواند تحمل كند.(6)

قلم آلوده مورد نفرت است

وقتى ما بتوانيم با زبان نرم، با نصيحت، با قول سالم بدون نيش، بدون اظهار غرض مردم را اصلاح كنيم، دوستان خودمان را زياد كنيم، براى خدا همين معنا باشد خوب چه ادعايى هست كه آدم با قلم خودش به ضد خودش عمل كند. خيلى ها خيال مى كنند كه اين حرفى كه من مى زنم ضد فلان است و سركوب مى شود فلان، لكن اوّل خودش سركوب مى شود. اينها توجهى به اين معنا ندارند اوّل وقتى كه يك همچو شد كه ديدند قلم، قلم آلوده است، اين مورد نفرت واقع مى شود. چه ادعايى دارد انسان كه مى تواند يك انسانى را دعوت به خير بكند با زبان ملايم، با قلم ملايم، با نصيحت، با دوستى او را به راه راست ببرد آن طور كه انبيا مى كردند. انبيا بنايشان بر اين بود كه دست به شمشير نبرند الّا براى آنها كه علاجى ندارند جز شمشير و فاسد مى كنند جامعه را.(7)

گرفتارى قلم براى مردم

اگر قلم هاى ما و زبان هاى ما هم اين طورى بشود كه واقعا بخواهيم اين جامعه پيش ببرد، اين مملكت اصلاح بشود و در حالى كه ما همه گرفتار هستيم، لااقل از اين گرفتارى قلم ما، مردم بيرون بيايند،

ص: 168

آخر اين گرفتارى گرفتارى زيادى است. اگر بخواهيم جامعه را اصلاح بكنيم بايد يك قدرى فكر بكنيم كه حالا خوب است كه ما قلم ها را يك قدرى غلاف كنيم و يك قدرى مردم را نصيحت كنيم. اگر قلم، مى گويم قلم مان اصلاحى باشد، دنبال اين نرويم هى عيب پيدا كنيم وهى بنويسيم، شما كه اين عيب را پيدا كرديد و نوشتيد حريف شما هم/همين/يك عيب ديگرى براى شما مى تراشد فردا زيادترش مى كند. آن يكى هم همين طور، همين طور تا آخر.(8)

بغضِ شخصى عامل كمك به تبليغات خارجى

اگر فرض كنيد يك كدورتى فرض كنيد بين دو طايفه باشد خوب ما بايد دنبال اين برويم كه اصلاح كنيم اين را با قلم مان، با گفتارمان، اجتماع كنيم، با هم باشيم، برادريم، همه مى خواهند كه اين مملكت اصلاح بشود. اگر با قلم ما، با قدم ما، گفتار ما، خداى نخواسته يك آسيبى به اين مملكت برسد، يك آسيبى به اين جمهورى اسلامى برسد، در خارج بگويند اينها نمى توانند اداره بكنند، خودمان هم دامن بزنيم به اين. چرا بايد ما به واسطه يك بغضى كه با يك شخصى يا با يك جمعى داريم در دنيا يك طورى بگوييم كه دنيا به جمهورى اسلامى بدبين بشود؟ جمهورى اسلامى را خودتان كه مى خواهيد آن را، يك كارى بكنيد كه دنيا

ص: 169

لااقل اين طور كه دارند خودشان تبليغ مى كنند، ديگر دست ما هم دنبال تبليغ نباشد، به حرف هاى ما هم استشهاد نكنند آنها. بايد توجه به اين مسائل داشت، انسان خيلى گرفتار است/انسان/خداوند ما را از اين گرفتارى ها نجات بدهد و خداوند ما را از شر خودمان نجات بدهد.(9)

به تبليغات خارجى كمك نكنيد

اى كاش! اشخاصى كه در داخل هستند، از نويسندگان، از گويندگان، توجه به اين معنا مى كردند كه كمك به تبليغات خارجى نكنند، كمك به جنايات ديگران نكنند، اين قلم ها را يك مقدار متوقف كنند براى اسلام، براى خدا، براى كشور اسلام، براى ملت اسلامى، اين قلم ها را يك قدرى متوقف كنند. هى دعوت نكنند مردم را كه بياييد فحش بدهيد، خودشان كم است براى فحش دادن دعوت مى كنند از اين و آن كه بيايد يا اللّه! بياييد مبارزه كنيد با جمهورى اسلامى، بياييد فحش بدهيد به جمهورى اسلامى، بياييد بگوييد جمهورى اسلامى اصلاً اسلامى نيست، بياييد بگوييد كه اين ارگان هايى كه در ايران هستند، همه شان خلاف اسلامند. اينها يك قدرى توجه داشته باشند به مسؤوليت هاى كه به عهده شان است، توجه داشته باشند، اين متاع خوب را آن طور مشوه نكنند.(10)

خوراك تبليغاتى براى بوقهاى خارجى

شياطينى كه از اطراف دنبال اين هستند كه يك چيزى پيدا كنند و در بوق ها بزرگش

ص: 170

كنند در نظر بگيريد. چرا هر روز براى بوق هاى خارجى يك چيزى درست مى كنيد و خوراكى درست مى كنيد كه آنها تبليغ بر ضد شما بكنند؟ من تكليف مى دانم اين را كه عرض كنم و الّا نمى خواستم چيزى بگويم.(11)

منشأ قلم ها و گفتاريهاى انحرافى

دو راه بيشتر نيست يا عبوديت خدا يا عبوديت نفس اماره. اين دو راه است.اگر انسان از عبوديت ديگران آزاد بشود و عبوديت خدا را بپذيرد كه لايق اين است كه انسان عبد او باشد، كارهايى كه انجام مى دهد، انحراف ندارد؛ يعنى انحراف عمدى نخواهد كرد. تمام اينهايى كه انحرافى هستند چه عقايد انحرافى و چه اعمال انحرافى و چه قلم هاى انحرافى، چه نطق هاى انحرافى است، اينها براى اين است كه از كانال عبوديت اللّه عبور نكرده اند، اينها بنده هواهاى نفسانى هستند.(12)

توطئه گرها و قلم هاى بازيگر، بيمار هستند

مسأله اين طورى است كه آن آقايان توى خانه هاشان مى نشينند و مى نويسند يا گاهى براى رفقايشان مى گويند و گاهى توطئه ها دارند كه از آن توطئه ها هم بى خبر خيلى نيستيم مسأله اين طورى آن مرضشان را بگويند، بيمارند اينها. آن مرض واقعى اى كه دارند بگويند. مرض واقعى اين است كه اسلام آمد منافع ما رااز دستمان گرفت، ما از اسلامى كه منافعمان را، منافع ماديمان را از دست بگيرد ما بيزاريم. من نه اين

ص: 171

كه اعتقادم اين باشد كه شما آقايان و همه ملت ما از اين مطالبى كه من امروز گفتم بى اطلاع باشند لكن تذكرش خوب است ممكن است در بين اين جمعيت هاى زيادى كه هستند بعضى ها توجه شان درست نباشد و بازى بخورند از اين بازيگرها، اين نويسنده ها بازيگرند، اين قلم هايشان قلم هاى بازيگرى است، اينها با هرحيله اى كه هست مى خواهند اين ملت را دلسرد كنند.(13)

تقويت روحيّه ملت، پرهيز از تضعيف خدمتگزاران نظام

تذكر متواضعانه اش است به حضرات گويندگان و نويسندگان اعم از روحانيون معظم و ساير آقايان، مطبوعات و تمامى رسانه هاى گروهى. عزيزان من! شما مى دانيد آنچه كه به دست آورديد از نفى طاغوت و جايگزين كردن جمهورى اسلامى به جاى آن، ارزان نبوده است بلكه با خون هزاران جوان مؤمن و هزاران معلول و مجروح كه ما بايد تا آخر عمر خود را رهين آنان بدانيم، به دست آمده است. اين نعمت بزرگ الهى را ارزان از دست ندهيد. شما حضرات آقايان كه در پيروزى انقلاب سهيم بوديد و اسلام و ايران مال خودتان است، سعى كنيد قلم ها و زبان هايتان در خدمت انقلاب و به ثمر رسيدن آن كه آزادى واستقلال در سايه جمهورى اسلامى و زير پرچم توحيد و اسلام بزرگ است، باشد. سعى كنيد روحيه ملت را تقويت نماييد و در

ص: 172

مقابل فحاشى هاى منحرفين كه براى تضعيف روحيه ملت است بى دريغ فعاليت نماييد و از تضعيف اشخاص و يا گروه هايى كه در خدمت جمهورى اسلامى هستند و تضعيف آنان مستقيما خدمت به جهانخوارانى است كه در كمين نشسته اند تا از قلم ها و زبان هاى شما بهره گيرى كنند، بپرهيزيد.(14)

بزرگترين اهانت به ملت از سوى قلم هاى منحرف

اين قلم ها مى خواهند كه ملت را دلسرد كنند در عين حالى كه ملت خودش وارد عمل هست لكن باز احتياطا آنها حرف را مى زنند منتشر هم مى كنند به افراد هم مى گويند كه نه، خبرى نشده است جمهورى اسلامى هم كارى از آن نيامد، اسلام هم از آن كارى نمى آيد و همين ها در خارج منعكس بشود، آنهايى كه در خارج هستند بى اطلاعند از وضع ايران، باورشان بيايد. آنها دلشان را خوش مى كنند به اين كه بگذاريد خارجى ها باور كنند و شايد يك فرجى براى اين ستمكارها پيدا بشود و ايران به آن حال برگردد و اينها هم مشغول بشوند به آن كارهايى كه دلشان مى خواست بكنند. من اين كه شما را زحمت دادم و اين واضحات را براى شما گفتم براى اين است كه توجه داشته باشيد كه اين انگل هايى كه مى خواهند نباشد اسلام و مى خواهند نباشد نظام جمهورى اسلامى و از اين صدمه ديدند، در بين مردم، در

ص: 173

بين جوان ها، در بين مدارسى كه هست، افتاده اند و از اين حرف ها مى زنند و اين بزرگتر اهانتى است كه به يك ملت مى كنند كه ملت خودش با دست خودش يك طاغوت را كنار گذاشته و يك طاغوت را به جاى او گذاشته.(15)

ايجاد اختلاف بزرگترين معصيّت

خدا را در نظر بگيريد، اى گويندگان! اى نويسندگان! اى كاركنان مملكت! اى كارمندان ادارى و غيرادارى و كشاورز و همه! خدا را در نظر بگيريد، خدا حاضر است همه جا، زبان شما در محضر خداست، چشم شما در محضر خداست وهمه قواى شمادر محضر خداست، در محضر خدا، خدا را معصيت نكنيد. بزرگتر معصيت امروز در كشور ما ايجاد اختلاف است، ايجاد نفاق است. بزرگترين رحمت براى ما و تكليف براى ما ايجاد آرامش است و ايجاد رفاه است. گويندگان ما، نويسندگان ما هر چند هم بسيار خوب باشند و بسيار متعهد باشند، لكن گمان نكنند كه از آن شرور باطنى پاك شدند، از آن شيطان باطن پاك شدند. توجه كنند كه شيطان باطنى انسان تا آخر هم همراه انسان هست و گاهى اين شيطان كارى مى كند كه انسان خودش را به هلاكت برساند، كه رفيقش را به هلاكت برساند.(16)

چماق زبان و چماق قلم بالاترين چماق هاست

چماق زبان و چماق قلم بالاترين چماق هاست كه فسادش صدها

ص: 174

برابر چماق هاى ديگر است. آنهايى كه مى خواهند صحبت بكنند و خصوصا در اين چند روز زياد هم هستند، بايد توجه بكنند به اين كه قبل از اين كه مى خواهند صحبت بكنند، بنشينند و با خودشان فكر بكنند ببينند كه اين زبان چماق است و مى خواهد به سر يك دسته ديگر كوبيده بشود يا اين كه اين زبان، زبان رحمت است و براى وحدت؟ اگر چنانچه مالك نفس خودشان هستند و اين امر مهم را كه مالكيت شخص بر نفس خودش است و حضرت موسى سلام اللّه عليه يك همچو ادعايى كرد و او بحق بود كه به خداى تبارك وتعالى عرض كرد كه من مالك هيچ كس نيستم الا مالك خودم و برادرم. اين يك ادعاى بزرگ است كه شايسته پيغمبران است. ماها مالك خودمان نيستيم، مالك برادرهايمان هم نيستيم، مالك فرزندانمان هم نيستيم، مالك دوستانمان هم نيستيم عمده مالكيت خودش است از خودش كه انسان وقتى مى خواهد صحبت بكند زبان مملوك او باشد و او سلطنت بر زبان خودش داشته باشد نه اين كه شيطان بر نفس او و بر زبان او تسلط پيدا بكند و حرف ها و چماق ها و اسلحه هايى باشد كه ازاسلحه صدام برنده تر است.(17)

قلم انتقامجو، قلم شيطان است

به همه آقايان من مى گويم با هم جنگ نكنيد،

ص: 175

روزنامه ها را پر نكنيد دوباره از بدگويى از هم و از انتقاد از هم. انتقاد غير انتقاجويى است. انتقاد، انتقاد صحيح بايد بشود. هر كس از هر كس مى تواند انتقاد صحيح بكند اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند براى انتقامجويى، اين همان قلم شيطان است. اگر روى مصالح عامه يك كسى به كسى اشكال مى كند و همچنين است كه اگر خودش را بردارند يك كسى ديگر را اين جا بنشانند وهمين حرف ها را بزند خودش ناراحت نشود، اين ميزان دستش باشد كه قلم دست شيطان است مى نويسد يا دست رحمان است، زبان، زبان شيطان است يا زبان رحمان است.(18)

انتقاد زيانبخش

بايد مطلب نشريات رو به انتقاد سالم و مصلحت انديشى و هدايت باشد. گاهى ممكن است يك انتقادى از باب اين كه با سلامت نفس نوشته نشده است، انتقاد باعث بدتر شدن وضع شده باشد. انتقادى وضع را آرامش مى دهد كه از روى مصالح باشد و نويسنده توجه به اين داشته باشد كه مسؤوليت الهى دارد و پيش خدا مسؤول است. كسى كه قلم به دست مى گيرد، بداند كه مورد سؤال قرار مى گيرد كه اينكه نوشتى چه بود.(19)

مسؤوليت الهى نشريات

من نمى رسم كه همه مجلات را بخوانم اما گاهى مى بينم كه بعضى ها انحراف دارند. خود آنها كه مدعى هستند كه ما

ص: 176

در راه اسلام قدم برمى داريم، بايد بدانند كه اين قلم ها بسياريشان با اسم اسلام است و نه براى اسلام. اين عهد بزرگى است به دوش شما و مسؤوليتى بزرگ است و بدانيد كه يك روز از باب اين مسؤوليت، سؤال خواهد شد و آن وقت ديگر چيزى پنهان نخواهد ماند. دل شما بر عليه شما شهادت مى دهد، دست شما بر عليه شما شهادت مى دهد، خود اعضا بر ضد انسان اگر خلاف كرده باشد، شهادت مى دهند.(20) تيراژ بيشتر، مسؤوليّت بيشتر اگر تيراژ روزنامه اى دويست هزار باشد، پانصد هزار نفر آن را مطالعه مى كنند واگر انحراف باشد، پانصد هزار نفر را منحرف مى كند واين مسؤوليت كوچكى نيست. اين غير از معصيتى است كه در خانه است، آن هم معصيت است اما نه به بزرگى اين. هر چه تيراژ شما بيشتر باشد، بايد بيشتر توجه به اصلاح آن بكنيد. آنها كه مى گويند تيراژ بيشتر، توجه مردم بيشتر است پس هر چه مى خواهيم مى نويسيم، اشتباه مى كنند. آنها مسؤوليت بيشتر دارند. همان طورى كه مردمى كه در كوچه و محلات و كارخانه و صحرا مشغول فعاليتند، مردم سالمى هستند، نويسنده ها بايد فكر كنند كه اين جمعيت اين محيط را به وجود آورده و ما در پناه اين جمعيت هاى ميليونى، منشور درست كرده ايم. در زمان سابق

ص: 177

شما يك سطر نمى توانستيد بيرون بدهيد واينكه حالا نشريه منتشر مى كنيد، از بركت اين مردم است، پس شما و همه ما مرهون اين جمعيت هستيم. آنها هم اسلام مى خواهند و مملكتى را كه قواعد اسلامى پياده شود. بايد مردم را به اين راه دعوت كرده و منحرفين را به راه راست هدايت كرد. بايد فساد آنها را به طور سالم با برهان از بين برد، نه با جنگ و جدال.(21)

قلم هايشان از خارج مايه مى گيرد

در پنجاه سال اخير زحماتى كشيده شد براى انحراف جوانان، آن همه مراكز فساد و نشريات فاسد و آزاد گذاشتن منكرات و همه براى اين بود كه صداى ملت در نيايد، اما آنچه كه كردند برايشان اثر نداشت. آنها كه ديدند تبليغاتشان آن گونه نبوده كه اسلام را كنار بزند، حالا بيشتر درصدد هستند كه اسلام را كنار بگذارند و سرانشان در خارج مشغول فساد هستند و قلم هايشان از خارج مايه مى گيرد. بايد همه دست به دست هم بدهيد واين مملكت را در دست بگيريد وبه دامن آمريكا و شوروى ندهيد كه باز ما چند صد سال در دام آنها بيفتيم. و آنها كه متصدى امور هستند و نويسنده ها، گوينده ها و روشنفكرها بيدار شوند و ببينند كه چه بوده ايم، چه شده ايم و چه بايد بشويم. بايد همه

ص: 178

دست به دست هم بدهيم و كار بكنيم.(22)

وحشت قلم هاى زهرآگين از اسم جمهورى اسلامى

بهوش باشيد كه از تفاله هاى رژيم طاغوتى و مكتب هاى انحرافى آسيب نبينيد كه دشمنان اسلام در كمينند و قلم هاى زهرآگين از هر سو از غلاف ها كشيده شده تا جمهورى اسلامى را از صحنه بدر كنند و به جز جمهورى اسلامى به هر چه باشد گردن نهند. اينان همان ها هستند كه از اول از اسم جمهورى اسلامى وحشت داشتند و اكنون نيز وحشت دارند.(23)

ترفند نويسندگان براى نابودى اسلام

با ادعاى اسلام مى خواستند اسلام زدايى كنند، منتها از اول نمى توانستند بگويند ما اسلام را قبول نداريم، مى گفتند قبول داريم، اما مرتب پاورقى مى زدند و يكى يكى احكام اسلام را از بين مى بردند.(24)

قلم هاى مسموم و ايجاد تفرقه بين روحانيّت و دانشگاه

و من حالا به شما عرض مى كنم كه قلم ها، قدم ها، نطق ها، شيطنت ها دنبال اين است كه نگذارند شما ادامه بدهيد به اين چيزى كه مشغول شده ايد، اينها مى خواهند نگذارند كه قشر روحانى با قشر دانشگاهى يكى بشود. شما الان اول كارتان است، تازه شروع كرديد. ممكن است به حسب حدسى كه من مى زنم كه بيايند بيخ گوش اشخاصى كه در فيضيه و در جاهاى ديگر، در مراكز علمى هستند، بيخ گوش اينها چيزهايى بخوانند كه نتيجه اش اين باشد كه شما با اين

ص: 179

دسته كنار برويد، و بيايند بيخ گوش دانشگاهى ها مطالبى بگويند كه شما را از آنها جدا كنند. اينها مى بينند اين تظاهرات شما را، اينها مى بينند اين اجتماعات شما را و اين فرياد اسلامى شما و ناراحت مى شوند.(25)

دست آمريكا در آستين صاحبان قلمهاى جنايت بار

امروز دست جنايتكار آمريكا و ديگر قدرت هاى چپاولگر از آستين بعضى عمال سرسپرده و از خدا بى خبرشان بيرون آمده و از داخل و خارج با اسلحه و قلم هاى بدتر و جنايت بارتر از سلاح هاى گرم به اين ملت مظلوم حمله ور شده و درصدد شكست انقلاب اسلامى و شكست اسلام عزيز برآمده اند و از هيچ تهمت و افترا به ملتى كه جز به احكام اسلام و قرآن كريم فكر نمى كنند خوددارى نمى كنند و با بهانه هاى بسيار موهوم به سركوبى اين انقلاب اسلامى بپاخاسته اند. آنان كه از اسلحه گرم برخوردارند همچون صدام، با اسلحه و آنان كه سلاح گرم ندارند، با قلم هاى زهرآگين كه از سلاح گرم جنايت بارتر است ملت مظلوم ما را زير ضربات خود قرار داده اند.(26)

رسانه هاى فاسد مخربتر از توپ و تانك

ملت عزيز در طول 50 سال سياه اخير گرفتار مجلات و روزنامه هاى تخريب كننده و فاسدكننده نسل جوان و از آنها بدتر سينماها و راديو تلويزيون بود كه با برنامه هاى خود، ملت را به حد وافر در

ص: 180

آغوش غرب و غرب زده ها غلتانيد و ضررهاى رسانه هاى گروهى از خرابى هاى توپ و تانك ها و سلاح هاى مخرب بالاتر و بدتر است، چه كه ضررهاى سلاح ها گذر است و ضررهاى فرهنگى باقى و به نسل هاى بعد انتقال پيدا مى كند چنانچه ديديد و مى بينيد. و اگر نبود لطف خاص خداوند منان و تحول برق آساى ملت در سراسر كشور، نمى دانيم سرانجام اسلام و كشور به كجا كشيده مى شد. امروز نيز كه از تفاله آن رژيم فاسد عددى باقى مانده است، اگر به طور قاطع با آنان برخورد نشود، خطر ولو در دراز مدت كشور را تهديد مى كند و سهل انگارى در اين مورد ساده انديشى است. و بر متعهدان است كه كوشش كنند و از انحرافات گرچه جزيى باشد جلوگيرى نمايند.(27)

جنگ مطبوعات و غفلت از مصالح كشور

شما انصاف مى دهيد كه يك مملكتى كه خونش را داده و شما را به مسند نشانده، سرمسند جنگ بكنيد، دعوا بكنيد، هر روز صحبت بكنيد، هر روز انتقاد بكنيد، روزنامه ها هر روز انتقاد بكنند، هم را بكوبند، به هم تهمت بزنند، به هم افترا بزنند، آخر اين انصاف است؟ پيش خدا چه مى خواهد شد اين؟ پيش ملت چه انعكاسى دارد؟ خارجى ها چه استفاده از آن مى كنند؟ آنها همه دلشان مى خواهد كه شما سر و كله هم بزنيد و از

ص: 181

مصالح مملكت غافل باشيد و آنها يك وقتى كار خودشان را، ضربه خودشان را بزنند.(28)

جوسازى عليه اجراى احكام اسلام

هر كس هر جوسازى بكند به ضرر خودش است و او را در بين مردم، ما اعلام مى كنيم. اگر كسى بخواهد يك جوسازى بكند كه اسلام كار خودش را عمل نكند، اين بدتر از آن كارى است كه منافقين دارند مى كنند، براى اين كه آنها جوسازى اسلامى نمى كنند، شما مى خواهيد جوسازى برخلاف قوانين اسلام بكنيد و شما هم جزء آنها واقع مى شويد.(29)

پرهيز مطبوعات و رسانه ها از جوسازى و تضعيف قوه قضائيه

مجلات و روزنامه ها و رسانه هاى گروهى توجه داشته باشند كه تضعيف قوه قضائيه برخلاف موازين اسلامى است و از پخش چيزهايى كه موجب تضعيف يا توهين مقام قضاست، احتراز كنند. اين كشور اسلامى است وبايد هر امرى موافق با موازين اسلامى باشد. شكايت از قاضى يا دادگاه بايد به حسب مقررات شرعى باشد و شاكى هر كس هست حق ندارد در مطبوعات يا رسانه هاى گروهى يا در مجامع عمومى طرح دعوى كند و عليه قوه قضائيه جوسازى نمايد، و روزنامه ها

ص: 182

و مجلات و راديو تلويزيون توجه به اين مسائل واشباه آن را داشته باشند. و بالجمله مسأله قضا و احترام از قضات محترم و اطاعت از احكام صادره آنها امرى است كه مورد اهتمام اسلام است.(30)

لسان نصيحت غير لسان لجن كردن

وقتى كه انسان فرض كنيد از يك كسى گله دارد يا مى بيند نقيصه اى در كار هست، اين نصيحت مى تواند بكند و بايد بكند، اما لسان نصيحت غيرلسان لجن كردن و ضايع كردن است. من راجع به افراد هم عقيده ام هست يعنى شارع هم همين طور است، ما تابع او هستيم كه اگر انسان يك مسلمانى را به خاطر هواى نفسش لگدمال كند، اين در آن دنيا شايد مجازاتش بدترين مجازات باشد و در اين دنيا هم موفق نخواهد شد. ما لسانمان بايد لسان نصيحت باشد و انسان مى بيند كه گاهى وقت ها لسان ها لسان نصيحت نيست، قلم ها قلم هاى نصيحت نيست. مطرح دولت نيست، مطرح جمهورى اسلامى ست.(31)

تأثير سوء قلم بر مسائل اقتصادى

گاهى وقت ها انسان مى بيند كه به واسطه يك قلمى، به واسطه يك نوشته اى ممكن است كه در بازار يك مطلبى واقع بشود، يك زيادى قيمتى بشود، يك كسر قيمتى بشود، اين طور چيزها، اين كسى كه قلم دستش مى گيرد بايد توجه به اين معنا بكند كه مسأله، مسأله فرد نيست،

ص: 183

مسأله اسلام است و نظام اسلامى و ما مكلفيم اين نظام را حفظ كنيم. همچو نباشد كه وقتى قلم دستمان آمد، اگر من با آقاى نخست وزير مخالفم يا با آقاى خامنه اى مخالفم، ديگر فكر اين نباشم كه قلمم كجا مى رود، هرجا رفت بنويسم، هر چه شد بكنم. اين در حضور خداست، در حضور ملائكة اللّه است، ثبت مى شود اينها و/من/ ممكن است كه اشخاص هم خوب باشند، اما اين چيزهايى كه در نفس انسان است نمى تواند انسان به اين زودى بر آن مكايد شيطان و مكايد نفس اماره/انسان/ تسلط پيدا كند، انبيا هم دنبال اين بودند كه يك وقت خداى نخواسته گرفتار يك همچو مسائلى نشوند.(32)

هر چيزى نبايد نوشته و منتشر شود

الان به طورى كه براى من گزارش دادند در عراق هيچ مطلبى را جز اين كه اداره اطلاعات اجازه بدهد نمى توانند بروز بدهند، هيچ مطلبى را؛ راجع به اقتصادشان، راجع به عرض مى كنم كه ارزشان، راجع به نظامى شان، همه چيزها، بايد اداره اطلاعات اجازه بدهد تا چى بشود. بعضى...(33) نوشته بود، لابد آقايان هم ديده اند كه بعد از دو سال حق دارند كه يك كلمه اى راجع به او بگويند خوب ما چى؟ ما هر چه دستمان آمد گفتيم. حالا اقتصاد ما اين طورى است و و ما ورشكسته هستيم!

ص: 184

خوب ما ورشكسته، جناب عالى كه مى فرماييد كه ما ورشكسته شديم، اين براى اسلام مضر است يا براى دولت مضر است؟ اين براى جمهورى اسلامى مضر است. وقتى فهميد طرف ما ورشكسته نيستيم، چون مردم مى دانند، اما تويى كه برمى دارى مى نويسى ما ورشكسته هستيم تويى كه مى نويسى ما هيچى ديگر نداريم تويى كه اين حرفها را مى نويسى، اين براى اسلام مضر است نه براى دولت. اگر يك چيزى بود كه مخصوص دولت بود، خوب! يك مسأله اى بود، باز مى شد يك چيزى، اما يك چيزى كه براى نظام مضراست هست و اين را توجه كنيد به آن. دست هاتان را يك قدر نگه داريد، قلم هاتان را يك قدر نگه داريد، توجه بكنيد به اين كه هر چيزى نبايد نوشته بشود، هر چيزى نبايد منتشر بشود. و من به شما عرض مى كنم كه من ممكن است يك روزى اگر چنانچه خداى نخواسته تعقيب بكنند آقايان، ممكن است من يك وضع ديگرى پيش بيايد، برايم.(34)

قلم شيطان در دست انسان ضعيف

شما ملاحظه كنيد انسان چقدر ضعيف است، اگر من يك قلمى دستم بگيرم و بخواهم مطلبى بنويسم براى كسى كه خيلى دوستش دارم، ممكن نيست در اين قلم يك لغزشى پيدا بشود كه اين ولو هزار تا عيب داشته باشد يكى از آنها را اشاره

ص: 185

كنم، هيچ ممكن نيست، براى اين كه اين دوستى نمى گذارد. اگر چنانچه از آن ور من با يك كسى دشمنى داشته باشم، يك قلمى دستم بگيرم بخواهم بنويسم، ممكن نيست كه از محاسن او يك كلمه بنويسم، اين قضيه، قلم شيطان است اين.(35)

ميزان اعمال ما پيش خداست

اگر خداى نخواسته برخلاف ميزان يك وقت در روزنامه شما چيزى منعكس بشود، متوجه باشيد كه انعكاسش در آن «ميزان» نيز هست. ميزان اعمال ما پيش خداست؛ زيرا هر حرفى كه از ما صادر مى شود در ميزان اعمال ما منعكس مى شود ولى بناى اين عالم بدين گونه است كه اگر شما پيش استالين هم برويد، آن ميزان را خودش قرار مى دهد واگر پيش آمريكا هم برويد، او ميزان را خودش قرار مى دهد و هيچ كدام نمى گويند حرف ما ميزان نيست. به طوركلى بشر خود را محور همه چيز قرار مى دهد، «هر چه من خواستم و گفتم، آن صحيح است» و اين بر خلاف آن ميزانى است كه در آن جا هست، واضح و آشكار همه چيز روشن مى شود، قلب ها در آن جا همه اسنادشان منعكس مى شود و آن جا ديگر اين نيست كه بتوانيم يك مطلبى بگوييم و ادعا كنيم و در عمل خلافش را بكنيم و بعد هم توجيه بكنيم. آن جا اين طور

ص: 186

نيست.(36)

اقرار به اشتباه و انتقاد از خود نشانه قدرت روحى انسان كامل

عدل و حق را ملاحظه كنيد. عدل از هركس صادر بشود عدل است و جرم و جور از هركس صادر بشود جرم است و انسان كامل آن است كه آن چيزى كه از خودش صادر مى شود اگر باطل است دنبال اين باشد كه اصلاحش بكند و ابايى از آن نداشته باشد كه اقرار به باطلش بكند. البته نه اين كه معصيتى كه در خفا كرده است بيايد علنا بگويد. اين حرام است. فرض كنيد در اين روزنامه ميزان كه شما منتشر مى كنيد در مقاله اى يا سرمقاله اى اشتباهى شده است و برخلاف آن چيزى كه ميزان اقتضا مى كند شده است، قدرت روحى انسان صحيح اين است كه بتواند در همان اول بنويسد كه من اشتباه كرده ام، هر كس اين قدرت را پيدا كند مالك خودش است و اگر اين قدرت در انسان نباشد مالك خودش نيست، شيطان مالك اوست. شما توجه به اين معنا بكنيد حال كه روزنامه شما اين اسم را انتخاب كرده است در اين راه كوشش كنيد. در بين شما جوانان و پيران هستند و طرز فكر جوان ها با پيرها فرق مى كند. شما اگر ديديد جوانى به واسطه تندى كه دارد و مقاله اى نوشته است كه موجب

ص: 187

آزردگى جمعيتى مى شود و يا موجب تفرقه مى گردد، به پيرها عرضه كنيد تا اصلاح كنند.(37)

اسلام پيش ما امانت است با قلم ها و زبان ها به آن خيانت نكنيم

برادرهاى من! خواهرهاى من! توجه بكنيد كه مسؤوليت داريم امروز، مسؤوليت هاى بزرگ داريم ما، اگر اين نهضتى كه تا اين جا رسيده و اين انقلابى كه تا اين جا رسيد است و يك جمهورى اسلامى در مملكت ما تحقق پيدا كرده است اگر اين از دست ما برود همه مامسؤوليم، اگر قلم هايى كه در روزنامه ها به ضد هم چيز مى نويسند كمك كنند بر اين از بين رفتن جمهورى، همه مسؤولند، ما مسؤوليم و ما اسلام امانت است پيشمان، احكام اسلام امانت است پيشمان و نبايد با سر قلم ها خيانت كنيم براين امانت و نبايد با زبان ها خيانت كنيم به اين امانت و نبايد با قلم ها و قدم ها به اين امانت خيانت كنيم. اگر بخواهيد كشورتان مستقل باشد، اگر بخواهيد آزاد باشيد، بايد از اين طور مناقشات دست برداريد و همه نظر حسن بكنيد و برادروار همه با هم كمك بكنيد تا اين كشور به مقصد خودش برسد.(38)

پى نوشت ها:

4/11/1359 - 1 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاى هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 19-18 4/12/1359 - 2 بيانات امام در جمع مسؤولان عقيدتى

ص: 188

سياسى نيروهاى انتظامى سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 97. 3 4/12/1359 بيانات امام در جمع مسؤولان عقيدتى سياسى نيروهاى انتظامى سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 98. 4 4/12/1359 بيانات امام در جمع مسؤولان عقيدتى سياسى نيروهاى انتظامى سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 100. 4/11/1359 - 5 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاى هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 20 21. 4/11/1359 - 6 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس اعضاى هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 22. 4/11/1359 - 7 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاى هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 22 23. 4/11/1359 - 8 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاى هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 23. 4/11/1359 - 9 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاى هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 23 24. 16/11/1359 - 10 بيانات امام در جمع شوراى هماهنگى تبليغات اسلامى، صيحفه نور، ج 14، ص 44. 23/6/63 - 11 بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى، استاندار خراسان و... صحيفه نور، ج 19، ص 64. 10/11/1359 - 12 بيانات امام در جمع معلمان علوم دينى سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14،

ص: 189

ص 51 .30 27/11/1359 بيانات امام در ديدار با اقشار مختلف مردم، صحيفه نور، ج 14، ص 87. 13 22/11/1359 پيام به مناسبت دومين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى، صحيفه نور، ج 14، ص 60. 27/11/1359 - 14 بيانات امام در ديدار با اقشار مختلف مردم، صحيفه نور، ج 14، ص 88. 4/12/1359 - 15 بيانات امام در جمع مسؤولين دوائر عقيدتى سياسى نيروهاى انتظامى سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 99 100. 4/12/1359 - 16 بيانات امام در جمع مسؤولين دوائر عقيدتى سياسى نيروهاى انتظامى سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 97. 20/6/59 - 17 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت دولت برادر محمدعلى رجايى، صحيفه نور، ج 13، ص 78. 11/3/1360 - 18 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقى (نشريه دانش آموزان و جوانان حزب جمهورى اسلامى)، صحيفه نور، ج 14، ص 248. 11/3/1360 - 19 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقى (نشريه دانش آموزان و جوانان حزب جمهورى اسلامى)، صحيفه نور، ج 14، ص 249. 11/3/1360 - 20 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقى (نشريه دانش آموزان و جوانان حزب جمهورى اسلامى)، صحيفه نور، ج 14، ص 249. 11/3/1360 - 21 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقى (نشريه دانش آموزان و جوانان

ص: 190

حزب جمهورى اسلامى)، صحيفه نور، ج 14، ص 249 250. 16/3/1360 - 22 پيام به مناسبت روز پاسدار، صيحفه نور، ج 14، ص 266. 4/10/1361 - 23 بيانات امام در ديدار با وزير دفاع و مسؤولان دواير عقيدتى سياسى و گروه تحقيقات صنعتى وزرات دفاع، صحيفه نور، ج 17، ص 121. 3/3/1359 - 24 بيانات امام در جمع اعضاى انجمن هاى اسلامى دانشجويان سراسر كشور و اساتيد دانشگاه و حوزه و... صحيفه نور، ج 12، ص 109 110. 15/6/1360 - 25 پيام به مسلمانان جهان و زائران بيت اللّه الحرام، صحيفه نور، ج 15، ص 124. 22/11/1363 - 26 پيام به مناسبت سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى، صحيفه نور، ج 19، ص 109 110. 20/6/1359 - 27 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت دولت برادر محمدعلى رجايى، صحيفه نور، ج 13، ص 75 76. 28 20/6/1359 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت دولت برادر محمدعلى رجايى، صحيفه نور، ج 13، ص 75 76. 29 - بيانات امام در جمع اعضاى ستاد پيگيرى فرمان 8 ماده اى امام، صحيفه نور، ج 17، ص 135. 22/11/1362 - 30 پيام به مناسبت پنجمين سالگرد انقلاب اسلامى، صحيفه نور، ج 18، ص 234 235. 8/6/1365 - 31 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت

ص: 191

به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 37. 8/6/1365 - 32 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 37. 33 مفهوم نشد. 8/6/1365 - 34 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 38. 8/6/1365 - 35 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 38. 12/12/59 - 36 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه و كاركنان روزنامه ميزان، صحيفه نور، ج 14، ص 114. 37 12/12/59 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه و كاركنان روزنامه ميزان، صحيفه نور، ج 14، ص 115. 38 12/12/59 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه و كاركنان روزنامه ميزان، صحيفه نور، ج 14، ص 115.

ص: 192

آزادى و عدالت در انديشه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 شريعتمدار جزائرى، سيد نورالدين

پيشگفتار

در نگاه نخستين به مفاهيم آزادى و عدالت، ارتباط و هماهنگى خاصى ميان اين دو مفهوم نمى يابيم و آنچه را از اين دو مفهوم دريافت مى كنيم دو گانگى و تا حدى بيگانگى است. ليكن پس از بررسى اين دو حقيقت و دريافت واقعيت آنها، هيچ گونه بيگانگى را در اين دو مفهوم درك نمى كنيم و درمى يابيم كه وابستگى ميان آنها به اندازه اى است كه هر كدام با نبود ديگرى، تحقق نيافته و به وجود نمى آيد; آزادى از عدالت سرچشمه مى گيرد و عدالت در پناه آزادى اجرا مى گردد و در نتيجه، پيدايش يكى از آنها بدون ديگرى امكان ندارد. تلاش ما در اين مقاله، روشنگرى حقيقت اين دو مفهوم از ديدگاه امام خمينى قدس سره و بيان ارتباط و وابستگى ميان آنها در انديشه والاى بزرگترين مجرى عدالت و سخت كوشترين آزادى خواه و آزادى بخش معاصر بنيانگذار جمهورى اسلامى امام راحل قدس سره است كه در گفتار و كردار خود، اين دو مفهوم را روشن كرده و با تلاشى همه جانبه، خواهان اجرا و پياده ساختن آنها در جامعه اسلامى بود و روشن است كه سخن ما، در روشنگرى مفهوم سياسى آزادى و عدالت است، نه مفهوم كلامى

ص: 193

و فلسفى و ديگر مفاهيم آنها.

مفهوم آزادى

آزادى از مفاهيم بسيار روشنى است كه هر كس آن را مى شناسد و نيازى به مراجعه به كتابهاى لغت و آوردن شواهد و نمونه ها از نثر و شعر و محاورات مردم و اهل سخن ندارد. اگر به كتاب لغت مراجعه كنى، همان را مى بينى كه از مردم كوچه و بازار مى شنوى و همگان در پرسش از اين مفهوم، پاسخ مى گويند: آزادى به معناى رهايى، در قيد و بند نبودن و با اراده و اختيار خود كارها را انجام دادن است و بر همين اساس، زمانى كه از امام خمينى درخواست مى شود معناى آزادى را بيان كنند، در پاسخ چنين مى گويند: «آزادى يك مساله اى نيست كه تعريف داشته باشد، مردم عقيده شان آزاد است. كسى الزامشان نمى كند كه شما بايد حتما اين عقيده را داشته باشيد. كسى الزام به شما نمى كند كه حتما بايد اين راه را برويد. كسى الزام به شما نمى كند كه بايد اين را انتخاب كنيد. كسى الزامتان نمى كند كه در كجا مسكن داشته باشيد يا در آنجا چه شغلى داشته باشيد. آزادى يك چيز واضحى است». (1) در اين سخن، امام به جاى پرداختن به تعريف مفهوم آزادى، به برخى از مصاديق آن اشاره مى كند; زيرا مفهوم آن نياز به بيان

ص: 194

ندارد و بر همگان روشن است و از بديهيات است. آنچه مهم است، پياده كردن اين مفهوم در عينيت خارجى و بيان پيش نيازها و شروط آن و چگونگى و همين طور شكل گيرى آن در زمانها و مكانها و ديگر نيازمندى هاى آزادى است كه بايد مطرح شود. آزادى از مفاهيمى است كه براى شناخت آن، در آغاز، بايد مفهوم مقابل آن را درك كرد تا بتوان گستره اين مفهوم را دريافت نمود. زمانى كه مى گوييم آزادى، اگر هيچ كدام از مفاهيمى كه در برابر آن قرار گرفته اند را درك نكنيم، نمى توانيم حقيقت و گستره اين مفهوم را نيز دريافت كنيم. در آغاز بايد مقيد بودن به يك قيدى را در نظر بگيريم، سپس حدود و مرزهاى آن قيد را مشخص نماييم، آنگاه رهايى از آن قيد را تصور نماييم و نام آزادى را بر آن قرار بدهيم، مقيد بودن به سكونت در يك محل، خلاف آزادى است و رهايى از اين قيد، آزادى نسبى است كه در برابر آن قرار گرفته است. محدود بودن در گفتار و يا در كردار و يا در انديشه، خلاف آزادى است و رها بودن از محدوديتها، آزادى است. و بر همين اساس است كه عنوان آزادى در هر جايى به كار برده شود، نمى توان آن

ص: 195

را به معناى رهايى از هر قيد و بندى تلقى كرد; بلكه بايد گفت كه اين كلمه در برابر چه قيد و بندى منظور شده است. اگر در كلام خدا و يا در سخن پيامبر خدا و يا يكى از امامان معصوم عليهم السلام و يا يكى از بزرگان و انديشمندان دينى و غير دينى، اين واژه آمده باشد، نمى توان آن را به معناى رها بودن از هر قيد و بند و تكليف و عادت و رسم استفاده كرد و مفهوم مطلق آن را به كار گرفت. اين سخن نه تنها در مورد خداپرستان و اهل اديان صادق است; بلكه در مورد انديشمندانى كه عقيده به خدا و دين ندارند نيز چنين است و هيچ انديشمندى هر چند خداپرست نباشد و دينى را در زندگانى خود انتخاب نكرده باشد، آزادى را رهايى مطلق و بى بندوبارى بى حد و مرز ندانسته و گستره مفهوم آزادى را هر چند وسيع تلقى كند، در آخر براى آن حد و مرزى هر چند كم و كوتاه در برخوردها، رفتارها، پوشيدن لباس و ديگر نيازها قرارداده است و در هيچ زمانى و هيچ ملتى آزادى مطلق و بى بندوبارى از هر حد و مرزى اراده نشده است. هيچ آزاديخواهى از آغاز آفرينش تا امروز پيدا

ص: 196

نشده است كه بگويد انسان از حيوانات ديگر پست تر است و به هيچ گونه عادت و رسمى براى زندگانى نياز ندارد و مى تواند در رهايى بى حد و مرزى زندگى كند. پس در هر موردى كه واژه آزادى به كار گرفته شده است، بايد گفت كه اين واژه در برابر چه مفهوم مخالفى از آزادى به كار گرفته شده است و رهايى از كدام قيد مقصود بوده است.

آزادى سياسى در اسلام

از ديدگاه اسلام، انسان آزاد است، آزاد آفريده شده و آزاد زندگى مى كند و از بهترين و بالاترين نوع آزادى برخوردار است، ليكن آزادى به شكل درست و معقول آن و در حد و مرز قانون. قانون براى تامين آزادى تمام افراد جامعه آمده است نه براى محدود ساختن و در تنگنا قرار دادن و گرفتن آزادى. اگر قانون نباشد، جامعه از آزادى محروم خواهد شد; زيرا اگر خواستها و خواهشها در افراد بدون مرز به كار گرفته شود، همه ناكام خواهند ماند و آرزوها در نزاع و كشمكش از ميان مى روند و يا زورمند، ضعيف را پامال كرده و حق زندگانى را از او مى گيرد و گاهى همه افراد نابود خواهند شد. رانندگى در جاده هاى يك كشور براى رانندگان آزاد است و راننده حق رانندگى آزاد را در جاده ها

ص: 197

دارد; ليكن اين آزادى با قوانين راهنمايى و رانندگى مرز بندى مى شود. قانون رانندگى سرعتها را كنترل مى كند، حركت ها را منظم مى كند، حق تقدمها را روشن مى سازد و در نتيجه، رانندگى سالم و آزادى را در اختيار رانندگان قرار مى دهد. قوانين اسلام براى كنترل خواهشها و تنظيم خواستها آمده است تا هر انسانى در سايه قانون از حق آزادى بهره مند گردد. آزاد انديشه كند; آزاد، زندگى كند; آزاد، نيازهاى خود را به كار گيرد و از هر قيد و بندى رها بوده و تنها در سايه قانون قرار گيرد. امام خمينى در موضوع آزادى در اسلام چنين مى گويد: «شما اگر چنانچه به احكام اسلام اعتقاد داريد، اين احكام اسلام است. اسلام، انسان را آزاد قرار داده است. انسان را مسلط بر خودش و بر مالش و بر جانش و بر نواميسش ساخته است و مى گويد; هر انسانى در مسكن آزاد است، در مشروب و ماكول، آنچه خلاف قوانين الهيه نباشد، آزاد است. در مشى آزاد است. [اين] حكم اسلام است [كه] اگر كسى به منزل كسى حمله برد، براى آن كسى كه مورد حمله واقع شده است، كشتن حمله كننده جايز است. [آيا] اسلام كه اين قدر با آزاديها موافق است، ارتجاع سياه است؟... اگر اسلام را كه همه ما

ص: 198

تابع او هستيم قبول داريد و اسلام سرمنشا همه آزاديها و همه آزادگيها، همه بزرگيها و همه استقلالهاست ; اگر اسلام را قبول داريد، اين احكام اسلام است. كجايش ارتجاع است؟.» (2) و هم ايشان در موضوع محدود بودن آزادى در قانون چنين مى گويد: «آقايانى كه اسم از آزادى مى آورند; چه آقايانى كه در داخل مطبوعات هستند و چه قشرهاى ديگرى [كه] فريادى از آزادى مى زنند، اينها آزادى را درست بيان نمى كنند ويا نمى دانند در هر مملكتى، آزادى در حدود قانون است. مردم آزاد نيستند كه قانون را بشكنند و معناى آزادى اين نيست كه هر كس بر خلاف قانون اساسى يك ملت بر خلاف قوانين ملت هر چه دلش مى خواهد بگويد.» (3) پس آزادى در اسلام تنها به قانون خدا محدود شده است و جز قانون خدا براى آن، حد و مرزى نيست. زمانى كه مى گوييم آزادى اسلامى ; يعنى رهايى از تمام قيدها و بندها جز قانون خدا، رهايى از بردگى در برابر زورمندان، رهايى از وابستگيهاى مادى، رهايى از شهوت و خواست نفس، رهايى از ستم پذيرى و چاپلوسى، رهايى از انديشه، رهايى از عقيده، رهايى از انتخاب در سايه قانون خدا و حكم اسلام كه تنظيم كننده تمام اين رهاييها و آزاديها است. اما رهايى از همه چيز

ص: 199

حتى قانون خدا، آزادى سالم نيست ; بلكه حقيقت و واقعيت آن آزادى نيست ; خدا خواسته كه انسان از اين قيد و بندها رها باشد و سرورى و سيادت و عزت را افتخار و سربلندى و كرامت داشته باشد; چنانچه مى فرمايد: «و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات.» (4) «به تحقيق فرزندان آدم را گرامى داشتيم و به آنها كرامت بخشيديم و در خشكى و دريا وسيله سوارى براى آنها قرار داديم و روزى آنها را از نعمتهاى پاكيزه و گوارا قرار داديم.» انسان آزاده و با كرامت، آزادى را به معناى بى بند و بارى و رهايى از قانون خدا نمى داند و آن را به معناى پيروى از خواست و خواهش نفس قرار نمى دهد ; بلكه آزادى را در حد قانون خدا محدود مى داند. امام خمينى قدس سره در معناى صحيح آزادى چنين مى گويد: «حالا كه من آزادم كه هر كارى مى خواهم بكنم، آزادم كه هر كه را مى خواهم اذيت بكنم، آزادم كه هر چه مى خواهم بكنم ولو به ضد اسلام باشد، ولو به ضد منافع مملكت باشد; [آيا] اين آزادى است؟[آيا] اين را ما مى خواستيم؟ ما آزادى مى خواستيم در پناه اسلام، ما مى خواستيم... اسلام هم آزادى دارد; اما آزادى بى بندوبارى نه، آزادى غربى

ص: 200

ما نمى خواهيم، بى بندوبارى است او.» (5) و در موضوع آزادى غلط در غرب، چنين مى گويد: «بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى كه آن موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است. و برهمه ما و مسلمانان، جلوگيرى از آنها واجب است و از آزادى مخرب بايد جلوگيرى شود.» (6)

مفهوم عدالت

راغب اصفهانى در مفردات، عدل و عدالت را به معناى مساوات قرار داده و گفته است: «عدل، تقسيم كردن به طور مساوى است و بر اين اساس، روايت شده است كه آسمان و زمين بر پايه عدالت برقرار شده است، براى آگاهى دادن به اينكه اگر يك ركن از چهار ركن جهان بر ديگرى بيشتر و يا كمتر باشد، بر مقتضاى حكمت جهان با نظم نخواهدبود.» (7) ابن منظور در لسان العرب نيز عدل را به معناى تساوى ميان دو چيز معنا كرده است. (8) شيخ طوسى در معناى آن چنين مى گويد: «العدالة فى اللغة ان يكون الانسان متعادل الاحوال متساويا.» (9) عدالت در لغت، به معناى اين است كه انسان احوال متعادل و متساوى داشته باشد و علامه طباطبايى آن را چنين معنا

ص: 201

كرده است: «هى اعطاء كل ذى حق من القوى حقه و وضعه فى موضعه الذى ينبغى له.» (10) عدالت، اين است كه هر صاحب حقى از نيروها را به حقش برسانى و آن را در جايگاه مناسب خويش قرار دهى و اين معنا، با معناى لغوى عدالت كه تساوى است، منافات ندارد; زيرا مقصود از تساوى، تقسيم به طور متساوى نيست كه به هر يك مقدارى مخصوص برسد و همه به يك اندازه بهره مند شوند; بلكه مقصود، رعايت تناسب و اعتدال است ; يعنى هر چيزى را مناسب با وضع خود رعايت كردن و به طور شايسته به كار گرفتن. از ارسطو نيز براى عدالت همين معنا نقل شده است: «عدالت، به معناى خاص كلمه، برابر داشتن اشخاص و اشياء است. هدف عدالت هميشه تامين تساوى رياضى نيست، مهم اين است كه ميان سود و زيان و تكاليف و حقوق اشخاص، تناسب و اعتدال رعايت شود. پس در تعريف عدالت مى توان گفت ; فضيلتى است كه به موجب آن، بايد به هر كس آنچه را كه حق اوست، داد.» (11) از پيشوايان راستين و امامان دين نيز عدالت به همين معنا نقل شده است: امام هفتم موسى ابن جعفر عليه السلام فرمود: «خداوند هيچ گونه مالى را رها نكرده ; بلكه آن را

ص: 202

قسمت كرده و حق هر صاحب حقى را به او داده است. اگر عدالت در ميان مردم برقرار شود، خواص و عوام، فقرا و مساكين و همه قشرهاى مردم، بى نياز خواهند شد.» (12)

ارتباط آزادى با عدالت

آزادى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، قضايى، جزايى و آزادى در تمام انواع و بخشها از عدالت سرچشمه مى گيرد. عدالت است كه فرد را آزاد ساخته و به افراد اجتماع در روابط و مناسباتى كه با هم دارند، آزادى داده و نيز عدالت است كه در سياست ،اقتصاد، قضا، انديشه و ديگر كارها به انسان آزادى بخشيده است. در طول تاريخ ، هرگاه انسانها از آزادى محروم شده اند، از بى عدالتى بوده است. به زندان رفتن آزاديخواهان و آواره شدن آنها از وطن و كشته شدن مردان خدا از امامان معصوم عليهم السلام تا افراد عادى، همه از بى عدالتى حاكمان و زمامداران خودسر بوده است. خداوند عادل است و از عدالت خود، انسان را آزاد آفريده و به انسان آزادى داده و اراده و اختيار را در نهاد او قرار داده است. از عدالت خدا است كه نظام آفرينش منظم شده و هر پديده اى در آفرينش خدا در جاى مناسب خود قرار گرفته و بر اين اساس از هماهنگى و يگانگى و نظمى كه در پديده هاى جهان است،

ص: 203

عدالت خدا به اثبات مى رسد و يگانه بودن او ثابت مى گردد. عدالت در خدا، نظام تشريعى را در قالب يك قانون و قاعده در آورده است و آن، پيروى احكام شرع از مصالح و مفاسد واقعى در اشياء جهان است. مجاز بودن هر كارى بايد هماهنگ با وجود مصلحتى باشد كه در آن است و ممنوع بودن هر كار، بايد هماهنگ با وجود مفسده اى باشد كه در آن كار است. عدالت خداوند، براى هر فردى حقى را آفريده است و اين حق، گاهى مساوات و برابرى با ديگران را مى طلبد و گاهى تفاوت را ; تساوى همگان در برابر قانون و اجراى آن و تفاوت در برابر متفاوت بودن افراد در كوشش و تلاش براى نزديك شدن به كمال و رحمت خدا. پياده كردن عدالت پيش از اجراى مسابقه و پس از پايان آن مثل هم نيست. عدالت مى گويد آغاز مسابقه تمام افراد شركت كننده در يك درجه هستند و همگان بايد از امكانات موجود به طور مساوى استفاده كنند و ليكن پس از پايان مسابقه و روشن شدن تفاوت ميان افراد در استعدادها و كوششها بايد با هر فردى مطابق با درجه استعداد و كوشش او رفتار كرد و در تشويق و جايزه بايد بين نفر اول با نفر دوم تفاوت قائل

ص: 204

شد. به كارگيرى آزادى در مسابقه نيز هماهنگ با پياده ساختن عدالت در آن است. زندگى براى انسانها نيز ميدان مسابقه است. انسانهايى كه به سر حد عقل و تميز مى رسند، به شركت در اين مسابقه دعوت شده اند و همگان از حقوق اولى و همگانى به طور متساوى برخوردار هستند و خداوند ابزار كار را به طور متساوى در اختيار آنها قرار داده و آنها را به تلاش و كوشش دعوت نموده است. اين دعوت از طرف خدا به تعبيرهاى گوناگونى در قرآن آمده است: «و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات والارض اعدت للمتقين.» (13) «شتاب كنيد به سوى بخشش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن آسمانها و زمين است كه براى پرهيزگاران آماده شده است.» «واستبقوا الخيرات» (14) «و پيشى گيريد بر يكديگر در كارهاى نيك»و پس از پايان مسابقه، تفاوت مردم در تلاش كردن به سوى هدف مسابقه روشن مى شود و عدالت و آزادى در مسابقه مى گويد; با افراد جامعه نبايد با يك درجه نگاه كرد، و بر همين اساس گاهى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «الناس سواء كاسنان المشط» (15) «مردم با هم مساوى و برابرند مانند دندانه هاى يك شانه»و يا فرمود: «لافضل لعربى على عجمى (16) «

ص: 205

«عرب هيچ گونه برترى بر عجم ندارد»و اين، تساوى و برابرى افراد انسان است در دعوت الهى و به كارگيرى نعمتهاى او و فرمانبرى از دستورات او. ليكن قرآن مى فرمايد: «ام نجعل اللذين آمنوا و عملواالصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار» (17) «آيا كسانى را كه ايمان آورده اند و كار شايسته انجام داده اند مانند كسانى قرار مى دهيم كه در زمين فساد مى كنند و آيا پرهيزگاران را مانند گنه كاران قرار مى دهيم.» پس تساوى و برابرى كه در روايات آمده است، نسبت به قانون الهى و ابزار كار و حقوق همگانى است كه خداوند آن را به طور متساوى به تمام افراد بشر عنايت فرموده است و به اصطلاح، تساوى و برابرى پيش از اجراى مسابقه در ايمان و انجام كارهاى شايسته است و تفاوتى كه در آيه بيان شده است، نسبت به پايان مسابقه ايمان و عمل صالح است كه برندگان در اين مسابقه و تلاشگران در اين ميدان با كسانى كه از كاروان عقب مانده و يا نخواسته اند تلاش كنند و يا در مسير مخالف در حركت بوده اند بايد تفاوت داشته باشند. اين عدالت خداوند است كه همه را از حقوق مساوى بهره مند مى سازد و همه را به مسابقه در ايمان و عمل صالح دعوت مى كند و در پايان كه مردم

ص: 206

در تلاش با هم تفاوت داشتند پاداشها نيز بايد تفاوت داشته باشد. امام خمينى قدس سره در پيوندى كه عدالت و آزادى با يكديگر دارند، چنين مى گويد: «بايد جوانان روحانى و دانشگاهى قسمتى از وقت را صرف كنند در شناخت اصول اسلام كه در راس آن توحيد و عدل و شناخت انبياى بزرگ [و] پايه گزاران عدالت و آزادى است ; از ابراهيم خليل تا رسول خاتم صلى الله عليه و آله» (18) و نيز مى گويد: «جمهورى اسلامى، عدل اسلامى را مستقر مى كند و با عدل اسلامى همه و همه در آزادى و استقلال و رفاه خواهند بود.» (19)

عدالت و آزادى در بزهكاران و تبهكاران

تبهكارانى كه بر خود ستم كرده و يا به حقوق ديگران تجاوز مى نمايند و حق حيات و آزادى را از ديگران سلب كرده و با قلم و قدم خود، مردم را به فساد و بد انديشى سوق مى دهند، نبايد با آنها چون مردم پاك انديش و پاك كردار برخورد شود و آزادى كه براى پاكان وجود دارد، نبايد براى ناپاكان هم باشد; زيرا پاكان با انديشه پاك و نيك و كردار شايسته، خود را به كمال و سعادت مى رسانند و ديگران را نيز با خود همراه ساخته و به هدف عالى، هدايت رهبرى مى كنند; ليكن بد

ص: 207

انديشان در انديشه تباهى و فساد هستند و براى رسيدن به هدف زشت خود، از ارتكاب هر كار زشتى ابا ندارند. حقوق ديگران را پايمال كرده جان و مال و آبرو و ناموس ديگران را وسيله رسيدن به اهداف ناپاك خود قرار مى دهند. اجراى عدالت در اينگونه افراد حكم مى كند كه از آزادى در عمل محروم شوند و دست آنها در خرابكارى و فساد و تعدى به ديگران قطع شود. آزادى دادن به اين گروه، خلاف عدالت است ; زيرا خلاف آزادى ديگران است. اينان با فساد و تباهى كه دارند و با سلب حق ديگران، مردم را از آزادى محروم ساخته و اجازه كار و فعاليت به آنها نمى دهند. پس رابطه ديگر عدالت و آزادى در اينجا روشن مى شود و آن اينكه، آزادى دادن به گروه بزهكار و تبهكار و مفسد، خلاف اجراى عدالت و خلاف اجراى آزادى در جامعه است ; چرا كه اگر اين گروه با آزادى حقوق ديگران را پايمال كرده و به آزادى ديگران تجاوز مى كنند و به اين ترتيب، ديگران در اعمال حقوق خود آزاد نخواهند بود، آزادى از پيكره اجتماع رخت برمى بندد و از ميان مى رود; چنانچه عدالت نيز پايمال شده و از ميان مى رود. امام خمينى قدس سره چنين مى گويد: «ما هر چه خواستيم اين

ص: 208

قشرهاى فاسد را هدايت كنيم و هر چه مهلت داديم كه هدايت بشوند و به خود بيايند و به مصالح كشور نظر كنند، عكس آن را عمل كردند. هر چه به آنها آزادى داديم كه آزادى را براى ملت وسيله رشد قرار بدهند; آزادى قلم داديم، آزادى بيان داديم، اجتماعات و احزاب را آزاد گذاشتيم كه اگر راست مى گويند كه براى ملت كار مى كنند و دموكرات هستند و حكومت مردم بر مردم مى خواهند، چرا نمى گذارند مردم سرنوشت خودشان را تعيين كنند چرا، با خرابكاريها مى خواهند [كه مردم] حكومت خودشان را تعيين نكنند... آنها مى خواهند ما را غارت كنند و جوانهاى ما بى تفاوت باشند. جوانهايى كه در عشرتگاه هستند، بى تفاوتند. جوانهايى كه مبتلا به مخدرات هستند، در امور كشور بى تفاوت هستند، جوانهايى كه در مراكز فحشا بزرگ مى شوند، نسبت به مصالح كشور بى توجهند و به مصالح كشور كار ندارند... ما مى خواهيم مملكت را حفظ كنيم و حفظ مملكت به آن آزادى كه شما مى گوييد، نيست. اين آزادى مملكت را بر باد مى دهد... شما مى خواهيد كه ما آزاد بگذاريم تا جوانان ما فاسد بشوند و در پايان شما بهره ببريد.» (20)

آزادى و عدالت

آزادى با عدالت پيوند شديد و ارتباط مستحكم دارد. تمام انواع گوناگون عدالت با آزادى ارتباط دارند اين عدالت در چند شكل تجلى پيدا مى كند. بدين

ص: 209

قرار: 1- عدالت ادارى اداره كردن اجتماع به گونه اى كه اداره كننده بتواند صفات و ويژگيهاى افراد اجتماع را در نظر بگيرد و با هر فردى هماهنگ با استعداد و تلاش و كوششى كه در پيشرفت كار اجتماع دارد، برخورد نمايد. در امكانات موجود و در خدمات عمومى و حقوق همگانى در ميان افراد، به تساوى رفتار كند و در تفاوت كوششها و تلاشها در رفتارها تفاوت قايل شود; نظير ميدان مسابقه اى كه پيش از اجراى مسابقه با افراد به طور يكسان رفتار مى شود و پس از پايان آن، ميان افراد به تفاوت كوشش آنها، تفاوت رعايت مى گردد. اداره جامعه بايد به كسى سپرده شود كه عدالت را بشناسد و بتواند آن را خوب اجرا كند، امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «لايعدل الا من يحسن العدل» (21) «عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسى كه آن را نيك بشناسد و نيك اجرا كند.» اداره كننده جامعه اگر از مخالفان عدالت بترسد و يا در اجراى آن، ضعف نشان بدهد و يا نتواند آن را نيك شناسايى كند و نتواند با هر فردى همان طور كه در خور و شايسته اوست، رفتار كند، نمى تواند عدالت را اجرا كند و كسى كه عدالت را درست شناسايى نكرده باشد و از آن تصور درست

ص: 210

و كاملى نداشته باشد، نمى تواند آن را اجرا كند و بر اين اساس است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ايهاالناس لا خير فى دين لا تفقه فيه» (22) «اى مردم در دينى كه شناسايى و نيك شناسى نباشد، خيرى نيست». در سايه عدالت ادارى كه حفظ حقوق افراد مى شود، آزادى انديشه، بيان، كردار و ديگر انواع آزادى نيز تامين مى شود. 2- عدالت جزايى كيفرهاى جزايى كه در ملتها قانونى مى شود، از عدالت سرچشمه مى گيرد و انديشمندان هر ملتى براى برقرارى عدالت، قوانين كيفرى وضع مى كنند تا حقوق افراد جامعه پايمال نشده و تجاوزگران به كيفر كار زشت خود برسند و داد ستمديده از ستمگر گرفته شود. در اسلام پيش از وضع قوانين كيفرى، رهنمودهايى در مورد ريشه يابى تباهى و جرم انجام شده و پيش از وقوع جرم، ريشه هاى آن شناسايى گشته است و مردم را از خطر و زشتى آنها آگاهى داده و از ارتكاب برحذر داشته است. به عنوان نمونه براى جلوگيرى از سرقت، تصرف در مال ديگران را بدون رضايت آنان ممنوع ساخته و از نتايج سوئى كه اين كار دارد، از باطل بودن عبادات با مال حرام و مستجاب نشدن دعا با خوردن حرام و كيفرهايى كه در جهان آخرت براى تصرف كننده در مال حرام است، به مردم هشدار داده

ص: 211

است. براى جلوگيرى از قتل و آدم كشى، خون مسلمان را محترم دانسته و كمترين آزار را نسبت به ديگران حرام كرده تا راه آدمكشى را با اين وسيله مسدود نمايد. پس از وقوع جرم، انسان را از كار زشتى كه كرده آگاه نموده و از مجرم مى خواهد توبه كند و از كار زشت خود پشيمان شود و خسارتى را كه بر خود و يا ديگران وارد كرده، جبران نمايد. و با اين فرمان، مجرم را هدايت كرده و از اجراى كيفر نسبت به او جلوگيرى مى كند; زيرا هر مجرمى توبه كند و به خدا برگردد و جبران خسارت وارده نمايد، كيفرى نسبت به او اجرا نمى گردد. و اگر اين گونه اندرزها و هشدارها مؤثر واقع نشد و جرم اتفاق افتاد و مجرم توبه نكرد، آنگاه انواع كيفرهايى كه با جرمها هماهنگى و تناسب كامل دارد، به كار مى گيرد و در مورد مجرم اجرا مى كند. كيفرى كه مناسب جرمى است كه مجرم انجام داده ; مثلا در آدم كشى عمدى، قصاص را قانونى كرده و فرمان داده است هر كس مسلمانى را بكشد، بايد در برابر اين جنايت كشته شود و در قرآن مى فرمايد كه اين كيفر، باعث حيات و زندگانى جامعه مى گردد و براى ادامه حيات و زندگانى جامعه قاتل را بايد كشت و قصاص

ص: 212

نمود و «لكم فى القصاص حيات يا اولوالالباب لعلكم تتقون.» (23) و «در اجراى قصاص براى شما حيات و زندگانى هست اى صاحبان عقل شايد پرهيزگار شويد.» قصاص هرچند ظاهرى خشن دارد ; ليكن اگر با انديشه به آن نگاه شود، روشن خواهد شد كه تنها عاملى كه مى تواند جلوى كشتار افراد جامعه را بگيرد و حيات و زندگى را براى انسانها تضمين نمايد، كشتن قاتل است. مصلحت انديشى براى جامعه در اينگونه كيفرها، بر مصلحت انديشى فرد برترى پيدا كرده و صلاح جامعه نسبت به صلاح فرد جنايتكار، اهميت بيشترى پيدا مى كند، البته اگر بگوييم كه فرد جنايتكار

ص: 213

صلاح و مصلحت دارد و با انجام جنايت، آن را از دست نمى دهد. بريدن دست دزد نيز از اين قبيل كيفرهاست كه براى حفظ اموال مردم از چپاول و غارت قانونى شده است و به همان نحو كه قصاص از قاتل، سبب ادامه و استمرار حيات افراد جامعه است، بريدن دست دزد نيز سبب حفظ اموال مردم و حفظ ارزش حقوقى زحمتهاى ديگران است. اگر اين گونه كيفرها اعمال نشود، جامعه به سوى نابودى خواهد رفت و جان و مال مردم از ميان مى رود، عدالت پياده نخواهد شد و آزادى براى افراد نيز از ميان مى رود; زيرا زمانى آزادى براى افراد تامين مى شود كه جان و مال آنان محفوظ باشد و با خاطرى آسوده و به دور از تشويش و نگرانى زندگانى كنند. كسى كه در انديشه از دست دادن جان و يا مال خود باشد، آزادى انديشه ندارد، آزادى بيان ندارد، آزادى كردار ندارد و در يك كلام، به كارگيرى آزادى تنها در محيطى امن و خاطرى آسوده قابل تحقق و پياده شدن است. 3- عدالت اقتصادى در اسلام بر عدالت اقتصادى تاكيد بسيار شده و آن را مايه بى نيازى و غناى افراد اجتماع معرفى كرده است. امام صادق (ع) فرمود: «ان الناس يستغنون اذا اعدل بينهم.» (24)

ص: 214

«اگر در ميان مردم به عدالت رفتار شود همه بى نياز مى شوند.» و امام كاظم (ع) فرمود: «خداوند هيچ گونه مالى را رها نكرده است ; بلكه آن را قسمت نموده و حق هر صاحب حقى را به او داده است. و اگر در ميان مردم به عدالت رفتار شود، خواص و عوام و فقيران و بينوايان و همه قشرهاى مردم بى نياز مى شوند.» (25) آنچه بر خلاف عدالت اقتصادى باشد، در اسلام حرام شده است ; مانند ربا كه در قرآن ظلم و ستم به حساب آمده است. آنجا كه مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلكم رؤس اموالكم لا تظلمون و لاتظلمون.» (26) «اى اهل ايمان بترسيد از خدا و واگذاريد آنچه را كه از ربا باقى مانده است، اگر ايمان داريد. پس اگر ربا را ترك نكنيد، با خدا و پيامبرش اعلام جنگ كرده ايد و اگر توبه كنيد، پس سرمايه مال براى خودتان است. نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد.» در هر حال، رباگيرى خلاف عدالت اقتصادى بوده و ظلم شمرده شده و در شرع نيز حرام و ممنوع است. امام خمينى

ص: 215

در تفسير آيه ربا چنين گويد: «و ان قوله تعالى و ان تبتم فلكم رؤس اموالكم لا تظلمون و لا تظلمون ظاهر فى ان اخذ الزيادة عن راس المال ظلم فى نظر الشارع الاقدس و حكمة فى الجعل ان لم نقل بالعلية و ظاهر فى ان الظلم لا يرتفع بتبديل العنوان مع بقاء الاخذ عملى حاله و قد مرت ان الروايات الصحيحة و غيرها عللت حرمة الربا بانه موجب لانصراف الناس عن التجارات و اصطناع المعروف و ان العلة كونه فسادا و ظلما.» (27) «آيه شريفه كه مى گويد اگر توبه كنيد سرمايه مال از خودتان است، نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد; دلالت دارد بر اينكه گرفتن زياده از سرمايه در نظر شارع اقدس ظلم است و همين ظلم و ستم حكمت جعل تحريم است، اگر نگوييم كه علت آن است. و روشن است كه ظلم با تغيير عنوان از ميان نمى رود; در حالى كه زياده از سرمايه را مى گيرد. و پيش از اين گذشت كه در روايات صحيحه، علت حرام بودن ربا، منصرف شدن مردم از تجارتها و كارهاى خير قرار داده شده است و در روايات آمده است كه علت حرام بودن ربا، فساد و ستمى است كه در آن قرار گرفته است.» عدالت در اقتصاد، داد و

ص: 216

ستد و معاملات را بر موازين برابرى و قواعد عادلانه برقرار كرده است كه اگر از آن موازين تجاوز شود، برخلاف عدالت است و آن داد و ستد لازم الاجرا نيست ; به گونه اى كه اگر يكى از دو طرف قرارداد خسارت ببيند، بايد خسارت او جبران شود و در موارد متعددى حق پشيمانى و به هم زدن معامله به كسى كه خسارت ديده، داده شده است كه از آنها در فقه به خيار تعبير شده است. برخى از اين خيارات عبارتند از: خيار عيب، خيار غبن، خيار شرط، خيار وصف و... كم فروشى و غش در معامله حرام شده و پولى كه در برابر جنس فروخته شده در اين معامله گرفته شود، در ملك فروشنده قرار نمى گيرد. عدالت اقتصادى سلامت قراردادها را تضمين كرده و پايدارى به آنها را تامين مى نمايد. با اجراى اين بخش از عدالت در اقتصاد، اقتصادى سالم در جامعه حاكم مى شود و با اين اطمينان و آسودگى خاطر است كه انسانها مى توانند هر نوع قراردادى را برقرار كنند و داد و ستد را رونق دهند و از آزادى اقتصادى كه از عدالت اقتصادى سرچشمه مى گيرد، بازارهاى داد و ستد خود را رونق دهند و با هر شخص و در هر زمان و يا مكان، قراردادهاى خود

ص: 217

را امضا كنند. در هر صورت، اين توانايى را مى توان آزادى اقتصادى ناميد. پس آزادى اقتصادى از عدالت اقتصادى سرچشمه مى گيرد و هر گاه در اقتصاد، عدالت باشد، آزادى نيز هست و اگر در اقتصاد عدالت نباشد و قراردادها بر پايه زور و ستم و پايمال كردن حق و مال ديگران به انجام برسد، آزادى انسانها در برقرارى قراردادهاى خود دچار ابهام مى شود و مردم به انجام چنين قراردادهايى مايل نمى باشند و اگر معامله اى را انجام دهند، از روى اضطرار و ناچارى است نه از روى ميل و اختيار. 4- عدالت در قضاوت قاضى بايد عادل باشد و در قضاوت نيز عدالت را اجرا كند. عدالت در قاضى با عدالت در قضاوت بايكديگر متفاوت است. عدالت در قاضى به معناى ترك گناه و نافرمانى خداست، از طريق انجام واجبات و ترك محرمات با نيروى نفسانى كه او را بر اين كار وادار مى كند. و عدالت در قضاوت، تساوى و برابرى ميان دو طرف دعواست كه قاضى بايد به هر دو نفر با يك چشم نگاه كند و يكى را بر ديگرى برترى ندهد. خداوند در قرآن كريم در خصوص قضاوت و حكم ميان مردم فرمان به عدالت داده است: «ان الله يامركم ان تؤدوالامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس

ص: 218

ان تحكموا بالعدل.» (28) «همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد و هر گاه ميان مردم حكم و قضاوت كنيد، با عدالت حكم را اجرا نمائيد.» «يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجر منكم شنئان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» (29) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در راه خدا استوار و پايدار باشيد و براى ساير ملل عالم گواه عدالت و راستى و درستى باشيد و دشمنى با گروهى سبب نشود كه عدالت را اجرا نكنيد. عدالت را اجرا كنيد كه به پرهيزگارى و تقوا نزديكتر است. » امامان معصوم نيز ما را به عدالت در قضاوت فرمان داده اند: امام صادق (ع) فرمود: «هر كس گرفتار قضاوت شد، بايد در اشاره و نگاه و محل نشستن [طرفين دعوا] تساوى را رعايت كند.» (30) و فرمود: مردى بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شد و چند روزى مهمان او بود. سپس براى دادخواهى به نزد آن حضرت آمد. حضرت به او فرمود: طرف دعوا هستى؟ گفت: آرى. فرمود: از خانه ما بيرون برو ; زيرا پيامبر (ص) نهى فرمود از اينكه طرف دعوا مهمان[قاضى]، شود، مگر اينكه طرف ديگر او نيز مهمان بشود.» (31) عدالت در قضاوت به قاضى حق نمى دهد

ص: 219

كه يكى از دادخواهان را بر ديگرى ترجيح دهد و يا راه پيروزى بر طرف ديگر را به او بياموزد; زيرا اين كار زيان رسانى به طرف ديگر محسوب شده و زيان رسانى در اسلام حرام است. قضاوت براى بستن راه دشمنى و كينه است ; در حالى كه ستم در قضاوت، دشمنى و كينه را بيشتر مى كند و با عدالت در قضاوت كه خداوند در قرآن و پيامبر و اهل بيت او در روايات به آن دستور داده اند، سازگار نيست. امام خمينى قدس سره در خصوص عدالت در قضاوت چنين مى گويد: «وظايف قاضى چند امر است ; واجب است ميان دادخواهان تساوى برقرار كند، هر چند از نظر مقام تفاوت داشته باشند و اين تساوى بايد در سلام كردن به آنها، پاسخ گفتن به سلام آنها، نگاه كردن به آنها، سخن گفتن با آنها، ساكت شدن در برابر آنها، خوشرويى و ديگر آداب و احترامها رعايت بشود و اجراى عدالت در حكمرانى ميان آنها واجب است. اين تساوى در زمانى است كه دادخواهان مسلمان باشند و اگر يكى از آنها كافر باشد، تساوى در احترام واجب نيست ; اما اجراى عدالت در حكم بر هر حال واجب است. قاضى نمى تواند به يكى از دادخواهان چيزى را بياموزد كه بتواند بر ديگرى

ص: 220

پيروز شود و نمى تواند كيفيت استدلال و دستيابى به راه پيروزى بر خصم را به يكى از آنان بياموزد. اگر دادخواهان يكى پس از ديگرى وارد بشوند، بايد در آغاز به دادخواهى اولين كسى كه وارد شده است گوش فرا دهد، مگر اينكه به مقدم شدن ديگرى رضايت دهد و تفاوتى نيست در اين حكم، ميان دادخواهان كه در يك رتبه باشند يا متفاوت ; مرد باشند يا زن و اگر با هم وارد بشوند و يا نداند كدام يك از آنها اول وارد شده است و راهى براى تشخيص آن نباشد، قرعه مى زند.» (32) اين وظايف، نمونه اى از عدالت در قضاوت است كه در اسلام بر آن تاكيد شده است و اجراى اين وظايف، براى قاضى دو اصل اخلاقى فقهى را زنده مى كند و آنها را در جامعه اجرا مى نمايد; اصل عدالت و اصل آزادى. اصل اول كه روشن است ; اما اصل دوم چگونه اجرا مى شود؟ پاسخ اين است، زمانى كه دادخواه بداند در محكمه قضاوت و حكم قاضى، عدالت اجرا مى گردد و اصل تساوى و برابرى حقوق تامين مى شود و حق او پايمال نمى گردد، با استفاده از آزادى كامل مى تواند دادخواهى كند، سخن خود را بگويد و حق خود را بخواهد; ليكن اگر بداند عدالت در قضاوت

ص: 221

اجرا نمى گردد، كسى به حرف او گوش نمى دهد و به حق خود نمى رسد، از دادخواهى صرف نظر مى كند و يا دروغ مى گويد، به بيراهه مى رود و بالاخره اراده و اختيار و آزادى و حق انتخاب صحيح را از دست مى دهد و به اضطرار و ناچارى گرفتار مى شود. و از اين نكته، پيوند عدالت در قضاوت و آزادى براى ما روشن شده و ارتباط و همبستگى ميان آنها معلوم مى شود.

عدالت در كارگزاران اسلام

كارگزاران اسلام كه عهده دار خدمت به مردم هستند، بايد عدالت را اجرا كرده و خدماتى را كه به مسلمانان ارايه مى دهند، بايد صادقانه و از روى عدالت باشد تا تمام افراد جامعه به حقوق اسلامى خود برسند و بر كسى ستم نشود. كارگزاران در اسلام عبارتند از رهبر يا مرجع تقليد، قاضى ، امام جماعت و جمعه، شاهد، كاتب، مترجم، عامل صدقات، مقوم، مقسم، نائب در انجام عبادات، امين حاكم بر مال ايتام و غائب و ديوانه و امين حاكم بر قبض حقوق مالى و ديگر كسانى كه بخشى از خدمات جامعه را تحت هر عنوانى به عهده دارند، بايد عادل باشند. اجراى عدالت در گروه كارگزاران، آزادى جامعه را نيز تضمين مى كند; زيرا در جامعه اى كه عدالت باشد و حقوق مردم به طور شايسته به آنها برسد، حق آزادى كه

ص: 222

يكى از حقوق اسلامى است نيز براى افراد به دست مى آيد. اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: «و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد» (33) «بالاترين چشم روشنى رهبران دينى و كارگزاران اسلامى، برپا داشتن عدالت در بلاد است.» و فرمود: «و ان افضل عبادالله عندالله امام عادل.» (34) «بالاترين بندگان در نزد خداوند، رهبر عادل است.» علاوه بر رهبر دينى كه بايد عادل باشد، دولتمردان او نيز بايد عادل باشند و ستمگر را كمك ندهند. اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر مى فرمايد: «وليكن وزرائك ممن لم يعاون ظالما على ظلمه.» )35 «اى مالك بايد دولت مردان تو كسانى باشند كه ستمگرى را در ستم كردن كمك نداده باشند.» و در اوصاف والى و حكمران مى فرمايد: «و قد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم والاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمة و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم.» (36) «و به تحقيق مى دانيد كه حكمران بر فروج و دماء و اموال غنيمتى و احكام دين و رهبرى مسلمين نبايد بخيل باشد، تا چشم طمع به مال مسلمانان نداشته باشد و نبايد نادان باشد، تا مردم را با نادانى خود گمراه نكند

ص: 223

و نبايد جفاگر باشد، تا با جفاى خود، فروپاشى كانون اجتماع آنها را نكند و نبايد ستمگر در تقسيم اموال باشد، تا برخى را بدون جهت بر برخى ديگر برترى ندهد.» امام خمينى قدس سره در خصوص عدالت كارگزاران اسلام و آزادى چنين مى گويد: «سياست دولت اسلامى، حفظ استقلال، آزادى ملت و دولت و كشور و احترام متقابل، بعد از استقلال تمام مى باشد و فرقى بين ابرقدرتها و غير آنها نيست.» (37) «اسلام بيش از هر دين و هر مسلكى به اقليتهاى مذهبى آزادى داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعى خودشان كه خداوند براى همه انسانها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهدارى مى كنيم. در جمهورى اسلامى كمونيستها نيز در بيان عقيده خود آزادند.» (38) «در جمهورى اسلامى هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان برخوردار خواهد شد وليكن هيچ فرد و يا گروه وابسته به قدرتهاى خارجى را اجازه خيانت نمى دهيم.» (39) «با جمهورى اسلامى، سعادت، خير، صلاح براى همه ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود، مستضعفين به حقوق خودشان مى رسند. تمام اقشار ملت به حقوق حقه خودشان مى رسند. ظلم و جور و ستم ريشه كن مى شود. در جمهورى اسلامى زورگويى نيست، در جمهورى اسلامى ستم نيست، در جمهورى اسلامى آزادى است،

ص: 224

استقلال است. همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند. در جمهورى اسلامى عدل اسلامى جريان پيدا مى كند.» (40) امام در باره ستمگرى كارگزاران جامعه و از ميان رفتن آزادى افراد جامعه چنين مى گويد: «ما همه بدبختى هايى كه داشتيم و داريم و بعد هم داريم، از اين سران كشورهايى است كه اين اعلاميه حقوق بشر را امضا كرده اند. اعلاميه حقوق بشر را پنهانى امضا كردند كه سلب آزادى بشر را در همه دوره هايى كه كفيل بوده اند و دستشان به يك چيز مى رسيده است، كرده اند. سرلوحه اعلاميه حقوق بشر، آزادى افراد است. هر فردى از افراد بشر آزاد است، بايد آزاد باشد، همه در مقابل قانون على السويه مى باشند، همه بايد آزاد باشند... اين اعلاميه حقوق بشر را آمريكا يكى از آنهاست كه تصويب كرده اند اين را و امضا كردند... اين آمريكايى كه اعلاميه حقوق بشر را به اصطلاح امضا كرده است، ببينيد چه جناياتى را بر اين بشر واقع كرده است.» (41) «در محيطى گفته مى شود آزادى داريم كه بهترين فرزندان و عزيزان ايران در زير شكنجه و تبعيد به سر مى برند. در محيطى دم از احترام به علماى اسلام مى زنند كه علماى اسلام در حبس غيرقانونى و در تبعيد گاهها بدون مجوز به سر مى برند.» (42)

ص: 225

عدالت اجتماعى با آزادى

اجتماع دينى، اجتماعى است كه در آن موجبات رشد و تكامل وجود داشته باشد. موانع ترقى و سعادت از ميان برداشته شود. اجتماعى كه در آن سلامت روانى وجود نداشته باشد، به رشد و تكامل نمى رسد زمانى سلامت روانى اجتماع تامين مى شود كه مردم در عقيده، بيان، انتخاب، راى و ديگر نيازها آزاد باشند. البته آزادى در حدود قانون اسلام كه تامين كننده بهترين و بالاترين نوع آزادى است. بهترين راه اجراى عدالت، اجراى آن در اجتماعى است كه سلامت روانى داشته باشد. اضطراب، ناكامى و تعارض و تضارب در نيازها وجود نداشته باشد. و از ميان رفتن اين گرفتاريها و ناراحتيها زمانى ميسر خواهد شد كه مردم از حق آزادى سالم برخوردار باشند. و از اينجا ارتباط عدالت اجتماعى با آزادى روشن مى گردد. اجراى عدالت بدون آزادى، امرى محال است و اجراى آزادى بدون عدالت اجتماعى، امرى ناممكن مى باشد.اسلام براى اجراى بهترين شكل عدالت و آزادى در اجتماع، اسباب وموجبات رشد آن را فراهم كرده و از موانع آن جلوگيرى كرده و افراد را هشدار داده است ; از بى دينى و بى اعتقادى گرفته تا بى عدالتى و هر آنچه مانع رشد و پيشرفت جامعه باشد. «اعبدوالله مالكم من اله غيره.» خدا را بپرستيد جز خدا معبودى نداريد.» (43)

ص: 226

«فاوفوا الكيل و الميزان» «به كيل و پيمانه و وزن وفادار مانده از كم فروشى و نقصان بپرهيزيد.» (44) براى اجراى عدالت اجتماعى، شناخت درست انسانها و ارزش و كرامت افراد جامعه نقش بسيار مهمى دارد.امير مؤمنان (ع) در عهدنامه مالك اشتر، انسانها و افراد جامعه را بر دو گونه قرار داده است; 1- برادران دينى و مسلمانها كه در اسلام با هم مشتركند. 2- همنوعان كه در انسانيت با هم مشترك هستند; هر چند در دين و اعتقاد با هم اختلاف دارند و هيچ كدام از آنها نبايد تحقير گردند يا ستم ببينند. (45) آزادى تنها از عدالت سرچشمه نمى گيرد; بلكه تمام حقوق انسانى از عدالت سرچشمه مى گيرند و بايد با آن هماهنگ باشند تا جايى كه گفته شده است ; حقوق و عدالت دو همزاد تاريخى اند. يونانيان اين اتحاد را بيش از ديگران دريافتند و روميان انديشه آنان را گرفتند. حكومت كفرى كه عدالت را رعايت كند، باقى مى ماند و ليكن حكومتى كه عدالت را رعايت نكند و حقوق افراد جامعه را به آنها ندهد، باقى نمى ماند. حقوق و قوانين اداره كننده جامعه بايد از عدالت الهام گرفته و با آن هماهنگ باشد. «دوم، قاعده و قانونى را كه با عدالت و انصاف هماهنگ نبينند، آن را با ميل و رغبت

ص: 227

اجرا نمى كنند و براى فرار از آن به انواع سليقه ها و ابزارها دست مى زنند. پس هر حكومتى كه بخواهد جامعه را اداره كند وباقى بماند، بايد قوانين اداره كننده خود را با عدالت هماهنگ سازد و براى حفظ نظام عمومى و ايجاد آرامش و امنيت عمومى ناگزير است كه تا سر حد امكان قواعد حقوقى را كه در جامعه اجرا مى كند، با عدالت سازگار كند. در اخلاق و حكمت نيز والاترين ارزشها در كرامت انسانى، آزادى برابرى و عدالت است و اين سه مفهوم چندان عزيز و گرانبها هستند و با روح آدمى سازگار، كه برترى دادن يكى از آنها بر ديگرى دشوار است و شايد علت آن، وحدت و يگانگى است كه بر روح و حقيقت آنها حكمفرماست ; ليكن هر كدام از ديگرى سرچشمه مى گيرد و از او جدا نيست. اين هماهنگى و يگانگى تا جايى رسيده است كه مركزيت را براى هر كدام مجهول ساخته است و هر كس با تصوراتى كه دارد، يكى از آنها را به عنوان مركز براى ديگرى معرفى كرده است. برخى گفته اند مركز، عدالت است كه برابرى و آزادى از آن سرچشمه مى گيرند و برخى مركزيت را از آن آزادى مى دانند و مى گويند; آزادى مركز و قطب همه ارزشهاى انسانى است و هر

ص: 228

چه هست وابستگى و همبستگى ميان اين سه قطب است كه تمام ارزشهاى اخلاقى و حقوقى انسان از آن سرچشمه مى گيرند. امام خمينى در موضوع عدالت و برابرى در اسلام چنين مى گويد: «ما عدالت اسلامى را مى خواهيم در اين مملكت برقرار كنيم. اسلامى كه راضى نمى شود حتى به يك زن يهودى كه در پناه اسلام است، تعدى بشود. اسلامى كه حضرت امير سلام الله عليه مى فرمايد: براى ما اگر چنانچه بميريم ملامتى نيست و لشكر مخالف آمده است و با فلان زن يهوديه اى كه ملحد بوده است خلخال را از پايش درآورده است. يك همچو اسلامى كه عدالت باشد در آن، اسلامى كه در آن هيچ ظلمى نباشد، اسلامى كه در آن شخص اولش با آن فرد آخر، على السويه در مقابل قانون باشند. در اسلام چيزى كه حكومت مى كند، يك چيزى است و آن قانون الهى... قانون حكومت مى كند. شخص هيچ حكومتى ندارد آن شخص ولو رسول خدا باشد ولو خليفه رسول خدا باشد، شخص مطرح نيست، در اسلام قانون است، همه تابع قانونند و قانون هم قانون خداست. قانونى است كه از روى عدالت الهى پيدا شده است. قانونى است كه قرآن است. قرآن كريم است و سنت رسول اكرم است» (46) «جمهورى اسلامى عدل اسلامى را مستقر مى كند و با عدل

ص: 229

اسلامى همه و همه در آزادى و استقلال و رفاه خواهند بود.» (47) امام قدس سره در اين سخن به روشنى بيان كرده است كه آزادى از عدالت سرچشمه مى گيرد و اگر در جامعه عدالت اجرا شود، آزادى و استقلال و رفاه به دنبال آن خواهد آمد و پيوند عدالت و آزادى پيوند علت و معلول است واين پيوند نزديكترين و شديدترين پيوندهاست كه در سخن امام به آن اشاره شده است. «ملت ايران مسلمان است و اسلام را مى خواهد ; آن اسلامى كه در پناه آن، آزادى و استقلال است، رفع ايادى اجانب است، عدم پايگاه ظلم و فساد است، قطع كردن دستهاى خيانتكار و جنايتكاران است.» (48) «اگر احكام اسلام پياده شود، مستضعفين به حقوق خودشان مى رسند. تمام اقشار ملت به حقوق حقه خودشان مى رسند، ظلم و جور و ستم ريشه كن مى شود... در جمهورى اسلامى، آزادى است، استقلال است. همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند.... در جمهورى اسلامى عدل اسلامى جريان پيدا مى كند.» (49) زمانى كه نابرابريهاى اجتماعى در زمينه اقتصاد، آزادى و ديگر حقوق ثابت تمام افراد جامعه پيدا شده، نياز به برابرى و اجراى عدالت بيشتر مى گردد و ارزش والاى اين دو مفهوم بيشتر احساس مى شود. و روشن است كه مفهوم آزادى در اجتماع

ص: 230

تا زمانى ارزش دارد و براى انسانها كرامت به حساب مى آيد كه محكوم به عدالت و برابرى باشد و يا به عبارت ديگر از مفهوم عدالت برابرى سرچشمه گرفته باشد و اگر به فرض آزادى اى در جامعه باشدكه با عدالت و برابرى سازگارى نداشته باشد، آن آزادى ارزش خود را از دست مى دهد و از كرامت انسانى خارج مى شود. در فلسفه وجودى حقوق اجتماعى كه هدف حكومت و قانون تامين برابرى اقتصادى و اجتماعى است، آزادى تا جايى محترم است كه با اين هدف سازگار باشد و به آن لطمه نزند و تاثير همين فلسفه ها سبب شده است كه در اجتماع آزاد بشرى نيز قانون از آزاديها بكاهد و انسان را در نيازهاى شخص خود رها و يله قرار ندهد تا بهره گيرى برابر تمام افراد از حقوق خود، در جامعه حكمفرما باشد و در حقيقت مركزيت با عدالت است. آزادى بايد در محدوده عدالت باشد و برابرى نيز از آن سرچشمه بگيرد. نياز واقعى انسانها به عدالت است ; چرا كه تساوى و تعادل در ذات و جوهر عدالت است; بلكه عدالت عين تساوى و تعادل است كه در كتابهاى لغت به همين معنا آمده است و ما در بخش مفهوم عدالت به آن اشاره كرديم. و روشن است كه مقصود از برابرى، تساوى تمام افراد

ص: 231

جامعه در تمام ارزشها نيست ; بلكه تساوى در حقوق همگانى و عمومى و ارج نهادن به سعى و كوشش و تلاش هر كس به فراخور حال خود است كه پيش از اين ; به آن اشاره رفت. پس، ارزشهاى انسانى و والاترين آنها كه آزادى و برابرى است، در عدالت خلاصه مى شود و عدالت را بايد به عنوان نخستين ارزش برگزيد و آن را معيار و ميزان تمام ارزشها و حقوقها قرار داد. و بر همين اساس است كه خداى تبارك و تعالى، فرمان به عدالت مى دهد و آن را معيار ارزش و كرامت انسانى كه تقوا و پرهيزگارى است، قرار مى دهد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى» (50) «عدالت را اجرا كنيد كه به تقوى و پرهيزگارى نزديكتر است» و در آيه ديگر، كرامت انسانى را تقوا دانسته و مى فرمايد: «ان اكرمكم عندالله اتقيكم» (51) «همانا گرامى ترين شما در نزد خدا، باتقواترين شماست» و در آيه ديگر، ملاك و ميزان در حكمرانى ميان مردم را عدالت قرار داده است ; «و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل» (52) «و هرگاه ميان مردم حكم مى كنيد از روى عدالت حكم كنيد» و بالاخره به عنوان يك فرمان و يك دستور ويژه، از فرمان به عدالت ياد مى كند و مى گويد: «ان الله يامر بالعدل و

ص: 232

الاحسان» (53) «همانا خداوند فرمان به اجراى عدالت و نيكى كردن مى دهد.» امام خمينى در اين باره، چنين مى گويد: «اسلام خدايش عادل است ; پيغمبرش هم عادل است و معصوم ; امامش هم عادل است و معصوم است ; قاضى اش هم معتبر است كه عادل باشد; فقيهش هم معتبر است كه عادل باشد; شاهد طلاقش هم معتبر است كه عادل باشد ; امام جماعتش هم معتبر است كه عادل باشد; امام جمعه اش هم بايد عادل باشد. از ذات مقدس كبريا گرفته تا آن آخر زمامدار بايد عادل باشد. ولات آن هم بايد عادل باشد.» (54) خود امام، هدف پيامبران بزرگ خدا در رسالت و كوشش و تلاشى كه براى هدايت مردم داشتند، اجراى عدالت و پياده كردن قوانين عادلانه مى داند و در اين زمينه، چنين بيان كرده است: «مقصود انبيا از كوششها و جنگهايى كه با مخالفين مى كردند، كشورگشايى و اينكه قدرت را از خصم بگيرند و در ست خودشان باشد، نبوده ; بلكه مقصد اين بوده كه يك نظام عادلانه به وجود آورند تا به وسيله آن، احكام خدا را اجرا نمايند.» (55) «اين سيره مستمره انبيا بوده است و اگر تا ابد هم فرض كنيد انبيا بيايند، باز همين است. باز جهات معنوى بشر تا اندازه اى كه بشر لايق

ص: 233

است، اقامه عدل در بين بشر و كوتاه كردن دست ستمكاران [خواهد بود] و ما بايد اين دو امر را تقويت كنيم.» (56) امام راحل در اين سخن اخير، پس از بيان اينكه اجراى عدالت هدف پيامبران بوده است، بر امر ديگرى تاكيد مى كنند و آن، وظيفه ما نسبت به اين هدف مقدس است كه اين هدف، تنها براى پيامبران نبوده و ما نبايد به صرف حكايت و نقل آن اكتفا بكنيم و در مقام بيان فضايل پيامبران از آن يادآورى نماييم ; بلكه وظيفه ما تقويت آن دو امر است ; يعنى اقامه عدل و كوتاه كردن دست ستمكاران. بايد

ص: 234

هدف از رسالت پيامبران را تقويت كرد و آن را اجرا نمود و بايد از كوشش و تلاشى كه مردان خدا در راه اقامه عدل از خود به يادگار گذاشته اند عبرت گرفت و در استمرار و تداوم آن، سختكوش باشيم.

نتيجه بررسى

آزادى با عدالت پيوند ناگسستنى دارد و اين پيوند كه پيوند بين علت و معلول است، نزديكترين و شديدترين پيوندهاست. عدالت، علت است و آزادى معلول آن. آزادى از عدالت سرچشمه گرفته و مركزيت در ارزشها با عدالت است. والاترين ارزش و بلندترين كرامت انسان، اجراى عدالت است كه با آن، ارزشهاى ديگر نيز تحقق مى يابند. هدف رسالت رسولان خدا، اقامه عدل و اجراى عدالت بوده است و وظيفه مردم در برابر رسالت پيامبران، استمرار اين رسالت و تداوم پيام آنهاست و مردم بايد همانند پيامبران خدا، در اقامه عدل و اجراى عدالت، سختكوش و تلاشگر باشند. ء

پى نوشت ها

: 1. صحيفه نور، ج9، ص 88. 2. كتاب [امام] خمينى و جنبش سخنرانى مورخه 25/2/43، صص10 9. 3. صحيفه نور، ج7، ص 18. 4. سوره اسراء، آيه 70. 5. صحيفه نور، ج7، ص 61. 6. همان، ج 21،ص 195. 7. معجم مفردات الفاظ القرآن، دارالكتب العربى، ص336. 8. لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، ج 11. 9. المبسوط، چاپ المكتبة المرتضويه، ج

ص: 235

8، ص217. 10. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 371. 11. عدالت، حقوق، دولت، چاپ انتشارات مطالعات، ص 8. 12. كافى، ج 11، ص 542، والحياة، ج6، ص 345. 13. سوره آل عمران، آيه133. 14. سوره بقره، آيه 148. 15. بحارالانوار، ج76،ص 235. 16. همان، ج 22، ص 348. 17. سوره ص، آيه 28. 18. صحيفه نور، ج 2، ص 18. 19. همان، ج6، ص77. 20. در جستجوى راه، سخنرانى مدرسه فيضيه به مناسبت عيد فطر، مورخه 4/6/58،ص 278. 21. كافى، ج 1، ص 542; و الحياة، ج6، ص346. 22. بحارالانوار، ج 70، ص307. 23. سوره بقره، آيه179. 24. كافى، ج3، ص 568; و الحياة، ج6، ص 345. 25. كافى، ج 1، ص 542، و الحياة، ج6،ص 345. 26. سوره بقره، آيات 278 و279. 27. كتاب البيع، ج 2، ص 460. 28. سوره نساء، آيه 58. 29. سوره مائده، آيه 8. 30. وسايل الشيعه، باب3، آداب القاضى، حديث 1. 31. همان، حديث 2. 32. تحريرالوسيله، ج 2، صص410 -409. 33. نهج البلاغه، نامه53. 34. همان، خطبه 164. 35. همان، نامه53. 36. همان، خطبه 131. 37. صحيفه نور، ج3، ص89. 38. همان، ص 48. 39. همان، ص 178. 40. صحيفه نور، ج 5، ص279. 41. همان، ج 2، ص23. 42.

ص: 236

همان، ص 95. 43. اعراف، آيه 85. 44. همان. 45. كافى، ج 8، ص 32. 46. صحيفه نور، ج9، ص 42. 47. همان، ج6، ص77. 48. همان، ج 1،ص 250. 49. همان، ج 5، ص279. 50. سوره مائده، آيه 8. 51. سوره حجرات، آيه 12. 52. سوره نساء، آيه 58. 53. سوره نحل، آيه 90. 54. صحيفه نور، ج 2، ص6. 55. همان، ج 8، ص 81. 56. همان، ج 18، ص33.

ص: 237

آسيب شناسي اجمالي انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني (ره)

اشاره

مجله 15 خرداد، شماره 2 حاجي زاده، سيروس ظهور انقلاب در ايران به عنوان كشوري كه در زمره ي مشهورترين و پر صداترين كشورهاي در حال نوسازي تلقي مي شد، امري نامنتظر بود. في الواقع اگر به حافظه ي تاريخي خويش رجوع نماييم به سادگي به خاطر مي آوريم كه بسياري از كارشناسان سياسي و اصحاب فضايل علوم اجتماعي، انقلاب اسلامي را حتي هنگامي كه در افق واقعيت هويدا شد، نمي ديدند. با اين حال، آنچه در بهمن 57 روي داد واقعاً يك انقلاب در معناي كلاسيك آن بود. زيرا شامل طرحي ايدئولوژيك همراه با يك الهام گيري سراسري، ارتباطي بي گفتگو و مستحكم بين رهبري و توده هاي انقلابي، طرح بنيادين، آفرينش نظام سياسي تازه و نهادهاي مرتبط با آن، مبارزه ي طولاني كمابيش خشونت بار و مهم تر از همه، خلق علم سياست جديدي بود. اين سياست جديد حاوي مفاهيم جمعي پربار، فرضيه هاي جديد جهانداري و هنجارهاي تحليلي نوين برحسب معيارهاي خود بود كه به دور از گفتمان هاي حاكم، تمامي جهان را موضوع داوري هاي خود قرار مي داد. از همين منظر انقلاب اسلامي تاريخ جديدي را رقم زد كه روش ها، مفاهيم، هنجارها و مبادي ارزشي جهان مدرن را در سطحي جهاني، به چالش كشيد. بي ترديد بايد اعتراف نمود حضرت امام (ره) به عنوان

ص: 238

متفكر دوران گذار[2] از جامعه اي سنتي به جامعه اي مدرن (نه طبق پيش بيني هگلي كه پس از ظهور حادثه، متفكران و فلاسفه با اندكي تأخير ظاهر مي شدند) با كوله باري از انديشه و الهام از تاريخ تفكر انبيا و آگاهي از تحولات معاصر ملت ايران، در شرايطي كه به زعم غربيان ايران در كانون ثبات خاورميانه قرار داشت، توانست انقلابي با همان انگاره ها و الگوهاي مختص خويش كه برگرفته از جامعه ي توحيدي بود، استوار سازد. از آنجا كه عنوان مقاله ي ما پيرامون آسيب شناسي انقلاب در نگاه حضرت امام است، مع هذا بحث خويش را روي اين مقدمه تنظيم مي نماييم. واژه ي آسيب شناسي ( ygolohtap ) از علوم پزشكي به علوم اجتماعي وارد شده و به معناي «مبحث مطالعه ي علل بيماري و عوارض و علائم غير عادي»[3] مي باشد. در اينجا مقصود از آسيب شناسي انقلاب در نگاه حضرت امام در حقيقت بحث از آفت هايي است كه به نوعي چيستي، چرايي و چگونگي انقلاب اسلامي را مورد تهاجم قرار مي دهد. اينها همان مطالباتي بود كه منجر به فروپاشي رژيم گذشته گرديد و بازگشت به گذشته ي نامطلوب در كليه ي مختصات آن، از آسيب هاي نظام جمهوري اسلامي به شمار مي رود. از اين رو سخن از آسيب شناسي انقلاب بدون مطالعه ي فرآيند و عوامل اين پيروزي، صبغه ي علمي نخواهد

ص: 239

داشت. در اين مقاله فرآيند جنبش انقلابي ايران در انديشه ي امام خميني با وام گرفتن قالب تئوري آلن تورن[4] بررسي شده است. جامعه ي ايران در دو قرن گذشته شاهد جنبش هايي بوده است كه اين كشور را از ديگر كشورهاي آسيايي ممتاز مي كند. ميشل فوكو[5] فيلسوف مشهور فرانسوي و نظريه پرداز فرامدرنيسم (كه در جريان انقلاب اسلامي ايران به تهران و قم مسافرت كرده و از نزديك شاهد وقوع انقلاب بوده) مي گويد اين انقلاب نمي تواند با انگيزه هاي اقتصادي و مادي صورت گرفته باشد. زيرا جهان شاهد شورش و قيام همه ي ملت عليه قدرتي بود كه مشكلات اقتصادي آن به آن اندازه بزرگ و مهم نبود كه در جريان آن ميليون ها ايراني به خيابان ها ريخته و با سينه هاي عريان به مقابله با مسلسل ها بپردازند. پس دليل انقلاب را بايد در جايي ديگر جستجو نمود. يا نيكي كدي ضمن اذعان به انقلاب خيز بودن و فراواني شورش ها و قيام ها در ايران در صدد تبيين چرايي اين ويژگي برآمده[6] از ميان اين جنبش ها، انقلاب اسلامي كه در سال 1357 به رهبري امام خميني (ره) به پيروزي دست يافت به دليل دامنه ي وسيع آن و تأثيرات عميقي كه به دنبال داشت از ويژگي ممتازي برخوردار است. بررسي چرايي پيدايش اين جنبش و ماهيت آن در فهم

ص: 240

آسيب هاي انقلاب ما را ياري مي رساند. مدل نظريه: آلن تورن معتقد است جنبش ها بر سه اصل اساسي استوار است: 1( همگاني بودن؛ 2( هويت؛ 3( ضديت يا مخالفت.[7] همچنان كه نيل اسمل سر خاطرنشان مي سازد، جنبش هاي اجتماعي معلول فشار ساختاري موجود در جامعه است كه باعث ايجاد منافع متعارض در درون جامعه مي گردد.[8] پس اصل ضديت در انديشه ي آلن تورن اشاره به عناصري دارد كه افراد آن جامعه با آن عناصر مخالفند. همين عناصر زمينه هاي ساختاري را براي تشكيل جنبش هاي اجتماعي و در نهايت هويت يابي اين جنبش ها فراهم مي كند. پس هر جنبشي همواره نماينده ي گروه هاي ويژه اي است كه داراي منافع مشترك بوده و براي برطرف كردن موانع ساختاري تلاش مي كنند. «هويت» جنبش ساخته ي عناصري است كه جنبش در مخالفت با آنها شكل گرفته است. جنبش هاي اجتماعي معمولاً براي معرفي هويت خويش به اهداف و آرمان هايي چنگ مي زنند كه از زمره ي ارزش هاي مطلق و مورد قبول همگان است. همانند استقلال، آزادي، عدالت، برادري و برابري كه آلن تورن براي تشريح اين فرآيند از مفهوم «همگاني بودن» سود مي جويد.[9] جنبش هاي اجتماعي وقتي اصل مخالفت را از دست دادند، ديگر نام جنبش به آنها اطلاق نمي گردد. براي مثال وقتي جنبش پيروز گردد و نظام جديدي را پايه گذاري كند، ماهيت جنبش در گزاره هاي مثبت

ص: 241

جلوه گر مي شود. يعني رهبران جنبش كه عمدتاً خود نيز نمادي از ماهيت[10] جنبش هستند، سعي مي كنند «نظام جديد» عاري از معايب نظام قبلي بوده و موجد فشار ساختاري نباشد. از اين رو ديدگاه هاي رهبران يك جنبش در تجزيه و تحليل جنبش و آسيب شناسي نظام مبتني بر آن بسيار اهميت دارد. البته آسيب هاي انقلاب منحصر به عوامل موجده نيست چون جامعه ي نظامي پويا است و ممكن است ارزش ها تغيير كرده و ارزش هاي جديدي خلق يا جايگزين شوند. اما در اينكه عناصر موجده ي انقلاب از جمله آسيب هاست از درجه ي اطمينان بالايي از صحت برخوردار است. زيرا دگرگوني ارزشي از چنان سرعتي برخوردار نيست كه در زمان كوتاه ماهيت جامعه دگرگون شود. نكته ي قابل توجه اينكه بهترين معيار و سنجه براي آسيب شناسي نظام جديد، كالبد شكافي جنبش است كه منجر به پايه گذاري جنبش شده است. بدين ترتيب سؤال از چرايي پيدايش انقلاب اسلامي و چيستي آن و آسيب شناسي اش، سه مسأله ي به هم پيوسته است.[11] كه در اين راستا در مقاله ي حاضر به سه سؤال ذيل پاسخ خواهيم گفت: 1 از ديدگاه امام خميني (ره) چرا مردم با رژيم شاهنشاهي مخالفت كرده و انقلاب نمودند. 2 ماهيت انقلاب ايران به عبارت روشن تر، اصول اساسي نظام اسلامي كدامند؟ 3 چه عواملي

ص: 242

اين انقلاب را تهديد مي كند؟ آسيب هاي نظام اسلامي مبتني بر انقلاب 1357 از ديدگاه بنيانگذار اين نظام كدامند؟1

عوامل پيدايش انقلاب از ديدگاه امام خميني؛

برخلاف انديشمندان تقليل گرا كه به يك عامل در پيدايش انقلاب تأكيد كرده و بر عواملي چون مذهب، اقتصاد، مدرنيزاسيون استبداد و توطئه انگشت مي گذارند. رهيافت امام چند علتي است. برخي عوامل از ديدگاه ايشان را بيان مي كنيم. الف) استبداد و سلب آزادي: امام خميني در تحليل هايش از قيام مردم ايران در سال 57 يكي از عوامل عمده ي آن را استبداد و اختناق شاهنشاهي و شيوه ي حكومتي شاه مي دانند «آنكه اساس اين انقلاب است، آنكه اساس اين انفجارها است، خود اين آقا (محمد رضا شاه پهلوي) است.»[12] امام خميني قضيه ي اختناق و سلب آزادي را تئوريزه كرده و فرآيند آن را چونان يك جامعه شناس بيان مي دارند: يكي از چيزهايي كه موجب پيروزي شماها شد، همين زيادي ظلم و زيادي اختناق بود كه اين اختناق وقتي زياد شد، انفجار از آن پيدا مي شود، دنبال يك اختناق طولاني هي عقده ها زياد مي شود و منتظرند كه يك صدايي در آيد. صداي اولي، فريادي درآيد، ديگران دنبالش بروند.[13] امام خميني فرآيند مذكور را نه يك اتفاق و حادثه ي استثنايي بلكه يك قانون تلقي كرده و ديگر حكومت را به عبرت گيري

ص: 243

دعوت مي نمايد: حكومت ها بايد عبرت بگيرند از اين وضعي كه در ايران پيش آمد و بدانند وضع براي اين بود كه محيط اختناق به طوري پيش آوردند كه اختناق انفجار آورد.[14] ملت ما از آزادي محروم بود، كشور ما از استقلال صحيح محروم بود. ملت ما از اين مظالم به جان آمد و قيام كرد يك قيام اسلامي بزرگ[15] ب) ماهيت طاغوتي رژيم شاهنشاهي: از ديدگاه امام خميني هر حكومتي كه مشي اسلامي را در همه ي زمينه ها مراعات نكند و محتواي آن اسلامي نباشد طاغوت است.[16] امام مفهوم حكومت طاغوت را در برابر حكومت عدل قرار داده و مي فرمايند: ما اميدواريم كه با پيوستن به هم بتوانيم اين طاغوت ها را تا آخر از بين ببريم و به جاي آن يك حكومت عدل اسلامي كه مملكت ما براي خودمان باشد و همه چيزمان به دست خودمان باشد...[17] امام خميني در سال 59 نيز گرايش جوانان ايراني به اسلام و تمايل به شهادت را ادامه ي نهضت اسلام خواهي ملت ايران در برابر طاغوت در سال هاي قبل از انقلاب ارزيابي نموده و مي فرمايند: «اين تحولي كه الان در كشور ما هست همه اش روي اين مقصد است كه از اول فريادشان بلند بود كه ما اسلام را مي خواهيم، طاغوت را نمي خواهيم.»[18] ج) ترويج فساد:

ص: 244

امام معتقد بود يكي از مسائلي كه مردم ايران را به ستوه درآورد فساد دامنگير نهادهاي رژيم شاهنشاهي بود. البته به زعم امام خود نهاد سلطنت فساد برانگيز و ريشه ي مفاسد بود. اين فسادي كه در ايران پيدا شده است، همه ي فسادها زير سر رژيم شاهنشاهي بود. در تاريخ از اولي كه رژيم شاهنشاهي پيدا شده است تا حالا كه ما مشاهده مي كنيم، هر چه مفسده بوده رژيم شاهنشاهي اين مفاسد را ايجاد كرده.[19] اين رژيم و اين حكومت، حكومتي است كه مي خواهد جوان هاي ما را فاسد كند و اين مراكز زياد فحشا و هم اطراف و هم جوانب فحشا را رواج دادن براي اين است كه جوان ها را از دانشگاه ها بكشند به ميخانه ها و به كارهاي زشت و بد.[20] انقلاب ايران در اثر مفاسدي است كه در هيأت حاكمه وجود دارد و همچنين بر اثر كارهاي مخالف عقل است كه شاه انجام مي دهد و خرابي هايي كه با دست عمال شاه در سراسر مملكت انجام مي گيرد.[21] مراكز فحشا در اين كشور اين قدر زياد بود كه احصاء نداشت. مراكز فساد اين قدر بود كه جوان هاي ما را به فساد كشاند... كاري كردند كه ملت ما به جان آمد... و خداي تبارك و تعالي بر اين ملت منت گذاشت و قيام كردند.[22] د)

ص: 245

وابستگي رژيم به بيگانه: همچنان كه نيكي كدي به خوبي نشان مي دهد ملت به دليل داشتن هويت ايراني ديرينه، وابستگي به بيگانه را بر نمي تابد، از اين رو اين هويت ديرينه در كنار حضور سنگين يك امپرياليست، مشوق انقلاب است.[23] درنظر امام خميني علاوه بر تأثير عامل مذكور در قيام ملت ايران، تأثيرات منفي وابستگي از جمله به يغما رفتن ثروت هاي ملي و آگاهي ملت از اين امور در پيدايش انقلاب ايران دخيل بودند: در عصر ما ملت يافت كه شاه به واسطه ي پيوندي كه با غرب خصوصاً با امريكا دارد و همين طور با شرق تمام مخازن ما را به باد داده بلكه نيروهاي انساني ما را به هدر داده است و فهميدند جنايات فوق العاده اي كه مرتكب مي شود به واسطه ي پيوندي است كه شاه با ابرقدرت ها دارد از اين جهت ملت ما به پا خاست.[24] [رژيم پهلوي] اقتصاد ما را به كلي به هم زد و همه چيز ايران را وابسته به اجانب كرد همه چيز ايران به باد رفت و خسته شدند مردم از اين جهت قيام كردند و اين نهضت را به پا داشتند.[25] از ديدگاه امام خميني وابستگي رژيم گذشته صرفاً بعد اقتصادي نداشت بلكه در همه ي ابعاد سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي شاه وابسته

ص: 246

بود و همين امر موجب جدايي رژيم از مردم و اعمال فشار رژيم بر آنان و در نهايت بروز انقلاب شد: فشار بيش از حد شاه مردم را چنان در تنگنا قرار داد كه آنان دست به يك قيام همگاني زدند. شاه استقلال سياسي، نظامي، فرهنگي و اقتصادي ما را از بين برده است و ايران را در همه ي ابعاد وابسته به غرب و شرق كرده است. مردم ايران را زير شكنجه و سياهچال هاي زندان كشته است. از تمام علما و خطبا براي گفتن حقايق جلوگيري كرده است تمام اينها موجب شده است كه مردم مسلمان ايران خواستار يك حكومت اسلامي باشند.[26] ه) جدايي از ملت: رژيم شاهنشاهي به دليل ويژگي هايي كه بيان شد از پايگاه مردمي برخوردار نبود. طبيعت وابستگي و اتكا به ذخاير زيرزميني همچنان كه تدا اسكاچپول در مقاله ي «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعي در انقلاب ايران» خاطر نشان مي سازد[27] موجب پيدايش ديوار بلند بي اعتمادي ميان مردم و حكومت وابسته شده بود به طوري كه شاه تا آخر به اهميت مردم پي نبرده و انقلاب ايران را توطئه ي خارجي تبيين مي كرد. بر خلاف شاه كه با ارائه ي نظريه ي «توطئه» ناآگاهي خويش را تئوريزه نمود، از ديدگاه امام بيگانگان هيچ نقشي در پيدايش انقلاب نداشتند. به عقيده ي امام

ص: 247

اگر پايگاه داشت اين مرد (شاه) بين مردم، اگر نصف قدرتش را صرف كرده بود براي ارضاي مردم، هرگز اين قدرت به هم نمي خورد.[28]... فقط آن رده هاي بالاي ارتش و قواي انتظامي باقي را ديگر به هيچ نمي گرفتند نه ادارات و نه ارتش. آن رده هاي پايين، نه مردم و نه بازار و نه مسجد و نه روحانيت و نه دانشگاه هيچ يك را به حساب نمي آوردند، اينها چيزي نمي دانستند. اينها را و بزرگ تر خطاي اينها همين بود كه ملت را چيزي نمي دانستند. ملت همه با هم شدند براي اينكه همه ناراضي بودند.[92]2

اصول اساسي نظام اسلامي مبتني بر انقلاب 1357

نظام اسلامي بر اساس همان آرمان هايي بنيان نهاده شد كه رژيم گذشته آنها را ناديده گرفت. اصول و آرمان هاي انقلاب در شعارهاي سال 57 و اظهارات امام خميني(ره) به خوبي منعكس شده است. شعار معروف «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» چكيده ي مطالبات مردمي بود كه سال هاي متمادي جهت دستيابي به آن مبارزه كرده بودند. الف) استقلال: امام خميني در پاسخ به سؤالي درباره ي اهداف و برنامه ي آينده شان، مي فرمايند:... استقلال و آزادي را به وطن بازخواهيم گرداند، روابط ناسالمي را كه به ضرر ملت است، اصلاح خواهيم كرد... دست ديگران را از ايران كوتاه خواهيم نمود.[30] بايد ما توجه داشته باشيم كه

ص: 248

ما خودمان كي هستيم و چي هستيم و مملكت ما احتياج به چي دارد و به كي دارد. اگر ما اين وابستگي هاي معنوي را به حال خودش و پيدا كنيم خودمان را، مي توانيم يك ملت مستقل باشيم.[31] ب) آزادي: مردم ايران قيام كرده اند، براي يك مطلب واضحي است كه همه ي بشر قبولش دارد كه بايد آزاد باشد. نبايد هي در حبس كنند. نبايد جلويش بگيرند كه حرف نزن، بيخ گلويش را فشار دهند كه نبايد يك كلمه حرف بزني، قلمش را بشكنند كه نبايد بنويسي... آنكه از حقوق بشر است و از اولين حقوق بشر است. آزادي، استقلال، حكومت عدل اين را مي خواهند مردم.[32] ج) جمهوريت: قالب حكومت مطلوب از ديدگاه امام جمهوري و محتواي آن اسلامي است. اما شكل حكومت ما جمهوري اسلامي است جمهوري به معناي اينكه متكي بر آراي اكثريت است و اسلامي براي اينكه متكي به قانون اسلام است و ديگر حكومت ها اين طور نيستند كه تكيه بر قانون اسلام داشته باشند.[33] ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي به آراي عمومي، شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ي ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد.[34] د) اسلاميت: محتواي نظام مطلوب انقلاب ايران از ديدگاه امام اسلام و

ص: 249

اصول اساسي آن است كه در قرآن و سنت بيان شده است: امروز كه ملت ايران قيام كرده اند... حكومت اسلامي مي خواهند، مي خواهند كه آزاد باشند. مي خواهند كه مستقل باشند. مي خواهند كه حكومتشان حكومت اسلامي باشد.[35]

آسيب شناسي نظام اسلامي از ديدگاه امام خميني

با توجه به آنچه كه اجمالاً گفته شد ملاك تشخيص آسيب ها تا حدودي روشن مي گردد، زيرا با آسيب شناسي رژيم پهلوي مي توان به شيوه ي «فرافكني» روند آسيب هاي جمهوري اسلامي را به سهولت تشخيص داد. از اينرو امام خميني كارگزاران نظام اسلامي را از آفت هايي كه دامنگير رژيم پهلوي شد بر حذر داشته و بر حفظ اصول اساسي انقلاب كه در سال 57 با خون هزاران شهيد امضا گشته تأكيد مي كنند. انديشه هاي امام خميني در اين زمينه از چند جهت داراي اهميت است: اولاً ايشان در جريان جنبش هاي انقلابي ايران حضور داشته و شاهد عيني وقايع سده ي اخير ايران هستند. ثانياً به علت قرار گرفتن در صدر عظيم ترين جنبش ايران به عنوان نماد هويت جنبش مي باشند. ايشان دهه ي اول بعد از انقلاب را تجربه كرده و آسيب هاي آن را مشاهده نموده و با هشياري تمام در مورد بروز آن تذكر داده اند. قبل از پرداختن به آسيبهايي كه امام خميني براي نظام اسلامي برشمرده تذكر اين نكته ضروري است كه آسيب

ص: 250

شناسي امام عمدتاً متوجه آسيب هاي دروني است. همچنان كه ايشان نظريه ي توطئه در تبيين چرايي پيدايش انقلاب را نمي پذيرفت. خطر دشمنان خارجي را به شرط اتحاد ملت و حفظ محورهاي اساسي انقلاب بي تأثير دانسته و هيچ گونه خطري از اين لحاظ احساس نمي كند: از هيچ يك از اين قدرت هايي كه در عالم هستند و ارعاب مي كنند ملت ما را، ما نمي ترسيم... ملتي كه براي خدا قيام كند از هيچ چيز نمي ترسد و آسيب نمي بيند.[36] البته امام خميني اصل وجود دشمن خارجي را مي پذيرند: «ما با يك ابرقدرتي در طرف غرب و يك ابرقدرتي در طرف شرق مواجه هستيم كه هر دو آنها مي خواهند ما را ببلعند» ولي خطر فيزيكي آنها را كم اهميت ارزيابي مي كند. اگر چنان چه گفته مي شود دولت امريكا مي خواهد نظامي بياورد و اين مملكت را به خاك و خون بكشد باور نكنيد اولاً و ثانياً اگر بيايد خواهد سزاي خودش را ببيند از محاصرات اقتصادي و نظامي و دخالت هاي نظامي ابرقدرت ها نمي ترسيم.[37] ترور فيزيكي را امام بي تأثير دانسته و معتقد بودند با ترور اشخاص نمي توان انقلاب را ترور كرد[38]. حتي فراتر از اين امام دشمن خارجي را عامل انسجام ملت ارزيابي كرده و مي گويند: تازه وقتي كه يك جنگي شروع مي شود، ملت ما بيدار مي شود، بيشتر متحرك مي شود.[39]

ص: 251

در مقابل، امام آسيب هاي دروني و از همه مهم تر «تفرقه ي امت» را ارزيابي كرده و معتقد بودند خطر دشمن خارجي نيز غير مستقيم و از اين ناحيه است. يعني دشمن خارجي ممكن است به آسيب هاي داخلي دامن زده و از اين طريق خدشه وارد كند. آنچه مهم است اين ناسازگاري ها در ارگان هاي اسلامي است... مرتباً دعوت به توافق مي كنند. لكن خودشان هم توافق ندارند. اين امر موجب نگراني است چون سبب مي شود كه كشور به حال تزلزل باقي بماند و اگر مدتي به حال تزلزل باقي بماند آسيب از خودش پيدا مي شود و از داخل آسيب مي بيند و محتاج به اين نيست كه از خارج بيايند و به ما آسيب برسانند.[40]

آسيب هاي انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني

الف) تفرقه: امام خميني ايران را به لحاظ ساختاري مستعد تفرقه دانسته و زمينه هايي چون وجود قبايل و عشاير مختلف، موقعيت جغرافيايي، تنوع زباني، تنوع مذهبي و در نهايت تنوع خاستگاه روشنفكري يعني وجود حوزه و دانشگاه را از عوامل تفرقه به شمار آورده اند.[41] از اين رو به اعتقاد امام عواملي چون مليت، زبان و وحدت مكاني نمي توانند به عنوان محورهاي اتحاد مورد تأكيد قرار گيرند و به جاي آن اسلاميت و آن هم در مفهوم عام و در سطحي فراتر از تفسيرهاي فرقه اي

ص: 252

مي تواند عامل انسجام ايران باشد. تفسير امام از اسلام، اقرار به كلمه ي لا اله الا الله و داشتن قبله ي واحد يعني ارزش هاي فرافرقه اي است. مسلمانان كه اهل حق هستند قرآن كتاب آنهاست. كعبه قبله ي آنهاست. كساني كه به اسلام ايمان آورده اند و به حق ايمان آورده اند در اين حق خودشان مجتمع باشند و نگذارند اين باطل ها كه در باطل خودشان مي خواهند مجتمع بشوند آنها پيروز بشوند.[42] امام خميني ضمن توصيه به سعه ي صدر در برخورد با برادران ديني، منطق گفتگو و تن دادن به قوانين و مقررات را رمز بقاي اتحاد مي دانست، دو مؤلفه ي مذكور حتي مي توانند اقليت هاي ديني را همنوا كنند. اگر بخواهيد مملكت خودتان را از دست ابرقدرت ها و چپاول گري هاي بين المللي نجات بدهيد بايد همه ي مقرراتي كه تحت عمل هر يك هست، آن مقررات عمل بشود و هيچ نهادي با نهاد ديگر معارضه نكند... من اميدوارم كه تمام برادرهاي ما در اطراف ايران چه برادرهاي اهل سنت و چه برادرهاي اهل تشيع و تمام كساني كه در اين ملت هستند از اقليت هاي مذهبي همه با هم مجتمع باشند تا اينكه رفاه همه ي مسلمان ها و همه ي كساني كه در كشور اسلامي سكونت دارند، حاصل بشود.[43] بنابراين ايشان براي بقاي اتحاد حكومت اسلامي را به حكومت انساني ترفيع داده و

ص: 253

معتقدند با قانون گرايي مي توان اختلافات را حل كرد و كشور را به ساحل نجات رهنمون ساخت. خواست همه يك جمهوري اسلامي، يك حكومت عدل، يك حكومت انساني... اگر اين دو تا جهت را حفظ كنيد... و نگذاريد اختلاف پيدا بشود اگر ما حفظ كنيم اين وحدت كلمه و وحدت مقصد [اسلام] تا آخر پيروزيم.[44] در حكومت انساني و حكومت عدل حتي بدون داشتن دين واحد نيز مي توان با منطق گفتگو به تفاهم رسيد: ما اگر اختلاف سليقه داريم، اختلاف بينش داريم بايد بنشينيم و در يك محيط آرام صحبت كنيم و مسائل خودمان را حل كنيم با تفاهم مسائل را حل كنيم نه اينكه جبهه گيري كنيم. يكي يك طرف بنشيند با دار و دسته ي خودش و كوشش كند در تضعيف يكديگر و كوشش كنند در تضعيف كشور اسلامي... شماها اگر مسلم هستيد، با احكام اسلام عمل كنيد و اگر خداي ناخواسته تعهد اسلامي را قبول نداريد با ديد سياسي مسائل را حل كنيد.[45] امام خاستگاه تفرقه را نه مردم كه نخبگان، مسئولان و نهادهاي نظام دانسته و خطاب به ايشان مي فرمايند: شما همه براي خدا ان شاء الله عمل كنيد همه تان با هم باشيد پشت و پناه هم باشيد. ملت خوب است. ملت يك ملت روشني است. يك ملت خوبي

ص: 254

است شماها هم همه با هم مجتمع بشويد دولت و ملت و اركان دولت، رئيس جمهورش، مجلسش همه ي اين ها با هم مجتمع باشند.[46] اگر قلم هايي كه در روزنامه ها به ضد هم چيز مي نويسند كمك كنند براي از بين رفتن جمهوري هم مسئولند... احكام اسلام امانت پيشمان... و نبايد با قلم ها و قدم ها به اين امانت خيانت كنيم... اگر بخواهيد كشورتان مستقل باشد و آزاد باشيد بايد از اين طور مناقشات دست برداريد.[47] من باز تأكيد مي كنم اگر سران با هم خوب باشند. اين كشور صدمه نمي بيند اگر صدمه اين كشور ببيند از اختلاف سران است. همان طور كه شارع مقدس فرموده بايد دولت، مجلس و قوه ي قضائيه احساس كنند كه يك تكليف دارند و آن اينكه اختلاف نداشته باشند.[48] ب) ارائه ي چهره ي طاغوتي از حكومت: امام خميني معتقد بود انقلاب ايران به لحاظ ماهوي از ساير انقلاب هاي دنيا متمايز است و وجه تمايز آن اسلامي بودن آن است.[49] همان گونه كه در تعريف طاغوت از ديدگاه امام اشاره شد هر حكومتي كه محتواي آن اسلامي نباشد طاغوت است. خواه متوليان آن پهلوي باشد يا ديگران. الان ما همه مكلفيم حالايي كه جمهوري اسلامي شد ما همه اسلامي باشيم اگر بنا شد جمهوري اسلامي باشد اما ماها ديگر اسلامي نباشيم حكومت اسلام

ص: 255

نيست اگر بنا شد كه جمهوري اسلامي باشد، پاسبان هايش اسلامي نباشند خداي نخواسته دادگاه هايش اسلامي نباشد، اين حكومت طاغوتي است به اسم اسلام همان طاغوت است.[50] امام خميني از تبديل شدن جمهوري اسلامي به حكومت طاغوتي نگران بوده و آن را يكي از آسيب هاي عمده ي انقلاب برشمردند: طاغوت براي خاطر اينكه پسر كي بود و نوه ي كي بود كه نبود براي اعمالش بود اگر اعمال ما هم يك اعمال طاغوتي باشد، براي خود باشد، نه براي ملت، دعوا بكنيم سر خودمان، نه براي مصالح ملت. اين همان طاغوت است. منتها به يك صورت ديگري در آمده اما طاغوت است. طاغوت هم مراتب دارد. يك طاغوت مثل رضاخان و محمد رضا و يك طاغوت هم مثل كارتر و امثال آنهاست يك طاغوت هم مثل ماهاست.[51] ج) ارائه ي چهره ي واژگونه از اسلام: علي (ع) مي فرمايند: «مردم اسلام را به تن مي كنند ولي آن چنان كه پوستين را وارونه به تن مي كنند.»[52] ممكن است محتواي حكومتي به ظاهر اسلامي باشد ولي چهره اي كه از اسلام ارائه مي شود چنان واژگون و دور از واقعيت باشد كه دل هاي پاك و توده ي مردمان به آن رغبت نكنند، زيرا مفروض امام خميني اين است كه «اگر اسلام واقعي به مردم ارائه شود همه ي دنيا آن را مي پذيرند.»[53]

ص: 256

وارونه نشان دادن چهره ي اسلام يكي از آسيب هاي تهديد كننده ي نظام اسلامي است كه امام درباره ي آن هشدار مي دادند. زيرا كنار گذاشتن ظاهر اسلامي در ايران ناممكن است ولي وارونه به تن نمودن آن آسان است. وانگهي اگر اسلام وارونه به تن شود نه تنها كارگزاران نظام ضربه مي بينند كه از ديدگاه امام مكتب (اسلام) از همه ي امور مهم تر است: اگر روحانيون كه در اين جامعه هستند روي موازين مقررات به طور دقيق عمل نكنند، اگر دولت به طور دقيق عمل نكند... و اعمالشان را تطبيق ندهند با اسلام يك صورت

ص: 257

قبيحي از اسلام در خارج منعكس مي شود... الان يك تكليف بسيار بزرگي به عهده ي همه ي ماست من يك طلبه هستم اين تكليف را دارم. آقايان [روحانيون] اين تكليف را دارند. ساير قشرها هم دارند كه كوشش كنيم وجهه ي اسلام را آن طور كه هست نمايش بدهيم نه آن طور كه خلفايي مثل معاويه و يزيد... جلوه مي دادند... و اسباب اين مي شد كه يك وقت وجهه ي اسلام را در دنيا دگرگون كنند.[54] اگر خداي نخواسته ما پيروز بشويم به اين معنا كه آن دسته اي از ظالم ها كه بودند و آن دسته اي از چپاول گران كه بودند بيرون كرديم لكن به جاي آنها يك دسته ظلم ديگري با يك محدوديت خاص و چپاول گري هاي ديگري با يك محدوديتي به جاي او نشست. اين موجب اين مي شود كه مكتب ما در دنيا منعكس بشود كه مكتب درستي نبوده شكست در مكتب واقع بشود. آن شكستي كه جبران نمي تواند بپذيرد.[55] از تحليل فوق يك فرض ناخودآگاه به ذهن تبادر مي كند و يك ملاك براي ارزيابي القا مي شود و آن اينكه كارگزاران نظام در ارزيابي اقبالي مردم روي ديگر سكه را نيز ملاحظه نمايند. يعني ممكن است آن اسلامي كه ارائه مي شود به دليل رفتار سوء مسؤلان وارونه جلوه كند و پشت كردن مردم به برنامه ي

ص: 258

حكومت همواره پشت كردن به اسلام نيست. «خودارزيابي» اصل مهمي است كه از گفتارهاي گهربار امام استنباط مي شود. د) سوء استفاده از آزادي: يكي از چهار ستون نظام اسلامي در انديشه ي امام، آزادي است. هر حكومتي كه ميل به استبداد كند، طاغوت است زيرا خلاف موازين اسلامي عمل كرده است: اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتوري بكنيم. ما تابع آراي ملت هستيم ملت ما هرطوري رأي داد ما هم از آن تبعيت مي كنيم. ما حق نداريم، خداي تبارك و تعالي به ما حق نداده است پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان يك چيزي را تحميل كنيم.[56] آزادي سياسي در انديشه ي امام خميني به حدي است كه «هر فرد از افراد ملت حق دارد مستقيماً در برابر سايرين زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع بدهد. در غير اين صورت اگر بر خلاف وظيفه ي اسلامي خود عمل كرده باشد خود به خود از مقام زمامداري معزول است»[57] با همه ي اهميتي كه امام به آزادي قائل است آزادي را ملازم با قانونمداري و به عبارت عام تر (محدوديت) مي دانند آزادي در چارچوب مجاري قانوني معنا پيدا مي كند و به مفهوم «هرج و مرج» و «دلبخواه» نيست از ديدگاه امام هرج

ص: 259

ومرج منجر به استبداد مي گردد يعني از دل «آنارشيسم»، «خودكامگي» و «استبداد» متولد مي شود. همچنان كه استبداد رضاخاني از درون كشمكش هاي طولاني و هرج و مرج پس از انقلاب مشروطه تولد يافت و مردم نيز استبداد را به هرج و مرج ترجيح مي دهند. امام خميني يكي از آسيب هاي مهم نظام اسلامي را سوء استفاده از آزادي دانسته و تذكر مي دهند شكر نعمت آزادي حفظ حدود آن است و اگر حدود آن حفظ نشود ممكن است به حالت سابق برگرديم. اگر خداي نخواسته آزادي را صرف كرديم بر خلاف مسير ملت و اسلام حالا كه آزاد شديم خودمان را به هرج و مرج بكشيم... حالا كه آزاد هستيم بر خلاف نظامات اسلامي و بر خلاف نظامات ملي عمل كنيم، هرج و مرج به پا كنيم، تحت هيچ قاعده نباشيم، تحت هيچ يك از قواعد اسلامي و ملي نباشيم، اگر اينطور باشد آزادي را سلب كرديم بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مسير اسلام.[58] مدل ذيل اقتباسي از انديشه ي امام است : خواسته ي اسلام و ملت lt ; آزادي lt ; آزادي بدون قيد (قيد اسلام و مقررات مدني يعني مسير ملت و خواسته ي ايشان) lt ; استبداد و اختناق (افراط در استبداد و اختناق) lt ; شكل گيري جنبش هاي انقلابي. ه) وابستگي اقتصادي: در انديشه ي

ص: 260

امام خميني نيز متغير اقتصاد به عنوان انگيزه ي انقلاب غايب است. از ديدگاه امام تئوري (اقتصاد عامل انقلاب) چون نظريه ي «توطئه» مطرود است.[59] پس آنچه مردم ايران را به تحرك وامي داشت و غرور ملي ايرانيان را خدشه دار مي ساخت، نه ضعف اقتصادي و فقر كه «وابستگي» (اقتصادي، فرهنگي، سياسي) بود. امام خميني ضمن رد تبيين هاي اقتصادي به ويژه ماركسيستي از انقلاب، مي فرمايند: آيا جوان هاي ما براي اينكه يك زندگي مرفهي در دنيا داشته باشند خون مي دادند؟ اين مي شود كه يك كسي خودش را بكشد كه زندگي اش خوب باشد يا خير اين يك نهضتي الهي بود... نهضت ايران نهضتي بود كه خداي تبارك و تعالي در آن نقش داشت و مردم به عنوان جمهوري اسلامي به عنوان اسلام، احكام اسلام در خيابان ها ريختند و همه گفتند: ما اين رژيم را نمي خواهيم و حكومت عدل اسلامي و جمهوري اسلامي مي خواهيم.[60] امام خميني تقويت بنيه هاي اقتصادي را براي استقلال كشور ضروري دانسته و معتقد بودند بدون استقلال مادي و خودكفايي نسبي به ويژه در امر كشاورزي[61] و توليدات مربوط به كالاهاي ضروري و حياتي استقلال در ساير زمينه ها نيز ممكن نيست. اگر مملكت شما در اقتصاد نجات پيدا نكند و وابستگي اقتصادي داشته باشد همه جور وابستگي دنبالش مي آيد و وابستگي سياسي هم

ص: 261

پيدا مي كنيم. وابستگي نظامي هم پيدا مي كنيم. براي اينكه وقتي ما چيزي نداشتيم دستمان به طرف امريكا دراز مي شود و امريكا همه چيز را به ما تحميل مي كند ما وقتي مي توانيم زير بار او نرويم كه قدرتمند باشيم.[62] امام وابستگي اقتصادي را يكي از آسيب هاي انقلاب دانسته و آن را عامل رجعت به وضعيت پيش از انقلاب مي داند كه آن وضعيت زمينه هاي ساختاري بروز جنبش هاي انقلابي را فراهم كرد.[63] و) اشرافي گري و تجمل گرايي: همچنان كه ابن خلدون خاطر نشان مي سازد تجمل گرايي از عوامل عمده ي شكست حكومت ها و به سستي گراييدن عصبيت است. امام خميني نيز تجمل گرايي را يكي از آسيب هاي عمده به شمار آورده و در تحليل گرايش مردم به روحانيت و سپردن رهبري انقلاب به ايشان مي گويند: آن چيزي كه مردم از ما توقع داشته و دارند و به واسطه ي آن دنبال ما و شما آمده اند و اسلام را ترويج نموده و جمهوري اسلامي را به پا كردند و طاغوت را از ميان بردند، كيفيت زندگي اهل علم است. اگر خداي نخواسته مردم ببينند كه آقايان وضع خودشان را تغيير داده اند. عمارت درست كرده اند و رفت و آمدهايشان مناسب شان روحانيت نيست و آن چيزي را كه نسبت به روحانيت در دلشان بوده است از دست بدهند از

ص: 262

دست دادن آن همان و از بين رفتن اسلام و جمهوري اسلامي همان.[64] در پندار امام خميني عصبيت حاكم بين روحانيت و مردم نه بر خويشاوندي نسبي بلكه بر دين و معرفت استوار است كه به زعم ابن خلدون عام تر از عصبيت خويشاوندي است و اين معنويت كه قوام اين گونه عصبيت مي باشد در انديشه ي امام خميني رابطه ي معكوس با تجمل گرايي دارد. هرچه برويد سراغ اينكه يك قدم برداريد براي كه خانه هايتان بهتر باشد از معنويت تان همين مقدار از ارزش تان به همين مقدار كاسته مي شود.[65] امام خميني از كليه ي مسئولان به ويژه روحانيون متواضعانه مي خواهند براي حفظ نظام جمهوري اسلامي از تجمل گرايي و زرق و برق دنيا بپرهيزند: من متواضعانه و به عنوان يك پدر پير از همه ي فرزندان و عزيزان روحاني خود مي خواهم كه در زماني كه خداوند بر علما و روحانيون منت نهاده است و اداره ي كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبيا را به آنان محول فرموده است از زي روحاني خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق و برق دنيا كه دون شأن روحانيت و اعتبار نظام جمهوري اسلامي ايران است پرهيز كنند. كه هيچ آفت و خطري براي روحانيت و براي دنيا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و

ص: 263

حركت در مسير دنيا نيست.[66] سؤال مهمي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه منظور امام از تجمل گرايي چيست؟ ملاك تشخيص آن چگونه است؟ و داوران تشخيص چه كساني هستند؟ الگوي مورد نظر امام براي رهبران حكومت كدامين حكومت است؟ امام به همه ي اين سؤالات پاسخ داده اند در انديشه ي امام اشرافي گري و تجمل گرايي اين است كه زندگي متوليان امور جامعه متفاوت از توده ي مردم بوده و داراي امتيازات ويژه اي باشند و با سوء استفاده از مقام، ثروت اندوزي كنند و يا در زندگي روزانه امتيازي براي خود قائل شوند.[67] ملاك تشخيص نيز عدم تفاوت زندگي بعد از حاكميت قشر حاكم با قبل از حكومت است و داوران تشخيص اين امر نيز توده ي مردم هستند از اين رو توصيه مي فرمايند: يك وقت كاري نشود كه ملت ها و ديگران كار را تعقيب كنند به اينكه شما دستتان نمي رسيد حالا كه دستتان رسيد شما هم همان هستيد.[68] الگوي مورد نظر امام براي حكومت اسلامي جهت مصون ماندن از گرايش به اشرافي گري، حكومت علوي است. همان روزي كه بيعت كردند با حضرت امير به خلافت، آن هم خلافتي كه دامنه اش اين قدر زياد بود، همان روز بعد از اينكه بيعت تمام شد ايشان بيل و كلنگش را برداشت رفت سراغ آن كاري كه

ص: 264

مي كرد.[69] از آسيب هاي ديگر نظام اسلامي در ديدگاه امام مي توان به عدم وظيفه شناسي مردم[70] سستي و از دست دادن حالت انقلابي[71] از خود بيگانگي[72] كم كاري در ادارات و كارخانه ها[73] اعوجاج در رسانه هاي جمعي به ويژه تلويزيون[74] ظاهرگرايي و چاپلوسي[75] سرگرم شدن به مسائل غير اساسي[76] نفوذ افراد فاسد در بدنه ي حكومت[77] گفتارهاي نسنجيده و آسيب زاي برخي مسئولان[78] تضعيف نهاد ها[79] بزرگ نمايي مشكلات كوچك و فرافكني مشكلات اجرايي به اصل اسلام[80] ايجاد يأس و نوميدي به جاي اميد به آينده[81] ترجيح مسائل شخصي بر مصالح جامعه[82] و... اشاره كرد. [1]. دانشجوي كارشناسي ارشد علوم سياسي [2] تقريرات نگارنده در درس انديشه هاي سياسي حضرت امام، استاد دكتر نامدار، دوره ي كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقيقات، نيمسال اول سال 1383. [3] عباس و منوچهر آريان پور، فرهنگ دو جلدي، دانشگاهي انگليسي فارسي، جلد 2، ص1569. [4] آلن تورن يكي از محققان در حوزه ي جامعه شناسي امروز فرانسه است كه آثار زيادي در حوزه ي مدرنيته و جنبش هاي اجتماعي مربوط به اين حوزه دارد. [5] پژوهش نامه ي متين، شماره ي 1، ص ص 209 224 همچنين درباره ي فوكو و انقلاب اسلامي ر. ك: جرعه ي جاري، همان، ص ص 102 87. [6] نيكي كدي، چرايي انقلابي شدن ايران، ترجمه ي فردين قريشي، فصلنامه ي تبيين، سال اول،

ص: 265

بهار 1378، ص ص237 221. [7] گي روشه، تغييرات اجتماعي، ترجمه ي منصور وثوقي، نشر ني، چاپ هفتم، تهران: 1376، ص130. [8] آنتوني گيدنز، جامعه شناسي عمومي، ترجمه ي منصور صبوري، نشر ني، تهران: 1373. ص674. [9] گي روشه، همان، ص131. [10] تحليل روان شناختي شخصيت رهبر جنبش و خاستگاه اجتماعي وي تا حد زيادي ماهيت جنبش را نشان مي دهد. [11] مصطفي ملكوتيان و ديگران، انقلاب اسلامي و چرايي و چگونگي رخداد آن، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، چاپ سيزدهم، قم: 1380، ص159. [12] امام خميني، صحيفه ي نور، ج 2، ارشاد اسلامي، تهران: ؟، ص57. [13] همان، جلد 7 ص279. [14] همان، جلد 7، ص73. [15] همان، ج 5، ص114. [16] همان، ج 7، ص31. [17] همان، ج 5، ص58. [18] همان، ج 10، ص233. [19] همان، ج 3، ص66. [20] همان، ص148. [21] همان، ص168. [22] همان، ج 18، ص219. [23] نيكي كدي، همان، ص164. [24] امام خميني، همان، ج 4، ص183. [25] همان، ج 7، ص234. [26] همان، ج 3، ص164. [27] تدا اسكاچپول مجموع مقالات رهيافت هاي نظري بر انقلاب اسلامي، گردآورنده: عبدالوهاب فراتي، ص185 216. [28] امام خميني، همان، ج 7، ص5. [29] همان، ج 11، ص128. [30] همان، ج 4، ص66. [31] همان، ج 9، ص110. [32]

ص: 266

همان، ج 4، ص47. [33] همان، ص37. [34] همان، ج 2، ص260. [35] همان، ج 3، ص198. [36] همان، ج 13، ص29. [37] همان، ج 12، ص92. [38] همان، ج 7، ص1. [39] همان، ج 13، ص157. [40] همان، ج 12، ص163. [41] همان، ص31 و ج 14، ص113 و ج 7، ص280 و ج 9 و 8، ص9 و ج 4. [42] همان، ج 13، ص48. [43] همان، ص27. [44] همان، ج 7، ص280. [45] همان، ج 14، ص38. [46] همان، ج 13، ص173. [47] همان، ج 14، ص7. [48] همان، ج 18، ص57. [49] همان، ج 14، ص190. [50] همان، ج 8، ص4. [51] همان، ج 13، ص75. [52] نهج البلاغه، ترجمه و تفسير شيخ فيض الاسلام، خطبه ي 17، ص324. [53] ر. ك. همان، ج 7، ص33. [54] همان. [55] ص195. [56] همان، ج 10، ص181. [57] همان، ج 4، ص190. [58] همان، ج 7، ص42. [59] ر. ك به مجموعه ي مقالات انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، معاونت امور اساتيد و دروس معارف، قم: 1374، ص86 139. [60] امام خميني، همان، ج 7، ص60. [61] همان، ج 11، ص100. [62] همان، ج 11، ص117. [63] همان، ص204. [64] همان، ج 19، ص188. [65] همان، ص157. [66] حسن آئينه،

ص: 267

مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران: 1379، ج 1. [67] امام خميني، همان، ج 2، ص280. [68] همان، ج 11، ص183. [69] همان، ج 2، ص233. [70] امام خميني، همان، ج 11، ص215. [71] همان، ص167 و ج 8، ص83. [72] همان، ج 11، ص183. [73] همان، ص179 و ج 14، ص37. [74] همان، ج 12، ص84. [75] همان، ج 8، ص264. [76] همان، ج 8، ص112. [77] همان، ج 11، ص64. [78] همان، ج 14، ص24. [79] همان، ص40. [80] همان، ص44. [81] همان، ص4. [82] همان، ج 9، ص62.

ص: 268

آسيب شناسى انقلاب اسلامى ايران از ديدگاه امام خمينى قدس سره

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 20 خانمحمدي، كريم تاريخ دريافت: 4/8/81 تاريخ تاييد: 25/10/81 در انديشه امام خمينى، علل، ماهيت و آسيب شناسى انقلاب سه مفهوم همبسته است . همان تقاضاهايى كه منجر به فروپاشى رژيم گذشته گرديد ماهيت انقلاب را تشكيل مى دهد و برگشت به گذشته نامطلوب در كليه شاخصه ها از آسيب هاى نظام جمهورى اسلامى به شمار مى رود، از اين رو سخن از آسيب شناسى انقلاب بدون مطالعه فرآيند پيروزى آن، صبغه علمى نخواهد داشت . در اين مقاله فرآيند جنبش انقلابى ايران در انديشه امام خمينى، در قالب تئورى آلن تورن، بررسى شده است . واژه هاى كليدى: انقلاب اسلامى، امام خمينى، ايران، آسيب شناسى .

مقدمه

اشاره

جامعه ايران در دو سده گذشته شاهد جنبش هايى بوده است كه اين كشور را از ديگر كشورهاى آسيايى ممتاز مى كند . نيكى . ر . كدى ضمن اذعان به «انقلاب خيز» بودن و فراوانى شورش ها و قيام ها »» در ايران، در صدد تبيين چرايى اين ويژگى بر آمده است . (1) از ميان اين جنبش ها، انقلاب اسلامى كه در سال 1357 به رهبرى امام خمينى قدس سره به پيروزى دست يافت به دليل دامنه وسيع آن و تاثيرات عميقى كه به دنبال داشت از ويژگى ممتازى برخوردار است . (2) بررسى چرايى پيدايش اين جنبش

ص: 269

و ماهيت آن در فهم «آسيب هاى انقلاب» ما را يارى مى رساند، زيرا فهم آسيب هاى يك پديده فرع بر فهم شاخصه ها و عناصر تشكيل دهنده آن است .

چارچوب تئوريك

آلن تورن معتقد است جنبش ها بر سه اصل اساسى استوار هستند: )1 )3 . ضديت يا مخالفت; 2 . هويت; 3 . همگانى بودن . همچنان كه نيل اسملسر خاطر نشان مى سازد جنبش هاى اجتماعى معلول فشار ساختارى »»» موجود در جامعه است كه باعث ايجاد منافع متعارض در درون جامعه مى گردد . (4) پس اصل «ضديت يا مخالفت» در انديشه آلن تورن اشاره به عناصرى دارد كه افراد جامعه با آن عناصر مخالفند، همين عناصر زمينه هاى ساختارى را براى تشكيل جنبش هاى اجتماعى و در نهايت هويت يابى اين جنبش ها فراهم مى كند . پس هر جنبشى همواره نماينده گروه هاى ويژه اى است كه داراى منافع مشترك بوده و براى برطرف كردن موانع ساختارى تلاش مى كنند . «هويت» جنبش جمع جبرى عناصرى است كه جنبش در مخالفت با آنها شكل گرفته است . جنبش هاى اجتماعى معمولا براى معرفى «هويت» خويش به اهداف و آرمان هايى چنگ مى زنند كه از زمره ارزش هاى مطلق و مورد قبول همگان است، همانند آزادى، استقلال، عدالت، برادرى و برابرى كه آلن تورن براى تشريح اين فرآيند از مفهوم «همگانى بودن» سود مى جويد . (5) جنبش هاى اجتماعى وقتى

ص: 270

اصل «مخالفت» را از دست دادند ديگر نام جنبش بدانها اطلاق نمى گردد; براى مثال وقتى جنبش پيروز گردد و نظام جديدى را پايه گذارى كند، ماهيت جنبش در گزاره هاى مثبت جلوه گر مى شود، يعنى رهبران جنبش كه عمدتا خود نيز نمادى از ماهيت (6) جنبش هستند سعى مى كنند «نظام جديد» عارى از معايب نظام قبلى بوده و موجد فشار ساختارى نباشد; از اين رو ديدگاه هاى رهبران يك جنبش در تجزيه و تحليل جنبش و آسيب شناسى نظام مبتنى بر آن بسيار اهميت دارد . البته آسيب هاى انقلاب منحصر به عوامل موجده نيست، چون جامعه نظامى پويا است و ممكن است ارزش ها تغيير كرده و ارزش هاى جديدى خلق يا جايگزين شوند; اما در اين كه عناصر موجده انقلاب از جمله آسيب هاست از درجه اطمينان بالايى از صحت برخوردار است، زيرا دگرگونى ارزشى از چنان سرعتى برخوردار نيست كه در زمان كوتاه ماهيت جامعه دگرگون شود . نكته قابل توجه اين كه بهترين معيار و سنجه براى آسيب شناسى نظام جديد، كالبدشكافى جنبش است كه منجر به پايه گذارى نظام شده است; بدين ترتيب سؤال از چرايى پيدايش انقلاب اسلامى و چيستى آن و آسيب شناسى اش، سه مساله به هم پيوسته است (7) كه در اين راستا در مقاله حاضر به سه سؤال ذيل پاسخ خواهيم گفت:

ص: 271

1 . از ديدگاه امام خمينى قدس سره چرا مردم با رژيم شاهنشاهى مخالفت كرده و انقلاب نمودند؟ 2 . ماهيت انقلاب ايران، به عبارت روشن تر، اصول اساسى نظام اسلامى كدامند؟ 3 . چه عواملى اين انقلاب را تهديد مى كند؟

آسيب هاى نظام اسلامى

اشاره

مبتنى بر انقلاب 1357 از ديدگاه بنيان گذار اين نظام كدامند؟

1 . عوامل پيدايش انقلاب از ديدگاه امام خمينى قدس سره

بر خلاف انديشمندان تقليل گرا كه به يك عامل در پيدايش انقلاب تاكيد كرده و بر عواملى چون مذهب، اقتصاد، مدرنيزاسيون، استبداد و توطئه انگشت مى گذارند، رهيافت امام خمينى قدس سره چند علتى است . برخى عوامل از ديدگاه ايشان را بيان مى كنيم . الف) استبداد و سلب آزادى: امام خمينى در تحليل هايش از قيام مردم ايران در سال 57، يكى از عوامل عمده آن را، استبداد و اختناق شاهنشاهى و شيوه حكومتى شاه مى دانند: «آن كه اساس اين انقلاب است، آن كه اساس اين انفجارها است خود اين آقا (محمدرضا شاه پهلوى) است» . (8) امام خمينى قدس سره قضيه اختناق و سلب آزادى را تئوريزه كرده و فرآيند آن را چونان يك جامعه شناس بيان مى دارند: يكى از چيزهايى كه موجب پيروزى شماها شد همين زيادى ظلم و زيادى اختناق [بود] كه اين اختناق وقتى زياد شد انفجار از آن پيدا

ص: 272

مى شود، دنبال يك اختناق طولانى هى عقده ها زياد مى شود و منتظرند كه يك صدايى در آيد، صداى اولى، فريادى در آيد . ديگران دنبالش بروند . (9) امام خمينى قدس سره فرآيند مذكور را نه يك اتفاق و حادثه استثنايى بلكه يك «قانون» تلقى كرده و ديگر حكومت ها را به عبرت گيرى دعوت مى كند: حكومت ها بايد عبرت بگيرند از اين وضعى كه در ايران پيش آمد و بدانند كه وضع براى اين بود كه محيط اختناق به طورى پيش آوردند كه اختناق انفجار آورد . (10) ملت ما از آزادى ها محروم بود، كشور ما از استقلال صحيح محروم بود . ملت ما از اين مظالم به جان آمد و قيام كرد، يك قيام اسلامى بزرگ . (11) ب) ماهيت طاغوتى رژيم شاهنشاهى: از ديدگاه امام خمينى قدس سره هر حكومتى كه مشى اسلامى را در همه زمينه ها مراعات نكند و محتواى آن اسلامى نباشد طاغوت است . (12) امام مفهوم طاغوت را در برابر حكومت عدل اسلامى قرار داده و مى فرمايند: «ما اميدواريم كه با پيوستن به هم بتوانيم اين طاغوت ها را تا آخر از بين ببريم و به جاى آن يك حكومت عدل اسلامى كه مملكت ما براى خودمان باشد و همه چيزمان به دست خودمان باشد ...» . (13) امام خمينى در

ص: 273

سال 59 نيز گرايش جوانان ايران به اسلام و تمايل به شهادت را ادامه نهضت اسلام خواهى ملت ايران در برابر طاغوت در سال هاى قبل از انقلاب ارزيابى نموده و مى فرمايند: «اين تحولى كه الآن در كشور ما هست، همه اش روى اين مقصد است كه از اول فريادشان بلند بود كه ما اسلام را مى خواهيم، طاغوت را نمى خواهيم» . (14) ج) ترويج مفاسد: امام معتقد بود يكى از مسائلى كه مردم ايران را به ستوه در آورد، فساد دامنگير نهادهاى رژيم شاهنشاهى بود . البته به زعم امام خود نهاد سلطنت فساد برانگيز و ريشه مفاسد بود: اين فسادى كه در ايران پيدا شده است، همه فسادها زير سر رژيم شاهنشاهى بود . در تاريخ از اولى كه رژيم شاهنشاهى پيدا شده است تا حالا كه ما مشاهده مى كنيم، هر چه مفسده بود، رژيم شاهنشاهى اين مفاسد را ايجاد كرده . (15) اين رژيم و اين حكومت، حكومتى است كه مى خواهد جوان هاى ما را فاسد كند و اين مراكز زياد فحشا و همه اطراف و همه جوانب فحشا را رواج دادن براى اين است كه جوان ها را از دانشگاه ها بكشند به ميخانه ها و به كارهاى زشت و بد . (16) انقلاب ايران در اثر مفاسدى است كه در هيات حاكمه

ص: 274

وجود دارد و همچنين بر اثر كارهاى مخالف عقل است كه شاه انجام مى دهد و خرابى هايى كه با دست عمال شاه در سراسر مملكت انجام مى گيرد . (17) مراكز فحشا در اين كشور اين قدر زياد بود كه احصا نداشت، مراكز فساد اين قدر بود كه جوان هاى ما را به فساد كشاند ... كارى كردند كه ملت ما به جان آمد ... و خداى تبارك و تعالى بر اين ملت منت گذاشت و قيام كردند . (18) د) وابستگى رژيم به بيگانه: همچنان كه نيكى . ر . كدى به خوبى نشان مى دهد، ملت ايران به دليل داشتن هويت ايرانى ديرينه، وابستگى به بيگانه را بر نمى تابد; از اين رو اين هويت ديرينه در كنار حضور سنگين يك امپرياليست، مشوق انقلاب است . (19) در نظر امام خمينى قدس سره، علاوه بر تاثير عامل مذكور در قيام ملت ايران، تاثيرات منفى وابستگى از جمله به يغما رفتن ثروت هاى ملى و آگاهى ملت از اين امور در پيدايش انقلاب ايران دخيل بودند: در عصر ما ملت يافت كه شاه به واسطه پيوندى كه با غرب خصوصا با آمريكا دارد و همين طور با شرق، تمام مخازن ما را به باد داده است، بلكه نيروهاى انسانى ما را نيز به هدر داده است و

ص: 275

فهميدند جنايات فوق العاده اى كه مرتكب مى شود به واسطه پيوندى است كه شاه با ابرقدرت ها دارد . از اين جهت ملت ما به پا خواست . (20) [رژيم پهلوى] اقتصاد ما را به كلى به هم زد و همه چيز ايران را وابسته به اجانب كرد، همه چيز ايران به باد رفت و خسته شدند مردم از اين جهت قيام كردند و اين نهضت را به پا داشتند . (21) از ديدگاه امام قدس سره وابستگى رژيم گذشته صرفا بعد اقتصادى نداشت، بلكه در همه ابعاد سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى شاه وابسته بود و همين امر موجب جدايى رژيم از مردم و اعمال فشار رژيم بر آنان و در نهايت بروز انقلاب شد: فشار بيش از حد شاه، مردم را چنان در تنگنا قرار داد كه آنان دست به يك قيام همگانى زدند . شاه استقلال سياسى، نظامى، فرهنگى و اقتصادى ما را از بين برده است و ايران را در همه ابعاد وابسته به غرب و شرق كرده است، مردم ايران را زير شكنجه و سياهچال هاى زندان كشته است . از تمام علما و خطبا براى گفتن حقايق جلوگيرى كرده است . تمام اينها موجب شده است كه مردم مسلمان ايران خواستار يك حكومت اسلامى باشند . (22) ه) جدايى از

ص: 276

ملت: رژيم شاهنشاهى به دليل ويژگى هايى كه بيان شد، از پايگاه مردمى برخوردار نبود . طبيعت وابستگى و اتكا به ذخاير زيرزمينى، همچنان كه تدا اسكاچپول، در مقاله «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعى در انقلاب ايران» خاطر نشان مى كند (23) ، موجب پيدايش ديوار بلند بى اعتمادى ميان مردم و حكومت وابسته شده بود، به طورى كه شاه تا آخر به اهميت مردم پى نبرده و انقلاب ايران را با توطئه خارجى تبيين مى كرد . بر خلاف شاه كه با ارائه نظريه «توطئه» ناآگاهى خويش را تئوريزه نمود، از ديدگاه امام بيگانگان هيچ نقشى در پيدايش انقلاب نداشتند . به عقيده امام قدس سره: اگر پايگاه داشت اين مرد (شاه) بين مردم، اگر نصف قدرتش را صرف كرده بود براى ارضاى مردم، هرگز اين قدرت به هم نمى خورد . (24) . فقط آن رده هاى بالاى ارتش و قواى انتظامى، باقى را ديگر به هيچ نمى گرفتند، نه ادارات و نه ارتش، آن رده هاى پايين، نه مردم و نه بازار و نه مسجد و نه روحانيت و نه دانشگاه، هيچ يك را به حساب نمى آوردند . اينها، چيزى نمى دانستند اينها را، و بزرگ تر خطاى اينها همين بود كه ملت را چيزى نمى دانستند ملت همه با هم شدند براى اين كه همه ناراضى بودند .

ص: 277

(25)

2 . اصول اساسى نظام اسلامى مبتنى بر انقلاب 7531

نظام اسلامى بر اساس همان آرمان هايى بنيان نهاده شد كه رژيم گذشته آنها را ناديده گرفت . اصول و آرمان هاى انقلاب در شعارهاى سال 57 و اظهارات امام خمينى به خوبى منعكس شده است . شعار معروف «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» چكيده مطالبات مردمى بود كه سال هاى متمادى جهت دست يابى به آن مبارزه كرده بودند . الف) استقلال: امام خمينى در پاسخ به سؤالى درباره اهداف و برنامه هاى آينده شان، مى فرمايند: . استقلال و آزادى را به وطن باز خواهيم گرداند، روابط ناسالمى را كه به ضرر ملت است اصلاح خواهيم كرد ... دست ديگران را از ايران كوتاه خواهيم نمود . (26) بايد ما توجه داشته باشيم كه ما خودمان كى هستيم و چى هستيم و مملكت ما احتياج به چى دارد و به كى دارد . اگر ما اين وابستگى هاى معنوى را، برگردانيم به حال خودش و پيدا كنيم خودمان را، مى توانيم يك ملت مستقل باشيم . (27) ب) آزادى: مردم ايران كه قيام كرده اند، براى يك مطلب واضحى است كه همه بشر قبولش دارد كه بايد آزاد باشد . نبايد هى در حبس كنند، نبايد جلويش بگيرند كه حرف نزن، بيخ گلويش را فشار بدهند كه نبايد يك كلمه

ص: 278

حرف بزنى، قلمش را بشكنند كه نبايد بنويسى ... آن كه از حقوق بشر است و از اولين حقوق بشر است، «آزادى، استقلال، حكومت عدل» اين را مى خواهند مردم . (28) ج) جمهوريت: قالب حكومت مطلوب از ديدگاه امام، جمهورى و محتوى آن اسلامى است: اما شكل حكومت ما جمهورى اسلامى است، جمهورى به معناى اين كه متكى بر آراى اكثريت است و اسلامى براى اينكه متكى به قانون اسلام است و ديگر حكومت ها اين طور نيستند كه تكيه بر قانون اسلام داشته باشند . (29) ما خواهان استقرار يك جمهورى اسلامى هستيم و آن حكومتى است متكى به آراى عمومى . شكل نهايى حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنونى جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد . (30) د) اسلاميت: محتواى نظام مطلوب انقلاب ايران از ديدگاه امام، اسلام و اصول اساسى آن است كه در قرآن و سنت بيان شده است: «امروز كه ملت ايران قيام كرده اند ... حكومت اسلامى مى خواهند، مى خواهند كه آزاد باشند، مى خواهند كه مستقل باشند، مى خواهند كه حكومتشان حكومت اسلامى باشد» . (31)

3 . آسيب شناسى نظام اسلامى از ديدگاه امام خمينى

با توجه به آنچه گفته شد، ملاك تشخيص آسيب ها تا حدودى روشن مى گردد، زيرا با آسيب شناسى رژيم پهلوى مى توان به شيوه «فرافكنى روند»

ص: 279

»»»» آسيب هاى جمهورى اسلامى را به سهولت تشخيص داد; از اين رو امام خمينى كارگزاران نظام اسلامى را از آفت هايى كه دامنگير رژيم پهلوى شد بر حذر داشته و بر حفظ اصول اساسى انقلاب كه در سال 57 با خون هزاران شهيد امضا گشته تاكيد مى كنند . انديشه هاى امام خمينى در اين زمينه از چند جهت داراى اهميت است: اولا، ايشان در جريان جنبش هاى انقلابى ايران حضور داشته و شاهد عينى وقايع سده اخير ايران هستند; ثانيا به علت قرار گرفتن در صدر عظيم ترين جنبش ايران به عنوان «نماد» هويت جنبش مى باشند; ايشان دهه اول بعد از انقلاب را تجربه كرده و آسيب هاى آن را مشاهده نموده و با هوشيارى تمام در مورد بروز آنها تذكر داده اند . قبل از پرداختن به آسيب هايى كه امام خمينى براى نظام اسلامى برشمرده، تذكر اين نكته ضرورى است كه آسيب شناسى امام عمدتا متوجه «آسيب هاى درونى» است; همچنان كه ايشان «نظريه توطئه» در تبيين چرايى پيدايش انقلاب را نمى پذيرفت، خطر دشمنان خارجى را به شرط اتحاد ملت و حفظ محورهاى اساسى انقلاب بى تاثير دانسته و هيچ گونه خطرى از اين لحاظ احساس نمى كند: «از هيچ يك از اين قدرت هايى كه در عالم هستند و ارعاب مى كنند ملت ما را، ما نمى ترسيم ... ملتى كه

ص: 280

براى خدا قيام كند از هيچ چيز نمى ترسد و آسيب نمى بيند» . (32) البته امام خمينى اصل وجود دشمن خارجى را مى پذيرند: «ما با يك ابرقدرتى در طرف غرب و يك ابرقدرتى در طرف شرق مواجه هستيم كه هر دوى آنها مى خواهند ما را ببلعند» ; ولى خطر فيزيكى آنها را كم اهميت ارزيابى مى كند: اگر چنانچه گفته مى شود كه دولت آمريكا مى خواهد نظامى بياورد و اين مملكت را به خاك و خون بكشد باور نكنيد اولا و ثانيا اگر بيايد خواهد سزاى خودش را ببيند، از محاصرات اقتصادى و نظامى و دخالت هاى نظامى ابرقدرت ها نمى ترسيم . (33) ترور فيزيكى را امام بى تاثير دانسته و معتقد بودند با ترور اشخاص نمى توان انقلاب را ترور كرد . (34) حتى فراتر از اين، امام دشمن خارجى را عامل انسجام ملت ارزيابى كرده و مى گويند: «تازه وقتى كه يك جنگى شروع مى شود، ملت ما بيدار مى شود، بيشتر متحرك مى شود» . (35) در مقابل، امام آسيب هاى درونى و از همه مهم تر «تفرق امت» را مهم ارزيابى كرده و معتقد بودند خطر دشمن خارجى نيز غير مستقيم و از اين ناحيه است، يعنى دشمن خارجى ممكن است به آسيب هاى داخلى دامن زده و از اين طريق خدشه وارد كند: آنچه مهم است اين ناسازگارى ها در ارگان هاى

ص: 281

اسلامى است ... مرتبا دعوت به توافق مى كنند، لكن خودشان هم توافق ندارند، اين موجب نگرانى است، چون سبب مى شود كه كشور به حال تزلزل باقى بماند و اگر مدتى به حال تزلزل باقى بماند آسيب از خودش پيدا مى شود و از داخل آسيب مى بيند و محتاج به اين نيست كه از خارج بيايند و به ما آسيب برسانند . (36)

آسيب هاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى

الف) تفرقه: امام خمينى ايران را به لحاظ ساختارى مستعد تفرقه دانسته و زمينه هايى چون وجود قبايل و عشاير مختلف، موقعيت جغرافيايى، تنوع زبانى، تنوع مذهبى و در نهايت تنوع خاستگاه روشنفكرى يعنى وجود حوزه و دانشگاه را از عوامل تفرقه به شمار آورده اند . (37) از اين رو به اعتقاد امام، عواملى چون مليت، زبان و وحدت مكانى نمى توانند به عنوان محورهاى اتحاد مورد تاكيد قرار گيرند و به جاى آنها «اسلاميت» و آن هم در مفهوم عام و در سطحى فراتر از تفسيرهاى فرقه اى، مى تواند عامل انسجام ايران باشد . تفسير امام از اسلام، اقرار به كلمه «لا اله الا الله» و داشتن قبله واحد يعنى ارزش هاى فرا فرقه اى است: مسلمان ها كه اهل حق هستند، قرآن كتاب آنهاست، كعبه قبله آنهاست، كسانى كه به اسلام ايمان آورده اند و به حق ايمان آورده اند

ص: 282

در اين حق خودشان مجتمع باشند و نگذارند اين باطل ها كه در باطل خودشان مى خواهند مجتمع بشوند، آنها پيروز بشوند . (38) امام خمينى ضمن توصيه به سعه صدر در برخورد با برادران دينى، «منطق گفت و گو» و تن دادن به قوانين و مقررات را رمز بقاى اتحاد مى دانست . دو مؤلفه مذكور حتى مى توانند اقليت هاى دينى را همنوا كنند: اگر بخواهيد مملكت خودتان را از دست ابرقدرت ها و چپاول گرهاى بين المللى نجات بدهيد، بايد همه مقرراتى كه تحت عمل هر يك هست، آن مقررات عمل بشود و هيچ نهادى با نهاد ديگر معارضه نكند ... من اميدوارم كه تمام برادرهاى ما در اطراف ايران، چه برادرهاى اهل سنت چه برادرهاى اهل تشيع و تمام كسانى كه در اين ملت هستند از اقليت هاى مذهبى، همه با هم مجتمع باشند، تا اين كه رفاه همه مسلمان ها و همه كسانى كه در كشور اسلامى سكونت دارند حاصل بشود . (39) بنابراين ايشان براى بقاى اتحاد، حكومت اسلامى را به حكومت انسانى ترفيع داده و معتقدند با قانون گرايى مى توان اختلافات را حل كرد و كشور را به ساحل نجات رهنمون ساخت: خواست همه يك جمهورى اسلامى، يك حكومت عدل، يك حكومت انسانى ... اگر اين دو تا جهت را حفظ كنيد ... و

ص: 283

نگذاريد اختلاف پيدا بشود، اگر ما حفظ كنيم اين وحدت كلمه و وحدت مقصد [اسلام] تا آخر پيروزيم . (40) در حكومت انسانى و حكومت عدل حتى بدون داشتن دين واحد نيز مى توان با منطق گفت و گو به تفاهم رسيد: ما اگر اختلاف سليقه داريم، اختلاف بينش داريم، بايد بنشينيم و با هم در يك محيط آرام صحبت كنيم و مسائل خودمان را حل كنيم، با تفاهم مسائل را حل كنيم، نه اين كه جبهه گرى كنيم، يكى يك طرف بايستد با دار و دسته خودش و يكى يك طرف ديگر بايستد با دار و دسته خودش، و كوشش كنند در تضعيف يكديگر و كوشش كنند در تضعيف كشور اسلامى ... شماها اگر مسلم هستيد، با احكام اسلام عمل كنيد و اگر خداى نخواسته تعهد اسلامى را قبول نداريد، با ديد سياسى مسائل را حل كنيد . (41) امام خاستگاه تفرقه را نه مردم كه نخبگان، مسؤولان و نهادهاى نظام دانسته و خطاب به ايشان مى فرمايند: شما همه براى خدا - ان شاءالله - عمل كنيد، همه تان با هم باشيد، پشت و پناه هم باشيد، ملت خوب است، ملت يك ملت روشنى است، يك ملت خوبى است . شماها هم همه با هم مجتمع بشويد، دولت و ملت، اركان دولت، رئيس جمهورش، مجلسش، همه

ص: 284

اينها با هم مجتمع باشند . (42) اگر قلم هايى كه در روزنامه ها به ضد هم چيز مى نويسند كمك كنند براى از بين رفتن جمهورى، همه مسؤولند ... احكام اسلام امانت است پيش مان ... و نبايد با قلم ها و قدم ها به اين امانت خيانت كنيم ... اگر بخواهيد كشورتان مستقل باشد و آزاد باشيد، بايد از اين طور مناقشات دست برداريد . (43) من باز تاكيد مى كنم اگر سران با هم خوب باشند، اين كشور صدمه نمى بيند، اگر صدمه اى اين كشور ببيند از اختلاف سران است . همان طور كه شارع مقدس فرموده، بايد دولت، مجلس و قوه قضاييه احساس كنند كه يك تكليف دارند و آن اين كه اختلاف نداشته باشند . (44) ب) ارائه چهره طاغوتى از حكومت: امام خمينى معتقد بود انقلاب ايران به لحاظ ماهوى از ساير انقلاب هاى دنيا متمايز است و وجه تمايز آن، اسلامى بودن آن است . (45) همان گونه كه در تعريف طاغوت از ديدگاه امام اشاره شد، هر حكومتى كه محتواى آن اسلامى نباشد طاغوت است، خواه متوليان آن پهلوى باشد يا ديگران: الآن ما همه مكلفيم حالايى كه جمهورى اسلامى شد ما هم اسلامى باشيم، اگر بنا شد جمهورى اسلامى باشد اما ماها ديگر اسلامى نباشيم حكومت اسلام نيست . اگر بنا شد

ص: 285

كه جمهورى اسلامى باشد پاسبان هايش اسلامى نباشند، خداى نخواسته دادگاه هايش اسلامى نباشند، وزارتخانه هايش اسلامى نباشند، اين حكومت طاغوتى است به اسم اسلام، همان طاغوت است . (46) امام خمينى از تبديل شدن جمهورى اسلامى به حكومت طاغوتى نگران بوده و آن را يكى از آسيب هاى عمده انقلاب برشمرده اند: طاغوت براى خاطر اين كه پسر كى بود و نوه كى بود كه نبود، براى اعمالش بود، اگر اعمال ما هم يك اعمال طاغوتى باشد، براى خود باشد، نه براى ملت، دعوا بكنيم سر خودمان، نه براى مصالح ملت، اين همان طاغوت است، منتها به يك صورت ديگرى در آمده، اما طاغوت است . طاغوت هم مراتب دارد، يك طاغوت مثل رضاخان و محمدرضا، و يك طاغوت هم مثل كارتر و امثال آنها است، يك طاغوت هم مثل ماهاست . (47) ج) ارائه چهره واژگونه از اسلام: على عليه السلام مى فرمايند: «مردم اسلام را به تن مى كنند ولى آنچنان كه پوستين را وارونه به تن مى كنند» . (48) ممكن است محتواى حكومتى به ظاهر اسلامى باشد، ولى چهره اى كه از اسلام ارائه مى شود چنان واژگونه و دور از واقعيت باشد كه دل هاى پاك و توده مردمان به آن رغبت نكنند، زيرا مفروض امام خمينى اين است كه اگر اسلام واقعى به مردم ارائه شود همه

ص: 286

دنيا آن را مى پذيرند . (49) وارونه نشان دادن چهره اسلام يكى از آسيب هاى تهديد كننده نظام اسلامى است كه امام درباره آن هشدار مى دادند، زيرا كنار گذاشتن ظاهر اسلام، در ايران ناممكن است ولى وارونه به تن نمودن آن آسان است . وانگهى اگر اسلام وارونه به تن شود نه تنها كارگزاران نظام ضربه مى بينند، كه از ديدگاه امام، مكتب (اسلام) از همه امور مهم تر است: اگر روحانيون كه در راس جامعه هستند روى موازين مقررات به طور دقيق عمل نكنند، اگر دولت به طور دقيق عمل نكند ... و اعمالشان را تطبيق ندهند با اسلام، يك صورت قبيحى از اسلام در خارج منعكس مى شود ... الآن يك تكليف بسيار بزرگى به عهده همه ماست، من يك طلبه هستم اين تكليف را دارم، آقايان [روحانيون] اين تكليف را دارند، ساير قشرها هم دارند، كه كوشش كنيم وجهه اسلام را آن طور كه هست نمايش بدهيم، نه آن طورى كه خلفايى مثل معاويه و يزيد ... جلوه مى دادند ... و اسباب اين مى شد كه يك وقت وجهه اسلام را در دنيا دگرگون كنند . (50) اگر خداى نخواسته ما پيروز بشويم به اين معنا كه آن دسته اى از ظلالم ها كه بودند و آن دسته اى از چپاولگران كه بودند بيرون كرديم، لكن

ص: 287

به جاى آنها يك دسته ظلمه ديگرى با يك محدوديت خاص و چپاولگرى هاى ديگرى با يك محدوديتى به جاى او نشست، اين موجب اين مى شود كه مكتب ما در دنيا منعكس بشود كه مكتب درستى نبوده، شكست در مكتب واقع بشود، آن شكستى كه جبران نمى تواند بپذيرد . (51) از تحليل فوق، يك فرض ناخودآگاه به ذهن تبادر مى كند و يك ملاك براى ارزيابى القا مى شود و آن اين كه كارگزاران نظام در ارزيابى اقبال مردم، روى ديگر سكه را نيز ملاحظه نمايند; يعنى ممكن است آن اسلامى كه ارائه مى شود به دليل رفتار سوء مسؤولان وارونه جلوه كند و پشت كردن مردم به برنامه حكومت همواره پشت كردن به اسلام نيست . «خود ارزيابى» اصل مهمى است كه از گفتارهاى گهربار امام استنباط مى گردد . د) سوء استفاده از آزادى: يكى از چهار ستون نظام اسلامى در انديشه امام، «آزادى» است . هر حكومتى كه ميل به استبداد كند، طاغوت است، زيرا خلاف موازين اسلامى عمل كرده است: اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتورى بكنيم . ما تابع آراى ملت هستيم . ملت ما هر طورى راى داد، ما هم از آن تبعيت مى كنيم . ما حق نداريم، خداى تبارك و تعالى به ما حق نداده است، پيغمبر

ص: 288

اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان يك چيزى را تحميل كنيم . (52) آزادى سياسى در انديشه امام خمينى قدس سره به حدى است كه «هر فرد

ص: 289

از افراد ملت حق دارد مستقيما در برابر سايرين، زمام دار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده بدهد . در غير اين صورت، اگر بر خلاف وظيفه اسلامى خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمام دارى معزول است» . (53) با همه اهميتى كه امام به آزادى قائل است، آزادى را ملازم با قانونمدارى و به عبارت عام تر «محدوديت» مى دانند . آزادى در چارچوب مجارى قانونى معنا پيدا مى كند و به مفهوم «هرج و مرج» و «دلبخواه» نيست . از ديدگاه امام، هرج و مرج منجر به استبداد مى گردد، يعنى از دل «آنارشيسم» ، «خودكامگى» و «استبداد» متولد مى گردد . همچنان كه استبداد رضاخانى از درون كشمكش هاى طولانى و هرج و مرج پس از انقلاب مشروطه تولد يافت، و مردم نيز استبداد را به هرج و مرج ترجيح مى دهند . امام خمينى يكى از آسيب هاى مهم نظام اسلامى را سوء استفاده از آزادى دانسته و تذكر مى دهند شكر نعمت آزادى حفظ حدود آن است و اگر حدود آن حفظ نشود ممكن است به حالت سابق برگرديم: اگر خداى نخواسته آزادى را صرف كرديم بر خلاف مسير ملت و اسلام، حالا كه آزاد شديم خودمان را به هرج و مرج بكشيم ... حالا

ص: 290

كه آزاد هستيم بر خلاف نظامات اسلامى و بر خلاف نظامات ملى عمل كنيم، هرج و مرج به پا كنيم، تحت هيچ قاعده نباشيم، تحت هيچ يك از قواعد اسلامى و ملى نباشيم، اگر اين طور باشد آزادى را سلب كرديم بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مسير اسلام . (54) مدل ذيل اقتباسى از انديشه امام است: خواسته اسلام و ملت م آزادى م آزادى بدون قيد (قيد اسلام و مقررات مدنى يعنى مسير ملت و خواسته ايشان) م استبداد و اختناق (افراط در استبداد و اختناق) م شكل گيرى جنبش هاى انقلابى ه) وابستگى اقتصادى: طبق تحقيقات آقاى محمدحسين پناهى كه بر اساس شعارهاى انقلاب به بررسى و تحليل زمينه ها و اهداف انقلاب اسلامى ايران پرداخته، اهداف اقتصادى نسبت به ساير هدف ها از اهميت كمترى برخوردار است . (55) نوع اهداف و ارزش ها - تعداد - درصد اهداف و ارزش هاى فرهنگى انقلاب - 5/54 - 359 اهداف و ارزش هاى سياسى انقلاب - 6/39 - 261 اهداف و ارزش هاى اقتصادى - 9/5 - 39 جمع - 100 - 659 جدول 1 - شعارهاى مربوط به اهداف و ارزش هاى انقلاب اسلامى با توجه به جدول فوق تنها 9/5 درصد شعارها به اهداف اقتصادى اختصاص دارند و به اين اهداف نيز اگر با

ص: 291

تدبر نگاه كنيم باز بعد فرهنگى دارند و مردم خواستار عدالت اقتصادى هستند نه اين كه خواستار بهبود وضعيت باشند . جدول ذيل اين ادعا را به خوبى نشان مى دهد . نوع اهداف و ارزش هاى اقتصادى - تعداد - درصد نفى فقر و محروميت اقتصادى - 7/7 - 3 حمايت از طبقات محروم - 1/82 - 32 نفى سرمايه دارى و طبقات مرفه - 7/7 - 3 ساير امور اقتصادى - 5/2 - 1 جمع - 100 - 39 جدول 2 - توزيع شعارهاى مربوط به اهداف و ارزش هاى اقتصادى انقلاب در انديشه امام خمينى نيز متغير «اقتصاد» به عنوان انگيزه انقلاب غايب است . از ديدگاه امام تئورى «اقتصاد عامل انقلاب» چونان نظريه «توطئه» مطرود مى باشد . (56) پس آنچه مردم ايران را به تحرك وامى داشت و غرور ملى ايرانيان را خدشه دار مى ساخت نه ضعف اقتصادى و فقر كه «وابستگى» (اقتصادى، فرهنگى، سياسى) بود . امام خمينى ضمن رد تبيين هاى اقتصادى، به ويژه ماركسيستى از انقلاب، مى فرمايند: [آيا] جوان هاى ما براى اين كه يك زندگى مرفهى در دنيا داشته باشند خون مى دادند؟! اين مى شود كه يك كسى خودش را بكشد كه زندگى اش خوب باشد يا خير، اين يك نهضتى الهى بود ... نهضت ايران نهضتى بود كه خداى تبارك

ص: 292

و تعالى در آن نقش داشت و مردم به عنوان جمهورى اسلامى، به عنوان اسلام، به عنوان احكام اسلام در خيابان ها ريختند و همه گفتند: ما اين رژيم را نمى خواهيم و حكومت عدل اسلامى و جمهورى اسلامى مى خواهيم . (57) امام خمينى تقويت بنيه هاى اقتصادى را براى استقلال كشور ضرورى دانسته و معتقد بودند بدون استقلال مادى و خودكفايى نسبى به ويژه در امر كشاورزى (58) و توليدات مربوط به كالاهاى ضرورى و حياتى، استقلال در ساير زمينه ها نيز ممكن نيست . اگر مملكت شما در اقتصاد نجات پيدا نكند و وابستگى اقتصادى داشته باشد، همه جور وابستگى دنبالش مى آيد و وابستگى سياسى هم پيدا مى كنيم، وابستگى نظامى هم پيدا مى كنيم براى اين كه وقتى ما چيزى نداشتيم، دستمان به طرف آمريكا دراز مى شود و آمريكا همه چيز را به ما تحميل مى كند . ما وقتى مى توانيم زير بار او نرويم كه قدرتمند باشيم . (59) امام وابستگى اقتصادى را يكى از آسيب هاى انقلاب دانسته، و آن را عامل رجعت به وضعيت پيش از انقلاب مى دانند كه آن وضعيت زمينه هاى ساختارى بروز جنبش هاى انقلابى را فراهم كرد . (60) و) اشرافى گرى و تجمل گرايى: همچنان كه ابن خلدون خاطر نشان مى سازد، تجمل گرايى از عوامل عمده شكست حكومت ها و به سستى گراييدن «عصبيت» است . امام

ص: 293

خمينى نيز تجمل گرايى را يكى از آسيب هاى عمده به شمار آورده و در تحليل گرايش مردم به روحانيت و سپردن رهبرى انقلاب به ايشان مى گويند: آن چيزى كه مردم از ما توقع داشته و دارند و به واسطه آن دنبال ما و شما آمده اند و اسلام را ترويج نموده و جمهورى اسلامى را به پا كردند و طاغوت را از ميان بردند، كيفيت زندگى اهل علم است . اگر خداى نخواسته مردم ببينند كه آقايان وضع خودشان را تغيير داده اند، عمارت درست كرده اند و رفت و آمدهايشان مناسب شان روحانيت نيست و آن چيزى را كه نسبت به روحانيت در دلشان بوده است از دست بدهند، از دست دادن آن همان و از بين رفتن اسلام و جمهورى اسلامى همان . (61) در پندار امام خمينى، عصبيت حاكم بين روحانيت و مردم نه بر خويشاوندى نسبى بلكه بر «دين و معنويت» استوار است كه به زعم ابن خلدون عام تر از عصبيت خويشاوندى است و اين معنويت كه قوام اين گونه عصبيت مى باشد در انديشه امام خمينى رابطه معكوس با تجمل گرايى دارد: «هر چه برويد سراغ اين كه يك قدم برداريد براى كه خانه هاتان بهتر باشد، از معنويتتان به همين مقدار، از ارزش تان به همين مقدار كاسته مى شود» . (62) امام خمينى از كليه مسؤولان

ص: 294

به ويژه روحانيون متواضعانه مى خواهند براى حفظ نظام جمهورى اسلامى از تجمل گرايى و زرق و برق دنيا بپرهيزند: من متواضعانه و به عنوان يك پدر پير از همه فرزندان و عزيزان روحانى خود مى خواهم كه در زمانى كه خداوند بر علما و روحانيون منت نهاده است و اداره كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبيا را به آنان محول فرموده است، از زى روحانى خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق و برق دنيا كه دون شان روحانيت و اعتبار نظام جمهورى اسلامى ايران است، پرهيز كنند، كه هيچ آفت و خطرى براى روحانيت و براى دنيا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حركت در مسير دنيا نيست . (63) سؤال مهمى كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه منظور امام از تجمل گرايى چيست؟ ملاك تشخيص آن چگونه است؟ و داوران تشخيص چه كسانى هستند؟ الگوى مورد نظر امام براى رهبران حكومت، كدامين حكومت است؟ امام به همه اين سؤالات پاسخ داده اند . در انديشه امام، اشرافى گرى و تجمل گرايى اين است كه زندگى متوليان امور جامعه متفاوت از توده مردم بوده و داراى امتيازات ويژه اى باشند و با سوء استفاده از مقام، ثروت اندوزى كنند و يا در زندگى روزانه امتيازى براى خود قائل

ص: 295

شوند . (64) ملاك تشخيص نيز عدم تفاوت زندگى بعد از حاكميت قشر حاكم با قبل از حكومت است و داوران تشخيص اين امر نيز توده مردم هستند; از اين رو توصيه مى فرمايند: «يك وقت كارى نشود كه ملت ها و ديگران كار را تعيب كنند به اين كه شما دستتان نمى رسيد . حالا كه دستتان رسيد شما هم همان هستيد» . (65) الگوى مورد نظر امام براى حكومت اسلامى، جهت مصون ماندن از گرايش به اشرافى گرى، حكومت علوى است: همان روزى كه بيعت كردند با حضرت امير به خلافت، آن هم خلافتى كه دامنه اش اين قدر زياد بود، همان روز بعد از اين كه بيعت تمام شد، ايشان بيل و كلنگش را برداشت، رفت سراغ آن كارى كه مى كرد . (66) از آسيب هاى ديگر نظام اسلامى در ديدگاه امام، مى توان به عدم وظيفه شناسى مردم (67) ، سستى و از دست دادن حالت انقلابى (68) ، از خود بيگانگى (69) ، كم كارى در ادارات و كارخانه ها (70) ، اعوجاج در رسانه هاى جمعى به ويژه تلويزيون (71) ، ظاهرگرايى و چاپلوسى (72) ، سرگرم شدن به مسائل غير اساسى (73) ، نفوذ افراد فاسد در بدنه حكومت (74) ، گفتارهاى نسنجيده و آسيب زاى برخى مسؤولان (75) ، تضعيف نهادها (76) ،

ص: 296

بزرگ نمايى مشكلات كوچك و فرافكنى مشكلات اجرايى به اصل اسلام (77) ، ايجاد ياس و نوميدى به جاى اميد به آينده (78) ، ترجيح مصالح شخصى بر مصالح جامعه (79) و ... اشاره كرد . آنچه تا كنون مطرح شد، در جدول ذيل نمايش داده شده است:

پى نوشت ها

») حجةالاسلام كريم خانمحمدى، عضو هيات علمى گروه علوم اجتماعى موسسه آموزش عالى باقرالعلوم عليه السلام . »») stloveR »»») niartS larutcurtS »»»») noitcejorP 1 . نيكى . ر . كدى، «چرايى انقلابى شدن ايران» ، ترجمه فردين قريشى، فصلنامه متين، سال اول، ش 2 (بهار 1378( ص 237 - 221 . 2 . سعيد حجاريان، مجموعه مقالات رهيافت هاى نظرى بر انقلاب اسلامى (گردآورنده: عبدالوهاب فراتى) - (قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، چاپ اول، 1377( ص 313 . 3 . گى روشه، تغييرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى (تهران: نشر نى، چاپ هفتم، 1376(، ص 130 . 4 . آنتونى گيدنز، جامعه شناسى عمومى، ترجمه منوچهر صبورى (تهران: نشر نى، 1373( ص 674 . 5 . گى روشه، پيشين، ص 131 . 6 . تحليل روان شناختى شخصيت رهبر جنبش و خاستگاه اجتماعى وى تا حد زيادى ماهيت جنبش را نمايان مى سازد . 7 . مصطفى ملكوتيان و ديگران، انقلاب اسلامى و چرايى و

ص: 297

چگونگى رخداد آن (قم: نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، چاپ سيزدهم، 1380( ص 159 . 8 . امام روح الله خمينى، صحيفه نور، ج 2 (تهران: ارشاد اسلامى) ص 57 . 9 . همان، ج 7، ص 279 . 10 . همان، ج 7، ص 73 . 11 . همان، ج 5، ص 114 . 12 . همان، ج 7، ص 31 . اقتباس از سخنرانى امام . 13 . همان، ج 5، ص 58 . 14 . همان، ج 10، ص 233 . 15 . همان، ج 3، ص 66 . 16 . همان، ص 148 . 17 . همان، ص 167 . 18 . همان، ج 18، ص 219 . 19 . نيكى . ر . كدى، پيشين، ص 224 . 20 . امام روح الله خمينى، پيشين، ج 4، ص 183 . 21 . همان، ج 7، ص 234 . 22 . همان، ج 3، ص 164 23 . تدا اسكاچپول، مجموعه مقالات رهيافت هاى نظرى بر انقلاب اسلامى (گردآورنده: عبدالوهاب فراتى)، ص 216 - 185 . 24 . امام روح الله خمينى، پيشين، ج 7، ص 5 . 25 . همان، ج 11، ص 128 . 26 . همان، ج 4، ص 66 . 27

ص: 298

. همان، ج 9، ص 110 . 28 . همان، ج 4، ص 47 . 29 . همان، ص 37 . 30 . همان، ج 2، ص 260 . 31 . همان، ج 3، ص 198 . 32 . همان، ج 13، ص 29 . 33 . همان، ج 12، ص 92 . 34 . همان، ج 7، ص 1 . 35 . همان، ج 13، ص 157 . 36 . همان، ج 12، ص 163 . 37 . همان، ص 31 و ج 14، ص 113 و ج 7، ص 280 و ج 9 (پيام امام در خصوص مسائل كردستان در 6/6/58( و ج 8، ص 9 و ج 4، (مصاحبه امام با اهل تاريخ در 16/9/57(. 38 . همان، ج 13، ص 48 . 39 . همان، ص 27 . 40 . همان، ج 7، ص 280 . 41 . همان، ج 14، ص 38 . 42 . همان، ج 13، ص 173 . 43 . همان، ج 14، ص 7 . 44 . همان، ج 18، ص 57 . 45 . ر . ك: همان، ج 14، ص 203 . 46 . همان، ج 8، ص 4 . 47 . همان، ج 13، ص 75 . 48

ص: 299

. «و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا» . نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 17، ص 324 . 49 . ر . ك: همان، ج 7، ص 33 . 50 . همان . 51 . همان، ص 195 . 52 . همان، ج 10، ص 181 . 53 . همان، ج 4، ص 190 . 54 . همان، ج 7، ص 42 . 55 . محمدحسين پناهى، فصلنامه علوم اجتماعى علامه طباطبايى، ش 11 و 12، ص 81 - 65 . 56 . براى آگاهى از اين تئورى ها، ر . ك: مجموعه مقالات انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن - (قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف، 1374( ص 139 - 86 . 57 . امام روح الله خمينى، پيشين، ج 7، ص 60 . 58 . همان، ج 11، ص 100 . 59 . همان، ج 11، ص 117 . 60 . ر . ك: همان، ج 11، ص 204 . 61 . همان، ج 19، ص 188 . 62 . همان، ص 157 . 63 . حسن آئينه (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1379(، ج 1 . 64 . امام روح الله خمينى، پيشين، ج 2، ص 280 . 65 . همان، ج 12،

ص: 300

ص 69 . 66 . همان، ج 2، ص 233 . 67 . امام خمينى، پيشين، ج 11، ص 215 . 68 . همان، ص 167 و ج 8، ص 83 . 69 . همان، ج 11، ص 183 . 70 . همان، ص 179 و ج 14، ص 37 . 71 . همان، ج 12، ص 84 . 72 . همان، ج 8، ص 264 . 73 . همان، ج 8، ص 112 . 74 . همان، ج 11، ص 64 . 75 . همان، ج 14، ص 24 . 76 . همان، ص 40 . 77 . همان، ص 44 . 78 . همان، ص 4 . 79 . همان، ج 19، ص 62 .

ص: 301

آسيب شناسى انقلاب اسلامى

اشاره

رواق انديشه، شماره 38 بهداروند، محمد مهدي

چكيده:

انقلاب شكوهمند اسلامى ايران، چه بخواهيم، چه نخواهيم، مرزهاى كشور را در نورديده و حتى پس از آن، هيچ انقلاب ديگرى به عظمت آن به وقوع نپيوسته است. اما آنچه كه بسيار اهميت دارد و بايد بدان پرداخت، آسيب هايى است كه اين انقلاب را تهديد مى كند. اين نوشتار اشاره كوتاهى به آسيب شناسى انقلاب اسلامى خواهد داشت. انقلاب شكوهمند اسلامى، نظام طاغوتى سلاطين را پس از سالها حاكميت ستمگرانه و نابودسازى حرث و نسل مسلمين، در هم شكست و در برابر نگاه ناباور جهانيان مرعوب و مقهور استكبار، روش نوينى را مبتنى بر خدا پرستى و باورهاى دينى، در اداره زندگى بشر و استقرار نظام اجتماعى و حكومتى مطرح ساخت. استكبار جهانى كه سرگرم بهره بردارى از نتايج تبليغات طولانى و گسترده خود در «جدايى دين از سياست» و اعمال سلطه بر مسلمين بود، ناگاه، حيرت زده با اين واقعيت روبرو گرديد كه دين باورى اجتماعى و انقلاب اسلامى نشأت گرفته از آن، معادلات قدرت وى را بر هم زده و منافع نامشروعش را به خطر انداخته است و به رغم پيش بينيها و حسابگريهاى مادى جهان غرب، جامعه اى بزرگ را با قدرت و اطمينان، سامان بخشيده و به پيش مى برد و در اين راه مصمم و استوار،

ص: 302

بزرگترين معضلات را يكى پس از ديگرى از ميان برداشته و شومترين توطئه ها را از جانب آن نظام سلطه گر، نقش بر آب نموده است. حركتى چنين عظيم و انقلابى چنين باشكوه، برگرفته از فرهنگ اصيل اسلامى، معلول رهبريهاى داهيانه و بينش فوق تصور شخصيتى بود كه با نيرو گرفتن از ايمان، اراده و اخلاص خويش، منزلت ايران اسلامى را قدرتمندانه و سربلند، برفراز قله رهبرى ملل مظلوم، استقرار بخشيد؛ هر چند كه اين شخصيت الهى و كم نظير از جهات گوناگون، شايسته تعظيم و تحسين و قدردانى است؛ امّا آنچه كه ايشان را در ميان بسيارى از علما و شخصيتهاى سياسى، علمى و مذهبى قرون پيشين و معاصر، ممتاز و مشخص مى گرداند، بينش بلند اجتماعى و تفكر حكومتى نسبت به اسلام و طرح ابعاد سياسى و حكومتى آن در دنياى ظلمانى معاصر و عزم آهنين او بر اعتلاى عينى كلمه توحيد است. وسعت ديد نسبت به مصالح عينى مسلمين، مرتبط و منسجم ديدن امور فردى و اجتماعى و توجه اساسى به وظائف عمومى و سرنوشت ساز، ديدن حكومت و نظام اداره جامعه در جميع شئون زندگى و در نهايت، مطرح كردن ضرورت ولايت فقيه به عنوان مهمترين اصل انكارناپذير و تأمين كننده سعادت مسلمين در زمان غيبت، از جمله مطالب

ص: 303

اصولى است كه از طرف ايشان، بطور اساسى طرح شده و مورد عنايت خاص قرار گرفته است. سالهاى طولانى مبارزه در جهت رفع ظلم و بى عدالتى، كشاندن تعاليم و ارزشهاى اسلامى از لابلاى متون كتابها و مجالس درس و بحث به عينيت جامعه، ايجاد زمينه هاى واقعى در جارى شدن باورهاى اسلامى و رويارويى عالمانه با حوادث و رويدادهاى پيچيده در مقاطع مختلف تكوين و رشد انقلاب و نظام اسلامى، همه بيانگر آن بينش بلند و تفكر اصولى برخاسته از «اسلام ناب محمدى» مى باشد و ثمره اين مبارزات كه با خون هزاران شهيد آميخته است، برپايى و استقرار شجره طيبه و مبارك جمهورى اسلامى در اوج حاكميت كفر و استكبار جهانى است كه حقا از آن بايد به عنوان بهترين و گرانبهاترين يادگار امام راحل و عزيزترين امانت الهى، قدردانى كرد؛ همچنانكه ايشان خود بارها بر اين امر تأكيد ورزيده اند. از جمله در وصيتنامه سياسى الهى خويش، پس از بيان توطئه هاى موذيانه و شيطانى دشمنان در جدا كردن اسلام و مسلمين از سياست و حكومت و اشاره به وسعت تعاليم اسلام در اين باب، چنين مى فرمايند: «اميد آن دارم كه نويسندگان و جامعه شناسان و تاريخ نويسان، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آورند. و آنچه گفته شده و مى شود كه انبياء

ص: 304

به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته دارى دنيايى مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مى كردند و ما نيز بايد چنين كنيم، اشتباه تأسف آورى است كه نتايج آن، به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و باز كردن راه براى استعمار خونخوار است. حكومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى همان است كه مثل سليمان بن داوود و پيامبر عظيم الشأن اسلام و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مى كردند از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است.»(2) اقامه حكومت دينى، يكى از اهداف و آرمانهاى والاى امام خمينى قدس سره در عرصه نظام سياسى دينى بود. همين ديدگاه، نقطه فارق و تمايز انديشه هاى ايشان از ساير سران و رهبران انقلابها و فقهاى مجاهد در طول تاريخ بوده است. ايشان بر اين حقيقت باور داشتند كه دين، قدرت اداره و مديريت را دارد و براى اين ادعاى خود، تئورى مستدل هم ارائه نمود. در مقابل اين ايده و ديدگاه امام، مخالفان زيادى در حوزه و دانشگاه قرار داشته و دارند و معتقدند كه حكومت، نهادى برخاسته از ضرورت عقل عملى است و عقل عملى خود به تنهايى، قدرت سرپرستى و مديريت جامعه را دارد. آن چه در تحليل اين

ص: 305

ديدگاه و نظريات امام مى توان بدان توجه محورى كرد، وجود سؤالات مبنايى ذيل است: 1 آيا بين دين و سياست رابطه اى وجود دارد؟ 2 بر فرض وجود رابطه، آيا دين با مجموعه دانشهاى سياسى ارتباط دارد؛ يعنى دين تنها يك انديشه و مكتب سياسى دارد و يا اين كه داراى فلسفه سياسى و علم سياست نيز مى باشد؟ 3 سياست و امور سياسى با تعاليم دينى چه ارتباطى دارد؟ 4 آيا ديندارى و خداپرستى، به مرزهاى سياست محدود مى شود؟! شعار «جدايى دين از سياست» از كجا نشأت گرفته، با چه اهدافى تبليغ و ترويج مى گرديد و سرانجام، چه آثارى را بر جاى نهاد؟ 5 آيا پيامبران و اوصياى بزرگوارشان از دخالت در امور سياسى احتراز مى كردند؟ آيا انجام رسالت بزرگ آنان مبنى بر اقامه قسط و عدالت اجتماعى، بدون دخالت در امور سياسى ممكن است؟! 6 آيا دين اسلام نيز به عنوان كاملترين و آخرين دين سعادت بخش الهى به عبادات و تكاليف فردى محدود شده و نسبت به امور سياسى اجتماعى ساكت است؟ 7 آيا دخالت در امور سياسى با حفظ مقامات معنوى و قداست دينى منافات دارد؟! 8 آياوظايف فقها و علماى دين به امور عبادى،مباحث علمى و بيان مسائل شرعى محدود مى گردد؟ 9 اگر اسلام، خود، داراى يك نظام سياسى كامل و

ص: 306

متعالى است، اين سياست از چه ويژگيهايى برخوردار است و تفاوت آن با سياستهاى غير الهى چيست؟ مسلما در فرض اول اگر قائل به عدم ارتباط شويم، نوبت به فرض دوّم نخواهد رسيد؛ مانند عدم اعتقاد به عدم رابطه بين فلسفه نظرى و علوم تجربى. امّا در صورت اعتقاد به وجود ارتباط و رابطه، بايد مشخص كرد كه رابطه دين و دانش سياسى چيست؟ آيا دين، قدرت ارائه علم جديد را دارد؟ به عبارت ديگر، آيا دين تا حد تئورى هاى كلى ارائه طريق مى نمايد و يا اين كه فراتر از اين محدوده و تا ارائه معادلات كاربردى سياسى جديد هم پيش مى رود؟ عده اى ادعا مى كنند كه بين دين و دانش سياسى رابطه است؛ ولى نيازى به توليد علم جديد سياست نيست؛ زيرا علم، مقوله اى خنثى و بى جهت است و نوع كاربرد آن، جهتگيرى اش را مشخص مى كند. براستى در فرض اثبات ارتباط، آيا دخالت دين در مقوله سياست، داراى نظام سياسى بوده و يا اين كه تنها داراى احكام سياسى است؟ اصولاً اين كه چه نوع ساختار قدرتى در جامعه شكل بگيرد، بر عهده دين قرار دارد يا عقل جمعى بشر؟ به نظر مى رسد براساس تعريفهاى بيشمار علما و فقهاى معظم در باب دين و گستره آن، بتوان ادعا كرد كه دين

ص: 307

در نظام سياسى، تمامى حوزه ها را تحت پوشش قرار داده و علاوه بر احكام سياسى، داراى نظامى است كه اهداف و مبناهايى دارد كه ساختار قدرتى خاص را تعريف و تبيين مى كند. «... استكبار وقتى كه از نابودى مطلق روحانيون و حوزه ها مأيوس شد، دو راه را براى ضربه زدن انتخاب نمود؛ يكى راه ارعاب و زور؛ ديگرى راه خدعه و نفوذ. در قرن معاصر وقتى حربه ارعاب و تهديد چندان كارگر نشد، راههاى نفوذ تقويت گرديد. اولين و مهمترين حركت، القاى شعار جدايى دين از سياست است كه متأسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اى كارگر شده است تا جايى كه دخالت در سياست، دون شأن فقيه و ورود در معركه سياسيون، تهمت وابستگى به اجانب را به همراه مى آورد؛ يقينا روحانيون مجاهد از نفوذ بيشتر زخم برداشته اند. گمان نكنيد كه تهمت وابستگى و افتراى بى دينى را تنها اغيار به روحانيت زده است، هرگز؛ ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته به مراتب كارى تر از اغيار بوده و هست....(3)« «... وقتى شعار جدايى دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردى و عبادى شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست

ص: 308

و حكومت دخالت نمايد، حماقت روحانى در معاشرت با مردم، فضيلت شد. به زعم بعضى افراد، روحانيت زمانى قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاى وجودش ببارد؛ والا عالم سياسى و روحانى كاردان و زيرك، كاسه اى زير نيم كاسه داشت. و اين از مسائل رايج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مى رفت متدين تر بود. ياد گرفتن زبان خارجى كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مى رفت. در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم مرحوم مصطفى از كوزه اى آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه مى گفتم. ترديدى ندارم اگر همين روند ادامه مى يافت، وضع روحانيت و حوزه ها، وضع كليساهاى قرون وسطى مى شد كه خداوند بر مسلمين و روحانيت منت نهاد و كيان و مجد واقعى حوزه ها را حفظ نمود.»(4) در باب مباحث نظام سياسى، يك بحث آن، رابطه دين و سياست است؛ بدين معنا كه آيا نظام سياسى بر پايه آراى مردم (دموكراسى) است يا بر پايه جريان ولايت الهيه؟ قطعا در اين عرصه و دوره زمانى انقلاب و نظام اسلامى، اين مباحث و سؤالات بايستى بصورت منطقى و صحيح، طرح، بحث و بررسى و پاسخ داده شوند؛ زيرا در غير اينصورت، با چالشهاى جدى در عرصه فرهنگى و سياسى مواجه خواهيم شد.

مراحل انقلاب اسلامى

اشاره

اگر

ص: 309

در يك تحليل تاريخى گذرا بخواهيم مراحل طى شده و مورد نظر انقلاب اسلامى را عنوان كنيم، مى توان بدين شكل بدان پرداخت:

مرحله اوّل: پيروزى سياسى

اشاره

به دنبال اوجگيرى تمدن مادى، حركتى از لايه هاى باطنى و عميق جامعه جهانى عليه اين حركت جهانى آغاز شد كه نقطه ظهورش در انقلاب اسلامى است. بى ترديد، انقلاب اسلامى يك انقلاب ضد استبدادى و ضد استعمارى است؛ ولى تعريف در اين حد، ستم در حق آن است؛ در حق انقلابى كه در فاصله بيست سال، مرزهاى خود را در مى نوردد و به همه جهان سايه مى افكند و يكى از عواملى است كه ابرقدرت مطرح جهان يعنى سوسياليسم را از ميدان بيرون مى كند. بى ترديد، يكى از عوامل شكست كمونيسم، ظهور انقلاب اسلامى بود. هر چند ضعف درونى كمونيسم و نبود برخى از آزاديهاى فردى هم تأثير داشته است. شاهد گويا اين است كه در سالهاى قبل از سال 57، تمام نهضتهاى دنيا كمونيستى بود. اما در سال 58 و بعد از فتح لانه جاسوسى، حتى يك انقلاب كمونيستى در دنيا به وجود نيامد. همه جنبش هاى انقلابى مذهبى بودند. اين امر، نقطه شروع فروپاشى شوروى بود. متحد او، كوبا در سال 57 در 17 كشور آفريقايى لشكر داشت و از مبارزات كمونيستى دفاع مى كرد؛ ولى در سال

ص: 310

58 در هيچ جايى لشكر نداشت. همچنين انقلاب اسلامى، جناح دوم (ليبرال دموكراسى) را نيز در معرض خطر جدى قرار داده است؛ با اين بيان كه بعد از فروپاشى شرق، برخى پايان تاريخ را ادعا مى كردند و مى گفتند، اينك ليبرال دموكراسى پيروز شده و تاريخ به مرحله پايانى خود رسيده است. يك تئوريسين بزرگ آمريكا كه نظريه پرداز شوراى روابط خارجى آمريكاست و نظريه او به منزله مبناى عمل روابط خارجى آمريكاست، متوجه شد كه اين چنين نيست؛ بلكه عالم وارد فضاى جديدى مى شود و هويتهاى تمدنى شكل مى گيرد. همين تئوريسين دوره جنگ سرد كه تمام جنگ جهان را خلاصه در جنگ مادى بر سر دنيا بين ليبرال دموكراسى و سوسياليسم مى ديد، نظريه برخورد تمدنها را مطرح كرد و ادعا كرد جهان در شرايط جديدى قرار گرفته؛ به گونه اى كه هويتهاى تمدنى بر محور فرهنگ در حال شكل گيرى است و از گسل بين اين تمدنها، لبه هاى خونين جهان در آينده پديد خواهد آمد. او متوجه شد كه محور چالشها در جهان از محور دنيا در مقابل دنيا به محور دنيا در مقابل ايمان منتقل مى شود. عده اى از روز اول هم با جهانى شدن انقلاب مخالف بودند؛ ولى چه بخواهند و يا نخواهند، انقلاب اسلامى جهانى شد و اين امر از دست

ص: 311

افراد خارج است؛ چرا كه محور حركت در دست وجود مقدس امام زمان«ارواحنا فداه» است كه همان دست خداى متعال است و اين دست، چالش جهانى را ايجاد كرده است.

افول تمدن مادى در جهان

انقلاب اسلامى، تمدن مادى غرب را در حال غروب و افول قرار داده است. قبلاً نيز بيان شد كه ظهور يك تمدن به وسيله بروز و گسترش شعار محورى آن و به منزله پرچم آن تمدن مى باشد. اكنون، شعار محورى تمدن غرب، ديگر در ميان جامعه جهانى جذابيت ندارد. در داخل مغرب زمين هم گرايش به معنويت و اسلام پيدا شده، يعنى ديگر هيچ كس در دنيا احساس ننگ نمى كند كه بگويد مسلمان است. سياه پوستان آمريكا كه ضعف نژادى نيز دارند، در تجمعات خودشان شعار دينى مى دهند. اين بدان معنا است كه در موازنه جهانى، موازنه به نفع مذهب در حال تغيير و جابه جايى تمدنها تمام شده است. از ديد فلسفه تاريخ، بدون شك نقطه سقوط و افول تمدن غرب آغاز شده؛ زيرا شعار محورى آن در حال غروب است. همه سروصداهايى كه به گوش مى رسد، سروصداى تمدن در حال عقب نشينى از ميدان جامعه جهانى است. بنابراين، در سال 22( 1357 بهمن ماه) با پيروزى انقلاب مبارك اسلامى به رهبرى امام خمينى قدس سره ، رژيم

ص: 312

سياسى محمدرضا پهلوى سقوط كرد و در 12 فروردين با رأى قاطبه مردم، نظام جمهورى اسلامى معرفى و اعلام گرديد. آن چه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در عرصه دولت و نظام اجرايى صورت گرفت، تنها تغيير الگوى گزينش نيروى انسانى بود كه دليلى بر تعمير ساختار اجتماعى براى رسيدن به اهداف و آرمانهاى انقلاب اسلامى بود. متأسفانه در عرصه فرهنگ و دانش، انقلاب اسلامى نتوانست حركت قابل ملاحظه اى ارائه دهد، بلكه با تكيه بر همان ادبيات كهن و سابق به اداره امور پرداخت. بر اين اساس، انقلاب اسلامى، گامى به سوى ظهور بود؛ يك تحول جديد در جامعه جهانى بود كه از اعماق باطنى عالم آغاز شده و جامعه جهانى را به قرب ظهور نزديك كرده است. زمينه پذيرش ولايت الهيه را در مرتبه جديدى در جامعه جهانى به عرصه ظهور رسانده است؛ آن هم در شرايطى كه تمدن جديد بشرى كه در همه دنيا رايج بود، تمدن غيردينى و تمدن نفى كننده معنويت و قدسيت بود. هر چند اين تمدن در دو چهره مختلف فرهنگى تجلى كرده بود؛ چهره اى كه خود را طرفدار عدالتخواهى و جمع و جامعه مى دانست كه نمود كامل آن در تفكرات سوسياليستى و ماركسيستى بود و اعتقاد به معنويت را هم ناشى از واژگونگى

ص: 313

اقتصادى مى دانست. و چهره فرهنگى ديگر غرب هم نظام سرمايه دارى و ليبرال دموكراسى بود كه بر آزاديهاى فردى انگشت مى نهاد. اين دو، كاملاً در اين جهت با يكديگر شريك بودند، هيچ كدام مدافع مذهب، به عنوان پديده اى كه در عرصه اجتماعى ظهور كند نبودند؛ گرچه سرمايه دارى در مقام هماوردى با رقيب خود، يعنى سوسياليسم ادعاى طرفدارى از خدا را داشت. اين عبارتى كه روى دلار ثبت شده كه ما به خدا اعتماد و يا باور داريم، جمله ايى نفاق آلود است كه در واقع ابزارى براى جلب انگيزه ها به سمت نظام ليبرال دموكراسى مى باشد. در چنين شرايطى، يك روشنفكر، پيش روى خود، دو راه بيشتر نمى ديد؛ يا سرمايه دارى و يا سوسياليسم. لذا، هر كه پا به عرصه مبارزه مى نهاد، به يكى از اين دو گرايش روى مى آورد؛ گروهى عدالتخواهى را مقابل ديندارى مى ديدند و مى گفتند در دنيا دو راه وجود دارد، اول عدالت خواهى و رويكرد به سوسياليسم و كمونيسم و دوم گرايش به دين و نظام سرمايه دارى و اين حاصل همان چهره نفاق سرمايه دارى بود كه خود را معتقد و متكى به خدا مى دانست. گروهى از روشنفكران دنياى اسلام هم كه طرفدار عدالتخواهى بودند، تلاش مى كردند اسلام را به نوعى به سوسياليسم نسبت بدهند. شخصيتهاى مبارز و بزرگ دنياى اسلام، مثل ابوذر

ص: 314

را سوسياليست معرفى مى كردند و يا حتى اگر با ماترياليسم ديالكتيك مخالف بودند، ماترياليسم فلسفى را شيوه مبارزه در مسير دستيابى به عدالت مى دانستند. اينها در آثار روشنفكران دنياى اسلام فراوانند. انقلاب اسلامى، يك حركت از لايه هاى باطنى عالم و از اعماق عالم عليه اين دو گرايش غالب در جهان بود؛ دو فرهنگ مسلطى كه هر دو در يك چيز با هم شريكند و آن، نفى ديانت و معنويت و قدسيت است و به تعبير استاد شهيد و عزيزمان مطهرى، دو تيغه يك قيچى اند كه مى خواهد اسلام را قيچى كند، يكى در قالب نفاق و ديگرى در قالب كفر. انقلاب اسلامى، ظهور مجدد مذهب از لايه هاى باطنى عالم عليه اين دو جريان مسلط است. بنابراين، با اين دو جبهه درگير است. يكى در جبهه نفاق، درگير با ليبرال دموكراسى و ديگرى در جبهه كفر، درگير با سوسياليسم و كمونيسم. انقلاب اسلامى، مبارزه خود را عليه كفر، از سنگر مبارزه با نفاق پيگيرى كرد و درست هم همين بود. يعنى وقتى ما پرچم عدالتخواهى، دين، خدا و مذهب به دست گرفته و با جريان سرمايه دارى درگير شديم، به خصوص وقتى كه انقلاب اسلامى بر طبق مقتضاى خودش از مرزها گذشت و جهانى شد، بيش از اين كه به جبهه نفاق ضربه

ص: 315

بخورد، به جبهه كفر يعنى سوسياليسم و كمونيسم ضربه وارد شد؛ زيرا نهضتهاى عدالتخواهانه، رنگ مذهبى گرفتند و اين، نقطه اصلى فروپاشى نظام سوسياليسم و كمونيسم بود. اين دو حريف هم به سرعت معنى انقلاب اسلامى را فهميدند و با هوشيارى تمام، وارد هماوردى و درگيرى با انقلاب اسلامى شدند. طبيعتا انقلاب با مشكلات بسيار جدى و چالشهاى بسيار شديدى در جامعه جهانى مواجه شد. سختيهاى راه و كوره راه ها و امتحان سنگين الهى موجب شد كه عده اى نتوانند همراهى كنند، به خاطر ضعفهاى درونى و يا هر دليل ديگرى از ميانه راه جدا شدند و بن بست هاى خود را به اسلام نسبت دادند و كم كم روى اصل مسأله خط كشيدند. يعنى اين آرمان انقلاب اسلامى را كه دين بايد بر تعاريف مسلط بر جامعه جهانى حكومت كند و مفاهيم و معادلات نظام توسعه بين المللى، تحت چتر دين شكل گيرد و صبغه دينى پيدا كند و عدالت سياسى، فرهنگى و اقتصادى در سطح جهان توسط دين تعريف شود، خط زدند و مدعى شدند كه اسلام به بن بست رسيده است و قدرت اداره جامعه را ندارد و يا ادعا كردند دين، خصلت ايدئولوژيك ندارد و اين چيزى است كه از دوره مشروطه و قبل از آن نيز سابقه داشته است و

ص: 316

از اين رو كسروى و امثال او آدمهايى بودند كه در ميانه راه نتوانستند همراه شوند. نتوانستند مقاومت و پايمردى كنند، لذا به مقابله با دين پرداختند. هيچ كس منكر دشمنى دنياى كفر با اسلام، آن هم با اين اسلام ناب نيست. كسى نمى تواند چشم به روى اين واقعيت ببندد كه ما در محاصره دنياى كفر قرار گرفته ايم. اگر روزى در معرض تهديد دشمن نباشيم و دشمن ما را رها كند، اين همان روزى است كه بايد در بنياد و ريشه هاى خودمان شك كنيم. آن روز ديگر ما مانعى بر سر راه دشمن نيستيم و دشمن احساس مى كند ما را در نظام مسلط خودش فرو برده و منحل كرده است.

مرحله دوم: دوره بازسازى

اشاره

پس از فراز و نشيبهاى سخت در طى يك دهه، عاقبت پس از پذيرش قطعنامه 598، دوران بازسازى و توسعه اقتصادى شروع شد. بر آن اساس كه توسعه اقتصادى بر محور فرهنگ و ارزشهايى همراه خود ظهور و بروز مى كند، تعارض آرمانها و ارزشهاى انقلاب اسلامى با برنامه ريزى، بروز جدى كرد؛ زيرا براى رسيدن به يك هدف جديد، نمى توان از فرهنگى كه ماهيتا مغاير آن هدف است، استفاده كرد. به عبارت ديگر، اين فرهنگ، لوازم و آثار و تبعات خاص خود را خواهد داشت كه با هدف جديد،

ص: 317

همسان و همگن نخواهد بود. مشكل عمده ما در اين زمان، تعارض فرهنگ برنامه ريزى حاكم بر دولت و نظام مديريتى با فرهنگ انقلاب اسلامى است كه غفلت از آن، پيامدهاى خسارتبارى را به همراه خواهد داشت. عمده ترين بازتاب منفى اين تعارض اين است كه اساس فلسفه سياسى انقلاب (آرمانها و ايده آل ها) مورد ترديد قرار مى گيرد و اين گمانه قوت خواهد گرفت كه آرمانهاى انقلاب، هرگز عينى و حقيقى نبوده، بلكه تخيلى و ذهنى بوده و بايستى براى رسيدن به اهداف امروزين، آنها را فراموش و بر اساس يك مديريت علمى (نه دينى) امر اداره و مديريت را پى گرفت! آموزگار يكى از اقتصاددانهاى ايرانى در مقاله اى در خارج از كشور در مورد اوضاع اقتصادى ايران بعد از پيروزى انقلاب اسلامى مى نويسد: «مشكل عمده نظام سياسى ايران هرگز مسائل اقتصادى نيست، تنها مقوله ولايت فقيه است كه با اداره علمى جامعه، همسان و هماهنگ نمى باشد.» معتقدند انقلاب اسلامى در اين مرحله بايد مبانى فلسفى خود را در چالشى كه قرار گرفته تئوريزه كند. در عرف رايج يك انقلاب در ابتداى پيروزى وقتى مى خواهد با ادبيات ديگران كشور را اداره كند و جامعه را هدايت نمايد، بدليل اينكه ادبيات ديگران، آهنگ اهداف و مبانى آنها را دارد، ما را به بن بست مى كشاند.

ص: 318

لذا تعارض بين راهكارها و مبانى ظهور مى كند. آنگاه، عده اى از راهكارها حمايت مى كنند و بر روى مبانى خط مى كشند اعتقاد پيدا مى كنند كه مبانى علمى نيستند. از طرف ديگر، برعكس، عده اى از مبانى حمايت مى كنند و به دنبال ادبيات علمى و زبان جديد علمى براى گفت و گو هستند و مى خواهند از زبان تخصصى تا زبان عاميانه جامعه را بر محور ادبيات دين تغيير دهند. راهكارهاى عينى جهت آسيب شناسى انقلاب اسلامى آسيب شناسيها در بين طرفداران انقلاب اسلامى متفاوت است. برخى معتقدند كه مشكل از عناصر است؛ اما مى گويند ما مشكل جدى نداريم، ما مى توانيم نيروهاى انسانى شايسته عادل وفادار به اسلام را تربيت كنيم و آنها را با ساز و كار جامعه جهانى و ادبيات اداره و علم اداره آشنا كنيم. وقتى كار در دست انسانهاى متعهد به دين و آشناى به اداره امور افتاد، جامعه در مسير صحيح خود قرار مى گيرد و يا در نهايت، انديشمندان و فرزانگان آنها معتقدند كه احيانا ما بايد در حوزه علوم انسانى، غلطها و خطاها را اصلاح كنيم و به اصلاح اين علوم هم روى بياوريم. اما اين رويكرد در طول دو دهه گذشته تجربه شد و موفق نبوده است. ما تا ده سال، يعنى تا پايان دفاع مقدس، نظامهاى سوسياليستى را

ص: 319

تجربه كرديم و مالكيت دولتى يا دولت متمركز در كشور آزمايش شد و پس از پايان جنگ و آغاز بازسازى هم ده سال، نظام سرمايه دارى را تجربه كرديم، نيروهاى اين دو دوره هم كارآمد و هم ديندار بودند. گرچه تلاش كرديم آهنگ مخالفت قطعيه اين دو نظام را با شرع بگيريم و يك جاهايى فيلتر بر سر راه آنها قرار داديم، ولى جواب نداده است. چرا؟ آيا واقعا نيروهايى كه بر سر كار بودند، كار آمد نبودند؟ به دين وفادار نبودند؟ آنچه انقلاب اسلامى را تهديد مى كند اين است كه انقلاب اسلامى بخواهد براى دستيابى به آرمانهاى خودش، به الگوى ديگران روى بياورد. از نرم افزار آنها استفاده كند، نوع آسيب شناسى آنها را آسيب شناسى انقلاب بداند. معتقد بودند كه همه بحرانهاى انقلاب اسلامى مربوط به تحليلهاى كارشناسانه سوسياليستى يا ليبراليستى از انقلاب و چالشهاى آن و بعد نسخه هاى آنهاست. اگر آسيب شناسى از يك بيمار، خودش آسيب داشته باشد، بدترين بحران را براى بيمار به وجود مى آورد. آسيب شناسى و مدل آسيب شناسى و مدل نسخه پيچى متداول جامعه را مدلى برخاسته از ادبيات سرمايه دارى و سوسياليسم و مطلق گرايى حس است. شكى نيست كه ما در جامعه دو نوع توسعه داريم؛ توسعه الهى و توسعه، مادى. مهندسى توسعه الهى، غير از برنامه ريزى توسعه مادى است.

ص: 320

مهندسى توسعه الهى احتياج به نرم افزار مخصوص به خود دارد يعنى تا توسعه فرهنگى در جامعه پيدا نشود و بر پايه فرهنگى دينى به كارآمدى هاى عينى كه واسطه بين فرهنگ و نياز اجتماعى ماست دست نيابيم، نمى توانيم مدعى برنامه توسعه الهى جامعه باشيم. توسعه فرهنگى، محتاج به دستيابى به روشهاى سرپرستى و هدايت فرهنگى جامعه است. بنابراين، «روش توليد فرهنگى» و «روش هدايت فرهنگى اجتماعى» بايستى موضوع تدبر و تفكر انديشمندان ما قرار گيرد؛ زيرا دقت در اين روش ها بايد به تفكر در فلسفه روشها و آنچه اين فلسفه روشها را در حوزه هاى مختلف هماهنگ مى كند، بيانجامد كه همان فلسفه عمل و نه فلسفه نظر است. دنياى اسلام از زاويه فلسفه نظر، هيچ كمبودى ندارد. اين بنا در سده هاى گذشته به استوارى كامل رسيده است. فلسفه صدرايى، فلسفه اى است كه تعريف نظرى جهان را به نحو احسن ارائه مى كند، اما خودش را عهده دار عمل نمى داند. از تحليل نظرى

ص: 321

حقيقت هستى كه مى گذرد، بقيه را به علوم مى سپارد و خود را عهده دار نمى بيند. چنين فلسفه اى، فلسفه هدايت و كنترل عينيت نيست؛ لذا آسيب اصلى جامعه، آسيب فرهنگى است. نرم افزار دشمن ولو در خدمت بهترين انسانها قرار بگيرد، به نفع اسلام تمام نمى شود. بنابراين، جابه جايى مهره ها و دست به دست شدن قدرت در بين مهره هايى كه همه وفادار به دين و اسلام و انقلاب اسلامى هستند، مشكلى را حل نمى كند. بر اين اساس، بايستى به دنبال نرم افزار بود و اين نرم افزار هم بايد به صورت شبكه اى باشد و توليد كننده نظام علوم كاربردى جديد باشد كه اين محتاج به دستيابى به متدولوژيها و قبل از آن، فلسفه روشها و فلسفه متدها و فلسفه شدن و فلسفه عمل اجتماعى و خلاصه، فلسفه تفسير چگونگى تغيير است. قطعا اگر نتوانيم رابطه بين چدين و كارآمدى را تمام كنيم كه اين رابطه جز از طريق هدايت علوم كاربردى ممكن نيست، چگونه مى توانيم ادعا كنيم كه دين، قدرت هدايت جامعه را دارد؟ ما مدّعى شده ايم و در عالم، صف بندى كرده ايم، ادعا كرده ايم كه دين بايد پرچمدار عدالت اجتماعى باشد. آيا مى خواهيم با ساز و كار و نرم افزار و سخت افزار آنها خودمان را در عالم مطرح كنيم؟ اگر حرف جديدى داريم چيست؟ هنوز مهلت پاسخ

ص: 322

دادن انقلاب اسلامى نگذشته، تازه ابتداى آن است. در سده هاى اخير، هيچ انقلابى به عظمت انقلاب اسلامى كه در 22 و 23 سالگى خودش اين قدر جوان و شاداب باشد نبوده است. مهمترين انقلاب ها انقلاب فرانسه و روسيه بود. 22 و 23 سالگى آنها را كه مطالعه مى كنيم. هيچ يك به شادابى و نشاط انقلاب ما نيستند؛ ولى سؤال مهم اين است كه انقلاب ما در معرض چه خطرى است؟ چه كمبودى دارد؟! با وجود اين كاستيها و بايستيها اگر بخواهيم انقلاب اسلامى همچنان در صدور و توسعه خود در جهان پايدار باشد، ضرورت دارد امور ذيل مورد توجه و علاقه قرار گيرد:

1 تئوريزه كردن فلسفه سياسى

اولين گام، تدوين و توليد فلسفه سياسى جديد بر محور دين و دفاع جانانه از آن است. مطمئنا عدم انجام اين كار سبب خواهد شد انقلاب اسلامى با چالشهاى بزرگى مواجه و تا مرزهاى خطرناكى پيش رود. دشمنان داناى انقلاب اسلامى، امروزه اين نقطه خلأ را به خوبى شناخته و مورد تهاجم قرار داده اند و بهترين دليل حملات خود را عدم كار آمدى سياسى دين در امر حكومت و اداره جامعه بشرى قرار داده اند و از سوى ديگر، روشنفكران داخلى هم با طرح مباحث فرهنگى و نظرى (دين حداقل عدم رابطه دانش و ارزش

ص: 323

حكمت و حكومت و...) به اين هجمه كمك مى كنند؛ اما آنچه در اين گير و دار فرهنگى سياسى، توجه به آن كارساز است، وجود اين حقيقت تلخ خواهد بود كه در صورت موفقيت تفكر سكولاريزم در امر حاكميت و مديريت كشور، شاهد حكومت لائيكى خواهيم شد كه اولين بستر سازى و حركت اصلى او، تغيير تمايلات و اخلاقيات مردم از طريق بسترهاى پرورشى خواهد بود. نمونه تاريخى اين حركت را مى توان در تاريخ سياسى اجتماعى كشور تركيه مشاهده كرد كه از دوره آتاتورك، دولت لائيكى حاكميت يافت كه اجازه طرح نام دين را نمى داد و معتقد بود كه عفت دين، عين بى عفتى است؛ زيرا به رشد سرمايه دارى و تكنولوژى كمك نخواهد كرد. در اين وادى تنها سياست، اخلاق و فرهنگى مطلوب است كه به رشد و سود سرمايه مادى كمك كند. مسلما حاكميت اين تفكر به معناى حذف و هدم آرمانهاى انقلاب اسلامى و منكر واقع شدن معروف و معروف واقع شدن منكرات است (اقامه فحشا و نه تنها عمل فحشا). تهاجم فرهنگى يا شبيخون فرهنگى در صدد راه اندازى اين موارد و مراحل است، نه پديده هاى صورى و ظاهرى اجتماعى نظير بدحجابى و.... بنابراين، اگر مباحث فرهنگى بيرونى و درونى مخالفين كارساز گرديد و جامعه و قشرهاى مختلف، اين شبهات

ص: 324

را قبول كردند كه دين، قدرت اداره اجتماعى را دارانيست و روحانيت، بدنبال اهداف مادى و فردى و صنفى خود هستند، ديگر نيازى به حضور فيزيكى دشمن نخواهد بود و تمامى مقاصد، براحتى و بدست خوديهاى ناآگاه تحقق خواهند يافت (در امر مديريت و برنامه ريزى) براى تبيين اين ضرورت و بازتاب منفى آن به ذكر يك مثال مى پردازيم. روشنفكرى بيمار بر اين باور است كه براساس يك قرائت از دين، نكاح خاص اقتضاى شرايط زمانى خاصى بوده است، امّا در اين عصر مدرنيته و فرامدرن، ديگر روابط جديدى حاكم شده و بايد از نكاح تعريف جديدى داد و اگر در دين هم از اين مسائل سخنى به ميان آمده «عرضى دين» بود و هرگز از «ذاتيات» محسوب نمى شود. مشاهده مى شود كه اين نحوه نگرش، چيزى غير از تهاجم به فرهنگ اسلامى و انقلاب و دين نيست.

مرحله سوم: انقلاب فرهنگى

ادلّه ضرورت توسعه «انقلاب فرهنگى»

ضرورت اين امر، ارتباط مستقيم و انكار ناپذيرى با ضرورت تداوم «انقلاب سياسى» دارد؛ به گونه اى كه بدون دستيابى به ابزار لازم فرهنگى، نمى توان تداوم انقلاب سياسى را متوقع بود. هر چند، اثبات كامل اين مدعا، نيازمند تحقيقات وسيع ميدانى در اين خصوص است، اما قدر متيقن اين است كه اقتدار ملى، وحدت سياسى، حضور مؤثر در سطح

ص: 325

بين الملل و به دست گرفتن ابتكار عمل در حاكميت بر حوادث جهانى در جهت اعلاى كلمه حق و تغيير موازنه قوا به نفع دين و در يك كلمه، سرپرستى حوادث «سياسى، فرهنگى و اقتصادى» در مقياس جهانى، جز با در اختيار داشتن ابزارهاى فرهنگى مناسب كه عنصرى مؤثر در پشتيبانى ايجاد حادثه در تمامى ابعاد و شئون اجتماعى بشمار مى رود ممكن نيست. لذا تداوم «انقلاب سياسى» همراه با حفظ ارزشهاى مورد پذيرش آن در بدو تحقق و نيز مديريت «انقلاب اقتصادى»، به گونه اى كه استناد ساختار آن به شرع مقدس، قابل اثبات باشد، مادامى كه به «روشهاى توليد فرهنگ» و قبل از آن، «مبناى» اين روشها متكى نباشد، عملاً امكان پذير نبوده و از قِبَل چنين خلاء عظيمى در عرصه فرهنگ، بايد روز بروز شاهد رنگ باختن ارزشها و دورى روزافزون «نظام كارشناسى» كشور از مبانى مقدس اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله و سلم باشيم؛ تا جايى كه بسيارى از عناصر اصلى نظام مزبور، تحقق عينى توصيه ها و رهنمودهاى رهبرى جامعه اسلامى را غير عملى، و تمسّك به شيوه هاى مجرب، اما غيراسلامى ديگران را تنها راه توسعه سياسى، فرهنگى و اقتصادى نظام اسلامى قلمداد كنند! از ديگر ادله ضرورت توسعه انقلاب فرهنگى، «شناخت نقاط ضعف و قوت» نظام اسلامى است. به نظر مى رسد ريشه

ص: 326

اصلى نقصان موجود در خصوص عدم درك واقعى و مجموعه نگر از نقاط ضعف و قوت نظام اسلامى را كه كشف آنها و رفع و تقويتشان عمدتا بر عهده دو نهاد فرهنگى «حوزه» و «دانشگاه» مى باشد. بايد در ضعف «روشهاى» موجود جستجو كرد؛ چرا كه از فلسفه موجود، استحصال «فلسفه تاريخ و ساختار نظام ولايت اجتماعى» انتظار نمى رود و نمى توان با چنين ابزارى، قدرت سرپرستى كفار را مضمحل و بر ساختار اصلى قدرت در نظام بين الملل تأثير بنيادين گذاشت. اصولاً اين فلسفه، براى چنين عرصه اى، خروج موضوعى از دايره برهان قائل است و دخالت براهين را در آن لازم، بلكه صحيح نمى شمرد. طبعا زمانى كه در فلسفه تاريخ نتوانستيم موضعى فعال و با برهان داشته باشيم، در امر «توسعه» نيز حرفى براى گفتن نخواهيم داشت و ناچار از تمسك به مبانى، روشها و علوم، بازخواهيم ماند؛ در اينصورت، پيروى از الگوى ديگران براى سرپرستى جامعه اسلامى، امرى مجاز و حتّى مطلوب تلقى مى گردد. اگر ضرورت «بالندگى» در مبانى فلسفى حوزه به منظور ايجاد سنخيّت حركت فرهنگى اين نهاد مقدس با نرخ شتاب حركت انقلاب اسلامى احساس مى شود، مطمئنا اين نقيصه در بعد مبانى حاكم بر دانشگاه، صورتى پيچيده تر داشته و بر متوليّان امر اصلاح دانشگاهها، تكليف را تمام مى كند. اندكى تأمل

ص: 327

در بنيان فلسفى و متد حاكم بر علوم «پايه، تجربى و انسانى» دانشگاه، ما را به عدم كارآيى و تناسب «جهت» حاكم بر آنها با مبانى اعتقادى مورد پذيرش جامعه اسلامى و ساختار الهى آن رهنمون مى سازد. تكامل الهى جامعه و تحقق عدالت اجتماعى اسلام، آنگاه راه منطقى خود را به عمل باز مى نمايد كه تنظيمات كمّى و كيفى و خرد و كلان اجتماعى بر مبناى احكام الهى و منويّات ولى عادل جامعه صورت پذيرد؛ يعنى همان كارى كه بر عهده برنامه ريزان و كارشناسان «سياسى، فرهنگى و اقتصادى» نظام اسلامى محوّل شده است و ايشان با استفاده از الگوهاى منطقى و روشهاى علمى و بكارگيرى معادلات كاربردى در نهايت، نظر كارشناسى خود را ابزار مى نمايند. لذا اين مطلب، قابل انكار نيست كه برنامه ريزى، داراى «روش» خاصى با «پيش فرضهايى» مشخص است كه در پرتو آنها مى توان تنظيم فعاليتهاى اجتماعى را با بهره گيرى از علوم مختلف به منظور بالا بردن قدرت تشخيص، كنترل و هدايت وضعيت جامعه توسط كارشناسان سامان داد. در حقيقت، «علوم كاربردى» از طريق برنامه ريزى مى توانند به عنوان ابزار تصرفات و تنظيمات اجتماعى مورد استفاده واقع شوند. حال اگر هر يك از اين مؤلّفه ها اعم از پيش فرض، روش و معادلات علوم كاربردى رنگ «ديانت» بپذيرند، محصولات نظام كارشناسى نيز

ص: 328

كه بر اين اساطين استوار است، قابل استفاده در نظام الهى و راهگشاى نيازمنديهاى خرد و كلان جامعه اسلامى قرار خواهد گرفت؛ و الا، اگر مجموعه آنها از آبشخورى ديگر تغذيه كرده باشند، حتما محصولاتى در خور را براى جامعه اسلامى به ارمغان نخواهند آورد. چنانچه پيداست، بحث بر سر عناصر بيشتر متدين نظام كارشناسى كشور نيست؛ بلكه روح سخن، متوجه «الگوى» حاكم بر چنين نظامى است كه به اعتراف دوست و دشمن، الگويى وارداتى و قابل استفاده در ممالك مادى نگر و لائيك است. مسلما خواست چنين افرادى به خاطر وجود عرق مذهبى و انقلابى در ايشان چيزى جز مصلحت بينى نيست، اما وقتى ابزار موجود، ناتوان از تحقق چنين آمالى است، چگونه مى توان به كارآيى محصولات نظام كارشناسى در يك جامعه اسلامى با ديده يقين نگريست؟ آيا مى توان پذيرفت كه محصول يك كارخانه توليد مسكرات، شربتى گوارا و حلال باشد، چون مديران و كارگران چنين كارخانه اى را عناصر متدين و اهل تهجّد تشكيل دهند؟ تا زمانى كه مبناى فلسفى چنين بنايى از نور وحى ارتزاق ننمايد نمى توان روش و معادلات مبتنى بر چنين پيش فرضهايى را در حل معضلات نظام اسلامى بكار گرفت. ضعف موجود بر ساختار فلسفى و منطقى علوم دانشگاهى، دليل ديگرى بر ضرورت جديت بيشتر همگان در

ص: 329

توسعه انقلاب فرهنگى و اصلاح فضاى دانشگاههاست تا از اين رهگذر، بتوان در كنار كارآيى همگن حوزه با شتاب روز افزون انقلاب، شاهد شكوفايى گل واژه هاى معادلات اسلامى در بوستان جامعه اسلامى باشيم. ژرف انديشى در ساختار موجود «حوزه» و لزوم ارتقاى سطح فعاليت آموزشى، تحقيقى و تبليغى آن از دو مقطع «حفظ» و «ترميم» به سطح «بالندگى»(5) و تأسيس پيش فرضهاى الهى از يكسو و اجتناب از سطحى نگرى در اصلاح ساختار ناهمگن دانشگاه با آرمانهاى اصيل انقلاب و لزوم پى ريزى متدلوژى علوم اسلامى از ديگر سو، مى تواند كليد معماى حل ناشدنى انقلاب فرهنگى باشد. تقصير و قصور در هر يك از اين دو عرصه، حتما دست اندركاران نظام اسلامى را در دستيابى به يك «بخش اجرايى» فعال براى سرپرستى جامعه، دچار مشكلات جديترى خواهد كرد كه امروزه با آنها دست به گريبانيم. بنابراين، اگر در مراحل اول و دوم انقلاب اسلامى موفقيت كامل را نصيب خود نموديم، بايستى در مرحله سوم، جهت تحقق فلسفه سياسى، انقلابى فرهنگى راه اندازى كرد و در حقيقت، تكامل فهم دينى و تغييرى در مطلق علوم بشرى و ايجاد علم جديد از جمله علم سياست، صورت گيرد. البته اين كار، زمان برى طولانى را خواهد داشت و هرگز معقول نيست در زمان كوتاهى اين كار انجام

ص: 330

گيرد. انقلاب فرانسه پس از پيروزى توانست بعد از هشتاد سال، ادبيات خود را توليد و تأسيس نمايد. متأسفانه انقلاب اسلامى پس از پيروزى سياسى، مدام با موانع و هجمه هاى جدى روبرو بوده كه كمتر فرصت پرداختن به اين كار محورى و آكادميك را يافته است. از اين رو، شكى نيست كه دين، علاوه بر كامل بودن، داراى جامعيت است و تمامى حوزه هاى زندگى بشرى را تحت پوشش خود قرار مى دهد (دين اكثرى) و با اداره خود، در حقيقت نوعى پرستش اجتماعى ايجاد مى كند و تمام رفتارهاى جامعه، رنگ عبوديت به خود خواهد گرفت (ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين). بشر براى طريق هدايت در تمامى عرصه هاى بشرى راهى بغير تمناى از دين نخواهد داشت و ندارد. «حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله صلى الله عليه وآله است، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است... و مى تواند هر امرى را چه عبادى و يا غير عبادى كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامى كه چنين است جلوگيرى كند، آنچه گفته شده تا كنون و يا گفته مى شود ناشى از عدم شناخت ولايت مطلقه الهى است. آنچه گفته شده است كه شايع است

ص: 331

مزارعه و مضاربه و امثال آن ها با آن اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مى كنم كه فرضا چنين باشد، اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسائلى است كه مزاحمت نمى كنم.»(6) البته تعامل حوزه هاى سياست، فرهنگ و اقتصاد بر محور دين، هرگز به معناى اقتباس و الگوگيرى و ابتلا به التقاط نمى باشد كه ما ساختارهاى سياسى اقتصادى مدل شرقى و غربى را گرفته و آنها را لعاب دينى زده و آنها را دينى تلقى كنيم؛ زيرا اين كار چيزى غير از اسلاميزه كردن نظام كفر و الحاد به عنوان نظام اسلامى نيست.

پيوند منطقى دين و سياست
اشاره

دين و مذهب به عنوان كهنترين و اثرگذارترين نهاد اجتماعى در تاريخ بشرى در همه نهادهاى فرهنگى و اجتماعى بشر و از جمله در مقوله «سياست» و تحولات سياسى تاريخى اثر گذار بوده است. پس از ظهور اسلام و افتادن گوى خلافت به دست بنى اميه، بذرهاى انديشه جدايى دين از سياست پاشيده شد و در زمان بنى عباس رشد يافت. ظلم و ستم اين دو سلسله و ديگر حاكمان در تاريخ اسلام به نام دين و جانشين پيامبر بر مردم مسلمان، از جمله زمينه هايى بود كه به اين انديشه مدد رساند. در غرب، پس از ظهور «اومانيزم» و در پى آن

ص: 332

«سكولاريزم» و «ليبراليزم»، حوزه دين از حوزه علم و از جمله سياست جدا گرديد. پس از آشنايى روشنفكران عالم اسلام با تئوريها و مكاتب غربى، اين انديشه جاى پاى خود را بهتر يافت. رستم الحكما، آخوندزاده، ملكم خان و طالبوف تبريزى، از جمله روشنفكرانى بودند كه در ايران اسلامى به اين انديشه قائل بودند. «دور ماندن ساحت مقدس دين از بازيها و آلودگيهاى سياسى»، «عرفى و عقلى بودن سياست، نه دينى بودن»، «پايان يافتن زمان دين و مربوط به گذشته بودن اديان»، «شخصى و فردى بودن دين»، «ذهنى و معنوى بودن دين»، تمايز ماهوى «دين» و «سياست»، «پلوراليسم و چندانگارى دينى» و «عقلانى و دموكراتيك نبودن حكومت دينى» از جمله دستاويزهاى مناديان انديشه جدايى دين از سياست است. احياگر بزرگ معاصر، امام خمينى قدس سره با غريب خواندن اسلام از احياى آن سخن گفتند. با نگارش «كشف الاسرار» اولين و مهمترين اثر سياسى وارد كارزار سياست شدند و رفته رفته با طرح مبانى ولايت فقيه و به تعبير ديگر حكومت دينى در كتب پراكنده و متعدد از جمله «الرسايل»، «تحرير الوسيله»، «ولايت فقيه و حكومت اسلامى» و نيز سخنرانيها به تشييد مبانى ولايت و توضيح پيرامون حكومت دينى مبنى بر نظام ولايت پرداختند. به طور خلاصه، به دليل «ماهيت سياسى احكام

ص: 333

و دستورات دينى»، «نسبت صد به يك اجتماعيات قران به عباديات آن»، «اجراى هميشگى احكام در سايه استقرار حكومت»، «تحقق حفظ نظام و سد طريق اختلال در جامعه»، «سياسى بودن پيامبر و مبارزات ائمه» ديانت و سياست، پيوندى ميمون و بلكه عينيت يافت. ويژگيها و شرايط رهبرى طبق بيان ايشان، صرفا در يك فقيه قابل تحقق است. بر اين اساس، به حضور فعال و جدّى روحانيان در صحنه هاى اجتماع و سياست قايل بودند، به كار آمدى حكومت تأكيد تام داشتند و فقه را از عرصه تئوريها، به وادى عمل كشانيدند. بنابراين، پس از اثبات رابطه دين و سياست، بايستى اذعان داشت كه مراد، نوعى رابطه منطقى و نهادينه شده و قاعده مند است. امروزه كه اين مهم را دو نهاد اصلى جامعه (حوزه و دانشگاه) به طور جدى پيگير نشده اند، مى توان تأييدهاى بالاترين منصب جامعه يعنى مقام معظم ولايت فقيه را عامل و دليل دينى تلقى كردن رفتارها و روابط دانست، اما اين رفتار و منش در حقيقت، نوعى رابطه سياسىِ دين و جامعه را حل مى كند؛ ولى هرگز از نوع ارتباط منطقى نخواهد بود؛ لكن تا زمانى كه ما به يك نظام مدون فرهنگى دست نيافته ايم، يعنى در دوران موقت و اضطرار تأمل به اين رابطه هستيم و لاغير. مقام

ص: 334

معظم رهبرى در خطابى نسبت به حوزه مى فرمايند: «حوزه در كار كارشناسى پول، صنعت، فرهنگى... نظر فقهى و مجموعه اى درست كند» اين كلام معظم له همان كار نهادينه شدن و منطقى مورد نظر است. براى تنوير افكار، مثالى را در دوران موقت و اضطرار بيان مى كنيم: مى دانيم كه در نظام ربوى، سود بر سرمايه اصل است و بر اين اساس، همه چيز بر محور سود سرمايه تعريف و ارزشگذارى مى شود كه حتى تن فروشى در سبدهاى قيمت، جزو توليد ناخالص ملى قرار مى گيرد و مسلم است كه اين مقوله را با هيچ راه و قاعده اى نمى توان اسلامى و يا تعمير كرد؛ زيرا ماحصل و زايش اين نظام ربوى، غير از اقامه فحشا و فرهنگ فساد، چيزى نيست. در امر تجارت، طبيعى است با آمدن يك كشتى كالا، در حقيقت يك كشتى فرهنگ و اخلاق وارد مى شود. البته اين مثال، دليل رها كردن ارتباطات سياسى اقتصادى در عرصه بين الملل نيست. عده اى در مواجه با تمدن مادى موجود (مدرنيته) ديدگاهى متفاوتى دارند كه عبارتند از:

ديدگاه اول: مدرنيته اسلامى

ديدگاه گروهى كه معتقد به «مدرنيته اسلامى» هستند به اين معناست كه بر اين باورند كه تجدد، امرى تجزيه پذير است و لذا مى توان خوبيهايش را اخذ كرد و آن گاه به آن آهنگ اسلامى و

ص: 335

دينى بخشيد. اما دو ديدگاه در مقابل آنها وجود دارد كه اين دو ديدگاه معتقدند تجدد و مدرنيته، تجزيه بردار نيست؛ چرا كه تجدد، غير از جنبه هاى كمّى و ملموس مانند سد، جاده، خيابان، برق، ماهواره، صنعت و... حتى غير از ساختارهاى دموكراتيك، روح عميقترى نيز دارد و آن، توسعه و تحول انسانى است كه در مغرب زمين اتفاق افتاده است. اين تمدن توصيه مى كند كه بايد توسعه را از آن جا آغاز كرد؛ و الا، مانند ساختن برج از طبقه پنجم است. مگر مى توان تجدد را بدون لايه هاى باطنى و عميق آن وارد كرد؟! اصولاً غرض از اين بحث كه مى گويند توسعه سياسى مقدم است، همين مطلب است. يعنى توصيه مى كنند كه بايد از لايه هاى باطنى شروع كرد و آن توسعه انسانى است. لذا اين دو تفكر مقابل، معتقدند تجدد، يك مجموعه به هم پيوسته است كه قابليت تفكيك ندارد.

ديدگاه دوم: پذيرش كامل مدرنيته و اصلاح قرائت دينى

يكى از اين دو تفكر فوق اعتقاد دارد كه زير بنا و روبناى تجدد، خوب بوده و تنها راه حيات بشرى در سايه مدرنيته است و تنها راه پيشروى انقلاب اسلامى و جامعه نيز مدرنيزاسيون مى باشد. وقتى از آنها سؤال مى شود كه تعارضات تجدد با دين جامعه را چه بايد كرد؟ در پاسخ

ص: 336

مى گويند: بايد قرائت دينى اصلاح گردد و حتى اين مسأله را به وسيله تئورى «قبض و بسط» و يا «نظريه هرمنوتيك» تئوريزه مى كنند. البته تئورى قبض و بسط، نمودى از همان نظريه هرمنوتيك و زبانشناسى حسى و تأويل زبانى مغرب زمين است كه در قالب ادبيات شرقى ارائه شده است. پس، صاحبان اين انديشه مى گويند اصولاً نمى توان مدرنيته را تجزيه كرد. چگونه مى شود صنعت و هنر را از اقتضائات خودش تجزيه كرد و اصولاً تجدد، از صنعت آغاز نشده؛ بلكه از توسعه انسانى آغاز گرديده است. ليبراليسم و قبل از آن اومانيسم، روح تجددند. انسان مدارى همان چيزى است كه امروزه در علم حقوق، به نام حقوق طبيعى انسان تعريف مى شود و آن، حق در مقابل تكليف است يعنى انسان حتى در مقابل خداى متعال هم مكلف نيست و اين، اساس انديشه سياسى برخى از مسلمانان روشنفكر نيز مى باشد.

ديدگاه سوم: ايجاد تمدن اسلامى

ديدگاه سومى وجود دارد كه معتقدند نمى توان تجدد را تجزيه كرد و هرگز دينى شدنى هم نيست، بنابراين اسلامى كردن مدرنيته هم تخيلى بيش نيست. اگر مدرنيته در الگوى صنعت و تعريفى كه از رفاه طبيعى انسان مى كند پذيرفته شود، در همه حوزه ها بايد پذيرفته شود. لذا چون مدرنيته اسلامى شدنى نيست، از زير تا بم قابل قبول

ص: 337

نيست و پيشنهاد آنها هم «تمدن اسلامى» است. به همين جهت به شدت با مدرنيزاسيون و اصلاح قرائت دينى يعنى اين كه دين به نفع مدرنيته قرائت شود و به تعبير ديگر دين تخريب شود، مخالفت مى كند. هر چند براى ان منطقى درست شود؛ مانند تأويل حسى (هرمنوتيك) يا تئورى قبض و بسط يا ديناميسم قرآن و مانند آنها كه اينها به معناى تأويل دين به نفع مدرنيته است و همان منطق تحريف قرآن و معارف دينى است، نه تفسير آنها. پس ديدگاه سوم، مدعى تمدن اسلامى و خواستار تلاش جدى در اين زمينه است. صاحبان اين ديدگاه معتقدند اين انقلاب سياسى عظيمى كه مرزهاى دنيا را طى كرده و دنياى ماديت را در چالش جديد قرار داده و موازنه را به نفع مذهب تغيير داده است، بايد «نرم افزار» خودش را در همه حوزه ها توليد كند؛ چرا كه با تكيه به نرم افزار تجدد و علم و صنعت سكولار، هرگز نمى توان «تمدن اسلامى» را پى ريزى كرد. بر اين اساس، در پيوند دين و سياست، اين حقيقت روشن است كه سياست دينى، به معناى سياستى كه اراده هاى جامعه را حول محور تقرب الهى، هماهنگ و سازماندهى مى نمايد كه تكامل اجتماعى اين اراده ها، نقطه مقابل توسعه ابتهاج مادى است. لذا الگوبردارى از برنامه هاى

ص: 338

ديگران، هرگز ما را به جايى نخواهد رساند؛ زيرا ريشه و هويت اصلى آن غيردينى است. به عبارت ديگر، ريشه تمدن موجود، عصيان بر عليه مذهب است كه پس از عصر نوزايى يا نوگرايى در اروپا اتفاق افتاد. بايد باور كرد كه اين مدنيت غرب، فلسفه وجودى اش عقل محورى و عصيان بر عليه مذهب و خداپرستى بوده و قابل دينى كردن هم نمى باشد، بلكه بايستى تمدن جديدى را پى ريزى كرد. مسلما با جاى دادن دروس معارف، اخلاق اسلامى در علوم دانشگاهى، پرورش دينى حاصل نمى شود و عاقبت، پرورش اين مديريت علمى، به راه آنها رفتن خواهد بود و لاغير. امروزه استفاده از مدلها و الگوهاى اقتصاد غربى بر محور سرمايه دارى، همان فساد و فحشاى غربى را همراه خواهد آورد و اين از امور غير قابل انكار است. توسعه سياسى آزادى بيان و قلم احزاب و نهادهاى سياسى تساهل وتسامح، مولود نظام سرمايه دارى غربى بوده و عنوان و پديده جديدى نيست. آيا بدليل آن كه در اسلام، اصل مالكيت وجود دارد، مى توان حكم كرد اين حرف شبيه مالكيت در نظام سرمايه دارى غربى است؟ مسلما جواب منفى است؛ زيرا نظام سرمايه دارى ليبرال بر محور و بنيان ربا و سود بهره است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان جنگ با خدا و رسول خدا

ص: 339

ياد شده است (فاذنو بحرب من الله و رسوله) و در روايت ازامام صادق عليه السلام تصريح شده كه يك درهم ربا برابر با هفتاد فحشا در بيت الله الحرام با محارم خود است. پس اصلى مثل ربا در اقتصاد، خود به تنهايى اقامه فحشا در جامعه مى كند و هرگز نمى توان آن را اصلاح و دينى كرد. اين عدم امكان همانند مريضى است كه كبد او توليد سم مى كند، ولى مدام به پوست او پماد ماليده شود؛ قطعا اين كار هيچ تأثيرى در بهبود او نخواهد گذاشت و سم از درون، تمام بدن را فرا مى گيرد. البته با وجود علم به اين مسائل بايد دانست كه گرچه در زمان حاضر، ابزار و اهرم در حل اين مفاسد را نداريم، اما حداقل بايد درك اين حقيقت تلخ را نمود و دو نهاد حوزه و دانشگاه، فكرى براى آن كنند. در علاج اين مشكل، جاى عجله و شتاب بى مورد نيست؛ زيرا هر انقلابى پس از پيروزى خود در كمتر از پنجاه سال نتوانسته است ادبيات اداره اش را تدوين كند.

نتيجه گيرى

بنابراين، اگر قرار است عبوديت و عشق به قرب، ساختار جديدى در توسعه سياسى پيدا كند، بايستى نظام سياسى بر اساس فلسفه سياسى خاص خود توليد كرد تا شاهد بهنجاريهاى اجتماعى باشيم. در نگاه اول

ص: 340

بيان شد كه استفاده از الگوى ديگران سبب مى شود تا پوسته اسلام روى تمدن غربى كشيده شود و در قدمهاى بعدى، پوسته را كه محدوديت دارد برداشته مى شود. مشكل امروزى غرب زدگى روشنفكران و بعضى كارشناسان اين است كه معتقدند نقش دين در سياست و اقتصاد، اخلال به نظم است؛ زيرا حضور دين در اين جايگاه سبب مى شود تا تمامى معادلات از ريشه به هم بريزد. گاهى شنيده مى شود. كه بحث ثروتهاى باد آورده و مبارزه با مفاسد اقتصادى، نظام اقتصادى مملكت را آشفته كرده و هفتصد ميليارد براحتى از بازار ايران وارد بازار كشور دبى شده و اين از ضربات جبران ناپذير است. اين ادعا بنا به ديدگاه مكتب ليبرال دموكراسى

ص: 341

غربى صحيح است؛ زيرا اين آفتها، ضرورى نظام سرمايه دارى غربى است كه جامعه به نظام طبقاتى مبدل شود. بنابراين، بايد با توليد ادبيات جديد اداره بتوان از امضا نمودن تمدن موجود توسط دين جلوگيرى كرد؛ زيرا در غير اين صورت، در گام بعدى خواهند گفت اگر اداره به دست عقل و تجربه هاى بشرى است، ديگر نيازى به منصبى به نام ولايت فقيه در سطوح رهبرى و استراتژيك نيست. ملاحظه مى شود كه طرح ضرورت يا عدم ضرورت ولايت فقيه، صرفا يك بحث فرهنگى نيست؛ بلكه داراى تبعات زياد سياسى و اجتماعى است و ريشه آن در حوزه دين، بحث دين حداقل و حداكثر است كه در گام دوم، نمود سياسى پيدا مى كند و ضرورت جايگاه ولايت فقيه نفى و انكار مى گردد. بنابراين، با توجه به كل مسائلى كه گذشت مى توان باور كرد كه جامعه و نظام انقلابى در مرحله اى است كه بايستى پس از تثبيت نظرى فلسفه سياسى خود، در صدد دستيابى به يك ادبيات اداره و دانش اداره جديد باشد كه بخشى از آن را بايد در حوزه هاى علميه توليد گردد (احكام) و بخش ديگر آن در دانشگاه (معادله و برنامه ريزى) و عدم انجام اين مهم در هر دو نهاد آثار منفى و جبران ناپذير خود را خواهد نهاد

ص: 342

كه در حوزه، عاملى خواهد بود در جهت پاسخگويى صرف به مسائل مستحدثه (موضع انفعالى) و ماشين امضا شدن جهت تمدن و تكنولوژى دين ستيز امروزى؛ و در دانشگاه سبب خواهد شد كه نيروهاى انقلابى از زىّ آرمانها و مناصب خود خارج و به جرگه دگر انديشان بپيوندند.

پى نوشت ها

: 1 محقق و نويسنده. 2 صحيفه نور، ج 22، ص 163. 3 ر.ك.: صحيفه نور، ج 21، ص91. 4 همان. 5 رجوع شود به سخنرانى مقام معظم رهبرى«مدظله» در دارالشفاء قم سال 74. 6 صحيفه نور، ج21، ص171.

ص: 343

آشنايي اجمالي با حركتهاي سياسي علما و روحانيون

اشاره

علما و آثار علمي و حركت هاي سياسي حوزه ها جمعي از نويسندگان حركت شيخ كليني )329 -255 ه) در زمان غيبت صغري و اواخر حكومت عباسيان شيخ كليني حركت علمي، فرهنگي خود را آغاز كرد و با تدوين كتاب كافي، مباني و اصول شيعه را حفاظت و گردآوري نمود و در برابر افكار انحرافي قرامطه به كار فرهنگي پرداخت و رديه اي بر آنان نوشت.حركت شيخ كليني زمينه ساز گامهاي بعدي علماي شيعه همچون شيخ صدوق، شيخ مفيد و...شد. حركت شيخ صدوق )381 -306 ه) او كه در اواخر دوران غيبت صغري و به دعاي حضرت حجت (ع) به دنيا آمد )306 ه) منشا يك حركت علمي، فرهنگي بزرگ در تاريخ تشيع گشت.شيخ با احاطه علمي خود بر احاديث و سيره معصومان (ع) به تدوين، تاليف و نشر كتاب هاي مفيد اخلاقي، فقهي، همچنين تدريس و تلاش در جهت گسترش مذهب شيعه پرداخت.وي با مسافرتهاي علمي و مناظرات با مخالفان و حل مشكلات مذهب شيعه و پاسخ به و سؤالات ديني جهان شيعه پايه هاي علمي فرهنگي تشيع را استوارتر ساخت. حركت صاحب بن عباد )385 -326 ه) وي از علماي قرن چهارم هجري و هم عصر آل بويه بود.صاحب بن عباد با مقام علمي والايي كه داشت به وزارت در حكومت آل بويه

ص: 344

برگزيده شد و از اين راه خدمات بسياري به تشيع نمود.از جمله نشر و ترويج علم و دانش، ضرب سكه، اصلاح امور كشور، براندازي بدعت هاي ناپسند و رسوم ظالمانه، آبادي شهرها، رونق بخشيدن به اقتصاد و ارتباط نزديك با علماء دانشمندان و بزرگان و استفاده از آنان در جهت اصلاح امور.اين تلاشهاي اساسي از يك عالم و دانشمند شيعه و حركت اصلاحي او تاثيري ژرف در ادامه حيات اجتماعي شيعيان داشت و در گسترش مذهب اثري عميق بر جاي گذاشت. حركت شيخ مفيد )413 -336 ه) در عصر او حكومت آل بويه قدرتمند بود و در قسمت هايي از ايران و عراق حكم مي راند، از طرفي فاطميان مصر نيز به قدرت رسيده و در جهت احياي مذهب شيعه تلاش مي كردند.شيخ مفيد در اين دوران بسيار حساس كه عقايد انحرافي جهان اسلامي را فرا گرفته بود ظهور كرد و با حركت فرهنگي سياسي قدرتمند خود عقايد حق شيعه را با منطق و استدلال قوي ثابت نمود و به دفاع از آن پرداخت.اين حركت نتيجه اقدامات قبلي علماي تشيع بود و خود نيز بر حوادث بعدي و نفوذ شيعه تاثيري به سزا داشت.وي با بر عهده گرفتن رياست شيعيان، مبارزه كلامي خود را به شكل جامعي ادامه داد و همه مدعيان را مغلوب و منكوب

ص: 345

ساخت.در راه اعتلاي تمدن اصيل اسلامي بسيار كوشيد و مبادي و مباني حكومت اسلامي و ولايت فقيه را مستدل به ادله شرعي ساخت.

حركت سيد مرتضي

)436 -355 ه) و سيد رضي )406 -359 ه) سيد مرتضي و سيد رضي از شاگردان لايق شيخ مفيد، در ادامه حركت استاد خود بسيار كوشيدند و در گسترش قدرت سياسي و رشد فرهنگي جامعه تشيع تلاش نمودند.آنان با احداث مراكز علمي فرهنگي، سياسي همچون احداث كتابخانه ها، نقابت و امارت حج، نظارت بر ديوان مظالم كمك به مستضعفان و محرومان و تلاش براي رسميت يافتن مذهب تشيع حركت بزرگي را به انجام رساندند و حلقه ديگري بر سلسله حركت علماي تشيع افزودند.

حركت شيخ طوسي

)460 -385 ه) شيخ طوسي از تاثير گذاران بزرگ و برجسته تاريخ تشيع است كه در دوران قدرت سلطان محمود غزنوي و به قدرت رسيدن سلجوقيان حركت علمي، سياسي و فرهنگي خود را به انجام رساند.وي با تاسيس نخستين حوزه علميه شيعه در نجف و تاليف و تدريس و تدوين اساسنامه مكتب شيعه و دسته بندي عقايد شيعه در اصول و فروع و اصلاح آنها و رهبري و مرجعيت تشيع و فعاليت هاي اجتماعي و سياسي خود گام بلندي در پيشبرد مكتب تشيع برداشت و با دو كتاب مهم خود تهذيب الاحكام و استبصار، مجموعه كتب روايي مهم شيعه

ص: 346

را به چهار كتاب رساند.كتب اربعه از مصادر مهم تشيع است.

حركت خواجه نصير الدين طوسي

)673 -597 ه) خواجه طوسي در زمان هلاكوخان، نوه چنگيز مغول حركت خود را آغاز كرد.او در پرتو افكار بلند و تدبير و پشت كار خود توانست از ويراني و قتل عامهاي بيشتر مغولان جلوگيري كند.همچنين او با تاسيس رصد خانه و فرهنگستان بزرگ مراغه حركت فرهنگي بزرگي در آن روزگار به وجود آورد و منجمان و فلاسفه و مهندسان و رياضي دانان و پزشكان و فقها و محدثان بسياري را به آنجا دعوت نمود و در جهت اصلاح ويراني ها از آنان بهره گرفت و مجد و عظمت گذشته را به ايران اسلامي بازگرداند.

حركت علامه حلي

)726 -648 ه) حسن بن يوسف معروف به علامه حلي در عصر خود منشا بسياري از كارهاي بزرگ شد.تلاش در جهت تدريس، تاليف، هجرت به ايران و اثبات حقانيت مذهب شيعه براي حاكم مغول، الجاتيو و گرايش دادن او به تشيع و مناظرات علمي با مخالفان و خدمات اجتماعي از جمله فعاليت هاي سياسي فرهنگي اجتماعي اين عالم بزرگوار شيعه است.

حركت شهيد اول )786 -734 ه)

حوادث مهم عصر او انتقال حوزه علمي شيعه از بغداد به حله و رونق اين حوزه و حمله هلاكوخان (دوم) به بغداد و به قدرت رسيدن سربه داران در خراسان بود.شهيد

ص: 347

با تاسيس اولين حوزه علميه در لبنان (شهر جزين) به حركت علمي و اجتماعي تشيع در سرزمين لبنان، جبل عامل رونق بخشيد.او با مسافرتهاي فراوان خود در كشورهاي اسلامي حقانيت شيعه را بر مذاهب ديگر به اثبات مي رساند با نهضت سربه داران همكاري داشت.گفته اند كه كتاب شريف لمعه را به درخواست خواجه علي مؤيد آخرين حكمران سربه داران نوشت.او با تبحر علمي كه نسبت به احكام و عقايد اهل سنت داشت با آنان مناظره مي كرد.در حل و فصل امور مردم بسيار كوشا بود.

حركت سربه داران )783 -736 ه)

سربه داران سلسله اي از سرداران شيعه بودند كه بين 55 تا 70 سال در خراسان حكم راندند.اين نهضت در اثر ظلم هاي حاكمان مغول و فشار آنان بر مردم در منطقه شيعه نشين سبزوار آغاز شد.شيخ خليفه روحاني شيعي به عنوان پايه گذار اين ركت شناخته مي شود.پس از به دار آويختن او در مسجد جامع سبزوار شاگردش شيخ حسن جوري حركت او را ادامه داد و با مسافرتهاي خود به شهرها و روستاهاي منطقه افكار و عقايد انقلابي شيخ خليفه و هدف نهضت را بيان كرد و مردم را عليه مغولان بسيج نمود.اولين امير سربه داران عبد الرزاق علوي و پس از مرگ او برادرش وجيه الدين مسعود به حكومت رسيد.شيخ حسن در جنگي با حسين كرت والي هرات به شهادت رسيد.پس از وجيه الدين مسعود

ص: 348

ده نفر به از سربه داران به حكومت رسيدند كه برخي ميانه رو و برخي افراطي بودند.خواجه علي مؤيد آخرين حكمران سربه دار بود كه براي هدايت و رهبري صحيح شيعيان خراسان و گسترش درست فقه و احكام ديني بر اساس مكتب اهل بيت نامه گرانقدري به شهيد اول نوشت و او را به خراسان دعوت نمود. شهيد نپذيرفت و در عوض كتاب لمعه را تاليف و براي او فرستاد تا اهل علم شيعه بر اساس آن تدريس كنند.نهضت سربه داران يك نمونه از حكومت اسلامي بود كه علماي شيعه در آن نقش اساسي داشتند.

حركت محقق كركي

(محقق ثاني 940 -870 ه) او در عصر حاكميت شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوي حركت سياسي، فرهنگي و اجتماعي خود را انجام داد.وي با تدريس، تاليف و اصلاح روش صوفي مسلك صفويان و نظارت بر مسائل اخلاقي جامعه، و نابود كردن مراكز فساد به تلاش گسترده اي در جهت تبليغ و توسعه تشيع پرداخت.وي با داشتن منصب شيخ الاسلامي و قدرت سياسي و اجتماعي در حكومت، منشا آثار با بركت بسياري از جمله زمينه سازي براي حركت اصلاحي علماي شيعه در حكومت ديگر حاكمان صفويه شد.

حركت شيخ بهايي

)1031 -953 ه) او در دوران حكومت شاه عباس صفوي مي زيست.وجود او آبروي حكومت صفويان بود كه داعيه دار حكومت تشيع بودند.حركت او علاوه بر تاليف و

ص: 349

تدريس، منصب شيخ الاسلامي اصفهان و هرات، امور عام المنفعه، همچون احداث مدارس، مساجد و ديگر كارهاي اجتماعي، طراحي و ساخت گنبد و بارگاه امام رضا (ع) حمايت و پشتيباني از فعاليت هاي فرهنگي، سياسي دوران خود بود.

حركت ملاصداري شيرازي

)1050 -980 ه) حركت علمي ملا صدرا يكي از حركت هاي اساسي در زمينه فلسفه و عرفان است.ايشان با تاليف و نوآوري هاي خود حركت مهمي به فلسفه بخشيد.حركت جوهري ملا صدرا گوهري بود كه تقديم جهان بشريت شد و حلقه اي مهم در زنجيره علم فلسفه ايجاد نمود.

حركت علامه مجلسي اول و دوم

)1070 -1003 ه و 1111 -1038 ه) دوران صفويه فرصت مناسبي به دست علماي شيعه داد تا از آن در جهت احياي مذهب استفاده كنند.علامه محمد تقي مجلسي و محمد باقر مجلسي هر يك به سهم خود از اين فرصت كمال استفاده را بردند و جامعه تشيع را براي چندين سال به جلو راندند.حركت سياسي، فرهنگي و اجتماعي مجلسي ها در قرن 11 و 12 بسيار مهم است.سروسامان دادن به اوضاع داخلي، مقابله با دشمنان خارجي و جلوگيري از نفوذ استعمارگران و عقايد منحرف صوفيانه، ترويج و احياي روايات معصومان (ع)، رسيدگي به امور طلاب و انجام وظايف شيخ الاسلامي در اصفهان و رسيدگي به محرومان همه از كارها و حركت هاي اين پدر و پسر

ص: 350

است.

حركت وحيد بهبهاني

)1205 -1118 ه) او در دوراني مي زيست كه مصادف با هجوم افاغنه و سقوط اصفهان بود.در دوران او اخباري گري بر حوزه هاي علميه غلبه داشت.حركت او علاوه بر تدريس و تاليف، مناظره علمي با اخباريان و دفاع از اصل اجتهاد و تبيين آن در فقه شيعه و كنار زدن تفكر اخباري گري از حوزه هاست.

حركت سيد محمد مجاهد

)1242 -1180 ه) از حوادث دوران او حمله وهابيان به كربلا )1212 ه) حكومت فتحعلي شاه و جنگ ايران و روس بود.سيد مجاهد بنا به تشخيص وظيفه و براي برداشتن ظلم و جور از مسلمانان آذربايجان حكم جهاد صادر فرمود و خود لباس رزم پوشيد و به همراه علماي بزرگ راهي جبهه شد اما به دليل بي كفايتي برخي سران حكومت قاجار ايران مغلوب شد.گفته اند هنگام گذشتن از يكي از شهرها براي رفتن به جنگ، مردم آب آن حوضي را كه او از آن وضو ساخته بود را به تبرك بردند، اما پس از شكست و با تبليغات معاندان چنان شد كه در همان شهر بر روي او آنقدر آب دهان انداختند كه همانجا از شدت ناراحتي جان سپرد.

حركت حاج ملا علي كني

)1306 -1220 ه) او در اواخر دوره حكومت شاهان قاجار مي زيست.يكي از حوادث دوره ايشان رواج تشكيلات فراماسوزي (فراموشخانه) در ايران بود.اين مرجع عاليقدر از

ص: 351

اقتدار سياسي و ابهت ديني فراواني برخوردار بود.وي علاوه بر تدريس و تاليف با خيانت هاي ناصر الدين شاه مبارزه كرد و حكم تكفير فراماسون ها را صادر نمود و در جهت لغو قرار داد استعماري رويتر كوشيد.او در راه كمك به محرومان جامعه و اصلاح امور آنان از هيچ كوششي دريغ نداشت. حركت ميرزاي شيرازي )1312 -1230 ه) سيد محمد حسن شيرازي يكي از بزرگان علماست كه حركت او در طول تاريخ شيعه به ياد ماندني و مثال زدني است.او با يك سطر نوشته خود استعمار پير انگليس را به لرزه انداخت.از آن پس استعمار متوجه قدرت دين و علماي ديني در ايران شد و در راه تضعيف اين جايگاه مصمم شد.ميرزا حكم تحرير تنباكو را صادر فرمود و اين پيمان استعماري را در هم شكست.همچنين ملكه انگلستان را نسبت به جنايات عمال او در كشور اسلامي افغانستان تهديد كرد.علاوه بر اينها به رونق علمي و اجتماعي شهر سامرا و تاسيس اماكن رفاهي در آن شهر پرداخت.مدرسه تربيت مبلغ را تاسيس كرد و آثار ماندگاري از حركت خود بر جاي نهاد.

حركت سيد جمال الدين اسد آبادي

)1314 -1245 ه) اين مرد بزرگ از جمله علماي شيعه است كه حركت و اثر او در تاريخ درخشندگي خاص خود را دارد.او در راه بيداري و احياي فرهنگي

ص: 352

مردم زمان خود بسيار كوشيد و براي آن با سران بسياري از كشورهاي اسلامي به گفتگو پرداخت.وي با مسافرت هاي خود بذر بيداري اسلامي را در جان مشتاقان مي كاشت.شاگرداني تربيت كرد كه ادامه دهنده راه او بودند و در راه بيداري جامعه اسلامي كوشيدند.وي در كنار ميرزاي شيرازي، قبل و بعد از حكم تحريم تنباكو نقشي فعال داشت.حل مساله افغانستان و فعاليت هاي اصلاحي در مصر و مبارزات گسترده در اروپا و عليه استعمار انگليس از جمله كارهاي اوست.در راه نشر افكار اسلامي خود روزنامه هاي عروة الوثقي و شمس النهار را منتشر ساخت و در تاريخ شيعه حركتي ماندگار به جاي گذاشت.

حركت ميرزا محمد تقي شيرازي )1328 -1260 ه)

حوادث مهم دوران اين عالم رباني جنگ جهاني اول، حمله انگلستان به عراق به توپ بسته شدن حرم امام رضا (ع) توسط روسها بود.اين عالم مجاهد رهبري انقلاب اسلامي عراق عليه انگليسي ها را بر عهده داشت و براي وحدت شيعه و سني تلاش نمود.در صدور فتواي تحريم تنباكو همراه ميرزاي بزرگ بود و نقش مؤثري داشت.وي حكم جهاد عليه انگلستان را صادر فرمود و سرانجام در سال 1328 ه به شهادت رسيد.شيخ الشريعه اصفهاني از همراهان و همرزمان او بود.

حركت مشروطه

، اين حركت كه در تاريخ ايران از جايگاهي ويژه برخوردار است.يكي از حركت هاي

ص: 353

اصلاح طلبانه و آزادي خواهانه علما، آزاد انديشان بود.زمينه هاي اين نهضت پيدايش افكار نو درباره حكومت و مبارزه با استبداد شاهنشاهي و تاثير حوادث جهاني بر افكار و انديشه ها بود و در بعد اقتصادي، فشار و افزايش مشكلات كشور و مردم و نارضايتي از اوضاع نابسامان اجتماعي باعث بروز اين فكر شد كه بايد در برابر استبداد ايستاد و مردم را بر سرنوشت خويش حاكم كرد.در اين راه علماي بسياري از ايران و عراق به حمايت از مشروطه و مشروطه خواهان برخاستند و كار را به پيش بردند تا سرانجام دولت مستبد قاجاريه را به خضوع واداشتند.بروز اختلافات در ميان مشروطه خواهان فرصت مناسبي در اختيار شاه مستبد محمد علي شاه قرار داد.اختلاف بر سر تلقي و برداشت از نظام مشروطه بود.برخي ملاك عمل را قوانين كشورهاي اروپايي مي دانستند و برخي خواستار انطباق كامل مشروطه با قوانين اسلامي بودند. محمد علي شاه كه از اين اوضاع ناراحت بود به بهانه اي واهي مخالفت خود را با مشروطه و مشروطه خواهي اعلام كرد و سمبل مشروطه يعني مجلس شورا را با همكاري دوستان روسي خود به توپ بست و نمايندگان را دستگير نمود.از جمله آيت الله طباطبايي و آيت الله بهبهاني را تبعيد نمود.برخي از نمايندگان مخفي شدند و برخي به دستور شاه قاجار اعدام گشتند.ملك

ص: 354

المتكلمين از وعاظ مشهور و ميرزا جهانگير شيرازي از جمله اين افراد بودند.بار ديگر استبداد به جاي مشروطه نشست و يك سال به طول انجاميد اين دوران به استبداد صغير معروف شد. مردم ديگر شهرها نمي توانستند دوباره شاهد حضور استبداد باشند.در شهرهاي تبريز، اصفهان و گيلان مخالفت خود را با شاه مستبد اعلام كردند و پس از يك هماهنگي به تهران هجوم بردند و آنجا را تصرف كردند.محمد علي شاه به سفارت روسيه پناهنده شد.روسيه دريافت كه بايد در نهضت مشروطه نفوذ نمايد و همچون انگلستان به مهار حركت نهضت بپردازد.در اين ميان آنان كه تهران را تصرف كرده بودند هرگونه مخالفتي را با مشروطه سركوب مي كردند.حتي شيخ فضل الله نوري كه خواهان مشروطه مشروعه بود را به عنوان طرفداري از استبداد محاكمه كردند.محاكمه اي ساختگي كه نتيجه اش حكم اعدام روحاني آزادي خواهي همچون شيخ فضل الله نوري بود. دخالت بيگانگان و نوران داخلي آنان از عوامل انحراف مشروطيت از اهداف واقعي آن و باعث بروز مشكلات جديد در كشور شد. اين حركت چنانكه بايد به نتيجه نرسيد و زمينه اي براي روي كار آمدن احمد شاه، و پس از آن ديكتاتور ديگري به نام رضا خان شد كه كشور را دربست در اختيار بيگانگان قرار داد.

حركت شيخ فضل الله نوري

)1327 -1259 ه) شهيد سر به دار قرن

ص: 355

اخير شيخ فضل الله نوري از علماي وارسته و پرهيزگار شيعه است كه نقش او در جلوگيري از انحرافات نهضت مشروطه بسيار مهم و اساسي است.شيخ شهيد از شاگردان ميرزاي بزرگ است كه در راه به ثمر رساندن حكم تحريم تنباكو در ايران بسيار تلاش نمود.مشروطه خواهان غرب زده تحمل او را نداشتند و با مقاومت او كه مي گفت مشروطه بايد مشروعه باشد مواجه بودند.اصلاح قانون اساسي و مبارزه با استعمار انگليس و مبارزه با رژيم ستمشاهي قاجار از حركت هاي اثر گذار اين عالم شهيد بود و بر سر آن جان داد.

حركت شيخ محمد خياباني

)1338 -1297 ه) از فعالان و مبارزان عليه حكومت محمد علي شاه در تبريز بود در نهضت مشروطه رهبري مردم تبريز را بر عهده داشت و عليه تجاوزات و تهديدات روسيه سخنراني و مبارزه مي كرد.نماينده دوره دوم و چهارم مجلس بود.در كارهاي فرهنگي از جمله تدريس و انتشار روزنامه «تجدد» و بيداري اسلامي مردم بسيار تلاش نمود.

حركت ميرزا كوچك خان جنگلي

)1340 -1298 ه) از مبارزان سلحشور با استعمارگران و از فعالان و حاميان نهضت مشروطه است.وي به دنبال فروكش كردن قيام مشروطه خواهي راه مبارزه و جهاد را در پيش گرفت، نهضت جنگل را تاسيس و رهبري نمود او در امان و با نظاميان روس وارد جنگ

ص: 356

شد.رضاخان نيز از مبارزه او در امان نماند.وي به سهم خود در راه آزادي و طنش تلاش كرد و در كوههاي گيلان بر اثر يخزدگي به شهادت رسيد.عمال رضاخان از او دست برنداشتند و سر از بدنش جدا كردند.حركت آزادي خواهانه او سرمشق حركت هاي بعدي قرار گرفت.

حركت حاج شيخ عبد الكريم حائري

)1355 -1367 ه) حركت اين عالم جليل القدر در دوره خود حركت زير بنايي و قابل تحسين است.تاسيس حوزه علميه قم و دعوت علما، فضلا و بزرگان علم و اجتهاد به اين حوزه مقدسه يك حركت سياسي فرهنگي عظيم در برابر تهاجم فرهنگي رضاخان و استعمارگران بود كه قصد داشتند دين و مذهب را به حاشيه برانند و از جامعه بزدايند.مبارزه با كشف حجاب رضاخاني و ارائه خدمات عمراني به حوزه هاي كربلا و قم از جمله فعاليت هاي اين عالم گرامي است.

حركت شهيد مدرس

)1356 -1287 ه) از چهره هاي مبارزه با استعمارگران است كه حركتش در دوران رضاخان شعله هاي اميد را در دل مؤمنان برافروخت. مبارزه با ستمكاري هاي دولتمردان در اصفهان و پذيرفتن مسؤوليت نمايندگي مجلس در چندين دوره و مبارزه و مخالفت با نفوذ روسيه در ياران، مخالفت با قراردادهاي استعماري انگليس مجموعه فعاليت هاي اين عالم مجاهد و سختكوش است.حركت او در اين دوره سياه ادامه راه علماي سلف و الگويي براي آيندگان بود.

حركت سيد عبد الحسين لاري

ص: 357

(1342 -1304 ه) وي از علماي بزرگ خطه فارس است كه حركت او تاثير سرنوشت سازي در تاريخ ايران داشت.تاسيس گروههاي مسلح براي نبرد با بيگانگان، هدايت مردم فارس در نهضت مشروطه، رهبري مجاهدان تنگستان عليه انگلستان و صدور فتواي جهاد در براندازي دولت قاجار و تشكيل دولت اسلامي در لارستان و حمايت از اصل ولايت فقيه و اثبات علمي آن، عناوين فعاليت هاي اين عالم و مبارز است.

حركت نواب صفوي

)1374 -1303 ه) اين مجاهد انقلابي با قيام خود در بحبوحه جنگ دوم جهاني و نهضت ملي شدن صنعت نفت به روشنگري اقشار مختلف مردم بر ضد رژيم ستمشاهي دست زد.گروه نظامي فدائيان اسلام را پايه گذاري نمود و افرادي همچون كسروي خائن و...را از ميان برداشت.حركت نظامي او باعث بر هم ريختگي اهداف استعمار و نوكران داخلي آنان شد.

حركت آيت الله كاشاني

)1381 -1264 ه) مجاهد بزرگ سيد ابو القاسم كاشاني از علماي تاثير گزار در تاريخ صد ساله اخير ايران است.مبارزه با حكومت قاجار، مبارزه فرهنگي و نظامي با انگلستان، تشكيل جمعيت اسلامي عراق عليه انگليس مبارزه با رضاخان و پسرش از مسلمانان انقلابي تونس و مصر و رهبري نهضت ملي شدن صنعت نفت، از جمله تلاشها و حركت هاي اين عالم شيعه است.وي با حمايت و پشتيباني از فدائيان اسلام در مقابل حكومت

ص: 358

طاغوت سدي محكم ايجاد كرده بود.كشته شدن رزم آرا بزرگترين سد راه ملي شدن صنعت نفت از ميان برداشته شد و نهضت به ثمر رسيد.اما با خيانت ملي گرايان و ليبرال آية الله كاشاني اين عالم مجاهد از وقعيت سياسي اجتماعي خود كنار گذاشته شد.

حركت آية الله بروجردي

)1387 -1292 ه) ابهت، وقار و صلابت آية الله بروجردي و عمل كرد ايشان به گونه اي بود كه دولت وقت جرات انجام كارهاي ضد اسلامي را در خود نمي ديد، مبارزه با بهائيان، تربيت طلاب، اعزام مبلغ به خارج از كشور، تاسيس مجمع تقريب المذاهب و خدمات عمومي و اسلامي از فعاليت هاي اساسي اين عالم فرزانه است.وي پس از مرحوم حاج شيخ رياست حوزه علميه قم را بر عهده گرفت.

حركت امام خميني قدس سره

)1409 -1320 ه) پس از رحلت آيت الله بروجردي و به وجود آمدن خلاء در رهبري حوزه علميه قم حكومت پهلوي دست به اقداماتي زد كه موجب خروش علماي درجه اول حوزه علميه قم شد.طرح لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي در دولت منشا خروش امام خميني بر ضد طاغوتيان بود اين لايحه شرط اسلام را از منتخبان و منتخبين برداشته و قسم به كتاب آسماني جايگزين قسم به كلام الله مجيد شده بود.با اين طرح غير مسلمانان و بويژه بهائيان در صحنه سياسي قدرت و نفوذ

ص: 359

بيشتري مي يافتند.اين حركت دولت با مخالفت شديد امام خميني و ديگر علماي حوزه مواجه شد و پس از كشمكش هاي بسيار سرانجام دولت لايحه خود را پس گرفت و اولين پيروزي براي حوزه هاي علميه پس از رحلت آيت الله بروجردي به ثبت رسيد. پس از يك ماه شاه اصول شش گانه انقلاب سفيد را مطرح كرد و به رفراندم گذاشت كه با مخالفت حوزه و دانشگاه مواجه شد.علما اعلاميه صادر كردند و امام خميني نيز در اعلاميه خود چنين نگاشت: اين رفراندم مقدمه اي براي از بين بردن مواد مربوط به مذهب است.به دنبال اين اعتراضات بازارها تعطيل شد و اعتصاب همه جا را فرا گرفت.امام رفراندم برگزار شد و پس از آن تبليغات داخلي و خارجي بسياري روي آن صورت گرفت.دولت هاي اروپايي و آمريكا به شاه تبريك گفتند. امام خميني نوروز سال 42 را عزاي عمومي اعلام كرد و در محرم همان سال وعاظ و مبلغان به افشاگري عليه شاه پرداختند.13 خرداد كه روز عاشورا بود امام سخنراني فرمود و عليه شاه و اسرائيل به افشاگري پرداخت.14 خرداد امام دستگير شد و 15 خرداد مردم به خيابانها ريختند و آن واقعه عظيم و دلخراش به وقوع پيوست.در فروردين 1342 آزاد شد اما پيوسته مراقب اوضاع بود تا در مرداد 1342 حسنعلي منصور نخست وزير

ص: 360

قانون مصونيت قضايي اتباع آمريكا را در مجلس به تصويب رساند. امام اين قانون را استقلال و عزت ايران مغاير دانست و در روز چهارم آبان كه مصادف با ولادت حضرت زهرا نيز بود سخنراني كرد و نطقي آتشين ايراد فرمود كه: قلب من در فشار است، ايران ديگر عيد ندارد، عيد ايران را عزا كردند، ما را فروختند، عزت ما را پاي كوب كردند. اين سخنان در آن شرايط حساس احساسات مردم را بر انگيخت آنان با چشماني اشكبار به سخنان مرجع تقليدشان گوش مي دادند و خود را براي دفاع از ايران و اسلام آماده مي كردند.امام يك هفته بعد دستگير و به تركيه تبعيد شد.موج اعتراضات اعتصابات و نامه ها و اعلاميه هاي علما به طرف شاه و دولت سرازير شد.اما دولت با فشار و تهديد بطور موقت بر اوضاع مسلط گشت. امام خميني پس از تركيه به عراق رفت و 14 سال در تبعيد به سر مي برد.در اين مدت به سركوب فعاليت هاي سياسي مذهبي و قلع و قمع افراد و جريانهاي اسلامي پرداخت.ساواك شاگردان و مروجان افكار امام را در زندانها شكنجه و آزار مي داد، و عده اي را به شهادت رساند تا به خيال خود شعله هاي انقلاب را خاموش سازد. شاه از سال 1353 به ترويج شاه دوستي و باستاني ستايي به جاي اعتقادات

ص: 361

مذهبي پرداخت در سال 1355 تاريخ هجري شمسي را كه نمادي از حركت و هجرت رسول خدا (ص) بود را به تاريخ شاهنشاهي 2500 ساله تغيير داد و در اين مدت روابط گرمي با اسرائيل و آمريكا بر قرار كرد، تا اينكه در سال 56 جرقه اي موجب خروش مردم شد. 17 دي ماه 1356 در روزنامه اطلاعات به امام خميني توهين شد.19 دي ماه حركت مردم قم در اعتراض به اين جسارت انجام گرفت.عمال رژيم در اين اعتراض تعدادي را به شهادت رساندند اين حادثه نقطه شروع انقلاب اسلامي ايران شد.چهلم شهداي قم در تبريز باعث كشته شدن تعدادي در اين مراسم شد، و چهلم ها يكي پس از ديگري آغاز گشت تا به فرار شاه و ورود امام و پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن 1357 منجر شد.

ص: 362

آواي توحيد

آواي توحيد پيام مهم و تاريخي حضرت امام خميني (سلام الله عليه) به آقاي گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي بسم الله الرحمن الرحيم جناب آقاي گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي با اميد خوشبختي و سعادت براي شما و لت شوروي. از آن جا كه پس از روي كار آمدن شما چنين احساس مي شود كه جناب عالي در تحليل حوادث سياسي جهان خصوصا در رابطه با مسائل شوروي در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفته ايد و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشا تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلي حاكم بر جهان گردد، لازم ديدم نكاتي را يادآور شوم هر چند ممكن است حيطه تفكر و تصميمات جديد شما تنها روشي براي حل معضلات حزبي و در كنار آن حل پاره اي از مشكلات مردمتان باشد، ولي به همين اندازه هم شهامت تجديد نظر در مورد مكتبي كه ساليان سال فرزندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني نموده بود، قابل ستايش است.و اگر به فراتر از اين مقدار فكر مي كنيد اولين مساله اي كه مطمئنا باعث موفقيت شما خواهد شد، اينست كه در سياست اسلاف خود داير بر خدازدايي و دين زدايي از جامعه كه تحقيقا بزرگترين و بالاترين

ص: 363

ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروي وارد كرده است، تجديد نظر نماييد و بدانيد كه برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست. البته ممكن است از شيوه هاي ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد ولي حقيقت جاي ديگري است.شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گره هاي كور اقتصادي سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه داري غرب حل كنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نكرده ايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند.چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روش هاي اقتصادي و اجتماعي به بن بست رسيده است، دنياي غرب هم در همين مسائل البته به شكل ديگر و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است. جناب آقاي گورباچف! بايد به حقيقت رو آورد، مشكل اصلي كشور شما مساله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست.مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خدا است، همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا خواهد كشيد، مشكل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبدا هستي و آفرينش است. جناب آقاي گورباچف! براي همه روشن است كه از اين پس كمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي

ص: 364

جهان جستجو كرد، چرا كه ماركسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست، چرا كه مكتبي است مادي و با ماديت نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت كه اساسي ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به در آورد. حضرت آقاي گورباچف! ممكن است شما اثباتا در بعضي جهات به ماركسيسم پشت نكرده باشيد و از اين پس هم در مصاحبه ها، اعتقاد كامل خودتان را به آن ابراز كنيد، ولي خود مي دانيد كه ثبوتا اين گونه نيست.رهبر چين اولين ضربه را به كمونيسم زد و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه را بر پيكر آن نواختيد.امروز ديگر چيزي به نام كمونيسم در جهان نداريم، ولي از شما جدا مي خواهم كه در شكستن ديوارهاي خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد.اميدوارم افتخار واقعي اين مطلب را پيدا كنيد كه آخرين لايه هاي پوسيده هفتاد سال كژي جهان كمونيسم را از چهره تاريخ و كشور خود بزدائيد.امروز ديگر دولتهاي همسو با شما كه دلشان براي وطن و مردمشان مي طپد، هرگز حاضر نخواهند شد بيش از اين منابع زيرزميني و روزميني كشورشان را براي اثبات موفقيت كمونيسم - كه صداي شكستن استخوان هايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است - مصرف كنند. آقاي گورباچف! وقتي از گلدسته هاي مساجد بعضي

ص: 365

از جمهوري هاي شما پس از هفتاد سال بانگ الله اكبر و شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم به گوش رسيد، تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي (ص) را از شوق به گريه انداخت، لذا لازم دانستم اين موضوع را به شما گوشزد كنم كه بار ديگر به دو جهان بيني مادي و الهي بيانديشيد.ماديون معيار شناخت در جهان بيني خويش را «حس» دانسته و چيزي را كه محسوس نباشد، از قلمرو علم بيرون مي دانند و هستي را همتاي ماده دانسته و چيزي را كه ماده ندارد، موجود نمي دانند.قهرا جهان غيب مانند وجود خداوند تعالي و وحي و نبوت و قيامت را يكسره افسانه مي دانند.در حالي كه معيار شناخت در جهان بيني الهي اعم از «حس و عقل» مي باشد و چيزي كه معقول باشد، داخل در قلمرو علم مي باشد گرچه محسوس نباشد.لذا هستي اعم از غيب و شهادت است و چيزي كه ماده ندارد، مي تواند موجود باشد.و همان طور كه موجود مادي به «مجرد» استناد دارد، شناخت حسي نيز به شناخت عقلي متكي است. قرآن مجيد اساس تفكر مادي را نقد مي كند و به آنان كه بر اين پندارند كه خدا نيست و گرنه ديده مي شد، لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة; مي فرمايد: لا تدركه الابصار و

ص: 366

هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير. از قرآن عزيز و كريم و استدلالات آن در موارد وحي و نبوت و قيامت بگذريم كه از نظر شما اول بحث است.اصولا ميل نداشتم شما را در پيچ و تاب مسائل فلاسفه، بخصوص فلاسفه اسلامي بيندازم.فقط به يكي دو مثال ساده و فطري و وجداني كه سياسيون هم مي توانند از آن بهره اي ببرند، بسنده مي كنم: اين از بديهيات است كه ماده و جسم هر چه باشد از خود بي خبر است.يك مجسمه سنگي يا مجسمه مادي انسان، هر طرف آن از طرف ديگرش محجوب است، در صورتي كه به عيان مي بينيم كه انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است; مي داند كجاست، در محيطش چه مي گذرد، در جهان چه غوغايي است.پس در حيوان و انسان چيز ديگري است كه فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمي ميردو باقي است.انسان در فطرت خود هر كمالي را به طور مطلق مي خواهد و شما خوب مي دانيد كه انسان مي خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي كه ناقص است، دل نبسته است.اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست، فطرتا مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد.انسان هر اندازه دانشمند

ص: 367

باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتا مايل است آن علوم را هم بياموزد.پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم گر چه خود ندانيم. انسان مي خواهد به «حق مطلق» برسد تا فاني در خدا شود.اصولا اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است. اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد، مي توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب، در اين زمينه به نوشته هاي فارابي و بو علي سينا - رحمة الله عليهما - در حكمت مشاء مراجعه كنند تا روشن شود كه: قانون عليت و معلوليت كه هر گونه شناختي بر آن استوار است، معقول است نه محسوس، و ادراك معاني كلي و نيز قوانين كلي كه هر گونه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است نه محسوس.و نيز به كتاب هاي سهروردي - رحمة الله عليه - در حكمت اشراق مراجعه نموده و براي جنابعالي شرح كنند كه: جسم و هر موجود مادي ديگر به نور صرف كه منزه از حس مي باشد، نيازمند است و ادراك شهودي ذات انسان از حقيقت خويش، مبرا از پديده حسي

ص: 368

است.و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدر المتالهين - رضوان الله تعالي عليه و حشره الله مع النبيين و الصالحين - مراجعه نمايند تا معلوم گردد كه: حقيقت علم همانا وجودي است مجرد از ماده و هر گونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد. ديگر شما را خسته نمي كنم و از كتب عرفا بخصوص محيي الدين ابن عربي نام نمي برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قويا دست دارند، راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر ز موي منازل معرفت آگاه كردند كه بدون اين سفر آگاهي از آن امكان ندارد.جناب آقاي گورباچف! اكنون بعد از ذكر اين مسائل و مقدمات از شما مي خواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص كنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، كه به جهت ارزش هاي والا و جهان شمول اسلام است كه مي تواند وسيله راحتي و نجات همه ملت ها باشد و گره مشكلات اساسي بشريت را باز نمايد.نگرش جدي به اسلام ممكن است شما را براي هميشه از مساله افغانستان و مسائلي از اين قبيل

ص: 369

در جهان نجات دهد.ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان كشور خود دانسته و هميشه خود را در سرنوشت آنان شريك مي دانيم. با آزادي نسبي مراسم مذهبي در بعضي از جمهوري هاي شوروي، نشان داديد كه ديگر اين گونه فكر نمي كنيد كه مذهب مخدر جامعه است.راستي مذهبي كه ايران را در مقابل ابرقدرت ها چون كوه استوار كرده است، مخدر جامعه است؟ ! آيا مذهبي كه طالب اجراي عدالت در جهان و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و معنوي است، مخدر جامعه است؟ ! آري مذهبي كه وسيله شود تا سرمايه هاي مادي و معنوي كشورهاي اسلامي و غير اسلامي در اختيار ابرقدرت ها و قدرت ها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جدا است، مخدر جامعه است.ولي اين ديگر مذهب واقعي نيست بلكه مذهبي است كه مردم ما آن را مذهب امريكايي مي نامند. در خاتمه صريحا اعلام مي كنم كه جمهوري اسلامي ايران به عنوان بزرگترين و قدرتمندترين پايگاه جهان اسلام به راحتي مي تواند خلاء اعتقادي نظام شما را پر نمايد و در هر صورت كشور ما همچون گذشته به حسن همجواري و روابط متقابل معتقد است و آن را محترم مي شمارد. و السلام علي من اتبع الهدي روح الله الموسوي الخميني 11/10/67

ص: 370

آيه تجلى در ديوان امام خمينى (ره)

اشاره

مجله صحيفه مبين، شماره 50 دكتر محمد بهنام فر

چكيده

آيه.... فلما تجلى ربه للجبل...» بيش از همه الهام بخش شاعران و عارفان دراشاره به تجلى الهى شده است. حضرت امام (ره) در ديوان خود به كرات به آن اشارات لطيفى كرده اند و از تجلى نور حق تعالى بر دل بنده سخن گفته اند. در اين مقاله ضمن بسط مفهوم تجلى در عرفان به بررسى اين موضوع در ديوان امام (ره) پرداخته شده است. كليد واژه ها: تجلى الهى، آيه تجلى، آيه لن قرآنى.1.

مقدمه

شعر و عرفان براى بسيارى از بزرگان نام و آوازه اى در پى داشته و به وجود آنها اعتبارو شخصيتى بخشيده است; اما درباره امام خمينى بايد گفت كه: اين بزرگ مرد دوران معاصر نه فقط يك شاعر است و نه تنها يك عارف، بلكه شخصيتى است متعالى درتمامى ابعاد كه گاهى نيز براى تسلاى دل شيدا و شوريده اش اشعارى عرفانى زمزمه مى كرده تا روح پر شورش اندكى از غوغاى حيات مادى بياسايد و در سايه سارنغمه هاى روحانى و نجواهاى تنهايى آرامش يابد. آنچه كه در اشعار امام به چشم مى خورد تنها مشتى اصطلاحات خشك و بى روح و يا بازى با الفاظ عرفانى نيست، بلكه سخنانى است كه از دلى سوخته و سودازده -آنگاه كه غرق درياى معارف الهى بوده است -

ص: 371

برخاسته و در قالب الفاظ شكل گرفته است. و اما از آن جا كه "تجلى " در عرفان جايگاه والايى دارد و عرفا خلقت جهان راناشى از تجلى ذات حق مى دانند، نگارنده در اين مقاله كوشيده است تا موضوع تجلى حق را در ديوان امام (ره) با استناد به آيات و احاديث بررسى و تجزيه و تحليل نمايد.1.

تجلى در عرفان

تجلى در لغت به معنى ظاهر شدن، روشن و درخشنده شدن و جلوه كردن آمده است[1]، اما در اصطلاح صوفيه تجلى عبارت از جلوه انوار حق است بر دل صوفى[2]. صوفيان تجلى را سه قسم مى دانند: 1 - تجلى ذات «و علامتش اگر از بقاى وجود سالك چيزى مانده بود، فناى ذات وتلاشى صفات است در سطوات انوار آن... چنان كه حال موسى - عليه السلام - كه او رابدين تجلى از خود بستندند و فانى كردند[3]«. 2 - تجلى صفات و «علامت آن اگر از ذات قديم به صفات جلال تلقى كند ازعظمت و قدرت و كبريا و جبروت، خشوع و خضوع بود... و اگر به صفات جمال تجلى كند، رافت و رحمت و لطف و كرامت، سرور و انس بود[4]«. 3 - تجلى افعال و «علامت آن قطع نظر از افعال خلق و اسقاط اضافت خير و شر ونفع و ضرر بديشان و استواى مدح و ذم

ص: 372

قبول و رد خلق، چه مشاهده مجرد فعل الهى خلق را از اضافت افعال به خود مغرور گرداند[5]«. در عرفان، خلقت جهان را عبارت از تجلى ذات حق مى دانند[6]، چنان كه حافظمى گويد: در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد[7] حضرت امام نيز در موارد متعددى به اين مساله اشاره كرده است، از جمله در يك رباعى سرايد: آن كس كه رخش نديد خفاش بود خورشيد فروغ رخ زيباش بود[8] سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روى او فاش بود در جايى ديگر تمام موجودات را سرگشته و حيران و غرق در عشق معشوق ازلى مى داند كه با دلى سوخته تاب و توان خويش را از دست داده اند و از حضرت حق درخواست مى كند تا نقاب از رخ بر اندازد تا همگان به آرزوى خويش ست يابند: سرگشته و حيران همه در عشق تو غرقند دل سوخته هر ناحيه بى تاب و توانند بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت تا فاش شود آنچه همه در پى آنند[9] عارفان معتقدند كه راز آفرينش و سر وجود عشق است و اين مطلب را بدين صورت تبيين و توجيه مى كنند كه: «تجلى جمال[10] و جلوه حسن معبود ازلى وتعلق علم ازلى به حسن

ص: 373

ازلى مستلزم وجودى بود كه به اين جمال تام و حسن كامل عشق بورزد; يعنى حسن و جمال و تجلى جمال يار در صورتى تحقق مى يافت كه متجلايى براى آن و صورت بى صورت معشوق در صورتى قابل تصور بود كه آينه اى براى نمايش آن باشد... جمال و جلوه حسن ازلى كه بى وجود عاشقى جمال پرست و آينه اى كه محل انعكاس اين جلوه و جمال باشد تجلى و تحققى نمى توانست داشته باشد، اين استلزام و احتياج بود كه موجب ايجاد عالم وجود وشروع آفرينش شد[11]« و حديث قدسى: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف[12]« را شاهد اين مدعا مى دانند. لذا رخ يار را در همه جا جلوه گرمى بينند و مى گويند: يار بى پرده از در و ديوار در تجلى است يا اولواالابصار در ديوان امام نيز بارها اين مضمون آمده است، از جمله: همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست كور دل آن كه نيابد به جهان جاى تو را[13] در هر چه بنگر رخ او جلوه گر بود لوح رخش به هر در و هر رهگذر بود[14] جز رخ يار جمالى و جميلى نبود در غم اوست كه در گفت و مگوييم همه[15] هر كجا پا بنهى حسن وى آن جا پيداست هر كجا سر بنهى سجده گه آن زيباست[16] با عاقلان بگو

ص: 374

كه رخ يار ظاهر است كاوش بس است اين همه در جستجوى دوست[17] 1.

تجلى نور حق بر كوه طور

آن چه بيشتر از همه الهام بخش شاعران و عارفان در اشاره به تجليات الهى شده،داستان متجلى شدن نور حق بر طور است كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است;آن جا كه مى فرمايد: «و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى و لكن انظرالى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا [18]; وقتى موسى به ميقات آمد و با خدا هم سخن شد، از خدا خواست كه خودرا به او نشان دهد و خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد و ليكن به كوه بنگر، اگر درجايش استوار بماند مرا خواهى ديد; پس چون خداوند بر كوه متجلى شد، كوه پاره پاره گرديد و موسى بيهوش روى زمين افتاد.» بسيارى از شاعران و عارفان به اين داستان اشارات لطيفى كرده اند و نتايج زيبايى گرفته اند، از جمله مولوى مى گويد: جسم خاك از عشق بر افلاك شد كوه در رقص آمد و چالاك شد عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسى صاعقا[19] يا در جايى ديگر چنين مى سرايد: كوه طور از نور موسى شد به رقص صوفى

ص: 375

كامل شد و رست او زنقص چه عجب گر كوه صوفى شد عزيز جسم موسى از كلوخى بود نيز[20] حضرت امام نيز به كرات به اين واقعه اشارات لطيفى كرده اند و از تجلى نور حق بر دل بنده سخن گفته اند; از جمله در يك رباعى مى گويند: تا تجلى ذات حق سالك رافانى نكند و او را از خود رهايى ندهد با معشوق ازلى نديم و همنشين نخواهد شد: موسى نشده كليم كى خواهد شد؟ در طور رهش مقيم كى خواهد شد؟ تا جلوه حق تو را از خود نرهاند با يار ازل نديم كى خواهى شد؟[21] و در رباعى ديگرى، دل سالك را رمزى از "جبل" مى دانند و معتقدند: تا آن راجلوه جمال حق پاره پاره نكند و هستى سالك را از او نگيرد همواره خطاب "لن ترانى" خواهد شنيد و از وصال يار محروم خواهد ماند: تا جلوه او جبال را دك نكند تا صعق تو را از خويش مندك نكند پيوسته خطاب لن ترانى شنوى فانى شو تا خود از تو منفك نكند[22] و در جايى ديگر در تعريض به ابن سينا و فلاسفه، استدلالات عقلى را «برهان حيران ساز» مى دانند و معتقدند: كسانى كه در اين گونه استدلالات و برهانهاسرگردان شده اند راهى به طور سينا و جلوه گاه جمال حق ندارند، بلكه

ص: 376

غمزه يار وتجلى معشوق است كه همچون تجلى ذات حق بر كوه طور سالك را موسى وار ازخود بيخود مى سازد و تمام دردها را درمان مى كند: پرتو حسنت به جان افتاد و آن را نيست كرد عشق آمد دردها را هر چه بود درمان نمود غمزه ات در جان عاشق بر فروزد آتشى كانچنان كز جلوه اى با موسى عمران نمود ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافت آن را كه برهان حيران ساز تو حيران نمود[23] و در غزلى ديگر شبيه اين مضمون را چنين بيان مى كنند: پاره كن پرده انوار ميان من و خود تا كند جلوه رخ ماه تواندر دل من جلوه كن در جبل قلب من اى يار عزيز تا چو موسى بشود زنده دل غافل من در سراپاى دو عالم رخ او جلوه گر است كه كند پوچ همه زندگى باطل من[24] همچنين در نظر امام تجلى غم زداى دل است: پرده را از روى ماه خويش بالا مى زند غمزه را سر مى دهد غم از دل و جان مى رود[25] و من و ما را از دل سالك مى زدايد: اين همه ما و منى صوفى درويش نمود جلوه اى تا من و ما را زدلم بزدايى[26] و سخن آخر اين كه حضرت امام معتقدند: اگر معشوق از ما مستور و

ص: 377

در حجاب است، عيب از خود ماست و الا اگر ديده حق بين وجود داشته باشد تمام عالم كوه طوراست و جلوه گاه جمال حق: عيب از ماست اگر دولت زما مستور است ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است[27]4 1.

نتيجه

از آن جا كه تجلى در عرفان جايگاه والايى دارد و عرفان خلقت جهان را ناشى ازتجلى ذات حق مى دانند، اين موضوع در ديوان امام (ره) نيز باز تاب چشمگيرى دارد. حضرت امام در جاى جاى اشعارشان با اشاره به داستان تجلى حق بر كوه طور ازآن دريافتى رمزى و عرفانى دارند. ايشان قلب سالك را رمزى از كوه طور مى دانند ومعتقدند: تا نور حق بر دل سالك جلوه گر نشود و هستى او را فانى نسازد به وصال يارنخواهد رسيد. همچنين با تعريض به فلاسفه مى گويند: غمزه يار و تجلى معشوق بر دل سالك اورا موسى وار از خود بيخود مى سازد و تمام دردها را درمان مى كند. در نظرايشان جمال يار در همه جا جلوه گر است و اگر از ديد ما مستور است،عيب در خود ماست كه چشم حق بين نداريم: عيب درماست اگر دوست زما مستور است ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است

منابع

1 . سيد جعفر سجادى، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، چاپ طهورى، تهران

ص: 378

1370، ذيل«تجلى». 2 . احمد على رجايى بخارايى، فرهنگ اشعار حافظ، چاپ پنجم، انتشارات علمى، تهران 1368، ذيل«تجلى». 3 . نجم رازى، مرصاد العباد من المبدا الى المعاد، به اهتمام دكتر محمد امين رياحى، چاپ پنجم، انتشارات علمى و فرهنگى تهران 1373، ص130 به بعد. 4 . همان جا. 5 . همان جا. 6 . سيد جعفر سجادى، فرهنگى لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ذيل «تجلى». 7 . شمس الدين محمد حافظ، ديوان غزليات، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، چاپ ششم، انتشارات صفى على شاه، تهران 1369، ص206. 8 . امام خمينى، ديوان، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران 1377، ص213. 9 . همان ماخذ، ص102. 10 . تعبير «جمال» براى ذات حق برگرفته از اين حديث است: ان الله جميل يحب الجمال رك: بديع الزمان فروزانفر احاديث مثنوى، چاپ دوم، انتشارات امير كبير، تهران 1347، ص42. 11 . منوچهر مرتضوى، مكتب حافظ، چاپ دو، انتشارات توس، تهران 1365، صص 355 - 354. 12 . بديع الزمان فروزانفر، احاديث مثنوى، ص 29. 13 . امام خمينى، ديوان، ص42. 14 . همان ماخذ، ص141. 15 . همان، ص179. 16 . همان، ص49. 17 . همان، ص64. 18 . قرآن كريم، اعراف 7/143. 19 . جلال الدين محمد مولوى، مثنوى معنوى،

ص: 379

تصحيح نيكلسون، به اهتمام دكتر نصر الله پور جوادى،انتشارات امير كبير، تهران 1364، دفتر اول ص4. 20 . همان ماخذ، ص54. 21 . همان، ص208. 22 . همان، ص210. 23 . همان، ص115. 24 . همان، ص174. 25 . همان، ص111. 26 . همان، ص186. 27 . همان، ص52. البته اشاره به تجلى حق بر دل عارف در جاى جاى ديوان حضرت امام (ره) به چشم مى خورد كه در اين مقاله جهت رعايت اختصار به ذكر چند نمونه اشاره شده است. از جمله رك:صص42، 49، 59، 62، 64، 102، 139، 141، 161، 174، 179، 213، 231و 246.

ص: 380

آية الله العظمي شيخ عبدالكريم حائري

گلشن ابرار، ج 2 عباس زاده، سعيد تولد سال 1326 ه -.ق در روستاي ((مهرجرد)) يزد در خانه مردي پاكدل و پرهيزكار به نام ((محمد جعفر)) كودكي پا به عرصه حيات گذاشت و عبدالكريم نام گرفت .(1) وي دروان كودكي را در دامان پر مهر مادري سپري كرد تا به شش سالگي رسيد. در آن روزگار كه عبدالكريم بايستي پايش به مكتب باز مي شد در مهرجرد از مدرسه و مكتب خبري نبود و كودكاني كه بزرگ مي شدند به دنبال كار و حرفه پدران خود رفته ، بهار عمرشان را در مزارع سپري مي كردند، اما عبدالكريم كه گويي سرنوشتي جز اين داشت مورد لطف الهي قرار گرفت و خيلي زود وسيله درس و دانش د اندوزي برايش فراهم شد. آغاز تحصيل ((روزي يكي از بستگانش به نام محمد جعفر معروف به (مير ابو جعفر) - كه خود عالم و در كسوت روحانيت بود - به مهرجرد آمد و (در ديدار نخست ) آثار استعداد و پرتو نبوغي خارق العاده را در سيماي اين كودك مشاهده نمود و اين بود كه تحصيل عبدالكريم را عهده دار شد و در همين سفر با رضايت پدر و مادرش ، او را به اردكان برد و به مكتب سپرد.))

ص: 381

(2) عبدالكريم ، در شهر ناآشنا چندين سال در رفت و آمد بود. روزها در درس د استادان حاضر مي شد و شبها در خانه مير ابو جعفر به سر مي برد و گاهي در شبهاي جمعه به منظور ديدار با پدر و مادر راه مهرجرد را پيش مي گرفت . عبدالكريم هر چند بار رحلت پدر مدتي از تحصيل باز ماند اما اين فراق از مكتب چندان طول نكشيد و ديگر بار شوق مدرسه و مكتب ، قرار از كف اختيار او ربود و عشق به معارف قرآن در دلش جوانه زد و اين بار راه حوزه علميه يزد را در پيش گرفت . حوزه يزد در آن دروان (اواخر قرن سيزدهم ) يزد حوزه علمي پر رونقي داشت . پنج مدرسه علوم ديني در اين شهر، بخش عمده اي از دانشجويان علوم اسلامي را در خود جاي داده بود و دانشمندان بزرگي كه تربيت يافته حوزه پر آوازه نجف و شاگردان شيخ بزرگ انصاري و ميرزاي شيرازي بودند، در آنجا به تدريس علوم مختلف اسلامي اشتغال داشتند. ((در ميان مدرسه هاي مختلف علوم ديني ، مدرسه بزرگ (و زيباي ) ((محمد تقي خان )) از معروف ترين آنها به شمار مي فت .)) (3) كه بسياري از درسهاي

ص: 382

دوره سطح و خارج در آنجا تدريس مي شد. عبدالكريم جوان ، در چنين جو معنوي وارد دارالعباده يزد گرديد و در مدرسه محمد تقي خان سكني گزيد و سالها با شور و اشتياق فراوان در پاي درس استادان بزرگ به تحصيل علوم اسلامي پرداخت . شوق ديدار هنوز بيش از 18 بهار از عمر عبدالكريم سپري نگرديده بود كه شوق ديدار عتبات در دل وي جوشيدن گرفت و راهي سرزمين عراق شد. چهار شهر مذهبي عراق (نجف ، كربلا، كاظمين و سامرا) كه فرزندان پيامبر خدا را ميزبان هستند و خاكشان وجود پاك امامان بزرگوار ما را در آغوش خود كشيده است ، عتبات مي گويند. او به همراه مادر خويش با كاروان زيارتي راهي آنجا شد و بي درنگ به حلقه دانشوارن و عالمان بزرگي كه گرداگرد امامان را گرفته بودند، پيوست . عبدالكريم ابتدا چند سالي در حوزه عليمه كربلا در محضر آية الله فاضل اردكاني بود و پس از آن با راهنمايي استادش به حوزه عليمه سامرا و به محضر ميرزاي بزرگ شيرازي شتافت . در حوزه سامرا ميرزاي شيرازي در آن زمان مرجع وقت و در راس حوزه علميه سامرا بود. وي از آنجا كه به علم و معنويت آية الله ادركاني احترام زيادي مي

ص: 383

گذاشت شيخ عبدالكريم را مورد توجه قرار داد. مي گويند وقتي نامه فاضل اردكاني را خواند و رو به عبدالكريم كرد و فرمود: ((من به شما اخلاص پيدا كردم .)) (4) از همين رو آن طلبه جوان و پر تلاش را در منزل خود جاي داد. آية الله حائري پس از اينكه به مقام اجتهاد نايل گشته بود از اين دوران به نيكي ياد كرده ، از خانه ميرزا خاطراتي را اين گونه نقل مي كند: ((سرداب خانه ميرزا هم محل مطالعه ام بود و هم محل استراحتم و در ماه مبارك رمضان سحري را نيز در آنجام مي خوردم اما براي افطار به خانه ميرزا باز نمي گشتم ، بلكه به علت گرماي طاقت فرساي هوا، به سوي فرات رفته ، آب مفصلي مي خوردم و شنا مي كردم )) (5) شيخ عبدالكريم در حوزه عليه سامرا دوازده سال تمام به تحصيل علم پرداخت . او در اين مدت . با همه رنجها و مشتقها ساخت و فارغ از هرگونه اشتغال ديگري با دلي پر اميد، به آينده روشن خويش چشم مي دوخت و سرانجام نيز به كمالات علمي و معنوي نايل گشت . در محضر استادان گذشته از اراده محكم و تلاش خستگي ناپذير شيخ عبدالكريم در راه

ص: 384

تحصيل دانش ، استادان پرمايه نيز در شكلي گيري شخصيّت علمي و معنوي او نقش اساسي ايفا مي كردند. وي در سالهايي كه در حوزه علميه سامرا حضور داشت از خرمن دانش د فقهاي بزرگي چون آية الله سيد محمد فشاركي ، آية لله محمد تقي شيرازي و آية الله شيخ فضل الله نوري ، كه هر يك از ستاره هاي درخشان آسمان فقاهت به شمار مي رفتند، خوشه علم و معنويت چيد. اقامت در كربلا آية الله حائري پس از رحلت ميرزاي شيرازي راهي نجف گرديد و در آنجا رحل اقامت افكند اما به زودي در يافت كه حوزه علميه كربلا اكنون به وجود او نياز بيشتر دارد. به همين سبب شهر امام مظلومان حسين عليه السلام را بر گزيد و راهي كربلا گرديد. كربلا كه روزگاري حوزه علميه معروف و باشكوهي داشت در آن روزها ديگر شكوه رونق خود را از دست داده بود و هيچ جنب و جوشي در مدرسه هاي علميه به چشم نمي خورد و از تراكم طلاب مثل سالهاي دوران تحصيل او خبري نبود. بارگاه مقدس حسيني نيز آرام و خالي از درس و بحث علمي ، روزگار خود را تنها با زمزمه شيفتگان اهل بيت و زائران مشتاق ضريح حسين عليه السلام مي

ص: 385

گذارند. وي به موجب همين اوضاع تاءسف بار حوزه علميه ، اين شهر را انتخاب كرد و اينجا بود كه او لقب حائري (6) را براي خود برگزيد با حضور اندك مدت خود در حوزه علميه كربلا، غبار عزلت و فراموشي سالهاي گذشته را از چهره اين شهر زدود و پس از سالها آرامش و سكوت بار ديگر همهمه طلاب در مدراس پيچيد و بارگاه امام حسين عليه السلام نيز با طنين افكندن بحثهاي علمي دانش پژوهان در آن ، جلوه اي ديگر گرفت . آية الله حائري در مدت دو درس عمده خارج اصول و فقه تدريس مي كرد و باقي اوقاتش را در اختيار طلاب علوم ديني قرار داد و علاوه بر اينها، در مقام كسي كه آية الله ميرزا محمد تقي شيرازي مرجع تقليد شيعه احتياطات خود را به ايشان ارجاع داده ، پاسخگويي به مسائل ديني مردم را نيز بر عهده گرفت . در حلقه خوبان آية الله حائري در اواخر سال 1332 ه -.ق وقتي ماجراجوي انگليس در عراق شدت گرفت و دامنه آشوب به شهر كربلا نيز كشيده شد به دعوت مردم اراك عزم سفر به ايران كرد. و تا سال 1340 كه عازم قم شد در كنار مردم اين ديار و در خدمت

ص: 386

حوزه علميه شهر اراك بود. گويند در اين ايام امام خميني (ره ) جواني بيست ساله بود كه با شنيدن آوازه حوزه علميه شهر اراك ، از عزيمت به حوزه اصفهان صرف نظر كرد و به سوي اراك شتافت و تا انتقال اين حوزه به شهر مقدس قم از حوزه دانش و معروف اين مرد بزرگ بهره ها جست .(7) آية الله حائري به مدت هشت سال در اين حوزه پر شكوه بر مسند تدريس د تكيه زد و در كنار مسؤ وليت سنگين مرجعيت از پرورش و شكوفايي استعدادهاي طلاب جوان نيز لحظه اي غافل نبود و به موجب اهميت فوق العاده به اين امر صدها جان پاك طينت ديگر را كه اميد آن مي رفت همه در زمره مراجع بزرگ بشمار آينده در دامان پر مهر و محبت پدرانه خود پرورش داد. قم شهر فضليت قم از بزرگترين شهرهاي مذهبي جهان تشيع به بشمار مي آيد كه از روزگاران نخست تولد تشيع در ايران ، به مركزيت شيعه شهرت داشته و تاكنون نيز مركزيت خود را دانش و بينش اسلامي و تصميم گيري درباره حوادث سياسي و اجتماعي حفظ كرده است . اين شهر همانند شهرهاي نجف و كربلا در سالهاي پس از ظهور اسلام ايجاد گرديد و

ص: 387

با ورود دختر امام موسي كاظم عليه السلام و بعدها به سبب وجود بارگاه عظيم آن حضرت به عظمتش افزوده شد و مورد توجه مشتاقان اهل علم و ايمان قرار گرفت . قم تاريخ درخشاني در خصوص برپاي حوزه علميه و پايگاه ديني مردم دارد. اولين كساني كه در اين شهر براي تاءسيس حوزه عليمه قيام كردند محدثان و روات قبيله اشعري بودند كه از ياران امامام معصوم عليه السلام به شمار مي رفتند. سپس ظهور شخصيتهاي بزرگي چون شيخ كليني و شيخ صدوق و پس از آنها رو آوردن شيعيان علوي بدين حوزه بر رو نقش افزود. اما با اينهمه اين شهر روزگاري نيز خالي از عالمان بوده است و از قرن ششم هجري تا دوران صفويه چندان رونقي نداشته است و بر حجره هاي مدارس د آن گرد غربت و تنهايي نشسته بود. ((در اوايل قرن يازدهم ه -.ق چند سالي شخصيتهاي بزرگي چون صدرالدين شيرازي ، فياض لاهيجي و فيض كاشاني و بعدها ميرزاي قمي در مدارس اين شهر به بحث و اشاعه علوم اسلامي در فقه ، تفسير كلام ، فلسفه و عرفان پرداختند.)) (8) و با تشكيل جلسات پر شكوه علمي مدتي كور سوي دانش را در اين شهر روشن نگه داشتند. اما پس از

ص: 388

آن تا روزي كه آية الله حائري پا به اين شهر مي گذارد وضع حوزه هاي علميه همچنان اسفبار و مدتها عضمت گذشته آن فراموش شده بود. آية الله حائري پيش از آنكه از طرف اهالي قم به اين شهر دعوت شود يك بار در سال 1332 ه -.ق در سفري كه به مشهد رضوي عزيمت نمودند، از قم نيز ديدن كرده و چند شبي را در كنار حرم حضرت فاطمه معصومه عليه السلام گذارنده و اوضاع مدارس ديني را از نزديك مشاهده نموده بود. مدرسه فيضيه را ديده بود كه حجره هاي پر غوغاي ديروزش اكنون خالي از همهمه محصلام علوم ديني شده و بر قفسه هاي كتاب گرد فراموشي نشسته است . انگار هيچ گاه زمزمه دانش پژوهان اسلامي در فضاي قم طنين انداز نبوده است ! مدرسه بزرگ ((دارالشفا)) را ديده بود كه سالنهاي درس و بحث آن اكنون محل اسكان فقراي شهر يا زائران شده است ((و بعضا كسبه اطراف حرم از حجره هايش به عنوان انبار اجناس استفاده مي كردند.)) (9) و از همه غمناك تر حال و روز طلاب جواني بود كه به علت محروم بودن از استادان چيره دست و نبود نظم با چهرهاي افسرده ، عمر خود را به بيهودگي مي گذارنيدند

ص: 389

و در آن حجره هاي تاريك و غبار گرفته با مباحثات سطح ، روزگار سپري مي كردند. گويند ايشان پس از آنكه از نزديك اوضاع اسفبار مدارس علمي اين شهر را ديد، بسيار ناراحت و افسرده خاطر قم را ترك گفت و اطرافيانش بارها از او شنيدند كه مي گفت : ((چه مي شد اگر حوزه علميه قم سرو سامان مي گرفت !)) آية الله حائري در اواخر زمستان 1300 ه -.ش )22 - رجب 1340 ق ) بود كه با فرزند بزرگش حاج شيخ مرتضي حائري به همراه آية الله محمد تقي خوانساري به قصد اجابت دعوت مردم ، از اراك به سمت قم حركت كردند و در ميان انبوه جمعيت استقبال كننده وارد شهر قم شدند. تاسيس حوزه تاسيس حوزه علميه قم چيزي بود كه زمزمه آن قرنها پيش از حوزه علميه نجف شروع شده بود و ريشه در روايات امامان معصوم عليه السلام داشت امام صادق عليه السلام در قرن دوم هجري قمري به ياران خود درباره شهر قم و مركزيت اين شهر براي دانش اسلامي چنين فرموده بود: زود باشد كه كوفه روزگاري از مؤ منان خالي گردد و دانش و در آن ناپديد شود... و به شهري كه آن را ((قم )) گويند ظاهر شود

ص: 390

و معدن اهل علم و فضل شود.(10) حضور آية الله حائري در قم اين نويد امامان بزرگوار شيعه را كه همواره زبان به زبان نقل شده و در ذهن شيعيان جاي گرفته بود، تحقق مي بخشيد. اوايل بهار 1301 ش ، پس از دو ماه اقامت آية الله حائري در شهر قم ، در منزل آية الله پايين شهري ، جلسه اي از طرف علما، بازاريان ، و كسبه تهران تشكيل شد كه بزرگاني از فقهاي قم چون آية الله بافقي ، آية الله كبير و آية الله فيض در آن شركت داشتند. در اين جلسه ، گفتگو پيرامون حوزه علميه قم ، ساعتها به درازاكشيد و سرانجام نظر نهايي به آية الله حائري محول شد. همه علما و بزرگان علم و معرفت قبول اين امر مهم به آية الله حائري اصرار كردند و نيز بسياري از بازاريان و كسبه در تاءمين مالي حوزه اعلام آمادگي نمودند. آية الله حائري ابتدا بر اين عقيده بود كه بزرگان قم خود اين كار را انجام دهند و از عهده اين امر خطير نيز بر خواهند آمد. اما چون اصرار بي حد علما را مشاهده كرد تكليف را بر عهده خود ثابت ديد و اين نكته را بيان فرمود: ((استخاره خواهيم كرد آيا

ص: 391

صلاح است در قم مانده ، به فضلا و محصلين حوزه اراك كه انتظار بازگشت مرا دارند، بنويسم به قم بيايند يا نه ؟)) وي صبح روز بعد، پس از آنكه نماز صبح را به پايان رساند در حرم حضرت معصومه عليه السلام به دعا و نيايش ايستاد و به قرآن روي آورد. نقل است كه آية الله حائري به قرآن استخاره نمي كرد و مي فرمود من درست نمي فهمم ععع ((يسبح له ما في السموات و الارض ، عععع نسبت به موضوع استخاره خواب است يا بد.)) اما در مورد ماندن در قم به قرآن استخاره كرد و خود را به مشيت الهي سپرد، كه آيه اي زيبا و مناسب حالش ععع ((...واتوني باهلكم اجمعين )) (11) عععع خط مشي آينده او را ترسيم نمود و آية الله حائري را مصمم ساخت حوزه علميه قم را سامان داده ، شاگردان خود را از اراك به اين شهر فرا خواند.(12) با اقامت گزيدن آية الله حائري در قم بنيان حوزه علميه قم نيز نهاده شد و با گامهاي بزرگي كه ايشان بر داشت اين حوزه بتدريج رشد كرد و در رديف بزرگترين حوزه هاي علميه جهان تشيع در آمد. اساسي ترين گام آية الله حائري پس از تاسيس حوزه

ص: 392

، تعمير مدراس ديني و تغيير روشن آموزشي بود كه تحولي عظيم را در آنها به وجود آورد. و دوران نابسامان حوزه علميه قم كه پس از ميرزاي قمي وضع رقت باري يافته بود، پايان گرفت . ابتكار آية الله حائري پس از توجه دادن محصلان علوم ديني به ژرف نگري در درس و بحث علمي گزينش ((هيات ممتحنه )) براي گرفتن امتحان از دروس حوزوي بود كه امروز چنين روشي در آموزش و پروش د همه كشورها از ضروريات كار محسوب مي شود. شكوه و عظمت حوزه علميه قم از آغاز تا به امروز كه بيش از هفتاد سال از شكل گيري آن مي گذرد هر سال چشمگيرتر از گذشته در عرصه هاي مختلف ، نمود داشته است و پرتو آثار وجودي اش افقهاي جديدي از دورترين نقاط عالم را در نورديده است . اين حوزه با شكوه گذشته از اينكه بزرگ ترين دانشگاه علوم اسلامي است در رشته هاي اعتقادات ، فقه و حقوق ، عرفان ، فلسفه ، اقتصاد، تفسير، كلام و... پاسخگوي نيازهاي اجتماعي ، فرهنگي و فكري جامعه نيز بوده و هست و در اين راه انديشمندان و فرزانگان فراواني در دامن خود پرورانده است و اكنون بيش د از 40 هزار دانشجوي علوم اسلامي

ص: 393

از ايران و هزاران نفر از 45 كشور اسلامي را در خود جاي داده است . به طور كلي حوزه علميه در زمينه هاي مختلف فرهنگي ، اعتقادي ، سياسي و اجتماعي آثار و بركات فراواني به جاي گذاشت كه مي توان در يك كلام از آن ، احياي عظمتهاي فراموش شده اين سرزمين تعبير آورد. پس از تاسيس د حوزه علميه قم بود كه در كمترين زمان ، روح بالندگي و تحرك علمي و فرهنگي در بسياري از شهرهاي ايران نمايان گرديد. پرورش يافتگان حوزه علميه قم به ساير بلاد سرازير گشتند، و دهها كتابخانه و مدرسه علوم ديني در سراسر كشور تاسيس شد. در آن روزگار كه چند مدرسه دولتي ايران محدود به شاهزادگان و حكومتيان بود درگاه حوزه هاي علميه سراسر كشور، به روي فرزندان همه اقشار ملت گشوده بود و حتي در دورترين نقاط كشور هم به همت علماي اسلام آثار اسلامي انتشار مي يافت و مكتبهاي درسي رونق مي گرفت و از هر خانه گلي در دل كوهها و ميان جنگلها هم صداي دلنشين قرآن بچه هاي مسلمان در آسمان اين كشور طنين انداز مي شد و روز به روز فرهنگ اسلامي و معارف تشيع در ايران راه مي يافت . به بركت شكل گيري

ص: 394

حوزه علميه قم در زماني اندك فروغ درخشان آن به افقهاي دور دست رسيد. وضع مدارس ديگر شهرستانها - نيز با گسيل شاگردان مكتب آية الله حائري بدان مناطق - رو به بهبود گذاشت . و در خود شهر قم علاوه بر احياي مدرسه هاي علميه قديمي چون ، فيضيه ، دارالشفاء، مومنيه ، خان ، مدرسه هاي بزرگ ديگري نيز تاسيس شد كه امروزه تعداد آنها ((به بيش از 70(( مدرسه مي رسد. در قلمرو قلم در كنار همه تلاشهاي خستگي ناپذير آية الله حائري آثار قلمي مهمي نيز از ايشان به يادگار مانده است كه از آن ميان مي توان به كتابهاي ذيل اشاره كرد: 1. كتاب الصلوة - كتاب مفصلي درباره مسائل نماز است . 2. كتاب دررالاصول - اين كتاب تقريرات درس آية الله سيد محمد فشاركي است . گويند آية الله محمد حسين كمپاني اصفهاني ، صاحب كتاب گرانقدر ((نهاية الدرايه في شرح الكفايه )) بحثهاي درس خارج خود را مطابق با سرفصلهاي همين كتاب پيش مي برده و از مؤ لف آن با عنوان ((بعض د الاءجله )) (يكي از مردان بزرگ ) تعبير مي فرموده است (13) 3. كتابهاي ديگر آية الله حائري مجموعه رسائلي است كه در ابواب مختلف فقهي مانند احكام

ص: 395

ارث ، احكام شير دادن و مسائل ازدواج و طالق به رشته تحرير درآورده است . شاگردان مكتب آية الله حائري آية الله حائري در دوران زندگي پربار خود علاوه بر خدمات بسيار ارزشمند فرهنگي و اجتماعي به اسلام و مسلمانان ، در مكتب خود فرزانگان و انديشمندان بزرگي را تربيت كرد. او كه در دوران تدريس توجه ويژه اي نسبت به شاگردان خود داشت افراد خوش استعداد را همواره تشويق مي نمود و مورد حمايت خويش قرار مي داد و بدين ترتيب توانست شخصيتهاي بارزي را به جهان اسلام تقديم دارد كه از ميان آنان مي توان از آية الله العظمي امام خميني ، آية الله العظمي آقاي گلپايگاني ، آية الله العظمي آقاي اراكي ، آية الله العظمي آقاي مرعشي نجفي و صدها فرزانه ديگر نام برد.(14) در خدمت مردم آية الله حائري كسي نبود كه در مقام فقاهت و رسيدگي به امور ديني ، مشكلات ديگر اجتماعي و اقتصادي جامعه را به فراموشي سپارد. او در حالي كه بر مسند مرجعيت تكيه زده و استوارترين انسان عصر خود به شمار مي رفت ، در مقابل مشكلات و نيازهاي مردم محروم ، تحمل را از دست مي داد. از اين جهت در كنار مسئوليت سخت اداره حوزه علميه

ص: 396

برطرف كردن نيازهاي اساسي مردم را از وظايف اصلي خويش مي دانست ، كه به طور خلاصه اشاره مي شود. در حادثه سيل 1313 ش . سيل بسياري از خانه هاي مردم فقير ساحل رودخانه را طعمه خود ساخت و انبوهي از آنان را آواره و بي خانمان كرد. در اين حادثه آية الله حائري با ارسال پيام به ساير شهرهاي ايران ، خواستار كمك ديگر هموطنان به اين شهر سيل زده شد و انبوه كمكهاي مردم را به شهر قم سرازير ساخت . ايشان در رسيدگي به اين مهم قطعه زمين وسيعي را در منطقه خاك فرج كه متعلق به آستانه حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها بود، خريداري نمود و با كمك ديگر اقشار جامعه ، خانه هايي منطبق با اصول مهندسي وقت ، به منظور اسكان آوارگان احداث كرد كه هم اكنون اين منطقه به كوچه رهبر شهرت دارد. در روزگاري كه بسياري از مردم در خيابانهاي قم زندگي خود را به تكدي مي گذراندند وي محلي را به ((خانه فقرا)) اختصاص داد و مستمندان شهر را در آن مكان گرد آورد و بدين ترتيب صدقات و كمكهاي مالي مردم نيك انديش را در مسيري صحيح ، صرف اداره امور آنان كرد. بيمارستان فاطمي قم به

ص: 397

پيشنهاد به آية الله حائري و با مساعدت يكي از مؤ منين به نام آقا سيد محمد فاطمي تاءسيس شده و بعدها با وجوهي از ارث آقاي سهام الدوله توسعه يافته است . از خدمات ديگر آية الله حائري انتقال قبرستان قم به خارج از شهر است . در آن روزها قبرستان بزرگ قم در جوار در شمالي حرم حضرت معصومه سلام الله عليها قرار داشت و چهره ناخوشايندي به بافت قديمي شهر داده بود و شهري كه پذيراي زائران اهل بيت و محل درس و بحث طلاب علوم ديني به شمار مي رفت ، به صورت قبرستاني بزرگ به نظر مي آمد و اي بسا اين امر موجب هتك حرمت به مقبره بزرگان تلقي مي شد. آية الله حائري در اين مورد نيز گام ارزشمندي برداشت و در آن سوي رودخانه كه آن روزها خارج از شهر محسوب مي شد زمين وسيعي را خريداري و آن را به عنوان قبرستان عمومي شهر كرد. (اين قبرستان قديمي هم اكنون به ((قبرستان نو)) معروف است ). ويژگي روحي از خصوصيات بارز آية الله حائري كه ساير خصوصيات اخلاقي ديگر او را تحت الشعاع خويش قرار مي داد، زهد و ساده زيستي و زندگي بي آلايش - قبل و پس از مرجعيت

ص: 398

- او بود. پاي بندي او به طلبگي زيستن تا آخر عمر، از او تنديسي از زهد ساخته بود. او همواره خدا را شاكر بود كه از همان اندك چيزي كه در دست دارد مي تواند به وضع فقرا رسيدگي كند. روزي يكي از بزرگان ، عباي گرانقيمتي را به فرزندش هديه كرد و آية الله حائري چون از آن مطلع گرديد با فرزندش به سخن نشست و با اين جمله كه ((فرزندم ، اين عبا براي تو زياد است )) او را متقاعد ساخت كه آن را فروخته ، با پولش سه عباي متوسط براي خود و دو طلبه ديگر تهيه نمايد. در مقام زهد ايشان ، همين بس كه امام خميني (ره ) وقتي به ياوه گوييهاي پسر رضاخان پاسخ مي دهد، با اشاره به زهد آية الله حائري چنين مي فرمايد: ((ما مفت خوريم !... مايي كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري ما از دنيا مي رود، همان شب آقازاده هاي ايشان شام ندارند، مفت خوريم ! با آنها كه بانكهاي خارج را پر كرده اند و باز دست از مملكت برنمي دارند مفت خور نيستند!))(15) در جاي ديگر حضرت امام (ره ) در خصوص زندگي زاهدانه استاد معظم خود فرموده است : ((جناب استاد معظم و

ص: 399

فقيه مكرم حاج شيخ عبدالكريم يزدي حائري - كه از سال 1340 تا سال 1355 رياست تامه و مرجعيت كامله قطر شيعه را داشت همه ديديم كه چه سيره اي داشت . با نوكر و خادم خود همسفره و هم غذا بود و روي زمين مي نشست .))(16) از ديگر ويژگيهاي روحي آية الله حائري اينكه اخلاق بسيار در معاشرت با مردم داشت وي كم حرف بود و با مردم با مهرباني و ملايمت رفتار مي كرد و در برخورد با طلاب جوان حال و روحيه آنها را مراعات مي نمود و همواره چهره اي بشاش و بر لبهايش تبسم داشت . گاهي در دمادم سحر براي سركشي و شناخت طلاب پركار و سحر خيز، راهي مدارس مي شد و در رفع مشكلات مالي و رفاهي آنان همواره تلاش د مي كرد. بارها مي شد كه به صاحبان مغازه هاي اطراف حرم مراجعه مي كرد و بدهي طلابي را كه از آنها اجناس نسيه برده بودند، ادا مي نمود. بردباري صبر و بردباري يكي از خصوصيات روحي آية الله حائري در مقابل مشكلات بود كه از وي رادمردي پراستقامت ساخته بود. ايشان در مقابل حوادث و مسائل سياسي در اوايل شكل گيري حوزه كه مصادف با روي كار آمدن رضاخان

ص: 400

پهلوي و به دنبال آن ماجراي كشف حجاب بود همواره صبر و بردباري را پيشه خود ساخت و حراست از حوزه علميه نو پا را كه انهدام آن در راءس توطئه دشمنان دين بود، تلاش بسياري نمود و همواره مي فرمود: ((من حفظ حوزه علميه را اهم مي دانم )) آية الله حائري در ماجراي كشف حجاب بارها با رضاخان برخورد و ستيز نمود. معروف است كه : پس از ماجراي كشف حجاب و كشتار مسجد گوهرشاد ايشان هيچ گاه حال و روز خوشي نداشت و اين اندوه را تا پايان عمر در دل داشت . غروب آفتاب آية الله حائري پس از عمري تلاش و تحمل رنج و مشقت ، در 81 سالگي ، در 17 ذيقعده 1355 ه - ق )1315 ه - ش ) به ديار ابدي شتافت و در جوار مرقد قدسي حضرت معصومه سلام الله عليها به آغوش خاك سپرده شد. پينوشتها: 1- مجله حوزه ، ش 12، سال 64؛ فصلنامه ياد، ش 4، سال 65. 2- يادداشتهاي مرحوم آيه الله شيخ مرتضي حائري (فرزند بزرگ ايشان ). 3- تاريخ يزد، عبدالحسين آيتي ، ص 428. 4- آية الله موسس ، كريم جهرمي ، ص 31، به نقل از يادداشتهاي مرحوم آية الله شيخ مرتضي

ص: 401

حائري . 5- همان ، ص 30 6- حائر در لغت به گودالي گفته مي شود كه در آنجا آب جمع مي شود. از اين رو زمين كربلا را حائر مي خوانند. (مجمع البحرين ، ماده حار). 7- فصلنامه ياد، ش 17. 8- رك : آشنايي با حوزه هاي علميه شيعه ، سيد حجة موحدي ابطحي ، ج 1، ص 291. 9- به نقل از آية الله اراكي (مصاحبه ). 10- گنجينه دانشمندان ، ج 1، ص 32. 11- سوره يوسف ، آية 93، يعني ((پدر: و همه كسان خود را نزد من بياوريد)). 12- گنجينه دانشمندان ، ج 1، ص 278. 13- آية الله مؤ سس ، ص 103. 14- رك : گنجينه دانشمندان ، ج 1، ص 290، (در اين كتاب نام 81 شاگرد آية الله حائري ذكر شده است .) 15- صحيفه نور، ج 16، ص 92. 16- چهل حديث ، امام خميني ، ص 79

ص: 402

ابعاد فقهى امام خمينى(ره)

اشاره

فقه اهل بيت فارسى، شماره 19و20 در گفتگو با آيات و اساتيد: سيدعباس خاتم يزدى، سيد حسن شمس خراسانى، lt ; شيخ لطف اللّه صافى، حسين مظاهرى، هادى معرفت

مصاحبه با: آيت اللّه خاتم يزدى

فقه اهل بيت: رمفهوم ولايت مطلقه چيست؟ منظور امام از ولايت مطلقه فقيه چه بود؟ آيت اللّه خاتم يزدى: رمنظور امام از ولايت مطلقه، همان اطلاق و گستردگى در اختيارات و اداره امور است كه براى ائمه(ع) وجود داشت. همان طور كه ولايت انبيا و اوليا قيدى ندارد، ولايت فقيه نيز هيچ محدوديت و قيدى ندارد. به عبارت ديگر : منظور از مفهوم مطلقه در ولايت فقيه، فرا قانونى بودن است،نه محدوديت قانونى. حضرت امام درصحيفه نور، ج11مى فرمايد: آنچه در قانون اساسى آمده، برخى از شوونات ولى فقيه است، نه تمام آن و به اصطلاح علمى آنچه در قانون به عنوان شرح وظايف ولى فقيه شمرده شده،اثبات شيىء است و اثبات شيىء نفى ماعدا نمى كند. كليه كسانى كه درميان قدما عموم ولايت رامطرح كرده اند، همان ولايت مطلقه را در نظر دارند و ولايت مطلقه فقيه همان ولايت امامان معصوم(ع) است، البته به استثناى مقامات معنوى كه معصوم دارد وولى فقيه ندارد. امام هم فرمود: ولايت مطلقه فقيه همان ولايت مطلقه رسول اللّه(ص) است. فقيه جامع الشرائط درتمامى عرصه هاى اجتماعى،سياسى،

ص: 403

فرهنگى و سياسى با استفاده از نظريات كارشناسى و مشاوران فنى براساس تشخيص و مصلحت امت، مى تواند تصميم بگيرد. البته ولايت مطلقه به معناى ديكتاتورى و استبداد و تصميمى نفسانى نيست، بلكه فقيه با شرايط ويژه كه تالى تلو معصوم است، اين ولايت را دارد و اگرخداى ناكرده دراعمال ولايت خويش جنبه هاى نفسانى را لحاظ كند، به قول حضرت امام، خود به خود از ولايت منعزل مى گردد. امام خمينى نيز به صورت صريح شبهاتى كه امروزه مطرح مى شود، در بيانات خويش مطرح كرده اند و در پاسخ فرموده اند: اين شبهات بيانگر اين است كه اينان فقيه را نشناخته اند.فقاهت و عدالت را نمى دانند يعنى چه، شرايط ولى فقيه را نمى دانند! فقه اهل بيت : ردلايل حضرت امام برولايت مطلقه چيست؟ آيا به نظر شما اين دلايل تمام است؟ آيت اللّه خاتم يزدى: رامام با استفاده از مبانى كلامى و دلايل عقلى مبنى ربر ضرورت امامت و استمرار آن در عصر غيبت، ولايت مطلقه را اثبات مى كنند ودرمباحث فقهى هم روايات را از نظر دلالى و سندى تام مى دانند و درنهايت مى فرمايند: ازاين روايات(مقبوله عمربن حنظله،صحيحه ابى خديجه، توقيع شريف، صحيحه زراره) و مانند آن عموم و اطلاق ولايت براى فقيه استفاده مى گردد وبه نظر ما نيز استدلال امام تمام است. و اثبات ولايت فقيه از

ص: 404

طريق امور حسبيه با مشكلات فقهى فراوانى مواجه است، و انگهى زعامت امور سياسى و سرپرستى مسلمانان با محدوديتى كه درامورحسبيه وجوددارد، امكان پذير نيست. فقه اهل بيت : رامور حسبيه را تعريف كنيد و تفاوت ديدگاه امام خمينى و محقق خويى در تشكيل حكومت اسلامى را بيان كنيد و نظريه مختار را توضيح دهيد. آيت اللّه خاتم يزدى: رامور حسبيه يعنى امورى كه شارع مقدس و شريعت هرگز به فروگذارى آن رضايت نمى دهد(لايرضى الشارع بتعطيلها) بلكه به پا داشتن آن، واجب شرعى است و رها ساختن و تعطيل آن از نظر شرع، جايز نيست. امور حسبيه به گونه واجب كفايى برهمگان واجب مى گردد، تا اندازه اى كه به اندازه كفايت انجام مى گردد. اگر عده اى برعهده گرفتند و توانايى انجام آن امور را داشتند و در انجام آن كوتاهى نكردند، از ديگران ساقط مى گردد. مثلا اموال يتيمان بى سرپرست و اموال قاصران و غايبان از مصاديق امور حسبيه است كه شارع به اهمال و تعطيلى آن راضى نمى گردد. برخى از فقها امورحسبيه را در همين محدوده اموال قصر و غيب و يتامى خلاصه كرده اند، در صورتى كه فقهاى بزرگى چون صاحب جواهر و امام راحل وآيت اللّهخويى، گستره آن را درتمامى احكام انتظامى اسلام دانسته ا ند. درمورد تشكيل حكومت اسلامى

ص: 405

تفاوت ديدگاه امام با مرحوم آقاى خويى اين است كه آقاى خويى احكام انتظامى اسلام و اجرايى و تشكيل حكومت را ازامورى مى دانند كه شارع به فروگذارى آن رضايت نمى دهد. آيت ا للّه خويى معقتد است كه فقيه جامع الشرائط درعصر غيبت مى تواند تشكيل حكومت دهد و احكام انتظامى را اجرا كند، زيرا اجراى احكام انتظامى در راستاى مصلحت عمومى تشريع شده تا جلو مفاسد و ظلم و ستم را بگيرد، به علاوه، دلايل اجراى قصاص و ديات و حدود و ساير احكام انتظامى اسلام،اطلاق دارد و نمى توان آن را مقيد به زمان خاص يا حالت خاصى دانست. از منظر ايشان، براى جلوگيرى از هرج و مرج و اختلال نظام، قدر متيقن از اجراى احكام انتظامى اسلام، فقهاى جامع الشرائط هستند. ايشان با اشاره به (ان هناك امورا لابد ان تتحقق خارجا المعبر عنها بالامور الحسبيه و القدر المتيقن هو قيام الفقيه بها) () و با استفاده از توقيع شريف(اماالحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه اللّه) و روايات ديگرى كه صدور حكم در عصر غيبت را شاى سته فقهاى جامع الشرائط مى داند، نتيجه مى گيرند كه مساله حكومت و سرپرستى امور مردم درجهت حفظ مصالح امت وحراست از مبانى اسلام است و از مهمترين واجباتى كه شرع مقدس تن به اهمال

ص: 406

آن نمى دهد و نمى توان در برابر آن بى تفاوت بود. قدر متيقن اين است كه وظيفه فقهاست تا اين مسووليت اجرايى را به عهده بگيرند. آيت اللّه خويى، ولايت را يك وظيفه و تكليف براى فقيه جامع الشرائط مى شمرند و دلايل ثبوت ولايت فقيه در عصر غيبت را قبول ندارند و آنچه طبق نصوص شرعى براى او ثابت است، نفوذ قضا و حجيت فتواى اوست و جواز تصرف او در امور حسبيه از نظرمحقق خويى، از باب ولايت او نيست، بلكه تنها به جهت مورد متيقن بودن وى، دربه پاداشتن چنين امورى است. به همين جهت صرفا يك تكليف ووظيفه شرعى از باب وجوب كفايى است و افرادى را كه درجهات مختلف منصوب كرده، و كلاى او شمرده مى شوند وبامردن وى از وكالت منعزل مى گردند و به همين جهت فقيه حق جواز تصرف درامور را به اندازه قدر متيقن دارد و نه بيشتر. عبارت مرحوم آيت اللّه خويى در اين باره چنين است: الولايه لم تثبت للفقيه فى عصر الغيبه بدليل بل الثابت حسب النصوص امران: نفوذقضائه و حجيه فتواه و ان تصرفه فى الامور الحسبيه ليس عن ولايه و من ثم ينعزل وكيله بموته لانه انما جاز له التصرف من باب الاخذ بالقدر المتيقن فقط.() اما امام خمينى(ره) تشكيل حكومت اسلامى و مساله زعامت سياسى

ص: 407

و ولايت مطلقه فقيه را دراستمرار ولايت ائمه(ع) مى داند و مى فرمايد: همان دليلى كه برضرورت امامت اقامه مى گردد، عينا برضرورت تداوم ولايت در عصر غيبت دلالت دارد و آن لزوم برپا داشتن نظام و مسووليت اجراى عدالت اجتماعى است. عين عبارت امام چنين است: فما هو دليل الامامه بعينه دليل على لزوم الحكومه بعد غيبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف.()امام خمينى ضمن اشاره به اين كه در عصرغيبت تمامى احكام انتظامى اسلام ادامه دارد، به ضرورت تشكيل حكومت اسلامى و رهبرى ملت توسط فقيه جامع مى پردازند ومى فرمايند: ولايت فقيه يك امربديهى است كه تصور اطراف و جوانب آن كافى درتصديق آن است. هدف شارع جز با تعيين والى و حاكم اسلامى و مشخص شدن شرايط و صلاحيت لازم دراجراى امور، قابل تامين نيست . از ديدگاه امام خمينى فقاهت و عدالت از شرايط ولى فقيه است كه با ازبين رفتن آن يا فقدان آن، فقيه خود به خود از ولايت منعزل مى گردد. به نظر ما نيز حق با امام خمينى است، زيرا با امور حسبيه مشكلات حكومت اسلامى و معضلات پيچيده عرصهء سياست و مديريت و نظام برطرف نمى گردد و به عبارت ديگربادست بسته نمى توان تشكيل حكومت داد. تمام دلايلى كه در علم كلام براى ضرورت امامت مطرح است مثل (الامام لطلاف، فيجب

ص: 408

نصبه على اللّه، تحصيلا للغرض) در عصر غيبت نيز نسبت به فقيه جامع الشرائط جارى است، لذا حضرت امير(ع) فرمود:(فرضت الامامه نظاما للامه) يعنى مساله هبرى و زعامت سياسى امت، باعث نظم و انتظام درجامعه است. البته در روايات ما به شرايط وسيع ترى نيز براى حاكم اشاره شده است. حضرت امير(ع) فرمود: ولايحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.()پرچم زعامت امت بايد دردست كسى باشد كه داراى بينش و استقامت و آگاهى كامل به مواضع حق باشد و توانايى تمييز حق از باطل را داشته باشد واين جز با احاطهءكامل برمبانى اسلام و فقاهت امكان پذير نيست. فقه اهل بيت : رحضرت امام خمينى عبارتى دارد كه مى فهماند ولايت از امور وضعى اعتبارى عقلايى است:(والولايه من الامور الوضعيه الاعتباريه العقلائيه). لطفا توضيح دهيد منظور امام از اين عبارت چيست؟ آيت اللّه خاتم يزدى: رمنظور اين است كه ولايت از امور اعتبارى است كه عقلاى عالم آن را عتبار مى كنند وشارع هم به اعتبار اين كه اعقل العقلاست آن را امضا كرده است، مثل ملكيت كه شارع امضا كرده است، اما گاهى امور اعتبارى، نظرى است وگاهى بديهى. امام معتقد است كه ولايت از امور اعتبارى بديهى و روشن است كه با صرف تصور اطراف وجوانب آن جزم به لزوم پيدا

ص: 409

مى كنيم، به همين جهت امام در بيانى دارندكه ولايت فقيه از امور عقلى و بديهى است كه تصور اطراف وجوانب آن در تصديقش كافى است منافاتى هم نداردكه ولايت از امور عقلى باشد و عقل وعقلا،بدان حكم كنند و درعين حال بديهى هم باشد. اعتبار گسترده ولايت هم گاهى عقل است و گاهى عقلا و گاهى هردو و گاهى شارع. ولايت از امور اعتبارى است كه هم عقل بدان حكم مى كند و هم عقلاى عالم اعتبار مى كنند و هم شرع اعتبار عقل رامعتبر مى داند و امضا مى كند. فقه اهل بيت: رآيا تعبير ولايت مطلقه درميان فقهاى پيشين نيز بوده است؟ در بررسى برخى از متون فقهى تعابيرى مثل (الولايه العامه) يا (عموم الولايه) و...ديده مى شود، مثلا صاحب جواهر ضمن اشاره به راى مشهور فقها درولايت عامه فقيهان در باره تمامى شوون از جمله اجراى احكام انتظامى مى فرمايد: (لظهور قوله(ع):(فانى قد جعلته عليكم حاكما )فى اراده الولايه العامه نحو المنصوب الخاص كذلك الى اهل الاطراف، الذى لا اشكال فى ظهور اراده الولايه العامه فى جميع امور المنصوب عليهم فيه بل قوله(ع):(فانهم حجتى عليكم و اانا حجه اللّه...) اشد ظهورا فى اراده كونه حجه فيما انا فيه حجه اللّه عليكم و منه اقامه الحدود بل ماعن بعض الكتب(خليفتى عليكم) اشد ظهورا، ضروره معلوميه كون المراد من الخليفه عموم الولايه

ص: 410

عرفا نحو قوله تعالى: يا داود اناجعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق.)() لطفا بفرماييد آيا مراد از (الولايه العامه) يا (عموم الولايه) همان ولايت مطلقه است كه دربيانات امام خمينى مطرح شد؟ آيت اللّه خاتم يزدى: ربلى به نظر ما منظور قدما و فقيهان پيشين از اين تعابير، همان ولايت مطلقه اى است كه امام خمينى مطرح كردند و از روايات هم همين مطلب استفاده مى شود، چنانچه درهمين عبارت كه از صاحب جواهر خوانديد، ايشان مى فرمايند:ظاهر تعبير روايات (فانى قدجعلته عليكم حاكما) يا (فانهم حجتى عليكم) يعنى (فقيهان) حجت ما هستند، همان گونه كه ما حجت خداييم برشما، فهميده مى شود،كه ولايت فقها، عام وفراگير است، همان گونه كه ولايت امامان معصوم شمول و گستردگى دارد. فقيهان حجت الهى بر مردم درتمام امورى هستند كه امامان حجت خدايند كه برخى ازآن امور اقامه حدود است، بلكه طبق تصريح صاحب جواهر دربرخى از كتب روايى به جاى (حجتى)، (خليفتى) به كار رفته است كه گستردگى ولايت فقيه رابا ظهور شديدترى ثابت مى كند، چون مراد از خلافت، همان عموم ولايت است از نظر عرفى مانند آيه شريفه (يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق). فقه اهل بيت: رامام خمينى(ره) به نصب الهى ولى امر و نقش واقعى مردم اشاره مى كند با توجه به اين دو نكته،

ص: 411

مبناى مشروعيت حكومت اسلامى را چه مى دانيدو نقش مردم در تعيين ولى امر ازميان فقهاى جامع الشرائط چيست؟ آيت اللّه خاتم يزدى: حكومت وولايت را در دو بعد زير مى توان تعريف كرد: بعد الهى و بعدمردمى. هريك از اين دو بعد موقعيت مخصوص ويژه خود را در ولايت بايد داشته باشد. دركلمات حضرت امام(ره) اشارات واضحى به هردو بعد ديده مى شود. اينك اين جانب به هريك ازاين دوبعد درحد اين مصاحبه اشاره مى كنم و در توضيح بيشتر به كتاب ولايت فقيه امام قدس سره رجوع مى كنم. بعد الهى ولايت - رولايت امر دراسلام يك امر الهى است يعنى فقط خدا برمردم ولايت دارد و هيچ كس ديگر جز خدا برمردم ولايت ندارد، مگر آن كه به امرخدا باشد. بنا بر اين بعد الهى ولايت دراين دو نقطه خلاصه مى شود: الف) ولايت و حاكميت درزندگانى مردم، ازآن خداست و هيچ كس جز خداوند، برمردم ولايت وحاكميت ندارد. ب) درصورتى ولايت مردم مشروع است كه از طرف خدا اذن داده شود قرآن اين دو معنا را صراحتا ذكر مى كند. در باره نكته نخست، قرآن با اصرار و تاكيد، امر حكم وولايت را فقط مخصوص خداوند مى داند(ان الحكم الا للّه)() و اين حكم نبايد فقط احكام تكوينى باشد، بلكه هرحكمى چه تكوينى و چه تشريعى، چه حكومتى و چه

ص: 412

ولايتى و آيه شريفه صراحت در حصر دارد، به دليل(ان و الا). درباره دومين نكته، قرآن مى گويد:(اللّه اكذنك لكم ام على اللّه تفترون). هرچه اختيار آن به دست خداوند است، هيچ كس حق مداخله درآن را جز بااذن خداندارد و هر كس دراين موارد ادعايى بكند، از او سوال خواهند كرد: خداوند به شما اذن داده يا به خدا افترا مى بنديد؟! بنابر اين هيچ ولايتى جز با اذن خدامشروعيت ندارد. بعد مردمى ولايت - رمردم در تصميم گيرى هاى ولايت و حكومت در عصر غيبت دو نوع مشاركت دارند: يكى دراصل تصميم گيرى است كه بايد الزاما با مشورت صورت بپذيرد و دليل آن ازقرآن كريم: (و شاورهم فى الامر) و (امرهم شورى بينهم) و آيات ديگرمى باشد و همچنين روايات فراوانى است كه مقدارى از آن را صاحب وسائل(ره) درجلد هشتم(چاپ جديد) جمع آورى كرده است كه درآن روايات صحيح و صريحى هست كه قابل خدشه از لحاظ سند ومتن نمى باشد، ولى به نظر بنده اين نصوص اگر چه دلالت برالزام حاكم به شورا دارد و حاكم را ملزم مى كند كه تن به شورا بدهد، ولى به هيچ وجه دلالت نداردكه نتيجه شورا براى حاكم ملزم باشد، يعنى ولى امر ناچارباشدكه به مشورت عمل بكند. شورا نه فقط درتصميم گيرى ها الزاما بايد به كار

ص: 413

برده شود، بلكه به نظر اين جانب در اصل انتخاب ولى امر در عصر غيبت نيز بايد به كار برده شود، چون درعصرغيبت نصى دركار نيست كه دليل تعيين ولى امر و امام باشد. بنا بر اين راه ديگرى غير از شورا تصور نمى شود. شايد در پاسخ سوالهاى ديگر فرصتى براى توضيح اين مطلب پيش بيايد نقش دوم مشاركت مردمى در امور حكومتى وولايت درنظام اسلامى، مراقبت وپاسدارى ونگهبانى در اجراى قوانين است. مردم موظفند كه هرجا خللى دراجراى قانون ببينند، تذكر دهند و اگر مفيد نيافتاد، اعتراض كنند . اين وظيفه امر به معروف و نهى از منكر است كه خداوند درقرآن صريحا به آن امر مى كند: (ولتكن منكم امه يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.)()دراين آيه شريفه تكليف امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يك مسووليت تخصصى وويژه مطرح شده است كه با اندك تاملى اين مطلب واضح مى شود دراين آيه شريفه من تبعيضى است، يعنى گروهى از شما، و اين همان معناى (منكم امه) است، يعنى امتى ازشما. بنابر اين درامت اسلامى بايد جمعى براى اين كارتخصص پيدا كنند كه بتوانند از كارهاى اجرايى دولت مراقبت كنند و نقاط ضعف وخلل و فساد ادارى واجرايى را تذكر بدهند. بنا براين

ص: 414

مردم در نظام اسلامى نقش دو گانه اى دارند: ازيك طرف در تعيين ولى امر(درعصر غيبت)، و در تصميم گيرى هاى حكومتى بايد به راى آنها الزاما توجه شود و دولت با پشتوانه افكار و آراى مردم تصميم گيرى بكند، و از طرف ديگر در مرحله اجرا مردم بايد مراقبت و نظارت داشته باشند. به كاربستن اين نقش مردمى دوگانه در تشكيلات نظام اسلامى جديدآكه پيچيدگى هاى فراوانى دارد ، بايد به وسيله سازمانها و نهادها و تشكيلات منظم با طرح ونظم و آيين نامه و اساسنامه صورت بپذيرد و در قانون اساسى نظام اسلامى جايگاه مناسبى داشته باشد. فقه اهل بيت : رشيوه هاى تصميم گيرى هاى كلان حكومتى درنظام اسلامى چگونه است؟ آيا حاكم ملزم به مشورت است و رعايت رضايت عمومى شرط است؟ آيت اللّه خاتم يزدى: برگشت اين پرسش به سوال هاى زير است: سوال اول آن كه: تصميم گيرى درنظام اسلامى فقط با راى ولى امر صورت مى گيرد يا مشاركت مردم درراى و مشورت الزاما شرط است؟سوال دوم: در صورتى كه مشاركت مردم شرط باشد، آيا آراى مردم براى ولى امر به مقياس اكثريت يا هرمقياس ديگرى الزام آور است؟سوال سوم: درصورتى كه آراى مردم(اهل حل و عقد) براى ولى امر الزام آور نباشد، آيا ولى امر و مسوولان نظام مى توانند بر خلاف افكار

ص: 415

عمومى مردم اقدامى بكنند؟من دراينجا تا آن اندازه كه فرصت هست، سعى مى كنم به اين سه پرسش پاسخ بدهم. پاسخ پرسش اول را قبلا توضيح دادم درنظام اسلامى رجوع به مردم و نظر خواهى ازمردم و مشورت كردن يك مساله الزامى است كه هرحاكمى ناچار بايدآن را بپذيرد و به آن تن بدهد و هيچ استثنايى وجود ندارد. اگر دليلى براى اين مطلب به جز آيه 159 سوره آل عمران نداشته باشيم، كافى است. اين آيه صراحت دارد كه ولى امر بايد مشورت بكند و امر در(وشاورهم) ظاهر دروجوب است و تعليلى كه در آخر اين آيه ذكر شده(ولوكنت فظا غليظ القلب لانفكضوا من حولك) منافاتى با اين مطلب ندارد، ودر ماهيت امرو وجوب تغييرى نمى دهد. ما از تمسك به ادله ديگر خوددارى مى كنيم و همين آيه شريفه را براى استظهاروجوب مشورت براى ولى امر كافى مى دانيم. اما پاسخ پرسش دوم: هيچ دليلى وجود ندارد كه آراى مردم براى ولى امر الزام آور شود. اين پاسخ منافاتى با پاسخ پرسش اول ندارد و اينها دو مطلب هستندودو جواب جداگانه دارند. بنده با مراجعه وسيعى كه به ادله و نصوص شورا دركتاب و سنت كردم، هيچ گاه دليلى برالزام آور بودن شورا براى ولى امر نديدم. كسانى كه به نصوص شورا بر اين

ص: 416

مطلب تمسك كرده اند، از قبيل شيخ محمد عبده در تفسير المنار( S 0 S )(به روايت شيخ رشيد رضا) ميان پرسش اول با پرسش دوم اشتباه كرده اند. اين اشتباه عجيبى است، چون با كمترين تامل درادله شورا مرتفع مى شود وجايى براى اين اشتباه باقى نمى ماند. علما و فقهاى اهل تسنن بيشتر متمايل به اين راى هستد و تبعيت از آراى اكثريت شورا را برامام لازم مى دانند، از آن جمله دكتر (محمد رافت عثمان) دركتاب(رئاسه الدوله فى الفقه الاسلامى)( S 0 S ) است، و آقاى (عبدالرحمن عبدالخالق) دركتاب (الشورى فى ظل نظام الحكم الاسلامى)( S 0 S )از ديگر موافقان است، ولى جمعى از فقها و علماى اهل تسنن راى مردم را تاييد مى كنند، از قبيل قرطبى در تفسير خود( S 0 S ) علما و مفسران وفقهاى شيعه غالبا همين راى را اختيار مى كنند. مرحوم شيخ محمد جواد بلاغى در تفسير خود(الاء الرحمن)( S 0 S ) در تفسير آيه (وشاورهم فى الامر) همين راى را انتخاب كرده است،همچنين مرحوم سيد عبداللّه شبر در تفسير خود( S 0 S )، و فيض كاشانى نيز در تفسير آيه (فاذا عزمت فتوكل على اللّه) در تفسيرخود(صافى)( S 0 S ) همين راى را اختيار كرده است. بنده اين بحث را نسبتا مستوفى دركتاب (ولايه الامر)( S 0 S ) كه به چاپ رسيده است، شرح داده ام، ولى اين جا همين مقدار اشاره مى كنم كه آيه159 سوره آل عمران گوياى اين مطلب است، چون در

ص: 417

آيه بعد، پس از امر به شورا، خداوند به پيامبر خود صراحتا مى گويد: بعداز مشورت هاى كافى به هرچه عزم و اراده كردى، با توكل به خداعمل بكن(فاذا عزمت فتوكل على اللّه). دركتاب شريف نهج البلاغه، سيد رضى(ره) از امير المومنين(ع) روايت مى كند كه وقتى عبداللّه بن عباس راى را به عنوان مشورت با امام(ع) درميان گذاشت وامام(ع)نپسنديد... به او فرمود: عليك ان تشير على فاذا خالفتك فاطعنى. عياشى در تفسير خود از احمد بن محمد و او از على بن مهزيار روايت مى كند: كتب الى ابوجعفر(ع)(ان سكل فلانا ان يشير على و يتخير لنفسه، فهو اعلم بما يجوز فى بلده، و كيف يعامل السلاطين، فان المشوره مباركه، قال اللّه لنبيه فى محكم كتابه: و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه، فان كان ما يقول ممايجوز كتبت اصوب رايه و ان كان غير ذلك رجوت ان اضعه على الطريق ان شاء اللّه.( S 0 S )دو روايت اخير به جهت اشكال در سند فقط براى تاييد ذكر شده است. و اصل دليل همان است كه شرح دادم كه به نظر اينجانب كامل و كافى است. پرسش سوم آن كه اگر به كاربستن آراء مشورتى مردم براى ولى امر لازم نباشد، آيا حاكم اسلامى مى تواند با افكار و آراى عمومى مردم مخالفت كند و خود به تنهايى تصميمى بگيرد كه اكثر

ص: 418

مردم با آن مخالف باشند؟جواب اين سوال قطعا منفى است، ولى نه به دليل آيات و روايات شورا، بلكه به اين جهت كه اين گونه سياستها حاكم اسلامى را از مردم جدا مى كند و نوعى احترام نگذاشتن به افكار عمومى مردم به حساب مى آيد كه خود سبب وهن وضعف نظام مى شود و اين كار حرام است. حضرت رسول اللّه(ص) روزى كه شنيد قريش براى انتقام از شكست جنگ بدر، لشكركشى كرده اند، مصلحت را دراين ديد كه مسلمانان درمدينه بمانند وقريش را به مدينه بكشانند، آنان دركوچه و از بالاى خانه ها با قريش بجنگند، ولى اصحاب كه پيروزى بدر آنها را مغرور كرده بود اصرار داشتند كه به جنگ آنهادرخارج از مدينه بروند و چون حضرت رسول اللّه(ص) اصرار اصحاب را براين مطلب مشاهده كرد، از راى خود تنازل كرد و با كراهت راى اصحاب را پذيرفت و به خانه برگشت و لباس رزم به تن كرد كه از مدينه خارج شوند، اصحاب چون كراهت را برچهره مبارك رسول اللّه(ص) ديدند، يكديگر را ملامت كردند و ازحضرت خواستند كه به راى خود عمل كند و درمدينه بمانند، ولى رسول اللّه(ص) ديگر نپذيرفتند و فرمود:(لاينبغى لنبى لبس لامه حربه ان ينزعها). فقه اهل بيت: رمفاهيم و مبانى مختلف در نظريه انتصاب يا انتخاب ولى امر چيست؟ آيت

ص: 419

اللّه خاتم يزدى: ردرمساله ولايت امر در عصر غيبت دو نظريه وجود دارد: نظريه انتصاب و نظريه انتخاب . ادله نظريه نصب: دليل نظريه انتصاب ظواهر رواياتى است كه در ولايت فقيه به آن تمسك مى كنند، كه اين جا نمونه هايى از آن را بدون ذكر سند و مناقشه سندى ودلالتى ذكر مى كنم: 1. مقبوله عمر بن حنظله: من كان منكم قدروى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف احكامنا فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما. 2.روايت صدوق از رسول اللّه(ص): اللهم ارحم خلفائى، قيل له: يا رسول اللّه و من خلفاوك؟ قال: الذين ياتون من بعدى يروون حديثى و سنتى. 3. روايت (الفقهاء حصون الاسلام) و (العلماء ورثه الانبياء). 4. توقيع شريف(اما الحوادث الواقعه ،فارجعوا فيها الى رواه احاديثنا فانهم حجتى عليكم). 5. روايت تحف العقول ازامام حسين(ع)(مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء). وامثال اين روايت كه ظاهر آنها اين است كه هرفقيهى برمردم ولايت فعلى دارد.

مناقشه ادله نظريه نصب:

مناقشه در اين استظهار به نظر اين جانب مناقشه بجايى است، چون نصب فعلى همه افرادى كه صلاحيت ولايت را دارند، براى مقام ولايت يك شيوه غيرمالوفى نزدعقلاست. و شارع مقدس در شيوه هاى خود همان شيوه مالوف عقلا را به كار مى برد و ياد نداريم درجايى شارع از

ص: 420

شيوه هاى غير مالوف عقلايى استفاده كرده باشد. واگر باشد، بسيار نادر است. ما شكى نداريم كه اين شيوه در نزد عقلا غير مالوف است و هيچ جا درتاريخ و در مكانى ديده نشده است كه همه كسانى كه براى ولايت صلاحيت دارند، به ولايت نصب بشوند، افزون برآن كه يك روش غير عملى است. مثلا اگر فرض كنيم دريك وقت صد نفر فقيه در جامعه اسلامى داشته باشيم كه درحدامكان است بايد هرصد نفر برشوون مسلمانان حكومت فعلى كنند، كه به هيچ وجه ممكن نيست و منشا بسيارى ازمشكلات و مفاسد مى شود كه واضح است و نياز به توضيح ندارد. راه حلهايى از قبيل آن كه: هركس قبلا متصدى ولايت شد، حق ولايت دارد و تمسك به عناوين ثانوى براى جلوگيرى از ولايت ديگر فقها تكلفهايى غير مانوس و غير مالوف در رويه شارع است كه جاى بحث آن در اينجا نيست و اين جانب دركتاب (ولايه الامر)آن را تا حدى شرح داده ام. بنا بر اين از روايات فوق چنين بايد استظهار شود كه اين روايات ناظر به شرطهايى است كه به انسان اهليت ولايت مى دهد، مثل اين كه بگوييم هر طبيبى مى تواند مدير بيمارستان بشود يعنى دانش طب به انسان اهليت مديريت بيمارستان را مى دهد. يا اگر گفته شود: هرفرد نظامى مى تواند وزير دفاع باشد، بدين معناست كه

ص: 421

وزيردفاع بايد دانش نظامى را داشته باشد تا شايستگى اين كار را داشته باشد وخلاصه مساله را بايد اين طور طرح كرد كه كل حاكم فقيه) باشد نه (كل فقيه حاكم). روايات ولايت فقيه دور ازاين استظهار نيستند و معناى (مجارى الامور و

ص: 422

الاحكام على ايدى الفقهاء) اين مى شود: براى مجارى امور، مردم حتما بايد به سمت فقها بروند و حاكم را از ميان فقها انتخاب كنند و معنى (من كان منكم قد روى حديثنا... فليرضوا به حكما) اين است كه مردم براى حاكميت بايد به رواه حديث و فقها رضايت بدهند. همچنين معناى (اللهم ارحم خلفائى) چنين مى شود كه خلفاى رسول اللّه و حكام شرع كسانى هستند كه حديث و سنت او را روايت مى كنند، اما آنان كه ازحديث و سنت پيامبر بيگانه هستند، خلفاى او نيستند. بنابر اين روايات باب ولايت فقيه ناظر به مسائلى است كه شرط ولايت است و ناظر به مساله نصب براى ولايت نيست.

نظريه انتخاب:

نظريه دوم، نظريه انتخاب است درصورتى كه نظريه اول باطل باشد، خواه ناخواه بايد نظريه انتخاب را پذيرفت، چون راه سومى درعصر غيبت متصور نيست، مگر آن كه بگوييم حكومت لازم نيست يا به حكومتهاى ظالم مى توان داد، كه هردوى اينها باطل است. بنابر اين راهى غير از انتخاب كه يك شيوه عقلايى است، در پيش نداريم. اين مطلب را اجمالا در مقدمات زير توضيح مى دهيم: مقدمه اول آن كه: ردرعصر غيبت چون بركسى تنصيص نشده(براى كسى نصى رنيامده)بنابر اين تمسك به نص خاص غير ممكن است. مقدمه دوم: رنصوص عامى كه در ولايت فقها آمده به دليل توضيحى

ص: 423

كه داديم، نمى توانند دليل نصب باشند. مقدمه سوم: رشارع حتما در عصرغيبت حكومت و نظم را درزندگانى مسلمانان مى خواهد وراضى نيست آنان بدون نظم و حكومت زندگى كنند كه كارى غيرعقلايى است. مقدمه چهارم: راسلام به نظامهاى غير اسلامى رضايت نمى دهد، چون رضايت به اين نظامها نوعى تن دادن به ظلم است. خداوند درقرآن از تن دادن به ظلم صريحا نهى كرده است: ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار/هود : 113، ولاتطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون فى الارض و لايصلحون/شعراء : 152 - 151، فاصبر لحكم ربك و لاتطع منهم آثما او كفورا /انسان : 24، ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه و كان امره فرطا /كهف : 28، الم ترالى الذين يزعمون انهم آمنوا بمآ انزل اليك و مآ انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا/نساء : 60، ان الذين توفاهم الملائكه ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض. قالوا: الم تكن ارض اللّه واسعه، فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و سآءت مصيرا/نساء : 97. مقدمه پنجم: راگر دليلى برنصب نداشته باشيم و فرض آن باشد كه اقامه حكومت لازم باشد، راهى به جز راهى كه عقلاى عالم انتخاب كرده اند،

ص: 424

درپيش نداريم و آن راها(نتخاب) است ميان (انتصاب) و (انتخاب) راه سومى نيست، مگر آن كه بگوييم حكومت ونظام لازم نيست، كه اين قطعا منتفى است و يابگوييم تن دادن به نظامهاى غير اسلامى اختيارا جايز است، كه در مقدمه چهارم آن را رد كرديم. بنا براين راه منحصر به فرد درعصرغيبت، رجوع به انتخاب مردم است كه در شريعت به عنوان (بيعت) مطرح شده است. مقدمه ششم: رچنانچه انتخاب همه مردم بالاجماع ممكن نباشد كه نيست، خواه ناخواه به درجهء نازله آن كه انتخاب اكثريت است، بايد بسنده كرد،و اگراين هم ممكن نبود، بايد به انتخاب جمع عظيمى كه رقيبى نداشته باشند، اكتفا كرد كه درجهء نازله اكثريت است، ولى به اين شرط كه در مقابل اين جمع عظيم،اكثريتى نباشد كه كس ديگرى را انتخاب كرده باشند. به اين ترتيب انتخاب راهى است مشروع براى نصب ولى امر و عملا الان درجمهورى اسلامى همين راه ط ى مى شود، گرچه فقهاى معاصر رحمهم اللّه درمقام نظريه، خلاف آن را معتقدند. فقه اهل بيت : رشرط ولايت فقيه آيا اعلميت است؟ تدبير و مديريت در ولى فقيه يعنى چه وچگونه قابل اجراست؟ آيت اللّه خاتم يزدى: ردو روايت حداقل وجوددارد كه از نظر سند معتبر است و از نظر دلالت تاحدودى كافى به نظر مى رسد: روايت اول:

ص: 425

عن العيص بن قاسم عن ابى عبداللّه(ع) قال: عليكم بتقوى اللّه، وحده لاشريك له ، وانظروا لانفسكم ، فواللّه ان الرجل ليكون له الغنم فيها الراعى، فاذاو جدرجلاهو اعلم بغنمه من الذى هو فيها، يخرجه و ياتى بذلك الرجل الذى هو اعلم بغنمه منك الذى كان فيها.( S 0 S )اين روايت از نظر سند صحيح است و اشكالى در سند آن نيست. اعلميتى كه دراين صحيحه آمده، بايد در معرفت حلال و حرام و حدود الهى باشد، نه اعلميت در تدبير و سياست و جنگ،گرچه آن اعلميت هم مطلوب است،ولى اعلميت دراين صحيحه مربوط به معرفت احكام اللّه است.اين نظر با عنايت به اوضاع صدور روايت واضح مى شود، چون زمان صدور روايت، سقوط بنى اميه بود. دراين دوران سه گروه براى امامت مسلمانان مطرح بودند: يكى اهل بيت پيغمبر، يعنى فرزندان امام حسين(ع) و دوم سادات حسنى و سوم بنى العباس. مناقشه وخلاف برسراين نبود كه كدام آشناتر به امور تدبير دولت و سياست و جنگ وصلح است، چون اين مطلب قطعى بود كه كسى به امامت راه پيدا مى كندكه آشنا به سياست و اداره امور دولت باشد. اعتراض اهل بيت و در راس آنها امام صادق(ع) اين بود كه امامان اهل بيت از بنى الحسن و بنى العباس، به احكام خداو حلال و حرام آشنا تر و عالم تر

ص: 426

هستند. روايت دوم: صحيحه اى است كه عبدالكريم بن عتبه از امام صادق(ع) روايت مى كند: اتق اللّه و انتم ايها الرهط فاتقوا اللّه فان ابى حدثنى و كان خير اهل الارض و اعلمهم بكتاب اللّه عزوجل و سنه نبيه: ان رسول اللّه(ص) قال: من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال.( S 1 S )اين روايت نيز از لحاظ سند صحيح است دلالت آن از دلالت صحيحه اولى اقوى به نظر مى رسد، چون دراين صحيحه محمد بن عبداللّه بن الحسن(ع) براى امامت مسلمانان به امام صادق(ع) عرضه مى شود و جمعى با عمروبن عبيدبه محضر امام صادق(ع) مى رسند تا امام را به امامت محمدبن عبداللّه بن الحسن قانع كنند و زمينه رابراى جايگزينى بنى الحسن(ع) به جاى بنى اميه فراهم كنند.دراين مجلس امام صادق( ع) بعد از آن كه به سخنان عمروبن عبيد گوش داد، آنان را موعظه مى كند كه دين خود را ارزان نفروشند و براى امامت مسلمانان، اعلم آنها را به كتاب و سنت انتخاب كنند. با دقت در وضع صدور روايت كاملا واضح مى شود كه مقصود امام صادق(ع)از اعلميت، ا علميت به كتاب و سنت است. همچنين درنهج البلاغه از اميرالمومنين(ع) آمده است: ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامراللّه فيه، فان شغب شاغب استعتب،

ص: 427

فان ابى قوتل.( S 1 S )

اعلميت نسبى:

بايد اين جا اضافه كنيم كه اين اعلميت قطعا اعلميت مطلق نيست، چون امامت شروط ديگرى هم دارد كه از جمله كفايت و درايت و تدبير و عدالت و تقواست.قطعا مقصوداز اعلميت ، اعلميت نسبت به كسانى است كه از عدالت و درايت و كفايت ادارى و سياسى برخوردار باشند، نه اعلميت مطلق، چون اگر اعلميت مطلق مقصود بود، چنانچه كسى حائز مقام اعلميت بود، ولى از نظر كفايت و درايت ناتوان بود، بايد بركسى كه از او درفقاهت كمتر باشد، ولى دراداره امور وتدبير مملكت لايق و كاردان باشد، مقدم باشد، و حال آن كه قطعا چنين چيزى نيست و هيچ فقيهى نمى تواند چنين ادعايى بكند بنابراين اعلميتى كه دراين دوصحيحه آمده، اعلميت مطلق نيست، بلكه اعلميت نسبى است، يعنى نسبت به كسانى كه حائز ديگر شرطهاى امامت باشند، اعلم باشد. فقه اهل بيت : رآيا ولايت فقيه محدوديت قانونى دارد يا فراقانونى است؟ آيت اللّه خاتم يزدى: ربراى اين كه بتوانيم به اين سوال پاسخ بدهيم، ربايد اول قانون را درنظام اسلامى تعريف بكنيم. در نظام اسلامى قانون، (حكم) و (الزامى) است كه ولى امر حكم آن را به مردم مى دهد و به موجب همين حكم براى عامه مردم لازم الاجرا مى شود و صلاحيت قانون گذارى فقط دراختيار ولى امر

ص: 428

است و قانون گذارى چيزى جز اعمال ولايت نيست. مصوبه هاى مجلس شوراى اسلامى يا وزارتخانه ها و ديگر دستگاه هاى كشورى فقط با امضا و موافقت ولى امر حكم قانون را پيدا مى كنند و حق قانونگذارى در ارگان ها و نهادهاى كشور هميشه درطول ولايت است، نه در عرض آن. چنانچه وضع قانون فقط در صلاحيت ولى امراست، رفع قانون نيز به همان ملاك در صلاحيت اوست. بنابراين ولى امر مى تواند قانون را درهر محدوده اى كه بخواهد رفع والغا بكند يا هر جور كه صلاح بداند، مقيد بكند، واين كار فراتر از قانون نيست، چون در اين صورت ديگر قانونى نيست كه عملى فراتر از آن صورت بپذيرد. ولى فقيه وقتى حكمى مى دهد، الزاما بايد آن حكم به موجب يك عنوان ثانوى الزام آورى باشد، و آن عنوان ثانوى براى شخص خود او نيز الزام آور است وچنان كه آن عنوان باقى باشد، نمى تواند برخلاف آن حكم، حكمى بدهد. مثلا اگر به عنوان ثانوى حفظ جان در دوران جنگ برمردم لازم باشد كه درخانه خود پناهگاهى بسازند و اين عنوان به نظر او محقق باشد، خود او نمى تواندازاين كار شانه خالى كند، مگر اين كه اين عنوان به نظر او منتفى شده باشد. مساله ديگر اين كه نقض قانون از طرف ولى امر نبايد سبب وهن

ص: 429

قانون باشد، چه آن كه وهن به قانون مردم را در تخلف از قانون بى باك مى كند و اين كارقطعاحرام است و سبب اختلال نظم درجامعه مى شود. فقه اهل بيت: رجايگاه مصلحت درتصميم گيرى هاى ولى فقيه در نظام اسلامى چيست؟ آيا ملاك تصميم گيرى مصلحت است يا ضرورت؟ آيت اللّه خاتم يزدى: رلازم است ابتدا درباره تخريج فقهى اعمال ولايت توضيحى ربدهيم. دراين مساله ما با دو سوال مواجه هستيم: سوال اول: اين كه ولى امر براساس چه ملاك هايى حكم مى كند؟ سوال دوم: به چه دليل حكم ولى امر برمردم نافذ و الزام آور است؟اين دو سوال باهمديگرتفاوت دارند و جواب سوال دوم(اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) به درد جواب اول نمى خورد. درسوال اول دليل حكم را مى پرسيم، چون بالاخره دراين حكم مباحى ، واجب يا حرام شده است يا احيانا واجبى، حرام يا حرامى،واجب شده است واين كار حتما بايد دليل داشته باشد، ولى سوال دوم چيز ديگرى است و در سوال دوم پرسش مى شود كه چرا حكم ولى امر براى عامه مردم الزام آور است؟پاسخ سوال نخست اين است كه: دليل حكم حاكم بايد يكى از عناوين ثانوى كه شرع آن را ملزم معرفى كرده، مثل (ضرر)، (ضرورت و اضطرار)، (ترس)،(خطر)، (نجات دادن نفس محترمه از هلاكت) و

ص: 430

امثال آنها باشد. وقتى ولى امر به تحقق عنوانى از عناوين ثانويه اطمينان پيدا كرد، مى تواند به موجب آن عنوان حكم بكند مثلا حكم كند، كه براى دفع دشمن،مردم بايد ماليات فوق العاده بدهند، يا خدماتى را پشت جبهه انجام بدهند. ولى امر بدون وجود چنين عنوان الزام آورى نمى تواند حكم بكند و مردم را ملزم كند. ولى درپاسخ به سوال دوم بايد به ادله اطاعت از ولى امر تمسك كرد، از قبيل (اطيعو اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم). حتى در صورتى كه كسى به تحقق آن عناوين ثانوى اطمينان پيدا نكند، باز آن حكم براى اوالزام آور است، چون دليل الزام براى عامه مردم ادله طاعت ازولى امراست، نه عناوين ثانويه. با توضيحى كه اين جاداديم، اين عناوين ثانوى براى خود ولى امر امت، ملاك حكم است، نه براى مردم ملاك الزام. حالا برمى گرديم به اصل پرسش كه آيا مصلحت نه ضرورت مى تواند ملاك تصميم گيرى براى ولى امريا ارگان ها و نهادهاى كشورى كه با موافقت ولى امرتصميم مى گيرند باشد ؟جواب اين است : مصلحت مراتبى دارد كه بعضى از مراتب آن از حد ضرورت كمتر است و بعضى از مراتب آن در حد ضرورت است و به همه آنها مصلحت گفته مى شود. حال اگر مصلحتى درحد ضرورت باشد، مى تواند

ص: 431

ملاك حكم براى ولى امر باشد، اما اگرآن مصلحت درحد ضرورت نباشد، نمى تواند ملاك حكم الزامى باشد و مباح راو اجب يا حرام بكند يا احيانا واجبى را حرام يا حرامى راو اجب بكند.ر

مصاحبه با: آيت اللّه شمس خراسانى

فقه اهل بيت : رضمن تشكر از اين كه دعوت مارا پذيرفتيد، لطفا بفرماييد مبانى مشروعيت ولايت فقيه چيست؟ از ديدگاه امام خمينى مشروعيت سياسى نظام ولايت فقيه،چه منشايى دارد؟ آيت اللّه شمس خراسانى: ربحث درباره ولايت فقيه قبل از آنكه مبانى فقهى داشته باشد، مبانى كلامى دارد. از ديدگاه كلامى،ولايت فقيه در امتداد ولايت معصومان(ع) مى باشد و امامت كه رياست عامه درامور دين و دنيا مى باشد، براساس همان دلايلى كه در ولايت انبيا و امامان معصوم(ع) مطرح است، مطرح مى گردد. در فقه هم ولايت فقيه به عنوان اين كه آيا يك حكم وضعى شرعى است و دلايلى دركتاب و سنت دارد يا حكم تكليفى وواجب كفايى است كه با دليل ضرورت شرع و از راه حسبه به اثبات مى رسد، مطرح مى گردد. از ديدگاه امام خمينى، دلايلى كه مبانى مشروعيت (ولايت فقيه) را روشن رمى سازد،آميخته از هردو ديدگاه است كه دو جنبه عقلى و نقلى استدلال را تشكيل مى دهد. از منظر امام خمينى اسلام يك نظام اجتماعى است و در قلب جامعه حضور و نفوذدارد و اين مكتب

ص: 432

براى تنظيم حيات اجتماعى، مادى، معنوى،اقتصادى،سياسى، فرهنگى... و برنامه دارد و قوانين اسلام به منظور نيل به سعادت و سلامت و تامين كمال نهايى انسان جعل شده است. اسلام در تمامى شوون فردى و اجتماعى انسان دخالت دارد و تمامى احوال و اوضاع را در نظر گرفته است و همواره سعى مى كند انسان را درجهت كمال مطلوب رهنمون سازد و در هيچ بعدى از ابعاد زندگى از (صراط مستقيم) منحرف نگردد تا عدالت اجتماعى در سرتاسر زندگى بشر حاكم گردد. قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم.() براساس اين آيه، اسلام شريعتى فراگير است و برنامه جهانى و جاودانى براى سعادت و نجات ابدى انسان دارد و تمامى شوون زندگى انسان را پيوسته براى نجات بشر از ظلمات و تاريكى ها و هدايت او به نور و صراط مستقيم،تحت نظر دارد معقول نيست كه براى رهبرى جامعه ومسووليت اجرايى عدالت اجتماعى، برنامه نداشته باشد، زيرا زعامت سياسى و سرپرستى مسلمانان درابعاد مختلف زندگى و اداره جامعه وتشكيل حكومت يكى از مهم ترين نيازهاى زندگى اجتماعى انسان است و با حكم عقل، اسلام بايد دراين بعد مهم نظر داشته باشد و شرايط لازم را ارائه كرده باشد وگرنه نظامى

ص: 433

ناقص و غير قابل ثبات و دوام است. افزون برآن كه اهميت به بعد مسووليت اجرايى و زعامت سياسى در تمامى نظام هاى اجتماعى سياسى ، موردتوجه ويژه بوده است. به همين جهت از مهم ترين ابعادى است كه در اساسنامه ها مد نظر قرار مى گيرد و بيش از همه نظام ها قربانى داشته است و شمشيرى كه در باب ولايت و حكومت و امامت كشيده شده، تاكنون پاى هيچ مساله اى كشيده نشده است. با اين مقدمات عرض مى كنيم: حكمت الهى اقضا مى كند همان گونه كه كتاب را ارسال كرده و شريعت را فرستاده و خيل انبياء الهى را براى نجات بشر گسيل داشته است،امامت و جلودارى قافله انسانيت را نيز رهنمون گردد و هر آنچه موجب تقرب انسان به عبوديت و نيل به كمال نهايى و دورى از معصيت است،فراهم كرده باشد و اين همان قاعده لطف است كه اهل كلام در مساله امامت مطرح ساخته اند، زيرا رهبرى درست و شايسته از ديدگاه وحى، مهم ترين عامل موثر در نگاه داشتن جامعه برجاده صراط مستقيم است. به همين جهت در منابع دست اول كلامى ما در بحث امامت، قاعده لطف مطرح شده و امامت را لطف الهى دانسته اند كه بايد از جانب خداوند معرفى شود تاغرض از تشريع جامه عمل بپوشد. محقق طوسى در

ص: 434

تجريد الاعتقاد مى گويد: الامام لطف،فيجب على اللّه تحصيلا للغرض.() امام راحل(ره) با استفاده از همين قاعده مى فرمايند: دليلى كه برضرورت امامت اقامه مى گردد، عينا برضرورت تداوم ولايت درعصر غيبت دلالت دارد و آن لزوم برپاداشتن نظام و مسووليت اجراى عدالت اجتماعى است، فماهو دليل الامامه بعينه دليل على لزوم الحكومه بعد غيبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف.()از منظر امام خمينى تمامى احكام انتظامى اسلام در باره نظام مالى، سياسى،حقوقى و كيفرى همچنان ادامه دارد و مخصوص عصر حضور نبوده است و همين امر موجب مى گردد تاضرورت حكومت و رهبرى را ايجاب كند و مسووليت تامين مصالح جامعه توسطفرد شايسته كه همان فقيه جامع الشرائط است، تامين شود و اجراى عدالت اجتماعى تضمين گردد. شما مى دانيد كه ممكن نيست اسلام دستور اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و احكام انتظامى را بدهد، اما جانب مسووليت اجرايى را مهمل بگذارد،زيرااين امر به هرج و مرج و اختلال نظام منتهى مى گردد كه به حكم عقل محكوم است، به علاوه حفظ نظام اسلام از اوجب واجبات است. و اختلال درامورمسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنا براين هدف شارع مقدس، جز با تعيين والى و حاكم اسلامى و مشخص ساختن شرايطو صلاحيت لازم دراولياى امور قابل تامين نيست، به علاوه تامين مرزهاى اسلامى وحفاظت از آن و جلوگيرى

ص: 435

از اشغالگران خارجى به حكم عقل و شرع، واجب است و اين جز با تشكيل حكومتى نيرومند و مقتدر و حاكم جامع الشرائط ،ا مكان پذير نخواهد بود() و از صانع حكيم معقول نيست كه اين مسائل سياسى اجتماعى را مهمل بگذارد. بنا بر اين تمام دلايلى كه برضرورت مقام امامت دلالت دارد، برضرورت امتدادمقام ولايت توسط فقيه جامع الشرائط كه به معصوم از جهات علمى و اخلاقى وفقهى و دينى و تقوايى نزديك تر است، دردوران غيبت نيز دلالت دارد. كلام مولاحضرت اميرمومنان(ع) نيز به همين حقيقت اشاره دارد كه مساله امامت و رهبرى امت براى حفظ نظام، يك واجب شرعى و دينى است و به حكم عقل بايد مورد توجه باشد(و فرضت الامامه نظاما للامه).()علاوه براين مبانى عقل و كلامى، به مبانى فقهى ولايت فقيه مى توان اشاره كرد كه در كتب فقهى ما به طور مبسوط بحث شده است. آن مبانى عبارتند از : دلايلى از قرآن كريم: ياداود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق. بنابر اين كه بگوييم مورد از حكم، فراتر از قضاوت و داورى است و شامل تشكيل حكومت و زعامت سياسى هم مى گردد. وآيه: انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراد اللّه.() قرآن و شريعت را برتو فرستاديم، تا طبق آيين الهى درميان

ص: 436

مردم حكم كنى. بنابر اين كه حكومت و حكم دراين آيه فقط قضاوت نباشد،بلكه قضاوت گوشه اى ازحكومت باشد. و آياتى از اين قبيل كه بحث در باره دلالت آن مجالى ديگر مى طلبد. از روايات هم دلايلى وجود دارد، مثل مقبوله عمربن حنظله از امام صادق(ع) و صحيحه ابن خديحه سالم بن مكرم جمال:(انظروا الي رجل منكم يعلم شيئا من قضائنا (قضايانا - خ ل) فاجعلوه بينكم قاضيا فاني قد جعلته قاضيا فتحاكموا اليه)() و توقيع شريف() مورد بحث قرار گرفته است. البته بحث در باره دلالت و سند اين روايات مجالى ديگر مى طلبد. فقه اهل بيت: ربرخى از فقها مانند محقق خويى ولايت فقيه را از باب حسبه اثبات كرده اند. لطفا ضمن تقرير اين ديدگاه، تفاوت آن باديدگاه امام خمينى رابيان كنيد. آيت اللّه شمس خراسانى: رمرحوم محقق خويى مى فرمايد: به دو دليل فقيه جامع الشرائط در عصر غيبت مى تواند مجرى احكامى مثل قصاص و حدود و ديات باشد آن دو عبارتند از: 1. اجراى احكام انتظامى درراستاى مصلحت عمومى تشريع گرديده تا جلو فساد گرفته شود و ظلم و ستم و تجاوز و فحشا و منكرات و بزهكارى و خلافكارى و سركشى درجامعه ريشه كن شود و اين اختصاص به زمان حضور ندارد، زيرا مصلحت ياد شده درهرزمانى ايجاب مى كند كه احكام و اجراى آن

ص: 437

همچنان ادامه داشته باشد و حضور معصوم دراين مصلحت دخالتى ندارد. 2. از نظر مصطلحات علم اصول، دلايل اجراى حدود و قصاص و احكام انتظامى اسلام اطلاق دارد و نمى توان آن را مقيد به زمان خاص يا حالت خاصى دانست و همين اطلاق، چنين اقتضا دارد كه در امتداد زمان نيز اين احكام اجرا شود، ولى اين كه مخاطب به اين تكليف كيست، از دلايل به دست نمى آيد. قدرمتيقن از مخاطب ومكلفان، فقهاى عادل و جامع الشرائط مى باشند. ايشان دركتاب اجتهاد و تقليد، باب حسبه مى فرمايد: ان هناك امور، لابد ان تتحقق خارجا، المعبر عنها بالامور الحسبيه و القدرالمتيقن هو قيام الفقيه بها... .() مساله حكومت و سرپرستى مردم درجهت حفظ مصالح امت و حراست از مبانى اسلام وبرقرارى نظم درجامعه، از مهم ترين واجباتى است كه شرع مقدس، مهمل نگذاشته است و قدر متيقن اين است كه فقهاى آگاه، مسووليت اجرايى آن را برعهده دارند، چراكه آنان اسلام شناسند و براساس سخن حضرت اميرمومنان(ع) : ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر اللّه فيه.() كسى شايستگى مقام زعامت و حكومت و سياستمدارى مسلمانان را دارد كه علاوه بر شايستگى هاى لازم در سياستمدارى و درتمامى ابعاد دين، آگاهى كامل داشته باشد و به امر الهى، علمى كامل داشته باشد و اين

ص: 438

آگاهى كامل از امر الهى،همان فقاهت و اسلام شناسى است. بنابر اين مبناى افرادى چون محقق خويى كه تلاش مى كنند تا ولايت فقيه را از باب امور حسبيه درست كنند، با روشى كه امام خمينى دارند و ضمن استفاده ازدلايل عقلى، به دلايل لفظ ى و نقلى تمسك مى كنند و به نصب فقيه براى ولايت از طرف معصومان قائلند، خيلى تفاوت دارد. اگر از امور حسبيه وارد شويم، مكلف معينى ندارد، هرچند كه تحقق آن درخارج مورد نياز جامعه باشد، لكن اين تعريف كبرى است، كلام در صغرى است!آقايان فقها به ارامل و غيب و قصر مثال مى زنند كه حفظ جان آنها و رعايت مصالح آنان واجب است، اگر مابخواهيم از طريق امور حسبيه هم وارد شويم، ولايت فقيه را نيز مى توان ثابت كرد، زيرا مگر حفظ ورسيدگى به امور صغيران و بيوه زنان و غايبان مهم ترازتشكيل حكومت اسلامى است؟!بنابراين مصداق كبراى كلى امور حسبيه، تشكيل حكومت اسلامى است كه برخى ازامورش بدون وجود ولى فقيه امكان ندارد. فقه اهل بيت : حضرتعالى به مبناى كلامى ولايت فقيه كه همان قاعده لطف است، اشاره كرديد. دربيان قاعده لطف چند تقرير وجود دارد يكى اين كه (كلمايكون مقربا للطاعه و مبعدا عن المعصيه فهو لطف، هرچه باعث تقرب و نزديكى بنده ر به اطاعت الهى و دورى او

ص: 439

از معصيت شود، لطف است). دريكى ازمباحث، شما تقرير ديگرى از قاعده لطف داشتيد، لطفا مبناى خويش را در اين زمينه بيان كنيد! آيت اللّه شمس خراسانى: ربلى تقرير معروف از قاعده لطف همان است كه اشاره گرديد، اما به نظر ما معناى لطف اين است: () خداوند بشر را خلق كرد تا به كمال نهايى برسد، در زمان حضور امام، امام معصوم( ع) به احكام الهى رهبرى مى كند و مقصود حاصل مى شود،ولى در عصر غيبت تنها فقيه است كه متمم رساندن بشر به كمال نهايى است و اگر به فقيه اين مسووليت داده نشده باشد، نقض غرض مى شود. فقه اهل بيت : رولايت مطلقه فقيه يعنى چه؟ مراد حضرت امام از اين تعبير چه بوده است؟ آيت اللّه شمس خراسانى: يعنى در كل امورى كه مربوط به مصالح عامه جامعه است، ولايت دارد، مثل ولايت اب وجد كه محدود به طفل و صغير و مال و تزويج است، نمى باشد. هركجا مصلحت عامه تشخيص داده شود ولايت دارد. اين مصداق خاصى هم ندارد. مصاديق و موارد گوناگون آن مربوط به زمان و مكان و مقتضيات آن دواست. درولى فقيه مسائل شخصى وجود ندارد، بايد لحاظ مصالح عامه مسلمانان را بكند، نه منافع شخصى خويش را. امام وعده اى از فقها معتقد بودند كه ولايت مطلقه براى

ص: 440

فقيه جامع الشرائط به دليل عقل و نقل ثابت مى شود. فقه اهل بيت : ردرصورت عدم موافقت ولى فقيه با اجراى بعضى از اصول قانون اساسى چه بايد كرد؟ آيا ولى فقيه مى تواند برخلاف قانون اساسى عمل كند؟ آيت اللّه شمس خراسانى: رقانون به كدام معنا؟ اگر قانون الهى را مى گوييد، ولى فقيه بايد براساس آن عمل كند. اگر فتواى ولى فقيه اين است كه مى توان برخلاف قانون اساسى عمل كرد، عمل مى كند. ولى فقيه محدوديت قانونى ندارد، زيراو لى فقيه دست بسته كارى نمى تواند بكند. محدوديت ولى فقيه بايدها و نبايد هاى الهى است. قانون اساسى محصول افكار مجتهدان است و ولى فقيه بايد به فتواو اجتهاد خويش عمل كند،نه تقليد از افكار ديگران و گرنه تقليد از ميت يا شبه آن لازم مى آيد. مرجع نهايى حل مشكل دراين موارد، فتواى ولى فقيه و نظر اوست. اگر مراجع ديگرهم در احكام ولايى با ولى فقيه مخالفت داشته باشند، واجب است براساس احكام ولايى او عمل كنند. الان درقانون اساسى كشور آورده اند: ولى فقيه چنين وظايفى دارد، اگر ولى فقيه از نظر مسائل اجتهادى به اين نتيجه رسيدكه نظر فقهى اش همان است كه در قانون آمده، عمل مى كند و اگر نظرش فراتر بود، بر طبق راى خودش عمل مى كند. فقه اهل بيت

ص: 441

: رنقش و جايگاه مردم در نظام ولايت فقيه از ديدگاه امام خمينى چيست؟ آيت اللّه شمس خراسانى: ربيعت مردم پشتوانه است و راى مردم طبق وظيفه الهى درست است. مردم بايد حامى و بازوى ولى فقيه باشند و بيعت آنان به عنوان دادن قدرت و امكان تشكيل حكومت به فقيه است، اما انتخاب دركارنيست. بيعت به معناى شناختن و گزينش است، نه به معناى تعيين. بيعت، شرط تحقق ولايت ولى فقيه نيست،مثل اعتبار زوجيت كه داراى آثارى است و درصورت قدرت، زوجين

ص: 442

بايد وظايف را انجام دهند. ولايت هم از طرف شارع براى ولى فقيه جعل شده است و وظايفش برآن ولايت مترتب شده است. يكى ازشرايط عمل به وظيفه براى ولى فقيه، بيعت و پشتيبانى مردم است كه قدرت او هستند. خانه نشستن اميرمومنان 25 سال به دليل عدم حمايت مردم و نبود قدرت براى عمل به وظيفه بود.

مصاحبه با: آيت اللّه صافى

فقه اهل بيت : رلطفا پيشينه بحث ولايت فقيه را در ميان فقها مطرح كنيد و ديدگاه امام خمينى را بيان فرماييد: آيت اللّه صافى: راصل ولايت فقيه در ميان فقها مطرح بوده است. مرحوم شيخ مفيد در كتاب المقنع و مرحوم شيخ صدوق در مقنعه و شيخ طوسى در النهايه وديگران درمنابع فقهى، آن را مطرح كرده اند، لكن بحث در محدوده و اختيارات ولى فقيه بوده است. برخى به ولايت مطلقه و عموم الولايه معتقد بوده اند وبرخى در حد امورحسبيه كه در عصر غيبت كبرى به فقهاى عادل سپرده شده است، يعنى تنها فقها صلاحيت دخالت در امور مسلمانان را طبق آنچه مصلحت اقتضا مى كند، دارند و هر تصميمى كه در مورد مسائل مسلمانان و اداره جامعه بگيرند و حتى قوانينى كه تشريع مى كنند و هرحكومتى كه با نظارت ايشان شكل گيرد، ناشى از ولايت مطلقه امام معصوم(ع)است. بنا بر

ص: 443

اين با توجه به اين كه امام بايد مصالح امت را رعايت كند و مواظب حفظ دين و احياى سنت و دفع بدعت و حفظ شريعت و سرپرستى امت باشد و ازهرچه باعث تباهى و فساد و انحراف امت اسلامى مى گردد، ممانعت كند، اين مسووليت در عصرحضور امام(ع) با حضور امام و اعمال ولايت وى امكان پذيراست، اما در عصر غيبت اين مسووليت به عهده فقهاى جامع الشرائط سپرده شده و رهبرى تنها زيبنده آنان است و آنان جانشينان امام و قائم مقام او در شوون حكومتى هستند و حلال و حرام خدا را بيان و احكام را اجرا مى كنند. اگر به ضرورت ولايت و حكومت فقيهان درعصرغيبت قائل نباشيم، نه تنها با دلايلى مثل مقبوله و توقيع شريف مخالفت كرده ايم، بلكه دين مندرس و آثار شريعت مبين، محو مى گردد. در بستر تاريخى آنچه تاكنون دين را حفظ كرده وحلال و حرام خدا درجامعه بيان گشته، نفوذ فقها درقلب و دل مردم بوده است. به نظر ما قوى ترين سبب بقاى تشيع و حفظ آثار معصومان(ع) تا روزگار ما، اشراف فقها برامور و جايگاه معنوى و موقعيت اجتماعى و نفوذ كلمه آنان بوده است. فقه اهل بيت : ردلايل شما بر ضرورت ولايت و حكومت فقها در عصر غيبت چيست؟ آيت اللّه صافى: رعلاوه بر

ص: 444

اجماع و اتفاق امت كه زعامت و سرپرستى ربه عنوان نيابت عامه تنها از آن فقهاى عادل است، عبارتست از: 1. رواياتى مثل توقيع شريف () ازاين روايت بخوبى استفاده مى شودكه حكومت مشروعى كه از روزگار حضرت خاتم انبياء(ص) شروع شد، هرگز منقطع نشده و تا زمانى كه تكليف باقى است، همچنان استمرار خواهد يافت و درتحقق اين حكومت ميان آن كه ولى امر در هر آنچه خداوند در حوزه حكومتش يعنى دين و مافيها قرار داده كاملامبسوط اليد باشد و يا تنها در بخشى از آن اختيار داشته باشد و يا هيچ اختيارى نداشته باشد و يا آن كه در برابر ديدگان حاضر و يا از چشم ما غايب باشد،تفاوتى وجود ندارد. فقهاى عادل درعصر غيبت، حاكمان شرع و سرپرستان امور مردم هستند و اين همان حكومت مشروعى است كه برمكلفان واجب است كه از آن اطاعت كنند وبرهر مسلمان واجب است حتى اگر در سرزمين ديگرى جز دارالاسلام به سرمى برند زير پرچم حكومت اسلامى در آيند و واجب است از آن اطاعت كنند. بنابر اين مومنان اگر چه در سرزمين كفر و كشورهاى خارجى غير مسلمان(دارالكفر) زندگى كنند و يا آن كه سرزمين مسلمانان تحت سلطهء نامشروعى باشد،برآنان واجب است كه از اين حكومت مشروع كه امام معصوم(ع) در عصر غيبت به فقيهان جامع الشرائط

ص: 445

سپرده است، تبعيت كنند. دلايل ديگر حكومت فقيهان را مى توانيد در وسائل الشيعه كتاب القضاء ملاحظه كنيد، افزون برآن كه مرحوم فاضل نراقى برخى از روايات را در عائده 54كتاب شريف عوائد الايام آورده است. فقه اهل بيت: رآيا به نظر شما استدلالهاى محقق نراقى در عائده 54 عوائد الايام تمام است يا قابل مناقشه مى باشد؟ آيت اللّه صافى: ربه نظر ما بيشترين آن روايات قابل مناقشه و تامل است و شايد قوى ترين آنها از نظر دلالت، توقيع رفيعى است كه شيخ صدوق در اكمال الدين() به اين شرح نقل كرده است: محمدبن محمدبن عصام كلينى(رض) براى ماحديث كرد كه محمد بن يعقوب كلينى از اسحاق بن يعقوب براى ما حديث كرد كه از محمدبن عثمان عمرى(رض) خواستم تا نامه اى را كه درآن مسائلى را كه برمن دشوار گشته بود و من طرح كرده بودم، به امام برساند، پس از مدتى توقيع شريف به خطمولايمان صاحب الزمان(ع) به دستم رسيد و درآن فرموده بود: واما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه احاديثنا و امادر باره حوادث رخ داده و مسائل نوپيدا،به راويان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من برشمايند و من حجت خدا برايشانم. و در آخر توقيع آمده است: اى اسحاق بن يعقوب! درود برتو و هرآن كه پيرو هدايت

ص: 446

باشد! علامه طوسى، دركتاب الغيبه ، حديث 247،ص290و293 روايت را به شرح ذيل آورده است: جماعتى از جعفربن محمدبن قولويه، ابى غالب زرارى و ديگران برايم از محمدبن يعقوب كلينى از اسحاق بن يعقوب نقل كرده اند كه گفت: از محمد بن عثمان عمرى(ره) خواستم تا نامه اى را كه درآن مسائلى را كه برمن دشوار شده بود و نوشته بودم، به امام(ع) برساند، پس توقيعى به خط حضرت صاحب الزمان(عج) به دستم رسيد و در آن فرموده بود: واما درباره حوادث واقعه و مسائل رخ داده، به راويان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من برشمايند و من حجت خدا برايشان هستم. تا آن جا كه فرموده: اى اسحاق بن يعقوب! درود برتو و هرآن كه پيروهدايت باشد! فقه اهل بيت : رمستحضريد كه سند اين توقيع صادره از ناحيه مقدسه توسط برخى از دانشمندان مورد مناقشه قرار گرفته است، افزون بر آن كه نحوه دلالت اين توقيع نيز بحث انگيز است. نظر حضرتعالى چيست؟ آيت اللّه صافى: ردراين توقيع شريف نكاتى وجود دارد كه توجه به آن ضرورى است: 1. همان گونه كه مرحوم اردبيلى درجامع الرواه از استرآبادى نقل كرده است،منزلت والاى اسحاق بن يعقوب از اين توقيع روشن مى گردد. 2. همان طور كه عالمان علم رجال گفته اند و از اين توقيع

ص: 447

استظهار كرده اند، چه بسا اسحاق، برادر محمدبن يعقوب كلينى باشد،گرچه نام و ياد او در كتاب هاى رجالى نيامده است، ولى افرادى مثل كلينى به او اعتماد كرده اند، به ويژه درمورد اين توقيع شريف كه مشتمل برنكات دقيقى است. 3. افزون برآن كه بزرگانى چون شيخ صدوق و شيخ الطائفه(ره) براسحاق بن يعقوب كلينى اعتماد كرده اند. بنا بر اين سند اين حديث به نظر ما قابل خدشه نيست،زيرا بسيار بعيد است كه مثل كلينى، اسحاق بن يعقوب را كه از معاصرين خودش است، نشناسد و بااين وجود از اوحديث را نقل كند كه به حضرت حجت(ع) نامه مى نويسد وچنين مسائل مهم را كه جز خواص و عالمان شيعه از آن پرسش نمى كنند، بپرسد و پاسخ حضرت(ع) به خط شريف خود ايشان به دست وى برسد. بنابر اين كلينى چنين كسى را به وثاقت و اهليت و عدالت مى شناخته است و مكاتبات اورا قبول دانسته است و درنتيجه صحت سند اين توقيع مورد پذيرش ماست. و اما در مورد دلالت همان طور كه فرموديد، دلالت حديث هم به اشكال گوناگون مى تواند مقصود را برساند: الف) تعبير (اما الحوادث الواقعه) بيانگر اين است كه مقصود از حوادث، حوادثى است كه در باره آنها به سلطان و والى وحاكم شرع رجوع مى شود و اين گونه وقايع است كه نيازمند رجوع

ص: 448

به كسى است كه حجت امام و دراين گونه مسائل مرجع و ملجا همگان باشد، زيرا اسحاق بن يعقوب احكام وقايع را مى دانسته و اهل بصيرت و معرفت بوده و مى دانسته كه درباره احكام بايد به راويان مراجعه كند. ب) (فانهم حجتى عليكم و انا حجه اللّه) بيانگر اين است كه همان طور كه امام، حجت خدا برمردم است و با بودن او براى مردم حجتى بر خدا نيست راويان حديث نيز حجت امام بر مردم اند و با بودنشان مردم در هيچ موردى حجتى بر امام ندارند. ج) همان طور كه به مقتضاى حكمت و قاعده لطف برخداوند حكيم نصب امام و حجت ووالى بر بندگان واجب است، برامام معصوم(ع) كه مظهر اسماى حسنى و صفات جلال و جمال خداوند هستند، نيز واجب است درمكانها و زمانهايى كه حضور ندارند، جانشينى براى خود معين كنند وامام معصوم بااين توقيع شريف، فقيهان جامع الشرائطرا در عصر غيبت معين كرده است. فقه اهل بيت : رحوزه اختيارات و صلاحيت ولايت فقيهان را بيان كنيد.ولى فقيه تا چه حدى مى تواند درزندگى خصوصى مردم دخالت كند؟ آيا عملكرد ولى فقيه مشروط به مصلحت نظام يا مصحلت مردم است؟ آيت اللّه صافى: ربا توجه به اتفاق و اجماع اماميه و با توجه به مفاد توقيع شريف وررواياتى كه به معناى آن است فقيهان داراى همان مناصبى

ص: 449

هستند كه درعرف و شرع از شوون والى به شمار مى رود كه برخى از آن اختيارات عبارتند از: 1. خمس، 2. ميراث بلا وارث، 3. تصرف دراموال مردم به منظور حفظ كيان اسلام 4. دفاع از حريم دين، 5. اقدام به امورى كه موجب شوكت و عزت شرع مبين و تقويت جماعت مسلمانان مى شود، مانند تاسيس حوزه هاى علميه، كمك به طلاب علوم دينى كه وجودشان مانع هدم واندراس آثار دين است و باعث آشنايى مردم با معارف دين وحلال و حرام ميگردد، 6. گسترش دعوت به اسلام، 7. تاسيس بنيادهاى اقتصادى و تربيتى، ايجاد موسسات خيريه، چاپ و نشركتابهاى اسلامى، مساجد و مدارس با تصرف در وجوهات و اموال مردم، 8. صرف اموال مردم ووجوهات درجهت كمك به بينوايان و ناتوانان و هرموردى كه اگرامام(ع) ،حاضر بود، درآن هزينه مى كرد، 9. اعلاى كلمه توحيد با رعايت اهم و مهم، 10. اعمال ولايت درجهت تامين مصالح مسلمانان و رفع تباهى و فساد از جامعه اسلامى، توضيحات بيشتر دراين باره را () را در سال 1414 ه.ق. به زبان عربى آورده ايم و در سال 1415 توسط دارالقران الكريم در قم چاپ شده است. فقه اهل بيت : ربرخى براين باورند كه سهم مبارك امام و ميراث بلا وارث ملك شخصى

ص: 450

امام(ع) است و درعصر غيبت مشمول حكم اموال شخصى غايب است كه در صورت امكان بايد براى صاحبش حفظ كرد و گرنه بايد از جانب او صدقه داد. با توجه به اين مطلب چگونه مى فرماييد از اختيارات فقها در عصر غيبت،تصرف دروجوهات و خمس است؟ آيت اللّه صافى: راولا اموال مجهول المالك را در صورتى بايد از سوى او صدقه داد كه نتوان به او رساند و رضايت وى محرز نباشد، اما درجايى كه رضايت طرف محرزاست، صرف آن درموارد خاص بى اشكال است. ثانيا ، سهم امام ملك شخصى امام معصوم(ع) نيست، بلكه ازآن رو براى امام وضع شده است كه شوون ولايت تقويت شود و در وظايف ولايى وى خرج گردد.لازمه جعل ولايت و حكومت براى فقيهان آن است كه آنان براين سهم نيز ولايت داشته باشند وگرنه بدون منابع اقتصادى اعمال ولايت با مشكل مواجه مى شود. سهم امام از آن كسى است كه به اذن شارع، منصب ولايت را دارا باشد. درحال ظهور شخص امام از اين منصب برخوردار است و در عصر غيبت فقهاى عادل، از اين حق برخوردارند.

مصاحبه با: آية اللّه مظاهرى

فقه اهل بيت : رآيا از ديدگاه فقهى، اسلام حكومت دارد يا خير؟ اگر دارد، رهبرى و زعامت آن انتصابى است يا انتخابى؟ آية اللّه مظاهرى: (حكومت) براى بشر

ص: 451

يك امر ضرورى عقلى است، زيرا اجتماع بدون حكومت موجب هرج و مرج است و اين حكومت است كه تنظيم كننده امور فرد و اجتماع و اجرا كننده حدود و حقوق و تامين كننده عزت و استقلال جامعه انسانى ومايه توسعه و تكامل علوم و فنون بشرى است. اين مطلب از امور بديهى و غير نيازمند به اقامه برهان مى باشد. ازسوى ديگر اديان الهى به ويژه دين مبين اسلام نيز حكومت را امرى ضرورى ولازمه زندگى بشر محسوب نموده و برآن، ضرورت عقلى تاكيد مى كند، به عنوان مثال روايت تفصيلى فضل بن شاذان نيشابورى كه از قول حضرت رضا(ع) نقل شده است،در اين زمينه كافى است() و اصولا اگر كسى دراهداف اصلى انبياى الهى(ع) دقت كند،به خوبى درمى يابد كه رسيدن به اين اهداف بزرگ يعنى رهانيدن آدمى از سلطه و اسارت بيگانگان و درنتيجه اعطاى حريت و آزادى به وى،() تعليم و تربيت فراگير بشر،() احياى ارزش هاى انسانى،() اقامه قسط و عدالت و مردم گرايى() و بالاخره اكمال و رسانيدن آدميان به تعالى و رشد الهى ورستگارى() همه مستلزم برپايى و تشكيل حكومت است . اجراى اين برنامه ها رسيدن به اين آرمانها بدون ابزار حكومت،امكان پذير نيست. درواقع حكومت و نظام و سياست،وسيله و ابزار اجراى اهداف انبيا است . ازاين جهت مى بينيم كه هركدام از آن بزرگواران نظير حضرت

ص: 452

داوود(ع)و حضرت سليمان(ع) و نبى اكرم(ص) كه موفق به تشكيل حكومت شده اند، تاچه اندازه درتعقيب و وصول به اهداف الهى خود موفق بوده اند و هركدام كه چنين ابزارى را به دست نياورده اند، تاچه اندازه راه حركت آنها ناهموار و در وصول به اهداف خود تا چه حد درتنگنا بوده اند. بى جهت نيست كه طواغيت و دشمنان اديان درهميشه تاريخ، براى ايجاد حكومت هاى صالحان ايجاد مانع و معضل كرده اند وهمواره به دنبال براندازى حاكميت صالحان بوده اند. ازآن جا كه درميان همه اديان الهى، دين مبين اسلام براى (همه افراد) و (همه مكان ها) و (همه زمان ها) تا ابد و قيامت عموميت دارد و اين عموميت سه گانه از نظر قرآن شريف و روايات اهل البيت(ع) از ضروريات و بديهيات است، بنابراين اسلام درزمان غيبت امام معصوم(ع) نيز بدون ترديد داراى حكومت است،به ويژه آن كه اسلام دينى است عبادى و سياسى و احكام مقدس آن درعبادات و مسائل شخصيه خلاصه نمى شود و همانند زمان حضور براى اداره حكومت، زعيم و حاكم تعيين و منصوب كرده است، تا مسلمانان درامور اجتماعى و حوادثى كه پيش مى آيد، به اورجوع كنند. لذا استاد بزرگوار ماحضرت امام خمينى(ره) دراين زمينه تصريح فرمودند: هركه اظهار كند تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام شده وجامعيت احكام و جاودانگى دين

ص: 453

مبين اسلام را انكار كرده است.() استاد بزرگوار ما مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى قدس اللّه روحه دراين زمينه فرمودند: چون در جوامع اوليه شيعه روايات بسيارى بوده كه همه اين روايات به دست ما نرسيده است، لذا از اتفاق واجماع فقها دريك فتوا درمى يابيم كه آنان روايت كامل و صحيحى از نظر سند و دلالت دردست داشته اند كه درمسير زمان به ما نرسيده است . اصولا ممكن نيست دينى كه كليه جزئيات عبادى وسياسى و معاملاتى را ذكر فرموده است، مساله با اهميت و داراى ضرورت و بداهتى مثل حكومت را فروگذاركرده باشد.شايد يكى از دلايل اين كه برخى روايات به دست ما نرسيده است، همان تلاش طواغيت و حكومت هاى جور براى جلوگيرى از تشكيل و برپايى حكومت صالحان بوده است. ازاين جهت آنهابراى رسيدن به اين هدف دنبال محو افكار و انديشه هاى ائمه طاهرين(ع) بوده اند، گر چه على رغم همه اين حركات هنوز هم مجامع روايى و حديثى بسيارى دردست ما قرار دارد، نظير حادثهء مبارك غدير كه با نهايت تلاش طواغيت براى محو آثار غديريه،هنوز هم آثار با عظمتى از آن حادثه به نقل ازمعصومين(ع) دراختيار ماست. بنابراين وقتى از يك سو مى بينيم كه اسلام درزمان غيبت امام معصوم(ع) بدون ترديد داراى حكومت است و از سوى ديگر مى دانيم كه حكومت دردرجهء اول ازآن ذات اقدس الهى است

ص: 454

و سپس براى هركسى كه خداوند به او اعطاى حكومت كند، لذا درمى يابيم كه آن كسى حق حكومت دارد كه از جانب خداوندبراى احراز اين مسووليت نصب شده باشد،چرا كه توحيد خداوند متعال در(خالقيت هستى) ملازم و مستلزم با توحيد او در (حاكميت برهستى) است وهمه حاكميت هاى ديگر، چون (حاكميت بالعرض) است، بايد به حاكميت خداوند كه (حاكميت بالذات) است، منتهى شود. پس حكومت از نگاه يك انسان موحدبايد به نصب از سوى حاكم مطلق برجهان هستى يعنى خداوند متعال باشد و اين مطلب مهم نشان دهنده آن است كه اگر تفكرى، حكومت را از سوى پايين ببيند، اين تفكر، توحيدى نيست،چرا كه برطبق تفكر توحيدى، حكومت اولا ازآن خداست و ثانياازآن هر كسى كه خداوند به او اعطا كند، درنتيجه، حكومت امرى است كه از سوى بالا مى آيد، نه از سوى پايين و دقيقا بايد ديد كه او اين اختيار را به چه كسانى اعطا كرده است.لذا حكومت دينى (انتصابى) است، نه(انتخابى) و روايات و ادله مربوطه، تعيين و نصب حكومت كرده است و اهل خبره براساس اين ادله، مصداقى ازاين نصب را، تشخيص داده و كشف مى كنند،همچنان كه اگر مصداقى خود به خود زمام اموررا به دست گرفت، اين سكمت در وى تعين پيدا مى كند، نظير آنچه در جمهورى اسلامى ايران درخصوص حضرت امام

ص: 455

خمينى اعلى اللّه كلمته اتفاق افتاد. مساله حكومت درزمان غيبت امام عصر(ع) و موضوع ولايت فقيه از مسائلى است كه به تعبير زيباى استاد عظيم الشان ما حضرت امام خمينى اعلى اللّهكلامه (تصور آن موجب تصديقش خواهد شد)() و لذاست كه مى بينيم صاحب جواهر( قدس سره ) كه كتاب ارزشمند او ابزار مهم مراجع ومجتهدان است،درچندين مورد ادعاى ضرورت درباره ولايت فقيه مى كند و ازجمله دركتاب امر به معروف و نهى از منكر، بيان بلندى دارد كه: آن كس كه درولايت فقيه وسوسه مى كند، ازطعم فقه هيچ چيز نچشيده است و از لحن گفتار فقها و رموز آنان هيچ امرى را نفهميده است و درمراد ائمه طاهرين(ع) ازروايات مربوطه دقت نكرده است.() اين گزارش اجمالى ازيك راه براى اثبات موضوع (حكومت) و زعامت درغياب پيامبر واهل البيت عليهم صلوات اللّه است كه در اصطلاح (علم اصول) به آن (كشف عقلى) مى گويند، راه و تقريب ديگر براى اثبات اين موضوع از طريق (علم كلام) است و آن تمسك به قاعده اى است كه دراصطلاح كلامى به آن (قاعده لطف) اطلاق مى شود و بيان مطلب به شكل منطقى اين است: ارسال رسل و بعثت انبيا و همچنين تعيين و نصب اوصياى آنان، فيض و لطف است، چرا كه درسعادت و كمال انسان ها نقش اساسى و تاثير اصولى داردو هر چه

ص: 456

فيض و لطف باشد، برخداوندى كه فياض على الاطلاق است، لازم وواجب است، زيرا خوددارى از فيض ولطف بخل است و خداى متعال از بخل و هرصفت ناشايست ديگرمنزه و پاكيزه است، پس نتيجه مى گيريم كه بعثت پيامبران و تعيين جانشينان آنان برخداى متعال لازم وواجب است. همين برهان عقلى و شكل اول منطقى برنصب زعيم ورهبر در زمان غيبت نيز دلالت دارد، به اين تقريب كه: نصب زعيم درزمان غيبت فيض و لطف است، زيرا حفظ نظام درجوامع اسلامى و اجراى قوانين اسلام به ويژه قوانين اجتماعى و سياسى و بيان احكام اسلام و تطبيق كليات احكام برامورو حوادث واقعه، همه نيازمند حضور زعيم و رهبر است و بدون وى نظام به هرج و مرج مى انجامد وچون هر چه فيض و لطف است، برفياض على الاطلاق لازم است،پس تعيين و نصب زعيم ازناحيه خداوند متعال در زمان غيبت لازم و واجب است و از آن جا كه اين نصب نمى تواند در غير پيامبر(ص) و ائمه طاهرين(ع) به صورت (فردى) باشد، بلكه به صورت(عنوانى) است و يا به تعبير ديگر(نصب به وسيله تنصيص) نيست، بلكه (نصب به وسيله توصيف)است و اين (عنوان) و (وصف) ممكن است هميشه داراى مصاديق متعدد باشد، ازاين جهت مردم به وسيله اهل حل وعقد يعنى كارشناسان و خبرگان حكومت شناس،

ص: 457

يكى ازآن مصاديق متعدده را كه حائز شرايط كامل است، تشخيص داده و كشف مى كنند، چنان كه از روايات معتبره و از جمله مقبوله عمربن حنظله() استفاده مى شود كه ائمه هدى(ع) درزمان عدم دسترسى به امام معصوم(ع) فقيه جامع الشرائط رامنصوب به حكومت فرموده اند و افرادحكومت شناس بايد درهرزمان اين مصداق را كشف و تشخيص و معرفى نمايند و آنچه به عنوان اشكال گفته شده كه (دلالت روايات مذكوره برنصب فقها براى حكومت وولايت محل اشكال است و حتى مقبوله عمربن حنظله برفرض اين كه مفاد آن نصب باشد كه آن هم محل اشكال است بربيش از منصب قضاوت دلالت ندارد) اشكالى غير وارد و ادعايى بلاوجه است كه رد و نقد آن موكول به محل خود و كتب مفصله است، لكن اجمالا بايد اشاره كرد كه اگر مقبوله عمربن حنظله را مختص به امر قضا بدانيم، نتيجهء آن عدم مماثلت بين سوال سائل و جواب امام(ع) است و درحقيقت،جواب،نسبت به سوال، ناقص و اجنبى خواهد بود و البته تفصيل اين مطلب دراين مختصر نمى گنجد. درميان فقها، اگر خود به خود يكى مقدم شود، همان شخص،ولى امر خواهد بود، زيرا تعدد، موجب هرج و مرج و از بين رفتن انسجام ملى كشور است وبنابراين درحقيقت انتخاب مردم يك عنوان ثانوى است، نه يك حكم اولى. پس مى توان گفت كه

ص: 458

طبق ادله نصب، وظيفه اهل حل و عقد كه درنظام مقدس جمهورى اسلامى ايران همان مجلس خبرگان رهبرى است، كشف وتشخيص ولى فقيه است. به عبارت ديگر: مسووليت خبرگان، كشف شرايط ولى فقيه درشخص خاص و معرفى او به جامعه اسلامى است و نه (جعل مقام ولايت) يا (انشاء نصب ولى) يا (اعطاى مقام مجعول به فقيه واجد شرايط رهبرى) و براين اساس آنچه گفته شده كه (رهبر از ناحيه خبرگان ومردم انتخاب مى شود)،امرى به كلى غلط و نادرست است. البته دو دليلى كه اختصارا بيان شد، تفاصيلى دارد كه دركتب تفصيلى آمده است و ما نيز درفصل دوم از كتاب (مقايسه هاى بين سيستم هاى اقتصادى) دربحث حكومت وولايت در اسلام اين دلايل را تفصيلا تبيين كرده ايم كه علاقه مندان مى توانند به آن جا مراجعه كنند،() ضمن آن كه براهين و نيز ادله نقلى ديگرى دراين خصوص وجود دارد كه برخى از آن استدلال ها در همان كتاب آمده است و تفصيل اين ادله كه تماما برولايت مطلقه فقيه به صورت نصب ازجانب شرع مقدس دلالت دارد و پاسخ از اشكالات مختلفى كه نسبت به آن طرح شده است و نيز بررسى و رد ادعاى وجودروايات معارض، همه مباحث علمى مفصلى است كه در اين مختصر نمى گنجد و ما اين مباحث را دريك سال تحصيلى دردروس خارج

ص: 459

فقه به صورت مفصل بررسى كرده ايم كه درشرف تحقيق وطبع است. براى تكميل دودليلى كه گذشت، بايد اضافه كنيم كه مفاد اين دو دليل و ادله ديگر به ما مى فهماند كه اسلام براى زمان غيبت امام معصوم(ع)، تعيين و نصب زعيم و رهبر كرده است، ولى اين كه آن زعيم چه كسى است، اين مطلب را ازقاعده ديگرى كه دراصطلاح علم اصول قاعده قدر متيقن ناميده مى شود، به دست مى آوريم. قاعده (قدر متيقن) دراين جا دلالت مى كند كه آن زعيم بايد فقيه جامع الشرائط يعنى (متخصص درعلوم اسلامى) و (متعهد به عدالت و تقوا) و(لايق درمديريت و تدبير) باشد، چنان كه عقل نيز حكم مى كند كه چنين شخصى برديگران مقدم است، زيرا مردمان درعلوم ومعارف اسلامى صاحب نظرندو يانيستند و قطعا آن كه صاحب نظر است، براى امر حكومت اسلامى شايسته تر است و آنان كه صاحب نظرند، يا عادل هستند و يا نيستندو قطعا آن كه عادل است، براى حكومت سزاوارتر است و آنان كه عالم و عادلند، لياقت قدرت و اداره جامعه اسلامى را دارند و يا ندارند و قطعا آن كه قدرت مديريت و تدبيرداشته باشد، براى زعامت و رهبرى اولى و در اولويت است و بنا براين زعامت دراسلام ويژه(فقيه عادل با كفايت) است. فقه اهل بيت : ربا فرض انتصابى ،نقش مردم درحكومت چيست؟

ص: 460

و ارتباط راى اكثريت و انتخابات با موضوع ولايت فقيه چگونه تبيين مى شود؟ آية اللّه مظاهرى: ردر چنين سيستمى نقش مردم درحكومت از طريق راى به خبرگانى كه مصداق فقيه عادل با كفايت را شناسايى و معرفى ميكنند، روشن ميشود و مادر هردو استدلال سابق به اين مطلب اشاره كرديم، اما آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد، آن است كه انتخاب هيچ نقشى در(مشروعيت) و يا حتى (فعليت)ولايت فقيه ندارد، بلكه تنهاعامل مشروعيت ولايت فقيه، انتصابى است كه ازجانب شرع مقدس صورت گرفته و درحقيقت حكومت اسلامى از آن جهت كه بااذن و اجازه شرع مقدس انجام پذيرفته است و تجلى حكومت خداوند است، مشروعيت پيدا مى كند و لذا درروايات و سيره ا ئمه اهل بيت(ع)، از امرى به عنوان انتخاب درمساله ولايت فقيه هيچ اثرى (قولا) يا (فعلا) و يا (تقريرا)و جود ندارد، ولى خلاف اين مبنا يعنى مبناى نصب درآيات و روايات مربوطبه ولايت و حكومت نظيران (الحكم الا للّه)() ، (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم)()، (فانهم حجكتى عليكم واناحجه اللّه)() و (فانى قد جعلته عكليكم حاكما)() و... وارد شده است و ازاين جهت استاد بزرگوار ما حضرت امام خمينى قدس سره مى فرمودند: از نظر شيعه، اين مطلب از امور بديهى است كه مفهوم حجت خدا بودن امام معصوم(ع) آن است

ص: 461

كه او داراى منصب الهى و صاحب ولايت مطلقه برعباد است و چنان نيست كه فقط، مرجع بيان احكام الهى باشد و لذا از گفتهء آن حضرت كه فرموده اند: فانهم حجتى عليكم و انا حجه اللّه، به خوبى مى توان دريافت كه هرآنچه از سوى خداوند به امام معصوم(ع) واگذار شده و در مورد آن امور، حكم ولايت دارد، فقها نيز از طرف امام معصوم(ع)، صاحب همان اختيارات هستندو ازاين حيث روشن مى شود كه مرجع اين حقوق، جعل ولايت از ناحيه مقدسهء الهيه براى امام معصوم(ع) وجعل ولايت ازجانب امام معصوم(ع) براى فقهااست.() اساسا دركلمات

ص: 462

فقها رضوان اللّه تعالى عليهم تعبير (نيابت) وجود دارد، ولى تعبير (انتخاب) وجود ندارد و معلوم است كه نايب اعم از خاص و نايب عام از جانب منوب عنه تعيين و نصب مى شود، نه آحاد اجتماع،درحالى كه درانتخاب مساله وكالت مطرح است و دروكالت نه تنها موكل موظف به پيروى از وكيل خود نيست، بلكه هرزمان كه اراده كند،مى تواند او را بركنار نمايد و حال آن كه درامر ولايت وحكومت اولا همگان موظف به پيروى ازولى امر هستند، زيرا حكم او حكم خداست و ثانيا اين گونه نيست كه با اراده آنان، ولى امر از منصب خود عزل شود، چرا كه به نصب آنان نيامده كه با عزل آنان برود. بنابر اين آنچه گاهى گفته مى شود كه محتمل است (درزمان عدم دسترسى به امام معصوم( ع)، اداره امور عامه لازم الاجرا به خود جامعه مسلمانان واگذارشده، بدين گونه كه آنان موظف باشند شخص صالح جامع الشرائط ى رابراى اين امور انتخاب نمايند،يعنى درچارچوب شرايط ى كه براى ولى امر از كتاب وسنت و عقل استفاده مى شود، تا او پس از انتخاب،اداره اين قبيل امور را به عهده گيرد) احتمالى است بدون وجه واحتمال غير موجه تحت قاعده (اذا جاءالاحتمال بطل الاستدلال) قرار نمى گيرد و اساسا اين سخن، كلامى بى اساس و منتج به پديده استعمارى جدايى دين از

ص: 463

سياست ودرحقيقت حكم نمودن به نابودى اسلام است و اين جا همان نقطهء اساسى اختلاف بين مذهب تشيع و تسنن است، چرا كه شيعه دراصول دين با اهل سنت اختلافى ندارد، جزدرهمين كه ولايت را انتصابى و از قبل خداوند مى داند،ولى اهل سنت معتقدند كه امر ولايت و حكومت، منصوص و انتصابى نبوده و مردم مى توانند زعيم و رهبر خودرا انتخاب نمايند و حتى بالاتر ازاين بايد گفت كه انتخاب به معناى وكالت درنزداهل تسنن هم مطرح نيست و مساله بيعت كه درنزد آنان به عنوان يك اصل مطرح است، ازنوع وكالت به ولى امر نبوده كه درنتيجه، مقام ولايت،يك منصب اعطا شده از جانب مردمان باشد، چرا كه اهل تسنن هم معتقدند كه وقتى مردم باحاكم بيعت نمودند، بايد ملتزم به اين بيعت باشند و ازاين جهت نمى توانند هرگاه اراده كردند، وى را عزل نمايند و بايد از اوامر و نواهى وى تبعيت كنند كه اين مبنا با مبناى وكالت درهمان دوجهت اساسى كه قبلا ذكر شد، متفاوت است. خلاصهء كلام آن است كه حجيت راى اكثريت، يك حجيت مطلقه نيست، بلكه مقيد است به دو قيد: قيد اول آن است كه بايد (عقلايى) باشد، به اين معناكه مثلا ناشى از مشورت با اهل خبره باشد و قيد دوم آن است كه بايد (درمحدوده شرع مقدس و درچارچوب احكام الهيه)

ص: 464

باشد و نه درهر مساله و هرزمان وهرمكان.قيد اول براساس سيره عقلايى و روش عقلاى عالم است كه اسلام هم آن را حجت مى شمارد و قيد دوم هم لازمه مسلمانى و تدين مابه دين خداونداست.لذا اين طور نيست كه همه جا راى اكثريت براى اقليت،حجت بوده و انتخاب اكثريت يك مبناى مشروعيت بخشنده به همه اصول و مسائل باشد. بنابراين آنچه گفته شده كه (ولايت فقيه از ناحيه مردم تثبيت مى شود ويا فعليت حكومت به انتخاب مردم مى باشد و از طرف خداو ائمه(ع) فقط شرايطمنتخب تعيين شده است) نيز سخنى نادرست و غير موجه است، چرا كه معناى اين سخن آن است كه ولايت فقيه امرى (اقتضايى) باشد و اين امر اقتضايى(فعليت) پيدا نمى كند، مگر باانتخاب مردم كه موجب جلب مساعدت و همكارى آنها درامر حكومت و اجراى قوانين و اوامر و نواهى نظام مى شود. اين استدلال به كلى نادرست است و ازخلط بين (اعمال ولايت) و (فعليت ولايت) سرچشمه مى گيرد.به بيان ديگر: آنچه منوط به مساعدت مردم كه ناشى از امرانتخاب است مى باشد، اعمال ولايت است و فرق است بين اعمال ولايت با اصل ثبوت و فعليت ولايت. البته ما درنكته اول در پايان هردو استدلال براى انتصابى بودن ولايت فقيه،نقش مردم در حكومت را مورد اشاره قرار داديم و درنكتهء بعد به

ص: 465

نقش ديگرمردم درحكومت نيز اشاره خواهيم كرد. فقه اهل بيت : ردرنظام ولايت فقيه رابطهء رهبر با مردم چگونه است؟ آية اللّه مظاهرى: ردلالت عقل ضرورى و شرع مقدس است كه همه افراد جامعه اسلامى به ويژه مراجع و مجتهدان و متخصصان فنون وافراد ذى نفوذ و غيرهم بايد درمساعدت و كمك به ولى فقيه زمان از هيچ تلاشى فروگذار ننمايند.از اين جهت قرآن شريف خطابات سياسى و اجتماعى رامتوجه همه افراد مى كند و نه فقط شخص حاكم. آياتى مانند (الزانيه و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماه جلده)()، (السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما)()، (فقاتلوا التى تبغى حتى تفيىء الى امراللّه)()،(فقاتلوا ائمه الكفر)()،(وقاتلوهم حتى لاتكون فتنه)()،(فقاتلوا اولياءالشيطان)()،(وقاتلوا المشركين كافه)()، كه همانند آن درقرآن شريف فراوان است،درزمانى نازل گشت كه حكومت از سوى خداوند متعال نصب شد و رهبر آن، شخص رسول اللّه(ص) بود و احدى حق دخالت نداشت و (ماكان لمومن و لامومنه اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ).()چنان كه دلالت عقل ضرورى و شرع مقدس است كه ولى فقيه نيز بايد از فكر و راى وكمك و تخصص و مشورت ديگران بهره بردارى كند، همان گونه كه قرآن شريف خطاب به نبى اكرم(ص) مى فرمايد:(وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه)() وروشن است كه اين خطاب به شخص شخيص آن بزرگوار به عنوان (فردخاص)

ص: 466

نازل نشده،بلكه اين خطاب به نبى اكرم(ص) به عنوان (رهبر امت وولى مسلمين) صادر شده است اين آيه مباركه، حجت مستندى براى ارج نهادن به امر مشورت و راى مسلمانان است، چنان كه آيه شريفه (وامرهم شورى بينهم)() نيز به معناى ستايش جامعه اسلامى است ازآن جهت كه در شوون عامه و مسائل مهمه به شور و مشورت مى نشينند. البته همان گونه كه درمورد راى اكثريت گفته شد، روشن است كه مشورت درعرض احكام شرعيه الهيه و يا مخالف آن نمى تواند باشد، بلكه بايد در مسيرعمل به احكام شرعيه الهيه باشد، يعنى هم مشورت و هم راى اكثريت درحريم امورى كه دين،تكليف آن را روشن كرده، نيست. اگر هم بشود،از هيچ حجيتى برخوردار نيست و لذا نبى اكرم(ص) كه مخاطب آيه شريفه و مامور به مشورت با مسلمانان است،درامر نبوت ورسالت باكسى مشورت نمى فرمود يا آن امورالهى و وكحلايانى را به راى اكثريت و درمعرض انتخابات مردمى نمى گذاشت، چرا كه دين از جانب حضرت حق تعالى ا ست ومكلفان بايد تابع باشند. همان گونه كه گفته شد اين خطاب مربوط به جنبه حكومتى و زعامت آن بزرگوار بوده است كه مامور به مشورت با مسلمانان شده و اين هم يكى ديگر از نقش هاى مردم در حكومت است كه درنكتهء قبل وعده كرديم به آن اشاره كنيم. بنابراين نقش مردم درحكومت

ص: 467

دوران غيبت بردو محور اساسى است: اول: راى به خبرگان كه مصداق ولى فقيه را شناسايى كرده و تشخيص مى دهند .فى الواقع اين مردم هستند كه به صورت غير مستقيم، رهبر جامعه اسلامى راكشف كرده و تشخيص مى دهند. دوم: مشورت دادن و مساعدت نمودن و معاضدت كردن ولى فقيه هم (به صورت غير مستقيم)از طرق مختلف مشاركت هاى سياسى و حفظ اتحاد و حضوردر صحنه و تبعيت از ولايت مطلقه و هم (به صورت مستقيم) از طريق انتخاب مسوولانى نظير رئيس جمهور و نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و نمايندگان مجلس خبرگان و... كه طرف شور و مشورت حكومت وولايت واقع مى شوند. به عبارت ديگر مى توان گفت: ملت درحكومت و حاكميت، هم در مرحله حدوث و هم درمرحله بقا داراى مشاركت جدى و صاحب نقش وسهم تعيين كننده اى هستند. ازاين جهتجمهوريت جمهورى اسلامى به كلى تامين مى شود و چون اين (جمهوريت) درچارچوب شريعت و با قيد اسلامى است، بنابرتوضيحاتى كه گذشت، (اسلاميت) آن نيز به نحو شايسته اى تامين خواهد شد. فقه اهل بيت : رشرايط لازم براى ولى فقيه چيست؟ آيا اعلميت هم شرط است؟ آية اللّه مظاهرى: راهم شرايط ولى فقيه،(فقاهت)، (عدالت) و (كفايت)است، همچنان كه دراصول پنجم و يكصد و نهم قانون اساسى درمقام برشمردن شرايط و صفات رهبر، همين سه شرط، بيان شده است.

ص: 468

اشتراط هرسه شرط، ضرورت عقلى است، چرا كه آشنايى كامل به قوانين هر مملكتى لازمه حكومت است و تعهد و تقوا و امانت نيز براى زعيمى كه ميخواهد درراس حكومت دينى واقع شود، بدون ترديد لازم است و لياقت و كفايت وقدرت براداره حكومت هم شرط است كه بدون وجود آن هيچ حكومتى انسجام نمى يابد. لذا نظير آيه شريفه(ان اللّه اصطفيه عليكم وزاده بسطه فى العلم و الجسم)() و (لاينال عهدى الظالمين)()كه اين سه شرط راطرح كرده اند،داراى بيان ارشادى هستندو برهمان ضرورت عقلى تاكيد دارند. اما(اعلميت)، (اعدليت) و(اقدريت) درمورد ولى فقيه گرچه خوب است، ولى عقلا شرط نيست، زيرا دخالت درامر حكومت ندارد، همچنان كه درامرقضاوت و يا تصدى امور حسبيه، اجتهاد و عدالت و قدرت شرط است، ولى قطعا اعلميت، اعدليت و اقدريت شرط نيست. رواياتى كه اعلميت را شرط دانسته و بيش ازده روايت است،اولا از ابعاد سه گانه (صدور)، (جهت صدور) و (دلالت) قابل بررسى است و ثانيا بهترين آنها سنداودلالتا صحيحه عكيص بن القاسم است كه درآن حضرت صادق(ع) مى فرمايد: (ف واللّه ان الرجل ليكون له الغنم فيها الراعى فاذاو جد رجلا هواعلم بغنمه من الذى هو فيها يخرجه و يجىء بذلك الرجل الذى هو اعلم بغنمه من الذى كان فيها)()، لكن: اولا، اين روايت از آن جا

ص: 469

كه ارشادى است، بربيش از آنچه عقل به آن حكم مى كند،دلالت ندارد و تابع مايرشد اليه است، يعنى تابع آن چيزى است كه عقل آن را تعيين مى كند.عقل درمورد حكومت، اعلميت دريك جهت خاص مثل فقه را شرط نمى بيند، بلكه درمجموع و اعلميت دراداره حكومت را شرط مى داند،به خلاف موضوعى مانند مرجعيت يا رجوع به پزشك و لذا براى انجام يك عمل جراحى پزشكى بايد به سراغ بهترين پزشك واعلم پزشكان دررشتهء مربوطه رفت، ولى براى اداره يك بيمارستان اعلميت درپزشكى شرط نيست، بلكه اعلميت دراداره و تدبير بيمارستان شرط است. ثانيا، اين روايت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، چنان كه بسيارى از روايات ديگر نظير اين روايت به اين نكته تصريح دارد.اساسا اين روايات درفضايى صادرشده است كه درآن فضا مدعيان زيادى براى خلافت و امامت پيدا شده بودند و حتى بعضا شورش مى كردند. ثالثا، اصطلاح (اعلم) دراين روايت (افعل تفضيل) نيست،بلكه (صفت مشبهه) است، به اين معناكه چون روايت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، لذا نمى خواهد بگويد كه مثلا امام صادق(ع) از ابوحنيفه اعلم است، بلكه مى گويد امام صادق(ع) عالم و بالنتيجه ابوحنيفه جاهل است پس اساسا بحث اعلميت به معناى اكفعل تفضيلى آن مطرح نيست. رابعا، اين روايت اطلاق ندارد و قدر متيقن ازآن، همان خلافت ائمه طاهرين(ع)است. خامسا، با صرف نظر از نكات فوق و

ص: 470

برفرض شمول اين روايات نسبت به مساله ولايت فقيه بايد گفت اعلميت درحكومت غير از اعلميت درمرجعيت است واين روايات متعرض اعلميت درحكومت است،نه اعلميت درفقاهت.به بيان ديگر:(اصطلاح فقهى اعلم)، مقياس تفسير(اعلم) دراين روايات نيست و اصولا مادر استفاده ازيك روايت مجاز نيستيم كه اصطلاح مر تككز درذهن خود را برروايت تحميل كنيم. دراين روايات اعلم به معناى كسى است كه به دليل اجتماع جميع شرايط زعامت دروى، بهتر بتواند حكومت اسلامى رااداره كند. لذا درتزاحم بين كسى كه اعلم درفقه است و ديگرى كه اعلم درفقه نيست، ولى بهترمى تواند حكومت رااداره كند، عقلا و شرعا فقيه دوم مقدم است، نه فقيه اول و اگر حكومت به فقيه اول سپرده شود، ظلم بزرگى به حكومت اسلامى و به آحادمسلمانان و به آن فقيه دوم كه موخر انداخته شده و بلكه به آن فقيه اول كه بدون جهت مقدم شده است، روا كرده اند.عمل فقهاى عظيم الشان(قدس سرهم)نيز برهمين شيوه دلالت داردكه آنان براى پذيرش مرجعيت عامه كه نوعى زعامت دينى رابه همراه داشت،به اعلميت فقهى اعتنايى نمى كردند،بلكه به اولويت دراداره حكومت و نظام و جامعه مسلمانان توجه داشتند، چنان كه محدث قمى(قدس سره) نقل مى كند :مرحوم آية اللّه العظمى سيد محمد فشاركى(قدس سره) هنگامى كه بزرگان براى قبول مرجعيت به ايشان مراجعه نمودند، درجواب آنها فرمود:(گرچه من اعلم

ص: 471

درفقه هستم، اما رياست شرعيه و مرجعيت عامه دينيه به غير ازعلم فقه،نيازمند امورديگرى از قبيل وقوف برمسائل سياسى و شناختن مواضع مواقع امور است و لذا من اهليت براى چنين منصبى ندارد.)() اين اهتمام بى نظير براى اين جهت است كه آن بزرگوار مى دانسته كه مرجعيت عامه، مستلزم اداره جامعه اسلامى است ومى دانسته كه اگر ولى و حاكم براساس عدم تدبير و آشنا نبودن به مقتضيات زمان و مكان و يابه واسطه سادگى در فكر و انديشه، به گونه اى موضع گيرى يا عمل كند كه نظام دچار انفعال شود يا مثلا جامعه اسلامى و منابع خود را به رايگان به دشمنان تحويل دهد، هر چند اين شخص اعلم درفقه هم باشد، چه خسارت عظيمى گريبانگير نظام و جامعه اسلامى خواهد شد. سادسا، آنچه درمورد اين روايات مسلم است، حداقل،وجود احتمالاتى است كه ما را از استناد به اين روايات به صورت قطعى براى اثبات شرط اعلميت دررهبرى، بازمى دارد، چرا كه: اذا جاءك الاحتمال بكطل الاستدلال. خلاصهء سخن آن كه اين روايات كشف جديدى نيست كه به چنگ كسى افتاده باشد، بلكه اصحاب رضوان اللّه عليهم ازاين دسته احاديث به خوبى مطلع وآگاه بودند، لكن با توجه به اشكالاتى كه گذشت، بالاتفاق به شرط اعلميت درولايت، اعتنايى نكرده اند و بنابراين آنچه گفته شده كه (ازاين اخبار و روايات

ص: 472

به نحو اجمال استفاده مى شود كه ولايت امر مسلمانان نيز از شوون مجتهد علم زمان خود مى باشد و اجمالااعلم و افقه متعين است) ادعايى بدون دليل و استفاده اى كاملا بلاوجه است. مضافا به اين كه جمع اين ادعا و ادعاى ديگر يعنى انتخابى بودن ولايت فقيه، كاملا متناقض است، چرا كه: اولا، اگر اعلميت درمنصب رهبرى وولايت شرط باشد، قاعدتا ،آن اعلم،يك نفر از فقيهان واجد شرايط خواهد بود و ديگر جايى براى اين ادعا نمى ماندكه بگوييم (اساس و زير بناى حكومت فعلى فقيه، آراى مردم و انتخاب آنان مى باشد وولايت او از ناحيه مردم تثبيت مى شود). ثانيا، برطبق مبناى انتخاب، اگر مردم يا خبرگان كسى را انتخاب كردند كه اعلم نبود، آن گاه چه بايد كرد و درتزاحم بين اعلم و انتخاب مردم يا خبرگان كدام يك مقدم خواهد بود؟ بايد درمقام بيان و ابراز يك نظريه علمى، همه جوانب آن را سنجيد، درغير اين صورت، مثل بحث حاضر، درتناقض گويى واقع خواهيم شد. فقه اهل بيت : رآيا ولايت فقيه مطلقه است؟ معناى مطلقه چيست؟ آية اللّه مظاهرى: رازقرآن شريف استفاده مى شود كه اوامر و نواهى پيامبراكرم(ص)درهمه امور و از جمله در امر حكومت را همگان قبول كنند،حتى اگر برضرر آنها باشد. اين ضرر اعم از ضرر جانى و مالى و آبرويى و غير

ص: 473

اين هاست: (النبى اولى بالمومنين من انفسهم)()، (ماكان لمومن ولا مومنه اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم)()و آنچه كه درمورد اولويت نبى اكرم(ص) نسبت به مومنان گفته شده كه (اين اولويت ناظر به مسائل عمومى و اجتماعى مومنان است، نه امور شخصيه آنان ازقبيل مال و خانه وناموس آنان)، حرفى است نادرست و تقييد بدون دليل آيه شريفه است، چنان كه استاد بزرگوار ما و مفسر عظيم الشان مرحوم علامه طباطبايى قدس اللّه نفسه الزكيه درتفسير شريف الميزان در ذيل آيه شريفه فرموده اندكه (اين اولويت، مطلقه و درتمام امور دين و دنياى انسان هاجارى است)() و هيچ دليلى برانحصار آيه شريفه درامر خاصى نظير تدبير امور اجتماعى يا مساله قضاوت و يا امر ديگرى وجود ندارد.اين مطلب جاى تعجب نيست، چرا كه پيامبر(ص) نماينده خداوند است و جز خير و صلاح فرد و جامعه را درنظر نمى گيرد.بنابراين همين اولويت در مسير منافع بشر خواهد بود. مساله (اولويت برمومنان)، پس از نبى اكرم(ص) به معصومان(ع) اختصاص داده شده است و لذا آن بزرگوار درجريان غدير خم پس از آن كه از حاضران سوال فرمود كه (الست اولى بكم من انفسكم، آيا من به شما اولى از خود شمانيستم؟) ،آنان پاسخ مثبت دادند، آن گاه فرمودند: (من كنت مولاه فهذا على مولاه).() اما پس از غيبت كبرى اين امر

ص: 474

به ولى فقيه اختصاص داده شده، همان طور كه در دلايل و روايات مربوطه آمده است.از اين جهت حضرت صادق(ع) درمقبوله عمربن حنظله مى فرمايد:(رد كننده فقيه، رد كننده ما، رد كننده ما،رد كننده خداوند است واين عمل درحدشرك به خداونداست.)()از اين رو آن جا كه تشخيص و صلاح حكومت باشد، نظير امر به جنگ و اخذ ماليات وطلاق به عنف بايد مسلمانان تابع صددرصدباشند. اين وظيفه تبعيت حتى درمورد مراجع تقليد و مجتهد اعلم از ولى فقيه هم جارى است. اين مطلب يك امر ضرورى است و بدون آن هرج و مرج واختلال نظم لازم مى آيد. لذا اين اشكال هم كه گفته شده (ولايت فقيه اگر انتصابى باشد، لابد به عنوان عام فقهاست، نه به عنوان اشخاص، و انتخاب شخص خاصى توسط خبرگان، موجب عدم ولايت ديگران نمى شود و دراين صورت با تعدد فقهاى منصوب دريك زمان و با اختلاف نحوه درك و انظار آنان چه برسر اسلام و مسلمانان مى آيد) بيشتر يك اشكال سطحى و ناشى از عدم دقت درمجموع روايات مربوطه است، تايك اشكال علمى، زيرا: اولا، آنچه كه از مجموع روايات، مستفاد است، آن است كه امارت وحكومت وولايت در مقام عمل براى يكى از فقها ثابت مى شود و بقيه فقها او را معاونت ومعاضدت مى كنند. به عبارت ديگر: برطبق برخى از روايات نظير مقبوله

ص: 475

عمربن حنظله()،ولايت مطلقه به صورت (اقتضايى) و (شانى) براى هر فقيه واجد شرايط ى ثابت است، ولى روايات ديگرى وجود دارد كه بركيفيت ولايت درمقام (اعمال)،دلالت مى كند كه درحقيقت اين دسته از روايات به يك معنا مفسر د سته قبل است كه نمونه آن همان روايت فضل بن شاذان() از حضرت رضا(ع) و نيز روايت ابن ابى يعفور() از امام صادق(ع) و نيز چندين روايت ديگراست، كه دراين روايات تصريح شده كه درزمان واحد، بيش ازيك امام ووالى وولى وجود ندارد، چرا كه تعدد، موجب هرج ومرج و اختلال نظام است. اساسا اين روايات ارشادى است، چرا كه عقل نيز براين مطلب و ضرورت آن حاكم است. ثانيا، ادل الدليل على شىء وقوعه، بهترين دليل بريك امر،وقوع خارجى آن امر است. آيا اعتقاد به ولايت مطلقه فقيه و اجراى آن از ابتداى تشكيل نظام اسلامى دركشور ايران كه براساس نظريه بنيانگذار نظام قدس سره و بر طبق قانون اساسى مصوب ملت شكل گرفته تاكنون موجب اختلال و هرج و مرج شده است؟ خلاصه مطلب روشن تر از آن است كه نياز به بسط كلام داشته باشد. بنابرآنچه كه گذشت، معناى (ولايت مطلقه فقيه) اين است كه مفاد دوآيه شريفه اى كه در ابتداى اين نكته ذكر شد، يعنى مساله (اولويت برمومنان) پس از غيبت كبرى به ولى فقيه اختصاص دارد. بنابراين آنچه

ص: 476

از سر نا آگاهى و يا از روى عناد در تفسير ولايت مطلقه گفته شده كه مثلا (ولى فقيه، ولايت بى حد و حصربرجان و مال و ناموس مردم دارد) وبعد هم به اين استناد گفته مى شود كه (تعبير ولايت مطلقه فقيه بد تعريف كردن است وموجب اشمئزاز ووحشت مردم و موهم ولايت بى حد و حصر است وبوى استبداد و ديكتاتورى مى دهد و هرگز خداوند براى فرد غير معصوم جائز الخطا چنين ولايتى راقرار نمى دهد و مورد رضايت او هم نيست و اگر فرضا ازنظر تئورى و بحث مدرسه اى، ولايت مطلقه فقيه را بپذيريم، درمحيط و جو امروز كه مردم نوعا داراى رشدفكرى و شعور سياسى مى باشند و با جهان خارج ارتباط دارند و آزادى هاى سياسى كشورهاى جهان را مشاهده مى كنند، ناديده گرفتن آراو نظريات مردم و سلب آزادى هاى سياسى از آنان و اصراربرولايت مطلقه فقيه و لزوم تسليم همه اقشار در برابر نظر يك فرد غير معصوم جائز الخطا موجب زدگى و عصيان آنان مى شود)! اين گونه اظهار نظر هابيشتر شبيه به حرف هاى سياسى و عوام پسند است، تا نظريه علمى و فقهى. آخر كدام يك از فقهاى عظام و كدام يك از اصحاب رضوان اللّهعليهم ولايت مطلقه را اين طور تعريف كرده اند كه حالا مابخواهيم درصدد تخطئه ءآنها برآييم؟(ولايت

ص: 477

مطلقه فقيه) يعنى آن كه ولى امر در هر سه منصب (فتوا)و(قضا) و (حكومت داراى ولايت است) و محدوده ولايت او محدود به منصب (فتوا) يا منصب (فتوا)و (قضا) نيست واودر چارچوب منافع اسلام و مصالح جامعه اسلامى، حق دخالت درهمه شوون اجتماع رادارد و از همين جهت است كه هرسه ركن اساسى نظام يعنى تقنينى، قضايى و اجرايى تحت اشراف و اختيار ولايى او است. (ولايت مطلقه فقيه) يعنى آن كه، به دلالت عقل و شرع، احدى حق دخالت و تصرف درشوون اجتماعى را ندارد و درحقيقت احدى ولايت ندارد مگرخداوند متعال و يا كسى كه از ناحيه خداوند منصوب باشد و لذا درزمان غيبت امام معصوم(ع)، اگر كسى بخواهد در شوون حكومت وولايت تصرف كند،بايدماذون از سوى ولى فقيه باشد و عمل وى مورد تنفيذ رهبرى حكومت اسلامى قرار گيرد. از اين جهت درنظام مقدس جمهورى اسلامى بر اساس اصول قانون اساسى كشور، مناصب رئيس قوه مجريه و رئيس قوه قضائيه به صورت مستقيم و قوه مقننه به واسطهء شوراى نگهبان از سوى مقام معظم رهبرى وولى فقيه موردتنفيذ قرار مى گيرد و بدون تنفيذ او، هيچ يك مشروعيت ندارند. (ولايت مطلقه فقيه) يعنى همان كه استاد عظيم الشان ما، حضرت امام خمينى اعلى اللّه كلمته فرمودند كه :(حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول اللّه(ص) است،يكى از احكام

ص: 478

اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز، روزه و حج است... و مى تواند هر امرى را چه عبادى و چه غير عبادى كه جريان آن مخالف مصالح است از آن تاوقتى كه چنين است، جلوگيرى كند...)() و به تعبير ديگر ايشان: (اگر اختيارات حكومت درچارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض كنم كه حكومت الهيه وولايت مطلقه مفوضه به نبى اكرم(ص) يك پديده بى معنا و بى محتوا باشد.)()بنابراين لازم است كسانى كه در رد ولايت مطلقه به برخى فرمايش هاى حضرت امام قدس سره استناد مى كنند،به اين تعابير بلند و نظاير آن نيز دقت كرده و چشم خودرا از اين فرمايش ها نپوشانند كه اخذ به بعض كلام و وانهادن بعض ديگر شيوه غير مرضيه و غير علمى است. خلاصه بايد گفت: تعبير (مطلقه) يك اصطلاح اصولى است و تاويل و تحول آن به (مطلقه) دراصطلاح رايج علوم سياسى امروزى يعنى (حكومت مطلقه فردى) و قرار دادن آن درقبال(مشروطه) اساسا امرى است باطل و ناشى از خلط مباحث و عدم دقت و يا خداى ناكرده مغالطه و عناد است. اعوذباللّه من العناد و العصبيه. از آن جا كه ولايت مطلقه فقيه، ادامه ولايت عامه ائمه طاهرين(ع) وولايت آن بزرگواران استمرار ولايت كليه پيامبر عظيم الشان(ص) وولايت ايشان هم استمرار ولايت تامه الهيه

ص: 479

جلت عظمته مى باشد،براين اساس چنان كه قبلا نيز گفته شد، كارى كه خبرگان مى توانند انجام دهند، كشف و تشخيص مصداق ولى فقيه است، نه انشا يا جعل يا اعطاى مقام و نصب وى. اگر مصداقى داراى هيچ رقيب وعديلى نباشد، ولايت وى درجامعه اسلامى به نحو تعين پديدار مى شود، و دراين صورت خبرگان همين مسووليت را هم نخواهند داشت، چرا كه ولايت چنين مصداقى، نياز به تشخيص و قيام آراى كارشناسانه اهل حل و عقد ندارد. به عبارت ديگر: درچنين فرضى مسووليت خبرگان، سالبه به انتفاى موضوع است، نظير آنچه درخصوص بنيانگذار و رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى اعلى اللّه كلمته و درجته اتفاق افتاد. از اين رو خبرگان نمى توانند براى مصداقى كه به عنوان ولى فقيه تشخيص داده است، توقيت و محدوديت زمانى يا محدويت مسووليتى قائل شوند كه مثلامدت رهبرى شش سال يا ده سال است ، هرچند قابل تجديد باشد و يا بعض از شوون ولايت، به ديگر اشخاص يا مسوولان سپرده شود . اساسا چنين شروط ى هيچ وجه شرعى نداشته و بلكه خلاف شرع مقدس است،زيرا: اولا، اين خبرگان نيست كه جعل يا اعطاى مقام ولايت مطلقه به ولى فقيه كرده است كه در نتيجه بتواند محدويتى چه از حيث زمانى و چه از جهت مسووليتى وچه از نظرمكانى براى آن تعيين نمايد، بلكه

ص: 480

ولايت وى ناشى از حكم شارع مقدس و نصب اوست. ثانيا ، سلب حقوقى كه خداوند متعال به اشخاص اعم از حقيقى و حقوقى اعطا كرده،جايز نبوده و فاسد است، نظير سلب حق شرعى ارث ميت يا سلب حق قصاص از اولياى دم و همانند آن. به عبارت ديگر: كليه اين شروط، مخالف كتاب و سنت است و شرطمخالف با كتاب و سنت، فاسد و باطل و بى جاست. بنابراين، آنچه گفته شده كه (محدوديت رهبرى وولى فقيه، مردمى بودن نظام را تاييد و به اعتماد ملت كمك مى كند و مطلق و نامحدود بودن انتخاب شخص غيرمعصوم براى چنين منصب مهمى با اختيارات وسيع، خلاف احتياط است و بعد هم استدلال مى شود كه مرجع تقليد نيز با فرض اعلم شدن ديگرى بايد عوض شود تا چه رسد به رهبرى سياسى با مسووليت سنگينى كه برعهده دارد)، رايى باطل و استدلالى بلاوجه است و ناشى از عدم توجه به مبانى شرع وقانون اساسى جمهورى اسلامى است، زيرا قانون اساسى نيز دراصل يكصدويازدهم تصريح مى كند كه :(هرگاه رهبرى از انجام وظايف قانونى خود ناتوان شود يا فاقديكى از شرايط مذكور دراصول پنجم و يكصد ونهم گردد، يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضى از شرايط بوده است، ازمقام خود بركنار خواهد شد.

ص: 481

تشخيص اين امر به عهده خبرگان مذكور دراصل يكصد و هشتم مى باشد). براساس مفاد اين اصل مراقبت از استمرار اوصاف و شرايط ولى فقيه و نظارت برعدم فقدان اين شرايط، به عهده مجلس خبرگان رهبرى است و ازاين جهت گرچه مقام رهبرى درنظام اسلامى محدوديت زمانى و مكانى مسووليت ندارد، ولى روشن است كه مشروط به وجود شرايط و ويژگى هاى معينه اى است كه در طول زمان و مكان ودر بستر انجام مسووليت ها، بايد پايدار بماند و همچنان كه درمرحله حدوث،وجود اين شرايط درشخص ولى فقيه لازم بوده است، درمرحله بقا نيز استمرار اين ويژگى ها در وى ضرورى است ووظيفه سنگين مجلس خبرگان دركشف مصداق ولايت فقيه، اختصاص به مقام حدوث نداشته، بلكه درمقام بقا نيز وجود دارد. فقه اهل بيت : راگر گفتيم ولى فقيه حاكم برقانون است دراين صورت قانون اساسى خدشه دار نمى شود؟ آية اللّه مظاهرى: رولى فقيه حاكم برقانون اساسى است و اساسا اين قانون به واسطهء تنفيذ ولى فقيه قابليت اجرا پيدا مى كند، چنان كه اصل يكصدوهفتاد و هفتم قانون اساسى تصريح دارد كه مصوبات شوراى بازنگرى درقانون اساسى پس از تاييد و امضاى مقام رهبرى، قابليت ارائه به مردم براى همه پرسى را دارد. بنابراين روشن است كه رهبرى حاكم و مافوق قانون اساسى است و چارچوب قانون اساسى محدود كننده حوزه

ص: 482

اختيارات و اقتدار ولايت مطلقه فقيه نيست، چرا كه ،قوانين به صورت موقت وضع شده اند و با تغييرشرايط مختلف .تغيير مى كنند و دائما مورد اصلاح و اكمال واقع مى شوند ،ازاين جهت ممكن است درهمه حال، كارآمد و راهگشا نباشند زيراقوانين،قراردادهاى مبتنى برتجربه اند. بنابر اين ابطال .ناپذيرى در آنها راه دارد درجامعه اسلامى كه برخلاف جوامع غير دينى، حكومت داراى ،منشا و مشروعيت الهى است، قوانين اعم از عادى و اساسى داراى (موضوعيت بالعرض)است و آنچه (موضوعيت بالذات) دارد، ارزش ها و فرامين الهى است.همين چارچوب ارزشى و مقدس است كه حاكم بررفتار فردى و جمعى و حكومتى جامعه اسلامى است و كل نظام و شوون آن رامشروعيت مى بخشد و قوانين براى كارآمد شدن اين نظام و چگونگى حكومت كردن و شيوه هاى اعمال حكومت و توزيع وظايف و تكاليف كارگزاران حكومت وضع شده است و اين،البته به معناى كم اهميت دانستن قانون اساسى يا قوانين .عادى نيست به عبارت ديگر: به مساله (حاكميت ولى فقيه برقانون اساسى) از دو بعد (مشروعيت) و(كارآمدى) بايد نگريست.(مشروعيت) جامعه اسلامى و دينى به حاكميت ولايت مطلقه فقيه است و درنگاه از اين بعد ولى فقيه حاكم برقانون است و البته نظام اسلامى كارآمد نيز هست و كارآمدى اين نظام يعنى روشهاى حكومتى را قوانين، معين و تامين

ص: 483

مى كند. دراين صورت درست است كه قوانين براى همگان لازم الاجراست و نقض قانون روا نيست و بر اساس اصل يكصدوهفتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران رهبردربرابر قوانين با ساير افراد كشور مساوى است)، اما) اين بدان معنا نيست كه دست ولى فقيه براى حل معضلات نظام اسلامى بسته شود،زيراو لى فقيه، اساس اداره حكومت اسلامى را برقوانين مى گذارد، اما مى تواند براى تامين مصلحت جامعه اسلامى ازروشهاى فوق قانون نيز بهره بردارى كند. نمونه برج سته آن فرمان حضرت امام خمينى قدس اللّه نفسه الزكيه مبنى بر بازنگرى درقانون اساسى مصوب سال 1358 بود كه درآن قانون با فرض آن كه با دقت نظر فراوانى تنظيم شده بود،ولى هيچ راه قانونى براى تجديد نظر و اصلاح و اكمال قانون اساسى جمهورى اسلامى پيش بينى نشده ووجود نداشت و اين يكى از نقايص بزرگ آن قانون بود كه بادرايت وتدبير ولى فقيه حل شد اگر قرار بود كه ولايت مطلقه فقيه برقانون اساسى حاكميت نداشته باشد، اين نقيصه و نقايص ديگر قانون اول، غير قابل حل مى شد، در حالى كه درفقه سياسى اسلام، با توجه به حوزه اختيارات ولى فقيه، .براى حل معضلات جامعه اسلامى، بن بست وجود ندارد بنابراين حاكميت ولى فقيه برقانون و فوق قانون بودن او به همين معناست كه او مى تواند براى بازكردن بن بست ها دراداره حكومت

ص: 484

و تامين مصالح جامعه اسلامى،از چارچوب خشك و غير قابل انعطاف قانون خارج شود، چرا كه قانون، تقدس و ارزش و موضوعيت بالذات ندارد، بلكه قوانين درخدمت ارزش ها ومقدسات و تامين مصالح فرد و اجتماع اسلامى است و نقص و ضعف قوانين نبايد ما رااز رسيدن و اجراى ارزش هاى الهى و سامان دادن مصالح امت اسلام بازدارد. اگر اين هدف والا با توسل به احكام اوليه الهيه، قابل وصول و تامين باشد، ولى فقيه از همين طريق وارد خواهدشد، اما اگر با توجه به شرايط خاص وضرورت جامعه، اجراى آن احكام، منتج به آن نتيجهء اصلى و هدف والا نشود، دراين صورت از اختيارات و مسووليت هاى ولايت مطلقه فقيه آن است كه حتى به وسيله تعطيل موقت احكام اوليه و با استناد به .حكم حكومتى، مصالح اسلام و امت اسلامى راتامين نمايد دراين صورت قانون كه قطعا نسبت به احكام اوليه دررتبه پايين ترى قراردارد، بالفحوى و به نحو اولى، محكوم ولايت مطلقه فقيه بوده وولى فقيه برآن حاكميت دارد. ازاين جهت استادبزرگوارما حضرت امام خمينى قدس سره فرمودند:(حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، درمواقعى كه آن قراردادها، مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه لغو كند و مى تواند هرامرى را چه عبادى و يا غير عبادى كه جريان آن مخالف مصالح

ص: 485

اسلام است، تا وقتى كه چنين است، ازآن جلوگيرى نمايد)() . دقيقا براساس همين مبنا، آن بزرگوار پس از تشخيص مصالح و مفاسد، درمقطع زمانى خاصى به دلايل ويژه اى، (حج) اين واجب اهم الهى رابراى چند سال تعطيل .فرمود ازاين رو اين اشكال كه (با اعتقاد و قول به ولايت مطلقه فقيه، قانون اساسى گرفتار تضاد عجيبى خواهد بود و بالاخره با فرض قانونمند بودن كشور وداشتن تشكيلات وسيع و ارگان هاى مختلف قانونى، ولى فقيه فوق قانون نيست، بلكه در متن قانون است)، اشكالى كاملا غير موجه و ناشى از خلط دو مقوله(مشروعيت) و (كارآمدى) و نيز ناشى از تفسير .غلط قانون و قائل بودن موضوعيت بالذات براى قانون است اساسا برخلاف اين اشكال، بايد گفت كه: اگر برولايت مطلقه فقيه و حاكميت وفوقيت ولى فقيه برقانون اساسى معتقد نباشيم، اين قانون، گرفتار تضاد وتناقض خواهد شد، چرا كه دراصل يكصدودهم قانون اساسى درمقام شمارش وظايف مقام رهبرى به مواردى اشاره مى شود كه حاكى از ولايت مطلقه است و ازآن جمله است بند اول، دوم، هفتم و هشتم از اين اصل. همين كه دربند هشتم، يكى از وظايف مقام رهبرى (را (حل معضلات نظام كه از طرق عادى قابل حل نيست دانسته است، به خوبى دلالت دارد كه ولى فقيه دربرخى از مواقع براى رفع مشكلات نظام

ص: 486

بايد طرق عادى را كه همان طرق قانونى و چارچوب قانون اساسى و قوانين عادى است (ترك كرده و با راى و نظر خود كه همان (حكم حكومتى .است، مشكلات جامعه اسلامى را حل و فصل نمايد به عبارت ديگر: اين قانون اساسى نيست كه فقه سياسى شريعت اسلام را تفسير مى كند،بلكه مبانى شرع است كه بايد مفسر قانون اساسى واصول مختلف آن واقع شود.البته اين موضوع نه تنها از عظمت و احترام قانون اساسى نمى كاهد، بلكه عين عظمت واحترام به آن است. لذا اگر حاكميت ولى فقيه برقانون مطرح مى شود، درحقيقت حاكميت فقه بر(قانون) مطرح شده است، چرا كه ولايت مطلقه فقيه يعنى ولايت مطلقه فقه، و ازاين جهت اين حاكميت برخودولى فقيه نيز هست، چرا كه فقه قانون شريعت الهى است و برهمه عباد .لازم الاجر است خلاصه اين ويژگى جدا نشدنى حكومت وولايت است كه اعمال ولايت و صدور و نفوذ حكم حاكم اسلامى وولى امر مسلمين درچارچوب احكام و مقررات ثابت، محدود نمى شود وولى فقيه با تشخيص مصالح تامه ملزمه و يا مفاسد تامه ملزمه، نسبت به صدور .(حكم حكومتى) اقدام مى كند ازديدگاه قرآن وروايات، اين حكم همان (حكم اللّه تعالى)است. روشن است كه اعمال اين گونه اختيارات مفوضه به ولايت مطلقه فقيه كه خارج از چارچوب احكام فرعيه اوليه است، به

ص: 487

عنوان احكام ثانويه نيست، چرا كه احكام ثانويه ربط ى به اعمال ولايت مطلقه فقيه ندارد، چنان كه نظر استاد بزرگوار ما حضرت امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه نيز همين است() و به تعبير آن بزرگوار: (اساسا اگر چنين نباشد، حكومت الهيه مطلقه مفوضه به نبى اكرم(ص) يك پديده بى معنا و محتوا خواهد بود.) () ما درزمينه احكام ولايى و حكومتى و فرق آن با احكام اوليه و ثانويه و مسائل مرتبطه درجاى ديگرى به تفصيل سخن گفته ايم كه علاقه مندان مى توانند مراجعه كنند.() با توجه به توضيحاتى كه گذشت و با توجه به آنچه كه قبلا گفته شد كه يكى ازشوون ولايت مطلقه، مقام قضا است، اينك روشن مى شود كه مثلا گرچه هرمجتهد جامع الشرائطى مى تواند قضاوت كند، ولى درسايه حكومت اسلامى براى رفع هرج و مرج و جلوگيرى از گسستن شيرازه نظم و انتظام جامعه اسلامى، و برطبق قانون اساسى، عالى ترين مقام قوه قضائيه را ولى فقيه تعيين مى كند. بنابراين ولى فقيه چنان كه شرعا و قانونا مى تواند رئيس قوه قضائيه را تعيين كند، مى تواند دادگاه يا قاضى .ويژه اى را براى امر خاص نظير امورروحانيت تعيين نمايد عجب اين جاست كه برطبق قوانين قضايى، رئيس هر دادگسترى مجاز است كه قاضى ويژه اى براى امر خاصى تعيين كند، اما اشكال به ولى فقيه مى شود كه او چرا

ص: 488

دادگاه و .قاضى ويژه اى براى روحانيت تعيين نموده است البته ذكر اين نكته لازم است كه: با استناد به نوع عملكرد يك دستگاه، نمى توان منكر مشروعيت آن شد، همچنان كه اگر مسلمانان درعمل، رفتار شايسته مسلمانى را انجام ندهند، دليلى برنقص يا انكار دين اسلام نيست. دراين صورت تقصير با عامل است، نه با اصل عمل. نمى توان نقص عملكرد هيچ تشكيلاتى درنظام را به پاى كل نظام وولى فقيه نوشت، چنان كه عملكرد ناشايست برخى از اصحاب نبى اكرم(ص) و يابعضى از كارگزاران حكومت اميرالمومنين(ع) رانمى توان .به حساب آن بزرگواران گذاشت ر

مصاحبه با: آيت اللّه معرفت

فقه اهل بيت: رولايت فقيه از چه زمانى در فقه شيعه مطرح شد و چه ادوارى را درطول تاريخ شيعه سپرى كرد؟ آيا در تمامى ادوار فقه، مفهوم ولايت فقيه همين نظريه به شكل امروزى آن بوده است يا در مفهوم ولايت بين فقها، اختلاف نظر وجود دارد؟ آيت اللّه معرفت: رمفهوم ولايت فقيه و مسائل آن درطول يازده قرن و در طول تاريخ فقاهت شيعه دائما مورد توجه ويژه فقها بوده و عجيب اين است كه همگى فقها ولايت فقيه را به معناى مسووليت و سرپرستى امور گرفته اند، به طورى كه شامل مصالح همگانى امت و تمامى احكام انتظامى اسلام .مى گردد على رغم گمان عده اى، مفهوم ولايت

ص: 489

فقيه در تاريخ فقه شيعه، هيچ گونه تحول يا تغييرى نكرده و از روز نخست .تاكنون با يك مفهوم مطرح بوده است مراجعه به متون فقهى قدما و متاخران،حقيقت اين مطلب را .روشن مى سازد فقه اهل بيت: رشما معتقديد كه مفهوم ولايت فقيه از آغاز فقه تاكنون به همين شكل امروزى مطرح بوده است. با توجه به اين كه حكومت در دست فقها نبوده ومسائل نوپيدا در حكومت اسلامى به دليل عدم ابتلا درميان فقها كمتر مطرح شده است، اكنون چگونه مى توان ادعا كرد مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسى وعلامه حلى و شهيداول و ثانى و محقق و ابن فهد حلى و صاحب جواهر و شيخ انصارى، از ولايت فقيه همان نظريه و قرائتى را اراده كرده اند كه امام خمينى به عنوان ولايت مطلقه فقيه مطرح كردند؟ اساسا مراد از اطلاق درولايت مطلقه درسخنان امام چه بوده و آيا مى توان گفت تمامى فقها به ولايت فقيه قائل بودند؟ لطفا دلايل مدعاى خويش را به طور مبسوط و مستند بيان كنيد! آيت اللّه معرفت: رهمان طور كه اشاره كرديد بنده معتقدم مفهوم ولايت فقيه از روز اول تاكنون درطول تاريخ فقاهت شيعه به معناى مسووليت و سرپرستى امور مربوطه بوده است كه برحسب موارد تفاوت مى كند و در شوون عامه و مصالح همگانى امت،تمامى احكام انتظامى

ص: 490

اسلام را شامل مى گردد و وصف عامه يا مطلقه همين معنا را افاده مى كند. اكنون براى رسيدن به اين مدعا كه مفهوم ولايت مطلقه فقيه هيچ گونه تحول يا تغييرى از روز نخست تاكنون نكرده است، بايد به بررسى كلمات بزرگان و اساطين فقه كه شما نام برديد، .بپردازيم شيخ الفقهاء و المتكلمين ابوعبداللّه مفيد در سال 413 درگذشت و كتاب معروف فقهى اش (المقنعه) است. ايشان در باب امر به معروف و نهى از منكرمى فرمايد: اجراى حدود و احكام انتظامى اسلام را كه وظيفه سلطان اسلام است و درعصر حضوربه دست امامان معصوم و نايبان خاص آنان اجرا مى گردد، دردورا ن غيبت، امامان شيعه(ع) آن را به فقهاى شيعه واگذار كرده اند فوضوا الى فقهاء شيعتهم تا درصورت امكان و با پشتوانه مردمى، مسووليت اجرايى آن را عهده دارباشند.()شيخ الطائفه ابوجعفر طوسى كه درسال 460 درگذشت، در (كتاب النهايه) باب جهاد و :سيره امام مى گويد اجراى حدود و احكام انتظامى اسلام، براى هيچ كس روا نباشد، جز سلطان وقت كه ازجانب خداوند معرفى شده يا كسى كه از جانب او منصوب گرديد باشد.تاآن جا كه مى گويد:وقد فوضوا ذلك الى فقهاء شيعتهم فى حال ....لايتمكنون فيه من توليه بانفسهم )) 469 فقيه نامى حمزه بن عبدالعزيز سلار ديلمى وفات : مى فرمايد فقد فوضوا الى الفقهاء اقامه

ص: 491

الحدود و الاحكام بين الناس بعد ان لايتعدوا واجبا ولايتجاوزوا حداو امروا عامه الشيعه بمعاونه الفقهاء على ذلك مااستقاموا على الطريقه و لم يجيدوا امامان معصوم(ع) اجراى حدود و احكام انتظامى اسلام را به فقها واگذار كرده اند و عموم شيعيان را به كمك و مساعدت آنان دستور داده اند، تاوقتى كه برطريقهء حق استوار باشند.() علامه بن المطهر حلى(وفات 771( دركتاب :قواعد الاحكام درباب جهاد مى گويد اجراى احكام انتظامى اسلام كه در عصر حضور وظيفه امام معصوم است، دردوران غيبت وظيفه فقهاست، تا در صورت امنيت از طرف دشمن، حكم كرده،فتوا دهند ومتصدى اخذ و پخش اخماس و زكوات و غيره گردند.() شهيد اول محمد بن مكى(شهادت 786( دركتاب (الدروس :الشرعيه)مى فرمايد دردوران غيبت، اجراى احكام انتظامى اسلام برعهده فقهاى جامع الشرائط است.()شهيد ثانى زين الدين نورالدين(شهادت 965( در(مسالك الافهام) در شرح عبارت :محقق اول(وفات 676( به تفصيل سخن گفته و مى گويد وظيفه فقهاى جامع الشرائط است تا دردوران غيبت، عهده دار اجراى احكام انتظامى الهى باشند و برمردم است تا آنان را دراين راه يارى كنند.()محقق ثانى نيز در (شرح قواعد) علامه، سخن وى را پذيرفته() و در رساله اش صلاه الجمعه براين امر تاكيد كرده است.()ابن فهد حلى(وفات 841( دركتاب (المهذب البارع) درباب جهاد و امر به معروف و نهى ازمنكر ضمن تاكيد براجراى احكام :انتظامى اسلام

ص: 492

در همه دورانها مى گويد اين فقهاى شايسته اند كه بايد عهده دار اين وظيفه خطير گردند.()دراين عبارتها ملاحظه مى كنيد كه پيوسته فقها ولايت فقيه به معناى سرپرستى ومسووليت امور و اجراى احكام انتظامى اسلام(قصاص و ديات و حدود و تعزيرات) را مطرح كرده اند و اين مساله از ضروريات فقه شيعه به شمارمى آيد، به حدى كه صاحب جواهر(وفات1266( پس از نقل اتفاق آرا فقيهان برثبوت ولايت و نيابت عامه فقيه جامع :الشرائط درعصر غيبت مى گويد بل لولا عموم الولايه لبقى كثير من الامور المتعلقه بشيعتهم معطله و اضافه مى كند: ضمن الغريب وسوسه بعض الناس فى ذلك بل كانه ماذاق من طعم الفقه شيئاولافهم من لحن قولهم و رموزهم امرا... ، به اندازه اى مساله ثبوت ولايت عامه روشن و بروفق مبانى فقهى است كه هركه در آن تشكيك كند، مانند آن است كه بويى از فقاهت نبرده و هرگز به سخنان معصومان .دراين باره آشنايى ندارد به همين جهت فقهاى متاخر از صاحب جواهر براين معنا اتفاق نظر دارند كه ولايت فقيه به معناى ضرورت عهده دارى مسووليت درشوون عامه است، تا مسائل مربوط به تنظيم .حيات اجتماعى به تعطيلى كشيده نشود محقق انصارى(وفات 1281( دركتاب قضا دراين باره :مى فرمايد حكم فقيه جامع الشرائط درتمامى فروع احكام شرعى و موضوعات آن،صحت و نافذاست،زيرا مقصود از لفظ

ص: 493

حكم كه درروايات آمده، نفوذ حكم اودرتمامى شوون و زمينه هاست و مخصوص مسائل قضايى نيست و اين همانند آن است كه سلطان وقت، كسى را به عنوان حاكم معين كند كه مستفاد ازآن، تسلط او برتمامى آنچه مربوط با شوون حكومت چه جزئى باشد و چه كلى است و لذا حفظ (حكم) را كه مخصوص باب قضاوت است، به كار نبرده، بلكه لفظحاكم را كه .عموميت نفوذ سلطه را مى رساند ، به كار برده اند بنابراين دراصل ثبوت ولايت به معناى مسووليت و سرپرستى و اجراى احكام اسلام ورعايت مصالح همگانى براى فقيه جامع الشرايط، هيچ بحثى نبوده وهمگى آن را پذيرفته اند و اين مساله اخيرا مورد ترديد قرار گرفته كه آيا ثبوت ولايت فقيه،از راه (حسبه) و يك تكليف شرعى(به نحو واجب كفايى) است يا آن كه يك منصب است و با عنوان نيابت از مقام ولايت كبرى مى باشد؟اكثر فقهاى سلف و اساطين فقه برمبناى نصب بوده اند و مساله ولايت فقيه را با عنوان تفويض از جانب معصوم(ع) مطرح ساخته اند لذا درعبارت ايشان كلماتى مانند وقد فوضوا ذلك الى فقهاء شيعتهم .آمده است البته درزمان امام خمينى به دليل مسووليت اجرايى حكومت اسلامى،برخى از مسائل جزئى و موارد و مصاديق و فروعات مساله،به صورت روشن تر مطرح شد كه قبلا چندان

ص: 494

مطرح .نبود فقه اهل بيت: ريكى از مشكلات بنيادى ما درطرح و عرضه ولايت مطلقه فقيه، فقرتئوريك است، يعنى نظريه پردازان، اين نظريه را به طور دقيق كه پاسخگوى شبهات باشد، مطرح نكرده اند، به عنوان مثال برخى از طرفداران نظريه ولايت مطلقه فقيه اين نظريه را اين گونه مطرح مى كنند كه:ولايت فقيه، امتداد ولايت امامان وپيامبر اكرم(ص) است و طبق آيه (النبى اولى بالمومنين من انفسهم)() و آيه وماكان لمومن ولامومنه اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم() اراده رسول خدا به عنوان ولى امر مسلمانان براراده همگان حاكم مى باشد و صلاحديد و نافذ است و نظر به اين كه ولى فقيه درعصر غيبت ولى امرمسلمانان است، اراده او نيز همانند اراده پيامبر نافذ است، و هرچه او صلاح ديد، نافذ است وبايد همگى درمقابل دستورهاى او تسليم محض باشند و احساس حرج وسختى هم نكنند، همان گونه كه در باره پيامبر(ص) آمده است: ثم لايجدوا .() فى انفسهم حرجا مماقضيت ويسلموا تسليما براساس اين نوع تبيين برخى نتيجه گرفته اند كه شعاع حاكميت و فرمانروايى فقيه به سوى بى نهايت كشانيده مى شود.() آيابه نظر شما اين چنين نتيجه گيرى و برداشت از ولايت فقيه مطلقه فقيه صحيح است؟ اساسا تفسير شما از ولايت مطلقه چيست و چگونه آن را تبيين مى كنيد؟ آيت

ص: 495

اللّه معرفت: ربنده اين برداشت و قرائت را از مفهوم اطلاق درنظريه ولايت مطلقه فقيه يك برداشت :انحرافى مى دانم و معتقدم سخن كسانى كه مى گويند معتقدان به ولايت مطلقه فقيه، شعاع حاكميت و فرمانروايى فقيه را به سوى بى نهايت كشانيده و فقيه را همچون خداوند كار روى زمين ميدانند()، گفتارى است بى اساس و .به افتراو نسبت ناروا بيشتر مى نمايد بنده دركتاب ولايت فقيه كه درتابستان 77 چاپ شد ثابت كرده ام كه هيچ فقيهى از كلمه عامه يا مطلقه اين معناى غير معقول و غير منطقى را قصد نكرده و كلماتى كه درالقاى برخى شبهات به كار مى رود، مانند نامحدوديت، (مطلق العنان) ،(ديكتاتورى و استبداد)،(اراده قاهره)،(تماميت خواه) و (انحصارى طلب) مفاهيمى خود ساخت هاست كه ناروا دراين بحث مطرح مى شود. اساسا ولايت فقيه مسووليت اجرايى خواسته هاى فقهى را مى رساند كه اين خود،محدوديت را اقتضا مى كند و هرگز به معناى تحميل اراده شخصى نيست، زيرا شخص فقيه حكومت نمى كند، بلكه فقه اوست كه حكومت مى كند، حتى درقرآن مجيد آن جا كه مى فرمايد خداوند (فعال ما يشاء) است، دليل مى آورد: انه عليم حكيم يعنى فعاليت مطلقه خداوند و اين كه هرچه بخواهد، انجام مى دهد، به دليل علم مطلق و حكمت مطلقه اوست و نظر به اين كه فعل الهى براساس علم و حكمت است، لذا

ص: 496

محدود نمى .گردد به نظر اينجانب تفسيرى كه برخى از طرفداران تندرو ولايت مطلقه فقيه از آياتى كه اشاره كرديد مى كنند، تفسير به راى است، زيرا اولا اين گونه نبوده كه پيامبر اكرم(ص) در شوون سياسى و نظامى و جنگ و صلح و ديگر امور مربوط به دنيا دارى ازشيوه هاى متعارف فراتر رفته و اراده و خوا سته خود را حاكم بداند و با اهل خبره و نظر مشورت نكرده و اراده خويش را تحميل كرده باشد، دليل اين مدعا اين است كه درمتون روايى ما از مشورت با شيوه متعارف به عنوان اساسى ترين دستور عمل پيامبر(ص) و اصول بنيادى سياست و حكومت و اداره جامعه، مطرح شده كه درسيره عملى امير مومنان(ع) و امامان معصوم(ع)بوده است، بنا براين ولايت فقيه كه درامتداد ولايت امام معصوم قراردارد، چنين مفهوم غير قابل قبولى .نخواهدداشت و هرگز فرع زائد براصل نخواهد گرديد ولايت معصومان(ع) نيز درباره اجراى عدالت اجتماعى و پياده كردن فرامين شرع درجامعه و درراستاى مصالح امت بوده است، لذاو لايت فقيهان حد و مرزى دارد كه شرع چارچوب آن .را معين مى سازد و فراتر ازآن مشروعيت نخواهد داشت به علاوه درنظام اسلامى،حق فرد و حق جامعه هردو محترم است، ولى درصورت تزاحم،حق جامعه و مصلحت عمومى برحق فرد و مصلحت شخصى مقدم خواهد

ص: 497

بود و اگر درنظام ولايت فقيه، دولت اسلامى با حفظ رعايت مصلحت امت تصميمى گرفت، بايد همگى تسليم باشند و دراين گونه موارد مصلحت عمومى برمصلحت شخصى تقدم دارد و جايى .براى اعتراض نيست آيه (النبى اولى بالمومنين من انفسهم) و (ويسلموا تسليما) و (شاورهم فى الامر فاذاعزمت فتوكل على اللّه))6و36 احزاب) به اين حقيقت سياسى،اجتماعى اشارت دارد و هرگز به معناى تحكيم يا تحميل اراده ولى امر .برخواسته هاى مردمى نيست به علاوه مادرجاى خود ثابت كرده ايم كه براساس آيه مشورت(وشاورهم فى الامر) وآيه وامرهم شورى بينهم پيامبر موظف است كه در باره امورسياسى، نظامى واجتماعى مشورت كند و جامعه اسلامى، بايد درتمامى ابعاد تشكيلاتى حكومت به اصل مشورت توجه كند و امور سياسى و نظامى و ادارى و فرهنگى را با اصل مشورت به انجام برساند. مشورت موضوعى عرفى است و بايد طبق متعارف عقلاى جهان انجام گردد كه راى اكثر درآن نافذ خواهد بود. اگردرسطح عمومى انجام گيرد، راى اكثر نافذ است و اگر در سطح كارشناسان و اهل فن صورت گيرد، باز آنچه اكثريت قاطع راى دهند، بايد تنفيذ گردد. معناى(فاذا عزمت فتوكل على اللّه) اين است كه مسوولان امر موقع تصميم گيرى دراجراى راى اكثر، دغدغهء خاطر نداشته باشند و برخدا توكل كنند و كار را طبق مقررات عقلايى و اصول

ص: 498

حكمت سياستمدارى انجام دهند كه از جمله اين اصول، پذيرش راى اكثر درمجارى .امور است و موفقيت درهمين است و بس فقه اهل بيت: رمطالبى كه شما فرموديد، ممكن است با ديدگاه امام خمينى(ره) درباب ولايت مطلقه فقيه هماهنگ نباشد. شما به خاطر داريد كه مقام معظم رهبرى درسال66 دردوران رياست جمهورى دريكى از خطبه هاى نماز جمعه، ولايت فقيه را حركت درچارچوب شرع بيان داشتند و مورد تذكر امام راحل قرار گرفتند. درهمين راستابود كه امام به طور مبسوط ولايت مطلقه فقيه را همان ولايت مطلقه نبى اكرم(ص) دانستند. شما اين جريان را چگونه تحليل ميكنيد؟ آيت اللّه معرفت: ر!به نكتهء دقيقى اشاره كرديد اساسا تذكر امام به اصل گفتار نبود، بلكه به برداشتى بود كه .برخى فرصت طلبان درصدد سوء استفاده ازآن برآمده بودند مقصود مقام معظم رهبرى ازچارچوب شرع، همان ضوابط و اصول ثابتهء شرع است كه مصالح و پيش آمدها را نيز شامل مى شود و خود ضوابط ى دارد كه دراختيار فقيه قرار دارد، تا .براساس آن ضوابط، حكم شرعى هريك را استنباط كند درآن زمان برخى گمان بردند كه مقصود امام صرفا احكام اوليه كه مصالح آنها ازقبل پيش بينى شده و زمان و مكان هيچ .گونه تغييرى درآن نمى دهد، مى باشد (آنان خيال كردند كه فقيه نمى تواند در(حوادث

ص: 499

و احكام نظر دهد و احكام تكليفى ووضعى آنها را درپرتو قواعد عامه .روشن سازد لذا پنداشتند كه اين گونه امور بايد به كارشناسان مربوطه واگذار شود و با فقيه و فقاهت ارتباط ى ندارد و ازجمله، مسائل سياسى و امور كشوردارى و لشكرى رااز حيطهء ولايت .فقيه خارج دانستند امام راحل با اين سو تفاهم و برداشت انحرافى مخالفت كردند و فرمودند: دست فقيه باز است و در پرتو ضوابط شرعى مى تواند درتمام ابعاد زندگى و همه شوون سياسى،اجتماعى،فرهنگى و غيره، برابر مصالح روز نظر دهد و ديدگاه هاى شرع را درتمامى جزئيات روشن سازد(). بنابراين ولايت فقيه از ديدگاه امام خمينى، گسترده بوده وبا پيشرفت زمان و تغيير احوال و اوضاع، قابل حركت و هماهنگ است و هيچ گاه دست .فقيه بسته نيست آرى صرفا درتشخيص مفاهيم درموضوعات، از متخصصان و كارشناسان مربوطه و احيانا ازعرف عام بهره مى گيرد و اين .عينا همان حركت درچارچوب مقررات شرع مى باشد فقه اهل بيت: راز مطالب شما چنين استنباط مى شود كه

ص: 500

شعاع ولايت فقيه درگستره دامنه شرع است و مقصود از اطلاق، شمول و گسترش درتمامى زمينه هاى مربوط به شوون عامه و (مصالح امت مى باشد كه اين خود (تقييد درعين اطلاق است. بنابر ديدگاه شما دامنه ولايت فقيه را، ديدگاه هاى شرع و مصالح امت محدود مى سازد و اطلاق آن درشعاع همين .دايره است اكنون اين سوال پيش مى آيد كه آيا قانون نيز مى تواند اين محدوديت را ايجاب كند، تا تصميمات ولى فقيه فراتر از قانون نباشد، يا آن كه مقام رهبرى مقامى مافوق قانون است؟ آيت اللّه معرفت: ردرقانون اساسى اصل 110 وظايف و اختيارات رهبر را در يازده بند بيان داشته، ولى برحسب مصالح و با نظارت هيات خبرگان منتخب مردم مى توان از آنها كاست يا برآنها افزود از آن جا كه ذكر اين موارد، محدوديت را نمى رساند،بنا .براين نفى ما عدا نمى كند و اختيارات ديگر راانكار نمى كند اسلام نظامى قانونمند است و با هرگونه بى ضابطه اى ناسازگار است و درموقعيتهاى حاد و ضرورى كه وضعى استثنايى ايجاب مى كند رهبر اقدامى مناسب وتصميمى قاطع با صلاحديد كارشناسان مربوطه و مورد اعتماد اتخاذ كند كه .آن نيز تحت ضابطهء شرعى و قانونى است بنابراين ولى امر مسلمانان مى تواند دروضع استثنايى،فراتر از وظايف مقرره درقانون اساسى، اعمال ولايت كند، ولى اين، بى ضابطه نيست.

ص: 501

مقام رهبرى در مقابل مردم مسووليت دارد، تا درانجام وظايف مربوطه كوتاهى نكند و همواره مصالح امت را در نظر گيرد، لذا بايد داراى شرايط ى باشد كه قانون تاييد كرده است و هرگاه ازانجام وظايف قانونى خود ناتوان گردد يا فاقد يكى از شرايط ياد شده شود يامعلوم شود از آغاز فاقد شرايط بوده، از مقام خود بركنار مى شود.طبق اصل 111 قانون اساسى، تشخيص اين امر به عهده خبرگان مردم است، همان گونه كه نظارت برآن نيز برعهده آنان مى باشد. اين مسووليت .درپيشگاه خداومردم از فريضه نظارت همگانى برخاسته است فقه اهل بيت: رمستحضريد برخى از فقها مثل شيخ اعظم انصارى در كتاب شريف مكاسب وكتاب البيع يا حضرت آيت اللّه خويى(ره) و ديگران ولايت فقيه رابه آن صورتى كه امام خمينى مطرح كردند، قبول ندارد: لطفا ضمن تبيين دو .ديدگاه عمده درباب ولايت فقيه، تفاوت آن را بيان كنيد آيت اللّه معرفت: شايان ذكر است فقهايى كه به عنوان مخالف دراين مساله مطرح شده اند مثل شيخ اعظم انصارى يا آيت اللّه خويى منكر ولايت فقيه نيستند، بلكه ايشان براين باورند كه اثبات نيابت عامه وولايت مطلقه فقيه به عنوان منصب، ازراه دلايل ياد شده مشكل است. ايشان تصدى امور عامه به ويژه درباره اجراى احكام انتظامى اسلام در عصر غيبت راو ظيفه فقيه جامع الشرائط

ص: 502

و مبسوط اليددانسته و اين را از .ضروريات فقه مى دانند توضيح اين كه تصدى امور حسبيه(امورى كه شارع مقدس حتما خواستار آن است واجازه اهمال درآن را هرگز نمى دهد) مانند ايجاد نظم و حفاظت از مصالح همگانى، از ضرورياتى است كه شرع مقدس اهمال درباره آن را اجازه نمى دهد و قدر متيقن،وظيفه فقهاى شايسته است كه آن را عهده دار مى شوند، ولى طبق برداشت امام خمينى وصاحب جواهر و ديگر فقيهان، اين يك منصب است كه ازجانب شرع به آنان واگذار شده است، بنابراين عملا هردو ديدگاه، فقها راعهده دار اداره امور مملكتى مى دانند و تنها تفاوت درمبناست كه گروه اول آن را يك وظيفه تكليفى صرف مى دانند، مثل شيخ انصارى و محقق خويى، و گروه دوم كه اكثريت فقهاى اماميه هستند مانند امام(ره) آن را منصبى واگذار شده از جانب امامان معصوم(ع) مى دانند. البته دربرخى از فروعات ولايت فقيه، اين دوديدگاه، تفاوت دارند كه دركتاب ولايت فقيه به ر تفصيل توضيح داده ايم فقه اهل بيت : رمستحضريد برخى از معاصران، ولايت به معناى حكومت را دربستر تاريخ فقه اسلامى انكار كرده اند و در اين زمينه :نوشته اند متاسفانه هيچ يك از انديشمندان كه متصدى طرح مساله ولايت فقيه شده اند، تاكنون به تحليل و بازجويى وشرح معانى حكومت وولايت، و مقايسهء

ص: 503

آنها با يكديگر نپرداخته اند... ازنقطه نظر تاريخى نيز ولايت به مفهوم كشور دارى، به هيچ وجه () ...درتاريخ فقه اسلامى مطرح نبوده است آيت اللّه معرفت: راين تحليل جاى تعجب دارد. ظاهرا نويسنده محترم به منابع فقهى و كتاب هاى تاريخى و متون لغوى دراين زمينه مراجعه نكرده است. فقهاى اسلامى ازديرزمان كتاب هايى درباره احكام الولاه نوشته اند و ابواب و مسائل گوناگونى را درفقه با همين عنوان مطرح كرده اند كه به نظر ايشان نرسيده است و از پيش خود(ولايت) را به معناى قيموميت كه لازمه آن تداعى مجهوريت درمولى عليه است، پنداشته و به همين جهت معناى قيموميت را مفهوما و ماهيتا .با حكومت وحاكميت سياسى متفاوت دانسته اند به نظر بنده اين تفسير ازولايت كاملا نادرست است و شاهد نادرست بودن اين تصورنارواو بى اساس، صراحت سخنان فقها دراين زمينه و براهينى است كه براى اثبات ولايت فقيه اقامه .كرده اند بنده معقتدم درمفاهيم اصطلاحى بايد به اهل همان اصطلاح رجوع كرد.وقتى به متون فقهى مراجعه مى كنيم، بخوبى مى يابيم كه فقها ولايت فقيه را درراستاى خلافت كبرى ودرامتداد امامت مطرح كرده اند و همان رهبرى سياسى را كه درعهد حضور براى امامان معصوم ثابت بوده، همچنان براى .فقهاى جامع الشرائط درعصر غيبت ثابت دانسته اند :امام خمينى نيز دراين زمينه ميفرمايند تمامى دلايلى را كه براى

ص: 504

اثبات امامت پس ازدوران عهد رسالت آورده اند،بعينه درباره ولايت فقيه، دردوران غيبت جارى است و عمده ترين دليل، ضرورت وجود كسانى است كه ضمانت اجرايى عدالت را عهده دار باشند، زيرا احكام انتظامى اسلام مخصوص عهد رسالت يا عهد حضور نيست لذا بايستى همان گونه كه حاكميت اين احكام تداوم دارد، مسووليت اجرايى آن نيز تداوم داشته باشد و فقيه عادل و جامع الشرائط، .شايسته ترين افراد براى عهده دار شدن آن مى باشد شيخ مفيد عبارت فقهايى همچون سلار يا شيخ طوسى و... را آورده كه معقتدند امامان معصوم(ع) اجراى احكام انتظامى را به فقها واگذار كرده اند و به عموم شيعيان دستور داده اند تا از ايشان پيروى كنند و پشتوانه آنان باشند و فقها را درامر حكومت يارى كنند. ما درپاسخ، سوال ديگرى به آن اشاره .كرديم فقه اهل بيت : ربه نظر شما ولايت فقيه يك بحث فقهى است يا كلامى؟ لطفا مبانى مشروعيت ولايت فقيه را بيان كنيد. آيت اللّه معرفت: ربحث ولايت فقيه درميان فقهاء اماميه، بيش از آن كه جنبه فقهى داشته باشد، مبانى كلامى دارد. درفقه از اين ديدگاه بحث مى شود كه ولايت فقيه يك حكم وضعى شرعى است كه دلايل آن را دركتاب و سنت جستجو مى كنند يا حكم تكليفى وواجب كفايى است كه بادليل ضرورت شرع و .از راه(حسبه)

ص: 505

به اثبات ميرسد از ديدگاه كلامى، با عنوان امتداد ولايت معصومان(ع) و نيز امامت كه رياست عامه در امور دين و دنيا مى باشد، مورد بحث قرار مى گيرد. بنابراين دلايلى كه مبانى مشروعيت ولايت فقيه را روشن مى سازد، آميخته اى از هردو ديدگاه است كه دوجنبه عقلى و نقلى استدلال را تشكيل مى دهد. از منظر كلامى همان دلايلى كه ولايت به معناى امامت و زعامت سياسى پيامبر اكرم( ص) و ائمه معصومان(ع) را اثبات مى كند، ولايت فقيه را نيز درعصر غيبت اثبات مى كند، زيرا اسلام نظامى است كه براى تنظيم حيات اجتماعى مادى و معنوى برنامه دارد و آمده است تا راه سعادت و سلامت .درزندگى را براى انسان هموارسازد اسلام شريعتى است فراگير و جاويد و تمامى شوون زندگى را براى هميشه تحت نظر دارد. ازاين رو معقول نيست كه براى رهبرى جامعه و مسووليت اجرايى عدالت اجتماعى، شرايط را ارائه نكرده باشد، زيرا زعامت سياسى از بنيادى ترين نيازهاى جامعه انسانى است و به حكم ضرورت بايستى اسلام در اين بعدمهم اجتماعى سياسى ، نظر داشته و شرايط لازم و راهكارها را ارائه كرده باشد و گرنه نظامى ناقص وبدون .تعيين مسوول اجرايى،قابل ثبات و دوام نيست اكنون با توجه به اين جهات، حكمت الهى اقتضا مى كند، همان گونه كه شريعت فرستاده و خيل انبيا را براى نجات بشريت گسيل

ص: 506

داشته، امامت و قيادت وجلودارى قافله انسانيت را نيز رهنمون باشد و اين همان قاعده لطف است كه متكلمان درمساله امامت مطرح ساخته اند، زيرا رهبرى درست از ديدگاه وحى،مهمترين عامل موثر درنگاه داشتن جامعه برجاده حق و حركت برصراط مستقيم است، روى همين اصل، دانشمند گرانقدر خواجه نصير الدين طوسى درتجريدالاعتقاد مى نويسد:(الامام لطف، فيجب نصبه على اللّه ، تحصيلا للغرض، امامت لطف الهى است كه بايد از جانب خداوندمعرفى شود تا غرض از تشريع، جامه عمل پوشد). امام راحل تمام دلايلى را كه برضرورت امامت اقامه مى گردد، عينا برضرورت تداوم ولايت، درعصر غيبت اقامه مى كند و :مى فرمايد فما هو دليل الامامه، بعينه دليل على لزوم الحكومه بعد غيبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف . آن دليل لزوم .داشتن نظام اسلامى و مسووليت اجراى عدالت اجتماعى است امام سپس مى نويسد: تمامى احكام انتظامى اسلام در باره نظام ماى، سياسى،حقوقى و كيفرى همچنان ادامه دارد و مخصوص عصر حضور نبوده است و همين امر موجب مى گردد تا ضرورت حكومت و رهبرى امت را برابر ديدگاه شرع ايجاب كند و فرد شاى سته مسووليت تامين مصالح امت و تضمين اجراى عدالت را مشخص سازد و گرنه منتها پيشنهاد احكام انتظامى و به اهمال گذاردن جانب مسووليت اجرايى مايه هرج و مرج واختلال درنظام خواهد بود، با اين كه

ص: 507

حفظ نظام از اوجب واجبات و اختلال درامور مسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنابراين هدف شارع جز با تعيين والى و حاكم اسلامى و مشخص ساختن شرايط و .صلاحيت لازم، قابل تامين نيست فقه اهل بيت : رشرايط ولى فقيه چيست؟ آيت اللّه معرفت: ربه نظر بنده دو شرط دارد، حضرت امير(ع مى فرمايد: .ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامراللّه فيه شرط اول: از لحاظ سياستمدارى قدرتمند باشد، يعنى بينش سياسى دقيق داشته باشد و اين شرط،عقلايى است و تمام دنيا .آن را مى پذيرند شرط دوم: و اعلمهم بامراللّه فيه، ضمير (فيه) به زعامت مى خورد، يعنى ديدگاه هاى اسلام درباره زعامت و .سياستمدارى را بداند، و اين شرط دوم طبيعى است ولى فقيه در تمام عرصه ها با استفاده از نظر كارشناسان فنى .تصميم گيرى ميكند.

ص: 508

اجازات حسبيه امام(ره)

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 حافظيان، ابوالفضل مقدمه اجازه به معناي اذن و رخصت و روا دانستن است. اجازه از ديرباز در بين علما و دانشمندان علوم مختلف مرسوم بوده و اساتيد فن به منظور بزرگداشت از مقام علمي شاگردانشان و به نشانه كفايت ها و شايستگي هايي كه در آنان وجود داشته براي شان اجازه صادر مي نمودند. در حوزه هاي مختلف علوم اسلامي هم چون تفسير, حديث, فقه, طب, ادبيات و عرفان تبادل اجازه بين اساتيد و شاگردان مرسوم بوده است; مثلاً اطبا براي شاگردان خود اجازه طبابت مي نگاشتند, قاريان برجسته قرآن براي تلامذه خود اجازه قرائت قرآن مي نوشتند و صوفيان و درويشان اجازه خرقه از مشايخ خويش دريافت مي داشتند و محدثين اجازه روايت حديث و يا روايت كتاب هاي حديثي را به حديث پژوهان اعطا نموده و فقها اجازه اجتهاد و يا تصدي امور حسبيه را براي لايقان اين مناصب انشا مي كردند. اجازات هم چون اسناد و مدارك علمي و فرهنگي ارزشمند در اختيار افراد لايق و شايسته قرار مي گرفته و آثار و فوايد بسياري نيز بر آن ها مترتب بوده و هست. از جمله موجب اعتماد و اطمينان به گفته ها و نوشته هاي شخص مجاز مي شود و مشتمل بر

ص: 509

اظهار نظرهاي مشايخ نسبت به شاگردان و اساتيد خود مي باشد. در اين جا نگاه كوتاهي به اجازات مرسوم در حوزه هاي علميه شيعي مي افكنيم و سپس از باب نمونه چند اجازه مختصر از اجازات حضرت امام خميني(ره) در امور حسبيه را مي آوريم. 1 اجازه روايت حديث علماي حديث, اجازه را يكي از مهم ترين طرق تحمل حديث دانسته اند و به عنوان پشتوانه صحّت و درستي نقل احاديث, به اخذ و مبادله آن همّت گماشته اند. بدين صورت كه اساتيد علم حديث به طور كتبي يا شفاهي اذن روايت احاديث از خود را به شاگردان شان اعطا مي نمودند و معمولاً در اين اجازات نام اساتيد و مشايخ و تأليفات خود را مي آوردند. از فوايد مهم اجازه روايت, اتصال سند اخبار به ائمه معصومين(ع) است و معمولاً اساتيد در اجازه روايي, سلسله سند را به يكي از مشايخ بزرگ هم چون ملامحمدتقي مجلسي, شهيد اول, علامه حلي و يا شيخ طوسي رسانده و بر او توقف مي كنند, چون طرق مشايخ بزرگ معلوم است. امام راحل اجازات روايي متعدّدي داشته و در ابتداي كتاب شريف (اربعين حديث) چهارطريق روايت خود تا شيخ انصاري را آورده است و تأكيد نموده كه طرق ديگري نيز در روايت احاديث

ص: 510

دارد كه به شيخ انصاري منتهي نمي شود. از بيانات امام در ابتداي اربعين استفاده مي شود كه ايشان اجازات روايي از شيخ محمد رضا اصفهاني (م2631ق), حاج شيخ عباس قمي (م9531ق), سيدمحسن امين عاملي (م1731ق) و سيدابوالقاسم دهكردي اصفهاني (م3531ق) دريافت كرده است, چنان كه مي فرمايد: (اخبرني اجازة, مكاتبة و مشافهة عدّة من المشايخ العظام والثقات الكرام منهم الشيخ العلاّمة المتكلّم الفقيه الاصولي الاديب المتبحّر الشيخ محمدرضا آل العلاّمة الوفي الشيخ محمدتقي الاصفهاني أ والشيخ العالم الجليل المتعبّد الثقة الثَبْت الحاج شيخ عباس القمي كلاهما عن المولي العالم أ ميرزا حسين النوري عن العلامة الشيخ مرتضي الانصاري. ومنهم السيد السند الفقيه المتكلّم الثقة العين الثَبْت العلاّمة السيد محسن الامين العاملي عن الفقيه العلام, صاحب المصنفات العديدة السيد محمد بن هاشم الموسوي الرضوي الهندي عن العلاّمة الانصاري. ومنهم السيد العالم الثقة الثبت السيدابوالقاسم الدهكردي الاصفهاني عن السيد السند الامجد ميرزا محمدهاشم الاصفهاني عن العلاّمة الانصاري.) امام راحل پس از بيان طريق هاي مختلف خود به شخ انصاري, آن گاه طريق شيخ انصاري را تا امام صادق(ع) در كتاب شريف اربعين نقل مي نمايد. راقم سطور درباره اين كه آيا اجازات روايي كتبي مشايخ امام به ايشان باقي مانده يا خير, اطلاعي به دست نياورد, لعلّ اللّه يحدث بعد ذلك امرا. و

ص: 511

نيز اجازه روايت صادره از امام براي شاگردانشان به دست نيآمد. 2 اجازه اجتهاد تصديق و تأييد كسي است كه قدرت علمي لازم را براي استنباط فروع احكام شرعي از منابع اصلي آن ها يعني قرآن و سنت و عقل را يافته و به مرتبه فقاهت رسيده باشد. شخصي كه به دريافت چنين اجازه اي نايل مي گردد, مي تواند در فروع احكام شرعي اظهار نظر كند و فتوا بدهد و تقليد از ديگران براي او حرام خواهد بود. فقها و مدرسان بزرگ در صدور اجازه اجتهاد دقت فراواني داشتند و تنها براي كساني چنين اجازه اي صادر مي نمودند كه سال ها در درس و بحث علمي آن ها شركت جسته و مراتب نبوغ و استعداد و صلاحيتش در اين امر خطير بر آنان ثابت مي گشت. بدين جهت آمار اجازات اجتهاد از باقي اجازات كم تر است و نگارنده كم تر اجازه اجتهادي را قبل از دوره صاحب جواهر, به چشم ديده است. در اين زمينه از امام راحل اجازه اجتهاد, كه به صورت كتبي براي كسي نوشته باشند, به دست نيامد لكن ايشان افرادي را به مناصبي نصب فرمودند كه لازمه آن منصب اجتهاد بوده است و بعضاً در تفريظي كه بر تأليفات شاگردان شان نوشته اند,

ص: 512

تصريح به اجتهاد تلميذ خود نموده اند. 3 اجازه تصدي امور حسبيه فقيه مي تواند كسي را كه شايسته بداند, براي رسيدگي و انجام امور حسبيه تعيين كند و به او اجازه تصدي امور حسبيه را بدهد. مقصود از امور حسبيه كارهايي است كه محسوب براي خداست و به عنوان وظيفه عبادي انجام مي گيرد هم چون قبض حقوق شرعيه (خمس و زكات وأ) و به مصرف رسانيدن آن ها در موارد خود و حفاظت از موقوفه هايي كه متولي خاصي ندارند و نگهداري از اموال مسلماني كه غايب يا قاصر است و نظاير آن. تصدّي اين امور در زمان حضور امام معصوم(ع) از شئون اوست و يا هر كس كه براي انجام اين امور تعيين فرمايد, اما در عصر غيبت امام(ع), فقيه عادل متصدي اين امور مي باشد.1 مرحوم امام رضوان اللّه تعالي به جهت مرجعيت و زعامت عامي كه داشتند, اجازات بسياري را در اين باب صادر فرمودند, كه جمع آوري و تنظيم آن اجازات كتاب مستقلي را تشكيل مي دهد. قائم مقام مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره) در مصاحبه با كيهان فرهنگي(ش156, ص104( مي گويد: فهرستي از پانصد مورد مجوّز شرعي در اختيار داريم كه امام در نجف اشرف صادر كرده اند. اما اينك تنها به

ص: 513

صد و اندي از آن ها دست رسي داريم. معروف است كه ايشان در صدور اجازه امور حسبيه بسيار محتاط بودند و اجازاتي كه ايشان نگاشته اند از دقيق ترين اجازاتي است كه فقها و مراجع براي افراد مي نويسند. ما در اين جا فقط به بيان چند اجازه مختصر از ايشان, اكتفا مي كنيم. 1. اقتباس از: دايرة المعارف تشيع, ج1, ص471469.

ص: 514

اجازه روايت حديث

علماي حديث، اجازه را يكي از مهم ترين طرق تحمل حديث دانسته اند و به عنوان پشتوانه صحّت و درستي نقل احاديث، به اخذ و مبادله آن همّت گماشته اند. بدين صورت كه اساتيد علم حديث به طور كتبي يا شفاهي، اذن روايت احاديث از خود را به شاگردان شان اعطا مي نمودند و معمولاً در اين اجازات نام اساتيد و مشايخ و تأليفات خود را مي آوردند. از فوايد مهم اجازه روايت، اتصال سند اخبار به ائمه معصومين (ع) است و معمولاً اساتيد در اجازه روايي، سلسله سند را به يكي از مشايخ بزرگ هم چون ملامحمدتقي مجلسي، شهيد اول، علامه حلي و يا شيخ طوسي رسانده و بر او توقف مي كنند، چون طرق مشايخ بزرگ معلوم است. امام راحل اجازات روايي متعدّدي داشته و در ابتداي كتاب شريف (اربعين حديث) چهار طريق روايت خود تا شيخ انصاري را آورده است و تأكيد نموده كه طرق ديگري نيز در روايت احاديث دارد كه به شيخ انصاري منتهي نمي شود. از بيانات امام در ابتداي اربعين استفاده مي شود كه ايشان اجازات روايي از شيخ محمد رضا اصفهاني (م2631ق)، حاج شيخ عباس قمي (م9531ق)، سيدمحسن امين عاملي (م1731ق) و سيدابوالقاسم دهكردي اصفهاني (م3531ق) دريافت كرده است، چنان

ص: 515

كه مي فرمايد: (اخبرني اجازة، مكاتبة و مشافهة عدّة من المشايخ العظام و الثقات الكرام منهم الشيخ العلاّمة المتكلّم الفقيه الاصولي الاديب المتبحّر الشيخ محمدرضا آل العلاّمة الوفي الشيخ محمدتقي الاصفهاني أ و الشيخ العالم الجليل المتعبّد الثقة الثَبْت الحاج شيخ عباس القمي كلاهما عن المولي العالم أ ميرزا حسين النوري عن العلامة الشيخ مرتضي الانصاري. و منهم السيد السند الفقيه المتكلّم الثقة العين الثَبْت العلاّمة السيد محسن الامين العاملي عن الفقيه العلام، صاحب المصنفات العديدة السيد محمد بن هاشم الموسوي الرضوي الهندي عن العلاّمة الانصاري. و منهم السيد العالم الثقة الثبت السيد ابوالقاسم الدهكردي الاصفهاني عن السيد السند الامجد ميرزا محمدهاشم الاصفهاني عن العلاّمة الانصاري.) امام راحل پس از بيان طريق هاي مختلف خود به شخ انصاري، آن گاه طريق شيخ انصاري را تا امام صادق (ع) در كتاب شريف اربعين نقل مي نمايد. [1] [1] - برگرفته از : فصلنامه حكومت اسلامى gt ; شماره 12 gt ; مقاله: اجازات حسبيه امام (ره)

ص: 516

اجتهاد و سياست از ديدگاه امام خمينى(ره)

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 موسوى خوئينى ها حضرت امام(ره) چه مسائل جديدى را وارد فقه سياسى شيعه كردند كه دستمايه هاى دولت انقلابى براى اداره جامعه اسلامى ايران باشد؟ به عبارت ديگر، تفاوت انديشه سياسى امام را با مجموعه تفكر سياسى علماى شيعه در چه مى بينيد؟ موسوى خوئينى ها: حضرت امام با بسيارى از فقهاى شيعه معاصر قبل از خودشان، در اصل نظريه ولايت فقيه، مشابهت هاى تام و تمام دارد. به بيان ديگر، حضرت امام اولين فقيهى نيست كه نظريه ولايت فقيه را در مذهب شيعه مطرح كرده است. اصل ولايت فقيه به صورت فى الجمله در تمام كتب فقهاى شيعه وجود دارد. نظريه ولايت فقيه بر غايبين و... يا در بعضى از اموال مجهول المالك يا در بعضى از موارد اراضى موقوفه; اصل مساله تا حدودى هميشه بوده است كه در حقيقت از آنها به امور حسبيه ياد مى شود. همچنين ولايت در امر قضا نيز از حقوق و اختيارات عالمان دينى است. و اما ولايت فقيه به معناى زعامت سياسى و حكومت، البته از مسائل اختلافى بود. خود حضرت امام(ره) هم در مباحث خودشان به اين نكته اشاره كردند كه اصل ولايت (ولايت به معناى حكومت) محل اختلاف بين فقهاست. آنهايى هم كه ولايت فقيه را قبول كرده اند، در حدود اختيارات

ص: 517

آن اختلاف دارند. شايد اولين نفر حضرت امام باشند كه تعبير به ولايت مطلقه كرده اند; ولى چه بسا در همين قضيه هم شرايط خاصى كه براى حضرت امام پيش آمد، موجب شد كه ايشان به مقتضاى نياز زمانه، اين استنباط را داشته باشند. و اگر اين نياز صد سال قبل هم اتفاق افتاده بود، شايد فقهاى آن زمان هم همين را مى گفتند. در اصل ولايت شخص فقيه بر امور جامعه (به معناى حكومت) به لحاظ تئورى و فتوا چندان تفاوتى بين امام و ديگران نبوده و شايد تفاوت عمده، در نوع فهم و درك حضرت امام(ره) از شرايط اجتماعى و مساعد بودن محيط براى انجام مساله امر به معروف و نهى از منكر، بخصوص در برابر سلطان جائر باشد كه اين مساله در كتب فقهى مطرح بوده است. منتها درك امام از شرايط جامعه، با ديگر عالمان دينى معاصر متفاوت بود. آنها، شرايط را براى اين وظيفه فراهم نمى ديدند،مگر در حد نصايح جزئى و يا با رعايت يك سلسله شرايط;بنابراين،گاهى تذكراتى به سلاطين زمان خودشان مى دادند. اگر به دوران جوانى امام نگاه كنيد، در خواهيد يافت كه ايشان با بسيارى از فقهاى معاصر متفاوت بوده اند. شايد امام تنها مرجعى بود كه از قم به تهران مى رفت و در مجلس شوراى آن زمان، مذاكرات نمايندگان را گوش مى كرده است. البته ايشان شيفته

ص: 518

مرحوم مدرس بود، يعنى رفتار مدرس در مجلس بخصوص، برخوردش با رضاخان براى ايشان قابل تحسين بوده است. امام بارها از مدرس ياد مى كردند با اينكه در آن زمان، علماى ديگرى هم بودند. يكى از خصلتهاى فردى شجاعت است كه فقدانش براى فقيه، باعث عدم احساس تكليف مى شود. امام اين مانع را نداشت. اگر شنيده باشيد، امام اولين بارى كه بازداشت شدند، بعد از آزادى، در اولين سخنرانى شان اشاره اى داشتند به آن لحظه اى كه ايشان را مى بردند. به گفت و گوى خودشان با يكى از مراجع اشاره مى كنند كه آن آقا به من گفت: لابد شما خيلى ترسيديد. امام در جواب مى فرمايند; والله كه من تا كنون يك لحظه نترسيده ام. ما به امام ايمان و اعتقادى داشتيم و ايشان قسم خورده كه يك لحظه نترسيده است. خوب، پس يك مقدار هم شخصيت ايشان، به لحاظ فضائل و معنوياتى است كه در وجود ايشان و خصوصيات خانوادگى ايشان وجود داشته است. پدر امام، شخصيتى بوده كه در محيط خودش، با مجموعه اى از اشرار درگير شده و جان خود را بر سر اين راه گذاشته است. يا خاطراتى كه از عمه ايشان نقل مى كنند. كه زن بسيار شجاعى بوده و مواردى ديگر كه به شجاعت خانوادگى ايشان بر مى گردد. پس، يك بخش آن، به

ص: 519

خصوصيات تربيتى و فضائل معنوى و ويژگيهايى از قبيل شجاعت ايشان مربوط مى شود و بخشى هم، به عقل و تدبير و درك ايشان از مسائل زمان و شناخت اوضاع و تشخيص شرايط مساعد باز مى گردد. اينها غير از مساله استنباط مسائل فقهى است. در همان سالهاى اول شايد قبل از باز داشت اول ايشان، يكى از نزديكان حضرت امام نقل مى كرد كه امام بسيار تاسف مى خورد و با تاثر و ناراحتى شديد مى گفت كه اين مراجع بزرگ نمى دانند چقدر در بين مردم قدرت دارند، و از قدرتشان استفاده نمى كنند. مرحوم آيه الله بروجردى(ره) كه در زمان خودش يك مرجع على الاطلاق بود، شايد به درستى نمى دانست كه چقدر در ميان جامعه قدرتمند است و لذا به تناسب آن، نتوانست در نظام سياسى اجتماعى كشور اصلاحات لازم را انجام دهد، حالا چه اصل تغيير رژيم سلطنتى يا اصلاح همان رژيم، اگر اصلاح پذير بود. لذا مرحوم بروجردى(ره) يك نوع سازش و مدارا با حكومت زمان خود دارد و هيچگاه با حكومت زمان خود رودررويى نداشته است. شايد تدبير كافى را براى به فعليت رساندن اين اقتدار نداشته است. اين هم يك بخش ديگرى است. حضرت امام(ره) علاوه بر آن درك و شناخت كه از شرايط اجتماعى خود داشت، تدبير كافى هم براى

ص: 520

كار داشت كه اين اقتدار مكنون را آشكار كرد و به فعليت رساند و مردم را به صحنه كشاند و در فرصت كوتاهى، مرجعيت در ايران كانون قدرت شد و به همين دليل هم، با قدرت حاكم اصطكاك شديد پيدا كرد. امام خمينى(ره) در تاريخ انديشه سياسى از شخصيتهاى بزرگ تاريخ است. ويژگى شخصيتهاى بزرگ سياسى چنين است كه چون سياست، خصلت سيال و چند وجهى دارند. ذو وجوه و نيازمند تفسير مى شوند. به نظر شما چند تفسير بزرگ و عمده از امام(ره) بعد از رحلت ايشان وجود دارد؟ موسوى خوئينى ها: در مباحث ولايت فقيه حضرت امام كه دقت مى كنيم يكى از نكات، تفاوتى است كه بين آنچه در كتب فقهى ايشان و آنچه بعدا در اظهارات دوران رهبرى شان، پيدا شد، وجود دارد. در كتب فقهى ايشان، در بحث ولايت فقيه، هيچ رد پايى از مردم و نقش مردم ديده نمى شود. يعنى ايشان كاملا با استنباط از ادله فقهى، حاكم اسلامى را يك حاكم منصوب از جانب خداوند مى بيند و حتى تصريح مى فرمايد كه ولايت فقيه بر مردم، شبيه ساير ولايتها است كه فقيه دارد، مثل ولايت پدر و جد پدرى بر فرزندان صغار يا ولايت بر ديگرانى كه محجور هستند، يعنى ولايت فقيه بر مردم از مقوله همان ولايتهايى است كه

ص: 521

در موارد ديگرى در فقه نسبت به محجورين وجود دارد. حتى ايشان تصريح مى كند كه مثل همان است. اساسا براى مشروعيت حاكم دينى، جز نصب از جانب خداوند به چيز ديگرى اشاره ندارند. ايشان تصريح مى كنند كه اين، از قضايايى است كه تصورش موجب تصديق خواهد شد. طبعا وقتى مردم هيچ نقشى ندارند، قانون هم اصالتى ندارد. قانون هم بايد به تبع نظر آن حاكم اسلامى ارزش پيدا بكند; يعنى مشروعيت قوانين و مشروعيت هر كس كه مى خواهد اداره بخشى از امور جامعه را به عهده بگيرد، به اذن و تنفيذ حاكم اسلامى كه منسوب من قبل الله است، بر مى گردد. از كتب فقهى امام همين مطالب استنباط مى شود . اما در اولين روزهايى كه مساله تشكيل حكومت توسط خود امام در ايران جدى شد; يعنى زمانى كه امام در پاريس بودند و همه اوضاع و احوال نشان داد كه دوران حكومت شاه تمام شده و اوضاع براى برگشت امام به ايران و تشكيل حكومتى كه وعده داده اند، مساعد است; در اينجا مى بينيم كه امام بحث حكومت اسلامى را به جمهورى اسلامى تغيير مى دهند و حتى بعضى از افراد و رجال سياسى كه در آن دوره همراه امام در پاريس بودند، مثل دكتر يزدى نقل مى كنند كه ما مقدمه قانون اساسى را تهيه كرده بوديم

ص: 522

و در آن نوشته بوديم حكومت اسلامى; اما امام حكومتش را خط زد و نوشت: جمهورى اسلامى بعد سؤال كرده بودند كه منظور شما از جمهورى اسلامى چيست؟ فرموده بودند كه جمهورى مثل همه جاى دنيا. جمهورى اسلامى; يعنى حكومت در چارچوب قوانين اسلام. اصل تاسيس حكومت را جمهورى مى دانند; منتها انجام وظائف حكومتى را در چارچوب قانون اسلام مى دانند، نه اينكه حكومت اسلامى منهاى جمهورى محقق بشود و جمهور به عنوان مويد و حامى تلقى شود. ايشان جمهورى را به عنوان يك پايه در نظر مى گيرند و مى فرمايند جمهورى مثل همه جاى دنيا; و اما اسلامى يعنى اين حكومت منبعث از جمهورى، بايد كشور را در چارچوب قوانين اسلام اداره كند. اينجا يك تفاوت جوهرى مشاهده مى شود. بين اين حرف و آنچه در كتب فقهى ايشان است. نظريه ولايت فقيه كه تا آن زمان به نظر امام انتصابى بود - حتى ايشان بيان كرده كه اين ولايت نظير ساير ولايتهايى است كه فقيه بر محجورين دارد، يعنى جامعه از دخالت در اداره امور خودش محجور است و فقيه عادل، بايد كشور را اداره كند - اين، تبديل مى شود به جمهورى اسلامى. اين جمهورى اسلامى مفهومش با مفهوم ولايت فقيه انتصابى يك تفاوت جوهرى دارد. و پايه حكومت جمهورى، است.

ص: 523

گر چه بعضيها امروز توضيح مى دهند: مردم وظيفه دارند كه از فقيه عادل حمايت كنند و بيعت، تكليف آنها است. در اين صورت، جمهورى مفهوم نداشته و مردم در حكومت، نقش ندارند و من الله است. به دوران مشروطيت كه مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه علما به شدت از مجلس قانونگذارى پرهيز مى كردند. علمايى مثل مرحوم شيخ فضل الله نورى به شدت پرهيز مى كنند و اصلا تصريح مى كنند كه ما قانون اساسى نداريم. اما امام با پذيرش قانون اساسى در ساختار نظام اسلامى، تفكيك قوا را مى پذيرند. يعنى قوه مقننه و قضائيه و مجريه و ساختار قانون اساسى را قبول كردند و مى فرمايند: در آن، چيزى خلاف اسلام نديدم. تفاوت حضرت امام با بعضى فقهاى ديگر كه بعضى از شاگردان ايشان بودند، اين است كه امام اين نظام و ساختار سياسى موجود در قانون اساسى را ملاحظه مى فرمايند و چنين مى گويند; چيزى بر خلاف اسلام نديدم. بعضى از فقها، تفسير شان از اينكه چرا نظام سياسى موجود ما شرعى است، اين است كه مى گويند; چون ولى فقيه پذيرفته است كه اين نظام سياسى در جامعه باشد و اجازه داده است پس شرعى است، يعنى شرعى بودن خودش را از تنفيذ ولى فقيه گرفته است. اين ديدگاه امام به گمان من از

ص: 524

نظريه هايى است كه راه را براى يك حكومت دينى مدرن باز كرده است، يعنى پذيرش حكومت مدرن را ممكن ساخته است. حضرت امام باز در همين دوران حكومتشان نشان مى دهد كه يك تفاوت جوهرى بين دوران بعد از حكومت و نظريه هاى قبل از حكومت ايشان پيدا شده است، امام يك مطلب ديگرى دارند. و آن اين است كه وقتى قانونى در جامعه تصويب مى شود، اين قوانين همچنان كه محدود كننده همه افراد است، محدود كننده حاكم اسلامى نيز هست. يعنى بر خلاف نظريه اى است كه مى گويد: اين حاكم اسلامى است كه قانون را تعيين مى كند و سعه و ضيق قانون را چه از لحاظ افراد و چه از لحاظ زمان، او بايد تعيين كند. ايشان در مواردى تصريح كرده اند كه همه بايد تسليم قانون باشيم. هنگامى كه نمايندگان مجلس نامه اى خدمت ايشان مى نويسند و گلايه مى كنند از اينكه شما مواردى خلاف قانون عمل كرده ايد، ايشان در جواب مى فرمايد كه تصميم دارم همه امور طبق قانون انجام گيرد و آنچه تا كنون انجام گرفته، ضرورتهاى زمان جنگ بوده است. امام هر چه مى گويد، به عنوان فقيه صحبت مى كند و به مبانى فقهى و نظرات خود و آنچه كه شرعى است، كاملا توجه دارد. اين تعبير ايشان كه مى فرمايد ضرورتهاى زمان جنگ

ص: 525

باعث شد كه من مواردى را بر خلاف قانون عمل كنم، يعنى عمل، يك عمل غير مجاز بوده و تنها به دليل ضرورت اين كار را كرديم; همان طورى كه ضرورتا بعضى از احكام شرعى را بر خلافش عمل مى كنيم. در قانونگذارى ها و در اداره حكومت، مواردى بوده كه ما بر خلاف احكام اوليه به خاطر مصلحت، عمل ديگرى را انجام داده ايم. نظر امام اين است كه قانون، وظيفه اوليه ما بوده است و مى بايست به آن عمل مى كرديم، ولى ضرورت ما را وادار كرد كه از مرز قانون بيرون بياييم. اين نگرش با آن نظريه ولايت فقيه انتصابى كه قبلا در كتب فقهى ايشان آمده است، متفاوت است. بنابراين، براى قانون، هم مشروعيت قائل شده و هم حتى براى خودشان تجاوز از قانون را منوط به ضرورت كرده اند; يعنى همان مبنايى كه در ذهن ايشان است كه در احكام شرع بر اساس ضرورت به حكم ثانوى رجوع مى كنيم، در قانون هم اگر جايى، شرايط جنگى و اوضاع غير عادى است، مى توانيم از قانون عدول كنيم. در همه جاى دنيا اين مساله پذيرفته شده است كه در شرايط جنگ، اداره كشور متناسب با جنگ تنظيم شود. به نظر من، اين، از مواردى است كه امام راه را براى يك حكومت دينى مدرن

ص: 526

باز كرده اند. حكومت فردى و اينكه تمام جامعه دربست مطيع يك نفر باشد و هر چيزى را كه آن فرد، مصلحت تشخيص داد، همه جامعه بايد اطاعت كنند; اين قبل از آنكه يك نظريه دينى و فقهى باشد، بحثى است كه مربوط به جامعه شناسى ادوار تاريخ مختلف بشر مى شود. يعنى شما به قبل از اسلام هم كه نگاه كنيد، متوجه مى شويد كه حكومت فردى چيزى نبوده كه اسلام آن را آورده باشد. شرايط زمان و مراحل رشد جوامع در دو هزار سال پيش، به گونه اى بوده است كه جوامع براى اداره خودشان راهى جز حاكم واحد مطلق نداشتند، يعنى راهى جز اين پيدا نمى كردند و لذا در حكومتهاى قبيله اى هم يك نفر به عنوان رئيس قبيله حاكم بوده است. در كشورها هم يك نفر به عنوان سلطان، حاكم مطلق است. يعنى اگر ما در مدينه مى بينيم رسول خدا(ص) تشكيل حكومت مى دهند و همه حكومت، وابسته به شخص پيامبر(ص) است; اين از آن باب نيست كه رسول اكرم(ص) به عنوان شارع و به عنوان يك نظريه دينى، اين نوع از حكومت را آورده باشد; بلكه در هر كجاى دنيا كه حكومت تشكيل مى شده، همين گونه بوده است; يعنى يك نفر حاكم بوده است. گاه آن يك نفر با قهر، حكومت يك كشور

ص: 527

را گرفته بوده يا به دليل اينكه داراى يك شخصيت ممتاز و معقولى بوده است، خودش را عرضه كرده و مردم هم رضايت داده اند; نه به مفهوم اينكه مردم آن حكومت را تشكيل داده باشند. آنهايى هم كه قائل به ولايت فقيه هستند، به همان ادله اى كه در صدر اسلام از شيوه حكومت حضرت محمد(ص) و حضرت على(ع) و هم آنچه كه در بعضى از روايات مشاهده شده است، استفاده كرده اند. اينجا هم اعتقادم اين است كه اين مستندات بيشتر ناظر به همان شرايطى است كه در آن زمان بوده است. و بشر در آن مقطع از تاريخ راه ديگرى براى دادن اختيار حكومت جامعه به خودشان نداشته است; يعنى عقل بشر در آن موقع تا اين حد بوده و لذا من اينجا اشاره كنم به چيزى كه بارها تكرار كرده ام و آن، اين است كه اگر امام خمينى پانصد سال قبل از اين قيام كرده بود و تشكيل حكومت داده بود، قطعا اين نظام سياسى اى را كه الآن در قانون اساسى ماست، استنباط نمى كرد. ايشان هم متناسب با حكومتهاى رايج و تجربه بشرى، تشكيل حكومت مى داد; با همان نكاتى كه فرمودند كه آن حاكم، بايد در چارچوب اسلام مملكت را اداره كند; هم خود حاكم منضبط باشد و مقيد به

ص: 528

حدود شرعى باشد و هم اجراى حدود اسلامى و اجراى بقيه موازين شرعى كه ما داريم و در اين مقطع كه نظام سياسى، مردم سالارانه است، يعنى دنيا به اين تجربه رسيده است كه حكومت بايد منبعث از مردم باشند، فكر مردم اين زمان، درك و آگاهى مردم اين زمان، اجازه نمى دهد كه آن مطلب به عنوان يك نظريه برتر پذيرفته شود. حالا آنهايى كه مقدارى آشنا با منابع استنباط فقهى هستند، اصلا در ادله تشكيك مى كنند. درباره روايت مى گويند يا سندش درست نيست، يا دلالتش كافى نيست. البته مردم كه نمى توانند تشكيكى در ادله كنند و اطلاعات كافى ندارند، اگر هم برحسب ظاهر به عنوان يك مسلمان بپذيرند; اما در دنياى امروز با اين ارتباطات و با اين گردش اطلاعات با اين رشد و تكامل فزاينده، غير طبيعى است. مى خواهم بگويم اين بحث كه در كتب فقهى است كه يك حكومت دينى، حكومتى است كه فرد بدون اراده و خواست مردم، حق حاكميت پيدا مى كند; به اين دليل كه مردم حق دخالت در امور خودشان را ندارند، متناسب با مقطعى از تاريخ بشر بوده و اسلام هم در آن مقطع، چيزى مخالف آنچه جلوتر از ظرف ذهن جامعه آن روز باشد، مطرح نمى كند. و ما نمونه هايى ديگر در احكام دينى

ص: 529

و در همين موازين شرعى اسلام داريم كه در بسيارى از موارد امضايى است و اين، خودش نشان دهنده اين است كه در آن جامعه اى كه اسلام ظهور كرده است، جامعه، ظرفيت ذهنى و اجتماعى اش تاب بيش از آن نداشته و اسلام هم آن را تاييد مى كند. كدام معامله است كه اسلام اختراع كرده باشد؟ نوعا همان چيزى است كه خود بشر در تجربه عملى به آن رسيده است. بعضى را اسلام تاييد كرده و بعضى جزئيات را رد كرده و الا همه اصولش را پذيرفته; يعنى شما انواع معاملاتى را كه ملاحظه مى فرماييد، از اجاره و وديعه و مساقات و مشاركت و وكالت، همه اين چيزها قبلا هم بوده است. اسلام همه اينها را قبول كرده و يك حدودى را كم و زياد كرده; چون تضييع حقوق عمومى بوده است. اگر پيغمبر اسلام(ص) هزار سال بعد ظهور مى كردند، بيمه هم پيدا شده بود يك چيزهاى ديگر هم در قراردادهاى اجتماعى پيدا شده بود، اينها اگر موجب زيان جامعه نبود، اينها را هم تاييد مى فرمودند. حكومت هم به نظر من از همين مقوله است. كما اينكه اصل حكومت هم لازم است و اسلام آن را انكار نكرده است. «لابد لكل قوم من امير» يا حضرت رضا(ع) در حديثى مى فرمايند; به

ص: 530

هر قومى مراجعه كنيد، اينها رئيس دارند; يعنى اين چيزى نيست كه ما اختراع كرده باشيم. ما همان چيزى را مى گوييم كه همه اقوام و همه ملل آن را انجام مى دهند. شما مى بينيد بعد از گذشت 1400 سال، در قرن بيستم ميلادى، ذهن جامعه در حال دور شدن از فرد است و قانون را به جايش مى گذارند، سيستم را به جاى افراد مى گذارد; به طورى كه با رفتن و آمدن افراد، سيستمها به جاى خود بمانند; برخلاف گذشته، قوانين، كشور را اداره مى كنند. ما در يك ذهنيت سنتى بوده ايم و لذا شخصيت امام برايمان اصل بود و همه نگران بودند كه اگر ايشان برود، چه مى شود. اين نشان دهنده اين است كه ما هنوز در ساختار حكومتى، حداقل در ذهنيت جامعه مان، ذهنيت فردگرايى وجود دارد، به طورى كه همه آرمانها به يك فرد در ذهنيتشان گره خورده بوده و همه نگران بودند، حتى مسؤولان مملكتى، كه بعد از امام چه مى شود، و ما مى بينيم كه امام در طول دوران حيات سياسى خود، روى اين نكته مكرر صحبت مى كنند كه افراد مهم نيستند. يك جمله معروفى داشتند، كه مرتب در راديوهاى خارجى مى گويند كه فلانى حالش بد است، ديگر روزهاى آخرش است. و بعد يك مثلى را زدند كه آن شخص گفت،

ص: 531

برو دعا كن كه خدا بميرد. امام(ره) فرمودند; اين مهم نيست كه من باشم يا نباشم; يعنى ايشان با اين بيان، با ذهنيت فردگرايى مبارزه مى كردند. محققين در بررسى انديشه امام(ره) بايد به كدام بخش از آثار ايشان استناد كنند؟ آيا بايد به آثار مكتوب ايشان قبل از انقلاب اسلامى استناد كرد به اين دليل كه سخنان ايشان بعد از انقلاب داراى آميزه هاى غير نظرى است يا بايد سخنان امام(ره) را بر حسب تاريخ، ارزشگذارى كرد و سخنان و مكتوبات قبل از انقلاب ايشان را در حاشيه قرار داد؟ موسوى خوئينى ها: اين به نظر من طبيعى است كه حضرت امام تا زمانى كه وارد عرصه حكومت نشده اند، همان مستنبطات سنتى خود را در حكومت دارند. همان چيزهايى كه در روايات و اين چيزها پيدا كرده اند و لكن بعد از آنكه وارد عرصه عملى حكومت شدند، با مسائل و نيازهاى حكومت روبرو مى شوند. تعبيرى دارند ايشان، مى فرمايند; در ايران آن چيزى كه حاكم است، آراى ملت است و بعد در جمله اى مى فرمايند، ما حق نداريم برخلاف راى ملت عمل كنيم. امام به عنوان يك فقيه صحبت مى كند. آيا اين با ولايت فقيه انتصابى مى سازد؟ يعنى من به عنوان ولى فقيه به آراى مردم اصالت و ارزش داده ام كه خودم هم حق ندارم با

ص: 532

آن مخالفت كنم; چنين چيزى كه معقول نيست. پس مى بينيم امام(ره) در رويارويى با ضرورتها يعنى واقعيات عينى، انعطاف در نظريه پيدا كرده است. اين مساله از نوآورى هاى امام است. آيا مى توان به آن، گسست از نظريه اطلاق كرد؟ موسوى خوئينى ها: اگر تعبيرش اين باشد، بله همين است. يعنى به نظر من اين استنباط جديد ايشان است. حضرت امام با اين تفسيرهايى كه شما هم اشاره فرموديد، از ديدگاه سنتى خود فاصله مى گيرند. ولى تا اين اواخر اصطلاحات سنتى را به كار مى بردند. مثلا مى گويند من رياست جمهورى را تنفيذ كردم. بايد توضيح داد كه چرا حضرت امام از يك طرف مى فرمايند كه حق با مردم است، و از طرف ديگر، چنين اصطلاحات سنتى را مى فرمايند. اين دوگانگى را شما چگونه تفسير مى كنيد؟ موسوى خوئينى ها: البته آنچه محل اشكال است، تنفيذ نيست. محل اشكال اين است كه ايشان به رئيس جمهور مى فرمايند منصوب كردم و يا مثلا آيت ا... خامنه اى در نصب رئيس قوه قضائيه به آنها مى فرمايند، من امر قضا را به شما تفويض كردم; در حالى كه اصلا ما طبق قانون اساسى چنين چيزى نداريم; يعنى يك فرد مجتهد عادل را رهبر به عنوان رئيس قوه قضائيه تعيين مى كند. اما ايشان در حقيقت با اين تعبير خود مى خواهد بگويد;

ص: 533

اولا و بالذات، قضا حق حاكم اسلامى است و او به ديگران تفويض مى كند; يعنى اذن در قضاوت مى دهد. حالا اين محل بحث است كه آيا مجتهد عادل خود به خود حق قضاوت دارد يا در نظام اسلامى بايد اجازه قضاوت هم به او داده شود. مجتهد عادل خودش ولايت قضا دارد. البته اكثر فقها اين را قبول دارند و شرط قضا را اجتهاد و عدالت مى دانند. فقيه عادل ولايت بر قضا دارد و اذن هم نمى خواهد اما وجود حاكم اسلامى حداكثر اين است كه بگويند، اذن مى خواهد; يعنى ولايت بر قضا را دارد; اما فعيليتش منوط به اجازه حاكم است. آيةالله خامنه اى هم در رياست جمهورى مى فرمايند: من منصوب كردم. به گمان بنده مى رسد كه دو دليل برايش دارند; يكى اينكه، حضرت امام احتياط مى كرده است. ايشان از يك طرف براى مردم حق و ارزش قائل بود از طرفى هم هنوز جاى احتياط را باقى مى گذارد كه اگر به لحاظ شرعى راى مردم تاثيرى ندارد، كارها بدون اشكال باشد. توجيه ديگرش رعايت فتواى ساير فقهاست كه به ولايت انتصابى فقيه نظر دارند و مشروعيت همه امور را به تنفيذ فقيه مى دانند. طبعا از نظر آنها، بعد از اينكه امام به عنوان يك مجتهد عادل رئيس جمهور را منصوب مى كند، در حقيقت امور

ص: 534

اجرائى كشور را با اين عمل شرعيت مى بخشد. به نظر من، اين دو دليل وجود دارد. از طرفى، امام اين نظر را درباره آراى مردم دارند و از طريق نصب هم در اين موارد به گونه اى عمل كرده اند كه گويا همچنان به نظريه ولايت انتصابى فقيه پاى بند هستند. چگونه مى توانيم از امام(ره) الگو بگيريم بگونه اى كه پيامهايى فرا تاريخى براى زندگى سياسى خود از ايشان دريافت كنيم؟ موسوى خوئينى ها: درباره حضرت امام كه صحبت مى كنيم، فرضهايى را بايد در ذهن داشته باشيم و آن، اين است كه از يك طرف، امام نظريه و استنباطات يك فقيه از ادله را دارد و از طرفى، يك سياستمدار و زمامدار مواجه با واقعيتهاى جامعه مى باشند. اولا، فرض نكنيم كه امام مطلق بوده است; ثانيا، فرض نكنيم كه امام قبل از حكومت يا مثلا بيست سال قبل از پايان عمرشان، به هر استنباطى رسيده بودند، غير قابل تغيير است. ايشان مثل بقيه فقها و رجال سياسى دنيا، يك سلسله مسائل در حال بررسى در ذهن خود دارند. نكته اى كه وجود دارد، اين است كه براى امام مقدور نبود در آن شرايط و در پايان عمر، مانند يك مجتهد فقيه فارغ البال حوزه علميه، بحث فقهى - استدلالى بكند. مثلا در مورد تعزيرات، امام احساس مى كرد كه

ص: 535

يك نياز جدى وجود دارد. آيا مى توان با حداكثر 84 ضربه شلاق، اين جرائم عجيب و غريب را كه در جامعه پيدا شده است، كنترل كرد. هدف از تعزير، پيشگيرى از گسترش جرم است و صرفا جنبه تنبيهى ندارد، يعنى هدف اين است كه ديگران اين كار را نكنند و اين شخص هم دنبال جرم نرود. ايشان از يك طرف، احساس نياز مى كردند و از طرفى هم، خودشان آنچه در كتب فقهى نوشته بودند، همان تعزيراتى بود كه بقيه فقها قائل به آن بودند ايشان مساله را به فقهاى ديگر ارجاع دادند و گفتند مطابق آن عمل كنيد. ببينيد، اين مشكل وجود داشته است. يك وقتى من خدمت ايشان گفتم كه افرادى در تصادفات رانندگى آسيب مى بينند، مثلا پا يا چشم كسى آسيب مى بيند، به طورى كه وقتى به بيمارستان براى معالجه مى رود، هزينه بيمارستان بيش از ديه شرعى است. ايشان فرمودند، وقتى انسان كاسه كسى را مى شكند بايد عين آن كاسه و يا پولش را بدهد. وقتى پاى كسى را مى شكنند، حتما بايد خسارتش را بدهند. گفتم پس ما اين را مى نويسيم خدمتتان و شما جواب دهيد; چون در قوه قضاييه به شدت مورد نياز است. بعد كتبا سؤال را خدمتشان داديم. ايشان فرستادند قم و به آقايان هم

ص: 536

گفتيم كه امام اين مورد را پذيرفته اند، ولى آقايان به لحاظ فقهى حاضر نشدند، بنويسند. يعنى زمانى كه ابتدا با نياز جامعه مواجه مى شوند اين ترديد پيدا مى شود كه، نمى شود آن را ملاك

ص: 537

قرار داد. وقتى دنبال مبانى استنباطى مى روند، نمى توانند از آن دست بكشند، زيرا قرنها روى آن مبانى كار شده است و به راحتى نمى توانيم از آن دست بكشيم. موارد اين چنينى از اين قبيل فراوان داشته ايم. فرض كنيد ايشان در كتب فقهى شان حكم محارب را اعدام گفته اند. و در تعريف محارب، حمل سلاح آمده است، ولى حكم مفسد را اعدام نمى دانند در حالى كه در زمان ايشان، قاچاقچيهاى مواد مخدر كه خيلى قاچاقچى هاى بزرگى بودند، مسلح نبودند. ايشان فرمودند كه اينها مفسد فى الارض هستند; اما در حكم شرعى و فقهى شان، حكم مفسد فى الارض اعدام نيست و حكم محارب اعدام است. با اينكه قوه قضائيه در اينجا به مشكل بر مى خورد، ايشان حاضر نشدند از فتواى خود ست بكشند. طبعا ايشان در اين زمان امكان مراجعه به كتب فقهى نداشتند و احساس مى كردند اين فتوا پاسخگوى نياز جامعه نيست; ولى به دليل پايبندى به مبانى فقهى خود، حاضر نبودند از آن دست بكشند. حالا اگر يك فقيه ديگر به نظريه جديدى رسيده است، ايشان طبق نظريه جديد عمل مى كرد. مثلا فرض كنيد در ديات اصول ششگانه كه عبارتند از: شتر و گاو و گوسفند و درهم و دينار را اصل مى دانند، در حالى كه اين پاسخگوى شرايط و مقتضيات زمان ما نيست.

ص: 538

مثلا در شهرى مثل تهران، جنايتكار بگويد (چون اختيار با جانى است) كه مى خواهم به عنوان ديه، شتر بدهم و برود صد شتر بياورد جلوى دادگسترى تهران و بدهد به مجنى عليه، در حقيقت معنايش اين است كه بگوييم ديه نگير. صد شتر را كجا ببريم؟ كجا بفروشيم؟ هر چند كه اگر ما به اصل روايت هم نگاه كنيم كاملا روشن است كه اين اصول به اين معنا نبوده كه در همه جا اصل است. روايت هم دارد كه «ابل لاهل الابل و غنم لاهل الغنم». عرب قبل از اسلام سروكارشان با شتر بود و تعداد آن را هم خود آنها تعيين كرده بودند.اگر دقت شود، اين از همان امضايى ها است، براى اينكه ديه را اسلام تعيين نكرده است. ديه قبل از اسلام در همه اقوام و ملل رسم بوده است. به قول امام، وقتى كسى كاسه مردم را مى شكند، بايد خسارت آن را بدهد. حالا اگر پدر مردم را كشتند، نبايد خسارتش داده شود؟ حالا يك آدم كه كشته اند، قيمتش چقدر است؟ قيمتش را كه اسلام تعيين نكرده است. مگر قيمت خانه و گاو و گوسفند را اسلام تعيين مى كند؟ پيامبر اسلام(ص) هم اگر خواستند يك گوسفند بخرند و قربانى كنند، قيمتش را از بازار مى پرسيدند. قيمت يك آدم عرب قبل از

ص: 539

ظهور اسلام صد شتر بوده است. حالا چرا صد شتر شده است؟ ديگر چرا ندارد; يعنى اينها به تدريج به جايى رسيده بوده كه صد شتر شده است. مى رسد به زمان اميرالمؤمنين(ع) حضرت ديدند كه گوسفند رايج شده و در خيلى از بلاد اسلامى اصلا شتر نيست و فقط گوسفند است. حضرت مى فرمايد كه شتر را با گوسفند در عرف بازار مطابقت بدهيد; چون در ميدان گوسفند فروشان يك شتر را با ده گوسفند معاوضه مى كردند; ديه را بر اساس گوسفند تنظيم كردند. بعد از مدتى هم پول رايج شد. اينها نمونه هايى است از اينكه در اين مسائل، مقتضيات زمان يا به تعبيرى ديگر، همان شرايط زمان و مكان تاثير دارد. حتى در زمان معصومين(ع) يعنى در آنجا كه ما فكر مى كنيم اصلا شروع مبدا حكم بوده، تا چه برسد به زمانى كه فقط بخواهند از ادله و از آن روايات حكم شرعى را استنباط كنند. بنابراين، اگر ما تصور كنيم كه حضرت امام از روزى كه در قم قيام كردند; يعنى از 15 خرداد 42 تا سال 68 كه از دنيا رفتند، ذهن ثابت و بسته اى دارند كه همان چيزهايى است كه در سال 42 استنباط كرده و به ذهنش رسيده اين نوعى معرفى امام به واپسگرايى است. نظريات امام قبل از پيروزى

ص: 540

انقلاب در كتب فقهى ايشان با دوران زمامدارى و به دست گرفتن رسمى اداره كشور در همين مقوله حكومت تغييراتى پيدا كرده است; اما اينكه تبديل بشود به يك نظريه جديد و همه لوازم و عوارض خود را پيدا بكند من فكر مى كنم زمان مهلت اين كار را نداد. اگر زمان مهلت مى داد، حداقل اين بود كه با القاى اين شبهات جديد در ذهن نسل جديد حوزه هاى علميه، آنها را وادار مى كرد به تناسب شرايط زمان استنباط كنند. در باب حدود مالكيت، در كتب فقهى مى بينيد اگر كسى مالك زمينى است، مى گفتند از زير زمين تا آسمانها را مالك است. بعد از تشكيل حكومت اسلامى، همين مساله در مورد نفت سؤال شد و شوراى نگهبان جدى گرفته بود كه در جنوب ايران جاهايى كه نفت وجود دارد، كسانى كه مالك آن زمينها هستند، نفتها مال آنها است; اگر چه نفت در عمق چند هزار مترى زمين باشد. بنابراين، دولت ديگر صاحب هيچ نفتى نيست تمام نفتها مال صاحبان زمين است. يا مثلا فرض كنيد فضايى كه بالاى ملك شخصى است، هواپيما از آنجا عبور نكند، چون سر و صدايش مزاحم است. ايشان در اين مساله فرمودند; به مقدار متعارف از زير زمين مال اين شخص است; به مقدار متعارفى كه افراد

ص: 541

مى توانند زمين را حفر كنند. بنابراين، اگر اينگونه فرض كنيم كه امام آنقدر دانشمند و عالم بزرگى است كه هر چه در بيست سال قبل استنباط كرد، هرگز نظرش عوض نمى شود، به نظر من اين تقديس يك عالم بزرگ نيست. در مورد چگونگى الهام از انديشه ها و رفتارهاى امام(ره) در مراحل مختلف انقلاب توضيح بيشترى ارائه فرماييد; بطورى كه بتوانيم از ايشان در مسائلى كه نياز امروز جامعه ماست، استفاده كنيم؟ موسوى خوئينى ها: ما امام را براى پاسخ دادن به نيازهاى زمان خود، لازم داريم. امام يك شخصيت برجسته اى بود كه با قدرت فكر و آن شخصيتى كه عرض كردم، توانست مشكل عظيمى را جهت توسعه كشور ايران از سر راه بر دارد و آن نظام سلطنتى بود. و از طرفى، توانست حوزه هاى دينى را به عرصه دنيايى مردم بكشاند و پاسخگوى مشكلات جامعه قرار بدهد. چون امام داراى چنين شخصيتى است، مى خواهيم از امام استفاده كنيم تا مشكل زمانمان را حل كنيم. امام مجموعه اى از قبل و بعد از پيروزى انقلاب است. مى خواهيم شخصيت امام از سال 42 تا سال 68، مشكل امروز ما را حل كند. مورد جنگ را در نظر بگيريد. اگر امام در همان اواخر عمر مباركشان قطعنامه را نپذيرفته بودند و بعد از آن سخنرانى كه فرمودند ما

ص: 542

تا آخرين نفر و تا آخرين نفس و تا آخرين خانه ايستاده ايم، رحلت مى فرمودند; آيا ما تا امروز كه يازده سال از رحلت امام مى گذرد، مى توانستيم مشكل جنگ را حل كنيم؟ بنابراين، اگر امام قطعنامه را نپذيرفته بودند، آيا ما بايد هميشه بر طبل جنگ مى كوبيديم، در حالى كه مى بينيم امام، خودش در فاصله يك هفته با دگرگونى شرايط، قطعنامه را مى پذيرد. در مقوله حكومت هم همين طور است من هميشه اصرارم بر اين مطلب دارم كه موضوع حكومت دقيقا مثل ديگر موضوعات اجتماعى است. يك موضوع عبادى نيست; مثل نماز و روزه و حج كه صرفا تعبدى است و هيچ راهى براى فهم آنكه چرا نماز صبح دو ركعت است، نداريم كه اگر آن چرايش را فهميديم، آن وقت بفهميم كه مثلا مى توان سه ركعتش هم كرد. تعبدى محض است. اما اين مقوله ها مقوله تعبدى محض نيست; بخصوص مقوله هايى كه امضايى است. يعنى اسلام بيان كرده است كه جامعه دارد يك كارى انجام مى دهد و كار خوبى هم است. آيا اصلا اسلام تحولات اجتماعى را در مقطع ظهور خودش به قول امروزيها منجمد كرده است; يعنى از اول آيا اين تصور را داريم كه اسلام آخرين تحولات اجتماعى بشر را كه در زمان ظهور اسلام بوده، قبول كرده و گفته چيز

ص: 543

خوبى است. همانطور كه در باب معاملات اشاره كردم ولى از آنجا به بعد، اسلام گفته هر چه تحول رخ دهد اين مورد قبول ما نيست. اصلا آيا ما اينگونه مى فهميم از برخورد اسلام با آنچه كه در زمان خودش بوده است، با توجه به آنكه مى بينيم بشر بعد از هزار سال نسبت به بشر قبل تكامل جدى پيدا كرده، يعنى بدون شك رشد امروزى انسان و كمال ناشى از استعدادهاى خودش، بيشتر شده است مى گويند 95% ( درصد) از دانشمندان جهان در اين زمان وجود دارند. يعنى از اول تا به حال تعداد دانشمندان چقدر بوده از لحاظ كمى، يعنى آن قدر كم بوده كه الآن 95% ( درصد) دانشمندان طول تاريخ در اين عصر مى باشند. آيا مى شود بگوييم كه بشر، قبل از اين پيشرفتهاى علمى، همه مناسبات و روابط اجتماعى را فهميده است و اسلام آنها را قبول و كرده است. ما هم نسبت به امام همين طور نگاه مى كنيم. امام هم امامى است از يك مبدا تا يك انتها در مسائل مختلف، در شرايط مختلف و با راه حلهاى مختلف، از مجموعه اينها ما مى خواهيم پاسخ براى حل يك مشكلى مثل جنگ بگيريم، اگر امام هم نمى بود. استفاده از امام اين بوده است كه در همان شرايطى كه پيش آمد

ص: 544

و امام قطعنامه را پذيرفت، بايد از نظريه ها و اعمال امام به گونه اى استنباط مى كرديم كه ما هم مى توانستيم در آن شرايط قطعنامه را بپذيريم. در مساله حكومت هم همينطور شما ملاحظه مى كنيد كه امام در پاسخ به مجلس خبرگان در ارتباط با اينكه ولى فقيه بايد يك مجتهد مرجع تقليد باشد، يعنى در حقيقت اعلم هم باشد - چون اكثرا حتى خود امام اعلميت را هم شرط مى دانند - امام در آن نامه شان در بازنگرى قانون اساسى مى نويسد; اگر مردم خبرگان را انتخاب كردند و خبرگان ملت هم مجتهد عادلى را به رهبرى انتخاب كردند، قهرا اين حكم نافذ خواهد شد. اصل يك تغيير در اينجا كاملا مشهود است; اما اينكه حالا امام در اين مقطع، نظريه قبلى اش را كنار گذاشته و دقيقا آمده باشد به نظريه مشروعيت مردمى اعتقاد پيداكرده باشد، به نظر مى آيد كه اين انتظار زيادى از يك فقيه است كه به اين سرعت تغيير پيدا كند. اما همين كه اين مطالب را مى نويسد، دليل بر اين است كه در اين مرحله از تاريخ به قطعيتى كه سابق نگاه مى كرده، نگاه نمى كند. البته بعضى ها توجيه هم مى كنند. مى گويند كه بله، امام از موقعى كه ولى فقيه شده است، اين شيوه را تنفيذ نموده است. اما شما

ص: 545

سياق كلام را نگاه كنيد; چون عبارت، عبارتى نيست كه من چون اجازه مى دهم، آن ولى منتخب مردم، حكمش نافذ است. اساسا مى خواهد يك روش و الگوى دينى نشان دهد كه اگر مردم خبرگان را انتخاب كنند و خبرگان هم رهبرى را انتخاب كند فقيه انتخاب شده. قهرا ولى، منتخب مردم خواهد شد و حكمش هم نافذ است. بعضى از آقايون معاصر مى گويند كه نه منظور امام اين است كه مجتهد عادل خودش من عندا... ولى فقيه است. يعنى وقتى مردم اين كار را كردند; كالحجر فى جنب الانسان مى شود. يعنى اگر مردم هم اين كار را نمى كردند و خبرگان هم اين را تعيين نمى كردند، اين چون مجتهد عادل است، خود به خود ولايت داشت. من نظرم مى آيد كه ما به فقيه اينطورى نگاه نمى كنيم كه يك امر لغو و عبثى را پذيرفته است كه مردم اگر اين كار را كردند، خبرگان تعيين كردند و خبرگان هم يك مجتهد عادلى را انتخاب كردند، همه بى تاثير باشد. خوب، پس بقيه فقها كه اعلم از او هستند. چه مى شود; امام در كتب فقهى اش، شرايط ولايت را همين اجتهاد و عدالت مى داند و مى گويد مجتهد عادل ولايت دارد و حتى اعلم اگر باشد، باز هم اگر مردم و خبرگان او را انتخاب

ص: 546

نكردند، ولايت ندارند. چطور مى شود اين انتخاب چه نقشى پيدا كرده است؟ تازه انتخاب خبرگان هم بالاصاله نيست. نفرمودند كه مجموعه اى از فقها جمع شوند و اين كار را بكنند. گفتند اگر مردم خبرگان را انتخاب كردند و خبرگان هم مجتهدى عادل را انتخاب كردند، قهرا ولى، منتخب مردم مى شود و حكمش نافذ است. بالاخره معلوم است كه امام يك سهمى براى راى مردم قائل شده است. اين فى الجمله اش را كه نمى شود انكار كرد. حالا شما مى خواهيد بگوييد بالجمله نه، من مى خواهم بگويم كه احتمالا امام همچنان در مرحله احتياط بوده، يعنى هم از راى مردم و هم از بحث قبلى دست نكشيده است، بلكه احتياط مى كرده است. در بسيارى از مسائل فقهى، ابتدا وقتى موضوعى مطرح مى شود كه فقيه مى گويد قبل از رجوع به روايتها، برويم سراغ قواعد، ببينيم حكم اين موضوع على القاعده چه مى شود. بعد از اينكه قاعده را فهميديم، آن وقت به روايات رجوع مى كنيم. ببينيم روايات هم منطبق بر قاعده يا بر خلاف قاعده است. به هر حال، آن وقت راه حل پيدا مى كنند. آن قاعده را مى پذيريم و روايت را هم به همين قاعده، حملش مى كنيم. خوب، ببينيد ما در اين مسائل كه به مسائل اجتماعى، سياسى بر مى گردد، آن چيزهايى كه متغير است،

ص: 547

تغيير هم در اين زمان بر خلاف گذشته كه بطى بود، الآن تغييرات و تحولات واقعا گيج كننده شده، يعنى به فكر هجوم مى آورد. تحولات عجيبى و غريبى دارد، اتفاق مى افتد. بنابراين، ما با چنين مساله اى مواجه هستيم و مى خواهيم پاسخمان را به عنوان راهنما از امام استفاده كنيم. بله، ما اگر در ظواهر احكام امام دگم باشيم، آن وقت خيلى جاها بايد بخشى از كلام امام را كنار بگذاريم; حداقل، تعارض پيدا مى كند. در فهم كلمات و سيره امام، مشكلاتمان بيشتر از فهم كلمات معصومين(ع) و سيره آنها كه نيست. در متعارضين از روايات چه مى كنيم. بالاخره راه حل پيدا مى كنيم، راه جمع پيدا مى كنيم. مشكل را حل مى كنيم و نمى گوييم كه چون دو روايت متعارضند، از موضوع صرف نظر مى كنيم. فرمايشات و سيره امام هم همين طور است، قطعا امام براى حرفهايى كه مى زند، تحليل دارد. وقتى كه ما به تحليل امام و به ملاكاتى كه اين حرفها از آن سرچشمه مى گيرد، رسيديم، آن وقت ظاهر را بر آن حمل مى كنيم و جاهايى كه حمل با آن نمى سازد، مى گوييم منسوخ شده است. درست مثل همان كارى كه در ادله فقهى انجام مى دهيم. در قرآن هم همين كار را مى كنيم. حمل بعضى آيات بر بعضى ديگر; مثلا اگر با ادله

ص: 548

فلسفى و عقلى به يك نتيجه قطعى رسيديم كه خدا جسم نيست، حالا اگر بر حسب مثال به يك آيه رسيديد كه ظاهرش بر جسم بودن خدا دلالت داشت، اينجا چه كار مى كنيد آيه را حملش مى كنيم. پس، اول فرمايشات امام را از مبدا تا انتها تحليل و ملاكاتشان را پيدا مى كنيم تا پاسخگوى نيازهايمان باشيم. امام پيامهاى ثابت داده اند كه اينها تغيير هم نمى كند. اين پيامها راهنماييهايى كلى است كه در حقيقت استراتژيها را مشخص مى كند، اما در روشها، مسلما بايد عقلمان را به كار بنديم و از امام حداكثر استفاده راهبردى را بكنيم. اما اگر در مورد مسائل جزئى بخواهيم از مطالب امام چيزى بيرون بكشيم، قطعا دچار دگماتيزم مى شويم كه امام را به ضد امام تبديل كرده ايم. به عنوان نمونه از چيزهايى كه در وصيتنامه ايشان وجود دارد، اين است كه جوانها اگر بعضى مفاسد در جامعه پيدا شد و ديديد كه دستگاههاى ذى ربط اقدام نمى كنند، شما اقدام كنيد، يك توضيح و تفسيرش اين است كه مردم هر چيزى از منكرات را ديدند كه به عقلشان مى رسد بد است و كسى هم نمى آيد درستش كند، خودشان مى توانند اقدام كنند. اين يك تفسير است. اين تفسير مبهم و گنگى است كه دهها سئوال بلاجواب دارد، كدام جوانها

ص: 549

جوانهاى خاص مورد خطاب بودند يا همه جوانهاى ايران؟ اگر همه جوانهاى ايران ديدند كه يك منكرى واقع مى شود و دستگاههاى ذى ربط اقدام نمى كنند، جوانها خود اقدام كنند. آيا امام منظورش اين است؟ حالا اين سئوال مطرح است كه آيا دستگاههاى ذى ربط به خاطر مصلحت اقدام نمى كنند يا چون فاسد شده اند و مثل قبل از انقلاب به دستگاههاى ضد دين شده اند اقدام نمى كنند. اگر اين طور شدند و اقدام نكردند، شما اقدام كنيد. مثلا اگر راديو و تلويزيون ما الآن آهنگها يا فيلمهايى را گذاشت كه از نظر عده اى از جوانها فاسد و منكر بود و راديو تلويزيون هم به كار خودش ادامه داد و هر چه اينها اعلاميه مى دهند و سخنرانى مى كنند، راديو و تلويزيون توجهى نمى كند، آيا بايد اقدام كنند بروند راديو تلويزيون را بگيرند. اصلا آيا مسؤول راديو و تلويزيون مصلحت بالاترى را در نظر نگرفته و مجبور نشده است همين آهنگهايى را كه ممكن است، شرعا به لحاظ فقهى و فتوايى خودش حرام بداند. مصلحتا پخش كند؟ بعضى از اين فيلمها هم همينطور. اين كلام ناظر به كجاست؟ يا همين كلام امام ناظر به اين است كه حكومت فاسد شده، خوب، فساد حكومت را چه كسى بايد تشخيص دهد؟ اين يك تفسير است. تفسير ديگر هم

ص: 550

مى شود از اين كلام كرد كه با بقيه مبانى امام سازگار باشد. امام براى عقد دختر و پسر سؤال مى كنند كه ازدواج را در دفتر رسمى ثبت كرديد اگر نكرده بودند، نمى خواندند، مى فرمودند بايد طبق قانون وارد دفتر شود، بعد بخوانم. چرا كه احتمال مى داد فساد پيدا شود و حقوق زن و مرد رعايت نشود. حداقل اين است، كه امام تا اين مقدار رعايت قوانين را مى كرد. ما بايد ملاكاتى را كه امام در برخورد با مفاسد داشته است، آن را در باب امر به معروف و نهى از منكر نگاه كنيم. كلام را ممكن است كه از ظاهرش برگردانيم، مهمتر از روايت كه نيست. بله، من اين طورى نگاه نمى كنم كه نه امام را به تنهايى قبل از پيروزى انقلاب امام مى دانم نه امام را صرفا از مقطع پيروزى انقلاب به بعد، مى گويم: امام از اول تا آخرش يك حقيقت واحد را درست مى كند و ما بايد از اين حقيقت واحد، سئوالهاى خود را پاسخ بگيريم و اين بر مى گردد به ميزان درك و فهم ما از عمق كلام امام و سيره امام هر دو با هم. شخصيتى كه امام داشتند در حدى نيست كه من و امثال بنده بخواهيم و يا بتوانيم آن را تعريف و تفسير كنيم

ص: 551

و فكر كنيم كار تمام شد. واقعا ابعاد امام به گونه اى بود كه اگر عمر مبارك ايشان طولانى تر از اين مى شد، خيلى از آن وجوه و ابعاد روشن مى گرديد بزرگانى كه با امام از نزديك آشنا بودند هيچ وقت گمان نمى كردند كه در سال 42 كاملا امام را شناخته باشند. كارهايى كه امام از سال 42 انجام مى داد، احساس مى كردند كه اين وجه از امام را اصلا نشناخته اند و براى آنها تازگى داشت. بعد در دوران نجف و آن رفتار امام در نجف. اصلا هر دوره اى از زندگى امام، يك بعد جديدى از شخصيت امام است كه تا آن شرايط پيش نمى آمده، آن بعد هم ظاهر نمى شده است. حضور امام در پاريس كاملا يك پديده شگفتى آور است كه يك مرجع تقليد با آن فضاهايى كه در حوزه هاى علميه بر مراجع حاكم بود و آن نگاه و ديدى كه در بلاد كفر در ذهن مراجع و حوزه هاى علميه وجود داشت، اين انتخاب براى محافل دينى و مردم متدين، ابتدا عجيب و غريب مى نمود. بعد بلافاصله متوجه شدند كه شخصيت امام شخصيت يك مرجع تقليد است و بعد هم آثار پياپى مثبتى را كه مى ديدند، بلافاصله آن سؤال اول از ذهنشان محو مى شد كه اصلا چرا امام، پاريس را انتخاب كرده، چرا نرفته

ص: 552

به اماكن مذهبى؟ اصلا اين سؤال محو مى شد. روزى بود كه امام مى خواست مرحوم آقاى مهندس بازرگان را به عنوان نخست وزير نصب كند. در همان مدرسه رفاه، من بودم و آيةالله خامنه اى و آقاى صادق طباطبايى و يك نفر ديگر; چهار نفر بوديم دو نفر نشسته و دو نفر ايستاده بودند و با هم صحبت مى كرديم. منتظر بوديم كه امام بيايد و بازرگان را به عنوان نخست وزير تعيين كنند. آيةالله خامنه اى در مورد شخصيت امام خمينى فرمودند و جمله قشنگى هم بود. زيرا كه كار امام، كار عجيب و غريبى بود. چون خيلى از شخصيتهاى سياسى كار را خيلى به روال خودش نمى ديدند. چون هنوز بختيار حضور داشت و ارتش دست آنها بود و راديو تلويزيون هم دست آنها بود. امام در مدرسه رفاه داشت نخست وزير تعيين مى كرد. حالا بعضيها دولت در تبعيد تشكيل مى دهند در خارج از كشور، يكى مى شود نخست وزير و غيره كسى هم كارى به آنها ندارد. اما در داخل مملكت، در تهران، در مدرسه رفاه و خود مدرسه رفاه هر لحظه در معرض هجوم بود كه از آسمان و زمين خمپاره بزنند. اين، يك تصميم گيرى خاص بود. كه رهبرى يك انقلاب در حال انجام آن بود. با يك چيزهاى خاص است يعنى -

ص: 553

اينها علمى و تئورى نيست كه بخواهند تدريس كنند. و قابل تكرار در يك صحنه مشابه باشد. من گاهى در سخنرانيهايم گفته ام كه مثل داستان مادر حضرت موسى است كه اين بچه اش را گذاشته توى جعبه انداخت روى رود نيل، يعنى اين يك چيزى كلاسيك نيست كه بخواهند تعليم دهند و درس دهند كه يك مادر ديگر هم بخواهد چنين كارى را بكند. اين، همين يك بار اتفاق افتاده براى يك مادر و اين، ناشى از همان چيزى است كه ما مى گوييم الهام شد به او آيه «و اوحينا الى ام موسى». اين اصلا قابل تكرار نيست و امام هم، شخصيتش را نشان مى داد كه اين قابل تكرار هم نيست و نمى شود تقليد بكنيد. آيت الله خامنه اى فرموند كه شخصيتهاى بر جسته دنيا، معمولا اين طورند كه وقتى از آنها انسان دور است شخصيت آنها خيلى بزرگ جلوه مى كند; اما وقتى به آنها نزديك مى شويد، مى بينيد كه عظمت و بزرگى كه از دور به ذهن رسيده بود، از نزديك آن قدر نيست. بعد ايشان مى گفتند كه امام به عكس است. وقتى كه آدم نزديكتر مى شود، مى بيند خيلى بزرگتر از آن چيزى است كه فكرش را مى كرديم و او را مى شناختيم. واقعا هر چه زمان مى گذشت بر خلاف اينكه سنشان بالا مى رفت و پير

ص: 554

مى شدند; ابعاد وجودى جديدى را از خود بروز مى دادند. يعنى حالا من به تعبيرى مى گويم كه شايد تصور شود خيال بافى است. اما شايد واقعا همان بحثى كه در عرفان وجود دارد كه انسان به مرحله اى از تكامل مى رسد كه در مراتب وصول انسان به حق، مورد خطاب خداوند قرار مى گيرد. آدم احساس مى كرد كه امام به لحاظ وجودى و شخصيتى به يك منبعى متصل مى شود كه بر حسب گذشت زمان، كهنه نمى شد; يعنى نو به نو تجليات وجودى خاص داشت كه آن شخصيت را حفظ مى كرد. و مثلا شما مى بينيد در سنين هشتاد و چند سالگى، حرفهايى مى زد كه جوانان دانشجوى بيست ساله چنان به وجد مى آمدند كه گويى يك رهبر جوان سى ساله است، به طورى كه بايد بدوند تا به او برسند; به طورى كه آدم احساس مى كرد پير و فرتوت نيست; بلكه همچنان جوان است. در حل مشكلات حكومتى هم امام را مى بينيد كه در مقايسه با يك فقيه هشتاد ساله كه فتوايى را كه 40 سال پيش داده چنان به آن وابسته مى شود كه اصلا نمى شود او را از آن فتوا جدا كرد; امادرحل مشكلات حكومتى مى بينيم كه امام اين طور نيست. اين اجازاتى كه مى دادند، اين مجمع تشخيص مصلحتى كه تشكيل دادند; اين كارهايى بود

ص: 555

كه از نظر بقيه فقها، كارهاى عجيب و غريبى به حساب مى آمد، فقط عظمت امام بود، هم به لحاظ فقهى، همه فقهاى حوزه علميه او را قبول داشتند و هم به لحاظ قدرت سياسى داراى محبوبيت اجتماعى بى نظيرى بود.

ص: 556

اجتهاد و سياست از ديدگاه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 در گفتگو با: حجةالاسلام والمسلمين سيد نورالدين شريعتمدار جزايرى گفت و گوى اين شماره به انديشه هاى حضرت امام اختصاص دارد; اگر حضرتعالى مطلب خاصى در مورد خصيت حضرت امام داريد، لطفا بيان بفرماييد؟ شريعتمدار جزايرى: قبل از ورود به مطلب، لازم به يادآورى است كه اين برنامه ها و تحقيق ها و مصاحبه ها همه از بركت وجود امام است. اين مجله نيز از يك بعد، از بركت وجود خود امام است و مى توان گفت يك قطره از درياى نوآورى ايشان در فقه و اصول و ديگر انديشه هاى امام است. امام همه چيز را براى ما تازه و نو كرده است; اصل حكومت، اصل سياست و بعد سياسى اسلام و اين تولد تازه اى كه براى زندگى مسلمانان نه تنها در ايران; بلكه در تمام دنيا به وجود آمده، در اثر انديشه هاى نو امام در فقه و اصول و فلسفه و...است. هنگامى كه انسان آثار امام را مطالعه مى كند، احساس مى كند كه آثار امام، ادامه جريان بزرگ فقه و فلسفه اسلامى است كه ريشه در تفكرات شيخ مفيد و ساير علماى شيعى دارد و از سوى ديگر، ابعاد تازه اى در انديشه امام يافت مى شود. آيا هنگام بررسى عقايد امام،بايد آن را به گونه اى تحليل كرد كه

ص: 557

ادامه مباحث گذشته باشد و يا اينكه از طرحى تازه بايد صحبت كرد. و اگر از طرح نو صحبت مى شود، چه نسبتى با گذشته دارد و به طور كلى ويژگيهاى اين طرح نو چيست؟ شريعتمدار جزايرى: از يك طرف، نوآورى در انديشه هاى امام، در حركت علمى ايشان، در مبانى فقهى و اصولى و ديگر انديشه هاى معظم له وجود دارد و از طرف ديگر، تقيد ايشان به فقه سنتى و علوم سنتى را نمى توان انكار كرد و گفت كه نوآورى هاى ايشان جدا از فقه و علوم سنتى است; بلكه مى توان گفت اين نوآورى ها از همان جا ريشه گرفته است. اصل نهال انديشه امام در فقه و اصول گذشته بوده; ليكن امام اين نهال را پرورش و رشد داده و بر شاخه هاى آن افزوده است. در حقيقت، ميان انديشه امام راحل و ساير فقها،عموم و خصوص مطلق است; يعنى آنچه در انديشه هاى امام هست، جزئى از آن - البته با كم و زياد - در فقهاى گذشته نيز وجود دارد; اما آنچه در انديشه امام هست، در انديشه گذشتگان نيست. به طور كلى اگر بخواهيم موضوع ويژگيهاى مبانى انديشه اى امام را بررسى كنيم، بايد آن را در دو بخش توضيح دهيم: اول، ديدگاه عمومى امام نسبت به فقه و اصول گذشته; دوم، ارائه برخى

ص: 558

از مصاديق و نشان دادن بخشى از مبانى فقهى و اصولى امام كه تحولاتى در نظريات فقهى ايجاد كرد; هم در اجرا و هم در عمل به فقه كه نتيجه آن، همان انقلاب و جمهورى اسلامى است. اما در بخش اول، يعنى ديدگاه عمومى ايشان نسبت به فقه; موضوع غنى بودن فقه شيعه و جامع بودن و كامل بودن آن است كه ايشان سفارشات مخصوصى نسبت به فقه و فقها در اين موضوع دارند. البته اين سفارشها در گفته هاى فقهاى قبلى و آيات و روايات هم موجود است; اما از ويژگيها و نوآورى هاى امام در اين بخش، تاكيد ايشان بر غنى بودن فقه شيعه است كه بيان مى كنند فقه شيعه مى تواند در تمام ابعاد زندگى داراى اثر باشد و تمام نيازمندى هاى افراد بشر را در حالات فردى و برخوردهاى اجتماعى برآورده ساخته و سعادت و سرفرازى دنيا و آخرت را تضمين نمايد. و بر اين اساس، يك عالم بايد دانا به تمام احوال زمان خود باشد و بتواند مشكلات اجتماع را بفهمد و براى علاج آنها راه و انديشه داشته باشد. اين ويژگى در بخش اول; يعنى ديدگاه عمومى ايشان نسبت به فقه است كه فقهاى ديگر ندارند و به اين وسعت و گسترش به فقه نگاه نمى كنند. آنها به اهميت فقه و

ص: 559

جنبه عبادى فقه توجه داشته و بر جنبه هاى فردى آن و علاج و درمانى كه فقه براى حالت فردى دارد و مى تواند فرد مسلمان را به سعادت برساند و معنويات را در او تقويت نمايد تاكيد مى نمودند; اما جنبه هاى اجتماعى فقه را در نظر نداشتند; بلكه به تعبير شهيد صدر كه باز الهام از امام است، فقهاى قبلى در ديدگاه خود به فقه فردگرا بودند تا جايى كه در استنباط قضاياى شرعيه، فرد را در نظر مى گرفتند و هيچ وقت نظر به جامعه و اجتماع نداشتند و براى حل مشكلات مردم و اجتماع آنها چاره جويى نمى كردند. آنهايى كه به فكر حل مشكلات مى افتادند، يك فرد مسلمان را در نظر مى گرفتند، مشكل او را بررسى مى نمودند و براى چاره جويى درمان آن را بيان مى كردند. براى مثال، در مورد بانكدارى قبل از انقلاب، آن دسته از علما كه مى خواستند مشكل معاملات بانكى را حل كنند، اين مشكل را از جهت فردى آن در نظر مى گرفتند و مى گفتند كه بانكهاى فعلى برخلاف اسلام است. اگر مسلمانى بخواهد با بانك سر و كار داشته باشد و كار او حلال باشد، بايد با رئيس بانك، عقد جديدى ببندد و مصالحه كند. آنها راهكارهايى را در نظر مى گرفتند كه تنها فرد بتواند مشكل خود را حل

ص: 560

كند. اما امام، قضيه فرد نگرى را از چهره فقه زدودند و گفتند; فقيه در مقام استنباط نبايد حالت فردى را در نظر بگيرد. و براى آن علاج فردى بكند; بلكه بايد جامعه و اجتماع را در نظر بگيرد برخوردهاى درونى افراد را با يكديگر بررسى كند و براى آنها درمان گروهى و اجتماعى در نظر بگيرد. لذا براى همين قضيه بانك، بعد از انقلاب كارشناسان اسلامى نشستند و راه حل پيدا كردند. راه حل براى تمام افراد جامعه و يك درمان گروهى و اجتماعى; حالا يا از طريق مضاربه و يا وكالت در عقود شرعيه. به هر حال خواستند مساله بانك را از طريق قانونى كلى، حل كنند. البته اين يك نمونه از فردگرايى در فقه بود. نمونه ديگر در علم اصول، در مورد احكام شرعى است. حكم شرعى را فقهاى ديگر، از باب خطاب شخصى تلقى مى كردند. فلذا در خيلى از مسائل گير مى كردند و مى گفتند كه شخص غافل را نمى شود خطاب كرد همچنين در مورد جاهل به جهل مركب فقهاى قبلى احكام شرعى را شخصى قرار مى دادند و به مشكل برخورد مى كردند. اما امام در علم اصول، احكام شرعيه را به شكل قانونى و كلى تلقى كردند و گفتند; حكم شخصى، خطاب شرعى نيست; بلكه قانون كلى

ص: 561

الهى است كه براى تمام افراد بشر به عنوان قانون كلى جعل شده است. در دنياى امروز همه احكام به طور كلى وضع مى شود و هيچ كدام از قوانين به شكل شخصى وضع نمى شود كه تك تك افراد را مورد خطاب قرار دهد تا در مورد غافل و جاهل به مشكل برخورد كنيم و بگوييم غافل و جاهل را نمى شود مورد خطاب قرار داد قانونگذاران مى نشينند و يك قانون كلى جعل مى كنند كه شامل همه افراد مى شود. حال، آن كسى كه جاهل و يا غافل است; مختص به خود آن شخص است كه بايد با او به صورت خاص بر خورد كرد. امام نيز احكام شرعى را اين چنين در باب اصول تلقى كردند. وقتى كه احكام، كلى شدند، ديگر نمى توان گفت كه غافل را نمى شود خطاب كرد; بلكه قانون براى همه است و براى تمام افراد وضع شده است; عالم باشند يا غافل يا جاهل. از بركت اين نگرش، اين نتيجه حاصل مى شود كه فردگرايى از فقه جدا مى شود. اين قضيه خيلى از مسائل را حل مى كند. خيلى از احكام و قواعدى كه در فقه و اصول است، محورش بر اين مساله است كه آيا قضيه فردى است يا كلى. به عنوان مثال، آيا در مساله لاضرر، ضرر شخصى است و

ص: 562

يا نوعى و همچنين در لاحرج، حرج شخصى برداشته شده است يا حرج نوعى و كلى. اگر در موردى ظن و يا علم حجت شد، ظن و علم شخصى است و يا كلى در هر صورت، اگر ما جنبه فردگرائى را در فقه و اصول در نظر بگيريم، داراى يك سرى اشكالات مى شويم; ولى اگر جنبه عمومى را در نظر بگيريم، بسيارى از مشكلات حل مى شوند. يكى از موارد ديدگاه عمومى امام به اصول و فقه، قضيه نگرش اجتماعى به فقه است كه نوآورى در فقه و اصول بود; دومين مورد از نگرش، امام غنى بودن فقه و توجه دادن فقها به اين امر بود كه سرمايه بزرگى از فقه را نزد خود دارند. فقه يك منبع سرشار از قانون و هدايت در زندگى اين دنيا و سعادت در دنياى ديگر است. در اينجا از صحيفه نور نمونه اى را ذكر مى كنم. امام فرموده اند: يكى از مسائل بسيار مهمى كه بر عهده علما، فقها و روحانيت است، مقابله جدى با دو فرهنگ ظالمانه منحط شرق و غرب و مبارزه با سياستهاى اقتصاد سرمايه دارى و اشتراكى در جامعه است. (1) امام در اين سخن، مبارزه با سياستهاى اقتصادى رايج و باطل را بر عهده فقه قرار داده اند; يعنى ايشان گسترشى در فقه و اصول

ص: 563

مى دهند كه از بطن اين علوم، بتوانيم با اقتصاد سرمايه دارى و كمونيستى مبارزه كنيم. باز ايشان در جاى ديگر فرموده است كه فقه شيعه، غنى ترين فقهى است كه در دنيا موجود است. قانونى است كه با زحمت علماى شيعه به اينجا رسيده است. غنى ترين قوانين است. در دنيا قوانينى به اين غنا نيست. قوانين ديگر كه آسمانى بود، غنى بوده; اما به ما نرسيده است. آنهايى كه زمينى است، اهل زمين درست كرده اند، به اندازه ادراكات زمينى است. كه روايت شده است كه اگر گنجشكى مغز انسان را بخورد، سير نمى شود كه با اين مغزها درست شده آنهايى كه مغزشان درست كار مى كند و آنهايى كه درست كار نمى كند اطلاع ندارند (2) اين ديدگاه عمومى امام، علما را به غناى فقه توجه مى دهد. اين يك ديدگاه تازه است كه البته در فقهاى ديگر هم بوده; اما به اين گسترش كه فقه بتواند تمام مشكلات را حل كند و با اقتصاد دو بلوك شرق و غرب مبارزه كند; چنين ديدى نبوده است. ديدگاه ويژه امام نسبت به فقه است كه مى گويد هيچ مشكلى نيست، مگر اين كه فقه مى تواند آن را حل كند. اما بخش دوم، نشان دادن نمونه هايى از مبانى فقهى و يا اصولى امام در مقايسه با آراى گذشتگان است تا هم نسبت آن

ص: 564

با گذشته مشخص شود و هم نوآورى انديشه هاى امام معين گردد. يكى از آنها نظريه ولايت فقيه است كه ريشه تاريخى دارد و در آثار گذشتگان بوده است. اگر به طور مختصر بخواهيم سير تاريخى آن را بررسى كنيم، مى بينيم كه در كتاب «مقنعة»، گستره ولايت فقيه را در زمان خودشان نسبت به بعدى ها گسترش بيشترى داده است . ايشان فرموده كه فقهاى اهل راى كه صاحب عقل و فضل باشند، مى توانند متولى آنچه سلطان عادل متولى آن است شوند. منظور از سلطان عادل، امام معصوم است كه خودشان به آن تصريح مى كنند. ايشان مى فرمايد، آنچه امام سرپرستى مى كند، فقيه سرپرستى مى كند. پس از شيخ مفيد كسى كه تصريح به نيابت عامه فقه كرده، محقق كركى است. بعد ملامحسن فيض كاشانى است. بعد نراقى است تا مى رسد به صاحب جواهر كه نسبت به گستره ولايت فقيه، ديدگاه باز و وسيعى دارد كه از يك نظر، از ديدگاه امام وسيعتر است. صاحب جواهر معتقد است كه فقيه مى تواند جهاد ابتدايى به راه بيندازد. برخلاف امام، صاحب جواهر عقيده دارد فقيه مانند امام معصوم است، مگر در ويژگيها و مختصات امامت و حالات شخصى. وى نيابت فقيه را در تمام ابعاد و زواياى سرپرستى قرار داده است و در كتاب زكات مى فرمايد: فقيه مى تواند زكات را

ص: 565

طلب كند; چون نيابت او تمام است و هر جايى كه امام حق تصرف دارد. فقيه هم حق تصرف دارد; زيرا اطاعت از فقيه، اطاعت امام است. صاحب جواهر در اين مورد سه دليل مى آورد; سنت، اجماع و دليل عقل. در سنت، خصوصا اطلاق ادله حكومت بخصوص روايت نصب كه از صاحب امر(عج) صادر گرديده است، فقيه را جزو اولى الامر قرار داده كه اطاعت از او بر ما واجب است: امام خمينى(ره) عقيده دارد در رواياتى كه فقيه براى سرپرستى امت منصوب شده است اولى الامر است; آن اولى الامرى كه اطاعت از او، بر مردم واجب و لازم است. دليل دوم اجماع ... دليل سوم دليل عقل است... احتياجى كه به فقيه در موضوعات داريم، از نظر عقلى، بيشتر از احتياج به فقيه در احكام شرعى است; زيرا اصولا آنچه در بحث ولايت است، ولايت موضوع است و در افتا بحثى وجود ندارد. هيچ كس پيدا نمى شود كه افتا را از فقيه بگيرد و بگويد فقيه حق افتا، ندارد. حق افتا، و بيان حكم شرعى، از واضح ترين حقوق فقيه است و هيچ كس آن را انكار نكرده است. آنچه مورد اختلاف است، اطاعت فقيه در موضوعات است و صاحب جواهر مى گويد; نياز ما به فقيه، در موضوعاتى است كه در ارتباط با

ص: 566

شرع هستند و اين نياز، بيشتر از نياز ما به حكم شرعى است. نظر صاحب جواهر از ولايت فقهى بازتر و گسترده تر از ديدگاه امام است; ولى ويژگى خاص امام، در نگرش خاصى است كه به اين مساله، جهت و معناى جديدى مى بخشد. به هر حال، اوج نظريه ولايت فقيه كه از لحاظ تاريخى از زمان شيخ مفيد طرح شده، در زمان صاحب جواهر است. اولين فقيهى كه براى اثبات ولايت فقيه، دليل عقلى مى آورد، علامه حلى است در كتاب «تذكرة» و «منتهى». سپس فقهاى پس از علامه بويژه محقق كركى و نراقى بر گستره ادله ولايت فقيه افزودند و آن را توسعه دادند. اما امام وقتى در كتاب بيع به ولايت فقيه مى رسد، به بحث ولايت فقيه، ويژگى خاص مى دهد. اگرچه گسترش ديد صاحب جواهر بيشتر از امام مى باشد; ليكن ويژگى كه در ديدگاه امام است، تشكيل حكومت است كه صاحب جواهر از آن سخن نگفته است. امام وقتى به ولايت فقيه مى رسد، بحث از حكومت مى كند و مى فرمايد: اسلام كه آمده، براى تاسيس حكومت عادله است. اسلام حكومتى را تاسيس مى كند كه نه استبدادى است كه با هواهاى نفسانى يك شخص اداره شود و برخاسته از تمايلات شخصى يك فرد باشد و نه مشروطه و نه جمهورى است

ص: 567

كه از قوانين بشرى نشات گرفته باشد; بلكه حكومتى است كه در تمام ابعاد خود از قوانين الهى سرچشمه مى گيرد. در اينجا نمى خواهم به بررسى ولايت فقيه از ديد امام بپردازم و مطالبى را كه امام در ارتباط با آن بيان كرده است، مطرح نمايم; بلكه منظور، ويژگى ديدگاه امام و تفاوت آن با گذشتگان است. اگر چه در زمان صاحب جواهر، گستره ولايت فقيه به اوج خود مى رسد; اما صاحب جواهر معتقد به تشكيل حكومت نيست. برخلاف امام كه مى گويد اين، فقيه است كه بايد تشكيل حكومت بدهد و صلاحيت دارد كه ولايت مسلمين را در دست بگيرد و مى گويد: اگر يكى از فقها بتواند تشكيل حكومت بدهد، بقيه بايد از او پيروى بكنند و اگر يكى به تنهايى نمى تواند، همه بايد دست به دست هم بدهند و حكومت را تشكيل بدهند. ايشان در ولايت فقيه، قضيه حكومت را پيش مى كشد كه ويژگى خاص امام است. مورد ديگر، بحث تقيه است. تقيه دو نوع است تقيد خوفى و تقيه مداراتى. اين دو قضيه در فقهاى گذشته هم بوده است نوآورى امام در اين قضيه، هم در تقيه خوفى است و هم در تقيه مداراتى. اما ويژگى امام قدس سره در تقيه خوفى، اين است كه فقهاى ديگر مى گويند; هنگامى كه خوف بر جان و

ص: 568

يا مال باشد، انسان مى تواند عمل به وظيفه شرعى نكند و براى حفظ جان و آبروى خود، از عمل به وظيفه شرعى صرف نظر كند. آنها مى گويند; انسان مؤمن از كعبه يا قرآن بالاتر است كه در روايت هم داريم كه احترام مؤمن از كعبه و يا قرآن بالاتر است. اما امام در تقيه خوفى فرموده اند احكام دو قسم است; قسم اول ; احكام جزيى; مانند: كيفيت نماز، وضو و غسل و مانند اينها كه در حال خوف بر جان و مال مى تواند سر را مسح كند يا تمام سر را فرقى نمى كند اين احكام را اگر خوف از جان باشد، مى توان عوض كرد; قسم دوم; احكام مهم و اصلى اسلام; مانند: حفظ نظام اسلام و اصل مذهب و مانند اينها كه امام مى فرمايد; اگر احكام ضرورى و مهم و اصل نظام در خطر باشد، نبايد تقيه و سكوت كرد. مثلا در حمله رژيم طاغوت به مدرسه فيضيه، در سالروز شهادت امام صادق عليه السلام كه قرآنها پاره شد و طلاب زخمى و مجروح شدند و به شهادت رسيدند، خيلى از علما عقب نشينى كردند; زيرا فكر نمى كردند كه به مهد علم و مركز حوزه علميه حمله شود و خون طلاب در مدرسه فيضيه به زمين ريخته شود. امام اعلاميه

ص: 569

بسيار تندى صادر نموده و همگان را به مبارزه با رژيم طاغوت دعوت كردند و در آن اعلاميه بيان كردند كه جاى تقيه نيست و جمله اى را كه از ايشان مشهور است بيان كردند: «تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ». عده اى گفتند در اينجا وظيفه ما تقيه است; اما امام برخلاف اين، نظر داد. امام گفت; در جايى كه به قرآن هانت شود و به مقدسات حمله شود، تقيه حرام است كه از اين لحاظ، آرا و نظريات امام در ارتباط با تقيه خوفى با ديگر علما متفاوت است. از اينجا مى شود بابى را باز كرد در امر به معروف و نهى از منكر كه باز در اينجا ديدگاه ايشان با ديگران متفاوت است. در امر بمعروف و نهى از منكر، علما شرايطى را ذكر كرده اند، مانند: تاثير امر به معروف و اينكه خوفى در كار نباشد. فقهاى ديگر، اين موارد را از قبيل شرط وجوب قرار دادند; مثل: استطاعت در حج; يعنى اگر شرايط موجود بود، واجب است. اما امام اينها را از قبيل شرط واجب قرار داده اند كه بايد آنها را تحصيل كرد و به دست آورد; مانند: تحصيل طهارت در نماز. كسى كه در اول وقت وضو ندارد، نمى تواند بگويد چون وضو ندارم، نماز نمى خوانم; بلكه بايد به

ص: 570

دنبال تحصيل وضو برود. ايشان مى فرمايد; تحصيل شرايط امر به معروف و نهى از منكر واجب است; يعنى مسلمان بايد شرايط را ايجاد كند ايشان در كتاب «تحرير الوسيله» مى فرمايند; اگر در سكوت (3) علماى دين، ترس اين باشد كه منكرى معروف شود و بالعكس، مسلمانان بايد اقدام كنند; اگرچه بدانند اثرى ندارد. اين است نوآورى امام - فقهاى ديگر گفته اند كه امر به معروف و نهى از منكر، وقتى واجب است كه بداند تاثير داشته باشد، برخلاف امام. و باز امام مى فرمايد اگر در سكوت علما، تقويت ظالم و تاييد او باشد، سكوت حرام است; حتى اگر با عدم سكوت، رفع ظلم نشود كه اين نيز يك نوآورى است، يعنى اگرچه مؤثر نباشد، بايد اقدام كرد. در تقيه مداراتى علت تقيه، ترس از مخالفين نيست; بلكه براى ايجاد وحدت و جلب قلوب آنها انسان موظف است اعمالش را مطابق نظر آنها قرار مى دهد. البته فقهاى ديگر نيز همين را مى گويند و در روايتى از امام صادق عليه السلام هم اين دستور را داريم. اما برداشتى كه امام دارند، با ديگر فقها متفاوت است. ديگران مى گويند; فقط يك شركت خشك و خالى بايد باشد. حتى بعضيها مى گويند حمد و سوره در نماز جماعت بايد خوانده شود; اما امام قائل به اقتداى حقيقى

ص: 571

است و مى فرمايد كه شرايط نماز جماعت تا جايى كه ممكن است بايد رعايت شود. ايشان مى گويد; در مسجدالحرام و مسجدالنبى نياز به مهر در نماز نيست و نمازشان صحيح است. عقيده امام در تقيه مداراتى، باعث يك وحدت عظيمى در بين مسلمين شده و دلهاى مسلمانان را از مذاهب ديگر به سوى شيعيان و بويژه ايرانيان متمايل كرده است. در سفر حج، مى ديدم كه مسلمانان ديگر كشورها مى گويند ما در گذشته فكر مى كرديم كه ايرانيها از نماز گريزان هستند و نماز نمى خوانند; اما حال ملاحظه مى كنيم كه آنها نماز مى خوانند... اين است نتيجه عقيده امام در موضوع تقيه مداراتى كه باعث نزديكى دلهاى مسلمانان با يكديگر شده است. مورد ديگر، فريضه حج است كه امام با ويژگى خاصى در مكتوبات فقهى و سخنرانيها و اعلاميه هاى خود، آن را بيان كرده است. ديگران، حج را از ديد عبادى اعتقادى و ديگر مزايايى كه در آيات و روايات آمده است، نگاه مى كنند. اما امام با در نظر گرفتن تمام اين مزايا كه در حج است، بالاترين امتياز آن را بعد سياسى و اجتماعى آن مى داند و حتى در كتاب فقهى خود (كه براى امور سياسى هم نوشته نشده است)، بعد سياسى حج را تذكر مى دهند. در كتاب بيع مى فرمايد: در حج ابعاد اجتماعى و (4)

ص: 572

سياسى در ارتباط با زندگى و معيشت دنياست كه مسلمانان از آن غافل مانده اند; بويژه اجتماعى بزرگ از مسلمانان در محيط وحى و مركز ظهور اسلام پيدا مى شود. متاسفانه مسلمانان از بركات اين اجتماع غافل ماندند كه هيچ دولت و ملتى هر چند كوشش زياد نمايد و پولهاى زياد خرج كند، نمى تواند اين اجتماع عظيم را برگزار كند. اگر مسلمانان رشد سياسى و اجتماعى داشتند، مى توانستند در اجتماع حج، بسيارى از مسايل مبتلا به خود را با تبادل افكار و تفاهم و انديشه در نيازهاى سياسى و اجتماعى خود، حل كنند. مورد بعدى، درباره احياى نماز جمعه است كه تا قبل از انقلاب نيز بوده، اما يك عبادت خشك و خالى بود. امام به اين قضيه نظر ديگرى داشت و بعد سياسى آن را زنده كرد. در روايتى از امام هشتم عليه السلام درباره علت دو خطبه داشتن نماز جمعه آمده كه يك خطبه براى اين است كه، حمد الهى و معنويات را در مردم ايجاد كند و ديگرى هم براى حل مشكلات مسلمين و اطلاع مسلمانان از آنچه در بلاد مسلمين مى گذرد، كه اشاره به بعد سياسى نماز جمعه است. مورد ديگر از ويژگيهاى امام، نگرش امام بر قاعده لاضرر است. انديشه امام در مورد اين قاعده با انديشه

ص: 573

ديگر علما تفاوت بسيار دارد و ويژگى نظريه امام را در ارتباط با اين قاعده به روشنى لمس مى كنيم. انديشه ديگر فقها - هر چند انديشه هاى گوناگون دارند - در مورد اين قاعده اين است كه مى گويند اين قاعده برگشت به حكم اولى شرعى مانند نفى حكم ضررى دارد، نهى از ضرر رساندن به ديگران; اما امام در بررسى اين قاعده، نظريه تازه اى را ارايه دادند و گفتند كه نفى ضرر، حكم سلطانى و حكومتى است. و پيغمبر از جهت اينكه حاكم بر مردم بوده و در راس حكومت قرار گرفته، اين حكم را صادر نموده است. پيغمبر سه منصب دارد: 1- منصب نبوت; 2 - منصب قضاوت ;3- منصب حكومت. نبوت يعنى خبررسانى از خداوند كه فقط پيامبر واسطه بين خدا و خلق است. قضاوت براى رفع خصومت و منازعات بين مردم و حكومت، براى اداره امور سياسى مسلمانان است. كه خداوند اين سمت را نيز به پيامبر عنايت كرده است. زمانى كه شخصى به نام «سمره»درخت خرمايى در خانه انصارى داشت و بدون اجازه وارد مى شد، حاضر نشد اجازه بگيرد يا از درخت صرفنظر نمايد و مقصودش ضرر رسانى به انصارى بود، پيغمبر از منصب حكومتى خود استفاده كرد و به مرد انصارى فرمود برو درخت «سمره» را از ريشه

ص: 574

بركن و آن را جلوى او بينداز. حكم حكومتى كه امام از قاعده نفى ضرر استفاده مى كند، از ويژگيهاى انديشه هاى اوست كه در حل امور اجتماعى و حكومتى مى تواند گره گشا باشد. ويژگى كه اين نظريه دارد، يكى اين است كه فقيه مى تواند حكم حكومتى بدهد. همان گونه كه پيامبر حكم حكومتى مى دهد، در نيابت از پيامبر، اين حق به فقيه مى رسد. دوم، در قضاياى مشابه، فقيه مى تواند احكام حكومتى صادر كند. الآن دو جريان بزرگ فكرى در جامعه ما شكل گرفته است كه هر دو به امام(ره) استناد مى كنند. بعضيها نظريه امام را به طرف نظريه نصب و بعضيها به طرف انتخاب مى برند. نظر شما در اين مورد چيست؟ شريعتمدار جزايرى: آنچه كه در ادراك من از انديشه هاى امام وجود دارد، اين است كه نصب و انتخاب ولى فقيه از طرف امام معصوم عليه السلام درست است و دادن اختيار به مردم نيز درست است. مى توان گفت هر دو صحيح است. در مورد نصب كه از طرف ائمه صورت گرفته و در كتاب «بيع» آمده است، در مورد مشروعيت ولايت فقيه است كه قبل از انقلاب نوشته شده كه با در نظر گرفتن آيات و روايات، به اين نتيجه رسيده كه فقيه از طرف امام منصوب است و درست است كه

ص: 575

نصب، صورت تئورى مساله با بررسى كردن ادله است; منتهى قضيه حكومت و سرپرستى مردم، و دخالت در سرنوشت مردم امرى است كه دست خود مردم است و خود مردم هستند كه بايد سرنوشت خود را تعيين كنند; اگرچه اين سرنوشت، رجوع به فقيه است و اگر مردم به فقيه روى آوردند، فقيه; ولى مردم مى شود. و اگر روى نياوردند، ديگر فقيه مغلول اليد است و كارى نمى تواند انجام دهد. اين دو ديدگاه، هر كدام در جاى خودش صحيح است. نظريه نصب، مربوط به اصل مشروعيت ولايت فقيه است و روى آوردن مردم به فقيه، براى بسط يد و اجراى ولايت اوست. همچنين اصل مشروعيت احزاب كه ظاهرا حرفى در آن نباشد، مادام كه مخالفت با نظام، مذهب و قانون اساسى نداشته باشد. اصل عقيده يا اظهار عقيده، تا زمانى كه عناوينى مانند: كفر، نفاق و غيره پيدا نشده، اشكال ندارد و اظهار عقيده، ممكن است باعث پرورش نظام و عقائد مذهبى گردد، نه اينكه مخالفت با اصل نظام و ضروريات دين شود. چگونه مى توان از رفتار و گفتار امام براى رفع مشكلات و حل مسائل جديد، استفاده كرد. شريعتمدار جزايرى: حالات امام همه مى تواند الگو باشد; اما هر كدام در شرايط خاصى صادر شده است نه اينكه به زمان خودش اختصاص داشته باشد، زمانى

ص: 576

مى توان آن شرايط را الگو كنيم كه شرايط مشابه آن، در زمان ما پيش آمده باشد. اين مساله حتى در شخص خود پيامبر(ص) هم بوده است. پيامبر(ص) در صلح حديبيه با اهل مكه صلح مى كند، حتى او را مجبور مى كنند كه اسم رسول الله پاك كند و پيامبر مى پذيرد. اما همين پيامبر با قهر و غلبه در زمان و شرايط ديگرى به مكه وارد مى شود و جنگ مى كند. اين دو حالات متضادى است كه هر دو مى تواند الگو باشد. براى امام هم شرايط مشابهى پيش آمد. هم قبل انقلاب هم بعد انقلاب، مكتوبات و كتابها و سخنرانيهايى دارند ما نمى توانيم كتابهاى ايشان را پذيرفته و سخنرانيهاى بعد از انقلاب ايشان را رد كنيم;

ص: 577

همان طور كه نمى توانيم سخنرانيهاى ايشان را بپذيريم و كتابهاى ايشان را رد كنيم; بلكه بايد بگوييم سخنرانيهاى ايشان در شرايط خاصى صورت گرفته و بايد شرايط را در نظر گرفت. صحبتهاى امام الگو هستند; اما بايد شرايط خاص آنها را در نظر گرفت. اگر كسى بخواهد به مكتوبات يا سخنرانيهاى ايشان استناد كند، بايد شخصيت امام را بشناسد و شرايط خاص آن را درك كند. در آن صورت مى تواند استناد كند. برخى با اين استدلال كه مكتوبات امام داراى استدلال فقهى هستند، در تفسير نظريه هاى امام فقط به مكتوبات قبل از انقلاب ايشان مراجعه مى كنند، نظر شما چيست؟ شريعتمدار جزايرى: هيچ تفاوتى ميان سخنرانيها و كتابهاى امام نيست، زيرا سخنرانيهاى امام نيز مستند به ادله فقهى است. حضرتعالى امام را به سبب ديدگاه عمومى شان به فقه داراى نوآوريهايى در فقه دانستيد پس نقش عنصر زمان و مكان در اين ميان چيست؟ شريعتمدار جزايرى: اولا من نگفتم كه منشا آن موارد خاصى كه عرض كردم، ديدگاه عمومى ايشان به فقه است بلكه ديدگاه و مبانى امام را در دو بخش مطرح مى كنيم ولو اينكه با هم ارتباط نداشته باشند. ديدگاه عمومى امام به فقه و اصول و ارائه نمونه هايى از نوآورى هاى امام از فقه و اصول سخن اينجانب بوده است; نگفتم

ص: 578

كه بخش اول، علت بخش دوم است و اما عناصر زمان و مكان - كه در اين مورد، سمينارى هم گرفته شد - امام در اين مورد مطالبى فرموده اند كه در صحيفه نور چنين آمده: من معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمى دانم و اجتهاد در همان سبك صحيح است، ولى اين بدان معنا نيست كه فقه پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهاد است. مساله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد، حكم جديدى پيدا مى كند، به آن معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى; همان موضوع اول از لحاظ ظاهر يا قديم تغييرى نكرده است واقعا موضوع جديدى شده است كه قهرا حكم جديدى مى طلبد مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه كافى داشته باشد و براى مردم و جوانان و حتى براى عوام، قابل قبول نيست كه مرجع بگويد در مسائل سياسى نظر نمى دهم. عنصر زمان و مكان و حتى عرف هم در احكام تاثير دارد، چون ما خيلى از احكام در شرع داريم كه تابع عرف و عقلا هستند، مثلا موضوعاتى مانند: بيع كه مى گويند خريد و فروش

ص: 579

بايد با پيمانه متعارف باشد و بيع وقتى صحيح است كه با پيمانه متعارف باشد; يعنى ديد عرف ممكن است يك بيع را صحيح بداند و ديد ديگرى از عرف، همان بيع را باطل تلقى كند. تا آنجا عرف و عادت مؤثر است كه احكام شرع را عوض مى كند و آن قدر به سيره عقلا بها داده شده است كه در عرض كتاب و سنت است و حكم مى آورد. بناى عقلا هم حكم مى آورد; البته بناى عقلا در مقابل سنت نيست; و بلكه جزئى از سنت است حتى امهات مسائل اصولى ما بر بناى عقلا است،مانند: حجيت خبر واحد با اينكه عمده دليل ما در فقه خبر واحد است، بسيارى از اصوليون گفته اند نه روايات و نه آيات، بر حجيت خبر واحد دلالت نمى كنند; بلكه عمده دليل در حجيت خبر واحد، بناى عقلا است حجيت ظاهر قرآن و سنت كه دلالت ادله است، با استناد به بناى عقلا ثابت مى شود. همچنين در مورد واجب شدن خمس، عرف است كه مى گويد يك سال كه گذشت و انسان اگر درآمدى كه داشت، مازاد بر سال بود، بايد خمس آن را بدهد. آيه و روايت دلالت بر وجوب خمس دارد; اما اينكه بعد از گذشت سال بايد خمس داد، از عرف به دست مى آيد. در روايت آمده است: «خمس در مازاد

ص: 580

بر مؤونه است». عرف است كه مى گويد مقصود از مؤونه، مؤونه يك سال است. همين طور در باب احتكار، صاحب جواهر و امام فرموده اند كه فقيه مى تواند نرخ گذارى بكند با اينكه در حالت عادى تعيين نرخ جايز نيست. عرف عقلا با تخصص و كار متخصص متفاوت است. مانند: تخصص دكتر و مهندس كه شرع هم با آن مخالف نيست. در هر رشته تخصصى بايد به متخصص آن رجوع كرد; اما زمانى كه مى گوييم عقلا; يعنى عرف عام، مانند عنوان مفسد و محارب كه بستگى به عرف عام دارد و در زمانهاى متفاوت، عرف تعريف خاصى براى آن دارد. در اينجا در حقيقت حكم عوض نمى شود، موضوع عوض مى شود و با تعويض موضوع، حكم نيز عوض مى شود. چگونه حكم ولى فقيه تابع مردم مى شود؟ شريعتمدار جزائرى: به نظر امام(ره)، در تعيين حكم شرعى، ولى فقيه تابع موضوع است و موضوع بايستى مشخص شود تا ولى فقيه حكم كند. موضوع را مردم معين مى كنند; يعنى عرف عام، آنگاه ولى فقيه حكم آن را مشخص مى كند. در حقيقت، تفاوت متخصصين سياسى با عرف عام در اينجا، اين است كه متخصصين سياسى قضيه را تشخيص مى دهند و عرف كارساز است. يعنى كار به دست مردم مى باشد و كارشناس تشخيص مى دهد كه مردم چه كرده اند.

ص: 581

كارشناس از وضع موجود گزارش مى دهد و ولى فقيه بر طبق آن، حكم مى دهد. و ممكن است با تغيير ديد عرف، چيزهاى گذشته با حال عوض شود، مثل اينكه چيزهايى بودند كه در زمان پيامبر عنوان محارب و مفسد بر آنها صدق نمى كرد; ليكن در زمان ما عنوان محارب و مفسد بر آنها صدق مى كند. مبناى حضرت امام نيز به شخصيت ايشان باز مى گردد. آن وسعت نظرى كه ايشان داشته اند، در ديگران نبوده است و مخصوص امام بوده است. امام به عنوان يك الگو در فقه، بارها از صاحب جواهر نام مى برند، به نظر شما علت آن چيست؟ شريعتمدار جزايرى: در جواهر مطالعه بسيارى كرده ام. حداقل يك بار از اول كتاب تا آخر آن را قطعا مطالعه كرده ام و چندين بار هم به طور پراكنده جاهاى مختلف آن را ديده ام. وسعت نظر صاحب جواهر در حل مسائل مورد توجه امام بوده است. نظر امام راجع به فقه جواهرى، به خاطر وسعت نظر صاحب جواهر است كه گسترش فكرى بسيارى داشته است. وقتى وارد يك موضوع مى شود، آن را حل مى كند و در آن توقف و ترديد نمى كند، مثل مساله حج تقيه اى كه اگر هلال به نظر حاكم سنى ثابت شد و با شيعه متفاوت بود، چه بايد كرد؟ علماى قبل از صاحب

ص: 582

جواهر با ديد فردى كه داشتند، مى گفتند; حاجى بايد تنها و جداى از جمع مسلمانان، اعمال خود را طبق مذهب شيعه انجام دهد، اما صاحب جواهر مساله را حل كرده و مى گويد از آنجا كه تقيه در احكام شرعى جايز است، تقيه در اينجا هم جايز است و حج تقيه اى درست است. فقهاى بعدى نيز همين نظر را داده اند و منظور امام از فقه جواهرى، استدلال قديم و وسعت نظر و ديد باز در بررسى مسايل است كه ضامن پويايى فقه است; يعنى در نظر گرفتن شرايط زمان و مكان و وسعت نظر صاحب جواهر، مورد نظر خاص حضرت امام(ره) بوده است. تاكيداتى كه امام راجع به فقه جواهرى مى فرمايد و در وصيتنامه ايشان نيز آمده است، مربوط به همين است كه علما و فقهاى آينده را به همين سمت هدايت مى كند; يعنى با وسعت نظر، مسائل جديد را بررسى كنند. بررسى نقش زمان و مكان در تاريخ فقه شيعه،نشان دهنده تكامل اين بحث بوده است. سير بحث از زمان شيخ مفيد و صدوق شروع و وقتى كه به زمان علامه حلى مى رسد، داراى جهش خاصى مى شود و رو به تكامل مى رود. البته مبناى انديشه هاى امام نيز ريشه در همان انديشه هاى قديم دارد. امام با وسعت نظرى كه در بررسى مسائل داشتند

ص: 583

و با درك نقش زمان و مكان، فقه سياسى را با ويژگى هاى خاصى كه به آن دادند، متحول كرده اند. فردى با وسعت نظر و مانند امام، خدا مى داند كه در آينده به عرصه مى آيد يا نه، ممكن است كسى هم پيدا شود. با توجه به عظمتى كه حضرت امام (ره) داشتند و در سخنانتان به آن اشاره كرديد، چرا با گذشت سالها از طرح نظريات ايشان، مجامع علمى ما كمتر به تفسير ديدگاه هاى ايشان پرداخته اند؟ شريعتمدار جزايرى: در حوزه هاى علميه آنچه كه مربوط به دروس مى شود، نظريات همه را نقل مى كنند. و همه را بحث مى كنند. در حوزه علميه، از جهت اينكه بحث علمى است و بايد همه عقايد و انديشه ها بررسى شود، نظريه امام هم مانند يك نظريه قوى، در كنار نظريه ساير علما و فقها نقل مى شود. متاسفانه در جامعه ما تحقيق كم است. در جوامع ديگر، هر پديده جديدى كه رخ مى دهد در مورد آن تحقيق مى كنند، حتى در كشورى مثل سعودى پايان نامه هاى زيادى در مورد فقه و فقهاى شيعه انجام مى دهند; مانند: تحقيقاتى كه در نظريات شيخ طوسى و شيخ انصارى دارند. ولى جاى اين تحقيقات در كشور ما خصوصا در مورد فقه سياسى و ساير انديشه هاى امام بسيار خالى است و شايد ناشى از كم

ص: 584

كارى عمومى است كه ما در تحقيقات و بررسيهاى علمى در مورد سياست اسلامى داريم كه شامل بررسى انديشه هاى امام نيز مى شود. شخصيت امام، شخصيتى جهانى است و ملتهاى ديگر با انديشه امام آشنا شده اند. يك مصرى را در مكه ديدم كه خيلى از امام و ايرانيها تعريف مى كرد; اما مى گفت چرا شيعه ها هنگامى كه وارد مسجدالحرام مى شوند، به كعبه سجده مى كنند. اين شخص به مذهب شيعه بدبين بود و شيعيان را متهم به شرك مى كرد; اما مى گفت كه انديشه هاى امام را مى پذيرم و به آنها احترام مى گذارم و اين انديشه ها را وراى مذهب شيعه مى دانم. البته من به او گفتم كه سجده ايرانيها براى خداست به شكرانه تشرف به مسجدالحرام. در پايان ضمن تشكر از حضرت عالى كه قبول زحمت كرديد، اگر مطالب يا خاطره اى در مورد امام داريد، بيان بفرمائيد: شريعتمدار جزايرى: در نجف، ما همسايه ديوار به ديوار حضرت امام بوديم. ايشان از تواضع و فروتنى خاص در برخورد با مردم و همسايه برخوردار بودند. در اينجا به عنوان يادى از ايشان، اين خاطره را نقل مى كنم: هنگام رفت و آمد روزانه، هر روز در كوچه با ايشان برخورد مى كردم و به عنوان وظيفه به استاد سلام مى كردم. روزى كه در انديشه خود غرق بودم، به ناگاه با

ص: 585

صداى امام به خود آمدم و متوجه شدم كه ايشان با توجه، ابتداى به سلام كرده; همان گونه كه ايشان قبل از شروع به درس، از دست راست شروع كرده و با سر به همه سلام مى كردند، و توجه خاصى به حال شاگردان خود داشتند. خيلى متشكريم.

پى نوشت ها

1 - صحيفه نور، ج2، ص128. 2 - صحيفه نور ج 1، ص 258. 3 - تحرير الوسيله: ج 1، ص437. 4 - جز: دوم، صحفه 460.

ص: 586

اجتهاد و سياست آيت الله احمدى فقيه يزدى

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 سؤالى كه هميشه براى ما مطرح بوده، اين است كه امام چه تفاوتى با ساير فقهاى شيعه داشته اند كه توانسته اند اين تحول عظيم را در جامعه ما ايجاد كنند؟ آيت الله احمدى فقيه: سئوالى كه فرموديد، جهات مختلف و ابعاد گوناگون دارد. بهتراست ابتدا مقدارى به كار فقها اشاره كنم. فقه بخشهاى متعددى دارد: يكى بخش عبادات و ديگرى بخش معاملات و ديگرى هم بخش سياسيات و يا احكام نه به معناى اخص و در حقيقت فقه اسلام، در اين چند بخش مى باشد. عبادات، نوعا ابعاد فردى را شامل مى شود; اما شاخصه آن اين است: عملى كه مشروط به تقرب باشد. عبادت، قصد قربت مى خواهد، مثل: نماز، روزه و حج. يك بخش ديگر از فقه، معاملات است كه در حقيقت، كارهاى روزمره در ابعاد اقتصادى و غيره را شامل مى شود. بسيارى از معاملات، جنبه اقتصادى دارد و به برخى ديگر هم معامله گفته مى شود; هر چند بعد خاص اقتصادى ندارد. حتى از اين معنا وسيعتر را نيز شامل مى شود كه در اينجا مى گويند: «معامله به معناى اعم»، بهر حال، معاملات به آن اعمالى گفته مى شود كه مشروط به قصد قربت نيست. آن وقت معاملات به معناى خاص را تقسيم مى كنند به معامله اى

ص: 587

كه نياز به دو طرف دارد; طرف انشا ايجاب و طرف قبول، مثل: خريد و فروش; ولى در مساله طلاق، وجود يك طرف كافى است. به اين دليل، مى گوييم معاملات در دو بخش عقود و ايقاعات است. قسم چهارم را بعضى، با عنوان «احكام به معناى اخص»; يعنى احكام به معناى ويژه ذكر كرده اند; از باب اينكه احتياج و نيازى به انشا ندارد. جالب اين است كه اينجا يك قسم اساسى به نام سياسيات وجود دارد. بعضى، احكام به معناى اخص را دو قسم كرده اند; يك قسم عاديات; يعنى احكام مربوط به زندگى عادى; مثل: همان لقطه ، غصب و مانند آنها. يك بخش ديگر هم سياسيات است. اين تقسيم را بايد اين طورى ذكر كرد. بعضى از فقها، اساسا سياسيات را يك قسم مستقلى ذكر كرده اند; ولى تعريف خاصى براى آن ذكر نكرده اند. تعريفى كه ما براى سياسيات داريم، نياز به ملاك دارد. به اين تعبير، ملاك در سياسى بودن چيست؟ يعنى چه ملاكى است كه يك امرى مى شود فقه سياسى. حالا اينجا، از جاهايى است كه حضرت امام بيشتر از ساير فقها تعقيب كرده اند. چه بسا فقهاى ديگر چون مى ديدند فايده عملى چندانى ندارد، خيلى تعقيب نكرده اند و چون مسايل مختلف فقهى را مى نوشتند و يا بحث فقهى

ص: 588

مى كردند، آن را كه بيشتر جنبه عملى بالفعل داشته است، مورد بحث و كنكاش و بررسى دقيق قرار داده اند، و آنچه را كه فكر مى كردند جنبه عملى ندارد، چندان در اطرافش تحقيق نكرده اند. فرض كنيد مرحوم ميرزاى نائينى، بحث معاملات را خيلى جالب دنبال كرده كه معاملات چند شكل است. بعد خود عقود را به عقود اذنيه و تعهديه تقسيم نمود، و تقسيمات خيلى جالبى كرده است; ولى ايشان وقتى به سياسيات رسيده، شايد اشاره اى كرده باشند، ولى آنجا را تعقيب نكرده و در مقام تعريف برنيامده اند. مرحوم صاحب جواهر فقط اجمالى در بحث عقود در ابتداى كتاب تجارت دارد. و حتى در اول كتاب «الطهارة» هم تعقيب نكرده اند. فقط شهيد اول از ميان فقها،خيلى خوب اين تقسيم را ذكر كرده اند; هر چند براى سياسيات نيز تعريف خاصى بيان نكرده است. ما براى سياسيات ملاك داريم و بر اساس آن ملاك، مى توان تعريف كرد كه امر سياسى چيزى است كه تدبير نظام متوقف بر آن است. قهرا مساله ولايت قضا و حتى مسائلى در نحوه ماليات گيرى از اجتماع هم مطرح مى شود، دولت و مسائلى كه مربوط به ولايت و ولايت فقيه است، مسائلى كه مربوط به كيفيت اداره نظام مى شود، مسائلى كه براى جلوگيرى از هرج و مرج لازم مى شود،

ص: 589

مثل: اجراى حدود، اجراى ديات همه اينها از مصاديق علوم سياسى است. حضرت امام هم در بسيارى از جاها تاكيد دارند كه آقايان علما بروند در حدود و ديات كار كنند. هم در نجف بر اين مساله خيلى تاكيد داشتند و هم بعد از تشكيل حكومت اسلامى و بر همين اساس، مى بينيم امام در كتاب «تحريرالوسيله» خود كه همان «وسيله النجاة» مرحوم سيد ابو الحسن اصفهانى بوده است، روى اين مساله كار كرده اند. با اين تفاوت كه مرحوم سيد، تنها مقدارى از مباحث ارث را نوشتند و باقى را عمرشان وفا نكرده است; ولى حضرت امام اينها را تكميل كرده: يعنى قضا و شهادات و حدود و ديات را آوردند. نماز جمعه و مسائل ديگرى كه بعد سياسى دارد، همه اينها را در «تحريرالوسيله» نوشته اند، يعنى عملا مسائل سياسى اسلام را تعقيب كردند. اگر بگوييم تدبير نظام مربوط به عقلا مى شود، بحث ولايت فقيه چه جايگاهى پيدا مى كند و آيا نقش فقه صرفا در حد نظارت باقى نمى ماند؟ آيت الله احمدى فقيه: سياسيات جزء عمل مكلف است و چيزى نيست كه جدا از ساير قسمتهاى فقه باشد. به نظر بنده اين طور كه ما ذكر كرديم، از بحث نظارت فقها دقيقتر مى شود; براى اينكه تدبير و اداره نظام بدون ولايت

ص: 590

فقيه ممكن نيست. حالا ممكن است آنچه را كه در سئوال، حضرت عالى اشاره كرديد، به تدبير مسائل اقتصادى و تدبير امور ادارى بر گردد كه اينها مربوط به عقلاست، ولى مسائلى كه حقوقى است; مثل: حقوق ايتام و حقوق كسانى كه غائب هستند، اينجا به نظر همه فقها، فقيه بايد نظر بدهد و از همين جاست كه من مى خواهم اين مطالب را بگويم كه بحث ولايت فقيه جزء امور سياسى مى باشد; يعنى به عكس اينكه اين بحث را برخى در قسمت معاملات ذكر مى كنند، از جمله حضرت امام و ساير علما; چرا كه آنها در حقيقت بحث شيخ انصارى در كتاب «مكاسب» را دنبال كرده اند. اين بحث ولايت فقيه در بين فقهاى گذشته هم بوده است، منتها در ضمن هر بخشى، به تناسب موضوع مطرح مى شده است. مى گفتند اينجا مربوط به حاكم شرع است; اما اگر بخواهيم بحثهاى فنى اش را مطرح كنيم; يعنى از نظر علمى، جايگاهش را در فقه مشخص كنيم، در باب فقه سياسى مى آيد; هر چند بعضى از معاصرين مى گويند كه ولايت فقيه يك اصل عقيدتى است، يعنى جزو عقائد است. همان طور كه نبوت و امامت را در كلام مطرح مى كنند، به دنباله امامت، بحث ولايت فقيه را مى آورند. بعضى از معاصرين مى خواستند بگويند ولايت فقيه يك

ص: 591

بحث كلامى است. البته ايشان بحث را از يك بعدش ديده اند و الا اگر از ابعاد اجرايى و نظارتى ولايتى اش حساب كنيم، يكى از مباحث اساسى بخش سياسى فقه، بحث ولايت فقيه است; زيرا ولايت فقيه براى تدبير نظام لازم است. گفتارى كه در آن، در جهت تدبير نظام، جلوگيرى از هرج و مرج مطرح مى شود; طبعا بحث اجراى قانون هم مطرح مى شود، چون ما معتقديم كه وقتى حاكم مى خواهد تدبير نظام كند (تدبير نظام اجرايى منظوراست، نه آن نظام تكليفى عبادى كه مربوط به عبادت انسان نسبت به پروردگار است.) اداره اجتماع، والى و حاكم مى خواهد و والى آن، بايد كسى باشد كه هم قانون شرع را بداند; يعنى فقيه و هم اينكه عادل باشد. حضرت امام روى اين دو قسمت پا فشارى دارند و خوب هم بحث كرده اند و فرموده اند: ولى فقيه بايد عادل متخصص، فقيه و قانون شناس باشد تا بتواند قوانين اسلام را به نحو صحيح اجرا كند، سپس بحثهاى ديگرى كنارش مطرح كردند كه اصلا سابقه نداشته است. البته نمى توانيم بگوييم كه فقهاى ديگر اين مساله به ذهنشان نرسيده است. شايد فقهاى ديگر مورد ابتلايشان نبوده است. حضرت امام قبل از اينكه در مرحله اجرا بيايند، پايه هاى بحث را تكميل كردند. ايشان با مقدمه اى وارد بحث شده و

ص: 592

فرموده اند; دين اسلام دينى است كه در تمام شؤونات، حكم دارد، برنامه دارد. نظام اسلامى نظامى نيست كه بر اساس استبداد و راى فرد باشد، مشروطه اى هم نيست; بلكه نظام اسلامى. مبتنى بر قانون است. ولايت فقيه; يعنى ولايت قانون. ايشان همچنين فرموده اند كه اگر فقيه دست به كار يك موردى شد، فقيه ديگر هر چند كه فقيه است; ولى چون اين فقيه قصد انجام آن را دارد و حكومت را به فعليت مى رساند، فقيه ديگر براى او نبايد مزاحمت فراهم كند. بر اين اساس; مشخص مى شود مبحث ولايت فقيه، و شعاع اجرايى ولايت فقيه، جزء سياسيات اسلام است كه مراحل امر به معروف و نهى هم از منكر را تعيين مى كند. در اجراى حدود، اگر هر كس بخواهد در اجتماع اجراى حد كند، هرج و مرج پيش مى آيد، ممكن است كسى كه حد شرعى مى خورد، به مبارزه بپردازد. خيلى مشكلات پيش مى آيد; اما وقتى حاكم سركار بود و فقيهى بود كه نيرو و قدرت نظام را داشت، توانايى انجام آن را دارد. اينها مى شود از ابعاد ولايت فقيه. در باب شهادت، شهودى كه مى خواهند در مساله اى كه تنش زا است شهادت بدهند، احيانا چه بسا بعضى بيايند و بگويند چرا شما عليه ما شهادت داديد، لذا بايد اينها تابع يك نظام و

ص: 593

يك تدبيرى باشد كه شهادت صحيح پياده شود. اين نظريه حضرت امام، باعث چنين تحول عظيمى شد، نقش الزامات زمان مثل ظلم حكومت پهلوى در اين تحولات چه اندازه بوده است؟ آيت الله احمدى فقيه: من يك مساله اساسى را ذكر كنم. البته اشاره شد كه الزامات زمان ايشان را به اين برنامه ها كشانده است; ولى نمى توانيم بگوييم كه الزامات زمان يكى از منابع فكرى ايشان بوده است; هر چند جهت انجام تكليف و عمل به وظيفه الهى نوعى از مبانى انگيزه اى ايشان شده است. همان گونه كه در قضيه تحريم تنباكو توسط ميرزاى شيرازى قدس سره، اصلى كه داريم «اصل عدم سلطه بيگانه» است كه از منابع فقهى و صريح آيه قرآن اتخاذ شده است. اين، يك منبع فقهى و علمى داشته است. مرحوم ميرزا از اول اتخاذ مبنا كرده كه در آن زمان تحريم تنباكو به مصلحت اسلام است. اين مبناى ايشان شده است. همچنين وقتى مبناى امام را مى بينيم كه اسلام در شؤون سياسى، در شئون مختلف اسلام، حكم دارد; و بعد نظرشان بر اين قرار مى گيرد كه نمى توانيم تبعيض قائل شويم. ايشان هيچ تغيير مبنا ندادند. ولايت فقيه را در نجف بحث كردند. همين مطالب اجتهاد و تقليد را كه در ايران فرموده بودند و چاپ هم شده بود، همين

ص: 594

را به شكل گسترده ترى به تناسب در ولايت فقيه ذكر كردند و بر همين مبنا تاكيد كرده و فرموده اند كه حكومت اسلام، همان حكومت قانون است; يعنى حتى ولى فقيه نمى تواند مستبدانه رفتار كند. ولايت ولى فقيه بر اساس قانون اسلام است; لكن گاهى قانون اولى و گاهى، قانون ثانوى است; ولى به هر حال او اجراى قانون مى كند; البته ظلم پهلوى انگيزه اى شد كه امام بفرمايند وقت پيگيرى اين كار حالا است. همچنين در قضيه حاج آقا مصطفى و قضيه 15 خرداد كه اين دو را فرصت قرار دادند، يعنى انگيزه كار و زمينه انقلاب بوده است. منتها در 15 خرداد، هنوز جامعه پخته نشده بود كه انقلاب به نتايج نهايى برسد. ايشان فعاليت خود را انجام دادند، باز بعد از 15 خرداد، در قضيه حاج آقا مصطفى كرارا فرمودند كه الان در ايران وقت انقلاب است، و در خارج از كشور پيگيرى بيشترى كردند كه انقلاب را به نتيجه برسانند. مواردى كه ذكر شد، انگيزه هايى بوده است كه اين مبنا را به فعليت برساند . بنابر اين حضرتعالى تصريح داريد كه حضرت امام مبانى را تغيير ندادند؟ آيت الله احمدى فقيه: اين را با بيان ديگر هم مى توان گفت. در واقع ارتباط حكم و موضوع است. احكام ما همانى است كه منبعث

ص: 595

از منابع است; ولى موضوعات تغييراتى دارد. گاهى موضوعات بازمان و مكان تغيير مى كند و موضوعات جديد پيش مى آيد كه حكم جديد مى طلبد; نه اينكه بگوييم آن حكم تغيير كرده است. آن حكم تا در ارتباط با آن موضوع قبلى بود، همان حكم را داشت. موضوع كه وجهه اش عوض شد، حالا بفرماييد با زمان و مكان عوض شده است، به هر حال موضوع كه عوض شد، حكم هم ديگر تغيير مى كند. امام فرمودند اجتهاد مصطلح كافى نيست. بايد مجتهد شناس بود; يعنى بداند اين مجتهدها هر كدام به درد چه كارى مى خورند. اين مى شود ارتباط با موضوع اجتهاد يعنى در واقع همان اجتهاد بود كه از نظر مبانى علمى و قدرت علمى يك چيزى هم ضميمه مى شود براى اينكه مصاديق را بايد بشناسد. آن مصاديق مى شود موضوعات. بنابر اين، اين طور نيست كه دست از آن اجتهاد اولى برداشته، اجتهاد را عوض كرده شد. اين موضوع شناس و حكم شناس بايد يك نفر باشد يا بايد جدا باشد؟ آيت الله احمدى فقيه: البته در صورت امكان با هم باشد بهتر است; ولى اگر ميسر نشد، ممكن است جدا باشد و هيچ مانعى هم نيست كه ديگران، خصوصياتى و موضوعاتى را كه دقيق است، بشناسند و به فقيه حكم شناس ارائه دهند. موضوعاتى مثل جامعه مدنى، احزاب و گروههاى سياسى، آزادى و رابطه ولايت با مردم،

ص: 596

از موضوعات پيچيده علوم سياسى هستند كه به افرادى آگاه كه به جوانب مختلف آن احاطه داشته باشند، نياز دارد. آيا بايد فقهاى ما به آن موضوعات هم مسلط باشند كه بتوانند احكام را جارى بكنند يا ما به متخصص نياز داريم كه در اين رشته هاى تخصصى علوم انسانى بيايند و در حوزه كارى خودشان، موضوعات را به مجتهدين ارائه كنند و بعد آنها اين احكام را صادر بكنند؟ نظر امام در اين مورد چيست؟ آيت الله احمدى فقيه: نظريه اى كه ايشان راجع به شطرنج دادند، دقيقا به موضوع شناسى مربوط بوده است و الا از نظر حكم، اين همه روايات داريم كه شطرنج حرام است. من در يكى از حواشى بر «سراج العباد» مرحوم شيخ انصارى عرض كردم كه يكى از كارهاى مهم فقيه، تفكيك دقيق بين موضوع و حكم است. يكى از خدمتهاى بزرگى كه حضرت امام به حوزه ها كردند، همين مساله بود. ملاحظه بفرماييد، هر چه كه قمار باشد، حرام است; اگر با تسبيح هم قمار شود، حرام مى شود; چون تسبيح، مصداق قمار مى شود. چه بسا در بعضى جوامع، شطرنج مصداق قمار است و حرام باشد، ولى اگر چنانچه شطرنج يكى از وسائل ورزش فكرى رياضى شد، ديگر اين شطرنج، مصداق آن حكم نيست. اين موضوع از آن حكم تفكيك

ص: 597

شده است و نمى توان به آن روايات استناد كرد. حضرت امام در اينجا تفكيك بين موضوع و حكم داشتند. امروز موضوع شناسى يكى از وظايف مهم فقيه است. بعضى اشكال كرده اند كه پس فقيه، هفتاد سال زحمت مى كشد تا احكام را بشناسد; دويست سال هم بايد زحمت بكشد موضوعات را بشناسد پس عمر چه كسى وافى است؟ پاسخ اين است كه اين طبعيت مساله است. يا بايد يك فقيه خوش استعداد باشد تا موضوعات را بفهمد، ولى اگر موضوع را نفهميد يا حكم به احتياط مى كند يا اينكه فتواى او بدون تشخيص موضوع صادر مى شود.كه در اين صورت به آن فتوا نمى توان عمل كرد. البته ممكن است فقيهى، موضوعات را با استفاده از اشخاص متخصص كارشناسى كند و از كسانى كه كارشناس هستند نظر بخواهد تا به آن موضوع آگاه شود و بعد فتوا دهد. و اگر چنين نشد، راه حل ديگرى دارد و آن تبعيض در فتوا و مرجعيت است. ما بايد مرجع سياسى، مرجع معاملى و مرجع عبادى داشته باشيم. اگر گفته شود كه فقيه بايد دويست سال عمر بكند، بله ناچار است، براى اينكه ما مى گوييم حكم، بدون شناختن دقيق موضوع، امكان ندارد. اگر براى يك فقيه ممكن نشد، بايد تقسيم كار كنند. فرض كنيد در موضوعاتى كه شما در سؤالتان

ص: 598

اشاره كرديد، آن فقها نظر بدهند; مسائلى كه مربوط به طهارت و نجاست و اينهاست، فقهاى ديگر نظر بدهند و دقيق بشوند. خيلى از نظريات فقهى كه الآن با احتياط عنوان شده است بايد فقهاى متخصص حكمش را معين كنند. منظور شما تجزى در اجتهاد است؟ آيت الله احمدى فقيه: من تجزى نمى گويم. ببينيد، به نظر من اجتهاد، همان اجتهاد مطلق است. علم و اجتهاد تخصصى غير از تجزى است. اجتهاد متجزى، يعنى محدود به درد نمى خورد. بايد اجتهاد مطلق باشد. تنها در عين اينكه اجتهاد مطلق است و نسبت به همه ابعاد، فقيه صاحب نظر است; ولى مع ذالك، به خاطر اين گونه مشكلات،اعلم تخصصى نياز است. و در حقيقت بايد اعلميت تخصصى جاى اعلميت نسبى را بگيرد. - در حاشيه منتخب المسايل،ج1، ص53 اين بحث مطرح شده است.در كتاب «عروة الوثقى» تصريح كرده اند; فقيهى كه در بعضى از مسائل اعلم است و فقيه ديگر در بعضى مسائل ديگر اعلم مى باشد، مادامى كه اصطكاكى پيش نيايد، در اين مسائل به ديگرى مراجعه كند. يك سرى از موضوعات است كه استنباط در آن لازم است و دخالت در آن، كار خود فقيه است. موضوعاتى; مثل: وطن، غنا، سفر، اينها خود فقيه بايد برود دنبالش; ولى يك سرى از موضوعات استنباطى مثل همين مسائل سياسى

ص: 599

و اقتصادى و پزشكى، اينها اين طور نيست و فقيه از متخصصين كمك مى گيرد. ساير ويژگيهاى اجتهاد امام را در چه مى بينيد؟ آيت الله احمدى فقيه: بسيار است و در اين گفتار گنجايش ندارد ولى اشاره به بعضى از آن جهاتى كه در ارتباط با فقه سياسى و مانند آن مى باشد مناسب است مانند بحث تعبد و تحجر. تعبد غير از تحجر است. تعبد آن است كه از نظر استنباط، آنچه براى انسان ثابت شد، انسان به آن متعبد باشد، ولى آنچه ثابت نشد، نمى توان به آن متعبد بود. حضرت امام در مورد شطرنج وقتى به نتيجه اى همانند بعضى از علما مبنى بر حرمت آن نرسيدند، فتوا به حرمت آن (در فرض آنكه وسيله قمار نباشد) ندادند. ويژگى فقه سياسى امام در مقايسه با ساير علما، شناخت دقيق موضوع و حكم شرعى آن بوده كه ايشان توانسته اند اين تحول را به وجود آورند. يكى از كارهايى كه خيلى براى فقيه مهم است، اين است كه موضوعات و موارد مورد ابتلا راخوب بشناسد و آنگاه حكم آن را بيان كند. به نظر بنده، يكى از علمايى كه اين تحول را توانستند انجام بدهند و مشكل را چه از نظر موضوع و چه از نظر احكام، خوب تشخيص دادند و آنگاه در صدد

ص: 600

حكمش بر آمدند، حضرت امام بوده اند. حالا مثالى را عرض مى كنم. شما ملاحظه بفرماييد، من مى خواهم يك مثال از هماهنگى شناخت سياسى با هماهنگى فقهى در كارهاى حضرت امام عرض كنم كه اينها همه از خصوصيات حضرت امام است. ايشان ظلمهاى پهلوى و پسرش را در ايران ديده بودند. در اين مورد، مرحوم حضرت آيةالله بهاء الدينى، مى فرمودند كه زمان رضاخان، پهلوى اول در فيضيه بعضى از اساتيد و مراجع بودند كه خبر آوردند مامورين پهلوى مى خواهند به فيضيه حمله كنند. آقايان متحير شدند كه در اين كار چه كنند و بعضيها در مانده شده بودند. حضرت امام فرمودند: اگر آمدند ما مقاومت مى كنيم. و شايد اين نوع برخورد از ويژگيهاى خانوادگى حضرت امام باشد. براى مثال زمانى در خمين در دوره پهلوى اول، جلسه اى از طرف حكومت وقت براى كشف حجاب تشكيل شده بوده، كه سران منطقه را هم به آن جلسه دعوت مى كنند. يكى از خويشان امام كه ظاهرا دايى حضرت امام بوده است، در آن جلسه مى ايستد و شروع مى كند حقايق دينى را گفتن كه جريان حضرت امام حسين و ائمه ديگر و جريان كربلا را نقل مى كند و جهات شرعى و جهاتى كه مربوط به ائمه بوده و ظلمهايى كه بر ايشان رفته را با بيانى رسا شرح

ص: 601

مى دهد، مى گويند; جلسه تبديل به مجلس عزادارى امام حسين مى شود و به جاى كف زدنها و شادى، مجلس دگرگون مى شود همه گريه مى كنند. به هر حال، آيةالله بهاء الدينى مى فرمودند كه حضرت امام نظرشان اين بوده كه اگر مامورين به فيضيه آمدند، مقابله و مقاومت كنند. گويا در يك جريانى هم ظاهرا ايشان يك سيلى به يكى از مامورين زده بودند. البته به اين معنا كه ساير علمايى كه آن زمان بودند، آنها هم رضايت قلبى نداشتند. صحبت اين است كه ايشان يك شجاعت و صراحت در بيانى داشتند كه اين حالت شايد در ديگران كمتر بوده است. همان طور كه يكى از مراجع سابق مى گفت: فهم و شجاعت و توانى كه ايشان دارند ما نداريم، و اينها از خصوصيات فردى ايشان مى شود و گر نه حكم شرعى را علما ديگر هم مى دانستند; ولى چه بسا اگر درگير مى شدند، نمى توانستند مثل امام به دفاع بپردازند. علماى خيلى بزرگ در مورد حضرت امام عين اين تعبير را گفته بودند و به نظر ايشان صحه مى گذاشتند. وقتى قضيه 15 خرداد شده بود، يكى از آقايان اين طور گفته بوده كه روز قيامت ظرف بزرگى از خون مى آورند جلوى ما و مى گويند تو در اين خونها شريك هستى و ما وحشت داريم، اما حاج آقا

ص: 602

روح الله خمينى در مسائل روشن است و مسائل را خوب مى فهمد و لذا ما نمى توانيم مثل ايشان تصميم بگيريم، بعضى از آقايان بعد از 15 خرداد مى گفتند كه ما افتخار مى كنيم كه كارى نكرديم كه دستمان به خون آلوده شود. مثال ديگر، در موردى است كه حضرت امام پيغام داده بودند كه برويد به آقايان موضوع را بگوييد و ايشان هميشه اصرار داشتند كه ساير علما را در مسير خود بكشاند. مورد ديگر، خدا رحمت كند مرحوم آية الله گلپايگانى را، زمانى قبل از انقلاب كه البته در خدمت ايشان در درس و مذاكرات علمى بودم در آن زمان، كتابى نوشته شده بود به نام »23 ساله بعثت» كه گويا با قلم آقاى على دشتى نوشته شده بود. البته انشاى مطالب كتاب از ديگرى بود على دشتى پير مردى بود كه در آن زمان در مجلس و مانند آن بود تا اين اواخر بعد از انقلاب هم زنده بود و بعد از انقلاب هم دستگيرش كرده بودند. على دشتى خيلى خوش قلم بود. آيةالله حاج شيخ مرتضى حائرى مى فرمودند كه بايد جلوى چاپ اين كتاب گرفته شود. در اين كتاب، نويسنده به تناقضات بين انديشه هاى دينى و كشفيات جديد اشاره مى كرد. گويا انشا كننده مباحث آن كتاب، مقاصد خاصى

ص: 603

داشته است. براى مثال بعضى از متدينين مى گفتند، قرمز شدن خورشيد هنگام غروب آفتاب، نشانه خون امام حسين عليه السلام است در حالى كه اين مطلب با استدلالهاى علمى وفق نمى دهد، به هر حال، اين كتاب به نام23 ساله بعثت چاپ هم شده بود; منتها بعد، از انتشار آن جلوگيرى كرده بودند ما اين كتاب را در نسخه هايى تكثير كرديم و نسخش را به قم آورديم و به علما هم داديم به آقاى حائرى كه يك نسخه دادم ايشان گفتند كه بايد جلوى چاپش گرفته شود خدمت حضرت آيةالله گلپايگانى هم رفتم البته با ايشان علاوه بر اينكه استاد ما بودند عقد اخوت هم بسته بوديم. روز ماه رمضانى بود و ما رفتيم آنجا. ايشان مشغول قرائت قرآن با صوت بودند. عرض كردم چنين موضوعى است و كتاب را به ايشان براى مطالعه دادم. گفتند; خودتان بخوانيد من حالش را ندارم، وقتش را هم ندارم براى من بخوان، من چند صفحه از جاهاى حساسش را براى ايشان خواندم، ايشان فرمودند مى خواهد بگويد نه پيغمبرى، و نه خدايى، بوده اين بايد جوابش را بنويسند. بعد يك نكته بسيار جالبى فرمودند و آن اينكه ديگران بالاتر از اين حرفها را هم گفتند ولى كسى كه خوب توانست از عهده جواب آنها بر آيد

ص: 604

و سر و صداها را بخواباند آقاى خمينى بودند آقاى خمينى كه كشف اسرار را نوشتند سر و صداها خوابيد، اين خاطره فهم و درك بالاى امام را مى رساند. بعد آية الله گلپايگانى فرمودند نسخه اى از آن را به نجف خدمت ايشان بفرستيم. يكى از اثراتى كه به تبع همين قضيه است اين است كه حضرت امام وقتى از ايران به تركيه تبعيد شدند، به تحرير مسائل قضا، ديات و حدود پرداختند. فكرشان اين بود كه با سرنگونى طاغوت، همه اين احكام مورد احتياج ما مى باشد. اين بصيرت ايشان بوده كه بعدا وقتى انقلاب پيروز مى شود و نهضت نتيجه مى گيرد، همه اين مسائل مورد احتياج مى شود. يك مثال هم از ولايت فقيه بزنم. بسيارى اين نظر را داشتند كه اگر روحانيون سركار بيايند خودشان با هم نمى سازند. اين مساله را شما ببيند كه امام در ضمن ولايت فقيه بيان كردند اگر فقيهى تصميم گرفت كارهايى را انجام بدهد مخالفت ديگران با او جايز نيست. و نيز اين مبنايى كه حضرت امام داشتند در قضيه كاپيتولاسيون باعث شد كه ايشان در چهارم آبان بفرمايند كه اگر من به جاى آنها بودم آنها را منع مى كردم و مى گفتم كه چادر سياه بالا ببرند. كسانى كه مى گويند بايد خفه شد اينجا هم بايد خفه

ص: 605

شد (اين اشاره به بعضى از افرادى است كه مى گفتند ما موظف به سكوت هستيم)، نه الان تكليف سكوت نيست «والله گناهكار است كسى كه داد» نزند براى اينكه اسلام در خطر است بعدش هم اين تعبير را دارند كه «رفت اسلام» و همه مردم گريه كردند. با همين مبانى، ايشان تقيه مداراتى را تبيين كردند، البته نه به اين معنا كه تغيير داده باشند. در منابع هم بوده است. استخراج و نامگذارى اين مورد; يعنى تقيه مداراتى در مقابل اهل تسنن است كه ريشه قرآنى هم دارد. ايشان وقتى رساله اى در اصول به مناست مباحثى مى نويسند، همچنين وقتى كه قاعده لاضرر را بحث مى كنند، به ديد حكومتى هم نگاه مى كنند. همين طور در اجتهاد و تقليد، سبك ايشان با سبك مرحوم آخوند در كفايه فرق مى كند. در كفايه، تنها تعريف اجتهاد و تقليد و دو تا مساله مهم يعنى بقا بر تقليد ميت و تقليد اعلم مطرح شده است; اما حضرت امام وقتى كه بحث اجتهاد و تقليد را مطرح مى كند قضيه شؤون و مناصب فقيه را نيز مطرح مى نمايد. يكى از مناصب فقيه، افتا است. حجيت فتوا براى خودش و افتا براى غير، يكى ديگر از مناصب فقيه، مقام قاضى بودن فقيه است، به عبارت دقيقتر، نفوذ حكم او

ص: 606

را مطرح كرده اند كه مربوط به بحث ولايت فقيه است و يك جهت جالبتر اينكه، تمام احكام اسلامى را در شعاعهاى مختلف شؤون فردى - اجتماعى - سياسى اقتصادى

ص: 607

اشاره مى كنند. البته ديگران هم اينها را ديده اند; ولى چه بسا مى گفتند ما تكليفمان احكام عبادى و معاملى است; چون عبادات و معاملات مورد ابتلا است و مردم از ما سؤال مى كنند. شعاع ديدشان اين بود. امام وقتى ولايت فقيه را مطرح كردند، همين مباحث را بحث كردند، همراه با يك بيان جديدترى كه حكومت اسلامى از نوع حكومت قانون است، نه از نوع حكومت مشروطه; نه از نوع حكومت استبداد; بلكه حكومت قانون است. حكومت قانون، حكومت فقه است هر چند در همان «الرسائل» ايشان تعبير به قانون كمتر دارند، ولى كل نظريات ايشان هماهنگ مى باشد و يكى از آقايان در جايى مى گفت: كه بين اينها نوعى تفاوت است; بايد توجه داشت كه نه، اين طور نيست. نظريات امام اين جنبه را دارد; كه با اين سبك بيان يعنى همان مبانى حكومت اسلامى است كه حاكم بايد مجرى قوانين اسلام باشد. البته روشن است كه بايد همه مردم تابع قانون باشند. و امام اصول حكومت را بيان مى كردند و لذا آن بحث درباره ولايت (در نجف) بيشتر راجع به تاسيس حكومت اسلامى است. ولى وقتى زمان اجراى حكومت رسيد، مى فرمايد، مردم نقش پذيرش را دارند اما اساس را ولايت حكومت دارند و لذا در قضيه تغيير حكومت كه مربوط

ص: 608

به 12 فروردين بود، ايشان اصرار دارند كه مردم در قضيه بيايند; چرا كه مردم نقش اساسى دارند. يعنى مبانى حكومت اسلامى را همان مبانى كه حكومت را تصويب مى كند، تشكيل مى دهد و پياده شدنش جز با حضور مردم امكان ندارد. حتى به نظر بنده، اين فرمايش ايشان كه فرمودند بدون حضور زنان انقلاب نمى شد، بعضى آقايان طرحشان اين بود كه نسبت به زنها، ما مانع آنها بشويم; زنان نبايد در مجامع رسمى حضور داشته باشند; ولى حضرت امام از اين تفكر نهى كرده بودند و مى گفتند; انقلاب ما مرهون زنهاست; چرا ما جلوى زنها را بگيريم. حالا ببيند كه از ديدگاه بعضى، زنان حق آمدن ندارند; ولى امام مى گفتند در حكومت، زنها هم بايد شركت داشته باشند. در آيه اى از قرآن، مؤمنين و مومنات، مسلمين و مسلمات در كنار يكديگر ذكر شده است. امام مى فرمايد، همه مردم موظفند، چون امر به معروف و نهى از منكر و دفاع از دين، وظيفه همه است،بنا بر اين،پشتيبانى از حكومت و نظام هم، وظيفه همه اهل ايمان است. چه تفاوتى بين ديدگاه حضرت امام و مرحوم نائينى در اين مورد وجود دارد؟ آيت الله احمدى فقيه: البته مرحوم نائينى كلامى دارند كه من ترجيح مى دهم كه اينها را مخلوط نكنيم. ايشان حكومت مشروطه را دفع افسد به فاسد مى دانند;

ص: 609

لذا صد درصد مشروطه را امضا نكرده است; ولى صحبت حضرت امام اين است كه ايشان با آوردن جمهورى اسلامى، مى خواهند بفرمايند كه همه احكام دين را بايد با جمهورى پياده و عملى كرد، نگذاريد احكام و مقررات در كتابها دفن شود. اين خيلى مهم است كه ما مردم را به كار بگيريم و مردم هم خود را مؤظف بدانند كه اين كار را انجام بدهند. بعضى مى گويند اگر فقيه راى مردم را امضا نكند، راى مشروعيت ندارد. نظر حضرت عالى درباره ديدگاه امام در اين خصوص چيست؟ آيت الله احمدى فقيه: مشروعيت و نفوذ حكومتى غير از مشروعيت و نفوذ فردى است. ممكن است نفوذ فردى جاى خودش باشد; اما با آن بعد حكومتى كه تنفيذ حكم مى كند، فرق داشته باشد، اساسا احكام حكومتى با احكام فردى با هم فرق دارند، اينكه حضرت امام فرمودند تا تنفيذ نشود، فايده اى ندارد; اين، حكم حكومتى و مربوط به لوازم حكومت است. يك مثالى از وكالت مى زنم. از نظر شرعى، وكالت يك امر جايزى است. شما، بنده را مثلا براى خريد و فروش وكيل كرديد. ساعت بعد اگر خواستيد عزل كنيد، مانعى ندارد; چون وكالت جايز است. وكالت در مجلس خبرگان و مجلس شوراى اسلامى هم از همين مقوله است; اما اگر كسى را وكيل مى كنند،

ص: 610

ما اين را مى دانيم كه با فوت مؤكل، وكالت باطل مى شود. اين همه مردم به وكلاى مجلس راى دادند، خيلى از اين مردم فوت مى كنند، آيا وكالت نمايندگان باطل مى شود؟ مى گوييم خير، زيرا اين وكالت از حوزه فردى بيرون آمده است، همان وكالت هم هست; ولى چون با حكم حكومتى ولى فقيه آمده، اين وكالت تنفيذ مى شود. توجه فرموديد. ضمانت اجرايش، از بعد حكومتى است و از بعد حكومتى تنفيذ مى شود، و لذا، اساسا چه كسى گفته كه راى مردم بى ارزش است. امام هيچ جا نفرمود كه راى مردم بى ارزش است. مشروعيت و عدم آن از همين باب است. مبناى فقهى اين ارزش دادن به راى مردم در حكومت چيست؟ آيت الله احمدى فقيه: راى مردم يا اصلا اين انتخابها از باب وكالت است; چون خود وكالت يك امر معاملى است. همان طور كه به محضر مى روند و وكالت يك نفر راجع به اموال تنفيذ مى شود; همين طور، در انتخابات، به اشخاص و كالت مى دهيم. آيا مى شود وكالت يك نفر براى كارهاى روزمره اقتصادى هيچ ارزشى نداشته باشد؟ اين حرف از كجا در آمده است. ما در منابع شرعى داريم كه عمل انسان محترم است، مگر مى شود كه عمل انسان در وكالت، در تجارت، در بيع محترم باشد، ولى در انتخاب ها محترم نباشد؟

ص: 611

يقينا روح امام از اين حرف راضى نيست و تصميم و اراده انسانها در حد خودشان حجيت دارد; ولى از بعد حكومتى، احتياج به تنفيذ ولى فقيه دارد. مساله ديگر رعايت مصلحت افراد است; همان طور كه ولايت پدر بر فرزند، با رعايت مصالح فرزند است. آيا پدر مى تواند فرزندش را آتش بزند؟ اصلا معناى ولايت پدر بر فرزند يعنى مسائل او را حل كردن خداوند ولايت را به پدر داده براى مصالح او، ولايت پدر بر دختر نسبت به ازدواج براى چيست. براى اينكه مصالح او را رعايت كند. اصلا معناى ولايت; يعنى مصلحت كسى كه زير مجموعه اين ولايت است، حفظ شود. كسى كه حكومت امت را بر عهده مى گيرد، جز مصلحت مت به چيزى توجه ندارد. لذا جمع اين دو نظريه، به اين است كه بگوييم حقوق فردى به جاى خودش محفوظ است. مصلحتى كه ولى فقيه مى بيند، شعاع ولايت فقيه; يعنى مصلحت امت مى باشد. مصلحت نظام مربوط به ولايت فقيه است، تنفيذش هم مربوط به اين حوزه است. و لذا حضرت امام مى فرمايند «پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا به مملكت آسيبى نرسد»; يعنى موضوع ولايت فقيه مصلحت عامه مردم است.مطالب ديگرى هم هست كه به فرصت مناسب و وقت وسيعترى موكول مى شود خداوند متعال توفيق علم و عمل

ص: 612

صالح بر اساس نيت صادق عنايت فرمايد. از اينكه وقت خودتان را در اختيار فصلنامه گذاشتيد سپاسگزاريم.

ص: 613

اخلاص و تقوي

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

درس خود را تعطيل كرد

روزي امام در مسير راه خود به مدرسه فيضيه متوجه تجمع و غوغاي برخي از طلبه ها بر سر كتاب «اسرار هزار ساله» گرديدند. از اين رو پس از تهيه و مطالعه كتاب، درس خود را تعطيل كرده و در مدت يك ماه و نيم الي دو ماه «كشف الاسرار» را در رد كتاب ياد شده نوشتند و براي پرهيز از شهرت طلبي، كتاب بدون نام ايشان منتشر شد. (1)

نامي از من نباشد

امام كتابي دارند به نام «كشف الاسرار» اين كتاب رد كتابي است كه يكي از آقازاده هاي علما متأسفانه نوشته بود به نام «اسرار هزار ساله» و مسايل اعتقادي شيعه را در اين كتاب به مسخرگي گرفته بود و به روحانيت و امامت و همه اينها جسارت كرده بود. امام بزرگوار روي دلسوزي به حال اسلام، درس و بحث و مطالعه شان و همه چيزشان را يكباره در حوزه تعطيل كردند و به نوشتن جواب به اين كتاب پرداختند. اين طوري كه من شنيده ام و در ذهنم است حدود چهل روز تمام اين كارها را كنار گذاشتند و كتابي به عنوان «كشف الاسرار» در رد آن كتاب نوشتند و براي اينكه شايبه اين معنا نباشد كه كسي بگويد

ص: 614

در آن يك نوع خودنمايي وجود دارد، آن كتاب در چاپهاي اول و دومش حتي در يك جا اشاره به آن معني ندارد كه اين كتاب مؤلفش امام بزرگوار است؛ يعني ذكري از مؤلف در اين كتاب اصلا مطرح نيست و فقط كتابي است براي جواب به كتاب «اسرار هزار ساله» ؛ كه اين كشف از خلوص ايشان در اين مقام مي كند كه با وجودي كه امام جواب را نوشته اند اما به خاطر اينكه نخواسته اند كه كسي بگويد مثلا جواب دهنده چه مقامي دارد دستور داده اند كه نامي از ايشان در اين كتاب مطرح نشود . (2)

نوشته شد به دست اقل فاني!

چاپ كتاب «مكاسب محرمه» امام را يكي از شاگردانشان به عهده گرفت. امام در آخر كتاب، نام خودشان را ننوشته بودند. وقتي به ايشان گفتم: آقا! شما لطفا بنويسيد كه اين كتاب به دست چه كسي نوشته شده است.» فرمودند: نخير! لازم نيست. مطالب بايد باشد.» هر چه اصرار كردم، موافقت نكردند و سرانجام فرمودند: «نمي خواهد. همين طوري مي خواهد چاپ بشود، نمي خواهد، نشود.» بالاخره يك حيله شرعي به كار زدم و گفتم: «آقا! شما لااقل اسمتان را در كتاب مرقوم بفرماييد كه اگر كساني اشكالاتي داشتند، بدانند به چه كسي مي خواهند ايراد بگيرند و معلوم باشد كه مطالب مال

ص: 615

كيست.» ايشان فرمودند: «خوب، اگر اينطور است، مي نويسم.» و نوشتند: «اين نوشته شد به يد اقل فاني روح الله الموسوي الخميني» . (3)

نگفتند بر عروه حاشيه دارند

حدود هفت سالي كه در محضر امام بوديم و به منزلشان رفت و آمد مي كرديم متوجه نشديم كه امام حاشيه بر «عروه» يا «وسيله» دارند، با اينكه ديگران معمولا در درس و بحث به شاگردانشان مي گويند كه مثلا من در فلان نوشته ام اين مسأله را يادآور شده ام. اما امام اگر سؤالي مي شد پاسخ مي دادند ولي اشاره اي به نوشته هاي خويش نمي كردند. حتي پس از فوت حضرت آيت الله بروجردي كه زمينه براي طرح اينگونه مسايل فراهم بود باز امام حرص مطرح كردن خود را نداشتند. و ما پس از هفت سال يك روز كه در منزل ايشان در فصل زمستان زير كرسي نشسته بوديم كتابي را روي كرسي مشاهده كرديم كه شبيه كتابهاي متعارف حوزه نبود از امام پرسيديم اين كتاب چيست؟ اجازه مي دهيد نگاه كنيم فرمودند: «حاشيه بر وسيله است.» اينها همه حكايت از زهد و تقواي امام مي كرد. (4)

من كه نگفتم چاپ كنيد

بعد از وفات حضرت آيت الله بروجردي با اينكه اولين حوزه درس در قم مجلس درس امام بود اما ايشان هيچ گاه به فكر مرجعيت و رياست عامه مسلمين نبودند. حتي

ص: 616

مجالس و محافل قم كه تشكيل مي شد شركت نمي فرمودند؛ لذا چند نفر از طلاب با خرج خودشان حاشيه بر «عروة الوثقي» ايشان را چاپ كردند ولي قدري از پول چاپ كم آوردند. بنده به مرحوم اشراقي گفتم : «اگر مي توانيد تتمه پول چاپ را از امام دريافت نماييد.» بعد از چند روزي جواب آوردند كه امام فرمودند: «من كه نگفتم چاپ كنيد!» (5)

مردم رساله را چاپ كردند

امام در دوران زندگي خويش كوچكترين گامي در راه بدست آوردن مقام و مسند برنداشتند. عكس و رساله خود را تا روزهاي آغاز نهضت (كه مردم چاپ و پخش كردند) اجازه چاپ و پخش ندادند و تازه در آن شرايطي كه فرياد مقلدين از نداشتن توضيح المسائل ايشان به آسمان بلند شده بود، فقط چاپ آن را اجازه دادند ولي از وجوهات شرعيه صرف چاپ آن نكردند و بودجه اولين چاپ توضيح المسايل ايشان از طرف خود مردم جمع آوري و تأمين گرديد و تا روزي كه در قم مي زيستند. حتي يك جلد رساله به طور رايگان در اختيار كسي نگذاشتند و اصولا در منزل ايشان رساله يافت نمي شد. (6)

در اينجا از كسي حرف نزنيد

افرادي كه سالها با امام بوده اند محال است يك كلمه غيبت و يا حرفهايي مربوط به ديگران از ايشان شنيده باشند.

ص: 617

روزي يكي از برادران خدمت امام رسيد و مسأله اي را مطرح كرد و در صحبت خود حرفي از يك شخص به ميان آورد كه ايشان ناراحت شدند و فرمودند: «در اينجا از كسي حرف نزنيد» . (7)

از تظاهر به تقوي بيزار بودند

امام در حالي كه فردي متعبد و شب زنده دار بودند؛ ولي از تظاهر به تقدس و تقوا در انظار مردم فوق العاده بيزار بودند. در طول عمرشان ديده نشد در انظار مردم تسبيح بدست بگيرند و ذكر بگويند. ايشان در حالي كه مردي زاهد و وارسته بودند و هرگز دل به دنيا نبسته بودند، سعي مي كردند كه از نظر لباس و وضع ظاهري در سطح مطلوبي باشند و از پوشيدن لباسهاي كهنه و پاره و يا لباسهاي كم قيمت اجتناب مي ورزيدند. (8)

از فقر نمايي بدشان مي آمد

به اعتراف بسياري از شاگردان امام، معظم له از نفاق و رياكاري متنفر بودند و با اينكه ذاكر بودند اما پيش شاگردان ذكر نمي گفتند و تسبيح نمي گرداندند و نيز از حالت فقرنمايي بدشان مي آمد و با اينكه مدتهاي زيادي مبالغي مقروض بودند ولي به وضع ظاهري خود مي رسيدند . (9)

اگر جدال بود سكوت مي كردند

امام در مباحثات علمي كاملا اهل بحث و دقت بودند و مطالب را به طور دقيق بررسي مي كردند و به اشكالات پاسخ

ص: 618

مي دادند، ولي در جلساتي كه بحث به صورت خودنمايي و جدال مطرح مي شد ايشان سكوت مي كردند. اگر كسي سؤال مي كرد جواب مي دادند و الا ساكت بودند و گوش مي دادند . (10)

معيار اسلام بود

والاترين ارزش اخلاقي حضرت امام، معيار حب و بغض ايشان نسبت به اشخاص، تقوا و خدمت به اسلام بود. امام حتي فرزند و عيال خودشان را هم به همان معيار دوست داشتند. (11)

براي پست انقلاب نكرديم

امام ما را از تصدي پستهاي حساس منع مي كردند؛ مثلا دوست نداشتند دخترشان نماينده مجلس بشود. چون مي گفتند: «دلم نمي خواهد اين احساس و توهم پيدا شود كه به خاطر منسوب بودن به من، دخترم فلان پست را گرفته است. يا مي گفتند: «ما انقلاب نكرديم كه پست بين خودمان تقسيم كنيم و اصلا براي اينكه اين شايعه در ذهن مردم بوجود نيايد دنبال اين كارها نرويد . هزار جور كار ديگر هست كه مي توانيد آنها را انجام دهيد. (12)

اين مسجد را بايد احيا كرد

امام در يكي از سفرهايشان به محلات كه مصادف بود با ماه رمضان در مسجدي دور افتاده، متروك و بسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گلي نداشت به اقامه جماعت مي پرداختند. اين در حالي بود كه عده اي از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهر اقامه جماعت

ص: 619

بفرمايند. اما آن بزرگوار قبول نكرده و فرمودند: «در مسجد جامع كسي هست كه اقامه جماعت كند ولي در اين مسجد كسي نيست كه اقامه جماعت كند، لذا اين مسجد را بايد احيا كرد.» (13)

مسجد متروكه اي انتخاب كردند

به هنگام ورود امام به نجف همه علما و طلاب به ديدار ايشان مي آمدند. مدتي هم امام مشغول بازديد از آنها بودند. بعد از يكي دو ماه تقاضاهاي مكرري از ايشان جهت تدريس به عمل آمد و پيشنهاد شد كه در مدرسه آيت الله بروجردي نماز بخوانند و درس داشته باشند. امام پس از بررسي كامل، مسجد مرحوم شيخ انصاري را كه مسجد متروكه اي شده بود انتخاب و در آن به تدريس مشغول شدند. (14)

مي ترسيدم براي غير خدا گريه كنم

در شب شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي در مسجد هندي نجف مجلس فاتحه گذاشته بودند آقاي سيد جواد شبر منبر رفتند ايشان نقل مي كرد در اين مجلس كه امام هم در آن شركت كرده بودند روضه حضرت علي اكبر (ع) را خوانده و هفت بار هم در منبر به اين روضه اشاره و گريزهايي زده بود اما امام با نهايت آرامش در مجلس نشسته بودند. ايشان با آن گريزهاي متعدد مي خواست از امام گريه اي بگيرد كه دل ايشان سبك شود ولي موفق نشد با

ص: 620

اينكه مصيبت بزرگي بود يك عده كه حال امام را ديدند گفتند از بس مصيبت سنگين است امام شوكه شده و گريه شان نمي آيد ! لذا پس از مجلس خدمت امام كه به منزل تشريف برده بود عرض كردند. آقا شما امشب در روضه گريه نكرديد؟ ايشان فرمودند وقتي او روضه مي خواند به من نگاه مي كرد و من ترسيدم اگر گريه كنم براي غير خدا گريه كنم يعني گريه ام بابت مصيبت فرزندم باشد نه براي رضاي خدا. (15)

اگر براي خدا مي كنيد صبر كنيد

اوايل نهضت، بعضي از روحانيون در قم به زندان افتاده بودند كه مرحوم شهيد محلاتي هم از جمله آنها بود. امام در همان اوايل آنها را جمع كرده و فرمودند: «اگر براي من اين كار را كرديد و زندان رفتيد، من نه پاداشي دارم به شما بدهم، نه اينكه اقدامي مي توانم بكنم. خوب، التماس دعا! براي من اين كار را نكنيد. اگر براي خدا مي كنيد، صبر كنيد و از اين چيزها باكي نداشته باشيد و كار خودتان را انجام بدهيد» . (16)

لازم نيست بدانند

در جماران امام مي آمدند و بعد از نشستن با دست مبارك خود براي رزمندگان آجيل پر مي كردند . من مي گفتم: «اجازه بدهيد پشت آن بنويسيم كه اين آجيل توسط امام پر شده است، چون رزمندگان خوشحال

ص: 621

مي شوند.» اما ايشان مي گفتند: «نه» لازم نيست. (17)

پى نوشت ها

: .1 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني حضور ش .1 .2 آيت الله فاضل لنكراني. .3 حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي خميني نور علم دوره 3 ش .7 .4 آيت الله حسن صانعي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69. 14/3/ .5 حجة الاسلام و المسلمين توسلي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .6 حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني تحليلي از نهضت امام خميني ج .1 .7 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا ناصري پا به پاي آفتاب ج 4 ص 264 و .265 .8 آيت الله جعفر سبحاني حوزه ش .32 .9 سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 1 ص .69 .10 آيت الله ابراهيم اميني پيام انقلاب ش .105 .11 آيت الله بني فضل ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .12 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69. 17/3/ .13 حجة الاسلام و المسلمين توسلي حوزه ش 45 ص .52 .14 حجة الاسلام و المسلمين محتشمي ندا ش اول. .15 حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي موسوي اردبيلي ابركوهي. .16 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا ناصري پا به پاي آفتاب ج 4 ص .260 .17 زهرا مصطفوي.

ص: 622

اخلاق حسنه

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

بيخود چنين خوابي ديده اي!

در اواخر سال 1328 شمسي به مناسبت وليمه تولد نخستين فرزندم از امام دعوت كردم كه به خانه ما تشريف بياورند. جمعي از علما در اين جلسه حضور داشتند. يكي از علماي حاضر رو كرد به مرحوم حاج آقا مصطفي كه در آن روز نوجواني لاغر اندام بسيار ظريف الطبع و خنده رو و دوست داشتني بود و گفت: «آقا مصطفي شنيده ايم خواب عجيبي ديده اي، براي حاج آقا (امام) هم نقل كرده اي؟» مرحوم حاج آقا مصطفي نگاهي به امام كرد و منتظر اجازه ايشان شد. امام با گوشه چشم به وي نگاهي كردند. او گفت: «نه» آن عالم گفت: «بگو، حاج آقا اجازه مي دهند .» ولي مرحوم آقا مصطفي در حالي كه طبق معمول لبخندي بر لب داشت از گفتن ابا مي كرد و در واقع با نگاهي كه به امام مي نمود منتظر اجازه ايشان بود. علما اصرار مي كردند و امام ساكت و آقا مصطفي متحير و منتظر بود. در آخر مرحوم حاج آقا عبد الله آل آقا به امام گفت: «حاج آقا اجازه بدهيد بگويد. خواب عجيبي است و شنيدن دارد. خيلي ها شنيده اند .» امام همان طور كه ساكت و آرام به يك نقطه نگاه مي كردند تبسمي نموده و به

ص: 623

آقا مصطفي فرمودند: «چيه، بگو.» آن مرحوم گفت: «چند شب پيش خواب ديدم در مجلسي هستم كه تمام حكما و فلاسفه به ترتيب نشسته اند: فارابي، شيخ الرييس ابن سينا، بيروني، فخر رازي، خواجه نصير طوسي، علامه حلي، ملاصدرا، حاج ملا هادي سبزواري و عده زيادي ديگر (گويا سقراط و افلاطون و ارسطو از حكماي يونان را هم نام برد). در همين حال ديدم شما وارد شديد و حكما و فلاسفه همه بلند شدند و به استقبال شما آمدند و شما را بردند و در صدر مجلس نشاندند .» وقتي سخن آن مرحوم تمام شد امام رو به ايشان كرد و گفتند: «اين خواب را تو ديدي؟» گفت: «بله.» امام فرمودند: «تو بيخود چنين خوابي ديدي!» با اين سخن امام همه به سختي خنديدند و خود امام هم لبخندي زدند. (1)

نظر تربيت داشتند

امام در صحبتهايشان حتي اگر يك جمله خوش طبعي و شوخي مي كردند حتي در آن يك جمله هم نظر تربيت و سازندگي داشتند. (2)

تبسم زيبايي بر لب داشتند

آن شب در مدرسه علوي خبر آوردند كسي در عقبي حياط كوچك مدرسه را مي زند. آن زمان چون اسلحه نداشتيم، از آن در با چوب حفظ و حراست مي شد. خلاصه در را باز كردند. ديديم امام هستند، آن هم تنهاي تنها و

ص: 624

شايد حاج احمد آقا نيز همراه ايشان بود و از در ديگر آمده بود. صداي شوق انگيز «امام آمد، امام آمد» به همه رسيد و ده، بيست نفر از كساني كه در آن شب در مدرسه رفاه بودند، امام را دوره كردند و بنا كردند بوسيدن دست ايشان. امام نيز با وجود خستگي زياد با روي خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. تعجب مي كردم امام با اينكه از صبح تا آن موقع يك لقمه غذا و يك ليوان آب نخورده اند و با آن همه خستگي مسافرت و رفتن بهشت زهرا و سخنراني، چطور مي توانند با اين روي خوش با مردم برخورد كنند. من هم آمدم و دم در ايستادم و از فاصله يك متري مشغول تماشاي ايشان شدم، سالها بود كه امام را نديده بودم. اما نزديكتر نرفتم تا حداقل به قدر يك نفر هم كه شده مزاحمتي ايجاد نكنم . امام آمدند و رفتند طرف پله هاي سرسرا كه به طبقه دوم منتهي مي شد. حدود پنجاه الي شصت نفر پايين پله، مشتاقانه رهبرشان را نگاه مي كردند. امام از پله ها بالا رفتند، همين كه به پاگرد رسيدند، رويشان را به جمعيت كردند و چهار زانو نشستند روي زمين. حركت خيلي جالبي بود. وقتي همه ديدند كه امام روي زمين نشستند،

ص: 625

آنها نيز متوقف شدند. امام با تبسم محبت آميزي از آنها احوالپرسي كردند و شروع كردند به صحبت. آن ده، پانزده دقيقه اي كه امام در روي پله ها با تبسم زيبايشان برايمان صحبت كردند، از خاطرات جالب و فراموش نشدني من است. (3)

هميشه متبسم بودند

امام بسيار با متانت بودند. ما هر موقع خدمت آقا مي رسيديم، تبسم بر لبان امام نقش داشت . (4)

با خوشرويي ما را مي پذيرفتند

امام به ما اجازه داده بودند در هر وقت از شب با يك «يا الله» گفتن خدمتشان برسيم. گفته بودند: «وقتي شما با من كار داريد فقط «يا الله» بگوييد و بياييد» . وقتي ما «يا الله» مي گفتيم، منتظر مي شديم كه ايشان بگويند: «بسم الله» ، آن وقت وارد مي شديم و آن مراقبتي كه بايد مي كرديم، انجام مي داديم و بر مي گشتيم. من در تمام اين اوقات استثنايي، نديدم كه ايشان اخم بكنند يا روي ترش به ما نشان دهند، بلكه با كمال خوشرويي ما را مي پذيرفتند و اين حاكي از نهايت صبر و شكيبايي ايشان بود. (5)

بيا با هم صحبت كنيم

يك وقت يكي از آشنايان به منزل آمد و چون نسبت به مسأله اي معترض بود كمي بلند صحبت مي كرد و نظرات خود را ابراز مي نمود. امام با اينكه در دوران كسالت و نقاهت بسر مي بردند

ص: 626

با آرامش و ملايمت به او فرمودند: «چرا ناراحتي مي كنيد؟ حالا بياييد با هم صحبت كنيم، بالاخره يكجوري با هم كنار مي آييم» . (6)

مي خواهيد پيري را معالجه كنيد!

امام ناراحتيهاي جسمي اي را كه داشتند خودشان احساس مي كردند كه مطابق با سنشان هست . ما وقتي از اين امر جويا شديم با لبخند و تبسم مليحي مي گفتند: «اين ضعف به دليل پيري است و شما مي خواهيد پيري را معالجه كنيد، نمي توانيد» . (7)

در بيماري لبخند مي زدند

امام وقتي كه روي تخت بيمارستان بودند وقتي تا مغز استخوانشان از درد مي سوخت، با هر كس كه ملاقات مي كردند حتما لبخند مي زدند. (8)

هرگز اعتراض نمي كردند

امام واقعا خلق و خوي محمدي داشتند. در تمام اين مدتي كه ما در خانه ايشان بوديم و اغلب كارهايي را كه براي ايشان مي كرديم و با آن عمل جراحي مشكلي كه داشتند هرگز نشد كه خم به ابرو بياورند. ما به خاطر احترام خاصي كه براي امام قايل بوديم قبلا به ايشان مي گفتيم كه مثلا بنشينيد و يا اگر مي توانيد راه برويد و... هرگز نشد كه اعتراضي بكنند. هميشه در كمال احترام با ما برخورد مي كردند. و واقعا مي توانم بگويم كه از نظر من بيماري نمونه بودند. و من تصور نمي كنم كه كسي بتواند تا اين حد در مقام رضاي الهي

ص: 627

باشد و تحمل درد داشته و چنين خلق و خويي را دارا باشد و كاري نكند كه ما از او دل چركين بشويم. (9)

پى نوشت ها

: .1 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا سجادي اصفهاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .6 .2 آيت الله محمدي گيلاني. .3 آيت الله خامنه اي شاهد بانوان ش .167 .4 خادم (از محافظين بيت امام) در رثاي نور ص .65 .5 دكتر پورمقدس پاسدار اسلام ش .96 .6 زهرا مصطفوي حضور ش .1 .7 دكتر حسن عارفي. .8 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني يادواره اربعين ارتحال امام. .9 دكتر كلانتر معتمدي پيشين.

ص: 628

اخلاق و عرفان از ديدگاه امام خمينى (ره)

اشاره

مجله كيهان فرهنگى، شماره 212 همتى، همايون امام خمينى (ره) معتقدند كه ارزش هاى كلى اخلاقى را مى توان با عقل فهميد و اثبات كرد. فطرت الهى آدمى را قبول دارند و در اين فطرت شناخت، تميز و تشخيص فجور و تقوا به آدمى الهام شده است: «فا لهمها فجورها وتقواها» . اين قدرت شناخت، اين شعور اخلاقى، نيرو و «حس اخلاقى» (حژذحث دچزرت) و به تعبير ژان ژاك روسو (حح ذحخحژرا) يا وجدان اخلاقى كه از او به بعد در «دانش فلسفه اخلاق» مطرح شد، مورد تاييد حضرت امام (ره) هست. يعنى ايشان، انسان را داراى يك «فطرت الهى» مى دانند كه اگر در شرع هم نيامده بود و معرفى ارزش ها و ضدارزش هاى اخلاقى ناگفته مانده بود، خود آدمى مى توانست برخى از ارزش هاى كلى ومادر را تشخيص بدهد مثل «العدل حسن و الظلم قبيح» ، برخلاف اشاعره كه كل ارزش هاى اخلاقى را شرعى مى دانستند نه ذاتى، اما معتزله و شيعه معتقد بودند كه آدمى داراى قوه دراكه و نيروى درك و دريافتى آنچنان است كه قدرت تشخيص برخى از مبانى و اصول اوليه اخلاق را دارد. اما حضرت امام (ره) از سويى عقل گرايانه به مساله مى انديشند و به مبانى فلسفى ملتزم و وفادارند ولى اين را پسنديده نمى بينند. از سوى ديگر معتقدند كه

ص: 629

برخى ارزش ها هست كه براى شناخت آنها و معيار تميز و تفكيك آنها نيازمند شرع هستيم. به زبان اصوليون شيعه، برخى «مستقلات عقليه» اند و برخى «استلزامات عقليه» . برخى بديهيات عقليه هستند كه شرع هم اگر به آنها حكم كند درواقع ارشاد به حكم عقل كرده است و به اصطلاح، حكم ارشادى است نه حكم مولوى. اما برخى امور هستند كه اينها را ما نمى توانيم از پيش خود و مستقل از شرع و با قطع نظر و غمض نظر از شرع و شريعت به آنها پى ببريم. شناخت اينگونه ارزش هاى اخلاقى، رذيلت ها و فضيلت ها، محتاج تبعيت و التزام به شرع مبين است، لذا مى توان گفت كه حضرت امام تابع تئورى اى هستند كه در «فلسفه اخلاق» معاصر به آن (ش زرحخژ حذچذذرح حذخسخا) گفته مى شود يعنى «نظريه فرمان الهى» . حضرت امام درواقع مكتب اخلاقيشان نه فلسفى و عقل گرايانه محض (ح خژژخدچذرخژچث) و نه اشعرى مسلك است و نص گرايان محض (ح خژژخدچس ژس حث) است كه هيچ سهمى و مدخليتى براى عقل قايل نباشد، بلكه تلفيقى است از نوعى اخلاق فلسفى، استدلالى و عقلانى به ضميمه فرمان ها و اوامر و نواهى شرعيه و دستورات الهى. لذا اخلاق امام (ره) اخلاق دينى است، نه غيردينى و سكولار. اين اولين تفاوت بين اين مكتب اخلاقى با مكتب اخلاق ارسطويى است

ص: 630

كه در اين مكتب از ماثورات و از داده هاى وحى، آموزه ها و يافته هاى وحيانى استفاده مى شود، مثلا بحث «تقوا» را شما در مكتب اخلاق ارسطويى نمى بينيد. بحث تقوا و ضبط نفس، مراقبه، محاسبه، مشارطه، مؤاخذه كه امام در كتاب «چهل حديث» در باب «جهاد اكبر» اينهارا «اركان اربعه سلوك» و تهذيب نفس مى دانند. نخست، مشارطه با نفس و بعد، مراقبه براين شرطى كه با نفس گذاشته است آدمى، كه بندگى كند، معصيت را كنار بگذارد و بعد محاسبه و حسابرسى از نفس و بعد مؤاخذه كه اگر تخلفى يا تمردى و معصيتى از نفس سرزده، براى آنكه پيمان بندگى با خدا بسته است، اگر اين ميثاق بندگى را نقض كرده است، او را مؤاخذه كند. اينها كجا در اخلاق ارسطويى و كتاب «اخلاق نيكوماخوس» او هست؟ در متن انگليسى آن، كه من در اختيار دارم، او به تعريف (ژحس ژزخسحذچ حح خج) رذيلت و فضيلت مى پردازد، بعد خير (حررب) را بحث مى كند، خير مطلق و خير همگانى، بعد (ذچحت حخژ ح ر ش زرحخژ حخث) يعنى مسئله اعتدال و تعادل و بعد هم مساله معروف (ژژذخررچب) يعنى سعادت موردبحث قرار مى گيرد، اما بحث تقوا كجاست؟ ذكر كجاست؟ مراقبه كجاست؟ محاسبه كجاست؟ نه در اخلاق نظرى و نه در اخلاق عملى ارسطو مسايلى مثل لقاءالله،

ص: 631

فلاح، وصول كه در «دعاى عرفه» امام حسين (ع) آمده است: تهجد، نماز شب، دستورالعمل ها و آداب و توصيه هاى عملى براى معالجه بيمارى هاى اخلاقى و روحى، روزه گرفتن ها، نمازهاى مستحبى، دعاها، اينها در اخلاق ارسطويى نيست. از حيث نظرى هم ما، در اخلاق ارسطويى مسايلى مثل تقوا، ذكر، لقاء، عشق و مانند اينها را نمى بينيم. ولى در اخلاقى كه در آثار حضرت امام (ره) به خصوص در احاديث اخلاقى اى كه در كتاب «اربعين يا چهل حديث» شرح شده اند همه اينها را مى بينيم. به نظر من، حضرت امام در علم اخلاق دو كار مهم كرده اند: يكى تعديل اخلاق فلسفى و استدلالى و پيوند و تلفيق آن با داده هاى وحى و احكام شرعى و فقه، زيرا اخلاق عقل گرايانه و استدلالى محض به خصوص در تعيين و تشخيص مصاديق و جزئيات رذايل و فضايل با مشكل روبه رو مى شود و عقل در آنجا از سير و از تك و تاز باز مى ماند. و براى همين است كه ما نياز داريم به يافته ها و آموزه هاى وحيانى مراجعه كنيم، همه ارزش ها و ضدارزش هاى اخلاقى را نمى توان بر عقل بنا كرد وگرنه نيازى به وحى نبود. من البته نمى خواهم مثل كانت بگويم كه دين، همان اخلاق است، به نظر من، اخلاق جزيى از دين است، بخشى از دين است.

ص: 632

دين احكام سياسى و اجتماعى هم دارد. ابعاد عرفانى، اساطيرى و نمادين هم دارد، بخش اعتقادات و معرفتى و شناختارى هم دارد، فراتر از اخلاق است، قطعا ولى اخلاق، جزء مهمى از دين است. و به همين سبب است كه پيغمبر (ص) فرمود: «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» . و بدينسان آن حضرت هدف بعثتشان را تكميل و به تحقق رساندن ارزش هاى اخلاقى بيان فرموده اند. خوب در كنار اخلاق ارسطويى مى توان از مكاتب ديگر هم نام برد مثلا اخلاق (ش خ ردرخژذرحا) يا وظيفه شناسى كه خودش نيز اقسامى دارد. مثل: عمل نگر (ش خ ردرژذرحا - ژح آ) و قاعده نگر (ش خ ردرژذرحا - حدس ث) اين مباحث را البته در كلاس هاى «فلسفه اخلاق» بايد تدريس كرد. ابتكار مهم امام (ره) يكى تعديل، تصحيح، تكميل و تعميق اخلاق ارسطويى بوده است و يك هم پيوند دادن آن با آموزه هاى فقهى، شرعى و وحيانى. ديگر كار مهم ايشان، نوعى تاسيس و تدوين يك نظام اخلاقى به سبك عرفان يعنى پيوند زدن اخلاق با عرفان، كه اخلاق به سبك توحيد و «اهل الله» و عارفان است. كه در آثار حضرت امام، مثل «آداب الصلوة» و كتاب «اربعين حديث» و نيز نامه هايى كه ايشان به نزديكان و بستگانشان نوشته اند ديده مى شود. يعنى درست همانگونه كه «از مقامات توكل تا فنا/ پله پله

ص: 633

تا ملاقات خدا» عارف به جايى مى رسد كه از «فنا» هم فارغ مى شود و به مقام «فناء عن الفناء» و بلكه «فناء عن الفنائين» مى رسد كه به تعبير قونوى در كتاب «مفتاح» : من رزق الطهارة حتى عن الاخلاص فقد رزق الخلاص» : اگر كسى از ديدن و رؤيت كمالات خود رست، آنگاه به راستى رسته است. وگرنه اگر كسى به كمالات برسد ولى هنوز رؤيت كمال و رؤيت نفس كند و خود را ببيند، خويش را در ميانه حايل ببيند و به خود التفات داشته باشد، كمالات را از خود بداند و به خود بگيرد و از خود ببيند، چنين شخصى هنوز رسوباتى از ناخالصى ها و خودكامگى و سطوت نفس در او باقى است: در ره عشق از آن سوى فنا صد خطر است تا نگويى كه چو عمرم به سر آمد رستم تا علم و فضل بينى بى معرفت نشينى يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستى «حافظ» چنين نيست كه با رسيدن به «مقام فنا» كار تمام شده باشد و آدمى از شر نفس و سيطره نفس خلاص شود، بلكه تازه مشكل در اين است كه اين كمالات را كه از خدا گرفته است به خويش نسبت دهد و استفاده و سوءاستفاده هاى نفسانى از آنها بكند، يعنى مشكل

ص: 634

رؤيت نفس. اين خود بالاترين حجاب است و از «حجب نوريه» است. حضرت امام، نوعى نظام اخلاقى در «الهى منك اطلب الوصول اليك» : خدايا از تو وصول و رسيدن به تو را مى طلبم. يا در «مناجات شعبانيه» است كه: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى ثخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواضا معلمة بعز قدسك» آثارشان ارايه داده اند كه در واقع بعد از مرحله اى كه بر شانه هاى ارسطو مى ايستند و اخلاق استدلالى و فلسفى او را تلطيف مى كنند، جامه اى از شريعت بر آن مى پوشانند، كسوتى از فقه بر آن مى پوشانند، «به سبك عارفان، آن را منزل به منزل در قالب مقامات و مراحلى براى حركت و سير نفس از «يقظه» يا «عزم» يا «اراده» تا مقام «فناء فى التوحيد» بيان مى كنند. لذا حركتى كه در نظام اخلاقى امام هست، يك اخلاق استاتيك و ساكن و جامد نيست، نوعى سير، رفتن و شدن است، نوعى صيرورت (خ ذخذرح حآ) گذار (حخ چژژچت) است و لذا به اعتقاد من، امام (ره) اخلاق را با عرفان پيوند مى دهند، در حالى كه در زمان ارسطو، اخلاق علمى بود كه موضوع آن يا سعادت بود يا شناخت رذايل و فضايل. خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب «اخلاق

ص: 635

ناصرى» مى گويد كه موضوع علم اخلاق، يكى از اين دو چيز است يا رذايل و فضايل و ارزش ها و ضدارزش هايى مثل حسد كه يك رذيلت است يا اخلاص و صدق كه اينها فضيلتند، دروغگويى رذيلت است، پاكدامنى و عفت، راستگويى، فتوت و رادمردى، فضيلت است. موضوع علم اخلاق نيز يا شناخت رذايل و فضايل است يا نفس رذايل و فضايل و ملكات نفسانى است يعنى خلق و خوهاى نفسانى و حالات نفسانى يا موضوع علم اخلاق «نفس» است، من حيث الرذايل والفضايل يا من حيث الصحة و المرض» : روح آدمى از آن حيث كه مى تواند آراسته شود به فضيلت هاى روحانى و معنوى يا بيمار و مبتلا شود به آلودگى هاى اخلاقى، اما در واقع، در نظام اخلاقى حضرت امام (ره) ديگر موضوع علم اخلاق، رذايل و فضايل نيستند، موضوع علم اخلاق «معرفةالنفس» است براى نيل به «معرفةالرب» و بلكه «لقاءالله» . و اينجا است كه اخلاق و عرفان با هم گره مى خورند. روش درمان هم روش تجربه شده اى است كه از ائمه (ع) گرفته شده است. بخشى از آن را، علم فقه تعيين مى كند، بخشى از آن را احاديث و ادعيه، نوافل و مراعات آداب شريعت. آدمى مى تواند رذيلت را از خود، دور بسازد. پس بنابراين، از حيث موضوع و روش، از حيث مفاهيم و

ص: 636

مسايل و غايت و هدف، بين مكتب اخلاقى حضرت امام (ره) كه اخلاقى استدلالى، شريعت مآبانه و مدارانه و عارفانه و لطيف است با اخلاق استدلالى و ارسطويى تفاوت هاى مهم و متعدد و معتنابهى وجود دارد. من به مقايسه ديگر تئورى هايى كه ما در «فلسفه اخلاق» درس مى دهيم، مثل «شهودگرايى» (ذژخذرخژخس ژذپ) جورج ادوارد مور نمى پردازم و اگر بخواهم مقايسه كنم بحث زياد طول مى كشد. اما امام يك عارف بوده است اين سخن را نه از سر ارادت مريدانه و عشق سوزانى كه در درون جان و ژرفاى ضميرمان نسبت به آن پير راه دان و مرشد غيب بين، احساس مى كنيم، به زبان مى آوريم; امام به دلايلى و با استناد به قراين و مؤيدات فراوانى، يك عارف بوده است. همانطور كه مى دانيد حضرت امام (ره) استادان و مرشدان بزرگى داشته است. مثل: مرحوم آيت الله شاه آبادى بزرگ، ميرزا جواد ملكى تبريزى و آقا سيدابوالحسن رفيعى قزوينى. و كيست كه نداند همه كسانى كه راهيان «حكمت متعاليه» هستند و مشرب عارفانه فيلسوف بزرگ صدرالدين شيرازى را پذيرا شده اند، بايد گامى هم در عرفان زده باشند، چون «حكمت متعاليه» غير از حكمت عاميانه و متعارفه و فراتر از استدلال و عقل محض است. خود ملاصدرا تعبيرى دارد كه: «نحن ردنا مع البرهان كشفا» : يعنى ما علاوه

ص: 637

بر برهان، سير عقلى و استدلال كشف، مشاهده را هم اضافه كرديم و در كتاب «شواهد الربوبيه» جايى كه از ارسطو مطلبى را نقل مى كند كه: «من فقد حسا فقد فقد علما» چنين مى افزايد كه ما مى گوييم: «من لاكشف له لا علم له» . اين بيان صريح ملاصدرا در كتاب «الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكية» است كه دومين كتاب ارجمند و بزرگ فيلسوف بزرگ عصر صفويه است. هركس به مقام مكاشفه نرسيده و علم او صرفا از لابه لاى اوراق كتب فراهم آمده، گامى در سلوك و بندگى و صراط عبوديت برنداشته و به معرفتى نيز نرسيده است. مولاناى بزرگ گفت كه: از قدح هاى صور كم باش مست تا نگردى بت تراش و بت پرست! مولانا هشدار مى دهد كه تو جام بعد از جام، باده صورت مى نوش و مفهوم نوش مى كنى اين صورت چيست؟ تصاويرى كه ذهن ما از واقعيت هاى پيرامون مى سازد. صور ادراكيه، صور ذهنيه، صورت هايى كه از اشياء و واقعيتها در ذهن خود داريم، زيرا خود واقعيت كه در ذهن ما نمى آيد، مفهومى از آن (ژرحذرا) يك تصور از آن در ذهن ما نقش مى بندد كه همان علم ارتسامى و حصولى است و علمى است كه به قول آن دزد كه به غزالى گفت برو علمى بياموز كه كسى نتواند آن

ص: 638

را از تو بگيرد. امام غزالى وقتى كه مخفيانه و ناشناس، كرسى تدريس و كلاس درس در بغداد را ترك گفت در حالى كه موقعيت و شهرت و نفوذ او به گونه اى بود كه به اصطلاح امروزى ها يك استاد صاحب كرسى (ذچذزخچخا) بود كه در حدود هزار تا هزار و پانصد دانشجو در سر كلاس او شركت مى كردند و استاد با نفوذ ى هم بود در دربار خليفه كه هرگاه اراده مى كرد مى توانست بدون تعيين وقت قبلى با خليفه ملاقات كند. اما وقتى آن دغدغه هاى مقدس و ناب در او بيدار شد و دردطلب به جانش افتاد ديد كه اين علم هاى رايج و قيل و قال مدرسه، او را اقناع نمى كند و ناشناس و گمنام از شهر خارج شد و سر به بيابان گذاشت و دوره بيابان گردى و خلوت گزينى خود را آغاز كرد و در سر راه هر چه داشت دزدان بردند، توبره اى هم داشت كه چند كتاب را در آنجا گذاشته بود. رئيس دزدان آن را هم برداشت غزالى گفت كه آنها علم من است و اگر مى شود به من بازگردانيد. رئيس دزدان خنديد و گفت برو علمى بياموز كه نتوان آن را دزديد. و بعدها خود غزالى مى گفت كه من مرشدم، يك دزد بود. بعدها كه به مدرسه هاى دمشق

ص: 639

و حلب رفت و متولى بود در مسجد و جاروكشى مى كرد، مى گويد، طلبه ها را مى ديدم كه مشغول بحث درباره كتاب «المستصفى فى علم الاصول» اند يعنى كتاب خود من را مباحثه مى كردند و آنها هنگام مباحثه با يكديگر مى گفتند: قال الغزالى و من در دل با خود مى گفتم: «مات الغزالى» ، يعنى غزالى مرد. حال من اكنون برون از گفتن است! غزالى كنونى، كس ديگرى است. ما جامه نمازى به سر خم كرديم وز خاك خرابات تيمم كرديم باشد كه در اين ميكده ها دريابيم آن عمر كه در مدرسه ها گم كرديم! حافظ هم مى گويد: از قيل و قال مدرسه حالى دلم گرفت يك چند نيز خدمت معشوق و مى كنم! عارف، كسى است كه به دنبال ديدار با خداست و به شناخت مفهومى (دچس ژرحح ذرا) و ذهنى از خدا قانع نيست. امام حسين (ع) در آن قطعه پايانى «دعاى عرفه» مى فرمايند كه: «تعرفت الى فى كل شىء حتى لااجهلك فى شىء فرايتك ظاهرا فى كل شىء» : خدايا من مى خواستم به سوى تو بيايم اما: امرتنى بالرجوع الى الاثار فحصلنى بعد المزار: ولى تو مرا به شناخت آثارت رجوع دادى، آثار تو گر چه آيينه وجود تواند اما التفات و توجه به آثار نوعى غفلت از خود توست و من خود تو

ص: 640

را مى خواهم نه آثارت را. «فاجمعنى بخدمه توصلنى اليك» يا «فاجذبنى بخدمة توصلنى اليك: خدايا مرا با انجام خدمتى به وصل خويش نايل گردان. مى بينيد سخن از وصال است و مى گويد: «تعرفت الى فى كل شىء» : خدايا در هرچيزى خود را به من نماياندى، چون هر چه هست جلوه توست و ظهور توست، آن چيست كه تجلى تو نباشد؟ آن كجاست كه خالى از ظهور تو باشد؟ جهان و هر چه در آن است يك ظهور است و بس و يك فروغ رخ ساقى است، كه در جام افتاد. خود را به من در هرچه نگريستم شناساندى و نماياندى تا تو را در مشاهده و رؤيت هيچ شيئى از ياد نبرم و از تو غافل نباشم. سپس تو را در همه جا و همه چيز ظاهر و جلوه گر ديدم: «فرايتك ظاهرا فى كل شيىء» . كى رفته اى زدل كه تمنا كنم ترا كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را با صدهزار جلوه برون آمدى كه من با صدهزار ديده تماشا كنم تو را «فروغى بسطامى» استادم حضرت آيت الله روشن (ره) در جلساتى كه به مثل، عزيزتر از شب قدر بود براى اين حقير آن موقع جوانكى حدود 20 ساله بودم و در درس پيرى هشتادساله كه همدرس امام و شاگرد

ص: 641

آيت الله شاه آبادى، ميرزا مهدى آشتيانى و بسيارى از بزرگان ديگر مثل آقاميرزا طاهر تنكابنى بود، شركت مى كردم. ايشان مكرر نمط نهم كتاب «اشارات» را براى من از بر مى خواند و بنده هم رفته رفته اين بخش از كتاب را حفظ كردم تربتش همواره از شمع غفران الهى پرنور باد. (رحمةالله عليه رحمة واسعة) . ابن سينا در نمط نهم، «النمط التاسع فى مقامات العارفين» بعد از نمط هشتم كتاب «الاشارات والتنبيهات» كه «فى البهجة والسعادة» است مى گويد: آن كس كه فقط به دنبال ترك لذت هاى دنيايى است، اما لذت هاى اخروى را مى خواهد زاهد است. ابن سينا زاهد را سوداگرى بيش نمى داند: «الزهد عند غيرالعارف معاملة ماكانه يشترى متاع الدنيا بمتاع الاخره» . زهد غيرعارف سوداگرى و تجارت است. او لذت هاى زودگذر و محدود دنيايى را وا مى نهد و از آنها دست مى كشد تا به لذت هاى نامحدود و بى كران و پايدار آخرت برسد. پس او لذت پرست، نفس پرست، خويشتن خواه و خودكامه است، هنوز از سطوت نفس نرسته است و درپى خطوظ نفسانى است. دليل دوم اين كه حضرت امام (ره) آثارعرفانى از خويش به جا نهاده است، مثل «سر الصلوة» ، شرح دعاى سحر، «مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية» . و «تعليقه» برآثار مهمى مثل «فصوص الحكم» محى الدين ابن عربى كه به تعبير شهيد

ص: 642

مطهرى در كتاب «تماشاگه راز» يا «عرفان حافظ» ، بنيانگذار عرفان نظرى است در اسلام. او صاحب كتاب «فتوحيات مكيه» و «فصوص الحكم» و رساله هاى ديگر است. شگفت مردى است در تاريخ عرفان، بلكه در تمام فرهنگهاى بشرى، عجيب است، اين مرد با اينكه شاعر نبوده، عارف بوده، حرفه او ادبيات و شعر نبوده ولى پروفسور عثمان يحيى كه اخيرا فوت كرد در جايى اظهار داشته كه غير از ديوان شعر او به نام «ترجكان الاشواق» و دو جلد شرحى كه دارد به نام «ذخائر الاعلاق فى شرح ترجمان الاشواق» ، مجموعه اشعارى كه در آثار او ذكر شده اگر جمع شود نزديك به سى جلد خواهد شد. يعنى از مجموعه آثار ويليام شكسپير اديب مشهور انگليسى كه بيست و دو جلد است، بيشتر خواهد شد. درحالى كه شكسپير، اديب رسمى و اديب محض است و ابن عربى عارف است نه اديب و شاعر حرفه اى و رسمى. حضرت امام با آثار اين عارف از جوانى دمخور و دمساز بوده است، حتى آن غزل معروف «خال لب» را از اين بيت ابن عربى الهام گرفته است. اينكه: من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم «ديوان حضرت امام خمينى (ره)» ابن عربى سروده است: مرضى من مريضة

ص: 643

الاجفانى عللانى بذكرها عللانى اين غزل در ديوان «ترجمان الاشواق» ابن عربى هست «مريضة الاجفان» ، بيمارى چشم عين همين تدبير در آنجا به كار رفته است، خوب عرفا به يك حقيقت مى رسند، آنجا ديگر كثرتى درميان نيست. اختلاف خلق از نام او فتاد چون به معنى رفت آرام اوفتاد كثرتى نيست آنجا. عارفان با اختلاف مراتب و درجاتى كه دارند همه يك حقيقت را شهود مى كنند، منتهى «العطيات بذر القابليات» ، به قدر استعداد و ظرفيت خودشان مشاهده مى كنند. پس دليل دوم، وجود آثار عرفانى از حضرت امام است كه زبان عرفانى، اصطلاحات عرفانى و تعبيرات و ترمينولوژى عرفانى، مفاهيم و انديشه هاى عرفانى در آنها به كار رفته است. دليل سوم: تربيت شاگردانى است در عرفان. استادم حضرت آيت الله جوادى آملى مى فرمودند كه حتى در درس اصول، گاه كه مباحث به بحث هاى فلسفى مثل «قاعده الواحد» كشيده مى شد، «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» ، يا گاهى به تناسب بعضى بحث ها، قاعده «بسيط الحقيقة» مطرح مى شده است كه: «بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشيى منها» . مى ديديم كه حضرت امام (ره) گوى سبقت از همگان مى ربايد. متوجه مى شديم كه ايشان نه تنها فقيه و اصولى و فيلسوف ماهرى است كه عارفى است واصل، عارفى است كامل، كه هم عرفان را خوب هضم كرده

ص: 644

و حقايق را با دل دريافته و هم طى مراتب و مراحل كرده، به وادى سلوك قدم نهاده و به عاليترين مراتب و درجات عرفانى رسيده است يكى از بزرگان به من مى گفت در يكى از حجره هاى حضرت معصومه (ع) قبل از سال چهل و يك، حضرت امام كتاب «شرح منازل السائرين» عبدالرزاق كاشانى را با متن «منازل السائرين» خواجه عبدالله انصارى براى عده اى از خواص كه شمار آنها به ده نفر نمى رسيد به طور خصوصى تدريس مى كرده اند و فرزند بزرگ آيت الله شاه آبادى چندين سال قبل در منزلشان در قم براى من تعريف مى كردند كه كتابى را كه تقريرات درس مرحوم پدرم بود به نام «منازل السالكين» و امام نوشته بودند كه در حمله ساواك به منزل امام مفقود شد و از بين رفت. اين كتاب براى امام آن قدر عزيز بود كه (اين عين تعبير آيت الله شاه آبادى است كه از خود ايشان شنيدم چند سال پيش كه خدمت ايشان به قم رفته بودم) كه مى فرمودند اين كتاب منازل، از احمد براى من عزيزتر بود، حالا آن كتاب، حاوى چه اسرارى بوده است؟ نمى دانم. و ايشان مى گفت هرچه گشتم بعدها ديگر آن را پيدا نكرديم. دليل چهارم كه در واقع جزء مؤيدات است، آن حالات خاص عرفانى است كه از حضرت

ص: 645

امام نقل شده و اينها را گاه به درايت مى توان گفت، نه از روايت. يعنى نزديكان ايشان كه شاهد اين حالات بوده اند از اين امور نقل كرده اند.پس در حالات ايشان، حالات عارفانه وجود داشته است، اما عرفان يك نوع معرفت قلبى و «علم حضورى» است. و در تعريف آن گفته اند كه عرفان: «هوالعلم بالله من حيث تجلياته و آثاره و اطوراه علما حضوريا.» عرفان، شناخت تجليات خداست، چون به ذات خدا كسى راه ندارد. گفته اند كلام كه به خدا و ذات خدا رسيد، سكوت كنيد بحث از ذات خدا مثل بحرپيمايى است و: آشنايان ره عشق در اين بحر عميق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده! اما در عرفان، مكتب ايشان عمدتا همان مكتب محى الدين ابن عربى بوده است. يعنى در عرفان نظرى، قايل به «وحدت وجود» بوده اند، وحدت شخصيه نه وحدت تشكيكيه، مراتبى كه ملاصدرا در «اسفار» مى گويد آن چيز ديگرى است، آن را با استدلال و برهان نمى شود بحث كرد. تشكيك عامى و خاصى و اصطلاحات ديگر، وحدت شخصيه بوده است كه: ليس فى الدار غيره الديار. يك وجود نامتناهى، نامحدود غنى بى نياز كه هستى، ذاتى اوست و وامدار هيچ وجودى نيست، وجود او محدود به هيچ حدى نيست، فوق لايتناهى بما لايتناهى است عبدتا و شدتا و

ص: 646

مدتا به قول حكيم سبزوارى در كتاب «شرح منظومه» ، او از نامتناهى هم بالاتر است، تنها اين وجود است كه حقيقتا موجود است و بقيه هرچه هستند پرتوهاى او هستند، مثل پرتوهاى شمس. او نيز يك خورشيد است، در اين عالم نورپاشى كرده است و ذرات عالم را آشكار و هويدا ساخته است. يك فروغ رخ ساقى است، كه در جام وجود در جام اين عالم طبيعت افتاده است. اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه درجام افتاد! اين همان ظل ممدود و فيض مقدس و وجود منبسط است كه درعرفان مى گويند. پرتوهاى خورشيد، خورشيدهاى جداگانه و مستقلى در برابر خورشيد نيستند: اگر هستند شعاع اويند پرتو اويند، نه خورشيد دوم و سوم و چهارم در مقابل خورشيد اول، شمس واقعى، يكى است. مثل آينه اين آرايشگاههاى مردانه كه چند آينه درمجاور هم هستند و آدمى خود را به صورت بى نهايت آدم و افراد متعدد در آن مشاهده مى كند در صورتى كه فقط يك شخص و يك فرد در جلو ميز نشسته است. و ما الوجه الا واحدا غير انه اذا انت عدت المرايا تعددا. صورت يكى است، چهره يكى است اما وقتى آينه ها فراوان شد، آن وقت چهره ها هم فراوان

ص: 647

مى شود. لذا براى عارف وحدت، امرى حقيقى و كثرت، امرى اعتبارى است. حضرت امام، اساس و مبانى عرفان ابن عربى را پذيرفته بودند، بحث وحدت وجود، بحث حقيقت محمديه (ص) انسان كامل، بحث اسماء و صفات، بحث عالم مثال، اقسام كشف، كشف صورى، كشف معنوى، اقسام تجلى، كيفيت سير و رياضيات تا رسيدن به خدا، اصطلاحات عرفانى كه اينها را قيصرى در «شرح فصوص» بيان كرده و در «رسائل» هم آورده است. موضوع عرفان هم حق تعالى است، منتهى «لا من حيث ذاتة» بلكه «من حيث تجلياته» ، عرفان نوعى خداشناسى است، منتهى خداشناسيش با خداشناسى كلامى و فلسفى فرق دارد، خداشناسى متكلمانه و فيلسوفانه، مفهومى استدلالى و ذهنى است، خداشناسى عارفانه، قلبى است، شهودى است، نه با ذهن و فكر. علم راه او و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش! حاصل تتبع و تحقيق و مطالعه و غورو مقايسه بنده اين است كه ، حضرت امام از عرفان ابن عربى فراتر رفته است و اين قالب ها را شكسته است. و سخت بدان اعتقاد دارم حضرت امام در ديوان اشعارشان يك نوع عرفان عاشقانه را بيان مى كنند. اشعار او سرشار از سوز و گداز و سخن از غم فراق و درد هجران و شوق وصال است. عارفى دلسوخته و به

ص: 648

جان آمده از درد فراق است كه اين درد را زار مى مويد و با تضرع و زارى و انكسار از درگاه حق مى خواهد كه او را به وصال خودش برساند و اين فرصت وصل را از او باز مى گيرد. اما در آثارى كه مثل «تعليقه در مصباح الانس» تاليف ابن حمزه فنارى دارند كه خود آن كتاب نيز شرحى است بر «مفتاح الغيب»

ص: 649

صدرالدين قونوى عارف بزرگ همعصر مولانا و تعليقه اى كه بر «شرح فصوص» قيصرى نگاشته اند، بر شرح قيصرى بر «فصوص الحكم» ابن عربى، در انجام امام (ره) يك عارف فيلسوف مآب استدلالى است كه بر نهج و منهج عرفان ابن عربى سلوك مى كند. البته جا به جا هم با ابن عربى دست و پنجه نرم مى كند و هم بر قيصرى، ابن عربى و قاضى سعيد قمى اشكال مى كند و حتى بر شيخ استادش آقاى شاه آبادى و ميرزا جواد ملكى تبريزى و ديگران نيز نقدهاى علمى دارد. يعنى آن روحيه نقادى علمى و دقت عالمانه در امام هست ولى در ديوان اشعار، نشانى از اصطلاحات عرفانى مثل احديت و واحديت و بحث هاى فنى و فيلسوف مآبانه و پيچيده در باب وحدت وجود و تجلى و اسماء و صفات و امثال اينها نيست، بلكه سخن از درد هجران و شوق فناست: بيخود از خود شدم و كوس اناالحق بزدم همچو منصور خريدار سر دار شدم اينجا ظهور شخصيت عارفى است كه در راه يار و معشوق حتى از آبرويش هم مى گذرد. يادتان هست كه هنگام پذيرش قطعنامه فرمودند: «خدايا اگر من آبرويى هم داشتم در راه تو دادم» . اين نهايت سير است و در همانجا آرزوى مرگ مى كند كه اول وصال

ص: 650

است براى عارفان، اول لقاء و ديدار است و مى گويد كه خدايا طعم تلخ اين روزهاى غمگين را با شهد وصال خودت جبران فرما. به اين جملات خوب دقت كنيد: اين زبان، زبانى نبود كه به گزافه باز شود و مبالغه گويى كند كه خمينى اهل مبالغه و مداهنه نبود، دنيايى از صدق و صفا در او بود و مردم خوب و فهيم ما نيز شيفته همين صدق و صداقت او شده بودند، كه با اشاراتى از او، جان را به مسلخ عشق قربان مى كردند. فرزند و عيال و خانمان را به جبهه هاى نور و شرف و مردمى عليه ظلمت و باطل و پليدى و نامردمى مى فرستادند و سر در فرمان او داشتند و عاشقانه فرزندشان را به دستور او و در راه خدا و اسلام قربان مى كردند، چون صداقت از او مى ديدند. نفس مسيحايى اين پير معرفت آيين، چنان رايحه عطرآگين معنويت در اين ديار افشانده كه استعمار بايد اين رويا را براى هميشه تعبير ناشدنى بداند كه بر فرزندان خمينى سلطه و سيطره پيدا كند. امروز حتى كودكان دبستانى ما هم حاضر نيستند كه بار ديگر زير سلطه اجنبى بروند، نوكرصفتى كنند و تن به ذلت بدهند. امام نسلى پرورانده است ديندار، آزاده، وارسته و ستم سوز و شجاع. يكى

ص: 651

از علماء از شهيد بهشتى برايم نقل كرد كه راجع به يكى از اساتيد عرفان. امام از ايشان پرسيدم كه دستورالعملى هم براى سير و سلوك به شما مى داد؟ مى گفت امام فرمودند: ايشان با نگاه و با سكوت تربيت مى كردند. هيكلش ذكر بود، ديدنش ذكر بود، تجسم ذكر بود، ديگر نيازى به ذكر و دستورالعمل نبود. مردان حق اينگونه اند، دل كه خدايى شد، چشم كه خدايى شد، چنين مى كند و هيهات كه حوادث روزگار آشوبناك بتواند ياد او را از قلب ها و دل ها بر كند.بصيرت و آنها كه ديده ورند، آنها كه هنوز فروغى از آن آتش و شعله مقدس و فطرت الهى در آن عزيز سفر كرده از جان عزيزتر است، هر چند كه حاليا ديرى است كه در خاك خفته است، اما عشق مردنى نيست و مرگ ندارد، آرى پيرمرد چشم ما بود! لذت تخصيص تو وقت خطاب آن كند كه نايد از صدخم شراب! آن نگاه هاى ملكوتى و چهره پرجاذبه الاهى كه صلابت پيامبران را با خود داشت، مگر به اين سادگى از ياد رفتنى است؟ امام يك عرفان نظرى فيلسوف مآبانه را بنيانگذارى كرده، همراه با ابتكارات و نقادى هايى كه نسبت به ابن عربى و ديگر عارفان و حكيمان دارد. يك عرفان عاشقانه در ديوان اشعارش كه منصوروار و خلاج وش

ص: 652

آرزوى سردار رفتن را دارد و در آن سخن از فنا و از خودگذشتن است و جان باختن و پاكبازى كردن در راه دوست، سخن از فراق و عشق وصال است و در اين هر دو عنصر حماسه و شجاعت را وارد كرده است و اين نكته بسيار مهمى است. عارفان گذشته ما غالبا مرد رزم و نبرد و فعاليت سياستى و اجتماعى نبوده اند، اهل مبارزه و سلحشورى نبوده اند و اگر هم مثل ابن سينا در كتاب «اشارات» مى گفتند: «العارف شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن تقية الموت» ، اين شجاعت فقط در تئورى بود وگرنه بوعلى كى مرد رزم بود؟ به قول ملاصدرا: «اونان ظلمه را خورد» و «به دربار ظلم رفت» و وزير شد و اين بود كه ذهنش كند شد. مباحث فلسفى دشوارى مثل «حركت جوهرى» و «معاد جسمانى» را نتوانست اثبات كند و ملاصدرا در يك جايى از آثارش به او اعتراض مى كند و مى گويد لقمه شبهه ناك خورده است. بوعلى مى گويد كه عارف شجاع است و چرا نباشد؟ زيرا او پرواى مرگ را ندارد. مساله مرگ براى عارف حل شده است و هر لحظه آماده مرگ است. او مرگ را ترسانده است پس از چه بترسد؟ چيزى ندارد كه ببازد يا از دست دهد

ص: 653

تا بترسد زيرا خود را صاحب چيزى نمى داند و مالكيتى براى خود قايل نيست پس چرا بهراسد؟ او با مرگ خرفه تن را مى اندازد و سبكبار به پرواز و طيران در فضاى عالم قدس مى پردازد و به قول حافظ: حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو! عارف با مرگش اين خرقه پشمينه را مى اندازد و اين اول راحتى و رهايى اوست و مثل امام على (ع) : «فزت و رب الكعبه» بر زبان مى آورد. مرگ براى عارفان و آزادگان اول آزادى و اول خلاصى است. از سجن طبيعت و زندان تن و محبس ماده رها مى شوند. روز مرگم نفسى وعده ديدار بده و آنگهم تا به لحد سرخوش و دلشاد ببر! ولى امام هم در نظر و هم در عمل حماسه گرايى و شجاعت عارفانه را نشان داده است و اين حداقل يكى از ابتكارات امام است و نكته ديگر اينكه عرفان امام (ره) عرفان شرعى است و به دور از همه پيرايه ها و بدعت هاى شريعت ستيز صوفيان ناصافى است. عرفان، عزلت گزينى و مردم گريزى نيست، خانقاه نشينى و بى مسووليتى و انفعال نيست، بلكه عرفانى است كه خدمت به مردم و گزاردن رسالت الهى خويش مى آورد. پس مكتب عرفانى امام خمينى (ره) عرفانى است به دور از سلسله عرفانى است، بدون عزلت گزينى گرچه

ص: 654

خلوت هاى عارفانه و تجارب معنوى ناب را به وفور به همراه دارد. در پايان از خدا مى خواهم كه همه ما را رهرو راه آن امام بزرگ قرار دهد و از شربت گواراى وصال خود سيراب سازد. تو مگو ما را بدان شه بار نيست با كريمان كارها دشوار نيست!

پى نوشت ها

: 1 - ترجمه فرانسوى آن توسط انتشارات دانشگاه تهران در دو جلد و ترجمه ديگرى نيز از انگليسى به فارسى برگردان شده است. خلاصه اخلاق نيكو ماخوس هم قبلا توسط ديويد راس در يك جلد شامل كتاب حيوان، متافيزيك، لوژيك، آنالوطيقا، منطق و طبيعيات، منتشر شده است. 2 - در دعاى عرفه امام حسين (ع) آمده است: «الهى منك اطلب الوصل اليك» : خدايا از تو وصول و رسيدن به تو را مى طلبم. يا در «مناجات شعبانيه» است كه: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواضا معلمة بعز قدسك»

ص: 655

ادبيات سياسى امام خمينى(ره)

اشاره

انديشه انقلاب اسلامى، شماره 3 دهشيري، محمد رضا

چكيده

اين مقاله سعى دارد با روش تحليل محتوا به تعيين مفاهيم تقابلى، واژه هاى تعاملى و عبارات و واژگان ابداعى و انضمامى در ادبيات سياسى امام خمينى بپردازد و اقدامات ايشان در فرهنگ سازى و جايگزين سازى ارزش هاى انقلاب و ايجاد همبستگى روحى و روانى در جامعه از رهگذر پيوند دال و مدلول و ابداع مفاهيمى روزآمد را به منصه ظهور رساند و نحوه ابلاغ پيام، ترسيخ معانى و نهايتاً درونى كردن ارزش ها را با نمادهاى كلامى تشريح نمايد. »»»

مقدمه

انقلاب اسلامى ايران نفحه اى روحانى و امانتى الهى بود كه با دميده شدن نفس مسيحايى «روح اللّه» به پيكره جامعه و كالبد بشريت، گفتمانى انقلابى و فرهنگى استقلالى، مبتنى بر باورهاى اجتماعى و ايستارهاى ارزشى به ارمغان آورد. يكى از مؤلفه هاى اين فضاى گفتمانى، ادبيات انقلابى بود كه حضرت امام خمينى(ره) به عنوان رهبر مذهبى و مردمى، برخوردار از مرجعيت دينى و ايدئولوژى، فرمانده و معمار انقلاب، توانست با توجه به زمينه ها و بافت موقعيتى و جايگاه مقتدرانه خود براى بيان گزاره ها، آن را از حاشيه به متن بكشاند و با اتكاء به عنايت خداوندى، به تبيين و ترويج پيام هاى الهى، معنوى و الهى در «ثورةالكاسيت» يا انقلاب نوار و سيراب سازى تشنگان اسلام ناب

ص: 656

محمدى با پيام رساى خود از رهگذر ديوار نوشته ها به عنوان رسانه نوين مردمى اهتمام نمايد. وى عرصه نوينى را در ادبيات سياسى و بسترى مناسب را براى شكوفايى ادبيات انقلابى فراهم آورد كه مهمترين ويژگى آن زبان صريح و بيان شفاف بود. او با زبان مقايسه اى بين متن انقلاب و بستر ساير انقلابهاى جهان و حركتهاى پيشين مردمى در تاريخ سياسى اجتماعى معاصر ايران توانست به تبيين و ترويج ادبيات گفتمانى نوين انقلاب از درون بپردازد و در عين غرب شناسى، غرب را در اين ادبيات سياسى ناديده انگارد، تنديس هاى طاغوت و انگاره هاى مادى گرايانه را درهم شكند، خورشيد آزادى را به نقطه اوج برساند و از ملتى آرام، مردمى توفانى بسازد. ايشان با عطف نظر انديشه گران دينى و سياسى جهان به كلام نوين خود، توانست به انديشه ها تابندگى، به دل ها شهامت و به ديده ها بصيرت بخشد و با واژگان خود، رهروان انقلاب را به تمييز سره از ناسره رهنمون سازد و با بهره گيرى از ايجاز معنايى عام و سخنان كوتاه و پر معنا كه زبانزد خاص و عام مى گرديد، نمادهاى كلامى را بر زبان ها جارى سازد. ايشان با علم به اينكه ساختار زبانى و جهت گيرى و رويكرد مفاهيم در تبيين معانى جديد تعيين كننده است، به واژه ها معانى اعلاى انسانى

ص: 657

و روحى مى بخشيدند تا از اين رهگذر نوع نگاه جامعه انقلابى را تحوّل بخشند. در اين رابطه مى توان به جايگزين سازى آزاده به جاى اسير، تلقى نعمت از جنگ به جاى نقمت و محسوب داشتن شهادت به عنوان پيروزى، اوج، عروج روح ملكوتى و هنر مردان خدا اشاره كرد. امام نه تنها در عرصه سياست هاى اعمالى، بلكه در حيطه سياستهاى اعلامى واژه هايى را در ادبيات سياسى انقلاب وارد كرد كه قبل از آن يا وجود نداشتند و يا معانى ديگرى از آنها استنباط مى شد. ايشان با ابداع واژه هايى نوين و مفاهيمى جديد و يا ارائه معانى متحوّل از واژه هاى متداول و مستعمل و يا افزودن متعلق انضمامى و توصيفى به آن، به زير سؤال بردن مشروعيت نظم قديم، تبليغ ارزش هاى دينى و پايه ريزى بنيادهاى فكرى و ادبى انقلاب اسلامى همت گماشت و با اين ادبيات گفتمانى جديد كه مشعِر بر اهداف، سياستها و نهادها و نمادهاى انقلاب و ناظر بر بسيج مردم براى مبارزه و تداوم قيام تا پيروزى بود، شور و شوقى وصف ناپذير را در ميان مبارزان مسلمان و مردم انقلابى ايران به وجود آورد. ابداع چنين مفاهيم نوينى كه افكار عمومى را شكل مى بخشيد و دال و مدلول را درهم مى آميخت، از تجليات پربار انديشه آن ابرمرد و رهبر

ص: 658

فرزانه به شمار مى آيد، چرا كه از اين رهگذر توانست، در شعارهاى نهضت و گفتارهاى انقلابى و ديدگاههاى اعتراضى انسجام و نوعى همبستگى روحى و روانى را در جامعه پديد آورد. امام خمينى(ره) پاراديمى ادبى را ايجاد كرد كه در نمايه هاى آن از ادبيات قرآنى، روايى و اصطلاحات حديثى و فقهى الهام گرفته بود، امّا آن حضرت به معانى مزبور، مفاهيمى سياسى و ابعادى اجتماعى بخشيده بود. ايشان با وضع واژه هايى ابداعى و انضمامى و مفاهيمى روزآمد و با معنا بخشى نوين به مفاهيمى مستعمل، واژگان سياسى مذهبى را در ادبيات انقلابى جهان اسلام گسترش بخشيدند و با ايدئولوژيك كردن گزاره هاى مذهبى، ادبياتى گفتمانى را به ارمغان آوردند كه مظهر پيوند اهداف، آرمانها، خواسته ها و احساسات به شمار مى آمد. ايشان از اين رهگذر، ماهيت خواسته ها، اهداف و آرمان نهضت را شناساندند؛ به هنجارسازى، فرهنگ سازى و ارزشگذارى اجتماعى در خصوص تحولى عميق و بنيادين در عرصه هاى سياسى اجتماعى جامه عمل پوشاندند؛ جهت دهى مردم به سمت و سوى مبارزه را به منصه ظهور رساندند؛ به تبليغ و جايگزين سازى ارزش هاى انقلاب اهتمام ورزيدند و نمادها و نهادهاى نظام مطلوب و مصلحانه را تحقق بخشيدند. ادبيات گفتمانى امام خمينى(ره) گاه ماهيتى ايجابى و گاه ماهيتى سلبى داشت كه در مجموع بيانگر زيبايى ادبى

ص: 659

جناس تضاد در پويش هاى سياسى بود. اندراج اهداف و آرمانها در شعارهاى انقلاب كه با عبارات و واژه هاى مختلف، ولى با معانى واحد بيان مى شد، مظهر نظريه «وحدت در عين كثرت» يا «عِباراتُنَا شَتَّى وَ حُسْنُكَ واحِدٌ» در ادبيات گفتمانى انقلاب به شمار مى آمد. آنچه در اين نوشتار مى آيد تلاشى است كه با روش تحليل محتوا به تبيين مفاهيم تقابلى، واژه هاى تعاملى و عبارات و واژگان ابداعى در ادبيات سياسى امام خمينى(ره) اهتمام مى نمايد تا مشخص كند كه چگونه آن حضرت توانست از رهگذر كلام به ابلاغ پيام، ترسيخ معانى و نهايتا درونى كردن ارزش ها بپردازد.

الف مفاهيم تقابلى

امام خمينى(ره) با بهره گيرى از واژه هاى دوگانه(2) سعى داشتند از رهگذر تبيين تقابل و تباين، واژه هاى ادبى جديدى را وارد حوزه مبارزه كنند و براساس «تُعْرَفُ الاْءشْياء بِاَضْدادِها» به برخى از واژگان مفهوم خاصى ببخشند. در واقع، ايشان با گذار استعلايى بخش و شفاف از برخى واژگان از رهگذر مقايسه با اضداد خود بر غناى معنايى آن مى افزودند. قراردادن استكبار در مقابل استضعاف كه هر دو از درونمايه هاى قرآنى نشأت گرفته بود، بيانگر اعطاى ابعاد سياسى اجتماعى به مفاهيمى بود كه داراى ابعاد روان شناختى و فردى بود. با اين وجود، تعبير تقابلى مزبور توانست كاربرد جديدى از مستكبرين و مستضعفين را در ادبيات

ص: 660

سياسى اجتماعى جهان اسلام به منصه ظهور برساند كه تا آن زمان به اين گستره و با اين معنا مورد استفاده قرار نگرفته بود.(3) همچنين قرار دادن «شيطان بزرگ» به عنوان مظهر باطل، كفر و سلطه گرى در مقابل «نيروى ايمان» به عنوان مظهر حق، حقيقت، الوهيّت، شكست ناپذيرى و پيروزمندى نهايى، نشانگر اعطاى روحيه اميد به امت اسلامى و حزب اللهى در مورد غلبه بر قواى شيطان و حزب شيطانى بود.(4) «جنگ فقر و غنا» كه مظهر تقابل كوخ نشينان، پابرهنگان، زاغه نشينان و طبقه محروم و گودنشين و ساده زيست با كاخ نشينان، رفاه طلبان، دنياگرايان و مترفان داخلى و خارجى به شمار مى آمد، بيانگر اهتمام امام به عدالت اجتماعى در سطوح ملّى، منطقه اى و بين المللى بود. به گونه اى كه، آحاد مسلمانان و مستضعفان، از امكانات و فرصت هاى يكسان و مزاياى متعادل بنا به لياقت و شايستگى خود بهره مند شوند.(5) همچنين برقرارى تقابل بين «خودى» و «اجنبى»، نشانگر تلاش ايشان در گسترش دايره خودى و نفى انشقاق درونى، از رهگذر نامگذارى يكديگر به تندرو و كندرو، اهتمام به تجمع و وحدت نيروهاى انقلابى داخلى، بسيج و وحدت مجموعه نيروهاى طرفدار انقلاب عليه اجانب و ايادى بيگانگان بود. ايشان ضمن شفاف سازى مرز بين «خود» و «ديگران»، عنوان نيروهاى خودى را براى كليه ملل مسلمان و

ص: 661

طرفداران انقلاب اسلامى اعم از شيعه و سنى و نيروهاى اجنبى را براى كليه نيروهاى شرق گرا و غربگرا و قدرتهاى استكبارى مخالف اسلام و انقلاب اسلامى به كار مى بردند و از اين رو بر اين باور بودند كه «اسلام سدّى است در برابر اجانب شرق و غرب».(6) در واقع ايشان امت اسلامى با ديده «نه شرقى و نه غربى» را در مقابل شرق و غرب مى دانستند و سياست عدم تعهد بر مبناى استقلال تصميم گيرى را مهمترين راهبرد سياست خارجى اسلامى تلقى مى نمودند. از جمله واژگان تقابلى ديگر «اسلام ناب محمّدى» و «اسلام امريكايى» بود كه مفهوم اول بر بنيادهاى فقه جواهرى، اسلام فقاهتى و انقلابى، پيوند دين و سياست اين همانى دو مقوله مزبور با توجه به جامعيت دين مبين اسلام استوار بود و واژه دوم «اسلام متحجرين»، «اسلام سرمايه دارى»، «اسلام مرفهين بى درد»، «اسلام راحت طلبان و مقدس نمايان» و جدايى دين از سياست را افاده مى كرد كه اين بيانگر اعتقاد امام به پويايى دين و نگرش اكثرى ايشان به اسلام بود.(7) از ديگر سو، قراردادن «فرهنگ استقلالى» در برابر «فرهنگ استعمارى» بيانگر اهتمام آن حضرت به مقابله با افكار مسموم استعمارى، نفى فرهنگ اجنبى به عنوان ام الامراض و مخالفت با تربيت و فرهنگ استعمارى است كه هدفى جز شيوع فحشاء

ص: 662

و استثمار جوانان به عنوان «ذخاير فوق الارضى» جامعه اسلامى ندارد و ضرورى است با عوض كردن مغز انگلى به تفكر استقلالى در عين بهره گيرى از علوم، فنون و مظاهر تمدن دنياى صنعتى نسبت به تحقق استقلال فرهنگى با شكوفاسازى استعدادها و افزايش هنرآفرينى هاى داخلى اهتمام لازم مبذول گردد.(8) از اين رو ايشان همواره با قراردادن «آزادى اسلامى» در مقابل «آزادى غربى» اعلام مى داشتند كه «ملت ايران، آزادى منهاى اسلام نمى خواهد.»(9)؛ چرا كه آزادى غربى فحشاء و منكرات را در جامعه رواج مى دهد و تفكر استقلالى را در معرض تهديد قرار مى دهد.(10) «اسلام منهاى روحانيت» و «اسلام با روحانيت» واژگان دوگانه ديگرى است كه اولى موجب بروز تفرقه، اختلاف و جدايى بين دولت و ملّت و حوزه و دانشگاه و دومى موجب وحدت جامعه و مصونيت نهضت اسلامى مى شود. ايشان جامعه را نيازمند روحانيت به عنوان طبيب روحانى جامعه مى دانستند كه پيشتاز عرصه هاى نبرد براى مقابله با توطئه ها و دسيسه هاى اجانب به شمار مى آيد. در عين حال، ايشان روحانيت اصيل را از «روحانيون دربارى» و نيز افرادى كه از «زى طلبگى» خارج شده اند متمايز مى دانستند.(11) از ديگر سو، تقابل «وظيفه» و «نتيجه» در كلام امام، بيانگر اصالت وظيفه و تكليف گرايى و ضرورت اداى تكليف و فرع بودن نتيجه و نفى اصالت عمل

ص: 663

يا هدف انگارى ابزارهاست. ايشان عمل به وظيفه را نوعى مسؤوليت و تكليف شرعى در جهت خدمت به اسلام و قطع فتنه و دفع دسيسه سلطه جويان مى دانستند كه فارغ از نتيجه پيروزمند ظاهرى يا شكست ظاهرى در جهت «حفظ مكتب»، «نگهبانى آينده نظام»، «حفظ چهره اسلام» و «حيثيت كشور» ضرورى به شمار مى آيد.(12) با اين منظر، ايشان مناصب حكومتى را نه به عنوان سيادت و مقام استعلايى، بلكه به عنوان نوعى خدمت و مسؤوليت «در جهت حفظ اسلام كه امانت الهى است»(13) تلقى مى نمودند.(14) نهايتا واژگان «تمدن صادراتى» در مقابل «تمدن اسلامى»، نشانگر ضرورت حفظ ارزش ها و باورهاى اجتماعى توسط مسلمانان به منظور جلوگيرى از ورود ضد ارزش ها و ضد هنجارهاى بيگانگان به جامعه اسلامى است.(15)

ب واژه هاى تعاملى

امام خمينى(ره) پاره اى از واژه ها را به صورت انضمامى در كنار يكديگر به كار مى بردند تا ضمن تأكيد بر همزمانى دو واژه و تلقى ايشان از آن دو به عنوان دو بال براى يك پيكر، نسبت به مكمل و متعامل بودن آن مفاهيم با يكديگر اشاره نمايند. «استقلال و آزادى»، كه از بهترين مفاهيم متعامل در كلام آن حضرت بود و نخستين شعار از شعارهاى اصلى انقلاب اسلامى را تشكيل مى داد، از نظر حضرت امام مستلزم حاكميت ملت بر سرنوشت خود با

ص: 664

رهايى از قيود وابستگى، اختناق و استبداد بود. از ديدگاه ايشان، آزادى اسلامى با استقلال فرهنگى ملازمت دارد؛ چرا كه استقلال فكرى مستلزم خروج از غربزدگى و نفى تقليد فرهنگ غربى و طرد آزادى غربى، يعنى بى بندوبارى و فساد و فحشاء است. در عوض آزادى اسلامى در حدود قانون و مطابق فطرت انسانى وسيله اى براى دستيابى به اهداف كلان به ويژه استقلال فكرى و فرهنگى به شمار مى آيد. در واقع، استقلال در تمامى ابعاد فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى آن و آزادى از جنبه هاى انسانى و فطرى آن دو بال انقلاب اسلامى به شمار مى آيند كه حضرت امام آن دو را غالبا در كنار يكديگر به كار مى بردند ذكر نمونه هايى از كلام ايشان مؤيد اين سخن خواهد بود: «استقلال و آزادى در پيروى از قرآن كريم و رسول اكرم(ص) است.»(16) «لازمه استقلال، زدودن غربزدگى و يافتن فرهنگ اصيل شرق است.»(17) «ارزش حيات به آزادى و استقلال و پيروى از دستورات مذهبى است.»(18) «تا اين مملكت از اين غربزدگى بيرون نيايد، استقلال پيدا نمى كند ... اگر بخواهيد مستقل باشيد، اگر بخواهيد شما را به اين كه يك ملت هستيد بشناسند و بشويد يك ملت، از اين تقليد غرب بايد دست برداريد.»(19) وحدت «حوزه» و «دانشگاه» به عنوان دو نهاد تعليمى و

ص: 665

تربيتى كه همزمان به تعهد و تخصص و علوم معنوى و فنون جديد اهتمام دارند، از ديگر موضوعات مورد تأكيد حضرت امام بود. ايشان ضمن تبيين ضرورت رفع اختلاف و شكاف بين دو قشر روحانى و دانشجو، بر اصلاح نظام آموزشى، سالم سازى فضاى فعاليت دانشجويى و «اسلامى شدن دانشگاه» تأكيد داشتند.(20) همچنين نفى علم بدون تهذيب و تخصص بدون تعهد و علم بدون عمل از سوى ايشان و نيز تأكيد بر توأم بودن آموزش و پرورش و حتى تقدم رتبى تربيت و تزكيه بر تعليم و تربيت، بيانگر تلقى آن حضرت از «علم و تعهد» به منزله دو بال براى رسيدن به مراتب ترقى و تعالى است.(21) از ديگر واژه هاى تعاملى آن حضرت «ذخاير فوق الارضى» و «ذخاير تحت الارضى» بود كه منظور از اصطلاح اول جوانان است كه استعمارگران سعى در وابسته سازى روحى و شست وشوى مغزى و خودباخته كردن آنان با رواج فساد و فحشاء دارند و اصطلاح دوم ناظر بر منابع و ثروتهاى خدادادى است كه استثمارگران خواهان چپاول آن جهت بهره كشى ملل مستضعف هستند.(22) امام از اين رهگذر توانستند نوعى خودباورى متكى بر منابع فكرى و مادى را در جامعه اسلامى ايران تحكيم بخشند. از ديگر مفاهيم تعاملى «احكام اوليه» و «احكام ثانويه» بود. تمايز بين اين دو نوع

ص: 666

حكم با الهام از كلام امام آن است كه منابع حكم اولى ادله اربعه است، ولى منابع حكم ثانوى قواعد فقهى است. احكام اولى هميشگى و دائمى، ولى احكام ثانوى موقتى است. احكام اولى به منزله عام و احكام ثانوى به منزله تخصيص آن است. تشخيص مصلحت در حكم اولى با شارع است، ولى در احكام ثانوى با مجرى و ولى فقيه و يا مكلف است. احكام اولى، مقيد به احكام و يا امتناع حكمى نيست، ولى اجراى احكام ثانويه منوط به عدم امكان حكم اولى است.(23) اصطلاح «حكم حكومتى» و «حكم شرعى» نيز از ديگر واژگان تعاملى امام خمينى(ره) بود كه مطابق آن تشخيص مصلحت در احكام شرعى را از آنِ شارع و در احكام حكومتى به عنوان احكام اوليه، از آنِ ولىّ منصوب از سوى شارع اعم از پيامبر، امام يا فقيه مى دانستند.(24) «دين و سياست» به عنوان ديگر واژگان تعاملى مورد نظر امام، توانست دين را از عرصه ذهن و پندار و فرديت به همه زندگى سياسى و عينيت اجتماعى بكشاند و به همگان بفهماند كه دين هم سازنده دنيا و هم تأمين كننده آخرت است و نورانيت آن تمام جنبه هاى فردى، اجتماعى و سياسى انسان ها را دربرمى گيرد. بالأخره از ديگر واژگان تعاملى مورد تأكيد حضرت امام،

ص: 667

«دولت و ملت»(25)، «ملّى و الهى»(26)، «جسمى و روحى»(27) بود كه نشانگر عدم انفكاك معنايى اين مفاهيم و ضرورت تلفيق، تكميل و همزمانى مقولات مزبور براى پيشبرد اهداف و مقاصد نهضت اسلامى است.

ج واژه ها و عبارات ابداعى

امام خمينى(ره) با ابداع برخى واژه ها و يا افاده معانى نوين از واژه هاى مستعمل، تعابيرى يگانه را به منظور جهت دهى به حركت انقلابى مردم مسلمان و يا نفى جريانهاى منحرف و حركتهاى ضد اسلامى و يا ادبيات انقلاب وارد كردند. واژه «امت» كه توسط ايشان حدود 138 بار تكرار شده بيانگر تأكيد بر هويّت اسلامى و استقلال سياسى پيروان آيين اسلام است كه براساس آگاهى از تعلق به جامعه بزرگ واحد مبتنى بر برادرى اسلامى و ويژگى مذهبى انسانها شكل مى گيرد و در دارالاسلام تحت قيادتِ رهبرى فرهمند در جهت اعتلاى مردم و مقصد خود مى كوشند.(28) واژه ابداعى ديگر ايشان «مصلحت» است كه از نظر امام به معناى رعايت مصالح و مقتضيات عصر و توجه به نقش زمان و مكان در اجتهاد است. با توجه به شأنيت و قابليت ولايت فقيه براى صدور حكم حكومتى، مرز ولايت فقيه، مفهوم مصلحت عمومى است.(29) «طاغوت» كه از نظر امام مظهر نظم كهن، فاسد و منحط و نمايانگر رژيم هاى غيرعادلانه، غيرانسانى و غيرتوحيدى به شمار مى آيد،

ص: 668

از ديگر مفاهيم موجود در ادبيات سياسى حضرت امام است كه به جاى حكومت استبدادى، مطلقه و اقتدارگرا به كار مى رود. از نظر ايشان، طاغوت به جاى تكيه بر نيروى ايمان بر جنود شيطان اتكاء دارد.(30) همچنين تعبير ايشان از «جبّه» براساس حديث شريف «الإِسْلامُ يَجُبُّ ما قَبْلَهُ» و تعبير ايشان از آن مبنى براينكه ملاك، حال افراد است و بايد از برخى خطاهاى افراد در گذشته چشم پوشى كرد، بيانگر توسعه بخشى به حيطه جبّه (پوشش) است كه قبلاً در صورت مسلمان شدن فردى كافر مورد استناد قرار مى گرفت؛ در حالى كه از نظر امام دايره آن شامل افرادى نيز مى گشت كه در رژيم طاغوتى سابقه مبارزاتى نداشته اند، اما به انقلاب اسلامى پس از پيروزى آن رويكرد مثبت نشان دادند. امام خمينى(ره) علاوه بر مفهوم سازى، اقدام به نهادسازى نيز مى نمودند. نامگذارى «مجلس خبرگان» به جاى «مجلس مؤسسان» بيانگر تأكيد ايشان بر حضور نخبگان اسلامى، فقهى و حقوقى در دو عرصه تدوين قانون اساسى و تعيين رهبرى بود.(31) نامگذارى «مجلس شوراى اسلامى» به جاى «مجلس شوراى ملى» بيانگر تأكيد ايشان بر اسلامگرايى و نفى ملى گرايى غير متكى به اسلام بود. تأكيد ايشان بر «شوراى نگهبان» نشانگر آن بود كه به جاى «اصل طراز» در مشروطيت، بايد واژگان جديدى براى نظارت

ص: 669

عده اى فقيه و حقوقدان بر رعايت قانون اساسى وضع شود. ايجاد نهادهاى تأسيسى از قبيل «مجمع تشخيص مصلحت نظام» بيانگر تأكيد ايشان بر مصلحت گرايى به منظور رعايت مصالح عاليه اسلام، كشور و ملت است.(32) اقدام آن حضرت به تأسيس «ارتش بيست ميليونى» نيز بيانگر تأكيد ايشان بر راهبرد «بازدارندگى مردمى» از طريق بسيج آحاد جامعه اسلامى و تجهيز و سازماندهى ملت مسلمان براى دفاع از ميهن اسلامى و فداكارى در راه اسلام و كشور است كه اين امر شور و شعفى وصف ناپذير را در مردم ايران و به ويژه جوانان ايجاد كرد.(33) از همه مهمتر نهادسازى «حكومت اسلامى»، «جمهورى اسلامى» و «ولايت فقيه» نشانگر اهتمام امام به استقرار نظام اسلامى بر پايه رهبرى مقتدر و آگاه و ملتى مشاركت جو و مطلع از جريانات اسلامى است. اصطلاح «حكومت اسلامى» كه 219 بار توسط ايشان به كار گرفته شده، بيانگر ضرورت استقرار حكومتى اسلامى براساس قانون الهى است.(34) «جمهورى اسلامى» كه 714 بار توسط ايشان تكرار شده، بيانگر آن است كه اسلام محتواى حكومت و جمهوريت شكل نظام «مردم سالارى دينى» است. لذا جمهورى اسلامى از نظر امام با اتكاء به آراى عمومى ملت و براى اجراى احكام اسلام و به عنوان «امانتى الهى به دست همه ملت» تأسيس گرديده است.(35) امام

ص: 670

خمينى از اين رهگذر توانست الگويى حكومتى را ارائه دهد كه جمهوريت با شرايط خاص بومى و هنجارهاى اجتماعى جامعه اسلامى ايران سازگار گرديد به ويژه آنكه اسلام كاركرد وحدت بخش و هويت ساز خود را در درون نظام مردم سالار دينى به منصه بروز رساند. «ولايت فقيه» كه از نظر امام «هديه الهى» و «تداوم رسالت پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى(ع)» و ضامن حفظ مملكت و نظام به شمار مى آيد.(36) همانا در جهت اجرا و حاكميت قانون الهى و ادامه ولايت رسول اللّه(ص) وضع و تأسيس شده است.(37) اين نوع حكومت كه آميزه اى از مشروعيت، مقبوليت، حقانيت و كارآمدى است و سعى كرد هم به ويژگى شخص حاكم و هم به چگونگى حكومت اهتمام ورزد، بيانگر توان امام در انتقال موضوع ولايت از فرهنگ آرمانى به فرهنگ واقعى سياسى اجتماعى است. امام خمينى(ره) علاوه بر نهادسازى، به عبارت پردازى به منظور جهت دهى به حركت انقلابى مردم مسلمان ايران و جهان اسلام اهتمام نمودند. ايشان به واژگان رايج و مفاهيم موجود معنايى ديگر بخشيدند تا عباراتى را به عنوان راهبرد امت اسلامى در اذهان مسلمانان ترسيخ نمايند و معناسازى و مفهوم پردازى را از اين رهگذر در ادبيات انقلاب رايج گردانند. تعبير ايشان از ايران به عنوان «مركز ثقل اسلامى» يا ام القراى جهان اسلام

ص: 671

و كانون مبارزه و مخالفت با ابرقدرتهاى جهان، از جمله عبارات متداول ايشان است.(38) عبارت «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»، بيانگر ايجاد روحيه حماسى و فرهنگ عاشورايى در متن ادبيات انقلاب توسط حضرت امام است. تعبير «مساجد» به عنوان مركز قيام، مركز بسيج عمومى، مركز تجهيز نيرو، دژ محكم، محل تشكل جوانان و مردم و مهمتر از همه به «سنگرها» نيز رويكرد امام را به مسجد به عنوان كانونى براى بسيج و سازماندهى حركتهاى مقاومت جويانه اسلامى عليه مستكبران و مستبدان و محلى براى افزايش ارتباطات، آگاهى بخشى و آموزش دهى به منصه ظهور مى رساند؛(39) آنجا كه مى فرمايند: «اين مساجد سنگرهاى اسلام است. محراب محل حرب است. اينها سنگرند براى اسلام، حفظ كنيد اينها را.»(40) همچنين عبارت «جنگ جنگ تا رفع فتنه»(41) با الهام از آيه شريفه «وَقاتِلُوهُمْ حَتَى لاَ تَكُونَ فِتْنَة» و جايگزين سازى آن به جاى «جنگ، جنگ، تا پيروزى» نشانگر تأكيد ايشان بر اداى تكليف براى فتنه زدايى و نه صرفاً اهتمام به پيروزى ظاهرى بود. يا عبارت «راه قدس از كربلا مى گذرد» نشانگر تأكيد ايشان بر ضرورت اهتمام به مقدمه، قبل از رفتن به سراغ ذى المقدمه و رعايت مصلحت حفظ كيان مملكت اسلامى قبل از پرداختن به حمايت از ساير كانون هاى مبارزات اسلامى است. تعبير

ص: 672

ايشان از صدا و سيما به عنوان «رساله تعليمى تربيتى» كه نهادى آموزشى، آگاهى بخش، هدايتگر، تعليم و تربيت كننده مردم براساس اصول اسلامى و انتقال دهنده اهداف ، آرمانها و منعكس كننده آمال و آرزوهاى ملت مسلمان ايران به شمار مى آيد، نشانگر رويكرد تعليمى تربيتى به رسانه هاى ديدارى شنيدارى و حتى مكتوب به عنوان «دانشگاهى عمومى» و «بنگاه تعليمات اسلامى» است.(42) تعبير ديگر «ملت براى ملت» است كه از سوى امام در مورد شهيد بهشتى به كار برده شده و بيانگر الهام از ادبيات قرآنى است كه گاه بر افرادى كه از تأثيرگذارى عمده بر جريانات اجتماعى برخوردارند، واژه جمع اطلاق شده است كه اين مهم در آيه شريفه مباهله مشهود است. از ديگر سو تعابير و عبارات امام در مورد دشمنان نيز قابل توجه است. تأكيد ايشان بر گرگ صفتى ابرقدرتها كه نشان از بى اعتمادى آنان به يكديگر است.(43) يا ناميدن امريكا به عنوان «شيطان بزرگ» و مظهر «استكبار» و يا تلقى آنان به «جمع عوض و معوض» كه حضرت امام از آن به «چرخه اكل سُحت» يا «رباخوارى در مقياس بين المللى» تعبير مى كنند، تعابيرى است كه بر ماهيت و كاركرد امپرياليستها دلالت دارد، در عين آنكه مشعل عزت طلبى، حق جويى، عقلانيت گرايى، آزادى خواهى و عدالت محورى را فروزان

ص: 673

نگه مى دارد. در تبيين جمع عوض و معوض از سوى ابرقدرتها، امام خمينى(ره) معتقد است كه امپرياليست ها در قبال اخذ معوض (مانند نفت) از كشورهاى ضعيف به اعطاى عوض (مانند سلاحهاى مخرب، مستشاران نظامى و پايگاههاى نظامى) به آنان مبادرت مى كنند و يا در قبال خريد نفت از كشورهاى ضعيف (مثمن) به جاى پرداخت بهاى آن (ثمن)، كالاهاى گران و غيرضرورى به آن كشورها مى فروشند كه وجود اين كالاها كالعدم است. بنابراين در واقع ثمن و مثمن از آنِ آنان مى گردد.(44) در واقع امام خمينى(ره) با اين عبارت پردازى به گسترده كردن حيطه كاربرد قاعده فقهى به عرصه سياسى بين المللى اهتمام نمودند. تعبير ديگر امام، مربوط به اسرائيل است كه از آن به «غده سرطانى» و «جرثومه فساد» ياد مى كنند و همه مسلمانان را مكلف به قطع شر اين موجود غاصب از سربلاد اسلامى مى دانند.(45) و حتى صهيونيسم بين الملل را در عداد امپرياليسم امريكا و سوسيال امپرياليسم شوروى مى دانستند. نكته جالب توجه ديگر اينكه امام از آنچه كه رژيم پهلوى آن را «سياست مستقل ملّى»

ص: 674

نام مى نهاد با لحنى انتقادآميز اين گونه تعبير مى كنند كه «معنى سياست مستقل ملّى شاه، اين بود كه او سياستى مستقل و جدا از ملت ايران داشته است.»(46) از ديگر تعابير ابداعى حضرت امام مى توان به تعابير وصفى يا اضافى در كلام ايشان اشاره كرد كه با تتابع اضافات و يا با واژگان توصيفى مقاصدى نوين را عرضه مى داشتند و يا با تعابيرى يگانه، به مفاهيم موجود بار سياسى جديدى مى بخشيدند و معنايى ديگر را به آن منضم مى كردند. به عنوان مثال، امام خمينى(ره) از قاعده «نفى سبيل» معناى جديدى را از آيه 141 سوره نساء مراد كردند و آن را از عرصه تكوينى به حالت تشريعى كشاندند آنجا كه فرمودند: «قرآن مى گويد هرگز خداى تبارك و تعالى سلطه اى براى غيرمسلم بر مسلم قرار نداده است. هرگز نبايد يك همچو چيزى واقع شود. يك تسلط، يك راهى، اصلاً يك راه نبايد پيدا بكند. لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤمِنينَ سَبيلاً اصلاً راه نبايد داشته باشند مشركين و اين قدرتهاى فاسد.... بر مسلمين.»(47) تعبير ابداعى ديگر «دانشگاه اسلامى» بود كه به معناى اصلاح نظام آموزشى و استقلال فكرى دانشجويان و تدريس علوم معنوى است.(48) ابداع واژه «عقل سياسى» از ديگر تعابير آن حضرت بود كه مقتضاى آن را حفظ وحدت

ص: 675

كلمه مى دانستند. آنجا كه فرمودند: «ما اگر عقل سياسى هم داشته باشيم. بايد همگى دست در دست يكديگر گذاريم تا بتوانيم راه برويم.»(49) تعبير «صدور انقلاب» به معناى معنويت و ايصال پيام انقلاب اسلامى به جهانيان با بارور كردن تبليغات اسلامى و نه به معناى صدور كالا با لشكركشى يا سرنيزه، نيز از ديگر واژگان ابداعى حضرت امام است.(50) امام با ترويج اين واژه ضمن آنكه توانستند اميدى در شبستان تاريك مستضعفان جهان و ملل آزاديخواه و استقلال طلب و وحشتى در دلهاى قدرتهاى استكبارى ايجاد كنند، آن را مترادف با آگاهى و بيدارى اسلامى بر ادبيات سياسى جهان اسلام نمودند. ابداع واژه بسيج كه بيانگر ايجاد هسته هاى مقاومت در مقابل شرق و غرب است و نيز «تفكر بسيجى» كه طنين نواى دلنشين آن چشم طمع دشمنان و جهانخواران را از كشور اسلامى دور خواهد كرد، بيانگر فرهنگ سازى كلمات امام خمينى(ره) از رهگذر واژگان حركت آفرين بود.(51) تعبير ديگرحضرت امام «حفظ نظام» بود كه آن را از اهم واجبات و وظيفه آحاد ملت مسلمان و انقلابى مى دانستند.(52) كاربرد واژه آزادگان به جاى اسيران، نشانگر نگاه مثبت امام به نقش اسارت در آزاد انديشى و آزادگى مردان خدا بود. ابداع واژه «روز قدس» بيانگر حركت امام براى نهادينه سازى مقابله

ص: 676

جهان اسلام و مستضعفين با استكبار و ايادى آن در منطقه به ويژه رژيم صهيونيستى بود كه حضرت امام آن را «روز اسلام» و «يوم اللّه» مى دانستند.(53) همچنبن ابداع واژه «يوم اللّه» و كاربرد آن در مناسبت هاى مختلف شادى آفرين و گاه غم انگيز (در زمانى كه از آن استنباط شكست ظاهرى و يا حذف جسمانى افراد مى شد) بيانگر اهتمام آن حضرت به اعطاى روحيه اميد با تعميم اين واژه از بعد مذهبى به ابعاد سياسى در عرصه هاى داخلى و بين المللى بود كه آن را در مناسبت هايى چون روز قدس، 15 خرداد، 17 شهريور و 22 بهمن به كار مى بردند. ابداع واژه «شهيد محراب» در مورد بزرگانى چون شهيد مدنى، شهيد دستغيب، شهيد صدوقى و شهيد اشرفى اصفهانى، بيانگر نگاه مثبت امام به شهادت به عنوان سعادت و هديه الهى بود؛ چرا كه موجب زنده شدن مكتب اسلام و پيشبرد اهداف و مقاصد آن مى گرديد.(54) تعبير «دولت خدمتگزار» واژه ديگرى بود كه بيانگر توجه اسلام به خدمتگزارى ملتها توسط دولتها در ادبيات سياسى امام خمينى(ره) بود كه آن را در عرصه داخلى و در تمامى كشورهاى اسلامى مورد تأكيد قرار مى دادند.(55) تعبير «حج ابراهيمى» نيز از ديگر ابتكارات امام براى فرهنگ سازى «مراسم برائت از مشركين» در موسم حج بود كه قدرت مسلمانان،

ص: 677

به عنوان نيروى بزرگ و قدرت سوم جهان را به منصه ظهور مى رساند.(56) واژه «اجتهاد جواهرى» نشانگر اهتمام امام به انطباق فقه با تحولات زندگى و نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيريها، انفتاح باب اجتهاد از سوى فقهاى عدول، پويايى دين مبين اسلام و تلقى فتاوى به عنوان مظهر پيوند تقنين و تنفيذ است كه حضرت امام به صراحت اعلام مى داشتند: «اين جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمى دانم.»(57) تعبير ديگر امام، «سياست اسلامى» بود كه نشانگر آن است كه از نظر ايشان اسلام هدف و سياست وسيله به شمار مى آيد.(58)

فرجام سخن

با عنايت به آنچه گذشت مشخص مى گردد كه امام خمينى(ره) گزاره هاى ادبى و ادبياتى سياسى را بنياد نهاد كه مظهر تحوّل در محيط ادراكى روان شناختى و محيط عينى عملياتى به شمار مى آيد. كاركرد گفتمان ادبى امام خمينى(ره) را مى توان در دو بعد پيوند «درون و برون» و «رفع شكاف بين ظاهر و باطن» دانست. ايشان با برقرارى پيوند بين ملت مسلمان ايران و ملل مسلمان و مستضعف جهان، مقابله با استكبار و ايادى داخلى و منطقه اى آن چون صهيونيسم را زمينه رفع مشكلات جهان اسلام براساس راهبرد «نه شرقى نه غربى» مى دانستند. همچنين ايشان با پيوند سياستهاى

ص: 678

اعمالى و اعلامى، دوگانگى بين ظاهر و باطن را زدودند و از رهگذر تحريم تقيه بين موضعگيرى آشكار و انزجار قلبى ملّت مسلمان ايران از استبداد و استعمار ارتباطى ناگسستنى برقرار نمودند. اين اقدام در عرصه ادبيات سياسى ناشى از ايجاد بستر معرفتى و يك نظام دانايى خاص توسط فراگفتمان سياسى امام خمينى بود كه با ايجاد تشكل گفتمانى خاص، فراگير و استعلايى و با ارزانى داشتن مدلولهاى سياسى معنوى به فضاى روان شناختى، رفتارى، گفتارى و نوشتارى دالّها، توانست مفاهيم را لبريز از استغناى محتوايى نمايد و با درهم آميختن متن و زمينه هر دو را دچار تحولى ژرف و گسترده كند. حضرت امام از رهگذر تلفيق سطوح تحليل داخلى و خارجى و ابداع واژگان تعاملى و تقابلى و تعابير و عبارات حركت آفرين توانستند خط بطلانى بر نظريه هاى سايه و ماسك در جامعه اسلامى بكشند. براساس نظريه سايه، انسانها با پرهيز از برخورد جسمى با يكديگر، سعى مى كنند از رهگذر تلاقى سايه ها كمترين آسيب را متحمل شوند و نوعى نفاق و دوگانگى را در جامعه ترويج كنند، اما امام با درهم آميختن جسم و سايه و تأكيد بر ضرورت حضور گسترده مردم در صحنه و با شفاف سازى مفاهيم و تعابير، به مديريت بحران پرداختند و عرصه نبرد را

ص: 679

از هرگونه شائبه اى زدودند. ايشان با گذار عقلانى و استعلايى از تصور به تصديق و از آگاهى به گواهى، همگونى زيبايى بين تصوير روشن انقلاب و گفتار همبسته با آن تصوير برقرار نمودند كه در واژه «جمهورى اسلامى» بازتابيده شد و در صحنه عمل در نظام مردم سالار دينى تجلى يافت. براساس نظريه ماسك نيز، انسانها سعى مى كنند با ماسك هاى خود با يكديگر سخن گويند تا ديگران از مكنونات قلبى، باطنى و فكرى آنان آگاه نگردند و نظرات خود را از پشت پرده خيال به جامعه عرضه كنند، اما امام خمينى(ره) با برانداختن نقاب از چهره متظاهران، رياكاران و مزدوران، هويت واقعى ايادى اختناق و استكبار را به مردم نماياندند و چهره واقعى آنان را براى مردم آشكار ساختند تا جامعه را از آفت فرماليسم و ظاهرگرايى بازدارند و با ادبيات سياسى صريح خود، شيوه اى شفاف را براى بيان واقعيات در جهت تحقق آمال و اهداف اصلاح طلبانه نهضت به منصه ظهور رسانند. در واقع، امام خمينى(ره) با ادبيات سياسى خود و با نهادينه سازى انقلاب فرهنگى و ارزشى از رهگذر كلام و پيام، ساختار فرهنگى، ادبى و هنرى كشور را متحول كردند و تحوّلى را در اهداف و خواسته ها و نيز در ابزارها و روشها به وجود آوردند كه بحق مى توان

ص: 680

از آن به «انقلاب ادبى» تعبير كرد.

پى نوشت ها:

1. استاديار علوم سياسى دانشكده روابط بين الملل .2 ymotohcid 3. صحيفه نور، ج 5، ص 108 ؛ ج 6، صص 30 و 108 ؛ ج 8، ص 117 ؛ ج 11، ص 262. 4. همان، ج 17، ص 132. 5. وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى(ره). 6. صحيفه نور، ج 1، ص 239. 7. صحيفه نور، ج 9، صص 136-135. 8. همان، ج 1، صص 301-300 ؛ ج 5، ص 132 ؛ ج 9، ص 158 ؛ ج 10، صص 281-273. 9. همان، ج 7، ص 20. 10. همان، ج 7، ص 18. 11. همان، ج 2، صص 170161 ؛ ج 6، ص 269 ؛ ج 9، ص 118 ؛ ج 14، ص 169 ؛ ج 15، ص 200. 12. همان، ج 19، ص 50 ؛ ج 9، ص 192 ؛ ج 16، ص 7. 13. همان، ج 13، ص 219. 14. همان، ج 6، ص 140 ؛ ج 15، ص 18. 15. همان، ج 11، ص 196. 16. همان، ج 6، ص 117. 17. همان، ج 11، ص 186. 18. همان، ج 5، ص 114. 19. همان، ج 5، صص 2-4. 20. همان، ج 7، ص 61 ؛ ج 9، ص 120 ؛ ج

ص: 681

12، ص 54 ؛ ج 14، ص 278 ؛ ج 15، ص 250 ؛ ج 19، صص 142-141. 21. همان، ج 6، ص 11 ؛ ج 7، ص 215 ؛ ج 13، صص 206 و 266 ؛ ج 14، ص 29 ؛ ج 17، صص 18 و 241 ؛ ج 19، ص 193. 22. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، استعمار و ابرقدرتها، صص 60، 140، 144، 146، 147، 152، 196، 211، 285، 387، 424. 23. صحيفه نور، ج 17، صص 161-160. 24. همان، ج 20، ص 174. 25. سخنرانى هاى 3/5/1358 و 10/9/1360. 26. صحيفه نور، ج 6، ص 84. 27. همان، ج 7، ص 211 ؛ ج 11، ص 80. 28. همان، ج 8، ص 47. 29. همان، ج 20، ص 176. 30. همان، ج 7، صص 256-255 ؛ ج 8، ص 24. 31. همان، ج 17، ص 79. 32. همان، ج 21، ص 6. 33. همان، ج 15، صص 233-231 ؛ ج 21، صص 53-52. 34. همان، ج 8، ص 167. 35. همان، ج 12، ص 142. 36. همان، ج 9، ص 170 و 251 ؛ ج 10، صص 87 و 174. 37. همان، ج 10، صص 26 و 53 و 174. 38. همان، ج 15،

ص: 682

صص 117 و 119 ؛ ج 17، ص 29. 39. همان، ج 6، ص 49 / ج 15، صص 53-62. 40. همان، ج 15، ص 56. 41. همان، ج 19، صص 82-86. 42. همان، ج 6، صص 193-192 ؛ ج 12، صص 104-103، ج 5، ص 202 ؛ ج 8، ص 200. 43. همان، ج 10، صص 59-55 ؛ ج 12، صص 277-271. 44. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، ص 160. 45. صحيفه نور، ج 5، ص 242 ؛ ج 6، ص 50 ؛ ج 22، صص 162-159. 46. همان، ج 4، 23/10/1357، صص 216-212. 47. همان، ج 3، ص 4. 48. همان، ج 7، ص 61 ؛ ج 12، ص 54 ؛ ج 15، ص 205 ؛ ج 18، ص 133. 49. همان، ج 14، صص 116-114. 50. همان، ج 11، ص 166، ج 12، صص 283-278 ؛ ج 18، صص 132-126 و ص 143 ؛ ج 19، صص 242-241. 51. همان، ج 10، صص 184-178 ؛ ج 12، ص 44 ؛ ج 21، صص 53-52. 52. همان، ج 19، ص 50. 53. همان، ج 8، ص 233. 54. همان، ج 7، ص 70-67 و صص 268-264 ؛ ج 8، صص 43-40. 55. همان، ج 6، ص 76 / ج

ص: 683

10، ص 92. 56. همان، ج 20، صص 244-227. 57. كلمات قصار، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، ص 197. 58. صحيفه نور، ج 17، صص 143-137.

ص: 684

ارزيابى راههاى گريز از ربا در نگاه امام خمينى و شهيدصدر

اشاره

مجله فقه، شماره 11 غفوريان، محمد رضا هركس با اندك آشنايى با بخشهاى معاملات فقه، اهميت، گستردگى و پيچيدگى مساله ربا را درمى يابد. «ربا» موضوعى است كه هم در پژوهشهاى فقهى، بويژه با پديدار شدن روابط پيچيده نوين اقتصاد و بانكدارى، و هم در كاوشهاى دانش اقتصاد، جايگاه ويژه اى دارد و بسيار بدان مى پردازند. در اين نوشته در پى آن نيستيم تا جنبه هاى گوناگون پديده ربا را بكاويم و به بررسى فقهى آن در موضوع، ويژگيها، ارتباطات، پيامدها و... بپردازيم; زيرا موضوعى چنين مهم و گسترده از توان اين خامه فراتر است و نيازمند آشنايى ژرف فقهى و اقتصادى. آنچه در اين مقاله مى آيد، بازخوانى روشهايى است كه برخى فقيهان براى گريز از ربا در نوشته هاى خويش آورده اند. ارزيابى درستى و نادرستى اين راهها را نبايد دست كم گرفت; چرا كه گونه پردازش به اين مساله فقهى، گذشته از اهميتى كه نتيجه بررسى خود اين فرع دارد، نشانگر سبكى ويژه و نگاهى خاص در بررسيهاى فقهى است. آيا در پذيرش اين گونه راههاى گريز، مى توان با استناد جستن به يك يا چند روايت، آسوده خاطر بود، يا با نگاهى ديگر، اين دست روايات را با معيارهاى برتر كلامى و جايگاه اجتماعى امامان معصوم و

ص: 685

راه كارهاى اقتصادى دين نيز بايد سنجيد؟ چگونه است كه برخى فقيهان، چون امام خمينى، در ارزيابى روايات اين باب، چشم انداز گسترده ترى را مى نگرند، ولى برخى ديگر را مى توان يافت كه با بررسى سند و دلالت يك روايت، راه يا راههايى را براى گريز از ربا پيش مى نهند و هيچ معيار ديگرى را در اين باره نمى بينند. كدام شيوه پسنديده و درست است؟ و در بررسى اين گونه مسائل اجتماعى، چه ملاكهايى بايد مهم به شمار آيد؟ مى بينيم كه كاوش در راههاى گوناگون گريز از ربا، گذشته از اين كه خود يك مساله سودمند فقهى است، از جنبه روش شناسى كار فقهى و سبك شناسى اجتهاد فقيهان نيز مهم است. جنبه ديگر اهميت اين مساله آن است كه در روزگار ما، از يك سوى، ديدگاهها و نظامهاى پيچيده و گوناگون اقتصادى، در گستره مديريت جوامع بزرگ و كوچك در جاى جاى جهان، ادعاى كارآمدى و توان مندى بيش ترى دارند، و از سويى ديگر، اهميت پذيرش يا دورى گزيدن از ربا در ساختار اقتصادى يك جامعه نيازى به درازاى سخن ندارد. بدين سان مى بينيم كه براى جهت دهى به زيرساختهاى اقتصادى جامعه نيز، بايد تكليف مساله مهمى چون ربا را روشن كنيم. حقيقت اين است كه اگر راههاى گريز از ربا بپذيريم، در واقع، ربا را به عنوان يك

ص: 686

واقعيت موجود در ساختار اقتصادى جامعه پذيرفته ايم و اين خود، سمت و سوى ويژه اى را در روند برنامه ريزى اقتصادى به دنبال دارد. البته همه اين سخنان، هنوز به معناى پذيرش يا رد راههاى گريزاز ربا نيست، بلكه نماياندن اهميت اين مساله از ديدگاه برنامه ريزى اقتصادى براى جامعه است. به هر روى، بحث از راههاى گريز از ربا، پيش انگارهايى دارد كه براى روشن شدن بهتر جنبه هاى گوناگون اين بحث، ناگزيريم كوتاه سخنى از آنها به ميان آوريم. نخستين نكته اين است كه حرام بودن ربا در فقه اسلامى، روشن تر از آن است كه نيازمند نماياندن منابع و مدارك بسيار باشد. تا جايى كه گروهى از فقيهان، آن را از ضروريات دين به شمار آورده اند. (1) در آيات و روايات نيز، به زبانهاى گوناگون و گاهى با شدت و تندى از گناه بزرگ بودن ربا ياد شده است. اين نكته به دو جهت درخور بررسى و درنگ است; يكى آن كه اگر چنين تاكيد و سخت گيرى درباره ربا نمى بود و سودآورى آن نيز، آسان و چشمگير نبود، شايد انديشه يافتن راه گريز از آن نيز به اين اندازه رشد نمى كرد. ديگر آن كه آيا اين همه پافشارى و زشت خواندن پليدى يك كار، با راههاى گريز پيشنهادى هماهنگ شدنى است يا خير؟ و آيا

ص: 687

در پيدا كردن راهى براى گريز از آن، حرام بودن سنگين اين كار تا چه اندازه ملاحظه شده است؟ نكته دوم و بسيار مهم اين است كه بايدمعناى درست ربا و گونه هاى آن را نيك دريابيم و اصطلاحهاى به كار رفته در اين گستره را در روايات و سخنان فقيهان، به خوبى بكاويم. رباى دادوستدى كه فقيهان از آن با رباى معاوضى ياد مى كنند، با رباى در وام، يا رباى قرضى، تفاوت بسيار دارد. بايد ديد هر يك از راههاى گريز، به كدام ربا برمى گردد، تا در ارزيابى و بررسى درست آن نلغزيم. نكته سوم كه آن هم اهميت بسزايى دارد، شناخت درست و دقيق پيش انگارها و سبك كار فقيهانى است كه در اين باب سخن گفته اند. اگر چه تلاش ما بر آن است كه اين مساله را در نگاه دو فقيه نام آور معاصر پى بگيريم، ولى ناگزير، به مناسبت، سخن از ديدگاه ديگرى نيز به ميان خواهد آمد. درنگ شايسته در اين كه هر يك از اين انديشه وران، با چه پيش فرضها و ذهنيتهايى به سراغ اين مساله مى روند، بسيار با اهميت است. آيا يك فقيه در بررسى اين مساله بايد برخى اصول كلامى را در نظر داشته باشد يا خير؟ به يقين بايد گفت تفاوت و تاثير اين دو ديدگاه را

ص: 688

هرگز نبايد از نظر دور داشت; يكى ديدگاهى كه مى گويد در چنين جاهايى، آن گاه كه روايت يا رواياتى داراى شرايط لازم اعتبار سندى و دلالت پذيرفته شده باشد، بايد بدان فتوا داد و اگر راههاى گريزى هم در اين روايات بيابيم، بى هيچ درنگ ديگرى مى پذيريم. ديدگاهى ديگر بر آن است كه حتى اگر اعتبار سند و دلالت اين دسته از روايات هم پذيرفته شود، باز هم بايد آنها را با اصول ديگرى سنجيد. اين كه آيا شيوه زندگى امام معصوم درجامعه، با به كار بستن راههاى گريز از ربا، با هم تناسب دارند يا نه، و اگر چنين كارى با جايگاه اجتماعى امام(ع) سازگار نبود، بدين روايات فتوا نمى دهيم; تفاوت مهمى است كه ميان اين دو ديدگاه يافت مى شود و اگر به همين شيوه گام برداريم، دو سبك فقهى جدا از هم خواهيم داشت. به هر روى، توجه به اين نكته ها و ريشه يابى پيش انگارهاى ديدگاههاى گوناگون، بسيار مهم و راه گشا خواهد بود.

نگاهى كلى به موضوع بحث

اكنون پس از روشن شدن اين نكته ها به يك پرسش كلى درباره موضوع بحث مى پردازيم. آيا به راستى راههاى گريز از ربا را مى توان پذيرفت و با اصول كلى ديگرى كه در كلام و اصول فقه داريم هماهنگ دانست؟ خاستگاه اين پرسش آن است كه

ص: 689

از يك سوى، حرام بودن ربا، چنانكه گذشت، بسيار روشن و سنگين است. يك درهم آن از برخى مفاسد سهمگين اخلاقى زشت تر است، تا آن جا كه جنگ آشكار با خداوند بزرگ به شمار مى آيد. از سويى ديگر، احكام شرعى داراى ملاك و مصالح و مفاسد واقعى و راستين اند. بدين سان ربا به عنوان يك پديده اقتصادى در روابط ميان انسانها، داراى زشتيها و پليديهايى است كه تا اين اندازه ناپسند و حرام شمرده مى شود. اكنون، بايد ديد آيا پديده هاى اجتماعى و اقتصادى، چه خوب و چه بد، چه زشت و چه زيبا، چه سودمند و چه زيان آور، با دگرگون سازى و گريزهاى جزئى، ناگهان همه مصالح و مفاسد خويش را از دست مى دهند و ديگر حكم پيشين را با خود ندارند؟ آيا مى توان درباره پديده هاى مثبت اقتصادى و اجتماعى نيز همين سخن را گفت؟ «بيع» را با اندك دگرگون سازى حرام كرد و «غش» را حلال؟ اگر اين پديده ها داراى واقعيتى اجتماعى و اقتصادى بوده و پيامدهاى ويژه خود را دارند و بر همين اساس هم حرام يا حلال شده اند، چگونه مى توان به اين آسانى پذيرفت كه همه آن زشتيها و زيانها به يكباره خت برمى بندد و از حرام به حلال مى رسد؟ البته اين سخن را اكنون جدا از روايات موجود، مى گوييم.

ص: 690

آيا نمونه پذيرفته شده ديگرى در مسائل اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى و مانند آنها مى توان نشان داد كه به اين آسانى بتوان احكام را جابه جا كرد؟ آيا راههاى گريز از غيبت، تهمت، دروغ و مانند آنها نيز به همين سادگى پذيرفتنى است؟ يا ربا در حرام بودنش سبك تر از آنهاست؟ حقيقت آن است كه راههاى گريز تا به دگرگونى بنيادين يك پديده در گستره زندگى اجتماعى نينجامد، به سادگى نمى توان ملاك زشتى يا نيكى يك پديده را از ميان بردارد و حكم آن را تغيير دهد. بيع بيع است و ربا ربا، با پيامدها و كاركردهاى ويژه خودشان. آرى، اين سخن در عبادات و آنچه بدان مربوط مى شود پذيرفتنى است; چرا كه همه آغاز و انجام كارهاى عبادى، به گونه اى تاسيسى از سوى شرع مى آيد و هرگونه تغيير در كوچك ترين اجزاء و شرايط آن، با خود شارع است. مصالح و مفاسد اين بخش با معيارهاى در دسترس، به آسانى سنجيده نمى شود. در نوشته هاى امام خمينى، رضوان الله تعالى عليه، در اين هر دو بخش، نكته هاى گويايى مى يابيم. او درباره ربا و راههاى گريز از آن چنين مى نويسد: «ان الربا مع هذه التشديدات والاستنكارات التي ورد فيه في القرآن الكريم والسنة من طريق الفريقين، مما قل نحوها في سائر المعاصي، ومع

ص: 691

ما فيه من المفاسد الاقتصاديه والاجتماعية و السياسية، مما تعرض لها علماء الاقتصاد، كيف يمكن تحليله بالحيل الشرعية، كما وردت بها الاخبار الكثيرة الصحيحة وافتى بها الفقهاء الا من شذ منهم. وهذه عويصة بل عقدة في قلوب كثير من المتفكرين واشكال من غير منتحلي الاسلام على هذا الحكم، ولابد من حلها. والتشبث له بالتعبد في مثل هذه المسالة التي ادركت العقول مفاسد تجويزها و مصالح منعها بعيد عن الصواب.» (2) با توجه به سخت گيريها و انكارهايى كه در قرآن كريم و روايات فرقه هاى گوناگون شيعه و سنى، درباره ربا وجود دارد، كه مانند آن را در كم تر گناهى مى توان يافت و با توجه به پيامدهاى ناگوار اقتصادى، اجتماعى و سياسى اين پديده، كه دانشمندان اقتصاد از آن سخن گفته اند، چگونه مى توان آن را با راههاى گريز شرعى، حلال شمرد، چنانكه روايات بسيار و معتبرى نيز درباره اين راههاى گريز داريم و فقيهان هم جز اندكى از ايشان، بدان فتوا داده اند. اين مطلب، خود يك مشكل و بلكه عقده اى در قلب بسيارى از انديشه وران شده و موجب خرده گيرى غيرمسلمانان به اين حكم گرديده است، كه بايد از آن گره گشايى كرد. براى حل اين مشكل، در چنين مساله اى كه ناگوارى تجويز آن و مصالح بازداشتن آن را خرد خود درمى يابد، نبايد سخن

ص: 692

از تعبد گفت كه از راه درست بسى دور است. همو، درباره عبادات و امور مربوط بدان و در يك كلام، آنچه از سوى شرع تاسيس گرديده و تعبدى است، مى نويسد: «... اضعف من الجميع استبعاد العفو عن الدم القليل من غير الماكول مع كونه نجسا و عدم العفو عن سائر اجزائه مع طهارتها، ضرورة عدم طريق للعقول الى فهم مناطات الاحكام التعبدية، والا فاي فارق عند العقول بين الدم وغيره، وبين مقدار الدرهم واقل منه، وبين دم القروح والجروح وغيره الى غيره، الى غير ذلك من التعبديات. فالفقيه كل الفقيه من يقف على التعبديات ولايستبعد شيئا منها بعد ما راى رواية ابان في الدية.» (3) ... سست تر از همه، بعيد شمردن اين مطلب است كه خون كم [تر از درهم] از حيوان حرام گوشت در نماز بى اشكال باشد، با اين كه خون نجس است، ولى ديگر اجزا و اعضاى اين جانوران، با اين كه پاك هستند، در نماز بخشيده نشده اند. [سستى اين گونه سخنان از آن روست كه] به يقين، خرد را راهى به دريافت ملاكهاى احكام تعبدى نيست و گرنه نزد خرد، چه تفاوتى است ميان خون و ديگر چيزها، يا اندازه يك درهم و كم تر از آن و يا خون زخمها و آسيبها و غير آن و مانند اين

ص: 693

نمونه ها از احكام تعبدى. بدين سان، فقيه راستين آن كسى است كه در برابر احكام تعبدى بايستد و با ديدن و درنگ در روايت ابان در باب ديه، هيچ كدام از اين دسته احكام را بعيد نشمارد. با درنگى شايسته در اين سخنان درمى يابيم كه در نگاه و سبك فقهى امام خمينى، در بررسى چنين مسائلى، دو معيار بنيادين مى توان يافت. اگر مساله مورد بررسى، در بخش تعبديات فقه جاى مى گيرد، هرگونه قيد و شرطى وهرگونه دگرگونى در حكم را، آن گاه كه از منابع و مدارك پذيرفته شده برآيد، بايد پذيرفت و جاى آن نيست كه حتما آن را خردپسند كنيم. در برابر، اگر به بررسى مساله اى بپردازيم كه خرد را راهى براى دريافت ملاكها و پيامدهاى آن باشد، روايات و منابع را بايد با سنجش و در نظر گرفتن اين معيارها و هماهنگ سازى ميان همه اينها، كاويد و برايندى هماهنگ شده و خردپسند را برگزيد. البته ممكن است شرع، نسبت به برخى پديده هاى اجتماعى، اقتصادى و سياسى، كه به ظاهر خردپسند مى نمايد، حكمى ويژه داشته باشد و آشكارا آن را نادرست شمارد. اين گونه موارد، گرچه اندك است، ولى بايد بدان سر سپرد و پذيرفت. براى نمونه مى توان از خريد و فروش و بهره جويى از اجزاى مردار، حتى در چيزهايى كه مشروط به

ص: 694

پاكى نيستند نام برد. امام خمينى خود از آن دسته فقيهانى است كه خريد و فروش اجزاى مردار را حتى براى بهره گيرى در چيزهايى كه مشروط به پاكى نيستند، مشكل مى داند و احتياط را در ترك چنين كارى لازم مى داند. (4) اما از چنين چيزى نبايد هراس داشت. هر چند بهره ورى از مردار و خريد و فروش آن، براى چيزهايى كه مشروط به پاكى نيستند، نبايد مشكلى داشته باشد، ولى اگر همين عنوان در سخن شارع بيايد و از اين كار نهى كند، بايد پذيرفت; چرا كه هيچ يك از اصول كلى تر و بنيادين تر دست نمى خورد و ناهماهنگى آشكار به وجود نمى آيد. بنابراين، روشن شده است كه حرام شمردن ربا بدان پايه كه در آيات و روايات آمده، با گريزهايى به اين سادگى، سازگار نيست. بدين سان، در يك پاسخ كلى به پرسش آغازين سخن مى توان گفت: جدا از رواياتى كه در اين باره وارد شده و بايد همه آنها را بررسى كرد، گريز از ربا پذيرفتنى نيست. در بررسى روايات نيز بايد ديد كه آيا با اصول بنيادين مهمى درگير خواهد شد يا خير؟ ممكن است برخى از همان اصول را مقيد يا مخصص اين روايات دانست و معناى ديگرى از آنها دريافت. اين همه گذشته از سخنانى است كه مى توان

ص: 695

در ارزيابى فنى راههاى گريز، بدان توجه كرد; زيرا برخى از راههاى پيشنهاد شده، كاستيهايى از نگاه قواعد فقهى بيع و قرض دارند. اين نكته ها در نوشته هاى شهيد صدر به خوبى آمده است كه از آن سخن خواهيم گفت. به هر روى، چون بررسى شايسته راههاى گريز از ربا، به شناخت درست ربا و گونه هاى آن وابسته است، سخن را با بيان مطالبى در اين باره و اصطلاحهاى آن پى مى گيريم، تا روشن شود هر يك از راههاى پيشنهادى به كدام گونه از ربا بر مى گردد و تا چه اندازه پذيرفتنى است.

گونه هاى ربا

ربا، در فقه، گاهى در دادوستد است و گاهى در وام و معناى واژگانى ربا، كه همان فزونى است، در اين هر دو گونه وجود دارد. 1. ربا در دادوستد:ربا در دادوستد آن است كه در معامله اى، دو چيز همانند را بى آن كه اندازه آنها برابر باشد، مبادله كنند. امام خمينى درعبارتى جامع به تعريف اين گونه ربا پرداخته است: «هو بيع احد المثلين بالآخر مع زيادة عينية، كبيع من من الحنطة بمنين او بمن منها ودرهم، او حكمية، كمن منها نقدا بمن منها نسيئة. والاقوى عدم اختصاصه بالبيع، بل يجري في سائر المعاملات كالصلح ونحوه، وشرطه امران. الاول: اتحاد الجنس عرفا... الثانى: كون العوضين من المكيل او الموزون،

ص: 696

فلا ربا فيما يباع بالعد والمشاهدة.» (5) رباى معاملى [ دادوستدى] همان فروختن چيزى است به چيز ديگرى همانند آن، همراه با افزايشى در يكى از آن دو. اين افزايش، خواه عينى و خارجى باشد; مانند فروختن يك من گندم در برابر دو من آن، يا يك من گندم و يك درهم پول و يا افزايش حكمى; مانند يك من گندم نقد در برابر يك من گندم نسيه. ديدگاه قوى تر نيز آن است كه اين گونه ربا تنها در فروختن نيست، بلكه در ديگر معامله ها هم مى آيد; مانند صلح و... شرط اين ربا دو چيز است. نخست: همانندى در جنس نزد عرف... دوم: هر دو جنس با وزن يا پيمانه اندازه گيرى شوند، بنابراين چيزى كه با شمارش يا ديدن فروخته مى شود، ربا در آن نيست. اهميت دقت در اين گونه ربا از آن روست كه برخى از روايات گريز، درباره همين قسم آمده و سخنى از رباى در قرض در آن نيست. با اين همه، يادآورى جنبه هاى گوناگون بحثهايى كه در كتابهاى فقهى ما درباره رباى دادوستدى آمده است، در بحث ما روشنگر و راه گشاست. نكته مهم در اين زمينه، تفسير همانندى در جنس است كه در سخنان فقيهان نيز گاهى اختلافهايى را پديد آورده است. اما اين اندازه مسلم است كه همه

ص: 697

گونه هاى يك جنس، مانند گندم، همانند به شمار مى آيند; بدين سان اگر يك كيلو گندم مرغوب را با گندمى پست تر مبادله كنيم، ناچار بايد وزن هر دو يكسان باشد وگرنه ربا خواهد بود، هر چند بهاى آنها برابرنيست. سخن در همين جا به پايان نمى رسد، برخى از غلات در اين مساله، همانند شمرده مى شوند، ولى نه در نگاه عرف و نه در باب زكات و ديگر بابهاى فقه، اين همانندى را نمى توان يافت. براى نمونه، گندم و جو در حكم يك جنس هستند، در حالى كه در زكات اين گونه نيست; هرگز نصاب ناقص گندم، با جو كامل نمى شود. با اين همه، در باب ربا نمى توان گندم و جو را با تفاوت در وزن مبادله كرد. اين در حالى است كه اين دو در نگاه عرف، دو جنس به شمار مى آيند. گذشته از اين، فرآورده هاى برخى چيزها هم همين حكم را دارد; پنير كه فرآورده اى از شير است با خود شير يك جنس شمرده مى شوند. دو فرآورده از يك چيز هم همين گونه اند; مانند پنير و كره كه هر دو از شير گرفته مى شوند و سركه و شيره اى كه از خرما گرفته شوند. همه اين چيزها با اصل خود و نيز دو فرع از يك اصل، يك جنس به شمار مى آيند. بنابراين، نمى توان كره

ص: 698

و پنير را با اختلاف وزن مبادله كرد. در كتابهاى فقهى، سخنان بسيارى در اين گونه موارد جزئى و مشخص كردن مصداقهاى ريز و درشت در كالاها و فرآورده ها به چشم مى خورد و ديدگاههاى بسيارى در اين زمينه مى توان يافت، بويژه در «جواهر» كه بحثهاى گسترده اى را در اين باره آورده است. البته نبايد پنداشت كه همه اين مسائل درباره دادوستد پاياپاى است و روزگارش به سر آمده و امروز ديگر موضوع ندارد; زيرا بررسى اين موارد و احكام آن در رسيدن به تحليلى فراگير و دقيق از ديدگاه شرع درباره ربا و راههاى گريز از آن لازم است و از اين گذشته، داد و ستد كالا با كالا هنوز هم در روزگار ما اهميت بسيار دارد، بويژه در روابط تجارى ميان دولتها. هنوز هم نفت و فرآورده هاى آن كه با كيل و پيمانه خريد و فروش مى شود، در بسيارى از كشورها و شرايط گوناگون اقتصادى، پايا پاى مبادله مى شود. بسيارى از فرآورده هاى صنعتى و كشاورزى، به همين گونه دست به دست مى گردد. آيا امروز نمى توان پرسيد: مبادله نفت خام با فرآورده هايش، كه به چندين برابر بهاى خام مى رسد، چه حكمى دارد؟ گيريم كه در روابط تجارى با كافران بگوييم كه اگر به سود مسلمانان شد، رباى حرام در ميان نيست، ولى دادوستد كشورهاى اسلامى

ص: 699

چگونه است؟ بنابراين، كاوش درست و فراگير اين مساله در روزگار ما نيز، كاربردى گسترده دارد. 2. ربا در وام: در زبان فقه، از اين ربا به نام رباى قرضى ياد مى شود. اگر كسى مالى را، خواه پول و خواه چيزى ديگر، از كسى وام بگيرد، تنها پرداخت همان چيزى را كه وام گرفته است بر او واجب مى باشد. بنابراين، اگر وام دهنده و وام گيرنده از آغاز شرط كنند كه افزون بر مال وام گرفته شده، چيزى ديگر نيز بازپرداخته شود، اين افزايش ربا و حرام است. البته اين در جايى است كه شرط كنند وگرنه اگر بدون شرط، وام گيرنده خود چيزى افزون بر اصل مال را به هنگام بازپرداخت به وام دهنده بدهد، كارى نيكو و پسنديده كرده و پاداش معنوى نيز خواهد داشت. شرطى هم كه در وام سبب ربا مى شود تنها مال بيش تر نيست، بلكه اگر كارى را هم شرط كنند، ربا خواهد بود; مانند اين كه در برابر هزار تومان وام، هم هزار تومان را بپردازد و هم شرط كند كه كارى مانند دوختن لباس و حمل بار و مانند آن را براى وام دهنده انجام دهد. يا در برابر مبلغ معينى، افزون بر آن مبلغ، بهره گيرى از خانه يا خودروى وام گيرنده را هم شرط كند. يا

ص: 700

ويژگى معينى را در بازپرداخت شرط كند; مانند اين كه درهمهاى شكسته اى را وام دهد و شرط كند كه در بازپرداخت، درهمهايى سالم دريافت كند. امام در تحريرالوسيله مى نويسد: «مالى كه وام مى دهند، چه وزنى و پيمانه اى باشد و چه شمارشى، نمى توان در بازپرداخت افزون بر اصل آن را گرفت.» (6) اين مطلب، نقطه تفاوتى است ميان رباى در دادوستد و رباى در وام; چرا كه در آن جا، افزايش و كاهش دو مالى كه مبادله مى شوند، تنها در صورتى نارواست كه وزنى و پيمانه اى باشند، ولى در وام به هيچ روى تفاوت پذيرفته نيست. البته لازم است يادآور شويم كه با پديدار شدن پولهاى اعتبارى كه از فلزهاى گرانبهايى چون زر و سيم ساخته نمى شوند و تنها به اعتبار پشتوانه خود ارزش مند مى شوند، مسائل بسيارى در فقه پيدا مى شود كه بايد بدان پاسخ گفت: مى دانيم كه منابع اصلى فقه ما، در زمانى صادر شدند كه پولهاى طلا و نقره درگردش بودند و چرخش اقتصاد و دادوستد در روزگار ما به گونه اى ديگر است. پولهاى اعتبارى و برگه هاى بهادار، اساس دادوستدها و كارهاى اقتصادى است. تورم نيز به شكل پيچيده امروزى خود، در گذشته نبوده است. اين همه، پديد آورنده پرسشهايى است كه نبايد در بحث از ربا بى توجه از كنار آنها گذشت. پرسش

ص: 701

مهم در اين جا كه برخى فقيهان نيز كم وبيش بدان پرداخته اند، فراز و نشيب پول در گذر زمان و رخدادهاى مختلف يك جامعه است كه كاهش يا افزايش ارزش آن پول را در پى دارد. آيا اين كاهش و افزايش، بايد در مسائل فقهى ناديده گرفته شود يا خير. آيا برابرى وام گرفته شده با آنچه پرداخته مى شود، تنها در نام است; يعنى هزار تومان پول در گردش كشور ايران را بايد به همان اندازه اسمى هزار تومان باز پس داد، يا توان خريد پول در هنگام وام گرفتن را نيز بايد در نظر گرفت؟ اين مساله مهم را بايد در جاى خود بررسى و گره گشايى كرد، ولى آنچه در اين نوشتار در پى آنيم آن است كه برابرى وام و بازپرداخت آن، به هر معنا، چه برابرى اسمى و چه برابرى در قدرت خريد، در بحث ربا بايد در نظر گرفته شود. بحث ما اين است كه آيا مى توان با يارى جستن از راههاى گريز، اين برابرى را به گونه اى مصنوعى ايجاد كرد يا خير؟ بنابراين، اصل برابرى وام و باز پرداخت آن براى دورى از ربا هم چنان درست و پا برجاست. برابرى وام و بازپرداخت و ايجاد و برهم زدن اين برابرى، نيازمند شرح بيش ترى است كه در بررسى

ص: 702

پاره اى از راههاى گريز خواهد آمد.

نگاه عرف به گونه هاى ربا

با روشن شدن گونه هاى ربا، به بيان نكته بسيار مهمى مى پردازيم كه در بررسى راههاى گريز نقشى اساسى دارد. بايد ببينيم كه عرف، گونه هاى ربا را چگونه مى بيند. آيا ظالمانه بودن ربا در همه گونه هاى آن يكسان است و عرف، همه آنها را به يك چشم مى بيند؟ در اين باره، بى گمان بايد گفت: عرف، رباى در وام را ظالمانه مى داند. اساس قرض بر اين است كه همان مال نخستين، پس گرفته شود و نه بيش از آن. ستمگرانه بودن ربا در وام، بويژه با نرخهاى بالا و نامعقول، نيازمند شرح بسيار نيست. رباى دادوستدى را مى توان به دوگونه تقسيم كرد: گاهى يك كالاى وزنى يا پيمانه اى با كالايى همانند خود، حتى در مرغوبيت، مبادله مى شود، مانند اين كه يك كيلو برنج طارم را با برنج طارمى همسان مبادله كنند. در چنين دادوستدى، برابرى در وزن شرط است وگرنه ربا خواهد بود. نابرابرى در اين مورد را نيز عرف نمى پسندد و آن را، ستمى آشكار مى داند. هر كيلو گندم مرغوب را با همان اندازه گندم مرغوب مى توان مبادله كرد و نه بيش و كم. بنابراين، ربا در دادوستد ميان دو كالاى همانند كه از نظرويژگيهايشان نيز مانند يكديگرند، در نگاه عرف هم ناپسند

ص: 703

است. گاهى هم ممكن است دوگونه كالا كه در شرع از يك جنس به شمار مى آيند، مبادله شوند، در حالى كه ارزش آنها متفاوت است; مانند سه كيلو گندم مرغوب با چهار كيلو گندم نامرغوب و يا روشن تر از آن، دو كيلو گندم با يك كيلو جو و مانند آن. اين گونه دادوستدها در شرع رباست، ولى در نگاه عرف چنين نيست. آيا عرف مى پذيرد كه بايد فرآورده هاى يك چيز را در حال برابرى وزن مبادله كرد وگرنه ربا خواهد بود؟ پنير، كره، خامه، دوغ و ماست همگى فرآورده هاى لبنى به شمار مى آيند و بايد همه را با يك وزن و پيمانه خريد و فروخت! هر يك كيلو خامه را با يك كيلوماست بايد مبادله كرد و اگر بر وزن ماست بيفزاييم ربا خواهد بود. اين چيزى است كه عرف در نمى يابد و تنها با تعبد شرعى بايد پذيرفت. اگر حرام بودن چنين دادوستدهايى در فقه ثابت باشد، تنها از راه تعبد است وگرنه عادلانه بودن عرفى اين دادوستدها با اختلاف وزن اين كالاها تامين مى شود. امام خمينى، درباره نگاه عرف به گونه هاى ربا عبارت گويايى دارد كه سخن ما در حقيقت شرح گفته هاى ايشان است: «ثم ان الاقسام التي ذكرناها منها ما لايكون بحسب العرف و عند العقلاء من الربا... فان قيمة من من الارز

ص: 704

العنبر اذا ساوت منين من غيره، لايعد مبادلة من منه بمنين

ص: 705

رباء; اذ لانفع ولا زيادة في ذلك الا حجما، والزيادة الحجمية ليست ميزانا للنفع والزيادة في التجارة. ... واولى بذلك ما الحق بالمثليات كالشعير بالحنطة والفروع بالاصول; فاذا بودل من من السمن بامنان من اللبن او الجبن، لايكون ذلك من الربا بحسب نظر العرف وبحسب الواقع، كما ان المبادلات بالفضل فيها لافساد فيها ولاظلم، ولاتوجب انصراف الناس عن التجارات و الزراعات و هو واضح: ... بل لعل سر تحريم الشارع المقدس المبادلة فيها الا مثلا بمثل خارج عن فهم العقلاء وانما هو تعبد....» (7) برخى از گونه هاى ياد شده، در نگاه عرف و نزد خردمندان ربا شمرده نمى شود... اگر بهاى سه كيلو برنج عنبر با شش كيلو برنج از نوعى ديگر برابر باشد، مبادله سه كيلو با شش كيلو ربا به شمار نمى آيد; چرا كه سود بيش ترى در اين دادوستد نيست و تنها افزايش حجم است كه آن هم معيار سود و افزونى در تجارت نيست. از اينها روشن تر، چيزهايى است كه از هم جنس ها به شمار مى آيد; مانند دادوستد گندم با جو و فرآورده با اصل خود. اگر سه كيلو كره را با چندين سه كيلو شير يا پنير مبادله كنند، در نگاه عرف و واقعيت خارجى ربا پيش نمى آيد، چنانكه اين گونه دادوستدها همراه با افزايش وزن يا پيمانه در

ص: 706

يك طرف، نه فسادى را در بردارد و نه ستمى و هرگز سبب روى گرداندن مردم از تجارت و كشاورزى نيز نخواهد شد، چنانكه روشن است. ... بلكه شايد راز حرام شمردن دادوستد در اين چيزها، مگر در صورت برابرى، از فهم خردمندان بيرون و تنها تعبدى باشد... جمله هاى پايانى در سخن ايشان، اشاره به اين است كه در روايات آمده كه علت تحريم ربا، روى گردانى مردم از تجارت و كشاورزى و تباه شدن چرخش سالم اقتصاد است و اين دسته از دادوستدها چنين پيامدهايى ندارند. چكيده سخن در اين بخش آن است كه در نگاه عرف و خردمندان، دوگونه از ربا ستمكارانه شمرده مى شود، يكى دادوستد كالاهاى هم جنس و برابر در كيفيت با اختلاف در وزن و پيمانه، مانند يك كيلو برنج مرغوب با دوكيلو برنج از همان نوع و ديگرى رباى در وام. گونه ديگرى از رباى در دادوستد است كه حرام بودن شرعى آن را از روى تعبد مى پذيريم و آن مبادله دو كالاى هم جنس، اختلاف مرغوبيت و يا دو كالايى كه در فقه هم جنس شمرده مى شوند.

روايات و گريز از ربا

اكنون، با توجه به آنچه گذشت، روايات اين باب را مى كاويم تا راههاى گريز از ربا را در آنها به بوته بررسى نهيم. پيش از هر

ص: 707

چيز، نكته اى را بايد يادآورد شويم كه اساس سخن در ارزيابى اين راههاست و آن اين كه پيشنهاد راه گريزى از ربا در آن گونه اى كه عرف و خردمندان آن را ربا نمى شمارند و ستم و تباهى نمى دانند، هيچ مشكلى ندارد. اصل ربا بودن اين گونه دادوستدها با تعبد شرعى پذيرفته شده و اگر خود شرع، راهى براى رهايى از ربا بيان كند، در نگاه عرف هم ناسازگارى پيش نمى آيد. تنها در دوگونه ديگر رباست كه حرام شمردن با آن همه شدت و سخت گيرى با پيشنهاد راههاى گريز به اين آسانى، با هم ناسازگارند، كه در آغاز اين مقاله نيز اشاره اى به اين مطلب كرده ايم.1.

روايات و رباى دادوستدى

بارى، بيش تر روايات اين بخش به همان گونه اى از ربا برمى گردد كه نزد عرف هم ربا نيست و پيشنهاد گريز در آن هم مانعى ندارد. گرچه در «كتاب البيع» بررسى اين روايات انجام گرفته، ولى در اين جا نيز اشاره اى بدان مى كنيم. اين روايات كه شمار آنها هم كم نيست و سندهاى معتبرى هم دارند، در «وسائل الشيعة» آمده اند. روايت نخست كه هم سند معتبرى دارد و هم دلالت روشنى بر مورد خود، صحيحه عبدالرحمان بن حجاج است: «قال سالته عن الصرف فقلت له: الرفقة ربما عجلت فخرجت فلم نقدر على الدمشقية والبصرية، وانما

ص: 708

يجوز نيسابور الدمشقية والبصرية. فقال: وما الرفقة؟ فقلت: القوم يترافقون ويجتمعون للخروج، فاذا عجلوا فربما لم يقدروا على الدمشقية والبصرية، فبعثنا بالغلة فصرفوا الفا وخمسين منها بالف من الدمشقية والبصرية. فقال: لاخير في هذا، افلا يجعلون فيها ذهبا لمكان زيادتها. فقلت له: اشتري الف درهم ودينارا بالفي درهم. فقال: لاباس بذلك; ان ابي كان اجرا على اهل المدينة مني، فكان يقول هذا فيقولون: انما هذا الفرار، لوجاء رجل بدينار لم يعط الف درهم ولو جاء بالف درهم لم يعط الف دينار، وكان يقول لهم: نعم الشيء الفرار من الحرام الى الحلال.» (8) از امام(ع) درباره صرافى پرسيدم و به ايشان گفتم: گاهى كاروانها با شتاب از شهر بيرون مى روند و ما فرصت كافى براى تهيه درهم دمشق يا بصره را نمى يابيم، در حالى كه در نيشابور، تنها درهمهاى دمشق و بصره در گردش است. حضرت فرمود: كاروان چيست؟ گفتم: گروهى كه هماهنگى دارند برخارج شدن، گاهى در پى شتاب نمى توانند به درهمهاى دمشق و بصره دست يابند. ما نيز، درهمهايى ناخالص را به بازار مى فرستيم و آنان هزاروپنجاه درهم از آن را با هزار درهم دمشق يا بصره مبادله مى كنند. حضرت فرمود: خيرى در اين كار نيست، چرا به خاطر بيش تر بودن آن، مقدارى طلا در آن قرار نمى دهند؟ گفتم: هزار درهم و يك دينار

ص: 709

را در برابر دو هزار درهم مى خرم. حضرت فرمود: باكى نيست، پدرم نسبت به مردم مدينه از من با جرات تر بود; او همين مطلب را مى گفت و اهل مدينه مى گفتند: اين تنها راه گريزى بيش نيست; چرا كه اگر كسى يك دينار با خود بياورد، هرگز هزار درهم [در برابر آن] به او نمى دهند و اگر هزار درهم بياورد، هزار دينار به او نمى دهند. پدرم به آنان مى گفت: چه نيكوست، گريز از حرام به حلال. در روايت ديگرى، يكى از اعتراضهاى مطرح شده به امام باقر(ع) آمده است. همان گونه كه درصحيحه پيشين خوانده ايم مردم مدينه به امام باقر(ع) خرده مى گرفتند و اين سخن حضرت را راه گريزى بيش نمى ديدند. اين روايت نيز صحيحه است: «عبدالرحمان بن الحجاج عن ابي عبدالله(ع) قال: كان محمدبن المنكدر يقول لابي(ع) يا اباجعفر رحمك الله، والله انا لنعلم انك لو اخذت دينارا والصرف بثمانية عشر فدرت المدينة على ان تجد من يعطيك عشرين، ماوجدته وما هذا الا فرار. فكان ابي يقول: صدقت والله، ولكنه فرار من باطل الى الحق.» (9) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق(ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: محمدبن منكدر به پدرم مى گفت: اى ابا جعفر رحمت خداوند بر تو باد، به خدا سوگند كه ما مى دانيم اگر شما دينارى داشته باشيد و نرخ تبديل آن [با

ص: 710

درهم]، هيجده باشد و شما همه مدينه را بگرديد تا كسى را بيابيد كه به شما بيست درهم بدهد، چنين كسى را نخواهيد يافت; پس سخن شما تنها راه گريزى است. پدرم مى فرمود: سوگند به خدا كه راست گفتى، ولى اين گريز از باطل به سوى حق است. توجه به اين روايت از آن روى مهم است كه بيان راههاى گريز، حتى از زبان امامان(ع) نيز در ذهنها جاى نمى گرفت و برايشان خرده مى گرفتند. اين خرده گيرى تنها از سوى دشمنان امامان نيز نبود; براى نمونه همين محمدبن منكدر، اگر چه از اهل تسنن بود ولى به امامان، دوستى و ارادت شديدى داشت. (10) روايت روشن ديگر اين باب صحيحه حلبى است كه «منطوق» و «مفهوم» آن روى هم رفته بسيار روشن و راه گشاست. «عن ابي عبدالله(ع) قال: لاباس بالف درهم و درهم بالف درهم و دينارين اذا دخل فيها ديناران او اقل او اكثر فلاباس به.» (11) از امام صادق(ع) نقل كرده كه فرمود: باكى نيست كه هزار و يك درهم در برابر هزار درهم و دو دينار باشد. هرگاه دو دينار يا كم تر ويا بيش تر در آن قرار دهند، باكى بدان نيست. البته امام خمينى درباره اين روايت گفته كه آنچه از آن در مى يابيم، دادوستد نقدى است و

ص: 711

اين افزايش نيز به خاطر اختلاف نرخهاى درهمها و دينارهاست، پس به باب ربا و گريز از آن ارتباطى ندارد. (12) شايد مقصود ايشان از دادوستد نقدى همان مبادله دوگونه درهم با اختلاف بها باشد، نه اين كه آنها را با در نظر گرفتن وزن بخرند و يا بفروشند. چنان مبادله اى در برخى صورتهايش ممكن است ارتباطى به ربا هم نداشته باشد; چنانكه اگر هزار درهم را باهزار و پنجاه درهم، كه وزن برابرى دارند، مبادله كنند. چنين دادوستدى گرچه ربايى در آن نيست، ولى ممكن است ارزش آن هزار درهم از هزار و پنجاه درهم بيش تر باشد. در چنين جايى مى توان چند دينار بدان افزود، تا بهاى آنها نيز برابر گردد. پس اگر روايت به دادوستدهايى از اين دست اشاره كند، ارتباطى به ربا و گريز از آن نخواهد داشت. با اين همه، مى توان گفت روايت هيچ گونه اختصاصى به اين مورد ندارد. همه دادوستدهاى ميان درهمهاى نابرابر را مى توان در اين روايت جاى داد و قاعده اى فراگير به دست آورد. به هر روى، اين روايت را به هر معنا بگيريم، هيچ ارتباطى به وام ندارد و اگر به ربا مربوط باشد، تنها رباى دادوستدى را در بر خواهد داشت. روايت ديگرى مانند صحيحه حلبى وارد شده كه داراى توضيح روشن ترى

ص: 712

است، ولى سند آن اعتبار شايسته اى ندارد. «محمدبن الحسن باسناده عن محمدبن الحسن الصفار عن السندي بن الربيع عن محمدبن سعيد المدائني عن الحسن بن صدقة عن ابي الحسن الرضا(ع) قال: قلت له جعلت فداك، اني ادخل المعادن وابيع الجوهر بترابه بالدنانير والدراهم. قال لاباس به. قلت: وانا اصرف الدراهم بالدراهم و اصير الغلة وضحا واصير الوضح غلة. قال: اذا كان فيها ذهب فلاباس. قال: فحكيت ذلك لعماربن موسى الساباطى، فقال لي: كذا قال لي ابوه، ثم قال لي: الدنانير اين تكون؟ قلت: لا ادري. قال عمار: قال لي ابو عبدالله(ع): يكون مع الذي ينقص.» (13) حسن بن صدقه از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، به معدنها سر مى زنم و خاك فلزهاى گرانبها را با دينار و درهم خريد و فروش مى كنم. حضرت فرمود: باكى بدان نيست. گفتم: من صرافى درهم با درهم نيز مى كنم; درهمهاى نامرغوب را با مرغوب مبادله مى كنم. حضرت فرمود: اگر طلا در آن باشد، باكى نيست. [حسن بن صدقه] گفت: اين سخن را براى عماربن موسى ساباطى باز گفتم، او به من گفت: پدر او نيز همين را به من گفت. آن گاه به من گفت: دينارها در كجا قرار مى گيرند؟ گفتم: نمى دانم. عمار گفت: امام صادق(ع) به من فرمود: دينارها با كسى است كه درهمهايش

ص: 713

كم تر است. در سند اين روايت سندى بن ربيع است كه وثاقت او اثبات نشده و محمدبن سعيد مدائنى هم، برابر آنچه آيت الله خويى در «معجم رجال الحديث» آورده، اشتباهى از نويسندگان يا نسخه برداران است; چرا كه چنين كسى را در ميان راويان نداريم و در چنين سندهايى، عمروبن سعيد مدائنى درست است كه شخص نام آورى در ميان راويان است. (14) گذشته از سند، اين روايت به دليل روشن تر بودن پرسش مبادله درهمهاى گوناگون و پاسخ روشن، روايت گويايى است. روايت ديگر در اين باره: «عن ابي عبدالله(ع) قال: سالته عن الدراهم بالدراهم و عن فضل مابينهما، فقال: اذا كان بينهما نحاس او ذهب فلا باس.» (15) از امام صادق(ع) درباره مبادله درهم با درهم و چيز افزوده ديگرى ميان آنها پرسيدم. حضرت فرمود: اگر ميان آن درهمها مس يا طلايى قرار دهند، باكى نيست. سند اين روايت، بحثى دارد كه در اين نوشته نمى گنجد، ولى نمى توان آن را با آسودگى معتبر شمرد. قاعده اى كه از متن روايت برمى گيريم اين است كه در مبادله درهمهاى گوناگون، براى آن كه بهاى آنها را همسان كنيم، بايد چيزى از جنسى ديگر در ميان نهيم، نه اين كه همان درهمها را با اختلاف وزن، هم قيمت كنيم. روايت گوياى ديگر، صحيحه عبدالرحمان بن حجاج است: «قال سالته عن

ص: 714

رجل ياتي بالدراهم الى الصيرفي فيقول له: آخذ منك المئة و عشرين او بمئة و خمسة حتى يراوضه على الذى يريد، فاذا فرغ جعل مكان الدراهم الزيادة دينارا او ذهبا، ثم قال له: قد زاددتك البيع وانما ابايعك على هذا لان الاول لايصلح، او لم يقل ذلك وجعل ذهبا مكان الدراهم، فقال: اذا كان آخر البيع على الحلال فلاباس بذلك. قلت: فان جعل مكان الذهب فلوسا؟ قال: ماادري ما الفلوس.» (16) عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: از حضرت پرسيدم: مردى درهمهايى را نزد صراف مى آورد و به او مى گويد: صد درهم را در برابر صدو بيست يا صدوپنج درهم مى گيرم. [اين گفت و گو را پى مى گيرد] تا او را به نرخى كه مى خواهد راضى مى كند. آن گاه به جاى درهمهاى بيش تر، دينار يا طلايى قرار مى دهد. سپس به او مى گويد: در اين خريد و فروش از آن روى چيز ديگرى را به ميان آوردم كه مبادله به گونه نخست [ مبادله درهمها با اختلاف وزن] نادرست است. شايد هم چنين سخنى را به او نگويد و به جاى درهمها، طلا قرار مى دهد. حضرت فرمود: هرگاه پايان مبادله برحلال باشد، باكى بدان نيست. گفتم: اگر به جاى طلا، فلوس [ پولهاى كم ارزش] قرار دهد [چه حكمى دارد]؟ حضرت فرمود: چه مى دانم فلوس چيست. پرسش اين

ص: 715

روايت بسيار گوياست ودرباره جمله هاى پايانى چنين به نظر مى رسد كه مقصود از پاسخ اين باشد كه پايان خريد و فروش بر چيز حلالى انجام شود، به اين معنا كه آنچه افزون بر درهمها قرار مى دهند، چيز حلالى باشد... در پرسش و پاسخ پايانى نيز چون امام(ع) در روايت، قاعده فراگير مساله را بيان فرموده است، به پرسش جزئى او درباره فلوس پاسخ نفرمود وگرنه فلوس چيزى نيست كه امام(ع) آن را نشناسد; چه هر روز همه مردم با آن سروكار داشتند. ظاهرا مقصود اين است كه قاعده كلى همان است كه گفته شد و اين پرسشهاى جزئى نابجاست. اين چند روايت، مهم ترين رواياتى بود كه بيش تر آنها داراى سندهاى معتبر و دلالتهاى روشنى بوده و تكيه گاه بسيارى از فقيهان در بحث از ربا و راههاى گريز از آن است. البته روايات ديگرى نيز داريم كه درباره وام سخن گفته اند و ما همه آنها را نيز بررسى مى كنيم، ولى درباره روايات گذشته بايد اين نكته را يادآور شويم: اين روايات، همگى درباره گونه اى خاص ازرباى در دادوستد بودند و هيچ سخنى درباره گونه هاى ديگر رباى معاملى و رباى در وام در آنها نمى يابيم. پيش تر يادآور شده ايم كه ربا را مى توان در سه دسته تقسيم كرد: نخست، رباى در وام; دوم، رباى

ص: 716

در دادوستد ميان دو كالاى هم جنس كه به صورت وزنى يا پيمانه اى مبادله مى شوند. دسته دوم از ربا خود به دوگونه تقسيم مى شود; گاهى دو كالا را كه از نظر جنس، بها و مرغوبيت، همانند باشند، با اختلاف وزن و پيمانه مبادله مى كنند; مانند مبادله صد كيلو برنج مرغوب با صدوبيست كيلو از همان برنج، چه نقد و چه نسيه; گاهى هم كالاهاى هم جنس ولى داراى قيمتهاى گوناگون و مرغوبيت نابرابر مبادله مى شوند; مانند صد كيلو گندم با دويست كيلو جو يا صد درهم مرغوب با دويست درهم ناخالص. اين را هم گفته ايم كه حرام بودن ربا در دو گونه نخست، بسيار روشن و خردپسند است و عرف هم آن را مى پذيرد. ستم و كم رونق شدن رشد اقتصاد در اين دوگونه بسيار آشكار است، ولى در گونه سوم چنين نيست. از اين روى حرام بودن ربا را در آن تنها با تعبد مى پذيريم و عقل و عرف به تنهايى آن را ربا نمى شمارند. همه اين مطالب را از لابه لاى سخنان امام خمينى، رضوان الله تعالى عليه، برگرفته و نمايانده ايم. بايد گفت، همه اين روايات درباره گونه سوم است و هرگز نمى توان از آن پا فراتر نهاد و براى دو گونه نخست هم راه گريزى يافت. همه سخن در دادوستد ميان

ص: 717

درهمهايى نامرغوب و ناخالص و يا كم اعتبارتر است، در برابر درهمهايى بهتر و گران تر. روشن است كه هرگز فروشنده اى تن به مبادله اى از اين دست تنها با ملاحظه برابرى وزن و پيمانه نمى دهد و افزايش سهم خود را به گونه اى مى خواهد. راههاى گريز موجود در اين روايات در واقع راهى است براى برابر كردن بهاى سهم هر كدام از خريدار و فروشنده. عبارت گويايى از امام در اين باره در «كتاب البيع» آمده است. او در بخشى از سخن خود، در اساس، ربا بودن اين گونه دادوستدها را نمى پذيرد و دادوستد كالاهاى هم جنس را همراه با افزايش يكى از دو كالا، عنوان جداگانه اى مى داند كه خود حرام است و همه اين روايات راههاى گريزى از اين عنوان نشان مى دهند و نه گريز از ربا: «وبالجملة، ان في الشرع الاقدس في المقام عنوانين محرمين: احدهما الربا في المثليات و غيرها، وثانيهما مبادلة المثليات مع الزيادة، كان فيها الربا ام لا. وتلك الاخبار على كثرتها وصحتها وردت في التخلص عن مبادلة المثليات التي لايصدق عليه الربا، كمبادلة الف درهم وضح بالفين غلة مما كان السعر السوقي كذلك. وتلك المبادلة غير صحيحة لا لاجل الربا، بل لاجل عنوان آخر، هو مبادلة المثل بالمثلين، فوردت الحيلة للتخلص عنه من غير ربط له بباب الربا، و اطلاق

ص: 718

الربا على مثله لو كان فهو توسع ومجاز.» (17) چكيده سخن اين كه در شرع مقدس، دو عنوان حرام يافت مى شود: يكى رباى در كالاهاى هم جنس و غير آن [مانند وام] و ديگرى مبادله هم جنسها همراه با افزايش يكى از آنها، چه ربايى در ميان باشد يا نباشد. اين روايات با شمار بسيار و سندهاى صحيح، درباره گريزاز دادوستد كالاهاى هم جنسى است كه ربا در آن صدق نمى كند; مانند مبادله هزار درهم مرغوب با دو هزار درهم نامرغوب كه نرخ بازار نيز همين گونه است. چنين مبادله اى نادرست است، نه به خاطر ربا، بلكه به دليل عنوان ديگرى كه همان مبادله كالايى است با دو برابر از جنس خودش. اين راههاى گريزهم براى دورى جستن از اين عنوان است و هيچ ارتباطى به ربا ندارد و اگر هم آن را ربا ربا مى خوانند، تنها مجازى بيش نيست. عبارتهاى ايشان در دو صفحه ديگر پس از اين صفحه هم بسيار گويا و درخور درنگ شايسته است. بدين سان مى بينيم كه بهره جستن از اين روايات براى پيدا كردن راههاى گريز از ربا، نادرست است. ممكن است بپرسيد: آيا نمى توان از اين روايات، حكمى كلى برگرفت و آن را به ديگر گونه هاى ربا نيز سرايت داد و گفت: اگر روايات معتبر اين راهها را

ص: 719

درست مى داند، چرا در همه گونه هاى ربا نتوان از آن بهره جست؟ پاسخ آن است كه: گونه سوم ربا نزد عرف و عقل، ربا شمرده نمى شود و علت يا حكمت حرام بودن ربا، كه در رواياتى بدان اشاره شد و از آن سخن خواهيم گفت، در اين گونه يافت نمى شود. بنابراين، نمى توان حكم اين گونه را با دوگونه نخست، كه آن همه سخت گيرى درباره اش رسيد، يكى دانست. پس از آن كه حرام بودن رباى در وام و دادوستد كالاهاى هم جنس وزنى و پيمانه اى در شرع ثابت شد، بايد براى بيرون رفتن از اين حكم، دليل روشنى داشته باشيم، يا در خصوص همين گونه ها و يا دليل گسترده و فراگيرى كه همه آنها را در بر گيرد. روايات گذشته هيچ كدام «عام» نبوده اند. در چنين جاهايى تنها اين راه مى ماند كه بتوانيم از اين روايات «خاص»، «ملاك» را برگيريم و به جاهاى ديگر سريان دهيم. اين كار هم در مساله ما نشدنى است; چرا كه اين گونه ها و حرام بودن آنها داراى تفاوتهاى جدى است و در اساس حرام بودن گونه سوم را با تعبد مى توان پذيرفت. بدين سان، بايد ديد آيا در خصوص رباى در وام يا دادوستد كالاهاى هم جنس، روايت خاصى، كه راه گريزى را بشناساند، رسيده است يا خير.1.

روايات و رباى در وام

بيش تر رواياتى

ص: 720

كه در اين باره آمده سند معتبرى ندارند، گذشته از اين كه دلالت پاره اى از آنها نيز روشن و بى اشكال نيست. اين روايات را شيخ حر عاملى در باب نهم از بابهاى احكام العقود در «وسائل الشيعة» آورده است. روايت نخست را به دليل وجود «على بن حديد» در سندش نمى توان معتبر شمرد. روايت دوم نيز در سندش «مسعدةبن صدقه» آمده كه جاى سخن دارد. گذشته از اين، پرسش مطرح شده در روايت درباره كسى است كه با ديگرى قرارداد «عينة» داشته و بدين جهت بدهكار بوده است و چون چگونگى «عينة» در پرسش به روشنى نيامده، نمى توان آن را يك بدهى عادى دانست، كه براى گريز از ربا در آن چاره مى انديشند. البته سخن درباره «عينة» و گونه هاى آن از موضوع نوشته ما بيرون است (18) ، ولى همين اندازه بايد توجه كنيم كه در فرض اين روايت، چگونگى قرارداد آنان روشن نيست. گذشته از همه اينها، درباره اين روايت سخن مهم ديگرى است كه در بررسى كلى اين روايات خواهد آمد. روايتهاى ديگر اين باب همگى از نظر سند اشكال دارند و در خور اعتماد نيستند. البته روايت چهارم سندى معتبر دارد و شايسته است كه جداگانه آن را بررسى كنيم: «محمدبن الحسن باسناده عن احمد بن محمد عن ابن ابي

ص: 721

عمير عن محمدبن اسحاق بن عمار قال: قلت لابي الحسن(ع): يكون لي على الرجل دراهم فيقول اخرني بها و انا اربحك، فابيعه جبة تقوم علي بالف درهم بعشرة آلاف درهم، او قال: بعشرين الفا واؤخره بالمال. قال: لاباس.» (19) شيخ طوسى با سند خود از احمدبن محمد، از ابن ابى عمير، از محمدبن اسحاق بن عمار نقل كرده كه گفت: از امام هفتم(ع) پرسيدم: كسى به من درهمهايى بدهكار است و به من مى گويد: سر رسيد باز پرداخت بدهى را تاخير انداز تا من هم سودى به تو بپردازم. من نيز، لباسى را كه هزار درهم مى ارزد، به ده هزار درهم به او مى فروشم و شايد هم گفت به بيست هزار درهم، آن گاه باز پرداخت مال را به تاخير مى اندازم. حضرت فرمود: باكى نيست. اين روايت، تكيه گاه كسانى است كه راه گريزى از ربا مى جويند. پيش از بررسى متن روايت، درباره سند آن اين نكته را يادآورد مى شويم كه محمدبن اسحاق بن عمار صراف بود و چندين روايت نامعتبر و معتبر در اين باب از اوست. با توجه به نكته هايى كه درباره جايگاه اجتماعى و رفتار امام معصوم(ع) در ميان مردم خواهيم آورد و از اين راه تكيه بر اين گونه روايات را نادرست خواهيم شمرد، چنين مى نمايد كه او به دليل شغلى كه داشت، در پى راهى براى

ص: 722

گريز از ربا بوده و چه بسا چند روايتى كه نقل كرده، همگى را يك بار از امام(ع) شنيد، ولى به چند گونه بامثالهاى مختلف نقل كرده است. البته چنين سخنى درباره سند روايات و اعتبار آنها در بخشهاى گوناگون فقه نمى كاهد، ولى با توجه به نسبتهايى كه در روايات اين راوى به امام(ع) داده شده، كه از آن سخن خواهيم گفت، اين احتمال مطرح مى شود. به هر روى، با چنين روايتى به عنوان روايت معتبر برخورد مى كنيم، ولى براى تكيه كردن بر يك روايت، به نكته هاى ديگرى نيز بايد توجه كرد. امام خمينى، رضوان الله تعالى عليه، درباره اين راوى چنين مى نويسد: «...و محمدبن اسحاق و ان وثقه النجاشي، لكن العلامة توقف فيه; لما نقل عن الصدوق من انه واقفي، ويظهر من محكي كلام ابن داود ايضا التوقف. ولقد تصدى بعضهم عدم كونه واقفيا. وكيف كان فهو اما واقفي ثقة، او امامي كذلك. ... ولهذا ففي نفسي شيء من محمدبن اسحاق الصراف الواقفي بقول الصدوق الذي هو اخبر من متاخري اصحابنا بحال الرجال.» (20) گرچه نجاشى، محمدبن اسحاق را ثقه شمرد، ولى علامه در آن توقف كرد; چرا كه از صدوق نقل شده كه او واقفى است و از سخنى هم كه از ابن داود رسيده، توقف درباره او آشكارمى

ص: 723

شود. برخى از فقيهان نيز كوشيده اند تا واقفى نبودن او را اثبات كنند. به هر روى، او يا واقفى ثقه است و يا شيعه مورد اعتماد. ... از اين روى، همچنان در دلم نسبت به محمدبن اسحاق صراف چيزى [ بدبينى] است. او كه به گفته مرحوم صدوق، واقفى است و صدوق درباره راويان از متاخران ما آگاه تر است. درباره دلالت اين روايات و به كار بستن آنها چند نكته مهم را بايد يادآور شويم: 1. راه گريزى كه در روايت معتبر محمدبن اسحاق بن عمار و برخى روايات ديگر اين باب آمده، موضوع را از ربا بودن بيرون نمى برد، بلكه اين به درستى همان رباى حرام است. توافق ياد شده براى خريد و فروش چيزى به چند برابر بهايش، همان به ميان آوردن شرطى در وام است و ربا چيزى جز اين نيست. گذشته از اين، اگر هم چنين راه گريزى درست باشد، تنها در تاخير انداختن سررسيد باز پرداخت است و نمى توان به اين روايت براى درستى اين شرط، از آغاز وام دادن استدلال كرد. اين نكته مهمى است; چرا كه حرام بودن ربا در همه حال و همه جا ثابت است و اگر به استناد دليلى بخواهيم برخى موارد را روا بشماريم، بايد به اندازه برد همان دليل بسنده كنيم. آنچه

ص: 724

در اين روايت آمده تنها تاخير بازپرداخت است و نه از آغاز وام. امام خمينى بر اين نكته پاى مى فشارد كه چنين شرطى همان رباست و گريزى در ميان نيست: «طبع القضية في مورد تلك الروايات كون القرض او تاخيره مبنيا على بيع شيء باكثر من قيمته، وهذا لايخرج الموضوع عن الربا، فانه بمنزلة الشرط، فاذا قال المقترض: اقرضني كذا او اخرني الى كذا، فقال المقرض: بع كذا بكذا حتى افعل، يكون القرض والتاخير مبنيا عليه لا داعيا لذلك، وهو عين الربا وعين القرض بالشرط.» (21) طبيعت مطلب در مورد اين روايات آن است كه وام يا واپس انداختن بازپرداخت آن، بر فروش چيزى به قيمت بيش تر مبتنى است و چنين چيزى موضوع را از ربا بودن بيرون نمى برد; چرا كه اين خود چونان شرط است. اگر وام گيرنده بگويد: مبلغى را به من وام بده يا باز پرداخت وام را واپس انداز و وام دهنده، بگويد: فلان كالا را بايد به اين بها بفروشى [يا بخرى] تا بپذيرم، آن وام و واپس انداختن مبتنى بر اين شرط مى شود، نه اين كه تنها انگيزه [ داعى] باشد. چنين چيزى همان

ص: 725

ربا و همان وام همراه با شرط است. 2. اگر در دلالت اين روايات هيچ اشكالى نباشد، آيا نمى توان گفت كه با كتاب آسمانى و سنت يقينى ناسازگار است؟ در آيه شريفه قرآن كريم آمده است: «وان تبتم فلكم رؤوس اموالكم لا تظلمون و لا تظلمون» بقره/279 اگر باز گرديد و پشيمان شويد، سرمايه هايتان از آن خودتان است، نه ستم كنيد و نه بر شما ستمى رود. اين آيه مى رساند كه گرفتن رباگونه اى «ستم» است. در روايات نيز آمده است كه ربا سبب فساد، تباهى و دورى مردم از كارهاى سودمند اقتصادى مى شود و تلاشهاى انگلى اقتصادى را گسترش مى دهد. در صحيحه هشام بن حكم آمده است: «انه سال ابا عبدالله(ع) عن علة تحريم الربا فقال: انه لو كان الرباحلالا لترك الناس التجارات و مايحتاجون اليه، فحرم الله الربا لتنفر الناس من الحرام الى الحلال والى التجارات من البيع والشراء، فيبقى ذلك بينهم فى القرض.» (22) از امام صادق(ع) درباره علت حرام بودن ربا پرسيد، حضرت فرمود: به درستى كه اگر ربا روا بود، مردم دادوستدها و آنچه را كه بدان نياز داشتند وا مى نهادند، پس خداوند ربا را حرام فرمود تا مردم از حرام بيزار شده و از آن به حلال بگريزند و به دادوستدها و خريد و فروش روى آورند

ص: 726

تا اين [روابط] در ميان آنان با وام پا برجاى بماند. در روايت ديگرى از امام رضا(ع) رسيده است: «عن محمد بن سنان ان علي بن موسى الرضا(ع) كتب اليه:... علة تحريم الربا بالنسيئة لعلة ذهاب المعروف وتلف الاموال ورغبة الناس في الربح وتركهم القرض، والقرض صنائع المعروف. ولما في ذلك من الفساد والظلم وفناء الاموال.» (23) امام رضا(ع) به محمدبن سنان نوشته است:... علت حرام بودن ربا در نسيه از ميان رفتن شيوه هاى پسنديده [ معروف] و تباهى دارايى و روى آوردن مردم به گرفتن بهره و وانهادن وام است، در حالى كه وام از راهكارهاى پسنديده است. همچنين در ربا تباهى، ستم و نابودى داراييهاست. درباره سند اين روايت كه شيخ صدوق در چند كتابش آن را آورده است، نكته اى را يادآورد مى شويم: در اين سند محمدبن على ماجيلويه و محمدبن سنان جاى سخن دارند. شيخ صدوق روايات بسيارى را از راوى نخست با خرسندى از شخصيت وى نقل مى كند به گونه اى كه به آسانى مى توان آن را توثيق به شمار آورد. رواياتى از او نقل مى كند كه در بخشهاى گوناگون فقه راه گشا و كارساز است. آيت الله خوئى در «معجم رجال الحديث» در شرح حال «محمدبن على ماجيلويه» و علامه اردبيلى در«جامع الرواة» در شرح سند صدوق به محمدبن سنان همين

ص: 727

برداشت را دارند. درباره محمدبن سنان هم سخن بسيار گفته اند و شايد بيش تر فقيهان او را ضعيف شمرده اند، ولى برخى ديگر او را نه تنها به عنوان ثقه، بلكه يكى از رازداران امامان مى دانند. امام خمينى در يكى از كتابهايش آشكارا او را ثقه مى شمارد. (24) بدين سان معتبر شمردن سند اين روايت سخن نادرستى نيست. اكنون با ديدن چنين رواياتى آيا مى توان رواياتى كه راههاى گريز را مطرح مى كنند، پذيرفت؟ مهم اين است كه نبايد بپنداريم روايات گريز، شمار بسيارى دارند; چرا كه ديده ايم: آنچه به رباى در وام بر مى گردد، تنها يك روايت معتبر است و روايات ديگر معتبر نيستند. آيا ستم، تباهى، كارهاى انگلى اقتصادى و... با انجام يك خريد و فروش نابخردانه رخت برمى بندد؟ آيا چنين تخصيص و تقييدى را در جاى ديگرى از فقه براى گناهان ديگر هم سراغ داريم. آيا باده گسارى و زنا را هم به همين سادگى مى توان روا شمرد؟ نكته مهم آن است كه راههاى گريز در اين روايات تخصيص موضوعى اند و نه حكمى; به اين معنا كه با به كار بستن اين راهها ديگر كار دو طرف دادوستد، ربا نيست، نه اين كه رباست، ولى حرام نيست. بنابراين، بايد گفت ممكن است بتوان راههاى گريز ديگرى هم انديشيد و به اين راههاى موجود در

ص: 728

روايات افزود. پس تكيه بر روايات، نه از آن روست كه تعبدى در كار باشد، بلكه روايات تنها ما را در اين باره راهنمايى كرده اند. با اين حال، آيا در گناهان ديگر نمى توان چنين راههاى گريزى را يافت؟ آيا اگر درباره پليديهاى سنگينى چون ميگسارى و زنا چنين راه گريزى پيشنهاد شود، بى درنگ پاسخ نمى دهيم كه اين ترفندها واقعيت خارجى را دگرگون نمى سازد؟ به راستى درنگ شايسته در اين سخنان، پذيرش اين راههاى گريز را دشوار و ناپذيرفتنى مى كند. بدين سان، مى بينيم كه سخن از تخصيص، تقييد، حكومت يا ورود در چنين مساله اى به يكباره نادرست و بى پايه است و اگر راهى براى گريز باشد، ناسازگارى و تنافى ميان حرام بودن و گريز از آن خواهد بود. امام خمينى در اين باره سخن گويايى دارد و ناسازگارى روشنى را يادآور مى شود: «ومعلوم انه اذا قيل: ان اخذ الزيادة بالربا ظلم و قيل خذ الزيادة بالحيلة وبتغيير العنوان، يرى العرف التنافي بينهما والتدافع في المقال، نظير ان يقول: ان شرب الخمر حرام ولعن رسول الله(ص) شاربه و ساقيه و... الى آخره، وقال ايضا: ان شر بها لفسادها وسكرها، ثم قال: لاباس بالقائها فى كبسولة واكلها مع ترتب الفساد والسكر، فانه يعد ذلك تناقضا في المقال وتنافيا في الحكم، ولايصح ان يقال: ان الشرب حرام لا

ص: 729

الاكل، وان العلة حكمة للتشريع.» (25) روشن است كه اگر گفته شود: گرفتن افزايش مال در ربا ستم است و نيز گفته شود: اين افزايش را با به كار بستن راه گريز و دگرگون سازى عنوان مى توان گرفت، عرف ميان اين دو سخن، ناسازگارى و تدافع مى بيند; مانند اين كه بگويد: نوشيدن مى حرام است و پيامبر(ص)، باده گسار و مى فروش و... را نفرين كرده است و نيز بگويد: اين [حرام بودن] نوشيدن براى فساد و مست كنندگى آن است; سپس بگويد: باكى نيست اگر شراب را دركپسول جاى دهند و آن را بخورند، با اين كه همان فساد و مست كنندگى را نيز در پى دارد.چنين چيزى تناقض در گفتار و تنافى در حكم به شمار مى آيد. اين نيز نادرست است كه گفته شود: آنچه حرام شده نوشيدن است و نه خوردن و اين علت، حكمت تشريع است. ايشان سپس ارزيابى پايانى خود را درباره اين روايات اين گونه بيان مى كند: «فتلك الروايات وما هي لازم مفادها تحصيل الربا والحيلة في اكل الربا، مما قال المعصوم(ع) في حقها: «ما خالف قول ربنا لم نقله او «زخرف» او «باطل» الى غير ذلك.» (26) اين روايات و هر چه در بردارنده به دست آوردن ربا و راه گريزى براى خوردن آن باشد از آن دست چيزهايى است كه معصوم(ع)

ص: 730

درباره آنها فرموده اند: «آنچه با سخن پروردگار ما ناسازگار باشد، ما نگفته ايم.» يا «سخن گزاف است» يا «بيهوده» و مانند اين تعبيرها. سخن ايشان اشاره به رواياتى است كه در «وسائل الشيعه» (27) درباره ارزيابى روايات رسيده از معصومان(ع) است. 3. نكته بسيار مهم ديگر در بررسى اين گونه روايات، ارزيابى آنها و سنجش جايگاه امام(ع) درميان مردم و رفتار اجتماعى او، با آنچه به عنوان يك كار عادى و يا حتى شيوه رفتارى به آنان نسبت داده شده است. آيا به راستى شيوه زندگى امام(ع) با اين روش سازگار است كه در ميان مردم با بهره جويى از راههاى گريز به رباخوارى دست يازد؟ حقيقت آن است كه از ديدگاه كلامى، شيوه زندگى امام معصوم(ع) در ميان مردم و شخصيت فردى و همگانى او، كه همواره در برابر ديدگان تيزبين دوست و دشمن قرار دارد، رفتارهاى ويژه اى را مى طلبد كه درخور رهبرى و الگو بودن انسانها براى هميشه تاريخ باشد. آنان سياست گذاران بشر و سرچشمه دانش و احكام خداوندى تا روز رستاخيزند; از اين روى، نمى توان هرچه را كه به آنان نسبت داده مى شود، به آسانى پذيرفت. دقت و تيزبينى نسبت به چنين نكته هايى يكى ازويژگيهاى اجتهاد زنده امام خمينى است. همو كه در عبادتهاى فقه، فقيهى متعبد است و باكى از اين ندارد

ص: 731

كه برخى فتواهايش در نماز مسافر و سفر و حضر و... شگفت و نامانوس به نظر آيد و دشواريهايى برانگيزد. همين فقيه، با جسارتى كم مانند در بابهاى ديگر فقه، چون معاملات، سياسات و... از عرفان، كلام و تاريخ هم بهره مى گيرد و دريافت آيات و روايات را به يارى دستاوردهاى اين دانشها به انجام مى رساند. نمونه اى از اين گونه اجتهاد را نگارنده اين مقاله در نوشته ديگرى در مجله «فقه» نمايانده است. (28) در اين باره عبارتهاى شيواى اين فقيه سترگ از هر توصيف روشن گرى گوياتر است: «بل بعضها مشتمل على مالايليق بساحة الامام(ع) كرواية محمدبن اسحاق بطريق مجهول عن الرضا(ع) وفيها بعد السؤال عن الحيلة قال: «لاباس به قد امرني ابي ففعلت» وفي الفقيه:... مثل ذلك وفي رواية مسعدةبن صدقة:...لاباس بذلك قد فعل ذلك ابي وامرني ان افعل ذلك في شيء كان عليه». وانت خبير بان بعض الاعمال، وان كان مباحا فرضا، لايرتكبه المعصوم(ع) المنزه عن ارتكاب ما هو موجب لتنفر الطباع، كتحصيل النفع، بالحيلة وكاتيان النساء من الخلف، فهذا واشباهه لو كانت مباحة لم يرتكبه الامام(ع). ... ومقتضى تلك الروايات انه كان تحصيل النفع كذلك عملا لعدة من المعصومين وهم الباقر والصادق والكاظم والرضا(ع)... وانا لاارضى بذلك، فهذه الروايات نظير روايات بيع العنب لمن يعلم انه يجعله خمرا، حيث اشتملت

ص: 732

على ان الائمة(ع) يفعلون ذلك، فمثل هذه الروايات غير قابلة للعمل، لاشتمالها على امر منكر.» (29) پاره اى از اين روايات در بردارنده چيزى هستند كه شايسته شخصيت و جايگاه امام(ع) نيست، مانند روايت محمدبن اسحاق با سندى ناشناخته از امام رضا(ع) كه در پى پرسشى درباره گريز از ربا گفت: «باكى نيست پدرم به من دستور داد و من هم چنين كردم» و در «من لايحضر» نيز مانند آن يافت مى شود. در روايت مسعدةبن صدقه نيز پس از پرسشى درباره گريز از ربا گفت: «باكى نيست پدرم اين كار را انجام داد و به من نيز دستور داد كه در يكى از بدهيهاى او چنين كنم». مى دانيد كه معصوم(ع) برخى از كارها، را هر چند بتوان آن را روا شمرد، انجام نمى دهد; چرا كه او از انجام كارهايى كه سبب بيزارى درونى مردم مى شود، پرهيز مى كند; كارهايى چون به كار بستن ترفندى براى به چنگ آوردن سود و برخى كارهاى جنسى ناپسند. امام(ع) اين كارها را، اگر هم روا باشد، انجام نمى دهد. از اين روايات بر مى آيد كه به دست آوردن سود از اين راه، كار چند تن از معصومان بوده است; مانند امام باقر، امام صادق، امام كاظم و امام رضا(ع) و من هرگز چنين چيزى را نمى پسندم.

ص: 733

اين روايات همانند رواياتى است كه درباره فروش انگور به شراب ساز رسيده است. در آن احاديث آمده كه امامان(ع) اين كار را مى كردند. به اين گونه روايات نمى توان عمل كرد; چرا كه در بردارنده چيز ناپسند و نادرستى است. 4. واپسين نكته اى كه در بررسى اين روايات يادآور مى شويم، پاسخ به اين پرسش است كه آيا شهرت فتواهايى كه از فقيهان در اين باره وجود دارد، نمى تواند كارساز باشد؟ پاسخ آن است كه اگر بخواهيم اين شهرت را دليل معتبر شدن سند اين روايات بدانيم، باز هم سودى ندارد; چرا كه پيامد نكته هاى دوم و سوم اين است كه اين روايات اگر هم همگى داراى سندهاى معتبر باشند، باز هم نمى توان از آنها بهره اى گرفت. سخن در نادرستى اين روايات است، آن هم نه از راه سند. در اساس، اختلاف سبكها و شيوه هاى اجتهاد در همين موارد آشكار مى گردد. اين همان پرسشى است كه در آغاز اين مقاله آورده ايم، آيا مى توان با ديدن يك يا چند روايت معتبر در چنين جاهايى از فقه، ديدگان را بر هم نهاد و نتيجه گرفت يا بايد سازگارى آن را با اصول برتو و والاتر نيز بررسى كرد. از همه اينها كه بگذريم، اين نكته روشن نيست كه فقيهان ما با استناد به اين روايات، تنها

ص: 734

از روى تعبد، فتوا داده اند، چرا كه در اين مساله پاى قواعد بسيارى به ميان كشيده مى شود و چه بسا با توجه به آن قواعد سخن گفته اند و يا پنداشته اند كه روايات معتبر ديگرى، كه درباره رباى دادوستدى داريم، براى رباى در وام هم كارسازند. اگر هم گفته شود كه شهرت يا اجماع خود حجت اند، نه اين كه سبب معتبر شدن روايات باشند، در پاسخ بايد گفت كه در چنين مسائلى با اين همه اجتهاد و رايزنى، پيدايش شهرت يا اجماع تعبدى دچار ترديد جدى است. بدين سان مى بينيم كه شيوه بررسى و اجتهاد هر فقيه چگونه مى تواند در نتيجه گيريهاى او كارساز و تعيين كننده باشد. ديده ايم كه امام خمينى چگونه با بررسى روايات گوناگون و جداسازى ربا در دادوستد و ربا در وام، بحث سامان مند و پربارى را عرضه كرده و كوشيده است تا برايند روايات را با اصول كلى و فراتر كلامى و فقهى نيز هماهنگ گرداند. اجتهاد راه گشا و كارآمدى كه مى تواند انبوه پرسشها و دشواريهاى پيچيده روزگار ما را پاسخ دهد و توان مندى ميراث سترگ فقهى را در گستره مديريت جامعه امروزى بنماياند، چنين اجتهادى است وگرنه با بازگويى چند باره آنچه پيشينيان گفته اند و بررسى كوتاهى در سند و دلالت يك يا چند روايت، بى آن كه هيچ

ص: 735

يك از آرمانهاى فراتر و معيارهاى والاتر كلامى و فقهى را در نظر بگيريم، كار مهمى انجام نداده ايم. شگفت اين است كه در ميان فقيهان دهه هاى اخير، بوده اند كسانى كه در رساله هاى عمليه خود اين راههاى گريزرا با پافشارى بر درستى آن نگاشته اند و آنها را برگرفته از روايات هم مى دانند. براى نمونه در يكى از رساله ها مى بينيم كه تنها در يك مساله، در سرتاسر آن رساله، استدلال به روايت نوشته شده است. در اين رساله، براى گريز از رباى در وام دو راه پيشنهاد شده كه راه دوم، همان فروختن چيزى با چند برابر بهايش در كنار وام است. نويسنده در پاسخ به اين پرسش كه چنين خريد و فروشى خردمندانه نيست و جز فريب انگيزه ديگرى ندارد، چنين مى نويسد: «توهم اين كه اين معامله صورى است; زيرا كه هيچ كس يك جعبه كبريت را، كه قيمتش يك ريال است، به هزار ريال نمى خرد، توهم بى جايى است; زيرا كه احدى بدون جهت چنين معامله اى نمى كند، اما در صورتى كه صدهزار ريال قرض دادن بدون منفعت تا يك سال ضميمه شود، همه مى خرند و در اين موضوع چند روايت دركتاب «وسائل الشيعة» ابواب احكام عقود نقل فرموده اند و ما براى رفع شبهه يك روايت از آن را در اين جا نقل

ص: 736

مى نماييم...» (30) آن گاه روايت پيشين محمدبن اسحاق بن عمار را آورده و سخن خويش را به پايان مى برد. شگفت است كه در سرتاسر رساله عمليه، هيچ جاى ديگرى نياز به «رفع شبهه» نبوده است. اين تعبير نشان مى دهد كه نويسنده به اين سبك اجتهاد و نتيجه گيرى تا آن اندازه پاى مى فشارد كه شيوه رساله نگارى فارسى را در اين مساله تغيير مى دهد. به باور ما، درست براى برخورد با چنين برداشتهايى است كه امام خمينى نيز هم در رساله عمليه فارسى (31) و هم در «تحرير الوسيلة» اين نكته را گوشزد مى كند كه همه راههاى گريز از ربا نادرست و فريبى بيش نيست. امام درتحرير الوسيله مى نويسد: «قد ذكروا للتخلص من الربا وجوها مذكورة في الكتب، وقد جددت النظر في المسالة، فوجدت ان التخلص من الربا غير جائز بوجه من الوجوه، والجائز هو التخلص من المماثلة مع التفاضل...» (32) براى گريز از ربا راههايى را در كتابها آورده اند. من مساله را بازبينى كرده و به اين نتيجه رسيده ام كه گريز از ربا، با هيچ يك از آن راهها، درست و روا نيست. آنچه جايزاست، رهايى از مبادله دو كالاى هم جنس با اختلاف در اندازه است... چنين مى انديشم كه اين عبارتها گوياتر از آن است كه نيازمند شرح و داورى باشد. ناگفته

ص: 737

نماند كه تك تك راههاى گريز از ربا را از جنبه هماهنگى با قواعد فقهى نيز بررسى خواهيم كرد و خرده گيريهاى ارزش مند شهيد صدر را برهمه آن راهها خواهيم آورد.

نگاه شهيد صدر به راههاى گريز از ربا

اشاره

يكى ديگر از فقيهان معاصر كه به ارزيابى راههاى گريز از ربا پرداخته، آيت الله شهيد سيد محمدباقر صدر است. اين انديشمند ژرف كاو در كتاب گران سنگ «بانك بدون ربا در اسلام»، پس از طرح مسائل تازه و نشان دادن راه كارهاى نو و گوناگون، به بررسى راههاى گريز از ربا پرداخته و به يك يك آنها پاسخ درخور داده است. (33) كارى كه اين شهيد بزرگوار در كتاب خويش انجام داده تاكنون در ميان فقيهان ما بدين گونه ديده نشده و اين نوشته نيز، مانند بسيارى از آثار ديگر او، در زمينه خود، نوآورى سودمندى به شمار مى آيد. تفاوت نگرش امام خمينى به مساله گريز ازربا با آنچه در نوشته شهيد صدر مى بينيم آن است كه امام، به بررسى روايات مساله پرداخته است و راههاى گريز را در «سنت» به ارزيابى نشسته و جايگاه معصومان را در ميان مردم و رفتار و دادوستد آنان كاويده است، ولى شهيد صدر تنها به بررسى فنى راههاى گريز پرداخته و تك تك آنها را از چشم انداز قواعد فقهى ارزيابى كرده

ص: 738

و در اين باره سخنى از روايات به ميان نياورده است. اين هر دوگونه نگرش، درجاى خود بسيار سودمند است و مى توان سبك فقهى و گونه نگرش هر يك از اين دو فقيه توان مند را از لابه لاى بررسيهاى آنان دريافت. در اين نوشتار مى كوشيم تا راههاى مطرح شده در كتاب شهيد صدر را آورده و پاسخ او را نيز با هر يك از آن راهها همراه كنيم. ناگفته نماند چون هدف ايشان از نگارش كتاب بررسى و پيشنهاد كار بانك بدون رباست، برخى از راههاى مطرح شده تنها درباره بانك و فعاليتهاى آن است.

راه نخست:

هر وامى بر دو پايه استوار است: يكى مالى كه وام دهنده به وام گيرنده مى دهد، و ديگرى عمل وام دادن به عنوان يك كار از سوى وام دهنده. آنچه در ربا حرام شده، فزونى مالى است كه در بازپرداخت در برابر مال وام داده شده قرار مى گيرد، ولى اگر مقدار افزوده شده را در برابر خود كار وام دادن و نه مال وام داده شده، بنهيم، ديگر نه ربا خواهد بود و نه حرام. بدين سان كسى كه وام مى خواهد پيمان «جعاله»اى را اعلام مى كند و مى گويد: هر كس اين اندازه به من وام دهد من در برابر كار وام دادن او مبلغى به او خواهم داد. بنابراين، مبلغ

ص: 739

ياد شده در برابر كار او و به موجب جعاله خواهد بود، نه در برابرمال وام گرفته شده. از اين روى، اگر اين جعاله به هر دليل، باطل شود، بدهكارى و بستانكارى وام پابرجاى خواهد ماند. اين درست مانند آن است كه كسى بگويد: هر كس خانه ام را به فروش رساند، مبلغى به او خواهم داد. اين مبلغ در برابر انجام كار فروش قرار مى گيرد و هيچ ارتباطى به خانه و بهاى آن به عنوان عوضين خريد و فروش ندارد. پاسخ: شهيد صدر بر اين راه، هم از جهت صغرا و هم كبرا خرده مى گيرد. اشكال صغروى اين راه آن است كه در نگاه خردمندان، چنين مبلغ افزوده اى در برابر همان وام نهاده مى شود و نه كار وام دادن و چنين چيزى جز بازى با كلمات نيست. جعاله نيز در جايى معنا دارد كه مالى را در برابر كارى بنهند و نه در برابر مالى. بنابراين، چنين جعاله اى در مساله ما از پاى بست ويران است. اگر از اشكال چشم بپوشيم و بپذيريم كه وام دهنده و وام گيرنده، برخلاف ديد عرفى، بنا را بر آن بگذارند كه مبلغ افزوده را در برابر كار وام دادن قرار دهند، آيا چنين جعاله اى مى تواند درست باشد و گريزى از ربا به شمار آيد؟ براى پاسخ

ص: 740

به اين پرسش، نكته اى را درباره خود جعاله و چيستى آن يادآور مى شويم. در حقيقت، معيار استحقاق مالى كه درجعاله قرارمى دهند، همان ضامن بودن كارى است كه به كسى دستور انجام آن را مى دهيم. هنگامى كه به دوزنده اى سفارش دوختن پيراهنى را مى دهيم و او نيز، اين كار را انجام مى دهد، دستمزد بازار [ اجرة المثل] را بدهكار مى شويم. اين ضمان را در فقه «ضمان غرامت كار» مى نامند، چنانكه گونه اى ديگر از ضمان را «ضمان غرامت اموال». در چنين جاهايى انسان مى تواند از آغاز دستمزد را معين كند و آن را بيش يا كم تر از دستمزد بازار قرار دهد و بگويد: هر كس پيراهنم را بدوزد، اين اندازه مزدش را خواهم داد يا به دوزنده معينى بگويد: اگر پيراهنم را بدوزى اين اندازه پاداش تو را خواهم پرداخت. بدين سان ضمانى كه در اين جا مى آيد، همان مبلغى است كه گفته و نه دستمزد بازار و چنين چيزى را جعاله گويند. پس در حقيقت درجعاله دوپايه اساسى داريم: يكى دستور انجام كارى به شخصى معين يا به گونه اى كلى و ديگرى مبلغى كه در برابر آن كار قرار مى دهيم. آنچه به راستى سبب ضمان مى شود، همان پايه نخست است و ضمان درجعاله از نوع «ضمان غرامت كار» است و نه

ص: 741

ضمان دادوستدى. پايه دوم چيزى جز معين كردن اندازه و مبلغ ضمان نيست، چه اگر آن را معين نمى كرديم، ناگزير بايد دستمزد بازار را مى پرداختيم. برايند آنچه گفته ايم اين است كه جعاله درجايى درست است كه كارى در نگاه عرف، بى آن كه جعاله اى در ميان باشد، داراى ارزش بوده و ضمان بردار باشد و ما با جعاله، تنها مبلغ ارزش آن را قرارداد كنيم. بنابراين، درمساله ما جعاله درستى نخواهيم داشت; چرا كه كار وام دادن در نگاه مردم به خودى خود، جدا از مالى كه وام داده مى شود، داراى ارزش و ماليتى نيست تا بتوان جعاله اى بر آن استوار كرد. در واقع ارزش كار وام دادن همان مالى است كه وام داده مى شود، پس ضمان ديگرى براى آن پذيرفتنى نيست. بنابراين، قرارداد كردن مبلغى افزون بر اصل وام، ناگزير در برابر همان وام خواهد بود و نه كار وام دادن و اين همان رباست.

راه دوم:

روشن است كه ربا درجايى است كه عقد قرض در كار باشد و باز پرداخت آن افزون تر از اصل وام. اگر بتوانيم راهى را برگزينيم كه پاى قرارداد ديگرى به ميان آيد و عقد قرض در كار نباشد، فزونى بازپرداخت ربا و حرام نخواهد بود. براى انجام چنين چيزى تفاوت ميان دوگونه بازپرداخت را شرح

ص: 742

مى دهيم. اگر كسى هزار تومان به دوستش بدهكار باشد و براى بازپرداخت بدهى خود همين مبلغ را از بانكى وام گرفته به دوستش بپردازد، بدهى خويش را پاك كرده و بايد در سر رسيد وام، بدهى دوم را به بانك بپردازد. در روشى ديگر، همين بدهكار مى تواند به بانك بگويد كه از سوى او مبلغ هزار تومان به دوستش بپردازد تا او نيز در سر رسيد معينى، مبلغ ياد شده را به بانك پس دهد. تفاوت نخست اين دو حالت آن است كه در صورت نخست، شخص بدهكار پول را از بانك مى گيرد و به بستانكار خويش مى دهد، ولى در صورت دوم بانك خود اين كار را انجام مى دهد. دراين حالت مبلغ هزار تومانى كه بانك به بستانكار مى دهد، هيچ گاه به ملك شخص بدهكار درنمى آيد، بلكه به طور مستقيم از بانك به ملك بستانكار در مى آيد. بنابراين، در حالت نخست به راستى وامى از بانك گرفته شده، ولى درحالت دوم وامى گرفته نشده است. ريشه ضمان اين شخص در برابر بانك درصورت نخست، همان وام گرفتن است، ولى در حالت دوم دستورى است كه شخص به هزينه كردن مالى به بانك داده است و چون بانك اين مبلغ را به دستور او هزينه كرده، او نيز ضامن آن خواهد بود. بدين سان

ص: 743

اين بدهكار از عهده بدهى دوست خويش بيرون مى رود بى آن كه پولى از بانك وام بگيرد، ولى ضامن پولى است كه بانك به بستانكار پرداخته است. در چنين حالتى اگر شخص بدهكار، از آغاز به بانك بگويد: اگر بدهى هزارتومان مرا به بستانكارم بپردازيد من در سر رسيد معينى هزار وصدتومان به بانك خواهم پرداخت، هرگزربايى نخواهد بود; چرا كه وامى دركار نبوده و افزايش مبلغ تنها در وام حرام است. از همين راه مى توان بهره جست و در همه دادوستدهايى كه پول نقد در اختيار نيست، به بانك يا شخص ديگرى گفت: اگر بهاى كالايى كه من از فلان فروشنده خريده ام بپردازيد من در سر رسيد معينى آن را با اندكى افزايش خواهم پرداخت. پاسخ: از اين راه نيز دو پاسخ در سخن شهيد صدر مى بينم: نخست: دليلهايى كه افزون خواهى بستانكار را از بدهكارحرام مى شمارد، در نگاه عرف و با ناديده گرفتن ويژگيهاى موردش [ الغاء خصوصيت]، بر اين مطلب نيز دلالت دارد كه هيچ بستانكارى نبايد بدهكارش را به پرداخت مبلغى افزون تر وادارد، چه اين بستانكارى از يك وام سرچشمه گرفته باشد و چه از ضمان ديگرى چون ضمان دستور به هزينه اى دادن. اين پذيرفته نيست كه بگوييم: اگر بستانكار چيزى را به ملك بدهكار در آورده باشد، نبايد

ص: 744

چيزى افزون تر از بدهى او را بخواهد، ولى اگر چيزى را به ملك بدهكار درنياورده باشد، چنانكه در مورد دستور پرداخت بدهى به بانك ديده ايم، مى تواند افزون خواهى كند. عرف چنين دوگانگى را نمى پذيرد. دوم: اگر از اشكال نخست، چشم بپوشيم و بپذيريم كه فزون خواهى بستانكار در مورد دوم رواست، جاى اين پرسش مى ماند كه چرا بايد افزايش درخواستى بستانكار را پرداخت. اگر در اين جا عقد قرض وجود ندارد، پس چه چيزى ما را به دادن اين مبلغ افزوده وادار مى كند؟ مى توان گفت: در اين جا هم مى توانيم عقد جعاله اى داشته باشيم. بدهكار هنگامى كه به بانك يا شخص پيشنهاد مى كند كه بدهى او را بپردازد و او در آينده آن را پس دهد، از آغاز مى گويد اگر بدهى مرا به دوستم بپردازيد من در سررسيد پرداخت، هزار و صدتومان خواهم داد. بدين سان، عقد جعاله اى شكل مى گيرد و به موجب اين عقد، بدهكار بايد مبلغ افزوده را هم بپردازد. در پاسخ مى گوييم: همان اشكالى كه در راه نخست آورده ايم،

ص: 745

در اين جا نيز مى آيد. در نگاه عرف پرداختن بدهى كسى به بستانكارش، جدا از مبلغ بدهى، ارزش ديگرى كه بتوان بر آن جعاله اى قرارداد كرد ندارد. البته ناگفته نماند كه اگر پرداختن همين بدهى با كار و تلاش همراه باشد كه داراى ارزش است، مى توان بر آن جعاله اى قرارداد كرد; مانند اين كه بستانكار در شهر ديگرى است و بانك بايد با انجام كارى بيش تر، چون مسافرت بدهى اش را به او برساند. در چنين جاهايى مى توان مزد كارهاى جنبى بانك يا شخصى ديگر را براساس جعاله پرداخت.

راه سوم:

اين راه در همه گونه هاى وام كاربرد ندارد، تنها در وامهايى كه در شهرى ديگر به كسى داده مى شود مى توان از اين راه بهره جست. براى نمونه اگر كسى در تهران از بانكى درخواست كند كه به نماينده او در شيراز مبلغى را به عنوان وام بپردازد و بانك هم اين كار را انجام دهد. از آن جا كه در بازپرداخت وام اصل آن است كه در همان شهرى باشد كه وام را در آن گرفته اند، اين شخص بايد وام خود را در شيراز پس دهد، ولى او توان چنين كارى را ندارد و مى خواهد وام خود را پس از بازگشت از سفر در تهران بپردازد. در چنين جايى بانك مى تواند

ص: 746

در برابر گذشت از حق دريافت وام در شيراز، مبلغى افزون تر را از اين شخص بگيرد و وام را هم در تهران باز پس گيرد. چنين مبلغى در واقع ربا نيست، بلكه بهايى است كه بانك در برابر چشم پوشى از حق خويش، مى ستاند. البته بايد بدانيم كه اين راه در همين موارد نيز، هميشه كارايى ندارد و گاهى هم دچار ربا مى شود; زيرا اگر قرارداد اين شخص با بانك بدين گونه است كه حتى اگر وام خود را در شيراز هم بپردازد، بايد مبلغ اضافى را بدهد، اين خود رباى آشكار است. آرى اگر چنين قرارى نگذارند، شخص مى تواند به هنگام سررسيد وام خود از بانك ديگرى در شيراز بخواهد كه وام او را به بانك نخست بپردازد و بدين سان از دادن مبلغ افزون تر رهايى يابد. با امكان چنين چيزى كدام بانك است كه وامهاى اين گونه دهد و هيچ سودى هم دريافت نكند.

راه چهارم:

اين راه كه در برخى پژوهشهاى فقهى نيز از آن نام مى برند، جايگزين كردن «بيع» است به جاى «قرض». اكنون كه پولهاى درگردش، برخلاف گذشته، برگه هاى اسكناس است، به جاى وام دادن هزار تومان پول و باز پس گرفتن هزار و صد تومان به هنگام سر رسيد وام، مى توان هزار تومان اسكناس را فروخت تا در سر رسيد معينى هزار

ص: 747

و صدتومان باز پس داده شود. گرچه در اين جا دو چيز هم جنس را به گونه اى نابرابر مبادله كرده اند، ولى چون اين دو چيز وزنى يا پيمانه اى نيستند، رباى دادوستدى در كار نخواهد بود. بدين سان مى توان به جاى وام دادن پولهايى كه از زر و سيم نيستند، آنها را فروخت و از ربا گريخت. البته ممكن است گمان كنيم كه اين خريد و فروش، همه بهره هايى را كه در وام ربوى هست، در برندارد; چه در وام ربوى هرگاه بدهكار بدهى خود را در سر رسيد معين نپردازد، براى واپس انداختن آن نيز جريمه اى معين مى كند، ولى در اين خريد و فروش اگر بگويند هزار تومان را مى فروشم كه تا دو ماه ديگر هزار و صدتومان بگيرم و براى هر ماه واپس انداختن، بازپرداخت نيز پنجاه تومان بايد داده شود، چنين شرطى هم ربا خواهد بود، زيرا شرط باقى نگه داشتن دين است. با اين همه، ازاين تنگنا مى توان گريخت. فروشنده پول مى تواند از آغاز بگويد: در اين دادوستد شرط مى كنيم كه از هنگام سر رسيد بازپرداخت هزار و صدتومان، در هر ماه كه خريدار اين مبلغ را نپردازد و به تاخير افتد، پنجاه تومان بايد بدهد. اين شرط به موجب قرارداد خريد و فروش است و نه وام و در برابر

ص: 748

مدت هم نيست تا ربايى پيش بيايد. اين درست مانند آن است كه فروشنده اى شرط كند كه خريدار بايد تا يك سال هر ماه ده تومان به او ببخشد. پاسخ: اين راه را هم نمى توان پذيرفت; زيرا همان گونه كه آيت الله خويى نيز گفته است، فروش هزار تومان در برابر هزار و صدتومان، در حقيقت وامى آميخته با رباست كه جامه خريد و فروش بر آن كرده اند. در نگاه عرف و واقعيت امر، اين همان وام و رباست. اين سخن، نه از آن روست كه شرايط فروختن در اين جا نيست. در اين باره مطالبى است كه از گنجايش و هدف اين نوشتار بيرون است. نكته مهم اين كه وام يا قرض نزد خردمندان و عرف اين است كه مالى مثلى را با همانندش در عهده وام گيرنده مبادله كنند. وام دهنده يك كيلو گندم يا هزار تومان پول را به وام گيرنده مى دهد، تا به همان اندازه گندم يا پول را براى مدت معينى كه سررسيد مى ناميم، در عهده وام گيرنده مالك شود. هر جا چنين مبادله اى ميان مال مثلى خارجى با همسان خودش در عهده كسى انجام گيرد، وام است، هر چند دو طرف نام تمليك در برابرعوض يابها بر آن نهند. بنابراين چنين خريد و فروشى، همان قرض است و همه احكام

ص: 749

آن را نيز داراست.

راه پنجم:

اين راه در واقع گونه اصلاح شده راه چهارم است. از آن جا كه در خريد و فروش پول، مبادله دو چيز همسان، كه يكى در خارج بود و ديگرى در عهده، پيش مى آمد و از اين رهگذر، پاى ربا در ميان بود. در اين راه دوگونه متفاوت پول با دو نام، با هم مبادله مى شود. اگر فرض كنيم كه هر دينار كويتى با صدتومان ايرانى برابر باشد، فروشنده هشت دينار كويتى را به خريدار مى دهد تا پس از دو ماه هزار تومان ايرانى از او باز پس گيرد. به طور طبيعى اگر اين دوگونه پول با يكديگر مبادله شوند، براساس اين نرخ فرضى، هرهزارتومان با ده دينار برابر است، ولى در اين خريد و فروش، در برابر هشت دينار قرارگرفته و ربايى هم در ميان نيست. پاسخ: همان سخن پيشين را در اين جا نيز مى توان گفت. اين مبادله ها در نگاه عرف همان وام است و نه چيزى ديگر. افزون بر اين، درباره پول نكته ديگر آن است كه در نگاه و برداشت عرفى، تنها به ارزش آن مى نگرند و نه ويژگيهاى ديگرش. بدين سان هنگامى كه پولى را با پولى مبادله مى كنيم، در حقيقت ارزشهاى آنها را با يكديگر مبادله كرده ايم، بر اين اساس، قرض بودن

ص: 750

چنين مبادله هايى آشكارتر مى شود; چرا كه ميان دو چيز مبادله شده، هيچ دوگانگى نيست و اين همان مبادله چيزى ست خارجى با همسان خود در عهده كسى و گفته ايم كه اين وام است و نه فروختن. آرى اگر نگاه عرفى ياد شده به ارزش مالى پول نباشد و خريدار و فروشنده، به راستى خواهان مبادله دو گونه پول با هدفهايى خردپسندانه باشند، مى توان پذيرفت كه چنين خريد و فروشى در اين صورت درست است، ولى بايد بدانيم كه گام نخست براى درستى اين فرض، نبود هرگونه فريب و گريز از ربا در ذهن خريدار و فروشنده است.

راه ششم:

مى دانيم كه يكى از كارهاى بانك، نگهدارى سپرده هاى مردم و كار با اين سپردها به عنوان نماينده يا وكيل است. بر اين اساس بانك مى تواند از وام گيرندگان مبلغى را افزون بر اصل وام دريافت كند و آن را مزد نمايندگى يا وكالت خويش به شمار آورد. اين مبلغ ربا نيست; چرا كه ربا، مبلغ افزوده اى است كه وام دهنده ازوام گيرنده به موجب شرط دريافت مى كند، ولى بانك پولهاى مردم را از سوى آنان به وام گيرندگان مى دهد و براى اين كار خويش مى تواند مبلغى دريافت كند. اين درست مانند آن است كه كسى به دوستش وامى دهد و شرط كند كه او مبلغ معينى را به يك

ص: 751

مستمند صدقه دهد. البته، درستى اين راه در گرو آن است كه از دليلهاى حرام بودن ربا چنين برداشت كنيم كه تنها مبلغ افزوده اى كه به وام دهنده برسد ربا و حرام است، ولى اگر از اين دليلها چنين دريابيم كه در برابر وامى كه داده مى شود، تنها همان اندازه بايد بازپس داده شود، چه به وام دهنده برسد و چه به ديگرى، بانك هم نمى تواند مبلغى افزون بر اصل وام دريافت كند. شايد بتوان گفت پذيرش اين راه مى تواند گريزى ازربا باشد و رباخواران بى آن كه مبلغ افزوده را براى خود شرط كنند، آن را براى خويشان و مزدوران خودشرط كنند و درپايان در يك چرخه فريب به همان ربا دست يابند. اين نكته مهمى است كه پيشنهاد فقهى ما براى راه اندازى كار بانك بدون ربا نيزهرگز نبايد بهانه اى براى گريز فريبكارانه از ربا به دست دهد.

راه هفتم:

اين راه نيز در واقع گريز از ربا نيست، بلكه بررسى درستى و نادرستى دريافت مبلغى است كه برخى از بانكها به عنوان بيمه وام مى گيرند. بانكها براى اين كه از بازپرداخت وامهاى خود آسوده خاطر باشند، با سازمانهاى بيمه پيمانى مى بندند و وامها را بيمه مى كنند و اين سازمانها نيز، براى بيمه كردن وامها مبلغى را خواهند گرفت. آيا مى توان مبلغ چنين بيمه هايى

ص: 752

را از وام گيرندگان دريافت كرد يا خير و آيا شرط پرداخت مبلغ بيمه شرطى است كه به ربا مى انجامد؟ در بررسى اين راه مى گوييم: از نگاه فقهى، قرارداد بيمه را مى توان يك «عقد» مستقل به شمار آورد و مى توان آن را «هبه معوضه» [ بخشش دو سويه] دانست. اگر بيمه را عقدى جداگانه بدانيم هيچ مشكلى پديد نمى آيد; چرا كه در واقع بانك از وام گيرنده مى خواهد كه بايد كفيل معتبرى را پيش از گرفتن وام فراهم كند. بيمه براى تضمين وام، كفيل معتبرى است و وام گيرنده بايد خواسته بانك را فراهم كند، هر چند اين كار هزينه اى را هم در برداشته باشد. چنين هزينه اى ربا و حرام نيست، چنانكه اگر وام دهنده اى از وام گيرنده چيزى را به عنوان گرو يا رهن بخواهد و فراهم يا حاضركردن رهن هزينه اى داشته باشد، اين هزينه را هرگز نمى توان ربا به شمار آورد. بدين سان، پرداخت هزينه بيمه وام از سوى وام گيرنده ربا نيست، هر چند او اين هزينه را به بانك بپردازد; چرا كه بانك در اين باره به عنوان نماينده يا وكيل او اين مبلغ را به بيمه مى پردازد. اگر بيمه را هبه معوضه [ بخشش دو سويه] بدانيم، بايد ديد كه قرارداد بيمه چگونه بسته مى شود. اگر بدين گونه باشد كه وام گيرنده مبلغى

ص: 753

را به بيمه ببخشد تا درصورتى كه او وام بانك را نپردازد، بيمه نيز مبلغ وام را به بانك هبه كند، شايد نتوان اين را پذيرفت; زيرا شرط تضمين چنين بيمه اى از سوى بانك در واقع شرط اين است كه در صورت تاخير يا چيزهايى مانند آن، وام گيرنده بايد بيمه اى را فراهم كرده باشد كه مبلغى برابر وام به بانك ببخشد و اين همان شرط رباست. اين سخن شهيد صدر است، ولى مى توان در اين جا هم گفت: اگر بانك از آغاز چنين شرط كند كه هرگاه بيمه مبلغ وام را به او بخشيد، بانك هم از بستانكارى خويش دست مى كشد، ديگر ربا نخواهد بود، چرا كه اين شرط هيچ چيز بيش ترى از اصل وام براى بانك نياورده است. اگر وام گيرنده با بيمه چنين قرار داد كند كه در صورت باز پس ندادن وام، بيمه مبلغ آن را به وام گيرنده ببخشد تا او نيز به حساب بانك وام دهنده واريز كند، اشكال پيشين را نخواهيم داشت; چرا كه هيچ گونه مبلغ افزون بر وام به بانك نمى رسد و قرارداد بيمه، پيمانى است ميان وام گيرنده و بيمه كه بيرون از ارتباط بانك با وام گيرنده است و بدين سان ربايى پيش نخواهد آمد. در پايان اين راه خوب است اين نكته راهم يادآور

ص: 754

شويم كه هبه شمردن بيمه با نگاه عرف و خود قرارداد كنندگان سازگار نيست. بيمه در نگاه اينان عقدى است جداگانه و خردپسند. امام خمينى، رضوان الله تعالى عليه، نيز در بحثهاى فقهى خود بر همين ديدگاه پاى مى فشارد (34) ، ولى نگارنده تاكنون نيافته است كه خود شهيدصدر در اين باره چه مى گويد. به هر روى، مساله ما بر اساس هر دو مبنا روشن است. اين چند راه براى گريز از ربا، كه برخى از آنها پيشنهادهايى براى چگونگى كار بانكهاست، در سخن شهيد صدر آمده و بررسى شده است. راه ديگرى را هم در لابه لاى بررسيهاى امام خمينى ديده ايم كه هم از نگاه روايات و هم سازگارى آن با قواعد فقهى، در همين نوشته، ازآن سخن رفته است. اين راه همان فروختن چيزى است دركنار وام به چند برابر بهايش، كه در واقع همان بهاى دروغين، سود وام است. بنابراين، بيش از هشت راه را، افزون بر روايات، در اين نوشته به بررسى نهاده ايم.

بررسى يك مساله فقهى

پس از بررسى راههاى گوناگون گريز از ربا، شايسته است مساله اى فقهى را، كه در روزگار ما گروه بسيارى از مردم با آن دست به گريبانند، بكاويم. با گسترش روز افزون شهرنشينى وافزايش جمعيت، مشكل مسكن يكى از دشواريهاى بزرگ در جوامع گوناگون شده

ص: 755

است. روشن است كه دارا بودن مسكن شخصى براى همه مردم، با رشد فزاينده تورم در زمينه هاى گوناگون نيازهاى بشر، چيزى دست نيافتنى مى نمايد. مردم، بويژه دركشورهايى مانند ميهن ما، با توجه به الگوهاى سنتى كه در فرهنگ مسكن آنان از دير باز جاى گرفته است، خواسته يا ناخواسته به سوى اجاره نشينى كشيده مى شوند. نرخ بالاى اجاره بها و ناتوانى بسيارى از مردم در هماهنگ سازى در آمدشان باهزينه مسكن و برخى انگيزه هاى ديگر اقتصادى، رفته رفته پديده اى را در ميان مردم به وجود آورده كه آن را «پول پيش» ، «وديعه» يا «رهن» مى نامند. اين پديده به شكل امروزى آن در كشور ما پيشينه چندانى ندارد. اگر به سه دهه پيش بازگرديم، چنين چيزى را با اين گستردگى و فراگيرى نمى يابيم. به هر روى، دارندگان خانه ها با مستاجران چنين قرارداد مى كنند كه مبلغى پول به عنوان وديعه يا رهن نزد صاحب خانه بسپارند و به فراخور مبلغ اين پول، از اجاره بها مى كاهند; براى نمونه اگر اجاره خانه اى پنجاه هزار تومان در ماه باشد، مستاجر با سپردن يك ميليون تومان پول، آن را به بيست هزار تومان كاهش مى دهد. از سوى ديگر، صاحب خانه نيز، اين پول را يا در برآوردن نيازهاى زندگى خويش و يا به دست آوردن درآمد به كار مى اندازد و به هر

ص: 756

روى از اين پول، به عنوان اهرمى براى تخليه خانه خويش در پايان مدت اجاره نيز بهره مى جويد. شرح اين نكته ها با اين كه براى بسيارى روشن است، از آن روست كه بتوانيم بهتر به بررسى فقهى اين پديده بپردازيم. نكته نخست اين است كه اين پول به عنوان وديعه يا امانت نزد صاحب خانه نيست، بلكه او به راستى مالك اين پول مى شود. اگر او را امانت دار بدانيم و اين پول در نزد او دزديده شود و يا از ميان برود و او در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد، نمى توان او را ضامن شمرد، در حالى كه او مالك پول است و هرگونه زيانى به خودش باز مى گردد. اين خود نشان مى دهد كه عنوان اين پول، وديعه يا امانت نيست; چرا كه در فقه مى گويند: «الوديعة هي وضع المال عند الغير ليحفظه لمالكه... الوديعة جائزة من الطرفين.» (35) وديعه آن است كه مالى را نزد ديگرى بنهند تابراى مالكش آن را نگه دارد.... وديعه از هر دو سوى، عقدى جايز است. اين پول را رهن هم نمى توان ناميد، مگر اين كه اصطلاح تازه اى براى آن قرارداد كنيم، چرا كه رهن در فقه به اين معناست: «الرهن عقد شرع للاستيثاق على الدين.» رهن عقدى است كه براى تضمين و اطمينان

ص: 757

[از پرداخت] بدهى قرارداد مى شود. «لايجوز للمرتهن التصرف في الرهن بدون اذن الراهن.» (36) كسى كه مال رهن نزد اوست، جز با اجازه رهن گذار نمى تواند در آن تصرف كند. اگر بپرسيد: رهن تنها در وام نيست، بلكه براى هرگونه بدهى چون وام، بهاى كالاى خريده شده، اجاره بهاى زمين يا ساختمان و... مى توان از رهن بهره گرفت; بدين سان مستاجر در برابر اجاره بهايى كه درعهده دارد، اين پول را به عنوان رهن به صاحب خانه مى دهد تا اگر در دادن اجاره بها سستى كرده و در سر رسيدش آن را نپرداخت، او بتواند از پول رهن بردارد. در پاسخ مى گوييم: گرچه همه اين سخنان درست است، ولى آنچه اكنون در ميان مردم انجام مى گيرد اين نيست; چرا كه اگر رهن به معناى فقهى اش مورد نظر باشد، هنگامى كه مستاجر بدهى خود را در سر رسيد خودش مى پردازد، رهن در واقع هم چنان درملك مستاجر است و صاحب خانه تنها امانت دارى است كه نمى تواند جز با اجازه او تصرفى در اين مال بكند، در حالى كه صاحبان خانه ها از آغاز اجاره، خود را مالك پول پيش مستاجر مى دانند و آن را به كار مى اندازند. بنابر آنچه گفته ايم، عنوان «قرض» از نگاه فقهى براى چنين پولى شايسته تر از ديگر عنوانهاست. اكنون جاى آن است

ص: 758

كه به پرسش بنيادين اين بخش بپردازيم. آيا اين وام و اين اجاره در بردارنده رباست ياخير؟ خاستگاه اين پرسش آن است كه مستاجر وامى به مبلغ يك ميليون تومان به صاحب خانه مى دهد و خانه اش را براى يك سال اجاره مى كند. بهاى اجاره ماهى بيست هزار تومان قرارداد مى شود، در حالى كه اگر آن وام نبود، اجاره اين خانه ماهى پنجاه هزار تومان بود. بنابراين، پس از گذشت يك سال، مستاجر همه يك ميليون تومان پول خود را پس مى گيرد و در اين مدت هم در خانه وام گيرنده زندگى كرده و از ماهى سى هزار تومان كاهش اجاره بها نيز بهره مند شده است. اين درست همان وامى است كه چيزى بيش از اصل مبلغ آن به وام دهنده بر مى گردد و ربا همين است.

بررسى و پاسخ

با پذيرش نكته هاى اصلى اين پرسش، نتيجه و حكم پايانى آن را نمى پذيريم. اين نكته كه پول پيش مستاجر، نه وديعه است و نه رهن فقهى، سخن درستى است. اين پول وامى است از مستاجر به صاحب خانه، ولى آنچه در ميان مردم انجام مى گيرد ربا نيست; چرا كه وام دادن به شرط اجاره رباست، نه اجاره دادن به شرط وام، اگر از آغاز چنين قرارداد كنند كه صاحب خانه اى وامى از كسى دريافت كند و پس از يك سال آن

ص: 759

را باز پس دهد و شرط كنند كه در اين مدت خانه اش را نيز به وام دهنده اجاره دهد، اين رباست، چه از اجاره بها چيزى بكاهند يا نه; چرا كه شرط در وام به سود وام دهنده رباست و در اين جا اگر هم چيزى از اجاره بها نكاهند، ولى همين كه او از امتياز دستيابى به اين خانه بهره مند مى شود، هر چند با اجاره عرفى آن، اين خود رباست. اما اگر از آغاز، اين گونه قرارداد كنند كه خانه اى را به اجاره دهند، ولى شرط اين اجاره آن باشد كه مستاجر وامى به صاحب خانه بدهد، چنين چيزى ربا نيست; چرا كه هيچ فقيهى تاكنون نگفته است كه شرط در اجاره، ربا را در پى خواهد داشت. از سويى ديگر، روشن است كه هر شرطى در اين گونه دادوستدها در كاهش يا افزايش بها كارساز خواهد بود. همان گونه كه اگر بهاى خودرويى يك ميليون تومان باشد، هرگاه مالكش بخواهد آن را به اين شرط بفروشد كه خريدار بارى را تا شهرى ديگر برساند، اين شرط به فراخور دورى و نزديكى و اندازه آن بار، در بهاى خودرو تاثير مى گذارد. در باب معاملات اين نكته بسى روشن است كه شرط همواره بر نرخ دادوستد تاثير خواهد كرد. درمساله ما نيز اگر اين خانه را بى هيچ

ص: 760

شرطى اجاره دهند، ماهى پنجاه هزار تومان اجاره خواهند گرفت، ولى هنگامى كه شرط كنند مستاجر بايد وامى به مبلغ يك ميليون تومان به صاحب خانه بدهد، اين شرط كاهش اجاره بها را در پى خواهد داشت و چون شرط در اجاره ارتباطى با ربا ندارد، مشكلى در مساله نخواهد بود. البته، يادآورى اين نكته بسيار ضروى است كه وام به شرط اجاره، يا اجاره به شرط وام، تنها با واژه و ظاهرسازى انجام نمى پذيرد. اگر قصد درونى آنان به راستى اجاره كردن خانه است و وام تنها شرطى دراين ميان باشد، ربايى در ميان نيست، ولى اگر در آغاز بخواهند وامى بدهند و اجاره را يا براى گريز از ربا يا تضمين وام يا هرگونه گره گشايى ديگر از زندگى وام دهنده كه سودى هم براى او خواهد داشت، به ميان مى آورند، به يقين ربا و حرام خواهد بود. به باور ما، بيش تر مواردى كه دركشور ما انجام مى گيرد، از گونه نخست است و اشكالى هم در آن نيست. به اين معنا كه قصد بيش تر مردم اجاره است و نه وام، وام به راستى مقصود دست دوم و ضمنى است. در آغاز اين نوشته هم، بارها يادآورد شده ايم كه پديده هاى اجتماعى و اقتصادى، هرگز با دگرگون سازى واژه ها و شيوه ظاهرى بستن

ص: 761

قراردادها، دگرگون نمى شوند، ولى در اين جا، به راستى اجاره اى واقعى بى هيچ فريب و دروغى بسته مى شود و همچون ديگر شرطهاى درست و خردپسندانه، شرط وامى هم در كار است. بنابراين، بايد گفت طرح شبهه آميز اين مساله در ميان مردم، بى آن كه جنبه هاى گوناگون فقهى آن را درست بررسى كرده باشيم، چيزى جز دامن زدن به يك وسواسى نادرست نيست. مردم كار درستى را انجام مى دهند و بر آشفتن نابجاى ذهن آنان كار شايسته اى نيست. آرى، اگر به راستى كسانى بخواهند وامى بدهند و بگيرند و اجاره را گريزى براى ربا سازند، كارشان حرام است و تنها همين را بايد گوشزد كرد تا چنين گمان نرود كه چهره دين و فقه چيزى جز همان چهره دل پذير، گوارا، آسان و هموار است. آنچه گفته ايم در پاسخهاى امام خمينى به پرسشهاى فقهى نيز آمده است. ايشان نيز همين جداسازى ميان قراردادهاى درست و نادرست را به خوبى انجام داده اند و سخن ما نيز بر گرفته از نوشته پربار ايشان، همراه با اندكى توضيح است. در اين جا، چند نمونه از اين پرسشها و پاسخها را مى آوريم تا درست و نادرست اين گونه قراردادها را در سخن ايشان ببينيم. «س: درمعامله امروزى كه اكثر صاحب خانه ها قبلا مبلغ زيادى پول مى خواهند، تا فرضا دو اتاق در اختيار

ص: 762

مستاجر قرار دهند و مستاجر هم آن پول را مى پردازد، لكن يك كرايه اى از طرف صاحب منزل گفته مى شود و مطابق پولى كه پرداخته است از كرايه كم مى كند، مثلا در ازاى دو اتاق هزار و پانصد تومان كرايه و ده هزار تومان پول نقد است، صاحب منزل مى گويد اگر شما فلان مبلغ بدهيد، بنده دواتاق را مثلا هزاروسيصد تومان دراختيار شما قرار مى دهم. با توجه به اين كه اكثرا در مورد مساله مذكور، اين گونه عمل مى كنند بفرماييد اين موضوع چه صورت دارد، كم شدن پول نقد جهت كرايه چگونه است. ج: هر نحو معامله كه براى فرار ازربا باشد محكوم به حكم ربا و باطل است و كم كردن وجه اجاره به حساب پول قرض، رباست، مگر آن كه شرط قرض در ضمن اجاره باشد كه در اين صورت اشكال ندارد.» «س: شخصى خانه اى را به مبلغ ماهيانه پنج هزار و پانصد تومان اجاره مى نمايد و مبلغ يكصدهزار تومان به عنوان وديعه به مالك مى دهد كه هنگام تخليه پس بگيرد، ولى ماهيانه مبلغ چهارهزار و پانصد تومان اجاره مى پردازد و ماهى يكهزار تومان بابت پول كه وديعه گذارده كسر مى نمايد. چون دادن و گرفتن ربا هر دو حرام است. لطفا روشن نماييد آيا كسر مبلغ يكهزار تومان صحيح بوده يا خير؟ و

ص: 763

اگر ربا محسوب مى گردد، مستاجر مكلف به پرداخت آن مى باشد يا خير؟ ج: در فرض مرقوم اجاره صحيح است، ولى بايد تمام مال الاجاره را بدون كسر كردن مبلغى بپردازد. بلى، اگر اجاره به مبلغ كم تر شده باشد و در ضمن اجاره شرط شود كه پولى به صاحب خانه به عنوان وديعه يا قرض يا غير آن داده شود، اشكال ندارد.» در پاسخ پرسش ديگرى درهمين زمينه مى نويسد: «كم كردن مال الاجاره اگر به حساب پولى باشد كه به موجر سپرده ايد حكم ربا را دارد.» (37) از اين عبارتها هم به خوبى برمى آيد كه اگر اصل اجاره بود و شرط وام، به دنبال اجاره آمده باشد، ربا نيست، ولى اگر اجاره اى را به دليل پولى كه وام داده است كم كنند، رباست; چرا كه همان وام به شرط اجاره خواهد بود. در پايان سخن از اين مساله فقهى، يادآورى نكته اى ديگر بسيار ضرورى است. برخى از وامها و اجاره هاى امروزى بدين گونه است كه مستاجر با وام دادن مبلغ بيش ترى، هيچ اجاره اى نمى پردازد و چنين چيزى را «رهن كامل» مى نامند. بايد بدانيم كه چنين وامى بى گمان رباست و هيچ راهى براى گريز از آن نمى توان يافت; چرا كه دراين جا اساسا اجاره اى در كار نيست، اجاره اى كه هيچ بهايى در برابر نداشته باشد،

ص: 764

نه در شرع داريم و نه نزد خردمندان. بنابر اين تنها چيزى كه مى ماند اين است كه او بهره گيرى از آن خانه را در برابر وامى كه به صاحبش داده انجام مى دهد و اين چيزى جز بهره بيش تر ازاصل وام نيست، كه همان رباست. در پايان اين نوشته بار ديگر اين نكته را يادآور مى شويم كه بحث از تاثيركاهش ارزش پول درمسائل فقهى، بحث بسيار مهم و سرنوشت سازى است كه شايسته كاوش بسيار گسترده تر و ژرف ترى است. اين نوشته براساس آنچه تاكنون در ميان فقيهان و نيز دادوستدهاى مردم جريان داشته، نگاشته شده و اميد است با راهنمايى پژوهشگران و فرهيختگان، با بالندگى و بارورى بيش تر اين گونه كاوشها بيفزاييم. ان شاءالله

پى نوشت ها

1. «تحرير الوسيله» امام خمينى، ج1/492، كتاب البيع، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، قم، 1363; «القواعد الفقهية»، ميرزا حسن بجنوردى، ج5/74، مكتبة الصدر، تهران، 1393ه.ق; «جواهرالكلام»، شيخ محمد حسن نجفى، ج23/332، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1981. 2. «كتاب البيع»، امام خمينى، ج406-2/405، چاپ اول،مطبعة الآداب، نجف اشرف، 1391ق. 3. «كتاب الطهارة»، امام خمينى، ج3/436،مطبعة الآداب، نجف اشرف، 1389ه.ق. 4. «تحرير الوسيله»، ج1/454، مساله 3. 5. همان مدرك، ج1/493. 6. همان مدرك، ج1/601،مساله 9. 7. «كتاب البيع»، ج408-2/407. 8. «وسائل الشيعة» شيخ حر عاملى، ج12/466، دار احياء التراث العربي، بيروت،

ص: 765

در اين روايت عبارت «لاخير في هذا، فلايجعلون فيها ذهبا...» در نسخه «وسائل» آمده است، ولى در

ص: 766

نسخه مرحوم كلينى آمده است:«... افلا يجعلون...» «فروع كافى»، شيخ كلينى، ج5/246، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1350 ش. 9. «وسائل الشيعة»، ج12/467; «فروع كافى»، ج5/247. 10. «معجم رجال الحديث»، آيت الله خويى، ج17/287، مركز نشر آثار شيعه، قم. 11. «وسائل الشيعة»، ج12/468. 12. «كتاب البيع»، ج2/412. 13. «وسائل الشيعة»، ج12/455. 14. «معجم رجال الحديث»، ج8/314 درباره سندى بن ربيع و ج16/116 درباره محمدبن سعيد مدائنى. 15. «وسائل الشيعة»، ج12/468. 16. همان مدرك، ج12/467. 17. «كتاب البيع»ج2/410. 18. براى روشن شدن معناهاى گفته شده درباره «عينة» و روايات آن، ر.ك، «فروع كافى» ج5/202، باب العينة در اين كتاب پاورقيهاى روشنگرى نيز آمده كه در شرح روايات و نقل سخنان برخى فقيهان و لغت شناسان سودمند است. 19. «وسائل الشيعة»، ج12/380. 20. «كتاب البيع»، ج2/413. 21. همان مدرك، ج2/414. 22. «وسائل الشيعة»، ج12/424. 23. همان مدرك، ج12/425. 24. «كتاب البيع»، ج1/338. 25. همان مدرك، ج2/415. 26. همان مدرك، ج2/416. 27. «وسائل الشيعة»، ج18/78، 79 و 89.برخى از اين روايات از سند بسيار خوبى برخوردارند;مانند صحيحه ايوب بن حر و صحيحه هشام بن حكم. 28. مجله «فقه»، شماره 10 زمستان 1375، از انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، مقاله: «فروش قرآن به غيرمسلمان از نگاه امام خمينى.» 29. «كتاب البيع»، ج414-2/413. 30. «رساله عمليه»، آيت الله خويى

ص: 767

528، چاپخانه مهر، قم، 1409ه.ق. 31. «رساله عمليه» امام خمينى/28 از بخش آخر از مسائل متفرقه و ملحقات. 32. «تحرير الوسيله»، ج1/495. 33. «البنك اللاربويي في الاسلام»، آيت الله شهيد محمد باقر صدر182 164/، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت. 34. فصلنامه «فقه اهل بيت» شماره نخست، بهار74، مقاله بيمه، تقرير درسهاى امام خمينى از آيت الله محمدى گيلانى. 35. «تحرير الوسيلة»، ج1/547، 548. 36. همان مدرك، ج2/3، 7. 37. استفتائات، امام خمينى، ج2/136، 205، 206، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، قم، 1373.

ص: 768

از انقلاب حسينى عليه السلام تاانقلاب خمينى قدس سره

اشاره

رواق انديشه، شماره 15 شيرودي، مرتضي

چكيده:

مفروض اين نوشتار اين است: «قيام امام حسين عليه السلام بر پيروزى انقلاب اسلامى تاثير گذاشته است .» اين مفروض بر اساس اين كلام امام خمينى قدس سره «انقلاب اسلامى ايران، پرتوى از عاشورا . . . است .» (2) انتخاب شده است . بنابراين، در اين نوشتار، تلاشى براى اثبات تاثير انقلاب اسلامى از قيام امام حسين عليه السلام صورت نمى گيرد; بلكه مقاله حاضر به دنبال نشان دادن ابعاد تاثير عاشورا بر وقوع انقلاب اسلامى است . از اين رو، سؤال اصلى اين تحقيق عبارت است از: «ابعاد تاثير انقلاب اسلامى از قيام امام حسين عليه السلام چيست؟»

مقدمه

در پاسخ به سؤال فوق، به بررسى تاثير قيام امام حسين عليه السلام بر عوامل اصلى پيروزى انقلاب اسلامى; يعنى مكتب اسلام، رهبرى امام خمينى قدس سره و حضور مردم مى نشينيم . انتخاب اين عوامل به آن دليل است كه اغلب نوشته ها و گفته هاى مربوط به انقلاب اسلامى، اين سه عامل را علل اصلى پيروزى انقلاب اسلامى مى دانند . به عنوان مثال: الف) «عامل اصلى كه موجب بروز و پيروزى انقلاب اسلامى گرديده است، عامل اسلام زدايى شاه بوده است . . . مسلما غير از اين عامل، عامل وحدت بخش و حركت آفرين رهبرى

ص: 769

دينى و مرجعيت والا مقامى نظير امام خمينى را نبايد به باد فراموشى سپرد .» (3) ب) «امام به عنوان وصل ميان مردم و اسلام، با درس از نهضت عاشورا، محتواى سياسى - انقلابى را بدان باز گرداند [. بنابراين . . .] مكتب اسلام، رهبرى امام و حضور مردم، سه عامل اصلى محدثه انقلاب به حساب مى آيند .» (4)

مكتب اسلام

ارائه چهره جديدى از اسلام كه از آن به اسلام حسينى عليه السلام ياد مى شود، از مهم ترين عوامل پيروزى انقلاب اسلامى است . در حقيقت، اسلامى را كه امام حسين عليه السلام و امام خمينى قدس سره به كار گرفتند، با اسلام عبدالله بن زبير تفاوت داشت; زيرا اسلام عبدالله بن زبير قادر به انقلاب كردن و جاودانه شدن نبوده اند . اما واقعا، چه تفاوتى بين اسلام آنان وجود داشت . توجه به موارد زير، بخشى از تفاوت هاى اين دو را نشان مى دهد . امام حسين عليه السلام در نامه اى به مردم بصره نوشت: «شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى كنم . زيرا در شرايطى قرار گرفته ايم كه ديگر سنت پيامبر از ميان رفته و جاى آن، بدعت قرار گرفته است .» (5) «[امام خمينى قدس سره] در ظرف دو دهه توانستند چهره نوينى از اسلام بسازند، چهره اى مترقى،

ص: 770

انقلابى، مبارز . . . اين اسلام احيا شده، همه آن چيزى بود كه رژيم شاه نبود . . . با چنين تصويرى از . . . اسلام، [او] توانست ميليون ها نفر را در اعتراض و مخالفت با رژيم شاه به حركت درآورد .» (6) اما اسلام حسينى عليه السلام و اسلام خمينى قدس سره، چه تفاوت هايى با اسلام يزيدى و اسلام پهلوى داشت . به برخى از اين تفات ها بنگريد: تقيه: تقيه كه ريشه در قرآن و سنت دارد، يك حكم قطعى براى همه زمان ها و مكان ها نيست . به همين دليل، امام حسين عليه السلام و امام خمينى قدس سره تقيه را حرام و قيام خود عليه حكومت يزيد و شاه را آغاز نموده و ادامه دادند . «روز هشتم ذى الحجه 61 هجرى، با تبديل حج تمتع به عمره، تصميم به قيام علنى عليه يزيد گرفت و عزم خروج به سوى كوفه را داشت . عمرو بن سعد ايشان را از اين كار خطرناك منع كرد و پرسيد: اى حسين از خدا تقيه نمى كنى؟ از جماعت بيرون مى آيى و بين امت تفرقه مى اندازى؟ امام عليه السلام در پاسخ، اين آيه را قرائت فرمود: (لى عملى و لكم عملكم انتم بريئون مما اعمل و انا برى مما تعملون; عمل من براى من، و عمل

ص: 771

شما براى خودتان، شما از كار من بيزاريد و من از كارهاى شما بيزارم).» (7) امام خمينى قدس سره نيز پس از حمله دژخيمان شاه به مدرسه فيضيه در1342 در تلگرافى به آيات عظام تهران نوشت: «اينان با شعار شاه دوستى به مقدسات مذهبى اهانت مى كنند . شاه دوستى; يعنى غارت گرى، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمين، سوزاندن نشانه هاى اسلام، محو آثار اسلاميت، شاه دوستى; يعنى تجاوز به احكام اسلام و تبديل احكام قرآن كريم، شاه دوستى; يعنى كوبيدن روحانيت و اضمحلال آثار رسالت، حضرات آقايان توجه دارند، اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با اين احتمال، تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب (ولو بلغ ما بلغ) .» (8) بدعت زدايى: اسلام امام، قيام كربلا و اسلام امام، قيام پانزده خرداد، با بدعت گزارى دينى به مخالفت برخاسته اند . امام حسين عليه السلام در نامه اى به بزرگان بصره نوشت: «شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مى كنم همانا سنت مرده و بدعت زنده شده است .» (9) امام خمينى قدس سره نيز در اين باره فرمود: «ما بايد سعى كنيم تا حصارهاى جهل و خرافه را شكسته، تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى برسيم و امروز غريب ترين چيزها در دنيا همين اسلام است و

ص: 772

نجات آن قربانى مى خواهد و دعا كنيد، من نيز يكى از قربانى هاى آن گردم .» (10) شهادت خواهى: اسلام حسينى عليه السلام و اسلام خمينى قدس سره، بر عنصر شهادت طلبى استوارند . در يكى از نيايش هاى امام حسين عليه السلام در روز عاشورا چنين مى خوانيم: «خدايا! دوست دارم كه كشته شوم و زنده گردم، هفتاد هزار بار در راه اطاعت و محبت تو، به خصوص اگر در كشته شدنم نصرت دين تو و زنده شدن فرمانت و حفظ ناموس شريعت تو نهفته باشد .» (11) امام قدس سره نيز به تاثير از قيام عاشورا گفت «مرگ سرخ، به مراتب بهتر از زندگى سياه است و ما امروز به انتظار شهادت نشسته ايم تا فردا فرزندانمان در مقابل كفر جهانى با سرافرازى بايستند .» (12) عدالت طلبى: حركت امام حسين عليه السلام و قيام امام خمينى قدس سره بر پايه عدالت قرار داشتند . در زيارت اباعبدالله الحسين عليه السلام مى خوانيم: «شهادت مى دهم كه تو به قسط و عدالت دستور دادى و به اين دعوت كردى .» (13) و مسلم نيز پس از دستگيرى، خطاب به ابن زياد فرمود: «ما آمده ايم تا به عدالت فرمان دهيم و به حكم قرآن فرا بخوانيم .» (14) امام خمينى قدس سره در سخنى مشابه اين سخنان اظهار مى دارد: «مگر خون ما

ص: 773

رنگين تر از خون سيدالشهدا است . ما چرا بترسيم از اين كه خون بدهيم يا اين كه جان مى دهيم؟ آن هم در ماجراى دفع سلطان جايرى كه مى گفت مسلمانم . مسلمانى يزيد هم مثل مسلمانى شاه بود . اگر بهتر نبود، بدتر نبود .» (15)

رهبرى امام خمينى قدس سره

امام حسين عليه السلام بارها به مقايسه يزيد با خود و معاويه با على عليه السلام پرداخت و از اين مساله براى برانگيختن مردم به قيام عليه يزيد سود جست . در تاييد اين سخن، مى توان به فرازى از كلام امام حسين عليه السلام استناد كرد: «به خدا قسم، من به خلافت شايسته ترم، پدرم بهتر از پدر اوست، جدم برتر از جد اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اويم .» (16) امام خمينى قدس سره نيز با تاسى از قيام عاشورا، به مقايسه محمدرضا پهلوى با يزيد بن معاويه پرداخت . البته، شباهت هاى فراوان موجود بين آن دو، مقايسه فرزند رضاخان و فرزند معاوية بن ابوسفيان را هم آسان تر و هم براى مردم قابل درك تر مى ساخت . به نمونه اى از اين شباهت ها توجه كنيد: يزيد در سه سال پادشاهى خود، سه جنايت بزرگ را مرتكب شد . در سال 61 هجرى، امام حسين عليه السلام و يارانش را به شهادت رساند

ص: 774

. در سال 62 هجرى، به مدينه حمله كرد و به مدت سه روز، مردم شهر را كشت، اموال آن ها را به غارت برد و زنان آنان را غاصبانه به ملك خود و سربازانش درآورد . در سال 64 هجرى، به بهانه سركوب عبدالله بن زبير كه در خانه خدا پناه گرفته بود، به مكه حمله برد و خانه خدا را با منجنيق به سنگ و آتش بست . (17) از خيانت هاى بزرگ شاه، جشن تاج گذارى وى در 1346 بود . بخشى از هزينه هاى اين جشن عبارت بود از: تاج شاه با 3380 قطعه الماس، 50 قطعه زمرد، 368 حبه مرواريد به وزن دو كيلو و هشتاد گرم و از نظر قيمت، غير قابل تخمين . تاج همسر شاه با 1646 قطعه الماس و تعداد مشابهى از جواهرات ديگر و طلا به قيمت تخمينى 14 ميليون دلار ساخته شده بود . پيراهن همسر شاه مزين به 40 هزار الماس، وان حمام وى بلورين و به ارزش 75 هزار دلار و هزينه درشكه مخصوص او 150 هزار دلار بود . (18) بى شك مقايسه يزيدبن معاويه با محمدرضا شاه در شركت و حضور مردم در براندازى رژيم پهلوى نقش ويژه داشته است . اين واقعيت را مى توان در سند زير

ص: 775

از مجموعه اسناد منتشر شده سفارت آمريكا (لانه جاسوسى) تحت عنوان نخبگان و توزيع قدرت در ايران يافت: «روحانيون مسلمان كشور از جمله جسورترين منتقدين شاه به حساب مى آيند . . . در وعظها، نشريات و مراسم مذهبى، شاه را مورد انتقاد قرار مى دهند . در يكى از بحث هاى مرسوم احساسى، شاه را با يزيد كه مسؤول قتل امام حسين عليه السلام در قرن هفتم بود، مقايسه مى نمايند . اين رويداد تاريخى شيعه، هسته اصلى اسلام مرسوم در ايران بود و هرساله در صدها نقطه از كشور با برپايى نمايش هاى دراماتيك نحوه قتل امام حسين عليه السلام و خانواده اش را در اذهان زنده مى كنند .» (19) چرا چنين مقايسه اى به پيروزى انقلاب اسلامى در ايران مدد رساند؟ به آن دليل كه حاصل اين مقايسه آن بود كه در يك سو امام خمينى قدس سره را به جاى امام حسين عليه السلام و محمدرضا پهلوى را به جاى يزيدبن معاويه مى ديدند . از اين رو، همان طورى كه قيام امام حسين عليه السلام بر ضد يزيد واجب بود، قيام بر ضد يزيد زمان نيز واجب بود . به راستى هم قضاوت مردم در باره اين شباهت ها (مقايسه شباهت بين اين دو) درست بود . زيرا، بين امام خمينى قدس سره و امام حسين عليه السلام

ص: 776

نيز همانند محمدرضا پهلوى و يزيد بن معاويه شباهت هاى زيادى وجود داشت . به دو نمونه از اين شباهت ها اشاره مى كنيم: 1- قيام فى سبيل الله: امام حسين عليه السلام در پاسخ به سخنان ضحاك بن عبدالله مشرقى كه مى گفت كوفيان آماده جنگ با تو هستند . فرمود: «حسبى الله و نعم الوكيل; يعنى: خدا براى من بس است و او خوب پشتيبان و تكيه گاهى است .» (20) مقام معظم رهبرى در اين مورد، درباره امام خمينى قدس سره فرمود: «بزرگ ترين ستايش براى رهبر عزيز، همين است كه او را عبدالله; يعنى بنده خدا و تسليم اراده پرورگار ياد كنيم .» (21) 2- تكليف گرايى: هنگامى كه دو نفر از سوى حاكم مكه براى امام حسين عليه السلام امان نامه آوردند، تا به اين وسيله مانع از ادامه سفر امام عليه السلام به عراق شوند، امام عليه السلام فرمود: «در خواب، پيامبر خدا را ديدم، به چيزى فرمان يافتم كه در پى آن خواهم رفت، به زيانم باشد، يا به سودم .» (22) مشابه چنين برخوردى را در مورد قطعنامه 598 از امام خمينى قدس سره شاهد بوده ايم . ايشان در اين باره فرمود: «شما را مى شناسم، شما هم مرا مى شناسيد . در شرايط كنونى آنچه موجب [اين] امر شد [قبولى قطعنامه] تكليف الهى ام

ص: 777

بود .» (23)

نقش تعيين كننده مردم

نقش مردم در دو قيام حسينى عليه السلام و خمينى قدس سره غير قابل انكار است . بر اساس يك نظريه، اگر دعوت هجده هزار نفرى كوفيان نبود، امام حسين عليه السلام به سوى كوفه حركت نمى كرد . مثال هاى زيادى در تاييد اين مساله وجود دارد . از جمله: 1- امام عليه السلام پس از برخورد با سپاه حر كه راه را بر او بستند، فرمود: «من پيش شما نيامدم مگر پس از آن كه نامه ها و فرستاده هايتان رسيد كه نزد ما بيا كه ما پيشوايى نداريم . . . اگر بر سر پيمان و سخن خويشيد، كه آمده ام، و اگر خوش نداريد و نمى خواهيد، بر مى گردم .» (24) 2- در جاى ديگر، حضرت از انگيزه نامه نگارى و دعوت كوفيان اين گونه ياد مى كند: «ان اهل الكوفة كتبوا الى يسالوننى ان اقدم عليهم، لما ارجوا من احياء معالم الحق و اماتة البدع .» (25) يعنى: كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند كه نزد آنان روم، چرا كه اميدوارم معالم و نشانه هاى حق زنده گردد و بدعت ها بميرد . 3- باز امام عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «مردم! شما به من نامه ها نوشتيد و پيام فرستاديد كه به سوى شما بيايم و وعده

ص: 778

داديد كه دست از يارى من برنداريد و پيمان شكنى نكنيد . اينك كه من به سرزمين شما آمده ام، اگر به عهد خود وفا كنيد، مرا تنها نگذاريد، به هدايت حقيقى مى رسيد .» (26) بنابراين امام عليه السلام، به دعوت كوفيان به آن ديار رفت، ولى آنان خيانت ورزيدند، در مقابل، امام حسين عليه السلام فرمود: «اى مردم! مرگ بر شما! مگر شما نبوديد كه به من نامه نوشتيد و استغاثه كرديد و مرا به يارى خويشتن خوانديد؟ ! ولى اكنون كه به استغاثه شما پاسخ داده و به فرياد شما رسيده ام، شمشيرهاى خود را از نيام به روى من كشيده ايد و شعله آتش را متوجه ما ساخته ايد . . . چه شد كه بعد از آن همه وعده ها و دعوت ها، صفحه زندگيتان ورق خورد و بر ضد دوستان خود گرد آمديد و به نفع دشمنان تان براى منكوب كردن دوستان خود آستين بالا زده ايد و دشمنان شما نه عدالت گسترى كردند كه شيفته عدالت آن ها شويد و نه اميد آينده اى بهتر براى شما باقى گذاشتند، تا بهانه دل بستگى شما باشد . شما به خاطر اندكى از مال حرام دنيا كه بنى اميه به شما دادند و براى اين كه به زندگى پست و ناچيزى برسيد، به سوى من حمله مى كنيد

ص: 779

. بدون آن كه كوچك ترين گناهى داشته باشم .» (27) ولى پس از حادثه كربلا و عاشورا، موجى از بيدارى در جامعه مسلمانان پديد آمد و در پى آن مردم دريافتند كه حق با اهل بيت پيامبر بود، و كشندگان آن حضرت، نه تنها به اصول اسلامى پايبند نيستند، بلكه سفاك و مستبدند . از آن كه فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله را يارى نكرده بودند، پشيمان بودند و به تدريج دست به اعتراض زدند از جمله: اعتراض عبدالله بن عمر به يزيد; برگزارى پنج سال عزاى مداوم در مدينه; قيام عبدالله بن حنظله در مكه; اعتراض در بصره و قيام در كوفه; پديد آمدن نهضت توابين; قيام مختاربن ابى عبيده ثقفى; انقلاب مطرف بن مغيره و انقلاب عبدالرحمن بن اشعث . (28) تشابه فراوانى بين مشاركت سياسى - اجتماعى مردم كوفه و ايران در دو حادثه انقلاب حسينى عليه السلام و انقلاب خمينى قدس سره وجود دارد . مانند: 1- پس از دستگيرى امام قدس سره در 13 خرداد 1342، مردم دست به اعتراض زدند، و حادثه 15 خرداد 1342 را آفريدند . 2- در يك دوره چهارده ساله پس از آن، مردم چندان حضور فعال در صحنه ندارند . بنابراين، نهضت امام خمينى قدس سره به ثمر نمى نشيند . 3- پس از آن، مردم

ص: 780

ايران به ميدان آمدند، و انقلاب حسينى عليه السلام را نشر داده و انقلاب اسلامى را به پيروزى رساندند . از اين رو، نمونه هاى بسيارى از الگوگيرى مردم ايران از عاشوراى حسينى عليه السلام در روند پيروزى انقلاب اسلامى به چشم مى خورد . از جمله: الف) «تظاهرات 250 تا 400 هزار نفرى با توجه به جمعيت 5/1 ميليونى تهران در روز عاشوراى 1383 ق/ . 13 خرداد 1342 ش . تهران از مسجد حاج ابوالفتح در ميدان قيام (ميدان شاه) آغاز و به مسجد امام قدس سره (مسجد شاه) ختم شد .» (29) ب) «سخنرانى معروف امام قدس سره در عصر عاشوراى 1383 ق/ . 13 خرداد 1342 ش . در مدرسه فيضيه آغاز شد كه منجر به دستگيرى و بازداشت و زندانى شدن امام قدس سره گرديد، و در اعتراض به آن، حركت هاى مردمى در مساجد شهرهاى مختلف شكل گرفت .» (30) ج) «راهپيمايى عاشوراى دوازدهم محرم 1384 ق/ . 1343 ش . از مسجد امام قدس سره (شاه سابق)، آغاز گرديد . اين راهپيمايى براى بزرگداشت پانزده خرداد صورت گرفت كه امام قدس سره، آن را ايام الله ناميده بود . سربازان رژيم شاه نيز به سركوب آن پرداختند .» (31) د) «حدود چهار ميليون نفر در تهران در عاشوراى 1399 ق/ .

ص: 781

1357 ش . عليه رژيم شاه دست به تظاهرات زدند و شعار مرگ بر شاه سر دادند . پس از آن ها ژنرال هايزر روانه تهران شد و شاه متقاعد گرديد يك چهره به ظاهر ملى را به عنوان نخست وزير برگزيند و خود ايران را ترك كند .» (32) ه) «مردم براى نشان دادن همبستگى خود بر ادامه مبارزه تا برپايى جمهورى اسلامى، راهپيمايى عظيم اربعين را برپا كردند كه در آن فرياد الله اكبر و درود بر خمينى توسط چند ميليون زن، مرد و كودك دنيا را به تعجب و حيرت وا داشت .» (33) ارتباط بين مردم، عاشورا، مسجد و انقلاب اسلامى را در گزارشات ساواك هم مى بينيم . به عنوان مثال، كميته مشترك ضد خراب كارى در گزارشى به رياست پليس تهران مى نويسد: «از فعاليت مساجد هدايت، الجواد و حسينيه ارشاد كه اقدامات آن ها مخالف مصالح كشور بود، جلوگيرى به عمل آمد تا با مذاكره با مسؤولين مساجد و حسينيه مزبور اقدامات آن ها در آينده با مصالح كشور هماهنگى داشته باشد . على هذا نظر به اين كه توافق هايى كه با واقفين و هيات مؤسس مساجد و حسينيه موصوف به عمل آمده از اين به بعد كليه مسائل مربوط به اين سه مؤسسه مذهبى زير نظر مستقيم سازمان اوقاف

ص: 782

خواهد بود .» (34) در دستورالعمل نحوه تشكيل مجالس عزادارى در ماه هاى محرم و صفر ستاد فرماندارى نظامى تهران و حومه (ركن 2( در 7/9/1357 آمده است: «الف) از طريق دولت به طور قاطع طى اعلاميه اى نكاتى را كه مردم بايستى در ايام عزادارى ماه هاى محرم و صفر رعايت نمايند وسيله دستگاه هاى ارتباط جمعى ابلاغ مى گردد . ب) در شهرهايى كه مقررات حكومت نظامى برقرار مى باشد، اجراى دستورات درباره نحوه برگزارى مجالس عزادارى با فرماندارى نظامى بوده و در ساير شهرها با شهربانى و ژاندارمرى محل مى باشد . پ) مجالس عزادارى در مساجد، تكايا و حسينيه ها در تهران و شهرستان ها محدود گردد، به طورى كه در حوزه استحفاظى هر كلانترى بيش از دو مجلس تشكيل نشود .» (35)

پايان كلام

مباحث گذشته نشان از تاثير انقلاب امام حسين عليه السلام بر عوامل پيروزى انقلاب اسلامى دارد . اما چگونه مى توان از هضت حسينى عليه السلام بر ادامه نهضت خمينى قدس سره استفاده كرد؟ قبل از پاسخ گفتن به اين سؤال، بايد به پرسش ديگرى پاسخ داد، و آن اين كه، آيا گره زدن اين دو نهضت براى ادامه انقلاب اسلامى ضرورى است؟ پاسخ امام خمينى قدس سره را در اين باره ببينيد: «اگر ما بخواهيم مملكتمان، يك مملكت مستقلى باشد، يك مملكت آزاد باشد، بايد اين رمز [قضيه

ص: 783

سيدالشهداء] را حفظ كنيم . . . (36) اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ باشد، بايد اين سنت ها [عزادارى و] . . . را حفظ كنيد . . . (37) عاشورا را زنده نگه داريد كه با زنده نگه داشتن عاشورا، كشور شما آسيب نخواهد ديد .» (38) بنابراين، تنها راه حفظ انقلاب اسلامى، عاشورايى كردن آن است . نگارنده بر آن است كه تاسى و توسل به مؤلفه هاى عاشورايى زير، همان گونه كه عامل پيروزى انقلاب اسلامى بوده اند، بر همه نگرانى هايى كه درباره حيات و ممات انقلاب اسلامى وجود دارد، پايان مى دهد . زيرا، رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پيروزى انقلاب اسلامى است . بنابراين، با توجه به نكات زير لازم است: 1- كار براى خدا: امام حسين عليه السلام فرمود: «الهى رضا برضاك و تسليما لامرك .» (39) يعنى: خدايا، با تمام سختى ها و مصيبت ها به خشنودى تو خشنود و تسليم فرمان تو هستم . 2- نترسيدن از دشمن: امام حسين عليه السلام فرمود: «الا انى زاحف بهذه الاسرة على قلة العدد و حذلان الناصر .» (40) يعنى: آگاه باشيد كه من با همين گروه اندكى كه به من پيوسته اند و با اين كه ياران به من پشت كرده اند، آماده جهاد هستم . 3- تحمل در مصائب: امام حسين عليه

ص: 784

السلام فرمود: «يا اخية، اتق الله و تعزى بعزاء الله و اعلمى ان اهل الارض يموتون و اهل السماء لا يبقون .» (41) يعنى: خواهرم، [زينب عليها السلام] صبر داشته باش و بدان كه اهل زمين و آسمان همه مى ميرند . 4- پذيرش ولايت: امام حسين عليه السلام فرمود: «فانى لا اعلم اصحابا اولى و لا خيرا من اصحابى ولا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتى .» (42) يعنى: من اصحابى والاتر و بهتر از اصحاب خودم نمى شناسم و خاندان نيكوكارتر و بهتر از خاندانم سراغ ندارم . 5- عزت خواهى: امام حسين عليه السلام فرمود: «هيهات منا الذلة .» (43) يعنى: هيهات كه ما زير بار ذلت برويم . فرجام سخن اين كه: «ما كه از نقطه قيام آفرين عاشورا آغاز كرده ايم، بايد به همان نقطه باز گرديم: عدالت، اين انقلاب خود را حامل پيام عاشورا مى خواند، پس اكنون كه قدرت را در دست گرفته است، بايد عامل به آن پيام باشد . حامل پيام بود (براى بسيج كردن شورانگيز مردم . .). و براى اجراى عدالت، و قيام به قسط (ليقوم الناس بالقسط). اكنون بايد عامل به پيام باشد (براى حاضر نگاهداشتن تعهدآميز مردم . .). براى اجراى عدالت و قيام به قسط .» (44)

پى نوشت ها

: 1( عضو هيات علمى

ص: 785

پژوهشكده تحقيقات اسلامى و مدرس دانشگاه، محقق و نويسنده . 2( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، 22 جلدى، ج 18، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1368، ص 22 . 3( مجيد كاشانى، جامعه شناسى انقلاب ، دانشگاه پيام نور، تهران، 1376، ص 248 . 4( جميله كديور، نقش عاشورا در شكل گيرى و تداوم انقلاب اسلامى ايران، چكيده مقالات كنگره بين المللى امام خمينى رحمه الله و فرهنگ عاشورا، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله، ، تهران، 1374، ص 189 . 5( محسن نصرى ، رويكرد جامعه شناختى به نهضت عاشورا، مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى رحمه الله و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله، تهران، 1376، ص 650 . 6( صادق زيبا كلام، مقدمه اى بر انقلاب اسلامى، روزنه، تهران، 1372، ص 89 . 7( رضا موسوى، اسوه تقيه و مقتداى متقين، مجموعه مقالات . . . ، همان، ص 599 . 8( عليرضا زهيرى، عصر پهلوى به روايت اسناد، معارف، تهران، 1379، ص 222 . 9( حياة الامام الحسين بن على، ج 2، ص 322، به نقل از: جواد محدثى، پيام هاى عاشورا، پژوهشكده تحقيقات اسلامى، قم، 1377، ص 44 . 10( امام خمينى رحمه الله، پيشين، ج 21،

ص: 786

ص 41 . 11( معالى السبطين، ج 2، ص 18، به نقل از: جواد محدثى، پيشين، ص 115 . 12( امام خمينى، پيشين، ج 14، ص 266 . 13( مفاتيح الجنان به نقل از: محدثى، پيشين، ص 182 14( شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 39، به نقل از: همان . 15( امام خمينى، پيشين، ج 2، ص 218 . 16( موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 268، به نقل از: جواد محدثى، پيشين، ص 41 . 17( على مؤمن، فرهنگ حسينى و فرهنگ يزيدى، چكيده مقالات . . . ، ص 166 . 18( عباس على عميد زنجانى، انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن ، نشر كتاب سياسى، تهران، 1369 ، ص 475 . 19( عليرضا زهيرى، پيشين، ص 292 . 20( امام خمينى رحمه الله، پيشين، ج 1، ص 72 . 21( مجله حوزه، شماره 49، ص 160 . 22( تاريخ طبرى، ج 4، ص 292، به نقل از: جواد محدثى، پيشين، ص 75 . 23( امام خمينى رحمه الله، پيشين، ج 8، ص 12 . 24( تاريخ طبرى، ج 4، ص 303، به نقل از: محدثى، پيشين، ص 77 . 25( دينورى، الاخبار الطوال، ص 246، به نقل از: همان، ص 222 . 26( محمد مهدى شمس الدين، ارزيابى انقلاب

ص: 787

امام حسين (ع)، ترجمه مهدى پيشوايى، الست فردا، تهران، 1380، ص 172 . 27( همان، ص 175 . 28( ر . ك .: ابوالفضل اردكانى، پيامدهاى عاشورا، منبع، قم، 1380 . 29( جواد منصورى، سير تكوينى انقلاب اسلامى، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، تهران، 1379، ص 180 . 30( همان، ص 182 . 31( همان، ص 195 . 32( همان، ص 330 . 33( همان، ص 339 . 34( عليرضازهيرى، پيشين، ص 333 . 35( همان، ص 366 . 36( امام خمينى رحمه الله، پيشين، ج 10، ص 216 . 37( همان، ج 15، ص 204 . 38( همان، ص 205 . 39( شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 244، به نقل از: سيد حسين اسحاقى، جام عبرت، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1380، ص146 . 40( ابن طاووس، اللهوف، ص 57، به نقل از: همان، ص 145 . 41( شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 97، به نقل از: همان، ص 147 . 42( تاريخ طبرى، ج 3، ص 315، به نقل از: همان، ص 153 . 43( همان، ص 326، به نقل از: همان، ص 155 . 44( محمد رضا حكيمى، قيام جاودانه، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1373، ص 117 .

ص: 788

از بهار بهمن تا سوگ خرداد

اشاره

مجله پيام زن ش 91 اميري، ابراهيم 1357 22/11/

انفجار نور

ملت مسلمان ايران با اتكا به خداوند و با رهبري امام خميني، نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را سرنگون كرد و ثمره سالها مبارزه و جهاد و شهادت به بار نشست و حكومت «جمهوري اسلامي» براي اولين بار در ايران برپا شد. وقايع انقلاب اسلامي به قدري سريع بود كه حتي مقامات آمريكايي در آخرين روزها نمي دانستند انقلاب پيروز شده است و اتاق عمليات كاخ سفيد از طرف برژينسكي، تلفني از ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در تهران مي پرسيد: آيا هنوز امكان كودتا وجود دارد؟ ! امام خميني در پيامي پس از پيروزي انقلاب خطاب به مردم فرمود: «توجه داشته باشيد كه انقلاب ما از نظر پيروزي بر دشمن هنوز به پايان نرسيده است. دشمن از انواع وسايل و دسايس بهره مند است و توطئه ها در كمين است. تنها هوشياري و انضباط انقلابي و اطاعت از فرمانهاي رهبري و دولت موقت اسلامي است كه توطئه ها را نقش بر آب مي سازد» . ايشان همچنين در يكي از بيانات خود از انقلاب، تعبير به «انفجار نور» نمودند. 1357 30/11/

هشدار به ضد انقلاب

پس از گذشت يك هفته از پيروزي انقلاب اسلامي، عوامل ضد انقلاب، اقدام به توطئه عليه نظام نمودند

ص: 789

كه امام خميني با صدور اعلاميه اي، به ضد انقلاب اخطار كرد: «در اين موقع حساس كه اشرار، با نامهاي فريبنده، مشغول توطئه بر ضد انقلاب اسلامي هستند و خطر بازگشت اجانب با دست ايشان بر سر چپاول كشور مي رود، لازم است نيروهاي انتظامي ملي فورا به مراكز حفاظتي خود برگردند و با نيروي انتظامي همكاري براي حفاظت شهر و مراكز حساس مربوط به شهر نمايند. اينان كه دست به خرابي و اعمال ضد اسلامي و انساني زده اند و كوشش دارند مراكز حساس را به نفع بيگانگان به دست بياورند، بايد بدانند كه قدرت آنان، بيش از قدرت شيطاني شاه و پشتيبان آنان نيست و در صورتي كه به ملت نپيوندند و به طور معقول عمل نكنند، تكليف را براي ملت شجاع ايران و تهران معلوم خواهم كرد... من حتي الامكان ميل دارم تمام اقشار با هم با صدق و صفا رفتار نمايند، ولي اجازه هرج و مرج نخواهم داد» . 1357 5/12/

دستور به محاكمه متهمان و زندانيان

امام خميني طي حكمي آيت الله خلخالي را مسؤول محاكمه متهمان و زندانيان نمودند. متن حكم چنين بود: «به جناب عالي مأموريت داده مي شود تا در دادگاهي كه براي محاكمه متهمين و زندانيان تشكيل مي شود، حضور به هم رسانده و پس از تماميت مقدمات

ص: 790

محاكمه با موازين شرعيه حكم شرعي صادر كنيد» . 1357 10/12/

عزيمت به قم

امام خميني پس از حدود يك ماه اقامت در تهران، به شهرستان قم عزيمت كردند و تا زمان ابتلا به بيماري قلبي دوم بهمن 1358 قريب يازده ماه در آن شهر اقامت داشتند. مراجعت حضرت امام به قم پس از سالها دوري، با استقبال بسيار گسترده مردم قم و در اوج شادي و شادماني آنان انجام شد. 1357 19/12/

عدم پذيرش توصيه

امام خميني با صدور نامه اي به نخست وزير وقت توصيه نمود هيچ كدام از منسوبان و نزديكان ايشان حق دخالت در عزل و نصبها را ندارند. متن نامه ايشان چنين بود: «لازم است به جميع وزارتخانه ها و ادارات دولتي اخطار نماييد كساني كه از منسوبين و يا اقرباي اينجانب هستند و براي توصيه اشخاص و يا نصب و عزل اشخاص به مراكز مربوطه مراجعه مي كنند، به هيچ وجه به آنان ترتيب اثر ندهند. منسوبين و نزديكان مطلقا حق دخالت در اين گونه امور را ندارند» . 1358 5/1/

محكوميت صلح ننگين مصر و اسراييل

به دنبال صلح ننگين مصر و اسرائيل، امام خميني پيامي خطاب به ملل مسلمانان جهان صادر كردند. در اين پيام آمده است: «اينجانب بيش از پانزده سال است كه خطر اسرائيل غاصب را گوشزد كرده ام و

ص: 791

به دول و ملل عرب اين حقيقت را اعلام نموده ام. اكنون با طرح استعماري صلح سادات و اسرائيل اين خطر بيشتر و نزديكتر و جدي تر شده است. مصر با قبول اين صلح وابستگي خود را به دولت استعمارگر آمريكا آشكارتر نمود. از دوست شاه سابق ايران بيش از اين نمي توان انتظار داشت. ايران خود را همگام با برادران مسلمان كشورهاي عربي دانسته و خود را در تصميم گيريهاي آنان شريك مي داند. ايران صلح سادات و اسرائيل را خيانت به اسلام و مسلمين و برادران عرب مي داند و موضعهاي سياسي آنان را تأييد مي كند» . ايشان در تاريخ 10/2/1358 فرمان قطع رابطه با مصر را صادر نمود و خطاب به وزير امور خارجه وقت مرقوم داشت: «با در نظر گرفتن پيمان خائنانه مصر و اسرائيل و اطاعت بي چون و چراي دولت مصر از آمريكا و صهيونيست، دولت موقت جمهوري اسلامي ايران قطع روابط ديپلماتيك خود را با دولت مصر بنمايد» . 1358 12/1/

رأي به نظام جمهوري اسلامي ايران

مردم مسلمان ايران پس از گذشت پنجاه روز از پيروزي انقلاب اسلامي، در يكي از آزادترين انتخابات تاريخ و با بيش از 2/98 درصد به استقرار نظام جمهوري اسلامي رأي مثبت دادند . امام خميني در بزرگداشت اين روز فرمود: «صبحگاه دوازده فروردين كه

ص: 792

روز نخستين حكومت الله است، از بزرگترين اعياد مذهبي و ملي ما است. ملت بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگه دارند. روزي كه كنگره هاي قصر 2500 سال حكومت طاغوتي فرو ريخت و سلطه شيطاني براي هميشه رخت بر بست و حكومت مستضعفين كه حكومت خدا است، به جاي آن نشست» . 1358 9/2/

آيين نامه اجرايي شوراها

امام خميني دستور تهيه آيين نامه اجرايي شوراهاي شهر و روستا را به شوراي انقلاب صادر نمود. متن فرمان ايشان به اين شرح است: «در جهت استقرار حكومت مردمي در ايران و حاكميت مردم بر سرنوشت خويش كه از ضرورتهاي نظام جمهوري اسلامي است، لازم مي دانم بي درنگ به تهيه آيين نامه اجرايي شوراها براي اداره امور محل شهر و روستا در سراسر ايران اقدام و پس از تصويب به دولت ابلاغ نماييد، تا دولت بلافاصله به مرحله اجرا درآورد» . لازم به يادآوري است بعدا موادي از قانون اساسي به مسأله شوراها اختصاص يافت. 1358 26/2/

زن، مربي جامعه

امام خميني به مناسبت اعلام سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) به عنوان روز زن پيامي صادر كردند، ايشان در بخشي از پيام خود، ضمن بيان مقام والاي حضرت فاطمه زهرا (س) يادآور شدند: «تمام ابعادي كه براي زن متصور است و براي يك انسان متصور است،

ص: 793

در فاطمه زهرا سلام الله عليها جلوه كرده و بوده است، يك زن معمولي نبوده است. يك زن روحاني، يك زن ملكوتي، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان، او زن معمولي نيست. اين موجود ملكوتي است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهي جبروتي، در صورت يك زن ظاهر شده است» . ايشان در قسمت ديگري از پيام خود به مسؤوليت و شأن زنان پرداخته و نوشته اند: «زن مربي جامعه است. از دامن زن انسانها پيدا مي شود. مرحله اول مرد و زن صحيح، از دامن زن است . مربي انسانها زن است. سعادت و شقاوت كشورها بسته به وجود زن است. زن با تربيت صحيح خودش انسان درست مي كند و با تربيت صحيح خودش كشور را آباد مي كند. مبدأ همه سعادتها از دامن زن بلند مي شود... زن مبدأ همه خيرات است» . 1358 4/3/

تسريع در تدوين پيش نويس قانون اساسي

امام خميني طي حكمي به مهندس مهدي بازرگان دستور تدوين و تكميل هرچه سريعتر قانون اساسي را صادر كردند. در قسمتي از اين حكم آمده است: «طرح تدوين قانون اساسي را كه شوراي طرحهاي انقلاب مشغول تدوين و تكميل آن هستند، با سرعت تكميل [كرد] . و

ص: 794

به تصويب شوراي انقلاب رسانده و هرچه زودتر در اختيار افكار عمومي بگذاريد، تا همه صاحب نظران و تمامي اقشار ملت در مدت محدودي كه تعيين مي نماييد، پيشنهادها و نظرات خود را درباره آن ابراز نماييد ... و مجلس متشكل از نمايندگان مردم با توجه به پيشنهادهاي مفيدي كه رسيده است، مواد قانون اساسي را به صورت نهايي بررسي و تنظيم نمايند و سعي شود كه در آن كليه حقوق و آزاديها و فرصتهاي رشد و تعالي و استقلال اين ملت بر مبناي موازين اسلامي كه ضامن حقوق همه افراد است و اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران بدان رأي مثبت داده است، پيش بيني گردد...» . پس از گذشت كمتر از يك سال از پيروزي انقلاب اسلامي، و تلاش سه ماهه اعضاي مجلس خبرگان، قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در تاريخ 28/8/1358 تصويب شد. 1358 29/3/

گفتگو با مراجع تقليد

در آستانه تشكيل مجلس خبرگان، امام خميني با چند تن از مراجع تقليد در منزل آيت الله العظمي گلپايگاني تشكيل جلسه دادند و درباره مسايل جاري كشور در محيطي همراه با صفا و صميميت مذاكراتي را انجام دادند. تشكيل چنين جلساتي تا هنگامي كه امام خميني در قم ساكن بودند، برگزار مي شد. 1358 16/5/

اعلام روز قدس

امام خميني با انتشار پيامي به

ص: 795

منظور حمايت از مبارزه ملت مسلمان و مظلوم فلسطين، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را به عنوان روز قدس اعلام كردند. در بخشي از پيام ايشان آمده است: «من در طي ساليان دراز، خطر اسرائيل غاصب را گوشزد مسلمين نمودم... من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاي اسلامي مي خواهم كه براي كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن، به هم بپيوندند و جميع مسلمان جهان را دعوت مي كنم آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را كه از ايام قدر است و مي تواند تعيين كننده سرنوشت مردم فلسطين نيز باشد، به عنوان روز قدس انتخاب و طي مراسمي همبستگي بين المللي مسلمانان را در حمايت از حقوق قانوني مردم مسلمان اعلام نمايند» . اين اقدام امام خميني با استقبال گسترده ملتهاي مسلمان رو به رو شد. اين روز به عنوان يكي از بزرگترين تجمعات و اعتراضات عمومي نسبت به اشغالگران صهيونيست به شمار مي رود و نقش مهمي در تقويت روحيه مردم رنجديده و مظلوم فلسطين دارد. 1358 26/5/

اقدام انقلابي

به دنبال جنايات و اعمال وحشيانه گروهي ضد انقلاب در كردستان و مسامحه برخي مسؤولان در برخورد با توطئه گران، امام طي سخناني در جمع گروهي از مردم، خواستار سركوب توطئه گران شد و فرمود: «اين توطئه گرها در صف كفار واقع هستند. اين توطئه گرها در

ص: 796

كردستان و غير آن در صف كفار هستند. با آنها بايد با شدت رفتار كرد. دولت با شدت رفتار كند. ژاندارمري با شدت رفتار كند. ارتش با شدت رفتار كند. اگر با شدت رفتار نكنند، ما با آنها با شدت رفتار مي كنيم. مسامحه حدودي دارد... ما باز تا چندي مهلت مي دهيم به اين قشرهاي فاسد و اين اعلام آخر است و اگر چنانچه در كار خودشان تعديل نكنند و به ملت برنگردند و دست از توطئه برندارند، خدا مي داند انقلابي عمل مي كنم. مي آيم تهران و رؤسايي را كه مسامحه مي كنند، با آنها انقلابي عمل مي كنم. عذرها را كنار بگذاريد. برويد فاسدها را سركوب كنيد. برويد توطئه گرها را سركوب كنيد. مسامحه نكنيد» . 1358 13/8/

فتح لانه جاسوسي

در سالروز تبعيد امام به تركيه، گروهي از دانشجويان مسلمان كه خود را پيرو خط امام معرفي كردند، سفارت آمريكا در تهران را از جمله در اعتراض به ملاقات بازرگان با برژينسكي اشغال كرده و جاسوسان آمريكايي را بازداشت كردند. اسناد به دست آمده از سفارت، نشانگر اسرار جاسوسيها و دخالتهاي بي شمار آمريكا در ايران و كشورهاي مختلف جهان مي باشد. به دنبال اين امر، دولت موقت مهندس بازرگان، استعفا نمود كه مورد موافقت امام قرار گرفت . امام خميني ضمن حمايت از حركت انقلابي دانشجويان،

ص: 797

آن را انقلابي بزرگتر از انقلاب اول ناميد. 1358 15/11/

مقام، رفتني است

امام خميني در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهوري بني صدر، اولين رئيس جمهور ايران كه در بيمارستان قلب تهران انجام شد، ضمن تذكرات و نصايح ارزشمندي خطاب به ايشان فرمود: «من يك كلمه به آقاي بني صدر تذكر مي دهم. اين يك تذكر براي همه است. حب الدنيا رأس كل خطيئة . هر مقامي كه براي بشر حاصل مي شود، چه مقامهاي معنوي و چه مقامهاي مادي، روزي گرفته خواهد شد و آن روز هم نامعلوم است. توجه داشته باشند همه كساني كه براي بشر خدمت مي كنند، كساني كه داراي مقام هستند، داراي پستي هستند، كه مقام آنها را مغرور نكند. اين مقام رفتني است و انسان در حضور خداي تبارك و تعالي ماندني است...» . متأسفانه نصايح سودمند امام خميني در بني صدر مؤثر واقع نشد و وي در تاريخ 31/3/1360 توسط مجلس شوراي اسلامي به دليل عدم كفايت سياسي از رياست جمهوي عزل شد. وي به همراه سركرده منافقان به نحو مفتضحانه اي از كشور گريخت. 1359 19/1/

استقبال از قطع رابطه با آمريكا

به دنبال قطع رابطه ايران و آمريكا، امام با انتشار پيامي ضمن استقبال از اين امر فرمود : «ملت شريف ايران! خبر قطع رابطه بين ايران و آمريكا را

ص: 798

دريافت كردم. اگر كارتر در عمر خود يك كار كرده باشد كه بتوان گفت به خير و صلاح مظلوم است، همين قطع رابطه است. رابطه بين يك ملت به پا خاسته براي رهايي از چنگال چپاولگران بين المللي با يك چپاولگر عالمخوار، هميشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاولگر است. ما اين قطع رابطه را به فال نيك مي گيريم؛ چون كه اين قطع رابطه دليلي بر قطع اميد دولت آمريكا از ايران است. ملت رزمنده ايران اين طليعه پيروزي نهايي را كه ابرقدرت سفاكي را وادار به قطع رابطه يعني خاتمه دادن به چپاولگريها كرده، اگر جشن بگيرد، حق دارد» . 1359 5/2/

رسوايي آمريكا در طبس و عكس العمل امام

به دنبال دخالت نظامي آمريكا در ايران از طريق طبس، به منظور آزادسازي جاسوسان آمريكايي و شكست مفتضحانه آنان با امداد الهي، حضرت امام پيامي خطاب به ملت ايران صادر كرد و در بخشي از پيام خود مرقوم داشت: «اشتباه كارتر در آن است كه گمان مي كند با دست زدن به اين مانورهاي احمقانه مي تواند ملت ايران را كه براي آزادي و انسانيت است، منصرف كند. كارتر باز احساس نكرده با چه ملتي روبه رو است و با چه مكتبي بازي مي كند. ملت ما ملت خون و مكتب ما جهاد

ص: 799

است... كارتر بايد بداند كه اگر اين گروه به مركز جاسوسي آمريكا در تهران حمله كرده بودند، اكنون از هيچ يك از آنها و از پنجاه نفر جاسوس محبوس در لانه جاسوسي خبري نبود و همه رهسپار جهنم بودند» . 1360 21/2/

عدم پذيرش منافقين

به دنبال ارسال نامه اي از سوي سازمان منافقين به حضرت امام و تقاضاي ملاقات اعضا و هواداران آنها با امام، ايشان در بخشي از بيانات خود با اشاره به خدمات ارائه شده در مدت دو سال پس از انقلاب و قضاوتهاي غير منصفانه سازمان فوق فرمود: «ما به آنها كرارا گفته ايم و حالا هم مي گوييم كه ما دامي كه شما تفنگها را در مقابل ملت كشيده ايد، يعني در مقابل اسلام با اسلحه قيام كرده ايد، نمي توانيم صحبت كنيم و نمي توانيم مجلسي با هم داشته باشيم. شما اسلحه ها را زمين بگذاريد و به دامن اسلام برگرديد. اسلام شما را مي پذيرد و اسلام هوادار همه شماها است. فقط گفتن به اينكه ما حاضريم و در آن نوشته اي كه نوشته ايد، باز ناشي گري كرديد و ما را تهديد به قيام مسلحانه كرديد، ما چطور با كساني كه قيام مسلحانه بر ضد اسلام مي خواهند بكنند، مي توانيم تفاهم كنيم...» . 1361 24/9/

فرمان هشت ماده اي

امام خميني در مورد اسلامي شدن قوانين و عملكردها، فرمان هشت

ص: 800

ماده اي مهمي را خطاب به قوه قضائيه و تمام ارگانهاي اجرايي صادر كردند. ايشان در اين فرمان ضمن توصيه به تهيه قوانين شرعي و تصويب و ابلاغ آنها با دقت لازم و سرعت و قوانين مربوط به مسايل قضايي و رسيدگي به صلاحيت قضات و دادستانها و دادگاهها با سرعت و دقت و نيز صدور حكم از سوي قضات واجد شرايط، با استقلال و قدرت و بدون ملاحظه از مقامي، تصريح كردند: احدي حق ندارد با مردم رفتار غير اسلامي داشته باشد. در اين پيام تاكيد شده بود: احضار و يا توقيف افراد بدون حكم قاضي كه از روي موازين شرعي باشد هر چند به مدت كم و يا تصرف در اموال مردم يا توقيف و مصادره آن بدون حكم حاكم شرع آن هم پس از بررسي دقيق و ثبوت حكم از نظر شرعي و نيز ورود به خانه يا مغازه و يا محل كار افراد بدون اذن صاحب آن ممنوع مي باشد. ايشان در پايان متذكر شدند: «بايد همه بدانيم كه پس از استقرار حاكميت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهوري اسلامي با تأييد و عنايات خداوند قادر كريم و توجه حضرت خاتم الاوصياء و بقية الله ارواحنا لمقدمه الفداء و پشتيباني بي نظير ملت متعهد ارجمند از نظام

ص: 801

و حكومت، قابل قبول و تحميل نيست كه به اسم انقلاب و انقلابي بودن خداي نخواسته به كسي ظلم شود و كارهايي خلاف مقدرات الهي و اخلاق كريمه اسلامي از اشخاص بي توجه به معنويات صادر شود» . ايشان همچنين هيأتي را به عنوان اعضاي ستاد پيگيري فرمان فوق تعيين نمودند، تا متخلف يا متخلفان را پس از تشخيص، عزل نمايند. 1361 15/10/

انحلال هيأتهاي گزينش

به دنبال روند نامطلوبي كه در طرح سؤالات سخيف و غير مرتبط با اسلام از سوي هيأتهاي گزينش پيش آمده بود، امام طي فرماني به ستاد پيگيري تخلفات اداري، تمامي هيأتهاي گزينش را منحل اعلام كردند و خواستار تعيين هيأتهايي متشكل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق كريمه و فاضل و متوجه به مسايل روز شده و مرقوم داشتند: «اخيرا چند كتاب به عنوان سؤالات ديني و ايدئولوژي اسلامي را ملاحظه نمودم و بسيار متأسف شدم از آنچه در اين كتابها و جزواتي از اين قبيل به اسم اسلام، اين دين انسان ساز الهي، براي گزينش عمومي مطرح شده است و آنها را ميزان رد و قبولي افراد قرار داده اند. اين نوشته ها كه مشحون از سؤالات غير مربوط به اسلام و ديانت و احيانا مستهجن و اسف آور است، از آنجا كه

ص: 802

به اسلام منتشر شده است، از كتب و جزوات انحرافي است كه براي حيثيت اسلام و جمهوري اسلامي مضر است و به وزير ارشاد توصيه نمودم كه امثال اين كتب را در اسرع وقت جمع آوري و فروش و خريد و نشر آنها را ممنوع شرعي اعلام نمايند» . ايشان همچنين در اين فرمان دستوري مبني بر تهيه كتابچه هاي مختصري شامل بعضي از مسايل شرعي مورد نياز عموم و مسايل اعتقادي لازم، و نيز احتراز از تجسس از احوال شخصي در غير مفسدان و غير گروههاي خرابكار صادر نمودند. 1361 26/11/

وصيتنامه سياسي الهي

امام خميني وصيتنامه سياسي الهي خود را نوشتند. ايشان در ابتداي وصيتنامه خود با ذكر تذكراتي درباره حديث شريف «ثقلين» و حوادث اسفباري كه بر كتاب خدا و عترت پيامبر پس از شهادت حضرت علي (ع) آغاز شد. راههاي حفظ و بقاي اسلام و حكومت اسلامي را متذكر مي شوند و در بخشي از آن مي نويسند: «اينجانب به همه نسلهاي حاضر و آينده وصيت مي كنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از كشورتان قطع شود، اين انگيزه الهي را كه خداوند تعالي در قرآن كريم بر آن سفارش فرموده است، از دست ندهيد و در مقابل اين انگيزه

ص: 803

كه رمز پيروزي و بقاي آن است، فراموشي هدف و تفرقه و اختلاف است» . امام خميني در ادامه، تذكرات و نصايح ارزشمند و مفيدي را براي همه مسؤولان نظام و مردم مسلمان ايران بيان مي فرمايند كه تحقق و جامه عمل پوشاندن به آنها، رمز حفظ حكومت اسلامي از جميع توطئه ها و دسايس دشمنان داخلي و خارجي خواهد بود. 1365 6/1/

سكته قلبي

امام خميني به دنبال سكته قلبي، دچار مرگ ناگهاني شدند. پزشك معالج بلافاصله شروع به ماساژ قلبي و تنفس دهان به دهان مي كند و با استفاده از اكسيژن و وصل كردن سرم به داخل رگ موفق به حيات مجدد قلب و تنفس مي شود. بدين وسيله امام حيات دوباره يافته و به مركز درماني مجاور محل اقامت منتقل شدند و تحت مراقبت هاي پزشكي قرار گرفتند و دوران نقاهت را در بخش سي سي يو سپري كردند. ايشان يك روز پس از اين حادثه كه حالشان بهبود نسبي يافت، مسؤولان طراز اول كشور را به حضور پذيرفتند و خط مشي آينده را چنين بيان كردند: «از هيچ قدرتي غير از خدا نترسيد . محكم و استوار در مقابل قدرتهاي بزرگ بايستيد. اگر قدرتهاي بزرگ احساس كنند ضعيف هستيد و احساس ضعف داريد، بر شما بيشتر خواهند تاخت. پيروزي با شما و ملت است»

ص: 804

. 1366 17/11/

تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام

با توجه به فوريتهايي كه در مسايل مهم كشور پيش مي آمد و نيز به دنبال كسب تكليف مسؤولان درباره شيوه اعمال حق حاكم اسلامي در مورد احكام حكومتي در مواردي كه ميان مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان توافقي حاصل نمي شود. امام مجمعي را به اين منظور تشكيل دادند . ايشان در بخشي از پيام خود مي نويسند: «حضرات آقايان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام، امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. امروز جهان اسلام، نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حل معضلات خويش مي دانند. مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است كه اسلام و پابرهنگان زمين را در زمان دور و نزديك زير سؤال برد و اسلام آمريكايي مستكبران و متكبرين را با پشتوانه هاي ميلياردها دلار توسط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند» . اين مجمع بعدا در بازنگري قانون اساسي، در اين قانون جاي گرفت. 1367 29/4/

پذيرش قطعنامه

قطعنامه 598 شوراي امنيت مبني بر پايان جنگ توسط امام پذيرفته شد. ايشان ضمن تعبير نوشيدن «جام زهر» در پذيرش قطعنامه، در بخشي از پيام مهم خود فرمودند: «اما در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتا مسأله بسيار تلخ

ص: 805

و ناگواري براي همه و خصوصا براي من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراي آن مي ديدم، ولي به واسطه حوادث و عواملي كه از ذكر آن فعلا خودداري مي كنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامي كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور كه من به تعهد و دلسوزي و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع كنوني آن را به مصلحت انقلاب و نظام مي دانم و خدا مي داند كه اگر نبود انگيزه اي كه همه ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قرباني شود، هرگز راضي به اين عمل نمي بودم و شهادت برايم گواراتر بود . اما چاره چيست كه همه بايد به رضايت حق تعالي گردن نهيم و مسلم ملت قهرمان و دلاور ايران نيز چنين بوده و خواهد بود» . 1367 17/6/

تشكيل مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني

مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بر اساس مسؤوليتي كه حضرت امام به فرزند گراميشان حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد

ص: 806

خميني واگذار نمودند، فعاليت رسمي خود را آغاز كرد. وجود اغلاط و اشتباهات آشكار در آثار منتشره امام و انتساب مطالب نادرست به حضرت امام و يا نقل ناصحيح وقايع و رخدادهاي نهضت در روزنامه ها و آثار منتشره، انگيزه تقديم نامه اي از سوي مرحوم حاج احمد آقا به حضرت امام گرديد. در اين نامه با استناد به نمونه هايي از اشكالات و اغلاط ياد شده، از محضر امام خميني درخواست تعيين فرد و يا نهادي به منظور نظارت بر انتشار آثار ايشان شد. حضرت امام در پاسخ به اين نامه مرقوم فرمودند: «فرزند عزيزم احمد! حفظه الله تعالي! از آنجا كه شما را بحمد الله تعالي در مسايل سياسي و اجتماعي صاحب نظر مي دانم و در تمامي فرازها و نشيبها در كنار من بوده اي و هستي، لهذا شما را براي تنظيم و تدوين كليه مسايل مربوط به خود كه بسا در رسانه هاي گروهي اختلافات و اشتباهاتي رخ داده است انتخاب مي نمايم و از خداوند متعال كه حاضر و ناظر است، توفيقات شما را خواستارم. اميد است با صرف وقت و دقت نظر، اين امر را به پايان برساني» . 1367 11/7/

ترسيم سياستها و خط مشي بازسازي

پس از برقراري صلح نسبي، امام با انتشار پيامي در نه بند، سياستها و خط مشي

ص: 807

بازسازي كشور را براي مسؤولان ترسيم نمودند. مطالعه دقيق اين دستورات عمل براي دريافت عمق دورانديشي امام و در عين حال، اصالت ارزشها از نگاه ايشان كافي است. ايشان در بخشي از پيام خود ضمن تأكيد بر سياست «نه شرقي و نه غربي» مرقوم داشتند: «جمهوري اسلامي ايران نبايد تحت هيچ شرايطي از اصول و آرمانهاي مقدس و الهي خود دست بردارد. ان شاء الله مردم سلحشور ايران كينه و خشم انقلابي و مقدس خويش را در سينه ها نگه داشته و شعله هاي ستم سوزان را عليه شوروي جنايتكار و آمريكاي جهانخوار و اذناب آنان به كار خواهند گرفت، تا به لطف خداوند بزرگ پرچم اسلام ناب محمدي (ص) بر بام همه عالم قد برافرازد و مستضعفان و پابرهنگان و صالحان، وارثان زمين گردند» . 1367 10/8/

نگارش منشور برادري

امام خميني در پاسخ به نامه حجت الاسلام انصاري از اعضاي دفتر امام كه خواستار تبيين نظرات معظم له درباره اختلاف نظرهاي موجود ميان جناحهاي فكري وفادار به انقلاب شده بود،

ص: 808

مطالب مهمي مرقوم فرمودند كه در واقع منشور برادري جناحهاي فكري وفادار به انقلاب مي باشد . ايشان ضمن توصيه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستانه و تأليف قلوب و تلاش جهت زدودن كدورتها و نزديك ساختن مواضع مي فرمايند: «البته يك چيز مهم ديگر هم ممكن است موجب اختلاف گردد كه همه بايد از شر آن به خدا پناه ببريم كه آن حب نفس است، كه اين ديگر اين جريان و آن جريان نمي شناسد...» . 1367 8/10/

چارچوب فعاليت مجمع تشخيص مصلحت

چارچوب فعاليت مجمع تشخيص مصلحت نظام از سوي امام تعيين شد. ايشان در پيام خود با توجه به پايان جنگ و عدم فوريت مسايل به منظور طرح مستقيم آنها در مجمع، مسؤوليت مجمع را رفع اختلاف بين مجلس و شوراي نگهبان دانسته و خطاب به اعضاي شوراي نگهبان فرمود: «تذكري پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها مصلحت نظام را در نظر بگيرند. چرا كه يكي از مسايل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيريها است. حكومت، فلسفه عملي برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند و اين بحثهاي طلبگي مدارس كه در چارچوب تئوريها است، نه تنها قابل

ص: 809

حل نيست كه ما را به بن بستهايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد» . 1367 11/10/

پيام به گورباچف

امام خميني با انتشار پيام مهمي به گورباچف، ضمن پيش بيني فروپاشي قطب ماركسيستي جهان نوشتند: «از اين پس كمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو كرد» . ايشان در اين نامه با ارائه تحليلهاي محكم و قوي از تحولات شوروي، از آن به «صداي شكستن استخوانهاي كمونيسم» تعبير كردند. امام خميني ضمن طرح مسايل عميق فلسفي و عرفاني و با اشاره به ناكامي كمونيستها در سياستهاي مذهب ستيز، خواستار آن شدند كه گورباچف به جاي اميد بستن به ماده پرستي غرب، به خداوند و مذهب روي آورد. امام تصريح كردند: «مشكل اصلي كشور شما مسأله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست؛ مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خدا است. همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا خواهد كشيد» . 1367 25/10/

تأكيد بر تدوين تاريخ انقلاب

امام خميني طي نامه اي خطاب به حجت الاسلام سيد حميد روحاني ضمن تقدير از تلاش وي در تدوين تاريخ انقلاب، خواستار استمرار تدوين دقيق تاريخ انقلاب شد. ايشان در بخشي از نامه خود با توجه به ضرورت ثبت تاريخ انقلاب به صورت واقعي مرقوم داشتند : «از شما

ص: 810

مي خواهم هر چه مي توانيد سعي و تلاش نماييد تا هدف قيام مردم را مشخص نماييد، چرا كه هميشه مورخين اهداف انقلابها را در مسلخ اغراض خود و يا اربابانشان ذبح مي كنند . امروز هم چون هميشه تاريخ انقلابها، عده اي به نوشتن تاريخ پرافتخار انقلاب اسلامي مشغولند كه سر در آخور غرب و شرق دارند... اگر شما مي توانستيد تاريخ را مستند به صدا و فيلم حاوي مطالب گوناگون انقلاب از زبان توده هاي مردم رنجيده كنيد، كاري خوب و شايسته در تاريخ ايران نموده ايد» . 1367 9/11/

حساسيت نسبت به مقدسات

به دنبال پخش برنامه اي به عنوان الگوي زن مسلمان از صداي جمهوري اسلامي كه در آن به بعضي از مقدسات اهانت شده بود، امام نامه اي خطاب به مدير عامل صدا و سيما فرستاد. متن نامه به اين شرح است: «با كمال تأسف روز گذشته از صداي جمهوري اسلامي مطلبي در مورد الگوي زن پخش گرديده است كه انسان شرم دارد بازگو نمايد. فردي كه اين مطلب را پخش كرده است، تعزير و اخراج مي گردد و دست اندركاران آن تعزير خواهند شد. در صورتي كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است، بلاشك فرد توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و

ص: 811

مجازات شديد و جدي مسؤولين بالاي صدا و سيما خواهد شد. البته در تمامي زمينه ها قوه قضائيه اقدام نمايد» . 1367 25/11/

حكم اعدام نويسنده آيات شيطاني

به دنبال انتشار كتاب موهن «آيات شيطاني» توسط سلمان رشدي، امام حكم ارتداد و اعدام وي و ناشران مطلع از محتواي كفر آميز اين كتاب را صادر كردند. تدوين و انتشار وسيع كتاب مبتذل «آيات شيطاني» و حمايت رسمي دولتهاي غربي از آن، سرآغازي بر فصل جديد تهاجم فرهنگي و حمله به مقدسات اسلامي بود كه اگر مسلمانان جهان در مقابل توهينهاي اين كتاب از خود حساسيت نشان نمي دادند، خاكريز اول براحتي فتح شده بود و پس از آن مباني ديني و مقدسات و ارزشهاي معنوي با انواع شيوه ها مورد هجوم قرار مي گرفت . متن اين پيام مهم به اين شرح است: بسم الله الرحمن الرحيم انا لله و انا اليه راجعون به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي رسانم مؤلف كتاب آيات شيطاني كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن محكوم به اعدام مي باشند. از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند سريعا آنها را اعدام نمايند تا ديگر كسي جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و

ص: 812

هر كس در اين راه كشته شود شهيد است، ان شاء الله. ضمنا اگر كسي دسترسي به مؤلف كتاب دارد ولي خود قدرت اعدام آن را ندارد او را به مردم معرفي نمايد تا به جزاي اعمالش برسد. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. روح الله الموسوي الخميني 1367 3/12/

ترسيم منشور روحانيت

امام خميني پيام مهمي را خطاب به مراجع، روحانيون و علما صادر كردند. در اين پيام كه به «منشور روحانيت» شهرت يافت، امام ضمن تجليل از شهداي حوزه و روحانيت در طول نهضت و انقلاب و دفاع مقدس و ذكر خدمات علما و فقها در طول تاريخ، خطر تحجر گرايان و مقدس نمايان در حوزه هاي علميه را متذكر شدند و فرمودند: «طلاب عزيز لحظه اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند. اينها مروج اسلام آمريكايي اند و دشمن رسول الله . آيا در مقابل اين افعيها نبايد اتحاد طلاب عزيز حفظ شود؟» ايشان در ادامه با توجه به تحليلهاي غلط و قضاوتهاي غير منصفانه درباره روند ده ساله انقلاب و جنگ تحميلي، ضمن معذرت خواستن از خانواده هاي شهدا مي نويسند: «از خداوند مي خواهم مرا در كنار شهداي جنگ تحميلي بپذيرد. ما در جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم. راستي مگر

ص: 813

فراموش كرده ايم كه ما براي اداي تكليف جنگيده ايم و نتيجه، فرع آن بوده است» . امام خميني در بخشهاي ديگري از اين پيام مهم و تاريخي در اواخر عمر خود ضمن تأكيد بر حفظ اصول در گذشته و آينده انقلاب، توصيه هاي ارزشمندي را به مردم و علما بيان مي فرمايند . 1368 8/1/

اعلان استعفاي قائم مقام رهبري

امام خميني موافقت خود را با استعفاي قائم مقام رهبري اعلام كرد. ايشان در پاسخ به درخواست كتبي استعفاي قائم مقام رهبري، مرقوم داشتند: «همان طور كه نوشته ايد رهبري نظام جمهوري اسلامي كار مشكل و مسؤوليت سنگين و خطيري است كه تحملي بيش از طاقت شما مي خواهد و به همين جهت هم شما و هم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بوديم و در اين زمينه هر دو مثل هم فكر مي كرديم، ولي خبرگان به اين نتيجه رسيده بودند و من هم نمي خواستم در محدوده قانوني آنها دخالت كنم» . امام امت در بخش ديگري از پاسخ خود آورده اند: «به شما نصيحت مي كنم كه بيت خود را از افراد ناصالح پاك نماييد و از رفت و آمد مخالفين نظام كه به اسم علاقه به اسلام و جمهوري اسلامي خود را جا مي زنند، جدا جلوگيري كنيد» . 1368 4/2/

دستور بازنگري قانون اساسي

امام خميني به منظور

ص: 814

اصلاح و تكميل اركان تشكيلات نظام اسلامي طي نامه اي به رئيس جمهور وقت حضرت آيت الله خامنه اي هيأتي از شخصيتهاي صاحب نظر و كارشناسان را مسؤول بررسي و تدوين اصلاحات لازم در قانون اساسي بر اساس هشت محور تعيين شده در اين نامه، نمودند . اصلاح مواد مربوط به شرايط رهبري، تمركز در قوه مجريه و قضاييه و صدا و سيما و وظايف مجمع تشخيص مصلحت نظام بود. مواد اصلاح شده قانون اساسي در تاريخ دوازدهم آذر 1368 بعد از رحلت امام به نظر خواهي عمومي گذاشته شد و با اكثريت مطلق آرا به تأييد ملت ايران رسيد. 1368 13/3/

دل آرام و قلب مطمئن در ملكوت اعلي

روح بلند بنيانگذار جمهوري اسلامي، امام خميني در سن 87 سالگي و پس از تحمل چندين عمل سخت و طولاني در ساعت 22 و 20 دقيقه به ملكوت اعلي پرواز كرد و به ديدار حق تعالي شتافت و هجرتش داغي التيام ناپذير بر قلبهاي مسلمانان ايران و جهان بر جاي نهاد. ايشان در پايان وصيتنامه سياسي الهي خود نوشته اند: «با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم و به دعاي خير شما احتياج مبرم

ص: 815

دارم و از خداي رحمن و رحيم مي خواهم كه عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصير بپذيرند و با قدرت و تصميم و اراده به پيش بروند» . بدن مطهر ايشان پس از تشييع حدود نه ميليون نفر از عاشقان آن حضرت، در روز شانزدهم خرداد در بهشت زهرا و در جوار حق آرميد و ميليونها ارادتمند را در فراق خود تنها گذاشت. پس از رحلت امام، مجلس خبرگان در روز چهاردهم خرداد 1368 با تشكيل جلسه و قرائت وصيتنامه امام خميني براي اولين بار و بحث و تبادل نظر براي جانشين ايشان، فرزند صالح او حضرت آيت الله خامنه اي را به عنوان رهبر انقلاب اسلامي و پيشواي جمهوري اسلامي ايران انتخاب كرد. و سلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيا.

منابع:

1 نهضت امام خميني، سيد حميد روحاني. 2 كوثر مجموعه سخنرانيهاي امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. 3 صحيفه نور. 4 حديث بيداري، حميد انصاري. 5 مهاجر قبيله ايمان، حميد انصاري. 6 زندگينامه سياسي امام خميني، محمد حسن رجبي. 7 هفت هزار روز، غلامرضا كرباسچي. 8 شهيدي ديگر از روحانيت. 9 خمين در انقلاب، محمد جواد مرادي نيا. 10 خاطرات آيت الله پسنديده، محمد جواد مرادي نيا. 11 روزنامه جمهوري اسلامي.

ص: 816

از تاريخ

مجله 15 خرداد، شماره 4 يكي از بحث هاي مربوط به اختيارات فقيه جامع الشرايط به عنوان نايب عام حضرت وليعصرعج، «جهاد ابتدايي» است. فقها در اين مسأله دو گروه هستند؛ عده اي معتقدند جهاد ابتدايي، تنها در اختيار پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام است و گروه ديگر بر اين عقيده اند كه فقيه جامع الشرايطي كه در عصر غيبت زمام امور مسلمين را در دست دارد، همه ي اختيارات حكومتي پيامبر و امامان معصوم را بدون هيچ استثنائي داراست و بدين ترتيب جهاد ابتدائي را هم يكي از اختيارات ولي فقيه مي دانند. حضرت امام در زمان تأليف كتاب ارزشمند «تحريرالوسيله»، در زمره ي گروه اول بوده و همين نظر را در تحريرالوسيله آورده است، اما با افزايش تحقيقات و پژوهش هاي فقهي، به اين نتيجه رسيد كه «در تمامي مسائل مربوط به حكومت، همه ي آنچه كه از اختيارات و وظايف پيامبر«ص» و امامان پس از او محسوب مي شود، در مورد فقهاي عادل نيز معتبر است.»[1] در پي اعلام اين نظر، تعدادي از فضلاي نجف اشرف در نامه اي كه در صفحه ي بعد به چاپ رسيده، از امام اجازه خواستند كه عبارت تحريرالوسيله را در چاپ هاي بعدي، مطابق نظر اخير اصلاح نمايند. امام ضمن تأييد ديدگاه جديد با «تغيير» عبارت تحريرالوسيله به منظور حفظ اعتبار آن، مخالفت نمود اما

ص: 817

اجازه داد قسمتي را كه صريحا مخالف اين نظر است، «حذف» شود: بسمه تعالي گر[چه] الان نظرم مساعد با همين امر است كه مرقوم شده است، لكن اكتفا كنيد به حذف آن جمله ولي عبارت تحرير را تغيير ندهيد. فقط حذف آن جمله را بكنيد. [1]. امام خميني، شئون و اختيارات ولي فقيه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران: 1365. ص33.

ص: 818

از خرداد خونين تا بهمن سپيد

اشاره

مجله پيام زن، شماره 91 اميري، ابراهيم /3/15 1342

خروش مردم در 15 خرداد

به دنبال انتشار خبر دستگيري امام، در تمام كشور، مردم با بستن مغازه ها و تعطيلي دروس دانشگاهها، اقدام به تظاهرات عظيمي براي حمايت از رهبر خود نمودند. رژيم پهلوي براي سركوب كردن قيام مردم، تظاهرات مردم را به خاك و خون كشيد و گروهي از مردم بي دفاع را مجروح كرده يا به شهادت رساند. پانزده خرداد 42 سرآغاز انقلاب اسلامي مردم ايران به رهبري امام خميني بود و رژيم با اعلام حكومت نظامي در تهران و قم خواست با حركت مردم مقابله نمايد. 1342 30/3/

مهاجرت علما به تهران

بيش از چهل و پنج نفر از بزرگان و علماي حوزه هاي مختلف ايران، به منظور تلاش براي آزادي امام خميني در تهران اجتماع كردند. آيت الله روح الله كمالوند، از طرف علماي مهاجر، نزد شاه رفت و شاه به ناچار در مورد جان امام، به ايشان اطمينان داد. همچنين آيت الله سيد احمد خوانساري، با اصرار نماينده مهاجران (حاج آقا روح الله كمالوند) با امام خميني در زندان ملاقات كرد. در دوم مرداد همين سال اعلاميه مشترك علماي مهاجر با سي و شش امضا مرجعيت امام خميني را تأييد كردند. صدور چنين اعلاميه اي، رژيم را بيش از پيش

ص: 819

در تنگنا و فشار قرار داد؛ چرا كه بر اساس قانون اساسي، مراجع تقليد از مصونيت قضايي برخوردار بودند، به دنبال اعمال فشار علما و مراجع داخل و خارج كشور، امام خميني پس از مدتي از زندان عشرت آباد به خانه اي در داووديه تهران منتقل شد. 1342 11/5/

انتقال به داووديه

امام خميني از بازداشتگاه به منزلي تحت محاصره نيروهاي امنيتي در منطقه داووديه تهران منتقل شد. جمع زيادي از مردم تهران به محض اطلاع از انتقال رهبر خود به سمت داووديه سرازير شدند . ساعاتي از ازدحام جمعيت نگذشت كه رژيم ناگزير از پراكندن جمعيت و محاصره علني منزل، توسط نيروهاي نظامي گرديد. عصر آن روز، روزنامه هاي رژيم خبري جعلي مبني بر تفاهم مراجع تقليد با مقامات دولتي را منتشر ساختند، و از آنجا كه اطلاع و تكذيب خبر فوق براي امام خميني ممكن نبود، علماي وقت با انتشار بيانيه هايي هرگونه تفاهم را تكذيب كردند. 1343 18/1/

آزادي از زندان

امام خميني پس از گذشت حدود ده ماه، از زندان و حصر آزاد و به قم بازگشت. مردم به محض اطلاع، به شادماني پرداختند و به همين مناسبت جشنهاي با شكوهي در مدرسه فيضيه و شهر به مدت چند روز برپا شد. امام خميني پس از سه روز، در نطق انقلابي خود مهر

ص: 820

بطلاني بر همه تصورات و تبليغات رژيم زد و فرمود: «امروز جشن معنا ندارد. تا ملت عمر دارد، غمگين در مصيبت پانزده خرداد است» . ايشان همچنين در پاسخ به گزارش كذب روزنامه ها مبني بر تفاهم با رژيم فرمود: «در سرمقاله نوشته بودند كه با روحانيت تفاهم شده و روحانيت با انقلاب سفيد شاه و ملت موافق هستند . كدام انقلاب؟ كدام ملت؟ ... خميني را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد كرد. با سرنيزه نمي شود، اصلاحات كرد» . 1343 26/1/

اختلاف، توطئه دشمن

يكي از توطئه ها و ترفندهاي رژيم و ساواك پس از آزادي امام خميني از زندان، تحليل بردن نيروهاي مبارز در حوزه علميه قم از طريق ايجاد اختلاف بين علما و مراجع بود. امام خميني با بينش عميق خود و آگاهي از اين توطئه نطق تاريخي خود در مسجد اعظم قم فرمود : «اگر كسي به من اهانت كرد، سيلي به صورت من زد، سيلي به صورت اولاد من زد، و الله تعالي راضي نيستم در مقابل او كسي پا شود و دفاع كند! راضي نيستم. من مي دانم كه بعضي از افراد يا به جهالت يا به عمد مي خواهند تفرقه ها بين اين مجتمع بيندازند... من كه اينجا نشسته ام، دست تمام مراجع را مي بوسم. تمام مراجع اينجا، نجف، ساير بلاد، مشهد،

ص: 821

تهران هرجا هستند، دست همه علماي اسلام را مي بوسم. مقصد بزرگتر از اينها است. من دست برادري دراز مي كنم به تمام ملتهاي اسلام، به تمام مسلمين دنيا در شرق و غرب عالم» . 1343 25/2/

دانشگاه اسلامي شاه!

رژيم شاه به منظور دولتي كردن روحانيون و منزوي نمودن آنها و ويران ساختن حوزه هاي علميه، اقدام به تأسيس «بنياد دانشگاه اسلامي» نمود. امام با دريافت اين حقيقت كه انگيزه رژيم پيشبرد توطئه اسلام زدايي مي باشد، پس از آزادي از زندان در اين باره هشدار دادند: «... اين دانشگاه اسلامي كه مي خواهند درست كنند، نه اينكه خيال كنيد با اسلام آشتي كرده اند، بلكه قضيه قرآني است كه در مقابل اميرالمؤمنين سلام الله عليه سر نيزه كردند. معاويه با حربه قرآن، اميرالمؤمنين را شكست داد. .. مگر مي شود با دانشگاه اسلامي، اسلام را شكست داد؟ مگر ما مي گذاريم شما دانشگاه اسلامي درست كنيد؟ ما آن كسي را كه در اين دانشگاه وارد شود، تفسيق مي كنيم و ميان ملت از بين خواهد رفت. مگر مي توانند اسلام و مسلمين و علماي اسلام را تحت نظر وزارت فرهنگي كه در امر ديانت و اسلام دخالت مي كند...» . 1343 4/8/

مخالفت با قانون كاپيتولاسيون

به دنبال تصويب لايحه ذلت بار «كاپيتولاسيون» (مصونيت بخشي به مستشاران آمريكايي) در مجلس شوراي ملي در

ص: 822

تاريخ 21 مهر 1343 كه براي مصونيت مستشاران و ديگر تبعه آمريكا در ايران بود، امام در نطق مهم و تاريخي خود، اقدام به افشاي لايحه كاپيتولاسيون نمود. امام در سخنان پرشور خود، حمله را مستقيما متوجه آمريكا كرد و ايالات متحده را با شديدترين لحن به باد انتقاد و اعتراض گرفت. در بخشي از بيانات فوق كه با آيه شريفه «انا لله و انا اليه راجعون» آغاز مي شود، و همراه با تأثر و گريه شديد حضار است، آمده است: «من تأثرات قلبي خودم را نمي توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. اين چند روزي كه مسايل اخير ايران را شنيده ام، خوابم كم شده است. ناراحت هستم. قلبم در فشار است. با تأثرات قلبي روزشماري مي كنم كه چه وقت مرگ پيش بيايد. ايران ديگر عيد ندارد. عيد ايران را عزا كرده اند. عزا كردند و چراغاني كردند . عزا كردند و دسته جمعي رقصيدند. ما را فروختند. استقلال ما را فروختند... قانوني در مجلس بردند؛ در آن قانون اولا ما را ملحق كردند به پيمان وين، و ثانيا الحاق كردند به پيمان وين. مستشاران نظامي، تمام مستشاران نظامي آمريكا با خانواده هايشان، با كارمندهاي فني شان، با كارمندان اداريشان، با خدمه شان، با هر كس كه بستگي به آنها دارد، اينها از هر

ص: 823

جنايتي كه در ايران بكنند، مصون هستند. اگر يك خادم آمريكايي، اگر يك آشپز آمريكايي، مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زير پا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد. دادگاههاي ايران حق ندارند محاكمه كنند، بازپرسي كنند، بايد برود آمريكا آنجا در آمريكا اربابها تكليف را معين كنند!» . 1343 13/8/

تبعيد به تركيه

بار ديگر كماندوهاي مسلح اعزامي از تهران، منزل امام در قم را محاصره كردند و در سحرگاه اين روز در حالي كه ايشان مشغول نيايش بودند بازداشت شدند و به همراه نيروهاي امنيتي مستقيما به فرودگاه مهر آباد تهران اعزام گرديدند و با يك فروند هواپيماي نظامي كه از قبل آماده شده بود، تحت الحفظ مأموران امنيتي و نظامي به تركيه تبعيد شدند. عصر آن روز ساواك خبر تبعيد امام را به اتهام اقدام عليه امنيت كشور! در روزنامه ها منتشر ساخت. علي رغم فضاي خفقان، موجي از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران، تعطيلي طولاني مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامه ها به سازمانهاي بين المللي و مراجع تقليد جلوه گر شد. آيت الله مصطفي خميني نيز در روز تبعيد امام بازداشت و زنداني شد و پس از چندي در سيزده ديماه 1343 به تركيه نزد پدر تبعيد گرديد. دوران تبعيد امام

ص: 824

در تركيه بسيار سخت و شكننده بود و حضرت امام حتي از پوشيدن لباس روحانيت ممنوع شده بود. اما هيچ يك از فشارهاي روحي و جسمي نتوانست آن حضرت را وادار به سازش كند. 1343 ش

تأليف كتاب «تحرير الوسيله»

امام خميني در مدت اقامت و تبعيد در تركيه اقدام به نگارش كتاب «تحرير الوسيله» نمود و با طرح مسايل شرعي سياسي و اجتماعي اسلامي در كنار احكام عبادي همچون امر به معروف و نهي از منكر، نماز جمعه، دفاع، قضا و تبيين احكام مورد نياز روز، گامهاي مؤثر و ارزنده اي در جهت خنثي سازي شعار استعماري «تفكيك دين از سياست» برداشت و با اين امر، رساله هاي عمليه را از ركود و مسايل فردي خارج ساخت. 1344 13/7/

انتقال به تبعيدگاه دوم

امام خميني پس از يازده ماه اقامت اجباري در تركيه به همراه فرزند بزرگوارشان حاج سيد مصطفي خميني به عراق عزيمت كرد. ورود امام به عراق، واكنشهاي متفاوتي را به دنبال داشت. ايشان پس از زيارت مشاهد مشرفه كاظمين، سامرا و كربلا در تاريخ 23 مهر 44 با استقبال كم نظير وارد نجف اشرف شد. ديدار امام با برخي از مراجع و علما، در نخستين روزهاي ورود به نجف، بازتابهايي به دنبال داشت و شوكت و عظمت امام را بيش از پيش

ص: 825

نمايان ساخت. امام خميني پس از چهل روز اقامت در عراق، دروس خود را در حوزه علميه نجف با بيان سخنان مبسوطي درباره وظايف سران ممالك اسلامي و مسؤوليت علما در مبارزه با استعمار و صهيونيزم آغاز كرد. ايشان در حوزه علميه نجف به مدت سيزده سال در مسجد شيخ انصاري معارف اهل بيت و فقه را در عالي ترين سطوح تدريس نمود. مباني متقن ايشان در فقه اصول و تسلط ايشان بر رشته هاي گوناگون معارف اسلامي در حدي بود كه پس از مدت كمي، علي رغم كارشكنيهاي مرتجعان، حوزه درسي ايشان به عنوان يكي از برجسته ترين حوزه هاي درسي نجف از لحاظ كيفيت و كميت شاگردان شد. امام خميني از بدو ورود به نجف با ارسال نامه و پيكهايي به ايران و ايراد سخنرانيها، ارتباط خويش را با مبارزان حفظ نموده و هدايت و رهبري نهضت را از خارج كشور بر عهده داشتند. 1346 17/3/

تحريم معامله با اسرائيل

به دنبال حمله گسترده و همه جانبه رژيم اشغالگر قدس به كشورهاي عربي و جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل، امام خميني با صدور بيانيه اي پر شور و آتشين، بار ديگر ملل اسلامي را به يگانگي و اتحاد فرا خواند و با توجه به رابطه تنگاتنگ سياسي، نظامي و اقتصادي رژيم ايران با صهيونيستهاي اشغالگر

ص: 826

و تأمين نفت مورد نياز اسرائيل از سوي ايران، وجود هرگونه رابطه با اسرائيل و فروش نفت به آن را تحريم كرد و اين عمل را مخالفت با اسلام اعلام نمود . در بخشي از اعلاميه ايشان آمده است: «... اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامي با پشتيباني دول استعماري بزرگ، جايگزين شده است و ريشه هاي فسادش هر روز ممالك اسلامي را تهديد مي كند، بايد با همكاري ممالك اسلامي و ملل بزرگ اسلام، ريشه كن شود... كمك به اسرائيل و عمال آن، چه رابطه تجاري و چه رابطه سياسي، حرام و مخالفت با اسلام است...» . در آن زمان راديو عراق با قطع برنامه هاي عادي خود متن اعلاميه امام را به زبان عربي و فارسي پخش كرد، كه نشانه اي از اهميت موضوع و تأثير كلام امام در بين سران عرب و نقش ايشان در به حركت در آوردن ملل جهان بود. 1346 22/8/

يورش به منزل امام

مأموران ساواك و شهرباني همراه با نماينده دادسراي قم ضمن يورش به منزل امام در قم، كليه كتابهاي امام را همراه با اوراق و اسناد تاريخي فراوان، ضبط و به ساواك انتقال دادند. مأموران رژيم همچنين به كتابخانه نو بنياد امام در قم، به نام «ولي عصر» دستبرد زدند و هزاران جلد كتاب

ص: 827

در زمينه هاي گوناگون علمي، سياسي، اقتصادي و اخلاقي را به يغما بردند . رژيم همچنين مسؤولان پرداخت شهريه امام را به ساواك فرا خواند و با تهديد و ارعاب از آنان التزام گرفت از پرداخت شهريه امام خودداري نمايند. در همين راستا تعدادي از ياران امام دستگير و تبعيد شدند. در تابستان اين سال رژيم با حمله به مدرسه فيضيه كه كانون عناصر انقلاب و مركز پخش اعلاميه هاي امام بود، در صدد جلوگيري از نصب عكسهاي مختلف امام، نوشتن شعارهاي انقلابي بر در و ديوار و پخش اعلاميه ها شد. كليه اقدامات فوق توسط رژيم، در واكنش به حركت سياسي امام در نجف و استمرار نهضت در ايران صورت گرفت. 1348 30/5/

محكوميت آتش سوزي مسجد الاقصي

مسجد الاقصي يكي از مقدسترين مكانهاي اسلامي و نخستين قبله مسلمانان، توسط اشغالگران فلسطين به آتش كشيده شد و خسارتهاي زيادي بر آن وارد شد. در نتيجه موجي از خشم و انزجار مسلمانان را نسبت به اشغالگران قدس به وجود آورد. شاه كه تحت فشار افكار عمومي قرار داشت، با پيشنهاد قبول هزينه تعمير مسجد، به كمك اسرائيل شتافت، تا از استمرار خشم مسلمانان كاسته شود. امام خميني با انتشار پيامي، فريبكاري شاه را افشا كرده و در مقابل پيشنهاد كرد: «تا زماني كه فلسطين اشغال

ص: 828

شده [و] آزاد نشده است، مسلمانان مسجد الاقصي را نبايد تجديد بنا كنند. بگذارند جنايت صهيونيسم همواره در برابر چشمان مسلمانان مجسم باشد و مايه حركتي براي آزادي فلسطين گردد» .

آغاز درس «ولايت فقيه»

1348 1/11/ امام خميني پس از چهار سال حضور در نجف اشرف و در ادامه بحث فقهي خود در موضوع «بيع» به موضوع ولايت فقيه رسيد كه سرآغازي دوباره براي مباحث حكومت اسلامي و مبارزه عليه رژيم شاه و تشكيل حكومت اسلامي بود. ايشان به مناسبت آغاز درس ولايت فقيه، ضمن سخناني به بررسي مصايب و مشكلات مسلمانان، خصوصا حوزه هاي علميه پرداختند و توطئه و انحراف فكري جدايي دين و سياست و عدم دخالت روحانيون در سياست را متذكر شدند. پس از گذشت يك هفته از شروع درس ولايت فقيه، عده اي از افراد حوزه علميه نجف اشرف به مخالفت با مباحث ايشان پرداختند، كه ايشان در جواب فرمود: «خدا مي داند كه اين صحبتها از مسايل واجب تر است. اين صحبتها شما را زنده مي كند. اين وضع نكبت بار شما را تغيير مي دهد» . 1349 21/3/

تجليل از آيت الله سعيدي

آيت الله سعيدي يكي از مبارزان و انقلابيون به دليل مخالفت با ورود هيأتي از بزرگترين سرمايه داران آمريكايي به سرپرستي راكفلر، دستگير شد و پس از تحمل شكنجه هاي وحشيانه ساواك

ص: 829

در زندان قزل قلعه به شهادت رسيد. امام خميني با انتشار پيامي ضمن تجليل از مبارزه وي، تأكيد كرد: «اين تنها مرحوم سعيدي نيست كه با اين وضع اسف انگيز در گوشه زندان از پاي در مي آيد» . ايشان در بخش ديگري از پيام خود آورده اند: «كارشناسان و سرمايه داران بزرگ آمريكا به اسم عظيم ترين سرمايه گذاري خارجي براي اسارت اين ملت مظلوم به ايران هجوم نمودند.. . هر قرار دادي كه با سرمايه داران آمريكا و ديگر مستعمرين بسته شود، مخالف خواست ملت و مخالف احكام اسلام است» . 1350 1/4/

محكوميت جشنهاي دو هزار و پانصد ساله

به دنبال اعلام برگزاري جشنهاي دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي با هزينه هاي گزاف، امام خميني طي بياناتي ضمن اعتراض به برگزاري چنين جشنهايي و سكوت محافل ديني فرمود: «جشن را براي او [اميرالمؤمنين (ع)] بايد گرفت كه براي اينكه يك خلخالي از پاي يك نفر معاهد در مي آيد، آرزوي مرگ مي كند؛ نه كسي كه اگر يك دفعه يك شعاري بر خلاف هواي نفس او داده بشود، بفرستد بريزند در دانشگاه... چرا؟ براي اينكه شعار دادند كه ما جشن دو هزار و پانصد ساله را نمي خواهيم. ما گرسنه هستيم. گرسنگي مسلمانها را رفع كنيد. جشن نگيريد . روي مرده ها جشن نگيريد» . ايشان در پيام

ص: 830

ديگري فرمود: «اين جشنها و عياشيها مربوط به ملت شريف و مسلمان ايران نيست و داير كننده و شركت كننده اين جشنها خائن به اسلام و ملت ايران مي باشد» . 1356 1/8/

شهادت حاج آقا مصطفي

آيت الله حاج آقا مصطفي خميني يكي از نزديكترين و صديق ترين ياران و خدمتگزاران ايشان به طرز مشكوكي توسط عمال رژيم به شهادت رسيد. امام خميني پس از اطلاع از شهادت فرزند، برنامه روزانه خود را طبق معمول انجام داد و در حالي كه پيكر پاك شهيد را به كربلا تشييع مي كردند، امام طبق برنامه معمول خود، در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شد و پس از آن براي عرض تسليت و توصيه به صبر، به خانه فرزند شهيدشان رفت و به مادر داغدار حاج آقا مصطفي فرمود: «امانتي خداوند به ما داده بود و اينك از ما گرفت. من صبر مي كنم. شما هم صبر كنيد و صبرتان هم براي خدا باشد» . امام خميني در اولين جلسه درس خود، پس از اين مصيبت، يعني ده روز پس از شهادت فرزندش، در نطق كوبنده و حماسي، فقدان عزيزترين فرد را از «الطاف خفيه الهي» دانسته و فرمود : «... اگر اطلاع داشتيم از آن الطاف خفيه اي كه خداي تبارك و تعالي نسبت به عبادش دارد

ص: 831

و انه لطيف علي عباده و اطلاع بر آن مسايل داشتيم، در اين طور چيزهايي كه جزيي است و مهم نيست، اين قدر بي طاقت نبوديم. مي فهميديم كه يك مصالح و الطافي در كار است» . 1356 19/10/

آغاز دوباره قيام از قم

پس از شهادت حاج آقا مصطفي و چاپ مقاله اي توهين آميز به امام خميني و همه مراجع تحت عنوان «ارتجاع سرخ و سياه در ايران» كه به دستور ساواك و با نام مستعار احمد رشيدي مطلق در هفدهم دي 1356 در روزنامه اطلاعات انجام شد، مردم و روحانيون قم با انجام راهپيمايي و اجتماع در منازل علما، اعتراض خود را نسبت به اعمال اهانت آميز رژيم ابراز داشتند . در اين واقعه، عده اي از طلاب و مردم قم شهيد و جمعي نيز مجروح و عده اي دستگير شدند . امام خميني پس از دريافت گزارش كشتار نوزده دي، در بياناتي، ضمن تسليت به ملت مظلوم ايران با اشاره به سفر كارتر به ايران، به تشريح پنجاه سال جنايات سلطنت غير قانوني پهلوي پرداخت و مفاسد ارتش، دانشگاه و مجلس شاهنشاهي را برشمرد، و در پايان همه طبقات را به وحدت كلمه به منظور ادامه مبارزه با رژيم فرا خواندند از تفرقه و تشتت بر حذر داشت. شايان يادآوري است در چهلم

ص: 832

قيام قم، تبريز و پس از آن شهرهاي يزد و قم و مشهد شاهد اعتراضات و قيامهاي مردمي عليه رژيم بود. 1357 10/3/

آزادي اعطا شدني نيست

امام خميني در آخرين سخنراني خود در نجف اشرف به مناسبت فرا رسيدن سالروز قيام خونين پانزده خرداد 42، قيام بر ضد شاه و دخالتهاي آمريكا در ايران را تكليفي شرعي اعلام كرد و در تجليل از پانزده خرداد فرمود: «پانزده خرداد بايد زنده بماند... ملت ايران نبايد پانزده خرداد را از ياد ببرند» . ايشان سياست اعطاي آزادي فرمايشي از سوي رژيم را حيله اي براي نجات رژيم برشمرده و فرمود : «اين چه وضعي است كه در ايران هست؟ اين چه آزادي است كه اعطا فرموده اند آزادي را؟ مگر آزادي اعطا شدني است؟ ! خود اين كلمه جرم است. كلمه اينكه اعطا كرديم آزادي را، اين جرم است. آزادي مال مردم است. قانون آزادي داده، خدا آزادي داده به مردم، اسلام آزادي داده، قانون اساسي آزادي داده [است] به مردم. اعطا كرديم چه غلطي است! به تو چه كه اعطا بكني!» . ايشان آنگاه آمريكا را مجرم اصلي دانسته و فرمود: «همه گرفتاريها [يي] كه ما داريم، از دست آمريكا است. مجرم دست دوم عبارت از اين شاه است» . 1357 14/7/

مهاجرت به فرانسه

امام

ص: 833

خميني كشور عراق را به قصد فرانسه ترك كرد. اين امر پس از محاصره خانه امام در نجف توسط مأموران عراقي و اعمال فشار و ديدار وزراي خارجه ايران و عراق در نيويورك صورت گرفت. ايشان در برابر اخطارهاي مقامات عراقي فرمود: «من، هم اهل سياست هستم و هم مذهبي. هيچ وقت از نظرات سياسي خود عدول و نزول نخواهم كرد» . به دنبال اين اظهارات مقامات عراقي ضمن هماهنگي با هيأت اعزامي از ساواك، تصميم به اخراج امام از نجف گرفتند. حضرت امام پس از ممانعت و مخالفت مقامات كويتي با عزيمت ايشان به كويت، عازم پاريس شد . انتشار خبر ورود امام به پاريس موجي از شادي در ايران و رفع نگراني و اضطراب از ميليونها زن و مرد ايراني و مشتاقان آن حضرت شد. امام يك روز پس از ورود به پاريس جزئيات برخورد خود با مقامات عراقي و سپس سفر به پاريس را چنين تشريح كرد: «مقامات عراق به من هشدار دادند كه به دليل روابطي كه با رژيم ايران دارند، نمي توانند فعاليتهاي مرا تحمل كنند. من به آنها پاسخ دادم كه اگر شما مسؤوليتهايي نسبت به حكومت ايران داشته باشيد، من هم در برابر اسلام و ملت ايران مسؤولم و بايد به وظيفه الهي و

ص: 834

معنوي خود عمل كنم» . ايشان در بخش ديگري از اعلاميه خود يادآور شد: «اگر مي ماندم، خود را در برابر ملت ايران، گنهكار احساس مي كردم، اما من نمي توانم بي تفاوت بمانم» . 1357 30/8/

هجوم رژيم به حرم رضوي

مأموران رژيم با هجوم به حرم مطهر امام رضا (ع) و به مسلسل بستن حرم و مردم بي دفاع، عده اي را شهيد و مجروح كردند. امام خميني به محض اطلاع از اين خبر تأثرانگيز با انتشار پيامي، پنجم آذر را عزاي عمومي اعلام كرد و در قسمتي از پيام خود فرمود: «دولت ياغي نظامي به امر شاه، تر و خشك را به آتش كشيده و يكي از بزرگترين ضربه هاي اين جنايتكار به اسلام، به مسلسل بستن بارگاه قدس حضرت علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه است. اين بارگاه مقدس در زمان رضاخان به مسلسل بسته شد و قتل عام مسجد گوهرشاد به وجود آمد و در زمان محمدرضا خان آن جنايت تجديد [شد] و دژخيمان شاه در صحن و حريم آن حضرت ريخته و كشتار كردند... بر تمام طبقات لازم است با هر وسيله ممكن به سقوط اين دستگاه جبار قيام كنند. اطاعت [از] اين دستگاه، اطاعت [از] طاغوت و حرام است...» 1357 26/10/

فرار خفت بار شاه

محمد رضا شاه به همراه همسرش با

ص: 835

خواري و ذلت از ايران فرار كرد و پس از چند روز اقامت در مصر به مراكش رفت و ميهمان شاه حسن، پادشاه آن كشور شد. محمدرضا كه در اين روزها سخت افسرده و خسته به نظر مي رسيد، براي عزيمت به كشورهاي اروپايي تلاش مي كرد، اما تلاشهاي او بي حاصل بود و كشورهاي فرانسه، اسپانيا، انگليس و سويس در مورد عدم تضمين امنيت او به وي خبر داده بودند. در واقع دوران سرگرداني و خفت او آغاز شده بود. 1357 12/11/

پرواز انقلاب

امام خميني پس از چهارده سال تبعيد و دوري از وطن در ميان استقبال بي سابقه مردم ايران وارد كشور شد. استقبال چنان عظيم و غير قابل انكار بود كه خبرگزاريهاي غربي نيز مستقبلان را چهار تا شش ميليون نفر تخمين زدند. پرواز فوق به عنوان «پرواز انقلاب» معروف شد. امام خميني طي بياناتي در فرودگاه تهران فرمود: «من از عواطف طبقات مختلف ملت تشكر مي كنم . عواطف ملت ايران به دوش من بار گراني است كه نمي توانم جبران كنم» . ايشان همچنين در اولين سخنراني در ميان انبوه مستقبلان در بهشت زهرا فرمود: «من وقتي چشمم به بعض از اينها كه اولاد خودشان را از دست داده اند مي افتد، سنگيني اي در دوشم پيدا مي شود كه نمي توانم تاب بياورم. محمدرضا

ص: 836

پهلوي فرار كرد و همه چيزما را به باد داد. مملكت ما را خراب كرد و قبرستانهاي ما را آباد» . در همين نطق تاريخي بود كه ايشان با صداي بلند فرمود: «من دولت تعيين مي كنم. من توي دهن دولت مي زنم... من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي كنم» . امام خميني قبل از ترك دهكده نوفل لوشاتو طي پيامي از مهمان نوازي مردم و دولت فرانسه بويژه اهالي نوفل لوشاتو تشكر كرده بود. 1357 16/11/

تعيين دولت موقت

امام خميني پس از چهار روز اقامت در ايران، مهندس مهدي بازرگان را به پيشنهاد شوراي انقلاب به عنوان نخست وزير دولت موقت انقلاب منصوب نمود. ايشان در طليعه فرمان خود تعيين نخست وزير را حق شرعي و قانوني ناشي از آراي اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبري جنبش ابراز شده است، عنوان كرد. حضرت امام در حكم خويش، هوشيارانه تأكيد كرده بود: «...جناب عالي را بدون در نظر گرفتن روابط حزبي و بستگي به گروهي خاص مأمور تشكيل دولت موقت مي نمايم... مقتضي است كه اعضاي دولت موقت را هر چه زودتر با توجه به شرايطي كه مشخص نموده ام، تعيين و معرفي نماييد» . لازم به يادآوري است امام

ص: 837

خميني در پيام 3/12/67 به روحانيت با تواضع خاص نوشت: «من امروز بعد از ده سال از پيروزي انقلاب اسلامي همچون گذشته اعتراف مي كنم كه بعض تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمه كشور به گروهي كه عقيده خالص و واقعي به اسلام ناب محمدي نداشته اند، اشتباهي بوده است كه تلخي آثار آن براحتي از بين نمي رود. گرچه در آن موقع هم من شخصا مايل به روي كار آمدن آنان نبودم، ولي با صلاحديد و تأييد دوستان قبول نمودم» .

ص: 838

از رواق چشم ياران

اشاره

فرازهاي فروزان گلي زواره، غلامرضا وصف آن گويم كه او روح خداست آن كه گفتارش همه ذكر خداست آن كه در حكمت چو لقمان حكيم حدس او الهامي از سوي خداست صبر ايوب است، صبر آن عزيز همچو اسماعيل، در صدق و وفاست بت شكن، خصم همه نمروديان چو خليل الله، آن روح خداست پر خروش اندر مصاف كافران خشم و قهرش موسي عمران نماست از دم عيسايي آن رادمرد زنده دلها و همه انديشه هاست خلق او يادآور «خلق عظيم» راستي، او يادگار مصطفي است با صلابت استوار و با نشاط در شجاعت چون علي مرتضاست باشد او سرچشمه خير كثير گوهري از كوثر خير النساست (1) امام خميني، شخصيت بزرگي بود كه تحولات عظيمي را در دنياي معاصر پديد آورد، آن عارف خلد آشيان با گذر از مسيري كه عالمان شيعه هموار كرده بودند; طرحي نو در انداخت و بر مبناي اسلام ناب محمدي (ص) معماري بنيان با شكوه و پرابهت انقلاب اسلامي را عهده دار گشت و چراغ فروزان دين را بر زواياي زندگي فردي و اجتماعي آدميان تاباند و براي افزايش اين درخشندگي به نفي حاكميت استبدادي و سلطه استعماري پرداخت و به نحو شايسته اي از تلفيق حكومت الهي و راي مردم، نظام جمهوري اسلامي را پديد آورد كه بر

ص: 839

نيروي معنوي تشيع، اتكاء داشت. از مهمترين امتيازات آن يگانه دوران، اين بود كه; ضمن رويكرد به سنت هاي مذهبي و اصالتهاي ديني، مقتضيات زمان و مسايل روز را در نظر داشت و افكار و برنامه هايش، با نوآوري; ابتكار; خلاقيت و نشاط آفريني و بهجت روحاني و شادماني ملكوتي، توام بود. او نسيم آرامش; كوه استوار اطمينان; چشمه اميد و چشم بيدار مظلومان و محرومان صالح بود، با وجود آن كه در وصف اين نامدار ميدان ديانت و تداوم بخش طريق خاندان عصمت و طهارت (ع)، سخن ها گفته، مقالات و كتبي نگاشته اند; هنوز ابعادي از فروزندگي اين خورشيد تابناك در هاله اي از گمنامي و ناشناخته بودن مي باشد و آنچه هم در وصفش گفته اند مصداق اين شعر مولوي است: مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمد است مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله العظمي خامنه اي نوشته اند: «هنوز هيچ بياني نتوانسته عظمت امام و عظمت فقدان او را باز گويد و هنوز هيچ زبان گويايي نتوانسته مرثيه او را بسرايد، پيش از اين در هر مصيبتي ما به او پناه مي برديم و او وزن و مقدار آن را در بيان خود به ما مي فهمانيد و هم ما را تسلي مي داد. . . اما امروز كجاست آن ميزان عظيم كه وزن

ص: 840

و مقدار اين مصيبت (فقدان امام راحل) را بسنجد و كيست آن دريا دلي كه جويبارهاي خروشان و آشفته ما را در سينه پر عمق خود به سكينه و اطمينان تبديل سازد؟ . .» . (2) محمد العاصي; امام جمعه واشنگتن، در مراسم شب هفت امام نيز گفت: امام عزيز ما برج و تكيه گاه عظيمي بود كه مانند او شايد هر چند صد سال يك بار پديدار شود. روزنامه السفير در مقاله اي به مناسبت چهلمين روز عروج ملكوتي آن ميهمان قدسيان نوشت: انسان در فهم وجود چنين رادمردي عاجز است; زيرا امام خميني از جمله تاريخ سازان قرن حاضر بود كه طنين انقلابش، دنيا را به لرزه درآورد. وي نه تنها فرهنگ و ارزش هاي اسلامي را به ايران بازگرداند; بلكه اراده سردمداران كاخ سفيد را به پشت كيسه هاي شن و سنگرهاي بتوني كشاند و جنبش تغيير در نظام شوروي سابق را سرعت بخشيد. (3) آقاي «آلوارو ماچورو دوم كومينز» شاعر; نويسنده; روزنامه نگار و محقق اسپانيايي - كه چندين بار به ايران آمده و مشغول تحقيق و بررسي، براي تحرير كتابي درباره امام خميني مي باشد - امام را مرد قرن بيستم ناميده و مي افزايد: «آن بزرگوار، انساني برجسته; خردمند; زاده فرهنگ غني و پرمحتواي اسلام است. او درياي معرفت; علم و ايمان

ص: 841

بود و چون نوري بر من نمايان گرديد و تكانم داد، او دو هزار سال تاريخ را دگرگون ساخت. كسي را نمي توان با وي مقايسه نمود. من شديدا و عميقا اعتقاد دارم كه حتي مردم ايران، امام خميني را درك نكردند» . (4) روزنامه تشرين - چاپ سوريه - چنين نگاشت: او (امام خميني) كاروان انقلاب اسلامي را با درايت و تدبير از ميان طوفان، شن زارها و صحراهاي مخوف جهان متلاطم امروز، به سوي نور هدايت كرد. امروز، امام در ميان امت خود نمي باشد; اما خطي را ترسيم كرد كه به عنوان منشور ابدي و جاودانه انقلاب باقي خواهد ماند. (5) ذكر احوال شخصيتي چون امام، مصداق بيان لطيف حديث نبوي است كه مي فرمايند: «عند ذكر الصالحين تنزل الرحمة» (6) و رحمت همان سعادت راستين و لقاي پروردگار است كه عين آن را در هنگام سخن گفتن از بندگان وارسته و پرهيزگار و اولياي الهي نازل مي شود و رغبت و شوق در دلهاي مستعد و شايسته پديد مي آورد، خصوصا در نسل جوان، اثر ژرف تري دارد; چنانكه حضرت علي (ع) فرموده اند: «دل نوجوان همچون زمين بكر و تهي است آنچه در آن مي پاشند; پذيرا مي شود و بخوبي قبول مي كند» . (7) ولي پيچيدگي انساني چون امام خميني و وسعت و عظمت او

ص: 842

كار بيان و بنان را دشوار مي كند و ترسيم سيماي چنين وجودي را مشكل مي نمايد; زيرا تفكر در آثار; احوال و ويژگي هاي چند جانبه او همچون شناوري در درياي مواجي است كه انديشه ها پياپي موج ايجاد مي كنند و بيان و قلمي كه بتواند به وصف او بپردازد نادر است; و قالب از معناي مقصود لبريز مي گردد; اما اين مشكلات، هيچگاه نخواهد توانست، وقفه اي در شناخت ابعادي از سيره عملي و نظري امام پديد آورد و ما را از انوار درخشان، جرعه هاي حيات بخش او محروم كند. البته بايد در هر زاويه اي از زندگيش با دقت و ديدي جامع نگريست تا بتوان او را چنان كه بوده; بشناسيم و به ديگران معرفي كنيم. امام خميني; به پيروي از سالار شهيدان، بر دشمنان، پيروز شد و فكر و راهش بعد از ارتحالش، تضمين گرديد و آن چه كه دشمنان مي خواستند، بر زبانش جاري نگرديد و اين برنامه، نشان از استقامت حسيني وار او دارد و به همين علت، خصم را از تهديد و فشار، مايوس نمود. خردمندان عالم، اگر با نگرش منطقي و واقعي بر افكار و كردار امام بنگرند و تحليلي دقيق در اين زمينه داشته باشند; متوجه خواهند شد كه راه صحيح همان طريقي بود كه او پيمود و از اين حركت مقدس

ص: 843

با فتح و ظفر و سربلند بيرون آمد. امام بانفوذترين رهبر سياسي بود، و شيوه اش در استماع سخنان گروه ها و افراد سياسي بر اين بود كه به گفته و سخن فردي در مساله اي خاص، اكتفا نمي نمود; هر چند كه به آن فرد اطمينان داشت و چون به اظهارات او گوش مي داد نظرهاي مخالفش را هم مي شنيد و در اين زمينه، سخنان ديگران را نيز گوش مي كرد و از مجموع شنيده ها، با استنباط عالي و ذكاوت فوق العاده اي كه داشت به نتيجه مي رسيد. و اين كه برخي ادعا مي كنند; امام بر حسب برخي اوضاع و احوال و آگاهي هاي افراد، تصميماتي اتخاذ مي نمود; صحت ندارد. و دورانديشي، ژرف نگري و شناخت دقيق امام در مورد افراد و تصميم هاي حكيمانه ايشان، امروزه بخوبي براي طالبان حق و مشتاقان معرفت، روشن است. امام خميني با وجود همه عظمت، ابهت و مكارمي كه داشت; درباره خويشتن مي فرمود: «اگر به من خدمتگزار بگويند بهتر است كه رهبر بگويند.» و در كلامي ديگر فرموده اند: «طلبه اي خدمتگزارم كه زندگي ام خدمتي به اسلام نكرد، شايد مرگم باعث خدمتي شود.» . (8) ذخيره الهي مرحوم آية الله بروجردي، در مورد ايشان گفته اند: «چشم حوزه علميه، به وجودشان روشن است و حوزه تدريس ايشان، سرآمد حوزه هاي ديگر و [جاي] بس اميدواري هاست. و برخي از

ص: 844

افاضل حوزه نجف اشرف، از مرحوم حاج شيخ محمد تقي بروجردي، نقل مي كنند كه مرحوم آية الله بروجردي مي فرمود: «قصد دارم كه در موقعيت مناسبي زير بازوي جواني را بگيرم كه براي اسلام و مسلمين ثمربخش باشد (و اشاره به امام خميني كرده بود) . آن مرجع عاليقدر، به ايشان اعتماد و اطمينان ويژه اي داشت و در مواقع حساس با وي ارتباط برقرار مي كرد و مشورت مي نمود. (9) آية الله حاج شيخ عبد الكريم حائري، در مكتب خود، فرزانگان و خردمندان سترگ را پرورش داد كه در ميان آنان، امام خميني چون خورشيدي در آسمان معرفت و فقاهت مي درخشيد. او كه در دوران تدريس، عنايت ويژه اي به اين شاگرد خود داشت همواره او را تشويق و حمايت مي نمود و به آينده اش اميدوار بود. آية الله حائري، نه تنها از نبوغ و استعداد ذاتي و شايستگي هاي امام خميني بر خود مي باليد و در موجي از نشاط واقع مي شد، بلكه اراده قوي; شجاعت و شهامت امام در آن سالهاي جواني و واقف بودنش بر اوضاع جهان اسلام و آگاهي گسترده و كنجكاوانه در مورد نقشه هاي استعماري و ظلم و جور رضاخاني او را به شگفتي، وا مي داشت. (10) علامه نستوه; آيت الله عبد الحسين اميني كه با مطرح نمودن ولايت و امامت

ص: 845

و بحث هاي علمي و كاوشگرانه پيرامون آن، از نخستين متفكران اسلامي بود كه به ولايت فقيه در عصر غيبت رسيد و حكومت را از آن ولي فقيه به حساب آورد و گفت: «ديگران غاصبند و اين مقام، حق مسلم آن فريادگر است (11) و در جاي ديگر به صراحت هر چه تمام تر ندا برداشت: الامام الخميني ذخيرة الله للشيعة; يعني، امام خميني ذخيره خدا براي جهان تشيع است» . (12) زيرا او از طلوع فجر صادق و رسالتي كه بر دوش آن مجدد قرن نهاده شده بود آگاهي داشت و شاگردي چون نواب صفوي تربيت كرد تا حكومت علوي را فرياد زند و با ياران خويش، پايه هاي سلطه غاصبان را به لرزه درآورد. وي (نواب صفوي) طي رفت و آمدي كه به حوزه علميه قم داشت با امام خميني آشنا گرديد و ملاقات هايي با آن روح قدسي انجام داد (13) و به سوي انديشه هاي والاي ايشان متمايل گرديد و در تاليف كتاب «جامعه و حكومت اسلامي» از پرتو انوار مشعشع امام برخوردار گشت. (14) امام خميني در آن روزگار اختناق بر طبق تعاليم قرآن و عترت وظيفه خود را مبارزه مي دانست; اما از هرگونه حركت و عمل حساب نشده و صرفا احساساتي اجتناب مي كرد و با به كار بستن روش هاي انقلابي

ص: 846

به گونه اي حركت مي كرد كه تا آغاز روز نهضت، حتي نزديكترين افراد و دوستانش به حقيقت، افكار و منوياتش پي نبردند، اما گويا آية الله كاشاني، تا حدي مقصد ايشان را درك كرده بود و از برنامه هايش آگاهي داشت. چنانكه نقل كرده اند در مجلسي اظهار كرده بود: «تنها كسي كه بعد از من اميد است به درد ملت ايران بخورد آقاي خميني [قدس سره] است (15) و ايشان را الخير الموجودين ياد مي كند. (16) حضرت آية الله ميلاني با تاسي به برخورد شديد اللحن امام خميني با دولت علم، در خصوص تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، نامه اي به نخست وزير «شش كلاسه» وقت شاه نوشت و خواستار لغو آن گرديد و پس از حادثه روز سوم فروردين 1343 ه ش مدرسه فيضيه - كه از دردناكترين صحنه ها در تاريخ نهضت اسلامي است - آية الله ميلاني، ساكت ننشست و در نامه اي براي علماي حوزه علميه قم از حركت اما خميني حمايت كرد. حمله به اين مكان با شرافت را، يورش چنگيزانه ناميد. با وقوع قيام 15 خرداد 1342 و دستگيري حضرت امام خميني; آية الله ميلاني طي حركتي اعتراض آميز، از مشهد عازم تهران گرديد و با صدور اعلاميه اي سركوب خونين مسلمانان را در اين ماجرا از سوي عوامل حكومتي تقبيح

ص: 847

نمود و خطاب به امام خميني نوشت: «. . . . خواستم به تهران آيم و از نزديك پشتيباني و هماهنگي خود را اعلام كنم و بگويم; آنچه شما گفته ايد، گفته همه روحانيون بلكه گفته اولياء خدا و ائمه اطهار (ع) است» . (17) و چون امام به تركيه تبعيد گرديد طي تلگرافي در پنجم رجب 1364 ه ق با تاييد اقدامات و برنامه هاي سياسي ايشان خاطرنشان ساخت: خوشا به سعادت آن سرزميني كه حضرت عالي در آن تشريف داريد، قلوب همه مردم با ايمان متوجه شما است - فانه تعالي جعل افئدة من الناس تهوي اليك - و همگي براي نصرت و تاييد شما كه لسان ناطق همه مجامع روحاني و ديني هستيد و گفته شما كلام حق و حقيقت است دعا مي نمايند و در چهارم صفر 1383 در جواب اصناف بازار كه راجع به مقام امام پرسيده بودند، نوشت: «حضرت آية الله حاج آقا روح الله خميني از مفاخر عالم اسلام و يكي از مراجع تقليد مي باشند، موقعيت ديني و شخصيت اسلامي ايشان بر كسي پوشيده نيست متعجبم چرا چنين سؤال مي شود» . (18) شهيد آية الله سعيدي مي گويد: «هنگامي كه نام امام نزد آية الله ميلاني برده مي شد، مي فرمودند: «سلام الله عليه» پس عده اي معترض بودند، فرمودند

ص: 848

ساكت باشيد اي فلاني! اينجا مساله تقليد در بين نيست كه گفته شود فلاني اعلم است يا من؟ بحث رهبري است و چنين نمي باشد كه هر مجتهدي لياقت رهبري داشته باشد، لياقت رهبري را تنها فقيه سياستمدار دارا است كه عالم به زمان خويش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراسي نداشته باشد و اكنون در اين مشخصات كسي جز آية الله خميني نمي باشد» . (19) آية الله سيد ابوالحسن رفيعي قزويني در تلگرام خود به سفارت تركيه مي گويد: «ميهمان عاليقدر كه در اين ايام قدم به خاك تركيه نهاده يكي از مراجع بزرگ اسلام و نمونه كامل علم; فضيلت و تقواست. مرحوم آية الله حاج شيخ محمد تقي آملي ضمن اعلاميه اي در سال 1383 ه ق نوشت: «مقامات علمي و عملي حضرت آية الله آقاي خميني (مد ظله العالي) پوشيده نيست تا محتاج به بيان باشد. اين جانب جناب ايشان را به عنوان يك نفر از مجتهدين و مراجع تقليد طراز اول مي شناسم. (20) خورشيد آسمان فضيلت امام خميني به همراه علما و مراجع و فرزانگاني كه به دفاع از حريم تشيع پرداختند و از ارزش هاي معنوي صيانت كردند و در صحنه هاي علمي و سياسي و فرهنگي براي محو استبداد و استكبار جديت داشتند، همچون منظومه نورافشاني هستند كه

ص: 849

در آسمان فضيلت به درخشندگي پرداخته و ظلمت ها و جهالت ها را از بين برده و فضاي سرشار از معنويت را براي علاقه مندان به ديانت به ارمغان آورده اند. بديهي است در اين مجموعه پرفروغ، امام، چون شمس مي درخشد و ديگران نيز به مثابه ستارگاني فروزان در هدايت مردمان به سوي طريق حق گام هاي مؤثر و مفيدي برداشته اند و وصف اين خورشيد پرصلابت از ديدگاه آن ستارگان فضيلت مي تواند ما را به سوي حقايق و مضاميني آموزنده و ارزنده سوق دهد. حضرت آية الله العظمي گلپايگاني با رهبر كبير انقلاب - قدس سرهما - از ديرباز ارتباطي صميمي داشتند، بعد از تبعيد امام به تركيه، اين مرجع عالي قدر بدون درنگ، فرزند برومندش حاج آقا مهدي را براي اطلاع از وضع روحي و جسماني امام خميني (ره) به اين كشور فرستاد و از احوال ايشان جويا گرديد و در تلگرامي كه مخابره نموده مراتب نگراني خويش را از اين وضع اسف بار اعلام كرد، در موقع ورود امام به تهران نامه اي حاكي از شادماني و شعف به امام نگاشت (21) و در وقت ورود امام فقيد به قم آن مرجع بزرگوار تا مدخل شهر - مسجد امام حسن مجتبي (ع) - به استقبال شتافته و بدين وسيله اشتياق خود را نسبت به ايشان بروز داد. شهيد

ص: 850

رجايي پس از ملاقات با آية الله گلپايگاني مي گويد در وهله اول پرسيدم كه چه فرمايشي داريد؟ مجموعه مطالبشان اين بود كه هر چه در توان داريد امام را تقويت نمائيد (22) و چون امام رحلت فرمود آية الله گلپايگاني طي پيامي نوشت: «شخصيتي دعوت حق را لبيك اجابت گفت كه با مجاهدت بزرگ و فداكاريها و رهبري هاي قاطع و محكم خود اسلام را در عالم معاصر زنده كرد و نداي تكبير توحيد را به گوش جهانيان رسانيد و مجد و عظمت مسلمانان را به آنان بازگردانيد و فرياد كوبنده اش دلهاي مستكبران ابرقدرت را به لرزه درآورد. مردي دنياي فاني را وداع نمود. . . كه با اتكا به نصرت الهي و شجاعت و ايماني انقلاب اسلامي ايران را به وجود آورد و بر جريان استبداد و استعماري كه به اين ملت استضعاف شده حكومت داشت، پايان داد و در همه جا مسلمانان مستضعفان را عليه تباهي برانگيخت. فقيهي بزرگ و مرجعي مسلم. . . كه در زهد و عبادت و شب زنده داري و خوف از خدا و حق گويي و حقيقت طلبي و صفات ممتاز ديگر از آيات الهي بود» . (23) حضرت آية الله العظمي اراكي (ره) خاطرنشان نموده است: ايشان (امام خميني) مرد بسيار جليلي است و شناختم او را

ص: 851

به جلالت، بسيار مرد پاكي است، پاكي نفس دارد، پاكي ذاتي و دروني دارد و اين بر همه خلق معلوم شده است، ما در مدت پنجاه سال كه با اين شخص بزرگ آشنايي پيدا كرده ايم جز تقوا، ديانت، سخاوت، شجاعت، شهامت، بزرگي نفس، بزرگي قلب، كثرت ديانت و جديت در علوم نقلي و عقلي و مقامات عالي در او نيافتيم و نديديم. مردي با تقوا به تمام معني و فداكار اسلام به تمام معني. اين مرد قد مردانگي علم كرد و در مقابل كفر ايستاد و يد غيبي هم با او همراهي كرد به طوري كه محير العقول بود و در هيچ خانه اي و زاويه اي از زواياي مملكت باقي نماند مگر كه گفته شد: مرگ بر شاه. . . او مانند جدش علي بن ابي طالب (ع) است، يك چنين كسي كه كمياب است و نظير ندارد. .» . (24) آية الله العظمي حاج ميرزا هاشم آملي، در اعلاميه اي به مناسبت رحلت امام نوشت: «با فاجعه دردناك و جانگداز رحلت حضرت آية الله العظمي امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - ملت مسلمان را اندوهي عميق و غمي جانكاه فرا گرفت، شخصيت امام كه جامع علم و عمل و ايثار و مجاهده بود توانست با رهبري خالصانه خويش در دنيايي كه غرق

ص: 852

در ماده پرستي، ظلم و جور بوده و هست كلمه اسلام و توحيد را بلندآوازه سازد. از خداوند متعال مي خواهم كه مساعي جميله و مجاهدات خستگي ناپذير معظم له را به رضوان و قرب خويش ماجور فرمايد. (25) آية الله العظمي مرعشي نجفي، در جواب جمعي از طلاب مي نويسد: «حضرت آية الله آقاي خميني - دامت بركاته - كه يكي از مراجع عالم تشيع هستند، از اساطين روحانيت اسلام و مفاخر عالم تشيع (بوده و مي باشند) . در غائله انتخابات انجمن هاي ايالتي و ولايتي، آية الله مرعشي همگام با امام خميني، شديدترين اعلاميه ها و تلگراف هاي اعتراض آميز را صادر نمود و همراه با اوج گيري مبارزات سياسي مردم ايران به رهبري امام خميني، به عنوان يكي از پايه هاي ثابت مبارزه و جهاد درآمد و دفاعيات ايشان از امام در حادثه پانزده خرداد و دستگيري آن قائد بزرگ معروف است و با بيانات آتشين و شديد اللحن خواستار آزادي امام و ساير علما گرديد، مكاتبات آن فقيه فقيد با حضرت امام خميني نشان دهنده صميميت، همدلي و ارتباط تنگاتنگ بين نامبرده و امام بوده است. (26) آية الله العظمي حاج آقا رضا بهاءالديني، همواره با اخلاص و صفا از امام خميني ياد مي كرد و آمال و آرزوهاي آن فرزانه خودساخته را گوشزد مي نمود. ايشان طي بياناتي

ص: 853

فرموده اند: «ما بيش از شصت سال امام را مي شناختيم. ايشان از ابتداي امر متعبد بودند. در پنجاه سال قبل كه شايع بود استاد فلسفه اند، در عين حال همه مي گفتند ما چنين مرد حكيمي كه تا اين اندازه به مسائل، ائمه (ع) و اوضاع امور وارد باشد سراغ نداريم. . . از نظر اخلاق هم بي نظير بودند جلسات نشست او با شاگردانش كه تشكيل مي گرديد عاري از مساله استاد و شاگردي بود، نمي گفت: اين ها شاگردان من هستند، اين حرف ها نبود، گاهي رياست جلسه به ست شاگردان مي افتاد، اما امام استاد جلسه بود خلاصه اين كه از ابتداي تاسيس حوزه علميه قم تاكنون ما براي امام نظير نيافتيم و همه به خاطر خودسازي و تهذيب ايشان بوده است. . . اعتقاد ما اين است كه مثل امام خميني در زمان فعلي نداريم. . . درك او فوق درك ها و شجاعت ايشان فوق شجاعت هاست. . . بايد انسان مؤيد من عندالله باشد تا بگويد: آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند» . (27) آيت الله العظمي فاضل لنكراني، از همان دوران كودكي با امام خميني انس پيدا كرد، زيرا آن بزرگوار از دوستان والدش بود و بين آنان رفت و آمد زيادي وجود داشت، از همان دوران اين معنا در ذهن آية الله لنكراني مسلم گرديد كه

ص: 854

امام با ساير رفقاي پدرش فرق دارد، خودشان مي گويند: «ديدم يك وضع خاصي در ايشان هست و از جهات اخلاقي حالت ويژه اي در وي مشاهده مي گرديد و يادم است از همان موقع كه اين تمييز در من به وجود آمد ايشان را با اين خصوصيات ويژه شناختم. يك ارادت بسيار قوي و محكمي نسبت به او پيدا كردم. كم كم رسيديم به مقامي كه مي توانستيم در درس ايشان حضور يابيم، ايشان همان طور كه در مسايل سياسي و رهبري از يك فكر صحيح و بينش كامل برخوردار بود و تحت تاثير ديگران قرار نمي گرفت، در خصوص مسايل علمي هم اين گونه بود. شهامت ايشان از حد و حصر بيرون است و دستگاه جبار طاغوت هم به اين معنا پي برده بود كه آن چه فشار، تهديد و زندان و تبعيد در مورد امام به عمل آورد كمترين اثري در روحيه ايشان نخواهد داشت و بلكه روز به روز بر اثر اين مسايل مقاوم تر و مصمم تر مي شود» . (28) ايشان در جاي ديگر اظهار داشته اند، تحولي را كه امام در جامعه ايران پديد آورد شبيه همان دگرگوني است كه رسول اكرم (ص) در مردم جاهليت به وجود آورد. او در پرتو اسلام نه تنها قوانين اين آيين را پياده كرد بلكه به مردم ايران

ص: 855

و جهان بينش داد و به مردم ايران به تمام معنا آزادي و استقلال اعطا نمود» . (29) آية الله العظمي مكارم شيرازي، درباره شخصيت امام خميني (ره) مي گويد: «چگونه مي توان باور كرد مردي كه مايه آن همه شور و حركت و صاحب آن همه قدرت و عظمت بود اكنون در ميان ما نيست. ما به هر جا قدم مي گذاريم به هر ارگاني مراجعه مي كنيم در هر اجتماعي وارد مي شويم و به هر نماز جمعه اي سر مي زنيم، حضور او را لمس مي كنيم. . . چگونه مي توان كسي را كه آثار وجودي اش صحنه اجتماع را پر كرده و در هر جا گام مي نهيم با اثر تازه اي از او روبرو مي شويم و كران تا كران عالم هنوز از او سخن مي گويند در صف مردگان دانست» . (30) آية الله العظمي حسين نوري همداني، طي مصاحبه اي به گوشه هايي از ابعاد زندگي امام اشاره كرده و گفته اند: «امام به كار خودشان صد در صد مطمئن بودند و به پيروزي و پيشرفت كار خود يقين داشتند، در بلندنظري، كرم، بزرگواري، و رعايت موقعيت، اشخاص براستي ممتاز بودند، براي ساختن افراد و مهيا كردن آنان جهت حركت و انقلاب خيلي تلاش مي كردند، بيانات ايشان در پيشرفت انقلاب و پيدا كردن افكار و بسيج كردن مردم نيز خيلي مؤثر

ص: 856

بود، هر چند در بيان و قلم نبوغ داشتند ولي قلمشان قوي تر بود» . (31) آية الله مشكيني، ضمن تشريح جوانب معنوي و زواياي سيره ملكوتي امام خميني، به اين حقيقت اشاره دارند كه: امام امت با توكل به خدا قيام كرد و مردم را به نهضت دعوت كرد و پيروز شد. اگر ما مي خواهيم بر شيطان بزرگ پيروز شويم بايد با اتكا به الله به فرامين امام عمل كنيم. (32) آية الله سيد محمود طالقاني، با شناخت ديرينه اي كه از امام داشت وي را يگانه شخصيتي لايق براي به دست گرفتن پرچم رهبري انقلاب اسلامي مي دانست و در اين ارتباط گفت: «من از دوران طلبگي از نزديك با ايشان بوده ام و افكار و نظريات و حسن سوابق ايشان براي همه روشن است حضرت آية الله العظمي خميني از همان آغاز داراي تقدس خاص و از هر جهت ممتاز بوده و هستند» . (33) و در سخنراني روز سي ام تير در ميدان بهارستان تهران گفت: «رهبري . . . به قدري قاطع به قدري داراي ايمان و حسن نيت است كه شما كمتر مي توانيد مثل او پيدا كنيد» . (34) و در جاي ديگر اظهار داشت: «من اخيرا مي بينم كه امام مطالبي را مطرح مي كنند كه براي من دارد ثابت مي شود كه

ص: 857

حتما از جايي الهام مي گيرند. .» . (35) و در بياناتي جالب اظهار داشت: «من هر وقت احساس ضعف مي كنم گاهي ياس برايم پيش مي آيد (به قم) مي روم پيش چنين رهبري قاطع و از توكل و ايمان و خلوص او الهام مي گيرم» . (36) علامه حسن زاده آملي، قبل از 15 خرداد 1342 در تهران مشغول تحصيل و تدريس بود و چون شنيد امام خميني (ره) مبلغيني را كه براي ايام محرم به نقاط گوناگون براي تبليغ مي روند موظف نموده كه مسايل سياسي اجتماعي جهان اسلام را به گوش مردم برسانند و آنان را از مصائب مسلمين آگاه كنند، از تهران به قم عزيمت نمود و به محضر امام شرفياب گرديد و به ايشان عرض كرد بنده هم مانند ديگران در خدمتم و شما نيز ان شاء الله در اهدافتان موفق خواهيد شد و همه با هم دست به دست هم مي دهيم و ان شاء الله تعالي كشور را از دست فاسقان و فاجران نجات داده و دين خدا را پياده مي نمائيم» . (37) و در سمينار تعليم و تربيت در اسلام كه در دانشگاه كرمان برگزار گرديد، چنين دعا كرد: خدايا از پيشگاه والاي تو خواهانيم كه اين كشتي انقلاب عظيم اسلامي ما را و اين ملت به حق قيام كرده و

ص: 858

رهبر گرامي (امام خميني) را. . . در كنف عنايات خود . . . محفوظ فرما.» . (38) حضرت آية الله جوادي آملي، كه از پرورش يافتگان مكتب امام خميني است در بيان و بنان به تشريح سيره عملي و نظري استاد خويش پرداخته، در اظهارات خويش مي گويد: حضرت امام خميني - قدس سره - نوآوري هاي فرهنگي و فكري فراواني داشت كه در سايه آنها رهبري را تصاحب نموده و قافله دلها را تسخير كرد. امام راحل از فكري

ص: 859

بلند برخوردار بود كه احيانا در لابه لاي كتب و آثار علمي سلف صالح به چشم مي خورد اما آن ها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از علم به عين آورند، اما او اين انديشه هاي بلند را كاملا ترسيم كرده، عملا پياده نموده و به همگان فهمانيد كه مي توان آن را عينيت بخشيد. . . امام راحل - قدس سره - در نهان و نهاد خود دو كار را انجام داد; يعني همه خواسته ها را بر قرآن دروني عرضه كرد آن گاه عاقل شد و از نظر كارهاي بيروني نيز سعي كرد كه فرشته خوي شود. (39) عالم محقق حضرت آية الله سبحاني، كه در جلسات درس امام حضور داشته و از پرتو افكار آن بزرگوار محفوظ بوده در سخناني گفته است: (امام) در تدريس و سخنراني استاد بزرگي بود و سخت ترين مسايل را به روشن ترين بيان براي ما مي گفت و در سخنراني هايي كه براي جامعه مي كرد انديشه هاي عرفاني و اجتماعي را درست روشن مي كرد و داراي قلم بود، هم فارسي و هم عربي، مسايل علمي و انديشه هاي خود را از همان دوران جواني مي نوشت و ضبط مي كرد و آن چه از ايشان منتشر شده روشن است بنابراين امام در ميان علما ذو رياستين است هم رياست بيان را دارد و هم

ص: 860

رياست قلم را و البته در حوزه هم معروف بودند. (40) و طي مصاحبه اي مي گويد: امام خميني، در روحيه عميق و گسترده خود عناصر دور از هم را جاي داده بود، او مظهر عاطفه و در عين حال قهرمان خرد بود، در برابر ناملايمات سخت متاثر و در برابر گردن كشان مقاوم و سرسخت بود، عارف و سالكي بود كه متجاوز از شصت سال نماز شبش ترك نشد و با معبود خود راز و نيازي داشت و احيانا مناجات هاي خود را در قالب شعر عرفاني ريخته است، غرق در تفكر بود ولي در عين حال سياست مدار عادل، مدبر و رشيدي بود كه با دست آهنين خود سكان كشتي كشور (ايران) را به ساحل نجات رسانيد، فيلسوف موشكافي بود كه به حق الهيات را خوب درك كرده و بلكه چشيده بود، ولي در مجال و قلمرو فقه انساني عرفي بود كه انديشه خود را به حد يك پرسشگر عادي كه مساله را از امام مي پرسيد تنزل مي داد. (41) آية الله سيد عز الدين زنجاني، كه محضر پرفيض امام را در حكمت و فلسفه درك كرد، اظهار داشته است: «از ابتداي آشنايي ام با امام خميني - قدس سره - يك خلوص نيت عجيبي را در ايشان مشاهده كردم. . . يكي از عمده ترين موجبات

ص: 861

محبوبيت ايشان در بين مردم نوع هدايت و رهبري آن بزرگوار بود، حضرت امام پيش از هر كس ديگر مردم را شناخته بود و به آنان اطمينان كامل داشت، از جمله مسائل مهمي كه در پيروزي انقلاب مؤثر بود، بعد از توكل به خدا همين اطمينان ايشان به مردم بود. امام در مقصد خود كه همان اسلام خواهي بود، راست مي گفت و هيچ گونه شائبه ديگري دخالت نداشت، كاملا خالص بود و اين حقيقت را در سرتاسر زندگي نوراني و آكنده از خير و بركت خود ثابت كرد و امتحان هاي سخت و توانفرسايي را پشت سر گذاشت» . (42) حضرت آية الله محمد هادي معرفت، فقه و اصول را از محضر امام خميني (ره) استفاده نموده و از همان دوران طلبگي با انديشه ها و حالات اخلاقي امام آشنا بود. وي در فرازي از اظهارات خود در خصوص ويژگي هاي آن روح قدسي مي گويد: «امام رايي (فكري) را كه انتخاب مي كرد، جوانبش را بررسي مي نمود و با اين سابقه اين تفكر برايش چون كوه صلابت داشت و بر همين اساس براي مخاطبين قاطعيت مي آورد، چون با تعمق و انديشه به آن راي دست يافته از آن برنمي گشت، براي ساختن انسان ها مهارت فوق العاده اي داشت و جامعه را براي پذيرش حرف هاي خودش مهيا مي كرد. در بحث ها

ص: 862

سكوت مي كردند و گوش مي دادند و وارد بحث نمي شدند مگر اين كه بگوئيم آقا چه مي فرماييد آن وقت به طور جدي وارد مي شدند نه اين كه بخواهد ما را اقناع كند يا مثلا از بحث در برود، اين روش هايي كه ايشان داشت برايمان كاملا افتخارآميز، حيات بخش و آموزنده بود. (43) رواق عشق دانشوران شهيد كارواني شكوهمند از انسان هاي رشد يافته اند كه از دنياي لرزان و فريبنده «من» و «ما» رها گشته و با خويشتني اصيل و راستين بر قله عشق هستي آفرين صعود نموده اند. آنان در طول حيات با بركت خويش با قلم، بيان و قدم ارزش هاي والاي انساني را از چنگال خون بار درندگان انسانيت رهانيدند و از صدق و اخلاص كه توسط مبتلايان به بيماري مهلك خودخواهي زير پا گذاشته شده بود، دفاع كردند. اين پروانه هاي شمع فروزان ملكوت، درخشش انوار معنوي و فروغ هاي رباني را بر آدميان نويد دادند و در اقيانوس حيات طيبه، كشتي نشيناني بودند كه در ساحل آرام بخش نفس مطمئنه لقاي الهي را مشاهده مي كردند; مسير حق را طي طريق كردند و كمال برين را دريافتند و به دشتي رسيدند كه رايحه روان بخش توحيد در فضايش پيچيده بود، در آن جا گوش دل را باز كردند و نغمه هاي قدسي و طنين لبيك هاي پروردگار فياض و هستي بخش را

ص: 863

شنيدند. مبارزان ميدان حق با باطل كه خويش را آماج تيرهاي ستم، قدرت و نفاق نمودند و در حالي كه ذكر حق بر زبان داشتند و هيچ فكري جز اعتلاي اسلام و تقويت ولايت در سر نمي پرورانيدند به قربان گاه عشق شتافتند، ببينيم اين قهرمانان ميدان معرفت و معنويت در خصوص رهبري كه مردي از سلاله حماسه آفرين كربلاست چه گفته اند و معلم آگاه خود; يعني امام خميني (ره) را در چه مضاميني وصف كرده اند. متفكر به خون خفته شهيد آية الله مرتضي مطهري، كه در درس اخلاق و عرفان امام شركت مي نمود مي نويسد: «. . . اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شايستگي ورود در معقولات را نداشتم اما درس اخلاقي كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مي شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمي، مرا سرمست مي كرد، بدون هيچ اغراق و مبالغه اي اين درس مرا آن چنان به وجد مي آورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديدا تحت تاثير آن مي يافتم. بخش مهمي از شخصيت فكري و روحي من در آن درس و سپس در درسهاي ديگري - كه در طي دوازده سال از

ص: 864

آن استاد الهي فرا گرفتم - انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مي دانم راستي كه او روح قدس الهي بود. (44) در جاي ديگر مي گويد: «من نسبت به امام حالتي چون مولوي به شمس دارم. (45) آن سفر كرده كه صدها قافله دل همراه اوست نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت او، شجاعت او، روشن بيني او، ايمان جوشان او، زبانزد خاص و عام است يعني جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزيز روح ملت ايران، استاد عالي قدر و بزرگوار ما حضرت آية الله العظمي خميني. . . حسنه اي است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنايت فرموده است. . . قلم بي تابي مي كند كه به پاس دوازده سال فيض گيري از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه بهره هاي روحي و معنوي كه از بركت نزديك بودن با آن منبع فضيلت و مكرمت كسب كرده ام، اندكي از بسيار را بازگو كنم» . (46) وقتي حضرت امام خميني به تركيه تبعيد گرديد، شهيد آية الله سيد محمد باقر صدر، كه به قيام ايران به رهبري آن بزرگوار اميدوار بود، اندوهگين شد، در سال 1344 در نامه اي به يكي از دوستان خود نوشت: «اما در

ص: 865

مورد ايران وضع هم چنان است كه بود و آقاي خميني از سوي مزدوران آمريكا در ايران، به تركيه تبعيد شده است، اين بار آقاي خميني توانست دهان شاه را ببندد كه همواره جنبش مخالف خود را در ايران به ارتجاع و عقب ماندگي متهم كند و در تاريخ نهم جمادي الثاني 1385 ه - ق كه امام به نجف آمد، آية الله صدر با اشتياق تمام به همراه علماي ديگر در مراسم استقبال و پيشواز از امام شركت و شاگردان و هم فكرانش را نيز به اين مراسم دعوت كرد و عظمت معنوي امام را برايشان بيان كرد و در طول چهارده سال اقامت رهبر كبير انقلاب در نجف با او ارتباط نزديكي داشت و به وي عشق مي ورزيد» . (47) هنگامي كه امام در پاريس اقامت داشت، ضمن تجليل از قيام پرشكوه امت مسلمان ايران به رهبري ايشان آمادگي خود را براي هرگونه همكاري اعلام كرد و پيامي خطاب به شاگردان و علاقه مندان خود در ايران فرستاد و در آن خاطرنشان ساخت هم چنان از فداكاري در راه پيروزي انقلاب اسلامي ايران دريغ نورزند، در اين پيام آمده است: «در وجود امام خميني ذوب شويد. همان گونه كه او در اهداف الهي و اسلامي خود ذوب گرديد» .

ص: 866

(48) او در سخني ديگر اظهار داشته است: «امام خميني در طرح شعار جمهوري اسلامي تجلي گر تداوم دعوت انبياء و استمرار حضور حضرت محمد (ص) و علي (ع) در برپايي حكومت الهي در زمين بوده است، مرجعيت امام خميني امروزه اميدهاي اسلام را در ايران تجسم بخشيده است.» فرازهايي از بيانات شهيد مظلوم دكتر بهشتي درباره امام خميني: سخن امام اين بود و لو سركوب كنند، همه ما را بگيرند و بكشند و نابود كنند براي اين كه ما مي ميريم اما آرمانمان زنده خواهد بود. . . امام در ميان فقهاي گران قدر عالم تشيع يكي از ويژگي هايش همين چند بعدي بودن است. از نظر وسعت نظر امام هم فلسفه، هم عرفان، هم فقه، هم اصول، هم حديث، هم قرآن، همه اين ها در دوران خودسازي خود را ساخته و پرداخته و چند رشته از اين ها را سال ها در قم تدريس فرموده، به همين دليل خيلي باز و وسيع مي نگرد» . (49) همه هستي شهيد آية الله سعيدي، در امام خلاصه شده و او زندگي بدون خميني را بيهوده مي دانست و هيچ روزي را بي زمزمه نام او سپري نمي كرد، گزيده اي از سخنان آن شهيد درباره امام چنين است: «. . . حضرت آية الله خميني نمونه بزرگي است كه نظيري براي

ص: 867

او نيست. . . من افتخار مي كنم كه مداح ايشانم و تا جان در بدن دارم از آية الله خميني سخن خواهم گفت. . . آنچه امام خميني را پيشواي امت قرار داد غير از علم و تقوا و شجاعت. . . ساده زيستي و غم محرومين خوردن او بود. .» . (50) شهيد آية الله غفاري، خالصانه در راه اهداف امام گام برداشت و در زندان شاه با فرياد رسا گفت: دشمن خميني كافر است و چون به او گفتند بيا و دست از تبعيت امام بردار، در جواب خاطرنشان ساخت: خداوند همه شماها را ريشه كن كند، من بيايم و دست از مرد شريفي مثل او بردارم كه حيثيتم محفوظ باشد و بتوانم چهار صباحي يك لقمه ناني بخورم و بعد دست به محاسنش برد و گفت: اين محاسني كه در اثر مخالفت با آقاي خميني - مرجع تقليد من - باقي باشد محاسن نيست و به همين دليل پاهايش را با مته سوراخ كردند و تا زانو در روغن زيتون جوش گذاشتند و با اين شكنجه ها وي را شهيد كردند» . (51) شهيد محراب آية الله شهيد صدوقي گفته است: «ما هر چه داريم قبل از پيروزي و بعد از آن از اين مرد شريف و بزرگوار حضرت امام هست

ص: 868

كه مرده بوديم و زنده مان كرد حياتي نداشتيم و او به ما حيات اسلامي و سياسي داد. . . (52) پوشيده نيست كه اگر رهبري هاي داهيانه آن حضرت نمي بود دشمنان انقلاب خاصه آمريكاي مكار و خيانت پيشه مي توانستند به مقاصد شوم و استعماري خود نائل آيند. شكر خدا را كه با توجهات و عنايات خود امام را براي رهبري امت اسلامي و نجات مسلمين از حت سلطه استعمار و استثمار بيگانگان براي ما حفظ فرمود» . (53) شهيد آية الله سيد اسد الله مدني، با آن همه مقام و لياقت شخصي خويشتن را در امام فاني مي دانست و بي نهايت به آن وجود مبارك عشق مي ورزيد و هر موقع مي خواست از تبريز خارج شود از رهبر كبير انقلاب اجازه مي گرفت، با وجود آنكه به درجه اجتهاد رسيده بود به خود اجازه نمي داد تبليغ از خويشتن نمايد و مي گفت: «كساني كه مرا مي شناسند مي دانند براي مثل من به اصطلاح كسر شان است كه از شخص ديگري غير از خود ترويج كنم. قاعدتا بايد از خود بگويم، ولي چه كنم دينم به من مي گويد بايد امروز خودت را فراموش كني و خود را زير پاي اين مرد (امام خميني) بگذاري تا يك قدم بالا بيايد و به دنبال ايشان حركت كني و عده اي از من مي پرسند و

ص: 869

خواسته اند كه چرا رساله نمي نويسي؟ وقتي مرجعي چون حضرت آية الله العظمي خميني - روحي له الفدا - وجود دارد ما بايد همه مروج چنين مرجعي باشيم. شهيد مدني بارها مي گفت: امام هر فرماني بدهند بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم، حتي اگر به ضرر جانمان هم باشد» . (54) آن شهيد در تمام مراحل قدم به قدم از حركت و رهنمودهاي امام پيروي مي كرد و در نجف هميشه در نماز جماعت شركت مي نمود و به حضورش شرفياب مي گرديد و از محضرش استفاده مي كرد. (55) شهيد محراب آية الله اشرفي اصفهاني، در وصف امام گفته است: «كسي كه در تمام عمرش يك ترك اولايي از او صادر نشده امام امت است، ديگران را با امام خميني نمي شود مقايسه كرد. امروز خداوند به ما لطف كرده كه نه تنها يك رهبر بلكه مجتهد جامع الشرايط اعلم و افقه و اورع به ما عنايت كرده وظيفه ما همه اين است كه بايد از ايشان تبعيت كنيم. در زمان غيبت (امام زمان) مانند امام امت ما ديگر نديده ايم كسي را، امام امت نظير ندارد. (56) شهيد آية الله دستغيب، در ميعادگاه عبادي - سياسي نماز جمعه در دفاع از رهبري و ولايت فقيه اظهار داشت: «واجب است در هر دوره اي مسلمين

ص: 870

دور يك محور باشند، يك رهبر الهي داشته باشند. . . در زمان غيبت مهدي (عج) فقيه عادل زمان و امروز حضرت آية الله العظمي امام خميني (رهبر) است و هر كسي در مقابل او ايستاد قانون خدا را شكسته است. ولايت فقيه; يعني حكومت خدا، حكومت رسول خدا (ص)، رسول خدا (ص) ولايت كرد سرپرستي كرد، لشكركشي كرد و تمام امور مسلمين را به عهده داشت، حال امام هم دنباله آن را گرفته اند، بزرگترين گناه يك قوم كه داراي يك رهبر الهي است، مخالفت با اين رهبر است و بزرگترين عبادت جهت آن قوم اطاعت از چنين رهبري است و بزرگترين دام شيطان جدايي ملت مسلمان از رهبر الهي است. (57) شهيد دستغيب از آن جايي كه به امام خميني، عشق مي ورزيد يكي از مساجدي را كه در شيراز بنا نهاد، روح الله ناميد، مثل اين كه در امام امت بيش تر محو مي شد و مي خواست نام او تا ابد زنده تر بماند، هر چه مي پرسند نام فلان مسجد يا مكان را چه بگذاريم مي فرمود: خميني روح الله. (58) شهيد آية الله قاضي طباطبايي، پس از تحمل زندان و مدتي بستري شدن در بيمارستان در اواخر سال 1343 ه ش به عراق تبعيد گرديد، در اين مدت با امام خميني كه مدتي قبل از

ص: 871

ايشان به نجف تبعيد گرديده بود، ارتباطي نزديك پيدا كرد. و چون به ايران بازگشت منزلش يكي از عمده محل هاي توزيع بيانيه ها، نوارها و رساله امام بود، او كه سال ها نزد امام تلمذ كرده و از انوار وجودي بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران بهره برده بود عشق و علاقه عميقي به امام داشت و حتي در سال هايي كه نام بردن از امام بزرگوار ممنوع بود، علنا در منابر از ايشان اسم برده و خود را شاگرد او مي خواند و بر اين امر افتخار مي نمود. (59) شهيد آية الله دكتر مفتح، عرفان و دروس خارج فقه و اصول را در عالي ترين سطح نزد رهبر كبير انقلاب آموخت و علاوه بر روابط شاگردي و استادي با امام پيوندي صميمانه داشت، وي در سخنان پرشوري كه در سيزدهم بهمن 1357 ايراد نمود خاطرنشان ساخت: تشريف فرمايي رهبر بزرگ، با اين شوكت و عظمت و هيجان بار ديگر اين آيه كريمه «قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» را مصداق عملي داد، واقعا چنين هيجاني در تاريخ بي سابقه بوده است. اين همه شور و احساس نشان دهنده عشق و علاقه به حقيقت است. . . بدون علت نيست كه يك فرد اين قدر در دنيا عظمت پيدا مي كند اين نمودار همان

ص: 872

آيه كريمه حق پايدار است همين سخن معروف «ان الباطل جولة و للحق دولة» باطل يك چند روزي جولان دارد و نابود مي شود و حق ثبات دارد. (60) و در سخن ديگري مي گويد: «مردم به اين دليل قانون اساسي را تصويب كردند كه امام تصويب كرده بود و اين يك امر موقت و زودگذر نيست مردم به اين دليل از امام حمايت مي كنند چون به صداقت و رهبري ايشان اعتقاد دارند» . (61) شهيد آية الله قدوسي، در محضر امام خميني دريايي از علوم، دقت و قدرت علمي يافت و در مكتب آن رهبر فرزانه علاوه بر مسائل درسي جنبه هاي معنوي، تقوا و زهد و اخلاص امام خميني به شدت مورد توجه او قرار گرفت و در وجود آن بزرگوار شخصيتي را مشاهده كرد كه از مرز هوي و هوس و مسايل دنيايي گذشته و چنان محو در انجام وظيفه و متوجه به خداوند است كه كوچك ترين لغزشي در مسائل از او سر نمي زند، جنبه هاي معنوي امام تاثيري شگرف و عظيم در روح شهيد قدوسي باقي گذاشت كه تا آخر عمر نه تنها اثر آن باقي ماند، بلكه آن شهيد پيوسته از اين تاثيرات و از عجايب و شگفتي هايي كه از امام ديده بود با احترام، تكريم و تجليل سخن

ص: 873

مي گفت. (62) شهيد دكتر محمد جواد باهنر، در مصاحبه با حامد الگار براي معرفي امام و تاريخ آشنايي خود با رهبر كبير انقلاب اظهار داشت: «از سال هاي 1333 تا 1341 به مدت هشت سال به عنوان يك طلبه در كلاس درس ايشان شركت مي كردم، بهتر از اين نمي توان گفت كه امام خميني يك انسان اسلامي است با همه ابعادش، بدون اين كه اظهار تعجبي در اين قضاوت بشود. . . هميشه حالتي از وارستگي، غناي فكري و حالت عهد در وجودشان ديده مي شود. در درس عرفان چنان اوج روحي به انسان مي داد كه احساس مي كرديم ديگر تهي از تمامي اين متعلقات مادي مي باشيم و پروازي روحي به ما دست مي داد. امام خميني در برخوردهاي شخصي خود هميشه همراه با قاطعيت و پاسخ هاي كوتاه مي باشد و از اتلاف وقت و بيهودگي جلوگيري مي كنند ولي در عين حال انسان احساس انس مي كند و هيچ وحشتي از تماس نيست» . (63) عشق شهيد هاشمي نژاد، به رهبري در اطاعت از ولي فقيه جلوه مي كرد، خانه دلش با ياد امام مصفا مي گشت و گفتار و كردارش آئينه قلب امام بود و در صحبت از آن رهبر فرزانه مي گفت: «اگر روزي خطر متوجه امام شود و ما به قيمت از دست دادن جان خود توان رفع خطر را

ص: 874

داشته باشيم در آن صورت چقدر از سر و جان گذشتن آسان است. شكر نعمت ولايت فقيه بر زبان و دلش جاري بود و با شناخت كامل امام را صاحب كرامت مي دانست» . (64) شهيد آية الله محلاتي، در خصوص نقش شگفت انگيز امام در محو استبداد و استكبار مي گويد: «نامه هايي از چهل سال قبل، پنجاه سال قبل از امام مانده كه از روحيه امام حكايت دارد كه از همان وقت در مقام اين بود كه در حوزه افرادي را تربيت كند و يك قدرتي براي روحانيت به وجود بياورد تا بتواند اين قدرت استبداد كه وابسته به استعمار خارجي است در هم بكوبد و اسلام را حاكم كند. اگر كسي با تفكر امام آشنا باشد مي داند در درس هايشان هم مباحثي كه نقل مي كردند، مثلا در درس اصولشان، مبحث اجتهاد و تقليد مباحث ولايت را تشريح مي كردند در آن جا عنوان را ريشه اي بحث مي كردند كه اصلا يك مجتهد در زمان غيبت چه اختياري دارد. اين را روي ادله، روايات، آيات قرآن، اصول و مسايل عقلي مورد بررسي قرار مي دادند. . . شاگردهايي كه امام تربيت كرده بود به او اعتقاد داشتند و مراتب علم، تقوا و طرز تفكر امام را درك كرده بودند. (65) همسر شهيد محلاتي، مي گويد: «آن شهيد متجاوز

ص: 875

از چهل سال با حضرت امام آشنايي داشت و يك روز را بدون رهبر نزيست و رهرو واقعي، مؤمن و شجاع حضرت امام بود تا به محبوب خود رسيد، نسبت به امام عشق مي ورزيد و ايشان را در وصيت نامه خود شفيع قيامت قرار داد» . (66)

جامعيت در انديشه و عرصه عمل

استاد محمدرضا حكيمي، يكي از عناصر برجسته و والايي را كه در ساختن انقلاب اسلامي نقشي شگرف داشت ويژگي هاي شخص رهبر مي داند و مي افزايد: امام خميني از نظر عمل و علم، درك وسيع اسلامي، تقواي اصولي و مراحل باطني در حد يكي از بزرگترين شخصيت هاي اسلامي در ميان عالمان بزرگ اسلام، در طول قرون تاريخ اين دين مي باشد و به نظر وي جامعيت امام خميني در علوم اسلامي، تهذيب نفس، پاكي اخلاقي، شور و شوق مناجات، سلوك قلبي، زهد و اعراض از دنيا و شجاعت كم مانند، هوش بيكران در شناخت دسيسه ها و نيرنگ ها، قطع علاقه از هر چه غير از حكمت و حقيقت است، دلنشين بودن سيما و حسن هيئت ظاهر، نفوذ عميق و خدانگاهي كه حاكي از صدق و پاكي عميق قلب است، اين ها همه (پس از مقام نيل ناپذير پيامبران و امامان) بدانگونه كه در امام خميني است در كمتر كسي به هم مي رسد و اين حاكي است

ص: 876

از عنايت خاص ازلي و زمينه تقدير كه خداوند براي اين برهه از تاريخ اسلام، و حفظ دين و دفاع از حقوق محرومين حضور اين انسان بزرگ را در حيات بشري مقدر كرده است» . (67) آية الله رباني املشي، از تاثير نفس امام در درس اخلاق سخن گفته و خاطرنشان ساخته: براي ما همه چيز امام آموزنده بود، همه خوبي ها را داشت، شهامت، شجاعت و صراحت لازم رهبري را دارا بود. افكار سياسي خيلي عالي و بلندي داشت، ولي مسئله اي كه برايم خيلي مهم بود و بيش از همه چيز جلب توجه مي كرد، تقوا و تارك هوي بودن امام بود، اين خصلت هاي برجسته بود كه مرا و عده كثيري را فريفته امام ساخته بود به طوري كه از جان و دل او را دوست مي داشتيم. در وجنات امام هميشه آينده درخشان را مشاهده مي كردم و بعدها معلوم شد كه نظرم صائب بود. خيلي وقت ها در كارهاي ايشان نصرت و امداد الهي را مي بينم» . (68) علامه محمد تقي جعفري، طي بياناتي به تشريح ابعاد گوناگون عرفان مثبت پرداخته و در فرازي از سخنان خود اين حقيقت را مطرح كرده كه شخص عارف قدرت را در مسير حيات معقول به كار مي اندازد و به اين اعتقاد رسيده كه مقدس ترين تجلي قدرت

ص: 877

در مهار كردن، تعديل و تنظيم آن در مسير جاذبه كمال مي باشد و اين تجلي مقدس قدرت الهي در دست امير المؤمنين (ع) بود كه هرگز جز در احياي حق و امحاي باطل به كار نيفتاد، هماهنگي عرفان با قدرت همان فرو رفتن در قدرت الهي است و به نفس مطمئنه رسيدن چون در جلسه اي از هر دري درباره قدرت هاي بزرگ دنيا سخن مي رفت، حضرت امام خميني فرمود: تا كنون به ياد ندارم از چيزي يا كسي ترسيده باشم، جز خداوند متعال در سال 1343 بعد از آن كه آزاد شدند و در مسجد اعظم قم سخنراني نمودند، گفتند: «والله من به عمرم نترسيدم، آن شبي هم كه آن ها مرا مي بردند، من آن ها را دلداري مي دادم، آري قدرت علمي و معرفتي گاهي به درجه اي مي رسد كه شخص عالمي چون امام خميني اين قدر قدرت ها را ناچيز مي بيند و گامي فراتر نهاده از بالا به امور مي نگرد. (69) امام خميني، از نظر عرفان عملي نيز انديشه هايي والا و تفكرات ارزشمندي داشت و كتاب مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية از جمله آثار قلمي آن انسان سترگ در عرصه عرفان است كه استاد سيد جلال الدين آشتياني در معرفي آن چنين مي نگارد: «يكي از آثار نفيس در مبحث نبوت و ولايت به طريقه

ص: 878

محققان از عرفا و كمل از حكماي اسلامي رساله «مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية» اثر سيد السادات و اماجد العرفاء و الفقها قدوة الحكماء المتالهين استاد محقق در حكمت متعاليه، مرحوم مبرور حضرت امام خميني سقي الله تربته مي باشد، مرحوم امام خميني كتاب سر الصلوة كه به حق اثري است بي نظير و شرح دعاء السحر و اثر حاضر را به زبان عرفان تصنيف فرموده اند. . . مصنف همه جا به لسان خواص از عرفا با عبارات پرمعنا سخن مي گويد و سعي فرموده كه اثر خود را از صورت رساله در حليات كتاب مبسوط در نياورد و از تعرض به مسايل غير نافع احتراز نموده است. .» . (70) آية الله عميد زنجاني، كه از دومين سال ورود به حوزه علميه قم در سال 1331 ه - ش با نام و شخصيت امام آشنا شده است، طي خاطراتي مي گويد: «آن چه در اولين برخورد در خود احساس نمودم با توجه به سابقه ذهني كه از شخصي به نام حاج آقا روح الله داشتم جلوه اي از علم امام صادق (ع) و شجاعت و وقار جدش علي (ع) و شمايي از شخصيت جامع پيامبر (ص) بود. در آن روزها طلبه هيجده ساله اي بودم كه مي خواستم از همه حالات امام براي خود اسوه و

ص: 879

الگو بگيرم، علم جامع، اخلاق، عرفان، وقار و تعبد و حتي پاكيزگي ظاهري امام برايم الگو بود» . (71) خطيب مشهور مرحوم حجة الاسلام فلسفي، خاطرنشان ساخته است: «من از همان اوايل آشنايي با حضرت امام يك ايمان قوي و ثابت در او ديدم، به علاوه فهميدم كه او مردي فقيه، مجتهد، آگاه به دقايق احكام اسلام است، از اين گذشته او را داراي عزمي آهنين يافتم. من مي دانستم هدف او خيلي بلند است، ولي نيل به آن مستلزم پيمودن اين راه پرخطر است. او اين گونه نبود كه در راه رسيدن به هدف دو دل و مردد باشد و يا حرفش را پس بگيرد و عقب برود. (72) حضرت آية الله سيد مصطفي خوانساري، كه با حضرت امام ارتباط زيادي داشته، مي گويد: «هرگاه از ايشان صحبت به ميان مي آيد متاثر مي شوم، واقع مطلب اين است كه منقلب مي گردم شايد باور نكنيد اگر بگويم كمتر كسي را سراغ دارم كه مانند ايشان اهل عبادت و تهجد باشد، در امام عبادت و تهجد اگر بي نظير نبود يقينا كم نظير بود، آن شخصيت بزرگ داراي ابعاد گوناگوني بود، فضائل علمي و عملي داشت كه منحصر در خودش بود و با خودش هم برد و به هيچ كس نداد. تهجدات، گريه ها و حالت فوق العاده اي

ص: 880

كه داشت منحصر به فرد بود، ايشان استعداد ذاتي منحصر به خودش داشت، مجمع الفضايل و ذخيره الهي براي اسلام و مسلمانان بودند» . (73) حضرت آية الله سيد محمد حسيني همداني (از شاگردان مرحوم آية الله ميرزا حسين نائيني) حضرت امام خميني را به عنوان نابغه جهان اسلام معرفي كرده و افزوده است: امام خميني (ره) به راستي لقمان علماست، (او) به گونه اي استقامت ورزيد و بخشيد كه هيچ كس نمي تواند منكر شود مگر كسي بخواهد امور بديهي را انكار كند، ما در گذشته عرفا، فقها و علماي بزرگي داشتيم اما تاريخ هيچ نشان نمي دهد كه آن بزرگان به جز در رشته خودشان در زمينه ديگري كار فوق العاده اي داشته باشند، در مدت كمي واقعا تمام مردم را به صورت يك عده فدايي اسلام درآوردند، اين امر فوق العاده نيست؟ اين يك كرامت بزرگ و در خور تحسين نيست؟ من نمي دانم چگونه كساني مي توانند منكر اين حقايق شوند؟ (74) حجة الاسلام و المسلمين سيد عباس مهري، عقيده دارد: «هيچ كس نمي تواند امام را مدح كند، به علاوه مادح بايد بر ممدوح استيلا داشته باشد، ما واقعا معتقديم كه او انساني عالي است، خيلي از علما و بزرگان را ديده ام تاكنون مثل ايشان را نديده ام و اين يك اعتقاد واقعي

ص: 881

است، آن چه را كه خودم پيدا كردم و يقين حاصل كردم اين بزرگوار مافوق همه رجال عادي است» . (75) آية الله محمدي گيلاني، امام را وارث راستين انبيا دانسته و مي افزايد: در فصل جواني پيام حماسه آفرين و حيات بخش سيد الشهداء (ع) صورت جوهريه نفس زكيه اش گرديد و تكيه گاه بسياري از خطابه ها و پيام هاي آينده وي شد، وي اعتقاد دارد آن شجاع و بت شكن كه ترس و جبن از ترس او از دل هاي اهل ايمان پا به فرار مي گذاشت همواره پيامش اين بود كه دل سراپرده محبت خداي متعال است. . . آن وارسته از غير خدا در پرتو الزام شديد به شريعت و تعاليم الهي دل ها را به هم پيوست و مغناطيس قلوب شد و پيروز گرديد» . (76) وي در كلام ديگري امام را چنين معرفي مي كند: «رهبر عظيم الشان انقلاب اسلامي اجتماعي در فرد بوده است آن هم نه هر اجتماعي فشرده شده در فرد بلكه اجتماع انوار انبياء (ع) و حكما و اولياء پاك و بي باك در مسايل الهي و به يك كلام او وارث حسين (ع) بوده است» . (77) آية الله محمد مؤمن، از سال 1337 ه - ش با شركت در درس هاي خارج فقه و اصول حضرت امام با آن بزرگوار آشنا

ص: 882

شد وي بي توجهي به دنيا و تسليم در برابر وظيفه و مسؤوليت را از ويژگي هاي امام خميني برشمرده و گفته است: «از اموري كه در رفتار و گفتار حضرت امام به وضوح مشهود بود، اعتقاد ايشان به توحيد افعالي حق متعال بود كه همه چيز را از ناحيه او و در يد قدرت او مي دانستند و وجود و بيانات ايشان در حوزه مباركه، طلاب را به همين توحيد افعالي و در عين حال مبارزه دعوت مي كردند به طوري كه واقعا مبارزه با طاغوت وجهه عبادتي بزرگ به خود گرفته بود» . (78) آية الله امامي كاشاني، گفته است: «در مدت هفت سالي كه در جلسات درس امام بودم نكاتي به چشمم مي خورد كه عبارت است از جنبه معنوي و روحاني ايشان كه وقتي جايي وارد مي شدند، حتي اگر كسي شاگرد ايشان نبود به طرف امام جذب مي شدند، ايشان توحيد عجيبي داشتند، نصايحي مي كردند كه از آن توحيد مي باريد، حضرت امام در احترام نسبت به بزرگان از علما و فقها تكريم خاصي داشتند و بزرگان را با عظمت ياد مي كردند، در عين قاطعيت مهربان و دلسوز بودند، تمام وجودش بركت و بهره رساندن بود. (79) آية الله حسين مظاهري، در سال 1332 ش. براي تحصيل علوم ديني به قم عزيمت نمود و چون مقدمات

ص: 883

و سطح را در اصفهان به پايان رسانيده بود از همان بدو ورود به قم در درس امام خميني حضور يافت. و پس از چند ماه از خواص ايشان گرديد و متجاوز از سي سال از محضر امام استفاده نمود. وي طي خاطراتي مي گويد: «درس ايشان (امام) فقط تعليم و تعلم نبود بلكه مقيد بودند در ضمن تعلم، تهذيب هم باشد، آنچه براي ما اعجاب انگيز و از الطاف بزرگ ايشان بود. تهذيب عملي بود، آنچه من فراموش نمي كنم ابهتي بود كه از معظم له در مجالس حكمفرما مي شد و محبتي بود كه در دل همگي رسوخ داشت» . (80) آية الله ابراهيم اميني مي گويد: «خصوصيات اخلاقي و مراتب اخلاص و ايثار و استقامت و قاطعيت و صفاي باطني امام خميني در اين زمان بر كسي پوشيده نيست، يكي از ويژگي هاي امام مبارزه با خواسته ها و هواهاي نفساني و كوشش براي اخلاص بود از مناظره، جدال و خودنمايي در بحث اجتناب مي كرد، از مجموع حالات امام استنباط مي كردم كه مراقب و مواظب نفس خودش مي باشد و با تمايلات مبارزه مي كند و به همين جهت از عمق جان دوستش مي داشتم» . (81)

پى نوشت ها

: 1- ابياتي از قصيده حجة الاسلام و المسلمين علي رباني گلپايگاني كه در تاريخ 26/3/1368 سروده است. 2- فصلنامه

ص: 884

علمي - پژوهشي انقلاب اسلامي، سال اول، پيش شماره دوم، بهار1378، ص 7. 3- همان. 4- فصلنامه حضور، بهار 1376 شماره 19 ص 32 -31. 5- فصلنامه انقلاب اسلامي، همان، ص 8. 6- سفينة البحار، ج 1، ص 447. 7- شرح نهج البلاغه عبده، ج 3، ص 42. 8- خورشيد بي غروب، محمد سپهري، مقدمه. 9- بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، سيد حميد روحاني، ص 101. 10- شيخ عبدالكريم حائري نگهبان بيدار، سعيد عباس زاده، ص 83. 11- فرياد روزها، محمدرضا حكيمي، ص 24. 12- علامه اميني مصلح نستوه سيد عليرضا سيد كباري، ص 118. 13- مجله 15 خرداد، شماره 10، ص 62. 14- نواب صفوي سفير سحر، سيد علي رضا سيد كباري، ص 101 -100. 15- بررسي تحليلي از نهضت امام خميني، ص 96. 16- مجله 15 خرداد، شماره 9 -8، ص 100. 17- آية الله ميلاني مرجع بيدار، سعيد عباس زاده، ص 128. 18- مجله نور علم، دوره سوم، شماره 31، ص 134. 19- آية الله ميلاني مرجع بيدار، ص 134 پاورقي. 20- مجله نور علم، همان، ص 134. 21- روزنامه اطلاعات، پنج شنبه 19 بهمن 1357. 22- فرزند ملت در آيينه انقلاب اسلامي، ص 224 -222. 23- آية الله گلپايگاني فروغ فقاهت، ناصرالدين انصاري قمي، ص 92. 24- سرگذشت هاي

ص: 885

ويژه از زندگي حضرت امام خميني، به روايت جمعي از فضلا، ج 6 ص 15 -14. 25- مجله نور علم، همان، ص 136. 26- بر ستيغ نور، علي رفعيي، ص 55 -54. 27- حاج آقا رضا بهاءالديني آيت بصيرت، سيد حسن شفعيي - احمد لقماني، ص 79 و 141 نيز مجله حوزه شماره ص 63. 28- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 6 ص 114 -311. 29- مصاحبه با حضرت آية الله محمد فاضل لنكراني، مجله حوزه شماره 23 ص 133 132. 30- پرتوي از خورشيد (ويژه نامه روزنامه رسالت) چهارشنبه 12 خرداد 1378، ص 5. 31- مصاحبه با حضرت آية الله ميرزا حسين نوري، مجله حوزه، شماره 32، ص 90 و نيز 110 -109. 32- ياد يار (ويژه اولين سالگرد رحلت امام خميني) . روزنامه جمهوري اسلامي، 13 خرداد 1369، ص 63. 33- مجله پيام انقلاب، شماره 40، ص 26. 34- مجله اعتصام، ش 5 ص 29. 35- آية الله طالقاني ابوذر امام، علي محمدي، ص 86. 36- مجله نور علم، مقاله نجوم امت، ناصر باقري بيدهندي، دوره سوم، شماره مسلسل 31، ص 109. 37- جرعه هاي جانبخش، از نگارنده، ص 158. 38- مجموعه مقالات، علامه حسن زاده آملي، ص 86. 39- بنيان مرصوص امام خميني در بيان و بنان حضرت

ص: 886

آية الله جوادي آملي، ص 37 و ص 107. 40- رئيس قلم و بيان (سخنراني حضرت آية الله سبحاني درباره امام خميني)، مجله حضور، بهار 76، ش 19، ص 43 -42. 41- مصاحبه با حضرت آية الله سبحاني، مجله حوزه سال ششم، شماره 32، ص 123 -122. 42- همان مجله، مصاحبه با حضرت آية الله سيد عزالدين زنجاني، ص 72، 81، 86 -85. 43- همان مجله، ماخوذ از مصاحبه با حضرت آية الله محمد هادي معرفت. 44- علل گرايش به مادي گري، شهيد مطهري، ص 10. 45- ياد يار، ص 63. 46- پرتوي از خورشيد، ص 4. 47- شهيد صدر بر بلنداي انديشه و جهاد، مصطفي قليزاده، ص 37، 39. 48- زندگي نامه شهيد آية الله صدر، سيد محمد موسوي، ص 20. 49- ياد يار، ص 64. 50- شهيد سعيدي فريادي در سكوت، سيد محمد سعيدي - حسن ابراهيم زاده، ص 88 -87. 51- سرگذشتهاي ويژه از زندگاني امام خميني، ج، 6، ص 162. 52- ياد يار، ص 63. 53- پرتوي از خورشيد، ص 4. 54- يادواره شهيد مدني، علي شيرازي، ص 50 -49. 55- شهيد مدني جلوه اخلاص، سعيد عباس زاده ص 66. 56- ياد يار، ص 64 پرتوي از خورشيد ص 5. 57- يادواره شهيد محراب (دستغيب) و يارانش، سپاه پاسداران

ص: 887

انقلاب اسلامي، ص 21. 58- يادواره شهيد محراب (بخش سوم)، ضميمه كتاب «نبوت» شهيد دستغيب، ص 79. 59- مجلس نشين قدس، علي اصغر شعر دوست، ص 33 -32. 60- شهيد مفتح تكبير وحدت، از نگارنده ص 151 -150. 61- ياد يار، ص 65. 62- شهيد قدوسي پارساي پرتلاش، محمد حسين قدوسي، ص 33 -32. 63- شهيد دكتر باهنر الگوي هنر مقاومت (دفتر اول)، واحد فرهنگي بنياد شهيد انقلاب اسلامي، ص 353 -352. 64- شهيد هاشمي نژاد فرياد فضيلت، مرتضي بذر افشان، ص 102 -101. 65- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 4، ص 84. 66- صحيفه دل، واحد خاطرات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 127. 67- تفسير آفتاب، محمد رضا حكيمي، ص 144 -143. 68- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 3، ص 20 -19. 69- مجموعه مقالات و سخنراني هاي كنگره بين المللي بررسي ابعادي چند از شخصيت امام خميني (تير 1368(، ص 60. 70- با تو چشم انداز روشن خدا (ويژه نامه به مناسبت پنجمين سالگرد ارتحال امام خميني قدس سره) همشري 12 خرداد 73، ص 8. 71- صحيفه دل، ص 101، سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 5، ص 136 -135. 72- پرتوي از خورشيد، ص 32. 73- ماموذ از اظهارات آية الله خوانساري

ص: 888

در مصاحبه با مجله حوزه ش 32، ص 54 -53. 74- مصاحبه با حضرت آية الله سيد محمد حسيني همداني، مجله حوزه، ش 32، ص 7 -6. 75- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 6، ص 162. 76- فصلنامه ندا، شماره اول، ص 79. 77- مجموعه مقالات و سخنراني هاي كنگره بين المللي بررسي ابعادي چند از شخصيت حضرت امام خميني، ص 28. 78- صحيفه دل، ص 139. 79- فصلنامه نداء، شماره اول، ص 21 -20، سرگذشت هاي ويژه. . . ج 6، ص 19. 80- سرگذشت هاي ويژه، ج 5، ص 169. 81- همان، ج 4، ص 113 -112.

ص: 889

از غربت غرب تا رحمت انقلاب اسلامي

اشاره

مجله 15 خرداد، شماره 2

يادي از يادگار امام

25 اسفند ماه مصادف با دهمين سالروز درگذشت ناگهاني، مرموز و شبهه انگيز يادگار امام مرحوم حاج سيد احمد خميني است. يار وفاداري كه سينه ي او گنجينه اي از اسرار انقلاب بود. به جرأت مي توان گفت كه هيچ كس چون او از نزديك در جريان همه ي اتفاقات پيرامون حضرت امام نبود. اما افسوس كه به ناگاه از ميان ما رفت و فقدان او بر اسلام و انقلاب اسلامي، تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم و نسل هاي آينده، ضايعه ي جبران ناپذيري به همراه داشت. به پاس گرامي داشت ياد آن عزيز، بخشي از خاطرات او از دوران سرنوشت ساز هجرت امام از نجف به پاريس، نامه اي كه از پاريس براي همسر محترمه اش از اوضاع غرب مي نويسد و همچنين وصيتنامه ي او كه كمتر منتشر شده و در معرض قضاوت خوانندگان قرار گرفته است، تقديم مي گردد. فصلنامه ي 15 خرداد

ما، درغرب، غريبيم[1]

بسم الله الرحمن الرحيم از حال ما بخواهي همگي خوب هستيم؛ گوش به حرف روزنامه ها و زيد و عمرو نكن كه مي دانم نمي كني. آقا[2] بحمدالله خوب است و مشغول چه مشغولي. درست است كه كارش زياد است ولي مهيا هم شده است. وضع ما اينجا معلوم نيست مرتب از طرف اليزه[3]

ص: 890

كه آقا سر ما را كلاه گذاشتيد و يك مرتبه در اين ديار كه نامش به آزادي همه جا را گرفته است، وارد شديد ولي آخر ما با ايران معاهدات اقتصادي داريم و ساير كشورها هم دست كمي از فرانسه ندارند، موجب وحشتشان شده است. مرزها را براي اين پير مرد نه تنها نگشوده اند كه شديداً كنترل مي كنند. ديروز قريب دو هزار پسر و دختر در سالني جمع شده بودند از سراسر اروپا تا به سخنراني امامشان گوش دهند كه ناگهان نماينده ي ژيسكار ديستن با دستي لرزان كه فكر مي كرد وارد درباري مي شود و از سادگي اوضاع تعجب كرده بود، از رفتن ايشان با كمال احترام جلوگيري كردند. مي بيني كه اين غرب است كه يك عمر است ما را به اسم آزادي بازي مي داده. اينجا با شرق تنها اين فرق را دارد كه در اينجا با پنبه سر مي برند و در شرق با شمشير! ولي ماحصل يكي است. اين مرد كه براي نجات امتش لباس مرجعيتش را در نجف كند و يك مرتبه با يك تصميم محيرالعقول از نظر آخوندي، خود را با حصارهاي تنيده از همه چيز غير از اسلام رهانيد در فضايي خود را يافت كه اين بار دربانانش همه به دوش كشندگان پرچم آزاديند. او با دست لرزانش

ص: 891

كه لرزشش اين روزها بيشتر شده است از فرودگاه بغداد پيامي براي مردمش كه خود را جلوي گلوله ي غرب و شرق مي دهند، فرستاد و در اعلاميه ها نيز همچون هميشه مي غرد كه اگر قطعه قطعه ام كنند، دست از كار نمي كشم. ما در غرب غريبيم؛ چرا كه فكر مي كرديم دراينجا چيزي را مي يابيم كه شرق فاقد آن است و آن آزادي است. شايد بيش از سيصد خبرنگار و فيلم بردار بر سر پير مرد ريخته اند كه همه بالاتفاق در اين روزها نوشته اند كه هر چه هست زير سر اين يك مشت استخوان است و جلودار اينها بيش از 150 پليس فرانسه كه به اسم محافظ چون نجف شديداً همه جا را كنترل كرده اند و الحق كه دنيايي است و پير مرد به تمام اينها مي خندد و معتقد است كه همه كشك است و كسي به او هيچ كاري ندارد[4] ومن هم به هر دو معتقد يعني اعتقاد به طرفين دو ضد.[5] امشب آقا محمود[6] گفت كه آمده اي تهران و همه رفته اند قم و ديگر هيچ نگفت. آخر تو تنها آمده اي تهران كه چي؟ آيا حسن طوري شده خودت خداي ناكرده بلايي سرت آمده؟ آقا محمود ساكت بود، اميدوارم كه مواظبت كنند. خانم[7] احساس ناراحتي و اظهار تنهايي كرده است با اينكه وضعمان هيچ

ص: 892

معلوم نيست و بناست اينجا را ترك كنيم با اين وضع مي خواهيم كه اين زن كه زندگي پر ماجرايش ديدني است را بياوريم هر چه شد، شد.[8] زني كه زندگي اش را بر برگ غربت نوشته اند. اوضاع اينجا: تيپ ها مختلف، عقايد متضاد، حرف ها مترادف و محتوا و مفهوم در صورتي كه ترادف در كلام باشد قهراً يكي است و ژست ها مشترك، شكايات متناقض، و دين آري دين، دين يك بعدي، كه حركت ركوع را موجي مي دانند كه در نهايت شاه را بر مي دارد[9]!!! اگر بگويي چه گل قشنگي است فرياد اعتراض كه مردم زير شكنجه اند[10] و من در اين محيط مسموميتم قطعي و قهري است، اكثراً با شور و شوق و كثيراً بي اطلاع و تك توك هايي كه مطلب دستشان است خيلي ناكس[11] و فهيم و اما محيط [غرب] همه سگ باز و اگر راستش را بخواهي همه ي سگ ها آدم باز. و منزل ما سه اتاق دارد يكي براي آقا و يك اتاق 5/1»5/1 براي من كه درش توي اتاق آقا باز مي شود و اگر احتياجي شود، درها صدا دار و من[ براي رعايت حال آقا ] از پنجره به حياط مي روم و بايد مواظب باشم كه افسر روبروئيم تيرم نزند به عنوان يك تروريست!! مي بيني كه چه شلم شوربايي است!

ص: 893

در اتاق ديگر 10 نفر مي خوابند كه درِ اتاق آقا توي اون باز مي شود يعني من اگر بخواهم بيرون بروم بايد از اطاقم برم توي اطاق آقا از آنجا بايد برم توي اطاق ده نفري [ و در آن اطاق ده نفري؛] همه تا قبل از خواب وزير و وكيل مملكت آينده!! و بر سر رئيس جمهور اين ملك دعوا، همين حالا ياد حرف جلال افتادم كه مي گويد روشنفكران ما از هر چهار نفر دور ميز يك رئيس جمهور! الحق همين طور است. همين الان نماينده ي ابوعمار آمده است كه ياسر گفته است كه اين مردي كه مي گويد من فرودگاه به فرودگاه مي روم تا حرفم را بزنم بايد بيايد اينجا تا به اين عرب ها شجاعت را ياد دهد. گمانم خيال دارد آقا آنجاها شهيد شود من كه نيستم!!! از قول من به آقا جون[12] سلام برسان. خيلي پر حرفي كردم، آخه خيلي دلم برايتان تنگ شده... حسن عزيزم را مي بوسم و مي بويم. هر طوري شده فردا به وسيله ي تلفن باهات تماس مي گيرم انشاالله. احمد 23 مهر 57

هجرت امام خميني (س) از نجف به پاريس و بازگشت به ايران،

به نقل از يادگار امام علت هجرت امام به پاريس به جرياناتي كه چند ماهي قبل از اين تصميم روي داد برمي گردد. با اوج گيري مبارزات

ص: 894

مردم ايران، دو دولت ايران و عراق در جلساتي متعدد كه در بغداد تشكيل گرديد، به اين نتيجه رسيد كه فعاليت امام نه تنها براي ايران كه براي عراق هم خطرناك شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرين ايراني چيزي نبود كه عراق بتواند به آساني از كنار آن بگذرد و بدين جهت برادر عزيزمان آقاي دعايي را خواستند تا خيلي روشن نظرات شوراي انقلاب كشور عراق را به عرض امام برساند. آقاي دعايي نظرات عراق را براي حضرت امام بيان داشت كه ملخص آن عبارت است از: 1 حضرت عالي چون گذشته مي توانيد در عراق به زندگي عادي خود ادامه دهيد ولي از كارهاي سياسي اي كه باعث تيرگي روابط ما با ايران مي گردد، خودداري نماييد. 2 در صورت ادامه ي كارهاي سياسي بايد عراق را ترك كنيد. تصميم امام معلوم بود. رو كردند به من و فرمودند گذرنامه ي من و خودت را بياور و من چنين كردم. آقاي دعايي عازم بغداد شد، ولي از گذرنامه ها خبري نشد. چندي بعد سعدون شاكر رئيس سازمان امنيت عراق خدمت امام رسيد و مطالبي در ارتباط با روابط ايران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارش هايي از اين دست را به عرض امام رسانيد. ولي در خاتمه چيزي بيشتر

ص: 895

از پيغام قبلشان نداشت. امام خيلي صحبت كردند كه متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند: من هر كجا بروم و (اشاره به زيلوي اتاقشان) فرشم را پهن كنم منزلم است و يا گفتند: من از آن آخوندها نيستم كه تنها به خاطر زيارت دست از تكليفم بردارم و از اين قبيل. چندي گذشت و خبري نشد. احساسات مردم عراق و ايران در موقع تشرف امام به حرم مولاي متقيان، صد چندان ديدني بود. لذا منزلشان محاصره شد و كسي را حق ورود نبود. برادرم دعايي به بغداد احضار شد و تصميم آخر قياده الثوره مبني بر اخراج امام، به او گفته شد و در مراجعت گذرنامه ها را به همراه داشت. با اجازه ي امام، تصميم معظم له، مبني بر سفر به كويت، به دوستان نزديكمان در نجف گفته شد. به هفت هشت نفر از خصوصي ترين افراد. بلافاصله دو دعوت نامه براي من و امام توسط يكي از دوستانمان در كويت تهيه شد. (نام فاميل ما مصطفوي است لذا دولت كويت تشخيص نداده بود.) سه ماشين سواري تهيه شد و فرداي آن روز بعد از نماز صبح حركت كرديم. در يكي از ماشين ها، من و امام و در دوتاي ديگر دوستان نزديك در جريان منزلمان. شبي كه قرار بود فردايش حركت كنيم، ديدني بود.

ص: 896

مادرم و خواهرم و حسين برادرزاده ام و همسرم و همسر برادرم همگي حالتي غير عادي داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ايشان چون شب هاي قبل سر ساعت خوابيدند و چون هميشه يك ساعت و نيم به صبح براي نماز شب برخاستند. درست يادم هست اهل بيت را جمع كردند و گفتند هيچ ناراحت نباشيد، كه هيچ نمي شود. آخر نمي شود ساكت بود. جواب خدا و مردم را چه مي دهيد. عمده تكليف است، نمي شود از زير بار تكليف شانه خالي كرد. ايشان گفتند: اينكه هيچ، اگر مي گفتند يك روز ساكت باش و اينجا زندگي كن و من مي دانستم سكوت يك روز مضر است، محال بود قبول كنم. و باز از اين قبيل بسيار. زماني كه مي خواستيم سوار ماشين بشويم در تاريكي مردي غير معمم نظرم را جلب كرد. دقيق شدم او آقاي دكتر يزدي بود. او براي گرفتن پيامي از امام براي انجمن هاي اسلامي ايران و كانادا و امريكا آمده بود كه مواجه با اين وضع شد. تا آن لحظه او به هيچ وجه از جريان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دكتر هم سوار يكي از آن دو ماشين شد، متوجه شديم كه يك ماشين از مأموران عراقي ما را همراهي مي كنند. قرار بود آن روز آقاي رضواني (عضو شوراي نگهبان) كار

ص: 897

معمولي روزانه ي خود را به صورتي عادي دنبال كرد. همه به نماز جماعت رفته بودند. اما نجف از امام خالي بود. صبحانه در يك قهوه خانه صرف شد. نان و پنير و چاي. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. كارهاي مرزي به سرعت انجام شد. مأمورين عراقي خداحافظي كردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املائي رحمه الله عليه و آقاي فردوسي نماينده ي طبس و آقاي دكتر يزدي راهي نجف شدند و ما پنج نفر روانه ي مرز كويت. آقايان يزدي و فردوسي و املائي كارشان تمام شد، من و امام مانديم. گفتند صبر كنيد! معلوم شد كه كويت مطلع شده، از مركز، شخصي آمد كه خلاصه، صحبت يك ساعته اش اين بود كه ورود ممنوع! بازگشتيم. عراقي ها منتظرمان. اهلاً و سهلاً! از دو بعدازظهر تا 11 شب معطلمان كردند. مرحوم املايي با زرنگي خاص خودش، روانه ي بصره شد و «نجفي ها» را از چند و چون قضيه آگاه ساخت و با مقداري نان و پنير و كتلت و از اين قبيل چيزها برگشت. امام شديداً خسته شده بودند و من براي ايشان شديداً متأثر. امام از قيافه ي من فهميدند كه من از اينكه ايشان را اين همه معطل كردند ناراحتم. گفتند تو از اين قضايا ناراحت مي شوي؟ گفتم براي

ص: 898

شما شديداً ناراحتم. گفتند ما هم بايد مثل بقيه سر مرزها بلا سرمان بيايد تا يكي از هزارها ناراحتي اي كه بر سر برادرانمان مي آيد لمس كنيم. محكم باش. گفتم چشم! در حالي كه ما توي اتاقي كثيف گرد امام كه دراز كشيده بودند جمع شده بوديم تفألي به قرآن زدم: اذهب الي فرعون انه طغي قال رب اشرح لي صدري و يسرلي امري. باور كنيد كه نيروي تازه اي گرفتم. خيلي عجيب بود. بيهوده ما را بيش از نه ساعت معطل كردند. در حالي كه ما گفته بوديم كه مي خواهيم به بغداد برگرديم امام عصباني شدند و آنان را تهديد كردند. هر وقت من به آنها مي گفتم كه چرا معطل مي كنيد مي گفتند بايد از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانيت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند آنچه بر من در اينجا بگذرد به دنيا اعلام مي كنم! اين را هم به بغداديون خبر دادند، چيزي نگذشت كه آمدند كه ببخشيد ما نتوانسته بوديم به مركز خبر دهيم و الا آنها حاضر به اين وضع نبودند و نيستند. تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است به مركز نگوييد و از اين قبيل مطالب كه چي؟ كه مركز نيست، ماييم.

ص: 899

كه چي؟ كه امام يك مرتبه چيزي عليه مركز ننويسند. ما را سوار كردند ولي دكتر يزدي را نگاه داشتند. دكتر به من گفت ناراحت نباشيد، اينها نمي توانند من را نگاه دارند! چهار نفري عازم بصره شديم، در هتلي نسبتاً خوب و تميز شب را به صبح رسانديم. من و امام در يك اتاق، آقايان فردوسي و املائي در اتاق ديگر. با تمام خستگي اي كه امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت براي نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصميمشان جويا شدم. گفتند سوريه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردي مثل كويت كردند بعد كجا؟ كشورهاي همسايه يكي يكي بررسي شد. كويت كه نگذاشت، شارجه و دوبي و از اين قبيل به طريق اولي نمي گذارند، عربستان كه مرتب فحش مي داد. افغانستان و پاكستان كه نمي شد. مي ماند سوريه و امام درست تصميم گرفته بودند، ولي بي گدار به آب نمي شد زد. مي بايست وارد كشوري شد كه ويزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوري تماس گرفته شود كه آيا حاضرند بدون هيچ شرطي ما را بپذيرند. يعني امام به هيچ وجه محدود نگردند. چرا كه اگر محدوديت بود عراق كه منزلمان بود. فرانسه را پيشنهاد كردم. زيرا توقف كوتاهمان در فرانسه

ص: 900

مي توانست مثمر ثمر باشد و امام مي توانستند بهتر مطالبشان را به دنيا برسانند. امام پذيرفتند. خوابيديم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقي گفتم مي خواهيم برويم بغداد. گفتند مي توانيد برگرديد نجف. گفتم نمي رويم. ساعتي بعد آمدند كه مركز مي گويد تصميمتان چيست؟ گفتم پاريس. با تعجب رفت. آقاي يزدي ساعت 115/10 صبح آمد. خوشحال شديم. مي خواستند با ماشين عازم بغدادمان كنند. حال امام مساعد نبود، با اصرار با هواپيما رفتيم. بلافاصله بعد از پياده شدن با پاريس تماس گرفتم كه عازم آنجاييم. آقاي دكتر حبيبي گفتند چه كنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگير. شب را در بغداد بوديم. دوستانمان را دوباره ديديم. امام همان شب براي زيارت كاظمين مشرف شدند. احساسات مردم عجيب بود. صبح به فرودگاه رفتيم. هواپيما را معطل كردند. دو ساعت تأخير داشت. جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقه ي دوم بوديم به اضافه ي سه نفر كه آنها را نمي شناختيم. حالت عجيبي براي دوستان بدرقه كننده دست داده بود. نمي دانستند به سر امام چه مي آيد. مأموران، آقاي دعايي را خواستند با حالتي متغير برگشت. خجالت كشيد كه به امام بگويد. به من گفت كه گفتند: امام ديگر برنگردد. چه پررو و وقيح! با تأثر خنديدم. ما در طبقه ي دوم بوديم. طبقه ي اول را هم نديدم.

ص: 901

ولي مسافراني بودند كه مي خواستند فرنگي شوند. هواپيما دو سه ساعت پريده بود كه ما متوجه شديم در آنجا زنداني هستيم. چرا كه يكي از ما تصميم گرفت دستشويي برود (البته در همان طبقه) با اين وصف يكي از آن سه نفر بلند شد و دنبالش كرد. براي اينكه يقين كنيم درست فهميديم، مرحوم املائي بلند شد تا گشتي در طبقه ي اول بزند نگذاشتند. برگشت، بحث و گفتگو بين چهار نفرمان شروع شد. آيا مي خواهند سر به نيستمان كنند؟ آيا مي خواهند بدزدنمان؟ آيا خيال دارند در كشوري زندانيمان كنند و از اين آياها بسيار! امام پايين را نگاه مي كردند. تو گويي در چنين سفري نيستند. بعد از صحبت هاي بسيار به اين نتيجه رسيديم كه آقايان يزدي و املائي در ژنو پياده شوند و من و فردوسي، پهلوي امام بمانيم و اگر نگذاشتند آنان پياده شوند داد و بيداد كنيم تا مردم پايين متوجه شوند. دكتر به يكي از آن سه نفر گفت كه ما مي خواهيم ژنو پياده شويم، كار داريم، لحظه اي بعد بلندگوهاي هواپيما اعلام كرد موقعي كه هواپيما در ژنو مي نشيند كسي غير از مسافران آنجا پياده نشود! خيالاتي شديم. امام به پايين نگاه مي كردند. تصميمان را اجرا كرديم. املائي يكي از آنها را كه مي خواست مانع پياده شدنشان

ص: 902

شود از عقب گرفت. يزدي پريد توي پله ها! چيزي نگفتند. فقط دو نفرشان سلاح هايشان را كه تا آن موقع ديده نمي شد در قفسه اي گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنا بر قرار، آقاي حبيبي در منزل بود، پشت تلفن منتظر. به او گفتند كه همه ي دوستانتان را جمع كنيد در فرودگاه كه اگر مسافران آمدند و ما نبوديم به هر وسيله اي هست نگذاريد هواپيما پرواز كند (چون احتمال اين معني را مي داديم كه بعد از پياده كردن مسافران، ما را روانه ي دياري ديگر كنند). در اين هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خوانديم. چند دقيقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شديم، تازه جريان را به امام گفتيم و خيالاتي كه كرده بوديم. فرمودند ديوانه شديد! رسيديم پاريس: براي اينكه عمامه ها جلب نظر نكند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام آن دو بزرگوار. همان شب از كاخ اليزه آمدند پيش من كه ما مواجه شديم با اين قضيه چه بخواهيم و چه نخواهيم آيت الله آمده است. اگر معطل مي شديم، نمي گذاشتيم. وقت خواستند. امام گفتند بيايند، آمدند و گفتند حق نداريد كوچك ترين كاري انجام دهيد و امام گفتند: ما فكر مي كرديم اينجا مثل عراق نيست، من هر كجا بروم حرفم را مي زنم.

ص: 903

من از فرودگاهي به فرودگاه ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر مي كنم تا به دنيا اعلام كنم كه تمام ظالمان دنيا دستشان را در دست يكديگر گذاشته اند تا مردم جهان صداي ما مظلومان را نشوند ولي من صداي مردم دلير را به دنيا خواهم رساند، من به دنيا خواهم گفت كه در ايران چه مي گذرد. امام در فرانسه شبانه روز كار مي كردند. روزي نبود مگر اينكه سخنراني اي داشتند و يا مصاحبه و اعلاميه اي و اين پدر پير انقلاب با تمام وجود براي سقوط شاهنشاهي ايران و شكست امريكا كه به اميد خدا در منطقه خواهد بود، سر از پا نمي شناخت. گاهي مصاحبه گران مي گفتند كه اين گونه نديده اند در اتاقي 3»4 بدون تشريفات و بيا و برو و بدون ميز و صندلي، روحاني اي سخن مي گويد و به دنبال آن ايراني به سخن و حركت در مي آيد. رفت و آمدهاي سياسيون ايراني شروع شد. از ايران و كشورهاي اروپايي، آسيايي و امريكا. تقريباً همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضي شويد. چرا كه امريكا و ارتش را نمي شود شكست داد، ولي امام مي فرمودند: شما به مردم كاري نداشته باشيد. آنان جمهوري اسلامي را مي خواهند. اگر بخواهيد اين مطلب را رسماً بكوييد شما را به مردم معرفي مي كنم! و

ص: 904

بارها امام مي فرمودند كه ارتش از خودمان است به امريكا هم كه مربوط نيست. شاه رفتني است. ريشه ي رژيم شاهنشاهي را بايد قطع كرد و مردم را آزاد نمود. مردم ايران هم خوب فهميده بودند و به قول يكي از دوستان خوبمان كه مي گفت امام و امت يكديگر را شناخته اند، بقيه هم حرف هاي نامربوط مي زنند! مردم شعارهايشان را هم از اعلاميه هاي امام مي گرفتند. در اينجا بايد اين مطلب را تذكر دهم كه امام خيلي سريع مي نويسند. مثلاً در ظرف يك ربع، يك صفحه ي بزرگ. واقعاً مشكل است. آخر امام است و روي هر جمله شان حساب مي شود و مي بينند كه در نوشتن داراي سبك خاصي هستند. با اينكه وقتي كه قرار شد درباره ي موضوعي موضعي گرفته شود، رسم است كه دستياران مطالبي را تهيه مي كنند و براي رئيس جمهور و يا شخصيتي مي خوانند و آنها هم نظرات خودشان را مي گويند و پس از حك و اصلاح امضا مي كنند. ولي امام، تمامي اعلاميه هايشان را خودشان نوشته اند و مي نويسند. يك اعلاميه نيست، مگر اينكه امام تمامي آن را نوشته باشند. ما فقط گزارش ها را به امام مي رسانديم و هم اكنون هم مي رسانيم و باقي با امام بود و هست. شيرين است كه با تمام اين اوصاف، بعضي ها با كمال بي شرمي مدعي شدند

ص: 905

كه ما اعلاميه ها را مي نويسيم! اصلاً ما به امام گفتيم تا حكومت اسلامي را در نجف تدريس كنند! ما گفتيم با شاه مبارزه كن و اين چنين هم مبارزه كن! ما و ما و ما! و من در اينجا صريحاً اعلام مي كنم: 1 امام خود تصميم به هجرت گرفتند و هيچ كس حتي به اندازه ي سرسوزني در رفتن امام به پاريس دخالتي نداشت. فقط من پاريس را در آن شب عنوان نمودم كه امام پذيرفتند. 2 تمام اعلاميه هايشان را خودشان مي نوشتند و مي نويسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غير از اين بود و هست تكذيب بفرمايند و اگر كسي مدعي است كه امام را به پاريس آورده است و يا برده است و يا كلمه اي براي امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش مي كنم كه در اين صورت مطلب را آفتابي كند. چرا در غير اين صورت بعداً ادعايي پذيرفته نيست. و اما من چرا روي اين دونكته تكيه كردم با اينكه از عهده ي اين نوشتار كه داستان هجرت امام امت است خارج مي باشد، زيرا تاريخ ما و مسير تاريخي انقلاب ها و انقلاب ما در نتيجه ي نظام جمهوري اسلامي ما از مسير اصلي و اصيل خود منحرف مي شود و ديري نمي پايد كه حركت اصيل و مردمي و خدايي امام

ص: 906

به يك حركت سياسي و مترشح از غرب و شرق و يا اين گروه مبدل مي گردد. چنان كه گفته شد و چه بي پروا و تقوا گفته شد كه در تمام حركات و سفرها، اين ما بوديم كه در كنار امام بوديم! دوستان خرده نگيرند كه كسي در ذهنش هم چنين چيزهايي آن هم نسبت به امام نمي آيد و تو چرا عنوان كردي! برادران و خواهران عزيز تا امام هست كه خدا او را تا انقلاب مهدي زنده نگه دارد بايد روشن شود كه: 1 هيچ كس از هجرت امام به جز من و تني چند از دوستان معمم نجف خبري نداشت. 2 امام خود تصميم به هجرت به فرانسه را گرفتند و اين حركت به هيچ كس و هيچ يك از گروه هاي سياسي چه داخل و چه ايرانيان خارج مربوط نيست. فردا ادعا نشود كه ما آمديم تا امام را راهي پاريس كنيم و يا به ما از ايران گفته شد تا به امام بگوييم در فرانسه بهتر مي شود مبارزه كرد و از اين قبيل لاطألاتي كه اگر با بودن امام روشنش نكنيم، فردا از بزرگ ترين انحرافات اساسي اين انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت! پس از دو روز توقف به دهاتي در هفت فرسنگي پاريس رفتيم نوفل لوشاتو.

ص: 907

آنجا منزل آقاي عسگري بود. ايشان به ما خيلي محبت كرد. منزلي در پاريس گرفته شد تا هر كس بخواهد به نوفل لوشاتو بيايد از آنجا راهنمايي شود و يا با ميني بوس كه در آنجا بود و روزي يكي دو بار رفت و آمد مي كرد به ديدار امام بيايد. دو سه ماه پرخاطره اي بود. وقتي كه شاه از ايران رفت خود امام به اين فكر افتادند كه به ايران بيايند و از طرفي از اينكه امريكا و ايراني هاي مقيم امريكا اصرار داشتند كه آقا به ايران نيايد، در جمع به اين نتيجه رسيديم كه اين عده اي كه در ايران فشار مي آورند كه امام نيايد داراي روحياتي هستند كه مي خواهند قصه را به بختيار تمام كنند. امام تصميم گرفتند كه بيايند. يك هفته قبل از آمدن امام به ايران كه درست خاطرم نيست يكشنبه بود يا پنجشنبه، امام اعلام كردند كه به ايران مي آيم. به دنبال اين قصه، بختيار فرودگاه را بست و گفت تا دو روز بسته است. امام گفتند من روز سوم مي روم. دوباره فرودگاه را بست، دوباره امام گفتند به محض اينكه باز شد مي رويم. نكته ي مهم اين است كه در اين بازي هيچ وقت امام بازنده نمي شد. چرا چونكه فرودگاه نمي توانست براي هميشه بسته بماند و

ص: 908

هر موقع كه باز مي شد آن روز، روز ورود امام به ايران بود، بالأخره همين طور هم شد. ما بليط تهيه كرديم، در حدود 50 نفر ايراني بوديم و 150 نفر هم خبرنگار خارجي با ما بودند كه آمديم به ايران. در ايران قرار شد كه من اول پياده شوم و وضع سالن را ببينم كه چه جوري است. آمدم پايين و ديدم و بعد با آقاي عمو برگشتيم به داخل هواپيما و به همراه امام پياده شدم. باز به نكته اي بايد اشاره كنم كه از اهميت بسزايي برخوردار است و آن اين است كه در توي هواپيما امام واقعاً آرام بودند. هيچ گونه تشويشي نداشتند، حتي همان شب قبل [از] پرواز، نماز شب و نماز صبح خود را خيلي به آرامي برطبق معمول هر شب خودشان به جاي آوردند و استراحت مختصري هم كردند تا اينكه سوار هواپيما شديم و به ايران رسيديم. همه معتقد بودند به اينكه امام نبايد به بهشت زهرا (س) بروند، چونكه راه بهشت زهرا (س) خيلي شلوغ است و ما مي گفتيم اگر برويم به ميان مردم عادي چه مي شود. ولي امام گفتند خير من بايد بروم بهشت زهرا (س). بايد يادآور شويم كه طرح رفتن به بهشت زهرا (س) را امام خودشان وقتي در

ص: 909

پاريس بوديم اعلام كردند. با وجود اصرار آن مستقبلين براي منصرف كردن امام از اين تصميم، ما عازم بهشت زهرا (س) شديم؛ چون امام خودشان چنين تصميمي داشتند. به علت زياد بودن تعداد ماشينهاي همراه در بين راه، فقط چندبار مردم متوجه اتومبيلي كه امام در آن قرار داشت شدند كه ريختند و خيلي خطرناك شد. در ماشين امام كه فقط من و راننده همراه امام بوديم در جلوي بهشت زهرا (س) شلوغ شد و مردم ريختند. با ماشين به سوي بهشت زهرا (س) مي رفتيم. و وضع جوري شد كه ماشين حركت عادي نداشت تا اينكه اصلاً موتور ماشين سوخت و از آن پس ديگر اين فشار جمعيت بود كه اتومبيل را به هر جهت مي برد، حتي يك بار نزديك بود ماشين توي

ص: 910

جوي آب بيافتد. همين حين هليكوپتر آمد و امام و من سوار هليكوپتر شديم و از آنجا در نزديكي قطعه ي 17 پياده شديم. امام فاصله ي هليكوپتر تا روي كرسي خطابه را راحت طي كردند. امام صحبت خودشان را ايراد كردند كه همه مي دانيد و بعد با آمبولانس از در بهشت زهرا (س) خارج شده و ماشين به دست راست پيچيد، پس از طي مسافت در جاده به طرف قم باز به سمت راست پيچيد و به داخل بيابان رفت و با سرعت زيادي جلو رفت، هليكوپتر ما هم روي آمبولانس حركت مي كرد. سريع خود را به آنجا رسانديم و امام را كه از آمبولانس پياده شده بود، سوار كرديم و تا جمعيت برسد از روي زمين بلند شديم. مسأله اي كه در اين حال براي ما مطرح شد اين بود كه حالا كجا برويم؟ آيا به فرودگاه مهرآباد برويم؟ تصميم بر اين شد و رفتيم آنجا. ولي ديديم هنوز جمعيت در فرودگاه و ميدان آزادي موج مي زند. بنا شد برويم جلوي بيمارستان امام خميني. توي هليكوپتر من از امام پرسيدم حالتان چطور است. گفتند هيچ خوب نيست در نتيجه ي فشار جمعيت امام حالشان بد شده بود. وقتي كه هليكوپتر در محوطه ي بيمارستان فرود آمد، كاركنان بيمارستان به خيال اينكه بيماري

ص: 911

آورده اند به طرف هليكوپتر دويدند. در اين بين با امام رو به رو شدند كه يك حالي شده بودند. نمي دانستند چه بكنند. يكي از دكترهاي بيمارستان ماشين خودش را كه يك پژو بود آورد و ما توي آن نشستيم و رفتيم. يك ماشين جيپ هم كه از خود دكترها و كاركنان بيمارستان بود به عنوان محافظ از جلوي بيمارستان پارك كرده بود، از ماشين دكتر پياده شديم و با ماشين آقاي ناطق نوري به منزل دختر آقاي پسنديده رفتيم. شب هم از آنجا به مدرسه ي رفاه رفتيم كه ساعت 10 شب بود. امام خيلي خسته شده بودند. اين، قضيه ي ورود امام از پاريس به تهران بود. در اينجا لازم مي دانم يك بار ديگر يادآوري كنم كه تصميم آمدن به تهران را فقط خود امام گرفتند و در حالي كه تقريباً همه مخالفت مي كردند، امام گفتند «نه» ما بايد برويم ايران و اين چيزي بود كه حتي از تهران هم به ما فشار آورده مي شد. يعني همه مي ترسيدند كه قصه چه مي شود ولي امام خودشان آمدند.

وصيت نامه

1. مرحوم حاج احمد آقا مطالب فراواني براي گفتن داشته است. حتي صرف نظر از اسراري كه افشاي آنها به مصلحت نبوده، با توجه به جايگاهي كه داشته، توصيه هاي فراواني راجع به پاسداري از انقلاب

ص: 912

و راه امام مي توانست داشته باشد. اما هنگامي كه وصيت نامه ي او را بررسي مي كنيم، مي بينيم كه اساساً مخاطب وي در اين وصيت نامه، خانواده اش هستند نه ملت ايران. به همين دليل اين وصيت نامه خيلي مختصر و در حد اداي تكليف شرعي تنظيم شده است. به نظر مي رسد آن مرحوم همان گونه كه در زمان حيات حضرت امام همواره پشتِ سر پيشوايش حركت مي كرده و هيچ گاه به عنوان فرزند رهبر انقلاب بروزي نداشت، پس از رحلت امام نيز همين سيره را حفظ نموده و نمي خواسته وصيت نامه ي مفصلي در كنار وصيت نامه ي حضرت امام بر جا گذارد و به اين ترتيب تلاش داشته است تا همواره توجه عموم مردم و مسئولان به وصيت نامه ي امام باشد. بدين ترتيب پيام نانوشته ي وصيت آن مرحوم اين است كه همه ي گفتني ها و سفارش هاي لازم در ارتباط با انقلاب، در وصيت نامه ي امام آمده است. راجع به وصيت نامه ي آن عزيز نكات زير را متذكر مي شويم: 2. هر چند در اين وصيت نامه، اشاره ي چنداني به مسائل مربوط به انقلاب و نظام اسلامي نشده، اما از ميان مسائل مختلف و اركان نظام اسلامي، تنها به مسأله ي رهبري سفارش شده است كه نشان از اهميت اين مسأله از نگاه آن مرحوم دارد و مهم تر اينكه به عنوان كلي «رهبري» و «ولايت فقيه»

ص: 913

بسنده نشده بلكه علاوه بر اينها به طور مشخص با تعبير رهبر بزرگوارمان حضرت آيت الله خامنه اي (دامت بركاته) از مقام معظم رهبري نام برده شده و بعد در فراز ديگري خطاب به فرزندانش آمده است: به حسن و برادرانش اين توصيه را مينمايم كه هميشه سعي كنند در خط رهبري حركت كنند و از آن منحرف نشوند كه خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند كه ايشان موفقيت اسلام و نظام و كشور را مي خواهند. هرگز گرفتار تحليل هاي گوناگون نشوند كه دشمن در كمين است. 3. مسأله ي مهم ديگري كه در اين وصيت نامه به چشم مي خورد، بي بضاعتي مادي مرحوم حاج احمد آقا است و اين نكته ي حائز اهميتي است كه وضع زندگي فرزند رهبر يك كشور در آخر عمر، حتي در حد بسياري از مردم معمولي كشورش هم نيست. 4. نكته ي جالب توجه ديگري كه در اين وصيت نامه به چشم مي خورد، سفارش فرزندان به لباس مقدس روحانيت است: به فرزندان عزيزم حسن و ياسر (رضا) و علي سفارش مي كنم متدين و با تقوي باشند و دوست دارم در حوزه ي علميه ي قم درس ديني بخوانند و در موقعش متلبس به لباس روحانيت شوند. معتقدم اين طور بيشتر محفوظ مي مانند. رحمت خدا بر آزاد مرداني كه دامان خويش را از غبار

ص: 914

دنيا و آلودگي هايش پيراستند و هيچ گاه در برابر فشارها تسليم نشدند.

متن وصيت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم با اميد به رحمت واسعه ي حضرت حق جل جلاله و ايمان به حقانيت آنچه حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم آورده است و با اقرار به تبعيت محض از معصومين بزرگوار به خصوص مولاي متقيان امير مؤمنان و خليفه ي بلا فصل رسول اكرم صلي الله عليهما و آلهما. اينجانب احمد خميني فرزند حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه در تاريخ 30 شهريور 71 هجري شمسي مطابق با 23 ربيع الاول 1413 قمري چند سطري به عنوان وصيت مي نويسم تا به اين اصل اسلامي عمل كرده باشم. وصي خود فرزندم حسن خميني را قرار دادم تا در صورت امكان به آنچه مورد نظرم است عمل نمايد انشاء الله خداوند به ايشان پاداش خير دهد. مرا حتي المقدور نزديك پدر عزيزم و مراد و امامم دفن كند تا شايد به حساب حضرت امام فاتحه اي هم نصيب من سراپا گناه گردد و خداوند به خاطر آن حضرت مورد لطفم قرار دهد. بعد از من كار مرقد حضرت امام با ايشان است تا با كمك و هدايت برادر عزيزم جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي انصاري كه با در نظر گرفتن

ص: 915

تمامي جهات بهترين فرد و دلسوزترين شخص نسبت به حرم حضرت امام است، كارهاي آنجا را بعد از من دنبال كند. بعد از من حسن خميني توليت آن مزار شريف را عهده دار باشد. كليه ي اعلاميه ها و كتاب ها و نوشتجات حضرت امام قدس سره بعد از من در اختيار حسن خميني است كه هرگونه مي خواهد چاپ و منتشر كند و در صورتي كه وضع مالي خانواده ام خوب نباشد از درآمد آن براي گذران زندگيشان استفاده كند والا بهتر است پول حاصل از آن به فقرا و يا خرج حرم امام گردد درآمد آن مال همه ي افراد خانواده است. كار مؤسسه ي نشر امام نيز با صلاحديد حسن آن گونه كه تشخيص مي دهد، است. كتابهايي كه در دفتر فرهنگي است و متعلق به من است در صورتي كه خانواده ام (فاطي) احتياج مادي داشته باشد، بفروشند و پولش را در اختيار او بگذارند ولي بهتر است همه ي بچه ها از آنها استفاده كنند در صورتي كه نه احتياج مادي باشد و نه بچه ها از آن استفاده مي كنند، به كتابخانه ي آيت الله العظمي آقاي نجفي سپرده شود تا طلاب از آن استفاده كنند و اگر حرم امام داراي كتابخانه شد در آنجا گذارده شود. كليه ي اثاث منزل كه مال من است، به همسرم بخشيدم البته اثاثي كه

ص: 916

مربوط به من است، خيلي ناچيز است. من شخصاً در هيچ بانك و مؤسسه اي و يا شركتي و از اين قبيل، وجهي ندارم و اگر مختصر پولي در بانك تعاون اسلامي دارم، شهريه هاي مراجع بزرگوار قم است كه بايد صرف فقراء گردد. وجوهي كه نزد خودم است يا پول شخصي و يا وجوه شرعيه است كه جاي هر كدام مشخص و روي هر كدام نوشته شده است. اگر به پولي برخورد شد كه مشخص نبود، از اموال خودم محسوب نگردد. كليه ي وجوهي كه سهم مبارك و يا خيرات است در اختيار رهبر بزرگوارمان حضرت آيت الله خامنه اي (دامت بركاته) قرار گيرد تا در موارد مقرره اش صرف گردد. به فرزندان عزيزم حسن و ياسر (رضا) و علي سفارش مي كنم متدين و با تقوي باشند و دوست دارم در حوزه ي علميه ي قم درس ديني بخوانند و در موقعش متلبس به لباس روحانيت شوند معتقدم اين طور بيشتر محفوظ مي مانند و سفارش مادرشان فاطي عزيزم كه زن فاضل و بسيار متديني است را به آنها مي كنم او زن عارف مسلكي است كه مورد علاقه ي شديد امام بود. نكند خداي ناكرده بعد از من به او كم محبتي شود، نكند خداي ناكرده صداي فرزندان نسبت به او بلند شود. او لطيف و دانا است و گوش

ص: 917

دادن به نصايح او مسلماً به نفع فرزندانم است. سفارش مادرم كه جان عزيزم فداي او باد را مي كنم. او كه سختي ها و مرارت هاي بسيار كشيده است و هميشه انيس و مونس اماممان بوده است، فرزندانم و فاطي خيلي مواظب ايشان باشند. امروز خدمت به خانم، روح امام را شاد مي كند. فاطي عزيزم؛ تو خود بهتر از همه مي داني كه دير يا زود همه رهسپار ديار آخرتيم. سعي كن زندگي عادي خود را ادامه دهي و راضي باشي به رضاي حق جل و علا. بين خود و خداي خود رضايت كامل دارم كه تمام تلاشم براي تقويت اسلام و نظام و امام بوده است و از اين جهت در آرامش كامل به سر مي برم. البته من هم مانند همه ي كساني كه درگير كارهاي مختلف مبارزاتي و سياسي هستند، بي اشتباه نبودم و به اين اعتراف مي كنم ولي تنها كساني اشتباه نمي كنند كه كاري نمي كنند. در زد و خوردهاي سياسي ممكن است كارهايي انجام داده باشم كه مناسب شأن امام و يا ياران امام نبوده باشد. تقاضايم از خدا و ياران امام اين است كه مورد عفوم قرار دهند. من در جهت مصلحت امام به هيچ فرد و گروهي رحم نكرده ام و خيلي ها را در اين راستا رنجانده ام كه هنوز هم از اين

ص: 918

جهت ناراحت نيستم. از همه به خصوص مادر، فاطي، خواهرها و بچه هاشان و قوم خويشان مادري و پدري، نسبي و سببي اميد عفو و دعاي خير دارم. به حسن و برادرانش اين توصيه را مي نمايم كه هميشه سعي كنند در خط رهبري حركت كنند و از آن منحرف نشوند كه خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند كه ايشان موفقيت اسلام و نظام و كشور را مي خواهند. هرگز گرفتار تحليل هاي گوناگون نشوند كه دشمن در كمين است. خداوندا عبد تو پيش تو مي آيد و تنها اميدش به توست. عبدي شرمگين و گناه كار. او را به رحمت و بزرگواري خود ببخش. ياارحم الراحمين. والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته. براي من ده (10) سال نماز و روزه بدهيد. وصيتنامه هاي قبل از اين تاريخ فاقد ارزش است. احمد خميني 23 ربيع الاول1413 30 شهريور 1371 [1]. نامه اي براي همسر [2]. حضرت امام خميني [3]. كاخ اليزه مقر«والري ژيسكار دستن» رئيس جمهور وقت فرانسه [4]. منظور: بي اعتنايي حضرت امام به تشريفات حفاظتي و اين از جمله برخوردهاي شگفت انگيز حضرت امام است چه در ماجراي حوادث سال 42 و چه در ايام تبعيد در تركيه و عراق و اقامت در پاريس و چه در بازگشت مخاطره آميز به ايران و

ص: 919

در تمام ادوار پس از آن، با وجود آن همه دشمنان و دشمني ها و ترورها و سازمان هايي كه به خون ايشان تشنه بودند و با وجود خبرها و گزارش هايي كه در تمام اين سال ها از طرح هاي ترور به گوش مي رسيد، حضرت امام خميني همواره در مواجهه با برنامه هاي حفاظتي از ايشان مشابه همين برخورد را داشته و در برابر اظهار نگراني دوستان و منسوبين از ناكارآيي هرگونه سوء قصدي نسبت به خود اطمينان مي داده است كه گويي بر اين واقعيت وقوف كامل داشته است. والله العالم. [5] منظور يادگار امام خميني اين است كه ايشان از يك سو به اطميناني كه حضرت امام مي داده آگاهي و ايمان داشت و از سوي ديگر در برابر عشقي كه به امام داشت و با آگاهي كه از حجم دشمني ها و توطئه هاي مخالفين داشته است، نسبت به احتمال هركونه اتفاق سوئي نگران بوده است. [6]. آقاي دكتر محمود بروجردي داماد امام. [7]. منظور والده ي مكرمه ايشان، بانوي نمونه ي انقلاب اسلامي خانم خديجه ثقفي (همسر حضرت امام) است كه در آن زمان هنوز در نجف به سر مي بردند. [8]. اشاره به سفر قريب الوقوع همسر حضرت امام از نجف به پاريس [9]. اشاره به برداشت رايج و منفي متحجرين از اسلام كه با مبارزه با شاه

ص: 920

و بيدادگري مخالف بوده و معتقد بودند فقط بايد دعا كرد و نماز خواند. [10]. اشاره به افراطي گري ها و روحيات نامتعادلي كه در اوايل انقلاب تحت تأثير روحيه ي انقلابي گري بر بسياري از انقلابيون به ويژه جوانان در آن ايام دارد كه همه چيز را حتي مسائل ذوقي و احساسي و عرفاني از دريچه ي برخورد انقلابي مي نگريستند. [11]. اشاره به سياست بازاني كه براي عقب نماندن از قافله ي انقلاب و بهره برداري هاي بعدي در نوفل لوشاتو گرد آمده بودند، چهره هايي همچون بني صدر و قطب زاده و همفكرانشان از ليبرال ها و ملي گرايان و ديگران... [12]. حضرت آيت الله طباطبائي (پدر همسر يادگار امام )

ص: 921

از غنچه جمادي تا خروش خرداد

اشاره

مجله پيام زن، ش 91 اميري، ابراهيم

اشاره:

تاريخ نويسي 90 سال زندگي بزرگمردي كه انقلابي به عظمت و عمق و تأثيرگذاري و ثمر دهي انقلاب اسلامي ايران را رهبري كرد و در پي آن، نظام بي بديل جمهوري اسلامي را در اين سرزمين كه قرنها گرفتار استبداد بي حساب شاهان و سايه سياه استعمارگران بود، استوار ساخت، كاري است بسيار دشوار و اگر محدوديتهاي انكار ناپذيري كه در بازنويسي اين تاريخ بلند و پر ماجرا وجود دارد را در نظر آوريم اذعان خواهيم كرد كه كاري است ناشدني. براستي كه چگونه مي توان رمز و راز شكل گيري شخصيت حضرت آيت الله العظمي امام خميني، اين مرد بزرگ قرنها را بازگو كرد در حالي كه آنچه از جلوه هاي سالهاي نخستين، و نوجواني، و جواني، و ميانسالي وي مانده است تنها بخشي از زندگي ايشان است؛ چه رسد به خلوت امام و رازهاي سر بمهري كه در محفل انس معنوي او، با خداي بزرگ و اولياء عظيم الشأن اسلام (ع) نهفته است. حتي مرور بر نقاط عطف و سرفصلهاي زندگي آن بزرگوار نيز كاري نيست كه در اين مختصر بگنجد. اين است كه از آن «آفتاب» شرق، تنها جرعه اي برگرفتيم و چون «ماه» بازتابي از بخش كوچكي از شعاعهاي جهانتاب

ص: 922

آن وجود نازنين شديم. با اينهمه سخن به درازا مي كشيد و با همه اختصار، چاره اي نبود جز اينكه پيام زن، «ماه» شمار «آفتاب» زندگي امام، از آغاز تا انجام را در سه بخش سامان دهد و در سه دفتر ولي همه در همين ويژه نامه، تقديم كند؛ دفتر نخست: «از غنچه جمادي تا خروش خرداد» ؛ دفتر دوم: «از خرداد خونين تا بهمن سپيد» ؛ و دفتر سوم: «از بهار بهمن تا سوگ خرداد» . آنچه اينك مي خوانيد بخش نخست اين مجموعه است. دو بخش ديگر چنان كه اشارت رفت، در صفحات بعدي آمده است. 1/7/1281 ش 20 جمادي الثاني 1320 ق

ولادت نور

امام خميني همزمان با سالروز ميلاد مسعود بانوي بزرگ اسلام، حضرت فاطمه (س) در خانواده اي از اهل علم و تقوا و هجرت و جهاد، در خانداني از سلاله زهراي اطهر (س)، در شهر خمين ديده به جهان گشود. پدر بزرگوار امام خميني، آيت الله سيد مصطفي موسوي از معاصران مرحوم آيت الله العظمي ميرزاي شيرازي، پس از آنكه سالياني را در نجف اشرف به تحصيل علوم و معارف اسلامي پرداخته و به درجه اجتهاد نايل آمده بود، به ايران بازگشت و در شهر خمين ملجأ و هادي مردم در امور ديني گشت. در حالي كه بيش از 5

ص: 923

ماه از ولادت آقا «روح الله» نمي گذشت، طاغوتيان و خوانين تحت حمايت عمال حكومت وقت، نداي حق طلبي پدر را كه در برابر زورگوييهايشان به مقاومت برخاسته بود، خاموش كرده و وي را در مسير خمين به اراك به شهادت رساندند. بدين ترتيب، امام خميني از اوان كودكي با رنج يتيمي آشنا و با مفهوم شهادت رو به رو گرديد و پس از شهادت پدر بزرگوارش، دوران كودكي و جواني را تحت سرپرستي مادر با ايمانش، بانو هاجر كه خود از خاندان علم و تقوا و از نوادگان مرحوم آيت الله خوانساري صاحب كتاب زبدة التصانيف بود و همچنين نزد عمه بزرگوارش صاحبه خانم كه بانويي شجاع و حق جو بود، رشد كرد. 21/11/1281 12 ذيقعده 1320

مجتهد شهيد

آيت الله سيد مصطفي موسوي پدر بزرگوار امام خميني در راه خمين اراك، مورد سوء قصد گروهي از اشرار منطقه قرار گرفت و بر اثر اصابت چند گلوله به كتف و كمر در سن 47 سالگي به شهادت رسيد. مرحوم سيد مصطفي فرزند علامه جليل القدر مرحوم سيد احمد موسوي است كه به گفته برخي، از خاندان جليل صاحب «عبقات الانوار» مي باشد. ايشان تحصيلات خود را در نجف اشرف و سامرا در زمان ميرزاي شيرازي پيگيري نمود و جزء علما و مجتهدان عصر

ص: 924

خود قرار گرفت. از اجازه ها و اوراق و كتابهايشان استفاده مي شود ايشان به درجه اجتهاد رسيده و لقب «فخر المجتهدين» گرفته بود. وي پس از بازگشت از نجف اشرف و از سال 1312 تا 1320 ق كه در خمين سكونت داشت، رهبري و هدايت اهالي خمين و حومه را به عهده مي گيرد و مشغول اداره امور مردم مي گردد. پدر بزرگوار بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران در مدت اقامت خود در خمين، به شدت در مقابل زورگوييهاي ظالمان و خوانين منطقه ايستادگي مي كرد و در راه دفاع از مردم مظلوم از هيچ كوششي دريغ نمي نمود، تا اينكه در سال 1320 در حالي كه به همراه عده اي سوار و تفنگدار جهت مطلع كردن عضد السلطان حاكم اراك و خمين از اوضاع و احوال نابسامان خمين و روستاهاي اطراف، عازم اراك بود، در بين راه توسط دو سركرده خوانين (جعفر قلي خان و رضا قلي خان) مورد حمله قرار مي گيرد و در اثر اصابت تير به لقاء الله مي پيوندد. جنازه ايشان پس از انتقال به نجف اشرف، با حضور علما و مردم به خاك سپرده شد. قاتلان، پس از ارتكاب جنايت ددمنشانه خود، متواري گشته، ولي پس از مدتي دستگير و به زنداني در تهران منتقل شدند. يكي از آن دو در زندان فوت

ص: 925

كرد و فرد ديگر به واسطه پيگيري قاطعانه و مستمر بستگان آن شهيد، به اعدام محكوم شد و به جزاي خود رسيد. ايشان داراي سه پسر و سه دختر بود. پسرها عبارتند از: سيد مرتضي، معروف به آيت الله پسنديده؛ سيد نورالدين كه از محترمان مقيم تهران بود و سيد روح الله امام خميني كه آخرين فرزند آن مرحوم مي باشند. 1288 ش 1327 ق

آغاز تحصيل

امام خميني به منظور تحصيل دروس ابتدايي در سن 7 سالگي عازم مكتبخانه آخوند «ملا ابو القاسم» در خمين شد و ادامه درس و آموزش را نزد «آقا شيخ جعفر» شاگردي كرد و آنگاه وارد مدرسه شد و تمرين و آموزش خط را نزد استاد «آقا حمزه محلاتي» فرا گرفت و قبل از پانزده سالگي تحصيلات دبستان را به پايان برد. 1336 ق

درگذشت مادر

والده فاضله و مكرمه امام خميني، بانو هاجر خاتون در اين سال عالم فاني را وداع گفت . مرگ مادر در حالي اتفاق افتاد كه امام خميني بيش از پانزده سال از عمر خود را نگذرانده بود. اين پيشامد اندوهي جانكاه بر چهره امام نشاند، امام هيچ يك از رنجها و سختيها و سيل حوادث روزگار او را در زندگي متزلزل نساخت و وي در سايه اعتماد به نفس، به كسب پيشرفت و

ص: 926

تكامل و تحصيل علم و دانش و فضيلت پرداخت. «هاجر خاتون» بانوي با ايمان و بزرگواري بود كه نگهبان و مربي يتيمانش كه كوچكترين آنها «روح الله» چند ماهه بود، شد. وي استوار ايستاد و از فرزنداني خرد و ناتوان، زنان و مردان بزرگ و پاكدامني تربيت كرد كه فرزند كوچكتر او، حكومت دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را به زباله دان تاريخ فرستاد و قرن بيستم را با قيام الهي خود زير و رو كرد. ايشان با همياري و كمك «صاحبه خانم» عمه بزرگوار امام، پس از شهادت پدر امام خميني به منظور اجراي عدالت و خونخواهي شهيدشان سفري مخاطره آميز را آغاز كردند و در پايتخت با استقامت و شهامت خويش آنقدر ماندند تا سرانجام عدالت را درباره قاتل آيت الله شهيد اجرا كردند. 1336 ق

درگذشت عمه امام

در اين سال بانو «صاحبه خانم» عمه بزرگوار امام خميني در اثر بيماري دار فاني را وداع گفت. عمه مكرمه امام شير زن دلاور و شجاعي بود كه در برابر دزدان و اشرار مي ايستاد و كلامش همچون فرمانده اي متنفذ بود. آيت الله پسنديده در خاطرات خود از وي به عنوان «عالمه با شهامت» نام مي برد. مقبره اين بانوي مؤمنه و فاضله در كنار قبر مادر بزرگوار امام خميني در «خاكفرج» در

ص: 927

جوار امامزاده احمد از نوادگان امام سجاد (ع) قرار گرفته است. 1339 ق

هجرت به اراك

امام خميني پس از آموزش صرف و نحو و منطق به مدت سه سال در محضر برادر بزرگش (آيت الله سيد مرتضي پسنديده) رهسپار حوزه علميه اراك كه تحت زعامت مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي رونق بسزايي داشت، شد و در محضر اساتيد فن به آموختن ادبيات مشغول گرديد . ايشان فراگيري كتاب مطول را نزد مرحوم «شيخ محمد علي بروجردي» و ادامه منطق را نزد مرحوم «حاج شيخ محمد گلپايگاني» و شرح لمعه را نزد مرحوم «آقاي عباس اراكي» آغاز كرد. همچنين ايشان از محضر اساتيد ديگري همچون «آقا ميرزا محمود افتخار العلما» ، «آقا ميرزا مهدي داعي» و «ميرزا رضا نجفي خميني» استفاده نمود. فروردين 1300 رجب 1340 ق

هجرت به قم

امام خميني همزمان با هجرت آيت الله حائري يزدي به قم، رهسپار حوزه علميه قم گرديد. ايشان پس از ورود به قم در مدرسه «دار الشفا» مسكن گزيد و در حوزه تازه تأسيس آن سامان تحصيلات خود را با جديت دنبال نمود و به سرعت مراحل تحصيلات علوم حوزوي را نزد استادان طي كرد و از محضر اساتيدي بزرگ همچون مرحوم آقا ميرزا محمد علي اديب تهراني، آيت الله سيد محمد

ص: 928

تقي خوانساري و آيت الله سيد علي يثربي كاشاني بهره برد. 1345 ق

شركت در دروس عالي

امام خميني پس از اتمام دوره سطح، شركت در درس خارج آيت الله حائري را آغاز نمود. در محضر آن استاد بزرگ بود كه توانست سطوح عالي علمي و مباني فقهي و اصولي خود را تحكيم و تكميل نموده و به درجه اجتهاد برسد. هنگام رحلت آيت الله حائري در سال 1355 كه امام در 35 سالگي بود، داراي مباني متقن، محكم و مستقل بود و در زمره فضلاي نامي و نوابغ علمي حوزه قرار داشت. ايشان علاوه بر مقام ممتاز فقاهت، در علوم هيأت و فلسفه، حكمت و عرفان و اخلاق نيز داراي مهارت ويژه و تخصصي كامل بود. استاد ايشان در علوم هيأت و رياضيات و فلسفه، مرحوم حاج سيد ابوالحسن رفيعي قزويني بود. امام ادامه اين دروس، به اضافه علوم معنوي و عرفاني را نزد مرحوم آقا ميرزا علي اكبر حكمي يزدي آموخت و عروض، قوافي و فلسفه اسلامي و غرب را نزد مرحوم آقا شيخ محمد رضا مسجد شاهي اصفهاني و اخلاق و عرفان را مقداري نزد مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي و عاليترين سطوح عرفان نظري و عملي را به مدت شش سال نزد مرحوم آيت الله

ص: 929

آقا ميرزا محمد علي شاه آبادي فرا گرفت. امام خميني علاوه بر دروس رايج حوزه، به دليل توجه به مسايل علمي و فرهنگي خارج از حوزه و مجامع روشنفكري و دانشگاهي در سن 26 سالگي به آموختن فلسفه داروين و نقد آن نزد مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد رضا نجفي اصفهاني مسجد شاهي پرداخت. بنا به گفته برخي، امام مدتي را نيز صرف فراگيري زبان انگليسي كرد. 1347 ق

آغاز تدريس فلسفه و عرفان

امام خميني تدريس كتب فلسفي را در سن 27 سالگي آغاز نمود، ليكن دقت و احتياط كامل را در انتخاب شاگرد و كتاب مورد بحث مي نمود. ايشان مقيد بود در مجلس درس، افراد لايق و فاضل و معتقد شركت نمايند. امام دايما با برگزاري امتحان كتبي و شفاهي، ميزان فراگيري شاگردان را كنترل مي نمود و در صورت احراز عدم شايستگي، از شركت آنان در مجلس درس جلوگيري مي كرد. ضمنا همزمان با تدريس فلسفه، براي افراد شايسته و مورد اعتماد به طور خصوصي بحثي از علوم عرفان را نيز شروع كرد. 1307 ش 1347 ق

آغاز تأليف كتاب (شرح دعاي سحر)

امام خميني از سن 27 سالگي در كنار تحصيل و تدريس، اقدام به تأليف و تصنيف نمود. حاصل اين كوشش، تأليف دهها جلد كتاب و شرح و حاشيه بر

ص: 930

چند كتاب در موضوع فقه، اصول، تفسير، عرفان، اخلاق، احكام و فلسفه بود كه تعداد زيادي از آنها چاپ و منتشر شده است. شوق به تأليف و تصنيف در تمام دوران نهضت تا آغاز انقلاب همچنين ادامه داشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به علت گرفتاريهاي متعدد، امام فرصت نگارش نيافت، اما همچنان با ايراد سخنراني و صدور پيامها و اطلاعيه هاي متعدد به مناسبت هاي گوناگون و برگزاري چند جلسه تفسير كه از سيما پخش شد گنجينه ارزشمندي از احكام علمي و عملي اسلام را كه چون «صحيفه نور» است، براي امت اسلام به يادگار گذاشت. «شرح دعاي سحر» ظاهرا اولين اثري است كه توسط امام خميني در سن 27 سالگي تحرير شده است . اين كتاب از كتابهاي عرفاني حضرت امام و مانند تأليف ديگر ايشان، مصباح الهداية قابل استفاده كساني است كه با فلسفه و عرفان آشنايي كامل داشته باشند. سال تأليف اين كتاب، همزمان با ورود مرحوم آيت الله شاه آبادي به قم است و تأليف اين كتاب در سال اول شاگردي در نزد آن مرحوم اين نكته را روشن مي كند كه حضرت امام همان طور كه خود در اولين برخورد و ملاقات با آقاي شاه آبادي اظهار داشته بود فلسفه را قبلا خوانده و در عرفان نيز

ص: 931

كار كرده و استاد ديده بود. اين كتاب به زبان عربي نگاشته شده و با ترجمه فارسي، پس از پيروزي انقلاب منتشر شده است. امام خميني كتابهاي عرفاني ديگري همچون «حاشيه بر مصباح الانس» و «رساله لقاء الله» را نيز تحرير نمود. 1308 ش 1347 ق

ازدواج

امام خميني در سن 28 سالگي با خانم قدس ايران ثقفي، فرزند مكرمه آيت الله حاج ميرزا محمد ثقفي تهراني ازدواج نمود. آيت الله حاج ميرزا محمد ثقفي فرزند مرحوم آيت الله حاج شيخ ابوالفضل كلانتر كه در آن زمان در حوزه علميه قم مي زيست، به واسطه مرحوم آيت الله لواساني با امام آشنا شد و در همان برخورد اول، شيفته فضايل علمي و اخلاقي و مجذوب روح با عظمت ايشان شد؛ از اين رو بدون تأمل پيشنهاد ايشان را در امر ازدواج پذيرفت. خانم ثقفي در مدت قريب به 60 سال زندگي مشترك با امام خميني متحمل سختيها و مشكلات فراواني شد و در پيشبرد نهضت اسلامي، همگام و همراه با امام بود. همسر مكرمه امام متولد 1292 ش مي باشد و ثمره اين ازدواج، هفت فرزند به نامهاي: مصطفي، صديقه، فريده، فهيمه، سعيده، احمد و لطيفه مي باشد كه در حال حاضر سه دختر در قيد حيات مي باشند. آذر 1309 12 رجب 1349

ولادت اولين فرزند

«حاج

ص: 932

آقا مصطفي» اولين فرزند امام در شهرستان قم ديده به جهان گشود. ايشان پس از اتمام دروس ابتدايي، به تحصيل علوم اسلامي در حوزه علميه قم پرداخت و دوره سطح را از محضر اساتيد حوزه همچون آيت الله مرتضي حائري، آيت الله شهيد صدوقي، آيت الله سلطاني و آيت الله شيخ محمد جواد اصفهاني بهره برد، و در سن 21 سالگي از حوزه درس خارج و فقه مرجع بزرگ وقت مرحوم آيت الله بروجردي استفاده كرد و درس خارج اصول را در محضر امام شروع كرد و پس از درگذشت آيت الله بروجردي، در حوزه درس فقه و اصول پدر بزرگوارش و نيز علامه بزرگ مرحوم ميرداماد شركت كرد. آيت الله سيد مصطفي خميني علاوه بر مقام و درجه اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و فلسفه و كلام نيز تبحر داشت و قبل از سن 30 سالگي جامع دانش معقول و منقول گرديد و مدت ده سال در حوزه علميه نجف خارج اصول تدريس مي كرد. از ايشان تأليفاتي در زمينه هاي مختلف فقهي، اصولي، تفسير و ... به جا مانده است. ايشان از سال 1341 وارد فعاليتهاي سياسي شد و پس از تبعيد امام به تركيه، وي نيز تبعيد شد و تا هنگام شهادت همراه و ياور امام

ص: 933

بود. مقبره آن مرحوم در نجف اشرف مي باشد. 1318 ش 4 محرم 1358 ق

تأليف كتاب «چهل حديث»

كتاب «اربعين» شرح چهل حديث از پيشوايان معصوم (ع) است كه توسط امام و به زبان فارسي تأليف شده است. كتاب فوق در اصل عمدتا تقريرات درس ايشان است كه مضامين آن را در مدرسه فيضيه و ملا صادق در قم براي شاگردان خود ايراد فرموده و سپس تصميم گرفتند آن را به صورت كتاب بنگارند . حضرت امام در آغاز كتاب فرموده اند: «اين بنده بي بضاعت ضعيف مدتي بود با خود حديث مي كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (ع) [را] كه در كتب معتبره اصحاب و علما ثبت است، جمع آوري كنم، كه با حال عامه مناسبتي داشته باشد و از اين جهت آن را به زبان فارسي نگاشته كه فارسي زبانان از آن بهره گيرند...» . امام در آغاز حديث اول، چهار نفر از مشايخ را كه به ايشان اجازه روايت حديث داده اند، به اين ترتيب نام برده اند: شيخ محمد رضا آل علامه، حاج شيخ عباس قمي، سيد محسن امين و سيد ابوالقاسم دهكردي اصفهاني. 30/1/1321 ش 1361 ق

تأليف كتاب «آداب نماز»

كتاب «آداب الصلاة» يكي از تأليفات امام است كه نگارش آن در اين تاريخ به پايان

ص: 934

رسيد . در اين كتاب آداب قلبي و اسرار معنوي نماز مطرح شده است. در اين كتاب تفسير سوره هاي حمد و توحيد و قدر به صورت عرفاني و نسبتا مفصل آمده است . سه سال پيش از تأليف اين كتاب، در يكي از آثار گرانقدر حضرت امام به نام «سر الصلاة» همين معاني به صورت موجز و به زبان خاص اهل عرفان به نگارش در آمده بود، لكن ايشان به منظور استفاده مردم به تأليف كتاب حاضر به زبان ساده پرداختند.

تأليف كتاب «كشف الاسرار»

امام خميني با انتشار كتاب «كشف الاسرار» فعاليت علني سياسي خود را كه آكنده از انتقاد به سياستهاي استعماري و ضد اسلامي رضاخان و پس از او بود، آغاز كرد و نسبت به ادامه همان سياستها بلكه بدتر از آن پس از فرار رضاخان، به همه مردم بخصوص علما و روحانيون حوزه هاي علميه هشدار داد. ايشان كتاب فوق را در رد كتاب «اسرار هزار ساله» كه توسط شخصي منحرف و به منظور ترويج وهابيت و در رد تشيع و اسلام نوشته شده بود، به رشته تحرير در آوردند. امام به جهت اهميت موضوع، تدريس خود را در قم تعطيل و پاسخ كتاب فوق را به طور مستدل بيان كردند؛ به گونه اي كه در اثر فعاليت شبانه روزي در

ص: 935

نگارش كتاب فوق از ناحيه چشم بيمار شدند. حضرت امام ميفرمود: «يك روز براي درس به طرف مدرسه فيضيه مي رفتم. در وسط راه متوجه شدم كه عده اي راجع به كتاب اسرار هزار ساله بحث و گفتگو مي كنند. يك مرتبه به ذهنم آمد كه عجب، ما داريم مي رويم درس اخلاق مي گوييم و حال آنكه اين بحثها در حوزه مطرح است!» ايشان از وسط راه بر مي گردند و ظرف مدت يك ماه تا چهل روز تقريبا تمام كارهايشان را رها مي كنند و كتاب فوق را مي نويسند. ايشان در مقدمه كتاب مي نويسند: «امروز كه دنياي آتش خيز بناچاري دست خود را به طرف دين و روحانيت دراز كرده... بعضي از نويسندگان ما حمله به دين و دينداري و روحانيت را بر خود لازم دانسته، بدون آنكه خودشان نيز مقصودي جز فتنه انگيزي داشته باشند، با قلمهاي ننگين خود اوراقي را سياه كرده، بين عامه مردم پخش كرده اند. غافل از آنكه سست كردن مردم، امروز به دين و دينداري و روحانيت از بزرگترين جنايات است كه براي فناي كشور اسلامي هيچ چيز بيش از آن كمك كاري نمي كند» . امام خميني همچنين در كتاب فوق براي اولين بار به طرح مسأله «ولايت فقيه» و حكومت اسلامي پرداختند و بر لزوم حكومت اسلامي تأكيد ورزيدند. 15/2/1323

ص: 936

ش 11 جمادي الاولي 1363

تاريخي ترين سند مبارزه

پس از كشف الاسرار تاريخي ترين سند مبارزه امام قطعه اي است كه به درخواست مرحوم حجت الاسلام وزيري در يزد، در دفتري كه به منظور گردآوري دستنوشته علما و بزرگان قرار داده بود، نوشته اند. در اين سند كه با آيه شريفه «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني و فرادي» آغاز شده است، حضرت امام «قيام لله» را تنها راه اصلاح دو جهان بيان مي كنند و مي نويسند : «قيام براي خدا است كه خاتم النبيين (ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت» . ايشان در ادامه درباره عواقب و مضرات ترك قيام براي خدا و اقدام براي منافع شخصي نوشته اند : «خودخواهي و ترك قيام براي خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاي اسلامي را زير نفوذ ديگران در آورده [است]» . امام خميني در پايان اين سند از همه علما و روحانيون و دينداران خداخواه دعوت مي نمايند براي نجات دين از دست مشتي شهوتران قيام كنند. اين نامه كه در واقع بيانيه اي سياسي و مبارزاتي است، در آغاز نخستين جلد مجموعه

ص: 937

صحيفه نور آمده است. 1363 ق

تعطيل درس براي رفع شبهات

تخصص ويژه امام در علوم عقلي موجب شد ايشان در همان اوان جواني، پاسخگويي اشكالات و شبهات عقلي نسبت به اسلام باشد. در آن زمان كساني كه نسبت به مسايل ديني سؤال داشتند، به قم رجوع مي كردند و با اينكه علماي طراز اول در قم حضور داشتند، آنان را براي برطرف كردن ابهام و اشكال به حضور امام راهنمايي مي كردند. هنگامي كه شخصي، به علت شبهاتي كه معاندان به او تلقين كرده بودند، در ايمان و عقايد ديني خود دچار لغزش شده و براي به دست آوردن حقيقت به قم مراجعه كرده بود، وي را به امام خميني معرفي كردند. ايشان با پشتكار و اهتمام فراوان در مقام رفع شبهه و ابهامات برآمد.اهتمام امام به اين موضوع در حدي بود كه سه روز درس خويش را تعطيل نمود و سرانجام موفق شد شبهات را از بين ببرد و از انحطاط فكري و سقوط آن شخص در منجلاب تباهي و گمراهي جلوگيري نمايد و به راه حق و حقيقت راهنماييش كند. 1364 ق

آغاز تدريس خارج فقه و اصول

امام خميني تدريس خارج فقه و اصول را همزمان با ورود مرحوم آيت الله بروجردي به قم آغاز كرد. ايشان قبل از شروع درس خارج،

ص: 938

ساليان درازي به تدريس «سطح» اشتغال داشت و كتب فقه و اصول را با بياني شيوا براي گروهي از فضلا و محصلان علوم اسلامي تبيين مي نمود. ايشان با شروع درس خارج فقه و اصول و در ادامه آن، با سرمايه سرشار علمي خويش، جويبارهايي از علم و دانش و فضيلت را در بوستان روحانيت روان ساخت و ابواب و نظرات جديدي را در فقه گشود و فقه و حكومت را در هم آميخت و صدها شاگرد فاضل و مبرز تربيت نمود كه بسياري از آنها نقش مهمي در ايجاد و استمرار نهضت اسلامي ايفا نمودند. امام طي سالهاي طولاني، در حوزه علميه قم به تدريس چندين دوره فقه، اصول، فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامي در مدرسه فيضيه، مسجد اعظم، مسجد محمديه، مدرسه حاج ملا صادق، مسجد سلماسي و ... همت گماشت. 24/12/1324 ش

ولادت حاج سيد احمد آقا

در اين سال مرحوم حاج سيد احمد آقا ديده به جهان گشود. ايشان دوران كودكي خود را در حالي سپري كرد كه والد بزرگوارش، مبارزه سياسي خويش عليه ظلم و ستم را به مقتضاي فضاي آن روز آغاز كرده و به عنوان مجتهد برجسته و پرآوازه در حوزه علميه قم مطرح بود. وي پس از طي دوران تحصيل موفق به اخذ ديپلم در

ص: 939

رشته طبيعي از دبيرستان حكيم نظامي قم شد و پس از آن تحصيل علوم ديني را آغاز نمود. مرحوم حاج سيد احمد پس از تبعيد امام، چندين بار مخفيانه به نزد پدر در نجف رفت، كه در مواردي با واكنش ساواك روبه رو گشت. ايشان در طول زندگاني خويش به عنوان يار و همراه امام مطرح بود. حضرت امام در تاريخ 23/8/1361 درباره مواضع گذشته و حال احمد آقا نوشت: «... اينجانب در پيشگاه مقدس حق شهادت مي دهم كه [احمد] از اول انقلاب تا كنون و از پيش از انقلاب در زماني كه وارد اين نحو مسايل سياسي شده است، از او رفتار يا گفتاري كه بر خلاف مسير انقلاب اسلامي ايران باشد، نديده ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتيباني نموده و در مرحله پيروزي شكوهمند انقلاب معين و كمك كار من بوده و هست و كاري بر خلاف نظر من انجام نمي دهد...» . ايشان سرانجام پس از عارضه قلبي و تنفسي و علي رغم پنج روز تلاش پزشكان در شامگاه 25 اسفند ماه 1373 دعوت حق را لبيك گفت و به ديدار پدر در پيشگاه حق نايل شد. 1325 ش

تلاش براي مرجعيت آيت الله بروجردي

به دنبال رحلت آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني و طرح مسأله جانشيني ايشان در دوره حساس

ص: 940

پس از رضاخان، امام كه در آن سالها از مدرسان بنام حوزه علميه قم به شمار مي رفت، با توجه به بينش عميق نسبت به موقعيت و مسؤوليت مراجع تقليد در جامعه و امور سياسي تلاشهاي گسترده اي را براي تثبيت مرجعيت آيت الله بروجردي آغاز كرد. امام از سالهاي سياه و ديكتاتوري رضاخان به خوبي به ياد داشت در اثر بي اعتنايي و عدم مداخله برخي از مراجع در امور سياسي، رضاخان پايه هاي حكومت ديكتاتوري خود را محكم كرد و به حريم اسلام، روحانيت و حوزه هاي علميه يورش برد و حتي حريم محدود درس و بحث حوزه را محترم نشمرد. با توجه به تجربيات تلخ فوق و با شناختي كه امام از مقام و مرتبه آيت الله بروجردي داشت و مي دانست ايشان از شاگردان برجسته آخوند خراساني رهبر روحاني مشروطه است و نيز با عنايت به موضعگيري شجاعانه اي كه ايشان در مقابل خلافكاريها و قانون شكنيهاي رضاخان داشت، كوشش فراواني كرد تا ايشان را متقاعد سازد به قم مهاجرت نموده و مرجعيت و رهبري ديني و سياسي مردم را پذيرا شوند. بدين منظور با ارسال نامه و سفر به شهرهاي مختلف، نظر موافق علماي شهرها را نسبت به مرجعيت ايشان جلب نمود. پس از سكونت آيت الله بروجردي در قم، بزودي

ص: 941

ايشان مورد توجه علما و طلاب حوزه و عموم مردم قرار گرفت و در مدت كوتاهي مرجعيت تقليد اكثر مردم كشور و شيعيان خارج از كشور را احراز نمود. پس از يك دوره فترت چند ساله در حوزه ها، نظم و انضباط در امر تعليم و تربيت و شهريه طلاب به وجود آمد و مدارس علميه جديدي در شهرستانها تأسيس شد، تا بتواند به تعليم و تربيت طلاب بومي بپردازد و بدين وسيله تبليغات مذهبي و امور ديني ولايات اداره شد. براي نخستين بار روحانيون

ص: 942

فاضل و دانشمند به خارج از كشور و از جمله اروپا اعزام شدند، تا امور تبليغي و مذهبي شيعيان خارج از كشور را هدايت و اداره نمايند. امام همچنين طلاب فاضل و جوان حوزه را تشويق به نويسندگي كرد. در آن اوقات سعي امام در اين بود كه مسايل حوزه و جامعه و جريان سياسي كشور به اطلاع آيت الله بروجردي برسد. متقابلا آيت الله بروجردي احترام و اعتماد خاصي براي امام قايل بود و در موارد متعددي ايشان را به عنوان نماينده تام الاختيار خود در اداره حوزه و گفتگوهاي سياسي مي گماشت. 1340 9/1/

مرجعيت امام

به دنبال ارتحال آيت الله العظمي بروجردي، مرجعيت امام خميني فراگير شد و مورد استقبال مردم ايران قرار گرفت و بسياري از علما، ايشان را به عنوان مرجع اعلم معرفي نمودند. اين در حالي بود كه حضرت امام بشدت از مطرح شدن خويش به عنوان مرجع تقليد پرهيز داشت؛ اين در حالي بود كه فتاواي امام بر تمام ابواب كتاب عروة الوثقي پنج سال قبل از رحلت آيت الله بروجردي پايان يافته بود و در همين سالها حاشيه بر كتاب وسيلة النجاة به عنوان رساله عمليه ايشان نيز نگارش يافته بود. ايشان حتي حاضر به چاپ رساله خود نبود و در برابر اين درخواست

ص: 943

فرموده بود: «آنهايي كه به رساله من احتياج دارند، خودشان ببرند و چاپ كنند» . شايان ذكر است شاه پس از درگذشت آيت الله بروجردي تلگرام تسليتي به آيت الله حكيم در نجف فرستاد، تا بدين وسيله نظرها را به خارج ايران معطوف دارد! 1340 1/10/

بي اعتنايي به نخست وزير

علي اميني، نخست وزير رژيم شاه كه براي ديدار با مراجع قم به اين شهر آمده بود، مورد استقبال و احترام قرار گرفت، اما امام وي را تعظيم و تكريم نكرد. ايشان با بيانات صريح و قاطعانه امكان سوء استفاده و بهره برداري از اين ملاقات را سلب نمود. علي اميني پس از مراجعت به تهران، در گفتگو با آيت الله كاشاني از ابهت و عظمت روحي ايشان تجليل كرد. 1341 16/7/

مقابله با غائله انجمنهاي ايالتي و ولايتي

به دنبال تصويب طرح «لايحه انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي» و اعلام آن در مطبوعات مبني بر حذف قيد اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان و اداي سوگند به «كتاب آسماني» به جاي قرآن كريم، كه در جهت اسلام زدايي صورت گرفت، امام و جمعي از مراجع و علماي قم با تشكيل جلسه اي در منزل مرحوم آيت الله شيخ مرتضي حائري به بحث و تبادل نظر پرداختند. پس از آن هر كدام از

ص: 944

مراجع، تلگرامي به شاه مخابره كردند. متن تلگراف امام لحن تندتري داشت. در بخشي از تلگراف امام چنين آمده بود: «به طوري كه در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمنهاي ايالتي و ولايتي، «اسلام» را در رأي دهندگان و منتخبين شرط نكرده و اين امر موجب نگراني علماي اعلام و ساير طبقات مسلمين است. صلاح مملكت در حفظ احكام دين مبين اسلام و آرامش قلوب است. مستدعي است امر فرماييد مطالبي را كه مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمي كشور است، از برنامه هاي دولتي و حزبي حذف نمايند» . اما شاه در پاسخ تلگرام مراجع، موضوع را به نخست وزير محول كرد! شايان ذكر است شاه پاسخ تلگرام امام را چند روز پس از پاسخ ساير مراجع ارسال كرد. تشكيل جلسه فوق و صدور اعلاميه و مخابره تلگرام به شاه و سخنرانيهاي روشنگرانه امام رژيم را با مشكلاتي مواجه ساخت. امام خميني در جلسه ياد شده پيشنهاد كرد متن تلگرامهايي كه علما و به هيأت حاكمه مخابره مي كنند، چاپ شود و در دسترس عموم قرار گيرد، تا عامه مردم از اقدامات و نظر پيشوايان اسلامي درباره تصويب لايحه فوق مطلع شوند. امام در اين پيشنهاد، مانند هميشه، حضور مردم را در صحنه مبارزه لازم و اجتناب ناپذير دانسته و به

ص: 945

حاضران در جلسه تأكيد كرد بدون حضور آگاهانه مردم، مبارزه به پيش نمي رود. 1341 20/8/

اعتراض به سكوت دولت

امام خميني در اعتراض به سكوت دولت در غائله انجمنهاي ايالتي و ولايتي و عدم توجه به مخالفتهاي مراجع و علما و مردم و در پاسخ به كسب تكليف مردم در اين قضيه طي سخناني فرمود : «... خوب است كساني كه اين بيانات را مي نويسند، به مقامات دولتي اطلاع دهند كه بيش از اين با احساسات مردم بازي نكنند. علماي اسلام دست بردار نيستند. اگر آنها خيال مي كنند با امروز و فردا كردن مي توانند موضوع را مسكوت بگذارند، اشتباه است. ابدا اين طور نيست . كار خيلي مهم است. صحبت خطر براي اسلام است. علماي اسلام نمي توانند ساكت بمانند.. . قضيه منحصر به علماي ايران نيست. علماي عراق، علماي مصر، علماي يمن و علماي ساير نقاط اسلامي هم در اين موضوع با ما هستند...» . 1341 9/9/

عقب نشيني رژيم

به دنبال اعتراضات گسترده امام و ساير مراجع و علما و قيام و خروش ملت عليه لايحه «انجمنهاي ايالتي و ولايتي» و افشاي توطئه هاي رژيم، اسد الله علم در يك مصاحبه مطبوعاتي، لغو تصويبنامه را رسما اعلام داشت و روزنامه ها نيز در تيتر اول خود نوشتند: «در هيأت دولت تصويب شد كه تصويبنامه مورخه 14/7/41

ص: 946

قابل اجرا نخواهد بود» . و بدين ترتيب غائله پس از گذشت كمتر از دو ماه پايان يافت. شايان ذكر است رژيم قبل از اين با ارسال تلگرامهاي خصوصي به مراجع لغو تصويبنامه را اعلام كرده بود، لكن امام پايان ماجرا را منوط به اعلام رسمي لغو تصويبنامه و درج آن در روزنامه ها دانسته و طي سخناني فرموده بود: «... هرچند مضمون تلگرافي كه براي علماي قم فرستاده، قانع كننده مي باشد، ولي تا در جرايد رسمي كشور لغو تصويبنامه به طور صريح اعلام نگردد. ما نمي توانيم به اين تلگراف ترتيب اثر دهيم، و هيأت حاكمه بداند كه اگر خبر لغو تصويبنامه را در جرايد اعلام نكند، ما اين تلگراف را كأن لم يكن فرض كرده، به مبارزه ادامه خواهيم داد» . 1341 19/10/

مقابله با رفراندم فرمايشي

پس از اعلام لغو تصويبنامه انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي، شاه به منظور تحكيم سلطه آمريكا و كاهش فشارهاي مردمي عليه رژيم، برنامه رفورمي خود تحت عنوان «اصول ششگانه انقلاب سفيد!» را اعلام كرد و به رفراندم گذاشت. لوايح فوق طرح امپرياليستي بود كه كاخ سفيد، اجراي آن را در كشورهاي توسعه نيافته و از جمله ايران در نظر گرفته بود و آن را مانع بزرگي براي نفوذ كمونيسم مي دانست. آمريكا بر اين عقيده بود

ص: 947

كه دهقانان و كارگران، نيروي عظيمي هستند كه با جنبشهاي خود در فرصتهاي مناسب مي توانند وضعي شبيه آنچه در چين، كوبا، ويتنام و ... اتفاق افتاد، به وجود آورند و اجراي طرحهايي چون اصلاحات ارضي و سهيم كردن كارگران در سود كارخانه مي تواند مانع وقوع چنين رخدادهايي شود. امام با درايت و هوشياري خاص خود و با وقوف بر آثار شوم اين توطئه، با علما درباره لوايح ششگانه به گفتگو پرداخت و نقشه هاي پليد رژيم را تشريح كرد اما با توجه به عدم اطلاع برخي از مقامات روحاني از مسايل پشت پرده و بيگانه بودن با مبارزه سياسي گفتگوها بي نتيجه ماند. جلسات فوق ادامه يافت، تا اينكه مقرر شد نماينده شاه به قم فراخوانده شود و اهداف و انگيزه هاي رژيم از طرح باصطلاح «انقلاب سفيد» براي مراجع و علما تشريح شود و ضمنا نظرات علماي قم به شاه و ديگر سردمداران رژيم منعكس شود. نماينده اي از طرف شاه با امام و مراجع به گفتگو پرداخت كه نتيجه مطلوبي به دنبال نداشت و نكات مبهم لوايح پيشنهادي شاه روشن نشد. حضرت امام پس از آن، آيت الله روح الله كمالوند يكي از روحانيون داراي نفوذ را براي مذاكره مستقيم با شاه فرستاد. شاه به جاي پاسخگويي به ابهامات، به انتقاد

ص: 948

شديد از روحانيون پرداخت. پس از اين ملاقات، جلسه اي به ابتكار امام با حضور مراجع و علماي برجسته قم، به منظور شنيدن گزارش ملاقات و اخذ تصميم نهايي تشكيل و نظرات مختلفي ارايه شد. حضرت امام پس از شنيدن ديدگاه ساير علما طي سخناني به تشريح خط مشي مبارزه، در آغاز وضعيت حساس پيش آمده، پرداخت و فرمود: «آقايان توجه داشته باشند كه با وضعي كه پيش آمده، آينده تاريك و مسؤوليت ما سنگين و دشوار مي باشد... آن كه روبه روي ما قرار دارد و طرف خطاب و حساب ما مي باشد، شخص شاه است كه در مرز مرگ و زندگي قرار گرفته [است] ... خطري كه هم اكنون عموم مردم را تهديد مي كند، بزرگتر از آن است كه بتوان از آن چشم پوشيد ... ملت اسلام در معرض فنا و نيستي قرار خواهد گرفت... كاري كه از ما ساخته است، بيدار كردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهيد ديد كه داراي چه نيروي عظيمي خواهيم بود كه زوال ناپذير است و توپ و تانك هم حريف آن نمي شود» . پس از بيانات فوق مقرر شد مراجع و علما، هر يك با صدور اعلاميه اي به مخالفت با «رفراندم» تحميلي شاه بپردازند و اقدام به افشاگري عليه رژيم نمايند. اوايل بهمن 1341

ص: 949

در خطر كفر

به دنبال حوادث روز دوم و سوم بهمن 1341 در تهران كه پيامد پيام تحريم رفراندم از سوي امام و ديگر مراجع بود و سركوب تظاهرات آرام مردم و موج عظيم دستگيري روحانيون و مردم و محاصره منزل آيت الله بهبهاني و آيت الله خوانساري، امام اعلاميه تاريخي خود را با آگاهي از وقايع خونين تهران صادر كرد و با اين اقدام شجاعانه، با تمام وجود در مقابل رژيم كه خود را برنده حوادث مي دانست، ايستاد. در اين اعلاميه كه با جمله: «مسلمين آگاه باشند كه اسلام در خطر كفر است» آغاز مي شد، امام ماهيت كفرآلود رژيم را افشا كردند و در بخشي از آن نوشتند: «... با معامله بردگان قرون وسطي مي كنند. به خداي متعال! من اين زندگي را نمي خواهم، اني لا اري الموت الا سعادة و الحيوة مع الظالمين الا برما. كاش مأمورين بيايند و مرا بگيرند، تا تكليف نداشته باشم! فقط عموم علماي اسلام و ساير مسلمين آن است كه دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملكت مي نمايند و با استعمار مخالفت دارند» . 1341 3/11/

عدم استقبال از شاه

يك روز پيش از ورود شاه به قم، مراجع و علماي برجسته قم جلسه اي با حضور حضرت امام تشكيل دادند، تا نسبت به اوضاع تصميم

ص: 950

گيري نمايند. فرماندار قم كه به منظور ترتيب ملاقات علما با شاه درخواست حضور در جلسه را نموده بود، تأكيد كرد در صورت پذيرش اين درخواست، رژيم به تمام خواسته هاي روحانيت پاسخ مثبت خواهد داد. امام به منظور خنثي نمودن ترفند جديد رژيم. قبل از اظهار نظر ديگران و احتمال جبهه بندي و تشتت آرا، سخنان مهم و صريحي را خطاب به فرماندار قم ايراد فرمود. ايشان در بخشي از سخنان خود اظهار داشت: «با يورش وحشيانه ديروز مأمورين دولت به علما و مردم شريف تهران و هتك مقام مقدس روحانيت پايتخت و نيز رفتار غير انساني امروز مأمورين دولت با اهالي محترم قم و جامعه روحانيت اين شهر و تجاوز به حريم اين حوزه مقدسه، ديگر جاي هيچ گونه تفاهم و حسن مراوده با دستگاه حاكمه باقي نمانده است و هيچ راهي جهت ملاقات با شاه وجود ندارد، مگر آنكه شاه براي جبران اهانت و تجاوزي كه به حريم مقدس روحانيت شده، آقاي علم را به عنوان مجرم اصلي از مقام نخست وزيري عزل نمايد و به اين بگير و ببندها و اعمال پليس پايان بخشد، تا راه براي ملاقات و مذاكره با او هموار گردد» . سخنان امام در ديدار با شاه و شرايطي كه از جانب ايشان براي ملاقات

ص: 951

طرح شد، چنان صريح و شجاعانه بود كه راه را بر هر بحث و اختلاف بست و اجازه نداد موضعگيري بعضي از حضار در جلسه موجب تفرقه گردد. از اين رو علماي ديگر ضمن تأييد بيانات امام، نسبت به عواقب اعمال خشونت آميز رژيم اعلام خطر كردند. پس از آن فرماندار قم با سرافكندگي جلسه را ترك كرد. شاه در چهارم بهمن 1341 در حالي وارد قم شد كه شهر به صورت يك پايگاه نظامي درآمده بود و استقبالي از سوي علما و مردم صورت نگرفت. وي با شدت عصبانيت وارد حرم مطهر شد و طي سخناني ضمن حمله شديد به روحانيت و بازاريان، حركت علماي اسلام را «ارتجاع سياه» ناميد ! 1341 7/12/

نويد دوباره پيروزي

در شرايطي كه رژيم با تبليغات همه جانبه از پيروزي خود در رفراندم باصطلاح انقلاب سفيد خبر مي داد، امام طي بياناتي در مخالفت با رفراندم غير قانوني و انقلاب سفيد فرمايشي، بار ديگر روح تازه اي در پيكر ملت مسلمان دميد و روحانيت و گروههاي مختلف مردم را به ادامه مقاومت در برابر رژيم فرا خواند. ايشان در بخشي از بيانات خود با اطمينان به وعده نصرت الهي و پيروزي نهضت اسلامي بر رژيم طاغوتي شاه فرمود: «شما آقايان محترم در هر مقامي كه هستيد، با

ص: 952

كمال متانت و استقامت در مقابل كارهاي خلاف شرع و قانون اين دستگاه بايستيد. از اين سرنيزه هاي زنگزده و پوسيده نترسيد. اين سرنيزه ها بزودي خواهد شكست. دستگاه حاكمه با سرنيزه نمي تواند در مقابل خواست يك ملت بزرگ مقاومت كند و دير يا زود شكست خواهد خورد» . 1341 29/12/

خود را آماده كشته شدن كنيد

به دنبال تهديدات شاه و تصميم به يورش به حوزه علميه قم، امام خميني طي بياناتي، آمادگي خود را براي فداكاري در راه اسلام و مبارزه با طاغوت اعلام كرد. ايشان با ژرف نگري ويژه خود و پيش بيني حوادث آينده، درس مبارزه و مقاومت را آموزش داد و مردم مسلمان را براي استقامت در برابر رويدادهاي تلخ روزهاي آينده آماده است. امام خميني بيانات خود را در حضور گروهي از مردم و در مسجد اعظم با اين آيه شريفه آغاز كرد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخاقوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون؛ [فصلت، آيه 30[ يعني آنها كه گفتند پروردگار ما خدا است، سپس استقامت ورزيدند، ملائكه بر آنها نازل مي شوند كه: مترسيد و اندوهگين نباشيد و به بهشتي كه وعده داده مي شويد، شادمان باشيد. آن گاه فرمودند: «مربي ما آمريكا نيست. مربي ما انگليس نيست. مربي

ص: 953

ما اسرائيل نيست. مربي ما خدا است. پس براي چه بترسيم؟ ! براي چه اندوهگين باشيم؟ ! اينها كه آدم نيستند كه ما از آنها بترسيم! ما را به چه تهديد مي كنند اينها؟ ! براي چه بايد از تهديد اينها بترسيم؟ ! من امسال 63 سالم تمام است. پيغمبر اكرم 63 سالش بود كه وفات كرد (گريه حضار) . حضرت علي بن ابي طالب 63 سالش بود كه به شهادت رسيد. (گريه حضار) . براي چه بايد از اينها بترسيم؟ ما پيرو پيغمبر اكرم هستيم. ما پيرو حضرت امير (س) هستيم. ترس براي چه؟ ! خود را آماده كنيد براي كشته شدن! خود را آماده كنيد براي زندان رفتن! خود را آماده كنيد براي سربازي رفتن! خود را آماده كنيد براي كتك و اهانت! خود را آماده كنيد براي تحمل مصايبي كه در راه دفاع از اسلام و استقلال براي شما در پيش است! كمربندها را محكم ببنديد براي حبس، براي تبعيد شدن، براي سربازي رفتن، براي عمامه برداشتن، براي...» . اواخر اسفند/ 1341

تحريم عيد نوروز

حضرت امام به منظور افشاي نقشه هاي خطرناك شاه در جلسه اي با حضور علماي قم، پيشنهاد كردند عيد نوروز سال 1342، از سوي روحانيت قم و شهرستانها و حوزه هاي علميه، اعلام عزا شود. اين پيشنهاد مورد

ص: 954

موافقت ساير مراجع و علما قرار گرفت و به دنبال آن علماي شهرستانها در جريان امر قرار گرفتند. حضرت امام در پيامي خطاب به علما فرمود: «دستگاه حاكمه مي خواهد با تمام كوشش به هدم احكام ضروريه اسلام قيام [كند] و به دنبال آن مطالبي است كه اسلام را به خطر مي اندازد . لذا اينجانب عيد نوروز را به عنوان عزا و تسليت به امام عصر عجل الله تعالي فرجه جلوس مي كنم و به مردم اعلام خطر مي نمايم» . همچنين در پيام ديگري كه با عنوان «روحانيت امسال عيد ندارد» منتشر گرديد، هشدار دادند : «دستگاه جابر در نظر دارد... دخترهاي هيجده ساله را به نظام اجباري ببرد و به سربازخانه ها بكشد؛ يعني با زور و سرنيزه دخترهاي جوان عفيف مسلمان را به مراكز فحشا ببرد... من اين عيد را براي جامعه مسلمين عزا اعلام مي كنم... و اگر زنده مانم، تكليف بعدي خود را به خواست خداوند ادا خواهم كرد» . اعلاميه هاي شديد اللحن امام، شاه و رژيم را به وحشت و انفعال انداخت؛ به طوري كه شاه درصدد تكذيب مواردي برآمد كه در اعلاميه امام به آنها اشاره شده بود و در نطق دوازده فروردين 1342 در مشهد، ضمن تكذيب سربازي بردن دختران، اين موضوع را جعلي دانست! 2/1/1342.ش 25

ص: 955

شوال 1382.ق

تهديد اخلال گران

به مناسبت شهادت امام صادق (ع) مراسم عزاداري با حضور گروهي از مردم در منزل امام برپا شد. يكي از روحانيون ضمن بيان فضايل امام صادق (ع) و مبارزه اساسي آن حضرت با دستگاه اموي و عباسي به طرح مسايل روز پرداخت. عوامل ساواك به قصد ايجاد ناآرامي و اغتشاش در مجلس، صلوات نابجا و پي در پي مي فرستادند. در اين حال حضرت امام به محض اطلاع و مشاهده اوضاع، آيت الله خلخالي را مأمور ساختند با صداي بلند، اخلالگران را تهديد كند كه: « ... اگر يك بار ديگر حركت سوء و ناشايسته اي كه موجب اخلال در نظم و آرامش در مجلس باشد، از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسيدن سخنان آقايان خطبا به گوش مردم جلوگيري نمايند، فورا به طرف صحن مطهر حركت مي كنم و در كنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) سخناني را كه لازم است به گوش مردم برسد، شخصا ايراد خواهم كرد» . اين تهديد مؤثر واقع شد و مراسم بدون هرگونه تشنجي پايان يافت. 1342.2/1/ ش 25 شوال .1382 ق

محكوم ساختن هجوم رژيم به مدرسه فيضيه

مراسم سوگواري سالروز شهادت امام صادق (ع) در مدرسه فيضيه كه از سوي آيت الله گلپايگاني برگزار شده بود، مورد هجوم وحشيانه مزدوران

ص: 956

رژيم قرار گرفت كه در اثر حمله آنها، دهها نفر شهيد و مجروح شدند. امام خميني پس از اطلاع از حادثه فيضيه به ميان مردم وحشتزده اي كه در بيروني خانه اجتماع كرده بودند، آمدند. عده اي قصد بستن در خانه امام را داشتند كه ايشان از اين اقدام ناراحت شدند و در مقابل تلاش كساني كه به بستن در اصرار داشتند، فرمودند: «من بايد به فيضيه بروم و ببينم به طلبه هايم چه مي گذرد.» امام با خواهش حاضران، از اين كار منصرف شدند . در وضعي كه بسياري از افراد و روحانيون، پس از حمله عمال رژيم به مدرسه فيضيه، روحانيت را شكست خورده و كار نهضت را تمام شده مي دانستند و در حالي كه در آن موقعيت خطرات بسياري امام را تهديد مي كرد، ايشان با استقامت و روحيه عالي طي سخناني، پيروزي نهضت و شكست رژيم را به همگان نويد دادند. ايشان در بخشي از بيانات خود فرمودند: «... ناراحت و نگران نشويد! مضطرب نگرديد! ترس و هراس را از خود دور كنيد! شما پيرو پيشواياني هستيد كه در برابر مصايب و فجايع صبر و استقامت كردند. كه آنچه ما امروز مي بينيم، نسبت به آن، چيزي نيست. پيشوايان بزرگوار ما، حوادثي چون روز عاشورا و شب يازدهم محرم را پشت سر

ص: 957

گذاشته اند و در راه دين خدا يك چنان مصايبي را تحمل كرده اند. شما امروز چه مي گوييد؟ ! ... دستگاه حاكمه با ارتكاب اين جنايت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهيت چنگيزي خود را بخوبي نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به اين فاجعه، شكست و نابودي خود را حتمي ساخت. ما پيروز شديم. ما از خدا مي خواستيم كه اين دستگاه ماهيت خود را بروز دهد و خود را رسوا كند ...» 1342 9/1/

شاه دوستي يعني غارتگري

امام خميني در پاسخ به تلگرام علما و روحانيون تهران در محكوميت حمله به فيضيه، حمله كماندوها و مأموران دولت به مركز روحانيت را، مشابه حمله مغول دانستند؛ با اين تفاوت كه حمله مغول به يك مملكت اجنبي بود، ولي يورش مأموران شاه، به ملتي مسلمان و روحانيون و طلاب بي پناه؛ آن هم در روز شهادت امام صادق (ع) ! ايشان در اين اعلاميه كوبنده، «شاه دوستي» را به معناي غارتگري، هتك اسلام، ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام، تجاوز به احكام اسلام و تبديل احكام قرآن كريم و كوبيدن روحانيت و اضمحلال آثار رسالت برشمردند و به نام ملت، نخست وزير اسد الله علم را مورد استيضاح قرار دادند. امام در اعلاميه خود ضمن حرام دانستن «تقيه» در اين وضع، تأكيد

ص: 958

كردند: «حضرات آقايان توجه دارند اصول اسلام در معرض است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با اين احتمال، تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب و لو بلغ ما بلغ» . در پايان اعلاميه آمده بود: «من اكنون قلب خود را براي سرنيزه هاي مأمورين شما حاضر كردم... من به خواست خدا، احكام خدا را در هر موقع مناسبي بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم، كارهاي مخالف مصالح مملكت را بر ملا مي كنم» . 1342 23/1/

مخالفت با مهاجرت به نجف

امام خميني در پاسخ به تلگرام آيت الله حكيم كه از ايشان و علماي قم دعوت به مهاجرت دسته جمعي به نجف كرده بود، در حضور علماي قم اعلام داشتند: مهاجرت از ايران جز خالي كردن ميدان براي رژيم و بي رهبر و سرگردان ساختن مردم، چيزي در بر نخواهد داشت. ايشان همچنين طي تلگرامي به آيت الله حكيم فرمودند: «ما عجالتا در اين آتش سوزان به سر برده و با خطرهاي جاني صبر نموده، از حقوق اسلام و مسلمين و از حريم قرآن و استقلال مملكت اسلام دفاع مي كنيم، و تا سرحد امكان مراكز روحانيت را حفظ نموده، امر به آرامش و سكوت مي نماييم» . 1342.13/3/ ش دهم محرم 1383.ق

نطق تاريخي عصر عاشورا

امام خميني در عصر عاشوراي حسيني،

ص: 959

در ميان جمع زيادي از طلاب و روحانيون و مردم قم در مدرسه فيضيه، شاه و اسرائيل را اساس گرفتاريهاي مردم ايران اعلام كردند و در نطق كوبنده خود، حكومت پهلوي را با دودمان بني اميه و يزيد مقايسه نمودند و نسبت به همسويي رژيم با اسرائيل و عمال صهيونيسم در ايران به شاه هشدار داده و تهديد كردند در صورت ادامه مخالفتهاي شاه با اسلام و ملت، او را از مملكت بيرون خواهند كرد. ايشان در بخشي از بيانات خود فرمودند: «اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت دانشمند باشد . اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت قرآن باشد. اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت علماي دين باشند. اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد. اسرائيل به دست عمال خود مدرسه فيضيه را كوبيد. ما را مي كوبند. شما ملت را مي كوبند. مي خواهد اقتصاد شما را قبضه كند. مي خواهد زراعت و تجارت شما را از بين ببرد...» . بخش عمده اي از سخنان امام به بيان نتايج زيانبار سلطنت دودمان پهلوي و افشاي روابط پنهاني شاه و اسرائيل اختصاص داشت. ايشان در اين سخنراني با صداي بلند خطاب به شاه فرمود: «آقا! من به شما نصيحت مي كنم! اي آقا شاه! اي جناب شاه! من به تو نصيحت مي كنم! دست بردار از اين كارها! آقا!

ص: 960

اغفال مي كنند تو را. من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروي، همه شكر كنند... اگر ديكته مي دهند دستت و مي گويند بخوان، در اطرافش فكر كن ... نصيحت مرا بشنو... ربط بين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مي گويد: از اسرائيل حرف نزنيد؟ ! ... مگر شاه اسرائيلي است؟ !» . 1342 15/3/

بازداشت امام خميني

با توجه به رهبري نهضت اسلامي توسط امام و اقدامات روشنگرانه ايشان و مخالفتهاي مردمي عليه رژيم، امام خميني توسط مزدوران شاه دستگير و بازداشت شد. مأموران اعزامي رژيم، ابتدا با هجوم به منزل امام، به ضرب و شتم افراد منزل پرداختند و در حالي كه ايشان مشغول نماز شب بود، دستگير شده و سراسيمه به تهران برده شدند و در بازداشتگاه باشگاه افسران زنداني گرديدند و غروب آن روز به زندان قصر منتقل شدند و به مدت 19 روز در آنجا محبوس بودند. پس از آن به پادگان عشرت آباد منتقل شدند و پس از طي يك شبانه روز در سلول انفرادي، در اتاقي زنداني گرديدند.

ص: 961

استاد جمعه علي خان معاون وزير فرهنگ قيرقيزستان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج اجازه بدهيد ابتدا از پيشينه زندگي و سوابق فعاليتهاي فكري و تحصيليتان بپرسيم: جمعه علي خان: من در سال 1937 م، در ناحيه تلس - زادگاه چنگيز آيتماتف - كه براي قرقيزها جاي مشهوري است متولد شدم. سال تولد من مصادف است با تشديد خشونتهاي استاليني، فشار اختناق در اين سالها، (يعني سالهاي 1936 -37( چنان بالا گرفته بود كه حقيقتا زندگي براي مردم شوروي، بخصوص اهالي جمهوريهاي مسلمان نشين بسيار دشوار شده بود. پنج ماهه بودم كه پدرم را به جرم اينكه زبان عربي مي دانست و در حوزه علوم اسلامي تحصيل كرده بود دستگير و به ده سال زندان محكوم كردند، و بدين ترتيب تربيتم به عهده مادر و مادر بزرگم گذاشته شد. بدون شك اين حادثه براي شما يك تراژدي بود! تحصيلات مقدماتي من در چنين شرايطي به پايان رسيد، بعد از اتمام تحصيلات متوسطه، وارد دانشگاه شدم. ابتدا در رشته ادبيات از دانشگاه ملي جمهوري قرقيزستان فارغ التحصيل شدم و بعد از آن در رشته درسي ژوركر (معلمي گروه عمومي موسيقي) در دانشگاه عالي موسيقي تاشكند (كنسروتاريا) به تحصيل ادامه دادم. بعد از پايان تحصيلات در چه زمينه اي به فعاليت پرداختيد؟ ابتدا از يك سنت خانوادگي

ص: 962

پيروي نموده، كارم را با تعليم بچه ها آغاز كردم. و در اين راه، هر آنچه را كه از موسيقي نزد گذشتگان آموخته بودم به آنان آموختم. حدود هجده سال عمرم صرف تعليم و آموزش شده است و شاگردان زيادي تربيت كرده ام. در همين دوره، چند سال در مدرسه مخصوص شبانه روزي به تدريس اشتغال داشتم و از ميان شاگردانم هشت تن صاحب عنوان افتخاري هنرمند شايسته و يا هنرمند مردمي شدند. ده سال رهبر گروه كر دانشگاه ملي بودم، كه طي آن اين گروه دو بار به مقام دومي مسابقات سراسري اتحاد شوروي رسيد. بار اول اين مسابقات در مسكو و دومين بار در شهر تالين برگزار شده بود. تاكنون دو كتاب تاليف كرده ام، اولي آلبومي است شامل مجموعه آثار آهنگسازان قرقيزستان و دومي كتابي است نظري درباره اجراهاي كر موسيقيدانان قرقيزستاني. در كتاب اخير، موسيقي كر را از جنبه هاي گوناگون تحليل كرده ام. هم چنين دهها مقاله، سخنراني، كنفرانس در موضوع فرهنگ ملي و راههاي رشد آن در آينده، و درباره اصول آموزشي هنر، آموزش موسيقي به كودكان در مهد كودك، و آموزش موسيقي به جوانان، حاصل فعاليتهاي من در زمينه فرهنگ و هنر بوده است. بعد از اين دوره فعاليتهاي من در اين خصوص پايان يافت و جذب امور اجرايي

ص: 963

شدم. ابتدا مرا به رياست كانون موسيقيدانان انتخاب كردند، مدتي بعد مسئوليت بخش فرهنگي - اجتماعي در هيات دولت به عهده من گذاشته شد. و هم اكنون نيز چهار سال است كه معاون وزير فرهنگ هستم. از نظر خانوادگي نيز، بسيار راضي و خرسندم. همسرم استاد اقتصاد در دانشگاه تربيت معلم است. واحدي كه او تدريس مي كند قبلا اقتصادي سياسي نام داشت كه اخيرا به مباني علوم اقتصادي تغيير يافته است. دو فرزند دارم. پسر بزرگ من نوازنده پيانوست. و در كنسرواتوري يعني همان دانشگاه عالي موسيقي در مسكو درس خوانده است و الان در دانشگاه موسيقي استانبول تدريس مي كند. شما اكنون به مناسبت شركت در مراسم پنجمين سالگرد ارتحال حضرت امام خميني به ايران سفر كرديد. تاكنون چه اطلاعاتي درباره شخصيت حضرت امام داشتيد، در ايران چه اطلاعات تازه اي دستگيرتان شده است و درباره انقلاب اسلامي و آرمانهاي بزرگ امام راحل چگونه مي انديشيد. شناخت اوليه ما بسيار ناچيز بود، زيرا در زمان اتحاد جمهوريها حكومت مركزي بيشتر در جهت تحميق آگاهي مردم فعاليت مي كرد. ما همين اندازه مي دانستيم كه امام خميني شخصيتي سازش ناپذير است كه سالها در تبعيد زندگي كرده و به چيزي جز پيروزي انقلاب اسلامي و تاسيس حكومت اسلامي رضايت نمي دهد. با توجه به اخبار در دسترس شناخت اوليه ما

ص: 964

همين اندازه بود. سفر شما به ايران چه تاثيري در تكميل اين شناخت اوليه شما داشته است. يك مثل قديمي هست كه مي گويد يك بار ديدن بهتر از هزار بار شنيدن است. ما هرگز نمي توانستيم عمق واقعيتهاي موجود در كشور ايران و ابعاد گسترده انقلاب اسلامي را از راه مطالعه كتابها و خواندن يا شنيدن اخبار مطبوعات و رسانه ها و حتي با ديدن تصاوير تلويزيوني دريابيم. انقلاب اسلامي ايران پديده اي تك با شاخصهاي ويژه يك انقلاب الهي است. ما از مشهد تا اينجا را با اتوبوس آمديم، اين سفري دشوار اما خاطره انگيز بود. به نيشابور رفتيم. با مردم از نزديك ديدار كرديم. مردم روحيه سازندگي بالايي داشتند. در روستاها و نهرهاي كنار جاده خانه سازي رواج چشمگيري داشت. همه به فكر آباداني هستند. ايرانيان مردماني صميمي و مهربان اند. اشتياق زيادي در نگاهشان موج مي زد. معلوم است كه از زندگي خود راضي اند. ساختن خانه، عمران و آباداني نشانه اميدواري به فرداست. همه مي خواهند شرايط زندگي بهتري داشته باشند. در تهران نيز همين طور است. تقريبا چهل يا پنجاه درصد زيبايي بناي شهري به نظر مي رسد كه جديد است. عمران ادامه دارد. ساختمانهاي در حال احداث زياد به چشم مي خورد. به نظر من اين از نتايج انقلاب اسلامي است. و نشان مي دهد كه

ص: 965

ملت و دولت ايران راه درستي انتخاب كرده اند. بهبود وضع زندگي مردم خيلي مهم است و اين درخور منافع ملت شماست. در نظر حضرت امام خميني، چه در مراحل تكوين و گسترش انقلاب اسلامي و چه بعدها در ايام تاسيس و استقرار جمهوري اسلامي، همواره اين بود كه ايران مي تواند و بايد در شرايط فعلي الگوي شايسته اي در سطح جهان اسلام و در ميان ملل آزاده جهان باشد. شما كه از نزديك با وضعيت كشور ما آشنايي يافته ايد، موقعيت فعلي كشور ما را چگونه مي بينيد. در ايران همه اقشار جامعه از افكار امام خميني پيروي مي كنند. به طوري كه مي توان گفت اين امر در ميان رهبران ساير كشورها سابقه ندارد. همين پشتيباني مردمي از اهداف و آرمانهاي امام است كه چنين موفقيتهاي خيره كننده اي را نصيب ايرانيان كرده است. براي يك رهبر، خصوصا رهبري ديني و معنوي اين امر بسيار حايز اهميت است. و همين پشتيباني او را به هدف رساند، چون نظرات او به سود مردم بود و براي مردم نتيجه عملي داشت. به ما قبلا گفته بودند كه امام رهبري بنيادگرا و معتقد به شديدترين قوانين است. اما، ديدار من از ايران درست عكس اين پندار را ثابت مي كند. در ايران مسئولين مملكتي و كليه كارگزاران حكومتي با مردم

ص: 966

رفتاري مهربان و انعطاف پذيز دارند. بدون شك وزارت ارشاد اسلامي تنها به عنوان يكي از نمونه هاي موجود براي سخنان من شاهد خوبي است. مسئولين اين وزارتخانه در برابر بسياري از مواردي كه حتي در كشورهاي غير اسلامي هم محدوديت زيادي براي انتشار آن ممكن است قايل بشوند نرمش نشان مي دهد. موازين پذيرفته شده دمكراتيك همه در ايران محترم است. در ساير موارد نظير اقتصاد، سياست و . .. هم وضع از همين قرار است و اين به نظر من نشانگر آن است كه دستاوردهاي انقلاب ايران بسيار ارزشمند است. شما براي چندمين بار است كه به ايران مي آييد؟ اولين بار. كلا اين گردهماييها را كه در آن افراد مختلفي با مليتهاي گوناگون حضور دارند چگونه مي بينيد؟ خيلي آموزنده است. امام خميني آخرين پديده بزرگ قرن ماست. يعني درست در حالي كه امريكا و شوروي جهان را به دو قطب بزرگ تقسيم كرده بودند و خطر هيچ قدرتي را تصور نمي كردند، امام خميني ظهور كرد و اين حركتي بسيار جسورانه است. و شگفتي در اينجاست كه وي نزد هر ملتي محترم است. و اين از تيز هوشي و نبوغ اوست كه توانست چنين تاثيري در جهان معاصر باقي بگذارد. هم اكنون ديدگاه شما درباره شخصيت امام چيست؟ امام خميني رهبري مقتدر

ص: 967

و دورانديش، انساني والا و منزه، برخوردار از باطني شفاف و زلال و طبعي غني و سرشار بوده است. به نظر من رهبري او، و رهنمودهاي او چه در خصوص مسائل ملل اسلامي و چه درباره معضلات جهاني، هديه اي الهي بوده است. وي به باطن انسانها نظر دارد و انسان را به زباني ساده به آن سرچشمه هاي ازلي، و ارتباط با مبدا وجود دعوت مي كند. و اين هدف غايي زندگي است. معني زندگي و نهايت تمدن رسيدن به همين منظور است. وي به اين نكته توجه خاصي دارد و همه انسانها را با همين ملاك، يعني انسان بودن ارزيابي مي كند. و اين در هر شرايطي ارزشمند است. فكر مي كنم رمز تمامي پيروزيها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي نيز در همين است. اين يك واقعيت است كه هر رهبري كه در كوران مبارزات قرار مي گيرد، در گردابي از مشكلات غوطه مي زند. اما او مسير درستي را مشخص كرد و اين ديگر با آيندگان است كه راه او را تا حصول نتايجي پيگيري كنند. و ما مي بينيم كه مردم نيز به راه او مي روند و از آرمانهاي او پشتيباني مي كنند، و اين براي آينده ايران خيلي مهم است. آيا از آثار حضرت امام تاكنون چيزي خوانده ايد. متاسفانه هيچ يك از آثار يا پيامهاي

ص: 968

مهم امام به زبان قرقيزي ترجمه نشده اند، يكي از برنامه هاي من اين است كه بعضي از آثار مهم امام را با خود به آنجا ببرم تا ترجمه كنند، بدون شك اين آثار براي ما بسيار مفيد خواهد بود. نامه حضرت امام به گورباچف را به بعضي از آقايان داديم و وصيت نامه را نيز خواهيم داد. بله، من از طريق آقاي قريب قولف اطلاع يافته ام كه راجع به نامه امام به گورباچف هماهنگيهايي صورت گرفته است. اما در اينجا به من گفته شده كه امام شاعر نيز بوده اند و اشعار ايشان چاپ شده است. متاسفانه تاكنون هيچ يك از اشعار ايشان را نخوانده ام.

ص: 969

استاد حسين ابراهيم اف نويسنده از نخجوان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج استاد خواهشمنديم ضمن معرفي خود، بفرماييد چه شد كه همزمان با مراسم پنجمين سالگرد ارتحال حضرت امام به ايران آمديد، و هم چنين بگوييد ميزان آشنايي شما و مردم نخجوان قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي با انقلاب اسلامي ايران و شخصيت امام خميني تا چه اندازه بود و سطح اين آشنايي بعد از استقلال تا چه حد ارتقا يافته است. استاد حسين ابراهيم اف: من هم اكنون، در شهر نخجوان زندگي مي كنم، هفتاد و پنج سال دارم و بيش از پنجاه سال است كه كارم نويسندگي است، و حدود بيست سال از عمرم را در مجامع ادبي شعرا و نويسندگان و محافل ادبيات شناسان سپري كرده ام. اين دومين باري است كه در مراسم سالگرد ارتحال امام شركت مي كنم، قبلا همزمان با برگزاري مراسم دومين سالگرد ارتحال نيز به ايران آمده بودم. من شركت در اين مراسم را براي خود يك فريضه مي دانم، حضور در اين مراسم به من يك عزت نفس و غرور خاصي مي دهد، چرا كه من همواره امام را رهبري الهي و مبشر جهاني مي دانم كه براي نجات جهان از شر ظلم و ستم استكبار قيام كرده است. امام خميني تاريخ دو هزار و

ص: 970

پانصد ساله شاهنشاهي را دگرگون كرد، و با آرمانهاي والايي كه داشت، به عنوان يك رهبر سياسي مقتدر، بين تمامي آزاديخواهان و افراد مترقي امام دردمند سراسر جهان كه به آب و خاك ميهن خويش عشق مي ورزند و در قبال آن احساس مسئوليت مي كنند سمبل آزادگي، شجاعت و انقلاب جهاني به شمار مي رود. و درست به همين دليل است كه بنده شركت در مراسم سوگواري آن بزرگوار را، حتي در اين شرايط سني، براي خود يك فريضه مي دانم. متاسفانه شناخت ما از ايران تا قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي چندان عميق نبود. من در آن مدت، ايران را بيشتر از طريق مطالعه كتابهاي تاريخي و بعضي سفرنامه ها شناخته ام. و مانع اصلي در راه شناخت مستقيم و بي واسطه ما از ايران، انقلاب اسلامي و شخصيت و انديشه هاي امام خميني، وجود حكومت اتحاد جماهير شوروي بود. ما در زمان اتحاد جماهيري با كشور ايران رابطه اي نداشتيم ولي بعد از فروپاشي اتحاد شوروي اين موانع رفع شد. با اين همه، اگر چه ما با ايران بيشتر از طريق مطالعه كتابهاي تاريخي و ساير نوشته ها آشنا شديم، اما فراموش نبايد كرد كه ما با ايران همسايه و هم مرز نيز هستيم و اين خود يكي از عوامل مهم استحكام روابط سياسي و فرهنگي

ص: 971

ما در طول تاريخ بوده است. بين ما مشتركات زيادي وجود دارد. و از دير باز در سايه روابطي محكم و حسن همجواري، هميشه جوياي احوال يكديگر بوده ايم. ما حوادث انقلاب ايران را از لحظه به لحظه دنبال كرديم، از هنگامي كه شاه سرمايه هاي ملي ايرانيان را به يغما برد و مردم شريف ايران را به فقر و بدبختي كشاند - و چه رنجهايي كه بر ايرانيان اعم از فارسي زبانان و يا همزبانان آذري ما تحميل نكرد - ما نگران ملت ايران بوديم. ما تمام اين حوادث ملال آور را تعقيب كرده و از آن رنج مي برديم. آنچه در تاريخ ايران ورق مي خورد انگار براي ما ورق خورده بود، و ما پيوسته از خدا مي خواستيم تا مردم ايران را از اين گرفتاري برهاند. با آنكه هرگز از طريق تلويزيون در جريان رويدادهاي تاريخ ايران قرار نمي گرفتيم، ولي با مطالعه مطبوعات متوجه مي شديم كه بر ملت ايران چه مي رود و چگونه معنويات انسانها توسط عوامل استعمار لگد مال مي شود. اين موضوعات تاسف ما را در پي داشت و همواره از خودمان مي پرسيديم كشوري مانند ايران كه داراي پتانسيل عظيمي از سرمايه هاي مادي و معنوي است، و از لحاظ اقليمي با آن وسعت و پهناوري و زيبايي طبيعتش، در واقع مورد التفات

ص: 972

خداوند قرار گرفته و خداوند بدان موهبتهاي فراواني بخشيده است با آن مردمان خونگرم و مهربان و صميمي كه همگي اهل كار و فعاليت اند، چرا بايد چنين سرنوشتي داشته باشد. به طور كلي عواملي كه سبب مي شود انسان به طور ناخودآگاه به ايران روي آورد اينهاست: 1- ايران كشوري ثروتمند، با پنانسيل عظيم سرمايه هاي مادي و معنوي است. 2- از لحاظ اقليمي، كشوري زيبا، با آب و هوايي مطلوب است. 3- ايرانيان مردماني هستند خونگرم، صميمي، اهل هنر و فرهنگ و برخوردار از كمالات والاي معنوي. اينها مجموعه اطلاعاتي است كه ما از كشور شما و مردم ايران داريم. از لحاظ فرهنگي هم شاعران و متفكران بزرگي چون فردوسي، خيام، سعدي، حافظ و ابو علي سينا، سهروردي، غزالي از چهره هاي درخشان تاريخ اسلام و فرهنگ جهاني به شمار مي روند. خوب همينها كافي است كه نشان دهد ملت ايران، ملتي است بزرگ و شايسته زندگاني اي متعالي. اما حكومت شاه اين زندگي را از مردم ايران دريغ داشته بود. ما اينها را مي دانستيم و از اين جهت بسيار هم نگران بوديم، اما چه كار مي توانستيم بكنيم؟ تا آنكه پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني به تمام اين نگرانيها پايان داد، رژيم شاه سرنگون شد و جمهوري اسلامي به جاي آن استقرار يافت. امام خميني رهبري

ص: 973

الهي و سروش غيبي بود. از من اكنون سن و سال زيادي سپري شده، در طول عمرم چندين خاطره از حوادث مربوط به كشورهاي جهان به ياد دارم كه هرگز آنها را فراموش نخواهم كرد، چرا كه ديگر برايم حالتي سمبليك يافته اند. يكي از اين خاطره ها مربوط به حوادث پاكستان است، وقتي ذوالفقار علي بوتو از كار بركنار شد، جانشين وي اظهار داشت چنانچه بوتو فرجام بخواهد از اعدام وي صرفنظر خواهد كرد. ولي بوتو با كمال شهامت مرگ را پذيرفت و گفت من هرگز از دشمن امان نمي خواهم تا آنكه سرانجام، او را در زادگاهش اعدام كردند. اين روحيه براي من سمبلي از شجاعت و مردانگي است. خاطره ديگرم به ايران باز مي گردد و آن از حضرت امام خميني است. هنگامي كه امام خميني در جريان انقلاب اسلامي شجاعانه طي اعلاميه هاي خود شرق و غرب، آمريكا و شوروي را به شدت محكوم مي كردند و اين در حالي بود كه ايشان مي دانستند كه آمريكا و شوروي از شاه حمايت مي كنند. من براي ايشان به عنوان سمبلي از شجاعت و مردانگي احترام زيادي قايلم. زيرا با پايمردي عليه حكومت شاه قيام كردند و حقوق ملت مظلوم ايران را از رژيم شاه و ساير اياديش باز ستاندند. حضرت امام (س) در مقابل آن

ص: 974

روح انقلابي و نستوه، در بعد معنوي داراي قلبي رئوف و طبعي لطيف و فياض نيز بوده اند كه در اشعار ايشان تجلي يافته است، گويا شما بعضي از اشعار ايشان را ملاحظه كرده ايد. لطفا نظرتان را درباره محتوا و سبك اشعار امام بيان بفرماييد. متاسفانه تا كنون موفق به خواندن همه اشعار حضرت امام نشده ام. زيرا هنوز اشعار امام به طور كامل به زبان ما ترجمه نشده و در دسترس ما قرار نگرفته است. اما از مطاوي چند شعري كه از ايشان خوانده ام دريافته ام كه امام هم چنان كه بر كل حوزه فرهنگ اسلامي احاطه كم نظيري داشته اند، در عرصه شاعري نيز همچون اسلاف بزرگ خود از آن سرچشمه ازلي برخوردار بوده اند. غناي مضامين و سبك اشعار امام، انسان را بي اختيار به ياد شاعراني چون سنايي و عطار و حافظ مي اندازد. يكي از دلايل اصلي تاخير در ترجمه اشعار امام، اين بود كه معظم له تمايلي به چاپ اشعارشان نداشتند. ولي پس از ارتحال ايشان، كار گردآوري، تنظيم و طبع اين اشعار به سرعت انجام يافته و اكنون اين عناوين از مجموعه اشعار ايشان منتشر شده و در دسترس همگان قرار گرفته است: سبوي عشق، باده عشق، ره عشق، محرم راز، نقطه عطف و اخيرا هم ديوان حضرت امام

ص: 975

انتشار يافته و همچون ديوان حافظ، مورد توجه ويژه مردم ايران است. البته از شخصيتي چون امام انتظاري جز اين نيز نمي توان داشت. ولي تصوري كه ما از امام داريم بيشتر از كار بزرگ ايشان، يعني رهبري انقلاب اسلامي و هدايت صحيح آن الهام پذيرفته است. به نظر من امام هم چون سلف خود حضرت علي (ع) شير روز و زاهد شب بودند و اين حقيقتي است كه انسان با تعمق در انديشه ها، سخنان و زندگي امام، قلبا بدان مي رسد. اگر ممكن است از آثار و نوشته هاي خودتان، و رابطه اي كه شما از طريق تاليف آنها با مردم پيدا كرده ايد براي خوانندگان حضور توضيح دهيد. تا قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، اغلب نويسندگان همين كه قلم به دست مي گرفتند شروع مي كردند به قلمفرسايي از ماركسيسم. ولي يكي از افتخارات بنده اين است كه هرگز چنين كاري نكرده ام. آثارم در ميان مردم آذربايجان شناخته شده است و آنان مرا بيشتر، نويسنده اي مي دانند كه براي اصلاح وضعيت اجتماعي مردم مي نويسد. تا كنون درباره زندگي و مشكلات اجتماعي حدود هفتاد رساله نوشته ام. همچنين پنج جلد رمان بزرگ منتشر كرده ام كه موضوع يكي از آنها تاريخي است، و مربوط به دولت آتابيلر در حكومت اران است كه شامل نخجوان و شيروان و. .

ص: 976

. مي شده است.

ص: 977

استاد حسين رازي اديب و شاعر از نخجوان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج ابتدا از خودتان، از گذشته ها و از تاليفات و آثارتان برايمان بگوييد. استاد حسين رازي: من، حسين رازي، اهل نخجوانم و هم اكنون نيز در آنجا زندگي مي كنم. كارم نويسندگي و شاعري است، مدت پنجاه سال است كه به اين كارها اشتغال دارم. تاكنون پانزده اثر در زمينه هاي شعر اعم از قصايد و غزليات، و داستان منتشر كرده ام، همچنين شش اثر دراماتيك از بنده به روي صحنه نمايش رفته است. چندمين باري است كه به ايران سفر مي كنيد. اين، بار سوم است كه براي شركت در مراسم بزرگداشت سالگرد ارتحال امام خميني به ايران سفر مي كنم. در سفرهاي گذشته، چندين بار به بهشت زهرا، مزار شهيدان بزرگ انقلاب اسلامي و جنگ رفتم. دوبار در قم و مشهد حضور يافتم و عتبات عاليات را زيارت كردم، يك بار هم به تبريز رفتم. شما به عنوان يك مسلمان، مسلماني كه سالها حاكميت رژيمي الحادي را تاب آورده و در عين حال ايمان خويش را به دين و ارزشهاي الهي اسلام از دست نداده است، و از نزديك شاهد فروپاشي بنيادهاي يكي از قطبهاي شرك و الحاد روزگار خويش بوده است، نسبت به انديشه ها و آرمانهاي حضرت امام

ص: 978

خميني (ره) چه احساسي داريد. من تنها حرفي كه در وصف مقام والاي امام خميني مي توانم به زبان آورم اين است كه ايشان در دشوارترين دوره هاي تاريخ بشريت در روزگاري كه هر مكتبي از جمله كمونيسم، ماترياليسم، كاپيتاليسم، و ساير نحله هاي غير الهي غرب، جهان را از صداي خود كر كرده بودند، ظهور مي كند، قيامي الهي به راه مي اندازد و تا پيروزي آن نهضت نيز از پا نمي نشيند و سرانجام آن بيرق بجاي مانده از پيامبر اسلام و اهل بيتش را بر فراز رفيعترين جايگاه قرن ما بر مي افرازد. اگر از شما بخواهيم برجسته ترين وجه تمايز حكومت ايران را در مقايسه با ساير حكومتهاي بزرگ جهاني بيان كنيد به چه نكته اي اشاره مي كنيد. شما به نكته بسيار جالبي اشاره كرديد كه من قبلا هم به آن انديشيده بودم. يك بار در تبريز به خدمت آقاي ملكوتي (امام جمعه شهر) رسيدم و در اين ملاقات آقاي ملكوتي طي سؤالي از من، به نكته اي اشاره نمودند كه در ارتباط با موضوع گفتگوي ماست. ايشان پرسيدند آيا مي دانيد چرا حكومت اتحاد جماهير شوروي از هم پاشيد؟ نكته اي كه آقاي ملكوتي در پاسخ به سؤال مزبور بيان نمودند دقيقا همان پاسخ مورد نظر شما را در بردارد. ايشان گفتند: به اين دليل كه رژيم

ص: 979

كمونيستي پشتوانه الهي نداشت. به نظر من بزرگترين عامل تمايز انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي در قياس با ساير انقلابها و حكومتها در همين نكته است. جمهوري اسلامي ايران پشتوانه الهي دارد. مردم ايران از باورهاي ديني و معنوي خود الهام مي گيرند. آنان در سايه مرد بزرگي به سر برده اند كه احياگر بزرگ ارزشهاي معنوي به شمار مي رود. بدون شك امام خميني بزرگترين چهره ديني قرن ماست. به نظر شما دلايل محبوبيت جمهوري اسلامي ايران نزد مسلمانان در چيست؟ جمهوري اسلامي ايران، كه امام خميني آن را بنا نهادند، ام القراي مسلمين جهان است و چشم همه مسلمين جهان به گامهاي بلندي است كه ايرانيان در جهت ترويج اسلام برمي دارند. كساني كه قلبشان براي اسلام مي تپد، موفقيت جمهوري اسلامي را نشانه توفيق اسلام در عصر ما مي دانند. اين انقلاب مشعل فروزاني است كه جهان را روشن مي كند. الان ما بايد، تا آنجا كه مي توانيم تلاش نماييم تا اين روشنايي فروزانتر باشد و همه مردمان در لواي اسلام با يكديگر متحد شوند و اين هدف ممكن نمي شود مگر با تبليغ اسلام در بين همه ملل عالم، بخصوص ملل ساكن آسياي ميانه كه بتازگي از سلطه حكومت كمونيستها رهايي يافته اند. مي توانم بگويم كه چندين جمهوري اتحاد شوروي سابق مسلمان اند. قرقيزها، قزاقها، تاجيكها، تركمنها،

ص: 980

و تركها، اينها همگي مسلمان اند و بايد در وحدت فرهنگي و ديني آنها تلاشهاي هماهنگ صورت گيرد. شما با انديشه هاي حضرت امام خميني چگونه آشنا شده ايد؟ من از طريق مطالعه روزنامه هاي «بيرليگ» و «وارلوخ» كه در تهران و به زبان تركي منتشر مي شود با سخنان امام خميني آشنا شدم. امام خميني در سخنان خود مردم را به اتحاد و همبستگي دعوت مي كردند. متاسفانه، آثار امام در مطبوعات كشور ما انعكاسي آنچنان كه شايسته اين سخنان است نداشته است، و ضروري است كه آثار مهم امام به زبان ما ترجمه شود. آيا شما تا كنون آثاري از حضرت امام خميني مطالعه كرده ايد؟ بجز بعضي از پيامهاي سياسي در ارتباط با مسئله حج و ساير رويدادهاي مهم عالم اسلامي، كتاب خاصي را از ايشان مطالعه نكرده ام. فقط اشعار ايشان را خوانده ام كه عاشقانه اند و انسان را به سوي عشق بزرگ و الهي هدايت مي كنند. نداي امام خميني از خلال اين اشعار چنان عميق و با شكوه است كه تمام وجدانهاي خفته را بيدار مي كند. در يك كلام اين اشعار بسيار شيرين است و انسانها را به عشقهاي واقعي دعوت مي كند. شما خودتان در زمينه انقلاب اسلامي و بيداري مسلمانان چه آثاري تاليف كرده ايد؟ من كتابي دارم به نام «ساحل حسرت» كه در

ص: 981

آن به تاريخ و سابقه روابط فرهنگي و سياسي كشورمان پرداخته شده است. بخشي از اين كتاب به روابط ما با ايران مربوط مي شود. هنگامي كه من سرگرم تحقيق در روابط ايران با كشورمان بودم با امواج واحساسات اسلامخواهي ايرانيان روبرو شدم و صداي گامهاي كساني كه با نداي الله اكبر پيش مي آمدند را مي شنيدم و اين درست مصادف بود با زماني كه امام خميني در فرانسه به سر مي بردند، و مدتي بعد پيروزمندانه وارد كشور شدند و بيرق اسلام را برافراشتند. من در اشعارم از امام و راه او و انديشه هايش تاثير پذيرفته ام و از ايشان ياد كرده ام. آشنايي نسل جوان با انديشه هاي امام خميني تا چه حد مي تواند در ترسيم چشم اندازي اميدوار كننده براي آينده بشريت مؤثر واقع شود و چگونه مي توان انديشه هاي حضرت امام خميني را به ميان جوانان مسلمان برد و به آنان معرفي كرد. طي هفتاد سال اخير، اسلام در آذربايجان مورد بي مهري قرار گرفت و جوانان ما را از قرآن و نماز بي خبر نگاه داشتند، ولي در عرض پنج، شش سال گذشته، همه چيز تغيير كرده، و مردم به نداي فطرت خود پاسخ مي دهند و روز به روز بر شمار افراد قرآن خوان و علاقه مند به آشنايي با معارف اسلامي افزوده

ص: 982

مي شود. در حال حاضر، دانشجويان ما براي فراگيري علوم ديني به شهرهاي قم، مشهد، تهران و تبريز مي آيند. و بعضي از افراد كه اين سفر برايشان مقدور نيست خود به مطالعه در حوزه معارف اسلامي مي پردازند. مردم ما در اين مدت اخير، فوج فوج به اسلام روي مي آورند. در مورد نسل جوان هم من نظرم اين است كه بايد به گونه اي سازمان يافته به تبليغات بپردازيم تا قوانين شريعت اسلامي كه مدتها مورد فراموشي واقع شده بود از نو احيا شود. با چاپ و نشر رساله هاي امام خميني، و ساير مجتهدين در بين نسل جوان، ما مي توانيم راهمان را در پيشبرد اين امر مهم هموار كنيم.

ص: 983

استاد يعقوب يحيي رهبر نهضت اسلامي نيجريه

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج لطفا خلاصه اي از زندگاني و سوابق فعاليتهاي علمي و فرهنگي خودتان را براي خوانندگان ما بازگو فرماييد. يعقوب يحيي: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين الصلوة و السلام علي نبيه و آله و اصحابه رب اشرح لي صدري و يسر لي امري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي، السلام عليكم و رحمة الله من اهل نيجريه، كشوري از غرب آفريقا هستم، در شهر قدسينا، در شمال نيجريه به دنيا آمدم. الحمد لله از يك خانواده مسلمان هستم، دروس اسلامي را نزد پدرم خواندم سپس در دانشكده معلمين زبان عربي در شهر قدسينا پذيرفته و در همين رشته فارغ التحصيل شدم و از آن پس در رشته الهيات و زبان عربي تحصيلاتم را ادامه دادم. فعاليتهاي من زماني آغاز شد كه از امام خميني چيزهايي را شنيدم و آنگاه كه امام به پاريس تبعيد شد ايشان را شناختم و از طريق راديو به سخنرانيها و پيامهاي ايشان تا پيروزي انقلاب اسلامي گوش جان مي دادم. خداوند سبحان عشقش را در قلبم انداخت و بينهايت بدو عشق مي ورزيدم. انديشه امام را گام به گام تعقيب مي كردم بويژه از طريق مجلات صوت

ص: 984

الوحدة كه براي ما فرستاده مي شد. درسهاي بسياري را از اين مجله آموختم، زيرا صفحاتي از اين مجله به انديشه هاي حضرت امام درباره اسلام و مسلمين در سطح جهاني اختصاص داشت. من امام را از اين زاويه شناختم و او را بسيار دوست دارم. از طرف ديگر در نيجريه با شخص فعال و صاحب همتي به نام شيخ ابراهيم زاكزاكي آشنا شدم كه افكارش همسوييهايي با افكار امام دارد و مثل افكار امام است. وقتي كه در دانشگاه او را يافتيم انديشه هايش به انديشه هاي ما پيوند خورد و در قلبهايمان انقلابي ايجاد كرد. بعد از اينكه دانشگاه را به اتمام رساندم در دانشكده معلمين زبان عربي تدريس مي كردم. آنها به محض اينكه فهميدند من با قلبهاي دانشجويان صحبت مي كنم مرا دستگير و از دانشكده اخراج كردند و بين من و آنها جدايي افكندند. سپس تمام اوقاتم را به تدريس و بيداري مردم اختصاص دادم زيرا اول چيزي كه از رهنمودهاي امام دريافتم بيدار كردن مردم بوده، از اين رو به بيدار كردن مردم خصوصا جوانان پرداختم. در طول 24 ساعت شبانه روز كاري جز همين كار نداشتم. من تاليفاتي ندارم ولي نوارهاي بسياري از من منتشر شده است كه تعداد آن بيش از 300 نوار مي شود. هر جمعه يك ساعت با مردم

ص: 985

مسلمان در مسجد جلسه داريم. رابطه مسلمانان با پيروان ساير نحله هاي مذهبي در نيجريه چگونه است، آيا در كنار يكديگر به آرامي به سر مي برند؟ مسلمانان علاوه بر رژيم حاكم، از كفاري كه ساكن نيجريه هستند نيز رنج بسيار مي كشند. متاسفانه حكومت، كفار را بر ضد مسلمانان تاييد مي كند. كفار مسلمانان را به صورت دسته جمعي مي كشند و حكومت آنها را تاييد مي كند. چنانكه مي بينيد مسلمانان علي رغم تعداد زيادشان در آنجا مظلوم هستند. بدين دلايل مردم نيجريه شوق فراواني به افكار امام خميني و آزادي از زنجير استعمار دارند. البته همانطوري كه امام فرموده است در بين مسلمانان نيجريه متحجريني پيدا مي شوند كه هيچ اطلاعي از آنچه كه بر آنان مي گذرد ندارند و نسبت به مسئوليتي كه بر عهده دارند بي مبالات اند. در بين مسلمانان برخي ديده مي شوند كه بين صفوف مسلمانان نيجريه تفرقه ايجاد مي كنند، كه من نمي دانم به نفع چه كسي اين كار را انجام مي دهند، به نفع شيطان است يا شيطان اكبر. اين وضع مسلمانان در نيجريه است ليكن الحمد لله مردم رفته رفته بيدار شده اند و نسبت به رشد و آگاهي خود بعد از آنكه در خواب غفلت فرو رفته بودند هوشيار شده اند. آيا آثار حضرت امام در آنجا ترجمه شده است و شما آنها را مطالعه كرده ايد؟ من بعضي

ص: 986

از كتابهايي را كه در مورد ايشان نوشته شده است خوانده ام و شرح زندگاني امام را در مجلات از آغاز تولد نهضت امام، تبعيد ايشان تا پيروزي و بعد از آن تا ارتحال خوانده ام. كتاب خود حضرت امام به نام حكومت اسلامي را چند بار مطالعه كرده ام و همچنين كتابي به نام امام القدوة (تجسيد الخلق الاسلامي)، كتاب زبدةالاحكام، وصيت نامه الهي سياسي ايشان، و نيز كتاب مجزرة المكة المكرمة كه پيام امام در باره كشتار مكه مكرمه است. از افق ديد مردم نيجريه نسبت به امام و تاثير امام بر جوانان نيجريه برايمان صحبت كنيد. تاثير امام بسيار زياد است. اولا جوانان در نيجريه هم اكنون به عبادات اهميت زيادي مي دهند و نيز به امور سياسي كه كفار آن را از اسلام جدا كرده اند. ولي امام انديشه وحدت دين و سياست را مطرح كردند. به عنوان مثال امام فرمودند كه عبادتمان همان سياست و سياستمان همان عبادت است، اين انديشه زيبايي است. قبل از انقلاب مردم نمي توانستند تظاهرات كنند، ولي بعد از انقلاب مردم به برپايي تظاهرات عليه حكومتهاي ظالم و تصميماتي كه بر خلاف اسلام صادر مي كنند اشتياق فراوان دارند و عليه آنها مخالفت علني مي كنند. استاد ابراهيم زاكزاكي به ما دستور داد كه در تمام نقاط كشور به صورت

ص: 987

گروههاي هزاران نفري بيرون بريزيم و در تظاهرات عليه حكومت شركت كنيم و همين امر منجر شد كه حكومت، بسياري از مسلمانان را دستگير و در زندان حبس كرد و بعد از اينكه از زندان بيرون آمدند اين امر به صورت آشكاري شدت گرفت. در نيجريه خانمهايي كه با افكار امام آشنا هستند در مورد حجاب و حياي اسلامي و وقار، نسبت به ديگران وجه تمايز ويژه اي دارند و در تمام زمينه هاي درسي، تظاهرات و ديگر امور در كنار آقايان، حضور قابل توجهي دارند. نظر شما در مورد روز قدس و مراسم برائت از مشركين چيست، چه تاثيري بر مردم شما گذاشته است؟ از زماني كه امام فرمان جهاني روز قدس را صادر كردند ما هر سال روز قدس يعني آخرين جمعه ماه مبارك رمضان در نيجريه تظاهراتي بر پا مي كنيم و ابراهيم زاكزاكي رهبريت آن را به عهده دارند و از تمام نقاط كشور در شهر «زاريا» جمع مي شويم و شكلي از قدس مي سازيم كه مردم آن را به دوش مي كشند، زنان و جوانان و همه در تظاهرات روز قدس شركت مي كنند، تظاهرات از مسجد آغاز و به خيابانها كشيده مي شود. شعارهايي از قبيل مرگ بر آمريكا و اسرائيل و حقوق شرعي فلسطين و برگرداندن بيت المقدس به مسلمانان را اعلام مي كنيم.

ص: 988

همچنين روز عاشورا و حوادثي كه در آن روز اتفاق افتاد نزد ما روز ويژه اي است كه هر سال آن را به پا مي داريم و روز شهداء كه ما در هر سالي به نام روز شهداي خودمان داريم و در اين روزها اجتماع مي كنيم و مجلس ختم و عزا مي گيريم. در خصوص برائت از مشركين روز خاصي را به آن اختصاص نداده ايم بلكه هر روزي براي ما روز برائت است، برائت از طاغوت، از ظلم، و از استبداد، البته ممكن است در آينده روزي را به مسئله برائت از مشركين اختصاص دهيم. به نظر شما، انقلاب اسلامي، در مقايسه با ساير نهضتهاي جهان چه ويژگيهايي دارد كه اينگونه مورد استقبال ملل محروم قرار گرفته است؟ يكي از ويژگيهاي عمده انقلاب اسلامي اين است كه اعتماد مسلمانان را به دينشان باز مي گرداند و ويژگي دوم متحد كردن مسلمانان از هر گروه و فرقه و آشنا كردن آنان با يكديگر است، زيرا قبل از انقلاب برخي از مسلمانان نمي دانستند كه فلسطيني هم وجود دارد كه از طرف صهيونيستها اشغال شده و حقوق مردمش غصب گرديده است، ولي آنگاه كه امام ظهور كرد و انقلاب پيروز شد مسلمانان به اين امر پي بردند و نيز پي بردند كه مسلمانان در آسيا مظلوم هستند

ص: 989

و نيز مطلع گشتند از اينكه مسلماناني در روسيه سابق زندگي مي كنند. اينها ويژگيهاي بزرگي است. نظر شما درباره شخصيت حضرت امام خميني و رهبري ايشان در هدايت انقلاب اسلامي چيست؟ رهبري امام حكيمانه و هوشيارانه بود. ايشان در آغاز نصيحت و موعظه و ارشاد كردند، سپس تهديد نمودند، و بعد از آن بود كه اقدامات لازمه را براي انقلاب اتخاذ فرمودند. رهبري امام حكيمانه بود، و بخوبي مي دانستند كه مردم را به كدام سمت هدايت كنند. از خداوند سبحان مي خواهم كه مثل اين شخصيت را براي جهان اسلام دوباره به عرصه وجود آورد و از جمله ويژگيهاي امام علاوه بر هوشياري و حكمت، شجاعت و جهاد و تلاش بود. شما چند بار به ايران آمديد و از وضعيت فرهنگي و اجتماعي ايران چه مي دانيد؟ من براي اولين بار است كه به ايران آمده ام. در اينجا همه چيز بر وفق مراد است، بويژه اينكه مردم بيدار هستند و از حقوقشان دفاع مي كنند. آنها راه و مسير خود را مي شناسند و ارتباط خوبي بين حكومت و مردم وجود دارد. شما نقش اين مراسم و گردهماييها را در راستاي نزديك شدن به آرمان حضرت امام كه همانا وحدت مسلمين است چگونه مي بينيد؟ اين مراسم با اينكه بيانگر حزن و اندوه ناشي از ارتحال

ص: 990

امام است ولي بحمدلله فرصت گرانبهايي است براي ايجاد اخوت و برادري بين مسلمانان و تبادل آرا و افكار و مشكلات مشترك ميان آنها، و غيرت اسلامي بين برادران مسلمان كه از نقاط مختلف آمدند برانگيخته مي شود و اين فرصت گرانبهايي است كه به جز در مثل اين گردهمايي در جاي ديگري به دست نمي آيد و ما در اينجا مشرف شديم و با برادران اسلامي خود از ازبكستان و قرقيزستان و قزاقستان و كشورهاي دور دست ديگري كه زيارت آنان به فكر ما خطور نمي كرد ديدار كرديم و گردهمايي مباركي است. اگر پيامي براي برادران ايراني خود داريد بفرماييد. پيام من به ملت ايران اتحاد و پيوستگي و تحمل مشكلات و سختيهاست. چه خداوند سبحان و تعالي آنان را در اين قرن برگزيده است تا اين رسالت سنگين را به دوش كشند و به سر منزل مقصود برسانند. بنابراين بايد صبر و پايداري و استقامت فراواني در رويارويي با دشمنان از خود نشان دهند و اين قرن ان شاء الله قرن اسلام و مسلمانان است. از اين روست و اندوهگين نشوند كه خداوند با آنهاست و آنان را ياري مي كند، اگر چه همه كفر و تمام دنيا از آنان روي گردانند. و نيز اينكه هرگز از راه امام راحل به اندازه يك

ص: 991

وجب جدا نشوند، چه اگر راه امام را بپيمايند پيروز خواهند شد و اسلام از پيروزيشان پيروز مي شود، ولي اگر خداي نخواسته از راه امام جدا شوند فاجعه بزرگي دامن اسلام و مسلمانان را فرا مي گيرد، زيرا ايران اولين الگوي اسلام و مسلمانان در سطح جهان است و هر مصيبتي كه بر اين ملت و دولت وارد آيد بر مسلمانان وارد شده است كه در اين صورت همه مسلمانان جهان اميدشان را از دست خواهند داد، به همين دليل بر آنان لازم است كه دست به دست هم دهند و متحد شوند و به گرد رهبر عظيم امام آيت الله خامنه اي و ساير مسئولين نظام مقدس اسلامي باشند.

ص: 992

اسلام، قرائت ها و امام خمينى قرائت هاي مختلف در مسائل مختلف بااستناد به فرمايشات امام

اشاره

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20 محمد حسن قدردان قراملكى (1) چكيده اين مقاله به بررسى و گزارش قرائتهاى مختلف عالمان دين و امام خمينى از بعضى آموزه هاى كلامى فقهى مى پردازد. نويسنده مى كوشد اين نظر را كه «تنها از اسلام يك قرائت وجود دارد» با ارايه قرائتهاى مختلف و چه بسا متناقض برخى از بزرگان دين از آموزه هاى دينى و كلام معصومان مورد تحليل قرار دهد. در متن مقاله خواهد آمد كه عالمان در تفسير مهم ترين آموزه هاى دينى (توحيد، نبوت، امامت، معاد) قرائتهاى مختلفى را عرضه داشته اند. و در حوزه فقه، مقاله تنها به تحليل و مقايسه حدود ده قرائت متفاوت از «ولايت فقيه» مى پردازد و نشان مى دهد كه فقها چگونه از روايات، قرائتهاى متكثرى عرضه داشته اند. آفريدگار حكيم براى هدايت و سعادت انسان، اديان و پيامهاى آسمانى را فروفرستاده است. از آنجا كه دين و اكثر آموزه هاى آن، متعلق به عالم الوهى و فراطبيعى است، شناخت و ادراك آن به صورت كمال و تمام، براى انسان، به دليل تعلقش به عالم ماده و تاثر از آن، چندان سهل و ميسور نيست. از اين رو خداوند براى تعليم تعاليم آسمانى و ترويج آن، پيامبرانى كه واجد صفات لازم براى

ص: 993

دريافت وحى و تبليغ آن مانند عصمت و علم و آگاهى كامل بودند، برانگيخته است كه مردم بتوانند با يارى جستن از آنان به عمق معارف دينى نايل آمده و با تخلق به آنها بر ساحل سعادت فرود آيند. در زمان حضور سفيران الهى كه مفسر و مرجع شريعت و دين بشمار مى آمدند بر مردم و خصوصا انديشوران پرسش ها و شبهاتى در مقولات دينى مطرح مى شد، كه به آسانى مى توانستند پاسخهاى خودشان را از صاحبان شريعت به صورت شفاف، دريافت كنند. اما بعد از فقدان پيامبران و همچنين بعد از غيبت امام دوازدهم، پرسشها و شبهات جديدى در خصوص آموزه هاى دينى براى عالمان پديدار گشت، كه پاسخ بعضى از آنها در متن دين يافت نمى شد، زمينه فوق، دين باوران و انديشوران را بر آن داشت كه در جهت حمايت از دين، به تفسير و اعلام پاسخ دين دست بزنند. اما از آن جا كه تفاسير و قرائتهاى عرضه شده، منقطع از وحى و آميخته با كاستيهاى معرفت بشرى بودند، احتمال تطابق و عدم تطابق آن با اصل دين را محتمل ساخته است. زايش قرائتهاى مختلف و بعضا متضاد از سوى نحله هاى مختلف دينى اعم از كلامى، فلسفى، تفسيرى، حديثى و عرفانى، امكان و احتمال مزبور را به جزم تبديل كرد. ما در اين نوشتار،

ص: 994

در صدد تبيين و پردازش علل و ادله پروسه فوق نيستيم، بلكه در اين مقال مى كوشيم با اعتماد به واقعيتها، قرائتهاى مختلف و متضاد عالمان اسلامى از يك گزاره دينى را نشان دهيم. اما اين كه كدام قرائت سره و كداميك ناسره است، نمى توان آن را در اين مقال بل در مقالهاى ديگر، ترسيم و اثبات كرد، چرا كه خود آن نيز، يك قرائت بيش نيست. به قول شاعر: «دست ما كوتاه خرما بر نخيل» براى تبيين مدعا به اصول و معارف كلى و مهم اشاره مى شود و از گزارش معارضه خود عالمان با يكديگر و وارد كردن اتهام هايى مانند تكفير، تنجيس، بطلان اعمال عبادى حتى هم مذهبى خود، تاثر از فلاسفه روم و رويگردانى از دين و دهها مورد ديگر كه خود مجال ديگر مى طلبد، صرف نظر شد. الف: صفات خدا اصل وجود خداوند گوهر و لب اديان را تشكيل مى دهد، اما در صفات خداوند و تفسير آن بين عالمان دين، اختلافات و تفاسير مختلفى وجود دارد كه به بعضى اشاره مى شود. 1( اراده: بيشتر متكلمان و محدثان مانند خواجه طوسى و علامه حلى (2) و علامه مجلسى (3) صفت اراده خدا را بر حسب ظواهر روايات (4) به عنوان صفت حادث، تفسير كرده اند. امام خمينى (5) همگام با فلاسفه (6) ،

ص: 995

اراده را صفت ذاتى خداوند دانسته و انگاشتن آن از صفات فعل را بر خلاف برهان متين توصيف مى كند. انگيزه اصرار و تاكيد متكلمان و محدثان بر حدوثى انگاشتن صفت اراده، توجيه مبناى خودشان در قول به حدوث زمانى عالم امكان است، اما از آنجا كه فلاسفه منكر حدوث زمانى و قايل به حدوث ذاتى عالم ممكن اند، نيازى به غير ذاتى انگاشتن اراده ندارند. 2( قدرت: درباره تعريف قدرت ميان متكلم و حكيم اختلاف قرائت وجود دارد. حكيم آن را به «ان شاء فعل و ان لم يشاء لم يفعل» (7) و متكلم به «صحه الفعل و الترك» تفسير مى كند. امام(ره) نيز از تعريف حكليم جانبدارى مى كند و تعريف متكلم را تشبيه و تنقيص، وصف مى كند. (8) و در مقابل، متكلمان فلاسفه را تكفير نموده اند.چرا كه لازمه تعريف فلاسفه از اراده و قدرت، انكار حدوث زمانى و اختيار خداوند است. 3( فاعليت: چگونگى فاعليت خداوند و تدبير امور عالم از طريق اصل عليت يا نظام «عادت»، از مباحث جنجالى و حساس الهيات است. اشاعره طرفدار نظام عادت و جبر و معتزله سر از تفويض درآوردند. اما اماميه در پرتو رهنمودهاى ائمه هدى، قايل به «امر بين الامرين» شدند. لكن نكته ظريف پيدايش قرائتهاى مختلف از همين اصل است. فلاسفه و عرفا با

ص: 996

پذيرش قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» فاعليت و مداخله خداوند در عالم را از طريق نظام سببيت ممكن مى دانند و فاعليت مباشر و مستقيم خدا را تنها در صادر اول مى پذيرند. (9) در سوى ديگر، اشاعره و اماميه (متكلمان، مفسران و محدثان) به شدت قاعده فوق را انكار مى كنند و آن را موجب تقييد قدرت و فاعليت خدا مى دانند. و افعال مادى از آن جمله معجزات را جزء افعال مباشر الهى وصف مى كنند. مرحوم امام نيز در همين نظريه، از مبناى فلاسفه جانبدارى كرده و استناد مستقيم افعال مادى به خداوند را موجب تركيب و تفسير ذات الهى ذكر مى كند. (10) 4( علم: تفسير علم خداوند نيز از مسايل مناقشه برانگيز الهيات است، كه در آن حدود ده قرائت عرضه شده است. نكته اوج مناقشات نسبت انكار علم خدا به امور مادى و جزئى به گروهى از فلاسفه است. فخر رازى، اكثر متقدمان و متاخران فلاسفه را منكران علم خدا به جزئيات گزارش مى كند (11) و در ميان ليست مخالفان، هشام بن حكم شيعه را نيز جا مى دهد. (12) امام در اين مقوله طرفدار علم خدا به جزئيات است اما در تفسير آن با متكلمان اختلاف نظر دارد. (13) ب: نبوت در مقوله نبوت اختلاف مهمى در ميان عالمان

ص: 997

اسلامى خصوصا اماميه مطرح نيست. مهم ترين مساله بحث انگيز، مساله عصمت پيامبر است كه اشاعره و معتزله در بعضى موارد آن ترديد كردند. اما اماميه آن را به صورت مطلق مى پذيرد، تنها شيخ صدوق و استادش ابن وليد قايل به سهو پيامبر در نماز هستند كه معتقدند انكار آن از مصاديق غلو است، (14) اما مورد هجمه بيشمارى از بزرگان قرار گرفته است. (15) اين در حالى است كه شيخ صدوق در مقام تاليف كتابى مستقل در اثبات سهو نبى برمى آيد و براى اين كار از خداوند طالب اجر و پاداش است. استناد معجزه به خود پيامبر يا خدا از مسايل اختلافى بين متكلمان و فلاسفه است. فلاسفه بنابر پذيرفتن اصل عليت و قاعده «الواحد» معجزات را فعل خود پيامبر مى دانند، اما متكلمان معجزات را فعل مباشر خدا و انگاشتن آن فعل پيامبر را از مصاديق تفويض باطل توصيف مى كنند. چنان كه علامه مجلسى نظريه فلاسفه را كفر صريح ياد مى كند كه هيچ عاقلى در تكفير آن ترديدى نمى كند. به زعم وى، ادله عقلى و نقلى بر استحاله ديدگاه فلاسفه دلالت مى كند. (16) مرحوم امام خمينى (ره) در نقد موضع علامه مجلسى، ضمن رد دليل وى مبنى بر شمردن نظريه فلاسفه از مصاديق تفويض باطل، آن را برهانى توصيف مى كند. (17)

ص: 998

ج: امامت بيان شد كه اصل نبوت حضرت محمد (ص) و صفات او چالشهاى عميقى در ميان علماى اسلام ايجاد نكرده است. اما مساله جانشينى آن حضرت، از مسايل بحث انگيز و اختلافى دينى شد كه بستر پيدايش قرائتهاى مختلف از كتاب و سنت و به دنبال آن پيدايش فرق و مذاهب مختلفى شد. به گونه اى كه بعضى فرق و مذاهب يكديگر را تكفير و چه بسا قايل به نجاست آنها شده اند. مذهب تشيع كه قرائت اهل بيت از اسلام است از بدو پيدايش نكته نظرات مختلفى درباره فرق ديگر «اهل سنت» اظهار داشته است كه اينجا با اشاره مى گذريم. 1( امامت از اصول دين يا مذهب اكثر متكلمان اماميه امامت را از اصول دين اسلام بر مى شمارند، به اين معنا كه با انكار يا فقدان اصل امامت، حقيقت اسلام شخص، از بين خواهد رفت به گونه اى كه اعمال عبادى وى باطل و در آخرت خسران و عذاب جهنم نصيب او خواهد شد. متكلمان نامى اماميه مانند شيخ صدوق (18) ، شيخ مفيد (19) ، سيد شريف رضى (20) ، ابن نوبخت، شيخ طوسى (21) ، علامه حلى (22) و ديگران در تكفير اهل سنت كه تعبير به مخالفان مى شود اتفاق كلمه دارند. اختلاف اماميه تنها در پذيرفتن اسلام ظاهرى مخالفان است به

ص: 999

اين صورت كه آيا مخالفان كه در كفر واقعى و باطنى آنان شبهه اى نيست، در ظاهر نيز محكوم به كفر و لوازم آن مانند نجاست هستند يا نه؟ صاحب حدائق مدعى است كه اكثر قدماء فقهاء قايل به نجاست مخالفان شده اند (23) ، اما صاحب جواهر (24) قول اقوى را حكم به طهارت و اسلام ظاهرى آنان در عصر غيبت مى داند، اما خاطر نشان مى سازد كه حضرت حجت در زمان حضور، با آنان مطابق كفار رفتار خواهد كرد. ادله قرائت فوق به شرح ذيل است: (25) 1- روايات دال بر كفر مخالفان 2- روايات دال بر بناء اسلام بر امامت 3- روايات دال بر ارتداد مخالفان بعد از وفات پيامبر 4- ادعاى ضرورت 5- ادعاى اجماع جداانگاران امامت از اصول دين به پاسخ ادله فوق پرداختند كه ما به پاسخ هاى حضرت امام اشاره مى كنيم: پاسخ اول: امام در پاسخ دليل اول به مغالطه كاربرد لفظ مشترك در استدلال اشاره مى كند و آن كاربرد لفظ كافر در معناى «مقابل اسلام» و «مقابل ايمان» است، مراد از كافر انگاشتن مخالفان معناى دوم آن است يعنى آنان واجد ايمان برتر نيستند، نه اين كه فاقد اسلامند. (26) مرحوم امام، آن گاه فقهاء را مورد هجمه قرار مى دهد كه به دليل خلط مباحث معرفتى و

ص: 1000

عرفانى با مباحث فقهى، از تفسير حقيقى روايات درمانده و دست به تفسير فقهى نابجا زده اند. (27) پاسخ دوم: ايشان حقيقت و ماهيت اسلام را سه اصل: توحيد، نبوت و معاد ذكر مى كند و امامت را در اصول مذهب مى گنجاند. «ماهيه الاسلام ليس الا الشهاده بالوحدانيه و الرساله و الاعتقاد بالمعاد و لايعتبر سوى ذلك، سواء فيه الاعتقاد بالولايه و غيرها، فالامامه من اصول المذهب لاالدين» (28) پاسخ سوم: ايشان ارتداد مخالفان و مردم بعد از وفات پيامبر را ارتداد و خروج نه از اصل دين بلكه مقصود ، نقض پيمان ولايت حضرت على (ع) تفسير مى كند كه مردم آن را در غدير خم و در ساير مواضع بسته بودند (29) ، و بنابر فرض ارتداد از اصل اسلام، اختصاص به عناد و قصد خواهد داشت. پاسخ چهارم: ايشان همچنين ادعاى ضرورت رامختص به ولايت بمعناى محبت و مهرورزى به اهل بيت و عدم عداوت با آنان مى داند، اما اين كه ولايت به معناى عام آن كه شامل حكومت و خلافت نيز شود، يك اصل ضرورى باشد، نه تنها ثابت نشده، بلكه عكس آن ثابت است. (30) امام احتمال اختصاص ضرورت به صدر اول اسلام را به عنوان احتمال ذكر مى كند. (31) پاسخ پنجم: وى قدر متيقن اجماع را تنها كفر خوارج و نواصب مى داند. (32) انديشوران ديگر مانند صاحب جواهر، شيخ انصارى،

ص: 1001

حكيم، كاشف الغطاء، خوئى، شاه آبادى و شهيد مطهرى در بعضى از پاسخ ها با امام هم عقيده هستند. 2( علم امام علم غيب پيامبر و به تبع آن ائمه اطهار يكى ديگر از آموزه هاى دينى و مذهبى است كه از سوى اماميه قرائتهاى مختلفى مطرح شده است. 1- علم فعلى به تمامى جزئيات از طريق لوح محو و اثبات و لوح محفوظ. 2- علم فعلى به جزئيات از طريق علم به لوح محو و اثبات فقط. 3- علم شانى با درخواست و افاضه خداوند. 4- قول به توقف. آگاهى امامان از زمان موت و شهادتشان و عدم آن از ثمرات قرائتهاى فوق است كه موجب ارائه تفاسير و توجيهات مختلفى در مواردى مى شود كه ائمه با علم و آگاهى به سوى مرگ مى شتافتند. مانند علم حضرت على (ع) و امام حسين (ع) به زمان دقيق شهادت خود و حركت آنان به سوى مسجد كوفه و كربلا كه در ظاهر القاء به تهلكه مى شود. بعضى عالمان بزرگ اماميه در توجيه حركت فوق منكر آگاهى امام على(ع) و امام حسين(ع) به شهادت خودشان شدند كه اينجا مى توان به سيد مرتضى (33) ، شيخ مفيد (34) ، شيخ طوسى (35) ، ابن شهر آشوب (36) و شيخ طبرسى (37) اشاره كرد. برخى ديگر

ص: 1002

با پذيرفتن علم آن بزرگواران به تمامى جزئيات و امور گذشته و آينده و به تبع آن علم به شهادت خود، به ارائه توجيهات مختلف پرداختند كه از آنان مى توان از شيخ صدوق (38) ، ابن طاووس (39) ، يوسف بحرانى (40) ، علامه مجلسى (41) ، علامه طباطبايى (42) ، شهيد مطهرى (43) و آيات عظام بروجردى، گلپايگانى، اراكى و مرعشى، نام برد. اما عقيده امام خمينى با قرائت دوم همساز است و تصريح مى كندكه به حسب روايات، امام حسين (ع) علم به شهادت خود داشت. (44) د: معاد معاد و وجود عالم رستاخيز از مسلمات اديان آسمانى خصوصا اسلام به شمار مى آيد، اما درباره چگونگى تصوير و تبيين بعضى آموزه هاى آن از قبيل روحانى يا جسمانى بودن، قبر، صراط، ميزان، ارتباط نفس با بدن دنيوى و اعاده بدن دنيوى و به تبع آن شبهه معروف آكل و ماكول، نظرات مختلفى وجود دارد. ما در اين مختصر به بررسى قرائتهاى عرضه شده در خصوص نوع كيفر اخروى و انقطاع يا خلود آن مى پردازيم. نوع عذاب (اعتبارى يا تكوينى) هر چند ضرورت اصل كيفر مورد توافق عالمان دين قرار گرفته است اما درباره نوع آن سه قرائت وجود دارد: الف) تكوينى: به اين معنا كه عذابهاى قيامت از هنگام فوت

ص: 1003

تا پايان عذاب، رابطه تكوينى و حقيقى با شخص مجرم دارد، كيفر عمل و فعل تكوينى شخص گناهكار است كه در قيامت، انسان توسط آن معذب مى شود و رابطه آن دو، رابطه «علت و معلول» و به تعبير دقيق تر «عينيت»است. درباره چگونگى عذاب توسط عمل معصيت دنيوى، طرفداران آن مى كوشند، با قول به «تجسم اعمال» كه ظاهر كتاب و سنت است با دو تقرير مختلف يعنى وجود صورت باطنى براى اعمال دنيوى انسان و تجسم و تمثل انواع عذاب و نعمت توسط نفس انسان، به تبيين آن بپردازند. قرائت فوق متعلق به عالمان معرفت مانند صدرالمتالهين، شيخ بهائى، علامه طباطبايى و شهيد مطهرى است. (45) ب) اعتبارى و قراردادى: مدعاى اين قرائت آن است كه انواع عذاب و نعمت هاى آخرت تنها مجازات و تفضل خداوند است كه هيچ رابطه تكوينى با شخص گناهكار يا مطيع ندارند، بلكه خداوند در مقابل ثواب و عصيان بندگان خود، بهشت و جهنمى را با ماموران ويژه مهيا كرده است كه هر گروهى به حسب اعمال خود وارد آن خواهند شد. بيشتر متكلمان، مفسران و محدثان از اين تفسير حمايت كرده و دست به تاويل آيات و روايات تجسم اعمال زده اند كه شيخ مفيد، شيخ طبرسى و طوسى، از آن جمله مى باشند. (46) علامه مجلسى نظريه تجسم

ص: 1004

اعمال را ناسازگار با معاد جسمانى وصف كرده است. (47) ج) اعتبارى و طبيعى: برخى از معاصران كه مبانى هر دو قرائت را ملاحظه كرده و نمى توانستند به طرد يكى و اخذ ديگرى دست بزنند، ناچار به جمع هر دو قرائت پرداختند و مدعى شدند ثواب و عقاب آخرت تلفيقى از تكوينى و اعتبارى است. كه اينجا مى توان به محقق كمپانى، جوادى آملى، جعفر سبحانى، مصباح يزدى و سيد جلال الدين آشتيانى اشاره كرد. (48) اما قرائت حضرت امام (ره) با مبناى دوم مطابقت دارد و با قول به وجود صورت باطنى براى اعمال مادى انسان، سخن علامه مجلسى را «كلام غريب» مى داند كه تركش اولى است. نظريه خلود بعضى فرق اسلامى قايل به عذاب جاودانه آخرت براى بعضى مسلمانان گناهكار مى باشند; اما اماميه در خروج مؤمنان از جهنم بعد از تحمل كيفر خودشان، اتفاق نظر دارند. محل مناقشه درباره عذاب جاويد براى كفار است كه ظاهر بعضى آيات و روايات بر آن دلالت مى كند. اكثريت اماميه قايل به نظريه خلود هستند. اما ديدگاه دومى نيز وجود دارد كه معتقد به انقطاع عذاب جهنم است كه قائلان آن بيشتر از علماء كشف مانند محى الدين عربى، عبدالرزاق كاشانى، عبدالكريم جيلى، صدرالمتالهين، فيض كاشانى مى باشند. (49) اما قرائت امام در اين مقوله با

ص: 1005

نظر عرفا كه بيشتر موارد با آن منطبق است مغايرت دارد و از ظواهر عبارت ايشان، نظريه خلود استنتاج مى شود. (50) ه: ولايت فقيه انديشوران اماميه مساله حكومت در عصر غيبت و بطور عموم فلسفه سياسى اسلام و مكتب اماميه را به صورت مستقل و جامع مورد بررسى و تحليل قرار نداده اند، بلكه فقهاء اكثرا در ضمن مساله تبيين ولايت پدر و يا قيم شرعى بر اموال صغار و يتامى و محجورين به تبيين برخى از زواياى آن پرداخته اند. اماميه در مشروعيت الوهى و آسمانى حكومت معصومان (پيامبر و ائمه) اتفاق كلمه دارند و بر اين اعتقادند كه پيامبر اسلام علاوه بر منصب نبوت و دريافت وحى، از سوى خداوند داراى سه منصب ديگر، به نامهاى «مرجعيت دينى»، «قضاوت» و «حكومت» بود كه آنها را به امر الهى به ائمه معصومين واگذار كرده است . قرائتهاى مطرح در ولايت فقيه عالمان دين و فقها در باب حكومت دينى و شان فقها در عصر غيبت قرائتهاى مختلفى را ابراز داشتند كه مى توان مجموع آنها را در فروض ذيل استقراء كرد: 1- شان مرجعيت دينى: طرفداران اين نظريه معتقدند كه شان فقيه در عصر غيبت تنها تبليغ دين و تفسير آن با توجه به مبانى معتبر آن است. اما اجراى احكام اجزائى

ص: 1006

اسلام نيز از شؤون فقها به شمار نمى آيد. ابن ادريس و ابن زهره از آن جانبدارى كرده اند و صاحب شرايع و علامه حلى در بعضى آثار خود قايل به توقف شدند. (51) 2- شان قضا به نحو امور حسبيه و اجازه 3- شان قضا به نحو ولايت طرفداران دو قرائت فوق شان فقها را به مقوله قضاوت و دادرسى نيز تسرى داده اند، اما معتقدند كه پرداختن فقهاء به امور اجتماعى و سياسى و حكومتى خارج از شان و وظيفه فقهاست. و به ديگر سخن، ولايت فقيه منحصر در امر قضاست. اين ديدگاه، مختار اكثر فقهاى اماميه است، (52) و مغاير با ولايت فقيه اصطلاحى امروزى است كه شامل حكومت نيز مى شود. 4- نظارت بر امور: اين ديدگاه ولايت فقيه را بدست گرفتن زمام كشور وامور حكومتى و اجرائى نمى داند. بلكه نظارت بر امور و حاكم تفسير مى كند. بنابراين قول، حاكم دينى لازم نيست كه فقيه باشد، بلكه يك شخص مثل سلطان عادل نيز و شهيد مطهرى (54) به قرائت فوق تصريح نموده اند، و مى توان آن را از مواضع نظرى و عملى فقهاى متقدم نيز استظهار كرد. چنانكه حضرت امام در اين باره مى گويد: «ما مى گوييم حكومت بايد با قانون خدايى كه صلاح كشور و مردم است اداره شود و اين بى نظارت

ص: 1007

روحانى، صورت نمى گيرد». (55) 5- شان قضا و حكومت به نحو اجازه وامور حسبيه كه مختار آيه الله خوئى و تبريزى است. (56) 6- شان قضا و حكومت به نحو ولايت مقيده با تنصيص محض. 7- شان قضا و حكومت به نحو ولايت مطلقه با تنصيص محض. 8- شان قضا و حكومت به نحو ولايت با انتخاب فقها(نوعى اريستوكراسى). 9- شان قضا و حكومت به نحو ولايت با انتخاب مردم (نوعى دموكراسى). حضرت امام كه خود يكى از فقهاى نامور معاصر است به تكثر قرائتهاى فقها آگاهى كامل دارد و در تاييد اختلافى بودن آن مى گويد: «در كتابهاى فقهاى بزرگوار اسلام پر است از اختلاف نظرها و سليقه ها و برداشتها در زمينه هاى مختلف نظامى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى و عبادى. تا آن جا كه در مسايلى كه ادعاى اجماع شده است، قول و يا اقوال مخالف وجود دارد و حتى در مسايل اجتماعى هم ممكن است قول خلاف پيدا شود... مهم تر از همه اينها، ترسيم و تعيين حاكميت ولايت فقيه در حكومت و جامعه است، كه همه اينها گوشه اى از هزاران مساله مورد ابتلاى مردم و حكومت است كه فقهاى بزرگ در مورد آنها بحث كرده اند و نظراتشان با يكديگر مختلف است» (57) ايشان ضمن تاييد و جود قرائت اختصاص شان فقها به امر قضا مى گويد: «در اين

ص: 1008

كه فقهاى عادل، به حسب تعيين ائمه، منصب قضا (دادرسى) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاى عادل است، اختلافى نيست. بر خلاف مساله ولايت كه بعضى مانند مرحوم نراقى و از متاخران مرحوم نائينى تمام مناصب و شؤون اعتبارى امام را براى فقيه ثابت مى دانند. و بعضى نمى دانند». (58) روايات (قرائتهاى موافق و مخالف) اما نظر امام موافقت با ولايت فقيه به معناى عام آن، يعنى ولايت در امر قضا و حكومت به نحو مطلق است. مهم ترين مبناى اين قول روايات متعددى است كه امام و ديگران به آن استناد كرده اند در اينجا به مقايسه قرائتهاى مختلف فقها از روايات معصومان اشاره مى كنيم تا روشن شود كه چگونه از كلام معصوم، قرائتهاى مختلفى پديد آمده است. 1- علما خلفاء پيامبر از پيامبر اسلام (ص) روايت شده است كه سه بار فرمود: «اللهم ارحم خلفائى، قيل يا رسول الله و من خلفائك؟ قال: الذين ياتون من بعدى يروون حديثى و سنتى فيعلمونها الناس من بعدى» (59) حضرت امام (ره) دلالت روايت بر مدعا را بدون اشكال مى داند و معتقد است كه مقصود از خليفه، جانشينى از مناصب سه گانه پيامبر (مرجعيت دينى، قضا، حكومت) است و فقها نيز از مصاديق «خلفاء» است. (60) صاحب جواهر (61) ، نراقى (62) ، ميرزا عبدالفتاح

ص: 1009

مراغى (63) ، شيخ عبدالله مامقانى (64) و آيه الله گلپايگانى (65) ، مشابه تفسير فوق عرضه داشتند. اما بعضى قرائت ديگرى از «خلفاء» و تطبيق آن بر فقها ارائه كرده اند و بر اين اعتقادند كه مراد روايت از خليفه، خلافت و جانشينى از پيامبر در مرجعيت دينى و ترويج و تبليغ آن است. استفاده امر قضا و از آن بالاتر امر حكومت، نياز به قرينه دارد. سيد محمد بحرالعلوم (66) ، آخوند خراسانى (67) ، محقق نائينى (68) ، ضياء الدين عراقى (69) ، سيد محمد هادى ميلانى (70) ، خوئى (71) ، شيخ جواد تبريزى (72) و مكارم شيرازى (73) به چنين تفسيرى معتقدند. 2- رجوع به راويان در حوادث واقعه حضرت حجت در پاسخ سؤال يكى از صحابه كه از حكم حوادثى سؤال كرده بود، فرمود: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم». روايت فوق راويان را ملجا و مرجع و حجت مردم در حوادث واقعه مى داند. امام خمينى در تقرير استدلال مى گويد: «منظور از «حوادث» كه در اين روايت آمده، مسايل و احكام شرعيه نيست... منظور از «حوادث واقعه» پيش آمدهاى اجتماعى و گرفتاريهايى بوده كه براى مردم و مسلمين روى داده است. آنچه به نظر مى ايد، اين است

ص: 1010

كه [راوى] بطور كلى سؤال [كرده] و حضرت طبق سؤال جواب فرموده اند». (74) از سوى موافقان، روايت مزبور مهم ترين دليل شرعى براى اثبات ولايت فقيه از حيث دلالت، توصيف شده است. و عالمانى مانند، آقارضا همدانى (75) ، صاحب جواهر (76) ، شيخ انصارى (77) ، ميلانى (78) ، كاشف الغطا (79) به آن استناد كرده اند. با اين وجود، برخى فقهاى ديگر دلالت روايت مزبور بر مدعا را مخدوش مى دانند كه عمده ترين دليل آنان، تفسير «حوادث» به حوادث معهود و جزئى سائل است و لااقل محتمل آن است و لذا نمى توان آن را بر حوادث كلى و اجتماعى تطبيق كرد. آخوند خراسانى (80) ، شيخ على ايروانى (81) ، محقق نائينى (82) ، كمپانى (83) ، محسن حكيم (84) ، آقا ضياء الدين عراقى (85) ، ، شيخ جواد تبريزى (88) از منتقدان قرائت مزبور هستند. 3- علما حاكمان مردم امام صادق (ع) در مقبوله عمر بن حنظله، راويان و عارفان به احكام دين را به منصب «حاكم» برگزيده است. «من كان منكم قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما» (89). وجه استدلال بر تفسير حاكم به معناى عام آن يعنى اعم از قضاوت و امور اجتماعى

ص: 1011

و حكومتى است. بنابر اين عارفان به دين كه همان فقهاء اند از سوى امام صادق (ع) به منصب حكومت مسلمين انتخاب شده اند. امام خمينى در تبيين آن مى گويد: «اين فرمان - كه امام (ع) صادر فرموده- كلى و عمومى است. تعبير به «حاكما » فرموده، تا خيال نشود كه فقط امور قضايى مطرح است و به ساير امور حكومتى ارتباط ندارد» (90) ايشان دلالت روايت بر مدعا را از واضحات ذكر مى كند. (91) فقهاى ديگرى مانند: محقق كركى (92) ، نراقى (93) ، نائينى (94) ، صاحب جواهر (95) ، بحرالعلوم (96) ، شيخ انصارى (97) ، گلپايگانى (98) از تفسير فوق جانبدارى كرده اند. اما مخالفان تاكيد مى كنند كه در عصر امام صادق (ع) واژگان «حاكم» به صورت متعدد در امر قضا و قاضى استعمال مى شد و شاهد آن كاربرد فوق در روايات متعدد است پس قدر متيقن رجوع به عالم دين در مساله فتوى و امر قضا و امور حسبيه است. آخوند خراسانى (99) ، ميرعبدالفتاح حسينى مراغى (100) ، فاضل دربندى (101) ، سيد محسن حكيم (102) ، ميلانى (103) ، سيد احمد خوانسارى (104) ، منتظرى (105) ، خوئى (106) ، شيخ جواد تبريزى (107) و مكارم شيرازى (108) از مخالفان استدلال مزبور هستند. از امام على

ص: 1012

(ع) نقل شده است كه وى علماء

ص: 1013

را حكام و حاكمان مردم توصيف كرده است. «العلماء حكام على الناس» موافقان «حكام» را به معناى حاكم و رهبر اجتماعى مردم تفسير مى كنند. (109) دلالت روايت همانطور كه امام ذكر كرده اند. (110) واضح است و توجيه بعضى بر اين كه مقصود از «حكام» و حكومت، حاكميت بر قلوب مردم است، خلاف ظاهر مى باشد. (111) لكن اشكال عمده روايت همانطورى كه امام متذكر شدند اشكال سندى (مرسله بودن) آن است. 4- مجارى امور در دست علماء امام حسين (ع) علما دين را متكفل مجارى امور و احكام ذكر مى كند. «مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء بالله، الامناء على حلاله و حرامه» (112) روايت تصريح مى كند كه مجارى امور كه مقصود، امور اجتماعى و حكومتى است، بايد در دست «علماء» و تحت اختيار و نظارت آنان قرار گيرد. و «علماء» نيز عام و شامل ائمه و فقهاء مى شود. روايت از حيث دلالت بر اصل ولايت تقريبا تام و شفاف است اما منتقدان مانند خوانسارى، شيخ جواد تبريزى، مكارم شيرازى (113) آن را به دليل ضعف سند (مرسله بودن) نمى پذيرند. و حضرت امام نيز به اين اشكال توجه داشته و لذا آن را به عنوان مويد ذكر مى كند. نقد ديگر مخالفان متوجه تفسير «علماء» به فقهاء است. آنان تاكيد مى كنند كه واژه

ص: 1014

«العلماء» در اكثر روايات مانند روايت «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء»، تنها بر ائمه معصومين، تطبيق مى كند. نقد فوق از سوى آخوند خراسانى، ميرزا فتاح شهيدى (114) ، شيخ موسى نجفى خوانسارى، محقق نائينى، كمپانى و شيخ مرتضى حائرى يزدى مطرح شده است. نقد سوم پس از پذيرفتن اصل دلالت مدعى، اين است كه روايت درباره انتخاب علماء براى زمامدارى حكومت به صورت انتصاب يا انتخاب يا تلفيقى از آن دو، ساكت است. 5- علماء ورثه انبياء «ان العلماء ورثه الانبياء» (115). اين كه عالمان دين ورثه پيغمبر باشند معناى آن انتقال شؤون و وظايف دينى مورث يعنى شؤون سه گانه پيغمبر به علماء است. و مراد از علماء، ائمه و عالمان دين هستند و دليلى بر حصر نيست. جمعى از انديشوران مانند: نراقى، مراغى، كاشف الغطا، و امام خمينى بر اين روايت استشهاد كرده اند. شبهات پيشين مانند اختصاص «العلماء» به ائمه و انتقال شان مرجعيت دينى و امر قضا فقط به علماء در اين روايت نيز مطرح است. علاوه بر آن معناى متبادر از وارث بودن علماء از انبياء، وراثت در امر تبليغ و ترويج احكام مبين است. مشابه روايت فوق روايات ديگرى نيز وارد شده است كه در آنها از علماء و فقهاء به «امناء پيامبر»، «وصى پيامبر»،

ص: 1015

«مانند پيامبران بنى اسرائيل» و «حصون اسلام» تعبير شده است كه مشابه استدلالات و نقدهاى ياد شده را در پى خود دارد كه مجال اشاره نيست. قرائتهاى نهايى از روايات حاصل آن كه در تفسير روايات و استنتاج ولايت فقيه از آن قرائتهاى مختلف وجود دارد. 1- عدم دلالت: برخى از فقهاء بر اين باورند كه نظريه ولايت فقيه از ادله شرعى و لفظى استنتاج نمى شود، چرا كه مجموعه روايات خالى از اشكال سندى يا دلالتى نيستند. از اين رو، اكثر فقهاى متقدم، منكر ولايت فقيه در امر كومت شدند، و بعضى نيز تصريح به عدم دلالت روايات كرده اند، مانند: صاحب حدائق، سيد احمد خوانسارى، شيخ موسى نجفى خوانسارى و از معاصران: آيه الله خوئى، شيخ جواد تبريزى، مكارم شيرازى و شهيد مطهرى (116) و برخى ديگر كه در صفحات پيشين گذشت. 2- انتصاب صرف (مشروعيت يك سويه): برخى ضمن پذيرفتن دلالت روايات بر اصل ولايت فقيه، مدعى هستند كه روايات فوق فقهاى واجد شرايط را به منصب زعامت و رهبرى مسلمين نصب كرده و مردم مى بايست فرمانبردار آنان باشند و هيچگونه نقش و تاثيرى در مشروعيت آنان ندارند، به بيانى مردم حق انتخاب رهبر و حاكم خود را ندارند. لازمه قرائت فوق تكثر حاكم و ولى فقيه است كه به صرف داشتن شرايط لازم،

ص: 1016

از سوى شرع به منصب ولايت منصوب مى شوند. قرائت فوق مختار بعضى معاصران مانند: جوادى آملى (117) و مصباح يزدى (118) است. 3- انتصاب كلى (مشروعيت دو سويه): اين قرائت مدعى است كه روايات تنها شرايط و صفات لازم حاكم اسلامى را تعيين و ترسيم كرده است و فقيه به صرف دارا بودن شرايط لازم به منصب ولايت فعلى منتصب نمى شود، بلكه مكمل و شرط لازم فعليت يافتن ولايت، انتخاب و پذيرش آن از سوى مردم است و به تعبير بعضى فقهاى معاصر (119) خداوند فرمان حكومت و ولايت را به فقيه، زمانى اعطا مى كند كه نخست مردم او را براى رهبرى برگزيده باشند. انديشوران و مشروعيت مردمى ولايت فقيه بعضى از فقها و انديشوران معاصر بر خلاف نظريه انتصاب محض بر اين باورند كه خداوند متعال در عصر غيبت، تنها چارچوب كلى حكومت را مشخص و ترسيم كرده است، اما اجرا و تشكيل حكومتى دينى و همچنين احكام اجتماعى دين را بر عهده خود مردم نهاده است. مردم نيز با توجه به معيارهاى كلى دين در نوع حكومت و شخص رهبر و حاكم، دست به تشكيل حكومت دينى و تعيين شخص حاكم مى زنند و در واقع مشروعيت حاكم مستند به دين و انتخاب مردم است. علامه طباطبايى «امر حكومت اسلامى بعد از

ص: 1017

پيامبر و غيبت امام زمان (عج) بدون اشكال به خود مردم واگذار شده است. نهايت اين كه آنچه از قرآن استفاده مى شود، مردم مى بايست در تعيين رهبر خود بر سيره پيامبر (امامت) و مقتضاى احكام دين عمل نمايند. اما درباره غير احكام و حوادث زمان و محيط، با اصل شورى به تدبير كشور بپردازند». (120) آيه الله خامنه اى «بعد از اين دوران [عصر امام معصوم] آن جايى كه يك شخص معينى به عنوان حاكم از طرف خداى متعال معين نشده است. در اين جا حاكم داراى دو پايه و دو ركن است: ركن اول آميخته بودن و آراسته بودن با ملاك ها و صفاتى كه اسلام براى حاكم اسلامى معين كرده است. ركن دوم قبول مردم و پذيرش مردم است. اگر مردم آن حاكمى را، آن شخص را كه داراى ملاكهاى حكومت است، نشناختند و او را به حكومت نپذيرفتند، او حاكم نيست. اگر دو نفر كه هر دو داراى اين ملاك ها هستند، يكى از نظر مردم شناخته و پذيرفته شد، او حاكم است، پس قبول و پذيرش مردم شرط در حاكميت است». (121) برخى از فقها و عالمان معاصر مانند: آيه الله منتظرى (122) ، جعفر سبحانى (123) و ديگران (124) از اين قرائت جانبدارى كرده اند. موقتى بودن ولايت فقيه

ص: 1018

بنابر قرائت انتصاب صرف فقيه يا فقها داراى ولايت و حق حاكميت از سوى دين به صورت دايمى هستند. البته مادامى كه شرايط و صفات لازم را از دست ندهند. اما بنابر نظريه دو سويه بودن مشروعيت ولى فقيه كه مردم يكى از دو مصدر مشروعيت به شمار مى آيند مى توانند حاكم و فقيه را به صورت موقت (مثلا ده ساله) به ولايت برگزينند. در پرتو همين اصل فقها و خبرگان حاضر در شوراى بازنگرى قانون اساسى (1368) به بررسى اصل توقيت مقام ولايت فقيه پرداختند. كه با طرح و پيشنهاد آن ما شاهد ظهور دو قرائت مختلف مى شويم. برخى مانند: هاشمى رفسنجانى، امامى كاشانى، ابراهيم امينى به شدت از اصل توقيت حمايت كرده و آن را موافق شرع و فقه توصيف كردند. (125) نكته جالب اين كه بعد از ارسال نامه اى از جامعه مدرسين حوزه علميه قم براى شوراى بازنگرى كه خواهان حذف پيشنهاد توقيت بود، پيشنهاد مزبور، با كسب دوازده راى موافق در مقابل چهارده راى مخالف، تنها با دو راى اختلاف حذف شد. (126) امام خمينى و مشروعيت مردمى امام خمينى بدون ترديد قايل به مشروعيت الهى ولايت فقيه است و آن را مستفاد از ادله نقلى و عقلى مى داند. «نظريه انتصاب». اما نكته اساسى در اكتفا به آن و عدم نياز به

ص: 1019

ضميمه كردن مشروعيت مردمى است. به اين بيان كه آيا امام مشروعيت ولايت فقيه را يك سويه مى داند، يا اين كه آن را تركيبى از دو مؤلفه (انتصاب كلى و پذيرش مردم) ترسيم مى كند؟ در تفسير مبنا و نظر امام، دو قرائت متفاوت مطرح شده است. برخى با استناد به بعضى سخنان و مكتوبات اواخر عمر شريفش قرائت دوم را ترجيح داده اند، كه مهم ترين آن، نامه ايشان به رئيس مجلس خبرگان[آيه الله مشكينى] در نهم ارديبهشت 68، يعنى، 65 روز پيش از رحلتش است كه مى فرمايد: «اگر مردم به خبرگان راى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را بر عهده بگيرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مى شود و حكمش نافذ است». (127) در اين مكتوب، معظم له، ولايت و نافذ بودن حكم را متفرع بر انتخاب رهبر از سوى مردم كرده است. حضرت امام در جاى ديگر، مجلس خبرگان[نمايندگان مردم در تعيين رهبرى] را علت و موجب شرعى بودن نظام اسلامى ياد مى كند: «مجلسى كه براى ادامه نظام جمهورى اسلامى و شرعيت بخشيدن به آن نقش اساسى دارد.» (128) و در آثار مختلف خود دولتها را به شرعى و غير

ص: 1020

شرعى تقسيم مى كند و ملاك غير شرعى بودن حكومت را غير مردمى بودن آن مى داند. اما اتصاف حكومت به شرعيت در ديدگاه ايشان با دو ملاك (توجه به قانون الهى و نقش مردم) تحقق مى يابد: «واضح است كه حكومت به جميع شئونه، و ارگانهايى كه دارد، تا از قبل شرع مقدس و خداوند تبارك و تعالى شرعيت پيدا نكند، اكثر كارهاى مربوط به قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه بدون مجوز شرعى خواهد بود، و دست ارگانها كه بايد به واسطه شرعيت باز باشد، بسته مى شود و اگر بدون شرعيت الهى كارهايى انجام دهند، دولت به جميع شئونه، طاغوتى و محرم خواهد بود». (129) اين فراز از پيام امام صريح در يك سويه انگاشتن مشروعيت ولايت فقيه و حكومت دينى است لكن اين كلام ذيلى دارد كه مقصود امام را بيشتر روشن مى كند: «... و لهذا تعيين خبرگان و فقيه شناسان از تكاليف بزرگ الهى است». (130) حضرت امام در فراز اول به صورت كلى به ضرورت شرعى بودن حكومت از طرف شرع مقدس اشاره كرده اما اين كه با انتصاب صرف يا با پذيرش و انتخاب مطلق مردم است، در ذيل آن اشاره كرده است، و تصريح مى كند كه چون نظام ما بايد متصف به «شرعيت» شود. از اين رو انتخاب مردم نمايندگان

ص: 1021

خود را - به عنوان خبرگان و فقيه و رهبر شناسان- ضرورى و از تكاليف شرعى و الهى است. واضح است كه در اين كلام، امام تحقق شرعيت نظام را منوط به تعيين خبرگان توسط مردم كرده است. و اگر شرعيت نظام با وجود يك فقيه جامع شرايط و بدون انتخاب مردم امكان پذير بود (نظريه انتصاب صرف) ذيل كلام ايشان لغو و تناسب بين علت و معلول از بين مى رفت. ره آورد اختلاف قرائتها از مطالب گذشته روشن شد كه عالمان نامى و معتبر در تفسير دين ازاصول و اركان مانند: خدا، نبوت، امامت و معاد گرفته تا مسايل جزئى و فرعى، قرائتهاى مختلفى را عرضه داشتند. درباره خدا، لازمه قرائت بعضى از اراده، فقدان ذات الهى از اراده است و بعضى نيز خدا را فاعل مباشر در عالم طبيعت نمى دانند و علم او را به جزئيات انكار مى كنند. در نبوت بعضى امكان سهو پيامبر در نماز را مطرح كردند. و بعضى ديگر منكر تاثير تكوينى پيامبران در معجزات شدند و قايلان آن را تكفير نمودند. در امامت، بعضى آن را از اصول دين انگاشتند و منكران آن يعنى اهل تسنن را تكفير و چه بسا حكم به نجاست دادند و براى اثبات مدعاى خود ادله اى را اقامه كردند كه مورد نقد

ص: 1022

قرائت ديگر قرار گرفت. در علم غيب امامان خصوصا آگاهى امام على(ع) و امام حسين(ع) از زمان شهادتشان ما شاهد دو قرائت مخالف بوديم. در اصل معاد، برخى كيفرهاى اخروى را منحصر به اعتبارى و برخى منحصر به تكوينيش كردند. قرائت سوم تلفيق آن دو بود. مساله تجسم اعمال كه مورد تاييد ظواهر آيات و روايات و بزرگانى بود. برخى آن را انكار كرده و لازمه آن را انكار معاد جسمانى دانستند. همچنين در خلود يا عدم خلود عذاب آخرت دو تفسير مختلف وجود داشت. اما مساله ولايت فقيه در تبيين آن ما شاهد حدود ده قرائت مختلف از سوى فقها هستيم، كه هر قرائت مدعاى خود را به دين استناد مى داد. موافقان بعد از استنتاج آن از روايات، در تبيين مشروعيت آن، دو قرائت متفاوت ارائه كردند. ملاك سره بودن قرائت كدام يك از قرائتها معتبر و منطبق بر دين است؟ و مى توان آن را به ضرس قاطع به دين استناد داد؟ ملاك آن چيست؟ الف) اعتبار و شخصيت صاحب قرائت: اگر گفته شود كه قرائت حق و معتبر را با توجه به مقام علمى و معنوى صاحب آن مى توان تشخيص داد. بايد گفت كه چه بسا طرفداران دو قرائت از عالمان برجسته و نامى تركيب يافته باشد مثلا در يك

ص: 1023

قرائت شيخ صدوق و در سوى ديگر شيخ مفيد واقع شده يا در مساله ولايت فقيه، خود فقهاى نامى مانند صاحب حدائق، محقق نائينى، آيه الله اراكى و محقق خوئى قرائت كاملا متفاوت با امثال امام خمينى عرضه داشتند. ب) تطابق با قرائت معصوم: اگرميزان وملاك تطابق آن باقرائت معصومان است دراين باره بايدگفت همه قيل و قال ها در محور تشخيص آن برخاسته است. آنچه از معصومان رسيده است يا با اشكال سندى مواجه است يا در دلالت آن بر يك قرائت، قرائت موافق و مخالف وجود دارد. چنانكه متكلمان و محدثان از ظواهر آيات و روايات بسيارى مانند تجسم اعمال رو بر گردانده و دست به تاويل آن زدند، همانطورى كه فلاسفه از ظواهر بعضى آيات و روايات ديگر مانند صفت فعل بودن اراده، دست كشيدند و در استنتاج ولايت فقيه از روايات ديديم كه فقهاء چگونه قرائتهاى خاص و متفاوتى از آنها ابراز كرده اند. لذا اين ادعا كه «در اسلام يك قرائت حق و معتبر است، آن هم قرائت پيامبر و ائمه اطهار و بقيه قرائتها باطل و بايد بر ديوار زد». (131) ادعاى غير علمى است. چرا كه سخن در اعتبار و حقانيت قرائت معصوم نيست، بلكه تمام حرف و حديث بر تطبيق قرائت عالمان دين بر قرائت معصومان است و هر عالم دينى مى تواند ادعاى آن را

ص: 1024

داشته باشد. وانگهى بعد از پذيرفتن دلالت ظاهرى آيات و روايات مناقشه در اعتبار و حجيت آن در آموزه هاى كلامى و غير فقهى است كه بستر دو قرائت مختلف است. (132) ج) وجود ادله عقلى: اما اگر ملاك تمييز سره از ناسره، وجود ادله عقلى ضرورت، بداهت و ادعاى اجماع باشد. در اين باره نيز بايد گفت كه متاسفانه يا خوشبختانه چنان كه در صفحات پيش گذشت قرائتهاى متكثر هر كدام مدعاى خود را بديهى و مقتضاى براهين عقلى وصف مى كنند و چه بسا ادعاى اجماع و ضرورت نيز كرده اند، روشن است كه درباره يك نظريه براهين عقلى نمى تواند به سود دو قرائت مختلف باشد. بلكه ادله عقلى موافق يك قرائت است اما از آن بر نمى آيد كه مثلا مدعيان وجود ادله عقلى در هر دو جهت، يكى به كذب - نعوذ بالله - ادعا كرده باشد، بلكه وجه چنين ادعاهاى متناقض به عدم فحص كامل، نگرش بسته و يك بعدى بر مى گردد، مثلا محدث يا متكلم يا مفسر با تاثر از مسايل و واقعيتهاى حول و حوش خود و فهمهايى كه با آن مواجه است، به تفسير دين مى نگرد و همانطور كه فيلسوف و عارف امام خمينى(ره) در اين باره مى گويد: «هر طايفه اى روى ادراك خودش; روى علم خودش،

ص: 1025

اسلام را مطالعه مى كرده است و آيات قرآن را و همه اخبار پيامبر و ائمه را روى آن ادراك خودش، برداشتى كه خودش كرده بوده است از اسلام، روى آن برداشت حساب كرده. همه اوراق را بر گردانده به آن ورقى كه خودش فهميده است». (133) علاوه بر اين كه نگرش از منظر فقه، كلام، حكمت و عرفان به آموزه هاى دينى، بستر قرائتهاى متكثرى مى شود، بلكه در حوزه يك علم مثلا فقه، عوامل مختلفى مانند پيش فرضها و سوابق ذهنى، شرايط زمانى و مكانى فقيه، موجب اختلاف قرائت و فتوا مى شود. توضيح آن محتاج شرح نيست امروزه در پرتو همين اختلاف فتوا يك عمل در يك زمان خاص مثلا شطرنج، سرود (موسيقى)، معامله ربوى با حيله خاص، براى عده اى حلال و جايز و براى جمعى ديگر حرام و موجب عذاب خواهد بود. مسلمانان قرنها آب چاه را به مجرد تماس با شئى نجس، نجس مى پنداشتند. اما حالا فقيهى حكم به نجاست آن نمى دهد. شهيد مطهرى درباره تاثير زمان و مكان و پيش فرضهاى ذهنى در فتواى فقيه مى نويسد. «اگر كسى فتواهاى فقها را با يكديگر مقايسه كند و ضمنا به احوال شخصيه و طرز تفكر آنها در مسايل زندگى توجه كند، مى بيند كه چگونه سوابق ذهنى يك فقيه و اطلاعات خارجى او از

ص: 1026

دنياى خارج، در فتواهايش تاثير داشته; بطورى كه فتواى عرب بوى عرب مى دهد و فتواى عجم بوى عجم، فتواى دهاتى بوى دهاتى مى دهد و فتواى شهرى بوى شهرى». (134) آرى به تعبير امام (ره) اسلام از اول غريب بوده و تا عصر معصوم هم غريب خواهد ماند: «اسلام بدا غريبا . و هنوز هم غريب است. از اول تا حال اسلام غريب بوده است و كسى اسلام را نشناخته است» (135) بنظر مى رسد ره آورد تكثر قرائتها در حوزه دين اين است كه ما نمى توانيم در آموزه هاى غيرضرورى يكى از دو قرائت مختلف را اخذ كرده و آن را به دين استناد داده و قرائت ديگر را غير دينى بناميم. بلكه بايد هر دو قرائت را البته با توجه به گذر از مبانى معتبر ارج نهيم و تكثر و اعتبار آن را بپذيريم (نظريه مخطئه). به ديگر سخن، فقيه، متكلم، مفسر، فيلسوف، و عارف، كاشف و مالك دين نيستند، بلكه طريق و طالب آنند. هر چند كه يكى دينى و منطبق با حق خواهد بود اما چون دستمان از شجره طوبى يعنى معصومان كوتاه است، چاره اى جز اين نداريم. بر اين اساس است كه بايد براى هميشه شمع اجتهاد در شب طولانى «غيبت» در عرصه هاى معارف دينى اعم از نظرى و

ص: 1027

فقهى، روشن نگه داشته شود، تا جامعه اسلامى بيش از اين درد و اندوه فقدان آفتاب ولايت معصومان را تحمل نكند. حسن ختام مقاله را توصيه حكيمانه و فقهى امام راحل قرار مى دهيم كه فرمودند. «در حكومت اسلامى هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى كند كه نظرات اجتهادى، فقهى در زمينه هاى مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسى توان و حق جلوگيرى از آن را ندارد». (136) «ممكن است برداشتهاى اشخاص با ما مخالف باشد و ما باب اجتهاد را نمى توانيم ببنديم، هميشه اجتهاد بوده، هست و خواهد بود. و حال آن كه مسائلى كه امروزه پيش آمده است با مسايل سابق خيلى فرق مى كند و برداشت از احكام اسلام مختلف است». (137)

پى نوشت ها

: 1- نويسنده و محقق حوزه. 2- ر.ك: علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، انتشارات مصطفوى، قم، ص 224; علامه حمصى رازى، المنقذ من التقليد، انتشارات اسلامى، قم، ج 1، ص 84. 3- ر.ك: علامه مجلسى، مرآه العقول، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1363، ج 2، صص 24-15. 4- ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 109، كتاب التوحيد، باب الاراده من صفات الفعل. 5- ر.ك: طلب و اراده با ترجمه و شرح احمد فهرى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى،

ص: 1028

تهران، 1362، ص 24 و نيز: شرح دعاى سحر، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، 1374، ص 106. 6- ر.ك: بوعلى سينا، الهيات شفا، ص 367; صدرالمتالهين، الحكمه المتعاليه، انتشارات مصطفوى قم، ج 6، ص 371. 7- ر.ك: ابن سينا، التعليقات، صص 54-50 و 61-60 و 71; القبسات، صص 447-444. 8- ر.ك: شرح دعاى سحر، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1374، صص 110-109. 9- ر.ك: اشارات، نمط 5; التحصيل، ص 341; المطارحات، ص 385; اسفار، ج 2، ص 204. 10- ر.ك: طلب و اراده، ص 69; مصباح الهدايه، ص 64; چهل حديث، ص 551. 11- ر.ك: المباحث المشرقيه، ج2، ص 498 و نيز: كشف المراد، ص222. 12- ر.ك: المطالب العاليه، ج3، ص 321. لازم به ذكر است كه استناد فوق قابل ترديد جدى است، شيخ مفيد در اوائل المقالات، ص 56، آن را تكذيب مى كند و بعضى ديگر آن را عقيده هشام پيش از انتخاب تشيع مى دانند. 13- ر.ك: چهل حديث، ص 599; كشف الاسرار، ص 50. 14- ر.ك: شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، انتشارات جامعه مدرسين، قم، ج 1، ص 360-359. 15- ر.ك: سيد شبر، حق اليقين، ج1، ص93; سيد نعمت الله جزايرى، انوار النعمانيه، ج 4، ص 36; علامه مجلسى، بحارالانوار، طبع كمپانى،

ص: 1029

ج 6، ص 299297. 16- ر.ك: مراه العقول، ج3، ص143. 17- ر.ك: چهل حديث، صص 551-550. 18- ر.ك: شيخ صدوق، الهدايه، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1377 ق، صص 7-6. 19- ر.ك: شيخ مفيد، المقنعه، مؤسسه النشر الاسلامى، قم 1410 ق، ص 32; اوائل المقالات، دانشگاه تهران، ص 7. 20- ر.ك: سيد شريف رضى، الرسائل، ج 1، ص 166. 21- ر.ك: شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 4، ص 131 و نيز تهذيب الاحكام. 22- ر.ك: علامه حلى، شرح فص. 23- ر.ك: شيخ يوسف بحرانى، الحدائق الناظره، ج 5، ص 175. 24- ر.ك: محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1367، ج 6، ص 56. 25- براى توضيح بيشتر از ادله نظريه و همچنين بحث مبسوط از «نظريه جداانگارى امامت از اصول دين» رجوع شود به مقاله نگارنده به همين نام در فصلنامه نامه مفيد شماره 14، تابستان 1377. 26- ر.ك: كتاب الطهاره، مطبعه الاداب فى النجف، 1382 ق، ج 3، صص 323-322. 27- ر.ك، همان، ص 320. 28- ر.ك: همان، ص 322. 29- ر.ك: همان، ص 329. 30- ر.ك: همان، ص 325. 31- ر.ك: همان، ص 329. 32- ر.ك: همان، ص 369. 33- ر.ك: سيد مرتضى علم الهدى، تنزيه الانبياء، منشورات المطبعه الحيدريه، نجف، 1379 ق، ص 436. 34- ر.ك: شيخ مفيد،

ص: 1030

الفصول المختاره، مكتبه الداورى، قم، 1396 ق، صص 80-79; المسائل العكبريه، مساله 20. 35- شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 4، صص 188-183، شهيد قاضى طباطبايى در مقدمه خود بر كتاب علامه طباطبايى در بحثى كوتاه درباره علم امام عبارات صريح علم الهدى و مفيد را حمل بر علم ظاهر مى كند. 36- ر.ك: ابن شهر آشوب، متشابهات القرآن و مختلفه، شركت سهامى طبع كتاب، تهران، 1328 ق، ص 211. 37- ر.ك: شيخ طبرسى، تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 289، ذيل آيه 195 بقره. 38- ر.ك: شيخ صدوق، اعتقادات الاماميه، ص 99. 39- .رك: ابن طاووس، اللهوف، منشورات المطبعه الحيدريه، نجف، 1369 ق، ص 11. 40- ر.ك: الدرر النجفيه، ص 86. 41- ر.ك: مراه العقول، ج 3، ص 124. 42- ر.ك: بحثى كوتاه در علم امام، با مقدمه شهيد قاضى طباطبايى، تبريز 1396 ق، ص 34. 43- ر.ك: حماسه حسينى، ج 3، ص 189، در موضوع علم امام حسين(ع) به زمان دقيق شهادت خويش دو كتاب متفاوت به نام «شهيد آگاه» و «شهيد جاويد» نگاشته شده است كه به تبيين مدعاى خود و نقد ادله قرائت ديگر پرداخته اند. 44- ر.ك: صحيفه نور، ج 3، ص 182; ج 4، ص 15; ج 17، ص 58 و ج 18، ص 140. 45- براى توضيح

ص: 1031

بيشتر از اصل نظريه و آراى موافقان رجوع شود به كتاب جهنم چرا؟ فصل اول و دوم، از همين قلم. 46- ر.ك: همان. 47- ر.ك: مراه العقول، ج 9، ص 95. 48- ر.ك: جهنم چرا؟ فصل اول و دوم. 49- ر.ك: همان، فصل سوم. 50- ر.ك: چهل حديث، صص 21، 69، 111 و 312. 51- نقل از آيه الله خوئى، مبانى تكمله المنهاج، ج 1، ص 225. 52- همان; كتاب المسائل و ردود، ج 1; از متاخران رجوع كنيد به: شيخ انصارى (المكاسب، صص 153-5(; آخوند خراسانى (حاشيه المكاسب، ص 196(، آيه الله حكيم (نهج الفقاهه، ص 300(، محقق نائينى (حاشيه كتاب المكاسب، ج 1، صص 216-4(، آيه الله اراكى (المكاسب المحرمه، ص 94(، شيخ محمد شمس الدين (نظام الحكم و الاداره فى الاسلام، صص 419 و 420(. 53- ر.ك: شهيد صدر، الاسلام يقود الحياه، ص 170 تا 172. 54- «ولايت فقيه يه اين معنا نيست كه فقيه، خود در راس دولت قرار بگيرد و عملا حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامى، يعنى كشورى كه در آن، مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژى پذيرفته و به آن ملتزم هستند، نقش يك ايدئولوك است، نه نقش يك حاكم» (پيرامون انقلاب اسلامى، ص 67(. ايشان در ادامه تصريح مى كند

ص: 1032

كه تصور ما از ولايت فقيه در قرون گذشته اين نيست كه فقها حكومت كنند. 55- كشف الاسرار، ص 222 و نيز 185، 232 و 233. امام بر نقش هدايتى و نظارتى خود در اوايل انقلاب نيز تاكيد داشتند. (ر.ك: صحيفه نور، ج 3، صص 88، 96 و ج 4، صص 170، 186، 198( لكن بعد از پيروزى انقلاب و مشاهده كاستى ها در نقش مديريت و رهبرى انقلاب، به ناچار شخصا زمام امور را به عهده مى گيرند. چنان كه خودش تصريح كرده است: «اين كلمه را گفته ام كه روحانيون شغلشان بالاتر از مسايل اجرايى است و اگر چنانچه اسلام پيروز شود، روحانيون مى روند سراغ شغل هاى خودشان. لكن وقتى كه ما آمديم و وارد معركه شديم ديديم كه اگر روحانيون را بگوييم همه برويد سراغ مسجدتان، اين كشور به حلقوم آمريكا يا شوروى مى رود. الان هم عرض مى كنم كه هر روزى كه مى فهميديم كه اين كشور را يك دسته از اين افرادى كه روحانى نيستند، به آن طورى كه خدا تبارك و تعالى فرموده است، اداره مى كنند، آقاى خامنه اى تشريف مى برند سراغ شغل روحانى بزرگ خودشان و نظارت بر امور» (صحيفه نور، ج 16، صص 212-211 و ج 18، ص 178. 56- ر.ك: آيه الله شيخ جواد تبريزى، ارشاد الطالب الى

ص: 1033

اسرار المكاسب، ج 3، صص 35 و 36. ايشان در تازه ترين اظهار موضع خود در بررسى مبناى ولايت فقيه مى گويد: «مبناى نخست مبناى امام خمينى است كه معتقدند به مقتضاى ادله لفظى، ولايت براى فقيه ثابت است. مبناى ديگر، مبناى «حسبه»است كه از جمله مورد قبول محقق خوئى است.

ص: 1034

طبق اين مبنا ادله عقلى و نقلى «ولايت مطلقه فقيه» تمام نيست، اما در جامعه امورى هست كه شارع رضايت به تعطيل ماندن آنها ندارد». (نقل از انديشه حكومت، نشريه كنگره امام خمينى و انديشه حكومت اسلامى، شماره 2، مرداد 1378، ص4(. 57- صحيفه نور، ج 21، صص 46 و 47. 58- ولايت فقيه، انتشارات امير، تهران، 1361، ص 70. 59- شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 420، با تصحيح على اكبر غفارى. 60- ر.ك: كتاب البيع، ج 3، ص 467; ولايت فقيه، صص 52، 56 و 57. 61- جواهر الكلام، ج 21، ص 395. 62- عوائد الايام، ص 531. 63- العناوين، ص 355، براى توضيح بيشتر از آراء و شبهات ديگر ر.ك: محسن كديور، حكومت ولايى از ص 242 تا 318. 64- هدايه الانام فى حكم اموال الامام، ص 142، چاپ سنگى. 65- الهدايه الى من له الولايه، ص 34. 66- بلغه الفقيه، ج 3، ص 228. 67- حاشيه المكاسب، ص 94. 68- المكاسب و البيع، ص 355. 69- شرح التبصره، ج 5، ص 41. 70- محاضرات فى فقه الاماميه، كتاب الخمس، ص 270. 71- مصباح الفقاهه، ج 5، ص 44. 72- ارشاد الطالب، ج 3، ص 27. 73- انوار الفقاهه، ج 1، ص 508. 74- ولايت

ص: 1035

فقيه، صص 73 و 75. 75- مصباح الفقيه، كتاب الخمس، ج 14، ص 289. 76- جواهر، ج 15، ص 422 و ج 21، ص 395. 77- كتاب القضا و الشهادات، ص 49. 78- كتاب الخمس، ص 275. 79- الفردوس الاعلى، ص 54. 80- حاشيه المكاسب، ص 94. 81- حاشيه المكاسب، ص 155. 82- منيه الطالب، ج 3، ص 326. 83- حاشيه المكاسب، ج 2، ص 214. 84- ابتغاء الفضيله، ج 2، ص 225. 85- شرح التبصره، ج 5، ص 41. 86- منيه الطالب، ج 1، ص 326. 87- دراسات فى ولايه الفقيه، ج 1، ص 478. 88- ارشاد الطالب، ج 3، ص 30. 89- اصول كافى، ج 1، ص 67. 90- ولايت فقيه، ص 67. 91- همان، ص 87. 92- رسايل المحقق الكركى، المجموعه الاولى، رساله فى صلوه الجمعه، ص 143. 93- عوائد الايام، ص 533. 94- المكاسب و البيع، ج 1، ص 236. 95- جواهر، ج 21، ص 395 و ج 40، ص 17. 96- بلغه الفقيه، ج 3، ص 233. 97- كتاب القضا و الشهادات، ص 48 (چاپ كنگره بزرگداشت). 98- الهدايه الى من له ولايه، ص 37. 99- حاشيه المكاسب، ص 94. 100- العناوين، ص 356. 101- خزائن الاحكام، بدون شماره صفحه. 102- نهج الفقاهه، ص 300.

ص: 1036

103- كتاب الخمس، ص 275. 104- جامع المدارك، ج 3، ص 99. 105- دراسات فى ولايه الفقيه، ج 1، ص 427. 106- مصباح الفقاهه، ج5، ص 45; التنقيح، كتاب الاجتهاد، ص 420. 107- ارشاد الطالب، ج 3، ص 31. 108- انوار الفقاهه، ج 1، ص 493. 109- ر.ك: الهدايه الى من له الولايه، ص 36; عوائد الايام، ص 532. 110- كتاب البيع، ج 2، ص 286; ولايت فقيه، ص 102. 111- ر.ك: محسن كديور، حكومت ولايى، ص 280. 112- تحف العقول، ج 1، ص 238. 113- در اين موضوع و منابعى كه به دليل تكرار ذكر نخواهد شد، به منابع پيشين با چند صفحه اختلاف رجوع شود. 114- هدايه الطالب، الى اسرار المكاسب، ص 329. 115- اصول كافى، ج 1، ص 34. 116- «ما همين الان در فقه خودمان مواردى داريم كه فقها بطور جزم به لزوم و وجوب چيزى فتوى داده اند، فقط به دليل اهميت موضوع. يعنى با اين كه دليل نقلى از آيه و حديث بطور صريح و كافى نداريم و همچنين اجماع معتبرى نيز در كار نيست... مثل آنچه در مساله ولايت حاكم و متفرعات آن فتوا داده اند» (نقل از مقاله اجتهاد در اسلام، مندرج در كتاب، در بحثى در باره مرجعيت و روحانيت، شركت سهامى انتشار، ص 60(. 117-

ص: 1037

«انتصاب الهى نه به يك نصب واحد است، و نه به نصب مجموع من حيث المجموع، بلكه به نصب جميع [فقهاء] است. به اين صورت كه همه فقهاء جامع الشرايط منصوب به ولايت هستند و لذا عهده دارى اين منصب بر آنها واجب است، ليكن به نحو وجوب كفايى به اين معنا كه هر گاه يكى بر اين مهم مبادرت ورزيد، تكليف از ديگران ساقط است». (ولايت فقيه رهبرى در اسلام، ص 186(. 118- ر.ك: حكومت اسلامى و ولايت فقيه، سازمان تبليغات اسلامى، تهران، ص 165. 119- آيه الله معرفت در تبيين آن مى گويد: «تلازمى ميان فقاهت و ولايت بالفعل وجود ندارد. و هر فقيهى به دليل آن كه فقيه است، فعلا داراى مقام ولايت نيست، بلكه صرفا شايستگى آن را دارد... پس از شناسايى و پذيرفتن [فقيه از سوى مردم]، مردم مورد امضاى شارع قرار مى گيرد، حق پس گرفتن را ندارد. زيرا فرد انتخاب شده، فرمان ولايت را پس از شناسائى و پذيرش مردم، از جانب شارع دريافت مى دارد (مجله حكومت اسلامى، ش 5، ص 12; ولايت فقيه، ص 91(. 120- الميزان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 124; ظهور شيعه، ص 59. 121- در مكتب جمعه، خطبه هاى نماز جمعه، وزارت ارشاد، تهران، ج 7، ص 3 و 4. 122- دراسات

ص: 1038

فى ولايه الفقيه، ج 1، ص 405. 123- مبانى حكومت اسلامى 176-170; مفاهيم القرآن، ج 2 و 191، معالم الحكومه الاسلاميه. 124- انديشورانى مانند: شهيد بهشتى، محمدى گيلانى، سيد محمد حسينى شيرازى، صدرالدين قبانچى، سيد محمد موسوى بجنوردى، موافق قرائت فوق، كه نويسنده آراء آنان را همراه با مبانى قرائت فوق در مقاله اى به نام «مبانى حاكميت مردمى در انديشه امام خمينى و انديشوران» آورده است كه بزودى در مجموعه مقالات، توسط كنگره امام خمينى و انديشه حكومت اسلامى انتشار خواهد يافت. 125- ر.ك: مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى قانون اساسى، ج 2، ص 678، ج 3، ص 1209، 1210، 1250، 1253. 126- همان، ص 1284، جلسه 32. 127- صحيفه نور. ج 21، ص 129. 128- همان.ج 18، ص 41. 129- همان. ج 17، ص 103. 130- همان. 131- استاد مصباح يزدى. سخنرانى پيش از خطبه هاى نماز جمعه تهران. سيماى جمهورى اسلامى، 20 مهر 1378. 132- اتساد مصباح يزدى در نقد نظريه حجيت ظواهر آيات و روايات در آموزه هاى غير فقهى مى گويد: «در مورد ظواهر آيات و روايات نيز به نظر مى رسد كه ظواهر در مورد اصول دين حجت نمى باشند و در واقع عدم اعتبار و حجيت ظواهر در حوزه اصول دين با تامل در معناى «ظاهر» روشن مى شود. يعنى با

ص: 1039

وجود احتمال خلاف و عدم تطابق با واقع در ظواهر، اعتقاد به حجيت و مطابقت با واقع آن، قابل تمشى از انسان نيست» (فصلنامه قبسات، تابستان 1378، شماره 12، ص12(. 133- صحيفه نور. ج 2، ص 153. 134- مقاله اجتهاد در اسلام. بحثى درباره مرجعيت و روحانيت، ص 59 و 60. 135- همان. ج 1، ص 238. 136- همان. ج 21، ص 47. 137- همان. ج 19، ص181.

ص: 1040

اسماء الهى از منظر عرفانى امام خمينى قدس سره

اشاره

مجله معرفت، شماره 67 صادقي ارزگاني، محمد امين

1. هدف و ضرورت بحث

بى ترديد، اساسى ترين و ضرورى ترين بحث در حوزه دين پژوهى، مسأله شناخت حق سبحانه و اسماء حسناى اوست؛ و به دليل آن كه بحث از اسماء حق سبحانه محور اصلى و اساسى همه علوم الهى همچون كلام، فلسفه و عرفان و مانند آن است، هر كدام از آن ها از منظر خاصى، خود به تشريح آن پرداخته و حقايق ظريف و مهمى در اين زمينه ارائه نموده اند، گرچه حلاوت و ظرافتى را كه در اين باره در عرفان اسلامى وجود دارد، در هيچ جاى ديگر نمى توان يافت. و از آن رو، كه رهاورد فكرى فقيه مجاهد، حكيم ژرف انديش و عارف نكته آموز، حضرت امام خمينى قدس سره ، در احيا، پويايى، معرفى ونشر معارف الهى در حوزه هاى فقهى، كلامى، فلسفى و عرفانى، بليغ، پرجاذبه، گويا، آموزنده و مؤثر است، طرح شناخت اسماء الهى از منظر عرفانى آن بزرگ مرد انديشه و عرفان، ضرورتى انكارناپذير دارد و در نشر حقايق توحيدى، تأثيرى بسزا خواهد داشت. بخصوص آن كه اين گونه معارف الهى بيش از مسائل و موضوعات ديگر مهجور بوده و در پرتو انديشه آن عارف حماسه آفرين امكان ظهور پيدا كرده، و زمينه طرح، پژوهش و نشر آن فراهم شده است. بدين روى، در اين

ص: 1041

مقاله به جلوه اى از رهاورد عرفانى حضرت امام خمينى قدس سره درباره اسماء الهى اشاره مى شود.

2. مفهوم عرفانى «اسم» الهى

يكى از مباحث كليدى در شناخت اسماء الهى از نگاه امام خمينى بحث «تعريف مفهوم عرفانى اسم الهى» است. حضرت امام بر اساس مبانى عرفانى در اين باره گفته است: «اسم الهى عبارت است از: ذات يا صفتى معيّن از صفات و تجلّى اى از تجلّيات؛ مثلاً، هرگاه ذات حق سبحانه با صفتى معيّن تجلى كند، اسمى از اسماء از آن پديد مى آيد؛ مثلاً، از تجلّى خداوند با رحمت واسعه او، اسم «الرّحمن» پديد آمده و از تجلّى او با رحمت خاصه كمالى، اسم «الرّحيم» ظاهر شده است، و از تجلى حق با وصف انتقام، اسم «المنتقم» ظهور يافته است.»(1) در جاى ديگر نيز گفته است: «اسم عبارت است از: ذات كه به تعيّنى خاص متعين شده و منشأ اثر گرديده باشد.»(2) همچنين فرموده است: «اسم علامت است، و اين علامت يك شناسايى است. اسماء خدا هم علامت هاى ذات مقدّس اوست، و آن قدرى كه بشر مى تواند به ذات مقدّس حق تعالى اطلاع ناقص پيدا كند، از اسماء حق است.»(3) پس معلوم شد كه اسماء الهى از منظر عرفانى حضرت امام قدس سره عبارت از تجليّات ذات حق سبحانه و ظهورات وجودى اويند، و

ص: 1042

اين معنا براى اسم الهى بر مبنايى استوار است كه بزرگان اهل عرفان به تفصيل درباره آن بحث كرده اند و از آن ميان، عارف قاسانى در اين باره گفته است: «اسم در اصطلاح عرفا از سنخ لفظ نيست، بلكه عبارت است از خود ذات، وقتى با صفت خاص وجودى، مانند عليم، قدير، قدّوس، سلام و مانند آن، در نظر گرفته شود.»(4) يكى ديگر از بزرگان نيز گفته است: «اسم الهى عبارت است از: ذات حق سبحانه به لحاظ تقيدّش؛ يعنى ذات هرگاه موصوف به صفت معيّن در نظر گرفته شود اسم ناميده مى شود؛ مانند «الرّحمن» كه ذاتى داراى رحمت است، و «قهّار» ذات داراى قهر است.»(5) حكيم سبزوارى درباره اسم الهى مى گويد: «اسم نزد عرفا عبارت از حقيقت وجود است، هنگامى كه با تعيّنى صفاتى در نظر گرفته شود يا با تجلّى خاصى از تجليّات الهى، ملاحظه گردد.»(6) از بررسى مجموع رهاورد اهل معنا به دست مى آيد كه تقريبا همه آن ها، با تعبيرات مشابه، درباره تعريف اسم الهى اتفاق نظر دارند. نكته اى كه در اين بحث، بايد بدان اشاره شود، تفاوت اسم و صفت الهى است. اهل معنا بر آنند كه هستى را بى هيچ گونه تعيّن، مسمّى؛ و به شرط تعيّن اسم، و خود تعيّن را صفت مى گويند.(7) همچنين گفته شده است

ص: 1043

تفاوت بين اسم و صفت مانند تفاوت عرضى و عرض يا فصل و صورت است؛ مثلاً، ناطق اگر به شرط شىء لحاظ شود، عرضى بوده و قابل حمل نيست، اسماء و صفات الهى نيز چنين هستند؛ مثلاً، عالم و قادر، سميع، بصير را «اسم»، و علم، قدرت، سمع، و بصر را «صفت» گويند.(8)

3. تفاوت اسماء ذاتى، صفاتى و فعلى حق سبحانه

از نگاه اهل معرفت، گرچه همه اسماء الهى اسم ذاتند، اما از جهت ديگر، به اسماء ذات، صفات و افعال تقسيم مى شوند؛ چون اسمايى كه دلالت آن ها بر ذات ظاهرتر است، به نام «اسماء ذات» خوانده مى شوند؛ مانند: «الله، قدّوس، سبّوح، اوّل، آخر، سلام، عزيز، عظيم، ظاهر، باطن، صمد، غنى و امثال آن و اسمائى كه دلالت آن ها بر صفات اظهر است، «اسماء صفات» ناميده مى شوند؛ مثل: عالم، قادر، سميع، بصير، رحمان، رحيم، عليم، و اسمايى كه دلالت آن ها بر افعال ظاهرتر است، «اسماء افعال» ناميده مى شوند؛ مانند: وكيل، باعث، مجيب، خالق، مصوّر، وهّاب، رزّاق، فتّاح، قابض، باسط، رافع، منتقم، جامع، نافع و امثال آن.(9) حضرت امام خمينى گذشته از تعليقه فصوص الحكم،(10) در تفسير سوره حمد، پس از طرح و تحليل اين مسأله بر اساس سخنان ابن عربى در انشاء الدواير،(11) ديدگاه خاص خود را درباره تفاوت

ص: 1044

اسماء ذات، و صفات و افعال چنين اظهار نموده است: «اين مطلب در مذاق نويسنده درست نيايد و مطابق ذوق عرفانى نشود، بلكه آنچه در اين تقسيم به نظر مى رسد آن است كه ميزان در اين اسماء آن است كه سالك به قدم معرفت پس از آن كه فناى فعلى براى او دست داد، حق تعالى تجلّياتى كه به قلب مى كند، تجلّيات به اسماء افعال است. و پس از فناى صفاتى، تجلّيات صفاتيه و پس از فناى ذاتى، تجلّيات به اسماء ذات براى او مى شود. و اگر قلب او قدرت حفظ داشت، پس از محو، آنچه كه از مشاهدات افعاليه خبر دهد اسماء افعال است، و آنچه كه از مشاهدات صفاتيه، اسماء صفات و و هكذا اسماء ذات.»(12) حضرت امام در ادامه با استناد اين بحث به آيه قرآن كريم در تحليل ديگرى از اين مسأله گفته است: «مى توان گفت كه اين تقسيم به اسماء ثلاثه در قرآن شريف نيز اشاره شده و آن آيات شريفه آخر سوره «حشر» است كه فرمود: "هو اللّهُ الّذى لا اله الاّ هو عالمُ الغيب و الشهادة هو الرّحمن الرّحيم" الى آخر آيات.(13) اين آيات شريفه شايد اوّلى آن ها اشاره به اسماء ذاتيه، و دومى اشاره به اسماء صفاتيه، و سومى اشاره به اسماء افعاليه

ص: 1045

باشد و تقديم ذاتيه بر صفاتيه، و آن بر افعاليه به حسب ترتيب حقايق وجوديه و تجليّات الهيه است، نه حسب ترتيب مشاهدات اصحاب مشاهده و تجلّيات به قلوب ارباب قلوب.»(14) آن گونه كه پيداست، حضرت امام در تقسيم اسماء الهى به ذاتى و صفاتى و افعالى، نظر عرفانى خاصى ارائه كرده و مسيرى را كه بسيارى از بزرگان اهل معرفت همچون محيى الدين عربى،(15) داود قيصرى،(16) ابن فنارى،(17) سيد حيدر آملى(18) و امثال آن ها در تبيين اين بحث پيموده اند، ناديده گرفته و مبناى آنان را در اين باره ناتمام دانسته است. با اين حال، به نظر مى رسد كه ديدگاه حضرت امام با نظر ساير اهل معرفت كاملاً قابل جمع بوده و هر دو صحيح است؛ زيرا حضرت امام از لحاظ قوس صعود و از نگاه عرفان عملى تقسيم اسماء را به ذاتى، صفاتى و افعالى مطرح كرده و ديگران از قوس نزول و نگاه عرفان نظرى به مسأله پرداخته اند. اما هر دو تحليل مى تواند درست باشد؛ چون با قطع نظر از تجلّيات اسمائى حق بر قلب سالك و خبردادن او از مشاهدات خويش، اسماء حق سبحانه قابل اين تقسيم است. شاهد بر صحّت اين مدّعا بيان دوم خود حضرت امام است كه آيه مباركه سوره «حشر» را ناظر به تقسيم اسماء الهى

ص: 1046

به ذاتى و صفاتى و افعالى در متن واقع دانسته است، بدون آن كه سخنى از تجلّى و شهود سالك مطرح باشد.

4. اسماء مستأثره الهى

يكى از مباحث ظريف درباره اسماء الهى، بحث «اسماء مستأثره» است. اصطلاح «اسم مستأثر» كه از مفاهيم لطيف عرفانى در بحث اسماء الهى محسوب مى شود، ريشه در روايات دارد. حضرت امام محمدباقر عليه السلام پس از بيان اين مطلب، كه اسماء الهى 73 حرفند و نزد اهل بيت عليهم السلام 72 حرف آن وجود دارد، مى فرمايد: «و حرفٌ واحدٌ عندالله تعالى استأثر به فى علمِ الغيبِ عندَه.»(19) همچنين امام هادى عليه السلام نيز پس از بيان تعداد اسم اعظم الهى مى فرمايد: «و حرفٌ عنداللهِ مستأثرٌ به فى علمِ الغيبِ.»(20) بيهقى از عبدالله بن مسعود در كتاب الاسماء و الصفات نقل نموده كه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله ضمن دعايى فرمودند: «و اسأَلكَ بكلِ اسمٍ هو لكَ... او استأثرتَ به فى علمِ الغيبِ عندَكَ.»(21) بحث اسماء مستأثره الهى، گذشته از آن كه در آثار عرفانى همچون مفتاح غيب الجمع و الوجود(22) و شرح آن، يعنى مصباح الانس،(23) مورد بررسى قرار گرفته، در منظر عرفانى امام خمينى نيز مورد توجه خاص واقع شده و در چند جا درباره آن بحث گرديده است. از آن ميان گفته است: «وجود يا به تجلّى غيبى احدى، كه همه

ص: 1047

اسماء و صفات در ساحتش مقهور و مستهلكند، تجلّى مى كند و اين تجلى به اسم مستأثر، كه هفتاد و سومين حرف از حروف اسم اعظم است، واقع مى شود و اين مقام به شرط لائى وجود است. پس در اين مقام، وجود اسم دارد، لكن آن اسم در علم غيب او مستأثر است.»(24) پرسش و نكته مهم در بحث اسماء مستأثره آن است كه آيا اسماء مستأثره مظهر دارد يا نه؟ حضرت امام از استادش، مرحوم شاه آبادى، نقل كرده است كه فرمود: «اسم مستأثر همان ذات احديت مطلقه است (اطلاق اسم اگرچه اشعار به تعيّن دارد، لكن به نحو مسامحه بر ذات احديث مطلقه اطلاق مى شود)؛ زيرا ذات با حيثيت تعيّن منشأ ظهور است، بخلاف ذات مطلقه و بدون تعيّن، و از ظاهر كلام صدرالدين قونوى معلوم مى شود كه اسم مستأثر از اسماء ذاتيه اى است كه در خارج مظهر ندارد.»(25) اما حضرت امام گرچه در يك مورد اظهار داشته است كه "چون اسم مستأثر در حقيقت جزو اسماء محسوب نمى شود، لذا ظهور و مظهر ندارد»،(26) اما در چندين جاى ديگر اصرار نموده است كه اسماء مستأثره نيز مظهر دارند؛ از آن ميان گفته است: «از نظر من، اسم مستأثر نيز آثارى در خارج دارد، مگر اين كه اثر او همانند خودش مستأثر

ص: 1048

است.»(27) در مورد ديگر مى گويد: «اسماء مستأثره داراى مظاهر مستأثره است؛ چون هيچ اسمى بدون مظهر نيست.»(28) همچنين در مقدّمه وصيت نامه الهى سياسى خود نيز به مظهر داشتن اسماء مستأثره الهى اشاره كرده است.(29) بعضى از بزرگان در تحليل اين ديدگاه حضرت امام (مظهر داشتن اسماء مستأثره) بر اين نكته عنايت كرده اند كه حيثيت اسمى ايجاب مى كند كه حتى اسماء مستأثره نيز مظهر داشته باشند؛ چون پيدايش اسم بر اساس اقتضاى نياز ممكنات است و اسماء الهى قبله مناجاتند. در ادامه، پس از بيان فرازى از سخنان امام خمينى مى گويد: «پس چگونه ممكن است اسم گرچه مستأثر باشد، بدون مظهر و اثر باشد و قبله حاجات نباشد، مضافا به اين كه در بعضى از دعوات مأثوره اسم مستأثره مورد تمسّك جهت قضاى حاجات واقع شده است؟»(30) از مجموع آنچه گفته شد، اين نكته به خوبى معلوم گرديد كه حضرت امام در بحث اسماء مستأثره نيز داراى ديدگاه خاص عرفانى بوده است. اما پرسش مهم و اساسى اين جاست كه اطلاع حاصل كردن از اسماء مستأثره چگونه امكان پذير است تا درباره آن ها بحث شود كه آيا مظهر و اثر دارند يا نه؟ چون حتى برابر نظر حضرت امام خمينى، كه قايل به مظهر داشتن اسماء مستأثره است، مظهر او نيز همانند خود آن

ص: 1049

اسماء در علم غيب الهى مستأثر است.(31) پس حكم بر مظهر داشتن و يا عدم آن چگونه ميسور خواهد بود، بخصوص آن كه در دعاى شب عرفه آمده: «و باسمك المخزونِ في خزائِنكَ الّذي استأثرتَ به في علمِ الغيبِ عندكَ لم يَظهر عليه احدٌ مِن خلقكَ لا ملكٌ مقرّبٌ و لا نبىٌ مرسلٌ و لا عبدٌ مصطفىً.»(32)

5. اسم تكوينى و اسم لفظى

يكى از مباحث ديگر درباره اسماء الهى، تقسيم آن به اسم تكوينى و لفظى است. «اسم تكوينى» عبارت از حقيقت عينى و خارجى است كه شأنى از شؤون ذات واجب الوجودى است. و «اسم لفظى» عبارت از همان تلفظ به اين اسماء است. براى تقريب به ذهن به آب مثال مى زنيم همراه با صفت معيّن كه اسم است؛ مانند اين كه امواج دريا تطوّرات، شؤون و شكن هاى آب دريايند؛ هر موجى كه برمى آيد تشأّن به شكن و حدّى است، و اين امواج استقلال وجودى ندارند. چه اين كه هيچ يكى از آن امواج، دريا نيستند اما از دريا هم جدا نيستند. هر يك از آن امواج اسم خاص است و اگر بخواهيم براى اين امواج، كه شؤون دريا هستند الفاظى به اقتضاى خواص آب در اين مظاهر و به حسب غلبه، وصفى از اوصاف آن وضع شود، اين الفاظ، اسماء آن

ص: 1050

اسم هاى شؤونى هستند كه اسماء اسماء خوانده مى شوند.(33) اين بحث در منظر عرفانى حضرت امام نيز مورد توجه قرار گرفته است. از اين رو، با اشاره به اسماء لفظى در چند مورد،(34) به دليل روشن بودن اسماء لفظى، به طرح اسماء تكوينى پرداخته و از آن ميان گفته است: «و بالجمله، "اسم" عبارت است از: نفس تجلّى فعلى كه به آن، همه دار هستى تحقق يافته، و اطلاق اسم بر امور عينيه در لسان خدا و رسول و اهل بيت عصمت عليهم السلام بسيار است؛ چنانچه "اسماء حسنى" را فرمودند ما هستيم.»(35) و در جاى ديگر فرموده: «اين مقدارى كه همه موجودات عالم اسم خدا هستند و نشانه خدا هستند، اين يك مقدار اجمالى است كه همه عقول اين را مى توانند بفهمند و همه عالم را اسماءاللّه بدانند.»(36) همچنين در جاى ديگر، با تكيه بر جزئيات، از بسيارى از پديده هاى عالم به «اسماء الله» نام برده و گفته است: «تمام عالم زنده است؛ همه هم اسم الله هستند. همه چيز اسم خداست؛ شما خودتان از اسماءالله هستيد، زبانتان هم از اسماءالله است، دستتان هم از اسماءالله است، حركات قلبتان هم اسم اللّه است، حركات نبضتان هم اسم اللّه است، اين بادهايى كه وزيده مى شود، همه اسم اللّه اند.»(37) نكته قابل ذكر در اين بحث

ص: 1051

آن كه اگر اهل معرفت، بخصوص حضرت امام، از همه عالم و آدم به اسماء الهى ياد نموده، بر اساس تعريفى است كه آن ها از اسم الهى اراده كرده اند. بر اين مبنا، عالم هستى با تمام پديده هاى آن آيه، علامت و مظهر خداى سبحان است و هر كدام به اندازه كمال وجودى خود خدا را نشان مى دهد و دليل بر وجود خالق، مدبّر و مصوّر عالم است. از اين رو، اهل معرفت از عالم هستى به اسماء الهى ياد نموده اند.

6. آيا اسم عين مسمّى است؟

يكى از مباحث ديگر درباره اسماء الهى، بحث اتحاد و يا عدم اتحاد اسم با مسمّى است. اين بحث گذشته از عرفان اسلامى، در ميان اهل كلام نيز مطرح بوده است.(38) از اين رو، به تفصيل درباره آن بحث كرده و همه معتقد به اتحاد اسم با مسمّى بوده اند. اما بايد توجه داشت آنچه متكلّمان اشعرى درباره اتحاد اسم با مسمّى گفته اند و به تعبير شيخ بهائى،(39) كاغذهايى را سياه نموده و مباحث بى فايده اى انجام داده اند، مربوط به اسم لفظى است كه به يقين، غلط و بى اساس است؛ زيرا اسم لفظى هيچ گاه نمى تواند عين مسمّى باشد؛ چون به اصطلاح علمى، لفظ از مقوله كيف، و مسمّى از مقوله جوهر است و نمى توانند عين هم بشوند. بدين روى، در

ص: 1052

روايات، اتحاد اسم با مسمّى كاملاً مردود دانسته شده است.(40) اما آنچه را اهل معرفت درباره اتحاد اسم با مسمّى گفته اند، غير از توهّم اهل كلام بوده و ناظر به حقيقتى ديگر است. از اين رو، فيض كاشانى در اين باره گفته است: «اسم به لحاظ هويّت و وجود، عين مسمّى است و از نظر مفهوم، غير مسمّى است.»(41) عارف قيصرى نيز مى گويد: «همه حقايق اسمائى در حضرت احديت عين ذات است، اما در حضرت واحديت به يك اعتبار مصداق و وجود عين ذات، و به لحاظ ديگر مفهوم و حدود غير ذات است.»(42) اين بحث در نگاه عرفانى امام خمينى نيز مورد توجه و دقت قرار گرفته و ايشان در اين باره فرموده است: «اسم عين مسمّى، و صورت اسم يعنى اعيان، عين اسم و مسمّى، و ظل منبسط عين حقيقت الهى و مستهلك در آن است و هيچ گونه استقلالى ندارد.»(43) و در جاى ديگر نيز گفته است: «اسم در عين حال كه عين مسمّى است، حجاب او نيز هست.»(44) از اين جا معلوم مى شود كه حضرت امام نيز با بزرگان از اهل معرفت در اين مسأله هم عقيده است كه اسم الهى عين مسمّى است، اما نكته مهم در اين بحث آن است كه بايد مشخص شود اتحاد و عينيت اسم با

ص: 1053

مسمّى از ديدگاه اهل معرفت، بخصوص حضرت امام خمينى، به چه معناست؟ بعضى از عرفا پس از آن كه اسم را عبارت از ذات با صفت متعيّن و تجلّى مشخص معنا كرده اند، گفته اند: «از اين معلوم مى گردد كه مراد از عينيت اسم با مسمّى چيست.»(45) هدف قيصرى آن است كه چون اسم الهى تجلّى و تعيّن ذات با صفت مشخص است، پس عين مسمّى محسوب مى شود. از دقت در كلام حضرت امام به خوبى معلوم مى شود كه ايشان گذشته از مبناى عرفا، عينيت اسم را با مسمّى در فانى بودن اسم در مسمّى و مستهلك بودن اسم در مسمّى نيز جست وجو و طرح كرده و از اين رو، گفته است: «اسم در مسمّاى خود فانى است. ما خيال مى كنيم كه خودمان يك استقلالى داريم، لكن اين طور نيست. اگر آنى آن شعاع وجود، كه موجودات را با آن شعاع اراده، و با آن تجلّى موجود فرمود، برداشته شود، تمام موجودات لاشىءاند. "اللّه نور السموات والارضَ" يعنى وجود سماوات و ارض، كه عبارت از نور است، از خداست و آن قدر فانى در اوست كه اللّه نور السموات، نه اين كه اللّه ينوّرالسموات.»(46) بنابراين، هدف اهل معرفت از «اتحاد اسم با مسمّى» آن است كه حقايق عينى عالم و پديده هاى هستى چون جلوه، مظهر و آيت

ص: 1054

مسمّى (ذات حق سبحانه) هستند، از باب اتحاد ظاهر و مظهر و فنا و استهلاك اسم در مسمّى، و تعيّن ذات در اسمى از اسماء خواهند بود.

7. حقيقت عينى، لفظى و غيبى اسم اعظم

يكى از مباحث اسماء الهى كه مورد توجه همگان بوده و بزرگان اهل حكمت(47) و معرفت(48) به تفصيل درباره آن بحث كرده اند، «اسم اعظم الهى» است. اين مسأله در منظر عرفانى حضرت امام نيز به طور دقيق و همه جانبه مورد بحث قرارگرفته و از جمله در شرح دعاى سحراز جنبه هاى گوناگون به تبيين اين بحث پرداخته و از آن ميان، درباره حقيقت غيبى آن گفته است: «اسم اعظم را به حسب حقيقت غيبى، جز خداوند هيچ كسى از آن آگاهى ندارد.»(49) بحث ديگر حضرت امام درباره اسم اعظم مربوط به مقام لفظى آن است كه درباره آن مى گويد: «حقيقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت، پس آن را تنها اولياى اهل رياضت و علماى راسخين در علم مى دانند و از ديگران مخفى است و آنچه در كتاب هاى عرفا و مشايخ از حروف اسم اعظم و يا كلمات آن آمده، يا از روايات صحيحه گرفته شده و يا در اثر كشف و رياضت، كه به هنگام فراغ و انصرف از دنيا براى آنان حاصل

ص: 1055

شده است.»(50) بحث ظريف عرفانى درباره «اسم اعظم» در كلام حضرت امام، مسأله حقيقت عينى اسم اعظم است كه درباره آن گفته است: «اسم اعظم به حسب حقيقت عينى عبارت از انسان كامل است كه خليفه خدا در همه عالم هستى است و او حقيقت محمّدى است كه عين ثابت او در مقام الهيّه بااسم اعظم متحد است و ساير اعيان ثابته، بلكه اسماء الهى از تجلّيات اين حقيقت شمرده مى شود؛ چون اعيان ثابته تعيّن هاى اسماء الهى است و عين ثابت حقيقت محمدى عين اسم الله اعظم است و ساير اسماء و صفات و اعيان از مظاهر و فروع آن است. پس همه پديده هاى نظام آفرينش تجلّى و ظهور حقيقت محمدى است.»(51) اين مسأله كه حقيقت محمدى صورت عينى اسم اعظم است، از مباحث مهم عرفانى در بحث اسماء الهى است. از اين رو، بعضى از بزرگان ضمن بحثى مبسوط، بدين نكته ظريف اشاره كرده اند كه «اسم اعظم خاتم صلى الله عليه وآله نصيب كسى ديگر نمى شود. آرى بدان قدر كه به آن حضرت تقرّب عينى جستى نه أينى به اسم اعظم حق نزديك شدى؛ چون قرآن بيان دفتين صورتِ كتبيّه خاتم است؛ اين اسم كتبى نيز اسم اعظم است.»(52)

8. معناى توقيفيت اسماء الهى

يكى از مباحث اساسى در بحث اسماء الهى، بحث

ص: 1056

توقيفيت يا عدم توقيفيت آن است؛ يعنى ميان صاحب نظران بحث است كه آيا تنها اسمائى كه در متون دينى براى خداوند بيان شده بر خدا اطلاق مى شوند و يا هر اسمى را كه شائبه نقص و عيب در آن نباشد، مى توان بر خداوند اطلاق كرد؟ در اين باره، ديدگاه هاى متعددى وجود دارند و بعضى از بزرگان(53) رساله اى مفيد و مستقل در اين باره تنظيم نموده و نظرات بزرگان اهل انديشه را به خوبى طرح و تحليل كرده اند. در ارتباط با اين مسأله، حضرت امام به نكته اى بسيار ظريف و عميق اشاره نموده و گفته است: «بعد از بيان ضابطه، معلوم شد كه اثبات صفتى براى ذات بارى، عقل و بصيرت كامل و هوشيارى لازم داشته تا بتوان اوصافى را كه با صرافةالوجود ثابت بوده، از اوصافى كه در مرتبه تنزّل با تخصّص به استعداد ثابت است، تشخيص داده و آن ها را تحقيق نمود. فلذا، در شرع مقدس فرمود: اسماء الله توقيفيه است. ليكن اين توقيف نسبت به اشخاصى است كه عقل آن ها در مراحل وجود سير نكرده و به حدّ بصيرت و بينايى نرسيده اند تا مراتب وجود را ديده وبتوانند وصفى هم عنان با وجود را بيابند و بفهمند كه كدام وصف و صفت نمى تواند از حد مخصوص و افق خاصى

ص: 1057

و تخصيص استعداد بيرون رود. با اين حال، مى توان "يا ثابت" را، كه در خبر آمده، به حق اسناد داد و "واجب الوجود" را نيز با اين كه در قرآن نيست، بر او اطلاق نمود.»(54) از مجموع سخنان حضرت امام در قبل و بعد از كلام يادشده به دست مى آيد، مراد ايشان اين است كه: اولاً، اوصافى را مى توان بر خداوند اطلاق كرد كه اوصاف صريح الوجود باشند؛ يعنى همطراز با وجود و مساوق با آن حركت كنند؛ هر اندازه وجود كامل تر باشد، آن اوصاف هم كامل تر گردند؛ مانند علم، قدرت و حيات. اين گونه اوصاف لايق جناب حق سبحانه هستند و مى توان آن ها را بر خدا اطلاق كرد، گرچه در متون دينى نيامده باشند. و اوصافى كه صريح الوجود نيستند و هم آغوش وجود نمى باشند، گرچه در متون دينى آمده باشند، باز هم بايد به طور مجاز بر خدا اطلاق نمود؛ مانند «يداللّه» چون «يد» لازمه جسم است. ثانيا، براساس مبناى يادشده، توقيفيت اسماء مربوط به كسانى است كه سير عقلى و عرفانى نكرده اند. اما كسانى كه در هستى شناسى كامل اند، مى توانند اوصاف و اسمائى را كه هيچ گونه شائبه نقصى در آن ها وجود ندارد، همانند تعبير واجب الوجود، نورالانوار، حقيقةالحقايق و مانند آن، به خداوند اطلاق كنند.

پى نوشت ها

1 امام خمينى، شرح دعاى سحر، ترجمه سيداحمد

ص: 1058

فهرى، قم، دارالكتاب. 2 همو، تعليقة على فصوص الحكم، موسسه پاسدار اسلام، 1410، ص 152. 3 همو، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،1378،ص97. 4 عبد الرزاق قاسائى، اصطلاحات الصوفيه، قم، بيدار، 1370، ص 28. 5 محسن فيض كاشانى، علم اليقين، قم، بيدار،1358،ج 1،باب 6،فصل 1، ص 97. 6و7 ملاهادى سبزوارى، شرح الاسماء، چاپ سنگى، قم، انتشارات مكتبة بصيرتى، بند 56 (يا من له الاسماء الحسنى)، ص 214. 8 صدرالمتألهين ، شرح اصول كافى، تهران، انتشارات مكتبة المحمودى، 1391 ق، كتاب «توحيد»، ص 282. 9 داود قيصرى، مقدمه شرح فصوص الحكم، چاپ سنگى، قم،بيدار، فصل 2، ص 14. 10 امام خمينى، تعليقه على فصوص الحكم. 11 محيى الدين ابن عربى، انشاء الدواير، چاپ ليدن المحروسة، ص 28. 12 امام خمينى،تفسيرسوره حمد،ص38. 13 حشر: 22. 14 امام خمينى،تفسيرسوره حمد،ص 38. 15 محيى الدين ابن عربى،پيشين،ص 28. 16 داود قيصرى، پيشين،فصل2،ص 14. 17 محمدبن حمزه بن فنارى، مصباح الانس، تعليقه حسن حسن زاده آملى، چاپ رحلى، فجر، 1363، مقام 3، فصل2، تمهيد جملى، ص 111. 18 سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، چ دوم، انتشارات علمى و فرهنگى،1368،اصل1،قاعده4،ص 133. 19 محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، بنياد رسالت، 1364، ج 1، ص 334، باب «ما اعطى الائمة من اسم الاعظم»، حديث 1. 20 همان، حديث 3. 21 ابى بكر احمد حافظ بيهقى، الاسماء و الصفات، بيروت، داراحياء التراث العربى،

ص: 1059

ص 6و7. 22و23 محمدبن حمزه ابن فنارى، پيشين، ص 14. 24 امام خمينى، تعليقة على فصوص الحكم، ص 14. 25،26و27 امام خمينى، تعليقه مصباح الانس، چ دوم، پاسدار اسلام، 1410، ص 218 / ص 259 / ص 218. 28 امام خمينى، تعليقه على فصوص الحكم، ص 26. 29 امام خمينى، وصيت نامه الهى سياسى، وزارت ارشاد اسلامى، ص 1. 30 محمد محمدى گيلانى، رساله اسم مستأثره در وصيت امام و زعيم اكبر، چ سوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372، فصل 6، ص 51. 31 امام خمينى، تعليقه على فصوص الحكم، ص 27. 32 شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى «شب عرفه». 33 حسن حسن زاده آملى، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، قم، قيام، 1373، باب 2، ص 109. 34 امام خمينى، شرح دعاى سحر، ص 201 / همو، تفسير سوره حمد، ص 120. 35،36و37 امام خمينى، تفسير سوره حمد، ص 17 / ص 100 / ص 102. 38 سعيدالدين مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، قم، انتشارات شريف رضى، 1409، ح 54، فصل 7، ص 337. 39

ص: 1060

محمدبن حسين شيخ بهائى، كشكول، قم، انتشارات شركت طبع و نشر، دفتر 5، ص 459. 40 محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، باب «المعبود»، حديث 2، كتاب «توحيد». 41 محسن فيض كاشانى، پيشين، ج 1، باب 6، فصل 1، ص 97. 42 داود قيصرى، پيشين، باب «آدمى»، ص 62. 43 امام خمينى،شرح دعاى سحر،ص263. 44 امام خمينى،تفسيرسوره حمد،ص79. 45 داودقيصرى،پيشين،فصّ 2، ص 13. 46 امام خمينى،تفسيرسوره حمد،ص103. 47 سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1390ق، ج 8، ص 354. 48 عبدالرزاق قاسانى، پيشين ، ص 29. 49و50و51 امام خمينى، شرح دعاى سحر، ص 188 / ص 201 / ص 190. 52 حسن حسن زاده، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، باب 2، ص 138. 53 حسن حسن زاده آملى، كلمه العليا در توقيفيت اسماء، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1371. 54 امام خمينى، تقرير فلسفه شرح منظومه، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1381، ج 2، ص 34.

ص: 1061

اسماعيل ولي اف رئيس مدرسه عالي دفاع نخجوان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج انگيزه اصلي شما از سفر به ايران چه بود و در ايران با چه فضا و واقعيتهايي آشنا شديد كه قبلا در باره آنها انديشه هاي خبري داشتيد؟ اسماعيل ولي اف: در ابتدا مايلم نهايت تشكر و قدرداني خود را نسبت به اين دعوت ابراز نمايم كه امكان حضور ما در اين مراسم روحاني را فراهم آوردند. من از ديرباز آرزو مي كردم كه روزي به ايران سفر كنم و از نزديك تجربه هاي ملت انقلابي ايران را حس كنم و دستان برادران ديني ام را بفشارم و به زيارت مرقد حضرت امام خميني نايل شوم. در پاسخ به اولين سؤال انگيزه سفرتان به ايران را علاقه مندي به انقلاب اسلامي ذكر كرديد، در اين خصوص توضيحات بيشتري بفرماييد و در واقع مي خواستم ويژگيهاي ايران امروز و انقلاب اسلامي را از زبان شما و از ديد و نظر شما دريافت كنم. براي من، كه يك نظامي هستم، بيان اين احساسات چندان ساده نيست. در فرهنگ ما، كبوتر سمبل آزادي است. و مي توانم بگويم كه كشور ايران هم مانند همين كبوتر است ولي كبوتري كه به جنگ اژدها مي رود. آمريكا تمثيل اژدهايي است كه تا دندان مسلح است، اژدهايي كه ناخنهايش

ص: 1062

موشكها و راكتهاي هسته اي و اتمي است. اين كبوتر به جنگ اژدها مي رود و با آن دست و پنجه نرم مي كند. شما با دست خالي در مقابل اژدهاي استكبار جهاني ايستادگي كرديد و از خود ضعف و زبوني نشان نداديد. ايرانيان همه برادران ديني و همخون ما هستند، ما بايد خيلي چيزها را از آنان بياموزيم تا طريقه واقعي به دست آوردن استقلال و نگاهداري آن را ياد بگيريم. عامل اصلي اين رويارويي را بايد در شخص امام خميني جست، ايشان با افكار و انديشه هاي خود زمينه هاي اين رويارويي را فراهم ساختند و در فرصت مناسب، خود رهبري ايرانيان را در اين رويارويي حياتي به دست گرفتند. شما مي دانيد كه ما در زمان اتحاد جمهوريها با ايران ارتباطي نداشتيم. من از طريق تلويزيون بعضي از برنامه هاي شما را مي ديدم. در حقيقت به طور پنهاني آنتني تهيه نمودم تا توسط آن بتوانم برنامه هاي ايران را تماشا كنم، هر چند كه زبان فارسي نمي دانستم ولي از تماشاي صحنه هاي آن لذت مي بردم. با توجه به فضاي ارعاب وجود سيستمهاي اطلاعات از سوي كا - گ - ب - شما چگونه به چنين عملي مبادرت مي كرديد. همين طور بود. وقتي از ما مي پرسيدند اين آنتن براي چيست، در جواب مي گفتم كه مي خواهم از برنامه هاي جمهوري هاي دور

ص: 1063

شوروي اطلاع يابم. يك بار من در حين تماشاي تصاوير تلويزيوني، شاهد صحنه اي بودم كه طي آن نوجوانان به خود نارنجك بسته و به جنگ تانكها مي شتافتند. من تا آن زمان از شجاعت ايرانيها در جنگ با عراق حرفهاي زيادي شنيده بودم ولي نمي توانستم باور كنم. آن روز به عمق نهضت اسلامي ايران پي بردم و دريافتم كه چرا هيچ كس نمي تواند در برابر امواج انقلاب ايران مقاومت نمايد. شما در مقام فردي نظامي كه رياست مدرسه دفاع را در كشور خود به عهده داريد، با ساختار و واقعيت يكي از مهمترين تشكيلات نظامي ايران كه طي جنگ شكل گرفت و با نام «بسيج» شناخته شد آشنايي داريد و آيا مي دانيد كه اين ارتش نيرومند مردمي به فرمان امام خميني شكل گرفت و يكي از مهمترين تدابير ايشان محسوب مي شود. ما در آن زمان در شرايطي نبوديم كه بتوانيم از اوضاع و احوال ايران اطلاعات درستي داشته باشيم، و تا قبل از اينكه به ايران بيايم، از نزديك با ماهيت اين جريان مردمي آشنا نبودم و از وجود چنين تشكل نيرومندي در صحنه جنگ ايران با عراق اطلاعي نداشتم. حتي اطلاعات ما از انگيزه هاي واقعي اين جنگ هم بسيار ناچيز بود. همين قدر مي دانستيم كه آمريكا نمي خواهد كشورهايي چون ايران و

ص: 1064

عراق با يكديگر متحد باشند زيرا اتحاد آنها را براي قدرت خود نوعي تهديد به حساب مي آورد. در هر صورت وجود چنين نيروي پر قدرت، با انگيزه، و يكپارچه اي كه در ايران شكل گرفت دليل حقانيت انقلاب اسلامي و نتيجه رهبري خردمندانه امام خميني بوده است. در واقع يكي از ثمرات رهبري امام خميني، احياي حاكميت معنوي و ترك جباريت و طاغوت از صحنه سياسي ايران بود. امام خميني به كرامت معنوي انسان عميقا اعتقاد داشتند و جز خداوند را شايسته حاكميت بر انسان نمي دانستند. به همين دليل خودشان، درست زماني كه برنامه با شكوهترين استقبال قرن براي ورود ايشان به ميهن شكل مي گرفت از مردم خواستند تا با ايشان همچون يك «طلبه» روبرو شوند نه يك حاكم. و حتي تا زمان ارتحال بر اين باور بودند و در نهايت سادگي زيستند و از كمترين امكانات زندگي برخوردار بودند. شما كه از نزديك از محل سكونت ايشان ديدار داشتيد در اين باره چه احساسي داريد. اين واقعيتي ترديد ناپذير است كه امام خميني با آن شكوه و عظمتي كه داشتند در كمال سادگي زندگي كردند. من به شخصه در محل سكونت امام خميني حضور يافتم و از نزديك اتاقي را كه در آن زندگي مي كردند ديدم. قبل از آنكه به آن مكان

ص: 1065

وارد شوم احساس مي كردم كه وارد فضايي بزرگ خواهم شد كه جلوي در آن انواع ماشينهاي آخرين سيستم پارك شده است. گمان مي كردم كه ايشان هم در بنايي با شكوه زندگي مي كرده اند، زيرا القائات سوء دشمنان انقلاب اسلامي به ما اينگونه تفهيم كرده بود. ولي وقتي در آنجا حضور يافتم همه تصوراتم تهي از آب درآمد، زيرا زندگي اين انسان بزرگ با زندگي عادي ايرانيها كاملا همانند و يكسان بوده است و بلكه بايد بگويم كه ايشان زندگي خود را صرف اعتلاي مذهب و امت اسلامي كرده است. زندگي امام، از زندگي من كه معلم هستم هم ساده تر بود. او هميشه زنده است و من در سايه اوست كه به ايران آمدم. وقتي پشت در اتاق ايشان قرار گرفتم از پشت پنجره عكس او را بوسيدم و در دلم گفتم: اماما تو هرگز از يادها فراموش نخواهي شد. تو هميشه زنده اي.

ص: 1066

اشتراك نظرهاي نظريه هاي مشروعيت ولايت فقيه

اشاره

مباني مشروعيت در نظام ولايت فقيه كواكبيان، مصطفي نظريات مربوط به حكومت در عصر غيبت، را مي توان در يك تقسيم بندي كلي در سه ديدگاه «مشروعيت الهي» ، «مشروعيت مردمي» و «مشروعيت دوگانه» گنجانيد. بديهي است براي يافتن پاسخ پرسش مربوط به ملاك مشروعيت در نظام ولايت فقيه، بررسي تفصيلي آن دسته از نظرياتي كه اساسا در عصر غيبت، سيستم ولايت فقيه را قبول ندارند، ضرورتي ندارد.كما اينكه در تحقيق حاضر مجال بررسي همه نظريات مبتني بر ولايت فقيه نيز وجود ندارد. به همين خاطر، تنها يك نظريه از ديدگاه «مشروعيت الهي» يعني نظريه «ولايت مطلقه فقيه» و يك نظريه از ديدگاه «مشروعيت مردمي» يعني نظريه «ولايت انتخابي فقيه» را مورد بررسي تفصيلي قرار داده و آنگاه به اثبات فرضيه اصلي پژوهش و يا همان ديدگاه «مشروعيت دوگانه» يعني نظريه «ولايت الهي مردمي فقيه» خواهيم پرداخت. هر چند سه نظريه مذكور («ولايت مطلقه فقيه» ، «ولايت انتخابي فقيه» و «ولايت الهي - مردمي فقيه») در باب منشا مشروعيت، با يكديگر تفاوتهايي دارند، اما مي توان برخي نقاط اشتراك نيز در اين سه نظريه يافت كه در اينجا به ده مورد از آنها تحت عنوان پيش فرضهاي نظريه هاي مشروعيت ولايت فقيه، به اجمال و اختصار اشاره مي شود.

1- ضرورت حكومت اسلامي

ضرورت وجود

ص: 1067

اصل حكومت، امري نيست كه براي كسي كوچكترين ابهام و سؤالي در مورد آن وجود داشته باشد، جامعه بدون حكومت، نه تنها فساد و هرج و مرج را با خود همراه دارد، سهل است كه حتي نمي توان از امكان معيشت عادي و معمولي انسانها نيز در چنين جامعه اي سخن گفت. در مكتب حيات بخش اسلام، حكومت جزء لا ينفك دين است به گونه اي كه تصور جامعه اسلامي بدون حكومت اساسا غير منطقي و نا معقول است.زيرا بدون حكومت عملا بخشهاي مهمي از احكام شرع بايد تعطيل شود.به همين خاطر، اصل ضرورت حكومت اسلامي به عنوان امر مفروغ عنه، قطعي و غير قابل انكار در هر سه نظريه تلقي مي گردد.

2- لزوم اجراي شريعت الهي

اسلاميت حكومت فقط به وجود نام و عنوان اسلامي بر حكومت تامين نمي شود بلكه بايد محتوي آن از طريق اجراي شريعت الهي تضمين گردد.لذا بايد همه قوانين در حكومت اسلامي كه مربوط به نظام تشريع خداوندي است و در انطباق كامل با نظام تكوين اسلام كاملا رعايت گردد. خداوند سبحان از طريق پيامبر اكرم (ص) شريعت را فرستاده است و چون آن آفريدگار انسانها با همه نيازهاي فطري بشريت آشنايي كاملي دارد لذا قوانين ثابتي را بيان فرموده است كه هرگز گذشت زمان و تغيير شرايط زندگي و اختلاف مكانها

ص: 1068

و فرهنگها در آنها تاثيري ندارد. علاوه بر احكام ثابت لا يتغير شريعت، شارع مقدس يك سلسله امور را به خود مكلفين واگذار فرموده است و دست بشر را نيز براي وضع قانون متناسب با مصالح جامعه و هماهنگ با مقتضيات هر زمان، در امور متغير بازگذاشته است كه از آن به «منطقه الفراغ» تعبير مي شود. بنابراين قانونگذار حقيقي صرفا خداوند متعال است و هرگونه قانونگذاري در امور ثابت، معارضه با خداست.و همه افراد حتي رسول الله (ص) نيز بايد تابع اين قوانين باشند.زيرا پيامبر عظيم الشان اسلام هم با تمام عظمت و نزديكي اش به خداوند سبحان مكلف به اطاعت از حكم خداست و هر آنچه از آن حضرت صادر مي شود نيز مي بايست منطبق با «ما انزل الله» باشد. قرآن كريم با صراحت كامل از پيامبر اكرم (ص) مي خواهد بين مردم بر اساس «ما انزل الله» حكم نموده و از هواهاي نفساني آنان تبعيت ننمايد.زيرا حكم خداوند براي آن گروهي كه اهل يقين هستند، بهترين حكم است. «و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك...افحكم الجاهليه يبغون، و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون» (1) خداوند سبحان در آيات ديگري، حكم كنندگان و يا تصويب كنندگان هر قانوني

ص: 1069

را كه بر ضد حكم خداست، جزو كفار و ظالمين و فاسقين مي داند. (2) بنابراين، رعايت احكام و ضوابط و قوانين شرعي در تمامي زواياي جامعه اسلامي و لزوم اجراي شريعت الهي در همه اركان و نهادهاي حكومت در هر سه نظريه الزامي است.و از آنجايي كه اجراي احكام الهي موجب تامين سعادت دنيوي و اخروي است، لذا بايد كليه تصميمات سه قوه مقننه، قضاييه و مجريه و تمامي آرا و خواسته هاي مردم در چارچوب و مقيد به رعايت شريعت الهي باشد.

3- فقاهت شرط اساسي حاكم

رهبري حكومت اسلامي در عصر بنيانگذار مكتب اسلام حضرت رسول اكرم (ص) بر عهده ايشان است و بعد از آن حضرت نيز بر اساس اعتقاد مكتب امامت، هدايت مردم و رهبري حكومت با امامان بر حقي است كه از جانب خداوند منصوب شده و ازسوي پيامبر اكرم (ص) معرفي شده اند. در زماني كه آخرين حجت خدا و دوازدهمين امام بر حق به واسطه امر الهي در حال غيبت هستند و اين غيبت نيز مادامي كه شرايط لازم براي ظهور آن حضرت جهت رهبري حكومت جهاني صالحان فراهم نگردد ادامه خواهد داشت، چه كسي بايد رهبري امت و سرپرستي حكومت اسلامي را بر عهده گيرد؟ پاسخ هر سه نظريه به اين سؤال اين است كه حكومت در عصر

ص: 1070

غيبت با فقهاي عادل است.به عبارت ديگر، فقاهت شرط اساسي حاكم در دوره غيبت آخرين معصوم (ع) است. در پيش فرض دوم به اين نكته اشاره شد كه شريعت و قانون الهي بايد بر همه شؤن جامعه اسلامي حاكم شود.لذا استنباط شريعت و قوانين الهي نيز در تخصص هر كسي نيست، و تنها آن دسته از كساني كه آشنا به فن استنباط هستند، حق اظهار نظر در اين زمينه را دارند.پس قبل از هر چيز حاكم اسلامي بايد يك فقيه و اسلام شناس باشد.و اين بر خلاف عقل و سيره عقلاست كه مجري قانون از قانون سر در نياورد، بلكه عقل مي گويد كه او بايد خود قانون شناس متبحر باشد. اجتهاد و فقاهت، نه تنها در ديدگاه مكتب امامت، شرط اساسي حاكم اسلامي است بلكه علماي بزرگ و فقهاي برجسته مكتب خلافت و اهل سنت نيز به ضرورت وجود چنين شرطي در حاكم اسلامي تصريح نموده اند كه در اينجا بيان نمونه اي از اين سخنان خالي از لطف نيست. عضد الدين ايجي و شريف جرجاني مي گويند: «يكي از شرايط امامت و رهبري بر مردم مقام اجتهاد در اصول و فروع دين است» (3) ماوردي فقيه بزرگ اهل سنت مي گويد: «علمي كه به اجتهاد در پيشامدها و احكام منجر شود از شرايط امام است» (4)

ص: 1071

عبد الملك جويني مشهور به امام الحرمين مي گويد: «شرط اجتهاد براي امام به گونه اي كه نيازمند نباشد در فهم احكام حوادث از غير خويش استفاده كند، مورد اتفاق همه است» (5) عبد الرحمن الجزيري در «كتاب الفقه علي المذاهب الاربعه» در مبحث «شروط الامامة» مي گويد: «مذاهب اربعه بر اين معني اتفاق نظر دارند كه امام بايد مسلمان...علم و مجتهد...باشد» . (6)

4- لزوم برخورداري حاكم از «حقانيت شرعي»

از تفاوتهاي عمده حكومت اسلامي با ديگر حكومتها در اين است كه رسيدن به هر مقام و منصبي در حكومت اسلامي بدون داشتن صلاحيتهاي لازم و شرايط و ويژگيهاي خاص امكانپذير نيست. يكي ديگر از مهمترين شرايط حاكم اسلامي (علاوه بر شرط فقاهت) شرط عدالت است.وجود همين شرط عدالت مانع بسياري از انحرافات و اعوجاجات رايج حكومتهاست.زيرا اگر حاكم اسلامي مرتكب گناه كبيره اي گردد و يا بر انجام گناهان صغيره اصرار ورزد، شرط عدالت در وي ساقط شده و در نتيجه نمي تواند سرپرستي جامعه اسلامي را عهده دار گردد. علاوه بر عدالت، داشتن صفاتي همچون عقل و درايت كافي، ايمان و تعهد مكتبي، قدرت مديريت و كارايي، ذكوريت، پاكزادي، بصيرت در عمل و تدبير در امور، شجاعت و توانايي برخورد با مشكلات، بينش صحيح سياسي و اجتماعي و دوري از بخل و جبن و سازشكاري و

ص: 1072

مصانعه و امثال آن، از جمله شرايط ديگري است كه هر سه نظريه در مورد آنها اتفاق نظر داشته و با استناد به آيات و روايات، چنين ويژگيها و صفاتي را شرعا براي حاكم اسلامي لازم مي دانند. بنابر اين، هر سه نظريه در لزوم برخورداري حاكم اسلامي از شرايطي همچون فقاهت، عدالت و ديگر صفات پيش گفته، هيچ اختلاف نظري ندارند.به همين خاطرمي توان گفت نظريه هاي مشروعيت ولايت فقيه در مرتبه اول از مراتب مختلف ولايت، يا همان مرتبه صلاحيت و شانيت، و يا همان بعد «حقانيت» حاكم اسلامي با يكديگر اتفاق نظر داشته و معتقدند سرپرست جامعه اسلامي بر اساس دلايل شرعي حتما بايد از صفات مذكور برخوردار باشد.

5- حاكميت انحصاري خداوند سبحان

در جهان بيني اسلام، جهان هستي پديده ايست كه از مبديي مدبر، عالم، حكيم و قادر مطلق سر چشمه مي گيرد كه اراده اش بر تمامي روابط و عوامل مادي و طبيعي حكمفرماست و هرگز موجودي را توان خارج بودن از تحت سرپرستي و ولايت الهي نيست. خداوند سبحان نه تنها صاحب ولايت تكويني و تشريعي است، بلكه اساسا حاكميت مطلق و انحصاري بر جهان و انسان از آن خداوند است و احدي غير از خدا داراي چنين حقي نيست. (7) البته خداوند سبحان خودش ولايت خويش را به رسول

ص: 1073

اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) تفويض فرموده و انسان را نيز بر روي زمين «خليفه» قرار داده است. (8) به عبارت ديگر، درست است كه اولا بالذات، ولايت به ذات اقدس خداوندي اختصاص دارد، اما همين ولايت به اذن الهي مي تواند در مراتب بعدي به ديگران واگذار شود. شكي نيست كه ولايت ديگران در طول ولايت خداوند است و نه در عرض آن، و به تعبير يكي از بزرگان، ولايت خداوند واسطه در عروض ولايت براي رسول اكرم (ص) و معصومان (ع) و اولياست، و نه حتي واسطه در ثبوت. (9) بنابر اين، هر سه نظريه مورد بحث، در استناد نهايي مشروعيت به ذات اقدس الهي مشتركند.تنها تفاوت در اين است كه در نظريه «مشروعيت مردمي» امت حق تفويض شده از جانب خداوند را به فقيه واگذار مي كند.و در نظريه «مشروعيت الهي» اين حقوق مستقيما به فقيهان تفويض شده است.و در نظريه سوم يعني در «مشروعيت دوگانه» در عين حالي كه امت حق خدادادي را به فقيه واجد شرايط با واسطه واگذار مي نمايد، خداوند نيز مستقيما اين حق را به چنين فقيهي تفويض خواهد كرد. به همين خاطر، هيچيك از نظريات مذكور موجب ايجاد اشكال در باب اصل توحيد نيست.زيرا منشا نهايي مشروعيت در هر سه نظريه، ذات اقدس باري تعالي است.

6- ولايت اعتباري و تشريعي فقيه

ص: 1074

از اصل حاكميت انحصاري خداوند سبحان دو نكته اساسي در مورد ولايت فقيه استنتاج مي شود. اولا: ولايت حقيقي براي فقيه وجود ندارد بلكه ولايت وي جنبه قراردادي و اعتباري دارد.زيرا در صورتي كه چند ولايت حقيقي وجود داشته باشد موجب محدوديت در ولايت الهي خواهد شد و هرگونه محدوديتي هم با وجوب واجب الوجود منافات دارد. ثانيا: هر چند براي رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) علاوه بر ولايت تشريعي، ولايت تكويني نيز وجود دارد، اما براي فقيه صرفا مي توان قايل به ولايت تشريعي شد. در مباحث مربوط به مفهوم واقعي «ولايت» فقيه نيز بيان شد كه ولايت تكويني و مقامات معنوي رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) از مواردي نيست كه به فقها برسد.سهل است كه بر اساس برخي روايات، اين مقامات معنوي حتي به ملك مقرب و نبي مرسل هم نمي رسد. (10) بنابر اين، هر سه نظريه مورد بحث در تشريعي بودن (آن هم نه بالذات بلكه بالعرض) و اعتباري بودن ولايت فقيه اشتراك نظر دارند.

7- سرپرستي فقيه از باب «ولايت» نه از باب «وكالت»

يكي ديگر از پيش فرضهاي مشترك بين سه نظريه مربوط به نظريه هاي مشروعيت ولايت فقيه اين است كه سرپرستي جامعه اسلامي و حكومت فقيه عادل در عصر غيبت از باب «ولايت»

ص: 1075

است و نه از باب «وكالت» .زيرا در بحث وكالت اولا: موكل هيچگاه موظف بر اطاعت از وكيل منتخب خويش نيست.ثانيا: بر فرض هم موكل از وكيل خود اطاعت نمايد، هرگز بر افرادي كه چنين وكيلي را انتخاب نكرده اند واجب نيست كه از وكيل ديگران تبعيت نمايند. اما بديهي است وقتي امر سرپرستي جامعه اسلامي از باب «ولايت» شد، ولي حق دارد آنچه در جهت خير مصلحت مولي عليه است دخالت و تصرف كند و مولي عليه نيز الزاما بايد از «ولي» اطاعت و تبعيت نمايد. ممكن است گفته شود كه شبهه وكالت در نظريه «مشروعيت مردمي» قابل طرح است.اما قائلين چنين نظريه اي نيز معتقدند مردم با عقد لازم و نه جايز خويش، سلطه و ولايت حاكم را بر خود مي پذيرند و يا به عبارت ديگر، مردم از طريق عقد لازم، به ايجاد ولايت و سلطه براي فقيه جامع الشرايط مبادرت مي ورزند. (11) بنابر اين هر سه نظريه مورد بحث، سرپرستي فقيه عادل را در جامعه اسلامي صرفا در امر «وكالت» و امور روزمره معمولي مردم منحصر نمي دانند بلكه آن را مرحله اي بالاتر از وكالت، يعني از باب «ولايت» (به همان مفهومي كه در مباحث قبل متذكر شديم) مي دانند.

8- مشروعيت الهي ولايت رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع)

هر چند

ص: 1076

بحث از ولايت رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) خارج از بحث ولايت فقيه است، اما از آنجايي كه برخي از نويسندگان، دخالت رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) در امر سياست و حكومت را خارج از جنبه منصب الهي آنان تصور كرده اند و آن را به ابتكار مردم مرتبط نموده و بر همين مبنا مشروعيت مردمي حكومت دوران غيبت امام زمان (عج) را آن هم بدون ولايت فقيه توجيه كرده اند (12) ، لذا اين نكته رابه عنوان يكي از نقاط اشتراك و از جمله پيش فرضهاي سه نظريه مورد بحث قرار داديم كه هر سه نظريه، هيچ شك و شبهه اي در مشروعيت الهي ولايت پيامبر گرامي اسلام (ص) و امامان دوازده گانه ندارند. عموم علماي اسلام در باب ولايت رسول اكرم (ص) و عموم صاحبنظران و فقهاي شيعه در باب ولايت ائمه معصومين (ع) اتفاق نظر دارند كه ولايت آن بزرگواران صرفا از طريق مشروعيت الهي و نصب خداوند سبحان تحقق يافته است و پذيرش مردم صرفا از باب مقبوليت و تحقق عيني ولايت آن ائمه هدي بوده است و نه از باب مشروعيت.

9- اتفاق نظر در مفهوم واقعي ولايت فقيه

هر سه نظريه ولايت فقيه درباره موارد زير اشتراك نظر دارند: الف - زمامداري، رياست عاليه

ص: 1077

و سرپرستي جامعه و يا همان مفهوم حكومت، بهترين و جامعترين معناي «ولايت» فقيه است.و هر چند در باب مباني مشروعيت چنين ولايتي براي فقيه بين نظريات مختلف اختلاف نظر وجود دارد، اما در مورد تثبيت اصل چنين ولايتي براي فقيه عادل در عصر غيبت بين سه نظريه مذكور اتفاق نظر وجود دارد. ب - اطلاق، تقييد و يا عموميت حدود اختيارات ولي فقيه، ربطي به بحث مشروعيت وي ندارد.زيرا بر اساس هر سه نظريه مي تواند متفاوت باشد.يعني ممكن است كسي به مطلقه بودن اختيارات ولي فقيه معتقد باشد، اما طرفدار نظريه «مشروعيت مردمي» ولايت فقيه باشد.و يا بر عكس، ممكن است فقيهي به مقيد بودن اختيارات ولي فقيه اعتقاد داشته باشد، اما از نظريه «مشروعيت الهي» ولايت فقيه دفاع نمايد. ج - آنچه بر اساس روايات و ادله فقهي ثابت شود كه از وظايف حتمي و اختيارات مسلم فقها و يا ولي امر مسلمين است، در زمره ولايت شرعي فقيه عادل محسوب مي گردد.لذا نه تنها از بحث مبناي مشروعيت خارج است بلكه اساسا ربطي به مولي عليهم ندارد.به عنوان مثال ولايت در افتا و يا ولايت در قضا و يا صدور احكام ثانويه و احكام حكومتي و ولايتي و يا ولايت در امور حسبيه و يا جمع آوري و صرف سهم مبارك امام و...و خلاصه همه احكامي

ص: 1078

كه در فقه اسلامي به «سلطان الاسلام» ، «حاكم» ، «والي» و «امام» ارجاع داده شده است.در همه اين موارد، فقيه داراي ولايت شرعي است كه از سوي شرع به وي تفويض شده است.به همين خاطر در اين گونه موارد اختلاف نظري وجود ندارد. (13) د - در مورد قالب و شكل حكومت، هيچيك از اين سه نظريه بر شيوه ويژه اي تاكيد ندارند.به عبارت ديگر آنچه مهم ست سرپرستي جامعه اسلامي از سوي يك فقيه عادل واجد شرايط است.حال اينكه سه قوه مقننه و مجريه و قضاييه با چه ساز و كاري زير نظر ولايت فقيه انجام وظيفه نمايند؟ آيا حكومت جمهوري حتما بايد به شكل رياستي باشد و يا لزوما بايد پارلماني باشد و يا به شيوه جمهوريهاي نيمه پارلماني - نيمه رياستي اداره گردد و امثال اينها، از جمله مباحثي است كه بر اساس مقتضيات زمان و با در نظر گرفتن اهداف حكومت اسلامي و چگونگي تامين بهتر مصالح عمومي تعيين مي گردد.

10- ضرورت برخورداري حاكم از «مقبوليت»

همانگونه كه هر سه نظريه در مرتبه اول از مراتب ولايت حاكم اسلامي يعني مرتبه صلاحيت و شانيت و يا همان «حقانيت» وي هيچگونه اختلاف نظري ندارند، در مرتبه سوم از مراتب ولايت ولي فقيه يعني مرتبه فعليت و سلطه و يا همان

ص: 1079

«مقبوليت» وي نيز بين آنها اختلافي وجود ندارد. به عبارت ديگر، تا اكثريت مردم و يا خبرگان منتخب آنان، فقيهي را جهت رهبري نپذيرند، هر چند آن فقيه از تمامي صلاحيتهاي لازم نيز برخوردار باشد، عملا موفق نخواهد شد كه حكومتي تشكيل دهد.لذا در تحقق عيني «ولايت» فقيه و اجراي عملي اهداف حكومت، «مقبوليت» فقيهي كه در راس حكومت اسلامي قرار مي گيرد نقش بسيار مهمي دارد.

پى نوشت ها

: 1- آيات 49 و 50 سوره مائده. 2- آيات 44، 45 و 47 سوره مائده. و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون و كساني كه مطابق آنچه خداوند نازل كرده است حكم نكنند آنان همان كافرانند. و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون و كساني كه مطابق آنچه كه خداوند نازل كرده است حكم نكنند آنان همان فاسقانند. و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون و كساني كه مطابق آنچه كه خداوند نازل كرده است حكم نكنند آنان همان ستمگرانند. 3- رجوع شود به: الايجي، عضد الدين عبد الرحمن، شرح مواقف، محقق علي بن محمد الجرجاني، منشورات الشريف الرضي، قم، ج 8، ص 349. 4- رجوع شود به: الماوردي، ابي الحسن علي بن محمد، الاحكام السلطانيه، ص 6. 5- رجوع شود به: الجويني (امام الحرمين) ابي المعالي، غياث

ص: 1080

الامم في التياث الظلم، تحقيق عبد العظيم الديب، كليه الشريعة، قطر، به نقل از كتاب نظام الحكم و الادارة في الاسلام، ص 222. 6- رجوع شود به الجزيري، عبد الرحمن، كتاب الفقه علي المذاهب الاربعه، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1046 ه.ق، ج 5، ص 416. 7- آيه 57 سوره انعام ان الحكم الا الله حكم به جز براي خداوند براي هيچكس ديگر نيست.و همچنين رجوع شود به آيات: 14 سوره انعام، 10 سوره شورا، 40 سوره يوسف، 54 سوره اعراف، 154 سوره آل عمران. 8- آيه 30 سوره بقره و اذ قال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفة و هنگاميكه پروردگار تو به فرشتگان فرمود من در زمين جانشيني قرار مي دهم. 9- آيت الله جوادي آملي مي گويد «ولايت رسول و معصومان و اوليا، عدل ولايت الله نيست و چون ولايت منحصر در اوست، لايت خدا واسطه در ثبوت ولايت براي غير خدا هم نيست، يعني (اينگونه نيست) اولياي خدا واقعا ولي باشند، منتها ثانيا و بالتبع، بلكه ولايت آنها بالعرض است نه بالتبع.براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: جوادي آملي، عبد الله، سيري در مباني ولايت فقيه، مجله حكومت اسلامي، دبيرخانه مجلس خبرگان، سال اول، شماره اول، ص 54. 10- «ان لنا مع الله حالات لا يسعه ملك مقرب و

ص: 1081

لا نبي مرسل» ما با خدا حالاتي داريم كه نه فرشته مقرب آن را مي تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل.رجوع شود به: علامه مجلسي، اربعين، شرح حديث 15، ص 177. 11- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 368. 12- رجوع شود به: حائري يزدي، مهدي، حكمت و حكومت. 13- براي آشنايي بيشتر به اقسام ولايتهاي فقيه رجوع شود به: موسوي خلخالي، سيد محمد مهدي، حاكميت در اسلام (بررسي مراحل ده گانه ولايت فقيه در عصر غيبت امام زمان (عج))، ص 203 به بعد.و همچنين رجوع شود به: استاد عميد زنجاني، عباسعلي، فقه سياسي، ج 2، مبحث پنجم ص 376 -366.

ص: 1082

اصل شرطيت قدرت در تكاليف و تاثير آن بر انديشه سياسى امام خمينى(س)

فصلنامه متين، شماره 4,3 خميني، سيد حسن چكيده: در اين مقاله نويسنده با بررسى راى اصولى حضرت امام در باب شرطيت قدرت در تكاليف و مقايسه آن با آراء مقابل، تاثير آن را در انديشه و عمل سياسى امام نشان داده است. در اين مقاله بر آنيم تا با نگاه به يكى از مسائل اصولى، ضمن آنكه نظر حضرت امام خمينى(س) را در مورد آن بررسى مى كنيم به تاثير مبانى اصولى آن بزرگوار در حوادث و جريانات انقلاب اسلامى اشاره نماييم. نگارنده ضمن اعتراف به عجز علمى خويش، اميدوار است اين سطور فتح بابى باشد در يافتن رد پاى اصول فقه شيعه در سيره معمار انقلاب شكوهمند اسلامى. 1- مرحوم آخوند خراسانى، صاحب كفاية الاصول، بر آن است كه حكم شرعى چهار مرتبه دارد: نخست، مصلحت ذاتى حكم كه آن را حكم اقتضايى مى نامد. دوم، حكم انشايى كه نوعا به وسيله امر كردن به مامور صورت مى پذيرد. سوم، فعليت حكم كه عبارت است از تحقق و به فعليت رسيدن محكوم به در حق محكوم. چهارم، تنجز حكم كه از آن با عنوان حكم منجز ياد مى كنند و عبارت است از مرحله اى كه عبد حكم فعلى را درمى يابد و با دارا بودن

ص: 1083

شرايط عقلا موظف به اتيان مامور به مى گردد. اين تقسيم بندى اگر چه توسط بسيارى مورد مناقشه واقع شده است; لكن از زمان حضور در اصول فقه، احكام و تقسيم بنديهايى يافته و همچنين باعث وضوح و تمايزى در حدود و ثغور احكام شده است. در اين مقال بدون ارزش گذارى بر اين تقسيم اثراتى را كه بر آن مترتب است ذكر مى كنيم: الف) مادام كه حكم در مرحله اقتضا باشد، هيچ تكليفى را بر مكلف ثابت نمى كند. اين مرحله، در حقيقت، ريشه در اين عقيده مذهب عدليه دارد كه احكام تابع مصالح و مفاسد واقعى است. البته بسيارى از احكام اقتضايى به واسطه موانعى هرگز از اين مرتبه تجاوز نمى كنند. ب) حكم انشايى هنگامى پديد مى آيد كه مولا آن را انشاء كند. بعد از صدور حكم، تا فعليت يافتن شرايط اين حكم متوقف باقى مى ماند. مثلا اگر قبل از ظهر به كسى امر كردند كه نماز ظهر را به جاى آورد، حكم انشاء شده است; لكن فعليت آن پس از اذان ظهر حاصل مى شود. حكم انشايى به تنهايى تكليف آور نيست. (طبق عقيده مرحوم آخوند اوامر امتحانى هرگز فعليت نمى يابند; هر چند بزرگانى اين دسته از اوامر را نيز داراى فعليت مى دانند.) ج) حكم فعلى در حق عالم و جاهل ثابت است و اين

ص: 1084

مرتبه، آخرين مرتبه اى است كه شارع مقدس در آن نقش مستقيم دارد. به عبارت ديگر وقتى حكمى بالفعل ثابت شد و به مرتبه فعليت رسيد، در حق همه مكلفين ثابت است و در صورت آگاهى مكلفين از آن و دارا بودن شرايط تكليف (بلوغ) جملگى موظف به اطاعت آن مى باشند. د) حكم فعلى آنگاه كه معلوم گرديد، به واسطه حكم عقل به اينكه بايد از حق تعالى (و يا هر منعم ديگر) اطاعت كرد، در حق مكلف منجز مى گردد و چنين حكمى اگر از ناحيه مكلف مورد مخالفت قرار گيرد، باعث استحقاق عقاب مى شود و در عرف عام چنين حكمى اگر از ناحيه عبد ترك شود، عبد مستحق مذمت عقلا مى گردد. ه) معلوم گرديد كه وجه مميزه حكم فعلى و حكم منجزى، علم و جهل است. به عبارت روشن تر، حكم فعلى در حق عالم و جاهل مشترك است و تنها تفاوت عالم و جاهل در مرتبه تنجز مى باشد. و) اگر مكلفى مى داند كه از فلان تكليف آگاهى ندارد و مى داند كه تكليف به خصوصى را نمى داند، به عبارت ديگر، علم اجمالى به تكليف دارد ولى تفصيلا آن را نمى داند به واسطه اينكه تكليف در مقام فعليت مى باشد بايد كسب آگاهى كند. (قابل توجه آنكه عمده دليل اشتراك احكام بين عالم و

ص: 1085

جاهل را لزوم دور ذكر كرده اند كه برخى نيز به آن پاسخ داده اند. مرحوم اصفهانى معتقد است اگر خطاب مخصوص به عالمين بالقوه به معناى امكان وصول به علم باشد مشكلى پديد نمى آيد.) ز) اگر مكلفى نمى داند كه مى تواند از تكليف ثابتى آگاه گردد يا نه، اينجا نيز اصل اشتغال است; چرا كه فعليت تكليف در حق جاهل مسلم است و آنچه محل شك است تنجز تكليف است. فعليت يقينى محتاج برائت يقينى است و در نتيجه مكلف بايد تا آنجا كه در توان دارد براى يافتن حكم تلاش كند. 2- اكنون كه نسبت حكم و علم به حكم را دانستيم به بررسى نسبت حكم و قدرت بر حكم مى پردازيم: الف) قدرت بر دو نوع است: قدرت عقلى و قدرت شرعى. قدرت عقلى، يعنى توانايى انجام كار و قدرت شرعى يعنى اجازه شرعى براى انجام كارى داشتن. هرگاه مكلف به واسطه منع شرعى نتواند فعلى را انجام دهد گفته مى شود كه وى فاقد قدرت شرعى است. مراد ما از قدرت در اينجا قدرت عقلى است. ب) علم و قدرت و بلوغ و عقل از شرايط عامه تكليف هستند. به اين معنا كه جميع تكاليف براى كسى وارد شده است كه اين چهار شرط را داشته باشد. دانستيم كه جهل مانع از تنجز حكم است.

ص: 1086

به اين دليل كسى كه عالم است داراى حكمى است كه عدم اتيان آن منجر به عقاب مى گردد. ج) اما برخلاف علم، قدرت در كلام بزرگان، شرط فعليت تكليف دانسته شده است. نتيجه كلام ايشان آن است كه اگر كسى قدرت ندارد، در حقيقت هيچ حكمى در حق او فعليت نمى يابد و به طريق اولى منجز نمى گردد. د) مرحوم امام قدرت را در خطابات قانونى شرط تنجز مى دانند و معتقدند احكام بين قادر و غير قادر مشترك است و حكم همان طور كه در حق قادر فعليت دارد، در حق غير قادر نيز فعليت دارد و غير قادر تنها در پيشگاه حق معذور است. به عبارت ديگر، حكم در حق او منجز شده است. در نتيجه، طبق عقيده امام عجز مانع است و نه اينكه شرط تكليف باشد. 3- دليل عمده كسانى كه مدعى هستند احكام فعلى مخصوص به قادرين است لزوم لغويت مى باشد. به اين بيان كه مولا براى امر كردن بايد انگيزه اى داشته باشد، انگيزه مولا آن است كه عبد از بعث كردن، منبعث گردد و به عبارت ديگر امر مولا در عبد مؤثر باشد و اگر مولا بداند عبد نمى تواند از امر او متاثر شود، امر كردن لغو است. 4- مرحوم امام استدلالاتى بر مدعاى خويشتن دارند

ص: 1087

كه به واسطه اهميت بحث ترجمه اى آزاد از آن را ارائه مى كنيم. احكام كلى قانونى با احكام شخصى از جهاتى تفاوت دارد و خلط بين اين دو نوع حكم منشا اشتباهاتى گرديده است. از جمله اشتباهات اين است كه توهم شده معقول نيست خطاب شرعى به عاجز و غافل و ساهى متوجه گردد. چرا كه خطابات شرعى ضرورتا براى انبعاث است و انبعاث عاجز و مثل عاجز معقول نيست. چنين نظرى از موارد خلط بين حكم كلى و جزئى است; چرا كه خطاب شخصى به عاجز و مثل عاجز لغو است و چنين خطابى از انسان متوجه صادر نمى شود. برخلاف خطابات كليه اى كه به عناوين كليه همانند مردم و مؤمنين متوجه همگان مى شود. اينگونه خطابات در صورتى كه در ميان مردم كسى باشد كه از اين خطاب منبعث شود صحيح و غير مستهجن است و براى رفع استهجان لازم نيست تا تمام مكلفين منبعث شوند يا امكان انبعاثشان موجود باشد. آيا نمى بينيد خطاب شخصى به كسى كه عاصى است و يا خطاب كلى به عنوان عصيانگران (به اينكه بگوييم اى عصيانگران) مستهجن است و ممكن نيست از عاقلى كه توجه دارد صادر شود. در حالى كه خطاب عمومى مستهجن نيست بلكه واقع شده است; چرا كه ضرورتا خطابات و اوامر الهى شامل عصيانگران نيز مى شود

ص: 1088

و حتى مبناى محققين آن است كه اين دسته خطابات شامل كفار نيز مى باشد. در حالى كه خطاب خصوصى به كفارى كه طغيان آنها معلوم است از اقبح مستهجنات است. پس اگر خطابات عام همانند خطاب جزئى بود مجبور بوديم ملتزم شويم به آنكه چنين خطاباتى مخصوص به غير عصيانگران است. در حالى كه اين سخن، سخنى سخيف است و همين طور است سخن در جاهل، غافل و انسان خواب و هر كس ديگرى كه معقول نيست خطابى بخصوص متوجه او گردد. حال كه در يك مورد خطاب عمومى صحيح است در تمام مواردى كه در مناط با آن مشتركند خطاب به اين صورت صحيح است. در نتيجه خطاب عمومى به عامه مردم بدون آنكه مخصوص به قادرين باشد صحيح است و همه را شامل مى شود. اگر عاجز، جاهل، فراموشكار و غافل و امثال ايشان معذور مى باشند به واسطه آن است كه مخالفت با حكم فعلى به واسطه عذر جايز است و سر آنچه گفته شد آن است كه خطابات عامه به خطابهاى جزئى به اندازه تعداد مكلفين منحل نمى گردد تا لازم بيايد كه هر خطاب متوجه فرد بخصوصى گردد; بلكه خطاب عمومى خطابى واحد است كه عموم را مخاطب قرار داده است. همچنين اينطور نيست كه مولا در اراده تشريعيه ايشان مكلف

ص: 1089

و انبعاث او را اراده كرده باشد; و الا لازم مى آيد انفكاكى بين اراده حق و انبعاث عبد پديد نيايد و امكان عصيان برداشته شود. بلكه اراده تشريعيه عبارت است از اراده قانونگذارى و جعل حكم عمومى و در چنين مواردى صحت و فساد خطاب با توجه به جعل قانون تعريف مى شود نه با انبعاث و يا عدم انبعاث و يا عدم انبعاث تك تك افراد. كما اينكه اين مطالب با تامل در قوانين عرفى روشن مى شود. 5- پس از آنكه بيان مرحوم امام را از نظر گذرانديم، به نكاتى پيرامون آن و همچنين ثمره مهم بحث مى پردازيم: الف) از جمله مسلمات فقه شيعه آن است كه تفحص در شبهات موضوعيه لازم نيست و اگر شك در موضوع پديد آيد اصل برائت است. در حالى كه در مورد كسى كه شك دارد كه آيا قدرت بر فعل بخصوصى دارد يا نه، از جمله موارد تسالم است كه بايد فحص و جستجو صورت پذيرد. به عبارت ديگر، در مورد كسى كه در قدرت شك دارد، اكثريت فقها گفته اند فحص از قدرت لازم مى باشد. ب) بر طبق مبناى امام احتياط در مورد شك در قدرت بر طبق قاعده است; چرا كه طبق عقيده ايشان اصل تكليف به صورت بالفعل بر عهده مكلف

ص: 1090

ثابت است و مكلف بايد احراز نمايد كه به واسطه عدم قدرت، تكليف در حق او منجز نگرديده است. در حالى كه كسانى كه قدرت را شرط فعليت تكليف مى دانند در حقيقت هر گاه شك در قدرت داشته باشند، شك در فعليت حكم دارند و طبيعى است كه حكم به برائت صادر مى نمايند. ج) بعضى از بزرگان خواسته اند براى احتياط در مورد شك در قدرت دلايلى اقامه كنند و از طريقى غير از طريقه امام، حكم به احتياط را ثابت نمايند. به اين بيان كه: وجوب تنها به واسطه امر حاصل نمى شود; بلكه اگر عبد از راه ديگرى بفهمد كه مولا خواسته اى دارد، شرعا و عقلا موظف به اطاعت است. در مساله مورد بحث مى توان گفت كشف ملاك فقط از راه خطاب نيست تا در صورتى كه خطاب مقيد به قادرين شد راه كشف مسدود شود; بلكه مى توان به اطلاق ماده تمسك كرد، يا از طريق تناسب حكم و موضوع، حكم را در مورد غير قادرين نيز ثابت دانست و يا بگوييم: حتى اگر قدرت در لسان، دليل اخذ شده باشد، عرف ملاك وجود حكم در شان عاجز را درك مى كند و لذا حكم به احتياط مى نمايد. د) با آنچه گفته شد روشن مى شود كه تفاوت دو مبنا به دو اختلاف

ص: 1091

عمده مى انجامد: اول آنكه احتياط طبق عقيده كسانى كه قدرت را شرط فعليت مى دانند مادامى است كه جستجو صورت نپذيرفته است و بعد از فحص از قدرت اگر كماكان شك داشته باشيم كه آيا قدرت داريم يا نه، به اصالة البرائه متمسك مى شويم. در حالى كه طبق مبناى امام اگر بعد از جستجو نيز شك باقى باشد، مقام، مقام احتياط است. دوم آنكه طبق عقيده مخالفين، در مورد شك در قدرت، در صورتى حكم به احتياط مى شود كه ملاك احراز شده باشد و در صورتى كه ملاك احراز نشده باشد، احتياط لازم نيست. اما طبق عقيده حضرت امام، احراز ملاك لازم نيست و صرف وجود خطاب و امر شرعى باعث مى شود كه تكليف در حق عاجز فعليت يابد. 6- از جمله آنچه گفته شد روشن مى شود، مبناى مذكور در زندگى امام راحل تا چه ميزان منشا اثر بوده است. الف) مبارزه با ظلم از واجبات مسلم اسلام است، لكن اگر كسى شك كند كه قدرت محو ظلم را دارد يا نه; طبق مبناى ديگر بعد از فحص از قدرت و بقاى حيرت و شك، اصالة البرائه را جارى مى كند چرا كه فعليت تكليف در حق او مسلم نيست، الا اينكه توانسته باشد ملاك را در حق عاجز نيز احراز كند; ولى

ص: 1092

امام قائل است كه بايد مبارزه كرد تا يقين حاصل شود كه قدرت موجود نيست و احتياجى به احراز خارجى ملاك وجود ندارد. ب) رد پاى اين ثمره را در جنگ تحميلى هم مى توان يافت. جواز به زير تانك رفتن و انهدام تانك دشمن را شايد بتوان از موارد و مصاديق اين ثمره دانست. خلاصه آنكه توسعه مصاديق اين نگاه اصولى ايشان راهگشاى بسيارى از سؤالات در حوزه فقه سياسى است. اميد آنكه بتوانيم در فرصتى مناسب به يافتن مصاديق و بررسى يكايك آنها مبادرت نماييم.

ص: 1093

اصول و شاخصه هاى كارآمدى دولت در انديشه سياسى امام خمينى(ره)

اشاره

مجله علوم سياسى، شماره 19 رضواني، محسن تاريخ دريافت: 81 4/ 3/ تاريخ تأييد: 81 8/ 13/ «بحران كارآمدى» مسأله اى است كه امروزه كشور ما را مورد تهديد جدى قرار داده است. طرح و تبيين ديدگاه هاى انديشمندان و فيلسوفان سياسى اسلام، مى تواند راهكارهاى مهم و اساسى را براى حل اين معضل ارائه دهد. در اين راستا مقاله حاضر به طرح انديشه امام خمينى(ره)، يكى از بارزترين فيلسوفان سياسى معاصر، در خصوص كارآمدى پرداخته و بيست شاخصه مهم كارآمدى دولت تحت عنوان كارآمدى اخلاقى، حقوقى، اقتصادى، مديريتى و سياسى با استفاده از مجموعه صحيفه امام، ارائه و تبيين شده است. واژه هاى كليدى: كارآمدى، كارآمدى دولت، انديشه سياسى اسلام، انديشه سياسى امام خمينى، امام خمينى.

مقدمه

كارآمدى دولت از مباحث بسيار مهم در انديشه سياسى است و دولت ها با وجود داشتن مشروعيت، اگر كارآمد نباشند، اين امر موجب بحران كارآمدى و در نهايت بحران مشروعيت مى شود. از جمله بحران هاى جدى و تهديد كننده كشور ما، بحران كارآمدى است. متأسفانه در كشور ما هنوز درباره اين مفهوم كارى علمى صورت نگرفته است و تنها كتابى كه در اين زمينه نوشته شده،1 در عين برخوردارى از غناى علمى، تنها به جنبه هاى تئوريك مسأله پرداخته و تئورى هاى مهم كارآمدى را

ص: 1094

مورد ارزيابى قرار داده است. طرح و تبيين ديدگاه هاى انديشمندان و فيلسوفان سياسى اسلام در اين زمينه راهكارهاى مهم و اساسى را پيش روى محققان مى گذارد. در اين بيان، ديدگاه هاى امام خمينى با عنايت به تصدى ده ساله مسؤوليت رهبرى جمهورى اسلامى، مى تواند بسيار راهگشا باشد و مقاله حاضر به اين موضوع پرداخته است. در اين مقاله، دولت به مفهوم عام و گسترده مد نظر است و واژه كارآمدى در مفهوم كلان آن به معناى «موفقيت» به كار رفته و نه صرفاً به معناى اقتصادى آن.

حكومت اسلامى حكومتى كارآمد

در حكومت اسلامى، رفاه و سعادت دنيا و آخرت براى همه بشر تضمين شده است، اما شرط آن اجراى اسلام به تمام معنا، يعنى آن گونه كه بر پيامبر اكرم نازل شده و توجه مسؤولان نظام و مردم به همه ابعاد آن است: ان شاءالله اگر حكومت اسلامى جريان پيدا بكند، براى همه رفاه هست، براى همه سعادت است، براى همه رفاه و سعادت دنيا و آخرت است.2 حكومت اسلامى اگر همه ان شاءالله پياده بشود، به آن طورى كه بر پيغمبر اسلام نازل شده است، سعادت دنيا و آخرت ملت ها را ضمانت كرده است.3 اين امر به سبب وجود و گرد آمدن شاخصه هاى همه جانبه و كم نظير در حكومت اسلامى است. عمده

ص: 1095

اين شاخصه ها به گونه اى هستند كه به تنهايى قادرند كارآمدى حكومت اسلامى را تضمين كنند. برخى از اين شاخصه ها عبارتند از: 1. حكومت اسلامى مساوى تمدن و ترقى است: «حكومت اسلامى مساوى با پيشگرايى و تمدن و ترقى است، نه مخالف با آن است»؛4 2. حكومت اسلامى مبتنى بر رعايت حقوق بشر است: «حكومت اسلامى مبتنى بر حقوق بشر و ملاحظه آن است. هيچ سازمانى و حكومتى به اندازه اسلام ملاحظه حقوق بشر را نكرده است»؛5 3. آزادى و دموكراسى به تمام معنا در حكومت اسلامى وجود دارد: «آزادى و دموكراسى به تمام معنا در حكومت اسلامى است»؛6 4. در حكومت اسلامى بين دولت و ملت رابطه سلطه و تسلط وجود ندارد: «اسلام در رابطه بين دولت و زمام دار و ملت ضوابطى و حدودى معين كرده است و براى هر يك بر ديگرى حقوقى تعيين نموده است كه در صورت رعايت آن هرگز رابطه مسلط و زير سلطه به وجود نمى آيد»؛7 5. فضاى حكومت اسلامى فضاى محبت است: «در حكومت اسلام جوّ، جوّ محبت است. بين شخص اول مملكت با ادنى فردى كه به حسب نظر مردم ادنى حساب مى شوند فرق اساسى مربوط به دنيا نيست»؛8 6. در حكومت اسلامى همه چيز براى رفاه مردم است: «در حكومت اسلامى،

ص: 1096

اداره اش براى رفاه مردم است، نظامش براى رفاه مردم است، رئيس جمهورش براى رفاه مردم است، نخست وزيرش براى رفاه مردم است، و محيط، محيط محبت، [است]».9 بنابراين حكومت اسلامى اقتضائات لازم و ضرورى براى كارآمدى همه جانبه را داراست؛ اما شانيت و اقتضا كافى نيست، بلكه حكومت اسلامى بايد نگاهى صحيح به حكومت داشته و سپس اصول و شاخصه هايى را كه دولت اسلامى را كارآمد مى كند به خوبى شناسايى كند و در مرحله بعد آنها را بدون كم و كاستى به اجرا در آورد.

ماهيت دولت و حكومت در اسلام

در انديشه سياسى امام خمينى، ماهيت دولت و حكومت در اسلام، خدمت گزارى به مردم است. هر ميزان كه دولت ها بتوانند خدمت گزار باشند، به همان ميزان خواهند توانست پشتيبانى ملت را به خود جلب كرده، كارآمد باشند و جلو هر گونه شكست و ناكامى را بگيرند.10 در ديدگاه امام، اين مسأله آن قدر اهميت دارد كه اساساً معتقدند اسلام حكومت به معناى متعارف ندارد؛ بلكه آنچه در اسلام مورد تأكيد است «خدمت گزارى به مردم» است: «اسلام حكومت به آن معنا ندارد، اسلام خدمت گزار دارد. شما خودتان را حاكم مردم ندانيد، شما خودتان را خدمت گزار مردم بدانيد. حكومت همان خدمت گزارى است».11 خدمت گزارى مردم فضيلتى آنچنان والاست كه حتى انبيا و اولياى بزرگ خدا

ص: 1097

نيز خود را خدمت گزار مردم مى دانستند: انبيا خودشان را خدمت گزار مى دانستند، نه اين كه يك نبى اى خيال كند حكومت دارد بر مردم، حكومت در كار نبوده، اولياى بزرگ خدا، انبياى بزرگ همين احساس را داشتند كه اينها آمدند براى اين كه مردم را هدايت كنند، ارشاد كنند، خدمت كنند.12 در نظر امام؛ مفهوم مقابل خدمت گزارى، فرمانفرمايى است. دولت ها تا زمانى مى توانند ادعاى خدمت گزارى به مردم كنند و كارآمد باشند كه خود را واقعاً نوكر مردم قلمداد كنند: «دولت ها خدمت گزار مردم هستند، نه فرمانفرما»13 «دولت مال مردم است، نوكر مردم است، دولت ها خدمت گزار مردمند».14 «دولت ها اقليتى هستند كه بايد براى خدمت اين ملت باشند. دولت خدمت گزار ملت بايد باشد نه حاكم بر ملت».15 دولت كارآمد بايد بتواند خدمت گزارى خويش را هم در مقام بيان و هم در مقام عمل به ملت نشان دهد. «حكومت بايد در خدمت مردم باشند و به مردم حالى كنند كه ما خدمتگزاريم، حالى كنند لفظاً، حالى كنند عملاً».16 اين نوع نگاه به دولت، اصول و شاخصه هاى خاصى را براى كارآمدى ارائه مى دهد كه مختص «دولت خدمت گزار» است. در اين جا اصول و شاخصه هاى كارآمدى دولت بر اساس انديشه سياسى امام خمينى را تبيين مى كنيم.

اصول و شاخصه هاى كارآمدى دولت

در انديشه سياسى امام خمينى، اصول و شاخصه هاى كارآمدى

ص: 1098

دولت را مى توان در چند بخش تقسيم بندى كرد كه كارآمدى اخلاقى، حقوقى، اقتصادى، مديريتى و سياسى از جمله موارد مهم آن به شمار مى روند. البته تقسيم بندى مذكور بدان معنا نيست كه مباحث زيرمجموعه آن به طور كامل و دقيق مرتبط با همان بخش هستند، بلكه اساساً برخى از مباحث در ارتباط با چند حوزه هستند كه در اين جا تنها در يكى از بخش ها ذكر شده است.

كارآمدى اخلاقى

1. فتح قلوب مردم: در انديشه امام خمينى، «فتح قلوب» از اهميت بالايى برخوردار است. دولت ها اگر چه به راحتى مى توانند مملكت و ملتى را زير سلطه خويش بكشانند، اما هرگز نمى توانند دل هاى آنان را متوجه خويش كنند. «اى دولت ها، فتح مملكت كه چيزى نيست، فتح قلوب مهم است».17 حكومت بر دل ها تنها راه اقتدار دولت هاست و كارآمدى و پايدارى دولت ها نيز در صورتى است كه ملت با تمام وجودش موافق با آن باشد «وقتى حكومتى پايه قدرتش به دوش ملت نباشد و ملت با قلبش با آن موافق نباشد، هر چه قدرتمند باشد هم نمى تواند پايدارى كند».18 امام معتقدند در صدر اسلام، رمز چيرگى حكومت اسلامى بر امپراتورى هاى بزرگ، حكومت بر قلوب مردم بوده است. «حكومت صدر اسلام، حكومت بر قلوب بود و لهذا با جمعيت هاى كم بر امپراتورى هاى بزرگ

ص: 1099

غلبه كردند».19 اما اين كه چه حكومت هايى بر قلوب مردم حكومت دارند، بنا بر ديدگاه امام، حكومت هاى مردمى، ملى، خدمت گزار، الهى، اسلامى و عادلانه همگى حكومت هايى هستند كه حكومت بر قلوب مردم دارند.20 2. تزكيه دولتمردان: در حكومت اسلامى، حاكم و كارگزاران بايد از نظر اخلاقى خود را تزكيه كرده باشند. اصلاح و افساد كشور و حتى كشورها بستگى به رعايت يا ترك اين اصل مهم دارد. تزكيه دولتمردان اهميت بيشترى نسبت به تزكيه افراد عادى دارد. تزكيه براى دولتمردان، براى سلاطين، براى رؤساى جمهور، براى دولت ها و براى سردمداران بيشتر لازم است تا براى مردم عادى. اگر افراد عادى تزكيه نشوند و طغيان پيدا كنند، يك طغيان بسيار محدود است. لكن اگر طغيان در كسى شد كه مردم او را پذيرفته اند، اين گاهى يك كشور و گاهى كشورها را به فساد مى كشد.21 معيار ناميدن حكومتى با عنوان «حكومت اسلامى»، عمل و پاى بندى به اين اصل است، به طورى كه شخصى يا اشخاصى كه در رأس حكومت قرار دارند بايد خود را از حيث اخلاقى تزكيه كنند. اگر آن كسى كه در رأس حكومت است، خودش را اصلاح نكند و تابع قوانين اسلام نباشد، قوانين اسلام را در مملكت وجود خودش اجرا نكند، اين نمى تواند حكومت اسلامى باشد و حاكم

ص: 1100

اسلامى باشد.22

كارآمدى حقوقى

3. حاكميت قانون: قانون محور وحدت يك نظام سياسى محسوب مى شود. همه اديان، به ويژه دين مبين اسلام، براى ارائه و اجراى قانون در جامعه آمده اند و به سبب اهميت آن، همه انبيا، پيامبر اسلام، ائمه عليه السلام و خلفاى اسلامى خود را در برابر آن خاضع و تسليم مى دانستند. «از صدر عالم تا كنون تمام انبيا براى برقرار كردن قانون آمده اند و اسلام براى برقرار كردن قانون آمده است و پيغمبر اسلام و ائمه اسلام و خلفاى اسلام تمام براى قانون خاضع بوده اند و تسليم قانون بوده اند».23 عمل به قوانين جلو هرگونه اختلاف و بى نظمى را گرفته و جامعه را به سمت اهداف تعيين شده سوق مى دهد. بنابر ديدگاه امام، وجود اختلافات در جامعه ناشى از قانون شكنى هاست. «اگر همه اشخاص و همه گروه ها و همه نهادهايى كه در سرتاسر كشور هستند به قانون خاضع بشويم و قانون را محترم بشماريم، هيچ اختلافى پيش نخواهد آمد. اختلاف از راه قانون شكنى ها پيش مى آيد».24 اسلام از آن جا كه دين مترقى اى است، پيشرفته ترين قوانين را نيز دارد و عمل به اين قوانين معيار اسلامى بودن يك كشور به حساب مى آيد و در مقابل، مخالفت با آن قوانين مخالفت با اسلام محسوب مى گردد. «در كشورى كه قانون حكومت نكند،

ص: 1101

خصوصاً قانونى كه قانون اسلام است، اين كشور را نمى توانيم اسلامى حساب كنيم، كسانى كه با قانون مخالفت مى كنند، اينها با اسلام مخالفت مى كنند».25 بنابراين امام معتقدند، هر كشورى كه به قوانين اسلام عمل نمايد بدون شك از پيشرفته ترين كشورها خواهد شد».26

كارآمدى اقتصادى

4. اجراى برنامه اقتصادى اسلام: اجراى درست برنامه اقتصادى اسلام، ملت را در رفاه و آسايش قرار مى دهد. اگر ملت ايران تسليم احكام اسلام شوند و از دولت ها بخواهند برنامه مالى اسلام را با نظر علماى اسلام اجرا كنند. تمام ملت در رفاه و آسايش زندگى خواهند كرد».27 5. رياضت اقتصادى مسؤولان: اين مسأله در انديشه امام از اهميت ويژه اى برخوردار است. ايشان در سيره، عمل و گفتارشان، هميشه در تلاش بودند مسؤولان را به اين نكته توجه دهند كه زندگى شخصى خويش را بايد با كم درآمدترين قشر جامعه سازگار كنند؛ شيوه اى كه كاملاً منطبق با گفتار و عملكرد حضرت على عليه السلام است. ما آرزوى همچو حكومتى [حكومت حضرت امير عليه السلام ] داريم. يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد، عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگى اش پست باشد، گرسنگى بخورد.28 اقناع و رضايت مردم يكى از نتايج مهم اين رفتار است. اگر مردم

ص: 1102

در كمبودها و مشكلات مسؤولان را نيز همراه و شريك خود بدانند طبيعتاً قانع شده و دست از شورش و عصيان بر مى دارند. با رعايت همين اصل مى توان كارآمدى دولت را تضمين كرد. «اگر يك حكومت و دستگاه هاى حكومت زندگى شخصى شان جورى باشد كه مردم ببينند نزديك به زندگى آنهاست، مردم قانع مى شوند، مردم راضى مى شوند، عصيان تمام مى شود».29 توجه و عمل نكردن به اين اصل، از عوامل مهم انحطاط و زوال دولت هاست. آن روزى كه دولت ما توجه به كاخ پيدا كرد، آن روز است كه بايد فاتحه دولت و ملت را بخوانيم. آن روزى كه رئيس جمهور از آن خوى كوخ نشينى بيرون برود و به كاخ نشينى توجه بكند، آن روز است كه انحطاط براى خود و براى كسانى كه با او تماس دارند پيدا مى شود. آن روزى كه مجلسيان خوى كاخ نشينى پيدا كنند و از اين خوى ارزنده كوخ نشينى بيرون بروند، آن روز است كه ما براى اين كشور بايد فاتحه بخوانيم.30 6. توجه به قشر كم درآمد: تمركز دولت در برنامه ريزى اقتصادى بايد در طبقه ضعيف و كم درآمد و اقشار پايين جامعه باشد. «ما بايد براى اين طبقه كارگر و كارمند، كه ضعيف هستند، طبقه اى كه شما اينها را پايين مى دانيد در حالى

ص: 1103

كه اينها از همه شما بالاتر و بلند مقام تر هستند، بايد دولت ها براى اينها كار بكنند».31 دولتى كه بر اساس مدل حكومتى امام على عليه السلام اداره مى شود، بايد با تمام قدرت براى اين قشر دلسوزى و خدمت كند؛ امرى كه متأسفانه هميشه دولت ها به جهت رعايت نكردن اصل «رياضت اقتصادى مسؤولان» از آن غفلت مى كنند. «دولت واقعاً بايد با تمام قدرت آن طورى كه على عليه السلام براى محرومين دل مى سوزاند، دل بسوزاند. مثل يك پدرى كه بچه هايش اگر گرسنه بمانند، چطور با دل افسرده دنبال اين مى رود كه آنها را سير كند».32 7. پرهيز از فشار بر مردم: اگر اسلام براى تأمين زندگى دنيا و آخرت مردم است، بايد نظام اسلامى به گونه اى باشد كه مردم در آن احساس آرامش كنند. سختگيرى و فشار، به ويژه در مقوله هاى اقتصادى، باعث دلسردى مردم و در نتيجه خارج شدن آنها از صحنه مى شود. «اگر دولت بخواهد مردم را در فشار قرار دهد، بازار را در فشار قرار دهد، بداند كه فاتحه آن دولت هم خوانده خواهد شد».33 «ما بايد بسيار به فكر مردم باشيم و بر آنان سخت نگيريم كه از صحنه خارج شوند».34 در مقابل فشار و سختگيرى، جلب نظر مردم از جمله امور لازم و ضرورى است. «جلب نظر مردم

ص: 1104

از امورى است كه لازم است. پيغمبر اكرم جلب نظر مردم را مى كرد، دنبال اين بود كه مردم را جلب كند».35 8. دولت محدود: اگر دولت بخواهد كارآمد باشد بايد از گسترش حوزه دولتى پرهيز كند. دولت با مشاركت دادن مردم در امور، مى تواند به عنوان نهاد نظارت كننده بر تمامى امور عمل كند. بر اساس ديدگاه امام، كشورى كه در آن مالكيت دولتى فراگير باشد، به گونه اى كه مردم از صحنه مالكيت كلان حذف شوند، آن كشور به بيمارى مهلكى دچار شده است. دنبال اين نباشيد كه هر چيزى را دولتى كنيد، دولتى كردن در يك حدودى است كه معلوم است، لكن مردم را شركت بدهيد، بازار را شركت بدهيد.36 دولت بى شركت ملت و توسعه بخش هاى خصوصى جوشيده از طبقات محروم مردم و همكارى با طبقات مختلف مردم با شكست مواجه خواهد شد. كشاندن امور به سوى مالكيت دولت و كنار گذاشتن ملت، بيمارى مهلكى است كه بايد از آن احتراز شود.37 9. امنيت اقتصادى: دولت اسلامى بايد امنيت سرمايه گزارى هاى اقتصادى، تجارى و توليدى مردم را تأمين كند. دولت اسلامى بايد مردم را در همه چيز مطمئن كند، در سرمايه هايشان، در كسبشان، در كارخانه هايشان، در همه چيز مردم در آرامش باشند و دولت ابداً نمى تواند به آنها تعدى بكند

ص: 1105

و نبايد تعدى بكند و اگر كسى تعدى كرد، تأديب خواهد شد.38

كارآمدى مديريتى

10. شايسته سالارى: بى شك كارآمدى دولت در پرتو شايسته سالارى آن به دست مى آيد و در ديدگاه امام نيز تنها راه شايستگى ملت و كشور، شايستگى دولت آن است. بدبختى و خوشبختى ملت ها بسته به امورى است كه يكى از مهمات آن صلاحيت داشتن هيأت حاكمه است. اگر چنانچه هيأت حاكمه، كسانى كه مقدرات يك كشور در دست آنهاست، اينها فاسد باشند، مملكت را به فساد مى كشند، همه بعدهاى مملكت را رو به نيستى و فساد مى برند.39 تا دولت صالح نباشد مملكت صلاحيت پيدا نمى كند.40 يكى از راه هاى شايسته سالارى، گزينش مسؤولان از طبقات متوسط و پايين جامعه است. اساس ادامه يك پيروزى و انقلاب در امرى است كه به نظر مى آيد در رأس امور واقع است، و آن اين كه دولت، مجلس و كسانى كه در ارتش و سپاه هستند از طبقه متوسط و مادون باشند. مادامى كه مجلس و ارگان هاى دولتى از اين طبقه تشكيل بشود، امكان ندارد يك دولت و قدرت بزرگ اوضاع را به هم بزند.41 از ديگر راهكارهاى شايسته سالارى، گزينش نيروهاى متعهد و متخصص در دولت است. دولت براى كسب كارآمدى لازم در همه امور، بايد از افراد متعهد و متخصص در

ص: 1106

رشته هاى گوناگون استفاده كند. گزينش مديران در دولت يا هر نهاد ديگرى بايد كاملاً منطبق بر اصول و ضوابط باشد. در ديدگاه امام مى توان به برخى از اين موارد، از جمله كاردانى، تعهد، خدمت بهتر و در خدمت منافع ملت بودن اشاره كرد. اگر گزينش ها بر اساس روابط دوستى، آشنايى... باشد، طبيعتاً موجب ناكارآمدى دولت و آن نهاد مى گردد؛ البته دوستى و آشنايى اى موجب ناكامى و ناكارآمدى مى شود كه بر اساس منطق، فكر و تأمل نباشد. دولت بدون گزينش اشخاص متعهد و متخصص در رشته هاى مختلفه موفق نخواهد شد و دولتمردان در گزينش همكاران به كاردانى و تعهد آنان و بهتر خدمت كردن آنها به كشور و در منافع ملت بودن تكيه كنند تا در پيش حق تعالى و ملت رو سفيد باشند، نه بر دوستى و آشنايى و حرف شنوى بى تفكر و تأمل كه اين رويه موجب ناكامى در خدمت به كشور است. دوست خوب براى دست اندركاران آن است كه در پيشرفت امور محوله به آنان مؤثر باشد و در خدمت ملت باشد، نه در خدمت آنان. هر كه و هر چه خواهد بود. دولتمردان از دانشمندان و متخصصان متعهد استمداد كنند تا راز موفقيت را به دست آورند.42 11. وجدان كارى: در حكومت اسلامى، دولتمردان، كارمندان، روحانيان،

ص: 1107

بازاريان، همه بايد وظايفى را كه به آنان محول شده، به خوبى انجام دهند و در اين صورت است كه مشكلات كشور حل مى شود. اگر يك مملكت كارمندش و دولتش و ملتش و روحانيتش و بازارش و همه چيز، وقتى هر كدام به آن وظايفى كه خداى تبارك و تعالى محول كرده بر آنها، خوب عمل كردند، اين مملكت بعد از چندى همه اش درست مى شود.43 وجدان كارى از عوامل مهم پشتيبانى ملت از دولت است، چون «وقتى دولت خوب كار كند براى ملت، آنها هم پشتيبان اند».44 استعفاى مديران ناكارآمد، عملى صالح و عبادت به شمار مى رود. اى متصديان و دولتمردان از رده به اصطلاح بالا تا پايين، به هوش باشيد كه در دو راهى سعادت و شقاوت قرار داريد. اگر به واسطه سوء مديريت و ضعف فكر و عمل شما، به اسلام و مسلمين ضررى و خللى واقع شود و خود مى دانيد و به تصدى ادامه مى دهيد، مرتكب گناه عظيمى و كبيره مهلكى شده ايد كه عذاب بزرگ دامنگيرتان خواهد شد. هر يك در هر مقام احساس ضعف در خود مى كند، چه ضعف مديريت و چه ضعف اراده، از مقاومت در راه هواهاى نفسانى، بدون جو سازى، دلاورانه و با سرفرازى نزد صالحان از مقام استعفا كند كه اين عمل صالح

ص: 1108

و عبادت است.45 12. رسيدگى سريع به امور مردم: تجمل پرستى، اسراف و كاغذبازى ادارى، يكى از عوامل مهم ناكارآمدى دولت محسوب مى گردد. اين عمل باعث طولانى تر شدن رسيدگى به امور مردم شده و در نتيجه مردم را به پشتيبانى از نظام و دولت دلسرد مى كند. «بايد تمام ادارات از تجمل پرستى و اسراف و كاغذبازى بپرهيزند و كار مردم را سريعاً انجام دهند».46 13. اصلاح ادارى: دولت براى بالا بردن رشد كارآمدى خويش نيازمند اصلاح ادارى در مقاطع مختلف است. اين عمل از جمله امورى است كه انجام ندادن به موقع آن باعث رشد معكوس كارآمدى دولت است. «اصلاح دولت و اصلاح ادارات و اصلاح جامعه و بازسازى، همه اينها بر دوش شما آقايانى است كه در رأس امور هستيد و چنانچه همت نگماريد چه بسا كه ما قدم را به واپس برداريم».47 14. فساد زدايى: وجود فساد در جامعه و تعقيب و ترميم نكردن آن يكى از عوامل مهم زوال و انحطاط دولت است. «دولت و همه موظفند، وقتى فسادى واقع شد، اغماض نكنند، و همان يك مورد را از بين ببرند تا سرايت نكند تا اين كه يك جمهورى به فساد كشيده بشود و يا در دنيا بد نام شود».48 15. پرهيز از برخورد تكليفى با مردم:

ص: 1109

حكومتِ بر اساس تكليف و تكلف بر مردم يكى از عوامل جدايى مردم از دولت و مسؤولان است. اگر اين احساس پيش بيايد كه من آن بالا هستم و ديگران بايد از من اطاعت بكنند و يك تكليفى است، و بخواهيد با تكليف و تكلف به مردم حكومت كنيد، اين باز به حالت سابقه بر مى گردد و مردم از شما جدا مى شوند.49

كارآمدى سياسى

16. وحدت دولت و ملت: پاى بندى به اصل وحدت موجب سلامت و استحكام كشور مى شود و اين اصل زمانى فرو مى پاشد كه دولت كارنامه نامطلوبى داشته باشد. و در برابر، سلامت يك كشور در صورتى تضمين خواهد شد كه همه اقشار جامعه، حكومت كنندگان و حكومت شوندگان، با يكديگر تفاهم و همدلى داشته باشند و از كار يكديگر پشتيبانى و بر آن نظارت كنند. چنين كشورى طبيعتاً شكست ناپذير خواهد بود. اگر يك كشور بخواهد يك كشور سالمى باشد، بايد بين دستگاه حاكمه با ملت تفاهم باشد.50 اگر يك مملكتى دولت و ملتش، ارتش و ملت، قواى انتظامى و ملت با هم شدند و هر دو احساس كردند كه بايد خدمت به هم بكنند، يك همچو مملكتى و كشورى شكست نخواهد خورد.51 منشأ همه گرفتارى ها در كشور، جدايى ميان دولت و ملت است. در صورت تحقق اين امر، فساد

ص: 1110

اقتصادى، اخلاقى، ادارى، سياسى و ...، هم در ميان مردم و هم در ميان دولتمردان رشد يافته و باعث پوسيده شدن بدنه اصلى نظام مى گردد. جدايى دولت ها از ملت ها منشأ همه گرفتارى هايى است كه در يك كشورى تحقق پيدا مى كند.52 دولت و مردم نبايستى از يكديگر جدا باشند، اگر جدا شدند، ملت از گرفتارى دولت خشنود مى شود و مردم از ماليات و كار مى دزدند، ولى هرگاه يكى باشند، مردم گليم زير پاى خود را در مواقع لزوم مى فروشند و به دولت مى دهند تا رفع نياز دولت بشود.53 در انديشه امام، حل مشكل جدايى ملت و دولت، در دست دولت هاست. جدايى ملت از دولت بلكه رو در رو قرار گرفتن آنها، موجب ضعف آنها و گرفتارى دولت و ملت شده است، و تا اين مشكل راخود دولت ها رفع نكنند روى سعادت را نخواهند ديد و هميشه گرفتار دست خيانتكاران و اجانب خواهند بود.54 اساساً قدرت ملى و مردمى، بالاترين قدرت هاست. اين يك اشتباهى از حكومت ها بوده است كه خيال مى كردند كه اگر قدرت هاى بزرگ را به دست بياورند، بهتر از اين است كه قدرت ملت خودشان را به دست بياورند، و اين علاوه بر اين كه يك خيانت به ملت ها بوده است، آن كاميابى كه بايد براى يك انسان باشد و

ص: 1111

آن ارزشى كه بايد براى يك انسان باشد اينها از دست داده بودند.55 17. مشاركت مردم: رمز موفقيت و كارآمدى دولت، برخوردارى از مشاركت و حمايت همه جانبه تمام اقشار مردم است. دولت به تنهايى هرگز قادر به انجام دادن همه وظايفش نيست. من از شما خواستارم كه به دولت كمك كنيد، و فقط اين نباشد كه منتظر باشيد دولت همه كارها را بكند، دولت نمى تواند همه كارها را انجام بدهد، شماها بايد پشتيبانى كنيد.56 نمى شود كه ملت كنار بنشيند و بگويد دولت همه كارها را بكند، يك همچو خرابه بزرگى را دولت به اين زودى ها، اگر قدرت ملت نباشد، نمى تواند آباد كند.57 مشاركت و حمايت مردمى از عوامل مهم انحطاط ناپذيرى حكومت هاست. «اگر مردم پشتيبان يك حكومتى باشند، اين حكومت سقوط ندارد. اگر يك ملت پشتيبان يك رژيمى باشند، آن رژيم از بين نخواهد رفت».58 دولت ها در صورتى كه به ملت خويش بها و اعتبار ندهند، طبيعى است كه از حمايت مردمى برخوردار نخواهند بود. امروزه تنها راه موفقيت و كارآمدى دولت ها، برخوردارى از حمايت مردمى و جلب رضايت آنان است. دولت ها خودشان را فرمانفرما و ولى امر و همه چيز مى دانند و براى ملت هيچ اعتبارى قائل نيستند، از اين جهت از پشتيبانى ملت محرومند.59 ملت ها اگر با

ص: 1112

يك چيزى مخالفت كردند، دولت ها نمى توانند اجرا بكنند. امروز مثل سابق نيست كه يك دولتى بيايد هر غلطى مى خواهد بكند، خير، بايد موافق اميال صحيحه ملت عمل بكند، نوكر ملت بايد باشد، نه آقاى ملت.60 يكى از جلوه هاى مشاركت مردمى، مشورت و مشاوره دولت با مردم و نمايندگان مردم است. تصميمات دولت هنگامى كارآمد است كه همراه با مشورت و مشاوره با مردم يا نمايندگان آنان باشد. «در حكومت به طور قطع بايد زمام داران امور دائماً با نمايندگان ملت در تصميم گيرى ها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند نمى توانند به تنهايى تصميم گيرنده باشند».61 18. عدالت پرورى: حكومت عادل مردم عادل پرورش مى دهد. اگر حكومت ها عادل باشند، كم كم مردم را به صورت خودشان در مى آورند.62

ص: 1113

آن كسى كه به يك ملتى حكومت دارد، چنانچه عدالت پرور باشد، دستگاه او عدالت پرور خواهد شد، قشرهايى كه به او مرتبط هستند به عدالت گرايش پيدا مى كنند، تمام اداراتى كه تابع آن حكومت است، خواه نا خواه به عدالت گرايش پيدا مى كنند و عدالت گسترده مى شود.63 بايد دولتى به وجود بيايد كه با همه قشرها به عدالت رفتار كند، و امتياز بين قشرها ندهد، مگر به امتيازات انسانى كه خود آنها دارند.64 حكومت عادل مى تواند تمام مصالح كشور را تأمين كند، در حالى كه حكومت ظالم عامل تمام بدبختى هاى كشور است. «مفاسد از حكومت ها سرچشمه مى گيرد، حكومت عدل تمام مصالح كشور را تأمين مى كند و حكومت ظلم تمام بدبختى ها را براى يك ملتى ايجاد مى كند».65 19. انتقاد پذيرى: حكومت اسلامى بايد انتقادات را تحمل و از آن استقبال كند. انتقادات از دولت و عملكردهاى آن باعث رشد و بالندگى كارآمدى دولت خواهد بود «كوچك ترين فرد مى تواند آزادانه و بدون وجود كمترين خطر به بالاترين مقام حكومتى انتقاد كند و از او در مورد اعمالش توضيح بخواهد».66 20. پرهيز از سياست بازى هاى گروهى: براى رسيدن به كارآمدى بايد از سياست بازى هاى گروهى پرهيز كرد. سياست صحيح اسلامى آن است كه در كشور شيوه و فكر واحد حكومت كند.

ص: 1114

دولتمردان با رويه و فكر واحد براى رسيدن به آنچه صلاح اسلام و كشور است به پيش روند و اين سياست صحيح اسلامى است و خداى نخواسته در سياست بازى هاى گروهى وارد نشوند كه با ناكامى مواجه مى شوند.67 من از همه ارگان هاى دولتى و ملى و همه گروه ها مى خواهم كه از گروه گرايى و دسته بندى و فرصت طلبى و هواهاى نفسانى احتراز كنند و خود را در راه خدمت به ملت و خلق مستضعف قرار دهند و از راهى كه ملت مى رود منحرف نشوند.68 علاوه بر اين، وحدت و همدلى ميان دولتمردان، كارآمدى و موفقيت دولت را بالا مى برد. سفارش دوم آن است كه بين خودتان، بين وزرا، بين دولتى ها برادرى باشد. شما براى اسلام مى خواهيد خدمت كنيد، نمى خواهيد كه براى خودتان كارى بكنيد، شما مى خواهيد براى اين ملت محروم در طول تاريخ خدمت بكنيد، نمى خواهيد كه جيب خودتان را پر كنيد.69

پى نوشت ها

1. محمدجواد لاريجانى، مباحثى در مشروعيت و كارآمدى (تهران: سروش، 1373(. 2. امام روح اللّه خمينى، صحيفه امام (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1378( ج 7، ص 61. 3. همان، ج 13، ص 366. 4. همان، ج 5، ص 69 70. 5. همان. 6. همان. 7. همان، ص 409. 8. همان، ج 7، ص 233. 9. همان،

ص: 1115

ج 7، ص 238. 10. همان، ج 9، ص 42. 11. همان، ج 13، ص 202. 12. همان، ج 15، ص 358. 13. همان، ج 9، ص 18. 14. همان، ج 1، ص 297. 15. همان، ج 11، ص 89. 16. همان، ج 13، ص 382. 17. همان، ج 1، ص 121. 18. همان، ج 7، ص 510. 19. همان، ج 14، ص 180. 20. همان، ج 7، ص 527 529. 21. همان، ج 14، ص 392. 22. همان، ج 8 ، ص 284. 23. همان، ج 14، ص 414. 24. همان. 25. همان. 26. همان، ج 5 ، ص 204. 27. همان، ج 1، ص 137. 28. همان، ج 6، ص 57. 29. همان، ج 7، ص 259. 30. همان، ج 17، ص 376. 31. همان، ج 7، ص 335. 32. همان، ج 18، ص 159. 33. همان، ج 17، ص 251. 34. همان، ج 19، ص 44. 35. همان، ج 17، ص 251. 36. همان، ج 19، ص 409. 37. همان، ج 19، ص 157. 38. همان، ج 17، ص 161. 39. همان، ج 5، ص 314. 40. همان، ج 6، ص 46. 41. همان، ج 16، ص 19. 42. همان، ج 19، ص 157. 43. همان، ج

ص: 1116

9، ص 480. 44. همان، ج 17، ص 383. 45. همان، ج 19، ص 157. 46. همان، ج 6، ص 266. 47. همان، ج 15، ص 492. 48. همان، ج 16، ص 173. 49. همان، ج 13، ص 371. 50. همان، ج 8 ، ص 230. 51. همان، ج 9، ص 144. 52. همان، ج 9، ص 118. 53. همان، ج 1، ص 123. 54. همان، ج 9، ص 129. 55. همان، ج 14، ص 232. 56. همان، ج 6، ص 529. 57. همان، ج 10، ص 332. 58. همان، ج 8 ، ص 372. 59. همان، ج 11، ص 94. 60. همان، ج 15، ص 373. 61. همان، ج 5، ص 436. 62. همان، ج 5، ص 442. 63. همان، ج 9، ص 135. 64. همان. 65. همان. 66. همان، ج 5، ص 449. 67. همان، ج 19، ص 157. 68. همان، ج 12، ص 443. 69. همان، ج 18، ص 81. 1 حجةالاسلام محسن رضوانى، پژوهشگر مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى.

ص: 1117

اغتنام فرصت

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

نبايد وي را تنها گذاشت

امام در همان اولين ساعات ورود به تركيه به آموزش زبان تركي پرداختند.ايشان مي خواستند با فراگيري زبان تركي رسالت خود را در ميان ترك زبانان دنبال كنند، به حدي كه، اهتمام امام به فراگيري زبان تركي، سرهنگ افضلي از مقامات ساواك را كه در تركيه مراقب ايشان بود سخت به وحشت انداخت كه مبادا امام با آموختن زبان بتواند با مردم تركيه ارتباط برقرار كند و مبارزه را در تبعيدگاه دنبال كند.لذا در گزارش خود به تهران نوشت: «نبايد وي را تنها گذاشت!» از اين رو در تركيه هر روز امام را به جايي منتقل مي كردند. (1)

چرا قبل از وقت، مرا مي خوانيد؟

در طول اين نه الي ده سالي هم كه امام در جماران تشريف داشتند، يكي از آقاياني كه مامور امور مالي ايشان بودند و بايد هر روز صبح به اين امر رسيدگي مي كردند مي گفتند: ايشان هر روز راس ساعت مقرر آماده پذيرفتن ما بودند.چنانچه اگر روزي به خاطر عدم شرايط مساعد به موقع به حضور ايشان نمي رسيديم، امام پنج دقيقه بعد از موعد مقرر زنگ اتاق مربوطه را به صدا در مي آوردند و آنان را براي حضور دعوت مي كردند. در ملاقاتهاي عمومي گاهي بعد از آماده شدن ايشان،

ص: 1118

به دليل به حد نصاب نرسيدن تعداد ملاقات كنندگان مستلزم چند دقيقه انتظار براي به حد نصاب رسيدن بود كه با فزوني يافتن مدت انتظار به ده دقيقه تبديل مي شد، امام نسبت به نامنظم بودن برنامه هاي ملاقات لب به اعتراض مي گشودند و مي فرمودند: «چرا قبل از فراهم ساختن مقدمات ملاقات مرا به محل ملاقات فرا مي خوانيد؟» و يا اگر در ملاقاتهاي خويشان، افراد در زمان معين برنمي خواستند و وقت بيشتري را پر مي كردند با اعتراض ايشان مبني بر اينكه، «بايد مطابق ظرفيت زماني افراد وقت صرف كنيد نه بيشتر و نه كمتر» ، روبرو مي شدند. (2)

اغتنام فرصتها

امام در بسياري از اوقات در آن واحد و همزمان به كارهاي متعدد اشتغال داشتند.در يكي از روزهاي اوايل فروردين 68 حدود ساعت هفت بعد از ظهر حقير را براي انجام كاري احضار فرمودند.وقتي مشرف شدم حدود يك ساعت از غروب گذشته بود.ايشان در حالي كه هنوز مشغول تعقيبات نماز مغرب و عشا بودند، تسبيح در دستشان بود و ذكر مي گفتند، به پشت خوابيده بودند و با بالا و پايين بردن پاهايشان نرمش مخصوصي را كه پزشك توصيه كرده بود انجام مي دادند، تصوير بدون صداي تلويزيون را مد نظر داشتند، به صداي راديو گوش مي دادند، علاوه بر اين همه امور، علي نوه عزيزشان را در حالي كه در

ص: 1119

كنار ايشان دراز كشيده بود و سعي مي كرد حركتهاي امام را تقليد كند مورد تفقد و نوازش پدرانه قرار مي دادند و انجام نرمش مانع از ابراز عطوفت نسبت به نوه خردسالشان نمي شد. (3)

عمر با بركت امام

ما به طور مكرر شاهد بوديم كه امام به هنگام قدم زدن عصرانه كه به عنوان ورزش، كاري مهم و لازم براي تامين سلامت ايشان بود در دستي تسبيح داشتند و به ذكر خدا مشغول و در دست ديگر راديويي كوچك داشتند كه با استماع آن در جريان مسايل داخل و خارج مي گرفتند. بدين سان مي توان گفت عمر واقعي امام نه هشتاد و هفت سال كه از نظر كاربرد و به كارگيري دو چندان اين مدت بود. (4)

مي تواني خبر يك دقيقه اي تعريف كني؟

امام هيچ گاه نمي گذاشتند وقتشان به هدر برود.بارها مي ديديم كه در دقايق قبل از آماده شدن سفره كه معمولا به بطالت مي گذرد ايشان به مطالعه و تلاوت قرآن مي پرداختند.يك بار براي كاري خدمت ايشان بودم، صحبت كه تمام شد نگاهي به ساعتشان كردند و گفتند: «مي تواني يك تعريف يك دقيقه اي بكني؟» تا من خواستم به آن مساله فكر كنم و ذهنم را بگردم يك دقيقه گذشت و امام راديو را روشن كردند و من تازه متوجه شدم كه ايشان مي خواستند همين يك دقيقه قبل از اخبار

ص: 1120

هم به بطالت نگذرد، چون عادت داشتند كه خلاصه اخبار را سر وقت بشنوند. (5)

وقت تلف شده ندارند

امام در منزل يا راديو گوش مي كنند يا تلويزيون نگاه مي كنند يا نامه هاي رسيده را مي خوانند يا اخبار رسيده را مطالعه مي كنند. يك دقيقه ايشان بيكار نيستند.حتي در حمام هم، راديو همراهشان است، يا هنگام وضو گرفتن راديو روي دوششان است.من مي توانم با اطمينان بگويم كه ايشان اصلا وقت تلف شده ندارند. (6)

حتي كمتر از دو دقيقه را قرآن مي خواندند

امام در فاصله اي كه بعد از نماز ظهر و عصر براي ناهار مي آمدند، اگر در اين مدت كوتاه چند دقيقه اي فرصت پيدا مي شد، قرآن برمي داشتند و مي خواندند كه گاهي اين اوقات كمتر از دو دقيقه بود. (7)

فرصت شناسي در اوج بيماري

امام حتي در شب قبل از عمل و روي تخت بيمارستان با وجود سرمهاي غذايي و دارويي و ضعف مفرط از مطالعه و قرائت قرآن و تهجد و نماز شب غافل نمانده و حاضر نبودند لحظه اي هر چند كوتاه و گذرا از عمر خود را بيهوده بگذرانند. (8)

پى نوشت ها

: 1.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني - ج 2. 2.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين ارتحال امام. 3 و 4.حجة الاسلام و

ص: 1121

المسلمين رحيميان. 5.حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي - ويژه نامه روزنامه سلام - 12/3/72. 6.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 148. 7.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 8.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - حوزه - ش 37 -38.

ص: 1122

اقامتگاههاي حضرت امام از آغاز تا پايان

اشاره

مجله پيام زن، شماره 91 گلي زواره، غلامرضا رواق منظر چشم من آشيانه توست

منشور منور

حضرت امام خميني چون منشوري منور كثيري از فضايل و مكارم را در وجود خويش محقق ساخته بود. يكي از جنبه هاي جالب كه در زندگي اين بزرگمرد ميدان حكمت و معرفت درخشندگي دارد، ساده زيستي، قناعت و اعراض از تشريفات و تجملات مي باشد. امام كه اين شيوه را به نحو بارزي در زندگي خود پياده كرده بود طي بياناتي ديگران و خصوصا مسؤولين را به چنين روشي فرا مي خواند و مي فرمود: «ارزش انسان به خانه نيست، به باغ نيست. اگر ارزش انسان به اينها بود بايد انبيا يك همچنين كاري بكنند. انبيا سيره شان را ديده اند كه چه جور بوده است. ارزش انسان به اين نيست كه يك هياهو داشته باشد و رفت و آمد زياد داشته باشد» . (1) و در فرازي از يكي از سخنرانيهاي خود خاطر نشان ساخته: «صاحب جواهر ... يك منزل محقر داشتند و در يك اتاقشان باز بود و به يك دالاني از قراري كه نقل مي كنند كه در آن هواي گرم نجف يك نسيم، نسيم داغي مي آمده و ايشان مشغول تحرير «جواهر» بوده اند» . (2) و در بيان ديگري به زهد و تقواي علما اشاره كرده

ص: 1123

و اظهار داشته اند: «در آن وقتي كه آمديم قم كه در آنجا چه اشخاصي بودند، شخص اول قم در حيث زهد و تقوا... مرحوم آشيخ ابوالقاسم قمي، مرحوم آشيخ مهدي و عده ديگري و شخص نافذ آنجا و متقي، مرحوم آميرزا محمد برقعي و مرحوم آميرزا محمد ارباب، همه اينها را من منزلهايشان رفتم... در زندگي مشابه بودند ... مرحوم آميرزا محمد ارباب كه من رفتم مكرر منزلشان يك منزلي داشت دو سه تا اتاق داشت خيلي ساده، بسيار ساده. مرحوم آشيخ مهدي همين طور... وقتي انسان در آن محيط واقع مي شد كه اينها را مي ديد، همين ديدن اينها براي انسان يك درسي بود.» (3) همان گونه كه از بيانات حضرت امام استفاده مي شود آشنايي با منزل مشاهير خود مي تواند براي علاقه مندان به مكارم آموزنده باشد و از اين جهت در اين نوشته كوشش شده است در يك بررسي اجمالي خوانندگان با محل سكونت حضرت امام خميني، از خمين تا جماران آشنا شوند .

باروي امن

در دوران حكومت قاجارها ايران در آتش ناامني و ستم مي سوخت. اشرار از اين فرصت بدست آمده سوء استفاده مي كردند و شهرهاي اين مرز و بوم را مورد تاخت و تاز وحشيانه خويش قرار مي دادند. شهر كوچك خمين كه در دامنه ارتفاعاتي به نام «بوجه» آرميده

ص: 1124

است، به كام آشوب فرو رفته و كمر مردمانشان از ستم شاهزادگان و خوانين خم شده است. در اين شرايط آشفته هر گونه روزنه اميدي به روي مردم بسته است. در آن زمان تنها يك در بر روي مسلمانان اين ديار باز بود و ملجأيي براي محرومان محسوب مي گشت و دلها در يك خانه آرامش مي يافت و آنجا مكاني جز منزل حاج سيد مصطفي موسوي پدر حضرت امام نبود. اين منزل را محسن نامي كه از متنفذين خمين بود و با تجاوزات افراد شرور نيز مخالفت داشت در تاريخ 15 ربيع الثاني 1255 ق به فردي كه تازه وارد شهر شده ولي محبوب مردم بود و خوي شرارت نداشت واگذار كرد. اين شخص كسي جز جد بزرگوار حضرت امام نبود. عمارت مذكور در پس دروازه محله سادات شرق خمين واقع است كه شامل اندروني و بيروني مي شود، اتاقها و منضمات اين مكان تغيير آنچناني نكرده اند و در توسعه و تعريض خيابان بروج و باروي جهت شرقي بنا را از بين برده است. اين بيت از طريق كوچه اي مارپيچ و باريك به بازار و مسجد جامع متصل مي شود. پدر امام در خانه مزبور را بر روي بي پناهان و پابرهنگان باز گذاشته و براي دفع اشرار و دفاع از محرومان سلاح بر

ص: 1125

دوش گرفته و اين مكان را به محل مبارزه با متجاوزان و جايگاه امن مظلومان تبديل كرده بود. (4) امام خميني در بيستم جمادي الثاني سال 1320 ق همزمان با سالروز ميلاد خجسته كوثر ولايت حضرت فاطمه زهرا (س) در اين خانه ديده به جهان گشود و دوران كودكي و نوجواني را در منزل مزبور سپري ساخت. صحن اين خانه خاموش و ساكت در زير بارش باران و تابش آفتاب با ديوارهاي كهن درد دل مي كند، زيرا خاطرات خوش و ناگواري را در خود جاي داده است. آجرهاي كف حياط هنوز باقي هستند ولي عبور از تاريخي نسبتا طولاني و قدمتي يكصد و هفتاد ساله از آنها رنگ و رويي باقي نگذاشته و سخت فرسايش يافته اند. خانه هاي خشت و گلي اطراف به مرور ايام جاي خود را به بناهاي نوساز داده اند. تنها زادگاه امام است كه با مختصر تعميراتي به همان سبك سنتي قديمي و معماري جالب كه از هويت بومي و ديني حكايت دارد نظر هر فردي را به سوي خود جلب مي كند. ديوارهايش زمزمه مي كنند: آن مرد نستوه و سازش ناپذير، ستيز با ظلم را در اينجا تجربه كرد و محروم نوازي و خوشخويي با مردمان را در اين خانه از پدر به ارث برد و نخستين آثار

ص: 1126

آميختگي تدين با سياست را در منزل مورد اشاره، مشاهده كرد. اگرچه اين خانه تنها هيجده بهار ميزبان امام بود اما خاطراتي زياد را در دل خود جاي داده است. منزل امام در سازمان ميراث فرهنگي به عنوان يكي از آثار ملي به ثبت رسيده و به يك مركز ايرانگردي و زيارتي تبديل شده است. (5) آقاي «آلمارو ماچوردوم» ، مسلمان اهل اسپانيا كه شديدا تحت تأثير زادگاه رهبر كبير انقلاب اسلامي قرار گرفته در جملاتي ساده اما از دل برخاسته، شرح سفر خود را به خمين نوشته است. او در آغاز مي گويد: وقتي روح الله موسوي به مرحله اي از پختگي فكري، درجات اول روحانيت و آگاهي كامل از ارزشهاي اخلاقي، اجتماعي و سياسي مي رسد خود را به خمين منسوب مي دارد و اين نمادي است از باورهاي ديني مردمي ساده، پويا، پراخلاص و مؤمن. وي در ادامه به شرح خانه اي كه امام در آن متولد گرديد پرداخته و افزوده است: من وقتي وارد اتاقي شدم كه امام خميني در آن متولد شده بودند لرزش شديدي مرا فرا گرفت. يك دنيا خاطره به ذهنم سرازير شد، خاطراتي كه از ملاقاتم با رهبر روحاني ايران و فرزندش ناشي مي شد و من اينك غرق در آن حادثه فراموش نشدني بودم. به ياد آوردم

ص: 1127

وقتي در مقابلش قرار گرفتم نوري در ضميرم درخشيدن گرفت، پيامهايي از عمق زواياي روحي برايم داشت كه محتواي آموزشي خاصي داشتند. (6)

حجره سلطان آباد

امام خميني پس از شكوفايي در اين بوستان معطر در سال 1299 ش )1339 ق) جهت ادامه تحصيل رهسپار سلطان آباد (اراك) گرديد تا در حوزه علميه اين شهر دنباله تحصيلات را پي گيرد . حجره حضرت امام در مدرسه علميه اراك كه حدود يك سال در آن اقامت داشتند در ضلع شرقي ساختمان قرار دارد كه قرار است به يادبود آن بزرگوار توسط سازمان ميراث فرهنگي كاشي كاري شود. (7)

در آشيانه فقاهت

در سال 1340 ه.ق كه مرحوم آيت الله حائري حوزه علميه اراك را به شهر مقدس قم انتقال داد، امام خميني كه تازه كتاب «مطول» را شروع كرده بود در سن 30 سالگي به قم رفت و در مدرسه دارالشفاي اين شهر مسكن گزيد و در حوزه جديد التأسيس قم تحصيلات را با جديت بيشتري دنبال نمود. با ورود آيت الله حائري به اين ديار اهل بيت ( عليهم السلام)، مدرسه دارالشفا بازسازي گرديد و مدرسه فيضيه احيا شد. امام خميني حدود هفت سال يعني تا سن 27 سالگي در حجره اي از مدرسه فيضيه اقامت داشت. (8) حجره شماره 23 محل خلوت انس و سير و سلوك

ص: 1128

عهد شباب بود و به همين دليل در دوران تبعيد امام مكان شريفي براي طلبه ها به شمار مي آمد. پس از ارتحال جانگداز او اين حجره به شكل سابق مرمت گرديد و به عنوان يكي از مواريث امام نگهداري مي شود. البته پس از ازدواج، امام مدرسه فيضيه را به پايگاه علم و مبارزه تبديل نمود و در سال 1315 ه.ش پس از رحلت آيت الله حائري محل تشكيل درس اخلاق امام خميني بود كه مأموران رضاخان آن را تعطيل كردند و پيرو اين ممانعتها درس مزبور به صورت جلسات خصوصي در خانه تشكيل مي گرديد و بعد به مسجد سلماسي انتقال يافت. (9) امام خميني در سن 28 سالگي با دختر محترم آيت الله ثقفي (خانم خديجه معروف به قدس ايران) ازدواج نمود و پس از تشكيل خانواده مدتي در تهران در خيابان «آب سردار» اقامت داشتند و سپس به قم عزيمت نمودند و وارد خانه اي شدند كه همسر امام قبل از ازدواج در عالم رؤيا آن را ديده بود. (10) اين اولين خانه اي بود كه آيت الله حاج سيد احمد زنجاني به امام معرفي كرد و آن بزرگوار به همراه خانواده شش ماه در آن سكونت داشت گويا صاحب خانه مي خواست منزلش تخليه گردد يا آنكه به دليل كرايه سنگين، امام

ص: 1129

ناچار به تخليه آن گرديد. دومين خانه كه ايشان در قم اجاره نمود در محله اي نزديك عشق علي بود كه به آنجا الونديه مي گفتند و گويا حالا خراب شده است. در 21 رجب سال 1309 ش در اين خانه مرحوم شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني متولد گرديد. (11) حضرت امام خميني پس از چند بار جابجايي و زندگي در مكانهاي اجاره اي، خانه اي در محله يخچال قاضي قم تهيه كردند. اين خانه كه سيصد متر مساحت دارد با سبك قديمي و از خشت ساخته شده و در دو سوي حياطش بنايي (ضلع شمالي و غربي) دو طبقه دارد. ساختمان اول كه در ورودي آن قرار دارد به عنوان بيروني و ساختمان بعد از حياط به عنوان اندروني مورد استفاده قرار مي گرفت. اتاقهاي طرفين ساختمان بيروني به همديگر راه دارند و در و پنجره هاي آن هنوز ياد ايام گذشته را در اذهان تداعي مي كنند و معماري بومي و سنتي خود را در شيشه هاي كوچك مربع و مستطيلي شكل حفظ كرده اند. اين خانه در سالهاي تبعيد امام، به عنوان بيت حضرت امام محل مراجعات علاقه مندان بود و نخست آيت الله محمد صادق تهراني امر وجوهات و رسيدگي به امور طلاب را در آن به نمايندگي از طرف امام انجام مي داد كه پس از

ص: 1130

تبعيد وي، اين خانه در اختيار آيت الله پسنديده برادر ارشد حضرت امام خميني قرار گرفت . آن مرحوم نيز فعاليتهاي مورد اشاره را در آن انجام مي داد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نيز اين امر ادامه داشت و با ارتحال آن روح قدسي اين خانه تبديل به دفتر مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي گرديد. بيمارستان فاطميه كه در مجاورت اين بيت قرار داشت تخريب شده و خيابان معلم از كنارش گذشته است. وضع ساده منزل حضرت امام در قم در طول زندگي، از قناعت ايشان حكايت دارد و معروف است كه آجرهاي پله حياط سائيده شده بود، بنا مي گويد تعدادي آجر تهيه شود تا آن آجرهاي سائيده شده را عوض كنيم، امام مي فرمايند: همان آجرهاي كهنه را پشت و رو كنيد و كار بگذاريد ! (12)

محبوب محبوس

در نيمه شب دوازدهم محرم سال 1383 ق مطابق با پانزدهم خرداد 1342 در پي سخنراني افشاگرانه امام عليه رژيم وابسته پهلوي و استعمار عوامل ساواك به همراه كماندوهاي رژيم به سوي خانه امام حركت كردند و از سر كوچه تا درب منزلشان كه بيش از صد متر نبود تحت كنترل قرار داده و درب هر خانه سربازي گماردند و در اطراف منزل و باغ اناري كه در پشت اين

ص: 1131

منزل قرار داشت سنگر گرفتند و جمعي دزدانه وارد منزل شدند و امام را سوار ماشين فولكس واگن كه دم درب خانه ايستاده بود نمودند و مستقيما به تهران در باشگاه افسران بردند . غروب آن روز ايشان را با اتومبيل جيپي كه پنجره هايش با پارچه سياه رنگي پوشيده شده بود از باشگاه افسران خارج ساخته و به پادگان قصر بردند و نوزده روز تمام يعني تا چهارم تير ماه را در زندان مذكور گذرانيدند. سپس ايشان را از آنجا به پادگان عشرت آباد منتقل ساختند. (13) سلولي كه امام در آنجا زنداني بود، محلي كوچك به اندازه شش متر مربع به ابعاد دو متر در سه متر بود. رژيم شاه تحت فشارهاي فراوان داخلي و اعتراضات شديد حوزه هاي علميه عراق و ايران و مهاجرت علما به تهران نتوانست رهبر قيام را در اين سلول نگه دارد و پس از دو ماه در دوازدهم مرداد 1342 ش ايشان را به «داووديه» كه به تصور رژيم شاه جايي دور افتاده بود، منتقل كرد. مردم مسلمان تهران به محض شنيدن خبر انتقال امام به اين مكان، راهي داووديه شدند و در ملاقات با ايشان از فجايع 15 خرداد و سفاكيهاي ستمگران سخن گفتند و امام از اين بابت سخت متأثر گرديدند. نيمه هاي

ص: 1132

شب نيروهاي امنيتي خطاب به رهبر نهضت گفتند: بايد مكان ديگري براي اقامت بيابيد. بلافاصله آقاي روغني كه از تاجران صاحب اعتبار تهران بود از حضرت امام درخواست نمود تا به منزل ايشان در قيطريه بيايند و امام پيشنهاد وي را پذيرفتند و به خانه وي رفته و چند روز بعد به منزل ديگري نقل مكان كردند و هشت ماه در آنجا اقامت داشتند. اين خانه رو به روي كوچه تهرانچي قرار داشت و مرحوم روغني هم در آن زندگي مي كرد . در اين مكان تنها افراد خاصي اجازه داشتند با امام ملاقات كنند و مأموران امنيتي رژيم سخت مراقب ارتباطهاي امام بودند. خانه نخست در سالهاي اخير ويران شده و به جايش يك مجتمع مسكوني ساخته اند ولي بناي دوم باقي است. رژيم براي فرونشاندن نارضايتيهاي عمومي و به دنبال آخرين تلگراف كه از حوزه علميه قم خطاب به حسنعلي منصور نخست وزير وقت مخابره و انتشار يافت در شب سه شنبه هيجدهم فروردين 1343 ش امام خميني را آزاد نمود. پس از ده ماه ايشان وارد خانه خويش در شهر مقدس قم گرديد و موجبات شادماني علاقه مندان را فراهم ساخت. (14) اما در شب سيزدهم آبان 1343 و يك هفته پس از اعتراض امام خميني به تصويب لايحه كاپيتولاسيون،

ص: 1133

خانه ايشان را محاصره نموده و با وحشي گري خاصي معظم له را شبانه دستگير كرده به تهران انتقال دادند و روز بعد كه مطابق 29 جمادي الثاني سال 1384 ق بود ايشان را به تركيه تبعيد نمودند و به هتلي در بلوار پالاس طبقه چهارم اتاق شماره 514 كه از قبل مهيا شده بود بردند. اين هتل در مركز شهر آنكارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند بعد از ظهر پنج شنبه 14 آبان 1343 ش امام خميني را به ساختمان ديگري در خيابان آتاتورك به نام ساختمان «فتوتم» انتقال دادند. پس از تغييرات پياپي محل اقامت امام، در 21 آبان، مطابق 7 رجب سال 1384 ق ايشان را به شهر بورسا واقع در 460 كيلومتري غرب آنكارا حوالي درياي مرمره منتقل كرده و در يكي از ساختمانهاي جنوبي آن اسكان دادند و در سيزدهم دي همين سال، رژيم فرزند ارشد امام را نيز به تركيه تبعيد كرد و شهيد حاج آقا مصطفي خميني به نزد پدر بزرگوار خويش شتافت. مدت اقامت امام در تركيه يازده ماه به طول انجاميد . (15) در اين مدت با وجود آنكه امام در شرايطي سخت به سر مي برد كتاب تحرير الوسيله را به رشته تحرير در آورد. (16)

كلبه كوچك

شاه با تصور

ص: 1134

اينكه اهل جمود و خمود در عراق مي توانند در شخصيت حضرت امام تأثير منفي بگذارند، در تاريخ 13 مهر 1344 قائد بزرگ را همراه فرزند برومندشان از تبعيدگاه تركيه به عراق منتقل ساخت. (17) امام در بدو ورود به عراق، همراه فرزند ارشدش عازم شهر كاظمين شد. و در مسافرخانه جمالي اين ديار مقدس اقامت گزيد. صاحب مسافرخانه چون رهبر نهضت ايران را شناخت در مقام تكريم برآمد و با اصرار زياد، ايشان را به منزل شخصي خويش برد. در پانزدهم مهر ماه امام و شهيد سيد مصطفي خميني در حالي كه انبوهي از روحانيان نجف و كاظمين آن دو را همراهي مي نمودند به سوي سامرا حركت كردند و در ميان استقبال صميمي علما و مردم اين ديار ابرار، به مدرسه مرحوم شيرازي وارد شدند و عصر روز بعد به كربلا عزيمت نمودند و با شور و اشتياق خاصي بارگاه مقدس امام حسين (ع) و ساير شهيدان كربلا را زيارت كردند. حضرت امام پس از سكونت در نجف به مناسبتهاي ويژه به اين شهر مي آمد و در مدت كوتاه اقامت خويش در خانه اي كه به يك نفر كويتي تعلق داشت، اقامت مي كرد. اين خانه در انتهاي بازار رو به روي حرم حضرت سيد الشهدا (ع) قرار داشت و فاصله اش تا

ص: 1135

حرم طولاني نبود. (18) حاج شيخ نصر الله خلخالي كه از دوستان آقا بود براي امام در نجف منزلي محقر تهيه نمود كه برخي طلبه ها و مردم به سفارش وي، لوازمي چون فرش كهنه، گليم مندرس، سه چهار دست رختخواب، وسايل چاي براي پذيرايي از جمعيت، تدارك ديدند. امام از كربلا كه آمد وارد اين منزل كوچك شد كه چون آشپزخانه اش خيلي كوچك بود ديگ غذا را در حياط مي گذاشتند. دو اتاق به مساحت هر كدام دوازده متر مربع در پايين و دو اتاق در بالا داشت كه يكي قابل استفاده نبود؛ يكي از اتاقها براي امام مفروش گشت و خانه مجاور را جهت بيروني اجاره كردند. (19) اين خانه محقر و فرسوده در يكي از كوچه هاي خيابان الرسول نجف قرار داشت و امام همچون صدها طلبه معمولي در آن اجاره نشين بود. (20) اما اين خانه كوچك كانون قيام بود و نقطه اميد امت مسلمان بشمار مي رفت و به همين دليل دستگاه استكبار فشارهاي زيادي را متوجه آن ساخت. در آغاز، رژيم عراق چون با ايران روابط خوبي نداشت اجازه داد رهبر كبير انقلاب اسلامي تلاشهاي سياسي خود را ادامه دهد. (21) حضرت آيت الله فاضل لنكراني نقل مي كند: وقتي وارد بيروني منزل امام شدم ديدم خانه بسيار محقر

ص: 1136

و كوچكي است كه شايد حياطش مجموعا 13 يا 14 متر مساحت بيشتر نداشت، اتاقهايي در قسمت پايين داشت. اتاق بالا سالها بود كه رنگ آميزي نشده و يك حالت تقريبا ناراحت كننده اي در آن ديده مي شد امام راضي نمي شدند تعمير شود و مي گفتند: به همين سبك باشد و اگر به آن صورتي بدهيم با زندگي طلبگي ما مناسبت و موافقتي ندارد. (22) در بيروني اين منزل فرش قالي نبود و آن را با زيلوهايي كه از ايران آورده بودند، فرش كردند، چون گاهي نماز جماعت برگزار مي شد و جا تنگ بود و فرش نبود برخي از ياران امام به ايشان گفتند اين گليمها مناسب نمي باشند، امام فرمود، مگر منزل صدر اعظم است و سرانجام اجازه نداد و حتي راضي نبود در آن پتو بياندازند و آن را يك امتيازي تصور مي كرد. (23) در نجف رسم بود براي خنكي داخل خانه از كولرهاي دستي استفاده مي كردند تا از هواي زيرزمين استفاده شود و چون نجار آوردند تا مقدمات كار را فراهم سازد و جعبه اي براي پنكه درست كند امام با لحني كه شدت داشت خطاب به اطرافيان فرمود: شما همه دست به يكي كنيد كه مرا جهنمي نماييد! ! همه ترسيده بودند. سرانجام با اصرار زياد، امام قبول كرد كه

ص: 1137

آن دو قطعه فيبر نصب گردد و پنكه در آن جاي گيرد. (24) ساختمان بيروني اين منزل خيلي فرسوده بود و آيت الله اشراقي پيشنهاد كرده بود كه رنگ آميزي شود ولي امام فرموده بود: از پول بيت المال نمي توانم بدهم. آقاي اشراقي قبول كرده بود از پول خود بدهد و وقتي امام به كربلا مشرف مي شود، فرصت را غنيمت شمرده اتاق بيروني را درست كردند و در اطراف آن تشك گذاشتند هنگامي كه امام بازگشت و اتاق را ديد ناراحت شده و به آقاي رضواني فرمود: من گفته بودم رنگ كنيد ولي نه اين طور. با آنكه كار زيادي نشده بود و فرش اتاق همان زيلو بود و در اطراف آن تشك انداخته و پارچه هاي ارزان هم براي روي آنها خريده بودند. (25) خانه اي كه امام در نجف اجاره كرده بود پله هاي خيلي بلند و تنگي داشت كه رفتن به طبقات دوم و سوم و پشت بام از طريق آنها مشكل بود. پشت بام دري داشت كه روزها آن را باز مي كردند و شبها بايد بسته مي شد. امام بعد از صرف شام و مسواك كردن هر شب اين پله ها را طي مي كرد و شخصا اين در را مي بست. روزي يكي از افراد خانواده گفت: اين كار شما نيست. امام

ص: 1138

فرمود : نه براي من زحمتي ندارد و سخت نيست. (26) دكتر صاحب حكيم مي گويد: منزل امام در وسط كوچه اي تنگ و آسفالته قرار داشت كه در ميان آن جوي آب كوچكي روان بود و دو قسمت بيروني و اندروني داشت. من معاينه امام را به عنوان دندانپزشك در اندروني انجام مي دادم كه از حياطي بدون سايبان تشكيل شده و ديوارهايش با آجر زرد مربع شكل ساخته شده و در لابلاي آنها براي استحكام بيشتر گچ بكار رفته بود، همه پنجره ها مشرف به حياط بودند. (27) خبرنگار روزنامه لوموند چنين گزارش مي دهد: اكنون ما در حضور آيت الله خميني در اتاقي به مساحت دو متر در دو متر و در خانه اي هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است؛ شهري كه از لحاظ آب و هوا يكي از مناطق كويري عراق است... در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف كه خانه ها براي آنكه سپري در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته اند، مسكن محقر آيت الله خميني قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است، در سه اتاق آن حداكثر دوازده تن از نزديكان وي حضور داشتند. در اين منزل كوچك از قدرت رؤساي شورش و يا مخالفاني كه در تبعيد به سر مي برند نشان

ص: 1139

و علامتي ديده نمي شود و بدين جهت آيت الله خميني قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت درآورد و قيام برانگيزد. (28) خانم حائري، همسر مرحوم آيت الله سيد مصطفي خميني نيز مي گويد: زندگي ما در نجف خيلي ساده بود و با كمترين وسايل روزگار مي گذرانيديم. در آن هواي گرم نجف هشت سال يخچال و كولر نداشتيم و از فرش بي بهره بوديم ولي سيد مصطفي مي گفت بايد اين طور زندگي كرد . (29)

» هجرت تاريخ ساز

بعد از آشتي ايران و عراق بلافاصله براي فعاليتهاي سياسي امام و يارانش محدوديت ايجاد شد و مأمورين، بيت حضرت امام را محاصره كردند و نگذاشتند كسي وارد شود. اين وضع پانزده روز ادامه داشت، وقتي رهبر كبير انقلاب اين مراقبت و محاصره شديد را ملاحظه فرمود تصميم به هجرت گرفت و فرمود: از عراق به كويت خواهم رفت. و سرانجام در يازدهم مهر سال 1357 هجرت تاريخ ساز امام صورت گرفت و به مرز كشور كويت رفت ولي با ممانعت دولت كويت تصميم گرفته شد به فرانسه عزيمت نمايد. (30) حضرت امام خميني پس از ورود به پاريس در منزل يكي از دانشجويان در محله كشان يكي از محلات مركز حكومت فرانسه اقامت گزيد. البته منزل اجاره اي بود و شرط امام براي

ص: 1140

سكونت نيز پرداخت اجاره آن بود. از آنجا كه خانه در طبقه چهارم يك ساختمان واقع شده بود، رفت و آمد زياد به منزل امام باعث ناراحتي همسايه ها مي شد. لذا خانه اي در نوفل لوشاتو كه از روستاهاي حومه پاريس بود و در پنجاه كيلومتري آن قرار داشت انتخاب شد و به آنجا تشريف برد. نظر امام اين بود كه محل اقامتشان ساختماني باشد كه در اطرافش همسايه اي وجود نداشته باشد تا براي مجاورين زحمتي فراهم نشود. برادراني كه در پاريس بودند موفق نشدند منزلي با اين ويژگي در پاريس بيابند، از اين رو منزل يكي از برادران ايراني مقيم نوفل لوشاتو را كه خالي از سكنه بود پيشنهاد كردند. اين خانه كوچك داراي دو اتاق تودرتوي به مساحت هفت و نه متر مربع بود كه در انتهاي اتاق عقبي پستوي كوچكي قرار داشت. در كنار اتاق اول آشپزخانه شش متري و يك دستشويي قابل مشاهده بود. حمام در زيرزمين بود كه دستگاه تكثير نوارهاي امام را در زير زمين قرار دادند. امام در اتاق عقبي، حاج احمد آقا در پستو و برادران همراه در اتاق جلويي استقرار يافتند. زماني كه هوا مساعد بود در محوطه نسبتا وسيع مقابل خانه فرشي مي گسترانيدند كه امام به آنجا تشريف مي برد. ايشان براي وضو

ص: 1141

ساختن و يا به هر دليل ديگري كه قصد خروج از اتاق را داشت بايد از اتاق برادران مي گذشت. (31) سرانجام حضرت امام پس از 14 سال در دوازدهم بهمن 1357 در ميان استقبال گرم و پرشور امت مسلمان ايران به اين سرزمين بازگشت و پس از زيارت شهدا در بهشت زهرا و ايراد آن سخنراني تاريخي به مدرسه رفاه واقع در تهران وارد شد. اين مدرسه با حياط محقرش و كوچه اي كه در آن باز مي شد گنجايش جمعيت مشتاق ديدار كننده را نداشت. لذا ستاد استقبال از امام كه به تشكيلات اداره انقلاب تبديل شده بود به اين مدرسه انتقال يافت و مقر امام و ستاد اداره منزلشان به مدرسه علوي كه نزديك مدرسه رفاه در نزديكي ميدان بهارستان يعني در شرق آن قرار داشت منتقل شد. مشتاقان امام از روز سيزدهم بهمن به بعد از در شرقي مدرسه علوي كه به كوچه بن بستي در خيابان ايران باز مي شد وارد حياط شده و حضرت امام در كنار پنجره ساختمان به ابراز احساسات آنان پاسخ مي گفت. سپس جمعيت از در غربي كه در مدرسه رفاه قرار داشت خارج مي شد. اتاق زندگي و محل ملاقاتهاي رهبر كبير انقلاب جاي محقري بود با ابعاد دو و نيم متر در سه و

ص: 1142

نيم متر كه با فرشهاي ارزان مفروش گشته بود و جز پتو و پشتي امكانات ديگري در آن مشاهده نمي گرديد.

مراجعت به قم

در تاريخ دهم اسفند ماه سال 1357 حضرت امام خميني مدرسه علوي را ترك نموده و عازم قم شد. خانه امام در محله يخچال قاضي كه قبل از دوران تبعيد در آن مي زيست در محلي قديمي قرار داشت و كوچه هاي باريك آن ظرفيت هزاران ديدار كننده را نداشت. در جنوب شرقي پل حجتيه كوچه اي 6 متري قرار داشت كه فاصله آن را با مسير رودخانه فصلي محوطه اي وسيع كه زمين خالي بود تشكيل مي داد. آيت الله اشراقي داماد حضرت امام در اين خانه مي زيست ايشان به حضرت امام پيشنهاد نمود كه اين كوچه را براي

ص: 1143

اقامت انتخاب كند زيرا با وجود محوطه اي وسيع اين ازدحام براي مجاورين زحمتي فراهم نمي كند. منزل آيت الله يزدي كه در مجاورت آن قرار داشت به عنوان محل سكونت امام در اختيار ايشان قرار گرفت و منزل آيت الله اشراقي، محل استقرار دفتر امام گرديد. خانه مساحتي در حدود 300 متر داشت و يك سوم آن حياط خانه بود. ساختمان داراي يك سرداب و يك طبقه بود و با نصب بلندگو روي پشت بام، حضرت امام براي ديدار با مردم روي بام مي رفتند؛ به نحوي كه براي همه مردم قابل رؤيت بود و ايشان هم مي توانستند همه مردم را مشاهده كرده و به ابراز احساسات آنان پاسخ گويند. اين خانه مركز رهبري انقلاب و تصميم گيريهاي سرنوشت ساز بود. (32) در اين خانه بعضي روزها امام متجاوز از شش ساعت با مردم ديدار مي كرد و هيچ گاه از ملاقات با آنان خسته نمي شد. برخي شبها تا ساعت ده نيز مردم خانه امام را ترك نمي كردند و از پشت خانه فرياد مي زدند: ما منتظر رهبر هستيم و امام با فرياد آنان از خانه بيرون مي آمد . بسياري از روزها در اتاقي محقر متجاوز از صد و پنجاه نفر در هواي گرم و با روشنايي نورافكنهاي تلويزيون و در حالي كه بوي

ص: 1144

عرق و تنفس مردم آنجا را مثل يك بخاري گرم كرده بود مي نشست. نقل كرده اند ازدحام گروههاي ملاقات كنندگان به حدي بود كه استاد مطهري يك هفته قبل از شهادتشان جهت ملاقات با امام آمد و از ساعت هشت صبح تا هشت شب در كنار اتاق امام نشست ولي موفق به ديدار با آن بزرگوار نشد و در ملاقاتهاي بعد توانستند امام را زيارت كنند. يك روز امام زودتر از برنامه هر روز به بيرون خانه رفت در حالي كه مردم پشت نرده هاي خانه در فشار ايستاده بودند و در هنگام آمدن رهبرشان كوشيدند كه دربها زودتر باز شود. امام كه اين وضع را مشاهده كرد به اطرافيان تأكيد نمود كه تا فردا بايد اينها جمع آوري شود. در هواي سرد و گرم امام به پشت بام مي آمد و به احساسات مردم پاسخ مي داد و دست مباركشان همچون پرچمي استوار كه بر دوش قهرماني باشد بالا مي ماند. وقتي برف مي باريد مي خواستند بالاي سر امام چتر بگيرند ايشان عصباني شده و مي فرمود: مگر مردم چه مي كنند. (33) سرانجام در روز سوم بهمن ماه سال 1358 امام خميني به دليل كسالت قلبي به بيمارستان قلب تهران انتقال يافت.

اقامت در جماران

به دليل آنكه امكانات كافي براي معالجه امام در قم نبود و ايشان

ص: 1145

به مراقبت بيشتري نياز داشت از اين جهت بنا به دستور پزشكان اين جابه جايي صورت گرفت و رهبر كبير انقلاب حدود دو ماه در بيمارستان قلب شهيد رجايي واقع در پارك ملت در خيابان ولي عصر بستري گرديد . پس از حصول بهبودي نسبي، پزشكان توصيه كردند محل مناسبي براي اقامت امام در تهران انتخاب شود كه آلودگي هوايي كمتري داشته باشد و در دسترس پزشكان و تجهيزات بيمارستاني باشد و صلاح نديدند دوباره امام به قم برگردد. البته يك روز خود امام در بيمارستان قلب فرمود كه بايد از اين محيط بيرون بروم، اينجا بيشتر مرا بيمار مي كند و من باكي ندارم و اگر وسايل را فراهم نكنيد خودم مي روم. شوراي پزشكي با بيرون رفتن امام در صورتي موافق بودند كه فاصله بين محل سكونت ايشان و بيمارستان قلب زياد نباشد. جنوب تهران مشكل آلودگي هوا و بعد مسافت داشت و در اطراف بيمارستان تفحص گرديد اما خانه مناسبي پيدا نشد. شرايط قلب امام به گونه اي بود كه بايد حتما در مكاني كه هواي مناسب دارد ساكن شود؛ در نتيجه در خيابان دربند براي امام جايي را در نظر گرفتند كه چون با بيمارستان فاصله داشت تجهيزات مراقبتهاي پزشكي را در همان منزل مستقر كردند. ساختمان مزبور سه طبقه

ص: 1146

داشت. روزهاي نخست در طبقه هم كف پاسداران مي نشستند. طبقه دوم براي خانواده و سومين طبقه به ديدارها و ملاقاتها اختصاص يافت. امام از ابتدا كه به اينجا آمد ناراحت بود، زيرا ساختمان بلند به نظر مي رسيد و نماي بيروني آن سنگ بود. البته از نظر فضاي دروني اين منزل به درد يك فرد متوسط تهراني مي خورد و تجملات و تشريفاتي نداشت. با اين وجود امام تأكيد داشت كه حتما منزل مناسب با وضع خودشان پيدا شود كه يافتن چنين خانه اي مقدور نبود. بعد از چهار ماه امام تأكيد فرمود كه اگر برايم منزل مناسبي نيابيد به قم مي روم. اين اتمام حجت در حالي بود كه پزشكان بر اقامت ايشان در تهران اصرار مي ورزيدند و يافتن خانه اي ساده با خشت و گل هم در شمال تهران و نزديك بيمارستان كار آساني نبود. (34) تا آنكه در جماران ابتدا در منزل يك بنا كه حدود صد متر مساحت داشت ساكن گرديد و محل كارشان همانجا بود. (35) حجت الاسلام و المسلمين امام جماراني در همين زمينه نقل مي كند: يك روز حاج احمد آقا آمدند منزل ما كه برويم جاي مناسبي براي سكونت امام بيابيم ولي گويا موفق نشديم. ظهر در منزل ناهار مي خورديم كه خطاب به مرحوم احمد آقا گفتم: اگر

ص: 1147

منزل ما به دردتان بخورد، خانه كوچك اخوي و خواهرم را با حسينيه يكي كرده تا بتواند خواسته هاي ايشان را برآورده سازد. احمد آقا برآوردي نمود و گفت مناسب است ولي بايد مادرم آن را بپسندد. خانم همان روز تشريف آوردند و آنجا را ديدند و با اينكه مطلوبشان نبود، ولي به خاطر امام پذيرفتند . حسينيه در جداگانه اي داشت كه آن را تنها به خاطر رهبر كبير انقلاب گشودند. سه چهار روز بنايي صورت گرفت زيرا ساختمان تكميل نبود. قرار شد كارها زودتر پيش برود ولي اين تعميرات جزئي چهار روز طول كشيد و امام چون متوجه شدند اصلاحات مزبور لازم است راضي شده و چهار روز مهلت دادند. و پس از آن به مكان مزبور انتقال يافته و فرمودند: منزل مناسب ما اينجاست. با وجود اينكه كسي از ساعت ورود امام به منزل مزبور اطلاع نداشت ولي در كوچه باريك منتهي به حسينيه تا چشم كار مي كرد جمعيت با هيجان شگفتي فرياد مي زدند : صلي علي محمد، رهبر ما خوش آمد. و امام در ميان اين فريادها و هيجان مردم و چراغانيهاي اهالي محل با يك اتومبيل بليزر وارد جماران گرديده و چون داخل خانه شد و به اطراف و اتاقي كه در آن مي نشست نگاهي كرد، فرمود:

ص: 1148

«حالا راحت شدم، چون در اين چهار ماه مدام در عذاب بودم.» هر كسي هم به ايشان مراجعه مي نمود، مي فرمود: جاي بسيار خوبي است. و در همان شب اول براي نخستين ملاقات با مردم به حسينيه جماران آمد. (36) يك روز امام ملاحظه فرمود كه در طبقه بالاي حسينيه بناها و كارگران مشغول گچ كاري هستند . با عصبانيت فرمود: بگذاريد من بميرم و بعد شما اين كارها را انجام دهيد. با اينكه اجاره منزل پرداخت مي شد قبل از ماه مبارك رمضان امام دستور داد اعضاي اين خانه ها بيايند و با من صحبت كنند من خاطرم جمع نيست كه آيا در اين منزل كه مي مانم صاحبانش راضي هستند يا خير. امام جماراني، برادرش و اعضاي خانواده آمدند، امام اول از مردها پرسيدند: آيا شما راضي هستيد يا خير؟ آنان در مقابل رهبر خيلي تعارف كردند كه شما به ما، فاميل و محلمان افتخار داديد و تا قيامت از اين موهبت الهي قدرداني مي كنيم، امام فرمود: اين تعارفات را كنار بگذاريد و به طور جدي بگوييد: آيا رضايت داريد يا خير؟ كه آنان توضيح دادند و اظهار رضايت كرد. آنگاه به زنها فرمود بيايند. خانمها وارد شدند . از آنان سؤال شد كه امكان دارد شما به چيزي در زندگي علاقه مند

ص: 1149

باشيد و نخواهيد جاي ديگر برويد، بانوان نيز اظهار رضايت كردند، آنگاه امام فرمودند: حالا مي مانم. (37) اين خانه كه بعد از رحلت پدر آقاي امام جماراني در اختيار بازماندگان ايشان قرار گرفت بخش كوچكي داشت با مساحت حدود 120 متر مربع و هفتاد متر زير بنا كه در اجاره امام قرار گرفت. منزل ساده و كوچك مزبور را همه از نزديك يا از طريق سيماي جمهوري اسلامي ديده اند و طي يك دهه جايگاه انساني بود كه بر اريكه دلهاي مشتاق صدها ميليون مسلمان و انسانهاي محروم جهان حكومت مي راند و با تكيه بر ايمان و نفوذ معنويش ابرقدرتها را به لرزه درآورد . يكي از خبرنگاران خارجي كه سخت از مشاهده اين خانه و اقامتگاه امام شگفت زده شده بود و با وجود آنكه با چشم خود اين واقعيت را مي ديد باز هم برايش قابل هضم و باور نبود و دنبال چيزي غير عادي مي گشت تا حس كنجكاوي خود را ارضا كند، روي حياط كوچك منزل امام داربستي فلزي نصب شده بود تا به منظور جلوگيري از سرماي زمستان و آفتاب و گرماي تابستان روي آنها پارچه برزنت پهن شود؛ پرسيد اين لوله ها و نرده ها براي چيست و بعد افزود: آيا واقعا خانه امام همين است؟ ! با توضيح حجت

ص: 1150

الاسلام و المسلمين رحيميان تعجب او زيادتر شد، زيرا ايشان اظهار داشت: تازه اين خانه ملك امام نمي باشد و اجاره اي است. شگفتي او شدت يافت و تصور چنين واقعيتي او را چنان تحت تأثير قرار داد كه اشك در چشمانش حلقه زد و منقلب شد؛ انگار كه افق جديدي به رويش گشوده شده كه ديدگانش از مشاهده آن ناتوان است. (38) امام خميني در نگهداري از خانه به رعايت موازين و احكام شرعي به ويژه در مورد حقوق صاحب منزل پايبندي و تأكيد زيادي داشت و الگويي از يك مستأجر خوب و متشرع بود. با آنكه موجر سكونت امام را در خانه خويش بهترين و بزرگترين افتخار مي دانست و از مقلدان و دلباختگان آن حضرت بود ولي ايشان همچون فردي عادي گويي كه هيچ گونه ارتباطي بين مالك و مستأجر وجود ندارد به احكام شرعي مربوطه التزام داشت. روزي براي تأمين نور كافي و متناسب كه براي فيلمبرداري از برخي ملاقاتها مورد نياز بود سه نقطه از گچ سقف اتاق را كه هر يك به ابعاد پنج سانتي متر در پنج سانتي متر بود، زير تير آهن تراشيده بودند تا نورافكنها را به آن نقاط جوش دهند. صبح وقتي عده اي از اعضاي دفتر امام طبق معمول خدمت ايشان مشرف شدند

ص: 1151

امام پيش از هر سخني با لحني آميخته به تغير و سيمايي ناراحت و مضطرب فرمود: چرا اين كار را كرده اند؟ به عرض رسيد: براي تأمين نور جهت فيلمبرداري است. امام پس از لحظه اي تأمل و سكوت تلخ افزود: چرا بدون اجازه صاحب خانه اين تصرفات را مي كنند؟ با اين برخورد شديد، آن برنامه منتفي گرديد و جاهاي تراشيده شده مرمت گشت. (39) در منزل امام يك چراغ اضافه پيدا نمي شد كه روشن باشد و برخي مواقع خود امام در حالي كه مشغول ملاقات با شخصيتها و افراد بود وقتي متوجه مي شد كه چراغ دستشويي بي جهت روشن است شخصا بلند مي شد؛ بدون آنكه به ديگري امر كند آن را خاموش كند. ايشان مدام به اطرافيان توصيه مي كرد در استفاده از امكانات خانه نهايت دقت را نموده و در حفظ و حراست ملزومات منزل كوشا باشند. (40) براي انتخاب منزل امام در جماران كسي مقدمه چيني براي مراعات برخي مسايل امنيتي را نكرده بود ولي خواست خدا بود كه اين خانه در مقابل كوه قرار گيرد و در زير پوششي از درختان سربفلك كشيده استتار گردد و از لحاظ حملات هوايي دشمن محيط امني محسوب گردد. به همين دليل راديو آمريكا در گزارش خود گفت جايي را براي سكونت ايشان در نظر گرفته اند

ص: 1152

كه به هيچ وجه حمله هوايي به آن ميسر نمي باشد! پس از مدتي از طرف ارتش آمدند تا جايي را براي فرود هلي كوپتر فراهم آورند كه اگر حادثه اي روي داد بتوانند بدون درنگ امام را از جماران به جاي ديگر انتقال دهند. وقتي امام متوجه صداي ماشينهايي شد كه مشغول مسطح كردن زمين در حوالي محل اقامت ايشانند، بلافاصله پرسيد: چه مي كنند؟ پاسخ داده شد: براي فرود آمدن هلي كوپتر. فرمود: براي چه منظوري و چه كسي گفته است؟ در آن ايام نماينده ايشان در ارتش، حضرت آيت الله خامنه اي بود. وي را فراخوانده و خطاب به ايشان فرمود: راضي نيستم چنين كاري صورت گيرد و اين را بدانيد هر شرايطي در اينجا پيش آيد به هيچ كجا نمي روم و از ادامه اين برنامه رضايت ندارم. بلافاصله آن زمين را به همان حال گذاشتند. (41) حضرت امام راضي نبود زندگي متفاوتي از قشر محروم جامعه داشته باشد. روزهاي سخت جنگ تحميلي بود و دشمن با حملات هوايي و موشكي نقاط گوناگون كشور را مورد هدف وحشيانه خود قرار داده بود. افراد متمكن با پناه بردن به محلهاي امن، خود را از تيررس يورشهاي خصم نجات داده بودند ولي مردمان عادي و محرومان با استقامت و پايداري وصف ناپذيري به سكونت

ص: 1153

خود در شهرها ادامه دادند. در اين هنگام قرار شد براي امام پناهگاهي احداث شود. وقتي ايشان از موضوع مزبور باخبر شد، فرمود: به هيچ وجه آنجا نخواهم رفت! پناهگاه ساخته شد ولي تا آخرين لحظه امام را در خود نديد. اصرار مسؤولان كشور هم فايده اي نداشت، (42) يك مرتبه حاج آقا احمد به ايشان گفت: بياييد و حداقل اينجا را ببينيد! امام فرمود: از همين بيرون پيداست. و چون باز هم به ايشان براي استفاده از پناهگاه در هنگام حملات هوايي اصرار شد، فرمود: نمي روم. مردم بايد بدانند كه اگر من به جايي بروم كه بمب، پاسداران اطراف منزلم را بكشد و مرا نكشد من ديگر به درد رهبري اين مردم نخواهم خورد، زماني مي توانم به مردم خدمت كنم كه زندگي ام مثل آنان باشد. (43) من هرگز محل اقامت خود را ترك نخواهم كرد و مي خواهم موشك به سرم اصابت كند و شهيد شوم ! (44) خانه و حسينيه جماران مدت ده سال ميزبان حضرت امام خميني بود. تيم پزشكي متشكل از متخصصان متعهد در مجاورت خانه امام استقرار داشتند. خانه روبه روي حسينيه به منظور ارايه خدمات درماني و معالجات لازم در نظر گرفته شد و حضرت امام مشروط به اينكه مركز طبي مزبور خدمات عمومي ارايه دهد با

ص: 1154

تأسيس آن موافقت كرد. امام دو بار در اين بيمارستان بستري گرديد كه بار دوم عروج اندوهبار حضرتش رقم خورد اما پس از رحلت آن بزرگوار اين مكان به مثابه يادگار او بر جاي ماند و اتاق عمل وي اكنون به كانون زيارت عاشقانش تبديل گشته است. در روز و شب پانزدهم خرداد 1368 ميليونها نفر از مردم تهران و سوگواراني كه از شهرهاي ديگر آمده بودند در مصلاي بزرگ تهران اجتماع كردند تا براي آخرين بار با پيكر معطر و مطهر عبد صالحي كه با قيامش به احياي ارزشها و ميراندن رذايل پرداخت، وداع نمايند و در نخستين ساعات بامداد روز بعد، آن عاشقان كوي ولايت با چشماني اشكبار به امامت حضرت آيت الله گلپايگاني بر پيكر رهبر محبوب خويش نماز گزاردند و با تشييع با شكوهي بدن آن روح قدسي را كه ميهمان عرشيان گشته بود در مكاني كه اكنون به عنوان حرم مطهر امام خميني به ميعادگاه و زيارتگاه مسلمانان جهان و شيفتگان عالم تبديل شده، به خاك سپردند. اين بود شرحي مختصر از محل سكونت رهبري كه به عنوان احياگر اسلام ناب محمدي و بازگرداندن عزت بر باد رفته و ارزشهاي از ياد رفته در جهان مشهور است و آسمان دنياي تشيع را با طلوع خويش

ص: 1155

پرتو افشان نمود و بوستان معنويت را عطرآگين ساخت و چشمه ساز حكمت و انديشه و معارف قرآن و عترت را به سوي مزارع تشنه حقيقت جاري نمود. باشد كه علاقه مندان به ساخت مقدس آن وجود پر بركت ساده زيستي و قناعت آن مرد خدا را سرمشق زندگي خويش سازند و سيره و سنت امام راحل را چون جويباري جاويدان در روابط اجتماعي خويش جلوه گر نمايند .

پى نوشت ها

: 1 روزنامه جمهوري اسلامي، 26 تير ماه .1364 2 صحيفه نور، ج 17، ص .217 3 همان، ج 19، ص .157 4 مجله حضور، شماره اول خرداد، 1370، ص .36 5 آن موج آرام (ويژه نامه هشتمين سالگرد رحلت امام خميني)، ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص .11 6 روزنامه اطلاعات (ضميمه)، ويژه هشتمين سال فراق يار، 13 خرداد 1376، شماره .21066 7 آن موج آرام، ص .11 8 بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج اول، سيد حميد روحاني، ص 36 .27 9 آن موج آرام، ص .17 10 فصلنامه ندا، شماره اول، ص .18 11 مصاحبه با مادر محترم شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني، مجله حضور، شماره 21، پاييز 1376، ص 7 .23 12 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص .313 13 همگام با خورشيد،

ص: 1156

خاطرات حجت الاسلام و المسلمين اسماعيل فردوسي پور، ص 102 103 14 همان، ص 125، و نيز فصلنامه ندا، شماره اول، ص 35 36 و شماره 12، ص .16 15 آن موج آرام، ص .13 16 مقدمه كتاب تحرير الوسيله و نيز نك: همگام با خورشيد، ص .177 17 همگام با خورشيد، ص .181 18 آن موج آرام، ص .14 19 پاي صحبتها و خاطرات يار آفتاب، مجله ندا، شماره دوازدهم، ص .17 20 در سايه آفتاب، ص .82 21 دليل آفتاب، ص 142؛ فصلنامه ندا، شماره اول، ص 75؛ همگام با خورشيد، ص .195 22 سرگذشتهاي ويژه از زندگي حضرت امام خميني، ج 6، ص .123 23 همان، ص 140 و نيز ج اول، ص 17 18؛ گلهاي باغ خاطره، ص .60 24 سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني، ج اول، ص 12 .13 25 همان، ج 4، ص 134 .135 26 پا به پاي آفتاب، ج اول، ص .140 27 مجله حضور، ويژه نامه چهاردهمين سالگشت انقلاب اسلامي، بهمن 1370، ص .85 28 اسناد و تصاويري از مبارزات خلق مسلمان ايران، ج اول، قسمت اول، ص 2 3 (انتشارات ابوذر، مهر 1357( ؛ تفسير آفتاب، محمد رضا حكمي، ص 410 411؛ مجله نور علم، دوره سوم، شماره 31، مقاله نجوم

ص: 1157

امت به قلم ناصر باقري بيدهندي، ص 111 .112 29 اطلاعات بانوان، سه شنبه 25 شهريور 1359، شماره 8، ص .6 30 همگام با خورشيد، ص 379 و .421 31 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 144؛ سرگذشتهاي ويژه ...، ج اول، ص 43 45؛ همگام با خورشيد، ص 335 .446 32 آن موج آرام، ص .16 33 سرگذشتهاي ويژه، ج دوم، ص 73 .74 34 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 249؛ سرگذشتهاي ويژه...، ج دوم، ص .85 35 دليل آفتاب، ص .155 36 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص .251 37 ويژگيهايي از زندگي امام خميني، انصاري كرماني، ص 61؛ سرگذشتهاي ويژه...، ج دوم، ص 84؛ پا به پاي آفتاب، ج اول، ص 249؛ فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي و عرفاني امام خميني، مجله پيام انقلاب، شماره 52، اول اسفند 1360، ص .26 38 در سايه آفتاب، ص 83 .84 39 همان، ص 52 .53 40 مجله پيام انقلاب، شماره 52، ص .25 41 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 252 .253 42 همان، ج اول، ص 249 .250 43 همان، ج اول، ص .85 44 همان، ص .052

ص: 1158

اقتراح

اشاره

صحيفه مبين، شماره 48

انديشه هاى قرآنى امام خمينى (ره)

سردبير امام خمينى عارفى كامل و واصل بود، از اين روى در انديشه هاى قرآنى او عرفان موج مى زند. نگاه عرفانى به موضوعات قرآنى چشم انداز جديدى از معارف قرآنى رامى نماياند. اكنون به مناسبت نامگذارى سال جارى به نام آن عزيز و نظر به قلت تبيين هاى عرفانى از موضوعات قرآنى شايسته به نظر مى رسد اشارات عرفانى حضرت امام (ره) به اين موضوعات از رهگذر تدبر و تتبع قرآن پژوهان محترم بسط و شرح يابد.فصلنامه زمستان سال جارى صحيفه مبين به منظور عرضه گوهرهاى ناب قرآنى -عرفانى انديشه هاى آن انديشور فقيد اختصاص يافته است. در اين زمينه نكات ذيل در خور توجه به نظر مى رسد: 1- حضرت امام (ره) در پاره اى از سخنان خود رابطه قرآن را با عناصر ديگر بيان كرده است: قرآن و خدا، قرآن و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم، قرآن و ائمه عليهم السلام، قرآن و كلام نفسى، قرآن و اسم اعظم، قرآن و باطن آدمى، قرآن و ساير كتب آسمانى، قرآن وعرفان، و قرآن و عقل . 2- در بخشى از كلام امام (ره) از موضوعاتى در زمينه فهم و تفسير قرآن سخن رفته است; نظير: امكان فهم قرآن، شرايط فهم قرآن ، حجابهاى فهم قرآن ، مراتب فهم قرآن ،رسول خداصلى الله عليه وآله

ص: 1159

وسلم و فهم قرآن، ائمه عليهم السلام و فهم قرآن ، مردم و فهم قرآن ، محكم و متشابه،حروف مقطعه، تدبر در قرآن، نقش طهارت نفس در فهم قرآن ، تفسير حقيقى قرآن ،تفسير به راى، مشربهاى تفسيرى و يكسونگرى در تفسير. 3- پاره اى از مباحثى كه امام (ره) در مطاوى آثارش مطرح كرده، در زمينه زبان قرآن است; مانند: عرفى يا رمزى بودن زبان قرآن، مجاز در قرآن، وحدت يا تعدد زبان قرآن ،طولى يا عرضى بودن زبانهاى قرآن . 4- باطن قرآن محور شمارى از موضوعاتى است كه امام (ره) با نگاه عرفانى خود به آنها نظر افكنده است; مثل: امكان فهم باطن قرآن ، شرايط فهم باطن قرآن ، مراتب بطون قرآن ، مقايسه بطون قرآن با مراتب عوالم، ارتباط نزول قرآن به هفت حرف با مراتب بطون قرآن ، معصومين عليهم السلام عالمان به بطون قرآن ، رابطه تاويل و باطن قرآن ، ارتباطظاهر و باطن قرآن ، معصومين عليهم السلام عالمان به بطون قرآن ، رابطه تاويل و باطن قرآن ، وارتباط ظاهر و باطن قرآن . اميد است قرآن پژوهان ارجمند با نگارش مقالات ابتكارى و تحقيقى در زمينه موضوعاتى كه مذكور افتاد، صحيفه مبين را در بسط انديشه هاى ژرف قرآنى حضرت امام خمينى(ره) مدد رسانند.

ص: 1160

اقتراح

اشاره

صحيفه مبين، شماره 50 خاستگاه قرآنى انديشه هاى امام خمينى (ره) قرآن به مثابه ماه و خورشيد پيوسته روان است. اگر چنان بود كه قرآن با مرگ مردمانى كه بر آنان نازل شده، مى مرد، چيزى از آن باقى نمى ماند; بلكه براى هر مردمى آيه اى است كه آن را قرائت كنند[1]. گفتار و رفتار حضرت امام خمينى به عنوان شخصيتى كه از انديشه هاى قرآنى اشباع شده، فهمى مناسب با عصر و نسل جديد از قرآن تلقى مى شود; بنابراين تطبيق سخن و عمل ايشان بر آيات قرآن فهمى روزآمد از قرآن به دست خواهد داد. برخى از مهمترين موضوعاتى كه به اقتضاى نيازهاى فرهنگى عصر حاضر از اين منظر شايسته پژوهش به نظر مى رسد، به شرح ذيل است: 1. تهذيب نفس: امام خمينى تهذيب نفس را مقصد نهايى انبيا و اوليا،منشا همه كمالات واصلاحات و مايه استقلال و بقاى نظام اسلامى خوانده اند و آن را براى جوانان مؤثرتر و براى روحانيون و مسؤولان ضرورى تر شمرده اند[2] . مطالعه خاستگاه قرآنى اين انديشه شايسته به نظر مى رسد. 2. ولايت مطلقه فقيه: نوعى از ولايت فقيه كه به منزله جانشينى معصومان عليهم السلام شمرده شود و بر اساس آن همان اختياراتى كه براى آنان بوده است، براى ولى فقيه باشد، از نظريات ويژه امام خمينى تلقى مى شود[3] بررسى اينكه كداميك از آيات قرآن اين نظريه را تاييد مى كند، درخور پژوهش است.

ص: 1161

3. مشاركت مردمى: حضرت امام براى حضور مردم در صحنه هاى سياسى واجتماعى اهميت فراونى قايل بودند، به گونه اى كه در زمينه انتخابات و راى آنان قيموميت مجتهدان را بر آنان مردود مى شمردند[4]. اين امر بسيار درخور توجه است و بررسى اينكه كداميك از آيات قرآن بر چنين انديشه اى مهر تاييد مى نهد، شايسته تحقيق است. 4. خودى و غيرخودى: اين مساله كه حضرت امام چه كسانى را خودى و دوست امت اسلامى و نيز چه كسانى را غير خودى و دشمن آن مى شمرده است وخاستگاه قرآنى انديشه ايشان در اين زمينه چه آياتى از قرآن است، از ديگر موضوعات شايسته پژوهش است[5] . 5. نرمى و خشونت: ديدگاه حضرت امام در اين خصوص كه با چه كسانى نرمى و مدارا رواست و با چه افرادى و در چه شرايطى خشونت و سرسختى لازم است[6]و اينكه اين ديدگاه از كداميك از آيات قرآن سرچشمه گرفته است، درخور مطالعه به شمار مى آيد. 6. اصلاح طلبى: اصلاح طلبى و احياگرى در دين و جامعه از موضوعات بسياربحث انگيز به شمار مى رود. بررسى ديدگاه حضرت امام خمينى دراين زمينه ومطالعه خاستگاه قرآنى آن درخور پژوهش محسوب مى شود[7]. 7. تحزب: حضرت امام گاهى پيدايش احزاب را از آن رو كه منشا تفرقه و از ميان رفتن وحدت كلمه بوده است، ناپسند شمرده اند [9] و گاهى بر آن به

ص: 1162

جهت زمينه سازى ظهور ديدگاه هاى مختلف فكرى و سياسى مهر تاييد گذارده اند[10] . منشاقرآنى اين انديشه ها درخور مطالعه و تحقيق است.

منابع

1 . محمد باقر مجلسى; بحار الانوار ج 35، ص403. 2 . امام خمينى; صحيفه نور، ج6، ص138 و ص146 و ج7، ص15 و ج15، ص201 و ج16، ص1 و 8 و ج 17،ص17 ج18، ص16. 3 . صحيفه نور، ج20، ص170. 4 . همان، ج 20، ص193 و ج 18 ص242. 5 . همان، ج1، ص54 و ص132 و ج2، ص100 و ص116 و ج3، ص225 و ج5، ص224 و ج6، ص42 و233 و241 و ج7، ص207 و264 و ج8، ص40. 6 . همان ج4، ص128 و ج5، ص71 و ج7، ص223 و ج8، ص237 و 269. 7 . همان ج1، ص67 و ج2، ص43. 8 . ج8، ص53. 9 . ج20، ص210 و ج18، ص134 و ج21، ص46.

ص: 1163

امام خمينى (ره) و قانون گرايى

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 11 نظم اجتماعى و روابط انسانى جامعه بشرى، كه بستر آسايش، امنيت، رشد و بالندگى است، بر تعيين وظايف و حقوق، و رعايت آن استوار است. قوانين، دولت، نهادهاى اجتماعى، قواى قهريه، همه ابزارى براى تحقق چنين نظم اجتماعى و روابط انسانى اند. از همين رو بخش مهمى از رسالت پيامبران به مرزبندى وظايف و حقوق انسانى برمى گردد، و چنان كه بخش ديگر آن روشن ساختن وظايف بندگى و حريم عبوديت است. اديان الهى، به ويژه آيين اسلام، به دقت و روشنى از اين وظايف و حقوق سخن گفته اند، خواه در حوزه زندگى خصوصى و يا زندگى اجتماعى. فروگذار نكردن تعيين خسارت خراش پوست (ارش الخدش) و نيز چگونگى اداى قراردادها و، از اين دقت و شفافيت حكايت دارد. اين دقت و روشنى در قوانين مربوط به عبادات و شعائر مذهبى نيزجاى تمثيل ندارد. به جز پرداختن به تبيين قوانين، تاكيد بر انجام وظايف و رعايت حقوق، و نيزبرابرى انسان ها و شهروندان در برابر قانون، در سيره پيامبران و پيشوايان دينى بسى آشكار است. امير مؤمنان مى فرمود: (اگر آن چه دخترم به امانت از بيت المال گرفته، شرط ضمان در آن نبود نخستين حد سرقت را در بنى هاشم بر او اجرامى كردم.) 1 و نيز مى فرمود:

ص: 1164

(به خدا قسم، اگر اقليم هاى هفت گانه يا آن چه درزير آسمان ها است به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد.) 2 تشويق به انجام وظايف; بيان پاداش هاى اخروى و نيز تبيين كيفرهاى دنيوى درتخلف از وظايف همه از اجراى مقررات و قوانين گواهى مى دهد. اگر سه عنصر تبيين و شفافيت قوانين، اجراى قوانين و نيز تساوى انسان ها دربرابر قانون را اركان مقوله قانون گرايى بدانيم، سابقه دينى و تاريخى آن به قرن ها قبل برمى گردد. و فضل سبقت، از آن اديان آسمانى و پيامبران الهى خواهد بود. امروزه پاى فشردن بر آن، فراتر از مشاجره هاى سياسى، احياى يك ارزش دينى انسانى است. امام خمينى (ره) كه صدمين سال ولادتش را، مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى مد ظله، سال امام نام گذارى كردند، درس آموخته همين مكتب است، وى گوى سبقت رادر عصر انقلاب اسلامى در احيا و تاكيد بر قانون گرايى ربوده است، چرا كه وى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى و پس از آن، قانون گرايى را يكى از عناصر كليدى در نظام اسلامى معرفى مى كرد. او بر همه اركان قانون مندى و قانون گرايى تاكيد داشت; از اين رو، هميشه تصويب قوانين، اجراى صحيح آن ها، برابرى در قبال

ص: 1165

قوانين و احترام به نهادهايى قانون گذار را گوشزد مى فرمود. در اين جا به پاس گراميداشت ياد و انديشه هاى والاى امام گزيده اى از سخنانش را در سه بخش مى آوريم: يك. اهتمام به اجراى قانون امام در پيام ها و سخنان بسيارى از تاثير تعهد به قانون در پيشرفت زندگى سخن راندند، و بى قانونى را سبب همه مفاسد اجتماعى مى دانستند: «در كشورى كه قانون حكومت نكند خصوصا قانونى كه قانون اسلام است اين كشور را نمى توانيم اسلامى حساب كنيم.» 3 «در اسلام، قانون حكومت مى كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود; تابع قانون الهى، نمى توانست تخلف بكند.» 4 «بارى حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است و فقط قانون بر جامعه، حكم فرمايى دارد. آن جا هم كه اختيارات محدودى به رسول اكرم (ص) و ولات داده شده ازطرف خداوند است. حضرت رسول اكرم (ص) هر وقت مطلبى را بيان يا حكمى را ابلاغ كرده اند، به پيروى از قانون الهى بوده است.» 5 «در اسلام آن چيزى كه حكومت مى كند يك چيز است و آن قانون الهى است، پيغمبراكرم (ص) هم به همان عمل مى كرده است، خلفاى او هم به همان عمل مى كردند، حالاهم ما موظفيم كه به همان عمل كنيم، قانون حكومت مى كند، شخص هيچ حكومتى ندارد،آن شخص ولو رسول

ص: 1166

خدا باشد، ولو خليفه رسول خدا باشد، شخص مطرح نيست در اسلام، در اسلام قانون است، همه تابع قانون اند.» 6 «ما مى خواهيم يك حكومت داشته باشيم كه اين حكومت قانون را ملاحظه كند حكومت قانونى باشد.» 7 «آن حكومتى كه تمام قوانين بشرى را، تمام قانون عالم را زير پا بگذارد و هر جوردلش بخواهد با يك ملتى عمل بكند ما با او مخالفت داريم. ما مى خواهيم يك حكومتى باشد مثل حكومت اسلام كه غير از قانون هيچ چيز حكومت نكند، هيچ، قانون فقط حكومت بكند.» 8 «من اميدوارم، مملكت ما در سال آينده و در اين سال در همين سالى كه هستيم مملكتى باشد كه قانون فقط حكم كند. هيچ كس غير قانون حكم نكند و تمام مجرى قانون باشند و كسى در حدود غير قانونى عمل نكند و همه در حدود خودشان عمل كنند.» 9 «ما اگر همه اشخاصى كه در كشورمان هستند و همه گروه هايى كه در كشور هستند وهمه نهادهايى كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون خاضع بشويم و اگر قانون را محترم بشمريم، هيچ اختلافى پيش نخواهد آمد. اختلافات از راه قانون شكنى هاپيش مى آيد.» 10 «كسانى كه مى خواهند قانون را بشكنند اين ها ديكتاتورانى هستند كه به صورت اسلامى پيش آمده اند يا به صورت آزادى و امثال اين حرف ها.» 11 «بپذيريد

ص: 1167

قانون را، همه تان روى مرز قانون عمل بكنيد و اگر همه روى مرز قانون عمل بكنند اختلاف ديگر پيش نمى آيد. » 12 «قانون در راس واقع شده است و همه افراد هر كشور بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان حكمى كرد، بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند. آن وقت است كه كشور، كشور قانون مى شود.» 13 بايد توجه داشت كه پاره اى اختيارات فراقانونى كه براى رهبران در هر نظام سياسى و رهبرى فقيه عادل در جمهورى اسلامى ايران پيش بينى شده، امرى عقلايى است، و براى خروج از بن بست ها و تنگناهاى اجرايى و اداره جامعه مى باشد، واين خود امرى قانونى است، گرچه مدون و مكتوب نيست. بر اين مطلب در سومين فرازى كه از امام نقل شد نيز به صورت ضمنى اشاره شده است. دو. برابرى در قبال قانون تاكيد امام بر مساوات همه اقشار و اصناف در برابر قانون اعجاب برانگيز است: «... قانون كه همه بدون استثنا بايستى از آن پيروى و تبعيت كنند. حكم الهى براى رئيس و مرئوس متبع است، يگانه حكم و قانونى كه براى مردم متبع و لازم الاجرااست، همان حكم و قانون خداست.» 14 «فرقى ما بين اشخاص نيست در قانون اسلام، فرقى ميان گروه ها نيست.» 15 همه بايد مقيد به اين باشيد

ص: 1168

كه قانون را بپذيريد ولو برخلاف راى شما باشد.بايد بپذيريد براى اين كه ميزان اكثريت است. » 16 سه. احترام به نهادهاى قانون گذار الف. مجلس شوراى اسلامى امام، مجلس شوراى اسلامى را بالاترين مقام و در راس تمام نهادها جاى مى داد و به هيچ كس حق نمى داد به اين ارگان جسارت روا دارد: «من تكرار مى كنم مجلس بالاترين مقامى است در اين مملكت، مجلس اگر راى داد وشوراى نگهبان هم آن راى را پذيرفت هيچ كس حق ندارد يك كلمه راجع به اين بگويد، من نمى گويم راى خودش را نگويد، بگويد راى خودش را بگويد، اما اگربخواهد فساد كند، به مردم بگويد كه اين شوراى نگهبان كذا و اين مجلس كذا، اين فساد است و مفسد است و يك همچو آدمى، تحت تعقيب مفسد فى الارض، بايد قراربگيرد.» 17 «مجلس شوراى اسلامى كه در راس تمام نهادهاى نظام جمهورى اسلامى است از ويژگى هاى خاصى برخوردار است كه مهم ترين آن ها اسلامى - ملى بودن آن است.» 18 «من تاييد مى كنم مجلس را و هميشه سفارش مى كنم به ملت كه مجلس را بايد تاييدكنند و مجلس از ارگان هايى است كه لازم است بر همه ما كه او را تاييد كنيم وهيچ كس حق ندارد كه به مجلس جسارتى بكند.» 19 البته هميشه در پيام ها و سخنرانى ها،

ص: 1169

توصيه ها و سفارش هايى داشت كه به حفظمقام بلند مجلس و جايگاه دينى آن برمى گشت، در اين جا به برخى از اين نكته هاكه در پيام ايشان به مناسبت گشايش دومين دوره مجلس شوراى اسلامى مى باشد،فهرست وار اشاره مى شود: 1. عالم را جلوه خداوند دانستن; 2. اجراى سياست نه شرقى و نه غربى; 3. رسيدگى هرچه بيشتر به امور محرومان و قشرهاى كم درآمد; 4. رعايت اخلاق اسلامى و ارزش هاى انسانى در: - برخورد با يكديگر در محيط مجلس و مباحثات بين مخالف و موافق. - برخورد با دولت و وزرا و ساير كارمندان و فرق گذاردن بين نظارت و عيب جويى و استيضاح و انتقام گيرى. - در نطق هاى قبل از دستور. و در همين جا مى نويسد كه: «اين نكته نيز قابل ذكر است كه اگر در مجلس به كسى كه حاضر نيست و راه به مجلس ندارد كه از خود دفاع نمايد حمله اى شد، به او اجازه داده شود يا در مجلس ازخود دفاع كند و اگر قانونا اشكالى در اين عمل مى بينيد، راديو تلويزيون ومطبوعات اين وظيفه سنگين را به دوش كشند تا حق مظلومى ضايع نشود و شخصيتى بى دليل خرد نگردد.» - رعايت ضوابط و جوانب حق در بررسى اعتبارنامه ها و... - ساده زيستى و پرهيز از تعلق قلب به مال و منال

ص: 1170

و جاه و مقام. 20 ب. شوراى نگهبان امام با قاطعيت فراوان و در بحران ها از نهاد شوراى نگهبان و اعضاى آن دفاع مى كند و بر قوت و كارآمدى آن تاكيد مى ورزد: «من با نهاد شوراى نگهبان صد در صد موافقم و عقيده ام هست كه بايد قوى و هميشگى باشد.» 21 «شوراى محترم نگهبان كه حافظ احكام مقدس اسلام و قانون اساسى هستند مورد تاييداين جانب مى باشند و وظيفه آنان بسيار مقدس و مهم است و بايد با قاطعيت به وظايف خود عمل كند.» 22 «من به اين آقايان هشدار مى دهم كه تضعيف و توهين به فقهاى شوراى نگهبان امرى خطرناك براى كشور و اسلام است. هميشه انحرافات به تدريج در يك رژيم وارد مى شودو در آخر رژيمى را ساقط مى نمايد. لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام ومسلمين توجه كنيم و به قوانين هرچند مخالف نظر و سليقه شخصى مان باشد احترام بگذاريم.» 23 البته در كنار تاكيد بر حفظ حريم و جايگاه قانون شوراى نگهبان يادآورى هاى لازم را نيز گاهى بيان داشت: «من با نهاد شوراى نگهبان صد در صد موافقم و عقيده ام هست كه بايد قوى و هميشگى باشد ولى حفظ شورا مقدارى به دست خود شماست. برخورد شما بايد به صورتى باشدكه در آينده هم به اين شورا صدمه نخورد...

ص: 1171

شما روى مواضع اسلام قاطع بايستيد، ولى به صورتى نباشد كه انتزاع شود [كه]شمادر همه جا دخالت مى كنيد. صحبت هاى شما بايد به صورتى باشد كه همه فكر كنند درمحدوده قانونى خودتان عمل مى كنيد نه يك قدم زياد و نه يك قدم كم.» 24 «تذكر پدرانه به اعضاى عزيز شوراى نگهبان مى دهم كه خودشان قبل از اين گيرها،مصلحت نظام را در نظر بگيرند، چرا كه يكى از مسائل بسيار مهم در دنياى پرآشوب كنونى، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيرى ها است.» 25 پايان بخش مقال را اين سخن امام قرار مى دهم كه: «اسلام به قانون نظر «آلى» دارد; يعنى آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مى داند، وسيله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذيب انسان مى داند. قانون براى اجراو برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه، به منظور پرورش انسان مهذب است.» 26 سردبير

پى نوشت ها

: 1. بحار الانوار، ج40، ص2 .338. نهج البلاغه، خطبه 3 .224. صحيفه نور، ج14، ص4 .268. همان، ج10، ص5 .29. ولايت فقيه، ص6 .35 34. كوثر، ج2، ص7 .215. صحيفه نور، ج9، ص8 .42. كوثر، ج2، ص9 .215. صحيفه نور، ج14، ص10 .148. همان، ص11 .268. همان. 12. همان، ص13 .244. همان، ص14 .268. ولايت فقيه، ص15 .35-34. صحيفه نور، ج9، ص16 .42. همان، ج14، ص17

ص: 1172

.244. همان، ص18 .293. همان، ج18، ص19 .273. همان، ج19، ص20 .232. همان، ص21 .7. همان، ص22 .51. همان، ص23 .106. همان، ج18، ص24 .280. همان، ج19، ص25 .51. همان، ج21، ص26 .61. ولايت فقيه، ص62.

ص: 1173

امام خمينى رحمه الله و بازشناسى اسلام آمريكايى

اشاره

رواق انديشه، شماره 42 گلايري

چكيده:

بازشناسى اسلام اصيل و ناب محمدى صلى الله عليه وآله از اسلام آمريكايى يكى از درخشان ترين انديشه سياسى حضرت امام خمينى رحمه الله بود كه در برهه اى خاص و سرنوشت ساز انقلاب مانع از ورود و نفوذ افكار التقاطى و دگرانديشى در جامعه اسلامى ايران گرديد. نگارنده به بررسى مبناى چنين تقسيم بندى و علت نام گذاريها پرداخته و با بيان انواع اسلام امريكايى و اوصاف و ويژگيهاى آن در صدد ارائه راه هايى براى شناخت آن است. يكى از مهمترين و درخشانترين نقطه در انديشه سياسى امام خمينى رحمه الله ، بازشناسى اسلام اصيل از اسلام غيراصيل است. بازشناسى اى كه موجب رهايى از كوچه هاى تحجر و التقاط و دگرانديشى گرديد. چنين امرى از عهده كسى بر مى آيد، كه اسلام اصيل را به معناى واقعى كلمه بشناسد و خطراتى كه در كمين چنين اسلامى است را گوشزد نمايد و براى مردم روشن نمايد. اسلام در متن خويش داراى تضاد نيست و اگر تناقضى ديده مى شود مثلاً از يك سو فرياد ظلم ستيزى سر داده و از طرف ديگر با ظالمان بر سر يك سفره مى نشيند، ناشى از التقاط و دگرانديشى است نه تضاد در احكام اسلام: «روشن ساختن اين حقيقت كه ممكن نيست در يك مكتب و در يك آيين

ص: 1174

دو تفكر متضاد و رو در رو وجود داشته باشد، از واجبات سياسى بسيار مهم است... وظيفه همه علماست كه با روشن كردن اين دو تفكر، اسلام عزيز را از شرق و غرب نجات دهند.»(2) بررسى اين نكته از آن جهت حائز اهميت است كه اين مباحث از طرف حضرت امام رحمه الله زمانى طرح شد، كه مشكلات متعددى همچون جنگ، ويرانى و پيامدهاى آن در جامعه اسلامى وجود داشت؛ اما هيچ يك از اينها مانع از طرح اين تقسيم نشد. اين خود نشان دهنده خطر مهمى بود كه نظام اسلامى را تهديد مى كرد. خطرى كه مهمتر و حساستر از مشكلات موجود در جامعه بود. از آنجا كه اين انقلاب به نام اسلام پيروز شده بود، در صورت غفلت از اين تقسيم، ضربات جبران ناپذيرى بر پيكر انقلاب، بلكه بر پيكر اسلام وارد مى شد. چرا كه گروهى با ماسك اسلام بر نقاط حساس نظام اسلامى دست مى يافتند و هوا و هوسهاى خود را به نام دين بر مردم عرضه مى كردند. از اين رو تقسيم اسلام به اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله و اسلام آمريكايى، مانع سوء استفاده كسانى مى شود كه گرچه به ظاهر مسلمانند؛ اما در حقيقت به تعبير حضرت امام رحمه الله : «اينها مروج اسلام آمريكايى اند و دشمن رسول الله.»(3) گرچه بحث

ص: 1175

اسلام غير اصيل را مى توان، از راههاى گوناگون همچون از ديدگاه قرآن، روايات و تاريخ مورد بررسى قرار داد؛ اما آنچه نويسنده در اين نوشتار بدنبال آن است، تبيين آن در پرتو سخنان حضرت امام رحمه الله مى باشد. از اين رو سعى مى شود، با توجه به سخنان آن حضرت، علت نامگذارى اسلام غيراصيل به اسلام آمريكايى و خصوصيات چنين اسلامى، مورد بررسى قرار گيرد.1

علت تقسيم اسلام به اسلام ناب و اسلام آمريكايى

تقسيم اسلام به اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله و اسلام آمريكايى(4) بيانگر اين نكته است كه حق، هميشه ثابت بوده و تغيير نمى كند. به همين دليل با نامگذارى اسلام اصيل به نام اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله به حقيقت اشاره شده است؛ اما ماسك اسلام ناب و اسلام غيراصيل، در هر عصرى چهره عوض مى كند تا بتواند با سوار شدن بر موج هر عصرى، عده اى از انسانهاى ساده لوح را در دام بياندازد. مى دانيم از بدو تولد اسلام، مخالفتهاى زيادى با آن صورت گرفت؛ ولى يكى از موفق ترين كارهايى كه صورت گرفت، آن بود كه در مقابل اسلام اصيل، اسلام بدل ساختند. مهمترين نمونه آن را در برخورد حضرت على عليه السلام با معاويه مى توان ديد. گرچه تحليل سياستهاى معاويه و حضرت على عليه السلام از حوصله اين نوشتار خارج است؛ اما توجه

ص: 1176

به اين نكته ضروريست، كه معاويه از كسانى بود كه بناى انهدام اسلام را داشت. مويد اين مطلب بيان مسعودى و ويل دورانت است. نمونه اول: مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «مطرف بن مغيرة بن شعبه مى گويد: شبى پدرم به خانه آمد بسيار گرفته و ناراحت بود و شام نخورد. مدتى بعد پيش او رفتم و علت ناراحتى را پرسيدم. گفت: من از نزد پليدترين انسانها مى آيم. گفتم: چه شد؟ گفت: امشب نزد معاويه بودم به او گفتم تو ديگر پير شدى، پس حق اهل بيت از بيت المال را به آنها بده. گفت: هرگز چنين كارى نمى كنم. سپس از عمر و ابوبكر و عثمان ياد كرد و گفت: هر يك از آنها حكومت يافتند. وقتى مردند اسمشان از ميان رفت؛ ولى روزى پنج مرتبه بانگ «اشهد ان محمدا رسول الله» از مأذنه ها شنيده مى شود با اين برنامه چه چيزى باقى مى ماند؟ بايد اين مراسم، متروك و دفن شود»(5) نمونه دوم: ويل دورانت در تاريخ تمدن مى نويسد: «معاويه در كار دنيا ورزيده بود و به دين پايبند نبود و دين را پل كم خرجى مى دانست كه نمى بايد ميان او و تمتع از لذات دنيا حائل شود».(6) معاويه با داشتن چنين روحيه اى، بر مسند حكومت اسلامى تكيه زد و بدعتهاى متعددى را

ص: 1177

در دين به وجود آورد؛ به گونه اى كه يعقوبى در تاريخ خويش، حدود هفده مورد از بدعتهاى وى را برمى شمارد مانند: گرفتن مال مردم به نام خودش، احداث پادشاهى در اسلام، خود بر صندلى مى نشست و مردم پايين تر از او مى نشستند و...(7) البته تمام اين امور توسط وى، به نام دين انجام مى شد. و چه زيباست سخن اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايد: «فان هذا الدين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار يعمل فيه الهوى و تطلب فيه الدنيا» يعنى: همانا اين دين در دست بدكارانى اسير گشته بود، كه با نام دين به هواپرستى پرداخته و دنياى خود را بدست مى آوردند.(8) اما همين شخص، با نام دين به جنگ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و در ظاهر نيز حضرت را شكست داد: «با حربه قرآن معاويه، اميرالمؤمنين را شكست داد؛ با حربه قرآن، و الا چند دقيقه ديگر، چند ساعت ديگر اگر مانده بود، آثارى از بنى اميه باقى نمى ماند، لكن حيله كردند، قرآن آوردند كه ما مسلم، شما هم مسلم..»(9) اين برخورد، در دوران امام حسين عليه السلام و يزيد، به اوج خود رسيد. در زيارت اربعين مى خوانيم: «و بذل مهجتك فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلاله» يعنى: خون پاكش را در راه تو ريخت، تا بندگانت را از جهالت و گمراهى

ص: 1178

نجات دهد.(10) آنچه در زيارت اربعين آمده، مبين اين است كه عده اى به خاطر جهل نسبت به اسلام ناب، و رفتن به سمت اسلام بدلى و غير اصيل، منادى اسلام اصيل را به شهادت مى رسانند. از اين رو بايد آنها را از اين جهالت نجات داد. بنابراين تبيين اين نظريه و شناساندن چنين اسلامى، كارى حسينى است؛ يعنى شناساندن همان اسلام معاويه و يزيدى كه امروزه در قالب جديد و چهره آمريكاپسند، به بازار عرضه شده است. به همين جهت، شناخت دقيق اين تفكر، كارى ضرورى است. از اينرو اين تقسيم را مى توان، مصداق آيه شريفه «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ» يعنى: همانا ما به موسى و برادرش هارون كتاب تورات را عطا كرديم كه جدا سازنده ميان حق و باطل و روشنى بخش دلها و يادآور متقيان است،(11) دانست. چرا كه در لباس دوست در آمدن، بهترين راه براى ضربه زدن به كيان و هستى اوست. دشمن دوست نما را نتوان كرد علاج دانه را مرغ چه داند كه قفس خواهد شد اينجاست كه به نظر مى رسد، يكى از مهمترين نقاط انديشه حضرت امام رحمه الله تقسيم اسلام به اسلام اصيل و اسلام آمريكايى است، و اوست كه خطر اين نوع تفكر را

ص: 1179

گوشزد مى كند. آنجا كه مى فرمايد: «طلاب جوان بايد بدانند كه پرونده تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوه مقدس مآبى و دين فروشى عوض شده است.»(12) اما گذاردن نام آمريكا بر چنين اسلامى، براى آن است كه شيطنتها و قلدرمآبى اين شيطان بزرگ، بر كسى پوشيده نيست. امروزه در اكثر جنايتهايى كه در گوشه و كنار جهان بوقوع مى پيوندد، رد پاى آمريكا ديده مى شود. امام راحل در ابتدا از چنين اسلامى با نام «اسلام ساختگى امثال معاويه» نام مى برند(13) و بعد از آن كه كارتر، عامل كشته شدن مردم را روحانيون مى دانست، حضرت امام در يك موضع گيرى، منطق كارتر را منطق معاويه خواند: «در جنگ صفين وقتى كه عمار ياسر براى خاطر جنگ با معاويه در ركاب اميرالمؤمنين كشته شد، بين لشكر معاويه حرف واقع شد كه پيغمبر به عمار فرمودند كه تو را فرقه ياغى و باغى شهيد مى كنند و حالا لشكر معاويه شهيد كرده است عمار ياسر را، پس بايد فرقه ياغى و طاغى همين معاويه و لشكر او باشند. معاويه گفت كه نه، اين را اميرالمؤمنين كشته براى اين كه او فرستاده او را به جنگ، ... منطق كارتر همين منطق معاويه است كه گفته است به اين كه اينها مردم را به كشتن مى دهند...»(14) و

ص: 1180

بعد از اين به دليل شرارتها و قلدرمابى آمريكا، چنين اسلامى از سوى حضرت امام، به اسلام آمريكايى نام گرفت. به همين دليل، نامگذارى چنين اسلامى به اسلام آمريكايى داراى چند ويژگى است: 1 اسلامى وجود دارد كه با اسلام ناب در تعارض است و با توجه به آن كه آمريكا مهمترين منشأ فساد در عصر حاضر است، چنين اسلامى مخالف با منافع آنها نيست. از اين رو با توسل به چنين اسلامى، نمى توان حق مظلومى را از اين ظالمان گرفت و از آنجا كه كسانى به سراغ چنين اسلامى مى روند كه منفعت شخصى و رفاه فردى را، بر مصلحت دين و ملت ترجيح مى دهند، با وجود اين در صورت نشستن بر سرير حكومت جامعه اسلامى، با احساس كوچكترين خطر، حاصل همه زحمات ملت را يكشبه بر باد مى دهند؛ چرا كه آنها هرگز عمق راه طى شده را نديده اند.(15) 2 هر كجا آمريكا از اسلام طرفدارى كرده و از آن حمايت و آن را ترويج مى نمايد، همان ماسك اسلام و اسلام غيراصيل است، كه مسلمان واقعى بايد از آن اجتناب نمايد. به عنوان مثال كشتار مسلمانان فلسطين هرگز منطبق با انسانيت نيست؛ چه برسد كه اسلام آن را تأييد كند. پس هرگاه مسلمانى با چنين گروهى كه مورد حمايت شديد

ص: 1181

آمريكاست رابطه برقرار كند، مهمترين نشانه براى شناخت اوست. خلاصه آن كه تأييد آمريكا از چنين اسلامى، مهمترين دليل بر غيرواقعى بودن آن اسلام است. 3 اين تقسيم براى تثبيت نظام يك امر مهم و ضرورى به شمار مى رفت. چون اگر چه قيام، موجب به ثمر نشستن اين انقلاب شد؛ اما اين تقسيم، موجب حفظ و بقاى اين انقلاب گرديد؛ زيرا با اين تقسيم، براى مردم روشن شد، هر چيزى كه برچسب اسلام را داشته باشد، اسلام حقيقى نيست و اين كه چگونه مدعيان دروغين در ضربه زدن به نظام مقدس، تلاش نمودند تا با نام دين، سد راه آن گردند و نگذارند انقلاب اسلامى به بار بنشيند: «در پانزده خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود مقابله را آسان مى نمود. بلكه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حيله و مقدس مآبى و تحجر بود: گلوله زخم زبان و نفاق و دورويى بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب، جگر و جان را مى سوخت و مى دريد.»(16) از اين رو به نظر مى رسد اين تقسيم مهمتر از اصل قيام بود، چرا كه در غير اين صورت، انقلاب از مسير اصلى منحرف شده و تمام ندانم كاريها و بى تجربگى به نام

ص: 1182

دين مبين اسلام تمام مى شد.1

راه شناخت اسلام آمريكايى

اشاره

امام خمينى رحمه الله با چند شيوه طرفداران چنين اسلامى را معرفى مى كند: ابتدا به بيان ويژگى آنها مى پردازد، سپس عناوينى كلى را ذكر مى كند كه زيرمجموعه اسلام آمريكايى است و در نهايت، برخى از گروه ها را به طور مستقيم، مورد اشاره قرار مى دهد.

الف بيان ويژگى طرفداران اسلام آمريكايى

امام راحل رحمه الله طرفداران اسلام غيراصيل را عده اى مى داند كه اهل نفاق و حيله هستند: «شما بايد به روشنى ترسيم كنيد كه در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامى و مبارزه روحانيت اصيل در مرگ آباد تحجر و تقدس مآبى چه ظلمها بر عده اى روحانى پاكباخته رفت، چه ناله هاى دردمندانه كردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسى و بى دينى شدند...»(17) اصحاب اسلام غيراصيل با تحجر خويش به ظواهر اسلام چسبيده اند لذا سخنان آنان بسيار دردناكتر و خطرناكتر از گلوله هاى دشمنان آشكار است. و از آنجايى كه وابسته به چنين اسلامى منفعت طلب مى باشد، هرگز موقعيت خويش را به خطر نمى افكند. بنابراين در خانه هاى مجلل، بى توجه به زحمات طاقت فرساى پابرهنگان، آرميده است و براى حفظ منفعت خويش همه چيز را زير سؤال مى برد: «آنهايى كه در خانه هاى مجلل، راحت و بى درد آرميده اند و فارغ از همه رنجها و مصيبتهاى جانفرساى ستون محكم انقلاب و

ص: 1183

پابرهنه هاى محروم، تنها ناظر حوادث بوده اند و حتى از دور، هم دستى بر آتش نگرفته اند...»(18) چنين كسانى به خاطر آن كه مورد اين سؤال واقع نشوند كه چرا عده اى معتقد به اسلام، خود را به آب و آتش مى زنند و در مقابل زورگويى و فساد و فحشا مى ايستند، اما شما آرام نشسته ايد؟ به راحتى رهبران نظام و آنانكه در كوران مشقت و سختى به سر مى برند را، انسانهايى بى دين، ايادى اجانب و... معرفى مى كنند؛ همان گونه كه در دوران اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت تارك الصلوة به حضرتش دادند، تا خود را بهتر از حضرت نشان داده و موجه جلوه نمايند. «در آن زمان روزى نبود كه حادثه اى نباشد، ايادى پنهان و آشكار آمريكا و شاه به شايعات و تهمتها متوسل مى شدند. حتى نسبت تارك الصلوة و كمونيست و عامل انگليسى به افرادى كه هدايت مبارزه را بر عهده داشتند مى دادند. واقعا روحانيت اصيل در تنهايى و اسارت خون مى گريست...»(19) افتراء و تهمت زدن يكى از ساده ترين كارها براى رهايى از فشارهايى است كه بر انسانهاى جاهل، در مواجهه با حق، پيش مى آيد. همان طور كه در هنگام نزول كتابهاى آسمانى هم، به رسولان نسبتهاى ناروايى چون مجنون، ساحر، كذاب و... مى دادند و كتاب آسمانى را نيز سحر و جادو و اساطير

ص: 1184

پيشينيان مى دانستند. عمده ترين توجيه اين گروه آن بود كه نبايد زندگى روزمره مبتنى بر ظلم و جهالت بر هم بخورد و در مبارزه بين حق و باطل، چنين تهمت زدنها و افتراء بستنها عمرى به درازاى تاريخ دارد. به همين دليل است كه دوران انقلاب اسلامى نيز عده اى آگاهانه و برخى ناآگاهانه، به خاطر متوقف كردن انقلاب، از اين حربه استفاده كرده اند تا مگر جلوى آن را بگيرند. غافل از آن كه: « يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ »(20) يعنى: كافران مى خواهند تا نور خدا را بگفتار باطل خاموش كنند و البته خداوند نور خود را محفوظ خواهد داشت گرچه كافران نپسندند.

ب انواع اسلام آمريكايى

اشاره

براى شناخت اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله از اسلام آمريكايى مهمترين راه، عرضه آنها به قرآن كريم است. در اين صورت، تضادهاى موجود به خوبى آشكار مى گردد. همچنين مى توان به افرادى كه اسلام حقيقى را به طور كامل مى شناسند مراجعه نمود، تا اسلام اصيل و غيراصيل را معرفى نمايند. با توجه به آن كه حضرت امام خمينى رحمه الله يكى از مهمترين انقلابهاى جهان را با معيار اسلامى به جهان عرضه كرد، طبيعيست كه در جهت تبيين اسلام آمريكايى بكوشد تا انقلاب به بيراهه كشيده نشود. مهمترين مواردى كه به عنوان اسلام

ص: 1185

آمريكايى معرفى شدند عبارتند از: 1 اسلام سرمايه دارى؛ 2 اسلام راحت طلبان؛ 3 اسلام مقدس مآبها.

1 اسلام سرمايه دارى

مخالفت سرمايه داران و مرفهين با اسلام مخالفتى به درازاى تاريخ است. شاهد اين كلام فرموده خداوند در قرآن كريم است. آنجا كه مى فرمايد: «مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ مُقْتَدُونَ قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدىٰ مِمّٰا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبٰاءَكُمْ قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كٰافِرُونَ» (21) يعنى: هيچ كس از رسل را پيش از تو در شهرى نفرستاديم جز آن كه اهل ثروت و مال آنجا، گفتند: ما پدرانمان را بر آراء و عقايدى يافتيم و از آنها پيروى خواهيم كرد. رسول گفت: اگر چه من به آيين بهتر از دين پدرانتان هدايت كنم؟ گفتند: ما به آنچه شما به رسالت آورديد كافريم. با توجه به آيه شريفه و آنچه گذشت بيان چند نكته ضرورى است: 1 نزاع بين انبياء و افراد زراندوز، دائمى بوده و هيچ پيامبرى نيامده مگر اين كه اين نزاع در دوران وى وجود داشته است. 2 آنها كه با پيامبران به درگيرى مى پرداختند، افراد چپاول گرى بودند كه با استفاده از زور و ظلم، به ثروت دست يافته بودند. به همين دليل، مى ترسيدند در صورت ايمان

ص: 1186

به پيامبران، اموال خود را بايد بين فقراء و صاحبان حق تقسيم نمايند. از اين رو با آنها به مخالفت مى پرداختند. 3 چنين كسانى داراى يك تعصب كوركورانه بوده و از منطق و برهان پيروى نمى كنند. علت اصلى اين تقابل، اين است كه مرفهين، به دنبال چپاول و غارت اموال ديگران هستند و براى آن كه بتوانند در جوامع اسلامى به اين هدف شوم خود برسند، ناچارند كه خود را متدين نشان دهند: «فرياد برائت ما فرياد دفاع از مكتب و نواميس و فرياد دفاع از منابع و ثروتها و سرمايه ها فرياد دردمندانه ملتهايى است كه خنجر كفر و نفاق قلب آنان را دريده است. فرياد برائت ما فرياد فقر و تهى دستى گرسنگان و محرومان و پابرهنه هاييست كه حاصل عرق جبين و زحمات شبانه روزى آنان را زراندوزان و دزدان بين المللى به يغما برده اند و حريصانه از خون دل ملتهاى فقير و كشاورزان و كارگران زحمت كشان را از رسيدن كمترين حقوق حقه خود محروم نمودند»(22) «ارائه طرحها و اصولاً تبيين جهت گيرى اقتصاد اسلام در راستاى حفظ منافع محرومين و گسترش مشاركت عمومى آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان، بزرگترين هديه و بشارت آزادى انسانها از اسارت فقر و تهيدستى به شمار مى رود»(23) حضرت امام در بيانى ديگر، ضمن رد آشتى

ص: 1187

بين سرمايه داران زالوصفت و روحانيون متعهد، مفاسد اسلام سرمايه دارى را برمى شمارد و پذيرفتن چنين اسلامى را خفت و خواريى مى داند كه با شرافت انسانى و اسلام ناب در تعارض است. «علماى اصيل هرگز زيربار سرمايه داران و پول پرستان و خوانين نرفته اند و همواره اين شرافت را براى خود حفظ كرده اند و اين ظلم فاحشى است كه كسى بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله با سرمايه داران در يك كاسه است. روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالوصفت تشنه است و هرگز با آنان سرآشتى نخواهد داشت...»(24) آرى! طرفدار اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله ، هرگز با مرفهين بى دردى كنار نخواهد آمد؛ چرا كه اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله با اسلام غيراصيل و آمريكايى بر سر يك سفره نمى نشيند. از اين رو شناساندن اين حقيقت كه اسلام سرمايه دارى، اسلامى غيراصيل و بدلى است، از وظايف مهم روحانيون متعهد به شمار مى رود.

2 اسلام راحت طلبان

طرفداران اسلام راحت طلبى سعيشان در اين است كه راحت طلبى را با ديندارى، يك جا جمع نمايند و پرواضح است آنچه كه معارض با راحت طلبى و منفعت شخصى آنها باشد را، نخواهند پذيرفت و براى حفظ رفاه خويش از كمك به ديگران پرهيز كرده و غير از خودشان، همه را به هيچ مى انگارد. در صدر اسلام كسانى بودند كه هرگاه خطرى

ص: 1188

احساس مى كردند خود را در خانه ها محبوس مى كردند و به بهانه حفاظت از خانه و فرزندان، از رفتن به جنگ سرباز مى زدند و هرگاه بحث غنائم پيش مى آمد، دندان تيز كرده و خواهان سهم خويش از غنائم بودند و در صورتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به آنها چيزى نمى داد، نسبت حسادت به آن حضرت مى دادند. هنگاميكه پيامبر صلى الله عليه وآله از حديبيه به سوى مدينه مى رفت، عده اى از اعراب از رفتن و همراهى با آن حضرت سرباز زدند. خداوند به آن حضرت فرمود: اينان پيش تو آمده و بهانه تراشى خواهند كرد. و وقتى آن حضرت به همراه مؤمنينى كه همراه ايشان بودند برگشتند، به حضور حضرت شتافته و علت همراه نشدن خود را محافظت از اموال و اولاد و خانه عنوان كردند: «سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأَْعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا» يعنى: اعراب باديه نشين كه از حضور در جنگها در سفر فتح مكه، تخلف مى ورزند براى عذر و تعلل خواهند گفت: ما را محافظت اهل بيت و اموالمان، از آمدن بازداشت.(25) آنگاه خداوند مى فرمايد: اينان دروغ مى گويند، واقعيت آن است كه آنها فكر نمى كردند پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به همراه مؤمنين بر گردند، به همين دليل از ترس كشته شدن نيامدند: «بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُوءْمِنُونَ إِلى

ص: 1189

أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً»(26) يعنى: بلكه شما پنداشتيد كه رسول و مؤمنان با او به سوى وطن و اهل بيت خود هرگز برنخواهند گشت و اين خيال در دل شما بخطاء جلوه كرد و بسيار گمان بد و انديشه باطلى كرديد و مردمى در خور قهر و هلاكت بوديد. جالب آن كه، همين افراد كه از رفتن به جنگ سرباز زدند، هنگامى كه بحث غنائم پيش آمد، خواهان غنيمت شدند: «سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ» يعنى: هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، متخلفان (حديبيه) مى گويند: بگذاريد ما هم در پى شما بياييم.(27) وقتى به آنها گفته شود: كسى كه تخلف كرده بهره اى از آن نمى برد خواهند گفت شما به ما حسادت مى كنيد: «فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً» يعنى: بزودى مى گويند شما با ما حساد مى ورزيد. بلكه آنها جز عده قليلى همه بى ايمان و جاهل و نادانند.(28) آرى! راحت طلبان، تنها زمانى كه بحث منفعت پيش آيد به سراغ دين و مؤمنين مى روند... در حاليكه طرفدار اسلام ناب در صورت نياز هم آن را در راه حق و به جهت كمك به محرومين انفاق مى كند: «لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ

ص: 1190

بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ»(29) يعنى: نيكى آن است كه كسى ايمان بياورد به خدا و روز قيامت و به ملائكه و به كتابهاى نازل شده از طرف خداوند؛ بدهد مال را، با اين كه به مال علاقه دارند. «طرفداران اسلام ناب و مؤمنين واقعى كسانى هستند، بذل مال نموده نشر خير مى كنند و به ديگران كمك مى كنند در حالى كه بر آنها واجب نيست؛ اما با اين وجود نمى گذارند محتاجين چرخه زندگيشان از حركت باز ايستد.»(30) حضرت امام رحمه الله با افشاگرى خويش، چهره كسانى كه منافع خود را بر احكام دين مقدم مى كنند بخوبى روشن نمود. «از صدر اسلام تاكنون دو طريقه، دو خط بوده است: يك خط، خط اشخاص راحت طلب كه تمام همشان به اين است كه يك طعمه اى پيدا بكنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم آنهايى كه مسلمان بودند مى كردند؛ اما مقدم هر چيزى در نظر آنها راحت طلبى بود... يكدسته ديگر هم انبياء بودند... تمام عمرشان را صرف مى كردند در اين كه با ظلمها و با چيزهايى كه در ممالك دنيا واقع مى شود، همشان را اينها صرف مى كردند در مقابله با اينها... من در طول نهضت، اشخاصى را ديديم، بسيار هم مردم نماز خوان

ص: 1191

و ملا و معتبر و اينها بودند، لكن در همان يورش اول كه سازمان امنيت برد و يك دسته اى را اذيت كرد و زد، راحت طلبى را برداشتند و انتخاب كردند و كنار نشستند؛ و حالا يا ساكت نشستند و يا بعضى هم ساكت نشدند و كنار ننشستند؛ يعنى موافقت كردند با دستگاه»(31) حضرت امام رحمه الله در جاى ديگر بيان مى كند كه نبايد به چنين افرادى فرصت داد كه بر پستهاى كليدى تكيه زنند؛ زيرا چنين افرادى با كوچكترين فشار، دنياطلبى را بر مى گزينند و بيم آن مى رود كه انقلاب را يكشبه بفروشند: «آنهايى كه در خانه هاى مجلل راحت و بى درد آرميده اند و فارغ از همه رنجها و مصيبتهاى جانفرساى ستون محكم انقلاب و پابرهنه هاى محروم، تنها ناظر حوادث بوده اند و حتى از دور هم دستى بر آتش نگرفتند، نبايد به مسؤوليتهاى كليدى تكيه كنند، كه اگر به آنجا راه پيدا كنند چه بسا انقلاب را يكشبه بفروشند، و حاصل همه زحمات ملت ايران را بر باد دهند، چرا كه اينها هرگز عمق راه طى شده را نديده اند و فرق و سينه شكافته نظام و ملت را به دست از خدا بيخبران مشاهده نكرده اند... .»(32)

3 اسلام مقدس مآب ها

از آنجا كه اين گروه به ظواهر اسلام اهميت زيادى مى دهند، شناخت آنها از

ص: 1192

مسلمانان واقعى، كارى بس دشوار است و به همان اندازه خطرناك نيز هستند، چرا كه آنها در عمق جامعه اسلامى نفوذ كرده اند و جدا ساختن آنها از مسلمانان واقعى نياز به درايت و تيزهوش و يا به عبارت درست تر نياز به موهبت الهى دارد. «در حالات عبدالله ذى الحويصره رأس خوارج آوردند: كه عبادت وى باعث تعجب همگان شد. اصابه از انس روايت كرد كه در زمان رسول خدا عليه السلام

ص: 1193

مردى بود كه تعبد و اجتهادش ما را به تعجب واداشت و او را براى حضرت توصيف كرديم اما حضرت وى را نشناخت. تا اين كه روزى به طرف ما مى آمد او را به حضرت نشان داديم. حضرت وقتى او را ديد فرمود: از شخصى خبر مى دهيد كه از چهره اش علامت شيطان هويداست.(33) وقتى به نزديك حضرت و يارانش آمد سلام نكرد. حضرت فرمود: آيا براى اين نبود كه خيال كردى از همه بالاتر هستى؟ گفت: آرى.»(34) «و او همان كسى است كه به پيامبر عرض كرد: غنائم را به عدالت تقسيم كن. حضرت فرمود: واى بر تو! اگر من عادل نباشم پس چه كسى عادل است؟! آنگاه فرمود: از نژاد وى افرادى به وجود مى آيند، كه نمازشان و روزه شان شما را به تعجب وا مى دارد و اينان چنان از دين خارج مى شوند كه تير از كمان خارج مى شود.»(35) آرى! آن زمان كه حضرت از وجود فتنه اى عظيم در جامعه اسلامى خبر داد، كسى نمى توانست عمق خيانت اين گروه را تصور كند. تا در جنگ نهروان كه بزرگترين رويارويى اسلام حقيقى و اصيل با مقدس مآبها بود دشمنان در لباس دوست درآمده، مشخص شدند. هر چند جنگ نهروان به معناى پايان كار اين گروه شوم نبود و وقتى از

ص: 1194

اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از جنگ نهروان سؤال مى شود، يا اميرالمؤمنين! آيا اين قوم از بين رفتند؟ فرمود: «كلا و الله انهم نطف فى اصلوب الرجال و قرارات النساء كلما نجم منهم قرن قطع حتى يكون آخرهم لصوصا سلاّبين» يعنى: نه، سوگند بخدا آنها نطفه هاى در پشت پدران و رحم مادران وجود خواهند داشت هرگاه كه شاخى از آنان سر برآورد قطع مى گردد، تا اين كه آخرينشان به راهزنى و دزدى تن در مى دهند.(36) مقدس مآبان قرنها بعد، در چهره هاى متفاوت اما با همان انگيزه و روش، به وجود آمدند تا تيشه بر ريشه اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله بزنند؛ اما فرياد امام امت رحمه الله و هشدار آن بزرگوار كه همانند اجداد طاهرينش، هشدارى از سر دلسوزى و احساس خطر بود، خطرى كه نه تنها در كمين انقلاب اسلامى، كه در كمين اسلام ناب محمدى نشسته بود را از سر آن دور ساخت. از اين رو روحانيت متعهد و مسلمانان طرفدار اسلام ناب، مى بايست با تمام وجود هوشيار بوده و مبارزه با آنها را جدى بگيرند و ذره اى از آنان غافل نشوند: «در حوزه هاى علميه هستند افرادى كه عليه انقلاب و اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله فعاليت دارند. امروز عده اى با ژست تقدس مآبى چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مى زنند

ص: 1195

كه گويى وظيفه اى غير از اين ندارند. خطر تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق در حوزه هاى علميه كم نيست.»(37) البته وجود چنين گروهى در جامعه اسلامى به صدر اسلام بر مى گردد و ضربه هاى بس خطرناك، توسط اين گروه بر پيكر اسلام وارد شده است كه برخى از آنها غيرقابل جبران است: «ما بايد اين تأسف را بگور ببريم كه نگذاشتند آن طورى كه حضرت امير مى خواست حكومت تشكيل بدهد. جنگهاى كه در داخل پيش آوردند آنهايى كه مدعى اسلام بودند و با اسم اسلام با ايشان معارضه كردند، و با اسم اسلام، اسلام را كوبيدند و با اسم قرآن كريم ايشان را از مقصد باز داشتند. اگر آن حيله اى كه معاويه و عمرو عاص به كار برده بودند، آنهايى كه از طبقه مقدسين باصطلاح بودند مانع نشده بودند از اين كه حضرت امير بشكند آن حيله را و آن حيله شكسته مى شد، سرنوشت اسلام غير از اين بود كه حالا هست، نه غير از آن بود كه بعدها بود. شايد قضاياى امام حسن سلام الله عليه و آن ابتلائاتى كه او پيدا كرد و قضيه كربلا پيش نمى آمد. و جرم و گناه همه اين امور به گردن آن مقدسين نهروان بود كه لعنت خدا از ازل تا ابد با آنها باشد...

ص: 1196

يكدسته به اسم اسلام به دشمنى برخاستند، و يك دسته احمق هم كه اطراف ايشان بودند باز به اسم قرآن دست ايشان را بستند، دست اميرالمؤمنين را.»(38) دقت در بيان حضرت امام رحمه الله اين حقيقت تلخ را روشن مى سازد كه ضربه هاى جبران ناپذيرى، توسط اين افراد بر پيكر اسلام وارد شده است و اين ضربات همچنان ادامه دارد؛ به همين دليل، بايد بسيار مواظب بود: «خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاى ديگران نخورده است.»(39) اينان هميشه خواهند بود و تنها شيوه دين فروشى عوض شده است. اين افراد چنان ضرباتى بر پيكر اسلام و مسلمين وارد كرده و مى كنند كه بزرگترين انسانها را نيز دچار مشكل مى كند. كسانى كه به تعبير زيباى اميرالمؤمنين عليه السلام مردنمايان نامردى هستند كه هدفى جز تيشه به ريشه دين زدن ندارند: «يا اشباه الرجال فلا رجال حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال لوددت انى لم اركم و لم اعرفكم معرفةً و الله جرّت ندما و اعقبت سرما قاتلكم الله لقد ملأتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا» يعنى: اى مردنمايان نامرد، اى كودك صفتان بى خرد كه عقلهاى شما به عروسان پرده نشين شباهت دارد. چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى ديدم و هرگز نمى شناختم. شناسايى

ص: 1197

شما كه جز پشيمانى حاصلى نداشت و اندوهى غم بار، سرانجام آن شد. خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پر خون و سينه ام از خشم مالامال است.(40) و از آنجا كه خود هيچ هنرى ندارند و تحمل رشد و پيشرفت ديگران را نيز نمى توانند داشته باشند، بهترين كار را در اين يافتند كه ديگران را مرتد و كافر بدانند. به تعبير مرحوم شهيد مطهرى رحمه الله : «هميشه بى سوادها و نادانها و جاهلها، وقتى كه در مقابل دانشمندها، با قدرتها و با هنرها قرار مى گيرند و مى بينند جامعه، براى اينها احترام قائل است، نمى دانند چه بكنند، ابزار ديگرى ندارند. اگر بگويند بى سواد است آثار علمى اش را مى بينند؛ اگر بگويند بى هنر است هنرش را دارند مى بينند؛ اگر بگويند بى عقل است عقلش را دارند مى بينند چه بگويند؟ آخرش مى گويند اين دين ندارد و اين كافر است.»(41) آرى براستى كه: «آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است، از هيچ قشر ديگر نخورده است ...»(42)

ج مصاديق اسلام متحجر

شايد مهمترين مسأله در نگهدارى اسلام اصيل، شناختن مقدس مآبهايى است كه تنها به ظواهر اسلام دل خوشند و هر چه كه مخالف ظواهر اسلام باشد با آن به مخالفت مى پردازند. از آنجاييكه اين افراد داراى عقل و منطق نيستند،

ص: 1198

فهماندن حقائق دين به آنها كار سخت و طاقت فرساست. شهيد مطهرى رحمه الله داستانى را نقل مى كند كه شنيدنى است: «يك مرد ساده لوحى ما داشتيم كه آدم خيلى مقدسى هم بود. او شنيده بود كه نبايد بدون اجازه به خانه وارد شد. شنيدم يك وقت در مشهد مى خواست وارد يكى از كاروانسراهاى بزرگ شود تا از همشهرى هايش خبر بگيرد. پشت در كاروانسرا ايستاد و يك كسى را فرستاد كه اجازه هست من داخل شوم يا نه؟»(43) براستى چنين اسلامى چگونه با منافع شرق و غرب در تضاد است و چگونه دنياداران بى درد از چنين اسلامى حمايت نكنند و آن را ترويج ننمايند؟ آيا صرف نماز خواندن و كارهاى عبادى اسلام را انجام دادن اما از كارهاى اجتماعى و سياسى و فرهنگى اسلام غافل بودن، مصداق «نومن ببعض و نكفر ببعض» نيست؟ كسانى كه مجريان احكام سياسى و فرهنگى اسلام را با انواع تهمتها آزردند، آيا جز خدمت به دشمن، نام ديگرى بر آن مى توان نهاد؟! «راستى اتهام آمريكايى و روسى و التقاطى، اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتهام كشتن زنان آبستن و حليت قمار و موسيقى از چه كسانى صادر مى شود؟ از آدمهاى لامذهب يا از مقدس نماهاى متحجر و بى شعور؟»(44) «ديروز حجتيه ايها مبارزه را حرام كرده بودند

ص: 1199

و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نيمه شعبان را به نفع شاه بشكنند، امروز انقلابى تر از انقلابيون شده اند!»(45) و در مورد ولايتى ها مى فرمايد: «ولايتى هاى ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمين را ريخته اند، و در عمل پشت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را شكسته اند و عنوان ولايت برايشان جز تكسّب وتعيّش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مى خورند!»(46) نتيجه آن كه: در طول تاريخ بهترين راه براى مبارزه با دين اصيل، ساختن دينى در مقابل آن بود كه بت پرستى مشركان بهترين شاهد بر صدق اين ادعاست؛ چرا كه در مقابل پرستش خداوند، كه توسط دين اصيل ترويج مى شد، خداى بدلى و غيراصيل را جايگزين مى كردند تا آن گونه كه خود مى خواهند، براى چنين خدا و چنين دينى تصميم بگيرند، به گونه اى كه با منافع آنها در تضاد نباشد. عده اى در اين ميان براى راحت طلبى و عده اى به خاطر كج فهمى و برخى نيز به خاطر نافهمى حقايق دين، بدين سمت سوق پيدا نمودند. به همين دليل، در بين مسلمانان اسمى، شناخت مسلمان حقيقى، كارى سخت و طاقت فرساست و حضرت امام رحمه الله با ترسيم دو تفكر اسلام اصيل و

ص: 1200

اسلام غير اصيل و يا به تعبير آن حضرت، اسلام آمريكايى مهمترين كار را در عصر حاضر انجام دادند، كه عدم توجه به اين تقسيم مى تواند پيامد خطرناكى براى كشورهاى اسلامى خصوصا انقلاب اسلامى داشته باشد. اگر تا ديروز از راه مقدس مابى، در مقابل دين موضع مى گرفتند، امروزه با طرح تعدد قرائت و پلوراليسم دينى، سعى در ترويج اسلامى دارند كه به تعبير حضرت امام رحمه الله مصداق اسلام آمريكاييست، هر چند مقدس مآبى نيز رواج دارد. از اين رو تنها راه رسيدن به جامعه متمدن اسلامى آن گونه كه اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله ترسيم نمود و توسط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام تفسير و اجرا شده است شناخت اسلام حقيقى از اسلام غيراصيل و اسلام آمريكايى است و چنين امرى از عهده كسانى بر مى آيد كه دين واقعى را درك كرده باشند. آنچه كه در بيانات حضرت امام رحمه الله آمده است معيار بسيار روشنى براى شناسايى اسلام غير اصيل است كه از اسلام جز عنوان چيزى نداشته و از محتوا تهى شده است. بنابراين شناخت چنين اسلامى از وظايف بسيار مهم انديشمندان به خصوص روحانيون متعهد است. 1 محقق و نويسنده. 2 صحيفه امام، نشر مؤسسه آثار امام خمينى رحمه الله ، ج 21، ص 121. 3 همان، ج 21،

ص: 1201

ص 278. 4 همان، ج 21، ص 240. 5 مسعودى، مروج الذهب، مصر، ج 3، ص 363. 6 ويل دورانت، تاريخ تمدن عصر دين، فصل 10، نشر آموزش انقلاب اسلامى، 1368، ترجمه مرزبان و ديگران، ج 4، ص 247. 7 يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 217240. 8 نهج البلاغه، نامه 53، بند 71. 9 صحيفه امام، پيشين، ج 1، ص302. 10 شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، نشر اوسه، 1379، چاپ چهارم، ص 781. 11 انبيا / 48. 12 صحيفه امام، ج 21، ص 280. 13 همان، ج 2، ص 487. 14 همان، ج 5، ص 243. 15 ر.ك.: صحيفه امام، پيشين، ج 20، ص 334. 16 همان، ج 21، صص 279280. 17 همان، ج 21، ص 240. 18 همان، ج 20، ص 333. 19 همان، ج 21، ص 280. 20 صف / 8. 21 زخرف / 2324. 22 صحيفه امام، پيشين، ج 20، ص 318. 23 همان، ج 20، ص 340. 24 همان، ج 21، صص 276277. 25 فتح / 11. 26 فتح / 12. 27 فتح / 15. 28 همان. 29 بقره / 177. 30 ر.ك.: سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، نشر دار الكتب الاسلاميه، 1397، ج 1، ص 437. 31 صحيفه امام، پيشين، ج 14، صص 519521. 32 همان،

ص: 1202

ج 20، صص 333334. 33 در روايت «لسعفة الشيطان» آمده است و لبعف بمعناى دُمَل است كه در چهره به وجود مى آيد. 34 علامه عسكرى، معالم المدرستين، نشر مؤسسه نعمان، بيروت، 1410، ج 1، ص 68. 35 محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، نشر دار الفكر، بيروت، 1401، ج 8، ص 152. 36 نهج البلاغه، خطبه 60، نسخه المعجم. 37 صحيفه امام، پيشين، ج 21، ص 278. 38 همان، ج 18، صص 408409. 39 همان، ج 21، ص 278. 40 نهج البلاغه، نسخه المعجم، خطبه 27، بند 13. 41 شهيد مطهرى، سيرى در سيره ائمه اطهار، نشر صدرا، 1373، ص 43. 42 صحيفه، ج 21، ص 380. 43 آشنائى با قرآن، نشر صدرا، 1369، ج 4، ص 82. 44 صحيفه امام، پيشين، ج 21، ص 281. 45 همان. 46 همان.

ص: 1203

امام خمينى منادى عزت مسلمين

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 30 گلايرى، على

چكيده:

اصل عدم تحقير مهمترين اصل در روابط اجتماعى است و انسان زمانى مى تواند به اين اصل مهم دست يابد كه خود را بشناسد و بداند همه در مقابل موجودى كه خير مطلق و خالق همه موجودات است، ضعيف بوده و وابسته به او هستند. در اين مقاله با توجه به آيات و روايات به اصل عزتمندى انسان پرداخته شده است؛ و با عنايت به آيه 139 سوره نساء كه مى فرمايد: همه عزّتها از آن خداست؛ حال، خداوند اين عزت را به هر كس كه بخواهد ارزانى مى كند؛ چنان كه در آيه 8 سوره منافقون افرادى كه به خاطر اتصال به منبع الهى داراى عزت شدند را معرفى مى كند و مى فرمايد: «لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُوءْمِنِينَ» و اگر كسى به اين مرحله رسيد داراى ويژگيهايى چون نترسيدن، محدود نبودن، اعتقاد كامل به هدف و براى هميشه زنده بودن مى شود. و در زمان ما حضرت امام خمينى«سلام الله عليه» با رسيدن به اين مرحله حقيقةً داراى اين ويژگيها شد و منادى عزت مسلمين در عصر حاضر گرديد. هر انسانى از آن جهت كه انسان است داراى حقوقى مى باشد و در جامعه اى كه زندگى مى كند بايد اين حقوق به رسميت شناخته شود و از

ص: 1204

آنجا كه انسان مدنى الطبع است، يعنى به گونه اى خلق شده است كه حوائج خود را به كمك همنوعان خويش برآورده مى سازد، توجه به اين نكته يعنى به رسميت شناخته شدن حقوق افراد در جامعه جدى تر مى شود؛ از طرفى وجود برخى نارساييهاى مادى و معنوى موجب مى شود عده اى موج سوار، خود را قيم بقيه دانسته و آنها را تحت فشار قرار دهند تا كارهاى آنها و سرنوشت آنها را آن گونه كه خود مى خواهند رقم بزنند؛ و از طرف ديگر به خاطر وجود همين نارساييها برخى حاضرند خود را تحت اختيار چنين انسانهايى قرار داده و تحت سيطره آنان قرار گيرند، در حالى كه شايد بتوان مدعى شد يكى از مهمترين مؤلفه هايى كه بشر به دنبال آن مى باشد مسأله داشتن آبرو، احترام و عزت در بين افراد جامعه است. اسلام به عنوان دينى كه منطبق با فطرت انسانى است و به نداى درونى انسانها پاسخ مى دهد اين امر طبيعى را مورد امضا و تأكيد جدى قرار داده است به گونه اى كه در روابط اجتماعى اصل عدم تحقير را مطرح مى سازد؛ چرا كه لازمه رسيدن به اين نقطه يعنى، احترام به حقوق ديگران و داشتن آبرو در اجتماع مديون دو امر است: 1 هيچ انسانى حق ندارد خود را تحقير كند، تا زمينه

ص: 1205

استعمار خويش را توسط ديگران فراهم سازد و براى رسيدن به برخى از امور خود را پيش ديگران تحقير نمايد و باعث تسلط ديگران بر خويش شود. 2 هيچ كسى حق ندارد ديگران را تحقير كند؛ در اين مسأله فرقى نيست كه طرف مقابل مسلمان باشد يا غير مسلمان، بلكه مهم اين است كه هر كس انسان است، بايد به حقوق او توجه شود. اين اصل عدم تحقير را در هر دو وجه آن در كلمات حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى توان يافت؛ چرا كه از يك طرف مى فرمايد كسى حق ندارد خود را تحقير كند: «اكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بماتبذل من نفسك عوضا و لا تكن عبد غيرك قد جعلك الله حرا.»(2) نفس خويش را از هر پستى عزيزدار اگر چه تو را به آنچه مى خواهى برساند؛ بدرستى كه آنچه بدست مى آورى نمى تواند عوض آن عزت نفسى كه از دست مى دهى باشد؛ و بنده ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است. از طرف ديگر مى فرمايد كسى حق ندارد ديگران را تحقير كند: «و لا تكونّن عليهم سبعا ضاريا فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق»(3) مانند حيوان درنده بر آنان متاز بدرستى كه مردم دو

ص: 1206

دسته اند يا برادران دينى تو هستند يا مانند تو از حيث خلقت، انسان هستند. بنابراين اصل عدم تحقير مهمترين اصل در روابط اجتماعى است و انسان زمانى مى تواند به اين اصل مهم دست يابد كه خود را بشناسد و بداند همه در مقابل موجودى كه خير مطلق و خالق همه موجودات است ضعيف بوده و وابسته به او هستند و همان طور كه انسانها را ايجاد كرد و داراى سير نزولى بودند «انا لله»، دوباره به سوى او برخواهند گشت «اليه راجعون»(4)؛ پس بايد تنها به وى پاسخگو بود و تنها از وى دستور گرفت و خداوند بر همه چيز آگاه است؛ «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(5) و نسبت به هر چيزى تواناست؛ «بكل شىء قدير»(6) و همه عالم محتاج به او هستند و او از همه كس بى نياز است؛ «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»(7)؛ و با رحمت واسعه خويش به هستى نظر دارد: «قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(8) بگو آنچه در آسمان و زمين است از آن كيست؟ بگو از آن خداوندى است كه بر خويش رحمت و بخشايش را فرض و واجب كرد. زمانى كه انسان اين رابطه اى كه بين او و خداوند متعال است را باور

ص: 1207

نمايد و در جهت استحكام آن بكوشد و هميشه به ذات اقدس الهى توجه داشته باشد به طور طبيعى همه چيز براى او در مقايسه با عظمت خداوند بزرگ، كم ارزش مى شود و تنها به او تمسك مى كند و تنها براى او خضوع مى كند، و وقتى به خداوند قادر، توكل نمايد، ديگر هيچ كس نمى ماند كه خود را در مقابل آنها خوار نمايد؛ و از طرف ديگر چون در مقابل چنين موجود با عظمتى قرار مى گيرد خويش را فردى ضعيف و وابسته به او مى داند؛ ديگر جايى براى گردن فرازى و برخوردهاى قيم مآبانه نمى ماند؛ از اين رو نسبت به ديگران احترام قائل است؛ چرا كه خود و همه را در مقابل او مساوى مى داند؛ براى همين است كه هدف بعثت انبيا عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت عنوان شده است: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(9) در هر امتى رسولى را فرستاديم تا مردم را به عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت دعوت نمايند. عبادت كردن خداوند، يعنى، طى طريقى كه خداوند براى انسان در نظر گرفته است و انسانى كه در اين مسير قرار مى گيرد رحمت الهى شامل او مى شود و در مسير نسيم رحمت الهى قرار مى گيرد و چنين انسانى چون متصل

ص: 1208

به دريا مى شود خود نيز دريا مى شود از اين رو در قرآن كريم عزت را از آن خداوند مى داند. «الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً» (10) آن گروه كه كافران را دوست دارند نه مؤمنان را آيا نزد كافران عزت را مى طلبند؟! بدرستى كه عزت، همه نزد خداوند است. عزت يعنى: قاهرى كه مقهور نمى شود و غالبى كه مغلوب نمى شود، حقيقةً مختص به خداست و غير خداوند فى نفسه ذليل است و هيچ چيزى را مالك نيست؛(11) حال خداوند اين عزت را به هر كس كه بخواهد ارزانى مى كند؛ «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»(12) هر كس را بخواهد عزيز مى كند و هر كس را بخواهد ذليل مى كند. چون در ابتداى اين آيه مى فرمايد خداوند به هر كسى بخواهد ملك مى دهد و از هر كس بخواهد مى گيرد، مرحوم علامه طباطبائى رحمه الله از آن استفاده مى كند كه عزت از فروعات ملك است و چون ملك از آن خداوند است پس عزت نيز از آن خداوند است.(13) آنگاه در آيه شريفه ديگرى افرادى كه به خاطر اتصال به منبع الهى داراى عزت شدند را معرفى مى كند؛ «لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» (14) عزت براى خداوند و براى رسولش و براى مؤمنين است. اگر كسى به اين مرحله رسيد داراى ويژگيهايى مى شود كه در

ص: 1209

ذيل به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

[ويژگيهاى كسى كه به مرحله عزت رسيده است]

1 نترسيدن

با اتصال انسان به منبع لايزال الهى ديگر چيزى او را به هراس نخواهد افكند؛ «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ» (15) بدرستى كه اولياى الهى داراى خوف و ترس و نگرانى نيستند. سرش آن است كه ذات اقدس الهى از هيچ كس واهمه ندارد و هيچ چيز خداوند را محزون نمى كند؛ براى اين كه همه در مقابل خداوند خوار و ذليل هستند. «الحمد لله الذى ليس له معادل يعادله و لا شبيه يشاكله و لا ظهير يعاضده قهر بعزته الاعزاء و خضع لعظمته العظماء و بلغ بقدرته ما يشاء»(16) ستايش مخصوص خدايى است كه نه كسى مقابلش به خصومت برخيزد و نه شريكى كه مانندش باشد و نه معينى كه مددكار او باشد؛ عزيزان در مقابل عزتش همه مقهورند و بزرگان در پيشگاه عظمتش فروتن و خاضعند و قدرت كاملش به هر چه خواهد رساست. وقتى انسانى به چنين منبعى متصل باشد هرگز نخواهد ترسيد؛ زيرا همانگونه كه ذات اقدس الهى مقهور كسى واقع نمى شود چنين انسانى نيز مقهور كسى واقع نخواهد شد و همانگونه كه همه در مقابل خداوند خاضع هستند در مقابل چنين انسانى خضوع مى كنند و وقتى عوامل ترس يعنى مقهور واقع شدن و... از

ص: 1210

بين رفت، ترس نيز از بين خواهد رفت. مرحوم علامه امينى رحمه الله در الغدير به هشت سند روايت مى كند وقتى حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام در ليلة المبيت در جايگاه پيامبر خوابيد جبرئيل نزد سرش و ميكائيل در پايين پاى على عليه السلام نشسته و مى گويند به به آفرين، خدا به تو بر فرشتگان افتخار و مباهات مى كند.(17) بر اين اساس است كه حضرت امام رحمه الله در مقابل شرق و غرب ايستاد و هرگز واهمه نداشت و با آن همه فشارها و تحريمهايى كه عليه ايران بود حضرت امام خمينى رحمه الله بدون ذره اى وحشت در مقابل آنها ايستاد و جالب آن كه خودش مى فرمايد: «والله تا حالا نترسيدم، آن روز هم كه مى بردنم آنها مى ترسيدند، من آنها را تسلى مى دادم كه نترسيد.»(81)

2 محدود نبودن

از آنجا كه ذات اقدس الهى در مرزها نمى گنجد و پروردگار تمام عالميان است «رب العالمين»(19) چنين انسانى كه خود را متصل به ذات اقدس الهى نمود و متصل به اين دريا شد هرگز محدود به مكان جغرافيايى خاص نيست و براى اين است كه نسبت به همه احساس مسؤوليت مى كند و نسبت به همه دل مى سوزاند؛ از اين رو پيامبر گرامى اسلام به مردم ايران نامه مى نويسد، گرچه خود در جزيرةالعرب است؛ پس مؤمن واقعى و

ص: 1211

مسلمان پيرو چنين پيامبرى نمى تواند نسبت به ديگران بى تفاوت باشد؛ براى همين است كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرمودند: «من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم»(20) كسى كه صبح كند در حالى كه نسبت به امور مسلمانان بى اهميت باشد مسلمان نيست. زيرا چنين كسى خدايى نمى انديشد، در حالى كه رحمت الهى بر همه هستى گسترده شده است؛ «و رحمته وسعت كل شىء»(21) پس انسانى كه نسبت به مسلمانان ديگر بى تفاوت است يا حتى نسبت به ساير مردم بى تفاوت است، بهره اى از اسلام نبرده است؛ «من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين و لم يجبه فليس بمسلم»(22) اگر مسلمانى، استغاثه كسى هر چند غيرمسلمان را بشنود و به آن پاسخ ندهد، مسلمان نيست. سرش آن است كه انسانيت محور اصلى تعليمات اسلامى است و اين اصل نبايد به فراموشى سپرده شود و همه انسانها بندگان خداوند هستند و در تاريخ اسلامى فراوان به چشم مى خورد كه ائمه طاهرين عليهم السلام در دستگيرى از غير شيعه و غيرمسلمان كوتاهى نكردند؛ به عنوان نمونه زمانى كه حضرت على عليه السلام مى شنود خلخال از پاى زنى غير مسلمان گرفته مى شود مى فرمايد: اگر مرد مسلمان به خاطر اين موضوع بميرد من او را سرزنش نمى كنم.(23) و حضرت امام قدس سره چون اجداد طاهرينش نسبت

ص: 1212

به امور مسلمانان و مردم جهان بى تفاوت نبود؛ به اين جهت از يك طرف با معرفى آمريكا به عنوان شيطان بزرگ، طاغوت زمان را به مسلمانان معرفى مى كند و از سوى ديگر با اعلام روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان هر سال به عنوان روز قدس، خود و ديگران را در سرنوشت مردم فلسطين شريك مى كند(24) تا مبادا اين كشور مسلمان به دست فراموشى سپرده شود و براى چنين انسانهايى منطقه جغرافيايى خاصى مطرح نيست، بلكه وطن آنها هر كجايى است كه مظلومى در آنجا محتاج به كمك و يارى است. اين وطن مصر و عراق و شام نيست اين وطن شهريست كو را نام نيست

3 اعتقاد كامل به هدف

از آنجا كه چنين انسانهايى تربيت شده مكتب اهل بيت عليهم السلام هستند و آنها نيز تربيت شده ذات اقدس الهى هستند(25) و به مقام يقين رسيده اند به آنچه مى گويند و به آنچه انجام مى دهند اعتقاد كامل دارند؛ از اين رو راهى را كه پيش گرفته اند ثابت قدم بوده و در اين راه از هيچ چيزى واهمه نداشته و عقب نشينى نمى كنند. توضيح: قرآن كريم اولياى خداوند و اولياى شيطان را معرفى مى كند و اولياى الهى را كسانى مى داند كه دچار ترس و حزن نمى شوند؛ «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا

ص: 1213

خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(26) آن گاه خصوصيت اولياى الهى را چنين معرفى مى كند: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(27) كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و اقامه نماز كرده و زكات مى دهند، براى آنها مزد و پاداشى نزد پروردگار است و داراى ترس و حزن نيستند. اما در مقابل، اولياى شيطان دچار شك، ترديد و دو دلى خواهند شد؛ در نتيجه دچار وحشت و حزن مى شوند؛ يعنى، سر عدم خوف اولياى الهى، اعتقاد و يقين آنهاست؛ اين مطلب با بيان مشخصات اولياى شيطان به خوبى روشن مى شود. قرآن كريم مى فرمايد: «إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ»(28) شياطين به اولياى خويش وحى مى كنند. و ولىّ شيطان را كسانى معرفى مى كند كه دچار شك و دو دلى هستند: «وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُوءْمِنُ بِالآْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ»(29) شيطان بر مردمان تسلطى نداشت (بلكه از حرص دنيا پيرو او شدند) و شيطان را بر اين داشتيم تا به امتحان، آن كس كه به عالم قيامت ايمان آورد، از آن كس كه شك دارد معلوم گردانيم. پس هنگامى كه انسانى دچار شك شود، شيطان بر

ص: 1214

او تسلط پيدا مى كند؛ از اين رو براى چنين انسانى يك وسوسه كافى است تا به مسير شيطانى سوق پيدا كند؛ «يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ»(30) براى همين، شيطان در قيامت نسبت به پيروان خويش طلبكار است؛ «فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ»(31) مرا سرزنش نكنيد بلكه خود را سرزنش نماييد؛ پس از آنجا كه انسان دچار شك، با كوچكترين اشاره اى از مسير منحرف مى شود، وقتى در قيامت به اشتباه خويش پى مى برد و شيطان را مقصر انحراف خويش مى داند، شيطان او را سرزنش مى كند؛ چون دچار شك شد، اسير شيطان گرديد و گرنه انسانى كه در مسير الهى گام بر دارد دچار شك نشده در نتيجه دچار دلهره و وسواس نشده و شيطان نيز بر او مسلط نمى شود. بنابراين اگر كسى از اولياى الهى باشد دچار شك و ترديد نخواهد شد و به مسيرى كه انتخاب نموده با اطمينان، به كمك و عنايت الهى اعتقاد كامل داشته و از آن عدول نخواهد كرد؛ از اين رو حضرت امام رحمه الله هرگز از راهى كه انتخاب كرد پشيمان نشد و هرگز تسليم فشارها نشد. مرحوم شهيد مطهرى رحمه الله در اين باره مى گويد: «از قرارى كه به من اطلاع داده اند چند روز پيش، كارتر به آيت الله خمينى راجع به بختيار اخطار كرد، كه هر دو ابر قدرت بر

ص: 1215

روى اين دولت توافق دارند و شما حساب كار خودتان را بكنيد، اما اين مرد بزرگ اعتنايى به اين تهديد نكرد. «من كه قريب دوازده سال در خدمت اين مرد بزرگ تحصيل كرده ام باز وقتى كه در سفر اخير به پاريس به ملاقات و زيارت ايشان رفتم چيزهايى از روحيه او درك كردم كه نه فقط بر حيرت من بلكه بر ايمانم نيز اضافه كرد؛ وقتى برگشتم، دوستانم پرسيدند چه ديدى؟ گفتم چهار تا «آمَنَ» ديدم؛ «آمَنَ بهدفه» به هدفش ايمان دارد؛ دنيا اگر جمع بشود نمى تواند او را از هدفش منصرف كند. «آمن بسبيله» به راهى كه انتخاب كرده ايمان دارد؛ امكان ندارد بتوان او را از اين راه منصرف كرد؛ شبيه همان ايمانى كه پيغمبر به هدفش و به راهش داشت. «آمن بقوله»؛ در ميان همه رفقا، دوستانى كه سراغ دارم احدى مثل ايشان به روحيه مردم ايران ايمان ندارد. و بالاخره از همه مهمتر «آمن بربّه»؛ در يك جلسه خصوصى ايشان به من گفت فلانى اين ما نيستيم كه چنين مى كنيم، من دست خدا را به وضوح حس مى كنم.»(32) آرى انسانى كه خويش را به خداوند فروخته باشد، «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُوءْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ»(33) خداوند از مؤمنين نفسشان را مى خرد، ديگر از چيزى وحشت نخواهد داشت و

ص: 1216

هدفى را كه بر مى گزيند هدف الهى است؛ چرا كه خداوند مسير را به چنين انسانى نشان خواهد داد؛ «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(34) هر كس در راه ما (خداوند) جهاد كند ما نيز راه را به او نشان خواهيم داد و مسيرى را كه خداوند نشان دهد، ديگر انحرافى در آن نيست؛ پس ترديدى در آن نخواهد بود؛ از اين رو چنين انسانهايى نه تنها خود از مسيرى كه انتخاب كردند بر نمى گردند، بلكه ديگران نيز به خاطر صلابت، جديت و اعتقاد راسخ آنها نيرو گرفته و به آن سمتى كه چنين انسانهايى مى روند سوق پيدا مى كنند؛ «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ»(35) براى او نورى است كه به وسيله آن بين مردم مى رود. و خاصيت نور اين است كه هم خود روشن است و هم اطراف خود را روشن مى كند.

4 براى هميشه زنده بودن

از آنجا كه ذات اقدس الهى زمان بردار نيست و براى هميشه زنده است، «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاٰ يَمُوتُ» ؛(36) انسانى كه خود را در مسير رحمت الهى قرار داد، زنده خواهد ماند و براى چنين انسانى مرگ معنا ندارد؛ از اين رو حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام مى فرمايد: «العلماء باقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة»(37)

ص: 1217

علما زنده هستند تا وقتى كه دهر و زمان است؛ گرچه بدنشان از دنيا مى رود و در ميان مردم نمى باشند، اما ياد آنها در دلها هميشه زنده است. به خاطر همين است كه كلامشان براى هميشه حجت است و آنها براى هميشه دليل راه مى باشند؛ از اين رو حضرت مى فرمايد: «نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور من اصدار كل وارد عليه و تصير كل فرع الى اصله مصباح ظلماتٍ كشاف عشوات مفتاح مبهمات دفّاع معضلات دليل فلوات... فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه»(38) در برابر خداوند خود را به گونه اى تسليم كرد كه هر فرمان او را انجام مى دهد و هر فرعى را به اصلش باز مى گرداند؛ چراغ تاريكيها و روشن بخش تيرگيها، كليد درهاى بسته و برطرف كننده دشواريها و راهنماى گمراهان در بيابانهاى سرگردانى است؛ پس چنين انسانى از گنجينه هاى آيين خدا و از اركان زمين است. براى همين، كلامشان هميشه نافذ و راهشان هميشه مستدام است. هنگامى كه خداوند چنين نعمتى را به انسانها ارزانى كند اگر آن نعمت را سبك بشمارند آن را بر مى دارد؛ زيرا خداوند با هيچ كس عهد اخوت نبسته است. «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»(39) خداوند هيچ نعمتى را از قومى نمى گيرد

ص: 1218

مگر آن كه خودشان آن را از دست بدهند. و بى تفاوت بودن در مقابل چنين نعمتى از طرف ذات اقدس الهى بى پاسخ نخواهد ماند. «مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»(40) هر كس نعمت خدا را بعد از آن كه در اختيارش قرار گرفت تغيير دهد بايد بداند كه خداوند در عقاب دادن شديد است. پس باشد كه با حفظ اين انقلاب اسلامى ميراث گرانقدر آن يار سفر كرده قدردان نعمت الهى باشيم. 1 - مدرس حوزه، محقق و نويسنده. 2 نهج البلاغه، نامه 31، نسخه معجم، ص 128. 3 همان، نامه 53، ص 137. 4 بقره / 156. 5 بقره / 29. 6 بقره / 20. 7 فاطر / 15. 8 انعام / 12. 9 بقره / 156. 10 نساء / 139. 11 علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، نشر دار الكتب الاسلاميه، ج 17، ص 20. 12 آل عمران / 26. 13 علامه طباطبايى، پيشين، ج 5، ص 121. 14 منافقون / 8. 15 يونس / 62. 16 حاج شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح. 17 علامه امينى رحمه الله ، الغدير، نشر دار الكتب الاسلاميه، ج 2، ص 48. 18 امام خمينى رحمه الله ، صحيفه نور، ج 1، ص 293. 19 حمد /

ص: 1219

1. 20 كلينى، اصول كافى، دار الكتب الاسلاميه، ج 2، ص 163، حديث 1. 21 حاج شيخ عباس قمى، پيشين، دعاى كميل. 22 پيشين، ص 164، حديث 5. 23 ابراهيم بن محمد ثقفى، الغارات، نشر مؤسسه دار الكتاب، ج 2، ص 328؛ (نهج خ 27(. 24 امام خمينى عليهاالسلام ، پيشين، ج 9، ص 267. 25 زيرا اهل بيت تربيت شده پيامبر صلى الله عليه وآله و پيامبر تربيت شده خداوند متعال است. ر.ك: شيخ طوسى، التهذيب، دار الكتب الاسلاميه، 1365، ج 9، ص 397. 26 يونس / 62. 27 بقره / 277. 28 انعام / 121. 29 سباء / 21. 30 ناس / 5. 31 ابراهيم / 22. 32 شهيد مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، صدرا، چاپ نهم، 1373، صص 2122. 33 توبه / 111. 34 عنكبوت / 69. 35 انعام / 71. 36 فرقان / 58. 37 نهج البلاغه، پيشين، حكمت 147. 38 همان، خطبه 87. 39 انفال / 53. 40 بقره / 211.

ص: 1220

امام خمينى و احياى تفكر دينى از نگاه خاورشناسان دكتر مير محمد حسين هدى

اشاره

ماهنامه اسلام و غرب، شماره 30 و 31

تهميد:

«تفكر دينى» نوعى انديشه است كه در آن متغيرهاى انديشه و عمل انسان به صورت تابعهايى از ثابتهاى دينى عمل مى كنند. «ثابتهاى دينى» حقايق جاودانى هستند كه در خارج از ذهن انسانى، چنان كه وحى شده اند، وجود دارند. اين ثابتها هرگز نابود يا دستخوش كاهش و افزايش نمى شوند. اما اين ذهن و انديشه انسان است كه در چگونگى و ميزان دريافت، جذب و عمل به آنها، شدت يا ضعف، نشان مى دهد كه در عرف جامعه شناسى دينى، ولو به غلط، در صورت شدت و قدرت تفكر دينى از «زنده بودن دين» و در وضعيت عكس آن، از «نابودى و پايان حيات دين» سخن به ميان مى آيد. تفكر دينى كه الزاما در جهت مخالف انديشه هاى غير دينى قرار مى گيرد، در حيات كليه اديان فراز و نشيبهاى متنوع و تبعات آنها را تجربه كرده است. در عصر ما كه سرعت تحولات و آثار سوء مدنيت با شتاب مادى و به بن بست رسيدن تفكرات غير دينى مولود آن، بشريت را در وادى دستيابى به بهزيستى و رستگارى واقعى سرگردان ساخته است، روند بازگشت بسوى تفكر دينى به عنوان راه اصلى نجات در سر تا سر

ص: 1221

جهان آهنگ روبه رشدى يافته است.

احياى تفكر دينى

با آنچه گفته شد، «احياى تفكر دينى» نيز در واقع به چرخش درآوردن منظومه فكرى و عملى انسان در مدار ثابتهاى دينى است. اين پديده كه طى 20 سال محققان و جامعه شناسان جهان، بويژه دنياى غرب را به خود معطوف كرده و موضوع صدها سمينار، كنگره، كنفرانس، ميز گرد، كتاب و هزاران مقاله و گزارش تحقيقى در مجامع علمى و رسانه هاى جمعى شده است، يك احياگر بزرگ و نستوه به نام حضرت آيت الله العظمى امام خمينى (ره) و يك جغرافياى آغاز به نام ايران اسلامى و انقلابى دارد. (1) موضوع اصلى اين نوشتار، صرفا «گشودن باب تمهيدى براى تبيين اين نقش بلا منازع، قاطع و روشن حضرت امام خمينى (ره) و اثرى گذارى عميق و گسترده انقلاب اسلامى بر روند شتابان و فراگير تفكر دينى در جغرافياى اسلامى و ساير نقاط جهان است كه گواه ما در اين تلاش، اعترافات صريح يا مستتر و ضمنى برخى از خاورشناسان، جامعه شناسان، نويسندگان، رهبران دينى و آمار و حقايق منتشره در اين زمينه مى باشد. از آن جمله پرو فسور دكتر راينهاردلو، مدير انستيتوى پژوهشهاى فلسفى درها نوور آلمان (2) در كتابى كه خلاصه مباحث 30 تن از متخصصان اسلامى، علماى الهيات مسيحى و

ص: 1222

فيلسوفان را در سمينار «اسلام و مسيحيت در اروپا» (1992) منتشر كرده است، اعتراف مى كند كه «نقش اسلام در بيست سال اخير قرن ما يك جهش و پيشرفت مهم و در عين حال شگفت آفرين پيدا كرده است». وى سپس از اثرگذارى احياى تفكر دينى برخاسته از انقلاب اسلامى در شرق و غرب جهان و حتى بر «تمدن غربى» سخن مى گويد و به مسيحيان توصيه مى كند كه اسلام را بهتر بشناسند و با مسلمانان باب گفت و گو را بگشايند.

وضعيت كنونى تفكر دينى

اشاره

منحنى روند افزايش و گسترش تفكر دينى طى تقريبا دو دهه گذشته در جهان اسلام و ساير مناطق گيتى، يك سير صعودى با شتاب را نشان مى دهد. مؤسسات پژوهشى و آمارگيران غربى درباره جهان اسلام و مسلمانان مقيم خارج جهان اسلام متفق القولند كه طى 18 سال گذشته:

الف - در جهان اسلام

- خود آگاهى اسلامى و تفكر اسلامى، بويژه در ميان جوانان، به شدت افزايش يافته است. - مسلمانان در بكارگيرى معيارهاى اسلامى و پايبندى به ارزشهاى اعتقادى جدى تر شده اند. - جنبشها و نهضتهاى اسلامى مبارز اسلام گرا در داخل و خارج جهان اسلام به طور مستمر بر تعداد خود افزايد. - بازگشت نيرومند و گسترده مسلمانان به آموزش قرآن و احكام اسلامى بسيار مشخص تر شده است. (3) - اسلام براى مسلمانان

ص: 1223

بسيارى از مناطق جهان، بويژه در اروپاى شرقى، به عنصر اصلى هويت ملى و اعتقادى تبديل شده است. (4) - كاهش شديد نفوذ ايدئولوژيك و تفكرات غير دينى در جوامع اسلامى روند تكاملى خود را آغاز كرده است. - گرايش پيروان ساير اديان و ايدئولوژيها به اسلام در سطح جهانى رو به رشد مى باشد. مثلا (به عنوان نمونه) ژان لين كابل (5) ، يكى از سرشناسترين تحليلگرايان فرانسه، اعتراف توام با هشدار كرده است كه هر سال در فرانسه 000/50 (پنجاه هزار نفر) به آئين اسلام گرايش مى يابند. (6) - افزايش تعداد كشورهاى مستقل اسلامى از46 كشور در سال1979 به56 كشور در سال1997 كه يك سوم كل اعضاى سازمان ملل، بيش از 25 درصد مناطق مسكونى را در اختيار خود دارند و با احتساب 400 ميليون مسلمانانى كه در خارج جهان اسلام بسر مى برند، 25 درصد جمعيت جهان را تشكيل مى دهند. (7)

ب - در خارج جهان اسلام

- بازگشت به تفكر دينى و اعتقاد به وجود خالق و جهان ديگر (به چند نمودار كه از پژوهشهاى مطالعات ارزشها در اروپا در سال 1990 اقتباس شده است، در زيرنويس مراجعه فرماييد). - ارزشهاى دينى و اخلاقى در صدر فهرست ارزشهاى حياتى جاى خود را به صورت ممتد و منظم باز مى كند. (8) -

ص: 1224

كاهش تفكر بى دينى (اته ايسم) در بسيارى از كشورهاى جهان غرب و به صورت قاطع در اروپاى شرقى (9) كه يكى از نتايج بارز آن كساد شدن بازار تبليغات ضد دينى و ترويج بى دينى در ميان توده هاى عظيم مردم است. - افزايش و تنوع جنبشهاى اصولگراى دينى سازمان يافته كه خطر ظهور انواع فرقه هاى شبه دينى و گمراه كننده تجارتى را پديد آورده است. - باور به اين موضوع كه اديان در بردارنده شيوه صحيح زندگى هستند، پيوسته ولى با تامل گسترش مى يابد. - حركتهاى سازمان يافته و منظم براى ايجاد اصلاحات و گزينش راهكارهاى نوين «تجديد حيات انجيلى» (10) در جهان مسيحيت و نيز در ساير اديان آغاز شده است. اينها موارد انتخابى از يك فهرست كامل رويدادهايى هستند كه در بستر احياى تفكر دينى مشاهده شده اند. برخى از اين موارد را كه در ميان كليه اديان مشابهتهايى با هم دارند، پروفسور كراوس كينتسلر، نويسنده كتاب «بنياد گرايى دينى»، (11) به عنوان عناصر مشترك كليه نهضتهاى نوين گرايش دينى مى داند. به اين سؤال كه احياى تفكر دينى با چنين گستردگى و تنوعى، بخصوص طى 18 سال اخير، در جوامع اسلامى و غير اسلامى، چه نيروى محركى با انگيزه هاى دينى مى تواند داشته باشد، پاسخهاى گوناگون ولى غير قانع كننده داده شده است.

ص: 1225

برخى از جامعه شناسان غربى ناشيانه رويدادهايى نظير سقوط شوروى سابق، وحدت دو آلمان، پايان جنگ سرد و وحدت اروپا را به عنوان عوامل مؤثر در اين زمينه قلمداد كرده اند، اما پاى استدلال آنان چوبين است; زيرا علل، عوامل و انگيزه هاى معنوى اين رستاخيز عظيم را نمى توانند با ابزار پوزيتويستى خويش مشاهده و تجربه كنند، و گرنه بوضوح مشاهده مى كردند كه اين تحولات خود زائيده بازگشت توده هاى عظيم مردم جهان به تفكر دينى بوده و بيش از اينكه علت باشند، معلول هستند. چنان كه خواهيم ديد، اين قول را اعتراقات صريح يا ضمنى جامعه شناسان و خاورشناسان نيز به نحوى تاييد مى كنند و امام راحل ما را آغازگر كبير اين احياگرى مى دانند.

آراى خاورشناسان در مورد نقش امام (ره)

سنخ شناسى آراى خاورشناسان در مورد ابعاد گوناگون شخصيت متعالى حضرت امام خمينى (ره) با مقياسهايى كه از خطوط فكرى، اهداف و روشهاى كارى آنان در دست داريم، بسيار سهل و ساده است. اين آرا از سه مقوله سكوت و كتمان، اظهارات معاندانه و مجعول، اعترافات ضمنى محتاطانه تجاوز نمى كند. البته حساب معدودى از خاورشناسان آگاه كه پايبند به صداقت علمى خود هستند، از اين خيل عظيم جداست كه خود آنان نيز از اين كج انديشى ها در فريادند، كما اينكه پروفسور آن مارى شيمل،

ص: 1226

دانشمند و خاور شناسان برجسته آلمانى كه بيشترين همدلى و صداقت را با اسلام نشان داده است، فرياد مى زند كه: «آنچه مرا خيلى ناراحت كرده و آزار مى دهد اين است كه شخص نبى گرامى اسلام (ص) در غرب بسيار ناشناخته است. عده كمى در اروپا هستند كه مى دانند ايشان حلقه عشق ميليونها مسلمان است». (از مصاحبه شيمل با شماره 30 بهمن ماه 18 - 1375 فوريه1997 روزنامه اطلاعات چاپ لندن) همچنين ماكسيم رودينسون، خاور شناس نامدار فرانسوى، در كتاب «جاذبه هاى اسلام»، ضمن انتقادهاى تلخ از خطوط فكرى و روشهاى ناصواب خاورشناسان مى نويسد: «... البته هميشه هدف از تحقيقات خاورشناسان درباره اسلام اين بود كه با اسلام مبارزه شود». (12) مطالعات اسلام شناسى در اروپا از قرون وسطى تا امروز - يعنى از زمانى كه از اسپانيا با هدف خدمت به ميسيونرهاى مذهبى كاتوليك آغاز شده و تا دوران اصحاب دايرةالمعارف و هگل و بالاخره تا دوران ما - ادامه يافته است. در بسترهاى اروپا محورى، اختلاف شديد و اغلب ناسازگار سليقه ها و روشهاى تحقيقى، فرضيه پردازيهاى نادرست و بكار گيرى روشهاى فنى غير دائمى تر، قرار داشته است. بنابراين رشته هاى به اصطلاح علمى كه در اين راستا تحت عناوين «دين شناسى تطبيقى» «تاريخ اديان» و «علوم دينى» بوجود آمده، تاكنون موفق نشده اند اسلام

ص: 1227

را چنانكه هست، به اروپاييان بشناسانند; چرا كه معيارهاى بررسى تفكر دينى در اسلام را عروج و نزول اين تفكر در تاريخ فكرى مسيحيت قرار داده اند. مشكل اصلى اسلام شناسان غربى در اين است كه ندانسته اند اسلام در حالى كه يك دين جامع و كامل و آخرين دين از اديان ابراهيمى است، تمدنى است ريشه دار، گسترده و مستقل از ساير تمدنها. از اين رو، اسلام شناسان غربى كه مصداق استعاره زيباى قرآنى «فى كل واد يهيمون» (الشعراء - 225( مى باشند، اسلام را به عنوان «دين» چنان كه هست، مطالعه نمى كنند و با پيشداوريها، آلايشها و پالايشهاى دلخواه خويش در جايى قرار مى گيرند كه امروز قرار دارند و به طريق اولى، از شناسايى واقعى مفهوم، تعاليم، احكام و پويايى آن عاجز مى دانند. با آنچه گفته شد، موضع اصلى خاورشناسان در رابطه با اسلام و بالتبع انقلاب اسلامى وبالاخص ابعاد درخشان خصيت حضرت امام خمينى (ره) روشن است، اما اثرگذارى ايشان بر روند احياى تفكر دينى چنان عميق، گسترده، ريشه دار و واضح است كه گزيرى جز اعتراف ولو نيم بند و ضمنى و يا صريح ندارند. به نظر من، بدون ترديد گذشت زمان گواه صادقى براى آشكار شدن حقايق انديشه هاى امام راحل (ره) مى باشد و جريان اعترافات را قويتر و گسترده تر خواهد ساخت.

ص: 1228

خمينى (ره) احياگر بزرگ تفكر اسلامى

اكثريت قاطع خاورشناسان و جامعه شناسان غربى متفق القولند كه حضرت امام خمينى (ره) بزرگترين احياگر تفكر وارزشهاى اسلامى هستند و اعتراف مى كنند، آنچه را كه «پان اسلاميست ها» (13) ، «اصلاحگران» - ، «تجديد گرايان»، «متجددها» - و «بيدارگران» اسلامى، از قرن19 ميلادى تا زمان آغاز نهضت امام خمينى (ره) صرفا به عنوان يك آرمان، «تبليغ» مى نمودند، حضرت امام خمينى (ره) در صحنه عمل پياده فرموده، دوران جديد رنسانس اسلامى را آغاز نمودند. پروفسور دكتر كلاوس كينتسلر، استاد كرسى اصول الهيات در دانشگاه آوگسبورگ و مؤلف آثارى مهم از جمله كتب «قيامت» (1976)، «اسطوره و ايمان» (1985)، «فلسفه دين» (1988)، «بنيادگرايى نوين» (1990) و كتاب «بنيادگرايى دينى» (1996)، در صفحه 11 كتاب «بنيادگرايى دينى» خود مى نويسد: «از سالهاى دهه هفتاد، اصطلاح «بنيادگرايى» بر جريانهايى كه احياگر حيات اسلامى ناميده مى شوند، اطلاق شد. در اين رابطه، بيش از همه، افكار همگانى معطوف به ايران انقلابى تحت رهبرى (امام) خمينى مى شود كه اين نهضت پس از ايران، بسيارى از كشورهاى اسلامى را در نورديد. اين رنسانس اسلامى در نهايت براى همگان و بيش از همه، براى جهان غرب شگفت انگيز و غافلگيرانه بوده، زيرا در غرب تا آن زمان تصور مى شد كه در نتيجه تجاوزات واقعا «بيرحمانه قدرتهاى استعمارى و

ص: 1229

امپرياليستى به كشورهاى اسلامى و عربى در سده19 ميلادى، آيين اسلام دستخوش ليبراليسم وتعصب شده است...» وى سپس مى افزايد: «مفهوم بنيادگرايى با فعال شدن نيروى سياسى آيين اسلام در كشور شيعى ايران (امام) خمينى، معنى و سنخيت جديدى يافت كه مشخصه آن، سياسى شدن دين اسلام است. گروههايى از اهل تسنن نيز در سودان، پاكستان و بسيارى از كشورهاى اسلامى از همين نوع بنيادگرا هستند. هدف اين گونه بنيادگرايى، استقرار يك حكومت دينى (دولت الهى) بر روى زمين است كه در حال حاضر به شكل احياى خشونت آميز نظام حقوقى سنتى اسلام يعنى شريعت اسلامى بروز كرده و پايبندى و انقياد دقيق اين سنخ بنيادگرايى به تعاليم قرآنى كه از الزامات آن است، در بسيارى از كشورهاى اسلامى منجر به طرد سرسختانه كليه انواع نفوذ عقلگرايانه و ليبرالى غربى شده است. پروفسور دكتر برنارد لوئيس، سرشناسترين خاورشناس يهودى تبار آمريكايى كه آثارش تاكنون بر23 زبان ترجمه شده است، (14) در صفحه 214 كتاب «نفس الله، جهان اسلام و غرب: نبرد فرهنگها؟» - مى نويسد: «در سالهاى آغازين بر پايى جمهورى اسلامى، آيين اسلام، اساس اعلام شده هويت و وفادارى بود. هدف سياست خارجى و همچنين سياست دولت را به صورت كلى، تجديد حيات اسلام، تثبيت مجدد قدرت و عظمت اسلامى بوسيله توسعه دامنه

ص: 1230

انقلاب اسلامى و احياى اعتقاد و حقوق اسلامى، تشكيل مى داد. آمريكا به عنوان قدرتى كه شاه و مزدورانش را حمايت و در امور داخلى ايران مداخله مى كرد و مهمتر از آن، رهبرى دشمن قديم، غرب را به عهده داشت، نخستين و بزرگترين دشمن اين برنامه مى دانست». وى در ادامه، ضمن توضيحاتى كه درباره صفت «شيطان بزرگ» براى آمريكا كه از طرف امام راحل (ره) داده شد، مى نويسد: «(امام) خمينى از موضع گيريهاى دشمنانه ابر قدرت آمريكايى نمى هراسيد، ولى از آن چيزى كه از ناحيه آمريكا هراس داشت، گمراه كنندگى و فريبندگى شيوه زندگى آمريكايى بود. خطر گمراهى غربى كه در ايران غربزدگى خوانده مى شود، از مدتها قبل يكى از مورد توجه ترين موضوعات مورد بحث نويسندگان ايرانى شده است». پروفسور برنارد لوئيس در صفحه177 همين كتاب خود، ضمن مقايسه موفقيتهاى جنبشهاى نوين نهضت احياى تفكر دينى در كشورهاى اسلامى مى نويسد: «افراطيون مصرى صرفا موفق شدند حاكم خود را نابود كنند، اما رژيم مصر نجات يافت و سياست خويش را ادامه مى دهد، اما افراطيون ايرانى موفقيت بيشتر را از آن خود كردند، رژيم را نابود ساختند و در كشور خود چنان انقلاب فراگيرى را به پيروزى رساندند كه شهرت آن سر تا سر جهان اسلام را فرا گرفت». هيات محققان و نويسندگان انجمن تحقيقاتى خدمات ارتشى

ص: 1231

وزارت دفاع ملى اتريش در كتابى با عنوان «نيروهاى ارتشى در كشورهاى خاور نزديك و شمال آفريقا» در سال 15( 1995( در صفحات282 - 283، مى نويسند: «همزمان با سقوط رژيم شاه و آغاز حكومت (امام) خمينى در ايران، يك تجديد حيات اسلامى در پيمانه وسيع و غير قابل انتظارى آغاز شد كه طى مدت زمان كوتاهى، تاثيرات بسيار مهم سياسى و فرهنگى خويش را بر سر تا سر جهان اسلام به نحوى وارد كرد كه هرگز قابل پيش بينى نبود. بدون ترديد، اين نهضت تجديد حيات اسلامى چنان با شخصيت (امام) خمينى گره خورد كه (امام) خمينى به عنوان سمبل و مظهر «بيدارى اسلامى» شناخته شدند. همزمان با طلوع سياسى (امام) خمينى، دين اسلام به عنوان مهمترين نيروى موجد انگيزه براى رويدادهاى سياسى شد». پروفسور دكتر اودو اشتاين باخ ( forP.Dr.hcabnietS odU ) ، مدير انستيتوى خاورشناسان آلمان (هامبورگ) و يكى از دو مؤلف كتاب «اسلام در دوران معاصر»، طى مصاحبه اى با شماره 24 هفته نامه «دى سايت» ( tieZ eiD ) مورخ9 ژوئن1989 اظهار نمود: «(امام) خمينى همان شخصيتى بود كه براى نخستين بار اصول گرايش به بنيادهاى اسلامى را در شكل يك دولت اسلامى، دولت جمهورى اسلامى ايران، تحقق بخشيد و (امام) خمينى همان شخصيتى بود كه نيروهاى اصولگرا را بوسيله يك انقلاب

ص: 1232

اسلامى عليه رژيم نيرومند طرفدار غرب، يعنى رژيم شاه، بسيج كرد». كلاوس برينگ ( gnireB sualK ) ، از نويسندگان برجسته مسائل اسلامى روزنامه «سالزبورگر نخريشتن» ( nethcirhcan regrubzlaS ) در شماره 8 آوريل 1994 در تحليلى كه به مناسبت پيروزى حزب رفاه اسلامى تركيه در انتخابات آن زمان شهرداريهاى تركيه تحت عنوان «سرمشق (امام) خمينى اسلام گرايان را در سرتا سر گيتى به حركت در آورده است»، نوشت: «نه تنها كليه محرومان جوامع اسلامى شنوندگان پر و پا قرص مبلغان بازگشت به تعاليم قرآن و شريعت اسلامى هستند، بلكه بسيارى از عقلا و نخبگان نيز از بازگشت به ارزشهاى اصلى اسلامى جانبدارى مى كنند و مخالفت با شيوه زندگى نوع غربى را يك راه رهايى از قيموميت سياسى و تكنيكى غرب و راه سرنگونى رژيمهاى ظالم خويش مى دانند. آنان به دولت اسلامى كه در سال1979 توسط آيت الله خمينى در ايران مستقر شد، اقتدا مى كنند، در واقع، گرچه اكثريت سنى ها حاكميت اسلامى نوع شيعى ايران را رد مى كنند، با اين وجود، مساعى (امام) خمينى و جانشينانش كه مى كوشند كشور خويش را به استقلال سياسى و اقتصادى برسانند، مى ستايند. (امام) خمينى از نظر بسيارى از مسلمانان، آخرين شخصيت از سلسله آموزگاران و داعيان بازگشت به خود آگاهى اسلامى در عصر جديد است». پروفسور دكتر لودويگ هاگه من ( forP.Dr.nnamegaH giwduL ) ، استاد

ص: 1233

كرسى «الهيات عملى» در دانشگاه ورتسبورگ آلمان، طى مقاله اى كه تحت عنوان «بين ديانت و سياست، اصولگرايى اسلامى در حال پيشتازى» در شماره 21 ژانويه 1992 روزنامه كثير الانتشار سويسى نويه زوريخر تسايتونگ ( Z euen د gnutieZ hcr ) نوشته است. از تحليل تاريخى روند تكاملى نهضتهاى اسلامى قرن19 و اوايل سده بيستم، سه اصل احياى تفكر اسلامى را چنين بر مى شمارد: 1- اسلام بايد بار ديگر به صورت وحدت ديانت و سياست مطرح شود. 2- اسلام بايد بار ديگر بدون استثنا كليه بخش حيات انسانى را در برگيرد. 3- حكومت دينى اسلامى بايد بار ديگر عنصر تعيين كننده شكل دولت باشد. وى سپس تاكيد مى كند كه: «ايجاد نظامى به نام جمهورى اسلامى كه توسط آيت الله خمينى در ايران عملى شد، براى تحقق اين آرمان، يگانه مثال برازنده و روشن است. رهبران انقلاب اسلامى در ايران على رغم اينكه شيعه هستند و شيعيان صرفا 15 درصد جمعيت جهانى مسلمانان را تشكيل مى دهند، هيچ گاه جاى ترديد باقى نگذاشته اند كه انقلاب آنان نه يك انقلاب شيعى و نه يك انقلاب ايرانى است، بلكه يك انقلاب وحدت بخش امت اسلامى (پان اسلاميستى) مى باشد. اصولگرايى اسلامى، اعم از نوع شيعى و سنى آن، به طور كلى يك حركت وحدت اسلامى است». پروفسور دكتر آندريا ماير ( forP.r.reieM aerdnA )

ص: 1234

، اسلام شناس و متخصص الهيات مسيحى و مؤلف كتاب جالب «ماموريت سياسى اسلام» (16) در صفحه299 اين كتاب مى نويسد: «با استقرار جمهورى اسلامى ايران كه نتيجه انقلاب اسلامى است، ماموريت سياسى اسلام به نحوى نهادينه شد كه تاكنون بى نظير بوده است. براى نخستين بار، يك نظام سياسى برخاسته از اسلامگرايى به شيوه انقلابى جايگزين يك رژيم غير دينى (سكولار) غربگرا شد. اين تحول در نگاه بسيارى از مسلمانان، يك پيروزى عليه تفوق طلبى قدرت استعمارى و بعد از استعمارى بود. غرض از اين قدرت برترى طلب غربى، ابر قدرت آمريكا است. از اين رو، انقلاب اسلامى در ايران براى مسلمانان سر تا سر جهان، الگويى جهت تحقق كامل «دولت آرمانى اسلام گرا» شد. آرنولد هوتينگر ( regnittoH dlonrA ) سوئيسى روزنامه نگار و محقق مسائل خاورميانه، در مقاله اى كه تحت عنوان «اصولگرايى، احياى شريعت به عنوان ابزار قدرت» در شماره 382 مورخ دسامبر1987 نشريه داخلى «جامعه خدمات صلح مسيحى» كه در برن سوئيس منتشر شده است، مى نويسد: «بخش كلى بنيادگرايان اسلامى، همچنين (امام) خمينى و پيروانش در ايران، در موضع معادله ساده اسلام مساوى قانون شريعت اسلامى، حركت مى كنند و دكتر كريستيان يگگر ( Dr.J naitsirhC.iggJ ) ، معاون پژوهشى انستيتوى علوم دينى دانشگاه فرايبورگ، در كتاب خود تحت عنوان «بنيادگرايى اسلامى» چاپ زوريخ در سال

ص: 1235

1991 تاكيد مى كند كه اين مجموعه قوانين (قوانين شريعت) كه تا سده دهم ميلادى از طرف علما گردآورى شد، براى كليه مسائل حياتى، دستوراتى روشن و صريح ارائه مى كند». اين خاورشناس معاصر سوئيسى بعد از نقل چند جمله اى از آخر فراز (ف) وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام راحل كه وصيت به مسلمانان و مستضعفان جهان است ( چون وى متن اصلى وصيتنامه را در اختيار نداشته است، لذا از روزنامه سوئيسى «تا گس انتسايگر ( segaT- regieznA ) شماره 2/8/1989 اقتباس نموده است)، مى نويسد: «در اينكه جمهورى اسلامى ايران قدرت آشكار مسلمانان در تقريبا كليه كشورهاى خاورميانه مى باشد، هيچ كس ترديدى به خود راه نمى دهد، اما قابل يادآورى است كه اصولگرايى اسلامى لااقل سابقه يك صد ساله دارد كه تحولات نوين، نتيجه جديدترين روند تاريخى را نشان مى دهد، البته تحقق بينش اسلامى در جامعه به وسيله اصولگرايانى كه پيرامون آيت الله خمينى گرد آمدند، به پيمانه وسيعى جلو برده شد. در چهارچوب شناخت اسلامى از دين و جامعه، جدايى بين نظام الهى و دنيوى و بسيار بيشتر از آن، جدايى بين بخشهاى شخصى و اجتماعى زندگى، مشخص گرديد». دكتر آندرى گيرير ( Dr.rebrG rdnA ) ، اسلام شناس و عرب شناس (17) كه از سال 1991 رياست يك پروژه تحقيقاتى را در امان اردن به

ص: 1236

عهده دارد، در كتاب بسيار جالب خود تحت عنوان «اسلام، زير بناى مالى و توسعه اقتصادى» (اين كتاب در سلسله متون دانشگاهى براى دانشگاههاى اروپايى در سال 1992 منتشر شده است) درباره احياى حيات اسلامى و جغرافياى نفوذ آن مى نويسد: «تجديد حيات اسلامى پديده اى فرا ملى و فرا كشورى است كه تعداد زيادى از كشورها با جغرافياى عربى - اسلامى را بدون توجه به وسعت يا محيطهاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى آنان در برگرفته است. اين نهضت صرفا «محدود به كشورهاى جهان عرب، كشورهاى آسيايى و آفريقايى كه در تركيب جمعيتهاى خويش داراى اكثريت مسلمانان هستند، نمى شود، بلكه كشورهايى را نيز در برگرفته است كه در آنها مسلمانان در اقليت مى باشند، مانند كشورهاى هند، چين، فيليپين و اتحاد شوروى سابق. فراتر از آنچه گفته شد، تجديد حيات اسلام پديده اى است كه صرفا «گروههاى ويژه اجتماعى و اقتصادى را در برنمى گيرد، بلكه بيشتر اقشار را تحت نفوذ و تاثير خود قرار داده است. اين در حالى است كه گروههاى ذيربط اين جوامع كه اصولا در پايينترين پله نردبان طبقات اجتماعى قرار دارند - از جمله دوره گردهاى بى خانمان و اهل حرفه پايين شهرى كه در اين طبقه اكثريت دارند - نهضت تجديد حيات اسلامى را صميمانه تاييد مى كنند».

ص: 1237

در سطح جهانى

درباره نقش حضرت امام خمينى در احياى تفكر دينى در سطح جهانى، خاورشناسان و جامعه شناسان غربى على رغم برخوردهاى مشحون از كتمان و محافظه كارى معاندانه، اعترافاتى دارند كه گزيده هايى از اين اعترافات را نقل مى كنيم. پروفسور دكتر كارستن كولپه ( forP.Dr.eploC netsraC ) كه يكى از برجسته ترين خاورشناسان غربى و ايران شناسى نامدار است، (18) در صفحه67 كتاب خود به نام «مشكل اسلام» (1989) حضرت امام خمينى (ره) را آغازگر نهضتى مى خواند كه تاثير جهانى دارد. وى مى نويسد: «انقلاب اسلامى و رهبر آن (امام) خمينى كه بسيارى از مسلمانان مقيم خارج جهان اسلام را در مسير بازيابى هويت اسلامى خويش قرار داد، بدون ترديد، آغازگر جنبش تجديد حيات اسلام است كه اثرگذارى فرا مليتى داشته است.» وى در مقدمه همين كتاب خود، ضمن اعتراف به احياى تفكر دينى در ميان طبقات مختلف احتماعى اروپايى و عطش آنان براى شناخت حقايق اسلام و انقلاب اسلامى، مى نويسد: «بعد از پيروزى انقلاب ايران در سال1979، به طور كلى اوضاع سياسى به گونه اى شد كه از طرف گروههاى مختلف، اعم از زن و مرد مسلمان، شاگردان مدارس، دانشجويان، دست اندركاران آموزشهاى دينى، پليس، كارمندان، اعضاى جوامع مذهبى و كليسايى كاتوليكى و پروتستانى و همچنين احزاب سياسى، پيوسته تقاضاهايى را در اين رابطه (معرفى جامع

ص: 1238

و كامل اسلام و انقلاب اسلامى) مطرح مى كردند». پروفسور دكتر كلاوس كينتسلر (كه در فرازهاى قبلى اين نوشتار معرفى شده است) در بخش معرفى كتاب خود تحت عنوان «بنيادگرايى دينى» (ص 2( چنين اعتراف مى كند: «از مدتها قبل سخن گفتن از بنيادگرايى و «تمايلات بنيادگرايانه» و آن هم در كليه زمينه هاى اجتماعى، فرهنگى و سياسى تشديد شده است. تحولات دراماتيك در ايران كه به وسيله انقلاب اسلامى در سالهاى دهه 1980 ايجاد شد و به عنوان بازگشت به بنيادهاى دينى از مرزهاى دين اسلام بسيار فراتر رفت، افكار عمومى جهان را به اين پديده حساس و در خور توجه معطوف كرد». وى سپس از شكل گيرى جديد بنيادگرايى دينى در مسيحيت، يهوديت، آيينهاى هندو و بودا و ساير اديان بحث مى كند كه همه به شيوه و متابعت از احياى تفكر دينى به وسيله

ص: 1239

حضرت امام خمينى، بازگشت به اصول اوليه آيينه ها و احياى انديشه دينى خويش را هدف قرار داده اند. او در همين رابطه، از نظر تاريخى، اصطلاح «بنيادگرايى نوين» را جايگزين «بنيادگرايى كلاسيك» مى كند. مترجمان زبان آلمانى كتاب «حكومت اسلامى» حضرت امام خمينى در مقدمه اى بر آن مى نويسند: (19) «درست در ژانويه1977، هنگامى كه در شهر مقدس قم نخستين گلوله شليگ شد و در اندك زمانى بعد از آن، تبريز با تظاهرات نيرومند خويش رژيم شاه را به مبارزه طلبيد، براى دستيابى به كتاب حكومت اسلامى، كتابى كه سند كليدى انقلاب اسلامى شد، علاقمندى بوجود آمده بود. با سقوط رژيم شاه در فوريه1979 كه تا آن زمان بدون توجه به تشنجات اجتماعى و سياسى موجود در كشور، به عنوان «جزيره ثبات» خوانده مى شد و با استقرار نظام جمهورى اسلامى در ايران، علاقمندى براى دستيابى به اثر آيت الله خمينى در سر تا سر جهان افزايش يافت. دكتر پيتر شول ( llohcS reteP- ruotaL ) ، روزنامه نگار و كارشناسان جهان اسلام كه چندين اثر تاليف كرده است، در كتاب «شمشير اسلام، انقلاب به نام الله» كه در سال 1990 منتشر شده است، (20) مى نويسد: «پيام (امام) خمينى به ميخائيل گورباچف اين بود كه كمونيسم از نظر معنوى و مادى شكست خورده و اكنون زمان آن فرا

ص: 1240

رسيده است كه اتحاد شوروى، نجات خود را در اسلام جست و جو كند. اين در واقع، يك دعوت ظريف سورئاليستى براى بازگشت به سوى خدا بود». شول - لاتور سپس مفسران غربى را در مورد اشتباه سنگينى كه در مورد ارزيابى انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت (امام) خمينى (ره) مرتكب شده اند، سرزنش مى كند و مى نويسد: «اينجا سخن از يك پديده جهانگير است. (حضرت) محمد (ص)، پيامبر اسلام نيز از ماموريت آفاقى خويش آگاه بود. در آن زمان به عنوان شخصيتى كه هنوز ناشناخته بود و صرفا رهبرى تعدادى از قبايل بدوى را به عهده داشت، پيامهايى را به ابرقدرتهاى معاصر خود فرستاد. بر مبناى روايات، فرستادگان پيامبر اسلام نزد قيصر بيزانس، شاهنشاه ساسانى در ايران و سالار قبطى ها در اسكندريه آمدند تا از آنان دعوت كنند به آيين جديد وحى و اراده خداوند تسليم شوند. اين دعوت، گرچه در آن زمان پذيرفته نشد، ولى هر سه نظام دولتى كه مورد خطاب دعوت بودند، مدتى بعد مجبور شدند مغلوب تهاجم بزرگ اسلامى شوند. بيدارى اسلامى يك مساله محدود محلى نيست. از طريق اسرائيل، آمريكايى ها نيز به طور غير مستقيم اثر اين بيدارى را احساس كرده اند. اتحاد شوروى در جمهوريهاى جنوبى خود كه به سوى اعتقادات قرآنى بازگشته اند، شاهد يك دگرگونى مى باشد.

ص: 1241

اروپا از مدتها پيش از داعيه حاكميت بر كل درياى مديترانه دست كشيده و بين شمال مديترانه و سواحل جنوبى آن يك شكاف بزرگ پديد آمده است». نويسندگان و محققان كتاب «نيروهاى ارتشى در خاورميانه شمال آفريقا» (اين كتاب در فرازهاى قبلى اين نوشتار معرفى شده است) در صفحه 285 مى نويسند: «تجديد حيات اسلامى در دهه 1970، در عين حال كه مهمترين مبناى موفقيت (امام) خمينى بود، به همان سان زمينه ظهور و طلوع سياسى «بنياد گرايى نوين» نيز شد. اسلام با مبدل شدن به ايدئولوژى سياسى اين توانايى را بازيافت كه يك خود آگاهى جديد را در ملتها احيا كند». دكتر ژيل كيپل ( Dr.lepeK selliG ) ، جامعه شناس فرانسوى و استاد كرسى مطالعات عربى در مركز پژوهشهاى بين المللى پاريس، طى سخنرانى خود در كنفرانس «اروپاى اديان»، در اكتبر 1994 در وين، تاييد كرد: تفكر دينى در فرانسه، بويژه دربين مسلمانان، احيا شده و «جوانان مسلمان كه در اروپا متولد شده اند، نيروهاى فعال نوينى را به صورت هسته هايى بوجود آورده اند كه بين اراده براى ماندن و تبعيض در نوسانند». وى به طور ضمنى اثرگذارى نقش امام خمينى را در احياى تفكر دينى در مسلمانان اروپايى تاييد مى كند و مى نويسد: مسلمانان اروپايى به خاطر ماجراى سلمان رشدى و حجاب اسلامى، يك حركت

ص: 1242

اخلاقى و اجتماعى را آغاز كرده اند». كاردينال دكتر فرانتس كونيگ ( rD lanidraK.K znarF خ gin ) ، اسقف اعظم سابق وين كه از چهره هاى بسيار برجسته جهان مسيحيت است نيز در كنفرانس «اروپاى اديان» ادامه خدمت به احياى تفكر دينى را كه روند جهانگير پيدا كرده است، در گرو مبارزه جدى با تفكرات ضد دينى از جمله انكار وجود خدا و الحاد دانست و گفت: «امروزه مهمترين وظيفه گفت و گو بين پيروان اديان توحيدى اين است كه يك جبهه مشترك را جهت مبارزه عليه بروز فرقه سازيها و آنانى كه به خداوند يكتا ايمان ندارند و دشمنان هر دينى هستند، ايجادكنند»دكتر گوتفريد شايبر ( Dr. W deirfttoG.rebiehcS ) ، معاون انستيتوى اصول الهيات مسيحى و مؤلف كتابها و نوشتارهاى تحقيقاتى، فيلسوف و خاورشناس اتريشى، در كتاب خود تحت عنوان «پاسخ صريح » (1984) (21) مى نويسد: «مبحث اصولگرايى اسلامى صرفا براى دانشمندان تاريخ و علوم سياسى نكات بسيار زيادى را ارزانى نكرده است، بلكه براى يك علاقمند علوم دينى كه از نگاه علم كلام اديان، وارد بحث مى شود نيز نكات زيادى را عرضه مى كند». وى در جايى ديگر از كتاب خود مى نويسد: «آنچه ناظران امروزى اوضاع در ايران را كاملا شگفت زده مى كند، وفادارى بلاقيد و شرطى است كه ملت در قبال آيت الله ابراز مى نمايد.

ص: 1243

البته اين واقعيت بدون يك استدلال و برهان كلامى براى چنين حاكميتى قابل توجيه نيست. جالب است گفته شود كه در اين نقطه، بنيادگرايى يا به اعتبار مفهوم متعارف كنونى، بنيادگرايى نيست; زيرا در عرف امروزى، بنيادگرايى معنى پذيرش بى چون و چراى ساختار فكرى ناسازگار با زمان را مى دهد، در حالى كه (امام) خمينى انتقال يك الگوى فكرى موجود را با عنايت به اوضاع زمان و سنجش با معيارهاى كلامى اسلام انجام داده است». اين بود نمونه هايى از اقوال و اعترافات خاورشناسان، جامعه شناسان و ارباب تفكر غربى در مورد نقش حضرت امام خمينى در احياى تفكر دينى در جهان اسلام و سطح جهانى كه على رغم وجود خط انحرافى نيرومند، اروپا محورى، اشتباهات فنى با زمينه هاى تاريخى، كمبود اطلاعات دقيق و واقعى از اسلام، انقلاب اسلامى و حضرت امام خمينى، مورد دستيابى قرار گرفتند. حقير وثوق كامل دارد كه هرگاه يك استراتژى دقيق و فراگير و مطابق نيازهاى علمى مؤسسات تحقيقى و شخصيتهاى دانش پژوه جهان، اعم از غرب و شرق، در مورد معرفى مجدد اسلام، اهل بيت (ع) و انقلاب اسلامى و بويژه شخصيت و آثار جاودانى حضرت امام خمينى طرح و اجرا گردد، روند برخورد خاورشناسان و ساير نخبگان علمى و فرهنگى جهان بهبود كيفى و كمى قابل توجهى خواهد

ص: 1244

يافت. زيرنويسها: 1- مرحوم دكتر كليم صديقى، رئيس مؤسسه مطالعات اسلامى مسلم در لندن، در سخنرانى كه در هفتمين كنفرانس اسلامى در تهران ايراد كرد، يك ليست ده ماده اى از خلاقيتهاى اسلامى ملت ايران كه خدمت به احياى تفكر دينى و عمل به آن است ذكر نمود كه احياى فرهنگ، تمدن، نظام سياسى و ايجاد نهادهاى جديد اجتماعى، اقتصادى و سياسى اسلامى و بالاخره رهاسازى انرژى جديد در جنبش جهانى اسلام از آن جمله است. (به شماره 165 بهمن ماه 1368 كيهان هوايى مراجعه شود.) 2- forP.Dr.L drahnieR خ W : aporuE ni mutnetsirhCdnu malsI , galreV drahnreB , 1994, miehseliH. 3- كتاب شمشير سبز در اين رابطه تركيه را در كنار ساير كشورهاى اسلامى جالب مى داند و مى نويسد: در تركيه به صورت كلى، روند رو به رشد بازگشت به اسلام نشان مى دهد كه بر پايه ارقام دولتى در سال 1990،155403 دانشجو در 4715 مدرسه دينى مشغول تحصيل بودند و اين در حالى است كه در سال 1974، تعداد دانشجويان ونيز مدارس دينى صرفا در حدود نصف اين رقم بود. طى سالهاى1979 تا1987، تيراژ قرآنهاى چاپى از 31075 نسخه به حدود يك ميليون نسخه بالغ شد. rg saD د trewhcS en ; malsI thcamtleW-lrE redo gnuhordeB خ gnus ? Hg.trehcuK etaeB ,2991, galreV enyeH , M د nehcn. 4- اين واقعيت در سمينار «ديناميسم حيات دينى در اروپاى شرقى» كه

ص: 1245

تحت عنوان «سمينار دانشگاهى وين93« از طرف چند دانشگاه و انستيتوى آلمان و اتريش از 21 تا23 ژانويه1993 در كاخ اتحاديه صنايع اتريش برگزار شده بود و نگارنده نيز در آن سهيم بود، از طرف دانشمندان و خاورشناسان نيز با ارائه آمار و مدارك تحقيقى تاييد شد. 5- naeJ- ellepacaL niL ; kitnaltA snarT 9891/2 6- لطفا به نمودار شماره (1) آمارى كل مسلمانان مراجعه شود. 7- نمودار آمارى شماره (2) ضميمه 8- trahlegnI dlanoR ( gsrH. ): tleW nehciltsew red ni lednawtreW hcurbmU rellerutluK , trurknarF , kroY wen ,9891 9- به جدول آمارى گرايشهاى اعتقادى بر پايه تفاوت سنى در غرب و شرق اروپا و آمريكاى شمالى كه در ضميمه قرار دارد، مراجعه فرماييد. 10- اين اصطلاح را براى نخستين بار، پاپ ژان پل دوم، رهبر مسيحيان كاتوليك جهان، در تاريخ 24 ژوئن1989 و در جريان سفر خود به اتريش مطرح كرد و آن را به عنوان نهضت نوينى خواند كه براى كل قاره اروپا و مسيحيان جهان يك ضرورت احياى تفكر دينى و اصلاحات اجتماعى را به دنبال خواهد داشت. پس از آن، در سال1993 كاتيخيسم جديد جهانى (رساله احكام مسيحيان) را در شرح 10 فرمان معروف در676 صفحه در بردارنده 2865 مساله، منتشر ساخت. اين اقدام پاپ كه پس از426 سال در تاريخ كليساى كاتوليك انجام شد،

ص: 1246

بازنويسى تعاليم اخلاقى و اعتقادى كاتوليكى با در نظر گرفتن تحولات جديد جهانى معنى مى دهد. پاپ براى اين اقدام خود، از 25000 پيشنهاد كه از طرف 1000 اسقف و كنفرانسهاى اسقف طى چند سال مطرح شده بود، استفاده كرد. 11- forP.Dr.relzneiK sualK : igiler reD خ sumsil atnemadnuF es , C galreV.H.kceB , 6991, M د nehcn. 21- nosnidoR mixaM : Led noitanicsaf aL ¦ malsI , siraP , 0891 13- «پان اسلاميسم» عنوانى بود كه مطبوعات غربى در اواخر قرن19 به نهضتهاى اسلامى آن زمان دادند و به جاى درك صحيح اتحاد اسلامى و نهضتهاى آن، اين اصطلاح را گاهى موازى و زمانى متضاد با ملى گرايى هاى موجود در جهان بكار گرفتند. در حالى كه احياگران اسلامى هميشه از وحدت امت اسلامى سخن گفته اند. عين اين روش، در زمان ما نيز در مورد نهضتهاى نوين اسلامى از طرف رسانه هاى غربى بكار گرفته مى شود كه احياى تفكر دينى و رويكرد به ارزشها و اعتقادات اسلامى را بكارگيرى اصطلاحات نادرست اسلاميسم (اسلامگرايى)، افراد راديكاليسم (افراطى گريى)، فاندمنتاليسم (بنيادگرايى)، فناتيسم (تعصب گرايى)، انتگريسم (اصولگرايى) به اصطلاح بيان مى كنند، متاسفانه اغلب اين اصطلاحات را براى اهداف منفى از قبيل تروريسم، عقب افتادگى، جهود، تحجر و تعصب سنتى بكار مى برند. 41- forP.Dr. siweL dranreB : shallAmetA reD , u tleW ehcsimalsi eiD.galreV aporuEnetseW red , neiW- M د nehcn , 1994 وى كه استاد كرسى تاريخ خاور نزديك و

ص: 1247

آسياى ميانه در دانشگاه پرينستون آمريكاست، قبل از مهاجرت خود به آمريكا، مدت 25 سال در دانشگاه لندن نيز همين موضوع را تدريس مى كرد. وى از مؤلفان و ناشران اثر معروف malsI fo yrotsiH egdirbmaC و دايرةالمعارف اسلام ( masI fo aidepolcycnE ) است. 51- ehieR akirfadron dnu netsOnehan sed netaats red etfrktiertS eiD- ereeH edmerF ; galreV dloreH , neiW , 5991 61- forP. Dr. reieM arednA : galreV remmaH retep malsI sed gartfuA ehcsitilop reD , latreppuW ,1994 71- Dr. rebrG rdnA : malsI , gnulkciwtnE ehciltfahcsttiw dnu rutkurtsarf nIelleiznanif :( netfirh csluhcshcoH ehcsipporuE ) retePgalreV : gnaL , 1992 81- forP. Dr. eploC netsraC : malsI melborP ; galreV munehtA , 9891, fknarF / M وى كه آثار متعدد و مهمى درباره معرفت شناسى دين، اساطير ايرانى و اسلام نوشته است، در دانشگاههاى آمريكايى ييل، نيوهاون و شيكاگو و نيز در فرهنگستان انگليس (بريتيش آكادمى لندن) تدريس كرده است. 91- iniemohC hallotajA : taatSehcsimalsi reD , galreV zrawhcSsualK , 3891, nilreB , dnaB neilairetaM ehcildnukmalsI 9 02- Dr. llohcS reteP- ruotaL : galreV enyeH malsI sedtrewhcS saD , 0991, M د nehcn. 12- Dr. W deirfttoG. rebiehcS : tfahcslleseG dni noigeleR ni gnuhcusreV ehcsit silatnemadnF netrowtnA egituedniE , خ galrevrutluK rehcsihcierrets , 9891

ص: 1248

امام خمينى و احياى تفكر دينى از نگاه خاورشناسان

اشاره

ماهنامه اسلام و غرب، شماره 30 و 31 هدي، محمد حسين

تهميد:

«تفكر دينى» نوعى انديشه است كه در آن متغيرهاى انديشه و عمل انسان به صورت تابعهايى از ثابتهاى دينى عمل مى كنند. «ثابتهاى دينى» حقايق جاودانى هستند كه در خارج از ذهن انسانى، چنان كه وحى شده اند، وجود دارند. اين ثابتها هرگز نابود يا دستخوش كاهش و افزايش نمى شوند. اما اين ذهن و انديشه انسان است كه در چگونگى و ميزان دريافت، جذب و عمل به آنها، شدت يا ضعف، نشان مى دهد كه در عرف جامعه شناسى دينى، ولو به غلط، در صورت شدت و قدرت تفكر دينى از «زنده بودن دين» و در وضعيت عكس آن، از «نابودى و پايان حيات دين» سخن به ميان مى آيد. تفكر دينى كه الزاما در جهت مخالف انديشه هاى غير دينى قرار مى گيرد، در حيات كليه اديان فراز و نشيبهاى متنوع و تبعات آنها را تجربه كرده است. در عصر ما كه سرعت تحولات و آثار سوء مدنيت با شتاب مادى و به بن بست رسيدن تفكرات غير دينى مولود آن، بشريت را در وادى دستيابى به بهزيستى و رستگارى واقعى سرگردان ساخته است، روند بازگشت بسوى تفكر دينى به عنوان راه اصلى نجات در سر تا سر جهان آهنگ روبه

ص: 1249

رشدى يافته است.

احياى تفكر دينى

با آنچه گفته شد، «احياى تفكر دينى» نيز در واقع به چرخش درآوردن منظومه فكرى و عملى انسان در مدار ثابتهاى دينى است. اين پديده كه طى 20 سال محققان و جامعه شناسان جهان، بويژه دنياى غرب را به خود معطوف كرده و موضوع صدها سمينار، كنگره، كنفرانس، ميز گرد، كتاب و هزاران مقاله و گزارش تحقيقى در مجامع علمى و رسانه هاى جمعى شده است، يك احياگر بزرگ و نستوه به نام حضرت آيت الله العظمى امام خمينى (ره) و يك جغرافياى آغاز به نام ايران اسلامى و انقلابى دارد. (1) موضوع اصلى اين نوشتار، صرفا «گشودن باب تمهيدى براى تبيين اين نقش بلا منازع، قاطع و روشن حضرت امام خمينى (ره) و اثرى گذارى عميق و گسترده انقلاب اسلامى بر روند شتابان و فراگير تفكر دينى در جغرافياى اسلامى و ساير نقاط جهان است كه گواه ما در اين تلاش، اعترافات صريح يا مستتر و ضمنى برخى از خاورشناسان، جامعه شناسان، نويسندگان، رهبران دينى و آمار و حقايق منتشره در اين زمينه مى باشد. از آن جمله پرو فسور دكتر راينهاردلو، مدير انستيتوى پژوهشهاى فلسفى درها نوور آلمان (2) در كتابى كه خلاصه مباحث 30 تن از متخصصان اسلامى، علماى الهيات مسيحى و فيلسوفان را در

ص: 1250

سمينار «اسلام و مسيحيت در اروپا» (1992) منتشر كرده است، اعتراف مى كند كه «نقش اسلام در بيست سال اخير قرن ما يك جهش و پيشرفت مهم و در عين حال شگفت آفرين پيدا كرده است». وى سپس از اثرگذارى احياى تفكر دينى برخاسته از انقلاب اسلامى در شرق و غرب جهان و حتى بر «تمدن غربى» سخن مى گويد و به مسيحيان توصيه مى كند كه اسلام را بهتر بشناسند و با مسلمانان باب گفت و گو را بگشايند.

وضعيت كنونى تفكر دينى

اشاره

منحنى روند افزايش و گسترش تفكر دينى طى تقريبا دو دهه گذشته در جهان اسلام و ساير مناطق گيتى، يك سير صعودى با شتاب را نشان مى دهد. مؤسسات پژوهشى و آمارگيران غربى درباره جهان اسلام و مسلمانان مقيم خارج جهان اسلام متفق القولند كه طى 18 سال گذشته:

الف - در جهان اسلام

- خود آگاهى اسلامى و تفكر اسلامى، بويژه در ميان جوانان، به شدت افزايش يافته است. - مسلمانان در بكارگيرى معيارهاى اسلامى و پايبندى به ارزشهاى اعتقادى جدى تر شده اند. - جنبشها و نهضتهاى اسلامى مبارز اسلام گرا در داخل و خارج جهان اسلام به طور مستمر بر تعداد خود افزايد. - بازگشت نيرومند و گسترده مسلمانان به آموزش قرآن و احكام اسلامى بسيار مشخص تر شده است. (3) - اسلام براى مسلمانان بسيارى از مناطق

ص: 1251

جهان، بويژه در اروپاى شرقى، به عنصر اصلى هويت ملى و اعتقادى تبديل شده است. (4) - كاهش شديد نفوذ ايدئولوژيك و تفكرات غير دينى در جوامع اسلامى روند تكاملى خود را آغاز كرده است. - گرايش پيروان ساير اديان و ايدئولوژيها به اسلام در سطح جهانى رو به رشد مى باشد. مثلا (به عنوان نمونه) ژان لين كابل (5) ، يكى از سرشناسترين تحليلگرايان فرانسه، اعتراف توام با هشدار كرده است كه هر سال در فرانسه 000/50 (پنجاه هزار نفر) به آئين اسلام گرايش مى يابند. (6) - افزايش تعداد كشورهاى مستقل اسلامى از46 كشور در سال1979 به56 كشور در سال1997 كه يك سوم كل اعضاى سازمان ملل، بيش از 25 درصد مناطق مسكونى را در اختيار خود دارند و با احتساب 400 ميليون مسلمانانى كه در خارج جهان اسلام بسر مى برند، 25 درصد جمعيت جهان را تشكيل مى دهند. (7)

ب - در خارج جهان اسلام

- بازگشت به تفكر دينى و اعتقاد به وجود خالق و جهان ديگر (به چند نمودار كه از پژوهشهاى مطالعات ارزشها در اروپا در سال 1990 اقتباس شده است، در زيرنويس مراجعه فرماييد). - ارزشهاى دينى و اخلاقى در صدر فهرست ارزشهاى حياتى جاى خود را به صورت ممتد و منظم باز مى كند. (8) - كاهش تفكر بى دينى

ص: 1252

(اته ايسم) در بسيارى از كشورهاى جهان غرب و به صورت قاطع در اروپاى شرقى (9) كه يكى از نتايج بارز آن كساد شدن بازار تبليغات ضد دينى و ترويج بى دينى در ميان توده هاى عظيم مردم است. - افزايش و تنوع جنبشهاى اصولگراى دينى سازمان يافته كه خطر ظهور انواع فرقه هاى شبه دينى و گمراه كننده تجارتى را پديد آورده است. - باور به اين موضوع كه اديان در بردارنده شيوه صحيح زندگى هستند، پيوسته ولى با تامل گسترش مى يابد. - حركتهاى سازمان يافته و منظم براى ايجاد اصلاحات و گزينش راهكارهاى نوين «تجديد حيات انجيلى» (10) در جهان مسيحيت و نيز در ساير اديان آغاز شده است. اينها موارد انتخابى از يك فهرست كامل رويدادهايى هستند كه در بستر احياى تفكر دينى مشاهده شده اند. برخى از اين موارد را كه در ميان كليه اديان مشابهتهايى با هم دارند، پروفسور كراوس كينتسلر، نويسنده كتاب «بنياد گرايى دينى»، (11) به عنوان عناصر مشترك كليه نهضتهاى نوين گرايش دينى مى داند. به اين سؤال كه احياى تفكر دينى با چنين گستردگى و تنوعى، بخصوص طى 18 سال اخير، در جوامع اسلامى و غير اسلامى، چه نيروى محركى با انگيزه هاى دينى مى تواند داشته باشد، پاسخهاى گوناگون ولى غير قانع كننده داده شده است. برخى از جامعه

ص: 1253

شناسان غربى ناشيانه رويدادهايى نظير سقوط شوروى سابق، وحدت دو آلمان، پايان جنگ سرد و وحدت اروپا را به عنوان عوامل مؤثر در اين زمينه قلمداد كرده اند، اما پاى استدلال آنان چوبين است; زيرا علل، عوامل و انگيزه هاى معنوى اين رستاخيز عظيم را نمى توانند با ابزار پوزيتويستى خويش مشاهده و تجربه كنند، و گرنه بوضوح مشاهده مى كردند كه اين تحولات خود زائيده بازگشت توده هاى عظيم مردم جهان به تفكر دينى بوده و بيش از اينكه علت باشند، معلول هستند. چنان كه خواهيم ديد، اين قول را اعتراقات صريح يا ضمنى جامعه شناسان و خاورشناسان نيز به نحوى تاييد مى كنند و امام راحل ما را آغازگر كبير اين احياگرى مى دانند.

آراى خاورشناسان در مورد نقش امام (ره)

سنخ شناسى آراى خاورشناسان در مورد ابعاد گوناگون شخصيت متعالى حضرت امام خمينى (ره) با مقياسهايى كه از خطوط فكرى، اهداف و روشهاى كارى آنان در دست داريم، بسيار سهل و ساده است. اين آرا از سه مقوله سكوت و كتمان، اظهارات معاندانه و مجعول، اعترافات ضمنى محتاطانه تجاوز نمى كند. البته حساب معدودى از خاورشناسان آگاه كه پايبند به صداقت علمى خود هستند، از اين خيل عظيم جداست كه خود آنان نيز از اين كج انديشى ها در فريادند، كما اينكه پروفسور آن مارى شيمل، دانشمند و خاور

ص: 1254

شناسان برجسته آلمانى كه بيشترين همدلى و صداقت را با اسلام نشان داده است، فرياد مى زند كه: «آنچه مرا خيلى ناراحت كرده و آزار مى دهد اين است كه شخص نبى گرامى اسلام (ص) در غرب بسيار ناشناخته است. عده كمى در اروپا هستند كه مى دانند ايشان حلقه عشق ميليونها مسلمان است». (از مصاحبه شيمل با شماره 30 بهمن ماه 18 - 1375 فوريه1997 روزنامه اطلاعات چاپ لندن) همچنين ماكسيم رودينسون، خاور شناس نامدار فرانسوى، در كتاب «جاذبه هاى اسلام»، ضمن انتقادهاى تلخ از خطوط فكرى و روشهاى ناصواب خاورشناسان مى نويسد: «... البته هميشه هدف از تحقيقات خاورشناسان درباره اسلام اين بود كه با اسلام مبارزه شود». (12) مطالعات اسلام شناسى در اروپا از قرون وسطى تا امروز - يعنى از زمانى كه از اسپانيا با هدف خدمت به ميسيونرهاى مذهبى كاتوليك آغاز شده و تا دوران اصحاب دايرةالمعارف و هگل و بالاخره تا دوران ما - ادامه يافته است. در بسترهاى اروپا محورى، اختلاف شديد و اغلب ناسازگار سليقه ها و روشهاى تحقيقى، فرضيه پردازيهاى نادرست و بكار گيرى روشهاى فنى غير دائمى تر، قرار داشته است. بنابراين رشته هاى به اصطلاح علمى كه در اين راستا تحت عناوين «دين شناسى تطبيقى» «تاريخ اديان» و «علوم دينى» بوجود آمده، تاكنون موفق نشده اند اسلام را چنانكه هست،

ص: 1255

به اروپاييان بشناسانند; چرا كه معيارهاى بررسى تفكر دينى در اسلام را عروج و نزول اين تفكر در تاريخ فكرى مسيحيت قرار داده اند. مشكل اصلى اسلام شناسان غربى در اين است كه ندانسته اند اسلام در حالى كه يك دين جامع و كامل و آخرين دين از اديان ابراهيمى است، تمدنى است ريشه دار، گسترده و مستقل از ساير تمدنها. از اين رو، اسلام شناسان غربى كه مصداق استعاره زيباى قرآنى «فى كل واد يهيمون» (الشعراء - 225( مى باشند، اسلام را به عنوان «دين» چنان كه هست، مطالعه نمى كنند و با پيشداوريها، آلايشها و پالايشهاى دلخواه خويش در جايى قرار مى گيرند كه امروز قرار دارند و به طريق اولى، از شناسايى واقعى مفهوم، تعاليم، احكام و پويايى آن عاجز مى دانند. با آنچه گفته شد، موضع اصلى خاورشناسان در رابطه با اسلام و بالتبع انقلاب اسلامى وبالاخص ابعاد درخشان خصيت حضرت امام خمينى (ره) روشن است، اما اثرگذارى ايشان بر روند احياى تفكر دينى چنان عميق، گسترده، ريشه دار و واضح است كه گزيرى جز اعتراف ولو نيم بند و ضمنى و يا صريح ندارند. به نظر من، بدون ترديد گذشت زمان گواه صادقى براى آشكار شدن حقايق انديشه هاى امام راحل (ره) مى باشد و جريان اعترافات را قويتر و گسترده تر خواهد ساخت.

ص: 1256

بزرگ تفكر اسلامى

اكثريت قاطع خاورشناسان و جامعه شناسان غربى متفق القولند كه حضرت امام خمينى (ره) بزرگترين احياگر تفكر وارزشهاى اسلامى هستند و اعتراف مى كنند، آنچه را كه «پان اسلاميست ها» (13) ، «اصلاحگران» - ، «تجديد گرايان»، «متجددها» - و «بيدارگران» اسلامى، از قرن19 ميلادى تا زمان آغاز نهضت امام خمينى (ره) صرفا به عنوان يك آرمان، «تبليغ» مى نمودند، حضرت امام خمينى (ره) در صحنه عمل پياده فرموده، دوران جديد رنسانس اسلامى را آغاز نمودند. پروفسور دكتر كلاوس كينتسلر، استاد كرسى اصول الهيات در دانشگاه آوگسبورگ و مؤلف آثارى مهم از جمله كتب «قيامت» (1976)، «اسطوره و ايمان» (1985)، «فلسفه دين» (1988)، «بنيادگرايى نوين» (1990) و كتاب «بنيادگرايى دينى» (1996)، در صفحه 11 كتاب «بنيادگرايى دينى» خود مى نويسد: «از سالهاى دهه هفتاد، اصطلاح «بنيادگرايى» بر جريانهايى كه احياگر حيات اسلامى ناميده مى شوند، اطلاق شد. در اين رابطه، بيش از همه، افكار همگانى معطوف به ايران انقلابى تحت رهبرى (امام) خمينى مى شود كه اين نهضت پس از ايران، بسيارى از كشورهاى اسلامى را در نورديد. اين رنسانس اسلامى در نهايت براى همگان و بيش از همه، براى جهان غرب شگفت انگيز و غافلگيرانه بوده، زيرا در غرب تا آن زمان تصور مى شد كه در نتيجه تجاوزات واقعا «بيرحمانه قدرتهاى استعمارى و امپرياليستى به كشورهاى

ص: 1257

اسلامى و عربى در سده19 ميلادى، آيين اسلام دستخوش ليبراليسم وتعصب شده است...» وى سپس مى افزايد: «مفهوم بنيادگرايى با فعال شدن نيروى سياسى آيين اسلام در كشور شيعى ايران (امام) خمينى، معنى و سنخيت جديدى يافت كه مشخصه آن، سياسى شدن دين اسلام است. گروههايى از اهل تسنن نيز در سودان، پاكستان و بسيارى از كشورهاى اسلامى از همين نوع بنيادگرا هستند. هدف اين گونه بنيادگرايى، استقرار يك حكومت دينى (دولت الهى) بر روى زمين است كه در حال حاضر به شكل احياى خشونت آميز نظام حقوقى سنتى اسلام يعنى شريعت اسلامى بروز كرده و پايبندى و انقياد دقيق اين سنخ بنيادگرايى به تعاليم قرآنى كه از الزامات آن است، در بسيارى از كشورهاى اسلامى منجر به طرد سرسختانه كليه انواع نفوذ عقلگرايانه و ليبرالى غربى شده است. پروفسور دكتر برنارد لوئيس، سرشناسترين خاورشناس يهودى تبار آمريكايى كه آثارش تاكنون بر23 زبان ترجمه شده است، (14) در صفحه 214 كتاب «نفس الله، جهان اسلام و غرب: نبرد فرهنگها؟» - مى نويسد: «در سالهاى آغازين بر پايى جمهورى اسلامى، آيين اسلام، اساس اعلام شده هويت و وفادارى بود. هدف سياست خارجى و همچنين سياست دولت را به صورت كلى، تجديد حيات اسلام، تثبيت مجدد قدرت و عظمت اسلامى بوسيله توسعه دامنه انقلاب اسلامى و

ص: 1258

احياى اعتقاد و حقوق اسلامى، تشكيل مى داد. آمريكا به عنوان قدرتى كه شاه و مزدورانش را حمايت و در امور داخلى ايران مداخله مى كرد و مهمتر از آن، رهبرى دشمن قديم، غرب را به عهده داشت، نخستين و بزرگترين دشمن اين برنامه مى دانست». وى در ادامه، ضمن توضيحاتى كه درباره صفت «شيطان بزرگ» براى آمريكا كه از طرف امام راحل (ره) داده شد، مى نويسد: «(امام) خمينى از موضع گيريهاى دشمنانه ابر قدرت آمريكايى نمى هراسيد، ولى از آن چيزى كه از ناحيه آمريكا هراس داشت، گمراه كنندگى و فريبندگى شيوه زندگى آمريكايى بود. خطر گمراهى غربى كه در ايران غربزدگى خوانده مى شود، از مدتها قبل يكى از مورد توجه ترين موضوعات مورد بحث نويسندگان ايرانى شده است». پروفسور برنارد لوئيس در صفحه177 همين كتاب خود، ضمن مقايسه موفقيتهاى جنبشهاى نوين نهضت احياى تفكر دينى در كشورهاى اسلامى مى نويسد: «افراطيون مصرى صرفا موفق شدند حاكم خود را نابود كنند، اما رژيم مصر نجات يافت و سياست خويش را ادامه مى دهد، اما افراطيون ايرانى موفقيت بيشتر را از آن خود كردند، رژيم را نابود ساختند و در كشور خود چنان انقلاب فراگيرى را به پيروزى رساندند كه شهرت آن سر تا سر جهان اسلام را فرا گرفت». هيات محققان و نويسندگان انجمن تحقيقاتى خدمات ارتشى وزارت دفاع ملى

ص: 1259

اتريش در كتابى با عنوان «نيروهاى ارتشى در كشورهاى خاور نزديك و شمال آفريقا» در سال 15( 1995( در صفحات282 - 283، مى نويسند: «همزمان با سقوط رژيم شاه و آغاز حكومت (امام) خمينى در ايران، يك تجديد حيات اسلامى در پيمانه وسيع و غير قابل انتظارى آغاز شد كه طى مدت زمان كوتاهى، تاثيرات بسيار مهم سياسى و فرهنگى خويش را بر سر تا سر جهان اسلام به نحوى وارد كرد كه هرگز قابل پيش بينى نبود. بدون ترديد، اين نهضت تجديد حيات اسلامى چنان با شخصيت (امام) خمينى گره خورد كه (امام) خمينى به عنوان سمبل و مظهر «بيدارى اسلامى» شناخته شدند. همزمان با طلوع سياسى (امام) خمينى، دين اسلام به عنوان مهمترين نيروى موجد انگيزه براى رويدادهاى سياسى شد». پروفسور دكتر اودو اشتاين باخ ( forP.Dr.hcabnietS odU ) ، مدير انستيتوى خاورشناسان آلمان (هامبورگ) و يكى از دو مؤلف كتاب «اسلام در دوران معاصر»، طى مصاحبه اى با شماره 24 هفته نامه «دى سايت» ( tieZ eiD ) مورخ9 ژوئن1989 اظهار نمود: «(امام) خمينى همان شخصيتى بود كه براى نخستين بار اصول گرايش به بنيادهاى اسلامى را در شكل يك دولت اسلامى، دولت جمهورى اسلامى ايران، تحقق بخشيد و (امام) خمينى همان شخصيتى بود كه نيروهاى اصولگرا را بوسيله يك انقلاب اسلامى عليه رژيم

ص: 1260

نيرومند طرفدار غرب، يعنى رژيم شاه، بسيج كرد». كلاوس برينگ ( gnireB sualK ) ، از نويسندگان برجسته مسائل اسلامى روزنامه «سالزبورگر نخريشتن» ( nethcirhcan regrubzlaS ) در شماره 8 آوريل 1994 در تحليلى كه به مناسبت پيروزى حزب رفاه اسلامى تركيه در انتخابات آن زمان شهرداريهاى تركيه تحت عنوان «سرمشق (امام) خمينى اسلام گرايان را در سرتا سر گيتى به حركت در آورده است»، نوشت: «نه تنها كليه محرومان جوامع اسلامى شنوندگان پر و پا قرص مبلغان بازگشت به تعاليم قرآن و شريعت اسلامى هستند، بلكه بسيارى از عقلا و نخبگان نيز از بازگشت به ارزشهاى اصلى اسلامى جانبدارى مى كنند و مخالفت با شيوه زندگى نوع غربى را يك راه رهايى از قيموميت سياسى و تكنيكى غرب و راه سرنگونى رژيمهاى ظالم خويش مى دانند. آنان به دولت اسلامى كه در سال1979 توسط آيت الله خمينى در ايران مستقر شد، اقتدا مى كنند، در واقع، گرچه اكثريت سنى ها حاكميت اسلامى نوع شيعى ايران را رد مى كنند، با اين وجود، مساعى (امام) خمينى و جانشينانش كه مى كوشند كشور خويش را به استقلال سياسى و اقتصادى برسانند، مى ستايند. (امام) خمينى از نظر بسيارى از مسلمانان، آخرين شخصيت از سلسله آموزگاران و داعيان بازگشت به خود آگاهى اسلامى در عصر جديد است». پروفسور دكتر لودويگ هاگه من ( forP.Dr.nnamegaH giwduL ) ، استاد كرسى «الهيات عملى»

ص: 1261

در دانشگاه ورتسبورگ آلمان، طى مقاله اى كه تحت عنوان «بين ديانت و سياست، اصولگرايى اسلامى در حال پيشتازى» در شماره 21 ژانويه 1992 روزنامه كثير الانتشار سويسى نويه زوريخر تسايتونگ ( Z euen د gnutieZ hcr ) نوشته است. از تحليل تاريخى روند تكاملى نهضتهاى اسلامى قرن19 و اوايل سده بيستم، سه اصل احياى تفكر اسلامى را چنين بر مى شمارد: 1- اسلام بايد بار ديگر به صورت وحدت ديانت و سياست مطرح شود. 2- اسلام بايد بار ديگر بدون استثنا كليه بخش حيات انسانى را در برگيرد. 3- حكومت دينى اسلامى بايد بار ديگر عنصر تعيين كننده شكل دولت باشد. وى سپس تاكيد مى كند كه: «ايجاد نظامى به نام جمهورى اسلامى كه توسط آيت الله خمينى در ايران عملى شد، براى تحقق اين آرمان، يگانه مثال برازنده و روشن است. رهبران انقلاب اسلامى در ايران على رغم اينكه شيعه هستند و شيعيان صرفا 15 درصد جمعيت جهانى مسلمانان را تشكيل مى دهند، هيچ گاه جاى ترديد باقى نگذاشته اند كه انقلاب آنان نه يك انقلاب شيعى و نه يك انقلاب ايرانى است، بلكه يك انقلاب وحدت بخش امت اسلامى (پان اسلاميستى) مى باشد. اصولگرايى اسلامى، اعم از نوع شيعى و سنى آن، به طور كلى يك حركت وحدت اسلامى است». پروفسور دكتر آندريا ماير ( forP.r.reieM aerdnA ) ، اسلام شناس

ص: 1262

و متخصص الهيات مسيحى و مؤلف كتاب جالب «ماموريت سياسى اسلام» (16) در صفحه299 اين كتاب مى نويسد: «با استقرار جمهورى اسلامى ايران كه نتيجه انقلاب اسلامى است، ماموريت سياسى اسلام به نحوى نهادينه شد كه تاكنون بى نظير بوده است. براى نخستين بار، يك نظام سياسى برخاسته از اسلامگرايى به شيوه انقلابى جايگزين يك رژيم غير دينى (سكولار) غربگرا شد. اين تحول در نگاه بسيارى از مسلمانان، يك پيروزى عليه تفوق طلبى قدرت استعمارى و بعد از استعمارى بود. غرض از اين قدرت برترى طلب غربى، ابر قدرت آمريكا است. از اين رو، انقلاب اسلامى در ايران براى مسلمانان سر تا سر جهان، الگويى جهت تحقق كامل «دولت آرمانى اسلام گرا» شد. آرنولد هوتينگر ( regnittoH dlonrA ) سوئيسى روزنامه نگار و محقق مسائل خاورميانه، در مقاله اى كه تحت عنوان «اصولگرايى، احياى شريعت به عنوان ابزار قدرت» در شماره 382 مورخ دسامبر1987 نشريه داخلى «جامعه خدمات صلح مسيحى» كه در برن سوئيس منتشر شده است، مى نويسد: «بخش كلى بنيادگرايان اسلامى، همچنين (امام) خمينى و پيروانش در ايران، در موضع معادله ساده اسلام مساوى قانون شريعت اسلامى، حركت مى كنند و دكتر كريستيان يگگر ( Dr.J naitsirhC.iggJ ) ، معاون پژوهشى انستيتوى علوم دينى دانشگاه فرايبورگ، در كتاب خود تحت عنوان «بنيادگرايى اسلامى» چاپ زوريخ در سال 1991 تاكيد مى كند

ص: 1263

كه اين مجموعه قوانين (قوانين شريعت) كه تا سده دهم ميلادى از طرف علما گردآورى شد، براى كليه مسائل حياتى، دستوراتى روشن و صريح ارائه مى كند». اين خاورشناس معاصر سوئيسى بعد از نقل چند جمله اى از آخر فراز (ف) وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام راحل كه وصيت به مسلمانان و مستضعفان جهان است ( چون وى متن اصلى وصيتنامه را در اختيار نداشته است، لذا از روزنامه سوئيسى «تا گس انتسايگر ( segaT- regieznA ) شماره 2/8/1989 اقتباس نموده است)، مى نويسد: «در اينكه جمهورى اسلامى ايران قدرت آشكار مسلمانان در تقريبا كليه كشورهاى خاورميانه مى باشد، هيچ كس ترديدى به خود راه نمى دهد، اما قابل يادآورى است كه اصولگرايى اسلامى لااقل سابقه يك صد ساله دارد كه تحولات نوين، نتيجه جديدترين روند تاريخى را نشان مى دهد، البته تحقق بينش اسلامى در جامعه به وسيله اصولگرايانى كه پيرامون آيت الله خمينى گرد آمدند، به پيمانه وسيعى جلو برده شد. در چهارچوب شناخت اسلامى از دين و جامعه، جدايى بين نظام الهى و دنيوى و بسيار بيشتر از آن، جدايى بين بخشهاى شخصى و اجتماعى زندگى، مشخص گرديد». دكتر آندرى گيرير ( Dr.rebrG rdnA ) ، اسلام شناس و عرب شناس (17) كه از سال 1991 رياست يك پروژه تحقيقاتى را در امان اردن به عهده دارد، در

ص: 1264

كتاب بسيار جالب خود تحت عنوان «اسلام، زير بناى مالى و توسعه اقتصادى» (اين كتاب در سلسله متون دانشگاهى براى دانشگاههاى اروپايى در سال 1992 منتشر شده است) درباره احياى حيات اسلامى و جغرافياى نفوذ آن مى نويسد: «تجديد حيات اسلامى پديده اى فرا ملى و فرا كشورى است كه تعداد زيادى از كشورها با جغرافياى عربى - اسلامى را بدون توجه به وسعت يا محيطهاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى آنان در برگرفته است. اين نهضت صرفا «محدود به كشورهاى جهان عرب، كشورهاى آسيايى و آفريقايى كه در تركيب جمعيتهاى خويش داراى اكثريت مسلمانان هستند، نمى شود، بلكه كشورهايى را نيز در برگرفته است كه در آنها مسلمانان در اقليت مى باشند، مانند كشورهاى هند، چين، فيليپين و اتحاد شوروى سابق. فراتر از آنچه گفته شد، تجديد حيات اسلام پديده اى است كه صرفا «گروههاى ويژه اجتماعى و اقتصادى را در برنمى گيرد، بلكه بيشتر اقشار را تحت نفوذ و تاثير خود قرار داده است. اين در حالى است كه گروههاى ذيربط اين جوامع كه اصولا در پايينترين پله نردبان طبقات اجتماعى قرار دارند - از جمله دوره گردهاى بى خانمان و اهل حرفه پايين شهرى كه در اين طبقه اكثريت دارند - نهضت تجديد حيات اسلامى را صميمانه تاييد مى كنند».

امام خمينى و احياى تفكر دينى در سطح جهانى

درباره

ص: 1265

نقش حضرت امام خمينى در احياى تفكر دينى در سطح جهانى، خاورشناسان و جامعه شناسان غربى على رغم برخوردهاى مشحون از كتمان و محافظه كارى معاندانه، اعترافاتى دارند كه گزيده هايى از اين اعترافات را نقل مى كنيم. پروفسور دكتر كارستن كولپه ( forP.Dr.eploC netsraC ) كه يكى از برجسته ترين خاورشناسان غربى و ايران شناسى نامدار است، (18) در صفحه67 كتاب خود به نام «مشكل اسلام» (1989) حضرت امام خمينى (ره) را آغازگر نهضتى مى خواند كه تاثير جهانى دارد. وى مى نويسد: «انقلاب اسلامى و رهبر آن (امام) خمينى كه بسيارى از مسلمانان مقيم خارج جهان اسلام را در مسير بازيابى هويت اسلامى خويش قرار داد، بدون ترديد، آغازگر جنبش تجديد حيات اسلام است كه اثرگذارى فرا مليتى داشته است.» وى در مقدمه همين كتاب خود، ضمن اعتراف به احياى تفكر دينى در ميان طبقات مختلف احتماعى اروپايى و عطش آنان براى شناخت حقايق اسلام و انقلاب اسلامى، مى نويسد: «بعد از پيروزى انقلاب ايران در سال1979، به طور كلى اوضاع سياسى به گونه اى شد كه از طرف گروههاى مختلف، اعم از زن و مرد مسلمان، شاگردان مدارس، دانشجويان، دست اندركاران آموزشهاى دينى، پليس، كارمندان، اعضاى جوامع مذهبى و كليسايى كاتوليكى و پروتستانى و همچنين احزاب سياسى، پيوسته تقاضاهايى را در اين رابطه (معرفى جامع و كامل اسلام

ص: 1266

و انقلاب اسلامى) مطرح مى كردند». پروفسور دكتر كلاوس كينتسلر (كه در فرازهاى قبلى اين نوشتار معرفى شده است) در بخش معرفى كتاب خود تحت عنوان «بنيادگرايى دينى» (ص 2( چنين اعتراف مى كند: «از مدتها قبل سخن گفتن از بنيادگرايى و «تمايلات بنيادگرايانه» و آن هم در كليه زمينه هاى اجتماعى، فرهنگى و سياسى تشديد شده است. تحولات دراماتيك در ايران كه به وسيله انقلاب اسلامى در سالهاى دهه 1980 ايجاد شد و به عنوان بازگشت به بنيادهاى دينى از مرزهاى دين اسلام بسيار فراتر رفت، افكار عمومى جهان را به اين پديده حساس و در خور توجه معطوف كرد». وى سپس از شكل گيرى جديد بنيادگرايى دينى در مسيحيت، يهوديت، آيينهاى هندو و بودا و ساير اديان بحث مى كند كه همه به شيوه و متابعت از احياى تفكر دينى به وسيله حضرت

ص: 1267

امام خمينى، بازگشت به اصول اوليه آيينه ها و احياى انديشه دينى خويش را هدف قرار داده اند. او در همين رابطه، از نظر تاريخى، اصطلاح «بنيادگرايى نوين» را جايگزين «بنيادگرايى كلاسيك» مى كند. مترجمان زبان آلمانى كتاب «حكومت اسلامى» حضرت امام خمينى در مقدمه اى بر آن مى نويسند: (19) «درست در ژانويه1977، هنگامى كه در شهر مقدس قم نخستين گلوله شليگ شد و در اندك زمانى بعد از آن، تبريز با تظاهرات نيرومند خويش رژيم شاه را به مبارزه طلبيد، براى دستيابى به كتاب حكومت اسلامى، كتابى كه سند كليدى انقلاب اسلامى شد، علاقمندى بوجود آمده بود. با سقوط رژيم شاه در فوريه1979 كه تا آن زمان بدون توجه به تشنجات اجتماعى و سياسى موجود در كشور، به عنوان «جزيره ثبات» خوانده مى شد و با استقرار نظام جمهورى اسلامى در ايران، علاقمندى براى دستيابى به اثر آيت الله خمينى در سر تا سر جهان افزايش يافت. دكتر پيتر شول ( llohcS reteP- ruotaL ) ، روزنامه نگار و كارشناسان جهان اسلام كه چندين اثر تاليف كرده است، در كتاب «شمشير اسلام، انقلاب به نام الله» كه در سال 1990 منتشر شده است، (20) مى نويسد: «پيام (امام) خمينى به ميخائيل گورباچف اين بود كه كمونيسم از نظر معنوى و مادى شكست خورده و اكنون زمان آن فرا رسيده

ص: 1268

است كه اتحاد شوروى، نجات خود را در اسلام جست و جو كند. اين در واقع، يك دعوت ظريف سورئاليستى براى بازگشت به سوى خدا بود». شول - لاتور سپس مفسران غربى را در مورد اشتباه سنگينى كه در مورد ارزيابى انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت (امام) خمينى (ره) مرتكب شده اند، سرزنش مى كند و مى نويسد: «اينجا سخن از يك پديده جهانگير است. (حضرت) محمد (ص)، پيامبر اسلام نيز از ماموريت آفاقى خويش آگاه بود. در آن زمان به عنوان شخصيتى كه هنوز ناشناخته بود و صرفا رهبرى تعدادى از قبايل بدوى را به عهده داشت، پيامهايى را به ابرقدرتهاى معاصر خود فرستاد. بر مبناى روايات، فرستادگان پيامبر اسلام نزد قيصر بيزانس، شاهنشاه ساسانى در ايران و سالار قبطى ها در اسكندريه آمدند تا از آنان دعوت كنند به آيين جديد وحى و اراده خداوند تسليم شوند. اين دعوت، گرچه در آن زمان پذيرفته نشد، ولى هر سه نظام دولتى كه مورد خطاب دعوت بودند، مدتى بعد مجبور شدند مغلوب تهاجم بزرگ اسلامى شوند. بيدارى اسلامى يك مساله محدود محلى نيست. از طريق اسرائيل، آمريكايى ها نيز به طور غير مستقيم اثر اين بيدارى را احساس كرده اند. اتحاد شوروى در جمهوريهاى جنوبى خود كه به سوى اعتقادات قرآنى بازگشته اند، شاهد يك دگرگونى مى باشد. اروپا

ص: 1269

از مدتها پيش از داعيه حاكميت بر كل درياى مديترانه دست كشيده و بين شمال مديترانه و سواحل جنوبى آن يك شكاف بزرگ پديد آمده است». نويسندگان و محققان كتاب «نيروهاى ارتشى در خاورميانه شمال آفريقا» (اين كتاب در فرازهاى قبلى اين نوشتار معرفى شده است) در صفحه 285 مى نويسند: «تجديد حيات اسلامى در دهه 1970، در عين حال كه مهمترين مبناى موفقيت (امام) خمينى بود، به همان سان زمينه ظهور و طلوع سياسى «بنياد گرايى نوين» نيز شد. اسلام با مبدل شدن به ايدئولوژى سياسى اين توانايى را بازيافت كه يك خود آگاهى جديد را در ملتها احيا كند». دكتر ژيل كيپل ( Dr.lepeK selliG ) ، جامعه شناس فرانسوى و استاد كرسى مطالعات عربى در مركز پژوهشهاى بين المللى پاريس، طى سخنرانى خود در كنفرانس «اروپاى اديان»، در اكتبر 1994 در وين، تاييد كرد: تفكر دينى در فرانسه، بويژه دربين مسلمانان، احيا شده و «جوانان مسلمان كه در اروپا متولد شده اند، نيروهاى فعال نوينى را به صورت هسته هايى بوجود آورده اند كه بين اراده براى ماندن و تبعيض در نوسانند». وى به طور ضمنى اثرگذارى نقش امام خمينى را در احياى تفكر دينى در مسلمانان اروپايى تاييد مى كند و مى نويسد: مسلمانان اروپايى به خاطر ماجراى سلمان رشدى و حجاب اسلامى، يك حركت اخلاقى

ص: 1270

و اجتماعى را آغاز كرده اند». كاردينال دكتر فرانتس كونيگ ( rD lanidraK.K znarF خ gin ) ، اسقف اعظم سابق وين كه از چهره هاى بسيار برجسته جهان مسيحيت است نيز در كنفرانس «اروپاى اديان» ادامه خدمت به احياى تفكر دينى را كه روند جهانگير پيدا كرده است، در گرو مبارزه جدى با تفكرات ضد دينى از جمله انكار وجود خدا و الحاد دانست و گفت: «امروزه مهمترين وظيفه گفت و گو بين پيروان اديان توحيدى اين است كه يك جبهه مشترك را جهت مبارزه عليه بروز فرقه سازيها و آنانى كه به خداوند يكتا ايمان ندارند و دشمنان هر دينى هستند، ايجادكنند»دكتر گوتفريد شايبر ( Dr. W deirfttoG.rebiehcS ) ، معاون انستيتوى اصول الهيات مسيحى و مؤلف كتابها و نوشتارهاى تحقيقاتى، فيلسوف و خاورشناس اتريشى، در كتاب خود تحت عنوان «پاسخ صريح » (1984) (21) مى نويسد: «مبحث اصولگرايى اسلامى صرفا براى دانشمندان تاريخ و علوم سياسى نكات بسيار زيادى را ارزانى نكرده است، بلكه براى يك علاقمند علوم دينى كه از نگاه علم كلام اديان، وارد بحث مى شود نيز نكات زيادى را عرضه مى كند». وى در جايى ديگر از كتاب خود مى نويسد: «آنچه ناظران امروزى اوضاع در ايران را كاملا شگفت زده مى كند، وفادارى بلاقيد و شرطى است كه ملت در قبال آيت الله ابراز مى نمايد. البته

ص: 1271

اين واقعيت بدون يك استدلال و برهان كلامى براى چنين حاكميتى قابل توجيه نيست. جالب است گفته شود كه در اين نقطه، بنيادگرايى يا به اعتبار مفهوم متعارف كنونى، بنيادگرايى نيست; زيرا در عرف امروزى، بنيادگرايى معنى پذيرش بى چون و چراى ساختار فكرى ناسازگار با زمان را مى دهد، در حالى كه (امام) خمينى انتقال يك الگوى فكرى موجود را با عنايت به اوضاع زمان و سنجش با معيارهاى كلامى اسلام انجام داده است». اين بود نمونه هايى از اقوال و اعترافات خاورشناسان، جامعه شناسان و ارباب تفكر غربى در مورد نقش حضرت امام خمينى در احياى تفكر دينى در جهان اسلام و سطح جهانى كه على رغم وجود خط انحرافى نيرومند، اروپا محورى، اشتباهات فنى با زمينه هاى تاريخى، كمبود اطلاعات دقيق و واقعى از اسلام، انقلاب اسلامى و حضرت امام خمينى، مورد دستيابى قرار گرفتند. حقير وثوق كامل دارد كه هرگاه يك استراتژى دقيق و فراگير و مطابق نيازهاى علمى مؤسسات تحقيقى و شخصيتهاى دانش پژوه جهان، اعم از غرب و شرق، در مورد معرفى مجدد اسلام، اهل بيت (ع) و انقلاب اسلامى و بويژه شخصيت و آثار جاودانى حضرت امام خمينى طرح و اجرا گردد، روند برخورد خاورشناسان و ساير نخبگان علمى و فرهنگى جهان بهبود كيفى و كمى قابل توجهى خواهد يافت.

ص: 1272

زيرنويسها: 1- مرحوم دكتر كليم صديقى، رئيس مؤسسه مطالعات اسلامى مسلم در لندن، در سخنرانى كه در هفتمين كنفرانس اسلامى در تهران ايراد كرد، يك ليست ده ماده اى از خلاقيتهاى اسلامى ملت ايران كه خدمت به احياى تفكر دينى و عمل به آن است ذكر نمود كه احياى فرهنگ، تمدن، نظام سياسى و ايجاد نهادهاى جديد اجتماعى، اقتصادى و سياسى اسلامى و بالاخره رهاسازى انرژى جديد در جنبش جهانى اسلام از آن جمله است. (به شماره 165 بهمن ماه 1368 كيهان هوايى مراجعه شود.) 2- forP.Dr.L drahnieR خ W : aporuE ni mutnetsirhCdnu malsI , galreV drahnreB , 1994, miehseliH. 3- كتاب شمشير سبز در اين رابطه تركيه را در كنار ساير كشورهاى اسلامى جالب مى داند و مى نويسد: در تركيه به صورت كلى، روند رو به رشد بازگشت به اسلام نشان مى دهد كه بر پايه ارقام دولتى در سال 1990،155403 دانشجو در 4715 مدرسه دينى مشغول تحصيل بودند و اين در حالى است كه در سال 1974، تعداد دانشجويان ونيز مدارس دينى صرفا در حدود نصف اين رقم بود. طى سالهاى1979 تا1987، تيراژ قرآنهاى چاپى از 31075 نسخه به حدود يك ميليون نسخه بالغ شد. rg saD د trewhcS en ; malsI thcamtleW-lrE redo gnuhordeB خ gnus ? Hg.trehcuK etaeB ,2991, galreV enyeH , M د nehcn. 4- اين واقعيت در سمينار «ديناميسم حيات دينى در اروپاى شرقى» كه تحت

ص: 1273

عنوان «سمينار دانشگاهى وين93« از طرف چند دانشگاه و انستيتوى آلمان و اتريش از 21 تا23 ژانويه1993 در كاخ اتحاديه صنايع اتريش برگزار شده بود و نگارنده نيز در آن سهيم بود، از طرف دانشمندان و خاورشناسان نيز با ارائه آمار و مدارك تحقيقى تاييد شد. 5- naeJ- ellepacaL niL ; kitnaltA snarT 9891/2 6- لطفا به نمودار شماره (1) آمارى كل مسلمانان مراجعه شود. 7- نمودار آمارى شماره (2) ضميمه 8- trahlegnI dlanoR ( gsrH. ): tleW nehciltsew red ni lednawtreW hcurbmU rellerutluK , trurknarF , kroY wen ,9891 9- به جدول آمارى گرايشهاى اعتقادى بر پايه تفاوت سنى در غرب و شرق اروپا و آمريكاى شمالى كه در ضميمه قرار دارد، مراجعه فرماييد. 10- اين اصطلاح را براى نخستين بار، پاپ ژان پل دوم، رهبر مسيحيان كاتوليك جهان، در تاريخ 24 ژوئن1989 و در جريان سفر خود به اتريش مطرح كرد و آن را به عنوان نهضت نوينى خواند كه براى كل قاره اروپا و مسيحيان جهان يك ضرورت احياى تفكر دينى و اصلاحات اجتماعى را به دنبال خواهد داشت. پس از آن، در سال1993 كاتيخيسم جديد جهانى (رساله احكام مسيحيان) را در شرح 10 فرمان معروف در676 صفحه در بردارنده 2865 مساله، منتشر ساخت. اين اقدام پاپ كه پس از426 سال در تاريخ كليساى كاتوليك انجام شد، بازنويسى

ص: 1274

تعاليم اخلاقى و اعتقادى كاتوليكى با در نظر گرفتن تحولات جديد جهانى معنى مى دهد. پاپ براى اين اقدام خود، از 25000 پيشنهاد كه از طرف 1000 اسقف و كنفرانسهاى اسقف طى چند سال مطرح شده بود، استفاده كرد. 11- forP.Dr.relzneiK sualK : igiler reD خ sumsil atnemadnuF es , C galreV.H.kceB , 6991, M د nehcn. 21- nosnidoR mixaM : Led noitanicsaf aL ¦ malsI , siraP , 0891 13- «پان اسلاميسم» عنوانى بود كه مطبوعات غربى در اواخر قرن19 به نهضتهاى اسلامى آن زمان دادند و به جاى درك صحيح اتحاد اسلامى و نهضتهاى آن، اين اصطلاح را گاهى موازى و زمانى متضاد با ملى گرايى هاى موجود در جهان بكار گرفتند. در حالى كه احياگران اسلامى هميشه از وحدت امت اسلامى سخن گفته اند. عين اين روش، در زمان ما نيز در مورد نهضتهاى نوين اسلامى از طرف رسانه هاى غربى بكار گرفته مى شود كه احياى تفكر دينى و رويكرد به ارزشها و اعتقادات اسلامى را بكارگيرى اصطلاحات نادرست اسلاميسم (اسلامگرايى)، افراد راديكاليسم (افراطى گريى)، فاندمنتاليسم (بنيادگرايى)، فناتيسم (تعصب گرايى)، انتگريسم (اصولگرايى) به اصطلاح بيان مى كنند، متاسفانه اغلب اين اصطلاحات را براى اهداف منفى از قبيل تروريسم، عقب افتادگى، جهود، تحجر و تعصب سنتى بكار مى برند. 41- forP.Dr. siweL dranreB : shallAmetA reD , u tleW ehcsimalsi eiD.galreV aporuEnetseW red , neiW- M د nehcn , 1994 وى كه استاد كرسى تاريخ خاور نزديك و آسياى

ص: 1275

ميانه در دانشگاه پرينستون آمريكاست، قبل از مهاجرت خود به آمريكا، مدت 25 سال در دانشگاه لندن نيز همين موضوع را تدريس مى كرد. وى از مؤلفان و ناشران اثر معروف malsI fo yrotsiH egdirbmaC و دايرةالمعارف اسلام ( masI fo aidepolcycnE ) است. 51- ehieR akirfadron dnu netsOnehan sed netaats red etfrktiertS eiD- ereeH edmerF ; galreV dloreH , neiW , 5991 61- forP. Dr. reieM arednA : galreV remmaH retep malsI sed gartfuA ehcsitilop reD , latreppuW ,1994 71- Dr. rebrG rdnA : malsI , gnulkciwtnE ehciltfahcsttiw dnu rutkurt sarfnI elleiznanif :( netfirhcsl uhcshcoH ehcsipporuE ) retePgalreV : gnaL , 1992 81- forP. Dr. eploC netsraC : malsI melborP ; galreV munehtA , 9891, fknarF / M وى كه آثار متعدد و مهمى درباره معرفت شناسى دين، اساطير ايرانى و اسلام نوشته است، در دانشگاههاى آمريكايى ييل، نيوهاون و شيكاگو و نيز در فرهنگستان انگليس (بريتيش آكادمى لندن) تدريس كرده است. 91- iniemohC hallotajA : taatSehcsimalsi reD , galreV zrawhcSsualK , 3891, nilreB , dnaB neilairetaM ehcildnukmalsI 9 02- Dr. llohcS reteP- ruotaL : galreV enyeH malsI sedtrewhcS saD , 0991, M د nehcn. 12- Dr. W deirfttoG. rebiehcS : tfahcslleseG dni noigeleR ni gnuhcusreV ehcsits ilatnemadnF netrowtnA egituedniE , خ galrevrutluK rehcsihcierrets , 9891

ص: 1276

امام خمينى و احياى تفكر دينى

اشاره

رواق انديشه، شماره 9 رضايي مهر، حسن

چكيده:

آنچه در ذيل مى آيد نگاهى به زواياى مختلف احياى تفكر دينى در مكتب امام خمينى رحمه الله است . سلوك و روش ايشان در احياى انديشه اسلامى برگرفته از سنت و روش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در صدر اسلام يعنى انعكاس شيوه رفتارى او و نيز تاسى از رويه اهل بيت عليهم السلام بود . از مهمترين ويژگيهاى نهضت بزرگ احياگرى امام خمينى رحمه الله تشخيص موانع و تحريفات عارض بر دين و جامعه دينى و ارائه راهكارهاى جدى و اهتمام در اجراى آنها بود . بازسازى تفكر دينى از ناحيه ايشان در دو حوزه نظرى و عملى صورت پذيرفت . بعضى از مؤلفه هاى اين بازسازى در عرصه نظرى احياى قلمرو دين از حيث جامعيت آن نسبت به تمامى شؤونات دنيوى و اخروى انسان و مبارزه با سكولاريزم است . تشكيل حكومت اسلامى، احياى حج ابراهيمى و نماز جمعه نمونه هايى از اين بازسازى در حوزه عملى است . بازسازى و احياى تفكر دينى، يكى از مقوله هايى است كه از گذشته هاى دور، مورد توجه احياگران دينى بوده و هست . اين مقوله از حيث غايتى كه دنبال مى كند، امرى شريف و ستودنى است; چرا كه در پى صيانت از دين

ص: 1277

و ديندارى در جوامع دينى است; يعنى از آن جا كه احياگرى دينى در پى كالبد شكافى دين از حيث شناخت و رفع چالش ها و موانعى است كه رشد و بالندگى دين را به مخاطره مى اندازد و در واقع حفظ و بازسازى دين را در مقطعى كه دچار آسيبها و تحريف هايى در عرصه نظرى و عملى مى گردد، به عهده دارد، از توجه خاص شرع مقدس برخوردار بوده و امرى ضرورى مى نمايد . با يك نگاه تاريخ گرايانه به گذشته درمى يابيم كه تاريخ، معرف افراد بزرگى است كه در برهه هاى مختلف به احياى تفكر دينى پرداخته اند . و به گواهى تاريخ، بدون ترديد موفقترين احياگر مسلمان دوره معاصر، بنيانگذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمينى رحمه الله است . نوشته حاضر به اصول و مبانى احياى تفكر دينى از نظرگاه اين بزرگ مرد الهى مى پردازد، اما قبل از پرداختن به اين مهم، توجه به نكاتى ضرورى است . 1- فرق اصلاح و احيا: از آن جا كه دو اصطلاح مذكور از حيث بار معنايى، در جهت يارى رساندن به دين و تفكر دينى مشتركند، توجه به وجه تمايز آنها به منظور عدم القاى در مغالطه، امرى بجا و تبيين ماهوى هر يك از آنها خالى از فايده نخواهد بود . اصلاح: عموما اصلاح و اصلاح طلبى

ص: 1278

در عرف متداول سياسى و اجتماعى را مى توان: «هوادارى از سياست تغيير زندگى اجتماعى يا اقتصادى و يا سياسى اما با روشهاى ملايم و بدون شتاب» (2) دانست . امروزه وقتى مى گويند اصلاح، يعنى سامان دادنهاى آرام و تدريجى غيربنيادى (3) و اصلاح در عرف سياسى نيز ايجاد و تغييرات در بخش هايى از يك نظام است، البته با تحفظ بر ساختار اساسى و اصلى آن . نكته قابل توجه آن است كه اصولا اصلاح در دين، معقول نيست بلكه آنچه متصور است اصلاح در انديشه دينى است و اصلاح در انديشه دينى «زمانى معنا خواهد داشت كه جهت اصلى دين در انديشه دينى محفوظ باشد . انديشمند دينى، روح و جان دين و سمتگيرى دين را به خوبى دريافته باشد، اما در لابه لاى مجموعه عقايد و باورهاى دينى اش، مواردى بر خطا مى رود . و مصلح انديشه دينى آن كسى است كه مى كوشد تا اين موارد خطا را به صلاح و صواب مبدل سازد . اگر ناراستيهايى در جاى جاى اعتقادات دينى يك ديندار مشاهده شد و در حالى كه سمت و سوى انديشه دينى بر صواب باشد، اين جا، جاى اصلاح انديشه دينى است .» (4) احيا: احيا به معناى زنده كردن است . اماته نقطه مقابل آن است، پس احيا

ص: 1279

زنده كردن چيزى است كه از بين رفته است . آيات و روايات عديده اى، احيا را جان دادن به كالبد بى جان و روح بخشيدن به موجود بى روح دانسته اند «و الله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها» (5) احيا براى كالبد بى جان ضرورت دارد و عدم تحقق آن مستلزم محقق نشدن آن موجود بى جان است و يا اين كه موجودى كه رو به زوال است در صورت عدم احيا، از بين مى رود; يعنى همان طور كه اگر روح در كالبد بى جان جارى نشود، آن كالبد ذى روح نمى گردد، عدم احياى آن نيز با از بين رفتن آن، مساوق خواهد بود . از طرفى احيا از امور اضافيه است; يعنى بدون تصور طرف و متعلق، تصور معقول ندارد . تعلق احيا به هر امرى نيز ممكن است; از جمله به دين و تفكر دينى، اما هرگاه متعلق آن، دين باشد نمى توان به ظاهر معناى احيا تمسك كرد; چرا كه متعلق احيا از اين خصوصيت جدا نيست كه هم مى تواند بميرد و هم زنده شود و هرگاه دين متعلق احيا قرار گيرد، لازمه آن تصور از بين رفتن دين است در حالى كه دين از بين رفتنى نيست و مردن دين تصور معقول و مثبت ندارد . پس

ص: 1280

مى توان گفت: «منظور از احيا يا بيدارى به طور عموم، توجه كردن به جنبه هايى است كه دچار غفلت يا فراموشى شده اند; براى مثال يك مكتب فكرى [را در نظر بگيريد كه] در بعضى جنبه ها مورد توجه است در حالى كه جنبه هاى ديگر آن به طور كلى به دست فراموشى سپرده شده كه در نتيجه آن پوششى از غفلت و فراموشى، آن مكتب را در بر مى گيرد . شخصيت هايى كه منجى جوامع انسانى هستند، جنبه هاى فراموش شده يك مكتب فكرى را احيا كرده و شكلى جديد به آن مى بخشند و به جامعه مرده خود، روح تازه اى اعطا مى كنند .» (6) از اين روى موضوع احياى دينى، تلقى و برداشتهاى غلط از دين و آموزه هاى دينى است كه در اين صورت وظيفه احياگر دينى، ازاله ابهام و تصحيح برداشتهاى ناصواب و نيز زدودن غبار انحراف از ساحت دين است .

احياگرى در صلاحيت كيست؟

اصولا واگذارى امور تخصصى به عنصر غير متخصص، امرى است غير معقول كه پيامدهاى جبران ناپذيرى را به دنبال دارد . نه تنها آن امر به سر منزل مقصود نمى رسد بلكه چنين گزينشى موجب انحراف و تباهى آن مى گردد . احياگرى نيز از اين مقوله مستثنى نيست . درك صحيح اصول و مبانى دين، آشنايى كامل به موقعيت زمانى و مكانى

ص: 1281

احكام، و نيز شبهات و بدعتهاى زمانه كه بر ساحت دين وارد مى شود، قدرت تشخيص حقيقت از باطل، از شرايط احياگرى دينى است . احياگر دينى، زمانى مى تواند غبار تحريف را از چهره دين بزدايد كه به اين اصول مسلم متصف باشد و در آن صورت نه تنها احياگرى او امرى ممدوح بلكه واجب خواهد بود . حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «اذا ظهرت البدع فى امتى ليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله» (7) اگر در امت من بدعتها ظاهر شوند، بر عالم لازم است كه علم خود را آشكار سازد كه اگر چنين نكند لعنت خدا بر او باد . و در روايتى ديگر در خصوص عالمى كه به احياى دين نپردازد آمده است كه متعفن ترين بو را در جهنم خواهد داشت و تمام جنبندگان او را لعنت مى كنند . (8)

آغاز احياگرى دينى در اسلام

از آن جا كه احيا در مقابل اماته است، پس از هر اماته اى بايد در انتظار احيا و تحقق آن بود . بديهى است اديان الهى در طول دوره هاى خود، از كينه توزى دشمنان در امان نبوده اند . از اين رو در تشعشع و نورافشانيشان دچار قبض و بسطهايى مى شدند و گاهى به سبب دسيسه هاى دين ستيزان، حقايق دينى بر

ص: 1282

خداپرستان مخفى مى گرديد . و همين امر اعتقاد به احياگرى تمام انبيا را تصحيح مى سازد . و در خصوص احياگرى دينى در اسلام بايد گفت: «گذشته احيا، گذشته بسيار غم انگيز و دردناكى است; چرا كه گمراهان از همان ابتداى بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله فعاليتهاى وسيع و گسترده اى را شروع كردند و در اولين فرصت بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله دين را جداى از سياست قلمداد كردند . آنها اسلام را در حد پرستش و عبادت محدود كرده بودند . اين روند همچنان ادامه داشت تا اين كه در زمان بنى اميه و بنى عباس روشهاى ديگرى را برگزيدند . ممنوع كردن نقل احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و احاديث مربوط به فضائل خاندان رسالت، اشاعه احاديث جعلى و ساختگى، توهين و گستاخى به حضرت على عليه السلام، اذيت و آزار ائمه عليهم السلام، قتل عام مسلمانان، ترويج عقايد يهود و نصارا و به فراموشى سپردن سيرت نبوت از جمله عواملى بودند كه حقايق دينى را محو و يا كمرنگ كردند [ . از اين رو مى توان گفت] احياى دين از زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله شروع شد و تا زمانهاى مختلف ادامه داشت .» (9) در چنين

ص: 1283

موقعيتهاى غمبارى، احياى دين و فرهنگ دينى، امرى لازم و واجب بود و اين امر نه تنها از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله انجام گرفت بلكه ائمه عليهم السلام و پس از آنها علما و فقهاى دينى نيز، امر احياى دين را در راس امور قرار دادند . در قرون اخير، امر احياگرى توسط افرادى از قبيل سيد جمال الدين اسدآبادى، شهيد آيت الله مدرس، سيد قطب، شهيد مطهرى و . . . و بالاخره حضرت امام خمينى رحمه الله به اوج خود رسيد . «عماد بزى» كه نويسنده اى از كشور استرالياست، مى نويسد: «عظيمترين و موفقترين احياگر مسلمان دوره معاصر، بى شك امام خمينى رحمه الله است كه با اعلان دوره اى جديد، سير تاريخ را تغيير داد و با فرستادن نيروهاى جديد به ميدان انقلاب، تغييرات عميقى بوجود آورد كه عمق آنها را نسلهاى آينده بهتر درك خواهند كرد» . (10)

امام خمينى و شيوه احياى تفكر دينى

اشاره

چنان كه از سلوك و عملكرد امام خمينى رحمه الله مشهود است، شيوه ايشان در احياى انديشه اسلامى، شيوه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله بوده است; يعنى انعكاس همان شيوه رفتارى پيامبر صلى الله عليه و آله در صدر اسلام و نيز ادامه طريق و روش اهل بيت عليهم السلام .

ص: 1284

مهمترين ويژگى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله در تشخيص موانع و تحريفات و انحرافات عارض بر دين و جامعه دينى و سپس ارائه راهكارهاى جدى و اهتمام در اجراى آنها بود; چرا كه احياى حقايق دينى بر شناخت دقيق موانع و آسيبهاى موجود در راه احياى فرهنگ دينى متوقف است كه چنين امرى با توجه به جامعيت حضرت ايشان، به شكل بايسته و شايسته اى به وقوع پيوست . اكنون به بعضى از اين موانع اشاره مى شود:

1- عدم احساس استقلال ملتها و خودباختگى آنها در برابر بيگانگان

از سويى سلطه فراگير فرهنگ غرب و شرق بر جوامع اسلامى و باوراندن اين مطلب كه چنين جوامعى بدون اتكاى بر فرهنگ غربى و شرقى نمى توانند به حيات خود ادامه دهند و از طرفى، تاثيرپذيرى برخى از روشنفكران داخلى از فرهنگهاى بيگانه، اين باور را در آنها بوجود آورد كه با عدم اتكا بر قدرتهاى اجنبى، نمى توانند زنده باشند و يا حق حيات براى آنها ثابت نيست . و چنين تفكرى باعث جايگزينى فرهنگ بيگانه به جاى فرهنگ دينى و نقطه انحراف از اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله گرديد . امام خمينى رحمه الله در اين زمينه مى فرمايند: «يكى از مصيبتهاى مهمى كه براى ملت بار آوردند اين كه ملت را نسبت به خودشان

ص: 1285

هم بدبين كردند . به اين معنا كه ما اگر يك مريض پيدا كنيم در تهران، . . . مى گويند كه اين جا نمى شود، برويد به انگلستان، برويد به پاريس، اين مطلبى است كه از دست آنها براى ما پيدا شده است; يعنى ما خودمان را باختيم در مقابل آنها .» (11) و بر اين مساله گوشزد مى كنند كه: «آن خودباختگيهايى را كه دولت سابق و دولتهاى سابق داشتند و چشم گو بودند . . . . آنها ديگر نبايد باشد .» (12) و در پيام خود به زائران بيت الله الحرام فرمودند: «. . . به خود آييد و شخصيت اسلامى خود را بيابيد; زير بار ظلم نرويد و هشيارانه نقشه هاى شوم جهانخواران بين المللى را كه در راس آنها آمريكا است، افشا كنيد .» (31)

2- ايجاد اختلاف در جوامع مسلمين توسط قدرتهاى بيگانه

قدرت عظيم مسلمانان كه حاصل گسترش فراگير اسلام در جهان خصوصا مغرب زمين بود و نيز ناسازگارى اين پديده مبارك با مذاق قدرتهاى بيگانه و استعمارگر، آنان را بر آن داشت تا در راستاى تضعيف و انحلال اين قدرت بزرگ و نيز به منظور جلوگيرى از توسعه روزافزون اسلام، به ايجاد اختلاف در جوامع مسلمين بپردازند و با ترويج فرقه گرايى و ايجاد درگيريهاى مقطعى و قومى قبيله اى، مسلمانان را به خود

ص: 1286

مشغول كرده تا در سايه اين ترفند استعمارى، هم قدرت عظيم و يكپارچه آنان را از بين ببرند و هم به مقاصد شوم خود و غصب سرزمينها و منابع مسلمين برسند; چرا كه تنها راه انحلال قدرت و عزت جوامع مسلمان را بر هم ريختن وفاق و وحدت كلمه آنها مى دانستند . حضرت امام خمينى رحمه الله با تشخيص اين توطئه در جاى جاى پيامها و سخنرانيهاى خود، نسبت به اين امر هشدار داده است . به يك نمونه دقت كنيد: «آمريكا و شوروى براى تضعيف اسلام و دولتهاى اسلامى، مشغول فعاليت از قبيل تفرقه افكنى و ايجاد تشنجات داخلى به دست عمال مزدور يا فريب خورده و برافروختن جنگ بين كشورهاى اسلامى و مستضعف جهان هستند .» (14)

3- تحجرگرايى و مقدس مآبى و عدم درك مقتضيات زمان و مكان

يكى از معضلات عمده در باب احياى دين و انديشه اسلامى، وجود تحجرگرايان و مقدس نماهاى وابسته است . امام خمينى رحمه الله در گوشزد كردن خطر اين افراد براى دين و نظام اين چنين مى فرمايند: «امروز عده اى با ژست مقدس مآبى چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مى زنند كه گويى وظيفه اى غير از اين ندارند . خطر تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق در حوزه هاى علميه كم نيست . طلاب

ص: 1287

عزيز، لحظه اى از فكر اين مارهاى خوش خط و خال كوتاهى نكنند . اينها مروج اسلام آمريكايى اند و دشمن رسول الله .» (15)

4- برداشتهاى انحرافى از بعضى روايات

يكى ديگر از موانع احياى تفكر دينى، وجود برخى روايات و يا استنباطها و برداشتهاى نادرست از رواياتى است كه در منابع اسلامى آمده است; از جمله، رواياتى كه پرچمداران قيامها را، طاغوت معرفى كرده (16) و يا قيامهاى قبل از ظهور حجت را شكست خورده تلقى مى كند، (17) در حالى كه تمسك به چنين اخبارى از جهاتى ممنوع است; چرا كه برخى از آنها جعلى و برخى هم به موضوع و حادثه شخصى مربوط است . بعضى از روى تقيه صادر شده و قسمتى هم از برداشتهاى غلط ناشى بوده است . علاوه بر اين، تمسك به چنين رواياتى با ادله قطعى عقلى و نقلى سازگارى ندارد; چرا كه آيات و روايات زيادى مثلا درباره امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه و جهاد با دشمن و عدم پذيرش ظلم و . . . وارد شده است، كه با مفاد آن روايات در تعارض است . در هر حال اين هم يكى از چالشهاى موجود بوده است كه حضرت امام خمينى رحمه الله بارها در مقابل آن موضع گيرى كرده اند .

ص: 1288

ايشان در اين خصوص مى فرمايند: «ممكن است فراوان، روايت را نشان بدهند كه [بوسيله] عمال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعريف و تمجيد سلاطين جعل شده است . به طورى كه ملاحظه مى كنيد با دو روايت ضعيف چه بساطى راه انداخته اند و آن را در مقابل قرآن قرار داده اند . قرآنى كه جديت دارد [كه] بر ضد سلاطين قيام كنيد و موسى را به قيام عليه سلاطين وا مى دارد .» (18) و در خصوص عدم لزوم تمهيد و تحصيل مقدمات جهت ظهور حضرت حجت عليه السلام كه عقيده بعضى افراد غافل است، مى فرمايند: «نظر بعضى عامى هاى منحرف آن است كه براى ظهور آن بزرگوار بايد كوشش در تحقق كفر و ظلم كرد تا عالم را ظلم فرا گيرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانا لله و انا اليه راجعون .» (19)

5- استظهار ناقص از حكومت حقه اسلامى

برخى عقيده دارند تشكيل حكومت اسلامى تنها وظيفه امام معصوم عليه السلام است و هر حكومتى جز حكومت معصوم عليه السلام ناحق است . يكى از طرفداران اين نظريه مى گويد: «شما آن مصداق حاكم اسلامى را نشان بدهيد، آنى كه معصوم از گناه باشد . آنى كه از هوا و هوس و حب رياست و . . . به هيچ وجه در او

ص: 1289

اثر نكند، نشان بدهيد، او بيايد ميدان، جلو بيفتد، ملت مى افتد به پايش .» حضرت امام راحل رحمه الله در پاسخ به اين نوع تفكر مى فرمايند: «اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها، بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است . . . هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است .» (20)

6- جدايى دين از سياست

يكى ديگر از عوامل انحراف و سقوط مسلمين از قدرت، تلقى جدا بودن دين از سياست و نيز ترويج آن است . لازم به ذكر است كه ريشه چنين تفكرى به پايان قرون وسطى در اروپا بر مى گردد و پيدايش اين تفكر در اروپا به منظور تقليل و يا از بين بردن قدرت كليسا و نيز فلسفه «اسكولاستيك» حاكم بر آن بود . بديهى است وارد كردن چنين تفكرى در فرهنگ اسلامى سزاوار نبوده و امرى نابخردانه است . قياس اسلام با مسيحيت موجود از جهاتى مع الفارق است: الف) رويكرد كليساى سنتى در تبيين جهان و شكوفايى علم، متحجرانه بود در حالى كه چنين رويكردى مطرود اسلام است و با شكوفايى علم، مخالف نبوده است بلكه در تعالى آن كوشيده و

ص: 1290

در موقعيتهاى متعدد مشوق عالمان بوده است . ب) سيره و سنت عملى كليسا، پرداختن به حوزه اخلاق و غفلت از حوزه هاى ديگر بود . تفكيك كار حكومت از كار خدا و دين و به عبارتى جدا انگارى نهاد دين از نهاد سياست به صراحت در گفتار كشيشان مطرح بوده است . مارسل بوازار مى نويسد: «در مسيحيت قرون وسطا، كشيشان به پيروان خود توصيه مى كردند كه به تزكيه و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه و روشى براى فعاليتهاى اجتماعى و مشاركت مردم در كارها ارائه نمى كردند .» (21) در حالى كه اسلام چنين رويكردى را نپذيرفته و براى تمام شؤونات فردى و اجتماعى دنيوى و اخروى انسان برنامه ارائه كرده است . (22) متاسفانه جوامع مسلمين از خطر اين نوع تفكر در امان نماند و بعضى از عمال حكومتهاى مسلمين و نيز بعضى از روشنفكران وابسته، به ترويج و اشاعه اين تفكر ناميمون در جوامع اسلامى پرداختند و اثرات نامطلوب آن هم بر اين جوامع و جامعه اسلامى ايران، هويدا گرديد و اين خود، موجب وارد آمدن ضربه سنگينى بر پيكره قدرت سياسى اسلام گرديد . و اين بود كه امام خمينى رحمه الله به مبارزه با اين تفكر برآمد و بارها و بارها بر عدم جدايى دين از

ص: 1291

سياست و نيز منحرف بودن كسانى كه به اين قضيه دامن مى زنند، تصريح مى فرمودند كه در بخش ويژگيهاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله به آن مى پردازيم .

7- تجدد خواهى روشنفكران متاثر از فرهنگ غرب و شرق

تاثيرپذيرى شتابزده از فرهنگ بيگانه و باور اين نكته كه سعادت و رشد ما در گرو پذيرش بى چون وچراى فرهنگ و عملكرد بيگانه است، اثر هجوم افكار بيگانگان غربى و شرقى در كشورهاى اسلامى بود . اين عامل نيز يكى از مشكلات مهم در استقرار فرهنگ و حكومت دينى و استقلال عزت اسلامى به شمار مى رفت . آنچه گذشت اشاره اى به بعضى از موانع و مشكلات موجود در راه احياى تفكر دينى بود; اكنون به پاره اى از ويژگيها و مشخصه هاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله مى پردازيم .

مشخصه هاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله

اشاره

بازسازى تفكر اسلامى از ناحيه حضرت امام خمينى رحمه الله در دو حوزه نظرى و عملى و با توجه به موانع فوق الذكر، صورت پذيرفت كه اكنون به بعضى از مؤلفه هاى اين بازسازى اشاره مى شود .

1- مبارزه با سكولاريسم و تلقى جدايى دين از سياست

سكولاريسم در لغت به معناى عرف گرايى و اعتقاد به اصالت امور دنيوى، جدا شدن دين از دنيا، غير دين گرايى و . . . آمده است .

ص: 1292

(23) و بعضى نيز آن را مخالفت با شرعيات، روح دنيادارى، طرفدارى از اصول دنيوى و عرفى دانسته اند . (24) و معناى مصطلح و مشهور آن جدا شدن دين از دنيا است . سكولاريسم ابعاد و وجوهى دارد كه در هر كدام از آنها اسقاط دين از دنيا و ارتباطزدايى بين آن دو، مشخصه مهم آنهاست . الف) سكولاريسم در باب فلسفه علم: يعنى بدون توجه به اين كه در جامعه ما چه نظامى حاكم است و اخلاق و اقتصاد و مسائل قضايى و . . . ما چگونه بوده و چه ساختارى دارد، هر دانشمندى در حوزه علمى كه دارد مى تواند سكولاريستى بيانديشد . بدين معنا كه ما براى فهم و تبيين پديده هاى طبيعى و كيفيت رخ دادن آنها، به مطرح كردن يك اصل متافيزيكى و دينى و وحيانى محتاج نيستيم; چرا كه اين امور يك سرى مباحث طبيعت شناسانه مى باشند و بحث در آنها اين است كه علل و اسباب چنين امورى، مادى است . ب) سكولاريسم در فلسفه اخلاق: در اين بعد بر آنند كه با اتكا به تحقيقات و پژوهشهاى علمى و عقلى مبناى دين، اخلاق را مستقلا بوسيله عقل عملى و بدون استناد و اعتماد به وحى و داده هاى دينى تعريف كنند . ج) سكولاريسم در فلسفه

ص: 1293

سياست: چنين ديدگاهى كه از برجسته ترين مكاتب سكولاريسم بشمار مى آيد در پى آن است كه نظام سياسى جامعه و سياست و نهادهاى اصلى سياسى را از دخالتهاى دين جدا كند و به طور كلى در همه حوزه هاى اجتماعى به صورت كلان و فراگير، دين و آموزه هاى دينى و قوانين و احكام دين مطرح نباشد بلكه صرفا بر اساس دستاوردها و تجربيات علم و دانش، روابط افراد جامعه و اخلاق اجتماعى و سياسى آنها را تنظيم كند . (25) با توجه به تعريفى كه از سكولاريسم شد، اسلام با هيچ يك از وجوه سه گانه مذكور سازگارى ندارد; چرا كه مفهوم همه آنها بر كنارى دين به طور كلى از صحنه هاى علمى و مسائل مديريتى و سياسى جامعه است . حضرت امام خمينى رحمه الله با دور انديشى خاص خود با اين تفكر به مبارزه برخاست و تشكيل حكومت اسلامى از طرف ايشان، طليعه مبارزه با اين تز بود . «شايد بتوان ادعا كرد كه مهمترين حادثه اى كه به دست با كفايت امام فقيد رحمه الله تحقق پيدا كرد، شكستن جو حاكم بر جوامع اسلامى بالاخص روحانيت و حوزه هاى علميه، مبنى بر جدايى دين از سياست بود . جوى كه استعمارگران، مستكبران و عده اى منحرف و نادان، زمينه ساز تحقق آن بودند .» (26)

ص: 1294

آن مرجع والا مقام در اين خصوص مى فرمايند: «اولين و مهمترين حركت [استعمار براى اخلال در كار روحانيت و حوزه هاى علميه ] القاى شعار جدايى دين از سياست است كه متاسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اى كارگر شده است، جايى كه دخالت در سياست، دون شان فقيه و ورود در معركه سياسيون، تهمت و وابستگى به اجانب را همراه دارد .» (27) ايشان از اول نهضت اسلامى تا پايان حياتشان، با تكيه بر معارف اسلامى و سنت نبوى و ائمه عليهم السلام و تلاشهاى فراوان، توانستند مجددا دين را در عرصه اجتماع و سياست وارد كرده و پس از مدتى كه خمودى، آن را فرا گرفته بود، احيا كنند . امام خمينى رحمه الله جدايى دين از سياست را دسيسه استعمارگران براى تسلط بر مسلمين مى داند آن جا كه مى فرمايد: «جدايى دين از سياست را . . . استعمارگران درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و تنظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى جدا كنند . در اين صورت مى توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاى ما را غارت كنند .» (28) و در باره سنت نبوى صلى الله عليه و آله در زمينه

ص: 1295

تشكيل حكومت اسلامى مى فرمايند: «رسول الله صلى الله عليه و آله پايه سياست را در ديانت گذاشته است; رسول الله صلى الله عليه و آله، تشكيل حكومت داده است تشكيل مراكز سياست داده است .» (29) و نيز فرمودند: «بسيارى از احكام عبادى اسلام، منشا خدمات اجتماعى و سياسى است، عبادتهاى اسلام، اصولا توام با سياست و تدبير جامعه است; مثلا نماز جماعت و حج و جمعه، در عين معنويت و آثار اخلاقى و اعتقادى، حايز آثار سياسى است .» (30) و بدين ترتيب، پيوند دين و سياست را پس از جدايى در چند قرن، حاكم بر جامعه كرد . تشكيل حكومت اسلامى را كه طريق مبارزه با ظلم و اجراى عدالت بود، مى توان سواى از ايجاد پيوند بين دين و سياست، يكى ديگر از احياگرى هاى آن بزرگ مرد تاريخ معاصر دانست . ايشان در باب لزوم تشكيل حكومت اسلامى مى فرمايند: «سنت و رويه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دليل بر لزوم تشكيل حكومت است; زيرا اولا خود تشكيل حكومت داد . . . و ثانيا براى پس از خود به فرمان خدا، تعيين حاكم كرده است .» (13)

2- سياست اسلامى، مؤلفه اسلامى

تعريف و تبيين سياست اسلامى يكى از روشهاى امام راحل رحمه الله در مبارزه با تفكر جدايى

ص: 1296

دين از سياست و نيز تشكيل حكومت اسلامى بود; زيرا قدرت طلبانى كه شعار جدايى دين از سياست را سر مى دادند، براى دستيابى به اهداف خود، به يكى از شگردهاى فريبنده تمسك مى جستند و آن تعريف نادرست از سياست و ترويج اين تلقى در بين مردم بود . آنان حقيقت سياست را در مكر و حيله و فريب براى تسلط بر ديگران، معرفى مى كردند و در پى آن با ترفند «دامن مردان خدا از آن منزه است .» به القاى تفكر خويش مى پرداختند . راستى اگر سياست اين باشد پس سر سلسله سياستمداران به اين معنا معاوية بن ابى سفيان است كه گاهى مردم غافل او را از حضرت على عليه السلام باهوشتر مى دانستند . امام على عليه السلام در اين خصوص مى فرمايد: «و الله ما معاوية بادهى

ص: 1297

منى و لكنه يغدر و يفجر . و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة .» «سوگند به خدا، معاويه زيركتر از من نيست . و ليكن او بى وفا، حيله و خيانت كرده و معصيت و نافرمانى مى نمايد . و اگر مكر و بى وفايى نكوهيده نبود، من زيركترين مردم بودم، ولى هر مكر و بى وفايى گناهى است و هر گناهى نافرمانى است و روز قيامت براى هر عهد و پيمان شكنى، پرچمى و نشانه اى است كه به آن شناخته مى شود .» (32) به كاشف الغطاء كه خود از مصلحان بزرگ دين بود، گفتند: شما كه عالم دينى هستيد چرا در سياست دخالت مى كنيد؟ ايشان در پاسخ فرمودند: «اگر مقصود از سياست، ارشاد مردم و نصيحت به حاكمان و هشدار دادن به آنها و همه مردم است تا گرفتار دام استعمار نگردند، اين چيزى است كه من با تمام وجود در آن غرق هستم; زيرا آن را بر خود واجب مى دانم و در اين خصوص در برابر خدا، احساس مسؤوليت مى كنم .» (33) و حضرت امام خمينى رحمه الله به اين مساله اشاره مى فرمايد كه: «به علماى دينى مى گفتند: مقام و شخصيت شما بالاتر از اين است

ص: 1298

كه وارد سياست شويد كه امرى دنيوى است .» (34) يا مى گفتند: «قداست روحانيت بايد محفوظ بماند .» (35) و قداست هم اين گونه پيش آنها معنا مى شد كه: «روحانى بايد به مسجد و مدرسه برود تا قداستش محفوظ بماند . بگويند آدم خوب و مهذبى است . آدمى است كه اگر نفتش را هم ببرند حرفى نمى زند و مى گويد: مال دنيا چه ارزشى دارد .» (36) بديهى است، سياستى كه مورد تاكيد اسلام و از مؤلفه هاى دينى است، چيزى غير از دروغگويى و خدعه و فريب و نيرنگى مى باشد كه ويژگى قدرت طلبان و سلطه اندوزان و استعمارگران است بلكه سياستى اسلامى در پى هدايت مردم به سوى سعادت و متنبه كردن آنها از توطئه دشمنان مى باشد . حضرت امام خمينى رحمه الله سياست اسلامى را هدايت جامعه به سمت صلاح و سعادت، تعريف مى كنند (37). و اين است همان چيزى كه در نظام سياسى اسلام به عنوان يك مؤلفه دينى و اسلامى مورد توجه است . و اين تلقى از سياست نه تنها از دين جدا نيست بلكه با آن عينيت دارد .

3- ولايت فقيه

يكى ديگر از موارد احياى انديشه دينى كه حضرت امام قدس سره آن را از قالب تئورى بيرون آورد و به مرحله فعليت رساند، ولايت فقيه است . ايشان

ص: 1299

با مطرح كردن مساله ولايت فقيه، مصداق حكومت اسلامى در زمان غيبت را مشخص كرد . امام خمينى رحمه الله پس از استدلال به ادله عقلى و نقلى بر ضرورت وجود حكومت اسلامى كه در راس آن، ولايت فقها به عنوان قانون شناسان و دين شناسان است، محوريت حكومت اسلامى را به دست علما و دانشمندان دينى قرار داد و بدينوسيله توطئه اسلام منهاى روحانيت را نقش بر آب كرد . چنان كه فرمودند: «اگر گفتند اسلام منهاى روحانيت، بدانيد با اسلام موافق نيستند . اين را براى گول زدن مى گويند . . . اسلامى كه گوينده اسلامى ندارد، اين اسلام نيست .» (38)

4- تاسيس جمهورى اسلامى

پس از تبيين حكومت اسلامى و مبانى آن، مطرح شدن شكل آن از سوى امام راحل قدس سره خط بطلانى بود كه بر افكار متاثر از فرهنگ بيگانه، كشيده شد; يعنى كسانى كه تلاششان در حذف كلمه «اسلامى» از جمهوريت بود تا بدينوسيله انقلاب اسلامى را به سمت دول شرقى و غربى بكشانند، امام راحل با قاطعيت تمام در مقابل اين تفكرات انحرافى بر جمهورى اسلامى تاكيد و اصرار فرمود كه شكل حكومت، جمهورى اسلامى است نه يك كلمه كم نه يك كلمه زياد . و باز فرمود: «شكل حكومت ما جمهورى اسلامى است . جمهورى

ص: 1300

به معناى اين كه متكى بر آراى اكثريت است . و اسلامى براى اين كه متكى به قانون اسلام است . و ديگر حكومتها اين طور نيستند كه تكيه بر قانون اسلام داشته باشند .» (39) و در جاى ديگر فرمودند: «حكومت اسلامى، حكومتى است بر پايه قوانين اسلامى . در حكومت اسلامى استقلال كامل حفظ مى شود ما خواستار جمهورى اسلامى مى باشيم . جمهورى، فرم و شكل حكومت را تشكيل مى دهد و اسلامى يعنى محتواى آن فرم كه قوانين الهى است .» (40)

5- نقش زمان و مكان در اجتهاد

از آن جا كه فقه، در واقع تئورى كامل اداره شؤونات انسان است، پس بايستى بتواند در حوادث و رويدادهاى جديد جهانى، صاحب راى و واكنش متناسب با آنها باشد . امام خمينى رحمه الله با توجه به اين نكته و با اعتقاد به اجتهادى كه بتواند در تمام شؤونات فردى و اجتماعى انسان و در عرصه هاى مختلف، متناسب با مقتضيات زمان و مكان، بپردازد، به احياى اين دو عنصر در اجتهاد پرداخت و همين امر در شكوفايى نهضت روشنگرى او نقش به سزايى داشت . ايشان در خصوص توجه به اين مساله مى فرمايند: «يكى از مسائل بسيار مهم در دنياى پر آشوب كنونى نقش زمان و مكان در اجتهاد و

ص: 1301

نوع تصميم گيرى است .» (41) و نيز در پيامى به اعضاى تشخيص مصلحت فرمودند: «شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرع صورت نگيرد - و خدا آن روز را نياورد - بايد تمام سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده، اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سياسى، متهم به عدم اداره جهان نگردد .» (42) و باز فرمودند: «اين جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم، ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست، زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند . مساله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر، همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعا موضوع جديدى شده است كه قهرا حكم جديدى مى طلبد . مجتهد بايد با [بر] مسائل زمان خود احاطه داشته باشد .» (43) البته بديهى است كه منظور از پويا بودن، تجديد نظرطلبى در اصول و مبانى فقه نيست چنان كه بعضى چنين برداشتى را از زنده و جارى بودن

ص: 1302

فقه در همه اعصار، القا مى كنند غافل از اين كه تجديد نظرطلبى را به ساحت ثابتات فقه، راهى نيست . و رهبر معظم انقلاب نيز در سخنان خويش به اين نكته تصريح كردند . (44)

6- احياى حج ابراهيمى و برائت از مشركان

اين مساله نيز از انديشه هايى بود كه با زمان و مكان پيش نرفته بود و امام رحمه الله آن را احيا كرد . در پايان، شايان ذكر است انديشه هايى كه در قالب تئورى مانده و به مرحله فعليت نرسيده بود، از قبيل امر به معروف و نهى از منكر، جهاد در راه خدا، فرهنگ شهادت، نماز جمعه و وحدت مسلمين در برابر ظلم و ستم جهانى، نيز از نگاه ريزبين ايشان دور نماند و مشمول نهضت احياى تفكر دينى او گرديد . در خصوص احياى وحدت اسلامى و فراخوان اتحاد اسلامى، نويسنده اى از استراليا چنين مى نويسد: «وحدت اسلامى آرزوى تمام احياگران مسلمان مخلص است . . . مى توان ادعا كرد كه در دوره هاى اخير، هيچ يك از احياگران مسلمان به اندازه امام خمينى رحمه الله به ايجاد وحدت اسلامى، اشتياق و اعتقاد نداشته است . روشهايى كه امام به منظور دست يابى به وحدت اتخاذ كرد عبارت است از: آگاهى دادن به مسلمانان درباره اين كه اختلافات آنها

ص: 1303

سطحى و جزيى است . ايراد سخنرانى درباره اهميت رسيدن به وحدت و در واقع باز يافتن شرافت از دست رفته و شكست دادن استعمارگران و كسب استقلال واقعى . . . ايجاد جوى برادرانه به منظور بحث و تبادل نظر ميان علماى شيعى و سنى . . . آشنا ساختن مسلمانان به معناى حقيقى و اوليه اشكال مختلف عبادتهاى اسلامى بويژه نماز جمعه و حج و . . .» (45) دفاع از محرومان و مستضعفان نيز يكى از ويژگيهاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله است كه ايشان به پيروى از مكتب انبيا به مبارزه با استضعاف پرداخت و بارها و بارها، به مسؤولان در خصوص اهميت و توجه به اين امر، هشدار مى دادند . ايشان در پاره اى از سخنانشان مى فرمايند: «ما بايد تمام تلاشمان را بنماييم تا به هر صورتى كه ممكن است خط اصولى دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم .» (46) بررسى ابعاد وسيع نهضت احياى تفكر دينى امام خمينى رحمه الله در حوزه هاى مختلف نظرى و عملى، مجال ديگرى را مى طلبد . اميد است با توجه به مسؤوليت خطير حفظ دين و صيانت از آموزه هاى دينى بتوانيم در سايه كتاب و سنت و رهنمودهاى عالمان دين، خصوصا احياگر بزرگ معاصر، حضرت امام، روح الله الخمينى، پاسدار و نگهبان شايسته اى

ص: 1304

براى دين و نظام اسلامى باشيم .

پى نوشت ها

: 1( محقق و نويسنده . 2( داريوش عاشورى، دانشنامه سياسى (فرهنگ اصطلاحات و مكتب هاى سياسى)، انتشارات مرواريد، تهران، چاپ ششم 1380، ص 72 . 3( مرتضى مطهرى، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، مهر 1378، ص 6 . 4( همان، ص 324 . 5( نحل65/ . 6( سيد محمد ثقفى، احياى هويت اسلام در انقلاب امام خمينى، مجموعه «بازسازى تفكر دينى در انديشه امام خمينى» به كوشش على داستانى بيركى، چاپ و نشر عروج، ص 153 . 7( شيخ كلينى، اصول كافى، ج 1، باب البدع و الراى و المقاييس، ج 2، ص 70 . 8( علامه مجلسى، بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، 1983 م . ج 2، ص 72 . 9( سيد حسن حسينى بلخى، امام خمينى و احياى انديشه فراگير دين، مجموعه «بازسازى تفكر دينى در انديشه امام خمينى» به كوشش على داستانى بيركى، چاپ و نشر عروج، چاپ اول 1380، ص 94 . 10( عماد بزى، مبادى و اصول احياى دين بر مبناى انديشه امام خمينى، مجموعه مقالات، ج 2، ص 439 . 11( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، بهمن 1361، ج 5، ص

ص: 1305

215 . 12( همان، ج 7، ص 85 . 13( همان، ج 9، ص 226 . 14( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 18، ص 120 . 15( همان، ج 21، ص 91 . 16( شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، باب 13 از ابواب جهاد العدو و مايناسبه، حديث 6، تحقيق مؤسسه آل البيت، انتشارات مهر، قم، چاپ دوم، 1414 ق، ج 15، ص 52 . 17( همان، ص 51 . 18( امام خمينى، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، نشر عروج، چاپ هفتم، 1377، ص 135 . 19( اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى (تبيين آثار موضوعى، دفتر پنجم)، موسسه نشر آثار امام خمينى، چاپ پنجم، تابستان 79، ص 53 . 20( مجله حوزه، شماره 71 -70، ص 217 -218 . 21( مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤيدى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1358، ص 104 . 22( جهت مطالعه بيشتر به مقاله قدسيت و عرفى بودن دين از نگارنده، منتشر شده در روزنامه ايران مورخ 15/8/80 مراجعه شود . 23( پرويز بابايى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه، ص 361; عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، چاپ و نشر باقرى، چاپ اول، 1381، ص 326 . 24( فرهنگ آكسفورد، ص 1062 . 25(

ص: 1306

ر . ك: على ربانى گلپايگانى، دين وسكولاريسم، كانون گفتمان دينى مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه، ص 9 -10 . 26( سيد جواد ورعى، امام خمينى و احياى تفكر اسلامى، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ اول، مهر 1378 ص 226 . 27( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 21، ص 91 . 28( امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص 19 . 29( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 17، ص 138 . 30( امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص 156 . 31( همان، ص 25 . 32( نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 191، ص 648 . 33( محمدحسين كاشف الغطاء، السياسة و الحكمة، ص 105، به نقل از امام خمينى و احياى تفكر اسلامى، پيشين . 34( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 8، ص 182 . 35( همان، ج 9، ص 135 . 36( همان، ص 182 . 37( ر . ك: همان، ج 13، ص 217 . 38( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، پيشين، ج 6، ص 260 . 39( همان، ج 4، ص 37 . 40( همان، ص 157 . 41( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، پيشين، ج 21، ص 61 . 42( همان . 43( همان، ص 98 . 44( ر . ك:

ص: 1307

سخنرانى رهبر معظم انقلاب حضرت آيةالله العظمى خامنه اى در حرم مطهر امام خمينى رحمه الله به ناسبت سيزدهمين سالگشت ارتحال امام . 45( عماد بزى، پيشين، ص 442 . 46( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، پيشين، ج 20، ص 235 .

ص: 1308

امام خمينى و احياى تفكر دينى

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 9 رضايي مهر، حسن

چكيده:

آنچه در ذيل مى آيد نگاهى به زواياى مختلف احياى تفكر دينى در مكتب امام خمينى رحمه الله است . سلوك و روش ايشان در احياى انديشه اسلامى برگرفته از سنت و روش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در صدر اسلام يعنى انعكاس شيوه رفتارى او و نيز تاسى از رويه اهل بيت عليهم السلام بود . از مهمترين ويژگيهاى نهضت بزرگ احياگرى امام خمينى رحمه الله تشخيص موانع و تحريفات عارض بر دين و جامعه دينى و ارائه راهكارهاى جدى و اهتمام در اجراى آنها بود . بازسازى تفكر دينى از ناحيه ايشان در دو حوزه نظرى و عملى صورت پذيرفت . بعضى از مؤلفه هاى اين بازسازى در عرصه نظرى احياى قلمرو دين از حيث جامعيت آن نسبت به تمامى شؤونات دنيوى و اخروى انسان و مبارزه با سكولاريزم است . تشكيل حكومت اسلامى، احياى حج ابراهيمى و نماز جمعه نمونه هايى از اين بازسازى در حوزه عملى است . بازسازى و احياى تفكر دينى، يكى از مقوله هايى است كه از گذشته هاى دور، مورد توجه احياگران دينى بوده و هست . اين مقوله از حيث غايتى كه دنبال مى كند، امرى شريف و ستودنى است; چرا كه در پى صيانت از

ص: 1309

دين و ديندارى در جوامع دينى است; يعنى از آن جا كه احياگرى دينى در پى كالبد شكافى دين از حيث شناخت و رفع چالش ها و موانعى است كه رشد و بالندگى دين را به مخاطره مى اندازد و در واقع حفظ و بازسازى دين را در مقطعى كه دچار آسيبها و تحريف هايى در عرصه نظرى و عملى مى گردد، به عهده دارد، از توجه خاص شرع مقدس برخوردار بوده و امرى ضرورى مى نمايد . با يك نگاه تاريخ گرايانه به گذشته درمى يابيم كه تاريخ، معرف افراد بزرگى است كه در برهه هاى مختلف به احياى تفكر دينى پرداخته اند . و به گواهى تاريخ، بدون ترديد موفقترين احياگر مسلمان دوره معاصر، بنيانگذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمينى رحمه الله است . نوشته حاضر به اصول و مبانى احياى تفكر دينى از نظرگاه اين بزرگ مرد الهى مى پردازد، اما قبل از پرداختن به اين مهم، توجه به نكاتى ضرورى است . 1- فرق اصلاح و احيا: از آن جا كه دو اصطلاح مذكور از حيث بار معنايى، در جهت يارى رساندن به دين و تفكر دينى مشتركند، توجه به وجه تمايز آنها به منظور عدم القاى در مغالطه، امرى بجا و تبيين ماهوى هر يك از آنها خالى از فايده نخواهد بود . اصلاح: عموما اصلاح و

ص: 1310

اصلاح طلبى در عرف متداول سياسى و اجتماعى را مى توان: «هوادارى از سياست تغيير زندگى اجتماعى يا اقتصادى و يا سياسى اما با روشهاى ملايم و بدون شتاب» (2) دانست . امروزه وقتى مى گويند اصلاح، يعنى سامان دادنهاى آرام و تدريجى غيربنيادى (3) و اصلاح در عرف سياسى نيز ايجاد و تغييرات در بخش هايى از يك نظام است، البته با تحفظ بر ساختار اساسى و اصلى آن . نكته قابل توجه آن است كه اصولا اصلاح در دين، معقول نيست بلكه آنچه متصور است اصلاح در انديشه دينى است و اصلاح در انديشه دينى «زمانى معنا خواهد داشت كه جهت اصلى دين در انديشه دينى محفوظ باشد . انديشمند دينى، روح و جان دين و سمتگيرى دين را به خوبى دريافته باشد، اما در لابه لاى مجموعه عقايد و باورهاى دينى اش، مواردى بر خطا مى رود . و مصلح انديشه دينى آن كسى است كه مى كوشد تا اين موارد خطا را به صلاح و صواب مبدل سازد . اگر ناراستيهايى در جاى جاى اعتقادات دينى يك ديندار مشاهده شد و در حالى كه سمت و سوى انديشه دينى بر صواب باشد، اين جا، جاى اصلاح انديشه دينى است .» (4) احيا: احيا به معناى زنده كردن است . اماته نقطه مقابل آن است، پس

ص: 1311

احيا زنده كردن چيزى است كه از بين رفته است . آيات و روايات عديده اى، احيا را جان دادن به كالبد بى جان و روح بخشيدن به موجود بى روح دانسته اند «و الله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها» (5) احيا براى كالبد بى جان ضرورت دارد و عدم تحقق آن مستلزم محقق نشدن آن موجود بى جان است و يا اين كه موجودى كه رو به زوال است در صورت عدم احيا، از بين مى رود; يعنى همان طور كه اگر روح در كالبد بى جان جارى نشود، آن كالبد ذى روح نمى گردد، عدم احياى آن نيز با از بين رفتن آن، مساوق خواهد بود . از طرفى احيا از امور اضافيه است; يعنى بدون تصور طرف و متعلق، تصور معقول ندارد . تعلق احيا به هر امرى نيز ممكن است; از جمله به دين و تفكر دينى، اما هرگاه متعلق آن، دين باشد نمى توان به ظاهر معناى احيا تمسك كرد; چرا كه متعلق احيا از اين خصوصيت جدا نيست كه هم مى تواند بميرد و هم زنده شود و هرگاه دين متعلق احيا قرار گيرد، لازمه آن تصور از بين رفتن دين است در حالى كه دين از بين رفتنى نيست و مردن دين تصور معقول و مثبت ندارد .

ص: 1312

پس مى توان گفت: «منظور از احيا يا بيدارى به طور عموم، توجه كردن به جنبه هايى است كه دچار غفلت يا فراموشى شده اند; براى مثال يك مكتب فكرى [را در نظر بگيريد كه] در بعضى جنبه ها مورد توجه است در حالى كه جنبه هاى ديگر آن به طور كلى به دست فراموشى سپرده شده كه در نتيجه آن پوششى از غفلت و فراموشى، آن مكتب را در بر مى گيرد . شخصيت هايى كه منجى جوامع انسانى هستند، جنبه هاى فراموش شده يك مكتب فكرى را احيا كرده و شكلى جديد به آن مى بخشند و به جامعه مرده خود، روح تازه اى اعطا مى كنند .» (6) از اين روى موضوع احياى دينى، تلقى و برداشتهاى غلط از دين و آموزه هاى دينى است كه در اين صورت وظيفه احياگر دينى، ازاله ابهام و تصحيح برداشتهاى ناصواب و نيز زدودن غبار انحراف از ساحت دين است .

احياگرى در صلاحيت كيست؟

اصولا واگذارى امور تخصصى به عنصر غير متخصص، امرى است غير معقول كه پيامدهاى جبران ناپذيرى را به دنبال دارد . نه تنها آن امر به سر منزل مقصود نمى رسد بلكه چنين گزينشى موجب انحراف و تباهى آن مى گردد . احياگرى نيز از اين مقوله مستثنى نيست . درك صحيح اصول و مبانى دين، آشنايى كامل به موقعيت زمانى و

ص: 1313

مكانى احكام، و نيز شبهات و بدعتهاى زمانه كه بر ساحت دين وارد مى شود، قدرت تشخيص حقيقت از باطل، از شرايط احياگرى دينى است . احياگر دينى، زمانى مى تواند غبار تحريف را از چهره دين بزدايد كه به اين اصول مسلم متصف باشد و در آن صورت نه تنها احياگرى او امرى ممدوح بلكه واجب خواهد بود . حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «اذا ظهرت البدع فى امتى ليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله» (7) اگر در امت من بدعتها ظاهر شوند، بر عالم لازم است كه علم خود را آشكار سازد كه اگر چنين نكند لعنت خدا بر او باد . و در روايتى ديگر در خصوص عالمى كه به احياى دين نپردازد آمده است كه متعفن ترين بو را در جهنم خواهد داشت و تمام جنبندگان او را لعنت مى كنند . (8)

آغاز احياگرى دينى در اسلام

از آن جا كه احيا در مقابل اماته است، پس از هر اماته اى بايد در انتظار احيا و تحقق آن بود . بديهى است اديان الهى در طول دوره هاى خود، از كينه توزى دشمنان در امان نبوده اند . از اين رو در تشعشع و نورافشانيشان دچار قبض و بسطهايى مى شدند و گاهى به سبب دسيسه هاى دين ستيزان، حقايق دينى

ص: 1314

بر خداپرستان مخفى مى گرديد . و همين امر اعتقاد به احياگرى تمام انبيا را تصحيح مى سازد . و در خصوص احياگرى دينى در اسلام بايد گفت: «گذشته احيا، گذشته بسيار غم انگيز و دردناكى است; چرا كه گمراهان از همان ابتداى بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله فعاليتهاى وسيع و گسترده اى را شروع كردند و در اولين فرصت بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله دين را جداى از سياست قلمداد كردند . آنها اسلام را در حد پرستش و عبادت محدود كرده بودند . اين روند همچنان ادامه داشت تا اين كه در زمان بنى اميه و بنى عباس روشهاى ديگرى را برگزيدند . ممنوع كردن نقل احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و احاديث مربوط به فضائل خاندان رسالت، اشاعه احاديث جعلى و ساختگى، توهين و گستاخى به حضرت على عليه السلام، اذيت و آزار ائمه عليهم السلام، قتل عام مسلمانان، ترويج عقايد يهود و نصارا و به فراموشى سپردن سيرت نبوت از جمله عواملى بودند كه حقايق دينى را محو و يا كمرنگ كردند [ . از اين رو مى توان گفت] احياى دين از زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله شروع شد و تا زمانهاى مختلف ادامه داشت .» (9) در

ص: 1315

چنين موقعيتهاى غمبارى، احياى دين و فرهنگ دينى، امرى لازم و واجب بود و اين امر نه تنها از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله انجام گرفت بلكه ائمه عليهم السلام و پس از آنها علما و فقهاى دينى نيز، امر احياى دين را در راس امور قرار دادند . در قرون اخير، امر احياگرى توسط افرادى از قبيل سيد جمال الدين اسدآبادى، شهيد آيت الله مدرس، سيد قطب، شهيد مطهرى و . . . و بالاخره حضرت امام خمينى رحمه الله به اوج خود رسيد . «عماد بزى» كه نويسنده اى از كشور استرالياست، مى نويسد: «عظيمترين و موفقترين احياگر مسلمان دوره معاصر، بى شك امام خمينى رحمه الله است كه با اعلان دوره اى جديد، سير تاريخ را تغيير داد و با فرستادن نيروهاى جديد به ميدان انقلاب، تغييرات عميقى بوجود آورد كه عمق آنها را نسلهاى آينده بهتر درك خواهند كرد» . (10)

امام خمينى و شيوه احياى تفكر دينى

اشاره

چنان كه از سلوك و عملكرد امام خمينى رحمه الله مشهود است، شيوه ايشان در احياى انديشه اسلامى، شيوه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله بوده است; يعنى انعكاس همان شيوه رفتارى پيامبر صلى الله عليه و آله در صدر اسلام و نيز ادامه طريق و روش اهل بيت عليهم السلام

ص: 1316

. مهمترين ويژگى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله در تشخيص موانع و تحريفات و انحرافات عارض بر دين و جامعه دينى و سپس ارائه راهكارهاى جدى و اهتمام در اجراى آنها بود; چرا كه احياى حقايق دينى بر شناخت دقيق موانع و آسيبهاى موجود در راه احياى فرهنگ دينى متوقف است كه چنين امرى با توجه به جامعيت حضرت ايشان، به شكل بايسته و شايسته اى به وقوع پيوست . اكنون به بعضى از اين موانع اشاره مى شود:

1- عدم احساس استقلال ملتها و خودباختگى آنها در برابر بيگانگان

از سويى سلطه فراگير فرهنگ غرب و شرق بر جوامع اسلامى و باوراندن اين مطلب كه چنين جوامعى بدون اتكاى بر فرهنگ غربى و شرقى نمى توانند به حيات خود ادامه دهند و از طرفى، تاثيرپذيرى برخى از روشنفكران داخلى از فرهنگهاى بيگانه، اين باور را در آنها بوجود آورد كه با عدم اتكا بر قدرتهاى اجنبى، نمى توانند زنده باشند و يا حق حيات براى آنها ثابت نيست . و چنين تفكرى باعث جايگزينى فرهنگ بيگانه به جاى فرهنگ دينى و نقطه انحراف از اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله گرديد . امام خمينى رحمه الله در اين زمينه مى فرمايند: «يكى از مصيبتهاى مهمى كه براى ملت بار آوردند اين كه ملت را نسبت به

ص: 1317

خودشان هم بدبين كردند . به اين معنا كه ما اگر يك مريض پيدا كنيم در تهران، . . . مى گويند كه اين جا نمى شود، برويد به انگلستان، برويد به پاريس، اين مطلبى است كه از دست آنها براى ما پيدا شده است; يعنى ما خودمان را باختيم در مقابل آنها .» (11) و بر اين مساله گوشزد مى كنند كه: «آن خودباختگيهايى را كه دولت سابق و دولتهاى سابق داشتند و چشم گو بودند . . . . آنها ديگر نبايد باشد .» (12) و در پيام خود به زائران بيت الله الحرام فرمودند: «. . . به خود آييد و شخصيت اسلامى خود را بيابيد; زير بار ظلم نرويد و هشيارانه نقشه هاى شوم جهانخواران بين المللى را كه در راس آنها آمريكا است، افشا كنيد .» (31)

2- ايجاد اختلاف در جوامع مسلمين توسط قدرتهاى بيگانه

قدرت عظيم مسلمانان كه حاصل گسترش فراگير اسلام در جهان خصوصا مغرب زمين بود و نيز ناسازگارى اين پديده مبارك با مذاق قدرتهاى بيگانه و استعمارگر، آنان را بر آن داشت تا در راستاى تضعيف و انحلال اين قدرت بزرگ و نيز به منظور جلوگيرى از توسعه روزافزون اسلام، به ايجاد اختلاف در جوامع مسلمين بپردازند و با ترويج فرقه گرايى و ايجاد درگيريهاى مقطعى و قومى قبيله اى، مسلمانان را به

ص: 1318

خود مشغول كرده تا در سايه اين ترفند استعمارى، هم قدرت عظيم و يكپارچه آنان را از بين ببرند و هم به مقاصد شوم خود و غصب سرزمينها و منابع مسلمين برسند; چرا كه تنها راه انحلال قدرت و عزت جوامع مسلمان را بر هم ريختن وفاق و وحدت كلمه آنها مى دانستند . حضرت امام خمينى رحمه الله با تشخيص اين توطئه در جاى جاى پيامها و سخنرانيهاى خود، نسبت به اين امر هشدار داده است . به يك نمونه دقت كنيد: «آمريكا و شوروى براى تضعيف اسلام و دولتهاى اسلامى، مشغول فعاليت از قبيل تفرقه افكنى و ايجاد تشنجات داخلى به دست عمال مزدور يا فريب خورده و برافروختن جنگ بين كشورهاى اسلامى و مستضعف جهان هستند .» (14)

3- تحجرگرايى و مقدس مآبى و عدم درك مقتضيات زمان و مكان

يكى از معضلات عمده در باب احياى دين و انديشه اسلامى، وجود تحجرگرايان و مقدس نماهاى وابسته است . امام خمينى رحمه الله در گوشزد كردن خطر اين افراد براى دين و نظام اين چنين مى فرمايند: «امروز عده اى با ژست مقدس مآبى چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مى زنند كه گويى وظيفه اى غير از اين ندارند . خطر تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق در حوزه هاى علميه كم نيست .

ص: 1319

طلاب عزيز، لحظه اى از فكر اين مارهاى خوش خط و خال كوتاهى نكنند . اينها مروج اسلام آمريكايى اند و دشمن رسول الله .» (15)

4- برداشتهاى انحرافى از بعضى روايات

يكى ديگر از موانع احياى تفكر دينى، وجود برخى روايات و يا استنباطها و برداشتهاى نادرست از رواياتى است كه در منابع اسلامى آمده است; از جمله، رواياتى كه پرچمداران قيامها را، طاغوت معرفى كرده (16) و يا قيامهاى قبل از ظهور حجت را شكست خورده تلقى مى كند، (17) در حالى كه تمسك به چنين اخبارى از جهاتى ممنوع است; چرا كه برخى از آنها جعلى و برخى هم به موضوع و حادثه شخصى مربوط است . بعضى از روى تقيه صادر شده و قسمتى هم از برداشتهاى غلط ناشى بوده است . علاوه بر اين، تمسك به چنين رواياتى با ادله قطعى عقلى و نقلى سازگارى ندارد; چرا كه آيات و روايات زيادى مثلا درباره امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه و جهاد با دشمن و عدم پذيرش ظلم و . . . وارد شده است، كه با مفاد آن روايات در تعارض است . در هر حال اين هم يكى از چالشهاى موجود بوده است كه حضرت امام خمينى رحمه الله بارها در مقابل آن موضع گيرى كرده اند

ص: 1320

. ايشان در اين خصوص مى فرمايند: «ممكن است فراوان، روايت را نشان بدهند كه [بوسيله] عمال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعريف و تمجيد سلاطين جعل شده است . به طورى كه ملاحظه مى كنيد با دو روايت ضعيف چه بساطى راه انداخته اند و آن را در مقابل قرآن قرار داده اند . قرآنى كه جديت دارد [كه] بر ضد سلاطين قيام كنيد و موسى را به قيام عليه سلاطين وا مى دارد .» (18) و در خصوص عدم لزوم تمهيد و تحصيل مقدمات جهت ظهور حضرت حجت عليه السلام كه عقيده بعضى افراد غافل است، مى فرمايند: «نظر بعضى عامى هاى منحرف آن است كه براى ظهور آن بزرگوار بايد كوشش در تحقق كفر و ظلم كرد تا عالم را ظلم فرا گيرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانا لله و انا اليه راجعون .» (19)

5- استظهار ناقص از حكومت حقه اسلامى

برخى عقيده دارند تشكيل حكومت اسلامى تنها وظيفه امام معصوم عليه السلام است و هر حكومتى جز حكومت معصوم عليه السلام ناحق است . يكى از طرفداران اين نظريه مى گويد: «شما آن مصداق حاكم اسلامى را نشان بدهيد، آنى كه معصوم از گناه باشد . آنى كه از هوا و هوس و حب رياست و . . . به هيچ وجه در

ص: 1321

او اثر نكند، نشان بدهيد، او بيايد ميدان، جلو بيفتد، ملت مى افتد به پايش .» حضرت امام راحل رحمه الله در پاسخ به اين نوع تفكر مى فرمايند: «اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها، بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است . . . هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است .» (20)

6- جدايى دين از سياست

يكى ديگر از عوامل انحراف و سقوط مسلمين از قدرت، تلقى جدا بودن دين از سياست و نيز ترويج آن است . لازم به ذكر است كه ريشه چنين تفكرى به پايان قرون وسطى در اروپا بر مى گردد و پيدايش اين تفكر در اروپا به منظور تقليل و يا از بين بردن قدرت كليسا و نيز فلسفه «اسكولاستيك» حاكم بر آن بود . بديهى است وارد كردن چنين تفكرى در فرهنگ اسلامى سزاوار نبوده و امرى نابخردانه است . قياس اسلام با مسيحيت موجود از جهاتى مع الفارق است: الف) رويكرد كليساى سنتى در تبيين جهان و شكوفايى علم، متحجرانه بود در حالى كه چنين رويكردى مطرود اسلام است و با شكوفايى علم، مخالف نبوده است بلكه در تعالى آن كوشيده

ص: 1322

و در موقعيتهاى متعدد مشوق عالمان بوده است . ب) سيره و سنت عملى كليسا، پرداختن به حوزه اخلاق و غفلت از حوزه هاى ديگر بود . تفكيك كار حكومت از كار خدا و دين و به عبارتى جدا انگارى نهاد دين از نهاد سياست به صراحت در گفتار كشيشان مطرح بوده است . مارسل بوازار مى نويسد: «در مسيحيت قرون وسطا، كشيشان به پيروان خود توصيه مى كردند كه به تزكيه و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه و روشى براى فعاليتهاى اجتماعى و مشاركت مردم در كارها ارائه نمى كردند .» (21) در حالى كه اسلام چنين رويكردى را نپذيرفته و براى تمام شؤونات فردى و اجتماعى دنيوى و اخروى انسان برنامه ارائه كرده است . (22) متاسفانه جوامع مسلمين از خطر اين نوع تفكر در امان نماند و بعضى از عمال حكومتهاى مسلمين و نيز بعضى از روشنفكران وابسته، به ترويج و اشاعه اين تفكر ناميمون در جوامع اسلامى پرداختند و اثرات نامطلوب آن هم بر اين جوامع و جامعه اسلامى ايران، هويدا گرديد و اين خود، موجب وارد آمدن ضربه سنگينى بر پيكره قدرت سياسى اسلام گرديد . و اين بود كه امام خمينى رحمه الله به مبارزه با اين تفكر برآمد و بارها و بارها بر عدم جدايى دين

ص: 1323

از سياست و نيز منحرف بودن كسانى كه به اين قضيه دامن مى زنند، تصريح مى فرمودند كه در بخش ويژگيهاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله به آن مى پردازيم .

7- تجدد خواهى روشنفكران متاثر از فرهنگ غرب و شرق

تاثيرپذيرى شتابزده از فرهنگ بيگانه و باور اين نكته كه سعادت و رشد ما در گرو پذيرش بى چون وچراى فرهنگ و عملكرد بيگانه است، اثر هجوم افكار بيگانگان غربى و شرقى در كشورهاى اسلامى بود . اين عامل نيز يكى از مشكلات مهم در استقرار فرهنگ و حكومت دينى و استقلال عزت اسلامى به شمار مى رفت . آنچه گذشت اشاره اى به بعضى از موانع و مشكلات موجود در راه احياى تفكر دينى بود; اكنون به پاره اى از ويژگيها و مشخصه هاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله مى پردازيم .

مشخصه هاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله

اشاره

بازسازى تفكر اسلامى از ناحيه حضرت امام خمينى رحمه الله در دو حوزه نظرى و عملى و با توجه به موانع فوق الذكر، صورت پذيرفت كه اكنون به بعضى از مؤلفه هاى اين بازسازى اشاره مى شود .

1- مبارزه با سكولاريسم و تلقى جدايى دين از سياست

سكولاريسم در لغت به معناى عرف گرايى و اعتقاد به اصالت امور دنيوى، جدا شدن دين از دنيا، غير دين گرايى و . . . آمده است

ص: 1324

. (23) و بعضى نيز آن را مخالفت با شرعيات، روح دنيادارى، طرفدارى از اصول دنيوى و عرفى دانسته اند . (24) و معناى مصطلح و مشهور آن جدا شدن دين از دنيا است . سكولاريسم ابعاد و وجوهى دارد كه در هر كدام از آنها اسقاط دين از دنيا و ارتباطزدايى بين آن دو، مشخصه مهم آنهاست . الف) سكولاريسم در باب فلسفه علم: يعنى بدون توجه به اين كه در جامعه ما چه نظامى حاكم است و اخلاق و اقتصاد و مسائل قضايى و . . . ما چگونه بوده و چه ساختارى دارد، هر دانشمندى در حوزه علمى كه دارد مى تواند سكولاريستى بيانديشد . بدين معنا كه ما براى فهم و تبيين پديده هاى طبيعى و كيفيت رخ دادن آنها، به مطرح كردن يك اصل متافيزيكى و دينى و وحيانى محتاج نيستيم; چرا كه اين امور يك سرى مباحث طبيعت شناسانه مى باشند و بحث در آنها اين است كه علل و اسباب چنين امورى، مادى است . ب) سكولاريسم در فلسفه اخلاق: در اين بعد بر آنند كه با اتكا به تحقيقات و پژوهشهاى علمى و عقلى مبناى دين، اخلاق را مستقلا بوسيله عقل عملى و بدون استناد و اعتماد به وحى و داده هاى دينى تعريف كنند . ج) سكولاريسم در

ص: 1325

فلسفه سياست: چنين ديدگاهى كه از برجسته ترين مكاتب سكولاريسم بشمار مى آيد در پى آن است كه نظام سياسى جامعه و سياست و نهادهاى اصلى سياسى را از دخالتهاى دين جدا كند و به طور كلى در همه حوزه هاى اجتماعى به صورت كلان و فراگير، دين و آموزه هاى دينى و قوانين و احكام دين مطرح نباشد بلكه صرفا بر اساس دستاوردها و تجربيات علم و دانش، روابط افراد جامعه و اخلاق اجتماعى و سياسى آنها را تنظيم كند . (25) با توجه به تعريفى كه از سكولاريسم شد، اسلام با هيچ يك از وجوه سه گانه مذكور سازگارى ندارد; چرا كه مفهوم همه آنها بر كنارى دين به طور كلى از صحنه هاى علمى و مسائل مديريتى و سياسى جامعه است . حضرت امام خمينى رحمه الله با دور انديشى خاص خود با اين تفكر به مبارزه برخاست و تشكيل حكومت اسلامى از طرف ايشان، طليعه مبارزه با اين تز بود . «شايد بتوان ادعا كرد كه مهمترين حادثه اى كه به دست با كفايت امام فقيد رحمه الله تحقق پيدا كرد، شكستن جو حاكم بر جوامع اسلامى بالاخص روحانيت و حوزه هاى علميه، مبنى بر جدايى دين از سياست بود . جوى كه استعمارگران، مستكبران و عده اى منحرف و نادان، زمينه ساز تحقق آن بودند .»

ص: 1326

(26) آن مرجع والا مقام در اين خصوص مى فرمايند: «اولين و مهمترين حركت [استعمار براى اخلال در كار روحانيت و حوزه هاى علميه ] القاى شعار جدايى دين از سياست است كه متاسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اى كارگر شده است، جايى كه دخالت در سياست، دون شان فقيه و ورود در معركه سياسيون، تهمت و وابستگى به اجانب را همراه دارد .» (27) ايشان از اول نهضت اسلامى تا پايان حياتشان، با تكيه بر معارف اسلامى و سنت نبوى و ائمه عليهم السلام و تلاشهاى فراوان، توانستند مجددا دين را در عرصه اجتماع و سياست وارد كرده و پس از مدتى كه خمودى، آن را فرا گرفته بود، احيا كنند . امام خمينى رحمه الله جدايى دين از سياست را دسيسه استعمارگران براى تسلط بر مسلمين مى داند آن جا كه مى فرمايد: «جدايى دين از سياست را . . . استعمارگران درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و تنظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى جدا كنند . در اين صورت مى توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاى ما را غارت كنند .» (28) و در باره سنت نبوى صلى الله عليه و آله در

ص: 1327

زمينه تشكيل حكومت اسلامى مى فرمايند: «رسول الله صلى الله عليه و آله پايه سياست را در ديانت گذاشته است; رسول الله صلى الله عليه و آله، تشكيل حكومت داده است تشكيل مراكز سياست داده است .» (29) و نيز فرمودند: «بسيارى از احكام عبادى اسلام، منشا خدمات اجتماعى و سياسى است، عبادتهاى اسلام، اصولا توام با سياست و تدبير جامعه است; مثلا نماز جماعت و حج و جمعه، در عين معنويت و آثار اخلاقى و اعتقادى، حايز آثار سياسى است .» (30) و بدين ترتيب، پيوند دين و سياست را پس از جدايى در چند قرن، حاكم بر جامعه كرد . تشكيل حكومت اسلامى را كه طريق مبارزه با ظلم و اجراى عدالت بود، مى توان سواى از ايجاد پيوند بين دين و سياست، يكى ديگر از احياگرى هاى آن بزرگ مرد تاريخ معاصر دانست . ايشان در باب لزوم تشكيل حكومت اسلامى مى فرمايند: «سنت و رويه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دليل بر لزوم تشكيل حكومت است; زيرا اولا خود تشكيل حكومت داد . . . و ثانيا براى پس از خود به فرمان خدا، تعيين حاكم كرده است .» (13)

2- سياست اسلامى، مؤلفه اسلامى

تعريف و تبيين سياست اسلامى يكى از روشهاى امام راحل رحمه الله در مبارزه با تفكر

ص: 1328

جدايى دين از سياست و نيز تشكيل حكومت اسلامى بود; زيرا قدرت طلبانى كه شعار جدايى دين از سياست را سر مى دادند، براى دستيابى به اهداف خود، به يكى از شگردهاى فريبنده تمسك مى جستند و آن تعريف نادرست از سياست و ترويج اين تلقى در بين مردم بود . آنان حقيقت سياست را در مكر و حيله و فريب براى تسلط بر ديگران، معرفى مى كردند و در پى آن با ترفند «دامن مردان خدا از آن منزه است .» به القاى تفكر خويش مى پرداختند . راستى اگر سياست اين باشد پس سر سلسله سياستمداران به اين معنا معاوية بن ابى سفيان است كه گاهى مردم غافل او را از حضرت على عليه السلام باهوشتر مى دانستند . امام على عليه السلام در اين خصوص مى فرمايد: «و الله ما معاوية

ص: 1329

بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر . و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة .» «سوگند به خدا، معاويه زيركتر از من نيست . و ليكن او بى وفا، حيله و خيانت كرده و معصيت و نافرمانى مى نمايد . و اگر مكر و بى وفايى نكوهيده نبود، من زيركترين مردم بودم، ولى هر مكر و بى وفايى گناهى است و هر گناهى نافرمانى است و روز قيامت براى هر عهد و پيمان شكنى، پرچمى و نشانه اى است كه به آن شناخته مى شود .» (32) به كاشف الغطاء كه خود از مصلحان بزرگ دين بود، گفتند: شما كه عالم دينى هستيد چرا در سياست دخالت مى كنيد؟ ايشان در پاسخ فرمودند: «اگر مقصود از سياست، ارشاد مردم و نصيحت به حاكمان و هشدار دادن به آنها و همه مردم است تا گرفتار دام استعمار نگردند، اين چيزى است كه من با تمام وجود در آن غرق هستم; زيرا آن را بر خود واجب مى دانم و در اين خصوص در برابر خدا، احساس مسؤوليت مى كنم .» (33) و حضرت امام خمينى رحمه الله به اين مساله اشاره مى فرمايد كه: «به علماى دينى مى گفتند: مقام و شخصيت شما بالاتر از اين

ص: 1330

است كه وارد سياست شويد كه امرى دنيوى است .» (34) يا مى گفتند: «قداست روحانيت بايد محفوظ بماند .» (35) و قداست هم اين گونه پيش آنها معنا مى شد كه: «روحانى بايد به مسجد و مدرسه برود تا قداستش محفوظ بماند . بگويند آدم خوب و مهذبى است . آدمى است كه اگر نفتش را هم ببرند حرفى نمى زند و مى گويد: مال دنيا چه ارزشى دارد .» (36) بديهى است، سياستى كه مورد تاكيد اسلام و از مؤلفه هاى دينى است، چيزى غير از دروغگويى و خدعه و فريب و نيرنگى مى باشد كه ويژگى قدرت طلبان و سلطه اندوزان و استعمارگران است بلكه سياستى اسلامى در پى هدايت مردم به سوى سعادت و متنبه كردن آنها از توطئه دشمنان مى باشد . حضرت امام خمينى رحمه الله سياست اسلامى را هدايت جامعه به سمت صلاح و سعادت، تعريف مى كنند (37). و اين است همان چيزى كه در نظام سياسى اسلام به عنوان يك مؤلفه دينى و اسلامى مورد توجه است . و اين تلقى از سياست نه تنها از دين جدا نيست بلكه با آن عينيت دارد .

3- ولايت فقيه

يكى ديگر از موارد احياى انديشه دينى كه حضرت امام قدس سره آن را از قالب تئورى بيرون آورد و به مرحله فعليت رساند، ولايت فقيه است .

ص: 1331

ايشان با مطرح كردن مساله ولايت فقيه، مصداق حكومت اسلامى در زمان غيبت را مشخص كرد . امام خمينى رحمه الله پس از استدلال به ادله عقلى و نقلى بر ضرورت وجود حكومت اسلامى كه در راس آن، ولايت فقها به عنوان قانون شناسان و دين شناسان است، محوريت حكومت اسلامى را به دست علما و دانشمندان دينى قرار داد و بدينوسيله توطئه اسلام منهاى روحانيت را نقش بر آب كرد . چنان كه فرمودند: «اگر گفتند اسلام منهاى روحانيت، بدانيد با اسلام موافق نيستند . اين را براى گول زدن مى گويند . . . اسلامى كه گوينده اسلامى ندارد، اين اسلام نيست .» (38)

4- تاسيس جمهورى اسلامى

پس از تبيين حكومت اسلامى و مبانى آن، مطرح شدن شكل آن از سوى امام راحل قدس سره خط بطلانى بود كه بر افكار متاثر از فرهنگ بيگانه، كشيده شد; يعنى كسانى كه تلاششان در حذف كلمه «اسلامى» از جمهوريت بود تا بدينوسيله انقلاب اسلامى را به سمت دول شرقى و غربى بكشانند، امام راحل با قاطعيت تمام در مقابل اين تفكرات انحرافى بر جمهورى اسلامى تاكيد و اصرار فرمود كه شكل حكومت، جمهورى اسلامى است نه يك كلمه كم نه يك كلمه زياد . و باز فرمود: «شكل حكومت ما جمهورى اسلامى است .

ص: 1332

جمهورى به معناى اين كه متكى بر آراى اكثريت است . و اسلامى براى اين كه متكى به قانون اسلام است . و ديگر حكومتها اين طور نيستند كه تكيه بر قانون اسلام داشته باشند .» (39) و در جاى ديگر فرمودند: «حكومت اسلامى، حكومتى است بر پايه قوانين اسلامى . در حكومت اسلامى استقلال كامل حفظ مى شود ما خواستار جمهورى اسلامى مى باشيم . جمهورى، فرم و شكل حكومت را تشكيل مى دهد و اسلامى يعنى محتواى آن فرم كه قوانين الهى است .» (40)

5- نقش زمان و مكان در اجتهاد

از آن جا كه فقه، در واقع تئورى كامل اداره شؤونات انسان است، پس بايستى بتواند در حوادث و رويدادهاى جديد جهانى، صاحب راى و واكنش متناسب با آنها باشد . امام خمينى رحمه الله با توجه به اين نكته و با اعتقاد به اجتهادى كه بتواند در تمام شؤونات فردى و اجتماعى انسان و در عرصه هاى مختلف، متناسب با مقتضيات زمان و مكان، بپردازد، به احياى اين دو عنصر در اجتهاد پرداخت و همين امر در شكوفايى نهضت روشنگرى او نقش به سزايى داشت . ايشان در خصوص توجه به اين مساله مى فرمايند: «يكى از مسائل بسيار مهم در دنياى پر آشوب كنونى نقش زمان و مكان در اجتهاد

ص: 1333

و نوع تصميم گيرى است .» (41) و نيز در پيامى به اعضاى تشخيص مصلحت فرمودند: «شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرع صورت نگيرد - و خدا آن روز را نياورد - بايد تمام سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده، اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سياسى، متهم به عدم اداره جهان نگردد .» (42) و باز فرمودند: «اين جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم، ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست، زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند . مساله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر، همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعا موضوع جديدى شده است كه قهرا حكم جديدى مى طلبد . مجتهد بايد با [بر] مسائل زمان خود احاطه داشته باشد .» (43) البته بديهى است كه منظور از پويا بودن، تجديد نظرطلبى در اصول و مبانى فقه نيست چنان كه بعضى چنين برداشتى را از زنده و جارى

ص: 1334

بودن فقه در همه اعصار، القا مى كنند غافل از اين كه تجديد نظرطلبى را به ساحت ثابتات فقه، راهى نيست . و رهبر معظم انقلاب نيز در سخنان خويش به اين نكته تصريح كردند . (44)

6- احياى حج ابراهيمى و برائت از مشركان

اين مساله نيز از انديشه هايى بود كه با زمان و مكان پيش نرفته بود و امام رحمه الله آن را احيا كرد . در پايان، شايان ذكر است انديشه هايى كه در قالب تئورى مانده و به مرحله فعليت نرسيده بود، از قبيل امر به معروف و نهى از منكر، جهاد در راه خدا، فرهنگ شهادت، نماز جمعه و وحدت مسلمين در برابر ظلم و ستم جهانى، نيز از نگاه ريزبين ايشان دور نماند و مشمول نهضت احياى تفكر دينى او گرديد . در خصوص احياى وحدت اسلامى و فراخوان اتحاد اسلامى، نويسنده اى از استراليا چنين مى نويسد: «وحدت اسلامى آرزوى تمام احياگران مسلمان مخلص است . . . مى توان ادعا كرد كه در دوره هاى اخير، هيچ يك از احياگران مسلمان به اندازه امام خمينى رحمه الله به ايجاد وحدت اسلامى، اشتياق و اعتقاد نداشته است . روشهايى كه امام به منظور دست يابى به وحدت اتخاذ كرد عبارت است از: آگاهى دادن به مسلمانان درباره اين كه اختلافات

ص: 1335

آنها سطحى و جزيى است . ايراد سخنرانى درباره اهميت رسيدن به وحدت و در واقع باز يافتن شرافت از دست رفته و شكست دادن استعمارگران و كسب استقلال واقعى . . . ايجاد جوى برادرانه به منظور بحث و تبادل نظر ميان علماى شيعى و سنى . . . آشنا ساختن مسلمانان به معناى حقيقى و اوليه اشكال مختلف عبادتهاى اسلامى بويژه نماز جمعه و حج و . . .» (45) دفاع از محرومان و مستضعفان نيز يكى از ويژگيهاى نهضت احياگرى امام خمينى رحمه الله است كه ايشان به پيروى از مكتب انبيا به مبارزه با استضعاف پرداخت و بارها و بارها، به مسؤولان در خصوص اهميت و توجه به اين امر، هشدار مى دادند . ايشان در پاره اى از سخنانشان مى فرمايند: «ما بايد تمام تلاشمان را بنماييم تا به هر صورتى كه ممكن است خط اصولى دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم .» (46) بررسى ابعاد وسيع نهضت احياى تفكر دينى امام خمينى رحمه الله در حوزه هاى مختلف نظرى و عملى، مجال ديگرى را مى طلبد . اميد است با توجه به مسؤوليت خطير حفظ دين و صيانت از آموزه هاى دينى بتوانيم در سايه كتاب و سنت و رهنمودهاى عالمان دين، خصوصا احياگر بزرگ معاصر، حضرت امام، روح الله الخمينى، پاسدار و نگهبان

ص: 1336

شايسته اى براى دين و نظام اسلامى باشيم .

پى نوشت ها

: 1( محقق و نويسنده . 2( داريوش عاشورى، دانشنامه سياسى (فرهنگ اصطلاحات و مكتب هاى سياسى)، انتشارات مرواريد، تهران، چاپ ششم 1380، ص 72 . 3( مرتضى مطهرى، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، مهر 1378، ص 6 . 4( همان، ص 324 . 5( نحل65/ . 6( سيد محمد ثقفى، احياى هويت اسلام در انقلاب امام خمينى، مجموعه «بازسازى تفكر دينى در انديشه امام خمينى» به كوشش على داستانى بيركى، چاپ و نشر عروج، ص 153 . 7( شيخ كلينى، اصول كافى، ج 1، باب البدع و الراى و المقاييس، ج 2، ص 70 . 8( علامه مجلسى، بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، 1983 م . ج 2، ص 72 . 9( سيد حسن حسينى بلخى، امام خمينى و احياى انديشه فراگير دين، مجموعه «بازسازى تفكر دينى در انديشه امام خمينى» به كوشش على داستانى بيركى، چاپ و نشر عروج، چاپ اول 1380، ص 94 . 10( عماد بزى، مبادى و اصول احياى دين بر مبناى انديشه امام خمينى، مجموعه مقالات، ج 2، ص 439 . 11( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، بهمن 1361، ج 5،

ص: 1337

ص 215 . 12( همان، ج 7، ص 85 . 13( همان، ج 9، ص 226 . 14( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 18، ص 120 . 15( همان، ج 21، ص 91 . 16( شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، باب 13 از ابواب جهاد العدو و مايناسبه، حديث 6، تحقيق مؤسسه آل البيت، انتشارات مهر، قم، چاپ دوم، 1414 ق، ج 15، ص 52 . 17( همان، ص 51 . 18( امام خمينى، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، نشر عروج، چاپ هفتم، 1377، ص 135 . 19( اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى (تبيين آثار موضوعى، دفتر پنجم)، موسسه نشر آثار امام خمينى، چاپ پنجم، تابستان 79، ص 53 . 20( مجله حوزه، شماره 71 -70، ص 217 -218 . 21( مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤيدى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1358، ص 104 . 22( جهت مطالعه بيشتر به مقاله قدسيت و عرفى بودن دين از نگارنده، منتشر شده در روزنامه ايران مورخ 15/8/80 مراجعه شود . 23( پرويز بابايى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه، ص 361; عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه ها، چاپ و نشر باقرى، چاپ اول، 1381، ص 326 . 24( فرهنگ آكسفورد، ص 1062 .

ص: 1338

25( ر . ك: على ربانى گلپايگانى، دين وسكولاريسم، كانون گفتمان دينى مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه، ص 9 -10 . 26( سيد جواد ورعى، امام خمينى و احياى تفكر اسلامى، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ اول، مهر 1378 ص 226 . 27( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 21، ص 91 . 28( امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص 19 . 29( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 17، ص 138 . 30( امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص 156 . 31( همان، ص 25 . 32( نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 191، ص 648 . 33( محمدحسين كاشف الغطاء، السياسة و الحكمة، ص 105، به نقل از امام خمينى و احياى تفكر اسلامى، پيشين . 34( امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 8، ص 182 . 35( همان، ج 9، ص 135 . 36( همان، ص 182 . 37( ر . ك: همان، ج 13، ص 217 . 38( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، پيشين، ج 6، ص 260 . 39( همان، ج 4، ص 37 . 40( همان، ص 157 . 41( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، پيشين، ج 21، ص 61 . 42( همان . 43( همان، ص 98 . 44( ر .

ص: 1339

ك: سخنرانى رهبر معظم انقلاب حضرت آيةالله العظمى خامنه اى در حرم مطهر امام خمينى رحمه الله به ناسبت سيزدهمين سالگشت ارتحال امام . 45( عماد بزى، پيشين، ص 442 . 46( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، پيشين، ج 20، ص 235 .

ص: 1340

امام خمينى و احياى نگرش سياسى به عاشورا و تشكل بخشى به شيعه

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 27 حسين شيدائيان امام خمينى كه فرهنگ عاشورا را گنجينه عظيم سياسى دينى و پشتوانه فرهنگ غنى و انسان ساز اسلام مى دانست با بهره گيرى از آموزه هاى عاشورايى، حماسه حسينى را اساس قيام و مبارزه خويش قرار داده به احياى دين پرداخت. نويسنده در اين مقاله با نگاه به نهضت امام خمينى از دريچه الهام گيرى از نهضت حسينى، احياى روح سياسى نهضت عاشورايى توسط حضرت امام را تحليل كرده است و گامهاى عملى ايشان در اين راستا را بر مى شمارد. وى تربيت شاگردان، طرح تئورى حكومت اسلامى و ولايت فقيه، بهره بردارى صحيح از مناسبت هاى اسلامى در جهت هدايت و به كارگيرى مردم و الگودهى منطبق بر آموزه هاى قيام حسينى را به عنوان اقدامات عملى حضرت امام در تشكل بخشى شيعه، مورد بررسى قرار مى دهد. وى در همين بستر تشكيل نظام جمهورى اسلامى را برخاسته از متن مكتب حسينى و استمرار آن را آمادگى براى ظهور ولى مطلق الهى قلمداد مى كند. رمز و راز جاودانگى حادثه عظيم و حماسى عاشورا در گستره تاريخ بشريت، الهى بودن اين رويداد مهم تاريخى است هر چند در تاريخ پس از عاشورا با نگرش هاى متفاوت و از جنبه هاى گوناگون درباره ابعاد و عظمت اين حماسه بزرگ سخن

ص: 1341

گفته شده است كه هر كدام به نوعى داراى نكات بديع است; اكنون نيز با هر رويكردى به نهضت عاشوراى حسينى، مشاهده مى گردد كه نكات ناگفته بسيارى وجود دارد كه به تحقيق گسترده نياز دارد تا جوانب مختلف اين واقعه شناسانده شود. سؤالاتى كه از عنوان اين مقاله به ذهن متبادر مى شود و اين مقاله در صدد روشن ساختن و پاسخ گويى به آن هاست عبارتند از: 1. نگرش سياسى امام به عاشورا چيست و چگونه آن را احيا كرد؟ 2. امام با بهره گيرى از اين نگرش سياسى به چه شيوه اى به شيعه تشكل بخشيد؟ 3. تشكل بخشى شيعه به چه شكلى تبلور يافت؟ در طول تاريخ شيعه و پس از غيبت كبرى، بسيارى از عالمان دينى و متعهد، با قيام و مبارزه احياى دين اسلام را وجهه مت خويش قرار دادند كه موفق ترين و شگفت انگيزترين آن ها، انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى است. امام با شناخت دقيق از سياست هاى استكبار جهانى در تحميل و حمايت رژيم پهلوى در ايران و مشابهت هاى فراوان اين رژيم باحاكمان اموى با الهام از فرهنگ احياگر عاشورا و بهره گيرى از دو عنصر تحرك آفرين دينى، يعنى «امر به معروف و نهى از منكر» و «تكليف الهى» كه شالوده و اساس شكل گيرى حماسه عاشوراى حسينى را پايه ريزى كردند; رژيم دو

ص: 1342

هزار و پانصد ساله شاهنشاهى را فرو ريخت و مكتب انسان ساز اسلام را حيات مجدد بخشيد و غبار تحريف و بدعت را از چهره دين زدود. از مهم ترين دلايل موفقيت امام در پيروزى انقلاب و تشكيل حكومت جمهورى اسلامى احياى نگرش سياسى ايشان به آموزه هاى دينى و آميختگى دين با سياست بود. درباره سياست و تعريف آن، ديدگاه هاى متفاوتى ارائه شده است; برخى از متفكران مغرب زمين سياست را معادل با «علم قدرت» ، «علم به زير سلطه درآوردن» ، يا «علم به اطاعت وا داشتن» مى دانند. هارولد.ژ.لاسكى موضوع سياست را بررسى نهادهاى رسمى كشور و دولت مى داند. مك آيور، سياست را به معنى حكومت مى داند، موريس دو ورژه، استاد علم سياست دانشگاه پاريس در اين باره مى گويد: سياست وسيله اى است براى تامين نوعى نظم اجتماعى. (1) متفكران و انديشمندان اسلامى هم تعريف هاى مختلفى در مفهوم سياست بيان نموده اند: فارابى، رابطه فرماندهى و فرمان برى و خدمات حكومت را سياست مى داند. غزالى، سياست را به معناى اصلاح جامعه و مردم براى نجات دنيا و آخرت آنان بيان مى كند. (2) ابن خلدون، جامعه شناس معروف اسلامى، سياست را معادل با قدرت حكومت مى داند. (3) امام خمينى در تعريف سياست مى فرمايد: «سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر

ص: 1343

بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اين ها را هدايت كند به طرف آن چيزى كه صلاحشان هست، صلاح ملت است و صلاح افراد است.» (4) و در ادامه مطلب، مجريان صالح و شايسته اين «سياست» را معرفى مى نمايد: «اين مختص به انبياست، ديگران اين سياست را نمى توانند اداره كنند، اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آن ها به علماى بيدار اسلام.» (5) مطلب ديگر پيوند دين و سياست است كه يكى از مباحث مهم در حوزه انديشه سياسى اجتماعى امروز به شمار مى رود. برخى با انكار هرگونه پيوند ميان اين دو مقوله، تداخل يكى از آن ها را در امور ديگرى موجب ناكارآمدى طرف مقابل مى دانند و به جدايى كامل و پرهيز از تداخل آن ها براى حفظ حرمت هر يك توصيه مى نمايند. انديشه سكولار مروج چنين نظريه اى مى باشد. نقطه مقابل اين تفكر; نظريه رابطه ميان دين و سياست است، اما در نوع رابطه و قلمرو تداخل دين و سياست در ميان برخى از انديشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. در انديشه سياسى امام آميختگى دين و سياست مطرح است، نه رابطه ميان اين دو. ايشان ضمن نقد نظريه تفكيك، معتقد بودند كه دين و سياست از يكديگر منفك و مجزا نيستند تا با

ص: 1344

استدلال يا بررسى نوع رابطه به چگونگى پيوند يا تعامل بين اين دو بپردازند ايشان دراين باره مى فرمايد: «ديانت اسلام يك ديانت عادى تنها نيست و فقط وظيفه عبد و خداى تبارك و تعالى، وظيفه روحانى تنها نيست; و همين طور يك مذهب و ديانت سياسى تنها نيست; عبادى است و سياسى، سياستش در عبادت مدغم است و عبادتش در سياست مدغم، يعنى همان جنبه عبادى يك جنبه سياسى دارد.» (6) ايشان در تحريرالوسيله نيز در بحث و مساله خطبه هاى نماز جمعه چنين مى نويسد: «اسلام دين سياست است با همه شؤون سياست، و اين معنا براى كسى كه كمترين دقتى در احكام حكومتى و سياسى اجتماعى و اقتصادى اسلام بكند به خوبى و روشنى ظاهر مى گردد، پس كسى كه خيال مى كند دين اسلام جداى از سياست است هم سبت به معارف اسلام جاهل است و هم سياست را نمى داند.» (7) در انديشه امام «دين» خاستگاه و منشا نظام سياسى اسلام است و كليه برنامه ها و مباحث سياسى اسلام بر مبناى قوانين و احكام دينى پايه ريزى شده است و دليل توسعه يافتن و فراگير شدن حكومت اسلامى درنيمه اول قرن ظهور اسلام را آميختگى دين و سياست مى داند و مى فرمايد: «رسول الله (ص) پايه سياست را در ديانت گذاشته است» . (8) با توجه به آن

ص: 1345

چه كه بيان گرديد روشن شد كه در انديشه سياسى امام آموزه هاى دينى داراى صبغه سياسى مى باشند، از اين رو يكى از ابعاد احياگرى امام (ره) احياى روح سياسى نهضت عاشوراى حسينى با توجه به اهداف آن در ميان انديشمندان و شيعيان جهان است كه اثرات بسيارى را در پيشبرد نهضت اسلامى به دنبال داشت، هر چند اين مساله در طول تاريخ تحولات جامعه مسلمانان به فراموشى سپرده شده بود. در فضاى فرهنگى قبل از انقلاب و قيام امام هم ديدگاه ها نسبت به نهضت عاشورا توجه بيشتر به اجر و پاداش معنوى عزادارى امام حسين (ع) بدون درك صحيح از فلسفه سياسى قيام امام حسين (ع) بود. يكى از نويسندگان درباره وضعيت سياسى فرهنگى عزادارى شيعيان قبل از انقلاب مى نويسد: «افسوس كه شيعه بيشتر بر مصائب عاشورا گريست و كمتر در مسائل عاشورا انديشيد، شيعه عاشورا را نگه داشت ليكن درست نشناساند، آفرين بر او كه نگاه داشت و دريغا از او كه نشناساند.» (9) در ميان برخى متفكران و صاحبان انديشه و قلم هم بيشتر به مباحثى پرداخته مى شد كه به بروز اختلاف در ميان پيروان حقيقى ولايت مى انجاميد و دستمايه اى براى بهره گيرى دستگاه هاى امنيتى رژيم در ايجاد تنش و كشمكش ميان سخنرانان مذهبى در ايام محرم و جوانان متدين مى گرديد

ص: 1346

(10) تا انديشمندان از تبيين فلسفه اصلى قيام عاشورا غفلت نمايند در نتيجه عملا فرصت هاى مناسب ايام عزادارى به جنجال هاى بيهوده صرف مى شد. نگرش امام به حادثه عظيم عاشورا به عنوان يك ضايعه تاريخى نبود، بلكه ايشان در يك افق برتر قيام امام حسين (ع) را يك حركت هدفمند و برنامه ريزى شده در جهت احياى اسلام مى دانست و مى فرمود: «او [امام حسين (ع)] مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و هدفش چيست؟» (11) «امام حسين (ع) با فداكارى بى نظير و نهضت الهى خود واقعه بزرگى را به وجود آورد كه كاخ ستمگران را فرو ريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد.» (12) ايشان فرهنگ عاشورا را گنجينه عظيم سياسى دينى و پشتوانه فرهنگ غنى و انسان ساز تشيع مى دانست و با بهره گيرى از آموزه هاى عاشورايى به احياى دين پرداخت و حماسه حسينى را اساس قيام و مبارزه و تحول و بيدارى قرار داد. نگرش امام به سياست و انديشه سياسى ايشان باعث شد تا نوع نگاه به مفهوم وكاركرد سياست در ميان مردم مسلمان و حتى انديشمندان اسلامى تغيير كند و شعائر دينى و مذهبى را آميزه اى از دين و سياست بدانند.امام با تفسيرى جديد از مؤلفه هاى فرهنگ عاشورا غبار بدعت و تحريف را از فرهنگ شيعه زدود و به برخى از

ص: 1347

نظريه هاى ناصواب خط بطلان كشيد. «گريه» در مراسم عاشورا و عزادارى امام حسين در نظر بعضى از انديشمندان نشانه دلسوزى و ترحم بر حادثه عاشورا قلمداد مى شد و برخى آن را باعث عجز و ضعف روحى مى دانستند. امام با تفسير حديث «تباكى» (13) به تاثيرات سياسى گريه در جامعه اشاره مى كند و ملت ايران را ملت «گريه سياسى» (14) مى نامد كه اين گريه نهال ايمان و جهاد را در قلوب مردم شكوفا مى سازد و يك ملت حماسه ساز پديد مى آورد ايشان در اين باره مى فرمايد: «مساله تباكى نيست، مساله سياسى است.» (15) «مجلس عزا نه براى اين است كه گريه بكنند براى سيدالشهداء اجر ببرند، البته براى اين هم هست...بلكه مهم آن جنبه سياسى است كه ائمه ما در صدر اسلام نقشه اش را كشيده اند كه تا آخر باشد.» (16) همچنين، حديث «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» را استمرار نهضت حسينى در گستره تاريخ تشيع مى دانست و آن را سرلوحه زندگى شيعيان معرفى مى كرد كه در هر زمان و مكانى بايد حسينيان به مصاف يزيديان بروند. امام رويدادهاى انقلاب و دفاع مقدس را مصداقى از اين حديث مى دانست و حوادث آن را مكرر عاشورا و مخالفان و دشمنان انقلاب اسلامى را مكرر يزيديان تفسير مى كرد. و به بيانى ديگر اين حديث را تصويرگر

ص: 1348

صحنه مقابله اسلام و كفر و رويارويى عدل و ظلم مى دانست كه يعنى بايد روح حماسه همواره در جامعه شيعه زنده بماند. (17) تاكيد ائمه معصومين عليهم السلام بر اقامه عزاى امام حسين (ع) و احياى عاشورا در جامعه بر همين نكات اشاره دارد.

راه كارهاى تشكل بخشى

بخش عظيم و مهم نگرش احياگرانه امام خمينى به نهضت عاشوراى حسينى در سيره سياسى ايشان در قيام و مبارزه عليه ظلم و تشكل بخشى به جامعه شيعه تبلور مى يابد. امام نهضت خود را به پيروى از قيام خونين امام حسين (ع) و بر پايه تجربه تاريخى و عبرت آموزى از نقاط ضعف و قوت قيام هاى شيعيان در طول تاريخ، خصوصا مبارزات عالمان شيعى در سده هاى اخير استوار كرد و مسير مبارزه و اهداف و آينده انقلاب اسلامى را مشخص نمود. سيره عملى ايشان قبل از قيام و پس از آن مبين اين حقيقت است كه امام بر پايه فرهنگ انسان ساز و عزت آفرين عاشورا، راه كارهايى را بستر تشكل بخشى به شيعه قرار داده است كه به مهم ترين آن ها اشاره مى شود. 1. تربيت شاگردان; حوزه درس امام به گونه اى بود كه يك طلبه واقعى تربيت مى كرد و فقط يك سلسله مباحث خشك علمى نبود، بلكه شاگردانى تربيت مى كرد كه براى آينده اسلام فايده داشته باشند. (18) و هنگامى كه به درس خارج فقه مى پرداخت زمينه

ص: 1349

ظهور انقلاب اسلامى را مهيا مى كرد و در هر دوره شاگردانى بيشتر از دوره قبل تربيت مى يافت و نسل جديد روحانيت با افكار انقلابى پديد مى آمد. (19) 2. درس ولايت فقيه و حكومت اسلامى; در دورانى كه در حوزه هاى علميه و ميان انديشمندان هيچ گونه بحثى مستدل و جامع درباره حكومت اسلامى ارائه نمى شد و اگر هم سخنى از حكومت اسلامى به ميان مى آمد بيشتر با معيارهاى حكومت دمكراسى در غرب مطرح مى گرديد; امام در سال 48 در ايام تبعيد بحث مستدل و منظم حكومت اسلامى و ولايت فقيه را مطرح ساخت و با استشهاد به دلايل عقلى و نقلى مشروعيت و كارآمدى (20) حكومت اسلامى را به مجامع علمى و فرهنگى معرفى كرد، و از روحانيون درخواست نمود تا براى معرفى اسلام و حكومت اسلامى، نهضتى «عاشورايى» بر پا كنند. (21) امام با ترويج انديشه ايجاد حكومت اسلامى در صدد حاكميت دين و اجراى قوانين اسلامى در همه شؤون فردى و اجتماعى، سياسى و اقتصادى برآمد و بر اين باور بود كه تا اسلام حكومت نداشته باشد، نمى توان آن را از بدعت ها و تحريف ها حفظ نمود و اين اقدام امام بيانگر برنامه ريزى و آينده نگرى براى تشكل بخشيدن به دين و شيعه است. در دوران فراگيرى و شتاب انقلاب ايشان طى

ص: 1350

نامه اى به يكى از مراجع قم خواهان حمله به شخص شاه شده بود اما پاسخ شنيد كه نمى دانيم بعد از رفتن شاه چه خواهد شد امام گفتند: «من فكرش را كرده ام» . (22) در انديشه و نگرش سياسى امام حكومت اسلامى برابر با تمام مفهوم سياست است. (23) و معتقد بود كه امام حسين (ع) براى دستيابى به حكومت اسلامى قيام كرده است; ايشان مى فرمايد: «... آمده بود حكومت هم مى خواست بگيرد و اين يك فخرى است و آن هايى كه خيال مى كنند كه حضرت سيدالشهداء (ع) براى حكومت نيامده، خير; اين ها براى حكومت آمدند.» (24) درباره فرستادن مسلم بن عقيل به شهر كوفه نيز مى فرمايد: «او مسلم را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل بدهد.» (25) قدر مسلم در پرتو ايجاد حكومت اسلامى است كه عدل و قسط در جامعه فرا گير مى شود و اجراى احكام مترقى اسلام تحقق مى پذيرد. 3. بهره بردارى صحيح از مناسبت هاى اسلامى در جهت هدايت و به كارگيرى مردم; سيره سياسى امام در مبارزه با رژيم ستمشاهى و تشكيل حكومت هيچ گاه بر مبناى فعاليت براى تشكيل يك حزب يا سازمان سياسى خاصى نبود، بلكه ايشان همانند سيره انبياء عظام برنامه اصلى خود را بر پايه آگاهى توده هاى ميليونى و مسلمان ايران بنا نهاد

ص: 1351

و با شناخت كامل از تاثيرات عميق روحى و روانى مناسبت هاى اسلامى خصوصا ايام عزادارى امام حسين (ع) در جان و افكار مردم به هدايت سياسى آنان پرداخت. امام با نگرشى نو به ابعاد سياسى عاشورا و با توجه به انرژى متراكم و اثر بخش اما فراموش شده توده مردم به جهت دهى عزادارى هاى حسينى پرداخت; ايشان از آغاز نهضت به توانمندى هاى عظيم و كارساز مردم هدايت يافته معتقد بود و هنگامى كه در سال هاى اول نهضت برخى از عالمان غافل از قدرت سياسى كارآمد مردم آگاه و هدايت يافته به امام مى گفتند كه ما بمب نداريم كه بر سر شاه بزنيم، اين فقيه دورانديش و روشن ضمير با توجه به قابليت هدايت يافتن مردم در پرتو زحمات و تلاش هاى روحانيت متعهد در ايام عزادارى و حضور در صحنه مبارزه سياسى براى سرنگونى رژيم پهلوى فرمود: «ما نيرويى داريم كه به مراتب از بمب كارسازتر است» . (26) امام همواره به بهره بردارى صحيح از ابعاد سياسى عاشورا در جهت تعميق معارف دينى و سياسى مردم همت مى گماشت و مى فرمود: «اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط اين است كه ما گريه كنيم براى سيدالشهدا، نه سيدالشهدا احتياج به اين گريه ها دارد و نه اين گريه خودش فى نفسه يك كارى از آن مى آيد...جنبه سياسى اين

ص: 1352

مجالس بالاتر از همه جنبه هاى ديگرى است كه هست» . (27) به سخنرانان و خطيبان هم فرمود: «اهل منبر ايدهم الله تعالى كوشش كنند در اين كه مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامى و مسائل سياسى اسلامى» . (28) نقش مساجد و حسينيه ها در احياى فرهنگ و ارزش هاى حماسى عاشورا بر هيچ كس پوشيده نيست. اجتماع مردم در اين مراكز بهترين فرصتى بود كه امام در جهت تحكيم مبانى اعتقادى و سياسى مردم بهره بردارى نمود و به گسترش انقلاب در جميع اقشار ملت و شهرهاى مختلف ايران انجاميد. نكته مهم ديگرى كه در پرتو اين بهره بردارى تبلور يافت وحدت و وفاق ملى است. با توجه به اكثريت قريب به اتفاق شيعه مذهب بودن ملت ايران، امام براى به حركت در آوردن مردم از مناسبت هاى دينى خصوصا عاشورا در جهت وحدت و همدلى مردم استفاده مى جست. امام به محور وحدت جامعه اهميت فراوانى قائل بود و با سيرى در انديشه و آثار ايشان مطالب موضوع وحدت نسبت به ساير موضوعات از درصد بيشترى برخوردار است. ايشان با تاكيد بر حديث «يدالله مع الجماعة» (29) وحدت و همدلى را زمينه ساز نزول عنايات و امدادهاى الهى در حل مشكلات سياسى اجتماعى ملت مى دانست و همواره اقشار مختلف مردم را به محورهاى وحدت توجه مى داد.

ص: 1353

يكى از مهم ترين و فراگيرترين محورهاى وحدت كه كليه اقشار مردم را تحت يك پرچم به حركت خود جوش دينى و مردمى وا مى داشت ايام محرم و عاشوراى حسينى بود.امام در اين باره مى فرمايد: «... [مكتب اسلام] روزهايى را پيش آورده است كه با خود اين روزها و انگيزه اين روزها تحكيم وحدت مى شود، مثل عاشورا و اربعين» . (30) امام عاشورا را به يكى از نمادهاى وحدت شيعه در جهان براى مبارزه با ظلم تبديل ساخت كه اقشار مختلف و احزاب سياسى با هر گرايش و سليقه اى بر اساس اين محور به وفاق و همدلى براى پيروزى بر دشمن تلاش نمايند; ايشان به اثرات و نتايج مهم اين وحدت در پيروزى انقلاب اسلامى اشاره مى نمايد: «تمام اين وحدت كلمه اى كه مبدا پيروزى ما شد، براى خاطر اين مجالس عزا و اين مجالس سوگوارى و اين مجالس ترويج و تبليغ اسلام شد» . (31) مطلب ديگر سازمان يافتن مردم در مراسم عزادارى ها براى مبارزه و منظم شدن برنامه ها بدون دخالت هيچ حزب سياسى بود و اين امر بنا به رهنمودهاى امام توسط روحانيت كه پرچمدار مبارزه و رهبران معنوى مردم و پيشتازان عرصه انقلاب بودند در شهرهاى مختلف ايران صورت مى گرفت. چهار راهپيمايى عظيم و گسترده مردم در روزهاى تاسوعا، عاشورا، اربعين و

ص: 1354

بيست و هشتم صفر سال 57 كه سرنوشت انقلاب اسلامى را رقم زد و تعجب سياستمداران جهان را بر انگيخت و سردمداران استكبار جهانى را از ادامه حمايت هاى سياسى رژيم پهلوى مايوس ساخت، دستاورد بهره بردارى صحيح و مناسب از ايام الله عزادارى و جهت دهى به حركت هاى مردمى از سوى امام بود. 4. الگودهى; از بر جسته ترين روش هاى سياسى امام از آغاز دوران رهبرى تا پايان حيات طيبه و مباركشان توجه دادن مسؤولان نظام و مردم ايران به سيره ائمه معصومين عليهم السلام به خصوص تاسى به سيره امام حسين (ع) و الگوگيرى از فرهنگ عاشورا بود. البته ايشان از سياست الگوسازى دو هدف مهم و راهبردى را دنبال مى كرد: ابتدا مشروعيت بخشيدن به اقدامات و برنامه هاى مبارزاتى خود هنگام رويارويى با رژيم ستمشاهى و استكبار جهانى در احتجاج با مخالفان و منتقدان داخلى انقلاب اسلامى. دوم احياى انگيزه هاى دينى و معنوى در مردم شيعه تا خود را شيعه واقعى قرار دهند و پيروى از ائمه (ع) را از لفظ به مرحله عمل آورند زيرا درانديشه امام تشيع همان اسلام اصيل است و خصلت ذاتى آن مبارزه عليه ظلم است. امام نهضت عاشورا را مناسبت ترين الگو در تمام زمينه هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى مى دانست. ايشان با اين سيره ارزش هاى نهضت حسينى و فرهنگ

ص: 1355

عاشورا را در قالب نوين ارائه نمود و قيام امام حسين (ع) را به عنوان يك تابلو جامع ارزش هاى دينى براى راهنمايى شيعيان جهان معرفى كرد. دراين قسمت به مهم ترين نمونه هاى الگودهى امام از نهضت عاشورا مى پردازيم. 1/4. مبارزه با ظلم; تاسى به سيره امام حسين (ع) در مبارزه با رژيم ستمشاهى به استناد حديث امام حسين (ع): «من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» (32) امام خمينى خطاب به ملت ايران مى فرمايد: «[امام حسين] تصريح مى كند كه اگر كسى ببيند كه حاكم جائرى در بين مردم حكومت مى كند، ظلم به مردم مى كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيرى كند هر قدر كه مى تواند» . (33) و رژيم طاغوت را مظهر حكومت جائر معرفى مى كند و مردم را به مبارزه دعوت مى نمايد. 2/4. سازش ناپذيرى در برابر ظلم; با مطرح ساختن شعار عاشورايى «هيهات منا الذلة» (34) هيچ گاه تلاش هاى سازش كارانه را بر نمى تابيد و به ملت ايران نيز سفارش مى كرد كه به پيروى از شعار امام حسين (ع) كه فرمود: «انى لا ارى الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما» (35) به ملت ايران گوشزد نمود كه: «بايد با قدرت به پيش برويم و با قدرت با همه كسانى كه به ما مى خواهند تجاوز و تعدى كنند مبارزه كنيم

ص: 1356

و زندگى آبرومند نداشتن و زير بار [ظلم] بودن هزار مرتبه [بدتر] از اين كه انسان بميرد، مردن بر او شرف دارد.» (36) 3/4. صبر در برابر مشكلات; امام با الهام از تحمل مصائب كربلا در فروردين سال 42 كه هجوم مزدوران رژيم به مبارزان اسلامى آغاز شده بود فرمود: «... شما پيرو پيشوايانى هستيد كه در برابر مصائب و فجايع صبر و استقامت كردند كه آن چه ما امروز مى بينيم نسبت به آن چيزى نيست، پيشوايان بزرگوار ما، حوادثى چون روز عاشورا و شب يازدهم محرم را پشت سر گذاشته اند و در راه دين خدا يك چنان مصائبى را تحمل كرده اند.» (37) 4/4. ايثار و فداكارى; امام با مطرح ساختن فداكارى هاى امام حسين ميان نهضت عاشورا و انقلاب اسلامى و دفاع مقدس پيوند بر قرار مى سازد: «در حالى كه شهادت حضرت سيدالشهدا از همه خسارت ها بالاتر بود، ولى چون او مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و هدفش چيست فداكارى كرد و شهيد شد و ما هم بايد روى آن فداكارى ها حساب كنيم كه سيدالشهدا چه كرد و چه بساط ظلمى را به هم زد و ما هم چه كرده ايم» . (38) «... [محرم] به ما تعليم مى دهد كه بايد همان نحوى كه مولاى شما حسين بن على سلام الله عليه

ص: 1357

فداكارى كرد و همه چيز خودش را در راه اسلام فدا كرد، شما هم كه شيعيان او هستيد، محبان او هستيد بايد اقتدا به او كنيد و هر چه داريد بدهيد.» (39) امام تمام ابعاد نهضت امام حسين (ع) را يك حركت كاملا سياسى مى دانست (40) و با احياى فرهنگ عاشورا و الگو ساختن معيارهاى عاشورايى، يك ملت حماسه ساز پديد آورد كه با درس آموزى از مكتب امام حسين (ع) منشا تحولات عظيمى در جهان اسلام گرديد و معجزه قرن را پديد آورد. عاشورا سمبل تجلى و تبلور ارزش هاى ناب اسلامى در تمام ابعاد سياسى، فرهنگى و اجتماعى آن است كه نقش مهمى در گسترش فرهنگ اسلامى در جامعه شيعه داشته است; از همين روى امام در باره مهم ترين عامل موفقيت و پيروزى انقلاب اسلامى مى فرمايد: «اگر قيام حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه نبود، امروز هم ما نمى توانستيم پيروز شويم.» (41) زيرا از ديدگاه ايشان عوامل معنوى الهام گرفته از فرهنگ عاشورا در پيروزى نقش دارند: «افراد كم با بازوان قوى و قلب مطمئن و قلب متوجه به خداى تبارك و تعالى و عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، اين هاست كه پيروزى مى آورد پيروزى را شمشير نمى آورد، پيروزى را خون مى آورد.» (42)

عينيت تشكيلات

انقلاب اسلامى ايران، استمرار نهضت هاى شيعى در طول تاريخ

ص: 1358

است كه با شعارهاى آرمان خواهانه خود براى تحقق عدل اسلامى فراز و نشيب هايى را گذرانده است. امام به اين آرمان ها در جمهورى اسلامى عينيت بخشيد و خطوط كلى انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى را بر اساس نهضت حسينى ترسيم كرد: «اين كشور ما كه قيام كرد از اول هم كه قيام كرد جمهورى اسلامى و استقلال كامل و نه شرقى و نه غربى را اعلام به دنيا كرد و از اول اعلام كرد به دنيا كه ما نه تحت حمايت آمريكا و نه تحت حمايت شوروى و نه تحت حمايت هيچ قدرتى نيستيم، ماييم و تحت عنايات خداى تبارك و تعالى و پرچم توحيد كه همان پرچم امام حسين (ع) است.» (43) از مهم ترين و برجسته ترين نمود عينى تشكل يافتگى شيعه توسط امام خمينى، حاكميت دين در جامعه است كه پس از دوران حكومت پيامبر (ص) و حضرت على (ع) كم سابقه يا بى نظير است امام در عصر پيشرفت صنعت و تكنولوژى و فن آورى و افزايش نظريه هاى جامعه شناسى و سياسى كارآمدى دين اسلام را هم در زمينه نظريه پردازى و هم در عرصه اداره جامعه و تشكيل حكومت اسلامى به منصه ظهور رساند. امام حكومت اسلامى را بر دو مبناى مستحكم ولايت فقيه (مشروعيت دينى) و مقبوليت مردمى (مردم سالارى دينى) پايه ريزى كرد و آن را قوام بخشيد و

ص: 1359

نهادهاى حكومتى را بر محور اين دو مبنا برقرار نمود: 1. ولايت فقيه; پيروزى انقلاب اسلامى و حاكميت دين در جمهورى اسلامى جمله امام حسين (ع) «مجارى الامور و الاحكام بايدى العلماء بالله» (44) را محقق ساخت و رهبرى دينى را در جهان بشريت با تمام ابعاد و معيارها و مشخصاتى كه در احاديث ائمه معصومين (ع) در شان و رسالت فقيه بيان شده است احيا نمود. و ولايت فقيه منشا مشروعيت الهى و دينى نظام اسلامى گرديد تا اجراى تمام سياست هاى كلى نظام منطبق بر معيارهاى اسلامى باشد. نقش محورى رهبرى در هدايت جامعه اسلامى و عزل و نصب و تنفيذ حكم مسؤوليت كارگزاران عالى رتبه نظام اسلامى در جهت اجراى احكام شرع مجوزى بر مشروعيت دستگاه هاى اجرايى،

ص: 1360

قانون گذارى و قضايى است. (45) امام درباره اين مبناى اسلامى مى فرمايد: «..فقهاى جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعى و سياسى و اجتماعى را دارند و تولى امور در غيبت كبرى موكول به آنان است.» (46) 2. مردم سالارى دينى; با رويكردى به نهضت هاى پيشين عمده ترين علت شكست يا ناكامى رهبران آن ها را فقدان پشتوانه قدرتمند و گسترده مردمى مشاهده مى كنيم و امام جهت نمونه علت ناكامى سيد جمال الدين اسدآبادى را نداشتن چنين پايگاهى بيان كرده است، (47) از اين رو ايشان همان گونه كه با هدايت مردم ايران و تظاهرات ميليونى و حضور در صحنه مبارزه رژيم را ساقط نمود پس از پيروزى نيز يكى از پايه هاى مستحكم حكومت راحضور و نقش مردم در شكل گيرى نهادهاى مدنى و انقلابى حكومت قرارداد. امام بر خلاف برخى سياستمداران غربى كه مردم سالارى مطلق يا دمكراتيكى غربى را ترويج مى كنند، ايشان بر حضور مردم مسلمان در چهارچوب احكام و قوانين كلى اسلام در جهت تحقق حاكميت دين كه منشا مشروعيت سياسى در عرصه بين المللى و استحكام نظام محسوب مى گردد تاكيد داشتند. امام هم بر اسلاميت و هم بر جمهوريت تاكيد داشتند و مى فرمودند: «حكومت از مردم جدا نيست.» (48) نقش مردم پس از پيروزى انقلاب در تحقق و تثبيت نظام جمهورى اسلامى با

ص: 1361

بيعت و پذيرش دستورات امام و اجراى قانون در عرصه هاى گوناگون به شكل شركت در راهپيمايى ها، رفراندوم، انتخابات مجلسين (شوراى اسلامى و خبرگان رهبرى) انتخابات رياست جمهورى، حضور فعال در بسيج، حضور در جبهه براى دفاع از ميهن اسلامى و... ظاهر گرديد. تبلور اين دو ركن مهم نظام باعث استحكام و استمرار نظام اسلامى گرديد و يگانه نهضت شيعى موفق در تاريخ به ثبت رسيد.

استمرار نهضت و حكومت شيعى و آمادگى براى ظهور ولى مطلق

انديشه و سيره سياسى امام خمينى به تشكيل و تثبيت نظام جمهورى اسلامى محدود و بسنده نمى شود، ايشان حكومت جمهورى اسلامى را مقدمه اى براى بيدارى مسلمانان و مستضعفان جهان مى داند تا از زير يوغ بردگى مدرن رهايى يابند، از اين رو مظلومان جهان را به مبارزه با ستمگران و آماده ساختن جامعه براى ظهور ولى مطلق فرا مى خواند. ايشان با تفسير صحيح انتظار ظهور امام زمان (عج) و معرفى معيارهاى منتظران حقيقى در فرهنگ شيعه، به تحليل هاى غلط درباره انتظارات خط بطلان كشيد، و انتظار ظهور را استمرار اقتدار اسلام تبيين نمود: «ما همه انتظار فرج داريم، و بايد در اين انتظار خدمت بكنيم، انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است، و ما بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند.» (49) استمرار و گسترش حاكميت دين غبار

ص: 1362

بدعت و تحريف را از انتظار ظهور و آمادگى براى حكومت جهانى مصلح كل زدود و نسل انقلاب را به تلاش و پويايى در تهيه مقدمات ظهور مهدى موعود (عج) و فراگير شدن حكومت اسلامى در جهان فرا خواند. امام درباره مبارزه با ظلم و آماده ساختن جهان براى ظهور مهدى منتظر (عج) مى فرمايد: «... ارزش دارد كه انسان در مقابل ظالم بايستد و مشتش را گره كند و توى دهنش بزند و نگذارد كه اين قدر ظلم زياد بشود. ما تكليف داريم آقا! اين طور نيست كه حالا كه ما منتظر ظهور امام زمان سلام الله عليه هستيم پس ديگر بنشينيم در خانه هاى مان، تسبيح را در دست بگيريم و بگوييم عجل على فرجه، عجل، با كار شما بايد تعجيل بشود، شما بايد زمينه را فراهم كنيد براى آمدن او.» (50) «ما [اگر] بتوانيم جلوى ظلم را بگيريم، بايد بگيريم تكليفمان است، ضرورت اسلام و قرآن تكليف ما كرده است كه بايد برويم همه كار را بكنيم...فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك كنيم، كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براى آمدن حضرت [مهدى] سلام الله عليه.» (51) پى نوشت: 1( مبانى سياست، عبدالحميد ابوالحمد، صص22و 24 و 25. 2( همان، صص14 و 16. 3( سياست در اسلام،

ص: 1363

ابوالفضل عزتى، ص152. 4( صحيفه نور، ج13، ص218. 5( همان. 6( همان، ج3، ص120. 7( تحريرالوسيله، ج1، ص369 (ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى) . 8( صحيفه نور، ج17، ص138. 9( قيام جاودانه، محمد رضا حكيمى، ص78. 10( كتاب شهيد جاويد و برخى از انديشه هاى دكتر شريعتى از جمله مسائلى بود كه بحث هاى مخالف و موافق را به دنبال داشت. براى آشنايى با ديدگاه امام در مورد فرسايش نيروهاى انقلاب بر محور اين موضوع ر.ك. صحيفه امام، ج7، ص42 و 410; ج8، ص460 و 533 و 534. 11( صحيفه امام، ج17، ص54. 12( قيام عاشورا در كلام و پيام امام، ص30. 13( من بكى او ابكى واحدا فله الجنة و من تباكى فله الجنة» بحارالانوار، ج44، ص288. 14( ر.ك: صحيفه نور، ج13، ص156. 15( همان، ج8، ص26. 16( صحيفه امام، ج16، ص346. 17( براى آشنايى با ديدگاه هاى امام در اين زمينه ر.ك. صحيفه امام، ج9، ص445 و ج10، ص8 و 122 و ج16، ص151. 18( نك: مجله حضور، ش1، ص24. 19( آخرين انقلاب قرن، ج2، ص90. 20( ر.ك.ولايت فقيه، صص58 - 32 و كتاب البيع، ص463 - 460. 21( همان، ص121. 22( نهضت روحانيون ايران، على دوانى، ج10، ص232، پاورقى ش 1. نامه امام خمينى به آية الله گلپايگانى. 23( ر.ك. صحيفه نور، ج20،

ص: 1364

ص28. 24( صحيفه امام، ج21، ص3. 25( همان، ج2، ص373. 26( تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج2، ص153. 27( صحيفه نور، ج13، ص153 و 154. 28( همان، ص158. 29( سنن ترمذى، ج3، ص316. 30( صحيفه نور، ج15، ص262. 31( همان، ج17، ص60. 32( تاريخ طبرى، ج4، ص304. 33( صحيفه نور، ج2، ص208. 34( مقتل خوارزمى، ج2، ص7. 35( تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص249. 36( صحيفه نور، ج18، ص21. 37( ايثار و شهادت در مكتب امام خمينى، ص227 - 226. 38( صحيفه نور، ج17، ص54. 39( همان، ج18، ص168. 40( ر.ك، همان، ص177. 41( همان، ج17، ص60. 42( همان، ج16، ص68. 43( همان، ج17، ص62. 44( تحف العقول، ص242. 45( ر.ك. صحيفه امام، ج17، ص103. 46( صحيفه نور، ج19، ص237. 47( صحيفه امام، ج5، ص290. 48( صحيفه امام، ج 8، ص 372. 49( همان، ص374. 50( صحيفه نور، ج18، ص195. 51( همان، ج20، ص 198 و 199.

ص: 1365

امام خمينى و بازگشت به قرآن

اشاره

صحيفه مبين، شماره 50 عاشوري، نادعلي

چكيده

امام خمينى (ره) قرآن كريم را پس از آنكه مهجور و متروك شده بود، با قيام و رهبرى خود به صحنه آورد. از مهمترين علل مهجوريت قرآن بى توجهى مسلمانان بويژه علماى اسلامى به معارف و احكام قرآن در مدارس مذهبى و مجامع عمومى و نيز تبليغات سوء دشمنان مبنى بر كهنه و افيون بودن تعليمات قرآن بوده است. حضرت امام (ره) بازگشت به قرآن را وسيله سعادت آدمى و نفى سلطه بيگانه مى دانستند و بر آن تاكيد مى ورزيدند. كليه واژه ها: مهجوريت قرآن، بازگشت به قرآن، تبليغات سوء، سلطه بيگانه.1.

مقدمه

بى ترديد يكى از بارزترين ويژگى نهضت هاى اصلاحى سده هاى اخير در ممالك اسلامى، خصيصه "بازگشت به قرآن" است كه به وسيله رهبران مسلمان اين جنبش هااظهار شده است. از سلسله جنبان اين نهضت ها يعنى سيد جمال الدين اسد آبادى )1254- 1314ق) گرفته تا بزرگ ترين مصلح جهان اسلام در قرن حاضر، يعنى حضرت امام خمينى )1279 - 1368 ش) كه نهضت اصلاحى خويش را به انقلابى مردمى بر ضداستبداد داخلى و استعمار خارجى تبديل نمود، جملگى شعار "بازگشت به قرآن" راسر لوحه برنامه هاى خويش قرار دادند و جوامع اسلامى را به اتحاد حول محور قرآن و اسلام فرا خواندند. نتيجه اين دعوت و اهتمام آن شد كه قرآن تا حدودى از زاويه نسيان و فراموشى به درآيد و در دو

ص: 1366

صحنه علم و عمل، چراغ پر فروغ و مشعل روشنگر راه باشد كه نگارش ده ها تفسير تمام و نيمه تمام بر قرآن و برپائى صدها و بلكه هزارها جلسات تفسير قرآن در محافل و مجامع اسلامى نشان دهنده حضور علمى قرآن در ميان ملت هاى مسلمان در قرن حاضر است. همان گونه كه برپائى ده ها نهضت اصلاحى وجنبش آزادى بخش در كشورهاى مسلمان، كه همگى بازگشت به قرآن را اساس كارخويش قرار داده بودند، بهترين گواه حضور عملى قرآن، و خاصيت انقلابى و رهائى بخش آن در صحنه زندگى مسلمانان و حيات مجدد آنان است. يكى از محققان در اين باره مى نويسد: "تفسير نگارى در قرن چهاردهم از هر قرن ديگرى در تاريخ اسلام، متفاوت و ممتاز است. اين امتياز صرفا به فراوانى انبوه تفاسير هر مشرب و مكتبى ارتباط ندارد; بلكه به تحول ديدگاه تفسيرنويسى نيزمربوط است. در اين قرن سمت و سوى تفسيرنويسى از ديدگاه فردى و اخروى به ديدگاه عرفى و اجتماعى تحول يافته است. چنين به نظر مى رسد كه بازگشت به قرآن و نهضت عظيم تفسير نويسى در قرن چهاردهم، بارزترين مختصه و مشخصه انقلاب اصلاحى فراگير يا رنسانس اسلامى است. آهنگ همواره شنيدنى در اين نهضت سراسرى اصلاح در عالم اسلامى، نواى دل انگيز قرآن، اين قلب تپنده زندگى بخش اسلام و ايران است. بارى، در يك كلام، هيچ مشخصه اى

ص: 1367

از بازگشت به قرآن و كشف مجدد قرآن وارزش اصلاحگر و انقلاب انگيز آن، در رنسانس اسلامى بارزتر نيست»[1]. پنهان نيست كه قرآن در هيچ دوره اى به طور كلى در زاويه فراموشى و نسيان نبود; بلكه مراد از اين فراموشى، عملى نشدن احكام اجتماعى و حكومتى قرآن است كه قرنها تحت الشعاع احكام فرعى و فقهى قرار داشت. چنانكه امام خمينى از اين غفلت جوامع اسلامى بارها با اندوه و تاثر سخن گفت و از جمله در وصيت نامه سياسى - الهى خود فرمود: "هر چه اين بنيان كج به جلو آمد، كجى ها و انحراف هاافزون شد، تا آنجا كه قرآن كريم را كه براى رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان[است]... چنان از صحنه خارج نمودند كه گويى نقشى براى هدايت ندارد و كار به جايى رسيد كه نقش قرآن به دست حكومت هاى جائر و آخوندهاى خبيث بدتر ازطاغوتيان، وسيله اى براى اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالى شد و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل قرآن، اين كتاب سرنوشت ساز، نقشى جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آن كه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگى آنان باشد، وسيله تفرقه واختلاف گرديد و يا به كلى از صحنه خارج شد[2]". ناگفته پيداست كه تكيه بر شعار "باز گشت به قرآن" هرگز به

ص: 1368

معناى حذف سنت وبسنده كردن به كتاب خدا نبوده و نيست. اين شيوه مذمومى است كه يكبار در تاريخ اسلام تجربه شد و در قالب شعار "حسبنا كتاب الله" جلوه كرد و تايج سوء و ثمرات زيان بخش اين تجربه ناميمون، هنوز هم به مانند شرنگى، كام جوامع اسلامى راشديدا تلخ ساخته است. شهيد مطهرى كه از عالمان بيدار دل و درد آشناى جامعه ما است، آنجا كه درباره اهداف اصلاح طلبانه سيد جمال سخن مى گويد، در اين باره مى نويسد: "باز گشت به اسلام نخستين دور ريختن خرافات و پيرايه ها و ساز و برگ هايى است كه به اسلام درطول تاريخ بسته شده است. بازگشت مسلمانان به اسلام نخستين از نظر سيد به معناى بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سيره سلف صالح است. سيد در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نكرده است; زيرا او به خوبى مى دانست كه خودقرآن رجوع به سنت را لازم شمرده است; به علاوه، او به خطرات «حسبنا كتاب الله» كه در هر عصر و زمانى، به شكلى، بهانه براى مسخ اسلام شده است، كاملا پى برده بود[3]. شك نيست كه پرداختن به بحث و بررسى پيرامون نهضت "بازگشت به قرآن" درقرون اخير، نه تنها در حوصله يك يا دو مقال نمى گنجد; بلكه نيازمند تاليف هاى مستقل و جداگانه اى در اين زمينه است تا به همه زواياى

ص: 1369

آشكار و نهان اين بحث، آن گونه كه شايسته است رسيدگى شود. آنچه در اين مجال مطرح خواهد شد، صرفاطرح موضوع مذكور از ديدگاه امام خمينى (رضوان الله تعالى عليه) است تا بلكه انديشمندان با كفايت و صاحب نظران با صلاحيت، در فرصت هاى مناسب به بررسى همه جانبه آن اقدام نمايند. اميد آن كه در همين اندازه هم توفيق، رفيق راه باشد و بتوانيم گوشه اى از مسائل فراوان اين بحث را طرح كنيم.1.

علل مهجوريت قرآن

اشاره

با مطالعه و دقت در آثار مكتوب و اظهارات شفاهى حضرت امام چنين بدست مى آيدكه دو عامل سبب مهجوريت قرآن در ميان مسلمانان شده است: يكى بى توجهى خودمسلمانان به قرآن و مشغوليت به غير قرآن و ديگرى تلاشهاى تبليغى دشمنان.

.1. بى توجهى مسلمانان به قرآن

امام خمينى (ره) ريشه اى ترين مشكل و بزرگ ترين درد جوامع اسلامى را دورى مردم از قرآن و در نتيجه مهجور ماندن اين آخرين صحيفه آسمانى مى دانست و براين واقعيت تلخ همواره تاكيد مى كرد كه "مشكلات مسلمين زياد است، لكن مشكل بزرگ مسلمين اين است كه قرآن كريم را كنار گذاشته اند و تحت لواى ديگران درآمده اند"[4]. به اعتقاد ايشان "دورى دول اسلامى از قرآن كريم، ملت اسلام را به اين وضع سياه و نكبت بار مواجه ساخته و سرنوشت ملتهاى مسلمان و كشورهاى اسلامى رادستخوش سياست سازشكارانه استعمار چپ و راست قرار

ص: 1370

داده است"[5]. مساله مهجوريت قرآن و دور شدن جوامع اسلامى از قرآن، از جمله نگرانى هاى بسيار جدى حضرت امام و دغدغه خاطر مستمر ايشان است كه از همان آغازين روزهاى نهضت در سال 42 تا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و حتى تا واپسين روزهاى حيات هم، بارها و بارها بدان اهتمام ورزيده و لزوم توجه به قرآن را تاكيدفرمودند. مثلا در يك سخنرانى در سال 43 در مورد نقشه هاى استعمار بيان داشتند كه سلطه مستكبرين بر دولتهاى اسلامى در اثر دست برداشتن از قرآن كريم و اتكانداشتن بر قواعد اسلام بوده است [6] و در مقدمه مفصل وصيت نامه سياسى - الهى خود كه در واقع آخرين ديدگاه هاى ايشان درباره مسائل مختلف است، نوشتند:"شايد جمله «لن يفترقا حتى يردا على الحوض» اشاره باشد، بر اين كه بعد از وجودمقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) هر چه بر يكى از اين دو گذشته است برديگرى گذشته است و مهجوريت هر يك، مهجوريت ديگرى است، تا آن گاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در «حوض» وارد شوند... اكنون ببينيم چه گذشته است بركتاب خدا، اين و ديعه الهى و ما ترك پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم). مسائل اسف انگيزى كه بايد براى آن خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت على عليه السلام شروع شد، خود

ص: 1371

خواهان و طاغوتيان قرآن كريم را وسيله اى كردند براى حكومت هاى ضدقرآنى... و با قرآن در حقيقت قرآن را، كه براى بشريت تا ورود به حوض، بزرگ ترين دستور زندگانى مادى و معنوى بوده و هست، از صحنه خارج كردند"[7]. همچنين در جاى ديگرى فرمودند: "قرآن مهجور و احكام قرآن مهجور است. به اين كه در ماذنه ها اذان بگويند و نماز بجا آورند، قرآن از مهجوريت بيرون نمى رود.البته قرائت قرآن و حاضر بودن قرآن در تمام شؤون زندگى انسان از امور لازم است،لكن كافى نيست. قرآن بايد در تمام شؤون زندگى ما حاضر باشد...[8]. نكته مهمى كه به عنوان يكى از محورى ترين اركان بازگشت به قرآن در بيانات امام به چشم مى خورد، اين است از نظر حضرت امام، بازگشت به قرآن، يعنى بازگشت به اسلام راستين و حقيقى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم منادى آن بود. اين چنين ديدگاهى درباره قرآن، نه تنها به هيچ روى نمى تواند از سنت جدا باشد; بلكه در واقع، عين پيروى از سنت نيز هست. اين حقيقتى است كه با نگاهى گذرا به مقدمه وصيت نامه ايشان به خوبى قابل درك و دريافت است; علاوه بر اين در موارد متعدد ديگرى هم بدان تصريح فرمودند. مثلا در كتاب "ولايت فقيه" در اين باره مى نويسند: "قرآن مجيد و سنت، شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و

ص: 1372

كمال خود احتياج دارد. در كافى فصلى است به عنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب وسنت بيان شده است» و كتاب يعنى قرآن، «تبيان كل شى» است. روشنگر همه چيز وهمه امور است. امام سوگند ياد مى كند (طبق روايات) كه تمام آنچه ملت احتياج دارد،در كتاب و سنت است و در اين شكى نيست." [9] و در جايى ديگر مى فرمايند: "انبياهم، همه چيزهايى كه مربوط به روح و مربوط به مقامات عقليه و مربوط به مراكزفيضيه است، براى ما بيان كرده اند و قرآن هم بيان كرده است و اهلش مى دانند. هم آن چيزهايى كه وظايف شخصيه است و دخيل در ترقيات انسان و تكامل انسان است درسنت و در كتاب بيان شده است و هم آن چيزهايى كه مربوط به امور سياسى اجتماعى است، بيان فرموده است [10]. همچنين در نخستين ماه هاى پس از پيروزى انقلاب، در جمع نمايندگان شيعيان لبنان در اين باره اظهار داشتند: "در قرآن همه چيز هست، لكن مع الاسف ما از آن استفاده نكرده ايم و مسلمين مهجورش كردند; يعنى استفاده اى كه بايد از آن بكنندنكردند. بايد مردم را به قرآن توجه داد [11]. در موردى ديگر، تقريبا در همان ايام، فرمودند: "از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم منقول است كه اسلام در ابتدا مظلوم بود و بعد هم مظلوم خواهد بود. در

ص: 1373

قرآن شريف هم پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به خداى تبارك و تعالى شكايت كرده است كه «ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا» [فرقان، 30[. مهجوريت و مظلوميت قرآن و اسلام در اين است كه معارف آن مورد توجه نباشد و به احكام آن عمل نشود; لذا بايد گفت در اين زمان نيز اسلام و قرآن مهجور ومظلومند[12]. از جمله احكام قرآن كه به عقيده حضرت امام، همانند خود قرآن مهجور مانده است و ايشان اصرار داشتند كه آن را به حقيقت اصلى و اولى خود برگردانند، احكام عبادى- سياسى حج ابراهيمى است. چون به اعتقاد امام، حج مظهر كامل احكام فردى و عبادى قرآن و نمونه اعلاى مقررات عبادى و سياسى آن است. دشمنان اسلام وقرآن پيوسته سعى داشتند كه اين حكم و فرمان الهى را از محتوا تهى سازند وپوسته اى به ظاهر اسلامى به جامعه مسلمان عرضه كنند. از اين رو، گويا كه امام تجلى عينى و عملى همه معانى و مضامين قرآن را در چهره تابناك حج مجسم مى بينند و درمقايسه آن با قرآن مى فرمايند: "حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند;ولى انديشمندان و غواصان و درد آشنايان امت اسلامى، اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرو رفتن در احكام و سياستهاى اجتماعى آن نترسند،

ص: 1374

ازصدف اين دريا، گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهندنمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت. ولى چه بايد كرد، واين غم بزرگ را به كجا بايد برد كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است و به همان اندازه اى كه آن كتاب زندگى و كمال و جمال در حجاب هاى خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كج فكرى هاى ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگى، و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر، تنزل كرده است; حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است"[13]. همان گونه كه مشاهده مى شود، حضرت امام از يك سو، با غم و اندوه فراوان ازمهجوريت قرآن سخن مى گويد و از سوى ديگر مسلمانان را بيدار باش مى دهد كه ازخواب غفلت چند صد ساله برخيزند و قرآن را با تمام ابعادش هادى و راهنماى خويش قرار دهند و از جهت سوم بر اين نكته اصرار مى ورزد كه مراد از توجه به قرآن، توجه به تماميت اسلام و سنت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است كه قرآن جامع و حاكى آن است. نكته آخرى كه در خور طرح است، اين است كه مهجوريت از ديدگاه امام داراى مراتب

ص: 1375

و درجات است و محروم ماندن از معارف عميق قرآن به واسطه حجاب هاى غليظ شيطانى از همه تاسف بارتر است. ايشان در كتاب "آداب الصلوة" در اين باره مى فرمايند: "مهجور گذاردن قرآن مراتب بسيار و منازل بى شمار دارد كه به عمده آن شايد ما متصف باشيم. آيا اگر ما اين صحيفه الهيه را مثلا جلدى پاكيزه و قيمتى نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و به ديده نهاديم آن را مهجور نگذاشتيم؟ آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويه و بيانيه و بديعيه آن كرديم اين كتاب شريف را ازمهجوريت بيرون آورديم؟ آيا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتيم، از ننگ هجران از قرآن خلاصى پيدا كرديم؟ آيا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسنات آن راتعلم كرديم از شكايت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مستخلص شديم؟ هيهات كه هيچ يك از اين امور مورد نظر قرآن و منزل عظيم الشان آن نيست. قرآن كتاب الهى است و در آن شؤون الهيت است. قرآن حبل متصل ما بين خالق و خلق است و به وسيله تعليمات آن بايد رابطه معنويه و ارتباط غيبى بين بندگان خدا و مربى آنها پيدا شود. از قرآن بايدعلوم الهيه و معارف لدنيه حاصل شود. رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به حسب روايت

ص: 1376

كافى شريف فرمود: انما العلم ثلاثة: آية محكمة و فريضة عادلة و سنة قائمة. قرآن شريف حامل اين علوم است. اگر ما از قرآن اين علوم را فرا گرفتيم آن را مهجور نگذاشتيم.اگر دعوت هاى قرآن را پذيرفتيم و از قصه هاى انبيا عليهم السلام كه مشحون ازمواعظ و معارف و حكم است، تعليمات گرفتيم، اگر ما از مواعظ خداى تعالى ومواعظ انبيا و حكما كه در قرآن مذكور است موعظت گرفتيم قرآن را مهجورنگذاشتيم و الا غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد الى الارض است و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد"[14]. اكنون بى مناسبت نيست كه بخش هايى از سخنان يكى از برجسته ترين شاگردان مكتب امام، يعنى استاد شهيد مطهرى را در اين زمينه نقل كنيم كه با تاسى از استادفرزانه خويش، با دلى پر درد، از مهجور ماندن قرآن سخن مى گويد و همگان را به بازگشت به قرآن فرا مى خواند. ايشان در ضمن يك سخنرانى كه در سال 41 شمسى تحت عنوان "رهبرى نسل جوان" ايراد شد در اين باره مى فرمايند: "ما امروز از اين نسل گله داريم كه چرا با قرآن آشنا نيست؟ البته جاى تاسف است. اما بايد از خودمان بپرسيم آيا با همين فقه وشرعيات و قرآن كه در مدارس است، توقع داريم نسل جوان با قرآن آشنايى

ص: 1377

كامل داشته باشد؟ عجبا! كه خود نسل قديم قرآن را متروك و مهجور كرده، آن وقت از نسل جديد گله دارد كه چرا با قرآن آشنا نيست. قرآن در ميان خود ما مهجور است. اگركسى علمش علم قرآن باشد و تفسير قرآن را كاملا بداند، در ميان ما چندان احترامى ندارد. اما اگر كسى «كفايه» آخوند ملا كاظم خراسانى را بداند، يك شخص محترم و باشخصيتى شمرده مى شود. عجيب است كه اگر كسى عمر خود را صرف قرآن بكند،به هزار سختى و مشكل دچار مى شود، از نان، زندگى، شخصيت، احترام و از همه چيز محروم مى شود; اما اگر عمر خود را صرف كتابهايى از قبيل كفايه بكند، صاحب همه چيز مى شود. در نتيجه هزارها نفر پيدا مى شوند كه كفايه را چهار لا بلدند، يعنى خودش را مى دانند، رد كفايه را هم مى دانند، رد رد آن را هم مى دانند، رد رد رد آن راهم مى دانند; اما چندان كسانى كه قرآن را به درستى بداند، پيدا نمى شوند. از هر كسى درباره آيه اى قرآن سؤال شود مى گويد: بايد به تفاسير مراجعه كرد. در رهبرى نسل جوان، بيش از هر چيز دو كار بايد انجام شود: يكى بايد درد اين نسل را شناخت وآن گاه در فكر درمان و چاره شد. زيرا بدون شناختن آن هر گونه اقدامى بى مورداست. ديگر اين كه

ص: 1378

نسل كهن بايد اول خود را اصلاح كند. نسل كهن از بزرگ ترين گناه خود بايد توبه كند و آن مهجور قرار دادن قرآن است )15[ )1[.

.2. تلاشهاى تبليغى دشمنان

امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام كه قرآن ناطق و تجلى معارف و فضائل اين كتاب جاودانه الهى است و از دوستان جاهل و نادان و دشمنان عالم و دانا رنجها ديده، ودردها در سينه داشته است، در زمينه ديدگاه اين دو طايفه درباره خود مى فرمايد: قصم ظهرى رجلان: عالم متهتك او جاهل متنسك[16]. اگر فضاى حاكم بر جامعه اسلامى آن روزگار، به گونه اى زهرآلود و مسموم بوده است كه قرآن ناطق و مجسمه عينى حقايق قرآن را وادار ساخته تا به "زبان قال" چنين بفرمايد كه دو طايفه، يعنى دوست نادان و دشمن دانا پشت مرا شكستند; بدون كم ترين ترديدى بايد منتظر شنيدن همين بانگ و فرياد از قرآن صامت و كتاب جاودانه الهى بوده كه به " زبان حال" بفرمايد: دوستان ناآگاه و دشمنان آگاه در حق من جفا كردند و شؤون الهى مرا ناديده گرفتند و آن گونه كه شايسته بود مرا در جايگاه واقعى خود قرار ندادند. البته گله از دشمن دانا نيست. او اقتضاى طبيعتش عناد ودشمنى است; بلكه شكايت از دوست نادان است كه آن همه سفارش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را

ص: 1379

در حق قرآن فراموش كرد و آن چنان كه سزاوار بود شان قرآن را حفظ نكرد. شايد امام خمينى نظر به اين حديث شريف داشته است; آنجا كه مى گويد: «هان اى حوزه هاى علميه و دانشگاههاى اهل تحقيق بپاخيزيد و قرآن را از شر جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از روى علم و عهد به قرآن و اسلام تاخته و مى تازند، نجات دهيد»[17]. پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران در سال 57 كه اقشار مختلف مردم يانمايندگان آنان براى ديدار حضرت امام مى آمدند، علاوه بر مردم ايران، از ديگرممالك اسلامى نيز نمايندگانى براى ملاقات با امام مى آمدند، لحن كلام امام درمواجهه با مخاطبان مختلف به نحو محسوسى تفاوت داشت. معمولا وقتى امام بامهمانانى از ديگر بلاد اسلامى مواجه بودند، سعى مى كردند مشكلات جهان اسلام وتوطئه دشمنان قرآن را براى نابودى اساس اسلام و قرآن مطرح نمايند، تا از اين رهگذر به بيدارى ملتهاى مسلمان و دعوت آنان به پايبندى به قوانين و مقررات قرآن كمك نمايند; زيرا معتقد بودند" در يك همچو زمانى كه سياست هاى ابر قدرتها،بلعيدن همه جاست، مسلمين بايد بيدار شوند." [18] و چون به تعبير خودشان ازبيدارى دولتها و حكومتها مايوس شده بودند، تلاش مى كردند كه به هر وسيله ممكن و در هر فرصت پيش آمده دعوت "بازگشت به قرآن" را به گوش همه

ص: 1380

ملتهابرسانند."مسلمين بايد بيدار بشوند، ملتها، دولتها را من از اكثرشان مايوس هستم،لكن ملتها بايد بيدار بشوند و همه تحت لواى اسلام و تحت سيطره قرآن باشند"[19];بر اين اساس، در اولين ماه هاى پيروزى انقلاب اسلامى، در جمع نمايندگان مردم بحرين و پاكستان مطالبى ايراد فرموده، از جمله چنين اظهار داشتند:" يكى از كارهاى بزرگى كه شده است و گمانم اين است كه آنها را آن شياطين كرده اند، اين است كه قرآن و اسلام را آن طورى كه هست نگذاشتند ما مسلمانان بفهميم، اين تبليغات حتى در عمق حوزه هاى دينى نجف و قم نفوذ كرده است. براى اين كه يكى از خطرهايى كه براى خودشان مى ديدند، همين بود كه اگر اسلام را آن جورى كه هست بفهمند، همه به آن رو مى آورند و براى آنها ديگر مقام باقى نمى ماند."[20]به اعتقاد ايشان، اين توطئه شياطين نه تنها اتفاقى و تصادفى نبود; بلكه صد درصد آگاهانه و با مطالعه قبلى و همراه با طرح و برنامه از پيش تعيين شده بود. به باورحضرت امام"دستهاى خيانتكار اجانب كه مى خواستند شرق و خصوصا بلاد اسلامى را براى منافع خودشان قبضه كنند، با مطالعاتى كه در اين بلاد كرده بودند و تمام بلادرا اعم از بيابانهايش، قصبه اش و شهرستانهايش را وجب به وجب مطالعه كرده اند،نيز روحيه گروه هايى كه در اين بلاد زندگى مى كردند و آيين هايى كه

ص: 1381

اين ها داشتند وكيفيت نفوذ آيين ها در اين ها مطالعه كردند، به آنجا رسيده اند كه نبايد بگذارندمسلمين به قرآن تمسك جويند; چون آنها قرآن را سد راه مى دانستند. اگر همه مسلمين به قرآن تمسك مى جستند، براى آنها مجال سلطه باقى نمى ماند; لذا قرآن واسلام را از مردم جدا كردند"[21]. همچنين درباره نحوه تبليغات بر ضد اسلام فرمودند: "آنان مى خواهند ملت اسلام را از قرآن و اسلام جدا كنند. يكى از تعبيراتشان اين است كه «اسلام افيون جامعه است». آنان متن قرآن را مطالعه كرده اند و فهميده اند كه قرآن يك كتابى است كه اگر مسلمان ها به آن پيوند بخورند، آنانى را كه قصد سلطه براى مسلمين را دارند،كنار خواهند زد. قرآن مى گويد: هرگز خداى تبارك و تعالى سلطه اى براى غير مسلم بر مسلم قرار نداده است; هرگز نبايد راه پيدا كند: «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا»[نساء، 141[،[22]. همچنين ايشان پيوسته در پى ترويج اين انديشه صحيح و صواب بوده اند كه "درپناه قرآن بود كه اسلام در نيم قرن بر همه امپراتورى ها در آن وقت غلبه كرد و ما،مادامى كه در پناه قرآن هستيم بر دشمنان غلبه خواهيم كرد و اگر خداى نخواسته دشمنان اسلام ما را از اسلام و قرآن جدا كردند، بايد در ذلت، خفت و بندگى زندگى كنيم. استقلال و آزادى در پيروى از قرآن كريم و

ص: 1382

رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است"[23]. به اعتقاد امام، تنها راه نجات و رهايى از فتنه دشمنان، روى آوردن به قرآن، و پناه جستن در حصن حصين اسلام و ركن ركين ايمان است و بس. ايشان بر اين باورصحيح به درستى پاى مى فشردند كه يگانه عامل موفقيت انقلاب ملت مسلمان ايران،گرايش به قرآن و بازگشت به احكام الهى اين آخرين كتاب آسمانى است و شرط دوام پيروزى را هم عمل به قوانين قرآن و پياده كردن حقايق نورانى آن مى دانستند. حضرت امام (ره) در يك مورد در اين باره فرمودند: "شما ديديد عليرغم آنكه جمعيت سى و پنج ميليونى كه در مقابل يك ميليارد چيزى نيست و چندان ابزارجنگى پيشرفته اى در دست نداشتند، به واسطه قدرت ايمان و به اتكاى قرآن و اسلام، بر اين قدرت شيطانى كه پشت سر او قدرت هاى بزرگ تر شيطانى بود غلبه كرد ودست آنها را از مخازن ايران قطع كرد" [24] و در موردى ديگر اظهار داشتند: "رمزپيروزى، اتكاى به قرآن و اين شيوه مقدس شيعه كه شهادت را استقبال مى كردند،بوده است"[25] و درباره علت و انگيزه اين نهضت كه در واقع شرط دوام پيروزى آن نيز هست، مى فرمايند: "ما براى آن نهضت كرديم كه قرآن و قوانين آن در كشور ماحكومت كند و هيچ قانونى در مقابل اسلام و قرآن

ص: 1383

عرض اندام نكند"[26].

3. بازگشت به قرآن

هيچ چيز براى جامعه اسلامى و جماعت مسلمانان مقدس تر و بر انگيزاننده تر ازقرآن نيست. از اين رو بايد همه كوشش ها و تمام جنبش ها يك سو و يك جهت شده،صرفا سمت و سوى قرآنى به خود بگيرد. اين آن چيزى است كه مورد خواست ورضايت حضرت امام است. امام در يكى از پيامهاى خود به زائران بيت الله الحرام، به انس با قرآن و توجه به كتاب آسمانى و انسان ساز سفارش اكيد فرموده، چنين اظهار داشتند: "به زائران محترم تذكر مى دهم كه در اين مواقف معظمه و در طول سفر به مكه مكرمه و مدينه منوره، از انس با قرآن كريم، اين صحيفه الهى و كتاب هدايت، غفلت نورزند; كه مسلمانان هر چه دارند و خواهند داشت در طول تاريخ گذشته و آينده، از بركات سرشار اين كتاب مقدس است و از همين فرصت از تمام علماى اعلام و فرزندان قرآن و دانشمندان ارجمند تقاضا دارم كه از كتاب مقدسى كه «تبيان كل شيئى» است وصادر از مقام جمع الهى به قلب نور اول و ظهور جمع الجمع تابيده است غفلت نورزند... و اكنون [كه] صورت كتبى آن كه به لسان وحى، بعد از نزول از مراحل ومراتب بى كم و كاست و بدون يك حرف كم و زياد به دست ما افتاده

ص: 1384

است، خداى نخواسته مبادا كه مهجور شود... و هر طايفه اى از علماى اعلام و دانشمندان معظم به بعدى از ابعاد الهى اين كتاب مقدس، دامن به كمر زده و قلم به دست گرفته و آرزوى عاشقان قرآن را برآورند و در ابعاد سياسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى، فرهنگى وجنگ و صلح قرآن، وقت صرف نمايند تا معلوم شود اين كتاب سرچشمه همه چيزاست. از عرفان و فلسفه تا ادب و سياست... و

ص: 1385

شما اى فرزندان برومند اسلام،حوزه ها و دانشگاه ها را به شؤونات قرآن و ابعاد بسيار مختلف آن بيدار كنيد. تدريس قرآن در هر رشته اى از آن را مد نظر و مقصد اعلاى خود قرار دهيد"[27]. از ديدگاه امام بازگشت به قرآن نفى سلطه بيگانه را به دنبال دارد; چنانكه پس ازپيروزى انقلاب اسلامى در سال 60 اظهار داشتند: "تا ملتهاى اسلام و مستضعفان جهان بر ضد مستكبران جهانى و بچه هاى آنان خصوصا اسرائيل غاصب قيام نكنند،دست جنايتكاران آنان از كشورهاى اسلامى كوتاه نخواهد شد... چاره براى دفع اين ستمكاران، پناه به اسلام و گرايش متعهدانه به قرآن كريم و در زير پرچم توحيد باوحدت و انسجام به پاخاستن است"[28]. اين دعوتى است كه امام از آغاز برپائى نهضت از سال 42 به بعد پيوسته از آن سخن مى گفتند. مثلا در سخنرانى اى كه به مناسبت تصويب لايحه كاپيتولاسيون ايراد فرمودند، از جمله چنين اظهار داشتند:" آيا ملت ايران مى داند كه افسران ارتش به جاى سوگند به قرآن مجيد، «سوگند به كتاب آسمانى كه به آن اعتقاد دارم» يادكردند؟ من نمى دانم دستگاه جبار از قرآن كريم چه بدى ديده است، كه اين قدر پافشار براى محو اسم آن مى كند؟ اگر پناه به قرآن و اسلام بياوريد، اجنبى به خود اجازه نمى دهد كه از شما سند بردگى بگيرد و مفاخر ملى

ص: 1386

و اسلامى شما پايمال شود"[29]. سخن را با دعايى از ايشان به پايان مى بريم. "اى قرآن، اى تحفه آسمانى، واى هديه رحمانى! تو را خداى جهان براى زنده كردن دل هاى ما و باز كردن گوش وچشم توده فرستاده. تو نور هدايت و راهنماى سعادت ما هستى. تو ما را از منزل حيوانى مى خواهى به اوج انسانى و جوار رحمانى برسانى. فسوسا كه آدمى زادگان قدر تو را ندانسته و پيروى از تو را فرض خود نشمردند. اسفا كه قانون هاى تو درجهان عملى نشد تا همين ظلمت خانه و جايگاه مشتى وحشيان و درندگان كه خود رامتمدنين جهان مى دانند رشك بهشت برين شود و عروس سعادت در همين جهان درآغوش همه در آيد"[30].

منابع

1. تفسير و تفاسير جديد، ص9 - 10. 2. وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى، ص2. 3. مطهرى، مرتضى; نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص21 - 22. 4. خمينى (امام); صحيفه نور، ج13، ص123. 5. همان، ج1، ص186. 6. همان، ص88 با تصرف و تلخيص. 7. همو; وصيت نامه سياسى - الهى، ص1 - 2. 8. همو; صحيفه نور، ج16، ص39 با تصرف و تلخيص. 9. همو; ولايت فقيه، ص21. 10. همو; صحيفه نور، ج1، ص257 با تلخيص. 11. همان، ج6، ص219 با تصرف. 12. همان، ج16، ص36 - 39 با تصرف و

ص: 1387

تلخيص. 13. همان، ج20، ص229. 14. همو; آداب الصلوة، ص218 - 219 با تصرف و تلخيص. 15. مطهرى، مرتضى; ده گفتار، ص219 - 222. 16. ينابيع الموده، ج2، ص415 و فيض القدير، ج6، ص378. 17. خمينى (امام)، صحيفه نور، ج20، ص20. 18. خمينى (امام); صحيفه نور، ج6، ص218. 19. همان، ج6، ص218. 20. همان، ص205 با تلخيص. 21. همان، ج5، ص172 با تصرف. 22. همان، ج3، ص3 - 4 با تلخيص و تصرف. 23. همان، ج6، ص113 با تلخيص. 24. همان، ص81 با تصرف. 25. همان، ص17. 26. همان، ج8، ص171 با تلخيص و تصرف. 27. همان. 28. همان، ج9، ص246. 29. همان، ج1، ص110 با تلخيص. 30. همو; كشف الاسرار، ص220. پى نوشت: 1( چنانكه اشاره شد، اين سخنرانى مربوط به سال 41 و حال و هواى آن دوران است; اما اكنون به يمن استقرار نظام اسلامى، تلاشهاى چشمگير و گسترده اى در زمينه علوم و معارف قرآن در حال انجام است كه شايد در هيچ دوره اى از تاريخ اين مرز و بوم نتوان نظيرى براى آن سراغ گرفت.

ص: 1388

امام خمينى(ره) اجتهاد انقلابى و انقلاب در اجتهاد

فصلنامه علوم سياسى، شماره 4 سالها مى گذرد، حادثه ها مى آيد انتظار فرج از نيمه خرداد كشم خرداد، درتاريخ انقلاب اسلامى ايران، اهميت بسيارى دارد. مظهر جلوه هايى فراموش ناشدنى است، و به همين لحاظ، ماه امامت و اجتهاد و،نيز، ماه يكى از مردمى ترين انقلاب هاى جهان شناخته شده است. اماخرداد هفتاد و هشت ويژگى خاصى دارد; تقارن دهمين سالگرد عروج ملكوتى بنيان گذار «جمهورى اسلامى»، با يكصدمين سال ميلادش، كه از سوى رهبر فرزانه انقلاب «سال امام خمينى» نام گرفته است،فرصتى است كه سروشى از انديشه ها و رهنمودهاى امام راحل موردتاملى مجدد قرار گيرد. اهميت اين گونه تاملات از آن رو است كه به نظر مى رسد بسيارى از اركان انديشه و عناصر اساسى نوآوريهاى امام، در سايه ناشى از «حجاب معاصرت»،«شخصيت ويژه»و يا(محبوبيت سياسى)،وى، ناخواسته مورد غفلت قرار مى گيرد.يكى از همين نوآورى هاى اساسى كه به رغم برخى توجهات مقطعى، همچنان در محاق مانده و هرگز تاكنون به جريانى مسلط و رايج در مراكز علمى تبديل نشده است، نگاه تازه امام خمينى به رابطه دين و سياست،و بطور كلى مقدمات انقلابى است كه در رسالت و ماهيت اجتهادشيعه فراهم نموده است. اين نكته عقيده رايج است كه رهبران مقتدر، در عين حال كه با تكيه بر نظريه و دانش ويژه هر جامعه و فرهنگى، انقلابى فراگير در ساختارهاى سياسى اجتماعى ايجادمى كنند،

ص: 1389

همچنين، مقدمات انقلاب در نظريه و انديشه هاى آفريننده همان انقلاب سياسى را نيز تدارك مى نمايند. با اين تفاوت كه انقلاب فراگير در «نظريه انقلاب»، به لحاظ زمانى، سالها پس ازانقلاب سياسى و نهادينه شدن نظام هاى زندگانى برآمده از انقلاب تحقق مى يابد. امام خمينى نيز، با انقلاب اسلامى ايران، در واقع، چنين تحولى را در اجتهاد و فقاهت شيعه تمهيد نموده است. زيرا، هر چند كه معمار «جمهورى اسلامى»، انقلاب عظيم اسلامى را كه خود «معجزه قرن» مى نامد، با تكيه بر اجتهاد شيعه و بر بنياد ره يافت هاى فقه سنتى و جواهرى استوار كرده بود. اما همين انقلاب سياسى باتوجه به احتكاك اجتناب ناپذير فقه و سياست، و حضور عملى فقه سنتى در عرصه هاى عمومى جامعه، لاجرم، مقدمات انقلابى در درون فقه و اجتهاد سنتى را، به تدريج، فراهم نموده است. اين پرسش كه كدامين عناصر و جلوه هاى ويژه، در آينده نزديك، و در نتيجه مواجهه فقه شيعه با قلمروهاى سيال سياست و بين الملل، واردانديشه سياسى شيعه مى شود؟ و چگونه مى توان ضمن حفظ توانمنديهاى كنونى فقه، تحولات ناگزير در درون همان اسلوب فقاهتى را توضيح داد؟ پرسش هايى هستند كه توجه هر پژوهشگر دين پژوه امروز رابرمى انگيزد. اما نكته مهم اين است كه بتوان با تكيه بر اشارات اجمالى در انديشه هاى حضرت امام، سيماى اين تحول را در آينه افكار آن فقيه فرزانه ديد و از همان اشارات، مشعل هايى

ص: 1390

را براى روشن نمودن تالارهايى طى نشده در اجتهاد و سياست شيعه تدارك نمود. رهبر كبير انقلاب و بنيان گذار جمهورى اسلامى، با توجه به سالها سلوك علمى در حوزه هاى دينى، و نيز حضور مستقيم درسياست، در موقعيت مهمى قرار داشت كه مى توانست توانمندى ها ومشكلات اجتهاد سنتى را در مواجهه با شرايط جديد سياست و حكومت،و بطور كلى زندگى مدرن تجربه نمايد و جلوه هايى از اين تجربه مهم و دوران ساز را به گوش هاى شنواى آيندگان زمزمه كند.هوشمندانه مى دانست كه ممكن است در آينده نه چندان دور، به بهانه برخى مشكلات ناشى از كاربرد فقه سنتى در سياست، زمينه هاى جدايى دين از سياست فراهم شود، و يا شايد بر عكس، به بهاى فظفقاهت سنتى، بسيارى از ابعاد سياسى و اجتماعى تعاليم اسلام،همانند گذشته، مورد غفلت قرار گرفته و تباه شود. به همين جهت،به عنوان يكى از مهمترين فراز از وصيت الهى سياسى خويش مى فرمايد: «و لازم است علما و مدرسين محترم نگذارند دردرس هايى كه مربوط به فقاهت است، و حوزه هاى فقهى و اصولى ازطريقه مشايخ معظم كه تنها راه براى حفظ فقه اسلامى است منحرف شوند وكوشش نمايند كه هر روز بر دقت ها و بحث ونظرها و ابتكار و تحقيق ها افزوده شود و فقه سنتى كه ارث سلف صالح است و انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است، محفوظ بماند(صحيفه

ص: 1391

نور، ج21، ص189«). چنين مى نمايد هدف اساسى امام اين بوده است كه ضمن حفظ اركان فقه سنتى، اين مسئله را توضيح دهدكه «ما چگونه مى خواهيم [و مى توانيم] اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم» و بتوانيم براى معضلات زندگى درجمهورى اسلامى جواب متقن داشته باشيم (همان، ص98(. امام خمينى در راستاى اين هدف، با تاكيد بر اينكه; «همه ترس استكبار ازهمين مسئله است كه فقه و اجتهاد جنبه عينى و عملى پيدا كند وقدرت برخورد در مسلمانان بوجود آورد»، مى فرمايند: «حكومت درنظر مجتهد واقعى فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است. حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد باتمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است. فقه تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است(همان صفحه)». روشن است كه اگر حكومت فلسفه عملى فقه است، ضرورت بالندگى ونشاط حكومت مستلزم آزادى و رونق اجتهاد خواهد بود. و بدين لحاظ كه «اجتهاد الشيعة تفقه ثم تعبد» و نمى تواند در گردونه تقليد از گذشتگان بماند، حضرت امام مى نويسند: «لذا در حكومت اسلامى هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضاء مى كند كه نظرات اجتهادى فقهى در زمينه هاى مختلف، و لو مخالف با يكديگر، آزادانه عرضه شود و كسى توان وحق جلوگيرى از

ص: 1392

آن را ندارد ولى مهم شناخت درست حكومت و جامعه است... و همين جا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافى نمى باشدبلكه يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد...، اين فرد در مسائل اجتماعى و حكومتى مجتهد نيست و نمى تواند زمام جامعه را به دست گيرد (همان، ص47(«. حضرت امام در توضيح بيشتر ديدگاه خود مى افزايد: «در مورد روش تحصيل و تحقيق حوزه ها، اين جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمى دانم.اجتهاد به همان سبك صحيح است ولى اين بدان معنى نيست كه فقه اسلام پويا نيست، زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده دراجتهادند. مسئله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهرهمان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند... مجتهد بايد به مسائل زمان خوداحاطه داشته باشد (همان، ص98(«. اشارات فوق، كه تفصيل آن رابايد به آينده موكول نمود، مشتركات و تفاوت «اجتهاد امام خمينى» را حداقل با برخى وجوه «اجتهاد سنتى» نشان مى دهد كه به نظر مى رسد در صورت بسط اين تفاوتها، مقدمات انقلابى در درون اجتهاد سنتى و با حفظ بسيارى از اركان و توانمنديهاى آن فراهم خواهد شد. اما به راستى، ويژگيهاى عمومى و ماهيت «اجتهادخمينى» چيست؟ چگونه

ص: 1393

مى توان عناصر اساسى آن را از اجتهاد سنتى تميز داد؟ چگونه مى توان بارقه اين تمايز را كه نيرو محركه انقلاب و نظام جمهورى اسلامى است همچنان حفظ و برجسته نمود؟همچنين، بحث اساسى اين است كه براى جلوگيرى از كم رنگ شدن ياحذف اين «تمايز» و بازگشت مجدد از «اجتهاد خمينى (ره)» به«اجتهاد سنتى» كه به دليل سابقه طولانى خود در حوزه هاى علميه راه هموارى هم دارد، چه بايد كرد؟ به هر حال، اين پرسش ها وامثال آنها از جمله پرسشهاى اساسى اى هستند كه به نظر مى رسد«سال امام خمينى(ره») فرصت مناسبى براى پرداختن به آنهااست. والله ولي التوفيق سردبير

ص: 1394

امام خمينى(ره) اسوه جامع

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 7 حيات مكتب ها و شخصيت هاى بزرگ الهى بر سه ركن استوار است كه راز ماندگارى و جاودانگى آنان نيز در پس اين اركان نهفته است: 1 اصول ثابت; 2 قواعد منعطف; 3 مواضع و تطبيقات. اصول ثابت, معيارها و موازينى است كه رنگ زمانه و محيط نمى گيرد و شرايط بر آن تأثير نمى گذارد, و مى توان به عنوان نشانه هاى مكتبى و شخصيتى از آن ياد كرد. ويژگى اين اصول, شمول, جاودانگى و وضوح مفهومى و مصداقى است. قواعد منعطف, اصولى درجه دوم است كه در عين كليّت و ماندگارى, تفسيرهايى گوناگون مى پذيرد, ولى تنها در كنار اصول ثابت, تفسير بايسته را مى يابد. مواضع و تطبيقات, نيز ظهور عينى و خارجى آن دو ركن است. ييكى از آفت هاى بزرگ در شناخت مكتب ها و شخصيت ها, نگاه تجزيه اى به اين سه ركن است. اگر تنها به ركن اول انديشه شود, پى آمدِ آن, جمود, ايستايى و يك سونگرى است, و چنان چه تنها ركن دوم منظور گردد, به برداشت هاى دل خواهانه و بى ثبات منجر خواهد شد, و اگر تنها به مواضع و تطبيقات نگريسته شود, در ديد نخست تعارض و ناسازگارى در انديشه و

ص: 1395

فكر, چهره مى نمايد. نگاه جامع, توجه به سه ركن ياد شده در پژوهش, شناخت, شناساندن و الگوگيرى است. كه اين نگاه مى تواند ما را به دو خصلت جاودانگى و عصرى گرى رهنمون سازد; يعنى از يك سو با نشانه ها خود را براى هميشه محفوظ مى دارد و از ديگر سو واقعيت هاى عينى و اجتماعى را منظور مى دارد. امام خمينى كه ملت مسلمان ايران چندى پيش نهمين سالگرد ارتحالش را گرامى داشت و با همه آرمان ها, اهداف و راه او بيعتى دوباره كرد از شخصيت هاى برجسته و بى نظير تاريخ اسلام و ايران در عصر حاضر است. شناخت درست ايشان بر پايه مقدمه پيش گفته زمانى ميسر است كه اصول ثابت, قواعد منعطف و مواضع و تطبيقات وى در حيات علمى و سياسى اش, دانسته شود و گرنه تحريف ها و آفت ها بر پيكره انديشه و عمل, آسيب مى رسانند و آن را رنجور و ناتوان مى سازند. پيروان انديشه و راه امام اگر به اين قاعده نينديشند و بدان پاى بند نشوند, بى شك به بيراهه خواهند رفت. امام در حيات علمى و سياسى خود مبنا و قاعده داشت, وى بر اصولى ثابت و قواعدى منعطف تكيه كرده و به مواضع شفاف

ص: 1396

و ژرفى رسيده بود. اينك تحليل موضع گيرى هايش نيز بايد در پرتو آن دو اصل باشد. در اين صورت است كه تصميم وى بر جنگ و صلح, تعطيلى حجّ و شروع آن وأ تفسيرپذير است. امام خمينى هويتى جامع داشت و جاودانگى و عصرى گرى را در كنش و منش به هم پيوند داده بود. از اين رو اقتباس معيارهاى جامد و لاينعطف, انحراف از مشى امام است; چنان كه ترويج ابتذال سياسى و فرهنگى به نام او, گونه اى ديگر از انحراف است. امام دين و ديندارى را ركن اصلى در جامعه اسلامى مى دانست و از مسلمات دينى به هيچ روى عدول نمى كرد. امام, اگرچه اجتهاد مصطلح را براى اداره جامعه كافى نمى دانست, امّا حاكميت فقيه را به عنوان حاكميت دين و مظهر آن پذيرفته بود و فقه را تئورى كامل انسان سازى از گهواره تا گور مى دانست. امام مردم را صاحبان حق مى دانست و آنان را در شكل گيرى, انتخاب و نظارت بر حكومت سهيم مى دانست. امام در درون جامعه اسلامى با تكيه بر اصلِ رحمت (رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) به نوعى تساهل پاى بند بود و به طبقات مردم و درجات ايمان توجه داشت. امام در برخورد با دشمنان به ويژه دشمنان

ص: 1397

فكر و انديشه, به منشور (اشّداءُ عَلَى الْكُفّار) باور داشت و آن را در مناسبات و روابط خارجى منظور مى كرد. امام به پاكى فطرى انسان ها اعتقاد داشت و حساب توده هاى مردم را از هر نحله و ملت از حساب زورمداران و زرمدارانِ ستمگر و طاغيان و باغيان جدا مى كرد. امام همه جناح هاى سياسى را در چهارچوب اصول ثابت مى پذيرفت و تعادل و موازنه قدرت آن ها را در جامعه حفظ مى كرد و توانمندى هاى افراد و گروه ها را به كار مى گرفت. امام, رضايت عامه را بر خشنودى خواص مقدم مى داشت. امام, مسؤولان را به زهد و ساده زيستى توصيه كرد و بر آن پا مى فشرد. امام, محرومان و مستضعفان و پابرهنه ها را گرامى مى داشت و رسيدگى به آنان را وظيفه حكومت اسلامى مى دانست. امام, از طبقات مرفه بى درد, كه انسانيتشان در لابه لاى چرخ هاى ثروت مسخ شده, نفرت داشت. امام, صداقت انسانى در همه روابط را ترويج مى كرد. امام, حرمت همه نهادهاى قانونى را نگه مى داشت و مردم را بدان ملزم مى كرد. امام به استعداد و شايستگى بانوان باور داشت و بر مشاركت فرهنگى, اجتماعى و سياسى آنان تأكيد مى كرد.

ص: 1398

و امام أ به هر حال سلوك فكرى و عملى امام و آموزه هاى سترگ آن پيشوا, كه در قالب وصيت نامه, صحيفه نور و آثار علمى ديگر به يادگار مانده, مشعلِ فروزانى براى هدايت انقلاب اسلامى است, ليك بايد از (يُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَيَكْفُرُ بِبَعْضٍ) كه نتيجه آن (كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) است, پرهيز شود; زيرا امام همه اين ها است و كسى كه گزينش كند و بر بعضى از آن انگشت مى گذارد, خود را به جاى امام نشانده است. اميد است همه كسانى كه به امام و انديشه هاى والايش مى انديشند, او را نه از زاويه اى تنگ, كه در همه فراسو بنگرند و چونان اسوه اى فراگير, فراروى دارند. سردبير

ص: 1399

امام خمينى(ره) و توسعه ى فرهنگى

اشاره

مجله انديشه انقلاب اسلامي، شماره 5 دكتر محمدحسن شيبانى فر(1)

چكيده

رشد و توسعه از ديدگاه امام(ره) مفهومى وسيع و فراگير دارد به گونه اى كه همه ى ابعاد وجود انسان را شامل شده و او را از تك بعدى و تك ساختى بودن در گرايشات مادى رها ساخته و معنويت، اخلاق، تهذيب نفس و قرب الى اللّه را در مسير اهداف و زندگى او قرار مى دهد. فرهنگ، هم زير بناى توسعه وهم عامل آن و هم هدف و نتيجه ى توسعه تلقى شده است. فرهنگ هر ملّتى نشانه ى هويت و استقلال اوست. كسب و حفظ استقلال فرهنگى و فكرى نشانه ى حيات و قدرت يك جامعه است. ويرانى و انهدام يك فرهنگ، ويرانى يك ملّت است. تمدن سيماى تجسم يافته ى فرهنگ و از مظاهر بر جاى ماندنى و باقى آن است. همه ى مردم عموما و حكومت خصوصاً و بالأخص بخش هاى مربوطه همانند حوزه و دانشگاه و... در حفظ و ارتقا و توسعه ى فرهنگ ملى و اسلامى مسئول مى باشند. در اين مقاله به ابعادى از توسعه ى فرهنگى اشاره شده كه داراى سه ويژگى است: 1. از ديدگاه امام داراى اولويت و اهميت مى باشد. 2. اين عوامل برآمده از توسعه ى فرهنگى بوده و معلول آن به شمار مى آيد. 3. همچنين علت و تأثيرگذار بر توسعه ى

ص: 1400

فرهنگى نيز تلقى شده و در رشد و سرعت آن مؤثر مى باشد. سوادآموزى، خودباورى، حوزه و دانشگاه، آزادى، صدا و سيما و رسانه ها از مباحث اين مقاله است. امروز جايگاه و اهميت توسعه به گونه اى است كه يكى از شاخص هاى تفكيك و تشخيص كشورهاى پيشرفته از عقب مانده به شمار مى آيد. يكى از ابعاد توسعه در كشورها توسعه ى فرهنكى است، و با توجه به تأثيرگزارى فرهنگ هر جامعه در اقتصاد و سياست آن، نقش توسعه ى فرهنگى و اهميت آن در هر جامعه به خوبى به دست مى آيد. ذكر اين نكته لازم است كه منظور از فرهنگ مجموعه اعتقادات، باورها و سنّت ها در يك جامعه است؛ و از توسعه لزوماً معناى گسترش و افزايش منظور نيست، بلكه گاه اصلاح و يا تغيير در جهت رشد و تعالى جامعه منطبق با اهداف و سياست هاى توسعه در همين راستا انجام مى پذيرد. به دليل آنكه موضوع سخن، تبيين ديدگاه امام خمينى(ره) در توسعه ى فرهنگى است ابتدا تعريف امام از فرهنگ و جايگاه آن در جامعه لازم به نظر مى رسد. از ديدگاه امام، فرهنگ هويّت و موجوديّت يك جامعه را شكل مى دهد و در تحّولات اجتماعى نقش اساسى و زيربنايى دارد و اصلاح آن نخستين گام، در اصلاحات ابعاد ديگر جامعه بايد ديده شود: «اساساً فرهنگ

ص: 1401

هر جامعه هويّت و موجوديّت آن جامعه را تشكيل مى دهد؛ و با انحراف فرهنگ، هرچند جامعه در بعدهاى اقتصادى، سياسى، صنعتى و نظامى قدرتمند و قوى باشد ولى پوچ و پوك و ميان تهى است.»1 «فرهنگ مبدأ همه ى خوشبختى ها و بدبختى هاى ملت است.»2 «راه اصلاح يك مملكتى (اصلاح) فرهنگ آن مملكت است، اصلاح بايد از فرهنگ شروع شود.»3

هدف توسعه ى فرهنگى

بر اساس ديدگاه امام هدف از توسعه ى فرهنگى: زدودن وابستگى، دستيابى به استقلال، خوشبختى، شرافت و انسانيّت و اصلاح جامعه و ساختارهاى آن در ديگر ابعاد است. و به دليل ارتباط توسعه ى اقتصادى و سياسى با توسعه ى فرهنگى و وابسته بودن هر يك به ديگرى امام براى توسعه ى فرهنگى نسبت به آن دو اولويّت قايل است، و هر توسعه ى واقعى را متأثر از توسعه ى فرهنگى مى بيند. امام ريشه ى سلطه غرب را در سلطه ى فرهنگى او ديده است «اين غرب يا شرق كه سلطه پيدا كرده است بر همه ممالك اسلامى، مهمّش اين سلطه فرهنگى بوده است.»4 امام در پيامى كه به مناسبت بازگشايى مدارس و دانشگاهها در سال 1358 صادر شد چنين مى گويند: «بزرگترين وابستگى ملّت هاى مستضعف به ابر قدرتها و مستكبرين، وابستگى فكرى و درونى است كه ساير وابستگى ها از آن سرچشمه مى گيرد. تا استقلال فكرى براى ملّتى حاصل

ص: 1402

نشود، استقلال در ابعاد ديگر حاصل نخواهد شد.... براى به دست آوردن استقلال فكرى و بيرون رفتن از زندان وابستگى خود، مفاخر و مآثرملى و فرهنگى خود را دريابيد. بزرگترين فاجعه براى ملّت ما اين وابستگى فكرى است كه گمان مى كنند همه چيز از غرب[ است] و ما در همه ى ابعاد فقير هستيم و بايد از خارج وارد كنيم.»5 بر اساس نظريه هاى توسعه، هدف از توسعه و سياست هاى اتخاذى در توسعه متفاوت است. امام هدف توسعه را در توليد امكانات فرهنگى، توسعه علم، رفاه و بهبود كيفيت زندگى محدود نمى كند، بلكه اين همه را زمينه و ابزار هدف واقعى توسعه يعنى الهى شدن انسان، شكوفايى ابعاد معنوى و روحانى در انسان و تهذيب نفس او مى داند. از اين رو مى توان از ديدگاه امام انسان را محور توسعه دانست و هدف نهايى توسعه را در ارتقاى معنوى و تهذيب انسان خلاصه نمود. با اين توضيح به تبيين برخى از ابعاد توسعه ى فرهنگى با منظور داشتن ديدگاه امام در توسعه و گسترش فرهنگى مى پردازيم.

ابعاد توسعه ى فرهنگى

1 سواد آموزى نخستين گام در توسعه ى فرهنگى در هر كشورى، توانايى زن و مرد آن جامعه در بهره مند شدن از متون و مكتوبات و قدرت بر مكتوب كردن خواسته ها و اميال و دانش و تجربه خويش است.

ص: 1403

بدون بهره مندى از اين نعمت، تمامى اقدامات و فعاليتهاى دولت و جامعه در گامهاى بعدى بى تأثير و يا كم تأثير و ابتر خواهد بود. جامعه اى كه دچار چنين محروميتى است، قطعاً در فقر و رنج مضاعف درگير خواهد بود. با اهتمام اسلام و پيامبر او بر فراگير شدن دانش، روشن مى شود كه افراد و جوامعى كه از اين بينايى محروم اند، از اين دين و آيين آن فاصله دارند. دينى كه معجزه اش كتاب است. نام آن «قرآن» (خواندنى) است، اوّلين آيه ى نازل شده ى آن با «بخوان» شروع مى شود، به «قلم» سوگند ياد كرده و آن را بزرگ و مقدّس مى شمارد و سوره اى را به آن اختصاص مى دهد و پيامبرش اسيران جنگى را در برابر با سواد كردن ده مسلمان آزاد مى كند و براى دانشمندان و قلم آنان ارزشى بيش از جهاد و خون مجاهدان قايل است. طبعاً دانش آموزى در اين گونه جوامع بايستى رايج و فراگير باشد. امام خمينى(ره) با پيروزى انقلاب دستور تأسيس نهادى با عنوان «نهضت سوادآموزى» داد. و تعليم و تعلّم در آن را عبادت دانسته و همه ى افراد محروم از نعمت سواد را به يادگيرى و علم آموزى فرا مى خواند. امام در اين زمينه چنين مى گويد: «ما مبارزه با بى سوادى را به نحو احسن اجرا خواهيم

ص: 1404

كرد.»6 «مايه ى بس خجالت است در كشورى كه مهد علم و ادب بوده و در سايه ى اسلام زندگى مى كند كه طلب علم را فريضه دانسته، از نوشتن و خواندن محروم باشد.»7 «تمام بى سوادان براى يادگيرى و تمام خواهران و برادران باسواد براى ياد دادن بپاخيزند.»8 اين اهتمام به دليل آن است كه سوادآموزى آغاز كار و مقدمه دانش آموزى است. علم و دانش و لزوم فراگيرى آن در اسلام به دوره خاصّى از عمر، يا اشخاص خاص و يا به زمان و مكان خاصى محدود نيست و فراغت از تحصيل را اساساً واژه اى بى معنى مى داند. «هر انسانى تا آخر عمرش هم علم احتياج دارد و هم به آموزش و پرورش...» رشد تحقيقات و گسترش امر پژوهش باچنين رويكردى از ارزش گذارى ميسر خواهد بود و نتيجه اى كه مطلوب اسلام است، يعنى غلبه قلم ها بر مسلسل ها در اين هنگام قابل دستيابى است. «بشر تا در سايه مسلسل و توپ و تانك مى خواهد ادامه حيات بدهد، نمى تواند به مقاصد انسانى برسد. آن وقتى مردم به مقاصد اسلامى وانسانى مى رسند، و به كمال دانش و علم مى رسند كه قلم ها بر مسلسل ها غلبه كند، و دانش ها در بين بشر به آنجا برسد كه مسلسلها را كنار بگذارد و ميدان، ميدان قلم باشد، ميدان علم باشد.»9

ص: 1405

و بالأخره در پيامى مهمترين عامل در خودكفايى را توسعه ى مراكز علمى و پژوهشى مى داند «مهمترين عامل در كسب خودكفايى وبازسازى، توسعه ى مراكز علمى وتحقيقاتى و تمركز و هدايت امكانات، و تشويق همه جانبه ى مخترعين و مكتشفين و نيروهاى متخصص و متعهدى است كه شهامت مبارزه با جهل را دارند، واز لاك نگرش انحصارى علم به غرب وشرق را به درآمده، و نشان داده اند كه مى توانند كشور را روى پاى خود نگه دارند.»10 2 خود باورى بى ترديد يكى از بزرگترين انگيزه هاى امام در قيام عليه نظام شاهنشاهى وابستگى رژيم به قدرتهاى بيگانه بوده است. خودباختگى، سلطه پذيرى، از خود بيگانگى و غرب زدگى عناصرى است كه روح غيور او را رنج داده است. البته تعامل فرهنگ ها و دادوستد در آن امرى طبيعى است. داشتن علم ديگران، فرهنگ ديگران و صنعت ديگران تا آنجا كه به سلطه گرى نينجامد مسأله اى نيست، بلكه اسلام به فراگيرى آن مسلمانان را واداشته است. مرعوب بيگانه شدن، به تمسخر گرفتن ذخاير و اندوخته هاى خودى و از بيگانه نسخه گرفتن كه چه بكنيم؟ چه باشيم؟ كه باشيم و چگونه زندگى كنيم؟ مورد نكوهش است. همان برهنگى كه اقبال از آن مى گويد و با نقل داستانى به زيبايى نياز مسلمانان را در بازگشت به هويت اسلامى خويش بيان كرده است:

ص: 1406

ما از آن خاتون طى عريانتريم پيش اقوام جهان بى چادريم در يكى از جنگها دختر حاتم طايى اسير شد، وقتى اين دختر را پيش پيامبر(ص) آوردند نيمه برهنه بود. پيامبر(ص) عباى خود را روى آن دختر انداختند تا پوشيده بماند. اقبال مى گويد ما در اين روزگار، از دختر حاتم طايى هم لخت تر مانده ايم و آن همه عزت و شرف خود را از كف داده ايم و پيش تمام اقوام دنيا، بى چادر شده ايم. پيامبرى مى خواهيم كه دوباره با عباى خودش ما را بپوشاند. نظام سلطه براى تحميل و ترويج فرهنگ و ارزش هاى نظام خود ناچار است ملت ها را عليه فرهنگ، سنت ها، علايق روحى و فكريشان بشوراند، و به گفته ى شاد روان جلال آل احمد: «هجوم استعمار نه تنها به قصد غارت مواد خام معدنى و مواد پخته آدمى فرار مغزها از مستعمرات صورت مى گيرد، بلكه اين هجوم، زبان، آداب و موسيقى و اخلاق و مذهب محيطهاى مستعمراتى را نيز ويران مى كند.»11 امام با شناختى كه از عملكرد استعمار در سال هاى پيش از انقلاب داشته است، خطر آن را اين گونه گوشزد مى كند: «به قدرى ما را از پيشرف هاى خود و قدرت هاى شيطانيشان ترسانده اند كه جرأت دست زدن به هيچ ابتكارى نداريم و همه چيز خود را تسليم آنان كرده و سرنوشت خود و

ص: 1407

كشورهاى خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم. و اين پوچى و تهى مغزى مصنوعى، موجب شده كه در هيچ امرى به فكر و دانش خود اتكا نكنيم و كوركورانه از شرق و غرب تقليد كنيم. بلكه از ادب و فرهنگ و صنعت و ابتكار، اگر داشتيم، نويسندگان و گويندگان غرب و شرق زده ى بى فرهنگ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرت بومى ما را سركوب و مأيوس نموده و مى نمايند و رسوم و آداب اجنبى، هر چه مبتذل و مفتضح باشد، با عمل و گفتار و نوشتار ترويج و با مداحى و ثنا جويى، آنها را به خورد ملتها داده و مى دهند. فى المثل، اگر در كتاب يا نوشته يا گفتارى، چند واژه فرنگى باشد، بدون توجه به محتواى آن، با اعجاب پذيرفته وگوينده و نويسنده ى آن را، دانشمند و روشنفكر به حساب مى آورند. و از گهواره تا قبر، به هر چه بنگريم، اگر با واژه غربى و شرقى اسم گذارى شود، مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پيشرفتگى محسوب، واگر واژه هاى بومى خودى به كار رود، مطرود و كهنه و واپس زده خواهد بود.»12 استاد شهيد مطهرى ضمن آنكه استعمار فرهنگى را مقدمه ى استعمار اقتصادى و سياسى

ص: 1408

مى داند، چنين مى گويد: «براى بهره كشى از فرد بايد شخصيت فكرى او را سلب كنند و او را به آنچه مال خودش است بد بين كنند و در عوض او را شيفته ى هر آنچه از ناحيه ى استعمار عرضه مى شود بسازند. مى بايد در مردم حالتى به نام تجدد زدگى به وجود بياورند به طورى كه از آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند، امّا از آداب و رسوم بيگانه خوششان بيايد. مى بايد آنها را به ادبيات خودشان، به فلسفه خودشان، به كتابهاى خودشان، به دانشمندان و مفاخر علمى و فرهنگى خودشان بد بين كنند و در عوض مسحور ادبيات، فلسفه و كتاب هاى ديگران كنند.»13 خودباورى در نگاه امام جايگاه ويژه اى دارد. و پيشبرد همه امور را در گرو آن مى داند. اگر اين معماى روحى وفكرى حل شود اولين و اساسى ترين قدم براى رسيدن به خودكفائى و استقلال برداشته شده است. «اعتماد به نفس بعد از اعتماد به خداوند منشأ خيرات است.»14 «بدانيد كه نژاد آرياوعرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروى كم ندارد و اگر خودى خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در دراز مدّت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد.»15 تلاش بزرگ امام تزريق روحيه ى خودباورى و

ص: 1409

خود اتكايى به كالبد جامعه بود: «بايد به خود بباورانيم كه اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگى ها زندگى كنند مى توانند، و قدرتمندان جهان بر يك ملت نمى توانند خلاف عقيده آنان را تحميل كنند.»16 در سخنان امام، از دلبستگى به فرهنگ بومى و هويت اسلامى و ملى و كوشش در جهت حفظ و اعتلاى آن، اعتماد به نفس و قطع اميد از بيگانگان به همراه عزم واراده، تلاش و هشيارى و شناخت استعدادها و امكانات و ذخاير درونى شرط خود باورى و موفقّيت در توسعه ى فرهنگى و راه رسيدن به آن ياد شده است. 3 حوزه و دانشگاه، نقش و جايگاه امام(ره) نقش حوزه و دانشگاه را در تحولات فرهنگى و توسعه ى آن بسيار مهم ارزيابى مى كند. ريشه ى صلاح و فساد مردم و جامعه را در آنجا مى بيند. از اين رو اجرا و تحقق اصلاح و توسعه ى واقعى را ابتدا در همين مراكز لازم مى داند. حوزه و دانشگاه را مكرر به تهذيب و تعهد فرامى خواند. و از تحجّر و غرب زدگى باز مى دارد. در همان زمان روحانيت و حوزه ها را در برابر انحرافات و استعمار سدّ بزرگى دانسته است. «ترديدى نيست كه حوزه هاى علميه و علماى متعهد، در طول تاريخ اسلام و تشيع، مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و

ص: 1410

كج روى ها بوده اند.»17 امّا از اجتهاد مصطلح در حوزه، مقدّس مآبى، تحجّر گرايان و روحانى نمايان بارها ناليده است و حوزه ها را به هشيارى و پيشتازى دعوت كرده: «حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند، و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهيّاى عكس العمل مناسب باشند.»18 همچنين دانشگاهها را مراكز اداره امور كشور، تربيت نسل ها و تعيين كننده مقدرات كشور مى بيند. «دانشگاه مبدأ همه تحولات است.»19 استقلال دانشگاهها، به روز شدن حوزه ها، پيوند اين دو در كنار تعهد و تهذيب موجب سعادت يك ملت و كشور و اصلاح توسعه آن است. «توجه داشته باشيد كه اگر دانشگاه و فيضيه اصلاح بشود، كشور شما استقلال خودش را بيمه مى كند.»20 4 آزادى آزادى سياسى و اجتماعى ضمن آنكه برآمده از توسعه ى فرهنگى است، خود نيز مقدّم و گسترش دهنده آن است. آزادى هاى فردى، اجتماعى و سياسى و از جمله آزادى قلم و آزادى بيان تا جايى كه به ضرر مردم نباشد و در چارچوب اسلام و قوانين كشورى باشد، هيچ كس نمى تواند آن را محدود كند. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در هنگام تصويب، نسبت به آزادى مطبوعات با ابهام مواجه بود. هنگامى كه كميسيون، اصل مربوطه را تصويب كرد متن آن

ص: 1411

چنين بود: «بيان و نشر افكار و عقايد و مطالب از طريق مطبوعات، سينما، تئاتر، نوار و رسانه هاى گروهى در جهت خدمت به فرهنگ جامعه و تنوير افكار و انتقادات سازنده آزاد است و آنچه مخالف عفت عمومى، توهين به شعاير دينى، فاش كردن اسرار نظامى يا مخل به استقلال و تماميت ارضى و امنيت عمومى كشور يا موجب گمراهى مردم باشد ممنوع است. مجازات تخلّف از اين اصل را قانون تعيين مى كند.»21 امام نسبت به مشاركت هاى اجتماعى و سياسى مردم و آزادى هايى كه موجب شكوفايى استعدادها و در جهت توسعه ى سياسى، فرهنگى اقتصادى جامعه باشد واز جمله انتقادات سازنده از دولت تأكيد داشتند: «مسأله ى ديگر راجع به انتقاد. البته روزنامه ها بايد مسايلى را كه پيش مى آيد نظر كنند. يك وقت انتقاد سالم است، اين مفيد است؛ يك وقت انتقام است نه انتقاد، اين نبايد باشد؛ اين با موازين جور در نمى آيد. انسان چون با يكى خوب نيست او را در مطبوعات بكوبد كار درستى نيست. اما اگر كسى خلاف كرده است بايد او را نصيحت كرد. پرده درى نباشد ولى انتقاد خوب است.»22 نسبت به آزادى زنان ونقش آنان درفعاليت هاى اجتماعى در نگاه دينى كليه ى آزادى هايى كه مطرح است محدود و مقيد به قشر خاصى نيست. اما سابقه ى

ص: 1412

تاريخى نشانگر محروميت زنان از حقوق اجتماعى برابر با مردان به ويژه در جوامع سنتى آن هم به اسم دين مى باشد. امام(ره) درباره موضع اسلام نسبت به آزادى هاى زنان، نه تنها زنان را در اسلام آزاد، مى داند بلكه اسلام را پايه گذار آزادى زنان مى بيند. «اسلام با آزادى زنان نه تنها موافق است، بلكه خود پايه گذار آزادى زن در تمام ابعاد وجودى زن است.»23 «اسلام به زن ها بيشتر عنايت كرده است تا مردها. اسلام زن ها را، بيشتر حقوقشان را ملاحظه كرده است تا مردها. زن ها حق رأى دارند، از غرب بالاتر است اين مسايلى كه ما براى زن ها قايل هستيم، حق رأى دادن دارند، حق انتخاب دارند، حق انتخاب شدن دارند، همه اين ها هست؛ معاملاتشان به اختيار خودشان هست و آزاد هستند، اختيار شغل آزاد را دارند.»24 5 صدا و سيما و رسانه ها قانون اساسى يكى از مهم ترين رسالت هاى صدا و سيما را توسعه ى فرهنگ و حفاظت و پاسدارى از آن در سراسر كشور مى داند. رسانه ها به ويژه صدا و سيما همان گونه كه در انتقال فرهنگ نقش اساسى دارند در توسعه ى فرهنگى نيز يك عامل مهم به شمار مى آيند. امام نقش صدا و سيما را در جامعه به يك دانشگاه عمومى تعبير مى كند. به اين معناست كه مسايل علمى و

ص: 1413

داده هاى آن پس از تصفيه از قالب هاى تخصصى به قالب هاى عمومى تبديل گردد و به صورت همه كس فهم درآيد. اين نه به معناى كشانده شدن آموزش هاى دانشگاهى به صدا و سيما و نه به معناى تنزل دادن علم است، بلكه به معناى قابل فهم شدن عمومى مسايل علمى و فرهنگى است، تا با ارتقا و رشد سطح آگاهى و بينش مردم، توسعه در آن جامعه رشد بيشترى يابد. امام با بينشى عميق و مردم گرايانه از اين كه رسانه ها در خدمت دولت باشد يا از منافع طبقه ى خاصى حمايت كند، پرهيز مى دهد. «روزنامه ها مال طبقه سوم است، مال طبقه اول نيست، و اين هم نيست كه همه اش مال حكومت باشد»25 و نقش رسانه ها و نشر را هم چون جهاد و با اهميتى هم چون خون شهيدان مى داند: «آن كه از همه خدمت ها بالاتر است اين است كه نيروى انسانى ما را رشد بدهد، و اين به عهده ى مطبوعات است. اهميت انتشارات مثل اهميت خون هايى است كه در جبهه ها ريخته مى شود.»26

جمع بندى

رشد و توسعه از ديدگاه امام(ره) مفهومى وسيع و فراگير دارد به گونه اى كه همه ابعاد وجود انسان را شامل شده و او را از تك بعدى و تك ساختى بودن در گرايشات مادى رها ساخته و معنويت، اخلاق،

ص: 1414

تهذيب نفس و قرب الى اللّه را در مسير اهداف و زندگى او قرار مى دهد. فرهنگ، هم زير بناى توسعه وهم عامل آن و هم هدف و نتيجه ى توسعه تلقى شده است. فرهنگ هر ملّتى نشانه ى هويت و استقلال اوست. كسب و حفظ استقلال فرهنگى و فكرى نشانه ى حيات و قدرت يك جامعه است. ويرانى و انهدام يك فرهنگ، ويرانى يك ملّت است. تمدن سيماى تجسم يافته ى فرهنگ و از مظاهر بر جاى ماندنى و باقى آن است. همه ى مردم عموما و حكومت خصوصاً و بالأخص بخش هاى مربوطه همانند حوزه و دانشگاه و... در حفظ و ارتقا و توسعه ى فرهنگ ملى و اسلامى مسئول مى باشند.

منابع و مآخذ

1. كلمات قصار، پندها و حكمت ها، امام خمينى(ره)، مؤسسه ى تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص 175. 2. همان. 3. همان، ص 176. 4. صحيفه نور، ج 6، ص 218. 5 . همان، ج 9، ص 186. 6. كلمات قصار، ص 205. 7. همان، ص 205. 8. همان. 9. همان، ص 188. 10. همان، ص 202. 11. آل احمد، جلال، خدمت و خيانت روشنفكران، ص 52. 12. وصيت نامه سياسى الهى رهبر كبير انقلاب اسلامى، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى، ص 15 16. 13. مطهرى، مرتضى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص 160 161. 14. صحيفه نور، ج

ص: 1415

17، ص 65. 15. همان، ج 21، ص 184. 16. همان، ص 198. 17. كلمات قصار، ص 189. 18. همان، ص 194. 19. همان، ص 199. 20. همان، ص 203. 21. صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهائى قانون اساسى ج.ا.ا.، ج 1، ص 645. 22. صحيفه نور،ج 19، ص 216. 23. همان، ج 4، ص 192. 24. همان، ج 5، ص 221. 25. كلمات قصار، ص 179. 26. همان. 1. مدير پژوهش و تحقيقات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام

ص: 1416

امام خمينى(ره) و جنبشهاى اسلامى معاصر

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 سجادي، سيد عبدالقيوم اگر قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، اغلب جنبشهاى اسلامى در مواجهه با مظاهر زندگى عصر جديد و تمدن خيره كننده غرب، موضع انفعالى داشته و در مورد كارآمدى تعاليم دينى در مديريت معقول و شايسته جوامع اسلامى در شك و ترديد به سر مى بردند، تحول همه جانبه انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام(ره) اين باور وثيق را در اذهان نيروهاى مسلمان جاى داد كه اسلام به عنوان يك مكتب آسمانى مى تواند مهمترين تحولات جهانى را رقم زده و براى پرسشهاى عصر جديد و مديريت جوامع، نسخه شفابخشى را ارايه نمايد. همين يك نكته، مهمترين تاثير افكار سياسى - دينى حضرت امام(ره) بود كه از يك سو جنبشهاى موجود را در بعد نظرى بر مبناى وثيق دينى استوار مى ساخت و از سوى ديگر، باورهاى دينى را به عنوان عامل بالنده و تحرك آفرين در سرنوشت جوامع انسانى مطرح مى نمود. حضرت آيةا... خامنه اى در اين زمينه مى گويند: آثار و بركات انقلاب اسلامى بر حركتهاى رهايى بخش و نهضتهاى جهانى اسلام را مى توان از موج اسلام خواهى و گسترش مبارزات انقلابى عليه نظام ظالمانه حاكم بر جهان از خاورميانه تا شمال آفريقا و از آسياى مركزى تا قلب اروپا، مشاهده نمود...

ص: 1417

. احياى هويت اسلامى در ميان مسلمانان، بيدارى ملتها و ايجاد نشاط و اميد در نيروهاى مبارز و انقلابى جهان، از ثمرات مسلم و انكارناپذير انقلاب اسلامى ايران است. (1) در حوزه عملى و عينى نيز قيادت پيروزمندانه حضرت امام و استراتژى موفق و بالنده وى، تجربيات ارزشمند و غنى را فرا روى مسير مبارزاتى جنبشهاى اسلامى قرار داده و بارقه هاى اميد و پيروزى را براى آنان به ارمغان گذاشت. تجربيات عينى و استراتژى مبارزاتى حضرت امام، بزرگترين دستاوردهاى عينى و موفق رهبرى جنبش دينى را در تاريخ نهضتهاى دينى و جنبشهاى اسلامى از خود به يادگار گذاشت ; زيرا نهضتهاى تجديد حيات سياسى كه به تازه گى در ميان مسلمانان رايج گرديده بود، هيچ كدام نتوانستند به اهداف مطلوب خويش برسند و انقلاب اسلامى ايران نخستين تجربه موفق و پيروزمندانه نهضت دينى بود كه توانست براى نخستين بار، اهداف و آرمانهاى خيزشهاى اسلامى و جنبشهاى دينى را در ايران اسلامى جامه عمل پوشاند. (2) اين امر از يك سو مجموعه گرانسنگ تجربيات سياسى و دينى را فرا روى پيشگامان نهضتهاى اسلامى قرار داده و از سوى ديگر، اميد به پيروزى و توفيق نيل به آرمان والاى اين نهضتها را كه ساليان متمادى صرفا به عنوان آرمان و اهداف مقدس در مرحله

ص: 1418

نظر باقى مانده بود، به وجود آورد. بنابر اين، مى توان گفت كه «در تاريخ معاصر اسلام، اين نخستين بار است كه جنبش اسلامى قدرت آن را پيدا كرده است كه انقلابى را شكل دهد و آن را توسط شيوه اى مردمى پياده كند. در نتيجه، مى توان گفت كه با حركت اسلامى مردم ايران، اسلام توانسته است هم از جنبه نظرى و هم از بعد عملى عينيت يابد و مصداق خارجى پيدا كند. ابعاد اجتماعى اسلام، در تمامى مراحل انقلاب اسلامى ايران جلوه مى كند و در همان زمان، ايرانيان به شدت در مقابل متجاوزين و استكبار جهانى كه محاصره اقتصادى را به عنوان ابزارى در جهت تضعيف انقلاب به دست گرفته اند، مقاومت مى كنند و رنج كمبودها را به جان مى خرند. در نتيجه، مى توان گفت در ميان جنبشهاى اسلامى، انقلاب سياسى - اجتماعى ايران، از لحاظ مقاومت در مقابل تجاوز خارجى و همچنين در برخى از ابعاد اجتماعى ; چون بعد مذهبى، موقعيت چشمگير و درخشان دارد.» (3)

جهانى بودن نهضت امام خمينى(ره)

هر چند انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام(ره) يك رخداد سياسى بود كه در درون جامعه ايران صورت گرفت ; اما ويژگى عام و جهانى آن كه برخاسته از عنصر مذهب و خصلت دينى آن بود، موجب مى شد كه اين تحول تاريخى

ص: 1419

در مرزهاى جغرافيايى ايران اسلامى محدود نمانده و تا اقصى نقاط جهان اسلام و بلكه جوامع بشرى تاثيرات عميق و جدى از خود به جاى گذارد. بدين ترتيب، «رويدادهاى ايران، مهمترين رويدادهاى جهان اسلام طى تاريخ اخير است. اين رويدادها به هيچ وجه يك سرى وقايع مجرد و محدود به شرايط ايران نيست.» (4) بنابراين، انقلاب اسلامى ايران كه تبلور انديشه سياسى رهبرى اين نهضت دينى است، با توجه به خصلت دينى و مكتبى خود به همان سان كه در بعد نظرى خود را در محدوده جغرافيايى خاص محصور ننموده و اهداف و آرمان سياسى - اجتماعى فرا مرزى و جهان وطنى را طرح و پى ريزى نموده است ; در حوزه عملى نيز استراتژى و سياستگزارى عملى و عينى خويش را به گونه اى سامان داده است كه دقيقا اهداف جهانى و انسانى انقلاب را كه برخاسته از عقايد دينى مسؤوليت مكتبى يك انقلاب دينى و اسلامى است، مورد توجه قرار داده است. اين نكته در انديشه سياسى حضرت امام در تبيين ماهيت انقلاب اسلامى از اهميت خاص برخوردار مى باشد. در فرازى از سخنان بنيانگذار نهضت اسلامى ايران مى خوانيم: «ما كه نهضت كرديم براى اسلام نهضت كرديم. جمهورى، جمهورى اسلامى است. نهضت براى اسلام نمى تواند محصور باشد در يك كشور و نمى تواند محصور

ص: 1420

باشد ; حتى در كشورهاى اسلامى. نهضت براى اسلام همان دنباله نهضت انبياست. نهضت انبيا براى يك محل نبوده است. پيغمبر اكرم(ص) اهل عربستان است ; لكن دعوتش مال عربستان نبوده، محصور نبوده به عربستان، دعوتش مال همه عالم است.» (5) و در همين راستا، تاثيرگذارى انقلاب اسلامى و انديشه هاى دينى و جهانى حضرت امام بر نهضتهاى اسلامى و خيزشهاى رهايى بخش، به دليل رابطه عميق ماهوى و ذاتى آن، آشكار و هويدا خواهد شد. «نهضت مقدس ايران، نهضت اسلامى است و از اين جهت، بديهى است كه همه مسلمين جهان تحت تاثير آن قرار مى گيرند.» (6)

مهمترين شاخصهاى جهانى بودن انقلاب اسلامى

اشاره

در يك برآورد كلى، مى توان مهمترين شاخصهاى جهانى بودن انقلاب اسلامى كه به نوبه خود بازتاب انديشه جهانى رهبر انقلاب اسلامى و بنيانگذار آن نيز مى باشد، در محورهاى زير طرح و مورد وارسى قرار داد: 1- تاكيد بر اصول ثابت دعوت، نفى سبيل و حفظ دارالاسلام ; 2- حمايت از مستضعفين و مظلومان عالم ; 3- استكبار ستيزى و ظلم زدايى ; 4- تاكيد بر «امت اسلامى».

1- اصل دعوت و صدور انقلاب

اصل دعوت و صدور انقلاب، يكى از اصول اساسى سياست خارجى جمهورى اسلامى است كه حضرت امام(ره) آن را تا سطح اهداف غير قابل تسامح نهضت دينى ايران ارتقا داده

ص: 1421

و به عنوان رسالت و وظيفه كارگزاران نظام اسلامى معرفى نموده اند: «مسؤولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست. انقلاب مردم ايران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت (ع) است... مسايل اقتصادى و مادى اگر لحظه اى مسؤولين را از وظيفه اى كه بر عهده دارند، منصرف كند، خطر بزرگ و خيانت سهمگين را به دنبال دارد. بايد دولت جمهورى اسلامى تمامى سعى و توان خود را در اداره هرچه بهتر مردم بنمايد ; ولى اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهانى اسلام است، منصرف كند.» (7) حضرت امام خمينى(ره) در جاى ديگر، اصل صدور انقلاب را از ملزومات و تبعات ماهيت دينى و اسلامى آن عنوان نموده و استمرار و دوام آن را مورد تاكيد قرار مى دهند: «ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مى كنيم، چرا كه انقلاب ما اسلامى است و تا بانگ لااله الا الله و محمد رسول الله (ص) بر تمام جهان طنين نيفكند، مبارزه هست و تا مبارزه در هر كجاى جهان عليه مستكبرين هست، ما هستيم.» (8) صدور انقلاب كه در منظومه انديشه سياسى حضرت امام به عنوان يكى از اصول سياست خارجى جمهورى اسلامى عنوان مى گردد، با آنچه بيگانگان و دشمنان انقلاب

ص: 1422

اسلامى از آن با عنوان كشور گشايى و دخالت در امور و سرنوشت ساير ممالك اسلامى ياد و تبليغ نموده اند، تفاوت جدى و آشكارى دارد; زيرا صدور انقلاب در انديشه سياسى حضرت امام نه به مفهوم دخالت در امور ديگران، كه به معناى ترويج و اشاعه تفكر ظلم ستيزى و استكبار زدايى در ميان ملل مستضعف و اسلامى است. صدور انقلاب به مفهوم انتقال تجربيات ارزشمند يك نهضت دينى است كه بر بنيان باورهاى مكتبى امت اسلامى شكل گرفته و امت در بند و تحت اسارت اسلامى را نويد رهايى و آزادگى مى بخشد. دقيقا يك چنين تلقى از صدور انقلاب است كه جايگاه نهضت دينى ايران و تاثير عميق انديشه هاى مكتبى بنيانگذار اين نهضت بر جنبشهاى اسلامى و نهضتهاى دينى را بازگو مى نمايد. «اينكه مى گويم بايد انقلاب ما به همه جا صادر بشود، اين معناى غلط را از آن برداشت نكنند كه ما مى خواهيم كشور گشايى كنيم. ما همه كشورهاى مسلمين را از خودمان مى دانيم. همه كشورها بايد در محل خودشان باشند. ما مى خواهيم اين چيزى كه در ايران واقع شد و خودشان از ابرقدرتها فاصله گرفتند و دست آنها را از مخازن خودشان كوتاه كردند، اين در همه ملتها و در همه دولتها بشود. آرزوى ما اين است. معناى صدور انقلاب

ص: 1423

ما اين است كه همه ملتها بيدار بشوند و همه دولتها بيدار شوند و خودشان را از اين گرفتارى كه دارند و از اين تحت سلطه بودنى كه هستند و از اينكه همه مخازن آنها دارد به باد مى رود و خودشان به نحو فقر زندگى مى كنند، نجات بدهد.» (9) بدين ترتيب، اصل دعوت و صدور انقلاب كه يكى از مفروضات اساسى انديشه سياسى حضرت امام در روابط خارجى با ديگر كشورهاى اسلامى است، ارتباط عميقى را ميان انقلاب اسلامى ايران و نهضتهاى اسلامى به وجود مى آورد. ارتباطى كه در فرايند آن، بنيانگذار نهضت دينى ايران تلاش دارد تا تجربيات عينى و مبارزاتى خويش را همراه با تفكر و باورهاى انقلابى و دينى خويش، به پيشگامان جنبشهاى اسلامى و رهايى بخش انتقال داده و زمينه هاى رشد و شكوفايى آنان را فراهم سازد.

2- حمايت از مستضعفين و مظلومان عالم

حمايت از مستضعفين و ملل تحت ستم، از ديگر پيش فرضهاى سياست خارجى حكومت اسلامى در انديشه سياسى حضرت امام محسوب مى گردد. داعيه حمايت از مستضعفين پديده اى است كه انقلاب اسلامى و انديشه هاى رهبرى آن را فراتر از مرزهاى جغرافيايى ايران اسلامى امتداد داده و آن را چونان حلقه اى با تمامى جنبشهاى اسلامى بلكه كليه خيزش هاى رهايى بخش مرتبط مى سازد. «ما طرفدار مظلوم هستيم ; هركسى در هر

ص: 1424

قطبى كه مظلوم باشد، ما طرفدار آنها هستيم. و فلسطينى ها مظلوم هستند و اسرائيلى ها به آنها ظلم كرده اند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم.» (10) تلاش براى تشكيل جبهه واحد مستضعفين يكى از محورهاى اساسى انديشه سياسى حضرت امام(ره) بود كه اثرات خاصى روى ملل محروم و جنبشهاى رهايى بخش از خود به جاى گذاشت. «مستضعفين جهان، چه آنها كه زير سلطه آمريكا و چه آنها كه زير سلطه ساير قدرتمندان هستند، اگر بيدار نشوند و دستشان را به هم ندهند و قيام نكنند; سلطه هاى شيطانى رفع نخواهد شد. و همه بايد كوشش كنيم كه وحدت بين مستضعفان در هر مسلك و مذهبى كه باشند، تحقق پيدا كند... ما عازم هستيم كه تمام سلطه ها را نابود سازيم و شما هم كوشش كنيد كه ملتها را با حق همراه كنيد...» (11) بدين ترتيب مى توان گفت ; استراتژى وحدت در انديشه سياسى امام خمينى(ره) كه به عنوان يك استراتژى كارآمد و ضرورى براى هر گونه مبارزه و رفع ظلم شناخته شده است، مرزهاى وطنى و مذهبى را در نورديده و به عنوان يك ضرورت، ميان كليه جوامع تحت سلطه مطرح مى گردد. هر چند انديشه وحدت اسلامى از ديرباز در راس برنامه هاى اسلامى و آزادى خواهى مصلحان بزرگ اسلامى و پيشگامان نهضتهاى اسلامى

ص: 1425

قرار داشته است ; اما حضرت امام(ره) با اهتمام و تاكيد بر اين عنصر اساسى، نه تنها استراتژى وحدت را ميان ملل اسلامى دنبال نمود كه آن را در حوزه وسيعتر; يعنى ملل مستضعف و تحت ستم، مورد تاكيد قرار داد. تاكيد بر پديده وحدت ملل مستضعف در قالب جبهه واحد مستضعفان، از يك سو به لحاظ نظرى جبهه مستضعفين را اميدوار مى ساخت واز سوى ديگر، تجربيات عينى و دستاوردهاى اين پديده ميمون در ايران اسلامى را پيش روى نهضتهاى نوپا و ضد استعمارى در جاى جاى عالم قرار مى داد.

3- استكبار ستيزى و ظلم زدايى

مبارزه با ظلم و نفى استكبار، از اصول اساسى انديشه مبارزاتى حضرت امام(ره) بوده و همواره مورد تاكيد قرار گرفته است. ظلم زدايى و مبارزه با استكبار به عنوان يك مسؤوليت دينى - سياسى، جدى ترين آثار را در قيام ملل مستضعف عليه نظام ظالمانه حاكم بر جهان از خود به جاى گذاشته است. انديشه ظلم ستيزى حضرت امام(ره) كه برخاسته از تفكر دينى و باور ناب مذهبى ايشان بود، از يك سو با طرح پديده ظلم ستيزى به عنوان تكليف دينى، موجب مى شد كه اين تفكر با غيرت دينى امت اسلامى گره خورده و براى هميشه به عنوان يكى از الزامات و تكاليف دينى نقش

ص: 1426

آفرين گردد و از سوى ديگر، روحيه مبارزه با ظلم و قدرتهاى استكبارى را در عمق جان توده هاى تحت ستم كاشته و بدين سان، زمينه خيزش و جنبشهاى رهايى بخش و ضد استعمارى را بيش از بيش فراهم مى ساخت. مواجهه و رويارويى جدى و همه جانبه حضرت امام در برابر دنياى استكبار و بويژه ابرقدرت آمريكا، در ابعاد نظرى و عملى، تاثيرات خاص و عميقى را در جهان و بويژه جنبشهاى اسلامى از خود به جاى گذاشت. اگر تا قبل از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى ايران، رويارويى با دنياى استكبارى و ايستادگى در برابر غرب و آمريكا، تنها يك آرمان و ذهنيت دور از واقعيت تلقى مى شد; با شكل گيرى انقلاب اسلامى و پيروزى همه جانبه آن، جهان مستضعف به مبارزات ضد استعمارى و رهايى بخش شان اميدوار گرديدند و نهضتهاى اسلامى در عرصه جهانى جان تازه اى يافت. «پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، جنبشهاى اسلامى بسيارى در جهان اسلام بود; اما اين جنبشها به دليل فشارهاى سياسى در ترس و هراس و نگرانى بودند و به دليل وضعيت حاكم، هراس داشتند كه حركت خود را علنى سازند و مسلمانان را بسيج كنند و به مبارزه بپردازند. انقلاب اسلامى اين ديوار ترس را فرو ريخت و به حركتهاى اسلامى اين درس را آموخت كه

ص: 1427

مى توان با بهره گيرى از نيروهاى مسلمان، بزرگترين قدرتها را به زير كشيد. لذا پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، توده هاى مسلمان در سودان، الجزاير، تونس، مصر و... به پا خاستند و ملتهاى مسلمان گامهايى به پيش برداشتند و حركت توده هاى مسلمان در سراسر جهان اسلام رشد فزاينده اى يافت و خيزش فرهنگى و آگاهى بخش سياسى، همه منطقه را فراگرفت.» (12) سالها مبارزه ناموفق ضد استعمارى و ضد استبدادى در كشورهاى اسلامى، به تدريج جوانه هاى اميد را در دل جوانان امت مسلمان به ياس و نااميدى مبدل ساخت. تجربيات ناكام نهضتها و جنبشهاى اسلامى در اغلب جوامع اسلامى، آرام آرام ميان انديشه سياسى و مبارزاتى اسلام و شعاير عبادى و اخلاقى دين، فاصله ايجاد مى كرد. انديشه جدايى دين و سياست، كه تحمل و سازش با قدرتهاى استكبارى و حكام جاير را توجيه مى كرد، به تلقى عام و فراگيرى تبديل گشته بود. در چنين فضا و شرايطى، ظهور حضرت امام و رهبرى پيروزمندانه وى در انقلاب اسلامى ايران، روند جديدى را در مسير حركت تكاملى نهضتهاى اسلامى ايجاد نمود و پس از سالها ركود و وقفه بدان تحرك و پويايى بخشيد. شايد ناديده گرفتن نفوذ بين المللى انقلاب ايران ممكن نباشد. حتى در مواردى كه برخى از مسلمانان نسبت به جنبه سياسى

ص: 1428

اسلام بى اعتقاد شده بودند، انقلاب اسلامى ايران با احياى اين جنبه، اعتقاد راسخ آنان را به اين مطلب اعاده كرد و نشان داد كه مسلمانان بار ديگر قادر خواهند بود استقلال اقتصادى، سياسى و فرهنگى خود را به دست آورند و يك بار ديگر به قدرتمندترين نيروى بين المللى تبديل شوند. (13) برنامه ظلم ستيزى حضرت امام(ره) به عنوان تكليف دينى و الهى، پيوند عميق و همه جانبه اى را ميان انديشه هاى سياسى - دينى آن حضرت و نهضتهاى اسلامى در سراسر جهان برقرار مى سازد. همين پيوند ناگسستنى، براساس تكليف شرعى و دينى، ميان تمامى نهضتها و جنبشهاى دينى برقرار بوده و زمينه هاى بارورى و شكوفايى هرچه بيشتر اين خيزشها را از طريق اتحاد و همسويى نظرى و عملى فراهم مى آورد. امام خمينى(ره) اين نكته را چنين بازگو مى نمايند: «براى من، مكان مطرح نيست ; آنچه مطرح است، مبارزه بر ضد ظلم است. هر جا بهتر اين مبارزه صورت بگيرد، آنجا خواهم بود.» (14) بنابراين، ظلم ستيزى و مبارزه با استكبار زمانى كه صبغه دينى و مكتبى به خود مى گيرد، از قوى ترين انگيزه ها نيز برخوردار مى گردد. نگرش سياسى حضرت امام به تكاليف اجتماعى دين، موجب شد، تا دين و تعاليم دينى در عرصه هاى اجتماع حضور يافته و نقش چشمگير خود را

ص: 1429

در انگيزش، تحريص و بسيج توده هاى مردم عليه نظام ظالمانه حاكم بر جوامع مستضعف بيش از پيش ايفا نمايد. اگر در انديشه سياسى حضرت امام(ره)، مبارزه با ظلم و استكبار به عنوان يك تكليف دينى مطرح مى گردد، طبيعى است كه اين امر در تقويت و دلگرمى نهضتهاى اسلامى نقش بارزى ايفا خواهد كرد: «خداى تبارك و تعالى ما را مكلف كرده كه با اين طور اشخاص، با اين طور ظلم، با اينهايى كه اساس اسلام را دارند متزلزل مى كنند و همه مصالح مسلمين را دارند به باد مى دهند، ما مكلفيم كه با اينها معارضه و مبارزه بكنيم. اگر يك وقتى هم دستمان برسد، دست به تفنگ مى كنيم و معارضه مى كنيم. خودمان تفنگ به دوشمان مى كنيم و معارضه مى كنيم.» (15) فراز فوق، بيانگر موضع همه جانبه حضرت امام(ره) در قبال نارساييها و ناروايى هاى موجود در جوامع بشرى است. اگر اغلب نهضتهاى اسلامى و اصلاحى در كشورهاى اسلامى جهت گيرى اصلاحى و مبارزاتى شان را در ابعاد خاص متمركز نموده و احيانا به وعظ و ارشاد و جهت دهى افكار و اذهان توده هاى مردم اكتفا نموده اند، حضرت امام با ارايه استراتژى جديد و فراگير، روند مبارزات ضد استعمارى و آزادى خواهانه را در كليه ابعاد سياسى، اجتماعى، فرهنگى و نظامى پيشنهاد مى نمايند. شكل گيرى خيزشهاى

ص: 1430

اسلامى در قالب مبارزه همه جانبه عليه استبداد و استعمار در برخى جوامع اسلامى، كاملا از اين استراتژى بهره برده و همين نكته، ضرورت انتقال نهضتهاى اسلامى از رويكرد اصلاحى به نگرش انقلابى و ضرورت انقلاب اسلامى را موجب مى گردد.

تاكيد بر امت اسلامى

انديشه شكل گيرى و تحقق امت واحده اسلامى بر بنيان اعتقادى و ايدئولوژى اسلامى، از ديرباز مورد اهتمام و تاكيد مصلحان دينى و پيشگامان نهضت اسلامى قرار داشته است. استراتژى وحدت حول محوريت امت واحده اسلامى، در انديشه سياسى، دينى حضرت امام(ره) از جايگاه بلندى برخوردار مى باشد. رابطه عميق و همه جانبه اعتقادى و دينى ميان نهضتهاى اسلامى، موجب شد كه حضرت امام(ره) از طريق ترويج و اشاعه تز امت واحده اسلامى، انقلاب اسلامى ايران را با نهضتهاى اسلامى جهان پيوندى استوار و ناگسستنى بخشيده و تحقق اين ايده را كارسازترين استراتژى در مبارزه با جهان خواران و نيل به پيروزى عنوان نمايند. حضرت امام(ره) در اين زمينه مى گويند: «ما براى دفاع از اسلام و ممالك اسلامى و استقلال ممالك اسلامى، در هر حال مهيا هستيم. برنامه ما كه برنامه اسلام است ; وحدت كلمه مسلمين است ; اتحاد ممالك اسلامى است، برادرى با جميع فرق مسلمين است در تمام نقاط عالم، هم پيمانى با تمام دول اسلامى است

ص: 1431

در سراسر جهان... .» (16) دقيقا همين نگرش در نهضت دينى ايران و بنيانگذار آن است كه نهضت اسلامى را خصلتى فرا مرزى و فراگير بخشيده و مبارزات رهايى بخش را در اقصى نقاط جوامع اسلامى و بلكه جوامع بشرى هدايت مى كند: «ما براى اينكه وحدت امت اسلام را تامين كنيم، براى اينكه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاى دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم ; راهى نداريم جز اينكه تشكيل حكومت بدهيم... .» (17) ثمرات ارزشمند و عميق اين تفكر در ايجاد همسويى ميان جبهه نهضت جهانى اسلام است كه كارسازترين استراتژى در مبارزه ضد استعمارى ملل مسلمان و مستضعف محسوب مى گردد: «امروز مسلمانان در همه جاى آسيا تا قلب آفريقا، در تمام خاورميانه و در اروپا و آمريكا همه احساس مى كنند كه جزء يك جامعه جهانى بزرگ هستند ; يعنى جزو امت اسلامى. اين را امام(ره) در دنيا به وجود آورد. احساس شعور نسبت به امت اسلامى، بزرگترين حربه در دفاع از اسلام در برابر استكبار است.» (18) با توجه به اصول و مبانى سياست دينى حضرت امام در قبال امت اسلامى و جوامع بشرى، مى توان رابطه عميق و همه جانبه انقلاب اسلامى و نهضتهاى دينى در سراسر جهان را به خوبى كشف و مطالعه

ص: 1432

نمود. در همين راستا، تاثيرات ژرف و گسترده انديشه هاى سياسى آن حضرت بر نهضتهاى اسلامى را مى توان شناسايى كرد. عمق اين تاثير را زمانى مى توان دريافت كه در اعتراضات و گفته هاى بيگانگان و مخالفين انقلاب اسلامى را مورد غور و وارسى قرار دهيم. رابين رايت، يكى از متفكرين غربى در اين زمينه اظهار مى دارد كه: «سيزده سال پس از آنكه اولين حكومت مذهبى مدرن جهان با انقلاب ايران پايه گذارى شد، اسلام بار ديگر به عنوان يك اسلوب سياسى قدرتمند مطرح شده است.» (19) و بدين سان، مى توان گفت نهضتهاى اسلامى پس از سالها تجربه ناكام و ناموفق كه با ركود و سكون همراه گشته و نسبت به توانمندى مديريت معقول جامعه به وسيله تعاليم دينى نوعى تلقى منفى و ناباورانه را در ميان جوامع موجب گرديده بود; با ظهور احياگرايانه پيشگام نهضت دينى ايران، حضرت امام خمينى(ره) از تحرك و پويايى جديدى برخوردار گرديد و يك بار ديگر سيماى موفق و كارامد اسلام و ايدئولوژى دينى در حوزه سياست و مديريت زندگى جمعى انسان، در بخشى از قلمرو جهان اسلام به شكل خيره كننده اى تبلور يافت. بدين ترتيب، نهضتهاى اسلامى نسبت به مبانى اعتقادى و فكرى خود ايمان راسخ يافته و به آينده روشن و موفق مبارزاتى خويش، اميدوار گرديدند. اگر

ص: 1433

اثرات ژرف و همه جانبه امام خمينى(ره) بر نهضتهاى اسلامى را در يك نگاه گذرا و كلى بررسى نماييم، خواهيم ديد كه نهضت اسلامى در كليه جوامع دينى، در دو بعد نظرى و عملى تاثيرپذيرى جدى از انقلاب اسلامى ايران داشته است. هر چند برشمردن و تبيين تمامى دستاوردهاى جهانى انقلاب اسلامى ايران، خود بحث جداگانه اى را مى طلبد; (20) اما در پايان اين نوشتار صرفا مهمترين تاثير امام خمينى(ره) بر نهضتهاى اسلامى در دو بعد نظرى و عملى طرح و مورد جمع بندى قرار مى گيرد.

تاثير نظرى امام خمينى بر نهضتهاى اسلامى

همان طور كه در لابلاى مطالب قبل اشاره شد، به لحاظ نظرى، انديشه هاى سياسى - دينى حضرت امام(ره) تاثيرات عميق و همه جانبه اى را بر نهضتهاى اسلامى از خود به جاى گذاشت. رويكرد مثبت نسبت به مديريت معقول تعاليم دينى در حوزه هاى مختلف حيات جمعى انسان، اميد به آينده روشن و موفق و مهمتر از همه، اعتماد به هويت دينى و اسلامى جوامع مسلمان، از بارزترين تاثيرات حضرت امام در بخش نظرى محسوب مى گردد. پيوند عميق و همه جانبه اى كه امام(ره) بين انقلاب اسلامى ايران و نهضتهاى دينى در سراسر عالم برقرار مى نمايند، از يك سو نهضت دينى مردم ايران را به عنوان نقطه اتكا و منبع حمايتى براى اين نهضتها قرار

ص: 1434

داد و از سوى ديگر، بنيان قدرتمند ايدئولوژى انقلاب، نهضتهاى اسلامى را نيز از مبانى فكرى و ايدئولوژى پويا و بالنده اى برخوردار نمود. پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى و تفسيرى كه او از اسلام ارايه كرد، دو انقلاب در سطح دنياى اسلام ايجاد كرد; انقلاب در داخل اسلام و گرايشات فقهى اسلام، به طورى كه لزوم حركت و جنبش را در اين عصر مورد تاكيد قرار مى داد... و انقلاب دوم، آن بود كه در سطح دنياى خارج از دين اسلام، فقهى را به وجود آورد و تاكيد بر اين موضوع داشت كه اسلام مى تواند تغيير ايجاد كند و مى تواند به حاكميت برسد و دولت تاسيس كند; بر خلاف فكرى كه از دوره نهضت اروپا عليه اسلام بود، برخلاف دوره انتشار افكار ماركسيستى كه اعتقاد داشت دين ملتها را ضعيف مى كند و افيون ملتها است. به همين دليل، انقلاب امام به مثابه تغيير بزرگى است كه در دهه هشتم قرن بيستم در دنيا و در سطح حركتهاى اسلامى و شخصيتها رفته رفته بوجود آمد. (21)

موضع حمايتى امام از نهضتهاى اسلامى

بنيانگذار جمهورى اسلامى به دور از سازشهاى سياسى و تعارفات رايج ديپلماسى معاصر، با اعتقاد راسخ به مسؤوليت دينى خويش در قبال امت اسلامى، همواره بر موضع حمايتى خود از نهضتهاى

ص: 1435

اسلامى پاى فشرده و تا آخرين مرحله، پشتيبانى همه جانبه و بى دريغ خويش را از اين جنبشها اعلام داشته اند. «ما از تمام نهضتهاى آزادى بخش در سراسر جهان كه در راه خدا، حق و حقيقت و آزادى مبارزه مى كنند، پشتيبانى مى كنيم. ما بار ديگر پشتيبانى بى دريغ خود را از برادران مسلمان و مظلوم افغانى اعلام مى داريم و اشغال اشغال گران را شديدا محكوم مى نماييم.» (22) امام در جاى ديگر مى فرمايند: «من بار ديگر پشتيبانى

ص: 1436

خودم را از تمام نهضتها و جبهه ها و گروههايى كه براى رهايى از چنگال ابرقدرتهاى چپ و راست مى جنگند، اعلام مى نمايم. من پشتيبانى خود را از فلسطين رشيد و لبنان عزيز اعلام مى دارم.» (23) حمايت و پشتيبانى از جنبشهاى رهايى بخش و اسلامى كه بر باورهاى سياسى، دينى حضرت امام(ره) استوار بوده، موضع حمايتى و ظلم زدايى او را نه تنها در محدوده نهضتهاى اسلامى محدود ننموده كه فراتر از آن، تمامى جنبشهاى رهايى بخش و ضد استعمارى را مورد توجه قرار داده است: «ما از تمام كشورهاى زير سلطه براى به دست آوردن آزادى و استقلال، كاملا پشتيبانى مى نماييم و به آنان صريحا مى گوييم كه حق گرفتنى است.» (24) در يك بررسى گذرا و اجمالى، مى توان گفت كه جنبشهاى اسلامى عمدتا با دو معضل اساسى روبرو بوده اند: 1- درك ناقص و احيانا متضاد پيشگامان نهضت از تعاليم و آموزشهاى دينى; 2- واكنش تند و منفى در برابر پديده هاى فرهنگى و تمدن مغرب زمين. نقيصه نخست، جنبشهاى اسلامى را از داشتن يك بنيان اعتقادى جامع و قدرتمند كه پاسخگوى معضلات و نيازمندى هاى جوامع معاصر باشد، محروم مى ساخت و مشكل دوم، موجب مى شد كه از يك سو جنبشهاى مزبور از دستاوردهاى علمى و فرهنگى جديد محروم شده و از سوى

ص: 1437

ديگر، اين جنبشها در ميان جوامع به عنوان بنيادگرايى غير موجه و خشونت طلب معرفى گردد. در مورد نخست، حضرت امام(ره) با ارايه تفسير جامع و همه جانبه از تعاليم دينى، تلاش نمود تا بنيان فكرى و ايدئولوژيكى جنبشهاى اسلامى را غنا و قدرت بخشد. در اين راستا، ايشان ميراث گرانقدر و مهم انديشه تحول در اذهان مسلمين را سامان داده و با نگرش فقاهتى و واقع گرايانه خويش بين ميراث اسلامى گذشته و باورهاى دينى با تغييرات و نوآوريهاى عصر جديد، نوعى پيوند و ارتباط منطقى را برقرار نمود. حضرت امام با تاكيد بر اسلام به عنوان دين مترقى، زنده و خردمندانه، هويت دينى مسلمين را احيا و احساس افتخار و اعتقاد به اينكه اسلام مى تواند جوابگوى نيازهاى انسان معاصر باشد، به وجود آورد. (25) در مورد دومين نقطه ضعف جنبشهاى اسلامى، حضرت امام(ره) با يك نگرش دو سويه در برابر غرب و مظاهر جديد تمدن و فرهنگ غربى، تلاش نمود تا جمود فكرى و فرهنگى را از انديشه دينى زدوده و نوعى تفكيك ميان جنبه هاى مثبت و منفى تمدن جديد بوجود آورد. ايشان در اين راستا، نگرانيهاى داخلى جامعه را با ضرورت پاسخگويى به تهديد فرهنگ غربى و ملزومات نوگرايى درهم آميخته و تلاش نمود تا بين نوگرايى

ص: 1438

غير دينى و سنت گرايى مذهبى، ارتباط و همسازى ايجاد نمايد. نوگرايى دينى حضرت امام(ره) يك برخورد دوگانه و جذب و دفع همزمان با غرب را ارايه مى دهد. (26) بنابراين، تاثيرى كه حضرت امام(ره) در بعد نظرى بر جنبشهاى اسلامى از خود به جا گذاشت، علاوه بر اينكه پاسخ منطقى و مناسبى براى چالش نهضتهاى اسلامى با غرب ارايه نمود، قوى ترين احساس هويت دينى و باور راسخ بر كارامد بودن تعاليم دينى و ايدئولوژى اسلامى را نيز از خود به يادگار گذاشت. بنابراين،«تاثير قابل توجه انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى، آن است كه اسلام و مسلمانان به عنوان نيروى سياسى و مذهبى جدى تلقى شدند و در نتيجه، مسلمين و تفكر آنها موضعى بسيار قوى تر از سابق در محاسبات و ارزيابيهاى سياسى ابرقدرتها پيدا كرد. براى اثبات اين مدعا، مى توان به آثارى كه تحت عناوين ; «قدرت جهان اسلام» «حضور اسلام در صحنه» در تجديد حيات اسلام نوشته شده است، استناد كرد.» (27)

تاثير عملى امام خمينى بر نهضتهاى اسلامى

اثرات عميق انديشه هاى والاى رهبر دينى نهضت اسلامى ايران بر نهضتهاى اسلامى، تنها در بعد نظرى و فكرى محصور نگرديده; بلكه در بعد عملى نيز روند حركت نهضتهاى اسلامى را تحت تاثير داشته است. اين امر در انديشه سياسى حضرت امام

ص: 1439

نيز از جايگاه بلندى برخوردار بوده است. اگر حضرت امام(ره) صدور انقلاب را به مثابه يك اصل اساسى عنوان نموده و آن را در قالب انتقال تجربيات انقلاب اسلامى ايران تعريف مى كنند، (28) اين امر به مفهوم تاثيرگذارى عينى و عملى انديشه هاى سياسى و انقلابى ايشان بر نهضتهاى اسلامى است. از سوى ديگر، اغلب جنبشهاى اسلامى و كشورهاى مسلمان، در روند مبارزات ضد استعمارى شان، از تجربيات و دستاوردهاى عينى انقلاب اسلامى ايران بهره برده اند كه خود، جنبه هايى از تاثيرپذيرى عملى اين جنبشها از امام خمينى را به نمايش مى گذارد. «امتيازات خاصى كه امام راحل(ره) به جاى گذاشت و بر تمام مردم جهان تاثير نهاد، علاوه بر افكار و سياستهايش، روش حيات و زندگى امام است. روش ساده و خاضعانه با روشى كه براى دنياى معاصر نامانوس است.» (29) دقيقا همين درس زندگى است كه روحيه مبارزه و تقابل كوخ نشينان و مستضعفين در بند را در برابر استكبار و زورمندان جوامع بشرى، جان دوباره بخشيد. در همين زمينه، از زبان يكى از نويسندگان مصرى چنين مى خوانيم: استقلال جديد ناميبيا و موج صلح موجود در جنوب آفريقا به هر صورت، نتيجه اى از اين حركت ايران است. علاوه براين، جمهورى اسلامى ايران با رهبرى امام خمينى، يك حامى سياسى، ديپلماتيك

ص: 1440

و مادى براى حركتهاى آزادى بخش در جنوب آفريقا و استانهاى مرزى تحت حمايت آن به شمار مى رفت. انقلاب ايران به مستضعفان در حال جنگ جنوب آفريقا نيز كمك دومى در جنگ عليه سلطه نژادى داد. (30) اتكا و اعتماد جنبشهاى اسلامى بر توده هاى مردم به عنوان مهمترين استراتژى موفق و پيروزمند و تكيه بر نيروى معنوى ايمان مردم به دور از سازشهاى سياسى، از مهمترين آثار و دستاوردهاى نهضت دينى حضرت امام بود كه مسير مبارزاتى جنبشهاى اسلامى را روندى جديد بخشيده و به آينده موفق اميدوار ساخت. «نتيجه گيرى ديگرى از انقلاب اسلامى، اين است كه يك نهضت اسلامى نه تنها به خودى خود با مخالفت كليه ابرقدرتها و عمال محلى آنها روبرو مى گردد; بلكه چنين نهضتى براى اينكه اصيل باشد و شانس موفقيت داشته باشد، بايد سازش ناپذير بماند.» (31) همچنين سيره عملى و موفق حضرت امام، تامين منافع عموم مردم مسلمان و گره زدن نهضت اسلامى با توده هاى مردم را به عنوان يك استراتژى موفق در مسير مبارزات ضد استعمارى بازگو نمود. «اين انقلاب، نتيجه ديگرى نيز در بردارد. و آن، اين است كه نهضت اسلامى چنانچه با منافع و خواستهاى مردمى به نحو صميمى تلفيق يابد و يا در سطح ايدئولوژى محض محصور نگردد و چنانچه سازش ناپذير بوده

ص: 1441

و هر گونه مشاركت در نظام موجود را رد كند، قادر خواهد بود بر كليه رقباى غير مذهبى سبقت جويد.» (32) و بالاخره اينكه، اسلام تولد مجدد خود را از امام خمينى دارد و او بود كه با احياى ارزشهاى فراموش شده ميليونها انسان، تعجب رهبران غرب و جهانيان را برانگيخت. و دقيقا در همين راستا است كه دشمنان تاريخى انقلاب اسلامى، عاجزانه مجبور به اعتراف مى شوند كه «آيةا... خمينى الهام بخش مبارزات ضد اسرائيلى در لبنان و اراضى اشغالى است و تمامى گروههاى مبارز اسلامى در مصر، فلسطين اشغالى، لبنان، اردن و سوريه را بايد طرفدار امام خمينى ناميد.» (33) پيشگامان جنبشهاى اسلامى در گذشته، عمدتا از رابطه جدى و همه جانبه با توده هاى مردم محروم بوده و همين نكته، يكى از عوامل ناكامى اين جنبشها را تشكيل مى دهد. تاثير عملى امام خمينى بر نهضتهاى اسلامى در ارايه يك استراتژى عينى و موفق مبارزاتى بود كه بر اساس آن، علما و روشنفكران به عنوان پيشگامان جنبش اسلامى با توده هاى مردم تركيب مى گردند. اين، در حالى است كه اغلب پيشگامان نهضت اسلامى، توده هاى مردم را به عنوان جاهل و مسلمان ظاهرى مى خواندند و به همين دليل، از حمايت توده ها نيز محروم مى گرديدند. تركيب علما و توده هاى مردم مسلمان در ايران،

ص: 1442

قدرت ممتاز و شكست ناپذير اسلام را پديد آورد كه رژيم حاكم را سرنگون ساخت.» (34)

خلاصه و جمع بندى

گفته شد انديشه سياسى حضرت امام(ره) كه تشكيل حكومت اسلامى در ايران متبلور عينى آن است، به دليل خصلت دينى و ماهيت مكتبى خود، از پيوند عميق و ناگسستنى با نهضت اسلامى در جهان برخوردار بوده است. به طور كلى آثار و دستاوردهاى نهضت دينى و پيروزمندانه حضرت امام در ارتباط با جنبشهاى اسلامى و نهضت جهانى اسلام را در دو بخش نظرى و عملى مى توان تحليل و ارزيابى كرد. خصلت جهانى بودن انقلاب اسلامى ايران و اصولى چون; دعوت ; صدور انقلاب، جبهه مستضعفين، ظلم زدايى و استكبار ستيزى و تاكيد بر امت اسلامى و وحدت جهانى اسلام، مهمترين محورهايى است كه مى توان رابطه تاثير انقلاب اسلامى ايران بر نهضت اسلامى و جنبشهاى اسلامى را ذيل آن طرح و وارسى نمود. از سوى ديگر، مجموعه آثار و دستاوردهاى جهانى انقلاب اسلامى و نقش امام خمينى(ره) نسبت به نهضتهاى اسلامى را در دو بعد كمى و كيفى مى توان مورد بحث و بررسى قرار داد. از فرداى پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى(ره) و تحت تاثير آن، جهان اسلام متحول شد. يكى از تجليات اين تحول را بايد در تغيير كمى و كيفى جنبشهاى

ص: 1443

اسلامى و رهايى بخش جست و جو كرد. از نظر كمى، شمار جنبشهاى اسلامى افزايش يافت و از خاور دور تا كرانه هاى اقيانوس اطلس و مغرب اسلامى را در برگرفت كه در اين خصوص، جنبشهاى رهايى بخش در كشمير، افغانستان، تونس، الجزاير، آسياى ميانه و كشورهاى حوزه خليج فارس را مى توان نام برد. تغييرات كيفى محسوس تر بود; حركتهاى ملى، ماركسيستى و التقاطى رنگ باخته و تحركات اسلامى نضج گرفت. افغانستان، نمونه جايگزينى قيام اسلامى به جاى حركات ماركسيستى است و لبنان و فلسطين نمود جانشينى اسلام انقلابى به جاى حركات قومى و التقاطى است. (35) نمونه روشن تغيير كيفى نهضتهاى اسلامى را در اظهار نظر يكى از پيشگامان نهضتهاى اسلامى چنين مى خوانيم: «در نتيجه تاثير انقلاب اسلامى تحت رهبرى امام خمينى، مسلمانان سراسر جهان به يك زبان و افكار تازه سياسى براى محاوره دست يافتند. اين زبان و افكار سياسى جديد، به كالبد فرهنگ سياسى اسلام جان تازه اى بخشيد و مسلمانان را در سراسر جهان وارد معادلات سياسى كرد. (36) حضرت آيةا...خامنه اى مقام معظم رهبرى در خصوص تاثير كمى انقلاب اسلامى و امام خمينى(ره) بر نهضتهاى اسلامى معاصر چنين مى گويند: «امروز جوانان مسلمان در مصر، الجزاير، سودان و ديگر كشورهاى شمال آفريقا، خاورميانه و شرق آسيا به نام جمهورى اسلامى ايران

ص: 1444

و امام عظيم الشان شعار مى دهند و اين، در حالى است كه پيوسته صدها كتاب عليه تشيع و نظام اسلامى، در جهان انتشار مى يابد و هدف از آن، خاموش كردن شعله عشق و ايمان جوانان مسلمان در سراسر جهان نسبت به ايران اسلامى است... مسلمانان در اقصى نقاط جهان از حاكميت اسلام در سرزمين ايران اميد و نشاط مى گيرند و جوانان و روشنفكرانى كه به اسلام روى آورده اند، با الهام از همين كانون نورانى، در راه احساسات اسلامى خود مبارزه و فداكارى مى كنند.» (37) آنچه امروز نهضتهاى اسلامى با آن روبرو است، نه ضعف بنيانهاى فكرى و ايدئولوژيكى است و نه فقدان تجربيات كارى و استراتژى مبارزاتى ; بلكه مشكل امروزه جنبشهاى اسلامى، فقدان انسجام و همسويى و در نتيجه فقدان يك جهت گيرى قاطع و جدى در برابر نظام سياسى حاكم بر جهان است. بدون ترديد، انديشه هاى امام خمينى(ره) و راه و رسم زندگى سياسى او مى تواند جنبشهاى اسلامى را در اين زمينه يارى رسانده و كاستيهاى موجود را رفع و يا حداقل تقليل بخشد.

پى نوشت ها

: 1. روزنامه جمهورى اسلامى،19/11/1371. 2. كليم صديقى، مسايل نهضتهاى اسلامى، ترجمه سيدهادى خسروشاهى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1375، ص 108. 3. راشد الغنوشى، حركت امام خمينى و تجديد حيات اسلام، ترجمه سيدهادى خسرو شاهى،

ص: 1445

موسسه اطلاعات، تهران، 1372،ص97. 4. حامد الگار، انقلاب اسلامى در ايران، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، انتشارات قلم. تهران، 1360، ص 145. 5. صحيفه نور، ج10، ص 115. 6. صحيفه نور، ج 4، ص 114. 7. صحيفه نور، ج 20، ص 118. 8. صحيفه نور، ج 11، ص266. 9. صحيفه نور، ج13، ص127. 10. صحيفه نور، ج 4، ص3. 11. صحيفه نور، ج17،ص249. 12. حسن الترابى، گفتگو با روزنامه كيهان، 8/12/1371. 13. محمد امين امين، نهضتهاى بين المللى اسلامى و تاثير آن بر نهضت اسلامى اندونزى، مجله حضور، شماره13، 1374، ص 180. 14. آيين انقلاب اسلامى، ص 390. 15. صحيفه نور، ج3، ص 184. 16. صحيفه نور، ج 1، ص 84. 17. ولايت فقيه يا حكومت اسلامى، ص 42. 18. حضرت آيةا... خامنه اى، روزنامه جمهورى اسلامى،1371 / /11 19/. 19. مجله سياست خارجى، سال هفتم، بهار 1372، ص13. 20. استاد عميد زنجانى بيش از ده مورد را به عنوان نمونه هايى از تاثير و دستاوردهاى جهانى انقلاب اسلامى ايران برمى شمارد. ر. ك به: عميد زنجانى، انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، نشر طوبى، تهران،1376،ص 351. 21. طلال عتريسى در گفتگو با مجله حضور، شماره 11، خرداد 1374، ص 21. 22. در جست و جوى راه از كلام امام، دفتر 15، صص250-249. 23.

ص: 1446

همان، ص 251. 24. همان، ص 250. 25. مجله سياست خارجى، سال دهم، بهار 1375،ص69. 26. همان، ص 74. 27. كليم صديقى، روزنامه كيهان، /3/1369 10. 28. صحيفه نور، ج13، ص117. 29. طلال عتريسى در گفتگو با مجله حضور، شماره 11، خرداد 1374، ص23. 30. فهيمى هويدى، مجله حضور، پيشين، ص 281. 31. حامد الگار، پيشين، ص 148. 32. همان، ص149. 33. مجله حضور، شماره9، ص297. 34. كليم صديقى، پيشين، ص 85. 35. جعفر حق پناه، تاثير تفكر و حركت امام خمينى در جهان اسلام، كيهان،1370 / /3 9. 36. كليم صديقى، روزنامه كيهان ،1370 / /3 9. 37. حضرت آيةالله خامنه اى، روزنامه اطلاعات، 1374 / /6 21.

ص: 1447

امام خمينى(ره) و روابط بين الملل

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 سادات، سيد محمد بي ترديد انديشه حكومت ديني و بنيان گذاري نظام جمهوري اسلامي در ايران از سوي امام خميني(قده) رويكردِ جديدي را به دين به همراه داشت. موج جديد نگاه به دين از يك سو افق هاي روشني را از منظر تفكر و خردورزي ديني نويد مي داد, و از سوي ديگر, دل نگراني و دغدغه هاي خاطر ايجاد مي كرد. دل نگراني از اين كه رويكردِ جديد به دين از سر شوق زدگي به نظريه پردازي شتاب زده در معارف و حقايق دين بپردازد و با چشم پوشي از تمام ابعاد دين و جامعيت آن آرا و ديدگاه هاي يك بُعدي و متغيّر را جايگزين ديدگاه هاي جامع و ثابت اصول و معارف دين كند. و افق هاي روشن و اميدهاي تازه به اين كه رويكردِ نو به دين و حكومت ديني سمت وسوي تحليل منطقي و پژوهشي و ماهيت دين شناسانه داشته و با جامع نگري همراه باشد; روي كردي كه با انگيزه, بازشناسي آموزه هاي ديني با توجه به تحولات بنيادين شرايط زندگي اجتماعي, فرهنگي, سياسي انسان و با توجه به دو اصل خاتميت اسلام و جهان شمولي آن باشد كه در اين صورت رويكردي مبارك بوده و

ص: 1448

شاهد نمودي ديگر از ورود تفكر و انديشه ديني در عرصه هاي جهاني دين و فرهنگ خواهيم بود. البته آن چه تا هم اكنون با اين ماهيّت و انگيزه انجام يافته بسيار درخشان و از برجستگي هايِ تاريخ دين پژوهي به شمار مي رود. با ارج نهادن به تمامي گام ها و پژوهش هاي ارزنده اي كه در اين مقوله انجام يافته است و يا در حال انجام است, به نظر مي رسد هم چنان اولويت ها و محورهايي با زمينه و نياز كامل به پژوهش وجود دارد كه بايسته است از نگاه پژوهش گران و صاحب نظران دور نماند كه در اين جا به مواردي هر چند كوتاه و فشرده اشاره مي كنيم: 1. تحليل ماهيت حكومت ديني و جايگاه و نسبت آن با مجموعه دين; 2. نسبت و رابطه فلسفه دين با فلسفه حكومت ديني; 3. حوزه هاي ورود و نوع ورود حكومت ديني در حريم هاي فرد و جامعه; 4. تأثيرگذاري حكومت ديني بنابرمبناي اولي بودن حكومت درمحدوده قوانين و احكام ديگر; 5. تأثيرگذاري حكومت بنابر مبناي ثانوي بودن در محدوده هاي قوانين و احكام ديگر; 6. نوع و ماهيت روابط حكومت ديني با جهان خارج از مرزهاي جغرافي خود. اين محورها برخي از بايسته هاي تحليل

ص: 1449

نظريه حكومتي ديني است كه نه تنها براي اثبات و تبيين برخي ابعاد احكام اجتماعي, سياسي اسلام روشن گر است بلكه خود پاسخي به برخي شبهه افكني ها در عرصه انديشه و تفكر حكومت ديني خواهد بود. اين نوشتار پيش درآمدي است كوتاه در محور (امام خميني و روابط بين الملل); به ديگر سخن روابط بين المللي حكومت اسلامي از منظر امام خميني كه با توجه به اهميت و گستره موضوع آن, اميد است اين مقال كوتاه زمينه ساز تحليلي جامع و كامل گردد. روابط يك كشور با جهان خارج از مرزهاي جغرافيايي خود از منظرهاي متفاوتي مورد توجه قرار مي گيرد: گاهي مديريت سياسي يك كشور از منظر ارتباطات خاصي, سياسي و ديپلماتيك به رابطه با كشورهاي ديگر مي نگرد. و اين نگاه فلسفه روابط را هم مشخص مي كند, و گاهي چشم انداز روابط يك كشور با كشورهاي ديگر را تحولات, نياز و شرايط اقتصادي ترسيم مي كند و گاهي هم نگاه پيوند به اردوهاي قدرت و سلطه هاي منطقه اي, جهاني, آنچه در همه نگاه ها به روابط بين المللي يك كشور مشترك است تفكر حاكم بر مديريت سياسي جامعه است. از آن جا كه ماهيت حكومت ديني از اصول و مباني ديني شكل مي پذيرد به

ص: 1450

كلام امام خميني در بيان آن مي نگريم, امام در بيان مباني تفكر حاكم بر مديريت سياسي در حكومت اسلامي مي فرمايند: (الف: حكومت اسلامي به آن طوري كه خداي تبارك و تعالي مقرّر فرموده, شرايط حاكم را شرايط مأمورين دولت را, كيفيت حكومت را, آن طوري كه در اسلام مقرّر است, همان طوري كه در صدر اسلام بود.1 ب: حكومت اسلامي مشروطه است از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه بايد رعايت و اجرا شود, از اين جهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است.2 ج: روابطي را كه هر فرد بشر با خداوند دارد, روابطي را كه هر فرد بشر با پيغمبر اسلام(ص) دارد, با حكومت دارد, روابطي را كه هر فرد با فرد ديگر بايد داشته باشد, روابطي را كه هر فرد با غير ملت خودش بايد داشته باشد, كليه روابطي را كه امكان دارد بين يك فرد بشر با افراد ديگر بشر يا جوامع بشري باشد در اسلام مطرح است و حكم دارد.3 د: بنابراين ما يك كتابي داريم كه مصالح شخصي, مصالح اجتماعي, مصالح سياسي, كشورداري و همه چيزها در آن هست, البته با آن تفسيرهايي كه از اهل تفسير وارد شده است.4( دراين

ص: 1451

فرازها از كلام امام اصول حاكم بر مديريت سياسي, قوانين, ضوابط در تمامي ابعاد حكومت اسلامي از جمله روابط بين المللي حكومت اسلامي ترسيم شده است. روابط بين المللي به شكل كنوني, در دوران صدر اسلام ابعاد و شكل ديگري داشته است و با عنوان روابط مسلمانان با غير مسلمانان شناخته مي شود. البته نگاه به اين موضوع مي تواند نگاه تاريخي به روابط باشد كه در آن صورت عوامل و فراز و نشيب آن روابط از آغاز تاكنون بررسي و تحليل مي شود و مي تواند نگاه به اصول و مباني رفتاري روابط مسلمانان با غيرمسلمانان و در اين جا نگاه به روابط را براساس احكام اسلام و اصول آن بررسي مي كنيم. مسئله روابط مسلمانان با غير مسلمانان از جمله موضوعات خاصي است كه در قرآن مجيد با عناوين مختلفي چون: شركت در مجالس كافران, دوستي با كافران, هم رازي با كافران, ازدواج با كافران وأ مورد توجه قرار گرفته است. ديدگاه قرآن نسبت به روابط با غير مسلمانان چون ديگر ديدگاهاي اين كتاب جامع آسماني به پديده ها و حقايق فردي و اجتماعي همه جانبه, جامع و بنيادي است, تا آن جا كه حتي در اين مسئله به ظاهر ساده, انگيزه هاي انساني, عاطفي, اجتماعي, سياسي از

ص: 1452

نظر دور نمانده است. با توجه به تعدّد آيات و نياز گسترده به تفسير تحليلي نسبت به عناوين و موضوعات بررسي شده در آيات در اين مقام فقط اشاره اي كوتاه و گويا به پيام نخستين آيات قرآن در موضوع مي كنيم. قرآن و روابط عاطفي با خويشاوندان كافر (يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر علي الايمان أ;5 اي كساني كه ايمان آورده ايد, اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند [آنان را] به دوستي مگيريد.) (لاتجد قوما يؤمنون بالله واليوم الاخر يُوادّون مَن حادّ الله ورسوله ولو كانوا آباءهم أوأ6; قومي را نيابي كه به خدا و روز باز پسين ايمان داشته باشند [و] كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند دوست بدارندأ.) در اين آيات قرآن مجيد مسلمانان را از دوستي و روابط دوستانه با خويشاوندان كافر نهي مي كند. تفاوت دو خطاب و توجه به زمان و شرايطِ نزول قابل تأمل است. روشن است كه دوستيِ نامطلوب و نهي شده در اين آيات, حالت و وصف قائم به نفس كه خارج از اختيار انسان است نيست, بلكه آن رابطه دوستانه و محبتي مورد نكوهش قرار

ص: 1453

گرفته كه بر محبّت ايجاد شده از منشأ ايمان به خدا و به پيامبر(ص) غلبه كند و بر رفتار اسلامي و عقايد آنان تأثيرگذار باشد; چنان كه در آيه ديگر اشاره مي فرمايد: (قل ان كان اباؤكم و ابناءكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مسكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله أ;7 بگو:اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گرد آورده ايد و تجارتي كه از كسادش بيمناك ايد و سراهايي كه خوش مي داريد, نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وي دوست داشتني تر است, پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد.) توجه به شرايط عمومي مسلمانان دوران صدر اسلام كه برخي از خويشاوندان آنان (پدران, فرزندان, برادران و همسران) هم چنان كافر بوده و در جمع مخالف مسلمانان شركت داشتند و مسلمانان با آنان ألفت ديرينه خويش را حفظ نموده بودند, در زمان هجرت و دوري خويشاوندان نوعي دل نگراني پنهان آنان را احاطه كرده و چه بسا ظهور نموده اند اعلام خطر و نوع بيان قرآن مجيد بسيار لطيف است كه چگونه نسبت به تأثيرگذاري اين نوع عواطف بر عقايد و انديشه هاي ديني

ص: 1454

حساسيت نشان مي دهد. قرآن و روابط دوستانه با كافران (لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين أ8; مؤمنان نبايد كافران را به جاي مؤمنان به دوستي بگيرند, و هر كه چنين كند, در هيچ چيز [ او را] از [دوستي] خدا [بهره اي] نيست, مگر اين كه از آنان نوعي تقيّه كند.) (يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين أتريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبيناً;9 اي كساني كه ايمان آورده ايد, به جاي مؤمنان, كافران را به دوستي خود مگيريدأ.) در اين آيات, نهي الهي به نوعي خاص از رابطه دوستانه با كافران تعلق گرفته است و آن رابطه با كافران كه به جاي رابطه با مسلمانان باشد. چه اين كه معاشرت و دوستي با كافران بدون توجه و با چشم پوشي از دوستي با مسلمانان به مفهوم ورود به جمع و مجموعه كافران و خالي گذاردن مجموعه مسلمانان است كه طبعا آثار خاصي به همراه دارد و ابتدايي ترين آن آسيب پذير شدن روح جمعي مسلمانان و اظهار توان منديِ ظاهري از ناحيه كافران و ايجاد خلل بر پيوند اجتماعي و عاطفي مسلمانان است; اگرچه اين نوع رابطه, انگيزه خاصِ دوستانه داشته باشد. قرآن و روابط اجتماعي با كافران از آن جا كه روابط اجتماعي

ص: 1455

شكل ها و گونه هاي متفاوتي داشته و دارد قرآن مجيد به نمونه هاي برجسته اي از آن اشاره نموده است: الف شركت در مجالس كافران: آميختگي زندگاني مسلمانان با غير مسلمانان در شهرهاي مكه و مدينه, وجود قبيله ها و طايفه هايي از غير مسلمانان, يهوديان بني قريظه, بني نضير, سفرهاي مسلمانان وأ نوعي زندگي جمعي و روابط فشرده اجتماعي, فرهنگي, سياسي ضروري و طبيعي بين مسلمانان و غير مسلمانان ايجاد كرده بود. در اين شرايط, حضور مسلمانان در اجتماعات كافران به مفهوم تصميم و اراده مسلمانان براي شركت و همراهي با كافران نبوده است. با اين وصف, قرآن كريم اين شرايط را از نظر دور نداشته و با جداسازي و تفكيك آن به نقطه خاصي از اين آميختگي در روابط اجتماعي مسلمانان اشاره مي فرمايد: (وقد نزّل عليكم في الكتب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزأ بها فلاتقعدوا معهم حتّي يخوضوا في حديث غيره, انكم اذا مثلهم أ;10 و البته [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مي گيرد, با آنان منشينيد تا به سخني غير از آن در آيند, چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بودأ.) قرآن مجيد با بياني

ص: 1456

شگفت و حكيمانه تأثير گذاري تلاش فرهنگي تبليغاتي كافران را از نظر دور نداشته و براي در امان ماندن مسلمانان دستوري صريح و قاطع مي فرمايد. البته تعيين زمان و ملاك حكم را بيان نموده تا در آن شرايط زندگي مسلمانان در عسر و حرج قرار نگيرد. ب هم رازي باكافران: (يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالاأ;11 اي كساني كه ايمان آورده ايد, از غير خودتان, [دوست و] هم راز مگيريد [آنان] از هيچ نابكاري در حق شما كوتاهي نمي ورزند. آرزو دارند كه در رنج بيفتيد.) رابطه همرازي با كافران با انواع ديگر رابطه با كافران تفاوت هاي روشني دارد كه صورت پنهاني و اعلام نشده آن بخشي از تفاوت ها است. با توجه به شأن نزول آيه شريفه اين نوع رابطه پنهاني و اطلاعاتي با كافران نهي شده است اگرچه ماهيت جاسوسي و خيانت نداشته باشد. ج ازدواج با كافران: (ولاتنكحوا المشركات حتي يؤمن ولامة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم, ولاتنكحوا المشركين حتي يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم;12 و با زنان مشرك ازدواج نكنيد, تا ايمان بياورند, قطعاً كنيز با ايمان بهتر از زن مشرك است هر چند [زيبايي] او شما را به شگفت آورد, و به مردان مشرك زن

ص: 1457

مدهيد تا ايمان بياورند. قطعاً برده با ايمان بهتر از مرد آزاد مشرك است, هر چند شما را به شگفت آورد. آنان [شما را] به سوي آتش فرا مي خوانند و خدا به فرمان خود, [شما را] به سوي بهشت و آمرزش مي خواند.) از مواردي كه دين براي پيروان خود جايگاه و منزلت خاصي قائل مي شود و به صورت كنايي اين منزلت را به مؤمنان يادآور شده مسئله ازدواج مسلمانان با كافران است تعبير (خيرٌ من مشركة) و (خيرٌ من مشرك) در آيه شريفه است. اگرچه اين تعبير معناي كنايي حكمي داشته و انشاي حكم مي باشد, اما به زبان بيان مصلحت و با حكمت حكم براي مؤمنان و توجه دادن به رعايت مصالح در روابط حقوقي و اجتماعي و اين روش در عموم مسائل عرفي و جاري زندگي كه دين براي آن دستور و برنامه دارد جاري است چه به صورت عام و چه خاص و اين روش بيان مصلحت اگرچه حكم در مقام ثبوت ملاك و حكمت ديگري هم داشته باشد اما در مقام اثبات موجب مي گردد مسلمانان آگاهانه رفتار اجتماعي خود را با احكام و مصالح تبيين شده از سوي دين تطبيق كنند. احسان به كافران (لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين

ص: 1458

ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين;13 [امّا] خدا شما را از كساني كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمي دارد كه با آنان نيكي كنيد و با ايشان عدالت ورزيد, زيرا خدا دادگران را دوست مي دارد.) جداسازي كافران محارب و در حال جنگ از كافران ديگر و توجه به ارزش هاي انساني و برجسته نمودن ارزش عدالت حتي در حق غيرخودي ها در اين بخش از روابط مسلمانان با غير مسلمانان پيام صريح و روشن اين آيه شريفه است. از برجستگي هاي ديدگاه هاي قرآن به مسائل و موضوعات چند بعدي اين كه موضوعات را اندام واره مي بيند, اما در همان حال از پيوند اجزاي آن در تركيب ديگر و در شرايط ديگر غفلت نمي كند و براي آن شرايط هم نظر و حكم مي دهد. قرآن و دفاع در برابر كافران (انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم في الدين و أخرجوكم من دياركم أ;14 فقط خدا شما را از دوستي با كساني باز مي دارد كه در [كار] دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندتان با يكديگر همنشيني كرده اند, و

ص: 1459

هر كس آنان را به دوستي گيرد, آنان همان ستمگران اند.) ديدگاه دين به مسائل و موضوعات حقوقي بسيار دقيق و حساس است. طبقه بندي حقوق و تعيين و مشخص نمودن حقوق خدا, حقوق انبيا, حقوق انسان ها, با تعيين اولويت, تعيين روش اثبات و دريافت حقوق, جايگاه و منزلت حقوق را در انديشه ديني مشخص مي كند. دين آن گاه كه به حقوق انسان ها مي نگرد. آن چنان كه در تعيين حدود آن نظر مي دهد, به لزوم اثبات و دريافت حقوق هم توجه مي كند تا آن جا كه از فروگذاري و فراموشي حقوق هم نمي گذرد نگاهي به احكام و ظرافت هاي فقهي در كتاب قضاوت, احكام فقهي جهاد, ارزش گذاري دين به حيثيات و آبروي انسان ها و مسائلي چون غيبت, تهمت و توبه از غيب و تهمت بخشي از نمودهاي توجه خاص دين به حقوق اجتماعي, و حقوق انساني است. از ريزنگري هاي دين در حقوق, ديدگاه هاي دين در تزاحم حقوق است, تزاحم حقوق خدا با حقوق پدر, مادر, تزاحم حقوق جامعه با حقوق فرد. در آيه شريفه حق دفاع در برابر متجاوزان مانع از احسان و دوستي [كه حق مشخص هر انساني است] به متجاوزان بيان گرديده و بسيار ظريف است, بخش

ص: 1460

آيه كه مي فرمايد دوستان متجاوز همان ستمگران اند از اين آيات كه بخشي از اصول بيان شده در موضوع رابطه با غير مسلمانان مي باشد اين نكات استفاده مي شود: 1. مسلمانان از روابط دوستانه و دوستي با كافران تا آن جا كه بر محبت ايماني مسلمانان و بر عقايد و انديشه هاي مورد پذيرش آنان تأثيرگذارد منع شده اند; 2. مسلمانان از رابطه پنهاني و اطلاعاتي با كافران حتي با انگيزه عاطفي منع شده اند; 3. مسلمانان از شركت در مجالس كافران كه با هدف استهزاي احكام اسلام برگزار مي شود تا زماني كه مجلس كافران در اين سمت و سوي قرار دارد منع شده اند; 4. در صورت تقيه حكم روابط مسلمانان با غير مسلمانان تابع شرايط جديد است; 5. كافران طرف رابطه و موضوع احكام, روابط كافران در حال جنگ, در زمان جنگ و شرايط جنگي مي باشند و كافران غير محارب از موضوع استثنا شده اند و شمول اهل كتاب در برخي احكام قابل بررسي است. روابط مسلمانانِ دوران صدر اسلام در شهر مدينه با غير مسلمانان و نوع آميختگي زندگاني آن ها با قبيله هاي ديگر مثل يهود بني نضير, بني قريظه وأ با روابط جاري مسلمانان با غير مسلمانان تفاوت هاي بسيار دارد

ص: 1461

اگرچه در برخي از جهات شباهت نيز وجود دارد. آن چه اكنون به عنوان روابط بين المللي شناخته مي شود ماهيتي مستقل و بسيار پيچيده يافته است اگرچه روابط عاطفي كه در دوران صدر اسلام بين مسلمانان و غير مسلمانان قهري و غير ارادي مي نمود امروز كمتر وجود دارد اما روابط فرهنگي, اقتصادي به شكلي گسترده اما بسيار طبيعي و در برخي موارد قهري و غيرقابل جداسازي گرديده است. مشخصه هاي روابط بين المللي در جهان امروز بايد شناخته شود تا بتوان نسبت به آن از منظر دين داوري كرد. مشخصه هاي روابط بين المللي 1( روابط بين المللي هم اكنون از مرحله لازم حكومت عبور كرده و از اركان و مصالح اداره جامعه و مديريت سياسي گرديده است. تا آن جا كه حتي تصوير ذهني از اداره نظام اجتماعي, سياسي, بدون رابطه با جهان خارج غيرممكن و يا در نهايت بسيار دشوار است. 2( نوع و كيفيت روابط بين المللي آن چنان كه از درون براساس مباني و اصول پذيرفته شده ترسيم مي گردد, از بيرون هم نمايانگر همان اصول و مشخصه ها است, و تحليل گران از روابط برون مرزي هر كشوري مواضع و ديدگاه هاي اصولي و مورد احترام آن كشور را بازشناسي مي كند. به

ص: 1462

ديگر سخن, روابط بين المللي يك كشور تجسم و نمود ايده ها, آرمان ها, تفكر و روش مديريت سياسي آن كشور است, اين نمود طبيعي خارجي است كه نوع و سطح رابطه با جهان خارج از مرزها را در حكومت ديني با دشواري خاصي روبه رو مي كند و مي تواند زمينه ايجاد گرايش به شناخت و اصول و حقايق دين را در خارج فراهم نمايد; چنان كه مي تواند نسبت به حقانيت و ماهيت دين ايجاد شبهه نمايد. 3( از مشخصه هاي بسيار مهم در روابط بين المللي تأثيرگذاري متغيّرهاي متنوعي است كه حاكم بر روابط كشورها است, و اين مسئله اي روشن است كه هر كشور روابط خود را با ديگران براساس شرايط اجتماعي, سياسي, فرهنگي مورد پذيرش خود مورد توجه قرار مي دهد و اين شرايط هميشه متأثر از عوامل متنوعي است كه در حال پيدايش و زوال هستند. رشد اقتصادي, بحران سياسي تغيير اقليّت, اكثريت وأ بخشي از عواملي است كه روابط كشورها را با ديگران مورد تأثير و تغيير قرار مي دهد. 4( اهداف و سطح روابط مانند اصلِ روابط بين المللي پيچيدگي و ظرافت هايي به همراه دارد و چه بسا در برخي موارد دشوارتر و دقيق تر باشد. روابط بين المللي در حكومت

ص: 1463

ديني روابط بين المللي در حكومت اسلامي مانند ابعاد ديگر حكومت, اصول و شرايط خاصي دارد. امام خميني در بيان مشخصه ها و اصول روابط بين المللي در حكومت ديني در پاسخ خبرنگار مي فرمايند: (حكومت اسلامي, حكومتي است آزاد و مستقل و روابطش با شرق و غرب به يك نحو است, و اگر آن ها روابط حسنه داشته باشند, دولت اسلام هم با آن ها روابط حسنه دارد و اجازه نمي دهيم, كسي در مقدرات مملكت مان دخالت كند.)15 و در پاسخ به پرسش خبرنگار از جهت و تمايل روابط حكومت اسلامي مي فرمايند: (حكومت ما, حكومت مستقل است, در صورتي كه كشورها دخالتي در امور داخلي ما نداشته باشند, ما با آن ها روابط دوستانه داريم.)16 در پاسخ خبرنگار ديگري [از تغيير تعادل در روابط جهاني با انقلاب اسلامي و در نتيجه وقوع جنگ] امام مي فرمايند: (ما اميدواريم كه تعادل دنيا به خطر نيفتد براي اين كه ما به هيچ طرفي از دو طرف شرق و غرب تمايلي نداريم و ما با همه روابطي علي السواء داريم و با همه رفتاري عادلانه داريم, البته در صورتي كه آن ها عدالت را در رابطه با ما رعايت كنند.)17 امام در اين چند پاسخ كوتاه اصل روابط بين المللي

ص: 1464

و محدوده آن را در حكومت اسلامي ترسيم فرمودند. در خصوص ماهيت روابط بين المللي نيز, كلام امام بسيار عميق و قابل توجه است. ايشان در پاسخ به پرسش خبرنگاري كه پرسيد: (آيا شما قراردادهايي را كه با كشورهاي خارجي امضاء شده حفظ خواهيد كرد?) فرمودند: (اولاً: ما از مضمون و مواد مندرج در اين قراردادها اطلاعي نداريم; يعني رژيم شاه هرگز ملت را از مفاد اين قراردادها مطلع نكرده و از مردم ايران مخفي نگاه داشته است. وليكن حكومت آينده آن ها را مجدداً مورد بررسي قرار مي دهد و از آن ها آن چه را با منافع و مصالح ملت ما موافق نباشد, لغو مي كند, ولي ما در نوسازي كشور از همه امكاناتي كه دولت هاي خارجي مايل باشند در اختيار ما بگذارند, با حفظ آزادي و استقلال كشور, براساس احترام متقابل از آن امكانات استفاده مي كنيم و قراردادهايي منعقد مي نماييم.)18 امام در اين بيانِ جامعِ خود, ماهيت روابط بين المللي را منطبق بر مصالح و منافع ملّي در حكومت ديني مي دانند; به اين معنا كه مصالح و منافع ملي است كه روابط بين المللي را در حكومت اسلامي شكل مي بخشد. در اين ديدگاه مصالح ملي, نوسازي كشور, آزادي و استقلال هميشه بر

ص: 1465

روابط خارجي حكومت اسلامي حاكم است. امام در پاسخ به پرسش ديگري كه: (آيا شما مي خواهيد ماندن تكنسين ها و مستشاران را در ايران ببينيد?) فرموده اند: (در مورد هر يك از اين گروه ها و نقش آن ها در ايران و ميزان احتياج كشور به آن ها حكومت آينده مطالعه و بررسي مي كند و تصميم مي گيرد, حكومت آينده هيچ تعهدي جز در برابر ملت و حفظ منافع و مصالح آن ها ندارد.)19 مشخصه هاي مصالح ملي, آزادي و استقلال در مقام ثبوت و اثبات در ديدگاه امام, تعيين كننده مسير و ماهيت روابط برون مرزي حكومت اسلامي اند. مصالح ملي و مصلحت نظام از اصول ثابت و غيرقابل تغييري است كه در حكومت اسلامي همواره بايد مورد توجه قرار گيرد كه در تاريخ حكومت ديني جلوه هاي خاصي را از توان مندي دين در حلّ دشواري هاي اجتماعي سياسي وأ به مرحله بروز و ظهور رسانده است. مصلحت نظام گرچه خود امري ثبوتي است اما مصاديق مختلف و متنوع آن در مقام اثبات گستره توجه و نگاه دين را به مقتضيات زمان و مكان در مديريت اجتماعي و سياسي به اثبات مي رساند و اين مصاديق خارجي عموماً تركيبي از مقولات متفاوت و گاه متباين اند

ص: 1466

و عموماً موضوعات عرفي هستند كه با نظر عرف خاص مشخص مي گردند و اين از جمله مواردي است كه سمت و سوي دين را در امور عرفي و اجتماعي مشخص مي نمايد. التبه مصالح ملي و مصلحت نظام در انديشه و حكومت ديني تعريفي خاص و حدود آن متناسب با اهداف و فلسفه دين و حكومت ديني است و با مصالح ملي در حكوت هاي غير ديني تفاوت دارد و اين تفاوت به مفهوم محدوديت مصالح در دين نيست. در انديشه ديني مصالح ملي و مصلحت نظام دايره گسترده اي دارد, چنان كه منزلت و جايگاه خاصي را هم داراست و امام در اهميت و نقش مصلحت نظام در حكومت فرموده اند: (مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد, امروز جهان اسلام نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حلّ معضلات خويش مي دانند, مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمان هاي دور و نزديك زير سؤال ببرد.)20 امام در حالي كه از يك سو روابط بين المللي حكومت اسلامي و محدوده آن را بر اساس مصالح ملّي و مصلحت نظام مي

ص: 1467

دانند و از سويي ديگر مصلحت نظام را امري مهم كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد, اصول حاكم بر روابط بين المللي را در حكومت ديني مورد توجه قرار داده و با استناد به آيه اي از قرآن مي فرمايند: (قرآن مي گويد: هرگز خداي تبارك و تعالي سلطه اي براي غير مسلم بر مسلم قرار نداده است. هرگز نبايد يك همچو چيزي واقع شود, يك تسلطي, يك راهي, اصلاً يك راه نبايد پيدا بكند: لن يجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلاً; اصلا راه نبايد داشته باشند اين قدرت هاي فاسد بر مسلمين.)21 اين اصلِ حاكم و جاري است كه روابط بين المللي را درحكومت اسلامي بسيار دقيق و حساس مي نمايد. از يك سو روابط بين المللي ضرورت حكومت, از سوي ديگر محدوده روابط مصلحت نظام و مصالح ملي و شرط حاكم حساسيت بر راه هاي ورود و سلطه

ص: 1468

كافران بر مسلمانان. اين موضوع پيچيده كه ابعاد متفاوتي هم دارد چنان كه گذشت همواره بايد در حكومت اسلامي با پژوهش و تجزيه و تحليل جامع و جهاني به دور از شتاب زدگي و نگاه تاريخي به گذشته ها انجام گيرد, چرا كه در اين سوي موضوع مصلحت اسلام و مسلمانان بايد بدون هيچ تسامح و غفلت مورد توجه قرار گيرد و در آن سوي مصلحت نبايد راه سازي براي سلطه كافران نمايد. و اين از مصاديق روشن باب تزاحم است كه به تناسب ابعاد موضوع بايد نخبگان هر بخش ديدگاه هاي خود را ارائه دهند و مجموعه اي از نخبگان با جمع نگري و ارزيابي آن ها اهم و مهم را در مسئله تبيين نموده و تشخيص دهند. اين حركت كارشناسانه هيچ گاه نبايد متوقف شود و هر لحظه بايد از انطباق حكم بر موضوع اطمينان حاصل شود, چرا كه بر روابط بين المللي عوامل متعددي هر لحظه تأثير مي گذارد; به تعبير ديگر, چون روابط بين المللي هميشه در حال دگرگوني است ا ين موضوع هميشه متغيّر بايد در حال پيگيري و شناخت باشد تا نسبت به ترتيب حكم بر آن موضوع صدق ترتب حكم بر موضوع خودش بنمايد.

پى نوشت ها

: 1. صحيفه نور, ج11, ص26.

ص: 1469

2. ر.ك: همان, ج22. 3. همان, ج22, ص142. 4. همان, ج18, ص275. 5 . توبه (9) آيه 23. 6 . مجادله (58) آيه 22. 7 . توبه (9) آيه 24. 8 . آل عمران (3) آيه 28. 9 . نساء (4) آيه 144. 10 . همان, آيه 140. 11 . آل عمران (3) آيه 118. 12 . بقره (2) آيه 221. 13 . ممتحنه (60) آيه 8. 14 . همان, آيه 9. 15 . صحيفه نور, ج4, ص199. 16 . همان, ص197. 17 . همان, ص193. 18 . همان, ص177. 19 . همان. 20 . همان, ج20, ص176. 21 . همان, ج3, ص4.

ص: 1470

امام خمينى(ره) و فقه الحديث

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 مهريزي، مهدي شخصيت هاى بزرگ كه از جامعيت علمى و عملى برخوردارند، به سختى شناخته مى شوند; زيرا غالبا يك جنبه از علوم يا رفتار و خصلت هايشان، سبب پنهان ماندن ديگر زوايا و ابعاد شخصيتى آنان مى گردد. امام خمينى(ره) در دوران معاصر از معدود انديشمندان، نظريه پردازان و مصلحانى است كه بعد سياسى او حجاب ديگر ابعاد شخصيت وى شده است. بسيارى از پيروان ايشان در داخل كشور و نيزارادتمندان وى در فراسوى مرزها و همچنين بسيارى مراكز علمى،از افكار و انديشه هاى او بى خبرند و او را تنها سياستمدار ويا حداكثر مصلحى مى دانند كه در بيدارى مسلمانان كوشيد وتوانست با همدلى و همراهى امتى غيور و فهيم، نظامى ريشه داررا سرنگون سازد. يكصدمين سال ميلاد امام كه (سال امام خمينى) نامگذارى شد، فرصتى بود تا اندكى از زواياى علمى آن بزرگمرد، نمايانده شود.فصلنامه علوم حديث نيز به پاس ارج نهادن به خدمات امام(ره) به سنت و حديث، شماره اى را به ديدگاه هاى حديثى ايشان اختصاص داد، بدان اميد كه در معرفى چهره علمى آن عالم حديث شناس، سهيم باشد. امام خمينى علاوه بر شرحهايى كه بر احاديث نگاشت (از قبيل: چهل حديث، شرح حديث جنود عقل و جهل، شرح دعاى سحر)، ديدگاه هاى ارزنده اى نيز در زمينه علوم حديث، در

ص: 1471

لابه لاى نوشته هاى اصولى، فقهى، عرفانى و حتى سخنرانى هاى خويش مطرح ساخته است كه گردآورى آنها مى تواند درآمدى بر مكتب حديثى او باشد. دراين ويژه نامه، همكاران علمى مجله تلاش كرده اند هر كدام به گوشه اى از اين ديدگاه ها بپردازند، مانند: 1 ديدگاه هاى فقه الحديثى امام(ره)، 2 آراى رجالى امام(ره)، 3 نگاه امام(ره) به كتابهاى حديثى، 4 معرفى شرحهاى امام(ره) بر روايات، و... اين مقاله عهده دار مبحث اول است و مى كوشد فقه الحديث را ازنگاه امام خمينى بكاود و با ارائه نمونه هاى عينى از لابه لاى آثار و گفته هاى ايشان به معرفى روش تحقيق او در دانش فقه الحديث بپردازد. سردبير قواعد فقه الحديث در نگاه امام(ره) فقه الحديث كه همان دانش فهم روايات و شرح و تفسير آنهاست،اصول و قواعدى دارد. هر كس كه به شرح و تفسير روايات رو كند،مى بايد بر اين قواعد واقف باشد; گرچه آن را مدون نكرده و درآغاز اثر علمى خويش، بدان نپرداخته باشد. بدين جهت، ما بر اين باوريم كه مى توان مسلك شارحان حديث را در فقه الحديث، ازشروح آنان به دست آورد; چنانكه مى توان مسلك فقها را در فقه الحديث، از كتب فقهى و اصولى آنان استخراج نمود. بر اين پايه، با مرورى اجمالى بر كتب فقهى،

ص: 1472

اصولى، عرفانى وشرح الحديث امام(ره) اصول و قواعدى را در فقه الحديث به دست آورديم، بدين شرح: 1. فهم حديث برپايه فهم محاورات عرفى; 2. قاعده وضع الفاظ براى روح معنا; 3. توجه به بعد اجتماعى پيامبر(ص) و ائمه(ع); 4. ارشاد روايات به امور عقلايى; 5. توجه به نقد محتوايى حديث; 6. پرهيز از جمود در فهم اخبار; 7. توجه به تحولات زمانى و مكانى در فهم حديث; 8. شناخت روش هاى جمع بين اخبار متعارض. اينك به شرح هر يك از اصول ياد شده با ذكر نمونه ها و تبيين تاثير هريك در فقه الحديث مى پردازيم. يك. فهم حديث برپايه فهم محاورات عرفى امام(ره) بر اين باور است كه محاورات كتاب و سنت، بر پايه عرف است و شارع، جز عرف، رويه اى در القاى سخن خود ندارد. از اين رو، فقيه و مجتهد، براى آنكه بتواند مراد كتاب و سنت را به درستى فهم كند، بايد با اين محاورات، آشنايى و انس داشته باشد: و منه الانس بالمحاورات العرفيه و فهم الموضوعات العرفيه مماجرت محاوره الكتاب والسنه على طبقها والاحتراز عن الخلط بين دقائق العلوم والعقليات الدقيقه و بين المعانى العرفيه العاديه، فانه كثيرا ما يقع الخطاء لاجله كما يتفق كثيرا لبعض المشتغلين بدقائق العلوم، حتى اصول الفقه بالمعنى الرائج فى اعصارنا، الخلط بين المعانى العرفيه السوقيه الرائجه بين اهل المحاوره

ص: 1473

المبنى عليها الكتاب والسنه والدقائق الخارجه عن فهم العرف، بل قد يقع الخلط لبعضهم بين الاصطلاحات الرائجه فى العلوم الفلسفيه او الادق منها و بين المعانى العرفيه فى خلاف الواقع لاجله. (1) يكى از شرايط اجتهاد، انس با محاورات عرفى و فهم موضوعات آن است; چرا كه روش كتاب و سنت، محاوره بر طبق آن است. همچنين ازديگر شرايط اجتهاد، پرهيز از اختلاط بين مفاهيم عقلى دقيق ومعانى عرفى است; چرا كه از اين راه، خطاى بسيار رخ مى دهد;چنانكه براى بسيارى از دانش آموختگان مباحث عقلى و حتى اصول فقه (با معناى امروزى اش) ، خلط ميان معانى عرفى متداول ميان مردم (كه مبناى كتاب و سنت است) با دقت هاى بيرون از فهم عرف،اتفاق افتاده است; بلكه برخى با خلط اصطلاحات فلسفى و عرفانى با معانى عرفى، به همين اشتباه دچار شده اند. ايشان در جاى ديگر گفته است: ان الشارع لايكون فى القاء الاحكام على الامه الا كسائر الناس وتكون محاوراته و خطاباته كمحاورات بعض الناس بعضا، فكما ان المقنن العرفى اذا حكم بنجاسه الدم لا يكون موضوعها الا مايفهمه العرف مفهوما و مصداقا، فلا يكون اللون دما عنده و ليس موضوعا لها، كذلك الشارع بالنسبه الى قوانينه الملقاه الى العرف فالمفهومات عرفيه، و تشخيص مصاديقها ايضا كذلك. (2) شارع در القاى احكام بر امت، مانند يكى

ص: 1474

از مردمان است. محاوره و خطاب او مانند محاوره مردمان با يكديگر است; همان گونه كه قانونگذار عرفى اگر به نجس بودن خون حكم راند، موضوع آن سخن در مفهوم و مصداق، همان است كه عرف داورى مى كند. از اين رو،رنگ را خون نمى داند و رنگ، موضوع نجاست قرار نمى گيرد. همچنين است شارع در قوانينى كه به عرف القا كرده است; مفاهيم احكامش عرفى است و شناسايى مصداقش نيز موكول به عرف است. ايشان اين مطلب را در موارد ديگر نيز گوشزد كرده است. (3) تاثير اين قاعده در فهم روايات فقهى، جاى ترديد ندارد; گرچه بعيد به نظر مى رسد غرض ايشان، تعميم اين اصل به روايات اعتقادى و معارف هم باشد. دو. قاعده وضع الفاظ براى روح معنا يكى از اصولى كه در فهم روايات اعتقادى و معارف دينى كليد حل بسيارى از مشكلات شمرده مى شود، توجه به اين نكته است كه الفاظ براى روح معنا وضع شده اند. به اين نكته مبنايى، تعدادى از محدثان و انديشمندان اسلامى، در شرح و تفسير نصوص دينى تصريح نموده اند كه مى توان از جمله آنها فيض كاشانى (4) و علامه طباطبايى (5) را نام برد. امام خمينى نيز بر اين نكته تاكيد كرده است: هل بلغك اشارات الاولياء وكلمات العرفاء(رض) ان الالفاظ وضعت لارواح المعانى و حقائقها؟ و هل

ص: 1475

تدبرت فى ذلك؟ ولعمرى ان التدبر فيه من مصاديق قوله(ع): (تفكر ساعه خير من عباده ستين سنه); فانه مفاتيح المعرفه واصل اصول فهم الاسرار القرآنيه. ومن ثمرات ذلك التدبر كشف حقيقه الانباء و التعليم فى النشات والعوالم. (6) آيا سخن عارفان و رهيافتگان به تو رسيده كه (واژه ها براى روح معنا و حقيقت آن وضع شده اند»؟ و آيا در اين مطلب درنگ كرده اى؟ به جانم سوگند كه انديشه كردن در اين سخن، از نمونه هاى برجسته اين حديث است كه (يك ساعت انديشه از شصت سال عبادت برتر است); زيرا كه اين نكته كليد معرفت و اساس فهم اسرار ورموز قرآنى است و از نتايج آن، روشن شدن حقيقت (انباء) و(تعليم) در عوالم گوناگون است. علامه طباطبايى پس از تبيين اين قاعده چنين نتيجه گيرى كرده است: فكان ينبغى لنا ان نتنبه ان المدار فى صدق الاسم اشتمال المصداق على الغايه والغرض ، لاجمود اللفظ على صوره واحده، فذلك مما لامطمح فيه البته; ولكن العاده والانس منعانا ذلك، و هذا هو الذى دعى المقلده من اصحاب الحديث من الحشويه والمجسمه ان يجمدواعلى ظواهر الايات فى التفسير، وليس فى الحقيقه جمودا على الظواهر، بل هو جمود على العاده والانس. (7) سزاوار است كه آگاه شويم كه معيار در صدق اسمها، مشتمل بودن مصداق بر غايت و غرض است، نه آنكه لفظ

ص: 1476

را بر صورتى واحد وشكلى خاص، منحصر سازيم كه دستاوردى ندارد. البته عادت و انس،مانع اين تعميم مى شود و همين، سبب شده كه درميان اصحاب حديث،مقلدان (يعنى حشويه و مجسمه)، در تفسير آيات قرآنى جمود ورزندو اين در واقع تمسك به ظاهر آيه نيست; بلكه جمود ورزى بر عادت و انس است. فيض كاشانى نيز بر پايه همين قاعده، صراط، ميزان، قلم، لوح و... را شرح كرده است. (8) سه. توجه به بعد اجتماعى پيامبر(ص) و ائمه(ع) تمام روايات صادر شده از پيامبر و ائمه(ع)، تبليغى و بيان كننده حكم خدا نيستند; بلكه دسته اى از فرمانهاى رسيده، ازمنصب و مقام ولايت امرى آنان صادر گشته است. روشن است كه دسته اول، ثابت و جاودانه و براى همه زمانهاست; اما دسته دوم به شرايط و موقعيت هاى ويژه بسته است. برپايه همين قاعده، پاره اى از تعارضها در سيره و رفتار معصومان و نيز در موضعگيرى هاى متفاوت آنان، حل مى گردد. امام خمينى(ره) بر اين نكته التفات داشت و آن را در فهم روايات و استنباطهاى فقهى به كار مى گرفت. وى براى پيامبر(ص)، به سه منصب معتقد بود: تبليغ احكام، رهبرى جامعه و قضاوت كه همين منصبها به امامان معصوم(ع) منتقل شده است. ايشان بر پايه اين تقسيم، حديث (لاضرر) را حكم سلطانى و حكومتى مى داند: [در

ص: 1477

حديث «لاضرر»] احتمال چهارمى است كه به نظر من رسيده است ودر سخن ديگر عالمان نديده ام، و آن اين است كه نهى در اين حديث، به معناى نهى الهى نيست تا حكمى الهى باشد، مانند حرمت نوشيدن شراب و حرمت قمار; بلكه به معناى نهى حكومتى است كه ازپيامبر(ص) به عنوان رئيس حكومت و دولت صادر شده است، نه به عنوان بيان كننده احكام شريعت. (9) وى براساس همچنين قاعده فرموده است در روايات، هر كجا واژه هاى(قضى)، (امر) و (حكم) آمده است، به همان معناى حكم حكومتى است. (10) سپس مى فرمايد كه از اين دسته، در روايات ما بسيار است و نمونه هايى را بدين شرح مى آورد: (11) قال رسول الله(ص): انما اقضى بينكم بالبينات والايمان. (12) رسول خدا(ص) فرمود: ميان شما با بينه و سوگند، داورى مى كنم. عن اميرالمؤمنين(ع) قال: كان رسول الله(ص) يحكم بين الناس بالبينات و الايمان. (13) اميرمومنان(ع) فرمود: رسول خدا(ص) ميان مردم با شاهد و قسم داورى مى كرد. عن ابى عبدالله(ع) قال: كان رسول الله(ص) يقضى بشاهد واحد مع يمين صاحب الحق. (14) امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا با يك شاهد و قسم مدعى، داورى مى نمود. ان رسول الله(ص) قد قضى بشاهد و يمين. (15) رسول خدا با يك شاهد و يك قسم، داورى كرد. اجاز رسول

ص: 1478

الله(ص) شهاده شاهد مع يمين طالب الحق. (16) رسول خدا گواهى يك شاهد را با قسم مدعى طالب حق، مجاز شمرد. عن ابى جعفر(ع) قال: لو كان الامر الينا اجزنا شهاده الرجل الواحد اذا علم منه خير مع يمين الخصم فى حقوق الناس; فاما ماكان من حقوق الله عز وجل او رويه الهلال، فلا. (17) امام باقر(ع) فرمود: اگر حكومت دست ما بود، شهادت يك مرددرستكار را با سوگند خصم در مسائل حقوق مردم مى پذيرفتيم; امادر حقوق خداوند و ديدن ماه، چنين نمى كنيم. ان النبى(ص) قضى فى هوائر النخل ان يكون النخله والنخلتان للرجل فى حائط الاخر، فيختلفون فى حقوق تلك، فقضى فيها ان لكل نخله من اولئك من الارض مبلغ جريده من جرائدها حين يعدها. (18) رسول خدا(ص) نسبت به باغهاى خرما كه يك نفر يك درخت يا دو درخت خرما در ملك ديگرى دارد و اختلافى نزد آنان پيدا مى شود، چنين داورى كرد: براى هر درختى به اندازه اى كه شاخه هايش در روزفروش گسترده است، زمين اختصاص مى يابد. قضى النبى(ص) فى رجل باع نخلا، واستثنى عليه نخله، فقضى له رسول الله(ص) بالمدخل اليها والمخرج منها و مدى جرائدها. (19) رسول خدا(ص) نسبت به كسى كه باغ خرمايى را فروخت و يك درخت رااستثنا كرد، چنين داورى فرمود كه راه رفت و آمد

ص: 1479

و مقدارى كه شاخه هاى آن گسترده است، از آن فروشنده است. قضى رسول الله(ص) فى سيل وادى مهزور للزرع الى الشراك وللنخل الى الكعب، ثم يرسل الماء الى اسفل من ذلك. (20) رسول خدا نسبت به آبيارى زمينهاى سست، داورى كرد كه براى زراعتها آب را نگه دارند تا به بندكفش برسد و براى درختهاى خرما تا آب به روى پا برسد و سپس آب را رها كنند. ان رسول الله(ص) قال: اقتلوا المشركين واستحيوا شيوخهم وصبيانهم. (21) رسول خدا(ص): مشركان را بكشيد و پيران و كودكان آنها را زنده بگذاريد. كان رسول الله اذا اراد ان يبعث سريه دعاهم، فاجلسهم بين يديه،ثم يقول: سيروا بسم الله وبالله و فى سبيل الله و على مله رسول الله(ص) لاتغلوا ولا تمثلوا، ولا تغدروا، ولا تقتلوا شيخافانيا ولا صبيا و لا امراه، ولا تقطعوا شجرا الا ان تضطروااليها. (22) هرگاه رسول خدا گروهى را براى نبرد مى فرستاد، آنان را نزد خودمى نشاند و مى فرمود: با نام خدا و استعانت از او و براى او وبر سنت پيامبرش حركت كنيد. مردمان را زنجير نكنيد; كسى رامثله نكنيد; در نبرد، مكر و فريب به كار نبنديد; پيران،كودكان و زنان را مكشيد و درختان را قطع نكنيد، مگر ناچارشويد. ان اميرالمؤمنين(ع) كان يامر فى كل موطن فيه عدونا، فيقول: لاتقتلوا

ص: 1480

القوم حتى يبدووكم، فانكم بحمدالله على حجه، وترككم اياهم حتى يبدووكم حجه اخرى لكم; فاذا هزمتموهم فلاتقتلوا مدبرا، ولا تجهزوا على جريح، ولا تكشفوا عوره ولا تمثلوابقتيل. (23) اميرمومنان به هنگام نبرد مى فرمود: شما نبرد را آغاز نكنيد،مگر آنكه آنان شروع كنند. شما بحمدالله براى جنگ، حجت وبرهان داريد و شروع آنان به نبرد، برهانى ديگر براى شما خواهدبود. هنگامى كه آنان را شكست داديد آنهايى را كه به جنگ پشت كرده اند، مكشيد. مجروحان را مكشيد. كشته ها را برهنه مسازيد وآنان را مثله منماييد. چهار. ارشاد روايات به امور عقلايى بدون ترديد، مضمون برخى از روايات، تاييد روش هاى عقلا در زندگى است. در اين گونه موارد، اگر بدين نكته توجه نشود، آن روايت به درستى فهم نخواهد شد. يكى از نمونه هايى كه در نوشته هاى امام خمينى بر آن تاكيدشده، روايات مربوط به قرعه و مصاديق آن است، مانند: «كل مجهول ففيه القرعه; (24) در هر ناشناخته اى، قرعه به كار مى رود» و «ان القرعه لكل امر مشتبه; (25) در هر امر مشتبهى قرعه به كار مى رود». روايتهاى بسيارى در اين زمينه وارد شده و مصاديق فراوانى برايش ذكر گرديده كه امام، آنها را استقصا كرده است. (26) ايشان پس از ذكر روايات مى گويد فقيهان در فهم اين روايات،

ص: 1481

به مشكل برخورده اند; چرا كه روايتهاى عام، تخصيص بسيار دارد و هرجا تخصيص فراوان باشد ، صادر شدن عام، امرى مستهجن است. ازاين رو، عمومات مربوط به قرعه را از حجيت انداخته اند. (27) امام خمينى با توجه دادن به نكته اى اين مشكل را حل كرده وفرموده است: قرعه امرى عقلايى است و يكى از راههاى حل منازعات است، در جايى كه رجحان در ميان نباشد و نزاع در حقوق الناس باشد. اين امر،از ديرباز در ميان مردم رايج بوده است. (28) بنابراين، روايات مربوط به قرعه، ناظر به همين امر عقلايى است وعمومى فراتر از آن ندارد تا مستلزم تخصيص مستهجن گردد. (29) خلاصه نظر ايشان، آن است كه روايات قرعه، در مقام بيان امرى تعبدى نيست تا با مشكل ياد شده روبه رو گرديم; بلكه تاكيد وتاييد امرى عقلايى است و فراتر از آن، عموميتى ندارد. پنج. توجه به نقد محتوايى حديث ارزيابى صدور حديث و انتساب آن، هميشه برپايه سند و رجال حديث نيست; چرا كه جاعلان و وضع كنندگان تلاش مى كردند دروغهاى خود رادر قالبى عالم پسند ارائه كنند. از اين رو، بجز توجه به اسنادو رجال، بايد به محتوا نيز نظر داشت و محتوا را بر قرآن و سنت قطعى، عقل مسلم و تاريخ قطعى عرضه كرد و

ص: 1482

سپس در درستى ونادرستى آن، داورى نمود. غفلت از اين امر، بسيارى از علما رالغزانده و سبب ارائه چهره مشوه و ناهمگونى از سنت معصومان(ع)گشته است. امام خمينى به اين اصل، توجه كامل داشت و آن را به نيكى ودرستى در فهم حديث به كار مى گرفت. در اينجا به چند نمونه اشاره مى شود: 1. در حرمت ربا ترديد نيست; چرا كه قرآن با قاطعيت به طرد آن پرداخته و روايات فروانى نيز در طرد و ذم آن نقل شده است; امادر لابه لاى روايات به احاديثى بر مى خوريم كه به گونه اى راه فرار از ربا را تعليم مى دهند و چگونگى خلاصى جستن از آن را مى آموزند، مانند: عن محمد بن اسحاق بن عمار، قال، قلت لابى الحسن(ع): يكون لى على الرجل دراهم، فيقول اخرنى بها وانا اربحك، فابيعه جبه تقوم على بالف درهم بعشره آلاف درهم او قال بعشرين الفا و اوخره بالمال. قال(ع): (لاباس). (30) محمد بن اسحاق گويد، به امام كاظم(ع) گفتم از مردى چند درهم طلبكارم و او از من مهلت مى خواهد كه در برابر، سودى به من بدهد. من هم پوستينى كه هزار درهم مى ارزد، به او به ده هزاريا بيست هزار درهم مى فروشم و به او مهلت مى دهم.امام(ع)فرمود: «مانعى ندارد». امام خمينى با تاكيد بر آيات

ص: 1483

قرآنى در طرد ربا و نيز قاعده عدالت، اين روايات را نمى پذيرد و مى گويد: ان قوله تعالى: «وان تبتم فلكم رووس اموالكم لاتظلمون ولاتظلمون»ظاهر فى ان اخذ الزياده عن راس المال ظلم فى نظر الشارع الاقدس و حكمه فى الجعل ان لم نقل بالعليه، و ظاهر ان الظلم لايرتفع بتبديل العنوان مع بقاء الاخذ على حاله، و قدمرت ان الروايات الصحيحه و غيرها عللت حرمه الربا بانه موجب لانصراف الناس عن التجارات واصطناع المعروف و ان العله كونه فسادا وظلما. (31) اين سخن خداوند كه «سرمايه از آن شماست، بدون آنكه ستم كنيد يامورد ستم قرار گيريد)، دلالت دارد بر اينكه گرفتن زياده بر اصل مال، از ديدگاه شارع، ظلم و ستم است و همين ظلم و ستم، حكمت تحريم يا علت آن است. اين ستم، با تبديل عنوان از ميان نمى رود. همچنين گفته شد كه روايات صحيح، حرمت ربا را چنين تعليل كرد كه ربا سبب رويگردانى مردم از معاملات و كار نيك است و علت آن، اين است كه ربا فساد و ظلم است. امام(ره) بر همين پايه مى گويد روايات حيله، جعلى اند و جهت مشوه ساختن چهره معصومان(ع) جعل شده اند: ولااستبعد ان تكون تلك الروايات من دس المخالفين لتشويه سمعه الائمه الطاهرين. (32) بعيد نمى دانم كه اين احاديث، براى تيره ساختن چهره امامان پاك(ع) جعل

ص: 1484

شده باشد. 2. محبت به اولياى الهى و اعتقاد به مناقب و فضايل آنان، باانحرافى به نام غلو همراه شده است. اين پديده تاريخى، از دوره هاى نخستين تاريخ اسلام شكل گرفته و هنوز نيز باقى است. اين دوستى افراطى، سبب شده كه گاه، چهره اى ناموزون و غير معقول از پيشوايان به نمايش گذارده شود. يكى از اين نمونه هاروايتهايى است كه در تفسير آيه «انما وليكم الله» (33) وارد شده است، مانند: عن ابى عبدالله(ع) فى قول الله عزوجل: «انما وليكم الله ورسوله...» و كان اميرالمؤمنين فى صلوه الظهر و قد صلى ركعتين وهو راكع و عليه حله قيمتها الف دينار و كان النبى(ص) اعطاهااياه و كان النجاشى اهداها له، فجاء سائل فقال: (السلام عليك ياولى الله و اولى بالمؤمنين من انفسهم! تصدق على كل مسكين»; فطرح الحله اليه واومى بيده اليه ان احملها. (34) امام صادق(ع) در تفسير آيه (انما وليكم الله...)فرمود:... اميرمومنان، نماز ظهر مى گزارد. دو ركعت از آن را به جا آورده بود و در ركوع بود. بر او پارچه اى بود كه هزار دينار [هزارمثقال طلا] ارزش داشت و پيامبر(ص) آن را به وى هديه داده بود وآن را نجاشى به رسول خدا هديه كرده بود. سائلى آمد و گفت:«درود بر تو اى دوست خدا و اى كسى كه بر مومنان از

ص: 1485

خودشان سزاوارترى! به درماندگان كمك كن». او پارچه را از خود افكند واشاره كرد كه آن را بردار. امام خمينى در نقد اين روايات، با تكيه بر شواهد تاريخى وشخصيت ملكوتى حضرت امير(ع) گفته است: شما ملاحظه كنيد كه يك نفر كه خليفه مسلمين است، زمامدار اموراست، اين، چه وضعى داشته است. در حالى كه خليفه است، مى خواهدنماز جمعه بخواند، لباس زيادى ندارد. مى رود بالاى منبر، آن لباس كه دارد، حركت مى دهد به حسب نقل تا خشك بشود. دو تالباس ندارد. (35) يك كفشى را كه خودش وصله مى كرده است، كفاشى مى كرده است، ازش مى پرسند،حضرت مى فرمايد كه: اين كفش، چقدر ارزش دارد؟ مى گويد: هيچ! مى گويد كه: «امارت بر شما هم، خلافت هم، در نظرمن، مثل اين كفش و پايين تر از اين كفش است، مگر اينكه اقامه عدالت كنم». شما كجا سراغ داريد كه يك نفر، خليفه باشد و وضعش اين طور باشد؟حضرت امير سلام الله عليه حقيقتا مظلوم است و مظلوم بوده است; حتى در بين شيعيان هم مظلوم است. وقتى مى خواهند تعريف كنند از حضرت امير، تعريف مى كنند به چيزهايى كه برخلاف واقع است و توهين به حضرت است. مثلا مى گويند كه انگشترش را كه مى خواسته هديه بدهد به فقير، قيمتش خراج شامات بوده

ص: 1486

است! آن كسى[كه] لباسش آن است، انگشتر مى پوشد كه قيمتش خراج [شامات]باشد؟ ! اين يك دروغى است كه اگر روايت هم داشته باشد، دروغ است در صورتى كه ندارد . (36) شش. پرهيز از جمود در فهم اخبار تدبر و تعقل در فهم حديث، آن است كه با در نظر داشتن حريم وحصار روايت، با آن از سر سادگى و بلاهت برخورد نشود; بلكه بااين اعتقاد در فهم آن تلاش شود كه: گويندگان حديث، انسانهايى حكيم، دورانديش، انسان شناس و آگاه به پيدا و پنهان هستى بوده اند. همچنين دانسته شود كه مخاطب آنان، همه انسانها در تمامى اعصار هستند و در ميان اينان، فرزانگان، نابغه ها و... خواهندبود. اين اصل، دو آفت دارد: يكى اجتهاد در برابر نصوص است كه به معناى لااباليگرى در برخورد با نص، بغى فكرى بر متن دينى، مقدم داشتن راى بر شرع و تجاوز از شريعت است. آفت دوم، تحجر و جمود است كه خطر آن، كمتر از آفت اول نيست;چرا كه تحجر، به ناكامى دين در اداره زندگى مى انجامد و ازدين، چهره اى خشن، غير قابل انعطاف درونى و بى توجه به واقعيت هاى وجود آدمى، نشان خواهد داد. امام خمينى بر پرهيز از خطر تحجر و جمود، تاكيد كرده و در فقه نيز بدان ملتزم بوده است. ايشان در

ص: 1487

پاسخ به نامه يكى ازشاگردان خود چنين نگاشت: اين جانب، لازم است از برداشت جناب عالى از اخبار و احكام الهى اظهار تاسف كنم. بنابر نوشته جناب عالى، زكات، تنها براى مصارف فقرا و ساير امورى است كه ذكرش رفته است و اكنون كه مصارف به صدها مقابل آن رسيده، راهى نيست; و رهان در سبق ورمايه مختص است به تير و كمان و اسب دوانى و امثال آن كه در جنگهاى سابق به كار گرفته مى شده است و امروز هم تنها در همان موارد است; وانفال كه بر شيعيان تحليل شده است ، امروز هم شيعيان مى توانند بدون هيچ مانعى با ماشين هاى كذايى، جنگلها را از بين ببرند و آنچه را كه باعث حفظ و سلامت محيط زيست است، نابود كنندو جان ميليون ها انسان را به خطر بيندازند و هيچ كس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد. منازل و مساجدى كه در خيابان كشى ها براى حل معضل ترافيك و حفظ جان هزاران نفر مورد احتياج است، نبايد تخريب كرد و امثال آن. و بالجمله، آن گونه كه جناب عالى از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد، بكلى بايد از بين برود و مردم، كوخ نشين بوده و يا براى هميشه در صحراها زندگى نمايند. (37) در پايان همين نامه نيز فرموده است: از جناب عالى كه

ص: 1488

فرد تحصيلكرده و زحمت كشيده اى مى باشيد، توقع نبود كه اين گونه برداشت كرده و آن را به اسلام نسبت دهيد. شماخود مى دانيد كه من به شما علاقه داشته و شما را مفيد مى دانم;ولى شما را نصيحتى پدرانه مى كنم كه سعى كنيد تنها خدا را درنظر بگيرد و تحت تاثير مقدس نماها و آخوندهاى بى سواد واقع نشويد; چرا كه اگر بناست با اعلام و نشر حكم خدا به مقام وموقعيتمان نزد مقدس نماهاى احمق و آخوندهاى بى سواد صدمه اى بخورد، بگذاريد هرچه بيشتر بخورد. (38) امام(ره) در اين نامه بجز تاكيد بر پرهيز از جمود در فهم روايات و اينكه اين امر به ناكامى دين در اداره زندگى مى انجامد، به سه مورد اشاره كرده است كه به اجمال، بدان اشاره مى شود: 1( مصرف زكات. در آيات قرآنى و احاديث، براى مصرف زكات، مواردى مشخص ذكر شده كه عبارت اند از: انما الصدقات للفقراء والمساكين و العاملين عليها والمولفه قلوبهم و فى الرقاب والغارمين و فى سبيل الله وابن السبيل فريضه من الله. (39) صدقات، تنها به تهيدستان و بينوايان و متصديان [گردآورى و پخش]آن، و كسانى كه دلشان به دست آورده مى شود، و در [راه آزادى]بردگان، و وامداران، و در راه خدا، و به در راه مانده، اختصاص دارد. [اين] به عنوان

ص: 1489

فريضه از جانب خداست. و روايات در شرح اين آيه و موارد آن، بسيار است كه از ذكر آنهاصرف نظر مى شود. (40) 2( سبق ورمايه. در روايات، موارد شرط گذارى در مسابقات، منحصرشده به تيراندازى، اسب سوارى، و شنا: عن ابى عبدالله(ع): لاسبق الا فى خف او حافر او نصل، يعنى النضال. (41) امام صادق(ع) فرمود: [شرط گذارى] در مسابقه جايز نيست، مگر درشترسوارى، اسب دوانى و تيراندازى. قال رسول الله(ص): لا سبق الا فى حافر

ص: 1490

او نضل او خف. (42) رسول خدا فرمود: [شرط گذارى] در مسابقه جايز نيست، مگر در اسب دوانى، تيراندازى و شتر سوارى. 3( تحليل انفال بر شيعيان در عصر غيبت. مطابق پاره اى روايات،انفال، در عصر غيبت بر شيعيان حلال شده و همگان مى توانند ازآن بهره برند: عن ابى جعفر(ع) ... قال: يا نجيه، ان لنا الخمس فى كتاب الله ولنا الانفال، ولنا صفو الله... اللهم انا قد احللت ذلك لشيعتنا. (43) امام باقر(ع) فرمود: اى نجيه! خمس بر حسب آيات قرآنى از آن ماست. انفال از آن ما است. سهم خداوند از آن ماست... بارخدايا همه آنها را براى پيروان خود حلال كرديم. عن الصادق(ع):... و كل ما كان فى ايدى شيعتنا من الارض فهم فيه محللون و محلل لهم ذلك الى ان يقوم قائمنا. (44) امام صادق(ع) فرمود: هر زمينى كه در دست شيعيان ما باشد، براى آنان هلال است تا زمانى كه قائم ما به پاخيزد. بجز اين سه مورد، موارد ديگرى نيز در آثار امام به چشم مى خوردكه بدان اشاره مى شود. 4( شطرنج. در روايات متعددى بازى با شطرنج تحريم شده است،مانند: عن الصادق(ع): ... و ذلك انما حرم الله الصناعه التى هى حرام كلها، التى يجىء منها الفساد محضا نظير البرابط و المزامير و الشطرنج. (45) امام صادق(ع): ... خداوند، ابزارى را كه

ص: 1491

بجز فساد، بهره اى ازآنها برده نمى شود، حرام كرده است، مانند بربط و نى و شطرنج. عن ابى عبدالله(ع): النرد والشطرنج والاربعه عشر بمنزله واحدوكل ما قومر عليه فهو ميسر. (46) امام صادق(ع) فرمود: نرد، شطرنج و بازى چهارده گانه، مانند هم اندو هرچه با آن برد و باخت شود، آن، ميسر است و حرام مى باشد. مشهور فقها، از اين روايات، خصوصيت را استفاده مى كنند و بازى با شطرنج را حرام مى دانند، گرچه وسيله قمار نباشد; اما امام خمينى از اين جمود، فراتر رفته و در پاسخ سوالى درباره شطرنج فرموده است: سؤال: اگر شطرنج، آلت قمار بودن خود را به طور كلى از دست داده باشد و چون امروز تنها به عنوان يك ورزش فكرى از آن استفاده گردد، بازى با آن، چه صورتى دارد؟ جواب: بر فرض مذكور، اگر برد و باختى در بين نباشد، اشكال ندارد. (47) 5( ابزار اجراى قصاص. مشهور فقها، براساس پاره اى روايات،معتقدند كه قصاص بايد با شمشير اجرا گردد; چرا كه در روايات چنين آمده است، مانند: ان رسول الله(ص) قال: لاقود الا بالسيف. (48) پيامبر(ص) فرمود: قصاص، جز با شمشير نيست. سالنا ابا عبدالله(ع) عن رجل ضرب رجلا بعصا فلم يقلع عن الضرب حتى مات، ايدفع الى ولى المقتول فيقتله؟ قال: نعم ولكن لايترك يعبث به، ولكن يجيز عليه بالسيف.

ص: 1492

(49) گويند از امام صادق(ع) پرسيديم: مردى، مردى را تا جايى كه جان در بدن دارد، با عصا مى زند. آيا بايد كشنده را به ولى كشته شده سپرد تا وى را بكشد؟ حضرت فرمود: قاتل را در اختياراولياى مقتول مى گذارند; اما نبايد گذاشت هر گونه خواستند اورا بكشند. بايد او را با ضربه شمشير مجازات كنند. امام خمينى در (تحرير الوسيله) از فتواى مشهور، عدول كرده وقصاص با ابزار مدرن (مانند: تفنگ و صندلى برقى) را نيز جايزمى شمرد: لايجوز الاستيفاء فى النفس والطرف بالاله الكاله و ما يوجب تعذيبا زائدا على ما ضرب بالسيف، مثل ان يقطع بالمنشار ونحوه، ولو فعل اثم و عزر، لكن لا شىء عليه ولا يقتص الا بالسيف ونحوه. و لايبعد الجواز بما هو اسهل من السيف، كالبندقه على المخ، بل وبالاتصال بالقوه الكهربائيه. (50) قصاص نفس و اعضا، با ابزار كند و هرآنچه آزار آن بيش از ضربه شمشير باشد، به سان اره و مانند آن، جايز نيست و اگر كسى چنين كرد، گناهكار است و بايد تعزير شود; ولى جريمه اى بر او نيست.قصاص، تنها بايد با شمشير و مانند آن انجام پذيرد. البته بعيدنيست كه بتوان با ابزار كشنده اى، آسان تر از شمشير (مانندتفنگ و صندلى برقى)، قصاص كرد. هفت. توجه به تحولات زمانى و

ص: 1493

مكانى در فهم حديث ترديدى نيست كه در حوزه زندگى، بخشهايى با دگرگونى و تحول همراه است. بسيارى از ابزارها، شكلها و قالبها در طول زمان،دگرگون مى شوند و شكل گذشته خود را از دست مى دهند. در اين گونه موارد، احكام و دستورهاى دينى نيز از كليت و انعطافى برخوردارند تا بتوانند نقش هدايتى خود را ايفا كنند. جمود برشكل و ابزارى خاص، به ناتوانى دين در اداره زندگى مى انجامد.آنان كه سراغ نصوص دينى مى روند، بايد از اين نكته غفلت نورزند; وگرنه دچار لغزش و انحراف مى گردند. امام خمينى براين امر، واقف بود و در فهم احاديث، بر آن اصرار مى ورزيد.اينك به نمونه هايى اشاره مى كنيم: 1. فروش سلاح به كفار ايشان معتقد است كه فروش سلاح، تابع مصالح روز است. گاهى ممكن است فروش سلاح به تقويت كفار بينجامد و ممنوع شود و گاه چنين نباشد. معيار و ميزان، صلح و جنگ نيست; چنانكه مشرك و كافربودن خريدار نيز ملاك نيست. بايد در هر زمان، شرايط و مصالح رابررسى كرد و روايات نيز به همين مطلب اشاره دارند و اگر غيراز اين باشد، تاويل خواهد شد: وبالجمله ان هذا الامر من شوون الحكومه والدوله وليس امرامضبوطا، بل تابع لمصلحه اليوم ومقتضيات الوقت; فلا الهدنه مطلقا موضوع حكم لدى العقل ولا

ص: 1494

المشرك والكافر كذلك... والظاهر عدم استفاده شىء زائد مما ذكرناه من الاخبار، بل لو فرض اطلاق لبعضها يقتضى خلاف ذلك، اى يقتضى جواز البيع فيما خيف الفساد و هدم اركان الاسلام او التشيع او نحو ذلك، لا مناص عن تقييده او طرفده، او دل على عدم الجواز فيما يخاف فى تركه عليهما كذلك لابد من تقييده و ذلك واضح. (51) خلاصه آنكه اين امر به حكومت و دولت مربوط است و ضابطه اى ندارد; بلكه تابع شرايط و اوضاع و احوال است. از اين رو، نه صلح به طور كلى موضوع حكم عقلى و شرعى است و نه مشرك و كافر... روشن است كه بيش از آنچه گفتيم، از روايات به دست نمى آيد واگر روايتى عموميتى فراتر از اين داشته باشد كه خريد و فروش را در صورت در خطر بودن اسلام و تشيع تجويز كند يا از خريد وفروش منع كند، در صورتى كه ترك معامله ضررى داشته باشد، بايدآن را تقييد كرد. بر همين پايه روايتى مانند اين دو حديث را چنانكه ذكر شد، معناكرده است: سالته عن حمل المسلمين الى المشركين التجاره؟ قال: اذا لم يحملوا سلاحا فلا باس. (52) پرسيدم آيا مسلمانان مى توانند اموال تجارى را به مشركان بفروشند؟ فرمود: اگر اسلحه نباشد، مانعى ندارد. فى وصيه النبى(ص) لعلى(ع) قال: يا على: كفر

ص: 1495

بالله العظيم من هذه الامه عشره [الى ان قال:]... و بائع السلاح من اهل الحرب. (53) در سفارش پيامبر به على(ع) آمده است: ده نفر از اين امت، به خداوند، كفر ورزيده است...و از آنان، فروشنده اسلحه به اهل حرب است. 2. استفاده از اشياى نجس ايشان معتقد است از اشياى نجس (مانند خون و مردار و...) مى توان بجز براى خوردن، بهره بردارى كرد و روايات دلالت كننده برحرمت، تنها خوردن را شامل مى شوند; زيرا در آن زمان، استفاده اى جز خوردن نداشته اند; ليكن امروزه كه بر اثر رشد علم وصنعت، استفاده عقلايى از خون و... صورت مى پذيرد، منعى در آن نيست. از اين رو، روايات ذيل را: عن ابى عبدالله(ع): السحت ثمن الميته. (54) بهاى مردار، حرام است. حرم من الشاه سبعه اشياء: الدم والخصيتان... (55) هفت چيز از گوسفند، حرام شده است: خون، دنبلان و... به استفاده در خوردن، مقيد كرده و ساير استفاده ها را تجويز مى كند و مى گويد: فتحصل مما ذكرناه، جواز الانتفاع بصنوف النجاسات، ولا دليل عام على حرمه جمع الانتفاعات بها كما لا دليل على حرمه بيعها. (56) خلاصه سخن آنكه مى توان از تمامى نجاسات، بهره برد و دليلى برحرمت آن نيست; چنانكه دليلى بر ممنوعيت خريد و فروش آنها وجودندارد. به هر حال به

ص: 1496

صورت يك قاعده كلى فرموده است: ان اللازم على الفقيه الباحث فى الاستظهار من الروايات و دعوى الانصراف والغلبه والندره ملاحظه العصر والمحيط الذين صدرت الروايات فيهما. (57) بر فقيه لازم است كه براى به دست آوردن مطلبى از روايات ياادعاى انصراف و غلبه و ندرت كردن، زمان و مكان صدور حديث رامنظور دارد. هشت. شناخت روش هاى جمع بين اخبار متعارض يكى از اصول كليدى در فقه الحديث، آگاهى از چگونگى جمع بين اخبار متعارض است. اين مسئله كه از ديرباز مورد توجه بود،هنوز در جايگاه واقعى اش قرار نگرفته است. (58) حضرت امام در اين باب در كتاب (التعادل و الترجيح) به چند نكته اساسى اشاره كرده كه حائز اهميت است: 1. ايشان معتقد است بحث تعارض را در علم اصول، بايد به تعارض اخبار اختصاص داد; زيرا تعارض در غير اخبار و روايات، نادراست: ان مبحث التعارض و ان كان بعنوانه اعم من تعارض الاخبار، لكن لما كان البحث عن تعارض غيرها غير معنون فى هذا البحث فى هذه الاعصار لاهميه تعارضها وندره تعارض غيره كتعارض اقوال اللغويين مثلا فلابد من عقد البحث فى تعارضها. (59) مبحث تعارض، گرچه عنوانى اعم است و فراتر از تعارض اخبار وروايات مى باشد، ليك چون انواع ديگر تعارض در اين زمانها مطرح نيست (به جهت ندرتش و نيز اهميت مبحث

ص: 1497

تعارض روايات)، از اين رو، شايسته است عنوان بحث را تعارض اخبار قرار دهيم. 2. ايشان بر اين باور است كه دو خبر متعارض را بايد در محيطتشريع و قانونگذارى ديد; زيرا قانونگذار، نخست اصول و كليات را القا مى كند، و آن گاه به بيان تبصره ها و قيدهايش مى پردازد: فلابد فى تشخيص الخبرين المتعارضين والحديثين المختلفين من فرض الكلام فى محيط التشريع والتقنين و فى كلام متكلم صارت عادته القاء الكليات والاصول و بيان المعضلات والشرائط و الاجزاء و المقيدات و القرائن منفصله. (60) براى شناسايى دو خبر متعارض و دو حديث مختلف، بايد آنها را درحوزه تشريع و قانونگذارى فرض كرد; يعنى در محيطى كه گوينده،رويه اش بيان قواعد و اصول كلى است و پس از آن به شرايط وقيودش مى پردازد. ايشان بر اين اساس، نتيجه مى گيرد كه ادله احكام واقعى و ادله احكام شك و حاكم و محكوم، عام و خاص متعارض نيستند و مشمول اخبار علاجيه قرار نمى گيرند. ايشان اين موارد را به عنوان موارد جمع عرفى برشمرده و يكجا گردآورده است: الف) موارد نص و ظاهر يا ظاهر و اظهر، مانند: 1 يكى از دو دليل، قدر متيقن در مقام گفتگو داشته باشد; 2 تخصيص يكى از دو دليل، مستهجن باشد; 3 يكى از دو دليل، نسبت به مورد اجتهاد و تعارض، ورود

ص: 1498

داشته باشد. ب) وجود ترجيح دلالى، مانند: 1 تعارض عموم و اطلاق، 2- دوران بين تخصيص و نسخ، 3- دوران ميان تقييد مطلق يا حمل امر و نهى بر استحباب وكراهت، ج) تعارض ميان بيش از دو دليل، مانند: 1 يك عام و دو خاص، 2- دو عام و يك خاص. (61) 3. امام(ره) در بحث تعادل و ترجيح، با كنار نهادن بحثهاى انتزاعى و ذهنى، به تجزيه و تحليل روايات علاجيه پرداخته است. تا اينجا به اختصار، پاره اى از اصول و قواعد را در حوزه فقه الحديث از لابه لاى آثار و گفتار آن مرد بزرگ استخراج كرديم واميدواريم اين نوشتار، درآمدى باشد براى بحثهاى گسترده تر وعميق تر.

پى نوشت ها

: 1- الرسائل، ج2، ص97-96. 2- الاستصحاب، ص220. 3- همان، ص219-218. 4- بحارالانوار، ج7، ص242; علم اليقين، ج2، ص 5- الميزان، محمد حسين الطباطبائى،ج1، ص10 و 14و130-129. 6- مصباح الهدايه، ص79. 7- الميزان، ج1، ص10. 8- بحارالانوار، ج7، ص242. 9- بدائع الدرر فى قاعده نفى الضرر، ص 86 و114-113. 10- همان، ص109. 11- بدائع الدرر فى قاعده نفى الضرر، ص 113-109. 12- الكافى، ج7، ص414; وسائل الشيعه، ج 18، ص169. 13- وسائل الشيعه، ج 18، ص 170-169. 14- همان، ص 193. 15- همان جا. 16- همان، ص-195. 17- وسائل الشيعه، ج 18،

ص: 1499

ص 196-195. 18- همان، ج 17، ص 337. 19- همان، ج12، ص406. 20- وسائل الشيعه، ج17، ص334. 21- همان، ج11، ص48. 22- همان، ص43. 23- وسائل الشيعه، ج11، ص69. 24- همان، ج18، ص189. 25- بحارالانوار، ج88، ص234. 26- الاستصحاب، ص391-384. 27- الرسائل، ص423; كفايه الاصول، ص493; فوائد الاصول، ج4، ص680;نهايه الافكار، ج4، ص107 (القسم الثانى); درر الفوائد،ص614-613. 28- الاستصحاب، ص392. 29- همان، ص393. 30- وسائل الشيعه، ج12، ص380. 31- كتاب البيع، ج2، ص451. 32- همان، ج5، ص354. 33- سوره مائده، آيه 55: انما وليكم الله و رسوله والذين آمنواالذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون; ولى شما،تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند; همان كسانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند. 34- تفسير نورالثقلين، ج1، ص643; البرهان فى تفسير القرآن، ج2،ص317. 35- الحياه، ج2، ص229، ح7. 36- صحيفه نور، ج20، ص185. 37- صحيفه نور، ج21، ص34. 38- صحيفه نور، ج21، ص35. 39- سوره توبه، آيه 60. 40- وسائل الشيعه، ج9، ص213209. 41- وسائل الشيعه، ج11، ص253. 42- همان، ص253. 43- همان، ج9، ص549. 44- همان، ص548. 45- همان، ج12، ص57; بحارالانوار، ج100، ص48. 46- وسائل الشيعه، ب101، ح1. 47- صحيفه نور، ج21، ص15. 48- مستدرك الوسائل، ج18، ص254

ص: 1500

(ب51، ح1، 2،3، 4(; سنن ابن ماجه، ج2، ص889 (ب25، ح2667(. 49- وسائل الشيعه، ج19، ص95. 50- تحريرالوسيله، ج2، ص535. 51- المكاسب المحرمه، ج1، ص229-228. 52- وسائل الشيعه، ج12، ص70. 53- همان جا. 54- همان، ص62. 55- همان، ج16، ص359. 56- المكاسب المحرمه، ج1، ص56. 57- كتاب البيع، ج4، ص180. 58- ر.ك به: علوم حديث، ش9، ص8 2. 59- التعادل والترجيح، ص31. 60- همان، ص33. 61- همان جا.

ص: 1501

امام خمينى(ره) و مبانى نظرى سياست خارجى

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 ستوده، محمد

مقدمه

قلمرو مطالعاتى سياست خارجى همانند ساير حوزه هاى مطالعاتى، با نظرات، تحليلها و ديدگاههاى متفاوتى مواجه شده است و تلاش محققان و انديشمندان جهت مفهومى و نظرى كردن وقايع، رخدادهاى بين المللى و مبانى رفتار دولتها، همواره با موانع و مشكلات خاص نظريه پردازى مشابه ساير رشته هاى علوم انسانى روبرو گرديده است. اين امر در عرصه اى كه همچنان فاقد اقتدار محيط داخلى است و مهمترين خصلت آن، عدم قوه فائقه يا آنارشى است، دو چندان مى گردد (1) و اين سئوال اساسى هميشه مطرح بوده كه چگونه مى توان سياست خارجى را مطالعه نمود؟ مبانى رفتارهاى تخاصمى دولتها چيست؟ دولتها چگونه در شرايط بحرانى تصميم گيرى مى نمايند؟ فرايند سياستگزارى خارجى چگونه شكل مى گيرد و به طور كلى، متغيرهاى مؤثر در شكل دهى به جهت گيريها و اهداف سياست خارجى كدامند؟ برخى انديشمندان از جمله مك كلاند، مدلسكى، روزكرانس و كاپلان، سياست خارجى را از منظر نظام بين المللى يا سطح كلان مورد توجه قرار داده اند. (2) از نظر اين صاحب نظران، دولتها صرفا در چارچوب نظام بين المللى توان اقدام داشته و سياست خارجى، با توجه به ساختار و فرايندهاى نظام بين الملل محدود مى شود. در اين ديدگاه، يا تمايزات داخلى دولتهاى عضو نظام بين المللى لحاظ نمى گردد و يا براى

ص: 1502

متغيرهاى داخلى نقش ناچيزى قائل مى شوند. بر اين اساس، در مطالعه سياست خارجى، بايد ساختارها، فرايندها، قواعد، ارزشها و اهداف نظام بين المللى را شناخت. متفكران ديگرى از جمله ريچارداسنايدر، ژوزف فرانكل، بيشتر توجه خود را به متغيرهاى داخلى معطوف داشته و رفتار خارجى كشورها را عمدتا تابعى از عوامل و عناصر داخلى دانسته اند. در اين سطح، متغيرهاى متعددى مورد مطالعه قرار مى گيرد و از ميان آنها، باورها، ارزشها و تصاوير ذهنى فرد سياستگزار، از اهميت خاص بر خوردار است. (3) و دسته ديگرى از متخصصان روابط بين المللى; مانند هانريدر و جيمز روزنا به اتصال دو محيط داخلى و بين المللى پرداخته و براى مطالعه سياست خارجى توجه به هردو سطح را لازم مى دانند. (4) برخى نيز با توجه به نظريه سيستمها، به بررسى ياست خارجى از جمله بازده هاى آن پرداخته اند. (5) مقاله حاضر كه در پى فهم و شناخت سياست خارجى با عنايت به انديشه هاى امام خمينى(ره) مى باشد، در صدد است مبانى نظرى و نقطه عزيمت امام(ره) را در نگرش به سياست خارجى مشخص سازد و با بهره گيرى از نظرات ايشان، حوزه سياست خارجى را كه مشحون از همكارى، رقابت، تعارض و خصومت است، مطالعه و تحليل نمايد. بدين منظور و در پاسخ به مساله اصلى، آنچه به عنوان چارچوب مفهومى جهت مطالعه سياست خارجى پيشنهاد مى گردد، پژوهش

ص: 1503

سياست خارجى با توجه به سه متغير انسان، محيط و نقشهاى ملى است كه از ميان آنها، متغير انسان بيشترين اهميت را دارد.

1- متغير انسان

1-1- ماهيت انسان حضرت امام خمينى(ره) با نگرش عرفانى و اخلاقى خود، توجه ويژه اى به باطن، روحيات، صفات، خلقيات و كردار انسان نموده و در بيانات و تقريرات خود در بررسى انسان، به فرد يا انسان مهذب و غير مهذب پرداخته است، در آثار امام(ره)، انسان، گاهى «انسان بما هو انسان» و زمانى در مقام يك زمامدار و فرد سياستگزار و در جائى به صورت افراد يا جامعه انسانى مورد توجه قرار مى گيرد و اقدامات آن، سياست داخلى و خارجى را بر حسب موقعيت، به درجات متفاوت تحت تاثير قرار مى دهد. امام(ره) در رابطه با خلقت انسان مى فرمايد: «بدان كه انسان اعجوبه اى است داراى دو نشئه و دو عالم; نشئه ظاهره ملكيه دنيويه كه آن بدن اوست و نشئه باطنيه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است» (6) امام (ره) نفس انسان را در بدو فطرت همانند صفحه اى خالى از مطلق نقوش مى داند كه نور استعداد و لياقت براى حصول هر مقامى در او وديعه گذاشته شده است و درباره نحوه رشد و نمو نفوس انسانيه مى فرمايد: «بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و

ص: 1504

هبوط آن به عالم ملك، در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه; بلكه در جميع ادراكات و فعليات بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق جل و علاء و ادراكات ضعيفه جزئيه اول در او پيدا شود، از قبيل احساس لمس و حواس ظاهرى ديگر الاخس فالاخس، و پس از آن، ادراكات باطنيه نيز به ترتيب در او حادث گردد; ولى در ملكات باز بالقوه باشد، و اگر در تحت تاثيراتى واقع شود، به حسب نوع ملكات خبيثه در او غالب شود و متمايل به زشتى و ناهنجارى گردد...و چون عنايت حقتعالى و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربى و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله دو بال است...و اين دو يكى مربى باطنى، كه قوه عقل و تميز است و ديگر، مربى خارجى كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مى باشند» (7). امام (ره)از وجود سه قوه در باطن انسان ياد مى كند و آن را سرچشمه تمام ملكات حسنه و سيئه و منشا تمام صور غيبيه ملكوتيه مى داند. اين سه قوه عبارتند از: «واهمه»، «غضبيه» و«شهويه». كه افراط و تفريط در هر يك، براى انسان مضر است. امام (ره) ضمن

ص: 1505

اشاره به حديث امام صادق (ع); الغضب مفتاح كل شر»; خشم كليد همه شرهاست (8) ، مى فرمايد: «بيشتر فتنه هاى بزرگ و كارهاى فجيع در اثر غضب و اشتعال آن واقع شده است.» (9) 2-1- سياست فرد غير مهذب امام (ره) سياست خارجى دولتهاى دست نشانده و قدرتهاى بزرگ را مرتبط با قواى باطنى و عدم تهذيب دانسته و درباره اقدامات و رفتارهاى آنها مى فرمايد: «به هر كس دستش رسيد، با قهر و غلبه ظلم كند و هر كس با او مختصر مقاومتى كند هر چه بتواند با او بكند و با اندك ناملايمى جنگ و غوغا به پا كند و به هر وسيله شده، مضار ناملايمات خود را از خود دور كند و لو منجر به هر فسادى در عالم هم بشود... و همين طور قوه غضب در انسان طورى مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر مى شود كه آن را به دست نياورده، بلكه هر چه به دستش بيايد، در او اين قوه زيادتر مى شود. هر كس منكر است، مراجعه به حال خود كند و به حال اهل اين عالم از قبيل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت، آن وقت خود تصديق ما را مى كند». (10) امام در بيانات خود درباره وضع سلاطين و صاحبان

ص: 1506

قدرت، به بررسى سياستگزارى رژيم دست نشانده پهلوى مى پردازد و مى فرمايد: «رژيم دست نشانده پهلوى در مدت بيش از پنجاه سال، اين كشور از هر جهت به سقوط كشانده بود و ذخاير سرشار آن را به نفع جيب اجانب; خصوصا انگلستان و امريكا، ريخته و باقى مانده آن را به نفع خود و انگلستان و سر سپردگان خود برداشت كرده و ما را با مشكلات بسيار روبرو كرده است.» (11) امام (ره) علت وضع جهت گيريهاى سياست خارجى دوره پهلوى را ناشى از يك مساله روحى در شخص رضا شاه و پسرش و سياستمداران غير مهذب خارجى مى داند و مى فرمايد: «اينكه اين عمل را آنها انجام مى دادند، يك نكته روحى دارد و آن، اين است كه انسان در باطن خودش و فطرت خودش تناهى ندارد. آمالش غير متناهى است، وقوف نمى كند. آمال انسان وقتى كه اين طور است، اگر انسان اسير همين آمال غير متوقف بشود و ببيند كه يك ابر قدرتى اين آمال او را و آن خواسته هاى مادى او را و آن قدرت او را سلطه او را بر لت خودش حفظ مى كند، او ديگر در بند اين نيست كه براى ملت كار بكند; براى اينكه از طبقه مرفه است و از طبقه قدرتمند است و قدرتمندى هم و همين طور حب مال

ص: 1507

و جاه هم حدى ندارد، مرزى ندارد. آن براى حفظ قدرت خودش و پشتوانه اى كه دارد، براى اين حفظ قدرت با ملت آن مى كند كه هميشه حيثيت ملت و گنجينه هاى ملت را در دسترس او قرار بدهد و يك سهم ناچيزى هم براى خودش قرار بگيرد.» (12) امام (ره) سياستهاى تهاجمى و ورود قدرتهاى خارجى به كشورهاى جهان سوم و ممالك اسلامى را ناشى از زمامدارانى مى داند كه بدون توجه به مصالح ملتها براى دستيابى به قدرت و مطامع خود به هر اقدامى دست مى زنند. (13) از ديدگاه ايشان مشكل، دنياى امروز كه گرفتار جنگ و خونريزى است، ناشى از افراد غير مهذب است (14) و وقوع دو جنگ جهانى اول و دوم و ساير فجايع جهانى را ناشى از اين مى داند كه اسلحه در دست افراد غير صالح است (15) امام (ره) در اين رابطه چنين مى گويد: «وقتى سياستمدارى به طريقه اخلاقى انسانى نباشد، او چاقوكش از كار در مى آيد، اما نه چاقوكش سر محله;[بلكه] چاقوكش در يك منطقه وسيعى در دنيا. اينكه در روايت هست كه اذا فسد العالم فسد العالم، مصداق بالاترش همينها هستند كه علماى سياست هستند، فاسد هستند، عالم را به فساد كشاندند... .اگر اينها حذف بشوند از دنيا، مردم آرامش بهترى پيدا مى كنند.» (16)

ص: 1508

امام (ره) درباره اينكه چرا سياستمداران بزرگ و ابر قدرتها به سمت سياستهاى تهاجمى و چپاولگرانه مى روند و اين حركت در سياست خارجى آنها وقفه بردار نيست مى فرمايند: «اين ابرقدرتها كه ما اسمش را ابرقدرت مى گذاريم، تمام قدرتشان را روى هم مى گذارند و صرف آمال حيوانى و شيطانى مى كنند، به آن هم درست نمى رسند. اگر بنا بود كه به آن چيزى كه مى خواهند برسند كه بايد وقوف كنند. اينكه مى بينيد كه اين ابرقدرتها جلو مى روند و هر چه داشته باشند، باز يك قدم جلوتر مى روند و اگر تمام اين دنيا را هم داشته باشند، باز كافى برايشان نيست... . (17) و تمام مقصد اين جنايتكاران رسيدن به يك نقطه است; قدرت، قدرت براى كوبيدن هر كس كه در مقابلشان است» (18) 3-1- سياست فرد مهذب: از ديدگاه امام (ره)، اگر فرد مهذب; يعنى انسانى كه خود را تحت تربيت انبيا (19) قرار داده است، در راس امور سياسى قرار گيرد، جهت گيرى سياست خارجى آن بر مبناى لاشرقيه و لاغربيه خواهد بود و اين امر، ريشه در صراط مستقيم دارد. امام (ره) ضمن بيان مفهوم صراط مستقيم در سياست خارجى، سياست نه شرقى و نه غربى را مبنايى ابدى و تخلف ناپذير در سياست خارجى ايران اسلامى مى داند. (20) امام درباره مفهوم صراط مستقيم مى فرمايد: «...حق تعالى

ص: 1509

به مقام اسم جامع و رب الانسان بر صراط مستقيم است، چنانچه فرمايد ان ربى على صراط المستقيم.» (21) امام (ره) ضمن بيان آيه شريفه «افمن يمشى مكب على وجهه اهدى ام من يمشى سويا على صراط مستقيم »مى گويد: «در احاديث شريفه، در ذيل آيه شريفه، «صراط مستقيم» را به حضرت امير المؤمنين و حضرات ائمه معصومين عليهم السلام تفسير فرمودند.» (22) امام (ره) مؤمنين را تابع انسان كامل مى داند كه سير و قدم خود را جاى قدم او گذارد و به نور هدايت و مصباح معرفت او سير كنند. (23) امام(ره) در جمع اعضاى وزارت امور خارجه، سياست نه شرقى و نه غربى را با توجه به صراط مستقيم اينگونه بيان مى كند: «بنابر اين، وقتى ما مى توانيم در مقابل همه دنيا بايستيم [ و ]بگويم ما نه طرف «مغضوب عليهم» مى رويم و نه طرف «ضالين»، نه طرف غرب مى رويم; و نه طرف شرق مى رويم وقتى ما مى توانيم اين طور باشيم و به صراط مستقيم عمل بكنيم كه همه مان با هم باشيم، يد واحده باشيم...» (24) امام(ره) با توجه به سياست نه شرقى و نه غربى، استراتژى ايران اسلامى را سياست واقعى عدم تعهد مى داند و تاكيد مى نمايد كه از اين سياست عدول نخواهد شد (25); زيرا دوام و قوام

ص: 1510

جمهورى اسلامى بر پايه اين سياست استوار است (26) و در چارچوب همين سياست، استقلال، آزادى، حمايت از محرومين و مستضعفان، مبارزه با ظلم و ستم و ساير نقشها و اهداف جمهورى اسلامى شكل مى گيرد. امام(ره) در مقايسه انقلاب اسلامى با ديگر انقلابها، يكى از ويژگيهاى اساسى آن را در سياست لاشرقيه و لاغربيه مى داند (27) و در وصيتنامه خود مى فرمايد: «من اكنون به ملتهاى شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مى كنم كه از اين راه مستقيم الهى كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر كافر وابسته است; بلكه به صراطى كه خداوند به آنها نصيب فرموده است، محكم و استوار و متعهد و پايدار پاى بند بوده و لحظه اى از شكر اين نعمت غفلت نكرده، دستهاى ناپاك عمال ابر قدرتها، چه عمال خارجى و چه عمال داخلى بدتر از خارجى، تزلزلى در نيت پاك و اراده آهنين آنان رخنه نكند... (82)

2- متغير محيط

متغيرهاى محيطى را به دو دسته كلى محيط داخلى (كشورى) و محيط عملياتى (نظام بين المللى) تقسيم نموده اند (29). امام(ره) ضمن رجوع به باطن انسان و بيان تاثير آن، در اعمال و اقدامات فرد سياستگزار، متغيرهاى هر دو محيط را در ارتباط با متغير انسان توضيح مى دهد. 1 - 2 - محيط داخلى

ص: 1511

از آنجا كه متغيرهاى محيط داخلى متعدد است، صرفا به سه متغير به صورت خلاصه اشاره مى شود. الف - نوع حكومت; ب - نوع جامعه; ج - امكانات و توانائيها. الف - نوع حكومت تاكنون درباره انواع حكومت تقسيم بنديهاى متفاوتى ارائه شده است. آنچه مسلم است، سياست داخلى و خارجى كشورها تحت تاثير نوع هدف و ساختارهاى حكومتى مى باشد. امام(ره) در كتاب ولايت فقيه، ضمن اشاره به حكومتهاى استبدادى، سلطنتى، مطلقه، مشروطه متعارف، شاهنشاهى و امپراطورى، درباره حكومت اسلامى مى فرمايد: «حكومت اسلامى، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. (30) امام(ره) پس از ذكر شرايط عامه مثل عقل و تدبير، دو شرط علم به قانون و عدالت را براى زمامدار بيان مى كند (31). و معتقد است; اگر اين سيره حفظ مى گرديد، خضوع در مقابل آمريكا و انگليس واقع نمى شد: «هرگاه اين سيره حفظ مى شد و حكومت به شيوه اسلامى بود، نه تسلط بر جان و مال مردم، نه سلطنت و نه شاهنشاهى، اين ظلمها و غارتگريها و دستبرد به خزانه عمومى و فحشا و منكرات واقع نمى شد... . اگر اين تشريفات پر خرج سلطنتى و اين ريخت و پاشها و اختلاسها نبود، بودجه مملكت كسرى نمى آورد تا در برابر آمريكا و

ص: 1512

انگليس خاضع شوند و تقاضاى قرض و كمك كنند...از طرف ديگر، تشكيلات ادارى زائد و طرز اداره توام با پرونده سازى و كاغذ بازى كه از اسلام بيگانه است، خرجهايى بر بودجه مملكت تحميل مى كند كه از خرجهاى حرام نوع اول، كمتر نيست». (32) ب - نوع جامعه جامعه مورد نظر امام(ره)، جامعه اى توحيدى است (33) كه برخى از ويژگيهاى آن، عبارتند از: هدفمند بودن، (34) نظم، (35) وحدت و استقلال خواهى. (36) امام(ره) در تعريف جامعه توحيدى مى فرمايد: «جامعه توحيدى، عبارت از جامعه اى است (توحيدى به معناى حقيقى، نه به آن معناى غلطى كه گفته شده است)...كه با حفظ همه مراتب يك نظر داشته باشد; كانه يك موجودند». (37) از ديدگاه امام(ره)، انسان به منزله جامعه توحيدى است:...مغز، فرمان مى دهد. دست، فرمان مى برد; اما همه يك راه دارند، همه براى اين است كه اين كشور فردى را (انسانى) را اداره كنند (38) و در جامعه توحيدى همه قوا در خدمت به اسلام است. از ديدگاه امام(ره)، وجه ديگر جامعه توحيدى، نظم آن است. در صورتى كه جامعه دچار بى نظمى و هرج و مرج شد، دنيا حكم مى كند كه اين كشور قيم لازم دارد و زمينه براى آوردن قيم فراهم مى شود. به علاوه در زمان هجوم دشمن، ديگر نمى توان از كشور

ص: 1513

دفاع كرد و از طرفى، كشورهائى كه دولت اسلامى را الگو قرار داده اند، ديگر به آن اقتدا نمى كنند. (39) از نظر امام(ره)، با استقرار نظم، وحدت و انسجام حاصل مى شود و تمام پيروزى و پيشرفت كشور اسلامى ناشى از وحدت و انسجام است كه خود باعث حفظ نظام مى گردد. (40) ج - امكانات و تواناييها(منابع قدرت) منابع قدرت را به دو دسته مادى و معنوى تقسيم مى كنند. امام (ره) ضمن توجه به منابع مادى قدرت، بيشترين اهميت را به منابع معنوى قدرت مى دهند. ايشان امدادهاى غيبى، ايمان مردم، وحدت و روحيه شهادت طلبى را از عوامل پيروزى انقلاب مى دانسته و مى فرمايد: «ما به قدرت طبيعى بر اين مشاكل و بر اين مصيبتهايى كه وارد شده است، فائق نيامده ايم; براى اينكه قدرت ما بر حسب طبيعت يك قدرت بسيار ناچيزى بود...ملت ما كه در اين نهضت پيروز شد، اين فقط براى اتكال به خدا بود.» (41) امام(ره) در زمينه منابع معنوى قدرت، تاكيد زيادى بر باورهاى ذهنى مردم دارند و در اين مورد معتقداست: «اگر افكارتان و باورتان اين باشد كه ما مى توانيم مستقل باشيم، وابسته به غير نباشيم، خواهيد توانست...اگر شماهايى كه در صنعت هستيد و در پرسنل صنعتى كار مى كنيد...اين باور را داشته باشيد... كه مى توانيد صناع باشيد و مى توانيد كارهاى ابتكارى

ص: 1514

بكنيد، خواهيد توانست.» (42) در قلمرو منابع مادى قدرت امام ضمن تاكيد بر نو سازى و صنعتى شدن كشور (43) ، يكى از منابع مادى دولت اسلامى را منابع مالى آن مى داند كه از جمله آنها ماليات، خمس، انفال...مى باشد. امام ماليات را بر دو گونه تقسيم مى نمايد كه عبارتند از: ماليات اجبارى و ماليات اختيارى. مالياتهاى اجبارى، خود بر دو گونه است: ماليات ساليانه و ماليات فوق العاده. ماليات فوق العاده كه در شرايط انقلاب و بحرانى مصداق دارد، غير محدود است و دولت در صورت صلاح مى تواند به عنوان قرض و يا ماليات غير مستقيم و فوق العاده به مقدار نياز كشور با تقسيم عادلانه دريافت دارد و آن را براى استقلال كشور اسلامى خرج نمايد. (44) 2 - 2 - محيط عملياتى (محيط خارجى) سياست خارجى تحت تاثير متغيرهاى متعدد محيط بين المللى است كه از جمله آنها نظام بين الملل، دولتها، ملتها، سازمانها و حقوق بين المللى است. ديدگاهها و نظرات امام (ره) پيرامون اين متغيرها بسيار گسترده است كه در اينجا صرفا به چند مورد به صورت خلاصه اشاره مى شود. الف - نظام بين الملل از نظر امام (ره)، ساختار نظام بين الملل همچنان فاقد قدرت فائقه است (45) و منطق قدرتهاى بزرگ بر آن حاكم مى باشد.

ص: 1515

اين قدرتها با هر كشورى كه بخواهد مستقل باشد، وحشيانه مقابله نموده و دست از توطئه بر نمى دارند. (46) امام با توجه به موانع محيط عملياتى سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران مى فرمايد: «از آنجا كه محروميت زدايى، عقيده و راه و رسم زندگى ماست، جهانخواران در اين مورد ما را آزاد نگذاشته اند و براى ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما، حلقه هاى محاصره را تنگتر كرده و بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمى و تاريخى تا مرز هزاران توطئه سياسى و اقتصادى ظاهر ساخته اند.» (47) ب - دولتها امام (ره) دولتها را به دو دسته اسلامى و غير اسلامى تقسيم نموده و رابطه با آنها را چنين ترسيم مى كند: «دولتهاى اسلامى با ما روابط دارند، آن هم تا حدى كه روى مصالح اسلام، روى مصالح مسلمين باشد، ما با آنها روابط داريم...دول غير اسلامى هم هر كدامشان با ما بخواهند با عدالت رفتار بكنند، ما را به حساب بياورند... تفاهم مى كنيم و به استثناى اينكه بايد آن ظلمهايى كه به ما كرده است، بايد جبران كند.» (48) امام (ره) سياست انزوا را مردود دانسته (49) و قطع رابطه با دولتها را بر خلاف عقل و شرع ذكر مى كند; (50) زيرا بر قرارى رابطه براى

ص: 1516

پيشرفت و حفظ نظام لازم است. ج - ملتها امام (ره) در رابطه با تاثير ملتها بر سياست خارجى ايران اسلامى، به دو مشكل مسلمين اشاره مى كند كه شامل اختلاف ميان دولتها و اختلاف دولتها با ملتها است. از نظر ايشان، علت عدم حمايت ملتها از دولتها رفتار نامناسب دولتهاست. (51) ايشان در اين رابطه مى فرمايد: «مشكل اسلام، دولتهاى اسلامى است نه ملتها، (52) اگر اين مشكل از پيش پاى مسلمين بر داشته شود، مسلمين به آمال خودشان خواهند رسيد و راه حلش به دست ملتهاست.» (53)

3- متغير نقش

نقشهاى ملى به آن دسته از تعهدات و وظايفى اطلاق مى شود كه دولت خواهان ايفا و اجراى آنهاست. نقشها از يك طرف با جهت گيريها و از سوى ديگر، با اهداف سياست خارجى رابطه نزديك دارد. (54) دولت اسلامى نيز در سياست خارجى براى خود داراى نقشهايى است كه مهمترين آنها را مى توان به صورت زير بيان نمود: 1- دولت مستقل و فعال; 2- حفظ نظام و تماميت ارضى كشور; 3- دولت الگو; 4- مخالفت با وضع موجود; 5- حامى ملل محروم و مستضعف; 6- عامل وحدت بخش; 7- دولت ميانجى; 8- حامى عدالت جهانى; 9- حامى حكومت جهانى اسلام. نظرات حضرت امام (ره) را مى توان درباره نقشهاى فوق بيان نمود; ولى در اينجا به اختصار

ص: 1517

به چند مورد اشاره مى شود. 1 -3- دولت مستقل و فعال مقصود از استقلال در سياست خارجى يك كشور، استقلال در سه مرحله سياستگزارى، تصميم گيرى و اجراى تصميم است كه مصاديق آن، در زمينه هاى سياسى، فرهنگى، اقتصادى، دفاعى و غيره ظاهر مى شود. گر چه در نگاه اول، استقلال سياسى با اهميت به نظر مى رسد; اما از ديدگاه امام(ره)، استقلال فرهنگى مهمتر از آن است. از آنجا كه امام (ره) بر متغير انسان و باورها و ذهنيتهاى فردى تاكيد دارد، خوديابى و خودباورى فكرى را شرط دستيابى به استقلال كشور مى داند. امام (ره) در اين رابطه مى فرمايد: «اساس، باور اين دو مطلب است: باور ضعف و سستى و ناتوانى و باور قدرت و قوه و توانايى. اگر ملت اين باور را داشته باشد كه ما مى توانيم در مقابل قدرتهاى بزرگ بايستيم، اين باور، اسباب اين مى شود كه توانايى پيدا مى كنند و در مقابل قدرتهاى بزرگ ايستادگى مى كنند.» (55) امام (ره) مبدا همه خوشبختى ها و بدبختى هاى يك ملت را فرهنگ آن دانسته و مى فرمايد: «راه اصلاح يك مملكتى، فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع شود...براى اينكه از فرهنگ است كه در وزارتخانه ها مى رود، از فرهنگ است كه در مجلس مى رود، از فرهنگ است كه كارمندان دولت مى شود.» (56) از ديدگاه امام(ره)، دولت

ص: 1518

اسلامى نه تنها بايد در راه استقلال فرهنگى، سياسى اقتصادى و...بكوشد; بلكه بايد نسبت به جريانات بين المللى حساس باشد و براى اصلاح آن، اقدام نمايد. از نظر ايشان، منطق دولت اسلامى بر اساس منطق انبيا است و با توجه به آيه شريفه «اشداء على الكفار رحماء بينهم»، مى فرمايد: «منطق انبيا اين است كه «اشداء» بايد باشند بر كفار و بر كسانى كه بر ضد شريعت هستند [و] بين خودشان رحيم باشند و آن شدت هم رحمت است بر آنها.» (57) 2 -3- حفظ نظام اسلامى و تماميت ارضى كشور امام (ره) در كتاب بيع، در بحث شؤون و اختيارات ولى فقيه و در كتاب ولايت فقيه، در بحث لزوم تشكيل حكومت اسلامى، حفظ نظام اسلامى را از واجبات الهى تلقى نموده و مى فرمايد: «حفظ مرزهاى كشور اسلامى از هجوم بيگانگان و جلوگيرى از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلا و شرعا واجب است.» (58) همچنين در كتاب ولايت فقيه، در ذيل احكام دفاع ملى با توجه به آيه «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه...»مى فرمايد: «آيه دستور مى دهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد، تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند.» (59) 3-3- دولت الگو (سرمشق) امام (ره) با توجه به ويژگيهاى انقلاب اسلامى و ملت ايران، آن را براى

ص: 1519

ساير ملتها الگو و سرمشق مى داند و با توجه به آيه شريفه «ان الله لايغيروا ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم»، تحول در ملت ايران را يك تحول نفسانى مى داند كه نتيجه آن، رفتن يك رژيم طاغوتى و آمدن يك رژيم اسلامى شد. (60) لذا درباره ملت ايران مى فرمايد: «من با جرات مدعى هستم كه ملت ايران و توده ميليونى آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز و عهد رسول الله صلى الله عليه واله و كوفه عراق در اميرالمؤمنين و حسين ابن على صلوات ا عليهما مى باشند.» (61) امام در وصيتنامه خويش نيز چنين مى گويد: «آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براى آن به پا خاستيد و دنبال مى كنيد و براى آن جان و مال نثار كرده و مى كنيد، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدى است و مقصودى است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد آن مكتب الوهيت به معناى وسيع آن و ايده توحيد با ابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و نمود است.» (62) با توجه به مطالب فوق، امام مى فرمايد: «و اما به ملتهاى اسلامى توصيه مى كنم كه از حكومت جمهورى اسلامى

ص: 1520

و از ملت مجاهد ايران الگو بگيريد و حكومتهاى جائر خود را در صورتى كه با خواست ملتها كه خواست ملت ايران است سر فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاى خود بنشانيد كه مايه بدبختى مسلمانان، حكومتهاى وابسته به شرق و غرب مى باشند.» (63) امام، ملت ايران را براى ساير ملتها حجت مى دانند و مى فرمايد: «ملت ايران اعزهم ا راه عذرها را مسدود نموده و اثبات نمود كه در مقابل قدرتهاى بزرگ، مى توان ايستاد و حق انسانى خود را باز پس گرفت.» (64) 4 -3- مدافع اعتقادى خاص و گسترش آن حضرت امام (ره) اسلام امريكائى را از اسلام ناب محمدى(ص) متمايز ساخته و ملت و دولت اسلامى را موظف به دفاع و گسترش آن مى دانند و در اين راستاست كه صدور انقلاب ايران معنا و مفهوم مى يابد. امام درباره مرز اسلام ناب محمدى(ص) با اسلام آمريكائى مى فرمايد:

ص: 1521

«اسلامى كه پرچمداران آن، پا برهنگان و مظلومين و فقراى جهانند و دشمنان آن، ملحدان و كافران و سرمايه داران و پول پرستانند، اسلامى كه طرفداران واقعى آن هميشه از مال و قدرت بى بهره بوده اند و دشمنان حقيقى آن زراندوزان حيله گر و قدرت مداران بازيگر و مقدس نمايان بى هنرند... .» (65) از ديدگاه امام(ره)، فلسفه گسترش اسلام ناب محمدى(ص)، در رسالت جهانى اسلام به منظور اقامه نظام عادلانه جهانى قرار دارد و منظور از صدور انقلاب، همان گسترش اسلام است. (66) امام در اين رابطه معتقداست: «ما با صدور انقلابمان كه در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احكام محمدى(ص) است، به سيطره و سلطه و ظلم جهان خواران خاتمه مى دهيم.» (67) بر اساس مطالب فوق، هر كشورى براى خود نقشهاى قائل است كه در چارچوب استراتژى سياست خارجى شكل مى گيرد و بر اساس آن، اهداف سياست خارجى خود را ترسيم مى كند. در اين نوشتار برخى، نقشهاى دولت اسلامى با توجه به سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران مطرح شد و بررسى نقشهاى دول غير اسلامى را به وقت ديگرى موكول مى نمائيم.

نتيجه:

آنچه مطرح شد بيان مختصرى از چارچوب كلى مبانى نظرى سياست خارجى از ديدگاه امام خمينى(ره) بود. در اين بحث نظرى كه نيازمند تحقيق و پژوهش بيشترى است مطالعه سياست خارجى با توجه

ص: 1522

به سه متغير انسان، محيط و نقشها مورد بررسى قرار گرفت از پژوهش انجام شده مى توان استنباط نمود كه نقطه عزيمت امام(ره) در نگرش به سياست خارجى و داخلى، انسان و رفتار اوست بنابر اين با استفاده از سطح تحليل خرد بهتر مى توان نظرات امام(ره) را مطالعه نمود. از ديدگاه امام(ره) همچنان كه براى انسان صراط مستقيم وجود دارد براى دولت و زمامداران نيز صراط مستقيم متصور است و تجلى آن در سياست خارجى همان سياست نه شرقى و نه غربى است، اگر دولتى در صراط مستقيم قرار گيرد، استراتژيها، اصول، اهداف و عملكرد سياست خارجى او نيز استمرار حركت انبيا عليهم السلام خواهد بود. امام(ره) ضمن توجه به عوامل محيطى داخلى و بين المللى مؤثر بر سياستگزارى خارجى، بر تقويت باورها و ذهنيت عامه مردم، بيدارى و آگاه شدن ملتها جهت تحقق اهداف سياست خارجى دولت اسلامى تاكيد دارند. از ديدگاه امام(ره) صدور انقلاب كه همان صدور اسلام ناب محمدى(ص) است، رسالت و تعهد دولت اسلامى مى باشد و حمايت از ملل محروم و مستضعف و حمايت از حكومت جهانى اسلام و ساير نقشهاى دولت اسلامى در اين راستا مفهوم و معنى مى يابد. اميداست مطالب بيان شده مقدمه مباحث گسترده تر و مفيدتر در شناخت ابعاد نظرى آراء و انديشه امام خمينى در قلمرو سياست خارجى قرار گيرد.

ص: 1523

پى نويسها: 1. جهت مطالعه ماهيت نظام بين المللى ر.ك: yeldeH , lluB : yteicoS lacihcranA ehT. ( nodnol : sserp mallimcaM ehT.DTL 7791) PP. 3_ 25 2. ر.ك. حسين سيف زاده، مبانى و مدلهاى تصميم گيرى در سياست خارجى، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى تهران 1375، صص 148 - 128. 3. ر.ك: همان. همچنين براى مباحث نظريه پردازى در سياست خارجى ر.ك: : A erodoehT.H semaJ dna sibmuoluoC.efloW : ecitsujdna rewoP smoitaleR laoitanretnI ot noitcudortnI. ( ihleD weN : detlmiI etavirP aidnI fo llaH ecitnerP , 6891) PP. 521_ 841 4. ر.ك: semaJ.N.uanesoR , yciloP ngieroF fo ydutS cifitneics ehT : 5 . ر.ك: mailliW.o. kcittihC. U stuptuO yciloP ngieroF fo sisylanA ehT.S.A : E selrahc. ynapmoC ynihsllbuP llirreM. 6. امام خمينى، شرح چهل حديث مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، تهران، 1375، ص 5. 7. همان، ص237 و 272. 8. همان، ص133. 9. همان، ص137; همچنين درباره علت وجود اين قوا در انسان، ر.ك: امام خمينى، طلب و اراده، شرح و ترجمه سيد احمد فهرى ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى تهران، 1362، ص156; و شرح چهل حديث، ص9. 10. همان، ص19. 11. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر چهاردهم)، استعمار و ابر قدرتها امير كبير، تهران، 1362 ص 295. 12. در جستجوى راه از كلام امام (دفتربيست و دوم)، فرهنگ و تعليم و تربيت، امير كبير، تهران، 1364، صص

ص: 1524

161-160. 13. همان، ص 175. 14. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى(ره)، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، تهران، جلد 11، ص 14. 15. صحيفه نور، ج 2، ص 2. 16. صحيفه نور، ج 18، ص 175. 17. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر چهاردهم)، ص 62. 18. همان، ص59. 19. صحيفه نور، ج 14، ص103. 20. فرياد برائت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، ص 14. 21. شرح چهل حديث، ص 531. 22. همان، ص533; سوره ملك، آيه 22. 23. همان، ص 531. 24. صحيفه نور، ج19، ص 194. 25. صحيفه نور، ج7، ص 114، و ج 21، ص36، و ج 12، ص 122. 26. صحيفه نور ، ج 21، ص36. 27. صحيفه نور، ج19، ص 5. 28. صحيفه انقلاب، ص 5. 29. ر.ك. جيمز باربر - مايكل اسميت، ماهيت سياستگزارى خارجى در دنياى وابستگى متقابل كشورها ترجمه و تحشيه حسين سيف زاده، نشر قومس، تهران، 1372( صص190 - 123. 30. امام خمينى، ولايت فقيه [بى نا]، [بى جا]، [بى تا] ص 54. 31. همان، ص 58. 32. همان، ص58 - 57. 33. صحيفه نور، ج 11، ص136. 34. همان، ص136. 35. همان، ص139. 36. همان، صص140 - 139. 37. همان، ص136. 38. همان، ص136. 39. همان، صص140 - 139. 40.

ص: 1525

همان، صص 110 و223. 41. گزيده اى از انديشه و آراء امام خمينى، آيين انقلاب اسلامى،مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، تهران،1373، ص167. 42. همان، ص179. 43. همان، ص 471. 44. جهت مطالعه بيشتر ر.ك. همان، ص 464. 45. نهضت هاى رهايى بخش در كلام امام، نخست وزيرى، تهران، [بى تا] ص 14. 46. صحيفه نور، ج 11، ص 165. 47. فرياد برائت،پيشين، ص43. 48. صحيفه نور، ج 11، ص36. 49. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر چهاردهم)، پيشين، ص 400. 50. صحيفه نور، ج19، ص73. 51. آئين انقلاب اسلامى، ص 51. 52. صحيفه نور، ج 14، ص93. 53. صحيفه نور، ج 12، ص 278. 54. در بيان انواع نقشهاى دولت اسلامى و مفهوم آن، از كتاب زير استفاده شده است: كى. جى .هالستى. مبانى تحليل سياست بين الملل، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، تهران،1373، صص208 - 199. 55. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر بيست و دوم)، ص 205. 56. همان، ص183. 57. صحيفه نور، ج19، ص56. 58. شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص23. 59. ولايت فقيه، ص 38. 60. آيين انقلاب اسلامى، صص 173- 172. 61. همان، ص449. 62. صحيفه انقلاب، ص 35. 63. همان، ص13. 64. صحيفه نور، ج19، ص42. 65. آيين انقلاب اسلامى، ص 460.

ص: 1526

66. صحيفه نور، ج11 صص 28-21. 67. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر دهم)، ص 435.

ص: 1527

امام خمينى(ره) و مبحث آزادى

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 واعظي، احمد درمطالعه تمدن معاصر غربي اين واقعيت را از نظر دور نمي توان داشت كه اين تمدن علي رغم برخي ضعف ها و كاستي هاي بنيادين, و صرف نظر از بعضي پي آمدها و دست آوردهاي ناگوار, مشتمل بر پديده هاي نوظهور فراواني در عرصه هاي مختلف است. در بطن اين تمدن, رويكردها و جهت گيري ها و مسائلي مطرح شد كه در تاريخ بشر سابقه نداشت و تنها مي توان آن ها را از ويژگي هاي مدرنيسم و تمدن معاصر غربي بر شمرد. نوع نگاه به علم و اهداف و غايات و روش آن, بازنگري در جايگاه خرد آدمي و به بوته نقد كشيدن فلسفه و عقل محض, ترويج خودبسندگي عقل و دانش بشري و استغناي از وحي, پي ريزي دولت مدرن, رواج دموكراسي و حكومت مبتني بر مشاركت مردمي, طرح مسئله آزادي در ابعاد مختلف سياسي, فرهنگي و اقتصادي از اهم اين ويژگي هاي نوظهور تمدن معاصر است. از نگاه ديني و با توجه به آموزه هاي اسلامي, ره آوردهاي تمدن غربي براي انسان معاصر در مواضع متعددي غير قابل قبول و نقد پذير است, بررسي ابعاد اين چالش و تحليل تفصيلي آن مواضع خود محور بحث جالب و تأمل

ص: 1528

برانگيز ديگري است كه نگارنده در مقام آن نيست. در اين نوشتار سعي بر آن است كه به طور اجمالي و محدود برخي جوانب تفسير مدنيت معاصر از آزادي را مورد ارزيابي قرار دهيم و در باب نسبت آن با آموزه هاي ديني به داوري برخيزيم و در جهت تأمين اين غرض به بيان و بنان اسلام شناس فرهيخته و مجاهدي كه عرفان و برهان و قرآن و فقاهت و سياست را به هم درآميخت توجه خاص خواهيم داشت; امام بزرگواري كه در عين پاي بندي حيرت برانگيز به اصول و مباني و ارزش هاي اسلامي در ميدان عمل و نظر, دركي واقع بينانه و منصفانه از شرايط جهاني و واقعيت هاي مدنيت معاصر داشت و اگر در مواضعي به طرد و نقد برخي وجوه آن مي پرداخت نه از سر تعصب بلكه از سر دورانديشي و روشن بيني بود.1 جايگاه امام راحل به عنوان رهبر يك انقلاب و بنيان گذار يك حكومت نوپا اقتضا مي كرد كه با وجوهي از تمدن معاصر درگيري فكري و چالش بيش تري داشته باشند. جمهوريت, دموكراسي و آزادي از مقولاتي بودند كه ايشان به عنوان رهبر انقلابي و مؤسس يك نظام بايستي مواضعي روشن در مورد آن ها اتخاذ كنند و تاريخ انقلاب

ص: 1529

نشان داد كه تلفيق اسلاميت با جمهوريت و پر رنگ شدن نقش مردم و مشاركت آنان در حاكميت به مدد تصوير روشني است كه ايشان از حكومت دينيِ متناسب با شرايط نوين فرهنگي, سياسي, اجتماعي بشر معاصر داشتند. نسبت ميان دين و آزادي نيز از مسائل مورد توجه جدّي حضرت ايشان بود و بارها در اين مورد اظهار نظر نمودند. پيش از پرداختن به بحثي تفصيلي تر در اين زمينه لازم است كه ابعاد و جوانب بحث هاي مختلفي كه در باب آزادي امكان طرح دارد را مورد اشاره قرار دهيم تا روشن شود كه بحث اين مقال در كدام محور از مباحث آزادي جريان دارد. ساحت هاي مختلف بحث از آزادي تفسير نوين از آزادي به ويژه در سنت تفكر ليبرالي بحث ها و نزاع هاي فراواني را درافكنده است مجموعه مباحث قابل طرح در اين زمينه را مي توان به شرح ذيل دسته بندي كرد: الف) بحث در مفهوم آزادي: آزادي از مفاهيم كش دار و قابل تفسير فراوان است. به طور طبيعي هر نحله فكري بايد مشخص كند كه به كدام تفسير از آزادي گرايش دارد و نفي و اثبات خويش را متوجه كدام تلقي از آزادي كرده است. مقاله معروف (آيزايا برلين) به نام (دو مفهوم

ص: 1530

از آزادي) كه در سال 1957 نگاشت تأثير فراواني در تشديد بحث درباره مفهوم آزادي نهاد و آن را به بحثي محوري در زمينه آزادي بدل كرد. ب) آزادي يك حق است يا يك ارزش: آيا آزادي يكي از حقوق طبيعي و فطري بشر است يا آن كه يك ارزش است. معناي ارزشي بودن آزادي آن است كه نظر به آثار و نتايج مطلوبي كه آزاد بودن انسان به همراه دارد بايد از آن دفاع كرد و به انسان آزادي بخشيد. امّا اگر آزادي را يك حق بدانيم, آزاد بودن انسان ها واقعيتي است كه بايد بدان تمكين كرد و سلب آن محتاج دليل و مدرك است نه اعطاي آن. آزادي حقي است كه خداوند يا طبيعت و خلقت به بشر داده است. نگاه ارزشي به آزادي آن را به مثابه يك روش مي بيند. روشي كه سودمندي و كارآيي خود را نشان داده است و از نظر انسان معاصر به عنوان روشي سودمند در عرصه سياست و فرهنگ و اقتصاد اعمال مي شود. ج) مطلق يا مقيد بودن آزادي: آيا آزادي مطلق مطلوب است يا آن كه بايستي در جهاتي مقيد شود. آيا اين حق وجود دارد كه در قالب قوانين موضوعه برخي آزادي ها را در برخي موارد

ص: 1531

تحديد و تضييق كرد? د) ارزش مطلق بودن آزادي: سنت تفكر ليبرالي بر آن است كه آزادي ارزش مطلق است; يعني اگر آزادي را حق بدانيم فوق همه حق هاست و اگر آزادي را يك ارزش بدانيم باز هم فوق همه ارزش هاست. معناي اين مطلق بودن آن است كه به واسطه و به بهانه هيچ ارزشي نمي توان آزادي را تحديد و تضييق كرد. تنها يك ارزش است كه مي تواند آزادي را تحديد كند و آن نيز خود آزادي است. اگر آزادي يك فرد, مخلّ به آزادي فرد ديگر شد در اين جا مي توان آزادي فرد اوّل را محدود كرد. بنابراين مدافعان ارزش مطلق بودن آزادي برآنند كه به واسطه عدالت يا دين و يا به خطر افتادن اخلاق فردي و ارزش هاي ديني نمي توان برخي آزادي ها را سلب و محدود كرد. ه) منابع تحديد آزادي: آزادي مطلق طرفداران چنداني ندارد (برخلاف ارزش مطلق بودن آزادي) و به ناچار در هر جامعه اي قدري از آزادي هاي فردي توسط دولت و تدابير و قوانين موضوعه آن تضييق و تحديد مي شود. پرسش اصلي در اين محور آن است كه منابع تحديد آزادي چيست. به چه معيارهايي مي توان آزادي فردي را در عرصه هاي مختلف

ص: 1532

اقتصادي, سياسي, فرهنگي (انديشه و بيان) محدود كرد? آيا اخلاق و مذهب و سنت هاي قومي مي توانند مبناي تحديد آزادي قرار گيرند? و) نحوه سازگاري حفظ اقتدار دولت در عين دفاع از آزادي ها: از مباحث مهم و اساسي انديشه سياسي در قرون اخير آن است كه ميان دو ضرورت چگونه مي توان وفاق و سازگاري ايجاد كرد. از يك طرف حفظ اقتدار دولت در جامعه يك ضرورت است و از طرف ديگر, دولت مقتدر به طور طبيعي برخي آزادي هاي شهروندان را در قالب قوانين و تصميم گيري هاي خود, سلب مي كند پس چگونه مي توان دولت مقتدري داشت كه پاسدار حريم آزادي هاي فردي باشد. اين معضله محور اصلي تدوين حقوق اساسي در بسياري از سيستم هاي حكومتي و سياسي است و هر نظام سياسي به گونه اي به اين مشكل پرداخته و راه حلّ خاص خويش را عرضه كرده است. ز) مباني نظري آزادي: در محور اوّل اشاره داشتيم كه تلقي ها و تفاسير متنوعي از آزادي وجود دارد. هر يك از اين تفاسير بر پشتوانه هاي نظري خاصي تكيه زده اند. تنقيح اين مباني و تبيين انسان شناسي و معرفت شناسي و فلسفه اخلاقي كه هر يك از آن ها را احاطه كرده است

ص: 1533

از مباحث جالب و ضروري مربوط به آزادي است. مباحث هفت گانه فوق, بحث هاي عامي است كه نگاه همه جانبه به آزادي ضرورت طرح آن ها را ايجاب مي كند امّا براي يك عالم ديني فضاي ديگري از بحث نيز گشوده مي شود. و آن نسبت سنجي ميان تلقي غالب و رايج از آزادي در انديشه معاصر غرب با اسلام و آموزه هاي آن است. عالم ديني با تكيه بر ارزش ها و آموزه هاي ديني خود مي تواند در اين ساحت ها وارد شود و موضع گيري نمايد و در باب ميزان انطباق ديدگاه هاي مختلف با اسلام به داوري برخيزد و در برخي موارد از وجه منطقي ناسازگاري برخي تعاليم ديني با تلقي هاي رايج از آزادي دفاع كند يعني عالم ديني بايد بتواند از فلسفه برخي احكام شريعت كه ناسازگار با برخي آزادي هاي متداول و پذيرفته شده مي نمايد, دفاع كند. اين گونه مباحث از مباحث خاص آزادي محسوب مي شود. بايد اعتراف كرد كه بحث از ساحت هاي مختلف آزادي و نسبت آن با دين در جامعه ما كم رونق است و چه روشن فكران و چه عالمان ديني به طور جدّي و همه جانبه به اين مباحث نپرداخته اند. امام راحل نيز در

ص: 1534

برخي از اين عرصه ها اظهار نظر كرده اند و البته اظهار نظر ايشان بيش تر در قالب موضع گيري كلي و تفكيك و ترسيم خطوط بوده است نه در غالب بحثي آكادميك و ردّ و اثبات هاي فلسفي و علمي رايج در مباحث نظري و فكري. امام خميني در مجموعه بيانات خويش در باب آزادي دو محور از محورهاي هفت گانه فوق را بيش تر مورد توجه قرار داده اند: يكي بحث مفهوم آزادي است و اين كه تلقي اسلام از آزادي متفاوت با تلقي رايج در غرب از آزادي است. ديگري بحث از لزوم تقييد آزادي در چارچوب اسلام وقوانين آن است; يعني از نظر ايشان آزادي هرگز (ارزشي مطلق) نيست بلكه به واسطه ارزش ها و قوانين اسلامي بايد محدود و مضيق شود.3 با توجه به اين نكته, دامنه بحث در ادامه مقاله را محدود مي كنيم و تنها از انحاي تفاسير موجود از آزادي و نقطه نظر خاص حضرت امام در باب ماهيت آزادي بحث مي كنيم و بحث در ساير جنبه ها را به مجالي واسع تر موكول مي كنيم. تفسيرهاي آّزادي از آزادي تعاريف زيادي ارائه كرده اند با اين وجود مي توان تمامي آن ها را در سه تلقي و تفسير اصلي گنجاند

ص: 1535

يعني علي رغم اختلاف در تعابير و تنوع بيان هر تعريفي لزوماً داخل در يكي از سه رويكرد اصلي در باب ماهيت آزادي است. اين سه تلقي و رويكرد اصلي عبارتند از: الف) آزادي منفي; ب) آزادي مثبت حداقلي; ج) آزادي مثبت حداكثري. آزادي منفي ( modeerf evitagen ) به معناي فقدان موانع و اجبار براي انجام اعمال است و به همين جهت است كه اين تلقي از آزادي را (آزادي از) ( morf modeerf ) مي نامند. بر طبق اين تفسير, فردي كه در انجام افعال ارادي و انتخابي خويش توسط فرد يا افراد يا گروه يا دولت تحت فشار و اجبار نباشد, آزاد است يعني آزاد (از) اجبار و تحميل است. آزادي منفي در سنت فردگرايي و ليبراليسم اروپايي نقش محوري داشت. ليبرال ها همواره از اين ايده دفاع مي كردند كه هر انساني خود بايد انتخاب كند كه چگونه و چطور رفتار كند بي آن كه از ناحيه كسي يا قدرتي در رفتارش مورد اجبار و فشار باشد. در نزد ليبرال ها, آزادي به معناي رهايي از تحميلات خاص بيروني افراد ديگر است. كتاب (در باب آزادي) ( ytrebil no ) (جان استوارت ميل) شايد در زبان انگليسي بهترين كتابي باشد كه به روشني اين مفهوم از آزادي فردگرايانه و ليبرالي را تبيين

ص: 1536

كرده است.4 بر اساس اين تلقي كلاسيك از آزادي, هر نوع اجباري از آن جا كه سدّ راه آرزوهاي بشر مي شود به خودي خود بد است هر چند اين اجبار براي جلوگيري افراد از ارتكاب به شرّ بزرگ تري استفاده شود, و عدم مداخله كه نقطه مقابل اجبار است في نفسه خوب است هر چند تنها امر خوب نيست.5 درآميختگي ليبراليسم با اين تلقي از آزادي به حدّي است كه برخي ليبرال هاي معاصر نظير فردريك هايك( keyaH ) برخي تجديد نظرهاي صورت گرفته در ربع پاياني قرن نوزدهم را موجب سقوط و زوال ليبراليسم انگليس مي دانند و معتقدين به اين آزادي تجديد نظر شده (آزادي مثبت) را ليبرال نمي دانند.6 آزادي مثبت ( evitisop ) را كه (آزادي براي) ( ot modeerf ) نيز تعبير مي كنند بر آن است كه صرف فقدان فشار و اجبار بيروني شخص يا اشخاص ديگر تأمين كننده آزادي بشر نيست, زيرا چه بسا در ظرف و شرايطي هيچ اجبار و اكراه بيروني توسط ديگران بر من تحميل نمي شود در عين حال من آزاد نيستم. به قول هربرت ساموئل: (كسي كه در زندان فقر و عدم امنيت اسير است, آزادي حقيقي ندارد, آزادي حقيقي به اين است كه از قيد اين امور نيز آزاد باشد.)7 معتقدين به

ص: 1537

آزادي مثبت برآنند كه صرف غايت تحميل و فشار شخص يا اشخاص ديگر براي آزادي و اختيار انسان كافي نيست. براي آزاد بودن فراهم بودن علل و اسباب طبيعي نيز لازم است. ليبراليسم كلاسيك و پيروان آزادي منفي تنها به نقش اجبار و تحميل انساني در سلب آزادي توجه كرده اند و از نقش علل و اسباب طبيعي كه گاه مانع تحقق آزادي مي شوند غفلت ورزيده اند. براي رسيدن انسان به مطلوب و غايتش سه شرط لازم است: نخست فقدان اجبار و تحميل بيروني و ديگري فقدان علل و موانع طبيعي كه سد راه وصول به مطلوب مي شوند و شرط سوم وجود اسباب و توانايي هايي كه شخص را در وصول به هدفش ياري مي دهند. در اواخر قرن نوزدهم در ذهن و انديشه برخي ليبرال ها اين تفكر جوانه زد كه آزادي اقتصادي به تلقي كلاسيك آن (اين كه هر شخص رها و آزاد باشد كه بدون ايجاد محدوديت و فشار از طرف دوست عمل اقتصادي انجام دهد) منتهي به شكل جديدي از فقر و بي عدالتي مي شود و آزادي اقتصاد عدّه اي موجب آفت و پژمردگي شانس زندگي عده زيادي از افراد مي شود و در عمل, آزادي آن ها را سلب مي كند, بنابراين

ص: 1538

اگر بخواهيم كه همه آزاد باشند (آزادي به معناي مثبت) يعني همگي زمينه و اسباب وصول به غايات خويش را داشته باشند بايد به اجبار از برخي فعاليت هاي اقتصادي جلوگيري كرد و آزادي برخي (آزادي منفي) را سلب كرد. آقاي گرين ( T.H.neerG ) در سال 1880 منادي اين تفكر بود و از اين رو موجب بروز تحولي در انديشه ليبراليسم گرديد و زمينه زوال ليبراليسم كلاسيك را فراهم آورد. اين طرز تلقي از آزادي به نوعي در سنت سوسيال دموكراسي هاي قرن بيستم مورد توجه قرار گرفت.8 همان طور كه مشاهده مي شود (آزادي مثبتِ حداقلي) به ابزار و وسائط توجه دارد و صرف فقدان اجبار را كافي نمي داند و آزادي را يك قدرت مثبت براي انجام دادن يا لذت بردن مي داند; قدرتي كه در سايه تأمين وسائط و اسباب و فقدان موانع (اعم از موانع طبيعي و اجبار و تحميل اشخاص و گروه ها) حاصل مي شود. اين تلقي از آزادي به نيازها و ظرفيت ها و شرايط اجتماعي توجه دارد و خواهان فراهم شدن شرايط و ظرفيت هاي اجتماعي براي همگان در جهت وصول به غاياتشان است در غير اين صورت آن ها را آزاد نمي داند ولو تحت فشار و اجبار اشخاص و ديگران

ص: 1539

نباشند.9 آزادي مثبتِ حداقلي داوري و قضاوتي در باب نوع غايات و اهداف آحاد افراد ندارد بلكه آن را مبهم مي گذارد و خواهان فراهم آمدن زمينه ها و شرايط براي رسيدن افراد به غاياتشان است بي آن كه در باب نوع اين غايات و تعيين و تشخيص آن ها نقطه نظر و ديدگاهي داشته باشد. امّا (آزادي مثبت حداكثري) قدمي فراتر مي رود و غايات خاصي را معين مي كند و آزادي بشر را مشروط به فراهم آمدن اسباب و شرايط براي وصول به آن غايات خاص مي داند. آزادي مثبتِ حداكثري در اصل جهت گيري در باب آزادي با ديدگاه حداقلي مشترك است كه آزادي بشر به صرف رها بودن او از اجبار و تحميل بيروني و اعمال محدوديت اختياري تأمين نمي شود بلكه اسباب و علل و شرايط بايد مهيا باشد و ساير موانع نيز بايد برطرف شود تا بتوان انسان را حقيقتاً آزاد و آزاده ناميد. تفاوت اين دو ديدگاه صرفاً در آن است كه ديدگاه حداكثري غاياتي نظير خود شكوفايي ( noitazilaer fles ) يا تكميل نفس را مطرح مي كند. اموري به عنوان كمال نفس آدمي بر شمرده مي شوند و آن گاه آزادي انسان در سايه فراهم بودن زمينه براي رسيدن به اين كمالات تعريف

ص: 1540

مي شود. آزادي مثبتِ حداكثري مبتني بر انسان شناسي خاصي است و من انساني را فراتر از من غريزي و شهوي مي داند به قول آيزايا برلين: (اگر آزادي را به ارباب خود بودن و بنده ديگري نبودن تفسير كنيم اين بحث مهم پيش مي آيد كه كدام خود? هگل و افلاطون و طرفداران آنان با در نظر گرفتن خود طبيعي و پست تر و خود معنوي و برتر, از چيزي به نام بردگي طبيعت ياد مي كنند. انسان ممكن است در عين حال كه هيچ اجبار بيروني در كار نيست, برده طبيعت و من سفلي خود باشد و در عين حال كه مفهوم منفي آزادي خدشه دار نشده در عين حال آزادِ به معناي مثبت آن نباشد به تعبير ديگر, آزاد سازي خود هميشه توأم با نوعي بردگي براي خودِ ديگر ماست. خود طبيعي و لجام گسيخته اگر آزاد باشد معنايش در بند شدن خود معقول و پنهان و معنوي ماست.)10 امام و مفهوم آزادي امام خميني در بيانات متعددي آزادي ليبرالي غرب را كه همان آزادي به تفسير اوّل است را طرد مي كند. از نظر ايشان رهايي و به خود وانهادگي انسان در همه جا مطلوب نيست و براي صلاح و رشد جامعه لازم است كه در

ص: 1541

مواردي آزادي هاي فردي تحديد و تضييق شود: (آن آزادي كه در غرب است يك قدري فحشاست كه هر جوري دلشان مي خواهد عمل كنند, در شهوات هيچ قيد و بندي نباشد, آزادند هر طوري دلشان مي خواهد در فحشا غوطه ور شوند.)11 (بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنراني ها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است.) (گفته مي شود كه مطبوعات آزادند, بيان آزاد است اين ها معنايش اين نيست كه مردم آزادند كه هر كاري مي خواهند بكنند; مثلاً آزادند دزدي بكنند, به فحشا بروند, آزادند مراكز فحشا درست كنند. اين آزادي, آزادي غربي است البته به استثناء دزديش اين آزادي غربي است كه هر كس هر كاري دلش مي خواهد بكند ولو اين كه يك كارهايي باشد ناشايسته. اين طور آزادي در ايران نمي تواند باشد.)13 همان طور كه ملاحظه مي شود. ايشان به طور صريح آزادي ليبرالي يا آزادي منفي را كاملاً مردود اعلام مي كنند و به سمت آزادي مثبت آن هم از نوع حداكثري آن گرايش پيدا مي كنند. از نظر

ص: 1542

حضرت امام, محدوديت هاي اعمال شده توسط شريعت و قوانين اسلامي نه تنها مخلّ آزادي نيست بلكه آزاد كردن بيشتر انسان است و اين تحليل جز با پذيرش مفهوم آزادي حداكثري سازگار نمي باشد. (اين مقدار آزادي كه خداي تبارك و تعالي به مردم داده است بيش از آن آزادي هايي است كه ديگران داده اند. آن ها آزادي غير منطقي داده اند و آزادي هايي كه خدا داده است آزادي منطقي است. همه چيزهايي را كه آن ها داده اند آزادي نيست, آزادي بايد منطقي و طبق قانون باشد.)14 از نظر ايشان آزادي حقيقي در چارچوب تعاليم اسلام معنا پيدا مي كند, پس آزادي گرچه ارزش است و نعمت الهي اما برتر از ساير ارزش ها نيست و اسلام و ارزش ها و تعاليم آن فوق همه چيز است و حدود آزادي بايد در چارچوب اسلام و قوانين آن ترسيم شود. (ما آزادي در پناه اسلام مي خواهيم, استقلال در پناه اسلام مي خواهيم, اساس مطلب اسلام است.)15 تلقي حداكثري از مفهوم آزادي مثبت در انديشه امام ريشه در تعاليم اسلامي دارد. آيات و روايات ما تقويت كننده اين تفسير از آزادي مي باشند. در اين جا به پاره اي از آن ها اشاره مي كنيم. قرآن شريف دعوت

ص: 1543

رسول اللّه(ص) به توحيد و نفي شرك و ترغيب به عبوديت و بندگي را آزاد كردن انسان ها مي داند; يعني عقايد باطل و آداب غير اسلامي گرچه با ميل و خواست و اراده و انتخاب انسان ها پذيرفته شوند و انجام گيرند, موجب بردگي و بندگي و اسارتند. (يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث ويضع عنهم إصرهم والاغلال التي كانت عليهم.)16 امر به معروف و نهي از منكر و تحريم برخي افعال در ديدگاه ليبرالي از آزادي, تضييق آزادي انسان هاست امّا از آن جا كه موجب كمال آدمي و فربهي من واقعي او مي شود در تلقي مثبت حداكثري از آزادي, عين رهايي و آزادسازي آدمي است و آيه شريفه به اين مضمون گواهي مي دهد كه اين امور بند اسارت از پاي آدمي باز كردن است. در روايات اسلامي نيز آزادي مثبت مورد توجه قرار گرفته است, زيرا برخي اعمال محدوديت ها بر خوشتن و خود را در مسير بندگي خداوند قرار دادن و كنترل غرايز و شهوات به عنوان مسير حريّت و آزادگي انسان معرفي شده اند, امام علي(ع) مي فرمايد: (من ترك الشهوات كان حرّاً.)17 هم چنين فرمود: (من زهد في الدنيا أعتق نفسه و ارضي ربّه.)18

ص: 1544

(من قام يشراط العبوديّة اهلّ للعتق.)19 آن چه در اين مقاله از نسبت دين و آزادي مورد بررسي قرار گرفت تنها بحث از مفهوم آزادي بود اميد آن كه اهل تحقيق به ساير ابعاد و جوانب گوناگون اين بحث توجه جدّي مبذول دارند و در آينده نزديك شاهد تحقيقات جالب و راه گشايي در اين زمينه باشيم.

پى نوشت ها

: 1. به عنوان نمونه ايشان در باب تمدن معاصر چنين اظهار نظر مي كنند: (در اسلام تمام آثار تجدد و تمدن مجاز است مگر آن هايي كه فساد اخلاق بياورند.) (صحيفه نور, ج4, ص85( (همه مظاهر تمدن را انبيا قبول دارند لكن مهار شده, نه مطلق و رها.) (همان, ج8, ص63( 2 . (دولت اسلامي قهقراگرا نيست و با همه مظاهر تمدن موافق است مگر آنچه كه به آسايش ملت لطمه وارد آورده و با عفت عمومي ملت منافات داشته باشد.) (همان, ج4, ص192( 3 . (بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است.) (همان, ج21, ص195( (ما آزادي در پناه اسلام مي خواهيم, استقلال در پناه اسلام مي خواهيم, اساس مطلب اسلام است.) (همان, ج6, ص259( 4. yhposolihp fo aidepolcycnE , sdrawdE

ص: 1545

luap , lov. 5. مايكل ساندل, ليبراليسم و منتقدان آن, ترجمه احمد تدين, ص34. 6. seigoloidI lacitilop nredoM , tnecniv werdnA , p. 7. dibI , p. 8. seigoloidI lacitiloP , doowyeH werdnA. seigoloidI lacitilop nredom dna P , p. 9. thguoht lacitilop nredoM , tnalp dnomyaR , p. 10. آيزايا برلين, چهار مقاله درباره آزادي, محمد علي موحد (تهران, انتشارات خوارزمي) ص251. 11. صحيفه نور, ج8, ص123. 12. همان, ج21, ص195. وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام(ره) 13. همان, ج7 ص19 18. 14. همان, ص202. 15. همان, ج6, ص259. 16. اعراف (7), آيه157. 17. تحف العقول, ص99. 18. غرر الحكم, 8816. 19. همان, 8529.

ص: 1546

امام خمينى(ره); گفتمان تجدد اسلامى

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5

مقدمه

گسست از سنت اقتدار و طرحى براى تاسيس نظم جديد بر بنياد آموزه هاى دين، ويژگى عمده تجدد اسلامى در حوزه فكر سياسى است، و هر پژوهنده تاريخ انديشه در تمدن اسلامى، چنين تجديد بنايى را در سيماى نظام «جمهورى اسلامى» چونان نتيجه پيكار الهى - سياسى امام خمينى (ره) ملاحظه مى كند. روشن است كه سرچشمه هاى سنت ستيزى و نوگرايى اسلامى و مكنون در بنياد نظام جديد بگونه اى است كه هرگز نمى توان بر پايه سنت هاى فلسفى بزرگى چون فارابى، ابن سينا و صدرالمتالهين از يك سوى، و بخش عظيمى از ميراث فقه شيعه از سوى ديگر، توجيهى نظرى بر وجوب و وجود آن در هفت اقليم تفكر اسلامى تدارك نمود. لاجرم بايد سراغ انديشه اى در آثار امام(ره) رفت كه با تهافت همان سنت به طرحى از نظم و تمدن جديد توفيق يافته و طلوع گونه اى خاص از تجدد اسلامى - سياسى را نويد داده است. اما، هرچند كه مشاهده يا لمس اين «تفاوت» ميان انديشه امام(ره) و سنت سياسى مسلمين كار چندان دشوارى نيست، ليكن توضيح علمى اين دگرديسى آغاز شده در «گفتمان سياسى شيعه» نيز آسان نمى نمايد. بنابراين، آن چه در اين مختصر مى آيد، نه توصيف همه وجوه اين تحول، بلكه صرفا بخشى از خصايص

ص: 1547

منطقى گفتمان جديد است. به هر حال، اگر اين فرض درست باشد كه; انديشه امام(ره)، يا به طور كلى تجدد اسلامى، در واقع، به معناى آغاز نوعى تجديد - اگر نه خروج كامل - از سنت سياسى گذشته است، شايد بتوان با تكيه بر «تحليل گفتمانى»، تمايزات اساسى آن را با اركان تفكر قديم اسلامى برجسته نموده، و مقدمات نظرى براى تحليل فهم جديد امام (ره) از نصوص دينى فراهم نمود.

مختصات تجدد اسلامى

اشاره

وقتى سخن از نوگرايى و تجدد در جامعه اسلامى است، در واقع، دو مفروض اساسى را به همراه دارد; نخست آنكه روند يا پروژه تجدد الزاما يك خطى و منحصر به الگوى تجدد سكولار و غربى نيست. و با توجه به خصائص قياس ناپذيرى و تكثر و ترجمه ناپذيرى ( ytilibat alsnartnu ) قهرى فرهنگ ها و تمدن ها، تعميم خصايص پديده هاى نوگرايانه در فرهنگى چون فرهنگ غرب بر ديگر تمدن ها، موانع نظرى و عملى فراوانى دارد; ثانيا فرهنگ اسلامى نشان داده است كه ضمن حفظ ارزشهاى اساسى دين، توان نظرى گسترده اى براى توليد يا حداقل انطباق با بسيارى از عناصر و الزامات زندگى و سياست مدرن را دارد. تحولات سده اخير در فرهنگ سياسى اسلامى از يك سو، و بخصوص تلاشهاى نوگرايانه حضرت امام به عنوان يكى از مهمترين نمايندگان اجتهاد اسلامى از سوى

ص: 1548

ديگر، عدم تعارض دين و تجدد، و فراتر از آن مختصات منحصر به فرد تجدد در جامعه اسلامى را نشان مى دهد. درست به همين دليل است كه به نظر مى رسد كه سخن از «تجدد اسلامى» خالى از مبانى و خاستگاه هاى نظرى نمى باشد. در سطور ذيل، برخى مختصات تجدد اسلامى را با تكيه بر آثار حضرت امام(ره) و به اجمال مورد اشاره قرار مى دهيم.

1- آزادى اسلامى

نخستين ويژگى تجربه تجدد، طرح «آزادى» و مشخصه اقتدار گريز آن است. آزادى چيزى است كه در ذات خود، بعضا ملازم با نقد گذشته است. مى توان گفت كه وجه غالب مفهوم آزادى، جهت گيرى آن به سمت آينده است و چنان ساخته شده است كه نفوذ عظيمى در دگرگونى سنت ها و سازماندهى مجدد آنها بر اساس الزامات حال و آينده دارد. بدين ترتيب، هرچند آزادى مغاير با مطلق سنت نيست، اما بازسازيهاى گسترده اى نيز در همان سنت ها ايجاد مى كند. ليكن آنچه در تجدد اسلامى ملحوظ است، بنياد آزادى و بازانديشى در سنت هاى گذشته، بر اساس اسلام و نصوص اسلامى است. امام خمينى(ره) يكى از مهمترين اهداف مبارزه خود را مبارزه براى آزادى معرفى مى كند و مى گويد; «زندگانى كه در آن آزادى نباشد، زندگانى نيست. زندگانى كه در آن استقلال نباشد... اينكه زندگانى نيست». (1) در عين حال اضافه

ص: 1549

مى كند كه; «اگر تمام آزادى ها را به ما بدهند و تمام استقلالها را بدهند و بخواهند قرآن را از ما بگيرند، ما نمى خواهيم ما بيزار هستيم از آزادى منهاى قرآن، ما بيزار هستيم از استقلال منهاى اسلام». (2) نكات و اظهارات فوق، ماهيت و جهت آزادى در تجدد اسلامى را نشان مى دهد. حضرت امام(ره) به عنوان يك مجتهد شيعى در حالى كه در جست و جوى آزادى است اما هرگز بين دين و آزادى تمايزى نمى افكند بلكه معتقد است كه آزادى با تمام ويژگى هاى خاص خود، در درون اسلام نهفته است و بايد ظرافت ها و ظرفيت هاى آن را كشف و اجرا كرد. امام به عنوان يك جمع بندى از مفهوم آزادى اسلامى مى فرمايد: «اسلام هم آزادى دارد اما آزادى [به معناى] بى بند و بارى نه، آزادى غربى ما نمى خواهيم، بى بندو بارى است اين... آزادى اى كه ما مى خواهيم، آزادى در پناه قرآن ما مى خواهيم، استقلال مى خواهيم، آن استقلالى كه... اسلام بيمه اش كند.» (3) امام خمينى(ره) در ادامه تحليل خود درباره نسبت اسلام با آزادى اشارات بسيار ظريفى دارد. وى در مصاحبه اى با اوريانا فالاچى، در پاسخ به اين سؤال كه چرا در طراحى نظام سياسى بعد از انقلاب اسلامى روى كلمه «دموكراتيك» خط كشيده و نوشته اند «جمهورى اسلامى» نه يك كلمه بيشتر

ص: 1550

و نه يك كلمه كمتر، توضيح مى دهد كه افزودن قيد دموكراتيك به اسلام ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه محتواى اسلام خالى از دموكراسى است در حالى كه در اسلام همه چيزها (از جمله آزادى و دموكراسى) به نحو بالاتر و مهمترش هست. (4) بنيانگذار جمهورى اسلامى با تكيه بر تحليل فوق از آزادى و تجدد اسلامى، در پيامى به مناسبت سومين دوره انتخابات مجلس شوراى اسلامى، تاكيد مى كنند كه; «بارها گفته ام مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و گروه و دسته اى حق تحميل فرد و يا افرادى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود جمهورى اسلامى و ارزش هاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند، مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامى است... ولى هيچ كس نبايد توقع داشته باشد كه ديگران اظهار نظر و اظهار وجود نكنند.» (5) عبارت فوق هرچند طولانى است، اما تمايز و فاصله قطعى «گفتمان تجدد اسلامى»، و امام خمينى به عنوان بزرگترين نماينده آن را، با دو الگوى تجدد اروپايى و نيز سنت قديم اسلامى، بوضوح نشان مى دهد. ضمن

ص: 1551

پرهيز از مشكلات مكنون در آزادى و تجدد غربى، به طور ضمنى و بنيادى اقتدار گرايى مكنون در سنت اسلامى را نيز به چالش مى خواند. در انديشه امام، همه مردم هم برابرند و هم قدرت تشخيص و انتخاب و اظهار نظر و اظهار وجود دارند، مجلس خانه مردم و اميد مستضعفين است كه بر همه اركان دولت و سياست نظارت دارد. اما فارابى به عنوان بزرگترين نماينده فلسفه سنتى اسلام كه تاثير قاطعى بر مجموعه فرهنگ سياسى مسلمانان دارد، انسان ها را كاملا نابرابر و بيشتر آنان را مردمانى نيازمند رياست و قيمومت مى داند. به نظر فارابى، فطرت همه انسان ها، براى قبول معقولات و تشخيص مصالح خود آمادگى ندارد. اشخاص انسان، بالطبع، باقواى متفاضل و استعدادهاى متفاوت خلق شده اند. بنابراين، در حالى كه ديگر انسان ها در زندگى درست نيازمند رئيس اول و حاكم على الاطلاق هستند، «رئيس اول، هيچ حاجتى در هيچ چيزى به انسان هاى ديگرى ندارد كه او را ارشاد نمايند.» (6) ابن سينا نيز به تبع فارابى، و بر خلاف تجدد اسلامى كه در انديشه امام(ره) اشاره شد، نگاه اقتدارگرا و نابرابرانه به نظم سياسى دارد. بوعلى تاكيد مى كند كه: «[خداوند] با فضل و رحمت خويش بر مردمان منت نهاد و آنان را در عقل ها و انديشه هايشان نابرابر آفريد، همچنان

ص: 1552

كه در دارايى و منازل و رتبه هاى [اجتماعى] متفاوت نمود. زيرا در برابرى احوال و نزديكى توانايى هايشان فسادى نهفته است كه آنان را به نابودى سوق مى دهد.» (7) روشن است كه انديشه هاى فارابى و ابن سينا، و به طور كلى، سنت سياسى مبتنى بر آن آنديشه ها، كه سال هاى سال بر زندگى سياسى مسلمانان سلطه داشت، نه تنها تمايز آشكار با انديشه هاى پيش گفته از حضرت امام(ره) دارد بلكه آشكارا در تقابل با آن قرار گرفته است. بگونه اى كه معادله مردم / قدرت سياسى را معكوس مى كند. اكنون به مورد ديگرى از ويژگيهاى تجدد اسلامى اشاره مى كنيم.

2- تقدم مردم و جامعه بر دولت

دومين ويژگى تجدد اسلامى، كه با امام خمينى طرح و تاسيس شد، تقدم مردم و جامعه بر دولت اسلامى است. در حاليكه در سنت سياسى و گذشته تاريخ اسلام، اين دولت و حاكم بود كه بر جامعه تقدم رتبى و وجودى داشت. پرسش ها و برداشتهايى كه به اقتفاى فارابى و ابن سينا در مجموعه فلسفه، كلام و فقه اسلامى، درباره سرشت قدرت سياسى طرح شده و به سنت متبع مسلمانان بدل شده بود، همگى با تكيه بر تقدم دولت و حاكم بر مردم و جامعه، صبغه اقتدارى داشت. به عنوان مثال، رئيس مدينه در انديشه معلم ثانى، همواره مقدم بر

ص: 1553

مدينه بوده و وجود و دوام شهر و نظام سياسى قائم به او بود. در اين انديشه هرگاه اتفاق بيفتد كه رئيس مدينه فاقد صلاحيت ها و شايستگى لازم باشد، مردمان شهر و جامعه قادر نخواهند شد فضيلت و موجوديت شهر را مطابق تشخيص جمعى خود حفظ نمايند و «قهرا طولى نخواهد كشيد كه آن مدينه و جامعه تباه و فنا گردد». زيرا كه مردمان جامعه در ذات و فطرت خود ناتوان از آن هستند كه به جاى رئيس مدينه و درست همانند او به تدبير امور بپردازند. (8) مطابق اين سنت سياسى، رياست جامعه بطور طبيعى از صلاحيت بسيارى از اعضاى جامعه خارج است. زيرا رياست فقط به دو چيز تحقق مى يابد; يكى آنكه به طور فطرى و طبيعى مهيا و آماده رياست باشد، و دوم بواسطه هيات و ملكه خاص ارادى كه قهرا براى كسى حاصل مى شود كه بالطبع چنين فطرت رياست را دارد. (9) بدين سان رئيس جامعه در سنت فكرى و گذشته مسلمانان نه تنها مقدم بر مدينه است بلكه ويژگيهاى منحصر به فردى دارد كه او را ظل الله فى الارض مى كند. برخلاف تصور سنتى فوق درباره نسبت حاكم و مردم در جامعه اسلامى، ملاحظه آثار به جاى مانده از امام(ره) درست معادله اى عكس معادله سنتى فوق را نشانه رفته است. در انديشه حكومتى

ص: 1554

امام، مردم آشكارا مقدم بر دولت است; «مردم داراى چنان رشد دينى سياسى مطلوب مى باشند» (10) كه «مسلم قدرت تشخيص و انتخاب اصلح را دارند». (11) و «در چنين اوضاعى هيچ فرد و گروهى و هيچ نهاد و سازمان و حزب و دفتر و تجمعى نمى تواند در حوزه انتخابات ديگران دخالت نمايد». (12) حضرت امام(ره) نمايندگانى را كه اين چنين توسط مردم برگزيده شده اند، خلاصه و عصاره ملت معرفى مى كند. (13) و درباره نسبت و رابطه مردم با ولى فقيه به عنوان ركن و اساس جمهورى اسلامى مى نويسد: «اگر مردم به خبرگان راى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آن ها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مى شود و حكمش نافذ است.» (14)

3- توان گسست از حافظه جمعى سنت

تجدد اسلامى كه با امام خمينى(ره) طرح شده است، در صورتى مى توانست و مى تواند توفيق تداوم يابد كه «بتواند» با فاصله گرفتن از حافظه جمعى ( yromeM evitcelloc ) حاكم بر حوزه هاى فكر دينى از ناحيه سنت، به شالوده شكنى آن حافظه سنتى بپردازد. و قادر باشد كه به جاى حافظه جمعى حاكم بر نهادهاى مذهبى، انديشه خود، يا هويت فكر سياسى

ص: 1555

جديدالظهور را چونان معيار مشروعيت دينى جايگزين نمايد. سنت سياسى ما، به هر حال، واجد يك حافظه جمعى ويژه است كه جريان هاى مختلف فكر سياسى را در خود ادغام نموده و با هويت كلى خاصى كه دارد، حوزه هاى دينى را نيز تحت شعاع خود قرار داده و مى دهد. صورت بندى معينى از انديشه درباره دين و سياست ارائه مى دهد. اين سنت، به همراه حافظه اى كه ايجاد كرده است يك فرايند اجتماعى فعال بوده و هست كه بطور مداوم به باز توليد گذشته پرداخته و در تلاش مستمر به تفسير و بازپرداخت هويت سنتى اقدام مى كند. سنت، به دليل همين ويژگى ارزشى، غيريت ساز و محدود كننده است كه تجدد اسلامى ايجاد شده توسط حضرت امام را با موانع بزرگى از درون سنت دينى و حوزه هاى علميه مواجه مى كرد. حافظه جمعى سنت اگر با تلاش شالوده شكنانه و نقادى بنيانگذاران فكر جديد همراه نباشد، كوشش براى تعيين ويژگى ها، عناصر، و به طور كلى هويت تجدد اسلامى نيز، بويژه در قلمرو امر سياسى - اجتماعى، بسيار دشوار خواهد بود. حضرت امام(ره) به روشنى مى ديد كه تثبيت هويت جديد اسلامى تنها از طريق پنهان كردن و انكار تدريجى احتمالات معنايى مكنون در سنت قابل تحقق است. وى به همين لحاظ، تفكر سنتى جدايى دين از سياست در حوزه هاى علميه

ص: 1556

را، سنتى هرچند پايدار، اما انديشه اى انحرافى و نامرتبط با روح اسلام معرفى مى كند و مى نويسد: «وقتى شعار جدايى دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردى و عبادى شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد». (15) فقره فوق، معناى مهمى از ديدگاه «تحليل گفتمانى» دارد. بيان امام حكايت از سلطه بلامنازع حافظه جمعى سنت بر آحاد متفكران و انديشمندان دين پژوه دارد. «تا جايى كه دخالت در سياست دون شان فقيه و ورود در معركه سياسيون تهمت وابستگى به اجانب را به همراه مى آورد.» (16) حضرت امام با اشاره به سلطه اين سنت (جدايى دين و سياست) و حافظه جمعى برخاسته از آن، اضافه مى كند كه; «اين از مسايل رايج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مى رفت متدين تر بود. يادگرفتن زبان خارجى كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مى رفت».خ(17) به هر حال، چنان كه تلاش هاى امام(ره) نشان مى دهد، ظهور هويت جديد نتيجه همين انكار و ابرام هاى متوالى در مواجهه با سنت است. همين انكار و ابرام هاى متوالى است كه موجبات تمايزها و مرزگذارى هاى ممتد را بين سنت گرايى اسلامى از يك سو، و تجدد اسلامى از

ص: 1557

سوى ديگر فراهم مى كند. امام(ره) با اصرار فراوان در ادامه پيام خود مى افزايد: «البته هنوز حوزه ها به هر دو تفكر آميخته اند و بايد مراقب بود كه تفكر جدايى دين از سياست از لايه هاى تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند». (18) بدين ترتيب، حضرت امام(ره) كوشش مى كند فهم جديدى از نصوص و انديشه دينى، در حوزه سياست و اجتماع عرضه نمايد كه بسط منطقى و سلطه اجتماعى آن، لاجرم، انديشه ها و تفسيرهاى سنتى از اسلام و سياست را به حاشيه رانده و پنهان مى كند. و بر بيگانه سازى و نفى فهم سنتى از مجموعه حوزه ها و تحقيقات دين شناسانه مى پردازد.

4- نفى گذشته گرايى و مرجعيت مطلق متقدمان

يكى ديگر از خصايص تجددگرايى اسلامى، نفى تقليد از آراء اجتهادى گذشتگان است. انديشه سنتى روش شناسى خاصى دارد. اين انديشه، اعتقاد به برترى و مرجعيت متقدمان را اصل بنيادين تفكر و زندگى قرار مى دهد، و بر مبناى اين اصل، فضل تقدم پيشينيان را دليل بر تقدم فضل آنان تلقى مى كند كه به ضرورت، بهتر از متاخرين و طبعا انسان هاى امروز مى فهميده اند. اين برداشت از سنت، و مرجعيت مجتهدان و اجتهادات متقدم، آرمان خود را در نظريه ها و متون گذشته مى بيند و اصرار مى كند كه هرگونه احياء و تذكرى جز از مجراى

ص: 1558

بازگشت به اعلام الاولين ممكن نيست. اما حضرت امام(ره)، ضمن احترام به گذشتگان و تاكيد بر حفظ طريقه مشايخ معظم كه حافظان فقه سنتى چونان ارث سلف صالح بودند، بر شرايط جديد زندگى و تبعا اجتهاد مناسب زمان و مكان تاكيد مى كند. بنيانگذار جمهورى اسلامى در وصيت نامه الهى - سياسى خويش كه در بهمن 1361 نگاشته شده، با اشاره به اهميت فقه سنتى مى نويسد: «و لازم است علماء و مدرسين محترم نگذارند... حوزه هاى فقهى و اصولى از طريقه مشايخ معظم كه تنها راه براى حفظ فقه اسلامى است منحرف شوند... و فقه سنتى كه ارث سلف صالح است و انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است محفوظ گردد و تحقيقات بر تحقيقات اضافه گردد.» (19) حضرت امام (ره) در نامه اى به تاريخ آبان1367 مى نويسند: «مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر اساس آن نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزى كند... و همين جا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافى نمى باشد.» (20) عبارت فوق آشكارا مرزبندى ها و فاصله جويى امام نسبت به «مرجعيت مطلق متقدمان» در قلمرو فكر دينى را نشان مى دهد. سرانجام حضرت امام در اسفند 1368 ضمن تاكيد بر فقه سنتى و اجتهاد جواهرى، تبيين دقيق ترى از ملاك هاى مرزبندى با گذشتگان ارائه مى كند. وى

ص: 1559

توضيح مى دهد كه «مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد... زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند». (21) بدين سان، حضرت امام با تكيه بر «نسبت احكام اجتهادى با زمان و مكان» مقدمات نظرى نفى هرگونه گذشته گرايى، و تقليد و مرجعيت متقدمان را تدارك مى كند. زمان و مكان موجب ظهور روابط ويژه اى در سياست و اجتماع و اقتصاد هر نظام حكومتى مى شوند. و بدين لحاظ كه اين گونه روابط حاكم بر زندگى خصايص منحصر به فرد و بعضا قياس ناپذير دارند، و از طرف ديگر نيز احكام اجتهادى مبتنى بر اين روابط ...مى باشند، لاجرم بايد به قياس ناپذيرى ذاتى و غيرقابل تقليد و تعميم بودن احكام اجتهادى حكم نمود. نتيجه اين نگرش، ظهور عقلانيت جديد اسلامى است كه بيش از آنكه گذشته گرا باشد، ناظر به مسائل و مصالح حال و آينده است. بيش از آنكه ناظر به ثبات و سكون باشد، روى مفاهيم تغيير و تحول در حكمت عملى تاكيد مى نمايد.

5- ظهور مفهوم جديدى از دولت اسلامى

در اين سطور فرصت آن نيست كه تفصيلى از اين مفهوم جديد آورده شود. اما، نكات پيش گفته شايد مهمترين خصائص تجدد اسلامى - شيعى، بمثابه گفتمان جديدى است كه توسط امام خمينى(ره) طرح و با

ص: 1560

جديت تعقيب مى شده است. نكات فوق، همچنين پايه هاى فكرى چنان مفهومى از دولت اسلامى را تشكيل مى دهند كه نه تنها از ديدگاه غرب دولتى كاملا جديد و ناشناخته است، بلكه از زاويه سنت اسلامى نيز مفهومى بى بديل، خاص و قياس ناپذير مى نمايد. از اين حيث، وقتى از حضرت امام پرسيده مى شود كه مفهوم «جمهورى اسلامى» را جهت توضيح بيشتر با ديگر دولت هاى موجود در امروز و گذشته مقايسه كند، امام بى آنكه شباهتى را ذكر كند، تاكيد مى نمايد كه «جمهورى اسلامى... در وقتى كه عمل شود، دنيا خواهد فهميد كه چيست». (22) بدين سان دولت جديد امام از يك سوى دولتى كاملا خاص و قياس ناپذير است و از سوى ديگر متكى بر تعريف جديدى از هويت اسلامى است. در گفتمان «جمهورى اسلامى» معناى اجتماعى - سياسى كلمات، كلام، اعمال و نهادهاى مورد نظر امام(ره) همه در رابطه با زمينه اى كلى فهميده مى شوند كه هر كدام از آن اعمال و نهادها، جزئى از كليت دولت جديد را تشكيل مى دهند. هر بخشى از انديشه ها و توصيه هاى امام فقط در رابطه با گفتمان خاص «جمهورى اسلامى» قابل فهم است. بنابراين، ما فقط در صورتى قادر به فهم، تبيين و ارزيابى طرح سياسى امام بمثابه يك امر يا جريان سياسى هستيم كه توان توصيف عمل و

ص: 1561

چنان گفتمان و نظريه اى را كه عمل سياسى امام در درون آن رخ داده است، داشته باشيم. به هر حال، تجدد گرايى امام اسلوبى خاص از تفكر درباره دين و سياست در دنياى جديد را نشان مى دهد كه او خود عناصرى از اين نظام فكرى - سياسى را بطور «نسبتا» روشن ارائه داده است. اما اين نكته كه چگونه مى توان از همين اشارات امام، دانشى منسجم و قابل تعليم استخراج نموده، و ماهيت قدرت سياسى در نظام جديد التاسيسى چون جمهورى اسلامى را مورد ارزيابى قرار داد؟ دانشى كه خصلت بين الاذهانى داشته باشد؟ از جمله پرسشهاى اساسى است كه هر جستجوگر راه از كلام امام را با چالش هاى جدى و در عين حال اميدآفرين مواجه مى كند. اميد است كه ويژه نامه حاضر درآمدى هرچند كوتاه بر اين تلاش بزرگ باشد. والله ولى التوفيق سردبير

پى نوشت ها

: 1. در جست وجوى راه از كلام امام (تهران، اميركبير1363( دفتر هفدهم و بيستم، ص319. 2. همان. 3. همان، ص321. 4. همان، ص327. 5. صحيفه نور (تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى،1369( جلد بيستم، ص،194. 6. ابونصر فارابى، السياسة المدنية، تحقيق فوزى مترى نجار (بيروت: دارالمشرق،1993( صص 79- 74. 7. ابن سينا، رسالة فى السياسة، صص 4 - 2. و نيز بنگريد به: - ابوعلى

ص: 1562

سينا، الهيات شفا (قم: كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، 1404( ص435 به بعد. 8. ابونصر فارابى، آراء اهل المدينة الفاضله، تحقيق على ابو ملحم (بيروت: دارالهلال، 1995( صص 126- 118. 9. همان، صص119- 118. 10. صحيفه نور، ج20، ص101. 11. همان، ص194. 12. همان، ص101. 13. همان، ص14. 14. همان، جلد21، ص129. 15. منشور روحانيت، صحيفه نور، ج21، ص91. 16. همان. 17. همان. 18. همان، ص92. 19 همان، ص189. 20. همان، ص47. 21. همان، ص98. 22. در جست و جوى راه از كلام امام، پيشين، ج هفدهم و بيستم، ص203.

ص: 1563

امام خمينى; نگاهى آغازين به جامعه شناسى، روان شناسى، سياست و فقه وى

اشاره

فصلنامه مشكوة، شماره 26-65 ترجمه حسين صابرى امام خمينى: نگاهى آغازين به جامعه شناسى، روانشناسى، سياست و فقه وى. اين نام كتابى است كه دكتر مصطفى رافعى درباره امام خمينى قدس سره و ظاهرا به سفارش رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در بيروت نوشته و در سال 1994 م / 1414ق / 1373 ش دارالاسلاميه بيروت آن را منتشر كرده است. كتاب از زاويه هايى تازه به انديشه امام خمينى قدس سره پرداخته و مناسب مى نمايد نگاهى گذرا به آن بيفكنيم. پيش از بررسى كتاب به زندگى مؤلف اشاره مى كنيم:

دكتر مصطفى رافعى

رافعى از شخصيتهاى فرهنگى لبنانى است كه به سال 1924 م در طرابلس ديده به جهان گشوده و تحصيلات ابتدايى و متوسطه خود را در همان شهر گذرانده است. وى نخستين مدرك دانشگاهى خود را در سال 1945 از دانشكده شريعت دانشگاه ازهر گرفته و دو سال بعد از همين دانشگاه اجازه تخصصى قضاوت شرعى را اخذ كرده است. رافعى در سال 1948 به دوره دكتراى حقوق دانشگاه پاريس و در همان سال به دوره دكتراى ادبيات در دانشگاه سوربون درآمده و در سال 1950 دكتراى حقوق خود را از دانشگاه پاريس گرفته است. او پس از به پايان رساندن تحصيلات عالى به لبنان بازگشته

ص: 1564

و مدت كوتاهى دست به كار وكالت بوده است. سپس از سال 1951 عهده دار سمت حاكم شرع استان بقاع، از سال 1953 قاضى طرابلس و پس از آن در سال 1954 قاضى بيروت شده است. رافعى در كنار كار قضاوت به تدريس در دانشگاه لبنان پرداخته، و در مجلس اعلاى شرعى اسلامى عضويت داشته و نايب رئيس كميته دائمى آن بوده است. وى از سال 1962 به سمت رايزن فرهنگى لبنان در مصر، سودان و حبشه گماشته شده و در قاهره به ايفاى وظايف خود در اين سمت پرداخته و پس از ده سال در پى بازگشت به لبنان ديگر بار كار قضاوت و تدريس را پى گرفته است. او كه در شمارى از كنفرانسهاى وحدت اسلامى در تهران حضور داشته از مناديان وحدت مذاهب و در شمار عالمان آشنا با شيعه است. رافعى افزون بر نوشتن مقاله هايى براى مطبوعات لبنان، مصر، فرانسه و عربستان سعودى كتابهايى چند به رشته تحرير درآورده كه از آن جمله است: - طرابلس الفيحاء، چاپ شده به سال 1942 در قاهره. - الطلاق في الاسلام، چاپ شده در حريصا (لبنان) و به زبان فرانسه. - الاسلام نظام انسانى، با چندين چاپ در قاهره و بيروت. - الاسلام انطلاق لاجمود، چاپ شده در بيروت براى چندين نوبت و ترجمه شده

ص: 1565

به زبان فارسى. - حضارة العرب، با چندين چاپ در بيروت. - نحن و اميركا، چاپ شده در بيروت به سال 1960. - من فوق المنبر، با چندين چاپ در قاهره. - التنظيم القضائى في لبنان من الناحيتين: الشرعيه و القانونيه، چاپ شده در قاهره. - الاسلام و مشكلات العصر، چاپ لبنان. - الدعوة و الدعاة في الاسلام، چاپ لبنان. - فنون صناعة الكتابه، چاپ لبنان. - الاحوال الشخصيه، با چندين نوبت چاپ در لبنان. - الدبلوماسيه، چاپ لبنان. - اسلامنا: في التوفيق بين السنة و الشيعه، با چاپ عربى در بيروت و ترجمه به زبان انگليسى، فارسى و اردو - نظام الاسرة في لبنان فقها و قضاء. - الاسلام دين المدينة القادمة. - تاريخ الفقه و الفقهاء عند المذاهب السته. - تاريخ التشريع. - القواعد القانونية و الشرعيه. - المبادى الشرعية في علمى الفقه و اصوله - احكام الجرائم في الاسلام - و الامام الخمينى لبنة اساسيه في سوسيولجيته و سيكولوجيته و سياسته و فقهه

نگاهى اجمالى به كتاب

كتاب الامام الخمينى لبنة اساسيه في سوسيولجيته و سيكولوجيته و سياسته و فقهه شامل 392 صفحه است كه در قطع وزيرى و به زبان عربى در مؤسسة الدار الاسلاميه للطباعة و النشر و التوزيع بيروت، و به سال 1414ق / 1994 م. منتشر

ص: 1566

شده است. آغاز كتاب مزين به تصويرى از امام خمينى است و متن اصل كتاب پس از مقدمه ناشر (ص 1 و 2(، مقدمه مؤلف (ص 3 و 4(، ديباچه (ص 5 و 6( و درآمدى بدون عنوان (ص19-7( از صفحه 21 شروع و به صفحه 386 ختم مى شود. صفحه هاى 387 تا 392 نيز در بردارنده فهرست كتاب است. مؤلف در درآمدى كه بر اين كتاب نوشته از حركتهاى اصلاح طلبانه در جهان اسلام سخن به ميان آورده و نهضت امام خمينى را در رديف حركتهاى بيدارگرانه سيد جمال الدين اسدآبادى، محمد عبده، رشيد رضا، كواكبى، علامه طباطبايى و محمد حسين كاشف الغطاء بررسيده است. مؤلف آنگاه در ده باب مباحث اصلى كتاب را مطرح كرده است. نخستين باب در بردارنده دو فصل است و مؤلف در فصل نخست كلياتى را درباره حركتهاى اصلاح طلبى و بيدارگرى در جهان اسلام كه پيش از انقلاب امام خمينى روى داده است مطرح مى كند و از آن جمله به بررسى حركت و تلاش جماعةالتبليغ، تلاش اخوان المسلمين و حسن البناء، تلاش حزب التحرير الاسلامى پنهانى، تلاش اقبال لاهورى، تلاش جماعة الاسلاميه مودودى مى پردازد. همچنين در فصل دوم بحثى فشرده درباره ايران فراروى مى نهد و از جمله درباره موقعيت جغرافيايى ايران، ايران پيش از ساسانيان، ويژگيهاى ايرانيان، ايران در روزگار

ص: 1567

ساسانيان و ايران در پرتو اسلام مى نويسد. دومين باب كتاب درباره امام خمينى و متشكل از دو فصل است: فصل نخست بتفصيل از ولادت امام خمينى، تبار والاى ايشان، و به مناسبت از اهل بيت امام على عليه السلام، حضرت فاطمه عليها السلام، امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام، هر يك جداگانه و سپس از ساير ائمه اطهار عليهم السلام و منزلت علمى آنان سخن به ميان مى آورد و در پايان همين فصل، ريشه داشتن و اصالت انديشه مهدى موعود را در منابع اهل سنت اثبات مى كند و يادآور مى شود كه «به دلالت بسيارى از احاديث صحيح، انديشه مهدى نزد اهل سنت ثابت است، درست همان گونه كه به صورتى يقينى نزد شيعه اماميه ثابت است (ص 75(. مؤلف در سومين باب كتاب در سه فصل از شخصيت امام خمينى بحث مى كند: در نخستين فصل به تعريف شخصيت و عناصر بنيادين در شكل گيرى آن مى پردازد، در دومين فصل به ويژگيهاى شخصى امام خمينى اشاره مى كند و در سومين فصل ويژگيهاى خلقى و اجتماعى امام را برمى رسد. او در اين فصل پس از اعتراف به ناتوانى در برشمردن ويژگيهاى امام، بتفصيل از ورع و تقواى امام، تهجد امام، جدا نكردن دين از سياست نزد امام، تواضع امام، شجاعت و پايدارى امام، اعتماد به نفس امام، حفظ حرمت خود و ديگران

ص: 1568

و ساده زيستى امام مى نويسد و در هر بخش نمونه هايى نيز نقل مى كند. چهارمين باب كتاب دربردارنده يك پيشگفتار و سه فصل است: پيشگفتار به نحوه رويارويى امام با صهيونيزم، فراماسونرى و استعمار اشاره مى كند، در فصل نخست از صهيونيزم و اهداف آن سخن به ميان مى آيد، در دومين فصل فراماسونرى به عنوان جانشين صهيونيزم بررسى مى شود، و در فصل سوم به استعمار و نيز مضمون نامه امام خمينى به گورباچف پرداخته است. پنجمين باب با عنوان «نابودى اسرائيل حتمى است» مشخص شده و در آن در طى چهار فصل به مباحث زير پرداخته شده است: فصل اول، امام خمينى و فلسطين; فصل دوم انتفاضه در سرزمينهاى اشغالى، فصل سوم مخلص منتظر و فصل چهارم، فريضه جهاد. باب ششم كتاب درباره مشكلات زن مسلمان معاصر و مشتمل بر هفت فصل است: فصل نخست درباره مساله مساوات ميان زن و مرد، فصل دوم درباره دو برابر بودن ميراث مرد نسبت به زن، فصل سوم درباره تعدد زوجات، فصل چهارم درباره طلاق، فصل پنجم درباره حجاب در اسلام، فصل ششم درباره مساله جوانان در روزگار حاضر و فصل هفتم درباره تبليغ و ابزارهاى آن و نيز وظايف مبلغان و طلاب حوزه در اين خصوص. گفتنى است هر چند ظاهرا برخى از اين عناوين

ص: 1569

مستقيما به بررسى ابعاد شخصيتى امام برنمى گردد، اما مؤلف به مناسبت به ديدگاه امام در اين عرصه ها و راه حلى كه امام براى اين مشكلات ارائه كرده است اشاره مى كند. در باب بعدى كه به خطا باب ششم عنوان شده و اين خطا هم در متن و هم در فهرست از چشم نگارنده و ديگر عوامل توليد پنهان مانده، در سه فصل از انقلاب امام خمينى بحث مى شود: در فصل اول سياست تعريف مى شود، در فصل دوم انقلاب و عوامل آن تعريف و بررسى مى شود و سومين فصل به انقلاب سياسى، اقتصادى و اجتماعى امام خمينى قدس سره اختصاص مى يابد. باب هفتم كتاب [و در واقع باب هشتم و به همين ترتيب تا پايان] درباره اجتهاد و تقليد و در سه فصل است: فصل اول در تعريف اجتهاد و ضرورت و شروط آن، فصل دوم درباره انقلاب فقهى امام خمينى، و فصل سوم درباره انقلاب فرهنگى امام خمينى قدس سره. مؤلف در فصل دوم و در بررسى انقلاب فقهى امام برخى از مبانى انديشه فقاهتى امام را برمى شمارد و از آن جمله به مساله هدفدارى دين، مساله ربا و برخورد با آن، فتواى امام در مورد معادن، فتواى امام در مبحث ولايت فقيه و فتواى امام در مورد مصرف زكات و حمايت از انقلاب

ص: 1570

فلسطين اشاره مى كند. هشتمين فصل كتاب، خود از پنج فصل تشكيل مى شود: فصل اول درباره وجوب برپا كردن حكومت اسلامى و نهادهاى مربوط به آن، فصل دوم درباره تعريف حكومت اسلامى، فصل سوم درباره شكل حكومت اسلامى، فصل چهارم درباره اهداف حكومت اسلامى، و فصل پنجم درباره امامت و مرجعيت و ولايت فقيه. مؤلف در باب نهم كتاب از مبانى حكومت در جمهورى اسلامى و نهادهاى برخاسته از اين حكومت سخن به ميان مى آورد و در پنج فصل به بررسى مباحث زير مى پردازد: فصل اول، شورا و مسؤوليت و بازخواست از مسؤولان; فصل دوم، ديوان مظالم و نظام حسبه; فصل سوم، مسؤوليت مشترك اقتصادى همه مردم; فصل چهارم، وحدت مسلمانان; فصل پنجم، اختصاص ولايت به خداوند. سرانجام آخرين باب كتاب متشكل از چهار فصل به اين شرح است: فصل اول با عنوان خط امام خمينى و ويژگيهاى آن، فصل دوم با عنوان آثار و تاليفات امام و در بردارنده 46 اثر، فصل سوم با عنوان نمونه هايى از نامه هاى امام كه در آن نامه امام خمينى به گورباچف و نيز پيام ايشان به حجاج در سال 1407ق و وصيتنامه الهى - سياسى امام بررسى شده است. البته در اين باب يا چاپ كلمه «اربعة فصول» (چهار باب) در ابتداى باب خطاست و يا

ص: 1571

مؤلف مى خواسته است فصل مستقل به وصيتنامه اختصاص دهد و اين كار از ياد رفته است. كتاب حاضر هر چند از ضعفهايى در تاليف و درهم ريختگيهايى در تنظيم مباحث و همچنين احتمالا از نوعى شتابزدگى و پرهيز از فرورفتن به ژرفاى مباحث خبر مى دهد و هر چند خطاهايى چون استناد به قانون اساسى جمهورى اسلامى قبل از اصلاحات، روزآمد نبودن پاره اى از منابع مؤلف را مى نماياند، اما در مجموع از نگاه بيرونى و در معرفى امام خمينى و انديشه هاى او، براى جهان عرب مى تواند اثرى مفيد باشد.

ص: 1572

امام خمينى; ولايت فقيهان و مشاركت مردم

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 مقيمي، غلام حسن

1-مقدمه

امام خمينى «ره» هم در عرصه نظر و هم در مقام عمل; پايه و اساس نظام سياسى خود را بر «ولايت مطلقه فقيه» استوار نموده و الگوى حكومتى «دين و ولى فقيه، بدون مردم» و نيز الگوى حكومتى «دين و مردم، بدون ولى فقيه» را مورد نفى و انكار قرار داد. بنابراين، نقش مردم در چارچوب اسلام و تفسير امام از «ولايت مطلقه فقيه» در نظام سياسى اسلام، معنا و مفهوم مى يابند. امام خمينى در زمينه جدايى شريعت و سياست و نيز الگوى حكومتى «دين و ولى فقيه بدون مردم» در بيان صريحى چنين مى گويد: «بيدار باشيد، توجه كنيد، اينها مى خواهند با شيطنت كار خودشان را انجام بدهند. آن وقت شيطنت اين بود كه سياست از مذهب خارج است... اين مطلب شكست خورده[است]، حالا مى گويند كه سياست حق مجتهدين است; يعنى در امور سياسى در ايران پانصد نفر دخالت كنند، باقى بروند سراغ كارشان; يعنى مردم بروند سراغ كارشان، هيچ كارى به مسائل اجتماعى نداشته باشند و چند نفر پيرمرد ملا بيايند دخالت كنند. اين، از آن توطئه سابق بدتر است براى ايران; براى اينكه آن، يك عده از علما را كنار مى گذاشت; اين، تمام ملت را مى خواهد كنار بگذارد. (1) «

ص: 1573

بدين ترتيب، الگوى نظام سياسى امام خمينى، مبتنى بر مثلثى سه پايه است. به عبارت ديگر، امام به همان ميزان كه از جدايى دين از سياست نگران بودند، به همان نسبت، از جدايى مردم از بدنه حكومت نيز نگران بودند. در انديشه سياسى امام; همچنان كه بدون شريعت، نظام سياسى جامعه اسلامى شكل نمى گيرد، بدون مردم و ولى فقيه نيز حكومت اسلامى محقق نمى شود; يعنى شرط فعليت نظام سياسى اسلام، تنها ولايت نيست; بلكه مردم نيز به همان ميزان بلكه بيشتر نقش دارند.لذا بنيادى ترين عناصر نظام سياسى در تفسير امام راحل ; شريعت، ولايت و مردم هستند. در واقع، امام خمينى نقطه آغازين حركت سياسى خود را با همين سه عنصر شروع نموده و رمز پيروزى انقلاب اسلامى نيز در تركيب سه گانه فوق نهفته است. اما آنچه براى اين مقاله مهم است، جستجوى عناصر فوق به شكل مجزا و انتزاعى نيست; بلكه مهم نوع تركيب آنها و ميزان رابطه و تاثير پذيرى آنها نسبت به همديگر است. و اينكه سه پارامتر فوق در انديشه امام چگونه جمع مى شوند؟ آيا جمع «جمهورى اسلامى» با مبانى فكرى امام تنافى دارد؟ به عبارت ساده تر، اگر تركيب مردم و ولايت را سياست بناميم، آنگاه مى توان نوآورى امام را در نوع تفسير و تلقى ايشان از رابطه

ص: 1574

سياست و شريعت ذكر كرد. اينكه شريعت و فقه شيعه در مواجهه با جلوه هاى سيال سياست و دولت مدرن چه پاسخ و موضعى دارد؟ چگونه مى توان در برابر قلمرو سيال سياست، از اصول و مبانى فقه شيعه پاسدارى نمود؟ با توجه به الزامات زمان و مكان، نظام سياسى اسلام چه الگويى دارد؟ مردم در اين الگو چه نقشى دارند؟ حدود اختيارات ولى فقيه تا كجاست؟ چه نسبتى بين ولايت و مردم است؟ آيا مردم محق هستند يا مكلف؟ محجورند يا رشيد؟ و اساسا ادله و مبانى نظرى توجيه كننده راى مردم كدام است؟ اين مقاله در پاسخ به پرسشهاى فوق سعى مى نمايد تا به اصول و مبانى مشاركت سياسى مردم از ديدگاه امام خمينى اشاره نموده و تا حد امكان از بحثهاى فرعى و روبنايى پرهيز نمايد.

2- ادله و مبانى نظرى مشاركت سياسى مردم

مهمترين ابتكار امام در زمينه حكومت اسلامى، تركيب مفهوم «جمهورى» با «اسلام» بوده است. به اعتراف اكثر انديشمندان، اين ابتكار بهترين تلفيق بين حقيقت اسلامى و واقعيت محيطى بوده است و لذا با طرح اين تئورى و تفسير از نظام سياسى اسلام، براى اولين بار در تاريخ حكومتهاى ايران، كفه مردم در ترازوى حكومت و مردم، رسما سنگينى قابل ملاحظه اى يافت. آقاى هاشمى رفسنجانى درخصوص ميزان توجه امام خمينى(ره)

ص: 1575

به حقوق مردم چنين اظهار مى كند: «يكى از كارهاى بسيار مهمى كه امام انجام داد و همچنان تداوم دارد و ما آخرين نتايج آن را در اين روزها ديديم، اتكاى به مردم در حركتهاست. ايشان اتكاى به مردم را، همانهايى كه حق حكومت از آن آنان مى باشد، هميشه به ما متذكر مى شد و هيچ استثنايى در اظهاراتشان هم وجود نداشت. (2) « بنابراين، اين نكته كه در انديشه سياسى - اجتماعى و عرفانى امام، مردم جايگاه ويژه اى دارند جاى ترديد و شبهه نيست; اما آنچه مهم است، كشف اصول و ادله و مبناى چنين تفكرى است. آيا اساسا براى مشاركت مردم، مى توان در انديشه امام، مبنايى، تصور كرد؟ يا اينكه ايشان در موضعگيرى هاى سياسى دچار روزمره گى بوده است؟ و اگر چنانچه انديشه و رفتار سياسى ايشان تابع اصول و قواعد بوده است، آن قواعد و مبنا كدامند؟ الف) اصل لزوم تاسيس بهترين شيوه حكومت براى عمل به تعهدات دينى سؤال اساسى اين است كه در چه حكومتى، عمل به تكليف الهى آسانتر است؟ آيا در حكومتهاى مردمى، احكام و شعائر اسلامى سهلتر اجرا مى شوند يا در حكومتهاى اقتدارى ؟ با مراجعه اجمالى به گفته هاى امام خمينى(ره) مى توان اين قاعده را استخراج نمود: «مكتبهاى توحيدى نمى خواهند فتح كنند بلاد را، نمى خواهند با

ص: 1576

مردم با خشونت رفتار كنند. آنها مى خواهند مردم را از ظلمتهاى ماده، به نور بكشند، توجه به خدا بدهند و لهذا تا آنجا كه امكان دارد در مكتبهاى غير مادى مدارا هست، خوش رفتارى هست، دعوت هست. تا آنجا كه ممكن است، با دعوت، مردم را برمى گردانند به عالم نور. (3) « از اين منظر، امام به طور ضمنى اعلام مى كند كه با خشونت و حكومتهاى اقتدارى نمى توان مردم را ملزم به انجام تعهدات دينى نمود و آنها را به سوى خدا هدايت كرد. بلكه تنها در شرايط مدارا با مردم و جلب رضايت آنها مى توان احكام الهى را اجرا نمود. نظير عبارت فوق را امام بارها تكرار نموده تا حدى كه حتى براى درخواست و پيشنهاد مهمترين تئورى حكومتى (جمهورى اسلامى) خود واژه «تقاضاى متواضعانه» را به كار مى برد. «خداى تبارك و تعالى به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه ما به ملتمان يك چيزى را تحميل بكنيم. بله، ممكن است گاهى وقتها ما يك تقاضاهايى از آنها بكنيم، تقاضاهايى متواضعانه ; تقاضاهايى كه خادم يك ملت، از ملت مى كند»... (4). «من خودم به جمهورى اسلامى راى مى دهم و از شما تقاضا دارم كه براى اسلام راى بدهيد. به جمهورى اسلامى راى بدهيد.» (5)

ص: 1577

البته امام هيچ وقت براى حكومت مردمى خود از واژه دموكراتيك، دموكراسى، و... استفاده نكرد; بلكه همواره چنين واژه هايى را با توجه به مبانى و اصول حاكم بر آنها نفى مى كرد: «اسلام دموكراتيك نيست و حال آنكه از همه دموكراسيها بالاتر است » (6); «دموكراسى اسلام كاملتر از دموكراسى غرب است » (7); «در اسلام دموكراسى مندرج است. و مردم آزادند در اسلام، هم در بيان عقايد و هم در اعمال». (8) اين عبارت و ديگر عبارتهاى امام نشانگر اين است كه ايشان با توجه به تجربه حكومتهاى استبدادى و اقتدارى، با اصل شيوه حكومت دموكراتيك موافق است و اسلام را نيز داراى بالاترين مبانى براى استقرار حكومت دموكراسى مى داند; در عين حال، امام با شيوه حكومت با مبانى و مبادى غربى و ليبرالى مخالف بود. در هر صورت، امام خمينى با توجه به عملكرد حكومتهاى اقتدارى تاريخ گذشته ايران و با عنايت به مزاياى حكومتهاى مردم سالارى عصر مدرنيته، و باتوجه به اين نكته كه حكومت را «فلسفه عملى احكام الهى» تفسير مى نمودند; بهترين شيوه حكومتى جهت عمل به تعهدات دينى را حكومت جمهورى اسلامى دانستند و خود، رسما لزوم تاسيس حكومت جمهورى را متذكر و براى مردم حق مشاركت سياسى قايل شدند: «رژيم بايد راه و رسمى را انتخاب كند كه مورد

ص: 1578

موافقت و علاقه مجموع جامعه باشد و اين جمهورى اسلامى است» (9); «هر فردى حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح و به او انتقاد كند.» (10) در انديشه امام كه اصل لزوم تاسيس حكومت جهت اجراى حدود و احكام الهى، از اركان مهم انديشه سياسى وى محسوب مى شود، نوع و شكل و شيوه كار چنين حكومتى، دموكراتيك و جمهورى است; اما جمهورى اى كه اساس و محتوايش اسلام است. از ديدگاه امام، تنها در «جمهورى اسلامى» است كه حقوق مردم ايران به طور كامل احكام و شعائر الهى آسانتر محقق مى شود; چون مردم به صورت نهادينه و قانون مند، از آزادى عقيده، بيان، تبليغ، فعاليتهاى مطبوعاتى، گروهى، حزبى و امثال آن برخوردار مى شوند و در انتخابات مختلف; مجلس، رياست جمهورى و... وارد رقابتهاى سياسى شده و در سرنوشت سياسى - اجتماعى خود مشاركت فعال مى كنند كه در نتيجه، از هر گونه انحراف در زندگى سياسى و حوزه عمومى جامعه جلوگيرى مى شود. ب) اصل لزوم سير من الخلق الى الحق به واسطه ديدگاه و سلوك عرفانى، مى توان رگه هايى از انديشه و رفتار عرفانى امام خمينى(ره) را، در صحنه عمل و انديشه سياسى ايشان مشاهده نمود. به عبارت ديگر، پيشينه و تاثير انديشه و سلوك عرفانى وى در تفسير و

ص: 1579

در تلقى از مردم و جايگاه آنها در نظام سياسى - اسلامى، كاملا قابل رديابى است. يكى از ويژگى هاى برجسته امام، تلفيق عرفان اسلامى با جهاد، مبارزه و قدرت سياسى بوده است. در حالى كه عرفا قرنها از دنيا، حكومت و مبارزه سياسى فاصله مى گرفتند، ايشان زهد را به درون تالارهاى رنگارنگ كاخ «قدرت سياسى» كشاند و هنرمندانه زيباييها و ارزشهاى عرفان اسلامى را به پيروانش نشان داد و بدين سبب بود كه تئورى كاريزماتيك «ماكس وبر»، با باورها و ارزشهاى اسلامى، قرائتى نو يافت و سيل جمعيت عاشق اخلاص و صداقت را در جمال عرفانى خود مجذوب ساخت. اگر چه مشاركت مردم با توجه به بعد عرفانى امام حالت مريدى و مرادى به خود گرفت و تئورى «توماس كارلايل» را به تجربه اثبات نمود كه: «قهرمانان، تاريخ را مى سازند»; ولى بايد توجه داشت كه امام، هيچ گاه تك بعدى نبوده است. امام را بايد به عنوان يك كل نگريست. محمد واعظ زاده خراسانى در زمينه بعد عرفانى امام صحبتهايى دارد كه به دليل مناسبت ذكر مى كنيم: «اگر قرار باشد در زمان ما مصداقى براى اولياى الهى پيدا كنيم كه عبد مخلص خدا باشد; سخنش سخن خدا باشد; اراده اش اراده خدا باشد; عرفانش كامل باشد; اخلاقش اخلاق الهى باشد; فتوا

ص: 1580

و حكمش، حكم خدا باشد آيا يك مرد كاملترى از اين پيشواى مقدس مى توانيم پيدا كنيم؟ او راه خدا را به مردم نشان داد. به عقيده من، صدها و ميليونها نفر اكنون تحت هدايت او به مقام عبد مخلص رسيده اند. بسيارى از جوانهايى كه ما مى ديديم به جبهه مى رفتند و برمى گشتند; در قيافه آنها، سيماى اولياى الهى را مى ديديم. «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»، در قيافه و عمل آنها متجلى بود و اگر امام، خود از اولياءالله نبود; نمى توانست چنين عناصر و افرادى را بسازد.» (11) اما آنچه كه با مقاله حاضر بيشتر ارتباط دارد، خصلت مردمى عرفان امام است. در حالى كه بسيارى از سالكان طريق تهذيب نفس، معتقد بودند; كمال معرفت جز از راه انزوا و فاصله گرفتن با خلق حاصل نمى شود و مردم گريزى و ايجاد فاصله با توده و عزلت، از خصائص مهم عرفان آنها بود و حتى معاشرت با عامه مردم را مضر به حال خود مى دانستند و همچنين قيودات سخت سير و سلوك ايشان، باعث عدم جذب اكثر مردم مى گرديد و لذا معمولا اقليتى از مريد در حواشى آنها، يافت مى شد. (12) عرفان در تفسير امام خمينى، درست در نقطه مقابل اين طرز تلقى قرار دارد. «در عرفان امام،

ص: 1581

مردم، پذيراى همه مدارج عرفانى بودند. امام معتقد بود كه شخصيت عارف هم در اين ارتباط بارور مى شود» (13) به عقيده ايشان، عرفان اصيل اسلامى در بستر ارتباط با مردم شكل مى گيرد و وصال به حق، از درون سير در خلق حاصل مى شود اما نه به بهاى خارشمردن خلق; بلكه به بهاى ولى نعمت دانستن آنها و خادم دانستن خود. «امام خدمت به مردم را عرفان مى دانست; امام درك روح مردم را عرفان مى دانست; امام معتقد بود اگر آدم در خدمت مردم باشد، آن عرفان بارورتر خواهد شد.» (14) چنين تفسيرى از عرفان اسلامى، به طور طبيعى امام را وا مى داشت مى كرد تا درجهت مصالح الهى و دنيوى مردم عمل كند و حتى در فقاهت و اجتهاد، مردم را به عنوان يك اصل ملاحظه كند و دستاورد چنين تفسيرى از عرفان اسلامى، تكريم و خضوع سرشار امام به خواست مشروع مردم است. «خداى تبارك و تعالى به ما حق نداده است... كه به ملتمان يك چيزى را تحميل بكنيم. بله ممكن است گاهى وقتها ما يك تقاضاهايى از آنها بكنيم، تقاضاهايى متواضعانه». (15) «كوشش كنيد كه پايگاه ملى براى خودتان درست كنيد. اين، به اين است كه گمان نكنيد كه شما صاحب مقام هستيد، منصب هستيد و بايد به مردم فشار

ص: 1582

بياوريد. هر چه صاحب منصب، ارشد باشد، بايد بيشتر خدمتگزار باشد، مردم بفهمند كه هر درجه اى كه اين بالا مى رود، با مردم متواضع تر مى شود. اگر يك همچو كارى شد و يك چنين توجهى به مسايل شد و يك همچو عبرتى از تاريخ براى ما شد، هر قوه اى پايگاه ملى پيدا كند، پايگاه ملى حافظ اوست.» (16) ; «ما تابع آراى ملت هستيم» (18);«هيچ گروه و شخصى نمى تواند با خواست ملت ايران مخالفت كند،... ملت ايران خواستار حكومت اسلامى است.» (19) ج) اصل خوش بينى به فطرت انسان يكى از مهمترين اصولى كه از ابتداى ورود به صحنه انديشه و عمل سياسى، به سهولت در مكتب امام خمينى قابل درك است، اصل اعتماد و خوش بينى نسبت به شعور و استعداد مردم در درك مصالح و مفاسد خود است. اين اصل، متاثر از تفسير و تلقى اسلامى ايشان از انسان در عصر مدرن است. اين تلقى از انسان كه مهمترين ويژگى آن، اعتماد و خوش بينى نسبت به انسانها و درك مصلحت فردى و اجتماعى خود است، موجب شده است تا مسلمانانى كه چندين قرن خفته بودند، وارد صحنه زندگى سياسى - اجتماعى خود شوند و عظيمترين انقلاب را به لحاظ مشاركت مردمى، ايجاد نمايند. امام بر خلاف بسيارى از علماى معاصرش، جوهره

ص: 1583

مردم را در جهت اقامه حكومت اسلامى و مبارزه با ظلم و بى عدالتى و وصول به استقلال و آزادى، مطمئن و قابل اتكاء تفسير كرد و مردمى را كه به واسطه استعمار خارجى و استبداد داخلى از اسلام و مصالح فردى و اجتماعى خويش غافل شده بودند، اميدوارانه مورد اطمينان دانست. در حالى كه اكثر قريب به اتفاق انديشمندان و مصلحان اسلامى معاصر وى، مايوس شده بودند و فقط منتظر فرج امام زمان (عج) بودند، امام با خطابه ها و اعلاميه هاى صريح خود، به بيدارى وجدانها و فطرت خفته انسانها پرداخت و آن قدر بر آن اصرار ورزيد تا اينكه ثابت نمود، اصل خوش بينى به فطرت انسانها، قاعده درستى است. و اينكه هرگز در هيچ شرايطى ولو بسيار سخت، نبايد به سرشت انسان بدبين بود و نبايد دلسرد و مايوس شد: «همه ملت رهبرند و بيدار شده اند». (20) «من با كمال مباهات، از رشد سياسى و تعهد اسلامى ملت شريف ايران تشكر مى كنم. من در ايام آخر عمر با اميدوارى كامل و سرافرازى از نبوغ شما به سوى دار رحمت حق كوچ مى كنم». (21) امام بر خلاف رهيافت نخبه گرايى و اقتدارى كه تنها براى فلاسفه و نخبگان، استعداد قضاوت و قوه تشخيص مصالح و مفاسد اجتماعى را قايل هستند، معتقد

ص: 1584

است كه هر فرد مسلمان ظرفيت و قابليت تشخيص دارد. به عبارت ديگر،«همه ملت رهبر» هستند و قدرت نظارت و انتقاد دارند; «جامعه فردا، جامعه اى ارزياب و منتقد خواهد بود كه در آن، تمامى مردم در رهبرى امور خويش شركت خواهند جست» (22) «همه ملت موظفند كه نظارت كنند بر امور، نظارت كنند اگر من يك پايم را كنار گذاشتم، كج گذاشتم، ملت موظف است كه بگويد پايت را كج گذاشتى، خودت را حفظ كن.» (23) حضرت امام در ادامه صحبتهاى خود، لحن كلام خويش را تندتر كرده و مى گويند: «بايد مسلمان اين طور باشد كه اگر هر كه مى خواهد باشد، خليفه مسلمين و هر كه مى خواهد باشد اگر ديد پايش را كنار گذاشت شمشيرش را بكشد كه پايت را راست بگذار». (24) در انديشه سياسى امام، مردم در زندگى سياسى - اجتماعى به تساوى و برابرى مى رسند و بدون تبعيض طبقاتى و صنفى مى توانند در سرنوشت عمومى خود مشاركت نموده و حتى در صورت تخلف در رهبر و خليفه مسلمين ، شرعا موظفند اعتراض كنند. در هر صورت، آنچه براى ما در اين قسمت از مقاله مهم است، مبناى انسان شناختى امام و نسبت آن با مشاركت سياسى مردم مى باشد. امام، انسان را موجودى ملكوتى مى ديد كه دائما در حال مبارزه و مجاهده

ص: 1585

با موانع درونى و بيرونى براى كنار زدن حجابهايى است كه خويش و جامعه اسلامى وى را از وصول به اصل فطرت پاك خويش، بازداشته است. (25) در انديشه او، انسان دائما در حال مبارزه است و در اين مبارزه فقط يك هدف دارد و آن، بازگشت به اصل فطرت خود كه نيك و نور است: «انسان نور است». (26) از ديدگاه امام، «نور» جز خدا و احكام و مقررت الهى نيست: «مكتبهاى توحيدى... مى خواهند مردم را از ظلمتهاى ماده، به نور بكشند.» (27); «تحت تاثير خودشان و مكتب خودشان قرار بدهند.» (28) در مهر ماه سال 1344 (ايام تبعيد امام در نجف اشرف)، بين امام و آيةالله العظمى حكيم، گفتگويى انجام شده است كه بخشى از آن، به خوبى بيانگر طرز فكر و تلقى خوش بينانه امام از مردم و تفاوت ايشان نسبت به برخى از فقهاى بزرگ است: امام خمينى: خوب است... به ايران برويد و اوضاع آنجا را از نزديك ببينيد... درزمان مرحوم بروجردى عدم اقدام ايشان را عليه دولت جابره حمل به صحت مى كردم و مى گفتم مطالب را به ايشان نمى رسانند. نسبت به جناب عالى هم اين طور معتقدم كه فجايع حكومت ايران را به سمع شما نمى رسانند و الا شما هم ساكت نمى مانديد... آيةالله حكيم: ... چه مى شود

ص: 1586

كرد؟ چه اثرى دارد؟... امام خمينى: قطعا تاثير دارد. آيةالله حكيم: اقدام حاد كنيم، مردم از ما تبعيت نمى كنند. مردم دروغ مى گويند. آنها پى شهوتند. براى دين، سينه چاك نمى كنند. امام خمينى: ... چطور مردم بقال و عطار سر محل كه سينه جلوى گلوله دادند [در 15 خرداد42[ دروغ مى گويند؟! آيةالله حكيم: اگر قيام كنيم و خونى از بينى كسى بريزد، سرو صدا بشود، مردم به ما ناسزا مى گويند و سرو صدا راه مى اندازند. امام خمينى: ماكه قيام كرديم، از احدى به جز مزيد احترام و سلام و دست بوسى نديديم و هركه كوتاهى كرد، حرف سرد شنيد و مورد بى ارادتى مردم واقع شد... (29) د) اصل لزوم آگاهى (سرشت تربيت پذيرى انسانها) در قبل اشاره كرديم كه امام، جوهره وجود انسان را «نور» و «نيك» مى دانست و لذا نسبت به تربيت، آموزش و شاركت سياسى مردم اميدوار و خوش بين بود. اما گذشته از اصل فوق، يك اصل ديگرى هم از بحث انسان شناسى امام قابل استخراج است. به نظر مى رسد كه در انديشه امام، نقطه آغازين حركت درونى و بيرونى انسانها، متوقف بر آگاهى است; چرا كه سرشت انسانها نيك است. فقط كافى است اين فطرت خفته بيدار و آگاه شود. اين آگاهى از ديدگاه امام، براى مشاركت سياسى نه تنها ممكن

ص: 1587

است، بلكه لازم و ضرورى است: «ترديدى نيست كه اگر مسلمانان بر رشد سياسى - اجتماعى خود بيفزايند، به راحتى مى توانند بسيارى از مشكلات... نيازهاى سياسى اجتماعى خود را... برطرف كرده، براى اداره امور خود به روشهاى سودمندى دست يابند.» (30) بنابر اين، از ديدگاه امام موتور حركت تاريخ، جامعه و انسان، «آگاهى» است. مشاركت فعال سياسى lt ;-ي d ت a + ق p ك qy jn ك» a بيغ lt ;- mp ع cq ض d » c و d ت l ك k ع dw غ cp ى w ؟ n ميزان مشاركت سياسى lt ;- mp ع ع cr ى» +(بيغ) و k كخ ad غ يدا n ق ضش cq cv ي d ت a ع cr ى» امام راحل براساس همين باور، حركت سياسى و مبارزاتى خود را آغاز نمود. ابتدا براى آگاهى و روشنگرى مردم، اصل «تقيه» را شكست. سپس براى بازگشت مردم به فطرت پاك و اسلام ناب محمدى، دست به روشنگرى و بيدارى مسلمين زد. و لذاست كه وقتى به تحليل انقلاب اسلامى مى پردازد، رمز پيروزى آن را دو ركن مى داند; يكى انگيزه الهى و مقصد اسلام، دوم اجتماع آگاهانه مردم در جهت مقصد اسلام. (31) امام وقتى حضور آگاهانه و اسلام خواهانه پيروانش را در صحنه سياسى - اجتماعى مشاهده مى كند، بالاترين تعبيرات را نسبت به مردم به كار مى برد: «به پيشگاه پيامبر بزرگ اسلام (ص) و حضرت بقيةالله (روحى لمقدمه فداء) به خاطر چنين امتى و پيروانى متعهد و مجاهد، تبريك عرض مى كنم.» (32) «من به جرات مدعى

ص: 1588

هستم كه ملت ايران و توده ميليونى آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله (ص) و كوفه در عهد اميرالمؤمنين و حسين بن على (ع) مى باشد... و اينها همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است... در صورتى كه نه در محضر مبارك رسول اكرم(ص) هستند و نه در محضر امام معصوم(ع)... و اين رمز موفقيت و پيروزى در ابعاد مختلف است و اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزندانى تربيت نموده است.» (33) از عبارت فوق به راحتى مى توان درك كرد كه آنچه موجب تمايز مردم مسلمان عصر ايشان از عصر صدر اسلام شده است، آگاهى مردم ايران به تكليف الهى خويش و بازگشت آنها به طبع و فطرت ناآلوده خود است. بنابراين، از مجموع بحث تا اينجا مى توان نتيجه گرفت كه: lt ;-ض kp » و k كخ ad غ ذى س c Ḍ g ظ ق ع d طك c + ذى س c ضش vc ق f ض kp » يṬ d ت a +ضش cv بى pcn ئك» lckk ā cvo ر مشاركت فعال مردم از ديدگاه امام، فلسفه ارسال رسل و انزال كتب آسمانى براى آگاهى و تربيت انسان بوده است و اساسا اسلام و پيامبر اسلام، اولين دستور و ابتداى كار خود را با آگاهى و علم (اقرء باسم ربك) شروع نموده است و لذا انسان، موضوع تعليم انبياء بوده است. «اگر براى هر علمى موضوعى است، علم همه انبياء

ص: 1589

هم موضوعش انسان است و اگر براى هر دولتى برنامه اى است، برنامه رسول اكرم (ص) را مى شود گفت; همان سوره اى [است] كه در اول وارد شده است; آن برنامه رسول خداست: بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك... تمام انبياء موضوع بحثشان، موضوع تربيتشان، موضوع علمشان، انسان است... مبعوث شدند براى انسان و براى تربيت انسان... رژيمهاى غير انبياء، هيچ كارى به اينها ندارند. آنها فقط وقتى كه انسان، انسانى شد كه آمد توى جامعه، جلو مفسده ها را مى گيرند، آن هم مفسده هايى كه مضر به نظم باشد و الا مفاسدى كه عيش و نوش و عشرت باشد، هيچ كارى به آن ندارند... آن كه به همه چيز كار دارد... اسلام است. (34) « بنابراين از ديدگاه امام، اسلام ضمن اينكه براى انسان ارزش و حقوق فوق العاده اى قايل است; اما برخلاف رژيمهاى ليبرال دموكراسى، يك قيوداتى را نيز منظور كرده است. يعنى حقوق سياسى مردم (آزادى، برابرى، عدالت و...) در چارچوب مصالح و مفاسدى كه خداوند تعيين نموده است، تعريف و تفسير مى شوند. در نتيجه، رفتار سياسى و نقش سياسى مردم از ديدگاه امام، در يك حالت مابين جبر و اختيار قرار مى گيرد; يعنى بشر همواره در بين حق و تكليف قرار دارد. ه) اصل جامعيت اسلام (اندراج دموكراسى

ص: 1590

درمتن اسلام) اين اصل كه پايه كلامى «مشاركت سياسى مردم» است مرتبط با حقيقت و جوهره دين است. دين عبارت است از: مجموعه دستورالعملها و مقرراتى كه براى هدايت و سعادت بشر نازل شده است. و چون اسلام خاتم دين است، لازمه اش جامعيت آن است; يعنى تمام آنچه را كه براى سعادت دنيوى و اخروى بشر لازم است، بيان كرده است. امام خمينى با اعتقاد به مطالب فوق، معتقد است كه اسلام، آنچه را براى زندگى فردى و اجتماعى بشر نياز بوده است، بيان و مطرح نموده است و لذا اسلام فى نفسه قدرت جامعه پذيرى و به صحنه سرنوشت سياسى كشاندن مردم را دارد: «اسلام، خود مكتبى است غنى كه هرگز احتياجى به ضميمه كردن بعضى از مكاتب با آن نيست» (35); «اسلام همه چيز دارد» (36); «اصلا سلطه در اسلام مطرح نيست» (37); «اين اسلام و قرآن است كه خانمها را آورده است بيرون، و همدوش مردها، بلكه جلوتر از مردها; وارد صحنه سياست كرده» (38); «آن كه مردم را برانگيخت، اسلام بود.» (39) امام خمينى در زمينه جامعيت اسلام و مقايسه حكومت اسلام و ديگر حكومتهاى معاصر مى گويد: «اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديات است; هر دو را دارد» (40); «اينكه ما مى گوييم كه

ص: 1591

هيچ رژيمى مثل حكومت اسلامى نمى تواند انسان را و ملتهاى انسانى را آن طورى كه بايد اداره كند... براى اين است كه... رژيمهاى بشرى بر فرض اينكه صالح باشند، تا حدودى كه ديدشان هست، انسان را پيش مى برند... شعاع بينش بشر را بايد ديد تا كجاست؟... حدود ديدشان همين طبيعت است... اسلام است كه مى تواند انسان را از مرتبه طبيعت تا مرتبه روحانيت و فوق روحانيت تربيت كند.» (41) آنگاه امام با توجه به جامعيت اسلام به مقايسه حكومت پيامبر اسلام (ص) و حكومتهاى صدر اسلام مى پردازد و ميزان نقش مردم را در سياست متذكر مى شوند: «آن روز كه... دو مملكت پهناور ايران و روم، محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود، خداى تبارك

ص: 1592

و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آن به شگفت مى آيد. براى همه امور، قانون و آداب آورده است. براى انسان پيش از آنكه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مى رود، قانون وضع كرده است. همان طور كه براى وظائف عبادى قانون دارد; براى امور اجتماعى و حكومتى[نيز] قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است. كتابهاى قطورى كه از ديرزمان در زمينه هاى مختلف حقوقى تدوين شده; از احكام قضا و معاملات و حدود و قصاص گرفته تا روابط بين ملتها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بين المللى عمومى و خصوصى، شمه اى از احكام و نظامات اسلام است. هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى درباره آن نداده باشد.» (42) بنابراين، از ديدگاه امام، اسلام دين جامعى است و از هيچ مساله اى فروگذار نكرده است در تمام قضاياى مربوط به دنيا، سياست، اجتماع، اقتصاد، رابطه فرد با دولت، دولت با دولت و... حكم و نظر دارد; و كشف اين حقوق و قوانين به واسطه اجتهاد قابل استخراج است. حقوق سياسى مردم و نحوه مشاركت و رابطه مردم با نظام اسلامى كه از جمله مهمترين مسايل

ص: 1593

حكومت مى باشد، بايد از ديدگاه جامعيت اسلام به آن نگريست چرا كه «در اسلام دموكراسى مندرج است» (43) و لذا بايد مساله و مفهوم دمكراسى، در سيستم و نظام كلى اسلام تبيين شود نه جداى از ديگر مسايل اسلامى. و) اصل امر به معروف و نهى از منكر (حق نظارت همگانى) منظور از معروف، كارهايى است كه اسلام واجب كرده است و منظور از منكر، انجام كارهاى قبيح و زشتى است كه اسلام راضى به ارتكاب آنها نيست. از ديدگاه امام خمينى، امر به معروف و نهى از منكر از اشرف واجبات و از ضروريات اسلام است; چرا كه به واسطه آن دو، فرائض اسلام اقامه مى شوند: «و هما من اسمى الفرايض و اشرفها، و بهما تقام الفرائض، و وجوبهما من ضروريات الدين، و منكره مع الالتفات بلازمه والالتزام به من الكافرين.» (44) اين اصل، از اركان مهم سياست داخلى نظام سياسى اسلام است; چرا كه تمامى روابط و مسائل اجتماعى - سياسى درون امت اسلامى بر اساس آن، حل و فصل مى شود. از ديدگاه امام خمينى(ره)، مساله امر به معروف، به روابط فردى مسلمانان ختم نمى شود; بلكه امر تاسيس حكومت اسلامى از اعظم مصاديق «معروف» شمرده مى شود; زيرا تصرف «غيرولى» در امور مربوط به ولايت سياسى، از مصاديق منكر است.

ص: 1594

(45) در انديشه امام، اسلام بر مبناى تكليف امر به معروف و نهى از منكر، به همه مسلمين حق نظارت به همديگر داده است. اين نظارت، اولا عمومى است، ثانيا قطع نظر از موقعيت، پست و مقام اجتماعى افراد است: «همه ملت موظفند به اينكه نظارت داشته باشند در همه كارهايى كه الان مربوط به اسلام است... بايد مسلمان اين طور باشد كه اگر هر كه مى خواهد باشد، خليفه مسلمين و هركه مى خواهد باشد، اگر ديد پايش را كنار گذاشت، شمشيرش را بكشد كه پايت را راست بگذار.» (46) «اصل امر به معروف و نهى از منكر [براى] همين است كه جامعه اصلاح شود» (47) «كلكم راع... [يعنى] همه تان راعى هستيد... مسؤوليم در مقابل خدا و در مقابل وجدان... يعنى نه اينكه مراعات خودمان را، من مراعات همه شما را بكنم، شماهر يك، مراعات همه را. يك همچو برنامه است كه همه را وادار كرده كه به همه «چرا» بگوييم... به هر فردى لازم كرده به اينكه امر به معروف كند. اگر يك فرد خيلى به نظر مردم مثلا پايين از يك فردى كه به نظر مردم خيلى اعلا رتبه هم هست، اگر از او يك انحرافى ديد، اسلام گفته برو به او بگو، نهى كن، بايستد در مقابلش، بگويد

ص: 1595

اين كارت انحراف بود، نكن.» (48) تفسير حضرت امام از امر به معروف و نهى از منكر، امكان ايجاد فرهنگ سياسى مشاركتى، در جامعه ايده آل اسلامى را فراهم مى كند. اين فرهنگ در صورت تحقق، تاثير شگرفى در بافت سياست داخلى جامعه اسلامى خواهد داشت; زيرا در چنين جامعه اى، در جهت انجام تكليف امر به معروف و نهى از منكر، هيچ كس از هيچ كس ديگر ترسى ندارد و تنها متخلفين، از عمل خلاف خويش هراسناك هستند. بنابراين، جامعه اسلامى به طور اتوماتيك و خودكار فساد زدايى شده و به طرف مصالح فردى و عمومى رشد مى كند. (49) در انديشه امام، اين اصل مهم، نقش تنظيمى حساسى را در جامعه ايفاء مى كند; چرا كه تمامى آحاد مسلمين را مكلف به مشاركت در سرنوشت سياسى - اجتماعى خود مى نمايد و لذا اساس شرعى مشاركت سياسى مردم را بايد در اين اصل جستجو نمود كه تمامى ابعاد زندگى (رابطه فرد و دولت، رابطه دولت و فرد، رابطه فرد با فرد) مسلمان را شامل مى شود. اهميت اين اصل از ديدگاه امام آن قدر زياد است كه اولين جمله ايشان در كتاب امر به معروف و نهى از منكر، «و به تقام الفرائض»، است. البته امر به معروف و نهى از منكر داراى مراتب (قلبى - زبانى -

ص: 1596

عملى) است كه حضرت امام در كتاب تحريرالوسيله به طور مفصل آن را طرح نموده اند. (50) ز) اصل شورا و مشورت از جمله اصول و قواعدى كه در انديشه و سيره عملى امام، به وضوح قابل درك وفهم مى باشد، مساله شورا و مشورت است. از مجموع قول و فعل امام خمينى(ره)، مى توان نتيجه گرفت كه مساله شورا و مشورت در نظام سياسى اسلام اصالت دارد و كارهاى حكومت اسلامى بايد بر اساس مشاوره و استشاره انجام گيرد. شورا به معناى نظرخواهى از ديگران و دخالت دادن آنها در يك امر و پرهيز از تك روى و استبداد راى است. ضرورت عمل به شورا و مشاوره، ناشى از ماهيت خاص زندگى بشرى مى باشد; چون عقلها متفاوت، فهم ها گوناگون و تجربيات زندگى فردى و اجتماعى افراد، همسان نيست. (51) در مكتب سياسى امام، مساله شورا از صرف انديشه خارج شده و مصاديق نهادى نيز، يافته است. از جمله اين نهادها; مجلس شوراى اسلامى، شوراى نگهبان، مجمع تشخيص مصلحت، شوراى عالى امنيت ملى، شوراى شهر و روستا و... «مجلس شوراى اسلامى مجلس «مشورت» است، مجلسى است كه بايد متفكرين، آقايان مسائلى كه مايحتاج ملت است و كشور است در ميان بگذارند و با هم مشورت كنند، مباحثه كنند; فقط آن چيزهايى كه مربوط به

ص: 1597

ملت است و به اسلام... اغراض شخصيه را بايد همه ما كنار بگذاريم... مجلس شوراى اسلامى در يك محفظه سربسته نيست... اين سرباز است و راديو و تلويزيون اين را منتشر مى كند همه ايران مى بينند و مى شنوند. (52) « از ديدگاه امام خمينى، در راس تمامى نهادهاى حكومت جمهورى اسلامى، مجلس شوراى اسلامى است كه بايد اساس كارش مشورت باشد. ضمن اينكه نمايندگان مردم با هم مشورت مى كنند، بايد از افراد خارج از مجلس نيز مشورت بخواهند تا خواست مشروع مردم به نحو احسن قانون مند شود: «مجلس محترم شوراى اسلامى كه در راس همه نهادهاست، در عين حال كه از اشخاص صالح و متفكر و تحصيل كرده برخوردار است، خوب است در موارد لزوم از دوستان متعهد و صاحب نظر خود در كميسيونها دعوت كنند كه با برخورد نظرها و افكار، كارها سريعتر و محكمتر انجام مى گيرد... پس از راى مجلس و انفاذ شوراى نگهبان، هيچ مقامى حق رد آن را ندارد و دولت در اجراى آن بايد بدون هيچ ملاحظه اى اقدام كند. (53) « از ديدگاه امام اگر تصميمات سياسى و حقوقى با شور و مشورت اتخاذ شوند، موجب استحكام و قوام احكام حكومتى و ثبات نظام سياسى خواهد شد. بدين لحاظ، هر چه اصل شورا و مشاركت مردم

ص: 1598

در جامعه اسلامى بيشتر رعايت شود، انجام امور عمومى سريعتر و پايه هاى حكومت اسلامى محكمتر خواهدشد.

3- نتيجه

ترديدى نيست كه محور اساسى انديشه و حركت سياسى امام خمينى به واسطه مرجعيت دينى، بر مبناى اسلام و عمل به تكليف شرعى (54) بوده است. بنابراين، نوع حاكميت سياسى را بايد در تفسير ايشان از رابطه شريعت و سياست جست وجو نمود. از طرف ديگر، به اعتراف اكثريت قريب به اتفاق انديشمندان و صاحب نظران، امام خمينى تنها مرجع دينى است كه بيشترين بها را به مردم و راى مردم و مشاركت آنها در سرنوشت سياسى شان، داده است. اين انديشه مردم گرايى امام را مى توان هم در بينش عرفانى، مشى عمل سياسى و در بحثهاى انسان شناسى و هم در شيوه حكومتى ايشان رديابى نمود. اما آنچه براى ما مهم بود، شيوه تركيب تكليف الهى با اختيار و نقش مردمى مى باشد. امام راحل به عنوان مهمترين شخصيت الهى - سياسى، آنچنان اراده مردم را با انقلاب درآميخت كه هيچ فرازى از انقلاب اسلامى و حكومت جمهورى را منهاى اراده مردم سازگار و مؤثر ندانست; اما در عين حال، اصالت و مشروعيت همه امور را به ضوابط دينى مقيد نموده است. از ديدگاه امام خمينى(ره): خداوند حاكميت مطلق انسان و جهان را بر عهده دارد و همو، اين

ص: 1599

حاكميت را به واسطه قاعده لطف و حكمت، از طريق مقررات و احكام الهى به انسان واگذار نموده است و حكومت كه شعبه اى از ولايت عام و مطلقه رسول ا...است درزمان غيبت با همان اختيارات حكومتى، به ولى فقيه مى رسد. مشروعيت و هويت شرعى تمامى امور عمومى،منوط به امضاى فقيه عادل و قانون شناس است. (55) بنابراين، مى توان نتيجه گرفت كه حاكميت سياسى از ديدگاه امام يك منشور سه بعدى است: 1( قوانين و احكام الهى كه نمايانگر حاكميت مطلق الهى است كه در راس منشور قرار دارد; 2( ولايت مجتهد عادل; ولى فقيه، با آشنايى و شناختى كه از الزامات زمان و مكان دارد، قوانين و تكاليف الهى عصر خويش را از منابع اسلامى كشف و استخراج مى نمايد و لذا حاكميت، مشروعيت شرعى و هويت اسلامى تمامى امور و تصميم گيريها با امضاى وى محقق مى شود;3( مردم; مردم نيز در چارچوب مقررات و احكام شرعى موظف هستند تا ولى فقيهى را كه داراى شرايط لازم است، انتخاب نموده و زمام امور را به او بسپارند و خود نيز بر وى نظارت دائم داشته باشند. در حكومت اسلامى حضرت امام، مشروعيت همه چيز به اسلام بازمى گردد. همچنان كه راى و خواست مردم در صورت عدم مغايرت با شرع اعتبار دارد، حاكميت ولى فقيه نيز تا هنگامى كه در چارچوب موازين اسلامى است، معتبر است. (56) در اين انديشه،

ص: 1600

نقش و جايگاه مردم، همانند ولايت در حكومت اسلامى، نه تنها تعارضى با حاكميت ولايت ندارد; بلكه يكى از اركان لازم براى تحقق حاكميت سياسى اسلام است; چرا كه آنچه اين دو (ولايت و مردم) را لازم و ملزوم هم مى كند، دين اسلام است. با چنين تفسيرى از رابطه سياست و شريعت، مردم بر اساس تكليف الهى در چارچوب ضوابط شرعى، مشاركتى فعال خواهند داشت. راى مردم در نفى يا اثبات اصل ولايت بى تاثير است; چرا كه اصل ولايت، انتصابى (57) و از ضروريات دين اسلام است، ولى در انتخاب مصداق و نظارت بر او; يعنى اينكه مثلا «فى زماننا حاضر» ولى فقيه چه كسى است؟، مردم حق نظر و حاكميت دارند. آنچه راى اكثريت مردم را محدود و تعريف مى كند در مرحله اول، اسلام و در مرحله بعد، امضاى ولى فقيه است (58) و از طرف ديگر، آنچه تصميمات و احكام ولى فقيه را محدود و تعريف مى نمايد، ابتدا مقررات اسلام (59) (عدالت، فقاهت، زهد و...) و در مرحله بعد، نظارت مردم مسلمان است. (60) از يك طرف و آگاهى و بلوغ سياسى (62) مردم مسلمان از طرف ديگر، سازوكارى را شكل مى دهد كه از استبدادى شدن حكومت جلوگيرى و امكان مشاركت سياسى فعال مردم را، فراهم مى كند. در زمينه جايگاه مردم

ص: 1601

در نظام و حكومت ولايى از منظر امام خمينى(ره)، ديدگاههاى متفاوتى وجود دارد. برخى با استفاده از تعبيرات بلند امام نسبت به نقش راى مردم، از جمهورى اسلامى به «ولايت انتخابى فقها» تعبير نموده اند و عده اى ديگر، با تقسيم نمودن گفته هاى امام به محكم و متشابه، تعبيرات امام را در زمينه حقوق سياسى مردم متشابه تلقى نموده و آن را به محكمات كلام وى (منصوب بودن ولى فقيه) برگرداندند و لذا حاكميت را «ولايت انتصابى فقها» تفسير كرده اند. اما دسته سومى هستند كه بين ولايت و نقش مردم، جمع طولى برقرار نموده، و براى فقيه، حق مشروعيت و براى مردم، حق مقبوليت قايل شده اند. به نظر مى رسد باتوجه به مباحث گذشته، ديدگاه اول و دوم با مبانى امام كاملا منافات داشته باشد و ديدگاه سوم نيز تفسيرى صحيح نيست; چرا كه نقش مردم از ديدگاه امام، بيش از حد مقبوليت و كارآمدى است. به نظر ما، نظريه امام نه انتخابى مطلق است و نه انتصابى مطلق; بلكه «امر بين الامرين» است. از نظر امام، در اسلام دموكراسى مندرج است (63) و مردم در تعيين سرنوشت خود حق دارند (64) و بدون راى آنها هيچ چيزى محقق نمى شود و از طرف ديگر ولايت، منصبى الهى است كه جوهره اش، مسؤوليت شرعى است; يعنى فقها به

ص: 1602

نصب عام و تعيين ضوابط شرعى منصوبند و لذا مشروعيت شرعى تمامى تصميمات سياسى، وابسته به امضاى ولى فقيه است. به عبارت ديگر، اگر چه امام خمينى(ره) به نظريه انتصابى باور داشته اند; اما به دلايلى از جمله: اصل امر به معروف و نهى از منكر، علاقه و احترام وافر به مردم، در نظر گرفتن نوع حكومتهاى مردمى زمان و مكان خود، توجه به خواست مشروع مردم به عنوان بهترين راهكار جهت اجراى احكام الهى و توجه به نظرات و احكام دموكراتيك اسلام مثل شورا و مشورت و... به نظريه انتخابى هم توجه نموده اند; به نحوى كه در سخت ترين شرايط و در مهمترين تصميمات سياسى، سعى مى نمودند تا رضايت آراى عمومى را جلب نمايند. در نتيجه، همچنان كه در بينش اسلامى، رفتار فرد از ديدگاه كلامى و اعتقادى بين جبر و اختيار (امر بين الامرين) قرار دارد، شايد بتوان گفت كه امام خمينى با الهام از آموزه هاى دين اسلام، رفتار سياسى جمعى را نيز نه تحت حاكميت آزادى و اختيار مطلق مردم مى دانستند و نه تابع حاكميت و خواست مطلق فقيه مى شمردند; بلكه حاكميت سياسى اسلام را همانند شمشير دو لب مى ديدند كه مشروعيت شرعى آن به واسطه نصب عام توسط ولايت فقيه كسب شده و مشروعيت قانونى آن نيز توسط راى و مقبوليت مردمى محقق

ص: 1603

مى شود. بدين ترتيب، جايگاه و نقش مردم از حد مقبوليت و كارآمدى فراتر مى رود و در حد مشروعيت قانونى ارتقا مى يابد; يعنى مردم بر اساس ضوابط، معيارها و مقررات شرعى كه اكنون در چارچوب قانون اساسى متبلور شده است، رهبران و مسؤولين حكومتى را انتخاب نموده و بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و... بر آنها نظارت دائمى دارند. ديدگاه امام را به شكل ديگرى نيز مى توان طرح نمود و آن اينكه; اعطاى حاكميت سياسى در اسلام به دو صورت است: 1( در زمان حضور حاكم معصوم، به واسطه خداوند تعيين مى شود و مردم در تعيين حاكم اسلامى نقشى ندارند; منتها معصوم (ع) در تصميم گيريهاى سياسى مكلف شده است تا با مردم مشورت كند و اگر چه امتش تصميمى برخلاف تصميم وى هم گرفتند، بايد ملتزم به مشورت باشد ولو اينكه به واسطه علم و نبوت و امامت از نتيجه شكست تصميم مردم (همانند جنگ احد) مطلع باشد. 2( در زمان غيبت، فقها نيز همانند معصومين به نصب عام، ولايت دارند (چون حكمت الهى و قاعده لطف اقتضا دارد كه زمين خالى از حجت نباشد); اما نصب خاص ولى (انتخاب مصداق عينى در اعصار غيبت) به مردم واگذار شده است. به عبارت ديگر، فقها به واسطه نصب عام

ص: 1604

هميشه ولايت شرعى دارند; ولى حكومت و حق انتخاب (تعيين مصداق عينى) متعلق به مردم است و اين دو، دو بحث مجزا و متفاوت هستند. يعنى اين طبيعى است كه عقلاى هر ملتى، رئيس خود را بر اساس ارزشها و باورهاى حاكم بر ملت خود (نصب عام) تعيين مى نمايند; ولى حق تعيين مصداق و رئيس مورد نظرشان با خود مردم است. به نظر مى رسد تنها با اين تفسير و جمع است كه مى توان به عمق و جوهره كلام امام خمينى(ره) ( دمكراسى در متن اسلام مندرج است.) رسيد. بنابراين، اگر ميزان نقش مردم را متغيير وابسته بناميم، آنگاه تفسير امام خمينى(ره) از حاكميت سياسى اسلام و تلقى وى از مبانى نظرى حقوق سياسى مردم و نيز از لايت سياسى فقها، متغير مستقل خواهد شد. بنابراين در انديشه امام، «جمهورى اسلامى» به واسطه قوانين اساسى منبعث از اسلام، هم مشروعيت شرعى مى يابد و هم مشروعيت قانونى. البته روشن است كه مقبوليت، جزئى از مشروعيت است; چرا كه مشروعيت چيزى جز موجه سازى حكومت در نزد شهروندان نيست و لذاست كه امام خمينى مى گويد: دموكراسى اسلامى از دموكراسى غربى بالاتر است و يا اينكه مى گويد: «اينكه ما «جمهورى اسلامى» مى گوييم، اين است كه هم شرايط منتخب و هم احكامى كه در ايران جارى مى شود، اينها بر اسلام متكى

ص: 1605

است; ليكن انتخاب با ملت است و طرز جمهورى هم همان جمهورى است كه همه جا هست.» (65)

پى نوشت ها

1 ء . امام خمينى، صحيفه نور، ج 18، ص 245. 2. نشريه شعائر، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيماى مركز قم، شماره 4. 3. امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص 238، (مورخ 22/5/58(. 4. همان، ج 10، ص 181 (مورخ19/8/58(. 5. امام خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر ششم، ص49. 6. امام خمينى، صحيفه نور، ج 11، ص 130، (مورخ 2/10/58(. 7. همان، ج 2، ص216. 8. همان، ج 4، ص 234، (مورخ 25/10/57(. 9. همان، ج 4، ص6، (مورخ 11/9/57(. 10. همان، ج3، ص86، (مورخ19/10/57(. 11. نشريه شعائر، پيشين. 12. اخوان كاظمى، بهرام، خدمت و تداوم نظريه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى(ره)، سازمان تبليغات اسلامى، تهران، 1360، ص 142. 13. همان به نقل از: محمدعلى انصارى، امام، مردم و پاسدارى از ارزشهاى انقلاب. (ر.ك به: مجموعه مقالات سومين سمينار بررسى سيره نظرى و عملى حضرت امام خمينى; ص156(. 14. همان. 15. امام خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، پيشين، ص 181. 16. امام خمينى، صحيفه نور، ج7، ص6، (مورخ6/3/58(. 17. امام خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر نهم، (ملت، امامت)، اميركبير،

ص: 1606

تهران، 1362، ص343. 18. امام خمينى، صحيفه نور، ج 10، ص 181، (مورخ19/8/58(. 19. امام خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، پيشين، صص14 - 13. 20. امام خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر ششم، ص 85. 21. همان، ص 95. 22. امام خمينى، صحيفه نور، ج3، ص53، (مورخ16/8/58(. 23. همان، ج7، صص 34 - 32 (مورخ9/3/58(. 24. همان. 25. اخوان كاظمى، بهرام، پيشين، ص 141. 26. امام خمينى، تفسير سوره محمد، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1360، ص 12. 27. امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص 238، (مورخ 22/5/58(. 28. همان، ج7، ص 192، (مورخ3/4/58(. 29. روحانى، سيد حميد، نهضت امام خمينى، چاپ اول، بنياد شهيد، تهران، 1344، ج2، صص152 - 151. 30. امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ارشاد اسلامى، تهران، 1365، ص 20. 31. امام خمينى، وصيت نامه سياسى - الهى، ارشاد اسلامى، تهران، 1368، ص 8. 32. امام خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر ششم، ص106، (مورخ23/11/61(. 33. امام خمينى، وصيت نامه سياسى - الهى، پيشين، ص 12. 34. امام خمينى، صحيفه نور، ج7، صص284 - 283 (مورخ13/4/58(. 35. امام خمينى، بلاغ، سازمان تبليغات اسلامى، تهران،1366، ج2، ص 98. 36. همان، ص 102. 37. همان، ص 105. 38. همان، ص 108.

ص: 1607

39. همان، ص109. 40. امام خمينى، صحيفه نور، ج 2، ص 225، (مورخ6/8/57(. 41. همان، ج 8، ص3، (مورخ13/4/58(. 42. امام خمينى، ولايت فقيه، انتشارات آزادى، قم [بى تا]، ص 10. 43. امام خمينى، صحيفه نور، ج 4، ص 234، (مورخ 25/10/57(. 44. امام خمينى، تحرير الوسيله، انتشارات پيام، تهران، 1365، ج1، ص297. 45. امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، پيشين، ص 84. 46. امام خمينى، صحيفه نور، ج7، ص 34، (مورخ9/3/58(. 47. همان، ج9، ص 291، (مورخ 20/7/58(. 48. همان، ج9، ص 194، (مورخ 2/7/58(. 49. شكورى، ابولفضل، فقه سياسى اسلام، [بى جا]، 1361، ج1، ص 185. 50. امام خمينى، تحرير الوسيله، پيشين، ص 398. 51. شكورى، ابولفضل، پيشين، ص277. 52. امام خمينى، صحيفه نور، ج 12، ص 115، (مورخ 4/3/59(. 53. همان، ج16، صص48 - 47 (مورخ 22/11/60(. 54. امام خمينى، حكومت اسلامى، صص 65 - 64. 55. امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، صص58 - 57 و نيز امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، پيشين، ص47. 56. امام خمينى، كشف الاسرار، انتشارات ظفر، [بى جا]، ظفر،1343، صص 112 - 111. 57. امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص57. 58. امام خمينى، صحيفه نور، ج 10، ص 138، (مورخ 14/8/58(. 59. همان، ج 10، ص29 و نيز ج 11، ص37،

ص: 1608

و نيز ج 1، ص 31. 60. همان، ج3، ص53. و نيز ج7، صص34 - 33. 61. امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، صص 33- 32. و نيز كتاب البيع، ج2، ص 461. و نيز صحيفه نور، ج 10، ص 181، (مورخ19/8/58(. 62. امام خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، پيشين، دفتر ششم، ص 90. 63. امام خمينى، صحيفه نور، ج 4، ص 34. 64. امام خمينى، صحيفه نور، ج11، ص189. 65. امام خمينى، صحيفه نور، ج3، ص 145.

ص: 1609

امام خمينى، حكومت دينى و مشروعيت

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 19 قاسمي، مجيد

چكيده

در اين نوشتار ابتدا مشروعيت ولى فقيه كه همان مشروعيت حكومت دينى محسوب مى شود، از ديدگاه حضرت امام رحمه الله مورد بحث قرار گرفته و سپس به مشروعيت يا مقبوليت دادن راى مردم در انديشه امام راحل پرداخته شده است و ضمنا به نقش مردم در حكومت و آزاديهاى آنها اشاره گرديده و در پايان نيز ديدگاه آن حضرت در وضع قوانين و اختيارات و محدوديتهاى نمايندگان مردم در اين مورد بيان شده است .

مشروعيت الهى

از نگاه حضرت امام خمينى رحمه الله، مشروعيت حكومت دينى، الهى است . اين سؤال به صورت جدى مطرح مى شود كه چرا امام اصالت را به خداوند مى دهد و چرا از ديدگاه ايشان، مردم منبع مشروعيت حكومت دينى به شمار نمى روند؟ ابتدا بايد گفت كه مشروعيت ولى فقيه همان مشروعيت حكومت دينى محسوب مى شود . به صورت كلى در انديشه سياسى امام، آنچه كه محوريت دارد، خداست . امام همه عالم هستى، حكومت، قانون و ... را متعلق به خداوند مى داند . از اين رو، معتقد است اگر حكومت خدا نباشد، در مقابل، طاغوت و شيطان حكومت دارد . از اين جهت امام مى گويد: «واضح است كه حكومت به جميع شؤون آن و ارگانهايى كه دارد، تا از قبل شرع مقدس و

ص: 1610

خداوند تبارك و تعالى شرعيت پيدا نكند، اكثر كارهاى مربوط به قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه، بدون مجوز شرعى خواهد بود ... و اگر بدون شرعيت الهى كارها را انجام دهند، دولت به جميع شؤون طاغوتى خواهد بود .» (2) حضرت امام با توجه به مشروعيت فقيه از طرف خداوند و مشروعيت ديگر اركان حكومت به وسيله مشروعيت الهى فقيه، مى گويد: «اگر چنانچه ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است . يا خداست يا طاغوت . اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غيرمشروع است، وقتى غيرمشروع شد، اطاعت او اطاعت طاغوت است . طاغوت وقتى از بين مى رود كه به امر خداى تبارك و تعالى يك كسى نصب بشود .» (3) همان طور كه امام تصريح مى كند، اگر چه مردم به رئيس جمهور راى مى دهند ولى مشروعيت دينى اختيارات رئيس جمهور بر اساس تنفيذ [و در حقيقت نصب] ولى فقيه مى باشد . در جاى ديگر امام با اشاره به حكومت شاهنشاهى مى گويد: «اگر گذاشته بودند ... حكومت، حكومت اسلامى باشد، حاكم، حاكم منتخب منصوب من قبل الله تعالى باشد، آن وقت مردم مى فهميدند كه اسلام چيست؟ و معنى حكومت اسلامى چيست .» (4) به عبارت ديگر چون سعادت ابدى و همه جانبه بشر ملاك اصلى خلقت مى باشد، بنابراين،

ص: 1611

خداوندى كه تمامى برنامه هاى لازم براى انسان را از قبل براى او مهيا مى كند، حكومت مورد نياز او را نيز خود مشروعيت مى دهد تا عوامل مختلف سبب تعالى دين و انسان شود، از اين جهت امام مى گويد: «اگر [خداوند] براى آنان، امام بر پا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگهبان پاسدار و امانتدارى تعيين نكند، دين به كهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت; و سنن و احكام اسلامى دگرگون و وارونه خواهد گشت; و بدعتگزاران چيزها در دين خواهند افزود; و ملحدان و بى دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را براى مسلمانان به گونه اى ديگر جلوه خواهند داد .» (5) از اين رو، چون از سويى مردم توانايى دفاع همه جانبه از دين را ندارند و از حكمت خدا هم به دور است كه براى اين مساله راه حلى نياورده باشد، و از سوى ديگر ويژگى ابدى دين اسلام براى امام مسلم است، لذا يك مجرى امانتدار و نگاهبان دين و قوانين آن لازم مى باشد و بدون شك اين حاكم، مشروعيتى الهى دارد . ممكن است اين سئوال مطرح شود كه اين دلايل و ويژگيها مربوط به امام معصوم است نه براى هر حاكمى . امام خمينى معتقدند چون دلايل لزوم

ص: 1612

«ولى امر» براى مسلمانان در همه زمانها، جارى است، اين مشروعيت براى همه حاكمان دينى كه واجد شرايط و صفات مورد نظر خداوند باشند، وجود دارد . لذا امام مى گويد: «آن علل و ضرورتهايى كه آن حضرت را [حضرت على عليه السلام و ديگر امامان] امام كرده است، الان هم هست; با اين تفاوت كه شخص معينى نيست، بلكه موضوع را «عنوانى» قرار داده اند تا هميشه محفوظ باشد .» (6) به عبارت ديگر، از ديدگاه ايشان حفظ دين و لزوم وجود حاكم جامعه در همه زمانها لازم است: «روند مشروعيت حكومت از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله تا به حال جارى مى باشد: بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود . لكن در مراتب بعد هم كه بايد اين امت هدايت بشود، پيغمبر اكرم كه از دنيا مى خواست تشريف ببرد، تعيين جانشين و جانشينها را تا زمان غيبت كرد، و همان جانشينها، تعيين امام امت را هم كردند . به طور كلى اين امت را به خود وانگذاشتند كه متحير باشند، براى آنها امام تعيين كردند، رهبر تعيين كردند تا ائمه هدى عليهم السلام بودند، آنها بودند و بعد فقها ... آنها را تاييد كردند براى پايدارى اين امت .» (7) همان طور كه

ص: 1613

از اين عبارات معلوم است، چون امام لزوم هدايت و تربيت انسان را هميشگى مى داند، لذا همانطور كه پيامبر براى اين هدف اصلى مبعوث شدند، امامان بعدى نيز آن روند را ادامه دادند و در دوره غيبت اين وظيفه بر عهده فقهاست تا از آنها پاسدارى كنند . البته لازم به ذكر است كه امام، مشروعيت ولايت فقيه را در همين چارچوب تفسير مى كند با اين تفاوت كه او صالح ترين فرد براى هدايت جامعه اسلامى است . امام تشكيل مجلس خبرگان را نيز براى تصويب امر خداوند مى داند و مى گويد: «مجلس خبرگان مى خواهند ولايت فقيه را اثبات كنند، ... مى خواهند تصويب كنند آن چيزى را كه خداى تبارك و تعالى فرموده است .» (8) همچنين در موارد مختلفى در تشكيل نهادهاى انقلاب و تعيين و نصب افراد در مراكز مختلف به حق شرعى خود اشاره كرده و آن را در جهت شرعيت ولايت فقيه بر امور جامعه معرفى مى كند . مثلا در حكم تشكيل شوراى انقلاب اعلام مى كند: «به موجب حق شرعى و بر اساس راى اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران كه نسبت به اينجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامى ملت، شورايى به نام شوراى انقلاب اسلامى مركب از افراد با صلاحيت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق

ص: 1614

موقتا تعيين شده و شروع به كار خواهند كرد .» (9) امام در اين عبارت از حق شرعى براى خود صحبت مى كنند كه اين مساله همان مشروعيت مورد نظر ايشان براى ولى فقيه مى باشد و از راى مردم نيز به عنوان مقبوليت و تاييد اين حق استفاده مى كنند . در مورد مشروعيت دولت موقت نيز مى گويد: «ما دولت را تعيين كرديم به حسب آن كه هم به حسب قانون، ما حق داريم و هم به حسب شرع حق داريم . ما به حسب لايت شرعى كه داريم و به حسب آراى ملت كه ما را قبول كرده است . آقاى مهندس بازرگان را مامور كرديم كه دولت تشكيل بدهد . .. آقاى مهندس بازرگان حكومت شرعيه دارد از قبيل من و بر همه واجب است كه اطاعتش را بكنند .» (10) از اين رو، مشروعيت الهى ولايت فقيه، زمانى محقق مى شود كه توسط مردم اين امر پذيرفته شده باشد . و براى همين است كه امام از جهت دينى، به «حق شرعى و ولايت» اشاره نموده و از جهت سياسى، به «قبول مردم» استناد مى كند .

مشروعيت مردمى

به هر حال در انديشه امام، مردم نمى توانند مشروعيت دهنده حكومت الهى باشند . علت اين مساله را صرفا بايد در رابطه خدا و انسان جستجو كرد

ص: 1615

. چرا كه خدا كمال مطلق است و انسان نيازمند هدايت مى باشد و از اين جهت انسان بايد توسط خداوند مورد هدايت قرار گيرد . امام خمينى در جهت اثبات اين مساله، حديثى را از امام رضا عليه السلام نقل نموده و در توضيح آن مى گويد: «اگر كسى بپرسد چرا خداى حكيم «اولى الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است، جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده است . از آن جمله، اين كه چون مردم بر طريقه مشخص و معينى نگهداشته شده، و دستور يافته اند كه از اين طريق تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر در نگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطى دچار فساد خواهند شد، و از طرفى اين امر به تحقق نمى پيوندد و مردم بر طريقه مردم نمى روند و نمى مانند و قوانين الهى را بر پا نمى دارند مگر در صورتى كه فرد [يا قدرت] امين و پاسدارى برايشان گماشته شود كه عهده دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدى كنند . زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده اى گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد، فرو نمى گذارد

ص: 1616

و در راه تامين لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى ديگران مى پردازد .» (11) اين عبارات را مى توان در چارچوب مبانى كلامى نيز جستجو كرد . چرا كه انسان در قرائت امام از دين شيعه، موجودى است كه بالفعل دچار هواى نفس است و تمام پليديها از خواسته هاى نفس ناشى مى شود . از اين رو، بايد تمامى امكانات، شرايط و تلاشها صورت بگيرد تا انسان از اين پليدى به خير مطلق رهنمون گردد . حكومت دينى، يكى از شرايطى است كه انسان مختار، خود را در اين بستر قرار مى دهد . اين هدايت و حركت انسان به سوى خدا، قسرى نمى باشد بلكه كاملا اختيارى است . كلام در آنجاست كه انسان به نياز مطلق خود به خدا و نقص خود، آگاهى كامل داشته باشد . و از اين جهت مى تواند خود را در بستر اعمال حكومت دينى قرار ندهد . در اين صورت هيچ تضمينى براى وصول به سعادت ابدى و الهى وجود ندارد . اگر چه ممكن است افراد، رفاه مادى و نيازهاى دنيوى خود را بخوبى تامين كنند . امام در جهت اثبات اين مساله با استناد به حديث مورد نظر مى گويد: «زيرا مى بينيم كه مردم ناقص اند، و نيازمند كمال اند و ناكامل اند; علاوه بر اين كه

ص: 1617

با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند . بنابراين، هرگاه كسى را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم گماشته نبود، به چنان صورتى كه شرح داديم، فاسد مى شدند; و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگون مى شد و عهدها و سوگندها دگرگون مى گشت . و اين تعبير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به تمامى است .» (12) بنابراين، خداوند بايد حاكمى را براى چنين مردمى به حكومت برساند چرا كه «در حكمت خداوند حكيم روا نيست كه مردم; يعنى آفريدگان خويش را بى رهبر و بى سرپرست رها كند; زيرا خدا مى داند كه به وجود چنين شخصى نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وى قوام و استحكام نمى يابد» (13) نكته بسيار مهم آن است كه وجود امام معصوم به هدايت تكوينى نيز مى انجامد ولى در صورت غيبت امام معصوم مديريت جامعه دينى نبايد بدون سرپرست باقى بماند . علاوه بر اين اگر دين و هدف از بعثت انبيا براى خداوند اهميت اساسى داشته باشد، بايد تدابيرى را بيانديشد كه اين دين از بين نرود و دچار انحطاط نگردد از اين رو، حاكمى در هر زمان نياز است كه گوهر ذاتى دين را پاك نگاه دارد .

مقبوليت مردمى

بحث جايگاه

ص: 1618

مردم، در انديشه سياسى امام خمينى، از اهميت خاصى برخوردار است . با ذكر مطالب گذشته، ممكن است، اين تصور به وجود آيد كه مردم موجوداتى ناقص، غيرقابل هدايت و ... هستند كه محكوم به اطاعت از يك حكومت، قانون و حاكم از پيش تعيين شده هستند . به صورت كلى بايد گفت كه رابطه مستقيمى ميان مباحث كلامى امام و مباحث سياسى ايشان، وجود دارد . از نگاه امام حتى در شناختن توحيد و رسيدن به خداوند كه مقصد اعلاى خلقت مى باشد، اجبارى وجود ندارد . به عبارت ديگر داشتن اختيار براى انسان در رسيدن به سعادت و شقاوت، از ويژگيهاى خاصى است كه تمام نكات مثبت و منفى انسان را در بر مى گيرد . همان طور كه قبلا گفته شد، حكومت دينى، بستر ساز سعادت انسان است و در اين بستر، برنامه هاى لازم براى او اجرا مى شود . و حكومت، حق ندارد كه با سوء استفاده از «نفسانيت» مردم، آنها را اجبارا به خداوند برساند . دقيقا به همين دليل، مردم نه تنها مختار در انتخاب راه سعادت و شقاوت هستند، بلكه اختيار كامل در انتخاب نوع حكومت و زمامدار آن دارند . اگر چه در ديد كلامى امام، انسان محتاج هدايت و تربيت است، قانون الهى، يگانه قانون شفابخش

ص: 1619

هستى مى باشد، و اسلام جامع ترين دين الهى براى سعادت بشر مى باشد و حكومت دينى بستر اين سعادت است، ولى استفاده از اين قوانين و برنامه ها، منوط به اختيار و اراده انسان در پذيرش و عدم پذيرش آنها مى باشد . نكته مهمى كه در انديشه سياسى امام، هميشه وجود داشته است، نگاه مثبت به ملت جمهورى اسلامى مى باشد . امام، جمهورى اسلامى را همان حكومت مطلوبى مى داند كه قدم اوليه رسيدن انسان به سعادت را برنامه ريزى مى كند و مردم ايران را كسانى مى داند كه با انتخاب اين نظام خود را در اين بستر، قرار دادند و از اين رو، در مسير «انسان شدن و سعادت كامل» مى باشند . امام در اين باره مى گويد: «من با جرات مدعى هستم كه ملت ايران و توده ميليونى آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين عليه السلام و حسين بن على عليه السلام مى باشند .» (14) اين برترى در جهت اعتقاد به خداوند و ايمان به هدف مى باشد كه «همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان . با آن كه نه در محضر مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و

ص: 1620

آله هستند و نه در محضر امام معصوم عليه السلام و انگيزه آنان ايمان و اطمينان به غيب است ... و ما همه مفتخريم كه در چنين عصرى و در پيشگاه چنين ملتى مى باشيم .» (15) چرا امام با توجه به مبانى فكرى خود درباره سرشت پليد انسان، اينچنين از مردم ايران تمجيد مى كند؟ چون شرط هدايت، آگاهى و انتخاب آزادانه سعادت مى باشد . اگر انسان خود را در اين مسير قرار داد، همه شرايط و عوامل و مهمتر از همه، خداوند او را يارى مى كند و حكومت دينى موظف است كه از طرف خداوند، مشكلات فردى و اجتماعى چنين انسانى را برطرف كرده و او را به زندگى دلگرم و اميدوار كند تا نهايتا انسان به لقاء الله برسد . از اين جهت چون مردم ايران از اين ويژگى برخوردارند، مورد رضايت الهى هستند . علاوه بر آن كه مردم، از جهت سياسى محور و صاحب حق در حكومت هستند به همين دليل حقوقى دارند كه بدان اشاره مى كنيم . به عبارت ديگر بعد كلامى انسان امرى فردى است كه خود بايد اين مشكل را حل نمايد ولى حقوق سياسى او در جاى خود محفوظ است . به همين دليل است كه امام على عليه السلام در نهج البلاغه از

ص: 1621

حقوق متقابل مردم و حكومت صحبت مى كند .

حق تعيين سرنوشت از نگاه امام:

«از حقوق اوليه هر ملتى است كه بايد سرنوشت و تعيين شكل و نوع حكومت خود را در دست داشته باشد .» (16) حكومت بدون قبول مردم، اصلا شكل نمى گيرد . همچنين در افكار امام از مهمترين ضوابطى كه نبايد از حكومت جدا باشد، اين است كه «متكى به آراى ملت باشد به گونه اى كه تمامى آحاد ملت در انتخاب فرد و يا افرادى كه بايد مسؤوليت و زمام امور را در دست بگيرند، شركت داشته باشند .» (17) از اين رو، نظام جمهورى اسلامى به تاكيد امام خمينى به آراى عمومى گذاشته شد تا خواسته مردم مورد ارزيابى قرار گيرد، اگر چه نتيجه اين ارزيابى، به علت خصوصيت ويژه مردم، از قبل قابل پيش بينى بود چنان كه امام مى گويد: «ما نظام جمهورى را به آراى عمومى مى گذاريم و ايران چون همه شان مسلمان هستند، راى بدين قضيه خواهند داد و بعد از راى آنها حكومت جمهورى اسلامى، تشكيل خواهد شد .» (18) از اين رو مردم، اولويت در انتخاب دارند و اسلام اولويت در حكومت . و در جاى ديگرى نيز با اشاره به حق مردم در انتخاب حاكم مى گويد: «كسى كه مى خواهد يك مملكتى را اداره بكند ... [و] مقدراتمان را

ص: 1622

دستش بدهيم بايد آدمى باشد كه مردم انتخاب كنند و با انتخاب مردم پيش بيايد . قهرا وقتى با انتخاب مردم پيش آمد، صالح است .» (19) شرط امام براى حاكم، شروط دينى (قانون و عدالت) مى باشد و اين، سبب نصب الهى مى شود . از اين رو، اگر مردم اين نصب الهى را نپذيرند، مشروعيت الهى عينيتى پيدا نمى كند . از اين رو، نقش مردم در حكومت دينى به كارآمدى آن مرتبط مى باشد و حكومت در ارتباط كامل با مردم شكل مى گيرد . به صورت كلى امام به رابطه مردم و حكومت از دو زاويه مى نگرد، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت . در هر دو صورت، مردم از لحاظ سياسى تعيين كننده و رسميت دهنده به حكومت مى باشند . از اين جهت اگر مردم، حكومت و اجزاى آن را قبول نداشتند، كسى، حق اجبار و تحميل بر آنان را ندارد: «ما تابع آراى ملت هستيم . ملت ما هر طورى راى داد ما هم از آنها تبعيت مى كنيم . ما حق نداريم، خداى تبارك و تعالى به ما حق نداده است . پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه ما به ملتمان يك چيزى را تحميل كنيم .» (20) تمام هنر انسان و لذت سعادت ابدى،

ص: 1623

در گرو اختيار انسان است و حتى خداوند پذيرش ربوبيت خود را نيز بر انسان تحميل نكرده است، چه برسد به تحميل حكومت دينى . از نگاه امام، هرگونه تحميل به استبداد منجر مى شود و «رژيم اسلامى با استبداد جمع نمى شود .» (21)

مردم، محور حكومت

در انديشه امام، مردم محور حكومت مى باشند و اين حكومت است كه بايد براى مردم برنامه ريزى كند و در خدمت آنان باشد چرا كه «بايد اساس را مردم و فكر مردم قرار داد و بايد به فكر مردم بود ... بايد مردم خودشان [امور] حكومت را به دست بگيرند .» (22) امام در عبارت ديگرى به وظيفه حكومت در مقابل مردم تصريح مى كند و معتقد است در حكومت اسلامى كه بر پايه عدالت پى ريزى شده است حكومت بايد براى مردم باشد نه مردم براى حكومت، «حكومت اسلامى حكومتى است كه براى مردم خدمتگزار است، بايد خدمتگزار باشد .» (23) از اين جهت حكومت اسلامى جنبه تحميلى، استبدادى و زورگويى ندارد، بلكه بايد به وظيفه خود براى خدمت به مردم عمل كند . در اين صورت حكومت دينى، حكومتى عاطفى است كه با دلهاى افراد ارتباط برقرار مى كند و پس از آن، مردم پشتيبان اين حكومت مى شوند . «كارى بكنيد كه دل مردم را به دست بياوريد، پايگاه پيدا كنيد در بين مردم [در

ص: 1624

اين صورت] خدا ... و ملت از شما راضى است، قدرت در دست شما مى ماند و مردم هم پشتيبان شما هستند .» (24) حكومت بر قلوب و دلهاى مردم آنقدر مهم است كه «در بسيارى از حكومتها، حكومت بر ابدان است آن هم با فشار، و لذا موفق نيستند» (25) و به سران كشورهاى اسلامى توصيه مى كند: «شما كوشش كنيد كه حكومت بر قلوب كشورهاى خودتان بكنيد، نه حكومت بر ابدان، و قلوب از شما كناره بگيرند ... حكومت بر قلوب يك حكومت شيرين است به خلاف حكومت بر ابدان كه قلوب با آنها نباشد ... حكومت صدر اسلام، حكومت بر قلوب بود و لذا با جمعيتهاى كم بر امپراتوريهاى بزرگ غلبه كردند .» (26)

آزادى انتخاب

همچنين آزادى حق انتخاب، براى مردم، در اجزاء و نهادهاى حكومتى نيز به طريق اولى وجود دارد از اين رو، امام مى گويد: «هر كس آزاد است هميشه و به هر كسى كه مى خواهد، راى مى دهد .» (27) امام اگر چه اين آزادى را براى مردم به رسميت مى شناسد و معتقد است كه: «بايد مردم را براى انتخابات آزاد گذاريم و نبايد كارى بكنيم كه فردى بر مردم تحميل شود .» (28) ولى در عين حال از نتيجه اختيار و آزادى مردم مطمئن هستند: «بحمدالله مردم ما داراى رشد دينى - سياسى مطلوب مى باشند و خود،

ص: 1625

افراد متدين و درد مستضعفان چشيده و آگاه به مسائل دينى - سياسى و همگام با محرومين را انتخاب خواهند كرد .» (29) در جاى ديگرى نيز با اشاره به تذكر مردم در انتخاب درست مى گويد كه اين انتخابات بايد براى رضاى خدا و صلاح اسلام و مسلمين باشد . (30) در چارچوب اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله مهمترين توصيه ها به مردم در استفاده درست از حق انتخاب خود شكل مى گيرد . با اين معيار بين دو گروه مهم، تفاوت قائل مى شود: «مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى راى دهند كه معتقد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسؤوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنجديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو، اسلام پاك طينتان عارف و در يك كلمه، مدافع اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله باشند و افرادى را كه طرفدار اسلام سرمايه دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه، اسلام آمريكايى هستند، طرد نموده و به مردم معرفى نمايند .» (31)

حق نظارت

از ديگر حقوق مسلم مردم، نظارت آنها بر عملكرد

ص: 1626

حكومت و مسؤولين آن مى باشد، اين مساله كه به «امر به معروف و نهى از منكر» نيز تعبير مى گردد از حقوق جامعه انسانى در حكومت دينى مى باشد . از اين رو، امام مى گويد: «همه ملت موظفند كه نظارت كنند بر اين امور ... با كمال دقت توجه كنيد كه يك قدم خلاف اسلام نباشد به عنوان اسلام، به عنوان مسلمين ... يك قدم خلاف برندارند .» (32) اين حق مردم در تمامى اركان حكومت از حاكم اصلى جامعه گرفته تا مردم عادى، جارى است لذا امام هر گونه عدم نظارت را موجب خسارت به خود مردم و جامعه مى داند و مى گويد: «ملت اگر نظارت نكنند در امور دولت و مجلس ... ممكن است يك وقت به تباهى بكشد .» (33)

حكومت دينى و قانون

1 - حق وضع قوانين

امام در كشف الاسرار، اين سؤال را مطرح مى كند كه «آيا بشر حق دارد براى خود قانون وضع كند يا نه؟ اگر دارد آيا اطاعت چنين قانونى واجب است يا نه؟ در صورت وجوب [اطاعت از قانون] اگر كسى تخلف كند، سزايش چيست؟» (34) در پاسخ ضمن اشاره به مباحث قبلى خودشان در تعريف مفهوم قانونى بشرى مى گويد: «مقصود از اين كه بشر قانون وضع كند اين است كه يك نفر يا چند نفر از پيش خود

ص: 1627

يك قانونى وضع كنند و آن گاه بر افراد يك كشور واجب مى شود كه به آن عمل كنند و اگر عمل نكنند عقل، آنها را نكوهش كند و براى آنها جزايى قائل شود . چنانچه قوانين كشورهاى جهان از اين قرار است .» (35) امام قانونگذارى بشر را مخالف خرد مى داند و اين مطلب را به علل مختلف رد مى كند . اولين دليل امام آن است كه بشر، نمى تواند براى ديگرى تعيين تكليف نمايد چرا كه انسان توانايى فهم مصالح خود را ندارد چه رسد به توانايى فهم مصالح ديگران . از اين رو، امام مى گويد: «هيچ كس نمى تواند بگويد كه قانون يك نفر يا چند نفر بى جهت براى يك كشور لازم الاطاعه باشد .» (36) اولين علت اين مساله به اختيار انسان مرتبط است از اين رو، دليل اصلى آن را بايد در مبانى كلامى امام جستجو كرد: «به عقل ... . رجوع كنيد، ببينيد حدود اختيار يك انسان چيست؟ آيا جز تصرف در حدود دارايى خود و آنچه به طور مشروع به دست آورده مى تواند باشد؟ انسان چنين اختيارى در قانون عقل دارد كه در مال و جان يك توده دخالت و بر خلاف آنها دست درازى كند .» (37) و دومين علت آن به عدم احاطه بشر

ص: 1628

بر مصالح عامه انسانها برمى گردد: «[انسانهائى كه] قانونگذارى مى كنند ... احاطه به همه جهات و خصوصيات ندارند و از خطاكارى و غلط اندازى و اشتباه مامون نيستند چه بسا حكمى كنند كه بر ضرر مردم تمام شود و بر خلاف مصالح كشور باشد .» (38) نكته بسيار مهم اين است كه امام، نمى خواهد قوانين بشرى را كاملا مردود بداند، آنچه كه به هيچ وجه قابل قبول نمى باشد، جايگزينى انسان به جاى خدا در امر قانونگذارى است . اين جايگزينى به هيچ وجه از نگاه امام پذيرفته نيست . ولى اين دليل نمى شود كه بشر به قوانين جديد نياز نداشته باشد . در اين صورت با شكل گيرى امكانات و تمدن جديد و به خصوص نيازهاى جديد، افراد بشر مى تواند واضع اين قوانين باشد ولى به شرطى كه از چارچوب موافقت با موازين مسلم اسلامى، خارج نباشد . و به تعبير ديگر مخالفتى با قوانين اسلامى نداشته باشد . از اين رو، امام با توجه به اين مساله مى گويد: «مثلا در صدر اسلام به واسطه محدود بودن، كشور اسلامى نيازمند به بانك، ثبت املاك، سرشمارى و مانند اينها نبود و ساز و برگ ارتش در آن زمان با اين زمان مخالف بوده و وزارت پست و تلگراف نبوده ... لكن قانون اسلام

ص: 1629

از تشكيل آنها اساسا جلوگيرى نكرده است . اكنون بايد كارشناسان دينى كه علماى اسلامند نظر كنند، هر يك از اين تشكيلات كه مخالف قوانين اسلام نبود و كشور نيز به آن نيازمند بود، در تشكيل آن موافقت كند [و از اين جهت] قانون اسلام ابدا با اين گونه ترقيات مخالفت نكرده و قوانين اسلام با هيچ يك از پيشرفتهاى سياسى و اجتماعى مخالف نيست .» (39) از اين رو، تشكيل مجلس شورا به شرط موافقت با احكام شرع امرى لازم مى باشد: «با تشكيل مجلس براى وفق دادن مصالح كشور با كليات قانونهاى آسمانى ... موافق هستيم .» (40) فرضا نيز انسان بتواند مصالح دنيوى خود را به صورت كامل تشخيص دهد، ولى مصالح اخروى خود را نمى تواند

ص: 1630

تشخيص دهد . لذا از نگاه امام «براى انسان دو زندگانى است، يك زندگانى مادى و دنيوى كه در اين جهان است و يكى زندگانى معنوى آخرتى كه در جهان ديگر است .» (41) بشر نهايتا مى تواند قوانين مادى و دنيوى را وضع كند و در همين مرحله نيز دچار نقصانهاى عمده مى باشد چرا كه انسان را محصور در همين دنيا مى كند . «قانونهاى بشرى، انسان را به همان زندگانى مادى دنيايى دعوت مى كند و از زندگانى هميشگى ابدى غافل مى كند و چنين قانونى براى انسان كه داراى دو زندگانى است و ساز و برگ هر دو را نيازمند است، زيانهاى ناگفتنى دارد .» (42) علت اين مساله نيز صرفا آن است كه قوانين بشرى كه در دنيا محقق مى گردد، بايد از خصوصيتى برخوردار باشد كه بشر را براى سعادت در جهان ديگر مهيا كند و چون انسان، به مصالح واقعى خود آگاه نيست، از اين رو قوانينى وضع مى كند كه او را در محدوده تنگ مادى، محصور مى كند و هدف اصلى خلقت، اصلا به وجود نمى آيد .

2 - قانون الهى

همانطور كه گفته شد قانونگذار در قانون الهى كسى جز خداوند نمى تواند باشد . چرا كه «قانونگذار بايد كسى باشد كه از نفع بردن و شهوت رانى و هواهاى

ص: 1631

نفسانى و ستمكارى بر كنار باشد و درباره او احتمال اين گونه چيزها ندهيم و آن غير از خداى عادى نيست . پس قانونگذار غيرخدا نبايد باشد .» (43) لذا صالح ترين مرجع قانونگذارى خداوند است . چرا كه تنها خيرخواه واقعى انسان مى باشد، «خداى جهان است كه عالم به همه مصالح است و هم مهربان به همه افراد است و هم دستخوش عوامل [گوناگون] نيست و تحت تاثير كسى واقع نمى شود و منافع كشورى را فداى كشور ديگر نمى كند .» (44) به صورت كلى وجود قانون الهى و انحصار اين قانون به خداوند مفروض مى باشد براى همين امام در صدد نتيجه گيرى سياسى از اين مساله مى باشد: «فرق اساسى حكومت اسلامى با حكومت هاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در همين است; در اين كه نمايندگان مردم و پادشاه در اين گونه رژيمها به قانونگذارى مى پردازند، در صورتى كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است . شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است، هيچ كس حق قانونگذارى ندارد، و هيچ قانونى جز حكم شارع را نمى توان به مورد اجرا گذاشت .» (45) همان طور كه گفته شد از نگاه امام، عالم بر پايه اراده خداوند و قوانين الهى شكل گرفته است . لذا اثبات اين مساله

ص: 1632

با توجه به اصل اساسى «توحيد» اينچنين مى باشد: «از اين اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذارى بر اين پيشرفتها در اختيار خداى تعالى است . همچنان كه قوانين هستى و خلقت را نيز، خداوند مقرر فرموده است و جوامع، تنها در گرو اطاعت از قوانين الهى است كه توسط انبيا به بشر ابلاغ شده است .» (46) بنابر نظر امام، از تدبير خداوند به دور است كه براى سعادت ابدى انسان، قانونگذارى نكرده باشد چرا كه در اين صورت خداوند به ربوبيت تشريعى خود عمل نكرده است . «عقل حكم [مى كند] كه قانونگذارى، وظيفه خداست و هيچ كس چنين وظيفه اى ندارد [از اينرو] بايد [بگوييم] به اين كه خداى عادل وظيفه خود را انجام داده است .» (47) از خصوصيات بسيار مهم قانون الهى، جامعيت آن مى باشد . چرا كه همه اشياى عالم، تحت تدبير الهى هستند . امام معتقد است: «اين قانون كه از جنبه هاى عمومى ممالك جهان گرفته تا خصوصيات عامه اشخاص و از زندگانى اجتماعى تمام بشر تا زندگانى شخصى انسان كه تنها در يك غار زندگى مى كند [جارى مى باشد] و از قبل از قرار نطفه آدمى در رحم تا پس از رفتن در تنگناى قبر، هزارها قانون گذاشته است .» (48) اين امتيازات نمى تواند امرى بشرى

ص: 1633

باشد . چرا كه بسيارى از اين قوانين اصول ثابتى هستند كه قبل از به دنيا آمدن وى نيز وجود دارند و براى همين «دين، قانون بزرگ خدايى است كه براى اداره كشورهاى جهان و چرخانيدن چرخهاى زندگى آمده است و هر كس به آن عمل كند، به سعادت دو جهان مى رسد .» (49) اين دين همان قانون الهى اسلام مى باشد كه شامل «قرآن كريم و سنت رسول اكرم است .» (50) ويژگى ديگر قانون الهى، استحكام اين قانون است كه به وسيله خرد و عدل ايجاد مى شود به عبارت ديگر قانون الهى «قانونى است كه از روى عدالت الهى پيدا شده است .» (51) از ويژگيهاى ديگر قانون الهى، ابدى بودن آن مى باشد . چرا كه خداوند وجودى ازلى دارد . لذا امام مى گويد: «چون آن كه قانون اسلام را آورده است، خداست [پس اوست كه] محيط بر همه چيزهاست، بر همه اعصار است .» (52) بنابراين، قوانين الهى ابدى و براى همه زمانهاست .

3 - قانون بشرى (اساسى)

قانون اساسى، مهمترين قانون بشرى مى باشد كه در دوران معاصر به رسميت شناخته شده است . امام، با پذيرفتن قانون اساسى در اول انقلاب و دعوت همه افراد به اطاعت از آن، نشان دادند كه اطاعت از آن به عنوان ميثاق نظام

ص: 1634

اجتماعى، امرى لازم است . ولى نكته بسيار مهم اين است كه اين قانون صرفا در چارچوب شرع، مورد قبول امام بود . به عبارت ديگر چون بشر براى حيات اجتماعى خود، احتياج به قوانين الهى دارد، از اين رو، هر قانونى را كه خود بخواهد وضع كند، بايد با مبانى شرعى مطابقت داشته باشد . در اين جهت امام يكى از اهرم هاى مبارزه خود را در قبل از انقلاب اسلامى، به عدم مشروعيت قوانين آن دوران معطوف مى كند چرا كه در آن زمان به متمم قانون اساسى، مبنى بر لزوم نظارت مجتهدين بر قوانين عمل نمى شد . به همين دليل، اطاعت از اين قانون لازم نبود كه در موارد بسيار متعددى اين مساله مورد اشاره ايشان قرار گرفت . نكته بسيار مهم اين است كه از نگاه امام «تمام قوانينى كه غير از قانون اسلام است، قانون نيست .» (53) علت اين مساله نيز كاملا روشن است . چرا كه در انديشه كلامى امام يك قانون وجود دارد و آن هم قانون خداست و هر چه غير از آن باشد، اگر چه عنوان «قانون» را داشته باشد ولى مفهوم واقعى و صحيح آن را ندارد و نبايد بدان عمل شود چرا كه بر اساس عقلانيت واقعى شكل نگرفته است

ص: 1635

. پس از انقلاب اسلامى نيز، امام خمينى، بر مطابقت قانون اساسى و قوانين مجلس [به عنوان مردمى ترين نهاد حكومت] با احكام شرع، تاكيد داشتند . به عبارت ديگر قوانين مجلس بدون آن كه مشروعيت دينى پيدا كند، رسميت ندارد . اصولا تمامى مبانى كلامى و سياسى ايشان بر لزوم چنين مطابقتى دلالت دارد . و حكومت دينى، بدون قانون الهى هيچ مفهومى ندارد . از اين رو، امام با اشاره به جايگاه مجلس، مى گويد «مجلس شوراى اسلامى كه در راس تمام نهادهاى نظام جمهورى اسلامى است، از ويژگيهاى خاص برخوردار است كه مهمترين آنها اسلامى - ملى بودن آن است . اسلامى است كه تمام تلاشش در راه تصويب قوانين غيرمخالف با احكام مقدس اسلام است .» (54) اهميت جايگاه و نقش مجلس به اندازه اى مهم است كه هر گونه ابهام در كاركرد آن مى تواند تمامى مشروعيت حكومت دينى را زير سؤال ببرد . بدين جهت، امام در مباحث خود، ضمن تاكيد بسيار در اين زمينه خاطرنشان مى كند: «بايد هر مساله اى با دقت رسيدگى بشود و در كمسيونها اولا و بعد در مجلس ثانيا و بعد هم در شوراى نگهبان ثالثا رسيدگى بشود كه وقتى يك قانون از مجلس بيرون آمد، يك قانون صد در صد شرعى باشد . چه موافق

ص: 1636

با احكام اوليه كه مال اسلام است يا موافق با احكام ثانويه كه آن هم مال اسلام است .» (55) در انديشه امام، جمهوريت و نقش آن نيز در راستاى كاركرد صحيح دين، به رسميت شناخته مى شود . بدين جهت، چون نمايندگان مجلس بر اساس وكالت از طرف مردم انتخاب مى شوند، بايد كليات راى مردم را نيز در نظر بگيرند . از اين جهت امام با در نظر گرفتن راى مردم به جمهورى اسلامى و رسميت اين نظام در داخل و خارج كشور، مى گويد: «با توجه به مراتب فوق، قانون اساسى و ساير قوانين در اين جمهورى بايد صد در صد بر اساس اسلام باشد و اگر يك ماده هم بر خلاف احكام اسلام باشد، تخلف از جمهورى و راى اكثريت قريب به اتفاق ملت است . بر اين اساس هر راى يا طرحى كه از طرف يك يا چند نماينده به مجلس داده شود كه مخالف اسلام باشد، مردود و مخالف مسير ملت و جمهورى اسلامى است و اصولا نمايندگانى كه بر اين اساس انتخاب شده باشند، وكالت آنان محدود به حدود جمهورى اسلامى است و اظهار نظر و رسيدگى به پيشنهادهاى مخالف اسلام يا مخالف نظام جمهورى، خروج از حدود وكالت آنهاست .» (56) در اين عبارات امام، نمايندگى نمايندگان

ص: 1637

مجلس را بر اساس وكالتى مى دانند كه از طرف مردم معتقد به جمهورى اسلامى انتخاب شدند . از اين رو، چون عنوان نظام، «جمهورى اسلامى» است هر قانونى كه مخالف اين دو ركن (جمهوريت - اسلاميت) باشد، قانونى نمى باشد . به عبارت ديگر، اگر چه مردم در هر نظامى اولويت دارند ولى در جمهورى اسلامى با انتخاب آزادانه مردم، اسلام اولويت دارد . در عين حال، شوراى نگهبان نيز به علت جايگاه حقوقى خود از اهميت زيادى برخوردار است از اين رو، امام مى گويد: «و اما شوراى نگهبان، كه حافظ احكام مقدس اسلام و قانون اساسى هستند . مورد تاييد اينجانب مى باشند . و وظيفه آنان بسيار مقدس و مهم است و بايد با قاطعيت به وظيفه خود عمل نمايند .» (57) اين وظيفه نيز، فقط از جهت برترى احكام الهى مطرح مى شود . امام با اشاره به اين مساله مى گويد: «شما [شوراى نگهبان] ناظر بر قوانين مجلس بايد باشيد و بايد بدانيد كه به هيچ وجه ملاحظه نكنيد . بايد قوانين را بررسى نماييد كه صد در صد اسلامى باشد .» (58) امام به اين مساله نيز توجه دارد كه مجلس شوراى اسلامى نيز در صدد مخالفت با شرع نيست ولى در عين حال شوراى نگهبان ضامن رعايت دقيق احكام شرعى در

ص: 1638

وضع قوانين مى باشد . امام مى گويد: «بحمدالله مجلس ما مجلسى است اسلامى و قوانين خلاف اسلام تصويب نخواهد شد ولى شما وظيفه داريد ناظر باشيد .» (59) در همين توصيه ها امام به مساله بسيار مهمى اشاره مى كند كه دقت ويژه اى را مى طلبد: «به هيچ وجه گوش به حرف عده اى كه مى خواهند يك دسته كوچك مردم ما خوششان بيايد و به اصطلاح مترقى هستند، ندهيد . قاطعانه با اين گونه افكار مبارزه كنيد خدا را در نظر بگيريد . اصولا آنچه كه بايد در نظر گرفته شود خداست نه مردم . اگر صد ميليون آدم، اگر تمام مردم دنيا يك طرف بودند و شما ديديد كه همه آنان حرفى مى زنند كه بر خلاف اصول قرآن است بايستيد و حرف خدا را بزنيد و لو اين كه تمام بر شما بشورند . انبيا همين طور عمل مى كردند . مثلا موسى در مقابل فرعون مگر غير از اين كرد؟ مگر موافقى داشت .» (60) البته در ادامه همين مطلب، جملات مربوط به تاييد مجلس و تصويب قوانين اسلامى توسط آن نهاد، آورده مى شود . ولى به هر حال مى تواند دليل بسيار واضحى از حساسيت فوق العاده امام مبنى بر اهميت رعايت احكام الهى باشد . در طى انقلاب اسلامى نظرات كارشناسى مجلس شوراى اسلامى

ص: 1639

بعضا با نظرات فقهى، شوراى نگهبان سازگارى نداشت . امام با توجه به اين مساله، نصايحى را به مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان مبنى بر رعايت مصالح جامعه و حقوق مردم و همكارى با هم در اين زمينه مى كند . ضمن آن كه بايد به اين نكته نيز اشاره كنيم كه جايگاه مردم، به عنوان مصداق مفاهيم فقهى و محور بودن حل مشكلات آنان يكى از ابعاد اساسى فقه حكومتى امام را تشكيل مى دهد همچنين لازم به ذكر است امام اين مساله را به عنوان تاكيد بر رعايت حقوق الهى مطرح كردند، ضمن آن كه به مردم بى اعتنا نمى باشند و تاكيد بر ارزش و احترام مردم، در بسيارى از فرازهاى سخنان و پيامهاى ايشان نمود دارد .

قانون اساسى مطلوب

امام در نامه اى به نمايندگان خبرگان قانون اساسى، ويژگيهاى قانون اساسى مطلوب را مطرح مى كنند، به صورت كلى در انديشه امام، شرط اسلامى بودن قوانين از ضروريات و بديهيات قانون اساسى مى باشد . بعد از آن، شروط ديگرى نيز ذكر مى شود . اولين شرطى را كه امام براى قانون اساسى مطلوب مطرح مى كند به رعايت مصالح مردم در قوانين مربوط مى شود . از اين رو، شرط اول، «حفظ و حمايت حقوق و مصالح تمام قشرهاى ملت دور از تبعيض ناروا» (61) مى باشد

ص: 1640

. در اين بند، امام به لزوم مساوات انسانها در برخوردارى از حقوق قانونى و رعايت مصالح آنها تاكيد مى كند . دومين شرط به «پيش بينى نيازها، منافع نسلهاى آينده آن گونه كه مد نظر شارع مقدس در معارف ابدى اسلام است» (62) ، چرا كه در انديشه امام، اسلام به عنوان جامع ترين دين داراى برنامه هاى دائمى براى هدايت اخروى و تامين نيازهاى مادى افراد مطرح مى شود و هر نوع قانونگذارى جديد بايد در چارچوب حقانيت ابدى اين معارف جاى بگيرد . خصوصيت ديگر قانون اساسى و يا قانون بشرى از نگاه امام به «صراحت قانون» بر مى گردد; يعنى «صراحت و روشنى مفاهيم قانون به نحوى كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوسهاى ديكتاتورها و خودپرستان تاريخ در آن نباشد .» (63) به طور طبيعى استبداد و خودكامگى مورد مخالفت شديد اسلام است . از اين رو، اگر اين قانون به نفع منافع فردى و گروهى باشد، هيچ ارزشى ندارد، همچنين چون برداشت امام، ثبات و جاودانگى قانون اساسى بوده است، ويژگيهاى آن به گونه اى اعلام مى شود كه براى هميشه راه سوء استفاده از آن بسته شود . در عين حال امام در سال 68 به لزوم بازنگرى در قانون اساسى اشاره كرده و علت آن را اين گونه

ص: 1641

بيان مى كند: «از آنجا كه پس از كسب ده سال تجربه عينى و عملى از اداره كشور، اكثر مسؤولين و دست اندركاران ... بر اين عقيده اند كه قانون اساسى با اين كه داراى نقاط قوت بسيار خوب و جاودانه است، داراى نقايص و اشكالاتى است كه در تدوين و تصويب آن به علت جو ملتهب ابتداى پيروزى انقلاب و عدم شناخت دقيق معضلات اجرايى جامعه، كمتر به آن توجه شده است ... [لذا] رفع نقايص آن يك ضرورت اجتناب ناپذير [است . . ]. و چه بسا تاخير در آن موجب بروز آفات و عواقب تلخى براى كشور و انقلاب گردد .» (64) در ادامه امام به مصاديق اين مشكلات همچون مساله - رهبرى - تمركز در قواى مجريه و قضائيه، مجمع تشخيص مصلحت و ... اشاره مى كنند ولى نكته قابل ذكر اين مى باشد كه امام لزوم اين بازنگرى را در جهت حل معضلات جامعه و مردم، مطرح مى كنند . از اين رو، پرداختن قانون بشرى به حل مشكلات جامعه و شكل گيرى زندگى مساعد براى همه مردم، در جهت رسيدن به سعادت ابدى، از دغدغه هاى فكرى امام خمينى مى باشد . و در اصلاحات مورد نظر امام، پايبندى قاطع بر رعايت موازين شرع و محوريت قانون الهى اسلام، امرى خدشه ناپذير است . لذا در

ص: 1642

جاى ديگرى ويژگيهاى قانون مطلوب را اين گونه بيان مى كند: «قانون براى نفع ملت است، براى نفع جامعه است، براى نفع بعضى اشخاص و بعضى گروهها نيست . قانون توجه به تمام جامعه كرده است . قانون براى تهذيب تمام جامعه است . البته دزدها از قانون بدشان مى آيد و ديكتاتورها هم از قانون بدشان مى آيد و كسانى كه مخالفتها مى خواهند بكنند، از قانون بدشان مى آيد . لكن قانونى كه مال همه ملت است و براى آرامش خاطر همه ملت است و براى مصالح همه ملت است، بايد محترم شمرده شود .» (65) همانطور كه از اين عبارات نيز معلوم مى گردد . در انديشه امام، خصوصيت مهم قانون توجه به مصالح همه مردم مى باشد كه به آرامش خاطر آنها منجر مى گردد . و زمينه براى رشد و تعالى انسان فراهم شود . همچنين از نگاه امام چون قوانين مجلس و نظارت شوراى نگهبان، اسلامى بودن قوانين را مى رساند . از اين رو، همه بايد از آن اطاعت كنند و مخالفت با آن جايز نيست: «كسانى كه با مصوبات مجلس، بعد از اين كه شوراى نگهبان نظر خودش را داد، باز مخالفت مى كنند، اينها دانسته يا ندانسته با اسلام مخالفت مى كنند .» (66) در ادامه امام به حفظ نظم عمومى اشاره مى كنند

ص: 1643

و معتقدند اين نظم فقط در اطاعت از قوانين متجلى مى شود: «اگر همه اشخاصى كه در كشورمان هستند و همه گروههايى كه در كشور هستند و همه نهادهايى كه در سرتاسر كشور هستند، به قانون خاضع بشويم و قانون را محترم بشماريم، هيچ اختلافى پيش نخواهد آمد . اختلافات از راه قانون شكنى ها پيش مى آيد .» (67) لذا هر گونه نافرمانى از قانون، ديكتاتورى است (68) ، چرا كه «همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ... براى اين كه ميزان اكثريت است .» (69) پى نوشت: 1( كارشناس ارشد علوم سياسى و محقق . 2( امام خمينى، صحيفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، 1361، ج 17، ص 103 . 3( همان، ج 9، ص 253 . 4( امام خمينى صحيفه امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، چاپ اول، 1379، ج 2، ص 358 . 5( امام خمينى، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله، تهران، چاپ اول، 1373، ص 31 . 6( همان . 7( صحيفه امام، پيشين، ج 11، ص 22 . 8( صحيفه نور، پيشين، ج 10، ص 27 . 9( همان، ج 4، ص 207 . 10( همان، ج 5، صص 34 - 35 . 11(

ص: 1644

ولايت فقيه، پيشين، ص 30 . 12( همان . 13( همان، ص 30 . 14( صحيفه نور، پيشين، (وصيت نامه)، ج 21، صص 180 - 181 . 15( همان . 16( همان، ج 3، ص 42 . 17( همان، ج 4، ص 212 . 18( همان، ج 3، صص 29 - 258 . 19( همان، ج 4، ص 122 . 20( همان، ج 10، ص 181 . 21( همان، ج 2، ص 205 . 22( همان، ج 15، ص 190 . 23( همان، ج 5، ص 241 . 24( همان، ج 7، ص 6 . 25( همان، ج 14، صص 117 - 118 . 26( همان . 27( همان، ج 17، ص 95 . 28( همان، ج 20، ص 101 . 29( همان . 30( همان، ج 18، ص 152 و ج 17، ص 95 . 31( همان، ج 20، ص 197 . 32( همان، ج 7، صص 34 - 35 . 33( همان، ج 15، ص 60 . 34( امام خمينى، كشف الاسرار، دفتر نشر فلق، بى تا، ص 288 . 35( همان . 36( همان . 37( همان، ص 289 . 38( همان، ص 182 . 39( همان، ص 295 . 40( همان، ص 91 . 41( همان،

ص: 1645

ص 312 . 42( همان، ص 312 . 43( همان، ص 291 . 44( همان، ص 191 . 45( ولايت فقيه، پيشين، ص 34 . 46( صحيفه نور، پيشين، ج 4، ص 166 . 47( كشف الاسرار، پيشين، ص 291 . 48( همان، ص 189 . 49( همان، ص 291 . 50( صحيفه نور، پيشين، ج 9، ص 425 . 51( همان . 52( همان، ج 9، ص 171 . 53( صحيفه امام، پيشين، ج 8، ص 201 . 54( صحيفه نور، پيشين، ج 18، ص 273 . 55( همان، ج 17، ص 472 . 56( همان، ج 9، صص 254 - 256 . 57( همان، ج 19، ص 155 . 58( همان، ج 12، ص 258 . 59( همان . 60( همان، ج 12، ص 258 . 61( همان، ج 8، ص 256 . 62( همان . 63( همان . 64( صحيفه امام، پيشين، ج 21، ص 363 . 65( همان، ج 14، ص 414 . 66( همان . 67( همان، ج 14، ص 414 . 68( همان، ج 14، ص 415 . 69( همان، ج 14، ص 377 .

ص: 1646

امام خمينى، نه مثل ديگران

اشاره

فصلنامه كتاب نقد، شماره 13 حدادعادل، غلامعلى

اشاره :

خصوصيت تاريخى امام خمينى كه او و انقلاب او را از كليه جنبشهاى سياسى معاصر،متمايز مى كند چيست؟ مخاطبه او با فطرت انسان، در هم شكستن پارادايم جارى در جهان وحركتى اعجازآميز در جهت عكس شيب فرهنگ جهانى، اتكاء به خدا و اعتماد به مردم و گره زدن زمين به آسمان، گرانيگاهى خارج از عالم معيارهاى غربى بود كه امام، اهرم خود را بر آن نهاد و مسير تاريخ را تغيير داد. نوشتار ذيل، اين پديده را تحليل و آن را حتى در اعترافات منتقدان به امام«رض»، تعقيب مى كند. امام خمينى، در عالم سياست و حكومت،بى گمان يك رهبر انقلابى و مرد سياسى درجه اول محسوب مى شود كه انقلابى نيرومند در كشورى بزرگ را به پيروزى رساند. وى توانست يك نظام حكومتى تاسيس كند كه در طول دو دهه پرحادثه و پرمخاطره پايدارى و دوام داشته است. براين اساس اگر امام خمينى را با ديگر رهبران و مردان سياسى و انقلابى جهان مقايسه كنيم، كارى نابجانكرده ايم. در هر مقايسه اى وجوه اشتراك و وجوه امتياز،هر دو در كار است كه اولى موجب شباهت و دومى منشا تفاوت مى شود. اما حقيقت اين است كه درمقايسه امام با ساير رهبران سياسى و انقلابى جهان تفاوتها بسى بيشتر و مهمتر از شباهتهاست.اگر از دوران جوانى و تحصيل امام

ص: 1647

آغاز كنيم تصديق مى كنيم كه فضاى نشو و نماى روحى وفكرى او با فضاى رشد و ربيت ساير رهبران سياسى شباهتى نداشته است. او با آنكه دهها سال از عمر خود را به تحصيل علم و تحقيق و تاليف گذرانده اما نه تنها در «دانشگاه» به معناى خاص اين كلمه، درس نخوانده، حتى به دبستان ودبيرستان نيز نرفته و در نظام تعليم و تربيت مخصوصى رشد يافته است كه از سوى دولت وحكومت به رسميت شناخته نمى شده است. رشته تحصيلى او نيز علوم سياسى و علوم اجتماعى وتاريخ و حقوق و روزنامه نگارى نبوده است. وى باآنكه از آغاز جوانى اهل تفكر و عمل سياسى بوده فعاليت و مبارزه سياسى را در مقياس اجتماعى،يعنى به صورت يك «نهضت» بر خلاف سايررهبران سياسى و انقلابى جهان، نه در سالهاى جوانى، بلكه در حدود شصت سالگى يعنى درسالخوردگى آغاز كرده است. فعاليت و مبارزه سياسى امام، مسبوق به سابقه عضويت و فعاليت وى در هيچ حزب سياسى نبود. خود نيز مبارزه سياسى را در قالب يك حزب سياسى سازماندهى نكرد و در انقلاب خود به شيوه معمول انقلابيون دنيا نظير تشكيل سازمان زيرزمينى و انتخاب مشى چريكى و مبارزه مسلحانه و ترور دشمنان متوسل نشد. وى هيچ قشر و طبقه خاصى از قبيل طبقه كارگر يا دهقان يا بورژوا و يا زنان و جوانان را نيز مخاطب ويژه خود قرار نداد و انقلاب را بر

ص: 1648

پايه نيروى گروه معينى بنا نكرد و حتى در طول مدت نهضت وانقلاب خود، واژگان و ادبيات مرسوم در متون ومحاورات سياسى متعارف را به كار نگرفت. او هم دربرپائى نهضت و بسيج مردم براى انقلاب، روشى يگانه و منحصر به فرد داشت و هم در ايجاد حكومت، صاحب نظريه اى بديع وبى سابقه بود. در بسيج توده هاى مردم براى پيروزى در انقلاب، روى سخن او به فطرت انسانهابود و همگان را از آن جهت كه انسان و داراى فطرتى خداجو و حقيقت طلب و عدالت خواه واخلاقى هستند به مبارزه با شيطان صفتان ودروغگويان و ستمگران و فاسدان دعوت مى كرد.مردم نيز سخن او را فهميده و به دعوت او پاسخ مى دادند. او به جاى آنكه در مبارزه با دشمن به قشر خاصى تكيه كند، اقيانوس انسانها را به تلاطم در مى آورد. در مرحله تاسيس حكومت نيز فلسفه سياسى وى شباهتى به فلسفه هاى مرسوم و متداول نداشت. او در پى ايجاد حكومت دينى و بازگرداندن دين به صحنه سياست و حكومت بود و حال آنكه چندين قرن بود كه عملا و نظرا در جهان تبليغ مى شد دوران حكومت دينى به پايان رسيده وحكومت دينى يك انديشه قرون وسطائى است. امااو كه مثل ديگران نبود، خواهان «جمهورى اسلامى» بود، نه يك كلمه كم، و نه يك كلمه زياد. امام در جهان بينى و انديشه و در روش و عمل استقلال داشت و در

ص: 1649

قالبهاى موجود نمى گنجيد.مهندس بازرگان در مصاحبه اى با حامد الگار كه درآذر ماه سال 58 صورت گرفته در مقام انتقاد از امام مى گويد: «خمينى يك آدمى است كه اصلا زير بارسيستم مديريت، به آن معنا كه ما مى فهميم نمى رود، حال ما متهم (هستيم) به اينكه غربزده هستيم، سيستم حزبى، متديك،كارتزين، لوژيك... مثلا دكتر يزدى يك ناراحتى داشت و مى گفت ما هر چى گردنش مى گذاريم كه آقا بالاخره شما در مقام يك رهبر كل، نمى دانم يك رئيس جمهور، ازرئيس جمهور بالاتر هستيد، دفترى داشته باش، سخنگوئى داشته باش كه اقلا مردم تكليفشان را بدانند... ايشان قبول نمى كرد...حالا هم باز همينطور است.» (1) اين روش متفاوت و اين تفرد را نبايد به معنى استبداد راى دانست، مخالفت او با آراء غربيان وروشهاى غربى متعارف در سياست و انقلاب نيزنبايد به معنى سركشى و ستيزه جوئى بى دليل يا نوعى آنارشيسم تلقى شود. خوب است در اين باب هم نظر بازرگان را در همان مصاحبه انتقادى بشنويم: «البته آقاى خمينى كم صحبت و خيلى خشك است. شايد با ملاها بحث كند، اما اهل اينكه بنشينيم استدلال و تجزيه و تحليل سياسى بكنيم نيست. حرفى مى زند، نظرش را مى گويد، قاطع هم هست. زود تصميم مى گيرد. ضمنا اين حسن را دارد كه لجاجت هم ندارد، اگر تصميمى كه گرفته، مبدامتقاعدش كنند كه درست نبوده ابا ندارد،مى پذيرد و مى گويد كه من اشتباه كرده ام.ايمان و تقوا و

ص: 1650

توكلش هم خيلى زياد هست.يعنى آنچه را واقعا فكر مى كند كه حكم اسلام،حكم خدا و قانون اسلام است در آن هيچ ملاحظه اى ندارد كه ممكن است اشخاص بدشان بيايد يا حتى به لحاظ تبليغ اسلام هم بد باشد و مثلا طرف نظر مخالفى اتخاذ كند، ياحتى به ضرر مصالح باشد، نه، عقيده اش اين است كه حق اين است و حق هم پيروزاست. حال ديگران هر چه مى خواهندبگويند...» (2). استقلال امام و امتياز و تفاوتى كه در انديشه وعمل نسبت به ديگر رهبران انقلابى و رجال سياسى داشت، در واقع، برخاسته از شناخت اونسبت به اسلام و ايمان وى به حقانيت و كارائى اين مكتب بود. او در اسلام ذوب شده بود و درنتيجه همان استقلال و تشخص و تفردى كه دراسلام به عنوان يك دين و مكتب، وجود دارد دروجود او نيز متجلى شده بود. آنچه براى او اصل بودمخالفت باا ديگران نبود، بلكه وفادارى به اسلام وموافقت و متابعت از اصول و ارزشها و آرمانهاى اسلام براى او اصل بود و اگر در اين وفادارى ومتابعت، بعضى آراء او با آراء ديگران موافق مى افتادباكى نداشت، چنانكه اگر مخالف هم مى افتاد هيچ گونه وحشتى از اين حيث به دل راه نمى داد. باور عميق و آگاهانه و خردمندانه او به اسلام،سبب شده بود تا برخلاف بسيارى مصلحان ورهبران سياسى كشورهاى تحت ستم، مقلدانديشه ها

ص: 1651

و روشهاى سياسى غربيان نباشد. او به خويشتن اعتماد داشت زيرا به خداى خويش اعتماد داشت. «اعتماد به نفس» او ناشى از اعتماد اوبه پروردگارش، و خودباورى او ثمره خداباورى وى بود. او خود مى گويد: «اى مسلمانان جهان كه به حقيقت اسلام ايمان داريد بپاخيزيد و در زير پرچم توحيد ودر سايه تعليمات اسلام مجتمع شويد و دست خيانت ابرقدرتها را از ممالك خود و خزائن سرشار آن كوتاه كنيد و مجد اسلام را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد كه شما داراى همه چيز هستيد. برفرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگى مبارزه نمائيد و روى پاى خودتان بايستيد و برروشنفكران غربزده و شرقزده بتازيد و هويت خويش را دريابيد كه روشنفكران اجير شده بلائى بر سر ملت و مملكتشان آورده اند كه تامتحد نشويد و دقيقا به اسلام راستين تكيه نمائيد، بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز زمانى است كه ملت هاچراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را ازخودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز روز حركت ملتهاست وآنان هادى هدايت كنندگان تاكنونند... اى اقيانوس بزرگ مسلمانان! خروش برآوريد ودشمنان انسانيت را در هم شكنيد كه اگر به خداى بزرگ رو آوريد و تعليمات آسمانى راءوجهه خود قرار دهيد، خداى تعالى جنودعظيم او با شماست.» (3) در جاى ديگر مى گويد: «هيچ ملتى

ص: 1652

نمى تواند استقلال پيدا بكند الااينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملتها خودشان را گم كرده اند و ديگران را به جاى خودشان نشانده اند، نمى توانند استقلال پيدا كنند. كمال تاسف است كه كشور ما حقوق اسلامى و قضاى اسلامى و فرهنگ اسلامى داردو اين فرهنگ و حقوق را ناديده گرفته و به دنبال غرب است. چنان غرب در نظر يك قشرى از اين ملت جلوه كرده است كه گمان مى كنيم غير ازغرب، ديگر هيچ چيز نيست. اين وابستگى فكرى، عقلى و مغزى غربى، منشا اكثربدبختى هاى ملتها و ملت ما نيز هست و تا اين غربزدگى از ملت ها و مغزهاى ملت زدوده شودوقت طولانى لازم است... شرق، فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مى خواهيدمستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد... جوانان ما، دانشمندان ما اساتيد دانشگاههاى ما ازغرب نترسند، اراده كنند در مقابل غرب قيام كنند و نترسند.» (4) باور به خود و به توانائيهاى خود و توانائيهاى ملت خود سبب شده بود كه امام، از تهديد دشمنان دائر بر منزوى كردن ايران نترسد وخطاب به ملت بگويد: «تا منزوى نشويد نمى توانيد مستقل بشويد. ازانزوا ما چه ترسى داريم، ما آن روزى كه منزوى نبوديم همه گرفتاريها را داشتيم،حالائى كه منزوى هستيم، مستقل هم هستيم.» (5) همين روحيه و استقلال باعث شده بود كه امام گاهى در عالم سياست پيروزى را نه تنها درمتابعت نظر

ص: 1653

غربيان نداند، بلكه درست برخلاف نظر آنان عمل كند و به پيروزى رسد. در نخستين سالگرد هجرت از نجف به پاريس،امام در بيان خاطرات خود از بازگشت به ميهن دردوازدهم بهمن، اين نكته را بدين صورت بيان مى كند: «... اخيرا كه بنا گذاشتيم كه بيائيم به ايران،فعاليتهاى شديد شروع شد براى اينكه نيائيم به ايران، البته قبلش هم از طرف دولت آمريكاو آنها خيلى پيغام ها مى دادند... كه شما حالانرويد به ايران، حالا زود است رفتن به ايران،نورس است الان،... حتى از ايران... به وسيله دولت فرانسه براى ما آوردند كه خواندند كه شما حالا نياييد ايران و اسباب چه هست وچه مى شود، اگر شما برويد به ايران، حمام خون راه مى افتد و از اين حرفها زياد زدند واين اسباب اين شد كه من در ذهنم آمد كه رفتن ما به ايران براى اينها يك ضررى دارد.اگر چنانچه نفع داشت برايشان و مى توانستندكه ما وقتى رفتيم ايران، فورا ما را توقيف كنند، اين حرفها را نمى زدند، مى گفتند بيائيدايران. ما عازم شديم و آمديم و خداى تبارك وتعالى در همه مسائل از اول نهضت تا حالا با ماو شما و با ملت ايران همراهى فرمود...» (6). امام همواره مصدر افعالى استثنائى و اقدامات بديع و شگفت آور بود. به عنوان نمونه، كافى است به دو اقدام حيرت انگيز ايشان «نامه به گورباچف» و«فتواى اعدام سلمان رشدى» اشاره

ص: 1654

كنيم وحيرت آورتر از اين گونه اقدامات امام، آن بود كه باوجود همه خصوصيات استثنائى و صفات منحصربه فرد خويش، وسيعترين ارتباط و عميقترين تفاهم را با توده هاى مردم بويژه جوانان داشت. دراين خصوص نيز سخن بازرگان شنيدنى است: «... عجيب است كه يك آدم هشتاد ساله تفاهمش با جوآنهاخيلى بيشتر از مثلا بنده كه توى جوآنهاو دانشگاه بزرگ شده ام و درانقلاب و نهضت بزرگ شده ام و به اينها سنانزديكترم. ايشان تفاهمش ده مقابل است.يك خاصيت و قدرت مقابله روحى و فكرى بين ايشان و جوانان انقلابى وجود دارد... من بين خودم و كسانى كه در انقلاب هستند،يعنى جوآنها طلاب، دانشگاهيها و سپاهيها...واقعا يك فاصله و يك بيگانگى حس مى كنم...ولى آقا هيچ» (7). چنانكه پيش از اين اشاره كرديم تفاوت امام باديگران در حقيقت، ناشى از تفاوت جهان بينى او باديگران است، او با عالم و آدم از نظرگاه ديگرى غيراز نظرگاه غربى نگاه مى كرد و منظره متفاوتى پيش چشم خود داشت كه همان را نيز پيش چشم ماترسيم مى كرد. در جهان بينى او تعريف انسان باتعريف رايج در غرب، متفاوت بود و طبيعى است كه سعادت انسان و اخلاق و ارزشهاى او نيزمتفاوت مى شد. رمز پيروزى و موفقيت امام درهمين بود كه براى نجات از سلطه غربى در همان راهى كه غربيان به پيش مى تازند قدم ننهاد وجهت متفاوت و مسير

ص: 1655

جديدى انتخاب كرد. ازارشميدس نقل كرده اند كه بعد از آنكه خواص وقوانين اهرمها را كشف كرد گفته بود اگر يك نقطه در خارج از اين عالم به من بدهيد من كل عالم را بايك اهرم تكان مى دهم و جابجا مى كنم. امام هم براى ايجاد تحول و انقلاب در ايران، به نقطه اى خارج از عالم معيارها و پندارهاى غربى اتكا كرد.انقلاب سياسى او همانند انقلابهاى علمى يك پارادايم يا سرمشق جديد براى زندگى فردى واجتماعى ايجاد كرد. او خدا را از آسمان به زمين نياورد و زمينى و زمين گير نكرد. زمين را هم به آسمان نبرد، بلكه سعى كرد ميان زمين و آيمان،يعنى ميان زندگى فردى و حيات جمعى و شئون اجتماعى و سياسى آدمى در كره خاك، با عالم ملكوت و غيب و در يك كلمه با خدا، رابطه ايجادكند و اين همان پارادايم جديد او بود. امام خوب مى دانست كه نبايد و نمى توان تكرار كننده غرب بود. او مى دانست كه اگر بخواهددر همان بازى و مسابقه معمول و مرسوم نزدغربيان وارد شود، مسابقه را باخته است. اين بود كه خود مسابقه اى ديگر با قواعد و قوانين جديد ابداع كرد. مى توان گفت كه پيام او امروز در يكصدمين سال تولد و دهمين سال وفاتش به ما اين است كه انقلاب او را با متر و معيار غربى اندازه نگيريم وارزش و اهميت انقلاب

ص: 1656

اسلامى را به ميزان شباهت آن با راه و رسم غربى ندانيم. او آمده بود تا با زبان ديگرى، كه همان زبان از ياد رفته همه انسانها بودبا ما سخن بگويد. او مثل ديگران نبود، انقلاب اونيز مثل انقلابهاى ديگر نيست. البته اين متفاوت بودن و مستقل بودن نيز به معنى سركشى وستيزه جويى بى دليل نيست. به هوش باشيم مبادازبان او را فراموش كنيم و قواعد و دستور زبان او رااز ياد ببريم. او مى خواست ما را با خدا آشتى دهد وآشنا كند تا ما با خود حقيقى خود آشنا شويم.كوتاه سخن اينكه او آمده بود تا همان پيام ديرينه قرآن را در گوش ما بخواند كه: «ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» (8). «چونان كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم، خود آنان را از يادشان برد».

پى نوشت ها

: 1( مصاحبه دكتر حامد الگار با مهندس بازرگان انجام شده در تاريخ 20 آذر 1358 چاپ شده در مجله نصر سال1359، ص 7. 2( همان / ص 13. 3( صحيفه نور، جلد 13، ص 83، قسمتى از پيام امام به زائران بيت الحرام. 4( همان، جلد 11، ص 186، در ديدار با گروهى از مردم درتاريخ 13/10/58. 5( همان، جلد 13، ص 147، در جمع دانشجويان پيروخط امام در تاريخ 12/8/59. 6( همان، جلد 9، ص 239،

ص: 1657

در جمع اعضاى هيات دولت جمهورى اسلامى به مناسبت سالروز هجرت ايشان ازنجف به پرايس در تاريخ 10/7/58. 7( مصاحبه حامد الگار با بازرگان، صص 12 و 13. 8( قرآن مجيد، سوره حشر، آيه 19.

ص: 1658

امام خمينى؛ احياى دين و نظريه ولايت مطلقه فقيه

اشاره

حوزه و دانشگاه، شماره 30 وريج كاظمي، عباس

چكيده

مقاله حاضر، احياگرايى را به مانند برنامه اى پژوهشى در نظر مى گيرد كه در آن، دو گروه روشنفكران دينى و عالمان دينى در طريقى متفاوت مشغول به كارند. تأكيد بر اين است كه در مقايسه با رويكرد عالمانى كه پروژه احياگرايى را به پيش مى برند، روش امام خمينى در نوع خود بديع و بى نظير بوده است. بديع بودن برنامه پژوهشى امام به اين لحاظ است كه وى مدعى احياى دين در كامل ترين شكل آن (بازسازى جامعه دينى) با ابزارها و امكانات و لوازم سنتى است؛ چرا كه ايشان به آن بُعد از دين يعنى فقه كه در ديگر برنامه هاى تحقيقاتى مورد غفلت قرار مى گيرد يا به آن توجه چندانى نمى شود، بسيار تأكيد مى كند. در هسته مركزى برنامه تحقيقاتى امام، "فقه" قرار دارد. از اين رو مدعاى نوشتار حاضر اين است كه "نظريه ولايت مطلقه فقيه" بايد براساس برنامه تحقيقاتى امام به عنوان پروژه اى احياگرانه درك گردد و نه نظريه اى صرفا سياسى. در واقع اين نظريه، از طريق بازانديشى در دين و افزايش توان سنت، امكان بازسازى جامعه را در عصر مدرن براساس شالوده هاى دينى فراهم مى سازد. واژه هاى كليدى: احياگرايى؛ روشنفكران دينى؛ جامعه دينى؛ ولايت فقيه؛ ولايت مطلقه فقيه؛ سنت؛

ص: 1659

شريعت؛ انسان كامل؛ احكام اوليه؛ احكام ثانويه.

مقدمه

طرح مسأله و بيان موضوع در اين مقاله نيازمند توضيح چند مطلب است: 1. امام خمينى(ره) شخصيتى چند بُعدى است كه هريك از ابعاد آن مى تواند به طور مستقل مطالعه گردد. از يك منظر مى توان ايشان را به عنوان فقيه مطالعه كرد و درباره آثار و كتب فقهى ايشان داورى كرد. از بعدى ديگر امام به عنوان يك فيلسوف قابل مطالعه هستند. هم چنين امام را مى توان به عنوان عارف بازشناساند. از منظر ديگر، امام يك مرد سياسى است كه در بخش عمده اى از حيات خود فعاليت سياسى داشته است. فرايند فعاليت هاى سياسى ايشان و پيامدهاى اين فعاليت ها نيز مى تواند به گونه اى مستقل مطالعه شود. آن چه در اين مقاله، امام با آن صفت مورد توجه قرار مى گيرد، احياگرى است. به نظر مى رسد مهمترين محصول حياتِ مبارك امام و هدف عمده ايشان از همه فعاليت ها، احياى دين خدا بوده است. 2. احياگرى دين نيز، پديده اى نوظهور نيست و در تاريخ حيات مسلمانان، پيشينه اى طولانى دارد ( lloV , 6891, No. 5)، به گونه اى كه فرهنگ احياگرى، پاره اى از فرهنگ دينى ما را تشكيل داده است. احياگران بزرگى ظهور كرده اند كه احتمالاً در پشت همه تلاش هايشان اين پرسش نهفته بود كه براى احياى دين چه بايد كرد؟ احياى دين منوط به احياى كدام

ص: 1660

بخش از دين است؟ آنچه احياگران را از يكديگر جدا مى سازد پاسخ به همين پرسش ها بوده است. برخى از اين پاسخ ها بدين قرارند: الف) احياى دين منوط به احياى بخشى از معارف دين است كه متروك مانده است. (مثل اخلاق و عرفان: رويكرد عرفانى). ب) در صورتى كه نظام عقلانى دينى نزد مسلمين احيا شود (مثل فلسفه) دين احيا خواهد شد (رويكرد فلسفى). ج) احياى دين برابر با احياى شريعت است (التزام مسلمين به آداب و مناسك دين: رويكرد فقهى). د) اگر جامعه اسلامى احيا شود و مسلمانان بيدار گردند، دين احيا شده است (رويكرد اجتماعى). ه ) اگر حكومت هاى اسلامى متعهد و ملتزم به اسلام گردند، دين احيا خواهد شد (رويكرد سياسى). هريك از احياگران، احياى يك بخش را برابر با احياى دين مى دانستند. در اين ميان، امام خمينى ضمن آنكه به احياى همه ابعاد دين توجه داشته اند، تكيه عمده شان بر يك بخش از دين بوده است، كه چنانچه آن بخش از دين احيا شود، زمينه احياى ساير ابعاد دين فراهم خواهد شد. اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه آن بخش از دين كدام است؟ چه چيز در دين اگر احيا شود، دين احيا خواهد شد. كدام بخش از دين توانايى دارد كه همه ابعاد دين را زنده كند؟

ص: 1661

پاسخ امام به اين سؤال چيزى جز احياى فقه نيست. بخشى از احياگران در طول تاريخ، براى احياى دين، يا به فقه بى توجه بوده اند و يا معتقد به تضعيف آن. به نظر آنان فقه موجب شده است كه ابعادى از دين مورد بى توجهى قرار گيرد (احياء علوم الدين، ج4، ص401، ج1، ص18(. عرفا، شاعران و صاحبان ذوق عموما از فقها مى ناليده اند. صفتِ ممتاز امام اين است كه احياى دين را در توجه به فقه و اقتدار فقيهان مى دانستند(2) و نه تنها بدان باور داشتند، بلكه از لحاظ نظريه سازى و عملى سازى نيز براى آن تلاش كردند؛ تلاشى كه به طور كامل ايشان را از ديگر احياگران جدا مى سازد (امام خمينى، منشور روحانيت، ص255(. 3. گرچه «ولايت مطلقه فقيه» در سنت فكر دينى ما بيگانه نيست و در بستر تاريخى خود متولد گرديده اما محتواى نظرى آن با تكيه بر شرايط و تجارب سياسى، ابداع امام خمينى بوده و به طور خاص براى حل مشكلات موجود در پيش پاى حكومت اسلامى گشوده شده است. اين نظريه هدفى جز اين ندارد كه فقه هم چنان بتواند به حيات سياسى خود ادامه دهد تا از آن طريق به احياى دين در جامعه مدرن يارى رساند. به نظر مى رسد مطالعه ولايت مطلقه فقيه به عنوان يك طرح تحقيقاتى

ص: 1662

احياگرانه، دريچه جديدى بر روى ما مى گشايد و تا حد بسيار، از تقليل آن به پروژه اى سياسى مى كاهد.

سه قرائت از ولايت مطلقه فقيه

قرائت هاى متفاوتى از اين نظريه وجود دارد. در اينجا براى اينكه به قرائت موردنظرمان دست يابيم تنها سه قرائت را كه به نوعى باهم مرتبط اند، مطرح مى كنيم: 1. قرائت سياسى: اين رويكرد، محور گفتمان «دين سياسى» در جامعه ماست. براساس اين قرائت، نظريه ولايت مطلقه فقيه پروژه اى سياسى است و بيشتر ناظر به حل مسائل مربوط به سياست، كشوردارى و حكومت اسلامى است. مباحثى چون جايگاه حكومت مبتنى بر ولايت مطلقه در طبقه بندى حكومت هاى سياسى، رابطه مردم و ولى فقيه، تعارض آراى مردم با رأى رهبر، انتخابى بودن يا انتصابى بودن آن، مقدس بودن يا نقدپذيرى رهبر، فراقانون بودن يا قانونى بودن آن و... در اين قرائت مطرح مى شود (كواكبيان، دموكراسى در نظام ولايت فقيه، ص117-170(. در اين گفتمان، تلاش بخش عمده اى از مخالفان و بخش قابل توجهى از طرفداران اين است كه حكومتِ مبتنى بر ولايت فقيه از نظام دموكراتيك فاصله دارد. از اين رو هردو جريان آن را در عمل، نظامى غيردموكراتيك قلمداد مى كنند. 2. قرائت فقهى: اين قرائت تكيه بر «نقل» دارد و مبتنى بر مستندات روايى است. مطالعه در كتاب و سنت، بررسى تاريخ فقه و فلسفه

ص: 1663

فقه نيز مى تواند در اين قرائت جاى گيرد. مخالفان و موافقان اين نظريه در بررسى مفهوم ولايت مطلقه و حدود و اختيارات فقيه و... تكيه بر روايات دارند. با وجود اينكه اين رويكرد پيامدهاى بسيارى دارد، صرفا متعلق به حوزه آكادميك فقهى است، و براى ورود در اين بحث به تخصص در اين زمينه نياز است. با اين حال، اين دو قرائت دائما با يكديگر در داد و ستد هستند. داده هاى قرائت فقهى، مواد لازم را براى تحليل در حوزه سياست فراهم مى سازد (براى آگاهى بيشتر به نمونه اى از تعامل ميان حوزه فقه و حوزه سياست، ر.ك: كديور، محسن، نظريه هاى دولت در فقه شيعه). 3 قرائت احياگرانه: اين قرائت نه بر جايگاه آن در حوزه سياست و نه بر مباحث و مستندات روايى متكى است. قرائت احياگرايانه، اين دو مقوله را بى اهميت نمى داند، بلكه آنها را خارج از حيطه و قلمرو موضوع خود مى داند. آنچه براى اين رويكرد مهم است اين است كه اين نظريه چه نقشى در احياى دين دارد؟ كاركرد اصلى آن چيست؟ تلاش نوشتار حاضر اين است كه قرائتى احياگرانه از نظريه ولايت مطلقه فقيه ارائه دهد و در پى اين است كه ببيند امام بر مبناى اين قرائت چگونه به احياى دين آن گونه كه موردنظر ايشان

ص: 1664

بوده يارى رسانده است. بنابراين، چارچوب تحليل اين مقاله مبتنى بر اين قرائت از ولايت مطلقه فقيه است و از اين رو از مجادلات فقهى و سياسى اجتناب مى ورزد.

رويكرد امام خمينى در احياى دين

احياگرايى دينى، تنها متعلق به جهانِ اسلام نيست. همه اديان بزرگ، اين جريان را در تاريخ خود تجربه كرده اند. تاريخ احياگرايى دينى را در عصر مدرن به دو بخش مى توان تقسيم كرد: بخش اولِ حيات احياگرايى در عصر جديد، تلاش ها و كوشش هاى احياگرايان را براى سازگار نمودن دين با دنياى جديد شامل مى شود. تلاش عمده عالمان دينى اين بوده كه به نوعى دين را با ارزش هاى جديد منطبق كنند. لذا درتعامل دين و مدرنيته آنچه اصل، فرض مى شد مدرنيته بود. مباحثى چون «باب روز نمودنِ كليسا» در جهان مسيحيت و «متجددكردن اسلام» در دنياى اسلام، نمونه اى از اين تلاش هاست. احياگرى، اوج اين بخش از حيات خود را در دهه 60 قرن بيستم مشاهده كرده است. از دهه 70 به بعد، اين جريان معكوس مى شود؛ تلاش احياگرايان ديگر براى منطبق شدن با ارزش هاى دنيوى نيست بلكه هدف آنان ارائه مجدد مذهب به سازمان اجتماعى است. از اين دهه به بعد مباحثى چون «مسيحى ساختن دوباره اروپا» و «اسلامى كردن تجدد»، جاى مباحث پيشين مى نشيند. براساس رويكرد اخير، اين

ص: 1665

جهان مدرن است كه بايد جنبه دينى به خود بگيرد. از اين رو در كشورهاى اسلامى پديده اى دينى شكل مى گيرد كه در نوسازى جامعه مشاركت مى نمايد (ژپل كپل، اراده خداوند). در كشور ما پديده احياگرايى دو خاستگاه متفاوت دارد: يكى جريان برخاسته از روشنفكرى و ديگرى جريان احياگرى دينى برخاسته از عالمان دينى (سنت) است. بنابراين، دو جريان پروژه احياى دين را رهبرى مى كنند. براى روشنفكرى دينى، احياگرايى بخشى از پروژه بزرگتر «سازگارى دين با مدرنيته» است. براساس اين رويكرد، احياى دين به نوعى با بحث سازگارى با مدرنيته پيوند مى خورد. دغدغه اصلى روشنفكرى دينى آن است كه دين در دنياى مدرن به حيات خود ادامه دهد. به نظر مى رسد كه اين جريان پايين ترين سطح احيا را در نظر دارد (احياى حداقل). براساس همين «احياى حداقل» است كه دين بايد براى جهان جديد از نو ترجمه گردد و در مواجهه با خرد عصر، باز تفسير شود.(3) اما براى عالم دينىِ احياگر، مدرنيته محور نيست؛ لذا بحث سازگارى دين با مدرنيته مطرح نيست: «هى دم از غرب چقدر مى زنيد! چقدر ميان تهى شديد! بايد احكام اسلام را با غرب بسنجيم! چه غلطى است!» (امام خمينى، صحيفه نور، ج4، ص346(. بلكه تلاش اين جريان، اين است كه اسلام به بهترين گونه در شكل بندى

ص: 1666

جهان مدرن حضور يابد. نه تنها جايى در جهان مدرن براى نفس كشيدن داشته باشد، بلكه جهان متناسب با انگاره هاى دين شكل گيرد. اين دين نيست كه بايد از نو تفسير گردد، بلكه جهان مدرن بايد از نو ساخته شود: «قانون اسلام مى خواهد سرحدات را از جهان برچيند و يك كشور همگانى تشكيل دهد» (امام خمينى، ولايت فقيه، ص4(.(63) امام خمينى(ره) را كه از جريان عالمان سنتى دين برخاسته است مى توان به عنوان سرسلسله احياگران دين شمرد؛ زيرا جريان نوظهورى را كه احياگرايى دينى بعد از دهه 70 تجربه كرد، تا حد بسيار، از انقلاب اسلامى ايران متأثر بوده است ( diyyoS , 1997). تلاش عمده امام، معطوف به نوسازى جهان با عناصر دينى بوده است. از اين رو پروژه احياگرايانه امام واجد عناصرى است كه آن را با پروژه احياگرايانه روشنفكرى دينى كاملاً متمايز ساخته است. روشنفكرى دينى براى سازگار كردن اسلام با مدرنيته، مى كوشد تا بخشى از دين را كه با آن سازگار است برجسته نمايد و آنچه را با مدرنيته ناهمساز است ناديده بگيرد ( helaS , 1991, No. 5). و چون بنابراين قرائت فقه سرناسازگارى با دنياى مدرن دارد بايد تضعيف شود و بخش هاى ديگر كه واجد عناصرى از همسازى با دنياى مدرن هستند برجسته گردند. برخلاف اين رويكرد، پروژه احياگرانه امام تلاش

ص: 1667

دارد تا بخشى از دين را برجسته سازد كه داعيه يا توانايى دخالت و تصرف در جهان مدرن را داشته باشد. عناصرى بايد در پروژه احياگرايانه امام جاى يابند كه در چالش دين با مدرنيته بتوانند بيشترين مقاومت را بنمايند. به نظر مى رسد فقه، تنها بخشى از دين است كه داعيه دخالت در زندگى اجتماعى آدميان را دارد: «در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است...» (امام خمينى، ولايت فقيه، ص2(. از اين رو برخلاف روشنفكران دينى كه پروژه «كوچك سازى فقه» را دنبال مى كنند و احياى دين را در كمتر شدن جايگاه فقه در كالبد دين مى دانند، امام خمينى نوسازى فقه و اقتدار فقيه را موجب احيا و عزت دين مى داند و لذا همواره خوف آن را داشتند كه مبادا فقه ستيزى گرايش غالب جامعه شود: «من خوفم اين است كه ما نتوانيم، روحانيت نتواند آن چيزى كه به عهده اوست، صحيح انجام بدهد،... من خوف اين را دارم كه ... حوزه هاى علمى از آن كار اساسى كه حفظ فقاهت است سستى بكنند و كم كم فقه منفى بشود و در درازمدت اينها نتيجه بگيرند...» (امام خمينى، منشور روحانيت، ص257(. از آنجا كه احياى فقه با تحقق احكام شريعت معنا مى يابد، ضرورت دارد كه فقيه از اقتدار لازم

ص: 1668

برخوردار گردد (امام خمينى، كشف الاسرار، ص191، 202 و 212(. اقتدار فقيه در جهت بيان نمودن كامل احكام شريعت جز در سايه حكومت دينى ممكن نمى گردد (امام خمينى، انقلاب اسلامى، ص97( و بهترين حكومت دينى آن است كه حاكمش به احكام شريعت آشنا باشد (امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص3019(. اين اعتقاد سبب مى شود كه امام، احياى دين را در حكومت مبتنى بر ولايت فقيه جستجو كند.

نگاه جامعه شناختى به نقش فقيه در احياى دين

آيا علم فقه و فقيه از جايگاه جامعه شناختى ويژه اى برخوردار است كه ساير معارف دين فاقد آنند؟ از ديدگاه «جامعه شناسى احياى دين»، چرا امام از ميان معارف مختلف دين، فقه را براى احياى دين برگزيده و از ميان ساير شقوق (فيلسوف، متكلم، عارف و ...) فقيه را براى احياى دين مناسب دانسته اند؟ بديهى است كه پرسش ما، پرسشى درون دينى نيست تا استدلالات دينى آورده شود، بلكه پرسشى برون دينى و با رويكرد جامعه شناختى است. از اين رو بايد نقش اجتماعى فقه و جايگاه فقيه از لحاظ كاركردى نشان داده شود و از رابطه فقه با قدرت بحث شود و نسبت ساير معارف دين با قدرت و مقوله اقتدار در جامعه مشخص گردد. در اينجا دليل جامعه شناختى اينكه چرا امام احياى دين را در احياى فقه مى دانستند

ص: 1669

مطرح مى شود. امام به سه حوزه مستقل عرفان، فلسفه و فقه علاقه بسيار نشان داده اند. از اولين حوزه هايى كه امام بدان دل بست و نقشى بنيادى در شخصيت ايشان ايفا نمود، عرفان بود. در كتاب هايى كه ايشان از خود به يادگار نهاده اند اين علاقه مشهود است. از اين رو جهان شناسى، انسان شناسى و معرفت شناسى ايشان متأثر از رويكردى عرفانى و ملهم از آراى ابن عربى و فلسفه ملاصدرا بوده است. دانش فقه، فلسفه و ساير معارف دين، در كار امام آغشته به آموزه هاى عرفانى است. براين اساس است كه مى توان گفت شخصيتِ مجتهد تنها محدود به فقه دانى نيست؛ چراكه قبل از هر چيز فقيه بايد انسانى كامل باشد (امام خمينى، شرح دعاى سحر). با توجه به علاقه امام به عرفان و فلسفه، پرسش هايى از اين دست مطرح مى شود كه چرا امام احياى دين را در برجسته نمودن نقش عارف يا فيلسوف نمى داند و به تكميل دروس فقهى خود در سال هاى بعد مى پردازد؟ چه مطلبى او را از بستر اصلى اش به سوى فقه سوق داد؟ چرا عرفان و فلسفه به تنهايى نمى تواند براى احياى دين كافى باشد؟ حساسيت امام به مسائل اجتماعى مسلمين از همان ابتدا در آثار منتشر شده شان محسوس بود. اين حساسيت، ايشان را بيش از پيش درگير ابعاد عينى و ملموس

ص: 1670

حيات مسلمانان نمود (امام خمينى، كشف الاسرار). درگيرى با مسائل اجتماعى سياسى، امام خمينى را متوجه آن بخش از معارف دين مى كند كه بتواند پاسخگوى آن مسائل باشد. نه عرفان، نه فلسفه و نه معارف ديگر، ادعاى پاسخ گويى به مسائل و حل مشكلات عينى جامعه دينى را نداشته اند. از سوى ديگر در اعتقاد امام، دين كامل است؛ لذا توانايى آن را دارد كه به حل مشكلات دنيايى آدميان نائل آيد. اين گونه بوده است كه امام پى مى برد كه فقه، تنها بخشى از معارف دين است كه داعيه شكل دهى زندگى اجتماعى دينداران را دارد و از قواعد، قوانين اجتماعى و احكام مربوط به روابط انسانى سخن مى گويد. اين علم فقه است كه كوچك ترين مشكلات بشر را مغفول نمى نهد: «فقه تئورى واقعى اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است» (صحيفه نور، ص98(. عرفان در جامعه هواخواهان اندكى دارد و عده كمى را مى تواند به دور خود جمع كند. عارف در برقرارى رابطه با همه دينداران ناتوان است؛ او معدودى از افراد مستعد را از جامعه جدا مى سازد و حلقه مراد و مريدى را بنا مى نهد. از طرف ديگر زبان عرفان سراسر رمزآميز و كنايه آلود است و توان انتقال مسائل مورد نياز را به مردم ندارد. مهم تر از همه اينكه عارفان

ص: 1671

همواره مورد طعن بسيارى از علماى دين بوده و پايگاه اجتماعى قوى و نيرومندى ميان توده نداشته اند و امام به اين مطلب واقف بودند: «... فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مى رفت، در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از كوزه اى آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند؛ چرا كه من فلسفه مى گفتم. ترديدى ندارم كه اگر همين روند ادامه مى يافت، وضع روحانيت و حوزه ها، وضع كليساهاى قرون وسطى مى شد» (امام خمينى، منشور روحانيت، 1372(. فلسفه نيز به لحاظ ماهيت انتزاعى و رفيعش نمى تواند به طور مستقيم با مسائل مردم مواجه شود. فيلسوف، توانايى ارتباط با توده مردم را ندارد، و هيچ گاه رابطه اى مبتنى بر اقتدار را برقرار نكرده است. فيلسوفان همواره در اين آرزو بوده اند تا افرادى پديد آيند كه ايده هاى آرمانگرايانه شان را به كار گيرند؛ چرا كه خودشان هيچ گاه درگير مسائل اجرايى نشده اند. اين در حالى است كه توده مردم همواره از طريق شريعت به دين توجه كرده اند و آنچه را كه به عنوان دين مى شناسند شريعت و احكام مربوط به آن بوده است. در مقايسه با بخشهاى ديگر معارف دين، تنها احكام فقهى است كه همواره ذهن مردم را به خود مشغول مى كند؛ به گونه اى كه مردم در سراسر زندگى شان با آن مرتبط اند. از لحظه تولد تا مراسم

ص: 1672

تدفين همواره احكام فقهى است كه حضور دارند نه عرفان و فلسفه. وابستگى مردم به شريعت و حضور وسيع احكام شريعت در سراسر زندگى دينداران، به نوعى ميان آنان با صاحبان علم فقه رابطه اى تنگاتنگ برقرار كرده است ( nitraM , 7991, No. 1)؛ به گونه اى كه مردم همواره براى دانستن احكام به فقها رجوع مى كرده اند. اين امر رابطه اى مبتنى بر اقتدار را براى فقيه رقم زده است. تاريخ دينى ما نيز خود سراسر مشحون از اقتدار فقيهان و نفوذ آنها در زندگى اجتماعى دينداران است. علم فقه، درون خود واجد عناصرى است كه به طور ذاتى با زندگى دينداران گره خورده است و اين عناصر و اين پيوستگى با زندگى اجتماعى، به فقيهان قدرتى بخشيده است كه ساير معارف دين فاقد آن عناصر و ديگر عالمانِ به معارف دين فاقد آن اقتدار و قدرتند. لذا دانش فقه و دانشمند فقيه واجد قدرتى قابل توجه ميان توده مردم است (امام خمينى، كشف الاسرار، ص212(. فقيهان با در دست داشتن قدرت فتوايى، توانايى راندن رقيبان خود را در ساير معارف دين همواره حفظ كرده اند. چه بسيار عارفان و فيلسوفانى كه به دست همين قدرت هاى دينى، «مرتد» شناخته شده و مطرود توده واقع شدند. بنابراين مى توان براى علم فقه خصوصياتى جامعه شناختى قائل شد كه آن

ص: 1673

را از ساير معارف دين متمايز مى سازد. اين خصوصيات عبارتند از: 1. علم فقه و دانش شريعت به طور ذاتى قابليت پيوند دادن دين با اجتماع و سياست را دارد. 2. تنها دانش فقه، توانايى اعطاى مشروعيت يا سلب مشروعيت را از يك حكومت يا حاكم دارد. 3. گرچه معارف ديگر زنجيره هايى چون حلقه «مراد مريدى»، «استاد شاگردى» و ... دارد، اما علم فقه، فقيه را از طريق يك حلقه وسيع «مجتهد مقلد» به كل اجتماع متصل مى نمايد، لذا تنها فقيه است كه با توده مردم ارتباط تنگاتنگ و گسترده دارد. 4. علم فقه به فقيه سلاحى به نام فتوا مى بخشد كه از طريق سيستم مجتهد مقلد، آرا و نظريات وى را واجد ضمانت اجرايى مى نمايد. 5. دانش فقه با ابزار ارتداد (به مثابه رويه هاى طرد) مى تواند به تحديد مرزهاى ساير معارف، اعطا يا سلب مشروعيت از آنان، سركوب رقيبان و در نهايت استحكام قدرت خود بپردازد. 6. تنها فقيه است كه توانايى بسيج توده ها را دارد؛ هم توانايى دارد انقلابى را هدايت كند و هم از طريق احكام فقهى سيستم حكومتى بنا نهد. 7. سازمان ها و نهادهايى چون مسجد، مدرسه علميه، نهادهاى اخذ وجوهات شرعى، دفتر ازدواج و طلاق و ... زير نظر كسانى اداره مى شوند كه از دانش فقه

ص: 1674

برخوردارند. اين سازمان ها همان شاهراه هاى ارتباطى با توده ها هستند. 8. علم فقه توانايى آن را دارد كه نظريه اى بنا كند تا در دل آن، نوعى نظام سياسى شكل گيرد كه فقيه در رأس آن قرار داشته باشد. اين خصايص، فقه و فقيه را با مقوله قدرت و اقتدار پيوند مى دهد؛ رابطه اى كه ديگر عالمان دين فاقد آنند. با اين وصف، در صورتى كه امام(ره) با ساير معارف قصد اصلاح و احياى دين را مى كردند، به توفيق چندانى دست نمى يافتند، چون ساير معارف فاقد مقبوليت و اقتدار لازم بوده اند. احراز مشروعيت آن معارف و احياى آنها، تنها به مدد علمى ممكن مى گردد كه قدرت كافى داشته باشد. شايد توانايى بالقوه اى كه امام در فقه ديدند، ايشان را به گونه خاص به سمت آن سوق داد. اينها علت هاى اجتماعى است كه مى توان در توجيه جهت گيرى امام به سمت فقه عنوان داشت. بديهى است كه دلايل معرفتى امام از توجه خاص به فقه، مقوله ديگرى است.

ولايت مطلقه فقيه

امام(ره) ميان همه شقوق معارف دين كه يك احياگر مى تواند براى احياى دين به آن تكيه كند به فقه توجه نمود؛ چرا كه به اعتقاد ايشان، زنده كردن فقه و تحقق احكام شريعت راه را براى احياى همه ابعاد دين مى گشايد. در عين حال هيچ بخش از

ص: 1675

معارف دين را نيز ناديده نگرفت، بلكه هر بخش را به سهم خود، زنده نمود؛ به ويژه رابطه اى ميان علم فقه، فلسفه و معرفت عرفانى بنا نهاد و با پيوند تعاملى ميان آنها، نظام معرفتى و دينى جديدى به وجود آورد. با اين حال امام اعتقاد داشتند آن بخش از معارف كه اول و آخر از همه، همچنان بايد حضور داشته باشد، فقه است: «حوزه هاى فقاهت را به همان قوت خودش حفظ كنيد، اين فقه است كه اسلام را حفظ كرده و تا آخر حفظ مى كند...» (امام خمينى، منشور روحانيت، ص257(. از اين رو ديدگاه امام در احياى دين، ديدى عمل گرايانه (پراگماتيستى) است ( edazfies , 1996). بر اين اساس دين هنگامى احيا مى شود كه در زندگى اجتماعى مردم حضور يابد و بالاتر از آن، ثمره اى ملموس داشته باشد؛ مسائل بشرى را حل كند؛ زندگى اجتماعى را جهت دهد، و از حكومت تا زندگى خانوادگى دخالت نمايد. هرگاه چنين هدفى صورت گيرد در اعتقاد امام دين احيا شده است: «بايد سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده اسلام در پيچ وخم هاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سياسى متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» (امام خمينى، صحيفه نور، ص61(. حال آنكه بخشى از احياگران دين، اين ديدِ عمل گرايانه را نسبت به احياى دين

ص: 1676

نداشتند. همين ديد عمل گرايانه امام را به تئورى سازى در فقه سوق داده است. با اين حال مى دانيم كه رويكردهاى متفاوتى در برابر فقه وجود دارد و قرائت هاى ويژه اى از نقش فقه و حدود آن مطرح شده است. علاوه بر آنكه قرائت امام از احياى دين و مسيرى كه براى تجديد حيات دين پيموده اند، راهى بديع بود (توجه به فقه براى احياى دين) قرائت امام از فقه نيز به گونه اى ويژه، از بسيارى از فقيهان متفاوت است. قرائت جديدى كه امام از فقه ارائه دادند، ايشان را از ساير كسانى كه از دريچه فقهى در طلب احياى دين برآمده اند، جدا مى سازد. بايد تأكيد كرد تنها با قرائتى كه امام از فقه ارائه كردند، مى توان به تداوم حيات پروژه احياى دين اميدوار بود. قرائت هاى بسيارى از فقه وجود دارد كه اين پروژه را از همان اول با شكست مواجه مى سازد. ولايت فقيه تقريبا اصلى پذيرفتنى ميان همه فقيهان عصر اخير است. تفاوت، تنها بر سر درك مفهوم ولايت و گستره آن است. اين گستردگى و فراخىِ مفهوم، از «ولايت بر صغار و ديوانگان» شروع مى شود و تا «ولايت بر فرزانگان» ختم مى گردد (عبداللّه جوادى آملى، نشريه حكومت اسلامى، ص8050(. در مورد اينكه حدود و اختيار فقيه به عنوان نائب امام معصوم (ع)

ص: 1677

در زمان غيبت تا چه حد است، اختلاف نظر بسيار است. با كم نمودن قدرت فقيه و اقتدار فقه و توانايى آن، نمى توان پروژه احياگرانه اى را كه مدعى نوسازى جامعه و دينى كردن جامعه است به پيش برد. لذا ولايت فقيه با «نقش حداقلى» كه بسيارى از فقيهان براى آن قائل شده اند، نمى تواند اهداف احياگرانه را دنبال كند. از اين رو نظريه ولايت فقيه امام، به صورتى جديد به شكل يك تئورى سياسى

ص: 1678

درآمد كه در آن فقه مى خواهد زندگى مردم را سامانى مجدد دهد و فقيهِ عالم به آن بايد در رأس حكومت قرار گيرد (امام خمينى، منشور روحانيت، 1372(. از اين رو براى تداوم پروژه احياى دين و به تبع آن، فعال نگاه داشتن فقه، سه اعتقاد اساسى بايد به وجود بيايد: الف) نظام اجتهاد فقهى بايد تحول يابد. لذا اگرچه امام پايبند به فقه جواهرى و سنتى بود و از آن دفاع مى نمود، اما خواستار تحول اجتهاد از لحاظ روش شناسى شد و آن، توجه به دو عنصر زمان و مكان در اجتهاد بود. اين توجه، موجب گرديد فقه در برابر مسائل جديد توانايى بيشترى كسب كند (صحيفه نور، ج 21، ص 98(. ب) شأن فقيه بايد افزايش يابد، از اين رو در نظريه امام، فقيه به لحاظ شأن حكومتى، هم شأن پيامبر و امامان معصوم است: «همه آنچه براى معصوم ثابت است، براى فقيه نيز ثابت مى باشد» (كتاب البيع، ج2، ص496(. با اين «نگرشِ موقعيتى» كه امام مطرح كردند، فقيه را واجد قدرتى نمودند كه توانايى ارائه احكام حكومتى و ولايى را داشته باشد؛ قدرتى كه ما تنها براى پيامبر و امامان معصوم مى توانيم متصور شويم: «تصرفات ولايى و قوانين حكومتى كه از سوى ولى فقيه صادر مى شود، در كنار ساير

ص: 1679

احكام اسلام بوده، چون در ارتباط با مصلحت نوعى اسلام و حكومت اسلامى مى باشد، در صورت تعارض با ساير قوانين بر آنها مقدم مى باشد» (امام خمينى، صحيفه نور، ص 152(. ج) حكومت دينى بايد واجد مصلحتى فراتر از هر مصلحت دينى تصور گردد و مصلحت نظام بايد در زمره احكام اوليه باشد: «حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول اللّه(ص) است، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه، حتى نماز، روزه، حج و ...» (امام خمينى، صحيفه نور، ص17(. بدين سان گفتمان «فقه المصلحة» شكل مى گيرد: «مصلحت نظام از مسائلى است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم» (امام خمينى، صحيفه نور، ص112(. بر مبناى مصلحت نظام، احكام اوليه و ثانويه مى تواند موقتا تعطيل شود. اين سه گزاره، كه به اجمال بيان شد، تحولى شگرف در نظام فقهى ايجاد نمود؛ به گونه اى كه آن را در خور «پروژه احيا» كرد. اين منظومه اعتقادى، امام را از ولايت فقيه به ولايت مطلقه فقيه سوق داده است. بر مبناى قرائت احياگرايانه از ولايت مطلقه فقيه: 1. فقه در پروژه احياگرى امام، ادعاى ايجاد سازگارى ميان دين و مدرنيته را ندارد چراكه (اين رويكرد متعلق به روشنفكرى دينى است)، بلكه آنچه منظور امام است

ص: 1680

دخالت دين از طريق فقه در جهان جديد و حضور هر چه بيشتر آن براى نوسازى جامعه است. لذا هيچ التزامى وجود ندارد كه دين خود را با مدرنيته سازگار كند؛ بلكه احياى دين در اين بيان به معناى حضور فعال دين در عرصه جامعه است. 2. حال كه قرار شد فقه قافله سالار احياى دين گردد، بايد توانمندى خود را در جهان جديد نشان دهد. ابتدا بايد منابع قدرت را به دست آورد تا از ابزارهاى لازم براى توانمندى برخوردار گردد (امام خمينى، صحيفه نور، ص19(، لذا فقيه به منظور تحقق احكام بايد در رأس قدرت قرار گيرد و بدين گونه ولايت فقيه به حوزه سياست نزديك مى گردد. 3. با تسلط فقيه بر منابع قدرت، از سويى فقه در فرايند اجرا و آزمون قرار گرفته، اعتبار تجربى و كفايت عملىِ آن آزمايش مى شود: «حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با معضلات اجتماعى، سياسى، نظامى و فرهنگى است» (امام خمينى، منشور روحانيت، ص16( و از سوى ديگر، توانمندى درونى فقه نيز ارزيابى مى شود. از اين رو ضرورت دارد تا نظام اجتهادى فعال شود و با توجه به مقوله «زمان» و «مكان»، از مسائل حادث در دنياى مدرن غفلت نكند (امام خمينى، منشور روحانيت، ص19(. هم موقعيت فقيه و هم ابزار دست او

ص: 1681

(اجتهاد) تا حدودى بايد تغيير كند تا توانمندى فقيه حفظ گردد. بدين گونه، اجتهاد وارد مرحله جديدى مى شود. 4. ولايت فقيه با استفاده از احكام اوليه و احكام ثانويه، نمى تواند همه مشكلات و مسائل حكومتى را حل كند. حكومت فقيه در دايره اى وسيع و گستره اى بيش از ظرفيت بالفعل فقه قرار دارد. از اين رو با افزودن اقتدار فقيه و هم شأن دانستن او با پيامبر و معصومين(ع) او را بايد صاحب احكام ولايتى و حكومتى(5) نمود تا در كنار احكام اوليه و احكام ثانويه به حل مسائل جامعه بپردازد. 5. با توجه به اين ضرورت، ولايت مطلقه فقيه(6) شكل مى گيرد. مفهومى كه لايه ظاهرى آن سياسى است و لايه عميق تر آن مبيّن ديدگاه بقاى جامعيت دين در دنياى مدرن است. ولايت مطلقه فقيه در معناى احياگرايانه به اين معناست كه فقيه همانند پيامبر و معصومين، در احكام حكومتى و احكام مربوط به اجتماع اختيار مطلق دارد، و حتى مى تواند احكام اوليه و ثانويه را موقتا تعطيل كند (امام خمينى، صحيفه نور، ص17(. 6. با طرح ولايت مطلقه فقيه است كه به بسيارى از مسائل جديد، پاسخ داده شده، فتواهاى جسورانه ارائه گرديده و بسيارى از پاسخ هايى كه فقه سنتى ناتوان از درك آن بوده، بر مبناى اين تئورى به وجود آمده است.

ص: 1682

بسيارى از مسائل مربوط به دنياى معاصر را امام با همين نگرش حل نمودند.(7) بنابراين، ولايت مطلقه فقيه راه را همچنان براى ادعاى دين جهت دخالت در اجتماع بازگذارده است. حضور تعيين كننده دين در اجتماع، همان چيزى بود كه امام آن را با احياى دين برابر مى دانستند.(8)

نتيجه

نظريه ولايت فقيه، درون پروژه احياگرايى معناى ديگرى مى يابد. امام با توجه به تجارب سياسى و عملى خود، به اين درك رسيدند كه تنها با همطراز نمودن اختيارات فقيه با پيامبر و ائمه معصومين (ع) است كه فقه مى تواند همچنان به عنوان برنامه اى احياگرايانه مورد توجه قرار گيرد: «روحانيت تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد نمى تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه كافى نيست» (امام خمينى، صحيفه نور، ص100(. تنها با كسب اختيارات مطلق توسط فقيه است كه «دين حداكثرى» مى تواند به حيات خود ادامه دهد. با شكست فقه و محقق نشدن شريعت، دين به حاشيه رانده خواهد شد. احياى دين به احياى شريعتِ آن وابسته است. بنابراين در ديدگاه امام هر نوع جريانى كه به تضعيف قدرت فقه و فقيه بينجامد، نمى تواند جريانى احياگرايانه قلمداد شود. در مجموع مى توان گفت كه پروژه ولايت مطلقه فقيه، با تجربه زيست سياسى امام نسبت مستقيم دارد و از دل مشكلات موجود

ص: 1683

بر سر راه احياى دين خلق شده است. لذا درك احياگرانه از آن، ما را از تقليل گرايى سياسى باز مى دارد. در باب چگونگى خلق اين نظريه و امكان ظهور آن بيان كرديم كه چنين نظريه اى تنها در كنار سه حوزه معرفتىِ فقه، فلسفه و عرفان كه امام در آنها صاحب نظر بوده اند امكان ظهور يافت. بسيارى از مفاهيمى كه در گفتمان «ولايت مطلقه» يافت مى شود، وام هايى است كه از حوزه هاى معرفتى ديگر اخذ شده است. مفهوم ولايت و ترجمه عرفانى از آن بر مبناى انسان كامل (ولى اللّه) اين امكان را ايجاد كرد كه فرد غيرمعصوم نيز بتواند «ولى» خوانده شود. هم چنين راجع به مفهوم «امام» نيز مى توان سخن گفت. جهان شناسى عرفانى امام، مانع از آن شد كه شريعت و فقه نقشى انحصارى در معرفت دينى وى بازى كند. لذا فقه تنها در حكم وسيله اى براى رساندن آدم ها به سوى توحيد تلقى مى شود و چنين ديدى موجب شد كه نظام فقهى در مواجهه با مشكلات، دست به اصلاح خود زند. توانايى چنين اصلاحى را فقيهان ديگر در خود نمى ديدند. معرفت فلسفى امام نيز زمينه را براى حضور يك حاكم صالح و انسان كامل (متأثر از فلسفه ملاصدرايى) در رأس اداره جامعه فراهم آورد. وجود جاذبه هاى كاريزماتيكِ امام نيز ناشى از جاذبه هاى

ص: 1684

عرفانى ايشان بود. داشتن معرفت شهودى (معرفتى كه فراتر از جهان محسوس است) امام را از انسان هاى عادى جدا مى كرد و مقامى بالاتر به ايشان مى داد؛ مقامى كه يك فقيه، با دانستن فقه تنها به آنجا نمى رسد. همه اين جاذبه هاى شخصيتى امام، در نهايت به تئورى «ولايت مطلقه فقيه» منتقل شده است. ولى فقيه با ولايت مطلقه، تنها فقه دان نيست بلكه واجد همه خصوصيات يك انسان كامل است، و تنها با چنين دركى است كه مى توان به احياى دين پرداخت. به طور خلاصه اگر بخواهيم درباره نظريه ولايت مطلقه فقيه امام در بستر اجتهاد سنتى قضاوت كنيم، خواهيم ديد كه اين طريق، بهترين راه حلى است كه مى تواند به احياى دين كمك كند و آن را در جهان مدرن، حاضر سازد. به نظر مى رسد هر نوع طرح ديگرى (با تكيه بر اجتهاد سنتى) نمى تواند به اين حد، حضور فعال دين را در جهان معاصر تضمين نمايد. منابع فارسى: امام خمينى، شرح دعاى سحر، تهران: مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خمينى(ره)، 1416. امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، تهران: وزارت فرهنگ، 1369. امام خمينى، صحيفه نور، ج2، ج4، ج21، تهران: مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خمينى(ره)، 1372. امام خمينى، كتاب البيع، ج2، قم: اسماعيليان، 1368. امام خمينى، كشف الاسرار، انتشارات محمد،

ص: 1685

بى جا، بى تا. امام خمينى، منشور روحانيت، دفتر هشتم، اميركبير، 1362. امام خمينى، ولايت فقيه، 1372. جوادى آملى، عبداللّه، سيرى در مبانى ولايت فقيه، نشريه حكومت اسلامى، ش1، 1376. غزالى، ابوحامد امام محمد، احياء علوم الدين، ج4 و ج1، بيروت: دارالقلم، بى تا. كپل، ژيل، اراده خداوند، ترجمه عباس آگاهى، [بى جا]، نشر فرهنگ اسلامى. [بى تا]. كديور، محسن، نظريه هاى دولت در فقه شيعه، تهران: نشر نى، 1376. كواكبيان، مصطفى، دموكراسى در نظام ولايت فقيه، سازمان تبليغات اسلامى، 1370. منابع انگليسى: V nitraM. (7991) " iniamuhK , ssecorP lacitilop eht dna egdelwonK ", dlrow milsum ehT , No. 1. B helaS. (1991) " malsi ni yraropmetnoc ni stnerruc lautcelletni " dlrow milsum ehT , No. 5. H edazfieS. (6991), malsI , etats nredom eht dna smilsum , nallimcam. diyyoS. B. (7991), raef latnemadnuF A , skoob dez , kroywen dna nodnol. lloV. J. (6891), " yrotsih cimalsI ni snoitamrofsnart laicos msilaviver " dlraw milsum ehT , No. 5. 1 دانشجوى دكترى جامعه شناسى دانشگاه تهران. 2. «كوشش كنيد آقايان ... در تحكيم فقه اسلام، در بسط فقه اسلام، اين فقه غنى است. در عالم مثل فقه شما چيزى نيست، اين فقه غنى را بسطش بدهيد...» 3. مراجعه شود به كتب و مقالات و آراى دكتر عبدالكريم سروش، به عنوان نمونه ر.ك: مقاله «دين اقلى و اكثرى»، ماهنامه كيان، ش41، 1376 و

ص: 1686

كتاب قصه ارباب معرفت. 4. براى آگاهى بيشتر ر.ك: ttaW. W , (9891), cimalsI , ytinredom dna msilatnemadnuf , nodnoL egdeltuoR. 5. احكام حكومتى به جميع احكامى گفته مى شود كه حاكم اسلامى بنا بر تشخيص مصالح نوعيه و به عنوان رئيس حكومت اسلامى حق وضع و اجراى آن را دارد. 6. «ولايت مطلقه فقيه» ولايتى است فارغ از هر قيد، بدون لزوم اجراى مصلحت در امور عمومى يا خصوصى، ولايت استقلالى كه جواز تصرف ولى، اراده وى است. (كديور، محسن، «قلمرو حكومت دينى از ديدگاه امام خمينى»، مجموعه مقالات احياء تفكر دينى، 1376، ص398(. 7. نمونه اى از احكام حكومتى كه امام استفاده نموده اند: جواز خيابان كشى ها كه مستلزم تصرف در منزل يا حريم منزل اشخاص است؛ جواز تحديد نسل و جلوگيرى از ازدياد بى رويه جمعيت؛ احكام راجع به شطرنج، مجسمه و تصوير، خريد و فروش خون، غنا و موسيقى، پيوند اعضاى بدن و ... (ر.ك: فقيهان و زمان و مكان، مجموعه مقالات، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ج4، 1374.( 8. امام خمينى براى استقرار نظريه «ولايت مطلقه فقيه» بيش از همه، از روحانيان متحجر مورد فشار و تهمت قرار گرفته اند. مهم ترين مخالفان با اين نظريه روحانيان بوده اند نه غير روحانيان. «راستى اتهام امريكايى و روسى و التقاطى، اتهام حلال كردن حرام ها و

ص: 1687

حرام كردن حلال ها، اتهام كشتن زن آبستن و حليت قمار و موسيقى از چه كسانى صادر مى شود، از آدم هاى لامذهب يا مقدس نماهاى متحجر و بى شعور» (منشور روحانيت، 1372(.

ص: 1688

امام خمينى رحمه الله و رسانه هاى جمعى

اشاره

مجله فصلنامه معرفت، شماره 31 فاضل حسامى مقدمه درباره انسان، گفته ها و ناگفته هاى فراوانى وجود دارد و هر يك از انديشمندان و متفكران از زاويه اى به او نگريسته است. يكى از موضوعات جالب توجه سير تحول و دگرگونى هايى است كه حيات جوامع بشرى شاهد آن بوده اند. شايد بهترين تبيين در جهت تحليل دگرگونى هاى درون نظام هاى اجتماعى، سير تكامل و پويايى جوامع است. اين سير تكاملى موجب شده كه اجزاى درون نظام نيز به فراخور تحولات كلان و همراه آن دگرگون شود تا متناسب با آن رشد كند و پاسخ گوى نيازهاى آن گردد. نظام ارتباطات نيز به تبعيت از اين اصل كلى، دوره هاى گوناگونى به خود ديده است. ايجاد روابط (1) و اشكال آن ازپيك ها و چاپارها گرفته تا علايم صدايى همانندكوبيدن بر طبل و پيام هاى تلگرافى و امواج راديويى و ساير ارتباطات جهانى، همه روش ها و الگوهايى بوده اند تا از طريق آن ها، پيام هايى را به مخاطبان خود برسانند. بدين روى، ايجاد ارتباط امرى اجتناب ناپذير بوده است. لنسكى مى گويد: «نخستين نياز ناشى از نظام عبارت است از وجود ارتباط ميان اعضا. اين امر در هر نوع سازمان اجتماعى انسانى يا حيوانى ضرورتى اجتناب ناپذير است.» (2) ناگفته پيداست كه به فراخور نوع و شكل پيام، زبان آن نيز تغيير مى كند.

ص: 1689

اما آنچه مسلم است اين كه ارتباط در گرو زبان محاوره اى است تا تعامل و تفهيم بين اعضا امكان پذير شود. همان گونه كه دگرگونى ها كليت نظام را در برمى گيرد و روش هاى مبادله اطلاعات و ايجاد ارتباطات را شامل مى شود، محتواى پيام ها نيز در معرض تغيير و دگرگونى قرار مى گيرد و چه بسا نظام هاى فرهنگى، كه متشكل از باورها و ا رزش هاى بنيادين آن جامعه است، دست خوش تغيير و دگرگونى شود كه البته اين ممكن است زاييده تحولات درونى و يا بيرونى باشد. اما در عين حال، ويژگى جامعه بشرى به طور طبيعى، در معرض نابودى است; زيرا مرگ سرنوشت محتوم هر انسانى است. براى مقابله با اين پديده، جامعه بايد تدبيرى اتخاذ كند تا بقاى فرهنگى خود را تضمين نمايد و اين ممكن نيست، مگر از طريق فرايند اجتماعى شدن (3). مطالعه ويژگى هاى جوامع سنتى اين واقعيت را به وضوح آشكار مى سازد كه يكى از كاركردهاى اساسى خانواده، (4) اجتماعى كردن كودكان و آماده ساختن آن ها براى ايفاى نقش هاى آينده و نيز كسب موقعيت هاى مختلف اجتماعى است. در فرآيند اجتماعى شدن، افراد ارزش ها و هنجارها را مى آموزند و بدان ها پاى بند مى گردند و از طريق اين فرآيند اجتماعى، به اعضاى موظف جامعه تبديل مى شوند. (5) امروزه بر اساس تغييرات ناشى از رشد جوامع

ص: 1690

صنعتى و نفوذ ويژگى هاى آن در تار و پود بافت هاى جامعه، سلول هاى آن متاثر و منفعل گشته است. اين انفعال همان تغييرات و دگرگونى هايى است كه قبلا بدان اشارت رفت. خانواده امروزى، خانواده ديروزى نيست. اگر در جامعه سنتى روابط انسان در حوزه اعضاى خانواده، خويشان و همسايگان و همسالان خلاصه مى شد، امروزه به كمك وسايل ارتباط جمعى، ارتباط با دورترين انسان ها امكان پذير شده است. شكل اين ارتباط به گونه اى است كه فرد درگير در تعامل، حضور ديگران را كاملا حس مى كند. به همين دليل، از او مى آموزد كه چگونه عمل كند، چه چيزهايى را باور نمايد و به چه انديشه اى فرو رود. در حقيقت، رسانه ها به ميزان زيادى جايگزين خانواده شده و كاركرد اجتماعى كردن را به عهده گرفته اند. علاوه بر آن كه افراد مستقيما تحت تاثير رسانه ها مى باشند، گروه ها و سازمان هاى اجتماعى كننده و نيز خود خانواده تحت تاثير اين پديده است. نهاد آموزش و پرورش با تمام وسعت و طول و عرض خود، منفعل و متاثر از رسانه هاست. گروه هاى خويشاوندى، شغلى و نيز همسالان از اين موضوع مستثنا نيستند. برقرارى اين ارتباطات «فرهنگ» ساز است و موجب تعالى و تكامل فرهنگ (6) و يا انحطاط آن مى گردد. بر اين اساس، وسايل ارتباط جمعى از اهميت خاصى برخوردار است; زيرا

ص: 1691

به دليل فرهنگ سازى، الگوهاى رفتارى اعضا را تنظيم مى كند. در عين حال، همواره تخطى از آموخته ها براى هر يك از اعضا و نيز هر گروهى محتمل است. بدين منظور، راهكارهاى نظارت اجتماعى براى اعضا و گروه ها طراحى شده تا از اين رهگذر، رفتار اعضا تنظيم گردد. براى تنظيم روابط ميان افراد، دو دليل عمده وجود دارد: 1. حصول اطمينان از اين كه كارهاى حياتى جامعه انجام مى گيرد; 2. پيش گيرى از اختلال ها و آشفتگى هايى كه ممكن است به سبب كشمكش هاى درونى جامعه در زندگى اجتماعى پديد آيد. (7) على الاصول، ويژگى هاى زيستى، فطرى و غريزى انسان به گونه اى طراحى شده كه ناخودآگاه اين اهداف تامين مى شود و روابط به گونه خاص خود تنظيم مى گردد. اما اين ويژگى ها كافى نيست و زمينه كج روى كاملا از بين نمى رود، بلكه همواره احتمال تخطى و اهمال زياد است. بنابراين، لازم است عنصر ديگرى بدان افزوده شود تا اهمال كارى ها به حداقل ممكن برسد. علاوه بر آن، چه بسا رفتارها مبتنى بر ويژگى زيست شناختى نباشد، بلكه خاستگاه اجتماعى داشته باشد. در اين صورت است كه ضرورت وجود عوامل و كارگزاران «اجتماعى شدن» رخ مى نماياند. همچنين در اين موارد است كه راهكارهاى نظارت اجتماعى ضرورتى دو چندان مى يابد: «با وجود اين [مهارهاى زيست شناختى]، قابليت اهمال در جوامع انسانى، به ويژه در

ص: 1692

زمينه انجام وظايف ضرورى و تنظيم رفتارهاى انفرادى، چنان نيرومند است كه مكانيسم هاى ژنتيكى را لزوما بايد با مكانيسم هاى فرهنگى بسيار نيرومندتر تكميل كرد. اين مكانيسم ها، كه معمولا «كنترل هاى اجتماعى» خوانده مى شوند، تنظيم زندگى گروهى را بر اساس تشويق رفتارهاى مطلوب و تنبيه رفتارهاى نامطلوب سازمان مى دهند.» (8) تجربه و مطالعات جامعه شناسان و ساير انديشمندان اين حقيقت را به اثبات رسانده كه راهكارهاى نظارت اجتماعى و ضمانت هاى اجرايى به تنهايى ناكارا بوده و در مواردى بى كاركرد و يا حتى داراى كاركرد منفى است. بدين دليل، مى توان از عوامل و كارگزاران اجتماعى شدن حداكثر بهره را برد تا بتوان راهكارهاى نظارت و ضمانت اجرايى را به درون اعضا نفوذ داد و از اين رهگذر است كه علاوه برموارد ياد شده، رسانه هاى جمعى اهميت مى يابد. چنان كه جامعه شناسان به تفصيل خاطرنشان ساخته اند، هيچ گونه روش نظارت اجتماعى، در صورتى كه منحصرا به تشويق و تنبيه هاى برونى متكى باشد - يعنى بر تصميم هايى كه گروهى از افراد در مورد افراد ديگر اخذ مى كنند - مؤثر واقع نخواهد شد. مساله اساسى اين است كه نظام فرهنگى جامعه بايد چنان محيطى به وجود آورد كه افراد به نوعى نظم اخلاقى درونى پايبند گردند. به همين علت، يكى از هدف هاى عمده فرايند اجتماعى شدن بايد عبارت باشد از ادغام

ص: 1693

موازين و ارزش هاى گروهى در وجدان هاى انفرادى به نحوى كه اعضاى جامعه ارزش هاى گروهى را نه به عنوان معيارهاى تحميلى از خارج، بلكه به عنوان ارزش ها و معيارهاى شخصى خويش نيز بپذيرند. با عنايت به آنچه گذشت، هدف از اين مقال، بررسى جايگاه و نقش رسانه هاى عمومى از جمله مطبوعات و راديو و تلويزيون از ديدگاه امام خمينى رحمه الله به عنوان بنيان گذار انقلاب اسلامى است. به همان ميزان كه پرداختن به جايگاه رسانه ها در ساختار اجتماعى حايز اهميت است، ديدگاه هاى حضرت امام رحمه الله درباره آن ها و مواضع ايشان در اين باره نيز شايان توجه است.

اهميت و كاركرد مطبوعات

يكى از اركان ايجاد ارتباط و انتقال مفاهيم و نظرات در دنياى امروز، مطبوعات است. مطبوعات حوزه و گسترش فراوانى را در خود جاى مى دهد. از يك منظر، هر آنچه به طبع مى رسد در قلمرو مطبوعات قرار مى گيرد. به همين دليل، نوشتار حاضر درصدد است كه از اين وسعت مفهومى بهره جسته، گونه هاى مختلف را مورد مداقه قرار دهد. حضرت امام رحمه الله نيز از اين عموميت مفهوم بهره برده و در سخنرانى ها و پيام هاى كتبى خود، گاهى «مطبوعات» را با برخى مصاديق آن مثل «روزنامه» (9) به كاربرده اند. ترديدى نيست كه قوام و بنياد نظام هاى اجتماعى بر اصل ايجاد ارتباط در بين اعضاى جامعه و

ص: 1694

نيز رابطه با بيرون نظام است. ايجاد رابطه بدون اطلاع و آگاهى از كنش هاى درون و برون نظام ممكن نيست; بدين معنا كه وجود اطلاعات و اخبار از يك سو بر تعامل ها مؤثر بوده و آن ها را تحت تاثير قرار مى دهد و از سوى ديگر، همين عمل ها و عكس العمل ها موضوعات جديدى براى مطبوعات فراهم مى نمايد. مطبوعات يكى از ابزارهاى تعيين كننده خطمشى هاى حاكم بر جامعه است كه مى تواند مصلح يا مفسد باشد. «اما قلم ها اگر لغزش پيدا كنند يك ملت را مى لغزانند... قلم شما اگر ارشادى باشد، ملت را به راه راست هدايت مى كند و مى تواند مردم را از انحرافات نجات دهد.» (10) يكى از كاركردهاى مطبوعات انتشار اطلاعات (11) و اخبار و تازه هاى علم و فرهنگ است، مطبوعات همانند ساير كارگزاران جامعه پذيرى، موظفند انسان ها را به صورت اعضاى مفيدى براى جامعه تربيت كنند. «رسالت علم و قلم و بيان، آموزش و تعليم و تربيت انسان است تا انسان الهى شود.» (12) همان گونه كه حضرت امام رحمه الله صراحتا بيان مى فرمايند، رسالت قلم علم آموزى است كه براى انجام اين مهم، لازم است اهل قلم موقعيت و جايگاه خود را در ساختار اجتماعى همانند يك معلم دل سوز در نظر بگيرند تا هم به دنبال كسب علم و دانش باشند و همواره اندوخته هاى علمى

ص: 1695

خود را افزايش دهند و هم اندوخته هاى علمى خود را به كمك قلم به ديگران منتقل كنند. به طور معمول، معلم بايد يافته هاى علمى خود را با زبانى بيان كند كه آن ها كه در كلاس درس نشسته اند بتوانند از آموخته هاى او بهره ببرند. اما اين كافى نيست، بلكه تعليم و آموزش بايد همراه با تربيت باشد، علم آموزى بايد جهت دار باشد و انسان را متوجه رابطه شخص با خدا و خالقش كند تا از اين رهگذر الهى شود. از اين منظر، قلم و مطبوعات كاركردى ابزارى دارند و تا زمانى ارزشمندند كه بتوانند مقصدى متعالى را تامين نمايند. در غير اين صورت، نه تنها مفيد فايده نيستند، بلكه حتى مانع رشد و تعالى مى شوند. بنابراين، اولين كاركرد مطبوعات در عرصه روابط اجتماعى، زمينه سازى براى رشد معنوى اعضاى جامعه است. از اين موضوع معلوم مى گردد كه مطبوعات و فراورده هاى قلمى در ديدگاه حضرت امام رحمه الله از اهميت ويژه اى برخوردار است. «و آن كه از همه خدمت ها بالاتر است اين است كه نيروى انسانى ما را رشد بدهد و اين به عهده مطبوعات است...» (13)

مطبوعات و انتقاد

معمولا انسان مرتكب خطا و اشتباه مى شود و هيچ انسانى - مگر معصومان عليهم السلام - مبراى از خطا و اشتباه نيست. اما ديدن اشتباهات، خود هنر است كه بايد به موقع

ص: 1696

و به نحو شايسته، اشتباهات را ديد. در درون ساختار اجتماعى نيز ممكن است اين گونه موارد وجود داشته باشد و احيانا اجزاى نظام كاملا با يكديگر همنوا و هماهنگ نباشند. يكى از كاركردهاى مطبوعات مشاهده اين ناسازگارى ها است و چه بساتذكرات مطبوعات و ساير رسانه ها موجب شود كه اعضاى درگير در خطا و اشتباه متوجه آن شده، روند انجام كارها را به گونه اى طراحى نمايند و تغيير دهند كه خسارات احتمالى به دنبال نداشته باشد و از آسيب هاى جدى آشكار و پنهان جلوگيرى به عمل آيد. «... مساله ديگر راجع به انتقاد، البته روزنامه ها بايد مسائلى كه پيش مى آيد را نظر كنند، يك وقت انتقاد است - يعنى: انتقادسالم است - اين مفيداست...» (14) با اين ديدگاه، كه اصولا انتقاد سالم، مفيد است، انتقاد سالم از ديدگاه حضرت امام رحمه الله آن شكل بيانى است كه در آن انگيزه تكميل كاستى ها وجود دارد، نه آن كه در پى تخريب افراد و ترور شخصيت آن ها باشد. «انسان چون با يكى خوب نيست، در مطبوعات او را بكوبد، كار درستى نيست...» (15) يكى ديگر از ويژگى هاى مطبوعات و نوشتار سالم آن است كه علاوه بر حفظ كليت نظام، (16) آرامش آن دچار اختلال نگرداند و در عين آرامش و حفظ تعادل، نكات مورد نظر را به گونه اى

ص: 1697

بيان كند كه تنش زا نباشد. «روزنامه ها نبايد يك چيزهايى راكه موجب تهييج مردم است و موجب انحراف مردم است در آن جا بنويسند.» (17) حضرت امام رحمه الله در جاى ديگر، مرز بين انتقاد و انتقام يا تضعيف و تخريب را به گونه ديگرى بيان مى كنند: «وقتى كه انسان فرض كنيد از يك كسى گله دارد يا مى بيند نقيصه اى در كار هست اين نصيحت مى تواند بكند، اما لسان نصيحت غير لسان لجن كردن و ضايع كردن است. ... شما ملاحظه كنيد انسان چه قدر ضعيف است. اگر من يك قلمى دستم بگيرم و بخواهم مطلبى بنويسم براى كسى كه خيلى دوستش دارم، ممكن نيست در اين قلم يك لغزشى پيدا بشود كه اين ولو هزار تا عيب داشته باشد، يكى از آن ها را اشاره كنم: هيچ ممكن نيست; براى اين كه اين دوستى نمى گذارد. اگر چنانچه از آن ور، من با يك كسى دشمنى داشته باشم، يك قلمى دست بگيرم بخواهم بنويسم، ممكن نيست كه از محاسن او يك كلمه بنويسم. اين قضيه، قلم شيطان است اين، آن كسى قلمش قلم انسانى است، آنى است كه از روى انصاف چيز بنويسد، از روى انصاف صحبت كند.» (18)

خط مشى كلى حاكم بر فضاى مطبوعات

آنچه تاكنون درمورداهميت و كاركردهاى مطبوعات عنوان شد، به نوعى بيانگر خط مشى

ص: 1698

مطبوعات در ديدگاه حضرت امام رحمه الله به شمار مى آيد. در نظر ايشان، مطبوعات بايد دل مشغولى هاى عديده اى داشته باشند كه در راس آن ها، وظيفه آموزش مردم در جهت تعالى و تكامل است. مطبوعات بايد به طور جدى از ذكر مطالب و اخبارى كه زمينه انحراف ديگران را فراهم مى آورد و آنان را به ورطه كژى سوق مى دهد اجتناب نمايند. اين يك شاخص و معيار اصولى است كه هر چيز ديگر را تحت الشعاع قرار مى دهد (19) در زمينه اين اصل اساسى و بنيادين، موضع مطبوعات در مقابل كليت اسلام و احكام اسلامى و نيز كليت نظام و انقلاب روشن مى شود. در ديدگاه حضرت امام رحمه الله مطبوعات بايد بدان گونه عمل نمايند كه تحت هيچ شرايطى، كليت اعتقاد به دين اسلام وباورها و ارزش هاى موجود در آن ها خدشه دار نشود. «احكام اسلام امانت است پيشمان و ما نبايد با سر قلم ها خيانت كنيم بر اين امانت و نبايد با زبانها خيانت كنيم به اين امانت..» (20) در جاى ديگر، به هنگام اعطاى حكم حجةالاسلام والمسلمين خاتمى به مسؤوليت روزنامه كيهان تاكيد مى رزند كه مطبوعات بايد هميشه در خدمت اسلام عزيز و مردم و كشور باشند. (21) ايشان معتقدند كه يكى از رسالت هاى اصلى مطبوعات خدمت به مردم است. آن ها بايد از ذكر مطالب غير مفيد به حال

ص: 1699

مردم اجتناب كنند. (22) «حتى مطبوعات بايد اين توجه را داشته باشند كه چيزهايى كه براى ملت مفيد نيست در روزنامه ها ننويسند; كاغذ صرف اين نكنند، وقت صرف اين نكنند.» حضرت امام رحمه الله در بحث رسالت مطبوعات در خدمت به مردم و كشور، به اين امر بسنده نكرده و به توضيح بيشتر فايده رسانى مى پردازند و اعلام مى دارند: «... مطبوعات مال عموم است... آنچه خوب است در راديو و تلويزيون و مطبوعات باشد آن است كه براى كشور اثرى داشته باشد; مثلا اگر زارعى خوب زراعت كرد و زراعتش خوب بود شما اين شخص را به جاى مقامات كشور در صفحه اول بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه بوده است.» (23) يكى از موضوعات مورد نظر حضرت امام رحمه الله حفظ حرمت مردم است. ايشان هيچ گاه بين مردم و اسلاميت نظام و جهت گيرى آن تمايزى نمى ديدند و به صورتى زيبا و جذاب، اين دو عنصر اساسى انقلاب را با هم آميخته مى كردند، به طورى كه تفكيك آن ها كارى بسيار سخت و دشوار است; زيرا انقلاب را مردم به وجود آوردند و اين در حالى است كه انگيزه آن ها اسلام بوده است. بر اين اساس، جهت گيرى مطبوعات نيز بايد همين راه و مسير باشد. بهترين دليل براى اسلاميت مردم و همراهى اين دو عنصر با هم،

ص: 1700

آن است كه اگر عشق و علاقه به اسلام نبود، وحدت و انسجام درونى حاصل نمى شد و در نتيجه، انقلاب به پيروزى نمى رسيد. بنابراين، انقلاب مرهون اسلاميت و مردم است. (24) اين مضمون در حكم انتصاب حجةالاسلام دعائى نيز به وضوح روشن و آشكار است. (25) امام خمينى رحمه الله در طراحى خطمشى مطبوعات تنها به بعد ايجابى و بايدها اكتفا نمى كردند و وارد حوزه «سلبى» نيز مى شدند و نبايدها را نيز عنوان مى كردند: هر چند ممكن است از توجه به ابعاد ايجايى، ابعاد سلبى آن نيز مشخص شود، اما در عين حال، بدان تصريح مى كردند. گاهى به صورت واضح و روشن به انديشه هاى غربزده نظر افكنده، به آن ها حمله مى كردند. «هى دم از غرب چه قدر مى زنيد؟ چه قدر ميان تهى شديد؟! بايد احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم؟! چه غلطى است! شكر نعمت اين است كه به اسلام وفادار باشيد... (26) « در جاى ديگر نيز اين معنا را تذكر داده و خطر قلم هاى مسموم را براى ياران خود بر شمرده اند. «آن ها كه قلم هاى مسموم را گرفته اند و بر خلاف اسلام چيز مى نويسند و ملى و دموكراتيك و اين حرف ها را به ميان مى آورند، از آن ها نپذيرند...» (27) ايشان معتقدند كه قلم اسلحه اى است كه بايد در دست افراد صالح و شايسته

ص: 1701

باشد. (28) در عين حال، از موعظه و نصيحت اهل قلم دست بر نمى داشتند و به آن ها يادآورى مى كنند كه: «توجه كنيد كه قلم هاى شما شريك خنجرهايى كه از پشت به ما مى زنند، نباشد، توجه كنيد كه زبان هاى شما، قلم هاى شما چماق نباشد و با همان قلم بنويسيد كه چماق بد است. توجه كنيد كه قلم هاى شما و زبان هاى شما مسلسل نباشد و به سينه اين جوان هاى ما وارد بشود و آن وقت بگوييد كه به ما حمله شده است. شما هم حمله كرديد.» (29)

مطبوعات و روحانيت

از آن جا كه حضرت امام رحمه الله معتقد بودند كه خاستگاه انقلاب، توان حركتش و تمام بافت ها و سلول هايش از اسلام است، آنچه را به اسلام مرتبط است ارج مى نهادند و معتقد بودند كه بايد حريم و حرمت آن حفظ گردد و به هيچ كس حق نمى دادند كه بدان متعرض گردد; چه آن كه روحانيت براى اسلام و انقلاب همانند طبيب است. همان گونه كه پزشك از ابتدا با سلامت و بيمارى اشخاص آشنا مى شود و راه حفظ سلامتى و نيز درمان بيمارى ها را مى داند، روحانيت اسلام و راه هاى شناخت آن را فرا گرفته است. تخصص در كارها و انجام كارشناسى هاى لازم در كارها نيز ما را بر آن مى دارد تا اسلام شناسى را به اسلام شناسان و كارشناسان فن ارجاع دهيم. «آقايان ننشينند كه

ص: 1702

ديگران قلم ها را بردارند و قانون را بررسى كنند و به خيال خودشان آن را اصلاح كنند. اين حق شماست. درباره قانون اسلام، بايد اسلام شناس نظر بدهد، قانون اساسى جمهورى اسلامى يعنى: قانون اساسى اسلام. حق اين مطلب با شماست.» (30) با اين ديدگاه، امام رحمه الله يك شاخص و معيار براى شناخت قلم هاى مسموم از قلم هاى سالم و خادم ترسيم كردند و اعتقاد داشتند كه قلم فرسايى بر ضد روحانيت (31) اقدام عليه اسلام است. «من اين نصيحتى كه مى كنم براى شماست و براى نسل هاى آينده كه بدانند اين را كه هر وقت يك قلم فاسدى خواست مطلق روحانيت را از بين ببرد، يا به يك صورتى منزوى كند يا روحانى كه در بين ملت مؤثر است او را خواست كه منعزل كند، اين روى آن نقشه دارد عمل مى كند.» (32) اما ممكن است دشمن با برانگيختن احساسات و عواطف مردم و روشنفكران، مسيرى انحرافى در اذهان و تحليل ها ايجاد نمايد. براى پيش گيرى از ايجاد اين مسير انحرافى، امام رحمه الله در پيشگاه خداوندمتعال و در حضور مردم سوگند ياد كردند. و خدا را بر آن گواه گرفتند كه اين موضع گيرى و دفاع از روحانيت بدان سبب نيست كه خود از صنف روحانى اند در واقع، دفاع امام رحمه الله از روحانيت اسلام، حركتى سياسى، حزبى و

ص: 1703

صنفى نبود بلكه آنچه را وظيفه دينى و الهى خود احساس مى كردند بيان مى نمودند.

مطبوعات و مجلس خبرگان

امام خمينى رحمه الله همواره در ذهن خود، دغدغه حفظ كيان و اركان اعتقادات دينى جامعه اسلامى را داشتند به منصه ظهور رساندن اين اعتقادات دينى منوط بر آن است كه چارچوب و شالوده كار منطبق با اسلام باشد. بدين منظور، مجلسى تحت عنوان مجلس خبرگان تاسيس كردند; مجلسى كه اعضاى آن كارشناسان اسلام باشند. به طور عادى و معمول، اين گونه اتفاق نمى افتد كه اين جمع قابل توجه، همگى به تنظيم احكام منافى اسلام راى بدهند; زيرا آنان احكام اسلامى را بهتر از ديگران مى شناسند. به همين منظور و براى حفظ وصيانت از احكام اسلام و حرمت فقهاى اسلام، با بيانى سلبى از قلم هايى كه براى تضعيف خبرگان به ميدان آمده اند با عنوان «زهرآگين» ياد كردند و آنان را عمال بيگانه معرفى نمودند. «... آن ها با قلدرى عمل مى كردند، حالا اين ها با تشكل وباقلم هاى زهرآگين و صحبت هاى انحرافى مشغول شده اند. آن ها سابق با سرنيزه اهل علم را، اهل تقوا را، مؤمنين را مى كوبيدند، با سرنيزه مجالس وعظ و خطابه را، مجالس عزادارى بر شهداء را مى كوبيدند، اين ها با قلم. قلم ها همان سرنيزه سابق است. آن سرنيزه به صورت قلم درآمده، ساواك به منزله، به صورت گروه هاى ديگر درآمده

ص: 1704

و مقصد همان مقصد است. بايد بيدار بشود ملت ما. به صورت هاى مختلف، با اسلام مخالفت مى كنند. در مجلس خبرگان، به مجرد اين كه صحبت ولايت فقيه شد، شروع كردند به مخالفت... در يكى از مجالس شان اين منحرفين; اين هايى كه از اسلام هيچ اطلاعى ندارند; اين هايى كه مخالف با اسلام هستند، در مجلس شان گفتند كه اين مجلس خبرگان بايد منحل بشود و ديگران هم دست زدند، براى آن تظاهرات كردند. اين ها از مجلس خبرگان مى ترسيدند; براى اين كه مجلس خبرگان مى خواهند ولايت فقيه را اثبات كنند، مجلس خبرگان مى خواهند تصويب كنند آن چيزى را كه خداى تبارك و تعالى فرموده است و اين ها از او مى ترسند.» (33) بنابراين، اگر مطبوعات مى خواهد مصلح باشد و حافظ كيان اسلام و انقلاب و دين، بايد از طرح هرآنچه موجب تضعيف مجلس خبرگان مى شود خوددارى كند.

مطبوعات و قوه قضاييه

اصولا دستگاه قضايى در هر جامعه اى، عهده دار برخورد با خاطيان و منحرفان است تا آنان را مجبور به همنوايى با كل نظام نمايد. تضعيف اين دستگاه به هر شكل كه باشد، موجب تقويت كسانى است كه دستگاه قضايى بايد با آنان برخورد نمايد تا امنيت و عدالت در جامعه پابرجا باشد. در هر نظام اجتماعى، طراحى قوانين و مقررات قضايى مبتنى بر باورها و عقايد حاكم بر آن

ص: 1705

جامعه است. به دليل آن كه انقلاب ريشه در اسلام دارد، قوانين و مقررات حاكم بر اجزاى آن نيز بايد موافق با احكام و موازين اسلامى باشد. علاوه بر آن، ساير اجزا و بخش هاى نظام نيز بايد بر اساس اصول و موازين اسلامى با آن رابطه برقرار نمايند. مطبوعات و ساير رسانه ها به عنوان جزئى از اين نظام، روابطى با دستگاه قضايى خواهندداشت كه حضرت امام رحمه الله آن را بدين گونه طراحى مى نمايند: «مجلات و روزنامه ها و رسانه هاى گروهى توجه داشته باشند كه تضعيف قوه قضاييه بر خلاف موازين اسلامى است و از پخش چيزهايى كه موجب تضعيف يا توهين مقام قضاست، احتراز كنند.» (34) اما اين امكان وجود دارد كه دستگاه قضايى طى مراحل قانونى بررسى و نهايتا صدور حكم، دچار اشتباه گردد. در اين صورت، آيا موازين اسلامى اجازه مى دهد كه اشخاص حقيقى يا حقوقى وارد پرونده شده و درباره آن اظهارنظر نمايند؟ «شكايت از قاضى يا دادگاه بايد به حسب مقررات شرعى باشد و شاكى هر كس هست حق ندارد در مطبوعات يا رسانه هاى گروهى يا در مجامع عمومى طرح دعوا كند و عليه قوه قضاييه جوسازى نمايد.» (35) در صورتى كه دستگاه قضايى مرتكب اشتباه و خطا شد واعتراضى به حكم وجود داشته باشد بايد: «... به مقامات صالحه رجوع

ص: 1706

نمايند و به هيچ وجه، خودسرانه عملى را انجام ندهند وبايد بدانند كه احكام صادره از قضات شرعى، مادامى كه خلاف شرع بودن آن در محاكم و مراجع صالحه ثابت نشده، واجب العمل است.» (36) رعايت حريم و شان قاضى و امر قضاوت آن قدر اهميت دارد كه هيچ كس به هيچ عنوان، حق دخالت در كار قضاوت ندارد. حتى دخالت كردن مسوولين نيز خلاف شرع قلمداد شده است. اجازه نداشتن ديگران در دخالت موجب مى شود كه دستگاه قضايى و شخص قاضى استقلال خود را حفظ كند. (37) و علاوه بر آن كه وامدار ديگران نباشد، از ترس جوسازى ها، حكمى منافى با موازين شرع صادر ننمايد; زيرا جوسازى مطبوعاتى ممكن است بدان جا ختم شود كه قاضى و يا دستگاه قضايى تحت فشارهاى بيرونى و يا افكار عمومى واقع شده و به چيزى حكم كند كه نبايد. ممنوعيت در كار قضاوت شمول زيادى دارد و حتى ساير مجتهدان را نيز در بر مى گيرد. ممانعت از اجراى حكم از ناحيه هر كس كه باشد خلاف شرع قلمداد شده است. بنابراين، مطبوعات بايد موضع خود را آن گونه طراحى نمايند كه دخالت در كار دستگاه قضايى شمرده نشود.

مطبوعات و شوراى نگهبان

يكى ديگر از نهادهاى زاييده اسلاميت انقلاب، شوراى نگهبان است كه وظيفه آن نگهبانى از حريم قوانين و موازين اسلام و

ص: 1707

قانون اساسى است. تاريخ انقلاب ها اين واقعه تلخ را نمايان مى سازد كه همواره پس از تثبيت انقلاب ها، حكام و سردمداران

ص: 1708

حكومت و نظام از عقايد و نگرش هاى اوليه خود فاصله گرفته و به تدريج، بر معتقدات اوليه خود خط بطلان كشيده اند. حضرت امام رحمه الله كه با بينش عميق خود چنين پديده اى را پيش بينى مى نمودند، ابتكار عمل را براى هميشه در دست گرفتند و شوراى نگهبان را تاسيس كردند تا همواره مصوبات مجلس را مدنظر داشته باشند و از ورود افراد ناصالح و ناشايست به مجموعه قانون گذارى و مديريتى نظام اسلامى ممانعت به عمل آورند. اين ممانعت البته همواره با فشارهايى از بيرون و درون روبه رو بوده است تا از طريق تضعيف اين شورا، راه هاى ورود به پيكره نظام فراهم گردد. اما حضرت امام رحمه الله با جديت تمام، وارد عرصه گرديدند و از كيان شوراى نگهبان دفاع نمودند. دفاع ايشان در برابر مطبوعات ومحافل و سخنرانى ها از دو موضع قابل توجه است: اولا، ايشان نه تنها از شوراى نگهبان دفاع نمودند و تضعيف آن را به مصلحت اسلام و مسلمين نديدند، بلكه اعضاى اين شورا را نيز مورد حمايت قرار دادند و از آنان دفاع كردند. ثانيا، از مطبوعات و اشخاصى كه در مطبوعات ذى نفوذ هستند خواستند قوانين و مقررات را ارج نهند و بدان پايبند باشند،هر چند مخالف منافع شخصى و گروهى آن ها باشد. (38)

مطبوعات و دستگاه هاى نظامى و انتظامى

معمولا هرگونه حركت و جنبش جديد، اشخاص و گروه هايى را با

ص: 1709

خود بيگانه احساس مى كند و متقابلا آنان نيز با آن حركت و جنبش بيگانه بوده، به ستيز با آن بر مى خيزند تا شايد بتوانند، قدرت مقابله آن جنبش و حركت را در رويايى با مشكلات تضعيف نمايند. براى افزايش تاب مقاومت در برابر دشمنان، هر حركتى نيازمند بازوان نظامى و قواى مسلح است، به خصوص وقتى دشمنان بيرونى متحد و متشكل باشند تا ممانعت جدى بر سر راه آن جنبش ايجاد كنند. از اين رو، رسانه هاى گروهى همواره بايد اين اصل را مد نظر داشته باشند كه قواى مسلح انقلاب هيچ گاه نبايد تضعيف شوند. تضعيف قواى مسلح، راه بر بيگانگان مى گشايد. بلكه به عكس، مطبوعات بايد در مسير تقويت بنيادهاى نظامى و انتظامى گام بردارند تا مبادا دشمن به كمك تضعيف عناصر داخلى، بر آن ها غلبه كند. (39) حضرت امام رحمه الله به عنوان يك رهبر سياسى - دينى، از تحليل هاى سياسى يا عقلانى صرف اجتناب مى كردند و توده مردم را با مفاهيم و دل مشغولى هاى اعتقادى و باورهاى ايدئولوژيك همراه مى ساختند تا وظايف اجزا و اعضاى نظام نهادينه شود; زيرا عجين شدن وظايف سياسى با تكاليف دينى، نهادينه كردن آن وظايف را به دنبال دارد. (40) اما همواره اين مشكل به عنوان يك واقعيت اجتماعى وجود داشته است. كه چه بسا برخى افراد

ص: 1710

ناهمنوايى كنند و مرتكب كج روى شوند. در چنين شرايطى، رهبر سياسى و دينى از مؤلفه هاى اقتدار دينى و سياسى بهره جسته، براى حفظ كيان وانقلاب و تماميت ارضى و اعتقادى آن، با تمام توان وارد ميدان مى شود. (41) اما تضعيف اجزا و تشكل هاى درون نظام همواره برخاسته از عناصر بيرونى و دشمنان نيست، چه بسا برخى دوستان نادان مرتكب اين اشتباه شوند و بازوان مسلح و حفاظ انقلاب را به گونه اى تضعيف نمايند. در اين صورت، لحن كلام و بيان دگرگون مى شود و بايد زبان نصيحت و پند و اندرز گشود و آنان را آگاه ساخت. «انصاف نيست كه جوانان عزيز اسلام از ارتش و سپاه و ژاندارمرى و بسيج و شهربانى گرفته.... در سراسر كشور در خدمت اسلام و مسلمين خون خود را نثار و جان خود را فدا كنند، ما در كنارى بنشينيم و با قلم ها و زبان هاى خود قلب نورانى آنان را آزار دهيم. (42)

مطبوعات و مجلس شوراى اسلامى

در نگاه امام خمينى رحمه الله هرچه از مسؤولان در پيكره نظام و حكومت رخ دهد، رنگ و بوى رسالت و وظيفه را دارد. با اين نگرش، نامزدى در انتخابات مجلس نيز به عنوان يك وظيفه دينى وملى مطرح مى شود. اگر نمايندگى مجلس يك وظيفه تلقى شود كه بر دوش اشخاص سنگينى

ص: 1711

مى كند، بايد هر كه اصلح است به ميدان بيايد و طبعا در اين ميان، بايد اخلاق انتخاباتى را مبتنى بر داده هاى دينى و آموزه هاى اخلاقى استوار سازد. آموزه هاى دينى و اخلاقى حكم مى كند كه اگر كسى نامزد انتخابات شد و صلاحيت او تاييد نگرديد و يا مردم به او راى مثبت ندادند، اصل انتخابات را مورد هجوم قرار ندهد و در اذهان عمومى نسبت به نتيجه انتخابات تشكيك ايجاد ننمايد. خدمت و انجام وظيفه جاى خاصى نمى خواهد، در هر جاى اين نظام حكومتى مى توان خدمت كرد. اصحاب مطبوعات و قلم نبايد با جوسازى فضاى حاكم بر جامعه را متشنج سازند. (43) پس از تشكيل مجلس نيز مطبوعات و اهل بيان و قلم بايد كمك كنند تا قوانين مطابق با موازين اسلام طرح، تصويب و اجرا شود. بنابراين، نمايندگان نيز موظف اند تا طرح ها و لوايح پيشنهادى را براساس موازين اسلام تصويب كنند و از قلم هاى مسموم و گفتارهاى منحرفان نترسند. (44)

مطبوعات و ملى گرايى

هر انسانى نسبت به آب و خاك و ميهن خود و ويژگى هاى فرهنگى اش تمايلات ويژه اى دارد و در حفاظت و حراست از آن ها تلاش و جديت مى نمايد و در مقابل دشمنان خارجى كه بيرون از مرزها هستند و به دنبال تجاوز به حريم كشور مى باشند، به مقابله و دفاع بر مى خيزند. اين اصل

ص: 1712

كاملا پذيرفتنى و قابل قبول است و هيچكس در مقابل اين تلقى و طرز فكر واكنش نشان نمى دهد، مگر آن كه بيگانه با خود و يا خودفروخته و وابسته به خارج باشد كه مؤلفه هاى شهروندى و مليت خود را ناديده گيرد و همه چيز را به بيگانگان بفروشد. اما معنا و مفهوم ديگرى از «ملى گرايى» در ادبيات انقلاب اسلامى وجود دارد غير از آنچه ذكر شد و آن تسليم مطلق در برابر مؤلفه هاى ملى است، اگر چه متعارض و متناقض با باورهاى دينى باشد. يكى از ويژگى هاى برجسته حضرت امام رحمه الله آن بود كه توانست در انديشه خود ويژگى هاى ملى و دينى را جمع نمايد و به پيروان خود اين را بياموزد كه مليت و ملى گرايى در ادامه باورهاى دينى، مقدس است اما اگر در مقابل دين دارى قرار گيرد مذموم و مطرود است. در زمينه اين تفكر و انديشه، همواره مطبوعات را نيز به اين مهم متوجه مى كردند كه مبادا ويژگى ملى گرايى بر دين باورى ترجيح يابد و آن را تحت الشعاع قرار دهد. «آن ها كه قلم هاى مسموم را گرفته اند و بر خلاف اسلام چيز مى نويسند و ملى و دموكراتيك و اين حرف ها را به ميان مى آورند، از آن ها نپذيرند.» (45) دقت در اين فراز در بر گيرنده نكاتى است كه ذكر آن خالى

ص: 1713

از لطف نمى باشد. اولا، قلم هاى مسموم قلم هايى است كه بر خلاف اسلام به حركت درآمده و قلم فرسايى مى كنند. ثانيا، ملى گرايى، كه بر خلاف اسلام باشد، مذموم است، و قابل پذيرش نيست. حضرت امام رحمه الله به اين بيان اكتفا نكردند و شاخص هاى روشن ترى براى قلم هاى مسموم معرفى كردند تا مبادا دشمنان انقلاب و دگرانديشان با به كارگيرى واژه هاى مقدس، تقدس زدايى كنند و انقلاب و يارانش را از مسير خود منحرف سازند. «قلم هاى مسموم را بشناسند، اشخاصى كه قلم دست مى گيرند و بر ضد اسلام، بر ضد روحانيت، بر ضد مسير ملت قلم فرسايى مى كنند، بشناسيد آن ها را... . زحمت ملت ما براى اسلام است، براى اسلام بود. اسلام است كه سعادت همه را تامين مى كند و اسلام است كه ما را به پيروزى رساند و اسلام است كه ما را به پيروزى مى رساند... اگر اسلام نبود، اينها كه براى آزادى قلم فرسايى مى كنند، اينجا نبودند، آزادى نداشتند. آزادى را اسلام به ما داده. قدر اين آزادى را بدانيد و قدر اين اسلام را بدانيد. كسانى كه براى كشور مى خواهند خدمت كنند، به اسلام خدمت كنند بايد روحانيت را تقويت كنند، دانشگاه را تقويت كنند. (46) دقت در مطالب ذكر شده اين واقعيت را نمايان مى سازد كه از قلم فرسايى بر ضد روحانيت و بر ضد

ص: 1714

مسير ملت - كه همانا اسلام بوده است - قلم هاى مسموم شناخته مى شود. ملت ما با نام و ياد «اسلام» به پا خاست و چون قيام و انقلاب زير لواى اسلام بوده دستاوردهاى اين انقلاب و قيام نيز اسلامى است در نتيجه، آزادى ارمغان اسلام به مردم، به ويژه به اهل قلم است. حال كه چنين است، اگر ملى گرايى به معناى عشق به آب و خاك و ميهن در وجود كسى شعله ور است، بايد از اسلام و مؤلفه هاى حاكى از اسلاميت دفاع كند در غير اين صورت، موضع گيرى در مقابل اسلام و خواسته ملت است. يكى از زيبايى هاى كلمات حضرت امام رحمه الله اين است كه همواره خواسته ملت را «اسلام» معرفى كرده و بين اين دو تفكيك قايل نشده اند، گويى اين دو واژه و مفهوم مترادف يكديگرند. بنابراين، منظور از «خواسته ملت و مردم» بعد اسلام خواهى آنان است. براى تقويت اين مهم نيز خطاب به اهل قلم و روشنفكرانى كه مى خواهند اسلام را با دنياى متمدن جديد مقايسه كنند وغرب گرايى را رواج دهند، به شدت هشدار داده اند و مجددا آنها را به اسلام و همراهى بامردم - كه همان اسلام است (47) - دعوت كرده اند. اين شكل برخورد امام رحمه الله با جريان روشنفكرى وابسته و غربزدگان موجب گرديد كه آنان منفعلانه وارد ميدان شوند

ص: 1715

و اين بار با نام «اسلام» و دين خواهى و دين باورى، شبهاتى را القاء كنند تا اذهان عمومى بدين وسيله مسموم شود. بنابراين، اين قشر محكوم اند به رفتار خودپسندانه خود، نه اسلام پسندانه. آنچه را هم از اين دسته به اسلام نسبت داده مى شود از روى بى اطلاعى از اسلام است كه اين نوع عملكرد دقيقا يكى ديگر از شاخص هاى قلم هاى مسموم است كه «سمپاشى» مى كنند. (48) شكل برخوردهاى حضرت امام رحمه الله با جريان روشن فكرى بيمار و منحرف از اسلام همواره شكل جدى ترى نيز به خود گرفت: زيرا آنان به هوش نيامدند و اين عدم هوشيارى، اگرچه بعضا از روى نادانى بود، اما گاهى هم از روى عناد و دشمنى و سرسپردگى به حساب مى آمد. حضرت امام رحمه الله اين بار با قاطعيت تمام، در خانه نشين كردن جريان ملى گرايى وابسته وارد ميدان شدند و اعلام داشتند: «... تا من هستم، نخواهم گذاشت حكومت به دست ليبرال ها بيفتد، تا من هستم، نخواهم گذاشت منافقين اسلام اين مردم بى پناه را از بين ببرند. تا من هستم، از اصول «نه شرقى و نه غربى» عدول نخواهم كرد. تا من هستم، دست ايادى امريكا و شوروى را در تمام زمينه ها كوتاه مى كنم و اطمينان كامل دارم كه تمامى مردم در اصول، همچون گذشته پشتيبان نظام و انقلاب اسلامى خود هستند...» (49) بررسى

ص: 1716

مواضع حضرت امام رحمه الله در مقابل روشنفكران وابسته اين واقعيت را نشان مى دهد كه آن بزرگوار مراحل نصيحت و آگاهى دادن را پشت سر گذاشته و در اين باره، هيچ چيزى را فرو گذار نكرده اند، با وجود آن كه بر عجين شدن خصوصيت مردمى با اسلام تاكيد داشته اند; زيرا ايشان دشمن را خوب شناخته بودند. (50) و به همين دليل، توانسته بودند الگوهاى مناسبى براى مواضع خود طراحى نمايند. تقويت قلم هاى ملى گرايان وابسته از طرف دشمنان، بيانگر اين واقعيت است كه اين قلم ها در خدمت اهداف دشمنان است.

امام رحمه الله و آزادى مطبوعات

همان گونه كه قبلا ذكر شد، ايجاد ارتباط يكى از ضروريات دنياى امروز است كه در تعامل افراد با يكديگر نقش مهمى ايفا مى نمايد. اصولا تعامل اعضا بر اين اصل استوار است كه متعاملين اعمال خود را به گونه اى تنظيم كنند كه احساس رضايت و خشنودى و ميل به بقا و استمرار تعامل در هر دو به وجود آيد: اگر اين احساس خشنودى به هر دليل، به نارضايتى تبديل گردد، تعامل قطع مى شود و ادامه نمى يابد. يكى از دلايل نبود رضايت و خشنودى آن است كه اعمال افراد درگير در تعامل مبتنى بر الگوهاى پذيرفته شده رفتارى باشد. ابتنا بر الگوهاى رفتار، خود به نحوى بيانگر محدوده آزادى اعمال متعاملين است; بدين معنا كه

ص: 1717

افراد درگير در تعامل بايد در آن قالب ها عمل نمايند تا تعامل به شكل مطلوب ادامه يابد و منجر به قطع يا ستيز و خشونت نگردد. حال سخن در اين جاست كه اين قالب ها و الگوهاى عمل چگونه بايد طراحى شود و خاستگاه آن ها كجاست؟ صورت هاى متعددى مى توان براى آن به تصوير كشيد; گاه ممكن است اين الگوها صرفا جنبه توافقى داشته باشد. اين توافق گاه در سطح وسيع و كلان مطرح است و به وفاق اجتماعى باز مى گردد و گاهى ممكن است در يك سطح خرد صورت پذيرد در هر دو صورت، مبناى رضايت، توافق است. اما گاهى ممكن است اين الگوها از سوى يك دستگاه مستبد و خود راى القا شده باشد و ناديده گرفتن آن با انواع تنبيه ها روبه رو گردد. گاهى نيز ممكن است در وراى اين الگوها، ارزش هاى بنيادين ديگرى نهفته باشد و بر اساس آن، اين قالب ها طراحى شده باشد. آنچه مسلم است اين است كه همواره در اعمال بشر محدوديت هايى وجود داشته تا موجب تضييع حقوق ديگران نشود. حال بايد ديد كه حضرت امام رحمه الله چه موضعى در قبال آزادى مطبوعات داشتند. در نظر ايشان، مطبوعات رسالت سنگينى بر عهده دارند تا آنچه زمينه آزاديشان را فراهم نموده حفظ كنند. در اوايل پيروزى انقلاب و در

ص: 1718

نشست با كانون نويسندگان، (51) اظهار داشتند كه آزادى قلم هاى شما مرهون ملت و اسلام است. بنابراين، بايد در راه تعالى اهداف اين دو كانون قدرت گام برداريد. و براى آن كه ذهن ها دچار تضاد نگردد، اين دو كانون را در راستاى يكديگر تبيين كردند; زيرا اقتدار اسلام بود كه موجب قدرت ملت شد. چه بسا فريبكاران و فرصت طلبانى بخواهند از ويژگى مردمى بودن سوء استفاده كنند، اما وظيفه آحاد مردم است كه از مكر مكاران جلوگيرى كنند وتوطئه هاى آن ها را خنثى سازند. (52) امام رحمه الله در جاى جاى پيام ها و سخنرانى هاى خود، همواره متذكر گشته اند كه قلم و بيان آزاد است كه بنويسد و بگويد، اما توطئه نبايد بكند. معيار توطئه در ديدگاه آن بزرگوار عبارت بود از آنچه مصلحت كشور و انقلاب را به مخاطره مى اندازد يا مسائل مربوط به نهضت و اسلام را تحريف كند. ))53 در جاى ديگر نيز شاخص توطئه را تحريف دانسته و اظهار نموده اند: «دشمن خودتان را بشناسيد. من حالا دارم معرفى مى كنم و اين نوارى كه من مى گويم، امروز، امشب، بايد يا هر وقت كه مى شود، بايد در راديو بى يك كلمه اين طرف و آن طرف، اگر اهل يك حرف اهل روزنامه يا راديو اين ور و آن ور بكنند، من خراب مى كنم آن روزنامه را; براى اين كه

ص: 1719

بر خلاف مسير ملت است، آزادى نيست، توطئه است، ما توطئه ها را مى شكنيم. بشناسيد آن ها را. من حجت را دارم تمام مى كنم بر ملت ايران. من مى بينم بدبختى هايى كه از همين اشخاصى كه فرياد آزادى مى كشند براى ملت ايران. من بدبختى را دارم مى بينيم.» (54) در اين كلام، حضرت امام رحمه الله تصريح مى كنند كه قلم هاى توطئه گر مطالب را به صورت واقع بيان نمى كنند، بلكه «اين ور و آن ور» مى كنند. علاوه بر آن، ايشان به صورتى كاملا روشن و شفاف به دفاع از حدود و ثغور دين بر آمده اند و به جد، با قلم هاى مسموم - كه همان قلم هاى نافى اسلام و احكام اسلامى است - به مبارزه برخاسته و اجازه توهين به مقدسات (55) را نداده اند، تعرض به اسلام راآزادى نمى دانند. (56) بلكه آزادى غربى معرفى مى كنند كه براى به فساد كشيدن جوانان طرح مى گردد. (57) «مقاله ها به جاى مسلسل ها، حالا به روى اسلام بسته شده است. الان ما گرفتار سرنيزه نيستيم، ما گرفتار قلم هستيم، اهل قلم، ما گرفتار روشنفكرها هستيم، ما گرفتار آزاديخواه ها - كه آزادى را نمى دانند چى است - هستيم. يعنى چه آزادى؟ ما الان گرفتار اين ها هستيم و من اميدوارم كه بيدار بشود يك وقت ملت ما» (58) امام رحمه الله در برخورد با جريان وابستگى و اسلام زدايى

ص: 1720

به موعظه و پند و اندرز اكتفا نمى كردند و به صورت آشكار و صريح اعلام مى نمودند كه نشريات مسموم نبايد اجازه نشر داشته باشند; زيرا ممكن است موجب اغفال توده ها گردند. )59 معتقد بودند مسؤولان مستقيم نشريات بايد با اعمال نظارت هاى جدى، از ايجاد انحراف جلوگيرى نمايند، وگرنه ممكن است ملت براى حفظ دستاوردهاى خود، وارد ميدان عمل شوند كه در آن صورت، ملاحظات كنار مى رود. (60) «اكنون وصيت من به مجلس شوراى اسلامى در حال و آينده... آن است كه نگذارند اين دستگاه هاى خبرى و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى آن كه موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است. و تبليغات و مقالات و سخنرانى ها و كتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيرى... و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامى و مخالف با حيثيت جمهورى اسلامى است، به طور قاطع اگر جلوگيرى نشود همه مسؤول مى باشند» (61) بنابراين، حضرت امام رحمه الله مصرا معتقد بودند كه حد و مرز آزادى ها در قلم و بيان احكام دين

ص: 1721

اسلام و نيز مصالح كشور است. چه بسا مواردى وجود داشته باشد كه مستقيما با شرع مقدس مرتبط نباشد، اما مصالح نظام و كشور اسلامى را به مخاطره بيندازد كه در اين صورت حفظ مصالح عمومى كشور بر همه كس شرعا و عقلا لازم است.

امام رحمه الله و سينما

يكى از رسانه هاى عمومى، كه از مظاهر تمدن جديد به شمار مى رود، سينما مى باشد كه مى تواند به سهم خود، اثر شايان توجهى در جامعه پذيرى و آموزش هنجارها داشته باشد و در عين حال، در دنياى امروز يكى از وسايل گذران اوقات فراغت نيز به شمار مى آيد. با توجه به نقش سينما و قابليت تاثيرگذارى آن بر بينندگان، اگر اين وسيله در جهت رشد و تعالى اخلاقى به كار گرفته شود ابزارى بسيار كارآمد و مهم است به همان اندازه، اگر در جهت فساد و تباهى اخلاقى گام بردارد، اثر تخريبى مهمى دارد. حضرت امام رحمه الله با اصل كاربرد سينما و استفاده از آن موافق بودند، به شرط آن كه موجب فساد اخلاق و تخريب فرهنگى اسلامى نباشد. (62) ايشان در اولين سخنرانى خود، در بين مردم مسلمان وانقلابى كشور به صراحت بيان داشتند. «سينما يكى از مظاهر تمدن است كه بايد در خدمت اين مردم، در خدمت تربيت اين مردم باشد.» (63) موضع گيرى هاى حضرت امام اين واقعيت را

ص: 1722

نشان مى دهد كه ايشان پيوسته دغدغه دين دارى مردم و حفاظت از كيان فرهنگى اسلامى را داشتند و كليه دولتمردان و شخصيت هاى فرهنگى كشور را دعوت به اين مهم مى كردند كه تمام اجزاء و عناصر تشكيل دهنده نظام و كشور اسلامى محتواى اسلامى داشته باشد; زيرا وقتى راى به جمهورى اسلامى داده شد همه چيز بايد اسلامى باشد. (64) بنابراين، وقتى گفته مى شود سينما بايد اسلامى باشد فقط بدين منظور نيست كه به نوعى جايگاه تماشاگران جدا شود و زنان در محل خاص و مردان در جاى ديگرى استقرار يابند، بلكه علاوه بر اين مهم، بايد محتواى فيلم هاى سينمايى مملو از معارف و شعاير دينى باشد تا از اين طريق بينندگان آموخته هاى دينى را در فرايند اجتماعى شدن بياموزند و از روش هاى غير مستقيم با معارف دينى آشنا گردند.

امام رحمه الله و راديو و تلويزيون

امروزه راديو و تلويزيون در گونه هاى متفاوت خود، يكى از اساسى ترين وسايل ارتباط جمعى و ابزار اطلاع رسانى است كه كاركردهاى متعددى براى نظام اجتماعى دارد و نقش هاى عمده اى ايفا مى كند. آگاهى مردم از رويدادها و اتفاقات در عرصه هاى گوناگون سياسى، اقتصادى و فرهنگى از كاركردهاى اين بخش به حساب مى آيد. پيش بينى رخدادهاى طبيعى و احيانا فراهم كردن زمينه هاى لازم براى استفاده هاى علمى و تحقيقاتى و يا پيشگيرى از

ص: 1723

خسارات احتمالى نيز از ديگر زمينه هاى استفاده از راديو و تلويزيون است. دنياى صنعتى امروز و تاثيرات قابل توجه آن بر حيات انسان، به خصوص در زمينه روابط فردى واجتماعى، كناره گيرى از زيبايى هاى طبيعى و احيانا تخريب آن ها، زندگى شهرى و مجتمع نشينى، به كارگيرى وسايل و امكانات خدماتى و رفاهى همه موجب شده است كه انسان امروزه براى پر كردن اوقات خود، از اين دستگاه ها حداكثر بهره را ببرد و به جاى آن كه خود را به دامن طبيعت و زيبايى هاى آن بسپارد، عكس و فيلم آن را به درون خانه خود ببرد، به جاى آن كه كودكان منتظر شب هاى يلدا و قصه هاى مادربزرگ باشند، همه روزه از طريق راديو و تلويزيون چشم و گوش خود را به داستان هاى گويا و مصور مى سپارند. آموزش هاى گوناگون ديگر نيز از طريق اين دستگاه ها صورت مى پذيرد. يادگيرى آداب و سنن اجتماعى، ارتباطات اجتماعى و مانند آن، همه از كاركردهاى اين دستگاه هاست. حضرت امام رحمه الله با توجه به همين واقعيت ها، مواضع كاملا روشن و آشكارى در قبال مسؤولين و مديران اين دستگاه ها اتخاذ كردند و توصيه هاى لازم را ارائه نمودند; چه آن كه اين دو رسانه به لحاظ قدرت تاثيرگذارى، هم در جهت اصلاح و هم در جهت افساد، قابل توجه است. حوزه و قلمرو اين وسيله ارتباطى آن قدر

ص: 1724

گسترده است كه ايشان آن را دانشگاهى مى داند كه در سطح كلى كشور گسترده است. (65) چون دانشگاه است، كاركرد اصلى اش آموزش است. و چون آموزش كاركرد اصلى است، پس موقعيت هاى معلم و شاگردى قابل تصور است. (66) بر همين اساس، مى توان نقش ها و انتظارات را طراحى نمود تا به تاثير اين دستگاه ها، در ساختار فرهنگى - اجتماعى بهتر و بيش تر واقف شد. براساس اين اهميت ويژه و جايگاه راديو و تلويزيون در ساختار فرهنگى - اجتماعى، توجه به مديران و كارگزاران و سياست هاى كلان در آن نيز اهميت پيدا مى كند. شكل گفتارى ايشان با هيات دولت موقت بيانگر آن بود كه وضعيت موجود در آن وقت موجبات رضايت خاطر را فراهم نمى كرد. بنابراين، تاكيدات بيش ترى صورت گرفت و اعلان داشتند كه توجه بيش ترى مبذول گردد تا از عناصر ناسالم پاك سازى شود. (67) نكته قابل توجه ديگر در ديدگاه حضرت امام رحمه الله اين است كه چون اين دو دستگاه امكانات فراوانى براى آموزش و پرورش اعضاى جامعه فراهم مى آورد، بايد در زمينه تفكر دينى به عنوان يك وسيله و ابزار دين آموزى به كار گرفته شود. در اين صورت، نه تنها بد و مذموم نيست، بلكه در خدمت اسلام به كار گرفته مى شود. (68) در به كارگيرى آموزه هاى دينى براى آموزش دين از هيچ كوشش و تلاشى

ص: 1725

نبايد دريغ ورزيد و از هيچ تهديد و تهمتى نيز نبايد هراسيد، هرچند اتهام ارتجاع و كهنه پرستى مطرح شود. (69) نه تنها اين دستگاه عظيم و مهم را بايد به لحاظ محتوايى اسلامى كرد، بلكه بايد حضور فيزيكى و فكرى وابستگان و غربزدگان را نيز از بين برد. (70) زيرا عناصر وابسته هيچ گاه راضى نمى شوند، مگر آن كه به انحراف كارگزاران بينجامد. (71) علاوه بر آن چه گذشت يعنى رسالت آموزش و پرورش و نيز اسلامى كردن جامعه، راديو و تلويزيون مى بايست در زمينه هاى ديگر مورد توجه قرار گيرد. وظيفه واقع نمائى و بيان آن چه واقعيت هاست از رسالت هاى راديو و تلويزيون است. در در ديدگاه حضرت امام، راديو و تلويزيون مى بايست اخبار و اطلاعاتى كه واقعى هستند و صحت آنها كاملا تاييد شده است به اطلاع مردم رسانده شود. (72) ضمن آن كه نبايد دستگاه ها و نهادهاى درون نظام تضعيف گردند. (73) همان گونه كه قبلا نيز بيان شد، راديو و تلويزيون از اهميت ويژه اى برخوردار است; زيرا مخاطب مطبوعات قشر خاصى است - يعنى: فقط افراد باسواد مى توانند از آن استفاده كنند - سينما نيز مخاطبان خاص خود را دارد، زيرا محدوديت زمانى و مكانى دارد، اما راديو و تلويزيون بسيار فراگيرتر است; چون رسانه اى شنيدارى و ديدارى است و با توجه به شرايط دنياى امروز،

ص: 1726

در همه زمان ها و مكان ها قابل استفاده است. (74) «... آن وقت هم قضيه راديو و تلويزيون فرق دارد با قضاياى ديگر. ممكن است در يك وزارتخانه يك مطلب خلافى باشد، اگر ده سال ديگر هم مردم نفهمند، اما راديو و تلويزيون، اگر يك كار خلافى بشود و بخواهد يك چيزى باشد كه بر خلاف شرع، بر خلاف مسير ملت يك چيزى نمايش بشود يا گفته بشود، همان روز اول و ساعت اول همه كشور... سرتاسر كشور يكدفعه ملتفت مى شوند كه يك همچو مساله اى است.... بنابراين، حيثيت اسلام، حيثيت جمهورى اسلامى بسته به اين دستگاه هاست». (75) چون شناخت جمهورى اسلامى و اسلام با عملكرد راديو و تلويزيون گره خورده است، اين دستگاه ها مى توانند خدمات قابل توجهى به فرهنگ اسلامى و ملى بكنند. (76) علاوه بر اين، چون هزينه آن ها از بيت المال مسلمانان تامين مى شود، بايد عملكردشان در راستاى مصالح مسلمانان باشد. (77)

رسانه ها و قوه مجريه

يكى از ابتكارات و ويژگى هاى حضرت امام رحمه الله، كه اختصاص به ايشان داشته است، نگاه كل نگر و اصولى به نظام مى باشد.اين امر، باعث شده كه آن بزرگوار همواره بين كليت نظام جمهورى اسلامى و اجزاى آن تفكيك قايل شود. در انديشه سياسى امام رحمه الله، حفظ نظام چنان مهم است كه حاكم اسلامى براى حفظ نظام، مى تواند بسيارى از احكام اسلام را

ص: 1727

تعطيل كند. از جمله اين موارد، مى توان به تعطيل شدن حج به دستور ايشان اشاره كرد. به همين دليل است كه حضرت امام در جاى جاى گفتار و انديشه هاى خويش دفاع از اركان نظام را مد نظر داشته اند. (78) و على رغم اطلاعاشان از كمبودها و كاستى ها و احيانا تخلف ها، سكوت اختيار مى كردند تا مبادا نظام دچار اختلال و دگرگون شود. براى انجام اين مهم، همواره اهل قلم و زبان را دعوت به آرامش و عدم شايعه پراكنى

ص: 1728

مى كردند. چه بسا اين امر، توطئه دشمنان و تضعيف دولت اسلامى را به همراه داشته باشد. (79) و نيز چه بسا تضعيف اركان نظام با فتنه هاى مطبوعاتى انجام شود كه بخش ها و اجزاى درون كشور را در مقابل يكديگر قرار دهند. (80) و اختلافات را با برنامه هاى طراحى شده دامن بزنند. (81) امام در طول حيات خود در جمهورى اسلامى، همواره از دولت و ساير دستگاه هاى نظام حمايت جدى مى كردند. و همه اعضاى جامعه را، اعم از مسؤولين و غير مسؤولين، دعوت به حمايت از دولت مى نمودند. ايشان بر اين عقيده بودند كه تضعيف دولت اصولا از سر بى اطلاعى و بعضا غرض ورزى است و در وراى آن توطئه هاى دشمنان اسلام نهفته است. آنها از دشمنى با دولت شروع مى كنند و آرام، آرام ساير دستگاه ها را نشانه خواهند گرفت. (82) در حالى كه، قبلا اين دشمنى را احساس كرده وتذكرات لازم را داده اند. (83) و بيان داشته اند كه اگر عضوى ازدولت متخلف باشد مى بايست او را نصيحت كرد.

پى نوشت ها

1- ارتباط را مى توان جريانى دانست كه طى آن دو يا چندنفر به تبادل افكار، نظرات، احساسات و عقايد خود مى پردازند. باقر ساروخانى، جامعه شناسى ارتباطات، ج دوم، تهران، اطلاعات، 1368، ص6 2- گرهاردوجين لنسكى، سير جوامع بشرى، ترجمه ناصر موفقيان، تهران، سازمان

ص: 1729

انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369، ص46. 5 -4 -3- همان، ص47 / ؟ / ص47 6- باقر ساروخانى، پيشين، ص6 و7 8 -7- لنسكى، پيشين، ص /49 48 9- امام خمينى، صحيفه نور، ج19، سخنرانى در جمع مقامات مملكتى،13/6/64 10- همان، ج19، ص 216- 215 سخنان معظم له در جمع مسؤولان روزنامه هاى كيهان، اطلاعات، جمهورى اسلامى، 10/6/64 12 -11- همان، ج 14، ص259- 257 / ج13، ص 231 - 228 13- همان، ج 8، ص 25 - 22 سخنان معظم له در جمع مسؤولان و كاركنان مجله خواندنى ها، 14/4/58 14- همان، ج19، ص 216- 215 سخنان معظم له در جمع مسؤولان روزنامه هاى كيهان، اطلاعات، و جمهورى اسلامى، 19/6/64 15 و16- همان، ج 20، ص 39- 35 سخنان معظم له در جمع رئيس جمهور و هيات دولت، 8/6/65 17- همان، ج 12، ص210 - 207 پيام به مناسبت نيمه شعبان7/4/59 18- همان، ج 20، ص 39-35 - سخنان معظم له در جمع رئيس جمهور، نخست وزير و هيات دولت، 8/6/65 19- همان، ج 8، ص 25 -22 - سخنان معظم له در جمع كاركنان مجله خواندنى ها، 14/4/58 20- همان، ج13، ص289-283 - سخنان معظم له در جمع اقشار، نهادها و ارگان ها و سازمان ها،29/10/59 21- همان، ج 22، ص283 - سخنان معظم له در جمع مقامات مملكتى، 25/8/59 22- همان، ج19،

ص: 1730

ص226- 223 سخنان معظم له در جمع مسؤولين روزنامه كيهان، اطلاعات و جمهورى اسلامى، 10/6/64 24 -23- همان، ج19، ص 215 / ج13، ص247 تا253 سخنان معظم له در جمع اعضاى هيات تحريريه مجله سروش، 15/10/59 25- همان، ج 12، ص 80 26- همان، ج7، ص 53-58 - سخنان معظم له به مناسبت سالگرد 15 خرداد، 15/3/58 27- همان، ج 5، ص179 تا 182 سخنان معظم له در جمع فرهنگيان و دانش آموزان قم،17/12/57 28- همان، ج 1، ص276- 267 29- همان، ج 14، ص 94 تا 100، سخنان معظم له در جمع شهربانى هاى سراسر كشور، 4/12/59 32-31 -30- همان،ج7، ص153-152 / ص30 - 29 / ج13، ص 182 - 175 33- همان، ج 10، ص32 - 26 - سخنان معظم له در جمع علماى غرب تهران، 30/7/58 34 و 35 و36- هما، ج 18، ص239- 227 پيام معظم له به مناسبت پنجمين، سالگرد انقلاب اسلامى، 22/11/62 37- همان، ج19، ص87، سخنان معظم له در ديدار با شوراى عالى قضايى، 2/10/63 38- همان، ج 18، ص 280 39- همان، ج13، ص282 - 279 سخنان معظم له در جمع گروهى از اصناف و بازاريان تهران و جوانان خوزستان، 25/10/59 42 -41 -40- همان، ج13، ص 94 / ج 8، ص 262 - 261 / ج 14، ص63- 59، پيام معظم له به مناسبت دومين

ص: 1731

سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى، 22/11/59 43- همان، ج 12، ص18 - 16، پيام معظم له به مناسبت تحويل سال نو،29/12/58 44- همان، ج 12، ص 123- 121، پيام معظم له به مجلس شوراى اسلامى،7/3/59 45- همان، ج 5، ص182 - 179، سخنان معظم له در جمع فرهنگيان و دانش آموزان قم،17/12/57 46- همان، ج7، ص30 - 29، سخنان معظم له در جمع علماى سبزاوار و بانوان قم،9/3/58 47- همان، ج7، ص58 - 53، سخنان معظم له به مناسبت سالگرد 15 خرداد، 15/3/58 48- همان، ج 10، ص90 - 86 49- همان، ج 21، ص 101 - 88، پيام معظم له به مراجع و روحانيون،3/12/67 50 الى83- همان، ج6، ص 287- 281 / ج 5، ص 103- 100 / ص123- 119 / ج6، ص 193- 191 / ج6، ص 262 - 255 / ج7، ص 20 - 18 / ج7، ص 93- 91 / ج9، ص 236- 232 / ج7، ص25 - 23 / ج 12، ص؟ / ج 12، ص 277- 271 / ج 21، (وصيت نامه) ص169 / ج 2، ص262 - 257، 10/8/57 / ج 4، ص 287- 281 / ج9، ص 76- 71 / ج 5، ص 204 - 198 / ج 5، ص 204 - 198 / ج 5، ص 251 - 248 / ج

ص: 1732

8، ص201 - 197 / ج 12، ص 86- 84 / ج 14، ص 34 / ج13، ص 94 / ج 12، ص105 - 103 / ج 8، ص 176- 175 / ج9، ص265 - 263 / ج19، ص 111 - 101 / ج19، ص226- 223 / ج7، ص237 / ج 8، ص 93- 91 /ج13، ص 174 - 168 / ج 14، ص 129- 128 / ج 12، ص 277- 271 / ج 18، ص 187- 181

ص: 1733

امام خمينى قدس سره در اينترنت

اشاره

ماهنامه ره آورد نور، شماره 10 شبكه جهانى اطلاع رسانى نور - بخش پژوهش سال گذشته به نام امام خمينى (قدس سره) مزين گشته بود. اين اقدام هوشمندانه حضرت آية الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى بالطبع، وظايف خاصى را بر دوش تمامى شخصيتهاى حقيقى و حقوقى از جمله رسانه هاى گروهى قرار مى داد. شبكه اينترنت امروزه گسترده ترين وسيله اطلاع رسانى و يكى از بهترين جايگاهها براى معرفى ابعاد گسترده شخصيت، انديشه ها و آثار امام خمينى مى باشد. اما اينكه تا كنون چه اندازه از اين مجموعه عظيم براى آن هدف بزرگ و مقدس استفاده شده; سؤالى است كه جواب آن با مطالعه نوشته حاضر، براى شما روشن خواهد شد. آنچه كه پيش روى شماست نتيجه جست وجويى در اينترنت است كه به معرفى پايگاههايى مى پردازد كه از ابعاد و جوانب شخصيت و افكار و سيره عملى آن فرزانه فقيد سخنى گفته اند.

پايگاه بنياد انديشه اسلامى

www.nari.fti.moc اين پايگاه بخشى از مطالب خود را به امام خمينى (قدس سره) اختصاص داده و مطالب آن به سه زبان فارسى، عربى و انگليسى ارائه شده است. فهرست عناوين اين بخش: 1- زندگينامه 2- گزيده اى از وصيت نامه امام(قدس سره) 3- آثار: معرفى مجموعه اى از 21 كتاب و اثر علمى حضرت امام خمينى(قدس سره) 4- سخنرانى: در اين قسمت فهرست چهل موضوع از موضوعات

ص: 1734

مختلف مشاهده مى شود كه با انتخاب هر موضوع مى توان بخشهايى از سخنان حضرت امام را در آن رابطه مشاهده كرد 5- ديوان اشعار: اين بخش شامل گزيده اى از غزلهاى ديوان حضرت امام است. 6- عكس: شامل تعداد زيادى از عكسهاى حضرت امام از دوران مختلف زندگى ايشان 7- فيلم: اين قسمت شامل فيلم هايى از چند ماه زندگى امام در فرانسه، مناجات،سيد احمد خمينى، تشييع و سوگوارى ايام رحلت امام خمينى(قدس سره)است. 8- موسيقى: پخش 28 سرود و آهنگ در رابطه با رحلت حضرت امام(قدس سره) 9- تمبر: شامل تصوير كليه تمبرهاى پستى كه مزين به تمثال امام خمينى(قدس سره)است : ارائه چهار محافظ صفحه نمايش از تصاوير مربوط به امام خمينى كه قابل daolnwoD مى باشد 11- مسابقه: كاربران در اين قسمت مى توانند در مسابقه جمله نويسى در باره امام خمينى شركت كرده و جزء برندگان اين مسابقه باشند. به سه نفر كه زيباترين جمله را بنويسند، اشتراك سالانه مجله دلخواه خودشان به عنوان جايزه تقديم مى شود.

پايگاه خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران

www.anri.moc خانه خورشيد، عنوان بخش ويژه اى است كه در اين پايگاه به امام خمينى(قدس سره) اختصاص داده شده و به سه زبان فارسى، عربى و انگليسى تدوين گرديده است. فهرست عناوين اين بخش: 1- زندگينامه 2- كلمات قصار: شامل گزيده هايى از سخنان امام خمينى(قدس سره) در موضوعات حكومت اسلامى، تعليم و

ص: 1735

تربيت، انقلاب اسلامى، نقش زن در اجتماع، دين اسلام و تهذيب نفس، سياست خارجى دولت اسلامى 3- اشعار: شامل بيست غزل و بيست رباعى منتخب از ديوان امام(قدس سره) 4- نداى توحيد: پيام مهم و تاريخى امام به گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير شوروى 5- وصيت نامه: شامل متن كامل وصيت نامه حضرت امام و پخش فيلم قرائت وصيت نامه حضرت امام توسط مقام معظم رهبرى و همين طور پخش آن به صورت صوت 6- پيام رهبر: پيام حضرت آية الله خامنه اى رهبر معطم انقلاب اسلامى به مناسبت اولين سالگرد رحلت حضرت امام در تاريخ 10/3/1369 7- تصوير آفتاب: شامل عكسها و تصاويرى از امام در موضوعات مختلف از جمله امام در تبعيد، مهاجرت به پاريس، بازگشت به وطن، زندگى امام در جماران، امام و خانواده، و رحلت امام 8- در رثاى خورشيد: شامل پخش سرودها و آهنگهاى مختلف مربوط به رحلت امام و سالگردها به صورت صوت 9- در سوگ خورشيد: پخش نوحه هاى مختلف در رابطه با رحلت و مراسم مختلف سالگرد رحلت امام به صورت صوت 10- جلوه هاى خورشيد: شامل مصاحبه ها و بيانات امام در پاريس، بخشهاى موضوعى از وصيت نامه امام، وصيت نامه امام به زبان انگليسى، صحنه هاى مختلفى از روزهاى بيمارى امام در بيمارستان، مراسم تشييع و سوگوارى امام، زيارت نامه امام، مراسم اولين سالگرد رحلت

ص: 1736

امام و جلوه هاى منتخب ديگر نظير عكسهاى امام، عزادارى امام، آثار امام، نماز در حرم امام، نگاهى گذرا به مبارزات امام، ورود امام به ميهن و تصاويرى از حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خمينى با امام مى باشد وهمه اين موارد به صورت فيلم پخش مى شود 11- اخبار سالگرد: شامل كليه اخبار مربوط به سالگرد رحلت امام خمينى در سال 1377 كه بعضى از آنها همراه با صوت مى باشد 12- مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى: معرفى كامل اين مؤسسه و كليه مجموعه هايى كه در اين رابطه فعاليت دارند در اين بخش صورت گرفته است.

پايگاه صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران

www.biri.moc اين پايگاه نيز بخش ويژه اى را به معرفى ابعاد شخصيت امام خمينى(قدس سره)اختصاص داده و مطالب آن را به دو زبان فارسى و انگليسى ارائه كرده است. عناوين اين بخش: 1- زندگينامه: شامل يك زندگينامه مختصر و كوتاه و يك زندگينامه مفصل 2- سخنرانى: شامل 20 قطعه كوتاه از سخنان حضرت امام(قدس سره) در موضوعات مختلف به صورت صوت 3- ديوان اشعار: شامل هشت غزل، دو قطعه و شش رباعى برگزيده از ديوان اشعار امام 4- سرود: پخش ده مورد از سرودهاى مربوط به رحلت حضرت امام خمينى(قدس سره) 5- وصيت نامه: متن كامل وصيت نامه حضرت امام(قدس سره) 6- امام از نظر شخصيتها: گفته هاى شنيدنى

ص: 1737

شخصيتهاى ايرانى و خارجى در رابطه با امام خمينى(قدس سره) 7- معرفى آثار: فهرست كليه آثار امام خمينى همراه با معرفى اجمالى آنها 8- فيلم: پخش چهار فيلم منتخب از امام خمينى(قدس سره) با عنوانهاى غروب ستاره اميد، وداع با معشوق، طلوع آفتاب، ودر آستانه ملكوت 9- آلبوم تصاوير: نمايش تصويرهاى متعددى از مقاطع مختلف زندگى حضرت امام(قدس سره)

پايگاه ولايت

www.hayalliw.gro پايگاه ولايت كه از سوى دفتر مقام معظم رهبرى در قم با هدف پاسخگويى به سؤالات شرعى و آشنايى با نظرات فقهى حضرت امام خمينى و حضرت آية الله خامنه اى بر روى شبكه ايجاد شده، بخشى را نيز به امام خمينى(قدس سره) اختصاص داده است. كليه مطالب اين پايگاه نيز به سه زبان فارسى، عربى و انگليسى ارائه گرديده است. در اين رابطه مى توان عناوين زير را مشاهده كرد: 1- زندگينامه: شامل زندگينامه مفصل حضرت امام خمينى(قدس سره) 2- ديدگاهها: شامل كلمات قصار و سخنرانى هاى حضرت امام به صورت موضوعى 3- وصيت نامه: شامل متن وصيت نامه حضرت امام 4- نگارخانه: شامل تعداد قابل ملاحظه اى از تصاوير و عكسهاى ايشان يكى از كارهاى بسيار جالب و مفيدى كه اين پايگاه انجام داده، قرار دادن بخشى به نام احكام است كه در اين قسمت علاوه بر دو جلد «اجوبة الاستفتائات» و «مناسك حج» حضرت آية الله خامنه اى، متن كامل

ص: 1738

دو جلد تحرير الوسيله حضرت امام نيز موجود است; اين بخش تا كنون فقط به زبان عربى بوده است و ان شاءالله به زودى زبانهاى فارسى و انگليسى آن نيز فعال خواهند شد.

پايگاه امام خمينى لندن

www.iniemohk.gro اين پايگاه يكى از بهترين پايگاههايى است كه در رابطه با امام خمينى، مطالب خود را در سه بخش فارسى، عربى و انگليسى ارائه كرده است. (البته زبان عربى آن هنوز فعال نشده است) جالب توجه است كه اين پايگاه مزين به نام حضرت امام است و تمامى اطلاعات موجود در آن نيز در همين جهت تهيه شده است. عناوين زير، گزينه هاى اصلى آن را تشكيل مى دهند كه با مختصرى توضيح به طرح آنها مى پردازيم: 1- كتاب: شامل كتابهاى مختلفى به زبان فارسى و انگليسى است كه اكثر آنها جمع آورى كلمات و سخنان موضوعى و يا مقطعى حضرت امام است. در اين خصوص مى توان به كتابهاى كلمات قصار، اخلاق كارگزاران، اسلام ناب، كوثر و واقعه عاشورا اشاره كرد. كتابها و مقالات ديگرى نيز در اين قسمت آمده است كه اختصاص به آن دسته آثارى دارد كه توسط برخى از مؤلفان در باره امام خمينى تاليف شده است. از جمله آنها مى توان از اين كتابها ياد كرد: امام در سنگر نماز، حديث بيدارى و مقاله «اى پدر» از حاج

ص: 1739

سيد احمد خمينى. 2- زندگينامه: در اين قسمت متن كامل كتاب حديث بيدارى نوشته آقاى حميد انصارى به دو زبان انگليسى و فارسى قرار داده شده است. 3- عكس: شامل تصاوير برگزيده از طول دوران زندگى امام خمينى(قدس سره) 4- نظرات 5- پرسش 6- احكام (سه عنوان اخير تا كنون فعال نشده اند.)

پايگاه بازى كن و بياموز

www.nraeldnayalp.gro اين پايگاه كه يكى از پايگاههاى فعال در زمينه ارائه معارف اسلامى و شيعى است در بخش علماى اسلامى به معرفى امام خمينى(قدس سره) به زبان انگليسى پرداخته كه عناوين مباحث آن عبارت اند از: 1- زندگينامه امام خمينى(قدس سره) 2- بخشى از كتاب ارزشمند چهل حديث امام 3- پيام امام به روحانيت

پايگاه انجمن اسلامى دانشجويان در آمريكا و كانادا

www.gspasm.gro مطالب اين پايگاه به دو زبان فارسى و انگليسى در زمينه هاى اسلامى و شيعى است. گزارش كامل سمينار شخصيت و انديشه هاى امام خمينى(قدس سره) در آمريكا و كانادا (ژوئن 1999( از قسمتهاى مهم مطالب اين پايگاه است كه به زبان انگليسى ارائه شده و داراى عناوين زير مى باشد: 1- زندگينامه، فرمايشات، كتابها، آلبوم عكس و تصاوير حضرت امام(قدس سره) 2- دو مقاله مفصل در موضوعات: امام خمينى از تولد تا رهبرى، و امام خمينى تركيبى از عرفان و سياست

پايگاه نصر الله

www.hallarsan.ten پايگاه مربوط به سيد حسن نصر الله رهبر شيعيان لبنان به مناسبت يكصدمين سال ميلاد

ص: 1740

امام خمينى، بخش ويژه اى را به امام خمينى(قدس سره) اختصاص داده است كه عناوين گزينه هاى اصلى آن در پى مى آيد. (البته ذكر اين نكته لازم است كه برنامه هاى اين پايگاه به سه زبان عربى و انگليسى و فرانسه تهيه شده است كه بعضى از گزينه ها در زبانهاى غير عربى هنوز فعال نشده اند): 1- زندگينامه: زندگينامه مفصلى از مام خمينى(قدس سره) 2- فيلم: شامل فيلم هاى مختلفى از زندگى امام خصوصا رحلت ايشان 3- عكس: شامل تصاوير مختلفى از زندگى امام كه به صورت موضوعى دسته بندى شده است 4- وصيت نامه: متن كامل وصيت نامه حضرت امام 5- كلمات قصار: بعضى از سخنان امام خمينى به صورت موضوعى 6- آثار امام: معرفى اجمالى كليه آثار امام خمينى 7- كتاب: متن كامل بعضى از آثار امام كه به قلم خودشان يا به قلم ديگران در باره ايشان تدوين شده است. در اين خصوص مى توان كتابهاى زير را نام برد: حديث الانطلاق، لمحات من سيرة الامام الخمينى، الحكومة فى الاسلام، سر الصلاة، احكام الاسلام بين السائل و الامام.

پايگاه امام خمينى آمريكا

www.iniemohk.moc اين پايگاه گر چه به نام حضرت امام نامگذارى شده اما تاكنون تنها بخش مختصرى را به ايشان اختصاص داده است. با اين حال آنچه كه در اين پايگاه در باره حضرت امام آمده بدين قرار است: 1- زندگينامه

ص: 1741

مفصل امام خمينى: در اين قسمت متن كامل كتاب زندگينامه امام خمينى نوشته ragla dimaH به زبان انگليسى قرار داده شده است. 2- شرح چهل حديث امام خمينى: بخش عمده اى از احاديث چهل گانه اين كتاب به زبان انگليسى در اين قسمت موجود است.

پايگاه الكوثر

www.rahtwakla.moc تعداد قابل توجه اى از كتابهاى امام خمينى(قدس سره) در بخش كتابخانه پايگاه الكوثر ارائه شده است. ليست كتابهاى موجود را ذيلا مشاهده مى كنيد: 1- الآداب المعنوية للصلاة 2- الاربعون حديثا 3- التعليقة على الفوائد الرضوية 4- تفسير البسملة 5- تهذيب الاصول )3 جلد) 6- الحكومة الاسلامية 7- الخلل فى الصلاة 8- سر الصلاة 9- شرح دعاء السحر 10- الطلب و الارادة 11- الطهارة12- كتاب البيع )4 جلد) 13- مصباح الهداية 14- المكاسب المحرمة )2 جلد) 15- مكانة المراة في فكر الامام 16- مناسك حج 17- موعد اللقاء 18- نهضة عاشوراء 19- وصية الامام 20- وصية العارف آنچه از نظر شما گذشت، عمده پايگاههايى بود كه بخشى از مطالب خود را به امام خمينى(قدس سره) اختصاص داده بودند. البته يادآورى اين نكته لازم است كه در اين جهت نوشته ها، مقالات و مطالب ديگرى هم در اينترنت وجود دارد كه هر كدام در حد خود داراى ارزش است، اما به راستى بايد گفت كه حق آن انديشمند و حكيم فرزانه آنگونه كه

ص: 1742

بايد ادا نشده است. آيا سزاوار نيست كه از طريق اين شبكه گسترده جهانى كه بهترين وسيله براى امر اطلاع رسانى و سريع ترين حلقه ارتباط ملتهاى جهان است، شخصيت والاى امام راحل به طور شايسته معرفى شود و افكار و عقايد، اعمال و گفتار و جلوه هاى زيباى رفتارى ايشان به تفصيل بيان شود؟ امام خمينى(قدس سره) يك شخصيت چند بعدى و جامع الاطراف بود. خصلتهاى برجسته اى كه ايشان در طى سالهاى طولانى به دست آورده بود، از او يك شخصيت عظيم و جذاب و تاثيرگذار پديد آورد بود كه همه صاحبان خرد و درك را به شگفتى و تحسين وا مى داشت. ويژگيهاى علمى او در زمينه هاى فلسفه، عرفان، اخلاق، ادبيات، و فقه و اصول زمينه اى مناسب براى طرح بسيارى از ناگفته ها و نظرات ارزشمند آن انسان كامل است كه هر كدام در جاى خود داراى مباحث مفصل و مورد نياز براى جامعه امروزى است. به اميد اينكه به زودى شاهد ابتكارات و تلاشهاى ديگرى براى معرفى آن بزرگوار به عموم جهانيان خصوصا جوانان مسلمان باشيم. ان شاءالله.

ص: 1743

امام خمينى قدس سره; طرح حكومت اسلامى و بازتاب ها

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 29 مهدى پور، حسين حضرت امام خمينى - قدس سره - در سال 1348 خورشيدى، براى نخستين بار طرح حكومتى خود براى اداره جامعه اسلامى را در نجف اشرف بيان كردند . مباحث حكومتى اسلام، در قالب «ولايت فقيه» اگر چه در آثار بيشتر فقهاى شيعه، به تناسب وضعيت زمان، كم و بيش مطرح بوده، ليكن به صورت طرح حكومتى براى اداره جامعه، در فقه شيعه سابقه نداشته است . اكنون در اين مختصر برآنيم با اشاره به پيشينه مباحث حكومت در ديدگاه انديشمندان شيعى، طرح حكومتى حضرت امام را بازخوانى نموده، بازتاب هاى آن در ميان طيف هاى مختلف دخيل در اين امر را مورد بررسى قرار دهيم .

پيشينه بحث

اشاره

با نگاه به سير تكوين انديشه حكومت در ميان متفكران وعالمان شيعى، جايگاه دولت در انديشه آنان حداقل در سه حوزه مجزا قابل پى گيرى است: الف) فلسفه سياسى ب) كلام سياسى ج) فقه سياسى . فيلسوفان سياسى، معمولا دولت را به «فاضله» و «غير فاضله» تقسيم كرده، بر اساس آن، دولت غير فاضله را غير مشروع شمرده اند . براى نمونه، در نگاه فارابى دولت فاضله در شكل دولت «رئيس اول» ، «رئيس مماثل» و «رئيس سنت» تحقق يافته يا قابل تحقق است . رئيس اول همان

ص: 1744

پيامبر خدا (ص)، رئيس مماثل ائمه اطهار - عليهم السلام - و رئيس سنت كسى است كه سيره رئيس اول و مماثل را مى شناسد، بر قرآن و اصول دينى تسلط دارد و بر اساس اصول داده شده از سوى رئيس اول و مماثل، احكام لازم را استنباط مى كند و اين شخص كسى جز فقيه نيست . دولت غير فاضله نيز به فاسقه، ضاله و جاهله تقسيم مى شود . (1) اينگونه تقسيمات، در آراء سياسى خواجه نصير نيز وجود دارد . (2) در اين ديدگاه نظام هاى غير شيعى كج راه و فاسق اند . نظامهايى كه از سوى حاكمان شيعى اما غير مشروع تاسيس مى شوند; ضاله و حاكمان كافر، دولت جاهله را تشكيل مى دهند . (3) فيلسوفان اسلامى پس از شناساندن حكومت مشروع با رئيس سنت (فقيه) در زمان غيبت به تبيين بهترين حكومت در ميان حكومت هاى بد و غير مشروع رو آورده اند و در اين راستا هر يك از اقسام سه گانه دولت غير فاضله را، بر حسب وضعيت حاكم بر چنين دولتهايى، به شش مدينه تقسيم كرده اند و در ميان آنها مدينه «جماعيه» يا «احرار» (دموكراسى) را - كه افراد خوب هم مى توانند در آن آزادانه به زندگى دل خواه خود بپردازند - بر ديگر جوامع ترجيح داده اند . (4) بنابراين، در

ص: 1745

انديشه فيلسوفان سياسى، جاى تئورى حكومت اسلامى و مشروع در دوره غيبت خالى مانده است . (5) در ديدگاه متكلمان شيعى، امامت عهده دار منصب زعامت و رهبرى است (6) و پس از دوره نبوت، رهبرى مردم بر عهده امامان است و در دوره غيبت نيز الگوى امامت، در قالب «نيابت خاص» و «نيابت عام» تداوم يافته است; حكومتى كه از اين طريق شكل نگيرد نا مشروع است و قابل تبعيت نيست و طاغوت محسوب مى شود . در اين نگاه نيز با اين كه شالوده حكومت اسلامى، پى ريزى شده و تلاش هاى خوبى صورت گرفته است، اما ابعاد حكومت مشروع در دوره غيبت و يا شكل مطلوب آن تبيين نشده است . بيشترين تلاش در اين عرصه، از آن فقهاى شيعه است . براى فقها همواره اين بحث مطرح بوده است كه حكومت مشروع، كدام است . از نگاه آنان حكومتى مشروع است كه از حاكميت الهى ناشى شده و به اذن خداوند متعال باشد . از اين رو، پيامبر گرامى اسلام بر اساس دستورات الهى، حكومت تشكيل داده و موقعيت بعد از خود را نيز مهمل نگذاشته است . آن حضرت، اميرالمؤمنان، على (ع) را به امر خدا به جانشينى خود و رهبرى امت برگزيد و تا امام دوازدهم، حق حكومت با آن پيشوايان معصوم است

ص: 1746

و در عصر غيبت، بر اساس نيابت عامه، حق حكومت از آن فقيه جامع الشرايط است . از اين رو، حكومت را به عادله و غير عادله تقسيم كرده، حكومت عادله را از آن امام معصوم يا نايبان خاص يا عام آنان دانسته اند . اين خط سير، در آثار بيشتر فقهاى شيعه - با اختلاف نظريه در محدوده ولايت - به چشم مى خورد; در آثار شيخ مفيد كه نخستين فقيه سال هاى آغازين غيبت كبرا است (7) و ابى الصلاح حلبى )447 - 374( كه براى نخستين بار فصلى مجزا و مستقل را به بررسى زواياى مختلف ولايت فقيه اختصاص داده است . (8) و در فرجام حضرت امام خمينى است كه دراين زمينه نظريه پردازى كرده و تشكيل حكومت داده است و اين تنها حكومت مشروع در دوره غيبت، حكومت فقيه مى باشد . اكنون پرسش اساسى اين است كه با اين حال، چرا تاكنون زواياى گوناگون و قابل عمل حكومت اسلامى در لسان فقها تبيين نگرديده است و يا حداقل در سيره سياسى آنان نمود پيدا نكرده است؟

عمل سياسى فقها را مى توان در سه گفتمان مورد بررسى قرار داد

1 . گفتمان تقيه

وضعيت تاريخى دشوارى كه براى شيعيان پديد آمد، زندگى دائمى در حكومت هاى غير شيعى و سخت گير را

ص: 1747

براى آنان رقم زد . در چنين وضعى پنهان كردن مبارزه و يا انجام مبارزه سرى، به ويژه كار فكرى سياسى و نظريه پردازى در زمينه حكومت و نظام سياسى كه مى توانست آثار مخربى براى نظام حاكم ببار آورد، امرى طبيعى و عقلانى محسوب مى شود; از اين رو بيشتر فقهاى شيعه به جهت تقيه و طبعا عدم رويارويى با مسائل و مشكلات نظام سياسى و حكومت، فرصت تبيين اين امر را نيافته اند .

2 . گفتمان اصلاح

در مقاطعى از تاريخ تشيع، شكل گيرى دولت هاى شيعى; مانند دولت هاى صفوى و قاجارى، امكان نسبى فعاليت سياسى براى فقهاى شيعه را فراهم آورد . اين زمينه بعضى از آنان را در عمل به پذيرش حاكميت دو گانه و موازى سوق داده و بر آن داشت تا با عدم تعرض نسبت به حكومت هاى غير مشروع; در حد مقدور به اصلاح حكومت و بهره بردارى از موقعيت به دست آمده، بپردازند . اصل اين رويكرد نيز به اعتقاد عدم امكان تشكيل حكومت مشروع در آن وضعيت بر مى گردد . بنابراين، تبيين ابعاد حكومت مطلوب جايگاه واقعى خود را پيدا نكرده است .

3 . گفتمان انقلاب

همان اقدام براى براندازى حكومت غير مشروع وجايگزينى حكومت مطلوب دينى بر اساس نيابت عامه است كه در تاريخ شيعه به دست با كفايت امام خمينى - قدس سره

ص: 1748

- ، صورت تحقق يافت . با عنايت به وضعيت پيشگفته، بيشتر مقاطع تاريخ عمل سياسى فقها را، گفتمان تقيه و در مرتبه بعد، گفتمان اصلاح پوشش مى دهد . بنابراين، مى توان گفت پيش از حضرت امام راحل، گفتمان انقلاب يا جايى براى طرح نداشت و يا مورد غفلت واقع شد . از اين رو، ابعاد گوناگون حكومت اسلامى مبهم باقى ماند . محقق نراقى با اينكه نخستين فقيهى است كه مفصل در باب ولايت فقيه بحث كرده و زواياى ناشكافته اى از آن را تبيين مى كند، با اين حال هيچ طرح حكومتى براى اداره جامعه ارائه نمى دهد و خود عملا در گفتمان اصلاح جاى مى گيرد . نخستين فقيه شيعى كه از حكومت اسلامى سخن گفته، ميرزاى نائينى است . ايشان نيز همچون ساير فقها، حكومت را به اعتبار مشروعيت، به عادله و جائره تقسيم مى كند اما مسيرى كه براى تشكيل حكومت مى پيمايد با طريق مورد اتفاق فقها; يعنى ولايت فقيه و نيابت عامه، متفاوت است . او معتقد است اگر هيچ دليلى بر تشكيل حكومت اسلامى در زمان غيبت وجود نداشته باشد، از باب مقدمه واجب، واجب است . و همچنين وجوب دفاع از دارالاسلام، حفظ مرزهاى اسلامى، حرمت سلطه كفار بر مسلمانان، احكام اجتماعى و قضايى اسلام و لزوم تامين معيشت مسلمانان

ص: 1749

; اقتضا مى كند كه حكومت اسلامى شكل بگيرد . (9) بنابراين، اسلام در دوره غيبت، داراى حكومت بوده و نظريه «تعطيل حكومت مشروع» باطل است، اما با اين حال، حكومت اسلامى مشروع در زمان خود را دست يافتنى نمى داند; لذا براى دفع افسد به فاسد، حكومت سلطنتى مشروطه را پيشنهاد مى كند . (10) از اينجا است كه تلاش محقق نائينى براى تحقق حكومت در گفتمان اصلاح جاى مى گيرد; چرا كه وى با حفظ سلطنت غير مشروع - كه به اعتقاد ايشان ظلم به امام زمان (ع) است - در صدد اصلاح حاكمان و كنترل قوانين جارى، بر اساس شريعت و كاهش ظلم است و طرحى اصيل، منطبق بر ديدگاه هاى فقهى خود بيان نمى كند .

امام خمينى قدس سره قبل از سال 84

عمده ترين منبع انديشه سياسى امام خمينى - قدس سره - در اين مقطع، كتاب «كشف الاسرار» است كه در سال 1322، در رد كتاب موهن «اسرار هزار ساله» حكمى زاده نگاشت . امام خمينى رحمه الله در اين كتاب براى نخستين بار از حكومت اسلامى سخن به ميان آورده اند . ايشان با اشاره به آيه 62، سوره نساء مى فرمايد: «خداى تعالى به تمام مؤمنين واجب نموده اطاعت خود و اطاعت پيغمبر خود و اطاعت صاحبان امر را . خداى تعالى در اين آيه تشكيل حكومت اسلام

ص: 1750

را داده است تا روز قيامت . و پر روشن است كه فرمان بردارى كسى ديگر جز اين سه (خدا، رسول و اولوالامر) را واجب نكرده بر تمام امت . و چون بر تمام امت واجب كرده اطاعت از اولوالامر را، ناچار بايد حكومت اسلامى يك حكومت بيشتر نباشد و بيش از يك تشكيلات در كار نباشد و گرنه هرج و مرج لازم مى آيد .» (11) و براى تسرى آن به دوران بعد از رسول الله و طبعا دوره غيبت مى فرمايند: «از احكام روشن عقل است كه هر قانون گذارى در عالم، قانون را براى جريان و عملى كردن مى گذارد، نه براى نوشتن و گفتن و ناچار جريان قانون ها و احكام خدايى فقط منحصر به زمان خود پيغمبر نبوده، پس از او هم بايستى آن قانون ها جريان داشته باشد; چنان كه واضح است و ما پس از اين ثابت مى كنيم . ناچار دراين صورت بايد كسى را خداى عالم تعيين كند كه گفته او و پيغمبر او را يگان يگان، بى كم و كاست، بداند و در جريان انداختن قانون هاى خدايى، نه خطا كار و غلط انداز باشد و نه خيانتكار و دروغ پرداز و ستمكار ونفع طلب و طماع و نه رياست خواه و جاه پرست، و نه خود از قانون تخلف

ص: 1751

كند و مردم را به تخلف وا دارد و نه در راه دين و خدا از خود و منافع خود دريغ كند .» (12) در همان دوره، امام معتقد بودند: «قانون اسلام در طرز تشكيل حكومت و وضع قانون ماليات و وضع قوانين حقوقى و جزايى و آنچه مربوط به نظام مملكت است، از تشكيل قشون گرفته تا تشكيل ادارات، هيچ چيز را فرو گذار نكرده است .» (13) بنابراين، اين كلمات روشن نشان مى دهد كه اصل وجود حكومت در اسلام و لزوم تشكيل آن در دوره غيبت، آن هم توسط فقيه جامع الشرايط، دو دهه قبل از آغاز نهضت، براى حضرت امام قدس سره مسلم بوده است اما او نيز همچون مرحوم نائينى شرايط آن زمان را براى تحقق چنين آرمانى مناسب نمى بيند و اعتقاد دارد چنين حكومتى را از فقها نمى پذيرند . بنابراين بايد به حد مقدور اكتفا كرد: «هيچ فقيهى تاكنون نگفته و در كتابى هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حق ما است . آرى، آن طور كه ما بيان كرديم اگر سلطنتى و حكومتى تشكيل شود، هر خردمندى تصديق مى كند كه آن خوب است و مطابق مصالح كشور و مردم است . البته تشكيلاتى كه بر اساس احكام خدا و عدل الهى تاسيس شود

ص: 1752

بهترين تشكيلات است، ليكن اكنون كه آن را از آنها نمى پذيرند، اينها هم با اين نيمه تشكيلات هيچ گاه مخالفت نكرده و اساس حكومت را نخواستند بهم بزنند .» (14) تا اينجا بايد حضرت امام را چون نائينى در گفتمان اصلاح جاى داد; چنان كه خود ايشان تصريح كردند كه: «نمى گوييم حكومت بايد با فقيه باشد بلكه مى گوييم حكومت بايد با قانون خدايى، كه صلاح كشور و مردم است، اداره شود و اين بى نظارت روحانى صورت نمى گيرد .» (15) يعنى حضرت امام با پذيرش وجود حكومت سلطنتى كه قطعا نزد ايشان جائر است; به نظارت فقيه، براى تامين حداقل، رضايت داده اند . اما فرق اساسى ميان امام و امثال نائينى اين است كه اولا: امام خمينى قدس سره براى رسيدن به وضعيت آرمانى طرح مشخص دارد . ثانيا: هرگز از امكان تغيير وضع موجود مايوس نشده و سعى بليغ داشته اند در اولين فرصت ممكن، حكومت مطلوب خود را به اجرا گذارند . امام خمينى - قدس سره - در آثار بعدى خود نيز به جد مساله حكومت اسلامى را تعقيب مى كند; مثلا در رساله «اجتهاد و تقليد» (چاپ شده در 1332( مجددا به طرح اين موضوع مى پردازد . ايشان در فصل اول اين كتاب در مقام ذكر شؤون فقيه مى گويد: «... و من

ص: 1753

تكون له الولاية و الزعامة في الامور السياسية الشرعية; فقيه كسى است كه در امور سياست شرعى داراى ولايت و عامت سياسى باشد . سپس در امر ثالث اين فصل، با نقل آيات و روايات عديده و بررسى اجتهادى آنها، منصب قضاوت و حكومت را براى فقيه درعصر غيبت اثبات مى كنند اما حدود و متفرعات آن را به محلى ديگر موكول مى نمايند» . (16) هم چنين در هنگام تبعيد به تركيه و نگارش تحرير الوسيله، مساله را به صراحت مطرح مى كند . حضرت امام در اينجا براى نخستين بار در يك رساله عمليه فقهى، در باب امر به معروف و نهى از منكر، به مسائل سياسى روز پرداخته، فقيه جامع الشرايط را جانشين امام عصر (عج) مى شناساند: «في عصر غيبة ولي الامر و سلطان العصر - عج الله فرجه الشريف - يقوم نوابه العامة، و هم الفقهاء الجامعون لشرائط الفتوى و القضاء، مقامه في اجراء السياسات و سائر ما للامام (ع) الا البداة بالجهاد» (17). «در عصر غيبت ولى امر و سلطان عصر (عج) نايبان عام آن حضرت كه فقهاى جامع شرائط فتوى و قضاوت باشند، جانشين او خواهند شد در اجراى امور سياسى و ساير امورى كه از شؤون امام (ع) است مگر در جهادابتدايى» . ايشان در اين بخش با بيان وظايف علما، مردم

ص: 1754

و حكام اسلامى; روابط بين الملل اسلامى، روابط تجارى، استعمار سياسى و اقتصادى، نفوذ اجانب بر كارگزاران حكومتهاى اسلامى را مورد توجه قرار داده، دفاع در مقابل هرگونه نفوذ خارجى كه موجب استيلاى آنان بر ممالك اسلامى يا وهن اسلام و مسلمين باشد را بر همگان واجب مى شمارند .

امام خمينى قدس سره در سال 84

يكى از اهداف رژيم شاه براى تبعيد حضرت امام در سال 44 به عراق، اين بود كه ايشان را در جو نجف هضم نمايد و صداى حق طلبانه او را از سوى هم كيشان او تحت الشعاع قرار دهد . امام نيز با آگاهى از اين توطئه، با درايت تمام سعى كرد طى چهار سال با مراعات موقعيت نجف، شرايط را براى برداشتن گامى اساسى در نهضت، مهيا نمايد . بالاخره اول بهمن 1348، بحث بيع مكاسب حضرت امام جاى خود را به مبحث «ولايت حاكم شرع» داد و امام بر خلاف رويه معمول خود، به برخى نزديكان پيغام دادند كه از اول بهمن درسها را ضبط كنند . ايشان طى 13 جلسه ولايت فقيه را به بحث گذاشت و در يك حركت بى سابقه در فقه شيعه، حكومت اسلامى را تدريس كرد . (18)

طرح حكومت اسلامى

هنر حضرت امام در اين طرح اين بود كه با موازين شناخته شده فقهى و با

ص: 1755

استفاده از متون دينى، كه به گمان بعضى با پيشرفت فوق العاده زمانه، كارآيى خود را از دست داده است، نظريه حكومتى اسلام را مطرح كرد و راههاى عملى تحقق آن را به خوبى نشان داد . حضرت امام معتقدند ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آن موجب تصديق مى شود و چندان به برهان نياز ندارد اما نقش استعمار خارجى در معرفى ناقص و نادرست اسلام و خود باختگى نيروهاى داخلى در مقابل پيشرفتهاى مادى دنياى غرب، اعث شده است كه وجود طرح حكومتى در اسلام نياز به اثبات داشته باشد . از چند صد سال پيش تاكنون، استعمار چنين تبليغ كرده است كه اسلام سياست و حكومت ندارد . استعمار با اين توطئه مى خواهد مسلمانان و روشنفكران مسلمان و نسل جوان را از اسلام منحرف كرده، با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند و از اين طريق به مطامع خود دست يابد . دامنه اين نقشه، علاوه بر اين كه تمامى مسلمانان عادى را تحت تاثير قرار داده است، به حوزه هاى دينى و علمى كه بايد مناديان آموزه هاى دينى باشند نيز سرايت كرده است; «به طورى كه اگر كسى بخواهد راجع به حكومت اسلامى صحبتى بكند، بايد با تقيه صحبت كند و با مخالفت

ص: 1756

استعمار زدگان روبه رو مى شود» . (19) امام در اين طرح براى شبهه زدايى از ساحت دين، ابتدا جامعيت آن را مورد توجه قرار داده است . ايشان با اشاره به تبليغ دشمنان به اين كه: «اسلام دين جامعى نيست، دين زندگى نيست; براى جامعه نظامات و قوانين ندارد; طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است» خاطر نشان مى كنند: «آن روزى كه در غرب هيچ خبرى نبوده و ساكنانش در توحش به سر مى بردند و آمريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشى بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود; خداى تبارك و تعالى به وسيله پيامبر گرامى (ص) قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مى آيد . براى همه امور، قانون و آداب آورده است . براى انسان پيش از آن كه نطفه اش منعقد شود تا لحظه اى كه به گور مى رود، قانون وضع كرده است . همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى نيز قانون و راه و رسم دارد . حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است .» (20) سپس با عنايت به رابطه دين و سياست در راستاى جامعيت دين مى گويند: «مگر

ص: 1757

زمان پيغمبر اكرم (ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده اى روحانى بودند، وعده ديگر سياست مدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاى حق، يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير (ع) سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود! اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند . دراين صورت مى توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاى ما را غارت كنند . منظور آنها همين است .»

لزوم تشكيل حكومت

حضرت امام پس از اثبات جامعيت دين و تبيين رابطه تنگاتنگ دين و سياست، با سه به اعتقاد حضرت امام هركس ادعا كند تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، در واقع منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است . دليل لزوم تشكيل حكومت اسلامى را ثابت مى كند: 1 . سنت و رويه رسول الله (ص) و اميرمؤمنان (ع): اولا پيامبر خدا (ص) خود تشكيل حكومت داد و به اجراى قوانين اسلام و اداره جامعه بر خاست، بدون اينكه هيچ مسلمانى در رابطه با لزوم حكومت ترديد كرده باشد .

ص: 1758

ثانيا: براى پس از خود، به فرمان خداوند حاكم تعيين كرد . لذا پس از رسول الله متصديان خلافت و حضرت امير (ع) حكومت تشكيل دادند و كسى هم در اصل تشكيل حكومت پس از رسول الله ترديد نداشت . 2 . ضرورت استمرار اجراى احكام: بديهى است ضرورت اجراى احكام، كه تشكيل حكومت رسول الله (ص) را لازم آورده است، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست; چون اجراى احكام پس از رسول الله (ص) و تا ابد ضرورت دارد . لذا تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجراى قوانين نيز ضرورت مى يابد . بدون تشكيل حكومت كه همه جريانات و فعاليت هاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه در آورد، هرج و مرج به وجود مى آيد . بنابراين، هركس ادعا كند تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، در واقع منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است . 3 . ماهيت و كيفيت قوانين اسلام: ماهيت و كيفيت قوانين اسلام مى رساند كه اين دين براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است; چرا كه اولا: احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را

ص: 1759

مى سازد و دراين نظام حقوقى هر چه بشر نياز داشته، فراهم آمده است . ثانيا: ماهيت و كيفيت آنها بگونه اى است كه بدون تاسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرايى، نمى توان به وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد; به عنوان مثال احكام مالى و مالياتهاى مقرر در اسلام، احكام دفاع ملى و احكام راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضى و استقلال امت و احكام احقاق حقوق و احكام جزايى از قبيل ديات، حدود و قصاص، به گونه اى تنظيم شده است كه بدون حكومت قابليت اجرا ندارد .

انديشه ورزى در عرصه حكومت

اشاره

پس از اثبات ضرورت تشكيل حكومت و وجوب رفع موانع از طريق انقلاب سياسى، امام خمينى قدس سره به چند پرسش اساسى در انديشه سياسى پاسخ مى دهد:

1 . منبع مشروعيت سياسى چيست؟

از آنجا كه در ديدگاه امام اصل لزوم حكومت، براى اجراى قوانين اسلام است، وى مشروعيت الهى حكومت را نيز از اين طريق تبيين مى كند; به اين بيان كه حكومت اسلام، حكومت قانون است . در چنين طرز حكومتى، حاكميت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حكم خداست . تبعيت از رسول خدا و اولوالامر و متصديان حكومت، به حكم خداست . لذا راى اشخاص حتى راى رسول الله (ص) در حكومت و قانون

ص: 1760

الهى هيچ گونه دخالتى ندارد و همه تابع اراده الهى هستند . بنابراين، حكومت اسلامى با دو شيوه عمده و رايج حكومت، در دنياى معاصر تفاوت اساسى دارد: » حكومت اسلامى حكومت دموكراسى به معناى متعارف آن نيست; چرا كه در اين نوع حكومت ها، مردم يا نمايندگان آنان، خود به قانون گذارى مى پردازند، در حالى كه در حكومت اسلامى قانون گذارى از آن خداوند است و نمايندگان مردم در پرتو احكام اسلام، براى امور اجرايى برنامه ريزى مى كنند . در عين حال وجهه مردمى آن نيز محفوظ است; زيرا مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده است، از پيش توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است . اين توافق و پذيرش مبناى حكومت، كار نظام را آسان نموده، آن را متعلق مردم مى كند . »» همچنين حكومت اسلامى، حكومت سلطنتى و استبدادى هم نيست; زيرا در اين نوع از حكومت ها، رييس دولت مستبد و خود راى است، مال و جان مردم را به بازى گرفته، به دل خواه در آن تصرف مى كند . اما در حكومت اسلامى همه افراد از پيغمبر گرفته تا جانشينان آن حضرت و ساير افراد اجتماع، تابع قانون الهى هستند و فقط در اين چارچوب مى توانند حكمرانى كنند . بنابراين، در حكومت اسلامى خود رايى

ص: 1761

و استبداد معنا پيدا نمى كند .

2 . شرايط حاكم اسلامى كدام است؟

از نگاه امام قدس سره شرايط زمامدار در اسلام مستقيما ناشى از طبيعت حكومت اسلامى است; يعنى پس از شرايط عام; مانند عقل و تدبير، دو شرط اساسى براى او لازم است كه عبارتند از: الف: علم به قانون ب: عدالت چون حكومت اسلامى، حكومت قانون است . براى حاكم، علم به آن قوانين لازم مى باشد . بنابراين، حكام حقيقى در زمان غيبت، فقها خواهند بود; چرا كه فقط اينان هستند كه بدون تقليد، به قوانين الهى دست رسى دارند، اما ديگران اگربخواهند قانون اسلام را اجرا نمايند، بايد از آنان تبعيت كنند . از طرف ديگر حاكم بايد داراى كمال اعتقادى و اخلاقى بوده و عادل باشد تا در اجراى قوانين اسلام و تسلط بر جان، مال و عرض مردم به آنها خيانت نكند .

3 . محدوده اختيارات دولت اسلامى كجا است؟

به اعتقاد امام قدس سره فردى كه داراى شرايط پيشگفته باشد و تشكيل حكومت دهد، همان ولايتى را دارد كه حضرت رسول (ص) در امر اداره جامعه داشت كه در تمام عرصه ها سارى بود و اين توهم كه اختيارات حكومتى رسول الله (ص) بيش از حضرت امير (ع) يا اختيارات حكومتى على (ع) بيشتر از فقيه باشد; باطل است . در منطق اسلام حاكم

ص: 1762

موظف است احكام و حدود الهى را اجرا كند و در اين جهت هيچ فرقى ميان رسول الله و غير او نيست . آرى، معصومان - عليهم السلام - در اعتقاد شيعه داراى مقامات تكوينى هستند كه براى فقيه وجود ندارد اما اين مقام با شان رياست و رهبرى اجتماع، متفاوت است .

4 . اهداف عالى حكومت اسلامى چيست؟

در نگاه حضرت امام، عهده دار شدن حكومت به خودى خود شان و مقام نيست بلكه وسيله اى است براى انجام وظايف الهى . عالى ترين هدف حكومت آن است كه احكام اسلام اجرا شود و از طريق آن، نظام عادلانه اسلام برقرار گردد . هدف حكومت همان است كه اميرمؤمنان (ع) فرمود: «خدايا! تو خوب مى دانى كه آنچه از ما سرزد و انجام شد، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سياسى يا جستجوى چيزى از اموال ناچيز دنيا نبود بلكه براى اين بود كه اصول روشن دينت را باز گردانيم و به تحقق رسانيم و اصلاح را در كشورت پديد آوريم تا در نتيجه آن، بندگان ستمديده ات ايمنى يابند و قوانين تعطيل شده و بى اجرا مانده ات به اجرا در آيد و برقرار گردد .» (21)

ولايت فقيه

با اين كه در نگاه امام خمينى - قدس سره - ولايت فقيه به ادله عقلى ثابت است، با اين حال در

ص: 1763

فصل بعد با استناد به اخبار و روايات متعدد، جانشينى فقهاى عادل براى رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار را اثبات مى كند . ايشان با نقل رواياتى چون: «اللهم ارحم خلفائى» ، «الفقهاء حصون الاسلام» ، «الفقها امناء الرسل» ، «توقيع شريف از ناحيه مقدس امام زمان (عج)» ، «مقبوله عمر بن حنظله» ، «روايت ابو خديجه» ، «صحيحه قداح» ، «روايت ابو البخترى» ، «ان العلماء ورثة الانبياء» و مؤيدات ديگر از آيات

ص: 1764

و روايات، آنها را به شيوه فقهى متقن، بررسى نموده، مى فرمايند: «ما اصول موضوع ولايت فقيه و حكومت اسلامى را در اينجا مورد بحث قرار داديم و جزئيات اين مساله بايد بعدا پى گيرى شود ... لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن بحث و فكر نمايند و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند، سستى، سردى و ياس را از خود دور نمايند .» (22)

راهكارهاى تشكيل حكومت اسلامى

اشاره

حضرت امام را بايد از دو جهت فقيه يگانه محسوب داشت: الف: در عرصه نظريه و انديشه دينى جسارت به خرج داد . انديشه سياسى شيعه را به معناى واقعى تجديد بنا كرد و نظريه «حكومت اسلامى» را در عصرى كه نظريه هاى رنگارنگ و ايسم هاى مختلف قدرت نمايى مى كردند، در دنياى اسلام زنده و پويا نمود . ب: اين عرصه را با عمل سياسى و دنياى خارج پيوند زد . در حالى كه شرايط سياسى حاكم بر جوامع اسلامى، هر دوعرصه را از علماى اسلام ربوده بود، امام، با هنر و شاهكار، اين دو عرصه را به هم پيوند داد و پس از قرن ها، آرزوى پيروان راستين اسلام و مكتب سرخ تشيع را جامه عمل پوشاند و مجاهدان راه خدا را سر بلند نمود . به تصور كسى

ص: 1765

نمى آمد در چنين وضعيتى كه دامن گير دنياى معاصر شده است و دين و دين دارى عقب ماندگى محسوب مى شود، كسى بتواند حكومت اسلامى بر پا كند، اما امام خمينى - قدس سره - استوار و اميدوار به آينده اى روشن، پس از اتمام مباحث نظرى حكومت، در مسجد شيخ انصارى نجف، برنامه مبارزه را نيز ترسيم مى كند . حضرت امام در اين مرحله چند اصل مهم مبارزاتى را براى تحقق حكومت اسلامى در ايران پيشنهاد مى كند:

1 . تبليغ و تعليم

ايشان معتقد است براى پايه ريزى يك دولت حق اسلامى، ابتدا بايد تبليغ، تعليم و همفكر سازى صورت بگيرد و بايد موجى تبليغاتى و فكرى به وجود آيد تا يك جريان اجتماعى پديدار شود و كم كم توده هاى آگاه، وظيفه شناس و ديندار، در نهضت اسلامى، متشكل شوند وبا قيام خود حكومت اسلامى را تشكيل دهند و اين «وظيفه فقها است كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و به مردم تعليم دهند تا زمينه براى اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام در جامعه فراهم شود .» (23)

2 . بسيج نهاد و اجتماعات در جهت مبارزه

اسلام و مسلمانان اجتماعاتى دارند كه كشورها و ملت هاى ديگر اگر بخواهند چنان اجتماعاتى فراهم آورند، بايد ميليون ها تومان از ثروت و بودجه مملكت را صرف كنند،

ص: 1766

نمازهاى جماعت و جمعه، حج، مجالس روضه و هيئت هاى عزادارى براى امام حسين (ع) از اين دست اجتماعات هستند كه اسلام آنها را فراهم آورد تا از آن ها استفاده دينى و سياسى شود . عواطف برادرى و همكارى افراد تقويت شده، رشد فكرى بيشترى پيدا كنند تا براى مشكلات سياسى و اجتماعى خود راه حل هايى بيابند . بنابراين، بايد اين اجتماعات را در جهت مبارزه قرار داد و به منظور تبليغات و تعليمات دينى و توسعه نهضت اعتقادى و سياسى از آنها استفاده كرد .

3 . ايستادگى و مقاومت براى مبارزه اى طولانى:

مبارزان نبايد انتظار داشته باشند كه فعاليت آنان براى تشكيل حكومت اسلامى به زودى محقق شود . بايد در راه رسيدن به اهداف، پايمردى كرد; «عقلاى عالم يك سنگ در جايى مى گذارند تا بعد از دويست سال، ديگرى پايه اى بر آن بنا كند و نتيجه اى از آن به دست آيد» (24) بنابراين، فعاليتهاى سياسى اگر هم براى نسل آينده نتيجه دهد، بايد دنبال شود . همان گونه كه امامان ما در شرايط دشوار، تمام جهات مادى خود را در معرض خطر قرار مى دادند، ما نيز بايد از آنان تاسى كنيم .

4 . اصلاح حوزه هاى علميه و روحانيت

از ديدگاه امام - قدس سره - حوزه هاى روحانيت محل تدريس و تعليم و تبليغ و

ص: 1767

رهبرى مسلمانان است . جاى فقهاى عادل و مدرسان فاضل و طلاب است; جاى آنهايى است كه امانت دار و جانشين پيغمبران هستند . حوزه ها، محل امانت دارى است . بديهى است امانت الهى را نمى توان به دست هر كس داد، بنابراين اولا: بايد ترتيبى اتخاذ گردد كه حوزه هاى علميه اصلاح شوند . برنامه درسى و روش تبليغات و تعليمات در حوزه، متناسب با اهداف مورد نظر تكميل گردد . ثانيا: افكار روحانيت نيز دراين جهت اصلاح شود . بر اساس تلقينات بيگانگان و سياست دولت هاى خائن و فاسد، اين باور براى بعضى از روحانيان ايجاد شد كه كارهاى سياسى از ما ساخته نيست، در نتيجه ياس و سستى و تنبلى بر آنان عارض شد . براى برپايى حكومت دينى ابتدا بايد اين آثارفكرى و اخلاقى از روحانيت، زدوده شود . مقدس نماها اصلاح و آخوندهاى در بارى طرد شوند .

5 . قطع همكارى با دولت جائر

يكى از مقدمات برقرارى حكومت اسلامى اين است كه مردم مسلمان، روابط خود را با مؤسسات دولت جائر قطع كنند و از هرگونه كارى كه كمك به آنان محسوب مى شود پرهيز نمايند . - ائمه اطهار - عليهم السلام - و پيروانشان; يعنى شيعه، هميشه با حكومت هاى جائر و قدرت هاى سياسى باطل مبارزه داشته اند

ص: 1768

و از هرگونه همكارى با آنان خوددارى مى كرده اند . ما هم براى براندازى حكومت طاغوت وجايگزينى حكومت اسلامى بايد اين شيوه را در پيش گيريم . بالاخره حضرت امام خمينى بعد از 13 جلسه معرفى نظام سياسى اسلام و نشان دادن راهكارهاى تحقق آن، نتيجه مى گيرند: مسلمانان هنگامى مى توانند در امنيت و آسايش به سر برده، ايمان و اخلاق فاضله خود را حفظ كنند كه در پناه حكومت عدل و قانون قرار گيرند - حكومتى كه اسلام نظام و طرز اداره و قوانينش را طراحى كرده است - اكنون وظيفه ماست كه طرح حكومتى اسلامى را به اجرا درآوريم و پياده كنيم . اميدواريم كه معرفى طرز حكومت و اصول سياسى و اجتماعى اسلام به گروه هاى عظيم بشر، موجى در افكار به وجود آورد و قدرتى كه از نهضت مردم پديد مى آيد، عامل استقرار نظام اسلام شود .

باز تاب هاى طرح حكومتى اسلامى

طرح انديشه حكومت از يك سو، به خاطر تلقى رايجى كه از آموزه هاى اسلام در اذهان جايگزين شده بود و از سوى ديگر به جهت وضعيتى كه بر امور سياسى - اجتماعى جهان اسلام عموما و ايران و گروه هاى فعال سياسى خصوصا، حاكم بود واكنش هاى گسترده اى را در ميان موافقان ومخالفان ايجاد كرد . اين عكس العمل ها را در

ص: 1769

ميان چند طيف مى توان مورد بررسى قرار داد:

ياران حضرت امام قدس سره

تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس به عراق، جو جديدى را در اردوگاه مبارزان، در داخل و خارج كشور ايجاد كرده بود . دورى حضرت امام از ايران از يك طرف و جو خفقان و خشونت بار ايجاد شده از سوى رژيم حاكم از طرف ديگر، نوعى ياس و سرخوردگى را بر مبارزان حاكم نمود . عده اى از مبارزان، سرخورده شدند و دست از مبارزه كشيدند . گروهى براى ساختن آينده اى بهتر و تجهيز علمى خود، به مباحث علمى و فكرى روى آوردند و جمع اندكى كه در صحنه مبارزه باقى مانده بودند، يا گرفتار زندان، شكنجه و تبعيد شدند و يا چاره اى جز مبارزه پنهان و زندگى در خفا نيافتند . اختلافات درونى نيز مزيد بر علت شده بود . وضع مبارزان در خارج از كشور نيز بهتر از اين نبود . تنهايى حضرت امام در تركيه و جو نامناسب نجف، خود حضرت امام را نيز در يك حركت مصلحت انديشانه، به سكوتى دراز مدت واداشت . در چنين وضعيتى به يك باره فرياد بلند «احياى حكومت اسلامى» ; نشان از وجود اميد پيروزى در رهبرى مبارزه مى دهد و سكوت آزار دهنده در ميان ياران امام را شكست . آنان

ص: 1770

كه آينده را مبهم مى پنداشتند، اميدوارشدند و جنب و جوش فوق العاده اى به وجود آمد . پس از دو روز، از شروع درس حكومت اسلامى، عده اى مامور پياده كردن نوار درس، گروهى مامور تنظيم و جمعى مسؤول امور چاپ آن شدند و در كمتر از يك هفته، چند درس از ولايت فقيه از چاپ خارج و در سطح وسيعى منتشر شد . بلافاصله چند درس از آن به همراه اصل نوار سخنرانى امام به موسم حج ارسال و از آن طريق به ايران فرستاده شد . «كتاب ولايت فقيه امام در ايران چاپ و توزيع گرديد (به طور عمده كار نشر رساله امام و كتاب حكومت اسلامى در قم، توسط صاحب انتشارات دارالفكر مرحوم مولانا و دارالعلم از مرحوم آذرى قمى بود، گرچه كسان ديگرى نيز به آنان كمك مى كردند) به دست گروه هاى مبارز معتقد به مرجعيت رسيد و آنان به كار نشر و تكثير آن مى پرداختند . براى مثال، نخستين دستگيرى مرتضى الويرى در سال 1350 خورشيدى، به دليل شركت او در تكثير كتاب ولايت فقيه صورت گرفت» (25) همزمان با چاپ و نشر جزوه هاى فارسى، متن درس ها به عربى ترجمه شد و در كشورهاى عربى; از جمله سوريه، لبنان و ميان فلسطينيان توزيع گرديد . (26) مباحث امام

ص: 1771

در نجف، حوزه علميه قم را بيدار كرد حتى عده اى از علماى قم كه به اين نوع مباحث بى اعتنا بودند، بحث ولايت فقيه را شروع كردند . (27) محافلى براى تحقيق و بررسى در باره اين انديشه با محوريت شاگردان مبرز امام شكل گرفته بودكه راه هاى عملى و اجرايى طرح حكومت اسلامى را بررسى و فهرست بندى مى كردند و برخى از مطالعات خود را در جزوه اى براى نجف مى فرستادند . (28) مرحوم ربانى شيرازى در گزارشى كه در همان ايام به نجف ارسال كرد، و ضعيت قم را اينچنين تشريح مى كند: «در مورد ولايت فقيه شش درس به خوبى منتشر و در شرف انتشار است و نوارها زياد و جزوات به صورت پلى كپى به حد وافر بوده و افرادى كه نمى شناسم به خوبى به پخش مشغولند، از اين حيث نگرانى نيست . عمده ايجاد موج است كه بايد سخنگويان تعقيب كنند كه متاسفانه جز يكى دونفر، كسى متعرض نشده چون كه فشار شديد است . ولى مايوس نيستم . ان شاءالله در ماه صفر تا حدودى عمل مى شود اما جمع آورى مباحث به صورت كتاب، كتب مختلفى براى مراجعه ارسال گرديد، رفقا در آنجا بايد جلسه تحقيقى درست كنند و با فراهم كردن كتب ديگرى كه در عراق موجود است ... تحقيقاتى در

ص: 1772

اين باره نموده و به نظر حاج آقا برسانيد و چاپ كنيد . البته قم هم به نوبه خود، در اين امر جديت كامل مبذول مى دارد .» سپس خود ايشان، نتيجه تحقيقات خود در اين زمينه را در هشت بند بيان مى كند كه جالب توجه است و قابل تامل . (29) و بالاخره بر اساس گزارش نويسنده نهضت امام خمينى: «آگاهان امت و جوانان روشن ضمير ايران هر يك به نحوى آنچه را كه در توان داشتند، براى تشكيل حكومت اسلامى به كار گرفتند . گويندگان متعهد در منابر به تشريح و تفسير حكومت اسلامى پرداختند . جمعى به توزيع و تكثير نوارها وجزوه هاى حكومت اسلامى، همت گماردند و با وجود كنترل شديد و همه جانبه ساواك، توانستند آن را در سطح گسترده اى پخش كنند و در دسترس عموم قرار دهند، جوانان دلير و فداكار پيرو فرمان امام در طرح حكومت اسلامى، مبنى بر برداشتن عمامه از سر روحانى نماهايى كه در خدمت رژيم شاه بودند، عمامه شمارى از آنان را برداشتند . محققان و پژوهشگران ژرف انديش حوزه هاى علميه با وجود آن كه از طرف ساواك شديدا زير نظر قرار گرفته بودند و بارها نوشتجات آنان در مورد مسائل و موضوعات اسلامى، از طرف ساواك به يغما رفته بود، با پشتكار

ص: 1773

و كوشش فراوان به تحقيق و بررسى پيرامون حكومت اسلامى نشستند و تلاش گسترده و همه جانبه اى را براى روشن ساختن سيستم حكومتى و كشوردارى اسلام آغاز كردند . ليكن دستگيرى هاى پى در پى و زندان و تبعيد درازمدت، هيچگاه به آنان فرصت نداد تا بتوانند تحقيقات و بررسى هاى خود را در اين باره به انجام برسانند و سيتسم حكومتى اسلام را همراه باتبيين خطوط آن ارائه دهند .» (30)

حوزه نجف

اشاره

بر خلاف حوزه علميه قم، در حوزه نجف تب و تاب ديگرى بود . بعضى از آقايان نجف، بيوت و گروه هاى سياسى نسبت به باحث حكومت اسلامى نگران بودند و از خود حساسيت نشان مى دادند . اين حساسيت ها عمدتا به دو دليل صورت مى گرفت: الف: جمعى بدون اينكه سوء نيتى داشته باشند يا انگيزه هاى سياسى در كار باشد، فقط به خاطر برداشت نادرست خود از باحث حضرت امام، واكنش نشان دادند، مرحوم آيت الله خاتم يزدى در اين باره مى گويد: «اين مساله با تمام دلايل قوى و مستحكمش به خاطر برداشت هاى ناصواب جمعى از علماى نجف، با واكنش شديد آنها روبه رو گشت . اين عده مى پنداشتند كه حضرت امام براى ولى فقيه نيز همانند امام معصوم قائل به ولايت تكوينى وامورى از قبيل معجزه و كرامت ويژه است; به همين جهت با جار و

ص: 1774

جنجال فراوان به تخطئه ايشان پرداختند و امام نيز متقابلا به آنها جواب داد و با رد اين برداشت غلط، مانع گسترش تبليغات منفى آنها شد، ولى اينها دست بردار نبودند و دو باره با تشكيك در اطلاق ولايت فقيه گفتند: ولى فقيه نمى تواند مثل امام معصوم (ع) در اموال مردم تصرف كند و به فرض، خانه كسى را از او بگيرد و يا همسر كسى را بدون اذن شوهرش طلاق بدهد، اين اشكال كه نسبتا قوى به نظر مى رسيد سر و صداى زيادى را بر انگيخت، منتهى حضرت امام جواب اين اشكال را هم داد . ايشان فرمود: اگر شما چنين ولايتى را براى معصومين قائليد، قطعا مى پذيريد كه امام معصوم (ع) بر طبق مصالح و حقايقى كه خود تشخيص مى دهد اعمال ولايت مى كند نه بر طبق ميل و - العياذ بالله - هوى وهوس . بنابراين، چه مانعى دارد كه يك فقيه جامع الشرايط نيز مطابق مصالح و شرايط، چنين تصرفاتى بنمايد» . (31) ب: گروه ديگر كه دچار تحجر شديد دينى بوده و يا فريب تبليغات دشمنان را خورده بودند و يا احيانا وابستگى به عوامل رژيم شاه داشتند; به انگيزه هاى سياسى، شديدترين واكنش ها را در مقابل طرح امام به خرج دادند، حضرت امام نيز در مقابل آنان

ص: 1775

واكنش نشان داده، فرمودند: «من نمى دانم اين حرف هاى من بر بعضى نفوس چقدر گران آمد كه اعتراض كردند ... خدا مى داند كه اين صحبت ها از مسائل واجب تر است . اين صحبت ها شما را زنده مى كند . اين وضع نكبت بار شما را تغيير مى دهد . اين تبليغات سوء اجانب است كه شما را اين طورى كرده و اين وضع را براى شما پيش آورده است و شما را در بين ملل دنيا، گروهى كهنه پرست معرفى كرده اند .» (32) اين گروه كه موقعيت خودرا در خطر مى ديدند و خواب آرام خود را آشفته مى پنداشتند، با شيوه هاى مختلف سعى كردند اين مباحث را تعطيل ويا از نفوذ كلام امام بكاهند:

1 . شايعه

آنان كوشيدند با شايعه سازى هايى بحث حكومت اسلامى امام را مرموز، نادرست وغير اصولى جلوه دهند; مثلا شايعه كردند كه: «بحث حكومت اسلامى طبق نقشه تيمور بختيار است كه مى خواهد ايران را جمهورى كند!» (33) و يا «اين مطالب حرفهاى كمونيست ها است و محمود پناهيان آنها رااز سفات شوروى در بغداد مى گيرد و هر شب در نجف به آقاى خمينى - قدس سره - مى رساند و ايشان روز بعد به عنوان درس تحويل شاگردانش مى دهد!» (34) و پس از اين كه ترجمه عربى اين مباحث منتشر شد، شايعه كردند كه اين جزوه را حزب بعث حاكم بر عراق

ص: 1776

ترجمه كرده و بر آن مقدمه زده است . چنانكه به اسم دل سوزى سر و صدا راه انداختند كه اين ترجمه غلطهاى ادبى دارد واصلا به عربى نمى ماند . ! (35) از اين بى شرمانه تر آن كه چند عنصر مرموز را وا داشتند كه جارو جنجال راه بيندازند وشايع كنند كه از «طرف هواداران [امام] خمينى حزب حكومت اسلامى تشكيل شده است!» و ديگران در صدد رد و تكذيب آن برآمدند و جريان تا آنجا دنبال شد كه نشستى تشكيل دادند تا به اصطلاح تحقيق و بررسى كنند كه آيا چنين حزبى تشكيل گرديده است يا نه! و اين نقشه اى بود حساب شده جهت بد نام كردن حكومت اسلامى تا كسى را جرئت دم زدن از آن نباشد و جانبدارى از حكومت اسلامى بسان طرفدارى از يك مكتب الحادى و انحرافى وانمود شود! (36) حضرت امام با شنيدن اين شايعات فرمودند: «از آنجاكه ما از حوزه هاى علميه خواستيم كه روى حكومت اسلامى بحث و بررسى كنند و براى پياده كردن آن فكرها را به كار اندازند، دشمن به وحشت افتاده است و با اين گونه شايعه پراكنى ها مى خواهد جوى بسازد تا كسى جرات نكند اسم حكومت اسلامى را بر زبان آورد .» (37)

2 . اقدامات عملى

اين عده، از سويى تلاش گسترده و همه

ص: 1777

جانبه اى را براى بازداشتن افراد از شركت در درس امام آغاز كردند و از سوى ديگر جمع قابل توجهى از مخالفان براى ابراز مخالفت و ايراد و اشكال در جلسات درس حاضر مى شدند و با طرح مسائلى در كلاس سمپاشى مى كردند . از جمله اقدامات عملى آنان اين بود كه افراد را از هرگونه همكارى براى پخش و نشر اين بحث باز دارند و حتى از برگرداندن حث به عربى جلوگيرى كنند . بر اساس گزارش آقاى سيد حميد روحانى، يكى از عناصر رده بالاى يك حزب سياسى گفته بود: «چون در اين بحث موضع گيرى ها به گونه اى است كه در حقيقت به نفع شوروى است، از ترجمه آن معذورم!» فراتر از آن، بعضى از گروه ها، به عنوان طرفدارى از امام و انديشه حكومت اسلامى، جزوه هاى عربى را به اسم پخش و نشر در ميان جوانان تحصيل كرده، مى گرفتند و آنها را روانه دجله، فرات و چاه هاى خانه ها مى ريختند . (38)

رژيم شاه

رژيم شاه با طرح حكومت اسلامى از سوى حضرت امام قدس سره به شدت مخالفت ورزيد; چرا كه مى دانست امام اولين پايگاهى كه براى تحقق آن در نظر دارد، ايران است . از اين رو در مرحله اول سعى كرد از توزيع جزوات اين درس در داخل كشور جلوگيرى نمايد، به همين خاطر

ص: 1778

از مركز به كليه ساواك هاى كشور ابلاغ كرد: «اخيرا خمينى در نجف سخنرانى نموده و گفتار وى به صورت جزوه و نوار به ايران آورده شده، از توزيع آن جلوگيرى و عاملين شناسايى و نتيجه را اعلام نمايند . ضمنا برخى از حجاج حامل جزوه مزبور مى باشند .» مقدم39( 7/12/48( و در مرحله دوم، براى جلوگيرى از تكثير و نشر آن در داخل، تمامى چاپخانه ها، كتاب فروشى ها و مراكز نشر را تحت مراقبت شديد ماموران ساواك قرار داد، سپس با يورش هاى شبانه به منازل علما و روحانيون و ياران امام، تلاش كردند، نوارها و جزوات حكومت اسلامى را جمع آورى نمايند . ضمن اين كه با تحت فشار قرار دادن گويندگان و سخنرانان سعى كردند در آستانه محرم و صفر آن سال، از پخش اين مسائل از طريق منابر و مساجد جلوگيرى نمايند . بدين منظور تعداد 19 تن از مبارزان روحانى را براى ماههاى محرم و صفر ممنوع المنبر كردند . (40)

روشنفكران و گروه هاى سياسى

با توجه به سيطره فرهنگ غرب بر تعدادى از شخصيت ها و گروههاى سياسى و دورى آنان از اسلام اصيل، طرح حكومت اسلامى براى آنان ثقيل آمد و موجب حيرت و وحشت شد . گروههاى غرب زده، سخت تلاش كردند اين طرح را در انزوا قرار دهند و با سكوت

ص: 1779

خود حداقل از رونق آن بكاهند . جبهه ملى، نهضت آزادى، اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا و طيف بنى صدر، قطب زاده از اين دسته بودند . حتى بعضى از آنان، آنچه را كه از روحانيان مجاهد نجف از كتاب، نشريه و ماهنامه به دستشان در اروپا مى رسيد، كنترل مى كردند تا اگر در آنها موضوعى بود كه با انديشه ليبراليستى و فرنگ مآبى نمى خواند سانسور نمايند و از پخش آن در ميان جوانان دانشجو در اروپا، جلوگيرى به عمل آورند . براى بعضى از مدعيان مبارزه، طرح حكومت اسلامى، مايه شرم سارى! بود . صادق قطب زاده در يك اظهار نظر مى گويد: «بعضى نظريات امام در بحث حكومت اسلامى از نظر جهان امروز درخور پذيرش نيست و نمى توان آن را عرضه داشت و بايد روى آن بيشتر تامل و بررسى كرد!» (41) براى بعضى ديگر از اين نوع شخصيت ها نيز، تا سالها بعد، حكومت اسلامى قابل درك نبود . شهيد محلاتى در اين باره مى گويد: «يك شب يادم هست كه جبهه ملى درخواست كرد كه چند نفر از طرف جامعه روحانيت بيايند و جلسه مشتركى داشته باشيم تا بتوانيم مبارزه را هماهنگ كنيم ... من در آنجا يك مقدارى تند شدم، به آنها گفتم كه اين كيفيت مبارزه شما با ما

ص: 1780

هماهنگ نيست . با امام هم نمى خواند . شما اگر راست مى گوييد بايد بياييد دنبال امام، اين امت امروز دنبال شما نيستند . دنبال امام هستند . دكتر سنجابى گفت: آخر امام مى گويد حكومت اسلامى، من دو دفعه كتاب ولايت فقيه ايشان را خواندم و هيچ نفهميدم من اصلا معناى حكومت اسلامى را درك نمى كنم! شما براى من توجيه كنيد . يك مقدارى هم كه توضيح مى داديم، مى ديديم كه اصلا خيلى دور است از مسائل .» (42) گروههاى ديگرى كه دراين زمينه موضع داشتند، گروههاى ماركسيستى بودند . آنان با مغفول گذاشتن روح طرح امام، فقط آن بخش از سخنان امام كه عليه رژيم شاه و استعمار بود را بر جسته مى كردند . احزاب و گروههاى اسلامى در كشورهاى عربى نيز با اين طرح به مخالفت برخاسته، در مقابل آن كارشكنى مى كردند . براى اينكه حضرت امام در اين طرح لبه تيز حمله اش را روى غرب و آمريكا قرار داده بود و اين احزاب فقط جهت گيرى ضد كمونيستى داشتند . به هر حال امام با همه اين كارشكنى ها، ثابت و استوار در مسيرى كه انتخاب كرده بود، پايدارى كرد و با الطاف الهى به نتيجه مطلوب خود رسيد و در زمانى كه اسلام به دست فراموشى بود، حكومت اسلامى تشكيل داد

ص: 1781

و اسلام را احيا كرد . در منطق مردان الهى شكست معنا ندارد تا در مقابل دشوارى ها زانو خم كنند; چرا كه خود در شروع نهضت اعلام كرده بود: «شكست براى كسى است كه آمال و آرمانش دنيا باشد و ذخاير دنيوى قلب او را فرا گرفته است . شكست براى كسانى است كه معتمد به شيطانند و به عالم ديگر ارتباط ندارند ولى كسى كه رابطه با خدا دارد، كسى كه به ماوراء الطبيعه مرتبط است، شكست ندارد . انسان موحد، انسان مسلم، انسان متصل به خدا شكست ندارد .» (43) پى نوشت: 1( متن عربى كتاب المله، تحقيق محسن مهدى، چاپ شده در مجله علوم اسلامى، ش12، ص300 2( اخلاق ناصرى، ص280 3( انديشه سياسى خواجه نصيرالدين طوسى، بوستان كتاب، ص188 به بعد . 4( همان، ص208، نقل از اساس الاقتباس، ص549 5( براى تفصيل بيشتر در اين زمينه، نك: تاملات سياسى در تاريخ تفكر اسلامى، به اهتمام موسى نجفى، ج اول، بخش دوم، انديشه سياسى متفكران بزرگ اسلام . 6( آيت الله جوادى آملى، پيرامون وحى و رهبرى، ص141 7( المقنعه، صص675 و 810 8( الكافى فى الفقه، صص172 - 174 . 9( در اين زمينه، نك: به تنبيه الامه و تنزيه المله، تصحيح و تحقيق سيد جواد ورعى، انتشارات دفتر

ص: 1782

تبليغات اسلامى قم، چاپ اول 1382، صص39، 63 و 75 10( همان، صص46، 47، 113 و 114 11( كشف الاسرار، ص109 12( همان، ص134 13( همان، ص184 14( همان، ص186 15( همان، ص222 16( الاجتهاد و التقليد، صص5 و 18 17( تحرير الوسيله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ج1، ص459 18( اين مباحث بعدا بنام «ولايت فقيه» يا «حكومت اسلامى» چاپ شد و در اينجا از اين كتاب استفاده شده است، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دهم، 1379 19( ولايت فقيه، ص18 20( همان، ص12 21( نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقيه) 22( ولايت فقيه، ص125 23( همان، ص128 24( همان، ص134 25( رسول جعفريان، جريانها و جنبشهاى مذهبى - سياسى ايران، سالهاى 1357 - 1320، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1380، ص145 26( آقاى على جنتى در خاطرات خود مى گويد: مرحوم محمد منتظرى هر وقت از نجف مى آمد (به لبنان) يك گونى از كتابهاى حكومت اسلامى امام را با خود مى آورد و در سوريه و لبنان و جاهاى ديگر توزيع مى كرد . گاهى نيز آن ها را به دست افراد مؤمن و انقلابى مى داد . «سخنرانى هاى امام در باره ولايت فقيه و حكومت اسلامى و مانند آن را، كه به عربى ترجمه شده بود، در اختيار آن ها

ص: 1783

(فلسطينى ها) قرار مى داديم» ; خاطرات على جنتى - مركز اسناد انقلاب اسلامى، زمستان 81، ص134 27( مرحوم آيت الله احمدى ميانجى دراين رابطه مى فرمايند: مباحث امام در نجف راجع به ولايت فقيه، در ايران نيز مؤثر واقع شد . آقاى شريعتمدارى و آقاى گلپايگانى هم ولايت فقيه تدريس مى كردند; خاطرات فقيه اخلاقى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول 1380، ص240 28( خاطرات سياسى محتشمى، خانه انديشه جوان، ج2، چاپ اول زمستان 78، ص54 29( سيد حميد روحانى، نهضت امام خمينى، ج2، ص522 30( همان، ص521 31( خاطرات آيت الله خاتم يزدى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، بهار 81، صص95 - 96 32( مبانى نهضت امام خمينى، ج2، ص496 33( همان، ص509 34( خاطرات سياسى محتشمى، همان، ص56 35( نهضت امام خمينى، همان 36( همان مدرك 37( همان مدرك 38( همان مدرك، ص510، خاطرات سياسى محتمشى، ص56 39( مبانى نهضت امام خمينى، همان، ص518; پرونده امام، ج24 سند شماره 59 40( همان مدرك، ص518 و 519 41( همان مدرك، ص514 42( شهيد فضل الله محلاتى، خاطرات و مبارزات شهيد محلاتى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول1376، ص100 و 101 43( .

ص: 1784

امام خميني (ره)، انقلاب اسلامي و شالوده شكني سيطره ي گفتمان هاي رسمي در حوزه ي سياست (2)

اشاره

مجله 15 خرداد، شماره 2 نامدار، مظفر

تحول مفاهيم و پيش فهم هاي معرفتي و تاريخي

در علوم سياسي وقتي بحث از پديده هايي چون انقلاب، اصلاحات، نوسازي و دگرگوني هاي اجتماعي، تغييرات سياسي، مردم سالاري، تجدد و ترقي، پيشرفت تاريخي، مشاركت و توسعه ي سياسي، آزادي، عدالت، برابري و مفاهيمي مانند اينها مي شود، ذهن از همان ابتدا سراغ تعابير و تعاريف مشهور و مأنوسي خواهد رفت كه در پيش فهم هاي معرفتي و تاريخي خود دارد. در سيطره ي گفتمان هاي رسمي در حوزه ي سياست، اين پيش فهم ها تحت تأثير الگوهاي فلسفه ي سياسيِ غرب است. به دليل اينكه سال ها در تعاليم رسمي، رسانه ها، متون و منابع، اين مفاهيم به عنوان مفاهيم حقيقي و منطبق با واقعيات به جامعه القا شده است. غلبه ي اين پيش فهم ها در سطوح تحليل، تعاريف، استنتاج هاي علمي و منطقي و دسته بندي هاي متون سياسي در دويست سال اخير، يكي از معضلات و از اركان موانع فهم سياست، سامان سياسي و نظم اجتماعي در جوامعي شبيه به جوامع ماست كه داراي تمدن و فرهنگ بارور و پويايي در طول تاريخ بوده است. غلبه ي گفتمان هاي رسمي غرب در حوزه ي سياست، باعث شده است كه پاره اي از محققين، روشنفكران و متفكران ايران، بي توجه به زيرساخت هاي فرهنگي جامعه ي ما،

ص: 1785

سير دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي را با رجوع به مفاهيم و اصطلاحاتي كه زاييده ي انديشه ها و روش هاي زندگي و تحولات فكري، اجتماعي و سياسي غربي بوده و داراي معاني و كاركردهاي خاص در شيوه ي تفكرات و ارزش ها و اخلاق حاكم بر جوامع غربي هست، تحليل كنند. از پيش مشخص است كه چنين تحليل هايي نتايج مثبتي براي فرهنگ ها، ارزش ها و ساختارهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جوامع غير غربي به ويژه جوامع اسلامي، مخصوصاً كشور ايران به همراه نخواهد آورد. به گونه اي كه فرآيند انحطاط گرايي و زوال نامه نويسي در ميان روشنفكراني كه به انحاي مختلف، شالوده ي افكار آنها تحت تأثير گفتمان هاي رسمي سياست و معرفت سياسي در غرب است در دويست سال اخير، ادبيات ما را شديداً مورد تهديد قرار داده است.[2] حتي پديده ي انقلاب اسلامي كه يك پديده ي ساختار شكن است در تحليل هاي اين جريان، تحت تأثير همين گفتمان ها تبيين و شناخته مي شود. با نگاه سطحي به بخش قابل توجهي از متوني كه پيرامون تحليل و تبيين انقلاب اسلامي، نظام جمهوري اسلامي و انديشه هاي سياسي امام خميني و در رأس آن نظريه ي ولايت فقيه (به عنوان دستاورد انقلاب اسلامي در حوزه ي سياست) نوشته شده، به راحتي مي توان فهميد كه سطوح تحليل و تبيين اين متون، تحت تأثير همان پيش

ص: 1786

فهم هاي معرفتي و تاريخي و سيطره ي گفتمان هاي رسمي در حوزه ي سياست است. بحث بر سر اين نيست كه آيا اين گفتمان ها علمي هستند يا نيستند بلكه پرسش اصلي و اساسي در اينجاست كه در تبيين پديده هايي چون انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي از چنين قالب هايي كه اركان وجودي آنها تحت تأثير فرهنگ و ارزش هاي خاصي است تا چه حد مي توانيم بهره بگيريم و نتايج آن قالب ها را در اين پديده تسري بخشيم؟ آيا اين شيوه ي پژوهش، مفيد و راهگشا خواهد بود؟ يكي از مشكلات بزرگ جريان هاي فرهنگيِ تحت تأثير گفتمان هاي رسمي غرب براي ايران، براي فهم نظريه ي انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي و انديشه ي ولايت فقيه، در همين مسأله نهفته است. اين جريان ها نمي خواهند بپذيرند كه انقلاب ها وقتي به وقوع مي پيوندند نه تنها ساختارهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، نوع نگاه به جامعه، باورها و ارزش ها را دگرگون مي كنند، بلكه شالوده ي مفاهيم و اصطلاحات و نقش هاي از پيش تعريف و تعيين شده را نيز شديداً دچار دگرگوني مي سازند. ديگر نمي توان با همان تعابير سنتي و رسمي به تفسير پديده هاي سياسي و اجتماعي پرداخت. آزادي، عدالت، مشاركت سياسي، مردم سالاري و ده ها مفهوم ديگر در شرايط جديد، تبديل به مفاهيمي جديد و تجربه هاي تازه مي گردند كه تحليل آنها با تفاسير سنتي

ص: 1787

و رسمي، دور از منطق عقلي و تجربي است. چه برسد به اينكه اين تفاسير را با همه ي عناصر و اركانش از يك فرهنگي به فرهنگ ديگر و از باورهايي به باورهاي ديگر، مو به مو بدون همسازي و همگوني تحميل كنيم و معتقد باشيم كه اين تجربيات، آخرين تجربيات بشر بوده و نردبان تجربه ي بشري در حوزه ي سياست، سامان سياسي و نظم اجتماعي به پايان رسيده است و گفتمان هاي رسمي غرب، عالي ترين و آخرين محصول در اين حوزه است. از دستاوردهاي امام خميني و انقلاب اسلامي در شالوده شكني سيطره ي گفتمان هاي رسمي در حوزه ي سياست، ترديد در ظرفيت ها، امكانات و استعدادهاي دستگاه مفاهيم فلسفي، سياسي و اجتماعي غرب (مدرنيته و پست مدرنيته)، در فهم بنيادهاي فلسفه ي سياست بود. به دنبال اين ترديد، نقش هاي از پيش تعريف شده ي كنش گران اجتماعي، نهادهاي سياسي، نقش مردم در سامان سياسي، جايگاه دين در حوزه ي سياست و در نهايت بسياري از مفاهيم و نقش ها دچار دگرگوني و از سيطره ي اين گفتمان ها رها گرديد. امام خميني (ره) با مطالعه ي دقيق تاريخ يكصد ساله ي ايران و اثرات حاكميت رژيم مشروطه (به عنوان يكي از الگوهاي حكومت مدرن) در سامان سياسي و نظم اجتماعي كشور ما، متوجه شد كه ظرفيت ها و استعدادهاي دستگاه مفاهيم فلسفي و سياسي

ص: 1788

غرب در ايران تماماً به فعليت رسيده و ديگر چيز جديدي براي عرضه كردن ندارد. با اين دستگاه و مفاهيم آن، روش هاي تحقيق و پژوهش هاي آن، فتواهاي اقتدارگرايانه ي علمي و فلسفي مبتني بر تعطيلي عقل و بسته بودن باب تفكر در مقابل دستاوردهاي غرب و از همه مهم تر اتوپياهاي تجدد و ترقي مبتني بر ساختن انسان هاي استاندارد شده ي مدرن كه فكر، عمل، آداب، اخلاق، عادات، شيوه ي زندگي كردن، شيوه ي خوردن و خوابيدن و خلاصه همه چيز آنها يك شكل بوده، ديگر چيز جديدي براي فرهنگ ايران اسلامي به ارمغان نخواهد آورد. امام خميني (ره) در آرمان شهر اين تفكر ترديد كرد. اين ترديد صرفاً يك ترديد ذهني نبود بلكه برآورد نتايج حاكميت يكصد ساله ي تجدد طلبان غرب گرا در ساختارهاي سياسي، فكري، فرهنگي و اجتماعي ايران و همه ي الگوهايي بود كه تحت عنوان الگوهاي تجدد و ترقي در كشور ما به اجرا در آمده بود. اين يك حقيقت تاريخي است كه در آستانه ي انقلاب اسلامي، ايران يك كشور عقب مانده ي اقتصادي، فرهنگي و سياسي بوده كه دست و پا بسته تحت نفوذ مطلق سياست هاي كشورهاي مقتدر غربي و در رأس آن امريكا قرار داشت. روستاهاي عقب مانده و فاقد هرگونه امكانات توسعه (مانند آب، برق، بهداشت، آموزش و غيره)، شهرهاي در هم

ص: 1789

ريخته ي بي بنياد و متأثر از حاشيه ها و خزانه هاي شبيه به روستا، دانشگاه هاي وابسته (كه حتي توانايي آموزش پزشك عمومي براي حل پاره اي از مشكلات عادي مردم را نداشت و كشور ما براي اين معضل بايد چشم به راه كرامت پزشكان نيم بند هندي و پاكستاني مي بود)، از بين رفتن نشاط علمي ايران و خروج مطلق متفكران و نخبگان علمي از باز توليد علم و معرفت در جهان، صنايع مونتاژ بي بنياد كه جز نابودي ذخاير ملي و از بين بردن استعدادهاي توليدي كشور، ارمغان جديدي به همراه نداشت، نخبگان فكري تحقير شده در زير دست كارشناسان و مستشاران خارجي كه جسارت ريسك انديشه را نيز از جامعه ي علمي ايران گرفته بودند و خلاصه كشوري كه علي رغم حاكميت يكصد ساله ي انواع و اقسام نظريه هاي تجدد و ترقي و آزمون هاي رشد و توسعه، هيچ چشم انداز مثبتي براي دگرگوني آينده به همراه نداشت. امام خميني(ره) مانند يك فيلسوف سياسي بازتاب حاكميت انديشه هاي تجدد و ترقي غرب گرايانه را در يكصد و خورده اي سال حاكميت بر ايران تحليل كرد و متوجه شد كه تكيه بر چنين انديشه هايي، نتايج مثبتي براي فرهنگ و تمدن ايران اسلامي به ارمغان نياورده و نخواهد آورد. براي امام خميني(ره) تاريخ ايران در دوره ي معاصر چيزي فراتر از سايه هاي مبهم آرزوهاي سركوب شده

ص: 1790

و بر باد رفته ي يك جامعه ي ريشه دار تاريخي نبود كه با بستن عقل و تعطيلي تفكر در اين جامعه و رواج تقليدهاي سطحي، قدرت فكر و انديشه و خلاقيت و از همه مهم تر استعدادهاي طبيعي و خدادادي آن را از بين برده بودند. به گونه اي كه آرمان هاي روشنفكران اين مرز و بوم آن بود كه بلاد فرنگستان منّتي نهاده و در ذيل تاريخ غربي، جايي هم براي اين تيره يِ آرياييِ نگون بختِ از تمدن عقب مانده، باز كنند! شرايط فلاكت بار ايران در طول حاكميت انديشه هاي تجدد و ترقيِ غرب گرايانه از ناحيه ي امام خميني(ره) نقد جانانه اي مي شود. او عالمانه اين پروژه را در همه ي اركانش به چالش كشيده و اذهان جامعه را معطوف به عواقب أسف بار حاكميت اين انديشه در تاريخ معاصر ايران مي كند. بالاترين فاجعه اي كه حاكميت اين جريان بر ملت ايران تحميل كرد، احساس تهي بودن و خود باختگي در مقابل ديگران بود. امام خميني در اين باره مي نويسد: بالاترين فاجعه اي كه براي اين ملت اتفاق افتاده است در اين ظرف هاي طولاني اين است كه فكرشان عوض شده است. يك فكري شده است، فكر غربي شده، فكرشان و توجهشان همه به اين است كه ما خودمان چيزي نداريم، از خارج بايد بيايند.[3] بر همين اساس، امام خميني دستاورد بزرگ

ص: 1791

انقلاب اسلامي را تبديل يك رژيم به رژيم ديگر نمي دانست. از ديدگاه ايشان، بيشترين و عظيم ترين دستاورد انقلاب، تغيير ساخت تفكر در ايران است. از ديدگاه امام با انقلاب اسلامي، عقل ايراني تجديد حيات يافت. با تجديد حيات عقل ايراني، انسان جديد، فكر جديد و جامعه ي جديد و روح جديد جايگزين آن خودباختگي و احساس تهي بودن شد: من كراراً اين مطلب را گفته ام كه اين نهضت يك تحولاتي آورده است كه آن تحولات، تحولات روحي و انساني است كه در نظر من بسيار اهميتش بيشتر از اين پيروزي در مقابل شاه سابق و قدرت هاي بزرگ است. در ظرف يك مدت كوتاه، ملت ما متحول شد به حسب نوع، از يك حالي به حال مقابل او... اين تحول روحي يك تحولي بود كه اعجاب آور و هيچ نمي شد اسمي روي اين گذاشت.[4] از ديدگاه امام خميني آنچه كه شاه به نام مدرنيزه كردن انجام داده، جز خرابي و ويراني چيز ديگري به ارمغان نياورد: خاندان پهلوي يعني شاه و پدرش بيش از پنجاه سال است كه با ديكتاتوري بر ايران حكومت مي كنند و با پشتيباني قدرت هاي استعماري، از هيچ جنايتي به ملت ايران دريغ نكردند. ذخاير كشور مخصوصاً نفت را در اختيار اجانب گذاشته اند. هرگونه فرياد آزادي خواهي و اعتراض به ديكتاتوري

ص: 1792

را با سرنيزه خاموش كرده اند. قتل عام هاي مكرر در اين پنجاه سال به دست اين دودمان انجام شده است. آزادي به تمام معنا از مردم سلب شده است. هيچ گاه مردم حق انتخاب نداشته اند. گويندگان و نويسندگان كشته شده اند يا در زندان هستند... در يك كلمه تمامي مباني بنيادي و دموكراسي را نابود كرده اند كه تمامي اين واقعيت هاي تلخ را در يك سال اخير، هم شاه و هم اطرافيانش اعتراف كرده اند و حالا من مي پرسم، ملتي كه تا اين حد ستم ديده و سلطاني كه تا اين حد ديكتاتور، مدرنيزه كردن كشور چه مفهومي مي تواند داشته باشد؟ آيا طلاي سياه ما را تاراج كنند و در ازاي آن ميلياردها دلار اسلحه را در كشور انبار كنند، اين معني نوسازي كشور است؟ تأسيس كارخانجات صنعتي مونتاژ با سرمايه هاي خارجي و سرمايه هاي وابستگان داخلي آنها، از جمله خود شاه، مملكت را به طرف مستعمره ي تمام عيار پيش مي برد و كارگر ايراني را با دستمزد ناچيز در خدمت آنها در مي آورند، اين به معني مدرنيزه كردن كشور است؟ كشاورزي را نابود كرده اند و در عوض گندم و برنج و ساير مواد غذايي به مقدار بيش از نود درصد مصرف داخلي را از خارج وارد مي كنند. اين به معني مدرنيزه كردن كشور است؟ تحصيل كرده هاي ما را

ص: 1793

از دانشجو و دكترا و مهندس و ساير متخصصين و روشنفكران، زندان ها را پر كرده اند و از خارج، دكتر و مهندس وارد مي كنند اينها در منطق شاه و جرائدي كه از او پول گرفته اند به معني نوسازي كشور است؟[5] ملاحظه مي شود كه امام در آرمان هاي نظام مشروطه ي سلطنتي ترديد كرد و براي باز توليد آرمان هاي مبتني بر فرهنگ ايراني، اركان، مفاهيم و نقش هاي از پيش تعيين شده ي اين نظام را مورد تهاجم قرار داد. با طرح نظريه ي انقلاب اسلامي و نظام حكومت اسلامي (در قالب يك الگوي مشاركت مردمي) براي تحقق آن آرمان ها كه در باورها، علائق و سلائق جامعه ي ايراني بود، فصل جديدي در تاريخ گشود و اثبات كرد تاريخ تجدد طلبي مقلدانه در ايران به پايان رسيده است.

عدم ناكارآمدي مدرنيته در ايران از ديدگاه امام خميني(ره)

اشاره

امام خميني(ره) در حوزه ي سياست و توسعه ي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي هيچ چشم انداز مثبتي در اتوپياهاي تفكر مدرنيته براي جامعه ي ايران مشاهده نكرد. زيرا: 1 مدرنيته و مدرنيسم در ديدگاه امام، از ورود و شركت موفق در توليد انديشه، ايجاد نشاط علمي، توسعه ي دولت رفاهي، تحكيم حقوق شهروندي، آزادي هاي مدني، توسعه ي فرهنگي، تحكيم ارزش هاي انساني و آرمان هايي مانند اينها، نه تنها در ايران توفيقي به دست نياورد بلكه با حمايت بي چون و چرا

ص: 1794

از رژيم هاي استبدادي و جنايت هاي آنها عليه فرزندان اين مرز و بوم و توطئه عليه فرهنگ ايراني، مقابله با باورها و ارزش ها و اعتقادات مردم و از همه مهم تر چپاول ذخاير و منابع ملي به نوعي درناكامي هاي الگوهاي توسعه و تجدد ايران سهيم بود. از ديدگاه امام، تمدن غرب هيچ گاه بنيادهاي اصلي و مباني فكري و فلسفي خود را بدون ابهام و ارزان به ديگر جوامع منتقل نمي كند. آنچه منتقل مي شود كالاهاي اين تمدن است، آن هم كالاهايي كه جز ترويج روحيه ي مصرفي هيچ سودي براي جوامع عقب نگه داشته، نخواهد داشت. غرب به ما چيزي نمي دهد كه مفيد باشد. دارد چيز مفيد اما به ما نمي دهد. صادر نمي كند. آني كه... براي ما صادر مي كند، آن چيزهايي است كه مملكت هاي ما را به تباهي مي كشد. آزادي صادر مي كند، اما آزادي براي اينكه هر كه هر فحشايي مي خواهد بكند، آزاد است... الان ما گرفتار يك همچو مسائلي هستيم و جوانان ما هم گرفتار اين وابستگي به غرب را دارند. ما بايد همه دست به دست هم بدهيم و اين گرفتاري را بيرون كنيم. غرب را فراموش كنيد.[6] 2 مدرنيته و مدرنيسم از ديدگاه امام، نه تنها در عقب ماندگي ايران نقش اساسي داشت، بلكه با توجه به حمايت از رژيم هاي

ص: 1795

فاسد و مستبد در دنياي اسلام و ساير نقاط جهان، استفاده ي وسيع و ديوانه وار از توليد و به كارگيري سلاح هاي كشتار جمعي، دخالت نظامي در جهان و ايجاد جنگ هاي خانمان سوز، ترويج تبعيض نژادي، توليد سلاح هاي ميكروبي و شيميايي و استفاده از اين سلاح ها عليه بشريت، توليد سلاح هاي اتمي و استفاده ي وسيع از اين سلاح ها در كشتار مردم ژاپن، غارت و نابودي ذخاير ملت ها، فقير كردن بخش اعظمي از جهان، از بين بردن محيط زيست، نابودي حقوق بشر در پناه دفاع ازاين حقوق و خلاصه هزاران فجايع ديگر كه تحت عنوان بسط تجدد و ترقي و پيشرفت تاريخي و توسعه در طول حاكميت چند صد ساله ي خود انجام داده بود، عقلاً ناتواني و بي كفايتي خود را براي دگرگوني و سعادت مردم جهان از يك طرف و بازسازي كشورهاي عقب مانده و فقير از طرف ديگر، به اثبات رسانيد. چنين اتوپيايي براي امام خميني(ره) كه يك انسان گراي متدين، واقع بين، حقيقت طلب و پاي بند به قواعد اخلاقي و كرامت انساني بود، نمي توانست مبناي پايه ريزي يك انديشه ي اجتماعي جديد باشد. در تفكرات مدرنيته و مدرنيسم هيچ چشم انداز مثبتي براي امام خميني و نظريه ي انقلاب اسلامي وجود نداشت. امام خميني بارها توصيه كرد كه براي پيشرفت، تجدد و ترقي، غرب را بايد فراموش

ص: 1796

كرد. بنابراين پايه ريزي يك نظريه ي اجتماعي جديد و گشودن باب تفكر و تعقل در اين حوزه و ترديد مطلق در پيش فهم هاي معرفتي و تاريخي گفتمان هاي رسمي و شالوده شكني اين گفتمان ها و تشكيك در نقش هاي از پيش تعيين شده، اولين و مهم ترين نقشي بود كه امام خميني در پايه ريزي تفكر جديد ايفا نمود. براي درك اهميت اقدام امام خميني در شالوده شكني سيطره ي گفتمان هاي رسمي در حوزه ي سياست به مهم ترين وجوه دگرگوني مفاهيم سياسي و نقش هاي از پيش تعريف شده كه نقش بنياديني در باز توليد انديشه هاي سياسي در ايران و دنياي اسلام و جهان داشته است، اشاره مي كنيم:

1. دگرگوني در مفهوم انقلاب و تعريف مجدد نقش ها در جامعه ي انقلابي

اين ديدگاه حقيقت دارد كه انقلاب اسلامي، كنشي انساني و برخاسته از يك نظام معنايي است كه خود اين نظام معنايي از يك نظام دانشي و اين نظام دانشي از يك نظام شناختي و آن نظام شناختي نيز برخواسته از يك نظام جهان شناختي است.[7] از دل چنين نظامي، جهان پديداري، جهان بيني و جهان داري خاصي استخراج مي شود كه اگر چه ممكن است از جنبه ي پاره اي علائم، زمينه ها و علل و عوامل با پاره اي از نظام هاي ديگر شباهت هايي داشته باشد ليكن با تكيه ي انحصاري بر اين علائم، زمينه ها، شرايط

ص: 1797

و عوامل نمي توان آن را: اولاً شناخت، ثانياً تفاوت آن را با نظام هاي ديگر درك كرد، ثالثاً بنيادهاي معرفت شناختي حاكم بر آن را در قالب يك الگوي مشخص ساماندهي نمود. شناخت جهان پديداري، جهان بيني و جهان داري ناشي از تفكر انقلاب اسلامي با تكيه بر گفتمان هاي رسمي و مفاهيم تحت تأثير اين گفتمان ها، بي ترديد توانايي تحليل و تفسير پديده ي انقلاب اسلامي را نخواهد داشت و اگر بپذيريم كه در اين تحليل، پديده ي انقلاب اسلامي را تا سطح يك جنبش اجتماعي براي گذار ايران از سنت به مدرنيته تقليل نخواهد داد، حداكثر در رديف ساير انقلاب هايي تلقي خواهد شد كه در تفكرات چپ مدرنيته، تحت تأثير انديشه هاي ماركسيستي يا شبه ماركسيستي در قالب نظريه هاي رسمي و مشهوري چون نظريه هاي سوسياليستي، بسيج سياسي، نظريه هاي اسكاچپول، چارلز تيلي، نظريه هاي استانفورد كوهن و امثال آن تأويل خواهد شد. در گفتمان هاي رسمي غرب، براي تفسير دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي و در رأس آنها انقلاب، به كنش هاي اقتصادي و سياسي و نقش هايي كه نهادهاي رسمي جامعه ي مدني مثل احزاب، گروه هاي ذي نفوذ و نخبگان فكري و سياسي (كه عموماً تأويل به روشنفكري مي شود) ايفا مي كنند، بيش از ساير عوامل بها داده مي شود. به گونه اي كه نقش انسان، عوامل انساني، انگيزه و باورها، نهادهاي فرهنگي و

ص: 1798

اعتقادات آنها اگر مورد توجه قرار گيرد، عموماً نقش حاشيه اي و تحت نفوذ و سيطره ي آن عوامل مادي است. بنابراين، اراده ي عمومي تحليل هاي مربوط به نظريه هاي انقلاب در گفتمان هاي رسميِ تفكر مدرنيته، معطوف به يك اراده ي جبري است كه برخاسته از شيوه ي عملكرد و اثرات عوامل توليد، روابط توليدي و موقعيت هاي اجتماعي است. انسان ها عموماً تحت تأثير اين فرآيند به كنش سياسي و اجتماعي مي پردازند و جهان بيني و جهان داري آنها نيز تحت تأثير دگرگوني هاي اين فرآيند مي باشد. اين شيوه ي توليد و عوامل توليد و روابط توليدي است كه دگرگوني در انديشه و اجتماع را شكل مي دهد. انقلاب چه در مرحله ي فروپاشي نظم كهنه و چه در مرحله ي تأسيس نظم جديد در گفتمان هاي رسمي مدرنيته، بازتاب تفكر در عالم و آدم نيست بازتاب ضرورت دگرگوني هاي ناشي از روابط توليدي و نقش هاي جديدي است كه اين گونه به وجود مي آيد. بنابراين، در گفتمان هاي رسمي غرب، شناخت انقلاب از طريق شناخت علل و عوامل و عناصر ملموس و مادي كه عموماً تحت تأثير روابط توليدي هستند، امكان پذير است. بزرگ ترين نظريه پردازان غرب مانند كارل ماركس[8]، گوتشالك[9]، كرين برينتون[10]، هاري اكشتاين[11]، اميل دوركهايم[12]، الكسي توكوويل[13]، چارلز تيلي[14]، تدا اسكاچ پول[15] و ديگران، به اتفاق در آثار خود براي تبيين پديده ي انقلاب به عواملي چون

ص: 1799

1 پيشرفت اقتصادي 2 تضاد طبقاتي شديد 3 از خود بيگانگي 4 ناتواني و عدم ناكارآمدي دولت 5 انعطاف ناپذيري طبقه ي حاكم 6 عدم جامعه پذيري 7 فقر 8 مدرنيزه كردن جامعه و ورود تكنولوژي جديد 9 تحول سريع و ورود ارزش هاي جديد مغاير با ارزش هاي سنتي و عواملي شبيه به اين به عنوان عوامل مؤثر در ظهور دگرگوني هاي اجتماعي ياد مي كند.[16] با اين تفاصيل از جنبه ي مفهومي و معنايي در گفتارهاي غالب و رسمي در حوزه ي نظريه هاي انقلاب، توجه چنداني به باورها، اعتقادات و ارزش هاي انساني نمي شود، چه رسد به اينكه اصولاً نقشي براي مذهب در دگرگوني هاي اجتماعي قائل شويم. امام خميني نظريه ي انقلاب اسلامي را در دوراني طرح كرد كه گفتارهاي غالب و رسمي در حوزه ي سياست نقشي براي مذهب در دوران اجتماعي بشر و تغييرات سياسي قائل نبودند. نزديك به دويست سال حوزه ي تفكر مذهبي مسدود و دين و شريعت به حاشيه ي زندگي انسان ها در بخشي از حوزه ي شخصي رانده شده بود. به گونه اي كه حتي عده اي به استناد فرضيه ي توهمي دين افيوني، پذيرفته بودند كه پديده ي انقلاب اساساً متعلق به تفكر مدرن است و از دل باورهاي مذهبي چيزي به نام انقلاب ظهور نخواهد كرد. غلبه ي تفسير چپ بر نظريه هاي انقلابي آن چنان ترديد ناپذير بود

ص: 1800

كه حتي در دوره اي از تاريخ ايران پاره اي از جريان هايي كه تا حدودي رنگ و بوي مذهبي داشتند، براي توجيه نظريه هاي انقلابي خود به تفسيرهاي ماركسيستي و سوسياليستي دست زدند و همين تفسير و توجيه ها، راه را براي عدول از دين و رفتن به سوي التقاط و بي ديني براي آنها هموار كرد و ديديم كه همين جريان ها بعد از انقلاب اسلامي چه مصائبي بر سر مردم آوردند. امام خميني در چنين شرايط سختي كه براي دين، باورهاي ديني ومتدينين فراهم ساخته بودند، به مقابله با سيطره ي گفتمان هاي رسمي در حوزه ي مفاهيم سياسي آمد و تفسير جديدي از مفهوم انقلاب ارائه داد كه اين تفسير مطلقاً با تعاريف موجود نه تنها سنخيتي نداشت بلكه در تضاد كامل بود. اولين تضاد تفسير امام با تفاسير رسمي، تضاد در انگيزه و هدف انقلاب بود. انگيزه ي مطلق انقلاب هايي مثل انقلاب هاي فرانسه، شوروي و غيره تغيير يك رژيم سياسي و جايگزيني رژيم ديگر بود. در بنيادهاي اين انقلاب ها انديشه و نوع نگاه به عالم و آدم تفاوت چنداني بين رژيم هاي قبلي و رژيم جديد وجود نداشت. اراده ي همه ي اين انقلاب ها معطوف به انگيزه هاي مادي بود. امام خميني مي فرمايد: انقلابات در دنيا زياد واقع شده است و يك حكومت رفته است و يك حكومت ديگر آمده

ص: 1801

است، بايد ديد انگيزه ي انقلاب چه بوده است و براي چه چيز انقلاب واقع شده و ثمره ي اين انقلاب چيست و چه بوده؟ انقلاب فرانسه، شوروي، ساير انقلاباتي كه در عالم واقع شده است، يك انقلاباتي بوده است و يك رژيم ها[يي] تغيير كرده اند به رژيم ديگر، حكومت تغيير كرده به حكومت ديگر، اما انگيزه، انگيزه ي مادي بوده است، انگيزه ي دنيايي بوده است... اينها اعمالشان اعمال دنيايي هست... مثل همان حيواناتي كه با هم جنگ مي كنند و يكي ديگري را از بين مي برد. انگيزه، يك انگيزه ي طبيعي است، يك انگيزه ي دنيايي است. اين دنيا را او مي خواهد براي خودش حفظ كند. آن هم مي خواهد براي خودش... اما انگيزه ي انبيا از انقلاباتشان [و] در قيامشان دنيا نبوده است، اگر دنيا را اصلاح كردند تبع بوده است. انگيزه ي الهي بوده است براي خدا بوده و براي معارف الهي و براي بسط عدالت الهي در جامعه، آن انگيزه است كه اين انقلابات را از هم جدا مي كند.[17] بنابراين در منطق سياسي اجتماعي امام خميني(ره)، انقلاب بر خلاف گفتمان هاي رسمي با جابه جايي قدرت سياسي به وقوع نمي پيوندد. بلكه تغيير انگيزه و نوع نگاه به عالم و آدم است كه انقلاب واقعي را به وجود مي آورد. همان كاري را كه انبياي الهي كردند. با اين توصيف

ص: 1802

به نظر مي رسد كه نمي توان انقلاب اسلامي را با استفاده از مفاهيم سنتي، رسمي و از پيش تعيين شده در گفتمان هاي غربي تحليل كرد. چرا كه در اراده ي اين گفتمان ها، انقلاب معطوف به انگيزه هاي ملموس مادي است؛ جابه جايي رژيم، جابه جايي قدرت، جابه جايي طبقات اجتماعي، جابه جايي نقش هاي تاريخي و امثال آن. در حالي كه در گفتمان انقلاب اسلامي، صرف دگرگوني در عوامل مذكور به معني انقلاب نيست. انقلاب ايران انقلاب غير وابسته است، يك انقلاب دولتي نيست يك انقلاب ارتشي نيست، يك انقلاب حزبي نيست، يك انقلاب ملي است. ليكن بر اساس اسلام، انقلاب اسلامي است. نظير انقلاباتي كه در طول تاريخ به دست انبيا انجام مي گرفت كه وابستگي در كار نبود.[81]

2. تضاد در خاستگاه فكري انقلاب

دومين تضاد تفسير امام از مفهوم انقلاب با تفاسير رسمي غالب بر گفتمان هاي غربي، تضاد در خاستگاه فكري انقلاب است. خاستگاه فكري همه ي انقلاب هاي بزرگ در دوران معاصر، تحت تأثير مطلق انديشه هاي چپ و يا راست مدرنيته است. يعني اين انقلاب ها يا تحت تأثير تمايلات ماركسيستي و سوسياليستي هستند يا تحت تأثير گرايش هاي ليبراليستي. خاستگاه فكري هيچ كدام از انقلاب هاي بزرگي چون انقلاب فرانسه، انقلاب روسيه، انقلاب چين و غيره تحت تأثير باورهاي مذهبي نيست. زيرا از

ص: 1803

ديدگاه نظريه پردازان اين انقلاب ها، مذهب در عصر مدرنيته هيچ نقشي در دگرگوني هاي عميق اجتماعي و ظهور بالنده در غالب يك انقلاب بزرگ اجتماعي نخواهد داشت. در حالي كه در منطق امام خميني و نظريه ي انقلاب اسلامي، خاستگاه فكري انقلاب، مذهب است. امام خميني بنيادهاي نظم سياسي جديد را با تكيه به مذهب پايه ريزي مي كند: حكومت جمهوري اسلامي مورد نظر ما از رويه ي پيامبر اكرم ص و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراي عمومي ملت مي باشد.[19] شكل حكومت ما جمهوري اسلامي است؛ جمهوري به معناي اينكه متكي به آراي اكثريت و اسلامي براي اينكه متكي به قانون اسلامي است و ديگر حكومت ها اين طور نيستند.[20] از جنبه هاي ديگر مي توان تفاوت تفسير امام خميني از مفهوم انقلاب را با تفاسير رسمي حاكم بر فرهنگ غربي تحليل كرد و به نتايج مهم و متفاوتي با آنچه كه بر گفتارهاي سياسي حاكم است، رسيد. ارج و قرب انديشه ي سياسي امام خميني در اين است كه نظريه ي دولت شريعت و گذار از جامعه ي مدني به جامعه ي توحيدي را دقيقاً در دوراني مطرح كرد كه چشم انداز مثبتي براي نقش مذهب در دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي در دنيا وجود نداشت. امام اثبات كرد كه كاركرد دين در جوامع پيشرفته به مراتب قوي تر و

ص: 1804

عميق تر از جوامع عقب مانده است. نظريه ي انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي، زماني در ايران به ثمر نشست كه ساختار سياسي و اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي ايران دقيقاً يك ساختار مدرن و تحت تأثير الگوهاي مدرنيته بود. با وجودي كه انقلاب مشروطه نيز تحت تأثير گرايش هاي ديني دوران خود بود و فرصت پايه ريزي يك نظام مبتني بر باورهاي ديني نيز به وجود آمد اما نياكان ما در انقلاب مشروطه، علي رغم تمايل شديدي كه به مذهب و حكومت مذهبي داشتند، توفيق تأسيس يك نظام ديني را به دست نياوردند و در مقابل گرايش هاي غير ديني ناكام شدند. اما در انقلاب اسلامي علي رغم اينكه ساختار جامعه به مراتب مدرن تر از دوره ي مشروطه بود، امام خميني توانست يك انقلاب ديني و در پي آن يك نظام سياسي مبتني بر شريعت در ايران تأسيس كند و در مقابل سيطره ي فكري، سياسي، اقتصادي تفكر مدرن و عناصر قدرت آن بايستد. اين نشان مي دهد كه كاركرد دين در جوامع عقب مانده، به مراتب ضعيف تر از جوامع پيشرفته است. همان مردمي كه به آموزه هاي متفكران بزرگي چون شيخ فضل الله نوري، آخوند خراساني و ميرزاي نائيني، براي تأسيس يك نظام سياسي مبتني بر شريعت در دوره ي مشروطه، اقبالي نشان ندادند، همان مردم در انقلاب اسلامي آن

ص: 1805

چنان شگفت زده دل در اعتقاد مذهبي نهادند كه در تاريخ هيچ ملتي سابقه نداشته است. به گونه اي كه پاره اي از تحليل گران خارجي كه به تبيين ماهيت انقلاب اسلامي پرداختند، مي نويسند: شاه چگونه به اين مرحله رسيد؟ مدت هاي دراز از مسكو تا واشنگتن و لندن تا پكن به تشريح و تفسير اين سقوط باور نكردني پرداخته خواهد شد. حادثه بدون ترديد نظير ندارد... ارزش آن را دارد كه مورد تجليل قرار گيرد. امري متداول نيست كه ملتي با تظاهرات غيرمسلحانه، يك ديكتاتوري را كه تا دندان مسلح است، واژگون كند. به ندرت ديده مي شود كه ملتي براي ماه ها از زندگي مطابق قاعده (قاعده ي كار، آسايش و انتظار مزد، قاعده ي مصرف) دست بردارد تا چيزي را كه مي خواهد به چنگ بياورد. در فرانسه، در ژوئن 1968 كافي بود كه دولت پمپ هاي بنزين را تغذيه كند تا در خلال يك روز تعطيل معروف، افراد هم قسم شده ي جنبش، اندك اندك متزلزل شوند. ايراني ها به ميل خود و با اراده ي خود اقتصاد خود را براي ماه ها متوقف كردند و آگاهانه اين خطر را پذيرفتند كه سال ها را صرف جبران آن كنند. براي اين كار، قدرتي نه خيلي متداول، اراده اي كه در هيچ نوع شناخته شده ي عمل انقلابي جايي نمي گيرد، لازم بود. ايراني ها اين اراده

ص: 1806

را در مذهب يافته اند... كلمات مذهبي اين تعليمات كه با آهنگ ايراني خود آن قدر زيبا است داراي چنان كششي هستند كه در خود ايران بسياري از بي ايمانان را منقلب كرده اند. اين كلمات مانند شيپورهاي طلسم شكن، حصارهاي كاملاً مورد مراقبت قلاع را ويران كرده اند.[21] امام نه تنها انقلاب و نظريه هاي انقلابي را از سيطره ي انديشه هاي چپ و راست مدرنيسم رهايي بخشيد بلكه خود اين پديده را تعريف جديدي كرد. عموماً در تعاريف رسمي از انقلاب از جنبه ي فلسفي، سياسي و جامعه شناختي، انقلاب به معناي خلع و لبس تلقي مي شد. در اين خلع و لبس، پديده از گذشته ي خود به طور كلي خلع مي شد و لباس جديدي به تن مي كرد كه اين لباس جديد نسبت چنداني با گذشته نداشت. مفهوم پيشرفت تاريخي در تفكر مدرن به همين معنا به جدال سنت آمد و در پس اين تفكر بود كه تضاد شبه تاريخي سنت ومدرنيته شكل گرفت و به عنوان يك معادله ي دو طرفه، تاريخ همه ي جوامع را به چالش كشيد. امام خميني(ره) در نظريه ي انقلاب اسلامي، مفهوم خلع و لبس را نمي پذيرد و به تعبير فلسفه ي صدرايي، انقلاب را لبس بعد از لبس تلقي مي كند. يعني اين لباس جديد به معناي نفي مطلق گذشته نيست بلكه لباس جديدي است

ص: 1807

بر اصول واصالت هاي گذشته. براي همين است كه بازگشت به اصول اوليه و اصالت ها، اساسي ترين شعار انقلاب اسلامي است. اين فضا نياز به تحقيقات عميق تري دارد كه جاي آن در اين مقاله نيست و مي تواند يك موضوع تحقيقي باشد. اجمالاً در اين مسأله نمي توان ترديد كرد كه در نظريه ي انقلاب اسلامي، بازگشت به اصول اوليه و اصالت ها و بازبيني مجدد آنچه كه بر سر انديشه ي اسلامي و تاريخ تفكر اسلامي آمد و رسيدن به مفهوم جديدي كه ماحصل اين بازنگري هست، يك اصل اساسي و بنيادي است. هرگونه تلاشي كه براي جداسازي نظريه ي انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي از گذشته ي تاريخي تفكر اسلامي صورت پذيرد، چيزي جز تهي كردن زمينه هاي تاريخي تفكر امام خميني(ره) نبوده، و نتايج مفيدي به همراه نخواهد آورد.

3. بازنگري در مفهوم نقش ها

در گفتمان هاي رسمي حوزه ي سياست كه گفته شد تحت سيطره ي تفكرات غرب است، نقش نيروهاي انقلابي از پيش تعريف شده است. اين نيروها معمولاً ابزار توليد و نيروهاي مولده و روابط توليدي حاكم بر نسبت بين ابزار توليد و نيروهاي مولده است. بنابراين به طور جبري براي يافتن نيروهاي انقلابي و ميزان تأثيرات نقش آنها در فرآيند انقلاب، بايد به دنبال چند طبقه ي مشخص و محدود گشت. بقيه ي اقشار جامعه از حيطه ي

ص: 1808

باورهاي انقلابي و كنش هاي تحت تأثير اين باورها، به دورند و اگر هم نقشي در فرآيند انقلاب داشته باشند، نقش حاشيه اي است. در گفتمان هاي رسمي غرب، دو طايفه در تفكرات انقلابي نقش اصلي را ايفا مي كنند: 1 كساني كه در روابط بين ابزار توليد و روابط توليدي جزء نيروهاي مولده هستند. يعني در بازتوليد ارزش افزوده بر كالا و خدمات، محور اصلي هستند (كارگران به معناي خاصي كه در غرب مورد نظر است و در پاره اي از ديدگاه ها، كشاورزان) 2 روشنفكران كه عناصر اصلي تفسيرهاي رسمي نحوه ي عملكرد روابط توليدي در احزاب سياسي، گروه هاي ذي نفوذ و سنديكاهاي كارگري مي باشند. در تحليل هاي انقلابي غرب، روشنفكران و كارگران هسته هاي اصلي جوامع انقلابي تلقي مي شوند و بقيه ي اقشار، نقشي حاشيه اي ايفا كرده و به طور طبيعي در دستاوردهاي انقلابي نيز سهم چنداني نخواهند داشت. بنابراين، اين مسأله حقيقت دارد كه انقلاب هاي اجتماعي در تفسير مدرنيته و مدرنيسم، انقلاب هاي طبقاتي است. انسان ها به شأن و ارزش انساني خود شناخته نمي شوند، بلكه از طريق پايگاه طبقاتي است كه هويت كسب مي كنند و با پايگاه طبقاتي، جايگاه اجتماعي پيدا مي كنند و قابل تعريف مي گردند. انسان هايي كه در هيچ يك از طبقات به رسميت شناخته شده عضو نباشند، نه اهميتي دارند و نه قابل شناسايي هستند. نقش

ص: 1809

انقلابي در غرب متعلق به نخبه ها (كارگران روشنفكران) است. انقلاب در غرب با نخبه ها آغاز مي شود نه با مردم، اين معرفت و دانش نخبه ها است كه به انقلاب ها شكل مي دهد. بنابراين، معرفت شناختي دانش غربي به تعبير برخي از محققين معرفت شناختي، ناشي از سوژه هاي برتر و ذهنيت هاي نخبه گراست. ذهنيت هاي برتر در غرب، روشنفكران هستند. دانش آنها متكي بر دانش هاي ذهني است. در دانش ذهني، اراده ي معطوف به استعلاطلبي و برتري جويي قرار دارد. اراده ي چنين دانشي معطوف به قدرت و تصرف است. براي همين است كه دانش استعلايي غرب، دانش قدرت محور است نه دانش زندگي محور.[22] دانش قدرت محور، اراده ي معطوف به جنگ و خونريزي دارد. بر اساس همين باورها است كه نظريه هاي انقلابيِ تحت تأثير اين دانش ها؛ با خشونت و خونريزي عجين شده است. به دليل سيطره ي چنين گفتمان هايي حتي پاره اي از متفكرين ارزشمند مسلمان نيز تصور كردند كه خشونت و خونريزي از لوازم ذاتي هر انقلابي مي باشد. امام خميني(ره) با نظريه ي انقلاب اسلامي نه تنها مفهوم انقلاب را مجدداً تعريف كرد بلكه نقش هاي از پيش تعيين شده را نيز دگرگون ساخت. انقلاب اسلامي بر خلاف انقلاب هاي تحت تأثير نظريه هاي غربي، با نخبه ها آغاز نشد بلكه با مردم آغاز شد. بايد گفت كه انقلاب ايران... بهترين انقلابي...

ص: 1810

است كه در دنيا تا كنون پيدا شده است و نكته اش هم اين است كه ملت مسلمان انقلاب كردند. انقلاب، مربوط به حزبي... نبوده است... بلكه مال خود ملت است و خود ملت قيام كرده است.[23] از آنجايي كه دانش مردم دانش فطري است و بر خلاف دانش نخبگان، ذهني نيست، دانش زندگي محور است. در تفكر انقلاب اسلامي، اگر مردم اراده ي معطوف به انقلاب دارند، براي آن نيست كه منافع طبقه يا گروه خاصي را تأمين يا روابط توليدي جديدي را ساماندهي نمايند. در انقلاب اسلامي اراده ي مردم اراده ي معطوف به يافته هاي فطري است كه در رأس اين يافته ها، عدالت، امنيت، آزادي و فراواني نعمت وجود دارد. در انقلاب اسلامي نقش هاي از پيش تعريف و تعيين شده ي نظريه هاي غربي، جايي براي خودنمايي ندارند. روشنفكران غرب گرا به اين دليل ميانه ي خوبي با انقلاب اسلامي ندارند كه اين انقلاب با گرايش هاي فطري و مردم گرايي غير طبقه اي، جايي براي ايفاي نقش انحصاري اين طبقه باقي نگذاشت. اگر ديده مي شود كه روشنفكران با پوپوليست (توده اي) خواندن انقلاب اسلامي، تلاش مي كنند آن را تا سطح يك حركت اجتماعي غير عقلاني و خرد گريز جلوه دهند، نبايد تصور كرد كه آنها در پي تحقير انقلاب اسلامي هستند. آنها به عظمت انقلاب اسلامي واقف هستند

ص: 1811

و بارها به اين عظمت اذعان كرده اند. آنها پيش از آنكه با توده اي خواندن انقلاب اسلامي در پي تحقير انقلاب باشند در پي بازسازي موقعيت از دست رفته ي خود در ايران هستند. زيرا روشنفكران به دليل بهره گيري از دانش ذهني (نه فطري و نه ديني) همه چيز را در انحصار خود مي ديدند و باور نمي كردند كه جامعه اي فارغ از توهمات روشنفكري و ذهنيات آنها، توانايي ايجاد يك حركت بزرگ اجتماعي، به نام انقلاب اسلامي را داشته باشد. عظمت امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي در اين است كه مشكل تجدد در ايران و نظريه هاي تجدد در دنيا را با حذف جريان شبه روشنفكري براي هميشه با معادله هاي جديدي پيوند زدند. نقش اين جريان به عنوان تنها وارث علم جديد و تكنيك هاي آن، نه تنها در باورهاي امام مورد ترديد قرار گرفت بلكه حتي به حقانيت اين نقش نيز ضربه هاي جدي وارد شد. امام خميني(ره) در نظريه ي انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي، يكي از مشكلات بزرگ عقب ماندگي ايران در عصر مشروطه و علل ناكامي مشروطه را سيطره ي همين جريان بر ساختار سياسي و اجتماعي ايران معرفي مي كند. اين جريان با فهم سطحي و نادرستي كه از علم و تكنولوژي داشت، سطحي از تجدد را در ايران تبليغ كرد كه بازتاب

ص: 1812

آن چيزي جز انعقاد خطرناك ترين قراردادهاي استعماري و نابودي ذخاير ملي، باز شدن پاي بيگانگان در اركان سامان اجتماعي و نظم سياسي و از همه بدتر، عقب ماندگي مطلق ايران از قافله ي علم و معرفت تا زمان حكومت مشروطه ي پهلوي نبود. روشنفكران غرب گرا با توجه به اطاعت كوركورانه اي كه از آبشخورهاي غربي خود داشتند، با همان دانش ذهنيت گرا نه تنها به مقابله با فرهنگ تمدن ساز ايران آمدند بلكه با رواج تقليد، فتواي تعطيلي عقل و بسته بودن باب تفكر و رواج آداب و عادات و اخلاق مبتذل غربي، نشاط پژوهشي و علمي را در چندين نسل ايران از بين بردند. اين جريان در طول دوران سيطره ي دويست ساله ي خود بر فرهنگ، ساختار سياسي و اجتماعي ايران و حمايت پيوسته از استبداد و رژيم هاي خودكامه و لاابالي گري و ضديت با اخلاق، ايران را در حساس ترين دوران تاريخي، جامعه اي روستايي و عقب مانده نگه داشت. در انديشه هاي امام خميني(ره) و نظريه ي انقلاب اسلامي، مشكل تجدد و ترقي ايران قبل از اينكه مردم، باورها و اعتقادات آنها باشد، همين جريان روشنفكري است. امام خميني(ره) در گفتمان انقلاب اسلامي سيطره ي نقش هاي از پيش تعريف و تعيين شده ي اين جريان را در فرآيند دگرگوني هاي انقلابي به كلي حذف كرد و اثبات نمود كه انقلاب

ص: 1813

و نظريه هاي انقلابي به نقش هاي ذهنيت گراي روشنفكري نيازي ندارد. در انديشه هاي امام خميني(ره)، جريان روشنفكري ايران فهم درستي از تجدد و ترقي نداشته و باعث گرديد كه سطح فهم مراكز علمي و دانشگاهي ايران نيز در طول اين مدت، فراتر از فهم آنها رشد علمي و سياسي نداشته باشد. از آنجا كه اينها مبشران محصولات انديشه هاي غربي در ايران بودند، غرب هم ايران، فرهنگ ايراني، فرهنگ و تمدن اسلامي و سطح شعور سياسي و اجتماعي جامعه ي ما را از چشم انداز سطح فهم اين جريان شناسايي كرد و به اين باور رسيد كه جامعه ي ما يك جامعه ي عقب مانده، استبداد زده و ساكن است كه مي توان به راحتي بر منابع و ذخاير آن سلطه پيدا كرد. يكي از دلايل عدم توانايي غرب در شناخت انقلاب اسلامي و جامعه ي ايراني، به همين سطح فهم نازل برمي گردد. اگر جريان روشنفكري يكي از موانع بزرگ عدم رسيدن ايران به تجدد و ترقي و يافته هاي علمي در دويست ساله ي اخير تا قبل از انقلاب اسلامي بود، به جرأت مي توان گفت كه اين جريان يكي از موانع بزرگ عدم شناخت معقولانه ي غرب از فرهنگ ايران، نقش اسلام در اين فرهنگ و انقلاب اسلامي نيز مي باشد. متفكران، سياستمداران و كارگزاران غربي براي درك انقلاب اسلامي و آرمان هاي

ص: 1814

آن و همچنين شناخت امام خميني(ره) و انديشه هاي آن بايد دريچه هاي چشم انداز خود به جامعه ي ايران را كه همين جريان شبه روشنفكري كم مايه است، ببندد. همان طور كه امام خميني(ره)، انقلاب اسلامي و مردم ايران، با حذف اين مانع بزرگ به دستاوردهاي گران قدري دست يافتند. شايد غرب نيز با حذف اين مانع به شناخت عميق تر و دقيق تر از ايران نائل آيد! متفكرين و محققيني كه تصور مي كنند جريان روشنفكري در ايران، يگانه حلقه ي رابطه ي ما با تمدن و فرهنگ غربي است، سخت در اشتباه هستند. اين جريان در فرصت يكصد و اندي سال هاي كه در اختيار داشت، نشان داد كه حلقه ي فكري و فرهنگي مناسبي براي درك دگرگوني هايي كه در طرف ديگر دنيا اتفاق افتاد و ما اكنون تحت عنوان تمدن غربي از آن ياد مي كنيم، نيست. ما با سير حكمت در اروپا نمي توانيم غرب را بشناسيم. حتي با اين اثر به سطح نازلي از فهم فلسفه هاي غربي نيز نائل نخواهيم شد. همان طور كه غرب نمي تواند با ايران شناسي يا اسلام شناسي، كنت گوبينو، ادوارد براوت، هانري كربن و ساير نحله هاي وابسته به اين حلقه ها به شناخت درستي از ايران و اسلام نائل آيد. اينها قوي ترين جريان هاي تعامل فرهنگي ايران و غرب بودند كه متأخرين آنها امثال تقي زاده، كاظم زاده ايرانشهر، سيد

ص: 1815

حسين نصر تا به شبه روشنفكران دستپاچه ي دو دهه ي اخير، بيش از آنچه اينها به غرب معرفي كردند، چيزي ندارند كه به آن طرف منتقل كنند و غرب ضايعات سنگيني خواهد ديد اگر چشم انداز فهم خود از انقلاب اسلامي، امام خميني(ره) و بازيابي تمدن اسلامي را در سطح معارف انتقالي اينها محدود كند. همان طور كه ايران و دنياي اسلام ضايعات سنگيني ديد چون سطح فهم خود از غرب را به سطح معارف انتقالي از همين جريان روشنفكري قرار داد. امام خميني(ره) در نامه ي تاريخي خود به گورباچف آخرين چشم انداز دگرگوني مفاهيم و نقش هاي از پيش تعيين شده را در چشم انداز انقلاب اسلامي به درستي نشان مي دهد. نامه ي تاريخي امام صرفاً نامه به گورباچف نبود. نامه به سرنوشت محكوم آن جريانات و ديدگاه هايي است كه تصور مي كنند فرآيند دگرگوني هاي پديده ي انقلاب اسلامي را مي توان با گفتمان هاي رسمي حاكم بر غرب، تحليل كرد. نامه ي امام به گورباچف در حقيقت نقدي بر تغييرهاي اقتدار طلبانه و انحصاري مدرنيته و مدرنيسم و مدرنيزاسيون با وجوه متفاوت چپ و راست است كه تصور مي كنند هيچ تحولي در دنيا، دگرگوني علمي، مردمي و انساني نيست مگر اينكه مطابق با استانداردهاي اتوپياي غربي باشد. امام در اين نامه، افق دگرگوني مفاهيم و نقش ها را در آينده ي نزديك جهان

ص: 1816

نشان مي دهد. 1 افول ماركسيسم و كمونيسم و رفتن اين جهان نگري به موزه هاي تاريخ 2 رشد خداگرايي و دين باوري در ميان ملل جهان 3 رهايي فرزندان انقلابي جهان از حصارهاي آهنين تغييرهاي ماركسيستي و تئوري هاي انقلابي چپ 4 پوشالي بودن اتوپياي سرمايه داري غرب، 5 ضرورت تجديد نظر در فهم مفاهيمي چون خدا، دين، باغ سبز دنياي غرب، حقيقت، ابتذال و بن بست، مبدأ هستي و آفرينش، زندان غرب وشيطان بزرگ، خيالات ماركسيسم، معقول و محسوس، ترقي و تحول، انسان و حيوان، خلأ اعتقادي، نظام جهاني و...[24] مباحث مذكور و ده ها مطلب ديگر نشان مي دهد كه تعريف مفاهيم و بازنگري در نقش هاي از پيش تعريف و تعيين شده در حوزه ي گفتمان هاي رسمي غرب، يك ضرورت عقلي و تاريخي است كه در ايران با انقلاب اسلامي شرايط شكل گيري اين گفتمان جديد فراهم شد. اگر چه عده اي تلاش مي كنند با عصبيتي كه نسبت به مفاهيم رسمي و سنتي گفتمان هاي غالب نشان مي دهند، حوزه ي نظريه پردازي انقلاب اسلامي را با همان اصطلاحات تحليل كنند اما چنين تحليل هايي راه به جايي نخواهد برد. براي درك نقش هاي تاريخي انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام خميني(ره)، بايد از سطوح تحليل و مباحث حاشيه اي جريان شبه روشنفكري و حتي مفاهيمي كه بر گفتمان هاي اين جريان سيطره دارد، عبور

ص: 1817

كرد تا به لايه هاي عميق و اصلي نظريه ي انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي رسيد. جامعه ي ما وقتي مدرنيته، مدرنيسم، مدرنيزاسيون، دگرگوني هاي اجتماعي، تجدد و ترقي، انقلاب اسلامي و پديده هايي مانند اينها و حتي غرب را درك خواهد كرد كه از سطح فهم و سطح تحليل اين جريان عبور كند. آنها پيوسته، ما را با مفاهيمي چون حقوق بشر، دموكراسي، ليبراليسم، سوسياليسم، مدرنيسم، مدرنيزاسيون و... درگير خواهند كرد و پيوسته از ما خواهند خواست كه تكليف خودمان را با اين مفاهيم روشن كنيم. دويست سال است كه جامعه ي علمي، سياسي و فكري ايران درگير اين مفاهيم است و پيوسته بايد تكليف خودش را با اين پديده ها روشن كند. امام و انقلاب اسلامي اثبات كردند كه گفتمان هاي غالب در تفاسير رسمي غرب معيار فهم سياست، تاريخ، دگرگوني و تجدد نيستند. شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همه ي انقلاب ها جداست. هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه هم در انگيزه ي انقلاب و قيام.[25] انقلاب اسلامي يك گفتمان جديد است. امام خميني(ره) همه ي گنجينه هاي ادبي، تاريخي، سياسي و ديني پراكنده ي دنياي اسلام و ايران را كه در ظاهر ميان آنها پيوندي وجود نداشت، از فرزانگان، متفكران، حكما، فقها، فلاسفه، متكلمين و ادباي تاريخ اين مرز و بوم گرد آوري كرد

ص: 1818

و سپس اين گنجينه را در قالب يك نظام سياسي كارآمد، عرضه كرد. اين حقيقتي است در تاريخ معاصر كه بايد، به دور از عصبيت هاي غيرمنطقي، غير عقلاني و غير تاريخي آن را درك كرد. [1]. دكتراي علوم سياسي. [2]. براي آشنايي با اين گونه متون ر.ك سيد جواد طباطبايي، ديباچه اي بر نظريه ي انحطاط ايران، مؤسسه ي پژوهشي نگاه معاصر، تهران، 1380 همچنين كتاب زوال انديشه ي سياسي در ايران، نشر كوير تهران، 1373. به طور كلي سيد جواد طباطبايي از جمله پژوهشگراني است كه تحت تأثير گفتمان هاي رسمي غرب در سياست و تاريخ، نظريه ي انحطاطي به فرهنگ و تمدن ايران دارد. [3]. صحيفه ي نور، جلد 9، ص ص 174، 175. [4]. صحيفه ي نور، جلد 9، ص ص 174، 175. [5]. امام خميني(ره) در مصاحبه با روزنامه ي اونيتا ارگان حزب كمونيست ايتاليا، 23/9/57، صحيفه ي نور، جلد 4، ص69. [6]. صحيفه ي نور، جلد 10، ص ص 56، 57. [7]. ر.ك ابراهيم فياض، انقلاب اسلامي و دانش زندگي محور، پگاه حوزه، شماره ي 152، شنبه 3 بهمن 1383 ص2. [8[. xraM. [9[. klahcsttoG. [01[. notnirB. [11[. nietskcE. [21[. miehkruD. [31[. elliveuqcoT. [41[. ylliT. [51[. lopcokS. [16]. براي مطالعات بيشتر ر. ك جان فورن، نظريه پردازي انقلاب ها، ترجمه ي فرهنگ ارشاد، نشر ني، تهران، 1382 همچنين فرامرز رفيع پور، توسعه و تضاد،

ص: 1819

كوششي در جهت تحليل انقلاب اسلامي و مسائل اجتماعي ايران، شركت سهامي انتشار، تهران، 1377، چاپ دوم. [17]. امام خميني، صحيفه ي نور، جلد 20، ص ص64،63. [18]. صحيفه ي نور، جلد 18، ص118. [19]. صحيفه ي نور، جلد3، ص27. [20]. صحيفه ي نور، جلد 4،ص 37. [21]. كلربرير، پير بلا، نشر ايران، انقلاب به نام خدا، ترجمه ي قاسم صنعوي، انتشارات سحاب كتاب، تهران، 1358، ص17. [22]. در تنظيم پاره اي از مباحث اين بخش از نوشته هاي مختصر ليكن عميق جناب آقاي ابراهيم فياض بهره گيري شد. ر. ك انقلاب اسلامي و دانش زندگي محور، همان، ص2. [23]. صحيفه ي نور، جلد10، ص68 [24]. صحيفه ي نور، جلد21، ص ص 69 66. [25]. وصيت نامه ي الهي سياسي امام خميني(ره)، صحيفه ي نور، جلد21، ص176.

ص: 1820

امام خمينى؛ روحانيت و نظام سياسى

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 عليرضا زهيرى پس از پيروزى انقلاب اسلامى و استقرار دولت جديد، كه محصول دگرگونى عميق در ساختار سياسى كشور بود، فصل جديدى از مناسبات ميان نيروهاى اجتماعى و نظام سياسى بر قرار گرديد. تاسيس دولت نوپديد، برايند ائتلاف مهمترين نيروهاى چالشگر عليه حاكميت پيشين و استقرار نظمى جديد مبتنى بر ارزشهاى دينى بود. بنابر اين، تبيين نقش و ميزان تاثير گذارى نيروهاى اجتماعى بر فرايندهاى سياسى، كنكاش درباره ماهيت و كاركرد اين نيروها، از ضروريات جامعه كنونى ماست . در اين ميان، روحانيت شيعه كه در تاريخ معاصر ايران بويژه پس از نهضت امام خمينى(ره) بر حيات سياسى اين كشور تاثير بسزايى بر جاى گذاشته است، جايگاه ويژه اى دارد. بدين ترتيب، نقطه عزيمت ما، شناخت و بررسى روابط پيچيده ميان اين بخش از جامعه سياسى و حكومت اسلامى در ايران مى باشد. تاسيس جمهورى اسلامى در ايران توسط معمار بزرگ آن، امام خمينى (ره)، حمايت گسترده روحانيون و حضور آنان در بخشهاى مهمى از سازمان حكومت را به دنبال داشت. اين وضعيت، موجب تداخل و تطابق منابع و اهداف نهاد وحانيت بانظام سياسى و ايجاد نوعى تعلق و همنوايى ميان اين دو شده است. مهمترين عامل پيوند دهنده روحانيت به نظام سياسى، بر پايه تمايلات ايدئولوژيك استوار گرديده

ص: 1821

كه همانا مبتنى بر فرهنگ شيعى است. چنانكه «جان فوران» هم مى گويد، در ميان فرهنگهاى گوناگون مخالفت در دهه 1970، اسلام مبارز موفق شد قدرت دولتى را به دست گيرد. عليه شاه، جاذبه و صراحت و صداقت شخصى و نظرات امام خمينى در مسائل مهم سياسى، به دليل موضعگيرى سازش ناپذير و دراز مدت ايشان عليه شاه در صف اول جاى گرفت. به نظر وى، امام خمينى توانست اسلام مردم گرايى ارائه دهد كه براى گروههاى مختلف اجتماعى جاذبه داشت; هر چند كه پايگاه اوليه اجتماعى اش در صفوف برخى از علما، طلاب دينى و...بود. (1) بدين سان، امام خمينى در راس تركيبى نيرومند كه به طور عمده از ميان شاگردان و پيروان وى بودند، توانست حكومت اسلامى را جايگزين رژيم پيشين كند. حكومتى كه بر آرا و نظريات وى، كه توسط شاگردانش تفسير و ترويج مى شد، استوار بود. بدين ترتيب، دو متغير قابل اعتنا وجود دارد كه اين مقاله مى بايست از آن بهره جويد. نخست، آرا و نظريات سياسى امام درباره روحانيت و رابطه آن با نظام سياسى و ديگرى، ساخت روحانيت و گونه هاى موجود در درون اين ساخت كه به طور طبيعى رفتار سياسى متفاوتى از خود بروز داده اند. اكنون به اين پرسشها بايد پاسخ داد كه: آيا رابطه روحانيت - كه بخش مهمى

ص: 1822

از ساخت حكومت را در دست دارد - با نظام سياسى جديد كاملا حمايتى است؟ يا اينكه روحانيت تقاضاها و مطالبات خود رانيز وارد سيستم سياسى مى كند؟ اينكه برخى معتقدند; روحانيت بايد از دولتها مستقل باشد چه تاثيرى در رابطه روحانيت و نظام سياسى بر جاى مى گذارد؟ و اساسا اين استقلال به چه معنى است؟ پيش از يافتن پاسخ براى پرسشهاى فوق، ذكر چند نكته ضرورى به نظر مى رسد: يكم: روحانيون به عنوان مهمترين مدافعان انقلاب اسلامى عمدتا از شاگردان و پيروان امام خمينى (ره) به شمار مى آيند و در مبانى كنش سياسى خود، از آرا و نظريات ايشان تاسى مى جويند. بنابر اين، يكى از عوامل مؤثر در گروه بنديهاى درون نهاد روحانيت، ناشى از قرائتهاى متفاوت از انديشه ها و سيره سياسى حضرت امام مى باشد. شكل گيرى دو جريان عمده سياسى در ميان روحانيون كه هر دو مدعى فهم درست انديشه هاى امام خمينى (ره) هستند، محصول تاثير شرايط محيطى و علائق تاريخى در تكوين تعبيرهاى گوناگون آنان است. از اين رو، برخى مفاهيم ارائه شده از سوى امام كه در زمان حياتشان مصاديق روشنترى داشت، در شرايط پيچيده عصر حاضر دچار ابهام گرديده است. براى نمونه، ايشان در يكى از پيامهاى خود آورده اند كه «به همه شما وصيت و سفارش مى كنم كه نگذاريد انقلاب به

ص: 1823

دست نااهلان و نا محرمان بيفتد.» (2) اينكه نامحرمان كيانند؟ خود يكى از ابهامات عصر حاضر است كه گروههاى مختلف سياسى بر اساس پيش فرضهاى خود، مصداقهاى متفاوتى براى آن ارائه مى كنند. دوم: در دوره پيشين (دهه اول انقلاب) اساسى ترين پرسش در باب مؤلفه هاى «استقرار و ثبات» دولت اسلامى بوده است; حال آنكه در دهه دوم، سخن از «تعادل و حفظ» نظام سياسى به ميان رفته است. در شرايط بحرانى دهه اول انقلاب; جنگ هشت ساله با دشمن خارجى، فشارها و توطئه هاى دولتهاى متخاصم، رفتار منازعه آميز گروههاى ضد انقلاب و تروريسم، نابودى بخش مهمى از منابع اقتصادى، نخبگان و رهبران سياسى را به تلاش براى تثبيت نظام سياسى وادار ساخت. بنابر اين، امام خمينى، در اين دوره، همواره رفتار حمايتى را تجويز نموده و از پيروان خود مى خواستند كه از نظام اسلامى دفاع كرده و آن را مورد حمايت قرار دهند. پس از گذار از دوران دشوار و پر تنش دهه اول انقلاب، بسيارى از نيروهاى درون نظام سياسى كه براى بيت حاكميت بسيج شده بودند، وارد دورانى شدند كه موجى از تحولات سياسى، اجتماعى و اقتصادى را به دنبال داشت. در اين شرايط، مدافعان ديروز دولت اسلامى، در جست وجوى ساز و كارهاى «مشاركت در دولت» مى باشند. اگر ديروز دوران دفاع از

ص: 1824

نظام بود، امروز دوران مشاركت در نظام اسلامى است و بدين ترتيب، مقتضيات علمى امروز، تحقيقات و رهيافتهاى ويژه خود را طلب مى كند. (3) بدين سان، بخش مهمى از پرسشهاى دوره دوم، ناظر به نوع مناسبات جامعه اسلامى با حكومت اسلامى مى باشد. حال كه دولت انقلابى استقرار يافته و بنيانهايش استوار گرديده است، تقاضاها و مطالبات تازه اى شكل گرفته است كه اگر به درستى وارد سيستم سياسى نشود، نظام سياسى را دچار عدم تعادل خواهد كرد. ديگر، وضع موجود توانايى ياراى پاسخگويى به پرسشهاى بى شمارى كه از دل تجربه هاى دوره اول زاده شده است، ندارد. بدين ترتيب، پاسخگويى به مطالبات اين دوره و تعيين نوع رفتار سياسى، نياز به بازنگرى و باز سازى منظومه فكرى امام خمينى را بيش از پيش نمايان مى سازد.

عوامل مؤثر در كنش سياسى روحانيت در قبال نظام سياسى

ظهور دين اسلام از ابتدا قرين تشكيل حكومت بود. با تاسيس دولت مدينه توسط پيامبر عظيم الشان اسلام، اهتمام شريعت اسلام بر سازوارى و نظام مند ساختن جوامع بشرى، بر بنيانهاى دينى استوار بود. در اين ميان شيعيان، هم به لحاظ تاريخى (ستمى كه از سوى حاكمان جور بر آنان روا شد) و هم به واسطه آموزه هاى رهبران دينى (از امامان معصوم (ع) گرفته تا مراجع دينى)، به تقويت روح عدالت خواهى و ستيز

ص: 1825

با ستمگران همت گماشته و آن را از ويژگيهاى بارز انديشه سياسى خود قرار دارند. در ميان اديان و مذاهب مختلف، دين اسلام در مقابل مذاهب دنياگريز، علاوه بر تامين وسايل رستگارى براى پيروان خود، به تنظيم حوزه زندگى مادى آنها نيز مى پردازد. اين امر، سبب شده است كه روحانيون و مفسران دين بويژه در ايران، رغبت بيشترى نسبت به امور دنيوى و سياسى از خود نشان دهند. آنان بر اين اعتقادند كه مذهب، خود را با شرايط متحول تاريخى (با استفاده از عنصر زمان و مكان) تطبيق مى دهد و امكان تعبير و تفسير پذيرى مذهب و انطباقش باشرايط هر عصرى وجود دارد. امام خمينى با اشاره به اين دو عنصر تعيين كننده در اجتهاد و ضرورت آشنايى با روابط حاكم بر سياست واجتماع و اقتصاد مى گويد: «حكومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى تمام فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است. حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در بر خورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است. فقه، تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.» (4) يكى ديگر از عوامل دخالت روحانيت در سياست، عوارض ناشى از نوسازى در برخى كشورهاى در حال گذار، از جمله ايران است. جريان نوسازى از يك

ص: 1826

سو، پاسخى به نيازهاى عصر جديد و فرايندى است تدريجى و اجتناب ناپذير كه جوامع بشرى خود را ملزم به حركت به سوى آن مى كنند، و از سوى ديگر، گسستى است با برخى از سنتهاى پيشين كه هر چه ميدان عمل آن فراختر شود، به همان نسبت، سنتهاى درون جامعه را مورد تهديد نوگرايى حاصل از توسعه قرار مى دهد و به اين ترتيب، زمينه هاى غير دينى شدن جامعه فراهم مى آيد. نتيجه توسعه و نوسازى هر چه باشد، از بعد اجتماعى، دگرگونى در ساختارها و روابط و ارزشهاى اجتماعى حتمى است. پيدايش وضعيت جديد و تهديد ارزشهاى نوپديد، باعث واكنش مذهب و روحانيون گشته و افزايش دخالت آنان در سياست به منظور جلوگيرى از غير دينى شدن جامعه را به همراه مى آورد. البته مراد از اين سخن، اين نيست كه توسعه الزاما جامعه را با ارزشها و سنتهاى دينى بيگانه مى سازد; اما بايد گفت تا نسبت بين توسعه و ديندارى روشن نشود، سنتها همواره مورد تهديد دگرگونيهاى ناشى از نوسازى جامعه واقع خواهند شد. بنابر اين، زمانى كه ميان ارزشهاى روحانيت و ارزشهاى تبليغ شده از سوى نظام سياسى تعارض حاصل شود، آنان از خود واكنش نشان خواهند داد. امام خمينى به رغم مذمت كسانى كه به تمدن جديد بى توجه بودند، در خطاب به يكى

ص: 1827

از شاگردان خود مى گويد: «آنگونه كه جنابعالى از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به كلى بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده و يا براى هميشه در صحراها زندگى نمايند.» (5) در عين حال يكى از عوامل اساسى در خيزشهاى سياسى عليه رژيم شاه را، برنامه هاى نوسازى دولت قلمداد كرد كه به شدت ارزشهاى دينى را مورد تهديد قرار داده بود. ايشان در اين باره چنين مى گويد: «مخالفت روحانيون با بعضى از مظاهر تمدن در گذشته، صرفا به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبى، خصوصا فرهنگ مبتذل غرب موجب شده بود كه آنان با اختراعات و پديده ها بر خورد احتياط آميز كنند... ابزارى از قبيل راديو و تلويزيون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود; لذا گاهى حكم به منع استفاده از آنها را مى دادند...آيا رژيم گذشته از راديو و تلويزيون براى بى اعتبار كردن عقايد مذهبى و ناديده گرفتن آداب و رسوم ملى استفاده نمى نمود؟» (6) به طور كلى، احتمال دخالت روحانيون در سياست و بروز كنشهاى حمايت جويانه يا منازعه آميز در قبال نظام سياسى، به چند عامل بستگى دارد: 1- هر چه داعيه هاى سياسى و اجتماعى مذهب بيشتر باشد، احتمال دخالت روحانيون در زندگى سياسى بيشتر مى شود; 2- هر

ص: 1828

چه روحانيون يك مذهب، به عنوان يك نيروى سياسى از نظر تاريخى، موقعيت ممتاز و قوت بيشترى داشته باشند، احتمال دخالت مستقيم و گسترده آنها در سياست افزايش مى يابد; 3- هر چه امكان تعبير و تفسير پذيرى مذهب و تطبيق آن با شرايط متحول تاريخى بيشتر باشد، توانايى روحانيون براى مداخله مستقيم در سياست افزايش مى يابد; 4- هر چه نهادهاى مذهبى سازمان يافته تر و منسجم تر باشند، توانايى روحانيت براى دخالت در سياست بيشتر مى شود. (7)

كار ويژه هاى سياسى، اجتماعى روحانيت

جامعه شناسى نيروهاى اجتماعى، يكى از عرصه هاى مهم جامعه شناسى سياسى است. در اين ميان، رويكرد ساختارى در ميان نظريه پردازان علوم اجتماعى بسيار رايج بوده و هست و اين تحقيق نيز از اين رويكرد متاثر است. در رويكرد ساختارى، به نقش و كاركرد ساخت هاى سياسى توجه شده و تاثير آن را بر فرايندهاى سياسى مورد بررسى قرار مى دهد. (8) هر ساختارى مجموعه فعاليتهايى را به اجرا در مى آورد كه به نوبه خود، سازمان سياسى را قادر به تدوين و اجراى خط مشى هاى خود مى سازد. اين فعاليتها يا كار ويژه ها ( snoitcnuf ) چگونگى تاثير واحدهاى سياسى بر فرايندهاى سياسى را توضيح مى دهد. ساخت سياسى و اجتماعى روحانيت نيز داراى كار ويژه هايى است كه از ظرفيت و تواناييهاى موجود در آنان ناشى مى شود. بعد از انقلاب و تغيير در ساخت روحانيت، كار ويژه هاى آن نيز دچار تحول شده و كار

ص: 1829

ويژه هاى ديگرى نيز الزاما به آن واگذار گرديده است; مانند: كار ويژه هاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى. اگر چه نمى توان ادعا كرد كه اين نوشتار به همه كار ويژه ها و تواناييهاى اين نهاد پرداخته است; اما شايد بتوان گفت كه اين موارد، نمود و بروز بيشترى دارد. الف - دفاع از شريعت و ترويج آن;اين مورد، اساسى ترين كار ويژه روحانيت تلقى مى شود: «ترديدى نيست كه حوزه هاى علميه و علماى متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع، مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجرويها بوده اند. علماى بزرگ اسلام در همه عمر خود، تلاش نموده اند تا مسايل حلال و حرام الهى را بدون دخل و تصرف ترويج نمايند.» (9) اين كار ويژه، نشانگر فلسفه وجودى روحانيت است. چنانكه ستيز آنان بارژيم پيشين نيز به دليل رفتار ضد شرعى و تهديد مبانى دينى حكومت بود. و البته تحليل رفتار سياسى روحانيت به عنوان حاملان، مفسران و مروجان شريعت، بدون شناخت اين كار ويژه، دچار كاستى است. ب - كار ويژه هبستگى و وفاق اجتماعى; يكى از آفتهايى كه جوامع در حال گذار را تهديد مى كند، بحرانهاى ناشى از دگرگونى است. اين وضعيت، جامعه در حال تغيير را دچار از هم گسيختگى ساخته و شكافهاى اجتماعى رافعال و فرايند نوسازى را دچار چالش مى سازد.براى

ص: 1830

حل و رفع اين بحران، روحانيت مى تواند با برخوردارى از تواناييهاى نمادين، بويژه به كارگيرى نمادهاى دينى، به برانگيختن حس همبستگى در جامعه كمك نمايد. منظور از همبستگى و وفاق اجتماعى، به هم پيوستن و مجتمع ساختن اجزاى يك جامعه و واحدهاى كوچك آن به يك كل همبسته تر مى باشد; به نحوى كه توان آن اجزاء و واحدهاى كوچك و پراكنده و مختلف، انباشته و متمركز شود و از طريق هميارى و همكارى آحاد جامعه و حمايت آنان از نظام سياسى بحرانهاى حاصل ازدوران گذار را حل نمايد. ج - فرايند بسيج اجتماعى; موضوع مشاركت توده اى و اقدام عمومى در فعاليتهاى سياسى - اجتماعى، از پيش شرطهاى ايجاد تعادل يا عدم تعادل در سيستم سياسى به شمار مى رود.تبديل مردم به شهروندان فعال، موجب افزايش ظرفيت نظام سياسى در پاسخگويى به تقاضاها و مشكلات اجتماعى مى گردد. روحانيت به لحاظ تاريخى نشان داده است كه از مهمترين عوامل بسيج كننده، حمايت كننده و حركت دهنده جامعه به سوى ارزشهاى سياسى است و به تعبير امام خمينى، «آنكه ملت را بسيج كرد، آن روحانيون بودند.» (10) در نظام روحانيت شيعه، به واسطه وجود مساله تقليد، نوعى رابطه معنوى ميان توده مردم و رهبران مذهبى ايجاد شده است; به طورى كه مردم تحت دستورات ونظرات رهبرى مذهبى قرار

ص: 1831

داشته و نوعى همنوايى ميان آنان وجود دارد. روحانيت به عنوان شبكه ارتباطى مستمر ميان رهبر و مردم، نقش مهم در بسيج توده ها داشته است; به گونه اى كه بزرگترين بسيج در تاريخ انقلابها را سامان داده است. (11) د جامعه پذيرى سياسى; جامعه پذيرى سياسى،يعنى آشنا شدن فرد با ارزشها و ايستارهاى جامعه خويش كه طى آن ايستارهاى سياسى فرد شكل مى گيرد. جامعه پذيرى سياسى، موجب انتقال و دگرگونى فرهنگ سياسى شده و راهى است براى انتقال انديشه ها و باورهاى سياسى يك نسل به نسل ديگر; همان فرايندى كه انتقال فرهنگ ناميده مى شود. (12) از آنجا كه مذاهب دنيا، حاملان ارزشهاى فرهنگى و اخلاقى هستند; به طور طبيعى پيامدهاى سياسى داشته و بر مسايل سياسى و سياستهاى عمومى تاثير مى گذارند.بنابر اين، روحانيت شيعه نيز در كنار ساير عاملان و نهادهايى كه در جامعه پذيرى سياسى نقش ايفا مى كنند، قرار مى گيرد. آنان مى توانند از طريق داخل كردن ارزشهاى دينى در فرهنگ سياسى جامعه، به طور چشمگيرى اعتماد به دولت اسلامى را افزايش داده و با پذيرش فرايندهاى سياستگذارى، ميزان مشروعيت نظام سياسى را فزونى بخشند و از اين طريق، به حل شكافهاى اجتماعى يارى رسانند. ه- كنترل نخبگان سياسى (كنترل سياست); تاسيس دولت دينى سبب گرديد تا بر اساس يك همسويى ايدئولوژيك، روحانيون كه از دير

ص: 1832

باز داراى نفوذ اجتماعى قابل توجهى بوده اند، از جايگاه معنوى ويژه اى در ميان نظام سياسى بر خوردار شوند. اين توجه و عنايت حكومت، فرصتهاى مطلوبى را در اختيار آنان قرار داده است تا بتوانند با تاثير بر فرايند سياستگذارى و تصميم گيرى، ارزشهاى مورد نظر خود را وارد نظام سياسى كنند. بنابر اين، زمانى كه نخبگان سياسى از پذيرش ارزشهاى آنان خوددارى كرده و يا آن را مورد تهديد قرار دهند، از خود واكنش نشان مى دهند. امام خمينى درباره ارشاد و هدايت دولت و حكومت توسط روحانيون، نظراتى دارند (13) كه در بخشهاى بعدى، به برخى از آموزه هاى ايشان اشاره خواهيم كرد. و - كار ويژه هاى اقتصادى روحانيت; يكى از مهمترين منابع مالى كه در عصر غيبت امام زمان (عج) در اختيار فقهاى شيعه قرار مى گيرد، وجوهى است كه مردم تحت عنوان خمس و زكات و...، با شرايط خاصى به عنوان تكليف شرعى در اختيار آنان قرار مى دهند.تا پيش از انقلاب اسلامى، مراجع و علماى عصر، از اين در آمدهاى شرعى براى حفظ هويت فرهنگى و استقلال شيعه بهره جسته و بر اساس يك رابطه سلبى با دولتها و به دور از هر گونه وابستگى به آنها ، آن را صرف امور مسلمين مى كردند. بر همين اساس، با تاسيس مراكزى در جهت خدمات رسانى

ص: 1833

به طلاب و روحانيون، در حفظ استقلال آنان از دولتها تلاش مى نمودند. پس از انقلاب و تشكيل دولت دينى كه به همسونگرى در اهداف ميان روحانيون و دولت اسلامى انجاميده است، اين منابع، وسيله اى است در دست مراجع وعلما تا از طريق آن، وارد فرايند توسعه فرهنگى، اجتماعى و حتى اقتصادى بشوند.

گونه شناسى روحانيت و مناسبات آن با نظام سياسى

حضور امام خمينى در پاريس فرصتى بود تا ابعاد تازه اى از آرمانها و آيين انديشه سياسى ايشان بازگو شود. در اين ميان، آنچه ذهن كنجكاو و پرسشگر خبرنگاران را به تحرك وا مى داشت، پرسشهايى درباره حكومت اسلامى و نقش روحانيون و رهبران مذهبى در حكومت بود. امام خمينى بارها در پاسخ به اين پرسش اعلام نمودند.«روحانيون در حكومت آينده، نقش ارشاد و هدايت دولت را دارا مى باشند.» (14) حدود يك سال پس از پيروزى انقلاب، ايشان با همان اعتقاد سابق و در پاسخ به پرسش مشابه، مى فرمايد: «اينكه شما سؤال كرديد آيا روحانى مى خواهد به دولت منضم بشود يا چى؟ نه، نمى خواهد دولت باشد; اما خارج از دولت [هم]نيست. نه دولت است، نه خارج از دولت. دولت نيست; يعنى نمى خواهد برود در كاخ نخست وزيرى بنشيند و كارهاى نخست وزيرى را بكند. غير دولت نيست، براى اينكه نخست وزير اگر پايش را كنار بگذارد، اين

ص: 1834

جلويش را مى گيرد، مى تواند بگيرد، بنابر اين، نقش دارد و نقش ندارد.» (15) اما حوادث و تحولات بعدى، ضرورت حضور فعالتر روحانيون را در بخشهاى مختلف ساختمان حكومت نشان داد. زمانى كه امام خمينى، مهندس بازرگان را به نخست وزيرى دولت موقت برگزيد; طى حكمى به وى، بنيان مشروعيت را به دو حق «شرعى» و «قانونى ناشى از آراى مردم» پيوند زد. (16) و براى دستيابى به «حق شرعى» بنابه تجربه تاريخى اعلام داشت: «ما تجربه كرديم و ديديم كه اشخاصى كه در راس واقع شدند و از روحانيون نبودند، در عين حالى كه بعضى شان هم متدين بودند، از باب اينكه آن راهى كه ما مى خواهيم برويم...با سليقه آنها موافق نبود...ما آن روز خيال مى كرديم كه در اين قشرهاى تحصيل كرده و متدين و صاحب افكار، افرادى هستند كه بتوانند اين مملكت را به آن جورى كه خدا مى خواهد، ببرند; آن طور اداره كنند. وقتى ديديم كه نه، ما اشتباه كرديم...» (17) بنابر اين، تعبير دخالت در سياست، نزد روحانيون، مفهومى فراتر از نظارت و ارشاد يافت و در سياستگذارى و اجرا نيز، نقشهاى گسترده اى را بر عهده گرفتند. به هر روى، روحانيون بر اساس هنجارهاى مورد قبول خود، در مواجهه با نظام سياسى از خود كنشهايى را نشان مى دهند.

ص: 1835

شالوده اين سمت گيرى آنان نسبت به نظام كه همانا مبتنى بر فرهنگ سياسى شان است، آنان را به گونه هاى مختلف سياسى دسته بندى مى كند در جوامع مختلف مردم به طرق گوناگون با دولت خود رابطه دارند; بعضى صرفا به سائغه حمايت و حفاظت از دولت عمل نموده، رفتار خود رابر اساس نيازها و تقاضاهاى حكومت تنظيم مى كنند، برخى درتلاش براى اصلاح يا تغيير نظام و يا حداقل در صدد تغيير تصميم و جهت نظام حكومتى هستند و برخى ديگر نيز بر خلاف دو گروه فوق، مواضع انفعالى و يا بى طرفانه دارند. بعضى از نويسندگان، سه نوع رفتار سياسى فوق را به دو دسته عام مشاركت فعال و مشاركت انفعالى تقسيم كرده اند. (18) «گابريل آلموند» با استخدام سه اصطلاح مشاركت جو ( و كوچك انديش ( laihcorap ) ، گونه هاى رفتارى فوق را توضيح مى دهد. وى با توجه به سمت گيرى افراد نسبت به كنشهاى سياسى حكومت، به انواع فرهنگ سياسى آنان مى پردازد. بر اين اساس، آلموند سه نوع فرهنگ سياسى را مفروض مى انگارد. (19) بنابر اين مى توان گونه هاى رفتارى در ساخت سياسى روحانيت را به سه دسته تقسيم كرد كه عبارتند از: الف - مشاركت جويان: آنان كسانى هستند كه از مسايل سياسى آگاه بوده و مى توانند تقاضاهاى سياسى مطرح سازند و حمايت سياسى خود را در اختيار رهبران

ص: 1836

قرار دهند. آنان، در كل نظام يعنى هم در فرايندهاى دروندادى (تقاضاها و حمايتها) و هم در فرايندهاى بروندادى (تصميمات و سياستها) آن فعاليت و مشاركت دارند و بر روى تصميمات و سياستگذاريها نيز تاثير مى گذارند. مشاركت جويان به دو دسته كلى تقسيم مى شوند: اول، آن دسته از روحانيونى كه در مقام نخبگان رسمى نظام سياسى عمل مى كنند و علاوه بر كار ويژه هاى عمومى كه روحانيت داراست، با پذيرش كاركردهاى جديد به خدمت نظام سياسى در مى آيند; مانند: روحانيون عضو مجلس خبرگان و فقهاى شوراى نگهبان. اينان، به طور عمده رفتار حمايتى دارند و بيشترين نقش را در فرايند بروندادى (تصميمات سياسى و سياستگذارى) ايفا مى نمايند. دسته دوم، شامل روحانيون مشاركت جويى مى شود كه خارج از ساختمان حكومت قرار دارند. اينان نيز به دو گونه بر فرايندهاى سياسى تاثير مى گذارند. نخست، گروههاى سازمان يافته(نهادينه) مانند: جامعه روحانيت مبارز، مجمع روحانيون مبارز و جامعه مدرسين حوزه علميه قم. دوم، افراد و گروههاى بدون سازمان كه شامل بسيارى از شخصيتها و اجتماعات سياسى است و اغلب به صورت صاحبان نفوذ عمل مى كنند. روحانيون مشاركت جو، اغلب متاثر از آموزه هاى سياسى امام خمينى هستند و از رفتار وانديشه هاى سياسى وى بهره جسته و به طور عمده، شاگردان و تربيت شدگان اويند. بنابر اين در

ص: 1837

مجموع، آنان داراى وجوه همسانى از نظر علائق ارزشى هستند و به شركت در حيات سياسى علاقه مند بوده و به اين منظور، از خود كنش سياسى نشان مى دهند. مشاركت جويان، علاوه بر آنكه در مقابل رفتار غير شرعى نهادهاى نظام سياسى و اجراى سياستهاى نامطلوب حكومت از خود واكنش نشان مى دهند براى تاثير بر فرايند سياستگذارى، خود راموظف مى دانند. بنابر اين، علاوه بر انتقاد و اعلام تقاضاهاى خود به سيستم، در انتخابات مجلس قانونگذارى و رياست جمهورى مشاركت مى كنند. آنان با تاسى به سخنان امام، درخواستهاى خودرا به سيستم سياسى اعلام مى دارند: «اينها (اهل علم) بايد ارشاد كنند دولت را، ارشاد كنند به اينكه اين مامورى كه اينجا فرستادى اشتباه بوده است و دولت را وادار كنند، مجلس را وادار كنند تا اينكه اصلاح بشود.» (20) امام در جاى ديگرى مى فرمايد: «هر دو جريان [جامعه روحانيت و مجمع روحانيون ]بايد با تمام وجود تلاش كنند كه ذره اى از سياست «نه شرقى و نه غربى، جمهورى اسلامى» عدول نشود كه اگر ذره اى از آن عدول شود، آن را با شمشير عدالت اسلامى راست كنند.» (21) از سوى ديگر، ايشان، نقش روحانيت را در برنامه ريزى كشور تعيين نمودند: «مساله برنامه از مهمات يك كشور است...لكن يك نكته راعرض كنم و آن

ص: 1838

اينكه، اگر برنامه ريزى را بدون نظارت روحانيون بكنند (يعنى متخصصينى كه از روحانيون هستند)، اين موجب اين مى شود كه برنامه كه ريختيد ببريد مجلس، مجلس رد كند. آنها قبول كردند، ببريد در كميسيونى كه تخصص در اين امر دارند، آنها رد كنند. از اينجا بگذريد ببريد در شوراى نگهبان، آنجا رد كنند.» (22) باتوجه به اينكه نظام سياسى، مكانيسم اساسى توزيع «ارزشهاى قدرت بخش» در جامعه است و حكومت خود، مجموعه امكانات و تواناييها و ابزارهايى است كه هر گروهى طبعا مى كوشد سهم خود را از آن افزايش دهد; اغلب گروههاى اجتماعى وقتى امتيازات يا منافعشان در خطر مى افتد و يا توزيع جديدى از امتيازات در شرف تكوين است، به فعاليت سياسى دست مى زنند. (23) بر اين اساس روحانيت كه كار ويژه ى اصلى خود را دفاع از شريعت وترويج مبانى دينى ميداند، مى كوشد در مناسبات خود با نظام سياسى، امتيازات بيشترى كسب كند تا به تكليف خود عمل نمايد. علاوه بر نقشهاى عمومى كه روحانيت در سياست ايفا مى نمايد

ص: 1839

هر يك از گروههاى فعال سياسى در درون روحانيت نيز رفتار خاص سياسى از خود نشان مى دهد .به طور مثال، جامعه روحانيت مبارز در تلاش بوده است كه دخالت و نظارت دولت در امور اقتصادى را كاهش دهد و براين اساس، توانسته است حمايت بخشهاى مهمى از بازار را نيز بدست آورد. از سوى ديگر، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بيش از ديگران نظارت بر اعمال شرعى نظام دارد و در قبال پاره اى از رفتارهاى غير شرعى، از خود حساسيت نشان مى دهد;اما مهمترين نقشى كه جامعه مدرسين ايفا مى نمايد، تعيين مرجعيت عامه شيعيان است. اين عمل آنان با توجه به تفكيك رهبرى از مرجعيت، مى تواند تاثيرات عمده اى در روند سياسى كشور داشته باشد. (24) در اين ميان، مجمع روحانيون مبارز كه در دهه دوم، بخش مهمى از قدرت خود را از دست داده است، در دولت هاشمى رفسنجانى به عنوان نيروهاى منتقد دولت، وارد عمل شدند. آنان، نوسازى و توسعه بروندادهاى اقتصادى را كه مهمترين هدف هاشمى رفسنجانى (رئيس جمهور وقت) بود و براى دستيابى آن از انرژى بخش خصوصى نيز بهره مى گرفت، مورد انتقاد قرار دادند. اين گروه در مقابل راهبرد جديد دولت مبتنى بر بهره گيرى از توانمندى هاى بخش خصوصى، (25) نظارت دولت بر بخش اقتصاد را تجويز مى كردند و معتقد بودند

ص: 1840

كه براى ايجاد عدالت اجتماعى، بايد بخشهاى دولتى فعال شود. هر يك از اين گروهها در زمان حيات امام خمينى مورد حمايت ايشان بوده واز رفتار و انديشه هاى ايشان نيز تاثير مى پذيرفتند; اما با توجه به پيش فرضهايى كه داشتند، قرائتهاى متفاوتى از انديشه هاى امام را برگزيدند. ب - پيرومنشان (شبكه هاى حامى - پيرو): صاحبان اين فرهنگ سياسى بر خلاف مشاركت جويان كه عهده دار نقشهاى مهم سياسى مى شوند يا در مبارزات انتخاباتى و امور حزبى فعالند، بيشتر ناظر بر كنشهاى سياسى بوده و در فعاليتهايى چون راى دادن و بحث سياسى شركت مى كنند.اين افراد افراد از نتايج كار حكومت آگاهند، ولى در فرايندهايى كه به سياست گذارى منجر مى شود، شركت نمى كنند. آنان از مقامات حكومتى و قوانين، منفعلانه اطاعت مى كنند; اما خود را درگير سياست نمى كنند. پيرومنشان اگر چه معمولا بى انجمن هستند; اما گاهى در واكنش به يك اقدام ناگهانى از سوى بخشى از هيات حاكمه كه با آرمانها و بويژه منافع ايدئولوژيك آنان سازگار نيست، به تاسيس انجمنهاى ناپايدار مبادرت ورزيده و از خود واكنش نشان مى دهند. گاهى نيز به ابزارى در دست مشاركت جويان تبديل شده و مورد بهره بردارى قرار مى گيرند. اين موضوع زمانى خود را بيشتر نمايان مى سازد كه برخى افراد داراى نفوذ و يا مقامهاى سياسى،

ص: 1841

در صدد بر مى آيند تا از طريق كسب پشتيبانى و حمايت شهروندان، شبكه هاى حامى - پيرو براى خود تاسيس نمايند.حمايت از نظام سياسى اين امكان را به وجود مى آورد كه انرژى لازم براى ادامه كار نظام فراهم شود. از آثار اين گونه حمايتها، مشروعيت اقدامات اعضاى نظام و قانونى شناختن تصميمات آنهاست. (26) همگونى و همگرايى ميان روحانيت و نظام سياسى، اين بخش از كاركرد روحانيت را بويژه در دهه اول، آشكارتر مى سازد. پيوندهاى محكمى كه آنان با نخبگان سياسى دارند، ميزان وفادارى شان به نظام سياسى را افزايش مى دهد. اين امر، سبب فزونى شبكه هاى حامى - پيرو در ساخت روحانيت گرديده است. با توجه به شرايط دوره: اول انقلاب و بحران گذار از ساخت سياسى - اجتماعى رژيم پيشين و جايگزين ساختن نظام ارزشى نوين، روحانيت از دو طريق توانست موجد رفتار حمايتى شود و پيروان خود را نيز به سمت حمايت از نظام سياسى بكشاند. نخست; از طريق ارايه پاسخهاى مناسب به خواستهاى جامعه تا انگيزه هاى لازم براى حمايت از نظام فراهم آيد. پيرو منشان در دهه اول انقلاب، به دليل خواستهاى محدود و تقاضاهاى ناچيز و با توسل به تواناييهاى نمادين، از بسط وفاداريها، در جهت پيشبرد اهداف نظام بهره مى گرفتند. اين رفتار آنان كاملا از رهنمودهاى امام خمينى، سرچشمه مى گرفت: «علماى

ص: 1842

اعلام و ائمه جماعات و خطباى محترم بر حجم ارشاد و رهنمودهاى خود بيفزايند و قشرهاى ميليونى مردم را متوجه طرق نگهبانى از اسلام و احكام مقدسه آن و حراست از جمهورى اسلامى نمايند.» (27) گر چه به دليل حمايتهاى بى شائبه از نظام سياسى در دهه اول، مرز ميان مشاركت جو و پيرومنش را دشوار مى سازد. اما با تغيير خواستهاى جامعه و طرح پرسشهاى تازه، در دهه دوم، اين مرز بندى آشكارتر مى شود. بدين سان، برخى شيوه هاى رفتارى پيرومنشان; مانند: بر انگيختن احساسات و ايجاد هيجانات براى جلب حمايتهاى اجتماعى، ناكارآمدى خود را نمايان مى سازد. اثبات اين موضوع با توجه به تحولات سالهاى آخر دهه دوم كار دشوارى نيست. در طريق دوم مى توان از فرايند سياسى كردن نام برد كه در كار ويژه جامعه پذيرى سياسى روحانيت، از آن سخن به ميان آمد. يافتن مصاديق روشنى جهت توضيح شيوه هاى رفتارى پيرومنشانه در ميان روحانيون كه كاملا بر آنان مطابقت كند، كار دشوارى است; زيرا اغلب آنان، رفتار مشاركتى نيز از خود نشان مى دهند. متغيرهايى كه مرز ميان آنان و مشاركت جويان را معين مى سازد، پذيرش منفعلانه آنان از قوانين و مقامات حكومتى است. ارادت سالارى نسبت به نظام و نخبگان سياسى باعث كاهش تحرك سياسى آنان گرديده است; چرا كه

ص: 1843

قداست، بنيانى ترين عنصر در انديشه سياسى آنان مى باشد. اين سخن امام خمينى كه: «اين يك تكليف الهى است براى همه كه اهم تكليفهاى است كه خدا دارد; يعنى حفظ جمهورى اسلامى از حفظ يك نفر و لو امام عصر باشد، اهميتش بيشتر است.» (28) مى تواند منبع مهمى براى اعتقادات آنان باشد. پيرومنشان اغلب بى سازمان هستند و گروههاى انجمنى ناپايدارى هستند كه اهداف غير سياسى دارند. به هر ترتيب، براى بيان مصاديق نه چندان روشن، شايد بتوان به روحانيون عضو تيپ83 امام جعفر صادق (ع)، شوراى عالى مديريت و مجمع طلاب و فضلاى حوزه علميه قم اشاره نمود. تيپ امام صادق (ع) متشكل از طلاب تبليغى رزمى است. اينان، از وفاداران به نظام اسلامى بوده و در طول سالهاى دفاع مقدس، كار ويژه ترغيب و تجهيز روحانيون براى حضور در جبهه هاى جنگ را بر عهده داشتند. سرامدان اين نهاد رسمى، هر چند داراى تمايلات مشاركت جويانه مى باشند; اما به دليل منع قانونى نمى توانند در مقام مشاركت جو در فعاليتهاى حزبى، تعيين نامزدهاى نمايندگى و...شركت نمايند; اگر چه اعضاى خود را در راى دادن و حمايت از نظام سياسى ترغيب مى نمايند. شوراى عالى مديريت حوزه و همچنين مجمع طلاب و فضلاى حوزه علميه قم نيز كه كار برنامه ريزى و سياستگذارى كلان حوزه

ص: 1844

علميه را بر عهده دارند، مى توانند با تاثيرگذارى بر طلاب كه در آينده از اركان نظام خواهند بود، بر فرايند سياست تاثير مى گذارند. همانگونه كه اشاره شد، اين دسته، اغلب ازميان افراد و گروههاى غير نهادينه تشكيل مى شود. ج - كوچك انديشان (افراد محدودنگر): اينان افرادى هستند غير فعال و از نظر سياسى، اجتماعى كاملا خنثى و در مسايل اجتماعى، انزوا اختيار مى كنند. البته اگر منافع محدودشان به خطر بيفتد، واكنشهاى ناپايدارى از خود نشان مى دهند.ويژگى ديگر آنان اين است كه از نظام سياسى خود آگاهى چندانى نداشته يا اصلا آگاهى ندارند. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و افزايش تحرك سياسى در ميان روحانيت، بى تفاوتى نسبت به هدفهاى سياسى و تصميمات ملى به شدت كاهش يافت. در عين حال هنوز كسانى يافت مى شوند كه نه فقط خود را درگير سياست نمى سازند; بلكه از حكومت و سياست نيز اطلاع چندانى ندارند. امام خمينى در ماه هاى آخر حيات پر بركت خويش، در پيامى به روحانيت، با تاكيد فراوان از مقدس مآبان و تحجرگرايان نام مى برد كه از تفكر جدايى دين از سياست سخن مى رانند: «البته هنوز حوزه ها به هر دو تفكر آميخته اند، بايد مراقب بود كه تفكر جدايى دين از سياست، از لايه هاى تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند ويكى از مسائلى

ص: 1845

كه بايد براى طلاب جوان ترسيم شود، همين قضيه است كه چگونه در دوران وانفساى نفوذ مقدسين نافهم وساده لوحان بى سواد، عده اى كمر همت بسته اند وبراى نجات اسلام و حوزه و روحانيت از جان و آبرو سرمايه گذاشته اند...از همه شكننده تر، شعار گمراه كننده «حكومت قبل از ظهور امام زمان (ع) باطل است»...ديروز حجتيه اى ها مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نيمه شعبان را به نفع شاه بشكنند، امروز انقلابى تر از انقلابيون شده اند! ولايتى هاى ديروز كه در سكوت وتحجر خود آبروى اسلام ومسلمين را ريختند...» (29) تعبير«انقلابى تر از انقلابيون» مى تواند اشاره به همان ويژگى كوچك انديشان باشد كه هرگاه منافع محدودشان به خطر مى افتد، از خود واكنش نشان مى دهند. البته در ميان بى تفاوتها، كسانى هم يافت مى شوند كه به دلايل شخصى و بى رغبتى به سياست، به لحاظ اجتماعى در انزوا به سر مى برند.

فرجام سخن

چنانكه گذشت هدف از نوشته حاضر، بررسى كنش سياسى روحانيت در قبال نظام سياسى است. پيروزى انقلاب اسلامى و تاسيس جمهورى اسلامى ايران، به همسويى و هم نگرى ابن بخش از نيروهاى اجتماعى با نظام سياسى، انجاميد. در نتيجه، روحانيان در سه سطح وارد فرايند سياستگزارى شدند: 1( درتصميم سازى; 2(دراجرا;3( در حل بحرانها. نگاهى به كار ويژه هاى

ص: 1846

روحانيت، درك اين كنشها را آسان تر مى سازد. حال براى بررسى مبانى رفتارى و سمت گيرى روحانيت نسبت به نظام سياسى، بهره گيرى از الگوى فرهنگ سياسى، بهتر راه گشاست. اين نكته دور از واقع نيست كه در ميان روحانيون نيز مانند بسيارى از جوامع كوچك و بزرگ، تسلط يك فرهنگ سياسى مشخص وجود ندارد و به طور معمول، تاليفى از گونه هاى مختلف فرهنگ سياسى به چشم مى خورد. بنابر اين، از سه گونه كلان فرهنگ سياسى; مشاركت جو، پيرومنش و كوچك انديش (محدود) مى توان سخن گفت; مشاركت جويان افزودن بر رفتار حمايتى، تقاضاها و مطالبات خود را وارد سيستم سياسى مى كنند و بر بروندادها (تصميم سازى و سياستگذارى) تاثير مى گذارند. پيرومنشان، اگر چه در سطحى محدود، تقاضاهاى خود را به سيستم عرضه مى كنند، اما ماهيت اصلى آنان، حمايت از نظام سياسى و انفعال در برابر حكومت است. و سر انجام كوچك انديشان كه علاقه اى به شركت در سياست ندارند. آنچه در دهه دوم شاهد آن بوديم، افزايش تعداد مشاركت جويان مى باشد و همين امر، نشانگر مطالبات جديدى است كه از نظام سياسى درخواست شده و همچنين سبب بروز رفتار جديدى از سوى روحانيت در قبال نظام سياسى گرديده است به گونه اى كه به دسته بندى هاى تازه اى ميان روحانيون منجر شده است. منازعات ميان روحانيون در حالى صورت مى گيرد كه

ص: 1847

گروههاى جديدى در حال شكل گيرى است كه مى تواند با طرح پرسش هاى تازه اى، موقعيت روحانيت را دچار چالش هاى سختى نمايد. به نظر مى رسد اگر روحانيون نتوانند به يك انسجام نيرومند دست يابند و خود، به بازسازى و نوسازى ارزش هاى دينى همت گمارند، در آينده ممكن است قدرت اجتماعى آنان كاهش يابد و بخشى از قدرت سياسى خود را كف دهند. ذكر اين نكته ضرورى است كه امام خمينى همواره نسبت به تنازع و اختلاف ابراز نگرانى كرده و معتقد بودند كه در اين تنازع، «جناحى كه پيروز [مى]شود، يقينا روحانيت نيست. (30) پرسش ديگرى كه در ابتداى سخن به آن اشاره رفت، درباره «استقلال روحانيت از دولت» بود. اينكه روحانيت از دولت مستقل است تا پيش از انقلاب مفهوم روشنى داشت. چرا كه آنان هيچگاه مشروعيت دولتهاى پيشين را به رسميت نشناخته و بدون مماشات همواره با حكومتهاى وقت، در ستيز بودند. همين امر سبب شده بود كه رژيم هاى وقت، به شيوه هاى گوناگون در صدد كنترل حوزه و روحانيت برآيند و از طريق دولتى كردن روحانيت، آزمون گيرى از طلاب، تاسيس دانشكده ها و مؤسسات علوم اسلامى و...تضييقاتى آنان فراهم سازند.اما پس از تشكيل حكومت اسلامى كه در راس آن مجتهدى برجسته قرار دارد و روحانيت خود، بخشى از ساختار حكومت بشمار مى آيد، سخن از استقلال روحانيت از

ص: 1848

دولت بيشتر به يك تناقض نما شبيه است. اگر چه استاد مطهرى در توضيع نظرات امام خمينى، مى گويد: «...مقصودشان [مقصود امام درباره وزارت امر به معروف] يك مؤسسه مستقل و وابسته به روحانيت است و اين نظريه بر اساس نظريه ديگرى است كه ايشان درباره روحانيت دارند كه روحانيت بايد مستقل بماند همچنانكه در گذشته مستقل بوده است... حالا هم كه باز حكومت، حكومت اسلامى مى شود، با اينكه حكومت اسلامى است، ايشان[امام خمينى] معتقدند كه روحانيت بايد مستقل و به صورت مردمى مانند هميشه باقى بماند و روحانيت آميخته با دولت نشود... به هر حال روحانيت نه به طور مجموعه و دستگاه روحانيت بايد وابسته به دولت بشود و نه افرادى از روحانيين بيايند پستهاى دولتى را به جاى ديگران اشغال كنند بلكه روحانيت بايد همان پست خودش را كه ارشاد و هدايت و نظارت و مبارزه با انحراف حكومتها و دولت هاست، حفظ بكند.» (31) در عين حال استاد مطهرى در بخشى از همين تفسير خود از سخن امام(ره) استقرار روحانيين در پست هاى اجرايى را از باب اضطرار واجبار حاصل از شرايط زمانى پذيرا مى شوند. همانگونه كه امام خمينى نيز حضور روحانيون در درون سازمان حكومت را جهت اجراى احكام شريعت در حكومت اسلامى مى پذيرند. همين تطور و تحول در انديشه سياسى امام خمينى، ما را

ص: 1849

به امر ديگرى رهنمون مى سازد و آن وجود دو عنصر بنيادين«زمان» و «مكان» در انديشه سياسى ايشان است كه مى تواند به كشف بسيارى از احكام سياسى يارى رساند. بنابر اين استفاده جزمى به نظرات ايشان و ناديده گرفتن اين دو عنصر، به قرائت هاى ناكارآمد منجر مى شود. ء

پى نوشت ها

: 1، رهيافتهاى نظرى بر انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات)، به كوشش عبدالوهاب فراتى، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، قم1377، ص 361. 2. صحيفه نور، ج 20، ص 240. 3. داود فيرحى، مفهوم مشاركت سياسى، فصلنامه علوم سياسى، سال اول، ش اول، تابستان1377، ص43. 4. صحيفه نور، ج 21، ص 98. 5. همان، ص 34. 6. همان، ص 90. 7. براى اطلاع بيشتر از رابطه روحانيون، مذهب و سياست، ر. ك به: حسين بشيريه، جامعه شناسى سياسى، نشر نى، تهران، ص 222. 8. «پارسونز» در تحليل ساختار مى گويد: «مجموعه همبسته اى از نقشها، گروهها، هنجارها و ارزشها و نهادهايى كه كنشهاى خاصى را تجويز، تحريم، تشويق و تقبيح مى كنند.»; رونالد چيلكوت، نظريه هاى سياست مقايسه اى، ترجمه وحيد بزرگى و عليرضا طيب، رسا، تهران،1377، ص277. 9. صحيفه نور، ج 21، صص 89- 88. 10. صحيفه نور، ج 11، ص 130. 11. شجاع احمدوند، فرايند بسيج سياسى در انقلاب اسلامى ايران، مجموعه مقالات سمينار انقلاب اسلامى و ريشه هاى

ص: 1850

آن، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، قم، 1374، ج 2، ص 61. 12. براى اطلاع بيشتر از بحث جامعه پذيرى سياسى، ر. ك به: آلموند و ديگران، پيشين، فصل سوم; و عبد العلى قوام، نقد نظريه هاى نو سازى و توسعه سياسى، مركز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى، تهران، 1374، صص85 - 77. 13. - ،روحانيت و حوزه هاى علميه از ديدگاه امام خمينى (تبيان، آثار موضوعى)، دفتر دهم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، 1374 صص140 - 139 و ص 162 و 218. 14. صحيفه نور، ج 4، ص 180. 15. صحيفه نور، ج 11، ص 134. 16. كوثر (مجموعه سخنرانيهاى امام خمينى)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، 1374، ج3، ص 150. 17. صحيفه نور، ج16، ص 211. 18. حسين سيف زاده، تحول از مشاركت منفعلانه به مشاركت فعالانه; تامل نظرى، فصلنامه دانشكده حقوق و علوم سياسى، تير ماه1373، شماره 32، صص 193- 165. 19. براى آشنايى با نظرات آلموند در اين باره، ر.ك به: گابريل آلموند و ديگران، چارچوبى نظرى براى بررسى سياست تطبيقى، ترجمه عليرضا طيب، مركز آموزش مديريت دولتى، تهران،1377، فصل سوم و چهارم; و رونالد چيلكوت، پيشين، ص 345 به بعد; و عبدالرحمن عالم، بنيادهاى علم سياست، نشر نى،

ص: 1851

تهران، 1375 صص 115 - 114. 20. صحيفه نور، ج 12، ص 230. 21. صحيفه نور، ج 21، ص 48. 22. صحيفه نور، ج17، ص96. 23. حسين بشيريه، پيشين، صص98 - 97. 24. محمد تقى آل غفور، ساختار سياسى نظام جمهورى اسلامى ايران، فصلنامه علوم سياسى (دوره پيشين)، ش 8، بهار73، صص 19- 18. 25. انوشيروان احتشامى، سياست خارجى ايران در دوران سازندگى، ترجمه ابراهيم متقى و زهره پوستين چى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، 1378، ص23. 26. عبد العلى قوام، سياست هاى مقايسه اى، سمت، تهران،1373، صص 35 - 34. 27. صحيفه نور، ج 15، ص 232. 28. همان، ص 221. 29. صحيفه نور، ج 21، صص 93- 92. 30. همان، ص97. 31. مرتضى مطهرى، پيرامون جمهورى اسلامى، صدرا، تهران، 1375، ص 26- 25.

ص: 1852

امام در خانه

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 1 رجايي، غلامعلي

احترام برادر بزرگتر در حد يك استاد

بارها و بارها شاهد احترام بيش از حد امام نسبت به آيت الله پسنديده بوديم. ايشان به عنوان برادر بزرگتر و استاد امام در دوران كودكي و نوجواني در حد يك استاد و شبيه يك پدر، مورد احترام امام قرار مي گرفت. مجلس انس امام با برادر بزرگترشان به دور از مسائل سياسي و رهبري جهان اسلام، احوالپرسي و تفحص از مشكلات احتمالي برادر بود. در اين حال شنيدن مسائل عادي زندگي و چكه كردن شير آب و خرابي دستشويي منزل ايشان براي امام كاملا قابل تحمل بود. (1)

چرا احمد بيمار است؟

امام علاقه عجيبي به همسر و فرزندان و نوه ها و حتي وابستگان خود دارند. حتي اگر يكي از اعضا دفتر ايشان بيماري پيدا كند، امام مرتب احوالپرسي مي كنند. سفارش مي كنند به مداوا و پزشك و مرتب از وضع آنان جستجو مي كنند و امر به رفتن بيمارستان. يك روز حاج احمد آقا براي خواندن پيام امام به جايي رفته بود. امام صحبت ايشان را از راديو مي شنيدند. ايشان قبل از پيام گفت كه امروز حال من مساعد نبود. امام فورا سراغ گرفتند كه حال ايشان چطور است و چرا بيمارند؟ (2)

ص: 1853

كن

من ساكن قم بودم. هر وقت كه مي رفتم با امام خداحافظي كنم به من مي فرمودند: «به مجردي كه به قم رسيدي تلفن كن» . و قيد مي كردند كه: «تلفن كه مي كني به حاج عيسي بگو كه بيايد بمن بگويد. همين طور تلفن نكن كه من رسيده ام . اينها نمي آيند به من بگويند. فكر نمي كنند كه من دلواپسم. تو قيد كن به حاج عيسي كه برو به آقا بگو» . من پيش خودم فكر مي كردم كه آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتي كه خيلي ها هم بودند، ولي هيچكس به من چنين حرفي نمي زد و ديگر بعد از ايشان هم هيچكس به من چنين حرفي نزد . اين سخن آقا باعث مي شد كه من فكر كنم لابد آقا خيلي نسبت به من علاقمند بودند. (3)

آهسته راه مي رفتند تا كسي بيدار نشود

خانم امام مي گفتند بنده تا ياد دارم و با ايشان زندگي مي كنم هر شب (هميشه) به نماز شب مي ايستادند و سعي داشتند كه مزاحم من يا بچه ها نباشند. حتي يك شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بيدار نشديم، مگر اينكه مثلا خودمان بيدار بوديم. مسافرت هم كه مي رفتيم آقا براي نماز شب كه بيدار مي شدند طوري حركت مي كردند و آهسته راه مي رفتند و وضو مي گرفتند كه مزاحم ديگران نبودند.

ص: 1854

(4)

خيلي گذشت داشتند

من شاهد بودم كه افرادي مي آمدند و توهين مي كردند. شديد توهين مي كردند اما در ايشان هيچ حالت خشونت يا تندي ظاهر نمي شد. مثلا (حرف مال خيلي سال پيش است كه من هنوز ازدواج نكرده بودم) يكروز سر سفره شام بوديم كه يكي از بستگان ما روي مسئله اي عصباني شد، چنان از جا بلند شد كه ما فكر كرديم رفت طرف حضرت امام كه ايشان را مثلا بزند. ولي امام هيچ عكس العملي نشان ندادند. البته او فقط هجوم برد و خودش نيز متوجه شد و برگشت. اما امام آرام همين طور كه نشسته بودند سر سفره شام بادمجون سرخ كرده داشتيم يادم است، ايشان هيچ برخوردي نشان ندادند و هيچ حالت خشم يا عكس العملي اصلا نشان ندادند. (5)

نمي گويند حرف نزنيد

يكروز دايي من مي گفت كه رفتم خدمت امام، داشتند راديو گوش مي كردند، اما نخواستند به من بگويند حرف نزن بلكه راديو را نزديك گوششان گذاشتند. گاهي كه ما دو سه نفري در خدمت ايشان صحبت مي كنيم، ايشان به صورت اشاره به ما مي گويند حرف نزنيد و مستقيما به ما نمي گويند حرف نزنيد. يك وقت مي بينيم بلند مي شوند مي روند نزديك تلويزيون و به آن نگاه مي كنند و ما متوجه مي شويم كه صحبت هايمان موجب شده است كه ايشان نتوانند از

ص: 1855

تلويزيون استفاده كنند. (6)

به ما نصيحت مي كردند

ما وقتي پهلوي آقا بوديم خيلي احساس راحتي مي كرديم و خيلي رابطه خوبي داشتيم. همه مان حالت امام، پدر بزرگ و همه را مي گذاشتيم كنار. دو تا رفيق بوديم، وقتي پهلوي هم بوديم . با همه همين طور بودند. همه همين احساس آرامش را پهلوي ايشان داشتند. جذبه به جاي خود، دوستي هايمان، حرفهايي را كه با ايشان مي زديم همه خيلي صميمانه بود. به ما نصيحت مي كردند، ولي نه نصيحتي مثل بقيه پدر بزرگها و بزرگترها. جوري به آدم نصيحت مي كردند كه آدم اصلا احساس نمي كرد. وقتي آدم شب مي رفت و رويش فكر مي كرد، مي فهميد امام دارند راه را به ما نشان مي دهند. (7)

ما را به گذشت دعوت مي كردند

در خانه امام، كمتر اختلافي پيش مي آمد. اگر هم موردي بود سعي مي كرديم كه آقا متوجه نشوند و اين مسئله باعث ناراحتي ايشان نشود. ولي اگر متوجه مي شدند، ما را به صبر، گذشت و سازش دعوت مي كردند و كوچكترين دخالتي در زندگي فرزندانشان نمي كردند. (8)

توجهشان به خانواده بود

امام در تمام طول شبانه روز حتي يك دقيقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعيين شده نداشتند. ايشان با توجه به شرايط سني و ميزان فعاليتي كه داشتند باز هم ساعات خاصي را در سه نوبت (هر كدام

ص: 1856

بين نيم تا يك ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند كه هر كدام از ما كه مايل بوديم خدمت ايشان مي رسيديم و مسائلمان را مطرح مي كرديم. اما در اين ساعات معمولا، فكرا و روحا توجهشان به خانواده بود، هر سوالي مي كرديم بدون جواب نمي گذاشتند . حتي هيچگاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمي كردند و مي خواستند كه از اين وقت، اعضاي خانواده استفاده كرده و بر حسب ضرورت مسائلشان را عنوان كنند. اگر سؤالي را به دليل كمبود وقت پاسخ نمي دادند، حتما در خاطرشان بود كه در فرصت مناسب ديگري پاسخ دهند. (9)

بدون آنكه بگويند به آشپزخانه مي رفتند

امام براي اولادشان احترام خاصي قايل بودند و بسيار خوشرو و با متانت با آنها رفتار مي كردند. گاهي اوقات امام بدون آنكه چيزي به ما بگويند به بهانه اي به آشپزخانه مي رفتند و براي ما چاي مي ريختند. البته ما از اين رفتار ايشان احساس شرمندگي مي كرديم. ولي امام با اين كارها كمال مهمان نوازي و در حقيقت بهترين رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان مي دادند. حالا وقتي به ياد آن روزها مي افتم، تمام وجودم از اين همه خضوع و خشوع امام به درد مي آيد. (10)

بسيار صميمي بودند

امام در برخوردهايشان با افراد آن چنان صميمي بودند كه انسان فكر مي كرد ايشان هيچ كار و

ص: 1857

مشغله ديگري ندارند جز اينكه با او صحبت كنند. گاهي از مسائل شخصي و مشكلات ما سؤال مي كردند به گونه اي كه واقعا انتظار نمي رفت امام با اين همه مسئوليت هايي كه بر دوش دارند و با اين وقت اندك، اين قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند. (11)

پيامبر گونه رفتار مي كردند

برخورد امام با خانواده شان پيامبر گونه بود. بعد از ظهرها كه مي شد خانواده امام، نوه ها، دخترها و عروس مي آمدند و دور ايشان مي نشستند و چنان با امام گرم مي گرفتند و شوخي و مزاح مي كردند كه تصور چنين حالتي براي يك رهبر سياسي با آن همه مشغله شايد غير ممكن است. من بعضي از روزها شاهد بودم كه امام با اين سن و سال و مشغله كاري با علي بازي مي كرد . ايشان يك طرف اتاق مي ايستاد و علي در طرف ديگر و با علي توپ بازي مي كرد. (12)

به همه يك اندازه محبت مي كردند

امام با افراد خانواده بسيار گرم و مهربان بودند و در عين اينكه ما به خاطر جذبه اي كه داشتند حساب مي برديم ولي در همان حال خيلي با پدر، گرم و مهربان و صميمي بوديم. امام همه اولادشان را به يك نظر نگاه مي كنند و به همه به يك اندازه محبت دارند به طوري كه بعد از اين همه

ص: 1858

سال ما هنوز متوجه نشديم امام كدام فرزندشان را بيشتر دوست دارند . (13)

شما اصلا مرا مي شناسيد؟

اگر ما يك روز، دو روز به خانه شان نمي رفتيم، وقتي مي آمديم مي گفتند: «كجاها بوديد شما؟ اصلا مرا مي شناسيد؟» يعني اين طور مراقب اوضاع بودند. اين قدر متوجه بودند. من بچه خودم را؛ فاطمه را، بعضي اوقات مي بردم. يك روز وارد شدم ديدم آقا توي حياط قدم مي زنند. تا سلام كردم گفت: «بچه ات كو؟» گفتم: «نياورده ام، اذيت مي كند.» به حدي ايشان ناراحت شدند كه گفتند: «اگر اين دفعه بدون فاطمه مي خواهي بيايي، خودت هم نبايد بيايي .» اين قدر روحشان ظريف بود. مي گفتم: «آقا شما چرا اين قدر بچه ها را دوست داريد؟ چون بچه هاي ما هستند دوستشان داريد؟» مي گفتند: «نه، من به حسينيه كه مي روم اگر بچه باشد حواسم مي رود دنبال بچه ها؛ اين قدر من دوست دارم بچه ها را. بعضي وقتها كه صحبت مي كنم مي بينم كه بچه اي گريه مي كند يا بچه اي دارد دست تكان مي دهد، يا اشاره به من مي كند، حواسم مي رود به بچه.» (14)

نسبت به بچه ها خيلي مهربان بودند

امام نسبت به بچه هاي كوچك به قدري مهربان و صبور هستند كه آدم حيرت مي كند. از ناراحتي و بيماري فرزندانشان بسيار ناراحت مي شوند و در مراجعه به دكتر عجله مي كنند. از توجه زيادي كه به مريض

ص: 1859

پيدا مي كنند ناراحتي شان را درك مي كنم. (15)

متوجه اين مسئله نيستيد

بعضي وقتها كه ما با هم اختلافي بر سر يك مسئله پيدا مي كرديم امام ناراحت مي شدند، ولي حتي لفظ تو نمي فهمي را هم در عصبانيت به ما نمي گفتند بلكه مي فرمودند شما متوجه نيستيد. يعني تا اين حد امام متوجه بودند در هنگام عصبانيت لفظ زشت يا خلاف شرع و اخلاق به كار نمي بردند. فقط مي فرمودند: «شما متوجه اين مسئله نيستيد» . (16)

بايد اينها را بخوانم و به مردم جواب بدهم

يادم مي آيد يكي از بچه هاي مرحوم اشراقي، كه نوه امام بود، يك روز به راهرو آمد و يك لنگه كفش برداشت و گفت مي خواهد امام را بزند. من دنبالش دويدم تا لنگه كفش را بگيرم، ولي او در را باز كرد و به داخل اتاق رفت. تا رفتم او را بگيرم امام دستشان را بلند كردند و به من فهماندند كه كاري نداشته باشم. بچه سه چهار بار با كفش به امام زد. بعد امام او را بغل كردند و بوسيدند و گفتند: «باباجون اگر من به شما مي گويم كه به اين كاغذها دست نزني به اين خاطر است كه اينها مال مردم است و من بايد آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پيش خدا مسئولم» . يعني

ص: 1860

بدون آنكه حالت خاصي در چهره شان پيدا شود خيلي راحت با آن بچه برخورد كردند. بالاخره بچه لنگه كفش را همانجا گذاشت و از اتاق بيرون رفت. (17)

بگذاريد بازي كنند

امام نسبت به نوه ها هم همان طور كه نسبت به اولادها آزادي مي دادند هستند. يعني الآن چه نوه من و چه نوه خودشان كه پسر احمد آقا حدود 5/12 سال است و يا نوه هاي ديگر يا حتي نتيجه، وقتي دور ايشان مي آيند خيلي دوستشان دارند. اگر مادرشان بخواهد جلوي آنها را بگيرد كه امام را اذيت نكنند، امام قبول نمي كنند چون مي گويند بچه هستند بگذاريد بازي كنند. مثلا ريش ايشان را چنگ مي زنند. روي زانو از بين پاها و دور پاهاي ايشان مي گردند و پا روي ايشان مي گذارند كه مثلا كليد برق را خاموش يا روشن كنند، ايشان اصلا ناراحت نمي شوند. مگر اينكه كار داشته باشند. امام وقتي نگاهشان به تلويزيون است بچه هم كار خودش را مي كند. بچه دارد اذيت مي كند، امام تلويزيون نگاه مي كنند، يا اينكه راديو گوش مي دهند! هيچ ناراحت هم نمي شوند. (18)

بلند شدند و شعار دادند

يك روز كه همه دور هم در اتاق جمع بوديم. علي گفت: «من مي شوم امام، مادر هم سخنراني كند، آقا هم بشوند مردم» . علي از من خواست كه سخنراني كنم. من

ص: 1861

كمي صحبت كردم و بعد به آقا اشاره كردم كه شعار بده. آقا هم همان طور كه نشسته بودند، شعار دادند. علي گفت : «نه، نه، بايد بلند بشي. مردم كه نشسته شعار نمي دهند» . بعد آقا بلند شدند و شعار دادند. (19)

علي را روي دوششان سوار مي كردند

بارها مي شد كه من وارد اتاق مي شدم به طوري كه امام مرا نمي ديدند. مي ديدم كه امام به زانو روي زمين نشسته اند و پسرم علي روي دوششان سوار است و با امام دارد بازي مي كند . خيلي دلم مي خواست از آن صحنه ها و لحظه ها فيلم يا عكس بگيرم اما مي دانستم كه امام نمي گذارند. صميميت و صداقت امام با بچه ها و مادرم خيلي عجيب بود. (20)

بگير، تو بردي!

امام به كودكان علاقه زيادي داشتند. ايشان هميشه نصيحت مي كردند كه تا پيش از مكلف شدن، بچه ها را راحت بگذاريم تا آزادانه بازي كنند. موانع را از سر راه آنها برداريم و كمتر به آنها امر و نهي كنيم. بيشتر خاطره هاي من از امام، خاطرات برخورد ايشان با علي، پسر پنج ساله ام است. علي علاقه بسيار زيادي به آقا داشت. امام هم او را دوست داشتند. هميشه مي گفتند: «من خودم بچه داشته ام، اما علي چيز ديگري است» . علي عشقش آقا بود. هر روز به اتاق ايشان مي رفت.

ص: 1862

دوست داشت با عينك و ساعت آقا بازي كند. يك روز كه ساعت و عينك آقا را برداشته بود، به علي گفتند: «علي جان! عينك چشمهايت را اذيت مي كند. زنجير ساعت هم خداي ناكرده ممكن است به صورتت بخورد. صورتت مثل گل است . ممكن است اتفاقي برايت بيفتد» . علي عينك و ساعت را به امام داد و گفت: «خوب، بياييد يك بازي ديگر بكنيم. من مي شوم آقا، شما بشويد علي كوچولو» . فرمودند: «باشد» . علي گفت: «خوب، بچه كه جاي آقا نمي نشيند» . امام كمي خودشان را كنار كشيدند. علي كنار امام نشست و گفت: «بچه كه نبايد دست به عينك و ساعت بزند» . آقا خنديدند و عينك و ساعت را به علي دادند و گفتند: «بگير، تو بردي» . (21)

اگر بيدار نشديد

امام صبح ها كسي را براي نماز از خواب بيدار نمي كردند و مي گفتند: «خودتان اگر بيدار مي شويد، بلند شويد نماز بخوانيد. اگر بيدار نشديد مقيد باشيد كه ظهر قبل از نماز ظهر و عصر نماز صبحتان را قضا كنيد» . زمستان هم كه بلند مي شديم مي رفتيم سر حوض وضو بگيريم، اگر مثلا كمي آب گرم داشتند مي گفتند بياييد با اين آب گرم وضو بگيريد. و اگر نبود كه هيچ. در مورد نماز با ما هيچ

ص: 1863

سختگيري نكردند. (22)

وضعيت درسي بچه ها را جويا مي شدند

امام راجع به بچه ها بسيار سفارش مي كردند. نسبت به اينكه فرزندانشان نمازهاي خود را در اول وقت به جا بياورند، بسيار حساس بودند. يكي ديگر از مسائلي كه آقا براي آن اهميت قائل بودند درس و تحصيل بچه ها بود و به هيچ وجه نمي پسنديدند كه بچه ها در طول سال تحصيلي وقت خود را به بازيگوشي و بطالت بگذرانند. امام هميشه از وضعيت درسي نوه ها و نتيجه هاي خود جويا مي شدند. (23)

سعي مي كردند زودتر سلام كنند

من وقتي وارد اتاق امام مي شدم به ايشان سلام مي كردم، ولي امام سعي مي كردند زودتر به من سلام كنند و من هم جواب مي دادم. خيلي مهربانانه و دلنشين با من حرف مي زدند و رفتار مي كردند كه مرا خيلي خوشحال مي كرد. (24)

با بچه ها رو راست باشيد

امام به دختر من كه از شيطنت بچه خود گله مي كرد، مي گفتند: من حاضرم ثوابي را كه تو از تحمل شيطنت حسين مي بري با ثواب تمام عبادات خودم عوض كنم. عقيده داشتند كه بچه بايد آزاد باشد تا وقتي كه بزرگ مي شود آن وقت بايد برايش حدي تعيين كنند. در مورد تربيت كودكان مي فرمودند: با بچه ها رو راست باشيد تا آنها هم رو راست باشند. الگوي بچه پدر و مادر هستند. اگر با بچه درست رفتار

ص: 1864

كنيد بچه ها درست بار مي آيند. هر حرفي را كه به بچه ها زديد به آن عمل كنيد» . (25)

بچه بايد بازي كند

امام در همه چيز سفت و محكم بودند، اما به خانواده كه مي رسيدند نرم بودند. بارها مي شد عصاي ايشان را مي بردم و با آن بازي مي كردم. بعد مادرم با اعتراض مي گفت ايشان خسته اند . امام مي فرمودند: «نه، بگذار بازي كند. بچه اگر بازي نكند مريض است. بچه بايد شيطوني كند» . (26)

خيلي با بچه ها مهربان بودند

امام خيلي با بچه ها مهربان بودند، از جمله با علي نوه خودشان؛ مثلا علي به امام مي گفت شما علي باشيد من امام هستم و بعد شروع مي كرد به خواندن سوره توحيد و با دستش اداي امام را در مي آورد. مي گفت من دولت تعيين مي كنم، من توي دهن اين دولت مي زنم و امام هم مي خنديدند. يا مثلا مي گفت من دكتر هستم شما بخواب من مي خواهم شما را معاينه كنم، امام هم دراز مي كشيدند و او گوشي را روي سينه ايشان مي گذاشت. (27)

بايد صورت به خاك بمالي

امام بارها به من مي گفتند: «اينكه مي گويند بهشت زير پاي مادران است؛ يعني بايد اين قدر جلوي پاي مادر صورت به خاك بمالي تا خدا تو را به بهشت ببرد» . (28)

تربيت فرزند از مرد برنمي آيد

امام نقش مادر را در خانه

ص: 1865

خيلي تعيين كننده مي دانستند و به تربيت بچه ها خيلي اهميت مي دادند. گاهي كه ما شوخي مي كرديم و مي گفتيم: «پس زن بايد هميشه در خانه بماند؟» مي گفتند: «شما خانه را كم نگيريد، تربيت بچه ها كم نيست. اگر كسي بتواند يك نفر را تربيت كند، خدمت بزرگي به جامعه كرده است» . ايشان معتقد بودند كه تربيت فرزند از مرد برنمي آيد و اين كار دقيقا به زن بستگي دارد، چون عاطفه زن بيشتر است و قوام خانواده هم بايد بر اساس محبت و عاطفه باشد. (29)

جوانها را بايد رعايت كرد

اگر يكي از نوه هاي امام كه در سنين جواني است پيش امام باشد. ايشان كاملا برخوردشان با آنها و ما فرق مي كند. در اين حال با ما جدي تر برخورد دارند و مطالب را جدي تر مطرح مي كنند. اما با دختران جوان به صورت شوخي برخورد مي كنند. حتي اگر ما گاهي گله كنيم كه مثلا دخترمان گوش به حرفمان نداده ايشان هميشه جانب جوانها را مي گيرند؛ يعني معتقدند اين جوانها هستند كه بايد رعايت حالشان را كرد. (30)

تو شهيد نشدي؟!

امام شوخي با مزه اي با آقا مسيح (نوه ايشان كه فرزند خانم مصطفوي است) كرده بودند. روزي كه مسيح از جبهه برگشته و به خدمت امام رسيده بود، امام خطاب به مسيح گفتند: «تو شهيد نشدي

ص: 1866

كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد» ! (31)

بيا اين شيشه ها را جمع كن

يك تابستان بود. در دوران طفوليت ما، كه امام در حياط با مادرم مشغول گل كاشتن بودند؛ يعني امام بعد از نماز مغرب و عشا بود كه با كارد آشپزخانه باغچه را آماده مي كرد و مادرم نشاء را مي كاشتند و خاك مي ريختند. ما بچه ها توي اتاق مشغول بازي بوديم. هشت سال، ده سال همين حدود بوديم با بچه هاي همسايه . پشت پنجره رختخواب چيده شده بود تا بالا. يكي از دخترها را خواهر من بلند كرد و محكم نشاند روي رختخواب، به طوري كه پشت اين بچه خورد به شيشه و شيشه از بالا تا پايين خرد شد و ريخت درست آنجايي كه مادرم و ايشان مشغول كاشتن گلها بودند، ما هم خيلي آماده بوديم براي اينكه ايشان اعتراض بكنند، ولي با اينكه دستشان زخمي شد و خون آمد هيچ چيزي به ما نگفتند. فقط كارگري را كه توي منزل بود صدا كردند كه بيا شيشه ها را جمع كن. (32)

آزادي مطلق به ما مي دادند

امام، دوران بچگي آزادي مطلق به ما مي دادند و به هيچ يك از كارهاي ما كاري نداشتند، اما در دوراني كه ما به سن بلوغ رسيديم و بزرگتر شديم، ايشان بر

ص: 1867

بعضي مسائل ما نظارت مي كردند. (33)

تنها محدوديت، رعايت مسائل ديني بود

به دليل آشنايي و رفاقتي كه با مرحوم حاج آقا مصطفي داشتم، اطلاع پيدا كردم كه امام در منزل هيچ گونه تحميل و استبدادي را نسبت به همسر و فرزندان خود اعمال نمي كردند و براي آنها نوعي آزادي قائل بودند. چنانكه حتي به وسيله سؤال نمي خواستند كه عقيده خود را تحميل كنند. تنها محدوديتي كه در خانواده امام وجود داشت، رعايت مسائل ديني بود. به طور مثال آنها هرگز نبايد به غيبت، تهمت و نظاير اين موارد دست مي يازيدند. (34)

به من فرصت فرار دادند

روزي مادرم به من كه 12 13 ساله بودم يك چيزي را گفتند از اطاق به من بده. من خيلي راحت گفتم: «نه نمي دهم» ! اطاعت نكردم، امام صحبت مادرم را از توي حياط شنيدند، البته از جهت تربيتي قدمها را آرام آرام به طرف من برداشتند، اما در عين حال اينكه قيافه نشان مي داد كه دستها را بالا مي زدند كه يعني مي خواهند مرا كتك بزنند چرا؟ چون گوش به حرف مادرم ندادم مرا ترساندند. اما اين فرصت را مي دادند كه در عين اينكه مي ترسم فرار كنم و كتك نخورم، اما من فرار نكردم و ايشان به من رسيدند و من كتك خوردم و اين هنوز به

ص: 1868

يادمان است كه اگر مادرمان به ما كاري گفتند، بگوييم «چشم!» (35)

زدند روي دست من

وقتي كه بچه بودم نانم را داخل كاسه ماست زدم و خوردم. همينكه مي خواستم بزنم توي ماست انگشتم به ماست خورد. آقا زدند روي دست من. خيلي كوچك بودم، 6 5 سالم بود؛ يعني آقا متوجه شدند كه من ناراحت شدم و دستم را كشيدم كنار، دست مرا گذاشتند توي دهانشان و گفتند : «من از دست تو بدم نمي آيد، اما بايد سر سفره اي كه جمع نشسته اند دقت داشته باشيم كه قاشق هست براي ماست» . يعني در نظافت خيلي رعايت مي كنند، در عين سادگي. (36)

كنجكاوي نمي كردند

امام كم نصيحت مي كردند. از هفت سالگي در تربيت ديني دقت داشتند؛ يعني مي گفتند از هفت سالگي نماز بخوان. مي گفتند اينها (بچه ها) را وادار به نماز كن تا وقتي 9 ساله شدند عادت كرده باشند. من به ايشان مي گفتم تربيتهاي ديگرشان با من، نمازشان با شما. شما بگو، من كه مي گويم گوش نمي كنند. خودشان مقيد بودند و مي پرسيدند، اما همين كه بچه ها مي گفتند نماز خوانده ام قبول مي كردند و كنجكاوي نمي كردند. (37)

مقيد بودند حجابمان را حفظ كنيم

امام مقيد بودند كه ما از بچگي حجاب شرعي مان را حفظ كنيم. در منزل حق انجام هيچ گونه معاصي، از جمله غيبت، دروغ، بي احترامي به

ص: 1869

بزرگتر و توهين به مسلمان را نداشتيم. خصوصا روي معصيت توهين به مسلمان، حساسيت زيادي داشتند. ضمنا ايشان هميشه تأكيد مي نمودند كه بندگان خدا هيچ امتيازي، جز از نظر تقوي و پرهيزكاري بر هم ندارند و اين مسئله را از بچگي به ما گوشزد مي نمودند. ايشان هميشه مي گفتند: «بين شما و كارگري كه در منزل كار مي كند هيچ فرقي نيست» . (38)

چرا اين كار را كرده ايد؟

امام در منزل با بچه ها خيلي مهربان و صميمي بودند و كلا محيط خانواده ما پر از رفاقت و صميميت بود. البته در عين حال خيلي هم قاطع و جدي بودند. ما مي دانستيم و عملا اين طور به ما تفهيم كرده بودند (نه اينكه لفظا به ما بگويند كه اگر من يك حرفي مي زنم نبايد شما بر خلاف آن رفتار كنيد) كه اگر چيزي مخالف ميل شان باشد، نبايد آن را انجام دهيم و ما هم انجام نمي داديم. البته ايشان هم نسبت به فروعات ما را آزاد مي گذاشتند، خيلي سخت نمي گرفتند ولي راجع به اصول كه خيلي به آنها مقيد بودند، هيچ كس قدرت مخالفت نداشت . هميشه ما را مقيد مي كردند كه معصيت نكنيم و مؤدب به آداب اسلامي باشيم. هر چقدر در منزل بازي يا شلوغ مي كرديم، هيچ ايرادي نمي گرفتند، ولي اگر مي فهميدند كاري

ص: 1870

كرده ايم كه همسايه اي اذيت شده، به شدت به ما اعتراض مي كردند و ناراحت مي شدند كه «چرا اين كار را كرده ايد؟» (39)

حتي به هم سلام نكنند

امام در ارتباط با نامحرم خيلي سخت گيرند. الآن پسرهاي من و حاج احمد آقا 15، 16 ساله اند و ما يك روز اگر منزل آقا براي ناهار دعوت شويم پسرها حق آمدن ندارند و يا اگر هم بيايند مثلا ما خانه خانم مي نشينيم و سفره مي اندازيم و آنها منزل احمد آقا. آن هم براي اينكه پسرها و دخترهاي اهل فاميل و خانه با هم غذا نخورند. نه فقط سر سفره بلكه حتي به همديگر سلام هم نكنند، چون واجب نيست. به هر حال آقا اين نوع مهماني رفتن خانمها و آقايان نامحرم و با هم دور سفره نشستن را حرام مي دانند. (40)

سلام واجب نيست

من 15 ساله بودم كه مرحوم آقاي اشراقي با خواهرم ازدواج كرد. و داماد ما شده بودند. يك روز ما منزل ايشان دعوت داشتيم. همين جور كه من و امام با هم وارد شديم، ديدم آقاي اشراقي دارند به استقبال مي آيند. ما در يك باغچه اي داشتيم حركت مي كرديم. من به امام گفتم: «سلام بكنم آقا؟» گفتند: «واجب نيست» من هم رويم نشد كه سلام نكنم و از داخل باغچه رد شدم كه با

ص: 1871

آقاي اشراقي روبرو نشوم. (41)

در كار واجب و ضروري حرفي ندارند

وقتي امام را به تركيه تبعيد كردند و عمويم (آيت الله پسنديده) مي خواستند خدمت آقا به تركيه بروند، درب منزل ما آمدند و از پشت در گفتند مي خواهم با خود خانم صحبت كنم كه اگر بخواهند پيغامي بدون واسطه براي آقا داشته باشند، بگويند و مادرم ناچار شدند سلام كنند. بعد يادم است كه به من گفتند كه ناراحت هستند چون اولين سلام را به نامحرم در نبودن آقا كرده اند و گفتند: «حالا اگر آقا راضي نباشند چه؟» البته اين را بگويم كه امام در مورد كار واجب و ضروري حرفي ندارند كه البته بايد به طور جدي صحبت كرد، نه اينكه دور هم بيخودي بنشينند و سلام و عليك كنند. (42)

نامحرم داخل اتاق است

گاهي اوقات بعضا لازم مي شد كه ما به طور سرزده به خدمت ايشان برسيم و مطلبي را عرض نمائيم. بلافاصله بعد از زدن درب و تقاضاي ورود از جانب ما، اگر از بستگان امام نزد ايشان بودند، خيلي سريع مي گفتند كه كمي صبر كنيد و بعد به بستگان خويش تذكر

ص: 1872

مي دادند چادر خود را بر سر گذارند تا ما وارد شويم و بالعكس اگر ما در داخل خانه بوديم و يكي از بستگان امام قصد دخول داشتند. بلافاصله امام مي فرمودند كه: «يا الله، يا الله، نامحرم داخل اتاق است» . البته امام براي تذكر اعلام مي كردند و گرنه بستگان امام هميشه رعايت حجاب خويش را مي نمودند. (43)

شما كه فردا مي رويد

امام از كار خيلي ساده مثل نماز جمعه رفتن، وقتي مي بينند ما رفتيم اظهار رضايت مي كنند و اين رضايت را در صورتشان مي بينيم. يا تظاهراتي كه پيش مي آيد به طور غير مستقيم مي گويند : «شما كه فردا مي رويد» . و به اين صورت عنوان مي كنند اين چيزها ايشان را خيلي خوشحال مي كنند. (44)

خوشم آمد كه به چنين نمازي رفتي

آن زمان كه در مراسم نماز جمعه بمب گذاري كرده بودند من هم در نماز جمعه شركت داشتم . مادرم و بقيه فاميل در خانه آقا بودند. چون خبري از من نشده بود همه دلواپس و نگران بودند. وقتي وارد خانه شدم، ديدم مادرم با حالت اعتراض آميزي (چون از قبل هم شايع شده بود كه يا عراقي ها به نماز جمعه حمله مي كنند يا بمب مي گذارند) به من گفتند: «تو چرا رفتي، تو كه باردار بودي، به خاطر بچه ات هم كه شده

ص: 1873

نبايد مي رفتي» ولي آقا كه سر ناهار نشسته بودند با خنده اي به من گفتند: «سالمي؟» من تشكر كردم و آقا آهسته در گوش من گفتند : «خيلي كار خوبي كردي كه رفتي. خيلي ازت خوشم آمد كه به چنين نمازي رفتي» . (45)

ما انقلاب نكرديم كه پست بين خودمان تقسيم كنيم

امام ما را از تصدي پست هاي حساس منع مي كردند. مثلا دوست نداشتند دخترشان نماينده مجلس بشود. چون مي گفتند دلم نمي خواهد اين احساس و توهم پيدا شود كه به خاطر منسوب بودن به من، دخترم فلان پست را گرفته است. يا مي گفتند: «ما انقلاب نكرديم كه پست بين خودمان تقسيم كنيم و اصلا براي اينكه اين شايعه در ذهن مردم به وجود نيايد دنبال اين كارها نرويد. هزار جور كار ديگر هست كه مي توانيد آنها را انجام دهيد» . (46)

خانواده ها بايد هم مسلك باشند

امام در انتخاب همسر، چه براي دخترانشان و چه براي پسرانشان روي خانواده هايشان خيلي تكيه مي كردند. امام مي فرمودند: «خانواده ها بايد هم مسلك باشند، سنخيت داشته باشند و مؤمن و متعهد باشند» . (47)

نظر نهايي به عهده شما فرزندان است

از جمله آزاديهايي كه امام در مورد همه و نيز فرزندانشان معتقد بودند، حق انتخاب همسر بود؛ لذا به هنگام ازدواج دخترهايشان مي فرمودند: «من فلاني را مناسب تشخيص دادم، اما

ص: 1874

نظر صائب و نهايي به عهده شما فرزندان است» . و در صورت عدم تمايل دختران به ازدواج، مسئله منتفي بود. (48)

استخاره كردند

يك بار از خانم پرسيدم كه آيا امام در مورد انتخاب دامادهايشان استخاره مي كردند. ايشان گفتند: به اين معنا كه اگر استخاره خوب آمد قبول كنند و اگر بد آمد رد كنند، نه. امام اعتقادي به اين استخاره در اين معني نداشتند. در مورد يكي از دخترهايشان دقيقا يادم هست كه اول وضو گرفتند، بعد سر سجاده نشسته دو ركعت نماز خواندند و از خدا طلب خير كردند . (49)

خبرهاي خوش را با همه مطرح مي كردند

از وقتي كه جنگ شروع شد مسائل تأثر آور زيادي به گوش امام مي رسيد كه آنها را اصلا با ما مطرح نمي كردند. گاهي كه به اتاقشان مي رفتم مي ديدم كسي قبل از من خبري داده و ناراحت شده اند، مي پرسيدم: «چه شده؟» مردد مي شدند و مي گفتند: «چه اصراري است كه من مطلب را بگويم و تو هم ناراحت شوي؟» ولي اگر خبر خوشي داشتند به محض اينكه از در وارد مي شدم مي گفتند: «بياييد اين خبر را دارم» . امام خوشي را با همه مطرح مي كردند، ولي ناراحتي را براي خودشان نگاه مي داشتند. (50)

خبر فتح فاو را به ما دادند

روزي كه فاو فتح شد، بعد از

ص: 1875

ظهر آقا به منزل ما آمدند و خبر فتح فاو را به ما دادند . ما نمي دانستيم كه فاو كجاست. آقا به طور دقيق در مورد منطقه جغرافيايي فاو به ما توضيح دادند. حتي بعضي از مسائل عمليات و مشكلات بچه ها را حين كار برايمان شرح دادند و مسئله آب اروند و جريان انحرافي و جزر و مد آن را نيز گفتند. البته در حدي بود كه مسائل نظامي فاش نشود. (51)

خيلي كم اهل نصيحت هستند

تنها يكي دو مورد بوده كه ايشان به ما نصيحت هايي كرده اند. يكي در ازدواج دختر خودم بوده كه موقعي كه خطبه عقد ايشان را خواندند و ما خصوصي خدمت ايشان بوديم به دختر من نصيحت كردند كه: «تو هر وقت شوهرت وارد مي شود و ديدي خيلي عصباني است و حتي در آن عصبانيت به تو تهمت زد و يك چيزهاي خلاف گفت، تو در آن موقع به ايشان هيچي نگو، بعد از آنكه از عصبانيت افتاد، بعدها بگو اين حرفت تهمت بوده» و بعد برگشتند رو به داماد كردند و گفتند: «شما هم همين طور، اگر يك وقتي وارد شديد و ديديد ايشان عصباني است، آن موقع تذكرات را ندهيد» . (52)

معصيت نكنيد

خانم بارها مي گفت: «من شصت سال با امام زندگي كردم نديدم كه ايشان

ص: 1876

يك معصيت بكند» . در عين حال به ما اصلا سخت گيري نمي كردند، فقط نصيحت مي كردند. هميشه به ما مي گفتند سعي كنيد معصيت نكنيد. هميشه هدفتان اين باشد كه گناه نكنيد. اگر نمي توانيد ثواب كنيد، اگر توانائيش را نداريد، سعي كنيد لااقل معصيت نكنيد. (53)

اهميت جواني

اواخر سال 67، اول ماه شعبان بود كه خدمت آقا رسيدم. مفاتيح دستشان بود و مي خواستند دعاهاي مخصوص ماه شعبان را بخوانند. تا رفتم دست ايشان را ببوسم كه مرخص شوم، فرمودند : «هر كاري كه مي خواهي بكني در جواني بكن. در پيري بايد بخوابي و ناله كني» . (54)

دعاي عهد در سرنوشت دخالت دارد

يكي از مسائلي كه حضرت امام روزهاي آخر به من توصيه مي كردند، خواندن دعاي عهد است كه در آخر كتاب مفاتيح آمده است. مي گفتند: «صبح ها سعي كن اين دعا را بخواني چون در سرنوشت دخالت دارد» . چيزي كه به خانواده مي گفتند تا اول از همه به آن عمل كنند انجام واجبات و دوري از محرمات بود. (55)

شيطان از همين جا سراغ آدم مي آيد

روزي از برادران سپاه مستقر در بيت امام درخواست كردم جلوي ايوان بيت را نرده اي نصب كنند. وقتي مشغول اين كار شدند امام وارد شدند و فرمودند: «احمد چه كار مي كني؟» عرض كردم: «براي حفاظت جان سيد علي

ص: 1877

(فرزندم) كه خداي ناكرده به پايين پرت نشود، از برادران خواسته ام كه نرده اي جلوي ايوان نصب كنند و اين كار مرسومي در همه خانه هاست» . امام فرمودند: «شيطان از همين جا سراغ آدم مي آيد. اول به انسان مي گويد منزل شما احتياج به نرده دارد، بعد مي گويد رنگ مي خواهد، سپس مي گويد اين خانه كوچك است و در شأن شما نيست و خانه بزرگتر مي خواهد و آرام آرام، انسان در دام شيطان مي افتد» . (56)

مي دانيد غيبت چقدر حرام است؟

يك بار آقا همه اهل خانه را صدا كردند و گفتند: «من بنا داشتم يك دفعه كه همه با هم جمع هستيد چيزي براي شما بگويم» . بعد گفتند: «شما مي دانيد غيبت چقدر حرام است؟» گفتيم بله. بعد گفتند: «شما مي دانيد آدم كشتن عمدي چقدر گناه دارد؟» گفتيم بله. فرمودند: «غيبت بيشتر!» بعد گفتند: «شما مي دانيد فعل نامشروع و عمل خلاف عفت (زنا) چقدر حرام است؟» گفتيم بله. فرمودند: «غيبت بيشتر» . (57)

كسي جرأت غيبت نداشت

ياد ندارم كسي جرأت كرده باشد در منزل، نزد امام حتي به شوخي هم غيبت بكند چون آقا بسيار ناراحت مي شوند. (58)

در مجالس غيبت شركت نكنيد

يك روز قبل از اينكه امام به بيمارستان بروند توصيه اي در مورد غيبت كردند. ايشان نمي گفتند غيبت نكنيد چون آن را نبايد بكنيم، بلكه

ص: 1878

مي گفتند سعي كنيد حتي در مجالسي كه غيبت مي شود شركت نكنيد، امام در پرهيز از غيبت و مسخره كردن خيلي تأكيد داشتند. توصيه ديگر ايشان اهميت دادن به نماز اول وقت بود. (59)

تفريح داشته باش

امام وقتي مي بينند من روزهاي تعطيل مشغول درس هستم مي گويند: «به جايي نمي رسي، چون بايد موقع تفريح، تفريح كني» . اين مسئله را به پسر من جدي مي گويند. اين نقل قول از خود امام است كه در حضور من مكرر به پسر من مي گفتند: «من نه يك ساعت تفريحم را گذاشتم براي درس و نه يك ساعت وقت درسم را براي تفريح گذاشتم» ؛ يعني هر وقت را براي چيز خاصي قرار مي دادند و به پسر من اين نصيحت را مي كنند كه تفريح داشته باش. اگر نداشته باشي نمي تواني خودت را براي تحصيل آماده كني. (60)

بايد خوب درس بخواني

يك روز كه وارد اتاق امام شدم به من فرمودند: «درست را خوب مي خواني؟» گفتم: «بله» گفتند : «خوب كاري مي كني، چون اگر مي خواهي وقتي بزرگ شدي كار خوب و زندگي خوبي داشته باشي بايد درست را خوب بخواني. همينطور اگر مي خواهي در جهان آخرت خوب زندگي كني بايد درس بخواني و چيزهايي را كه ياد نگرفته اي ياد بگيري و به آنها عمل كني» . (61)

ص: 1879

كفا باشد

در جمع كه نشسته بوديم يك مرتبه مي ديديم كه آقا دارند به طرف آشپزخانه مي روند. از ايشان سؤال كرديم كجا تشريف مي بريد، مي گفتند: مي روم آب بخورم. مي گفتيم: «به ما بگوئيد تا برايتان آب بياوريم» . مي فرمودند: «مگر خودم نمي توانم اين كار را انجام بدهم؟» بعد با خنده مي گفتند: «انسان بايد خود كفا باشد» . (62)

سه طبقه را پايين مي رفتند

امام مقيد بودند تا آنجا كه امكان دارد كار خود را بر ديگري تحميل نكنند و كار خودشان را خودشان انجام بدهند. در نجف گاهي اتفاق مي افتاد كه امام روي پشت بام متوجه مي شدند كه چراغ آشپزخانه يا دستشويي روشن مانده؛ به خانم و ديگران كه طبقه بالا بودند دستور نمي دادند كه بروند چراغ را خاموش كنند. خود راه مي افتادند و سه طبقه را در تاريكي پايين مي آمدند و چراغ را خاموش مي كردند و باز مي گشتند. گاهي قلم و كاغذ مي خواستند كه در اتاق طبقه دوم منزل بود؛ به هيچ كس. حتي به فرزندان مرحوم حاج آقا مصطفي دستور نمي دادند كه براي او بياورند. خودشان برمي خاستند از پله ها بالا مي رفتند و كاغذ و قلم برمي داشتند و باز مي گشتند. (63)

بدون اينكه بگويند برمي خاستند

تواضع و برخورد امام با آن كهولت سن نسبت به كساني كه در منزل ايشان بودند خيلي عجيب بود. ايشان

ص: 1880

در منزل دائما يا مشغول مطالعه بودند يا كتاب مي نوشتند. ما قبض هاي وجوهات را خدمت ايشان مي برديم تا مهر بزنند. قباي ايشان توي اتاق ديگري بود كه مهر آقا هم توي آن بود. تا امام قبض ها را مي ديدند بدون اينكه به من بفرمايند يا به يكي از كارگرهايشان كه بيكار نشسته بودند بگويند كه مثلا قباي مرا بياوريد، خدا شاهد است عينكشان را در مي آوردند و قلمشان را زمين مي گذاشتند و خودشان بلند مي شدند و مهرشان را مي آوردند . عرض مي كرديم. «آقا چرا نفرموديد ما بياوريم؟» مي فرمودند: «نخير» و يكي يكي قبض ها را اول ملاحظه مي كردند بعد مهر مي كردند و دوباره بدون اينكه به ما بگويند بلند مي شدند و قبايشان را آويزان مي كردند. (64)

احساس كردم نوبت من است

در يكي از آن روزها كه نوبت شستن ظروف به عهده من بود، احساس خستگي مي كردم و از خواهر خود خواستم كه به جاي من آن مسئوليت را انجام دهد. او ابا كرد. نزديك ظهر، وقت نماز حضرت امام بود. ايشان براي تجديد وضو رفته بودند كه به علت طولاني شدن غيبتشان نگران شده و به جستجويشان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم كه امام تمام ظروف را شسته اند و فرمودند: «سخن تو را شنيدم و احساس كردم نوبت من است» و

ص: 1881

من از خجالت و شرم، تنها توانستم تشكر كنم. (65)

خودشان وسايل چاي را مي شستند

امام خودشان چايي شان را درست مي كنند و خودشان قوري و استكان خود را مي شويند. حتي براي ما هم اگر به ديدنشان برويم چاي مي ريزند و مي آورند. هنوز ايشان با اين سن و با اين مقام به من كه اولاد كوچكشان هم هستم نمي گويند پاشو يا مثلا اين كار را بكن و يا آن چيز را بياور. (66)

به كسي دستور نمي دادند

ما بارها شاهد بوديم كه امام عصرها پس از استراحتي كه داشتند به آشپزخانه مي رفتند و چاي را خودشان درست مي كردند و به اتاق خصوصيشان مي آوردند و ميل مي كردند. اين براي ما خيلي آموزنده بود كه ايشان با وجود خدمتكار منزل به هيچ كس دستور نمي دادند كه براي من چاي بياوريد. (67)

آمدم كمكتان كنم

روزي بر حسب اتفاق كه تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود، پس از صرف غذا و جمع كردن ظروف ديدم امام به آشپزخانه آمدند. چون وقت وضو گرفتنشان نبود، پرسيدم چرا امام به آشپزخانه آمدند. امام فرمودند: «چون امروز ظروف زياد است، آمدم كمكتان كنم» . (68)

هم به خانواده مي رسيدند هم به تهجد و مطالعه شان

مرحوم حاج آقا مصطفي نقل مي كرد وقتي امام عيال گرفتند (معمولا آدم وقتي تازه زن مي گيرد قدري از اشتغالات معمولي

ص: 1882

دور مي شود؛ از كتاب و مطالعه). غروب پس از نماز جماعت مي آمدند شام مي خوردند و مي خوابيدند. از آن طرف آخرهاي شب بلند مي شدند نماز شب و تهجد و مطالعاتشان را دنبال مي كردند. يك برنامه اي تنظيم كرده بودند كه هم خانواده ناراحت نشود و هم به تهجدشان و به مطالعه شان برسند. (69)

شب را تقسيم بندي مي كردند

خانم تعريف مي كردند كه چون بچه هايشان شبها خيلي گريه مي كردند و تا صبح بيدار مي ماندند؛ امام شب را تقسيم كرده بودند؛ يعني مثلا دو ساعت خودشان از بچه نگهداري مي كردند و خانم مي خوابيدند و دو ساعت خود مي خوابيدند و خانم بچه ها را نگهداري مي كرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتي را به بازي با بچه ها اختصاص مي دادند تا كمك خانم در تربيت بچه ها باشند. (70)

به خانم يادآوري مي كردند

امام تا آخر عمرشان هرگز به خانم نگفتند: «يك ليوان آب به من بده» . اما خودشان مكررا اين كار را براي خانم انجام مي دادند. مثلا مي دانستند خانم گاهي فراموش مي كنند قرصشان را بخورند، به ايشان يادآوري مي كردند. (71)

امام به من تعليم مي دادند

بعد از اينكه تصديق ششم را گرفتم و يك سالي گذشت، رفتم دبيرستان بدريه و كلاس هفتم را خواندم. كلاس را كه شروع كردم دو ماه گذشته بود و براي زبان فرانسه معلم گرفتم و

ص: 1883

دو ماه هم پيش يك خانم كليمي درس خواندم. ماهي 2 تومان مي دادم. پدرم كه از قم به تهران آمدند، «جامع المقدمات» را مدتي پيش ايشان خواندم و وقتي كه ازدواج كردم، آقا به من تعليم دادند و چون با استعداد بودم به من گفتند كه احتياج به تعليم ندارم و شروع كردند به تدريس «جامع المقدمات» . همه درسهاي جامع المقدمات را خواندم. البته سال اول هيئت خواندم و بعد از آن، جامع المقدمات. دو بچه داشتم كه سيوطي را شروع كردم و وقتي سيوطي تمام شد چهار بچه داشتم. بچه چهارم كه فريده خانم است وقتي به دنيا آمد من ديگر وقت مطالعه و درس خواندن نداشتم ولي «شرح لمعه» را شروع كردند، مقداري شرح لمعه خواندم كه ديدم عاجزم و هيچ نمي توانم بخوانم. مجموعا هشت سال طول كشيد. بعدا كه در انقلاب به عراق رفتيم شروع كردم به يادگيري زبان عربي و چون معاشر نداشتم زبان عربي را از روي كتب درسي آنها شروع كردم. كتاب سوم ابتدايي را گرفتم و خواندم و بعد كتاب ششم و بعد كتاب نهم را از «حسين» گرفتم. چون بعضي لغت ها را نمي دانستم، وقتي احمد جان به تهران آمد كتاب لغت عربي به فارسي برايم تهيه كرد. سپس به كتب رمان

ص: 1884

و رمان هاي شيرين و قشنگ و حكايت ها علاقمند شدم و چون از آنها خوشم مي آمد، تشويق مي شدم. (72)

خوش به حال من كه چنين همسري دارم

امام علاقه و محبت وافري به همسرشان داشتند به طوري كه از نظر امام همسرشان در يك طرف قرار داشت و بچه هايشان در طرف ديگر و اين دوست داشتن با احترام خاصي همراه بود. يادم هست يك بار كه خانم مسافرت رفته بودند آقا خيلي دلتنگي مي كردند. وقتي ايشان اخم مي كردند، ما به شوخي مي گفتيم اگر خانم باشند آقا مي خندند، وقتي نباشند آقا ناراحت هستند و اخم مي كنند. خلاصه ما هرچه سر به سر آقا گذاشتيم اخم ايشان باز نشد. بالاخره من گفتم خوش به حال خانم كه شما اينقدر دوستشان داريد و امام گفتند: «خوش به حال من كه چنين همسري دارم. فداكاري كه خانم در زندگي كردند، هيچ كس نكرده است» . (73)

خانم، بي نظير است

علت علاقه عميق حضرت امام به همسرشان، فداكاري خانم بود. هميشه مي گفتند: «خانم، بي نظير است» ايشان 15 سال در آب و هواي گرم نجف مشكلات را تحمل كرده و همه جا همراه امام بودند. در حالي كه در خانواده پدري شان در رفاه به سر مي بردند. و دختر خانم 15 ساله اي بيش نبودند كه به خانه امام وارد شدند. مثل

ص: 1885

اينكه در آن موقع قم را دوست نداشتند، ولي هرگز اين مسئله را نزد امام اظهار نكرده بودند. امام هميشه در پاسخ ما كه مي پرسيديم : «چه كنيم كه شوهرانمان به ما اين همه علاقمند باشند؟» ايشان مي گفتند: «اگر شما هم اين قدر فداكاري كنيد، همسرانتان تا آخر همين قدر به شما علاقه خواهند داشت. (74)

مادرت به جز خدا كسي را ندارد

هر وقت براي حضرت امام حادثه اي مانند بيماري اتفاق مي افتاد، ايشان نزديكان را فرا مي خواندند و سفارش مادرمان را مي كردند. از سختي ها و مشقاتي كه مادرمان كشيده است صحبت مي كردند و مي فرمودند كه بايد رضايت مادرتان را جلب كنيد. روزهاي آخر عمر، ايشان مرا خواستند و باز سفارش مادرم را كردند و فرمودند: «مادرت به جز خدا كسي را ندارد، مبادا بر خلاف ميلش كاري انجام دهي» . (75)

بر خلاف رضايت مادر كاري نكن

امام با مادرم ارتباط عاطفي عجيبي داشتند. اينكه من در مسئله اي مانند حج با حكم رهبر عزيزمان صرف اينكه والده ام به من گفتند من راضي نيستم، يك مرتبه زدم زير همه چيز، اين نبود الا اينكه پدرم در روزهاي آخر زندگي، دست مادرم را گرفتند و در دست من گذاشتند و گفتند: «بر خلاف رضايت ايشان هيچ كاري نكن» با اينكه مي دانستم اين كار صدمه و

ص: 1886

تنشي دارد و براي من خوب نيست، گفتم هر طور مي خواهد بشود. به مقام معظم رهبري گفتم شما اگر به من دستور دهيد برو، كه من از نظر شرعي آن قول را قطع كنم، حرفي ندارم و الا با آن رابطه عاطفي كه با مادرم دارم وارد اين كار نمي شوم. (76)

دست به غذا نمي زدند

در مورد صفا و صميميت و عطوفت و مهرباني امام نسبت به خانواده و همسر و دختران خودشان شايد بتوانم ادعا كنم كه كسي را در آن حد نديده ام. امام هيچ گاه وقتي خانم در منزل بود تنها غذا نمي خوردند؛ يعني اگر سفره را پهن مي كردند و غذا در سفره آماده بود و خانم از اتاق بيرون رفته بودند، امام دست به غذا نمي زدند تا خانم تشريف بياورند و بنشينند و با يكديگر غذا بخورند. (77)

مرا دل نگران كردي

در همان ايامي كه در فرانسه بوديم روزي خانم به منزل يكي از فاميلهايشان به ميهماني رفتند، اما موقع برگشتن دو ساعت از وقتي كه به حضرت امام گفته بودند كه برمي گردند، ديرتر شده بود و هنوز برنگشته بودند. امام كه همه كارهايشان را با ساعت و دقيقه تنظيم مي كردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسيدند: «خانم نيامدند؟» دفعه سوم فرمودند : «نگران شده ام، شما نمي توانيد

ص: 1887

وسيله اي پيدا كنيد كه تماس بگيريم؟» تا اينكه خانم تشريف آوردند، اما وقتي خانم آمدند با يك محبت خاصي روبروي خانم نشستند و فقط گفتند : «مرا دل نگران كردي» ! (78)

اينها را ببر و تقسيم كن

يك بار خانم امام ناراحتي معده پيدا كرد كه قرار شد به بيمارستان منتقل شوند و نمونه برداري شود. امام به من فرمودند لحظه به لحظه وضعيت خانم را تلفني بپرس و به من اطلاع بده، كه نشانگر توجه و اهتمام خاص امام به وضع مزاجي خانم بود. من هم حسب الامر ايشان هر چند دقيقه يك بار خبري مي گرفتم و به امام مي دادم. همزمان با اينكه خانم را آماده عمل در بيمارستان مي كردند، امام به من پنجاه هزار تومان پول دادند و فرمودند كه اينها را ببر و در ميان مردم مستضعف جنوب شهر تقسيم كن كه معلوم شد ايشان براي بهبودي خانم صدقه مي خواهند بدهند. بنده هم به فرمايش ايشان عمل كردم و پولها را تقسيم كردم و برگشتم. بعد كه خبر موفقيت عمل جراحي خانم و بهبودي ايشان را به امام عرض كردم از لطف و مرحمتي كه داشتند بيست هزار تومان ديگر به من مرحمت كردند. گفتم آقا اينها را هم به همانجا ببرم و تقسيم كنم فرمودند: نه، اينها

ص: 1888

ديگر مال خودت است» . (79)

تا گفتم خانم گفته، چيزي نگفتند

يادم مي آيد بچه كه بوديم و با توپ توي اتاق بازي مي كرديم. توپ را زديم و شيشه را شكستيم . آقا خيلي ناراحت آمدند كه ما را تأديب كنند كه چرا اين كار را كرديم؟ من گفتم: «خانم به ما گفتند: در اتاق بازي كنيد، عيبي ندارد» . تا من اين را گفتم، ايشان هيچ نگفتند و سرشان را پايين انداختند و از اتاق بيرون رفتند و اگر مي خواستند ما را تنبيه كنند، نكردند. (80)

كارهاي شخصي به عهده خانم است

امام نسبت به مسائل منزل، مادرمان را مختار تام معرفي مي كردند و اين را خود آقا مي خواستند كه اين طور باشد، مگر به ندرت، آن هم مثلا با فلان خانواده كه از نظر اخلاقي درست نيست، معاشرت نكن، كه مادر ما حتما گوش مي كنند. چون شايد دو سال يك بار نگويند كه فلان كار را انجام بدهيد يا چرا انجام داديد. كارهاي شخصي مسئوليتش به عهده مادرمان است. در خرج منزل هم همين طور است؛ يعني از اول خرج دست مادرم بوده، ايشان خودشان را گرفتار نكردند . در صورتي كه اگر ما زمان را در نظر بگيريم، آن زمان آقايان خودشان نظارت داشتند بر خريد منزل، حتي درست كردن غذا،

ص: 1889

اما ايشان خودشان را درگير اين مسائل نمي كردند. (81)

كسي نبود بيايد بدوزد؟

امام هيچ وقت دستور انجام كاري را به خانم نمي دادند. خانم مي گويند امام وقتي يك دكمه پيراهنشان مي افتاد، مي گفتند: «مي شود اين را بدهيد بدوزند؟» نمي گفتند خودت بدوز يا احيانا اگر روز بعد دوخته نشده بود، نمي گفتند چرا ندوختيد. مي گفتند: «كسي نبود بيايد بدوزد؟» ، لذا تا آخر عمرشان هيچ وقت به خانم نگفتند يك ليوان آب به من بده؛ خودشان اين كار را انجام مي دادند. (82)

هندوانه اي آماده كنيد

خانم وقتي مي خواهند مسافرت بروند، در هر ساعتي از روز باشد، حتي اگر ساعت 2 بعد از ظهر باشد امام تا درب حياط ايشان را بدرقه مي كنند. يا موقعي كه بر مي گردند، اطلاع مي دهند كه خانم مي خواهند برگردند، اگر فصل گرما باشد امام دستور مي دهند كه يك چيز خنكي درست كنيد، هندوانه اي آماده كنيد يا اگر نباشد آب خنكي درست كنيد و اگر فصل سرما باشد، مي گويند اتاقي را گرم كنيد. (83)

بيا در گوشت دعا بخوانم

سال 66 كه مي خواستم به مكه مشرف شوم خدمت امام رفتم كه خداحافظي كنم، امام از سفر من كه مطلع شدند فرمودند: «بيا جلو در گوشت دعاي سفر بخوانم» . بعد آغوش باز كرده در گوش من دعاي سفر را خواندند. (84)

دستشويي را تميز مي كردند

در پاريس يك

ص: 1890

روز كه هوا برف و باراني بود، امام از اطاقشان بيرون آمدند كه وضو بگيرند . من قبلا رفته بودم و محوطه دستشويي را تميز كرده بودم. قبل از اينكه امام وارد شوند حسين آقا (فرزند شهيد حاج آقا مصطفي خميني) از بيرون آمد و رفت به محوطه دستشويي. چون كف كفش شان گلي بود، آنجا گلي شد. بعد كه بيرون آمد و امام وارد دستشويي شدند، حسين آقا مرا صدا زد و گفت خواهر بيا، ببين امام دارد چه كار مي كند، نگاه كه كردم ديدم امام تي را برداشته اند و دارند كف دستشويي را تميز مي كنند. بدنم شروع به لرزيدن كرد. امام كه بيرون آمد، عرض كردم: امام، واقعا من از اين كار شما خجالت كشيدم. فرمودند: «نه، شما اينجا را تميز كرده بوديد» . بعد رو به حسين كرده گفتند: «شما رعايت حال اين خانم را بكنيد، ايشان كه اينجا وظيفه اي ندارد ولي شما بايد رعايت بكنيد» . (85)

برايت دكتر آورده اند؟

امام مقيد هستند كه هر كس كه از اولادها و نوه ها مريض بشود، حتما به دكتر برده شود و سفارش هم مي كنند و خودشان هم دو سه دفعه بالاي سر او مي آيند و اگر احيانا آن فرد خواب باشد بار ديگر كه از خواب بيدار شد امام تشريف

ص: 1891

مي آورند و حال او را شخصا از خودش مي پرسند و اين مختص اولادها و نوه ها هم نيست. حتي در مورد خدمتكارهاي منزل هم چنين رفتاري دارند. اتفاقا يك مرتبه يك كارگري در منزل ايشان مريض شد كه اهل دهات بود و زباني هم نداشت. امام خيلي سفارش او را مي كردند كه برايش دكتر بياوريد. دكتر آمد و او را ديد و نسخه داد، كه نسخه او را گرفتند. امام باز دو مرتبه از دواهاي او مي پرسيدند و خود من مي ديدم كه از پشت پنجره، احوال او را مي پرسيدند و گاهي پله ها را طي مي كردند و به داخل اتاق او تشريف مي آوردند و بالاي سر او مي رفتند و او را صدا مي كردند و از او مي پرسيدند برايت دكتر آمد؟ يا دوا داري و دواها را برايت گرفته اند؟ يا دواهايت را خورده اي؟ غذا چه مي خواهي؟ يا حالت چطور است؟ و اينطور نبود كه فقط سفارش بكنند و بگويند لابد به او مي رسند. (86)

مادر چطوري، خوب شدي؟

يادم

ص: 1892

است يكي از خواهران كه در جماران خدمت مي كرد، مريض شده بود. امام چندين مرتبه به اتاقش رفتند و احوال او را پرسيدند و مرتب سفارش مي كردند: «اگر دكتر مي خواهد برايش بياوريد. اگر دارو مي خواهد برايش دارو تهيه كنيد. مواظب باشيد صدمه نخورد» . مرتب از او مي پرسيدند: «مادر چطوري؟ خوب شدي؟ اگر كاري داري بگو برايت انجام دهيم» . (87)

بتول خانم، حالت چطور است؟

اصلا در دوران زندگي امام من تا كنون نديدم يك مرتبه با يك كسي بلند صحبت كنند؛ يعني اسم يك كارگرشان را سبك نمي بردند. هميشه اسم را به خوبي مي بردند يا يك چيزي به آن اضافه مي كردند و مثلا اگر آنها كسالت پيدا مي كردند به آنها سركشي مي كردند، مثلا به در اتاقشان مي رفتند. در مي زدند و مي گفتند: «بتول خانم حالت چطور است؟ حالت خوب شده؟ تب داشتي ديشب» . از اتاقشان مي آمدند بالاي سر اين و از او احوالپرسي مي كردند، سراغ اين را مي گرفتند و همين خيلي باعث خوشحالي كارگران مي شد. (88)

ديگر بالاي درخت نرو

حاج عيسي فردي است كه در منزل امام از مدتها پيش خدمت مي كرد و همواره مورد عنايت حضرت امام بود. روزي آقاي حاج عيسي براي كندن ميوه از درخت منزل بالا رفت و به ناگاه به زمين افتاد و مجروح شد.

ص: 1893

پس از آنكه حاج عيسي را به بيمارستان منتقل كردند، امام از ايشان عيادت كردند و بعدها طي فرصتي گفتند: «حاج عيسي، ديگر بالاي درخت نرو» . (89)

اين انگشتري را براي او نگه دار

در آخرين ملاقاتي كه با امام داشتم، فرزند چند ماهه ام را همراه برده بودم. امام دستي بر سر او كشيده و دعا فرمودند. من كنار ديواري روبروي امام ايستادم تا برنامه دست بوسي ها تمام بشود. امام پس از اتمام ملاقاتشان رو كرد به من كه بچه ام را بغل كرده بودم و فرمودند : «بيا جلو» . خدمت ايشان كه رفتم دستشان را باز كرده و انگشتري را كه در دست داشتند به من داده و گفتند: «اين انگشتر را براي اين بچه نگهدار» . (90)

ببخشيد شما را زحمت دادم

يك روز در حياط نشسته بودم كه يكي از خدمتكاران با عجله و خوشحال آمد و گفت: «حاجي خوشا به سعادتت، خوشا به حالت!» گفتم: «چه شده است؟» گفت: «آقا برايت هديه فرستاده اند» . گفتم: «آخر ما چه قابليتي داريم؟» خدمتكار، هديه امام را به من داد. هديه امام يك عبا بود. عبايي كه از زمان طلبگي شان مانده بود. لاي يك كاغذ كادوي قشنگ پيچيده و با چسب چسبانده بود. اين قدر محبت داشتند. البته نه تنها به من، بلكه

ص: 1894

به همه. هر كس كاري براي آقا انجام مي داد چند مرتبه به او مي گفتند: «ببخشيد شما را زحمت دادم. از شما تشكر مي كنم. خيلي معذرت مي خواهم» . (91)

نام اين درخت چيست؟

برخورد امام با افراد در محوطه بيت، بسيار متين بود. خاطرم هست كه روزي آقا در حين قدم زدن به يكي از افراد انتظامات برخورد نمودند و درختي را نشان داده و سؤال كردند: «نام اين درخت چيست؟» آن برادر به اشتباه فكر كرده بود كه امام درخت ديگري را نشان مي دهند و گفته بود كه درخت كاج است و در اين موقع حضرت امام سؤال كرده بودند كه شما مي دانيد من كدام درخت را مي گويم؟ بعدا آن برادر متوجه شده بود كه منظور امام درخت ديگري است و گفته بود نام اين درخت را نمي دانم. فرداي آن روز اين برادر از ديگران سؤال كرده بود و وقتي كه امام آمده بودند از آنجا عبور كنند، گفته بود، آقا جان نام اين درخت اقاقيا مي باشد و امام ضمن تشكر از وي، گفته بودند كه خودم از شخص ديگري سؤال كردم. (92)

اين ميز را بخور!

سال 65 كه امام مدتي در بيمارستان بستري بودند دكتر عارفي به من گفت برو به امام بگو شما بايد روزي يك سيخ كباب بخوريد. خدمت امام

ص: 1895

عرض كردم. فرمودند: «من نمي خورم» . برگشتم و به دكتر عارفي گفتم آقا فرمودند نمي خورم. باز دكتر گفت برو به امام بگو به خاطر اينكه كمتر دارو بخوريد بايد اين يك سيخ كباب را ميل كنيد. باز امام فرمودند: «نمي خورم» . به دكتر كه گفتم، گفت به امام بگو براي اينكه فلان قرص را نخوريد كباب را بخوريد. مطلب را كه به امام گفتم ايشان يك نگاهي به من كرده فرمودند: «اين ميز را بخور» گفتم بله آقا؟ فرمود اين ميز را بخور. خانم حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابي) هم بودند كه زدند زير خنده. خود امام هم خنديدند. گفتم آقا من كه نمي توانم ميز را بخورم. امام فرمودند همانطور كه تو نمي تواني اين ميز را بخوري، من هم نمي توانم هر روز كباب بخورم» . رفتم به دكتر گفتم كاري كردي كه امام يك جوك بارم كرد. اين بار خود دكتر خدمت امام آمد و به ايشان قبولاند. (93)

تا جوان هستيد

سال 65 يك شب كه در كنار امام خوابيده بودم و در ايامي بود كه امام تازه از بيمارستان مرخص شده بودند، امام هنوز حال نقاهت داشتند. با اين همه براي نماز شب برخاستند. ايشان وقتي خواستند وضو بگيرند موقع مسح كشيدن پا، چون نمي توانستند و برايشان

ص: 1896

مشكل بود دستشان را به شانه بنده تكيه كردند و فرمودند: فلاني، گفتم: بله، فرمودند: تا جوان هستيد عبادت خدا را بكنيد اگر پير شديد مثل من ديگر نمي توانيد. (94)

تا جوان هستي قدر بدان

قبل از كسالت اخير امام، شبها يكي از برادران پاسدار پشت در اتاق ايشان مي خوابيد. يك وقت من از ايشان سؤال كردم شما كه مدتي شبها مراقب امام بوديد، خاطره اي از امام داريد؟ گفتند: بله، امام شبها معمولا دو ساعت به اذان صبح مانده بيدار بودند. (95)

لذت عبادت در جواني است

يك شب متوجه شدم امام با صداي بلند گريه مي كند من هم متأثر شدم و شروع كردم به گريه كردن. ايشان براي تجديد وضو بيرون آمدند، متوجه من شدند، فرمودند: فلاني تا جوان هستي قدر بدان و خدا را عبادت كن. لذت عبادت در جواني است آدم وقتي پير مي شود دلش مي خواهد عبادت كند اما حال و تواني برايش نيست. (96)

پى نوشت ها

: 1 حجت الاسلام و المسلمين رحيميان پاسدار اسلام ش 108 و 107 2 حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني پيام انقلاب ش 50 3 فريده مصطفوي 4 مصطفي كفاش زاده 5 و 6 زهرا مصطفوي 7 ليلي بروجردي (نوه امام) شاهد بانوان ش 167 8 فريده مصطفوي 9 فرشته اعرابي راه نور 10 عاطفه اشراقي

ص: 1897

(نوه امام) 11 فرشته اعرابي راه نور 12 سيد رحيم ميريان (عضو بيت امام) 13 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 60 11/12/ 14 زهرا اشراقي سروش ش 476 15 خديجه ثقفي (همسر امام) راه زينب ش 38 16 زهرا اشراقي 17 مرضيه حديدچي 18 زهرا مصطفوي 19 فاطمه طباطبايي 20 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني آشنا ش 1 21 فاطمه طباطبايي پا به پاي آفتاب ج 1 ص 189 22 فريده مصطفوي 23 زهرا اشراقي سروش ش 476 24 سيد عماد الدين طباطبايي (نتيجه امام) 25 فريده مصطفوي 26 نوه امام پا به پاي آفتاب ج 1 ص 231 27 عيسي جعفري 28 زهرا مصطفوي سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز 29 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 30 زهرا مصطفوي 31 حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني (نوه امام) حماسه مقاومت ج 2 32 زهرا مصطفوي 33 زهرا مصطفوي 34 آيت الله محمد فاضل لنكراني پا به پاي آفتاب جلد چهارم ص 72 35 زهرا مصطفوي سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز 36 زهرا مصطفوي 37 همسر امام ندا ش 12 38 فريده مصطفوي زن روز ش 966 39 فريده مصطفوي 40 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 41 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 42

ص: 1898

زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 43 خادم از محافظين بيت امام در رثاي نور ص 65 44 زهرا مصطفوي 45 زهرا اشراقي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 46 فاطمه طباطبايي روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 47 فريده مصطفوي 48 مرضيه حديدچي 49 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 50 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 51 حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني حماسه مقاومت ج 2 52 زهرا مصطفوي 53 نعيمه اشراقي پليس انقلاب سال 9 ش 100 54 حجت الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي 55 فاطمه طباطبايي شاهد بانوان ش 168 56 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني رسالت 72 9/3/ 57 زهرا مصطفوي روزنامه اطلاعات 67 17/3/ 58 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 60 11/12/ 59 فاطمه طباطبايي روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 60 زهرا مصطفوي 61 سيد عماد الدين طباطبايي 62 فريده مصطفوي 63 حجت الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 1 64 حجت الاسلام و المسلمين فرقاني 65 نعيمه اشراقي ندا ش 1 66 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 67 دكتر حسن عارفي 68 مرضيه حديدچي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 4 79 آيت الله شهيد محلاتي 15 خرداد ش 10 70 فاطمه

ص: 1899

طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 71 فاطمه طباطبايي 72 همسر امام ندا ش 12 73 زهرا اشراقي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 74 زهرا اشراقي زن روز ش 1220 75 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني روزنامه ابرار 72 12/3/ 76 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني آشنا ش 1 77 حجت الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر محتشمي 78 مرضيه حديدچي ندا ش 1 89 عيسي جعفري 80 فريده مصطفوي 81 زهرا مصطفوي 82 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 83 مصطفي كفاش زاده 84 سيد رحيم ميريان 85 مرضيه حديدچي 86 زهرا مصطفوي 87 سيد رحيم ميريان 88 صديقه مصطفوي سروش ش 476 99 حجت الاسلام و المسلمين آشتياني مرزداران ش 86 90 سيد رحيم ميريان 91 سيد رحيم ميريان 92 يكي از محافظين بيت امام در رثاي نور ص 62 93 و 94 سيد رحيم ميريان 95 حجت الاسلام و المسلمين توسلي حوزه ش 45 96 حجت الاسلام و المسلمين توسلي حوزه ش 54

ص: 1900

امام در مصباح انديشه شاگردان

شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 4 EGAP حضرت آيت اللّه محمد هادى معرفت، فقيه، محقق و انديشمند معاصر، از مدرسين حوزه علميه قم و از اعضاء محترم مجلس خبرگان مى باشند. ايشان در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى، به ويژه فقاهت و علوم قرآنى، داراى آثار فراوان و ارزشمندى به زبانهاى عربى و فارسى است كه بسيارى از آنها به چاپ رسيده و برخى آماده چاپ مى باشند. از جمله آثار اين فرزانه حكيم عبارتند از: رساله هاى «حقوق المرأة فى الاسلام» درباره حقوق زن در اسلام؛ - «تمهيد القواعد» در باب نمازهاى قضا؛ - «ولايت فقيه» به عربى؛ و رساله هاى متعدد ديگر در موضوعات مختلف فقهى، قرآنى و اجتماعى و كتابهاى: «ولايت فقيه» به زبان فارسى، «تناسخ الارواح» كه در فارسى به نام «بازگشت روح» است. «التفسير والمفسرون» در دو جلد و ترجمه آن به نام «تفسير و مفسران» به فارسى، «صيانة القرآن من التحريف»؛ «عصمت انبيا»؛ «تاريخ قرآن» به عربى و فارسى؛ «علوم قرآنى» به عربى و فارسى؛ «سياست در اسلام» به فارسى؛ «الموسوعة القرآنية الكُبرى» مجموعه اى 30 جلدى، جامع مباحث قرآنى كه در پايان مرحله تدوين است و «تعليقه اى بر جواهر الكلام» در 10 مجلد آماده چاپ است و مقالات ارزنده فراوانى كه در بسيارى از نشريات علمى

ص: 1901

و فرهنگى كشور تاكنون به چاپ رسيده است. حضرت آيت اللّه معرفت از شاگردان و همراهان امام خمينى (ره) در نجف اشرف بوده و دوران جوانى را در محضر آن بزرگوار گذرانده اند. از خدمات ارزنده ديگر ايشان به ساحت اسلام و فقاهت، ترجمه دروس و آثار استاد خود، حضرت امام خمينى (ره) مى باشد. به مناسبت سال امام خمينى و آشنايى بيشتر با شخصيت آن حضرت به محضر حضرت آيت اللّه معرفت رسيديم و از آشنايى ايشان با امام و ابعاد شخصيتى ايشان و موضوعاتى در اين راستا سؤال نموديم: حضرت استاد لطفا كمى از سابقه تحصيلى و دوران كسب علمتان بفرمائيد. بسم اللّه الرحمن الرحيم. بنده اصالتا اصفهانى هستم و متولد كربلا. پدر و اجدادم روحانى بودند. كسب علم را قبل از سن بلوغ آغاز كردم و در رشته علوم حوزوى مشغول شدم، تا پايان سطح را در كربلا نزد اساتيد معتبر كسب فيض كردم. بعد از آن به نجف اشرف آمدم، در دروس آيت اللّه حكيم و آيت اللّه خويى شركت مى كردم. بعدها كه حضرت امام «ره» به نجف آمدند، شيفته شخصيت و درس ايشان شدم و به اتفاق چند تن از جوانان طلبه تصميم گرفتيم كه در درس امام شركت كنيم البته به نحوى كه درسهاى قبلى را

ص: 1902

نيز دنبال مى كرديم. سال 1351 به قم مهاجرت كردم و آنجا نيز از محضر علماى برجسته چون آقا ميرزا جواد آملى بهره گرفتم. بنده تقريبا از ابتداى تحصيل تاكنون خود را موظف به ايفاى سه وظيفه كرده ام: تحصيل، تدريس و تحقيق كه الان در تحقيق و تدريس منجّز شده است. همواره پابه پاى تحصيل و تدريس از تحقيق كه از كارهاى مورد علاقه من بوده است، فارغ نبوده ام و بحمداللّه توفيقاتى داشته ام و هرگز احساس خستگى نكرده ام. آشنايى شما با حضرت امام (ره) از چه زمانى آغاز شد و ارتباط شما با ايشان تا چه حد بوده است؟ قبل از اينكه حضرت امام به نجف تبعيد شوند ما از قيام ايشان مطلع بوديم و در نجف به همراه پدران و دوستانمان از ايشان حمايت مى كرديم. قيام امام (ره) آرزوى همه كسانى بود كه به دين علاقه مند بودند. براى من مسايل سياسى از روزهاى اول همپاى تحصيل و تدريس و در كنار مسايل اعتقادى و عبادى اهميت داشت و علاقه مفرطى به آن داشتم، پدرم هم با اينكه واعظ و روحانى بود، فردى سياسى و مشوق مابود. وقتى حضرت امام به نجف آمدند بنده براى شركت در درس ايشان تفألى به قرآن زدم. اين آيه آمد: «ولا تيأسو من روح اللّه ....»

ص: 1903

با جديت خاصى در درس ايشان شركت مى كردم و ما در نجف از ياران ايشان بوديم. من بحثهاى امام را به عربى ترجمه مى كردم. بحث حكومت اسلامى و ولايت فقيه و بسيارى از مباحث درسى ايشان را مى نوشتم و آماده چاپ مى كردم. حضرت استاد مايليم بدانيم كدام بعد از شخصيت حضرت امام شما را بيشتر جذب كرده بود؟ دو بعد از شخصيت جامع ايشان براى من قابل توجه بود يكى علميّت و ديگرى سياست ايشان. كلاً من از ابتداى آشنايى با امام، مجذوب شخصيت ايشان شده بودم و در برابر او بسيار خضوع داشتم؛ با اين حال در ميان ابعاد مختلف و جذابيت حضرت امام، دو بعد علمى و سياسى ايشان براى من بسيار جالب بود؛ همينطور صلابت ايشان. ما به علميت ايشان ايمان داشتيم. و چون براى ما محرز شد، نظرگاههاى سياسى ايشان براى ما مُتّبع بود. اهل علم بيشتر از كسانى پيروى مى كنند كه تفوق علمى و ولايت او را قبول داشته باشند. و امام اين موقعيت را پيدا كرده بودند. همه به ايشان اعتماد داشتند، ايشان اسلام را كامل و درست فهميده بودند و اين براى مردم و حوزه ها به اثبات رسيده بود كه امام راه را درست تشخيص داده و درست حركت مى كند. مجذوبيت ايشان در

ص: 1904

درجه اول در همين بود كه مردم بالاخص قشر تحصيل كرده شناخت او را نسبت به اسلام و حقيقت دين دقيق و عميق مى ديدند و پذيرفته بودند كه نظرات ايشان، اعلاميه هايشان و حركات سياسى شان تحت تأثير نفس نيست.لذا تبعيت مى كردند، در حقيقت به هيچ وجه سياست ايشان را جداى از ديانتشان نمى دانستند، و همه را الهى و براى خدا مى ديدند. يكى از شاخصه هاى امام، صلابت امام بود چيزى را كه درست تشخيص مى داد روى آن ايستادگى مى كرد، رمز موفقيتش هم همين بود. تحت تأثير هيچ كس قرار نمى گرفت و در اين راه ملاحظه هيچ كس را نمى كرد. از هيچ چيز هراس نداشت. از چيزهايى كه در زندگى امام راه پيدا نمى كرد، ترس بود. و خلاصه اين صلابت امام، همچنين شجاعتشان، خيل عظيم مردم، محصلين، بازاريها و همه و همه را به دنبال ايشان مى كشاند. طبيعى است كه علميت، سبب تشخيص درست و تشخيص درست، موجب سياست صحيح و صلابت مى گردد. در وجود امام، همه اين ويژگيها با شجاعت همراه بود و موفقيت امام در همين بود. حضرت امام در بُعد علمى، فقهى، فلسفى، عرفانى و كلام و حديث و شعر بسيار سرآمد و متبحّر بودند. حتى در فقه، ايشان مؤسس و داراى مبنا و مكتب بودند. مكتبى بسيار اصيل،

ص: 1905

كه حوزه نجف و شاگردانش را جذب كرده بود. به طورى كه در برابر شخصيت علمى او، همه متواضع بودند. مستحضريد كه مقام معظم رهبرى امسال را بنام مقدس حضرت امام (ره) تشرف بخشيدند و فرمودند: «اميدوارم امسال كه سال امام خمينى و زنده كننده ياد امام بزرگوار است، فرصتى براى بررسى هر چه بيشتر در زندگى و خصوصيات و اهداف و غايات مورد نظر آن بزرگوار باشد.» بهترين بهره گيرى از اين سال، آشنايى بيشتر با شخصيت علمى و عملى حضرت امام و سعى در تبعيت بيشتر از آن حضرت است. در اين رابطه تقاضا داريم با توجه به اينكه حضرتعالى سالهايى را در كنار امام بوده ايد و با اعمال و كردار ايشان از نزديك آشنا هستيد، از جنبه هاى عملى آن حضرت نكاتى را بفرماييد. بطور مثال سعه صدر امام در برابر افراد تا چه حد بود؟ از اصل تساهل و تسامح، چگونه استفاده مى كردند؟ و اصولاً كاربرد اين اصل را شما در شريعت مقدس اسلام چگونه مى بينيد؟ اساسا تساهل و تسامح يكى از اصول شريعت اسلامى است. «شريعةٌ سهلةٌ سَمِحَة»، اين اصل از پايه هاى شريعت است. اما مسئله مهم اين است كه تساهل و تسامح با مداهنه فرق دارد. مداهنه يعنى سازش. در اسلام سازش با مخالف معنى ندارد.

ص: 1906

مسلمان با مخالف خودش سازش نمى كند، امام مسامحه دارد، مسامحه يعنى تحمل. آيه «وَاِن أحدٌ من المشركين استجاركَ فَاجِرهُ حتى يَسمع كلام اللّه ...» اين مساهله است، روح تسامح است، اما سازش نيست. مى گويد: «هرگاه يكى از مشركان به تو روى آورد كه از دين آگاه شود، بدو پناه ده تا كلام خدا را بشنود.» همين قرآن است كه مى گويد: «فاقتلوا المشركين حيث وجد تموه ...» پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «در جزيرة العرب نبايد يك عدد مشرك وجود داشته باشد.» با آنها برخورد شديد داشتند. پس تحمل كردن با سازش كردن متفاوت است. سازش مداهنه است، يعنى تنازل از ايده ها و مبادى براى رضاى خصم. يعنى من با طرف اختلاف دارم و براى سازش با او از نظراتم پايين مى آيم. قرآن هم تصريح مى كند و مى فرمايد: «اگر مى خواهى اينها را راضى كنى، اينها راضى نمى شوند.» حضرت امام هم در برابر دشمنان اهل مداهنه و سازش نبودند و فرمودند: «اگر در برابر دشمن يك قدم تنازل كنيم آنها جلو مى آيند و به اين هم قانع نيستند.» در اسلام، ما به دشمن مجال مى دهيم. مسامحه يعنى مجال دادن به كسى كه قصد اضرار ندارد و در مكتب و مرام خودش است. به او فرصت مى دهيم كه در كشور اسلامى زندگى كند.«...حتى يسمع

ص: 1907

كلام اللّه...» ما هم از عرض و دين و اموال او حفاظت و حمايت مى كنيم تا تحت لواى اسلام مصون بماند، ولى بايد شرايط ما را بپذيرد. توطئه در سر نداشته باشد. فرصت و مجال، براى زندگى مسالمت آميز در كنار هم است، نه سوء استفاده و ضربه زدن. يعنى خلاصه مسامحه و مساهله براى ايجاد زمينه نزديكى او به اسلام است نه تنازل ما. معناى ديگر مساهله، اين است كه اسلام در انجام تكاليف سخت گيرى نمى كند. در احكام با مكلف راه مى آيد. مثلاً اگر نمى تواند وضو بگيرد، تيمم كند. يا در روزه، در حج و ...، توانايى استطاعت فرد لحاظ مى شود. امروزه متأسفانه برخى همان معناى مداهنه را از مسامحه بهره مى گيرند، يعنى قايلند در برابر مخالفين، ايادى غرب و سياستهاى غربى، ما از اصولمان تنازل كنيم. امام در اين قسمت سخت مى ايستادند. زمانى كه در نجف بودند، ميان حزب بعث و شاه اختلاف شده بود، صدام حسين توسط مأمورينش از امام خواستند كه يك بيانيه عليه شاه بدهد، امام نپذيرفتند و نظرشان اين بود كه ما به همان دليل كه با شاه مى جنگيم، با تو هم مى جنگيم. ما با شاه به دليل كفر و ظلمش مى جنگيم و در اين زمينه بين تو و شاه فرقى نيست. زمان ديگرى

ص: 1908

رژيم عراق تصميم گرفت، به حوزه هاى علميه يك نظم و برنامه بدهد و حوزه ها را تحت نظامى قرار دهد. وقتى اين درخواست را از امام كردند، امام فرمودند: «انحلال الحوزة أهونُ عَلىَّ» «اگر من حوزه را منحل كنم برايم آسان تر از قبول اين برنامه است.» خلاصه حضرت امام (ره) براى اساس اسلام همه جا محكم مى ايستادند و ذره اى تخفيف يا عقبگرد نداشتند. به نظر شما آيا مى توان محدوده خاصى را براى تساهل و تسامح در شريعت تعيين كرد و مرزى يا به اصطلاح خط قرمزى را قايل شد؟ ما در هيچ يك از ابعاد شريعت، چه عباديات، چه معاملات، چه انتظاميات و ...، در هيچ بخشى حاضر نيستيم يك گام به عقب برويم. اگر به عقب رفتيم مداهنه است و مسلمان اهل مداهنه نيست. اما نسبت به افراد بيگانه سخت گير نيستيم. آنها را مى پذيريم، اكرام مى كنيم ولى چيزى را به او تحميل نمى كنيم. زيرا در پذيرش دين اكراهى نيست. دين يك باور است و باور با فشار و اكراه امكان ندارد. ما در اسلام نه تنها اكراه در دين نداريم، بلكه به منكر دين فرصت مى دهيم اشكالاتش را مطرح كند، در سايه نظام اسلامى آرامش داشته باشد و آنچه در دل و ذهنش دارد طرح كند و شبهاتش برطرف شود.

ص: 1909

اما شبهه را بايد در محافل علمى طرح كند تا پاسخ علمى بشنود نه اينكه در مجامع عمومى يا رسانه ها بخواهد يك حرف شبهه ناك را كه براى خودش هم حل نشده، مطرح كند. خلاصه حق توطئه و ايجاد انحراف در افكار ندارد. بنابراين در اين اصل، حد و مرز ما اسلام است. در همه شئون، براى اينكه حق خصم ضايع نشود و مهلت يابد براى اصلاح و نزديك شدن به ما، نه اينكه ما از خواست و نظر خود دور شويم. يا فرود آييم. حضرت امام همواره اين مرز را نگه داشتند و اجازه تعدى و تعرض نمى دادند. از خود مى گذشتند اما از اسلام نه. زمانى ما در دادگاه انقلاب بوديم. فردى نامه توهين آميزى براى امام نوشتند. امام فرمودند اگر كسى به من اهانت يا جسارت كرد، من اجازه نمى دهم به او متعرض شويد، ولى اگر به اسلام اهانت شد يا عليه اسلام توطئه بود، شما بايستيد. توصيه شما براى بهره بردارى بيشتر در اين سال و يافتن رهگشودى براى ملت ايران چيست؟ سفارش بنده اين است كه همه سعى داشته باشيم تا خط امام احيا شود. بر اين قضيه همه پافشارى كنند و مراقب باشند كه انحرافى در اين صف ايجاد نشود. من متأسفانه احساس مى كنم دستهايى از طرق

ص: 1910

مختلف دارد به خط امام خدشه وارد مى كند. هرگونه انحراف از خط امام انحراف از اسلام و انقلاب است. و بر همه مسلمين و دلسوزان انقلاب است كه خود را ملزم به حفظ خواست و اهداف امام بدانند و ببينند خط مشى امام چگونه بود و اجازه بروز ضعف و سستى چه از حيث نظرى و چه عملى در اين راه ندهند. تفكر و راه امام را زنده نگه دارند، كه اين بزرگترين ارمغان براى مردم دنياست.

ص: 1911

امام در مصباح انديشه شاگردان از بيان آيت الله معرفت

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 4 EGAP حضرت آيت اللّه محمد هادى معرفت، فقيه، محقق و انديشمند معاصر، از مدرسين حوزه علميه قم و از اعضاء محترم مجلس خبرگان مى باشند. ايشان در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى، به ويژه فقاهت و علوم قرآنى، داراى آثار فراوان و ارزشمندى به زبانهاى عربى و فارسى است كه بسيارى از آنها به چاپ رسيده و برخى آماده چاپ مى باشند. از جمله آثار اين فرزانه حكيم عبارتند از: رساله هاى «حقوق المرأة فى الاسلام» درباره حقوق زن در اسلام؛ - «تمهيد القواعد» در باب نمازهاى قضا؛ - «ولايت فقيه» به عربى؛ و رساله هاى متعدد ديگر در موضوعات مختلف فقهى، قرآنى و اجتماعى و كتابهاى: «ولايت فقيه» به زبان فارسى، «تناسخ الارواح» كه در فارسى به نام «بازگشت روح» است. «التفسير والمفسرون» در دو جلد و ترجمه آن به نام «تفسير و مفسران» به فارسى، «صيانة القرآن من التحريف»؛ «عصمت انبيا»؛ «تاريخ قرآن» به عربى و فارسى؛ «علوم قرآنى» به عربى و فارسى؛ «سياست در اسلام» به فارسى؛ «الموسوعة القرآنية الكُبرى» مجموعه اى 30 جلدى، جامع مباحث قرآنى كه در پايان مرحله تدوين است و «تعليقه اى بر جواهر الكلام» در 10 مجلد آماده چاپ است و مقالات ارزنده فراوانى

ص: 1912

كه در بسيارى از نشريات علمى و فرهنگى كشور تاكنون به چاپ رسيده است. حضرت آيت اللّه معرفت از شاگردان و همراهان امام خمينى (ره) در نجف اشرف بوده و دوران جوانى را در محضر آن بزرگوار گذرانده اند. از خدمات ارزنده ديگر ايشان به ساحت اسلام و فقاهت، ترجمه دروس و آثار استاد خود، حضرت امام خمينى (ره) مى باشد. به مناسبت سال امام خمينى و آشنايى بيشتر با شخصيت آن حضرت به محضر حضرت آيت اللّه معرفت رسيديم و از آشنايى ايشان با امام و ابعاد شخصيتى ايشان و موضوعاتى در اين راستا سؤال نموديم: حضرت استاد لطفا كمى از سابقه تحصيلى و دوران كسب علمتان بفرمائيد. بسم اللّه الرحمن الرحيم. بنده اصالتا اصفهانى هستم و متولد كربلا. پدر و اجدادم روحانى بودند. كسب علم را قبل از سن بلوغ آغاز كردم و در رشته علوم حوزوى مشغول شدم، تا پايان سطح را در كربلا نزد اساتيد معتبر كسب فيض كردم. بعد از آن به نجف اشرف آمدم، در دروس آيت اللّه حكيم و آيت اللّه خويى شركت مى كردم. بعدها كه حضرت امام «ره» به نجف آمدند، شيفته شخصيت و درس ايشان شدم و به اتفاق چند تن از جوانان طلبه تصميم گرفتيم كه در درس امام شركت كنيم البته

ص: 1913

به نحوى كه درسهاى قبلى را نيز دنبال مى كرديم. سال 1351 به قم مهاجرت كردم و آنجا نيز از محضر علماى برجسته چون آقا ميرزا جواد آملى بهره گرفتم. بنده تقريبا از ابتداى تحصيل تاكنون خود را موظف به ايفاى سه وظيفه كرده ام: تحصيل، تدريس و تحقيق كه الان در تحقيق و تدريس منجّز شده است. همواره پابه پاى تحصيل و تدريس از تحقيق كه از كارهاى مورد علاقه من بوده است، فارغ نبوده ام و بحمداللّه توفيقاتى داشته ام و هرگز احساس خستگى نكرده ام. آشنايى شما با حضرت امام (ره) از چه زمانى آغاز شد و ارتباط شما با ايشان تا چه حد بوده است؟ قبل از اينكه حضرت امام به نجف تبعيد شوند ما از قيام ايشان مطلع بوديم و در نجف به همراه پدران و دوستانمان از ايشان حمايت مى كرديم. قيام امام (ره) آرزوى همه كسانى بود كه به دين علاقه مند بودند. براى من مسايل سياسى از روزهاى اول همپاى تحصيل و تدريس و در كنار مسايل اعتقادى و عبادى اهميت داشت و علاقه مفرطى به آن داشتم، پدرم هم با اينكه واعظ و روحانى بود، فردى سياسى و مشوق مابود. وقتى حضرت امام به نجف آمدند بنده براى شركت در درس ايشان تفألى به قرآن زدم. اين آيه آمد:

ص: 1914

«ولا تيأسو من روح اللّه ....» با جديت خاصى در درس ايشان شركت مى كردم و ما در نجف از ياران ايشان بوديم. من بحثهاى امام را به عربى ترجمه مى كردم. بحث حكومت اسلامى و ولايت فقيه و بسيارى از مباحث درسى ايشان را مى نوشتم و آماده چاپ مى كردم. حضرت استاد مايليم بدانيم كدام بعد از شخصيت حضرت امام شما را بيشتر جذب كرده بود؟ دو بعد از شخصيت جامع ايشان براى من قابل توجه بود يكى علميّت و ديگرى سياست ايشان. كلاً من از ابتداى آشنايى با امام، مجذوب شخصيت ايشان شده بودم و در برابر او بسيار خضوع داشتم؛ با اين حال در ميان ابعاد مختلف و جذابيت حضرت امام، دو بعد علمى و سياسى ايشان براى من بسيار جالب بود؛ همينطور صلابت ايشان. ما به علميت ايشان ايمان داشتيم. و چون براى ما محرز شد، نظرگاههاى سياسى ايشان براى ما مُتّبع بود. اهل علم بيشتر از كسانى پيروى مى كنند كه تفوق علمى و ولايت او را قبول داشته باشند. و امام اين موقعيت را پيدا كرده بودند. همه به ايشان اعتماد داشتند، ايشان اسلام را كامل و درست فهميده بودند و اين براى مردم و حوزه ها به اثبات رسيده بود كه امام راه را درست تشخيص داده و

ص: 1915

درست حركت مى كند. مجذوبيت ايشان در درجه اول در همين بود كه مردم بالاخص قشر تحصيل كرده شناخت او را نسبت به اسلام و حقيقت دين دقيق و عميق مى ديدند و پذيرفته بودند كه نظرات ايشان، اعلاميه هايشان و حركات سياسى شان تحت تأثير نفس نيست.لذا تبعيت مى كردند، در حقيقت به هيچ وجه سياست ايشان را جداى از ديانتشان نمى دانستند، و همه را الهى و براى خدا مى ديدند. يكى از شاخصه هاى امام، صلابت امام بود چيزى را كه درست تشخيص مى داد روى آن ايستادگى مى كرد، رمز موفقيتش هم همين بود. تحت تأثير هيچ كس قرار نمى گرفت و در اين راه ملاحظه هيچ كس را نمى كرد. از هيچ چيز هراس نداشت. از چيزهايى كه در زندگى امام راه پيدا نمى كرد، ترس بود. و خلاصه اين صلابت امام، همچنين شجاعتشان، خيل عظيم مردم، محصلين، بازاريها و همه و همه را به دنبال ايشان مى كشاند. طبيعى است كه علميت، سبب تشخيص درست و تشخيص درست، موجب سياست صحيح و صلابت مى گردد. در وجود امام، همه اين ويژگيها با شجاعت همراه بود و موفقيت امام در همين بود. حضرت امام در بُعد علمى، فقهى، فلسفى، عرفانى و كلام و حديث و شعر بسيار سرآمد و متبحّر بودند. حتى در فقه، ايشان مؤسس و داراى مبنا

ص: 1916

و مكتب بودند. مكتبى بسيار اصيل، كه حوزه نجف و شاگردانش را جذب كرده بود. به طورى كه در برابر شخصيت علمى او، همه متواضع بودند. مستحضريد كه مقام معظم رهبرى امسال را بنام مقدس حضرت امام (ره) تشرف بخشيدند و فرمودند: «اميدوارم امسال كه سال امام خمينى و زنده كننده ياد امام بزرگوار است، فرصتى براى بررسى هر چه بيشتر در زندگى و خصوصيات و اهداف و غايات مورد نظر آن بزرگوار باشد.» بهترين بهره گيرى از اين سال، آشنايى بيشتر با شخصيت علمى و عملى حضرت امام و سعى در تبعيت بيشتر از آن حضرت است. در اين رابطه تقاضا داريم با توجه به اينكه حضرتعالى سالهايى را در كنار امام بوده ايد و با اعمال و كردار ايشان از نزديك آشنا هستيد، از جنبه هاى عملى آن حضرت نكاتى را بفرماييد. بطور مثال سعه صدر امام در برابر افراد تا چه حد بود؟ از اصل تساهل و تسامح، چگونه استفاده مى كردند؟ و اصولاً كاربرد اين اصل را شما در شريعت مقدس اسلام چگونه مى بينيد؟ اساسا تساهل و تسامح يكى از اصول شريعت اسلامى است. «شريعةٌ سهلةٌ سَمِحَة»، اين اصل از پايه هاى شريعت است. اما مسئله مهم اين است كه تساهل و تسامح با مداهنه فرق دارد. مداهنه يعنى سازش. در

ص: 1917

اسلام سازش با مخالف معنى ندارد. مسلمان با مخالف خودش سازش نمى كند، امام مسامحه دارد، مسامحه يعنى تحمل. آيه «وَاِن أحدٌ من المشركين استجاركَ فَاجِرهُ حتى يَسمع كلام اللّه ...» اين مساهله است، روح تسامح است، اما سازش نيست. مى گويد: «هرگاه يكى از مشركان به تو روى آورد كه از دين آگاه شود، بدو پناه ده تا كلام خدا را بشنود.» همين قرآن است كه مى گويد: «فاقتلوا المشركين حيث وجد تموه ...» پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «در جزيرة العرب نبايد يك عدد مشرك وجود داشته باشد.» با آنها برخورد شديد داشتند. پس تحمل كردن با سازش كردن متفاوت است. سازش مداهنه است، يعنى تنازل از ايده ها و مبادى براى رضاى خصم. يعنى من با طرف اختلاف دارم و براى سازش با او از نظراتم پايين مى آيم. قرآن هم تصريح مى كند و مى فرمايد: «اگر مى خواهى اينها را راضى كنى، اينها راضى نمى شوند.» حضرت امام هم در برابر دشمنان اهل مداهنه و سازش نبودند و فرمودند: «اگر در برابر دشمن يك قدم تنازل كنيم آنها جلو مى آيند و به اين هم قانع نيستند.» در اسلام، ما به دشمن مجال مى دهيم. مسامحه يعنى مجال دادن به كسى كه قصد اضرار ندارد و در مكتب و مرام خودش است. به او فرصت مى دهيم كه

ص: 1918

در كشور اسلامى زندگى كند.«...حتى يسمع كلام اللّه...» ما هم از عرض و دين و اموال او حفاظت و حمايت مى كنيم تا تحت لواى اسلام مصون بماند، ولى بايد شرايط ما را بپذيرد. توطئه در سر نداشته باشد. فرصت و مجال، براى زندگى مسالمت آميز در كنار هم است، نه سوء استفاده و ضربه زدن. يعنى خلاصه مسامحه و مساهله براى ايجاد زمينه نزديكى او به اسلام است نه تنازل ما. معناى ديگر مساهله، اين است كه اسلام در انجام تكاليف سخت گيرى نمى كند. در احكام با مكلف راه مى آيد. مثلاً اگر نمى تواند وضو بگيرد، تيمم كند. يا در روزه، در حج و ...، توانايى استطاعت فرد لحاظ مى شود. امروزه متأسفانه برخى همان معناى مداهنه را از مسامحه بهره مى گيرند، يعنى قايلند در برابر مخالفين، ايادى غرب و سياستهاى غربى، ما از اصولمان تنازل كنيم. امام در اين قسمت سخت مى ايستادند. زمانى كه در نجف بودند، ميان حزب بعث و شاه اختلاف شده بود، صدام حسين توسط مأمورينش از امام خواستند كه يك بيانيه عليه شاه بدهد، امام نپذيرفتند و نظرشان اين بود كه ما به همان دليل كه با شاه مى جنگيم، با تو هم مى جنگيم. ما با شاه به دليل كفر و ظلمش مى جنگيم و در اين زمينه بين تو

ص: 1919

و شاه فرقى نيست. زمان ديگرى رژيم عراق تصميم گرفت، به حوزه هاى علميه يك نظم و برنامه بدهد و حوزه ها را تحت نظامى قرار دهد. وقتى اين درخواست را از امام كردند، امام فرمودند: «انحلال الحوزة أهونُ عَلىَّ» «اگر من حوزه را منحل كنم برايم آسان تر از قبول اين برنامه است.» خلاصه حضرت امام (ره) براى اساس اسلام همه جا محكم مى ايستادند و ذره اى تخفيف يا عقبگرد نداشتند. به نظر شما آيا مى توان محدوده خاصى را براى تساهل و تسامح در شريعت تعيين كرد و مرزى يا به اصطلاح خط قرمزى را قايل شد؟ ما در هيچ يك از ابعاد شريعت، چه عباديات، چه معاملات، چه انتظاميات و ...، در هيچ بخشى حاضر نيستيم يك گام به عقب برويم. اگر به عقب رفتيم مداهنه است و مسلمان اهل مداهنه نيست. اما نسبت به افراد بيگانه سخت گير نيستيم. آنها را مى پذيريم، اكرام مى كنيم ولى چيزى را به او تحميل نمى كنيم. زيرا در پذيرش دين اكراهى نيست. دين يك باور است و باور با فشار و اكراه امكان ندارد. ما در اسلام نه تنها اكراه در دين نداريم، بلكه به منكر دين فرصت مى دهيم اشكالاتش را مطرح كند، در سايه نظام اسلامى آرامش داشته باشد و آنچه در دل و ذهنش دارد

ص: 1920

طرح كند و شبهاتش برطرف شود. اما شبهه را بايد در محافل علمى طرح كند تا پاسخ علمى بشنود نه اينكه در مجامع عمومى يا رسانه ها بخواهد يك حرف شبهه ناك را كه براى خودش هم حل نشده، مطرح كند. خلاصه حق توطئه و ايجاد انحراف در افكار ندارد. بنابراين در اين اصل، حد و مرز ما اسلام است. در همه شئون، براى اينكه حق خصم ضايع نشود و مهلت يابد براى اصلاح و نزديك شدن به ما، نه اينكه ما از خواست و نظر خود دور شويم. يا فرود آييم. حضرت امام همواره اين مرز را نگه داشتند و اجازه تعدى و تعرض نمى دادند. از خود مى گذشتند اما از اسلام نه. زمانى ما در دادگاه انقلاب بوديم. فردى نامه توهين آميزى براى امام نوشتند. امام فرمودند اگر كسى به من اهانت يا جسارت كرد، من اجازه نمى دهم به او متعرض شويد، ولى اگر به اسلام اهانت شد يا عليه اسلام توطئه بود، شما بايستيد. توصيه شما براى بهره بردارى بيشتر در اين سال و يافتن رهگشودى براى ملت ايران چيست؟ سفارش بنده اين است كه همه سعى داشته باشيم تا خط امام احيا شود. بر اين قضيه همه پافشارى كنند و مراقب باشند كه انحرافى در اين صف ايجاد نشود. من

ص: 1921

متأسفانه احساس مى كنم دستهايى از طرق مختلف دارد به خط امام خدشه وارد مى كند. هرگونه انحراف از خط امام انحراف از اسلام و انقلاب است. و بر همه مسلمين و دلسوزان انقلاب است كه خود را ملزم به حفظ خواست و اهداف امام بدانند و ببينند خط مشى امام چگونه بود و اجازه بروز ضعف و سستى چه از حيث نظرى و چه عملى در اين راه ندهند. تفكر و راه امام را زنده نگه دارند، كه اين بزرگترين ارمغان براى مردم دنياست.

ص: 1922

امام در نگاه يار مصاحبه با آيه الله اردبيلي

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20 ضمن تشكر از اين كه به ما وقت مصاحبه داديد، لطفا بفرماييد وقتى وارد حوزه شديد وضعيت حوزه قم و حوزه درسى امام چگونه بود؟ و اگر خاطراتى داريد بيان فرماييد. من در سال 1322 به قم آمدم. آن موقع ظاهرا 17 ساله بودم البته صرف، نحو، معانى، بيان، معالم، شرايع و شرح لمعه را خوانده بودم و بعد به قم آمدم و در همان مدت، تدريس هم مى كردم. حوزه قم آن روزها بسيط بود و طلبه زيادى نداشت، فكر مى كنم حداكثر دو هزار و پانصد تا سه هزار نفر (از علماى شهر، قديم و جديد و طلبه ها و فضلا) بودند. لذا كسى كه وارد حوزه مى شد، هم زود شناخته مى شد و هم آقايان و بزرگان را زود مى شناخت. از كسانى كه اسم آنها در آن روزها در حوزه برده مى شد سه نفر در راس بودند. مرحوم آقاى حجت، مرحوم آقاى سيد محمدتقى خوانسارى، مرحوم آقاى صدر، اشخاص ديگرى هم معروف بودند از جمله: آقا سيد احمد خوانسارى كه در بازار نماز مى خواند و در خانه اش درس مى گفت، مرحوم آقاى فيض، مرحوم آقاى كبير، مرحوم آقاى سيد محمود روحانى (پدر مرحوم آقا سيد محمد صادق و آقا سيد

ص: 1923

محمد روحانى)، مرحوم ميرزا مصطفى (پدر آقاى صادقى كه فعلا در دانشگاه هستند و پدرزن آقاى خاتمى)، مرحوم آقاى صدوقى (چون مقسم شهريه آقاى صدر بود و معمولا كارهاى حوزه را هم مى رسيد)، مرحوم آقاى سيد عبدالوهاب (ايشان هم مقسم شهريه آقاى حجت بود)، آقاى شيخ عبدالحسين قزوينى، مرحوم آقاى گلپايگانى، مرحوم امام، مرحوم سيد محمد داماد، مرحوم سيد احمد زنجانى، مرحوم آقا ميرزا مهدى مازندرانى (كه فقط فلسفه مى گفت) و مرحوم شيخ عبدالرضا چالحصارى (كه اخبارى بود) مجموعا اينها بودند، دو سه نفر ديگر هم نظير اينها بودند. شهريه طلاب هم ماهى سه تومان بود. به اضافه مهر نان آقاى حجت. مرجعيت حوزه هم در نجف در دست [آيت الله العظمى] آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى بود. طولى نكشيد دو شخصيت وارد قم شدند: يكى آقازاده آقاى اصفهانى بود (حاج آقا حسين) كه با آقاى بجنوردى به قم آمد و دومى [آيت الله العظمى] آقاى بروجردى بود. آقاى بروجردى كه به قم آمدند (تقريبا اواخر 23 يا 24( همه به استقبال ايشان رفتند. حضرت امام در آمدن آقاى بروجردى به قم نقش محورى داشت. و ايشان به اين فكر افتادند كه قم را تعميق ببخشند.لذا نامه نوشتند و امضا گرفتند، و آقايان را جمع كردند حتى در استقبال آقاى بروجردى امام نقش زيادى

ص: 1924

داشتند. با آمدن آقاى بروجردى، آقايان ثلاثه، چهار نفر شدند. و از موقعى كه آقاى بروجردى آمدند شهريه هم مى دادند و شهريه ايشان از همه بيشتر بود. درس شروع كردند و درجه دومى ها مى رفتند; يعنى امام، آيت الله گلپايگانى، آقا شيخ مرتضى حائرى (البته [آيت الله] آقاى اراكى نمى رفت) و... آقاى صدر، استقبال شايسته اى از آيت الله بروجردى كرد. در مجلسى كه به مناسبت ورود ايشان برگزار شد، به ميهمانان خوشآمد مى گفت و امامت جماعت و محل تدريس خود را به آيت الله بروجردى واگذارد. عده زيادى از فضلا در درس آيت الله بروجردى حاضر شدند; از جمله مرحوم ميرزا محمد تقى اشراقى. به خاطر دارم يك بار ايشان در درس، اشكالى به مرحوم آقاى بروجردى گرفت. استاد، جواب داد. مرحوم آقاى اشراقى بر سخن خود پافشارى كرد، بعد گفت آقا من عناد ندارم. ايشان چطور شنيد و چه برداشتى كرد؟ فرمود: من و عناد؟ (مثل اينكه اينجور برداشت كردند كه آقاى اشراقى مى گويد شما عناد مى كنيد) دو سه بار اين جمله را گفت و آقاى اشراقى ساكت شد. در آن موقع امام، درس رسائل مى گفت. آقاى گلپايگانى، كفايه تدريس مى كرد. آقا سيد احمد خوانسارى، مكاسب تدريس مى كرد. آقا سيدمحمد داماد هم رسائل تدريس مى كرد. شاگردان هر كدام هم 10 تا

ص: 1925

20 نفر بودند. امام و آقاى گلپايگانى در حجره دارالشفا تدريس مى كردند. از همان روزها، برخورد و پوشش و رفت آمد امام با ديگران تفاوت هايى داشت; بسيار منظم و وزين بود. از همان وقت ها، رفتار و منش ايشان تحسين همگان را بر مى انگيخت و همه جا از ايشان با وقار ياد مى شد. در آن سال ها معمولا از حضرت امام با عنوان آقا روح الله ياد مى شد، بعضى ها هم مى گفتند: حاج آقا روح الله. ديگران هم خوب بودند، اما ايشان وقار خاصى داشتند. نخست فلسفه مى گفتند بعد ادامه ندادند.فقط يك فلسفه خصوصى مى گفتند كه آقايان اخوان مرعشى، شركت مى كردند، و قيد كرده بودند كه درس عمومى نشود و هر كسى شركت نكند. آقاى سيد عبدالغنى اردبيلى كه در درس فقه و اصول امام شركت مى كرد، شنيده بود امام درس فلسفه مى گويند، رفته بود درس فلسفه، اخوان مرعشى به او گفته بودند شركت نكنيد (من اين را از خود عبدالغنى نقل مى كنم).ايشان مى گفت من رفتم به امام گفتم: مى خواستم بيايم درس فلسفه ولى اخوان مرعشى ممانعت كردند، امام به آنها گفته بود به ايشان كار نداشته باشيد، لذا ايشان در درس شركت كردند و درس امام را در منظومه از اول تا آخر نوشته اند، الان هم دارند آن را تصحيح مى كنند. تا به

ص: 1926

عنوان تقرير درس منظومه امام چاپ كنند. شما درس ايشان رفته بوديد؟ نخير، من تازه سطح مى خواندم. من سطح رسائل را نزد آقاى حاج مرتضى حائرى خواندم. بعد كفايه را نزد آقاى سلطانى خواندم و در سال 26 به نجف رفتم. هنوز به نجف نرفته بودم امام درس خارج را شروع كرد. خاطرم هست اول كه درس خارج شروع كرد بحث خيارات مكاسب بود. جمعيت زيادى شركت كرده بودند كه مقبره اى كه از درب ورودى حرم بيرون مى آييد دست چپ، مقبره دوم; مقبره درازى است. آن مقبره تقريبا پرشد. من آن وقت رفته بودم درس ايشان. از اول كه امام درس خارج شروع كرد، بعضى از طلبه ها با كتاب آمده بودند. و سن آنها جورى بود كه معلوم بود خارج خوان نيستند. امام فرموده بود: اين بحثها سطح هم نيست. مثلا جورى ى خواست بگويد كه كتاب نياوريد. و آنهايى كه به قصد سطح آمده اند، نيايند. يكى از امتيازات امام اين بود كه در روزهاى جمعه در مدرسه فيضيه; مدرس زير كتابخانه، درس اخلاق مى گفت، طلبه كم بود، آقاى مطهرى بود، آقاى سيدعبدالغنى اردبيلى بود و چند نفر ديگر، من هم مى رفتم. بقيه بازارى بودند. و تقريبا مدرس از بازاريها پر مى شد.امام تعدادى مخالف هم داشت. همين طور كه ايشان فرموده بودند ظرف

ص: 1927

آقا مصطفى را آب مى كشيدند. من يادم هست وضو مى گرفتم كه بروم درس اخلاق ايشان، يك نفر از همشهرى هاى ما آمد (عصر بود و وقت نمار نبود) گفت:حالا وضو مى گيرى نماز بخوانى؟ گفتم: مى روم درس اخلاق. گفت: درس صوفيه مى روى، صوفى بشوى؟ امام به طور مرتب ظهرها در فيضيه پشت سر آقا سيد احمد زنجانى نماز مى خواند. وقتى آقاسيد احمد زنجانى نمى آمد امامت با ايشان بود. بعضى از مقدسين با امام نماز نمى خواندند. به خاطر روحيه عرفانى بود يا اشكال ديگر داشتند؟ نه اشكال ديگر نداشتند. اصرار امام از اينكه آقاى بروجردى بيايند به قم به خاطر اين بود كه از نظر علمى حوزه علميه قم بالا برود يا جهات ديگرى هم مدنظر بود؟ امام معتقد بود كه آقاى بروجردى خيلى فاضل است. لذا درس ايشان كه مى رفت درس را هم جدى مى گرفت و مى نوشت. اصولش را قريب يك دوره نوشته است. اخيرا سيد حسن [خمينى] را كه ديدم، گفت: ما تقرير امام از درس آقاى بروجردى را چاپ مى كنيم. آن وقت من شنيدم; امام گفته بودند: آقاى بروجردى اصول را خوب هضم كرده است. يكى اين جهت بود. يكى هم مى خواستند قم را رونق ببخشند زيرا معاصر آقاى اصفهانى در قم كسى نبود. و آقاى بروجردى معاصر آقاى اصفهانى بود. مرحوم آقاى

ص: 1928

اصفهانى هم احتياطات خود را با وجود حاج آقا حسين قمى به ايشان ارجاع داده بودند. يعنى از ايشان سوال كرده بودند احتياطات شما را به چه كسى مراجعه كنيم. فرموده بود به آقاى بروجردى. البته ايشان ساكن بروجرد بودند. وقتى ايشان مريض شدند، آمدند تهران; شاه به عيادت ايشان رفته بود مى خواستند از تخت پايين بيايند، مشكل داشتند، شاه زير بغل آقاى بروجردى را گرفته از تخت پايين آورده بود. كسى از آن صحنه عكس گرفته بود ولى درباريها فهميده بودند و عكس را توقيف كردند. نگذاشتند منتشر شود چون شاه مثل يك خادم نشان داده شده بود. آقاى بروجردى مرد با تقوا و از نظر علمى هم مورد قبول همه بود. آقاى نخودكى كه در ميان طلبه هاى مشهد به زهد و تقوى معروف بود، مروج آقاى بروجردى بود. به ياد دارم در استقبال از مرحوم آقاى بروجردى، آقاى صدر و آقاى خوانسارى رفتند بيرون شهر چادر زدند و همراه آنان جمعيت زيادى منتظر آقاى بروجردى بودند. آقاى حجت هم يكى دو كيلومتر جلوتر چادر ديگرى زدند. شايع است در آن زمان اختلافاتى بين امام و آيت الله بروجردى وجود داشته است. اگر ممكن است در اين مورد توضيح بفرماييد. خود امام فرمود راجع به حوزه پيشنهادهايى به آقاى

ص: 1929

بروجردى مى داديم آقاى بروجردى تامل مى كرد. امام مى گفت من رفتم نزد آقاى بروجردى (من دقيقا يادم نيست گفت آقا مرتضى حائرى يا كس ديگرى را گفت و يا اصلا كس ديگرى نبوده) به آقاى بروجردى مجددا اصرار كرديم. ايشان قبول نكرد بعد گفت من چاى مى خوردم، فرمود: چه كنم؟ من استكان را زمين گذاردم و گفتم همان كه گفته بوديم و بلند شدم رفتم. بعضى از اطرافيان آقاى بروجردى خيلى به امام خوش بين نبودند. به عقيده خودشان مثلا امام جسارت كرده به آقاى بروجردى. امام براى مدتى به منزل آقاى بروجردى رفت و آمد نكرد. با اين كه امام در مرجعيت آقاى بروجردى نقش اساسى داشت. من يادم هست بعد از مرحوم آقاى اصفهانى (ره) به دنبال مرجع اعلم بودم. از آقاى بروجردى پرسيدم چيزى نفرمود از آقاى شيخ محمد على اراكى هم پرسيدم او هم چيزى نگفت. گفتم از چه كسى بپرسم؟ حداقل اين را به من بگوييد. گفت از حاج آقا روح الله بپرس. گفتم شما، حاج آقا روح الله را از لحاظ علم و تقوى و اهل خبره بودن تاييد مى كنيد؟گفت بله; امام در ميان آنها مورد احترام بود. بعدها رفتم نجف، مدتى در نجف بودم (دو سال و اندى) بعد برگشتم به قم، در آن زمان ديگر درس

ص: 1930

امام عمومى، و از درسهاى ديگر هم شلوغتر بود; البته نه از درس آقاى بروجردى. محل درس هم آمده بود مسجد سلماسى. اول در مسجد محمديه بود. آقاى شريعتمدار هم در مسجد مدرسه حجتيه درس مى گفت. يك نفر از طلبه ها رفته بود به آقاى شريعتمدار گفته بود شما بياييد مسجد محمديه تدريس كنيد، تا امام كه جمعيت درسشان بيشتر است در مسجد مدرسه حجتيه تدريس كند. آقاى شريعتمدار جواب نداده بود. در خيابان حضرت امام را ديده بود گفته بود شما تشريف بياوريد در مسجد مدرسه حجتيه درس بگوييد من درسم را به مسجد محمديه منتقل مى كنم. امام از دست اين طلبه كه اين حرف را زده بود، خيلى منكسر شده بود. آقا شيخ اسدالله نجف آبادى نقل مى كند: امام آمد بعد از درس منقلب بود. گفت يكى از شماها به بزرگان حوزه جسارتى كرده و گفته جاى درسشان را بدهند و بيايند اينجا درس بگويند. بعد فرمود: اين آقا برود توبه كند. و از آن آقا عذرخواهى كند. البته من عذرخواهى كردم اما من جسارت نكرده بودم، آن آقا كه جسارت كرده، او بايد عذرخواهى مى كرد. امام خيلى به آداب و حريم افراد مقيد بود. در سال 1356 كه به حج مشرف شده بودم از مكه به عراق رفتم، يكى

ص: 1931

دو روز پس از تشرف به نجف امام را در حرم مطهر حضرت اميرالمومنين (ع) ملاقات كردم. كارى هم انجام گرفته بود و من شرمنده شده بودم. مى خواستم بروم خدمت ايشان. در آن وقت توسط آقاى شيخ نصرالله خلخالى 500 هزار تومان فرستاده بودم كه براى لبنانى ها به آقا موسى صدر در لبنان بدهد. آقا شيخ نصرالله اشتباها اين را به امام داده بود. آن موقع حاج شيخ على خلخالى تهران بود من به حاج على گفتم پول را من فرستادم براى آقا موسى مثل اين كه به او نرسيده است. گفت پول را داده به آقاى خمينى. من چيزى نگفتم. او با پدرش تماس مى گيرد كه آن پول مال لبنان بوده. پدرش مى گويد: چيزى نشده; از امام پس مى گيرم. حاج على به من گفت. من گفتم: نه به ايشان بگوييد دست نگه دارد. گفتم من پول را تهيه مى كنم و مى فرستم لبنان. پول زيادى بود و تهيه آن سخت بود; در عين حال پول را تهيه كرديم و به حاج على داديم و گفتيم به آقا موسى صدر برساند. البته شيخ نصرالله هم بى مورد اشتباه نكرده بود. چون من گاهى به وسيله او پول براى آقاى خمينى مى فرستادم. او سابقه ذهنى اش اين بود كه اين پول هم مال آقاى

ص: 1932

خمينى است. در عين حال از سوى ايشان اشتباه شده بود يا در ايران از سوى من؟ شايع شده بود يك پولى اشتباها به آقاى خمينى داده شده و در نجف مشهور شده بود كه پول آقاى خويى را شيخ نصرالله برده به آقاى خمينى داده است. و پول را من فرستاده بودم و اصلا صحبت آقاى خويى در ميان نبود. علت اين بود كه چون شيخ نصرالله مروج آقاى خمينى بود آنهايى كه به آقاى خويى ارادت داشتند از اين جهت اراحت بودند. از من پرسيدند گفتم نه اين ريشه ندارد. و به بعضى هم مى گفتم مربوط به آقا موسى صدر بود. و چيزى هم به گوش امام خورده بود لذا من شرمنده شده بودم. مى خواستم آقاى خمينى را ببينم ايشان را در مسجد بالاسر ديدم. (اين در زمانى بود كه با فاصله كمى انقلاب شروع شد) امام فرمود: شب بياييد منزل ما. دعوت ايشان را اجابت كردم. وقتى رفتم خود امام در را باز كرد و با پيراهن و بيرجامه از لاى در نگاه كرد. بعد رفت داخل، لباس پوشيد و آمد. آنجا مسايلى مطرح كرديم راجع به انقلاب. از جمله اينكه يك نفر كه امام به او اجازه داده بود در تهران و به امام گفته بودند كه

ص: 1933

او با انقلاب خيلى خوب نيست و كارهايش هم خوب نيست. امام به من فرمودند كه شما برويد به ايشان بگوييد كه اين كارها را نكند. گفتم: من در حدى نيستم كه به ايشان بگويم و حرف من در ايشان اثر كند. اگر شما مى خواهيد نامه بنويسيد. عرض كردم اگر مى خواهيد وكالت را از ايشان بگيريد. امام گفت: اگر اين كار را بكنم بكلى آبروى ايشان مى رود. قبل از آنكه من به او اجازه وكالت بدهم آبرويى داشته; حيثيتى داشته و با وكالت دادن من، آبروى او بيشتر شده. حالا اگر وكالت را بگيرم تمام آبروى او مى رود. گفتم: پس اجازه بدهيد من نگويم. من با چه مجوزى بگويم. چون اگر بگويم تاثير ندارد. بهرحال منظور اين است كه امام خيلى مقيد بود به اين جور موارد، كه از زبان، از قلم از رفتار او، به كسى صدمه اى وارد نشود. يادم هست وقتى كه دولت موقت مى خواست استعفا بدهد من فكر مى كردم چون من به وسيله اى شنيده بودم; آن هنگام برادر بنى صدر كه دادستان تهران بود او خبر را به كسى گفته بود. بعد او به من گفت كه دولت موقت مى خواهد استعفا بدهد. من تلفن كردم به آقاى صانعى چون فكر مى كردم يك كار مهمى در شرف اتفاق است.

ص: 1934

با اين كه وقت گذشته بود و امام خواب بودند ولى اصرار كردم به ايشان بگوييد. بالاخره امام را بيدار كرده بود اما امام قبل از من شنيده بود. از طريق صادق طباطبايى كه سخنگوى دولت بود. توسط آقاى صانعى پيغام داده بود فردا با دو سه نفر بياييد قم. و من هم دستم جز به آقاى بهشتى و باهنر نرسيد. شب ديروقت بود لذا من به اينها گفتم فردا صبح بياييد برويم قم. هر سه با ماشين آقاى بهشتى رفتيم در راه هرچه فكر كرديم عقلمان به جايى نرسيد، كه حالا دولت موقت استعفا بدهد چه كنيم؟ همين طور متحير رفتيم خدمت امام. ايشان آمد نشست و هيچ آثار اضطراب در امام نبود. چون كار را من شروع كرده بودم شروع كردم به سخن گفتن كه دولت موقت استعفا داده و قرار است فردا اعلام كند. از برخورد امام معلوم شد ايشان قبلا خبر را شنيده بود. ادامه دادم حال چه بايد كرد؟ گفت: برويد مملكت را اداره كنيد. گفتيم: آقا ما شوراى انقلابيم، دولت مى خواهيم. فرمود: مگر شوراى انقلاب نمى تواند اداره كند؟! خيلى عادى. گفتيم كه چه جور اداره كنيم.گفت: شما خيال مى كنيد آنها چه جور اداره كردند. كار خيلى مهمى انجام مى دهند! مردم خودشان، خودشان را اداره مى كنند. حالا

ص: 1935

يك كسى هم بالاى سر آنها هست. خودتان برويد ياد بگيريد. آن وقت بازرگان هم رييس دولت بود و هم عضو شوراى انقلاب. گفتم برويم اصرار كنيم در شوراى انقلاب بماند. فرمود لازم نيست. خيلى اصرار كرديم. گفت مى ترسم بازرگان كندتان كند. قبول نكرد تا اينكه مى خواستيم برويم گفتيم آقا شما حاضريد با اين كار، مسلمانى كه يك عمر با مسلمانى زندگى كرده آبرويش برود؟ اگر بازرگان اين جور كنار برود، آبرويش مى رود. امام فقط براى اين كه صدمه اى به خود بازرگان نخورد، فرمود عضو شوراى انقلاب بماند.امام بنى صدر را هم در شوراى انقلاب گذاشت. آمديم اينجا به بازرگان گفتيم گفت: اگر بنى صدر باشد من نيستم. هر چه اصرار كرديم آقاى بهشتى رحم الله عليه در بيان مطلب و جا انداختن مطلب يد طولايى داشت گفتيم برويد بازرگان را راضى كنيد. گفت اگر بنى صدر باشد من نيستم. گفتيم شما به ايشان نگفتيد بنى صدر را ما نياورديم و امام گذاشته اند. بياييد يا نياييد بالاخره بنى صدر مى آيد چون امام فرموده بايد بيايد. وقتى كه بهشتى گفته بود او فهميده بود نمى شود و اين شدنى نيست، قبول كرد. بعد آمد و يك عضو شوراى انقلاب شد. كارها را مجددا تقسيم كرديم و هر كدام كارى را به عهده گرفتيم. اين

ص: 1936

برخوردهايى كه شما از حضرت امام نقل مى كنيد ظاهرش اين است كه امام با افراد برخوردى نمى كردند. در عزل به آن صورت برخورد نمى كردند. در نصب برخورد مى كردند. مثلا پيش از آنكه بنى صدر را از فرماندهى كل قوى عزل كند خيلى زحمت كشيد كه او را متنبه كند. وقتى كه مايوس شد و ديد نمى شود و قبلا هم اعلام كرد كه به هر كسى هر چيزى داده ام مى گيرم، بعد از همه اين مقدمات او را عزل كرد. لطفا درباره ويژگيهاى فقه امام مقدارى صحبت بفرماييد. من قدرى اطلاعات عمومى از امام دارم كه متيقن است اينها را عرض مى كنم حضرت امام جزء آن طلبه هايى بوده كه در دوران طلبگى دائما اهل درس بود، و دنبال فهم و كار بوده. اين جور طلبه كم پيدا مى شود. خصوصا برهه اى از زمان شايد براى بعضى ها پيش بيايد يك سالى، دو سالى، سه سالى، پنج سالى در علميات محض باشد بعد يك دفعه افسردگى يا سيرى يا دل زدگى پيدا مى شود. ولى ما مى بينيم صاحب كتاب جواهر، صاحب حدائق، يا مثلا فلان كس هشت سال، ده سال، بيست سال، سى سال در يك رشته كاركرده جدا اينها آدمهاى استثنايى هستند. آدمهاى معمولى اين قدر تحمل ندارند. امام جزء اين افراد استثنايى بود. تا آن وقتى كه من سراغ

ص: 1937

دارم حال داشت، كار علمى مى كرد; البته ده سال آخر عمرشان را عرض نمى كنم، چون در آن سالها، ايشان خسته مى شد. گاهى صحبتهاى علمى كه پيش مى آمد، مى فرمود: من كه الان حال فكر كردن ندارم. گاهى فكر مى كرد گاهى هم مى گفت: حال تفكر و فكر كردن را ندارم (اين را من در اواخر عمر از ايشان مى شنيدم); آدم تا 75 سال تا 80 سال كار مهم او علم و علميات باشد آن وقت يك آدمى كه غير از علميات شغل ديگرى ندارد شايد گاهى پيدا شود; ولى افرادى كه شغل ديگرى هم دارند كار ديگرى هم دارند، كار سياسى، كار اجتماعى، مسووليتهاى متعدد و امثال اينها، اين مشكل است. من گاهى فكر مى كنم چه كسى را مى توانيم با حضرت امام مقايسه كنيم؟ مثلا سيد جمال الدين اسدآبادى كه وارد سياست شده; از او تنها آثار علمى كه مانده يك «عرو الوثقى» است كه شيخ محمدعبده مى گويد: الفاظش مال من است، مطالبش مال سيد است. مقالات سياسى آن هم به چه حد؟ يك كتاب (ناسيوناليسم) نوشته، جزوه خيلى مختصرى است; فرصت كارهاى علمى را پيدا نكرد. با اين كه مسووليتهاى او در استانبول ايران يا مصر با مسووليتهايى كه بر عهده امام بود قابل قياس نيست. اما مى بينيم از امام «تحريرالوسيله» مانده كه تقريبا

ص: 1938

يك دوره فقه است. ما مى دانيم كسى بخواهد يك دوره فقه بنويسد، گرچه به طور سطحى بايد يك دوره جواهر را مطالعه كند; بايد يك دوره حدائق را مطالعه كند، به اضافه چيزهاى ديگر كه بايد مطالعه كند. چگونه مى شود با اين همه گرفتاريها؟ مثلا وقتى حضرت امام در نجف بود همپاى مراجع ديگر به شمار مى آمد. اگر مقدم نبود همتراز آقاى حكيم و آقاى خويى مى آمد. آن وقت شما آثار ايشان را با آنهايى كه فراغتى داشتند مقايسه كنيد. مرحوم شيخ محمد حسين كاشف الغطاء با اين كه يلى بود همين كه يك مقدار در سياست دخالت كرد، همان مقدار از آن جنبه روحانيت و كار و كوشش او كم شد. من او را هم ديدم. وقتى رفتم كتابخانه ايشان، ديدم با آنكه در اثر كهولت سن قدش خميده شده بود، از مطالعه دست نمى كشيد. كتابخانه وى هم خيلى مفصل بود. من كتاب «الكوخ الهندى» را كه نويسنده آن يك فرانسوى به نام «برنارد حسين پير» است و به عربى ترجمه شده بود در آنجا مطالعه مى كردم.او در كتابخانه مرتب مشغول مطالعه بود. در عين حال وقتى مى خواهيم كار او، مسووليت او را در حوزه و در جامعه بررسى كنيم مى بينيم گاهى مى رفت مثلا در مسجد كوفه سخنرانى مى كرد. نماز هم

ص: 1939

در صحن مى خواند.گاهى هم از حكومت عراق مى آمدند پيش ايشان نظر مى خواستند. شما ببينيد آثارى كه از كاشف الغطاء مانده چقدر است. كتابى كه نوشته «المجله» را فقط شرح كرده «تحريرالمجله» را نوشته آن را مقايسه كنيد با تحرير الوسيله. اصلا قابل قياس نيستند. مثلا «الفردوس الاعلى» يا «اصل الشيعه و اصولها» را نوشته و امثال اينها در اين سطح در اين حجم كارش بوده. اينها افراد استثنايى ما هستند. مرحوم مدرس را هم نگاه كنيد. آثار علمى چقدر از وى باقى مانده با اينكه مدرس از نظر علمى يك آدم بالغى بوده. امام خيلى وسيع كار مى كرد. من يادم هست ايشان درس فلسفه در صحن حضرت معصومه (س) مى گفت بلافاصله درس ديگرى مى گفت. اين درس كه تمام مى شد مى آمد بيرون قدم مى زد. حدود 5 دقيقه از اين طرف صحن به آن طرف و بر مى گشت درس ديگرى را شروع مى كرد. همين قدر در عرض 5 دقيقه كه از حجره بيرون بيايد قدم بزند و برگردد و يك فرجه اى بود براى او. شاگردانش هم زياد بودند مسجد سلماسى پر مى شد. در عين حال كه امام از جوانى وارد مسائل علمى شده بود، جدى بود و منزوى و گوشه گير هم نبود كه كتابهايش را دور خودش جمع كند و كارى به

ص: 1940

كار ديگران نداشته باشد. حتى پس از آنكه آقاى بروجردى به قم آمد ايشان نقش محورى داشت و برنامه مى داد. هر كارى مى كرد با مشورت آقاى بروجردى بود. براى اداره حوزه گاهى پيشنهادهايى را مستقيما خود اينها مى دادند. يك امتياز ديگر امام اين بود كه داراى ابعاد مختلف بود. نوع آقايان ديگر وارد علميات كه مى شوند فقط در همان بعد رشد مى كنند و ابعاد ديگرشان را تحت الشعاع قرار مى دهد. امام درعين حالى كه فقيهى متضلع بود، عرفانش هم بسيط نبود. مثلا بگوييم فلان كس عرفان بلد است، اين جورى نبود; بلكه در عرفان صاحب نظر بود. نكته اعجاب انگيز براى من، اين است كه مى گويند: شيخ بهايى گفته من به هر كسى كه برخورد كردم داراى يك بعد بود مغلوبش شدم. اما اگر داراى ابعاد بود غالب شدم. ايشان داراى ابعاد مختلفى بود. بعد اجتماعيش خيلى وسيع بود. در سياست، در فقه در اصول وارد بود. آن وقتى كه امام مستقل به تدريس بود معمولا وقتى فضلا به تدريس مشغول مى شوند، ديگر درس نمى خوانند خودشان را مستغنى مى دانند; اگر بخوانند هم تشريفاتى مى خوانند. مثلا آقاى سلطانى به درس آقاى صدر مى رفت خودش هم اظهار مى داشت كه ما بايد تشريفاتى برويم. اين رفتن را براى خودشان تشريفات حساب مى كنند. يكى از

ص: 1941

افرادى كه در اين سطح بودند و درس آقاى بروجردى مى رفتند و به جد درس را به عنوان درس و به عنوان آموزش نگاه مى كردند، امام بود; دليلش نوشتن درس آقاى بروجردى بود. من كتاب بيع امام را كه مطالعه مى كردم در بحث معاطا به سيره كه مى رسد راجع به تاريخ طبيعى (البته اسم تاريخ طبيعى را نمى آورد) اينكه معاطا از چه زمانى در ميان مردم شروع شده مطالب مفيدى طرح نموده است فقهاء معمولا با تاريخ كارى ندارند. معمولا مى گويند در شرايع سابق چيزهايى بوده و همان (كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم) به اين جور چيزها تمسك مى كنند اما اينكه بيايند ريشه يابى كنند و سابقه مساله را بررسى كنند كه مثلا الفاظ در ميان بشر نبوده، حرف زدن نبوده و مبادلات در ميان مردم با معاطا انجام مى شده بنابراين بيع فعلى و عملى از نظر تاريخى مقدم بر بيع لفظى است كارى به اين امور ندارند ايشان در تمسك به سيره مى گويند: سيره متشرعه نيست كه به دوره ائمه برگردد. اين سيره عقلا است. سيره بنى نوع بشر است. مردم معاملات داشتند در حالى كه هنوز الفاظ در ميان مردم رواج پيدا نكرده بود. اينها را كه من در آنجا ديدم تعجب كردم كه

ص: 1942

اين مطالعات را هم امام داشته. نمونه ديگر از گستردگى مطالعات حضرت امام، اين بود كه كتاب شعر مطالعه مى كرد. امام يك شاعر قوى است. پيداست مطالعاتى در شعريات و ادبيات داشته. چگونه ايشان جمع كرده؟ خود ايشان

ص: 1943

گاهى مى گفت من از مقدس اردبيلى از اين جهتش خوشم مى آيد، در عين حال كه خيلى مقدس است، خيلى روشنفكر است; بسته فكر نمى كند. درباره ايشان اين صادق است كه درعين حال كه جهانى و طبق روز فكر مى كرد از جنبه سنتى بودنش هم ذره اى كم نشده بود. در موارد مختلفى در بحثهاى فقهى ديده مى شود ديدگاههاى امام با ديگران فرق مى كند و خيلى هم با وضوح همين برداشت از روايات فهميده مى شود. در مدتى كه من با ايشان مانوس بودم دريافتم در مسايل خيلى روشن، فكر مى كرد; حتى در مسائل مذهبى اجتماعى. مثلا گاهى يك مساله، جنبه فقهى هم داشت جنبه اجتماعى هم داشت. مثلا راجع به اين مالكين بزرگ كه در ايران بودند. امام مى دانست، خوب حس مى كرد كه نمى شود ما بگوييم هر كس هر زمينى را گرفت و به ثبت رساند، مالك است. حتى در احياء قيد و قيوداتى قايل بود. مساله در اينجا دوگونه است: يك وقت آدم سليقه اى فكر مى كند، ايشان سليقه اى هم فكر نمى كرد. يكى از مراجع معاصر نامه اى به او نوشته و ايشان هم جواب داده هر دو پيش من موجود است. او نوشته كه مالكيت محترم است و اين اشخاص، شيعه محترمند. امام از كنار اين مسايل رد شده اند و مى فرمايند:

ص: 1944

اينهايى كه به شما گفتند باور نكنيد كه اينها با موازين شرعى تطبيق مى كند. اين جور براى شما نقل مى كنند در حالى كه اين جور نيست. بهرحال منظور اين است كه ايشان روشن فكر مى كرد و مواظب بود دنيا سرش كلاه نگذارد. يك وقتى بنى صدر مى خواست به انگلستان برود. ايشان فرمود: وقتى سوار هواپيما شديد و رفتيد هنوز هواپيما در آسمان اوج نگرفته از دست من خواهيد رفت.مى گفت: من عقيده ندارم كه شما بتوانيد برويد آنجا و بتوانيد از چنگال آنها خلاص بشويد. به هرقيمت، چيزى گردن شما مى گذارند و امضا مى دهى ما هم بخواهيم پشت سرت بايستيم! اين كار را نمى كنيم. در اين گونه مسايل در اين حد محتاط بود، روشن هم بود.در عين حال راجع به اين كه بعد از ايشان چه كسى ولى باشد، آقايان گلپايگانى، اراكى، خويى هم زنده بودند. يكى دو بار كه در منزل حاج آقا صحبت پيش آمد ايشان فرمود: اين آقايان مراجع در اين حال و هوا نيستند كه مملكت در چه حالى است، مردم در چه حالى هستند. (در قانون اساسى اول نوشته شده بود كه رهبر در ميان مراجع باشد) من گفتم: شما اول هم همين را مى فرموديد كه «از ميان مراجع» را برداريد. من و آقاى بهشتى به شما اصرار

ص: 1945

كرديم. بعد به احمدآقا فرموده بود كه فلانى راست مى گويد آن موقع اينها مرا مجبور كردند. نسبت به مراجع چيزى هم نمى گفت، فقط مى گفت اينها در حال و هواى ديگرى هستند. امام در اصول فقه و عرفان آثارى دارند و در اين امور اگر از ديگران بالاتر نبود كمتر هم نبود حتى نسبت به آنهايى كه در يك بعد كار كرده اند، و يا سابقه تاريخى بيشترى دارند. سالهايى كه ما آمده بوديم ايشان با حاج سيد احمد زنجانى (ره) و شيخ محمد على كرمانى بحث داشتند و بحث مى كردند كه مثلا فلان نسخه جواهر درست است; فلان نسخه غلط است. اينجا اين كلمه اضافه است يا نيست. تا اين حد دقت مى كردند. سوال ديگر اين است كه در فقه، عناوين ثانويه داريم از باب ضرورت (مثل اكل ميته). امام مصلحت را هم وارد اين عناوين ثانويه كرده اند و مصالح نظام را مقدم بر احكام اوليه دانسته اند. اين را توضيح دهيد. اين را همه گفته اند مصالح را همه گفته اند مصالح همان اضطرار است. زمان و مكان را امام گفته اند. هيچ كس اجازه نمى دهد كفار بر مسلمانان مسلط شوند، يا مملكت اسلامى را از بين ببرند، هيچ كس اجازه نمى دهد. تنها چيزى كه امام داشت چون روى اين نظام خودش كاركرده بود، مى دانست پايه و اساس

ص: 1946

يك نظام را اسلام و فقه قرار دادن چقدر مشكل است چون در تاريخ چنين چيزى سابقه نداشته. لذا اهميت موضوع را امام دقت مى كرد كه اگر اين نظام در خطر بيفتد، نتيجه چه مى شود. حضرت امام راجع به قرضى كه تجار از بانكها گرفته بودند و نداده بودند مثلا كارخانه هايى كه با پول دولت خريده شده بود و ترقى كرده بود. مثلا 5 ميليون، شده بود 50 ميليون يا 100 ميليون، نظرشان اين بود كه معامله اينها صحيح است و ربا را هم جايز نمى دانست و مى گفت آنها اين ربا را نبايد بدهند. اينها پول زيادى از دولت گرفته بودند و ماشين وارد كرده بودند، بعضى از اقساط را پرداخت كرده بودند و بقيه را نمى دادند مى گفتند ربا است و شما بايد پولى را هم كه از ما اضافه گرفته ايد، پس بدهيد; چون ربا گرفته ايد. در آن زمان آقاى نوربخش رييس بانك مركزى بود. ايشان گفت اگر اين كار را بكنيد دولت ورشكست مى شود. بايد فاتحه همه چيز را خواند. امام از من پرسيده بود، من گفتم: نظر من اين نيست; من معتقدم اصلا معامله اينها باطل است، و اين كارخانه ها مال دولت است. چون اينها اصلا قرض نگرفته اند. اول قصدشان اين بوده كه پول را از دولت بگيرند و كارخانه

ص: 1947

وارد كنند و از منافع آن مقدارى از بدهى را بدهند بقيه پولها را هم ندهند و حيله كنند. امام به من نگفته بود طبق نظر خودتان عمل كنيد; وقتى نوربخش به ايشان گفته بود نظام در خطر است و از نظر اقتصادى مشكلات جدى داريم گفته بود با موسوى اردبيلى صحبت كنيد. نوربخش آمد به من گفت. گفتم: نه چون نظر امام اين نيست، من عمل نمى كنم. ايشان برگشت نزد امام و امام به من گفتند: طبق نظر خودتان عمل كنيد گفتم مردم مقلد شما هستند. شما اگر فتوا ندهيد و من طبق نظر خودم عمل كنم من در وسط قربانى مى شوم. در يك جاى ديگرى هم نظر من با امام اختلاف پيدا كرد. و آن مساله مستامن بود. يهوديهايى كه در ايران بودند، رفته بودند به آمريكا و اسرائيل اموال غير منقولشان در ايران مانده بود. امام نظرش اين بود كه مستامن وقتى از استيمان خارج شد بايستى اموالش به او داده شود.مشهور فقه هم همين است. اما من معتقد بودم اين احترام اموال به خاطر احترام نفس است. وقتى از استيمان خارج شد و كافر حربى شد اين مال كافر حربى است و ما نمى توانيم اين را با همان نظر نگاه كنيم. لذا عقيده من اين بود

ص: 1948

كه اينها را بايد مصادره كنيم. اما امام فتوا نمى داد. ايشان به من اصرار مى كردند كه طبق نظر خودتان عمل كنيد.گفتم: من عمل نمى كنم چون مردم مقلد شما هستند، و بعد مى گويند: موسوى اردبيلى خودسر عمل مى كند. هر چه امام اصرار كرد، گفتم من عمل نمى كنم، لذا اين پرونده ها را جمع كردم در ديوان عالى كشور به محاكم ندادم كه آنها را تبرئه كنند. اما خودم هم فتوا ندادم. تا من بودم اين جور شد بعد كه امام از دنيا رفت و ما هم آمديم، آرام آرام همان جور طبق قوانين فعلى عمل كردند. منظور اين است كه امام اينجور مى گفت. تنها امام نيست ديگران هم اين را مى گويند. مصالح را مقدم مى دارند. منتها تشخيص آنها مشكل است. مثلا آمدند به حضرت امام گفتند اينهايى كه مواد مخدر قاچاق مى كنند منظورشان علاوه بر اين كه ترويج اعتياد است ضربه زدن به اقتصاد نظام نيز هست و مى خواهند اقتصاد نظام را از بين ببرند. امام نتوانست قانع بشود; مردد بود; فتوا نداد. دو سه بار هم به من گفت، من زير بار نرفتم. به آقاى منتظرى ارجاع دادند. گفت: به فتواى ايشان عمل كنيد چون ايشان نوشته بود و گفته بود. گفت به فتواى او عمل كنيد. آيا در اين موارد تشخيص

ص: 1949

ضرورتها با متخصصين نيست؟ چرا با متخصصين است ولى كسى كه مى خواهد فتوا بدهد، حكم بدهد در يك مورد بايد براى او اثبات شود; تا ثابت نشود نمى تواند حكم بدهد. به حكم هم نياز دارد؟ آرى، منظورم اين است كه امام خيلى مقيد بود زمان و مكان را هم در مواردى كه صلاح مى دانست اعمال مى كرد. زمان و مكان را مشروحا خودشان نوشته اند. در نتيجه تحول روزگار، دنيا متحول شده. اين مسائل هم متحول شده بعضى از اينها ريشه و سابقه داشته منتها با تحول دنيا تحول پيدا كرده مثلا در فقه داريم «البيعان بالخيار ما لم يفترقا و اذا افترقا وجب البيع». يكى از خيارات خيار مجلس است، اما حالا با تلفن معامله مى كنند، اينها اصلا حضور در مجلس واحد ندارند يكى در اين شهر است يكى در شهر ديگر، اين خيار مجلس چطور مى شود؟ هنوز بعضى ها جرات نمى كنند بگويند اين معامله مجلس ندارد. مى گويند تلفن را اگر گذاشت و يك قدم آن طرفتر رفت مجلسش بهم مى خورد، با اينكه قياس را جايز نمى داند اما قياس مى كند يا مثلا با اينترنت معامله مى كند; يك وقت معامله مى كردند. با معاطا مثلا «يدا بيد» دست بدست مى داد و مى گرفت مى گفت: ايجاب و قبول ندارد. يا مثلا حالا شما يك سكه مى اندازيد به دستگاه،

ص: 1950

دستگاه يك نوشابه به شما مى دهد. ايجاب و قبولش كجاست؟ اگر ما بخواهيم بگوييم ايجاب و قبول لفظى مى خواهد، كه وجود ندارد. مردم در اينترنت معامه مى كنند معاملات بزرگ هم مى كنند. خوب زمان و مكان معنايش اين است يعنى تحولى كه آمده چه بگوييم؟ آيا بگوييم مردم بايد دوران ايجاب و قبول را با خودشان تا قيام قيامت داشته باشند؟ يا بگوييم در همه كارها تابع تمدن باشيد تابع رفاه باشيد. فقط در عقد و ايقاع تابع ايجاب و قبول باشيد؟ نمى شود اين حرف را زد. امام التفات داشتند كه ديگر در اين دنيايى كه كارها با رباط انجام مى گيرد، نمى شود گفت: بايد «يدا بيد» باشد; يا چه باشد. آدم آهنى است. آن وقت بعضى جاها سوالاتى مى كنند. مثلا يكى از استفتائاتى كه كرده اند مى گويند آيا كانالهاى هوايى كه بعضى دولتها در آن سهم دارند ملكيت دارد يا نه؟ يعنى اينها مالك اين كانال هستند؟ مى شود اينها را وقف كرد؟ اگر كسى از اين اسرار آگاه شود و در اختيار ديگران قرار دهد، اين دزدى است ؟ دستش را ببرند يا نبرند؟ اين جور مسائل را در گذشته نداشتيم. الان بايد مسائل جديد را يك جورى بر آن قواعد اوليه تطبيق كنيم. تطبيق را هم ما بايد بدهيم. آن فقهى كه بدست

ص: 1951

ما رسيده آن در اينجا كاربرد ندارد. شما كتابهاى علامه، شيخ طوسى را داشته باشيد معامله با رباط را آنجا پيدا نخواهيد كرد. پس آشنايى به زمان براى فقيه لازم است؟ بلى، فقيه در اين روزگار با اين مسائل مواجه است. وقتى مردم پرسيدند بايد بفهمى چه مى گويند، تا جواب آنها را بدهى. مثلا سوار شده با هواپيما (خيلى روزمره شده) مى گويد سوار شدم اينجا غروب يا يك ساعت به غروب بود رفتم طرف غرب، در جايى كه دو ساعت ديگر آفتاب را مى بينم يك ساعت ديگر غروب خواهد كرد. اما آنجا كه قبلا بودم حالا يك ساعت از مغرب گذشته، بالاخره من نماز مغرب و عشا را بخوانم يا نخوانم؟ بعضى مسائل خيلى ساده است هر كسى مى تواند جواب بدهد. بعضى پيچيده است بسادگى نمى شود جواب گفت. مثلا يك وقتى حاج سيد احمد خوانسارى از ما مى پرسيد: مى شود اينجا بنشينيم جمعه شما باشد پنج شنبه من. آن وقت من نماز جمعه را بخوانم يا نخوانم؟ اين جور فرض مى كرد. مى گفت حالا فرض كنيد روز جمعه با هم اينجا بوديم. من سوار هواپيما شدم رفتم به طرف غرب. دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت بعد، جمعه من تمام شد و شنبه شد، من از آنجا باز رفتم به سمت غرب 7 يا 8 ساعت بعد شنبه

ص: 1952

من تمام شد. بالاخره تا جمعه ديگر بيايد پنج شنبه آمدم رسيدم اينجا. نج شنبه خودم يعنى در عرض 6 روز آمدم رسيدم اينجا.اينجا هفت روز گذشته در حالى كه براى من 6 روز گذشته است. حالا شما مى خواهيد نماز جمعه بخوانيد بر من واجب است يا نه؟ اين را حاج سيد احمد خوانسارى از من مى پرسيد. اين مسائل است. بالاخره مى خواهيم بگوييم آرى يا نه؟ بايد بفهميم يا نه؟ البته مسائل اقتصادى مهمتر است. فهمش مشكلتر از اينها است. چون مسائل اقتصادى پيچيدگيهاى خاص دارد. ايشان مى گفت اينها را شما بايد حل كنيد و جواب مردم را بدهيد. ازفقه سنتى نمى توانيد اينها را در بياوريد. شما بايد به متون مراجعه كنيد و مجددا استنباط كنيد. مسائل پزشكى، مسائل پيوند، مسائل تلقيح و امثال اينها داريم. اصلا بعضى از آقايان تا حالا هم مى گويند بيمه حرام است. چون در اسلام نداريم در حالى كه ضمان جريره همان بيمه است. يا مثلا تعاونى، ديه بر عاقله آن روز است. اثبات كردن اينها از روى مدارك مشكل است بنشينند روايتش را بخوانند; آيه اش را بخوانند; معناى آيه را بدانند; استنباط كنند، و الا همان جورى گفتن فايده ندارد. چطور شد كه مرحوم امام شما را به عنوان دادستان كل كشور بعد هم به عنوان رييس

ص: 1953

قوه قضائيه منصوب كردند؟ آيا شناخت قبلى بود يا دلايل ديگرى داشت؟ از آن وقتى كه انقلاب شروع شد رابطه ما با امام هر روز قوى تر مى شد. من از اردبيل كه مى خواستم به قم يا تهران بيايم نامه اى به امام نوشتم و اوضاع آنجا را براى امام توضيح دادم و نوشتم كه: تصميم دارم از اردبيل بروم نظر شما چيست؟ نامه را به آقاى لواسانى دادم و به امام رسانده بود. ايشان جواب دادند كه ما نمى خواهيم دوستان ما شهرها را ترك كنند; تا مى توانند با مشكلات عادت كنند يا تن بدهند. در عين حال در آخر فرمودند شما مختار هستيد. جواب امام كه آمد من تصميم گرفتم از اردبيل به تهران بيايم بعد كه آمدم تهران روابط ما بيشتر شد قبلا هم كه امام مرا مى شناخت. وقتى رفتم پاريس نزد امام، حساس ترين مواقع انقلاب بود. رژيم شاه هنوز برپا بود. هنوز سازمان امنيت مردم را بى حساب و كتاب مى گرفت. من از طرف شوراى انقلاب آنجا رفتم. همه مدارك را در يك كيف سامسونت جمع كرده بودم; اسناد و پيشنهادهاى مهمى را جمع كرده بودم و اگر سامسونت را از دست من مى گرفتند، 50 نفر را اعدام مى كردند و همه چيز لو مى رفت. همان را دست گرفتم رفتم. خدا

ص: 1954

كمك كرد، رفتيم به پاريس. از طرف امام براى واردين جايى تهيه ديده بودند كه از آنجا مى رفتند به نوفل لوشاتو. آنجا كه رفتم جمعى حاضر بودند. امام آمدند نماز بخوانند آقاى منتظرى آنجا بود قبل از من برخاست به امام گفت: موسوى از طرف شوراى انقلاب آمده. امام فرمودند بعد از نماز بيايند داخل. بعد از نماز من رفتم داخل سلام رفقا را رساندم، اوضاع ايران را گفتم كه چه جورى است. بعد سامسونت را باز كردم مطالب را يكى يكى بازگو كردم و پيشنهادها را هم گفتم; و گزارشى از كار شورا ارايه كردم. امام گوش داد و تمام نشد. بقيه ماند براى فردا. رفتيم به جايى كه گرفته بودند براى مهمانها جاى خوبى نبود. من مى ترسيدم اين كيف سامسونت بدست كسى بيفتد، اين امانت دست من بود لذا وقتى مى خوابيدم آنرا زير سر مى گذاشتم. بالاخره فردا رفتيم ساختمانى كه همه بودند بعد از نماز رفتم نزد امام گزارش دادم و امام خوب گوش مى كرد. من در آنجا چيزى كه شورا مشخصا پيشنهاد داشت چون همه ما در ايران در خطر بوديم. و از طرفى شناختن اعضاى شورا و كشتن آنها بسيار آسان بود. چون جلسات شورا در اين خانه ها بود و كافى بود يك نفر مى ايستاد همه را مى ديد

ص: 1955

و شناسايى مى كرد لذا شورا پيشنهاد كرده بود يك جناح خارجى داشته باشد. كه اگر در ايران ريختند و همه را كشتند آنها در خارج كار را ادامه دهند. امام گفتند: ما در خارج چه كسى را بياوريم؟ گفتم نظر شورا اين است كه دكتر يزدى، قطب زاده، بنى صدر، حبيبى و هر كسى را كه شما صلاح مى دانيد. فرمود اينها با هم نمى سازند. هر كدام يك آهنگى دارند. يك فكرى دارند. حالا شما جلسه اى بگذاريد اينها را دور هم جمع كنيد; ببينيد آيا اينها حاضرند دور هم جمع شوند و با هم همكارى كنند؟ من گفتم قبل از من آقاى بهشتى اين كار را كرده و نتوانسته توافقى ايجاد كند. و اينها با آقاى بهشتى نزديكترند تا من. او كه نتوانسته توافق ايجاد كند و خيلى هم وقت مصرف كرده من چگونه مى توانم؟ گفت پس ما چه كنيم؟ گفتم آقا اگر اعضاى شوراى انقلاب را در يك شب بكشند همه چيز از بين مى رود. يزدى را خواستيم با او صحبت كرديم. حتى داماد امام آقاى اشراقى خواست بيايد گفتيم خير شما كار نداشته باشيد. احمد آقا خواست بيايد گفت: نه. آقاى سلطانى آمد امام بلند شد آقاى سلطانى نشست ولى تا خواستيم شروع كنيم گفت: آقاى سلطانى بفرماييد اندرون. ايشان رفت اندرون.

ص: 1956

بعد يزدى آمد امام فرمود: يك پيشنهاد از شوراى انقلاب ايران آمده شماها باهم مى سازيد گفت: نه نمى سازيم. ما همراهى نمى كنيم. من آنجا بودم كه ازهارى رفت. كابينه اش ساقط شد. و بختيار آمد. يك قانون اساسى آقاى حبيبى با كمك اشخاص نوشته بود. آن قانون اساسى را امام نگاه كرد فرمود شما آن قانون اساسى را ببريد ايران، اين قانون اساسى را بدهيد تا ملاحظه كنند. دستور كمتيه ها را هم امام داد. و فرمود شما به شوراى انقلاب بگوييد آقايان را دعوت كنند; علماى محترم شهر را و معتمدين محلى را براى اين كه شهر را در دست بگيرند تا وقتى كه دستگاه بهم مى خورد; شهر بهم نخورد. بعد امام فرمود حاج سيد ابوالفضل زنجانى و آقاى طالقانى را هم به شوراى انقلاب دعوت كنيد. اينها را من يادداشت كردم. وقتى به ايران آمدم گفتند چون امام به شما گفته ولو خطاب به شوراى انقلاب بوده اما مخاطبش شما بوديد لذا شما برويد آنها را از طرف امام دعوت كنيد. من رفتم با آقاى زنجانى صحبت كردم ايشان گفتند من فكر كنم. بعد رفتم با آقاى طالقانى صحبت كردم. ايشان گفتند با سيد ابوالفضل مشورت كنم. در نتيجه آقاى طالقانى به شوراى انقلاب آمد و سيد ابوالفضل نيامد. سيد ابوالفضل نامه اى

ص: 1957

نوشت آقاى طالقانى بيايد كافى است. خلاصه در اثناى حوادث و رويدادهاى انقلاب رابطه ما با امام قوى تر شد. از شما صميمانه تشكر مى كنيم كه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد.

ص: 1958

امام درمصباح انديشه شاگردان

شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 6 گفتگويى باحجت الاسلام والمسلمين سيدحميدروحانى سال امام (ره) را در حالى به پايان مى بريم كه هر روز بيش از پيش بر يقينمان از تعالى و بزرگوارى آن شخصيت تاريخ ساز، در آگاهى به زمان، درك موقعيت اسلام و طراحى متعالى ترين راهكرد سعادت بشرى افزون گرديده و دريغ و سوزمان از حرمان و آن چشمه معرفت و هدايت بيشتر مى گردد. در پى آشنايى بيشتر با شخصيت همه جانبه آن حضرت، در چهارمين شماره از فصلنامه هاى اين سال، با يكى ديگر از شاگردان نزديكشان به گفتگو پرداخته و تلالؤ انوار آن حضرت را در مصباح انديشه ايشان به نظاره مى نشينيم. حجة الالسلام و المسلمين جناب آقاى سيد حميد روحانى انديشمند و مورخ ممتاز عصر حاضر مى باشند كه با اشاره اى از سوى حضرت امام (ره) سعى و همت عالى خود را از سال 1345، در كنار مبارزات و همراهيشان با ايشان به جمع آورى و تدوين تاريخ انقلاب - از قيام پانزده خرداد به بعد - مصروف داشته اند. ضمن سپاس فراوان از قبول اين مصاحبه، تقاضا مى كنيم در حد امكان از ويژگيها و برجستگيهاى شخصيت حضرت امام (ره) برايمان بيان بفرمائيد. با تشكر از شوراى فرهنگى - اجتماعى زنان، كه بر پيشبرد آراء و انديشه هاى

ص: 1959

حضرت امام(ره) اهتمام داشته و در اين راه گام برمى دارند. در اين خصوص بايد عرض كنم كه ديدگاهها و انديشه هاى حضرت امام (ره) به راستى عميق تر و گسترده تر از آن است كه بتوان در يك مصاحبه كوتاه بدان پرداخت. لكن به مصداق «مالا يدرك كله لايُترَك كُلّه» يا بقول شاعر: آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد، اجمالى از ابعاد علمى، سياسى، اجتماعى و اخلاقى ايشان را تا آنجا كه فرصت اجازه دهد، عرض مى كنم. نخستين ويژگى حضرت امام (ره) اين بود كه امام در همه ابعاد صاحبنظر و انديشمند بودند. به عبارت ديگر جامعيت شخصيت علمى و الهى حضرت امام(ره) نخستين ويژگى ايشان است كه بايد به آن توجه شود. در بعد علمى، كمتر كسى را مى توان يافت كه در همه علوم حوزوى متخصص و متبحّر باشد. اما حضرت امام(ره) در همه علوم رايج در حوزه ها، در حد اعلاى تخصص بودند. در فقه، جامع الشرايط بودند. در اصول، كمتر كسى همطراز ايشان بود. در فلسفه و عرفان ممتاز و در حد اعلاى تخصص بودند. حتى در علومى كه در حوزه هاى علميه رايج نيست و كمتر كسى در آن تخصص دارد حضرت امام (ره) در آن علوم سرآمد بودند، مثل جامعه شناسى كه ايشان در اين

ص: 1960

علم صاحبنظر بودند. در حوزه هاى علميه يا مراكز علمى ديگر، تا آنجا كه ما مطلعيم، افرادى كه به زهد و عرفان رو كرده اند، كم كم از جامعه فاصله گرفته و منزوى شده اند و كمتر در مسايل سياسى و اجتماعى وارد شده و بيشتر به مسائل عبادى و عرفانى مشغول شده اند. يا كسانى كه در جامعه به عنوان سياستمدار شناخته شده و مسائل سياسى را دنبال مى كنند كمتر به امور عرفانى و زهد و تقوا توجه دارند. سياستمداران دنبال سياستشان و عارف مسلكان، دنبال عرفان خود مى روند. كسانى هم كه دنبال كارهاى علمى هستند همين طور، از دايره تخصص خود فراتر نمى روند. در اين ميان امام ويژگى خاصى دارند كه اسلام را در همه ابعادش شناختند و معرفى كردند و اين طور نبود كه اسلام را در سياست يا در عبادت خلاصه كنند. وقتى حضرت امام (ره) در مسند تحقيق و تدريس مى نشستند انسان احساس مى كرد جز به مسايل علمى و تحقيقى به چيز ديگرى توجه ندارند. آنگاه كه به مسايل عرفانى و معنوى مى پرداختند، احساس مى شد كه جز به معنا به چيز ديگرى نمى انديشند. ايشان در همه زمينه ها كارايى داشتند. آغاز اين مبارزه ايشان را از مسائل علمى باز نداشت. چرا كه هر يك از رسالت ايشان به جاى خود انجام

ص: 1961

مى گرفت. رمز موفقيت حضرت امام (ره) در همين جامعيت شخصيت علمى و الهى ايشان بود كه توانستند رسالت مقدس خود را به درستى به پايان برند. مسلما اگر حضرت امام (ره) نيز يك بعدى فكر مى كردند يا هرگز موفق نمى شدند در اهداف اسلامى و نشر آرمانهاى اسلامى خود، گامهاى مؤثرى بردارند و يا اگر موفق مى شدند معلوم نبود بتوانند آنچه را كه با واقعيت اسلام تطبيق مى كند، ارائه دهند. لذا ايشان معتقد بودند كه در جامعه، كسانى مى توانند خدمت كنند كه اسلام را در همه ابعاد شناخته و به كار بسته باشند. كسانى كه يك بعدى فكر مى كنند، نمى توانند خدمت كنند. عملاً نيز ديديم كسانى كه تنها به مسايل معنوى و عرفانى چسبيده بودند، نه تنها نتوانستند خدمت شايسته اى انجام دهند، بلكه گاهى خودشان دچار انحراف شده و در جامعه نيز انحراف به وجود آوردند؛ يا مثلاً آنهايى كه تنها به مسايل سياسى مى پرداختند، در جامعه نتوانستند نقش مؤثرى داشته باشند و چه بسا دچار انحراف شدند. ويژگى ديگر حضرت امام (ره)، دقت و اصرار ايشان بر رعايت دقيق موازين اسلام بود. لذا وقتى در مسايل اخلاقى و يا در مسايل سياسى و اجتماعى وارد مى شدند اجازه نمى دادند كسى از حريم و موازين قرآنى خارج شود. مثلاً بعضى از افراد

ص: 1962

سياسى را مى بينيم كه فكر مى كنند چون در حال مبارزه سياسى هستند، مى توانند به حق ديگران تجاوز كرده و به حريم ديگران وارد شوند يا اموال كسى را تصرف كنند و ... ولى حضرت امام (ره) به شدت در اين گونه موارد برخورد مى كردند. در زمينه حركت پيشوايان اسلام نيز گاهى همين مسائل مطرح مى شود، انسانهايى كه شناخت درستى از اسلام ندارند بر برخى از بزرگان اسلام اشكال وارد مى كنند كه مثلاً چرا حضرت على عليه السلام در جنگ صفين، هنگام رويارويى با عمروعاص (هنگامى كه عمروعاص براى نجات خود از چنگ حضرت على عليه السلام خود را برهنه كرد، حضرت از او روى برگرداند و اين باعث نجات عمرو عاص شد) او را نكشت،اگر همانجا او را مى كشت معاويه شكست مى خورد و آن مصيبتهايى كه از طرف معاويه بر اسلام رفت وارد نمى شد. يا وقتى كه لشكريان معاويه بر آب دست پيدا كردند آب را بر روى لشكريان حضرت على عليه السلام بستند. ولى وقتى كه لشكريان حضرت على عليه السلام به آب دست پيدا كردند، حضرت اجازه نداند كه آب بر روى لشكريان معاويه بسته شود. و يا حضرت مسلم وقتى كه در خانه حضرت هانى پنهان بود. ابن زياد به ملاقات هانى آمد، هانى به حضرت مسلم پيشنهاد دادند كه وقتى ابن

ص: 1963

زياد وارد مى شود شما از پشت پرده حمله كنيد و او را بكشيد ولى حضرت مسلم اين كار را نكردند كه بر حسب ظواهر قضيه، اگر حضرت مسلم اين كار را مى كردند شايد سرنوشت نهضت حسينى به گونه ديگرى رقم مى خورد. چرا حضرت مسلم اين كار را نكردند؟ حقيقت اين است كه شايد در اين موقعيت ها شخص حضرت على عليه السلام و يا امام حسين عليه السلام پيروز مى شدند، ولى اين ديگر پيروزى اسلام نبود. در مكتب اسلام موازينى وجود دارد كه ارزشمندند. پيروزى و فتحى كه با زير پا گذاشتن اين موازين و ارزشها به دست بيايد پيروزى مادى است كه دنياداران و جهانخواران دنبال آن هستند. ولى اسلام پيش از آنكه دنبال پيروزى ظاهرى باشد، دنبال پيروزى مكتب خود مى باشد و مسلما كسى كه مى خواهد مكتب خود را پيش ببرد، بايد به موازين آن پايبند باشد و نمى تواند به هر قيمتى دنبال كسب پيروزى باشد و امام نيز در نهضت خود به پيروزى مكتب اسلام مى انديشيدند نه به پيروزى شخص خود. به همين جهت كاملاً مواظب موازين اخلاقى و اسلامى بودند. مثلاً در آغاز نهضت، بسيارى به ايشان پيشنهاد حركت چريكى دادند. مخصوصا بعد از جريان 15 خرداد 42، وقتى كه رژيم شاه در برابر منطق و انتقاد و اعتراض

ص: 1964

امام، به آن حركت وحشيانه دست زد و مردم را به جرم تظاهرات در دفاع از امامشان، به خاك و خون كشيد، اين فكر بوجود آمد كه چون با رژيم جرّار خون آشام شاه جز با زبان زور نمى توان سخن گفت انديشه ها كاملاً به سوى حركت مسلحانه جذب شد. وقتى كه امام در 16 فروردين 43 از زندان آزاد شدند، جوانهاى مسلمان و گروههاى اسلامى حضرت امام (ره) پيشنهاد حركت هاى چريكى دادند. ايشان به شدت با اين گونه حركتها مخالف بودند و يكى از دلايلشان اين بود كه اين گونه كارها باعث كشته شدن عده اى بى گناه شده و در جامعه اسلامى هرج و مرج ايجاد مى كند و زيان آن براى مسلمانان است. لذا هيچگاه اجازه چنين حركتى را ندادند و تا آخر نيز مبارزه چريكى را تأييد نكردند. چون نمى خواستند پيروزى به هر قيمتى به دست بيايد، حتى به قيمت از بين رفتن نظام جامعه و پديد آمدن هرج و مرج در اجتماع، اينها از ويژگيهاى برجسته حضرت امام(ره) بود كه كاملاً به آن توجه و دقت داشتند. از ويژگيهاى خاص حضرت امام(ره) اين بود كه از تاريخ، درسهاى برجسته اى گرفته بودند كه كمتر كسى به آن توجه داشت. عليرغم اينكه در حوزه هاى علميه نه تاريخ تدريس مى شد و نه

ص: 1965

تاريخ مطالعه مى شد. شايد الان تعدادى از روحانيون ما به مطالعه تاريخ روى آورده باشند. ولى در حوزها تاريخ تدريس نمى شود اما امام از تاريخ درسهاى فراوانى گرفته بودند. از جمله درسهايى كه امام از تاريخ گرفته بودند اين بود كه دريافته بودند يكى از شگردهايى دشمن عليه نهضت ها، ايجاد اختلاف و مقابل هم قرار دادن رهبران نهضتها و انقلابها است. مثلاً در جريان حركت علما عليه استبداد در دوران مشروطه، بزرگترين خيانتى كه به نهضت عدالتخواهى شد اين بود كه فراماسونرها و منورالفكرها نفوذ كردند و نهايت تلاش را براى ايجاد اختلاف ميان رهبران آن نهضت انجام دادند. به اسم دفاع از بهبهانى به آيت اللّه شيخ فضل اللّه نورى اهانت كردند و به اسم دفاع از شيخ فضل اللّه، بهبهانى را ناسزا گفتند و مورد هتك حرمت قرار دادند و در نتيجه پس از تضعيف آنها، شيخ فضل اللّه را شهيد و آيت اللّه بهبهانى را ترور كردند و حتى رهبران غير روحانى مانند باقرخان را شهيد كردند و ستارخان را مجروح كردند، طورى كه تا آخر عمر زمين گير بود، نهضت مشروطه به اين ترتيب منحرف شد. در ساير حركتها و نهضت ها هم همين شرايط را مى بينيم. كودتاى 28 مرداد در شرايطى به پيروزى رسيد و نهضت ملى شدن صنعت

ص: 1966

نفت را ريشه كن كرد كه توانست بين رهبران نهضت اختلاف ايجاد كرده و آنها را روياروى هم قرار دهد. ليكن مى بينيم حضرت امام (ره) از آن روزى كه (از 1341( در قم نهضت را آغاز كردند، چه در زمانى كه در قم بسر مى بردند و چه در زمانى كه در نجف در حال تبعيد بودند، عليرغم توطئه هاى گسترده براى ايجاد اختلاف و كشاندن ايشان به كشمكشهاى داخلى هرگز وارد اختلافات نشدند. من در نجف شاهد بودم كه امام در طول 15 سالى كه در آنجا تبعيد بودند، تحجرگرايان و عناصر مرموزى كه در آن حوزه حضور داشتند، دائما عليه حضرت امام (ره) به جوسازى و سم پاشى مى پرداختند و بر عليه ايشان تبليغ مى كردند. ليكن هرگز حضرت امام (ره) در مقابل جوسازيهاى آنان به مقابله برنخاست و هر چه حمله تحجرگرايان عليه ايشان زيادتر مى شد، حضرت امام (ره) مبارزه عليه شاه را تشديد مى كردند. و هر چه كه حمله در آن محافل ارتجاعى نجف عليه امام زيادتر مى شد، امام جهت حمله را طرف شاه مى كردند و همين باعث فراگير شدن نهضت شده و انقلاب را به پيروزى رساند و اين يكى از درسهاى بزرگى بود كه حضرت امام (ره) از تاريخ گرفته بودند. اما متأسفانه كسانى كه امروز ادعاى پيروى

ص: 1967

از راه امام را دارند، كمتر به اين نكته توجه دارند كه ايجاد اختلاف و كشمكش ميان نيروهاى وفادار به انقلاب باعث سوء استفاده دشمن شده و نيروهاى وفادار به انقلاب را تضعيف مى كند. قرآن مى فرمايد: «لقدكان فى قصصهم عبرةٌ لاولى الالباب» در سرگذشت گذشتگان براى خردمندان عبرتى است، شايد اشاره به اين نكته باشد كه هر كسى نمى تواند از تاريخ و از سرگذشت گذشتگان عبرت بگيرد و پند بپذيرد. بايد اين فرد يك ويژگى داشته باشد، بايد اهل خرد باشد، اهل عبرت باشد و يا به تعبير قرآن اولوالالباب باشد. حضرت امام (ره) عبرتهاى تاريخ را دقيقا به كار مى بستند و با آن عبرت پذيرى، خود و قيام خود را از موانع و مشكلاتى كه نياكان ما داشته، دور نگه داشتند و از انحراف در مسير نهضت كاملاً جلوگيرى كردند. از ديگر برجستگى هاى حضرت امام (ره) اين بود كه توطئه انحراف در مسير نهضت را به خوبى مى شناختند و با آن رويارويى مى كردند. دشمن وقتى نمى تواند نهضتى را در نطفه خفه كند، سعى مى كند يك جريان انحرافى پديد آورده (يك جريان موازى آن نهضت) در همان جريان مشروطه حركت علما طبق موازين قرآنى و اسلامى يك حركت عدالتخواهى بود. ولى عوامل نفوذى اين نهضت عدالتخواهانه را به نهضت مشروطه

ص: 1968

كشانده و به دنبال آن توانستند با ايجاد يك سلسله مسايل بسيار انحرافى، آن قيام مقدس را به كلى از مسير خود منحرف كنند. تا آنجا كه رضا خان مأمور را از اسطبل انگليس بيرون آوردند و بر تخت سلطنت نشاندند. با شروع انقلاب و اوج گيرى اين نهضت، ملى گراها و چهره هاى به اصطلاح سياسى از فرصت استفاده كردند تا زمينه انحراف در مسير انقلاب را پديد آورند. آنان، از انتخابات آزاد و از آزادى مطبوعات و اجراى قانون اساسى حرف مى زدند كه امام بلافاصله از نجف پيام دادند كسانى كه از قانون اساسى، انتخابات آزاد و مطبوعات دم مى زنند، مى خواهند رژيم شاه را از سقوط نجات دهند و اين خيانت به آرمان ملت است. اگر از اين روش دست برندارند من آنها را به ملت معرفى خواهم كرد كه اين اتمام حجت امام آنها را بر سر جاى خود نشاند و آنها از اجراى نقشه هايشان باز ماندند. امام هوشيار بودند كه در مسير نهضت عواملى نفوذ نكنند كه خط موازى بوجود بياورند و نهضت را منحرف كنند. سير ديدگاهها و انديشه هاى حضرت امام(ره) و سير مبارزات و مشى عالمانه و مدبرانه ايشان حاكى از يك نظام متقن و اصولى است. برخى آن را به يك نظريه سياسى تعبير مى كنند و

ص: 1969

سعى دارند آن را با ويژگيهاى يك نظريه مطرح كنند. نظر حضرتعالى و تحليل شما از اين نظام چيست؟ در مورد ديدگاه حضرت امام(ره) بايد به اين نكته توجه كرد كه بيشتر پيامها و رهنمودهاى حضرت امام (ره)، برخاسته و برگرفته از اصول مسلم اسلام است و نمى توان آن را به عنوان يك نظريه پنداشت. اصول و مبانى حركت حضرت امام(ره) كه منجر به انقلاب شد و انقلاب را به پيروزى رسانيد، برگرفته از اصول مسلم اسلام و قرآن بود. اين گونه نبود كه به نظريه شخصى و استنباطى ايشان برگردد. مثلاً يكى از اصول مسلم اسلام مبارزه با ظلم و مخالفت با ستمگران و طاغوتيان است. وقتى ما زندگى حضرت رسول صلى الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام را مطالعه مى كنيم يا به آيات قرآن توجه مى كنيم مى بينيم كه يكى از اصول مسلم، مبارزه با ظلم و طاغوت است. حال اگر احيانا شرايط اجازه نداد كه يك مسلمان به وظيفه دينى خود در مبارزه با ظلم و ستمكاران عمل كند، عنوان ثانوى است كه شرايط و موانع حاكم، باعث شده كه نتواند به وظيفه خود عمل كند. ولى اين اصل به قوت خود باقى است. همانطور كه وظيفه يك مسلمان است كه نماز به جا بياورد ولى اگر موانعى بوجود آمد

ص: 1970

و كسى را از نماز خواندن بازداشتند و يا بيماريش در حدى بود كه براى او امكان نماز خواندن نبود، اصل اوليه به جاى خود پابرجاست. بنابراين اگر حضرت امام (ره) مبارزه با طاغوت را دنبال كرده و به پيروزى رساندند و نظام 2500 ساله را واژگون كردند، اين نظريه اجتهادى و استنباطى حضرت امام (ره) نيست، اين جزء اصول مسلم اسلام است و سيره ائمه اطهار عليهم السلام و حضرت رسول صلى الله عليه وآله چنين بوده است. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله زمانى كه بعثت خود را در جزيرةالعرب گسترش دادند و در مرحله نخست زورمداران و گردنكشان جزيرةالعرب را قلع و قمع كردند، بى درنگ نامه به سلاطين آن روز جهان نوشتند و آنها را دعوت به اسلام نمودند و حتى اولتيماتوم دادند كه اسلام بياوريد تا سالم بمانيد. يعنى اگر دين حق و عدالت را نپذيريد و كفر و شرك را كه خلاف فطرت و نظام تكوين است، كنار نگذاريد ما به حكم مأموريت الهى بر عليه شما مبارزه مى كنيم و آرامش و آسايش شما را به هم مى زنيم. مسلما اگر حضرت رسول صلى الله عليه وآله رحلت نمى فرمودند در مبارزه با سلاطين ظلم درنگ نمى كردند و مبارزه را از جزيرةالعرب به سراسر جهان گسترش مى دادند. اين سيره حضرت رسول صلى الله عليه وآله است كه براى

ص: 1971

ما متّبِع مى باشد و بايد از آن پيروى كنيم و يا دستوراتى در آيات و روايات در جهت مبارزه با ظلم و اقامه عدالت در جامعه مى باشد كه همه اينها جزء اصول مسلم اسلام است و ترديدى در آنها نيست. حضرت امام (ره) نيز همين اصول مسلم را به كار بستند و اجراء كردند. صريح قرآن است كه «وما لكم الاّتقاتلون فى سبيل اللّه والمستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا» «چرا مبارزه نمى كنيد، چرا به پا نمى خيزيد، مگر نمى بينيد كه مستضعفان شبانه روز از خدا مى خواهند كه آنها را از چنگال ستمگران نجات دهد و براى آنها ياورانى بفرستد.» در مبارزه با ثروتمندان و زراندوزان مى بينيم كه قرآن هشدار مى دهد كه: «والذين يكَنزون الذَهَبِ والفضه ولاينفقونها فى سبيل اللّه فبَشّرهم بعذاب اليم» «كسانى كه زراندوزى مى كنند و از آنچه بدست آورده اند در راه خدا انفاق نمى كنند آنها را به عذاب دردناكى بشارت بده» بنابراين مسئله مبارزه با سرمايه دارى و زراندوزى چيزى نيست كه به نظريه حضرت امام (ره) برگردد. اينها همه جزء اصول مسلم قرآن است. و يا مبارزه با آمريكا مسئله اى نيست كه به نظريه حضرت امام

ص: 1972

برگردد كه قرآن مى فرمايد: «لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً» خداوند اجازه نمى دهد كافرين بر مسلمانان سلطه داشته باشند. ما وقتى كه مى بينيم آمريكا جهانخوارگى و ژاندارمى و تجاوز خود را نشان داده و به چيزى جز ظلم و تجاوز و سلطه تن در نمى دهد، مسلما اسلام اجازه نمى دهد كه چنين دشمن غدار و جهانخوارى در كشور اسلامى نفوذ كند و مسلمانان را اسير و ذليل مطامع استعمارى خود كند. وظيفه هر مسلمانى است كه در برابر چنين توطئه اى بايستد و اجازه ندهد بر كشورش مسلط شوند و يا قرآن مى فرمايد: «لا تَتَخذوا عدوّى و عَدوَّكم اولياء» دشمنان مرا و دشمنان خودتان را دوست نگيريد و به آنها نزديك نشويد. الان دشمنى آمريكا با اسلام ثابت شده است. نه تنها با ايران، بلكه هر كشور ديگر كه خواسته روى پاى خود بايستد و به موازين اسلامى پايبند باشد، آمريكا با او برخورد مى كند. سودان را چرا اينگونه تحت فشار قرار داد و بيمارستان اين كشور محروم را با خاك يكسان كرد؟ براى اين كه سودان بر موازين اسلامى (تا حدى كه خودشان شناخت دارند) تكيه كرده و مى خواهد اسلام را در آن كشور پياده كند. آمريكا به شدت با كشورهايى كه بخواهند به موازين اسلامى پايبند باشند مقابله مى كند،

ص: 1973

حتى بالاتر از آن، شما در دنيا كشورى را پيدا نمى كنيد كه حكومت مردمى داشته باشد و آمريكا با آن مخالفت نكند و سر ناسازگارى نداشته باشد. آمريكا با دولتهايى كه ضد ملى هستند و با مردمشان فاشيستى و با خودكامگى برخورد مى كنند روابط كاملاً نزديك و حسنه دارد. اما اگر دولتى مردمى و برخاسته از آراء ملت باشد، با او مبارزه آشتى ناپذير دارد؛ يعنى آمريكا يك نظام ضد مردمى و ضد خلقى است. اصل مسلم اسلام اجازه نمى دهد با چنين دشمنى كه هم مخالف اسلام و هم دشمن بشريت است، رابطه برقرار گردد. بنابراين مبارزه ما با امريكا، كه به فرموده حضرت امام (ره) مبارزه اى آشتى ناپذير است،مطابق با اين اصل مسلم اسلامى است. يا حكم اعدام سلمان رشدى نه تنها مطابق با اجتهاد و نظريه امام (ره) است، بلكه همه اسلام شناسان اعم از شيعه و سنى اين اصل را قبول دارند كه هر كس به مقام شامخ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اهانت كند، جرمش اعدام است و بايد او را كشت. طرح تشكيل ارتش 20 ميليونى از سوى حضرت امام (ره) نيز به اصل مسلم اسلام بر مى گردد. اين قران مجيد است كه اعلام مى كند «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه» آماده شويد، توانايى كسب كنيد و با دشمن

ص: 1974

خدا بجنگيد بنابراين مى توان گفت كه بيشتر ديدگاههاى حضرت امام (ره) در مورد مسائل سياسى - اجتماعى و كشور دارى و روابط ما با ساير كشورها از اصول مسلم اسلام است و همان طور كه اصول مسلم اسلام با شرايط زمان و مكان تغيير نمى كند بنابر اين خط امام، راه امام و انديشه ها و آرمانهاى امام كه برخاسته از اصول اسلام است، تغيير ناپذيرند. و در يك كلام مى توان گفت ديدگاههاى حضرت امام (ره) اصل است نه نظريه. فلسفه نهضت حضرت امام (ره) و شيوه مبارزاتى ايشان به نظر شما چگونه بود؟ فلسفه حركت امام (ره) و نهضت ايشان، همان فلسفه ورود اسلام به جوامع بشرى است، انديشه اى كه اسلام براى فتح دلها و رساندن بشريت به سعادت دنيوى و اخروى داشته است. حضرت امام (ره) نيز آن آرمانها و اهداف اسلامى را مطرح كردند و تا حدى پيش بردند و انگيزه اى و غير از اسلام و احكام و مبانى اسلام و ادامه راه پيامبران الهى مخصوصا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه هدى عليهم السلام و تحقق اهداف قرآنى نداشتند. شيوه مبارزاتى حضرت امام (ره) همان شيوه رسولان الهى بود. اگر ما در قران مى خوانيم كه حضرت ابراهيم عليه السلام با يك تبر نمروديان را از بين برد و يا حضرت موسى

ص: 1975

(ع) با يك عصا نظام 400 ساله فرعونى را از بين برد، پذيرفتن اين وقايع براى نسل امروز مشكل مى نمود كه چگونه امكان دارد كه يك نفر بدون داشتن تجهيزات لازم و بدون جنگ مسلحانه بتواند چنين تغييرات عظيمى در صحنه تاريخ ايجاد كند، اما مى بينيم در قرن بيستم و در دنياى امروز شخصيتى كه از تبار ابراهيم عليه السلام بود، نه معجزه داشت و نه ادعاى اعجاز، با دست خالى و با قلم و بيان توانست نظام 2500 ساله شاهنشاهى را واژگون كند و دست ابر قدرت خون آشام تا به دندان مسلح را كه به مخرب ترين و مدرنترين سلاحهاى روز مجهز بود از ايران قطع كند. حضرت امام (ره) با آن پشتوانه علمى و عظمت معنوى كه الهام گرفته از مكتب وحى و سيره بزرگان دين بود در تشخيص مسائل و مهم قضايا فاصله اى بسيار با امت داشتند چگونه از ابتدا تا انتهاى نهضت تا اين حد به مردم توجه و تكيه داشتند؟ مردان خدايى، هر چه به خدا نزديكتر هستند نسبت به مردم رئوف تر و مهربانتر و وابسته تر هستند، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله حتى نسبت به كفار نيز رأفت داشتند و دلسوز بودند و تا آنجا در راه هدايت آنها رنج مى كشيدند كه قرآن ايشان را دلدارى مى دهد

ص: 1976

و يادآور مى شود كه براى ما هيچ كارى نداشت كه آياتى را بفرستيم كه آنها هدايت شوند ولى مى خواهيم آنها با اراده خود راه راستگارى را انتخاب كنند. مسلما انسانهاى خدايى، مردمى هستند و به چيزى جز سعادت مردم نمى انديشند، اگر مى بينيد افرادى به مردم خيانت مى كنند براى اين است كه نفسشان برايشان مهم است و «خود» برايشان مطرح است. مسلما چنين كسى نمى تواند به توده هاى مردم فكر كند. انسان هر چه از خودش دور شود به خدا نزديكتر مى شود و كسى كه به خدا نزديك شد، در راه سعادت انسانها گام بر مى دارد. حضرت امام (ره) اين گونه نبود كه فقط با اتكاء به مردم كار را تمام كند بلكه با هدايت مردم مى خواست راه اسلام را پيش ببرد كه موفق هم شد. يادم مى آيد كه در سال 1342 بعد از به خاك و خون كشيده شدن مدرسه فيضيه، يك شب در ملاقاتى كه حضرت امام(ره) با فضلا و روحانيون داشتند اين بحث پيش آمد حالا كه رژيم به جاى پاسخ صحيح منطق و نصيحت و اندرز شما، با شيوه بسيار فاشيستى به ميدان آمده و تحمل نصيحت انتقاد را ندارد و جواب منطق را با خونريزى مى دهد با اين وضع با دست خالى ما چگونه مى توانيم نهضت را

ص: 1977

پيش ببريم؟ حضرت امام (ره) فرمودند: اگر ما مردم را آگاه و روشن كنيم، تا به وظيفه اسلامى خود آشنا شوند، من يقين دارم كه شاه و ساواك نمى توانند در اين كشور به حكومت خود ادامه دهند. فهم اين سخن براى امثال من بسيار مشكل بود و نمى توانستيم درك كنيم كه رژيم تا به دندان مسلح شاه چگونه ممكن است با آگاهى مردم از بين برود. معنى اين فرمايش حضرت امام (ره) را در سال 1357 فهميديم، آن روز كه انقلاب فراگير شد و اوج گرفت و مردم يكپارچه در سايه روشنگريها و افشاگريهاى 15 ساله حضرت امام (ره) به صحنه آمدند، ديديم كه بدنه ارتش هم به مردم پيوست و رژيم شاه خلع سلاح شد و با وجود ساواك هم نتوانست در ايران دوام بياورد و به سلطنت ادامه دهد و ناگهان اين نظام شاهنشاهى فرو پاشيد. حضرت امام (ره) با آگاهى تمام نقش اول و مؤثر را به مردم مى دادند و آنرا در گرو آگاهى مردم مى دانستند. در آغاز نهضت در نخستين جلسه اى كه شب 17 مهر ماه 1341 با علماى قم داشتند، پيشنهاد كردند هر گونه نامه و تلگرافى كه ميان شاه و علما رد و بدل مى شود چاپ گردد و در اختيار مردم قرار داده شود.

ص: 1978

و اين يك حركت نوينى بود كه در حوزه ها سابقه نداشت، علما مكرر

ص: 1979

با رژيم در گير مى شدند و پيام هايى ميان آنها رد و بدل مى شد، اما مردم بى خبر بودند. به عنوان مثال، مرحوم آيت ا... بروجردى گاهى پيام هاى بسيار تندى را به شاه مى دادند، در يكى از ملاقاتهايى كه با دكتر اقبال نخست وزير وقت داشتند، در باره بعضى از قوانينى كه مى خواستند به اجرا در بياورند و با اسلام مغايرت داشت بحث شده بود و دكتر اقبال تمسك به اجراى اين قوانين در بعضى از كشورهاى اسلامى مى كرد و اينكه ما اولين كشورى نيستيم كه اين قانون را اجرا مى كنيم. آيت ا...بروجردى جواب داده بودند كه اگر شما واقعا مى خواهيد از كشورهاى اسلامى تبعيت كنيد آنها اول شاه بازى را كنار گذاشتند. البته مردم هيچ اطلاعى از اين گونه مسائل نداشتند. ولى امام پيشنهاد دادند كه مردم از اين مكاتبات مطلع باشند و از آن طرف نيز وعاظ و خطبا را موظف كردند كه مردم را آگاه سازند و توطئه هاى پشت پرده را براى مردم تبيين كنند. ايشان به همان شيوه پيامبران، با تكيه بر مردم مبارزه را آغاز و دنبال كردند و به ثمر رساندند و تا آخرين روز زندگى به فكر مردم بودند و مردم را ولى نعمت خود مى دانستند و مى گفتند كه ما هر چه داريم از

ص: 1980

اين مردم داريم. توجه حضرت امام (ره) و تمجيد و عنايت ايشان نسبت به زنان مبنى بر كدام اصل بود و آيا اين حركت بديع، در تاريخ اسلام در حد ظرفيت جامعه آن عصر بود يا خير؟ يكى از برجستگيهاى نهضت حضرت امام (ره)، توجه ايشان به نقش و رسالت زنان بود. قبل از آغاز اين نهضت در جامعه ما نسبت به زن دو نوع انديشه وجود داشت. انديشه اى كه زنان را به عنوان آلت دست براى هوسرانيها و استفاده هاى شيطانى و حيوانى يك مشت مرد هوسباز مطرح مى كرد تا جاييكه شاه در يك مصاحبه با خبرنگار خارجى گفته بود كه «زن به درد اين مى خورد كه فريبا باشد و جز اين از او كارى بر نمى آيد». انديشه ديگر، اين بود كه از زن فقط به عنوان آشپز و يا اگر خيلى احترام قائل بودند به عنوان مادر بچه ها از او نام برده مى شد. ولى حضرت امام (ره)عليرغم آن تعبدى كه نسبت به مسائل دينى داشتند به زن طور ديگرى نگاه مى كردند و انتظار ديگرى داشتند ايشان هرگز اهل شعار نبودند و اغراق نمى كردند اين كه امام بارها در صحبتهايشان فرمودند كه: «سهم زنان در اين نهضت بيشتر از مردان بود و ما در پيروزى انقلاب مديون زنها هستيم»، واقعيتى

ص: 1981

بود كه حضرت امام (ره) به آن اعتقاد داشتند و توانائيهاى زنان را در مبارزات و فعاليتهاى اجتماعى، فوق العاده مى ديدند و انصافا دريافتيم كه پايدارى زنان و مقاومت آنها در برابر مشكلات به مراتب از مردها بيشتر است. اين امر نيز برمى گردد به آن روح معنوى امام و الهامى كه از مبانى اسلام گرفته بودند و نسبت به زنان نه تعصب داشتند و نه اجازه سوء استفاده از زنان را مى دادند و مى گفتند كه زنان بايد در مرز قوانين اسلام حركت كنند. ديديم زنان نيز ثابت كردند از نظر روحى، فكرى، جسمى نه تنها از مردان كمتر نيستند بلكه در مواردى قويتر نيز هستند اينها از نكاتى بود كه كه امام از مكتب اسلام گرفته بودند و واقعا حق عظيمى بر گردن جامعه ما خصوصا زنان دارند. امام با همسر و دختران خويش كاملاً برخورد انسانى و اسلامى داشتند و به همسرشان فوق العاده احترام مى گذاشتند، تا خانم بر سر سفره نمى نشستند، امام دست به طرف غذا دراز نمى كرد. به خانم هيچگاه نمى گفتند كجا بوديد و يا به كجا مى رويد. همچنين دختران خود را در انتخاب راه زندگى، تحصيل علوم، لباس و پوشاك آزاد مى گذاشتند و در امور آنان هيچگونه دخالتى نمى كردند و امر و نهى نابجا نداشتند. البته خانم

ص: 1982

امام نيز از نظر فكرى و اخلاقى از جايگاه والايى برخوردار بودند، به موازين اسلامى و اخلاقى پايبند بودند، نه تنها يك عمل خلاف اسلامى از ايشان سرنمى زد بلكه هيچگاه كارى بر خلاف شئون امام و خواست ايشان انجام نمى دادند و به وظايف خويش به درستى آشنا بودند. دختران امام نيز همينطور. اگر زنان امروز تا حدى با حقوق خود آشنا شده اند و مى توانند از آن دفاع كنند، به بركت انديشه و روشنگريهاى حضرت امام (ره) است. امام از زنها آن چيزى را مى خواست كه اسلام مى خواست. ما تا رسيدن به اهداف حضرت امام (ره) در مورد زنان راه درازى در پيش داريم. البته من فكر مى كنم زنها خود بايد بيش از هر كسى در جهت تأمين حقوق خود بكوشند، قران مجيد مى فرمايد:«ان اللّه لا يغيّر ما بقومٍ حتى يغيّروا ما بانفسهم» هر كسى بايد سرنوشت خود را خودش تغيير بدهد و دگرگون كند. خدا آن ملتى را برترى داد كه تقديرش بدست خويش بنوشت به آن مردم سر و كارى ندارد كه دهقانش براى ديگرى كشت اگر بانوان معزز و متعهد دست روى دست بگذارند و بنشيند تا آقايان حقوق آنها را بدهند اين امر هرگز عملى نخواهد شد و همان سرنوشتى را خواهند داشت كه در طول تاريخ

ص: 1983

داشته اند. عليرغم اينكه در صدر اسلام پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آن همه در جهت تأمين حقوق زنان تلاش كرد، بعد از رحلت آن بزرگوار زنان با چماق دين از حقوق خود محروم شدند. امروز هم با شعارها و وعده هاى دروغين و با دور كردن زنان از جايگاه واقعى خود در نظام خلقت ظلم نوينى بر آنان تحميل مى شود. و همچنان جامعه به سوى مرد سالارى پيش مى رود. زنان بايد در مرحله نخست به تحصيل بپردازند خصوصا در زمينه علوم اسلامى، چرا كه زنان و مردان مادامى كه در زمينه مسائل اسلامى به اجتهاد نرسيده و صاحب نظر نباشند، نمى توانند بدرستى وظايف اسلامى خود را درك و دنبال كنند. در جامعه عليرغم قوانين مسلمه در باره حقوق زنان، ظلمهايى در خانواده ها به زنان و دختران مى شود كه دردناك است در اين زمينه ها نيز بايد فكر اساسى بشود و دليل همه آنها اين است كه اسلام در جامعه ما اجرا نمى شود و به حقوق زن كمتر توجه مى شود. بايد در اين زمينه از نظر قانونى فكرى كرد كه اين مسائل حل بشود ولى در هر صورت در جامعه ما زنان وقتى مى توانند به تمام حقوق حقه خود برسند كه كاملاً به حقوق خود آشنا شوند. تشكيلات پديد بياورند، سمينارهاى علمى پيرامون حقوق زن

ص: 1984

و نقش او در مسايل اجتماعى، سياسى و فرهنگى تشكيل دهند و مشكلات گوناگون زنان را به بحث بگذارند. از برخوردهاى شعارى و گفتگوهاى تشريفاتى و اظهار نظرهاى صرفا كليشه اى اجتناب كنند. زن در طول تاريخ مظلوم بوده و امروز نيز مظلوم است. ظلمى كه در طول تاريخ به زن شده به هيچ جنبنده اى نشده است و اين مظلومين تاريخ بايد امروز با الهام از مكتب حضرت امام (ره) و با تكيه بر اسلام ناب محمدى در راه پايان دادن به ظلم ها و رنج هاى بى پايانى كه تا امروز داشته و دارند پايان بخشند و به حقوق حقه خود برسند. به اميد آن روز. در پايان بايد روى اين نكته تكيه كنم كه ادامه راه حضرت امام (ره) مستلزم اين است كه راه ايشان شناخته شود. بايد افراد صاحب نظر و انديشمند در كنگره ها و سمينارها، خط امام و راه امام را تبيين كنند. بايد به نسل جوان بگويند خط امام چيست؟ و شامل چه مسائلى است، آيا خط امام فقط مرگ بر آمريكا است؟ اگر اين باشد بى جهت نيست كه حزب توده گفته بود كه ما از همه به خط امام نزديكتر هستيم چون فكر مى كردند كه خط امام فقط مرگ بر آمريكاست. حقيقت اين است كه خط

ص: 1985

حضرت امام (ره) به درستى تبيين و بررسى نشده است. لذا بايد در جهت تدريس و تبيين آن براى نسل جوان كوشش كرد. يكى از پيامهايى كه حضرت امام (ره) در يكى از ملاقاتها به اولياء مدارس بيان داشتند اين بود كه بچه هاى ما را با همه ابعاد اسلام آشنا كنيد اين گونه نباشد كه فقط در زمينه مسائل عبادى تربيت شوند اما از بينش سياسى لازم محروم بمانند و افراد مرموز كه بينش سياسى قوى دارند آنها را به انحراف بكشانند. اين سفارش و هشدارى بود كه امام در سال 58 به اولياى مدارس دادند ولى متأسفانه ما نتوانستيم آن طور كه امام مى خواستند در آموزش و پرورش نونهالان بكوشيم و به آنان بينش صحيح سياسى بدهيم و وقتى آنها وارد اجتماع شدند، ديگران به آنها بينش انحرافى دادند و عده اى را به انحراف كشاندند و اين نيز مسئله اى است كه بايستى مورد توجه قرار گيرد. والسلام عليكم و رحمة اللّه

ص: 1986

امام درمصباح انديشه شاگردان

اشاره

شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 3 ذات قدسى و كمال طلب انسان، پيوسته طالب حق و جوياى طريق طهارت و صواب است و از اين روست كه همواره سر بر مسلك انبياء سپرده و به حبل متين اديان دست يازيده و اعتصام به اين طريق را بهترين راه فلاح يافته است. رسولان الهى نيز كه خود در سايه سلوك، از راه يافتگان درگاه محبوب اند، رسالتى جز معرفى صراط و زدودن تيرگى هاى جهالت و ضلالت از ادراك بشرى و رساندن آنها به مرتبه ايمان و ايقان نداشته اند. و اين نه رسالت آنان، كه وظيفه و مسئوليت تمام مؤمنان و شيفتگان حاكميت حق و عدل بر روى زمين است، چه! بناى هستى بر طهارت و قداست بوده و وراثت زمين از آنِ حق مداران و حقيقت جويان است. اما هموار كردن اين راه و هدايتِ جماعت بر اين مسير، جز به صبورى نوح، استوارى موسى، روحانيت عيسى، ابتلاء ابراهيم و اصطفاى محمد (ص) ميسور نبوده و نيست. و بعد از انبياء، مردان حقى بوده و هستند كه بر طريق آنان سير نموده اند، صلاى دعوت آنان را سر داده و حيات بخش امتها مى گردند. امام خمينى (ره) از جمله رادمردان طريقت يافته اى بود كه به رسم اسلاف صالح خود

ص: 1987

با ظهورش لمعان پر فروغ هدايت الهى را تابشى ديگر بخشيد و در سايه فراگيرش، به آزاد سازى انديشه ها و رهايى ملتها توفيق يافت. شخصيت بى بديل آن قائد ربانى بنيان مرصوصى است كه معرفى آن جز در بيان و بنانِ فرزانگان راه يافته و شاگردان پناه يافته او شايسته نيست. سالى را كه شاگرد فريد و خلف وحيدش امام خامنه اى (دام ظله العالى) به نام آن عزيز دردانه تشرف بخشيد؛ فرصت مغتنمى شد تا به اميد نزديكى بيشتر و رهيافتى روشن تر با او و انديشه هاى تابناكش قرين گرديم و از آن گنج مستور گوهرى برگيريم. همانگونه كه در توحيد، هر يك از مخلوقات را نماد و مظهرى از صفات جمال خداوند مى بينيم؛ شاگردان خاص مكتب امام را نيز مظاهرى از ويژگيهاى آن حضرت مى يابيم. در اين ميان نقش مؤثر و عميقِ حكيم عاليقدر و مفسر توانمند، حضرت آية اللّه جوادى آملى (دام ظله العالى)، در تبيين دانشهاى متعالى و تشريح ارزشهاى متكامل امام راحل (رحمة اللّه عليه) جايگاهى ويژه داشته و طريقى بس نزديك به دستيابى بر آن بنيان مرصوص است. بيان و بنانِ اين باقيه صالحه، معالم شفافى از آن همه عظمت و تجلّى به حقى از آن مقام قدسى است. آنچه ذيلاً آورده مى شود گزيده هايى از بيانات

ص: 1988

ايشان در زمان حيات و بعد از رحلت حضرت امام (ره) است كه از جهات گوناگون به تجليل شخصيت آن بزرگ در ابعاد مختلف مى پردازند:

مهندس و معمار انقلاب

حضرت امام خمينى (قدس سره) نه تنها «مهندس اسلام» بود، بلكه «معمار اسلام» نيز بود، ايشان نه تنها فهميد كه دين چه مى گويد، بلكه كوشيد تا دين را از صفحه كتاب بدر آورده و در صحنه جامعه پياده كند. امام امت (قدس سره) معمارى بود كه بر اسلوب هندسه اسلام شناسى، ساختمان عظيمى را پى افكنى كرده و به پايان رساند و همه ديوارها و سقفهاى آن را چون «بنيان مرصوص» ساخت.

دو دهه منحصر به فرد

امام راحل (قدس سره) يك سير تاريخى دارد كه مورخان مى توانند درباره او و شناسنامه او بررسى كرده و سخن بگويند: «او 19 سال در خمين زندگى كرد، و پس از آن كم كم وارد مسايل علمى شد، ادبيات، فقه و اصول را مانند ديگران فرا گرفت، تا به حدود سن 27 سالگى رسيد، و ...»، كه ديگران نيز اين مراحل را داشته اند، ولى در سن 90 ساله امام امت (قدس سره)، دو دهه را بايد از يكديگر جدا كرد، كه ديگران اين دو دهه را نداشتند و اين دو دهه مخصوص ايشان است: دهه اول، دهه انس او

ص: 1989

به جهان «غيب» و «عرفان» است. دهه دوم، دهه انس او به عالم «شهادت» و «رهبرى» است. دهه اول از اواخر سن 27 سالگى تا اوايل 38 سالگى است از سال )1347 ه- ق) شروع و تا سال 1358 (ه- ق) ادامه مى يابد يعنى سالهايى كه حضرت امام (قدس سره) كتابهاى عميق عرفانى را مى نوشت؛ در 27 سالگى كتاب شريف «مصباح الهداية إلى الخلافة و الولاية» را نوشت؛ سپس تعليقات بر فصوص، تعليقات بر مصباح الأُنس و آنگاه «سرّ الصلاة» را به رشته تحرير درآورد. اينها كتابهايى نيستند كه هر كس ده يا بيست سال در حوزه علميه بود و درس مى خواند، بتواند بفهمد. اينها نظير رسائل، مكاسب، جواهر يا منظومه نيست. اين دهه 27 تا 37 سالگى دهه غيب و قلمرو غيبى شخصيت امام راحل (قدس سره) است. اما دهه دوم كه دهه شهادت و نشأة شهادت اوست، از پايان سال )1357 ه- ق) تا آغاز سال )1368 ه- ق) است كه در اين دهه عالم را زير و رو كرد. دوران زندان و تبعيد نشانه «مظلوميت» بود، نه اقتدار، و خيلى از افراد به زندان رفتند، ولى آيا توانستند پس از آزاد شدن، كشور را رهبرى و جنگ را هدايت كرده، انقلاب را به سامان برسانند؟ بسيارى مظلوم

ص: 1990

بودند، ولى آيا اين قدرت را داشتند كه اگر بر سرير اقتدار بنشينند، چون حضرت على (ع) حكومت كنند؟ اين مطلب براى ديگران ثابت نشد، ممكن بود كه «مدرس» بتواند، ولى ثابت نشد، ممكن بود كه ديگران بتوانند، ولى عملى نشد. آنكه همه يافته ها و اسفار اربعه را از علم به عين آورد و از گوش به آغوش رساند، امام امت (قدس سره) بود. اين دو دهه شاخص و بارز، تميز دهنده زندگى حضرت امام خمينى (قدس سره) از ديگران است، بقيه آنچه كه ايشان در قم بود، يعنى چهل سال وسط، هرچند با رياضت و تهذيب نفس هماهنگ بود، تدريس مى كرد، ولى ديگران نيز چنين دورانى را پشت سر گذاشتند و تفاوتى كه با ديگران بود، در اين جهات قابل تبيين بود، اگر تعمق در «اصول» يا تحقيق در «فقه» داشت، هرچند با ديگران فاصله داشت، ولى نه آنقدر كه عالم آرا و عالمگير باشد. بنابراين امام راحل (قدس سره) را بايد با اين دو دهه شناخت: دهه اول، دهه «غيب» و دهه ديگر دهه «شهادت» اوست. طوبى براى كسى است كه بين غيب و شهادت از يك سو، بين عرفان و سياست از سوى ديگر، و بين فلسفه و سياست از سوى سوم جمع كرد. او نه تنها

ص: 1991

قايل به «ولايت فقيه» بلكه چون حكيم بود، قايل به «ولايت حكيم» بود و چون عارف، قايل به «ولايت عارف» بود؛ او «ولايتى» را آورد كه در آن فقاهت، آميخته با حكمت و حكمت، عجين شده با عرفان بود(1).

اقامه عبادت

امام راحل (قدس سره) كه هنگام ارتحال در آستانه 90 سالگى بود، تا آخرين لحظه همان حرفى را داشت كه در اوايل فرمود. درحالى كه رهبران ديگر در اين سن بازنشست هستند. فرق اساسى بين اين دو آن است كه آنها براى آب و خاك مى جنگند، درحالى كه او براى «فرشته شدن» نبرد مى كند؛ آنها براى نان و رفاه مبارزه مى كنند، و حال آنكه او براى تحصيل عقل وكسب بهشت مى جنگد. لذا هرچه سن او بيشتر مى شود، خوى رزم جويى و جهاد در او تقويت مى شود. فرق جهاد اسلامى با جهاد غير اسلامى در همين است. لذا هرچه سن انسان بالاتر مى رود، رزم او بيشتر مى شود؛ چه اينكه نماز و روزه وى نيز بيشتر مى شود. چون انسان براى مقام نمى جنگد. اگر كسى براى مقام مبارزه مى كرد، وقتى دوران بازنشستگى او فرارسيد، ديگر داعيه و انگيزه نظامى ندارد. همچنين اگر كسى براى مال يا اعمال غرايز جنسى جنگ مى كردوقتى پير و فرتوت شد و همه اين نيروها را از دست داد، چنانكه

ص: 1992

نه غذاى سالمى مى تواند بخورد نه خواب خوبى دارد، او كه ديگر داعى براى جنگ ندارد! اما اگر كسى براى رضاى خدا جنگ و جهاد كرد، هرچه پيرتر مى شود، مبارزه را با نشاط بيشترى ادامه مى دهد. لذا شخصيت والاى امام راحل (قدس سره) از آن جهات ياد شده تأمين شده است؛ يعنى او: اولاً: خود را به منطقه فرشته ها نزديك كرد. ثانيا: در نظام درونى، همه خواسته هاى خود را بر «عقل» عرضه كرد. ثالثا: بازده اين دو فعاليت علمى و عملى آن بود كه موفق شد همه عبادات مخصوصا «حج» را اقامه كند.

دنيا خود شما هستيد

حضرت امام خمينى (قدس سره) در تفسير شريف سوره حمداين تعبير را داشتند كه: جوانها بهتر از سالمندان مى توانند خود را نجات دهند. همه ما بايد بكوشيم تا خاطراتى را كه برايمان خوشايند و جاذبه دار است، طرد كنيم چون اين نوع جاذبه ها مصداق اين حديث شريف است كه: «فإنما مثل الدنيا كَمِثل الحيّة ليِّنٌ مسّها و قاتلٌ سمّها»(2) دنيا مانند مار است كه تماس با بدن آن نرم و سم آن كشنده است. يكى از نوآوريهاى امام بزرگوار (قدس سره) آن است كه در تبيين معناى «دنيا» مى فرمود: دنيا خود شما هستيد، انسان «بد» خود دنياست، و گرنه آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و

ص: 1993

دريا هيچ كدام دنيا نبوده بلكه از «آيات الهى» هستند و خداى سبحان از همه آن ها با تجليل ياد كرده است(3). هرگز از آسمان به بدى ياد نشد، از اختران گنبد مينا به زشتى نام برده نشد و از زمين، كوهها، معادن دل زمين، دريا و موجودات دريايى بدگويى نشد، اينها دنيا نيستند. «دنيا» (كه ضمير و قلب، متوجه اوست) مجموعه اى از «عناوين اعتبارى» است كه انسان تبهكار را به خود سرگرم و مشغول كرده است. مجموعه خودخواهى ها است كه دنيا را تشكيل داده و به جهنم تبديل خواهد شد. گاهى انسان، خود هيزم جهنم است و نمى داند كه چه مى كند: «و أما القاسطون فكانوا لِجَهَنَّمَ حطبا»(4). كسى كه اهل قَسط (جور و ظلم) است، هيزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمى كنيد؛ زيرا همه اينها «آيات الهى» هستند، موجوداتى كه تسبيح گوى حقّ اند و مستقيما براى عبادت خداى سبحان و به طور غير مستقيم براى نفع ما خلق شده اند. همانطورى كه بين صاحب نظران و انديشمندان تفاوت و اختلاف است، بين صاحب دلان و صاحب بصران نيز تمايز و تفاوت است، نه آنها كه از راه فكر قدم بر مى دارند همتا و همسان هستند، و نه آنها كه با شهود اين راه

ص: 1994

را طى مى كنند هم سنگ يكديگرند. امام راحل (قدس سره) هم در بخش صاحب نظران حضور دارد و هم در صحنه صاحب دلان. او در صحنه صاحب نظران يك انديشمند فائق است و در ميدان صاحب دلان، يك صاحب بصر صائب است. نشانه اش آن است كه هم در براهين فكرى بر بزرگان، نقدى قابل توجه دارد و هم در مسايل عرفانى بر ره آورد صاحب بصران نقدى عميق و عارفانه دارد؛ مثلاً بر «اسفار اربعه»، آنگونه كه عارف نامدار ميرزا محمد رضا قمشه اى (قدس سره) بيان مى كند، نقد داشته و آن را به سبك خاص خود تبيين مى كند و سرّ مطلب اين است كه هر چه «بَصَر» قوى تر باشد، ره آورد آن نيز بيشتر و بهتر خواهد بود.

مظلوميت قرآن

امام راحل (قدس سره) دلش براى معرفت بلند انسان سوخته و درباره قرآن كريم اظهار نظر كرده، مى گويد: «ما چقدر بيچاره ايم و قرآن كريم چقدر مظلوم شده كه بايد خداى سبحان را به وسيله «شتر» معرفى كرده و به ما بگويد: «أفلا ينظُرون إلى الإبل كيف خُلِقَت»(5).« امام راحل (قدس سره) اين مسئله را با احساس درد مى گويد، ايشان در تفسير شريف سوره حمد مى فرمايد: ما براى آن مى ناليم كه كار معرفت به جايى رسيده كه به جاى اينكه خدا را با

ص: 1995

«هو الاوّل و الاخرُ و الظاهرُ و الباطنُ»(6) بشناسيم، بايد خدا را با شتر بشناسيم. چرا خدا را با «فلمّا تجلّى ربهُ للجبل جعله دكّا»(7)نشناسيم؟ چرا خدا را بايد با شتر بشناسيم كه شترشناسى بايد معرّف «اللّه» باشد؟

ديانت و سياست

امام راحل شاخصه اى دارد كه نه شريعتيان دارند، نه طريقتيان داشتند، و نه حقيقتيان از آن برخوردار هستند؛ چون شريعتيان ميگفتند: «شريعت» منهاى «سياست» است، و طريقتيان مى گفتند: «طريقت» منهاى «سياست» است و حقيقتيان هم باورشان اين بود كه: «حقيقت» منهاى «سياست» است ولى امام امت هم سخن مرحوم مدرس (قدس سره) را فرمود كه: «شريعت و ديانت ما عين سياست است»، وهم بالاتر از مدرس، آنچه را كه ما از مدرس نشنيده بوديم، فرمود، كه: «طريقت» ما عين «سياست» ماست، و بالاتر از آن، سخن حقيقتيان را هم سير كرد كه: «حقيقت» ما عين «سياست» است. البته سياست در شريعت به سبكى، در طريقت به سبك ديگر، و در حقيقت نيز به روش خاص خود مى باشد.

وظيفه، اداء دين است

ادامه راه انبيا نه تنها در سالگرد انقلاب، دهه فجر و نه فقط سالى چند بار يا هفته اى يك بار، بلكه «هربامداد» و «هر شامگاه» خواهد بود. اگر سخن از نماز در اوقات پنج گانه مطرح است، پيام آن ناظر به صَرف

ص: 1996

نعمت در راهى كه متنعّمين صرف كرده اند مى باشد. انسان بايد قدرت علم و توان عمل را عليه باطل به پيكار گيرد كه اين خود برخاسته از محتواى نماز است. اگر رزمندگان در جبهه هاى نبرد ما در هنگام محاصره مى گفتند: «كلّا انّ معى ربّى سيهدينِ»(8)، از بركت «نماز» بود و اگر آنها وقتى در كام خطر قرار مى گرفتند، مى گفتند: «لا تحزن انّ اللّه معنا»(9)، در سايه «نماز» است؛ بنابراين پاس داشتن نعمت الهى و بجا صرف نمودن آن، مايه تدوام انقلاب اسلامى خواهد بود. وظيفه اى كه امت اسلامى در برابر اين نعمت الهى دارد اين است كه ديْن خود را به خداوند سبحان ادا كند. قرآن كريم از دو گروهى كه به اسلام رأى مثبت داده اند چنين ياد مى كند: گروهى تعهد كردند كه در تدوام دين، پايدارى را از كف ندهند، ولى لغزيده و افتادند: «ولقد كانوا عاهدواللّه لا يُولون الادبار و كان عهدُ اللّه مسؤولاً»(10)اين گروه با رأيى كه به اسلام داده اند، تعهّد پايدارى كرده اند تا نگريخته و صحنه را ترك نكنند و اين تعهّد الهى مورد سؤال است، ولى در روز خطر، ديْن خود را به دين ادا نكرده، برگشتند و صحنه دين را خالى و دين را تنها گذاشتند. قرآن كريم به اين گروه مى گويد: «قل لن ينفعكم

ص: 1997

الفرار إن فررتم من الموت أو القتل و إذا لا تُمتّعون الّا قليلاً»(11). خداوند سبحان به پيامبر گرانقدر الهى صلى الله عليه وآله فرمود: به فرارى ها بگو: نه فرار كردن از مرگ طَرْفى دارد و نه گريختن از كشته شدن سودى، شما در اين ميان جز اندك مدتى نمى مانيد. اين گروه به اسلام رأى دادند، ولى پايدارى نكرده و گريختند. گروه ديگر پايمردى را از كف رها نكردند: «مِن المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبَه و منهم من ينظرُ و ما بَدلوا تبديلاً»(12). يعنى در برابر گروه اول كه فرار كرده و صحنه را ترك نمودند، رادمردانى پايدار و مستقيم هستند كه به عهد خود وفادار بوده، به آن حرمت مى نهند و جان دادن در راه دين را يك ديْن مى دانند. اگر گروه اول تعهد كردند و فرار كردند، در مقابل، گروه دوم تعهد سپردند و ايستادند و راه انبيا را ادامه داده و از امدادهاى آن ذوات مقدسه بهره ها بردند. آنها تعهد كردند كه صحنه را رها نكنند، به اين تعهد ارج نهاده، آن را محترم شمرده و صحنه را ترك نكردند، چنين گروهى يا خون داده و شهيد شدند و يا براى خون دادن آماده بوده، به انتظار شهادت نشسته اند؛ نه پيشگامان آنها كه خون دادند

ص: 1998

پشيمان هستند و نه آنان كه منتظر بوده و در پشت جبهه هستند، نگران مى باشند، آنها هرگز تصميم خود را عوض نكردند: «... و ما بدّلوا تبديلاً»(13).

قيام براى آزادى

وقتى حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب (عليه أفضل صلوات المصلّين) مالك اشتر را به رهبرى حكومت مصر منصوب فرمود، دستورى به رهبر مصر داد و فرمانى هم خطاب به امت مصر صادر كرد. دستورى كه حضرت، به رهبر مصر (مالك اشتر) داد اين بود كه فرمود: «إنّ هذا الدّين قد كان أسيرا في أيدي الأشرار، يُعمَل فيه بالهوى و يُطلَب به الدّنيا»(14). اى مالك! هدف نهايى نهضت من آزاد كردن دين از چنگال طاغوتِ زمانه بوده و هست، قيام من تنها براى آزادى مردم نيست؛ زيرا مردم بنده ى خدا هستند، بلكه قيام من براى آزاد كردن دين از چنگال خون آشام اشرار پيشين بود. (هم اكنون نيز مشاهده مى شود كعبه و قدس كه بهترين پايگاه دين خداست، اسير اشرارى از بدترين دولتمردانى به نام اسلام است). حضرت فرمود: اى مالك! بكوش كه دين را آزاد كنى، معارف بلند و عقلى دين را از چنگال خرافات، اوهام و پندارهاى عوامانه برهان تا آن معارف بلند با بيان و بنان عرضه شود. اى مالك! احكام الهى را مانند حكم دين در جامعه آزاد كن

ص: 1999

و زنده كن تا طمع آزمندان، احكام الهى را عوض نكند. اى مالك! با علما و رجال علم بسر ببر، تا حكم دين را از دام جهل و وَهْم آزاد كنند، با فقها و ديگر اسلام شناسان بسر ببر، تا احكام دين را رهايى بخشند: «و أَكثِر مُدارسة العلماء، و مُناقشةَ الحكماء»(15). اگر علما، حِكَم دين را از پرده هاى وَهْم آزاد كرده و ديگر اسلام شناسان، احكام دين را از آز و طمع زورمداران رهايى بخشند، دين، آزاد و رها خواهد شد، اگر دين از اوهام و خرافات آزاد شد و از چنگال دينداران صورى رهايى يافت، آنگاه مى تواند عامل آزادى جامعه باشد. مردى كه مالكِ اشتر عصر و نسل ما بود و فرمان مولى الموحّدين حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب (عليه أفضل صلوات المصلّين) را به خوبى ادراك كرده و احيا نمود، رهبر گرانقدر و عظيم الشأن انقلاب اسلامى ايران حضرت امام خمينى (قدس سرّه) است كه خداى سبحان را به انبيا و اوليايش سوگند مى دهيم كه روح بلند آن حضرت را با اجداد طاهرينش عليهم السلام محشور فرمايد. اين بزرگ رهبر الهى، هم احكام الهى را آزاد كرد و هم حِكَم الهى را رهايى بخشيد. حضرت على عليه السلام نامه اى به طور جداگانه خطاب به مردم مصر نوشت كه در

ص: 2000

آن به مسلمانان مصر چنين خطاب كرد: اى مسلمين مصر! ما در حال نبرد و جنگ عليه باطل هستيم و جامعه اى كه در خواب باشد، دشمن او بيدار بوده و او را رها نمى كند: «من نامَ لم يُنَمْ عنه»(16). اگر خواستيد انقلاب اسلامى در مصر مستقر شود و عمروعاص ها در قلمرو دين طمع نكنند، نخوابيد تا دشمن بيدار نتازد. اين بيان نورانى، شعار انقلابى رهبر مسلمين، اميرالمؤمنين عليه السلام است: هر آن غافل زِيَد، غافل خورَد تير. شيطان، خواه در جهاد اكبر، خواه در جهاد اصغر، از راهى مى آيد كه انسان از آن غافل است: «إنّه يَراكم هو و قبيلُه من حيث لا ترونَهم»(17). يعنى شيطان و ستادش از راهى بر شما مى تازد كه شما نمى بينيد. اين دستور علوى هم اكنون نيز زنده است، يعنى اگر مسئولين كشور به وظايف خود وفاوار نباشند، خوابيده اند، اگر امت اسلامى در همه ى مراسم اجتماعى و سياسى در صحنه حضور پيدا نكند، خوابيده است، اگر تلاش اسلام شناسان بر اين محور نباشد كه معارف بلند و عميق دين را از چنگال و حجاب وَهْم و خرافات رها كنند، خوابيده اند، اگر احكام دانان دين نكوشند تا احكام الهى در جامعه به درستى تبيين و اجرا شود، خوابيده اند، اگر حِكَم شناسان دين تلاش نكنند تا كلمات حكيمانه

ص: 2001

كسى كه مى گويد: «أُعطيتُ جوامع الكَلِم»(18) به درستى شناخته و عرضه شود، خوابيده اند، اگر جامعه بخوابد، بيگانگان مى تازند.

خط امام

كلمه «خطّ امام» بودن، يا «ادامه دهنده ى راه امام» بودن و مانند آن، يك سلسله واژه ها و داعيه هاى پر جاذبه است، ولى اگر مسئله به درستى بررسى و تحليل شود، آنگاه روشن خواهد شد كه كمتر كسى به خود اجازه مى دهد كه بگويد من تابع خط امام هستم. امام راحل (قدس سره) مسئوليتى به نام مرجعيت (مقام افتاء) داشت، كه عصاره ى فتاوى ايشان به صورت رساله هاى فارسى و عربى جلوه كرده است، كه مشتمل بر كلياتى است كه ديگر فقها نيز آنها را گفته اند. فاصله فقهى ايشان با ديگران، خيلى نيست و از طرفى درك آن معانى كلى نيز خيلى سخت نيست؛ لذا بقاى بر تقليد در زمان ارتحال ايشان امرى دشوار نخواهد بود. اصولاً بقاى بر تقليد ميّت كارى است آسان؛ زيرا آن مرجع تقليد فتاوى كلّى را بيان كرد و آن فتاوى كلى همواره زنده است. اما ادامه دادن راه امام راحل (قدسّ سرّه) ادامه دادن راه يك «رهبر» و «ولىّ» است. كار «ولى» آن است كه دستور جزيى داده و رهنمود خاص ارائه مى كند. «ولىّ» درباره هر كارى كه بايد انجام شود، به طور روزانه تصميم تازه مى گيرد، چنانكه

ص: 2002

گاهى شهد پيروزى مى نوشد و گاهى نيز سمّ و زهر پذيرش قطعنامه را سر مى كشد. كار او مقطعى، جزيى و روزانه است؛ لذا گاهى تلخ و زمانى شيرين است. حال بايد ديد كه چه كسى مى تواند بگويد: «من تابع امامم»، و پيروى خطّ آن حضرت به چه معناست؟ «تابع امام» كسى است كه بينشى چون امام راحل (قدسّ سرّه) داشته باشد، چنانكه اگر فهميد امروز بايد جام زهر را، گرچه تلخ است، بنوشد نكول نكند، و اگر دريافت كه روز ديگر بايد شهد را، با شُكر نه با فخر، بنوشد، شاكرانه قبول كند. «بقا بر ولايت ولىّ»، به معناى داشتن پيوند تنگاتنگ جزيى با روح ولىّ و ارتباط ناگسستنى غيبى با روح اوست. اينكه انسان به درستى فهميده و تشخيص دهد كه كجا جاى فرياد است و كجا جاى سكوت، و دريابد كه كجا جاى نوشيدن زهر و سمّ است و كجا جاى نوشيدن شهد، كار آسانى نيست. بنابراين هرگز كسى به خود اجازه ندهد كه به آسانى ببافد كه «من تابع خطّ امام هستم!»، مگر اينكه ولاى آن حضرت را از نزديك در جان خود احساس كند، بدين معنا كه اگر به او بگويند: اكنون زمان پذيرش قطعنامه و نوشيدن شرنگ است و اين زهر كشنده را بايد بنوشى،

ص: 2003

دريغ نورزيده، صابرانه پذيرفته و تحمل نمايد، چه اينكه اگر گفتند فتح خرمشهر و جاى نوشيدن شهد است، شاكرانه قبول كند. در اين صورت است كه انسان مى تواند مدّعى پيروى از خط امام باشد. بنابراين داعيه ى تابعيّت خطّ امام و ادّعاى پيروى مسير امامت آن حضرت، از توان بسيارى از افراد عادى خارج و از تحملّ آنها بيرون است. به نقل از كتاب: «امام خمينى در بيان و بنان آيةاللّه جوادى آملى» - محمد امين شاهجويى- مركز نشر اسرا 1- اتحاد ولايت و فقاهت در شخصيت ممتاز امام خمينى (قدس سره): آواى توحيد (نامه امام خمينى (قدس سره) به گورباچف و شرح آن) - ص 23 2- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 68 - ص 1065 3- فصلت - 11 4- جن - 15 5- غاشيه - 17 6- حديد - 3 7- اعراف - 143 8- شعرا - 61 9- توبه - 40 10- احزاب - 15 11- احزاب - 16 12- احزاب - 23 13- همان مصدر 14- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر) - ص 1010 15- همان مصدر - ص 1001 16- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 62 - ص 1050 17- اعراف - 27 18- بحار الانوار - ج

ص: 2004

98 - ص 38 ؛ خصال - باب الخمسة - ج 75

ص: 2005

امام درمصباح انديشه شاگردانگفتگويى باحجت الاسلام والمسلمين سيدحميدروحانى

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 6 سال امام (ره) را در حالى به پايان مى بريم كه هر روز بيش از پيش بر يقينمان از تعالى و بزرگوارى آن شخصيت تاريخ ساز، در آگاهى به زمان، درك موقعيت اسلام و طراحى متعالى ترين راهكرد سعادت بشرى افزون گرديده و دريغ و سوزمان از حرمان و آن چشمه معرفت و هدايت بيشتر مى گردد. در پى آشنايى بيشتر با شخصيت همه جانبه آن حضرت، در چهارمين شماره از فصلنامه هاى اين سال، با يكى ديگر از شاگردان نزديكشان به گفتگو پرداخته و تلالؤ انوار آن حضرت را در مصباح انديشه ايشان به نظاره مى نشينيم. حجة الالسلام و المسلمين جناب آقاى سيد حميد روحانى انديشمند و مورخ ممتاز عصر حاضر مى باشند كه با اشاره اى از سوى حضرت امام (ره) سعى و همت عالى خود را از سال 1345، در كنار مبارزات و همراهيشان با ايشان به جمع آورى و تدوين تاريخ انقلاب - از قيام پانزده خرداد به بعد - مصروف داشته اند. ضمن سپاس فراوان از قبول اين مصاحبه، تقاضا مى كنيم در حد امكان از ويژگيها و برجستگيهاى شخصيت حضرت امام (ره) برايمان بيان بفرمائيد. با تشكر از شوراى فرهنگى - اجتماعى زنان، كه بر پيشبرد آراء و انديشه هاى

ص: 2006

حضرت امام(ره) اهتمام داشته و در اين راه گام برمى دارند. در اين خصوص بايد عرض كنم كه ديدگاهها و انديشه هاى حضرت امام (ره) به راستى عميق تر و گسترده تر از آن است كه بتوان در يك مصاحبه كوتاه بدان پرداخت. لكن به مصداق «مالا يدرك كله لايُترَك كُلّه» يا بقول شاعر: آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد، اجمالى از ابعاد علمى، سياسى، اجتماعى و اخلاقى ايشان را تا آنجا كه فرصت اجازه دهد، عرض مى كنم. نخستين ويژگى حضرت امام (ره) اين بود كه امام در همه ابعاد صاحبنظر و انديشمند بودند. به عبارت ديگر جامعيت شخصيت علمى و الهى حضرت امام(ره) نخستين ويژگى ايشان است كه بايد به آن توجه شود. در بعد علمى، كمتر كسى را مى توان يافت كه در همه علوم حوزوى متخصص و متبحّر باشد. اما حضرت امام(ره) در همه علوم رايج در حوزه ها، در حد اعلاى تخصص بودند. در فقه، جامع الشرايط بودند. در اصول، كمتر كسى همطراز ايشان بود. در فلسفه و عرفان ممتاز و در حد اعلاى تخصص بودند. حتى در علومى كه در حوزه هاى علميه رايج نيست و كمتر كسى در آن تخصص دارد حضرت امام (ره) در آن علوم سرآمد بودند، مثل جامعه شناسى كه ايشان در اين

ص: 2007

علم صاحبنظر بودند. در حوزه هاى علميه يا مراكز علمى ديگر، تا آنجا كه ما مطلعيم، افرادى كه به زهد و عرفان رو كرده اند، كم كم از جامعه فاصله گرفته و منزوى شده اند و كمتر در مسايل سياسى و اجتماعى وارد شده و بيشتر به مسائل عبادى و عرفانى مشغول شده اند. يا كسانى كه در جامعه به عنوان سياستمدار شناخته شده و مسائل سياسى را دنبال مى كنند كمتر به امور عرفانى و زهد و تقوا توجه دارند. سياستمداران دنبال سياستشان و عارف مسلكان، دنبال عرفان خود مى روند. كسانى هم كه دنبال كارهاى علمى هستند همين طور، از دايره تخصص خود فراتر نمى روند. در اين ميان امام ويژگى خاصى دارند كه اسلام را در همه ابعادش شناختند و معرفى كردند و اين طور نبود كه اسلام را در سياست يا در عبادت خلاصه كنند. وقتى حضرت امام (ره) در مسند تحقيق و تدريس مى نشستند انسان احساس مى كرد جز به مسايل علمى و تحقيقى به چيز ديگرى توجه ندارند. آنگاه كه به مسايل عرفانى و معنوى مى پرداختند، احساس مى شد كه جز به معنا به چيز ديگرى نمى انديشند. ايشان در همه زمينه ها كارايى داشتند. آغاز اين مبارزه ايشان را از مسائل علمى باز نداشت. چرا كه هر يك از رسالت ايشان به جاى خود انجام

ص: 2008

مى گرفت. رمز موفقيت حضرت امام (ره) در همين جامعيت شخصيت علمى و الهى ايشان بود كه توانستند رسالت مقدس خود را به درستى به پايان برند. مسلما اگر حضرت امام (ره) نيز يك بعدى فكر مى كردند يا هرگز موفق نمى شدند در اهداف اسلامى و نشر آرمانهاى اسلامى خود، گامهاى مؤثرى بردارند و يا اگر موفق مى شدند معلوم نبود بتوانند آنچه را كه با واقعيت اسلام تطبيق مى كند، ارائه دهند. لذا ايشان معتقد بودند كه در جامعه، كسانى مى توانند خدمت كنند كه اسلام را در همه ابعاد شناخته و به كار بسته باشند. كسانى كه يك بعدى فكر مى كنند، نمى توانند خدمت كنند. عملاً نيز ديديم كسانى كه تنها به مسايل معنوى و عرفانى چسبيده بودند، نه تنها نتوانستند خدمت شايسته اى انجام دهند، بلكه گاهى خودشان دچار انحراف شده و در جامعه نيز انحراف به وجود آوردند؛ يا مثلاً آنهايى كه تنها به مسايل سياسى مى پرداختند، در جامعه نتوانستند نقش مؤثرى داشته باشند و چه بسا دچار انحراف شدند. ويژگى ديگر حضرت امام (ره)، دقت و اصرار ايشان بر رعايت دقيق موازين اسلام بود. لذا وقتى در مسايل اخلاقى و يا در مسايل سياسى و اجتماعى وارد مى شدند اجازه نمى دادند كسى از حريم و موازين قرآنى خارج شود. مثلاً بعضى از افراد

ص: 2009

سياسى را مى بينيم كه فكر مى كنند چون در حال مبارزه سياسى هستند، مى توانند به حق ديگران تجاوز كرده و به حريم ديگران وارد شوند يا اموال كسى را تصرف كنند و ... ولى حضرت امام (ره) به شدت در اين گونه موارد برخورد مى كردند. در زمينه حركت پيشوايان اسلام نيز گاهى همين مسائل مطرح مى شود، انسانهايى كه شناخت درستى از اسلام ندارند بر برخى از بزرگان اسلام اشكال وارد مى كنند كه مثلاً چرا حضرت على عليه السلام در جنگ صفين، هنگام رويارويى با عمروعاص (هنگامى كه عمروعاص براى نجات خود از چنگ حضرت على عليه السلام خود را برهنه كرد، حضرت از او روى برگرداند و اين باعث نجات عمرو عاص شد) او را نكشت،اگر همانجا او را مى كشت معاويه شكست مى خورد و آن مصيبتهايى كه از طرف معاويه بر اسلام رفت وارد نمى شد. يا وقتى كه لشكريان معاويه بر آب دست پيدا كردند آب را بر روى لشكريان حضرت على عليه السلام بستند. ولى وقتى كه لشكريان حضرت على عليه السلام به آب دست پيدا كردند، حضرت اجازه نداند كه آب بر روى لشكريان معاويه بسته شود. و يا حضرت مسلم وقتى كه در خانه حضرت هانى پنهان بود. ابن زياد به ملاقات هانى آمد، هانى به حضرت مسلم پيشنهاد دادند كه وقتى ابن

ص: 2010

زياد وارد مى شود شما از پشت پرده حمله كنيد و او را بكشيد ولى حضرت مسلم اين كار را نكردند كه بر حسب ظواهر قضيه، اگر حضرت مسلم اين كار را مى كردند شايد سرنوشت نهضت حسينى به گونه ديگرى رقم مى خورد. چرا حضرت مسلم اين كار را نكردند؟ حقيقت اين است كه شايد در اين موقعيت ها شخص حضرت على عليه السلام و يا امام حسين عليه السلام پيروز مى شدند، ولى اين ديگر پيروزى اسلام نبود. در مكتب اسلام موازينى وجود دارد كه ارزشمندند. پيروزى و فتحى كه با زير پا گذاشتن اين موازين و ارزشها به دست بيايد پيروزى مادى است كه دنياداران و جهانخواران دنبال آن هستند. ولى اسلام پيش از آنكه دنبال پيروزى ظاهرى باشد، دنبال پيروزى مكتب خود مى باشد و مسلما كسى كه مى خواهد مكتب خود را پيش ببرد، بايد به موازين آن پايبند باشد و نمى تواند به هر قيمتى دنبال كسب پيروزى باشد و امام نيز در نهضت خود به پيروزى مكتب اسلام مى انديشيدند نه به پيروزى شخص خود. به همين جهت كاملاً مواظب موازين اخلاقى و اسلامى بودند. مثلاً در آغاز نهضت، بسيارى به ايشان پيشنهاد حركت چريكى دادند. مخصوصا بعد از جريان 15 خرداد 42، وقتى كه رژيم شاه در برابر منطق و انتقاد و اعتراض

ص: 2011

امام، به آن حركت وحشيانه دست زد و مردم را به جرم تظاهرات در دفاع از امامشان، به خاك و خون كشيد، اين فكر بوجود آمد كه چون با رژيم جرّار خون آشام شاه جز با زبان زور نمى توان سخن گفت انديشه ها كاملاً به سوى حركت مسلحانه جذب شد. وقتى كه امام در 16 فروردين 43 از زندان آزاد شدند، جوانهاى مسلمان و گروههاى اسلامى حضرت امام (ره) پيشنهاد حركت هاى چريكى دادند. ايشان به شدت با اين گونه حركتها مخالف بودند و يكى از دلايلشان اين بود كه اين گونه كارها باعث كشته شدن عده اى بى گناه شده و در جامعه اسلامى هرج و مرج ايجاد مى كند و زيان آن براى مسلمانان است. لذا هيچگاه اجازه چنين حركتى را ندادند و تا آخر نيز مبارزه چريكى را تأييد نكردند. چون نمى خواستند پيروزى به هر قيمتى به دست بيايد، حتى به قيمت از بين رفتن نظام جامعه و پديد آمدن هرج و مرج در اجتماع، اينها از ويژگيهاى برجسته حضرت امام(ره) بود كه كاملاً به آن توجه و دقت داشتند. از ويژگيهاى خاص حضرت امام(ره) اين بود كه از تاريخ، درسهاى برجسته اى گرفته بودند كه كمتر كسى به آن توجه داشت. عليرغم اينكه در حوزه هاى علميه نه تاريخ تدريس مى شد و نه

ص: 2012

تاريخ مطالعه مى شد. شايد الان تعدادى از روحانيون ما به مطالعه تاريخ روى آورده باشند. ولى در حوزها تاريخ تدريس نمى شود اما امام از تاريخ درسهاى فراوانى گرفته بودند. از جمله درسهايى كه امام از تاريخ گرفته بودند اين بود كه دريافته بودند يكى از شگردهايى دشمن عليه نهضت ها، ايجاد اختلاف و مقابل هم قرار دادن رهبران نهضتها و انقلابها است. مثلاً در جريان حركت علما عليه استبداد در دوران مشروطه، بزرگترين خيانتى كه به نهضت عدالتخواهى شد اين بود كه فراماسونرها و منورالفكرها نفوذ كردند و نهايت تلاش را براى ايجاد اختلاف ميان رهبران آن نهضت انجام دادند. به اسم دفاع از بهبهانى به آيت اللّه شيخ فضل اللّه نورى اهانت كردند و به اسم دفاع از شيخ فضل اللّه، بهبهانى را ناسزا گفتند و مورد هتك حرمت قرار دادند و در نتيجه پس از تضعيف آنها، شيخ فضل اللّه را شهيد و آيت اللّه بهبهانى را ترور كردند و حتى رهبران غير روحانى مانند باقرخان را شهيد كردند و ستارخان را مجروح كردند، طورى كه تا آخر عمر زمين گير بود، نهضت مشروطه به اين ترتيب منحرف شد. در ساير حركتها و نهضت ها هم همين شرايط را مى بينيم. كودتاى 28 مرداد در شرايطى به پيروزى رسيد و نهضت ملى شدن صنعت

ص: 2013

نفت را ريشه كن كرد كه توانست بين رهبران نهضت اختلاف ايجاد كرده و آنها را روياروى هم قرار دهد. ليكن مى بينيم حضرت امام (ره) از آن روزى كه (از 1341( در قم نهضت را آغاز كردند، چه در زمانى كه در قم بسر مى بردند و چه در زمانى كه در نجف در حال تبعيد بودند، عليرغم توطئه هاى گسترده براى ايجاد اختلاف و كشاندن ايشان به كشمكشهاى داخلى هرگز وارد اختلافات نشدند. من در نجف شاهد بودم كه امام در طول 15 سالى كه در آنجا تبعيد بودند، تحجرگرايان و عناصر مرموزى كه در آن حوزه حضور داشتند، دائما عليه حضرت امام (ره) به جوسازى و سم پاشى مى پرداختند و بر عليه ايشان تبليغ مى كردند. ليكن هرگز حضرت امام (ره) در مقابل جوسازيهاى آنان به مقابله برنخاست و هر چه حمله تحجرگرايان عليه ايشان زيادتر مى شد، حضرت امام (ره) مبارزه عليه شاه را تشديد مى كردند. و هر چه كه حمله در آن محافل ارتجاعى نجف عليه امام زيادتر مى شد، امام جهت حمله را طرف شاه مى كردند و همين باعث فراگير شدن نهضت شده و انقلاب را به پيروزى رساند و اين يكى از درسهاى بزرگى بود كه حضرت امام (ره) از تاريخ گرفته بودند. اما متأسفانه كسانى كه امروز ادعاى پيروى

ص: 2014

از راه امام را دارند، كمتر به اين نكته توجه دارند كه ايجاد اختلاف و كشمكش ميان نيروهاى وفادار به انقلاب باعث سوء استفاده دشمن شده و نيروهاى وفادار به انقلاب را تضعيف مى كند. قرآن مى فرمايد: «لقدكان فى قصصهم عبرةٌ لاولى الالباب» در سرگذشت گذشتگان براى خردمندان عبرتى است، شايد اشاره به اين نكته باشد كه هر كسى نمى تواند از تاريخ و از سرگذشت گذشتگان عبرت بگيرد و پند بپذيرد. بايد اين فرد يك ويژگى داشته باشد، بايد اهل خرد باشد، اهل عبرت باشد و يا به تعبير قرآن اولوالالباب باشد. حضرت امام (ره) عبرتهاى تاريخ را دقيقا به كار مى بستند و با آن عبرت پذيرى، خود و قيام خود را از موانع و مشكلاتى كه نياكان ما داشته، دور نگه داشتند و از انحراف در مسير نهضت كاملاً جلوگيرى كردند. از ديگر برجستگى هاى حضرت امام (ره) اين بود كه توطئه انحراف در مسير نهضت را به خوبى مى شناختند و با آن رويارويى مى كردند. دشمن وقتى نمى تواند نهضتى را در نطفه خفه كند، سعى مى كند يك جريان انحرافى پديد آورده (يك جريان موازى آن نهضت) در همان جريان مشروطه حركت علما طبق موازين قرآنى و اسلامى يك حركت عدالتخواهى بود. ولى عوامل نفوذى اين نهضت عدالتخواهانه را به نهضت مشروطه

ص: 2015

كشانده و به دنبال آن توانستند با ايجاد يك سلسله مسايل بسيار انحرافى، آن قيام مقدس را به كلى از مسير خود منحرف كنند. تا آنجا كه رضا خان مأمور را از اسطبل انگليس بيرون آوردند و بر تخت سلطنت نشاندند. با شروع انقلاب و اوج گيرى اين نهضت، ملى گراها و چهره هاى به اصطلاح سياسى از فرصت استفاده كردند تا زمينه انحراف در مسير انقلاب را پديد آورند. آنان، از انتخابات آزاد و از آزادى مطبوعات و اجراى قانون اساسى حرف مى زدند كه امام بلافاصله از نجف پيام دادند كسانى كه از قانون اساسى، انتخابات آزاد و مطبوعات دم مى زنند، مى خواهند رژيم شاه را از سقوط نجات دهند و اين خيانت به آرمان ملت است. اگر از اين روش دست برندارند من آنها را به ملت معرفى خواهم كرد كه اين اتمام حجت امام آنها را بر سر جاى خود نشاند و آنها از اجراى نقشه هايشان باز ماندند. امام هوشيار بودند كه در مسير نهضت عواملى نفوذ نكنند كه خط موازى بوجود بياورند و نهضت را منحرف كنند. سير ديدگاهها و انديشه هاى حضرت امام(ره) و سير مبارزات و مشى عالمانه و مدبرانه ايشان حاكى از يك نظام متقن و اصولى است. برخى آن را به يك نظريه سياسى تعبير مى كنند و

ص: 2016

سعى دارند آن را با ويژگيهاى يك نظريه مطرح كنند. نظر حضرتعالى و تحليل شما از اين نظام چيست؟ در مورد ديدگاه حضرت امام(ره) بايد به اين نكته توجه كرد كه بيشتر پيامها و رهنمودهاى حضرت امام (ره)، برخاسته و برگرفته از اصول مسلم اسلام است و نمى توان آن را به عنوان يك نظريه پنداشت. اصول و مبانى حركت حضرت امام(ره) كه منجر به انقلاب شد و انقلاب را به پيروزى رسانيد، برگرفته از اصول مسلم اسلام و قرآن بود. اين گونه نبود كه به نظريه شخصى و استنباطى ايشان برگردد. مثلاً يكى از اصول مسلم اسلام مبارزه با ظلم و مخالفت با ستمگران و طاغوتيان است. وقتى ما زندگى حضرت رسول صلى الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام را مطالعه مى كنيم يا به آيات قرآن توجه مى كنيم مى بينيم كه يكى از اصول مسلم، مبارزه با ظلم و طاغوت است. حال اگر احيانا شرايط اجازه نداد كه يك مسلمان به وظيفه دينى خود در مبارزه با ظلم و ستمكاران عمل كند، عنوان ثانوى است كه شرايط و موانع حاكم، باعث شده كه نتواند به وظيفه خود عمل كند. ولى اين اصل به قوت خود باقى است. همانطور كه وظيفه يك مسلمان است كه نماز به جا بياورد ولى اگر موانعى بوجود آمد

ص: 2017

و كسى را از نماز خواندن بازداشتند و يا بيماريش در حدى بود كه براى او امكان نماز خواندن نبود، اصل اوليه به جاى خود پابرجاست. بنابراين اگر حضرت امام (ره) مبارزه با طاغوت را دنبال كرده و به پيروزى رساندند و نظام 2500 ساله را واژگون كردند، اين نظريه اجتهادى و استنباطى حضرت امام (ره) نيست، اين جزء اصول مسلم اسلام است و سيره ائمه اطهار عليهم السلام و حضرت رسول صلى الله عليه وآله چنين بوده است. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله زمانى كه بعثت خود را در جزيرةالعرب گسترش دادند و در مرحله نخست زورمداران و گردنكشان جزيرةالعرب را قلع و قمع كردند، بى درنگ نامه به سلاطين آن روز جهان نوشتند و آنها را دعوت به اسلام نمودند و حتى اولتيماتوم دادند كه اسلام بياوريد تا سالم بمانيد. يعنى اگر دين حق و عدالت را نپذيريد و كفر و شرك را كه خلاف فطرت و نظام تكوين است، كنار نگذاريد ما به حكم مأموريت الهى بر عليه شما مبارزه مى كنيم و آرامش و آسايش شما را به هم مى زنيم. مسلما اگر حضرت رسول صلى الله عليه وآله رحلت نمى فرمودند در مبارزه با سلاطين ظلم درنگ نمى كردند و مبارزه را از جزيرةالعرب به سراسر جهان گسترش مى دادند. اين سيره حضرت رسول صلى الله عليه وآله است كه براى

ص: 2018

ما متّبِع مى باشد و بايد از آن پيروى كنيم و يا دستوراتى در آيات و روايات در جهت مبارزه با ظلم و اقامه عدالت در جامعه مى باشد كه همه اينها جزء اصول مسلم اسلام است و ترديدى در آنها نيست. حضرت امام (ره) نيز همين اصول مسلم را به كار بستند و اجراء كردند. صريح قرآن است كه «وما لكم الاّتقاتلون فى سبيل اللّه والمستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا» «چرا مبارزه نمى كنيد، چرا به پا نمى خيزيد، مگر نمى بينيد كه مستضعفان شبانه روز از خدا مى خواهند كه آنها را از چنگال ستمگران نجات دهد و براى آنها ياورانى بفرستد.» در مبارزه با ثروتمندان و زراندوزان مى بينيم كه قرآن هشدار مى دهد كه: «والذين يكَنزون الذَهَبِ والفضه ولاينفقونها فى سبيل اللّه فبَشّرهم بعذاب اليم» «كسانى كه زراندوزى مى كنند و از آنچه بدست آورده اند در راه خدا انفاق نمى كنند آنها را به عذاب دردناكى بشارت بده» بنابراين مسئله مبارزه با سرمايه دارى و زراندوزى چيزى نيست كه به نظريه حضرت امام (ره) برگردد. اينها همه جزء اصول مسلم قرآن است. و يا مبارزه با آمريكا مسئله اى نيست كه به نظريه حضرت امام

ص: 2019

برگردد كه قرآن مى فرمايد: «لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً» خداوند اجازه نمى دهد كافرين بر مسلمانان سلطه داشته باشند. ما وقتى كه مى بينيم آمريكا جهانخوارگى و ژاندارمى و تجاوز خود را نشان داده و به چيزى جز ظلم و تجاوز و سلطه تن در نمى دهد، مسلما اسلام اجازه نمى دهد كه چنين دشمن غدار و جهانخوارى در كشور اسلامى نفوذ كند و مسلمانان را اسير و ذليل مطامع استعمارى خود كند. وظيفه هر مسلمانى است كه در برابر چنين توطئه اى بايستد و اجازه ندهد بر كشورش مسلط شوند و يا قرآن مى فرمايد: «لا تَتَخذوا عدوّى و عَدوَّكم اولياء» دشمنان مرا و دشمنان خودتان را دوست نگيريد و به آنها نزديك نشويد. الان دشمنى آمريكا با اسلام ثابت شده است. نه تنها با ايران، بلكه هر كشور ديگر كه خواسته روى پاى خود بايستد و به موازين اسلامى پايبند باشد، آمريكا با او برخورد مى كند. سودان را چرا اينگونه تحت فشار قرار داد و بيمارستان اين كشور محروم را با خاك يكسان كرد؟ براى اين كه سودان بر موازين اسلامى (تا حدى كه خودشان شناخت دارند) تكيه كرده و مى خواهد اسلام را در آن كشور پياده كند. آمريكا به شدت با كشورهايى كه بخواهند به موازين اسلامى پايبند باشند مقابله مى كند،

ص: 2020

حتى بالاتر از آن، شما در دنيا كشورى را پيدا نمى كنيد كه حكومت مردمى داشته باشد و آمريكا با آن مخالفت نكند و سر ناسازگارى نداشته باشد. آمريكا با دولتهايى كه ضد ملى هستند و با مردمشان فاشيستى و با خودكامگى برخورد مى كنند روابط كاملاً نزديك و حسنه دارد. اما اگر دولتى مردمى و برخاسته از آراء ملت باشد، با او مبارزه آشتى ناپذير دارد؛ يعنى آمريكا يك نظام ضد مردمى و ضد خلقى است. اصل مسلم اسلام اجازه نمى دهد با چنين دشمنى كه هم مخالف اسلام و هم دشمن بشريت است، رابطه برقرار گردد. بنابراين مبارزه ما با امريكا، كه به فرموده حضرت امام (ره) مبارزه اى آشتى ناپذير است،مطابق با اين اصل مسلم اسلامى است. يا حكم اعدام سلمان رشدى نه تنها مطابق با اجتهاد و نظريه امام (ره) است، بلكه همه اسلام شناسان اعم از شيعه و سنى اين اصل را قبول دارند كه هر كس به مقام شامخ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اهانت كند، جرمش اعدام است و بايد او را كشت. طرح تشكيل ارتش 20 ميليونى از سوى حضرت امام (ره) نيز به اصل مسلم اسلام بر مى گردد. اين قران مجيد است كه اعلام مى كند «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه» آماده شويد، توانايى كسب كنيد و با دشمن

ص: 2021

خدا بجنگيد بنابراين مى توان گفت كه بيشتر ديدگاههاى حضرت امام (ره) در مورد مسائل سياسى - اجتماعى و كشور دارى و روابط ما با ساير كشورها از اصول مسلم اسلام است و همان طور كه اصول مسلم اسلام با شرايط زمان و مكان تغيير نمى كند بنابر اين خط امام، راه امام و انديشه ها و آرمانهاى امام كه برخاسته از اصول اسلام است، تغيير ناپذيرند. و در يك كلام مى توان گفت ديدگاههاى حضرت امام (ره) اصل است نه نظريه. فلسفه نهضت حضرت امام (ره) و شيوه مبارزاتى ايشان به نظر شما چگونه بود؟ فلسفه حركت امام (ره) و نهضت ايشان، همان فلسفه ورود اسلام به جوامع بشرى است، انديشه اى كه اسلام براى فتح دلها و رساندن بشريت به سعادت دنيوى و اخروى داشته است. حضرت امام (ره) نيز آن آرمانها و اهداف اسلامى را مطرح كردند و تا حدى پيش بردند و انگيزه اى و غير از اسلام و احكام و مبانى اسلام و ادامه راه پيامبران الهى مخصوصا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه هدى عليهم السلام و تحقق اهداف قرآنى نداشتند. شيوه مبارزاتى حضرت امام (ره) همان شيوه رسولان الهى بود. اگر ما در قران مى خوانيم كه حضرت ابراهيم عليه السلام با يك تبر نمروديان را از بين برد و يا حضرت موسى

ص: 2022

(ع) با يك عصا نظام 400 ساله فرعونى را از بين برد، پذيرفتن اين وقايع براى نسل امروز مشكل مى نمود كه چگونه امكان دارد كه يك نفر بدون داشتن تجهيزات لازم و بدون جنگ مسلحانه بتواند چنين تغييرات عظيمى در صحنه تاريخ ايجاد كند، اما مى بينيم در قرن بيستم و در دنياى امروز شخصيتى كه از تبار ابراهيم عليه السلام بود، نه معجزه داشت و نه ادعاى اعجاز، با دست خالى و با قلم و بيان توانست نظام 2500 ساله شاهنشاهى را واژگون كند و دست ابر قدرت خون آشام تا به دندان مسلح را كه به مخرب ترين و مدرنترين سلاحهاى روز مجهز بود از ايران قطع كند. حضرت امام (ره) با آن پشتوانه علمى و عظمت معنوى كه الهام گرفته از مكتب وحى و سيره بزرگان دين بود در تشخيص مسائل و مهم قضايا فاصله اى بسيار با امت داشتند چگونه از ابتدا تا انتهاى نهضت تا اين حد به مردم توجه و تكيه داشتند؟ مردان خدايى، هر چه به خدا نزديكتر هستند نسبت به مردم رئوف تر و مهربانتر و وابسته تر هستند، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله حتى نسبت به كفار نيز رأفت داشتند و دلسوز بودند و تا آنجا در راه هدايت آنها رنج مى كشيدند كه قرآن ايشان را دلدارى مى دهد

ص: 2023

و يادآور مى شود كه براى ما هيچ كارى نداشت كه آياتى را بفرستيم كه آنها هدايت شوند ولى مى خواهيم آنها با اراده خود راه راستگارى را انتخاب كنند. مسلما انسانهاى خدايى، مردمى هستند و به چيزى جز سعادت مردم نمى انديشند، اگر مى بينيد افرادى به مردم خيانت مى كنند براى اين است كه نفسشان برايشان مهم است و «خود» برايشان مطرح است. مسلما چنين كسى نمى تواند به توده هاى مردم فكر كند. انسان هر چه از خودش دور شود به خدا نزديكتر مى شود و كسى كه به خدا نزديك شد، در راه سعادت انسانها گام بر مى دارد. حضرت امام (ره) اين گونه نبود كه فقط با اتكاء به مردم كار را تمام كند بلكه با هدايت مردم مى خواست راه اسلام را پيش ببرد كه موفق هم شد. يادم مى آيد كه در سال 1342 بعد از به خاك و خون كشيده شدن مدرسه فيضيه، يك شب در ملاقاتى كه حضرت امام(ره) با فضلا و روحانيون داشتند اين بحث پيش آمد حالا كه رژيم به جاى پاسخ صحيح منطق و نصيحت و اندرز شما، با شيوه بسيار فاشيستى به ميدان آمده و تحمل نصيحت انتقاد را ندارد و جواب منطق را با خونريزى مى دهد با اين وضع با دست خالى ما چگونه مى توانيم نهضت را

ص: 2024

پيش ببريم؟ حضرت امام (ره) فرمودند: اگر ما مردم را آگاه و روشن كنيم، تا به وظيفه اسلامى خود آشنا شوند، من يقين دارم كه شاه و ساواك نمى توانند در اين كشور به حكومت خود ادامه دهند. فهم اين سخن براى امثال من بسيار مشكل بود و نمى توانستيم درك كنيم كه رژيم تا به دندان مسلح شاه چگونه ممكن است با آگاهى مردم از بين برود. معنى اين فرمايش حضرت امام (ره) را در سال 1357 فهميديم، آن روز كه انقلاب فراگير شد و اوج گرفت و مردم يكپارچه در سايه روشنگريها و افشاگريهاى 15 ساله حضرت امام (ره) به صحنه آمدند، ديديم كه بدنه ارتش هم به مردم پيوست و رژيم شاه خلع سلاح شد و با وجود ساواك هم نتوانست در ايران دوام بياورد و به سلطنت ادامه دهد و ناگهان اين نظام شاهنشاهى فرو پاشيد. حضرت امام (ره) با آگاهى تمام نقش اول و مؤثر را به مردم مى دادند و آنرا در گرو آگاهى مردم مى دانستند. در آغاز نهضت در نخستين جلسه اى كه شب 17 مهر ماه 1341 با علماى قم داشتند، پيشنهاد كردند هر گونه نامه و تلگرافى كه ميان شاه و علما رد و بدل مى شود چاپ گردد و در اختيار مردم قرار داده شود.

ص: 2025

و اين يك حركت نوينى بود كه در حوزه ها سابقه نداشت، علما

ص: 2026

مكرر با رژيم در گير مى شدند و پيام هايى ميان آنها رد و بدل مى شد، اما مردم بى خبر بودند. به عنوان مثال، مرحوم آيت ا... بروجردى گاهى پيام هاى بسيار تندى را به شاه مى دادند، در يكى از ملاقاتهايى كه با دكتر اقبال نخست وزير وقت داشتند، در باره بعضى از قوانينى كه مى خواستند به اجرا در بياورند و با اسلام مغايرت داشت بحث شده بود و دكتر اقبال تمسك به اجراى اين قوانين در بعضى از كشورهاى اسلامى مى كرد و اينكه ما اولين كشورى نيستيم كه اين قانون را اجرا مى كنيم. آيت ا...بروجردى جواب داده بودند كه اگر شما واقعا مى خواهيد از كشورهاى اسلامى تبعيت كنيد آنها اول شاه بازى را كنار گذاشتند. البته مردم هيچ اطلاعى از اين گونه مسائل نداشتند. ولى امام پيشنهاد دادند كه مردم از اين مكاتبات مطلع باشند و از آن طرف نيز وعاظ و خطبا را موظف كردند كه مردم را آگاه سازند و توطئه هاى پشت پرده را براى مردم تبيين كنند. ايشان به همان شيوه پيامبران، با تكيه بر مردم مبارزه را آغاز و دنبال كردند و به ثمر رساندند و تا آخرين روز زندگى به فكر مردم بودند و مردم را ولى نعمت خود مى دانستند و مى گفتند كه ما هر چه داريم

ص: 2027

از اين مردم داريم. توجه حضرت امام (ره) و تمجيد و عنايت ايشان نسبت به زنان مبنى بر كدام اصل بود و آيا اين حركت بديع، در تاريخ اسلام در حد ظرفيت جامعه آن عصر بود يا خير؟ يكى از برجستگيهاى نهضت حضرت امام (ره)، توجه ايشان به نقش و رسالت زنان بود. قبل از آغاز اين نهضت در جامعه ما نسبت به زن دو نوع انديشه وجود داشت. انديشه اى كه زنان را به عنوان آلت دست براى هوسرانيها و استفاده هاى شيطانى و حيوانى يك مشت مرد هوسباز مطرح مى كرد تا جاييكه شاه در يك مصاحبه با خبرنگار خارجى گفته بود كه «زن به درد اين مى خورد كه فريبا باشد و جز اين از او كارى بر نمى آيد». انديشه ديگر، اين بود كه از زن فقط به عنوان آشپز و يا اگر خيلى احترام قائل بودند به عنوان مادر بچه ها از او نام برده مى شد. ولى حضرت امام (ره)عليرغم آن تعبدى كه نسبت به مسائل دينى داشتند به زن طور ديگرى نگاه مى كردند و انتظار ديگرى داشتند ايشان هرگز اهل شعار نبودند و اغراق نمى كردند اين كه امام بارها در صحبتهايشان فرمودند كه: «سهم زنان در اين نهضت بيشتر از مردان بود و ما در پيروزى انقلاب مديون زنها هستيم»،

ص: 2028

واقعيتى بود كه حضرت امام (ره) به آن اعتقاد داشتند و توانائيهاى زنان را در مبارزات و فعاليتهاى اجتماعى، فوق العاده مى ديدند و انصافا دريافتيم كه پايدارى زنان و مقاومت آنها در برابر مشكلات به مراتب از مردها بيشتر است. اين امر نيز برمى گردد به آن روح معنوى امام و الهامى كه از مبانى اسلام گرفته بودند و نسبت به زنان نه تعصب داشتند و نه اجازه سوء استفاده از زنان را مى دادند و مى گفتند كه زنان بايد در مرز قوانين اسلام حركت كنند. ديديم زنان نيز ثابت كردند از نظر روحى، فكرى، جسمى نه تنها از مردان كمتر نيستند بلكه در مواردى قويتر نيز هستند اينها از نكاتى بود كه كه امام از مكتب اسلام گرفته بودند و واقعا حق عظيمى بر گردن جامعه ما خصوصا زنان دارند. امام با همسر و دختران خويش كاملاً برخورد انسانى و اسلامى داشتند و به همسرشان فوق العاده احترام مى گذاشتند، تا خانم بر سر سفره نمى نشستند، امام دست به طرف غذا دراز نمى كرد. به خانم هيچگاه نمى گفتند كجا بوديد و يا به كجا مى رويد. همچنين دختران خود را در انتخاب راه زندگى، تحصيل علوم، لباس و پوشاك آزاد مى گذاشتند و در امور آنان هيچگونه دخالتى نمى كردند و امر و نهى نابجا نداشتند. البته

ص: 2029

خانم امام نيز از نظر فكرى و اخلاقى از جايگاه والايى برخوردار بودند، به موازين اسلامى و اخلاقى پايبند بودند، نه تنها يك عمل خلاف اسلامى از ايشان سرنمى زد بلكه هيچگاه كارى بر خلاف شئون امام و خواست ايشان انجام نمى دادند و به وظايف خويش به درستى آشنا بودند. دختران امام نيز همينطور. اگر زنان امروز تا حدى با حقوق خود آشنا شده اند و مى توانند از آن دفاع كنند، به بركت انديشه و روشنگريهاى حضرت امام (ره) است. امام از زنها آن چيزى را مى خواست كه اسلام مى خواست. ما تا رسيدن به اهداف حضرت امام (ره) در مورد زنان راه درازى در پيش داريم. البته من فكر مى كنم زنها خود بايد بيش از هر كسى در جهت تأمين حقوق خود بكوشند، قران مجيد مى فرمايد:«ان اللّه لا يغيّر ما بقومٍ حتى يغيّروا ما بانفسهم» هر كسى بايد سرنوشت خود را خودش تغيير بدهد و دگرگون كند. خدا آن ملتى را برترى داد كه تقديرش بدست خويش بنوشت به آن مردم سر و كارى ندارد كه دهقانش براى ديگرى كشت اگر بانوان معزز و متعهد دست روى دست بگذارند و بنشيند تا آقايان حقوق آنها را بدهند اين امر هرگز عملى نخواهد شد و همان سرنوشتى را خواهند داشت كه در طول

ص: 2030

تاريخ داشته اند. عليرغم اينكه در صدر اسلام پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آن همه در جهت تأمين حقوق زنان تلاش كرد، بعد از رحلت آن بزرگوار زنان با چماق دين از حقوق خود محروم شدند. امروز هم با شعارها و وعده هاى دروغين و با دور كردن زنان از جايگاه واقعى خود در نظام خلقت ظلم نوينى بر آنان تحميل مى شود. و همچنان جامعه به سوى مرد سالارى پيش مى رود. زنان بايد در مرحله نخست به تحصيل بپردازند خصوصا در زمينه علوم اسلامى، چرا كه زنان و مردان مادامى كه در زمينه مسائل اسلامى به اجتهاد نرسيده و صاحب نظر نباشند، نمى توانند بدرستى وظايف اسلامى خود را درك و دنبال كنند. در جامعه عليرغم قوانين مسلمه در باره حقوق زنان، ظلمهايى در خانواده ها به زنان و دختران مى شود كه دردناك است در اين زمينه ها نيز بايد فكر اساسى بشود و دليل همه آنها اين است كه اسلام در جامعه ما اجرا نمى شود و به حقوق زن كمتر توجه مى شود. بايد در اين زمينه از نظر قانونى فكرى كرد كه اين مسائل حل بشود ولى در هر صورت در جامعه ما زنان وقتى مى توانند به تمام حقوق حقه خود برسند كه كاملاً به حقوق خود آشنا شوند. تشكيلات پديد بياورند، سمينارهاى علمى پيرامون حقوق

ص: 2031

زن و نقش او در مسايل اجتماعى، سياسى و فرهنگى تشكيل دهند و مشكلات گوناگون زنان را به بحث بگذارند. از برخوردهاى شعارى و گفتگوهاى تشريفاتى و اظهار نظرهاى صرفا كليشه اى اجتناب كنند. زن در طول تاريخ مظلوم بوده و امروز نيز مظلوم است. ظلمى كه در طول تاريخ به زن شده به هيچ جنبنده اى نشده است و اين مظلومين تاريخ بايد امروز با الهام از مكتب حضرت امام (ره) و با تكيه بر اسلام ناب محمدى در راه پايان دادن به ظلم ها و رنج هاى بى پايانى كه تا امروز داشته و دارند پايان بخشند و به حقوق حقه خود برسند. به اميد آن روز. در پايان بايد روى اين نكته تكيه كنم كه ادامه راه حضرت امام (ره) مستلزم اين است كه راه ايشان شناخته شود. بايد افراد صاحب نظر و انديشمند در كنگره ها و سمينارها، خط امام و راه امام را تبيين كنند. بايد به نسل جوان بگويند خط امام چيست؟ و شامل چه مسائلى است، آيا خط امام فقط مرگ بر آمريكا است؟ اگر اين باشد بى جهت نيست كه حزب توده گفته بود كه ما از همه به خط امام نزديكتر هستيم چون فكر مى كردند كه خط امام فقط مرگ بر آمريكاست. حقيقت اين است كه

ص: 2032

خط حضرت امام (ره) به درستى تبيين و بررسى نشده است. لذا بايد در جهت تدريس و تبيين آن براى نسل جوان كوشش كرد. يكى از پيامهايى كه حضرت امام (ره) در يكى از ملاقاتها به اولياء مدارس بيان داشتند اين بود كه بچه هاى ما را با همه ابعاد اسلام آشنا كنيد اين گونه نباشد كه فقط در زمينه مسائل عبادى تربيت شوند اما از بينش سياسى لازم محروم بمانند و افراد مرموز كه بينش سياسى قوى دارند آنها را به انحراف بكشانند. اين سفارش و هشدارى بود كه امام در سال 58 به اولياى مدارس دادند ولى متأسفانه ما نتوانستيم آن طور كه امام مى خواستند در آموزش و پرورش نونهالان بكوشيم و به آنان بينش صحيح سياسى بدهيم و وقتى آنها وارد اجتماع شدند، ديگران به آنها بينش انحرافى دادند و عده اى را به انحراف كشاندند و اين نيز مسئله اى است كه بايستى مورد توجه قرار گيرد. والسلام عليكم و رحمة اللّه

ص: 2033

امام درمصباح انديشه نايب الامام

اشاره

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان gt ;شماره 5 امام پديده اى شگرف بود كه كفايت و كمال توانمندى مكتب را در تربيت نفوس انسانى در عصر حاضر به نمايش گذارد. او بهترين گواه، بر عملى بودن برنامه هاى اسلام در اعلى مرتبه ايمان، عزم، نظم، هدايت، اخلاص، آزادگى و عدالت خواهى در دوران كنونى بود. امام قرائت عملى اسلام در چگونه زيستن است، همواره دغدغه بودن بر مدار تكليف را داشت و نه ماندن در متون تاريخ، امام در تشخيص تكليف، بصير و تيزبين بود و در انجام تكليف، شجاع و خالص و ثابت قدم، او در لحظه لحظه عمرش زانوى ادب و بندگى در پيشگاه خدا داشت و لحظه اى از عبوديت دائم، رخ برنتافت. امام عبد صالح خدا بود، در عبد بودن با عالى ترين جذبه هاى عرفان و عشق، در منازل عاليه سلوك با محبوبش «ملاقات» داشت و در صالح بودن با تماميت عشق و عرفان، در مناسك حيات ابراهيمى اش «يكپارچه عمل بود و عمل» آنچه را كه ما درباره او مى گوييم وصفى است شبح گونه و نامأنوس، كه اين خود حاكى از جان دور مانده ما از افق اعلايى است كه امام بدان دست يافته، و از اين رو به سراغ كسى مى رويم كه درد و قرابت، يعنى جان

ص: 2034

الهى و جايگاه خدايى با او پيوند دارد. سراغ خورشيد را از جان خورشيد شده، مى گيريم و از فرزانه و حكيم و عارف و مدبّر و سياستمدارى كه در عالى ترين تقدير ممكن بر جايگاهى جلوه كرد كه امام آن را جان بخشيد، به محضر حضور و آگاهى و عشق و عرفان و بندگى كسى مى رويم كه در يك لحظه رمزآميز و با شكوه و الهىِ «ثم انشأناهُ اخرين» بر كالبد نياز امت به هدايت و رهبرى، جان بخشيد و روحى، روح اللّه گونه و نگاهى به سان امام با صلابتى عالمانه، ناخداى سفينه نجاتمان شد، تا در امواج متلاطم روزگارمان آن را رهبرى كند. اگر چه هميشه دلِمان داغدار دردها، تنهايى ها، مظلوميتها و مشكلات عظيمى است كه بر سر راه زعامت على گونه اش هست، اما مى دانيم سينه باصفا و سينايى امت، صفوف آماده باشى است كه با اشاره او حضور مى گيرند و با فرمانش حماسه مى سازند. مفتخريم كه روح امام در راه نائب الامام جارى و زنده است و ما نيز تا آخرين رمق پاسدار همه ارزشها و آرمانها و اصالتهايى خواهيم بود كه امروز به دست رهبر عزيزمان تبيين و ترسيم مى گردد. با اين اميد جانمان را به كلام جانباز مكتب امام، رهبر عزيز و معظم انقلاب اسلامى مى سپاريم و

ص: 2035

سراغ «او» را از «او» مى گيريم كه اين سلسله تربيت شدگانِ «او»يند.

مراد و محبوب

امام خمينى، شخصيتى آنچنان بزرگ بود كه در ميان بزگواران و رهبران جهان و تاريخ، بجز انبيا و اولياء معصومين عليهم السلام به دشوارى مى توان كسى را با اين ابعاد و اين خصوصيات تصور كرد.. آن بزرگوار، قوت ايمان را با عمل صالح، ارداه پولادين را با همت بلند، شجاعت اخلاقى را با حزم و حكمت، صراحت لهجه را با صدق و متانت، صفاى معنوى و روحانى را با هوشمندى و كياست، تقوا و ورع را با سرعت و قاطعيت، ابهت و صلابت را با رقّت و عطوفت و خلاصه بسى خصايص نفيس و كمياب را كه مجموعه ى آن در قرنها به ندرت ممكن است در انسان بزرگى جمع شود؛ همه و همه را با هم داشت. الحق شخصيت آن عزيز يگانه، شخصيتى دست نيافتنى و جايگاه والاى انسانى او جايگاهى دور از تصور و اساطيرگونه بود. او، رهبر و پدر و معلم و مراد و محبوب ملت ايران و اميد روشن همه ى مستضعفان جهان و بخصوص مسلمانان بود.

ممتاز و بى نظير

يقينا خصوصيات امام، استثنايى و ممتاز و بى نظير است و هرچه در ابعاد شخصيت ايشان تأمل كنيم؛ اين استثنا و امتياز را بهتر و بيشتر مى يابيم.

ص: 2036

بديل

شخصيت عظيم رهبر كبير و امام عزيز ما، حقا و انصافا پس از پيامبران خدا و اولياى معصومين، با هيچ شخصيت ديگرى قابل مقايسه نبود. او وديعه خدا در دست ما، حجت خدا بر ما و نشانه ى عظمت الهى بود. وقتى انسان او را مى ديد، عظمت بزرگان دين را باور مى كرد. ما نمى توانيم عظمت پيامبر صلى الله عليه وآله ، اميرالمؤمنين عليه السلام ، سيدالشهداء عليه السلام ، امام صادق عليه السلام و بقيه ى اوليا را حتى درست تصور كنيم؛ ذهن ما كوچكتر از آن است كه بتواند عظمت شخصيت آن بزرگمردان را در خود بگنجاند و تصور كند؛ اما وقتى انسان مى ديد شخصيتى با عظمت امام عزيزمان و با آن همه ابعاد گوناگون: ايمان قوى، عقل كامل، داراى حكمت، هوشمندى، صبر و حلم و متانت، صدق و صفا، زهد و بى اعتنايى به زخارف دنيا، تقوا و ورع و خداترسى و عبوديت مخلصانه براى خدا، دست نيافتنى است و مشاهده مى گردد كه همين شخصيت عظيم، چگونه در برابر آن خورشيدهاى فروزان آسمان ولايت، اظهار كوچكى و تواضع و خاكسارى مى كند و خودش را در مقابل آنها، ذره اى به حساب مى آورد؛ آن وقت انسان مى فهميد كه پيامبران و اولياى معصومين عليه السلام چقدر بزرگ بودند. او اصلاً از جنس و خميره ى انبيا بود. توصيف و ترسيم چهره آن

ص: 2037

عزيز خدا و عزيزِ بندگان صالح او، واقعا خيلى مشكل است. ويژگيهاى بشرى او كمتر در افراد عادى پيدا مى شود. اگر يكى از آن خصوصيات در فردى مشاهده شود، او انسان بزرگى به شمار مى رود؛ چه رسد به آنكه همه ويژگيهاى ممتاز را در يك جا در خود جمع كرده باشد. امام (ره) انسانى بسيار عاقل، دورانديش، حكيم، آدم شناس، تيزبين، حليم، متين و آينده نگر بود كه هر كدام از اين صفات، كافى بود كه شخصى را در مرتبه اى والا جاى دهد و احترام همگان را جلب كند.

ميراث امام

اما خرسنديم كه ميراث او در دست ماست و آن، «جمهورى اسلامى» توأم با ارزشهايى است كه او در اين جمهورى به وجود آورد، يا بهتر است بگوييم با ارزشهايى كه او جمهورى اسلامى را با آن ساخت. ما مس بوديم، او ما را طلا كرد. او كيميا بود، او اكسير بود. ما زندگى معمولى داشتيم، او خمودگيها را تبديل به تحرك و تپش كرد و انسان ساخت.

فاتح فتح الفتوح

در پيامى، به مناسبت يكى از فتوحات ارزنده شما در جبهه، فرمودند: «فتح الفتوح»، عبارت از ساختن اينگونه انسانها و جوانهاست. در حقيقت، فاتح اين فتح الفتوح، خود او بود. او بود كه اين انسانها را ساخت. او بود كه اين فضا

ص: 2038

را مهيا كرد. او بود كه مسير را به وجود آورد. او بود كه ارزشهاى اسلامى را بعد از انزوا و خمول، دوباره احيا كرد. ميراث او همين ارزشها و همين جمهورى اسلامى است. هر كدام از ما در هر مسؤوليتى كه هستيم؛ عشق و محبت وافرمان را به آن عزيز، بايد در حفظ و تداوم ارزشها و نظام جمهورى اسلامى مجسم كنيم.

ذخيره اى بس گرانبها

او، عبد صالح و بنده خاضع خدا و نيايشگرِ گريان نيمه شبها و روح بزرگ زمان ما بود. او، الگوى كامل يك مسلمان و نمونه بارز يك رهبر اسلامى بود. او، به اسلام عزت بخشيد و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز درآورد. او ملت ايران را از اسارت بيگانگان نجات داد و به آنان غرور و شخصيت و خودباورى بخشيد. او، صلاى استقلال و آزادگى را در سراسر جهان سرداد و اميد را در دلهاى ملل تحت ستم جهان زنده كرد. او، در عصرى كه همه دستهاى قدرتمند سياسى براى منزوى كردن دين و معنويت و ارزشهاى اخلاقى تلاش مى كردند، نظامى بر اساس دين و معنويت و ارزشهاى اخلاقى پديد آورد و دولت و سياستى اسلامى بنيان نهاد. او جمهورى اسلامى را ده سال در ميان طوفانهاى سهمگين و حوادث سرنوشت ساز، قدرتمندانه اداره

ص: 2039

و حراست و هدايت كرد. و به نقطه اى مطمئن رسانيد. ده سال رهبرى او براى مردم و مديران ما، يادگارى فراموش نشدنى و ذخيره يى بس گرانبهاست.

امير هواها و خواهش ها

حقيقتا براى انسان بزرگ و شخصيت بى نظيرى مثل امام عزيز و بزرگوارمان، جا دارد كه برگزيده ترين انسانها و هوشمندترين ذهنها و صافترين و پاك ترين دلها و جانها، از احساس تعظيم و تكريم، سرشار شوند. فرق است ميان شخصيتى كه به خاطر مقام و سمت ظاهريش، مورد احترام و تجليل واقع مى شود و كسى كه شخصيت و عظمت و عمق وجود و آراستگيهاى گوناگون او، هر انسان بزرگ و قوى و هوشمندى را به تعظيم و تجليل و ستايش و تكريم وادار مى كند. امام عزيز ما، از اين نوع انسانها بود. امام (ره)، خصلتهاى گوناگونى داشت، بسيار خردمند و عاقل و متواضع و هوشيار و زيرك و بيدار و قاطع و رئوف و خويشتن دار و متّقى بود. نمى شد حقيقتى را در پيش چشم او واژگونه جلوه داد. داراى اراده يى پولادين بود و هيچ مانعى نمى توانست او را از حركت باز دارد. انسانى بسيار دل رحم و رقيق بود؛ چه در هنگام مناجات با خدا كه از خود بى خود مى شد و چه در هنگام برخورد با نقطه هايى از زندگى انسانها كه به طور

ص: 2040

طبيعى دلها را به عطوفت و رأفت وادار مى كند. انگيزه هاى نفسانى، جاذبه هاى مادى، هواها و هوسها، نمى توانست به قله رفيع وجود با تقواى او دست اندازى كند. او امير هواها و خواهشهاى خود بود.

نكته اصلى در شخصيت معنوى امام

نكته اصلى اين است كه اگر در مجموعه ذى قيمتى كه شخصيت معنوى امام (ره) را تشكيل داده بود، عنصر عبوديت و اخلاص وجود نمى داشت؛ او به اين موفقيتها نمى رسيد. بنابراين، كارهاى انجام شده، خيلى عظيم تر از آن است كه شخصيتى با همه آن خصوصيات - منهاى ارتباط با خدا - بتواند آن كارها را انجام دهد.

حيات و ممات امام براى خدا بود

حيات و ممات اين مرد بزرگ، براى خدا بود: «سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّا»(1). قيامش، تبعيدش، آمدنش، زندگى پربركتش و از دنيا رفتنش، براى خدا بود.

علمدار اسلام ناب

روزى كه ما پشت سر امام عزيز و علمدار اسلام ناب، شعارهاى اسلام واقعى را مطرح مى كرديم؛ مى دانستيم كه دشمنها و قدرتها و ابرقدرتها، در مقابل ما صف آرايى مى كنند. در صدر اسلام هم همين گونه بود. آن روزى كه يهوديها و منافقان و كفار و مشركان، اطراف مدينه پيامبر را محاصره كردند و جنگ احزاب و خندق را به وجود آوردند، مؤمنين واقعى گفتند: «هذا ما وعدنااللّه

ص: 2041

و رسوله»(2) اين، چيز تازه يى نيست، خدا و رسولش به ما گفته بودند كه بدها و شريرها و فاسدها، عليه شما همدست خواهند شد. بنابراين، آنها چون صدق وعده الهى را ديدند؛ ايمانشان قويتر شد.

آرمانهاى بزرگ امام

آرمانهاى بزرگى كه امام (ره) بيان مى كردند، عبارت بود از: مبارزه با استكبار جهانى، حفظ اعتدال قاطع در خط «نه شرقى و نه غربى»، اصرار فراوان بر استقلال حقيقى و همه جانبه ملت، (خودكفايى به معناى كامل)، پافشارى فراوان و تمام نشدنى بر حفظ اصول دينى و شرع و فقه اسلامى، ايجاد وحدت و همبستگى، توجه به ملتهاى مسلمان و مظلوم دنيا، عزت بخشيدن به اسلام و ملتهاى اسلامى و مرعوب نشدن در مقابل قدرتهاى جهانى، ايجاد قسط و عدل در جامعه اسلامى، حمايت بى دريغ و هميشگى از مستضعفان و محرومان و قشرهاى پايين جامعه و لزوم پرداختن به آنها. همه ما شاهد بوديم كه امام در اين خطوط، مصرّانه و بدون تعلل، حركتش را ادامه داد. ما بايد راه و اعمال صالح و حركت مداوم او را دنبال كنيم. فرداى آن شبى كه امام عزيز (ره) به جوار رحمت الهى پيوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حيرت، تفألى به قرآن زدم؛ اين آيه شريفه سوره كهف آمد: «واما من امن و عمل

ص: 2042

صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا يسرا»(3). ديدم واقعا مصداق كامل اين آيه، همين بزرگوار است. ايمان و عمل صالح و جزاى حسنى، بهترين پاداش براى اوست. اگر چه امام (ره) عوامل و عناصر و مقدماتى كه وجود ظاهرى او را به وجود مى آورد و تشكيل مى داد، با خود برد؛ اما افكار، آرمانها، جهان بينى، هدفها، توصيه ها، راهها و ابزارها را در اختيار ما گذاشت. هم اكنون بخش عظيمى از شخصيت امام در اختيار ماست. آرمانهاى اعلام شده به وسيله او، برترين و بالاترين آرمانهاست. ما بايد اينها را دنبال كنيم. ملتى كه اين طور بر سر و سينه مى زنند و اشك مى ريزند و دل در سينه هاشان، تاب ماندن ندارد و هر كدام اگر مى توانستند همه دنيا را مى داند تا امام را لحظه اى ديگر به حيات بازگردانند؛ اينها دنبال افكار امام (ره) هستند و او را به خاطر فكر و ايده و آرمان و راه و مجاهدت و مقاومتش دوست مى دارند. ما بايد آرمانهاى اين مردم و شما رزمندگان را نگه داريم.

محو در تكليف شرعى

شخصيت امام تا حد بسيار زيادى به اهميت و عظمت آرمانهاى او مربوط مى شد. او با همت بلندى كه داشت، هدفهاى بسيار عظيمى را انتخاب مى كرد.تصور اين هدفها، براى انسانهاى معمولى دشوار بود

ص: 2043

و مى پنداشتند آن هدفهاى والا، دست نيافتنى هستند؛ ليكن همت بلند و ايمان و توكل و خستگى ناپذيرى و استعدادهاى فراوان و توانايى هاى اعجاب انگيزى كه در وجود اين مرد بزرگ نهفته بود؛ به كار مى افتاد و در سمت هدفهاى مورد نظرش پيش مى رفت و ناگهان همه مى ديدند كه آن هدفها محقق شده است. نقطه اساسى كار او، اين بود كه در اراده الهى و تكليف شرعى محو مى شد. هيچ چيز برايش غير از انجام تكليف، مطرح نبود. واقعا او مصداق ايمان و عمل صالح بود. ايمانش به استحكام كوهها مى مانست و عمل صالحش با خستگى ناپذيرىِ باورنكردنى، توأم بود. آنچنان در تداوم عمل، صبور و كوشا بود كه انسان را دچار حيرت مى كرد. به همين خاطر هدفهاى بزگ او وصول شد و امكان دست يافتن به قله ها، حتمى گرديد. جمهورى اسلامى، در حالى به وجود آمد كه هيچ كس در دنيا باور نمى كرد اين نظام پابرجا بماند و بر دشمنان كينه ورز و قدرتمند خود، فايق آيد. ما بايد اين راه را ادامه دهيم. آن چيزى كه از امام براى ما قابل تقليد است، هدفهاى او و حركت به سمت آن اهداف است. هيچ كدام از هدفها و آرمانهايى كه امام معين كردند، صرف نظر كردنى نيست. آن بزرگوار براى

ص: 2044

ملت ايران و انقلاب و نظام جمهورى اسلامى، بهترين و والاترين و اصيل ترين هدفها را انتخاب كردند و به زبان آوردند و آنها را در دهها اثر از ادبياتِ مخصوصِ خود، ثبت كرده و حركت به سمت آنها را نشان داند.

پى نوشت ها:

1. سوره مريم، آيه 15 2. سوره احزاب، آيه 22 3. سوره كهف، آيه 88

ص: 2045

امام درمصباح انديشه شاگردان از بيان آيت الله جوادي آملي

اشاره

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 3 ذات قدسى و كمال طلب انسان، پيوسته طالب حق و جوياى طريق طهارت و صواب است و از اين روست كه همواره سر بر مسلك انبياء سپرده و به حبل متين اديان دست يازيده و اعتصام به اين طريق را بهترين راه فلاح يافته است. رسولان الهى نيز كه خود در سايه سلوك، از راه يافتگان درگاه محبوب اند، رسالتى جز معرفى صراط و زدودن تيرگى هاى جهالت و ضلالت از ادراك بشرى و رساندن آنها به مرتبه ايمان و ايقان نداشته اند. و اين نه رسالت آنان، كه وظيفه و مسئوليت تمام مؤمنان و شيفتگان حاكميت حق و عدل بر روى زمين است، چه! بناى هستى بر طهارت و قداست بوده و وراثت زمين از آنِ حق مداران و حقيقت جويان است. اما هموار كردن اين راه و هدايتِ جماعت بر اين مسير، جز به صبورى نوح، استوارى موسى، روحانيت عيسى، ابتلاء ابراهيم و اصطفاى محمد (ص) ميسور نبوده و نيست. و بعد از انبياء، مردان حقى بوده و هستند كه بر طريق آنان سير نموده اند، صلاى دعوت آنان را سر داده و حيات بخش امتها مى گردند. امام خمينى (ره) از جمله رادمردان طريقت يافته اى

ص: 2046

بود كه به رسم اسلاف صالح خود با ظهورش لمعان پر فروغ هدايت الهى را تابشى ديگر بخشيد و در سايه فراگيرش، به آزاد سازى انديشه ها و رهايى ملتها توفيق يافت. شخصيت بى بديل آن قائد ربانى بنيان مرصوصى است كه معرفى آن جز در بيان و بنانِ فرزانگان راه يافته و شاگردان پناه يافته او شايسته نيست. سالى را كه شاگرد فريد و خلف وحيدش امام خامنه اى (دام ظله العالى) به نام آن عزيز دردانه تشرف بخشيد؛ فرصت مغتنمى شد تا به اميد نزديكى بيشتر و رهيافتى روشن تر با او و انديشه هاى تابناكش قرين گرديم و از آن گنج مستور گوهرى برگيريم. همانگونه كه در توحيد، هر يك از مخلوقات را نماد و مظهرى از صفات جمال خداوند مى بينيم؛ شاگردان خاص مكتب امام را نيز مظاهرى از ويژگيهاى آن حضرت مى يابيم. در اين ميان نقش مؤثر و عميقِ حكيم عاليقدر و مفسر توانمند، حضرت آية اللّه جوادى آملى (دام ظله العالى)، در تبيين دانشهاى متعالى و تشريح ارزشهاى متكامل امام راحل (رحمة اللّه عليه) جايگاهى ويژه داشته و طريقى بس نزديك به دستيابى بر آن بنيان مرصوص است. بيان و بنانِ اين باقيه صالحه، معالم شفافى از آن همه عظمت و تجلّى به حقى از آن مقام قدسى است.

ص: 2047

آنچه ذيلاً آورده مى شود گزيده هايى از بيانات ايشان در زمان حيات و بعد از رحلت حضرت امام (ره) است كه از جهات گوناگون به تجليل شخصيت آن بزرگ در ابعاد مختلف مى پردازند:

مهندس و معمار انقلاب

حضرت امام خمينى (قدس سره) نه تنها «مهندس اسلام» بود، بلكه «معمار اسلام» نيز بود، ايشان نه تنها فهميد كه دين چه مى گويد، بلكه كوشيد تا دين را از صفحه كتاب بدر آورده و در صحنه جامعه پياده كند. امام امت (قدس سره) معمارى بود كه بر اسلوب هندسه اسلام شناسى، ساختمان عظيمى را پى افكنى كرده و به پايان رساند و همه ديوارها و سقفهاى آن را چون «بنيان مرصوص» ساخت.

دو دهه منحصر به فرد

امام راحل (قدس سره) يك سير تاريخى دارد كه مورخان مى توانند درباره او و شناسنامه او بررسى كرده و سخن بگويند: «او 19 سال در خمين زندگى كرد، و پس از آن كم كم وارد مسايل علمى شد، ادبيات، فقه و اصول را مانند ديگران فرا گرفت، تا به حدود سن 27 سالگى رسيد، و ...»، كه ديگران نيز اين مراحل را داشته اند، ولى در سن 90 ساله امام امت (قدس سره)، دو دهه را بايد از يكديگر جدا كرد، كه ديگران اين دو دهه را نداشتند و اين دو دهه مخصوص

ص: 2048

ايشان است: دهه اول، دهه انس او به جهان «غيب» و «عرفان» است. دهه دوم، دهه انس او به عالم «شهادت» و «رهبرى» است. دهه اول از اواخر سن 27 سالگى تا اوايل 38 سالگى است از سال )1347 ه- ق) شروع و تا سال 1358 (ه- ق) ادامه مى يابد يعنى سالهايى كه حضرت امام (قدس سره) كتابهاى عميق عرفانى را مى نوشت؛ در 27 سالگى كتاب شريف «مصباح الهداية إلى الخلافة و الولاية» را نوشت؛ سپس تعليقات بر فصوص، تعليقات بر مصباح الأُنس و آنگاه «سرّ الصلاة» را به رشته تحرير درآورد. اينها كتابهايى نيستند كه هر كس ده يا بيست سال در حوزه علميه بود و درس مى خواند، بتواند بفهمد. اينها نظير رسائل، مكاسب، جواهر يا منظومه نيست. اين دهه 27 تا 37 سالگى دهه غيب و قلمرو غيبى شخصيت امام راحل (قدس سره) است. اما دهه دوم كه دهه شهادت و نشأة شهادت اوست، از پايان سال )1357 ه- ق) تا آغاز سال )1368 ه- ق) است كه در اين دهه عالم را زير و رو كرد. دوران زندان و تبعيد نشانه «مظلوميت» بود، نه اقتدار، و خيلى از افراد به زندان رفتند، ولى آيا توانستند پس از آزاد شدن، كشور را رهبرى و جنگ را هدايت كرده،

ص: 2049

انقلاب را به سامان برسانند؟ بسيارى مظلوم بودند، ولى آيا اين قدرت را داشتند كه اگر بر سرير اقتدار بنشينند، چون حضرت على (ع) حكومت كنند؟ اين مطلب براى ديگران ثابت نشد، ممكن بود كه «مدرس» بتواند، ولى ثابت نشد، ممكن بود كه ديگران بتوانند، ولى عملى نشد. آنكه همه يافته ها و اسفار اربعه را از علم به عين آورد و از گوش به آغوش رساند، امام امت (قدس سره) بود. اين دو دهه شاخص و بارز، تميز دهنده زندگى حضرت امام خمينى (قدس سره) از ديگران است، بقيه آنچه كه ايشان در قم بود، يعنى چهل سال وسط، هرچند با رياضت و تهذيب نفس هماهنگ بود، تدريس مى كرد، ولى ديگران نيز چنين دورانى را پشت سر گذاشتند و تفاوتى كه با ديگران بود، در اين جهات قابل تبيين بود، اگر تعمق در «اصول» يا تحقيق در «فقه» داشت، هرچند با ديگران فاصله داشت، ولى نه آنقدر كه عالم آرا و عالمگير باشد. بنابراين امام راحل (قدس سره) را بايد با اين دو دهه شناخت: دهه اول، دهه «غيب» و دهه ديگر دهه «شهادت» اوست. طوبى براى كسى است كه بين غيب و شهادت از يك سو، بين عرفان و سياست از سوى ديگر، و بين فلسفه و سياست از

ص: 2050

سوى سوم جمع كرد. او نه تنها قايل به «ولايت فقيه» بلكه چون حكيم بود، قايل به «ولايت حكيم» بود و چون عارف، قايل به «ولايت عارف» بود؛ او «ولايتى» را آورد كه در آن فقاهت، آميخته با حكمت و حكمت، عجين شده با عرفان بود(1).

اقامه عبادت

امام راحل (قدس سره) كه هنگام ارتحال در آستانه 90 سالگى بود، تا آخرين لحظه همان حرفى را داشت كه در اوايل فرمود. درحالى كه رهبران ديگر در اين سن بازنشست هستند. فرق اساسى بين اين دو آن است كه آنها براى آب و خاك مى جنگند، درحالى كه او براى «فرشته شدن» نبرد مى كند؛ آنها براى نان و رفاه مبارزه مى كنند، و حال آنكه او براى تحصيل عقل وكسب بهشت مى جنگد. لذا هرچه سن او بيشتر مى شود، خوى رزم جويى و جهاد در او تقويت مى شود. فرق جهاد اسلامى با جهاد غير اسلامى در همين است. لذا هرچه سن انسان بالاتر مى رود، رزم او بيشتر مى شود؛ چه اينكه نماز و روزه وى نيز بيشتر مى شود. چون انسان براى مقام نمى جنگد. اگر كسى براى مقام مبارزه مى كرد، وقتى دوران بازنشستگى او فرارسيد، ديگر داعيه و انگيزه نظامى ندارد. همچنين اگر كسى براى مال يا اعمال غرايز جنسى جنگ مى كردوقتى پير و فرتوت شد و همه

ص: 2051

اين نيروها را از دست داد، چنانكه نه غذاى سالمى مى تواند بخورد نه خواب خوبى دارد، او كه ديگر داعى براى جنگ ندارد! اما اگر كسى براى رضاى خدا جنگ و جهاد كرد، هرچه پيرتر مى شود، مبارزه را با نشاط بيشترى ادامه مى دهد. لذا شخصيت والاى امام راحل (قدس سره) از آن جهات ياد شده تأمين شده است؛ يعنى او: اولاً: خود را به منطقه فرشته ها نزديك كرد. ثانيا: در نظام درونى، همه خواسته هاى خود را بر «عقل» عرضه كرد. ثالثا: بازده اين دو فعاليت علمى و عملى آن بود كه موفق شد همه عبادات مخصوصا «حج» را اقامه كند.

دنيا خود شما هستيد

حضرت امام خمينى (قدس سره) در تفسير شريف سوره حمداين تعبير را داشتند كه: جوانها بهتر از سالمندان مى توانند خود را نجات دهند. همه ما بايد بكوشيم تا خاطراتى را كه برايمان خوشايند و جاذبه دار است، طرد كنيم چون اين نوع جاذبه ها مصداق اين حديث شريف است كه: «فإنما مثل الدنيا كَمِثل الحيّة ليِّنٌ مسّها و قاتلٌ سمّها»(2) دنيا مانند مار است كه تماس با بدن آن نرم و سم آن كشنده است. يكى از نوآوريهاى امام بزرگوار (قدس سره) آن است كه در تبيين معناى «دنيا» مى فرمود: دنيا خود شما هستيد، انسان «بد» خود دنياست، و

ص: 2052

گرنه آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيچ كدام دنيا نبوده بلكه از «آيات الهى» هستند و خداى سبحان از همه آن ها با تجليل ياد كرده است(3). هرگز از آسمان به بدى ياد نشد، از اختران گنبد مينا به زشتى نام برده نشد و از زمين، كوهها، معادن دل زمين، دريا و موجودات دريايى بدگويى نشد، اينها دنيا نيستند. «دنيا» (كه ضمير و قلب، متوجه اوست) مجموعه اى از «عناوين اعتبارى» است كه انسان تبهكار را به خود سرگرم و مشغول كرده است. مجموعه خودخواهى ها است كه دنيا را تشكيل داده و به جهنم تبديل خواهد شد. گاهى انسان، خود هيزم جهنم است و نمى داند كه چه مى كند: «و أما القاسطون فكانوا لِجَهَنَّمَ حطبا»(4). كسى كه اهل قَسط (جور و ظلم) است، هيزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمى كنيد؛ زيرا همه اينها «آيات الهى» هستند، موجوداتى كه تسبيح گوى حقّ اند و مستقيما براى عبادت خداى سبحان و به طور غير مستقيم براى نفع ما خلق شده اند. همانطورى كه بين صاحب نظران و انديشمندان تفاوت و اختلاف است، بين صاحب دلان و صاحب بصران نيز تمايز و تفاوت است، نه آنها كه از راه فكر قدم بر مى دارند همتا و همسان هستند، و

ص: 2053

نه آنها كه با شهود اين راه را طى مى كنند هم سنگ يكديگرند. امام راحل (قدس سره) هم در بخش صاحب نظران حضور دارد و هم در صحنه صاحب دلان. او در صحنه صاحب نظران يك انديشمند فائق است و در ميدان صاحب دلان، يك صاحب بصر صائب است. نشانه اش آن است كه هم در براهين فكرى بر بزرگان، نقدى قابل توجه دارد و هم در مسايل عرفانى بر ره آورد صاحب بصران نقدى عميق و عارفانه دارد؛ مثلاً بر «اسفار اربعه»، آنگونه كه عارف نامدار ميرزا محمد رضا قمشه اى (قدس سره) بيان مى كند، نقد داشته و آن را به سبك خاص خود تبيين مى كند و سرّ مطلب اين است كه هر چه «بَصَر» قوى تر باشد، ره آورد آن نيز بيشتر و بهتر خواهد بود.

مظلوميت قرآن

امام راحل (قدس سره) دلش براى معرفت بلند انسان سوخته و درباره قرآن كريم اظهار نظر كرده، مى گويد: «ما چقدر بيچاره ايم و قرآن كريم چقدر مظلوم شده كه بايد خداى سبحان را به وسيله «شتر» معرفى كرده و به ما بگويد: «أفلا ينظُرون إلى الإبل كيف خُلِقَت»(5).« امام راحل (قدس سره) اين مسئله را با احساس درد مى گويد، ايشان در تفسير شريف سوره حمد مى فرمايد: ما براى آن مى ناليم كه كار معرفت به جايى رسيده

ص: 2054

كه به جاى اينكه خدا را با «هو الاوّل و الاخرُ و الظاهرُ و الباطنُ»(6) بشناسيم، بايد خدا را با شتر بشناسيم. چرا خدا را با «فلمّا تجلّى ربهُ للجبل جعله دكّا»(7)نشناسيم؟ چرا خدا را بايد با شتر بشناسيم كه شترشناسى بايد معرّف «اللّه» باشد؟

ديانت و سياست

امام راحل شاخصه اى دارد كه نه شريعتيان دارند، نه طريقتيان داشتند، و نه حقيقتيان از آن برخوردار هستند؛ چون شريعتيان ميگفتند: «شريعت» منهاى «سياست» است، و طريقتيان مى گفتند: «طريقت» منهاى «سياست» است و حقيقتيان هم باورشان اين بود كه: «حقيقت» منهاى «سياست» است ولى امام امت هم سخن مرحوم مدرس (قدس سره) را فرمود كه: «شريعت و ديانت ما عين سياست است»، وهم بالاتر از مدرس، آنچه را كه ما از مدرس نشنيده بوديم، فرمود، كه: «طريقت» ما عين «سياست» ماست، و بالاتر از آن، سخن حقيقتيان را هم سير كرد كه: «حقيقت» ما عين «سياست» است. البته سياست در شريعت به سبكى، در طريقت به سبك ديگر، و در حقيقت نيز به روش خاص خود مى باشد.

وظيفه، اداء دين است

ادامه راه انبيا نه تنها در سالگرد انقلاب، دهه فجر و نه فقط سالى چند بار يا هفته اى يك بار، بلكه «هربامداد» و «هر شامگاه» خواهد بود. اگر سخن از نماز در اوقات پنج گانه

ص: 2055

مطرح است، پيام آن ناظر به صَرف نعمت در راهى كه متنعّمين صرف كرده اند مى باشد. انسان بايد قدرت علم و توان عمل را عليه باطل به پيكار گيرد كه اين خود برخاسته از محتواى نماز است. اگر رزمندگان در جبهه هاى نبرد ما در هنگام محاصره مى گفتند: «كلّا انّ معى ربّى سيهدينِ»(8)، از بركت «نماز» بود و اگر آنها وقتى در كام خطر قرار مى گرفتند، مى گفتند: «لا تحزن انّ اللّه معنا»(9)، در سايه «نماز» است؛ بنابراين پاس داشتن نعمت الهى و بجا صرف نمودن آن، مايه تدوام انقلاب اسلامى خواهد بود. وظيفه اى كه امت اسلامى در برابر اين نعمت الهى دارد اين است كه ديْن خود را به خداوند سبحان ادا كند. قرآن كريم از دو گروهى كه به اسلام رأى مثبت داده اند چنين ياد مى كند: گروهى تعهد كردند كه در تدوام دين، پايدارى را از كف ندهند، ولى لغزيده و افتادند: «ولقد كانوا عاهدواللّه لا يُولون الادبار و كان عهدُ اللّه مسؤولاً»(10)اين گروه با رأيى كه به اسلام داده اند، تعهّد پايدارى كرده اند تا نگريخته و صحنه را ترك نكنند و اين تعهّد الهى مورد سؤال است، ولى در روز خطر، ديْن خود را به دين ادا نكرده، برگشتند و صحنه دين را خالى و دين را تنها گذاشتند. قرآن كريم

ص: 2056

به اين گروه مى گويد: «قل لن ينفعكم الفرار إن فررتم من الموت أو القتل و إذا لا تُمتّعون الّا قليلاً»(11). خداوند سبحان به پيامبر گرانقدر الهى صلى الله عليه وآله فرمود: به فرارى ها بگو: نه فرار كردن از مرگ طَرْفى دارد و نه گريختن از كشته شدن سودى، شما در اين ميان جز اندك مدتى نمى مانيد. اين گروه به اسلام رأى دادند، ولى پايدارى نكرده و گريختند. گروه ديگر پايمردى را از كف رها نكردند: «مِن المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبَه و منهم من ينظرُ و ما بَدلوا تبديلاً»(12). يعنى در برابر گروه اول كه فرار كرده و صحنه را ترك نمودند، رادمردانى پايدار و مستقيم هستند كه به عهد خود وفادار بوده، به آن حرمت مى نهند و جان دادن در راه دين را يك ديْن مى دانند. اگر گروه اول تعهد كردند و فرار كردند، در مقابل، گروه دوم تعهد سپردند و ايستادند و راه انبيا را ادامه داده و از امدادهاى آن ذوات مقدسه بهره ها بردند. آنها تعهد كردند كه صحنه را رها نكنند، به اين تعهد ارج نهاده، آن را محترم شمرده و صحنه را ترك نكردند، چنين گروهى يا خون داده و شهيد شدند و يا براى خون دادن آماده بوده، به انتظار شهادت

ص: 2057

نشسته اند؛ نه پيشگامان آنها كه خون دادند پشيمان هستند و نه آنان كه منتظر بوده و در پشت جبهه هستند، نگران مى باشند، آنها هرگز تصميم خود را عوض نكردند: «... و ما بدّلوا تبديلاً»(13).

قيام براى آزادى

وقتى حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب (عليه أفضل صلوات المصلّين) مالك اشتر را به رهبرى حكومت مصر منصوب فرمود، دستورى به رهبر مصر داد و فرمانى هم خطاب به امت مصر صادر كرد. دستورى كه حضرت، به رهبر مصر (مالك اشتر) داد اين بود كه فرمود: «إنّ هذا الدّين قد كان أسيرا في أيدي الأشرار، يُعمَل فيه بالهوى و يُطلَب به الدّنيا»(14). اى مالك! هدف نهايى نهضت من آزاد كردن دين از چنگال طاغوتِ زمانه بوده و هست، قيام من تنها براى آزادى مردم نيست؛ زيرا مردم بنده ى خدا هستند، بلكه قيام من براى آزاد كردن دين از چنگال خون آشام اشرار پيشين بود. (هم اكنون نيز مشاهده مى شود كعبه و قدس كه بهترين پايگاه دين خداست، اسير اشرارى از بدترين دولتمردانى به نام اسلام است). حضرت فرمود: اى مالك! بكوش كه دين را آزاد كنى، معارف بلند و عقلى دين را از چنگال خرافات، اوهام و پندارهاى عوامانه برهان تا آن معارف بلند با بيان و بنان عرضه شود. اى مالك! احكام الهى را

ص: 2058

مانند حكم دين در جامعه آزاد كن و زنده كن تا طمع آزمندان، احكام الهى را عوض نكند. اى مالك! با علما و رجال علم بسر ببر، تا حكم دين را از دام جهل و وَهْم آزاد كنند، با فقها و ديگر اسلام شناسان بسر ببر، تا احكام دين را رهايى بخشند: «و أَكثِر مُدارسة العلماء، و مُناقشةَ الحكماء»(15). اگر علما، حِكَم دين را از پرده هاى وَهْم آزاد كرده و ديگر اسلام شناسان، احكام دين را از آز و طمع زورمداران رهايى بخشند، دين، آزاد و رها خواهد شد، اگر دين از اوهام و خرافات آزاد شد و از چنگال دينداران صورى رهايى يافت، آنگاه مى تواند عامل آزادى جامعه باشد. مردى كه مالكِ اشتر عصر و نسل ما بود و فرمان مولى الموحّدين حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب (عليه أفضل صلوات المصلّين) را به خوبى ادراك كرده و احيا نمود، رهبر گرانقدر و عظيم الشأن انقلاب اسلامى ايران حضرت امام خمينى (قدس سرّه) است كه خداى سبحان را به انبيا و اوليايش سوگند مى دهيم كه روح بلند آن حضرت را با اجداد طاهرينش عليهم السلام محشور فرمايد. اين بزرگ رهبر الهى، هم احكام الهى را آزاد كرد و هم حِكَم الهى را رهايى بخشيد. حضرت على عليه السلام نامه اى به طور جداگانه

ص: 2059

خطاب به مردم مصر نوشت كه در آن به مسلمانان مصر چنين خطاب كرد: اى مسلمين مصر! ما در حال نبرد و جنگ عليه باطل هستيم و جامعه اى كه در خواب باشد، دشمن او بيدار بوده و او را رها نمى كند: «من نامَ لم يُنَمْ عنه»(16). اگر خواستيد انقلاب اسلامى در مصر مستقر شود و عمروعاص ها در قلمرو دين طمع نكنند، نخوابيد تا دشمن بيدار نتازد. اين بيان نورانى، شعار انقلابى رهبر مسلمين، اميرالمؤمنين عليه السلام است: هر آن غافل زِيَد، غافل خورَد تير. شيطان، خواه در جهاد اكبر، خواه در جهاد اصغر، از راهى مى آيد كه انسان از آن غافل است: «إنّه يَراكم هو و قبيلُه من حيث لا ترونَهم»(17). يعنى شيطان و ستادش از راهى بر شما مى تازد كه شما نمى بينيد. اين دستور علوى هم اكنون نيز زنده است، يعنى اگر مسئولين كشور به وظايف خود وفاوار نباشند، خوابيده اند، اگر امت اسلامى در همه ى مراسم اجتماعى و سياسى در صحنه حضور پيدا نكند، خوابيده است، اگر تلاش اسلام شناسان بر اين محور نباشد كه معارف بلند و عميق دين را از چنگال و حجاب وَهْم و خرافات رها كنند، خوابيده اند، اگر احكام دانان دين نكوشند تا احكام الهى در جامعه به درستى تبيين و اجرا شود، خوابيده اند، اگر حِكَم

ص: 2060

شناسان دين تلاش نكنند تا كلمات حكيمانه كسى كه مى گويد: «أُعطيتُ جوامع الكَلِم»(18) به درستى شناخته و عرضه شود، خوابيده اند، اگر جامعه بخوابد، بيگانگان مى تازند.

خط امام

كلمه «خطّ امام» بودن، يا «ادامه دهنده ى راه امام» بودن و مانند آن، يك سلسله واژه ها و داعيه هاى پر جاذبه است، ولى اگر مسئله به درستى بررسى و تحليل شود، آنگاه روشن خواهد شد كه كمتر كسى به خود اجازه مى دهد كه بگويد من تابع خط امام هستم. امام راحل (قدس سره) مسئوليتى به نام مرجعيت (مقام افتاء) داشت، كه عصاره ى فتاوى ايشان به صورت رساله هاى فارسى و عربى جلوه كرده است، كه مشتمل بر كلياتى است كه ديگر فقها نيز آنها را گفته اند. فاصله فقهى ايشان با ديگران، خيلى نيست و از طرفى درك آن معانى كلى نيز خيلى سخت نيست؛ لذا بقاى بر تقليد در زمان ارتحال ايشان امرى دشوار نخواهد بود. اصولاً بقاى بر تقليد ميّت كارى است آسان؛ زيرا آن مرجع تقليد فتاوى كلّى را بيان كرد و آن فتاوى كلى همواره زنده است. اما ادامه دادن راه امام راحل (قدسّ سرّه) ادامه دادن راه يك «رهبر» و «ولىّ» است. كار «ولى» آن است كه دستور جزيى داده و رهنمود خاص ارائه مى كند. «ولىّ» درباره هر كارى كه بايد انجام شود،

ص: 2061

به طور روزانه تصميم تازه مى گيرد، چنانكه گاهى شهد پيروزى مى نوشد و گاهى نيز سمّ و زهر پذيرش قطعنامه را سر مى كشد. كار او مقطعى، جزيى و روزانه است؛ لذا گاهى تلخ و زمانى شيرين است. حال بايد ديد كه چه كسى مى تواند بگويد: «من تابع امامم»، و پيروى خطّ آن حضرت به چه معناست؟ «تابع امام» كسى است كه بينشى چون امام راحل (قدسّ سرّه) داشته باشد، چنانكه اگر فهميد امروز بايد جام زهر را، گرچه تلخ است، بنوشد نكول نكند، و اگر دريافت كه روز ديگر بايد شهد را، با شُكر نه با فخر، بنوشد، شاكرانه قبول كند. «بقا بر ولايت ولىّ»، به معناى داشتن پيوند تنگاتنگ جزيى با روح ولىّ و ارتباط ناگسستنى غيبى با روح اوست. اينكه انسان به درستى فهميده و تشخيص دهد كه كجا جاى فرياد است و كجا جاى سكوت، و دريابد كه كجا جاى نوشيدن زهر و سمّ است و كجا جاى نوشيدن شهد، كار آسانى نيست. بنابراين هرگز كسى به خود اجازه ندهد كه به آسانى ببافد كه «من تابع خطّ امام هستم!»، مگر اينكه ولاى آن حضرت را از نزديك در جان خود احساس كند، بدين معنا كه اگر به او بگويند: اكنون زمان پذيرش قطعنامه و نوشيدن شرنگ است

ص: 2062

و اين زهر كشنده را بايد بنوشى، دريغ نورزيده، صابرانه پذيرفته و تحمل نمايد، چه اينكه اگر گفتند فتح خرمشهر و جاى نوشيدن شهد است، شاكرانه قبول كند. در اين صورت است كه انسان مى تواند مدّعى پيروى از خط امام باشد. بنابراين داعيه ى تابعيّت خطّ امام و ادّعاى پيروى مسير امامت آن حضرت، از توان بسيارى از افراد عادى خارج و از تحملّ آنها بيرون است. به نقل از كتاب: «امام خمينى در بيان و بنان آيةاللّه جوادى آملى» - محمد امين شاهجويى- مركز نشر اسرا 1- اتحاد ولايت و فقاهت در شخصيت ممتاز امام خمينى (قدس سره): آواى توحيد (نامه امام خمينى (قدس سره) به گورباچف و شرح آن) - ص 23 2- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 68 - ص 1065 3- فصلت - 11 4- جن - 15 5- غاشيه - 17 6- حديد - 3 7- اعراف - 143 8- شعرا - 61 9- توبه - 40 10- احزاب - 15 11- احزاب - 16 12- احزاب - 23 13- همان مصدر 14- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر) - ص 1010 15- همان مصدر - ص 1001 16- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 62 - ص 1050 17- اعراف

ص: 2063

- 27 18- بحار الانوار - ج 98 - ص 38 ؛ خصال - باب الخمسة - ج 75

ص: 2064

امنيت ملى در انديشه و عمل امام خمينى(ره)

اشاره

انديشه انقلاب اسلامى، شماره 6 افتخاري، اصغر

چكيده

نويسنده در اين مقاله با تأكيد بر اينكه انديشه سياسى امام(ره) به علت «به روز بودن» و بهره مندى از مبانى استدلالى و عقلى لازم، به گونه اى است كه از توان بالايى براى پاسخ گويى به مسايل روز و نوين دارد؛ اقدام به طرح سؤال نموده است. امام(ره) در مقام يك رهبر سياسى چگونه امنيت ملى را تعريف و در عرصه خارجى عملياتى نموده اند؟ براى پاسخ گويى به اين سؤال نويسنده با تفكيك بين دو بعد نظرى و عملى امنيت ملى و طراحى چارچوب تئوريك مناسب براى اين معنا كه مبتنى بر مطالعات نوين امنيتى است؛ از وجود دو تصوير امنيتى نزد امام(ره) سخن به ميان آورده است. در بعد نظرى ديدگاه ها و اصول مورد قبول امام(ره) حكايت از آن دارد كه ايشان قائل به الگوى «واگرايى متعهدانه» بوده اند كه در آن بين دو اصل تكثرگرايى سياسى اجتماعى و التزام به اصول بنيادين نظام جمع مى شود. اين الگو بديل مناسبى براى دو الگوى يكسان سازى و هرج و مرج گرايى است كه از حيث نظرى امام(ره) نسبت به نقد آنها اقدام نموده اند. اما در عرصه عملى، امام (ره) به علت شرايط ويژه جامعه ايران در آغاز پيروزى انقلاب اسلامى كه دلالت بر

ص: 2065

بروز كانون هاى ناامنى در داخل و خارج ايران دارد استراتژى چند مرحله ايى را براى ايجاد ثبات و امنيت پيشه نموده اند كه ركن نخست آن را قبض محورى در مراجعه ى با هرج و مرج گرايى سال هاى آغازين جمهورى اسلامى شكل مى دهد. خلاصه كلام آنكه امام (ره) توانستند با كاربرد مناسب گفتمان قبض محور، زمينه مناسب براى ورود كشور را به دوره ى «واگرايى متعهدانه» فراهم سازند و از اين حيث مى توان ادعا كرد كه «قبض محورى» تاكتيك امنيتى امام(ره) و نه استراتژى ايشان بوده است.

مقدمه

«امام خمينى (ره) به عنوان يك انقلابى، دولتمرد و ايدئولوگ همزمان [در جامعه ما ظاهر شده است] و اين موقعيت سرحدى اى است كه كمتر فقيهى در تاريخ تحولات شيعه امكان دست يابى به آن را داشته است.»(2) انديشه سياسى شيعه اگر چه در گذار از فراز و فرودهاى تاريخى - و بويژه تجربه ارزنده دوران حضور كه دو الگوى حكومتى نبوى و علومى را شامل مى شود - توانست به مبانى و مبادى استدلالى محكمى براى الگوى حكومت دينى خود برمحوريت «ولايت معصوم» دست يابد، اما شروع عصر غيبت چالش بزرگى را پديد آورد كه توجه بزرگان شيعه را براى چندين قرن متوجه خود ساخت. در اين راستاست كه تلاش انديشه گران و فقهاى شيعه براى طراحى الگويى مستقل، به

ص: 2066

روز و كارآمد از حكومت دينى صورت پذيرفته و در نهايت در جريان انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى (ره) به ثمر مى نشيند. اين نگرش دينى كه مبتنى بر مجاهدت هاى دو مكتب سامرا و نجف است،(3) موفق مى شود تا با طراحى «جمهورى اسلامى» الگويى را عرضه بدارد كه ضمن بهره مندى از استانداردهاى جهانى براى حكومت در عصر حاضر. مبتنى بر اصول و مبادى دينى براى اداره جامعه نيز باشد. براين اساس «جمهورى اسلامى» را مى توان در قالب گفتمان هاى معاصر تجزيه و تحليل و فهم كرد و چنان نيست كه به علت ابتناى آن بر آموزه هاى دينى، از گفتمان معاصر فاصله گرفته و به تعبيرى دچار گسست گفتمانى با جهان معاصر باشد. به همين خاطر است كه نقد انديشه گران قابل به اينكه «حكومت دينى» پديده اى در حد و اندازه جوامع سنتى بوده كه با گفتمان مدرن امروزى سنخيتى ندارد، در خصوص جمهورى اسلامى - برخلاف بسيارى از الگوهاى جارى در كشورهاى اسلامى كه ماهيت سنتى داشته و با آموزه هاى الگوهاى سلطنتى، پادشاهى، استبدادى و يا جمهوريهاى تك حزبى و مادام العمرى اداره مى شوند(4) - صادق نيست.(5) ماهيت انقلاب اسلامى، اصول مدرن الگوى جمهورى اسلامى و شخصيت جامع الاطراف حضرت امام خمينى (ره) كه تماما حكايت از حضور خدا، مردم، رهبرى

ص: 2067

در بطن سياست و حكومت دينى دارند؛ اين امكان را به ما مى دهد تا نسبت به طرح پرسش هاى نوين امروزى و دريافت پاسخ از انديشه امام خمينى(ره) اقدام نماييم. در همين ارتباط نوشتار حاضر با طرح سؤال در خصوص «الگوى تأمين امنيت ملى» سعى دارد به پاسخى «دينى» و «به روز» مبتنى به گفتمان امام خمينى(ره) دست يابد. بديهى است كه بررسى انديشه و عمل آن رهبر فقيه مى تواند در مقام تحليل و سياستگذارى براى عصر حاضر يارى گرما باشد و به عبارت ديگر، ثمرات علمى و عملى اى براين تحليل نظرى استوار است كه جامعه و حكومت ما مى تواند از آن بهره مند گردد. براى اين منظور به بررسى گفتمان اخير امام خمينى(ره) در دو بعد داخلى و خارجى با عنايت به شرايط خاص كشور در آن دوره مى پردازيم.

الف. چارچوب نظرى

اشاره

«اين واقعيت كه امنيت از جمله نيازهاى اوليه زندگى انسان بوده و تاريخى به درازاى سكوت بشر بر روى كره خاكى دارد، حكايت از پيشينه طولانى مطالعات امنيتى مى تواند داشته باشد؛ و اينكه تفكر در اين باره و ارائه نظريه و راهبرد، مراحل اوليه خود را طى كرده و هم اكنون دوران بلوغ خود را با توليد حجم قابل توجهى از متون پشت سر مى گذارد.»(6) با عنايت به آنچه انديشه گرانى

ص: 2068

چون «ترى تريف»( ffirreT yrreT ) ، «استوارت كرافت» ( tforC trautS )، «لوسى جيمز» ( semaJ ycuL ) و «پاتريك مورگان» ( nagroM kcirtaP ) اظهار داشته اند،(7) مى توان ادعا كرد كه «امنيت ملى» امروزه ديگر مفهومى «عقب مانده» ارزيابى نمى شود؛(8) بلكه از كثرت ديدگاههاى كارشناسى برخوردار است كه از آن مفهومى «توسعه يافته» ارائه مى نمايد. به همين دليل است كه طراحى تئورى و چارچوب نظرى جامعى كه بتواند در برگيرنده عمده ملاحظات امنيتى باشد، كارى دشوار ارزيابى مى شود. نگارنده در حد مقاله حاضر با استفاده از متون امنيتى ناظر بر تحولات جهان سومى، الگويى سه بعدى از امنيت ملى را طراحى و پيشنهاد مى نمايد كه به نظر مى رسد از قابليت انطباق بيشترى با تحولات جامعه ما در دوران حضور حضرت امام(ره) برخوردار است.

اول. هرج و مرج گرايى

«[در پاره اى از كشورها] رشد سريع ميزان مشاركت مردمى در نهايت به بروز بحران منجر مى شود؛ چرا كه نخبگان حاكم به وحشت مى افتند و لذا براى حفظ خود به سركوب و مقابله روى مى آورند.»(9) نقد «مايرون واينر» ( renieW noryM ) مخصوص وضعيت كشورهاى جهان سوم، ناظر بر بروز رفتارهاى افراطى اى است كه منجر به شخصيت اجماع ملى و بسته شدن فضاى ملى از سوى قدرت حاكمه به بهانه صيانت از امنيت مى شود. وجود همين آفت است كه «ساموئل هانتينگتون» ( S. notgnitnuH ) را به

ص: 2069

آنجا رهنمون مى شود تا وجود «حاكميت مقتدر» را به عنوان يكى از پيش زمينه هاى لازم براى توسعه مورد توجه قرار داده و اظهار دارد: نظام هاى سياسى كار آمد اساسا نظام هاى قويى هستند از اين توانايى برخوردارند تا بين آزادى و التزام به مبانى رفتارى واحد جمع نمايند.(10) مجموع تلاشهاى نظريى كه در اين حوزه به انجام رسيده، دلالت بر آن دارند كه «تامين امنيت ملى» نيازمند وجود مرجعيت واحدى است كه بتواند بين رفتار بازيگران مختلف هماهنگى لازم را ايجاد نمايد. در غير اينصورت رفتارهاى نابهنجار بازيگران موجب زوال انسجام ملى و مساعد شدن فضاى ملى براى نفوذ عوامل بيگانه خواهد شد. «هرج و مرج گرايى» بر اين اساس وضعيتى نامطلوب ارزيابى مى گردد كه در آن به علت نبود «دولتى مقتدر» رفتارهاى خارج از اصول و چهارچوب بازيگران، منجربه بروز ناامنى در داخل و تضعيف توان كشور با عوامل مداخله گر خارجى مى گردد.(11) البته بايد توجه داشت كه يعنى «دولت مقتدر» با «دولت قوى» تفاوت وجود دارد و معناى اين سخن تأييد حكومت هاى توتاليتر نيست. اين معنا به بهترين وجهى توسط «جوئل ميگدال» ( ladgiM leoJ ) در كتاب «جوامع قوى و دولتهاى ضعيف» بيان شده است؛ آنجا كه «دولتهاى قوى» را نظام هاى استبدادى و تمركزگرايى مى شناساند كه از طريق افزايش توان سركوب

ص: 2070

خود بدنبال تحصيل اجماع هستند؛ اما در مقابل «دولت هاى مقتدر» را نظامهاى كارآمدى مى شناساند كه با اتكاء به اجتماع عمومى و كسب رضايت بازيگران مختلف، پيوسته حمايت آنها را از قدرت سياسى براى خود دارند.(12) از حيث تاريخى نيز اين نظريه تأييد مى گردد. به عنوان مثال «جيمز بيل» ( lliB semeJ ) و «كارل ليدن» ( nediel lraC ) در بررسى كشورهاى جهان سومى به آنجا مى رسند كه مشكل بسيارى از اين كشورها نه در «اقتدار حكومت» يك در شيوه تحصيل «اقتدار» است. دليل اين مهم نيز آن است كه وجود اقتدار اصل اوليه توسعه و پيشرفت به شمار مى آيد و نفى آن به معناى نفى الگوى توسعه نيز مى باشد. بدين ترتيب «پاتريمونياليسم» الگوى نامناسبى براى توليد اقتدار ارزيابى مى گردد كه به غلط توسط عمده كشورهاى خاورميانه اى مورد توجه قرار گرفته و لذا نتيجه اى معكوس داده و نه تنها اقتدار حاصله به توليد توسعه منجر نشده بلكه افزون بر آن خود به مانعى دو برابر آن تبديل شده است.(13)

دوم. يكسان سازى

در واكنش به الگوى هرج و مرج گرايى و به منظور جبران نقايص آن، برخى از انديشه گراى به ضرورت تمركز در قدرت و يكسان سازى تمامى بازيگران با هدف تحصيل امنيت تمايل يافته اند.(14) نتيجه اين استراتژى، تاسيس دولتهاى استبدادى است كه از حيث تاريخى سابقه

ص: 2071

طولانى اى داشته و در هر دو حوزه شرق و غرب مى توان گونه هاى مختلف آن را سراغ گرفت.(15) جوهره امنيتى اين الگو را اين گزاره شكل مى دهد كه: مسائل حكومتى در فضايى برتر از سطح جامعه و دخالت گروهها و دستجات مختلف اجتماعى قرار دارد و به عبارتى حوزه تخصصى فرد، گروه يا طبقه خاصى است كه رسالت تعيين مقدرات جامعه با ايشان است و ديگران جز تبعيت و اجتماع برحول قدرت مركزى، وظيفه ديگرى ندارند.(16) از اين منظر «مشاركت جمعى» در قدرت بنا به ماهيت وحدت گراى قدرت، توهمى بيش نخواهد بود: «هيچ نمادى وجود ندارد كه بتواند مشاركت همه اشخاص را در اعمال قدرت، امكانپذير سازد. زيرا قدرت عبارت است از فرماندهى و همه نمى تواند فرمان برانند. بنابراين حاكميت مردم توهمى بيش نيست. توهمى كه نهايتا ويرانگر آزادى هاى مردمى است»(17)

سوم. واگرايى متعهدانه

نگارنده اين الگو را به مثابه الگوى برآمده از تقابل «يكسان سازى» با «هرج و مرج گرايى» مى شناسد كه در آن دو گزاره امنيتى بصورت توامان مد نظر هستند: گزاره اول. امنيت ملى در عصر حاضر بدون وجود و مشاركت بازيگران متنوع و متعدد در لايه هاى داخلى، منطقه اى و بين المللى، غير قابل تحصيل است.(18) گزاره دوم. تحصيل امنيت ملى بدون وجود چارچوب بنيادينى كه مورد اجماع كليه بازيگران بوده ونقش

ص: 2072

تحديد كننده رفتارها و جهت دهنده سياستها را ايفاء نمايد؛ غيرممكن است.(19) معناى اين الگو آن است كه نظام هاى سياسى بايد نسبت به تعريف اصول بنيادين خود به پشتوانه مردمى اقدام ورزند و با تعريف حقوقى آنها، كليه بازيگران خود را ملزم به رعايت آنها بدانند. تنها در اين صورت است كه مى توان بين تكثر و امنيت جمع كرد و اميد داشت كه جامعه به مثابه پيكره اى زنده و پويا، بتواند ضمن پذيرش «تغيير» در صيانت از هويت و ماهيت خود، توفيق كسب نمايد.(20)

ب. الگوى امنيتى امام خمينى رحمةاللّه عليه

اشاره

در بحث از الگوى امنيتى امام (ره) لازم مى آيد تا بين دو سطح از تحليل تفكيك قايل شويم: نظرى و علمى. علت اين امر نيز آن است كه ملاحظات نظرى به هنگام اجرايى شدن، با مقاومت محيط مواجه مى شوند كه به تعبير «برايان فى» ( B. yaF ) عامل اصلى در «باز تعريف علمياتى» يك نظريه هستند.(21) براين اساس نظريه به هنگام ورود به فضاى عينى با موانعى مواجه مى شود كه مى طلبد نظريه خود را اصلاح و باز تعريف نمايد. در اين حالت است كه نظريات اصيل بين وضعيت موجود و وضعيت مطلوب تفكيك قايل شده؛ با هدف رسيدن به وضعيت مطلوب، در اندازه توان و شرايط موجود به طراحى و برنامه سازى همت

ص: 2073

مى گمارد. اين نظريات اگر چه در كوتاه مدت تغيير چهره مى دهند - در حد فروع - اما در بلندمدت به سوى اصول گرايش دارند و سعى مى نمايند تا شرايط را متناسب با اهداف كلان خويش اصلاح نمايند. براين اساس مشخص مى گردد كه تفكيك فوق الذكر با «فرصت طلبى» يا «استحاله»(22) تفاوت بنيادين دارد وثمره اين بحث در بستر زمان و در جهان خارج، خود را نشان مى دهد. بر اين اساس، ديدگاه امنيتى امام خمينى(ره) را مى توان در دو فضاى نظرى و علمياتى به شرح زير مورد بررسى قرار داد.

اول. نظريه امنيتى

اشاره

شاخصه هاى نظريه امنيتى امام (ره) با ويژگى هاى الگويى «واگرايى متعهدانه» كه پيش از اين به آن اشاره شد، مطابقت دارد؛ براين اساس مى توان مجموع ملاحظات امنيتى امام(ره) را در ذيل دوركن اصلى اين الگو به شرح زير جمع بندى نمود:

ركن اول: تعريف اصول بنيادين نظام جمهورى اسلامى ايران
اشاره

در اين قسمت امام(ره) با استناد به تكليف الهى و حمايت مردمى، اقدام به معرفى اصولى مى نمايد كه از رهگذر انقلاب اسلامى وراى قاطع مردم به جمهورى اسلامى، تبديل به «اصول بنيادين جمهورى اسلامى» شده و لذا تمامى بازيگران سياسى مكلّف به رعايت آنها وتحديد فعاليت هايشان به اين اصول مى شوند. اصول مورد نظر عبارتند از:

اصل يك. اسلاميت نظام

محور اصلى انديشه امام (ره) را اين ايده تشكيل

ص: 2074

مى داد كه قيام مردم براى «اسلام» و حاكميت بخشيدن به «اصول اسلامى» است. بنابراين هر چه از اقتصاد، سياست يا فرهنگ گفته مى شود، با نگاه به اسلام است. لذا تصريح مى نمايند: «ما كه نهضت كرديم براى اسلام نهضت كرديم... نهضت براى اسلام همان دنبال نهضت انبياء است.»(23) بنابراين درمواضع مختلف تاكيد مى نمايند كه «جوهره اسلامى» نظام بايد پاس داشته شود و در صورت انحراف نظام سياسى از اين شاخصه، ديگر نمى توان بر بقاى «جمهورى اسلامى» حكم داد: «مقصد اين است كه اسلام... احكام جهانگير اسلام زنده بشود و پياده بشود.»(24) به همين دليل است كه ايشان از همان ابتدا در اين خصوص هيچ گونه مجامله اى را روانداشته و درست در زمانى كه دستگاههاى تبليغاتى سعى داشتند با متهم كردن نهضت امام خمينى(ره) به يك نهضت انحصارگرايى مذهبى، از جذابيت آن بكاهند در مقابل سوال خبرنگاران به تصريح بيان مى دارند كه: اگر چه استبداد و انحصار را به هيچ وجه تاييد نمى نمايد، اما محوريت جايگاه مذهب در حكومت آتى را امرى بديهى ارزيابى مى نمايند: «هيچ قدرتى به اندازه مذهب نخواهد بود و نظامى ها و سياسى ها اكثرا تحت نفوذ مذهب هستند.»(25) و يا در جاى ديگر اظهار داشته اند. «اساس اسلام است و،... بقيه اش ديگر فرع هستند.»(26) اين انديشه متعاقبا بصورت حقوقى درآمده

ص: 2075

و در قانون اساسى در ذيل اصول مربوط به ولايت فقيه و ضرروت وجود شوراى نهگهبان بصورت صريح و شفاف تعريف مى شوند.

اصل دو. جمهوريت نظام

جمهوريت در انديشه امام (ره) ارزشى هم سنگ اسلاميت برخوردار است، لذا مشاهده مى شود كه ضمن «صريح الگوهاى بسته سلطنتى براساس اصول اسلامى، تاكيد مى نمايند كه الگوى پيشنهادى نهضت اسلامى «جمهورى اسلامى» - نه يك كلام زياد و نه يك كلام كم - است.(27) در واقع تجربه تركيب دواصل اسلاميت و جمهوريت، از جمله ابتكارهاى ارزنده نهضت خمينى به شمار مى آيد كه در نهايت توانست الگويى مدرن از اسلام براى اداره جوامع در قرن بيستم و بيست و يكم، ارايه دهد. شهيد مطهرى در مقام تبيين اين معنا، چنين مى گويد: «جمهورى اسلامى از دو كلمه مركب شده است: كلمه جمهورى و كلمه اسلامى، كلمه جمهورى شكل حكومت پيشنهاد شده را مشخص مى كند و كلمه اسلامى محتواى آن را... يعنى پيشنهاد مى كند كه اين حكومت با اصول و مقررات اسلامى اداره شود و در مدار اصول اسلامى حركت كند.»(28) اين تلقى بصورت يك اصل حقوقى در قانون اساسى وارد شده و در اصل 156 مى خوانيم: «حاكميت مطلق برجهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است. هيچكس نمى تواند

ص: 2076

اين حق الهى را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهى خاص قرار دهد. و ملت ايران اين حق خود را از طرفى كه در اصول بعد مى آيد، اعمال مى كند.» خلاصه كلام آنكه، امام (ره) قايل به حضور اراده مردم دراصل تفويض قدرت بودند و لذا قدرت سياسى را بدون حضور مردمى از مشروعيت لازم برخوردار نمى ديده و تصريح داشتند كه: «اراده مردم بايد در اصل تفويض قدرت دخيل باشد و الا قدرت مشروعيت لازم را ندارد.»(29) در خصوص نهضت انقلابى مردم ايران و تاسيس جمهورى اسلامى نيز همين مبنا را مورد استناد قرار داده، خطاب به منتقدينى كه عملكرد امام (ره) را در انحلال نظام اقدامى غير قانونى ارزيابى مى كردند، اظهار داشتند: «فشار افكار عمومى به معنى قانون است. ما به استناد همين قانون قدرت را به دست مى گيريم وحكومت مستقر مى كنيم.»(30)

اصل سه. استقلال

امام خمينى(ره) چه در مقام يك رهبر انقلابى و چه در مقام مسؤل عالى مرتبه يك نظام سياسى، تاكيد داشتند كه وفادارى نسبت به «وطن» امرى فطرى، عقلى و باتاييد شرعى است كه هيچ كس نمى تواند نسبت به آن بى توجه باشد. لذا صيانت از استقلال كشور را يك رسالت فراگير ارزيابى كرده و بر اين باور بودند كه هيچ فرد يا

ص: 2077

گروهى نمى تواند - و حق ندارد - اقدامى بنمايد كه بصورت مستقيم يا غير مستقيم استقلال كشور را به خطر بياندازد. عدم تسامح امام (ره) در اين زمينه مثال زدنى است، آنجا كه خطاب به مردم اظهار داشتند: «اگر بخواهيد بر همه مشكلات پيروز شويد بايد همه محكم بايستيد در مقابل قدرتها و استقلال خودتان را... محكم نگه داريد.»(31) از ديدگاه امام(ره)، اسلام آمده است تا ملت ها را از يوق استعمارگران رهايى بخشد و به آنها استقلالى را كه حق ايشان است، ببخشد. اين نگرش است كه در اصل نهم قانون اساسى به عنوان يكى ديگر از حدود فعاليت هاى سياسى - اجتماعى مورد توجه قرار گرفته است: در جمهورى اسلامى ايران، آزادى و استقلال و وحدت و تماميت ارضى كشور از يكديگر تفكيك ناپذيرند و حفظ آنها وظيفه دولت و آحاد ملت است. هيچ فرد يا گروه يا مقامى حق ندارد به نام استفاده از آزادى به استقلال سياسى، فرهنگى، اقتصادى، نظامى و تماميت ارضى ايران، كمترين خدشه اى وارد كند.»(32) همين معنا در اصل 26 نيز مورد تاكيد قرار گرفته و احزاب سياسى به ضرورت توجه به اين اصل تذكر داده شده اند. با عنايت به اهميت اين موضوع است كه در سوگند نامه رياست جمهورى، اصول مربوط به سياست خارجى

ص: 2078

و حتى در قوانين موردى مربوط به احزاب و گروههاى مختلف، تصريح بر اين التزام امرى ضرورى دانسته شده است. تمام اين موارد حكايت از آن دارد كه اصل استقلال محورى حياتى و غيرقابل تعرض نزد امام (ره) بوده است.

اصل چهار. التزام به قانون اساسى

«قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مبين نهادهاى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى جامعه ايران براساس اصول و ضوابط اسلامى است كه انعكاس خواست قلبى امت اسلامى مى باشد... پيروى از اصول چنين قانونى... برعهده همگان است. (33) فراز فوق كه برگرفته از مقدمه قانون اساسى است، منعكس كننده يكى از انديشه هاى چشمگير امام(ره) است كه براساس آن نظام جمهورى اسلامى نسبت به تعريف يك منشور ملى كه وظايف كليه بازيگران را مشخص ومعلوم مى سازد، اقدام مى نمايد. از اين منظر انقلاب اسلامى به رهبرى امام(ره) پس از پيروزى در مسيرى متفاوت با بسيارى از حركت هاى اعتراض آميز در گستره جهانى، حركت كرده و مشاهده مى شود كه نسبت به تعيين اصول و حدود خود، اقدام مى كند. قانونى شدن رفتارها كه از ديدگاه بسيارى از حركتهاى انقلابى امر مطلوبى ارزيابى نمى شود، نزد امام (ره) نسبت به ضرورت تشكيل مجلس خبرگان اول تشكيك كرده، امام (ره) بشدت مخالفت نموده و خود شخصا وارد ميدان مى شوند تا پيش نويس قانون اساسى تهيه و

ص: 2079

براى تصويب به راى مردم گذارده شود. نكته قابل توجه كه امام (ره) خود در مقابل كارشكنى برخى از افراد و گروهها موضع گرفته و تاكيد مى كنند كه مجلس خبرگان قانونى است وهر كه در مقابل آن بايستد، عملى غير قانونى انجام داده است. «مجلس خبرگان با رأى اكثريت ملت مشغول به كار است، حال بدانيم كه يك دسته چند نفرى دور هم جمع مى شوند و مى گويند مجلس خبرگان بايد منحل شود. من نمى دانم كه اين آقايان چه كاره هستند و چرا مجلس خبرگان بايد منحل شود؟... مجلس منحل نمى شود و كسى حق انحلال ندارد و خود ملت حق دارند.»(34) پس از تأسيس اين قانون است كه امام(ره) به ضرورت التزام عملى كليه گروهها و افراد به اصول آن تاكيد ورزيده و اظهار مى دارند كه گذشته از مباحث قبلى، حال كه اين قانون تصويب شده است، برهمگان است تا آن را به مثابه يك منشور ملى پاس دادند و از آن تخطى نكنند.ايشان در پاسخ به نامه تنى چند از نمايندگان مجلس كه انجام برخى از اعمال مافوق قانونى را از سوى امام(ره) مورد پرسش قرار داده بودند، با نگاه به همين معناست كه اظهار مى دارند: «با سلام. مطلبى كه نوشته ايد كاملاً درست است. ان شاءالله تصميم دارم در تمام زمينه ها

ص: 2080

وضع به صورتى در آيد كه همه طبق قانون اساسى حركت كنيم. آنچه در اين سالها انجام گرفته است، در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و اسلام اقتضاء مى كرد تا گره هاى كور قانون سريعا به نفع مردم و اسلام بازگردند. از تذكرات همه شما سپاسگزارم و به همه شما دعا مى كنم.»(35) براين اساس مشخص مى شود كه از جمله حدود مهم عمل سياسى در نظام اسلامى ايران، پذيرش جايگاه محدود «قانون اساسى» است كه مى تواند مبناى عمل مشترك كليه بازيگران و حل و فصل اختلافات باشد.

اصل پنج. انسجام ملى

وحدت را مى توان موضوع محورى انديشه امام(ره) ارزيابى كرد كه از درصد فراوانى بسيار بالايى درانديشه امام (ره) برخوردار است. از اين منظر انواع وحدت، لايه هاى وحدت، مكانيزم هاى تحصيل وحدت، اصول عمل صيانت از وحدت و ثمرات امنيتى امنيت محورهاى مستقل انديشه امام (ره) درارتباط؛ وحدت شكل مى دهد كه در مجموع حكايت از آن دارد كه «وحدت» از جمله قطب هاى انديشه امام(ره) به شمار مى آيد كه بسيارى از خرد موضوعات در ذيل آن فهم مى شوند.(36) «دستور همان است كه آيه شريفه واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا [مى فرمايد]... اين كه مهم است. اين است كه تنها اين نباشد كه همه با هم در يك امرى مجتمع باشيد و متفرق نباشيد. امر

ص: 2081

اين است كه همه با هم اعتصام به حبل الله بكنيد. راه، راه حق باشد.»(37) و اين امر را امام(ره) به مقتضاى عقل سياسى - افزون برمبانى دينى - مورد تاكيد قرار داده و تصريح داشتند كه رمز استمرار اين نظام همان رمز پيروزى اش است. بر اين اساس هر گونه تعرضى به اصل وحدت، اقدامى غير قانونى و غير مشروع تلقى شده و امام (ره) در عمل و نظر آن را اقدامى مغاير با ثبات و آرامش جامعه ارزيابى مى كردند.(38)

ركن دوم. پذيرش تكثرگرايى سياسى
اشاره

امام(ره) همزمان با توجه به اصول بنيادين نظام كه ماهيتى تحديد گردارند، به اصول عملياتى اشاره دارند كه راه را به «تكثرگرايى سياسى - اجتماعى» در جامعه هموار ساخته و بدين ترتيب مانع از شكل گيرى الگوى استبدادى در كشور مى شد. علت اين امر نيز آن بود كه مطابق روايت امام (ره) از اسلام، الگوهاى سلطنتى را استبدادى ماهيتا با سياست اسلامى همخوانى ندارند و لذا هر آن اقدامى كه به پيدايش چنين نظام هايى منجر شود، مردود بوده و بايد به نفى گردد.

اصل يك. منع يكسان سازى جامعه براساس قدرت از ديدگاه دين

«ما بناى براين نداريم كه يك تحميلى بر ملتمان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتورى بكنيم. ماتابع آراء ملت هستيم. ملت ما هر

ص: 2082

طورى راى داد، ما هم از آن تبعيت مى كنيم. ما حق نداريم، خداى تعادلى به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزى را تحميل كنيم.»(39) با عنايت به فراز بالا مشاهده مى شود كه «ديكتاتورى» از حيث ماهيت مغايرت با قرآن و سنت نبوى دارد و لذا امام (ره) الگوى جوامع قالبى را كه با استفاده از زور پديد آمده نفى نموده و تصريح مى نمايند كه حكومت مردم ملاك عمل خواهد بود: «در اينجا آراى ملت حكومت مى كند. اينجا ملت است كه حكومت را در دست دارد و اين ارگانها را ملت تعيين كرده است.»(40)

اصل دو. ضرورت عقلى وجود تكثر در اداره جامعه

«ساختن يك مملكت با دست يك گروه امكان ندارد. محول كردن مطالب را به دولت يا به روحانيت [تنها[ صحيح نيست، براى اينكه اينها [به تنهايى] قدرت اين كار را ندارند. تمام گروهها و تمام افراد، هر فردى وظيفه دارد كه در اين نهضت خدمت بكند.»(41) به تعبير امام(ره) اداره جامعه امرى پيچيده و رسالتى بسيار سنگين است كه هيچ نظامى نمى تواند بااتكاء به گروه و يا دسته اى خاص از عهده آن برآيد. لذا بهترين شيوه آن است كه در عين وجود تكثر سياسى - اجتماعى، تمامى افراد و گروهها نسبت

ص: 2083

به اين مهم اقدام

ص: 2084

نمايند؛ كه در آنصورت مى توان به تحصيل منافع و حاكميت آرامش برجامعه اميدوار بود.

اصل سه. تكثر پديده اى طبيعى است

با مراجعه به ديدگاه امام(ره) درخصوص جامعه و فرد مشاهده مى شود كه ايشان در مقام آينده شناسى با اشاره به ملاحظات محيط داخلى و خارجى، براين باور بوده اند كه يكسان سازى افراد و يكدست كردن نحوه انديشه و عمل گروهها و سازمانها، امرى غير طبيعى - و لذا غير ممكن است. ايشان در همين ارتباط اظهار داشته اند: «جامعه فردا جامعه اى ارزياب و منتقد خواهد بود كه در آن تمامى مردم در رهبرى امور خويش شركت خواهند جست»(42) به همين خاطر است كه نسبت به آراء و انديشه هاى مختلف در درون جامع و حتى حكومت تا آنجا كه در چارچوب اصول بنيادين قرار دارند، احترام گذارده و اين نوع اختلافات را مايه رحمت براى جامعه اسلامى مى دانند. مصداق بارز اين امر را مى توان موافقت ايشان با تشكيل مجمع روحانيون مبارز تهران مشاهده كرد كه اين نوع از تكثر را مايه پيشرفت و ترقى جامعه قلمداد كردند.

ب. عمل امنيتى

اشاره

انديشه امنيتى امام(ره) كه مبتنى بر «واگرايى متعهدانه» بود، متعاقب پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل جمهورى اسلامى بخاطر ملاحظات محيطى (داخلى و خارجى) امكان و فرصت عملياتى شدن نمى يابد. به همين دليل است كه امام(ره) نخست براى

ص: 2085

صيانت از اصل انقلاب اسلامى گفتمان «قبض محور» را در دستور كار قرار مى دهند و با فراهم آمدن زمينه لازم، به اصلاح استراتژى حكومت و گرايش آن به سوى الگوى «واگرايى متعهدانه» اقدام مى نمايند. در اين قسمت به بررسى اجمالى تاريخ تحول جمهورى اسلامى مى پردازيم.

اول. رفتارهاى امنيت سوز
اشاره

در پى پيروزى انقلاب اسلامى، به علت حضور برخى از گروههاى فرصت طلب از يك سو، و كم تجربگى برخى از مسؤلان كشور از سوى ديگر، روندى درون جامعه شكل مى گيرد كه بيشتر با شاخص هاى هرج و مرج گرايانه انطباق دارد و از اين حيث نويد دهنده، ناامنى و آشوب براى جامعه بود. اين رفتارها را در دو دوره تاريخى مى توان مورد بررسى قرار داد.

1. چالش هاى بنيادين

حوادث اين دوره كوتاه از آن روى مويد هرج و مرج گرايى بود كه جريان انقلابى هنوز اصول بنيادين رفتارهاى سياسى را تعريف و حاكم نساخته بودند و جريان هاى سياسى رقيب نيز در پى آن بودند تا بنوعى از اين فرصت به نفع افزايش سهم خود از قدرت سياسى استفاده ببرند. به همين دليل است كه چالش برانگيزترين پرسشهاى سياسى - حكومتى دراين دوره مطرح شده و شاهد آن هستيم كه كليه آموزه هاى بنيادين انقلاب اسلامى مورد نقدو يا نفى قرار مى گيرد. به عنوان مثال در

ص: 2086

حالى كه ايده جمهورى اسلامى از سوى امام(ره) و اكثريت جامعه بطور غير رسمى مورد تاييد قرار گرفته بود، مشاهده مى شود كه جريان هاى چپ و ليبرال از در تعارض با اين الگو برآمده، اصلى ترين ركن انقلاب را زير سوال مى برند. دراين خصوص نيز دو رويكرد كاملاً متفاوت را مى توان از يكديگر تميز داد: نخست گروههاى افراطى دينى كه مايل به پذيرش الگوى «جمهورى» نبوده و آن را پديده اى غربى ارزيابى مى كردند؛ و دوم گروهاى افراطى غير دينى كه با وصف «اسلاميت» مشكل داشته و صرف «جمهورى» را مى پذيرفتند. رقابت بين اين دو گروه با انقلابيون پيرو امام (ره) در مقطع نخست از انقلاب اسلامى ابعاد وسيع و گسترده اى مى يابد و فشارهاى سياسى - روانى زيادى را بر جامعه تحميل مى كند كه در نهايت با برگزارى همه پرسى به نفع پيروان امام (ره) به پايان مى رسد. راى مردم در همه پرسى 10 و 11 فروردين 1358 را بايد اولين اقدام براى تعيين اصول بنيادين نظام ارزيابى كرد كه در كاهش تنش هاى بعدى نقش موثرى را ايفاء كرد.(43) پس از آن مى توان به رقابت هاى لجام گسيخته سياسى در جامعه كه در خصوص بود يا نبود قانون اساسى جريان داشت، اشاره نمود كه وفاق ملى و آرامش عمومى را به ميزان زيادى مخدوش

ص: 2087

ساخته بود. لطمات ناشى از اين حركتها براى انقلاب اسلامى بسيار زياد بود تا آنجا كه يكى از فصول ارزشمند انقلاب اسلامى - يعنى تشكيل مجلس خبرگان اول و تصويب نهايى قانون اساسى - با مشاركت كمترى از مردم صورت پذيرفت. در اين دوره نيز مشاهده مى شود كه قدرت طلبى گروههاى سياسى، عدم اتفاق نظر بر اصول مهمى چون اسلاميت و ولايت فقيه، عدم توجه به منابع ملى و بى توجهى به رهنمودهاى رهبرى منجر مى شود تا فضاى داخلى جامعه ملتهب گردد.(44)

2. چالش هاى حزبى - جناحى

متعاقب تصويب قانون اساسى اگر چه مشكل مشخص نبودن حدود فعاليت هاى قانونى رفع مى شود، اما التهابات جامعه نه تنها كاهش نمى يابد بلكه افزايش نيز مى يابد. علت اين امر به تقويت گرايش هاى جناحى نزد بازيگران سياسى برمى گردد. امام(ره) كه پيشاپيش از اين آفت مطلع بودند، خطاب به كليه بازيگران سياسى اظهار مى دارند كه: «از الان بنا را بر آن نگذاريد كه يك جبهه كذا و يك جبهه كذا. و از اول مبارزه باشد... مبارزه نيست. مباحثه، مباحث نرم اسلامى [است]...»(45) اما روند عمومى جامعه در مسيرى ديگر سير نموده و شاهد اختلال امنيت عمومى از ناحيه درگيريهاى جناحى در دوران جامعه مى باشيم. از جمله مهمترين مصاديق تاريخى اين دوره كه در بروز بى ثباتى - در لايه هاى

ص: 2088

مختلف جامعه اعم از حكومتى تا مردمى - نقش برجسته اى داشته است، مى توان به مشكل نخست وزيرى اشاره داشت. در اين رخداد است كه گسست سياسى بين مجلس و رئيس جمهور گسترش يافته ودر نتيجه كشور از داشتن يكى از مهمترين اركان اجرايى وقت - يعنى نخست وزير - محروم مى ماند. متاسفانه اين اختلاف سياسى به درون جامعه تسرى يافته و درگيريهاى جناحى به زخمى و كشته شدن برخى از مردم (به عنوان مثال در حادثه 14 اسفند دانشگاه تهران) منتهى گرديد.(46) دومين مورد كه از حيث آسيب ديدن منافع ملى جمهورى اسلامى ايران از اهميت بيشترى برخوردار است. ناظر برجريان گروگان گيرى ديپلمات هاى آمريكايى است كه در ايران مشغول به جاسوسى بودند. اين حادثه طبيعى كه سپس از سوى امام(ره) تاييد گرديد، در پيچ و خم رقابت هاى سياسى بسيارى از كاركردهاى مثبت خويش را از دست داد بدين صورت كه على رغم حمايت مؤثر امام(ره) از اين اقدام و واگذارى نحوه حل و فصل آن به تصميم مجلس شوراى اسلامى، گروههاى ليبرال و ملى گرا با اتخاذ سياست هاى متفاوت - كه در نهايت به استعفا از حكومت و يا طرح مذاكرات مخفيانه با آمريكايى ها منتهى شد. اين اجماع را مخدوش نمودند. رقابت جدى بين پيروان امام(ره) از يكسو، با گروههاى طرفدار

ص: 2089

بنى صدر و دولت موقت از سوى ديگر، منجر شد تا اين پرونده با منافع بسيار كمترى از آنچه كه براى جمهورى اسلامى ايران تصور مى رفت، بسته شود و بدين ترتيب جامعه گامى ديگر بسوى هرج و مرج گرايى بردارد. در واقع اين جريان نشان داد كه اجماع در قدرت سياسى نيز تضعيف شده و اين مى توانست علامت منفى اى براى آينده انقلاب و ايران باشد.(47) نتيجه آنكه در مقطع تاريخى نخست به علت توسعه رفتارهاى خارج از چهارچوب، جامعه دستخوش فرآيندهاى ناامنى سازى مى شود كه نتيجه آن درگيرى بيش از حد مردم و تهييج دشمنان خارجى به تعرض به ايران اسلامى است. در همين فضا است كه ترورهاى وسيع و گسترده گروههاى معارض و تروريست بوقوع مى پيوندد مهمتر از آن رژيم بعثى عراق با حمايت مؤثر قدرت هاى برتر جامعه بين المللى و با هدف از بين بردن نظام اسلامى، به ايران حمله مى كند. بررسى تاريخى به عمل آمده حكايت از آن دارد كه جمهورى اسلامى بواسطه تجارب تلخ سالهاى آغازين پيروزى انقلاب، در سال 1360 در موقعيتى خاص قرار مى گيرد كه دو گزينه اصلى در آن بيشتر مطرح نيست: يا توسعه رفتارهاى هرج و مرج گونه و به خطر افتادن اصل انقلاب و منافع ملى به بهانه توسعه حقوق و آزاديهاى فردى

ص: 2090

- اجتماعى، و يا تحديد رفتارها و اتخاذ الگوى قبض محور براى صيانت از انقلاب و منافع ملى. در چنين فضايى است كه ركن دوم عمل امنيتى امام (ره) با هدف صيانت از اسلام و ملت، درانتخاب گزينه دوم محقق مى شود.

دوم. سياست هاى قبض محور
اشاره

شاخص هاى عمده جامعه ايران در آغاز دهه 60 كه امام (ره)را به اتخاذ سياست هاى قبض محور رهنمون شدند. عبارتند از: 1. ظهور گروه ها و دستجات و احزاب فرصت طلب و حتى ضد انقلاب كه التزامى به منشور ملى و آرمان هاى اسلامى نداشتند. 2. ظهور گروهها، دستجات و احزاب راديكالى كه با دامن زدن به سياستهاى افراطى، به تهييج ديگران و راديكالى شدن فضاى سياسى در جامعه كمك مى نمودند. طرح انديشه انترناسيوناليسم اسلامى و تلاش براى درگير كردن جمهورى اسلامى ايران در كليه حوادث منطقه اى و جهانى، از جمله رفتارهاى اين گروهها به شمار مى رفت كه بطور مشخص به مخدوش شدن چهره انقلاب اسلامى در گستره خارجى كمك مى كرد. 3. ظهور و قوت يافتن ستادهاى مركزى شوراهاى خلق تركمن، كرد و... كه با تهييج احساسات قومى و مذهبى سعى در دامن زدن به خواسته هاى جدايى طلبانه در مردم ايران داشتند. 4. وجود حجم قابل توجهى از تسليحات نزد گروهها و دستجات و حتى مردم عادى كه در

ص: 2091

رهگذر اقدامات انقلابى از پايگاهها خارج شده بود. 5 . تلاشهاى قدرت هاى خارجى براى تضعيف نظام و زمينه سازى جهت براندازى آن.(48) مجموع اين ملاحظات منجر شد تا امام(ره) تحقق الگوى «واگرايى متعهدانه» را در آن زمان دشوار و غير ممكن بيابند. لذا براى صيانت از دست آوردهاى انقلاب و مساعد شدن فضاى سياسى، سياست هاى قبض محورانه اى را پيش گرفتند كه اگر چه اصالت ماهوى نداشتند، اما ابزار كارآمدى براى تحقق اهداف كلان انقلاب به شمار مى آمدند. برخورد با بسيارى از احزاب و گروههاى معارض و صدور حكم تعطيلى ايشان در راستاى حمايت از نيروهاى انقلابى به منظور ايجاد ثبات هدفمند در جامعه و كاهش تنش هاى داخلى، در همين دوره بوقوع مى پيوندد كه در نهايت آرامش نسبى را براى جامعه به ارمغان مى آورد. اركان اين سياست تازه را موارد چهارگانه زير تشكيل مى دهد:

ركن اول. كاهش تنش در سطح سياستگذارى

نظر به اينكه اختلافات در حوزه قدرت رسمى معمولاً تاثيرات بسيار مؤثرى را به دنبال دارد و مى تواند به بروز انواع ناامنى در جامعه منجر شود - و حتى در سطح بين المللى ايجاد مشكل بنمايد - و اين وضعيت در سالهاى پيش از 1360 به نوعى در ساخت رسمى قدرت ايران پديدار شده بود؛ امام (ره) با محوريت بخشيدن به جايگاه «شوراى انقلاب»

ص: 2092

تلاش نمودند به نوعى براين معضل فايق آيند. به همين دليل است كه در مواضع اختلاف برانگيز با حمايت از اين شورا، كليه بازيگران را نسبت به ضروت حمايت از تصميمات شورا عملاً تذكر مى دادند. براين اساس مى توان چنين بيان داشت كه شوراى انقلاب مركز تصميم سازى اصلى نزد امام(ره) بود و لذا به هنگام بروزاختلاف بين اين شورا و دولت موقت، امام(ره) بر حق رسمى اين شورا براى مداخله در امور اجراى تاكيد مى نمايد.(49)

ركن دوم. كاهش تنش در سطح فعاليت هاى سياسى

پرتنش ترين بخش جامعه مربوط به فعاليت سياسى احزاب و گروههاى مختلف مى شد كه به علت سوءاستفاده برخى از بازيگران وضعيت آشفته اى را يافته بود و آرامش روانى كليه مردم از اين ناحيه مختل شده بود. امام (ره) براى اصلاح اين وضعيت؛ تاسيس حزب جمهورى اسلامى ايران با هدفى عالى موافقت نمودند. اين در حالى بود كه امام(ره) از حيث مبنايى با وجود يك حزب واحد و فراگير چندان موافقتى نداشتند(50) اما بخاطر وضعيت ويژه آن زمان و به منظور اهداف عالى، با اين كار موافقت كردند. «حزب جمهورى اسلامى... بايد در پاسدارى خود از هويت اصيل اسلامى انقلاب ملت ايران، همچنان پراستقامت بوده... و در اين راه از عكس العملهاى افراد و گروهها نهراسد.»(51) تأسيس حزب جمهورى اسلامى

ص: 2093

در آغازين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى حكايت از دغدغه امنيتى امام(ره) و پيروان ايشان در آن زمان دارد و لذا در اساسنامه حزب اين دغدغه بصورت آشكارى مورد توجه قرار مى گيرد: «اين حزب، متولى هدايت و سازماندهى نيروهاى با ايمان و فعال كليه قشرهاى اجتماعى است كه در انقلاب اسلامى ايران شركت دارند و هيچ بسيج نيروهايى كه هنوز در اين انقلاب عظيم نقش مؤثرى بر عهده نگرفته اند.»(52) نتيجه آنكه حزب جمهورى مطابق اصول بيان شده توسط افرادى از قبيل آيات عظام بهشتى، اردبيلى و حجةالسلام باهنر و رفسنجانى. تلاش مى نمايد تا با توسعه كاربرى هايش بتواند به نوعى بر فضاى سياسى وقت حاكم گشته و از اين طريق هيجانات سياسى را كاهش دهد. درهمين ارتباط است كه آيت الله بهشتى تصريح مى كنند كه: «كسانى در جمهورى اسلامى مسؤوليت هاى خرد و كلان را قبول بكنند كه با اين نظارت مزاجشان سازگار باشد. آنهايى كه اين نظارت را نمى توانند تحمل بكنند، لطفا جايشان را به كسانى بدهند كه از اين نظارت صميمانه استقبال مى كنند.»(53) البته اين يكسان سازى از سوى امام(ره) نيز حمايت مى شد، تا آنجا كه امام (ره) در واكنش به مخالفت هاى اظهار شده بر عملكرد نظارت فراگير حزب، اظهار داشتند: «كمونيست ها هم بايد جمهورى اسلامى را بخواهند؛ اگر بخواهند براى

ص: 2094

اين ملت كار بكنند و راست بگويند همه بايد جمهورى اسلامى را بخواهند.»(54) بدين ترتيب در فضاى تازه حزب جمهورى اسلامى به عنوان يك بازى اجرايى در حوزه رقابت هاى سياسى براى قدرت سياسى عمل مى نمايد واز اين طريق به يكسان سازى رفتارها با هدف كاهش برخوردها، كمك مى كند. درواقع بقاى اين حزب تا زمانى بود كه انجام اين كاركرد ضرورى بودو چون جامعه به ثبات نسبى در اين حوزه رسيد، تعطيلى كار حزب نيز از سوى امام(ره) براى جلوگيرى از شكل گيرى جامعه اى تك حزبى، مورد توجه قرار گرفت.(55)

ركن سوم. برخورد با رفتارهاى نابهنجار

اگر چه حضور گسترده مردم در صحنه و انقلاب و حمايت مؤثر از آرمانهاى امام(ره) نقش بسزايى در به حاشيه راندن گروهها و احزابى داشت كه رفتارهاى نابهنجار آنها آرامش جامعه را مخدوش مى كرد؛ اما اين گروهها به جاى عبرت گرفتن و همراهى با مردم اقدام به تحميل عقايد خود به مردم نمودند كه عموما با رفتارهاى خشن همراه بود. تاسيس سپاه پاسداران در واقع به معناى تعريف يك بازوى نظامى كارآمد براى جمهورى اسلامى بود تا بتواند در اين مواقع و در واكنش به مداخلات خارجى، وارد عمل شود. آيت الله لاهوتى دراولين سخنرانى خود در مقام معرفى سپاه پاسداران اظهار داشت: سپاه رسالت حفظ انقلاب از شر

ص: 2095

ضد انقلابيون و عوامل مخرب را داراست. پس از آن نيز مشاهده مى شود كه اين نيرو با حضور در صحنه هاى سياسى چون ناآراميهاى تبريز و يا در برخورد با گرايش هاى تجزيه طلبانه در گوشه و كنار كشور، به خوبى ايفاى نقش مى نمايد؛ به گونه اى كه تصوير امنيت جامعه بدون توجه به نقش سپاه، تصويرى ناقص مى نمايد.(56)

ركن چهارم. تاكيد بر محوريت ولايت فقيه

امام(ره) با طرح نظريه ولايت فقيه در واقع از نقش و جايگاه محورى، رهبرى، در جامعه اسلامى پرده برداشتند و نشان دادند كه «ولايت فقيه» محور اصلى سياست اسلامى است كه مى تواند به يك نقطه وفاق تبديل شود. برهمين اساس ضمن تاكيد بر بعد نظرى مساله (با گفتن جملاتى ازاين قبيل كه: پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا به مملكت شما آسيبى نرسد)، از حيث علمى نيز خود چنين نقشى را ايفا نمودند. شخصيت جذاب و مقتدر امام(ره) منجر شد تا كليه افراد و گروهها جايگاه رهبرى ايشان را بپذيرند و بدين ترتيب امام(ره) به فصل الخطابى تبديل شدند كه از عرب رهبرى مى توانستند، به بحرانها خاتمه بخشند. معناى اين سخن آن است كه امام (ره) خود تبديل به يك عامل مؤثر براى حل و فصل مايل وايجاد ثبات در جامعه شدند كه از مصاديق بارز آن مى توان به سياستگزارى قاطعانه

ص: 2096

ايشان در برخورد با دشمن خارجى (آمريكا و رژيم بعثى) و عوامل داخلى (احزاب و گروههاى وابسته) اشاره داشت.(57) خلاصه كلام آن كه سياست قبض محور امام (ره) با استفاده از مجموع توان مندى هاى ملى توانست انقلاب و جمهورى اسلامى را از گزند تهديدات داخلى و خارجى حفظ نمايد و بدين ترتيب دوره استقرار خود را تجربه كند. بر بنياد اين تجربه كارآمد است كه جمهورى اسلامى ايران پس از گذار از دوره تاسيس و استقرار وارد سومين مرحله حيات خودش - يعنى توسعه - مى شود؛ توسعه اى كه با دو بعد اقتصادى و سياسى - در دولتهاى آقايان هاشمى و خاتمى - شناسانده مى شود. جمهورى اسلامى با طراحى برنامه هاى پنج ساله درپى تكميل اين پروژه و رسيدن به امنيت اطمينان بخش از طريق تجربه نمودن توسعه همه جانبه است كه در آن صورت مى توان ادعا نمود، تلاشهاى امام(ره) به ثمر نشسته و آرمانهاى عالى ايشان محقق شده اند.

نتيجه گيرى

«... در اين ميان وجهى از سرآمدى وجود دارد كه معمولاً كمتر بدان پرداخته مى شود، حال آنكه ريشه تمام وجوه سرآمدى امام (ره) بوده ومهمترين آنها نيز مى باشد. سرآمدى تئوريك يا پيشگامى امام (ره) در بناى مكتب سياسى تازه اى كه در عين دينى بودن داعيه حكومت و مملكت دارى در قرن حاضر را دارد، شاخصه

ص: 2097

مهمى است كه در حيات دينى - سياسى امام(ره) نمود بسيار بارزى داردو از اين حيث كليه دينداران، وامدارايشان هستند.»(58) اعتقاد به گزاره بالا نگارنده را بر آن مى دارد تا نسبت به طرح پرسش هاى ناظر بر حيات سياسى معاصر از انديشه امام خمينى (ره)، مصر بوده وبر اين باور باشد كه انديشه امام(ره) قابليت پاسخ گويى به آنها را دارا مى باشد. پرسش از امنيت از جمله اين سؤالات است كه در نوشتار حاضر به آن پرداخته شد. مطابق گفتمان امام (ره) امنيت با دو چهره نظرى و عملى شناسانده مى شود در حالى كه از حيث تئوريك امام(ره) بيشتر تمايل به الگوى «واگرايى متعهدانه» داشتند. اما اين نگرش تئوريك مانع از توجه ايشان به مقتضايت جامعه نشده ومشاهده مى شود كه در مقام اجراء سياست تدريجى اى را پيشه مى نمايند كه از اتخاذ سياست هاى قبض محورانه تا زمينه سازى براى تحقق الگوى «واگرايانه متعهدانه» را شامل مى شود. هنر امام(ره) در جمع بين آرمان امنيتى با واقعيت هاى اجتماعى مى باشد كه نتيجه آن صيانت كشور از تهديدات بيرونى و جريان هاى معارض داخلى است.

پس نوشت ها:

1. عضو هيأت علمى و معاون پژوهشى دانشكده معارف اسلامى و علوم سياسى دانشگاه امام صادق(ع) 2. به نقل از: اصغر افتخارى، اقتدار ملى: جامعه شناسى سياسى قدرت از ديدگاه امام خمينى(ره)،

ص: 2098

تهران، ناجا، 1380. ص 25. 3. مكتب سامرا با نام ميرزاى شيرازى شناخته مى شود و در حدود سالهاى 1291هق در حوزه سامرا پايه گذارى شد. بزرگانى چون آخوند خراسانى، شيخ فضل الله نورى، ميرزاى نائينى و سيد حسن مدرس از اركان آن به شمار مى آيند. ايجاد ارتباط بين سياست و حكومت، محور اصلى اين مكتب ها را شكل مى داد. اين ايده متعاقبا در مكتب نجف كه توسط آيت الله آخوند ملامحمد كاظم خراسانى معروف به آخوند خراسانى كه خود تجربه حضور در مكتب نخست را داشت، پرورش يافته و در حدود سالهاى 1314ه.ق با كمك بزرگانى چون، تيز، ابوالقاسم كاشانى، حاج آقا نورالله اصفهانى و جمع ديگرى از مجتهدان، تكوين و شيوع مى يابد. اين مكتب بدنبال تعريف و ايجاد نظم سياسى اى بود كه با دين تعارض نداشته باشد. به منظور آشنايى تفصيلى به اين مكاتب رك. مظفرنامدار، رهيافتى به مبانى مكتب ها و جنبشهاى سياسى شيعه درصد ساله اخير، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1376. 4. nosduH leahciM eeS , scitiloP barA ehT : ycamitigel roF hcraeS ehT , sserP ytisrevinU elaY nodnoL , 7491, pp. 22-301. 5. otisopsE nhoJ eeS ( ed ), noitisnarT ni malsl , drofxO , O.U.p. , 2891. 6. به نقل از: اصغر افتخارى (گزينش و ترجمه)، مراحل بنيادين انديشه در مطالعات امنيت ملى، تهران، پژوهشكده، مطالعات

ص: 2099

راهبردى، 1381، ص 33. 7. به منظور آشنايى با ديدگاه اين انديشه گران رك. - T. te dna ffirreT.al. , yadoT seidutS ytiruceS , sserP yliloP , 1999. 8. اين ديدگاه توسط بارى بوزان بصورت ميسوط تبيين شده است. رك. بارى بوزان، مردم، دولت ها و هراس، مترجم: ناشر، تهران، پژوهشكده، مطالعات راهبردى، 1378. 9. renieW noryM , ( noitapicitrap lacitiloP ) , tnempoleveD lacitilop ni secneuqes dna sesirC ni , notecnirp , P.U.P. , 1791, p. 391. 10. ساموئل هانتينگتون، سان سياسى در جوامع دستخوش دگرگونى، محسن ثلاثى، تهران، نشر عله، 1370. 11. رك. اصغر افتخارى، درآمدى بر خطوط قرمز در رقابتهاى سياسى، تهران، فرهنگ گفتمان، 1381، صص 48 - 50. 21. ladgiM leoJ eeS , setatS kaew dna seifeicoS gnortS , notecnirP , P.U.P. , 8891. 31. nedieL lraC dna lliB semaG eeS , tsaE elddiM eht ni scitiloP , nworB elttil dna notoB. ynapmoC , 4791, pse. pp. 551 - 08. اين موضوع با نگاه به وضعيت ايران نيز در آثار زير مورد توجه قرار گرفته است: سيد محمد خاتمى، آيين و انديشه در دام خوكامگى: سيرى در انديشه سياسى مسلمانان در فراز و فرود تمدن اسلامى، تهران، طرح نو، 1379؛ امير حسين على نقى (به اهتمام)، مهمترين مسايل امنيت ملى ج.ا.ايران، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردى، 1380، بوپژه: صص 17 - 7. 14. به

ص: 2100

منظور مطالعه درمبادى نظرى و تاريخى اين ديدگاه رك. ساموئل هانتينگتون، سامان سياسى در جوامع دستخوش دگرگونى، پيشين؛ ساموئل هانتينگتون، سومين موج دموكراسى، احمد شهسا، تهران، روزنه، 1373؛ برينگتن مور، ريشه هاى اجتماعى ديكتاتورى و دموكراسى، حسين بشيريه، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1369. 15. موسى غنى نژاد، «دموكراسى در پرتو مفهوم آزادى و قدرت»، كيان، شماره 32، سال 75. 16. در اين باره رك. حسن آيت، درسهايى از تاريخ سياسى ايران، تهران، حزب جمهورى اسلامى، 1363؛ ببراوند آبراهاميان، مقالاتى در جامعه شناسى سياسى ايران، سهيلا ترابى فارسانى، تهران، شيرازه، 1376؛ تدا اسكاچ پل، دولتها و انقلابهاى اجتماعى، سيد مجيد روئين تن، تهران، سروش، 1376. 17. موسى غنى نژاد، پيشين، ص 47. 18. جهت مطالعه در مبادى امنيتى اين گزاره رك. مراحل بنيادين انديشه در مطالعات امنيت ملى. پيشين، صص 153 - 85. 19. جهت مطالعه در مبادى امنيتى اين گزاره رك. درآمدى برخطوط قرمز رقابتهاى سياسى، پيشين، فصل2. 02. N dna abreV yendiS eeS.H.S dna eiN.Q.miK , ytlilauqE lacitiloP dnA noitapicitraP : noisirapmoC noitaN neveS A , egdirbmaC , C.U.P. , 7891; reniew noryM dnA arabmalapaL hpesoJ , tnempoleveD lacitiloP dnA seitraP lacitiloP , sserP ytisrevinU notecnirP , 5691. 21. مبادى فلسفى اين بحث را در كتاب زير بخوانيد: - yaF niarB , ccitcarP lacitiloP dnA yroehT laicoS , nodnoL , niwnU dnA nellA

ص: 2101

egeerG , 1975. 22. navilluS mailliw dna wonibaR luaP eeS ( sde ), ecneicS laicoS eviterpretnl , ainrofilaC , sserP ainrofilaC fo ytisrevinU selegnA soL dnA yelekreB. 7891. 23. صحيفه نور، ج 1، ص 115. 24. صحيفه نور. ج 6، ص 161. 25. صحيفه نور، ج 4، ص 200. 26. صحيفه نور، ج 13، ص 50. 27. جهت بررسى محورها و ابعاد مختلف اين ايده رك. جمهوريت و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات)، تهران، سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1377. 28. مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، تهران، صدرا، 1370، صص 79 - 80. 29. صحيفه نور، ج 3، ص 170. 30. صحيفه نور، ج 4، ص 262. 31. صحيفه نور، ج 17، ص 238. 32. اصل نهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران. 33. مقدمه قانون اساسى مجهورى اسلامى ايران 34. به نقل از: روزنامه جمهورى اسلامى، مورخه 3/8/1358 35. به نقل از: على اكبر هاشمى رفسنجانى «نقادى نظريه ورزى ها درباره مجمع تشخيص مصلحت (گفتارگو)، راهبرد، ش 26 زمستان (1381)، ص 20. 36. اين بحث را بصورت مستقل در اثر زير مورد بررسى قرار داده ام. اصغر افتخارى، وفاق ملى: جامعه شناسى سياسى وحدت از ديدگاه امام خمينى(ره)، تهران، ناجا، 1382. 37. وحدت از ديدگاه امام خمينى (ره)، ص 14. 38. جهت مطالعه ثبت دراين زمينه رك. مهدى حاضرى، امام

ص: 2102

خمينى (ره) و وفاق اجتماعى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379. 39. صحيفه نور، ج 10، ص 181. 40. صحيفه نور، ج 14، ص 109. 41. وحدت از ديدگاه امام خمينى (ره). ص 30. 42. صحيفه نور، ج 3، ص 51. 43. جهت مطالعه تفصيلى رخدادهاى تاريخى اين دوره رك. عباسعلى عميد زنجانى، انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، تهران كتاب سياسى، 1371، صص 530 - 5؛ مسعود رضوى، هاشمى و انقلاب، تهران، همشرى. 1376. 44. جهت مطالعه تفصيلى رخدادهاى تاريخى - حقوقى اين دوره رك. عباسعلى عميد زنجانى، مبانى فقهى كليات قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، تهران جهاد دانشگاهى، بى تا؛ سيد جلال الدين مدنى، حقوق اساسى در جمهورى اسلامى ايران، تهران، سروش، 1362. 45. به نقل از: روزنامه ابرار، مورخه 12/3/1366. 46. رك. روابط عمومى نخست وزيرى، چگونگى انتخاب اولين نخست وزير جمهورى اسلامى ايران، تهران، روابط

ص: 2103

عمومى نخست وزيرى، 1360، مشروح مذاكرات مجلس شوراى اسلامى، دوره اول: مجموعه كتب آشنايى با مجلس شوراى اسلامى، تهران، روابط عمومى مجلس شوراى اسلامى، سالهاى 1360 و 1362. 47. به منظور بررسى و تحليل اين رخداد رك. چگونگى انتخاب اولين نخست وزير جمهورى اسلامى ايران، پيشين؛ چگونگى انتخاب اولين نخست وزير و مكاتبات رجايى؛ بنى صدر، تهران، دفتر تحقيقات و انتشارات روابط عمومى نخست وزيرى، 1360؛ دادگسترى جمهورى اسلامى ايران، غائله 14 اسفند 1359، تهران، دادگسترى جمهورى اسلامى ايران، 1364؛ هاشمى و انقلاب، پيشين. 48. دراين خصوص رك. اكبر خليلى، گام به گام با انقلاب اسلامى، پيشين، اصغر افتخارى، «چهره متغير امنيت داخلى،» فصلنامه مطالعات راهبردى، تابستان (1378)، ش 4، صص 1951. 49. رك. هاشمى و انقلاب، پيشين. 50. رك. از حزب چه مى دانيم؟ مصاحبه با دكتر باهنر و عسگراولادى، شاخه دانش آموزان حزب جمهورى اسلامى، بى جا، بى تا. 51. هاشمى و انقلاب، پيشين، ص 204. 52. مرامنامه حزب، 1357. 53. هاشمى و انقلاب، پيشين، ص 201. 54. صحيفه نور، ج 5، سخرانى مورخه 18/12/1357 55. هاشمى و انقلاب، پيشين، صص 199 - 220. 56. در اين ارتباط رك. هانجا، صص 1736. 57. در اين ارتباط رك. اصغر افتخارى، اقتدار ملى: جامعه شناسى قدرت از ديدگاه امام خمينى(ره)، پيشين صص، 29 17. 58.

ص: 2104

همانجا، ص 22

ص: 2105

امير بيك عثمانف معاون صدا و سيماي جمهوري قيرقيزستان

امام خميني و جهان معاصر ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج جناب آقاي عثمانف از اينكه در مراسم برگزاري پنجمين سالگرد رحلت حضرت امام در اين فضاي صميمانه و روحاني به ايران سفر كرديد و براي مردم و ملت قرقيزستان خاطره و دستاوردهايي خواهيد برد خوشحاليم شايد بد نباشد در ابتداي اين گفتگو معارفه اي از شما براي خوانندگان حضور از زبان خودتان داشته باشيم. اميربيك عثمانف: نام كامل من اميدبك عثمانف است، و معاون صدا و سيماي جمهوري قرقيزستان هستم و در آنجا سئوليت بخش تلويزيون را به عهده دارم. تحصيلات من در رشته اقتصاد است. بعد از فارغ التحصيل شدن در اين رشته حدود پنج سال در سازمان آمار دولتي به عنوان كارشناس امور اقتصادي به كار پرداختم و بعد از آن به تلويزيون دعوت شدم. اين اولين باري است كه به ايران سفر مي كنيد. بله. پيش از اين، ايران را چگونه مي شناختيد. من بيشتر ايران را از طريق مطالعه روزنامه ها و نشريات و كتابهاي درسي مي شناختم. آيا اين كشور، همان ايراني است كه شما آن را با خواندن كتابها شناخته ايد. نه! ايران به نحو غير قابل توصيفي مرا غافل گير كرد. بيش از انتظارات من بود. ايران امروز را چطور مي بينيد. اميدواري در همه جا موج

ص: 2106

مي زند. اگر چه مشكلات زيادي است و به نظر مي رسد كه به آساني نمي توان بر آن فايق آمد، اما اراده سازندگي همه موانع را از ميان بر مي دارد. اين اراده هم اكنون در ايران محسوس است. من وضع ايران را از اين نظر با كشورهاي بزرگ صنعتي مقايسه نمي كنم، آنها حتي اگر مسائلي از نوع مشكلات ايران را در كشور خودشان حل كرده باشند، در عوض با بحرانهاي حادتري مواجه اند. وضع ايران را نمي توان با آن كشورها سنجيد. در ايران روح و معنويتي جاري است كه هرگز امكان ظهور و بروز چنين بحرانهايي را به وجود نمي آورد، بحرانهايي كه از فرهنگ و ارزشهاي غير الهي غرب برخاسته اند. كي و چه هنگامي شما احساس كرديد كه حوادث و تحولات ايران و انقلاب اسلامي انعكاس جهاني دارد و بر حوادث جهاني اثر مي گذارد. درست از وقتي كه آمريكاييها بدگويي عليه ايران را شروع كردند ما متوجه تحولات ايران شديم و اخبار مربوط به ايران را از روزنامه ها و راديو دنبال كرديم. حكومت شوروي هم، اگر چه قبلا از حوادث ايران خشنود نبود ولي از آنجا كه انقلاب اسلامي را در رويارويي با آمريكا مي ديد اخبار آن را بازتاب مي داد تا به هر حال وجهه انقلابي خود را حفظ كند. البته از موقعيت ايران

ص: 2107

و جايگاهي كه در تمدن جهاني دارد همه ما به خوبي آگاهي داشتيم، با وقوع انقلاب اسلامي ابعاد جديد اين تمدن هم شناخته شد. خود من در بچگي داستان پهلوانان ايران بويژه حماسه فردوسي و سرگذشت رستم را به زبان قرقيزي خوانده بودم و از طريق اين داستانها با فرهنگ ايراني آشنا شده ام. امروز تحصيلكردگان و روشنفكران ما فرهنگ ايراني را بيشتر از طريق مطالعه آثار شاعران بزرگش چون فردوسي، خيام، حافظ، سعدي، مولوي مي شناسند. اشعار آنان معنويت عظيم فرهنگ ايراني را بازگو مي كند. معنويتي كه در هيچ يك از فرهنگهاي جديد بشري احساس نمي شود. به نظر شما انقلاب اسلامي در ميان مردم كشورهاي تازه استقلال يافته بيشتر از چه جهاتي حايز اهميت است. براي ملت ما يا ساير ملتهاي كشورهاي تازه استقلال يافته، انقلاب اسلامي از جهات گوناگون مهم است. اول از جهت معنويتي كه دارد، دوم به خاطر روح خود اتكايي و بريدن از سلطه، سوم از جهت راهي كه برگزيده، نه از شرق پيروي كرده و نه به راه غرب مي رود بلكه راهي خاص را، برگزيده و با الهام از دين اسلام و معنويت ايراني آن راه را طي مي كند. حضرت امام خميني در پيامشان به گورباچف، به يكي از فرازهاي درخشان انقلاب اسلامي ايران اشاره كردند

ص: 2108

و آرمان اصيل انقلاب اسلامي را كه همان ايمان به توحيد است به ايشان يادآوري نمودند و او را به تامل در جلوه هاي هستي و دين الهي اسلام فرا خواندند. آيا شما اين پيام را مطالعه كرده ايد. بله. البته! با پيام امام خميني به گورباچف ما در حقيقت به عمق شخصيت ايشان پي برديم و فهميديم كه امام خميني شخصيتي سياسي در رديف ساير رهبران كشورها نيست. بلكه مقام مذهبي دارد و در ميان مردم شخصيتي مقدس است. آن پيام، مهمترين و رساترين صداي انقلاب ايران در ميان ملت ما بود. چه ديگر آثاري از حضرت امام خوانده ايد. بعضي از آثاري كه به زبان روسي ترجمه شده و هم چنين ترجمه انگليسي پيامهاي امام به مناسبت حج را خوانده ام. ولي در اينجا فهميدم كه امام خميني آثار بسياري تاليف كرده اند كه غالبا به زبان عربي است و به فارسي هم ترجمه شده است. خيلي دوست دارم ترجمه هاي اين آثار به زبانهاي روسي يا انگليسي را بخوانم.

ص: 2109

انجام مستحبات و ترك مكروهات

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

روزهاي بلند را روزه بودند

امام چهارده سال نجف بودند. از تمام بچه ها دور بودند، هواي به آن گرمي نجف را تحمل مي كردند و در آنجا روزهايي به آن بلندي را روزه مي گرفتند. كارگر منزلشان صبح كه مي آمد گلايه مي كرد مي گفت: «خانم من سيني غذاي آقا را كه مي برم، اصلا وقتي برمي گردانم احساس نمي كنم از اين سيني غذايي خورده شده است، شايد يك كمي مثلا يك نصفه كتلت خورده اند .» آقا با اين شرايط روز به آن بلندي نجف را روزه مي گرفتند. (1)

جزييات وضو رو به قبله بود

امام هر وقت وضو مي گرفتند، تمام جزييات وضو را رو به قبله انجام مي دادند. حتي اگر دستشويي رو به قبله نبود، در هر مورد پس از اينكه يك كف دست آب بر مي داشتند شير را مي بستند و رو به قبله آب را به صورت يا به دست مي زدند. (2)

حين وضو ذكر مي گفتند

يك روز كه امام مشغول وضو گرفتن بودند به نحوه وضو گرفتن ايشان دقت كردم. ديدم ابتدا دستشان را زير شير آب مي گيرند و با دست ديگر آهسته شير را به مقدار كمي باز مي كنند دستشان كه پر مي شد شير را مي بستند و آب را به صورتشان مي زدند. بعد دوباره اين كار

ص: 2110

را تكرار مي كردند و بعد دو مرتبه دستشان را زير شير آب مي گرفتند، كه دست چپ را بشويند و يك بار آب مي ريختند و با نم دست، دست ديگر را تر مي كردند و باز يك بار ديگر آب مي ريختند و ضمن اينكه ذكرهايي را هم مي خواندند هر حركت را كه مي خواستند انجام دهند رو به طرف قبله بر مي گشتند و آن عمل را انجام مي دادند. (3)

تمامي مستحبات نماز را به جا مي آوردند

امام در اواخر عمر نيز مانند دوران جوانيشان عبادت مي كردند. زماني كه در بيمارستان بستري بودند، با وجودي كه سرم به دست و پايشان وصل بود، بر روي تخت بيمارستان، حتي يكي از مستحبات را ترك نكردند. تعقيبات، قرآن، عطر، تحت الحنك، شانه و تمامي مستحبات نماز را به جا مي آوردند. (4)

قبل از حمد استعاذه مي كردند

امام در نمازهاي نافله مثل نمازهاي معمولي كه مي خواندند قبل از اينكه سوره حمد را شروع كنند ذكر اعوذ بالله من الشيطان الرجيم را مي گفتند. (5)

تسبيحات حضرت زهرا را انجام مي دادند

امام پس از هر نماز تسبيحات حضرت زهرا (س) را شروع مي كردند و اين تسبيحات را با دست مي شمردند. با تسبيح نمي شمردند. (6)

تعقيبات هر نماز

امام بعد از سلام نماز و ذكر سه تكبير به تعقيبات مشتركه مي پرداختند. ابتدا تسبيحات حضرت زهرا (س) را كه

ص: 2111

عبارتست از تعداد سي و چهار ذكر «الله اكبر» سي و سه ذكر «الحمدلله» و سي و سه ذكر «سبحان الله» معمولا با انگشتان مباركشان شماره مي فرمودند. سپس با ذكر «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» آغاز به تلاوت سوره مباركه حمد مي كردند و به خوبي مشهود بود كه قبل از سوره حمد استعاذه مي فرمودند، چه در نماز واجب يا مستحب البته در ركعت اول و چه در تعقيبات. پس از قرائت سوره حمد آغاز به تلاوت آية الكرسي مي فرمودند و بعد از آن چند آيه ديگر كه به ترتيب به آنها اشاره مي كنيم. الله لا اله الا هو الحي القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما في السماوات و ما في الارض من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشيء من علمه الا بما شاء وسع كرسيه السماوات و الارض و لا يؤده حفظهما و هو العلي العظيم. (سوره بقره آيه 255( «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم» . (سوره آل عمران آيه 18( «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من

ص: 2112

تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير» . (سوره آل عمران آيه 26( «تولج الليل في النهار و تولج النهار في الليل و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي و ترزق من تشاء بغير حساب» . (سوره آل عمران آيه 27( «استغفر الله الذي لا اله الا هو ذو الجلال و الاكرام و اتوب اليه» اينها تعقيبات مشتركه بود. ولي بعد از نماز مغرب و تعقيبات مذكوره هفت مرتبه مي فرمودند : «بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» (7)

سالهاست اين دعا را مي خوانم

يكي از بستگانمان كه از علماي بزرگ حوزه علميه بود مي گفت: «دعايي است كه خواندنش بعد از نماز صبح مستحب است. آن دعا سلام به انبيا و ملائكه است. من حدود بيست و چهار سال است كه اين تعقيبات را مي خوانم. بيست و چهار سال قبل حاج آقا روح الله خميني به من فرمودند: «فلاني به اين دعا مداومت كن كه من سالهاست اين دعا را مي خوانم» . (8)

با انگشت به طرف قبله اشاره مي كردند

امام پس از برگزار كردن نماز مغرب و عشا به داخل حياط خانه و رو به قبله در حالي كه با انگشت به طرف قبله اشاره مي كردند حدود پنج دقيقه دعايي را زير لب

ص: 2113

زمزمه مي كردند . در اين مورد از يك فرد موثق شنيدم كه ايشان ذكر «تحصنت بدار سقفها لا اله الا الله و ثورها محمد رسول الله و بابها علي ولي الله و اركانها لا حول و لا قوة الا بالله» ، را مرتبا تكرار مي كردند. (9)

ترك مستحبات نمي كردند

امام در نجف هر وقت مي خواستند به حرم مشرف بشوند، كفشهايشان را دستمال مي كشيدند. همان طوري كه خانمشان مي گويند، هميشه كفشهايشان را دستمال مي كشيدند. يك آينه هم توي حياط داشتند كه جلوي آينه مي رفتند و محاسنشان را شانه مي زدند، عطر مي زدند و از خانه بيرون مي رفتند. ايشان حتي مستحبات زيارت را هم ترك نمي كردند. (10)

در نوافل هم مستحبات را رعايت مي كردند

امام در نوافلي كه انجام مي دادند بعضي مستحبات را رعايت مي كردند مثلا در نمازها، چه فريضه و چه نافله بعد از تكبيرة الاحرام ذكر «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» را كه مستحب است خيلي مقيد بودند و مي خواندند. يا مثلا در نمازهاي نافله خواندن سوره توحيد شرط نيست و مي توان آن را حذف كرد ولي امام مقيد بودند و مي خواندند. (11)

با زبان روزه تمام نافله ها را مي خواندند

وقتي امام در ماه مبارك رمضان در فصل گرماي نجف براي نماز جماعت ظهر و عصر با زبان روزه به مدرسه مرحوم آيت الله بروجردي تشريف مي آوردند

ص: 2114

اول هشت ركعت نوافل ظهر را مي خواندند و بعد نماز ظهر را با اذان و اقامه نسبتا طولاني به جا مي آوردند و بعد از تعقيب نماز ظهر هشت ركعت نوافل عصر را مي خواندند و بعد نماز عصر را با اذان و اقامه مانند نماز ظهر ادا مي كردند و بعد از تعقيبات تشريف مي بردند. اين كار در آن سن و آن هواي گرم و آن حال روزه كار آساني نبود كه حتي جوانها بتوانند موفق به آن بشوند. اما امام با اقبال تمام اين گونه جديت در عبادت داشتند. (12)

غسل جمعه امام ترك نمي شد

امام هميشه قبل از اذان ظهر روز جمعه غسل مي كردند و هيچ وقت غسل جمعه ايشان ترك نمي شد . (13)

حالا وقت مستحبات است

در پاريس يكي از آقايان آمد و گفت آمريكاييها آمده اند مصاحبه اي با امام انجام دهند و اين برنامه كه مستقيم پخش مي شود اگر صورت بگيرد بالطبع ساير كشورهاي اروپايي هم چنين كاري را انجام مي دهند و اين مي تواند براي نشان دادن مواضع و حركت انقلاب مؤثر باشد . اتفاقا روز جمعه بود، بنده آمدم خدمت امام و موضوع را عرض كردم. امام فرمودند: «حالا وقت انجام مستحبات است، وقت مصاحبه نيست.» بعد كه مستحبات روز جمعه را بجا آوردند فرمودند : «من براي مصاحبه آماده هستم»

ص: 2115

. (14)

اذكاري پيش از خواب مي خواندند

شبها كه امام تصميم مي گرفتند بخوابند چراغ را خاموش مي كردند. ايشان معمولا يك ذكري را مي خواندند. اول «بسم الله الرحمن الرحيم» مي گفتند و بعد اذكاري را مي خواندند كه پيدا بود مربوط به قبل از خوابيدنشان است. (15)

انتخاب اصلح در مستحبات مي كردند

امام در جزيي ترين شئون زندگي خود نه فقط ملزم به انجام واجبات و اجتناب از محرمات بودند، بلكه در آداب مستحب نيز همين التزام را داشتند و بالاتر اين كه در اين مناجات و مستحبات مقيد به انتخاب احسن و اصلح بودند و به مستحبات عمل مي كردند. مثلا طي دهها و صد بار كه براي تشرف خدمت ايشان لازم بود براي ورود يا دق الباب به در يا غير آن اذن گرفته شود، امام به جاي آنكه از كلمه بفرماييد كه كلمه مطبوع و متعارفي است استفاده كنند، مي فرمودند: «بسم الله» و ضمن ذكر نام خدا با استعاره اي لطيف اجازه ورود و آغاز ديدار را با نام خدا قرين مي كردند. (16)

صلوات مي فرستادند

روزهاي ملاقات عمومي در حسينيه جماران كه مردم از يكي دو ساعت قبل تدريجا جمع مي شدند، گاه و بيگاه صداي صلواتشان بلند مي شدند و طبعا صداي اين صلواتها در داخل به گوش امام مي رسيد. متوجه مي شديم كه امام با شنيدن صداي صلوات و نام

ص: 2116

مبارك پيامبر اكرم (ص) آهسته صلوات مي فرستادند من مدتها دقت كردم ولي هيچ گاه نديدم كه ايشان صداي صلوات مردم را بشنوند و صلوات نفرستند. (17)

اول نماز تحيت مسجد مي خواندند

امام به انجام شعائر ديني خيلي مقيد بودند. به طور مثال درباره آداب مسجد آمده است، چنانچه كسي به مسجدي وارد شود، مستحب است دو ركعت نماز به عنوان تحيت مسجد بخواند. من به اين خصلت يا عادت امام خيلي توجه كردم. ايشان هر وقت به مسجدي وارد مي شدند، اول دو ركعت نماز تحيت مي خواندند. مسجدي بود به نام «گذر قلعه» كه آقاي خوانساري در آنجا نماز مي خواندند و امام به عنوان مأموم و نمازگزار در اين مسجد حاضر مي شدند. امام در غياب آقاي خوانساري در اين مسجد امامت مي كردند. من هر دفعه دقت مي كردم متوجه مي شدم امام علاوه بر نمازهاي نافله نماز تحيت مسجد را هم مي خواندند. (18)

مسجد را نبايد طريق قرار داد

(زمان حيات مرحوم آيت الله بروجردي) كه امام در قم تشريف داشتند و ما در جلسه درس ايشان حاضر مي شديم، يكي از دوستان امام از كربلا آمده آقا اظهار علاقه كردن كه به ديدار او بروند من با پسر آن آقا هم مباحثه بودم. به واسطه او از پدرشان وقت ملاقات گرفتم. اتفاقا روزي كه قرار شد برويم

ص: 2117

باران آمده بود و كوچه ها پر از گل بود. وضع شهر قم در سالهاي 36 و 37 غير حالا بود. وسيله رفت و آمد، درشكه بود. در خدمت ايشان با درشكه تا سر كوچه رفتيم، پسر آن آقا چون كوچه پس كوچه ها را مي شناخت تصميم گرفت از راهي برويم كه نزديك باشد تا امام كمتر در مضيقه قرار بگيرند. مسجدي آنجا بود كه ايشان راهنمايي كرد و با هم وارد حياط مسجد شديم و از بغل مسجد، از در فرعي خارج شديم و از كوچه سر درآورديم . بعد از پيچ و خم كوتاهي به منزل دوست امام رسيديم و آقا با ايشان ديدار كردند. وقتي برگشتند، باز به در آن مسجد رسيديم تا خواستيم از همان راه برگرديم كه راه نزديكتر بشود و امام اذيت نشوند. امام فرمودند: «مسجد را نبايد طريق قرار داد. از كوچه برويم» گفتيم : «آقا! گل است اذيت مي شويد، ناراحت مي شويد» گفتند: «مانعي ندارد.» راهشان را گرفتند و رفتند و اصلا به ما هم اعتنايي نكردند. ما هم به دنبال ايشان رفتيم. اين نكته اي بود كه به دليل برخورد عملي امام در ذهن من جاي گرفته است كه خيلي رعايت مي كردند حتي يك عمل مكروه هم انجام ندهند. (19)

ص: 2118

مي كردند

به جرأت مي توانم بگويم هيچ گاه نشد كه من در مسير رفت و آمد امام را زيارت كنم و ايشان در سلام كردن پيش دستي نكرده باشند. گاهي اوقات در هنگام ديدنشان فاصله ما حدود ده الي پانزده متر بود و من احتمال مي دادم كه اگر سلام كنم نمي شنوند لذا تصميم مي گرفتم وقتي فاصله كمتر شد سلام كنم. ولي ايشان هميشه قبل از اينكه من اراده كنم سلام مي كردند. (20)

خنده بلند نمي كردند

امام به ندرت مي خنديدند و هميشه به جاي خنده بلند، تبسم مي كردند چون خنده بلند و يا قهقهه كراهت داشت. (21)

اينطور نخنديد

امام ما را از مكروهات منع مي كردند مثلا گاهي كه ما در منزل با صداي بلند مي خنديديم مي گفتند: «اين طور نخنديد، خنده بلند مكروه است» . (22)

خودم ماه را ديدم

شب اول ماه شعبان امام فرمودند: برو دفتر به آقاي انصاري بگو چند نفر را بفرستند در يك نقطه بلندي كه ماه را ببينند، خودتان هم سعي كنيد. گفتم چشم. اتفاقا آن شب ماه بلند بود و هوا هم صاف و ماه خيلي راحت رؤيت شد. فورا آمدم كه بگويم آقا ماه ديده شد، ديدم خود امام در ايوان ايستاده اند. فرمودند: خودم ماه را ديدم. (23)

اجازه مي دهيد؟

امام در اوقات خاصي كه دارند بعضي از دعاها مانند دعاي كميل و

ص: 2119

اينها را مي خوانند و كاري هم ندارند كه كي آمده و چه كسي مهمان است و يا كسي در اتاق هست يا نيست. فقط خيلي كه بخواهند محبت كنند مي گويند: «اجازه مي دهيد؟» و ما هم مي گوييم آقا خواهش مي كنيم، ما هم مي شنويم و استفاده مي بريم. (24)

پى نوشت ها

: .1 صديقه مصطفوي سروش ش .476 .2 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .3 زهرا مصطفوي. .4 آيت الله سيد محمد موسوي بجنوردي پا به پاي آفتاب ج 4 ص .208 5 و .6 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي البته همانگونه كه در تصاوير ديده مي شود گاهي هم با تسبيح اين ذكر را مي گفتند. .7 زهرا مصطفوي ندا ش .1 .8 حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني. .9 حجة الاسلام و المسلمين آشتياني پاسدار اسلام ش .92 .10 زهرا اشراقي سروش ش .476 .11 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .12 آيت الله قديري ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .13 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .14 مرضيه حديده چي ج .4 .15 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .16 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .17 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .4 .18 آيت

ص: 2120

الله عباس ايزدي نجف آبادي پا به پاي آفتاب ج 2 ص .292 .19 آيت الله محمد يزدي حوزه ش .49 .20 حجة الاسلام و المسلمين مرتضي صادقي تهراني. .21 حجة الاسلام و المسلمين قرهي اطلاعات هفتگي ش .2442 .22 فاطمه طباطبايي زن روز ش .1267 .23 سيد رحيم ميريان. .24 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش .941

ص: 2121

انديشه «جنگ فقر و غنا» ميراث مكتوم و راه گشاى امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20 مؤمني، فرشاد چكيده در اين مقاله برخى از نارسائيها و غفلتهايى كه در انديشه و تفكر اسلامى بويژه در بعد اقتصادى بعد از انقلاب روى داده اشاره و سه اشتباه بزرگ مورد توجه قرار مى گيرد. اولين آنها غفلت كم اهميت پنداشتن وجه اقتصادى در نظام اجتماعى اسلام است. دومين اشتباه بزرگ اجراى برنامه تعديل ساختارى است كه متناسبت با مقتضيات و شرايط كشورهاى توسعه نيافته از جمله ايران نبوده و هزينه هاى سنگينى بر كشور ما تحميل نموده سپس به تحليل اشتباه سوم يعنى عدم درك صحيح از نحوه رابطه ميان اصلاحات اقتصادى و سياسى و نسبت ميان آنها مى پردازد و به طور كلى ايده جنگ فقر و غنا از جانب امام خمينى (ره) به عنوان راهگشاى اشتباهات گذشته و منشا آثار و بركات براى آينده مطرح مى گردد. و در پايان به ويژگيهاى نظريه جنگ فقر و غنا در كلام امام پرداخته مى شود. مقدمه نهضت اسلامى در دوران معاصر فراز و نشيبهاى بسيارى را طى نموده است و البته هر يك از اين فراز و نشيبها، بهره ها و نصيبها و دستاوردهاى خاص خود را دارد. تلاش بزرگى كه در مواجهه با هماورد جوييهاى مكاتب رقيب با كتاب «رديه بر

ص: 2122

فلسفه نيچه» توسط مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى آغاز شد با تدوين كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» مرحوم علامه طباطبائى به اوج رسيد و در انديشه امثال شريعتى، مطهرى و بهشتى به بار نشست، اما اين فرايند به غايت پردستاورد كه حداقل براى پژوهشگران مسلمان نوعى اعتماد همراه با اتكاء به نفس همراه داشت مانند هر تجربه اجتماعى، هزينه هاى خاص خود را نيز به جامعه ما تحميل نمود. واقعيت اين است كه حداقل از زمان پيدايش گروه 53 نفر معروف تا امروز بخش قابل توجهى از اوقات و ذهنيت انديشه ورزان و دلسوزان جامعه اسلامى به مبارزه فكرى با ماركسيستها و ماركسيزم سپرى شده و اين مساله هم به واسطه روياروئى بى پرده انديشه ماركسيستى با اساس دين و هم به دليل شرايط خاص اجتماعى - فرهنگى كشورمان اجتناب ناپذير بوده است. بزرگانى كه از برخى از آنها نام برده شد و تعداد بى شمارى از آنها نيز وجود داشته و دارند كه مجاهدتهاى آنان نيز در بالندگى و پيشرفت انديشه و فرهنگ اسلامى موثر بوده و نامى از آنها در ميان نيست; در اين فرايند از يك سو نارساييها و محدوديتهاى نظريه رقيب را بر ملا ساخته و از سوى ديگر عرصه هاى جديدى از انديشه اسلامى را متناسب با

ص: 2123

شرايط و مقتضيات زمان مورد باز خوانى و تفسير قرار دادند; اما اين كنش ها و واكنش ها يك هزينه بزرگ براى جامعه ما همراه داشت و آن هم عبارت از دست كم گرفتن تا مرز ناديده انگاشتن ديدگاه اسلام درباره اقتصاد بود. نگارنده بر اين باور است كه مرحوم امام خمينى با مطرح كردن ايده «جنگ فقر و غنا» راه را براى جبران نارساييها و غفلتهايى كه در اين عرصه موجود است و تا همين امروز هزينه هاى سنگينى را بر جامعه ما تحميل نموده هموار ساخته اند و بابى را گشوده اند كه مى تواند منشا آثار و بركات عظيم باشد. سه اشتباه بزرگ تاريخى درگيرى شديد انديشمندان مسلمان با آموزه هاى فكرى - فلسفى ماركسيستى و ادعاى مطلق انگارانه ماركس و ماركسيستها درباره نقش اقتصاد به عنوان زير بناى هرگونه عمل اجتماعى به همراه ديدگاه تعصب آلود ايشان درباره دين و نقش آن در جامعه موجب گرديد كه در راستاى تعديل آن ديدگاه نادرست و مطلق انگارانه درباره نقش اقتصاد و عوامل اقتصادى در جامعه به اندازه اى تمركز انرژيها صورت گيرد كه انبوهى از استدلال ها و شواهد تاريخى - فكرى فراهم گردد كه ناظر بر بى اهميتى يا كم اهميتى عامل اقتصادى در توضيح بسيارى از مسايل اجتماعى و تاريخى بود. اين تمركز اذهان

ص: 2124

و انبوه شواهد بتدريج نوعى گرايش در ضمير ناخود آگاه انديشمندان و متفكران مسلمان درباره جايگاه اقتصاد و عوامل اقتصادى بوجود آورد كه بر محور كم اهميت بودن يا حتى گاه بى اهميت بودن آن پيش مى رفت. مهمترين اثر اين واكنش اشتباه تاريخى اين است كه در حالى كه حداقل طى نيم قرن گذشته، ده ها اثر بزرگ و كوچك درباره ابعاد گوناگون اندشه اسلامى به رشته تحرير درآمده است، تعداد كتابهاى مربوط به اقتصاد اسلامى به طرز حيرت انگيزى ناچيز است و در ميان همين تعداد به غايت ناچيز نيز تنها يك كتاب - «اقتصادنا» اثر شهيد سيد محمد باقر صدر - است كه چون نگينى كمياب و استثنايى مى درخشد و بقيه آثار مكتوب موجود در اين زمينه يا به شدت تحت تاثير اين كتاب هستند و يا آن كه از نظر جامعيت و عمق، به هيچ وجه قابل مقايسه با اثر ارزشمند شهيد صدر نيستند. البته در اين ميان دو استثنا وجود دارد كه عبارتند از آثار اقتصادى به جامانده از 2 شهيد بزرگ انقلاب اسلامى يعنى آيت الله مرتضى مطهرى و آيت الله سيد محمد حسينى بهشتى كه تلاشهاى ارزشمند هر دو، جنبه مقدماتى داشت و به واسطه شهادت زود هنگام هر دو ايشان ناتمام ماند، و درباره همين آثار نيز حتى

ص: 2125

از سوى دوستان و نزديكان اين دو بزرگوار به قدرى واكنشهاى غير منطقى و تعصب آلود ظاهر گشت كه شرح آن از حوصله اين مقاله خارج است.اما شدت حساسيت همراه با ترس و عصبانيت موجود را درباره هرگونه بحثى در باره اقتصاد از منظر اسلام به خوبى نشان مى دهد بطوريكه حتى دامن بهشتى و مطهرى را نيز احكام غلاظ و شداد گرفت و برخى آثار مطهرى را تا حكم به خمير شدن كشاند! اگر كم اهميت پنداشتن وجه اقتصادى نظام اجتماعى را اولين اشتباه به حساب بياوريم شايد بتوان ادعا كرد كه دومين اشتباه بزرگ، در اين زمينه، در دوران بلافاصله پس از رحلت امام (ره) اتفاق افتاد. در سال 1368، از يك سو جهان با فروپاشى بلوك شرق مواجه شد و از سوى ديگر در ايران نظام اجرايى كشور دستخوش يك تحول بزرگ شده بود. با اين كه در طى سالهاى قبل، براى پيشبرد اهداف توسعه ملى، بخش اعظم كارهاى مربوط به تدوين برنامه توسعه اقتصادى- اجتماعى- فرهنگى كشور به انجام رسيده بود و در بخشهاى مربوط به اهداف و خط مشى هاى اين برنامه تا حدود زيادى جهت گيريهاى آرمانى اسلام در عرصه هاى اقتصادى اجتماعى مورد توجه قرار گرفته بود، ديرى نگذشت كه اين برنامه با وجود طى كردن

ص: 2126

همه مراحل قانونى، به كنارى گذاشته شد و جاى خود را به برنامه غير قانونى و به تصويب مجلس نرسيده «تعديل ساختارى» داد. ترديدى نيست كه بنيانهاى هستى شناختى و معرفت شناختى برنامه «تعديل ساختارى» را اصول موضوعه اقتصاد سرمايه دارى تشكيل مى داد. مرحوم امام امت در آخرين سالهاى عمر پر بركت خويش هنگامى كه فروپاشى بلوك شرق را پيش بينى مى كرد، پيشگيرانه طى پيامى به همه دست اندركاران امور اجرايى كشور و نيز انديشمندان مسلمان در سراسر جهان، هشدار داد كه نبايست شكست ماركسيسم و فروپاشى بلوك شرق را به منزله پيروزى سرمايه دارى قلمداد نمود. يكى از ابعاد عظمت و صلابت فكرى و عملى ايشان كه به نظر اين جانب به همان اندازه پيش بينى فروپاشى بلوك شرق و شكست ماركسيسم اهميت داشته، اما تاكنون متناسب با اهميتش به آن پرداخته نشده است، همين پيش بينى ترفندهاى سردمداران بلوك غرب در مواجهه با فروپاشى بلوك شرق بود، به اين معنا كه دقيقا به همان ترتيبى كه ايشان پيش بينى نمودند، امواج سهمگين سياسى تبليغاتى راه افتاده از سوى كشورهاى صنعتى بزرگ غرب، يك پيام عمده بيشتر نداشت، و آن هم عبارت از گسترش و تعميق اين باور بد بود كه شكست ماركسيسم فقط به يك صورت قابل تفسير است و آن هم، اين كه در

ص: 2127

اين ماجرا پيروزى سرمايه دارى آشكار شده است. گرايش به اجراى برنامه «تعديل ساختارى»، به يك اعتبار قابل تفسير به مرعوب شدن مديريت توسعه كشور در برابر اين امواج تبليغاتى بود. شايد مهمترين علامت قابل اشاره درباره اين ادعا، جمله ثابت و يكنواختى بود كه اكثريت قريب به اتفاق مسوولان و دست اندركاران امور توسعه كشور، بويژه در عرصه اقتصاد مرتب به زبان جارى مى كردند: «اين تنها راه نجات كشور است»! به گمان اين جانب اشتباه اول و اشتباه دوم، چندان نامربوط با يكديگر نيستند و اين كه طى سالهاى 1368 تا 1375 عليرغم آن كه ما بى سابقه ترين سطوح منابع ارزى - ريالى و انسانى را نسبت به طول تاريخ اقتصادى كشور طى يك دوره 8 ساله به كار گرفتيم و در عين حال بى سابقه ترين سطوح بدهى خارجى، بدهى دولت به نظام بانكى، نرخ تورم و... را تجربه نموديم را نمى بايست تصادفى تلقى نمود. واقعيت اين است كه عمق انديشه اقتصادى در بيان مديريت اقتصادى وقت كشور بى تاثير از سوابق تاريخى نحوه مواجهه ما با مسايل اقتصادى و ريشه و عمق درك و قدرت تحليل ايشان از مسايل مزبور نبوده و نيست وگرنه درك اين كه بنيانهاى هستى شناختى و معرفت شناختى اقتصاد نئوكلاسيك با اصول جهان شناختى حاكم بر يك

ص: 2128

جامعه دينى از اساس مغايرت دارد، مطلبى نيست كه در سطح جهان ناشناخته باشد. اين كه جهت گيريهاى نظرى مزبور از اساس با عدالت اجتماعى منافات دارد، اين كه گروهى ديگر از كشورهاى توسعه نيافته و در حال توسعه يك دهه قبل از ما اين سياستها را به اجرا درآوردند و به نتايجى دست يافتند كه با عناوينى چون «دهه از دست رفته» يا «دهه فاجعه آفرين» مورد خطاب قرار گرفته و بالاخره اين كه دستاوردهاى انتظارى از كاربست اين چارچوب نظرى مشروط به شرايطى است كه جامعه ما به كلى فاقد اغلب آنها است، مسايلى نيستند كه حتى با منابع «فارسى» در دسترس نيز به آسانى قابل شناخت نباشند; اما ساده انديشيها و سهل گيريهايى كه به غلط «خوش بينى» انگاشته مى شد با طيف متنوعى از مسايل ديگر از قبيل عدم اعتقاد به لزوم مشاركت دادن انديشمندان و صاحبنظران غير مطيع و عدم پاى بندى به موازين قانونى، بى توجهى به مسايل تخصصى و غرور بيش از حد و... دست به دست هم دادند و بالاخره شد آنچه كه شد! مستقل از آن نقيصه زير بنايى و تاريخى درباب انديشه اقتصادى و نحوه نگرش به مسايل اقتصادى، بطور طبيعى، انتظار مى رفت كه در دوره مديريت بعدى، حداقل به واسطه نزديكى زمان آن تجربه

ص: 2129

تلخ و درگير بودن با بسيارى از عوارض آن از قبيل بدهيهاى خارجى كه سر رسيدهاى آن بگونه اى تنظيم شده بود كه با پايان زمان حكومت دولت مرتكب بدهى خارجى و شروع به كار دولت جديد همراه باشد، بدهيهاى عظيم ريالى، پروژه هاى معوقه و نيمه تمام بيشمار و... اشتباهات مزبور تكرار نشود و جهت گيريهاى انتقادى رياست محترم جمهورى نسبت به عوارض آن تجربه تلخ طى مبارزات انتخاباتى نيز چنين نويدى را مى داد، اما با كمال تاسف ما در دوره جديد نيز البته از موضعى ديگر و با تكيه بر استدلالهايى از نوع ديگر در معرض وقوع يك اشتباه سوم هستيم. دولت جديد يك شعار اصولى و درست مطرح كرد مبنى بر تقدم امر سياسى در فرايند اصلاحات. اين شعار كه با عنوان اولويت توسعه سياسى در دوره جديد به بحث گذاشته شد تا آنجا كه ناظر بر واقعيتهايى از اين قبيل است كه: تجارب تاريخى ايران طى چند صد ساله گذشته نمايانگر اين واقعيت است كه اغلب نابسامانيهاى تحميل شده به كشورمان ريشه در عدم پاى بندى دولتها به قانون و عدم تعهد آنها به مبارزه با فساد موجود در ساختار ديوانسالارى دولتى و بى اعتنايى آن ها و عدم تمايل ايشان به پاسخگويى نسبت به اقداماتشان دارد. طى نيم قرن اخير نيز

ص: 2130

كه مساله توسعه در قالب يك مساله جهانى مطرح شده است تنها دولتهايى توانسته اند دستاوردهاى قابل توجهى در امر توسعه داشته باشند كه اصلاح را از هيات حاكمه و نظام اجرائى آن شروع كرده اند. دولتى كه متولى امر توسعه است ابتدا بايد خود به حداقلى از توسعه يافتگى دست پيدا كند و بدون آن امكان جلب مشاركت عامه وجود ندارد. تقدم امر سياسى با توجه به استدلالهايى از اين قبيل، مساله اى كاملا قابل دفاع است و در مباحث توسعه ملى نيز از پشتوانه هاى نظرى و تجربى كافى برخوردار است.اما اگر اين تقدم را به بى اعتنايى محض به زير سيستم اقتصادى، تاويل و تحويل نمائيم، بديهى است كه خود را درگير ورطه اى كرده ايم كه ملت ما يك بار تجربه تلخ آن را در انقلاب مشروطيت داشته است و از ياد نبرده ايم كه يكى از مهمترين دلايل انحراف انقلاب مزبور، نداشتن هيچ ايده و برنامه، عدالت خواهانه اقتصادى بوده است. در عين حال كه جسته و گريخته از زبان نزديكان رياست جمهور جديد، بحثهايى با مضمون بى اعتنايى به مسايل اقتصادى شنيده مى شود، يك تصور نادرست از نحوه رابطه ميان اصلاحات اقتصادى و اصلاحات سياسى و نسبت ميان آنها نيز ملاحظه مى شود كه ناخود آگاه دولت جديد را نيز در ورطه تكرار

ص: 2131

اشتباه دولت قبلى انداخته است. نزديك به چهل سال پيش «ميلتون فريدمن» اقتصاددان برجسته مكتب پولى در اثر كلاسيك خود به نام «سرمايه دارى و آزادى» بحثى را درباره نسبت آزادى سياسى با آزادى اقتصادى مطرح كرده كه برخى از طرفداران دولت نيز در قالب ديگرى به تكرار آن مى پردازند. فريدمن مى گويد: «آزادى در تصميم گيريهاى اقتصادى، جزيى از آزادى به معناى وسيع آن است; بنابراين آزادى اقتصادى از يك سو به عنوان يك هدف فى نفسه قابل طرح است و از سوى ديگر به عنوان يك ابزار ضرورى براى دست يابى به آزادى سياسى!» (2) تا آنجا كه به رهنمود اول فريدمن- آزادى اقتصادى به عنوان يك هدف فى نفسه - مربوط مى شود، به نظر مى رسد كه تجارب موجود، خواه در كشورهاى صنعتى و خواه در كشورهاى توسعه نيافته، مى توانند به عنوان يك گواه صادق در باب بى اعتبارى آن به كار گرفته شوند و در اين ميان اقتصاد ايران در قرن نوزدهم با دولتى، با ميزان دخالت نزديك به صفر در اقتصاد و نيز با حساسيت نزديك به صفر در زمينه حمايت از توليدات داخلى در برابر رقباى خارجى يك شاهد مثال به سهولت قابل دسترسى است و نتايج حاصل از چنين رويكردى نيز امروز براى ما كاملا روشن است و اغلب

ص: 2132

آثارى كه درباره تاريخ اقتصادى كشورمان بحث كرده اند مطالب روشنى در اين باب دارند. درباره محدوديتهاى اين سيستم نيز امروز حتى در ميان طرفداران سرسخت اقتصاد بازار نيز مطلق انگاريها جاى خود را به واقع بينى نسبتا بيشترى داده است. براى مثال «پل ساموئلسن» اقتصاددان برجسته نئوكلاسيك درباره محدوديتهاى اقتصاد بازار مى نويسد: «حتى اگر نظام بازار به صورت كامل عمل كند باز هم بسيارى از افراد به آن به عنوان يك نظام ايده آل نگاه نمى كنند به دليل آن كه نظام توزيع كالاها [و خدمات] در چنين سيستمى از «آراء دلارى» تبعيت مى كند نه از حياتى ترين نيازها! شيرى كه موجب تداوم سلامت يك بچه فقير مى شود ممكن است نصيب گربه يك فرد متمول شود... اين مكانيسم، كالاها [و خدمات] را به دست كسانى مى دهد كه قادر به پرداخت بهاى بيشترى هستند، آنهايى كه بيشترين آراء پولى را در اختيار دارند. مدافعين و منتقدين مكانيسم قيمت ها بايد بدانند كه يك نظام كارآمد بازار ممكن است منشا [انواع] نابرابرى ها گردد.» (3) اما در مورد گزاره دوم، يعنى رابطه ميان آزادى سياسى و آزادى اقتصادى «فريدمن» در توضيح آن كه آزادى اقتصادى را منشا يا پيش نياز آزادى سياسى مى داند اضافه كرده است: «تدابير اقتصادى اگر به عنوان وسيله اى براى دستيابى به آزادى سياسى در نظر

ص: 2133

گرفته شوند، به دليل اثرى كه بر تمركز يا پراكندگى قدرت مى تواند داشته باشد از اهميت ويژه اى برخوردار خواهد بود. سرمايه دارى مبتنى بر رقابت، به عنوان سازمان اقتصادى ويژه اى كه بصورت مستقيم به آزادى اقتصادى معطوف است به پيشبرد آزادى سياسى نيز منجر مى گردد; زيرا با تفكيك قدرت اقتصادى از قدرت سياسى منشا تعادل و توازن متقابل هر دو مى شود.» (4) در ايران نيز گروهى با همين منطق، چنين مى پندارند كه با تضعيف منزلت اقتصادى دولت، اصلاحات سياسى از درجه امكانپذيرى بيشترى برخوردار خواهد شد. در حالى كه آنچه كه «فريدمن» بر پايه تجربيات معطوف به مدل «انگلوساكسون» مطرح ساخته به طرزى بنيادى با شواهد تجربى موجود در كشورهاى در حال توسعه و به طريق اولى با ويژگيهاى تاريخى و اجتماعى ايران منافات دارد. اين كه در دهه 1980 يعنى دهه آزاد سازيها و رهاسازيها و تعديل ساختارى در جهان توسعه نيافته دهه حاكميت ژنرالها و كودتاهاى پى درپى نظامى بوده است، شاهد مثالى است بر اين كه اگر بسترهاى فرهنگى - اجتماعى - سياسى، آزاد سازى اقتصادى شكل نگرفته باشد، آزادى اقتصادى منشا انسداد بيشتر سياسى و اقتصادى مى شود و در ايران نيز اتفاقا قدرت سياسى با تكيه بر تواناييهاى نظامى ايلات و قبايل ابتدا شكل گرفته و به دنبال آن

ص: 2134

است كه با تكيه بر «قدرت سياسى» قدرت اقتصادى نيز حاصل مى شده است; و اين دقيقا عكس تجربه مدل «انگلوساكسون» است كه «قدرت سياسى» در آنجا به دنبال شكل گيرى قدرت اقتصادى موضوعيت مى يافته است. تعميم شرايط و مسايل كشورهاى صنعتى، مستقل از تفاوتهاى بنيادى ميان آن شرايط و مسايل با نيازها و اقتضائات ايران نيز در واقع بازتابى از ضعف انديشه درون زاى اقتصادى مى تواند ارزيابى شود; و به اين ترتيب است كه اشتباهات سه گانه تاريخى ايران با يكديگر رابطه برقرار مى كنند و با توجه به ابعاد تهديدهايى كه از اين ناحيه متوجه كشورمان شده و مى شود مى توان اهميت انديشه درون زا و راه گشا در عرصه اقتصاد و بويژه در قالب ايده «جنگ فقر و غنا» را دريافت. ويژگيهاى ايده «جنگ فقر و غنا» هنگامى كه طرح مباحث بديع در عرصه اقتصاد حتى از سوى امثال شهيد مطهرى و شهيد بهشتى با واكنشهاى به غايت غير منطقى و با انگها و برچسبهايى غير متعارف همراه باشد، شدت دشوارى ورود در اين مباحث براى ديگران بهتر درك خواهد شد. در اين ميان بخصوص فعاليت كسانى كه با طرح انديشه هاى اصولى اسلام در عرصه اقتصاد «منافع» خود را در خطر مى بينند و همسوئى و هم صدايى مقدس نماها و متحجرين، بسيار قابل

ص: 2135

تامل است. البته توجه داريم كه از ميان اشتباهاتى كه بر شمرديم، تنها اولى مربوط به دوران حيات امام خمينى (ره) است; اما براى ايشان حتى همان شرايط نيز قابل تحمل نبود و چنين بنظر مى رسد كه امام خمينى (ره) با اين كه از سالها قبل به اشكال گوناگون اصول غير قابل خدشه و جهت گيريهاى محورى اسلام در بعد اقتصاد را مطرح مى ساختند، اما مترصد فرصتى بودند تا از يك سو پيوند ضد انديشه متحجرين و زرسالاران را افشا كنند و فضاى خوفناك و غير اسلامى ايجاد شده از طرف آنان را از بين ببرند و از سوى ديگر طرح بحث بگونه اى باشد كه تا افقهاى زمانى دور راه گشايى خود را حفظ كند. در اوايل تابستان 1366 پس از مطرح شدن نظريات استاد شهيد، آيت الله مطهرى در زمينه نظام اقتصادى اسلام بين عده اى از آقايان علما و همچنين در مطبوعات، اين بحث مطرح شد كه آيا از ديدگاه اسلام، بين فقر و غنا جنگى وجود دارد يا نه؟ در آن زمان، يكى از فقهاى محترم صراحتا اظهار داشت كه در اسلام، جنگ حق و باطل مطرح است و نه جنگ فقير و غنى. طرح اين مباحث در مطبوعات ادامه داشت تا آنكه امام خمينى (ره)در مرداد ماه 1366 مطابق

ص: 2136

با ذيحجه 1407 در پيام تاريخى خويش به حجاج بيت الله الحرام يعنى همان پيام معروف «فرياد برائت» از نهضت مقدس اسلامى با تعبير «جنگ فقر و غنا» ياد كرده و با تاكيد بر قداست چنين جنگى فرمودند: «بايد... نسل به نسل و سينه به سينه، شرافت و اعتبار پيشتازان اين نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا محفوظ بماند». (5) در مرحله بعدى، ايشان با مطرح كردن وجود دو طرز تفكر به نام اسلام. و با برشمردن و ويژگيهاى هر يك از اين دو بينش ابعاد ديگرى از مساله را باز كردند: «فرزندان عزيز جهادى ام! به تنها چيزى كه بايد فكر كنيد، به استوارى پايه هاى اسلام ناب محمدى (ص) است. اسلامى كه غرب و در راس آن امريكاى جهانخوار و شرق در راس آن شوروى جنايتكار را به خاك مذلت خواهد نشاند; اسلامى كه پرچمداران آن پا برهنگان و مظلومين و فقراى جهان اند و دشمنان آن ملحدان و كافران و سرمايه داران و پول پرستان اند، اسلامى كه طرفداران واقعى آن هميشه از مال و قدرت بى بهره بوده اند و دشمنان حقيقى آن زراندوزان حيله گر و قدرتمندان بازيگر و مقدس نمايان بى هنرند.» (6) در پيام ديگرى، ايشان در تشريح ويژگيهاى اين دو نوع اسلام مى فرمايند: «اسلام ناب محمدى (ص)... اسلام مستضعفين; اسلام رنجديدگان

ص: 2137

تاريخ; اسلام عارفان مبارزه جو; اسلام پاك طينتان عارف [است و...] اسلام آمريكايى... اسلام سرمايه دارى; اسلام مستكبرين; اسلام مرفهين بى درد; اسلام منافقين; اسلام راحت طلبان و اسلام فرصت طلبان...[است].» (7) در پيام استقامت )29/4/1367( به طرز صريحترى درباب ويژگيهاى اسلام امريكايى بحث كرده آن را با مصاديقى چون اسلام اشرافيت، اسلام ابوسفيان، اسلام ملاهاى كثيف دربارى، اسلام مقدس نماهاى بى شعور حوزه هاى علمى و دانشگاهى، اسلام ذلت و نكبت، اسلام پول و زور، اسلام حاكميت سرمايه و سرمايه داران بر مظلومان و پابرهنه ها معرفى مى نمايند. در باب اهميت بحث جنگ فقر و غنا، در همان پيام مشهور به «فرياد برائت» بزرگترين هديه و بشارت آزادى انسان را آزادى از اسارت فقر و تهيدستى معرفى كرده و اظهار مى دارند كه اين هديه و بشارت در چارچوب جهت گيرى اقتصاد اسلام در راستاى حفظ منافع محرومين و گسترش مشاركت عمومى آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان قابل تحقق است. از نظر ايشان وقتى كه اعيان و اشراف و متمكنين و يال و كوپال دارها متصدى امور يك كشور شوند. قهرا اينها مردم را به حساب نمى آورند، اما در عين ظلم و جورى كه به مردم روا مى دارند در مقابل قدرتمندتر از خودشان خاضع خواهند بود [سخنرانى ايشان در جمع اعضاى دولت - هفته

ص: 2138

دولت 7/6/61[ و بهمين خاطر است كه تصريح مى كنند كه هر قدر كشور بطرف فقرزدايى و دفاع از محرومان حركت كند، اميد جهانخواران از ما منقطع و گرايش ملتهاى جهان به اسلام زيادتر مى شود. [فرياد برائت - مرداد 1366[ و بالاخره در پيام به روحانيت )3/12/1367( با صراحت بيشترى اظهار مى دارند: كه مفاهيمى از قبيل جنگ حق و باطل، جنگ ايمان و رذالت و... در يك كلام در قالب مفهوم جنگ فقر و غنا قابل جمع هستند. بنظر مى رسد كه ايشان با مطرح كردن اين مفهوم چند ايده را كه نقش تعيين كننده براى سرنوشت انقلاب اسلامى و همه مسلمانان جهان دارد به صورت يكجا آورده و موانعى را هم كه در چارچوب اتحاد آگاهانه يا ناآگاهانه ميان صاحبان زر و زور و تزوير [به تعبير مرحوم دكتر شريعتى] موجب ترس و واهمه انديشمندان و روشنفكران مى شد، تلاش كرده اند كه به صورت يكجا بر طرف سازند. بكار بردن تعبير «جنگ» براى روياروئى ميان «فقر و غنا» ناظر بر شدت اهميت و حساسيت مساله براى نظام اسلامى است. همانطور كه «جنگ» در راس امور است و بايد با آن برخورد شود. اين مساله از يك سو اهميت نحوه مواجهه با فقر مادى را براى سرنوشت امروز و فرداى نظام اسلامى مشخص مى سازد،

ص: 2139

و از سوى ديگر نحوه شكل گيرى و ويژگيهاى اركان و اجزاء نظام اسلامى را مشخص مى سازد: «آن روزى كه دولت ما توجه به كاخ پيدا كرد، آن روز است كه بايد ما فاتحه دولت و ملت را بخوانيم. آن روزى كه رئيس جمهور ما خداى نخواسته از آن خوى كوخ نشينى بيرون برود و به كاخ نشينى توجه بكند، آن روز است كه انحطاط براى خود و براى كسانى كه با او تماس دارند، پيدا مى شود. آن روزى كه مجلسيان خوى كاخ نشينى پيدا كنند خداى نخواسته و از اين خوى كوخ نشينى بيرون بروند، آن روز است كه ما بايد براى اين كشور فاتحه بخوانيم ما در طول مشروطيت از اين كاخ نشين ها خيلى صدمه خورديم، مجلس هاى ما مملو از كاخ نشينان بود و از بين آنها معدودى بودند كه از آن كوخ نشين ها بودند و همين معدودى كه از كوخ نشين ها بودند از خيلى از انحرافات جلوگيرى مى كردند و سعى مى كردند براى جلوگيرى. آن روزى كه توجه اهل علم به دنيا شد و توجه به اين شد كه خانه داشته باشند چطور و زرق و برق دنيا خداى نخواسته در آنها تاثير بكند آن روز است كه بايد ما فاتحه اسلام را بخوانيم» (8) اما بگمان اين

ص: 2140

جانب بزرگترين خدمتى كه ايشان با طرح انديشه جنگ «فقر و غنا» كردند اين است كه با رسوا كردن اتحاد شوم زراندوزان و متحجرين و مقدس نماها و برملا كردن نقاط ضعف هر يك از آن ها، نوعى اميد بخشى و اعتماد به نفس را در ميان انديشمندان به وجود آوردند تا بدون واهمه از ملامت ملامت كنندگان، درباره مسايل مربوط به حوزه اقتصاد ژرف انديشى كنند و با مطرح كردن انديشه هاى بديع در اين زمينه، موانع پيش روى نظام اسلامى را آگاهانه تر و عالمانه تر از سر راه بردارند. اميد كه چنين باد.روحش شاد و راهش پررهرو باد!

پى نوشت ها

: 1- عضو هيات علمى دانشكده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبايى. 2- namdeirF notliM. " modeerf dna msilatipac " sserp ogacihs fo ytisrevinu eht , 2691. pp. 7-8 3- W dna nosleumas luaP.D. suahdroN " monocE : es " 12 noitidE ht 3891. p. 94 4- namdeirF.M.dibi.

ص: 2141

pp 01-11 5- مصطفى كواكبيان، «جنگ فقر و غنا از ديدگاه امام خمينى (ره)، منتخبى از مقالات اولين كنگره بررسى انديشه هاى اقتصادى امام خمينى. موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. چاپ دوم 1377 ص 332. 6- صحيفه نور. ج 21، ص 59. بنقل از «اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى، چاپ سوم 1376. ص 38«. 7- صحيفه نور. ج 20، ص 194. بنقل از «اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى، چاپ سوم 1376. ص 38«. 8- صحيفه نور. ج 17، ص 218. بنقل از «اسلام ناب... همان. ص 325«.

ص: 2142

انديشه سياسي امام خميني(ره) در آئينه مطبوعات

مجله فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 محمدباقر فولادكار الف مقاله شناسي ذيل, حاصل جست و جو در بين مطبوعات از سال 1366 تا خرداد 1378 است. ب مقاله هاي حاضر به ترتيب تاريخِ مندرج در مطبوعات مي باشد. 1 پاسخ امام خميني(ره) به استفسار وزير كار, رسالت, 17 آذر 1366 2 پاسخ امام خميني(ره) به سؤال شوراي نگهبان, اطلاعات, 3 دي 1366 3 اظهار نظر صريح حضرت امام درباره اختيارات مطلقه حكومت اسلامي, اطلاعات, 17 دي 1366 4 فتاوي امام تئوري سياسي اسلام (13), محسن آرمين, كيهان, 24 و 26 و 27 دي 1366 5 تبيين ابعاد سياسي و اجتماعي فتاوي )1و 2(, سيد محمد موسوي خوئيني ها, كيهان, 27و 28 دي 1366 6 در حاشيه فتاوي جديد امام خميني(18), علي حجتي كرماني, كيهان, مهرماه و 1 و 4 و11 و17 و 25 آبان و 2 آذر 1367 7 پاسخ به اشكالات (146), احمد آذري قمي, رسالت, آبان و آذر و دي 1367 8 نقش امام خميني در تجديد بناي نظام امامت, عبداللّه جوادي آملي, كيهان انديشه, ش24, خرداد و تير 1368 9 بررسي بينشهاي سياسي امام خميني, محمد واعظ زاده خراساني, مشكوة, ش23, تير 1368 10 بررسي تفكر امام خميني در سياست, احمد حامد مقدم, مشكوة, ش

ص: 2143

23, تير1368 11 رسانه ها و انديشه هاي امام خميني(ره), بي نام, پاسدار اسلام, ش 96, آذر 1368 12 قراءة في النظرية السياسية للامام من خلال وصيته, بي نام, الحوار الفكري و السياسي, ش40, زمستان 1990(1368) 13 مفهوم القدرة السياسية في قيادة الامام الخميني, زين العابدين البكري, الحوار الفكري والسياسي, ش40, زمستان 1990(1368) 14 نقش امام خميني در تدوين و تنقيح فلسفه سياسي, محمد جواد صاحبي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت 1369 15 واقع نگري در بينش فقهي امام خميني, محمد هادي معرفت, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت1369 16 بينش فقهي امام در برخورد با رويدادهاي نوين جهان, عبدالكريم بي آزار شيرازي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت 1369 17 فقه اجتهادي و اصلاح حوزه ها از ديدگاه امام خميني, محمد ابراهيم جنّاتي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت1369 18 امام خميني و رهبري نهضتهاي اسلامي معاصر جهان, راشد الغنوشي, ترجمه سيدهادي خسروشاهي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت1369 19 حضرت امام خميني و كارگزاران نظام اسلامي, جهانبخش ثواقب, كيهان, 16 خرداد 1369 20 قضا و حكومت از منظر امام خميني, ابوالقاسم گرجي, كيهان فرهنگي, سال هفتم, ش3, خرداد 1369 21 امام, اسلام ناب و اسلام امريكايي, بي نام, بيان, ش1, خرداد1369 22 نقش امام در احياي دين,

ص: 2144

بي نام, حوزه, ش3738, بهار 1369 23 امام و عزت مسلمين, عبدالكريم سروش, حوزه, ش3738, بهار 1369 24 امام, حوزه و سياست, سيد احمد خميني, حضور, ش1, خرداد1370 25 امام خميني مبارزي آگاه از آغاز, محمد دهقاني آراني, حضور, ش1, خرداد1370 26 امام خميني سياستمداري بزرگ و بزرگ سياستمدار, علي محمد بشارتي, حضور, ش1, خرداد1370 27 امام خميني و ترسيم استراتژي هدم اسرائيل, بي نام, پاسدار اسلام, ش115, تير1370 28 امام خميني و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش116, مرداد 1370 29 امام و شوراي نگهبان, اسد اللّه بيات, پاسدار اسلام, ش116, مرداد1370 30 فقه تئوري اداره جامعه, بي نام, حوزه, ش54, مرداد و شهريور1370 31 امام خميني و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش117, شهريور1370 32 امامت و رهبري در كلام امام, اسداللّه بيات, پاسدار اسلام, ش117, شهريور1370 33 امام و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش118, مهر1370 34 شرايط رهبري و نمايندگان مجلس در كلام امام, اسداللّه بيات, پاسدار اسلام, ش118, مهر1370 35 امام خميني و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش119, آبان1370 36 رهبران حركت اسلامي معاصر بنا, مودودي و امام خميني, راشد الغنوشي, حضور, ش2, آبان1370 37 دشمن شناسي امام, علي محمد حاضري, حضور, ش2, آبان1370 38 آراء سياسي امام خميني, ميشال

ص: 2145

نوفل, حضور, ش3, بهمن1370 39 امام خميني و حكومت, محمود محمد, حضور, ش3, بهمن1370 40 پرتويي از مديريت امام, عبدالرضا ايزدپناه, حوزه, ش494, فروردين و ارديبهشت1731 41 غيرت ديني امام خميني, بي نام, حوزه, ش49, فروردين و ارديبهشت1731 42 امام و مرجعيت, سيد عباس صالحي, حوزه, ش5657, خرداد شهريور1372 43 آزادي و اهميت آن از ديدگاه اسلام و امام, اسداللّه بيات, پاسدار اسلام, ش141 و241, شهريور و مهر 1372 44 اخطار امام براي بقاي انقلاب و نظام, محمد محمدي معين, پاسدار اسلام, ش142, مهر 1372 45 اخطار امام به مشتاقان رابطه با امريكا, محمد محمدي معين, پاسدار اسلام, ش142, آبان 1372 46 اخطار امام در مورد غفلت از بسيج, محمد محمدي معين, پاسدار اسلام, ش144, آذر 1372 47 پژوهشي در خطوط كلي انديشه هاي سياسي امام خميني, كاظم قاضي زاده, راهبرد, ش3, بهار 1373 48 حكومت از ديدگاه امام خميني, موحدي كرماني, انديشه دانشجو, ش1373 ,1 49 امام خميني و جهان اسلام, بي نام, پاسدار اسلام, ش150, خرداد 1373 50 وحدت از ديدگاه امام خميني, سيد احمد خميني, حضور, ش8, پاييز 1373 51 دستاوردهاي معنوي و سياسي نهضت امام خميني, مقام معظم رهبري, مسجد, ش18, بهمن و اسفند1373 52 مرجعيت و رهبري تفكيك يا وحدت و نظر امام, حميد انصاري,

ص: 2146

حضور, ش9, زمستان1373 53 امام خميني احياگر انديشه حكومت اسلامي, نجف لك زايي, حضور, ش9, زمستان1373 54 الامام الخميني في الدراسات الغربية, عماد بزي, التوحيد, ش1374 ,76 55 فقه و فقيه از ديدگاه امام خميني, محمد مهدي بهداروند, رسالت, 28 خرداد1374 56 مقابله با شيوه هاي نفوذ غرب از ديدگاه امام, مشاعي, حضور, ش11, خرداد1374 57 تحليلي تطبيقي از قيام امام حسين(ع) و قيام امام خميني(ره), ابراهيم پاي غلامحيدر سلامي, حضور, ش12, تابستان1374 58 دفاع از ملت ها در انديشه دفاعي حضرت امام, مسيح بروجردي, جمهوري اسلامي, 4مهر 1374 59 سه اصل بنيادين انقلاب اسلامي, حميد انصاري, جمهوري اسلامي, 20 آبادن 1374 60 دين و دولت در انديشه سياسي امام خميني, سعداللّه زارعي, جمهوري اسلامي, 21 آبان 1374 61 امام خميني و نظريه انديشه سياسي اسلامي معاصر, يونس حسين, ترجمه سيد ضياء مرتضوي, جمهوري اسلامي, 22 آبان 1374 62 تأملي در مفهوم جامعه از ديدگاه امام خميني, سيد جواد طاهايي, حضور, ش1374 ,13 63 امام خميني درهم كوبنده صهيونيزم و تبعيض نژادي, پيتر كازانكو, حضور, ش13, پاييز1374 64 امام خميني و ماجراي فلسطين, فتحي شقاقي, ترجمه تابش, پاسدار اسلام, ش168, آذر 1374 65 امام خميني و انديشه دولت بزرگ اسلامي, زهرا رهنورد, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش1374

ص: 2147

,13 66 امام خميني حكومت و خاستگاه ثبات و تغيير در احكام, سيد ضياء مرتضوي, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش1374 ,6 67 امام خميني در عرصه فقه و حكومت, ابوالقاسم گرجي, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش1374 ,5 68 امام خميني و نقش زمان و مكان در احكام حكومتي, علي اصغر حقدار, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش1374 ,7 69 مباني احكام حكومتي از ديدگاه امام خميني, سيف اللّه صرامي, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش1374 ,7 70 ماهيت اهداف و اصول حكومت اسلامي (گزيده اي از سخنان حضرت امام), جمهوري اسلامي, 9فروردين 1375 71 مباني فقهي حكم تاريخي حضرت امام خميني, آية اللّه يوسف صانعي, جمهوري اسلامي, 27 فروردين1375 72 لزوم مشاركت مردمي در انتخابات از ديدگام امام خميني, فرزانه نيكو برش, كيهان, 28 فروردين 1375 73 نظري به انديشه اصلاحي امام خميني, سيد محمد ناصر تقوي, كلمه دانشجو, ش15, فروردين 1375 74 امام خميني و فقه سنتي پويا, عباس ايزد پناه, رسالت, 9 ارديبهشت 1375 75 دولت اسلامي و عدالت اجتماعي, سيد جواد ورعي, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375 76 عدالتخواهي امام خميني, بي نام, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375 77 اسلام و سرمايه داري, بي نام , ويژه

ص: 2148

نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375 78 عدالت اجتماعي در مصاف با اسلام آمريكايي, سيد ضياء مرتضوي, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375 79 جلوه عدالت در سيره اسوه عدالت, كاظم قاضي زاده, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375 80 عدالت اجتماعي و انقلاب اسلامي, مجتبي محدث, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375 81 امام خميني منادي حكومت مطلوب و سياستمدار مطلوب, فيروز دولت آبادي, حضور, ش15, بهار 1375 82 فقه سنتي و پويا در نگرش امام خميني(ره), سيد علي اشكوري, حضور, ش1375 ,15 83 تئوري حكومت اسلامي, ديدگاه هاي حضرت امام و نقش روشنفكران, گفت و گو با محمدجواد لاريجاني, رسالت, 13 خرداد1375 84 امام خميني و فقاهت مبتني بر عنصر زمان و مكان, كاظم قاضي زاده, نقد و نظر, ش1375 ,5 85 بررسي شرائط و فرآيند تكوين نظريه ولايت فقيه حضرت امام خميني, يوسف احمدي قاسم آبادي, بصائر, ش1375 ,23 86 خلاصه اي از انديشه سياسي حضرت امام خميني درباره دين و دولت, سعد اللّه زارعي, حضور, ش1375 ,18 87 امام خميني در پژوهش هاي غربي, عماد بزي, ترجمه مهدي اسدي, پاسدار اسلام, ش1375 ,182 88 مفهوم نظريه ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني, حميد عنايت, كيان, ش1375 ,34 89 گزارشي از گردهمايي ديدگاه هاي حضرت امام, بي نام, كلمه دانشجو, ش1375 ,16

ص: 2149

90 مقايسه نظريه ولايت فقيه آية اللّه خميني و شرح ابن رشد بر جمهوري افلاطون, مارتين ونسا, ترجمه سيما حاج حريري, حضور, ش1375 ,71 91 امام و سياست خارجي, قدرت اللّه رحماني, حضور, ش1375 ,17 92 ويژگيها و شيوه هاي رهبري امام خميني, محمدي عراقي, مصباح, ش1375 ,19 93 امام خميني در پنج حوزه معرفت سياسي, سيد علي قادري, حضور, ش1375 ,18 94 جايگاه مردم در انديشه امام, منوچهر اكبري, حضور, ش1375 ,18 95 امام خميني احياگر حكومت ديني)1و2(, عبدالجواد ابراهيمي, رسالت, 7 و 14 بهمن 1375 96 ترسيم ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني, سيد رضا همراه, كيهان, 17 فروردين1376 97 مروري بر انديشه جدايي دين از سياست و نقش امام در احياي پيوند دين و سياست, محمد علي برزنوني, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1376 ,1 98 مفهوم تفكر و مشخصات تمدن اسلامي در انديشه امام خميني, نعمت اللّه باوند, موعود, ش2, خرداد1376 99 انقلاب امام خميني در گام سوم, سيد حسن خميني, حضور, ش19, بهار 1376 100 پاسخ امام خميني به پرسش هايي در باب ولايت فقيه, بهرام بهرامسيري, كتاب نقد, ش2و1376 ,3 101 آرمان هاي انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني)1و2(, اصغر افتخاري, پاسدار اسلام, ش190 و1376 ,191 102 امام خميني احياگر تفكر

ص: 2150

ديني, عباس ايزدپناه, رسالت, 11 خرداد 1376 103 امام خميني در عرصه فقه و حكومت, ابوالقاسم گرجي, مسجد, ش1376 ,36 104 امام خميني محيي حكومت اسلامي, محمد سروش محلاتي, جمهوري اسلامي, خرداد 1376 105 امام خميني و احياي انديشه تشكيل حكومت اسلامي, اسد اللّه لطفي, اطلاعات, 13 خرداد1376 106 زمان و مكان از ديدگاه امام خميني, مجيد اميني, مسجد, ش1376 ,32 107 نوآوريهاي فقهي امام خميني)1و2(, عبداللّه جوادي آملي, كيهان هوايي, 14 و21 خرداد1376 108 ولايت از ديدگاه امام خميني, محمدحسين زاده يزدي, اطلاعات, 17 خرداد1376 109 امام خميني و زمينه حكومت اسلامي)1و2(, عباسعلي عميد زنجاني, كيهان, 23 و 26 مرداد1376 110 پويايي در رهبري امام خميني, محمد رسول الماسيه, مشكوة, ش56 و57, پاييز 1376 111 مباني سياست خارجي ج.ا.ا از نگاه قرآن كلام امام خميني و قانون اساسي, عبدالرحيم گواهي, مجله سياست خارجي, ش1376 ,2 112 امام خميني و احياي نماز جمعه, حامد الگار, حضور, ش1376 ,20 113 وحدت از ديدگاه عرفاني ديني سياسي امام خميني, محمدجواد حجتي كرماني, حضور, ش1376 ,20 114 امام و انقلاب مشروطيت ايران, محسن بهشتي سرشت, حضور, ش, 1376 ,20 115 تمدن و تفكر اسلامي در انديشه عرفاني و سياسي امام خميني, نعمت اللّه باوند, حضور, ش1376 ,20 116 تمدن اسلامي در انديشه سياسي امام

ص: 2151

خميني, يونس شكر خواه, حضور, ش1376 ,22 117 امام خميني ولايت فقيه و انقلاب اسلامي, زهرا كريم بيگي, حضور, ش1376 ,22 118 احياء انديشه اعتقاد به حكومت اسلامي و رهبري ديني, اديبي سده, حضور, ش1377 ,23 119 رهيافت دين شناسي امام خميني, همايون همتي, كيهان فرهنگي, ش1376 ,136 120 احياء الهوية الاسلامية في حركة الامام الخميني, محمد الثقفي, التوحيد, ش1376 ,90 121 الإنبعاث الكبير خصائص الامام خميني في الاحياء الديني و الاصلاح الاجتماعي, سيد محمد خاتمي, التوحيد, ش1376 ,90 122 الانسان و المجتمع والدين في الفلسفة السياسية للامام الخميني, كامل الهاشمي, التوحيد, ش1376 ,90 123 حركة الاحياء الفكر الديني عند الامام خميني قراءة في معالم الفكر السياسي, جلال الانصاري, التوحيد, ش1376 ,90 124 نظريه پردازي متقابل دين و علم از ديدگاه امام خميني, ابراهيم فياض, دانشگاه اسلامي, ش1376 ,1 125 الامام خميني واحياء الخطاب الديني, فرح محمد موسي, التوحيد, ش1376 ,91 126 نوآروي ها و احياگري هاي امام خميني در حوزه انديشه سياسي اسلام, گفت و گو با غلامحسين الهام و حميد پارسانيا, صبح, ش1376 ,71 127 ديدگاه امام خميني درباره حكومت اسلامي, عباسعلي عميد زنجاني, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1377 ,2 128 نقش امام خميني در تفكيك اسلام حكومتي و حكومت اسلامي, محسن قنبريان, مجموعه

ص: 2152

مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1377 ,2 129 نگاهي به اصول توسعه از ديدگاه امام خميني, ابوالفضل مروي, حضور, ش1377 ,24 130 امام خميني و طرح تجديد سياست ديني, رضا داوري, نامه پژوهش, ش8, بهار1377 131 امام قدرت و گفتمان, محمد رضا تاجيك, نامه پژوهش, ش8, بهار 1377 132 امام و نگرش به جامعه, سيد جواد طاهايي, نامه پژوهش, ش8, بهار1377 133 دين و دموكراسي از ديدگاه امام خميني, عباس منوچهري, نامه پژوهش, ش8, بهار1377 134 امام خميني و احياي انديشه ديني, محمد حسين جمشيدي, نامه پژوهش, ش78 بهار1377 135 استراتژي بازدارندگي از ديدگاه امام خميني(ره), محمد رضا دهشيري, نامه پژوهش, ش9, تابستان1377 136 امام خميني و احياي خاستگاه الهي دولت(13), محمد سروش محلاتي, جمهوري اسلامي, 17 و18و19 خرداد1377 137 پيوند دين و سياست از نگاه امام خميني(16), عليرضا انصاري, كوثر, ش22-17و1377 138 تبيين انديشه سياسي امام خميني )1و2(, عبدالجواد ابراهيمي, رسالت, 6 و 9 خرداد1377 139 امام خميني و برجستگي فقه اسلام, سيد جواد ورعي, جمهوري اسلامي, 6 تير1377 140 نظرات امام پيرامون منشأ ولايت فقهاء)1و2(, محمد رضا گائيني, رسالت, 12و 13 خرداد1377 141 جامعه مدني در انديشه سياسي حضرت امام خميني(13), سيدعلي قادري, كيهان هوايي, 24و31 تير و 7مرداد 1377 142 سياست و دولت در انديشه

ص: 2153

امام خميني, امير حسين اصغري, كيهان, 28 مرداد1377 143 ردّ انديشه امام و شبهه افكني در مباني قانون اساسي چرا?!, بي نام, شما, 5 شهريور1377 144 گستره دين در انديشه امام خميني)1و2(, سيد جواد ورعي, جمهوري اسلامي, 28 شهريور و 4مهر 1377 145 رهيافت تصميم گيري در منظر امام خميني, محمدرحيم عيوضي, حضور, ش1377 ,24 146 آرمان هاي انقلاب از ديدگاه امام خميني, اصغر افتخاري, انديشه حوزه, ش1377 ,12 147 راهبردهاي امام خميني در سيستم بين المللي معاصر, مصطفي مصلح زاده, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1377 ,2 148 امام خميني تئوكراسي و دموكراسي, مصطفي مصلح زاده, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1377 ,2 149 مباني و مبادي كلامي ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني, عباس مخلصي, حوزه, ش85و 1377 ,86 150 مصلحت نظام از ديدگاه امام خميني, محمد صادق مزيناني, حوزه, ش85 و 1377 ,86 151 ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خميني و قرائتهاي گوناگون, محمدصادق مزيناني, حوزه, ش85 و 1377 ,86 152 امام خميني اسوه جامع, مهدي مهريزي, حكومت اسلامي, ش1377 ,7 153 مجلس خبرگان از نگاه امام خميني, مهدي مهريزي, حكومت اسلامي, ش1377 ,8 154 اعتقاد به لزوم تشكيل حكومت ديني در انديشه احياگرانه امام خميني, غلامرضا ذاكر صالحي, مجموعه مقالات

ص: 2154

كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1377 ,3 155 بررسي ثبات و تحول انديشه امام خميني(ره) درباره ولايت فقيه, كاظم قاضي زاده, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1377 ,3 156 قدرت از ديدگاه امام خميني, محمد باوي, علوم سياسي, ش1377 ,2 157 احياء تفكر ظلم ستيزي و عدالتخواهي در انديشه سياسي امام خميني, محمدحسين جمشيدي, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1377,2 158 جايگاه حكومت در انديشه امام خميني, گفت و گو با سيد حسين موسوي تبريزي, متين, ش1377 ,1 159 امام خميني و چالش هاي نظري حكومت ولايي, عبدالحسين خسروپناه, دانشگاه اسلامي, ش1377 ,6 160 مصلحت در سياست خارجي با تأكيد بر انديشه امام خميني(ره), محمد ناصر تقوي, سياست خارجي, ش3, ص589, پايي1377 161 سياست و حكومت در نظريه سياسي امام خميني, محسن كريمي, دانشگاه اسلامي, ش1377 ,6 162 مشاركت سياسي مردم از ديدگاه امام خميني, سيد حسين موسوي, كيهان, 12مهر 1377 163 امام خميني و احياء امر به معروف و نهي از منكر(13), سيد جواد ورعي, جمهوري اسلامي, 2و9و16 آبان1377 164 نگرش امام خميني به مقوله انتصاب و انتخاب در ولايت فقيه, عليرضا انصاري, كيهان, 17 آبان 1377 165 امام خميني و فلسفه امر به معروف و نهي از منكر, سيد جواد ورعي, جمهوري

ص: 2155

اسلامي, 28 آذر 1377 166 هرمنوتيك در انديشه امام خميني, سيد محمدعلي ايازي, حضور, ش, 1377 -24 167 امام خميني و احياي حاكميت قانون, سيد رضا اكرمي, حضور, 1377 -25 168 توسعه فرهنگي از ديدگاه امام خميني(ره), محمدمهدي احمدي, حضور, ش1377 ,25 169 نظريه انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني(ره), محمدرضا دهشيري, حضور, ش1377 ,62 170 جامعه مدني در انديشه سياسي الهي امام)1و2(, شهاب الدين شكري مازندراني, سلام, 18 و20 بهمن1377 171 ولايت مطلقه از نگاه امام خميني, بي نام, سياست, 10 اسفند 1377 172 هرمنوتيك و انديشه هاي تفسير امام خميني)1و2(, مهدي هادوي تهراني, حضور, ش26و78 ,27و 1377 173 بايستگي پديداري قانون اساسي ج.ا.ا در ديدگاه امام خميني, محسن خليلي, حضور, ش1378 ,27 174 دموكراسي و تكليف موردي امام خميني)1و2(, حاتم قادري, ايران, 15 و 17 فروردين 1378 175 امام خميني فقيه دوران گذار (از فقه جواهري تا فقه المصلحة), جهانگير صالح پور, كيان, ش1378 ,46 176 جلوه هايي از تابش حكومت علوي در كلام امام خميني (13),سيد ضياء مرتضوي, جمهوري اسلامي, 14 و 21 و28 فروردين 1378 177 امام خميني رهبري كه بايد از نو شناخت, بي نام, قدس, 22 فروردين 1378 178 گذري بر توسعه در اسلام و كلام امام خميني, محمدتقي رضايي, رسالت, 22فروردين 1378 179 امام

ص: 2156

خميني و انقلاب اسلامي در ذهن و زبان جهان معاصر, منوچهر اكبري, حضور, ش1378 ,27 180 انديشه سياسي امام خميني, معصومه خالقي, كتاب ماه, 30 فروردين 1378 181 تئوري انقلاب از ديدگاه امام خميني, اصغر افتخاري, كتاب ماه, 30 فروردين 1378 182 جايگاه مردم در نظام حكومتي ولايت فقيه بر اساس انديشه هاي امام خميني, جاويد روستايي, كتاب ماه, 30 فروردين 1378 183 سال امام خميني و اصول انقلاب )1و2(, محمد تقي رهبر, پاسدار اسلام, ش209 و 1378 ,210 184 عدالت حاكم اسلامي از ديدگاه امام خميني, محمد باوي, حضور, ش1378 ,27 185 تطور انديشه سياسي امام خميني(ره), سيد عبدالامير نبوي, مسجد, ش43, فروردين و ارديبهشت 1378 186 آزادي از ديدگاه امام خميني(ره)(13), بي نام, جوان, 2و9و12 ارديبهشت 1378 187 ارزيابي ديدگاه فقهي امام خميني و ديگر فقيهان درباره قيام سيدالشهداء(ع), سيدضياء مرتضوي, اطلاعات, 12 ارديبهشت 1378 188 بدايع الدرر بديعه اي در شرح حديث نفي ضرر, سيد ضياء مرتضوي, جمهوري اسلامي, يكم خرداد 1378 189 امام خميني و آزادي سياسي )1و2(, همشهري, 11 و 12 خرداد 1378 190 مفهوم انزوا در بينش سياسي امام خميني(ره) (16), بي نام, جمهوري اسلامي, 13 8 خرداد 1378 191 آزادي در انديشه امام خميني, محسن غرويان, رسالت, 16 خرداد 1378 192 ميراث فكري

ص: 2157

امام خميني ارزشهاي ماندگار انقلاب)1و2(, علي شكوهي, ارزشها, ش120 و1378 ,121 193 سياست خارجي و ديپلماسي از نگاه امام, بي نام, ويژه نامه سلام, خرداد 1378 194 امام خميني محور هميشه جاويد انقلاب اسلامي, سليمان خردمند, ويژه نامه سلام, خرداد 1378 195 دين و آزادي در انديشه امام خميني, سيد هادي جعفري امان آبادي, ويژه نامه صبح امروز, خرداد 1378 196 شرح صدر امام در حل مسائل سياسي, انصاري كرماني, ويژه نامه صبح امروز, خرداد 1378 197 نقش مردم در حاكميت سياسي معصوم(ع), سيد عباس قائم مقامي, ويژه نامه رسالت, خرداد 1378 198 سياست و مصلحت از منظر امام خميني, سيد محمدناصر تقوي, ويژه نامه رسالت, خرداد 1378 199 اسلام و آزادي از نگاه امام خميني, علي رباني گلپايگاني, ويژه نامه رسالت, خرداد 1378 200 امر به معروف و نهي از منكر از ديدگاه امام خميني(ره), بي نام, ويژه نامه رسالت, خرداد 8731

ص: 2158

انديشه و راه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه حوزه و دانشگاه gt ; شماره 18 سال 1378 از سوى رهبر معظم انقلاب به عنوان «سال امام»ناميده شد، بى شك هدف و فلسفه اى در وراى اين نامگذارى كامن ومنطوى است و آن چيزى جز معرفت افزون، اقتدا و تاسى بيشتر به امام و شناساندن امام نيست، بر اين اساس اينجا و آنجا و ازسوى محافل، گروهها و مراكز رسمى و غيررسمى كوششهايى در احيا ونكوداشت امام بعمل آمده، و اين همه البته درخور تقدير و شايان تحسين است. اما بر هيچ صاحب بصيرت و فرهيخته اى نهان نيست اين اقدامها و كوششها اگر سنجيده نباشد; نه تنها سودى نمى بخشد،بلكه چه بسا زيانبار هم خواهد بود. از سوى ديگر عظمت، والايى و جامع الاطراف بودن شخصيت امام و همين طور اين نكته كه سخن و سيره امام تفسير ناب و نمايانگر معارف اسلام است و نيز شكل گيرى خيزش بزرگ اسلامى و پديدايى انقلاب اسلامى بر محور انديشه امام موجب ارزش و اعتبار ويژه سخن وسيرت آن فرزانه يگانه شده است و از اين رو، زنده داشتن اين ميراث گرانبها و مصون دارى آن از تحريف و دگرگونى و سپردن امانت دارانه آن به نسلهاى آينده وظيفه و تكليف منجزى است بردوش همه متعهدان به مبانى اسلام و راه امام و همه علاقه مندان عزت و سربلندى ميهن اسلامى، اينجاست كه تفسير سخنان، مواضع،رفتارهاى اجتماعى و سياسى

ص: 2159

امام راحل (قدس سره) و ارائه قرائتهاو تحليلهاى گوناگون آغاز مى شود و اهميت مى يابد، ما بر اين باوريم كه در اين ساحت شناخت ملاكها و شاخصهاى تفسير روشمندگفتار و رفتار امام، داراى نقش بارز در صيانت انديشه و راه امام است، و اينك به چند نكته و شاخص مهم در تبيين ديدگاهها وانديشه هاى امام(ره) اشارت مى نماييم:

الف) تفسير منطقى و روشمند

1. از آنجا كه كلام و موضع امام يك مجموعه متكثر و متنوع است،در شناخت و نسبت دادن راى و نظريه اى به امام بايد همه جوانب را ديد و در هر زمينه اى همه سخنان و مواضع مرتبط با آن زمينه را در كنار هم قرار داد و يكجا بررسى كرد و براساس روش جامع نگرى به ارزيابى و استنتاج دست يازيد و گرنه با تك نگرى احتمال اشتباه و التباس فراوان روياروى هرگونه تفسيرى خواهدبود. 2. در تفسير سخن و سيرت امام بايد قرائن لبى و عقلى و شرائطزمان و مكان را مورد مداقه و عنايت تام قرار داد و از تفكيك متن از زمينه هاى تحقق آن در فهم و تفسير پرهيز نمود. 3. با توجه به پاره اى از تغيير و تحولاتى كه در راى و نظر امام رخ مى نموده است، در شناخت راى و ديدگاه امام بايد روند تحولى و تكاملى و موجبات تغيير و تحولات آن مدنظر و مورد اهتمام ويژه قرار گيرد. 4.

ص: 2160

كاربست قانون «محكم و متشابه» در بيان و خامه امام نيزمى تواند ما را در فهم و دريافت بهتر آثار امام يارى رساند. 5. بحث «ثابت و متغير» در بيان و موضع امام نيز نكته مهمى است كه نبايد از آن غفلت ورزيد، كشف اصول و قواعد بنيادى وثابت در آثار امام و توافق بر آن و تفكيك آن از پاره اى ازمواضع و سخنانى كه به اقتضاى شرايط ويژه و متغير صادر شده است، از مسائل محورى در «تفسير آثار امام» است.

ب) توجه به مبانى ديدگاههاى امام

در شناخت امام بازشناسى، خاستگاه فكرى و معرفتى امام و نيزشخصيت متعالى و جامع ايشان مى تواند بسى راهگشا باشد، اين يگانه دوران، ملتقاى بسيارى از ممتازترين رشته هاى علوم اسلامى به صورت كم نظيرى بودند، جامعيت تفسير، فقه، اصول، فلسفه،عرفان و اخلاق در انديشه امام نكته بسيار مهمى است; از سوى ديگر، بعد ادبى و هنرى و نيز سياست شناسى به ايشان چهره اى برجسته بخشيده است و اگر اين همه را با خصلتهاى فضيلت مدارروحى و توانايى هاى رهبرى و مديريت وى درآميخته بنگريم; انسانى كامل و تمام عيار روياروى ما تجلى خواهد كرد.

ج) تفسير بى غرضانه و بى طرفانه

دخالت دادن انگيزه هاى شخصى و نگرشهاى گروهى و جناحى در فهم وتفسير سخنان و مواقف امام، خطر و دام ديگرى در برابر مفسر كلام امام است و به جد بايد از هرگونه

ص: 2161

تفسير به راى، تفسيرغيرمضبوط و ناروشمند اجتناب ورزيد.

د) ملاك عمل

در عرصه شناخت انديشه ها و ديدگاههاى امام(ره) ممكن است تفسيرها و قرائتهاى مختلفى ظهور يابد، كه هم طبيعى و هم براى تعميق و پيشبرد افكار و انديشه ها مغتنم و ضرورى است; با اين حال، در عرصه عمل معمولا نمى توان تمامى تفسيرها و برداشتهاى مختلف را ملاك عمل قرار داد، در چنين شرايطى حصول وحدت عملى درسايه تفسير رهبرى ميسر خواهد بود. چنانچه با رعايت اصول و ضوابط اساسى به معرفت امام راحل و فهم آرا و انديشه هاى وى پرداخته شود، در آن چارچوب تنوع و تكثرقرائتها و تفسيرها را مى توان برتافت و در عين حال به وحدت اصولى دست يافت. از مبحث «معرفت امام» كه بگذريم، بايد به «معرفى امام»اشارتى بنماييم، معرفى امام به نسل جديد و آيندگان هم به عنوان معمار يك مقطع بزرگ تاريخ اسلام و آفريننده برگى درخشان از تاريخ ملت بزرگ ايران و هم به مثابه الگوى جذاب اسلامى كه اسلام در آينه وجودش تجلى يافته است وظيفه اى الهى انديشمندان،حوزويان و دانشگاهيان است، بى شك انتقال اين ميراث به آيندگان و نسل جوان بايد با رعايت اصول ذيل انجام پذيرد: 1. اصل همه جانبه نگرى و معرفى كامل ابعاد شخصيت امام و پرهيزاز گزينشى عمل كردن، نخستين نكته اى است كه بايد ملحوظ قرارگيرد. 2. تكيه بر «منطق و استدلال» در معرفى و شناساندن

ص: 2162

ميراث امام به كسانى كه در متن حوادث و جريانها نبوده اند، مساله بسيارمهم در موفقيت در اين عرصه است. 3. نشان دادن جاذبه هاى وجودى امام و به ويژه زيباييهاى روحى وعرفانى امام و سيره عملى پاك و زيباى وى با روشها و قالبهاى هنرى بايد مورد اهتمام والا قرار گيرد. 4. به منظور كاميابى در اداى اين تكليف الهى بايد از افراط وگزافه گويى و مبالغه پرهيز نمود و بر جوشش و مشاركت مردمى به ويژه نسل جوان و دانشگاهيان و روشنفكران متعهد اعتماد ورزيد وامام را برتر از سلايق گروهى خواست و در همان حال، از اصول ومبانى وى صيانت مجدانه بعمل آورد. 5. ترسيم سيماى امام و انقلاب اسلامى از رهگذر تصوير دقيق شرايطتاريخى ملى و جهانى، قبل و پس از انقلاب قابل دستيابى است، وبا اين روش مى توان عظمت و كارآيى انديشه امام را شناساند. سخن و پيام آخر آنكه در ميان اصول و مبانى انديشه امام مساله «وحدت حوزه و دانشگاه» از برجستگى ممتازى برخورداراست، و چه زيبا است در يكصدمين سالگرد تولد امام بار ديگرحوزويان و دانشگاهيان به انبوه سخنان و پيامها و وصيتنامه امام و آن همه توصيه ها و تاكيدها مراجعه نمايند و ژرفاى اين آموزه سرنوشت ساز را بكاوند و پايه هاى نوينى براى ارتباط،تبادل، تعامل و وحدت اين دو نهاد بنا نهند

ص: 2163

و در اين قلمرو به بازنگرى و بازسازى انديشه وحدت بپردازند و اين مهم ميسر نيست جز با تحقيق نوين، عطف توجه به واقعيات موجود در روابط ميان حوزه و دانشگاه، پرهيز از شعار دادن و افراطگرايى، درك واقع بينانه و متقابل از يكديگر، نقدپذيرى و آينده نگرى، چنين باد به لطف حق.

ص: 2164

انس با قرآن

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

روزي هفت مرتبه قرآن مي خوانند

برنامه امام اينطور نيست كه هر وقت بخواهند قرآن بخوانند، ايشان دقيقا و سر ساعت روزي هفت مرتبه قرآن مي خواندند. (1)

در هر فرصتي قرآن مي خواندند

امام بعد از نماز شب قرآن مي خواندند تا هنگام نماز صبح. پس از نماز صبح نيز قرآن مي خواندند . ايشان در هر فرصتي كه بين كارها فراغت داشتند بين كار، قرآن قرائت مي كردند و روزانه هشت مرتبه قرآن مي خواندند. امام ماهي يك مرتبه قرآن را تمام مي كردند. (2)

هر وقت ايشان را مي ديديم قرآن مي خواندند

امام روزانه چندين نوبت قرآن مي خوانند و در هر فرصت مناسب كه براي ايشان پيش مي آيد قرآن مي خوانند و معمولا بعد از نماز صبح قبل از نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا و يا در هر فرصت ديگر مقيد به اين مستحب الهي هستند و ما بارها كه ضمن روز خدمت ايشان مي رسيم امام را مشغول خواندن قرآن مي يابيم. (3)

دايما قرآن مي خواندند

امام در ماه مبارك رمضان بسيار با قرآن مأنوس بودند. من ياد ندارم كه در اين ماه شريف خصوصا در ماه رمضان آخر عمرشان كه اوايل سال 68 بود به محضر ايشان مشرف شوم و ايشان را جز در حالت قرآن خواندن ببينم. هر وقت كه

ص: 2165

كاري پيش مي آمد و به محضرشان مي رسيدم مي ديدم مشغول تلاوت قرآن مجيد هستند. (4)

در كوتاهترين فرصت قرآن مي خواندند

امام در فاصله اي كه بعد از نماز ظهر و عصر براي نماز مي آمدند، اگر در اين مدت كوتاه چند دقيقه اي فرصت پيدا مي شد قرآن برمي داشتند و مي خواندند كه گاهي اين اوقات كمتر از دو دقيقه بود ولي ايشان نمي گذاشتند بيهوده عمرشان به هدر رود. (5)

چشم را براي قرآن خواندن مي خواهم

نجف كه بوديم آقا چشمشان ناراحت شده بود. دكتر آمد و چشم ايشان را ديد و گفت: «شما چند روز قرآن نخوانيد و استراحت كنيد.» امام يك دفعه خنديدند و گفتند: «دكتر من چشمم را براي قرآن خواندن مي خواهم، چه فايده اي دارد اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم. شما يك كاري بكنيد كه من بتوانم قرآن را بخوانم» . (6)

تلاوت قبل از آماده شدن غذا

امام هيچ گاه نمي گذاشتند وقتشان به هدر برود. بارها مي ديديم كه در دقايقي قبل از آماده شدن سفره كه معمولا به بطالت مي گذرد ايشان به تلاوت قرآن مي پرداختند. (7)

به گوشه اي رفتند

حاج احمد آقا نقل مي كرد، زماني كه در نجف حاج آقا مصطفي شهيد شدند امام پس از شنيدن خبر شهادت ايشان، استوار و بردبار تنها به گوشه اي رفته و به تلاوت كلام الله مشغول شدند. (8)

ص: 2166

ختم قرآن

امام در ماه رمضان هر روز ده جزء قرآن مي خواندند. يعني هر سه روز يك مرتبه قرآن را ختم مي كردند. بعضي برادران خوشحال بودند كه دو دوره قرآن را در اين ماه خوانده اند . ولي بعد متوجه مي شدند امام ده يا يازده دور قرآن را در طول اين ماه شريف خوانده اند . (9)

قرآن را روي زمين نگذاريد

در مورد احترام امام به قرآن نكته جالبي از ايشان به طور مكرر ديده ام. گاهي به دلايلي قرآنهايي را در كيف دستي در محضر امام مي برديم، در دفعات اوليه بدون توجه قرآن را همراه با چيزهاي ديگر از كيف بيرون آورده روي زمين مي گذاشتيم و امام كه مراقب بودند مي فرمودند : «قرآن را روي زمين نگذاريد.» بعد بلافاصله دستشان را جلو آورده آن را از ما مي گرفتند و روي ميزي كه در كنارشان بود مي گذاشتند. بعد ما متوجه شديم كه امام چون روي كاناپه نشسته اند نمي خواهند قرآن روي زمين و در نتيجه پايين تر از جايي باشد كه ايشان نشسته اند . (10)

اين چه كاري است كه مي كنيد؟

يكبار فردي تعدادي قرآن در قطع كوچك كه فقط محتوي چند عدد از سوره هاي قرآن است را آورده بود تا پس از امضاي امام براي رزمندگان جبهه ها هديه برد. وقتي يكي از آقايان پاكت محتوي قرآنها را برداشت

ص: 2167

و به طرف امام نزديك كرد، امام به گمان آنكه طبق معمول كه گاهي نبات و امثال آن را براي تبرك خدمتشان مي برديم دستشان را جلو آوردند ولي وقتي چشمشان به داخل پاكت افتاد فرمودند: «اينها چيست؟» به عرض رسيد: «قرآنهايي است كه براي تبرك خدمتتان آورده اند.» امام كه هميشه حركاتش كاملا آرام و معقول بود ناگهان به طور بي سابقه اي با شتاب و شدت مضطربانه اي دستشان را عقب كشيده و با لحن تند و عتاب آميز فرمودند: «من قرآن را تبرك كنم؟» اين چه كارهايي است كه مي كنيد؟» (11)

آمدند روي زمين نشستند

يكبار همه ديدند كه امام در يك مراسم ملاقات در حسينيه جماران بطور استثنايي به جاي آن كه در جايگاه هميشگي شان روي صندلي بنشينند، وقتي وارد شدند روي زمين نشستند. و اين در همان روزي بود كه برندگان مسابقات قرائت قرآن به حضور امام آمده بودند و قرار بود در آن جلسه چند آيه قرآن تلاوت شود. (12)

چون قرآن مي خواندي به تو علاقه مند شدم

من در حرم حضرت علي (ع) قرآن مي خواندم و دايما آنجا بودم. امام مرا در آنجا ديدند و علاقه مند بودند كه مرا بپذيرند. پيش از آن يك نفر را به سراغ بنده فرستادند. ابتدا نرفتم چون تصور مي كردم امام از من دلگير هستند و قصد شكايت دارند.

ص: 2168

بار دوم همان شخص به سراغم آمد و گفت: امام با تو كار دارند. گفتم: شما را به خدا بگوييد چه كار دارند . گفت: به خدا من نمي دانم. گفتم: نكند از دست من ناراحت هستند. گفت: نه فقط به من گفته اند كه برو و آن مردي را كه در حرم است به اينجا بياور. به او گفتم: شما برويد من خواهم آمد. او هم رفت. وقتي خدمت امام رسيدم از بنده پرسيدند. اسمت چيست؟ گفتم: حاج ابراهيم خادم نجفي. فرمودند: دوست داري در اين خانه بماني و به ما كمك كني؟ گفتم: آقا من چه كاري از دستم ساخته است؟ فرمودند: در كارها وارد مي شوي. مطمئن باش كه در اينجا راحت هستي. ضمنا من به خودت علاقه مند شده ام و مهم نيست كه چقدر در انجام كارها توانا باشي . چون تو آدم مؤمني هستي و من هر موقع كه به حرم مي آمدم تو را مشغول قرآن و دعا مي ديدم . (13)

پى نوشت ها

: .1 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش .149 .2 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني روزنامه رسالت 72. 9/3/ .3 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني پيام انقلاب ش .48 .4 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .5 مرضيه حديده چي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .4 .6

ص: 2169

فاطمه طباطبائي حضور ش .3 .7 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي روزنامه سلام 72. 2/3/ .8 حجة الاسلام و المسلمين آشتياني مرزداران ش .84 .9 حجة الاسلام و المسلمين ناصري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .4 .10 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .11 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .12 حجة الاسلام و المسلمين محمد فاضلي اشتهاردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .13 ابراهيم خادم نجفي خدمتكار منزل امام در نجف.

ص: 2170

انقلاب اسلامى در عرصه؛ پيامدها و دستاوردها

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 38 شيرودي، مرتضي

چكيده:

انقلاب اسلامى، پس از دو دهه مبارزه امام خمينى رحمه الله ، مردم و روحانيت با رژيم پهلوى، در بهمن 1357 به پيروزى رسيد. پيروزى اين انقلاب، تعجب همگان را برانگيخت؛ زيرا اولاً مردمى بدون سلاح، رژيمى با سابقه تمدنى 2500 ساله را به زير كشيدند. ثانيا قدرتهاى حامى آن، بويژه آمريكا، نتوانستند مانع سقوط يكى از مهمترين متحدين خود در منطقه خاورميانه شوند، اما آيا اين انقلاب عظيم، به استثناى ساقط كردن رژيم پهلوى، پيامد و دستاورد ديگرى هم داشته است؟ نوشتار حاضر مى كوشد پاسخى براى پرسش فوق بيابد.

پيامدهاى انقلاب اسلامى در عرصه بين المللى(2)

پيروزى انقلاب اسلامى با شعار نه شرقى ونه غربى باعث شد تا اين انديشه انقلاب را، همان كسانى جهانى كنند كه شعار سلبى انقلاب عليه آنان بود. جابجايى نظامى كه پس از جنگ اول و دوم جهانى شكل گرفت، به شدت حال و هواى ايدئولوژيك داشت. فرهنگ سياسى ابتدا در يك كليت به غرب و شرق تقسيم شد و ظاهرا دو ايدئولوژى كه يك سويش كمونيسم بود و سوى ديگرش، ليبراليسم، روى درروى هم قرار گرفتند. در دل ليبراليسم نيز، ده ها ايسم ظهور كرد و بخش وسيعى از مكاتب گوناگون از اومانسيم تا فاشيسم را در خود

ص: 2171

جاى داد. تمام ايسمها در شيوه حكومتى، لائيسم را تبليغ مى كردند. تبليغات چنان توفنده بود كه حتى مسلمانانى كه مى خواستند جمهورى تشكيل دهند، راه گريزى جز لائيسم پيش پاى خود نمى ديدند. در چنين شرايطى، گاندى شجاعانه حرفهايى را به زبان مى راند كه گاه خبرگزاريها اين جملات را به عنوان طنز سال مخابره مى كردند، اما كم كم اين سخنان جدى شد و هواداران بسيار يافت تا جايى كه وقتى پاكستان از هند جدا شد، نام آن را جمهورى اسلامى پاكستان گذاشتند.(3) اولين شوك جدى كه در اين قرن بر انديشه لائيسم وارد شد و بسيارى از مطبوعات جهان به عنوان جملاتى جنجالى، آن را در صفحه اول، با خطى درشت درج كردند، از رهبر بزرگ هند، گاندى بود: براى من سياست محروم از مذهب، كثافتى است كه همواره بايد از آن اجتناب داشت. سياست با سرنوشت ملتها بستگى دارد و آنچه با رفاه ملتها مربوط مى شود، بايد براى كسى كه تمايلات مذهبى دارد يا به عبارت ديگر، جستجو كننده خدا و حقيقت است، مورد توجه و علاقه باشد. در نظر من خدا و حقيقت كلماتى مترادف يكديگرند و اگر كسى به من بگويد كه خدا، خداى ناراستى و خداى شكنجه و آزار است، من از پرستش چنين خدايى سر مى پيچم. از

ص: 2172

اين رو در سياست نيز، ما بايد سلطنت خداوند را برقرار سازيم. سلطنت خداوند در غرب، به علت حاكميت نادرست و طولانى كليسا، به واژه ناپسندى تبديل شد و در پى آن، صدها سال دستگاه تبليغى غرب، تلاش كرد سياست جدا از مذهب را به جهانيان تلقين و تحميل نمايد. در اين باره، ده ها هزار مقاله، كتاب، سخنرانى و فيلم توليد و منتشر شد، اما كلام گاندى كه توانسته بود، بانظريه عدم خشونت، ابهت يك امپراطورى كهنه كار را بشكند و سيصد ميليون گرسنه برهنه بى سواد را آزاد سازد، شگفتى اى ايجاد كرد كه از معنويت گرايى سياسى برآمده بود. شگفت آورتر اين كه، معنويت گرايى را در عاليترين شكل دموكراسى بروز داد.(4) وقتى امام خمينى رحمه الله هم سخن از انفكاك ناپذيرى سياست و ديانت به ميان آورد، نظم لائيسم، اين انديشه مدعى فراگيرى در عرصه حكومت دارى، شكاف بيشترى برداشت. امام با نزديك به نيم قرن مشاهده و تجربه، از ساختار نظام بين الملل چنين دريافته بودند كه ديگر، وضعيت به گونه اى نيست كه كشورهاى ابرقدرت، بتوانند بر تمام شؤون مردم جهان حكم برانند. در يكى از سخنانشان، سخنى به اين مضمون فرمود: گذشت آن زمانى كه قدرتها هر كارى مى خواستند، مى توانستند انجام دهند.(5) دائما هشدار مى دادند كه هر چه بدبختى داريم، به علت دخالت قدرتهاى بزرگ

ص: 2173

است كه حتى براى ما شاه تعيين مى كنند. امام با اين بينش، تحول اجتماعى را هدايت كرد. اولين اثر مهم و شگرف اين انقلاب، (كه در تاريخ هيچ انقلابى سابقه نداشت) اين است كه اساس نظام اسلامى، به همه پرسى گذاشته شد. به رفراندم گذاشتن يك نظام نه تنها عملى شگفت، بلكه انديشه اى فراتر از دموكراسى است. از اين رو، جانشينى براى جهان خسته از ليبرال دموكراسى شد. سرعت بخشيدن به تدوين قانون اساسى نيز، از شگفتى هاى ديگر بود كه بخشى از آن، با ترسيم اصول سياست خارجى جمهورى اسلامى، نظام سلطه جهانى را به چالش مى طلبيد. جالبتر آن كه در اين انقلاب، مردم خبرگانى را انتخاب مى كنند تا تدوين قانون اساسى نيز بر اساس رأى مردم باشد. پس از تدوين، مراجعه به آراى عمومى اغراق آميز جلوه مى كرد، ولى گويا اين اغراق، ضرورى بود تا جاى هيچ شبهه اى نباشد كه در انديشه جدايى ناپذيرى سياست و ديانت، ديانت مقوله اى در كنار سياست نيست، بلكه عين آن است؛(6) پيامى كه جهانيان را به تعمق در ضرورت همگن بودن دين و دولت فرا مى خواند. اگر اين انقلاب در همين مرحله ساقط مى شد، اين انديشه نيز، ساقط شده تلقى مى شد و اگر شرايط به گونه اى فراهم مى شد كه انقلاب (هر چند به طور موقت) دست از

ص: 2174

شعارهاى اصلى خود برمى داشت، شايد حكومت مى ماند، اما انديشه آن استحاله مى شد. به همين جهت، براندازى، جنگ خيابانى و جنگ تحميلى، تدارك ديده شد، تا واقعا به براندازى منجر شود و يا شعارهايى كه نمود يك انديشه بود، تعديل گردد. اما هيچ كدام نتوانست امام و رهبران انقلاب را يك گام از دموكراسى و مردم سالارى عقب بنشاند. در اوج جنگ به مسؤولان نظام اجازه داده شد، مجلس از حق قانونى خود براى استيضاح اولين رئيس جمهور (كه فرماندهى جنگ را نيز عهده دار بود) استفاده كند اما اجازه ندادند پيشنهاد «دولت نظامى» به منظور بهتر اداره شدن جنگ، طرح گردد؛ حتى اجازه ندادند مخارج انتخابات در دوران جنگ و تحريم، صرف جبهه ها شود، بلكه برعكس توصيه مى كردند كه حتى يك روز، انتخابات مجلس شورا، مجلس خبرگان و رياست جمهورى عقب نيفتد؛ در صورتى كه بعد از مشروطه، و حتى در دهه 1320، به علت تعطيلى مجلس ماه ها كشور بدون مجلس اداره گرديد. امام خمينى رحمه الله بسيار آگاهانه، رفتارى را در پيش گرفت كه شايد در زمان خود، دوگانه جلوه مى كرد، اما با بررسى دقيقتر، درمى يابيم كه دو وجه يك موضوع بوده است؛ از سويى انتقادهاى شديدى به سازمانهاى بين المللى، بويژه به سازمانهايى كه موضوع آنها حقوق بشر بود، داشت و از

ص: 2175

سوى ديگر، اجازه نمى دادند شعارهايى كه عليه سازمانهاى بين المللى در مطبوعات، سخنرانيها و تظاهرات خيابانى داده مى شد و احتمال داشت تا آنجا پيش برود كه واقعا منجر به خارج شدن ايران از آنها شود. حتى وقتى در جنگ شواهدى نشان مى داد كه بعضى از سازمانهاى بين المللى، مانند جاسوس عمل مى كنند، باز هم مانع بيرون آمدن از اين سازمانهاى بين المللى مى شد و اين خود مى توانست بخشى از قدرت جهانى را از كشورهاى قدرتمند، به سازمانهايى انتقال دهد كه هرچند قدرت ها در آنها اعمال نفوذ مى كردند، اما اعمال نفوذ، متقابل بود. اگر بگوييم سازمانهاى بين المللى پس از انقلاب اسلامى، توانمندتر از سابق به ايفاى نقش مى پردازند، سخن گزافى نيست. هر چند مسؤولان ايرانى، انتقادهاى فراوانى در مورد سازمانهاى بين المللى مطرح مى كردند، اما طرحها و پيشنهادهاى فراوانى نيز به آن سازمانها ارائه مى كردند. مهمتر آن كه پيشنهادهاى جمهورى اسلامى ايران با تغييراتى در آن و يا بدون تغيير، به تصويب مى رسيد؛ در نتيجه، اين را هم مى توان بيان داشت كه به رغم بى تجربگى سياسى، دركى از نظام بين الملل وجود داشت كه با جوهره نظامى كه در حال تغيير شكل بود مطابق بود. اين امر دلالت مى كند كه تعيين موضوع در نظام فعلى بين المللى، چندان مرتبط به قدرت، به مفهوم كلاسيك آن نيست. به ديگر

ص: 2176

عبارت، نظامى كه بر جهان فعلى حكم مى راند و آمريكا تلاش دارد آن را به نفع خويش حفظ نمايد، فارغ از مقوله توان قوا، موضوع تعيين مى كند. آمريكا گرچه با قدرت نظامى اقتصادى، سرانجام توانست در خليج فارس و افغانستان حضور يابد و يا به عراق حمله كند، اما با اين قدرت در دهه اخير نتوانسته است هيچ موضوعى را در دستور كار معادلات جهانى قرار دهد و پيروزمندانه تا به آخر پيش ببرد. وقتى شوروى فرو ريخت فوكوياما(7) بحث پايان تاريخ را مطرح كرد و تمام نهادهاى سياسى ايالات متحده آمريكا بسيج شدند تا اين نظريه را در سطح جهانى به طور جدى عمومى كنند. اين نظريه به تمام زبانهاى زنده دنيا ترجمه شد و ميليونها ساعت در سراسر جهان مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و صدها مقاله عليه آن نوشته شد، ولى عاقبت در گوشه اى از تاريخ بايگانى گرديد. اين مسأله بدان معنا بود كه نظام تك قطبى شدن جهان، مورد پسند و اقبال انديشمندان و دولتها، نخبگان سياسى و فرهنگى قرار نگرفت. رويارويى با «برخورد تمدنها» موضوع ديگرى بود كه توسط ساموئل هانتينگتون طرح شد. اين ايده با پشتوانه قويترى در سطح جهان مطرح گشت. اين مسأله هم، به همان ميزان كه اذهان را مشغول كرد،

ص: 2177

مورد نقد قرار گرفت. عدم پذيرش چنين ايده هايى به معناى آن بود كه قدرت نظامى، اقتصادى، تكنولوژيكى و حتى اطلاعاتى قادر نيست موضوعى كه ذاتا قابليت برجسته شدن را ندارد، به عنوان موادى از موضوع هاى طرح شدنى در نظام بين الملل، در دستور كار قرار دهد، با وجود اين، گفتگوى تمدنها بدون پشتوانه اقتصادى يا نظامى، بيولوژيكى و اطلاعاتى توانسته است، بدون مخالف جاى خود را باز كند و با رأى بالاى اعضاى سازمان ملل در مجمع عمومى به رسميت شناخته شود. مهمترين و اساسى ترين پشتوانه آن، انديشه اى بود كه از ابتداى انقلاب تاكنون نتوانسته، موردنقد جدى نخبگان ملل مختلف قرار گيرد، بلكه به بركت شيشه اى شدن(8) جهان، از پس تبليغات نادرست، تصويرى قابل احترام و دوست داشتنى از خود ترسيم كرده است. فهرستى از بازتابهاى اين انديشه كه توانست، آگاهانه و ناخودآگاه به اذهان نخبگان و حتى مردم عادى جهان تلنگر بزند، عبارتند از: الف) توجه عميق به دموكراسى ومردم سالارى؛ ب) بنانهادن سياست خارجى بر بنيانهاى مصالح بشرى بدون نفى مليت. پذيرش پناهندگان افغانى درايران، يكى از نمونه هاى بارز چنين انديشه اى است. اگر چه افغانيها در ايران نيروى كار فعالى بودند، اما هرگز پناه دادن به افغانيها براى استفاده از نيروى كار آنها نبود بلكه وظيفه الهى و انسانى

ص: 2178

تلقى گرديد. پناه دادن به آوارگان عراقى اوج نمايش كارايى اين انديشه است؛ انديشه اى كه فارغ از سود و زيان، به بشر مى انديشد، حتى به سرنوشت كسانى كه با آنها سابقه تخاصم داشته، علاقه مند است. در حمله نيروهاى چند مليتى به عراق هنوز دردهاى مردم ايران از حمله عراق به كشورشان، فراموش نشده بود كه حدود يك ميليون و سيصد هزار عراقى، به ايران پناه آوردند. مردم ايران با ارائه كمكهاى فراوان به آنها، تحسين جهانيان را برانگيختند. به علاوه، برخى از رسانه هاى خارجى، براى برانگيختن افكار عمومى عليه ايران، اين كمكها را كمكى به رژيم تجاوزكار عراق، قلمداد مى كردند و به همين جهت، به انتشار بى سابقه كمكهاى مردم ايران به آوارگان پرداختند؛ غافل از آن كه جلوه هاى انسانى اين صحنه ها، چهره زيبايى از ايرانيان را نزد افكار عمومى جهان، ترسيم كرد و صفحه اى درخشان از خصلتهاى والاى انسانى در انظار جهانيان بر جاى گذاشت. دستاوردهاى بشرى در زمينه حقوق بين الملل، مورد احترام چنين انديشه اى بوده و نارسايى آن، نقد مى شد، اما نقد آن به لجبازى و بى حرمتى نيانجاميد. احترام به مرزهاى شناخته شده بين المللى، رعايت مقررات بين المللى جنگ، عدم توليد سلاحهاى كشتار جمعى، رفتار با اسرا، پرداخت بدهى ها حتى در شرايط تحريم اقتصادى، توجه به قوانين بين المللى و محترم

ص: 2179

شمردن حقوق اقليتها، نمونه هايى است كه بيش از حد انتظار، مورد توجه جمهورى اسلامى بوده است؛ حال آن كه بسيارى از كشورها در وضعيت بهتر و شرايط آسان تر از ايران، اين مقررات را ناديده گرفته اند. مبارزه با فحشا، مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مبارزه با تروريسم، مبارزه با بى سوادى و مبارزه با ظلم، حتى در بيرون از مرزها، سرلوحه رفتار يك نظام سياسى مبتنى بر دين بوده است. خلاقيت در عرصه هاى سياسى، زاييده انديشه اى است كه نخبگان سياسى جهان بدان معترف بوده اند. پيام حضرت امام رحمه الله به گورباچف،(9) نمونه بارزى از اين خلاقيت است كه همگان را به شگفتى و حتى دشمنان را به تحسين واداشت. اين پيام، بر اساس اصل دعوت، كه اولين و مهمترين اصل سياست خارجى مى باشد، شكل گرفته است. اگر چه محتواى آن را گورباچف در نيافت، اما در اغلب كشورها مورد بحث و بررسى نخبگان اجتماعى و سياسى قرار گرفت. بنابراين، مى توان نظام بين المللى فعلى را نظم سيال نام نهاد.(10) اين نظم جديد در مقايسه با نظامهاى گذشته وضعيت بين المللى بهترى دارد و انديشه سياسى امام خمينى رحمه الله و بنيادهاى فكرى انقلاب اسلامى هم، در سرعت و شتاب اين نظم نقش داشته است و هم جهت آن را به سويى مطلوبتر، هدايت كرده است. اين

ص: 2180

تأثيرگذارى، ناشى از انديشه نو همراه با معنويت گرايى سياسى دين گرا و عملكردهاى انسانى و اصولى ايرانيان و نظام جمهورى اسلامى در داخل و تعامل صحيح با سازمانها و حقوق بين الملل بوده است. سيال بودن نظام فعلى بين المللى، بازيگران اصلى را از سطح كشورها به سطوح سازمانهاى بين المللى و شركتهاى چند مليتى با هويت مستقل از قدرتهاى جهانى گسترش داد. اين نظام، سبب كاهش ايفاى نقش سازمانهاى لابى بين المللى و قدرتهاى برتر مى شود. از پيامدهاى ديگر انقلاب اسلامى در عرصه بين المللى، تغيير در ساختار و روابط قدرت منطقه اى و بين المللى است. بعد از دهه 1330، ايران به عنوان بزرگترين پايگاه آمريكا و غرب، در كنترل منطقه خليج فارس، و خاورميانه در كنار اسرائيل قرار گرفت. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، با نفى وابستگى هاى سياسى، عملاً اين پايگاه، حذف و كشورهاى منطقه اى به سمت تشكيل سازمانهاى همكارى منطقه اى تمايل پيدا كردند. به رغم همه تبليغات آمريكا و انگلستان در ايجاد جو بى اعتمادى بين دولتهاى منطقه، اين همكاريها گسترش يافت؛ مثلاً سازمان اكو(11) كه با همكارى ايران و تركيه و پاكستان و البته با پيشنهاد ايران، تأسيس شد و بعدها، كشورهاى حوزه قفقاز و آسياى ميانه هم به عضويت آن درآمدند. فعال شدن سازمان كنفرانس اسلامى و گسترش فعاليتهاى بخشهاى ديگر آن؛ همانند اتحاديه

ص: 2181

بين المجالس كشورهاى اسلامى، فعال شدن سازمان غير متعهدها(12) و همكاريهاى سه جانبه بين ايران و كشورهاى منطقه اى همانند كميسيون مشترك ايران، يونان و ارمنستان، ايران، ژاپن و افغانستان، ايران، تركيه، مصر، اندونزى و مالزى و ايران، روسيه و هند، از ديگر همكاريهاست.

دستاوردهاى داخلى انقلاب اسلامى

بى گمان انقلاب اسلامى (چنان كه صاحب نظران علوم سياسى و اجتماعى گفته اند)، از انقلابهاى بزرگ محسوب مى گردد؛ بدان جهت كه بنيانهاى سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى گذشته جامعه را واژگون و نظامى جديدى بنا نهاد. اولين و مهمترين تغيير، دگرگونى ساخت قدرت و نظام سياسى حاكم بر جامعه بود كه ثمره آن، بنيان نظام جمهورى بر ويرانه نظام سلطنتى بود. براساس همين دگرگونى، مشاركت سياسى و اجتماعى مردم به شدت افزايش يافت. كه مصداق آن را برگزارى بالغ بر بيست انتخابات كه به گواهى همه صاحب نظران از سالمترين انتخابات جهان بودند و در آن، بالاترين سطوح حاكميت تا رده هاى پايين تر با آراى مستقيم و غيرمستقيم انتخاب شدند، مى توان ديد. تغيير بافت، تركيب و گرايش نخبگان شركت كننده در ساختار قدرت با گذشته، بسيار متفاوت است. ملاكهاى تعيين و انتخاب آنان نيز، در قانون و افكار عمومى تغيير يافت. اشرافيت و نفوذ صاحبان سرمايه ونظاميان و بستگان هزار فاميل، فرو ريخت. مردم، اغلب از ميان چهره هاى طبقات متوسط

ص: 2182

و پايين جامعه دست به گزينش زدند و در چنين فضايى، دسترسى به مسؤولان كه منتخبان مردمند، بسيار آسانتر از گذشته گرديد. به دليل وابستگى حكومت پهلوى به قدرتهاى استعمارى غرب و از طرفى وابستگى آن قدرتها به صهيونيسم بين الملل و جانبدارى كامل از اسرائيل، غربيان هرگز نگذاشتند كه ايران به يك قدرت مستقل صنعتى، نظامى و اقتصادى در منطقه تبديل شود و از اين جهت، به گفته خانم نيكى كدى، انديشمند آمريكايى و استاد دانشگاه كاليفرنيا، پروژه هاى صنعتى و اقتصادى زمان شاه، طرحهاى بى جهت بزرگى بودند كه چندان مطابق شرايط ايران طراحى نشده و اسراف گرانه، گران و پرخرج بودند و به طور عمده نيز، جز ناكامى اقتصادى به بار نمى آوردند.(13) به نظر او، پروژه هاى صنعتى زمان شاه، بيشتر جبنه نمايشى داشته است و در كنار آن، اسلحه هاى فوق پيچيده و گران خريدارى مى شد.(14) كالاهاى لوكس و تجملى مصرفى، اتكاى اقتصادى ايران به غرب را به شدت افزايش مى داد و منافع آنها، عمدتا به جيب شركتهاى آمريكايى مى رفت.(15) بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، با ملى كردن سرمايه هاى بزرگ، بانكها و شركتهاى بيمه، از نفوذ و قدرت شركتهاى بين المللى كاسته و نظام اقتصادى جديدى پى ريزى شد. گرچه، تا حدى به جهت فقدان مديريتهاى صحيح و علل ديگر، در بخش اقتصاد از

ص: 2183

آرمانهاى اصلى انقلاب فاصله كمى ايجاد شد، اما نبايد طرد و نفى نظام سرمايه دارى مبتنى بر منافع شركتهاى بين المللى وتوسعه سرمايه گذاريهاى صورت گرفته در بخشهايى كه منافع آن، به نفع طبقات متوسط و پايين جامعه بود را ناديده گرفت. همچنين، آنچه براساس برنامه توسعه اقتصادى و اجتماعى اول، دوم و برنامه سوم صورت گرفت، باعث توسعه و بهسازى و ايجاد زيرساختهاى اساسى و مهم اقتصادى كشور گرديد مانند ساخت سدها و مهار آبها و توسعه ارتباطات و تأسيس شركتهاى پتروشيمى و پرداختن به زيرساختهاى راه و ترابرى و صنايع نظامى.(16) در مسائل اقتصادى، همچنين، بايد بازسازى مناطق تخريب شده هفده شهر كشور، صدها روستا و تأسيسات فراوان اقتصادى و خدماتى مدنظر باشد كه هزينه هاى گزافى را به خود اختصاص داد. ارتقاى دانش عمومى، توسعه آموزش عالى و مراكز مهارت آموزى، منجر به توسعه و رشد طبقات اجتماعى شد.

تغيير ارزشها

از مهمترين عوامل انقلاب و آثار تحول انقلابى، تغيير ارزشهاست. ارزشها تعيين كننده رفتار، كنشها و واكنشها در اجتماعند. بنابراين، تغيير گرايش و گسترش فرهنگ ايرانى و اسلامى در دو دهه و نيم گذشته، در پى ريزى نهادها و بنيادهاى جديد، مشاركت سياسى و اجتماعى مؤثر افتاد، و مهمتر از همه، اعتماد به نفس و روحيه خودباورى، احساس مسؤوليت در مسائل اجتماعى، سياسى و

ص: 2184

تحولات عظيم فرهنگى و آموزشى را تقويت كرد. افزايش انتظارات و محق دانستن خود براى دست يابى به موقعيت بهتر و برتر و نفى تلقيهاى اشراف مآبانه براى حاكمان و مديران و برترى جويى ها و فروريختن ترس و واهمه از قدرت نيروهاى امنيتى، از همين تغييرات حاصل آمد.(17)

استقلال سياسى

از دستاوردهاى مهم و نخستين گام در عينيت بخشيدن به آرمانهاى انقلاب، استقلال سياسى بود. در روند فعاليت انقلاب، رهبرى انقلاب با اتكا به اراده ملى، بدون كمك گرفتن از قدرت و نيروهاى خارجى، جنبش دينى را تا سرنگونى نظام پهلوى رهبرى كرد. در مراحل بعدى، همواره حفظ و صيانت از استقلال سياسى مورد توجه مسؤولان و مردم ايران بوده است. استقلال سياسى در روند انقلاب به دليل رفتار ناپسند قدرتهاى بزرگ با ايرانيان در طول دو سده، با حساسيت زياد مورد تأكيد مردم قرار گرفت و در روند انقلاب، در شعارها و تظاهرات و... به صراحت آن را از محوريترين خواسته هايشان بيان داشتند. كسب قدرت سياسى از زاويه استقلال اقتصادى و از طريق استقلال اهرم قدرت، براى مردم مطلوب بود. قدرتهاى خارجى در جهان سوم، همواره براى دست يابى به منابع اقتصادى و بهره جويى از بازار مصرف آنها، دولتهاى حاكم و مهره هاى سياسى را در اختيار داشتند. وابستگى فكرى و عملى اين رهبران، زمينه هاى لازم

ص: 2185

را براى ورود استعمارگران و چپاول سرمايه هاى ملى فراهم كرد. اين شيوه استيلاى قدرتهاى خارجى، مورد اعتراض همه ملتهاى مظلوم و ستمديده در كشورهاى مختلف جهان بود. آنچه امروز در بسيارى از كشورها و... مشاهده مى شود، نمونه هايى از همين سياستها مى باشد. اين تجربه، انگيزه اصلى مردم ايران در نفى نفوذ و حضور قدرتهاى خارجى در تأثيرگذارى آنان در تصميم هاى سياسى و اقتصادى مديران سياسى كشور بود. به همين جهت، سياستهاى برخى مديران نظام در اوايل انقلاب، در ايجاد روابط با قدرتهاى بزرگ، با ترديد و بى اعتمادى مردم روبرو مى شد. بى ترديد، در عرصه عمل نمى توان به راحتى اعمال سياسى را از افعال، رفتار فرهنگى و اقتصادى تميز داد و تفكيك كرد. پيچيدگى روابط بين الملل بر اين مشكل افزود، اما نمى توان نگرش و باور مردم را در استقلال سياسى ناديده گرفت. تا زمانى كه ملتها به اين باور نرسند كه مى توان و بايد جدا از اعمال نفوذ قدرتها و بيرون از خواست آنان، در قبال سرنوشت و مصالح كشور تصميم گيرى كرد، نمى توان به يك استقلال سياسى دست يافت. اگر ملتى ترقى و سعادت خويش را در بيرون و در ارزشها و فرهنگ بيگانگان ديد، نمى تواند در مسائل سياسى به استقلال عمل دست يابد. انقلاب اسلامى ابتدا به نفى وابستگى فكرى و فرهنگى

ص: 2186

پرداخت و از هويت و فرهنگ ايرانى، ارزشهايى از درون فرهنگ ايرانى و دين اسلام ارائه داد كه به نفى سلطه پذيرى مى پرداخت. اين نفى سلطه، در عرصه تصميم سازى و تصميم گيرى ملى، چيزى جز استقلال عمل از قدرتها و منابع نفوذ و سلطه بين المللى نبود. بنابراين، انقلاب در نفس و قلب انسانها، در قالبها، باورها و معرفت نوينى كه نسبت به هستى پيدا مى شود، جوانه مى زند و از آن پس، از قلمرو آرمان اجتماعى، تا مرحله حذف نظام موجود و تحقق نظام مطلوب كه مقطع فعليت آن است، ادامه مى يابد.(18) انقلاب اسلامى به همت پيشگامان انديشه نوين دينى و اجتماعى، راه بازگشت به فرهنگ خودى را جستجو كرد؛ جهان اسلام را كه از آغاز نفوذ استعمار از هم گسيخته و دچار پراكندگى شده بود، بارديگر، مركز ثقل فكر انقلابى در جهان قرار داد و رفع تسلط استعمار بر جامعه اسلامى و بيدارى و خود آگاهى امت اسلام را تسريع كرد.(19) بنابراين، استقلال سياسى را با توجه به مطالب گذشته مى توان چنين تعريف كرد: تصميم گيرى و فرآيند تصميم سازى درباره سرنوشت جامعه و كشور و سياست گذارى درباره امنيت و منافع ملى در درون مرزهاى ملى به وسيله نيروهاى ملى و مردمى، نه بيگانگان با منبا قراردادن منافع ملى و مصالح نظام در كشور. اگر

ص: 2187

چنين فرايندى، پشتوانه هاى فرهنگى و ايدئولوژيك قوى و غنى داشته باشد، تحقيق و دست يابى به آن امكان پذير خواهد بود. بر اين اساس، به گواهى همه صاحب نظران و صاحبان قدرت بين المللى و دولت مردان خارجى، ايران از مستقل ترين كشورهاى جهان در عرصه سياسى، در دو دهه و نيم اخير بوده است. در هيچ مقطعى در دوران معاصر، ايران به اين ميزان از استقلال سياسى دسته نيافته بود. يكى از كارشناسان سياسى مى نويسد: «در قرن اخير تا قبل از انقلاب اسلامى، كشور هيچ گاه سياست خارجى كاملاً مستقل نداشته است. اگر هم در دوره هاى كوتاهى مانند اوايل مشروطيت، سالهاى نهضت ملى نفت، تا حدودى سياست مستقل تجربه شد، اين دوره هاى كوتاه به آستانه اى نرسيد كه بتوان گفت يك تجربه بسامان از خود باقى گذاشته باشد.»(20) اصل نه شرقى و نه غربى كه بر اساس انديشه امام خمينى رحمه الله مبناى سياست خارجى ايران پس از پيروزى انقلاب اسلامى قرار گرفت، از مصاديق مهم استقلال سياسى است. انديشه اسلامى و تجربه تاريخى مردم ايران، در انقلاب اسلامى، اين ره آورد مهم را به ارمغان آورد. يكى از زمينه هاى فشار فزاينده بين المللى از سوى قدرتهاى بزرگ مانند آمريكا، بر ايران در دو دهه گذشته، ناشى از همين خصيصه بود كه اگر اين پيام انقلاب به تجربه موفق

ص: 2188

بدل شود، به سرعت در بين دولتها و ملتهاى ديگر سريان پيدا خواهد كرد. از اين رو، با تمام قدرت و امكانات در صدد ناكام جلوه دادن اين سياستند. به رغم همه آن تلاشها، اين پيام در عرصه بين المللى و در افكار عمومى ملتها جاى خويش را باز و تغييرات مشهودى ايجاد كرده است.

چالش در روابط ايران و آمريكا

در آغاز پيروزى انقلاب اسلامى، دولت مردان آمريكا كه با شكست فضاحت بار در ايران، علاوه بر از دست دادن منافع عظيم، ابهت و هيمنه ابرقدرتى خويش را نزد ملل تحت ستم جهان، دستخوش ترديد و تزلزل ديدند، موضع خصمانه در برابر انقلاب اسلامى ونظام برخاسته از آن، اتخاذ كردند، افراد پرنفوذ كنگره با انجام مصاحبه ها و راه انداختن جو تبليغى عليه ايران، بانى صدور قطعنامه اى شدند كه انقلاب ايران را نامطلوب و روند سياسى آن را محكوم مى ساخت.(21) مسأله

ص: 2189

ديگر پناه دادن آمريكا، به شاه، همسرش و گروهى از اطرافيان آنان بود. هواپيماى شاه بعد از چند هفته كشمكش سياسى در فرودگاه لاكارديا شهر نيويورك فرود آمد و چند ساعت پيش از آن، كارتر رئيس جمهور وقت آمريكا، به شاه اجازه ورود به كشورش را داد.(22) اين تصميم مهم، دوره جديدى در روابط ايران و آمريكا، به وجود آورد كه حاصل آن افزايش بى اعتمادى و نفرت مردم ايران، در بالاترين حد بود. پيامد اين بى اعتمادى و دخالت آمريكا در اوضاع ايران، در 13 آبان 4( 1358 نوامبر 1979(، تقريبا دو هفته پس از ورود شاه به آمريكا و 3 روز پس از ديدار مسؤولان دولت موقت كشور ايران با برژينسكى مشاور امنيت ملى رئيس جمهور آمريكا در الجزاير، خود را نشان داد كه طى آن، گروهى از دانشجويان كه بعدها به دانشجويان پيرو خط امام، معروف شدند، به سفارت آمريكا در تهران حمله كردند و 61 آمريكايى را به گروگان گرفتند. آن حادثه مشابه حادثه اشغال مركز جاسوسى انگليس در تهران در زمان نهضت ملى شدن نفت، معروف به خانه سدان بود، كه در آن بعد از اشغال مركز فرهنگى انگليس (كه با حمايت همه جناحهاى نهضت ملى همراه شد) به افشاى اسناد خيانت وابستگان دولت و شركت

ص: 2190

نفت انگليس، به ملت ايران پرداخته شد. طى 444 روز گروگان گيرى، آمريكا تمام توان خود را براى خاتمه بخشيدن به بحران گروگان گيرى صرف كرد، ولى هر اقدامى كه آمريكا عليه ايران، انجام مى داد، متقابلاً، با مقاومت بيشترى از طرف ايرانيان مواجه مى شد. شاخصترين تصميم آمريكا در مورد اين واقعه، طرح نجات با نام «پنجه عقاب» از طرف كارتر بود كه در 4 ارديبهشت 24( 1359 آوريل 1980( با استفاده از هشت بالگرد ناو دريايى انيميتز، امكانات كشورهاى عربى طرفدار آمريكا و گروهى از كماندوهاى آمريكايى اجرا شد، اما به قول استاد دانشگاه، ويليام ومرى، در ارديبهشت /1359آوريل 1980، پنجه هاى خرد شده عقاب آمريكا در كويرهاى ايران جا ماند و مدفون شد.(23) از آن پس، آمريكا به دشمن سرسخت ايران تبديل شد و ايران به شدت، مورد توجه نهضتهاى آزادى بخش و كشورهاى ضد آمريكايى قرار گرفت. اين مسأله، سبب شد كه آمريكا اقدامات متعدد خود را عليه ايران تشديد كند. آمريكا از زمان اوج گيرى انقلاب، عملياتهاى براندازى نظام سياسى ايران را در صورتهاى مختلف، آغاز (طراحى) و اجرا نمود. سناريوهاى مختلفى براى سرنگونى نظام (چه مستقيم و چه توسط عوامل داخلى) طراحى شد كه كودتا يكى از اصلى ترين شاخص هاى آن بود. ژنرال هايزر اعتراف كرد در همان روزهاى اول پيروزى انقلاب

ص: 2191

از او خواسته شده بود كه براى ترتيب دادن كودتا، به ايران عزيمت نمايد. كودتا آن قدر اهميت يافت كه آمريكا جنگ تحميلى را، دراولويت دوم قرار داد و كودتا رابه عنوان اولويت اول برگزيد و پس از ناكامى در كودتا، جنگ را بر ايران تحميل كرد.(24) به رغم پايان يافتن جنگ، آمريكا همچنان طرحهاى براندازى را پيگيرى و تعقيب كرد و براى توجيه و همراه نمودن افكار عمومى، هر بار به بهانه اى دست زد. از عمده ترين برنامه هاى تبليغى عليه ايران، ادعاى دست يابى ايران به سلاحهاى كشتار جمعى و هسته اى است كه همچنان ادامه دارد. يك سال پس از دور جديد تجاوز آمريكا به منطقه خاورميانه، در سه ماهه آخر سال 1370، هجوم تبليغاتى زيادى همراه با تحركات سياسى در مورد مسائل نظامى ايران، بويژه در مورد صنعت هسته اى ايران و يا به گفته هفته نامه پانوراما چاپ ايتاليا، اتم اسلامى(25) به سركردگى آمريكا شكل گرفت. در اين ميان، شيطنت هاى منافقان و اسرائيل، شايان توجه است. منافقان در تماسهاى آشكار و پنهان با بعضى از مقامهاى آمريكايى، اطلاعاتى را فاش ساختند! كه حساسيت آمريكا را برانگيخت. اينديپندنت، چاپ انگلستان در اين باره مى نويسد: تهديد ناشى از دست يابى ايران به سلاحهاى هسته اى توسط گروه اپوزيسيون مجاهدين خلق... مطرح گرديد. مجاهدين! اظهار داشتند كه

ص: 2192

ايران در حال انجام تحقيقاتى در پنج محل مخفى است تا بتواند سلاحهاى هسته اى توليد نمايد.(26) مدير كل وزارت دفاع اسرائيل نيز، اعلام كرد كه اين كشور گزارشها و اطلاعات موثقى در اختيار دارد كه ثابت مى كند ده ها نفر از دانشمندان هسته اى شوروى، در صنايع اتمى ايران استخدام شده اند.(27) ضعف و سستى برخى از مردان سياسى و واداگى آنان و سوق پيدا كردن تا سرحد جاسوسى و كسب درآمد از طريق بزرگنمايى برخى فعاليتهاى هسته اى، از عوامل ديگر زمينه ساز در اين هجوم جديد بود. از اقدامات ديگر براى فشار به ايران، ايجاد و تشديد اختلافها با همسايگان است. همواره عوامل مختلف واگرايى و ايجاد تعارض ميان دولتها وجود داشته است. آمريكا و انگليس با بازشناسى اين واگرايى و تعارض، در آسياى ميانه، قفقاز و منطقه خليج فارس، در ايجاد اختلاف و تشديد تعارضهاى همسايگان با ايران تلاش كردند (مانند طرح جزاير سه گانه از سوى امارات كه ابتدا از سوى انگلستان مطرح شد.) پديدآورى اختلاف ميان ايران، آذربايجان، افغانستان و عراق از جمله آنهاست. تحريم و محاصره اقتصادى به عنوان ابزارى قدرتمند در اختيار مسؤولان آمريكا عليه دولتها و ملتهاى غير همگرا با سياستهاى آنان است كه درمورد ايران نيز، ازاين ابزار و سياست بهره جستند. آمريكا و كشورهاى غربى بعد

ص: 2193

از پايان جنگ تحميلى، ابتدا با طرح پيشنهادى پرداخت وام به ارزش يكصد تا سيصد ميليارد دلار، در يك دوره ده تا بيست ساله به ايران و عراق، خواهان مشاركت در بازسازى ايران و عراق بودند تا از اين طريق، با در دست گرفتن مسائل اقتصادى، ايران را براى هميشه يك كشور در حال بحران و زير نفوذ سياستهاى صندوق بين المللى پول و بانك جهانى و كشورهاى صنعتى قرار دهند و همان مصائبى كه بر آرژانتين و برخى كشورهاى ديگر وارد ساختند، بر ايران نيز روا دارند.(28) مسدود كردن دارايى هاى ايران، جلوگيرى از صدور تكنولوژى به اين كشور، تحريم بازرگانى و تجارى، افزايش تعرفه هاى گمركى در كالاهاى صادراتى از ايران و جلوگيرى از سرمايه گذاريهاى شركتهاى خارجى در ايران، از حربه هاى تحريم اقتصادى آمريكا عليه ايران است؛ گرچه بعضى تصميمات آمريكا با موفقيت همراه نبوده، اما نشانگر دشمنى آمريكا با ملت ايران است. در كنار همه اين سياستهاى خصمانه، آمريكا تلاش گسترده اى را براى جذب و همسو كردن انقلاب اسلامى با سياستهاى خود از طرق مختلف، آغاز كرده است، از جمله طرح شكاف و اختلاف ميان جناحهاى سياسى و مردم، تلاش در ايجاد ارتباط با عناصرى از داخل كشور و از طيفهاى مختلف سياسى و فرهنگى. حمايت ازتروريستها (همانند فاجعه هفتم

ص: 2194

تير و هشتم شهريور)، ترور مردم عادى، پناه دادن به تروريستها از سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و ساير گروه هاى چپ كمونيستى ومائويست در ايران، از دخالتهاى ديگر آمريكا در ايران مى باشد. تمامى اين تلاشها ناشى از آن بود كه غرب علاوه بر از دست دادن پايگاه و منافع مهم در منطقه، با طرح انديشه و ايده نوينى در جهان مواجه شده، كه نظام ليبرال دموكراسى غرب را به چالش واداشته است و غرب نگران نفوذ جاذبه اين انديشه در ملل و دولتهاى جهان سوم و در حال توسعه است. واكنش غرب در مقابل ايران انقلابى، ريشه در گذشته روابط فيمابين هم دارد. به بيان عميقتر، پيش از پيروزى انقلاب اسلامى، ايران تحت فشار كمونيستها، از طريق دنياى شرق بود. در منطقه شرق از طريق كره شمالى، ويتنام شمالى، چين، كامبوج و... كمونيستها پيشروى زيادى داشتند و تقريبا دست غرب از اين مناطق كوتاه شد و فقط پاكستان را كه يك باريكه است، در اختيار گرفت كه اين باريكه هم، به وسيله شوروى از طريق افغانستان تحت فشار قرار داشت. در اين ميان، پاكستان، ايران و تركيه حلقه هاى زنجيره محاصره را تشكيل مى دادند كه بسيار هم شكننده بود؛ زيرا عراق در پشت سر تركيه و سوريه و هند، در كنار پاكستان،

ص: 2195

به بلوك شرق تعلق داشتند. يمن جنوبى پايينتر از ايران، در كنار «باب المندب» با روى كارآمدن ماركسيستها، به طور جدى طرفدار شوروى بود. در داخل قاره آفريقا در كشورهاى ديگر هم، همانند سومالى و مصر، وضعيت براى غرب نگران كننده بود. سياست بلوك شرق در اروپا با احزاب ماركسيستى و سوسياليست ها به هم نزديك بود. در آمريكاى لاتين هم در نقاط مهمى از آن، كمونيستها حضور فعالى داشتند. از جمله آنها، كشور كوبا بود كه براى آمريكا جنبه حياتى داشت. جريان خليج خوكها، دنيا را به طور ناگهانى در آستانه جنگ جهانى سوم قرار داد. اولتيماتوم روسها بر روى آمريكا و دنياى غرب، فشار زيادى وارد كرد و به همين جهت، آنها به ايران بسيار حساس شدند. شايد مهمترين نقطه دنيا براى حفاظت اردوگاه غرب و محافظت از دنياى به اصطلاح آزاد آن روز، ايران بود و آنها براى نگه داشتن ايران در اردوگاه غرب، بهاى زيادى مى پرداختند. ارتشى كه براى شاه درست كرده بودند، مستشارانى كه در ايران حضور داشتند، سلاحهايى كه براى ارتش ايران سفارش مى دادند، و برخوردى كه با مخالفان رژيم شاه مى كردند، بيانگر همين اهميت و سياست بود.(29) بنابراين، طبيعى بود كه درآن زمان، تحمل بيرون رفتن ايران از دنياى غرب براى آنها، بسيار مشكل باشد.

ص: 2196

ضربه اى كه اردوگاه غرب از انقلاب ايران متحمل شد، فقط ضربه به ابهت آنها نبود، بلكه ضربه استراتژيك بسيار مهمى بود. آنها نگران تهاجم ماركسيسم با حمايت اردوگاه شرق بودند، اما ناگهان ضربه اى را از جريان ديگرى، با بسيج وسيع مردمى، دريافت كردند. اين حركت براى آن ها شوك بسيار نيرومندى بود، كه غرب را مدت ها در حالت تحيّر نگه داشت و در نتيجه آن، انقلاب، بسيار مهم تلقى گرديد. از طرفى، پيروزى انقلاب بر دنياى اسلام هم تأثير زيادى گذاشت و سبب بيدارى مردم در اين كشورها شد. اين اتفاق، غرب را بيش از پيش نگران كرد. در كنار غرب، شوروى هم از پيروزى انقلاب راضى نبود. گرچه همواره به خاطر بيرون رفتن ايران از اردوگاه غرب و گسست حلقه امنيتى غرب عليه شوروى، اظهار خشنودى مى كرد، اما نگران جنبه هاى دينى انقلاب بود كه با مبانى الحادى و ماترياليسم تاريخى مخالف محور حركت فلسفى ماركسيستها، در تضاد قرار داشت. به علاوه، رهبران انقلاب ايران، از ابتداى پيروزى با صراحت، اصل نه شرقى و نه غربى را جزو سياست خارجى مطرح كردند. در چنين شرايطى، آمريكا با رضايت شوروى و جلب نظر كشورهاى عرب منطقه، براى مقابله با انقلاب و خيزش اسلامى در جهان اسلام، بعد از مأيوس شدن از ساير

ص: 2197

برنامه ها و طرحها، طرح جنگ عليه ايران را به اجرا گذارد.

جنگ تحميلى عراق عليه ايران

در شرايط بعد از پيروزى انقلاب، به دلايلى كه بيان شد، اردوگاه شرق، غرب و ارتجاع منطقه، به دليل نگرانى از تأثيرپذيرى مردم كشورشان از انقلاب ايران، براى تغيير نظام سياسى ايران، سه اردوگاه قدرتمند را تشكيل دادند كه در مقابل انقلاب قرار گرفت و بدينسان، به يك ائتلاف در حذف و مقابله با انقلاب، دست يافتند. اين ائتلاف با آزمودن همه راه هاى مقابله نظيركودتا، برانگيختن شورشهاى قوميت گرانه در كردستان، گنبد، سيستان و خوزستان، تقويت گروه هاى ضد انقلاب و ماركسيستها و عدم دستيابى به نتايج مطلوب، آخرين و وسيعترين هجوم عليه انقلاب را با تحميل جنگ آغاز كرد. در اين هجوم، از زمينه هاى تاريخى مورد اختلاف ميان ايران و عراق و آرزوى رهبرى صدام و حزب بعث بر جهان عرب و... استفاده كردند. از دلگرميهاى آنان اين بود كه جمهورى اسلامى، نهادهاى زمان شاه را حفظ و برخلاف معمول انقلابها، ارتش، پليس، مديريتهاى رده هاى پايين، ميانى و بسيارى از نهادها و ارگان هاى رژيم پيش را باقى نگه داشته است و اين مسأله، آنان را در حمله پيروزمندانه بر ايران تشويق مى كرد. پيروزى بنى صدر در انتخابات رياست جمهورى، به تقويت انگيزه هاى اين ائتلاف در تهاجم عليه ايران، منجر

ص: 2198

شد. از نگاه غرب، عراق بهترين گزينه براى اين اقدام بود؛ زيرا علاوه بر سابقه اختلاف و وجود زمينه هاى تنش ميان عراق و ايران، مانند اختلاف بر سر خطوط مرزى، تنش در كشتيرانى در اروند رود و داعيه حكومت بر سرزمينهاى عرب نشين ايران، وابستگى عراق به بلوك شرق، از اتهام شركت آمريكا و غرب در اين جنگ مى كاست. اين سخن بدان معناست كه شوروى هم، به ائتلاف غرب عليه ايران پيوست. انگيزه ديگرى كه شوروى براى مقابله با ايران داشت، نگرانى از وضعيتى بود كه در افغانستان پيش آمد. ارتش شوروى با اشغال افغانستان، دولت كمونيستى را بر مسند قدرت نشاند، تا با فشار بر پاكستان و ايران سبب نزديكى اين دو كشور به اردوگاه شرق و در نتيجه، زمينه دست يابى به آبهاى گرم خليج فارس و شاهراه حياتى و نفتى جهان غرب فراهم شود. صدام حسين، رئيس جمهور عراق، با برآورد نادرستى كه از وضعيت ايران، بويژه فعاليت سازمان خلق عرب، كه مدعى استقلال خوزستان بود، داشت به جبهه ائتلاف عليه ايران وعده پيروزى يك هفته اى داد. با اين زمينه ها و شرايط، جنگ با يورش ارتش عراق از جنوب و غرب به ايران، آغاز شد. مرحله اول جنگ، به علت ناهمگونى در مديريت سياسى كشور و با پيشروى ارتش

ص: 2199

عراق به سمت مراكز استانهاى خوزستان، كرمانشاه و ايلام، بخش وسيعى از خاك ايران، از جمله شهرهاى خرمشهر، هويزه، سوسنگرد، دارخوين، دهلران، مهران، نفت شهر، مهرشهر، سرپل ذهاب، قصر شيرين، ده ها روستا و دشتهاى وسيعى از جنوب و غرب كشور، به اشغال درآمد. مقاومت ارتش و نيروهاى مردمى در قالب گروه هاى جنگهاى نامنظم، كه توسط دكترمصطفى چمران و آيةالله خامنه اى تأسيس شده بود، باعث شد كه دشمن از پيشروى باز بماند و ارتش عراق در نقاط مختلف جنوب، زمين گير شود. مرحله دوم جنگ، با عزل بنى صدر از فرماندهى كل قوا، بركنارى وى از پست رياست جمهورى، ايجاد هماهنگى در مديريت سياسى كشور، شكل گيرى و سازماندهى بسيج مردمى، تهاجم نيروهاى ايران براى عقب راندن دشمن آغاز گرديد كه از حصر آبادان شروع شد و درخشانترين مراحل آن، فتح خرمشهر و عمليات آزادسازى دشتها و مناطق شوش، غرب خوزستان و مهران بود. پيروزى در اين مرحله، مرهون حذف نيروهاى غربگرا از عرصه مديريت كشور كه در مقابل جنگ، خود را باخته بودند و اتحاد و همكارى نيروهاى سپاه و ارتش و مشاركت گسترده مردمى (در پاسخ به فرمان امام خمينى) بود. پس از فتح خرمشهر ايران و به پيشنهاد فرماندهان نظامى، جنگ، براى تضعيف و متلاشى ساختن ماشين جنگى عراق و قطع

ص: 2200

خطوط مواصلاتى ارتش عراق، وارد مرحله جديدى شد (مرحله سوم جنگ). شهر بصره، علاوه بر خطوط مواصلاتى و پشتيبانى دشمن، امكاناتى را فراهم مى كرد تا عراق مواضع رزمندگان ايرانى و بسيارى از شهرها و مراكز اقتصادى را زير آتش سنگين خود داشته باشد. دور كردن دشمن از اين مواضع و خطوط ارتباطى، در راستاى تدابير تثبيت مواضع دفاعى ايران قرار گرفت. همچنين، ايران مصمم شد، فرصت سازماندهى مجدد را از دشمن بگيرد و تحقق اين اراده، مستلزم حمله به خاك عراق بود. كارشناسان نظامى، پرداختن به چنين اقداماتى را از سوى ايران، قابل پيش بينى و از بديهيات علوم دفاعى مى دانستند؛ به گونه اى كه لوس آنجلس تايمز طى يك تحليل كارشناسى، در اين زمينه نوشت: اكنون كه سكه بر روى ديگرش قرار دارد و ايران بيش از يك چهارم ارتش عراق را منهدم و تسخير نموده است. نيروى هوايى از لحاظ عملياتى، آمادگى عراق را تا دو سوم كاهش داده و ظاهرا روحيه ارتش صدام حسين را شكسته است. جاده اصلى بغداد باز است و نيروهاى ايرانى در مقابل پايتخت عراق، از پيروزى و شوق در هيجان مى باشند.(30) بر همين اساس، سلسله عمليات برون مرزى ايران آغاز شد، ولى در همه اين عملياتها با صراحت تمام اعلام مى شد كه ما قصد ضميمه كردن

ص: 2201

اراضى و خاك عراق به ايران را نداريم و هدف ما صرفا دور كردن دشمن از خطوط مرزى و تعقيب متجاوزان و تنبيه آنان و ضربه زدن به آتش عراق است، كه براساس منشور سازمان ملل متحد، اين حق براى ايران محفوظ بود. علاوه بر اين و در راستاى هدف نام برده (دور كردن دشمن)، ايران در عملياتهاى متعدد برون مرزى به دنبال هدفهاى كوچكتر زير بود: 1 انهدام نيروها و مراكز تأسيسات نظامى، اقتصادى، پايگاه هاى حفاظتى و پشتيبانى دشمن؛ 2 سلب اختيار پدافندى از ارتش عراق، با استفاده از اصل غافل گيرى و عمليات شبانه در خطوط درگير؛ 3 اثبات اقتدار و افزايش توان دفاعى رزمندگان، به عنوان قدرت فعال و تصميم گير جبهه؛ 4 وادار كردن مجامع بين المللى، بويژه شوراى امنيت سازمان ملل به قبول مسؤوليت حل مناقشه و تحكيم صلح عادلانه؛ 5 تقويت فعاليت ديپلماسى وزارت امورخارجه و حضور پر قدرت در مذاكرات صلح؛ 6 سلب فرصت سازماندهى و آرايش منظم نيروها از دشمن، به منظور ايجاد فضاى روانى براى تضعيف روحيه ارتش عراق؛ 7 مشخص شدن ماهيت حاميان پيدا و نهان رژيم عراق و نقض بى طرفى آنها در جنگ، بويژه دولت آمريكا؛ 8 خنثى كردن جو ارعاب ناشى از حمله به مناطق مسكونى، كاربرد سلاحهاى شيميايى و ميكروبى در جنگ و ايجاد آرامش در فضاى

ص: 2202

عمومى كشور؛ 9 وادار كردن مجامع بين المللى به تصميمى عادلانه در مورد شناسايى آغازگر جنگ؛ 10 تصميم ايران براى دفع تجاوز، هم حق شرعى، حقوقى و هم عقلايى بوده است. نماينده وقت ايران در سازمان ملل متحد، درباره عبور ايران از مرزها، به خبرنگار آمريكايى گفت: من دوست دارم كه شما خود را به جاى ما فرض كنيد و بعد به اين موضوع فكر كنيد؛ وضعيتى را در نظر بگيريد كه يك دشمن خارجى آمده و بخشى از ايالات متحده را اشغال كرده است. سپس شما موفق مى شويد كه دشمن را از خاك خود بيرون كنيد و به محض آن كه دشمن به آن سوى مرزها، رفت آيا شما تنها لبخندى زده و خواهيد گفت: خداحافظ! اين مسلما حرف آخر شما نخواهد بود، اين چنين برخوردى كاملاً غير منطقى است،(31) پذيرش اين نكته، با توجه به اين كه امروز آنها براى تعقيب دشمنان به حملات گسترده به افغانستان و عراق پرداختند بسيار آسان است. مهمتر آن كه عمليات برون مرزى ايران منطبق با حقوق بين الملل و قطعنامه تعريف تجاوز(32) بوده است. سرانجام جنگ وارد مرحله نوينى شد. فشار روانى، سياسى و نظامى بر عراق در جبهه ها و عرصه بين الملل سبب گرديد كه آمريكا به طور علنى و رسمى به نفع عراق

ص: 2203

با پشتيبانى نظامى و اطلاعاتى و سياسى گسترده وارد عمل شود و فشار وارده بر ايران را تشديد نمايد. سرنگون ساختن هواپيماى غيرنظامى ايران در آسمان خليج فارس و كمك به عراق در باز پس گيرى فاو و اشغال مجدد مهران، از جمله اين فشارها بود، اما واكنش جهانى و سازمانهاى بين المللى در تقبيح اقدامات رژيم عراق، در كاربرد سلاحهاى شيميايى عليه نظاميان و غيرنظاميان، باز پس گيرى مجدد مهران و بسيج عمومى مردم ايران، سبب گشت عراق و غرب با اتخاذ استراتژى نه جنگ و نه صلح، به طور جدى دنبال پايان بخشى به جنگ باشند. به همين دليل، قطعنامه 598 كه در سال 1366 به تصويب رسيد، با طرح اجرايى دبيركل سازمان ملل كه بيشتر خواسته هاى ايران در آن گنجانده شده بود، از طرف ايران، و قبل از آن، عراق پذيرفته شد. در قطعنامه 598 طرح اجرايى دبيركل، روح اصلى و شيوه اجرايى آن را تشكيل مى داد. شناسايى متجاوز و تعيين خسارت و پرداخت آن هم، پيش بينى شد و اولويت بندى براى بندهاى ديگر، لغو و اجراى هم زمان آتش بس، عقب نشينى و حضور كارشناسان سازمان ملل در خطوط مرزى پيش بينى گرديد. عراق، پس از تصويب قطعنامه 598، اعلام كرد ابتدا مذاكرات آغاز و بعد عقب نشينى صورت گيرد، ولى ايران خواستار آتش بس و عقب نشينى

ص: 2204

نيروها قبل از شروع بحث در خصوص ساير موارد قطعنامه بود. پذيرش قطعنامه اگرچه، همه خواسته هاى ايران را برآورده نمى كرد، اما اكثر خواسته هاى ايران را تضمين مى نمود. شرايط اجتماعى، سياسى و نظامى را هم بايد در پذيرش قطعنامه منظور داشت. برابر ماده 51 منشور ملل متحد، كشور مورد تجاوز، تا زمانى كه شوراى امنيت تدابير اجرايى جهت دفع تجاوز اتخاذ نكند، حق دارد از خود دفاع كند، اما به محض اين كه شوراى امنيت تدابيرى اتخاذ كرد، بايد كشور مورد تجاوز، از ادامه حملات خوددارى كند تا شوراى امنيت بتواند با طيب خاطر و اطمينان بيشتر، در زمينه شناسايى و تنبيه متجاوز به فعاليت خود ادامه دهد. از آنجا كه از آغاز تجاوز در شهريور 1359 تا صدور قطعنامه و صدور طرح اجرايى دبيركل سازمان ملل، چنين تدابيرى از سوى شوراى امنيت انديشه و اتخاذ نگرديد، پس ادامه جنگ، از مشروعيت برخوردار بود. بعد از آن كه تدابير لازم پيش بينى گرديد، عدم اعتنا به آن، ممكن بود براى ايران پيامدهاى ناگوارى به همراه داشته باشد. با آن كه، ايران نسبت به تعهد عراق و پايبندى آن كشور به صلح، ترديد جدى داشت، آن را پذيرفت، ولى عدم پايبندى عراق به صلح و آتش بس، با هجوم گسترده به بخش زيادى از

ص: 2205

خاك مناطق جنوبى و ميانى ايران آشكار شد. طى اين هجوم، نيروهاى عراق، صدها نظامى ايرانى را كه در حال و هواى پايان يافتن جنگ بودند و حالت اعلام آماده باش را جدى نگرفته و از پذيرش قطعنامه آزرده شده بودند را به اسارت بردند، اما ناگهان با فراخوان عمومى مسؤولان كشور و حضور رئيس جمهورى وقت، آيةالله خامنه اى در جبهه هاى جنگ، جبهه ها با سيل گسترده و انبوه نيروهاى مردمى مواجه گرديد و در نبردى گسترده، رژيم عراق مجبور به عقب نشينى به مرزهاى بين المللى گرديد. اما بار ديگر براى مقابله با ايران، با بسيج و تجهيز و سازماندهى نيروهاى هوادار سازمان مجاهدين خلق (منافقين) كه از كشورهاى مختلف فراخوان شده بودند، هجوم غافل گيرانه اى را در جبهه غرب، عليه ايران آغاز كرد كه طى آن شهرهاى اسلام شهر و كرند غرب اشغال شد و منافقين تا حوالى كرمانشاه پيش آمدند، ولى عمليات سريع و وسيع بسيج، ارتش و سپاه باعث كشته شدن جمع انبوهى از آنان و شكست ذلت بارشان شد. هر چند آنان با وعده هاى دروغين به قصد تصرف تهران آمده بودند، ولى در واقع، براى تصرف بخشى از شهرهاى ايران و ايجاد يك منطقه فشار براى چانه زنى در مذاكرات صلح به نفع عراق، وارد عمل شده بودند كه با وضع

ص: 2206

بى سابقه اى متلاشى گرديدند. اين اعمال نشانگر عدم صداقت رژيم عراق و حاميان آن در صلح با ايران بود. و در نهايت رژيم عراق كه به قصد تجزيه ايران و سرنگونى دولت ايران دست به حمله زده بود، بعد از 8 سال با خسارت زياد و از هم پاشيدن ارتش عراق، دست خالى به مرزهاى رسمى عقب نشينى كرد. صدام براى جبران اين غرور شكسته شده و ترميم ضعف بنيان مالى آتى، با آزادسازى اسراى ايران، به هجوم گسترده به كويت و اشغال آن كشور دست زد. شوراى امنيت بعد از بررسى كارشناسان اعزامى دبيركل سازمان ملل متحد، حكم به متجاوز بودن رژيم عراق داد و در عمل نظر ايران را كه در طول 8 سال جنگ، عراق را مسبب و آغازگر جنگ اعلام مى كرد، تأييد كرد و همه تبليغات و ادعاهاى عراق و كشورهاى مرتجع منطقه و غرب عليه ايران راباطل ساخت. در جنگ تحميلى عراق، جهان غرب علاوه بر حمايت لجستيك و در اختيار گذاشتن سلاحهاى پيشرفته، ارائه اطلاعات نظامى و حمايت سياسى، به كمك آشكار و نظامى رژيم عراق شتافت و حتى سياست پنهان كارى آنان نتوانست، ابعاد گسترده حمايتى آنان را از انظار بين المللى بپوشاند، بويژه در درگيرى غرب با عراق در جنگ خليج فارس كه بسيارى از اين

ص: 2207

كمكها و اهداف آمريكا و غرب فاش شد و در جريان جنگ تبليغى اخير آمريكا عليه عراق، وزير دفاع آمريكا و رسانه هاى آن كشور، بارها به اين پشتيبانى و تشويق و تجهيز عراق اعتراف نمودند (پاييز 1383(. رژيمهاى مرتجع عرب منطقه، مانند مصر و اردن، با اعزام نيروهاى نظامى كه گواه روشن آن وجود اسرايى از اين كشورها در ميان اسراى عراقى در ايران بود، به در اختيار قراردادن بنادر و پايگاه و پشتيبانى مالى ده ها ميلياردى از عراق،(33) به حمايت همه جانبه از او پرداختند، اما پس از مدت كوتاهى، هم غرب به رهبرى آمريكا و هم كشورهاى هم پيمان عراق، دريافتند كه صدام قابل اطمينان نيست و مسلح كردن او، به ضرر منطقه و صلح و امنيت جهانى است. از اين رو، در عزل او، ائتلافى تشكيل دادند كه در سال 1382 به سقوط رژيم بعثى عراق منجر شد.

پى نوشت ها

: 1 عضو هيأت علمى وزارت علوم، تحقيقات و فناورى در پژوهشكده تحقيقات اسلامى. 2 على ذوعلم، جرعه جارى، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، تهران، 1377، صص 309330. 3 نه تنها انديشه اقبال و رهبرى محمدعلى جناح بلكه حتى نقش غير مستقيم علماى نجف و الازهر را در اين نام گذارى نمى توان ناديده گرفت. 4 يونسكو در نهمين اجلاس خود

ص: 2208

(1956) و همچنين در پانزدهمين اجلاس خود (1968) به همه دولتها توصيه كرد آثار گاندى را به عنوان انديشمندى كه تأثير عميق در حيات اجتماعى و سياسى داشت منتشر كنند. البته، آثار گاندى تحت عنوان همه مردم برابرند توسط يونسكو چاپ و منتشر گرديد. 5 على ذوعلم، پيشين، ص 325. 6 لازمه عين بودن،

ص: 2209

معادل بودن نيست، بلكه خاص نيز ممكن است عين عام باشد. 7 نظريه پرداز ژاپنى تبار آمريكايى. 8 منظور انتشار سريع اطلاعات در جهان به دليل توسعه ارتباطات است. 9 رئيس جمهور و رئيس حزب كمونيست اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى سابق و رهبر اصلاحات آن كشور كه يلتسين (رئيس جمهور بعدى) با ادامه دادن آن باعث فروپاشى شوروى گرديد. 10 على ذوعلم، پيشين، صص 309330. 11 اكو، سازمان اقتصادى، تجارى و بازرگانى منطقه اى بين كشورهاى غير عربى منطقه است. 12 غير متعهدها، گسترده ترين سازمان بين المللى بعد از سازمان ملل، متشكل از كشورهايى بود كه مدعى عدم وابستگى سيال به شرق و غرب بودند. 31- noituzinredoM. 14 درون انقلاب ايران، جان دى استمپل، ترجمه منوچهر شجاعى، رسا، تهران، 1377، صص 6870. 15 نيكى آر.كدى، ريشه هاى انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهى، قلم، تهران، 1369، صص 144 و 172. 16 على ذوعلم، كارنامه بيست ساله، كانون انديشه جوان، تهران، 1379، ص 15. 17 عباس على عميد زنجانى، انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، نشر كتاب سياسى، تهران، 1371، ص 70. 18 حميد پارسانيا، حديث پيمانه، انتشارات معارف، تهران، 1371، ص 24. 19 نيكى آر.كدى، نتايج انقلاب اسلامى، ترجمه مهدى حقيقت خواه، ققنوس، تهران، 1383، ص 120. 20 همان، ص 140. 12- A emaj.lliB ,

ص: 2210

sserP ytisrevinu elaY , kroY weN , 8891. 22- dibI , P 392. 32- dibI , P. 103. 24 عبدالوهاب فراتى، درآمدى بر انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى دانشگاه ها، قم، 1376، ص 115. 52- amaronaP , ( yrarurbeF , 1991). 62- tnednepidnI ( yrarurbeF , 52, 2991). 27 راديو اسرائيل )25 مى1992(. به نقل از جرعه جارى. 28 اينديپندنت. به نقل از كيهان، 23/5/1367. 29 اكبر هاشمى رفسنجانى، سه سؤال اساسى از دفاع مقدس، مجمع مدرسان معارف اسلامى دانشگاه ها، تهران، 1380، ص 10. 30 لوس آنجلس تايمز، 17/3/1361. 31 كريستين سانيس مانيتور، 7/3/61. 32 قطعنامه تعريف تجاوز. 33 مرتضى شيرودى، دو جنگ و دو داورى، مؤسسه فرهنگ و انديشه دينى، قم، 1380، ص 40.

ص: 2211

انقلاب اسلامى در ميان انقلابهاى بزرگ جهان

اشاره

فصلنامه كتاب نقد، شماره 13 محمدي، منوچهر اشاره : مقاله به مقايسه انقلاب اسلامى ايران با انقلاب فرانسه و روسيه كه بزرگترين انقلابات معاصر اروپا و جهان خوانده شده و منشاء رواج گفتمان ليبراليستى و سوسياليستى در قرن گذشته شدند، پرداخته و نشان مى دهد كه چگونه انقلاب اسلامى ايران، از جهات متعدد،عميق تر، جدى تر و مردمى تر از آن دو بوده و گفتمان سومى را به بشريت معاصر عرضه كرده است. ر در اين مقاله سعى شده كه انقلاب اسلامى با انقلابهاى فرانسه و روسيه كه از بزرگترين و معروفترين انقلابهاى جهان مى باشند در وجوه اقتصادى، سياسى و اجتماعى مقايسه شود. ر ء1. موقعيت اقتصادى رژيم هاى پيش از انقلاب: ر در فرانسه در دوران قبل از انقلاب 1789 نشانه هاى روشنى دال بر وخامت موقعيت اقتصادى از هر لحاظوجود داشته و اين كشور از پنجاه سال قبل از انقلاب، دچار مشكلات و بحرانهاى مالى و اقتصادى فراوانى بودكه روزبروز بر دامنه و ابعاد آن افزوده مى گشت. (1) ر شرايط اقتصادى در روسيه نيز قبل از انقلاب، از آغاز دهه اول قرن بيستم وضع مطلوبى نداشت. دو جنگ خارجى كه در اين دوره اتفاق افتاد بر شدت نابسامانيهاى اقتصادى افزود، ركود اقتصادى كه تا سال 1909 دوام داشت شرايط ناگوارى را براى كاركنان و دهقانان ايجاد كرده بود،

ص: 2212

از يك سو بيكارى را سخت دامن مى زد واز سوى ديگر شرايط كار و ميزان درآمد اين دو طبقه را طاقت فرسا و غير قابل تحمل ساخته بود اعتصاباتى كه در اين دوران كارگران راه مى انداختند عمدتا ماهيت اقتصادى داشت و مرتبا بر تعداد اعتصابات و شماره شركت كنندگان در اعتصابات افزوده مى گشت. (2) ر حال آنكه در ايران، در اواخر حكومت شاه رژيم، ايران در مطلوبترين سطح از قدرت اقتصادى كه در تمام سلطنت 57 ساله رژيم پهلوى بى سابقه بود به سر مى برد. با افزايش سريع و غير قابل پيش بينى درآمد نفت ،رژيم ايران نه تنها تبديل به يكى از دولتهاى ثروتمند شده بود بلكه جامعه ايرانى را به يك جامعه كاملامصرفى تبديل كرده بود. (3) بدين ترتيب ملاحظه مى گردد در حالى كه دولتهاى فرانسه و روسيه از نظراقتصادى در بدترين شرايط بودند و در حقيقت در مرحله ورشكستگى نهايى قرار داشتند دولت ايران با توجه به افزايش ناگهانى و غير قابل پيش بينى قيمت نفت از نظر ذخائر ارزى و توانائيهاى مالى در مطلوبترين ومناسبترين شرايط اقتصادى در تاريخ خود بوده است. ر 2. اقتدار نظامى رژيمهاى پيش از انقلاب : از مهمترين و در عين حال محسوسترين ابزار قدرت و اعمال حاكميت هر رژيم سياسى به ويژه نظامهايى كه با بحرانها و فشارهاى داخلى

ص: 2213

مواجه مى باشند و نياز به تهديد و ارعاب و احيانا سركوب حركتهاى معارض ومخالف خود را دارند قدرت نظامى آنها مى باشد. هر گاه در يك نظام سياسى، قدرت نظامى از انسجام لازم برخوردار نباشند و روحيه خود را در اثر شكستيهاى پى در پى از دست بدهد و همچنين دولت بخاطرمشكلات اقتصادى امكان تامين تداركات و خواسته هاى آنها را نداشته باشد و در نهايت قدرت نظامى اعتقاد وايمان خود را به رژيم سياسى از دست بدهد نه تها قدرت سياسى قادر به بهره بردارى از چنين نيروى نظامى براى سركوب قدرت اجتماعى معارض نخواهد بود، بلكه خود بصورت يك مدعى خطرناك درآمده و احيانا به گروههاى اجتماعى مخالف خواهد پيوست و احتمال سقوط قدرت سياسى را شديدا افزايش خواهد داد. ر فرانسه در طول پنجاه سال قبل از انقلاب مدت 26 سال در جنگ و منازعات مهم بين المللى بوده است ودر اين منازعات جز يك ايالت، نه تنها چيزى بدست نياورده، بلكه شكستها و خسارتهاى عظيم مالى، جانى وارضى به همراه داشته و قابل پيش بينى بود كه افسران ارتش نسبت به سركوب مقاومت در دوره اى كه بحران برعليه مقامات دولتى افزايش يافته بود بى علاقه باشند و اين امر موجب اختلاف و تضاد سياسى و اجتماعى شد به طورى كه نهايتا هر حركت محدودى را براى سركوب مخالفين پادشاه و طبقات

ص: 2214

محافظه كار مسلط غيرممكن مى ساخت و زمينه را براى پيروزى انقلاب فرانسه مهيا كرد. ر موقعيت نظامى روسيه نيز در اروپا بدليل جنگهاى كريمه و جنگ 1905 تغيير كرده بود. كشورى كه در1815 تنها قدرت قوى قاره اروپا بود و بعد از 1848 به نظر مى رسيد كه هنوز فاصله زيادى با ساير قدرتهاى اروپايى داشت بعد از جنگ كريمه به حد يكى از چند قدرت مساوى، تنزل يافت و تا زمانى كه تزار در سن پطرزبورگ حاكم بود هرگز موقعيت 1815 را پيدا نكرد. جنگ جهانى اول از نظر وسعت و مدت و نزديكى به مرزهاى روسيه از جنگ روس و ژاپن به مراتب مهمتر بود و تاثير بيشترى در داخل كشور بر جاى گذاشت بطوريكه قواى نظامى اين كشور را كاملا به تحليل برده و سربازان كست خورده و بازگشته از جبهه را بصورت مدعيانى براى قدرت سياسى حاكم درآورد و به همين علت بود كه انقلاب روسيه در اوج اشتعال جنگ جهانى اول بوجود آمد. ر با اين ترتيب ملاحظه مى گردد كه نظام سياسى حاكم بر روسيه قبل از انقلاب نه تنها نيروى نظامى و قواى مسلح نيرومند و وفادار به قدرت سياسى با خود نداشتند بلكه ارتشى شكست خورده، روحيه از دست داده وعاصى شده از نظام با پيوستن به كارگران اعتصابى نقشى مهم در پيروزى انقلاب بازى

ص: 2215

كردند. ر اما ارتش شاهنشاهى ايران بر خلاف فرانسه و روسيه در طول حداقل 57 سال قبل از پيروزى انقلاب درهيچ جنگ خارجى مهمى شركت نكرده بود. بيش از هر پادشاهى در ايران محمدرضا شاه به نيروهاى مسلح توجه داشت. او بعنوان فرمانده نيروهاى مسلح، احساس مى كرد كه يك ارتش قوى و نيرومند و در عين حال وفادار به پادشاه، نه تنها مى تواند نظام سياسى او را در قبال مخالفين داخلى حفظ كند بلكه با توجه به جاه طلبيهايش مى تواند ابزار و اهرم لازم را براى دخالت در امور منطقه و همسايگانش و پيشبرد اهداف بين المللى او فراهم نمايد. ر مى توان با قاطعيت ادعا كرد در فرانسه و روسيه از نظر نظامى با توجه به شكستهاى پى در پى در جنگهاى متعدد ضعيف ترين و نامطمئن ترين وضعيت بوده و ارتشهاى آنها نه تنها حمايت لازم را از نظام سياسى حاكم نمى كردند بلكه نسبت به انقلابيون گرايش نشان داده و بعضا به آنها مى پيوستند، در حاليكه ارتش ايران دربهترين شرايط از نظر نيرو و تجهيزات بوده و جز در موارد استثنايى و آن هم به صورت پراكنده، تا آخرين لحظات عمر رژيم شاه نسبت به نظام وفادار باقى مانده و اكثرا در سركوب انقلابيون نيز كوتاهى نكردند. (4) ر كشورهاى مورد بررسى ما هر سه از جمله كشورهايى هستند كه نه تنها

ص: 2216

داراى موقعيت استراتژيكى مهم وحساس مى باشند بلكه بعنوان قدرتهاى بالفعل يا بالقوه بزرگ محسوب مى شوند و در طول تاريخ نقش فعالى در روابط بين الملل جهانى و منطقه اى بازى كرده و مى كنند. بديهى است كه در قبال تحولات انقلابى اين كشورها چه قبل از پيروزى و چه بعد ازپيروزى كشورهاى ديگر بويژه كشورهاى همسايه و ذينفع عكس العمل نشان داده و به نفع قدرت سياسى حاكم و يا بالعكس در جهت حمايت ازگروههاى اجتماعى معارض فعال مى گردند. در نتيجه مسئله واكنش بين المللى از جمله عوامل مهمى است كه در بررسى قدرت و توانائيهاى رژيم سياسى حاكم قبل از انقلاب ضرورت دارد كه مورد توجه و دقت كافى قرار گيرد. ر در فرانسه قرن 18 با توجه به جنگهاى طولانى كه لويى پانزدهم وشانزدهم با كشورهاى همسايه خود منجله اترش، روسيه، انگليس واسپانيا داشت نه تنها در شرايط بحرانى دوران انقلاب از حمايت آنهابرخوردار نبود بلكه همه اين دول همسايه در جهت تضعيف لويى شانزدهم تلاش كرده و متقابلا به حمايت از گروههاى معارض و مخالف برخواستند. ر روسيه نيز از اين نظر تفاوت چندانى با فرانسه نداشت بدين معنا كه جنگ جهانى اول و درگيرى مستقيم روسيه تزارى در جنگ با آلمان،عثمانى و ژاپن دشمنى اين دولتها بويژه دولت قدرتمند و نوپاى آلمان رابرعليه خود داشت به طوريكه لنين با حمايت و امكانات فراهم

ص: 2217

شده اين دولت توانست به انقلابيون روسيه ملحق شده، و پايه انقلاب بلشويكى اكتبر 1917 را بريزد. از طرف ديگر با توجه به اينكه دولتهاى روسيه تزارى يعنى فرانسه و انگليس خود مستقيما با آلمان و متحدينش درگير بودندامكان هيچ نوع حمايتى از تزار روسيه در شرايط بحرانى نداشتند. ر اما دولت ايران و رژيم شاه از حداقل يك دهه قبل ازسقوط خود عليرغم وجود شرايط دو قطبى با توجه به پايان جنگ سرد و آغاز دوره آرامش (5) و همزيستى مسالمت آميز از حمايت كامل دو ابرقدرت، و قدرتهاى بزرگ و منطقه اى، تا آخرين روزهاى حكومتش برخورداربود و متقابلا انقلابيون ايران از هيچگونه حمايت بين المللى برخوردار نبودند. ر با اين ترتيب در حاليكه دولتين فرانسه و روسيه ازنظر حمايت بين المللى در شرايط نامناسب به سرمى بردند و دول اروپايى اغلب نسبت به رژيمهاى اين دوكشور در شرايط قبل از انقلاب نظر مساعدى نداشته وبعضا تخاصم بودند و نه تنها هيچگونه حمايتى ازنظامهاى سياسى در آن شرايط نكردند بلكه در مواردى به حمايت از انقلابيون پرداختند دولت ايران از اين نظر درشرايط مطلوبى به سر مى برد. ر 3. پيچيدگى و استحكام رژيم هاى قبل از انقلاب : در هر نظام و سيستم سياسى وجود ابزارهاى قدرت از جمله قدرتهاى اقتصادى، نظامى و حمايت بين المللى بالقوه و فى نفسه نمى تواند در جهت تحكيم و تثبيت قدرت سياسى حاكم كارساز

ص: 2218

و مفيد باشد بلكه توانايى،مهارت و مديريت مطلوب در نظام سياسى است كه مى تواند در مواقع بحرانى ابزارهاى قدرت را از قوه به فعل درآورده و به بهترين وجه و در مناسبترين زمان و مكان مورد استفاده قرار دهد در نبردهاى نظامى اغلب اين امر به اثبات رسيده است كه فرماندهى لايق و كارآمد مى تواند با كمترين امكانات، تجهيزات و نيرو برفرماندهى نالايق و ناتوان و در عين حال با امكانات وسيع پيروز شود. در حاليكه نظامهاى سياسى فرانسه وروسيه عليرغم وجود استبداد حاكم به خاطر بى كفايتيهاى پادشاهان و نفوذ افراد ناصالحى كه در دربار حضورداشتند، هرگز نتوانستند منافع خود را تشخيص داده و در جهت حفظ ثبات و موقعيت رژيم خود مديريت مناسب و توانايى برقرار نموده و تغييرات لازم را اعمال كنند. رژيم شاه بعد از گذراندن دوره پرتلاطمى از تاريخ38 ساله حكومت خود تدريجا به مرحله اى از اعتماد به نفس و حاكميت مطلقه رسيده و با برخوردارى ازمستشاران ورزيده داخلى و خارجى به ويژه برخوردارى از پليس مخفى خشنى همچون ساواك از توانايى لازم براى حفظ و تداوم قدرت مستبده خود برخوردار بوده است. (6) ر در تئورى نظام دولتهاى مستبده مى بايست ضعيف شده باشد تا اينكه حركتهاى انقلابى مردمى بتواندتوفيقى كسب كند يا حتى بروز كند. در حقيقت از نظر تاريخى، شورشهاى مردمى

ص: 2219

به خودى خود قادر نبوده انددولتهاى مستبده را واژگون كنند. در عوض فشار نظامى از خارج اغلب با تضادها و انشعابهاى سياسى ميان طبقه مسلط و دولت به موازات هم مى بايست وجود داشته باشد تا استبداد را تضعيف كرده و راه را براى شورشها و نهضتهاى انقلابى باز كنند. ر به خاطر همين ضعفها بود كه در انقلاب فرانسه نظام سياسى حاكم نه به علت مخالفت نيروهاى مردمى بلكه تنها به علت استيصال كامل در حل معضلات اقتصادى و سياسى - اجتماعى كشور به مجلس طبقات سه گانه روى آورد و خود را تسليم آنها كرد و آنگاه بود كه حركتهاى مردمى و تركيب گروههاى اجتماعى شكل گرفت و به روند انقلاب شتاب فزاينده اى داد. ر و همين طور در انقلاب روسيه نيز اگرچه نيروهاى مخالف وجود داشتند، دسته بنيها و احزاب سياسى مختلف كه با آرمانها و اهداف خاص و متفاوت خود از اوائل قرن بيستم شكل گرفته بودند، نه تنها هيچگونه نقشى در سقوط نظام رومانوفها نداشتند بلكه تصور هم نمى كردند كه بدين سادگى نظام امپراتورى روسيه سقوط كند. البته دولت تزار روسيه عليرغم استيصال و فشار زيادى كه تحمل مى كرد داوطلبانه و راسا خود را تسليم ملت نكرد ولى در مقابل اولين حركت و شورش مردمى كه ناشى از انفجار و وجود بحران اقتصادى بود وبه صورت تظاهرات

ص: 2220

و اعتصابات كارخانجات و صنايع در شهر پتروگراد متبلور شد، تسليم گرديده و همچون كوه يخى ذوب گرديد. ر در حاليكه انقلاب ايران در شرايطى پيروز شد كه نظام شاهنشاهى خود را در اوج قدرت و استحكام وتثبيت شده مى ديد و در مقابل مخالفتها و معارضه ها تا آخرين حد توان خود مقاومت مى كرد و گروههاى اجتماعى براى به زانو درآوردن چنين نظامى مى بايست بر اساس برنامه ريزى و بسيج تمام نيروها و قربانى كردن بسيارى از انسانها نظام قدرتمند حاكم را سرنگون سازد. ر قدرت اجتماعى قدرت اجتماعى متشكل از گروههاى اجتماعى فعالى است كه بر پايه ارزشها و باورهاى مسلط و مشترك به هم نزديك شده اند و زمانى كه قدرت سياسى توانايى تامين ارزشها و خواسته هاى آنها را نداشته باشد يانخواهد اين ارزشها و خواسته ها را تامين كند گروههاى اجتماعى مايوس شده به دنبال رهبر يا رهبرانى كه مى توانند خواسته ها و نظرات آنها را تعقيب و تامين نمايند حركت خواهند كرد در ايجاد و تشكل قدرت اجتماعى سه ركن اساسى قابل تفكيك هستند: مردم، رهبرى و ايدئولوژى. ر الف - مشاركت مردمى ر در حالى كه در فرانسه و روسيه ميزان مشاركت مردم در براندازى رژيمهاى مستبده حاكم بسيار اندك بوده و حتى در فرانسه همانطور كه گفته شد، نقشى نداشته اند (7) و رژيم فرانسه به خاطر ضعفهاى خود الزاماتسليم

ص: 2221

شده و در روسيه تعداد محدودى از كارگران كارخانجات پطرزبورگ و سربازان پادگان همان شهر سر به شورش برداشته و موجبات سقوط خانواده رومانوفها را فراهم كردند (8) در انقلاب اسلامى ايران به استثناى اقليت محدودى و بخش اعظم ارتش كه وابسته به نظام بودند همه اقشار مردم از همه طبقات و گروههاى اجتماعى و در سراسر كشور اعم از شهرها و روستاها، كارگران، كارمندان، كشاورزان، اصناف و ... همه و همه چرخهاى اقتصادى و ادارى كشور را از كار انداخته و در مقابل رژيم تا دندان مسلح آن هم با دست خالى ايستادند و آن را ساقط كردند. ر مطالعات بعدى هم نشان داد كه حتى بعد از پيروزى انقلاب كه زنجيرهاى استبداد و ديكتاتورى گسسته شده و زمينه مناسب براى ايجاد آگاهى سياسى و مشاركت توده هاى مردم فراهم شده بود به تدريج و به علت بى ميلى حاكميتهاى بعد از انقلاب اعم از ميانه روها و راديكالها در دو انقلاب فرانسه و روسيه، اين مشاركت روبه كاهش نهاده است. تاريخ و آمار مشاركت مردم در انتخابات بعد از انقلاب اين نظريه را ثابت مى كند. ر در مقابل توده هاى ملت ايران بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در انتخابات هاى مكرر و پى در پى شركت كرده اند و حتى در شرايط بحرانى و بمباران شهرها هيچيك از انتخابات لازم براى تداوم فعاليتهاى

ص: 2222

سياسى نظام جمهورى اسلامى متوقف نشده يا به تاخير نيافتاد. در طول ده سال گذشته مردم كشور ما در بيش ازبيست انتخابات (هشت انتخاب رياست جمهورى، پنج انتخاب مجلس شوراى اسلامى، سه انتخاب مجلس خبرگان، يك انتخابات نوع حكومت، و دو انتخابات رفراندوم قانون اساسى و دو انتخابات شوراهاى اسلامى)شركت كرده اند. آمار مشاركت روزافزون مردم در اين انتخابات چشمگير و جالب توجه است. و از همه مهمترحضور همه ساله مردم در اجتماعات و تظاهرات ميليونى كه به خاطر سالگرد انقلاب صورت مى گيرد نشانه حضور، بيدارى و حمايت مردم از انقلابشان مى باشد. ر ب - رهبرى ر نقش و شخصيت رهبر به ويژه زمانى روشن تر و برجسته تر مى شود كه توسلات ايدوئولوژيكى گروههاى انقلابى پراكنده و غير منسجم باشد يا سازماندهى آن ضعيف باشد در اين صورت نقش و اهميت رهبرى درپروسه انقلابى و در طول زمان توسعه مى يابد. از طرف ديگر نقش رهبران انقلاب را در سه بعد مهم مى توان مشاهده كرد كه عبارت است از رهبر بعنوان ايده ئولوگ انقلاب، رهبر بعنوان فرمانده و نهايتا رهبر بعنوان معمار نظام بعد از پيروزى انقلاب. ر در بررسى و مقايسه اجمالى ميان نقش رهبران در سه انقلاب مورد بحث مشاهده خواهيم كرد كه در اين ركن از انقلاب نيز مانند ركن مردم انقلاب اسلامى داراى قدرت، امتيازات و ويژگيهايى فوق العاده

ص: 2223

و استثنايى بوده است كه دو انقلاب فرانسه و روسيه از آن بى بهره بوده اند. ر 1- در انقلابهاى فرانسه و روسيه رهبران انقلاب از طبقات متوسط و بالاى جامعه بوده اند در حاليكه درانقلاب اسلامى ايران رهبران انقلاب وابسته و متعلق به طبقات محروم و فقير جامعه بوده اند. ر 2- در انقلابهاى فرانسه و روسيه به ويژه در انقلاب روسيه رهبران مدافع و نماينده طبقه اى بودند كه خودمتعلق به آن طبقه نبودند در حاليكه در انقلاب اسلامى رهبران انقلاب دقيقا مدافع طبقه اى بودند كه از آن طبقه برخاسته بودند. ر 3- در انقلابهاى فرانسه و روسيه طبقه روشنفكر و تحصيل كرده رهبرى انقلاب را بر عهده داشته و اشراف و روحانيون نقش ضد انقلاب را داشتند در حاليكه در انقلاب اسلامى رهبرى ضد انقلاب را روشنفكران وابسته به چپ و راست بر عهده داشتند. ر 4- در انقلاب فرانسه و روسيه ما به چهره شاخصى كه همه ويژگيهاى سه گانه رهبرى را در خود جمع داشته و از نظر ارائه ايدئولوژى، فرماندهى انقلاب و سازندگى بعد از انقلاب داراى استعداد، نبوغ و قدرتى همچون رهبرى در انقلاب اسلامى باشد برخورد نمى كنيم. در انقلاب فرانسه چهره هايى مانند لافايت،روبسپير، دوك د. اورلئان مطرح هستند كه هيچكدام رهبرى انقلاب را در تمام دوران شكل گيرى و پيروزى آن بطور جامع در دست نداشتند.

ص: 2224

ر در انقلاب روسيه چهره لنين از چهره هاى شاخص و برجسته تاريخ اين انقلاب مى باشد وى در واقع داراى امتيازات و استعدادها و نبوغ مشخصى بود كه در جهت به مرحله عمل درآوردن آنچه را كه به انقلاب اكتبر1917 معروف است نقش اصلى و محورى داشت. در حاليكه در سقوط رژيم رومانوفها در فوريه همان سال مطلقا نقشى نداشت چهره هايى مانند زينوويف، كامنف، استالين، تروتسكى و كرنسكى هم از شهرت ويژه اى برخوردار هستند ولى آنها هم دخالتى در سقوط رژيم نداشتند. در حقيقت سقوط رژيم تزارى در اثر يك حركت خودجوش و بدون رهبرى صورت گرفت. ر بطور خلاصه مطالعات ما نشان مى دهد نه در انقلاب فرانسه و نه در انقلاب روسيه به چهره اى با ويژگيهاى ايدئولوگ و فرمانده انقلاب برخورد نمى كنيم آنهايى را كه نام برديم هيچكدام نه ايدئولوگ انقلاب بودند و نه فرمانده آن بلكه سازندگان و معماران دولتهاى بعد از انقلاب بودند. آنها اشخاصى بودند كه بر اسب سركش تحولات بعد از سقوط نظام سوار شده و در سير تحولات بعدى اثر گذاردند. در حاليكه در انقلاب اسلامى رهبرانقلاب حضرت امام خمينى(ره) بويژه با برخوردارى از جايگاه مرجعيت دينى و با نبوغ، قدرت و ويژگيهاى خاصى كه داشتند كه در نوع خود بى نظير بود نقش ايدئولوگ، فرمانده و معمارى انقلاب را به نحو احسن و درطول ربع قرن

ص: 2225

از حيات پربركت خود بر عهده گرفته و ايفاء كردند. ر ج - ايدئولوژى ر با توجه به اينكه تنها عامل مشروعيت و انسجام در جامعه و نظام قبلى در هر سه كشور نهادهاى پادشاهى بوده كه در موقعيت انقلابى بى اعتبار شده بودند بنابراين ايدئولوژيهاى انقلاب مطرح مى شوند تا آنكه تجديدبنا و اعمال قدرت دولتى را بر مبناى جديدى توجيه و استدلال كنند. ضمنا مكاتب مطرح شده به نخبگان انقلابى كمك مى كند تا انسجام و تشكل لازم را براى حركت توده ها در جهت مبارزات و فعاليتهاى سياسى تحقق بخشند. ر با بررسى اجمالى از ايدئولوژيهاى حاكم بر انقلابهاى مورد نظر درمى يابيم در حالى كه مكتبهاى ليبراليسم و ماركسيسم در فرانسه و روسيه با برداشتهاى مادى خود افق محدودى را براى پيروان خود در همين دنيا وتنها از يك زاويه فراهم مى كردند، نقش مهمى هم در ايجاد انگيزه لازم در براندازى رژيمهاى پادشاهى فرانسه و روسيه نداشته اند و حتى در پياده كردن ارزشها و معيارهاى خود بعد از سقوط نظامهاى مطرود با مشكل مواجه شده و الزاما تغييرات زيادى بر نظريات تئوريكى خود اعمال كردند. از طرف ديگر هر دو مكتب براى مردم فرانسه و روسيه نامانوس بود و با بنيانهاى عقيدتى عامه مردم كه غالبا مذهبى بود در تعارض بود لذا اين ايدئولوژيها هرگز نتوانستند خميرمايه لازم را در ايجادتشكل،

ص: 2226

انسجام، و وحدت اقشار و توده هاى جوامع خودفراهم كنند و تنها به عنوان ايدئولوژى طبقه خاص روشنفكر و با تعابير متفاوت باقى ماندند. ر در حالى كه مكتب اسلام كه از 1400 سال قبل به ايران وارد شده بود و با مردم مانوس بوده و قاطبه مردم به آن اعتقاد داشته و با آن زيست كرده و در تاروپود زندگى آنها نفوذ و رسوخ كرده بود و با توجه به جهان بينى الهى افق بسيار وسيعى براى پيروان خود فراهم كرده علاوه بر آنكه سعادت اخروى را نويد مى داد براى همين دوره كوتاه زندگى در اين دنيا نيز دستورالعملها و راهنماييهاى لازم براى امور روزمره زندگى فردى و اجتماعى و اداره جامعه در جهت تامين سعادت دنيوى فراهم كرده بود و در مقايسه با دو مكتب ديگر از عظمت ويژه اى برخوردار است. بويژه آنكه در مكتب تشيع با برخوردارى از جوهره هاى لازم انقلابى زمينه هاى كاملا مساعدى براى بهره مندى از يك مكتب قدرتمند در پروسه انقلاب اسلامى در ايران فراهم بود. ر انقلابهاى فرانسه و روسيه نه تنها برعليه دولت بلكه برعليه روحانيت و كليسا بود. كليسا در فرانسه فرانسوى شده، از حيطه اقتدار پاپ در واتيكان خارج گرديد و در روسيه مطرود و مقهور شد در حالى كه درانقلاب اسلامى تمام وحانيت شيعه برعليه دولت قيام كرد و انقلاب را رهبرى نمود. ر

ص: 2227

موفقيت ايدئولوژى انقلابى اسلام همچون امرى ارزشمند و علامت مميزه انقلاب اسلامى در ايران بود.اين ايدئولوژى پاسخى قدرتمند به خواسته هاى سياسى شده معاصر و در عين حال مايوس شده از مكاتب مادى بود. اين ايدئولوژى در عين بهره بردارى از همه امتيازات تكنولوژيكى و تجربه نهضتهاى ايدئولوژيكى وسياسى غرب به كار گرفته شد. به عبارت ديگر اين ايدئولوژى امتياز قابل توجهى بر كمونيسم كه با مذهب درتعارض است، داشت. به جاى اينكه يك جايگزينى جديدى براى مذهب خلق كند همان طور كه كمونيستهاكردند، انقلاب اسلامى مذهب پرتلاش و تهاجمى را كه وجود داشت به كار گرفته و با ابزار ايدئولوژيكى موردنياز براى جنگ در صحنه سياست مردمى مجهز گرديد. با اين عمل آنها كمك بزرگى و ممتازى به تاريخ جهان كردند. بنا به گفته زاگورين، نويسنده آمريكايى، اگر امروز كسى بپرسد كه در تئورى انقلاب ماركس چه چيزى معتبر و چه چيز بى اعتبار مى باشد، جواب بايد اين باشد كه آن تئورى ديگر به گذشته و تاريخ تعلق دارد. عدم تناسب نظريه ماركس آنگاه آشكار شد كه برخلاف پيش بينى ماركس انقلابها در پيشرفته ترين كشورهاى غربى تحقق نيافت و در عوض سوسياليسم در عقب افتاده ترين جوامع كشاورزى روسيه و چين به مرحله اجرادرآمد. با رشد تحقيق روى بسيارى از انقلابها اين امر به اثبات رسيد كه مدل ماركس به

ص: 2228

خاطر ساده انگارى بيش از حد آن غير قابل بهره بردارى است و در حقيقت مانعى براى درك بيشتر انقلابها است. (9) ر بدين ترتيب ملاحظه مى گردد كه رمز پيروزى انقلاب اسلامى را تنها مى توان در عظمت و مديريت وميزان اعمال گسترده سه ركن انقلاب يعنى مردم، رهبرى و مكتب جستجو كرد كه توانست بر خلاف پيش بينيها و محاسبات تحليل گران و حيرت جهانيان نظام قدرتمند و كهن شاهنشاهى را به زانو درآورده و آن را سرنگون سازد. ر پيروزى انقلابهاى فرانسه و روسيه نه ناشى از انسجام، استحكام، و قدرت نيروهاى انقلابى بوده است بلكه به خاطر ضعف بنيادين رژيمهاى حاكم بود كه ساختار حكومتى را شديدا پوسانده و بحرانهاى نظامى اقتصادى و فشارهاى بين المللى اين ضعيف را تشديد كرده بودند به طوريكه سقوط نظام سياسى را امرى اجتناب ناپذير ساخت. در واقع گروههاى اجتماعى رقيب در جو ناشى از خلاء قدرت و حاكميت سياسى به عنوان و وارثان نظام از هم پاشيده و دور از صحنه شده و به عنوان نيروهاى انقلابى به تلاش و رقابت برخاسته و قدرت را به دست گرفتند. بر اساس همين مقايسه ها است كه ملاحظه مى گردد كه انقلاب اسلامى در مقايسه با انقلابهاى فرانسه و روسيه از عظمت به مراتب بيشترى برخوردار است. ر پيروزى انقلاب اسلامى بيشتر در كانونهاى سياسى و دانشگاهى موجب حيرت شد كه بر اساس مطالعات خود از انقلابهاى

ص: 2229

گذشته هرگز نمى توانستند تصور كنند كه چنين حادثه اى در ايران اتفاق افتد. مطالعات سازمانهاى اطلاعاتى آمريكا آپ ا و آپ ا چهار ماه قبل از سقوط رژيم شاه به اين جمع بندى رسيده بود كه ايران نه در شرايط انقلابى و نه پيش از انقلاب است و براى ده سال آينده رژيم شاه پابرجا است. ر تداسكاچيل در اين زمينه مى گويد: ر «سقوط رژيم شاه، آغاز نهضت انقلابى ايران مابين 1977 تا 1979، به عنوان يك شگفتى ناگهانى براى ناظرين خارجى اعم از دوستان شاه تا روزنامه نگاران و دانشمندان علوم سياسى و اجتماعى از جمله آنهايى كه همچون من به اصطلاح از كارشناسان انقلابهاى هستيم، بود. همه ما حوادث انقلاب را با حيرات و ناباورى نظاره مى كرديم. بالاتر از همه انقلاب ايران پديده اى كاملا خلاف قاعده و طبيعت بود. اين انقلاب محققا يك انقلاب اجتماعى است. معذالك پروسه انقلاب مخصوصا

ص: 2230

حوادثى كه منجر به سقوط شاه بود،علتهايى را كه در مطالعه تطبيقى خود از انقلابهاى فرانسه، روسيه و چين مطرح كرده بود، زير سئوال برد.انقلاب ايران آشكارا آن قدر مردمى بود و آن قدر روابط اساسى و پايه فرهنگى - اجتماعى و اقتصادى -اجتماعى را در ايران تغيير داد كه حقيقتا از نمونه انقلابهاى اجتماعى - تاريخى بزرگ مى باشد.» (10) ر اينك اين سئوال مطرح مى گردد كه اگر انقلابهاى فرانسه و روسيه را انقلابهاى كبير بناميم، انقلاب اسلامى را چه بناميم و اگر انقلاب اسلامى، انقلابى واقعى و تمام عيار است، آنچه را كه در فرانسه و روسيه رخ داده است چه بايد ناميد؟ به همين جهت است كه گفته اسكاچيل صدق مى كند كه انقلابهاى فرانسه و روسيه آمدند وساخته نشدند ولى انقلاب اسلامى ايران نيامد بلكه با توجه به شرايط موجود ساخته شد آن هم نه به سادگى بلكه با تجهيز همه امكانات مردمى سراسر كشور و از همه اقشار و طبقات اجتماعى و با رهبرى قوى و پرداخت بهايى گزاف كه همانا قربانى كردن چند صد هزار انسانهاى عاشق انقلاب بود، و به همين دليل بوده كه ظهورپيروزى انقلاب اسلامى حيرت و شگفتى همگان بر برانگيخت. و به يقين مى توان ادعا كرد كه انقلاب اسلامى انقلابى بى نظير در تاريخ بشريت مى باشد. ر

ص: 2231

پى نوشت ها

: ر 1. از جمله انقلابهاى موفق مى توان از انقلاب 1789 فرانسه، 1917 روسيه، 1949 چين، 1959 كوبا و 1979 و ايران نام برد. ر 2. دوك داورلئان (نايب السلطنه) در 1715 در اين زمينه مى گويد "دينارى وجه نقد در خزاين سلطنتى و صندوقهاى عايدات نداريم كه لازمترين مصارف را بتوان پرداخت چون به امور مالى رسيدگى مى كنم، مى بينم خالصجات دولتى فروخته شده،عوايد دولتى تقريبا معدوم گرديده و عايدات عادى نيز بعنوان مساعده به مصرف رسيده و انواع و اقسام اسناد تعهدآور مالى دولتى در دست مردم است كه به مبالغ هنگفت بالغ شده و حتى محاسبه و تعيين ميزان آن نيز از امكان خارج است."(آلبرماله و ژوال ايزاك، "تاريخ قرن هيجدهم و انقلاب فرانسه"/ جلداول/ انتشارات ابن سينا/ ص 9( ر 3. براى مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتاب انقلاب ناتمام روسيه نوشته ايزاك دويچر همچنين كتاب تاريخ روسيه شوروى/انتشارات بيگوند/ جلد اول مراجعه كنيد. ر 4. براى مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتاب مقايسه سه انقلاب فرانسه، روسيه و ايران نوشته نگارنده مراجعه كنيد. ر 5. كاترين چورلى در سال 1943 با يقين ادعا مى كند "زمانى كه ارتشى همه قدرتهاى خود را در مقابل خيزش يا شورش به كارگيرد، هيچ انقلابى به پيروزى نخواهد رسد." به نقل از ر 6. d

ص: 2232

ecneteD gt ; noituleveR " yteicoS yroehT. ASU , 1982 ioV , 11 ON 3 , 482

ص: 2233

انقلاب اسلامى و صدور ارزش هاى فرهنگى

اشاره

مجله انديشه انقلاب اسلامي، شماره 5 حجت الاسلام والمسلمين محمد سالار(1)

چكيده

واژه هاى كليدى انقلاب اسلامى، ارزش هاى فرهنگى، صدور انقلاب، وحدت اسلامى، احياى فرهنگ اهل بيت (ع) و گسترش زبان و ادبيات فارسى. انقلاب اسلامى ايران كه در بهمن ماه سال 57 متولد شد، در عين داشتن اهداف سياسى و اجتماعى، نگاه خاصى به تمدن و جهان بينى اسلامى داشت. اين رويداد در بيدارى مسلمانان جهان و نوزايى باورهاى دينى نقش عمده اى ايفا كرد. هر چند تلاش زورمندان جهان، به ويژه در غرب، بر آن بوده است كه همواره از انقلاب اسلامى ايران چهره اى ضد فرهنگى و متجاوز ترسيم نمايند، ولى رهبرى فرزانه ى آن بر مفاهيم بكر و تازه اى كه در روح انقلاب اسلامى موج مى زند تكيه نموده و بر مشتركات آن با دنيا و اختصاصات منحصر به فرد آن، كه در مكاتب گوناگون و جريان هاى فكرى و نحله هاى مختلف دنيا موجود نيست، اصرار مى ورزند به گونه اى كه معتقد به پويايى و برجسته كردن و مقاومت و بيان نمودن و ترويج آن اختصاصات هستند. از منظر امام راحل (ره) مفهوم صدور انقلاب در واقع انتقال ارزش هاى معنوى و الهى آن و رساندن اين رسالت به گوش جهانيان از طريق استفاده از امكانات و ابزارهاى پيام رسانى مى باشد كه بايد اين هدف

ص: 2234

با استفاده از راهكارهاى موجود مانند: دعوت و تبيين مفاهيم و معارف اسلامى در جهان، معرفى و تبيين فرهنگ و تمدن ايرانى اسلامى، فراهم آوردن زمينه هاى مناسب براى گفتگوى تمدن ها و فرهنگ ها، تقويت وحدت امت اسلامى، احياى فرهنگ اهل بيت (ع) و ترويج و گسترش زبان و ادبيات فارسى تحقق يابد.

انقلاب اسلامى و صدور ارزش هاى فرهنگى

پيروزى انقلاب اسلامى ايران در بهمن ماه سال 57 سر منشأ تحولات عظيمى در منطقه و جهان گرديده و تأثيرات شگرف بين المللى را به دنبال داشته است. انقلابى كه با تكيه بر ايمان و باورهاى اسلامى و با شعار نه شرقى، نه غربى رژيم خودكامه ى شاه را سرنگون كرد. و حكومت جمهورى اسلامى را در اين سرزمين محقق ساخت. انقلاب اسلامى به عنوان يكى از مهمترين و عظيم ترين رويدادهاى قرن معاصر، داراى بركات و نتايج بسيار بزرگ و درخشانى در ايران و جهان بود. روژه گارودى، انديشمند مسلمان فرانسوى در يكى از مقالات خود، انقلاب اسلامى ايران را اينچنين توصيف مى كند: «به راستى انقلاب اسلامى كه امام خمينى (ره) آن را رهبرى كرد به هيچيك از انقلاب هايى كه در قبل برپا گرديدند، شبيه نيست، در طول تاريخ انقلاب هايى بودند كه به هدف تغيير نظام سياسى برپا گرديدند. انقلاب هاى اجتماعى هم در جهان رخ داده است و نشانگر

ص: 2235

خشم فقرا عليه اغنيا بود، انقلاب هاى ملى هم خشم خود را عليه استعمارگران و غاصبان خالى كردند. اما انقلاب اسلامى ايران نيز داراى تمامى اين انگيزه ها بود. اين انقلاب علاوه بر موضوعاتى كه گفته شد داراى معانى جديدى بود كه نه فقط حكومت سياسى، اجتماعى، استعمارى را سرنگون كرد، بلكه مهمتر از آن تمدن و جهان بينى خاصى را كه در مقابل دين علم شده بود، واژگون ساخت.»(2) انقلاب اسلامى ايران تأثيرات زيادى در بيدارى مسلمانان جهان و احياى باورهاى دينى داشت. در عصرى كه مى رفت عزت و شوكت اسلامى توسط استعمارگران و دشمنان اسلام پايمال گردد و اخلاق و ارزش هاى اسلامى به بوته ى فراموشى سپرده شود، انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى(ره) به وقوع پيوست و فرهنگ و تمدن اصيل اسلامى را به ارمغان آورد و بارقه ى اميدى در دل ميليون ها مسلمان در گوشه و كنار دنيا زنده كرد و باعث تجديد حيات اسلام و زنده شدن مجد و عظمت ديرينه ى جهان ا سلام گرديد. مقام معظم رهبرى با اشاره به ويژگى هاى انقلاب اسلامى و ضرورت پيام رسانى و ابلاغ ارزش هاى انقلاب مى فرمايند: «انقلاب، دو جهت داشت: يك جهت، مبارزه با استبداد داخلى و حكومت فاسد وابسته اى كه مردم و كشور را بدبخت و بيچاره كرده بود؛ انقلاب مى خواست

ص: 2236

كشور و ملت را نجات دهد؛ در دامن اسلام، مردم اداره شوند و حكومت، اسلامى باشد؛ جهت ديگر، وجهه ى سخن و پيام نو براى دنيا و بشريت است؛ اين چيزى است كه دنيا را به خود جذب كرد؛ والاّ فلان متفكر اروپايى يا غربى يا آفريقايى يا آمريكاى لاتين كه امام و انقلاب و نظام اسلامى و حركت مردم را ستايش مى كند، او كه داخل كشور ما نيست تا از حكومت، چيزى فهميده باشد؛ پيام جهانى و انسانى اسلام است كه او را به ستايش وادار مى كند. جنبه ى دوم، بسيار مهم است؛ ما بايد بتوانيم اين را بيان كنيم.»(3)

صدور انقلاب اسلامى

حال چطور و چگونه اين پيام انسان ساز را به گوش مسلمانان و جهانيان برسانيم؟ چه تدبيرى انديشيده شود تا ارزش هاى فرهنگى انقلاب را به صورت مطلوب و منطقى به دنيا ابلاغ نماييم و مخاطبان و مشتاقان انقلاب را از آماج حملات فكرى و فرهنگى دشمنان برهانيم؟ پاسخ عبارت است از صدور انقلاب، زيرا انقلابى كه بر پايه ى مايه هاى فكرى و فرهنگى نضبح گرفته و رشد يافته، به جهت احساس رسالت انقلابى و وظيفه ى شرعى و انسانى كه براى خود مى بيند براى نشر و ترويج انديشه هاى خود اقدام خواهد نمود و اين مفهوم يعنى صدور انقلاب، صدور افكار و انديشه هايى كه

ص: 2237

انقلاب اسلامى براساس آنها و براى آنها صورت گرفته است، كسب استقلال و آزادى با تكيه بر اسلام مى باشد. يكى از دستاوردهاى ارزشمند انقلاب در منطقه و جهان، صدور انقلاب اسلامى است. امام خمينى(ره) و مسئولان برجسته ى نظام بارها روى اين موضوع مهم تكيه كرده اند و در بيانات و نوشته هاى متعددى نسبت به صدور انقلاب اسلامى، اظهارنظرهايى داشته اند. در ابتداى پيروزى انقلاب حضرت امام (ره) فرمودند: «ما به تمام جهان تجربه هايمان را صادر مى كنيم و نتيجه ى مبارزه و دفاع با ستمگران را بدون كوچكترين چشمداشتى، به مبارزان راه حق انتقال مى دهيم و مسلما محصول صدور اين تجربه ها، جز شكوفه هاى پيروزى و استقلال و پياده شدن احكام اسلام براى ملت هاى دربند نيست.»(4) «ما انقلابمان را به تمام جهانيان صادر مى كنيم، چرا كه انقلاب ما اسلامى است و تا بانگ لااله الاّاللّه و محمد رسول الله بر تمام جهان طنين نيفكند مبارزه هست، و تا مبارزه در هر كجاى جهان عليه مستكبرين هست ما هستيم.»(5) امام امت در يكى ديگر از بيانات خويش در مورد صدور انقلاب مى فرمايند: «بحمدالله امروز قدرت ايرانى و قدرت اسلام در ايران به طورى است كه توجه همه ملّت هاى ضعيف را به خودش معطوف كرده است و اسلام صادر شد در سرتاسر دنيا. از اين سياه هاى عزيزى

ص: 2238

كه در آمريكا هستند و تا آفريقا و تا شوروى و همه جا، نور اسلام تابيده است و توجه مردم به اسلام شده است. و منظور از صدور انقلاب همين بود و تحقّق پيدا كرد و انشاءا... اسلام در همه جا غلبه بر كفر خواهد پيدا كرد.»(6)

معنا و مفهوم صدور انقلاب

پيروزى انقلاب اسلامى ايران سرآغاز تحقق وعده ى الهى براى رهايى مستضعفان بود. اين انقلاب همچون مشعل فروزانى، راه رهايى ملت ها را از قيد و بند استكبار جهانى روشن كرد و به گفته ى شهيد والامقام محمد جواد باهنر، «انقلاب ايران، اسلام عزيز را در دنيا حيات تازه اى بخشيد.»(7) گيزلاكرافت، دانشمند آلمانى شركت كننده در همايش بين المللى گفتگوى فرهنگ ها: حافظ، گوته و پوشكين، با اعلام اين مطلب گفت: «اسلام در دهه هاى اخير به الگو و مكتب نيرومندى تبديل شده كه در سايه ى آن مبارزه شديد با ماديگرى و براى احياى معنويت جريان دارد.» تجديد حيات جوامع اسلامى و رشد روز افزون معنويت و بيدارى ملت هاى تحت ستم در سايه ى پيروزى انقلاب اسلامى باعث شد تا ماشين جنگ روانى غرب با تمام قدرت و توان خويش، پروسه ى مخدوش سازى چهره ى انقلاب اسلامى را با شيوه ها و ابزارهاى مختلف به كار بندد تا در ارزش هاى اسلامى و امكان اجراى آنها در قرن بيستم شك و

ص: 2239

ترديد ايجاد كند. يكى از توطئه هاى استعمارى آنان، تحريف و وارونه جلوه دادن صدور انقلاب بود، به گونه اى كه هدف از صدور انقلاب را كه دعوت به اسلام بود به معناى تجاوز به سرزمين ديگران و جنگ و زورگيرى معرفى كردند. امام خمينى (ره) در مقام تبيين معنا و مفهوم صدور انقلاب اسلامى تصريح مى كنند: «ما كه مى گوييم اسلام را مى خواهيم صادر كنيم، معنايش اين نيست كه ما سوار طياره بشويم و بريزيم به ممالك ديگر، يك همچو چيزى نه ما گفتيم و نه ما مى توانيم. اما آنكه ما مى توانيم اين است كه مى توانيم به وسيله ى دستگاه هايى كه داريم، به وسيله ى همين صدا و سيما، به وسيله ى مطبوعات، به وسيله ى گروه هايى كه به خارج مى روند، اسلام را آن طورى كه هست معرفى كنيم. اگر آن طورى كه هست معرفى بشود، مورد قبول همه خواهد بود.»(8) «صدور انقلاب، صدور تجاوز و جنگ و به معناى گرفتن زمين هاى ديگران نيست ... صدور انقلاب به معناى صدور پيام و صدور رسالت انقلاب است، صدور ارزش هايى مانند استقلال، عدم وابستگى، خودكفايى، خصلت هاى انسانى پاك، ايمان، شرف، افتخار، حمايت از مستضعفان و...»(9) امام خمينى (ره) در جايى ديگر، به منظور جلوگيرى از هرگونه برداشت غلط از معناى صدور انقلاب خاطر نشان مى سازند كه معنى صدور

ص: 2240

انقلاب ما اين است كه اين بيدارى اسلامى در همه ى ملت ها ايجاد شود و صدور انقلاب با زور و كشورگشايى نيست، بلكه در پرتو اسلام و اخلاق اسلامى است. امام در يكى از بيانات خويش در اين باره مى فرمايند: «اينكه مى گوييم بايد انقلاب ما به همه جا صادر بشود، اين معنى غلط را از آن برداشت نكنند كه ما مى خواهيم كشورگشايى كنيم. ما همه ى كشورهاى مسلمين را از خودمان مى دانيم. همه ى كشورها بايد در محل خودشان باشند، ما مى خواهيم اين چيزى كه در ايران واقع شد و اين بيدارى كه در ايران واقع شد و خودشان از ابرقدرت ها فاصله گرفتند و دست آنها را از مخازن خودشان كوتاه كردند، اين در همه ى ملت ها و در همه ى دولت ها بشود. آرزوى ما اين است...(10) مقام معظم رهبرى نيز با اشاره به ضرورت شناسايى مفاهيم جديد انقلاب و عرضه ى آنها به مشتاقان و طالبان حقيقت در سطح جهان مى فرمايند: «انقلاب اسلامى و نظام اسلامى، مفاهيم بكر و تازه اى در دنيا دارد، مفاهيمى دارد كه اگر چه مشتركاتى با دنيا دارد، اما اختصاصاتى دارد كه اين را از شبيه خودش در مكاتب گوناگون و جريان هاى فكرى و نحله هاى فكرى دنيا جدا مى كند؛ بايد آن را دربياوريم و پايش هم بايستيم و بيان كنيم.»(11)

ص: 2241

فرهنگى

با عنايت به آنچه كه گذشت، يادآور شديم كه صدور انقلاب در منظر و انديشه ى امام راحل(ره) و مقام معظم رهبرى، صدور پيام و رسالت انقلاب اسلامى و انتقال ارزش هاى معنوى و الهى به گوش جهانيان است كه اين امر در سايه ى زور و لشكركشى انجام نمى شود بلكه جهت نيل به اين هدف بايد كليه ى امكانات و ابزارهاى پيام رسانى، محتواى پيام، موقعيت زمان و مكان، نيازهاى مخاطبان در مناطق مختلف دنيا مورد توجه و دقت قرار گيرد. انقلاب ما يك انقلاب فرهنگى بود و به تعبير شهيد مظلوم دكتر بهشتى «انقلاب ارزش ها» محسوب مى شود. اكنون به طور اجمال به گوشه هايى از وظايف و اهداف استراتژيك نظام در خصوص انتقال و ابلاغ ارزش هاى والاى فرهنگى در عرصه ى بين الملل اشاره مى كنيم: بديهى است، همانطورى كه قبلاً نيز بيان شد، مهمترين بُعد تأثيرگذارى نظام در دنيا، همان بُعد فكر و فرهنگ و انديشه است كه به فرموده ى رهبر فرزانه ى انقلاب: «اگر ما بتوانيم در صحنه ى فكر و فرهنگ كار شايسته اى انجام دهيم، همه ى تهديدهاى مادى دنيا خنثى خواهد شد.»(12) 1 دعوت و تبيين مفاهيم و معارف اسلامى در جهان يكى از رسالت هاى مهم انقلاب اسلاميمان در عرصه ى بين الملل، معرفى و احيا و گسترش تفكر و معارف اسلامى است. دشمنان و معاندان اسلام همواره

ص: 2242

مى كوشند چهره ى اسلام را مخدوش سازند و حقايق را وارونه جلوه دهند. بر اثر پيروزى انقلاب اسلامى دين و ديندارى در سراسر جهان احيا گرديد و دين و معنويت به صحنه ى اجتماع بازگشت. اصلاح تفكر دينى و زدودن خرافات و بدعت ها از چهره ى دين اسلام و پاسخگويى دينى به نيازهاى فكرى جامعه بشرى از جمله اهداف اساسى انقلاب بشمار مى رود. امام خمينى (ره) در اين زمينه مى فرمايند: «ما موظفيم كه اسلام را در همه جاى دنيا معرفى كنيم. اسلام مظلوم است الآن در دنيا، غريب است در دنيا.»(13) «مقصد اين است كه اسلام، احكام اسلام، احكام جهانگير اسلام زنده بشود و پياده بشود و همه در رفاه باشند و همه آزاد باشند، همه مستقل باشند.»(14) رهبر معظم انقلاب نيز با تأكيد بر رعايت موقعيت ها، ابزار و شيوه هاى ابلاغ پيام به ديگر كشورها تصريح مى كنند كه: «امروز در دنيا براى اثرگذارى كارها، پى در پى تئورى هاى فكرى ساخته و پرداخته و القاء مى شود؛ براى اينكه ذهن ها كه مخاطب، و آماج اين حمله فكرى و معنوى هستند خاضع و قانع و تسليم شوند، تا آنها بتوانند با امكان مادى و ثروتى كه در اختيار دارند، به مقاصد خود برسند. ماييم و تفكر و معارف اسلامى، ماييم و پيام انقلاب اسلامى؛ ما بايد

ص: 2243

بتوانيم اينها را درست به دنيا برسانيم ... ما بايد بتوانيم مفاهيم و معارف اسلامى و آنچه را كه متعلق به ماست، بيان كنيم؛ البته بايد با لحن و بيان روشنفكرانه و كاملاً مترقى و با استفاده از واژگان متناسب با هر دوره و زمان باشد.»(15) 2 معرفى و تبيين فرهنگ و تمدن ايرانى و انقلاب اسلامى يكى از ابزارهاى كارآمد در معرفى فرهنگ و تمدن ايران اسلامى به منظور ترسيم چهره ى واقعى ايران اسلامى و زدودن زنگارها و تحريفات گسترده ى ناشى از شبيخون فرهنگى غرب، استفاده مطلوب از رسانه هاى جمعى و بهره گيرى از شبكه هاى اطلاع رسانى بين المللى است. شناخت زبان، ابزار و شيوه هاى مؤثر در گسترش و توسعه ى روابط و مناسبات فرهنگى با كشورها در جهت معرفى مبانى، اهداف، مواضع و دستاوردهاى انقلاب اسلامى ايران لازم و ضرورى به نظر مى رسد. ميراث گرانقدر فرهنگ و تمدن ايرانى همه ى انديشمندان و صاحبان فكر و ادب را به اعجاب و شگفتى وا داشته و در برابر آن سر تسليم فرود آورده اند. اظهارنظرها و ارزيابى بسيارى از متفكران و بزرگان علم و هنر كه از گوشه و كنار جهان به ايران اسلامى سفر كرده اند، خود شاهد صادقى است بر اين مدّعا. دكتر حنّا الفاخورى، نويسنده، اديب و انديشمند برجسته مسيحى لبنان و

ص: 2244

صاحب بيش از يكصد اثر در زمينه هاى ادبيات، تاريخ و فلسفه كه تحت تأثير عميق فرهنگ و تمدن ايران قرار گرفته، طى اظهارنظرى درباره دستاوردهاى فكرى ادبى انقلاب اسلامى مى گويد: «من درباره ى تاريخ ايران در دوره هاى قديم و جديد بسيار شنيده بودم و آثار اديبان و دانشمندان ايرانى را فراوان خوانده ام، بسيار انديشيدم تا از فرصتى كه براى ديدار از جمهورى اسلامى ايران به من عطا شده است، استفاده كنم و با آثار مهد علم و دانش آشنا شوم؛ حال اين را با چشم خود ديدم و با بينايى و قلب، مشاهده و درك كردم، خود را همراه كسرى در ايوانش و همراه فردوسى در شاهنامه مى بينم و به بهشت هنرهاى دستى و ادبى و نقاشى و نقش و نگارها وارد مى شوم و مدتى با عمر خيام در رباعياتش و با كمال الدين اصفهانى با اشعار غنائى با احساسش و با عرفان حافظ در مقامات صوفى اش همراه هستم، با تأمل مى نگرم در دست هاى زيبانگار كه جهانى زيبا را بنيان گذاشته اند و عقل هايى كه تخيل و نوآورى مى كردند و به زبان هايى كه آموختند و پرورش دادند و به جهان ميراثى گرانبها را ارزانى داشتند، من غرق در دريايى از شگفتى هستم. من از زمانى كه به تأمل در دنياى عرب و پيرامون

ص: 2245

آن و عوامل مؤثر در آن پرداختم باعث افتخارم بود كه از شايستگى ملتى غنى و آگاه بهره مند شوم. در كارهايم هميشه خود را در مقابل ايران و گرايش ايرانى، به هر سمت كه مى نگريستم، مى ديدم، تأثير ايرانى و كار ايرانى و نبوغ ايرانى، به طور كامل گويا است، بخصوص در زبان عربى، در نوشته هاى خود در فلسفه و زبان تلاش كرده ام اين تأثير را بگويم. هويدا كردن اين شايستگى نه از روى تعصب بلكه به سبب حقيقت يابى و التزام به علم بود.»(16) در جهت معرفى فرهنگ و تمدن ايران و انقلاب اسلامى، آگاه ساختن جهانيان با مفاهيم ذيل، لازم و ضرورى است: معرفى شخصيت و سيره ى نظرى و عملى حضرت امام (ره) شناساندن اصول و مبانى انقلاب اسلامى به جهانيان معرفى تحولات معنوى، فكرى و اجتماعى ملت مسلمان ايران در پرتو انقلاب اسلامى. نماياندن ارزش هاى اصيل انقلاب و معرفى و تبيين فرهنگ ايمان و ايثار و شهامت. معرفى و احياى آثار شخصيت هاى اسلام شناس و ايران شناس معرفى فرهنگ، هنر، ادبيات، شعر انقلاب اسلامى سينما و تلويزيون به عنوان يكى از مؤثرترين بسترهاى معرفى فرهنگ و هنر، نقش بسيار مهمى دارند. به ويژه سينماى ايران كه در اين سال ها به سرعت رشد كرده و با پرداختن به موضوعات و

ص: 2246

مضامين انسانى، جاى خود را در ميان ملل مختلف باز كرده است. سينماى پس از انقلاب اسلامى يكى از توان مندترين سينماهاست و موفقيت آن در عرصه ى جهانى، مديون سادگى، اخلاص و جنبه هاى ظريف انسانى و ذاتى و در واقع بيان جنبه هاى مثبت بشرى است. 3 ارائه ى طرح و فراهم آوردن زمينه هاى گفتگوى تمدن ها و فرهنگ ها تمدن ها و فرهنگ ها داراى خصوصيات و ويژگى هاى عمومى بوده و جريان هاى آن بيانگر خدمات مشترك و ارزش هاى تمامى بشريت است. همان طورى كه استحضار داريد در پنجاه و سومين نشست سالانه ى مجمع عمومى سازمان ملل متحد، جناب آقاى خاتمى رياست محترم جمهورى اسلامى ايران در سخنرانى خود، به طرح پيشنهادى پرداخت كه با استقبال جامعه ى جهانى روبه رو شد. ايشان خواستار نام گذارى سال 2001 ميلادى به عنوان سال گفتگوى تمدن ها گرديد، اين پيشنهاد مورد استقبال كشورهاى مختلف قرار گرفت و به عنوان يك موفقيت سياسى، بين المللى براى جمهورى اسلامى ايران در تاريخ به ثبت رسيد. اصل گفتگوى تمدن ها در نظر دارد تا ملت ها با اديان و فرهنگ هاى مختلف از طريق گفتمان، هنر، ادبيات، مراودات علمى به شناخت يكديگر بپردازند و وجوه اشتراك بين خود را دريابند و ديوارهاى بى اعتمادى و بدبينى ناشى از سوء تفاهمات را فروريزند و با حفظ اصول فرهنگى خويش، نقاط اشتراك

ص: 2247

موجود را تقويت كنند و همان نقاط اشتراك را مبنا و پايه ى ايجاد و گسترش روابط قرار دهند و بدون آنكه فرهنگى بخواهد خود را بر فرهنگى ديگر مسلط يا تحميل كند، صرفا با اتكاى به اشتراكات و مراودات صحيح فرهنگى به اصل همزيستى مسالمت آميز و صلح پايدار دست يابند. آقاى صبحى الجابى، پژوهشگر و نويسنده ى سورى در خصوص تأثير و بازتاب جهانى فرهنگ و تمدن انقلاب اسلامى اظهار مى دارد: «انقلاب اسلامى فرهنگ و تمدن حقيقى را براى جهانيان به ارمغان آورد. اين تمدن در تمام زمينه هاى سياست، حقوق بشر و اخلاق، با فرهنگ و تمدن غرب تفاوت اساسى دارد. به هر حال، هركس فرهنگ انقلاب اسلامى را الگوى خود قرار دهد حتما پيروز خواهد شد. طرح گفتگوى تمدنها، نشانه ى حضور ايران در سطح جهانى و پاسخى به جنگ تمدنها است كه صهيونيست ها آن را در آمريكا مطرح كردند.»(17) 4 تقويت وحدت امت بزرگ اسلامى يكى از بركات انقلاب اسلامى ايران تحكيم اخوت اسلامى و ايجاد و تقويت وحدت در ميان مسلمانان بوده است. اين انقلاب با طرح مجدد قرآن و با الهام از سيره ى شريف نبوى شالوده ى وحدت اسلامى، الگوى همبستگى و وحدت مسلمانان را پايه ريزى كرد. امام خمينى(ره) از همان آغاز پيروزى انقلاب اسلامى، مردم مسلمان جهان را

ص: 2248

به يكپارچگى و وحدت در برابر حاكمان جور و دشمنان اسلام دعوت نمودند و سند عزت و پايدارى ملل مسلمان را وحدت كلمه و توحيد كلمه مى دانستند. در يكى از بيانات ايشان چنين مى خوانيم: «اى مسلمانان جهان كه به حقيقت اسلام ايمان داريد! بپا خيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات اسلام، مجتمع شويد و دست خيانت ابرقدرتان رااز ممالك خود و خزائن سرشار آن كوتاه كنيد و مجد اسلام را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد كه شما داراى همه چيز هستيد.»(18) ايجاد زمينه ى مناسب براى تقريب مذاهب و ساماندهى وحدت در ميان مسلمانان از طريق تأسيس مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى كه به ابتكار مقام معظم رهبرى صورت گرفت، در جهت گسترش و توسعه ى مفاهيم نظرى و عملى وحدت و همزيستى اسلامى مؤثر بوده است. برگزارى همايش هاى وحدت اسلامى در گوشه و كنار دنيا، چاپ و نشر هزاران عنوان كتاب، روزنامه، نشريه حول محور وحدت اسلامى و حمايت و پشتيبانى از ملت مظلوم و ستمديده جهان بويژه مردم مظلوم فلسطين نشانگر حمايت جمهورى اسلامى ايران از منافع كشورها و ملتهاى اسلامى و حفظ ارزشهاى الهى و انسانى در سطح جهانى است. اسامه ابوحمدان، نماينده ى جنبش مقاومت اسلامى فلسطين (حماس) در لبنان،

ص: 2249

انتفاضه ى مردمى فلسطين را يكى از ثمرات انقلاب اسلامى در ايران مى داند و در اين باره مى گويد: «با پيروزى انقلاب اسلامى، مهمترين خواسته مسلمانان در قرن بيستم تحقق يافت. مسلمانان جهان انقلاب اسلامى را الگو و سرمشق خود مى دانند و باور دارند كه نظام اسلامى در تمامى دورانها قادر است حكومت تشكيل دهد. انقلاب اسلامى مايه ى مباهات و افتخار ملت فلسطين است. مردم مسلمان ايران كه قدرتمندترين پايگاه استكبار جهانى و رژيم صهيونيستى را در منطقه فرو ريختند، ملت فلسطين را به گرفتن حقوق از دست رفته ى خود اميدوار ساختند.»(19) 5 معرفى چهره ى اصيل تشيع و احياى فرهنگ اهل بيت (ع) يكى از ويژگيهاى انقلاب اسلامى پيروى و تبعيت از مكتب اهل بيت عصمت و طهارت در اوان پيروزى و تداوم انقلاب مى باشد. راه پرعظمت و پرفروغ ائمه معصومين (ع) همواره سرمشق و الگوى ملت بزرگ ايران در طول مبارزات، با رژيم ستم شاهى و استمرار نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران بوده است. ترويج فرهنگ ناب محمدى (ص) و تبيين چهره تابناك تشيع با حفظ اصول وحدت و پرهيز از ايجاد حساسيتها و مقابله با هر گونه تفكر نفاق افكنانه يكى از ثمرات ارزشمند اين انقلاب است. امام بزرگوارمان چنين حركتى را از سال 42 براى مشتاقان هموار نمودند و هم

ص: 2250

اكنون شعاع عزت و سربلندى اش سراسر گيتى را پرتو افكنده است. پيروى از فرهنگ جهاد و شهادت، آزاديخواهى و ظلم ستيزى امامان شيعه، خصوصا درس عزّت و افتخارى را كه حسين بن على (ع) در صحراى كربلا به انسانها آموخت، از آثار و بركات انقلاب اسلامى است كه امروز مليونها نفر در گوشه و كنار دنيا به آن چشم دوخته اند و بدان تأسّى مى جويند. امام راحل (ره) در وصيت نامه ى الهى سياسى خويش مى فرمايند: «ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما درياى بى پايان است يكى از آثار اوست، و ما مفتخريم به همه ى ائمه ى معصومين عليهم صلوات الله و متعهد به پيروى آنانيم. ما مفتخريم كه ائمه ى معصومين ما صلوات الله و سلامه عليهم در راه تعالى دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكى از ابعاد آن است در حبس و تبعيد بسر برده و عاقبت در راه براندازى حكومت هاى جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند.»(20) «يكى از خصلت هاى ذاتى تشيع از آغاز تا كنون مقاومت و قيام در برابر ديكتاتورى و ظلم است كه در تمامى تاريخ شيعه به چشم مى خورد، هرچند كه اوج اين مبارزات در بعضى از مقطع هاى زمانى بوده است. انقلاب مشروطيت، جنبش كودتا و ... قابل اهميت فراوان است. تأسيس

ص: 2251

حوزه ى علمى دينى در بيش از نيم قرن اخير در شهر قم و تأثير اين حوزه در داخل و خارج كشور ايران و نيز تلاش روشنفكران مذهبى در داخل مراكز دانشگاهى و قيام سال 42 41 ملت ايران به رهبرى علماى اسلامى كه تا امروز ادامه دارد، همه عواملى هستند كه اسلام شيعى را در سطح جهانى مطرح مى كند.(21) 6 ترويج و گشترش زبان و ادبيات فارسى زبان فارسى تنها مختص ايرانيان نيست، بلكه به عنوان سرمايه ى جهانى و زبان گوياى انقلاب اسلامى از جايگاه رفيع و بالايى برخوردار است. زبان فارسى به لحاظ معانى عميق و ژرف و ريشه هاى تاريخى و الفاظ سليس و شيرين، مشتاقان و علاقمندان بسيارى را به خود جلب كرده است تا جايى كه شهره و آوازه ى زبان و ادب فارسى و اشعار بديع و نغز و پرمغز شاعران نامدار ايرانى چون حافظ، سعدى، عمر خيام، رودكى، جلال الدين رومى و ابوالقاسم فردوسى و ... شرق تا غرب عالم را فراگرفته و همه را شيفته و مجذوب خويش ساخته است. رهبر معظم انقلاب اسلامى در يكى از بيانات خويش به سابقه ى ديرينه ى زبان فارسى و اهميت آن اشاره نموده و مى فرمايند: «از آن زمانى كه ادبيات ايران از غرب استانبول تا شرق آسيا را دربرمى گرفت چندان

ص: 2252

زمانى نگذشته است. زبان فارسى، زبان ديوانى كشور عثمانى بود و تا اقصى نقاط هند و چين، زبان مذهبى، ادارى، ادبيات و هنر محسوب مى شد.»(22) شاعر و غزل سراى بزرگ ايران شمس الدين محمد خواجه حافظ شيرازى در يكى از غزليات معروف خويش كه به سلطان غياث الدين شاه فرمانرواى مسلمان و فارسى دوست بنگال در قرن هفتم هجرى اهدا كرده است به سابقه ى نفوذ زبان فارسى و فرهنگ تمدن اسلامى در بنگال اشاره مى كند و مى گويد: ساقى حديث سرو و گل و لاله مى رود وين بحث با ثلاثه غساله مى رود

ص: 2253

شكرشكن شوند همه طوطيان هند زين قند پارسى كه به بنگاله مى رود حافظ ز شوق مجلس سلطان غياث دين غافل مشو كه كار تو از ناله مى رود خوشبختانه پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز اقدامات مهم و اساسى در راه رشد و تعالى زبان و ادب فارسى برداشته شده و بسيارى از مراكز و بنيادهاى تحقيقى و پژوهشى در اين خصوص تأسيس گرديده است. اين نشان دهنده ى اين واقعيت است كه انقلاب اسلامى در جهت پيشرفت و ترقى فرهنگ و ادب فارسى اهميت ويژه و فوق العاده اى قائل بوده و مى باشد. حضرت آيت ا... خامنه اى، رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار با گروهى از مسئولان، هنرمندان و نويسندگان بر ضرورت فراگيرى درست زبان فارسى در انتقال پيام انقلاب اسلامى فرمودند: «امروز به بركت انقلاب اسلامى، در نقاطى از جهان، زبان فارسى به عنوان زبان دوم و يا زبان دانشگاهى مورد توجه قرار گرفته است و حتى در مناطقى از جهان مانند جزيرةالعرب، بسيارى از افراد توانسته اند از طريق راديو و تلويزيون ايران، به تدريج زبان فارسى را فرا بگيرند و با آن تكلم كنند. همچنين مسلمانان با آموختن زبان فارسى پيام اسلام را از انقلاب مى گيرند، و غيرمسلمان نيز با فراگيرى زبان فارسى مى خواهند پيام نو را از امام و پدر اين

ص: 2254

انقلاب دريافت كنند.»(23) همچنين در ديدار با مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى از زبان فارسى به عنوان يكى از كانال هاى مطمئن فرهنگى ياد مى كنند و در زمينه ى ترويج اين زبان مى فرمايند: «من معتقدم يكى از كانال هاى كاملاً مطمئن فرهنگى ما، زبان فارسى است كه بايد بتوانيم آن را تأمين و پشتيبانى كنيم تا اين زبان رواج پيدا كند.»(24) مطالبى كه از نظر خوانندگان محترم گذشت گوشه هايى از ويژگيها و خصوصيات فرهنگى انقلاب اسلامى در عرصه ى جهانى بود. انقلابى كه با همت و تلاش آحاد ملت بزرگ ايران به رهبرى امام خمينى (ره) و با نثار هزاران هزار شهيد گلگون كفن به پيروزى رسيد تجسم اخلاق و ايمان و بهترين ارزشهاى الهى و فرهنگى بود كه امروز در سرتاسر گيتى تأثير و بازتاب هاى مطلوبى را به دنبال داشته است. فرهنگ بيدارى اسلامى، عزت خواهى، فرهنگ ايثار و شهادت، فرهنگ اتكاى به نفس و مقاومت، توكل به ذات اقدس الهى، همه و همه از دستاوردهاى ارزشمند انقلاب اسلامى محسوب مى شوند كه پرداختن به هريك از اين ارزش هاى والا مثنوى هفتادمن كاغذ شود.

پى نوشت ها:

1. نويسنده و پژوهشگر، رايزن فرهنگى سابق ج.ا.ا در سوريه و لبنان 2. نشريه شما، مورخ 10/10/77، 13 صفحه فرهنگى 3. بيانات مقام معظم رهبرى مورخ 17/11/80 در ديدار با اعضاى

ص: 2255

شوراى عالى سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى. 4. پيام برائت از مشركان، صحيفه نور، ج 20، ص 118، مورخ 6/5/66 5. صحيفه نور، ج 17، ص 240، مورخ 4/2/62 6. پيام امام خمينى (ره) به مناسبت سالروز پيروزى انقلاب اسلامى، صحيفه نور، ج 11، ص 266، 22/11/58 7. نقش قيامتى انقلاب اسلامى، ص 95 8. صدور انقلاب از ديدگاه امام، ص 61 60 9. مباحثى پيرامون فرهنگ انقلاب اسلامى، ص 364 و 366، شهيد محمد جواد باهنر 10. بيانات امام خمينى در جمع سفراى كشورهاى اسلامى، صحيفه نور، ج 13، ص 127، مورخ 28/7/59 11. بيانات مقام معظم رهبرى مورخ 17/11/80 12. بيانات مقام معظم رهبرى در جمع مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، مورخ 17/11/80 13. صحيفه نور، ج 18، ص 103 102، در ديدار با مسئولان دانشگاه امام صادق (ع)، مورخ 15/6/62. 14. صدور انقلاب از ديدگاه امام راحل (ره)، ص 31. 15. بيانات مقام معظم رهبرى در ديدار با مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، مورخ 17/11/80 16. چشم انداز ارتباطات فرهنگى/ فروردين 82، ص 60 17. روزنامه كيهان، شماره ى 16440، ص 16 18. صحيفه نور، ج 13، ص 83، مورخ 21/6/1359 19. روزنامه كيهان، مورخ 10/11/77 20. صحيفه نور، ج 21، ص 171 21. صحيفه نور،

ص: 2256

ج 4، ص 188 22. روزنامه كيهان، پنجشنبه 24/2/1377 23. روزنامه كيهان، پنجشنبه مورخ 24/2/1377 24. بيانات مقام معظم رهبرى مورخ 71/11/80

ص: 2257

انقلاب اسلامى و گسستهاى اجتماعى

اشاره

فصلنامه كتاب نقد، شماره 13 افتخاري، اصغر

اشاره :

مقاله، بنحو آسيب شناسانه به كالبد شكافى شكافهائى بالقوه در جامعه مى پردازد كه درصورت غفلت از آنها، در ايران دهه سوم پس از انقلاب، ممكن است مشكلات حاد اجتماعى درپى آورد. بطور خاص، به چهارگسست اقتصادى، سياسى، فرهنگ عمومى و نظرى در ابعادداخلى و جهانى واستراتژى امام خمينى در هر زمينه، اشاره و عاقبت پيشنهادهائى ارائه شده است. ء«انقلاب اسلامى» عرصه تجلى ثابت قدمى مردمى مؤمن به ارزش هاى دينى، به رهبرى مردى فرزانه بودكه در نهايت به ايجاد حكومت اسلامى به مثابه پاداش الهى براى مؤمنان صادق، منجر شد. بقاى انقلاب اسلامى مطابق سنن الهى حاكم بر اين جهان، قابل تفسير است و همين بينش است كه مى تواند درآسيب شناسى انقلاب ما را يارى رساند. در نوشتار حاضر ضمن كالبدشكافى بستر اجتماعى انقلاب اسلامى، از بروز گسست هايى (شكافهايى) دردرون جامعه سخن به ميان خواهد آمد كه در صورت بى توجهى به آنها، به تدريج زمينه تبديل آنها از يك شكاف ساده به شكافى فعال كه به نوبه خود مى تواند مولد جنبشى اجتماعى در جامعه باشد، فراهم مى آيد.عصر حاضر با شكل گيرى جنبش هاى اجتماعى تازه اى مواجه است. (1) براى تحليل ساخت اجتماعى انقلاب اسلامى و ارزيابى ميزان فعاليت گسست هاى موجود در گفتمان انقلاب اسلامى، سيره عملى و نظرى حضرت امام خمينى(ره) را ملاك قرار داده ايم كه به

ص: 2258

عنوان معمار اصلى انقلاب، مى تواند راهگشاى باشد. تحليل حاضر جنبه آسيب شناسى دارد و از لحاظ زمانى ناظر بر آينده است،بدين معنا كه نظام، مردم و گروهها را متوجه بروز شكاف هايى مى نمايد كه معالجه آنها نه متوجه حزب وگروهى خاص، بل رسالت تمام علاقمندان ارزش هاى الهى است كه توسط حضرت امام(ره) در دو دهه قبل به شكل جمهورى اسلامى، در ايران تاسيس گرديد.

چارچوب مفهومى و نظرى

الف) شرايط گذار از گسست اجتماعى به جنبش اجتماعى مقوله گسست هاى اجتماعى ( segavaelC laicoS ) و نحوه تاثيرگذارى آنها بر جوامع مختلف را بايد، موضوع اصلى جامعه شناسى سياسى قلمداد كرد: «قاعده كلى جامعه شناسى سياسى اين است كه زندگى سياسى در هر كشورى به شيوه هاى گوناگون تحت تاثيرشكافهاى اجتماعى خاص آن كشور و نحوه صورتبندى آن شكاف ها قرار مى گيرد...تنوع جامعه شناسى سياسى كشورهاى گوناگون ناشى از نوع و شمار اين شكاف ها و نحوه صورتبندى يا تركيب آنهاست.» (2) اختلاف در علايق، نقطه آغازين بروز شكافهاى اجتماعى مى باشد. البته براى اينكه گسست ها - كه بطورطبيعى در جامعه وجود دارند - منشا اثر قرار گيرند و باصطلاح تبديل به جنبش شوند، لازم است شرايطديگرى نيز فراهم آيد كه رسالت جامعه شناسى سياسى در عصر حاضر، شناخت و معرفى آنها مى باشد. (3) پاسخ كلى اى كه مى توان به اين سئوال مهم داد اين است كه: «گسست هاى طبيعى طى

ص: 2259

فرآيندى پيچيده موسوم به بسيج اجتماعى از حالت غيرفعال خارج شده، به شكل جنبش در جامعه رخ مى نمايند كه خواهان ايجاد تغيير و تحول در ساختار اعمال قدرت و يا روابط اجتماعى، مى باشند.» بنابراين نفس وجود «گسست» درجامعه دال بر خطرى براى كانون قدرت نيست بلكه مهم فرآيند بسيج اجتماعى است و اين كه گسست مزبور تاچه ميزانى فعال شده است. (نمودار شماره 1( ب - تحديد واژگان 1- گسست (شكاف) اگر جامعه را به مثابه كلى واحد بدانيم كه مركب است از افراد، مؤسسات و شبكه ارتباطى بين آنها، آنگاه به اقتضاى طبع و اصل منفعت طلبى، افراد در قالب گروههاى مختلفى تجمع مى نمايند كه از يكديگر متفاوت هستند. گسست در شكل طبيعى آن، دال بر مرزهاى اختلاف بين افراد، گروهها و نهادها دارد. (4) شكافهاى اجتماعى با عنايت به عنصر آگاهى و عمل سياسى است كه به دو دسته تقسيم مى شوند: گروه اول : شكافهاى غيرفعال ( noN-segavaelC evitca ) كه صرفا به وجود اختلاف دو گروه اشاره دارد. گروه دوم: شكافهاى فعال ( segavaelC evitcA ) كه مبتنى بر گروه بندى ها و آگاهى سياسى است. (5) 2 - اصل تراكم شكافهاى اجتماعى را مى توان به دو دسته مهم تقسيم كرد: - گسست هاى متراكم ( segavaelc gnicrofnieR ) كه مبين همسويى شكافها و تقويت پتانسيل عملياتيشان براى ايجاد تغييرات - گسست هاى متقاطع ( segavaelC gnittacssorC ) كه

ص: 2260

مبين برخورد دو يا چند شكاف با هم و تضعيف پتانسيل عملياتيشان است از نكاتى كه در تاثيرگذارى شكافها مؤثر است، اين است كه شكافهاى مزبور از وضعيت تقاطع، خارج شده وبه همسويى متمايل شوند كه در آن صورت احتمال عمل زياد مى شود. (6) 3 - بسيج اجتماعى بسيج اجتماعى، فرآيند پيچيده اى است و دلالت بر آن دارد كه يكى از طرفين شكاف سعى دارد از وضعيت موجود - يعنى نحوه استقرار شكافها در جامعه - استفاده نموده، با ارايه يك ايدئولوژى بديل و با رهبرى مردم،در حداقل زمان ممكن بر منابعى از قدرت دست يابد. بسيج اجتماعى را مى توان تلاش براى فعال نمودن شكافهاى غيرفعال نيز تعريف كرد (7). عناصر مهم بسيج اجتماعى عبارتند از: اول) ارايه ايدئولوژى بسيج : يعنى بينشى كه ناظر بر عمل بوده و غرض از آن انگيزش افراد به عمل است. (8) ايدئولوژى با نكوهش از وضعيت موجود و تعيين مقصر، زمينه براى ترسيم ايده آل جامعه را فراهم مى آورد كه مبتنى ارايه تفسيرى تازه از جهان و ضرورت اقدام به ايجاد تغيير در جامعه مى باشد. (9) دوم) رهبرى : به اين معنى كه با آماده كردن اذهان، گروه معارض را به جامعه معرفى مى كند و او مى تواندتغيير موردنظر را راهبرى كند. اگرچه تحليلگران توده اى به نقش رهبران چندان توجهى ندارند وليكن تجربه عملى خلاف آن

ص: 2261

را نشان داده است. بدين ترتيب در روند بسيج تا انتهاى جنبش اجتماعى ما به سه گونه رهبرمحتاج هستيم: «رهبر» فكرى كه ايدئولوژى لازم را بدهد، «بسيج گر» كه بتواند توده ها را بر گرد آن ايدئولوژى گرد آورد و بالاخره «سياستگذار» كه بتواند مديريت جنبش را بعهده داشته به اهداف غايى اش برساند. (10) پس فرآيند بسيج، بدون رهبرى، ايدئولوژى بديل و توجه به وضعيت شكافها، كارآمد نيست. 4 - جنبش اجتماعى جنبش اجتماعى را بايد محصول عينى فرآيند بسيج دانست، حالتى كه باورهاى حاصله در دوران بسيج رابه عرصه عمل سياسى مى كشاند. در اين مرحله، سرمايه به دست آمده در دوران بسيج، هزينه شده و سعى مى شود تغييرى در ساختار اعمال قدرت و يا روابط اجتماعى حاصل آيد. (11) ج - جنبش هاى اجتماعى در دهه سوم انقلاب ايران در دهه سوم از حياتش تا چه ميزانى با چالش هاى ناشى از شكل گيرى جنبش هاى اجتماعى مواجه است؟ شاخص هاى اصلى ارزيابى وضعيت گسست هاى اجتماعى در هر جامعه اى به شرح ذيل مى آيد: 5 - شناسائى گسست ها اول) نوع: از حيث نوع مى توان به گسستهاى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظرى اشاره داشت. بروز شكاف در مبادى اوليه هر اجتماع و نظام را شكاف نظرى مى گويند به عنوان مثال بروز اختلاف در معناى آزادى براى ايدئولوژى ليبراليسم مى تواند يك گسست تئوريك تلقى شود. دوم) قلمرو:

ص: 2262

گسست ها از حيث قلمرو فعاليت به داخلى و خارجى تقسيم مى شوند. سوم) وضعيت بسيج اجتماعى: «آيا ايدئولوژى جايگزين (بديل) ارايه شده يا خير؟»، «آيا رهبران سه گانه جنبش وجود دارد يا خير؟» و اينكه «ميزان اقبال و استعداد عمومى براى پذيرش اين ديدگاه بديل چقدر است؟»براساس اين پرسشها مى توان پيشرفت بسيج اجتماعى پيرامون هر شكاف را به كم و متوسط و زياد تقسيم كرد. چهارم) حالت استقرار شكافها: آيا وضعيت استقرار شكاف ها متقاطع اند يا متراكم؟

گسست هاى چهارگانه در جامعه اسلامى ايران

1 - توصيف وضعيت گسست ها اول ) شكاف اقتصادى: شكاف اقتصادى را بايد مهمترين گسستى دانست كه احتمالا در دهه سوم انقلاب اسلامى فعال خواهد بود. اين شكاف در هر دو حوزه داخلى و خارجى پتانسيل عمل بالايى را دارد كه عدم توجه به آن مى تواند خطرساز باشد. الف) حوزه داخلى: 1. هزينه هاى فزاينده خانوار و كاهش قدرت خريد: از سال 1369 به بعد، همواره هزينه خانوار نسبت به درآمدهاى آن در روستا و شهر، بيشتر بوده و افزايش حقوق، جبران كننده نبوده است و در بيشترين افزايش حقوق نيز هزينه خانوار همچنان برترى دارد. (12) 2. بيكارى: ميانگين بيكارى در سالهاى اخير به شرح زير بوده است: سال1358 دولت بازرگان، ميانگين بيكارى4/11 سال 1359-1361 دولت رجايى، ميانگين بيكارى00/12 سال 1361-1368 دولت موسوى، ميانگين بيكارى5/13 سال 1368-1376 دولت هاشمى، ميانگين بيكارى4/11 دولت خاتمى، ميانگين بيكارى5/12 ماخذ:

ص: 2263

مجله اقتصاد ايران، ش 6، سال 1378، ص 4 درصد بالاى بيكارى در حالى كه ما شاهد چندپيشگى و يا ايجاد مشاغل كاذب پردرآمد مى باشيم، شكاف اقتصادى را به شدت تهييج نموده كه به نظر مى رسد خطرات آن غيرقابل چشم پوشى باشد. 3. رشد اقتصادى آهسته: على رغم كليه برنامه هاى توسعه، ما از سطح نيازهاى اقتصادى عقب هستيم. نرخ تورم از كمتر از 10 درصد در سال 69 به بيش از 35 درصد در سال 73 رسيد. (13) 4. كسرى بودجه: اقتصاد ايران در سال 77 مطابق محاسبات خوش بينانه حداقل 7/019/5 ميليارد ريال وحداكثر 8/118/23 ميليارد ريال - با توجه به قيمت هر بشكه نفت از 16 تا 8 دلار - كسرى بودجه داشته است!وجود چنين حجمى از كسرى بودجه كه پيامدهاى منفى اى چون استقراض، تورم و... رابه دنبال دارد و رو به افزايش بوده و به نظر مى رسد كه همين روند را طى خواهد كرد، به معناى تعميق شكاف اقتصادى در حوزه اقتصاد داخلى و فشار بيشتر بر قشر كم درآمد است. (14) 5. تورم: تورم را بايد غول مهارناپذير اقتصاد ايران قلمداد كرد كه به شدت در حال تهييج شكاف اقتصادى است. آمارهاى مختلف، درصدهاى گوناگونى از تورم را ارايه مى دهند كه رقم خوشبينانه آن در حدود زير است: سال1358 دولت بازرگان، ميانگين تورم3/11 1359-1361 دولت رجايى، ميانگين تورم9/21 1361-1368 دولت

ص: 2264

موسوى، ميانگين تورم6/18 1368-1376 دولت هاشمى،ميانگين تورم4/24 دولت خاتمى، ميانگين تورم7/18 ماخذ: مجله اقتصاد ايران، ش 6، ص 4 مطابق محاسبات مراكز ديگر اين رقم به 2/27% در سال 76 رسيده است. لحاظ كردن كسرى بودجه دولت،ثبات درآمدها، بيكارى و... منجر به تقويت ميزان تاثيرگذارى تورم براى تعميق گسست و شكل گيرى جنبشى احتمالى مى شود. در جدول زير، روندهاى مختلف حوزه اقتصاد ايران مقايسه شده است: سال شاخص 358ميانگين رشد سالانه7/4،ميانگين بيكارى4/11،ميانگين تورم3/11،ميانگين كاهش ارزش پول60 سال شاخص1359-1361،ميانگين رشد سالانه 2%-،ميانگين بيكارى 00/12،ميانگين تورم 9/21،ميانگين كاهش ارزش پول 103 سال شاخص1361-1368،ميانگين رشد سالانه 8/0،ميانگين بيكارى 5/13،ميانگين تورم 6/18،ميانگين كاهش ارزش پول 201 سال شاخص1368-1376،ميانگين رشد سالانه 6/5،ميانگين بيكارى 4/11،ميانگين تورم 4/24،ميانگين كاهش ارزش پول 290 سال شاخص1376-1377،ميانگين رشد سالانه 7/1،ميانگين بيكارى 5/12،ميانگين تورم7/18،ميانگين كاهش ارزش پول 40 ماخذ: مجله اقتصاد ايران، ش 6، ص 4 علل عدم فعاليت گسست اقتصادى: آنچه اين شكاف را از فعاليت بازداشته ملاحظات زير است: اولا - ايدئولوژيهاى ناظر بر اين شكاف (بويژه ايدئولوژيهاى طبقاتى) به خاطر سابقه تاريكى كه در ايران داشته اند - معروف به ديدگاه توده اى - نتوانسته اند اقبال نخبگان و توده مردم را به خود جلب نمايند. ثانيا - رهبران فكرى كه در اين حوزه صاحب نظر باشند و بتوانند ايدئولوژيهاى مربوطه را در محيط ايران طرح نمايند، پيدا نشده اند. اگرچه از حيث عملى ما بعضا دوره هايى را تجربه كرده ايم كه بطور غيرمستقيم متاثر از ديدگاههاى

ص: 2265

اقتصادى مبتنى بر بازار آزاد و يا اقتصاد دولتى بوده است، ولى به هر حال هنوز شخص يااشخاصى كه رهبرى اين جريانها را بتوانند به دست بگيرند، پيدا نشده است در نتيجه اين شكاف على رغم پتانسيل زياد براى فعاليت، خوشبختانه فاكتور ايدئولوژيك و رهبرى خود رانيافته و از فعاليت مؤثر عاجز مانده است: فعال بودن اين شكاف ما را نبايد از تاثيرگذارى هاى سوء گسست غافل سازد چرا كه ميزان نارضايتى پنهان و نيمه آشكار اين شكاف در سيطره جامعه قابل توجه مى نمايد.2نارضايتى هايى كه به صورت پراكنده و گاه انفجارى اما محدود، عمل مى نمايد. ب) حوزه خارجى اقتصاد: 1. كاهش ميزان سرمايه گذارى واقعى: پايان جنگ تحميلى فرصت به دولت داد تا اصلاحات بنيادين اقتصادى صورت پذيرد، چرا كه در سالهاى 57 و 67 به ترتيب 8/1 و 6/6 درصد از توليد و سرمايه گذارى واقعى ايران كاسته شده بود و در مقابل رقم كل هزينه هاى مصرفى تا حدود زيادى راكد مانده بود و جمعيت با نرخ سالانه 2/3 تا 9/3 درصد افزايش يافته بود. در مجموع نرخ سالانه افت توليد، سرمايه گذارى و مصرف سرانه به ترتيب 2/4، 7/9 و 6/3 درصد محاسبه شده كه همگى حكايت از عقب ماندگى ايران در عرصه فعاليت هاى اقتصادى مفيد دارد. كاهش شديد سهم سرمايه گذارى توليد از 2/22 درصد در سال 1375 به 8/10% در سال1367 با

ص: 2266

عنايت به افزايش ميزان مصرف از 66% به 1/71% در همين دوره به اندازه كافى گويا است و محتاج توضيح اضافه اى نمى باشد. (15) 2. در چنين وضعيتى در سطح جهانى شكاف بين كشورهاى پيشرفته و عقب مانده روز به روز افزايش يافته و تعداد كشورهاى تازه اى به جرگه عقب ماندگان مى پيوندد. تقسيم جهان به 20% كشورهاى پيشرفته و 80%عقب مانده يا در حال توسعه كه امكانات جهانى را به نسبت عكس مصرف مى نمايند، بيانگر مشكلات جدى اى در فراسوى كشورهاى عقب مانده - از آن جمله ايران كه سعى دارد در جرگه كشورهاى در حال توسعه خود رانگاه دارد - مى باشد. (16) متاسفانه شكاف اقتصادى فوق در سطح جهانى، مستقل از خواست ما درحال عمل كردن است و متفكران و كارگزاران خاص خود را يافته است و ما بالاجبار هزينه هاى آن را مى پردازيم. نكته اى كه منجر شده تا حدودى تاثيرات اين شكاف كاهش يابد، به عدم وجود اجبار بين المللى برمى گردد كه به كشورها اختيار آن را داده تا به موافقتنامه هاى مربوط ملحق شده يا سرباز زنند. البته روند آتى چنان روشن نبوده و معرف وجود فشارهاى غيرمستقيمى است كه كشورها را به قبول اين موافقتنامه و در نتيجه اعمال اصلاحات وادار مى سازد. به عنوان مثال مى توان به شرايط تاثيرگذار صندوق بين المللى پول اشاره داشت كه كشورها نهايتا به خاطر بهره مندى از وام هاى صندوق مجبور به پذيرش

ص: 2267

آنها - على رغم خواست اوليه شان - شده و تن به نتايج اصلاحى آنها مى دهند. (17) در نتيجه امكان فعال شدن هر چه بيشتر اين شكاف نيز در دهه آينده مى رود كه با توجه به بعد داخلى مساله، ميزان خطرآفرينى را افزايش مى دهد. در مجموع مقوله فقر و مشكلات اقتصادى در دهه آتى به مثابه خطرى جدى براى سلامت حكومت اسلامى تلقى مى شود. توجه به تاثيرات منفى سياسى ناشى از شكاف فقير و غنى، نكته مهمى است كه بايد دردستور كار دولت جمهورى اسلامى قرار گيرد. (18)

دوم ) شكاف سياسى:

الف) بعد داخلى: متعاقب پيروزى انقلاب اسلامى و استقرار حكومت اسلامى در ايران، شكاف انقلابى /غيرانقلابى در داخل ايران شكل مى گيرد كه منجر به تفكيك نيروهاى پيرو امام(ره) از احزاب و دستجاتى مى شد كه به نحوى نظريه حكومتى امام خمينى(ره) را نمى پذيرفتند. اين شكاف در دهه گذشته دو تفسيربارز داشته است. تفسير اول متعلق به دوره اول حيات حكومت اسلامى و تقريبا تا اواخر عمر مجلس دوم به طول مى انجامد. در اين دوره «غيرانقلابى» به گروههايى چون منافقين، توده اى ها، ... و در نهايت به گرايش هاى ناسيوناليستى اطلاق مى شد كه به نحوى با اصول مبارزه اسلامى همراه نبوده، اهداف ديگرى را دنبال مى كردند. (19) تفسير دوم متعاقب يك دوره فترت كوتاه - كه حكايت از پيروزى انقلابيون به گروههاى ضد انقلابى داشت شكل مى گيرد. گروههاى

ص: 2268

ضد انقلابى - اعم از مجاهدين خلق، توده اى ها، كومله، دموكرات و... به خاطرتوسل به رفتارهاى خشن و اقدام هاى تروريستى، سريعا از سوى مردم طرد و انقلابيون طرفدار امام(ره) برفضاى سياسى كشور حاكم شدند. اما با نزديك شدن به دوره سوم از حيات مجلس شوراى اسلامى، درمسائل كلان سياسى، اقتصادى و فرهنگى بين دو جناح از انقلابيون تفاوت بينش بوجود مى آيد و در نتيجه تفسيردوم از انقلابى / غيرانقلابى شكل مى گيرد. از اين منظر انقلابيون در گفتمان سياسى تازه به گروهايى همچون راست و چپ و گروههاى ميانه و مستقل تقسيم مى شوند كه گذشته از حت يا عدم صحت اين الفاظ حكايت از شكل گيرى شكاف تازه اى داشت. (20) شكاف سياسى داخلى را بايد شكافى فعال قلمداد كرد كه متاسفانه در حال تهييج مى باشد و به نظرمى رسد كه در صورت عدم توجه كافى مى تواند خطرساز نيز باشد. البته بيشتر تفسير دوم از انقلابى /غيرانقلابى هم اكنون نقش آفرين است و با توجه به رسوايى گروههاى ضدانقلابى در دهه اول انقلاب، بنظرنمى رسد كه اين تفسير بتواند موجد تاثير مهمى باشد. جناح بندى هاى ايجاد شده در درون نظام سياسى كشور در يك دهه گذشته، و طى مدت كوتاهى توانسته اند به بناى ايدئولوژى هاى مناسب حال خود بپردازند و تفاسير راديكال و محافظه كارانه و... از ولايت فقيه ارائه دهند كه هريك توسط نظريه پردازانى تبليغ

ص: 2269

مى شوند. متاسفانه تضاربات سياسى به شكل وسيعى در جامعه مورد اقبال قرار گرفته و ما شاهد سياسى شدن حوزه هايى چون تحقيق، آموزش، صنعت و...مى باشيم كه بعضا بر اصول بنيادينى چون منافع ملى و امنيت ملى هم برترى مى جويند. (21) نتيجه آن كه ما باشكافى سياسى در حوزه داخلى مواجه هستيم كه اعضاى دو طرف شكاف اكثرا متعلق به جناح انقلابى دهه اول انقلاب مى باشد! افرادى كه به دليل ارائه معيارها و تفاسير تازه اى از «انقلابى» از يكديگر تمييز يافته اند و باالقابى چون راست، چپ، محافظه كار، ليبرال و... مشهور شده اند بديهى است كه اين شكاف تاثير منفى زيادى داشته و نمى تواند مورد تاييد دلسوختگان انقلاب و بنيانگذاران اوليه آن باشد. (22) ب) بعد خارجى: انقلاب اسلامى از جمله پديده هاى سياسى مهم قرن بيستم مى باشد كه بدون شك درسطح بين المللى تاثيرات بسزايى را به جاى گذارده است. از اين حيث در گستره بين المللى مى توان دو گروه عمده را نسبت به موضع گيرى شان در قبال انقلاب اسلامى از هم تفكيك نمود: اول; گروهى كه جزو موافقان انقلاب اسلامى به حساب مى آمدند و دركنار جمهورى اسلامى ماندند. دوم، گروهى كه با بى تفاوتى و يا مخالفت نظرى و عملى شان، به نحوى در مقابل انقلاب ايران ايستادند. (23) آنچه دردو دهه گذشته تجربه شده، حكايت از صف بندى طيف وسيعى از كشورها -اعم از مسلمان

ص: 2270

و غيرمسلمان، جهان سومى و اولى، شرقى و اروپايى و... درمقابل ايران دارد به گونه اى كه تجليات آن را در دوران جنگ تحميلى و حتى دوران سازندگى به خوبى مى توان ديد. (24) در اين دوره است كه تعدادى از كشورها به عنوان دشمنان اصلى انقلاب(همچون آمريكا، اسرائيل) و تعدادى به عنوان كشورهايى كه ايران را براى حيات بين المللى خطرناك مى ديدند (همچون انگليس، فرانسه و اكثر كشورهاى اروپايى) و تعدادى به عنوان اينكه ايران تفسيرى ازاسلام ارائه داده كه جهان اسلام را دچار شوك ساخته (همچون عربستان، امارات، كويت و...)، در مقام مقابله باايران برمى آيند و صف واحدى را عليه جمهورى اسلامى شكل مى دهند (25) تحريم هاى سياسى و اقتصادى ايران، هشت سال جنگ تحميلى، تهديد نسبت به امنيت ملى ايران، ارسال سلاح و حمايت از گروههاى معارض، اقدامات تروريستى،حملات فرهنگى و... تماما ناشى از شكاف سياسى بين ايران از يك طرف ودشمنان ايران از طرف ديگر، در سطح بين المللى مى باشد كه به شكل تندى در دوران جنگ تحميلى خود رانشان داد. اگرچه خاتمه جنگ تحميلى قدرى به تخفيف آثار ناشى از اين شكاف كمك كرد وليكن مهمترين تحول در اين زمينه با روى كارآمدن حجةالاسلام خاتمى رخ داده كه شاهد به حداقل رسانيدن آثار منفى ناشى از اين شكاف مى باشيم. (26) در مجموع سياست هاى كلان تنظيمى از سوى نهادهاى مؤثر

ص: 2271

همچون رهبرى، رياست جمهورى، مجلس شوراى اسلامى و مجمع تشخيص مصلحت نظام توانسته است در ابعاد مختلف به كاهش تنش در عرصه بين المللى منجر شود. البته نبايد فراموش كرد كه جبهه مقابل نيز در اين ارتباط نقش مؤثرى داشته و به اقتضاى شرايط موجود، مجبور به پذيرش اصول تازه اى شده كه حكايت از ياس و نااميدى آنها نسبت به سياستهاى خصمانه پيشين شان دارد. سوم ) شكاف فرهنگى: انقلاب اسلامى را بايد نتيجه احياء فرهنگ اسلامى دانست قابليت هاى خود را آشكارساخته است. تفاوت ماهوى اين فرهنگ با ساير فرهنگ ها، شكاف تازه اى را ايجاد مى نمايد: الف) بعد داخلى: نظر به استقبال گسترده مردم ايران از نظام ارزشى پيشنهاد شده از سوى حضرت امام خمينى(ره) و التزام اكثريت مردم به مبانى دينى، متعاقب پيروزى انقلاب اسلامى شاهد تاسيس جامعه اى دينى باشيم كه در گذر از زمان حدود و ثغور آن بيش از پيش تعريف و روشن مى شود، سلطه روحيه انقلابى برمردم مسلمان ايران و فضاى معنوى ناشى از حضور گسترده و خالصانه مردم و مسؤولان در صحنه جنگ تحميلى، منجر به آن شد كه ما چيزى تحت عنوان شكاف بين طرفداران ارزشهاى دينى از يكطرف و افرادضدارزشى از طرف ديگر، در سال هاى اوليه انقلاب را تجربه ننمائيم. اما با گذشت زمان و بروز مشكلات داخلى و هجمه هاى فرهنگى از خارج، كم كم جريان هاى تازه اى

ص: 2272

در توده مردم و جمع مسؤولان شكل گرفت كه نشان دهنده رشد و حيات عوامل ضدارزشى مى باشد. نارسايى هاى همچون رشوه، بدحجابى، مفاسد اجتماعى،اختلاس و... را بايد نمودهاى بارز احياء شكاف فرهنگى در بعد داخلى دانست به گونه اى كه امروزه مى توان ازآن به مثابه شكافى در آستانه فعاليت ياد كرد. بروز برخوردهايى چند ميان بعضى از هواداران هر دو گروه كه منجر به شهادت بعضى از آمران به معروف وناهيان از منكر و يا متقابلا لطمه ديدن افرادى شده است كه ناآگاهانه از پاره اى از ظواهر غربى تبعيت مى نموده، ناشى از بروز همين شكاف مى باشد. اين شكاف اگرچه از حيث نظرى پشتوانه هاى محكمى دارد ودر پژوهش هاى اجتماعى از آن به روش هاى ويژه بيان اعتراض به سبك غيرمستقيم ياد مى شود. (27) اما درداخل كشور ما بومى نشده و عملا رهبر و نظريه پردازى براى آن نمى توان سراغ گرفت. لذا صحنه سياسى مظاهر فساد اجتماعى اندك بوده، بيشتر ناشى از تبليغ و يا مشكلات واحله اى است كه راه بر ازدواج، كار مفيد وزندگى سالم جوانان سد كرده اند. با اينحال روند فوق از آن جا كه حكايت از افزايش ميزان جرايم، مفاسداجتماعى، تعداد طلاق ها و در كل حاكميت روحيه اى غير از روح اسلامى برجا دارد مى تواند مشكل ساز باشد واين آمارها از اين حيث هشدار دهنده مى باشند. (28) در مجموع اگر

ص: 2273

براى جبران كاستى هاى اين شكاف سياست صحيحى طراحى و اجرا نشود، شكاف مزبور در دهه سوم حتما در حد نيمه فعال ظاهر خواهد شد. ب) بعد خارجى: با توجه به اصالت ارزش هاى دينى و تفاوت آن با نگرش سكولار اين شكاف از همان روزاول تاسيس حكومت اسلامى در سطح منطقه اى و جهانى رخ نمود. از اين منظر جهان به دو قسمت «خودى» و«غيرخودى» تقسيم مى شود كه در هر مرتبه اى از تفسير، مصاديق آن تغيير مى كند. تصوير جهانى عارى ازشكاف فرهنگى، محال مى نمايد و چنين گمانى به سياست هاى استعمارگرايان و توتاليتر دامن مى زند كه ازبنيان مردود و از حيث تاريخى شكست خورده اند. (29) آنچه لازم است، نه امحاء شكافهاى فرهنگى، بل نهادينه كردن آنها به شكلى است كه به ميزان معقولى تاثيرگذار باشند. بايد به الگوئى از همزيستى دست يافت كه به بهترين وجهى در حكومت نبوى(ص) به نمايش گذارده شده است. در قالب اين الگو امكان همكاريهاى متعارف در سطحى پايين تر از ارزش هاى بنيادين طرفين وجود دارد. بدين صورت كه طرفين شكاف با حفظ ارزش هاى خود، در حوزه هايى چون سياست، اقتصاد و... با يكديگر همكارى مى نمايند. (30) تجربه انقلاب اسلامى از اين حيث مثبت ازريابى شده وهمسو با اصول اسلامى مى باشد. مهمترين مانع براى گسترش اين گفتگوهاى فرهنگى، تلاش هاى غير فرهنگى اى است كه به صورت غيراستدلالى و هجوآميز، متوجه

ص: 2274

مبانى فرهنگى شده و در نتيجه با بروزواكنش هايى چند فرآيند تعامل را به تعطيلى مى كشاند. از اين منظر، تلاش مذبوحانه سلمان رشدى رامى توان مصداق بارز موانع موجود بر سر راه گفتگوهاى فرهنگى دانست كه غرب با حمايت سياسى خود از او به تعميق شكاف فرهنگى كمك كرد تا تلاش براى امحاء آن. (31) چهارم) شكاف نظرى: مبناى نظرى حكومت اسلامى در ايران را ولايت فقيه امام خمينى(ره) شكل مى دهد.با اينحال پس از گذشت يك دهه زمينه بروز اختلاف نظرهايى در اين زمينه فراهم مى گردد. الف) بعد داخلى: بعد داخلى شكاف نظرى را بايد متعلق به دهه دوم انقلاب دانست، اگرچه ريشه هاى آن درسالهاى واپسين دهه اول نيز قابل مشاهده است. در دهه اول ميان بازيگران اصلى عرصه سياست و حكومت در تفسير ارايه شده از «ولايت فقيه» نوعى انسجام نظر وجود داشت كه راه را بر منازعات و ادعاهاى احتمالى سد مى نمود. در اين دوره سئوالات مطرح شده از سوى انقلابيون نسبت به نظريه ولايت فقيه، ناظر بر مبانى اوليه

ص: 2275

آن نبوده و بيشتر بر كاركردهاى ثانوى آن در مقام حل مسايل سياسى - اجتماعى دلالت دارد كه بااستفتاء از حضور امام(ره) حل و فصل مى شدند. (32) لذا ادعاى وجود شكاف در اين دوره چندان صحيح ومطابق واقع نيست. اما متعاقب ثبات انقلاب اسلامى، روشن شدن زواياى ريز حكومت و طرح ايران در سطح جهانى جمهورى اسلامى با پرسش هاى تازه اى روبرو مى گردد كه ضرورتا پاسخ هاى يكسانى از جانب هواداران نظام نمى گيرد. جريان اول; را مى توان قائلان به اصالت نظريه ولايت فقيه معرفى كرد. در درون اين جريان دو طيف ازافكار مطرح شده است. گروهى كه رويكرد توصيفى تشريحى نسبت به تئورى امام(ره) دارند و تمام سعى وتلاششان آن است كه اين نظريه را از ابعاد فقهى - حقوقى شكافته، مستندات و تاييدات شرعى آن را براى مخاطبانشان بيش از پيش روشن تر سازند. (33) طيف دوم از اين جريان، سعى دارد ولايت فقيه را در قالب گفتمان روز فهم كرده، نسبت آن را با مبادى ومبانى فكرى عصر حاضر دريابد. (34) در مجموع دو طيف فوق، نسبت به اصالت نظريه ولايت فقيه امام نظرمشترك داشته و سعى بر حفظ آن با طرق استدلالى مختلف دارند. جريان دوم كه از بطن گروههاى انقلابى هوادار ولايت فقيه امام(ره) در اوايل انقلاب خارج شده اند، بعضا ازهمان اوايل انقلاب

ص: 2276

وجود داشته و ليكن يا به صورت نهانى اظهار مى شده اند و يا اينكه به خاطر پاره اى ملاحظات، لحن گفتارى آنها چنان نبوده كه مخاطبين را به اغراض اصلى واضعان آن آگاه سازد. به هرحال گرايش هايى كه سعى در تقليل ولايت فقيه به خواست ها و آرمان هاى حزبى و جناحى دارند، يا آنهايى كه باتمسك به نظرات متنوعى كه در تاريخ فقه سياسى اسلام وارد شده اند، سعى در طراحى الگويى از ولايت فقيه دارند كه با الگوى امام(ره) به ميزان زيادى متفاوت است، يا آنهايى كه از فرصت حاصله بهره جسته دم از نفى مشروعيت و اصالت ولايت فقيه مى زنند، - اگرچه در كنار هم آوردن اين گروهها دلالتى بر ارتباط آنها با يكديگرو يا هم ارزشى آنها ندارد - در مجموع طرف مقابل شكاف موردنظر را تشكيل مى دهند. اين تفاسير بعضا باقدرت سياسى - اجتماعى گره خورده و در چارچوب اهداف حزبى و گروهى تعريف شده اند و هم اكنون -متاسفانه - نوع تفسير از ولايت فقيه به يك شاخص تمييز دهنده گروهها درآمده است. (35) الگوى مطلوب آن است كه جناح هاى سياسى هوادار امام(ره) حداقل به برداشت سياسى واحدى از ولايت فقيه رسيده و تنوع آراء به روشهاى اجرايى محدود شود. در ضمن وجود اختلاف در تفسير اصل ولايت نيز تا آنجا كه به شاخصه تعيين، تبديل نشده مى تواند به عنوان يك

ص: 2277

بحث علمى، مفيد ارزيابى شود چنانكه اين مباحث از ديرباز وجودداشته اند اما بيشتر از اين حد، به معناى اختلاف در سياست عملى و بروز شكاف اجتماعى است كه تاثيرمطلوبى بر جريان انقلاب و حكومت اسلامى ندارد. ب) بعد خارجى: پيروزى انقلاب و تاسيس حكومت اسلامى در ايران را بايد آغازگر راه تازه در عرصه سياست تطبيقى قلمداد كرد. ايران با بناى حكومت عملا اردوگاه تازه اى را بنيان نهاد كه به «حكومت مبتنى براصول تشيع» مشهور مى باشد. لذا مى توان چنين گفت كه در كنار شكاف هايى از قبيل ليبرال / غيرليبرال، و...مسئله تازه اى در حوزه نظام هاى سياسى در گستره جهانى پديد آمد كه از آن به شيعى / غيرشيعى يادمى شود. شكاف فوق الذكر، در ابتداى انقلاب اسلامى از سوى مخالفان و معاندان بسيار تهييج و تبليغ مى شد وغرض آن بود كه ملاحظات نظرى را با علايق سياسى پيوند زده، به نحوى سياست داخلى و خارجى جمهورى اسلامى ايران را تحت فشار قرار دهند. اين تلاش مخالفان تا حدودى قرين توفيق واقع شد و در آن دو طيف مشخص وجود داشت: اول كشورهاى غيراسلامى اى كه جمهورى اسلامى را از حيث نظرى براى آرمان هاى ليبرال و انسان مدارانه خود خطرناك مى ديدند و از نظر مادى نيز، منافع نامشروعشان را به واسطه طرح سياست استقلال سياسى - اقتصادى ايران و بسط آن

ص: 2278

به كشورهاى منطقه به جهان سومى، در شرف زوال مى ديدند. لذا بديهى بود كه هيچ گونه تعلق خاطرى به ايران و خواست مردمش نداشته به جد در پى تضعيف وبراندازى آن برآيند. گروه دوم كه على رغم اشتراكات كلان دينى با ايران، از ترس منافع مادى به طرف كشورهاى مخالف ايران متمايل شده، سعى در براندازى نظام اسلامى ايران مى نمايد، به عنوان مثال عربستان كه از نظر دينى و منافع منطقه اى بيشتر به جمهورى اسلامى نزديك بود تا آمريكا، حاضر مى شود در جناح مقابل ايران قرار گرفته و عليه ما اقدام نمايد. اين سياست نادرست نتيجه سياسى كردن شكاف نظرى شيعى /غيرشيعى از سوى دشمنان ايران و بهره بردارى از اين فضا مى باشد. (36) جمهورى اسلامى طى تجربه اى معادل بيست سال چهار شكاف عمده را پشت سر گذاشته است. اين شكاف ها داراى دو بعد داخلى و خارجى مى باشند كه معمولا با هم در ارتباط نيز مى باشند. جدول زير ماحصل تاملات جامعه شناسانه ما در اين فصل مى باشد.

استراتژى حكومتى حضرت امام خمينى(ره)

حضرت امام خمينى(ره) از ابتداى انقلاب، تا تاسيس حكومت اسلامى و هدايت جريان امور در جمهورى اسلامى ايران، پيرو استراتژى شخصى بودند كه در رشد آيه كريمه (فتح - 29( داشت: محمد فرستاده خداست و ياران او بر يكديگر بسيار مشفق و بر كافرين سخت گير هستند. بنابراين امام(ره) يك گسست كلى در گستره جهانى

ص: 2279

را ترسيم كرده بودند لذا در هر مرحله تاريخى چون در مسايل اصولى اتفاق نظر حاصل مى آمد، امام(ره) از پذيرش هميارى، همكارى ساير گروهها دريغ نمى ورزيدند. مشاهده مى شود كه سعى اوليه امام(ره) بر از بين بردن شكاف فقير - غنى، نزديك كردن هر چه بيشتر افراد و گروههاى انقلابى به يكديگر، امحاء شكاف ارزشى با گسترش تربيت اسلامى و نهايتا ارايه جذابى از ولايت فقيه كه ضمن بهره ورى از مبانى فقه جواهرى، پاسخ گوى نيازهاى فعلى است، مى باشد. در گستره جهانى نيز، امام(ره) به دنبال تقويت مبانى اقتصادى كشور و نيل آن به استقلال لازم براى حفظجايگاه درخورى در معاملات جهانى بودند. از نظر سياسى به جز چند كشور خاص همكارى هاى متعارف با ساير كشورها را جايز و ضرورى دانسته و بويژه بر نفى شكاف هاى تصنعى بين كشورهاى اسلامى تاكيدداشتند. همين وضعيت در حوزه نظرى (تئوريك) نيز قابل مشاهده است به گونه اى كه شكاف شيعى /غيرشيعى را به هيچ وجه دامن نزدند. اما در حوزه فرهنگ شكاف غيرخودى / خودى براى امام(ره) اهميت ويژه اى داشت كه مقتضاى زمان تاسيس و معرفى جامعه تازه اسلامى بود. الف) گسست هاى داخلى: بينش امام(ره) در اين بعد كاملا مبتنى بر اصل وحدت و جذب نيروهايى بوده كه به نحوى مى توانست با جريان كلى انقلاب همراه شوند. امام(ره) قايل به يك گسست بودند و آن هم «خودى

ص: 2280

/دشمن» كه مطابق نظر ايشان، دشمنان افرادى بودند كه در مقام براندازى انقلاب اسلامى برآمده بودند، به عنوان مثال در هر چهار محور سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظرى، مشاهده مى شود كه: 1- در بعد اقتصادى تاكيد تمام بر رفع تبعيض و توجه به محرومان داشتند به گونه اى كه شكاف فقير / غنى در جامعه اسلامى از ميان برود. شايد هيچ موضوعى به اين اندازه مورد توجه حضرت امام(ه) نبوده كه كرارامى خوانيم: دولت موظف است بيش از همه به طبقات محروم برسد و رعايت حال ايشان بكند. ضمنا خوددولتمردان نيز براى راحتى خيال محرومان بايد در ساده ترين وضع ممكن به سر ببرند تا اين شكاف كشنده،بر محرومان بيش از اين فشار وارد نسازد. (37) نگرش اقتصادى امام متوجه محرومان بود كه در آن شرايط باتاييد مهندس موسوى خود را نشان مى دهد. 2- در حوزه سياسى نگرش امام(ره) آنقدر فراخ بود كه به هنگام مبارزه، طيف متنوعى از نيروها را برگرداصل اوليه سقوط رژيم پهلوى و تاسيس حكومت اسلامى گرد آورده و به هنگام تاسيس نيز با رعايت چارچوب اصلى، بر «جمهورى بودن» نظام هم تاكيد ورزيده در مقابل كسانى كه تقاضاى تاسيس «حكومت اسلامى» و يا«حكومت جمهورى» بودند، ايستادند و اظهار داشتند: حكومت جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. جهت درك اين مطلب

ص: 2281

كه امام(ره) با صف بندى هاى امروزى در حوزه نيروهاى خودى كه قصد براندازى يك ديگر را ندارند، تذكار يك واقعيت ساده و مهم ضرورى مى نمايد و آن هم اينكه، ايشان حتى راضى به طردكسانى كه در ذيل عنوان «مجاهدين خلق» گرد آمده بودند و براى براندازى نظام سلاح برداشته بودند، نبودند.لذا خطاب به اين جوانان فريب خورده كرارا پيغام مى دادند كه: من سفارش مى كنم به اين اشخاصى كه از اين گروهها بازى خورده اند، اينها يك مقايسه اى بين حكومت حالا و كومت سابق بكنند... و بعد ببينند واقعا راهشان چه راهى است؟... (38) ما ميل نداريم كه شما هروقتى گرفتارشديد جورى باشد كه اسلام حكمى جزى كرده باشد و دادگاهها نتوانند تخلف بكنند. ما ميل داريم كه جورى باشد كه دست اين دادگاهها باز باشد براى اينكه شما را عضوتان كنند، شما را رهاتان كنند.» (39) طمع در عضويت مجدد معاندين در جرگه انقلابيون با اوج روحيه جاذبه امام(ره) مى باشد كه در سيره عملى امام(ره) نيز تجلى دارد. به عنوان مثال، اقدام انقلابى امام(ره) در تكليف نمودن مرحوم بازرگان به تاسيس دولت موقت آن هم در ابتداى راه، معناى جاذبه را براى پيروان خط امام(ره) تبيين مى كند. اما آنچه كه امام(ره) در مقابله با ملى گرايى فرموده اند، جنبه واكنشى داشته و براى جلوگيرى از پخش ايده هاى يكسويه در جامعه بوده است. مثلا چون خبرنگار

ص: 2282

روزنامه آلمانى «دنياى سوم» سعى مى نمايد ايرانى بودن را در مقابل بااسلامى بودن قرار دهد ايشان اظهار مى دارند: «اسلامى بودن، بيش از ايرانى بودن بين افراد ملت ايران روابط مستحكم برقرار كرده است.» (40) لذا كليه گسست هاى سياسى در حوزه داخلى از منظر امام(ره) مردود بودند و تا آنجا كه جنبه اختلاف سليقه داشتند تاييد مى شدند. روحانيت و روحانيون مبارز، به عنوان دو سليقه سياسى در درون تفكر سياسى اسلامى از سوى امام پذيرفته شد، اما فعاليتهاى صنفى و حذفى را توجيه و مجاز ندانسته شديدا نهى مى كردند. لذا خارج كردن ياران امام(ره) و انقلاب تحت عناوينى چون راست و چپ، قطعا با سيره عملى ونظرى امام(ره) مطابق نبوده و در مقابل آن قرار دارد. 3- شكاف ارزشى - ضدارزشى البته در جامعه ايران متعاقب انقلاب بسيار نقش ساز بود و اين اقتضاى تاسيس حركت اسلامى بود كه با فرهنگش شناخته مى شد و لذا در اولين بخورد بر نقاد فرهنگى غنى اش تاكيدداشت. البته سياست امام(ره) تهييج اين شكاف نبود، بلكه بالعكس خطاء را متوجه متوليان امور فرهنگى -همچون دانشگاهها، سازمانهاى تبليغى، مساجد راديو و تلويزيون، مطبوعات و كليه دولتمردان (41) نموده،بروز هرگونه فعاليتى در اين حوزه را ناشى از كمكارى آنها مى دانستند، به عنوان مثال در خطابى آسيب شناسانه مى فرمايند: «از اولى كه راديو و تلويزيون در اختيار جمهورى اسلامى

ص: 2283

واقع شد، راجع آن نگرانى داشتم براى اينكه اين سازمانى است كه اگر خوب باشد، مملكت ما خوب مى شود و اگر فاسد باشد ممكن است كه بسيار فساد ايجاد كند...» (42) به همين خاطر است كه مشاهده مى شود با حاكميت روحيه دينى بر باطن جامعه، ظاهر آن اصلاح شد وجامعه روند اصلاحى خود را طى مى كند. 4- بحث از ولايت فقيه اگرچه در دوره امام(ره) چندين بار به تهييج فضاى فكرى جامعه منتج شد وليكن نظر به اكثريت پيروان اين ديدگاه و عدم توجه عمومى به نظرگاه اقليتى، چندان تاثيرگزار نگرديد و عملاديدگاه امام خمينى(ره) به اجرا درآمد. استعداد بالاى امام(ره) در به نمايش گذاران ولايت مطلقه اى كه در آن مردم، متفكران و اصحاب قلم نيز نقش داشتند، به گونه اى كه ميزان راى مردم مى شد - بهترين دليل براى خاموش كردن اين شكاف بود. لذا امام(ره) به هيچ وجه تفسيرى مستبدانه از ولايت را - آن گونه كه برخى گمان مى كردند - ارايه نكردند و با اعطاء سهم سياسى هر عنصر به شكاف مزبور فايق آمدند. بحث از ولايت فقيه ونقش و جايگاه مردم، موضوع مستقلى است كه پيرامون آن بسيار تحقيق شده است. (43) ب) گسست هاى خارجى: در گستره جهانى اگرچه نگرش عمومى به جمهورى اسلامى چندان مساعد نبود،اما با اينحال استراتژى كلان امام(ره) در چهار

ص: 2284

حوزه سابق را مى توان موفق ارزيابى نمود: 1- حضرت امام(ره) در زمانى كه اذهان متوجه ارزشهاى دينى بود و كمتر به مقولاتى چون اقتصاد جهانى توجه مى شد، صراحتا اين بعد را مورد تاكيد قرار داده به عنوان يكى از اصول اصلى برنامه دولتهاى مختلف بهبود آن را خواستار شدند. براى اين منظور امام(ره) مردم را به قناعت و همكارى با دولت، سياستگزاران را به جديت، افراد و گروهها را به جهاد اقتصادى و دولت را به همكارى با ساير دول مشابه، (44) دعوت نمودند تا ازاين طريق بنيان اقتصادى كشور رونق گرفته، شكاف بين كشور ما با سيار كشورهاى پيشرفته كاهش يابد. 2- در ارتباط با سياست جهانى امام(ره) استراتژى صلح و وحدت را خواهان بودند و فقط در موردكشورهايى چون اسرائيل، آمريكا و آفريقاى جنوبى (در دوره آپارتيد) بود كه حكم استثناء خورده بود. حضرت امام نيز خود صراحتا اظهار داشته اند: «ما صلح مى خواهيم... ما مى خواهيم مسالمت با همه دنيا داشته باشيم.» (45) در مورد كشورهاى اسلامى اين تاكيد بيشتر مى شود و اصل وحدت عنوان مى گردد: برنامه ما كه برنامه اسلام است، وحدت كلمه مسلمين است اقتدار ممالك اسلامى امت، برادرى با جميع مسلمين است در تمام نقاط عالم (46)... پيام من براى برادران عرب و مسلمان اين است كه بياييد واختلافات را كنار بگذاريد و

ص: 2285

دست برادرى به يكديگر بدهيد و همگام و هم پيمان با همه برادران مسلمان غيرعرب، تنها اسلام را تكيه گاه خود قرار دهيد. (47) بدين ترتيب در عرصه سياست خارجى امام(ره) سعى داشتند با تاكيد بر اصل صلح طلبى و اخوت،شكافهاى موجود را از بين برده، وحدتى عام را جايگزين سازند. 3- حضرت امام(ره) بنا به اقتضاى حركت انقلابى شان، لاجرم تكيه بر شكاف ارزشى خودى / غيرخودى رابه عنوان يك استراتژى برگزيدند تا بتوانند شان و جايگاه ايران را تثبيت نمايند. لذا شاهد تاكيد امام(ره) براين نكته بوديم كه جهانيان بايد وجود فرهنگ سياسى تازه را بپذيرند. بر هيچ يك از مردم و مسئولين پوشيده نيست كه دوام و قوام جمهورى اسلامى ايران بر پايه سياست نه شرقى و نه غربى استوار است و عدول از اين سياست، خيانت به اسلام و مسلمين و باعث زوال عزت واعتبار و استقلال كشور ملت قهرمان ايران خواهد بود. (48) امام(ره) صراحتا مى فرمايند چنانچه دنيا در مقابل دين ما بايستد ما نيز در مقابل همه آنها مى ايستيم. 4- شكاف تئوريك شيعى / غيرشيعى با اينكه ايران اولين كشورى بود كه جمهوى اسلامى مبتنى بر فقه سياسى تشيع را تاسيس كرده بود، هيچگاه از سوى امام(ره) به مثابه ابزارى براى سركوب ديگر حكومت هاى اسلامى مورداستفاده قرار نگرفت. امام(ره) اهل تسنن را برادرخوانده (49) حكومت هاى

ص: 2286

سنى مذهب را به وحدت با ايران دعوت نموده (50) و در يك كلام معتقد بودند كه همگان جزو يك پيكره مى باشيم: «الان برسلاطين اسلام، بر رؤساى جمهور اسلام تكليف است كه اين اختلافات جزئى و موسمى را كه گاهى دارند، اين اختلافات را كنار بگذارند، عرب و عجم ندارد، ترك و فارس ندارد.» (51)

چشم انداز آينده

در مجموع دو خطر عمده متوجه حيات عزيزانه انقلاب اسلامى در آينده مى باشد: 1 - فعال شدن بعد داخلى شكاف هاى اجتماعى ارزيابى به عمل آمده در فصل دوم، بيان گر اين حقيقت مى باشد كه در رهگذر دو دهه از حيات سياسى -اجتماعى انقلاب اسلامى، ابعاد داخلى شكاف هاى چهارگانه نسبت به ابعاد خارجى از تهييج و تحرك بيشترى برخوردار بوده اند. در بعد خارجى حضور حكومت اسلامى بسيار خوب بوده و به ميزان زيادى بر شكاف هاى موجود جمهورى اسلامى ايران توانسته است فايق آيد. به جز يك مورد اقتصادى كه همچنان در حال تعميق يافتن بوده و تلاش هاى به عمل آمده به بهبود وضعيت چندان كمكى نكرده است. البته در اين خصوص نبايد فراموش كرد كه برنامه هاى توسعه تا حدودى در كاهش فرآيند رو به تزايد تعميق شكاف بين ايران - به عنوان كشورى در حال توسعه - و جهان صنعتى مؤثر بوده اند. اما به علت وجود فناورى مدرن وسرعت بيش از حد تحولات اقتصادى در جهان غرب، عملا

ص: 2287

تلاش هاى كشورهايى همچون ايران تاثير لازمه رانگذاشته و فاصله اقتصادى همچنان وجود دارد و تاثيرات خود را مى گذارد. اما در مقابل حوزه داخلى روندى مخالف با بعد خارجى را طى كرده است. بدين صورت كه فضاى منسجم وبه دور از تشنجات بنيادين دهه اول، به تدريج گسست برداشته و جناح بندى هايى متولد شده اند كه در نيمه دهه اول اصلا مطرح نبودند. تعبير صريح درخصوص وضعيت اين بعد آن است كه در حوزه داخلى ما نه تنها به كاهش شكافها نپرداخته ايم بلكه آنها را تهييج نيز نموده ايم! در نتيجه اگر تهديدات عليه انقلاب اسلامى را به داخلى و خارجى تقسيم كنيم، دهه سوم دهه طرح تهديدهاى داخلى است. متاسفانه هر چهار گسست فرهنگى، سياسى، اقتصادى و فكرى به نحوى تحريك شده اند و هم اكنون در حال تاثيرگذارى مى باشند. جبهه انقلابيون به علل مختلف به تفاسير متنوعى دل بسته اند. تحليل گرانى كه از بيرون به عرصه فعاليت هاى سياسى نگاه مى كنند، متاسفانه چشم انداز پرتنشى راپيش روى خود مى بينند، انتصاب اوصافى چون «ضد ولايت فقيه»، «مخالف رهبرى، «ليبرال»، «سرمايه دار»،«متعصب»، «خشونت طلب»، «دگرانديش» و... به افرادى كه در بستر تحولات انقلابى رشد كرده اند و ياران دوران مبارزه و تاسيس حكومت اسلامى بوده اند، آن هم توسط افراد و گروههايى از درون جبهه انقلابيون مسلمان،نيتجه ناميمون تهييج شكاف هاى داخلى مى باشد. از اين منظر اصل اوليه و ضرورى براى دهه سوم

ص: 2288

انقلاب اسلامى وحدت گروههاى مختلف انقلاب است. يعنى همان مطالبى كه امام امت كرارا بر آن تاكيد داشتند كه : «اينجانب با كمال تواضع دست خود را به طرف تمام جناح ها كه در خدمت اسلام هستند دراز مى كنم و از همه استمداد مى كنم كه با هم پيوستگى همه جانبه در راه بسط عدالت اسلامى كه يگانه راه سعادت ملت است، كوشا باشند...اكنون لازم است وحدت كلمه خود را كه به حمدالله حاصل است با كمال جديت حفظ كنيد...» (52) نكته تامل برانگيز ديگر، تهييج بيش از اندازه گسست نظرى در بعد داخلى مى باشد كه به هيچ وجه مثبت ارزيابى نمى شود. اين كه پس از دو دهه، تجربه حكومتى تئورى ولايت فقيه حضرت امام(ره)، اكنون آن نظريه معتبر و مشهور - كه امام(ره) از فرط بداهت آن را مستغنى از هرگونه استدلالى دانسته بودند (53) و در كمال صداقت مردم و نخبگان فكرى - انقلابى آن زمان نيز آن را چنين ديده و پذيرفته بودند، به يكباره چنين موردتفاسير متنوع و مختلف قرار مى گيرد كه در پاره اى از موارد قابليت سياسى اش را از دست داده و به برداشتى مسيحى از حكومت و سياست نزديك مى شود، نشان دهنده اين حقيقت است كه افكار عمومى، چه به شكل طبيعى و چه به شكل تحميلى، به هر حال دستخوش تحول شده، براى يقينيات سابق خود و به

ص: 2289

دنبال استدلال است. از آن جا كه ولايت فقيه، ركن حكومت اسلامى به شمار مى رود، بايد نسبت به تحول فوق حساس بوده، مقدمات لازم براى فايق آمدن بر گسست را فراهم آوريم. چنين به نظر مى رسد كه دهه سوم،دهه ولايت فقيه در ايران بوده و حجم قابل توجهى از تاملات نظرى متوجه اين كانون مهم باشد. به همين خاطر است كه بايد توفيق در نظريه ولايت فقيه امام(ره) را رسالت علمى تمامى عالمان دلسوز تعريف كرد. تااز اين طريق هم نخبگان و هم مردم، پاسخ هايى در خور فهم شان دريافت كرد. عدم توجه به اين مهم، ناديده گرفتن توصيه صريح امام(ه) است. «انشاءالله تعالى كيفيت تشكيل (حكومت اسلامى) و سايه متفرعات آن را با مشورت و تبادل نظر بدست بياورند...» (54) 2 - متراكم شدن شكافها در بعد داخلى از جمله تهديدات ديگر نسبت به آينده انقلاب اسلامى، متراكم شدن شكافهاى موجود در بعد داخلى مى باشد، تراكم شكافها منجر به تقويت آنها شده و در نتيجه ميزان تاثيرگذاريشان را در جامعه افزايش مى دهد. چنانكه از نمودار شماره (5) برمى آيد، وضعيت گسست هاى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و فكرى دربعد داخلى نسبت به بعد خارجى نگران كننده تر مى نمايد. با لحاظ دو نكته مشخص مى شود كه تركيب فوق در بعد داخلى از پتانسيل بيشترى برخوردار است و چنانچه توجه نشود، چه بسا در دهه سوم جنبش هايى را به

ص: 2290

دنبال داشته باشد: اولا : اگر چه حالت تقاطع در تركيب شكافهاى اجتماعى در بعد داخلى به چشم مى خورد و ليكن از نقش واسطه اى دو شكاف نظرى و فرهنگى نبايد غافل شد، دو شكاف مزبور با قرارگرفتن در ميانه گسست هاى سياسى و اجتماعى، فاصله آن دو را كاهش داده همچون كاتاليزور عمل مى نمايند. لذا تجمع چهار شكاف فعال در عرصه داخلى آن هم با تركيبى اينچنينى، مؤيد مدعاى تراكم گسست ها مى باشد. ثانيا : در مقايسه با بعد خارجى، معلوم مى شود كه بعد داخلى به خاطر اين كه چهار گسستش فعال مى باشد زحساسيت بيشترى برخوردار است. در بعد خارجى دو گسست از فعاليت اقتاده اند و يكى نيمه فعال است وفقط شكاف اقتصادى است كه همچنان نقش ايفا مى كند. لذا با اطمينان مى توان اظهار داشت كه در دهه آينده گذشته از پاره اى از تاثيرات ناشى از شكاف اقتصادى در عرصه جهانى، بيشتر تهديدات صبغه داخلى داشته،بخصوص از مباحثات نظرى منسجم مى شوند.

ص: 2291

اولين مصاحبه حضرت امام با مطبوعات

اشاره

طليعه انقلاب اسلامي مركز نشر دانشگاهي تهيه و تدوين: مركز نشر دانشگاهي روزنامه فرانسوي لوموند آقاي لوسين ژرژ

مقدمه خبرنگار: (1)

آيت الله خميني رهبر مذهبي شيعيان گفتند: «قيامهاي اخير مقدمه انفجاري عظيم است...» از آغاز سال جاري مسيحي، قيامهاي بزرگي مرتبا در ايران، از قم گرفته تا تبريز بوقوع پيوسته و شهرهاي متعددي را زير آتش خود گرفته است. در همين هفته نيز كار درس و بحث در چند دانشگاه واقع در تهران به هم خورده است. گر چه بعضي مخالفان چپ و چپ افراطي در اين جنبشها كه بر ضد رژيم شاه است شركت دارند. (2) ولي به نظر مي رسد كه الهام دهندگان عمده و اصلي اين جنبشها رهبران مذهبي اند... به هر حال بطور منظم و مرتب تظاهركنندگان نام رهبر مذهبي شيعيان جهان يعني آيت الله خميني را تكرار مي كنند. (3) آيت الله خميني از سال 1963 به حالت تبعيد در عراق به سر مي برد، در روز 29 اكتبر 1977 مرگ مشكوك پسر ايشان در عراق و انتشار مقاله توهين آميزي عليه آيت الله خميني در روزنامه هاي دولتي، منشأ عصيان و طغياني گرديد كه پس از آن تاريخ، نيروهاي مذهبي را عليه شاه بطور جدي تري به حركت درآورد. هر چند آيت الله خميني كه از مخالفان سرسخت

ص: 2292

رژيم شاهنشاهي است، مرتبا بيانيه ها و اعلاميه هايي خطاب به مردم صادر مي كنند و آنها را به قيام و عصيان فرا مي خوانند، ولي هيچ گاه تاكنون با مطبوعات خارجي مصاحبه اي به عمل نياورده اند. ايشان در تبعيدگاه خود نجف (عراق) فرستاده مخصوص «لوموند» را به حضور پذيرفت. آيت الله خميني با چهره اي لاغر كه محاسني سفيد آن را كشيده تر مي كرد، با بياني متهورانه و لحني آرام، به مدت دو ساعت با ما سخن گفت. حتي وقتي به اين مطلب و تكرار آن مي پرداخت كه ايران بايد خود را از شر شاه خلاص كند و نيز هنگامي كه به مرگ پسرش اشاره مي كرد، نه آثار هيجان در صدايش ديده مي شد و نه در خطوط چهره اش حركتي ملاحظه مي گرديد. وضع رفتار و قدرت تسلط و كف نفس او خردمندانه بود. آيت الله به جاي آنكه با فشار بر روي كلمات، ايمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ كند، با نگاه خود چنين مي كرد، نگاهي كه همواره نافذ بود. اما هنگامي كه مطلب به جاي حساس و عمده اي مي رسيد، تيز و غير قابل تحمل مي شد. آيت الله عزمي راسخ و كامل دارد و در صدد قبول هيچ گونه مصالحه اي نيست . مصمم است كه در مبارزه خود عليه شاه تا پايان پيش برود... در

ص: 2293

حال حاضر در ايران و به نام همين پارساي زاهد هفتاد و شش ساله است كه قيامهاي متعدد بوقوع مي پيوندد. اين قيامها كه عناوين و موضوعات مذهبي دارند خيلي بيشتر از آنچه جبهه مخالف چپ، رژيم شاه را به خطر بيندازد، رژيم مذكور را بطور جدي به خطر انداخته است. اكنون ما در حضور آيت الله در اتاقي 3»2 متر و در خانه اي هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است. شهري كه از لحاظ وضع جغرافيايي يكي از بدترين مناطق كويري عراق است. در راه نجف و بغداد بادي سخت برخاست و شنهايي را به حركت درآورد. شدت باد به اندازه اي بود كه اتومبيل ما را مانند پر كاهي جابجا مي كرد و بالاخره آن را در يك توده شن بيحركت ساخت. راننده ما اين وضع را خشم و غضب خداوندي مي دانست و به تلاوت آياتي از قرآن پرداخت . در اينجا كه سرزمين مقدس مسلمانان شيعي است همه جا خداوند عادل و عدالتخواه و عدالت گستر آنان حاضر و ناظر است. مرقد علي ( عليه السلام) نخستين امام و داماد پيغمبر در نجف است و در كربلا نيز مرقد امام حسين ( عليه السلام) سومين امام و نواده پيغمبر قرار دارد . قبور اين امامان در زير گنبدي قرار دارد كه

ص: 2294

از خارج طلا كاري است و تلالو و لمعان آن بينهايت است. و از داخل نيز با هزاران آئينه درخشان آذين شده است. اين دو امام و فرزندان امام حسين ( عليه السلام) تا امام يازدهم، همگي توسط غاصبان اموي و عباسي به قتل رسيده اند. مع ذلك اين ثروت نمايان در متن فقر بينهايت محيط تعجب آور نيست. در واقع، اين امر خود بياني است از حالت انتقام مردمان شيعي انديش از غاصبان حق امامانشان. اسلام شيعي، كه پيروانش در سراسر جهان كه يك ششم مسلمانان را تشكيل مي دهند، مدت ده قرن است كه در انتظار امام دوازدهم هستند. امامي كه حكومت حق را برقرار خواهد كرد و بر روي زمين عدالت را مستقر خواهد ساخت. گرچه اماكن مقدس شيعيان در مملكت عراق واقع است... كه نصف جمعيت آن شيعه هستند، ولي شيعيان خصوصا در ايران ساكنند. در حقيقت از سي و سه ميليون ايراني 93 درصد شيعه هستند و آيا كسي كه اين توده شيعه را، كه هنوز ايماني شديد و سوزان به حركتشان درمي آورد، تحت تسلط و كنترل خود دارد و بر سر ايران فرمانروايي مي كند، همين پارساي كهنسال يعني آيت الله خميني است؟ كه داراي چنين قدرتي است؟ شاه وي را در (1963) از ايران تبعيد كرد، و از

ص: 2295

(1965) و پس از طي يك دوران تبعيدي در تركيه... در نجف بسر مي برد و مرگ (قتل؟) پسرش دليلي براي قيامهايي متوالي شده است كه هر چند يك بار ايران را به لرزه در مي آورد. در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف كه خانه هايش براي آنكه سپري در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته است، مسكن محقر آيت الله خميني قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است. در سه اتاق اين خانه حداكثر دوازده تن از نزديكان وي، حضور داشتند. در اين مسكن محقر از قدرت رؤساي شورش و با رؤساي جبهه مخالف كه در تبعيد بسر مي برند، هيچ نشان و علامتي ديده نمي شود و اگر آيت الله خميني قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت درآورد و قيام برانگيزد، اين قدرت مسلما ناشي از تسلط و اقتدار وي بر افكار مردم ايران است، اقتداري كه پس از تبعيد وي از ايران به جاي آنكه كم شود، ده برابر شده است. آيت الله كه مردي متين و كم سخن است تا به حال هيچ گاه خطاب به مطبوعات بين المللي مطلبي بيان نكرده است و بنابراين مصاحبه حاضر با «لوموند» نخستين مصاحبه ايشان است: سؤال: شاه شما را متهم مي كند كه

ص: 2296

مخالف تمدن و گذشته گرا هستيد، جواب شما به اين مطلب چيست؟ امام: اين خود شاه است كه عين مخالفت با تمدن است و گذشته گراست. مدت پانزده سال است كه من در اعلاميه هايم خطاب به مردم ايران مصرا خواستار رشد و توسعه اقتصادي و اجتماعي مملكتم بوده ام. اما شاه سياست امپرياليستها را اجرا مي كند و كوشش دارد كه ايران را در وضع عقب ماندگي و واپس گرايي نگاه دارد. رژيم شاه رژيمي ديكتاتوري است، در اين رژيم آزاديهاي فردي پايمال و انتخابات واقعي و مطبوعات و احزاب از ميان برده شده است. نمايندگان را شاه با نقض قانون اساسي تحميل مي كند، انعقاد مجامع سياسي مذهبي ممنوع است، استقلال قضايي و آزادي فرهنگي به هيچ وجه وجود ندارد. شاه قواي سه گانه را حذف كرده است و يك حزب واحد ايجاد نموده است. از اين بدتر پيوستن به اين حزب را اجباري كرده است و از متخلفان انتقام مي گيرد. كشاورزي ما كه توليدش حتي تا بيست و سه سال پيش اضافه بر احتياجات داخليمان بود و ما صادر كننده اين مازاد بوديم، فعلا از ميان رفته است. مطابق ارقامي كه نخست وزير شاه در دو سال پيش به دست داده است، ايران 93 درصد از مواد غذايي مصرفي خود را وارد مي كند . و اين

ص: 2297

است نتيجه به اصطلاح اصلاحات ارضي شاه. دانشگاههاي ما نيمي از سال بسته است و طلاب و دانشجويان ما هر سال چندين بار مضروب و مجروح مي گردند و به زندان افكنده مي شوند. شاه اقتصاد ما را از ميان برده و درآمد حاصل از نفت را كه ثروت آينده مردم ماست تبذير مي كند و آن را براي خريد اسلحه هايي به كار مي برد كه جنبه تجملي و قيمتهاي سرسام آور دارد و اين امر به استقلال ايران صدمه مي زند . من مخالف شاه هستم درست به دليل آنكه سياست وي كه وابسته به قدرتهاي خارجي است، پيشرفت مردم را در معرض خطر قرار مي دهد. هنگامي كه شاه ادعا مي كند كه ايران را به مرز «تمدن بزرگ» مي رساند، دروغ مي گويد و اين مطلب را بهانه قرار داده است تا ريشه و استقلال مملكت را قطع كند و خون مردم را جاري سازد... كارگران، كشاورزان، دانشجويان، كسبه و زنان و مردان عليه قدرت ارتجاعي و گذشته گراي وي مبارزه مي كنند، به دليل اين واقعيتهاي غير قابل بحث است كه شاه كوشش مي كند موضع مخالف ما را در قبال رژيمش وارونه جلوه دهد و ما را مخالف تمدن و گذشته گرا قلمداد كند. اگر ما موفق به سرنگون كردن رژيم او شويم، او براي كارهايي كه بر ضد

ص: 2298

پيشرفت و ترقي اقتصادي و فرهنگي مردم كرده است محاكمه خواهد شد. و آن روز تمامي عالم از جنايات وي آگاه خواهند گرديد. سؤال: شاه شما را مخالف با تمدن قلمداد مي كند، شما نيز همين اتهام را به شاه بر مي گردانيد و اين مطلب لزوما قانع كننده نيست. لطفا ممكن است موضع و موقع خود را راجع به سه موضوع اصلي ايران بيان بفرماييد؟ : اصلاحات ارضي، صنعتي كردن مملكت و زنان... امام: هدف از اصلاحات ارضي شاه، خصوصا اين بود كه بازاري براي كشورهاي خارجي، خصوصا آمريكا ايجاد كند. اما اصلاحات ارضيي كه ما خواستارش هستيم، كشاورز را از محصول كارش بهره مند خواهد ساخت و مالكاني را كه برخلاف قوانين اسلامي عمل كرده اند مجازات خواهد كرد. سؤال: زمينهايي كه گرفته اند، به مالكان قديمي اش برگردانيده خواهد شد؟ امام: مسلما نه... درست همين مالكان در طول سالها درآمدهايي را روي هم انباشته بودند، بي آنكه مقررات اسلام را در خصوص توزيع آنها اجرا نمايند. بدين ترتيب ثروتي را كه حق جامعه بوده و بايد به جامعه برسد در نزد خود نگهداشته و برخلاف قوانين اسلامي ثروتمند شده اند. بنابراين اگر ما به قدرت و حكومت برسيم، ثروتهايي كه اين مالكان به ناحق متصرف شده اند، ضبط خواهيم كرد و بر اساس حق و انصاف مجددا

ص: 2299

ميان محتاجان توزيع خواهيم كرد . در خصوص صنعتي كردن مملكت كاملا با اين امر موافقيم، ولي ما خواستار يك صنعت ملي و مستقل هستيم كه در اقتصاد مملكت ادغام شده و همراه با كشاورزي در خدمت مردم قرار گيرد، نه يك صنعت وابسته به خارج، بر اساس مونتاژ، نظير صنعتي كه فعلا در ايران مستقر ساخته اند . سياست شاه از لحاظ صنعتي و كشاورزي، مملكت ما را به نفع قدرتهاي استعماري بصورت يك جامعه مصرفي درآورده است. در خصوص زنان، اسلام هيچ گاه مخالف آزادي آنان نبوده است، بر عكس اسلام با مفهوم زن بعنوان شيء مخالفت كرده است و شرافت و حيثيت او را به وي باز داده است. زن مساوي مرد است. زن، مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليتهاي خود را انتخاب كند. اما رژيم شاه است كه با غرق كردن آنها در امور خلاف اخلاق مي كوشد تا مانع آن شود كه زنان آزاد باشند . اسلام شديدا معترض به اين امر است، رژيم، آزادي زن را البته نظير آزادي مرد از ميان برده و پايمال ساخته است. زنان مانند مردان زندانهاي ايران را پر كرده اند. در اينجاست كه آزادي آنها در معرض تهديد و در خطر قرار گرفته است. ما مي خواهيم كه زنان را

ص: 2300

از فساد كه آنان را تهديد مي كند، آزاد سازيم. سؤال: درباره لفظ «ماركسيسم اسلامي» كه رژيم مرتبا استعمال مي كند، چه فكر مي كنيد؟ آيا با دسته جات چپ افراطي روابط سازماني داريد؟ امام: اين شاه است كه اصطلاح مذكور را به كار برده است و اطرافيانش از او تبعيت كرده اند . اين مفهوم، مفهومي نادرست و حاوي تناقض است و براي از اعتبار انداختن و از بين بردن مبارزه مردم مسلمان ما بر ضد رژيم شاه است. مفهوم اسلامي كه بر اساس توحيد و وحدانيت خداوند بنا شده است با ماترياليسم در تضاد است. اصطلاح «ماركسيسم اسلامي» يك اصطلاح خلاف حقيقت است، به عبارت ديگر، شاه و دستگاه تبليغاتيش از اتحاد بين ارتجاع سياه و خرابكاري سرخ نيز هدفي را كه در بالا گفتيم تعقيب مي كند، بدين معنا كه وي مي خواهد مردم مسلمان را وحشت زده سازد و بذر ابهام را در آنها بپراكند، تا مخالفتشان را نسبت به رژيم كه جامع و غير قابل بحث و انكار است از ميان ببرد. هيچ گاه ميان مردم مسلماني كه بر ضد شاه در حال مبارزه اند و عناصر ماركسيست افراطي يا غير افراطي، اتحاد وجود نداشته است. من همواره در اعلاميه هاي خود خاطرنشان ساخته ام كه مردم مسلمان بايستي در مبارزه خود همگون و متجانس باقي

ص: 2301

بمانند و از هر نوع همكاري سازماني با عناصر كمونيست بر حذر باشند. بدين ترتيب، با اتحاد بين تمام مسلمانان است كه ما با شاه مبارزه مي كنيم و خواهيم كرد. و به همين دليل است كه شاه سعي دارد مباني مبارزه اي ما را وارونه جلوه دهد. سؤال: با توجه به فقد روابط سازماني، ايا يك اتحاد تاكتيكي را با ماركسيستها براي سرنگون كردن شاه در نظر داريد؟ و روش و طرز رفتار شما با آنان پس از موفقيت اجتماعيتان چگونه خواهد بود؟ امام: نه، ما حتي براي سرنگون كردن شاه با ماركسيستها همكاري نخواهيم كرد. من همواره به هواداران خود گفته ام كه اين كار را نكنند. ما با طرز تلقي آنان مخالفيم، ما مي دانيم كه آنها از پشت به ما خنجر زده اند و اگر روزي به قدرت برسند، رژيمي ديكتاتوري برقرار خواهند كرد و اين مخالف روح اسلام است. اما در جامعه اي كه ما به فكر استقرار آن هستيم، ماركسيستها در بيان مطالب خود آزاد خواهند بود، زيرا ما اطمينان داريم كه اسلام در بردارنده پاسخ نيازهاي مردم است. ايمان و اعتقاد ما قادر است كه با ايدئولوژي آنها مقابله كند . در فلسفه اسلامي از همان ابتدا مسئله كساني مطرح شده است كه وجود خدا را انكار مي كرده اند ما

ص: 2302

هيچ گاه آزادي آنها را سلب نكرده و به آنان لطمه وارد نياورده ايم. هر كس آزاد است كه اظهار عقيده كند و براي توطئه كردن آزاد نيست. سؤال: به نظر شما علت شعله ور شدن قيامهاي ايران چيست؟ چرا اين طغيانها در حال حاضر رخ داده است؟ امام: فشار و قهري كه شاه و پدرش اعمال كرده اند، بدبختيهايي كه ملت ما دچارش شده است، مردمي كه از آزاديشان، استقلالشان، پيشرفتشان و زندگي خوبشان محروم شده اند، وعده هايي دروغي، كه در پانزده سال اخير مغزشان را پر كرده است روي هم رفته منشأ تظاهرات مذكور است. خرابي وضع اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و وسعت دامنه قهر و فشار به درجه تحمل ناپذيري رسيده است. آخرين قيامها مقدمه انفجار عظيمي است كه نتايجش غير قابل محاسبه است. هدف از ضد تظاهراتي كه پليس در مقام مقابله و با شركت افراد مزدور ترتيب داده است و هدف از كشتارهايي كه در هر شهر و روستا پيش مي آيد آن است كه مانع سرنگون شدن شاه گردد. سؤال: فكر مي كنيد كه فرزند شما به قتل رسيده است؟ اگر چنين نيست چرا مرگ وي علت انفجار و تظاهرات شده است؟ امام: من با قطع و يقين نمي توانم بگويم چه اتفاقي افتاده است، ولي مي دانم كه او شب قبل از درگذشتش صحيح

ص: 2303

و سالم بود و مطابق گزارشهايي كه به من رسيده است، اشخاص مشكوكي آن شب به خانه وي رفته اند و فرداي آن شب او فوت كرده است. چگونه؟ من نمي توانم اظهار نظري بكنم، نارضايتي مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلما مردم خدمتگزاران خود را دوست مي دارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مي دانند. دنبال اين جريان هر كشتاري كه رژيم ترتيب داد، تظاهرات تازه اي را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. اما مطلب اصلي و اساسي پسر من نيست. مسئله اساسي، عصيان و قيام همه مردم بر ضد ستمگراني است كه بدانها ستم مي كنند. سؤال: برنامه سياسي شما چيست؟ آيا مي خواهيد كه رژيم را سرنگون سازيد؟ بجاي اين رژيم، چه نوع رژيمي را برقرار خواهيد كرد؟ امام: كمال مطلوب ما ايجاد يك دولت و حكومت اسلامي است، مع ذلك نخستين اشتغال حاضر ما سرنگون كردن اين رژيم خودسر و خودكامه است. در مرحله اول بايستي قدرتي به وجود آوريم كه به احتياجات اساسي مردم پاسخ دهد. سؤال: مقصودتان از حكومت اسلامي چيست؟ آنچه از اين تعبير، خودبخود به ذهن مي آيد، امپراطوري عثماني و يا عربستان سعودي است؟ امام: تنها مرجع استناد براي ما، زمان پيغمبر (ص) و زمان امام علي (ع) است. سؤال: آيا به نظر شما

ص: 2304

بازگشت به قانون اساسي (4) (1906) يك راه حل معتبر است؟ امام: قوانين اساسي و متمم آن (1324) بشرط آنكه مورد اصلاح قرار گيرد، مي تواند مبناي دولت و حكومتي باشد كه ما توصيه مي كنيم، اين حكومت در خدمت آرمان اسلامي قرار مي گيرد . سؤال: آيا اين قانون اساسي، رژيم سلطنتي را حفظ خواهد كرد؟ و يا حكومت جمهوري را در مدنظر داريد؟ امام: رژيمي كه ما برقرار خواهيم كرد به هيچ وجه رژيم سلطنتي نخواهد بود. اين مطلب خارج از موضوع است و مطرح نيست. سؤال: به سلطنت رسيدن پسر شاه فعلي براي شما قابل قبول خواهد بود؟ امام: ما مخالف پدر شاه بوديم و مخالف شاه فعلي و مخالف همه سلسله اش هستيم، زيرا مردم ايران آن را نمي خواهند. سؤال: آيا خود شما در نظر داريد كه در رأس آن قرار گيرد؟ امام: شخصا نه. نه سن من، و نه موقع و نه مقام من و نه ميل و رغبت من، متوجه چنين امري نيست. اگر موقعيت پيش آيد ما در ميان كساني كه در جريان مفاهيم و فكر اسلامي مربوط به حكومت هستند، شخصي و يا اشخاصي را كه مستعد تعهد چنين امري باشند، انتخاب خواهيم كرد . سؤال: شما همواره در مقابل درخواستهاي مطبوعات بين المللي سكوت را

ص: 2305

حفظ كرده ايد، چرا؟ امام: مطبوعات بين المللي بيشتر به دبدبه و كبكبه... و طمطراق و تشريفات رسمي توجه دارند . تخت جمشيد، تاجگذاري شاه و... يا در حد اعلا توجهشان معطوف به قيمت نفت است، نه به بدبختيهاي مردم ايران و يا فشاري كه تحمل مي كنند. ظاهرا شاه هر سال صد ميليون دلار براي تبليغاتش در خارج پول خرج مي كند. از اين جهت من در طول پانزده سال گذشته خصوصا حرفهاي خود را خطاب به مردم ايران زده ام و همين كار را ادامه خواهم داد. سؤال: آيا سياست موافق شاه در قبال اسرائيل، يكي از دلايل مخالفت شما با رژيم است؟ امام: آري. زيرا اسرائيل سرزمين يك قوم مسلمان را اشغال كرده، جنايات بيشماري مرتكب شده است. عمل شاه در حفظ روابط سياسي با اسرائيل و دادن كمك اقتصادي به وي برخلاف مصالح و منافع اسلام و مسلمانهاست. سؤال: آيا آرزومند آن هستيد كه ايران عليه اسرائيل در جرگه كشورهاي عربي وارد شود؟ امام: من همواره مصرا خواسته ام كه مسلمانان سراسر جهان متحد شوند و بر ضد دشمنانشان از جمله اسرائيل مبارزه كنند. متأسفانه دعوتهاي مرا رژيمهاي مختلفي كه در كشورهاي مسلمان بر سر كار آمده اند نشنيدند. من اميدوارم كه بالاخره اين دعوتها شنيده شود. من در اين راه پايداري

ص: 2306

خواهم كرد. سؤال: آخرين رشته و عمليات نظامي اسرائيل منجر به اشغال يك سرزمين عربي ديگر يعني جنوب لبنان شده است كه مردمانش شيعه اند. در اين باره چه فكر مي كنيد؟ امام: مردم جنوب لبنان بايد به هر وسيله اي كه شده به خانه هاي خود باز گردند و وظيفه دارند كه براي باز پس گرفتن سرزمين خود مبارزه كنند، پيش از آنكه اسرائيليها مردم خودشان را در آنجا مستقر سازند. شخص من از مردم ايران و شيعيان جهان درخواست كرده ام كه به كمك برادران خود، در جنوب لبنان بشتابند، اين دعوت نتايجي داشته است. اما تنها حكومتها هستند كه با توجه به احتياجات اين مردم، وسايل لازم را در اختيار دارند. تنها حكومتها هستند كه امكان دارند به اسرائيل فشار بياورند كه مجبور به تخليه اين سرزمين بشود. سؤال: يك دسته از سربازان ايراني جزء نيروهاي ملل متحد در جنوب لبنانند، فكر مي كنيد كه اين كمك مثبت است؟ امام: ما رژيم ايران را تجربه كرديم. هيچ دليلي وجود ندارد كه بتوان باور كرد كه اين رژيم كه همواره به ضرر اعراب و به اسرائيل كمك كرده است، اين بار در خدمت يك آرمان مقدس عمل كند. به اعتقاد من كار ايران بيشتر به اين جهت است كه مانع از اظهار عقيده دشمنان

ص: 2307

اسرائيل بشود. سؤال: موقع و موضع شما در قبال آمريكا چيست؟ امام: در طي بيانيه ها و اعلاميه هاي پانزده سال اخير، چندين بار موضع و موقع خودم را در قبال آمريكا و قدرتهاي بزرگ ديگري كه از ثروتهاي ممالك فقير بهره برداري مي كنند، بيان كرده ام. آمريكا عمال خود را در اين ممالك تحميل و بعد خشونتي را كه بر مردم تحميل مي شود تأييد مي كند. آمريكا كه منشأ كودتاي (5) (1332) و بازگشت و حفظ شاه بر سر قدرت است، سياست خود را تغيير نداده است، تا وقتي كه وضع بدين منوال است، موضع و موقع من در قبال آمريكا همچنان تغييرناپذير خواهد ماند. سؤال: آيا مثل برخي فكر مي كنيد كه آمريكا مي خواهد يك رژيم آزادمنش ليبرال در ايران مستقر سازد؟ امام: يعني اعلاميه راجع به احترام و رعايت حقوق بشر؟ اين مطلب چيزي جز حرف نيست. حرف ! و من بدان باور ندارم. كافي است كه ملاحظه بكنيد كارتر رئيس جمهور آمريكا در جريان ديدارش در تهران پشتيباني خود را از شاه تجديد كرد و علاوه بر آن، عملا اين پشتيباني مورد تكذيب قرار نگرفت. به هر حال، ما هيچ گاه رژيمي را با سيما و صورتي ليبرال و آزادمنش و مضمون و محتواي ديكتاتوري و استبدادي قبول نخواهيم كرد. سؤال: در

ص: 2308

مقابل اتحاد شوروي كه همسايه بزرگ ايران است، موضع و موقع شما چيست؟ امام: همان موضع و موقعي كه در قبال آمريكاست. ابرقدرتها مردم ما را استثمار كردند. من فرقي ميان آنها و حتي بين آنها و انگليس هم نمي بينم. هنگامي كه ايران واقعا مستقل گرديد، در آن صورت مي تواند روابط سالمي با تمامي ممالك عالم برقرار سازد. سؤال: آيا فكر مي كنيد كه رژيم شاه قادر است كه آزادمنشي پيشه كند؟ امام: هرگز. حتي اصول دموكراسي و آزادي در تضاد بنيادي با اين رژيم و با وجود خود شاه هستند. لذا هيچ مصالحه ممكني با وي وجود ندارد. جنايات وي بيشمار است. نخستين كار يك رژيم آزاد آن خواهد بود كه محاكمه شاه را ترتيب دهد، بر اساس اين امر كه او ثروتهاي مملكت را جمع كرده و آنها را به بانكهاي خارجي منتقل ساخته است. بايد كه او... در خصوص جناياتي كه مرتكب شده است جواب دهد. آزادسازي واقعي تا هنگامي كه شاه بر اريكه قدرت است امكانپذير نخواهد بود.

پى نوشت ها

1 مقدمه از لوسين ژرژ، خبرنگار روزنامه «لوموند» كه پس از مدتها پافشاري، بالاخره توانست موافقت امام خميني را براي مصاحبه جلب نمايد. 2 جنبش ايران در حال حاضر اسلامي است و گروههاي چپ و چپ افراطي در

ص: 2309

آن شركت ندارند (خبرنگار) . 4 آيت الله عنواني مذهبي است كه در ايران به كار مي رود و به معناي نمونه و نشانه خداوند است. (خبرنگار) 5 يعني شيعه، مطلبي كه در خصوص مسلمانان سني صادق نيست. (خبرنگار) 6 مطابق سنت اسلامي در روز چهلم درگذشت، مراسم فاتحه برگزار مي شود. (خبرنگار) 7 مشروطه ليبرال (آزادمنش) كه تحت تأثير اروپا خصوصا فرانسه، در ايران استقرار يافت . (خبرنگار) 8 نوزده اوت 1953، كودتا عليه مصدق. (خبرنگار)

ص: 2310

ايمان و توكل

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

براي احراز صلاحيت افراد تفحص مي كردند

براي امام مصاحبت كساني كه احساس مي كردند از ديگران با تقواترند جالب تر بود و بودن با اين افراد ايشان را خوشحال تر مي كرد. در ابتدا با ديدي منصفانه به افراد نگاه مي كردند؛ گويي فردي درستكار و معتقد است، مگر خلافش ثابت مي شد. امام در مواردي كه مي خواستند به كسي حكمي بدهند يا كسي را براي سمتي انتخاب كنند، دقت زيادي مي كردند. سؤال و تفحص مي كردند تا شايستگي آن فرد براي احراز آن مقام برايشان ثابت شود. (1)

اين بچه ملكوتي است

علاقه امام به كسي زيادتر بود كه به خدا نزديكتر است. مثلا بچه ها را خيلي دوست داشتند . وقتي علي (نوه شان) را مي بوسيدند، مي گفتند: «اين بچه جديد العهد و ملكوتي است، اين بچه به مبدأ نزديكتر است، اين بچه پاكيزه تر از ديگران است.» اگر بچه ها را دوست داشتند، به دليل نزديكتر بودن آنها به خداوند بود. لازم نبود احساساتشان را بيان كنند. تنفر و دوست داشتنشان خودجوش بود. (2)

اين دعا را همه ائمه خوانده اند

امام به دعا خيلي اهميت مي دادند، به خصوص به مناجات شعبانيه. اين مطلب را به عناوين گوناگون در صحبتهايشان ذكر مي كردند. ايشان مي گفتند: مناجات شعبانيه يكي از دعاهايي است كه همه معصومين مي خوانده اند. به خصوص

ص: 2311

هر وقت به اين عبارت مي رسيدند، چهره شان تغيير مي كرد: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك...» (3)

نيمه شب مناجات شعبانيه مي خواندند

در ماه شعبان گاهي كه شبها پشت در اطاق امام مي خوابيدم مي ديدم يك ساعت مانده به اذان صبح امام بيدار مي شدند و وضو مي گرفتند و پس از نماز شب مشغول مناجات شعبانيه مي شدند و در اين مناجات به قدري گريه مي كردند كه من كه پشت اطاقشان مي خوابيدم گاهي با صداي گريه ايشان از خواب بيدار مي شدم با اينكه بسيار آرام و آهسته اعمال شب را انجام مي دادند تا كسي بيدار نشود. (4)

ما نكرديم، خدا كرد

در قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي رژيم شاه پس از حمله شديد امام ناچار شد عقب نشيني كند، لذا در روزنامه ها نوشتند كه اين قانون قابل اجرا نيست. طلبه ها كه از درج اين موضوع خيلي خوشحال بودند وقتي خدمت امام رسيدند امام در جمع طلبه ها طي توضيح مختصري فرمودند كه اين كار را ما نكرديم خدا كرد. (5)

خدا حافظ من است

در مورد مسؤوليت حفظ امنيت امام، ايشان خودشان اظهار داشته اند كه خداوند حافظشان خواهد بود. از اين رو نيازي به مأمور امنيتي ندارند. (6)

هيچ چيز جز خدا نمي ديدند

عبادت و ارتباط امام با خدا چيزي نبود كه بتوانم ترسيمش كنم تا آنجا كه توانسته ام با دوستان پدرم تماس

ص: 2312

گرفته ام و از مادرم در اين باره سؤالها كرده ام، همگي بر اين قولند كه امام با خداي خود رابطه اي خاص داشت. امام چنان در خدا فاني بود و چنان از معشوق خود سخن مي گفت كه موي بر اندام انسان راست مي شد. جالب است بدانيد كه گاهي در مصايب و گرفتاريها كه مسؤولين خدمت امام مي رسيدند ايشان چنان از خدا سخن مي گفتند كه گويي هيچ نمي بينند جز خدا. در مورد ارتباط امام با خدا، خاطرات و سخنهاي بسياري است كه هيچ قلمي نمي تواند آن سان كه بايد حق مطلب را ادا كند. امام شخصيتي بود كه واقعا در مراد خويش ذوب شده بود. و جز او به كسي نمي انديشيد و به جز خدا از هيچ كس ترسي نداشت. (7)

بگوييد ختم امن يجيب بگيرند

يك وقتي دختر امام مريض شد. شوراي پزشكي در قم تشكيل شد و تقريبا جواب يأس دادند. به امام عرض كردند كه بايد يا مادر از بين برود يا بچه. امام فرمودند من الان اظهار نظر نمي كنم كه كدام يك فداي ديگري بشوند شما يكي دو ساعت صبر كنيد، من جواب مي دهم كه عمل جراحي انجام بگيرد يا نه. و بلافاصله اخوي را خواستند و فرمودند: امشب عده اي از آقايان طلبه ها را در منزلتان خبر كنيد و يك ختم

ص: 2313

امن يجيب بگيريد و مخصوصا آقاي قاضي هم بيايد و دعا كند ايشان بسيار اهل ذكر بود. ختم كه تمام شد از بيمارستان نكويي قم به منزل امام تلفن كردند كه حال صبيه معجزه آسا عوض شده و فعلا نيازي به عمل نيست. (8)

توكل به خدا كنيد

بعد از پيروزي انقلاب ياسرعرفات آمد خدمت امام من به اتفاق چند نفر ديگر در كنار امام بوديم. امام در آن زمان به عرفات فرمودند: «اگر مي خواهيد ملت فلسطين را نجات دهيد راهش اين نيست كه به سراغ شوروي يا آمريكا يا به اين دربار و يا آن دربار برويد، توكل به خدا كنيد و شمشير به دست گيريد، خداوند حامي شماست و ملتها هم به شما كمك مي كنند.» اگر به فرمايش حضرت امام توجه كرده بودند الان فلسطينيها آواره كشورهاي مختلف عربي نمي شدند . (9)

در حملات هوايي نگراني نداشتند

در ايام جنگ مواقع خيلي حساس و خطرناكي پيش آمد، گاهي اطراف بيت امام هم مورد حملات موشكي قرار مي گرفت و در تمام اين احوال امام هيچ گونه عكس العملي كه حاكي از ناراحتي و نگراني ايشان باشد از خود نشان ندادند. (10)

آنچه مقدر است به ما مي رسد

پس از فاجعه فيضيه امام گفتند: «چيزي مي نويسم در جواب نامه آقايان تهران، بياييد آن را ببريد.» من

ص: 2314

مقداري دير رسيدم لذا امام آن را فرستاده بودند. و بعد من رفتم با كمك دوستان آن را چاپ كردم. آن مطلب اعلاميه معروف «شاه دوستي يعني غارتگري» خطاب به مرحوم سيد علي اصغر خويي بود كه اين براي اولين بار بود كه امام شاه را مطرح كردند وقتي خدمت امام برگشتم فرمودند: «شما نرسيديد دادم بردند تهران.» به امام عرض كردم مطلب چه بود؟ فرمودند: «به شاه برخورد داشت.» من ترسيدم. عرض كردم آقا شايد مصلحت نباشد. ايشان خنديدند و فرمودند: «آنچه كه خداوند براي ما ثبت كرده همان به ما خواهد رسيد.» (11)

دست خدا حافظ انقلاب است

امام در جلسه اي خصوصي به اين جانب فرمودند: «من معتقدم كه اين انقلاب را از ابتدا تا كنون دست قدرت الهي كه فوق تمام دستهاست به اينجا آورده است و همان يدالله اين انقلاب عظيم را حفظ مي فرمايد.» (12)

دست غيبي ما را هدايت مي كند

قبل از سال جديد كه با برخي از آقايان خدمت امام بوديم از ايشان تقاضا كرديم در يكي از ايام عيد با مردم ديداري داشته باشند اما نپذيرفتند. دو سه روز بعد از عيد، قلب ايشان ناراحتي پيدا كرد كه فورا رسيدگي و خطر برطرف شد. وقتي من به خدمتشان رسيدم، به ايشان گفتم چقدر خوب شد شما ملاقات

ص: 2315

با مردم را قبول نكرديد، چون با توجه به بيماريتان نمي توانستيد ديدار را انجام دهيد و اين انعكاس بدي در دنيا داشت. امام فرمودند: «آن طوري كه من فهميدم از اول انقلاب تا حالا مثل اينكه يك دست غيبي ما را در همه كارها هدايت مي كند.» و اين عين جمله امام است كه بعدا آن را يادداشت كردم. (13)

هديه اي بود كه خداوند داد

هنگامي كه خبر شهادت حاج آقا مصطفي رسيد همه جمع شده بودند كه چگونه اين واقعه را براي امام نقل كنند و خبر را به ايشان برسانند، چون از شدت تأثر هيچ كس به خودش جرأت نمي داد براي امام گزارش ببرد. حاج احمد آقا كه بيتابي مي كرد از بالاي پنجره سايه اش به شيشه افتاده بود امام كه در اتاق نشسته بودند متوجه او شده احمد آقا را صدا كردند. آقا گفتند : بيا ببينم چي شده؟ احمد آقا زد به گريه. طبيعتا خودداري مشكل بود، اما امام با آن صلابتي كه داشتند فقط سه مرتبه فرمودند: «انا لله و انا اليه راجعون» اين هديه اي بود كه خداوند داد و امروز بازگرفت. حالا بلند شويد و مقدمات كار را فراهم كنيد ببينيد كجا بايد برد و كجا بايد دفن كرد؟ (14)

لطف خفيه خدا بود

در مصيبت جانگداز شهادت فقيد سعيد

ص: 2316

حضرت آيت الله حاج سيد مصطفي خميني كه يار امام در تبعيد و انيس ايشان در جلسات بحث و اميدشان براي اداره شئون آينده مسلمين بود يك ذره انكسار در سيماي نوراني امام پديدار نشد. تنها جمله اي كه فرمودند اين بود كه «مصطفي اميد آينده اسلام بود» و در يازدهمين روز وفات آن مرحوم كه براي تدريس تشريف آوردند، در ابتداي سخن فرمودند: «خداوند تبارك و تعالي الطاف خفيه اي دارد» و وفات مرحوم آقا مصطفي را يكي از الطاف الهي مي دانستند. (15) اين مسأله لطف خفي و پنهان فوت مرحوم حاج آقا مصطفي را در اوايل انقلاب هيچ كس نمي دانست اما گذشت زمان آثار و بركاتي را كه اين حادثه براي امت اسلام آورد معلوم نمود و فرموده امام روشن شد چون براي وفات ايشان حوزه علميه قم مجالس يادبودي اقامه كردند و بعد از چهارده سال اختناق كه شاه كوشش كرد نام امام را از زبانها ببرد، سخنرانان صريح و روشن از امام نام مي بردند كه تا چهلم ايشان كه سخنرانان صريحا به شاه حمله مي كردند و بعد از آن چهلم شهداي قم و تبريز و ديگر شهرها نهضت اسلامي را قوام بخشيد و مبارزه را اوج داد. (16)

من خودم باطل السحر هستم!

در يكي از روزهاي اقامت امام در

ص: 2317

مدرسه علوي، سيدي همراه با فرد غير معممي كه پالتو و عرقچيني داشت خيلي متأثر و ناراحت و وحشتزده و با چهره اي زرد به مدرسه آمد. من مسؤول انتظامات بودم. گفتم: «چيست؟» گفتند: «كاري خصوصي داريم و نگرانيمان اين است كه عليه امام جادو و سحر شده، آنچه ما مي بينيم اين است كه ممكن است ايشان مريض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحت هستيم و آمده ايم دعا و وردي را كه باطل سحر است به امام بدهيم .» گفتيم: «اين حرفها چيست؟» گفتند: «نه ما نگرانيم.» ما هم با آن عشقي كه به امام داشتيم و اگر احتمال خطر يك در ميليون براي ايشان وجود داشت قلبمان تكان مي خورد قضيه را خدمت امام عرض كرديم. ايشان لبخندي زده و فرمودند: «بگوييد من خودم باطل السحر هستم.» (17)

امانتي بود از جانب خدا

از يكي از دوستان خانوادگي (امام) خميني صفت مشخصه او را پرسيدم صحنه اي را برايم تعريف كرد كه در سي و پنج سال قبل اتفاق افتاده بود. كوچكترين فرزند خانواده در حوض غرق شده بود. مادر مويه كنان گريه مي كرد. مجتهدي بر روي جنازه مشغول نماز خواندن بود كه (امام) خميني وارد شد. با تمام عشق و علاقه اي كه به اين دخترش داشت در قيافه او اثري از

ص: 2318

تغيير مشاهده نشد. چند لحظه مكث كرد و گفت: «امانتي بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت.» و سپس شروع به نماز كرد. خميني عقيده دارد كه خدا هميشه در كنار اوست. (18)

پى نوشت ها

: .1 فاطمه طباطبايي. .2 فاطمه طباطبايي. .3 فاطمه طباطبايي. .4 سيد رحيم ميريان. .5 حجة الاسلام و المسلمين قرهي. .6 روزنامه اطلاعات به نقل از سخنگوي كميته استقبال از امام 57. 20/11/ .7 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني پاسدار اسلام ش .6 .8 آيت الله يوسف صانعي حوزه .32 .9 آيت الله شهيد محلاتي اميد انقلاب ش .113 .10 حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني روزنامه جمهوري اسلامي ويژه اربعين سال .68 .11 آيت الله شهيد محلاتي پاسدار اسلام ش .103 .12 آيت الله حسين مظاهري حوزه ش .49 .13 آيت الله خامنه اي روزنامه اطلاعات 68. 19/3/ .14 فاطمه طباطبايي ندا ش .1 .15 حجة الاسلام و المسلمين كريمي پاسدار اسلام ش .8 .16 آيت الله مؤمن سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .17 حجة الاسلام و المسلمين ناطق نوري. .18 روزنامه كيهان به نقل از مجله تايم آمريكا 58. 4/5/

ص: 2319

بازتاب جهاني انقلاب اسلامي

اشاره

مجله 15 خرداد، شماره 5 محمدي، مهوچهر مقاله حاضر تلخيصي از كتاب «بازتاب جهاني انقلاب اسلامي، انفجار نور» تأليف دكتر منوچهر محمدي است كه در آينده اي نزديك به چاپ خواهد رسيد. كتاب بازتاب جهاني انقلاب اسلامي كه چهار گفتار پيرامون اثرات انقلاب در نظام بين الملل، جهان اسلام، نظريه هاي انقلاب و الگوهاي نظام سياسي است، اثريست كه در سيزده فصل به ويژگي هاي انقلاب اسلامي، علل و عوامل پيروزي انقلاب، تفاوت انقلاب اسلامي با ساير تحولات سياسي و اجتماعي دوران معاصر، ساختارشكني نظريه هاي انقلاب در انديشه هاي غربي، استراتژي هاي جهاني شدن انقلاب اسلامي، بازتاب انقلاب اسلامي در نظام بين الملل، بازتاب انقلاب اسلامي بر جهان اسلام علي الخصوص كشورهاي حوزه خليج فارس، منطقه شامات، آفريقا، آسياي مركزي و قفقاز، آسياي صغير، شبه قاره هند و خاور دور مي پردازد. نويسنده با ارائه اسناد و مدارك و تحليل متون و منابع موجود، در سطح گسترده اي بازتاب عمومي انقلاب اسلامي در دولت ها، ملت ها، نظام بين المللي و نظريه هاي سياسي را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد. ضمن تقدير و تشكر از دكتر محمدي كه اين كتاب را در اختيار فصلنامه 15 خرداد قرار دادند، بخشي از مقدمه و نتيجه گيري اين اثر را تقديم خوانندگان مي كنيم. به اميد اينكه با چاپ اين گونه آثار و نقد عالمانه آنها توسط دانش پژوهان،

ص: 2320

به غناي مباني نظريه هاي سياسي متفكران مسلمان در دوران معاصر و ديدگاه هاي پيرامون انقلاب اسلامي، افزوده گردد. فصلنامه 15 خرداد

? مقدمه

جهان در قرن بيستم، تحولات گسترده و وقايع متنوع، متضاد، تأثيرگذار و در عين حال خيره كننده اي را شاهد بود. سرعت و ابعاد گسترده اين تحولات در قرن بيستم به تنهايي با آنچه در قرون پيشين بر جهان گذشته، برابري مي نمايد. جنگ هاي جهاني، انقلاب ها و تعارضات و درگيري هاي ميان جوامع، بخش قابل توجهي از تحولات قرن گذشته را به خود اختصاص دادند. برخي از اين رخدادها با تمامي اهميت آنها دامنه اثر محدودي از خود به جاي نهاده و برخي پويايي جريانات دروني خود را حفظ نموده و گستره كلاني از ساختارها و فرآيندهاي نظام بين الملل را تحت تأثير قرار دادند. وقوع انقلاب اسلامي در كنار فروپاشي اتحاد جماهير شوروي از جمله حوادثي است كه تأثير فوق العاده و شگفت آوري در وراي مرزها و نظام بين الملل بر جاي گذارده است. تحولات و وقايع فوق، عناصر دروني نظام بين الملل را به شكل عميقي تحت تأثير قرار داده اند. حيرت و نگراني غرب از وقوع انقلاب اسلامي در ايران در سال1979( 1357(، نه تنها ناشي از عدم درك و آشنايي صحيح آنها با جريان ها و تحركات داخلي، فرهنگ سياسي و فكري درون جامعه ايران

ص: 2321

بود بلكه بروز چالش در منافع سرشار سياسي و اقتصادي آنها نيز بر ابعاد اين نگراني مي افزود. ايران به عنوان يكي از بزرگ ترين دارندگان منابع گاز و نفت، مرز مشترك2500 كيلومتري با يكي از پايه هاي نظام دو قطبي در دوران جنگ سرد، جايگاه ايران در كمربند اسلامي به عنوان يكي از قوي ترين مراكز فكري و فرهنگي اسلامي و همچنين موقعيت بي نظير استراتژيك آن در حساس ترين منطقه در گردونه منافع حياتي و امنيتي غرب و بويژه قدرت هاي بزرگ قرار داشت. پيچيدگي رفتار متقابل غرب و ايران فارغ از عنصر زمان، ناشي از عواملي از اين دست بوده است. شدت و ضعف برخورد و تعامل غرب با ايران چه قبل و چه بعد از انقلاب تابع و وابسته به همين گونه عوامل مي باشد. در تاريخ مدرن ايران، اين نخستين مرتبه اي نبوده كه در آن تحول عمده اي رخ داده كه مركز دغدغه بين المللي شده است. تاريخ رقابت روسيه تزاري با انگليس و اتحاد جماهير شوروي با امريكا در ايران از اواخر قرن 19 ميلادي، به خوبي منافع و دغدغه هاي غرب را در اين كشور نمايان مي سازد. با وجود تمام رخدادهاي تاريخ معاصر در ايران، آن طور كه وقوع انقلاب اسلامي غرب را نگران ساخته و به عبارت بهتر به هراس واداشته و متحير

ص: 2322

و متأثر ساخته، هيچ حادثه ديگري تا اين حد اثرگذار نبوده است. مطالعه تحولات پيشين و بررسي تاريخ معاصر ايران، خود مؤيد اين واقعيت است كه پس از پيروزي انقلاب، غرب و قدرت هاي بزرگ عملا امتياز حضور و دخالت مستقيم در جريانات جاري جامعه ايران را از دست دادند. در اين بين حتي بازيگران حاشيه اي را نيز به شدت متأثر ساخت. براي مثال بيش از 80 درصد واردات نفت رژيم صهيونيستي از ايران تأمين مي شد كه هر گونه خللي در اين امر، ضربه سنگيني را به اقتصاد اين رژيم وارد مي ساخت. از سوي ديگر اين رژيم؛ هم پيمان نظامي نيرومندي را از دست داد و با سياست هاي جديد ايران در قبال فلسطين و حمايت آنها تا سر حد حذف «اسرائيل» عملا منجر به درهم ريختگي برنامه ها و سياست هاي آنها شد. «ژروسالم پست» در همين زمينه مي نويسد: «سقوط شاه نه تنها بر وضعيت جغرافيايي و سياسي خليج فارس تأثير خواهد داشت؛ بلكه بر موازنه نيروها به طور اعم تأثير خواهد گذاشت». انقلاب اسلامي در شرايطي در ايران به وقوع پيوست كه به نظر كمتر كسي ايران را در شرايط انقلابي تصور مي نمود. اكثر برآوردها از توان نظام موجود در ايران در نهايت به ثبات نسبي ختم مي شد. به عبارت ديگر اين انقلاب

ص: 2323

خاستگاه و بستري غيرمنتظره داشت. چرا كه حكومت پهلوي دوم در خاورميانه براي نظام بين الملل دو قطبي به سركردگي امريكا و شوروي، جزيره اي كاملا آرام و امن محسوب مي شد. قبل از كنفرانس گوادلوپ، كشورهاي بزرگ صنعتي و در رأس آنها امريكا، انگليس و فرانسه هنوز انتظار فروپاشي حكومت پهلوي را نداشتند و به همين دليل جيمي كارتر رئيس جمهور وقت امريكا چند ماه قبل از آن ايران شاهنشاهي را «جزيره امن»[2] خواند و از سوي ديگر ديويد اوون وزير امور خارجه وقت انگليس با صدور بيانيه اي صراحتا موضع كشورش را در برخورد با حركت انقلابي مردم در ايران جانبداري رسمي از محمد رضا پهلوي و ادامه حكومت سلسله پهلوي اعلام نمود. آنها بر اين باور بودند كه پيروزي انقلابيون در ايران در نهايت به تأسيس نظام كمونيستي منجر خواهد شد. تقابل غرب ليبرال در مقابل شرق كمونيست تمام ذهنيت قدرت هاي رقيب را منحصر به خود ساخته بود؛ به طوري كه تحليل ها و برداشت هاي مزبور آنها را به شدت تقليل گرا نموده و منجر به سياستگذاري ها و تصميم هاي متناقضي از سوي آنها در قبال بسياري از مسائل جاري در نظام دو قطبي شد. با وجود چنين شرايطي در نظام بين الملل هرگز احتمال نمي رفت كه چنين دولت به اصطلاح جاه طلب و مدرن گرا كه

ص: 2324

در تعامل با هر دو قطب نظام بين الملل كنار آمده و پشتيباني هر دو را همراه داشت به آساني و در مدت كوتاهي در مقابل جريان انقلاب به زانو درآيد. حضور فعال انگليس و امريكا در ايران پس از كودتاي 28 مرداد 1332، تصور هر گونه انقلاب را براي حاكم شدن نظام بلشويكي در جهت گسترش نفوذ شوروي و يا هر نوع ديگري از جريانات ضد غربي با يأس مواجه مي ساخت. حضور و نمود دو ايدئولوژي ماركسيسم و ليبراليسم در سيستم نظام دو قطبي و سلطه و استحكام روز افزون بر اين سيستم، اكثر كشورها خصوصا كشورهاي كوچك و آسيب پذير را ناگزير از پيوستن به يكي از اين دو قطب نموده بود. هر تحول و تغييري در سطوح ملي، منطقه اي و بين المللي در سايه حضور و پشتيباني يكي از اين دو قطب را محقق مي داشت و تقريبا وجهه قانونمند به خود گرفته بود. به عبارت ديگر نه فقط يكي از دو ابرقدرت در پشت اين تغيير و تحولات حضور فعال و نقشي عمده داشتند بلكه آشكارا از يكي از دو طرف حمايت و به آن كمك مي كردند. مواردي همچون جنگ ويتنام، بحران كوبا، جنگ دو كره و تحولات اروپاي شرقي و بسياري موارد در رقابت و بعضا رويارويي دو قطب

ص: 2325

و حمايت آشكار آنها از طرفين منازعه قابل ذكر است. سياست هاي غرب و در رأس آنها امريكا در منطقه خاورميانه و همچنين خليج فارس به واسطه وجود منابع غني انرژي و مهم تر از آنها ويژگي هاي بارز ژئوپلتيك اين منطقه، ايران را به عنوان كشوري با موقعيت استراتژيك منحصر به فرد در شرايطي استثنايي قرار داده بود. همسايگي با قدرتي چون اتحاد جماهير شوروي و برخورداري از پتانسيل هاي يك قدرت منطقه اي و همچنين سياست ها و گرايش هاي غرب گرايانه، ايران را به گزينه اي مناسب براي اعمال سياست هاي امريكا در منطقه مبدل كرده بود. امريكا علاوه بر پيگيري اهدافي همچون مقابله با نفوذ كمونيسم، تضمين تداوم صدور نفت ارزان از منطقه غرب و همچنين دفاع از رژيم هاي محافظه كار و متحدين غرب در منطقه، در پي انتخاب برخي از دولت هاي منطقه اي به عنوان تكيه گاه اصلي سياست هاي خود در راستاي ايجاد توازن قوا در منطقه و تأمين منافع غرب و شريك استراتژيكي همچون رژيم صهيونيستي بود. رهيافت دولتمردان امريكا براي نيل به اهداف خود در منطقه در طول دهه 1350 به دليل درگيري اين كشور در بحران ويتنام و امكان تشديد احساسات ناسيوناليستي در منطقه به دليل حضور مستقيم امريكا بر اساس استراتژي جنگ به دست ديگران براي امريكا شكل گرفته بود. اين راهكار در قالب

ص: 2326

دكترين معروف نيكسون يا گوام تجلي يافت و دو كشور ايران و عربستان، هر كدام به دلايلي خاص محورهاي بنيادين اجراي اين مأموريت شدند. در رقابت بين اين دو كشور، توان و مزيت هاي ايران بر عربستان تفوق يافت و مأموريت اصلي در چارچوب دكترين مذكور به ايران واگذار شد. اين سياست در دوران جرالد فورد و كارتر نيز ادامه يافت و پيروزي انقلاب خط بطلان و انتهاي اين استراتژي بود. شكي نيست كه پس از فرار محمد رضا پهلوي از ايران و بازگشت امام خميني به كشور، بازيگران صحنه سياست بين الملل (اعم از دولت ها، سازمان هاي بين المللي، شركت هاي چند مليتي و رسانه ها)، همه مجبور بودند اين واقعه بسيار بزرگ را در ساخت راهبردي و سياسي، به مثابه واقعيتي انكارناپذير باور نمايند. موضع گيري ها و عملكرد متفاوت و بعضا متناقض قدرت هاي بزرگ، حاكي از سردرگمي و عدم صحت محاسبات آنها بوده و حساسيت آنها در موضع گيري هاي اوليه نشان از تأثيرگذاري انقلاب در چنين ابعادي داشت. رويكرد ايدئولوژيك انقلاب اسلامي بر فرهنگ ديني و ارزش هاي سنتي و بومي براي جهان غرب كاملا غير منتظره بود. كشورهاي غربي، ايدئولوژي هاي بسياري نظير امپرياليسم، نازيسم، رئاليسم، ليبراليسم، سوسياليسم، ناسيوناليسم، كمونيسم و أ را در روابط بين الملل تجربه كرده بودند؛ اما در قرون اخير رويكرد ديني يا احياي

ص: 2327

سنت سياسي اسلام و يا به قولي اصول گرايي اسلامي و مضاميني همچون جهاد، فتوا، شهادت، امت و امام به هيچ وجه براي غرب قابل هضم نبود. تا آن زمان بيشترين دغدغه غرب در جهان اسلام و كشورهاي مسلمان، حركت هاي ناسيوناليستي و جنبش هاي روشنفكري بود. در اين بين نظام سياسي و اقتصادي اروپا، به طور انفرادي و اشتراكي بي آنكه از اين جايگزيني احساس نارضايتي چنداني نمايد، در صدد برآمد با دولت موقت به منزله جانشين حكومت پيشين رابطه اي معقول و منطقي ايجاد نمايد تا منافع اقتصادي، سياسي و ژئوپلتيكي خود را در ايران حفظ نمايد. اين در حالي بود كه دولت هاي انگليس، فرانسه، آلمان و ايتاليا نسبت به اوضاع سياسي داخلي ايران حساسيت بسياري نشان مي دادند. با وجود تمام تقابل هاي نظري، نظام بين الملل دو قطبي باز هم در مقام حفظ منافع دراز مدت خود جوياي ادامه روابط بازرگاني و سياسي با ايران بودند. هر چند اين خود ناشي از عدم درك درست شرايط و تحليل واقعي از وقايع داخلي در ايران بود. مجموعه اي از عوامل همچون شرايط خاص و ويژگي هاي منحصر به فرد جامعه ايران، ويژگي هاي خاص حركت مردم در جريان انقلاب و سرعت تحولات درون جامعه، غلظت بيش از حد رقابت در نظام دو قطبي، كيفيت و مشخصه هاي خاص رهبري

ص: 2328

انقلاب، درك ناظران و بازيگران مستقيم بين المللي از انقلاب اسلامي را مشوش ساخته بود. تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، برخي دولت هاي اسلامي محافظه كار روي كار آمده بودند. هر چند حركت هاي ناسيوناليستي تندرو و سكولار نيز در جهان اسلام قابل ملاحظه بود. اما اين فقط ايران بود كه نخستين جمهوري اسلامي را در جهان تأسيس نمود. به عبارت ديگر اين انقلاب نخستين حركت توده اي مردم در طول تاريخ بود كه يك دولت ديني اسلامي به وجود آورد و به لحاظ نظري و اعتقادي با ارائه سياست ها و راهكارهاي خاص خود از همان آغاز تضاد و تقابل خود را با سيستم و نظام بين الملل نمايان ساخت. تصرف سفارت امريكا و مسئله گروگان گيري نخستين تقابل انقلاب با نظام بين الملل بود كه با نقض حقوق و عرف ديپلماتيك دستمايه غرب از سوي ايران، چالش هاي جدي بين ايران اسلامي و نظام بين الملل آغاز شد. تا آنكه تقابل نظري و عملي جمهوري اسلامي در دوران تكوين و تكامل خود با نظام بين الملل كه بر پايه سلطه غرب شكل گرفته بود، بارها نمود يافته و طيف گسترده اي را از سياست هاي حمله به ساختار موجود نظام بين الملل با استراتژي صدور انقلاب و تقويت و تجهيز امت اسلامي و نيروهاي مستضعف جهان از طريق صدور انقلاب تا

ص: 2329

بهره گيري از راهبردهاي ظريف تر در جهت اصلاح و تغيير نظام بين الملل به سود خود، شامل مي شد. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران پيامدهاي مستقيم و غير مستقيمي براي نظام بين الملل و عناصر و فرآيندهاي دروني آن داشت. خروج ايران از اردوگاه غرب و تقابل اساسي با نظام بين الملل، تأثيرات عميقي بر معادلات منطقه اي وارد نمود. عامل بسياري از اين تأثيرات را مي بايست در ويژگي هاي منحصر به فرد اين انقلاب، چه در بعد نظري و چه در بعد اجرايي جستجو نمود. اگر چه قرن بيستم شاهد تحولات و وقايع متنوعي از اين جنس و در اين سطح بود اما هيچ كدام از اين وقايع در چنين گستره اي بازتاب نداشتند و تأثيرگذار نبوده اند. نخستين سؤالي كه در مقايسه پديده هايي از اين دست به ذهن متبادر مي شود اينست كه ويژگي هاي اين پديده چه بوده و تفاوت هاي عمده آن با نمونه هاي مشابه در راستاي تأثيرگذاري بر عناصر و فرآيندهاي سيستم و نظام بين الملل كدامند؟ به عبارت ديگر بايد وجه تشابه و تمايز انقلاب اسلامي در ايران با وقايع همسطح و همجنس خود استخراج شود و آن دسته از ويژگي هاي انقلاب اسلامي كه ظرفيت تأثيرگذاري آن بر نظام بين الملل را تقويت مي نمايند استخراج نمود. در اين راستا، تبيين آرمان هاي مطرح و كلي انقلاب، درك ابعاد و

ص: 2330

گستره تأثيرگذاري را تسهيل خواهد نمود. از منظر ميشل فوكو نظريه پرداز فرانسوي، انقلاب سال 9 1978 متضمن امتناع كل يك فرهنگ و يك ملت از رفتن زير بار يك جور نوسازي است كه در نفس خود كهنه گرايي است. چنين انقلابي به مثابه انقلابي بدون تشكيلات، غير حزبي و در نوع خود بي نظير است.[3] در تحليل خصايص و ويژگي هاي انقلاب اسلامي مي بايست به عناصري همچون جايگاه ايران در نظام بين الملل، وضعيت و سطح توسعه جوامع، مفاهيم و ادبيات مرتبط با آن توجه خاص نمود. انقلاب اسلامي در برهه اي از زمان به وقوع پيوست كه به اعتقاد فوكو در قرن بيستم براي سرنگوني يك رژيم بيش از اين كه احساسات تند لازم باشد، اسلحه لازم است، ستاد فرماندهي تداركات و... آنچه در ايران اتفاق ميفتد باعث سردرگمي ناظران امروزي است. نه نشاني از چين در آن مي بينند، نه از كوبا و نه از ويتنام، بلكه زلزله اي بدون دستگاه و نظام، بدون پيشرو و بدون حزب. در فرآيند اين انقلاب انسان تهي از هر طبقه و صنف، در سلسله اي سازواره با مشتي واحد (بدون توسل به مبارزه مسلحانه) در مقابل رژيمي كاملا مسلح صف آرايي كرد. به تعبير ديگري از فوكو، اين پديده انقلابي با دست هاي تهي[4] بود كه ويژگي هاي متضاد را در

ص: 2331

دل خود جاي داده بود. نخست تناقض منازعه مردمي پابرهنه با دست هاي خالي با يكي از مجهزترين رژيم هاي عالم است. دوم فقدان هر گونه تضاد و تعارض در شبكه هاي مختلف اجتماع در تدبير تحرك انقلابي است; چرا كه در خلال توسعه و بسط منازعات، هيچ گونه مخالفتي بين نهادهاي واپسگرا و پيشرو و عناصر دروني جامعه تظاهر ننمود. در اين ميان اسلام به عنوان كنش مردم در صحنه در شكل دهي آگاهي ملي و جمعي و تبديل آن به يك منبع تحريك و تهييج و تغيير و دگرگوني نقش مهمي ايفا نموده است. از جمله ويژگي هاي تأثيرگذار و حيرت آور انقلاب اسلامي براي غرب و حتي جهان اسلام، احياي افكار و انديشه هاي اسلامي در سراسر جهان بود. تلاش و برنامه هاي غرب تا آن روز صرف اين شده بود تا ريشه هاي اسلام در جوامع مختلف خشكانده شده و مفاهيم و آموزه هاي آن تقليل يابد. بر همين اساس دائما بر اين نكته تأكيد مي شد كه بايد اسلام را در صفحات تاريخ جستجو نمود چرا كه ديگر اثري از آن در جوامع باقي نمانده است. البته در اين راه تلاش هاي آتاتورك نهايت بهره وري را در راستاي حذف اسلام از جوامع براي غرب ارائه نمود و تمام اميدها را براي بازگشت اسلام از ميان برده بود.

ص: 2332

مهم ترين تأثير انقلاب اسلامي بر احياي ارزش ها و آگاهي هاي اسلامي، القاي تفكر اسلام سياسي بود. اسلامي كه به زعم بسياري در صفحات كهن تاريخ فرتوت شده و از اذهان رخت بر بسته بود، اينك با هسته اي قدرتمند و امواجي فراتر از مرزهاي ملي بازگشته و به جريان افتاده بود. در واقع پيروزي انقلاب اسلامي نشان داد كه اديان بويژه دين اسلام با گذشت زمان و توسعه مدرنيزاسيون نه تنها به پايان راه نرسيده است بلكه مجددا به عنوان مهم ترين راه نجات بشريت از ظلم و بيدادگري احياي شده و دنياي مادي گراي معنويت گريز را متوقف ساخته و دريچه اي از معنويات و اعتقادات مذهبي را در راستاي رستگاري و رهايي بشريت از قيد قدرت هاي استعمارگر گشوده است. در اين ميان نقش امام خميني (ره) به عنوان نظريه پرداز و احياگر تفكر ديني از انظار دور نمانده و به اعتقاد و اعتراف بسياري از انديشمندان و شرق شناسان، اسلام شناسان و جامعه شناسان غربي، ايشان بزرگ ترين احياگر تفكر و ارزش هاي اسلامي مي باشند كه آنچه اصلاح گران، تجديدگرايان، متجددها و بيدارگرايان اسلامي از قرن 19 ميلادي تا زمان آغاز نهضت در ايران صرفا به عنوان يك آرمان تبليغ مي كردند، امام خميني (ره) در صحنه عمل پياده كرد و دوران جديد رنسانس را آغاز نمود. تلاش هاي چندين

ص: 2333

دهه اي استعمارگران چنان برنامه هاي مذهب زدايي را پيش برده بود كه ظهور و بروز اسلام، آن هم به مثابه نيروي بالقوه فرهنگي و اجتماعي در صحنه جوامع در باور كمتر كسي مي گنجيد كه آنچنان از نظر سياسي احيا گردد كه چنين ابعاد مستحكم و فراگيري يابد. انقلاب اسلامي ايران نيز در رديف بزرگ ترين انقلاب هاي جهان با برنامه سياسي خاص به منظور تأسيس نهاد و نظام برخاسته از انقلاب و پياده سازي اصول اسلامي در حكومت و تشكيل حكومت اسلامي واقعي و همچنين تغيير ساختار نظام بين الملل با صدور انقلاب اسلامي همگان را در تحير فرو برد و حساسيت بسياري را برانگيخت. سلسله تحولاتي كه در ايران رخ مي داد علاوه بر تغييرات بنيادين در نظام سياسي و جامعه ايران فراسوي مرزها نيز حركت مي كرد و بقاي خود را در گسترش ايدئولوژي در ابعاد جهاني مي ديد. به اعتراف دوستان و دشمنان، مخالفين و موافقين انقلاب، بيشترين تأثير اين انقلاب در جهان اسلام و عرب مشهود است. در بخشي از اين منطقه انقلاب منبع الهام و تحرك بوده و براي برخي ديگر انقلاب اسلامي ايران و امواج حاصل از آن منبع تهديد جدي ثبات بوده است. هراس دولت هاي خاورميانه و عرب ناشي از احساس جنبه هاي تهديدي انقلاب اسلامي بوده است. تمام كساني كه از مادي گرايي

ص: 2334

افراطي در رويكرد به غرب نفرت و انزجار پيدا كرده بودند، با پيروزي انقلاب اسلامي شادمان گشته، تشويق شده و روحيه و هويت جديدي يافتند. در حقيقت انقلاب اسلامي براي آنها الهام بخش بوده و موجب حركت هاي نوين و قابل ملاحظه اي در جهان اسلام شد كه تفاوت هاي عمده شكلي و محتوايي با آنچه در گذشته رخ مي داد، مي توان يافت. در گذشته جوامع اسلامي و رهبران آنها در مقابل امواج تجددگرايي و غرب زدگي حالتي منفعلانه داشتند. پيروزي انقلاب اسلامي آموزه هاي جديدي در بعد نظري و عملي در اختيار آنها قرار داد كه از موضع انفعال خارج شده و خود را در حالت تهاجمي و داراي نقش بازيگري يافتند. شايد مهم ترين سؤالي كه در اذهان مسلمين جهان وجود داشت نحوه پيروزي انقلاب اسلامي بود و اينكه چه مؤلفه هايي در مكتب انقلاب و تاكتيك هاي به كار برده شده آن وجود داشت كه ملتي با دست خالي بر رژيم تا دندان مسلح پهلوي فائق آمد. بر همين اساس مؤلفه هاي خاص انقلاب اسلامي برجستگي يافت و مسئله الگو قرار دادن قيام عاشوراي حسيني و مقايسه شاه با يزيد و امام خميني با امام حسين، عنصر شهادت، ويژگي هاي مشروعيت رهبران انقلاب به عنوان جانشين امام غايب، موضوع اجتهاد و تقليد، مكتب تشيع و اصل ولايت فقيه همه

ص: 2335

از مؤلفه هايي بود مختص مكتب تشيع و ايران كه به خودي خود افكار مسلمانان و بويژه انديشمندان جهان اسلام را به خود جلب نمود. اين در حالي بود كه از ديد جهان غرب انقلاب اسلامي نماد تروريسم، گروگان گيري، حمله به سفارتخانه ها و منبع تهديد و همچنين حمايت از اعمال و رفتار انقلابي به شمار مي رفت. براي مثال دولت ريگان، رئيس جمهوري وقت امريكا، انقلاب اسلامي را مترادف با تروريسم به كار مي گرفت. هر چه پيام هاي انقلاب و گفتمان غالب ارائه شده از سوي امام و همچنين وقايع انقلابي ساير گفتمان ها همچون جهت گيري هاي ضد امپرياليستي و ضد سرمايه داري و طبقه مرفه تمايلات و گرايش هاي مردمي، تكيه بر مردم تهيدست و پابرهنه، نويد جامعه عاري از سلسله مراتب اشرافي، نشاندن كار به جاي سرمايه و ترجيح مالكيت عمومي بر مالكيت خصوصي و تأكيد بر آزادي و استقلال، تأكيد بر رهايي تمامي ملت هاي دربند، محترم شمردن حقوق انسان ها و أ و همچنين مصاديق به مراتب مترقي تر، كاربردي تر، با روح تر و البته بومي تر در بين جوامع اسلامي مورد پذيرش واقع مي شد، بالعكس غرب دچار هراس شده و در موضع انفعالي قرار گرفته و تمامي برداشت هاي غرب كاناليزه مي گرديد. فهم و درك واقعيات انقلاب و شرايط جامعه ايران به شدت تحت تأثير اين گونه تنگ نظري ها و

ص: 2336

سوء برداشت هاي غرب و بويژه امريكا قرار داشت. در واقع پيروزي انقلاب اسلامي نشان داد كه اديان بويژه دين اسلام با گذشت زمان و توسعه مدرنيزاسيون نه تنها به پايان راه خود نرسيده اند بلكه مجددا به عنوان مهم ترين راه نجات بشريت از ظلم و بيدادگري مطرح مي باشند. قرآن و آيات آن در دنياي بعد از انقلاب اسلامي معنا و مفهوم جديدي پيدا كرد. پيروزي انقلاب اسلامي چون داروي شفابخشي موجب احياي افكار و انديشه هاي اسلامي در سراسر جهان گرديد و موجب افزايش روحيه و تقويت بنيادهاي فكري گرديد، به طوري كه از حالت تدافعي در آمده و حالت تهاجمي به خود گرفته است. اينكه چگونه بدون دخالت نهادها و سازمان ها و تشكيلات سياسي، حزبي و انجمني، انسجامي به حركت توده اي و مردمي داده شده و نظم برخاسته از آن تابع چه ضوابط و معيارهايي بود، همه اين موارد سؤال برانگيز بود. نقش مسجد، استقلال ائمه جماعات و روحانيون از دولت و وجود نوعي حاكميت دوگانه در كشور ايران به صورت بالقوه زمينه لازم را براي چنين انقلابي فراهم كرد. مسلمانان جهان با پيروزي انقلاب اسلامي و احياي ارزش هاي اسلامي كه تجربه شكست از رويكرد به غرب را به همراه داشته و قبل از آن با تحريم نفتي سال 1351، احساس

ص: 2337

قدرت، غرور و موفقيت نمودند. در عين حال انقلاب ايران اولين انقلاب سياسي اجتماعي اسلامي موفق را به جهان ارزاني داشت؛ انقلابي كه با نام اسلام تحت شعار الله اكبر و بر پايه اين ايدئولوژي و سمبل هاي اسلامي و شيعي و تحت رهبري روحانيتي كه با مفاهيم اسلامي پرورش يافته بود، مبارزه كرده و پيروز شد. در نتيجه مسلمانان در سراسر جهان توانستند به هويت اسلامي خود و از تجديد حيات اسلامي در جايي كه براي مدت طولاني تحت سلطه قدرت هاي بزرگ خارجي قرار داشتند، احساس غرور و قدرت نموده و به خود ببالند. از طرف ديگر امام خميني به صورت روشني تجربه ايران را به عنوان راهي به گذار سياسي و ايدئولوژيك جامعه جهاني از اسلام ارائه داد. دستور كار او اتحاد همه مسلمانان در تلاش هاي فرهنگي و سياسي در مقابل شرق و غرب بود. با پيروزي در اين تلاش ها ايران به اثبات رساند كه در اجراي اصول و آرمان هايش در كشور و گسترش آن در خارج موفق بوده است. فعالان اسلامي در سراسر جهان توانستند خودشان را با بسياري از اصول ارزشي انقلاب اسلامي همخوان و هم آواز ببينند. در ميان اين اصول چندي را مي توان نام برد: 1. طرح مجدد اسلام به عنوان مجموعه كاملي از شيوه زندگي

ص: 2338

2. اعتقاد بر اين اصل كه مدل غربي جدايي دين از سياست موجب همه مشكلات و نابساماني هاي اجتماعي، اقتصادي، نظامي و سياسي جوامع اسلامي بوده است. 3. اين عقيده كه قدرت و موفقيت مسلمانان در بازگشت به اسلام كه بر اساس وعده و تضمين الهي مي باشد، تنها جايگزين مناسب براي سرمايه داري غربي و سوسياليسم و ماركسيسم شرقي است. 4. طرح مجدد شريعت به عنوان قوانين الهي براي

ص: 2339

ايجاد جامعه مطلوب و برقراري جامعه اي بر پايه عدالت اجتماعي و اخلاقيات. 5. طرح مجدد جهاد مقدس عليه همه بت ها و آمادگي براي شهادت در راه خدا به عنوان تنها راه مبارزه و پيروزي. استقبال اوليه از پيروزي انقلاب اسلامي توسط نخبگان و فرهيختگان جوامع اسلامي در سراسر جهان، نگراني دولت هاي حاكم بر كشورهاي اسلامي را نيز فراگرفت. اين رهبران و نمايندگان از سراسر جهان از امريكاي شمالي تا آسياي جنوب شرقي براي عرض تبريك به امام به تهران سفر كردند. شيعيان در كشورهاي حاشيه خليج فارس كه تحت حاكميت امراي سني بودند در حالي كه اقليت جمعيت آن شيخ نشينان را تشكيل مي دادند با احساس قدرت و غرور در صدد كسب هويت مجدد، قدرت و اجراي اعمال مذهبي بوده و عدم رضايت خود را نسبت به حكام ارتجاعي بروز دادند. گروه هاي شيعه و سني از مصر همچون اخوان المسلمين و جهاد اسلامي تا جنبش مسلمانان مجاهد و حزب سلمانه اسلامي در مالزي، الهامات زيادي از انقلاب اسلامي گرفتند. ياسر عرفات، سرخورده از گرايش انور سادات به آشتي با رژيم صهيونيستي و آغاز مذاكرات كمپ ديويد با عجله هر چه بيشتر و در رأس يك گروه از ساف به تهران آمده و سفارت فلسطين را در مقر دفتر تجاري

ص: 2340

رژيم اشغال گر فلسطين در تهران افتتاح نمود. در همين حال حكام اسلامي به طور فزاينده اي مخالفين اسلامي خود را به عنوان طرفداران جنبشي خارجي متهم كردند و يا اينكه ايران را متهم به دخالت در امور داخلي كشور خود نمودند. يكي از تصورات و ذهنيات غلطي كه در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي بر علاقه مندان و حتي مخالفين انقلاب در داخل و خارج حاكم بوده اينكه بر اساس تئوري دومينو با پيروزي انقلاب اسلامي دولت هاي حاكم بر جوامع اسلامي در اثر الگوبرداري آن جوامع و قيام مردمي يكي پس از ديگري سقوط كرده و نظام هاي مشابهي بر ساير كشورهاي اسلامي حاكم خواهد شد. در حالي كه اگر لحظه اي در شرايط ويژه تاريخي سياسي ايران و تفاوت آن با ساير جوامع اسلامي درنگ مي كردند، متوجه اين ذهنيت نادرست مي شدند، زيرا كه يك انقلاب تمام عيار مانند انقلاب اسلامي در ايران نه تنها از نظر تئوريك بلكه از نظر واقعي ساز و كارهاي مناسب خود را مي طلبد. كشوري مانند ايران داراي قدرت و فرهنگ و تمدن ديرينه مي باشد و متجاوز از يكصد سال سابقه مبارزاتي عليه حكام وقت داشته و تجربه حداقل دو پيروزي را بر حكام عصر خود در نهضت مشروطه و ملي شدن صنعت نفت داشته و از دوران صفويه با

ص: 2341

اقتدار فزاينده علماي شيعه، نوعي قدرت اجتماعي به موازات قدرت سياسي تحمل گرديده و رشد يافته است و بهتر از آن برخورداري از رهبري بي نظيري همچون امام خميني در اين دوران دست به دست هم داده و كمك كرده است تا اين انقلاب به پيروزي برسد مجموعه چنين شرايطي حداقل در حال حاضر در ساير كشورها و جوامع اسلامي به چشم نمي خورد و بنابراين تكيه به تئوري دومينو نبايد به معناي عدم موفقيت انقلاب اسلامي در صدور انقلاب تلقي گردد. حوادث و اتفاقاتي كه بلافاصله و آن هم به حالت عكس العملي در بيشتر كشورهاي اسلامي رخ داده خود بر اين اميد و تصور نابجا افزود. حوادث كربلا، نجف و كوفه در سال 1358 و حادثه اشغال مسجد الحرام در 1357 و به دنبال آن آتش زدن سفارت امريكا در اسلام آباد و تظاهرات و شورش هاي منطقه نفت خيز الحصا در عربستان، جريان كودتاي نافرجام در بحرين و... همه از جمله حوادثي بوده كه بر احتمال تحقق نظريه دومينو مي افزود. اما از ديدگاه غرب و رسانه هاي غربي انقلاب اسلامي و پيام هاي اين انقلاب بر پايه بنيادهاي شيعه شكل گرفت. هر چند با وجود روحيه قوي غرب ستيزي و بويژه مخالفت با امريكا و پيگيري اصل؛ نه شرقي نه غربي؛ اين امر كاملا

ص: 2342

طبيعي مي نمود. در عين حال از همان نخستين روزهاي انقلاب، يك تصوير جهاني از انقلاب ارائه شد كه در آن آمال و آرزوهاي جهاني ملت ها نيز ترسيم شده بود. از ديدگاه امام، انقلاب اسلامي ريشه در اعتقادات مشترك اسلام داشته و مربوط به تمام مستضعفان عالم بود. اصل يازدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز بر همين اساس نگاشته شده است. غرب در تحليل انقلاب اسلامي گرفتار بررسي هاي تك ساحتي و محدود و غرض آلود شده است. رويكردهاي تئوريك در غرب جهت تبيين ابعاد پيچيده انقلاب مناسب نبوده و بايد بر آن امر اشاره داشت كه غرب از زواياي خاص و كاملا يك سويه به انقلاب اسلامي نگريسته و آن را به يك حركت فرقه اي تندرو و تروريستي تقليل داده است. انقلاب اسلامي بر اين نكته تأكيد نمود كه سوء برداشت ها تا چه حد مي تواند مشكلات ناخوشايندي را در بر داشته باشد. كمبود اطلاعات قابل اعتماد، تكيه بر رفتارهاي قالبي از سوي ايران و دشمنان خارجي اش سناريوهايي كه بر اساس بدترين شرايط طراحي شده بودند؛ تكيه بر شهادت و ادعاهاي يك جانبه تبعيدشدگان پناهندگان و دلالان و أ به استحكام اين ديوار بي اعتمادي و شكننده تر شدن شرايط مي افزود. نتيجه تمام اين بزرگ نمايي ها و احساس خطر؛ ميل شديد به بهره گيري از زور عليه

ص: 2343

ايران و دستپاچگي و عدم تلاش در جهت بهبود شرايط و روابط بوده است. انقلاب اسلامي با تكيه بر توانمندي ها و ويژگي هاي شخصي امام (ره) و با پشتوانه مردمي، بهره مندي از انديشه مذهبي و ايدئولوژي اسلامي، ايدئولوژي هاي غرب و شرق و همچنين سيطره فرهنگي غرب را به چالش كشيد. اساسا بحث از انقلاب اسلامي و اسلام سياسي جداي از امام (ره) ناقص خواهد بود. برخي از نويسندگان پيشتر رفته اند و انقلاب اسلامي را با واژه خمينيسم[5] به طور يكسان به كار برده اند.آبراهاميان بر اين اعتقاد است كه يكي از نكات قابل توجه در خصوص انقلاب اسلامي ايران، توانايي بالاي گفتمان اسلام گرايي در خلق يك ذهنيت جديد بود. يعني پرورش يك مسلمان به عنوان يك عنصر سياسي ضد ديكتاتوري و ضد امپرياليستي. اصولا مسلمان بودن به معناي ضديت با پهلوي، امريكا، صهيونيسم و در نهايت حمايت از امام (ره) و جمهوري اسلامي بود. نوع انقلاب ايران بيانگر استقرار و تثبيت يك ذهنيت سياسي اسلامي بود. با استقرار جمهوري اسلامي ايران كه ماحصل تفكرات سياسي امام و پشتيباني توده مردم بوده و ريشه در برداشت هاي سياسي از اسلام داشت، به شكلي بي نظير در مأموريت سياسي اسلام نهادينه شد. براي نخستين بار يك نظام سياسي برخاسته از اسلام گرايي به شيوه اي انقلابي جايگزين يك

ص: 2344

رژيم سكولار غرب گرا و متحد استراتژيك غرب گرديد و به اعتقاد بسياري از مسلمانان اين تحول؛ پيروزي اسلام بر سلطه جويي قدرت هاي استعماري بويژه ابرقدرت امريكا بود. پيروزي انقلاب اسلامي و بيداري مسلمانان (در سراسر جهان) فصل جديدي از تقابل اسلام و غرب فراهم كرد. هر چند، اين روند امر جديدي نبود و جهان اسلام چندين نوبت در طول تاريخ با غرب مواجه شده بودند. بسياري حوادث اخير )11 سپتامبر) در امريكا و حمله تروريستي به اين كشور را اوج تقابل اسلام و غرب مي دانند. اما بدون شك، پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و تبعات ناشي از آن تا انتشار كتاب كفرآميز آيات شيطاني توسط سلمان رشدي اوج تقابل اسلام و غرب بود. هراس غرب از اسلام ناشي از ريشه هاي مذهبي آن نبوده بلكه از ريشه هاي سياسي اسلام بود كه غرب را به وحشت افكنده است. مذهب هميشه بوده است اما اين برداشت سياسي از مذهب است كه براي غرب مشكل آفرين گرديد. آنچه امروز ادبيات اسلام در بردارد، منبع مهمي براي مرعوب ساختن كساني است كه با اسلام خصومت دارند. جهاد به عنوان يكي از واژگان بنيادين در ادبيات اسلام باعث وحشت غرب در طرح ريزي سياست خارجي خود با جهان اسلام شده است. كاربرد اين واژه امروزه در بحران افغانستان و

ص: 2345

كمك برخي طرفداران سلفي گري در پاكستان به گروه تندرو طالبان و شبكه القاعده، تحت عنوان جهاد عليه غرب و نماد آن امريكا، مؤيد همين امر است. طلاب حوزه هاي پاكستان براي حمايت از انديشه سلفي گري طالباني عملا در جبهه طالبان عليه غرب و امريكا به جهاد پرداختند. در حقيقت بيشترين وحشت غرب از اسلام ناشي از تحميل احكام و دستورات سياسي اسلام بر ديگران است اما بايد پذيرفت كه نه برداشت يك دستي از اسلام وجود دارد و نه اسلام سياسي يك دستي كه بتوان چنين حكمي را عموميت بخشيد. نگاه مختصري به آثار خاورشناسان اين امر را روشن مي سازد كه ايشان در تحقيقات خود هميشه در پي القاي اين عقيده بودند كه بايد با اسلام مبارزه شود.[6] در همين زمينه ماكسيم رودينسون خاورشناس معروف فرانسوي در كتاب جاذبه اسلام ضمن انتقاد تلخ از خطوط فكري ناصواب خاورشناسان مي نويسد.أ البته هميشه هدف از تحقيقات خاورشناسي درباره اسلام اين بود كه با اسلام مبارزه شود. عموما ديدگاه غرب نسبت به اسلام و انقلاب اسلامي بسيار محدود و تنگ نظرانه بوده است. حتي در جريان پيروزي انقلاب، تمركز رسانه ها و نمايندگي هاي غرب نسبت به كليت حركت اسلامي و انقلابي در ايران صرفا بر تأثيرات آن بر منافع سياسي و بازرگاني بريتانيا و امريكا متمركز

ص: 2346

شده بود.[7] همين ديدگاه تنگ نظرانه و تك بعدي گفتمان اسلام سياسي ايران را ستيزه جو و افراطي مي دانست. از اين منظر آنچه از دولت جديد انقلابي در ايران برداشت مي شد، نه تنها ناشي از ستيزه جويي گفتمان اسلام سياسي بلكه ناشي از تمايلات ايران براي گسترش نفوذ در منطقه بود و اينكه انقلاب اسلامي بقا و هويت خود را در صدور انقلاب مي ديد. هر چند در خصوص راهكارهاي عملي و شيوه هاي صدور انقلاب اختلاف نظرهايي در داخل مشاهده مي شد و حتي برخي كلا با اين نظر مخالفت مي نمودند، اما به هر حال كلام امام(ره) به عنوان مركزيت گفتمان مسلط اين استراتژي را به خوبي نمايان مي سازد. به اعتقاد امام (ره): ما بايد سعي كنيم انقلابمان را صادر كنيم. تمام ابرقدرت ها و قدرت هاي ديگر در صدد نابودي ما هستند، اگر ما در يك محيط بسته بمانيم عاقبت با شكست مواجه خواهيم شد.[8] ما بر اين اعتقاديم كه: نهضتي را كه امام خميني آغاز كرد، تأثير جهاني داشت و بسياري از مسلمانان جهان را در مسير بازيابي هويت اسلامي خويش قرار داد. برداشت هاي غرب از جهان اسلام سياسي است. علاوه بر اين عدم وجود آگاهي و اطلاعات كافي و مستدل از دولت هاي انقلابي و شرايط پيراموني و دروني آنها و همچنين عدم برآورد دقيق

ص: 2347

از جايگاه و توان خود و شرايط نظام بين الملل از سوي رهبران كشورهاي انقلابي، سوء برداشت ها افزايش يافته و منجر به اعمال افراطي، جنون آميز و جنگ گرديد. بر همين اساس هراس غرب از اسلام سياسي، درك و فهم تنگ نظرانه و تك بعدي رهبران غربي را در پي داشته كه خود منشأ بسياري از تحولات و برخوردها شده است. در تعيين بازتاب هاي انقلاب اسلامي چه از سوي موافقين و چه از سوي مخالفين برداشت هاي غلط و انحرافي صورت گرفته است. اسلام سياسي در حركت هاي اسلامي هويت خود را در تعارض با فرهنگ حاكم بر غرب تعريف مي كند. برداشت هاي يكدست و يكساني از انقلاب اسلامي وجود ندارد. فاكتور قدرت، عموما، نوع برداشت ها را تعيين كرده است. برداشت هاي جهان اسلام نيز بر همين اساس بوده است. روند بازتاب هاي انقلاب اسلامي با تحولات دروني و فراز و نشيب هاي داخلي و همچنين تحولات نظام بين الملل دچار تحول شده است. با عنايت به موارد فوق: پژوهش حاضر بر انگاره هايي استوار است كه در پيوستگي دروني با يكديگر قرار دارند. 1. با وجود تمام سوء برداشت ها، برآوردها و برخوردهاي غرب به عنوان مركزيت نظام بين الملل انقلاب اسلامي با به چالش كشيدن اين گفتمان بسياري از عناصر مركز محوريت غرب را تحت تأثير قرار داده است. بازيگران نظام

ص: 2348

بين الملل (قدرت هاي بزرگ و ابرقدرت ها)، محيط بازي و قواعد نظام بين الملل تحت تأثير اين انقلاب قرار گرفته و عكس العمل نشان داده اند. غرب ستيزي و گفتمان رقيبي كه اسلام سياسي ارائه داده، بنيادهاي نظام وستفاليايي را هدف قرار داده و در پي ستيز با نظم كهن به دنبال ايجاد نظمي جديد براي اسلام و بر اساس اصول اسلامي مي باشد. 2. انقلاب اسلامي با احياي تفكر اسلامي، نقش اسلام و مسلمانان را در عرصه هاي مختلف اجتماعي برجسته ساخته و عنصر هويت اسلامي را به عنوان واقعيتي پذيرفته شده در برابر هويت غربي جهان شمولي كه انديشه غرب ارائه مي دهد قرار داده است. 3. هر چند انقلاب اسلامي ايران با احياي اسلام و تفكر اسلام سياسي خود را در مقابل غرب و فشارهاي شديد نظام بين الملل قرار داد، اما همين امر غرب را در شناخت بهتر و جامع تر اسلام ترغيب نمود. بر همين اساس مطالعات اسلامي و اسلام شناسي به سرعت جاي شرق شناسي را گرفت. 4. گفتماني كه انقلاب اسلامي ايجاد نموده؛ قادر به تبيين يك نظريه كلان سياسي مي باشد. اكنون با گذشت يك ربع قرن از پيروزي انقلاب اسلامي و متعاقب آن تحولات و دگرگوني هاي عظيم در نظام بين الملل، زمان آن رسيده تا با ديدي واقع بينانه و بدون افراط و تفريط به بررسي

ص: 2349

بازتاب و تأثيرات انقلاب اسلامي بپردازيم. نقاط قوت و ضعف و روندهاي تداوم متغير در اين جريان را بازشناسيم. بي شك نتايج حاصل تصميم سازان و سياستگذاران نظام را در ارزيابي دقيق تر برنامه ها و راهبردها و همچنين اتخاذ راهكارهاي مناسب تر ياري خواهد رساند. فهم و شناخت ابعاد مختلف و روندهاي جاري در اين خصوص، برآورد دقيق و علمي ديگران از خود به شكلي قانع كننده هزينه هاي تصميم گيري را كاهش داده و آستانه هاي امنيتي را بالا خواهد برد. امكان بهره گيري از فرصت ها و كاهش تهديدات در گرو همين شناخت و فهم است. اساسا ايدئولوژي ماهيتي جهان شمول دارد. انقلاب هاي ايدئولوژيك نيز با بهره گيري از همين خصيصه در پي گسترش و همه گير شدن خويشند و آمال خود را در گسترش دامنه نفوذ و جهان گستري جستجو مي كنند و از اين طريق در پي كسب مشروعيت و پيشبرد برنامه و اهداف خود مي باشند. اما در اين راه عوامل و شرايط بسياري مانع از تسلط آنها مي شوند. مقاومت گفتمان يا گفتمان هاي غالب عوامل محيطي، ژئوپلتيكي و ژئواستراتژيكي، قدرت و توان موتور محرك ايدئولوژي از جمله عوامل مؤثر در روند جهان شمولي ايدئولوژي ها مي باشند. به عبارت ديگر اثرات پديده ها جداي از ويژگي هاي خود پديده، شرايط پيراموني و همچنين خصوصيات موضوع، اثرپذيرنده نخواهد بود و تمام اين عوامل در يك پيوستگي

ص: 2350

دروني با يكديگر تعامل خواهند داشت. بر همين اساس بازشناسي بازتاب هاي انقلاب اسلامي بر نظام بين الملل بدون توجه به ويژگي هاي انقلاب، شرايط و تحولات نظام بين الملل، جايگاه و نقش قدرت هاي بزرگ و شناسايي روندهاي جاري نظام بين الملل تلاشي بي ثمر خواهد بود. بديهي است بازتاب هاي انقلاب اسلامي در طول اين ربع قرن با تغيير و تحولات داخلي و سيستمي دچار تحول و دگرگوني شده است. براي مثال مي توان به برخورد غرب با پيام صدور انقلاب در دهه اول انقلاب و اثرات و تحولات ناشي از تغييرات دروني و پيراموني بر برداشت غرب اشاره كرد. درك و برداشت انديشمندان غرب از اسلام دچار تحول عميقي شد و متوجه عدم وجود برداشت هاي يكدست، حتي در جهان اسلام، از مفاهيم اسلامي شده اند و اكنون سعي مي كنند بين اسلام به عنوان يك دين با ابعاد سياسي اجتماعي به اسلام نظير بنيادگرايي اسلامي، ستيزه جويي اسلامي، تروريسم و اسلام سياسي تفاوت قائل شوند. در همين خصوص رشد توليد ادبيات در مورد اسلام و ابعاد گوناگون آن (كه بي شك از جمله بازتاب هاي اساسي انقلاب اسلامي است) قابل توجه است. ابعاد وسيع انقلاب اسلامي در ايران و امواج ناشي از آن انديشمندان بسياري را به خود معطوف ساخته است. هر چند برخي با دغدغه هاي دولتي بر آن نگريسته اند و

ص: 2351

محدوديت هاي نگاه هاي سياسي قدرت هاي ريز و درشت را در نوشته ها و تحليل هاي خود اعمال نموده اند؛ اما بسياري نيز از دريچه نگاه تحليل گرانه و عالمانه به كنكاش در جوانب امر برآمده اند. بهت و شگفت زدگي نه تنها در بين سياستمداران بلكه عرصه هاي دانشگاهي و پژوهشي را نيز در بر گرفته و اكثر پژوهندگان در پي ريشه يابي اين تحول شگرف و حركت انقلابي برآمدند. بخش عمده اي از ادبيات مطالعات انقلاب اسلامي به بررسي ابعاد نظري و علل پيدايش و ظهور انقلاب معطوف شده است. نوشته هاي پژوهش گراني همچون اوليور روا، جيمز دو فرونزو، بري روزن[9]، اسكاچ پل[10]، اسپوزيتو[11]، همايون كاتوزيان، فرهاد كاظمي، سعيد امير ارجمند، حامد الگار[12]، أ در اين مجموعه قرار مي گيرند. بخش عمده اي از نوشته ها نيز به سياست هاي ايران و تحولات داخلي ايران پس از انقلاب پرداخته و روابط جمهوري اسلامي ايران را با قدرت هاي بزرگ بررسي نموده اند. غالب پژوهش ها به رفتار خارجي ايران و اعمال سياست خارجي پرداخته اند. كه اين بخش با بيشترين تنگ نظري و نقد مواجه شده است. براي مثال نوشته هاي خليل زاد و فرد هاليدي؛ به وضوح تحليل هاي يك جانبه اي از انقلاب را ارائه نموده اند. علاوه بر انتشار كتب و مقالات بسيار فراوان در خصوص انقلاب اسلامي ريشه هاي بروز تحولات؛ روابط با قدرت ها؛ نقش عوامل مختلف در پيروزي و

ص: 2352

أ. كنفرانس ها و ميزگردهاي بسيار فراواني در سراسر جهان برگزار گرديده تا جوانب گوناگون اين پديده منحصر به فرد را بررسي نمايد. نخستين همايش بين المللي در اين خصوص در ايالات متحده امريكا و از سوي كالج بروكلين[13] در سال 1361 و پس از خاتمه بحران گروگان گيري ديپلمات هاي امريكايي در ايران؛ برگزار شد و مجموعه مقالات آن نيز با تلاش بري روزن[14] در سال 1363 منتشر شد. تمركز عمده اين مقالات بر جنبه هاي ملموس و مشخص اين پديده؛ ابعاد ايدئولوژيك و آينده روابط ايران با كشورهاي همسايه و قدرت هاي بزرگ مي باشد. البته برداشت هاي قدرت هاي بزرگ و برخي از همسايگان ايران در خصوص انقلاب اسلامي نيز مورد بحث قرار گرفته است. انديشمندان و پژوهش گران مشهوري همچون نيكي كدي[15]؛ بري رابين؛ خليل زاد و ريچارد كاتام تحولات ايران را در اين همايش بررسي كرده اند. مهم ترين تلاش ديگر در خصوص بررسي بازتاب هاي انقلاب اسلامي بر جهان از سوي جان اسپوزيتو؛ جيمز پيسكاتوري؛ و كريستوفر ون هالن در سال 1367 انجام شد كه نتيجه اين كنفرانس كه پس از اوج تقابل اسلام و غرب در جريان انتشار كتاب آيات شيطاني بود؛ در مجموعه اي به چاپ رسيد. در اين همايش سعي شد تا مقالات بر اساس چهار حوزه جغرافيايي و يك جمع بندي پاياني بر اساس بازتاب هاي

ص: 2353

جهاني انقلاب اسلامي طراحي شود. هر چند اسپوزيتو در دو فصل پاياني اين كتاب سعي نموده تا به ابعاد جهاني اين بازتاب ها بپردازد اما صرفا به بيان كليات اكتفا نموده و بررسي بيشتر آن را به بعد موكول كرده است. يك بررسي كلي در متون موجود در اين خصوص نشان مي دهد كه تا كنون در موضوع مورد نظر (بازتاب جهاني انقلاب اسلامي) پژوهش قابل توجهي صورت نگرفته و به شكل منسجم به اين موضوع پرداخته نشده است. اين در حاليست كه متون فارسي نيز بيشتر به ابعاد داخلي انقلاب پرداخته اند. غالب متون غير فارسي با ديدي غرض ورزانه به شكلي افراطي با اين موضوع برخورد كرده اند. علي رغم همه اينها نبايد تحولات عمده اي را كه در سال هاي اخير در بخش مطالعات اسلامي و مطالعات ايران صورت پذيرفته ناديده گرفت ...

? جمع بندي و نتيجه گيري

در اين پژوهش تلاش گرديد تا يك بررسي همه جانبه اي از آثار و بازتاب جهاني انقلاب اسلامي به عمل آيد. در گفتار اول اهميت بررسي آثار و ويژگي هاي برون مرزي انقلاب اسلامي، علل و عوامل پيروزي و تداوم آن و تفاوتي كه اين انقلاب با ساير انقلاب هاي بزرگ جهان دارد كه آن را به عنوان يك پديده سياسي اجتماعي و فرهنگي منحصر به فرد در تاريخ مشخص مي كند پرداختيم

ص: 2354

و در عين حال به موضوع پر اهميت صدور انقلاب و تفاوت آن با بازتاب انقلاب پرداخته و نشان داديم كه صدور انقلاب يك برنامه و اقدام و يا سياستي است كه ازطرف دست اندركاران انقلاب در جهت تأثيرگذاري بر ساير جوامع اتخاذ مي گردد در حالي كه بازتاب انقلاب اسلامي به نتيجه و آثار بر جاي مانده در بيرون مرزهاي كشور انقلاب كرده پرداخته و لزوما نمي تواند حاصل و نتيجه برنامه ريزي و اعمال سياست هاي اتخاذ شده در صدور انقلاب باشد بلكه عموما در اثر مشاهدات و وجود ارتباطات ميان جامعه انقلاب كرده و جوامع ديگر آثار مهمي را بر جاي گذارده كه نه تنها براي آن برنامه ريزي نشده بلكه حتي پيش بيني چنين آثاري هم نمي گرديد. در گفتار دوم و سوم با استفاده از نظريه سطوح مختلف تحليلي و با شيوه اي استقرايي به بررسي نزديك از آثار انقلاب اسلامي بر جامعه جهاني و جهان اسلام پرداخته و با تفكيك ميان دولت ها و ملت ها و با پرداختن به تفاوت هاي اساسي كه جوامع مختلف در اثر پيروزي انقلاب اسلامي در ايران پيدا كرده اند دقت لازم در شناسايي اين اثرگذاري و عموميت دادن آنها به عمل آورده و به يك جمع بندي كلي رسيده ايم كه مي توان حداقل اين نتايج را در سه بخش كلي، نظام

ص: 2355

جهاني و جهان اسلام مورد توجه قرار داد. ناگفته نماند كه به خاطر عظمت انقلاب اسلامي و ويژگي هاي منحصر به فرد و همچنين حوزه وسيع اثرگذاري آن، آنچه را كه در اين پژوهش انجام شده است نه كافي و وافي به مقصود مي باشد و نه در توان يك مؤلف خواهد بود بلكه ضرورت دارد مطالعات وسيع تر و گسترده تري و حتي الامكان به صورت ميداني توسط محققان و پژوهش گران متعدد صورت گرفته و به صورت يك مجموعه در اختيار دانش پژوهان وعلاقه مندان قرار گيرد و اين حركت بايد آغازي بر انجام چنين پروژه كلاني تلقي گردد.

? بازتاب عمومي انقلاب اسلامي

1. در دولت ها مطالعات ما از عكس العمل دولت هاي جهان كه همگي عضو سازمان ملل هستند اعم از دولت هاي غربي، شرقي، جهان سوم و حتي دولت هاي اسلامي نشان مي دهد كه در مجموع دولت هاي معاصر با پيروزي انقلاب اسلامي عموما از اين تحول و رخداد عظيم تاريخي استقبال به عمل نياورده و با نوعي حيرت، سرگرداني و حتي شگفتي به اين پديده نوظهور كه براي هيچ كدام از آنها قابل پيش بيني و تصور نبود نظر مي افكندند. از طرف ديگر هر كدام از آنها به طريقي نگران اثرات انقلاب بر جامعه خود و آينده ثبات نظام حاكم بر كشورشان بودند، اصولا از آنجا كه دولت ها

ص: 2356

بيش از هر چيز به بقا و دوام خود مي انديشند و هر حركت مردمي و رهايي بخش مي تواند براي آنها نگران كننده و حتي خطرناك باشد، تمايل چنداني به اين نوع حركت ها و انقلاب ها كه مي تواند براي قوام و ثبات آنها خطرناك باشد، ندارند. بويژه در شرايطي كه اين دولت ها عموما داراي نظام هاي سكولار بوده و جدايي دين از سياست را به عنوان يك اصل ثابت و پابرجا پذيرفته بودند. اين انقلاب كه خميرمايه آن از ايدئولوژي و مكتب ديني و اسلامي گرفته بود، طبيعتا نمي توانست براي آنها نگران كننده نباشد زيرا كه وضع موجود[16] را در هم ريخته و نظام و ارزش هاي جديدي را مطرح مي كرد و به طور طبيعي رغبتي به استقبال از چنين پديده اي مشاهده نگرديد و اگر موارد بسيار معدودي نيز ديده شد كه انقلاب و نظام برخاسته از آن را به رسميت شناختند، ناشي از نگراني آنها از عواقب آن و يا فشارهاي مردمي و اجتماعي بوده است. همان طور كه ملاحظه گرديد دولت هاي غربي به طور اعم و ايالات متحده امريكا به طور اخص نسبت به فرآيند انقلاب اسلامي با خصومت و كينه برخورد نموده و تلاش زيادي در ناكام گذاشتن آن و حتي تزلزل و سرنگوني نظام برخاسته از آن كردند كه اين امر ناشي از دو

ص: 2357

اصل بود يكي وابستگي مطلق رژيم گذشته به غرب و بويژه امريكا و در واقع به خطر افتادن منافع غرب در ايران بود و دوم اينكه اصولا انقلاب هاي بر پايه ارزش هاي ديني و اسلامي، نظام هاي فكري سكولار ليبرال غرب را به چالش كشيده و پيش بيني ها و تئوري هاي آنها را مخدوش مي كرد. در جريان تحولات قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، امريكا و غرب نه تنها حمايت بي چون و چراي خود را از رژيم شاه آشكارا اعلام مي كردند بلكه با حمايت بي چون و چرا از رژيم شاه تلاش زيادي براي تحقق نيافتن چنين واقعه اي از خود بروز دادند و زماني به سقوط رژيم شاهنشاهي به شرطي كه انقلاب اسلامي پيروز نشود هم رضايت دادند، چاره اي جز مشاهده سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اسلامي نداشتند تلاش خود را در منحرف و كم رنگ كردن آثار انقلاب به كار بردند كه اين تلاش ها علي رغم گذشت يك ربع قرن از پيروزي انقلاب اسلامي و استحكام روزافزون آن همچنان ادامه دارد. اگر چه بعد از فروپاشي نظام دو قطبي يكپارچگي و سياست واحد دنياي غرب نيز دچار تزلزل گرديده است و اروپاي متحد راه خود را در بسياري از موارد من جمله در پذيرش واقعيت هاي انقلاب اسلامي از امريكا جدا كرده و سياستي جداگانه و به

ص: 2358

قول خودشان تماس و گفتگوي انتقادي را در عين همكاري تجاري پيشه كرده اند ولي نبايد فراموش كرد كه از لحاظ فكري، فرهنگي و ايدئولوژيك همچنان در ميان دولت هاي غربي وحدت نظري نسبت به واقعيت هاي انقلاب اسلامي به خصوص از نظر حاكميت ارزش ها و اصول اسلامي وجود دارد و همين نكته است كه ساموئل هانتينگتون را ترغيب كرده كه با ارائه تئوري برخورد تمدن ها و طرح ستيز تمدن اسلام با تمدن غرب اعلام دارد كه گسل ميان اين دو تمدن خونِين است و بدين وسيله اشتراك نظر اروپا و امريكا

ص: 2359

را در تقابل فرهنگي با انقلاب اسلامي تقويت بخشد. پيروزي انقلاب اسلامي كه با بهت و حيرت اغلب دولت ها مواجه شده بود براي كشورهاي بلوك شرق نيز دو مشكل اساسي به وجود آورد: اول اينكه با توجه به چارچوبه هاي تحليل ماركسيستي چگونه مي توان اين انقلاب را تحليل نموده و چرايي و چگونگي آن را توجيه كرد، انقلابي كه نه بر پايه معيارهاي اقتصادي قابل تبيين بوده و نه انگيزه ها و ارزش هاي ديني مسلط بر آن در آن چارچوبه تحليل قابل توجيه و استدلال مي باشد و از طرف ديگر با توجه به روابط حسنه اي كه اغلب آنها با رژيم شاه داشتند به چه ترتيبي روابط خود را با رژيم انقلاب تنظيم نمايند. اين انقلاب علاوه بر اين دو مشكل مسئله ديگري نيز براي اتحاد جماهير شوروي به وجود آورد و آن نگراني كه از بازتاب انقلاب اسلامي بر جمهوري هاي مسلمان نشين آسياي مركزي و قفقاز احساس مي گرديد. در مورد دولت هاي اسلامي مي توان گفت كه بازتاب انقلاب اسلامي بر اين دولت ها كه عموما پايگاه مردمي نداشته و وابستگي جدي به جهان غرب و بويژه امريكا داشتند به طور كلي اثر منفي داشت. به عبارت ديگر مي توان گفت هر دولتي كه در اثر اين تحول در ايران براي آينده خود احساس خطر بيشتري

ص: 2360

مي كرده است، بازتاب منفي انقلاب اسلامي بر آن دولت بيشتر بوده و عكس العمل هاي فوري اين دولت ها را نيز بر همين اساس مي توان مشاهده كرد و جالب اينكه هر دولتي كه از اكثريت قوي تر شيعيان برخوردار بوده و يا داراي اقليت نسبتا چشمگيري از شيعيان بوده است، به خاطر هراس از شورش و خيزش مردمي در اين كشورها عكس العمل اين دولت ها تندتر بوده است به طوري كه رژيم بعثي عراق كه بر ملتي كه داراي اكثريت شيعه هستند، حكومت مي كرد با يك خصومت وصف ناپذيري با انقلاب اسلامي برخورد كرد و نهايتا هم جنگ بيرحمانه و بي اماني را عليه اين نظام نوپا آغاز نمود كه نه تنها طولاني ترين جنگ قرن بيستم شناخته شد بلكه خسارات جاني و مالي هنگفتي هم براي هر دو ملت بر جاي گذارد. اين شرايط با درجه كمتري در مورد بحرين و لبنان صادق است. البته حتي دولت هاي اسلامي كه داراي اقليت شيعه هم بودند يا اصولا شيعيان از موقعيت چشمگيري برخوردار نبودند. مع هذا به خاطر ترس از نفوذ انقلاب اسلامي بر همه مسلمانان مواضع منفي اتخاذ نمودند در عين حال با توجه به حاكميت دولت هاي گوناگون بر اين كشورها مي توان چنين نتيجه گيري كرد كه هر چقدر اين دولت ها سياست مستقل تري از غرب داشتند و

ص: 2361

به عبارت ديگر نوعي روش انقلابي در پيش گرفته بودند مانند دولت هاي ليبي، الجزاير و يمن كه در اوان پيروزي انقلاب اسلامي سياستي دوستانه تر با ايران انقلابي اتخاذ كردند در عين حال اين اتخاذ مواضع به معناي استقبال از انقلاب نبايد تلقي گردد. حتي اين دولت ها نيز به تدريج با رشد اسلام گرايي در ميان جوامع خود نه تنها رابطه خود را با ايران انقلابي محدود كردند بلكه بعضا به خصومت و دشمني هم گرايش پيدا كردند. از طرف ديگر نبايد وضعيت جغرافيايي اين دولت ها دوري و نزديكي آنها با ايران انقلابي را ناديده گرفت بدين معنا كه هر چقدر از نظر جغرافيايي به ايران نزديك تر بودند و خطر صدور انقلاب و نفوذ آن را از طريق مرزهاي خود در ميان مردم بيشتر احساس مي كردند مواضع سخت تري را اتخاذ مي نمودند. در جمع بندي از بازتاب انقلاب اسلامي بر دولت هاي اسلامي مي توان به جرأت ادعا كرد كه اين دولت ها از انقلاب اسلامي نه تنها استقبال به عمل نياوردند بلكه با نوعي برخورد منفي با اين پديده مواجه گرديدند و اين شرايط علي رغم گذشت يك ربع قرن از پيروزي انقلاب اسلامي البته با درجات متفاوت همچنان ادامه دارد. 2. در ملت ها از آنجا كه انقلاب اسلامي، انقلابي مردمي و در واقع مردمي ترين انقلاب ها

ص: 2362

بوده است طبيعتا توجه ملت ها را بيشتر به خود جلب نموده و آنها را تحت تأثير قرار داده است و با نگرشي مثبت از آن استقبال كرده اند. اين استقبال و عطف توجه با درجاتي متفاوت عموميت داشته است و بر خلاف دولت هاي حاكم بر كشورها كه برخوردي منفي با انقلاب اسلامي داشته اند، با يك نسبت معكوسي نسبت به دولت ها انقلاب اسلامي مورد استقبال ملت ها قرار گرفته است. هر اندازه كه ملت ايران در نيل به اهداف انقلابي خود با ملت هاي ديگر وجه اشتراك داشته اند به همان نسبت استقبال گسترده تر بوده است. از آنجا كه اغلب دولت هاي حاكم نه بر اساس خواست عمومي ملت ها بلكه بنا به خواست صاحبان قدرت و طبقات خاص بر اريكه قدرت تكيه زده بودند و شباهت زيادي ميان رژيم شاهنشاهي و ساير دولت هاي حاكم بر جوامع ديگر وجود داشته و دارد بنابراين بر اساس نوعي همدردي خوشحالي خود را در عين شگفتي و به صورت عموم ابراز مي داشتند. از طرف ديگر با توجه به غلبه بعد فرهنگي انقلاب اسلامي ملت ها و جوامعي كه داراي وجوه مشترك فرهنگي بيشتري با ملت ايران بوده اند، تأثيرپذيري مثبت بيشتري داشته اند، بدين ترتيب كه ملت هاي مسلمان بويژه شيعيان عموما از پيروزي انقلاب اسلامي خوشحالي خود را ابراز داشته و در واقع انقلاب

ص: 2363

را متعلق به خود مي دانستند. شايد بتوان گفت انقلاب اسلامي كمترين تأثير بر جوامعي گذارده باشد كه ارتباط بسيار كمتري با ايران و انقلاب اسلامي داشته و در واقع آگاهي لازم را از آنچه كه در ايران اتفاق افتاد كسب نكردند و يا اينكه امواج منفي تبليغات رسانه هاي جمعي در غرب و كشورهاي وابسته اجازه رسيدن واقعيت هاي انقلابي را به آنها نمي داد بلكه حتي عموما واقعيت ها را نيز تحريف مي كردند.. بازتاب انقلاب اسلامي بر ملت ها در مجموع از گرايش و پذيرش ارزش ها و آرمان هاي انقلاب تا اتخاذ شيوه ها و روش هاي اتخاذ شده من جمله گسترش تظاهرات عمومي عليه نظام هاي حاكم را مي توان مشاهده نمود كه در جاي خود به آنها خواهيم پرداخت. 3. در نظام بين الملل انقلاب اسلامي در زماني شكل گرفت كه نظام جهاني بر پايه غرب محوري به مدت نزديك به چهار قرن به عنوان يك امر بديهي و تثبيت شده توسط جامعه جهاني پذيرفته شده بود. هر نوع تحولي كه در اين نظام در ابعاد گوناگون فكري، فرهنگي، اقتصادي و گفتمان هاي جديد مطرح مي گرديد، نشأت گرفته از غرب بوده و هيچ گاه غرب محوري را به چالش نكشيده بود. حتي انقلاب هاي بزرگ جهان كه در خارج از جهان غرب به وقوع پيوست مانند آنچه كه در چين در 1327 و

ص: 2364

يا كوبا در 1337 رخ داد تابعي از نظام هاي فكري و قانونمندي هاي برخاسته از غرب بوده است در حالي كه انقلاب اسلامي به عنوان يك تحول جديد توانست نظام جهاني غرب محور را در ابعاد مختلف به چالش بكشاند كه بر اساس آنچه كه در گفتار دوم ارائه شد به طور اجمال مي توان نتيجه گرفت كه پيروزي انقلاب اسلامي موجب تحولات عميقي در جامعه جهاني و نظام بين الملل در ابعاد زير گرديد: الف. احياي اسلام؛ به عنوان يك مكتب جامع و جهاني مهم ترين تأثير انقلاب اسلامي بر احياي ارزش ها و آگاهي هاي اسلامي بوده است. در واقع پيروزي انقلاب اسلامي نشان داد كه اديان بويژه دين اسلام با گذشت زمان و توسعه مدرنيزاسيون نه تنها به پايان راه خود نرسيده اند بلكه مجددا به عنوان مهم ترين راه نجات بشريت از ظلم و بيدادگري مطرح مي باشند و دنيايي را كه به سوي ماديات با سرعتي زياد در حركت بود به ناگهان متوقف نموده و دريچه اي از قدرت معنويات و اعتقادات ديني و مذهبي گشوده و بويژه نسل جوان رويگردان از ايدئولوژي هاي ماترياليستي را به آغوش اسلام باز مي گرداند. قرآن و آيات آن در دنياي بعد از انقلاب اسلامي معنا و مفهوم جديدي پيدا كرد. ب. فروپاشي نظام دو قطبي و ايجاد چالش براي نظام هاي

ص: 2365

طراحي شده در غرب علي رغم اينكه انقلاب اسلامي در اوج تحكيم و تثبيت نظام دو قطبي ظهور كرد در اولين گام هاي خود نظام دو قطبي را به چالش كشاند و نه تنها قانونمندي آن را رعايت نكرد بلكه عليه آن قيام كرد و در نتيجه دو ابرقدرت بزرگ رقيب در رابطه با اين پديده نوظهور خصومت و تضادهاي فيمابين را كنار گذاشته و به تقابل با انقلاب اسلامي پرداختند. حتي پس از فروپاشي نظام دو قطبي همه تلاش هاي غرب را در ايجاد و شكل گيري نظام هاي غرب محور مانند نظام تك قطبي، جهاني سازي، برخورد تمدن ها و... به چالش كشانده و خود طراح نظام جديدي گرديد كه با معيارهاي غربي نه تنها همخواني نداشت بلكه در تضاد بود. ج. تغيير گفتمان منازعات جهاني عموما منازعات جهاني بر پايه منازعه ميان دولت ها و تشكيل اتحاديه ها و ائتلاف ميان دولت هاي متخاصم شكل گرفته به جريان افتاده و خاتمه مي يافت. اگر چه بعضا عوامل ايدئولوژيك مانند آنچه كه در قرن بيستم ميان دنياي كمونيسم و جهان سرمايه داري مطرح بود در اين منازعات نقش بالقوه پيدا مي كرد ولي عموما منازعات بين المللي بر سر تقسيم منافع اقتصادي شكل مي گرفت. انقلاب اسلامي نه تنها گفتمان اين نوع منازعات را تغيير داده بلكه بازيگران اصلي را در مخاصمات بين المللي از

ص: 2366

حوزه دولت ملت خارج نمود. بر اساس گفتمان جديد منازعه اساسي نه ميان دولت ها با منافع و اهداف متفاوت است بلكه ميان صاحبان قدرت و زور از يك طرف با توده هاي مردم بوده و جنگ واقعي ميان مستكبرين از يك طرف و مستضعفين جهان از طرف ديگر مي باشد. با اين گفتمان مرزبندي هاي جغرافيايي، نژادي، قومي و حتي مذهبي را در تخاصمات بين المللي در هم ريخته و جنگ دولت ها را به عنوان مستكبرين از يك طرف، با ملت ها به عنوان مستضعفين از طرف ديگر منازعه واقعي و نهايي مطرح نمود كه تلاش غرب بر اينست كه اين نوع منازعات را در پوشش مبارزه با تروريسم بعد از 20 شهريور 1379 و يا برخورد تمدن ها تئوريزه نمايد. د. خيزش جهاني مستضعفين عليه مستكبرين به تبع تغيير گفتمان منازعات جهاني صف بندي جهاني هم تغيير كرد از يك طرف دولت هاي حاكم عموما رقابت ها و تخاصمات موجود ميان خود را كنار گذاشته و در مصاف با خيزش عمومي ملت ها كه مرزهاي جغرافيايي را هم در نورديده و يكدل و يكصدا به مبارزه با صاحبان قدرت و زور برخاسته اند و در قالب حركت هاي فردي و يا جمعي وارد عرصه منازعات جهاني گرديده، موجوديت پيدا كرده و به نوعي مورد شناسايي قرار گرفته اند. نمونه آن حزب الله لبنان

ص: 2367

مي باشد كه امروز به عنوان يك قدرت مطرح غير دولتي در چنان جايگاهي قرار گرفته است كه در واقع حرف اول را و بالاتر از دولت متبوع خود در منازعه با صهيونيسم بين الملل و دولت اشغال گر اسرائيل مي زند. ه . طرح اسلام سياسي به عنوان گفتمان جديد پيروزي انقلاب اسلامي بر پايه ارزش ها و معيارهاي اسلامي براي اولين مرتبه در تاريخ مدرن گفتمان اسلام سياسي را در علوم سياسي و روابط بين الملل مطرح نمود كه خواهان بخش يا تمامي از قدرت سياسي مي باشد. اين گفتمان در دنياي لائيسم و سكولاريسم مطرح مي گردد كه دين را نه تنها جدا از سياست دانسته و به اعتبار گفته ماركس افيون ملت ها تلقي مي شده بلكه مدعي بودند كه دوره آن گذشته و به تاريخ تعلق دارد و چيزي هم براي ارائه به دنياي مدرن ندارد. گفتمان اسلام سياسي دريچه اي جديد به روي انديشمندان و صاحب نظران سياست باز نمود كه نه تنها دين اسلام مي تواند سياسي باشد بلكه حرف هاي جديد و تازه اي براي ارائه به جهان مدرن امروز دارد كه با گفتمان موجود در تقابل و تضاد هم مي باشد و مي توان آن را به عنوان گفتمان برتر در دوران پسامدرن تلقي نمود. و. نفي نظام غرب محور انقلاب اسلامي در عمل استراتژي غرب را به چالش

ص: 2368

كشيد. خطر بزرگ در واقع از آنجا نشأت گرفت كه اين انقلاب در سرزميني كه در حوزه نفوذ غرب بود در كمال عظمت پيروز شده و سيطره گفتمان غرب محور را به چالش كشيد. در گفتمان نوظهور و قدرتمند انقلاب اسلامي رابطه تنگاتنگ غرب با رهبري جهان تحت فشار قرار مي گيرد و با ايده غرب مداري به عنوان مدلي پايدار از توسعه و پيشرفت با مخالفت جدي روبه رو مي شود. از اين منظر مي توان ظهور اسلام گرايي را در تخريب و فرسايش اروپامداري و غرب مركزي مورد توجه قرار داد. از اين رو گسترش اسلام گرايي مانعي بنيادين و اساسي در برابر افزون خواهي غرب در جهان محسوب گرديد. در عصر پست مدرنيسم اسلام گرايي، يك هسته در دنياي چند هسته اي است و اين تصور كه اروپا (غرب) مدار حركت عالم است به تزلزل گراييد. در گفتمان مدرن، غرب در مركز بود و تمدن هاي غير غربي در پيرامون، اما با مركز زدايي غرب تمدن هاي غير غربي از حاشيه به متن آمده اند. در گفتمان بعد از انقلاب اسلامي و در اين تقابل نه تنها غرب را از مركز به حاشيه مي كشاند بلكه مدعي پيرامون زدايي غرب نيز مي گردد. به عبارت ديگر گفتمان اسلام سياسي و اسلام گرايي، گفتمان جهاني را كه در طول دويست سال سازماندهي شده بود اينك

ص: 2369

زائد به حساب مي آورد. در اين گفتمان جديد در عين حال كه غرب را به لحاظ فني و صنعتي بر جهان اسلام برتر مي داند اما آن را از نظر اخلاقيات در انحطاط و در پرتگاه نابودي مي بيند... اين نبرد نفي فن آوري و پيشرفت مادي نيست بلكه پاسخ نه گفتن به روحيه منحطي است كه خروش فراگير عليه غرب عصيان كنيد، در مغز و جان انسان ها نفوذ مي كند. در جهان اسلام، اسلام گرايان به نحو كاملا بارزي امكانات و تسهيلات ارتباطي و هنري دولتي را به خدمت مي گيرند. اما بلافاصله از آنها براي مقابله با جريان هاي فكري كه مبدع آن امكانات و تسهيلات بوده اند، استفاده مي كنند. اين فرصت ها در عصر ارتباطات و جهاني شدن نمود بيشتري يافته است و بارزترين نمونه اين نوع به كارگيري ابزار تمدني غرب عليه غرب فعاليت و عملكرد شبكه هاي تلويزيوني ماهواره اي منطقه اي در جريان حملات امريكا و انگليس به مواضع طالبان پس از حملات تروريستي به اين كشور و تهاجم امريكا به عراق مي باشد. ز. جهان اسلام به عنوان يك قدرت مطرح در نظام جهاني با پيروزي انقلاب اسلامي و بيداري و همبستگي كه ميان ملت هاي مسلمان به وجود آمده و به نوعي آرمان و اهداف مشترك، منافع همگن، و مهم تر از همه احساس قدرت و توانمندي

ص: 2370

فوق العاده در ابعاد گوناگون تدريجا جهان اسلام به عنوان يك بازيگر مستقل و يك قدرت مهم چه به صورت بالفعل و چه به صورت بالقوه در ابعاد فرهنگي، جغرافيايي و اقتصادي مطرح گرديده كه در گفتمان سياسي قبل از انقلاب وجود نداشت و جالب اينكه ويژگي هاي اين بازيگر جديد با ساير بازيگران كه در قالب اتحاديه ها همچون اتحاديه اروپا شكل گرفته تفاوت اساسي دارد. در اين سيستم با آنچه را كه قبلا به عنوان معيارهاي قدرت مطرح بود تفاوت ماهوي دارد بلكه چيزي به عنوان وجدان عمومي ملت هاي مسلمان و ارزش ها و آرمان هاي مشترك ميان گروه هاي اجتماعي و توده هاي مردم پيوند مستحكمي را به وجود آورده است كه مرزبندي هاي سنتي جغرافيايي، نژادي و قومي را در نورديده و بعضا تا اعماق ساير جوامع نفوذ مي كند حتي از آنچه را كه هانتينگتون تمدن اسلامي مي نامد گسترده تر بوده و غير قابل ارزيابي و محاسبه مي باشد. ح. تغيير معيارهاي قدرت در نظام بين الملل اساس پذيرفته شده براي سنجش و تقسيم بندي كشورها از نظر قدرت برتر ولي مهم تر همانا عوامل مادي قابل اندازه گيري همچون عامل نظامي، اقتصادي، جمعيتي، جغرافيايي و سياسي بوده كه در تقسيم بندي كشورها به ابرقدرت ها، قدرت هاي بزرگ و قدرت هاي كوچك مورد استفاده قرار مي گرفت. انقلاب اسلامي كه توسط جنبشي مردمي

ص: 2371

با دست تهي بر يك قدرت تا دندان مسلح و با حمايت همه جانبه قدرت هاي بزرگ جهاني غلبه كرد و شكستي كه نيروهاي حزب الله بر پنج قدرت بزرگ جهاني در لبنان وارد آورد موجب مطرح شدن معيارهاي جديدي از قدرت همچون ايمان، جهاد و شهادت گرديد كه نه تنها بر قدرت هاي مادي غلبه كرده بلكه امكان اندازه گيري و مواجهه با اين معيارها را براي غرب مشكل كرده است. شرايطي كه رژيم صهيونيستي اكنون با آن مواجه مي باشد نشانه ناكامي غرب در برخورد با اين پديده نوظهور از قدرت مي باشد. ط. طرح سه عنصر معنويت، اخلاق و عدالت در نظام بين المللي در نظام بين الملل شكل گرفته بعد از عهدنامه وستفاليا و به رسميت شناختن نهاد دولت ملت به عنوان بازيگران اصلي و رقابت بر پايه منافع مادي كشورها و همچنين آغاز دوره جدايي دين از سياست معيار محاسبات در تخاصمات و توافقات بين المللي تنها عناصر مادي در تعريف از منافع ملي مطرح بوده است. انقلاب اسلامي كه بر پايه ارزش هاي ديني شكل گرفت و به پيروزي رسيد عناصر جديد غير مادي همچون معنويت، اخلاق و عدالت را به عنوان چارچوبه جديدي در نظام بين الملل مطرح نموده است كه سازش و تفاهم در قبال گذشت از آنها براي بازيگران صحنه جهاني مشكل تر

ص: 2372

شده است و به همين علت در محاسبات خود و در برخورد با جمهوري اسلامي و جهان اسلام دچار اشتباهات فاحش گرديده و شكست هاي پي در پي را تحمل كرده اند، من جمله غربي ها در حمايت نظام اسلامي ايران از حقوق حقه مردم فلسطين دچار مشكل شده اند و نتوانسته اند در اتخاذ مواضع محكم آن خللي ايجاد كنند و اغلب پيش بيني هاي آنها غلط از آب درآمده است. ي. آغاز تهاجم جهان اسلام بعد از ظهور و غلبه نهضت رنسانس در اروپا كه نقطه عطف مهمي در تاريخ تمدن غرب تلقي مي گردد، غرب حالتي تهاجمي به خود گرفته بود كه در ابعاد مختلف نظامي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي حرف اول را در دنيا مطرح و جوامع ديگر را بويژه جهان اسلام را در دوران قبل از رنسانس كه از تمدن عظيم و شكوفاي اسلامي برخوردار بودند وادار به دفاع و انفعال و تبعيت از خود كرده و اميدي هم به تغيير شرايط نمي رفت. انقلاب اسلامي به ناگهان شرايط را تغيير داده برگي ديگر از تاريخ جهان را ورق زده و به دوران انفعال و حالت تدافعي جهان اسلام پايان بخشيده و آن را در حالتي تهاجمي قرار داد، به طوري كه امروزه اين غرب است كه از خود دفاع مي كند و نگران فرهنگ و

ص: 2373

تمدن و آينده خود مي باشد. تهاجم جهان اسلام را در مسئله درگيري دختران محجبه در فرانسه و ساير كشورهاي اروپايي با نظام سكولاريستي غرب و عكس العمل انفعالي آنها مي توان مشاهده كرد. ك. بازگشت به شكوه و عظمت تمدن اسلامي تاريخ قرون وسطي يادآور شكوه و عظمت تمدن اسلامي مي باشد. در عين حال كه غرب سعي مي كرد آن دوره را به فراموشي سپرده و حتي الامكان ناديده بگيرد و از آن دوران به عنوان عصر تاريكي[17] ياد كند و اگر احتمالا از آن دوران شكوفايي تمدن اسلامي يادي مي كرد، آن را مربوط به دوران گذشته و تاريخ مي دانست و با توجه به سرعت پيشرفت تمدن غرب با تكيه بر صنعت، تكنولوژي و فن آوري امكان تجديد حيات تمدن اسلامي را تقريبا غير ممكن بلكه محال مي دانست. پيروزي انقلاب اسلامي كه علي رغم ميل و خواسته غرب صورت گرفت و بيداري اسلامي و آثار و تبعات آن حداقل براي مسلمان ها اين باور را به وجود آورده است كه امكان احياي تمدن اسلامي و تجديد دوران با شكوه و عظمت آن امري ممكن بوده بلكه مي رود كه به صورتي اجتناب ناپذير و قهري واقعيت يابد. اين باور كه فساد و تباهي اخلاقي در غرب همه جا گير شده و بروز و ظهور استعدادهاي درخشان

ص: 2374

در جهان اسلام كه در سايه اخلاق و تعاليم اسلامي در حال شكل گيري است، اساس اين باور را شكل مي دهد. ل. تغيير گفتمان انقلاب قبل از پيروزي انقلاب اسلامي عموم نظريه پردازان انقلاب نگرشي ناشي از فروپاشي نظام هاي حاكم نه به خاطر قدرت انقلابيون بلكه به خاطر ضعف ساختاري و كاهش توانمندي هاي رژيم هاي حاكم مي دانستند و اصولا معتقد نبودند كه مي شود عليه يك نظام قدرتمند و مستحكم قيام كرده و آن را شكست داد و به قول اسكاچوپول انقلاب ها مي آيند و ساخته نمي شوند. با پيروزي انقلاب اسلامي عليه رژيم قدرتمند شاه در حالي كه همه ابزار قدرت را در اختيار داشت و مورد حمايت همه قدرت هاي بزرگ جهان هم بود تعجب و حيرت انديشمندان و نظريه پردازان انقلاب را برانگيخت و موجب تغيير گفتمان انقلاب گرديد. از اين جهت نظريه پردازان به عامل بسيج نيروهاي مردمي، سازماندهي انقلاب، ايدئولوژي و رهبري انقلاب عطف توجه نموده و در واقع انقلاب اسلامي به عنوان پديده جديدي مورد بررسي آنها قرار گرفت و به عبارت ديگر اعتراف نمودند كه دسته ديگري از انقلاب ها نيز مي تواند وجود داشته باشد كه نمي آيند بلكه ساخته مي شوند. م. جمهوري اسلامي به عنوان يك الگو از نظام سياسي اسلامي و قدرت منطقه اي اصولا در دنياي مدرن اواخر قرن بيستم اين اعتقاد

ص: 2375

و باور اساسي وجود داشت كه امكان تشكيل و تداوم حكومت بر پايه معيارهاي ديني و اسلامي و با رعايت اصول و ارزش هاي مطرح شده در چهارده قرن قبل وجود ندارد و كشورهاي اسلامي راهي جز الگو گرفتن از غرب و نظام هاي سكولار ندارند و اين باور حتي در بسياري از دولتمردان و رهبران دلسوز جهان اسلامي هم وجود داشت كه مگر مي شود نظامي به وجود آورد كه بر پايه ارزش هاي اسلامي ارائه شده در چهارده قرن قبل قرار گرفته باشد. پيروزي انقلاب اسلامي و تأسيس نظام جمهوري اسلامي بر پايه ارزش هاي مذهبي و با استفاده از نهادهاي تأسيسي و تداوم آن به مدت 25 سال و توفيق آن در برقراري روابط متعادل با ساير دول و حتي اداره هوشمندانه و قدرتمندانه هشت سال جنگ كلاسيك مدرن حيرت همه نظاره گران سياسي و انديشمندان درس حكومت و دولت را برانگيخت و ناچار فصل جديدي در تقسيم بندي حكومت ها براي جمهوري اسلامي باز نموده كه به عنوان الگو قابل بهره برداري و تكرار مي باشد كه مشابهي براي آن در تاريخ مدرن نمي توان يافت. ن. رهبران انقلاب اسلامي به عنوان الگوهاي جديد رهبري در قاموس علوم سياسي غرب و با تكيه بر نظريات ماكياولي ويژگي هاي رهبران سياسي و برجستگي آنها در توانمندي ايشان در غلبه

ص: 2376

بر رقيبان و پيشبرد اهداف خود با استفاده از هر نوع تدبير، مكر و دغل خلاصه مي گرديد و چيزي كه مطلقا براي آنها به عنوان يك ويژگي ضروري و لازم مطرح نبود، رعايت اصول و معيارهاي اخلاقي، انصاف و صداقت بود. ظهور رهبران انقلاب اسلامي بويژه امام خميني (ره) كه متعلق به باورها و اخلاق اسلامي بوده و بيش از هر چيز و قبل از آنكه به پيروزي بينديشند به اداي تكليف الهي توجه داشتند در صحنه سياست امري بديع و استثنايي بود بويژه آنكه اين نوع رهبران بتوانند در انجام مأموريت هاي سياسي خود توفيق نهايي هم كسب نمايند. امروزه مطالعه زندگي و سيره اين نوع رهبران مورد توجه خاص و عام قرار گرفته و قانونمندي قبلي مربوط به رهبران سياسي را زير سؤال برده است و به همين دليل غرب تا كنون در پيش بيني هاي خود در رابطه با تصميم گيري و عملكرد رهبران سياسي و انقلاب دچار اشتباه و گمراهي شده است. س. طرح الهيات رهايي بخش پيروزي انقلاب اسلامي حتي در جوامع مذهبي غير مسلمان هم آثار خود را بر جاي گذاشت. كليساي مسيحيت كه خود را بر اين باور ثابت قدم و پايدار مي ديد كه نه حق دارد و نه ضرورت دارد وارد صحنه مبارزات سياسي عليه رژيم هاي خودكامه

ص: 2377

شود و تنها مي تواند به پند و اندرز و نصيحت بسنده كند، با پيروزي انقلاب اسلامي كه به رهبري علماي ديني شكل گرفت، بعضي از رهبران مسيحيت را بويژه در امريكاي لاتين به فكر انداخت كه به علت اين بي توجهي به نيازهاي عمومي جايگاه خود را در ميان گروه هاي اجتماعي از دست مي دهند، بنابراين با خروج از اصول و معيارهاي پذيرفته شده كليساي واتيكان به انقلابيون پيوسته و اولين تجربه را در انقلاب نيكاراگوئه كسب كردند و فصل جديدي در نظام كليسايي به نام الهيات رهايي بخش براي خود باز نمودند و رهبري بخش مهمي از نهضت هاي آزادي بخش امريكاي لاتين را علي رغم مخالفت واتيكان بر عهده گرفتند.

? بازتاب انقلاب اسلامي بر جهان اسلام

انقلاب اسلامي ايران به دليل جاذبيت در شعارها، اهداف، روش ها، محتوا و نتايج حركت ها و سابقه مشترك ديني و تاريخي و شرايط محيطي منطقه اي و بين المللي، پديده اي اثرگذار در جهان اسلام بوده است. اين مايه هاي اثربخش به طور طبيعي و يا ارادي و برنامه ريزي شده و از طريق كنترل هايي چون ارگان هاي انقلابي سازمان هاي رسمي دولتي و اداري، ارتباط علمي و فرهنگي، مبادلات تجاري و اقتصادي، در كشورهاي مسلمان بازتاب يافته و دولت ها و جنبش ها و سازمان هاي ديني را در آن جوامع به درجات مختلف متأثر نموده است. امروزه نه

ص: 2378

تنها بر علاقه مندان و شيفتگان انقلاب اسلامي بلكه حتي بر دشمنان و مخالفين اين انقلاب ترديدي باقي نگذاشته و به آن معترف هستند كه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و سقوط رژيم 2500 ساله شاهنشاهي در سال 1979( 1357( نقطه عطف مهمي نه تنها در تاريخ تحولات سياسي اجتماعي ايران بلكه جهان اسلام و حتي جهان بشريت بوده است. اين انقلاب از يك طرف به نظام مستبد و وابسته شاهنشاهي در ايران پايان داد و علي رغم پيش بيني هايي كه مي شد كه احيانا به جاي اين نظام يك نظام ليبرال دموكرات مشابه آنچه كه در غرب وجود دارد و يا در كشورهاي جهان سوم مانند هندوستان، شكل خواهد گرفت، و يا به ديكتاتوري هاي مستبده كمونيستي تبديل خواهد گرديد. در كمال شگفتي ناظران و انديشمندان جهاني نظامي بر پايه ارزش هاي اسلامي و مذهبي و آن هم بعد از گذشت 1400 سال از ظهور اسلام و نداشتن هيچ گونه نمونه و سابقه اي در اعصار

ص: 2379

گذشته دور و نزديك مستقر گرديد و توانست به مدت يك ربع قرن علي رغم همه مشكلات و توطئه ها و فشارهاي خارجي و داخلي دوام آورده، استحكام يافته و كارايي خود را در دنياي مدرنيسم متكي بر سكولاريزم و لائيزم به اثبات برساند. از طرف ديگر به چند قرن خمودگي و انحطاط تمدن اسلامي خاتمه داده و موجب بروز نوعي بيداري و احياگري اسلامي آن هم بر پايه بازگشت به ايدئولوژي و مكتب اسلام گردد و بازار همه ايسم هاي وارداتي اعم از ناسيوناليزم، ليبراليزم، سوسياليزم و... را كساد نموده و به جاي آن و بويژه در نسل جوان نوعي شيفتگي و بازگشت به افكار و انديشه هاي اسلامي به وجود آورد. پس از انقلاب اسلامي، دولت هاي اسلامي، به درجات متفاوتي احساس كرده اند كه براي بقا و دوام خود نيازمند نوعي مشروعيت ديني و مردمي هستند و هر دولت، به شكلي براي رفع اين نياز واكنش نشان داده است.[18] ملت هاي مسلمان نيز نوعا به اين نتيجه رسيده اند، كه نقشي در قدرت و مشروعيت دارند. لذا هر كدام به فراخور درك خويش، تلاش كرده اند تا از حقوق و مزاياي اين توانمندي بهره مند شده و مطالبات بيشتري مطرح نمايند. امروزه نهضت هاي آزادي بخش غير اسلامي در جهان اسلام رنگ باخته و در عوض نهضت هاي

ص: 2380

اسلامي اصول گرا به سرعت رشد كرده، قدرت يافته و در واقع حرف اول را در تحولات سياسي اجتماعي معاصر منطقه مي زنند. بلاترديد احياگري و بيداري جهان اسلام با پيروزي انقلاب اسلامي معنا و مفهوم جديدي پيدا كرد و از مرحله نظر به عمل و واقعيت رسيد. اگر چه از حدود يك قرن قبل انديشمنداني همچون سيد جمال الدين اسد آبادي و محمد عبده در جهان اسلام ظهور كردند كه نداي بازگشت به اسلام و تقابل با فرهنگ غرب را سر مي دادند و در اين مسير نهضت ها و گروه هايي نيز شكل گرفت ولي پيروزي انقلاب اسلامي به همه مسلمانان به اثبات رساند كه مسئله بازگشت به اسلام تنها يك خيال و نظر نبوده بلكه مي تواند واقعيت هم داشته باشد. مي توان ادعا كرد كه اولين بازتاب پيروزي انقلاب اسلامي ناشي از شكل گيري نظام جمهوري اسلامي و تداوم اقتدار آن در مواجهه با بحران ها و توطئه هاي گوناگون و به خصوص در تقابل با دنياي قدرتمند غرب بود كه روز به روز بر اميد و اعتماد مسلمانان جهان افزوده و آنها را نسبت به بازگشت به عصر طلايي اسلام اميدوارتر كرد. در واقع آنچه را كه آرنولد توين بي در سال 1949 در كتاب تمدن در بوته آزمايش پيش بيني كرده بود با پيروزي انقلاب

ص: 2381

اسلامي عينيت يافت. پان اسلاميسم خوابيده است، با اين حال ما بايد اين امكان را در نظر داشته باشيم كه اگر پرولتارياي جهان (مستضعفين) بر ضد سلطه غرب به شورش برخيزد و خواستار يك رهبري ضد غربي شود، اين خفته بيدار خواهد شد. بانگ اين شورش ممكن است در برانگيختن روح نظامي اسلام و حتي اگر اين روح به قدر خفتگان هفتگانه در خواب بوده باشد اثر روحي محاسبه ناپذيري داشته باشد؟ زيرا ممكن است پژواك هاي يك عصر قهرماني را منعكس سازد. اگر وضع كنوني بشر به يك جنگ نژادي منجر شود اسلام ممكن است بار ديگر براي ايفاي نقش تاريخي خود قيام كند.[19] البته ميزان تأثير و بازتاب انقلاب اسلامي بر همه جوامع اسلامي يكسان و يكنواخت نبود بلكه با توجه به قرابت هاي فكري، فرهنگي و جغرافيايي درجه تأثيرآن متفاوت بوده است و از آنجا كه اين انقلاب بر پايه تعاليم دين اسلام و مكتب اهل بيت به پيروزي رسيد، زمينه تأثيرگذاري آن با توجه به همين امر متفاوت بود.

? بازتاب انقلاب اسلامي بر شيعيان

اين انقلاب بر مسلماناني كه پيرو مكتب اهل بيت بودند يعني بر شيعيان جهان تأثير فوق العاده و شگفتي داشت و مي توان ادعا كرد كه جايگاه شيعيان جهان را از حاشيه و پيرامون به مركز

ص: 2382

ثقل تحولات جهان اسلام منتقل نمود. شيعياني كه در طول چندين قرن نه تنها همواره در اقليت بوده و آماج حملات شديد تبليغاتي بويژه توسط حكام و خلفاي بلاد اسلامي قرار مي گرفتند و الزاما با تكيه بر اصل تقيه حتي از بروز افكار و انديشه هاي خود هراس داشتند با اين پيروزي جاني دوباره گرفته و در صف اول مبارزه با امپرياليسم و استكبار قرار گرفتند. شرق شناسان و اسلام شناسان غربي كه تا اين زمان توجه چنداني به مكتب تشيع نداشته و اسلام را از دريچه اكثريت مي ديدند و مطالعات و تحقيقات خود را بيشتر بر پايه شناخت اسلام از ديدگاه اهل سنت و جماعت قرار داده بودند، ناگهان متوجه اين غفلت بزرگ خود گرديده و احساس كردند كه از نظر شناخت مكتب تشيع در تاريكي و ابهام شديدي به سر مي برند و در همين راستا بود كه مسير تحقيقات خود را تغيير داده و با تشكيل كنفرانس ها و سمينارهاي مختلف و متعدد و انتشار مقالات و كتب گوناگون در جهت شناخت بهتر اين مكتب تلاش وسيعي را آغاز كردند. حتي مي توان به جرأت ادعا كرد كه شناخت اسلام از ديد غير مسلمانان كه قبلا معطوف به شناخت تعاليم اسلامي با تعبير اهل سنت و جماعت بود تحول اساسي پيدا كرده و

ص: 2383

گرايش به درك اسلام از ديدگاه مكتب تشيع بيشتر گرديد. اگر چه آمار دقيقي در دسترس نمي باشد ولي اطلاعات موجود بيانگر اين واقعيت است كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي تعداد كساني كه از دريچه مكتب اهل بيت به دين اسلام گرويده اند به طور چشمگيري افزايش يافته است در حالي كه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي صرفا كساني از اين مسير اسلام را انتخاب مي كردند كه در اثر آشنايي و برخورد تصادفي با ايراني ها و يا شيعيان تحت تأثير قرار مي گرفتند. اين امر حتي در مورد تغيير مكتب از مكاتب چهارگانه اهل سنت به مكتب جعفري هم صدق مي كند. بدين معنا كه شمار قابل توجهي از اهل سنت در اثر پيروزي انقلاب اسلامي علاقه جدي به شناخت واقعيت هاي مكتب تشيع پيدا كرده و به دنبال يافتن رمز و رموز و ساز و كاري بودند كه در اثر آنها انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و توانست در اواخر قرن بيستم بر قدرت مستبده شاهنشاهي كه با حمايت قدرت هاي بزرگ تقويت مي گرديد غلبه نموده و نظامي را تأسيس نمايد كه در آن ارزش هاي اسلامي حاكم باشد. طبق اطلاعات به دست آمده تنها در نيجريه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي متجاوز از 10 ميليون نفر به پيروان مكتب تشيع افزوده شده است و

ص: 2384

در بسياري از جوامع اسلامي همچون مالزي، اندونزي در خاور دور كه قبل از پيروزي انقلاب نامي و اثري از مكتب تشيع ديده نمي شد به تدريج اقليت شيعه شكل گرفته و جايگاه مطلوبي در ميان مكتب هاي مختلف اسلامي پيدا نمودند. مهم تر از همه تأثير و بازتاب عظيمي كه انقلاب اسلامي در ميان شيعيان لبنان به وجود آورد و آنها را كه با وجود داشتن اكثريت نسبي در گذشته در شرايط سياسي، اجتماعي اسفناكي به سر مي بردند، ناگهان زنده و بيدار كرده و در جامعه لبنان آنها را كه به عنوان محرومين مي شناخت[20] از آنها بمب هاي متحركي ساخت كه توانستند در تقابل با اشغال گران در مدت كوتاهي پنج قدرت بزرگ غربي[21] را بدون دادن كوچك ترين امتيازي وادار به فرار از اين كشور بنمايند و امروز در حقيقت حزب الله لبنان به عنوان نماد خارجي بازتاب انقلاب اسلامي همچون ستاره اي بر سينه اين انقلاب تلألو مي نمايد. لبنان نه تنها كانال حضور انقلاب اسلامي در كل جهان عرب است، بلكه مهم ترين كانال براي اثرگذاري بر مسئله قدس، فلسطين و منازعه اعراب و رژيم صهيونيستي شده است. اين سر پل همچنان فعال و پويا بوده و با خروج رژيم اشغال گر فلسطين از جنوب لبنان پس از 22 سال محرز گرديد كه حزب الله و

ص: 2385

مقاومت اسلامي كه بازوي انقلاب اسلامي به حساب مي آيند، نقش كليدي در اين امر داشتند. چنانچه در تقارن يا توالي انقلاب اسلامي ايران، حركت سياسي اسلامي متشابهي در هر يك از كشورهاي اسلامي اتفاق افتاده باشد، مي توان اين فرضيه را با قوت بيشتري بيان كرد. كه اين امر معلول انقلاب اسلامي بوده است. براي نمونه هم زمان با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، مردم عراق علي الخصوص شيعيان به صورت توده اي يا تشكيلاتي هيجانات و واكنش هاي وسيعي، مشابه مردم ايران نشان دادند كه مي توانست ناشي از تأثير انقلاب اسلامي باشد.[22] عراق به عنوان يك كشور مهم عربي با اكثريت شيعي و قدرت نفتي، كانال مناسب ديگري براي حضور و صدور انقلاب اسلامي در جهان عرب بود. چنانچه تحولات انقلاب اسلامي ايران، عراق را متأثر سازد، رنگ عجمي و دافعه آن، در بين اعراب كم شده و از طريق اين كشور، انقلاب اسلامي توانايي آن را مي يابد كه به سراسر ممالك عربي گسترش يابد. چنين ظرفيتي مي تواند يكي از دلايلي باشد كه توسط كانال هاي مختلف، موجب ترغيب صدام حسين براي حمله به ايران گرديد. در واقع مسلمانان و شيعيان عراق از دير باز، با حكومت آن كشور به خصوص بعثيون درگير بودند اما شكل گيري و پيروزي انقلاب اسلامي در واقع اين زمينه

ص: 2386

را تشديد نمود و آن را نهادينه تر كرد، صدام حسين نيز اين نكته را دريافت و آن را بزرگ ترين فرصت و تهديد براي نظام خود تلقي نمود و سرانجام با تمام قوا به ايران حمله كرد و مشروعيت اين عمل غير قانوني و تجاوز كارانه را اين گونه توجيه كرد. به نظر مي رسد اينك با توجه به سقوط دولت خشن و مستبد بعثي در اثر اشغال عراق توسط نيروهاي امريكايي و آزادي هاي نسبي كه در مقايسه با دوران قبل به وجود آمده است، زمينه اثرگذاري و بازتاب انقلاب اسلامي به طور جدي فراهم گرديده است و اين مشكل بزرگي است كه امريكايي ها در تشكيل دولت جايگزين با آن مواجه هستند. در بحرين نيز با توجه به اكثريت شيعه در اين جزيره انقلاب اسلامي تأثير عميقي بر مردم آن گذارد به طوري كه امير بحرين موقعيت خود را به شدت متزلزل ديده و بر فشار دولت عليه شيعيان افزود و محيط خفقان آورتر از گذشته به وجود آورد تا اينكه اخيرا پادشاه جديد بحرين با درك از قابل دوام نبودن شرايط خفقان آور و انفجارآميز گذشته آزادي هاي نسبي برقرار نمود و به شيعيان نقش بيشتري در ساختار سياسي دولت داده است. در افغانستان، پاكستان و عربستان سعودي اگر چه شيعيان در اقليت مي باشند ولي

ص: 2387

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي سهم بيشتر و در عين حال سازنده تري نسبت به گذشته در تحولات سياسي و اجتماعي جامعه خود پيدا كرده اند. در مجموع مي توان اين طور نتيجه گرفت كه بازتاب انقلاب اسلامي بر شيعيان در ابعاد زير بوده است: انتقال از حاشيه به مركز ثقل جهان اسلام گرايش محققين و كارشناسان و اسلام شناسان به شناخت بيشتر تشيع گرايش غير مسلمانان و حتي مسلمانان اهل سنت به مكتب تشيع ايجاد روحيه انقلابي و در واقع الگوبرداري از انقلاب اسلامي در تقابل با استكبار جهان. پيدايش امواجي از اسلام سياسي در ميان شيعيان كه خواهان بخش يا تمامي قدرت و حكومت هستند.

بازتاب انقلاب اسلامي بر اهل سنت

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران انتظار مي رفت جوامعي كه از نظر بنيادهاي عقيدتي و سوابق تاريخي زمينه مناسب تري براي تحقق انقلاب دارند به پا خاسته و قيام كنند بويژه كشورهايي مانند مصر، الجزاير و تركيه از اين لحاظ كه هم سابقه مبارزاتي داشتند و هم اينكه در تاريخ گذشته خلافت هاي اسلامي را تجربه كرده بودند در اين مسير پيشگام شوند ولي چنين چيزي اتفاق نيفتاد و اولين حركت در كشوري كه داراي قوميت هاي متعدد بوده و كمترين درصد مسلمانان را دارد همچون لبنان و آن هم در ميان شيعيان بيشترين بازتاب

ص: 2388

را بر جاي گذاشت. اينكه چرا و چگونه انقلاب اسلامي بيشتر در ميان شيعيان تأثير خود را بر جاي گذارده و در ميان اهل سنت آن طور كه پيش بيني مي شد بازتاب انقلابي بر جاي نگذاشته است مسأله اي است كه ضرورتا به افكار و انديشه هاي بنيادين اسلامي بر نمي گردد بلكه به طور عمده به ابزار و ساز و كاري مربوط است كه شيعيان در طول تاريخ از آنها بهره برده آنها را شكل داده و توانسته بودند نظامي مستقل از ساختار سياسي، حكومتي ايجاد كنند و همين نظام مستقل بود كه در طول يك قرن گذشته در زمان هاي مقتضي در مقابل نفوذ بيگانگان و ستم و بيدادگري حكام ايستادگي نموده و نقش خود را ايفا نمودند. در اينجا به طور مختصر به اين ساز و كارها كه در مكتب تشيع وجود داشته و جوامع اهل سنت فاقد آن مي باشند، مي پردازيم: 1. تفسير و تعبير از ويژگي ها و صفات حاكم (اولي الامر) از ديدگاه اهل تشيع، حاكم بر جوامع اسلامي نه تنها بايد قادر و مسلمان باشد بلكه عدالت هم جزو شرايط و صفات اصلي و تفكيك ناپذير حاكم اسلامي است و گرنه اطاعت از آن حاكم غير عادل نه تنها ضروري نيست بلكه بايد عليه او نيز قيام كرد. در حالي

ص: 2389

كه براي فقهاي اهل سنت و جماعت شرط مسلمان بودن و قاهر بودن براي حاكم اسلامي كفايت مي كند و اطاعت از وي بر همه مسلمانان واجب است. بديهي است با توجه به اين نظريه فقهي قيام عليه حكام مسلمان كشورهاي اسلامي كه در عين حال فاسد و ديكتاتور هم هستند را مشكل مي سازد و به همين علت نهضت هاي اسلامي در جوامع اهل سنت عموما در فكر براندازي اين نوع ازحكومت ها نبوده بلكه به شيوه اصلاحي با آنها برخورد مي كردند. 2. مفتوح بودن باب اجتهاد در مكتب تشيع باب اجتهاد همواره مفتوح بوده و در زمان غيبت نيز فقهاي جامع الشرايط به عنوان نواب امام زمان (عج) وظيفه و رسالت هدايت و راهنمايي پيروان خود را داشته اند و بدين ترتيب يك مسلمان شيعه مي بايست يا مجتهد باشد و يا اينكه از يك مجتهد جامع الشرايط تقليد نمايد در حالي كه در مكتب اهل سنت و جماعت باب اجتهاد بعد از ائمه چهارگانه مكتب هاي اهل سنت كلا مسدود شده و پيروان اهل سنت را به حال خود واگذاشته اند. وجود اين نهاد در مكتب تشيع نه تنها به پيروان اين مكتب كمك مي كند كه همواره مسائل روز و مستحدثه را با استفاده از فتاواي مراجع تقليد حل و فصل كنند بلكه به خودي

ص: 2390

خود يك رابطه دائمي و طبيعي ميان رهبران مذهبي كه از مشروعيت لازم نيز برخوردارند و پيروان آنها ايجاد نموده و شرايط مقتضي بهره برداري سياسي براي حضور در فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و قيام در مقابل حكام جور را فراهم آورده است. 3. استقلال علماي ديني از دولت در مكتب تشيع علما و روحانيون در هر مرتبه و درجه اي كه باشند چه از نظر اقتصادي و چه از لحاظ سلسله مراتب از دولت مستقل بوده و هيچ گونه وابستگي به دولت ندارند. اين گروه عموما از محل پرداخت وجوهات شرعي و نذورات مردمي ارتزاق نموده و حتي حوزه هاي علميه هم از اين لحاظ مستقل مي باشند در حالي كه علماي اهل سنت به طور عموم از نظر اقتصادي وابسته به دولت بوده، ائمه جمعه و جماعات را دولت منصوب كرده و طبيعتا وابستگي تام و تمامي به حكام وقت دارند و طبيعي است كه اين وابستگي خود مانعي بر سر راه روحانيت اهل سنت خواهد بود كه به سادگي قادر به جدا شدن از ساختار نظام سياسي نبوده و نمي توانند با حفظ جايگاه و موقعيت خود عليه حكام وقت قيام كنند. در حالي كه روحانيت اهل تشيع به علت رابطه تنگاتنگي كه با مردم دارند خود را جزئي از توده هاي مردم دانسته

ص: 2391

و به تبع خواست آنها كه در چارچوب موازين ديني و شرعي مي باشد، عمل مي كنند. البته ذكر موانع فوق به اين معنا نيست كه انقلاب اسلامي ايران بر مسلمانان تابع مكاتب اهل سنت تأثير لازم را بر جاي نگذاشته است بلكه اين گروه نتوانسته اند به علت فقدان ساز و كارهاي موجود در جوامع اهل تشيع شيوه اي انقلابي را در پيش گرفته و جوامع خود را به همان صورت كه در ايران اتفاق افتاد تحت تأثير قرار دهند. در عين حال اثري كه انقلاب اسلامي ايران در اين جوامع گذاشت تقويت روش هاي اصلاحي بود. بدين معنا كه در اين جوامع مردم سعي كردند با استفاده از ساختارهاي سياسي موجود گرايش هاي اسلامي خود را نفوذ داده و قدرت را با حفظ نظام سياسي در اختيار گيرند. روشي كه اسلام گرايان هم در الجزاير و هم در تركيه اعمال كردند حركت هاي رفورميستي و اصلاحي بود كه گام به گام با حضور فعالانه در انتخابات شهرداري ها و به دنبال آن در انتخابات پارلمان زمينه كسب قدرت را فراهم نمودند. اگر چه در عمل اين روش در الجزاير با حضور خشن و بي رحمانه ارتش سركوب گرديد و در تركيه با استفاده از قوانين حاكم حداقل سه مرتبه جلوي كسب قدرت كامل اسلام گرايان گرفته شد و آينده

ص: 2392

دولت فعلي تركيه كه در واقع با نوعي ظرافت و تفاهم با نظام سعي مي كند موقعيت خود را در قبال ارتش لائيك تركيه حفظ كند روشن نيست، با اين وجود ترديدي نيست كه اين گرايش هاي اسلامي مرهون بازتاب انقلاب اسلامي ايران مي باشد. تركيه كه خود وارث امپراطوري و خلافت عثماني بود مي تواند سر پل نفوذ اسلام سياسي و اسلام گرايي به قفقاز و بالكان باشد. اين مورد به دليل هم جواري جغرافيايي و نيز به خاطر اشتراكات قومي و زباني و مذهبي است. چند هفته قبل از حمله صدام حسين به ايران، در تركيه كودتاي نظامي صورت مي گيرد كه تقارن و توالي چنين امري هم زمان با انقلاب اسلامي مي تواند اين فرضيه را تقويت كند كه روي كار آمدن نظاميان در تركيه بخشي از استراتژي مهار انقلاب اسلامي و كور كردن يكي از سر پل ها بوده است، با اين ترتيب مسائل كلان سياسي تركيه در سال هاي بعد را مي توان، همواره از اين منظر نظاره كرد، از جمله ورود و خروج حزب اسلام گراي رفاه، حزب فضيلت و نهايتا حزب توسعه و عدالت به صحنه سياسي آن كشور كه مي تواند نوعي چالش جدي براي نظام لائيك تركيه و آن هم ناشي از انقلاب اسلامي تلقي شود. در شبه قاره هند نيز انقلاب اسلامي ايران

ص: 2393

بي تأثير نبوده است. افغانستان سر پل مهمي براي بازتاب انقلاب اسلامي در آسياي مركزي بود. در دهه نخست انقلاب، اين كشور تحت اشغال بود و سربازاني از ممالك آسيايي شوروي، در افغانستان مي جنگيدند كه به نوعي با مجاهدين تماس داشتند.[23] در دهه دوم كه شوروي فروپاشيد و آن كشورها مستقل شدند و ضعف ها و آسيب هاي خاص اين دوران را داشتند، تأثيرپذيري آنان از تحولات افغانستان و افكار مذهبي احزاب و مجاهدين افزايش يافته بود، ظهور طالبان تقريبا اين سر پل را قطع كرد. به فاصله 9 ماه پس از وقوع كودتاي ماركسيستي در كابل، انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد و به سرعت، تأثيراتي در ابعاد مبارزاتي و سياسي افغانستان بر جاي گذارد. در كنار اثرات عميق معنوي بر روند جهاد مردم افغانستان، تاكتيك هاي مبارزاتي مردمي كه در جريان مبارزات گسترده مردم مسلمان ايران عليه رژيم شاه به كار گرفته شده بود، بر شيوه مبارزاتي افغان ها نيز تأثير بسزايي داشت. قيام هاي مردمي در شهرهاي هرات )17 مارس 1979( و كابل در (ژوئن 1979( نمونه هاي اوليه و مهم از شيوه هاي جهادي مردم مسلمان ايران بود كه فضاي مبارزه مردم مسلمان افغانستان را دچار تحولي بنيادين كرد. شوسيا سفير جمهوري دموكراتيك آلمان معتقد بود كه نفوذ ايران در افغانستان براي حكومت

ص: 2394

كابل خطرناك تر از نفوذ پاكستان است زيرا كه نفوذ مذهبي ايران بر جمعيت شيعه و اينكه عنصر مذهب در ايالات هم مرز با ايران و ايالاتي كه قسمت اعظم منطقه كوهستاني مركز را تشكيل مي دهند، مسلط مي باشد. پاكستان نيز در توالي و تقارن انقلاب اسلامي، هيجانات مردمي و تخيلات اجتماعي در تأسي از انقلاب در پاكستان چشمگير بود. اما در اين كشور نيز تقريبا به طور هم زمان با انقلاب اسلامي نظاميان به رهبري ضياء الحق به وسيله كودتا بر اوضاع مسلط مي شوند و او خود سردمدار احياي اسلاميت مي گردد. اين امر مي تواند هم ناشي از الزامات تاريخي و انگيزه هاي شخصي بوده و هم تاكتيكي براي كنترل اسلام گرايي و انقلاب گرايي برخاسته از تحولات ايران تلقي گردد. نگراني از نفوذ و تأثير وسيع و عميق انقلاب اسلامي، سبب بروز عكس العمل هايي گرديد. تأسيس و توسعه سپاه صحابه و ترور مسئولان ايراني از جمله اين عكس العمل ها بود. انقلاب اسلامي ايران براي مسلمانان جنوب شرقي آسيا پس از گذشت سال هاي اوليه پيش از آنكه به عنوان الگويي اجتماعي و قابل تكرار مطرح باشد به مثابه منبعي الهام بخش تلقي گرديد و موجب تجديد توان حركت انقلاب اسلامي در اين جوامع شد. پيروزي انقلاب اسلامي و انعكاس رسانه اي آن در جنوب شرقي آسيا، موجب

ص: 2395

تقويت احساس هويت مذهبي در ميان مسلمانان و نيز تسريع روند تجديد حيات اسلام آن هم در اين جوامع كه وجه بارز آن افزايش تقاضا براي مشاركت در مسائل جهاني امت اسلامي بود، در شئون مختلف جامعه گرديد. ولي دولت هاي اين مناطق سعي كرده اند كه برخوردي محتاطانه با انقلاب اسلامي داشته باشند و بنا به ملاحظات داخلي و خارجي (ناآرامي همسويي با غرب) تلاش كرده اند كه ضمن حفظ روابط رسمي سياسي، از طرق مختلف، مانع گسترش و تعميق مفاهيم انقلاب اسلامي در جامعه خويش شوند. هر چند در مقاطعي نيز ناگزير از اصلاح و تعديل مشي خود به نفع مسلمانان شده اند.[24] دولت مالزي علي رغم اهميتي كه در كنار قوميت، براي اسلام، در حيات سياسي كشور قايل مي باشد، نگراني خود را از بروز حركت هاي اسلامي پنهان نكرده است و معمولا رفت و آمد رهبران اسلامي به ايران را زير نظر دارد، و چندي پيش نيز فرقه اسلامي الارقم را به عنوان جرياني انحرافي معرفي كرده و از ادامه فعاليت هايش جلوگيري به عمل آورده است. اگر چه ماهاتير محمد نخست وزير سابق اين كشور در اتخاذ مواضع ضد غربي خود مي تواند ملهم از انقلاب اسلامي باشد. مرام دولتي اندونزي نيز علي رغم اكثريت جمعيت مسلمان ايدئولوژي سكولار است و در بين

ص: 2396

مقامات دولتي، نوعي بدبيني نسبت به مسلمانان وجود دارد. از اين روست كه دولت از مدت ها قبل، به دنبال سياست زدايي از اسلام بوده است و از تهديد گرايشات اسلامي نام مي برد و بعضا از آن به نام اسلام ترسي هم تعبير مي شود. در عين حال در دو دهه اخير شاهد بر افتادن حكومت سوهارتو و روي كار آمدن اسلام گراها در كنار سكولارها در اندونزي هستيم. پيروزي انقلاب ايران بر تايلند نيز بي تأثير نبوده و راهپيمايي عظيم آنها در سال 1369 براي برپايي مسجد تاريخي كروزه، نمونه اي از تلاش هاي مسلمين براي ابراز هويت اسلامي خويش بوده است. دولت تايلند نيز با توجه به سياست هاي داخلي، روابط متعادل و متعارفي را با ايران دنبال كرده است. در باب بازتاب انقلاب اسلامي بر مسلمانان آفريقا كه در توالي انقلاب اسلامي، با گذشت يك دهه، شاهد پيشرفت جبهه نجات الجزاير مي باشيم. اين توالي و برخي تشابهات كه در شكل، محتوا، اهداف و شعارهاي اسلام گرايان الجزاير با انقلاب اسلامي وجود دارد، پژوهش گران را در طرح اين فرضيه كه انقلاب اسلامي در برخي بلاد چون عراق و لبنان اثر فوري گذاشته و اما در برخي از كشورها در دهه اول بذرهايي پاشيد كه در آغاز دهه دوم و سوم نمود پيدا كرد جدي تر مي نمايد. در مصر در

ص: 2397

دوران پيروزي انقلاب اسلامي موقعيت اخوان المسلمين در ميان مردم و جوانان تضعيف شد و شاخه هايي از آن نيز تجزيه گرديده به گروه هاي جهادي و مسلحانه منشعب گشت. البته اين امر سبب شد كه اخوان نزد دولت مصر تقرب بيشتري يابد. با گسترش مبارزات انقلابي در لواي اسلام به عنوان هدف و ابزار مبارزه، برخي از جنبش ها و سازمان هاي سياسي و مبارزاتي مجهز به ايدئولوژي هاي كمونيسم، ناسيوناليسم و ليبراليسم رنگ باخت و توان اثرگذاري خود را از دست داده و عملا متلاشي و يا متحول شدند. برخي از جنبش ها نيز به انگيزه هاي متفاوت و به درجات مختلفي صرف نظر از تأثيرپذيري، راه تنافر و دوري و واگرايي از تز انقلاب اسلامي را پيش گرفتند. براي مثال مي توان از گروه طالبان در افغانستان نام برد. در دهه دوم انقلاب اسلامي، عمر البشير در سودان به قدرت رسيد و اقدامات و گرايشات اسلامي مشابه ايران از خود نشان داد. اخبار و اطلاعات، حكايت از ظرفيت و پذيرش بالاي جامعه سودان نسبت به انقلاب اسلامي دارد. همين امر دستاويزي براي كشورهايي چون مصر و امريكا شده است تا بتوانند همچنان از تداوم تهديد صدور انقلاب و به خطر افتادن منافع آنان سخن گفته و برخي تبليغات و فشارهاي خود بر ايران را توجيه

ص: 2398

نمايند. در حال حاضر حزب اسلام گراي سودان دچار انشقاق شده و دكتر حسن الترابي كه رياست پارلمان را به عهده داشت[25] منزوي گشته است و اين كشور نيز درگير فشار واقعيات و الزامات داخلي بوده و ميدان مانوري براي آرمان گرايي و اصول گرايي و انقلاب خواهي مي باشد. در اينجا نكته اي كه ضرورت دارد به عنوان يك استثنا در جوامع اهل سنت به آن پرداخت مسئله بازتاب انقلاب اسلامي بر مسلمانان سرزمين فلسطين اشغالي است. از آنجا كه حكام صهيونيستي غير مسلمان بوده و عنوان اولي الامر حتي در تعبير اهل سنت بر آنها اطلاق نمي گردد. بنابراين بازتاب انقلاب اسلامي بر مسلمانان اين سرزمين متفاوت بوده است. بدين معنا كه مسلمانان سرزمين فلسطين نه تنها شيوه هاي اصلاحي و رفورميستي را اتخاذ نكرده اند بلكه بر عكس از شيوه هاي اصلاحي و سازش كارانه دوري جسته و راه و روش انقلابي را در پيش گرفتند. ايران كه پيش از انقلاب اسلامي يكي از كشورهاي حافظ منافع رژيم صهيونيستي بود پس از پيروزي انقلاب كانون مبارزه با آن رژيم گرديد و اين كشور قلب تپنده مقاومت اسلامي عليه اشغال گران فلسطين شد و پرچم مبارزه اي كه سران كشورهاي

ص: 2399

عربي با امضاي پيمان كمپ ديويد به زمين گذارده بودند، امام با ابهت و شهامت تمام به دست گرفتند و به مبارزات ملت فلسطين هويت اسلامي بخشيدند.[26] بدين ترتيب سفارت رژيم اشغال گر تعطيل و سفارت فلسطين تشكيل شد و امام (ره) جهت انسجام بخشيدن حركت هاي اسلامي طرفدار انقلاب فلسطين، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را روز قدس ناميدند. اگر چه حماسه مردم فلسطين يك پديده تصادفي نبود و سال هاست كه مردم فلسطين با دست خالي در برابر حملات وحشيانه صهيونيست ها مقاومت مي كردند، اما واقعيت اين است كه پس از انقلاب اسلامي، حركت نويني در مبارزات مردم فلسطين آغاز شد و جوانان بي شماري به اسلام روي آوردند و تعداد مساجد در كرانه باختري و نوار غزه افزايش يافت.[27] و حزب الله فلسطين كه از فرزندان انقلاب اسلامي هستند در زندان غزه به عنوان يك گروه مبارز اعلام موجوديت كردند و ديري نگذشت كه تحت عنوان انتفاضه اسلامي مبارزه با رژيم اشغال گر فلسطين را متحول نمودند. در حقيقت انتفاضه با آموختن درس هاي تاريخي از انقلاب اسلامي ايران بهترين راه حل را در نجات ملت فلسطين با تكيه برآرمان اسلامي مي دانند. جهاد اسلامي به عنوان فرزند انقلاب اسلامي ايران، در فلسطين به رهبري شيخ عبدالكريم عوده و با همكاري شهيد دكتر فتحي

ص: 2400

شقاقي كه تا سال 1365 در سياهچال هاي اسرائيل زنداني بود، به عنوان رهبر شاخه نظامي جهاد تأسيس شد و فتحي شقاقي در سال 1367 با تأليف كتابي تحت عنوان «خميني راه حل اسلامي»، نظرات سياسي و ايدئولوژي خود و جهاد اسلامي را بيان نمود.[28] در زمان پيروزي انقلاب اسلامي ساف (سازمان آزادي بخش فلسطين) دچار انشعابات متعدد شد به طوري كه موتور محركه قيام عليه موجوديت «اسرائيل» از كار افتاد و مقاومت اسلامي در ضعيف ترين حالت خود بود. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، صحنه عمل نيروها و گروه هاي مبارز و قيام در برابر تهاجم صهيونيزم سياسي را به نفع نيروهاي اسلامي تغيير داد و يأس مفرطي كه بر جهان عرب در زمينه مبارزه با اسرائيل مستولي شده بود، با ظهور انقلاب تبديل به اميد و پايداري شد.[29] گروه ديگري كه در جريان قيام در سرزمين هاي اشغالي اعلام موجوديت كردند و در حال حاضر طرفداران زيادي نيز دارند، جنبش مقاومت اسلامي فلسطين (حركه المقاومه الاسلاميه في فلسطين) ملقب به حماس مي باشد و جالب توجه اينكه به همان روش كه شيعيان جنوب لبنان با انتخاب شيوه مبارزه با استفاده از عمليات استشهادي عرصه را بر دولت صهيونيستي تنگ نموده و موفق به اخراج صهيونيست ها شدند مسلمانان فلسطيني نيز به چيزي كمتر از آزادي

ص: 2401

سرزمين هاي خود تسليم نشده و دست از مبارزه انقلابي خود به همان شيوه بر نداشته اند. اگر بخواهيم بازتاب انقلاب اسلامي را در ميان جوامع اهل سنت فهرست وار بيان كنيم موارد زير را مي توان به تفكيك بر شمرد: الف. بيداري و احياگري اسلامي اگر چه بيداري و احياگري اسلامي در ميان علما و انديشمندان اسلامي اهل سنت به قبل از پيروزي انقلاب اسلامي برمي گردد در عين حال گسترش و عموميت يافتن اين احياگري مديون و مرهون پيروزي انقلاب اسلامي است. امروز موضوع جدايي دين از سياست براي همه مسلمانان امري مردود و غير قابل قبول شناخته شده و بازگشت به اسلام به عنوان يك اصل پذيرفته شده نه تنها در زندگي فردي و اجتماعي آنها بلكه در زندگي سياسي همه مسلمين تقويت و تثبيت گرديده است. ب. تقويت روحيه ضد استكباري و ضد سلطه بيگانه در اين رابطه هم مي توان گفت با مقاومت و تقابل موفقيت آميزي كه انقلاب اسلامي در مقابل قدرت هاي بزرگ بويژه امريكا صورت داد به همه جوامع اسلامي كه طعم حقارت و سلطه استعمار و استكبار را چشيده بودند اثرات خود را بر جاي گذاشت و امروز روحيه ضد استكباري بويژه ضد امريكايي در جهان اسلام عموميت و گستردگي كافي پيدا كرده است و اين امر نيز مرهون

ص: 2402

اثرات و بازتاب انقلاب اسلامي است. ج. ايجاد احساس غرور مسلمانان در گذشته هم به خاطر دوران سلطه غرب بر جوامع اسلامي و هم به خاطر سرعت ترقي و پيشرفت علمي و تكنولوژيك غرب نوعي احساس حقارت و خود كم بيني مي كرده و سعي عمومي بر اين بوده است كه گذشته اسلامي خود را ناديده گرفته و كوركورانه از روش ها و شيوه هاي زندگي غربي الگوبرداري كنند. انقلاب اسلامي موجب گرديد كه اين احساس حقارت و خود كم بيني از بين رفته و مسلمانان به طور اعم به گذشته خود و به هويت اسلامي خود افتخار كنند و در صدد بازگشت به ارزش هاي اسلامي باشند و به همين دليل مشاهده مي گردد كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي مسلمانان و بويژه جوانان به حضور در مساجد و مجامع مذهبي رغبت فزاينده اي پيدا كرده و حتي پوشش و ظاهر خود را نيز به شكل و شمايل اسلامي درآورند. استفاده از حجاب اسلامي در ميان زن ها نه تنها ديگر يك عقده و كمبود تلقي نمي گردد بلكه به عنوان يك افتخار و يك حركت سياسي و سمبل مقاومت تلقي مي گردد و اين امر تا آنجا پيشرفته است كه زنان متعهد حتي به قيمت محروميت از تحصيل و از دست دادن شغل خود از پوشش اسلامي دست برنمي دارند.

ص: 2403

د. مساجد به عنوان كانون فعاليت هاي سياسي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ديگر فعاليت هاي سياسي در چارچوبه حوزه هاي حزبي و مكان هاي سياسي شكل نمي گيرد بلكه مساجد به عنوان كانون اصلي مبارزات و فعاليت هاي سياسي عموميت يافته و هر زمان كه با مشكل سياسي مواجه مي گردند به مساجد روي آورده و فعاليت هاي خود را در اين مكان مقدس برنامه ريزي كرده و شكل مي دهند و به همين دليل نه تنها مساجد موجود در جهان اسلام بعد از پيروزي انقلاب اسلامي رونق فوق العاده اي يافته است بلكه روز به روز بر تعداد مساجد نيز افزوده مي گردد و مساجد نه تنها به عنوان محلي براي انجام فرايض عبادي گستردگي وسيع تري يافته است بلكه به عنوان مركزي براي فعاليت هاي سياسي، اجتماعي نيز تثبيت شده است. ه . گسترش نهضت هاي آزادي بخش اسلامي در جوامع اهل سنت ما شاهد دو اثر و بازتاب مهم بر نهضت هاي آزادي بخش در جوامع اهل سنت و جماعت هستيم. يكي اينكه نهضت هاي آزادي بخش كه بر پايه ايدئولوژي هاي غير اسلامي مانند سوسياليزم، ليبراليزم و ناسيوناليزم شكل گرفته بود موقعيت خود را در ميان مسلمانان و بويژه جوانان از دست داده و ديگر آن اعتبار و اقتدار گذشته را مانند آنچه را كه پان عربيزم و ناصريزم داشت، ندارد و دوم اينكه حتي نهضت هاي

ص: 2404

آزادي بخش اصلاح طلب اسلامي مانند اخوان المسلمين كه از گذشته دور داراي محبوبيت و معروفيت بودند به علت عدم توانايي در پاسخگويي به نيازهاي جوامع خود به خصوص به خواست هاي نسل جوان دچار تشتت و انشعاب گرديده و گروه هاي جهادي و انقلابي جديد حتي به صورت مسلحانه و زير زميني شكل گرفتند كه از اين ميان مي توان از جهاد اسلامي و التفكير و الهجره در مصر، جبهه نجات اسلامي در الجزاير و... نام برد. بحث از ويژگي هاي انقلاب اسلامي و ارتباط آن با نهضت هاي رهايي بخش از آنجا ناشي مي شود كه ملت هاي جهان سوم و زير سلطه استعماري، با مشاهده وقوع اين انقلاب بسيار كنجكاو شدند كه انقلاب اسلامي را بشناسند و ويژگي معنويت محوري انقلاب اسلامي، مردم كشورهاي جهان سوم را با اين واقعيت مواجه ساخت كه مي توان بدون كمك از ايدئولوژي هاي وارداتي و غير اصيل، در صدد ايجاد يك نظام مردمي برآمد. بنابراين خودباوري و بيگانه ستيزي، بزرگ ترين تأثير انقلاب اسلامي بر شكل گيري جنبش ها و يا فعال تر شدن نهضت هايي بود كه از قبل وجود داشتند. و. رفتار مذهبي گرايش بيشتر زنان به حفظ حجاب، افزايش استقبال عمومي در انجام فرايض ديني، مثل برگزاري نمازهاي جمعه و جماعت، گسترش جلسات آموزش هاي ديني من جمله آموزش قرائت و تفسير قرآن و حضور گسترده تر در

ص: 2405

مجالس و محافل مذهبي از جمله مواردي است كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي توسعه بيشتري يافته است. ز. حساسيت اسلامي گرايش به استفاده از نام ها و عناوين اسلامي براي اشخاص و مؤسسات و نيز دوري از به كار بردن عناوين و نام هاي غربي از جمله آثار انقلاب اسلامي بعد از پيروزي انقلاب مي باشد، به طوري كه حتي رژيم بعثي عراق تحت تأثير اين حساسيت شعار الله اكبر را زيب پرچم كشور عراق مي نمايد. ح. حمايت از مقدسات ديني حمايت از فتواي امام (ره) در مورد سلمان رشدي. پس از صدور فتواي امام خميني(ره) انتشار كتاب مزبور در تمامي كشورهاي اسلامي ممنوع اعلام گرديد. تقريبا در تمامي كشورهاي اسلامي تظاهراتي بزرگ عليه سلمان رشدي و حاميانش بر پا شد. من جمله در كشورهايي چون هند، پاكستان و.. كه در پاكستان منجر به كشته و زخمي شدن تعدادي از مسلمانان گرديد. ورود شارون به مسجد الاقصي آنچنان احساسات مسلمانان فلسطيني را برانگيخت كه موجب آغاز انتفاضه قدس گرديد كه هنوز هم ادامه دارد. ط. مطالبات سياسي افزايش تقاضا براي اسلامي تر شدن قوانين و شئون جامعه و وادار نمودن دولت به واكنش هاي مثبت و اقناعي در اغلب كشورهاي اسلامي به عنوان خواست عمومي مطرح مي باشد و اين امر نظام هاي لائيك را به چالش كشانده

ص: 2406

است. ي. مشاركت بين المللي تقويت احساس تعلق به امت اسلامي و ابراز حساسيت نسبت به تحولات جهان اسلام. تظاهرات عمومي و گسترده اي كه به دنبال حمله امريكا به افغانستان و عراق صورت گرفت نشان از احساس مشاركت عمومي و بهره وري در جهان اسلام مي باشد. به جرأت مي توان پيش بيني كرد كه تهاجم امريكا به جهان اسلام و راه اندازي جنگ هاي بي رحمانه در افغانستان و عراق بلاترديد موجب شورش و طغيان هاي وسيعي در جهان اسلام و تحت لواي اسلام خواهي خواهد شد كه نه دولت هاي موجود قادر به كنترل و سركوب آنها خواهند بود و نه امريكا و غرب قادر به خاموش كردن آن خواهند شد. اين تهاجم از طرف امريكا و غرب در حقيقت واكنشي است كه امريكا براي تداوم سلطه خود بر جهان اسلام و ثروت هاي عظيم اين منطقه آغاز كرده است كه مي تواند موجب گسترش روح مبارزه جويي و قيام هاي مردمي و اسلامي گرديده و در واقع پيشگويي آرنولد توين بي را در آينده نزديك عينيت بخشيد، آنجا كه مي گويد ... اگر وضع كنوني بشر به يك جنگ نژادي منجر شود اسلام ممكن است بار ديگر براي ايفاي نقش تاريخي خود قيام كند.[30]

? انفجار نور

در رابطه با پيروزي انقلاب اسلامي و شگفتي ها و آثار جهاني آن تعابير و تمثيل هاي مختلفي همچون آتشفشان،

ص: 2407

زلزله، طوفان و سيل توسط دوستان، دشمنان و يا ناظران حيرت زده انقلاب به كار برده شده است كه عموما بيانگر قدرت تخريبي انقلاب مي باشد. ولي هيچ تعبير و تمثيلي زيباتر، مناسب تر و واقع بينانه تر از آنچه را كه منتسب به رهبر انقلاب، امام خميني (ره) مي باشد نيست، آنجا كه اظهار مي دارند انقلاب ما انفجار نور بود چرا كه نور در اثر انفجار خود: با تشعشعات خود تا فضاي وسيعي را روشنايي بخشيده و تاريكي ها را به ناگهان به روشنايي تبديل مي كند. به همه اقشار عالم بالسويه مي رسد، غني و فقير نمي شناسد و با گرماي خود بويژه به طبقات محروم و مستضعف تحرك و اميد بيشتري مي بخشد. از آنجا كه تاريكي ها و جهالت ها را به روشنايي تبديل مي كند امكان يافتن حقيقت و تشخيص حق از باطل و راه از چاه را بيشتر و بهتر ميسر مي سازد. همان قدر كه براي محرومين و مستضعفين بركت و قدرت مي آورد براي كوردلان و خفاشان ترس و وحشت مي آفريند و بيهوده به جنگ آن بويژه كانون نور روي مي آورند. خفتگان را از خواب طولاني در شب تار بيدار نموده و به قيام و حركت دعوت مينمايد. هر آنكه به كانون نور نزديك تر باشد اثرپذيري و احساس گرمايش بيشتري احساس مي نمايد. آنها كه در كانون انفجار

ص: 2408

نور هستند آنچنان در آن ذوب مي گردند كه خود تبديل به نور گرديده و در واقع جزء لاينفك آن مي گردند. منازعه ميان نور و تاريكي، آگاهي و جهل، حق و باطل به مرحله نويني مي رسد كه در آن نور كه سمبل حق و حقيقت مي باشد بر تاريكي غلبه كرده و به مرحله پيروزي قطعي و نهايي نزديك مي گردد. و تا زماني كه اين كانون فعال باشد و از خود انرژي ساطع كند تابش نور ادامه يافته و اثرگذاري آن قوي تر گرديده و بر سرعت آن مي افزايد و پايان شب سيه سپيد است. بلاترديد انقلاب اسلامي در آغاز قرن بيست و يكم و هزاره سوم ميلادي آن چنان اثرات عميقي بويژه در ابعاد فرهنگي، برگشت ناپذير تغيير جهت داده است به طوري كه بنا به اعتراف اغلب انديشمندان قرن جديد ديگر در برگيرنده مداوم سلطه غرب در همه ابعادش نخواهد بود و مي رود كه عصر و دوراني جديد را رقم بزند كه در آن اسلام و مسلمانان نقش برجسته تري ايفا خواهند كرد. [1]. استاد علوم سياسي دانشگاه تهران. [2]. ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، 1369، ص 6 155. [3]. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه مراجعه شود به كتاب ميشل فوكو، ايران: روح يك جهان بي

ص: 2409

روح، ترجمه نيكو سرخوش و افشين جهانديده، نشر ني، تهران: 1379. [4]. ميشل فوكو، ايراني ها چه رويائي در سر دارند، ترجمه حسين معصومي هماراني، انتشارات هرس، تهران: 1377، ص43. [5[. msiniemohK. [6]. مير محمد حسين هدي، نسخ شناسي آراي خاورميانه شناسان درباره انقلاب اسلامي، ماهنامه اسلام و غرب، شماره 30، ارديبهشت 1378، صفحه 8. [7[. nitraM senaV , etatS cimalsI na gnitaerC : narI weN gnikaM ehT dna iniemohK , kroY weN , P.. [8]. صحيفه امام، جلد 12، صفحه 202. [9[. nesoR yrraB ( ed ) , narI , noituloveR eht ecnis : scimanyD lanretnI , srewoP repuS eht dna stcilfnoC lanoigeR , kroY weN , egelloC nylkoorB [01[. lopocokS , adehT , " noituloveR nainarIeht ni malsI aihS dna etatS reitneR , " yroehT pma ; . yteicoS , ASU , II loV , No. , p. [11[. otisopS , nhoJ , noituloveR nainarI ehT : tcapmI labolG stI , sserP ytisrevinU lanoitanretnI adirolF. [12]. حامد الگار، انقلاب اسلامي در ايران، ترجمه مرتضي اسعدي. [31[. egdelloc nylkoorB [41[. M yrraB. nesoR [15]. نيكي كدي، ريشه هاي انقلاب ايران، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، ناشر قلم، 1375. [61[. ouq sutatS [71[. segA kraD [18]. رابين رايت، شيعيان مبارزان راه خدا، ترجمه علي انديشه، قومس، تهران: بي تا، ص 174، 175. [19]. آرنولد توين بي تمدن در بوته آزمايش، ترجمه يعقوب آژند، مولي، تهران: 1362، ص 117. [20]. امام موسي صدر اولين تشكل ايجاد شده از

ص: 2410

شيعيان لبنان را حركت المحرومين ناميد. [21]. در سال 1356 و به دنبال حمله گسترده اسرائيل به خاك لبنان و اشغال بخش هايي از بيروت، چهار قدرت غرب همچون امريكا، انگليس، فرانسه و ايتاليا در لبنان نيرو پياده كرده و پايگاه هايي در آنجا براي خود ايجاد كرده بودند كه در سال 1361 و به دنبال عمليات استشهادي نيروهاي مقاومت اسلامي ناچار به ترك خاك لبنان گرديدند. [22]. ملت هاي عربي و انقلاب اسلامي، وزارت ارشاد اسلامي، دفتر برنامه ريزي و هماهنگي تبليغات خارجي، بي تا، ص 12. [23]. ابوالحسن شيرازي، مليت هاي آسياي ميانه، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، تهران: 1370، ص 229. [24]. هفته نامه بعثت، ش23، ص 5. [25]. فصلنامه خاورميانه، سال هفتم، شماره 4، زمستان 1379، ص303، 304. [26]. اسناد لانه جاسوسي، ج5. افغانستان آغاز بحران. سند شماره 23 ص 110. [27]. فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز، س 5، ش13 ،بهار 1375، ص 284. [28]. هفته نامه بعثت، ش 23، ص 5. [29]. محمود اسماعيل نيا، مسلمانان جنوب شرقي آسيا و انقلاب اسلامي (مقاله)، اطلاعات 1377 14/4/. [30]. آرنولد توين بي، همان.

ص: 2411

بازشناسى فقه اجتماعى امام خمينى(قدس سره)

اشاره

مجله فقه، شماره 21 و 22 مخلصى، عباس در حوزه معرفت فقهى، از دو چشم انداز مى توان شخصيت فقاهتى امام خمينى، رحمةالله عليه، را به تماشا ايستاد: 1. نوآورى در فرعها و نظريه هاى فقهى كه ضرورت پويايى فقه است. 2. نوآورى در گونه نگاه و نگرش به مسائل فقه كه بايستگى دگرگونى و كامل سازى فقه و در نتيجه برابر سازى و تراز آوردن فقه با تمامت دين است. كاوش و بررسى در آثار فقهى و درنگ در تفكر و انديشه فقاهتى امام، اين حقيقت را روشن مى كند كه در اين انديشه مبارك، به جز نوآوريهاى استوار و ابتكار ديدگاههاى در خور و بايسته در فقه، نگاه و نگرش نوينى در ساحت فقه احيا شده است. اين رهيافت در فقه امام، كه در اين نوشتار از آن با عنوان: جامعه نگرى در فقه و يا فقه اجتماعى ياد خواهيم كرد، در حقيقت روشنگرى گسترشى است كه امام در ديد و نگاه فقهى پديدآورده است. فرا رفتن از نگاه فردى و فردگرايانه در فقه و همزمان، فرد و جامعه را در كنار هم و پيوسته به هم از چشم انداز فقه نگريستن و گزاره هاى اجتماعى، سياسى و حكومتى، كه ماهيتى فرافردى دارند، با ديد فقهى و اجتهادى كاويدن و آنها را بر

ص: 2412

بام فقه نشاندن. اين نگاه و اين حركت مبارك، در اين روزگار، از انديشه بلند امام تراوش كرده و سرچشمه گرفته و ميوه هاى شيرين به بار آورده است. فسوسا كه در حوزه و ميان فقه پژوهان حوزوى اين حركت، با درنگ و ژرف كاوى در خور دنبال نشده و نمى شود. البته بايسته هاى اجتماعى و نيازهاى دينى حكومت، پاره اى تلاشها را در اين زمينه برانگيخته است، ولى بايسته است اين سلوك فقهى مراحل تكاملى خود را از رهگذر نقدها و ارزيابيهاى فكرى و نظرى و گذر از مرحله آزمون و خطاى تجربى و عملى، الگوى محيط بر فقه درآيد و با پيروى از آن، معرفت فقهى ژرفا و غناى شايسته را در مسائل اجتماعى باز يابد. در تاريخ انديشه فقه شيعى، كوشش فقيهان و نگاه ايشان به مسائل فقهى بيش تر به فرد مسلمان دوخته بوده است، تا جامعه اسلامى، اينان تلاش ورزيده اند، تا رستاد، وظيفه ها و كارهايى كه كسان در زندگى شخصى خود در برابر دين دارند، از متون و منابع دين باز شناسند و براى پيروى و عمل در اختيار مؤمنان و دينداران قرار دهند. در پژوهشهاى فقهى، هويت جمعى و اجتماعى انسان و اين كه او در عين فرد بودن، عضوى از جامعه است، چندان مورد توجه نبود. در تمام

ص: 2413

اين دورانها، فقه به گونه اى نگارش و سامان يافته است. كه براى حفظ ديندارى تك تك افراد راهگشايى دارد، نه براى دينى كردن پيوندها و پيوستگيهاى اجتماعى و برابرسازى رفتارهاى جمعى با شريعت اسلام. فقه گردآورى شده اى كه امام ميراث دار آن بود، با همه ژرفا و سرشارى، در بخش احكام فردى و عبادى، رهنمودهاى اجتماعى سازوار با زمان كم رنگ مانده بود و در نگرش اجتماعى دچار كاستى بود. امام براى آن كه اين كاستى را بنماياند، دستاورد فقهى مجتهدان براى دينداران را، كه همانا رساله هاى عمليه است، در مقايسه اى محتوايى با آموزه ها و رهنمودهاى قرآن و حديث قرار مى دهد و وجدان فقهى و علمى حوزه را به داورى مى خواند: «قرآن و كتابهاى حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلامى است، با رساله هاى عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى شود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مى تواند داشته باشد، به كلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت صد به يك هم بيش تر است. از يك دوره كتاب حديث، كه حدود 50 كتاب است و همه احكام اسلام را در بردارد، سه چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است; مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است; بقيه همه

ص: 2414

مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است.» (1) در ميان فقيهان روزگار ما، شمارى مانند: محمد جواد مغنيه و شهيد سيد محمد باقر صدر، بيش تر از ديگران به اين كاستى توجه داشته اند. براى نمونه، شهيد صدر مى گويد: حركت اجتهاد بايد به سوى دو هدف پيش برود: يكى برابرسازى رفتار مؤمنان با دين در عرصه زندگى فردى و ديگر برابرسازى در عرصه زندگى جمعى سپس مى افزايد: «[حركت اجتهاد] در مسير تاريخى خود، كه در دامن تشيع زيسته، بيش ترين هدف خود را همان عرصه نخستين قرار مى دهد و بس. مجتهد در ذهن خود چهره فرد مسلمانى را مجسم مى نمايد كه مى خواهد در زندگى روش و رفتار خود را بر نظريه اسلام منطبق گرداند، نه اين كه چهره جامعه مسلمانى را مجسم نمايد كه مى خواهد زندگى و روابط خود را بر بنياد اسلام پرورش دهد.» (2) به هر روى، اين رويداد و آنچه بوده و هست را نمى توان ناديده انگاشت كه در تلاشهاى فقهى پيشين و حتى در امروز، در بسيارى از شاخه ها، فهم احكام فردى، هدف اصلى بوده و هست; از اين روى نگرش اجتماعى به نصوص دينى و ارائه رهنمود براى جامعه كم تر ديده مى شود. از اين چشم انداز كلى و تاريخى وقتى انديشه ها و آثار فقهى امام

ص: 2415

را در ميان سالهاى 1330 تا 1368 هجرى شمسى مى نگريم و دگرگونى كه در اين سالها در حوزه فقه پديد آمده و هم اينك شاهد آن هستيم، به درستى مى توان بزرگ ترين ويژگى امام را در عرصه فقه و فقاهت شيعى، زنده كردن و به ميدان آوردن بعد اجتماعى فقه در كنار بعد فردى آن دانست. اهميت اين حركت در فقه آن است كه بسان حركت ديگر فقيهان، در شخص فقيه كه همانا امام باشد، نماند و شهربند انديشه ايشان نشد، بلكه به زودى گذر كرد و در حوزه فقه پژوهى سايه گسترد. اين به بركت كاميابى ايشان بود در بنيان گذاردن حكومت اسلامى بر شالوده فقه ناب. فقه پژوهان وقتى اين نياز را دريافتند، دست به كار شدند كه در سايه سار روش ترازمند امام ره پويند. اين نياز و تلاش و پويش، سبب شد كه امام موفق شود حركت فقهى خود را به سنتى فراگير دگر كند كه در آن تمام زوايا و آموزه هاى شريعت به ساحت فقه فرا خوانده شوند و اجتهاد دينى در دو مسير و براى دستيابى به دو هدف: فردسازى و جامعه سازى، به جريان افتد و پايدار گردد.

فرق دو نگاه در فقه

برابر آن چه تاكنون از فقه اجتماعى امام بيان شد، مى توان مهم ترين فرق اين فقه با فقه فردى را در

ص: 2416

دو چيز بر شمرد: 1. در فقه جمعى، گزاره هاى فقهى حتى در آن بخش از عبادتهايى كه شكل فردى دارند، مانند نماز، روزه و... نمود اجتماعى آنها در فرايند اجتهاد حكم، مورد نظر است و با توجه به آثار و كاركردهاى اجتماعى، زواياى فقهى آنها كاويده مى شود در حالى كه در فقه فردى، چنين نظر و كاوشى در كار نيست. براى نمونه، امام دو كار عبادى: نماز و حج را در پيوند با مسائل اجتماعى و سياسى و امور دنيايى مى داند: «فيهما ايضا جهات اجتماعية و سياسية مربوطة بالحياة والمعيشة الدنيوية.» (3) نماز و حج، آثار اجتماعى و سياسى دارند كه با زندگى و امور دنيايى پيوند دارد. 2. آشكارترين بازتاب نگرش اجتماعى در فقه، گسترش يافتن قلمرو و ساحت فقه است; زيرا در كاوشهاى فقهى، وقتى جامعه به مانند يك پديده موجود در خارج و مورد نظر دين دانسته شود، در اين صورت رفتارهاى جمعى و نهادهاى اجتماعى ناظر بر آنها در فقه، گزارگى و جايگاه ويژه مى يابند و فقيه عهده دار شناخت اين گونه موضوع و وظيفه مند بازشناسى حكم فقهى آن از منابع دين خواهد بود. بدين روى، فقه اجتماعى از جهت قلمرو بسى گسترده تر از فقه فردى است; چرا كه اين گونه نگاه، موضوع فقه و احكام فقهى را مى گستراند.

ص: 2417

در فقه فردى رفتار فرد مكلف با هويت فردى و شخصى او، موضوع حكم است، ولى در فقه اجتماعى، رفتارها و كنشهاى اجتماعى نيز، موضوع حكم دانسته مى شوند، زيرا: «[اسلام] همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه ورسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است.» (4) بنابراين، در فقه اجتماعى، مسائل و پرسمانهايى كه از پيوند فرد با ديگر كسان و نسبت او با جامعه و نيز پيوند جامعه ها با يكديگر پديد مى آيد و خاستگاه دينى دارد، در قلمرو فقه نيازمند حكم پژوهى است. در اين بينش فقهى، نگاه فردگرايانه به فقه نگاهى ناتمام به قرآن و سنت است و دريچه اى نيم گشوده كه روشناى متون و منابع را به تمام بر ساحت فقه نمى افكند. معرفت فقهى آن گاه فراگيرى و كمال شريعت را مى يابد و با فقه دين تراز مى شود كه تمامى حقايق و آموزه هاى متون، با همان گستره اى كه دارند، در فقه بازتاب يابند. امام احياگر چنين فقه در فضاى علمى حوزه شد. گفت وگو از اين دست، فضاى فكرى حاكم بر فقه، قبض و بسط قلمرو، گونه و روش نگاه فقيه به فقه، مبانى فرقها و برجستگيها و مقايسه ميان ديدها و نگاههاى فقهى، بحث درون فقهى نيست و نبايد

ص: 2418

بيان و شرح آرا و نظريه هاى فقهى را از آن چشم داشت، بلكه طرح كردن گزاره هاى بيرونى و ناظر بر فقه است، چيزى كه امروز از آن با عنوان «فلسفه فقه» ياد مى شود. نگرش كلى و نگاه فلسفى به فقهى است كه بر اساس مبانى شكل گرفته، انسجام يافته، آرا و نظريه هايى ارائه كرده، امتيازها و برتريهايى را در عرصه فقه آفريده و افكارى را به سوى خود كشانده است. اين نوشتار چنين جست وجويى را در پيش دارد. براى اولين گام بايد از مبانى اى سخن گفت كه فقه اجتماعى امام بر پايه آنها استوار گشته و توسعه يافتگى در نگاه فقهى ايشان را مى شناساند و تفسير مى كند.

مبانى و پيش انگاره هاى جامعه نگرى در فقه

گذار از قلمرو و حصار فقه فردى و در آمدن به عرصه فقه جمعى، در مرحله نخست بر پايه تفكر دينى فقيه و باورها و انگاره هاى اعتقادى و كلامى او استوار است و در مرحله دوم، در مقام پژوهش و اجتهاد، باورمندى به اصولى فراگير لازم دارد كه اجتهاد فقهى در برابر نيازهاى فقهى جامعه بتواند به پاسخ برسد. از اين دو مرحله به ترتيب با عنوان: مبانى دين شناختى و مبانى روش شناختى ياد و باور امام در هركدام، كوتاه و گذرا بيان مى شود.

مبانى دين شناختى

اشاره

در گفت وگوهاى فقهى، وقتى از

ص: 2419

مبانى اجتهادى و فقهى سخن گفته مى شود، بيش تر دو چيز را به ذهن مى آورد: 1. متون دينى و منابع حكم، كه فقيه با استناد به آنها حكم را دريافت مى كند; يعنى: قرآن، سنت، اجماع و عقل. در اين انگاره، «مبانى فقهى» به معناى «ادله فقهى» در نظر خواهد بود. 2. روشها و شيوه هاى معتبر در شريعت كه فقيه به كار مى گيرد و به كمك آنها حكم را از منابع، فهم و كشف مى كند. در اين انگاره، «مبانى فقهى» برابر است با دليلهاى اجتهاد، مانند به كارگيرى اصول عمليه و يا ملازمات عقليه براى فرانمايى حكم شرعى. منظور ما از مبانى دين شناختى براى فقه، هيچ كدام از آن دو نيست، بلكه مراد آن سرى دريافتها و برداشتها از اصول اعتقادى و كليت دين است كه روش تفكر، و ساختار انديشه دينى و ايمانى فقيه را شكل مى دهند. اين دريافتها و انگاره هاى دينى به مانند مبانى و اصول مسلم دينى در لايه هاى زيرين تفكر فقيه و در قلب و فكر وى جاى مى گيرند و پيش تر از مبانى فقهى و اصول اجتهادى بر رفتار و روش فقهى و استنباط فقيه اثر مى گذارند; زيرا هرگونه كنش و واكنش فكرى و نظرى فقيه در عرصه پژوهشهاى فقهى، در ظرف و چارچوب همان انگاره ها صورت مى گيرد. در

ص: 2420

حقيقت، روش تفكر و ساختار انديشه دينى، مبانى دور و زيرساز براى روش تفكر فقهى است. با اين اثرگذارى و نقشى كه مبانى دينى در فقه دارند، در حوزه فقه با بى مهرى روبه رويند و توجه در خورى به آنها نمى شود. براى نمونه، فقيهان بر اين سيره اند كه مبانى فقهى و اجتهادى را پس از تحقيق و نقد و بررسيهاى فنى و علمى بر مى گزينند و آن گاه در فقه بر آنها تكيه مى كنند، ولى ديده نمى شود كه فقيهى پيش از پرداختن به فقه، به ويراستن اصول اعتقادى بپردازد و اصول و مبانى دينى خود را با عيار تفكر و خردورزى و اجتهاد محك بزند. در حوزه باورها و عقايد، بر پذيرفته شده هاى رايج ذهنى بسنده مى شود و نيازى به محك زدن و ويراستن آنها احساس نمى شود. ويراسته نشدن باورها و انگاره هاى كلى و اساسى از دين به اين گمان كه نيازى به جست وجو و اجتهاد در آنها نيست و يا ناديده انگاشتن پيوند و نسبت ميان فقه و كلام، روشى نادرست و اشتباه آميز است. بسيارى از اختلافهاى فقهى و تفاوت فتواها، ريشه فكرى دارند. از دين شناسى و ديدگاه اعتقادى فقيه زاده مى شوند. براى نمونه، امام، در حوزه باورهاى اعتقادى و كلامى به پيوستگى و ناگسستگى شان ولايت و رهبرى اجتماعى پيامبر(ص) و امام(ع)

ص: 2421

باور دارد. اين باورمندى به درستى بر روش و رفتار فقهى و نظريه هاى اجتهادى او اثر گذاشته است. براساس همين مبناى كلامى، به احكام فقهى ويژه اى دست يافته است كه از جمله مى توان از ديدگاه بلند و ناب ايشان در واجب بودن برپايى حكومت وپذيرش رهبرى جامعه بر فقيه داراى شرايط نام برد. اين بايستگى و واجب بودن فقهى و احكام و گزاره هاى ديگرى كه در پى آن به ميان مى آيد، تنها زاده ذوق و سليقه فقهى نيست، بلكه از مبانى فكرى عميق ترى برآمده كه روش تفكر دينى و ويژگى قراءت كلامى امام از دين و اصول دينى، اثرگذارترين عامل دانسته مى شود. پس، جاى گرفتن در مقام فقاهت مى طلبد كه فقيه در درجه نخست، به شيوه اجتهادى، تفكر و بينش دينى و موضع اعتقادى خود را، دست كم درباره اصول و مبانى اعتقادى اثرگذار در فقه، روشن كند و به فراخور آن، نگاه و موضع فقهى داشته باشد. سيره و روش عملى فقيهان پيشين نيز همين گونه بوده است. ايشان پيش از پرداختن به بيان و ارائه احكام و يا همزمان، از اصول و باورهاى پذيرفته خود در حوزه كلام، سخن مى گفته اند. ثقةالاسلام كلينى، شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ طوسى، محقق حلى، علامه حلى و بسيارى ديگر از فقيهان، در عين

ص: 2422

فقاهت، يك متكلم و دين شناس برجسته و صاحب نظر در اصول دين بوده، كتابهاى اجتهادى و علمى در عقايد داشته اند. در نظر آنان، دانش كلام و اصول عقايد «فقه اكبر» و دانش احكام «فقه اصغر» است و با همين دو تعبير از آن دو دانش ياد مى كرده اند. شهيد صدر، در آغاز كتاب الفتاوى الواضحه، آن روش فراموش شده عالمان پيشين را ستوده و در خور پيروى دانسته است: «طلب منى بعض العلماء الاعلام و عدد كبير من طلبتنا و من سائر المؤمنين ان نقتدى بعلمائنا السابقين ونقتضى آثارهم الشريفة فى موضوع يزداد اهمية يوما بعد يوم. و هو انهم كانوا قد اعتادوا ان يقرنوا الى رسائلهم العلمية او يقدموا لها مقدمة موجزة تارة و موسعة اخرى، لاثبات الصانع والاصول الاساسية للدين.» (5) شمارى از دانش وران برجسته و بسيارى از دانشجويان حوزه و ديگر مؤمنان از من خواسته اند تا به عالمان پيشين اقتدا كنم و از روش نيكوى آنان، كه روز به روز اهميت آن فزونى مى گيرد، پيروى كنم. روش ايشان چنان بود كه همراه با كتابهاى علمى خود و يا در پيش گفتار آنها، كوتاه يا بلند، از خداشناسى و اصول اساسى دين سخن مى گفتند. از اين روى، شهيد در كتاب شريف الفتاوى الواضحه، ابتدا گزاره هاى اعتقادى را شرح و بيان مى كند،

ص: 2423

سپس مسائل و احكام فقهى را. به تناسب برداشت خود از اصول دين، گزاره هاى فقهى را به گونه ويژه و جداى از باب بندى رايج در فقه، دسته بندى مى كند. (6) حال بايد دانست كه فقه جامعه نگر زاده چه انگاره ها و پايه هاى فكرى از دين است كه بدون آنها چشم داشت. شكل گيرى چنين فقهى بيهوده است. امام در فقه و رهنمودهاى فقهى خود، به جز مبانى عام و مشهور فقهى، به مبانى دين شناختى استناد كرده است كه مى توان آنها را مبانى لازم براى نگرش اجتماعى به فقه دانست.

1. رسالت اجتماعى اسلام

بر هيچ يك از فقيهان اسلامى پوشيده نيست كه شريعت اسلام به جز احكام فردى، در بردارنده آيينها و قانونهاى فقهى براى جامعه نيز هست. وحى اسلام نياز انسان به رهنمودهاى دينى و آسمانى در ساحت زندگى اجتماعى را ناديده نينگاشته و درباره آن بى تفاوت و ساكت نمانده است. بر اين مطلب، همه فقه پژوهان اسلامى وفاق و اجماع دارند; زيرا در متون دينى و منابع احكام، آموزه هاى بسيار و اطمينان آور وجود دارد كه به روشنى، اين باور را الهام مى كنند. (7) از باب نمونه امام صادق(ع) مى فرمايد: «ما من امر يختلف فيه اثنان الا وله اصل فى كتاب الله عزوجل ولكن لاتبلغه عقول الرجال.» (8) هيچ امرى نيست كه ميان دو نفر پديد

ص: 2424

آيد مگر در قرآن اصل و اساسى براى آن هست، ليك هر كسى با عقل بدان نمى رسد. در اين روايت نكته هايى درخور درنگ است: 1. برابر اين اصل ادبى كه نكره در سياق نفى، عموم را مى فهماند، واژه «امر» در سخن امام(ع) تمام كارها و كنشهاى اجتماعى ميان دو نفر را در بر مى گيرد. 2. مورد اين روايت كارهايى است كه ميان دو نفر پديد مى آيد. در حقيقت، امام(ع) پاسخ گوى دين به امور فردى را بى گمان دانسته و خواسته است پيوندها و پيوستگيهاى اجتماعى انسانها را موضوع سخن قرار دهد و فراگير بودن قرآن نسبت به اين گونه امور را بيان كند. 3. امام(ع) نفرموده كه قرآن درباره امور اجتماعى انسانها «حكم» دارد، بلكه فرموده «اصل» دارد. اين تعبير با توجه به بار معنايى واژه اصل، مى آموزاند كه در قرآن براى امور اجتماعى اصول كلى و سازوار با شرايط گوناگون بيان شده است و اسلام پژوهان وظيفه دارند آن اصلها را بازكاوند. بشناسند و بر واقعيتهاى زمانى و با دگرديسى نيازها برابر سازند. 4. مقتضاى اصول كلى در قرآن آن است كه به نيروى عقل رهنمودهاى مورد نياز، فهم و كشف شوند از اين روى، حضرت در پايان سخن از عنصر عقل ياد مى كند و مى فرمايد: همه كس با خردورزى نمى تواند به

ص: 2425

آن اصلها دست يابد، بلكه اين مهم را عقل در پرتو راهنمايى و آموزش امامان معصوم(ع) مى تواند انجام دهد، چنانكه امام على(ع) مى فرمايد: «ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق لكم... فلو سالتمونى عنه لعلمتكم.» (9) آن قرآن، از آن بخواهيد تا سخن بگويد. و هرگز سخن نگويد... پس از من درباره آن بپرسيد تا به شما بياموزانم. امام خمينى بر پايه همين باور، قرآن و حديث را دربردارنده احكام فردى و اجتماعى كه فرد و جامعه به آنها نياز دارد، مى داند: «قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود احتياج دارد... و «كتاب» يعنى قرآن، «تبيانا لكل شىء» (10) است. روشنگر همه چيز و همه امور است.» (11) وقتى فقيه، در حوزه كلام و دين شناسى، انگاره هاى دينى و باورهاى اعتقادى خود را به درستى و باژرف كاوى متكلمانه و عالمانه، باز شناخت و رسالت اجتماعى اسلام را انگاره و ايده اى درست و برابر با متن دين يافت، آن گاه پژوهش به منظور فرانمايى رهنمودهاى اجتماعى و احكام جامعه، براى وى امرى طبيعى و روشن خواهد بود. همين سير، در فقه امام ديده مى شود. ايشان از پايگاه اعتقادى و به گونه دقيق، با عبور از اين باور كه: وحى اسلام، جامعه و اجتماع را هدف قرار مى دهد، به

ص: 2426

نگرش اجتماعى و فقه جامعه رسيده است: «لما كانت ديانة الاسلام كفيلة لجميع احتياجات البشر من اموره السياسية واجتماعاته المدنية الى حيوته الفردية، كما يتضح ذلك بالرجوع الى احكامه فى فنون الاحتياجات وشئون الاجتماع و غيرها. فلامحالة يكون لها فى كل ما اشرنا اليه تكليف.» (12) از آن جا كه ديانت اسلام تمام نيازهاى بشر را، در امور سياسى و اجتماعى و فردى، در بردارد، اين مدعا از نگاه به احكام اسلام درباره كارهاى گوناگون اجتماعى و غير آن روشن مى شود، پس به ناچار براى تمامى آنها تكليف و رهنمود خواهد داشت. همان گونه كه مى نگريد، انديشه ورزى امام در عرصه فقه اجتماعى و بازكاوى احكام جامعه، در حقيقت، بر قياسى منطقى استوار شده كه پايه و شالوده اعتقادى دارد.

2. جاودانگى احكام اجتماعى

آيا ميان احكام فردى و احكام اجتماعى اسلام از جهت بايستگى اجرا و پيروى فرق است؟ مى توان پذيرفت كه احكام عبادى فردى، هميشگى و جاودانه اند، ولى حكمهايى مانند: حدود، قصاص، قضا، دفاع و احكامى كه اسلام براى رفتارهاى اجتماعى افراد بيان كرده كوتاه مدت و براى زمان ويژه كاربرد داشته اند؟ اين سخن اگر چه براى هيچ فقيهى پذيرفته نيست; اما در عمل و در سلوك فقهى شمارى از فقيهان، چنين دوگانگى ميان احكام فقهى ديده مى شود. آثار فقهى اينان نشان مى دهد بخش فقه

ص: 2427

اجتماعى، خيلى بى رنگ است; احكام جامعه به حاشيه رانده شده وگويى هيچ نيازى به آنها احساس نمى شده و ضرورتى براى پيروى از آنها وجود نداشته است. كم رنگ بودن احكام اجتماعى و حكومتى در تفكر فقهى اين گروه، با اين توجيه همراه است كه پيروى از احكام اجتماعى و اجراى ايده هاى جمعى اسلام، ويژه زمان حضور امام معصوم است. در اين روزگار كه امام(ع) غايب است، مردمان در برابر اين احكام وظيفه اى ندارند! بازگشت اين تفكر و نتيجه روشن آن، اين است كه بگوييم: احكام اجتماعى اسلام هميشگى و براى همه زمانها شايستگى و بايستگى اجرا ندارند، حال با توجه به اين كه جاودانگى احكام اسلام، به صورت مطلق و عام، يعنى همه احكام اسلام براى همه زمانها از ضروريات روشن در متون دين است و مورد پذيرش همه مسلمانان، چگونه مى توان ميان اين ضرورت روشن و آن سلوك و توجيه فقهى راه جمعى يافت. با كدام دليل مى توان اعتقاد به جاودانگى دين را تخصيص زد و احكام اجتماعى و ايده هاى جمعى دين را از آن خارج نمود! امام، در آغاز حركت فقهى خود، جلو اين تفكر حاكم بر فقه علامت سؤال گذاشت: «اين سؤال را مطرح مى كنم: از غيبت صغرى تاكنون، كه بيش از هزار سال مى گذرد و ممكن است صدهزار سال ديگر

ص: 2428

بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد، احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود و هر كه هركارى خواست بكند؟ قوانينى كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد، فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغرى اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟ ... لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلام دفاع كنيم؟ يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود; قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود.» (13) در وجدان دينى هر عالمى، پاسخ اين پرسش روشن است، از اين روى، امام، اعتقاد و باور دينى و موضع فكرى خود را ساده و روان مطرح مى كند: «اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانى است، بر خلاف ضروريات اعتقادى اسلام است. ... اعتقاد به چنين مطالبى، يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است.» (14) امام، با تكيه بر اين باور اعتقادى كلامى; يعنى بايستگى جاودانگى احكام شريعت، ضرورت بازگشايى و احياى احكام اجتماعى

ص: 2429

در فقه را مى نماياند. بر همين مبنى، خود نيز محورى ترين گزاره اجتماعى را در فقه طرح مى كند و به ثابت كردن نظريه ولايت فقيه مى پردازد.

3. پايندگى رهبرى دينى

عالمان اسلامى سه شان براى پيامبر(ص) بر شمرده اند كه هر كدام مسؤوليت خاصى را به دنبال دارد: الف. نبوت و پيامبرى: ابلاغ وحى و بيان احكام و رهنمودهاى وحيانى: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك.» (15) ب. قضاوت و دادرسى: داورى در بين مردم بر اساس ترازهاى وحى: «فلا وربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما.» (16) ج. حكومت و رهبرى: عهده دارى مديريت و رهبرى جامعه ايمانى، از سوى خداوند: «و ما كان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى الله ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبينا.» (17) از ديدگاه كلام شيعى، پس از پيامبر(ص) امامان شيعه(ع) به جز سمت پيامبرى و ابلاغ وحى، كه ويژه پيامبر(ص) بود، شان و سمت رهبرى و قضاوت را داراند. به اعتقاد شيعه، خداوند از امامان خواسته است كه حافظ و نگهبان جامعه دينى باشند; حاكميت دين و فرهنگ ديندارى را در جامعه پاس بدارند; در درون جامعه دينى به هنگام بروز درگيرى و كشمكش ميان مردمان داورى

ص: 2430

كنند و دينداران را بر وفاق و هم زيستى سالم و عزتمند يارى رسانند. آيا در روزگار غيبت، امر حكومت و قضاوت رها گذاشته شده است، يا خير با بر عهده گرفتن اين مهم از سوى شايستگان علمى و عملى از امت محمد(ص) پايندگى و جاودانگى يافته است. فقيهان در كتابهاى فقهى از عهده دارى شان داورى براى فقيه، سخن گفته اند و نسبت به مسؤوليت قضايى فقيه در جامعه دينى اتفاق راى دارند. حتى شيخ انصارى، ثابت بودن اين سمت را براى فقيه ضرورى مذهب دانسته است: «ان ثبوت الاذن للفقهاء فى القضا مما لاشك فيه، ولايبعد وصوله الى حد ضرورى المذهب.» (18) ولى، درباره عهده دارى شان حكومت و رهبرى، شفاف و روشن سخن نگفته اند. البته پاره اى فرعها و پرسمانها كه زوايايى از اين گزاره را روشن مى كنند و باور قلبى و دل مشغولى فقيهان نسبت به مسؤوليت و تكليف دينى و شرعى فقيه را در برابر حكومت و سامان دينى جامعه نشان مى دهد، در جاى جاى فقه مى توان ديد. براى نمونه،

ص: 2431

همين كه فقيهان از آغاز تاكنون بر سمت قضايى فقيه اتفاق راى داشته و دارند و داورى غيرفقيه يا بدون اجازه او را از دايره شريعت و جواز شرعى بيرون مى دانند، به نوبه خود شاهد و گواهى استوار بر سمت حكومتى فقيه است; زيرا امر قضاوت يكى از شؤون حكومت است و جز در سايه حاكميت و اقتدار اجتماعى، جامه عمل نمى پوشد و به حقيقت نمى پيوندد. اگر حكومت و نهادهاى اجتماعى با احكام قضايى اسلام سازگارى و همخوانى نداشته باشد، چگونه فقيه مى تواند قضاوت اسلامى را درباره جامعه و افراد به اجرا درآورد و مسؤوليت قضايى خود را ايفا كند; از اين روى گزاف نيست كه بگوييم: عهده دارى شان حكومت و ولايت اجتماعى براى فقيه مدلول التزامى عهده دارى شان قضايى فقيه است كه همگان بر آن اتفاق و اجماع دارند. اين شيوه استدلال در فقه آمده است. شيخ انصارى در كتاب القضا مى نويسد: «ان تعليل الامام(ع) وجوب الرضى بحكومته فى الخصومات بجعله حاكما على الاطلاق وحجة كذلك، يدل على ان حكمه فى الخصومات والوقائع من فروع حكومته المطلقه و حجيته العامة.» (19) اما اين كه چرا فقيهان درباره شان ولايى و حكومتى فقيه در زمان غيبت، كم تر درنگ و تفقه ورزيده اند، پاسخ كوتاه آن است كه: در حقيقت، ايشان در برابر

ص: 2432

اين گزاره، مجال درنگ نيافته اند; زيرا شيعيان جمعيتهايى پراكنده و كم ترين گروه اجتماعى بوده كه در بين گروهها و فرقه هاى برخوردار از بيش ترين جمعيت. مى زيسته اند و همواره زيرفشار حاكميتها و گروهها و فرقه هاى پرجمعيت قرار داشته اند. بدين سبب، نه انگيزه اى براى پرداختن وجود داشته است و نه مجال و اجازه اى براى درنگ و تفقه. شاهد اين مدعا آن است كه مى بينيم از روزگار صفويان به اين سو، كه شيعيان فزونى يافتند و از گروه كم شمار محكوم به درآمدند و سرزمينى را ويژه خود كردند، كشورى شيعى تشكيل شد و به نهاد حكومت نياز افتاد و سخن از شان حكومتى و ولايت اجتماعى فقيه نيز به ميان آمده از آن روزگار، اين گزاره در فقه شيعه، با درنگها و باريك انديشيهاى در خورى روبه رو شده و فقيهانى چونان: محقق كركى (20) ، مولى احمد نراقى (21) و ميرزاى نايينى (22) به نگارشهاى مستقل فقهى دست يازيدند. اين سير و پويش فقهى، در دوران اخير با رگه هاى فكرى در فقه آيت الله بروجردى (23) پايندگى يافت و سپس با نبوغ فكرى و عملى امام راحل به كمال رسيد و جايگاه فقهى خود را باز يافت. امام در پى درنگها و ژرف كاويهاى عالمانه، كه آميزگارى از فقه و كلام بود، به اين نتيجه رسيد:

ص: 2433

«فللفقيه العادل جميع ما للرسول والائمة عليهم السلام مما يرجع الى الحكومة والسياسة، ولايعقل الفرق، لان الوالى اى شخص كان هو مجرى احكام الشريعة والمقيم للحدود الالهية والآخذ للخراج و سائر الماليات والمتصرف فيها بما هو صلاح المسلمين.» (24) تمام اختيارات حكومتى كه پيامبر(ص) و امامان(ع) داراند، براى فقيه عادل ثابت است. در نظر عقل فرقى [بين حكومت نبى و امام و فقيه] نيست; زيرا حاكم اسلامى، هر كه باشد، وظيفه دارد احكام شريعت را اجرا كند و حدود الهى را بر پا دارد و مالياتهاى اسلامى را بگيرد و آنها را در جهت صلاح مسلمانان هزينه كند. پايه استدلال امام بر اين حقيقت كلامى استوار است كه نياز دينداران به رهبر و حاكم دينى، نيازى جاويد و هميشگى است; براى همه زمانها و نسلها يكسان است و نمى توان گفت دينداران دوران حضور به حاكم اسلامى و رهبر دينى نياز داشتند، ولى مردمان اين روزگار، چنين نيازى ندارند. نياز جامعه به حاكم دينى، بسان نياز فرد به دين است; ويژگيهاى زمانى و مكانى، هيچ دخالتى در آن ندارد: «علل و دلايل متعددى تشكيل حكومت و برقرارى «ولى امر» را لازم آورده است. اين علل و دلايل و جهات، موقتى و محدود به زمانى نيستند و در نتيجه، لزوم تشكيل حكومت هميشگى

ص: 2434

است.» (25) از سوى ديگر، اراده تشريعى خداوند نيز بر به حقيقت پيوستن عدالت اجتماعى و بر پايى جامعه دينى استوار شده است. تمامى پيامبران الهى براى به حقيقت پيونداندن و جامه عمل پوشاندن به اين اراده، تلاش كرده اند. (26) در قرآن و متون اسلامى رهنمودها و احكام بسيارى براى اين منظور بيان شده است. (27) با كدام دليل مى توان پذيرفت كه اين اراده خداوند، در سراسر روزگار غيبت، تغيير يافته و يا تعطيل شده است: «حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم، به طريقه عادلانه زندگى كنند و در حدود احكام الهى قدم بردارند. اين حكمت، هميشگى و از سنتهاى خداوند متعال و تغيير ناپذير است.» (28) همان گونه كه مى نگريد، شيوه امام در ثابت كردن سمت ولايت و حكومت براى فقيه با روش فقيهانى چونان شيخ انصارى فرق اساسى دارد. در روش شيخ، تفكر از پايين به بالا مى پويد، گويى از روزنه اى مى خواهد فضاى باز و فراخى را نشان بدهد، ولى در شيوه امام سير تفكر از اصل به فرع است. امام فكر را در ساحت اصول اعتقادى به پرواز در مى آورد و از آن جايگاه، ولايت و مسؤوليت عهده دارى حكومت را براى فقيه ثابت مى كند. در اين شيوه، ولايت فقيه به مانند يك اصل و اساس دينى، از چشم انداز

ص: 2435

اعتقادى و دين شناختى روشنگرى مى يابد، شناسايى مى شود و بر جايگاه باورهاى دينى مى نشيند. راى و ديدگاه فقهى نيست، بلكه تفسير متن دين است. سخن از بايستگى پايندگى امامت و رهبرى پيامبر(ص) و امام(ع) و بايستگى حاكميت هميشگى دين بر جامعه و پاى بندى به اراده تشريعى خداوند است. امام با استوار سازى اصل ولايت فقيه، چشم انداز اجتماعى فقه شيعى را مجال بروز و عرصه دارى داد. فقه را آن گونه نگريست، وارسيد و باز كاويد كه بتوان رهنمودها و احكام مورد نياز جامعه دينى را از يك يك گزاره هاى فقهى بر گرفت. آنها را بن مايه و ره توشه حركت جامعه براى رسيدن به ايده هاى آرمانى دين قرار داد، تا اراده تشريعى خداوند در سايه ولايت دينى در جامعه، به حقيقت بپيوندد و دينداران سعادت و ارج اجتماعى خود را باز يابند.

مبانى و عوامل اجتهادى

اشاره

دسته اى ديگر از مبانى و پيش فهمهاى شكل دهنده و پديد آورنده فقه اجتماعى، مبانى انگيزه هايى هستند كه در دستگاه اجتهاد آشكار مى شوند و بر كار استنباط و فهم حكم اثر مى گذارند. پيش تر گفته شد كه جامعه نگرى در فقه، رهيافت دو توسعه يافتگى است: توسعه در نگاه فقهى و ديگر، توسعه در قلمرو فقه. امام در مقام فقيهى جامعه نگر، در برابر تعريفهاى گوناگونى كه براى فقه بيان شده است، فقه را اين گونه تعريف

ص: 2436

مى كند: «فقه تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.» (29) در اين تعريف، نگاه امام به فقه نگاهى توسعه يافته است. او، فقه را چنان مى نگرد كه فقيه در سايه بازيافتهاى فقهى بتواند زندگى فرد و جامعه را در تمامى زوايا و سويه ها، با شريعت برابر و تراز سازد. روشن است كه قلمرو فقه نيز تمام ساحتها زندگى بشر و همه نيازهاى فردى و اجتماعى او خواهد بود، نه تنها عبادتها و دادوستدها. هم از اين روست كه حكومت و مديريت اجتماعى انسان را، فلسفه تشريع احكام و نمود عينى فقه مى داند، نه گزاره اى بيرون و بيگانه با آن: «حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است.» (30) اين برداشت گسترده از فقه، به ساز و كارهايى در اجتهاد نياز دارد كه بتواند پاسخ گوى توسعه و گسترش فقه باشد; زيرا وقتى در فقه چشم انداز و عرصه هاى جديد پيدا شود، براى فهم و كشف احكام در اين عرصه ها، چه بسا به مبانى اصولى و عاملهاى اجتهادى تازه اى نياز باشد. تاريخ فقه نشان مى دهد كه به فرا خور رشد و گسترده شدن اين دانش، مبانى اجتهادى و مسائل اصولى نيز رشد و گسترش يافته اند. هر چه

ص: 2437

فقه جلوتر آمده و با اثرپذيرى از پديده هاى زمانى و فرهنگى، دامنه گرفته است، عناصر اجتهادى و روشهاى جديدترى براى فهم احكام به كارگرفته شده اند اين يك واقعيت روشن در تاريخ فقه و اصول است. آخوند خراسانى، اصولى نامور، نياز هميشگى فقه را به ابزار و عناصر جديد براى استنباط چنين بيان كرده است: «وبالجملة لامحيص لاحد فى استنباط الاحكام الفرعية من ادلتها الا الرجوع الى مابين عليه فى المسائل الاصولية... نعم يختلف الاحتياج اليها بحسب اختلاف المسائل والازمنة والاشخاص، ضرورة خفة مؤونة الاجتهاد فى الصدر الاول، وعدم حاجته الى كثير مما يحتاج اليه فى الازمنة اللاحقة.» (31) خلاصه، استنباط احكام فرعى از منابع، جز با كاربرى روشهاى اصولى براى هيچ كس ممكن نيست... بلى نياز به اين روشها با دگرگون شدن گزاره هاى فقهى و زمانها و فقيهان، تغيير مى كند; در دوره هاى اوليه روشهاى اجتهاد ساده بود و به روشها و عناصرى كه اينك نياز است، حاجتى نبود. به حكم اين فرايند تاريخى، اينك نيز شكل گيرى و پيدايى فقه اجتماعى نياز جدى به روشها و عناصر جديدى دارد كه دستگاه اجتهاد را براى چنين فقهى كارآ و بارور كند. اين سخن بدان معنى نيست كه ما از مبانى شناخته شده در اجتهاد دست برداريم و به مبانى نوپيدا روى كنيم، هرگز;

ص: 2438

بلكه مراد استفاده و بهره گيرى بيش تر و بهتر و جدى تر از عناصرى است كه پيش تر در فقه و اصول مطرح بوده اند، اما به گونه كم رنگ. حال كه به توسعه فقهى نياز افتاده است، مى بايست آن عناصر به گونه درخور به عرصه فقه و اجتهاد درآيند، كارآيى بيابند، گره ها را بگشايند و بردامنه موفقيتهاى فقهى بيفزايند. امام در فرصتهاى اجتهادى، بويژه در دهه آغازين حكومت اسلامى، بر آن شده كه به كمك آنها رهنمودهاى اجتماعى و احكام مورد نياز جامعه را در شرايط موجود از منابع فقه بگيرد. در اين جا، به گونه اشاره و اجمال به معرفى آن عناصر و موارد كارايى آنها در فقه اجتماعى امام مى پردازيم.

1. عقل

در گفت وگوهاى فقهى، مراد از عقل، همان جوهر مجردى است كه در متون دينى، به پيامبر درونى نامبردار است. نيرويى است كه نيكيها و درستيها را درك مى كند و زشتى را از خوبى باز مى شناسد. اين نيرو، هم مى تواند با مقدمه اى از شرع، حكم شرعى را فرا نمايد و هم به خودى خود، در چارچوب خواسته هاى دين، مشرع و قانونگذار باشد. با اين شرط كه از سيطره عوامل درونى و بيرونى آزاد و رها باشد: «العقل السليم الخالى عن هواجس الافكار و شوائب الاوهام.» (32) عقل سالم به دور از انديشه هاى واهى و

ص: 2439

ناآلوده به خيالها. عقل و خرد آدمى در احكام توقيفى و تعبدى، تنها حالت پذيرندگى و تاييد دارد; زيرا ساحت آنها فراتر از ساحت عقل است. در اين حوزه، عقل از وحى كمك مى گيرد، معرفت مى آموزد و فقيهان، پيرو خطابهاى شريعت و دستورهاى وحى اند. ولى گزاره هايى كه بر پايه حسن و قبح عقلى توجيه و تفسير مى شوند، مانند: نيك بودن امانتدارى، راستگويى، عدالت، نظام دارى جامعه و نيز زشت بودن خيانت، دروغ، ظلم وستم، حرج و مرج و آشفتگى جامعه و تمامى يافته هايى كه به اين امور باز مى گردند، توانايى، كارايى و داورى عقل در آنها تمام است. در اين حوزه، اگر شريعت خطاب و دستورى داشته باشد، ارشاد و تاكيد حكم عقل است: «الاحكام الشرعيه الطاف فى الاحكام العقليه.» (33) حكمهاى شرعى لطف و راهنمايى به حكمهاى عقلى است. از آغاز شكل گيرى فقه، كاربرد عقل و خرد نزد فقيهان شيعى پذيرفته بوده است. شيخ مفيد، نخستين فقيهى است كه از كارايى و توانايى عقل در معرفت فقهى سخن گفته و آن را ابزار شناخت دانسته است: «العقل هو سبيل الى معرفة حجيةالقرآن و دلائل الاخبار.» (34) از راه عقل حجيت قرآن و معانى احاديث شناخته مى شود. ابن ادريس نيز نخستين فقيهى است كه، به روشنى، عقل را به عنوان چهارمين منبع حكم در رديف كتاب

ص: 2440

و سنت و اجماع آورده است: «فاذا فقدت الثلاثة فالمعتمد فى المساله الشرعيه عند المحققين الباحثين عن ماخذ الشريعة التمسك بدليل العقل.» (35) فقيهان پس از ايشان، از چشم اندازهاى گوناگون فقهى به عنصر عقل و كارايى و نقش آفرينى آن در كشف حكمهاى شريعت نگريسته اند و آن را در شمار دليلها و منابع احكام دانسته اند. با اين همه در عمل و نوشتارهاى فقهى آنان، به گونه بايسته و درخورى به كار گرفته نشده است. شهيد صدر آن جا كه مصادر فتوى را بر شمرده، نگاشته است: «اما ما يسمى بالدليل العقلى الذى اختلف المجتهدون و المحدثون فى انه هل يسوغ العمل به اولا، فنحن وان كنا نؤمن بانه يسوغ العمل به ولكنا لم نجد حكما واحدا يتوقف اثباته على الدليل العقلى بهذا المعنى.» (36) آن چيزى كه دليل عقلى شمرده مى شود و مجتهدان و اخباريان درباره روايى و ناروايى به كار بردن آن با يكديگر بگومگو و اختلاف دارند، اگر چه ما به روايى عمل به آن اعتقاد داريم، ليك حتى يك حكم را نيافتيم كه براى ثابت كردن آن به دليل عقل تكيه شده باشد. مطالعه كتابهاى فقهى نشان مى دهد كه اگر چه عقل در شمار منابع حكم شمرده مى شود، ولى فقيهان، در مقام ريافت حكم، تنها عقل را ابزار فهم و

ص: 2441

فرانمايى يافته ها، روش معانى و دلالتهاى التزامى و سرانجام كشف احكام عقلى غير مستقل به كار گرفته اند. همين اندازه به عقل ميدان داده اند كه در مقام اثبات، استدلال بياورد، نه آن كه خود براى موضوعى حكم داشته باشد و منبع حكم شناخته شود. البته محدود بودن گزاره ها و نيازهاى حكمى در دورانهاى پيشين، چه بسا بسندگى به همين مقدار كاربرد عقل در فقه را توجيه كند; ولى امروز كه پديده عقلانيت، سراسر زندگى را دگرگون كرده و فقه با انبوهى پرسش و گزاره نو روبه روست، بويژه در مقوله جامعه و حكومت، چگونه مى توان اين گوهر كارآمد و منبع روشنگر و جت باطنى خداوند را، در پژوهشها و حكم شناسيهاى فقهى دست كم گرفت و پيامد ناگوار گوشه نشينى فقه از زندگى را پذيرا شد. امام، همواره بر بهره گيرى درست و روش مند از دانستنيهاى عقل و فهم عقلى عصر در حوزه برداشتهاى فقهى و كشف احكام شريعت تاكيد ورزيده است. حكم فقهى شطرنج، كه بر شناخت هويت موضوع در اين عصر تكيه داشت و با حكم شناسى خردورزانه از سوى امام صادر شد، افرادى را در حوزه برانگيخت و به گفت وگوهايى دامن زد. امام در واكنش به آن، به برخى گزاره هاى دينى مانند: مصارف زكات، سبق و رمايه و حلال بودن انفال و ثروتهاى عمومى

ص: 2442

براى شيعيان، كه در دنياى جديد دگرديسى يافته اند، اشاره كرد و سپس نوشت: «آن گونه كه جناب عالى (يكى از اساتيد حوزه) از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد، به كلى بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده و يا براى هميشه در صحراها زندگى نمايند.» (37) جايگاه يافتن عقل و درنگ ورزيها و باريك بينيهاى عقلى، بويژه در فقه اجتماعى همان اندازه حياتى و ضرور است كه تكيه كردن بر قرآن و سنت. از همين روى، امام روييدن و بر آمدن فقه پويا را از ريشه هاى فقه كهن چشم داشت، نه بريده و گسسته از آن. اين مهم تنها در عقل باورى فقيهانه به سرانجام مى رسد. اينك كه گزاره هاى فقهى گسترش يافته و دگرديسيهاى نمايان و سرنوشت ساز در بخش مهمى از رفتارهاى انسان پديد آمده است، عقل، نقش بزرگى در توانمندسازى فقه بر عهده دارد. حضور فقه در صحنه زندگى و شكل گيرى فقه اجتماعى جز با يارى جستن از نيروى ابزارى و منبع بودن عقل و روشنگريهاى حكم شناسانه آن، ممكن نيست. امام به خوبى بر اين حقيقت آگاه بود و آن را براى احياى اسلام ضرورى مى دانست; از اين روى در پى آشكار شدن برخى اشكالها و درنگها درباره حكم شطرنج، نوشت: «ما بايد سعى كنيم تا حصارهاى جهل و خرافه

ص: 2443

را شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله برسيم و امروز غريب ترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قربانى مى خواهد و دعا كنيد من نيز يكى از قربانى هاى آن گردم.» (38) امام، در اصلى ترين گزاره فقه اجتماعى يعنى بايستگى حكومت و واجب بودن عهده دارى آن از سوى ولى فقيه، بر حكم عقل و ضرورت نياز جامعه تكيه كرده است. اين گزاره را از نگاه عقلى بررسى و حكم شناسى مى كند و معتقد به بسندگى عقلى در اين مقوله است; از اين روى، متون دينى را به عنوان تاييد و تاكيد مى آورد نه براى اثبات: «فان لزوم الحكومة لبسط العدالة و التعليم والتربية و حفظ النظم ورفع الظلم و سد الثغور والمنع عن التجاوز الاجانب من اوضح احكام العقول من غير فرق بين عصر و عصر او مصر و مصر، ومع ذلك فقد دل عليه الدليل الشرعى ايضا.» (39) بايستگى حكومت براى گسترش عدالت و آموزش و تربيت و نگهبانى از نظم و برداشتن ستم و بستن مرزها و جلوگيرى از هجوم بيگانگان، روشن ترين حكم عقل براى همه زمانها و همه مكانهاست. در عين حال از شريعت نيز براى آن دليل هست. اين ديدگاه در ميان فقيهان اهل سنت نيز وجود دارد. ماوردى مى نويسد: «الامامة موضوعة لخلافة

ص: 2444

النبوة فى حراسة الدين وسياسة الدنيا... واختلف فى وجوبها هل وجبت بالعقل او بالشرع؟ فقالت طائفة وجبت بالعقل لما فى طباع العقلاء من التسليم لزعيم يمنعهم من التظالم ويفصل بينهم فى التنازع و التخاصم، ولولا الولاة لكانوا فوضى مهملين وهمجا مضاعين.» (40) امامت و رهبرى جانشينى پيامبرى در نگهبانى از دين و سامان زندگى است... اين كار واجب عقلى است يا واجب شرعى، اختلاف شده است. گروهى آن را واجب عقلى مى دانند; زيرا فطرت عقلى حكم مى كند انسان پذيرا و پيرو رهبرى باشد كه او را از ستم باز مى دارد و دشمنيها و كشمكشها را از ساحت زندگى مى زدايد. اگر مردمان چنين رهبرانى نداشته باشند، پراكندگانى سرگردان و فرومايگانى تباه خواهند بود. امام، واجب بودن برپايى و اقامه آيين دادرسى اسلام را در زمان غيبت از سوى ولى فقيه، با همين روش عقلى اثبات كرده است. ايشان برپايى آيين دادرسى را واجب عقلى دانسته و احاديث و دليلهاى شرعى را ارشادى شمرده است. (41) به هر روى، گزاره هاى اجتماعى چون بيش تر در زمره امور عقلى و عقلايى قرار دارند، عقل در اين ميدان، نقش و كارايى سرنوشت ساز دارد. تفقه در اين ساحت از فقه، اگر بدون خردورزى و دخالت كارامد عقل انجام گيرد، چه بسا پيامدهاى ناگوارى داشته باشد كه تصور بازگشت به زندگى صحرانشينى

ص: 2445

و ناتوانى اسلام از اداره جامعه تلخ ترين آنها خواهد بود. امام همواره فقه پژوهانى كه بر اين عرصه بودند، به هراس از آن و پرهيز عملى فرا مى خواند: «شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعى صورت نگيرد (و خدا آن روز را نياورد) بايد تمام سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده اسلام در پيچ وخمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سياسى متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.» (42) امام هرگاه درباره بعد اجتماعى فقه سخن گفته، اجتهاد مصطلح را ناكافى دانسته است; (43) زيرا اجتهادى كه بر پايه آگاهيهاى بر جاى مانده از محيط و فضاى علمى و فقهى دورانهاى پيشين انجام گيرد، اگر چه ممكن است در بخش احكام فردى و عبادى هميشه ثابت، كافى باشد، ولى در بخش احكام اجتماعى به خاطر دگرگونى پذير بودن گزاره ها، هرگز نمى توان به آنها بسنده كرد; بلكه بايد احكام سازاوار با آنها در حال حاضر و در شرايط فكرى و فرهنگى اين روزگار، از دل متون در آورد. از همين روى امام براى بازسازى فقه اجتماعى و جامعه نگرى در فقه، به جز بهره گيرى از كاربردهاى عمومى عقل، نقش دادن به عنصر «زمان» و «مكان» و نيز عنصر «مصلحت»، به عنوان دو راه كار اصلى تاكيد كرده

ص: 2446

است.

2. مصلحت

عنصر مصلحت و عنصر زمان و مكان، در حقيقت، نمودهايى برجسته از عقل و عقل گروى در فقه اند. اين عناصر، بويژه در فقه اجتماعى كارايى پر اهميتى دارند. امام، «مصلحت» را به عنوان عنصرى اصيل در فرايند ا جتماعى كردن فقه، احيا و زنده كرد. او، نقش اين عنصر را در گره گشايى و غنا بخشيدن توسعه قانونهاى فقهى برابر نيازهاى جامعه، تعيين كننده و استراتژيك مى ديد. مصلحت باورى، رويكردى جديد و نوپيدا در فقه نيست. از آغاز در فقه اسلامى مطرح بوده است. اما از آن جا كه گفت وگوهاى فقهى، بيش تر در بخش احكام عبادى و فردى در جريان بوده است، به درستى نياز به آن احساس نمى شده; از اين روى، نگرش جدى هم به آن نبوده است. ولى در اين كه «مصلحت» در فقه اسلامى اصلى ريشه دار است، جاى هيچ سخن نيست. فقيهان اسلامى، شيعه و سنى، اتفاق دارند كه احكام اسلامى، بر محور مصلحتهايى مى چرخد كه در مقام «جعل حكم» يا «متعلق حكم» و يا «اجراى حكم» وجود دارند. در اسلام، هيچ حكم واجب و حرامى نيست مگر آن كه در يكى از اين سه مقام داراى مصلحت يا مفسده است. در متون دينى و منابع روايى، به اين حقيقت، به روشنى اشاره شده است. از ميان روايتهاى گوناگون (44)

ص: 2447

، به آوردن بخشى از سخن امام رضا(ع) در علل الشرايع، بسنده مى كنيم: «انا وجدنا كلما احل الله تبارك و تعالى ففيه صلاح العباد و بقائهم ولهم اليه الحاجة التى لايستغنون عنها، ووجدنا المحرم من الاشياء لا حاجة بالعباد اليه و وجدناه مفسدا داعيا الفناء والهلاك، ثم رايناه تبارك و تعالى قد احل بعض ما حرم فى وقت الحاجة لها فيه من الصلاح فى ذلك الوقت.» (45) در همه آنچه خداوند حلال فرموده، صلاح و بقاى بندگان را مى يابيم و مردمان بدانها نياز دارند و هرگز از آنها بى نياز نمى شوند. و آنچه خداوند حرام كرده، فساد و نابودى و بى نيازى ايشان را بدانها مى يابيم. خداوند پاره اى از چيزهايى كه حرام كرده گاه نيز حلال فرموده; زيرا آن هنگام در استفاده از آنها مصلحت است. در شريعت اسلام، مصالح و مفاسد را، به منزله علتهاى گذاردن احكام بشمارند. بودن مصلحت ملزمه در چيزى علت واجب شدن آن و بودن مفسده ملزمه علت حرام شدن آن است. چنانچه عقل سليم به طور قطع و يقين، مصلحت لازم را در امرى درك و كشف كند، آن امر واجب مى شود و اگر مفسده لازم را كشف كند، از نظر فقهى حرام خواهد بود. يعنى سير حركت عقل از علت به معلول در فقه كشف حكم نيز پذيرفته

ص: 2448

است. همان گونه كه عقل مى تواند در بخش احكام تعبدى و توقيفى، كشف داشته باشد و از معلول به علت پى برد، در جاهايى نيز مى تواند با كشف مصلحت لازم، حكم را بشناسد; يعنى از علت به معلول برسد. در فقه اسلامى اين گونه احكام عقلى از آن چنان استوارى و مرتبه اى بر خوردارندكه اگر شريعت نيز در آن زمينه حكمى آورده باشد، امضا وتاكيد همان حكم عقل دانسته مى شود. اين معيار كلى، اگر چه در بخش احكام عبادى كارآمد نيست، ولى در غير كارهاى عبادى، بويژه دستيابى به رهنمودهاى لازم و بايسته براى اداره دينى جامعه، كارا و اثرگذار است. تكيه امام بر اين عنصر و تلاش ايشان براى همگام و همراه ساختن فقه با مصلحتها و نيازهاى اجتماعى، حكايت از سودمندى اين روش و بالا رفتن توان فقهى دارد. در نظر امام كارايى اين عنصر در فقه اجتماعى، آن گونه كارامد و ضرور مى نمود كه مصلحت باورى و مصلحت شناسى را براى مجتهد جامعه نگر شرط لازم مى دانست: «يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد، ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد... اين فرد در مسائل اجتماعى و حكومتى مجتهد نيست.» (46) با آن كه فقه اسلام از مصلحت سنجيهاى فردگرايانه بيگانه نيست، ولى مصلحتهاى عمومى در مرتبه بالاتر قرار دارند و بر

ص: 2449

مصلحتهاى فردى پيشى دارند. هنگام تزاحم ميان آن دو، بايد حقوق و مصالح جامعه را بر حق و مصلحت فرد مقدم داشت. امام، فلسفه تشريع قانونهايى مانند قصاص و حدود را تامين مصلحتهاى برتر اجتماعى و صلاح يابى جامعه مى داند. «يك نفر آدمى كه يك مملكت را مى خواهد فاسد بكند، يك كشور را، يك گروه را فاسد مى خواهد بكند و قابل اصلاح نيست، آن را بايد براى تهذيب جامعه، براى حفظ جامعه اين را، اين غده سرطانى را بايد از اين جامعه دور كرد. دور كردنش هم به اين كه اعدامش كنند. اعدامهاى اسلامى اين طورى است، نه مثل اعدامهاى غربى مى ماند، آنها مى ريزند، مى كشند، از بين مى برند و همه آن براى اين است كه جا براى خودشان باز كنند. ... يك حد از حدود الهى وقتى كه واقع بشود، يك جامعه اصلاح مى شود. براى حفظ حقوق يك جامعه بايد يك غده هاى سرطانى از اين جامعه جدا بشود.» (47) در ميان مصلحتهاى اجتماعى، «مصلحت نظام» و حفظ حاكميت جامعه مؤلفه اى برجسته و پراهميت است. نه تنها بر مصلحتهاى فردى كه بر ديگر مصلحتهاى اجتماعى نيز پيشى دارد. در فقه تعبيرهايى از اين دست به چشم مى خورد: واجب بودن حفظ بيضه اسلام و دست برداشتن از آنچه كه سبب اختلال نظام مى شود. اين گونه تعبيرها

ص: 2450

نشان مى دهد كه در فقه اسلامى سامان و نظام داشتن جامعه يك اصل است. امام اين اصل را نماياند چرا كه آن را كليد واژه حيات اجتماعى دين مى دانست: «حضرات آقايان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه اى است كه گاهى غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مى گردد... مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اى است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پا برهنگان زمين را در زمانهاى دور و نزديك زير سؤال ببرد.» (48) خواس'ه امام از 'شكيل م-مع 'شخيص مصلح' نظام، د حقيق' آن بود كه عنص مصلح' و نقش آن د 'واناسازى فقه مو د 'و-ه باشد و ب اى هميشه به عنوان يك اصل زنده فقهى ب قانونهاى 'صويب شده نظا '

ص: 2451

و حكوم' داش'ه باشد; زي ا به باو امام د فقه و شيع' اسلام. مصلح' نظام اسلامى ب ه چيز مقدم اس'. (49) مس'ند اع'قاد امام به پيشى داش'ن مصلح'هاى نظام وشن اس'. افزون ب حكم عقل، وايا'ى كه د آنها ف وع دين ب مدا امام' و ولاي' به مفهوم سياسى آن دانس'ه شده اس'، همين باو ا الهام مى كنند. امام ضا(ع) ف مود: «بالامام 'مام الصلا" والزكا" والصيام والح- وال-هاد و'وفي الفىء والصدقا' و امضاء الحدود والاحكام و منع الثغو والاط اف.» (50) نماز و زكا' و وزه و ح- و -هاد و -مع آو ى ث و'هاى عمومى و ا- اى قانونها و آيينها، و پاسدا ى از س زمينها و م زها، با بودن امام 'مام' مى يابد. امام صادق(ع) ف مود: «اما لو ان -لا قام ليله وصام نها ه و 'صدق ب-ميع ماله و ح- -ميع ده ه ولم يع ف ولاي" ولى الله فيواليه ويكون -ميع اعماله بدلال'ه اليه، ما كان له على الله -ل وعز حق فى ثوابه.» (51) بدانيد اگ ف دى 'مام شب ا عباد' كند و وز ا وزه بدا د و 'مام دا ايى خود ا ببخشد و ه سال ح- گزا د، ولى هب و حاكم الهى خود ا

ص: 2452

نشناسد 'ا از او پي وى كند و كا هايش ا با اهنمايى و هب ى او ان-ام دهد، د پيشگاه خدا هيچ حقى ب اى د ياف' ثواب ندا د. د اين دس'ه وايا'، كه دو نمونه ذك شد، به چه ام ى اين همه بها داده شده اس' و به «امام'» به عنوان يك اصل اع'قادى، يا به «امام» به عنوان هب و س پ س' نظام و -امعه؟ ظاه و سياق كلام د اين وايا' نشان مى دهد كه امام(ع) نمى خواهد اصل امام' و بايس'گى اع'قاد به آن ا بيان كند، بلكه -ايگاه امام' به مفهوم سياسى آن ا د كانون نگاهها ق ا مى دهد. مى خواهد ب -س'گى نقش امام و هب ا و س نوش'ساز بودن نظام ا-'ماعى ا از چشم انداز دين، بنماياند و هندسه دين و نظام ا بنگا د. ب اى باو مندان به اصل امام' مى نماياند كه د سلوك دينى و ديندا ى، پي وى از امام و نظام حق از ه چيز ديگ مهم' اس'; چ ا كه ب همه گزا ه هاى دينى اث گذا اس'. ب اب واي' نخس'، بدون نظام و هب ، نه 'نها قانونهاى اق'صادى و قضايى و دفاعى دين، از كا ايى و نقش آف ينى مى اف'ند، كه عباد'هايى

ص: 2453

چونان: نماز، وزه، ح- و... 'مام نيس'ند و ب اب واي' دوم ان-ام 'كليفهاى عبادى و ش عى، بدون -اى گ ف'ن د د ون نظام حق و بدون پي وى از هب دينى -امعه، هيچ ا - و بهايى ندا ند و نزد خداوند پاداشى ب اى آنها نيس'. د وشنا و آف'اب اين سخنان ژ ف امامان(ع) اين حقيق' -لوه گ ى مى كند كه: 'مام' دين به ولاي' و هب ى ا-'ماعى بس'ه اس' و همه ساح'هاى ديندا ى ب نظام ولاي'مدا اس'وا اس'. امام خمينى، پيام اين آموزه ها ا به وشنى و 'مام ياف'ه و فقه ا-'ماعى ا ب مبناى آنها پى نهاده اس'. ب ' بودن اهمي' و نقش نظام و پيشى داش'ن مصلح' نظام د فقه اسلامى ا يك گزا ه و فهم ساده و وشن از م'ون مى داند: «طلاب عزيز، ائمه مح' م -معه و -ماعا'، وزنامه ها و اديو و 'لويزيون بايد ب اى م دم اين قضيه ساده ا وشن كنند كه د اسلام مصلح' نظام از مسائلى اس' كه مقدم ب ه چيز اس' و همه بايد 'ابع آن باشيم.» (52) به ه وى، احياى عنص مصلح'، بويژه مصلح' نظام، نقش بز گى د پيوند و سازگا ك دن فقه و -امعه دا

ص: 2454

د و ب اى شكوفا شدن فقه ا-'ماعى ام ى ض و اس'.

3. زمان و مكان

آن بخش از قانونهاى شيع' كه نيازهاى ا-'ماعى انسان ا د كانون 'و-ه و نگاه خود دا ند، د پى دگ سانيها د ف هنگ و وابط ا-'ماعى، بيش' دس'خوش دگ گونى ق ا مى گي ند. به ديگ سخن، اث گذا ى زمان و مكان ب قانونهاى ا-'ماعى اسلام، بسيا بسيا بيش' از اث گذا ى آن ب قانونهاى ف دى اس'. چه بسا ب'وان گف' همه وى سخن د اين گزا ه به همين بخش از قانونهاس'; چ ا كه دس'او د اصلى اين گف'مان د اين ساح' از فقه آشكا مى شود. د فقه ف دى، بيش' گزا ه ها از نوع عبادى اس' و چه ه عبادا' ب اى همه زمانها و مكانها ثاب' و يكسان اس'، ولى د فقه ا-'ماعى بيش' گزا ه ها از نوع امو عقلانى و ع فى اس'. با شد عقلى و پيش ف' زندگى بش ، شد و دگ گونى شكلى مى يابد. ب اى نمونه گزا ه حكوم' از آغاز پيدايش -امعه بوده، ولى د گذ عص ها چه ه اى نهاده و چه ه اى پذي ف'ه اس'. پيوند و گسس' -امعه ها با يكديگ ، پيوندهاى ا-'ماعى انسانها

ص: 2455

د د ون -امعه، بازياف'ها و ب باف'هاى ف هنگى، سياسى، اق'صادى و نظامى د -امعه هاى گوناگون و ديگ مؤلفه هاى مقوله ا-'ماع همه همين سان هس'ند، عص ى و مكانى اند. مح'وا و گوه آنها هميشه يك حقيق' بيش نيس' و آن ادا ه زندگى انسان، ولى ف هنگها و 'مدنهاى بش ى يكى پس از ديگ ى به گونه اى و نگ و ف مى ب اى آن -امه مى دوزند. 'فقه د اين گونه امو ، بدون دخال' دادن عنص زمان و مكان به هيچ و نمى'واند چا ه ساز و اهگشا باشد; از همين وى، امام آن-ا كه از اين دو عنص سخن گف'ه اس' گزا ه هايى نشان داده كه د ويا ويى با دگ گونيهاى ا-'ماعى شكل پذي ند: «مساله اى كه د قديم دا اى حكمى بوده اس'، به ظاه همان مساله د وابط حاكم ب سياس' و ا-'ماع و اق'صاد يك نظام، ممكن اس' حكم -ديدى پيدا كند، بدان معنى كه با شناخ' دقيق وابط اق'صادى و ا-'ماعى و سياسى، همان موضوع اول كه از نظ ظاه با قديم ف قى نك ده اس'، واقعا موضوع -ديد شده اس' كه قه ا حكم -ديدى مى طلبد.» (53) هم از اين وس' كه آشنايى با پديده ها و ف هنگهاى نوبه نو ب اى

ص: 2456

فقه ا-'ماعى ش ط لازم مى داند: «داش'ن بصي ' و ديد اق'صادى، اطلاع از كيفي' بخو د با اق'صاد حاكم ب -هان، شناخ' سياس'ها و ح'ى سياسيون و ف مولهاى ديك'ه شده آنان و د ك موقعي' و نقاط قو' و ضعف دو قطب س مايه دا ى و كمونيزم كه د حقيق' اس' ا'ژى حكوم' ب -هان ا ' سيم مى كنند، از ويژگيهاى يك م-'هد -امع اس'.» (54) اين سخنان بدان معنى نيس' كه قلم و اث گذا ى عنص زمان و مكان محدود و 'نگ اس' و 'نها د بخش ا-'ماعى فقه كا آيى دا د. منظو ما اين اس' كه كا ب ى اين دو عنص د ساح' فقه ا-'ماعى س نوش'ساز و 'عيين كننده اس'، به گونه اى كه د نظ امام، غفل' و زيدن از آن به وي انى و 'باهى ف هنگ دينى و زي سؤال ف'ن كيان فقه اسلامى مى ان-امد: (55) «اين -انب لازم اس' از ب داش' -ناب عالى از اخبا و احكام الهى اظها 'اسف كنم. بناب نوش'ه -ناب عالى زكا' 'نها ب اى مصا ف فق ا و ساي امو ى اس' كه ذك ش ف'ه اس' و اكنون كه مصا ف به صدها مقابل آن سيده اس'، اهى نيس' و «

ص: 2457

هان» د سبق و « مايه» مخ'ص اس' به 'ي وكمان و اسب دوانى و امثال آن كه د -نگهاى سابق به كا گ ف'ه مى شده اس' و ام وز هم 'نها د همان موا د اس'. و انفال كه ب شيعيان 'حليل شده اس'، ام وز هم شيعيان مى'وانند بدون هيچ مانعى با ماشينهاى كذايى -نگلها ا از بين بب ند و آنچه ا كه باع" حفظ و سلام' محيط زيس' اس' ا نابود كنند و -ان ميليونها انسان ا به خط بيندازند و هيچ كس هم حق نداش'ه باشد مانع آنها باشد. منازل و مسا-دى كه د خيابان كشيها ب اى حل معضل ' افيك و حفظ -ان هزا ان نف مو د اح'يا- اس'، نبايد 'خيب گ دد و امثال آن.» (56) نگ انى امام از اين پيامدها زاييده بى'و-ه ماندن به عنص زمان و مكان د ا ائه هنمودهاى فقهى و ا-'هادى ب اى -امعه اس'، نه ب اى ف د. اين گونه پيامدها د حوزه فقه ف دى بسيا سبك' و 'حمل پذي ' ند; زي ا چه ه بي ونى دين و فقاه' ا د چشم انداز -امعه و -هان مخدوش و 'ا يك نمى سازند. بناب اين، د نظ امام اگ اين دو عنص ب كوششهاى فقه ا-'ماعى سايه نيفكند،

ص: 2458

'فقه د اين ساح'، همان اندازه ناگوا و وي انگ اس' كه ها گذاش'ن آن بسان گذش'ه. گف'وگو از مق'ضيا' زمان و مكان د حوزه فقه به ب سى گس' ده و -س'و-وى د از دامن نياز دا د. ما د اين-ا به پا ه اى ب ياف'ها و باز'اف'هاى فقهى زمان و مكان، د انديشه فقه ا-'ماعى امام، اشا ه مى كنيم.

احكام حكوم'ى

احكام حكوم'ى، به 'مام، هوي' و ساخ'ا زمانى و مكانى دا ند; زاد و م گ دا ند; د ظ ف زمانى و مكانى -امعه ها و حكوم'ها زاده مى شوند و با دگ گونى ظ ف به كنا مى وند، ولى فقيه آشنا به زمان و آگاه ب -غ افياى 'فك و ف هنگ -امعه، اين احكام ا صاد مى كند 'ا -امعه سلوك دينى بيابد و ب ص اط شيع' ب ود. د فقه الحكوم" اين پ سش به ميان مى آيد كه حاكم اسلامى 'ا چه اندازه حق 'صميم گي ى دا د؟ د پاسخ به اين پ سش سه ديدگاه شكل گ ف'ه اس' كه ب اب ه كدام نقش زمان و مكان د هنمودهاى ا-'ماعى فقه قبض و بسط پيدا مى كند. آيا وظيفه حاكم و دول' اسلامى ا- اى قانونها و آيينهاى ش عى اس'، بايد د داي ه

ص: 2459

احكام شيع'، آيين نامه هاى ا- ايى بيزد (57) ، يا آن كه د شيع' ب اى حاكم اسلامى قلم و باز حقوقى پيش بينى شده اس'؟ حاكم اسلامى د قلم و نيازهاى ا-'ماعى حق قانونگذا ى دا د (58) ، يا آن كه حاكم اسلامى افزون ب حق قانونگذا ى د ميدانهاى باز حقوقى، حق دا د با بازشناخ' مصلح' و 'ا زمانى كه مصلح' پايدا اس'، ح'ى ب خلاف احكام ف عى فقهى قانون و حكم صاد كند و يا از ا- اى حكم ش عى -لو بگي د. ديدگاه آخ ا امام ا ائه ك ده اس': «اگ اخ'يا ا' حكوم' د چا چوب احكام ف عيه الهيه اس'، بايد ع ض [كنم كه] حكوم' الهيه و ولاي' مطلقه مفوضه به نبى اسلام، صلى الله عليه وآله وسلم، يك پديده بى معنى و مح'وا باشد.» (59) امام موا دى ب مى شما د كه حاكم اسلامى مى'واند احكام اوليه ا كنا نهد و ب اب مصالح ا-'ماعى قانون بگذا د، مانند: خيابان كشيها، نظام وظيفه، -لوگي ى از و ود و خ و- ا ز و كالا، ماليا'، گم كا'، قيم'گذا ى، -لوگي ى از پخش مواد مخد ، حمل اسلحه و صدها مو د ديگ كه هيچ كدام د چا چوب احكام ف

ص: 2460

عيه نيس'، ولى حاكم اسلامى حق دا د ب اى ان-ام آنها حكم صاد كند و مى'واند هم، -لوى ا- اى حكم ش عى ا ب اى زمانى كو'اه بگي د: «[حكوم'] مى'واند ه ام ى ا چه عبادى و يا غي عبادى كه - يان آن مخالف مصالح اسلام اس'، از آن مادامى كه چنين اس'، -لوگي ى كند. حكوم' مى'واند از ح-، كه از ف ايض مهم الهى اس'، د مواقعى كه مخالف صلاح كشو اسلامى دانس' موق'ا -لوگي ى كند.» (60) اين چشم انداز فقهى به حكوم' و حاكم اسلامى، سبب مى شود عنص زمان و مكان د چشم اندازى ف اخ، به ع صه فقه ا-'ماعى د آيد; زي ا احكام حكوم'ى، اگ چه به عنوان بخشى از شيع' بشما ند، ولى همان گونه كه گف'ه شد، پي و و بس'ه به مصالح و نيازهاى وزند، خاس'گاه زمانى و مكانى دا ند، -زيى و مقطعى اند، ناظ به موا د و ش ايط ويژه اند. همين كه مصلح' و ش ايط ويژه اى كه حكم ا اي-اب ك ده از ميان ب ود، حكم نيز از ميان مى ود. د نامه اى كه امام مصاديق و موا د احكام حكوم'ى ا بيان ك ده ب كو'اه مد'ى آنها 'اكيد و زيده اس': «مادامى كه

ص: 2461

چنين اس'»، «د مواقعى كه چنين باشد.» (61) به همين سبب، زمان شناسى و آگاهى به نيازهاى زمان و مكان، يكى از ويژگيهاى لازم و بايس'ه ب اى ولى فقيه شم ده شده اس'; چه بدون اين ويژگى از كا ب ى د س' اين دو عنص د فقه حكوم'ى نا'وان خواهد بود. امام از همين زاويه، به س اغ فهم احادي" ف'ه و ب همين مبنى احكام حكوم'ى معصومان(ع) ا از احكام 'بليغى ايشان -دا ك ده اس' كه به طو خلاصه مى آو يم. به باو فقهى امام، آن بخش از دس'و ها و ف مانهايى كه پيامب (ص) و امامان(ع) د مقام حاكم اسلامى و به عنوان ولى ام و س پ س' حكوم' ب اى سامان دادن امو -امعه و حكوم' صاد ك ده اند، احكام حكوم'ى اس' و به مق'ضاى زمان و مكان از ايشان صاد شده اس'. ب اين اساس آنچه د وايا' از پيامب (ص) و على(ع) با واژه «قضى» يا «حكم» يا «ام » و مانند آنها آمده اس'، بيان حكم ش عى نيس' كه ب اى 'مام زمانها ماندگا و ثاب' باشد، بلكه از ظاه اين واژه ها دانس'ه مى شود پيامب و امام از آن حي" كه حاكم يا قاضى بوده، ام و نهى داش'ه

ص: 2462

و حكم صاد ك ده اند، نه از اين حي" كه خواس'ه اند حلال و ح ام خدا و احكام وحى ا به م دم بسانند. امام نمونه هاى بسيا ى از دس'و هاى ولايى و حكوم'ى پيامب (ص) و على(ع) ا كه د وايا' آمده، ياد ك ده اس' كه د اين-ا به چند نمونه از آن وايا' اشا ه مى كنيم. 1. حكمهاى قضايى: د با ه قضاو'هاى پيامب (ص) و على(ع) د وايا'ى وا د شده اس': ايشان به يك شاهد و قسم بسنده مى ك ده اند. (62) د واي'ى ديگ آمده اس': پيامب (ص) داو ى ب اساس يك شاهد و قسم ا ا-ازه داده اند. (63) امام كاظم(ع) ف موده اس': «لو كان الام الينا ا-زنا شهاد" ال -ل الواحد اذا علم منه خي مع يمين الخصم فى حقوق الناس....» (64) اگ حكوم' دس' ما بود، د با ه حقوق م دمان شهاد' يك م د نيك سي ' ا با قسم ط ف ديگ مى پذي ف'يم. امام خمينى مى نويسد: «هذه ال واي" 'دل على ان هذا ال'نفيذ وهذه الا-ازه هو 'نفيذ ولى الام والسلطان.» (65) 2. دس'و هاى ا-'ماعى: پيامب (ص) د با ه چگونگى 'قسيم آبهاى زائد د س زمين بنى ق يظه دس'و دادند: «للز ع الى الش اك

ص: 2463

وللنخل الى الكعب ثم يسل الماء الى اسفل من ذلك.» (66) زمينهاى كشاو زى 'ا بند كفش و نخلس'انها 'ا مچ پا آبيا ى شود و بقيه آب ب اى زمينهاى پايين' ها گ دد. شهيد صد وايا'ى ا د زمينه مسائل اق'صادى مى آو د و بسان امام ب اين باو اس' كه پيامب (ص) ب اى ب ق ا ساخ'ن 'وازن ا-'ماعى، از پا ه اى امو وا منع ك ده اس'، مانند: بازداش'ن ديگ ان از آب و علوفه زيادى (67) ، ف وش ميوه پيش از سيدن (68) ، ا-ا ه دادن زمين (69). و على(ع) قيم'گذا ى ب اى ا-ناس ا دس'و داده اس'. (70) از اين نگاه وايا' بسيا ى ا مى'وان د م-موعه هاى وايى ياف'. 3. ف مانهاى نظامى: پيامب (ص) هنگام گسيل سپاه از كش'ن پي ان و كودكان و زنان و بيدن د خ'ان بازداش'ه اس'. (71) د با ه على(ع) نيز نقل شده كه آن حض ' به هنگام -نگ دس'و مى داد: «'ا دشمن آغاز به -نگ با شما نك ده ن-نگيد، ه گاه شكس' خو د و گ يخ'، آنان ا از پش' نكشيد و م- وحان ا زخم مزنيد و مثله نكنيد.» (72) د با ه اين دس'ه وايا'، امام خمينى مى نويسد:

ص: 2464

«ان هذا ام سلطانى م'و-ه بال-يوش.» (73) شناسايى و شناخ' وايا'ى كه د ب دا نده احكام حكوم'ى و ف مانهاى ا-'ماعى معصومان(ع) اس' و -داسازى آنها از احاديثى كه د ب دا نده بيان و ابلاغ احكام و ف مانهاى خدا اس'، 'اثي و نقش بسزايى د فهم نصوص دا د. مى'واند د يچه اى 'مام گشوده به فقه ا-'ماعى باشد و فقيه ا د پژوهشهاى فقهى به -امعه نگ ى و باو هاى -امعه گ ايانه بساند. د ب سى نصوص، اين نك'ه ب بسيا ى از فقيهان پوشيده مانده اس'; شخصي' و شان حكوم'ى و ا-'ماعى پيامب و امام ا واداش'نها و بازداش'نهاى ايشان، به عنوان حاكم و ولى ام ا ناديده مى گي ند. ه -ا مى بينند معصومان(ع) م دم ا از چيزى بازداش'ه اند، آن ا حكم الهى و م'ن شيع' دانس'ه و به ح ام و مك وه بودن ب مى گ دانند، د حالى كه چه بسا به عنوان س پ س' حكوم' و -امعه و به خاط ش ايط زمان و مكان صاد شده باشد. د اين صو '، اگ چه حكم غي مس'قيم و به گونه م-ازى به شيع' و خدا باز مى گ دد، ولى م'ن ثاب' شيع' دانس'ه نخواهد شد. امام اين نگاه ا د فقه

ص: 2465

زنده ك د. ب اى نمونه، حدي" «لاض » ا بيان حكم الهى از سوى پيامب (ص) نمى داند، بلكه آن ا ف مان ولايى و حكوم'ى آن حض ' 'فسي مى كند: «لاض ولاض ا حك صاد منه صلى الله عليه وآله، بنحو الام ي" والحاكمي" بما انه سلطان ودافع للظلم عن ال عي".» (74) لاض و لاض ا ، دس'و ى اس' كه پيامب (ص) از -ايگاه س پ س' حكوم' و ب اى -لوگي ى از س'م ب م دمان صاد ف موده اس'. با اين نگاه، مفهوم و معناى فقهى واي' چنين خواهد بود: «فيكون مفاده انه حكم سول الله و ام بان لايض احد احدا ولاي-عله فى ضيق وح - و مشق". في-ب على الام" طاع" هذا النهى المولوى السلطانى بما انها طاع" السلطان المف' ض الطاع".» (75) معناى آن چنين اس': پيامب (ص) دس'و داده هيچ كس حق ندا د به ديگ ى زيان بساند و او ا د 'نگنا و سخ'ى بيندازد. پس ب م دمان وا-ب اس' از اين دس'و بازدا نده حكوم'ى پي وى كنند; زي ا پي وى از حاكمى اس' كه خداوند پي وى او ا وا-ب ك ده اس'. ف مانهاى ا-'ماعى و حكوم'ى پيامب (ص) و امامان(ع) چون ب اب

ص: 2466

مصلح' و نيازهاى دگ گون شونده -امعه صاد شده اس'، ثاب' نمى'وان دانس'. شهيد مطه ى، فلسفه اين احكام ا د شيع' همسازى و سازگا ى قانونهاى اسلامى و پيش ب دن حاكمي' دين با ش ايط گوناگون زمان و مكان مى داند و ب اين باو اس' د ادا ه -امعه، بيش' دس'و ها و احكام پيامب (ص) حكوم'ى بوده و با گذش' زمان و دگ ديسيهاى حكوم'ى و ا-'ماعى دگ گونى مى يابد. (76) بناب اين، 'و-ه به ف قى كه امام ميان اين دو دس'ه از وايا' مى نهد، سبب مى شود بخشى از نصوص دينى از زاويه ا- ا و نيازهاى مديي'ى -امعه، 'حليل و 'فسي شود. اگ اين مهم از سوى فقيه با ژ ف كاوى و ب سيهاى فقيهانه صو ' گي د، افزون ب دس'يابى به فهم د س' نصوص، نگ ش ا-'ماعى به فقه ا نيز د پى خواهد داش'.

احكام ثانوى

دومين عاملى كه از اه دگ گونى احكام، اث گذا ى زمان و مكان ا د ساح' فقه ا-'ماعى نشان مى دهد، شناخ' عناوين قانون و آشنايى با كا ب ى احكام ثانوى د مسائل -امعه اس'. همان گونه كه گاه عنص مصلح' نظام و -امعه سبب مى شود حاكم اسلامى ب اب نيازهاى زمان و مكان، احكام و ف

ص: 2467

مانهايى ا صاد كند، د پا ه اى موا د، عناص : ض و '; اض ا و عس و ح - اين نقش ا دا د و فقيه ا ب آن مى دا د 'ا چيزى ا ب اى شخص يا -امعه وا، يا نا وا بشما د. پياده ك دن احكام ثانوى د مسائل ا-'ماعى هنگامى خ مى نمايد كه دو قانون ش عى د م حله ا- ا با يكديگ بخو د كنند. د اين موا د، شيع' اسلام دس' فقيه حاكم ب -امعه ا بازگذاش'ه اس'، 'ا قانون دا اى مصلح' مهم' ا به ا- ا د آو د و قانون كم اهمي' ا كنا بگذا د. 'قيه از نمونه هاى همين قانون كلى اهم و مهم اس' و د پژوهشهاى فقهى به عنوان يك عنص اث گذا شناخ'ه مى شود. پا ه اى از موضع گييها و ف'ا هاى ا-'ماعى امامان(ع) نيز، نمايانگ چشم پوشى از مهم ب اى ا- اى اهم بوده اس'. با آن كه د سي ه ا-'ماعى ايشان دوگانگيهايى هس'، ولى وق'ى از چشم انداز اصل فقهى اهم و مهم نگ يس'ه شود، گونه گونى ف'ا ها، دوگانگى 'فسي نمى شود، بلكه ان'خاب قانون و ف'ا اهم، ب اب نياز زمان و مكان دانس'ه خواهد شد. سكو' على، صلح امام حسن و -هاد

ص: 2468

مسلحانه امام حسين(ع) د ش ايط زمانى خود ب اى حفظ و پايدا ماندن شيع' اهم بوده اس'. همان گونه كه د با ه سخنان امامان(ع) د بيان احكام و مسائل فقه ف دى نيز همين اصل -ا ى اس'. د دو ان ما، پذي ش قطعنامه 598 شو اى امني' سازمان ملل از سوى هب فقيد انقلاب اسلامى، د سلسله همين ا زيابيهاى اهم و مهم د ع صه ف'ا هاى ا-'ماعى ق ا مى گي د. عنوانهاى ثانوى د فقه ف دى كا ايى و نقش شناخ'ه شده اى دا ند. فقها ب اى از ميان ب داش'ن بخو دهاى احكام د م حله ان-ام 'كليفها از سوى اف اد به آن 'مسك مى-ويند، ولى بايس'ه اس' كه پيش آمدن اين عنوانها ب اى ف'ا هاى -معى و كنشهاى ا-'ماعى نيز مو د گف'وگو ق ا گي د و ف ضها و انگا ه هاى نظ ى آن د فقه -اى بازكند. امام به منظو پ ك دن اين 'هيگاه فقهى، دو گام ب داش': د نخس'ين گام، د مه ماه سال 60 به م-لس شو اى اسلامى ا-ازه داد 'ا قانونهايى كه ب اساس عنوانهاى ثانوى مو د نياز -امعه اس'، به 'صويب بسانند. (77) د دومين گام اين مهم ا

ص: 2469

ب عهده نهاد م-مع 'شخيص مصلح' نظام گذاش' (78) ، 'ا د كا شناخ' و شناسايى نيازها و بايس'ه هاى قانونى -امعه، بازوى كا شناسى و ايزنى ولى فقيه باشد. از نگاه فقه ا-'ماعى امام، وق'ى ميان مصلح'هاى ا-'ماعى و مصلح'هاى ف دى ناسازگا ى پيدا شود، مصالح ا-'ماعى ب مصالح ف دى پيشى دا ند و بايد سود و مصلح' -امعه و م دم ا ب آو د، ه چند صلاح و سود ف د بخلاف آن باشد. ب اى نمونه، قانونهايى مانند: قيم'گذا ى، -لوگي ى از اح'كا ، حكم به مصاد ه اموال، كن' ل نسل و... با آن كه سبب زيان ف د اس'، ولى چون آثا ا-'ماعى آنها مهم' اس'، -ايز دانس'ه مى شود. د اين زمينه به يك سخن از امام خمينى اشا ه مى كنيم: «للامام عليه السلام و والى المسلمين ان يعمل ماهو صلاح للمسلمين من 'ثبي' سع او صنع" او حص '-ا " او غي ها مما هو دخيل فى النظام وصلاح لل-امعه.» (79) امام(ع) و هب مسلمانان ا-ازه دا د آنچه به صلاح م دمان اس' ان-ام دهد، مانند: قيم'گذا ى ب ا-ناس يا صنع' يا محدود ك دن '-ا ' و -ز اينها از چيزهايى كه د پايدا ى نظام نقش دا

ص: 2470

ند و به مصلح' -امعه اند. د نگ ش ا-'ماعى امام، ح'ى د 'زاحم مصالح ف دى، حاكم اسلامى و نهاد حكوم' ا-ازه مى يابد 'ا ب اساس مصلح' مهم' به سود اف اد حكم ا- ايى صاد كند و به كشمكشهاى اف اد د -امعه اسلامى پايان دهد. ب اى نمونه آن -ا كه زندگى با عس و ح - هم اه اس' و شوه از طلاق زن خوددا ى مى كند. امام مى نويسد: «ط يق اح'ياط آن اس' كه زو- ا با نصيح' والا با الزام وادا به طلاق نمايند و د صو ' ميس نشدن به اذن حاكم ش ع طلاق داده شود و اگ - ا' بود مطلبى ديگ بود كه آسان' اس'.» (80) بناب اين، عنوانهاى ثانوى كه ب اب نيازهاى زمان و مكان ب ف'ا هاى ا-'ماعى سايه مى افكنند، احكام فقهى ا شناو و شكل پذي مى كنند 'ا مديي' دينى -امعه ب اب نيازهاى زمان صو ' گي د. بازشناسى نگ ش ا-'ماعى به فقه، كه د آف'اب انديشه فقهى امام ان-ام ياف'، د حقيق' ويك دى اس' به بايس'گى 'وسعه د فقه; چ ا كه همپا و هم اه 'وسعه و پيش ف' د ف هنگ، سياس'، اق'صاد و بنيادهاى ا-'ماعى بش ، دانش فقه نيز سخ'

ص: 2471

نيازمند 'وسعه و پيش ف' اس'. اين مهم د سايه احياى عناص و عنوانهايى مى'واند به س ان-ام بسد كه د اين نوش'ا پا ه اى از آنها نگ يس'ه شد. ولى همچنان بازشناسى عنوانهاى ديگ مانده اس' كه به ف ص' بيش' نياز اس'، مانند: باب بندى و ' 'يب دادن بابهاى فقه، -ايگاه گزا ه حكوم' و ديگ گزا ه هاى ا-'ماعى د فقه (فقه الحكومه و فقه الا-'ماع) و -س'و-و از عناص مع ف'ى و غي مع ف'ى كه د فقه ا-'ماعى كا ا و اث گذا ند. پى نوش'ها: 1. «ولاي'فقيه»، امام خمينى/5، مؤسسه و 'نظيم نش آثا امام خمينى، بها 73. 2. «م-موعه آثا شهيد صد »، مقاله: هم اه با 'حول ا-'هاد، ' -مه اكب ثبو'8 7/، وزبه. 3. «ك'اب البيع»، امام خمينى، -460/2، اسماعيليان. 4. «ولاي'فقيه»/6. 5. «الف'اوى الواضحه»، شهيد سيد محمد باق صد /7، بي و'. 6. همان134 132/. 7. «اصول كافى»، كلينى، -62 59/1، دا ال'عا ف، بي و'. 8. همان/60، ح6. 9. همان/61. 10. سو ه «نحل»، آيه 89. 11. «ولاي' فقيه»/21. 12. «ال سائل»، امام خمينى، ساله: ال'عادل و ال' -يح/94. 13. «ولاي' فقيه»20 19. 14. همان/19. 15. سو ه «مائده»، آيه 67. 16. سو ه «نساء»، آيه 65. 17. سو ه

ص: 2472

«احزاب»، آيه 36. 18. «القضا والشهادا'»، شيخ انصا ى/47، كنگ ه شيخ انصا ى. 19. همان/49. 20. « سائل المحقق الك كى»، شيخ على بن الحسين الك كى، 'حقيق الشيخ محمد الحسون، ك'ابخانه م عشى ن-فى، -285 149/1. 21. «عوائد الايام»، مولى احمد ن اقى/529، دف' 'بليغا' اسلامى قم. 22. «'نبيه الام" و 'نزيه المل"»، محمد حسين نائينى. 23. «البد الزاه فى صلو" ال-معه والمساف »، 'ق ي ا' د سى آقاى ب و- دى، گ دآو ده حسينعلى من'ظ ى/50، دف' 'بليغا' اسلامى قم. 24. «ك'اب البيع»، -467/2. 25. «ولاي' فقيه»/31. 26. «صحيفه نو »، امام خمينى، -157/20. 27. سو ه «حديد»، آيه 25. 28. «ولاي' فقيه»/31. 29. «صحيفه نو »، -98/21. 30. همان. 31. «كفاي" الاصول»، محمد كاظم خ اسانى، -430 429/2، ان'شا ا' علميه اسلاميه، 'ه ان. 32. «مقالا' اصولى»، سيد محمد موسوى ب-نو دى/49، سازمان ان'شا ا' و آموزش انقلاب اسلامى. 33. همان. 34. «كنز الفوائد»، ك ا-كى، -15/2، منشو ا' دا الذخائ . 35. «س ائ »، ابن اد يس، -46/1، مؤسسه نش اسلامى وابس'ه به -امعه مد سين، قم. 36. «الف'اوى الواضحه»، شهيد سيد محمد باق صد /98. 37. «صحيفه نو »، -34/21. 38. همان/41. 39. «ك'اب البيع»، -462/2. 40. «الاحكام السلطانيه»، ماو دى/5. 41.

ص: 2473

ال سائل»، ساله الا-'هاد وال'قليد/101. 42. «صحيفه نو »، -61/21. 43. همان/47 و 98. 44. «حكوم' اسلامى د كوث زلال انديشه امام خمينى»، از س ى ك'ابهاى م-له حوزه172 171/، ان'شا ا' دف' 'بليغا' اسلامى حوزه علميه قم. 45. «علل الش ايع»، شيخ صدوق/593، بي و'. 46. «صحيفه نو »، -47/21. 47. همان، -229 228/7. 48. همان، -176/20. 49. همان، -112/21. 50. «اصول كافى»، -200/1; «'حف العقول»، ابن شعبه ح انى/333، بي و'. 51. همان، -19/2. 52. «صحيفه نو »، -112/21. 53. همان/98. 54. همان. 55. همان/34. 56. همان. 57. «انوا الفقاه"»، مكا م شي ازى، -501/1. 58. «اق'صادنا» شهيد سيد محمد باق صد /401، بي و'. 59. «صحيفه نو »، -170/20. 60. همان/171. 61. همان171 170/. 62. «وسائل الشيعه»، ح عاملى، -193/18، بي و'. 63. همان/195. 64. همان196 195/. 65. «ال سائل» ساله: قاعد" لاض /53. 66. «وسائل الشيعه»، -334/17. 67. «ف وع كافى»، كلينى، -294/5. 68. «وسائل الشيعه»، -6 3/13; «ف وع كافى»، -175/5. 69. «سنن نسائى»، -33/7. 70. «نه-البلاغه»، صبحى صالح، ' -مه دك' سيد -عف شهيدى، نامه 53. 71. «وسائل الشيعه»، -43/11. 72. همان/69. 73. «ال

ص: 2474

سائل»، ساله: قاعد" لاض /54. 74. همان/55. 75. همان. 76. «اسلام و مق'ضيا' زمان»، اس'اد شهيد مطه ى، -91 90/2. 77. «صحيفه نو »، -188/15. 78. همان، -176/20. 79. «'حي الوسيله» امام خمينى، -626/2. 80. «م-موعه نظ يا' شو اى نگهبان»، دك' حسين مه پو /301.

ص: 2475

بازگشت امام خميني به ايران

اشاره

تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 2 نجاتي، غلامرضا مسئله بازگشت امام خميني به ايران، از ابتداي اقامت او در پاريس مورد بحث محافل سياسي و مطبوعات بود، ولي پس از رفتن شاه اين سئوال در بيشتر مصاحبه ها عنوان مي شد، و پاسخ امام به همه مصاحبه كنندگان اين بود: «در اولين فرصت» . در روزهاي آخر دي 1357 خبر بازگشت قريب الوقوع امام خميني در رسانه هاي خبري انتشار يافت.روز 2 بهمن يگانهاي گارد شاهنشاهي، براي نمايش قدرت خود، در حضور خبرنگاران خارجي رژه رفتند.فرداي آن روز دولت و ارتش فرودگاههاي كشور را بستند و پرواز تمامي هواپيماها به ايران و از ايران به خارج متوقف شد.از همين موقع تظاهرات مردم تهران و شهرستانها در اعتراض به بسته شدن فرودگاهها شدت يافت و روز 4 بهمن جمعيت كثيري به سوي فرودگاه مهرآباد روي آوردند و خواهان بازگشت امام خميني به وطن شدند. به رغم بسته شدن فرودگاهها و متوقف ماندن پرواز هواپيماها، چند تن از خلبانان شركت هواپيمايي ملي ايران اعلام كردند كه به پاريس خواهند رفت و امام خميني را با هواپيماي 707 به تهران خواهند آورد. در همين اوان، سران ارتش در گردهمايي روز 3 بهمن، با حضور ژنرال هايزر، مسئله جلوگيري از بازگشت امام خميني

ص: 2476

را مورد بحث قرار مي دهند: «...ژنرال ربيعي طرفدار اقداماتي به منظور جلوگيري از فرود هواپيماها در تهران بود او، سه راه پيشنهاد كرد: جلوگيري از پرواز هواپيما در هوا و منحرف ساختن آن، سعي كنيم كشور ديگري راه را بر هواپيما ببندد و آن را نابود كند، راه سوم مسدود كردن باند فرودگاه [....] به نظر من (هايزر) مسدود كردن باند فرودگاه راه عاقلانه تري بود، زيرا نشان مي داد كه دولت بر فرودگاه كنترل دارد و مي تواند قدرت و حاكميت خود را نشان دهد...» علاوه بر اخبار و اطلاعات مربوط به تغيير مسير هواپيماي امام خميني، گزارشاتي درباره سوء قصد عليه جان او، انتشار يافت.هايزر نيز در مذاكراتش با سران ارتش به اين موضوع اشاره كرده و مي گويد: «مطبوعات خبر مي دادند كه پس از تهديدهاي جديد عليه جان [امام] خميني، تعداد محافظان اقامتگاهش در پاريس دو برابر شده است.فرانسويها گله مي كردند كه اين كار براي آنها بسيار گران تمام مي شود.من ژنرالها را زير فشار گذاشتم تا بدانم آيا اقداماتي عليه جان خميني شروع كرده اند، كناياتي دريافت كردم، ولي پاسخ روشني نشنيدم.آنها گفتند گروهي در سوئيس وجود دارد كه اين نوع اعمال را انجام مي دهد، اما من نمي توانم قضاوت كنم كه آن گروه با افسران تماس داشتند» . (1) يادداشتهاي برژينسكي مشاور امنيتي پرزيدنت كارتر

ص: 2477

نيز موضوع توطئه عليه امام خميني را تاييد مي كند.وي در اين مورد مي گويد: «...در 22 ژانويه براون گزارش كرد، هايزر به او اطلاع داده كه بختيار آماده مقابله با خميني، هنگام بازگشت وي مي باشد، هواپيماي او، از مسير پرواز منحرف و پس از فرود اجباري، بازداشت خواهد شد.سئوال ما اين بود كه آيا ما، آمادگي داريم كه بختيار را در انجام اين عمل تشويق كنيم و تصميم او را قوت بخشيم.اين موضوع طي دو روز بعد، ميان ونس، براون و من مورد بحث و بررسي قرار گرفت... روز 23 ژانويه پيامي از سوي هايزر و سوليوان دريافت كرديم.در اين پيام خواسته شده بود دستور العملهاي قبلي را تغيير دهيم و به آنها اجازه دهيم براي امكان برقراري ائتلاف ميان نظاميان و عناصر مذهبي اقدام كنند.اين پيشنهاد كارمان را پيچيده تر كرد. ونس، قويا موافق اين كار بود و من سخت مخالف بودم.ما، حتي بين خودمان در زمينه چگونگي پاسخ به تصميم بختيار در مورد جلوگيري از بازگشت [آيت الله] خميني، اختلاف نظر جدي داشتيم.ونس عقيده داشت بايد به بختيار و خميني توصيه كنيم آيت الله به ايران مراجعت نكند، زيرا برخورد و درگيري براي هر دو طرف، فاجعه به بار خواهد آورد.من و براون بر اين عقيده بوديم حالا كه بختيار تصميم به

ص: 2478

ايستادگي دارد، بايد از او حمايت كنيم. روزهاي 23 و 24 ژانويه )3 و 4 بهمن 1357( جلسات متعددي براي بحث و گفتگو در اين مورد، بين خودمان و نيز با حضور رئيس جمهوري داشتيم.هنگامي كه من پرزيدنت را از طرح بختيار آگاه ساختم، واكنش اوليه اش بسيار مثبت بود و گفت «عالي» است.اما ونس به شدت مخالفت كرد و گفت نتايج اين امر منجر به اختلال و بي نظمي وسيعي خواهد شد و حتي محتمل است [امام] خميني به قتل برسد، و حوادث غير قابل انتظاري پيش آمد كند. ما تمام آن روز به گفتگو ادامه داديم.براون و من گفتيم اگر بختيار قصد دارد خميني را توقيف كند، بايد بدين كار تشويق شود و افزودم: هرگونه اشاره مخالفي عليه آن از سوي ما، اشتباه بزرگي خواهد بود.سرانجام به دليل عدم توافق درباره اين موضوع، نتوانستيم پيش نويس دستور العمل مشخصي را تهيه كنيم و من ناگزير، چند راه حل مختلف به رئيس جمهوري پيشنهاد كردم. رئيس جمهور با پيش نويس پيشنهاد ونس مبني بر اجرا نكردن طرح بختيار موافقت نكرد و طرح پيش نويس من و براون را با مختصر تغييراتي انتخاب نمود، در حقيقت به بختيار، براي اجراي پيشنهادش، چراغ سبز داده شد. متاسفانه، خميني بازگشت خود را به تاخير نينداخت، هر چند بختيار در كشمكشهاي

ص: 2479

اوليه به پيروزي رواني محدودي دست يافت، اما موضوع همچنان لا ينحل باقي ماند» . (2) در حالي كه واشينگتن و تهران درباره نحوه جلوگيري از ورود آيت الله خميني به ايران بحث و مذاكره مي كردند، امام خميني، آماده بازگشت به ايران بود و با تصميم گيري متهورانه و سرعت عمل، قصد داشت حريف را «مات» كند.به گفته ژنرال هايزر «حركات و اقدامات جناح خميني به حدي هوشمندانه انجام مي گرفت كه من متحير بودم چه كسي برنامه ريزي آنها را انجام مي دهد و هنوز هم پاسخ اين سئوال را پيدا نكرده ام» . (3) به رغم بسته بودن فرودگاهها و پخش خبرهاي مربوط به سوء قصد به جان امام خميني و نيز منحرف ساختن هواپيماي حامل وي، امام اعلام كرد، هر زمان بخواهد به ايران مراجعت مي كند.كميته استقبال، برنامه مفصلي براي استقبال از او تهيه ديده بود. روز 9 بهمن ناگهان بختيار اعلام كرد كه فرودگاه براي ورود آيت الله خميني باز است.بختيار در توجيه تغيير تصميم خود مي گويد: «...من قضيه را به اين شكل مي ديدم، اين ملا، كه در ايراني بودنش شكي نيست، مي تواند به ايران بازگردد، ولي اگر خلافي از او سر بزند، توسط دادگاههاي صالح و طبعا با تمام تضمينهايي كه قانون پيش بيني كرده است به محاكمه كشانده خواهد شد [...] به من

ص: 2480

ايراد گرفته اند كه چرا گذاشتم او به ايران بازگردد.آيا مي توانستم نگذارم؟ [....] به علاوه از قديم و نديم گفته بودم كه تمام ايرانيان بدون اجازه دولت حق ورود به ايران را دارند.به اين اصل اعتقاد داشتم و امروز هم به آن معتقدم كه جزو حقوق طبيعي هر شهروندي است..» . (4) واقعيت اين است كه بختيار نمي توانست به طور نامحدود فرودگاهها را بسته نگه دارد.بستن فرودگاهها، كنجكاوي ده ها تن خبرنگاران خارجي را كه در اطراف اقامتگاه امام، در انتظار دريافت خبر بودند، بيشتر كرده بود.به گفته بختيار، او نمي توانست مانع بازگشت يك تبعه ايراني به كشورش شود.مسئله بستن فرودگاهها يك وسيله تبليغاتي به نفع امام خميني و به ضرر بختيار بود، از سوي ديگر اعلام آمادگي براي بازگشت به ميهن و ممانعت دولت بختيار، مردم ايران را به هيجان درآورد و ابعاد ناآراميها را وسيعتر ساخت. سرانجام مبارزه تبليغاتي، با عقب نشيني بختيار و باز شدن فرودگاهها پايان يافت و برنامه بازگشت امام خميني براي روز 12 بهمن اعلام شد.

بازگشت پيروزمندانه

روز 12 بهمن 1( 1357 فوريه 1979( امام خميني پس از 14 سال و چند ماه تبعيد با هواپيماي 747 شركت هواپيمايي فرانسه (ايرفرانس) عازم ايران گرديد.150 تن خبرنگار خارجي كه عمده ترين شبكه خبري دنيا را تشكيل مي دادند، همراه امام در «پرواز انقلاب» حضور داشتند.در فرودگاه

ص: 2481

پاريس، امام ضمن پيامي به ملت فرانسه، از ميهمان نوازي مردم و دولت و اهالي نوفل لوشاتو، تشكر كرد، سپس به چند سئوال خبرنگاران پاسخ داد.در مورد دولت بختيار، مواضع قبلي خود را تكرار كرد و گفت «ملاقات را نمي پذيرم، مگر آنكه استعفا بدهد و كنار برود» در مورد ارتش، ضمن تاييد تماسهايي كه در تهران با ارتش بوده است گفت «اگر مقتضي بدانيم، باز هم تماس حاصل خواهيم كرد» و افزود: «ما از ارتش مي خواهيم كه هر چه زودتر به ما متصل شود.ما مي خواهيم ارتش مستقل باشد، و از قيد اجانب خارج شود، آزاد شود. آنها فرزندان ما هستند، ما به آنها محبت داريم بايد به دامن ملت بيايند و ارتش و ملت از همديگر هستند.ارتش بايد از دولت غاصب كنار برود، تا مردم تكليفشان را با او معين كنند...» شانزده روز پيش، محمد رضا شاه، در حالي كه يگانهاي گارد شاهنشاهي، فرودگاه مهرآباد را محاصره كرده بودند، طي مراسم غير رسمي، با شتاب ايران را براي هميشه ترك كرد و اكنون، امام خميني با حضور و محتملا تهديد ارتش نيم ميليون نفري رژيم، همراه با پنجاه تن همراهانش، به ايران باز مي گشت.كميته استقبال مسئوليت امور انتظامي را به عهده داشت. (5) استقبال از امام، در تاريخ معاصر ايران بي سابقه بود.مراسم

ص: 2482

ورود آيت الله، به طور زنده از راديو و تلويزيون پخش شد. هواپيماي ايرفرانس حامل آيت الله و همراهان در ساعت 30/9 صبح در فرودگاه مهرآباد به زمين نشست.امام خميني، پس از ابراز تشكر از مستقبلين، طي سخنان كوتاهي، با تكرار برنامه سياسي خود، دولت بختيار را غير قانوني و غاصب دانست و گفت: «...ما اين دولت را نمي توانيم بپذيريم.ملت ايران راي بر سقوط سلطنت داده است.بنابراين، ما نه مجلس را قبول داريم و نه حكومت را قانوني مي دانيم.بايد دولت كنار برود.شوراي انقلاب حكومت را تعيين خواهد كرد.حكومت موقت موظف خواهد بود كه مقدمات رفراندوم را تهيه كند.قانون اساسي كه تدوين شد، به آراء عمومي گذاشته مي شود، كه اگر مردم قبول كنند، رژيم جمهوري و قانون جمهوري خواهد بود... من، اعلام مي كنم كه دولت فعلي غاصب است و غير قانوني است و اگر زيادتر از اين لجاجت كند مسئول خواهد بود....» (6) در بهشت زهرا، امام خميني، با تاكيد بر حاكميت ملي و نقش مردم در تعيين سرنوشت خود، غير قانوني بودن مجلسين را مطرح كرد و گفت: چنانچه حكومت و سلطنت دولتي و فردي، در يك مرحله با راي مردم بوده باشد و آن حكومت و دولت مشروعيت قانوني داشته باشد، اين امر، حق آن مردم و نسلهاي بعدي را از

ص: 2483

بين نمي برد كه هر زمان آن تصميم را نادرست ديدند، آن را لغو كنند. امام خميني، در توجيه اين نظريه اظهار داشت: «...ما فرض مي كنيم كه يك ملتي تمامشان راي دادند كه يك نفري سلطان باشد، بسيار خوب، اينها از باب اينكه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند، راي آنها براي آنها قابل عمل است.لكن اگر چنانچه ملتي راي دادند، ولو تمامشان، به اينكه اعقاب اين سلطان هم سلطان باشد، به چه حقي ملت پنجاه سال پيش از اين سرنوشت ملت بعد را معين مي كند؟ سرنوشت هر ملتي به ست خودش است [....] مگر پدرهاي ما، ولي ما هستند، مگر آن اشخاصي كه در صد سال پيش از اين، هشتاد سال پيش از اين بودند، مي توانند سرنوشت يك ملتي را كه بعدها وجود پيدا مي كنند، آنها تعيين بكنند؟» در مورد راي مجلسين در تاييد دولت بختيار گفت: «...اين ملت حرفي را كه داشتند گفتند، حالا هم مي گويند ما اين وكلا را غير قانوني مي دانيم، اين مجلس سنا را غير قانوني مي دانيم.اين دولت را غير قانوني مي دانيم.آيا كسي كه خودش از ناحيه مجلس، از ناحيه مجلس سنا، و از ناحيه شاه منصوب است و همه اينها غير قانوني هستند، مي شود كه قانوني باشد؟ ما مي گوييم شما غير قانوني هستيد و بايد برويد...» امام خميني درباره تعيين دولت آينده

ص: 2484

به جاي دولت بختيار گفت: «من توي دهن اين دولت مي زنم، من، به پشتيباني اين ملت، دولت تعيين مي كنم.من به واسطه اينكه اين ملت مرا قبول دارد [...] اين آقا، كه خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقايش هم قبول ندارند.ملت هم قبولش ندارند.ارتش هم قبولش ندارند.فقط آمريكا از او پشتيباني كرده و فرستاده و به ارتش دستور داده كه از او پشتيباني بكنند، انگليس هم از اين پشتيباني كرده و گفته كه بايد از او پشتيباني بكنيد.» امام در برابر اين سخن بختيار كه گفته بود كه در مملكت دو تا دولت نمي شود، اظهار داشت: «مي گويد كه در يك مملكت كه دو تا دولت نمي شود، خوب، اين واضح است، اين يك مملكت دو تا دولت ندارد.لكن دولت غير قانوني بايد برود.تو، غير قانوني هستي، دولتي كه ما مي گوييم دولتي است كه متكي به آراء ملت است، متكي به حكم خداست.تو بايد يا خدا را انكار كني، يا ملت را.» (7) آنگاه امام خميني خطاب به ارتش و افسران آن گفت: «مي خواهيم كه ارتش ما مستقل باشد.آقاي ارتشبد! شما نمي خواهيد؟ شما نمي خواهيد كه مستقل باشيد؟ آقاي سرلشكر، شما نمي خواهيد مستقل باشيد؟ شما مي خواهيد نوكر باشيد؟ من به شما نصيحت مي كنم كه بياييد در آغوش ملت، همان كه ملت مي گويد، بگوييد ما

ص: 2485

بايد مستقل باشيم [...] اسلام براي شما بهتر از كفر است.ملت براي شما بهتر از اجنبي است.ما براي شما مي گوييم اين مطلب را، شما هم براي خودتان اين كار را بكنيد، رها بكنيد اين را.خيال نكنيد كه اگر رها كرديد، ما مي آييم شما را به دار مي زنيم.اين چيزهايي است كه ديگران درست كرده اند...» (8)

موضع واشينگتن پس از بازگشت امام

يك روز پيش از بازگشت آيت الله خميني به ايران، ژنرال هايزر، با ارتشبد قره باغي رئيس ستاد مشترك ملاقات كرد.قره باغي به فرستاده رئيس جمهوري آمريكا گفت: «ارتش از دكتر بختيار حمايت مي كند و دستورات او را اجرا خواهد نمود و افزود: اگر بختيار در مذاكراتش با [امام] خميني به سازش برسند، ارتش براي پايان يافتن بن بست موجود و تامين صلح و آرامش، از بختيار پشتيباني مي كند ولي اگر خميني از مذاكره براي رسيدن به تفاهم امتناع كند و در صدد تعيين يك دولت رقيب برآيد، ارتش به منظور حمايت از دولت و جلوگيري از سقوط آن، موضع دفاعي خواهد گرفت.» (9) سفير آمريكا در تهران درباره موضع دولت آمريكا نسبت به جناحهاي سياسي ازوزارت خارجه، كسب تكليف كرد.پاسخ واشينگتن پشتيباني از روند قانون اساسي و مشاوره نزديك با دولت بختيار بود «اگر بختيار از او (سفير) خواست با خميني ملاقات و مذاكره كند، او بايد

ص: 2486

اين كار را انجام دهد.اگر خميني خواستار ديدار با او (سفير) شد، بايد ابتدا با بختيار مشورت كند. به سوليوان دستور داده شد، نبايد با شوراي انقلاب مذاكره نمايد، زيرا اين امر به نشانه شناسايي شورا به عنوان يك سازمان و يا يك دولت تلقي خواهد شد، با اين حال سفير بايد تماس خود را با عناصر اپوزيسيون، كه قبل از بازگشت خميني با آنها تماس داشت همچنان حفظ كند.» (10) اين دستور العمل جديد، در دوم فوريه - روز بعد از بازگشت امام خميني به تهران - به سوليوان ابلاغ شد.روز بعد، جان استمپل (11) مقام سياسي سفارت آمريكا، با يكي از اعضاي نهضت آزادي ايران تماس گرفت.اين شخص به استمپل گفت كه اعضاي نهضت شب پيش با بختيار ملاقات و مدت دو ساعت مذاكره كرده اند در نتيجه بختيار با دو شرط، حاضر براي مصالحه شده است: 1( بختيار به عنوان نخست وزير باقي بماند و هر چه زودتر ترتيب يك همه پرسي را فراهم كند.در اين همه پرسي مردم رژيم سلطنت يا جمهوري اسلامي را انتخاب خواهند كرد. 2( بختيار از نخست وزيري استعفا كند ولي تا پايان همه پرسي عهده دار اداره امور كشور باشد.به گفته گاري سيك، آيت الله خميني به رغم اصرار و توصيه فراوان مشاورانش، هر دو شرط پيشنهادي را رد

ص: 2487

كرد و گفت «بختيار بايد برود، زيرا فرمان نخست وزيري او را شاه صادر كرده است.شوراي سلطنت نيز غير قانوني است.تنها راه حل، تعيين يك نخست وزير موقت براي نظارت بر اجراي رفراندوم است.ارتش نيز بايد خود را كنار بكشد.» )1 )12 آيت الله خميني، حتي در دوراني كه در پاريس اقامت داشت، پيشنهاد و توصيه «مذاكرات با دولت را براي حصول توافق» از سوي ياراني، كه در ايران بودند و انقلاب را اداره مي كردند قويا رد كرد و تنها كناره گيري شاه را راه حل بحران مي دانست.بديهي است كه پس از بازگشت پيروزمندانه اش به ايران، هيچ گونه راه حلي را جز تعيين دولت از سوي خود، نمي پذيرفت و حتي، مقابله با ارتش را، با اعتقاد به عدم موفقيت نيروهاي مسلح و پيروزي انقلاب، قطعي مي دانست و اين پيش بيني واقع بينانه، ده روز بعد )22 بهمن) به ثبوت رسيد.

بازرگان در مسند نخست وزيري

آيت الله خميني چهار روز پس از ورود به تهران )15 بهمن 1357( مهندس مهدي بازرگان را به نخست وزيري منصوب كرد.امام خميني هنگام معرفي نخست وزير دولت موقت انقلاب گفت: «براي اينكه خاتمه بدهيم به اين وضع هر چه زودتر، به اتكاء آراء عمومي كه بر ماست و ما، به احتساب آراء عمومي، و شما مي بينيد كه آراء عمومي كه با

ص: 2488

ماست و ما را به عنوان وكالت و يا به عنوان رهبري قبول دارند، يك دولتي را معرفي مي كنم.رئيس دولتي را معرفي مي كنم، موقتا دولتي را تشكيل بدهيد كه هم به آشفتگيها خاتمه بدهد و هم اين مسائل كنوني كه مجلس مؤسسان است، يعني ترتيب انتخابات مجلس مؤسسان را بدهد و مقدمات آن را درست كند و مجلس مؤسسان تاسيس بشود و انتخابات مجلس هم انجام بشود و آنها دولت قانوني را انتخاب بكنند و مجلس مؤسسان كه تشكيل شد، جمهوري اسلامي را به رفراندوم بگذارد [...] لهذا، دولت موقت را تعيين كرديم.» (13) سپس امام خميني درباره شخصيت مهندس بازرگان و سوابق سياسي او، و دلايل انتصابش به نخست وزيري گفت: «و چون جناب آقاي مهندس بازرگان را سالهاي طولاني است كه از نزديك مي شناسم، مردي است فاضل، متدين از لحاظ رياست و امين به ملت و ملي و بدون گرايش به چيزي كه خلاف مقررات شرع است.من ايشان را معرفي مي كنم كه ايشان رئيس ولت باشد.ايشان واجب الاتباع است، ملت بايد از او اتباع كند، يك حكومت عادي نيست، يك حكومت شرعي است، بايد از او اتباع كند، مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است....» (14) معرفي مهندس بازرگان به نخست وزيري دولت موقت، با استقبال وسيع مردم و راهپيماييهاي عظيم روبه رو

ص: 2489

شد.دكتر بختيار، در واكنش نسبت به تشكيل دولت موقت گفت: «هرگونه تغيير حكومت بايد از طريق انتخابات آزاد صورت گيرد، نه توسط گروهي مردم هيجان زده كه در خيابانها به راه مي افتند [....] اگر او (آيت الله خميني) مي خواهد چنين دولتي در شهر مقدس قم تشكيل دهد اجازه خواهم داد.اين جذاب خواهد بود.ما، واتيكان كوچك خود را خواهيم داشت، اما به طور جدي بگويم كه به آيت الله خميني اجازه تشكيل يك دولت واقعي نخواهم داد و او نيز، اين را مي داند. [....] آيت الله خميني بايد درك كند كه من قانون هستم و دولت من تنها دولت ايران است.من در تمام عمر در راه دموكراسي مبارزه كرده ام و در اصول و عقايدم، نه با آيت الله خميني سازش خواهم كرد و نه با كسي ديگري...» (15) متن فرمان نخست وزير مهندس بازرگان بدين شرح بود: 14/6/1399 15/11/1357 بسم الله الرحمن الرحيم جناب آقاي مهندس بازرگان بنا به پيشنهاد شوراي انقلاب بر حسب حق شرعي قانوني ناشي از آراء اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبري جنبش ابراز شده است و به موجب اعتمادي كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس اسلام و اطلاعاتي كه از سوابقتان

ص: 2490

در مبارزات اسلامي و ملي دارم، جنابعالي را بدون در نظر گرفتن روابط حزبي و بستگي به گروهي خاص مامور تشكيل دولت موقت مي نمايم تا به ترتيب اداره امور مملكت و خصوصا انجام رفراندوم و رجوع به آراء عمومي ملت درباره تغيير نظام سياسي كشور به جمهوري اسلامي و تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسي نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسي جديد را بدهيد.مقتضي است كه اعضاي دولت موقت را هر چه زودتر با توجه به شرايطي كه مشخص نموده ام تعيين و معرفي نماييد.كارمندان دولت، ارتش و افراد ملت با دولت موقت شما همكاري كامل نموده و رعايت انضباط را براي وصول به اهداف مقدس انقلاب و سازمان يافتن امور كشور خواهند نمود.موفقيت شما و دولت موقت را در اين مرحله حساس تاريخي از خداوند متعال مسئلت مي نمايم. روح الله الموسوي الخميني روز بعد بختيار، ماهيت جمهوري اسلامي عنوان شده از سوي امام خميني را زير سئوال كشيد و گفت: «هيچ كس نمي داند كه جمهوري اسلامي او چيست؟ او، نه كثرت گرايي سياسي و نه دموكراسي را مي پذيرد.او مي خواهد روحانيون، قانون الهي را اجرا كنند و همه حرف آنها همين است.مي گويند شما فرمانتان را از ايشان (شاه) گرفته ايد.بنده مي توانم بگويم كه دكتر مصدق ها، مستوفي الممالك ها،

ص: 2491

و خيلي اشخاص كه از ما بزرگتر بوده اند، همين كار را كرده اند و تمام اين وزراي جبهه ملي و تمامي اين قضات پاك دامن هم، همين فرامين را داشته اند.بنده نمي توانم ببينم چرا اين فرمان وقتي به دست من رسيد، اين قدر ارزشش كاسته شده، يا منفور تلقي مي شود.» )1 )16 دكتر بختيار، در توجيه مشروعيت نخست وزيري خود، نخواست يا نتوانسته بود، اختلاف شرايط و اوضاعي را كه منجر به نخست وزيري دكتر محمد مصدق، در ارديبهشت 1330 گرديد، با شرايط دي ماه 1357 كه او فرمان نخست وزيري گرفت درك كند، دكتر مصدق به عنوان رهبر نهضت ضد استعماري ملت ايران، براي ملي كردن صنعت نفت به ميدان آمده بود، و نيروي عظيم مردمي از او پشتيباني مي كرد.به اعتراف محمد رضا شاه هيچ قدرتي در داخل ايران، توان مقابله با او را نداشت (17) و پس از كسب راي تمايل مجلس، شاه ناگزير به زمامداري او، تن در داد، در صورتي كه دي ماه 1357، رژيم ايران، در برابر طوفان عظيم انقلاب، در شرف فروپاشي بود، شاه سفر خود را به خارج از كشور تدارك مي ديد، و بختيار ابتدا فرمان نخست وزيري را گرفت و بعد مجلس به او راي اعتماد داد. بختيار در مجلس شوراي ملي، لزوم احترام به قانون اساسي و دفاع از

ص: 2492

ديگر قوانين مملكت را تاكيد كرد و يادآور شد كه به حكم قانون در مقام نخست وزيري خواهد ماند: «من با داد و فرياد و هو و جنجال حكومتهايي كه در تخيل مردم به وجود آيد، تسليم نمي شوم.بايد حكومتي با قانون بيايد و با قانون برود.آن كه با راي نمايندگان مجلس آمده، فقط با راي نمايندگان مجلس خواهد رفت.شما نمايندگان نيز آزاد هستيد كه يا از نمايندگي صرفنظر كنيد و استعفا دهيد و يا در سنگر پارلمان بمانيد.ولي من در مقام نخست وزير قانوني مملكت مي مانم تا انتخابات آزاد آينده را انجام بدهم.» (18) طي هفت روز، بين انتصاب مهندس بازرگان و پيروزي انقلاب، بختيار همچنان از مشروعيت و قانوني بودن نخست وزيري خود دفاع مي كرد و بازرگان را تهديد مي نمود، وي روز 18 بهمن گفت: «تا زماني كه اين شوخيها ادامه دارد.با آنها كاري ندارم، اما اگر پا را از اين فراتر نهند، به قدرت قانون پاسخ آنها داده خواهد شد.» (19) وي در جاي ديگر مدعي شد كه: «آيت الله خميني حق تعيين نخست وزير را ندارند [...] آنها در جستجوي هياهوي خياباني و شعارهاي بي معني، كه با فريادهاي گوش خراش تكرار مي شود، هستند.آنها به اين ترتيب مي خواهند بگويند ما اكثريت داريم، در حالي كه اكثريت بايد متين، آرام و

ص: 2493

خاموش باشد.» (20) مهندس بازرگان در روز 20 بهمن 1357 طي نطقي در حضور دهها هزار تن از مردم تهران كه در دانشگاه تهران اجتماع كرده بودند، پيرامون نظريات بختيار و ادعاي قانوني بودند نخست وزيري او به تفصيل پاسخ داد و گفت: «...آنچه مورد اشكال و ايراد و اختلاف است، ايراد قانوني بودن دولت ايشان و نشستنشان و گفتنشان سر جاي همان غاصبين و دشمنان ملت و تمكين كامل نكردن به خواسته ملت و انقلاب است.خودش را دولت قانوني مي داند، به دليل اينكه او را شاه به اين مقام برگزيده است و ثانيا مجلس راي اعتماد به ايشان داده اند.تعجب از اين است كه آقاي دكتر بختيار، كه تا همين اواخر اعتراف و اعتراض به پايمال شدن قانون اساسي مي كرد، حزب رستاخيز و مجلس سنا و مجلس شوراي ملي را تحميلي و فرمايشي و ساواكي مي دانست، حالا دو دستي به آنها مي چسبد.اختلاف اينجاست، اشكال اينجاست...» (21) روز بعد، از ساعت چهار بعد از ظهر حكومت نظامي اعلام شد.امام خميني از مردم خواست به دستور دولت اعتنا نكنند.به دنبال اين اخطار و اعلاميه دولت موقت، مردم به خيابانها ريختند.همان شب درگيري همافران، با افراد گارد سلطنتي در پادگان دوشان تپه شروع شد.فرداي آن روز )22 بهمن) ارتش اعلام بي طرفي كرد، چند ساعت بعد،

ص: 2494

بسياري از پاسگاههاي پليس و چند پادگان و پايگاه نظامي به دست مردم افتاد، و بدين ترتيب، دولت 37 روزه بختيار سقوط كرد...

پى نوشت ها

: 1. E treboR lareneG.resyuH ; narheT ot noissiM , p. 281.

ص: 2495

2. iksnizerB weingibZ ; elpicnirp dna rewop , pp. 883 -983. 3. resyuH ; op.tic. , p ,481. 4. يكرنگي، صفحات 212 -213. 5. اسامي اعضاي كميته استقبال و وظايف هر يك بدين شرح بود: آقايان علي اصغر تهرانچي، مسئول انتظامات، محمد توسلي، تبليغات، صباغيان، برنامه ريزي، حسين شاه حسيني، تداركات، حجت الاسلام محمد مفتح، سخنگو، حجت الاسلام شيخ فضل الله محلاتي رابط روحانيت، آيت الله مطهري، سرپرست. 6. روزنامه ها، 12 بهمن 1357. 7. صحيفه نور، جلد 4، 280 -283. 8. روزنامه ها، مورخ 12 بهمن 1357. 9. kciS ; op.tic. , p. 051. 01. kciS ; dibI. , p. 051. 11. lepmetS nhoJ. 21. kciS , dibI , p. 051. 13. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحات 192 -195. 14. همان، صفحات 192 -195. 15. روزنامه كيهان، 15 بهمن 1357. 16. روزنامه كيهان، 16 بهمن 1357. 17. محمد رضا شاه، پاسخ به تاريخ، صفحه 84 (از متن انگليسي) . 18. روزنامه كيهان، 16 بهمن 1357. 19. روزنامه كيهان، 18 بهمن 1357. 20. روزنامه كيهان، 21 بهمن 1357. 21. روزنامه كيهان، 20 بهمن 1357.

ص: 2496

بايستگى پديدارى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در ديدگاه امام خمينى(س)

اشاره

فصلنامه فصلنامه متين، شماره 1 خليلي، محسن

درآمد

پيروزى انقلاب اسلامى ايران در 22 بهمن1357 نياز جامعه انقلابى را به تجديد ميثاقى نوين آشكار ساخت. اين پيمان تازه كه قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نام گرفت، از پيشينه اى بهره مى برد كه بخش عمده اى از آن در شيوه عمل و انديشه امام خمينى(س) نهفته است. به نظر مى رسد انقلابها همواره مدعيان نظم نوينى هستند كه جامعه را از سامان پيشين متمايز مى گردانند. اما صرف ادعا بيانگر تفاوت نيست و آنچه كه ظهور سامان يافته ترى دارد عبارت است از متن مكتوب و مدونى كه آن را قانون اساسى نام نهاده اند. انقلابها با تدوين يك متن مكتوب نوين مى توانند ادعاى نظم برترى را به ظهور برسانند و به آن وجهه اثباتى ببخشند. انقلاب اسلامى ايران نيز بر نظم قبلى شوريد و مدعى نظم برتر و نوين ترى شد كه شكل ملموس و مكتوب آن در قالب قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نمايان گشت. در اين مقاله دو روايت از نحوه تدوين قانون اساسى به همديگر آميخته شده است: 1( روايتى تاريخى از چند و چون رويدادهاى تدوين قانون اساسى كشورمان با تكيه بر گفتار و كردار امام خمينى(س); 2( روايتى انديشه اى از نحوه بروز فكر تدوين قانون

ص: 2497

اساسى جمهورى اسلامى ايران در دستگاه انديشه امام خمينى(س). پرسش بنيادين نوشته حاضر چنين است: امام خمينى(س) چگونه روند تدوين قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران را آغاز كردند و شتاب بخشيدند؟ در عين حال مى توان سه پرسش فرعى نيز مطرح كرد: 1( انديشه امام خمينى(س) در مورد تدوين قانون اساسى براى جامعه پس از پيروزى انقلاب اسلامى از چه قرار بوده است؟ 2( امام خمينى(س) در مورد جايگاه قانون اساسى در روند اداره امور كشور پس از پيروزى انقلاب اسلامى چه مى انديشيدند؟ 3( شيوه عمل و سيره امام خمينى(س) در مورد تدوين قانون اساسى از چه قرار بوده است؟ فرضيه يا پاسخ موقت به پرسش بنيادين مقاله بدين قرار است: امام خمينى افزون بر آنكه جامعه ايران پس از پيروزى انقلاب اسلامى را نيازمند قانون اساسى مى دانستند، چهار نكته نزد ايشان از اهميت ويژه اى برخوردار بوده است: 1( شتاب در تدوين قانون اساسى; 2( استقرار سريع و همه جانبه نظام جمهورى اسلامى; 3( قانونمند شدن روال اداره امور جامعه; 4( دخيل كردن ملت در سرنوشت سياسى و تاكيد همه جانبه به حضور عمومى و آراى مردم. اين مقاله بر پنج گفتار به قرار زير استوار شده است: گفتار اول) گامهاى آغازين در طرد سلطنت و قانون اساسى مشروطيت سخن يك) طرد سلطنت; سخن دو)

ص: 2498

طرد قانون اساسى مشروطيت; الف) نيم نگاهى به قانون اساسى مشروطيت به شرط اصلاح آن; ب) حذف قانون اساسى مشروطيت و تدوين يك قانون اساسى جديد; گفتار دوم) عنوان يابى براى مجلس تدوين كننده قانون اساسى جديد سخن يك) مجلس مؤسسان; سخن دو) مجلسى ديگر بدون نام مؤسسان. گفتار سوم) مجلس خبرگان بررسى قانون اساسى جديد به عنوان مجلس تدوينگر گفتار چهارم) گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران گفتار پنجم) همه پرسى تصويب قانون اساسى و مساله متمم و اصلاح آن

مقدمه

هر انقلابى نوعى پيمان شكنى است نسبت به نظم استقرار يافته قبلى و خود يك قدرت مؤسس (»») است. كارل فريدريش ثمره انقلاب مشروطيت در ايران، نوعى قانون اساسى بود كه سلطنت نامشروط و بدون قيد را به سلطنت مشروط و مقيد تبديل كرد. قانون اساسى مشروطيت مصوب سال 1258 ش. تا سال1357 ش. به لحاظ حقوقى، متن برتر قانونى و هنجار اساسى و حقوقى كشور شمرده مى شد. با آغاز روند انقلاب اسلامى و بپاخاستن مردم در مقابل سلطنت پهلوى دوم، از همان آغاز معلوم شد كه ابقاى دو چيز ممكن نيست: سلطنت و قانون اساسى مشروطيت. در آغاز انقلاب، نه نوع نظامى كه بر كشور حاكم خواهد شد مشخص بود و نه نحوه تغيير قانون اساسى; اما

ص: 2499

نظر نهايى اين بود كه مملكت بايد واقعا به دست مردم اداره شود: با قيام انقلابى ملت، شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسى و جمهورى اسلامى برقرار مى شود. در اين جمهورى يك مجلس ملى مركب از منتخبين واقعى مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد. (1) اين نخستين بارى بود كه به صراحت از حذف سلطنت و برپايى نظام جمهورى اسلامى سخن به ميان مى آمد. اما هنوز معلوم نبود كه با تغيير حكومت به جمهورى اسلامى، آيا باز هم به قانون اساسى مشروطيت عمل خواهد شد يا خير؟: هدف ما برقرارى جمهورى اسلامى است ... و حذف ماده هايى كه رضا شاه و شاه فعلى با سرنيزه در قانون گنجانده اند و حذف مواد مربوط به سلطنت مشروطه. (2) در اين دوران فقط حذف سلطنت به طرزى غير قابل برگشت مسلم تلقى مى شد: اصلا اساس سلطنت سلسله پهلوى مخالف قانون اساسى است ... اينها هم همه مى دانند كه اصل اساس سلطنت پهلوى بر خلاف قانون است، اصل مخالف قانون اساسى، اگر او مخالف قانون اساسى بود، سلطنت پهلوى مخالف قانون بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسى است ... شاهى كه خلاف قانون اساسى است شاه نيست ... اين سلسله از سلاطين به اصطلاح برخلاف قانون اساسى روى كار آمدند و دنباله اش هر كارى كه اينها انجام

ص: 2500

بدهند خلاف قانون اساسى است. (3) در گامهاى بعدى نيز به مرور و همزمان با پيشرفتهايى كه در روند خيزش انقلابى و طرح براندازى سلطنت پيدا مى شد، تصميمهاى مقتضى بعدى اتخاذ مى گشت. در اين مقاله با استفاده از بيانات و نوشته هاى حضرت امام(س) چگونگى شكل گيرى اين روند توضيح داده خواهد شد. مدعاى اصلى چنين است: اگر دايره اى را فرض كنيم و نام آن را براندازى سلطنت، بى هنجارسازى قانون اساسى مشروطيت و درانداختن طرح قانون اساسى نوين جمهورى اسلامى بناميم، خواهيم ديد كه در درون اين دايره بزرگ دايره هاى كوچكتر و هم مركزى وجود دارد كه به طرزى همپوشاننده يكديگر را دربرگرفته اند. اسامى اين دايره ها عبارت است از: 1( دايره حذف و طرد سلطنت; 2( دايره حذف و طرد قانون اساسى مشروطيت; 3( دايره طرح و تدوين قانون اساسى جديد; 4( دايره مجلس مؤسسان به عنوان تدوينگر قانون اساسى جديد; 5( دايره مجلس خبرگان به عنوان تدوينگر قانون اساسى جديد; 6( دايره طرح اصل ولايت فقيه به عنوان محور قانون اساسى جديد; 7( دايره اذعان به ايراد و اشكال موجود در قانون اساسى جديد و قول به رفع آن در متمم. مقاله حاضر با توجه به موارد ياد شده شامل پنج گفتار و يك پى گفتار خواهد بود.

ص: 2501

در طرد سلطنت و قانون اساسى مشروطيت

سخن اول: طرد سلطنت امام خمينى(س) بنياد انقلاب اسلامى و خيزش مردمى را بر حذف كامل سلطنت از كشور گذاشتند و شايد اين برجسته ترين موردى بود كه حضرت ايشان با پافشارى تمام و حتى بدون يك گام عقب نشينى بر آن پاى فشردند و تا به آخر نيز دنبال كردند: رژيم سلطنتى كه مستندش قانون اساسى است بايد مطابق با آرا ملت باشد و ملت قاطبتا بر خلاف آن راى داده اند. بنابراين رژيم سلطنتى محكوم است و به كلى بايد از بين برود. (4) در نظر امام خمينى(س) حذف سلطنت مقدمه اى براى برپايى نظام جمهورى اسلامى بود: هدف اسلامى ما برچيده شدن رژيم سلطنتى و سرنگونى سلطنت سلسله پهلوى است... نظام حكومتى ايران جمهورى اسلامى است ... ما اين پيشنهاد را در آتيه نزديك به آرا عمومى رسما مراجعه مى كنيم. (5) نظر حضرت امام(س) در مورد حذف رژيم شاهنشاهى نه يك نظر فرعى و حاشيه اى كه از اهداف اصلى ايشان بود كه به طور كلى و عام با آن مخالف بودند و آن را طرد مى كردند:هرگز سلطنت مشروطه مورد قبول ما و ملت نخواهد بود. (6) ايشان حتى مخالفت خود را به نص صريح قانون اساسى مشروطيت نيز مستند مى كردند و سلطنت پهلوى را از ابتدا غيرقانونى مى دانستند. (7)

ص: 2502

در عين حال ايشان سلطنت را از اساس و بنيان بى اعتبار تلقى كردند و وظيفه مردم دانستند كه خود زمامداران خويش را انتخاب كنند: اصل رژيم سلطنتى از اول يك چيز غلطى بوده ... رژيم سلطنتى چى هست؟ بايد مردم خودشان يك كسى را تعيين كنند. (8) امام خمينى(س) با هوشيارى بسيار، ابقاى بنيان سلطنت را در گرو دو اصل مى دانستند; يكى اينكه مردم سلطنت را بخواهند، در حالى كه: همان خود قانون اساسى مى گويد كه سلطنت يك موهبتى است الهى كه به اعليحضرت آن را مردم مى دهند ... خوب حالا ما همين ماده را ما مى خواهيم عمل بكنيم به آن. مردم بايد سلطنت را بدهند به شاه، ما از سرتاسر اين ملكت سؤال مى كنيم كه سلطنت ايشان را آيا شما داديد به ايشان؟ هيچ كس جواب آره ندارد. (9) و همچنين در پاسخ به اين پرسش كه آيا در صدد حفظ نظام سلطنتى در چهارچوب قانون اساسى هستيد، مى فرمايند: ملت ايران خواستار حكومت اسلامى است و من جمهورى متكى به آرا مردم را پيشنهاد كرده ام و سلطنت پهلوى يا نظام شاهنشاهى چيزى است كه ملت ايران طى بيش از يك سال گذشته عموما آن را نفى كرده اند. (10) ديگر اينكه اسلاف يك ملت حق تصميم گيرى و تعيين سرنوشت براى اخلاف خود را داشته

ص: 2503

باشند كه ندارند: ملت يك جمعيتى هستند كه بالفعل و در حال حاضر اين جمعيت در اين مملكت ساكن هستند و از اهالى اين مملكت هستند ... همان طورى كه نسبت به اشخاصى كه بعدها مى آيند معنا ندارد اين مطلب، ... اگر گفتند ملت ايران اعطا مى كند يك چيزى را، سلطنت را اعطا مى كند، عبارت از آن ملتى كه بعدها وجود پيدا مى كند نيست. هر ملت آن وقت ملت است كه موجود است بالفعل. (11) حضرت امام(س)، در تاكيد بر چنين عقيده اى نيز فرموده اند: بسيار خوب به حسب قانون اساسى آنهايى كه در آن وقت راى داده بودند به ايشان، به آن آدم، او شد سلطان، اما نسبت به آن اشخاصى كه در آن وقت بودند، نسبت به اين آدمى كه حالاست كه راى ندادند. بر فرض اينكه راى داده بودند، حالا ملت ايران نيستند، راى داده بودند، خودشان پوسيدند و رايهايشان هم پوسيد تمام شد رفت پى كارش، نه خودشان الان هستند نه راى آنها دارند. (12) اصل ديگرى كه ايشان مطرح مى كردند آن بود كه خود سلطنت از پايه و اساس ملغى و باطل است، حتى اگر بخواهيم آن را به قانون اساسى مشروطيت مستند كنيم باز هم بطلان آن معلوم است: به حسب قانون اساسى اين آدم يك آدم ياغى است. (13) زيرا نمى توان

ص: 2504

چيزى را به زور در قانون اساسى وارد كرد: اين موادى كه از قانون اساسى برداشتند و جايش يك مواد ديگر گذاشتند يعنى سلطنت قاجاريه را گفتند نه و سلطنت اينها را گفتند آره، آن همه اش روى سرنيزه بود، قانونى نبود اينها. (14) همچنين نمى توان حق قانونى مردم را به زور سرنيزه به آنان تحميل كرد و آن را مبناى توارث قرارداد (15) ، بنابراين: شاه بايد كنار برود براى اينكه به واسطه راى ملت شاه نشده است تا استعفا بدهد، او بايد كنار برود. (16) سخن دو) طرد قانون اساسى مشروطيت الف) نيم نگاهى به قانون اساسى مشروطيت به شرط اصلاح آن حذف سلطنت سخنى بنيادين بود كه رهبر انقلاب اسلامى از ابتدا با قاطعيت در مورد آن سخن گفتند، اما نحوه برخورد ايشان با قانون اساسى مشروطيت متفاوت بود. در ابتدا سخن بر سر آن بود كه مى توان به بخشهايى از آن قانون اساسى استناد كرد و با حك و اصلاح آن را اجرا نمود: قانون اساسى دو مرحله داشته است: 1 - مرحله پيش از كودتاى رضاخان در آن وقت طورى بوده است كه ايرانى ها و مسلمين نمى توانسته اند طرح حكومت اسلامى را بدهند از اين جهت براى تقليل ظلم استبدادهاى قاجار و پيش از قاجار بر اين شدند كه قوانين وضع

ص: 2505

شود و سلطنت به صورت سلطنت مشروطه درآيد. در عين حال در قوانين پيش بينى اين مسائل شده است. تمام مسائلى را كه الان ما مطرح مى كنيم مى توانيم به متمم قانون اساسى استناد كنيم. اين يك مرحله است از قانون اساسى. 2- مرحله اى كه پس از كودتاى رضا شاه انجام گرفت و به قانون اساسى اضافه شد. در آن وقت رضا شاه كودتا كرد و به دنبال او قضايايى واقع شد و بالاخره به اين منتهى گرديد كه رضا شاه با قدرت سرنيزه و قلدرى قانون اساسى را تغيير دهد و يك مجلس مؤسسان با زور و قلدرى تاسيس كرد و ملت به هيچ وجه با او موافق نبود. در مجلسى كه ملت هيچ گونه دخالتى در آن نداشت موادى از قانون اساسى را تغيير داد، سلطنت قاجار را منقرض و سلطنت پهلوى را تصويب نمود. بنابراين قانون اساسى در مرحله اول با حفظ متمم آن براى همين مسائلى كه ما مطرح كرده ايم مى تواند مستند ما باشد. در مرحله دوم مساله سلطنت رضا شاه و سلسله پهلوى اصلا قانونيت نداشته و اين سلسله برخلاف قانون اساسى بر اين مملكت تحميل شده است. (17) بخشهايى از قانون اساسى كه با اسلام مغايرت داشت اصلا از نظر امام خمينى(س) اعتبار نداشت: قانون اساسى فعلى بدون

ص: 2506

اصلاحات از نظر من اعتبارى ندارد. (18) اپس بايد به گونه اى قانون اساسى مشروطيت را اصلاح كرد كه با قوانين اسلام سازگار باشد: قانون اساسى قبلى را تصفيه مى كنيم، يعنى نظر مى كنيم هر مقدارش موافق با قانون اسلام است آن را حفظ مى كنيم و هر مقدارش كه مخالف با قانون اسلام است آن را حذف خواهيم كرد. (19) ب) حذف قانون اساسى مشروطيت و تدوين قانون اساسى جديد پس از آنكه امام خمينى(س) اعلام كردند كه حكومت پيشنهادى ايشان براى آينده كشور جمهورى اسلامى است كه بايد به آرا عمومى گذاشته شود، (20) آن را اينگونه تعريف كردند: حكومت جمهورى متكى به آرا عمومى، و اسلامى، متكى به قانون اسلام. (21) ايشان تشكيل چنين نظام نوينى را نيز مشروط به تدوين قانون اساسى مناسب آن دانستند: لكن اين جمهورى بر يك قانون اساسى اى متكى است كه قانون اسلام مى باشد. (22) و اين سخن را چند جاى ديگر نيز تكرار فرمودند: 1 - جمهورى است به واسطه اتكاى به آرا اكثريت مردم و اسلامى است چون قانون اساسى آن عبارت از قانون اساسى اسلام است. (23) 2 - جمهورى اسلامى متكى به آرا عمومى و قوانين اسلامى برقرار خواهد شد. (24) آشكار بود كه در چنين شرايطى ديگر رژيم سلطنتى در ايران

ص: 2507

نمى توانست پابرجا بماند و به دنبال آن قانون اساسى مشروطيت نيز با اعلام به راى گذاشتن جمهورى اسلامى از حيز انتفاع ساقط مى شد. در نتيجه اين جمهورى جديد مجلسى نياز داشت كه بتواند امور اساسى حكومت آينده را مشخص كند اما هنوز نامى براى اين مجلس انتخاب نشده بود: در حكومت جمهورى، مجلس تشكيل خواهد شد. بعد مجلس جزئيات نوع جمهورى و مسائل مربوط به آن را تعيين خواهد نمود. (25) چنين مجلسى مى بايست قوانينى طراحى مى كرد كه از قوانين اسلام نشات مى گرفت: قانون چنين جمهورى بديهى است كه قوانين اسلام است. (26) حضرت امام(س) براى نخستين بار در 10 دى ماه1357، به صراحت از تدوين قانون اساسى جديد سخن به ميان آوردند: قانون اساسى كه رژيم ايران را سلطنتى مى شناسد، چون از نظر ملت رژيم سلطنتى مردود است، از اعتبار ساقط است و بايد قانون اساسى جديدى تدوين شود. (27) اما نكته اى را نيز بايد مد نظر داشت و آن اينكه حضرت امام(س) معتقد بودند كه مى توان از بسيارى از اصول قانون اساسى مشروطيت در قانون اساسى جديد استفاده كرد زيرا قانون اساسى مشروطيت اصول مغفول عنهى داشت كه موافق اسلام بود و در رژيم پهلوى به آن عمل نمى شد، اما امكان به اجرا درآمدن آنها بود: در همين

ص: 2508

قانون اساسى فعلى هم كه هستش متمم قانون اساسى مى گويد هر قانونى كه برخلاف قوانين شرعيه باشد قانون نيست. ما هم همين را مى خواهيم درستش كنيم منتها عمل نشده، ما مى خواهيم عمل كنيم. (28) از اين سخن امام خمينى(س) استفاده مى شود كه ايشان به طور مطلق با قانون اساسى مشروطيت مخالف نبودند چون اين قانون به طور كامل با اصول اسلام مغايرت نداشت. انقلاب ايران انقلابى اسلامى بود. حضرت امام(س) صلاح نمى ديدند انقلابى با نام اسلام به پايان برسد، جمهورى اسلامى اعلام شود ولى اصلا به قانون اساسى مشروطيت كه برخى از مسلمات اسلامى جزئى از آن بود توجه نشود. از طرفى قانون اساسى مشروطيت پاسخگوى همه نيازهاى يك حكومت جديد نبود، بنابراين تدوين قانون اساسى نوين يك امر حتمى و بايسته تلقى مى شد. قانون اساسى جديدى بايد تدوين مى شد كه حقوق اساسى بشرى و آزاديهاى فردى بنياد آن را تشكيل مى داد، با عصر خويش سازگار مى بود، از تجربه پيشينيان در امر قانون اساسى نويسى سود مى برد و نهايتا از جنبه هاى مثبت قانون اساسى قبلى استفاده مى كرد: قانون اساسى بايد مطالعه بشود، بعضى از چيزهايش كه مخالف با اسلام است بايد كنار گذاشته شود. البته اين بايد براى زندگى فعلى مناسب باشد. اصولا قانون جديدى را بايد تدوين كنيم ... اكنون

ص: 2509

مشغول تهيه قانون اساسى جديدى مى باشيم. (29) به طور كلى تا اين زمان دو مورد قطعى تلقى شده بود: 1 - حذف سلطنت و قانون اساسى مشروطه; 2 - تدوين قانون اساسى جديد.

گفتار دوم) عنوان يابى براى مجلس تدوين كننده قانون اساسى جديد

سخن يك) مجلس مؤسسان امام خمينى(س) براى نخستين بار از مجلسى به نام مجلس مؤسسان براى تدوين قانون اساسى جديد نام بردند: انتخابات براى مجلس مؤسسان بدون مهلت انجام خواهد گرفت. كسانى كه خرابكار نباشند حق راى دارند. (30) امام خمينى(س) در برخى مصاحبه هاى بعدى از ذكر عنوان مجلس مؤسسان خوددارى و تنها به يادآورى واژه مجلس اكتفا كردند: نمايندگان ملت در مجلس مراحل قانونى آن را انجام خواهند داد و قانون اساسى اين جمهورى را تدوين و تكميل خواهند كرد. (31) اما در پيامى كه در مورد تشكيل شوراى انقلاب اسلامى در تاريخ 22 دى ماه1357 يعنى دقيقا يك ماه پيش از پيروزى انقلاب اسلامى دادند، به صراحت از مجلس مؤسسان و وظيفه آن نام بردند: دولت جديد موظف به انجام مراتب زير است: 1 - تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم به منظور تصويب قانون اساسى جديد جمهورى اسلامى; 2 - انجام انتخابات بر اساس مصوبات مجلس مؤسسان و قانون اساسى جديد. (32) و بنيادى ترين شرط

ص: 2510

تدوين اين قانون اساسى را اسلامى بودن آن معرفى كردند. تشكيل مجلس مؤسسان از وظايف شوراى انقلاب و دولت موقت دانسته شد: هدف اين است كه شوراى انقلاب يك حكومت موقتى ايجاد كند كه آن حكومت موقت، مجلس مؤسسان را تاسيس كند براى تصويب قانون اساسى و بعد بقيه كارها. (33) پس از آنكه محمدرضا پهلوى از ايران خارج و متزلزل شدن پايه هاى رژيم بيش از پيش آشكار شد، پيامهاى حضرت امام(س) صريحتر و اميدواريها افزون تر گشت: دولت موقت براى تهيه مقدمات انتخابات مجلس مؤسسان به زودى معرفى مى شود. (34) با ورود امام خمينى(س) به كشور و استقبال بسيار شكوهمند از ايشان، در سخنرانى مشهور خود در بهشت زهرا، امر تدوين قانون اساسى را به عهده مجلس مؤسسان گذاشتند. (35) سه روز بعد در سخنانى كه به مناسبت معرفى مهندس مهدى بازرگان به سمت نخست وزيرى دولت موقت ايراد كردند باز هم بر تشكيل مجلس مؤسسان تاكيد نمودند: رئيس دولتى را معرفى مى كنيم، موقتا دولتى تشكيل بدهد كه هم به اين آشگفتيها خاتمه بدهد و هم يك مساله مهمى كه مجلس مؤسسان است، انتخابات مجلس مؤسسان را درست كند و مقدمات آن را درست كند و مجلس مؤسسان تاسيس بشود. (36) در متن حكم نخست وزيرى ايشان وظايف دولت را مبنى بر تشكيل

ص: 2511

مجلس مؤسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسى نظام جديد، (37) گوشزد كردند. يك هفته قبل از پيروزى انقلاب اسلامى زمانى كه افسار كليه امور از دست متوليان رژيم سلطنتى خارج شده بود، امام خمينى(س) با علم به اينكه تدوين قانون اساسى جديد زمان خواهد برد، با هوشيارى راى به قوت قانون اساسى مشروطيت دادند و بى اعتبار شدن آن را فقط منوط به انتخابات عمومى اعلام كردند: اين قانون غير از بسيارى از موادش كه به زور در او وارد شده است تا ملت راى بر خلاف نداده است به قوت خود باقى است. (38) چهار روز قبل از پيروزى انقلاب اسلامى هم از مردم خواستند تا از دولت موقت حمايت كنند و مجلس موكلين ملت را هر چه زودتر سر و سامان دهند. (39) واژه موكلين را مى توان هم در مورد اعضاى مجلس مؤسسان صادق دانست و هم در مورد اعضاى مجلسى كه بعدها به نام خبرگان مشهور شد. امام خمينى(س) به طور مكرر خواستار حمايت جدى مردم از دولت موقت براى تدوين قانون اساسى شدند: از دولت خود پشتيبانى كنيد، من پشتيبان او و شما پشتيبان او ... تا قانون اساسى جديد را به راى ملت تثبيت كند. (40) پس از پيروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن1357، ملت ايران در تاريخ

ص: 2512

12 فروردين 1358 به اتفاق آرا به جمهورى اسلامى راى آرى دادند. امام خمينى(س) در اعلاميه 11 فروردين 1358 كه به مناسبت همه پرسى صادر كردند با نام بردن از مجلس مؤسسان خواستار برداشتن گامهاى بعدى از سوى ملت شدند: قدمهاى بعدى را برداريد و با فرستادن طبقه فاضله و امناى خود در مجلس مؤسسان، قانون اساسى جمهورى اسلامى را به تصويب رسانيده و ... به امناى امت راى دهيد تا مجالى براى بدانديشان نماند. (41) تنها مساله اى كه تا اين زمان باعث به تاخير افتادن تدوين قانون اساسى شده بود، استقرار نظام جديد، بود. پس از استقرار نظام، ساختار نوينى حاكميت يافت و وقت آن بود كه حكومت و دولت به معناى اكمل كلمه مستقر شوند و اين مقصود حاصل نمى شد مگر با تدوين قانون اساسى جديد. در اين مرحله امام با تمام توان به ميدان آمدند تا مردم را تشويق كنند كه اين بار خود را براى تشكيل مجلس مؤسسانى كه قانون اساسى جديد را پى ريزى كند، مهيا سازند: شما جوانها و شما مرد و زن ان شاءالله در انتخاباتى كه در پيش داريم براى مجلس مؤسسان كه قانون اساسى جمهورى اسلامى را آنها بايد تصويب كنند ... با عشق و علاقه تعيين كنيد اشخاص فاضل، اشخاص امين را، اشخاص متدين امين

ص: 2513

فاضل را براى اينكه بروند در مجلس مؤسسان و قانون اساسى جمهورى اسلامى را تصويب كنند. (42) امام با تكيه و تاكيد تشكيل اين مجلس را به طور مكرر خاطرنشان مى كردند و براى آگاهى هر چه بيشتر مردم صفات افرادى را كه قرار بود انتخاب شوند متذكر مى شدند. برخى از تاكيدات ايشان بدين قرار است: 1( افاضل و امناى ملت، نه چپگرا و نه راستگرا; 2( ارج گذاران به اسلام ; 3( كشور خواهان و كسانى كه مصالح اسلام و مسلمين را فروگذار نمى كنند; 4( صد درصد ملى، متدين، نه چپ رو نه راستگرا و از خودمان باشند; 5( وكلاى اسلامى و امين و فضلاى ملت; 6( دانشمند و وفادار به ايران و متعهد به اسلام و دارندگان صراط مستقيم. (43) امام خمينى(س) ضمن تاكيد بر ويژگيهاى اعضاى اين مجلس به مردم بشارت دادند كه شايد افراد صالح را به آنان معرف كنند: براى مجلس مؤسسان بايد اشخاصى كه در مجلس مؤسسان مى روند اشخاص امين باشند، اشخاص فاضل باشند، اشخاص مطلع باشند گرايش نداشته باشند به چپ و راست، ملى باشند، مستقل باشند، فكرشان مستقل باشد ... وقتى كه مجلس مؤسسان بنا شد به پا شود وكيلى كه صالح باشد بفرستيد و شايد در آن وقت من به شما معرفى

ص: 2514

بكنم اشخاصى را كه صالح هستند. (44) افزون بر اين، امام خمينى(س) از ملت خواستند با حضور جدى و گسترده خود در انتخابات مجلس به تشكيل آن كمك كنند (45) و از بانوان نيز خواستند كه صحنه را خالى نگذارند. (46) اين همه براى آن است كه ساختار نظام هر چه سريعتر پابرجا گردد: ان شاءالله جمهورى اسلامى مستقر بشود. الان استقرارى ندارد. ما قانونمان باز، چيز نشده است، تصويب نشده است. (47) امام بويژه به وحدتى كه در كشور وجود داشت اشاره مى كنند، وحدتى كه در سايه آن مى توان به نحو احسن نظام را تثبيت كرد و تصريح مى كنند كه بايد در كار تدوين قانون اساسى تسريع شود: لازم است ملت مبارز ايران هر چه زودتر سرنوشت آينده مملكت خويش را به دست گيرد. (48) سخن دو) مجلسى ديگر بدون نام مؤسسان پس از تاكيدات حضرت امام(س) در مورد تشكيل مجلس مؤسسان، نظرهاى گوناگونى در اين زمينه ابراز شد; نحوه تشكيل اين مجلس، چگونگى انتخاب افراد واجد صلاحيت، تعداد آنان، مدت مورد نياز براى تشكيل مجلس، مدتى كه تدوين قانون اساسى در آن به طول مى انجامد، از جمله مشكلات زمان گيرى بود كه تدوين قانون اساسى را به تعويق مى انداخت و به نظر امام خمينى(س) طرح اينگونه مشكلات و مناقشات مخالف با هدف

ص: 2515

اصلى بود. بدين جهت نخستين تشكيك را در اين مورد وارد ساختند: حالا اگر ما بخواهيم يك مجلسى، مجلس مؤسسانى درست كنيم ... بايد چراغ برداريم و بگرديم اين ور، آن ور ببينيم تازه يك آدمى كه امين باشد، يك آدمى كه ملى باشد، جهات شرقى نداشته باشد، جهات غربى نداشته باشد، خدمتگزار به اسلام باشد، خدمتگزار به كشور باشد، اين را بايد چراغ برداريم از اين ور به آن ور بگرديم پيدا كنيم. (49) و سپس اعلام كردند كه حتى امكان دارد مجلس مؤسسانى هم در كار نباشد. (50) ذهنيت ايشان در واژه هايى كه در فرمان به مهندس بازرگان در مورد تصويب قانون اساسى به كار برده بودند، معلوم مى شد: از اين رو طرح قانون اساسى را كه شوراى طرحهاى انقلاب مشغول تدوين و تكميل آن هستند با سرعت تكميل و به تصويب شوراى انقلاب رسانده

ص: 2516

و هر چه زودتر در اختيار افكار عمومى بگذاريد تا همه صاحبنظران و تمامى اقشار ملت در مدت محدودى كه تعيين مى نماييد پيشنهادها و نظرات خود را درباره آن ابراز نمايند. (51) امام معتقد بودند در عين سرعت و مدت زمان محدود، از تشكيل مجلس مؤسسان عريض و طويل هم بايد خوددارى شود و در نهايت قانون اساسى مدون هم به راى مردم گذاشته شود ولى اين مراحل همه مشروط به شرطى مهم بود كه از نظر امام اهميتى دو چندان داشت: سعى شود كه تمام اين مراحل در اسرع وقت انجام گيرد تا اركان حكومت جمهورى اسلامى استقرار يابد. (52) زمانى كه حضرت امام(س) به اين نتيجه رسيدند كه معارضه جويى هايى در مقابل نظر ايشان به وجود آمده است، براى نخستين بار به طور صريح از نمايندگان به جاى مؤسسان نام بردند. (53) ايشان معتقد بودند تشكيل مجلس مؤسسانى با آن عرض و طول توطئه و خطر است: توطئه اين است كه تصويب قانون اساسى را به تعويق بيندازند يك سال، دو سال به بحث و شور قرار بدهند و ريشه هاى گنديده به هم متصل بشوند و اساس اسلام را از بين ببرند. (54) زيرا تشكيل چنين مجلس مؤسسانى خود به خود به معناى تعويق تصويب قانون اساسى است

ص: 2517

و اين تعويق: موجب اين مى شود كه اشخاص توطئه گر در مرزهاى ما در داخل، در خارج با هم متصل بشوند و با اتصال با هم اصل قانون اساسى و اصل اساس را پايمال كنند. (55) در حالى كه از حيث نمايندگى از جانب ملت، بين مجلس مؤسسان و مجلسى با نام ديگر تفاوتى وجود ندارد: مجلس مؤسسان براى اين است كه مردم منتخبين خودشان را تعيين كنند و اين فرق ندارد بين آن كه طرح فعلى ولت باشد. (56) شديداللحن ترين سخن امام خمينى(س) درباره طرد مجلس مؤسسان چنين بيان مى شود: لكن اگر آن مجلس مؤسسان با طول و عرض و عمق كه دو سال سه سال بايد طول بكشد تا قانون تصويب بشود اگر آن طرح را ما بخواهيم از اين روشنفكران غربزده كه بعض از اين قشرهاى روشنفكر هستند، از اين مزدوران با توجه، از آنهايى كه مى خواهند رژيم سابق را برگردانند و يا شبيه آن را، از آنهايى كه از آن طرف مرزها به آنها كمك مى شود، از آنهايى كه مزد مى دهند به كارگرها كه كار نكنند، از آنهايى كه اسلام را كهنه مى دانند، از آنهايى كه از اسلام مى ترسند، اگر ما بخواهيم به تعويق بيندازيم و آن طورى كه آنها با شيطنت طرح كردند مع الاسف بايد براى اسلام

ص: 2518

فاتحه بخوانيم بايد براى كشور خودمان فاتحه بخوانيم. (57) و طرح مجلس مؤسسان با چنين ويژگيهايى را الهام گرفته از شياطين غرب دانستند و باز هم بر تسريع در تصويب قانون اساسى تاكيد كردند. ايشان در عين حال چنين مجلسى را خطرى براى اسلام و رسول الله(ص) و امام زمان(عج) دانستند.58 همچنين اذعان كردند مجلس ديگرى كه قرار است براى تصويب قانون اساسى تشكيل شود باز نمايندگان خود ملت هستند و از اين جهت با مجلس مؤسسان تفاوت ندارد. امام اشكال ديگرى را نيز بر مجلس مؤسسان وارد دانستند و آن اينكه چنين مجلسى غربى است و ما نيازمند حقوقدان غربى نيستيم: ما مى خواهيم قانون اسلامى بنويسيم، از غرب بيايند نظر بدهند. (59) هر چند كه از حيث وكالت، بين نمايندگان مجلس مؤسسان و مجلسى با نام ديگر تفاوتى قائل نبودند: نگويند كه ما مجلس مؤسسان كوچك را نمى خواهيم ... مگر مجلس مؤسسان چى است؟ جز اين است كه اشخاصى كه مردم آنها را انتخاب مى كنند بايد بنشينند و قانون را ملاحظه كنند؟ بايد حتما ششصد نفر، هفتصد نفر باشند تا نوبت به شما هم برسد؟ اگر تمام ملت پنجاه نفر را تعيين كنند، اينها وكيل ملت نيستند؟ (60) والا به زعم امام خمينى(س) از اول هم قرار بر چيز ديگرى بوده است:

ص: 2519

ما براى خاطر اينكه اين نق نق ها كم بشود گفتيم يك مجلسى هم درست بشود، شما اسمش را مجلس مؤسسان بگذاريد. اگر خيلى دلتان مى خواهد غربى باشيد ... قاعده اين بود قانون را بنويسيم، منتشر كنيم، در همه بلاد و همه مردم ببينند. بعد به آنها بگوييم اين را مى خواهيد يا نه؟ رفراندم كنيم. (61) و باز هم به تسريع در امر تدوين قانون اساسى اشاره صريح كردند: يك چيزى كه با دو ماه مى شود اصلاحش كرد، به دو سه سال سه چهار سال طولش بدهند. (62) سرانجام تشكيل مجلس مؤسسان به دليل اتلاف وقت و احتمال اتحاد نيروهاى مخالف جمهورى اسلامى و امكان براندازى نظام كاملا مردود اعلام شد. يكى از دلايلى كه در تغيير ديدگاه حضرت امام در مورد مجلس مؤسسان تاثير داشت مخالفتها و موافقتهايى بود كه در اين خصوص اظهار مى شد. هواداران تشكيل مجلس مؤسسان معتقد بودند كه: اولا تدوين قانون اساسى از عهده هر كسى برنمى آيد و مستلزم تخصص و مهارت بسيار است. ثانيا اگر مجلس مؤسسان قانون اساسى را تدوين كند، مورد تاييد ساير كشورهاى جهان نيز قرار خواهد گرفت. مخالفان تشكيل مجلس مؤسسان معتقد بودند كه: اولا تشكيل مجلس مؤسسان نيازمند ضوابط و قوانينى است كه در حال حاضر و در چنين شرايطى موجود

ص: 2520

نيست. ثانيا كشور هم در اين زمان دچار شرايط ويژه اى است: ضد انقلاب، جنگ روانى، خونريزى و جدال; بنابراين نمى توان سرنوشت تدوين قانون اساسى را به دست رويدادهايى سپرد كه همگى آشفته ساز هستند. ثالثا در عين حال اگر مهلتى هم در نظر بگيريم و تدوين قانون اساسى را منوط و محدود به زمان خاص كنيم خود شرط محدود كننده اى است.63 بنابراين در چنين شرايطى: در جلسه مشترك اعضاى دولت موقت و شوراى انقلاب كه در حضور امام در قم تشكيل شد، دو نظر مطرح گرديد: نظر اول اينكه به علت كمى وقت، از تشكيل مجلس مؤسسان صرف نظر گردد و پيش نويس قانون اساسى به رفراندم گذاشته شود. نظر ديگر اينكه به ترتيب موعود به ملت مجلس مؤسسان به منظور بررسى و تصويب قانون اساسى تشكيل گردد. بالاخره با تصويب اكثريت و موافقت امام خمينى(س) مقرر گرديد مجلس بررسى قانون اساسى معروف به خبرگان با تعداد كمترى تشكيل گردد و طرح پيشنهادى قانون اساسى بعد از بررسى، به همه پرسى گذاشته شود. (64)

گفتار سوم) مجلس خبرگان بررسى قانون اساسى جديد به عنوان مجلس تدوينگر

امام خمينى(س) اول بار در سخنرانى شديداللحن 25 خرداد 1358، از خبرگان اسلامى ياد كردند و در آن ضمن مخالفت مجدد با تشكيل مجلس مؤسسان از نام ديگرى

ص: 2521

استفاده كردند كه همان خبرگان اسلامى، روحانى اسلامى و علماى متعهد بود. (65) دليل آن را هم در جايى ديگر چنين مطرح كردند: ما مى خواهيم يك مملكت اسلامى درست بكنيم. ما نمى خواهيم يك مملكت غربى درست كنيم ... ما قانون اساسى مسكو را كه نمى خواهيم درست بكنيم، ما قانون اساسى امريكا را كه نمى خواهيم، ما مى خواهيم قانون اساسى اسلام را درست كنيم. (66) سپس شرط محدود كننده ديگرى هم گذاشتند: اسلام شناس بايد در اينجا دخالت داشته باشد، اسلام شناس روحانيون هستند و بعضى از اشخاصى كه در روحانيت داخل هستند ولو از صنف ديگر هستند لكن اطلاعات اسلامى - سياسى دارند. (67) و ضمن يادآورى به تسريع در تدوين قانون اساسى و تاييد طرح دولت مبنى بر تشكيل يك مجلس هفتاد و پنج نفره، خواهان مغتنم شمردن فرصتها شدند: اين طرح را قبول كنيد و به مردم هم تزريق كنيد كه همين طرح صحيح است. باقى اش براى اينكه مى خواهيم اين زود بگذرد... توطئه است. (68) و باز هم به سرعت و تعجيل در استقرار و تدوين قانون اساسى اشاره كردند: ما حالا بايد قانون اساسى را آن طورى كه براى اسلام باشد تحكيم كنيم تصويب كنيم و اين هم زود بايد تصويب شود. (69) و ضمن مردود شمردن مجدد مجلس مؤسسان، آن را

ص: 2522

محصول توطئه غربيها و امريكاييها تلقى كردند: طرحى است كه يا از غرب ريخته شده است و يا از آنجايى كه شاه در آن جاست. (70) بار ديگر نيز اشاره كردند كه هم كارها بايد سريعتر انجام شود و هم طرح تشكيل مجلس مؤسسان فراموش شود چون اهداف انقلاب اسلامى را برآورده نمى كند: ما مجلس مؤسسانى كه غربيها مى گويند نمى خواهيم، ما همين معنايى كه دولت گفته است و زود انجام مى گيرد نه آنى كه يك سال، دو سال سه سال طول بكشد كه خداى نخواسته يك وقت اين تزلزل اسباب اين بشود كه به هم بخورد اينها. (71) بنابراين همه بايستى روى پيش نويس قانون اساسى مطالعه كنند و نظر بدهند و اين كار را با عنايت به مهلت يك ماهه و همچنين با توجه به اينكه علما بيش از ديگران حق نظر دارند انجام دهند: همه نظر داريم و شما علماى اعلام بيشتر حق نظر داريد. (72) و به ملت هم توصيه كردند كه علما را انتخاب كنند زيرا: وقتى سرنوشت اسلام بايد در يك مجلس تعيين شود، حق علما است كه بروند. (73) از نظر ايشان همه حق داشتند در مورد پيش نويس قانون اساسى راى و نظر دهند ولى روحانيون در موارد اسلامى آن بيشتر، سپس امام خمينى(س) روشى را كه

ص: 2523

جمهورى اسلامى براى تصويب قانون اساسى جديد در پيش گرفته بود ستودند و آن را بهترين روش اعلام كردند: هيچ دموكراسى بالاتر از اين نيست كه يك مطلبى در اختيار مردم دو دفعه [باشد]. (74) همچنين صفاتى را نيز براى اعضاى اين مجلس برشمردند: مؤمن به نهضت، معتقد به جمهورى اسلامى، ملى، متدين، مطلع، متعهد و عقيده مند، حركت كننده در صراط مستقيم انسانيت و اسلام، (75) با اذعان به اينكه چنين افرادى كمياب هستند: ديشب آقاى بازرگان مى گفت خوب ما هر چى مى گرديم پيدا نمى كنيم، درست هم مى گويد. براى پنجاه سال كوشش شد كه نگذارند آدم پيدا بشود. (76) اين سخن هم متضمن مخالفت مضمر با مجلس مؤسسان و هم موافقت ضمنى با مجلس خبرگان كم تعداد بود. بنابراين به نظر ايشان بايستى مجلسى از خبره هاى اسلامى تشكيل شود: فردا كه بناست مجلس خبرگان درست بشود خبره اسلامى تهيه كنند. (77) به نظر امام از دست دادن فرصتها براى تدوين قانون اساسى مقدمه اى براى پذيرفتن شكست بعد از كسب پيروزى بود: قانون اساسى نداريم اينها را بايد درست كنيم. پس ما بين راهيم مثل يك لشگر فاتح مى ماند كه زده و رفته و يك جايى را گرفته است لكن معلوم نيست كه بتواند حفظش كند. (78) در حالى كه براى حفظ پيروزى بايد

ص: 2524

سرداران كارآمد را به ميدان فرستاد، كسانى كه نه تنها خود از انحراف بدورند بلكه اعوجاجها را زود تشخيص مى دهند و تحت تاثير ديگران قرار نمى گيرند: اگر امروز چهار نفر از اين معوجها بروند در اين مجلس خبرگان ممكن است اين چهار نفر آدم توطئه چى مطلع از مسائل خارج، اين ديگران را هم بسياريشان را تحت تاثير قرار بدهند. (79) بنابراين همه كوشش و تلاش امام خمينى(س) بر آن قرار گرفته بود كه هر چه زودتر مجلس خبرگان بررسى قانون اساسى تشكيل و اساس و مقدرات مملكت معلوم شود. بنابراين بايستى در عين تسريع، روى يك متن پيش نويس كار شود تا هر چه زودتر، نوع و محتواى حكومت استقرار يابد: من چون مى بينم كه حالا كه صحبت قانون اساسى است هى طرحهاى زيادى مى آيد كه بسيارش انقلاب آميز است و بسياريش شلوغ بر هم كردن است، مخالف ايجاد كردن است. (80) بنابراين تسريع در استقرار شرط اساسى است و اين راهى است كه بايد به سرعت طى شود و تمام توجه ها به آن معطوف گردد: ما امروز بايد تمام توجه مان را به طرح قانون اساسى و انتخاب خبرگان منعطف كنيم. (81) امام هر از چند گاهى مجددا بر اسلامى بودن قانون اساسى تاكيد مى كردند كه در نظر ايشان اصلى

ص: 2525

اجتناب ناپذير بود: قانون اساسى ما بايد اسلامى باشد و اگر حرفى از اول اسلامى نباشد نه من راى خواهم به آن داد نه ملت. (82) و از همه علاقه مندان به اسلام نيز دعوت كردند در انتخابات مجلس خبرگان به طور گسترده شركت كنند، اما نكته مهمترى كه در سخنان خود مطرح مى كردند اين بود كه: اين قانون پيش نويس است، پيش نويس هيچ چيز نيست. بايد راى بدهيد، بايد نظر بدهيد و مهم اين است كه خبرگان بايد خبرگان اسلامى، امين، مسلمان ... باشند. (83) حضرت امام(س) در پيامى كه به مناسبت انتخابات مجلس خبرگان دادند مجددا بر خبره بودن اعضاى مجلس و خصوصيات خبرگان تاكيد كردند. همين احاطه ايشان بر روند امور انقلاب اسلامى باعث شد كه حتى در انتخابات مجلس خبرگان و بررسى نهايى قانون اساسى تحت الشعاع دستورهاى ايشان قرار گيرد: من اميدوارم كه ملت شريف از ارشاد علماى اعلام خود بهره مند شده و اسلام و مصالح كشور اسلامى را با اين عمل انسانى - اسلامى حفظ نمايند. (84) و قول دادند كه راجع به قانون اساسى و خبرگان مطالبى را بيان كنند، مطالبى كه نشان مى داد ايشان و ياران و همفكرانشان جدا قصد دارند كه نمايندگان مجلس بررسى قانون اساسى از سوى ملت به طرزى انتخاب شوند كه در

ص: 2526

اسلامى بودن نظام و قانون اساسى خلل و خدشه اى وارد نشود. بنابراين از مردم خواستند كه: ملت عزيز مسلمان از اسلام و كشور اسلامى پاسدارى كنيد و به سوى صندوق آرا هجوم آوريد. (85) با انتخاب نمايندگان مجلس خبرگان و با اطمينان از اينكه هم طرح مجلس مؤسسان ديگر محلى از اعراب ندارد و هم اكثريت بسيار قابل توجهى از خبرگان، روحانيان عالى مقام و فقها هستند، امام خمينى(س) توصيه هايى جدى به خبرگان نمودند كه هم مسير آينده قانون اساسى را مشخص مى كرد و هم هشدارى بود براى كسانى كه بخواهند از اين خط مشى عدول كنند: بايد اين قانون اساسى ما مطابق با شرع، در چهارچوب شرع، اگر يكى از وكلا يا همه وكلا بخواهند از اين چهارچوب خارج بشود، اصلا وكيل نيستند براى ما. (86) ايشان باز هم با تاكيد قيد كردند كه قانون اساسى بايد به صورت تام و تمام اسلامى باشد و هر چه غير از آن باشد به معناى خروج از حدود وكالت است: وكالت آنان محدود به حدود جمهورى اسلامى است و اظهار نظر و رسيدگى به پيشنهادهاى مخالف اسلام يا مخالف نظام جمهورى خروج از حدود وكالت آنهاست. (87) در عين حال باز هم قيدى ديگر بر كار مجلس خبرگان افزودند و تنها فقها

ص: 2527

را لايق دخالت در تشخيص موافقت يا مغايرت مواد قانون اساسى با احكام شرع دانستند. البته در پيامى كه به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان صادر شد، امام خمينى(س) توصيه كردند كه از دانش ساير متخصصان در زمينه هاى غير مربوط به شرع و فقه نيز استفاده شود: در ميان نمايندگان افراد فاضل ولايقى هستند كه در رشته هاى حقوقى و ادارى و سياسى تخصص دارند و صاحبنظرند كه از تخصصشان در همين جهات قوانين استفاده مى شود و در صورت اختلاف متخصصان نظر اكثريت متخصصان معتبر است. (88) به نظر مى رسد كليه اين اقدامات مقدمه اى بود براى طرح محورى ترين اصل نوبنياد قانون اساسى يعنى ولايت فقيه. اما نكته مهم ديگرى كه امام پيش از اين بر آن اصرار داشتند عبارت بود از تعجيل در كار و اين توصيه را به نحوى مؤكد با اعضاى مجلس هم در ميان گذاشتند: من از مجلس خبرگان مى خواهم كه اينقدر معطل نكنند مردم را، البته بايد بررسى شود لكن معطلى نشود. اشخاص بيخود معطل نكنند مجلس را، ما مى خواهيم كه زودتر اين مسائل انجام بگيرد ... آقايان زودتر كار خودشان را انجام بدهند. (89) در زمانى كه مساله بسيار مهم ولايت فقيه در مذاكرات مجلس خبرگان مورد بحث و بررسى قرار گرفت، عده اى بر آن شدند كه اين

ص: 2528

مجلس هم از مدت زمان مقرر، هم از پيش نويس مقرر و هم از آيين نامه مصوب عدول كرده است پس بايد منحل شود. در حالى كه مقصود اصلى آنان اين بود كه بنا نبوده است و نيست كه مساله اى به نام ولايت فقيه در قانون اساسى گنجانده شود. امام صراحتا انحلال مجلس خبرگان را توطئه خواندند: ملت آن است كه تعيين كرد سرنوشت خود را و قانون اساسى اش را داده دست يك عده ملا و مجتهد در مجلس، تو چه اشكال دارى؟ مى گوييد كه ما به زور بايد اين آقايان را كنار بگذاريم و يك دسته مثلا دموكرات بياوريم توى كار، زورى كه نيست. (90) و به اعضاى مجلس خبرگان قانون اساسى توصيه مؤكد كردند كه موظفند قانون اساسى را اسلامى بنويسند و تصويب كنند. چنين توصيه اى براى گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسى پشتوانه اى شد; زيرا در پيش نويس قانون اساسى كه به نظر مى رسد امام خمينى(س) هم آن را تصويب كرده بودند، اصلى مبنى بر وجود رهبرى و ولايت فقيه گنجانده نشده بود و بالاترين مقام كشور رئيس جمهور بود. اما سرانجام با حمايتهاى امام اين اصل در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران گنجانده شد.

گفتار چهارم) گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران

با توجه به اينكه

ص: 2529

از جمع 72 نفره مجلس خبرگان 41 نفر مجتهد، 12 نفر دوره خارج خوانده،3 نفر آشنا به سطح و 2 نفر آشنا به مقدمات بودند و جمعا 58 نفر تحصيلات حوزوى داشتند (91) و با توجه به اينكه رهبر انقلاب نيز فقيهى عاليقدر بودند كه مرجع تقليد هم محسوب مى شدند، معلوم بود كه گنجاندن اصل ولايت فقيه و امامت امت توسط فقيه جامع الشرايط، امرى كم و بيش سهل و آسان مى نمود. دست كم آنكه از درون مجلس كمتر مخالفتى مشاهده مى شد. شاهد مدعا آنكه، اصل پنجم قانون اساسى از ميان 65 راى ماخوذه با53 راى موافق هشت مخالف و چهار ممتنع به تصويب رسيد. (92) از مقايسه ميان اين اعداد و ارقام نتيجه اى جالب توجه به دست مى آيد و آن اينكه دو رقم 555/80 درصد و 538/81 درصد بسيار به يكديگر نزديكند. در هر حال زمزمه هايى مبنى بر مخالفت با طرح اصل ولايت فقيه در قانون اساسى شنيده مى شد كه باز هم امام خمينى(س) با جديت در مقابل آن موضع گرفتند: مى خواهند ولايت فقيه را قبول نكنند، گوش ندهيد. اگر چنانچه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است. ولايت فقيه فاجعه نيست. ولايت فقيه تبع اسلام است. (93) و از اصل ولايت فقيه به طور جدى

ص: 2530

حمايت كردند: قضيه ولايت فقيه يك چيزى نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشد ولايت فقيه يك چيزى است كه خداى تبارك و تعالى درست كرده است. (94) از بيانات امام مى توان چنين برداشت كرد كه موافقان انحلال مجلس خبرگان عمدتا به دليل طرح مساله ولايت فقيه پا به ميدان گذاشتند چون ولايت فقيه را ديكتاتورى قلمداد مى كردند. امام خمينى(س) در پاسخ به آنان فرمودند: ولايت فقيه ضد ديكتاتورى است نه ديكتاتورى. (95) همچنين تاكيد كردند: من نمى دانم كه اين آقايان بايد منحل بشود چه كاره اند كه مى گويند بايد منحل بشود. براى چه منحل بشود؟ ... براى اينكه آقايان به اسلام عقيده دارند و احكام اسلام را دارند جمع مى كنند.» (96) و به موافقان انحلال و مخالفان اصل ولايت فقيه گوشزد كردند كه: ولايت فقيه مى خواهد جلو ديكتاتورى را بگيرد نه اينكه مى خواهد ديكتاتورى بكند ... ولايت فقيه از روز اول تا حالا بوده. زمان رسول الله(ص) تا حالا بوده. اين حرفها چه است كه مى زنند اينها. (97) ايشان مخالفان را به جهالت در مورد اصل ولايت فقيه متهم كردند: اينها اصلا اطلاعى ندارند كه قضيه ولايت فقيه چى هست. اصلا از سر و ته ولايت فقيه سر در نمى آورند كه اصلا چى چى هست. مگر اميرالمؤمنين(ع) كه ولى امور مردم

ص: 2531

بود ديكتاتور بود. (98) و اصل ولايت فقيه را مترقى و هديه خداوند تبارك و تعالى دانستند: (99) آنقدر به ولايت فقيه اثر مترقى بار است كه در ساير اين موادى كه شما ملاحظه مى كنيد معلوم نيست مثل آنجا باشد. يك نفر آدم كه همه جهات اخلاقى اش و ديانتى اش و ملى بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت و خود ملت اين را تعيين مى كند. (100) امام خمينى(س) ولايت فقيه را نه تنها عامل ديكتاتورى نمى دانستند بلكه مانع آن نيز تلقى مى كردند: گمان مى كنند كه اگر چنانچه ولايت فقيه در قانون اساسى بگذرد اين اسباب ديكتاتورى مى شود، در صورتى كه ولايت فقيه است كه جلو ديكتاتورى را مى گيرد. اگر ولايت فقيه نباشد ديكتاتورى مى شود. (101) پس از تصرف سفارت امريكا در13 آبان ماه 1358 و با توجه به استعفاى دولت موقت مهندس بازرگان، امام خمينى(س) ضمن پذيرش استعفاى آنان، طى فرمانى به شوراى انقلاب اسلامى، وظيفه آنان را تهيه مقدمات همه پرسى قانون اساسى بدون مجال، تعيين فرمودند. بنابراين با تلاش و كوشش برخى از خبرگان قانون اساسى و حمايت همه جانبه اى كه حضرت امام(س) از آنان به عمل آوردند و با توجه به كثرت فقهاى مجلس خبرگان، اصل ولايت فقيه كه پيش از آن در لابه لاى كتب فقهى

ص: 2532

و بحثهاى حوزوى، غنوده بود به يكباره در متن قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران متجلى شد و به تعبيرى محورى ترين و اساسى ترين اصل قانون اساسى قلمداد گشت. حال براى به ثمر نشستن دستاورد مجلس خبرگان مى بايست به آرا ملت رجوع مى شد. در اين مرحله هم امام خمينى(س) با حميتى شگرف و با تمام توان وارد صحنه شدند، صحنه اى كه اغلب قريب به اتفاق ملت ايران در آن حضور داشت و امام خود را بخوبى يارى داد.

گفتار پنجم) همه پرسى تصويب قانون اساسى و مساله متمم و اصلاح آن

پس از تدوين قانون اساسى كه با اصرار امام خمينى(س) در حداقل زمان ممكن تهيه شده بود تنها يك مورد باقى مانده بود تا نظام جمهورى اسلامى به طور كلى تثبيت گردد و استقرار يابد و آن هم راى آرى به قانون اساسى بود. در چنين گام مهم و حساسى، امام خمينى(س) به مخالفان قانون اساسى هشدار دادند كه در كار تصويب قانون اساسى سنگ اندازى نكنند و مردم را ترغيب كردند كه در انتخابات شركت كنند: نترسانند مردم را از اين قانون اساسى كه تصويب كردند عده كثيرى، عده اى از علماى اسلام و دانشمندان ... برويد راى بدهيد، بعد مى خوانند براى شما، قانون را منتشر مى كنند، مختاريد در راى دادن مى خواهيد قبول مى كنيد، مى خواهيد رد

ص: 2533

مى كنيد. اگر رد كرديد باز درست تر نوشته مى شود و اگر قبول كرديد راى بدهيد به آن. (102) امام با توصيه مؤكد از مردم خواستند كه در انتخابات شركت كنند و نسبت به سرنوشت مملكت بى تفاوت نباشند و هر رايى كه مى خواهند بدهند (103) ، ايشان انتظار داشتند براى هر چه محكمتر كردن پايه هاى قانون اساسى تازه تدوين شده، مردم به گونه اى در همه پرسى شركت كنند تا قانون اساسى با اكثريت قاطع تصويب شود: ان شاءالله قانون تصويب بشود نه همين كه اكثريت داشته باشند اين اكثريتى كه رفراندم داشت ما آن اكثريت را طالبيم والا اكثريت كه معلوم است. اكثر مردم مسلمند. (104) از تشكيك كنندگان نيز با استدلال خواستند كه از بهانه جويى دست بردارند و ملت را گمراه نسازند و ضمن صحيح خواندن قانون اساسى، به مردم توصيه كردند كه به آن راى مثبت بدهند: اينها وكيل مردم بودند و وكيل مردم يك قانونى را يك قوانينى را چيز كردند و من تا آن اندازه كه نگاه كردم بلكه شايد همه اش را نگاه كرده باشم انحراف اسلامى هيچ ندارد، هيچ ابدا ... اين قانون اساسى قانون اساسى صحيحى است. (105) چون قانون اساسى ثمره بزرگ جمهورى اسلامى است كه راى ندادن به آن باعث هدر رفتن خون شهدا مى شود (106) و در پيامشان به

ص: 2534

ملت درباره همه پرسى قانون اساسى نظر نهايى خود را اعلام كردند: اينجانب در روز اخذ آرا راى مثبت مى دهم و از تمام برادران و خواهران عزيز خود از هر قشرى و در هر مسلكى هستند تقاضا مى كنم كه به اين قانون سرنوشت ساز راى مثبت بدهند ... از اين تكليف شرعى شما را باز ندارند. (107) در ايامى كه راى دادن به قانون اساسى و شركت در همه پرسى، مساله روز شمرده مى شد، عده اى اعتقاد داشتند كه قانون اساسى ناقص است و بايد اصلاح شود. ولى امام خمينى(س) كه تلاش مى كردند نظام جمهورى اسلامى هر چه سريعتر به طور همه جانبه استقرار يابد، معتقد بودند در آغاز، قانون اساسى و ساختارهاى نظام نوين سياسى كاملا استقرار يابد و سپس به نواقص قانون اساسى در يك بررسى مجدد بپردازند. از اين رو قول دادند اشكالات احتمالى قانون اساسى با تنظيم متممى برطرف گردد: اسلام بزرگتر از آن است كه به واسطه يك اشكالى قابل رفع از اساس آن صرف نظر نمايد. اگر اشكالى باشد ممكن است در متمم كه در نظر گرفته اند رفع شود. (108) پس از آنكه قانون اساسى به همه پرسى گذاشته شد و ملت با حضور گسترده و همه جانبه خود به آن راى آرى داد، امام خمينى(س) ضمن تاييد دستاورد كار مجلس خبرگان: اين

ص: 2535

قانون اساسى كه تحت نظر علما و كار شناسان اسلام تهيه شده موجب نگرانى بعضى از اشخاص هست و من هيچ نگران نيستم. قانون اساسى صحيح است ... قانون اساسى همه دردها را ان شاءالله دوا مى كند. (109) قول دادند نقيصه هاى احتمالى رفع شود: اميدواريم كه اگر فرض كنيد كه يك نقيصه اى باشد، بعدها در مجلس شورا اين نقيصه رفع بشود... البته اگر چنانچه قانون اساسى يك اشتباهاتى فرض كنيد در آن بشود با اينكه نشده است لكن اگر هم باشد بعدها كه مستقر شد حكومت اسلامى، جمهورى اسلامى مستقر شد، رئيس جمهور تعيين شد، مجلس تحقق پيدا كرد، باز ممكن است كه رسيدگى بشود، اگر نقصى داشته باشد باز نمايندگان مردم اين كار را بكنند. (110) اما زمانه هنگامى براى بازنگرى در قانون اساسى مساعد شد كه ده سال از تدوين آن گذشته بود.

پى گفتار

با نگاهى تحليلى به آنچه تا كنون آمد مى توان به نتايجى دست يافت. عنوانهاى فهرست وار نتايج از اين قرار مى باشد: حذف سلطنت، اصلاح قانون اساسى مشروطيت، تدوين يك قانون اساسى جديد، مجلس مؤسسان به عنوان تدوينگر قانون اساسى جديد، مجلس خبرگان به عنوان

ص: 2536

تدوينگر قانون اساسى جديد، ولايت فقيه و اصلاح قانون اساسى به شكل متمم. در گام نخست هنوز به طور قطعى مشخص نبود كه سرنوشت خيزش انقلابى مردم ايران چه سرانجامى خواهد داشت. بنابراين با راهبرد حذف سلطنت، نقطه محورى آغاز مبارزات ترسيم شد. در برخوردى ديگر با اين مساله مى توان دريافت كه از سويى امام خمينى(س) پس از ساليانى مخالفت و مبارزه با رژيم پهلوى دوم پى برده بودند كه نظام سلطنت به طور كلى اصلاح بردار نيست و بايد حذف شود. از سويى ديگر مى دانستند كه استراتژى وحدت آفرين براى همه گروههاى سياسى در مبارزه عليه رژيم، همانا طرح شعارهاى ضد استبدادى و ضد سلطنتى است و همين ديدگاه به امام اجازه مى داد كه رهبرى نهضت انقلابى را به طرزى مثمر ثمر به عهده گيرند. ايشان اعتقاد داشتند تنها با حذف سلطنت است كه مى توان طرحهاى اساسى ترى چون راهيابى به مقوله جمهورى اسلامى را پياده كرد. در گام دوم امام خمينى(س) همانطورى كه در آثار قبلى خود نشان داده بودند، ضعف و مشكل رژيم سلطنتى را نتيجه قانون اساسى مشروطيت نمى دانستند بلكه نتيجه عدم اجرا و پايمال كردن حقوق اساسى افراد ملت مى دانستند كه قانون اساسى مشروطيت را به شكل يك تابلوى نقاشى درآورده بود. بنابراين با حذف سلطنت، قانون

ص: 2537

اساسى مشروطيت، جايگاه از دست رفته خود را باز مى يافت و با حذف اصولى كه با اسلام مغايرت داشت و از سلطنت حمايت مى كرد، مى شد بقيه اصول آن را كه ممتاز و پيشرو بود، به معرض اجرا گذاشت. استفاده از قانون اساسى مشروطيت به چند دليل سودمند بود: قانون اساسى مشروطيت دستاورد يك نهضت بزرگ محسوب مى شد بنابراين سزاوار بود از آن نگاهبانى شود و دست كم به گونه اى هوشمندانه مورد استفاده قرار گيرد. نيز مى دانيم كه پيش نويس قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مورد تاييد امام خمينى(س) بود. اگر شكل حكومت جمهورى را از اين پيش نويس خذف كنيم با قانون اساسى مشروطيت شباهت بسيارى داشت. بنابراين دليل اينكه امام خمينى(س) هر دو آنها را به طرزى نسبى پذيرفته بودند، آن است كه مقومات هر دوى آنها بنيادهايى بودند كه از نظر شرعى هيچ معارضه اى با اسلام نداشتند اگرچه به طور كامل و دقيق با هم منطبق نبوده اند. همچنين براى طرح يك قانون اساسى نوين، وجود پيشينه اى مناسب بسيار كارآمد بود زيرا طراحان مجبور نبودند همانند طرح و تدوين قانون اساسى مشروطيت، متن قوانين اساسى برخى كشورها را مورد استفاده قرار دهند. گرچه در اين زمان هنوز به طور قطع و يقين معلوم نبود كه سرنوشت رژيم شاهنشاهى به كجا ختم مى شود و اين خود اشارتى ديگر است.

ص: 2538

در گام سوم هنگامى كه همه پرسى غير رسمى تاسوعا و عاشوراى1357 صورت پذيرفت، مردم به صورت انبوه و قريب به اتفاق، راى به زدودن آثار سلطنت دادند. فرار شاه، بازگشت امام خمينى(س) به وطن، تشكيل شوراى انقلاب اسلامى و دولت موقت همگى نشان از آن داشتند كه وضعيت براى در هم پيچاندن طومار رژيم شاهنشاهى بسيار مناسب است. بدين ترتيب فرصت بسيار مباركى پيش آمده بود كه طرحى نو دراندازند و حكومتى را بنيان گذارند كه مورد تاييد ملت نيز باشد. هنگامى كه نظام جمهورى اسلامى به تاييد ملت رسيد بهتر بود كه قانون اساسى جديدى براى آن تدوين و تصويب شود. اين مرحله نشان دهنده پيروزى حتمى انقلاب اسلامى بود. بنابراين عقل سليم و منطق سياسى مى پذيرفت كه به طرزى بنيادى هم سلطنت مشروطه به عنوان مظروف و هم قانون اساسى مشروطيت به عنوان ظرف برانداخته و طرح نوينى درانداخته شود. در گام چهارم با پيروزى انقلاب اسلامى در بهمن1357، طراحى قانون اساسى جديد حتمى شده بود. اما هنوز شيوه آن معلوم نبود. امام خمينى(س) در سخنرانيهاى بسيارى از مجلس مؤسسان نام بردند. در آن دوران برخى از مشاوران سياسى امام، حقوقدانانى بودند كه در فرانسه تحصيل كرده بودند و بنيادافكنى يك قانون اساسى جديد را صرفا در يد قدرت يك قوه

ص: 2539

مؤسس مى دانستند كه نمايندگى تمامى ملت را بر عهده داشته باشد. اين گروه از يك سو خواهان حضور نمايندگان همه اقشار، گروهها و احزاب در مجلس مؤسسان بودند و از سوى ديگر فكر استقرار سريع و همه جانبه نظام جديد را در سر نداشتند بلكه آن را مفروض تلقى مى كردند. اما امام خمينى(س) ظاهرا چنين تصورى از مجلس مؤسسان نداشتند و مى توان با قاطعيت ادعا كرد كه اگر ايشان از همان آغاز نسبت به تلقى آنان از نحوه تشكيل مجلس مؤسسان به عنوان مجلسى عريض و طويل كه ششصد يا هفتصد نفر عضو دارد و مناقشات آن يكى دو سه سال طول مى كشد، آگاه بودند از همان لحظه نخست با تشكيل آن مخالفت مى كردند. از سوى ديگر دو نكته براى ايشان بسيار حائز اهميت بود: 1( ايشان مى خواستند در تمامى مراحل اسقاط رژيم قديم و اثبات رژيم جديد، مردم و ملت حضور داشته باشند و نمايندگان خود را به مجلس بفرستند. بنابراين تاسيس مجلسى متشكل از نمايندگان ملت براى تصويب قانون اساسى ضرورت داشت. 2( امام به هيچ وجه تمايل نداشتند كه كار دراندازى قانون اساسى جديد به تعويق افتد. همه هم و غم ايشان در اين بود كه نظام جمهورى اسلامى هر چه سريعتر استقرار يابد و به همين لحاظ با طرح مجلس مؤسسان

ص: 2540

مخالفت كردند. مخالفت ايشان تنها به اين دليل بود كه يك مجلس عريض و طويل و پر تعداد نمى توانست پيكره رژيم جديد سياسى كشور را شكل دهد. در گام پنجم از مجلس خبرگان اسلامى نام به ميان آوردند. اين مورد هم دلايل و نكته هايى چند دارد: 1( امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامى و بنيانگذار جمهورى اسلامى در ميان مردم از مقبوليتى عام برخوردار بود و اكنون فرصتى فراهم شده بود تا مقاصد اسلامى خود را به مردم عرضه كنند و مردم هم به دليل علاقه فراوان به ايشان، آنها را با ميل مى پذيرفتند. راى شگفت آور جمهورى اسلامى پيشنهادى ايشان از اين نمونه بود. 2( استدلال اساسى ايشان آن بود كه مردم به جمهورى اسلامى راى داده اند، پس ساختار قانون اساسى بايد محدود و مقيد به قوانين اسلام باشد و لازم نيست كه يك قانون اساسى تقليدى مكتوب شود. 3( بهترين فرصت نيز براى روحانيان بود تا از مقبوليت و محبوبيت عمومى خود به نفع تدوين و تصويب قانون اساسى بهره ببرند و در روند آن دخيل شوند. 4( دليل ديگر آن بود كه مجلس خبرگان مى توانست با تعدادى محدودتر با سرعت بيشتر و مناقشات لفظى كمتر كار خود را به پايان رساند و اين به نفع روحانيانى بود كه مى خواستند با

ص: 2541

تكيه بر حمايت امام خمينى(س) و پشتيبانى ملت، قانون اساسى اسلامى را تصويب كنند. بنابراين خبرگان اسلامى هم استقرار را تسريع كردند و هم مقاصد امام را بهتر به منصه ظهور رساندند. 5( امام خمينى(س) با استفاده گسترده از محبوبيت خودشان ملت را ترغيب كردند كه به اسلام شناسان و فقهايى راى دهند كه تمامى تلاش و كوشش خود را در راه اسلامى كردن قانون اساسى مصروف كنند. امام از اين طريق توانستند قصد ديرينه خود را مبنى بر تشكيل حكومت اسلامى به اجرا درآوردند. در گام ششم امام خمينى(س) به حمايت از كسانى برخاستند كه در مجلس خبرگان ضمن مقيدنكردن خود به حدود پيش نويس قانون اساسى، از طرح اصل ولايت فقيه پشتيبانى مى كردند. در اين مورد هم نكته هايى چند وجود دارد: 1( مقصود اصلى امام خمينى(س) از ابتداى مبارزه سال 1342، تشكيل حكومت اسلامى بود، ولى تا دوران انقلاب موقعيت مناسبى فراهم نيامده بود. سالهاى اوليه انقلاب نيز چنين فرصت مناسبى را فراهم نكرد. ولى پيروزى انقلاب اسلامى و راى بالا به جمهورى اسلامى، اين فرصت طلايى را ايجاد كرد كه بتوانند عمق نظريه و خواسته خود را در قانون اساسى جمهورى اسلامى بگنجانند. 2( طرح بى هنگام اصل ولايت فقيه احتمال اين خطر را افزايش مى داد كه جبهه مبارزه از

ص: 2542

همديگر شكافته و گسيخته شود چون تا آن زمان به طور جدى و به منظور اجرا در جامعه مطرح نشده بود و معلوم نبود افكار گوناگون چه برخوردى با آن داشته باشند. همين ابهام امكان داشت جو مبارزه عليه رژيم شاهنشاهى را از وحدت به كثرت و گسيختگى بكشاند. 3( مقبوليت بسيار بالاى امام خمينى(س) و نيز روحانيان به طور عام اين فرصت را در اختيار امام گذاشت كه نظريه قبلى خود را به عنوان يكى از اساسى ترين اصول اسلام در قانون اساسى مطرح كنند و تصويب آن را از ملت بخواهند. 4( مجلس خبرگان قانون اساسى مشتمل بود بر اكثريتى بسيار قابل توجه از فقها كه همگى نسبت به نظريه ولايت فقيه حداقل از نظر فقهى و شرعى تعبد داشتند و آن را پذيرفتنى مى دانستند. امام خمينى(س) هم از چنين فضايى به بهترين وجه براى گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسى استفاده كردند. 5( احتمال ديگرى هم بدين مضمون وجود دارد كه شايد امام از ابتدا قصد به اجرا درآوردن ولايت فقيه و گنجاندن آن را در قانون اساسى نداشتند اما وقتى موقعيت را مناسب ديدند پس از طرح مساله ولايت فقيه در درون مجلس خبرگان قانون اساسى توسط سه نفر عضو مهم هيات رئيسه به حمايت از آنان برخاستند و

ص: 2543

بر آن تاكيد كردند. نكته اى را كه نبايد فراموش كرد اين است كه اين دايره هاى هفتگانه هم مركز هستند و مركز همه اين دايره ها نظريه ولايت فقيه است كه امام آن را به صورت تدريجى و همراه با آماده شدن اذهان مطرح كردند. بنابراين ظاهرا در نظريه امام خمينى(س) تا پيروزى انقلاب اسلامى و تدوين قانون اساسى، نقطه محورى تغيير نكرده بلكه شكل بروز آن به مناسبتهاى زمانى گوناگون، رنگهاى مختلف پذيرفته است. يادداشتها: 1( صحيفه نور، تهران: وزارت ارشاد اسلامى، چاپ13، جلد 2، ص 160، )10/8/1357(. 2( همان، ص 168، )11/8/1357(. 3( همان، صص 190 و 191، )12/8/1357(. 4( همان، صص216 و217، )14/8/1357(. 5( همان، ص219، )14/8/1357(. 6( همان، ص233، )15/8/1357(. 7( همان، ص 314، )20/8/1357(. 8( همان، صص346 و347، )22/8/1357(. 9( همان، صص356 و357، )24/8/1357(. 10( همان، ص363، )24/8/1357(. 11( همان، ص 375، )26/8/1357(. 12( همان، ص376، )26/8/1357(. 13( همان، ص389، )27/8/1357(. 14( همان، صص399 و 400، )27/8/1357(. 15( همان، ص506، )14/9/1357(. 16( همان، ص529، )20/9/1357(. 17( همان، ص 302، )19/8/1357(. 18( همان، ص376، )26/8/1357(. 19( همان، ص503، )13/9/1357(. 20( همان، ص 478، )8/9/1357(. 21( همان، ص 482، )9/9/1357(. 22( همان، ص 351، )22/8/1357(. 23( همان، ص503، )13/9/1357(. 24( همان، ص529، )20/9/1357(. 25( همان، ص 568، )30/9/1357(. 26(

ص: 2544

همان، ص 584، )5/10/1357(. 27( همان، جلد3، ص 12، )10/10/1357(. 28( همان، ص 21، )10/10/1357(. 29( همان، ص 62، )18/10/1357(. 30( همان، ص 34، )14/10/1357(. 31( همان، ص77، )18/10/1357(. 32( همان، ص 105، )22/10/1357(. 33( همان، ص129، )25/10/1357(. 34( همان، ص143، )27/10/1357(. 35( همان، ص 204، )12/11/1357(. 36( همان، ص226، )15/11/1357(. 37( همان، ص 228، )15/11/1357(. 38( همان، ص229، )15/11/1357(. 39( همان، ص419، )18/12/1357(. 40( همان. 41( همان، ص 482، )11/1/1358(. 42( همان، ص 494، )15/1/1358(. 43( همان، صص523- 514 - 506- 503- 499- 496، )16/1/58 و58 17/1/ و19/1/58(. 44( همان، ص526، )19/1/1358(. 45( همان، ص503، )17/1/1358(. 46( همان، ص 538، )21/1/1358(. 47( همان، ص566، )27/1/1358(. 48( همان، جلد 4، ص 282، )4/3/1358(. 49( همان، جلد3، ص 528، )19/1/1358(. 50( همان، جلد 4، ص 181، )25/2/1358(. 51( همان، ص 282، )4/3/1358(. 52( همان. 53( همان، ص 312، )6/3/1358(. 54( همان، صص423 و 424، )25/3/1358(. 55( همان، ص 424، )25/3/1358(. 56( همان، ص 424 و 425، )25/3/1358(. 57( همان، ص 425، )25/3/1358(. 58( همان، ص426، )25/3/1358(. 59( همان، ص 431، )25/3/1358(. 60( همان، ص 432، )25/3/1358(. 61( همان، ص433، )25/3/1358(. 62( همان، ص 438، )26/3/1358(. 63( محسن خليلى، بررسى تاثير تحولات پس از پيروزى انقلاب اسلامى بر قانون اساسى جمهورى اسلامى

ص: 2545

ايران و چگونگى بازنگرى آن، پايان نامه دوره كارشناسى ارشد رشته علوم سياسى (تهران: دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران، 1372( ص 84. 64( محمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران جلد 1، اصول و مبانى كلى نظام، (تهران: دانشگاه شهيد بهشتى و نشر يلدا، 1374( صص27 و 28. 65( صحيفه نور، جلد 4، ص 432، )25/3/1358(. 66( همان، ص 445، )27/3/1358(. 67( همان. 68( همان، ص446، )27/3/1358(. 69( همان، ص456، )28/3/1358(. 70( همان. 71( همان، ص 460، )28/3/1358(. 72( همان، صص463 و 464، )30/3/1358(. 73( همان، ص 464، )30/3/1358(. 74( همان، ص 485، )31/3/1358(. 75( همان، جلد 5، ص 8 و 18، )12/4/1358(. 76( همان، ص56، )14/4/1358(. 77( همان، ص 65، )15/4/1358(. 78( همان، ص 85، )16/4/1358(. 79( همان، ص 132، )19/4/1358(. 80( همان، ص 145، )21/4/1358(. 81( همان، ص 171، )24/4/1358(. 82( همان، ص 218، )29/4/1358(. 83( همان، ص269، )3/5/1358(. 84( همان، ص 270، )9/5/1358(. 85( همان، ص 278، )12/5/1358(. 86( همان، صص 298 و299، )27/5/1358(. 87( همان، ص 310، )28/5/1358(. 88( همان، ص 310 و 311، )28/5/1358(. 89( همان، ص523، )28/6/1358(. 90( همان، ص 570 و 571، )5/7/1358(. 91( اداره كل امور فرهنگى و روابط عمومى مجلس شوراى اسلامى، راهنماى استفاده از صورت مشروح مذاكرات مجلس

ص: 2546

بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران همراه با معرفى مجلس و اعضاى خبرگان، (تهران: اداره تبليغات و انتشارات مجلس شوراى اسلامى، 1368( ص 408. 92( همان، ص 60. 93( صحيفه نور، جلد6، ص 34، )12/7/1358(. 94( همان، ص 95، )30/7/1358(. 95( همان، صص96 و97، )30/7/1358(. 96( همان، ص106، )2/8/1358(. 97( همان، صص 118 و119، )3/8/1358(. 98( همان، صص 164 و 165، )9/8/1358(. 99( همان، صص 162 و163، )9/8/1358(. 100( همان، ص 234، )16/8/1358(. 101( همان، ص253، )18/8/1358(. 102( همان، ص 254، )18/8/1358(. 103( همان، ص 255، )18/8/1358(. 104( همان، ص 271، )24/8/1358(. 105( همان، صص 302 و303، )29/8/1358(. 106( همان، ص323، )7/9/1358(. 107( همان. 108( همان. 109( همان، ص347، )15/9/1358(. 110( همان، صص347 و 351، )15/9/1358 و16/9/1358(. ») عضو هيات علمى گروه تاريخ انقلاب پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى. »») rewo tneutitsnoC.

ص: 2547

بحثي پيرامون حديث ثقلين در مقدمه وصيت نامه سياسي الهي امام(ره)

صحيفه انقلاب، وصيتنامه سياسي الهي امام(ره) قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي إهل بيتي فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض. الحمدلله و سبحانك اللهم صل علي محمد و آله مظاهر جمالك و جلالك و خزأن إسرار كتابك الذي تجلي فيه الاحديه بجميع إسمأك حتي المستإثر منها الذي لايعلمه غيرك و اللعن علي ظالميهم إصل الشجره الخبيثه . و بعد اينجانب مناسب مي دانم كه شمه كوتاه و قاصر در باب ثقلين تذكر دهم, نه از حيث مقامات غيبي و معنوي و عرفاني كه قلم مثل مني عاجز است از جسارت در مرتبه اي كه عرفان آن بر تمام دأره وجود از ملك تا ملكوت اعلي و از آنجا تا لاهوت و آنچه در فهم من و تو نايد سنگين و تحمل آن فوق طاقت, اگر نگويم ممتنع است. و نه از آنچه بر بشريت گذشته است از مهجور بودن از حقايق مقام والاي ثقل اكبر و ثقل كبير كه از هر چيز اكبر است جز ثقل اكبر كه اكبر مطلق است و نه از آنچه گذشته است براين دو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتيان بازيگر كه شمارش

ص: 2548

آن براي مثل مني ميسر نيست با قصور اطلاع و وقت محدود, بلكه مناسب ديدم اشاره اي گذرا و بسيار كوتاه از آنچه بر اين دو ثقل گذشته است بنمايم. شايد جمله لن يفترقا حتي يردا علي الحوض اشاره باشد براينكه بعد از وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم هر چه بر يكي از اين دو گذشته است بر ديگري گذشته است و مهجوريت هريك مهجوريت ديگري است تا آنگاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند. و آيا اين حوض مقام اتصال كثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دريا است يا چيزي ديگر كه به عقل و عرفان بشر راهي ندارد و بايد گفت آن ستمي كه از طاغوتيان براين دو وديعه رسول اكرم صلي الله عليه وآله و سلم گذشته برامت مسلمان بلكه بر بشريت گذشته است كه قلم از آن عاجز است . و ذكر اين نكته لازم است كه حديث ثقلين متواتر بين جميع مسلمين است و كتب اهل سنت از صحا e ششگانه تا كتب ديگر آنان با الفاظ مختلفه و موارد مكرره از پيغمبراكرم صلي الله عليه وآله و سلم به طور متواتر نقل شده است و اين حديث شريف حجت قاطع است برجميع بشر

ص: 2549

بويژه مسلمانان مذاهب مختلف و بايد همه مسلمانان كه حجت برآنان تمام است جوابگوي آن باشند و اگر عذري براي جاهلان بي خبر باشد براي علماي مذاهب نيست . اكنون ببينيم چه گذشته است بر كتاب خدا اين وديعه الهي و ماترك پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و سلم. مسأل إسف انگيزي كه بايد براي آن خون گريه كرد, پس از شهادت حضرت علي (ع) شروع شد . خود خواهان و طاغوتيان, قرآن كريم را وسيله اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و سلم دريافت كرده بودند و نداي اني تارك فيكم الثقلان در گوششان بود با بهانه هاي مختلف و توطئه هاي از پيش تهيه شده آنان را عقب زده و با قرآن, در حقيقت قرآن را كه براي بشريت تا ورود به حوض بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و هست از صحنه خارج كردند و برحكومت عدل الهي كه يكي از آرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست خط بطلان كشيدند و انحراف از دين خدا و كتاب و سنت الهي را پايه گذاري كردند تا كار به جأي رسيد كه قلم از شرح آن

ص: 2550

شرمسار است. و هر چه اين بنيان كج به جلو آمد كج ها و انحرافها افزون شد تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عأله بشري از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي(ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند, برساند و اين وليده علم الاسمإ را از شر شياطين وطاغوتها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و حكومت را به دست اوليإ الله معصومين عليهم صلوات الاولين و الاخرين بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند, چنان از صحنه خارج نمودند كه گوئي نقشي براي هدايت ندارد و كار به جأي رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاي جأر و آخوندهاي خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اي براي اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالي شد و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل, قرآن اين كتاب سرنوشت ساز, نقشي جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنكه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد, وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا به كلي از صحنه خارج شد, كه ديديم اگر كسي دم از حكومت اسلامي

ص: 2551

برميآورد و از سياست كه نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار صلي الله عليه وآله و سلم و قرآن و سنت مشحون آن است سخن مي گفت گوئي بزرگترين معصيت را مرتكب شده و كلمه آخوند سياسي موازن با آخوند بي دين شده بود و اكنون نيز است. و اخيرا قدرتهاي شيطاني بزرگ به وسيله حكومتهاي منحرف خارج از تعليمات اسلامي كه خود را به دروغ به اسلام بسته اند براي محو قرآن و تثبيت مقاصد شيطاني ابر قدرتها, قرآن را با خط زيبا طبع مي كنند و به اطراف مي فرستند و با اين حيله شيطاني قرآن را از صحنه خارج مي كنند. ما همه ديديم قرآني را كه محمدرضا خان پهلوي طبع كرد و عده اي را اغفال كرد و بعضي آخوندهاي بي خبر از مقاصد اسلامي هم مداح او بودند و مي بينيم كه ملك فهد هر سال مقدار زيادي از ثروتهاي بي پايان مردم را صرف طبع قرآن كريم و محال تبليغات مذهب ضد قرآني مي كند و وهابيت اين مذهب سراپا بي اساس و خرافاتي را ترويج مي كند و مردم و ملتهاي غافل را سوق به سوي ابر قدرتها مي دهد و از اسلام عزيز و قرآن كريم براي هدم اسلام و قرآن بهره

ص: 2552

برداري مي كند. ما مفتخريم و ملت عزيز سرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبي است كه مي خواهد حقايق قرآني كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مي زند, از مقبره ها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيودي كه بر پاي و دست و قلب و عقل او پيچيده است و او را به سوي فنا و نيستي وبردگي و بندگي طاغوتيان مي كشاند, نجات دهد. و ما مفتخريم كه پيرو مذهبي هستيم كه رسول خدا موسس آن به إمر خداوند تعالي بوده و اميرالمومنين علي بن ابي طالب اين بنده رها شده از تمام قيود, مإمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگيها است. ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگترين دستور زندگي مادي و معنوي و بالاترين كتاب رهأي بخش بشر است و دستورات معنوي و حكومتي آن بالاترين راه نجات است, از امام معصوم ما است. ما مفتخريم كه أمه معصومين از علي بن ابي طالب گرفته تا منجي بشر حضرت مهدي صاحب زمان عليهم آلاف التحيات و السلام كه به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است أمه ما هستند. ما مفتخريم كه

ص: 2553

ادعيه حيات بخش كه او را قرآن صاعد مي خوانند از أمه معصومين ما است. ما به مناجات شعبانيه امامان و دعاي عرفات حسين بن علي عليهما السلام و صحيفه سجاديه اين زبور آل محمد و صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ما است . ما مفتخريم كه باقرالعلوم بالاترين شخصيت تاريخ است و كسي جز خداي تعالي و رسول صلي الله عليه وآله و أمه معصومين عليهم السلام, مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد, از مااست. و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفري است كه فقه ما كه درياي بي پايان است يكي از آثار اوست و ما مفتخريم به همه أمه معصومين عليهم صلوات الله و متعهد به پيروي آنانيم . ما مفتخريم كه أمه معصومين ما صلوات الله و سلامه عليهم درراه تعالي دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكي از ابعاد آن است در حبس و تبعيد به سر برده و عاقبت در راه براندازي حكومتهاي جأرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند. و ما امروز مفتخريم كه مي خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم و اقشار مختلفه ملت ما در اين راه بزرگ سرنوشت

ص: 2554

ساز سر از پا نشناخته جان و مال و عزيزان خود را نثار راه خدا مي كنند . ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند. و آنان كه توان جنگ دارند در آموزش نظامي كه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي از واجبات مهم است شركت و از محروميتهأي كه توطئه دشمنان و نا آشنأي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه براسلام و مسلمانان تحميل نمودند, شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند خارج نموده اند. و آنان كه توان جنگ ندارند در خدمت پشت جبهه به نحو ارزشمندي كه دل ملت را از شوق و شعف به لرزه در ميآورد و دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب مي لرزاند اشتغال دارند. و ما مكرر ديديم كه زنان بزرگواري زينب گونه عليها سلام الله فرياد مي زنند كه فرزندان خود را از دست داده و

ص: 2555

در راه خداي تعالي و اسلام عزيز از همه چيز خود گذشته و مفتخرند به اين امر و مي دانند آنچه به دست آورده اند بالاتر از جنات نعيم است چه رسد بمتاع ناچيز دنيا, و ملت ما بلكه ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند به اينكه دشمنان آنان كه دشمنان خداي بزرگ و قرآن كريم و اسلام عزيزند درندگاني هستند كه از هيچ جنايت و خيانتي براي مقاصد شوم جنايتكارانه خود دست نمي كشند و براي رسيدن به رياست و مطامع پست خود دوست و دشمن را نمي شناسند و در رإس آنان آمريكا اين تروريست بالذات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيست جهاني است كه براي رسيدن به مطامع خود جناياتي مرتكب مي شود كه قلم ها از نوشتن و زبانها از گفتن آن شرم دارند و خيال ابلهانه اسرأيل بزرگ, آنان را به هر جنايتي مي كشاند. و ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند كه دشمنان آنها حسين اردني اين جنايت پيشه دوره گرد, و حسن و حسني مبارك هم آخور با اسرأيل جنايتكارند و در راه خدمت به آمريكا و اسرأيل از هيچ خيانتي به ملتهاي خود روي گردان نيستند. و ما مفتخريم كه دشمن ما صدام عفلقي

ص: 2556

است كه دوست و دشمن او را به جنايت كاري و نقض حقوق بين المللي و حقوق بشر مي شناسند و همه مي دانند كه خيانتكاري او به ملت مظلوم عراق و شيخ نشينان خليج, كمتر از خيانت به ملت ايران نباشد و ما و ملتهاي مظلوم دنيا مفتخريم كه رسانه هاي گروهي و دستگاههاي تبليغات جهاني, ما و همه مظلومان جهان را به هر جنايت و خيانتي كه ابرقدرتهاي جنايتكار دستور مي دهند متهم مي كنند . كدام افتخار بالاتر و والاتر از اينكه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاي جنگيش و آن همه دولتهاي سرسپرده اش و به دست داشتن ثروتهاي بي پايان ملتهاي مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانه هاي گروهي در مقابل ملت غيور ايران و كشور حضرت بقيه الله ارواحنا لمقدمه الفدإ آن چنان وامانده و رسوا شده است كه نمي داند به كه متوسل شود و رو به هر كس مي كند جواب رد مي شنود و اين نيست جز به مددهاي غيبي حضرت باري تعالي جلت عظمته كه ملت ها را بويژه ملت ايران اسلامي را بيدار نموده و از ظلمات ستمشاهي به نور اسلام هدايت نموده. من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز

ص: 2557

ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر كافر وابسته است بلكه به صراطي كه خداوند به آنها نصيب فرموده است محكم و استوار و متعهد و پايدار پايبند بوده و لحظه اي از شكر اين نعمت غفلت نكرده و دستهاي ناپاك عمال ابرقدرتها چه عمال خارجي و چه عمال داخلي بدتر از خارجي تزلزلي در نيت پاك و اراده آهنين آنان رخنه نكند و بدانند كه هر چه رسانه هاي گروهي عالم و قدرتهاي شيطاني غرب و شرق اشتلم مي زنند دليل بر قدرت الهي آنان است و خداوند بزرگ سزاي آنان را, هم در اين عالم و هم در عوالم ديگر خواهد داد انه ولي النعم و بيده ملكوت كل شيء و با كمال جد و عجز از ملتهاي مسلمان مي خواهم كه از أمه اطهار و فرهنگ سياسي, اجتماعي, اقتصادي, نظامي اين بزرگ راه نمايان عالم بشريت به طور شايسته و به جان و دل و جان فشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله دست از فقه سنتي كه بيان گر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتها است چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب

ص: 2558

فقه اسلامي است, ذره اي منحرف نشوند و به وسواس خناسان معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند و بدانند قدمي انحرافي مقدمه سقوط مذهب و احكام اسلامي و حكومت عدل الهي است و از آن جمله از نماز جمعه و جماعت كه بيانگر سياسي نماز است هرگز غفلت نكنند كه اين نماز جمعه از بزرگترين عنايات حق تعالي بر جمهوري اسلامي ايران است و از آن جمله مراسم عزاداري أمه اطهار و بويژه سيدمظلومان و سرور شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين صلوات وافر الهي و انبيإ و ملأكه الله و صلحإ بر روح بزرگ حماسي او باد هيچگاه غفلت نكنند . و بدانند آنچه دستور أمه عليهم السلام براي بزرگداشت اين حماسه تاريخي اسلام است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگران آل بيت است تمام, فرياد قهرمانانه ملتها است بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ الي الابد. و مي دانيد كه لعن و نفرين و فرياد از بيداد بني اميه لعنت الله عليهم با آن كه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند فرياد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن اين فرياد ستم شكن است. و لازم است در نوحه ها و اشعار مرثيه و اشعار ثناي از أمه حق عليهم سلام الله به

ص: 2559

طور كوبنده فجايع و ستمگريهاي ستمگران هر عصر و مصر يادآوري شود و در اين عصر كه عصر مظلوميت جهان اسلام به دست آمريكا و شوروي و ساير وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود اين خأنين به حرم بزرگ الهي لعنت الله و ملأكته و رسله عليهم است به طور كوبنده يادآوري و لعن و نفرين شود. و همه بايد بدانيم كه آنچه موجب وحدت بين مسلمين است اين مراسم سياسي است كه حافظ مليت مسلمين بويژه شيعيان أمه اثني عشر عليهم صلوات الله وسلم . و آنچه لازم است تذكر دهم آن است كه وصيت سياسي الهي اين جانب اختصاص به ملت عظيم الشإن ايران ندارد بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي و مظلومان جهان از هر ملت و مذهب مي باشد .

ص: 2560

بدل حيلوله ازنگاه امام خمينى

اشاره

مجله فقه اهل بيت فارسى، شماره 19و20 رحماني، محمد قواعد فقهى (7) از جمله قواعد فقهى مربوط به ضمان قهرى(مسووليت مدنى)() بدل حيلوله است. اين قاعده همانند ديگر قواعد فقهى بخش ضمان ها در تامين حقوق، امنيت و سالم سازى روابط اقتصادى نقش بسزايى دارد. دراين زمينه به برخى از پرسش هايى كه پاسخ آنها در گروبحث و تحقيق از اين قاعده است اشاره خواهد شد. اين شماره ازمجله به مناسبت صدمين سال تولد بنيان گذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى، اختصاص به نظريات فقهى ايشان دارد و اين نوشته نيز درمقام تبيين و تثبيت نظريات فقهى آن فقيه بى نظير، در باره بدل حيلوله است، زيرا ايشان برخلاف بسيارى از فقهاى معاصر خويش بدل حيلوله را قبول دارد وبراساس آن،نتايج فقهى زيادى را پى ريزى كرده است. عناوين كلى مباحث دراين نوشته عبارتند از: الف - اهميت بدل حيلوله، ب - تعريف اجمالى قاعده، ج - موضوع قاعده، د - ادله قاعده قاعده على اليد، قاعده اتلاف، قاعده سلطنت، قاعده لاضرر، بناى عقلا، اجماع. ه - فروعات بدل حيلوله الزام به پذيرش بدل، حكم بدل پيش از تلف مبدل، حكم منافع مبدل، حكم عين پس از رفع تعذر حكم بدل پس از رفع تعذر ،حكم مبدل درحالات مختلف و - حكم مبدل

ص: 2561

برمبناى رد بدل حيلوله.

اهميت بدل حيلوله

يكى از راه هاى كشف اهميت مباحث علمى، فراوانى و چگونگى پاسخ گويى هربحث است به پرسش هايى كه در باره آن مطرح مى شود.ازاين رو به برخى از پرسش هايى كه اين قاعده تنها منبع و يا يكى از منابع مهم پاسخ گويى آنهاست اشاره مى شود: 1. آيا آنچه به عنوان بدل حيلوله به مالك داده مى شود به عنوان امانت و اباحه در تصرف است و به ملكيت او در نمى آيد و يا ملك او مى شود و هرگونه تصرفى درآن رواست؟ 2.آيا درخواست بدل از سوى مالك حق اوست و مى تواند آن را مطالبه نكند و يا اين كه با پرداخت ضامن، مالك مجبور به گرفتن است؟ 3. آيا ضامن با پرداخت بدل حيلوله نسبت به اصل مال ذمه اش برى مى شود يا نه؟ 4. پس از رفع تعذر از وصول مال به مالك، با توجه به اين كه بدل آن پيش مالك هست آيا مالك حق اجبار ضامن به استرداد اصل مال را دارد يا نه؟ 5. با استرداد مال اصلى به مالك آيا او همچنان مى تواند دربدل تصرف كند يا نه؟ 6.درمدتى كه مالك دستش از مال كوتاه است افزون براصل مال آيا كاهش بهاى آن را نيز ضامن است يا نه؟ مثلا

ص: 2562

اگر مال موضوع بدل حيلوله جنسى باشد كه باگذشت زمان ارزش آن كاهش پيدا ميكند مانند وسايل سرد كننده كه در فصل گرما مورد تصرف قرار گرفته و در فصل سرما به صاحبش مسترد شود و يا برعكس ميان مالك و وسايل گرمازادر فصل زمستان فاصله بيفتد و در فصل گرما به مالك مسترد شود. 7. اگر پرداخت مال اصلى به مالك موجب تباه شدن مال فراوان از ضامن شود رد آن واجب است يا نه؟ از باب نمونه اگر تيرآهن در ساختمان هاى چند طبقه به كار گرفته شده آيا با درخواست مالك، ضامن ملزم به ردآن است هرچند موجب خرابى ساختمان گردد؟ 8. اگر استرداد مال به مالك سبب تباه شدن همان مال شود حكمش چيست ؟ مانند نخى كه لباسى با آن دوخته شود به گونه اى كه رد كردن آن مساوى است باتباه شدن آن. 9. آيا ضامن مى تواند با پرداخت بدل، مال اصلى را حبس كند تا اين كه اول بدل را بگيرد و پس ازآن مبدكل(مال اصلى) را بدهد يا نه؟ 10. اگر مالك درمدت كوتاهى به مالش دست رسى نداشته باشد موضوع ضمان به بدل حيلوله هست يا نه؟ ملاك تعيين زمان چيست؟ 11. اگرمالى از قابليت انتفاع ساقط گردد، ليكن اصل آن موجود است،

ص: 2563

حق اولويت براى مالك باقى است يا نه؟ مثلا اگر تابلو و شيى ء قيمتى بشكند با توجه به اين كه ضامن بدل آن را داده است آيا مالك نسبت به اجزاى شكسته شده حق اولويت دارد يانه؟ 12. برفرض عدم پذيرش بدل حيلوله، با توجه به اين كه مال اصلى موجود و استردادآن به مالك ممكن نيست آيا چيزى برذمه غاصب هست يا نه؟

تعريف بدل حيلوله

پيش از تبيين و توضيح برخى از مطالب كه در آينده مورد رسيدگى قرار مى گيرد تعريف جامع و مانع ممكن نيست، ليكن جهت روشن شدن دورنماى بحث، تعريف اجمالى ازآن سودمند است. ازاين رو بايد دو واژه به كار رفته در قاعده تفسير شود: الف) بدل: ردر لغت چيزى است كه به جاى چيز ديگر قرار مى گيرد و جايگزين آن مى شود. فيومى مى نويسد: البدل بفتحتين و البدل بالكسر و البديل كلها بمعنى والجمع ابدال و ابدلته بكذا ابدالا، نحيت الاول و جعلت الثانى مكانه و بدلته تبديلا، غيرت صورته تغييرا.() ب) حيلوله: ردرلغت به معناى جداو فاصله انداختن است. علامه فيومى مى نويسد: وحال النهر بيننا حيلوله حجز و منع الاتصال.() بنا بر اين درتعريف اجمالى بدل حيلوله مى توانيم بگوييم: بدل حيلوله عبارت است از: پرداخت مال توسط شخصى كه ميان مال و مالك فاصله انداخته است

ص: 2564

به عنوان جايگزين آن مال.

موضوع قاعده

جهت تبيين و شناخت موارد و مصاديق قاعده لازم است موضوع آن روشن شود. ازاين روشايسته است انواع تصرفاتى كه موضوع ضمان راتشكيل مى دهد روشن گردد. تصرف دراموال ديگران صورت هاى گوناگونى دارد، ازجمله: الف) گاهى مال تصرف شده، موجود و قابل رد به صاحبش است. ب) گاهى مال تلف و نابود شده و به هيچ وجه قابل برگرداندن نيست. مانند اين كه مواد غذايى مورد تصرف، خورده شده است. ج) گاهى مال موجود است و ليكن براى هميشه قابل برگرداندن به مالك نيست. مانند اين كه طلاى دزديده شده، در دريا با عمق زياد افتاده باشد. د) گاهى مال تصرف شده، موجود است و ليكن در زمان معينى نمى توان آن را به مالك برگرداند. مانند اين كه مال دراختيار كسى قرار گرفته كه تا يك سال درمسافرت به سرمى برد و پس از آن امكان استرداد به مالك هست. واضح است درصورت اول جز وجوب رد مال، وظيفه اى نسبت به اصل عين وجود ندارد. اما افزون بروجوب رد، اين كه آيا نسبت به منافع مستوفات و غير مستوفات ضمانى هست و يا بايد تفصيل داده شود، درجاى خود بايد بحث گردد. اما صورت دوم، ضمان نسبت به مال، ثابت است، دراموال قيمى پرداخت قيمت و

ص: 2565

در اموال مثلى رد مثل آن برضامن واجب است و قدر متيقن ازمواردضمان،همين صورت است. مهم حكم صورت سوم و چهارم است كه مال موجود است، ليكن استرداد آن به مالك متعذرمى باشد. برخى از فقها صورت سوم را به صورت دوم ملحق كرده اند، زيرا هرچند مال درحقيقت تلف نشده، ليكن حكم تلف برآن بار مى شود، چون همانند مال تلف شده قابل انتفاع ونقل و انتقال نيست. ولى آيا صورت چهارم هم همانند صورت سوم درحكم تلف و ملحق به مورد دوم است يا بستگى به اين دارد كه مفهوم و مقصود از عنوان تعذر وصول كه دركلمات فقها موضوع ضمان بدل حيلوله قرار گرفته شده روشن گردد. دراين رابطه نظريات گوناگون وجود دارد، ازجمله: 1. موضوع بدل حيلوله جايى است كه مالك از دست يابى به مال مايوس و نا اميد باشد.يعنى افزون براميد نداشتن، حالت ياس بايد حاصل گردد. 2. موضوع عبارت است از صورتى كه اميد دست يابى نباشد. يعنى موضوع، اميد نداشتن است هرچند اين نا اميدى به مرحله ياس كامل و اطمينان به عدم دست يابى نرسد. 3. موضوع، جدايى ميان مال و مالك درمدت طولانى است به گونه اى كه موجب ضررمالك باشد، هرچند علم به دست يابى باشد. 4. موضوع، جدايى ميان مال و مالك است به

ص: 2566

گونه اى كه موجب ضرر مالك شود، هرچند مدت آن كوتاه باشد. شيخ انصارى درمقام بيان تبيين موضوع بدل حيلوله مى گويد: آيا موضوع بدل حيلوله مقيد به ياس و نا اميدى از دست يابى به مال است و يا اين كه اميد نداشتن به دست يابى، موضوع است و يا اين كه فاصله طولانى مالك از مال به گونه اى كه موجب ضرر مالك گردد موضوع است و يا اين كه جدايى ميان مال ومالك هرچند درمدت كوتاه، موضوع است، وجوهى متصوراست.()

ديدگاه حضرت امام

از لا به لاى كلمات امام استفاده ميشود ايشان افزون بر مورد اول و دوم كه قدرمتيقن از موارد حيلوله است صورت سوم را نيز مصداق اين قاعده دانسته است. از باب نمونه به برخى از كلمات حضرت امام دراين باره اشاره مى شود. ايشان پس ازنقد و بررسى ادله بدل حيلوله درمقام جمع بندى مى فرمايد: ازاين تقريب(قاعده على اليد) روشن شد با صدق عنوان تعذر، ميان صورتى كه مالك از دست يابى به مال مايوس باشد با صورتى كه مى داند پس از گذشت مدت طولانى برمال دست پيدا مى كند فرقى نيست، زيرا درهردو صورت عنوان غرامت و تدارك باردكردن بدل صادق است.() ايشان در پايان استدلال به قاعده على اليد، چنين نتيجه گيرى مى كند: درصورتى كه مال تلف نشده، ليكن ميان مالك و آن

ص: 2567

فاصله افتاده مانند اين كه شخصى مال را از دست ضامن و غاصب اول گرفته و هرگز امكان گرفتن از اونيست دراين صورت عهده ضامن اول، اقتضاى رد مال را ندارد، بلكه حكم آن در نظر خردمندان.... لزوم رد بدل است. اين حكم(رد بدل) درصورتى كه احتمال رجوع و برگشت مال داده شود نيز هست مثل اين كه احتمال داده شود آنچه در دريا افكنده شده با امواج دريا خارج گردد.()موارد ديگر نيز دركلام حضرت امام براين مدعا دلالت دارد. جهت پرهيز از اطاله مقال به همين مقدار بسنده مى شود.

ادله قاعده

فقها در مقام استدلال برثبوت بدل حيلوله، به ادله زيادى تمسك جسته اند. دراين بخش درابتدا ادله اى را كه حضرت امام اقامه كرده است موردارزيابى قرار مى گيردو سپس برخى از ادله ديگرى كه دركلام وى نيامده، مورد رسيدگى قرار مى دهيم. لازم به يادآورى است چون اين نوشته درمقام تثبيت ديدگاه هاى ايشان است افزون بر ادله و اشكالات مورد قبول ايشان به موارد ديگرى نيز اشاره شده است. 1. قاعده على اليد اولين دليل دركلام حضرت امام براثبات بدل حيلوله قاعده على اليد است. ايشان پس از گزارش استدلال يكى از بزرگان () واشكال برآن مى فرمايد: استدلال به قاعده على اليد بر اثبات بدل حيلوله با اين بيان ممكن است: مدلول قاعده عبارت از اين است

ص: 2568

كه: خود مال بر عهده گيرنده و ضامن است، زيرا على اليد دلالت د ارد براين كه آنچه گرفته شده بر عهده گيرنده است تا هنگام برائت ذمه و تفسير مفهوم (ذمه) و(عهده) موكول به عرف و عقلاست. معناى(عهده) از نظر عقلا تفاوت دارد، زيرا اگر مال،موجود و تسليم آن ممكن باشد رد آن واجب است و اگر مال تباه شده باشد مقتضاى برعهده بودن،وجوب ردمثل يا قيمت آن است و اگر موجود باشد واز اختيار مالك و غاصب خارج باشد(امكان رد نباشد) در اين صورت نيز مقتضاى عهده، رد بدل است، زيرا در نگاه عقلا عنوان تلف درضمان و غرامت نقشى ندارد، بلكه موضوع ضمان و غرامت قطع رابطه مالك و ملك است... اين مطلب درصورتى كه احتمال برگشت مال برود نيز جريان دارد، مانند اين كه احتمال داده شود مالى كه در دريا افتاده باامواج دريا به ساحل برگردانده شود. در هر صورت موضوع ضمان در قاعده على اليد عنوان تلف نيست تا اين كه بحث شود با وجود مال، تلف صادق است يا نه.()افزون بر اين عبارت، موارد ديگرى از كلام حضرت امام دلالت دارد كه ايشان دلالت قاعده على اليد را بر بدل حيلوله تمام مى داند. نقد و بررسى: ربرخى از فقها براين استدلال اشكال كرده اند كه قاعده علي اليد از

ص: 2569

روايت علي اليد استفاده شده و سند روايت علي اليد ضعيف است. آية اللّه خويى در بحث قاعده مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده ر مى فرمايد: براستدلال به اين روايت اشكال مى شود به اين كه حديث از نظر سند ضعيف است، زيرادركتاب هاى حديثى شيعه نيامده و فقها از كتاب هاى اهل سنت گرفته اند و درمنابع استدلالى براساس آن استدلال كرده اند... و ادعاى جبر ضعف سند به عمل اصحاب نا تمام است، زيرا همان گونه كه اعراض اصحاب موجب وهن سند نيست عمل آنان نيزجابر ضعف سند نمى باشد... .() رپاسخ: ربه نظر مى رسد اين اشكال برمبناى حضرت امام وارد نباشد، زيرااختلافى است كه آيا عمل اصحاب جابر ضعف سند هست يا نيست؟ مشهور فقها عمل اصحاب را جابر ضعف سند و اعراض آنان را موهن سند دانسته اند.برخى در برابر مشهور، عمل اصحاب راجابر ضعف سند و اعراض آنها را، موهن سند ندانسته اند، مانند مستشكل محترم. برخى ديگر تفصيل داده اند ميان عمل اصحاب و اعراض اصحاب. در صورت اول جابر نيست، ليكن روى گردانى موجب وهن سند است مانند بعضى از اساتيد برزگوار.()حضرت امام مبناى مشهور را پذيرفته است. بنا بر اين با احراز عمل واستناداصحاب به روايت علي اليد جبر سند آن قطعى است. توضيح بيشترى دراين باره خواهد آمد. اگر اشكال شود

ص: 2570

اثبات عمل به اين روايات از سوى فقها معلوم نيست تاجبر ضعف سند ثابت گردد در پاسخ گفته مى شود: اولا، خود مستشكل درعبارت خويش فرموده است: فقهااين روايت را از كتاب هاى اهل سنت گرفته اند و دركتاب هاى استدلالى براساس آن استدلال كرده اند. پس عمل فقها مفروغ عنه دانسته شده است. ثانيا، فقها در سراسر فقه، فراوان به اصل واطلاق روايت علي اليد تمسك كرده اند و براساس آن حكمى را اثبات و يا نفى كرده اند. از جمله محقق ثانى دركتاب جامع المقاصد با اين كه تا كتاب نكاح بيشتر نيست 28 مورد به اين حديث استدلال كرده است.() اين نشان مى دهد كه فقهادر سراسرفقه به اين روايت عمل و استنادكرده اند: بنا بر اين براساس مبناى حضرت امام هيچ گونه اشكالى براعتبار حديث وارد نيست. براساس مبناى ديگران نيز دور نيست گفته شود: حديث، اعتبار لازم را دارد، زيرا هرچند ما بپذيريم عمل مشهور، جابر ضعف سند نيست، ليكن در مورد اين روايات قرائنى وجود دارد كه موجب اطمينان به صدور مى شود، از جمله: الف) برخى از فقيهان صدر اول با اين كه خبر واحد را حجت نمى دانسته اند و مبناى سختى براى اعتبار سند داشته اند، با اين وصف اين خبر را معتبر دانسته و آن را به رسول خدا(ص) نسبت داده

ص: 2571

اند، چنان چه ابن ادريس درمبحث اختلاف ميان صاحب مال كه ادعاى قرض را دارد با گيرنده مال كه ادعاى وديعه بودن را دارد قول مالك را مقدم مى داند و درمقام استدلال مى فرمايد: والرسول(ص) قال: على اليد ما اخذت حتى توديه.()دركتاب غصب مى نگارد: اگر غاصب صورت مال غصبى را به شكل مرغوبى تغيير دهد و بهاى آن مال افزايش پيدا كند بايد آن را به مالك رد كند و مستحق دريافت چيزى نيز نيست. درمقام استدلال مى نويسد: ويحتج على المخالف بقوله(ص) على اليد ما اخذت حتى توديه.() با اين كه ابن زهره خبر واحد را حجت نمى داند، دركتاب غصب هنگامى كه سخن ازاين روايت به ميان مى آيد آن را با قطع به رسول خدا نسبت مى دهد و مى نويسد: ربقوله :علي اليدماقبضت حتي يودي . و همچنين ابن ادريس و شهيد ثانى. ب) برخى از محدثان و فقهاى صدر اول كه به عصر حضور نزديك بودند به اين روايت استدلال كرده اند. به عنوان نمونه مى توان از شيخ طوسى نام برد كه دربسيارى ازكتاب ها بدان تمسك جسته است. وى درمورد اين كه چنان چه شخصى مالى را غصب كرد و مالك، آن را به عنوان رهن پيش غاصب بگذارد ضمان غاصب منتفى نمى شود، مى نويسد: دليلنا... وروى عن النبى (ص) انه قال: على اليد

ص: 2572

مااخذت حتى توديه او حتى تودى.()وى در جاهاى ديگر از كتاب خلاف نيز به اين روايت تمسك جسته است.() ج) كمتر كتاب فقهى ديده مى شود كه در باب هاى متعدد آن، تمسك به روايت نشده باشد. يك مورد آن جامع المقاصداست كه گفتيم: بيش از 28 مورد به اين روايت تمسك شده است. اين امور سبب اطمينان به صدور روايت مى شود و روايت افزون برمبناى جبر ضعف سند باعمل مشهور، برمبانى ديگر نيز معتبر باشد، مگر اين كه غير از اطمينان به صدور براى اعتبار سند موضوعيت قائل باشيم. براين مبنا اشكال ضعف سند به قوت خود باقى است. اشكال اول: رعلي اليد تنها دلالت دارد آنچه را ضامن اخذ كرده بايد بر گرداند و آن مال اصلى است كه استرداد آن ناممكن باشد و اما بدل آن مصداق اخذنيست تا با قاعده (يد) لزوم رد آن اثبات گردد. پاسخ: ردرمالى كه ضامن در آن تصرف كرده و مورد ضمان واقع شده چهار حيث و عنوان مطرح است: الف) خصوصيت شخصى، كه رد اين حيث تنها بارد اصل مال ممكن است. ب) خصوصيت نوعى، كه رد اين حيث با رد مثل آن ممكن است. ج) ماليت مال، رد اين حيث با پرداخت قيمت ممكن است. د) سلطنت و استيلاء مالك برمال، رد اين حيث تنهااز راه

ص: 2573

رد بدل ممكن خواهد بود. بنا بر اين براساس قاعده بايد تمام حيثيات و عنوان مورد تصرف كه از مالك اخذ وسلب شده به او پرداخت شود، از جمله حيث چهارم. اشكال دوم: ربرحيث سلطنت مالك عنوان اخذ صادق نيست تا با قاعده علي اليد استرداد آن به مالك لازم باشد. پاسخ: رحضرت امام صادق مفهوم اخذ وعهده ر را به عرف و عقلا واگذار كرده. بنا بر اين برهرچيزى كه از نظر عرف اخذوعهده ر صادق است،ضمان و استرداد آن نيز لازم است. بى گمان درعرف عقلا برسلطنت و صاحب اختيار مال بودن نيز عنواناخذوعهده ر صادق است، درنتيجه استرداد با دادن بدل لازم است. اشكال سوم: رلازمه قاعده على اليد اين است كه درصورت كمى فاصله و حيلوله ميان مال و مالك، پرداخت بدل حيلوله نيز لازم است، حال آن كه فقها درچنين مواردى بدل حيلوله را لازم نمى دانند. آية اللّه خويى در اين باره مى فرمايد: اگر تمسك به قاعده جايز باشد درموارد عدم امكان دست رسى به مال اصلى، فرقى ميان مدت كوتاه يا مدت زياد نيست، در حالى كه فقها درصورت اول بدل حيلوله راقبول ندارند.() پاسخ: رحكم موارد كوتاه مدت يكسان نيست، زيرا گاهى ضرر متوجه مالك درهمان مدت كوتاه بسيار زياد است به گونه اى كه از نظر عرف و عقلا

ص: 2574

قابل گذشت نيست. كسانى كه بدل حيلوله را پذيرفته اند دراين صورت نيز آن را جارى مى دانند. گاهى ضرر كم است به گونه اى كه عرف و عقلا آن را ناديده و قابل گذشت مى دانند. درچنين مواردى بدل حيلوله جريان ندارد و اگر فقها فرموده اند: درموارد كوتاه مدت، بدل حيلوله جارى نيست بى گمان صورت دوم است نه صورت اول به ويژه از نظرفقيهانى كه دليل بدل حيلوله را جبران ضرر مالك مى دانند. مويد اين مطلب عبارت پايانى مستشكل محترم است: اگر فاصله ميان مال و مالك منافعى داشته باشد، به عنوان اجاره بايد پرداخت شود. 2. قاعده اتلاف: ديگر از ادله قاعده بدل حيلوله، قاعده اتلاف است. حضرت امام ازاين دليل به گونه مستقل نام نبرده، ليكن در ضمن نقد و بررسى قاعده يدبه آن اشاره كرده وبراين باور است كه موضوع ضمان درقاعده اتلاف عنوان اتلاف نيست، بلكه كوتاه شدن دست و سلطنت مالك ازمالش موضوع ضمان است.بنابر اين درصورتى كه مال موجود است و ليكن مالك نمى تواند دست رسى به آن داشته باشد مى تواند موضوع قاعده اتلاف باشد. دراين باره مى نويسد: ممكن است آنچه درباره قاعده على اليد(دلالت آن بربدل حيلوله) گفته شد نسبت به قاعده اتلاف نيز گفته شود، چون عنوان اتلاف مال ديگران موضوع ضمان و غرامت نيست، بلكه جدا شدن

ص: 2575

مالك از مال خويش براى هميشه موضوع ضمان در قاعده اتلاف است. اين درصورتى كه مال موجود باشد نيز با توجه به مناسبات و مرتكزات عقلااگر براى هميشه رابطهء مالك و مال قطع گردد و ياحتى اگر احتمال برگشت آن به گونه اتفاقى برود موضوع ضمان(بدل حيلوله)است.()استدلال به قاعده اتلاف بربدل حيلوله ممكن است از جهاتى مورد اشكال قرار گيرد، ازجمله: اشكال اول: رموضوع قاعده اتلاف تباه شدن مال است و با وجود مال، چيزى تلف نشده تا موضوع ضمان باشد. اما سلطنت اگرچه اتلاف نسبت به آن صادق است، ليكن مال نيست. محقق نائينى دراين باره مى فرمايد: قاعده اتلاف دلالت دارد برضمان مالى كه تلف شده، اما سلطنت مال نيست.() رنقد و بررسى: راين اشكال برحضرت امام وارد نيست، زيرا ايشان مى فرمايد: ملاك صدق مفهوم عهده وذمه ر درباب ضمانات، عرف و عقلا هستند و از سوى ديگر مى فرمايد: ملاك ضمان درقاعده اتلاف صدق عنوان اتلاف مال نيست تا با وجود مال، موضوع ضمان صادق نباشد، بلكه موضوع، قطع رابطه مالك و مال اوست و اين موضوع درموردبحث صادق است. از طرفى عقلا براى سلطنت و درا ختيار بودن مال ارزش وماليت قائلند و شخصى را كه موجب جدايى مالك از مالش شده، ضامن مى دانند. از اين رو براو لازم است اين سلطنت از دست رفته را برگرداند

ص: 2576

و اين ممكن نخواهد بود، مگر با دادن بدل، زيرا همان گونه كه گذشت با تصرف عدوانى دريك مال، چهار حيث وجهت از مالك گرفته شده است: الف) حيث و خصوصيت شخصى مال كه تنهااز راه استرداد اصل مال ممكن است. ب) خصوصيت نوعى مال كه تنها با دادن مثل تامين مى شود. ج) حيث ماليت كه با پرداخت قيمت تامين مى گردد. د) حيث سلطنت و در اختيار بودن كه با دادن بدل، جبران مى شود. بنابراين از نظر عقلا و عرف، ضامن بايد براى تامين سلطنت از دست رفته بدل رابدهد، هرچند مال برآن صادق نيست. اشكال دوم: برخى از فقيهان دربحث خارج فقه درمقام رد استدلال به قاعده اتلاف فرموده اند: اگر اين دليل پذيرفته شود بايد درتمام موارد اتلاف سلطنت،قائل به ضمان شويم، حال آن كه مشهور فقها كه بدل حيلوله را قبول دارند اين ضمان راو يژه موارد تعذر عينى دانسته اند.() پاسخ: هرچند قدر متيقن از موارد بدل حيلوله موردى است كه وصول مال موجود متعذر است، ليكن براساس مبناى حضرت امام كه عهده و ضمان را امرى عرفى و عقلايى مى داندو ضمان به قاعده اتلاف را داير مدار اتلاف مال نمى داند، درصورتى كه اميد برگشت مال نيز هست، بدل حيلوله راه دارد، زيرا ملاك ضمان به بدل حيلوله در

ص: 2577

صورت اول دراين جا نيز هست، مگر مدت فاصله ميان مال و مالك بسيار كم باشد و ضرر نيز از نظر عرف قابل مسامحه باشد. 3. قاعده سلطنت: ازجمله ادله بدل حيلوله از نظر حضرت امام، قاعده سلطنت است. ايشان درمقام تقريب دلالت قاعده، بربدل حيلوله بخشى از عبارت شيخ انصارى را گزارش مى كند: تسلط مردم برمال خود كه فرض شده برذمه ديگرى است(چون ميان آن و مالك فاصله انداخته) جواز درخواست خروج از عهده را به هنگامى كه رد اصل آن ممكن نباشداقتضا دارد، همانند جواز درخواست قيمت اگر رد مثل آن ممكن نباشد. ايشان اين استدلال را نمى پذيرد و اين گونه اشكال مى كند: اولا، پيش از اين گذشت كه به هنگام تعذر مثل دراجناس مثلى،درخواست قيمت با اشكالاتى همراه است، ازجمله اين كه تنها مثل برعهده آمده و مالك تنهاحق مطالبه مثل را دارد نه قيمت. ثانيا، قياس مورد بحث با درخواست قيمت درصورتى كه رد مثل متعذر باشد، نادرست است، زيرا دراجناس مثلى مثل برعهده ضامن آمده و مثل دو حيث رادارد: يك حيث مثليت و يك حيث ماليت. مالك مى تواند از حيث اول صرف نظر كند و تنها حيث دوم را كه قيمت است درخواست كند.ولى درمورد بحث برمبناى شيخ كه مستفاد از قاعده ءعلى اليد را تنها ضمان مثل در مثلى

ص: 2578

مى داند و عين مال را برعهده نمى داند تابا صرف نظر از خصوصيات تنها حيث ماليت وقيمت درخواست گردد و از حيث ديگر صرف نظر كند. خلاصه: ربا فرض موجود بودن مال، چيزى برذمه ضامن نيست تا موضوع قاعده سلطنت باشد، زيرا موضوع قاعده،مال خارجى است و سلطنت برمال خارجى سبب براى سلطنت برچيز ديگرى نخواهد بود.()توضيح اشكال اين كه اولا، قاعده سلطنت تسلط برمال خارجى را براى مالك ثابت مى كند، چون مال اوست، اما آنچه به عنوان بدل ممكن است داده شود مال اين شخص نيست تا قاعده سلطنت، تسلط برآن را ثابت كند و در نتيجه از باب اين سلطنت بتواندآن را از مالكش(ضامن) درخواست كند. ثانيا، قاعده سلطنت براى مالك(ضامن) نسبت به آنچه كه مى تواند بدل واقع شودتسلط و سلطنت را اثبات مى كند و با فرض سلطنت ضامن بربدل چگونه صاحب مال اصلى از باب سلطنت حق مطالبه آن را دارد؟ افزون بر اشكال حضرت امام اشكالات ديگرى نيز براين استدلال شده است از جمله: الف) اين روايت مرسل است، پس از نظر سند ضعيف است. ممكن است گفته شود: ضعف سند با عمل اصحاب جبران شده است. جواب اين است كه اين مطلب بستگى دارد به اين كه عمل اصحاب جابر ضعف سند باشد و اين مطلب ثابت نيست، زيرا فقها دراين بحث

ص: 2579

اختلاف كرده اند: برخى عمل اصحاب راجابر ضعف سند و اعراض آنها را موهن سند نمى دانند. برخى هم عمل را جابر و هم اعراض را موهن مى دانند. گروه سومى تفصيل داده اند ميان عمل اصحاب كه جابر ضعف سند نيست و اعراض كه موهن است. از سوى ديگر بر فرض پذيرش مبناى اول بايد ثابت گردد اصحاب دراين مساله تنها به اين روايت عمل كرده اند نه ادله ديگر و اثبات هريك از اين دو مشكل است. ب) اين قاعده سلطنت را برمال ثابت مى كند و اما چه چيزى مال هست يا نيست با اين قاعده ثابت نمى شود، زيرا دليل هيچ گاه موضوع خود را اثبات نمى كندو دور لازم مى آيد. بنا بر اين اول بايد ثابت گردد بدل حيلوله مال براى مالك مال متعذر الوصول است، سپس با قاعده، سلطنت او را براين مال و در پى آن حق مطالبه آن راثابت كنيم، زيرا قاعده، ثابت نمى كند بدل حيلوله، مال مالك است. ج) بردرخواست بدل حيلوله درصورتى ترتيب اثر داده مى شود كه راه ديگرى براى مالك جهت رسيدن به مالش نباشد، درحالى كه از راه ديگر ممكن است مالك به حقش دست پيدا كند و آن راه مصالحه و معامله شرعى است. محقق

ص: 2580

يزدى دراين باره مى نويسد: اما قاعده ضرر و سلطنت برفرض دلالت برجواز مطالبه بدل، از اين كه اين بدل بايد به عنوان بدل باشد(بدل حيلوله) و يا تحت عنوان معامله شرعى ميان مالك وضامن باشد، ساكت است و مقتضاى قاعده دوم است، زيرا تا جايى كه ممكن باشد بايد قواعد و اصول شرعى(دادوستد از راه معاملات شرعى) رعايت گردد و از سوى ديگر قدر متيقن از موارد جواز مطالبه درخواست بدل از راه معامله شرعى است.() 4. قاعده لاضرر دليل ديگرى كه در كلام حضرت امام مورد نقد و بررسى قرار گرفته قاعده لاضرر است.() برمبناى ايشان كه لاضرر حكم حكومتى است بر بدل حيلوله دلالت ندارد وامابر مبناى ديگران ايشان دلالت آن را نمى پذيرد مى فرمايد: قاعده لاضرر برمبناى ديگران و براساس تقريب ما هرچند دراحكام ضررى، اعم از وجودى وعدمى و نيز نسبت به جلوگيرى از هرگونه راه ورود ضرر جريان دارد برلزوم پرداخت مثل يا قيمت درتمام موارد دلالت ندارد، زيرا نهايت چيزى كه ازقاعده استفاده مى شود جلوگيرى از راه هاى ورود ضرر و لزوم جبران آن است. بنا بر اين اگر جبران ضرر به پرداخت اجرت و قيمت منافع حاصل شود به همان مقدار بسنده مى شود. بله، اگر جبران ضرر جز به پرداخت قيمت ويادادن مثل حاصل نشود، استدلال به قاعده برلزوم

ص: 2581

بدل حيلوله راه دارد.()افزون بر اشكال حضرت امام بر استدلال به قاعده لاضرر برهريك ازدو مبناى خويش و مشهور، اشكالات ديگرى نيز براين استدلال وارد است، از جمله: اولا، نسبت ميان موضوع قاعده و موضوع بدل حيلوله عموم من وجه است. آية اللّه خويى دراين باره مى فرمايد: گاهى مالك اگر صبر كند تا مال به دستش برسد ضرر نمى كند، چون بى نياز است، با اين وصف بدل حيلوله جريان دارد و گاهى صبر كردن تا حصول مال ضررى است، با اين وصف بدل حيلوله جارى نيست، مانند صورتى كه مدت فاصله دو ساعت باشد، زيرا فقها شرط كرده اند مدت فاصله طولانى باشد.()بنا بر اين قاعده لاضرر از جهتى اخص از مدعا و ازجهتى اعم از مدعاست. ثانيا، لزوم پرداخت بدل حيلوله حكم است و قاعده لاضرر اثبات و جعل حكم نمى كند، بلكه تنها نفى حكم ضررى مى كند و تمام راه هاى ورود ضرر را نفى مى كند، نه اين كه براى جلوگيرى از ورود ضرر اثبات حكم كند. ثالثا، لزوم پرداخت بدل حيلوله ضرر برضامن است. بنا بر اين در اينجا تعارض ميان دو ضرر خواهد بود: ضرر متوجه مالك كه موضوعش نپرداختن بدل حيلوله است و ضررمتوجه ضامن كه موضوعش پرداختن بدل حيلوله است. اين دو ضرر با هم تعارض مى كنند

ص: 2582

و در نتيجه تساقط مى كنند. پس با قاعده لاضرر نمى توان اثبات بدل حيلوله كرد. افزون بر آنچه با استفاده از بيانات حضرت امام براى اثبات بدل حيلوله آورديم،به ادله ديگرى نيز ممكن است تمسك جسته شود و وجوب رد بدل رابرعهده ضامن ثابت گرداند، از جمله: 5. بناى عقلا بى ترديد اگر شخصى با تصرف عدوانى سبب قطع رابطه ميان مال و مالك براى مدتى شود به گونه اى كه اين قطع رابطه موجب زيان غير قابل گذشت برمالك شود،عقلا و خردمندان چنين شخصى را نسبت به جبران اين خسارت ضامن و مسوول مى دانند و تنهاراه جبران رد بدل آن است و از آنجا كه شارع خود از جمله عقلا و اهل خرد به شمار مى آيد و از سوى ديگر عدم ردع و نفى نشان مى دهد كه آن را پذيرفته است. پرواضح است اين دليل در اصطلاح فقها از ادله لبى به شمار مى آيد، چون اطلاق وعمومى ندارد و بايد به قدر متيقن آن بسنده شود و در مورد شك درجريان بدل حيلوله، نمى توان به آن تمسك كرد. 6. اجماع يكى از ادله بدل حيلوله اجماع است و بسيارى از فقيهان بدان تمسك جسته اند. ازميان آنان مى توان از محقق ايروانى نام برد. ايشان پس ازبررسى تمام ادله بدل حيلوله، به همه آنها

ص: 2583

اشكال مى كند و در پايان مى فرمايد: تمام اين ادله ضعيفند. بنابر اين اگر درمساله(رد بدل حيلوله) اجماع نباشد ممكن است گفته شود: مالك تنها استحقاق تفاوت ميان مالى را دارد كه در اختياروسلطنت اوهست با مال خارجى كه از سلطنت و اختيار او خارج است و آن همان اجرت مال و بهاى منافع است كه در طول فاصله ميان مال و ملك فوت شده است.() اشكال مدركى بودن اين اجماع، برمحقق ايروانى وارد نيست، زيرا از نظر او تمام ادله نادرست است مگر اجماع، پس اجماع مدركى نيست. با اين وصف اجماع مخدوش است زيرا قائلين به بدل حيلوله ممكن است، ادله ديگر را نيز پذيرفته باشند. جمع بندى: راز آنچه گذشت روشن شد براى اثبات قاعده ءبدل حيلوله ادله ءگوناگونى مطرح شده است. برخى از فقيهان به ويژه فقهاى معاصر تمام آنها رامورد نقدقرارداده و بدل حيلوله را نپذيرفته اند.برخى ديگر بيشتر ادله را پذيرفته و براساس آنها بدل حيلوله را اثبات كرده اند. اما حضرت امام تنهادليل اول و دوم را پذيرفته و اشكالات آنها را پاسخ داده است. درپايان، افزون بر ادله اى كه دركلام امام مورد رسيدگى قرار گرفته بود ادله ديگرى نيز مورد بحث قرار گرفت و روشن شد بناى عقلا بر قبول بدل حيلوله است.

فروعات بدل حيلوله

آنچه در اين بحث پس از

ص: 2584

ادله بدل حيلوله اهميت دارد فروعات فراوانى است كه بربدل حيلوله مترتب مى شود و داراى آثار زياد فقهى مى باشد. دراين بخش بعضى از فروعات مهم مورد رسيدگى قرار مى گيرد: 1. الزام به پذيرش بدل ازجمله فروعات مورد توجه فقها در قاعده بدل حيلوله اين است كه آيا ضامن حق داردمالك را برپذيرش بدل الزام كند يا نه و برعكس آيامالك حق دارد ضامن رابرپرداخت بدل الزام كند يا نه؟ برخى از فقها براين باورند كه حق الزام و اجبار براى ضامن ثابت نيست. شيخ انصارى مى نويسد: ثبوت قيمت(بدل حيلوله) با تعذر وصول و دست يابى مالك برمال همانند ثبوت قيمت در صورت تلف مال نيست، زيرا در صورت دوم پرداخت قيمت حق ضامن است و مالك حق ردندارد، امادر صورت اول ضامن حق اجبار مالك را ندارد، بلكه مالك مى تواند از گرفتن بدل سرباز زند تا تعذر برطرف شود،همان گونه كه شيخ نيز در مبسوط() براين مطلب تصريح كرده است. دليل آن، قاعده سلطنت است.() ديدگاه حضرت امام دربرابرشيخ برخى از فقها براين باورند كه ضامن حق الزام مالك را بر قبول بدل دارد. حضرت امام خمينى از جمله اين فقهاست. ايشان در مقام نقد نظرشيخ مى فرمايد: اگر ذمه ضامن مشغول شود به پرداخت بدل، پس چرا حق الزام مالك را نداشته باشد؟ صحيح

ص: 2585

اين است كه براساس آنچه در تقريب دليل ضمان گفته شدآكه ذمه ضامن به هنگام فاصله افتادن ميان مال و مالك به پرداخت بدل مشغول شده است فرقى ميان صورت تلف شدن و نشدن مال نيست در اين كه ضامن حق اجبار مالك را در قبول قيمت( درصورت اول) و يا بدل(در صورت دوم) دارد و اما قاعده سلطنت با اين مدعامنافات ندارد، زيرا فرض براين است كه مالك با تعذر وصول مال، تسلط برمطالبه اصل مال را ندارد و سلطنت هاى ديگر نه تنها با لزوم قبول بدل منافات ندارد، بلكه مويد و موكد است.()اما اين كه آيا مالك حق مطالبه بدل حيلوله را دارد يا نه، چون اين مطلب از نظر كسانى كه بدل حيلوله را پذيرفته اندروشن بوده مورد بحث قرار نگرفته است. ر 2. حكم بدل پيش از تلف مبدل فقيهان درحكم بدل كه دردست مالك قرار گرفته پيش از تلف شدن مال اصلى(مبدل)اختلاف كرده اند. پيش از گزارش اقوال و نقد و بررسى هريك، توجه به اين نكته لازم است كه تمام فقها مال اصلى را برملك مالك باقى مى دانند و اختلاف تنها در ملكيت بدل است. برخى از فقها براين باورند كه بدل نيز مالك مبدل مى شود. دراين صورت اشكال جمع ميان بدل و مبدل، به عبارت ديگر جمع

ص: 2586

ميان عوض و معوض مطرح مى شود. صاحبان اين باور براى اثبات مدعا دوراه را برگزيده اند. شيخ انصارى معتقد است كه اقتضاى اجماع و ادله لفظ ى باب ضمان ملكيت است. دراين باره مى نويسد: همانا مال پرداخته شده(بدل) ملك مالك مى شود و دراين مساله هيچ گونه اختلافى نيست، همان گونه كه از مبسوط() وخلاف() وغنيه() و سراير() گزارش شده و ظهور عبارت ايشان اراده نفى خلاف ميان مسلمانان است و شايد دليل آن، عدم امكان تدارك حق مالك است، مگر با ملكيت بدل و اگر نباشد اجماع و ظهور ادله بابت غرامات درملكيت بدل براى ما يك احتمال اباحه مطلق بدل را براى مالكمى دهيم، هرچند داخل در ملك او نشده باشد. همانند اباحه مطلق درمطالعات بنا بر قول به اباحه، و ملكيت مشروط به تلف مال اصلى است.() در برابرشيخ انصارى كه از راه اجماع و ادله لفظ ى ادعا را ثابت كرده خوند خراسانى و برخى از شاگردانش از راه دليل انى يعنى كشف علت(ملكيت) ازراه معلول(اباحه جميع تصرفات حتى تصرفات متوقف برملك) اين ادعا را ثابت كرده است. ايشان دراين باره مى نويسد: مخفى نيست كه اباحه مطلق حتى نسبت به تصرفات متوقف برملكيت از آغاز پرداخت بدل، ممكن نيست، مگر مباح له(مالك اصلى) مالك مال شود.() ديدگاه حضرت امام برخى از فقهاى ديگر معتقدند بدل، ملك صاحب مال اصلى

ص: 2587

نمى شود و تنها اباحه تصرفات براى او ثابت است.ازجمله اين فقها حضرت امام است. درمقام استدلال مى فرمايد: خلاصه: رضامن بايد خسارت وارد برمالك را به همان مقدار نه بيشتر جبران كندو جبران خسارت مالك با اباحه تصرفات در بدل ممكن است و نيازى به مالكيت از ابتداو يا لحظهء قبل از تصرفات ندارد.()ايشان در كتاب البيع كه به قلم خود تحرير كرده تفصيل داده است: اگر مال اصلى ازملك مالك خارج شده باشد مانند مالى كه دردريا افتاده و هيچ گونه اميد دست يابى به آن نباشد، بدل ملك مالك مى شود و اما اگر مال اصلى از ملك مالك خارج نشده دراين صورت تنها اباحه تصرفات براى مالك ثابت است ،نه ملكيت.() درمقام رد استدلال شيخ انصارى مى فرمايد: ادعاى اجماع از سوى شيخ قابل قبول نيست، زيرا مساله اجتهادى است و زمينه براى تحصيل اجماع ندارد و استدلال به ظهور ادله غرامات برملكيت نيزناتمام است، زيرا ظهور اين ادله درجبران خسارت به مقدار خسارت مى باشد. پس هرجا مال اصلى ازملكيت مال خارج شده جبران به تمليك است و اگر مال اصلى ازملكيت مالك اصلى خارج نشده جبران به اباحه جميع تصرفات در بدل تامين مى شود.() حضرت امام براى اثبات نادرستى استدلال آخوندمى فرمايد: و اما كشف ملكيت بدل از راه دلالت التزامى يعنى پى بردن از

ص: 2588

معلول(اباحه جميع تصرفات) به علت(ملكيت) ناتمام است، زيرا اباحه همه تصرفات كاشف ازملكيت نيست، زيرا ممكن است مثلا مالك اصلى بدل را به خود ضامن بفروشد.و پس ازآن درقيمت آن تصرف كند و اما عتق(اگربدل كنيز و يابنده باشد) بايد ضامن به اواجاره بدهد واما هم خوابى(درصورتى كه بدل كنيز باشد) متوقف برملك نيست، بلكه متوقف بر اباحه است.()افزون بر اشكالات حضرت امام برمبناى مالكيت بدل از سوى مالك، اشكالات ديگرى نيز وارد است، ازجمله اين كه: اجماع مورد ادعاى شيخ، از جهت صغراو كبرا اشكال دارد. از نظر صغراچون بسيارى از فقها از جمله محقق ثانى و شهيد ثانى با آن مخالفت كرده اند. محقق ثانى دراين باره مى نويسد: ملكيت بدل اشكالاتى دارد، ازجمله چگونگى قيمت(بدل) كه برضامن واجب است ملك مالك مى شود و از طرفى مال اصلى باقى برملكيت اوست.()اما از نظر كبرا، اجماع درنگاه شيعه به خودى خود حجت نيست، بلكه حجيت آن از آن جهت است كه كاشف از قول معصوم مى باشدو اجماع مدركى كاشف از قول معصوم نيست. اما ادعاى اجماع دراين مساله كه مخالفان زيادى دارد جاى تعجب است. از سوى ديگر اگر دليل برضمان بدل حيلوله اجماعى باشد، نه تنها ملكيت، استفاده نمى شود، بلكه خلاف آن استفاده مى شود، زيرا اجماع، دليل لبى(غيرلفظ ى) است و چون نمى توان

ص: 2589

به اطلاق آن تمسك جست ناچار بايد به قدر متيقن آن بسنده شود وقدر متيقن آن تنها اباحه تصرف است، نه ملكيت مالكيت اصلى. ونيز اگر نوبت به شك برسد اصل عدم ملكيت است، زيرا راه هاى نقل و انتقال و ملكيت درشرع معلوم و مشخص است. مالكيت از طريق بدل حيلوله خلاف قواعد و اصول پذيرفته شده مى باشد. ازاين رو هرگاه شك كنيم درملكيت بدل حيلوله، اصل عدم آن است. نكتهء ديگر اين كه: مقتضاى ادله احتياط و جمع ميان حق مالك و ضامن تنهااباحه تصرف براى مالك در بدل است نه ملكيت. براساس اين مبنا اشكال جمع ميان بدل و مبدل و عوض و معوض نيز وارد نيست تا درپى پاسخ آن باشيم.ازاين رو اين بحث برمبناى حضرت امام موضوع ندارد. 3. حكم منافع مبدل يكى از فروعات بدل حيلوله اين مساله است كه منافع مال اعم از افزايش قيمت ومنافع متصل و منفصل برعهده چه كسى است؟ آيا دراين بحث منافع پيش از پرداخت قيمت و پس از پرداخت قيمت تفاوت دارد يا نه؟دراين مساله نيز نظريات فقها يكسان نيست. برخى از فقها مى فرمايند: منافع پيش ازپرداخت بدل برعهده ضامن است و اما پس از رد بدل چيزى دراين باره برعهده ضامن نيست. ازجمله فقيهانى كه اين باور را پذيرفته شيخ انصارى

ص: 2590

است. وى دراين باره مى فرمايد: مقتضاى صدق غرامت بربدل عبارت است از: خارج شدن ضامن از عهده مال و ضمان آن. بنا براين ضامن افزايش قيمت مال پس از پرداخت بدل، نيست، اعم از اين كه افزايش به جهت بازار و يا منافع متصل يا منفصل باشد. درهرصورت هيچ يك ازاين اموربرعهده ضامن نيست و از او مطالبه نمى شود.() دربرابر شيخ بسيارى از فقهاى ديگر براين باورند كه ضامن افزون بررد بدل منافع،ضامن مال اصلى نيز هست. شيخ انصارى از بعضى صاحب نظران اين چنين گزارش مى كند: از تذكره() و بعضى () ديگر ضمان منافع گزارش شده، همين مطلب را شيخ در مبسوط() قوى و مخالف آن را اقوادانسته است و صاحب جامع المقاصد در() بخشى دراين قول توقف كرده و در بخش ديگر() ضمان منافع راو اجب دانسته است. دليل ضمان منافع پيش از نقد و بررسى نظريات، توجه به اين نكته سودمند است كه شيخ با قائلين به ضمان منافع تنها نسبت به منافع پس از پرداخت بدل مخالفت كرده، اما نسبت به منافع مال پيش از پرداخت بدل مانند ديگران قائل به ضمان است. شيخ درمقام استدلال اين ادعا مى فرمايد: مقتضاى قاعده ضمان، ارتفاع قيمت مال بعد از تعذر وصول و پيش از رد بدل است، زيرا... درصورت تعذر وصول، دادن قيمت

ص: 2591

برضامن متعين نشده. بنا بر اين اگر مالك صبركند تا دست يابى به مال ممكن شود عين برعهدهء ضامن خواهدبود.()حضرت امام خمينى نيز درمقام استدلال براين باور مى فرمايد: آنچه ممكن است درصحت اين باور گفته شود عبارت است از: اينكه به دنبال صدق عنوان يد برمال، برمنافع نيز صادق است. پس ضامن منافع نيز مى باشد.بلكه حتى اگرعنوان يد برمنافع صادق نباشد با اين وصف منافع مورد ضمان است، چون فرض بر صدق عنوان يد برمال است.() ديدگاه امام خمينى حضرت امام براين عقيده است كه دراين مساله بايد نسبت به مدلول قاعده يد تفصيل داده شود ايشان دراين باره مى نويسد: چنان چه دليل ضمان بدل حيلوله، قاعده على اليد باشد مقتضاى آن بنا بر اين كه مدلول آن عبارت باشد از ضمان مال و توابع و منافع آن مطلقا هرچند تحت يدواقع نشود... دراين صورت چاره اى نيست جز پذيرش ضمان منافع مال و اما اگر مدلول قاعده على اليد عبارت باشد از ضمان تنها ضمان آنچه تحت يد واقع شده و عنوان يد برآن صادق است اعم از صدق به نحو استدلال و يا تبعى دراين صورت مال و منافع آن تا هنگامى كه تحت يد بوده مورد ضمان است. بنا بر اين بايد تفصيل داده شود ميان منافعى كه پيش از تعذر وصول براى مال بوده و

ص: 2592

غير آن. ايشان در پايان براين باور است كه مدلول قاعده يد معناى دوم است. بنا بر اين از نگاه امام منافعى كه پيش از تعذر وصول براى مال بوده مورد ضمان است وامامنافعى كه پس از خروج مال از اختيار ضامن براى مال بوده مورد ضمان نيست. 4. حكم عين پس از رفع تعذر از جمله فروعات قاعده بدل حيلوله تبيين حكم مال پس از رفع تعذر است. فقها دراين مساله نيز نظر يكسان ندارند. برخى ازفقيهان فرموده اند: رد آن به مالك واجب فورى است، چنان چه شيخ انصارى دراين باره نوشته است: دراين كه باارتفاع تعذر از دست يابى به مال، رد آن به مالكش واجب است شكى نيست، همان گونه كه در جامع المقاصد() به وجوب فورى رد، تصريح شده است، هرچند رد آن مستلزم موونه باشد. هم چنان كه پيش از تعذر چنين است.به دليل عموم (علي اليد ما اخذت حتي تؤدي).()در برابر اين انديشه برخى از فقهاى ديگر نه تنها وجوب فورى بلكه اصل وجوب ردآن رااز نظر ادله لفظ ى مورد انكار قرارداده اند. محقق ايروانى درمقام اشكال بركلام شيخ انصارى كه فرموده:(رد مال بر مالك واجب است) مى نويسد: روشن شدن اين مطلب خلاف قاعده است، زيرا قاعده اقتضا دارد آنچه با قاعده على اليد برعهده ضامن

ص: 2593

آمده پس از خروج از عهده (با ردبدل) برذمه ضامن نباشد. پس لزوم تكليفى و يا وصفى رد بدل، نيازمند دليل است. شايد دليل براين مطلب، تنها اجماع باشد و اگر اجماع نباشد مطلب مشكل است.() حضرت امام پس از كلام شيخ به عنوان مخالفت با شيخ مى فرمايد: گاهى گفته مى شود: باب غرامات همانند باب معاوضه مالكى قهرى شرعى ويا قهرى عقلايى است. بنا بر اين با پرداخت غرامت(بدل) مال اصلى از ملك مالك خارج شده و درملك ضامن داخل مى شود. بنا بر اين برگشت ملك به مالك اصلى پس از رفع تعذرنيازمند دليل است كه وجود ندارد، چون رد مال به مالك اصلى به منزله رد مال ضامن به غير خودش است.() ديدگاه امام خمينى دراين بحث حضرت امام هماهنگ بافقيهانى است كه رد مال را پس از رفع تعذر واجب مى دانند. پيش از نقد و بررسى ادله، شايسته است ريشه و منشا اختلاف نظر فقها مورد توجه قرار گيرد. درتحليل اختلاف نظر فقها مطالبى ممكن است گفته شود، ازجمله اين كه ريشه اختلاف برمى گردد به اين كه آيا پرداخت بدل به منزله معاوضه قهرى است حال يا شرعى و يا عرفى و يا عقلايى؟ يا اين كه پرداخت بدل از باب جبران خسارتى است كه ازفاصله حاصل شده ميان مال و مالك مى باشد؟

ص: 2594

براساس مبناى اول، بدل ملك مالك اصلى مى شود و نسبت به مال اصلى هيچ گونه حقى ندارد. درغير اين صورت لازم مى آيد او مالك عوض و معوض شود، به عبارت ديگر بدل و مبدل هر دوملك او شوند و جمع بين اين دو ممكن نيست. اما براساس مبناى دوم، مال همچنان برملك مالك اصلى باقى است. از اين رو بارفع تعذر رد آن به مالك واجب است. حضرت امام براين باور است كه پرداخت بدل از باب جبران خسارت مالك است نه از باب معاوضه قهرى. دراين باره مى نويسد: باب غرامت از باب معاوضه به شمار نمى آيد، چون لازمه آن معاوضه ميان شيىء موجود(بدل) و شيىء معدوم(مبدل) درصورت تلف حقيقى است، بلكه در صورت تلف عوض مبدل مانند غرق شدن به گونه اى كه امكان دست يابى براى هميشه وجود نداشته باشد... دليلى نداريم براين كه ضامن با پرداخت غرامت(بدل) از عهده خارج شده، زيرا غرامت به مقدار خسارتى است كه بر مالك وارد شده، ازاين رو مال(مبدل) ازملك مالك خارج نشده.()ايشان در مقام استدلال پس از نقد و بررسى ادله لفظ ى همانند حديث (لا يحل مال امرئ مسلم)() و(لا يجوز لاحد ان يتصرف في مال اخيه)() و(علي اليد ما اخذت حتي تؤدي) و نپذيرفتن دلالت اين روايات بروجوب رد، مى فرمايد: تمسك به استصحاب وجوب ادا كه

ص: 2595

پيش از تعذر واجب بود ممكن است. به اين بيان كه تعذر موجب سقوط وجوب نمى شود، بلكه وجوب همچنان برفعلى بودنش باقى است وليكن تعذر موجب عذر درمخالفت وجوب خواهد بود. ممكن است براين استدلال اشكال شود به اين كه در برابر اين استصحاب، استصحاب عدم تكليف جارى است و يا استصحاب عدم تحقق ضمان جارى است.ايشان در پاسخ مى فرمايد: استصحاب عدم تكليف جارى نيست، زيرا عذر عقلى موجب سقوط تكليف به وجوب رد مال به مالكش نمى شود.بنا بر اين احتمال سقوط است نه يقين به سقوط. پس اين استصحاب متيقن سابق ندارد تا استصحاب شود.() 5. حكم بدل پس از رفع تعذر اگر از دست يافتن به مال رفع مانع شود آيا بدل به ملك ضامن برمى گردد ويا درملك مالك باقى مى ماند؟ آيا حكم اين مساله پيش از رد بدل به مالك با بعد ازرد بدل تفاوت مى كند يا نه؟ دراين مساله نيز فقهااختلاف دارند. برخى از فقها براين باورند كه به مجرد رفع تعذر از دست يابى مالك برمال، بدل حيلوله نيز به ملك ضامن برمى گردد، زيرا موضوع ضمان بدل حيلوله، عنوان تعذر ازدست يابى به مال بود و با رفع تعذر، موضوع بدل حيلوله منتفى مى شود، درنتيجه بدل به ملك مالك برمى گردد. برخى ديگر از فقها براين عقيده

ص: 2596

اند كه تا مال به دست مالك نرسد،ملك همچنان دراختيار مالك است و ضامن حق مطالبه آن را ندارد.()برخى پا را فراتر از اين گذاشته و براين باورند كه حتى با رد مال اصلى، بدل همچنان ملك مالك خواهد بود.() ديدگاه امام خمينى حضرت امام دراين فرع مى فرمايد: بدل به ضامن برمى گردد ولى نه به مجرد رفع تعذر بلكه با وصول مال به مالك اصلى. پيش از رسيدگى به ادله نظريه امام خمينى شايسته است منشا اقوال مورد تحليل قرار گيرد تا زمينه براى نقد و بررسى بيشتر فراهم آيد. پيش از اين گفته شد كه فقها در چگونگى تصرف مالك در بدل حيلوله اختلاف كرده اند. بعضى بدل را ملك مالك دانسته اند و برخى ديگر اباحه تمام تصرفات را براى مالك قائل شده اند. پرواضح است كسانى مى توانند نظر سوم را بپذيرند كه دراين بحث، بدل را ملك مالك بدانند. درغير اين صورت چون بدل ملك مالك نشده برملك ضامن باقى است و با رفع تعذر، عنوان بدل حيلوله نيز منتفى مى شود، درنتيجه به ملك ضامن برمى گردد. اما نسبت به قول اول و دوم ريشه اختلاف دراين است كه تعذر دست يابى به مال،حيث تعليلى است و يا تقييدى. درصورت دوم بدل حيلوله مقيد شده به وجوب تعذر، پس تاهنگامى كه اين قيد

ص: 2597

باشد بدل حيلوله موضوع دارد و با رفتن اين قيد موضوع هم منتفى مى شود. درنتيجه بدل كه به عنوان بدل حيلوله پيش مالك بود وجميع تصرفات براى او مباح بود، به ضامن برمى گردد. ازاين تحليل، ريشه و منشا اختلاف ديگرى نيز روشن مى شود و آن اين كه برخى از فقها فرموده اند: ضامن حق ندارد مال اصلى را حبس و نگهدارى كند وبگويد تا بدل به من داده نشود مال را به مالك رد نمى كنم. دربرابر اين گروه، بعضى ديگر فرموده اند: اين حق ضامن است ريشه اين اختلاف اين است كه آيابا رد بدل،معاوضه قهرى محقق مى شود؟ به اين معنا كه بدل ملك مالك اصلى و مال اصلى، ملك ضامن مى شود. درنتيجه به هنگام رفع تعذر، هريك از دو نفرحق دارند تا ديگرى ملك اورا نپرداخته مال او را حبس كند. امام خمينى چون معاوضه قهرى را بارد بدل قبول ندارد، بلكه رد بدل را جهت تامين سلطنت از دست رفتهء مالك مى داند، بنابر اين بدل را ملك مالك نمى داند، درنتيجه رد آن به مالك از سوى ضامن واجب است. واما آيا رد به مجرد رفع تعذر واجب است و يا به هنگامى كه مالك، بدل را به ضامن داد رد مال واجب مى شود؟با اين كه حضرت امام تعذر وصول مالك

ص: 2598

را به مال حيثيت تعليليه مى داند نه تقييديه و موضوع بدل حيلوله را قطع يد مالك ازمالش مى داند، با اين وصف تسليم و تسلم را از امور عقلايى و عرفى مى داند، زيرابدل در واقع در برابر اصل مال و ياماليت آن و يا نفى سلطنت است. از اين روعقلا رد اصل مال را در برابر استرداد بدل لازم مى دانند.حضرت امام دراين باره مى نويسد: لزوم تسليم «اصل مال» و تسلم «بدل» از احكام عقلايى باب معاوضات و غرامات و فسخ آنهاست، زيرا غرامت، بدل اصل مال و يا ماليت آن و يا سلطنت ازدست رفتهء مالك است و مقتضاى بدل از نگاه عرف عبارت است از: جواز نگهدارى مبدل(مال اصلى) و درخواست بدل و با اين حكم عقلايى، از دليل لزوم ردمال اصلى به صاحبش استفاده نمى شود كه ردآن مطلقا لازم است، چه بدل به ضامن داده شود يا نه. بلكه دليل وجوب رد مال اصلى از موردى كه بدل به ضامن مسترد نشود انصراف دارد.() 6. حكم مبدل درحالات مختلف پس از اين كه روشن شد ضامن بايد مال اصلى را به مالكش رد كند، اين پرسش مطرح مى شود كه آيا درهمه حال، رد مال اصلى به مالك واجب است، هرچند اين رد موجب ضرر مالى برضامن باشد يا نه؟براى مالى كه ازمالك گرفته شده ورابطهء مالكيت

ص: 2599

قطع شده، حالات وصور مختلفى متصور است. اين بحث، مورد غصب و غير غصب را فرا مى گيرد. مانند مالى كه درمعامله باطل گرفته شده است و ليكن چون قدر متيقن از بحث مورد غصب است، حالات و مثال ها براين اساس مطرح مى شود، ازجمله: 1. رد مال مغصوب موجب هيچ ضررى براموال غاصب و خود مغصوب نمى شود. 2. رد مال مغصوب موجب ضرر و افساد اموال ديگر غاصب مى شود. مثال معروف اين صورت كه دركلام فقها نيز آمده است، تخته چوب غصبى در ساختمان كشتى است.اگر مالك آن را درحالى كه كشتى در دريا است، مطالبه كند، رد آن موجب غرق كشتى مى شود، هرچندمال مغصوب سالم به دست مالك خواهدرسيد. 3. رد مال مغصوب موجب فساد مال مغصوب مى شود. مثال معروف آن دركتاب هاى فقهى نخ هاى غصبى است كه با آن لباس دوخته شده است. دراين صورت بازگرداندن نخ هاى غصبى سبب مى شود تا نخ ها غير قابل استفاده گردند. 4.گاهى ماليت مال معضوب از بين رفته، مانند ظرف چينى شكسته شده و يا سركه اى كه تبديل به خمر شده است. دراين صورت اين بحث مطرح است كه آيامالك

ص: 2600

حق اولويت نسبت به تكه هاى شكسته و خمر دارد يا نه؟ هريك از اين موارد بحث هاى فراوانى دارد: فقها در رابطه با بعضى از اين حالات فروعات گوناگونى را مطرح كرده اند. از باب مثال اگر شخصى از روى غفلت با آب غصبى و يا آبى كه با عقد فاسد گرفته شده وضو بگيرد،پس از شستن صورت و دودست متوجه شود آب، غصب و يا ملك ديگرى بوده، دراين صورت اگر بادادن بدل، اين آب ملك تلف كننده(وضوگيرنده) شود، مسح با رطوبت اين آب بى اشكال، درنتيجه وضو صحيح است و اگر آب ملك تلف كننده نباشد، اگر مالك اصلى نسبت به اين رطوبت حق اولويت داشته باشد و راضى نباشد مسح باآن اشكال دارد و وضو، باطل است. همچنين نسبت به نخ هاى غصبى در لباس اگر حق اولويت مالك محفوظ باشد، درصورتى كه مالك راضى نباشد، نماز خواندن درآن لباس باطل است. ديدگاه امام خمينى از آن جا كه نقد و بررسى اقوال فقها نسبت به هريك از اين حالات، طولانى شدن مقاله را در پى دارد، لذا تنها به گزارش ديدگاه حضرت امام بسنده مى شود. حكم صورت اول: ربه اتفاق فقها رد مال مغصوب به مالك آن لازم است. حكم صورت دوم: رامام دراين مورد مى فرمايد: رد مال معضوب لازم نيست، به جهت دليل (لا ضرر

ص: 2601

و لا حرج). اشكال: رادله (لا ضرر و لا حرج) از غاصب انصراف دارد، زيرا غاصب طبق روايات به شديدترين مجازات عقوبت مى شود. امام در پاسخ مى فرمايد: اين انصراف درصورتى است كه درمقدمات رد مغصوب ضرر و زحمت باشد، نه دررد خودمال. ايشان پس از اين كه از رواياتى مانند(المغصوب مردود)() و رواياتى كه دلالت دارد اگر غاصب از مال خود در زمين غصبى خانه اى بسازد، بايد خراب شود،() به تفصيل جواب مى دهد و مى فرمايد: وجوب رد مال غصبى درفرض مساله(حالت دوم) امرى است كه عقلاى دنيا آن را استنكار مى كنند. شارع مقدس هرچند مى تواند ازباب تاديب غاصب و اصلاح جامعه حكم برلزوم رد مال مغصوب كند، هرچند موجب فساد مال غاصب شود، ليكن دليلى براين كه درمقام ثبوت دلالت كند، چنين حكمى كرده، وجودندارد.() حكم صورت سوم: رايشان مى فرمايد: وجوب رد مال غصبى كه موجب تباه شدن آن مى شود، امرى سفهى است، هرچند غاصب را نسبت به تباه شدن آن ضامن بدانيم و غرامت براوواجب شودو دليلى برلزوم چنين وجوبى از سوى شارع نرسيده است. افزون براينها رد مال اگر موجب فساد شود،مصداق تبذير و حرام است. درپايان جهت جمع ميان حق مالك و غاصب، مصالحه ميان غاصب و مالك را مطرح مى كند. مانند نخ هايى كه درلباس غاصب به كار رفته و يا خريدارى اين

ص: 2602

نخ ها از سوى غاصب يا خريدارى لباس و نخ ها از سوى فرد سومى شود زيرا از طرفى اين نخ ها پيش از رد، سالم است و ماليت دارد و از سويى رد آن موجب فساد نخ هاو لباس غاصب مى شود و لباس غاصب احترام دارد. ايشان در اين باره مى فرمايد: پس جمع ميان حفظ سلطنت غاصب نسبت به لباسش و حفظ سلطنت مالك نسبت به نخ ها اقتضا مى كند كه اين دو يا مصالحه كنند و يا اين كه لباس همراه با نخ ها به فردسومى فروخته شودو بهاى آن ميان اين دو تقسيم شود. در غير اين صورت تصرف هريك از غاصب و مالك نخ جايز نيست.() حكم صورت چهارم: رپيش از بيان نظر امام، لازم است كلام شيخ انصارى گزارش شود. ايشان مى گويد: اگر مال مغصوب از ملكيت ساقط شد، حق اولويت مالك استصحاب مى شوديا نه؟ مانند اين كه سركهء غصبى تبديل به خمر گردد. علامه درقواعد() نسبت به وجوب رد از سوى غاصب اشكال كرده است. شيخ وجه اشكال علامه را چنين توضيح مى دهدكه چون از يك سو رد مال پيش از اين واجب بود، درآن شك داريم و همان وجوب سابق استصحاب مى شود واز يك سو موضوع وجوب رد مال بود و با تباه شدن مال، مستصحب ازبين رفته است. سپس

ص: 2603

خود شيخ جانب جريان استصحاب را تقويت مى كند. به اين بيان كه موضوع استصحاب عرفى است و عرف تفاوتى ميان وجوب رد مال و حق اولويت نمى گذارد. از اين رو بسيارى از فقها استصحاب را جارى دانسته اند، مانند شهيد اول() ودوم () و محقق ثانى(). مويد اين ادعااين است كه اگر خمر دو باره تبديل به سركه شود، رد آن واجب است.() حضرت امام پس از نقل كلام شيخ () به تفصيل وارد اين بحث مى شود كه چگونه درمورد مثال، شارع ملكيت خمر را ساقط مى كند. ا يشان دراين باره پس از احتمالاتى فرموده است: اگر بپذيريم شارع ملكيت خمر را ساقط كرده، آيا حق اختصاص براى مالك است يانه؟ اما موارد ثبوت حق اختصاص مانند حيازت و حق اختصاص انسان نسبت به اشياء مرتبط با او مانند خون و دندان و همانند اينها، تمام اينها امور عقلايى است كه شارع نيز آنها را امضا كرده است و اما نظر عقلا درمورد سركه اى كه تبديل به خمر شده، اين است كه صاحب سركه مالك خمر است و از مالكيت ساقط نشده است، ولى اگر اين مطلب را نپذيريم، دليلى برثبوت حق اختصاص نداريم.() آنچه دربالا ملاحظه شد، نظر ايشان درباره امورى است كه همانند خمر شارع مالكيت آنها را امضا نكرده و اما در غير اين موارد ماننداين

ص: 2604

كه تابلو نفيسى ويا شكستنى با ارزشى اگربشكند، آيا مالك نسبت به آن حق اولويت دارد يا نه هرچند به طور جداگانه دراين باره بحثى نكرده ولى ظاهرانظر ايشان همانند نظر شيخ است كه حق اولويت را براى مالك محفوظ مى داند. جهت اطمينان از مقرر() درس ايشان پرسيده شد، وى نيز اين مطلب را تاييد كرد.

حكم مبدل برمبناى رد بدل حيلوله

درپايان شايسته است اشاره اجمالى داشته باشيم به حكم مبدل براساس نظر كسانى كه بدل حيلوله را نپذيرفته اند، هرچنداين بحث برمبناى حضرت امام موضوع ندارد. پرسش اساسى دراين باره اين است كه غاصب كه ذمه اش به پرداخت بدل مشغول نشده است چون براثبات بدل حيلوله درنظر آنان دليلى اقامه نشده آياذمه غاصب به چيز ديگرى مشغول شده است يا نه؟ فقها دراين باره نظر يكسان ندارند. برخى فرموده اند: منافع اين مال را ضامن است و بايد به مالك آن بپردازد. آيه اللّه خويى پس از اشكال به ادله بدل حيلوله مى فرمايد: اگر مال موجود است و تعذر از وصول درحدى نيست كه آن را درحكم تلف قرار دهد، مالك حق مطالبه بدل را ندارد و غاصب نيز حق پرداخت غير مال مغصوب را ندارد، مگر با رضايت. بله، مالك مى تواند منافع فوت شده مال را درخواست كند تا اين كه بهاى اين منافع، اجرت

ص: 2605

مال درزمان غيبت باشد.

ص: 2606

بررسى فقهى حقوقى

اشاره

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20 مهرپور، حسين

وضعيت متفاوت زن و مرد نسبت به فسخ نكاح و ديدگاه امام خمينى در اين باره

چكيده يكى از تلاشهاى طرفداران تساوى حقوق زن و مرد، تثبيت و قانونى كردن اين امر است كه زن و مرد هم در مورد ايجاد علقه زناشويى و عقد نكاح از وضعيت يكسانى برخوردارند و هم در مورد انحلال نكاح (اعم از فسخ يا طلاق) و اگر محدوديتهايى قانونى نيز وجود دارد، بطور مساوى هر دو را در بر مى گيرد. در حقوق ايران حق مساوى زن و مرد براى ايجاد علقه زوجيت و عقد نكاح از جهت اينكه قصد و رضاى طرفين لازم است، تامين شده ولى در خصوص انحلال نكاح تفاوتهايى بين حدود اختيار زن و مرد وجود دارد. اصولا در حقوق ايران انحلال ارادى نكاح تحت دو عنوان: فسخ و طلاق صورت مى گيرد. بحث ما در اين نوشتار پيرامون فسخ نكاح و تفاوتهايى كه با طلاق دارد و نيز حدود اختيار هر يك از زن و مرد در استفاده از آن با عنايت به مبانى فقهى مى باشد. (البته بحث در مورد طلاق، در مقاله ديگرى بطور مستقل ارائه مى شود) و در پايان تجزيه و تحليلى در مورد نظر اقتراحى امام(ره) در اين زمينه ارائه شده است. مقدمه يكى از تلاشهاى

ص: 2607

طرفداران تساوى حقوق زن و مرد، تثبيت و قانونى كردن اين امر است كه زن و مرد هم در مورد ايجاد علقه زناشويى و عقد نكاح از وضعيت يكسانى برخوردارند يعنى قصد و اراده و رضاى هر يك از آن دو شرط صحت نكاح است و هم درمورد انحلال نكاح، يعنى در زمينه بهم زدن نكاح، اعم از فسخ يا طلاق نيز از اختيار و وضعيت يكسانى برخوردار بوده و محدوديتهاى قانونى نيز اگر وجود دارد، يكسان، هر دو را در بر مى گيرد، در اين راستا، بند 4 ماده 23 ميثاق بين المللى حقوق مدنى و سياسى مى گويد: «دولتهاى طرف اين ميثاق تدابير مقتضى به منظور تامين تساوى حقوق و مسووليتهاى زوجين در مورد ازدواج در مدت زوجيت و هنگام انحلال آن اتخاذ خواهند كرد». ذيل بند 1 ماده 16 اعلاميه جهانى حقوق بشر نيز مقرر مى دارد: «... در تمام مدت زناشويى و هنگام انحلال آن، زن و شوهر، در كليه امور مربوط به ازدواج، داراى حقوق مساوى هستند». شق ج بند 1 ماده 16 كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان نيز بر تساوى حقوق و مسووليتهاى مرد و زن در خلال ازدواج و در انحلال آن تاكيد مى نمايد. (1) در حقوق ايران، نكاح عقد است كه بايد با قصد و رضاى طرفين يعنى

ص: 2608

زن و مرد تحقق پيدا كند و مى توان گفت حق مساوى زن و مرد براى ايجاد علقه زوجيت و منعقد ساختن نكاح تامين شده است.البته برخى محدوديتها از قبيل لزوم اجازه ولى در نكاح دختر باكره يا ممنوعيت مطلق ازدواج زن مسلمان با مرد غير مسلمان و محدوديت ازدواج زن ايرانى با تبعه خارجى وجود دارد كه در اين مقال، مورد بحث ما نيست ولى تساوى زن و مرد براى انعقاد نكاح از جهت اين كه قصد و رضاى هر دو طرف لازم است و بدون آن، چه از ناحيه زن و چه از ناحيه مرد، عقد نكاح محقق نمى شود، تامين شده است ماده 1062 قانون مدنى مى گويد: «نكاح واقع مى شود به ايجاب و قبول به الفاظى كه صريحا دلالت بر قصد ازدواج نمايد». و ماده 1070 همان قانون تصريح مى نمايد: «رضاى زوجين شرط نفوذ عقد است» و ماده 1071 مقرر مى دارد: «هر يك از زن و مرد مى تواند براى عقد نكاح، وكالت به غير بدهد». ولى در خصوص انحلال نكاح تفاوتهايى بين حدود اختيار زن و مرد وجود دارد كه در اين نوشته مقدارى به آنها خواهيم پرداخت. به غير از بطلان نكاح كه عقد را از ابتدا بى اعتبار مى كند و فوت يكى از زوجين كه عامل طبيعى جدايى زن و

ص: 2609

شوهر است و انقضاى مدت و بذل مدت كه مخصوص نكاح منقطع است و فعلا مورد بحث مانيست، اصولا در حقوق ايران انحلال نكاح تحت دو عنوان: فسخ و طلاق، صورت مى گيرد و ماده 1120 قانون مدنى مقرر مى دارد: «عقد نكاح به فسخ يا به طلاق يا به بذل مدت در عقد انقطاع منحل مى شود». بحث ما در اين نوشته پيرامون موضوع فسخ نكاح كه در واقع يكى از عوامل ارادى بر هم زدن عقد نكاح هست و حدود اختيار هر يك از زن و مرد در استفاده از اين عامل و تفاوتهايى كه بين آن و طلاق وجود دارد با عنايت به مبانى فقهى آن خواهد بود. ويژگيهاى كلى فسخ نكاح و تفاوت آن با طلاق با اين كه ايجاد نكاح بصورت عقد و بر مبناى توافق دو طرف آن، يعنى زن و مرد و قصد و رضاى آنها صورت مى گيرد ولى انحلال آن با صرف توافق طرفين به مفهوم مصطلح آن يعنى اقاله پذيرفته نشده است بلكه منحل شدن نكاح على الاصول با عمل يك جانبه حقوقى و بصورت ايقاع صورت مى پذيرد يعنى همانطور كه گفتيم يا بوسيله فسخ است كه با عمل ارادى يكجانبه زن يا شوهر صورت مى گيرد يا به صورت طلاق است كه آن هم در حقوق

ص: 2610

ما ايقاع و عمل حقوقى يكجانبه شوهر مى باشد. فسخ نكاح، مانند فسخ هر عقد لازم ديگرى، اختيارى است كه در موارد معينه اى طبق قانون به يكى از طرفين عقد داده شده كه به موجب آن مى تواند، عقد را به هم بزند و ادامه وجود عقد و آثار آن را از زمان فسخ متوقف نمايد. در مورد فسخ، فرض بر اين است كه عقد، بطور صحيح واقع شده و آثار و نتايج مترتبه بر خود را دارد، (2) ولى يا بر مبناى قرارداد و شرط طرفين و يا بلحاظ وجود وضعيتى كه ادامه عقد، موجب زيان يكى از طرفين مى شود، (3) طرف عقد حق دارد آن را فسخ نمايد و به حياتش پايان دهد. در عقد نكاح حق خيار فسخ بر اساس توافق طرفين و قرار دادن شرط خيار فسخ پذيرفته نشده است و ماده 1069 قانون مدنى تصريح مى نمايد كه: «شرط خيار فسخ نسبت به عقد نكاح باطل است...» موارد معينه قانونى كه به يكى از طرفين اختيار مى دهد عقد نكاح را فسخ كند نيز نسبت به ساير عقود و قراردادها محدودتر است. اصولا مى توان گفت طبق قانون مدنى دو چيز عامل پديد آمدن حق فسخ نكاح است: 1 عيب، 2 تخلف از شرط صفت. البته عنوان ديگرى هم در فقه موجب

ص: 2611

حق فسخ شمرده شده كه عبارت است از تدليس. اين عنوان در قانون مدنى نام برده نشده ولى مى تواند در بسيارى از موارد تحت عنوان عيب يا تخلف از شرط صفت قرار گيرد و بهرحال اگر آن را عنوان مستقلى بگيريم مى توان گفت: فقط سه عامل: عيب، تخلف از شرط صفت و تدليس مى تواند در نكاح موجب فسخ باشد. عدم لزوم مراجعه به دادگاه براى اعمال حق فسخ در حقوق ايران، فسخ عقد و از جمله فسخ عقد نكاح نياز به رسيدگى و حكم دادگاه ندارد بلكه با اعلام اراده دارنده حق فسخ، عقد منفسخ مى گردد، دخالت دادگاه مى تواند براى تاييد وجود حق فسخ مفيد باشد و در نتيجه تصميم دادگاه در اين خصوص جنبه اعلامى دارد. و در جهت اجبار طرف به اجراء آثار فسخ به كار مى آيد. (4) اين كه فسخ عقد و به ويژه فسخ عقد نكاح كه در اين مقال، مورد بحث ماست نياز به رسيدگى و حكم دادگاه ندارد قول مشهور نزديك به اجماع فقهاء اماميه است، محقق حلى در كتاب شرايع مى گويد: مرد و همچنين زن، مى تواند بدون مراجعه به حاكم، عقد نكاح را فسخ نمايد (البته در صورت وجود موجب فسخ) فقط در موردى كه زن به استناد ناتوانى جنسى مرد يعنى عنين بودن

ص: 2612

او مى خواهد نكاح را فسخ نمايد بايد به دادگاه مراجعه نمايد آن هم بدين منظور كه از تاريخ مراجعه به دادگاه، دادگاه مدت يك سال ضرب الاجل تعيين كند كه اگر در اين مدت مرد توان انجام عمل جنسى را پيدا كرد موضوع حق فسخ منتفى است و اگر اين توانايى را پيدا نكرد حق فسخ براى زن ثابت است و با انقضاء ضرب الاجل تعيين شده از سوى دادگاه زن مى تواند مبادرت به فسخ عقد نكاح نمايد و براى فسخ نيازى به حكم دادگاه نيست «... و لها التفرد بالفسخ عند انقضائه و تعذر الوطى...». (5) شهيد ثانى در شرح بيان محقق مى گويد: «چون نصوص دلالت بر اين دارد كه فسخ حق ثابت براى هر يك از زوجين است در صورت وجود موجبات آن بنابراين، اعمال حق نيازى به حضور حاكم و يا گرفتن اذن از او ندارد و قول مشهور بين فقهاء اماميه همين است». از بين فقهاء اماميه ابن جنيد اعمال حق فسخ را منوط به حكم حاكم دانسته و شيخ طوسى نيز در كتاب مبسوط، نظرات متفاوت و غير قطعى اى ابراز نموده گاه اعمال حق فسخ را بدون حكم حاكم جايز ندانسته و گاه گرفتن حكم حاكم را موافق با احتياط اعلام كرده و گاه اعمال آن را

ص: 2613

بدون حكم دادگاه تجويز نموده است. (6) نظر متفاوت اهل سنت و قوانين ديگر كشورهاى اسلامى فقهاى اهل سنت و به تبع آن قوانين كشورهاى عربى، عموما اعمال حق فسخ در نكاح را منوط به مراجعه به دادگاه كرده و با حكم دادگاه مجاز مى دانند مخصوصا در مورد فسخ به علت وجود عيب در زن يا مرد و اساسا يكى از فرقهاى انحلال نكاح بوسيله طلاق و بوسيله فسخ را لزوم گرفتن حكم دادگاه در مورد فسخ مى دانند از جمله مى توان به نظر فقيهان مذاهب چهارگانه شافعى، حنبلى، حنفى و مالكى اشاره كرد كه بويژه در مورد فسخ در اثر عيب تصريح مى كنند جز به وسيله حاكم و حكم قاضى نمى توان نكاح را فسخ كرد. (7) قانون احوال شخصيه كويت در ماده 100 مقرر مى دارد: «در همه حال فسخ نكاح موقوف به حكم قاضى است و قبل از صدور حكم از سوى قاضى فسخ تحقق پيدا نمى كند». (8) در بسيارى از قوانين احوال شخصيه كشورهاى عربى اصولا نامى از فسخ نكاح به ميان نيامده و بر هم زدن عقد به لحاظ وجود عيب يا مثلا تخلف از شرط وصف و امثال آنها را تحت عنوان طلاق و به عنوان يكى از علل درخواست طلاق و يا تحت عنوان خيار تفريق

ص: 2614

ذكر كرده اند و در هر حال مراجعه به دادگاه و گرفتن حكم دادگاه مبنى بر طلاق يا تفريق را ضرورى مى دانند. قانون خانواده الجزاير در ماده 53 به زن حق مى دهد كه در صورت وجود عيوبى كه مانع تحقق هدف ازدواج است از دادگاه درخواست طلاق نمايد و اصولا از فسخ نكاح نامى به ميان نياورده است. (9) قوانين احوال شخصيه سوريه، عراق و لبنان تحت عنوان خيار تفريق يا درخواست تفريق وجود برخى عيوب را از موجبات درخواست صدور حكم جدايى از دادگاه دانسته اند. (10) به هر صورت قانون مدنى ايران، انحلال نكاح دايم را تحت عنوان: فسخ و طلاق مشخصا ذكر نموده و مواردى را كه هر يك از زن و مرد مى تواند نكاح را فسخ نمايد مشخص كرده است و از لزوم مراجعه به دادگاه براى گرفتن حكم فسخ نيز سخنى به ميان نياورده است بلكه به گونه اى مطلب را بيان نموده كه به روشنى مى رساند مراجعه به دادگاه لازم نيست ماده 1131 قانون مدنى مقرر مى دارد: «خيار فسخ فورى است و اگر طرفى كه حق فسخ دارد بعد از اطلاع به علت فسخ، نكاح را فسخ نكند، خيار او ساقط مى شود، به شرط اين كه علم به حق فسخ و فوريت آن داشته باشد، تشخيص مدتى كه

ص: 2615

براى امكان استفاده از خيار لازم بوده، به نظر عرف و عادت است.» طبق ماده 1132: «در فسخ نكاح رعايت ترتيباتى كه براى طلاق مقرر است، شرط نيست». بنابراين اگر طلاق، ايقاعى است كه فقط از ناحيه شوهر مى تواند صورت گيرد و با توجه به مقررات رايج فعلى (ماده واحده اصلاح قانون طلاق مصوب سال 1371( براى واقع ساختن آن بايد گواهى عدم امكان سازش از دادگاه اخذ شود و بايد در طهر غير مواقعه با الفاظ مخصوص و در حضور دو شاهد عادل واقع شود، در فسخ اين ترتيبات لازم نيست يعنى فسخ نكاح ايقاعى است كه هم از سوى مرد و هم از سوى زن مى تواند اعمال شود، و نيازى به لفظ خاص ندارد بلكه طبق ماده 449 قانون مدنى، فسخ به هر لفظ يا فعلى كه دلالت بر آن نمايد، حاصل مى شود، مراجعه به دادگاه و گرفتن گواهى عدم امكان سازش و استماع دو شاهد عادل و مراعات وضعيت زن از لحاظ بودن در طهر غير مواقعه نيز لازم نيست. موجبات فسخ نكاح در قانون مدنى و تفاوتهاى موجود بين زن و مرد چنانكه پيشتر گفتيم در قانون مدنى ايران از دو امر بعنوان موجب فسخ نكاح سخن رفته است يكى وجود عيب در يكى از زوجين و ديگرى تخلف

ص: 2616

از شرط وصف. دراينجا توضيح كوتاهى در مورد موجب دوم مى دهيم و بحث بيشتر را روى موجب اول كه در استفاده از آن تفاوتهايى بين زن و مرد وجود دارد، قرار خواهيم داد. 1- تخلف از شرط صفت ماده 1128 قانون مدنى مقرر مى دارد: «هر گاه در يكى از طرفين صفت خاصى شرط شده و بعد از عقد معلوم شود كه طرف مذكور فاقد وصف مقصود بوده براى طرف مقابل حق فسخ خواهد بود، خواه وصف مذكور در عقد تصريح شده يا عقد متبانيا بر آن واقع شده باشد». مستفاد از اين ماده قانونى اين است كه طرفين عقد ازدواج مى توانند هر صفتى را كه جنبه عقلانى داشته باشد در عقد نكاح شرط نمايند، اعم از اين كه وصف مزبور مربوط به وجود نوعى صفت كمال يا فقدان عيب و نقص و خواه ناظر به جنبه هاى جسمى و روحى طرف يا امور عارضى و خارجى باشد و بعد از عقد خلاف آن معلوم شود طرف ديگر به استناد تخلف از شرط صفت مى تواند عقد نكاح را فسخ نمايد. ممكن است وجود صفتى، صراحتا در ضمن عقد نكاح شرط نشود ولى عقد مبتنى بر وجود وصفى در يكى از زوجين منعقد گردد كه اگر آن صفت را نداشت، طرف نكاح را منعقد نمى نمود

ص: 2617

در اين صورت نيز طبق ذيل ماده 1128 اگر معلوم شد طرف فاقد آن وصف است، مشروط له مى تواند نكاح را فسخ نمايد. (11) در كتب فقهى نيز ضمن طرح مساله تدليس در نكاح و اين كه تدليس يعنى نماياندن صفت كمال يا پوشاندن عيب و نقص، موجب حق فسخ براى طرف ديگر مى شود از قراردادن شرط صفت در نكاح نيز بحث نموده و تخلف از آن را موجب حق فسخ دانسته اند و بلكه اثبات تدليس را همانا قرار دادن شرط صفت كمال و موجود نبودن آن صفت دانسته اند. (12) حتى موضوع وقوع عقد نكاح متبانيا بر شرطى بدون ذكر صريح آن در عقد را نيز مطرح نموده و موجب حق فسخ دانسته اند و مثالها و مصاديقى را در اين رابطه ذكر كرده اند مثل اينكه مردى با زنى ازدواج كند با اين شرط و اعتبار كه آزاد است و معلوم شود كنيز است يا زنى با مردى با اين شرط و قرار كه آزاد است تزويج كند و معلوم شود مرد برده است، حسب مورد، مرد يا زن حق دارد نكاح را فسخ كند. (13) و يا اگر مردى با زنى ازدواج كند و شرط كند كه باكره باشد ولى معلوم شود باكره نبوده، بلحاظ فقدان شرط، مرد مى تواند نكاح را

ص: 2618

فسخ نمايد. صاحب جواهر كه اين مطلب را بيان مى كند، تصريح مى نمايد كه جهت داشتن حق فسخ فقدان شرطى است كه مورد توافق طرفين بوده و فايده قراردادن اين شرط اين است كه تخلف از آن براى طرف ديگر ايجاد حق فسخ مى كند. و مى گويد ظاهرا در اين امر اختلافى وجود ندارد. (14) صاحب جواهر متذكر مى شود حتى اگر وجود بكارت بصورت شرط در عقد ذكر نشده باشد ولى بنابر وجود آن بوده و با تدليس وجود آن صفت نمايانده شده است، بعيد نيست كه بگوييم حق فسخ براى مرد وجود دارد. (15) در هر صورت در خصوص وجود حق فسخ به لحاظ تخلف از شرط وصف، طبق قانون مدنى و نيز بر اساس مستفاد از نظر فقهاء فرقى بين زن و مرد نيست و هر يك مى تواند وجود صفت يا صفاتى را در ديگرى شرط نمايد و در صورت تخلف از شرط و موجود نبودن آن وصف، عقد نكاح را فسخ نمايد. 2 وجود عيب چنانكه گفتيم يكى از موجبات فسخ نكاح وجود برخى عيوب جسمى و يا روحى در يكى از طرفين عقد است كه به طرف ديگر حق مى دهد نكاح را فسخ نمايد. قانون مدنى به پيروى از نظر مشهور بين فقهاى اماميه كه بخصوص از زمان محقق

ص: 2619

صاحب شرايع به بعد به صورت يكنواخت بيان شده، عيوب موجب فسخ نكاح را به سه دسته تقسيم كرده است: الف عيوب مشترك يعنى عيوبى كه در هر يك از زن و مرد ممكن است وجود داشته باشد و در هر يك باشد، براى ديگرى حق فسخ وجود دارد. قانون مدنى فقط جنون را به عنوان عيب مشترك بيان كرده و در ماده 1121 مى گويد: «جنون هر يك از زوجين به شرط استقرار اعم از اينكه مستمر يا ادوارى باشد براى طرف مقابل موجب حق فسخ است.» تنها تفاوتى كه در اين مورد بين زن و مرد وجود دارد و قانون مدنى در واقع رعايت حال زن را كرده است، اين است كه اگر جنون مرد بعد از عقد هم حادث شود زن حق دارد نكاح را فسخ كند (ماده 1125: جنون و عنن در مرد هرگاه بعد از عقد هم حادث شود موجب فسخ براى زن خواهد بود) در حالى كه جنون زن در صورتى براى مرد ايجاد حق فسخ مى كند كه در حال عقد وجود داشته باشد (ماده 1124(. ب عيوب مختص مرد قانون مدنى وجود سه عيب جسمانى در مرد كه مانع انجام عمل جنسى به نحو صحيح از جانب او مى شود را موجب حق فسخ براى زن دانسته

ص: 2620

است. ماده 1122 قانون مدنى اصلاحى سال 1370 مى گويد: عيوب ذيل در مرد موجب حق فسخ براى زن خواهد بود: 1- خصاء 2- عنن به شرط اين كه ولو يك بار عمل زناشويى را انجام نداده باشد. 3- مقطوع بودن آلت تناسلى به اندازه اى كه قادر به عمل زناشويى نباشد. خصاء به معناى اخته بودن مرد است و فرد مبتلا به اين عيب را خصى مى گويند، عنن به معناى ناتوانى جنسى مرد به لحاظ عدم انتشار آلت تناسلى اوست و مرد مبتلا به آن مرض را عنين مى گويند. مقطوع بودن آلت تناسلى نيز معنايش روشن است در عربى به آن جب به معناى قطع و فرد مبتلا را مجبوب مى گويند. عيوب رديف 2 و 3 مانع انجام عمل جنسى از سوى مرد هستند ولى عيب رديف يك ممكن است مانع نزديكى نباشد ولى مرد داراى اين عيب فاقد منى مى باشد و قادر بر انزال نيست. در هر حال از نحوه بيان قانون مدنى چنين بر مى آيد كه تنها در صورت وجود اين سه عيب در مرد به اضافه جنون كه عيب مشترك است، زن حق دارد نكاح را فسخ كند البته به شرط اينكه در هنگام عقد موجود بوده، و زن از وجود آنها آگاه نبوده است. در مورد عنن

ص: 2621

اگر بعد از عقد هم حادث شود مشروط بر اينكه قبل از دخول باشد، طبق ماده 1125 حق فسخ براى زن خواهد بود. وجود هيچ عيب جنسى و جسمى ديگر در مرد به زن حق فسخ نكاح نمى دهد. ج عيوب مختص زن قانون مدنى در ماده 1123 وجود شش عيب را در زن موجب حق فسخ نكاح براى مرد دانسته است كه عبارتند از: 1- قرن 2- جذام 3- برص 4- افضاء 5- زمين گيرى 6- نابينايى از هر دو چشم اين عيوب نيز به حكم ماده 1124 در صورتيكه در هنگام عقد در زن وجود داشته باشند و مرد بر وجود آنها آگاه نباشد به او حق فسخ مى دهند. از اين شش عيب دو عيب قرن كه به معناى استخوان يا گوشت زايدى است در دهانه آلت تناسلى زن و مانع عمل نزديكى مى شود (رتق و عفل نيز تقريبا به همين معنى و داراى همين حكم است) و افضاء كه به معناى يكى شدن مجراى بول و حيض است از عيوبى است كه فقط در زن وجود دارد و به نحوى انجام عمل جنسى را غيرممكن يا مختل مى نمايد. ولى چهارعيب ديگر، يعنى جذام به معناى خوره كه بيمارى خطرناك و مسرى است و برص كه به معناى پيسى

ص: 2622

است و مسرى نمى باشد. زمين گيرى و نابينايى از هر دو چشم هم كه معنايشان روشن است، عيوبى جسمانى هستند كه مى تواند هم در زن و هم در مرد وجود داشته باشد. ولى قانونگذار وجود آنها را در مرد موجب حق فسخ براى زن ندانسته است. حكم تبعيض آميز قانون مدنى و بررسى مبناى فقهى آن طبيعتا حكم مقرر در قانون مدنى در مورد حق فسخ براى زن و مرد تبعيض آميز به نظر مى رسد و توجيه منطقى هم براى آن به نظر نمى رسد، چگونه مى توان، اين امر را توجيه كرد كه مرد با وجود اينكه اختيار طلاق را در دست دارد و طبق ماده 1133 قانون مدنى هر وقت بخواهد مى تواند زن خود را طلاق دهد، در صورت مبتلا بودن زن به امراض و عيوبى چون جذام و برص، و نابينايى و زمين گيرى مى تواند از طريق سهل تر فسخ نيز استفاده كند ولى زن كه اختيار طلاق را هم در دست ندارد در صورت مواجه شدن با شوهر جذامى كه بيمارى خطرناك و مسرى دارد يا شوهر نابينا و زمين گير كه طبعا در مديريت او نسبت به خانواده و تامين معيشت اثر منفى دارد، نتواند از اين حق فسخ استفاده كند و ناگزير باشد با آن وضع بسازد. البته حكم قانون مدنى چنانكه قبلا

ص: 2623

گفتيم متكى بر نظر مشهور فقهاء اماميه است كه آنها هم به استناد روايات وارده در اين باب به اين ترتيب فتوى داده اند. در قديمى ترين متون فقهى اماميه كه معمولا مضمون احاديث را نقل مى كنند مانند: مقنعه شيخ مفيد و نهايه شيخ طوسى تا كتب فقهى فقيهان معاصر، تقريبا همه به همين ترتيب مطلب را نقل كرده اند. شيخ طوسى در كتاب نهايه مى گويد: هرگاه مردى با زنى ازدواج كرد و ملتفت شد كه او داراى جذام يا برص است يا نابيناست يا داراى رتق (تقريبا به همان معنا قرن) است يا افضا شده يا لنگ و يا ديوانه است مى تواند او را بدون طلاق رد كند (يعنى نكاح را فسخ نمايد). (16) ولى وجود هيچ يك از اين عيوب در مرد موجب حق فسخ نمى شود جز در مورد جنون و عنن مرد كه مى توان نكاح را فسخ كرد. همچنين در صورت خصى بودن مرد، زن مى تواند نكاح را فسخ نمايد. (17) نظير همين بيان را شيخ مفيد در مقعنه دارد و امام خمينى (ره) و آيه الله خويى از فقيهان معاصر نيز شبيه همين نظر را ارايه داده اند. مستند فقها در حكم به جواز فسخ نكاح در موارد مزبور، روايات خاصه وارده، در اين باب و تا حدودى حكم كلى مستفاد از قاعده لاضرر (18)

ص: 2624

و تاثير محدود اراده طرفين بويژه در رابطه با فسخ در اثر تخلف از شرط وصف مى باشد. (19) در قرآن كريم با وجود اين كه احكامى از نكاح و طلاق در سوره هاى مختلف چون بقره، نساء و طلاق بيان شده است از فسخ نكاح به وسيله يكى از زوجين سخنى به ميان نيامده است، ولى در روايات منقوله ازائمه، به مواردى كه مى شودنكاح را رد يعنى فسخ نمود و عمدتا همان مواردى است كه بيان كرديم اشاره شده است. بسيارى از اين روايات نيز در مقام پاسخ به سوال راوى بوده يعنى طرف موردى را پرسش نموده و امام بدان ترتيب پاسخ داده است. در اين روايات منقوله تصريحى به وجود حق فسخ براى زن در مورد برخى عيوب چون نابينايى و زمين گيرى و... نشده است. در بعضى از روايات هم پس از شمردن برخى از عيوب مرد چون جنون، خصاء، عنن و اين كه زن در اين موارد مى تواند نكاح را رد كند، تصريح شده كه به غير از اين عيوب، نكاح رد نمى شود. به نظر مى رسد مشهور فقها با توجه به اصل لزوم در عقد و وضعيت خاص نكاح كه آن را از ديگر عقود متمايز مى كند و حتى الامكان بايد پايدار باشد، جواز فسخ و برهم زدن نكاح

ص: 2625

را موكول به وجود نص و مستند نقلى حاكى از تجويز شارع مى دانند و جايگاهى براى توجيهات عقلى و منطقى و ملاحظات اجتماعى و انسانى و استدلالات مبتنى بر مصلحت و قياس و استحسان قايل نيستند و لذا براى قايل شدن حق فسخ نكاح براى مرد يا زن در جستجوى وجود نص روايى هستند و در استفاده از روايات نيز به جاى توجه به حكمت و مصالح آن، بر دلالت لفظى روايات، جزميت نشان مى دهند. اين نوع بينش در فهم و بيان احكام اجتماعى اسلامى در برخى از موارد نتايج ناخوشايند و تبعات غيرقابل قبولى را در پى خواهد داشت، و چون به هيچ وجه مقتضيات زمان و واقعيات جامعه و عقل عرفى، مقررات و احكام ناشى از اين نوع بينش را نمى تواند بپذيرد به تدريج اين نوع احكام و مقررات در عمل به انزوا كشيده مى شود و متروك مى ماند. به هر حال، در موضوع ما نحن فيه برخى از فقيهان، استنباط و نظر متفاوتى دارند كه پس از نقل تعدادى از روايات مربوط به فسخ نكاح به بيان آن نظر مى پردازيم: روايات مربوط به حق فسخ نكاح براى آشنايى با چگونگى استنباط حكم از روايات، چند نمونه از روايات از منابع اصلى حديث شيعه نقل مى كنيم: 1- حلبى از امام

ص: 2626

صادق (ع) نقل مى كند كه از ايشان در مورد وضعيت نكاح مردى كه با زنى ازدواج نموده و متوجه شده كه زن اعور (به اصطلاح معروف چپ چشم) هست سوال كردم امام فرمود: نكاح فقط به خاطر برص، جذام، جنون و عفل رد مى شود يعنى فسخ مى گردد. (20) (عفل هم به معنى و يا در حكم قرن است كه درماده 1124 قانون مدنى آمده و منظور از آن وجود زايده اى است در آلت تناسلى زن كه مانع نزديكى مى شود). 2 زيد شحام از امام صادق (ع) نقل مى كند كه امام فرمود: زنى كه مبتلا به پيسى، جذام و يا جنون باشد نكاحش رد (فسخ) مى شود. ولى زنى كه اعور هست نكاحش فسخ نمى گردد. (21) 3 ابوعبيده از امام باقر (ع) نقل مى كند كه از ايشان در مورد مردى كه با زنى ازدواج كرده و در او عيبى مى بيند سوال شد و امام (ع) فرمود: اگر زنى كه داراى عيب عفل، برص، جنون، افضاء و زمين گيرى واضح و روشن است، تدليس كند، به خانواده اش برگردانده مى شود بدون طلاق (يعنى فسخ مى شود) و شوهر مهريه اى را كه داده است از ولى زن كه اين تدليس را نموده مى گيرد و اگر ولى زن تدليس نكرده باشد ملزم به دادن مهر به شوهر نيست. (22)

ص: 2627

نزديك به همين مضمون روايتى است كه از داود بن سرحان از امام صادق (ع) نقل شده است. (23) 4 روايتى را كلينى در فروع كافى از طريق عبدالرحمن بن ابى عبدالله از امام صادق(ع) نقل كرده كه امام (ع) فرمود در اثر چهار چيز نكاح زن فسخ مى شود مشروط بر اينكه مواقعه صورت نگرفته باشد، ولى اگر مواقعه انجام شده باشد ديگر حق فسخ نيست و آن چهار چيز عبارتند از: برص، جذام، جنون و قرن: (المراه ترد من اربعه اشياء من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل مالم يقع عليها فاذا وقع عليها فلا). (24) شيخ طوسى نيز در تهذيب عين همين روايت را نقل

ص: 2628

كرده است و توضيح داده اينكه طبق اين روايت در صورت وقوع نزديكى ديگر حق فسخ نيست منظور جايى است كه مرد با علم به وجود عيب اقدام به نزديكى نموده و عمل او نشانگر رضايتش به عقد است. به هر حال شيخ در تهذيب از طريق همين عبدالرحمن روايت ديگرى را از امام صادق(ع) نقل مى كند كه از امام (ع) پرسيده شد: اگر مردى با زنى ازدواج كند و متوجه شود، زن، زنا داده است، چه مى تواند بكند، امام(ع) مى فرمايد اگر مرد بخواهد مى تواند صداق را از كسى كه موجب اين ازدواج شده بگيرد و به اندازه اى كه مرد از زن استمتاع برده بايد مهريه اى به او بدهد واگر خواست مى تواند زن را رها كند. و بعد امام فرمود: نكاح زن بوسيله وجود عيوب: عفل، برص، جذام و جنون فسخ مى شود ولى به غير از اين امور نمى توان نكاح را فسخ كرد. (25) (وترد المراه من العفل والبرص و الجذام و الجنون فاما ماسوى ذالك فلا). شيخ طوسى در مقام توجيه تعارض بين اين روايت و رواياتى كه دلالت بر وجود حق فسخ در مورد نابينايى و افضاء و زمين گيرى دارد مى گويد: بين اين دو منافاتى وجود ندارد و وجه جمع بين اين دو نوع روايت اين است كه بگوييم

ص: 2629

در خصوص عيوب عفل و جنون و جذام و برص حتما حق فسخ وجود دارد ولى در مورد افضاء و زمين گيرى و نابينايى هر چند حق فسخ وجود دارد ولى بهتر است، متوسل به فسخ نشود. (26) 5 روايات مختلفى نيز در خصوص حق زن براى فسخ نكاح در صورتى كه با مردى ازدواج كند در حاليكه مرد تدليس كرده بدين صورت كه خصى بوده و آن را كتمان نموده، و يا برده بوده و خود را آزاد قلمداد كرده، وجود دارد. همچنين روايات متعددى وارد شده كه اگر مرد عنين بود يعنى ناتوانى جنسى داشت، زن مى تواند به دادگاه مراجعه نمايد و طرح موضوع كند، در صورت اثبات اين بيمارى دادگاه يكسال به شوهر مهلت مى دهد كه خود را معالجه كند. اگر پس از گذشت يك سال از رجوع به دادگاه، مرد توانايى انجام عمل جنسى را بدست نياورد زن مى تواند نكاح را فسخ كند. براى ملاحظه روايات مربوطه مى توان به كتب حديث از جمله منابع مورد استناد در اين مقاله، چون فروع كافى، تهذيب الاحكام، وسائل الشيعه و غير آن مراجعه كرد. فقط يك حديث را در اين زمينه نقل مى كنيم كه حكايت دارد به خاطر عيوبى غير از عيوب مربوط به امر جنسى در مرد، حق فسخ نكاح

ص: 2630

ايجاد نمى شود هم كلينى در فروع كافى و هم شيخ طوسى در كتاب تهذيب روايتى را از شخصى به نام عباد ضبى يا غياث ضبى از امام صادق(ع) نقل كرده اند كه فرمود: اگر معلوم شد مرد عنين است و توانايى جنسى ندارد بين زن و مرد جدايى افكنده مى شود ولى اگر يك بار مواقعه كرد، موردى براى فسخ نكاح نيست و نكاح به خاطر عيب مرد رد (فسخ) نمى شود (27): (عن ابى عبدالله (ع) قال: فى العنين اذا علم انه عنين لاياتى النساء فرق بينهما و اذا وقع عليها وقعه واحده لم يفرق بينهما و الرجل لا يرد من عيب). برخى ازفقها مثل صاحب جواهر به مفاد همين حديث بر رد حق فسخ براى زن در صورت مبتلا بودن شوهر به جذام و برص استناد كرده اند. (28) از جمله عيوب مرد كه به نظر مشهور و بلكه شايد بتوان گفت به اجماع فقها موجب حق فسخ براى زن مى شود، همانطور كه قبلا اشاره شد جب يعنى مقطوع بودن آلت تناسلى است به گونه اى كه مانع ايفاى وظيفه زناشويى براى مرد گردد. ولى روايت و نص خاصى در اين مورد وجود ندارد و به همين جهت محقق در وجود حق فسخ به خاطر آن اظهار ترديد نموده و منشا ترديد را نبودن نص و

ص: 2631

اقتضاء لزوم عقد ذكر كرده است: (و هل تفسخ بالجب؟ فيه تردد منشاه التمسك بمقتضى العقد) (29) ولى در عين حال هم خود محقق و هم شارحين كتاب او چون صاحب جواهر و شهيد ثانى در مسالك و ديگر فقها نظريه ايجاد حق فسخ را در اين مورد تقويت كرده اند و با وجود نبودن نص در خصوص مورد با توجه به وحدت ملاك مستفاد از روايات مربوط به حق فسخ در مورد «عنن» يعنى عدم قدرت بر مواقعه و قياس اولويت نسبت به خصى كه با وجود اين كه توانايى انجام عمل جنسى را دارد ولى عيب مزبور طبق روايات موجب حق فسخ دانسته شده است و نيز به استناد قاعده رفع ضرر و لزوم ضرر در صورت ندادن حق فسخ به زن عموما اين عيب را نيز موجب حق فسخ دانسته اند. اين معنى را نه تنها فقيهى چون شهيد ثانى كه در برخى مسائل با ديدى باز و روشن برخورد مى كند در مسالك (30) توجيه نموده. بلكه فقيهى چون صاحب جواهر نيز كه با اين گونه توجيهات و استدلالات مخالف است و به همين رو با تعميم حق فسخ براى زن در مورد وجود جذام و برص در مرد مخالفت دارد، به همين توجيهات روى آورده و آن را موجب

ص: 2632

فسخ دانسته است. (31) لازم به يادآورى است كه درمورد خصى نيز نصوص و رواياتى كه نقل شده و به زن حق فسخ داده است جملگى با عنوان تدليس ذكر شده اند يعنى با اين مضمون كه اگر مردى كه اخته است تدليس كند و به عنوان فرد سالم و فاقد عيب با زنى ازدواج نمايد و زن از خصى بودن او مطلع شود مى تواند نكاح را فسخ نمايد. بعنوان مثال: عن ابى عبدالله (ع) ان خصيا دلس نفسه لامراه قال يفرق بينهما و تاخذ المراه منه صداقها و يوجع ظهره كما دلس نفسه. (32) در هيچ يك از روايات منقوله، خصى بودن بدون عنوان تدليس و صرفا بعنوان عيب از موجبات فسخ نكاح بشمار نيامده است. (33) از همين رو شيخ طوسى در مبسوط در عيب بودن آن ب گونه اى كه موجب خيار فسخ شود، ترديد كرده ست بدين جهت كه خصى قادر به انجام عمل جنسى حتى بهتر از افراد عادى مى باشد، هر چند قادر به انزال نيست. (34) اگر قرار باشد در تجويز حق فسخ صرفا تابع نصوص و روايات وارده باشيم نبايد صرف وجود عيب خصاء را بدون تحقق عنوان تدليس موجب حق فسخ دانست. در حاليكه طبق نظر مشهور فقها، نفس وجود اين عيب موجب حق فسخ است.

ص: 2633

و قانون مدنى نيز در ماده 1122 نفس وجود خصاء را بدون مقيد كردن آن به شمول عنوان تدليس، موجب حق فسخ دانسته است. به همين جهت صاحب جواهر ترديدهاى زيادى در موجب حق فسخ بودن خصاء وارد كرده و بعيد ندانسته كه حق فسخ در مورد خصاء فقط در مورد تدليس ثابت باشد و براى توجيه قول رايج بر اين كه بطور مطلق موجب حق فسخ است احتمال داده كه شايد صرف عدم اخبار و اعلام اين عيب از سوى مرد، تدليس محسوب شود و سرانجام با ختم مطلب به امر به تامل (فتامل) شفاف نبودن موضوع را ابراز كرده است. (35) نظر شهيد ثانى در مورد تساوى زن و مرد در حق فسخ نسبت به عيوب جذام و برص چون على الاصول بحث ما پيرامون موارد تفاوت حق زن و مرد در انحلال نكاح و در اين قسمت در استفاده از حق فسخ و نقد و بررسى مبانى و دلايل آن است، بنابراين لازم است نظرات مختلف موجود را مورد بررسى قرار دهيم و احيانا نتيجه گيرى از آن بنماييم يا از اين تجزيه و تحليل روزنه اى براى نتيجه گيرى مطلوب باز كنيم. اندك تفصيلى هم كه در خصوص عيوب خصاء و جب داديم و تحليلهاى مختلف را نقل كرديم براى

ص: 2634

بهره بردارى از آن در نتيجه گيرى از اين موضوع بود. به هر حال همانطور كه در آغاز بحث فسخ گفتيم طبق قانون مدنى بر اساس نظر رايج در فقه اماميه، براى فسخ نكاح، مرد بر زن امتيازاتى دارد، زن فقط به استناد وجود چهار عيب در مرد حق فسخ دارد در حاليكه مرد به استناد وجود 7 عيب در زن كه چهار عيب آن (جذام، برص، زمين گيرى و نابينايى) از عيوب جسمانى است كه در مرد هم ممكن است وجود داشته باشد حق فسخ دارد و زن در اين موارد از استفاده از حق فسخ محروم است. در اينجا بد نيست به نظر و استدلال برخى از فقهاى اماميه كه در اين خصوص نظر مخالف دارند نيز اشاره كنيم و مستند نقلى و عقلى آنها را بدانيم. در بين فقهاء متقدم قاضى ابن براج تقريبا به سياق و ترتيبى كه از فقهاى اهل سنت نقل شد (و به آن خواهيم پرداخت) جنون و جذام و برص و كورى را از عيوب مشترك بين زن و مرد شمرده كه هر يك از اين عيوب در هر كدام بود، ديگرى حق فسخ دارد. وى عيوب موجب فسخ را به سه دسته تقسيم مى كند عيوب مختص مرد و عيوب مختص زن و

ص: 2635

عيوب مشترك كه عيوب مشترك به شرح مرقوم ذكر شد. (36) به نقل شهيد ثانى در مسالك، ابن جنيد نيز عيوب چهارگانه مزبور را به اضافه لنگى و ارتكاب زنا از عيوب مشترك در زن و مرد شمرده است. شهيد ثانى در مسالك و نيز شرح لمعه نظر ابن براج و ابن جنيد را در مورد مشترك بودن دو عيب جذام و برص در زن و مرد در كمال درستى دانسته و از آن حمايت كرده است و براى اثبات صحت اين نظر كه زن هم در صورت وجود اين دو عيب در مرد حق فسخ دارد هم به عموم مفاد برخى از روايات استناد كرده و هم به استدلال عقلى و قياس اولويت متوسل شده است. وى در زمينه استناد به دليل نقلى مى گويد: روايت صحيحه اى كه حلبى از امام صادق (ع) نقل نموده بطور مطلق مى گويد: مى توان نكاح را به خاطر برص، جذام، جنون و عفل فسخ كرد و اطلاق اين روايت شامل جذام و برص مرد نيز مى شود به علاوه مى گويد: وقتى وجود اين دو عيب در زن، به مرد حق فسخ مى دهد، با اين كه مرد مى تواند با توسل به طلاق خود را از اين نكاح خلاص نمايد منطقا موجب مى شود كه بپذيريم وجود آنها در مرد

ص: 2636

به طريق اولى براى زن كه اختيار طلاق را هم در دست ندارد حق خيار فسخ ايجاد مى كند. از سوى ديگر چون جذام به خصوص مرضى است كه به اتفاق پزشكان مسرى است، ندادن حق فسخ به زن موجب ورود ضرر بر زن مى گردد كه به حكم قاعده لاضرر، حكم ضررى نبايد وجود داشته باشد; بعلاوه نفرتى كه از وجود اين عيب پيدا مى شود و طبعا منافى حق استمتاع است به مراتب بيشتر از نفرت ناشى از عيوب ديگرى است كه در مرد وجود دارد و مانع عمل جنسى و استمتاع است و بالاتفاق موجب حق فسخ است. بنابراين حق اين است كه در مورد اين دو عيب تفاوتى بين زن و مرد در استفاده از حق فسخ گذاشته نشود. شهيد ثانى مى گويد: البته اكثر فقها به استناد اصل لزوم عقد و عدم فسخ آن و روايت منقوله از طريق غياث ضبى از امام صادق (ع) كه بخاطر وجود عيب در مرد، نكاح فسخ نمى شود (الرجل لايرد بعيب) حق خيار فسخ را به زن نداده اند ولى بر كسى پوشيده نيست كه نظريه مربوط به وجود حق خيار فسخ براى زن قوى تر است و روايتى (روايت كنانى) كه اطلاقش دلالت بر اين امر مى نمايد بر اين روايت (الرجل لا يرد بعيب) برترى

ص: 2637

دارد، توجيهات و دلايل عقلى و منطقى گفته شده، نيز آن را تقويت مى كند و بنابراين اصل لزوم و عدم فسخ نيز با اين دلايل كارايى خود را از دست مى دهد. شهيد ثانى اضافه مى كند كه: استناد به روايت غياث ضبى (الرجل لا يرد بعيب) از سوى برخى از فقها براى منع حق خيار فسخ به زن و در اين مورد از شگفتيهاى روزگار است; زيرا اين روايت هم از لحاظ سند و هم از لحاظ متن قابل استناد نيست زيرا راوى آن يعنى غياث در كتب رجال شناخته شده نيست. بنابراين چگونه مى توان به حديث او استناد كرد. از لحاظ متن نيز اشكال دارد زيرا لازمه عمل به آن حديث اين است كه وجود هيچ عيبى در مرد موجب حق فسخ نكاح براى زن نشود و اين برخلاف اجماع مسلمين است. (37) از فقهاى اخير مرحوم سيد ابوالحسن نيز گرايش به نظر شهيد ثانى نشان داده و مشترك بودن دو عيب جذام و برص را بعيد ندانسته است. (38) اشاره اى به حكم موضوع در فقه اهل سنت و قوانين كشورهاى اسلامى با تتبع مختصر در فقه اهل سنت به نظر مى رسد در اين زمينه برخورد مطلوبتر و مناسبترى بعمل آمده و نظرى كه شهيد ثانى با قوت از آن دفاع

ص: 2638

كرده و متاسفانه فقيهان ديگر ما توجه چندانى به آن ننموده اند در نظر رايج فقهاى اهل سنت آمده است. در هر سه مذهب مالكى، حنبلى و شافعى عيوب موجب فسخ در نكاح به سه دسته عيوب مشترك، عيوب مختص زن و عيوب مختص مرد تقسيم شده است. مطابق هر سه مذهب، جذام و برص و جنون از جمله عيوب مشترك هستند كه در هر يك از زن و مرد وجود داشته باشند براى طرف ديگر حق فسخ ايجاد مى شود. عيوب مختص مرد و زن، در واقع عيوب مانع از انجام عمل جنسى به نحو صحيح هست كه به حسب طبيعت ممكن است در مرد يا زن باشد. خصاء، عنن و مقطوع بودن آلت تناسلى از عيوب مختص مرد و رتق و عفل و قرن (كه هر سه در واقع يك حكم را دارند) و افضاء از عيوب مختص زن است كه به مرد حق فسخ مى دهد. (39) منطقى و قابل پذيرش بودن و نزديك بودن به عدالت را در اين ترتيب نمى توان از نظر دور داشت. در مذهب حنفى اصولا جز عيوب افضاء، عنن و مقطوع بودن آلت تناسلى هيچ عيب ديگرى حتى جذام و برص در هر يك از زوجين موجب حق فسخ نمى شود. (40) در قوانين فعلى بعضى

ص: 2639

از كشورهاى عربى و اسلامى نيز كه ملاحظه شد براى زن حق فسخ نكاح يا مطالبه تفريق و جدايى از دادگاه به لحاظ ابتلاء مرد به امراضى كه مانع اعمال زناشويى است يا امراض خطرناكى چون جذام و برص پيش بينى شده است; از جمله مى توان ماده 9 قانون احوال شخصيه مصر، اصلاحى سال 1985; ماده 105 قانون احوال شخصيه سوريه مصوب سال 1953; ماده 53 قانون خانواده الجزاير مصوب سال 1984 و ماده 43 قانون احوال شخصيه عراق اصلاحى سال 1978 را ذكر نمود. ماده 9 قانون احوال شخصيه مصر مى گويد: در صورت وجود عيب مستحكمى در مرد كه قابل علاج نبوده يا معالجه آن طولانى مدت باشد و بقاء زن بر وجيت برايش موجب ضرر باشد مانند جنون و جذام و برص، مى تواند از دادگاه درخواست جدايى نمايد. (41) ابداع مطلوب قانون احوال شخصيه كويت قانون احوال شخصيه كويت كه بيش از 16 سال از تنظيم و تصويب آن نمى گذرد مصوب سال 1984 و قانون نسبتا خوبى است در زمينه حق فسخ به لحاظ وجود عيب هم از نظر عيب موجب فسخ و هم از نظر تساوى زن و مرد از استفاده از حق فسخ به استناد عيب، حكم كلى جديدى را وضع نموده و مدعى است اين حكم را از

ص: 2640

متون فقهى استخراج كرده و با موازين شرعى منافاتى ندارد. ماده 139 قانون مزبور تحت عنوان فسخ به جهت عيب مقرر مى دارد: «هر يك از زوجين مى تواند فسخ نكاح را بخواهد، در صورتى كه در طرف ديگر عيب پابرجايى كه ايجاد نفرت مى كند يا موجب زيان مى شود يا مانع استمتاع مى گردد، بيابد خواه چنين عيبى قبل از عقد به وجود آمده و يا بعد از عقد حادث شده باشد. هر يك از طرفين كه به وجود اين عيب قبل از عقد عالم بوده يا بعد از عقد به آن رضايت دهد، حق فسخش ساقط مى شود.» طبق ماده 141: هر گاه عيوب مذكور قابل زوال نباشند، دادگاه حكم به فسخ مى دهد ولى اگر امكان اصلاح آنها وجود داشته باشد، دادگاه مهلت مناسبى را براى اصلاح و زوال عيب تعيين مى كند اگر ظرف آن مدت عيب از بين نرفت و طرف ذى نفع طالب فسخ بود، دادگاه حكم فسخ را صادر مى كند. و ماده 142 حكم مى كند: بايد براى شناخت عيوب موجب فسخ و تعيين مدت مناسب براى اصلاح و رفع آنها از پزشكان خبره مسلمان كمك گرفت. (42) تدوين كنندگان اين مقررات از قانون احوال شخصيه كويت تشريع اين حكم جديد را در واقع بدعت غير مجاز ندانسته و با اشاره

ص: 2641

به نظرات و عقايد مختلف فقهاء خود در زمينه نوع و تعداد عيوب موجب حق فسخ نكاح، مدعى هستند كه در واقع رد پاى اين اجتهاد جديد خود را در نظريات فقهاى سلف يافته اند و با در نظر گرفتن جهات و مصالح لازمه و مراعات عدل و انصاف، اين ترتيب قانونى را تصويب كردند. (43) قابل انتقاد بودند مقررات قانون مدنى در مورد عيوب موجب فسخ به نظر مى رسد با اين سيرى كه در مبانى فقهى مقررات قانون مدنى در خصوص عيوب موجب فسخ نكاح و حق هر يك از زن و مرد در استفاده از فسخ نموديم به خوبى روشن شده باشد كه اين حكم تبعيض آميز موجود در قانون مدنى در زمينه حق فسخ نكاح به استناد عيوب قابل توجيه نيست و علاوه بر نداشتن دليل عقلى و منطقى، دلايل نقلى مبناى اين نوع حكم و مقررات نيز على رغم نظر مشهور فقها جايگاه محكمى ندارد و جز جزميت بر ظاهر الفاظ و رواياتى كه بعضى اضطراب در سند و متن دارند نمى توان توجيه ديگرى براى بيان اين نوع حكم ارايه داد. همانطور كه بيان شد در قرآن كريم ذكر و سخنى از حكم فسخ و تفاوت زن و مرد در برخوردارى از اين حق به ميان نيامده است.

ص: 2642

اكثر رواياتى هم كه در اين باب وارد شده در پى طرح سوال و برخورد با واقعه اى كه طبعا بيشتر از سوى مردان مطرح مى شده صادر شده و راه حل واقعه مطرح شده، يا پرسش معموله را ارايه داده اند. بنابراين اگر در غير عيوب مختص به هر يك از زن و مرد، عيبى مانند جذام، برص و حتى كورى و زمين گيرى مطرح شده و وجود آن در زن به مرد حق فسخ داده است اين امر، بدين معنا نيست كه حسب مورد نتوان حق فسخ را به زن داد و بر اصل لزوم عقد و استصحاب لزوم و بقاى آن به خاطر نبودن نص و مجوز صريح بر وجود حق فسخ براى زن پافشارى كرد و توجهى به ملاك و حكمت احكام وارده در روايات ننمود. چگونه مى توان پذيرفت، شريعت اسلامى و بخصوص مقررات فقه شيعه و قانون مدنى كه تحقق عقد نكاح را جز با ايجاب و قبول و قصد و رضاى زن و مرد و دو طرف عقد، نمى پذيرد، در مقام انحلال از يكسو اختيار طلاق را در دست مرد قرار دهد و از سوى ديگر امكان فسخ را به نحو بهتر و بارزترى به او بدهد به گونه اى كه مثلا اگر مردى پس از عقد ملتفت شد

ص: 2643

زنش داراى يكى از عيوب، مثلا جذام يا نابينايى يا زمين گيرى است هم بتواند او را طلاق دهد و هم قادر باشد نكاح را فسخ كند، ولى زنى كه مواجه با شوهر جذامى يا نابينا يا زمين گير مى شود نه بتواند از حق طلاق استفاده كند و نه حق داشته باشد به استناد وجود اين عيوب نكاح را فسخ نمايد؟ اين يك بى عدالتى آشكار است كه هرگز با مذاق اسلامى نمى خواند و استناد به ظاهر برخى روايات وارده در اين باب هم نمى تواند آن را توجيه نمايد. بنابراين به نظر مى رسد، بسيار مطلوب و بجا و بى اشكال خواهد بود كه مواد 1121 و 1123 قانون مدنى را اصلاح كرد و همانگونه كه در مذاهب اهل سنت و بسيارى از قوانين كشورهاى اسلامى آمده، عيوب مهمى چون جنون، جذام و برص و احيانا برخى عيوب ديگر را به عنوان عيوب مشترك بين زن و مرد و قابل فسخ براى هر يك اعلام نمود. چنانكه ديديم فقيهانى چون قاضى ابن براج و شهيد ثانى نيز به شرحى كه قبلا ذكر شد به نفع اين نظريه استدلال نموده و آن را صحيح و عادلانه شمرده اند. متاسفانه با وجود غنا و پويايى و اجتهاد مستمرى كه به نحو بارزى در فقه

ص: 2644

شيعه وجود دارد، در عمل، فقيهان ما مخصوصا در اين دوره هاى اخير و حتى پس از گرفتن مستقيم حكومت و اداره مملكت بسيار كند حركت مى كنند و شجاعت لازم را در اجتهاد به خرج نمى دهند. حق درخواست الزام شوهر به طلاق به هرحال، در عين محدوديت زوجه براى اعمال حق خيار فسخ، قانون مدنى با الهام از نظريات برخى از فقها، مواردى را پيش بينى كرده كه زن مى تواند به دادگاه مراجعه نمايد و درخواست كند كه دادگاه شوهر او را ملزم به طلاق نمايد. تقريبا نظير ترتيبى كه در قانون احوال شخصيه بعضى از كشورهاى عربى پيش بينى شده است و در صفحات قبل به آن اشاره شد كه زن مى تواند از دادگاه درخواست صدور حكم بر جدايى با شوهرش را بخواهد در قانون مدنى نيز به نحوى پيش بينى شده است. نظر فقيهان در خصوص درخواست طلاق زن از دادگاه به نظر مى رسد تعداد كمى از فقها معتقدند، زن مى تواند در مواردى به غير از مورد امتناع يا عجز از انفاق به دادگاه مراجعه كند و درخواست صدور حكم مبتنى بر الزام شوهر به دادن طلاق و جدايى از دادگاه بنمايد. از متقدمين، شيخ مفيد در كتاب مقنعه مى گويد: «حاكم نمى تواند شوهر را اجبار به طلاق و جدايى نمايد مگر اينكه شوهر

ص: 2645

حق واجبى از حقوق نكاح را نسبت به زن ايفاء ننمايد.» (44) مفهوم مخالف اين عبارت اين است كه اگر شوهر برخى از حقوق واجبه زن را ايفاء ننمايد دادگاه مى تواند او را مجبور به دادن طلاق نمايد. در بين فقهاء متاخر و معاصر، شيخ انصارى در ملحقات مكاسب و ميرزاى قمى در جامع الشتات و مرحوم سيد محمد كاظم يزدى در ملحقات عروه الوثقى نسبت به امكان مراجعه زن به دادگاه در صورت اذيت و آزار زوج و يا افتادن در عسر و حرج با ادامه وضعيت زناشويى و الزام شوهر به طلاق توسط دادگاه، اظهار نظر نموده اند. (45) در اين بين نظر مرحوم سيد كاظم «يزدى كه بطور كلى براى زن اين حق را شناخته است كه حتى در غير مورد ترك انفاق، اگر بقاء زوجيت براى زن موجب ضرر و حرج باشد مى تواند از دادگاه درخواست جدايى كند و دادگاه مى تواند مآلا حكم جدايى را صادر نمايد» نگرش جديد در توجه به حقوق زن و تا حدى جبران محروميت او از داشتن اختيار طلاق و فسخ همانند مرد بشمار مى آيد و مبدء تحولى محسوب مى گردد. سيد پس از بيان صور مختلف مربوط به غايب بودن شوهر يا محبوس بودن او و روايات مربوط به ترك انفاق و اجبار شوهر به طلاق

ص: 2646

در صورت ندادن نفقه مى گويد: «... از اين روايات استفاده مى شود كه در صورت ندادن نفقه، شوهر، اجبار به طلاق مى گردد، بنابراين به طريق اولى، در صورتى كه بقاى زوجيت، موجب وقوع زن در معصيت و حرام باشد، بايد حاكم شرع، اختيار طلاق او را داشته باشد...» وى در بخش ديگرى از بحث خود مى گويد: «... هر چند ظاهر كلمات فقهاء اين است كه حاكم نمى تواند زن را طلاق دهد و او را آزاد كند، زيرا طلاق در دست مرد است الطلاق بيدمن اخذ بالساق ولى ممكن است گفته شود به استناد قاعده نفى ضرر و حرج، مخصوصا اگر زن، جوان بوده و صبر كردنش مستلزم مشقت شديد براى او باشد، حاكم شرع مى تواند او را طلاق دهد...» (46) به نظر مى رسد با الهام از همين نوع نظريات روشن بينانه فقهى، تدوين كنندگان اوليه قانون مدنى كه نتوانستند دامنه اختيارات زن را در اعمال فسخ گسترش دهند براى اين كه تا حدى اين نابرابرى را جبران كنند، علاوه بر وضع ماده 1139 كه به زن اجازه مى داد در صورت امتناع يا عجز شوهر از دادن نفقه، الزام شوهر را به طلاق از دادگاه بخواهد; مبادرت به وضع و تصويب ماده 1130 مشتمل بر سه بند نموده و آن را در همان فصل

ص: 2647

مربوط به فسخ نكاح و نه فصل طلاق گنجانيده اند. به موجب ماده مزبور در صورتى كه شوهر غير از وظيفه دادن انفاق، ساير حقوق واجبه زن را وفا نكند و اجبارش ممكن نباشد و در صورت سوء معاشرت و در مورد وجود امراض مسريه صعب العلاج كه ادامه زندگى را غير قابل تحمل و مخاطره آميز سازد، مى تواند از دادگاه اجبار شوهر را به طلاق بخواهد. (47) در نتيجه طبق اين تمهيد اگر زن مواجه مى شد با شوهر جذامى و نمى توانست از حق فسخ استفاده كند، با استفاده از ماده 1130، قادر بود از دادگاه درخواست نمايد كه شوهر را ملزم به طلاق دادن و رهايى او نمايد. (48) البته از روند مشكل تر و طولانى تر، مى بايست استفاده كند ولى در هر حال راهى باز شده بود. نظر امام خمينى (ره)و تصويب ماده جديد 1130 قانون مدنى براساس آن نظر ظاهرا حكم مندرج در ماده 1130 قانون مدنى براى بسيارى از فقها قابل توجيه نبود. زيرا انحلال ارادى نكاح يا بوسيله طلاق است كه از سوى مرد انجام مى گيرد و يا با فسخ است كه موارد فسخ نيز مشخص شده است. اقدام براى تفريق و جدايى بين زوجين از سوى دادگاه نيز فقط در مورد امتناع يا عجز شوهر از دادن

ص: 2648

نفقه و نيز در مورد زوجه غايب مفقود الاثر متصور است و به جهت ديگرى دادگاه نمى تواند زوجه را طلاق دهد. شايد با همين برداشت و بينش در اصلاحيه سال 1361 قانون مدنى ماده 1130 موجود حذف شد; اما در عين حال با توجه به جايگاه عسر و حرج و نقش آن در تعلق برخى از احكام، عده اى معتقد بودند مى توان در صورت وجود عسر و حرج به زن اين امكان را داد كه از دادگاه درخواست طلاق نمايد. اين امر بين فقهاى شوراى نگهبان نيز مورد اختلاف بود و برخى همان ديدگاه اول را داشتند كه به طريقى جز فسخ و طلاق نمى توان نكاح را منحل كرد و به هر حال قرار شد موضوع را از حضرت امام (ره) سوال نمايند. در نامه اى كه از سوى فقهاء شوراى نگهبان در سال 1361 هنگام اصلاح قانون مدنى خدمت حضرت امام خمينى (ره) ارسال شد آمده است: «كه در خصوص مراجعه زن به دادگاه و درخواست اجبار شوهر به طلاق به لحاظ عسر و حرج و اجبار شوهر به طلاق از سوى حاكم شرعى، برخى از فقها نظر منفى دارند و مى گويند آنچه مستلزم حرج است، لزوم عقد در نكاح است و بر فرض كه ادله حرج در اين جا حاكم باشد

ص: 2649

مى تواند لزوم عقد را بردارد و براى زن حق فسخ ايجاد كند و با توجه به اين كه، موارد فسخ اجماعا محدود است و اين مورد جزء آن موارد نيست پس حق فسخ قهرا منتفى مى شود.» (49) طبعا حق طلاق هم كه وجود ندارد و به دست مرد است بنابراين وجهى براى تجويز مراجعه به دادگاه و دخالت دادگاه بر اجبار شوهر به طلاق وجود ندارد. به هر حال نظر امام را خواسته اند. امام (ره) پاسخ مى فرمايند: «طريق احتياط آن است كه زوج را با نصيحت والا با الزام وادار به طلاق نمايند و در صورت ميسر نشدن به اذن حاكم شرع طلاق داده شود. و اگر جرئت بود مطلبى ديگر بود كه آسانتر است.» با پاسخ امام، فقهاى شوراى نگهبان با تصويب ماده 1130 فعلى بجاى ماده 1130 سه بندى سابق موافقت كردند. ماده 1130، فعلى مقرر مى دارد: «در صورتى كه دوام

ص: 2650

زوجيت موجب عسر و حرج زوجه باشد، وى مى تواند به حاكم شرع مراجعه و تقاضاى طلاق كند، چنانچه عسر و حرج مذكور در محكمه ثابت شود، دادگاه مى تواند زوج را اجبار به طلاق نمايد و در صورتى كه اجبار ميسر نباشد زوجه به اذن حاكم شرع طلاق داده مى شود.» امام خمينى نيز در اين پاسخى كه به فقهاى شوراى نگهبان داد، در واقع همانند مرحوم سيد محمد كاظم يزدى، بينش خود را در اين خصوص كه به هر جهت ادامه زندگى زناشويى براى زن موجب عسر و حرج باشد مى تواند از دادگاه درخواست حكم طلاق نمايد و دادگاه شوهر او را به طلاق دادن اجبار مى نمايد و اگر اجبار او هم ممكن و عملى نبود با حكم و اذن دادگاه، طلاق واقع مى گردد ابراز داشت. به هر حال، اين بينش موجب شد كه در اصلاحيه قانون مدنى كه با هدف انطباق بيشتر آن با موازين شرعى و فقهى صورت گرفت ماده 1130 كه تا حدودى حكم تبعيض آميز قانون مدنى در مورد حق فسخ را جبران مى كرد به نوعى حفظ شود ولى در عين حال پيدا است كه باز هم تفاوت فاحشى بين زن و مرد در استفاده از حق فسخ و بر هم زدن نكاح وجود دارد. ليكن در ذيل

ص: 2651

پاسخ امام (ره) عبارتى است كه جاى تامل بسيار دارد. امام مى فرمايد: «اگر جرئت بود مطلبى ديگر بود كه آسانتر است». اين جمله مشعر بر اين معنى است كه از نظر فقيهى چون «امام خمينى» در زمينه مشكل ادامه زندگى زناشويى براى زن، به غير از توسل به اثبات عسر و حرج و الزام شوهر به دادن طلاق و در صورت عدم امكان آن، واقع ساختن طلاق به حكم و اذن دادگاه، راه حل و طريق سهلترى هم از لحاظ شرعى و فقهى وجود دارد كه طبعا مشكل زن را زودتر و آسانتر حل مى نمايد. اينكه منظور امام (ره) از اين طريق سهلتر چيست؟ حداقل براى ما روشن نيست شايد براى شاگردان امام كه بر مكتب فقهى و مشرب استنباطى ايشان آگاهى و آشنايى دارند معلوم باشد. آيا منظور امام (ره) اين است كه زن هم در صورت مواجه شدن با عيوب زيان آور و نفرت انگيز همانند مرد مى تواند عقد نكاح را فسخ كند و نيازى نيست كه با مراجعه به دادگاه و اثبات عسر و حرج و پيمودن راههاى دشوار دادرسى به اين نتيجه دست يابد؟ چنانكه ديديم امروزه در برخى از قوانين كشورهاى اسلامى به همين راه حل رسيده اند. يا منظور اين است كه وضع زن لازم نيست به مرحله حاد

ص: 2652

عسر و حرج برسد تا بتواند با اثبات آن از طريق دادگاه خود را از قيد زوجيت خلاص كند. بلكه همين قدر كه ادامه زندگى زناشويى براى او زيان آور و موجب ضرر باشد مى تواند از دادگاه درخواست طلاق نمايد چنانكه در قوانين برخى از كشورها آمده است و از اين حيث مرد و زن بطور يكسان از استفاده از اين حق برخوردارند. (50) يا منظور اين است كه پس از طرح موضوع در دادگاه و تشخيص وجود عسر و حرج براى زن از سوى دادگاه، دادگاه حكم به طلاق و تفريق زوجين مى دهد و نيازى به گذراندن مرحله ديگر يعنى الزام شوهر به دادن طلاق ندارد؟ به هر حال راه حل مورد نظر امام بر ما روشن نيست ولى قدر مسلم اين است كه به نظر اين فقيه ژرف نگر، روشن بين بويژه پس از تجربه كردن عملى اداره حكومت، امكان پيدا كردن راه سهلترى براى اعمال بهتر عدالت و احقاق حق زن در چارچوب موازين شرعى و فقهى وجود دارد و طبعا وضع موجود را مناسب نمى داند ولى به تعبير خودش جرئت ابراز آن را ندارد. حداقل از اين نوع تعبير اين معنى را مى توان استفاده كرد كه حكم رايج در نظر فقها در خصوص نحوه دارا شدن حق

ص: 2653

فسخ و تفاوت زن و مرد در حق انحلال نكاح كه مورد پيروى قانون مدنى قرار گرفته، حكم ضرورى فقه نيست كه نتوان طريق ديگرى را براى آن جستجو كرد. با اتكا به اين پشتوانه و اظهار نظر فقيهانه فقيه معتبرى چون امام خمينى (ره) است كه مى توان گفت قانون مدنى در بخش مواد مربوط به فسخ نكاح براى رفع تبعيض ناروايى كه بين زن و مرد وجود دارد، جدا نيازمند اصلاح است و اگر نتوان بر سياق برخى قوانين كشورهاى اسلامى كه پيشتر از آن ياد كرديم اصولا وجود هرگونه عيب مضر و نفرت آور و صعب العلاج را در هر يك از زوجين براى طرف ديگر موجب حق فسخ دانست و محدود به چند عيب شمرده شده در قانون مدنى و نظر مشهور فقهى نباشد حداقل بايد همانند نظر معقول و قابل قبولى كه در اكثر مذاهب فقهى اهل سنت و برخى از فقهاء اماميه بشرحى كه بيان كرديم مثل ابن جنيد، قاضى ابن براج و شهيد ثانى ابراز شده وجود عيوب مهمه اى چون جذام و برص و احيانا برخى عيوب ديگر كه مشترك بين زن و مرد است براى هر يك از آن دو موجب حق فسخ دانست و زن را كه در طلاق هم محدوديت بيشترى دارد از

ص: 2654

استفاده از آن محروم نكرد.

پى نوشت ها

: 1- متن شق ج بند 1 ماده 16 كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان بدين صورت است: ( C )- noitulossid sti ta dna egairram gnirud seitilib isnopser dna sthgir emas ehT. 2- ر.ك: دكتر سيد حسن امامى حقوق مدنى، جلد اول، چاپ تهران، 1371، ص 178: «... عقد قابل فسخ، عقدى است كه صحيحا منعقد شده ولى كسى كه حق خيار به نفع او برقرار شده، مى تواند آن را به نفع خود بر هم زند...» و ص 179: «... در قانون ايران از زمانى كه صاحب حق خيار از حق خود استفاده مى نمايد و معامله را فسخ مى كند، عقد منحل مى شود و نتيجتا از ادامه اثر عقد جلوگيرى مى گردد، بدون اينكه نسبت به آثار حقوقى معامله قبل از زمان انحلال تاثيرى كند» و ص 546. 3- ر.ك: دكتر كاتوزيان: قواعد عمومى قراردادها، جلد پنجم، چاپ اول: آذرماه 1369، ص 62. 4- دكتر امامى حقوق مدنى، جلد اول، ص 545: «... در تحقق فسخ حضور حاكم و رسيدگى دادگاه لازم نمى باشد، زيرا اعمال حق احتياج به رسيدگى قضايى ندارد...» قواعد عمومى قراردادها، جلد پنجم، ص 49: «در حقوق ما فسخ عمل قضايى نيست و با اراده صاحب خيار صورت مى پذيرد و دادگاه اعلام مى كند كه مدعى خيار فسخ داشته است يا نه؟

ص: 2655

از اين رو است كه فسخ عقد از تاريخ اعلان اراده صاحب حق واقع مى شود نه از تاريخ تاييد دادگاه...». 5- متن شرايع از: مسالك الافهام فى شرح شرايع الاسلام، جلد 8، از انتشارات مؤسسه المعارف الاسلاميه، ص 127 و نيز: جواهر الكلام، جلد 30، ص 344 و: نهايه المرام فى شرح مختصر شرايع الاسلام از: سيدمحمد عاملى صاحب مدارك، چاپ اول 1413 ه'. ق، جلد 1، ص 339. 6- شهيد ثانى مسالك الافهام، جلد 8، صص 127 و 128 و كتاب المبسوط شيخ طوسى، جلد 4، صص:253، 263، 249. شيخ طوسى در صفحه 249 مى گويد: نظر مخالفين (اهل سنت) اين است كه فسخ بايد به وسيله حاكم صورت گيرد. ولى از نظر ما اشكالى ندارد كه خود مرد يا زن حسب مورد، اعمال فسخ نمايند، در صفحه 253 ابتدا تاكيد مى كند كه فسخ نكاح به خاطر عيب بايد از سوى حاكم صورت گيرد ولى بعد مى گويد: بنابه مذهب ما مى تواند خود فسخ كند ولى اگر به وسيله حاكم صورت گيرد به احتياط نزديكتر است و در صفحه 263 در مورد عنن مرد، باز گرايش خود را به اين كه فسخ بايد به وسيله حاكم صورت گيرد ابراز داشته است. 7- ر.ك: وهبه زحيلى: الفقه الاسلامى و ادلته، انتشارات دارالفكر، دمشق،

ص: 2656

چاپ سوم: 1989، جلد 7، صص 348 تا 355: عباراتى چون:«ولا يفسخ الزواج الاحاكم» يا: «.. و يفسخ العقد عند الجمهور بسبب هذه العيوب بعد رفع الامر الى الحاكم». و... 8- قانون الاحوال الشخصيه كويت از انتشارات مجلس الوزراء، اداره قوانين، سال 1984، ص 31، ماده1 :100- يتوقف الفسخ فى جميع الاحوال على قضاء القاضى ولا يثبت له حكم قبل القضاء. 9- قانون الاسره الجزاير، سال 1984، ص 14. 10- قانون احوال شخصيه سوريه، مصوب سال 1953، ماده 105، قانون احوال شخصيه عراق با اصلاحات آن، چاپ سال 1991، ماده 43، قانون احوال شخصيه لبنان، مواد 119 تا 125. 11- دكتر امامى حقوق مدنى، جلد 4، ص 471، دكتر كاتوزيان، حقوق مدنى، خانواده، جلد اول، چاپ دوم، ص 285. 12- شهيد ثانى در مسالك الافهام، جلد 8، ص 139، در مقام بيان فرق بين خيار عيب و خيار تدليس در نكاح مى گويد: «و الفرق بينه و بين العيب ان التدليس لايثبت الا بسبب اشتراط صفه كمال هى غير موجوده، او ما هو فى معنى الشرط و لولاه لم يثبت الخيار... فمرجع التدليس الى اظهار ما يوجب الكمال او اخفاء ما يوجب النقص و منشا الخيار فوات مقتضى الشرط او الظاهر. شيخ انصارى نيز با بيانى شبيه به همين بيان در

ص: 2657

معنى تدليس و اثر قرار دادن شرط و اين كه به خاطر قرار دادن شرط در متن عقد يا وقوع عقد مبتنى بر آن و تخلف از آن، طرف به مقتضاى شرط حق فسخ دارد. مى گويد: «... فله الفسخ عملا بمقتضى الشرط اذليس فايدته الا التسلط على الفسخ مع عدمه» (مكاسب ص 398(. 13- محقق حلى، شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، جلد اول (دوجلدى): صص 543 و 544. 14- جواهر الكلام جلد 30 ص 376: «اذا تزوج امراه و شرط كونها بكرا فوجدها ثيبا و ثبت بالاقرار او البينه سبق ذلك على العقد كان له الفسخ لانتفاء الشرط الذى قد عرفت ان فائدته ذلك و لعله لا خلاف فيه.» شهيد ثانى نيز در مسالك جلد 8 ص 148 همين نظر و همين مبنا را پذيرفته است و مى گويد: «و ان تحقق سبقها (الثيبوبه) على العقد فالاقوى تخيره فى الرد لفوات الشرط المقتضى للتخيير كنظائره.» شيخ انصارى نيز بر همين نظر است و مى گويد: ... لا يحكم بالخيار الا ان يعلم سبق الثيبوبه على العقد (ملحقات مكاسب ص 399( همچنين ر.ك: امام خمينى (ره) تحريرالوسيله جلد 2 ص 296 كه همين نظر را ابراز داشته اند و نيز آيه الله گلپايگانى: مجمع المسائل جلد 2، ص 202، ايشان در پاسخ سؤالى در

ص: 2658

اين زمينه مى فرمايند: «در صورتيكه در عقد ازدواج شرط ايرانى بودن زوج شده باشد يا به نحوى توصيف نموده كه عقد مبنى بر آن وصف واقع شده كه به منزله شرط ضمنى بوده و بعد تخلف وصف ظاهر و واضح شده، زن اختيار فسخ عقد را دارد...» البته برخى از فقها هم، باكرده نبودن زن را ولو به صورت شرط ضمن عقد آمده باشد موجب حق فسخ ندانسته اند، از جمله: آيه الله خويى، منهاج الصالحين، جلد 2، ص 271، مساله 1349. 15- همان، ص 377: بل لا يبعد ثبوت الخيار معه و ان لم يذكر ذلك شرطان فى متن العقد. 16- شيخ طوسى: النهايه فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 485: «و اذا تزوج الرجل بامراه فوجدها برصاء او جذماء او عمياء، او رتقاء او مفضاه او عرجاء او مجنونه، كان له ردها من غير طلاق». 17- همان: صص 486 و 487. همچنين ر.ك: مقنعه شيخ مفيد، ص 519 و از معاصرين: امام خمينى، تحريرالوسيله، جلد 2، ص 293، امام خمينى، لنگى آشكار و مشخص را در زن نيز از موجبات حق فسخ مى دانند و تصريح مى كنند كه وجود جذام و برص در مرد، براى زن ايجاد حق فسخ نمى كند. 18- مبتنى بودن حق فسخ بر اساس قاعده لاضرر و لزوم

ص: 2659

رفع ضرر مخصوصا در كلام شهيد ثانى در مورد اظهار نظر برجواز فسخ نكاح از سوى زن در صورت مبتلا بودن شوهر به جذام مشهود است، كه به تفصيل در متن به آن خواهيم پرداخت. شيخ انصارى در پى نقل قول شهيد ثانى وجود ضرر و مؤثر بودن آن را نفى نمى كند ولى اظهار نظر مى كند كه در اينجا، الزاما رفع ضرر ملازم با دادن حق فسخ به زن نيست بلكه مى توان با اجبار زوج به طلاق از سوى حاكم، اين ضرر را مرتفع نمود. (ملحقات مكاسب ص396(. 19- همان، ص 398. 20- فروع كافى از: محمد بن يعقوب كلينى، جلد 5، ص 406: «عن الحلبى عن ابى عبدالله 7 قال: سالته عن رجل تزوج الى قوم فاذا امراته عوراء و لم يبينوا له قال: يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل». به همين مضمون شيخ طوسى در كتاب تهذيب الاحكام، جلد 7، ص 424 حديث را نقل مى كند ولى در نقل شيخ سؤال از امام 7 ذكر نشده و لفظ: انما كه مفيد حصر است اضافه دارد: «انما يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل». همچنين ر.ك: وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، جلد 14، ص 594. 21- فروع كافى جلد 5 ص 407: «...

ص: 2660

ترد البرصاء و المجنونه و المجذومه، قلت: العوراء قال: لا. تهذيب، همان جلد و همان صفحه. 22- فروع كافى همان ص 408 و تهذيب همان ص 425 و وسائل الشيعه همان ص 593: عن ابى جعفر 7 قال: فى رجل تزوج امراه من وليها فوجدبها عيبا بعد ما دخل بها قال: فقال: اذا دلست العفلاء و البرصاء و المجنونه و المفضاه و من كان بهازمانه ظاهره فانها ترد على اهلها من غير طلاق و ياخذ الزوج المهر من وليها الذى كان دلسها فان لم يكن وليها علم بشىء من ذلك فلاشيىء عليه و ترد الى اهلها... 23- تهذيب همان ص 424 شماره حديث 1694. 24- فروع كافى همان ص 409. 25- تهذيب، همان ص 425. 26- همان. 27- فروع كافى، همان، ص 410; تهذيب، همان، ص 430 حديث شماره 1714; وسائل الشيعه همان، ص 610. 28- جواهر الكلام، جلد 30، ص 320. 29- شرايع الاسلام، جلد اول (دو جلدى) ص 540. 30- مسالك الافهام، همان، ص 107. 31- جواهر الكلام، همان، ص 328، براى اثبات اينكه مقطوع بودن آلت تناسلى موجب حق فسخ است به صادق بودن تدليس بر آن (حتى به صرف عدم اظهار عيب مزبور) و بودن آن درحكم خصاء و عنن بلكه بدتر از آنها بودن و وجود ضرر

ص: 2661

براى زوجه و مشمول حكم كلى مندرج در برخى از روايات كه حكم كلى عدم قدرت بر جماع را بيان كرده اند، استناد نموده است. (... و من صدق التدليس و كونه بمعنى الخصى او العنن بل اعظم منهما، لقدره الاول على الايلاج و احتمال الثانى البرء، و الضرر و شمول صحيح الكنانى و ابى بصير له). ذكر اين مطلب شايد خالى از فايده نباشد كه در كتب معروف فقهى و حديث همانطور كه اشاره شد روايتى در خصوص وجود حق خيار فسخ براى مقطوع بودن آلت تناسلى ذكر نشده است ولى صاحب دعائم الاسلام روايتى را در اين زمينه از حضرت على (ع) نقل كرده كه ايشان فرمودند: مقطوع الا له بودن مرد موجب تفريق بين زن و مرد مى باشد. متن روايتى كه وى از على (ع) نقل كرده چنين است: «و عنه (ع) انه سئل عن مجبب (يعنى مقطوع الا له) دلس بنفسه لامراه فتزوجته فلما دخل بها اطلعت منه على ذلك فقامت عليه، قال: يوجع ظهره و يفرق بينهما و عليه المهر كاملا ان كان دخل بها و ان لم يكن يدخل بها فعليه نصف المهر قيل له: فما تقول فى العنين؟ قال: هو مثل هذا سواء». قاعدتا منظور از دخول در اين جا چنانكه در حاشيه كتاب

ص: 2662

نيز آمده خلوت كردن با زن است. قاضى ابوحنيفه نعمان دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام، جلد دوم، سال 1911، چاپ دارالاضواء بيروت، ص 230، حديث شماره 864. 32- فروع كافى، همان، ص 411. 33- ر.ك: تهذيب شيخ طوسى، جلد 7، ص 432، روايات شماره 1720 تا 1723 كه در تمام آنها سخن از تدليس در مورد خصى رفته است. 34- المبسوط، جلد 4، ص 250:... والثانى لا خيار لها لان الخصى يولج و يبالغ اكثر من الفحل و انما لا ينزل. 35- ر.ك: جواهر الكلام، جلد 30، ص 324. 36- قاضى ابن البراج طرابلسى، المهذب، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1406 ه'. ق، جلد 2، ص 231. 37- ر.ك: مسالك الافهام، جلد 8، ص 110 و 111 و شرح لمعه، جلد 5، ص 383. 38- سيد ابوالحسن اصفهانى، وسيله النجاه، جلد 2، ص 397: «... و قيل بكونهما منها فهما من العيوب المشتركه بين الرجل و المراه و هو ليس ببعيد...». 39- عبدالرحمن الجزيرى، الفقه على المذاهب الاربعه، جلد 4، صص 180 تا 198 و الفقه الاسلامى و ادلته، جلد 7، ص 353. 40- الفقه على المذاهب الاربعه، جلد 4، ص 180. 41- الاحوال الشخصيه للمسلمين طبقا لا حدث التعديلات، چاپ پنجم، 1994، قاهره. 42- قانون

ص: 2663

الاحوال الشخصيه كويت، چاپ اداره قوانين هيات دولت، ص 42. 43- ر.ك: همان منبع قسمت: المذاكرات الا يضاحيه، صص 242 تا 245. 44- شيخ مفيد، مقنعه، ص 519: «و ليس للحاكم ان يجبر الزوج على الفراق الا ان يمنع واجبا للزوجه من حقوق النكاح». 45- براى ملاحظه تفصيل نظر فقيهان مزبور و مرجع آن، ر.ك:ديدگاههاى جديد در مسائل حقوق، دكتر حسين مهرپور، انتشارات اطلاعات، چاپ دوم، صص 240 به بعد. 46- براى ملاحظه متن كامل نظر سيد رجوع شود به منبع پيشين، ص 242 و جلد دوم ملحقات كتاب عروه الوثقى، صص 75 و 76. 47- متن ماده 1130 قانون مدنى قبل از اصلاحيه سال 1361 و 1370 بدين شرح است: ماده 1130: حكم ماده قبل (يعنى الزام شوهر به دادن طلاق) در موارد ذيل نيز جارى است: 1- در موردى كه شوهر ساير حقوق واجبه زن را وفا نكند و اجبار او هم بر ايفاء ممكن نباشد 2- سوء معاشرت شوهر به حدى كه ادامه زندگانى زن را با او غير قابل تحمل سازد. 3- در صورتى كه به واسطه امراض مسريه صعب العلاج دوام زندگى زناشويى براى زن موجب مخاطره باشد. 48- در حكم شماره 2018 مورخ 27/8/1342، دادگاه شهرستان خوى در پى دادخواست خانمى مبنى بر ابتلاء شوهرش به

ص: 2664

جذام و درخواست طلاق، حكم دادگاه چنين است «كه چون بر حسب تحقيقات بعمل آمده، شوهر مبتلا به جذام بوده و اين مرض طبق گواهى پزشك مسرى و قابل عود مى باشد و بيمارى خطرناك است. به استناد شق 3 ماده 1130 قانون مدنى زوج را محكوم مى سازد كه زوجه خود را مطلقه سازد»، اين حكم مآلا در ديوان عالى كشور ابرام شده است. نقل از كتاب: موجبات و آثار طلاق در حقوق مدنى ايران، فرانسه، شوروى و مصر از: دكتر عبدالعلى صابرى صفايى، چاپ 1346، ص 48. 49- براى ملاحظه تفصيلى مكاتبه شوراى نگهبان با امام(ره) و پاسخ امام(ره) ر.ك: ديدگاههاى جديد در مسائل حقوقى، پيشين صص 244 و 245. 50- مثلا قانون احوال شخصيه كويت در ماده 126 تحت عنون التفريق للضرر مى گويد: «لكل من الزوجين قبل الدخول او بعده، ان يجلب التفريق، بسبب اضرار الا خر به قولا او فعلا بما لايستطاع معه دوام العشره بين امثالها...

ص: 2665

بررسى نظريه هاى رهبرى انقلابى با تكيه بر رهبرى امام خمينى(س)

اشاره

فصلنامه فصلنامه متين، شماره 1 حجاريان، سعيد اشاره: اولين همايش تخصصى پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى اوائل اسفند ماه 1375 در محل اين پژوهشكده برگزار شد. در اين همايش آقاى سعيد حجاريان كه در آن زمان عضو هيات علمى مركز مطالعات استراتژيك نهاد رياست جمهورى بودند، موضوع «نظريه هاى رهبرى انقلابى» را به عنوان مقدمه اى بر تدوين نظرى مبحث رهبرى در انقلاب اسلامى با تكيه بر رهبرى حضرت امام خمينى(س) مطرح ساختند.

تمهيد نظرى

انقلاب اسلامى با همه ژرفا و عظمتش وامدار شخصيت يكتا و والاى رهبر آن، حضرت امام خمينى(س) است. اينكه چرا و چگونه از درون دستگاه متعارف فقاهت و روحانيت شخصيتى به تمام معنا انقلابى ظهور مى كند و طومار نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى را در هم مى پيچد، پديده اى شگفت آور است كه بايد آن را از لحاظ نظرى بخوبى تبيين كرد.يك سال منتهى به انقلاب اسلامى ايران، نقطه عطف مهمى در زندگى امام خمينى(س) محسوب مى شود. مضمون اصلى اين يك سال تبديل مرجع تقليد مؤمنان به رهبرى انقلابى است، كه طى آن آيت الله العظمى خمينى(س) با حفظ شان و منزلت روحانى خويش به حق «امام امت» و «رهبر مستضعفان جهان» لقب مى گيرند. طى همين فرايند، مردم نيز از صورت شهروندان پراكنده به

ص: 2666

امت بدل مى شوند تا نظام امت و امامت را شكل دهند. براى توضيح و تبيين چنين فرايندى، ناگزير بايد بر ادبيات مربوط به رهبرى در جنبشهاى دينى مرورى داشته باشيم. جنبشها و انقلابهاى دينى، بنا به تعريف، حول يك رهبر مذهبى با جاذبه استثنايى شكل مى گيرند. اين رهبرى رسالتى پيامبر گونه ( noissim citehporP ) دارد و صلاى تغييرات بنيادى را در ساخت سياسى و اجتماعى در مى دهد. لذا مطالعه درباره مساله رهبرى در انقلابهاى دينى، طبعا بايد در چهارچوب نظريه هاى مربوط به اقتدار فرهمندى ( ytirohtua citamsirahC ) صورت گيرد. بى آنكه قصد اطاله كلام باشد، ابتدا فشرده اى از نظريات ماكس وبر درباره اين شيوه اقتدار عرضه مى شود، آنگاه خصوصيات منحصر به فرد رهبران انقلابهاى مذهبى ذكر مى شود. در پاسخ به اينكه چرا گروههايى كه به دنبال سرنگونى كامل وضع موجود و تغييرات بنيادى هستند، معمولا گرد يك رهبر فرهمند حلقه مى زنند، مى توان با مطالعه رويكردهاى روان شناسى اجتماعى و جامعه شناسى پاسخ داد. از آنجا كه در اين پژوهش ما با رهيافتهاى روان شناسانه كارى نداريم، تنها به يادآورى اين جمله از كلمنتس اسكندرانى بسنده مى كنيم كه «برادران، اگر آرزوهاى ما كوچك باشد; مسيح ما هم كوچك خواهد بود. آرزوهاى بزرگ مسيح بزرگ مى خواهد». از ديد جامعه شناسانه، پندار ماكس وبر اين بود كه كنشگران جنبشهاى انقلابى از

ص: 2667

اين رو حول رهبران فرهمند گرد مى آيند كه اين رهبران قادرند بديل نوينى از شرايط اجتماعى عرضه كنند و به مردم بباورانند كه شرايط كنونى در معرض انقراض و اضمحلال است. در عوض، شرايط آتى شامل نظم نوينى مى شود كه همگان در آن هويت مى يابند و مى توانند زندگى معنى دارى را آغاز كنند. نظر كارل ماركس نيز چندان فاصله اى از اعتقاد وبر ندارد. ماركس معتقد است، افراد نادرى پيدا مى شوند كه از پايگاه اجتماعى خود جدا مى شوند و مى توانند ساختارهاى موجود را از موضعى مشرفانه، به صورت يك كل، بنگرند و فرايندهاى تاريخى را وجدان نمايند. «اين اشخاص قادر خواهند شد كه نگره خود را به انسانهايى كه هنوز در قيد و بند ساختارهاى متصلب هستند منتقل نمايند». مى دانيم كه وبر از آن رو فره را مهمترين نيروى انقلابى تاريخ در عصر سنتها مى دانست كه اين نيرو قادر به سمت گيرى مجدد ( noitatneiroeR ) ذهنى مؤمنان به آن است. از طريق همين تحول درونى است كه محيط خارجى نيز به تبع آن تغيير مى كند. «تغييرات بنيادين اجتماعى مرهون تحول در نگرشها، گرايشها و رفتارهاست و فره سمت و سوى نگرش به مسائل مختلف جهان را تغيير مى دهد». از نظر وبر تغييرات حاصل از نيروى جاذبه استثنايى (كاريزما)، خصلتى دراماتيك دارند (بر خلاف تحولات

ص: 2668

ناشى از سيطره تجدد، كه آن نيز نيروى انقلابى است، اما اول ساختارها را تغيير مى دهد و سپس به تحولات ذهنى مى انجامد) و با زوال مندشدن ( noitazinitoR ) فره، امكان اعاده ساختارهاى سنتى فزونى مى گيرد. از همين رو، از نظر وبر، شور و جذبه و فوران عاطفه در جنبشهاى فرهى، با ته كشيدن كارمايه هاى ناكجاآبادى، دوباره به شكل سنت رسوب مى كند، مگر آنكه جريان آرام و مستمر عقلانيت در زير ساختها مانع از اعاده نظم پيشين شود. وبر، در مقايسه نظام فرهى با نظامهاى آرمانى ديوان سالار، ستاد رهبرى فرهمند را فاقد تواناييها و مهارتهاى فنى مى داند و تقرب اشخاص به كانون قدرت را ناشى از ارادت يا جاذبه هاى استثنايى خود آنان در ابعاد كوچكتر در نظر مى گيرد. در اين نوع اقتدار سلسله مراتب دقيق و قواعد رسمى سازمانى و ارگانهاى دائمى ادارى وجود ندارد، لذا وبر سازمان ادارى اقتدار فرهمند را در قياس با سازماندهى بوروكراتيك، بسيار منعطف و سيال مى داند. اسملسر كه انقلابهاى دينى را در جرگه جنبشهاى ارزشگرا ( detneiro eulaV ) طبقه بندى مى كند، علت پيدايش رهبران پيامبرگونه را اينگونه توجيه مى كند: چون جنبشهاى ارزشگرا، به دنبال بازسازى يك نظم تمام عيار اجتماعى هستند كه از صدر تا ذيل نظام اجتماعى كهن و ارزشهاى حاكم بر آن را برمى اندازد، ناگزير براى تحقق

ص: 2669

چنين امر عظيمى، بايد نوع كاملى از تبعيت و وفادارى در ميان هواداران شكل بگيرد و آرمانها و اميدهاى آنان در وجود رهبرى كه كمر به بازسازى كامل ارزشها بسته است فرافكنى شود. در همين زمينه، چالمرز جانسون معتقد است: ظهور يك رهبر فرهمند، به عنوان شتاب دهنده به رفتار انقلابى، ضرورى است. شخصيتى كه الهامات آخر الزمانى در وجود او متكون شده و مى تواند در پرتو قدرت مكاشفه، طوفانى را مشاهده كند كه طومار جهان كهنه را در هم مى پيچيد و بهشتى نوين به پا مى كند. نورمن كوهن، كه از صاحب نظران بنام در خصوص انقلابهاى دينى در سده هاى ميانه اروپاست، درباره علل موفقيت رهبران دينى در امر جذب و سازماندهى پيروان و هدايت انقلابى آنان چنين مى نگارد: رمز موفقيت و تعالى رهبران انقلابهاى دينى را نبايد در ميزان معلومات يا پايگاه و خاستگاه اجتماعى آنان جستجو كرد بلكه همواره مغناطيس شخصيت آنان بر هر عامل ديگرى تفوق و تقدم داشته است. بعضى از آنان واقعا خود را تجسم اراده الهى و يا حداقل مجراى تنفيذ مشيتى ماورايى مى پنداشته اند. اينان صاحبان رسالتهايى بوده اند كه پيروزى نهايى شان در روز الست مقرر شده است. اين چنين بود كه در فضاى رازآلود الهام و مكاشفه، چنين رهبرانى براى پيروان خود وظايفى سنگين

ص: 2670

و تاريخ ساز مقرر مى داشتند و از آن سو، پيروان نيز تكليف طاقت فرسايى براى ايجاد اميد و اطمينان به جاى حرمان و سرگشتگى بر دوش خود احساس مى كردند. اخوت ناشى از سرنوشت مشترك باعث مى شد كه آنان خود را نخبگانى فراتر از انسانهاى معمولى و فانى بدانند و اين احساس را سهيم بودن در لياقتهاى رهبرى و قدرت معجزه آساى وى تشديد مى كرد. به هر حال، رسالتى كه بايد اين توده ها را از اعماق اجتماع به مرتفع ترين قله هاى منزلت بركشد طبعا باعث تغييرات همه جانبه اجتماعى مى شد. نقش بارور كردن اين رسالت به عهده رهبرانى بود كه با ذهن لبريز از رؤياهاى رستاخيزى و به قصد رساندن تاريخ به منتهاى كمالش، مى توانستند هواداران را غرق اميدهايى كه از زمانهاى دور به ارث رسيده بود بنمايند; و از مسيحيت اوليه، يك اسطوره اجتماعى مطابق با نيازهاى روز آنان بسازند. رهبران نهضتهاى دينى از يك سنخ نيستند و بسته به نوع ادعاهايى كه مطرح مى كنند مى توان آنان را طبقه بندى و گونه شناسى ( ygolopyt ) كرد. دروشه، جامعه شناس فرانسوى، از جمله كسانى است كه رهبران جنبشهاى منجى گرايانه را طبقه بندى كرده است. وى اين رهبران را در سه دسته جاى داده است: 1- فرد مشخص حى و حاضر: كه معمولترين نوع از رهبران موعود است. وى يا مستقيما دعوى منجى

ص: 2671

بودن مى كند و يا ديگران او را مسيحا مى دانند. او كه خود را متصل به نيرويى قدسى مى داند در قالبهاى گوناگون تجلى مى كند. بعضا نمونه هاى قومى و مشاركتى و سهامى نيز از اينگونه منجيان ديده شده اند. مانند افراد يك قوم يا كليسا. 2- فرد نامشخص مستور: در اين نوع، منجى فقط اجازه مى دهد كه دشمنش دجال شناخته شود و يا حداكثر بدون هيچ ادعايى به پيشگويى درباره فتنه هاى آخر الزمانى مى پردازد. در اين مورد نيز با تنوع اشكال و قوا تجلى و ظهور مواجهيم. 3- شخص با حضور نيابتى: كه ادعاى منجى بودن ندارد و خود را طلايه دار ظهور منجى واقعى مى داند. در اين قسم هم شاهد اشكال متنوعى هستيم. از قبيل پيشگو، چاووش و منادى، تازيانه خدا ( doG fo egruocs eht ) ، پيشواى خدا سالار و .... شرايط اجتماعى از ديگر نكات مهمى است كه نقشى كليدى در كيفيت پيدايش رهبران انقلابهاى دينى ايفا مى كند. به اين معنى كه بايد نوعى همزمانى و تقارن ميان پيدايش شرايط اجتماعى - كه پذيراى اين رهبران است - و مدعيات آنان وجود داشته باشد. به قول سيلور «بايد به خاطر داشت كه مسيح مولد هزاره نيست بلكه اجتناب ناپذيرى وقوع هزاره در چشم باورمندان است كه ظهور مسيحا را ناگزير مى سازد». اين نكته كه

ص: 2672

فره كيفيتى است كه، قبل از هر چيز، مردم آن را مى سازند و شخص رهبر در پروراندن آن سهم اندكى دارد، خصلت اجتماعى جاذبه استثنايى را آشكار مى سازد: بايد ميان مدعيات رهبرى و شرايط اجتماعى پذيرنده اين مدعيات نسبتى برقرار كرد. صحيح آن است كه شكل گيرى آگاهى انقلابى در ميان مردم، اغلب در كانون اجتماع و تاريخ، قبل از تجسم و ظهور رهبرى اتفاق مى افتد و رد و قبول مدعيات شخصيت فرهمند بسته به پيدايش اين نوع آگاهى تاريخى و اجتماعى است. چه بسا شرايط اجتماعى و تاريخى در ميان مردم فراهم است اما رهبرى انقلابى ظهور نمى كند و چه بسا پيدايش رهبرى زود رستر از آماده بودن بستر اجتماعى رخ مى دهد. در هر دوى اين حالات نوعى بى قوارگى و ناهمزمانى ( noitaz inorhcaysa ) ميان انتشار پيام و پذيرش پيام ايجاد مى شود. از ديگر موضوعاتى كه توجه محققين را به خود جلب كرده است، خاستگاه رهبران انقلابهاى دينى و پايگاه اجتماعى آنان است. نقطه مشتركى كه در مورد همه اين رهبران صادق است، و نگاه صاحب نظران را به خود جلب كرده است، پيشينه حاشيه اى بودن ( ytilanigraM ) آنان نسبت به ساخت رسمى دستگاه دينى زمانه است. به عقيده بسيارى از صاحب نظران در پيش زمينه شخصيتى بسيارى از رهبران انقلابى، فرايند به حاشيه

ص: 2673

رانده شدگى ( noitzailanigraM ) مشاهده مى شود و بيشتر آنان به دلايل گوناگون (و حتى خود خواسته) از درون نظام آموزش، اشتغال و منزلت به بيرون هجرت كرده و يا پرتاب شده اند و بيش از آنكه بتوان آنان را نماينده قشر يا طبقه خاصى ناميد، داراى اين ويژگى هستند كه به علت پيشينه خود قادرند طرح دولت نوينى را كه بديل وضع موجود است پى افكنند. اسكاچپول كه مساله رهبران انقلابى را به طور عام بررسى كرده است در اين خصوص مى نويسد: رهبران جنبشهاى انقلابى بيشتر از آنكه نماينده طبقات باشند به صفت دولت ساز ( redliuB etatS ) شناخته مى شوند. عمده اين رهبران از ميان آن دسته نخبگانى كه تا حدودى به حاشيه رانده شده اند و نسبت به طبقات مسلط و حاكميت مستقر فاصله گرفته اند برمى خيزند». وى در مقاله مستقلى، خصوصيات نخبگان حاشيه اى را با تفصيل بيشترى بيان مى كند: بيش از آنكه زمينه طبقاتى اين قبيل نخبگان مهم باشد، سابقه آنان كه نقش مهمى در معمارى دولت آينده و سازماندهى جنبش دارد برجسته است. تجربه نشان مى دهد كه نخبگان حاشيه اى ( etilE nigraM ) عموما از اقشار تحصيل كرده اند و مهارت و آموزشهاى آنان مى توانسته به كار دولت مستقر بيايد و حتى بسيارى از آنان دولت را عامل تغييرات بنيادى مى دانسته اند; اما به علت بسته بودن فضاى سياسى و

ص: 2674

فقدان تحرك سياسى در ساخت اجتماعى، از يك سو، و نداشتن ارتباط و ثروت، از سوى ديگر، نتوانسته اند در منزلت خود ارتقايى بدهند; و لذا هم و غم خود را مصروف سازماندهى انقلاب و ايدئولوژى پردازى انقلابى كرده اند. اين قبيل نخبگان از آنجا كه دولت را مهمترين ابزار توسعه مى دانند، در صورت پيروزى جنبش به سمت تاسيس دولت متمركز روى مى آورند. به هر تقدير، همان گونه كه در توده هاى انقلابى، مقوله محروميت نسبى ( noitavirped evitaler ) نقش عمده اى در انگيزش و هيجان انقلابى ايفا مى كند; در ميان رهبران جنبش نيز بايد پيش زمينه اى از تحت فشار بودن و حرمان جستجو كرد. حتى در مواردى ديده شده است كه آنان فقر خود خواسته و انزواى اختيارى را انتخاب مى كنند تا زمينه روانى و هم سنخى ميان خود و توده هاى محروم را فراهم آورند. عزلت گزينى از ساختار رسمى قدرت، ثروت و منزلت موجب آن مى شود كه شبكه رسمى رفتار آنان را نابهنجار تلقى كند و اگر متعلق به دستگاه رسمى دين باشند، رفتارشان خرق اجماع محسوب شود. به قول ديويد اسنو «نفس زاويه گزينى و كناره گيرى زمينه را براى شكستن هنجارهاى متعارف و پذيرفته شده فراهم مى آورد». پاره اى ديگر از صاحب نظران، كفايت رهبران جنبشهاى دينى را ناشى از پاسخ روان شناسانه اى مى دانند كه آنان به مقوله از خود

ص: 2675

بيگانگى مى دهند. برينتون، آرنت، هوفر، شومپيتر و ميخلز از اين زمره اند و مى توان عصاره نظريات آنان را در اين بيان كورنهوزر خلاصه كرد: رهبران انقلابى هم قادرند خلا معنى و سمبلها را در حيات اجتماعى دو چندان جلوه دهند و هم مى توانند سمبلهاى جديدى براى پر كردن اين خلا خلق كنند. آنان، در واقع، اميد به آينده را در پاسخ به محروميتهاى اجتماعى خلق مى كنند و آن را در جامعه توده وار مى پراكنند. دستيابى آنان به سمبلها و تعهدشان به مشروعيت نمادى ابزار لازم را در اختيارشان قرار مى دهد. گسيختگى توده هايى كه تا آن درجه با سواد هستند كه پيامهاى روشنفكرانه را دريافت كنند، فرصتى را در اختيار رهبران قرار مى دهد تا بتوانند اشتراكاتى را با مردم بيابند و بر موج آرزوهايشان سوار شوند. اينها عوامل مقوم جنبشهاى دينى است. به هر حال، به نظر مى رسد كه رهبران تك رو ( recnaL eerF ) بهتر مى توانند با جنبش توده اى رابطه برقرار كنند تا نخبگانى همچون دانشگاهيان كه در يكى از پيكره هاى اجتماعى تعاون دارند و در ساختارى رسمى جايگاه خود را پيدا كرده اند. حتى مى توان ادعا كرد كه در صورت پيدايش شرايط اجتماعى و روانى انقلاب بخشى از اجزا بدنه ساختار رسمى، مانند دين و دولت از آن كنده مى شوند و براى اجابت خواست توده ها

ص: 2676

نوعى حاشيه اى شدن سريع و اضطرارى را تجربه مى كنند. اينكه چرا نهادى مثل دين كه على الاصول بنا بر نظريه هاى رايج خصلتى محافظه كار دارد، در شرايط مذكور از درون خود نخبگانى را به بيرون مى راند تا رهبرى جنبشهاى دينى را به عهده گيرد بايد در چهارچوب مدل مشهور به پاسخ نخبگان ( esnopseR etilE ) مطالعه شود. مدعاى اصلى اين مدل عبارتست از اينكه: «هنگامى كه شرايط محيطى يك سازمان آن چنان دچار تحول گردد كه بقاى آن زير سؤال رود و نيل به اهداف سازمانى به صورت معضلى در آيد، پاره اى از نخبگان درون سازمان در پاسخ به آن، به جستجوى معانى و ابزار نوينى برمى آيند تا با دسترسى به منابع حياتى محيط سازمان، بحران درونى آن را حل كنند. بحرانى كه ناشى از پرسش واره شدن محيط بيرونى است». با توسل به اين مدل مى توان مثلا علل راديكال شدن نهادى مثل دين و پيدايش رهبران انقلابى مذهبى را توضيح داد. نوهاوزر با استفاده از اين مدل به تبيين علل راديكال شدن كليساى كاتوليك برزيل و اساسا پيدايش مقوله اى به نام «الهيات رهايى بخش» پرداخته است و در اين خصوص معتقد است: هنگامى كه وضع موجود ( ouq sutatS ) و سازمانهاى مذهبى وابسته به آن تهديد مى شود، مخالفين درونى، توسط نخبگان نوخاسته، نهادينه مى شوند و

ص: 2677

امكان راديكاليزه شدن اين نهاد افزايش مى يابد اگر نهاد دين در جريان قابت سختى با رقباى محيطى قرار گيرد، و منابعش هم كم باشد، پديده فوق زودتر و عميق تر رخ مى دهد اما اگر سطح رقابت پايين و منابع كليسا زياد باشد پديده فوق اتفاق نمى افتد. در كشورهايى كه نهاد دين با دولت سكولار به قابت برمى خيزد حالت اول اتفاق مى افتد و اين نهاد راديكاليزه مى شود اما در شرايطى كه نهاد دين سخت به دولت وابسته باشد امكان نهادينه شدن جناح معارض و افراطى درون آن، پايين مى آيد. مثلا، وابستگى كليساى كاتوليك به دولت، در دوران نهضت اصلاح دينى، مانع راديكاليزه شدن اين كليسا گرديد. در جمع بندى نظريات مربوط به رهبرى انقلابى مى توان گفت كه هر چند اين رهيافتها انطباق كاملى با شرايط ايران و مشخصا رهبرى امام خمينى(س) ندارند اما، به طور كلى، مى توانند وجوهى از اين رهبرى را تبيين نمايند: 1- اينكه چگونه از درون نهاد دين كه بنا بر نظريات رايج نهادى محافظه كار است، انقلابى ترين شخصيت در طول تاريخ معاصر ايران ظهور مى كند و همراه خود نهاد دين را متحول; و از آن به عنوان سلاحى قاطع براى انهدام رژيم شاهنشاهى استفاده مى كند، تا حدودى با مدل «پاسخ نخبگان» قابل تبيين است. 2- اينكه شخصيتى مثل حضرت امام(س) كه مشروعيت سنتى (مرجعيت، شيخوخيت،

ص: 2678

سيادت) داشتند و مشروعيت انقلابى را هم كسب كردند - و به عنوان شخصيتى فرهمند بر تارك انقلابى دوران ساز درخشيدند - مى توان با نظريه هاى «مشروعيت فرهى» و «شخصيت با جاذبه استثنايى» توضيح داد. 3- اينكه ساخت اجتماعى چگونه بود كه بر اثر انقلاب اشكال سنتى رابطه قدرت، مثل: خدايگان و بندگان; خودكامه و رعيت; حامى و تحت الحمايه، شكسته شد و نيز عدم كفايت رابطه شهروند و دولت نيز اثبات و در عوض آن مفهومى مانند امت و امامت زاده شد، به وسيله نظريه اى مانند «جامعه توده وار» قابل تبيين است. 4- اينكه چگونه دورانى نسبتا طولانى از عزلت اجبارى امام(س)، در دوران تبعيد، ذخيره اى شد تا در دوران انقلاب، دعاوى ايشان در ميان مردم و به خصوص اقطاب سنتى نهاد دين پذيرفته شود، با نظريه «نخبگان حاشيه اى» توجيه پذير است.

ص: 2679

بررسي تطبيقى مفهوم مصلحت از ديدگاه امام خمينى(ره) و انديشمندان غربى

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 منصورنژاد، محمد پيش از ورود در بحث ذكر نكاتي لازم است: 1( اگر همه مباحث حكومتي در دو سطح (منشأ) حكومت و حاكميت و (اعمال) حكومت و حاكميت قابل تقسيم باشد, بحث در مفهوم مصلحت1 مربوط به سطح اعمال حاكميت مي باشد; يعني اگر در منشأ حكومت, مشروعيت حاكميت به هرگونه توجيه شود (الهي غير الهي, مردمي غير مردمي وأ) در بحث (مصلحت عمومي) سخن بر سر آن است كه اين حكومت صلاح عموم را لحاظ مي كند و در (مصلحت دولت) خير و صلاح نظام را محور قرار مي دهد. مبحث مصلحت عمومي چنان مي تواند موضوعيت داشته باشد كه در مسئله (اعمال حاكميت) هم, چه از نوع (فردي), (گروهي) و يا (جمهور) حكومت كنند, باز مصلحت عمومي مي تواند ميزان داوري حكومت حَسَن و قبيح باشد, چنان چه در مباحث ارسطو خواهد آمد. 2( در بررسي تطبيقي مقاله حاضر از سويي مفهوم مصلحت از ديدگاه انديشمندان (غربي) در مقايسه با انديشمندان (اسلامي) مي آيد. به اعتبار ديگر مفهوم مورد بحث از نگاه (ديني و غير ديني) مورد مداقه قرار مي گيرد. و از حيث ديگر در يك مقايسه (درون ديني) نگرش (اهل سنت) و (تشيع)

ص: 2680

ملاحظه و تطبيق مي گردند. همين جا قابل ذكر است در حالي كه مفهوم مصلحت هم در غرب سابقه دار است (حدود 52 قرن) و هم در اهل سنت قرن هاست كه مورد ملاحظه و مطالعه بوده است, اما اين مفهوم در نگرش سياسي و حكومتي شيعي, پديده اي كم سابقه و نوظهور است و به صورت كاملاً مشخص و محوري در جمهوري اسلامي ايران و از سوي حضرت امام خميني, آن هم در سال هاي آخر عمرشان مورد بحث و تأكيد قرار گرفته است. 3( مفهوم (مصلحت), اگر در لغت به آساني قابليت تعريف داشته باشد, در اصطلاح با توجه به ديدگاه انديشمندان ياد شده كار آساني نيست; مثلاً در حالي كه مفهوم مصلحت را مرحوم (دهخدا) به نحو زير معرفي كرده است: مأخوذ از تازي مصلحه, مقابل مفسده, خلاف مفسدت, صواب, شايستگي, صلاح, آن چه كه صلاح و نفع تشخيص شود. و مصلحت آميز, يعني مطابق صلاح كار, بر وفق مصلحت و مقتضا).2 اما مفهوم اصطلاحي, با مراجعه به متون قابل حصول, تعريفي از آن نيامده است كه كار مطابقه را دشوار مي كند و يا با توجه به خصلت مفاهيم علوم انساني تعريف به (حدّ تام) و (جامع و مانع) اصلاً ممكن نيست. به عنوان شاهد مي

ص: 2681

توان به مقاله اي از (بريان باري) در باب (مصلحت عمومي) اشاره نمود كه پس از طرح و نقد و بررسي تعاريف متعدّد, نهايتاً اين گونه اظهار نظر مي كند كه (به نظر من تمام تعاريف ديگري كه از مصلحت ارائه شوند يا نامربوط اند, و يا آن كه به جملاتي از سنخ تعريفي كه من كردم قابل تحويل اند. به اين ترتيب, تنها تعبيري كه مي شود از اين سؤال كرد اين است كه مصالح شما چيستند يا كدامند?أ اين تعريف با ايجاز كمتر اين گونه مي شود, يك سياست يا قانون و يا رسم و عادت در صورتي مي تواند به مصلحت كسي باشد كه شرايط ذيل را تأمين كند. يك سياست يا قانون و يا رسم و عادت در صورتي به مصلحت كسي هست كه بر امكانات او براي تحصيل هر آن چه كه بخواهد تحصيل كند, بيفزايد. توجه داشته باشيد كه اين تعريف در واقع تعريفي از (به مصلحت فلاني) است نه تعريف از (مصلحت علي الاطلاق).3 4( شيوه تنظيم مطالب اين نوشتار بر اين مدار است كه با مراجعه به نوشته هايي از مؤلفان و انديشمندان مورد بحث يا درباره آن ها, به صورت (استقرايي), هرجا سخن از (مصلحت) به نحوي مطرح شده است, استقصا

ص: 2682

و استخراج شده و در تحت عناوين گزينشي در متن به صورت مستقل از يكديگر مطرح شده اند. به عبارت ديگر در ذيل بحث هر يك از انديشمندان, وجهه اصلي توصيف, سازماندهي و ارائه مباحث است و تحليل و تبيين و تطبيق و نتيجه گيري به بخش آخر اين نوشتار وانهاده شده است. 5( آن چه كه دغدغه اصلي نوشتار حاضر است آن كه آيا مفهوم (مصلحت عمومي) در يك نگاه ديني و با فرهنگ ديني مي تواند شكل بگيرد? چنان چه مي بينيم, حتي انديشمندان اسلامي كه به فيلسوفان يوناني اقتدا كرده اند, مثلاً فارابي نيز, براساس سنّت ديني نتوانسته اند مفهوم مصلحت عمومي را در جامعه اسلامي و در آرمان شهرِ خود جاي دهند. چنان چه به حق گفته شده (با توجه به تفسيري كه فارابي از فضيلت و سعادت ارائه مي دهد, معلم ثاني نه مي تواند در تميز ميان مدينه هاي فاضله و مدينه هاي تغلب به انديشه يوناني اقتدا كند و نه مي تواند ضابطه يونانيان (مصلحت عمومي) را در تميز ميان نظام هاي سياسي مطلوب و منحرف در فلسفه مدني خود وارد سازدأ ضابطه مصلحت عمومي كه مفهومي بنيادين در فلسفه سياسي يوناني است, در نزد فارابي جاي خود را به تعاون در جهت

ص: 2683

وصول سعادت مي دهد كه البته بخشي از آن اختياري و ارادي است و بخشي ديگر از سويي به فطرت هر يك از افراد و تأثيرات اجرام سماوي در سرشت آنان مربوط بوده وأ).4 (غزالي) نيز به عنوان يك متكلم ديني با طرح مفهوم (مصلحت) در ارتباط با كسب سود يا دفع ضرر براي مردم بلافاصله از آن بدين نحو فاصله مي گيرد كه (ولسنا نعني به ذلك فان جلب المنفعه و دفع المضره مقاصد الخلق و صلاح الخلق في تحصيل مقاصدهم, لكنا نعني بالمصلحه المحافظه علي مقصود الشرع.)5 و ما آن را (مصلحت را) به آن معنا نمي كنيم, چون كسب سود و دفع ضرر از خواسته هاي مردم است و صلاح مردم در به دست آوردن غاياتشان. ولي ما مصلحت را معنا مي كنيم بر محافظه بر مقصود شرع. به عبارت واضح تر, در نگاه ديني با توجه به محوريت خدا و دين, آيا اصلاً مصلحت مردم و جامعه مي تواند جايگاه اساسي و اصيل يابد? يا آن كه خواسته هاي مردم جنبه تبعي و طفيلي و حاشيه اي دارد و از اين رو مفهوم مصلحت عمومي نمي تواند در فرهنگ ديني و در جوامع خدامحور شكل بگيرد? پاسخ به اين پرسش ها فرضيه نوشتار حاضر را بدين

ص: 2684

نحو مي سازد كه عل رغم قرائت هاي مختلف از اسلام و مذاهب متفاوت اسلامي در باب مصلحت, (در نگاه شيعي و بر اساس مباني حضرت امام خميني(ره) مفهوم مصلحت عمومي به صورت اساسي و ريشه اي قابليت طرح و شرح و بسط را دارد.) يعني در عين خدامحوري, به نحوي مردم و حقوق و خواسته هاي آن ها نيز موضوعيت يافته و مدار فعاليت هاي حكومت بر مبناي ولايت فقيه مي گردد. اينك پس از ذكر اين مقدمات, مباحث در دو بخش ارائه مي شود: بخش نخست به بررسي ديدگاه دانشمندان غربي اختصاص دارد و بخش دوم به طرح نظريه امام خميني(ره).رالف) مصلحت از ديدگاه انديشمندان غربي (ارسطو, آكوئيناس, هابز و آدام اسميت) ر در اين قسمت ديدگاه هر يك از انديشمندان فوق, جداگانه مورد تأمل قرار مي گيرد. ر 1( مصلحت در انديشه ارسطو ر با توجه به متون مربوط به انديشه هاي سياسي ارسطو مفهوم مصلحت را در موارد زير مي توان استخراج و دسته بندي نمود: ر 11( مصلحت و حكومت: در ارتباط و نقش مصلحت در حكومت, مي توان نقش اين مفهوم را در انواع حكومت و اقسام اقتدار و هدف حكومت وأ ديد. در انواع حكومت كه در يك تقسيم بندي كلي

ص: 2685

به (درست و منحرف) منقسم مي شوند, مدار تقسيم, مصلحت عمومي است, چنان چه از ارسطو مي خوانيم, (تا حدودي كه مملكت به همان معناي دولت باشد و دولت نيز برترين قدرت را در كشور اعمال كند, خواه به دست يك تن و خواه به دست گروهي از مردم يا اكثر مردم, هرگاه آن يك تن يا گروه يا اكثريت در پي صلاح همه مردم باشند, حكومت از انواع (درست) است, ولي اگر نفع خويش را برتر از صلاح مردم نهند, حكومت ايشان در شمار انواع (منحرف) در مي آيدأ حكومتي كه صلاح عموم را در نظر داشته است, اگر به دست يك تن اعمال شود, حكومت پادشاهي نام دارد و اگر به دست گروهي از مردم اعمال شود, اريستوكراسي خوانده مي شودأ اما حكومتي كه پرواي خير و صلاح همگان را دارد و به دست اكثريت اداره مي شود, داراي همان عنوان مشترك همه انواع حكومت است, يعني پوليتي (جمهوري)أ اين هر سه نوع حكومت گاه از راه راست بيرون مي افتند و انحراف مي پذيرند. سپس حكومت پادشاهي به حكومت ستمگر (تيراني), اريستوكراسي به اليگارشي و جمهوري به دموكراسي بدل مي شود. حكومت ستمگر آن است كه فقط به راه تامين منافع فرمانروا كشيده شود. اليگارشي آن است

ص: 2686

كه فقط به راه تأمين فرمانروا كشيده شود, اليگارشي آن است كه فقط به صلاح توانگران و دموكراسي حكومتي است كه فقط به صلاح تهيدستان نظر دارد. در هيچ يك از اين انواع, حكومت در تأمين صلاح عموم نمي كوشد.)6 ارسطو با طرح سه نوع اقتدار: يك نوع اقتدار سروري خدايگان بر بنده, (كه اقتدار بيشتر به سود خدايگان اعمال مي شود) اقتدار ولايت بر زن و فرزندان (كه اصولاً غرض از آن تأمين صلاح و صرفه فرمانبرداران است) و نوع سوم اقتدار يعني حكومت سياسي و كارگزاران, ادامه مي دهد كه (پس روشن است كه آن حكومت هايي كه خير و صلاح عمومي را در نظر دارند, بر طبق موازين عدل مطلق, بنياد درست يافته اند و حال آن كه حكومت هايي كه فقط نفع فرمانروايان را مي جويند, نادرست و منحرفند, زيرا عنصري از خودكامگي در خويش دارند.)7 غير از آن كه مصلحت عمومي ملاك و ميزان حكومت صالح از طالح است و ملاك (رابطه سياسي) از (رابطه خدايگاني و بنده) نيز ناظر بودن فرمان, به سود فرمانبران است و الا رابطه تغلب است, مصلحت عمومي را به عنوان غايت حكومت نيز منظور مي كند. (غايت دولت) آن نيست كه عده اي از مردم را در يك سرزمين

ص: 2687

مشترك منزل داده يا رفع مزاحمت افراد را نسبت به يكديگر بنمايد, يا روابط و مناسبات عادي را بين آنان برقرار سازد. بلكه هدف دولت حل كليه اين مسائل و مقاصد ديگري است. اما چنين اجتماعي بر پايه و اساس دوستي و محبت و وداد (فيليا) قرار گرفته و هدف افراد آن زندگي كردن با يكديگر باشد. از طرف ديگر غايت دولت در نظر گرفتن خير و صلاح و تأمين سعادت و نفع افراد و خوشبختي و بهتر زيستن آنان است و بنابراين چنين اجتماعي نه فقط براي ادامه حيات افراد, بلكه به منظور انجام اعمال نيك و اجراي مقاصد عاليه بشري مي باشد.8 ر 21( مصلحت و قانون: همه فيلسوفان يوناني, به رغم اختلاف نظرهاي آنان درباره نظم حكومتي مطلوب, اين اصل كلي را مي پذيرند كه نظام حكومتي مطلوب بايستي, حكومت قانون به عنوان تنها امكان رعايت مصلحت عمومي همه شهروندان باشد و در بحث از نظام هاي حكومتي و شيوه هاي فرمانروايي گرچه ارسطو ميان صورت نظام ها تمايز مطرح مي كند, اما معيار سنجش, به اعتبار مضمون نظام هاي حكومتي, يعني به اعتبار رعايت مصلحت عامه شهروندان و رعايت يا عدم رعايت قانون وارد مي شود.9 ارسطو معتقد است كه از مهم ترين شاخصه هاي حكومت

ص: 2688

خوب, حاكميت و تفوق قانون بر جامعه و شهر است. به نظر او مهم نيست كه حكومت چه شكلي دارد, بلكه مهم آن است كه قدرت تفويض شده را طبق قانون به كار ببرد. از نظر او قانون هر چند كه مهم است, اما به خودي خود از هيچ قدرتي برخوردار نيست, مگر اين كه متكي به خواست و عادت مردم باشد و نبايد عادت را كه پشتوانه قانون و باعث نيرومندي جامعه است كوچك شمرد و بدين نحو باز قانون محوري به خواست و صلاح مردم نزديك مي گردد. در نظر او پيروي از حكومت قانون, پيروي از فرمان خدا و خرد است, امّا پيروي از حكومت آدميزادگان فرمان بردن از ددان است, زيرا هوس و آرزو جانوري درنده خوست و شهوت, حتي برگزيدگان را كور دل مي كند.10 ارسطو در حالي كه قانون مداري را تأكيد مي كند, امّا به اين نكته مهم در قانون پذيري نيز توجه دارد كه بايد جهت گيري قانون مصلحت عمومي باشد و تنها در صورتي ايمان عميق به اطاعت از قانون در جامعه شكل مي گيرد كه (شهروند به چشم خود ببيند كه هر نوع اطاعتي كه از قوانين كشورش مي كند, سرانجام به نفع و مصلحت خودش تمام مي شود. ارسطو

ص: 2689

كاملاً بر اين عقيده است كه براي يك انسان معقول هيچ گونه تعهد اخلاقي براي قبول احكام ديگران, جز در موردي كه آن احكام متضمن خير و صلاح خودش باشد وجود ندارد.)11 البته تبعيت پذيري از قانون چنان چه از مطالب مطروحه نيز قابل استنتاج است, فقط شامل شهروندان نمي شود و قدرت و حاكميت قانون فوق هر نوع حاكميتي است. البته هم رعايت صلاح جامعه و هم احياناً تهديد به مصالح عمومي عمدتاً توسط زورمندان و حاكمان انجام مي گيرد و اين تقيد همگاني به رعايت قانون گامي در جهت تضمين مصلحت عمومي در جامعه است. از عناصر مهمي كه در تأكيد حاكميت قانون قابل استنتاج است آن است كه (حاكميت قانون حكومت در منافع كلي يا عمومي است به عنوان فارق از حكومت تيراني و فساد آميز كه در منفعت فرد يا طبقه خاص مي باشد.)12 ر 31( مصلحت و عدالت: ارسطو در تأمين مصلحت, به (عدالت) توجه ويژه دارد و مفاهيم ديگري نيز به مصلحت و عدالت پيوند مي خورند. به تعبير دكتر طباطبايي, مصلحت عمومي (همان خير سياسي يا خير در قلمرو شهر است كه در نظر ارسطو با عدالت مطلق يكي است و حال آن كه عدالت نسبي, به نفع خصوصي توجه دارد. نظام هاي

ص: 2690

سياسي منحرف نيز, مانند افراد كه نفع خصوصي خويش را در نظر دارند, نفع فرمانروايان را تأمين مي كنند و بنابراين به عدالت از ديدگاه خصوصي توجه دارد و نه به عدالت مطلق. قانون گذاران, اين مصلحت عمومي را در نظر دارند و امر عادلانه را امري مي دانند كه نفع همگان در آن لحاظ شده باشد.)13 ارسطو در كتاب (اخلاق نيكوماخسي) قانون را به عدالت و اين هر دو را به نفع عمومي به نحو زير گره مي زند: (كسي كه قانون را نقض مي كند ظالم و آن كسي كه رعايت قانون را مي كند, عادل است. پس واضح مي شود تمام اعمالي كه قانون آن ها را مجاز مي داند به اعتباري عدالت آميز است. در واقع اعمالي كه به وسيله قانون معتبر شناخته شوند مشروع هستند و گفتيم كه چنين اعمالي عادلانه است. اما قوانين درباره امور, مختلف حكم مي كند و منظور قوانين, نفع عمومي است, خواه نفع همه شهروندان, خواه طبقه فاضله, خواه فقط پيشواياني كه به سبب لياقت و يا معيارهاي مشابه ديگري انتخاب شده اند.)14 در پايان براي نشان دادن اهميت مفهوم عدالت طرح اين نكته ضروري به نظر مي رسد كه از ملاك هاي حكومت هاي خوب و بد از نظر

ص: 2691

ارسطو, توجه يا عدم توجه به مفهوم عدالت است (حكومت هايي كه توجهشان به مصالح همگان معطوف است, بر وفق عدالت تأسيس شده اند و بنابراين اشكال صحيح حكومت را نشان مي دهند. اما حكومت هايي كه تنها مصالح فرمانرويان را در نظر دارند, اشكال منحرف حكومت هستند, زيرا خصلت استبدادي دارند. در حالي كه يك دولت صحيح, جامعه اي است مركب از آزادگان.)15 ر 41( تحليل مفهوم مصلحت عمومي از نظر ارسطو: با توجه به مفهوم مصلحت عمومي در انديشه هاي سياسي جديد, يعني رعايت مصالح و منافع همه آحاد جامعه اعم از طبقات و اقشار گوناگون و جدا از اين كه به كدام قوم, دين, نژاد, رنگ وأ بستگي دارند, شايد در مرحله اول مفهوم مصلت عمومي ارسطو نيز چنين برداشتي را به اذهان متبادر كند اما نكته اساسي و وجه مميزه انديشه هاي سياسي سنتي از جديد, يكي در تعريف و تحديد حدود براي شهروندان و آحاد جامعه است, زيرا از نظر ارسطو آن ها كه بايد مصلحتشان تأمين شود, همه آحاد جامعه نيستند, بلكه گروه هاي خاص هستند. مثلاً ارسطو معتقد است كه ( شرط انصاف آن است كه قانون درست به معناي قانون درست به نحو يكسان گرفته شود, يعني به سود همه كشور و

ص: 2692

خير مشترك همه شهروندان باشد. وانگهي شهروند به معناي كلي كسي است كه به تناوب فرمانروايي و فرمانبرداري مي كند.)16 در فقره فوق مي بينيم در حالي كه قانون درست را متوجه سود همه شهروندان بر مي شمارد اما همه آحاد جامعه را شهروند نمي شناسد; مثلاً در مورد برده ها ارسطو مي گويد: (همه كساني كه وظيفه اي جز كار بدني ندارند و از كار بدني, سودي بهتر به مردمان نرسانند, اين گونه كسان طبعاً بنده اند و صلاح ايشان هم چون ديگر چيزهاي فرمان پذيري كه برشمرديم, درفرمان بردن است.)17 و طبعاً از شهروند بودن خارجند. از نظر ارسطو حتي صنعت گران و كشاورزان نيز شهروند نيستند و لذا در طرح مصلحت عمومي اين اقشار نيز مورد نظر نيستند, (زيرا اولين صفت براي همشهري گري اهليت فرمان دادن و فرمان بردن, حاكم بودن و محكوم بودن است و تمرين و تقويت اين دو مزيت لازم و ضروري مي باشد. اما كساني كه مثلاً براي ادامه حيات مجبور به كشت نمودن اراضي هستند, محكوم به اطاعت صرف در مقابل فرامين و احكام سايرين بوده و نمي توانند قوه فرمان دادن را در خود تقويت نمايند.)18 حق شهروندي علاوه بر اقشار ياد شده فوق, شامل (زنان) و (كساني كه ريشه

ص: 2693

بيگانه داشتند), نمي شد. و (نمي توانستند در امور سياسي شركت كنند. بنابراين شهروندي امتياز ويژه اي براي اقليت بود.)19 نتيجه اي كه از مطالب مختصر فوق گرفته مي شود, ديده مي شود با همه تأكيدي كه ارسطو بر مصلحت عمومي دارد, حساسيتي كه بر قانون گرايي دارد, تأكيدي كه بر عدالت مي نمايد و اهميتي كه براي خير عمومي قايل مي گردد, اما عموم و شهروند از نظر او تعريفي دارد كه به صورت بنيادين با قانون گرايي, مردم محوري و منفعت و مصلحت مداري در عصر تجدد تفاوت دارد و اين نكته دقيق از آن رو داراي اهميت ويژه اي است كه در مقايسه و مطابقه ديدگاه هاي متفاوت (ديني و غير ديني, سنتي و مدرن وأ) نبايد به ظاهر الفاظ و اشتراك در لفظ بسنده نموده و بدون توجه به مبادي و مباني و ريشه ها, صرفاً با ملاحظه ميوه هاي يكسان نسبت به آن ها داوري همگوني نمود. در عين حال توجه به اين نكته حائز اهميت است كه انديشمندي كه در حدود 25 قرن قبل در انديشه اش رعايت مصلحت مي جوشد تفوق قانون بر افراد شكل مي گيرد, عدالت به نحوي موضوعيت مي يابد وأ بيانگر توانايي فوق العاده بالاي يك انديشمند است كه

ص: 2694

قابليت احترام و توجه را دارد و به حق, امثال ارسطو از پيشگامان انديشه و فلسفه به صورت عام و فلسفه و انديشه سياسي به صورت خاص لقب گرفته اند. ر 2(مصلحت در انديشه آكوئيناس ر ديدگاه آكوئيناس در خصوص (مصلحت عمومي) در ذيل عناوين چندي تنظيم و ارائه مي گردد: ر 2 1(حاكم و مصلحت: از نظر آكوئيناس (آزادي و فرمانروايي به هم باز بسته اند و فرمانبرداري فرد در جامعه سياسي با فرمانبرداري بنده از خدايگان فرق دارد. آزادي و فرمانروايي, هنگامي كه به شيوه درست و بر حق با هم مي آميزند كه فرمانروا پيروان خود را در راه خير و صلاح فردي و جمعي سوق دهد, زيرا در آن حال ايشان را به كاري فرمان مي دهد كه خود ميل به اجراي آن دارند.)20 آكوئيناس نيز مانند ارسطو (چنين ابراز عقيده كرد كه با قبول اين امر كه هدف دولت خير و صلاح عمومي است, پس هر يك از انواع اصلي حكومت (حكومت فرد, دسته و اكثريت) مشروع است أ او از منطق معمول زمانه كه مي گفت بهترين نظام عبارت است از امتزاجي از سه شكل خوب حكومت, پيروي مي كردأ مناسب تر اين است كه همگي سهمي در حاكميت داشته باشند, زيرا همگي به نظام

ص: 2695

عشق مي ورزند و در حفظ آن مي كوشند و ملت در آرامش به سر خواهد برد.)21 آكوئيناس وجودِ بخش مسلط و حاكم بر جامعه را نيز بر مبناي خير و مصلحت عمومي تبيين مي كند: (خير عمومي ( doog nommoc ) نياز دارد كه مثل هر سيستمي يك بخشِ مسلط وجود داشته باشد, درست مثل حكومت روح بر بدن يا حاكميت هر امر طبيعي بالاتر بر پايين ترأ از اين رو حكمراني يك مقام يا مسئوليت براي كل جامعه است. مشابه متبوع ترينش, حاكم در كل مشروع است كه صرفاً او در (خير عمومي) مشاركت مي كند. قدرتش به دليل آن كه از خدا براي نظم شاداب بخشيدن زندگي بشري مشتق شده يك وزارت يا خدمت كار بده كار به جامعه است از آن چه كه او در رأس است. او نمي تواند به صورت كامل حق اعمال قدرت يا به دست آوردن ثروت را با وضع ماليات فوق آن چه كه نياز دارد, داشته باشد بنابراين هدف اخلاقي ر حكومت متعالي است.)22 ر 2 2( قانون و مصلحت: آكوئيناس قانون را به طور كلي بدين نحو تعريف مي كند: (قانون عبارت است از مقررات معمولي درباره كردار افراد كه از طريق ملت يا نمايندگان آن ها به منظور نيل

ص: 2696

به سعادت بشري, به تصويب نهايي رسيده باشد.)23 امّا با تقسيم بندي كه سپس از قانون برمي شمارد, واضح است كه تعريف فوق فقط يك نوع از قانون مطروحه او را شامل مي شود. او از چهار نوع قانون سخن به ميان مي آورد: 1( قانون ازلي (همان عقل خداوندي كه بر سراسر كاينات فرمان مي راند); 2( قانون طبيعي (قانون ابدي به اندازه اي كه در تصور و فهم خردمندان آيد); 3( قانون الهي (كه فرمان اراده خداوندي است); و 4( قانون بشري (كه عقل آدمي بر طبق قانون طبيعي براي زندگي وضع مي كند.) او دو نوع اول قانون را (غير موضوعه) و دو نوع ديگر را (موضوعه) مي داند.24 آكوئيناس قوانين بشري را بدين نحو در راستاي خير و مصلحت عمومي و همگاني مطرح مي كند. (قوانين بشري, براي اين كه اصولاً قانون اطلاق شوند بايستي در همخواني با منطق طبيعي و با نيت خير همگاني, به طور عادلانه انشا شوند. اين همان چيزي است كه به قانون اعتبار مي بخشد و افراد را اخلاقاً متعهد به پيروي از خود مي كند. يك فرمان غير عادلانه تنها يك قانون بد نيست, بلكه اصولاً قانون به حساب نمي آيدأ آكوئيناس در عين حال تفاوت بين قانون و موازين

ص: 2697

اخلاقي و جرم و گناه را نيز مي پذيرد, زيرا قانون تمام اعمال پرهيزگارانه را در بر نمي گيرد, بلكه صرفاً متوجه خير و صلاح عمومي است. كليه خطاها را كيفر نمي دهد, بلكه فقط خطاهاي مهم را كه بخش عمده اي از جامعه ممكن است از آن ها پرهيز كند و به خصوص خطاهايي كه ارتكاب آن به ديگران لطمه مي زند, مورد بازخواست قرار مي دهد.)25 آكوئيناس از آن جهت كه از جايگاه يك متكلم مسيحي سخن مي گويد, در طرح مباحث و از جمله قانون به خدا و قوانين منبعث از او نيز توجه دارد. هم چنين برخلاف ارسطو او پذيرفت كه شهرياران از اطاعت قانون معافند, (ايجاد آرامش نخستين وظيفه حكومت است أ نص صريح مذهب مسيح كه امر به اطاعت از اولياي امور مي كند, صرفاً تا آن جا پيش مي رود كه اينان عادل باشند. اگر قدرت از طريق اعمال فشار و فساد به دست آمده باشد, منشأ الهي ندارد.)26 ر 2 3( تحليل مفهوم مصلحت عمومي از نظر آكوئيناس: چنان چه ملاحظه شد, در حالي كه آكوئيناس در بعضي ابعاد متأثر از ارسطو نسبت به حكومت و قانون و مصلحت مي انديشد, اما از آن جهت كه به عنوان فردي كه دغدغه دفاع از

ص: 2698

دين دارد, از سوي ديگر مباحثش به نحوي به خدا و آسمان پيوند مي خورد و صبغه قدسي و عرشي مي گيرد, (مثلاً فوق قانون بودن حاكم) و لذا از تفكر ارسطويي و يوناني فاصله مي گيرد. اگر ارسطو قانون را عمدتاً بشري فرض گرفته و ارتباطش با مصلحت عمومي سنجيده مي شده است, در نظريه آكوئيناس, اين تنها (قانون بشري) (يكي از چهار نوع قوانين او) است كه در راستاي مصلحت عمومي مورد ملاحظه قرار مي گيرد. در باب مصلحت عمومي (برايان ردهد) معتقد است كه از نظر آكوئيناس (خير و صلاح عمومي عبارت بود از تأمين آسايش كل جامعه تا آن جا كه با امتيازات جداگانه حاكم يا طبقه حاكمه تلاقي مي كند. به نظر مي رسد آكوئيناس احتمالاً اين اصل را پذيرفته بود كه در محاسبات مربوط به منافع عمومي, هر فردي بايد به تنهايي در شمار آيد. خير و صلاح عمومي مورد حمايت واقع شده و رفاه مادي را در بر مي گيرد و سرانجام اين امر به معناي ارتقاي جنبه پرهيزگارانه حيات است. در هر دو حال, يعني در زمينه جنبه هاي مادي و معنوي زندگي, ذهن حاكم بايد معطوف به بهبود بخشيدن وضع باشدأ آكوئيناس از خير و صلاح عمومي براي توجيه قوانين مربوط

ص: 2699

به اخذ ماليات هاي فوق العاده استفاده كرد.)27 البته همه كساني كه مي خواهند ميان دنيا و آخرت, خدا و انسان, مصالح مادي و معنوي و كليسا و دولت و سعادت مادي و معنوي جمع كنند و گريزگاهي بيابند و حق هر دو را به درستي تعريف كنند, كار دشواري در پيش دارند و تلاش آكوئيناس نيز در عقلاني كردن ديانت مسيح در همين راستا قابل ارزيابي است. و همين كه جهان مسيحيت بعدها راهي غير از نسخه هاي امثال آكوئيناس را برگزيده و بين مصلحت دنيا و آخرت جدايي افكنده و عمده تمركز را بر مصلحت و منفعت دنيوي نهاده است, مي رساند كه نسخه ها و راه حل هاي اين انديشمندان را مكفي و پاسخ گو و مقنع نيافت. اين ديدگاه ها را در صفحات بعدي تا حدي ملاحظه خواهيم نمود. ر 3( مصلحت در انديشه هابز ر مجموعه ديدگاه هاي هابز پيرامون مفهوم مصلحت در عناوين زير سازماندهي و ارائه مي شوند: ر 1 1( مصلحت و حاكم: هابز

ص: 2700

با توجه به مباني انسان شناسي اش كه يك نگاه بدبينانه داشته و گرگ صفتي را طبع اوليه بشر مي شناسد و از آن جا كه مطلوب هاي انسان ها را متفاوت مي بيند در نتيجه جامعه را با توجه به اين خواسته ها در ستيز مي بيند و سه انگيزه ستيزه جويي انسان ها را نخست (رقابت), دوم (بي اعتمادي) و سوم (جاه طلبي) برمي شمارد. از سوي ديگر برخي خواهش هاي آدمي را كه او را به سازگاري مي كشاند (مثل علاقه به آسايش يا لذايذ حسّي و دانش و هنر و نيز عشق به زندگي و ترس از مرگ) مطرح مي كند. با اين حساب وجود چيزي به نام (مصلحت عمومي) كه افراد طالب آن از درون بوده و تعقيب كنند را نمي پذيرد. در تحليل او افراد طبعاً خودپرست اند و در زندگي فقط مصلحت خويش, به ويژه صلح و ايمني از خطر را مي جويند و براي تأمين اين مصلحت سعي دارند, هر چه مي توانند قدرت بيشتر به دست آورند. ولي رقابتشان بر سر قدرت, ميانشان كينه و ستيزه بر مي انگيزد و در اين جا پي مي برند كه نقض غرض كرده اند و متوجه مي شوند كه انسان هيچ گاه با

ص: 2701

قدرت طلبي به مقصود خويش نمي رسد و شرط عقل آن است كه همه افراد از حقوق و آزادي هاي خود به اميد نفع و مصلحتي بالاتر كه همان ايمني باشد چشم بپوشند. هابز از اين جا نتيجه مي گيرد كه مردم بايد حقوق خود را به حاكمي مقتدر و مستبد بسپارند تا آنان را از هراس و ناامني برهاند و به آنان امكان دهد كه با خاطر آسوده نيازها و آرزوهاي گوناگون خود را برآورند.28و29 با اين توجيه ضرورت حاكم و حكومت نه اجراي مشيت خداوندي و نه پرورش فضيلت در افراد, بلكه تأمين مصالح فردي (نه مصلحت عمومي) است و با اين مقدمه خلاف نظريات قبلي (ارسطو و آكوئيناس) در اين جا مصلحت اگر محور هم باشد, مصلحت فردي است و نه جمعي. از نظر هابز علت پيدايش حكومت قراردادهايي است كه افراد با يكديگر مي بندند و هم اينان پس از تأسيس حكومت به اتباع حاكم مبدل مي گردند. اين نكته اي مهم است زيرا چنين برمي آيد كه خود حاكم طرف قرارداد نيست و هابز اين معنا را به عبارتي صريح مي گويد: از آن جا كه واگذاري حق نمايندگي شخصي همگان به كسي كه حاكمش گردانده اند, تنها از راه عقد و قرارداد ميان خود

ص: 2702

افراد انجام گرفته است و نه ميان او و هركدام از آنان, نقض قرارداد از طرف حاكم پيش نتواند آمد. با عقد قرارداد حاكم و جامعه با هم به وجود مي آيند. بنابراين از ديدگاه تجريدي و نظري مي توان گفت كه ميان عقد قرارداد و به پاداشتن حاكميت هيچ زماني سپري نمي شود. لذا قرارداد را نمي توان بست بي آن كه بي درنگ قادر به اجراي قرارداد به وجود آيد.30و31 حاصل اين بخش از سخن (مصلحت و حاكم) آن كه, آشكارا به (مصلحت) انسان است كه از اين وضع طبيعي جنگ بيرون آيد و امكان چنين كار را خود طبيعت فراهم كرده است, زيرا انسان ها در نهاد خويش انفعالات و عقل هر دو را دارند. اگر بعضي انفعالات به ستيز دعوت مي كنند, بعضي ديگر انسان را متمايل به صلح مي كنند و كار عقل نمودن اين است كه خواهش بنيادين صيانت نفس چگونه مؤثر تواند بود. عقل نخست شروط مناسب صلح را پيش مي نهد كه آدميان بتوانند بر سر آن به توافق برسند. اين شروط همان هاست كه به لفظ ديگر قوانين طبيعي ( erutan fo swaL ) نام دارد.32 از داخل اين قراردادهاست كه حكومت حاكمي با اختيارات بالا شكل مي گيرد. پس مصلحت انسان

ص: 2703

او را به تن دادن به حاكميت حاكم مي كشاند. به زعم هابز (مصلحت شخصي) شالوده جامعه سازمان يافته را مي ريزد و (مصلحت شخصي) به معناي خويشتن خواهانه, همان اندازه بر جامعه سازمان يافته فرمان مي راند كه بر وضع جنگ فرضي حكمروا بود. امّا در جامعه سازمان يافته, گرايش هاي جدايي جويانه در افراد و تمايلشان به دشمني و جنگ با همديگر كه فنايشان را در پي دارد, از هيبت قدرت حاكم مهار مي شود.33 از آن جهت كه مصلحت فردي در ديدگاه هابز نقش محوري دارد, از اين رو با اين كه هابز اختيارات قابل توجه به حاكم مي دهد كه به (دولت مطلقه) ( msitulusbA ) منجر مي شود. ولي همين مصلحت فردي سبب مي شود كه آدمي بعضي حقوقش مثل نجات خود از مرگ و زخم و حبس را منتقل يا واگذار نمي كند و نمي تواند چنين كند و از اين بر مي آيد كه اگر حاكم به كسي فرمان دهد كه خودش را بكشد يا زخم زند يا از هوا يا غذا پرهيز جويد يا با كساني كه به او حمله مي كنند مقاومت نورزد, آن كس آزاد است كه سر از اطاعت بپيچد. افزون بر اين, آدمي مجبور نيست كه به بزه هايش

ص: 2704

اعتراف كند. هم چنين تابع ناگزير نيست كه به فرمان حاكم, انسان ديگري را بكشد يا سلاح بردارد, مگر آن كه نافرماني او غرضي را كه از براي حاكميت برپا گرديد نقض كندأ مهم تر آن است كه اگر حاكم ترك حاكميت كند و نيز هنگامي كه بخواهد قدرتش را نگاه دارد, ولي در واقع ديگر نتواند اتباعش را پاس دارد, تكليف اطاعت از حاكم از اتباع ساقط مي شود. الزام اتباع در برابر حاكم تا هنگامي مي يابد كه توانايي پاس داشتن آنان در او بپايد.34 ر 1 2( تحليل مصلحت و حكومت از نظر هابز: دو نكته عمده را در تحليل ديدگاه هابز در مصلحت مي توان برشمرد: ر يكي آن كه خير عمومي يا كلي ( doog cilbup ro lareneg ) شبيه خواست عمومي يك خيال در تصور است آنچه وجود دارد ميل فردي براي زندگي و بهره وري كردن حمايت براي ابزارهاي زندگي است.35 پس گرچه مفهوم مصلحت محور است, اما نه مصلحت جمعي بلكه مصلحت و خواست و خير فردي محور است. نكته دوم آن كه با توجه به ويژگي هاي برشمرده شده براي حاكم از نظر هابز كه بر مدار مصلحت و حقوق افراد محدوديت هايي را مي پذيرد, از يك نظريه (توتاليتري) ( nairatilatot ),

ص: 2705

به سوي نظريه بر مبناي (اوتاليتري) ( msinairat ilohtua ) منتقل مي گردد.36 زيرا در دولت توتاليتر و كل گرا, كل امور فردي و جمعي آحاد جامعه را حاكم معين مي كند, اما در دولت اوتاليتر امور شخصي افراد به خودشان واگذار شده است. و شايد دليل اين امر آن است كه هابز پرواي مصالح افراد را داشت و چون راه ديگري براي حفظ آن نمي ديد از دولت مقتدر هواداري مي كرد. ر 4( مصلحت در انديشه آدام اسميت ر ديدگاه آدام اسميت در ذيل مفهوم مصلحت در عناوين زير تنظيم گرديده اند: ر 4 1( منفعت و مصلحت شخصي دليل نفع عمومي: آدام اسميت به عنوان يك صاحب نظر اقتصادي با يك نگاه بر مبناي كار و تقسيم كار مسئله مصلحت را به نحو ديگري طرح و پي مي گيرد. از نظر او (مهم ترين اصلاح و پيشرفتي كه در نيروي مولد كارگر پديد آمده و قسمت اعظم مهارت, چابكي و بصيرتي كه اين نيروي مولد با آن در همه جا هدايت شده, يا به كار رفته است, ظاهراً نتيجه و اثر تقسيم كار بوده است.)37 (تقسيم كار در اصل, معلول هيچ نوع تعقل آدمي كه موجب پيش بيني و قصد لازم در جهت توانگري و وفور است, نمي باشد.

ص: 2706

تقسيم كار يك ضرورت است أ گرايش آدميان به مبادله يك چيز در برابر چيز ديگر يا به عبارت ديگر گرايش به معامله پاياپاي و يا تاخت زدن كه در مردم وجود دارد, تقسيم كار را به وجود مي آورد.)38 سپس اسميت به منشأ تلاش ها و كار مي پردازد و انگيزه ها را بدين نحو مي كاود. (بشر تقريباً هميشه نياز به كمك برادران خود دارد و بيهوده است كه فكر كند مي تواند اين كمك را از حس خيرخواهي آن ها به دست آورد. احتمالاً اگر بتواند حس خودخواهي آنان را به نفع خود تغيير دهد و به آن ها بفهماند كه انجام چيزي كه وي از آن ها مي خواهد به نفع خود آنان مي باشد, در اين راه پيروز مي گردد. هركس كه با ديگري مبادله مي كند, منظورش همين است.) از نظر اسميت (حس خيرخواهي و بشر دوستي گوشت فروش, و نانوا نيست كه غذاي ما را تأمين مي كند, بلكه توجه آن ها به نفع خودشان است كه موجب اين كار مي شود. ما از صفات انساني آنان سخن نمي گوييم, بلكه سخن از خودخواهي آنان است و از نيازهاي خود با آنان سخن به ميان نمي آوريم, بلكه از مزايايي كه از اين مبادله

ص: 2707

نصيبشان خواهد شد, برايشان برمي شمريم, هيچ كس به طور كلي متكي به حس خيرخواهي همشهريان خود نيست مگر گدايان.)39 اسميت مسئله اشتغال و شغل يابي و انتخاب حرفه را نيز به نحو زير به نفع و صلاح فردي پيوند مي زند, (در جامعه شباني و يا شكارچيان مثلاً يك شخص معين تير و كمان را سريع تر و چابك تر از ديگري مي سازد و اغلب آن را با گاو و گوسفند و يا گوشت معاوضه مي كند و مي داند كه بدين طريق بيشتر مي تواند گوشت و يا دام به دست آورد, تا اين كه شخصاً به دشت برود و دام ها را بگيرد. از اين رو با توجه به نفع خودش, ساختن تير و كمان حرفه اصلي او مي شود و تبديل به اسلحه ساز مي گرددأ بدين سان اطمينان به اين كه مي تواند همه مازاد فرآورده توليد شده كار خودش را كه خيلي بيشتر از مصرف و نيازمندي هاي اوست با قسمتي از فرآورده هاي كار ديگران كه مورد نياز اوست مبادله كند, هر فرد را تشويق مي كند كه در حرفه معيني وارد شود و هر نوع استعداد و يا نبوغي كه دارد در آن پيشه معين وارد كند.)40 آدام اسميت براي تقسيم

ص: 2708

كار حد ديگري را نيز برمي شمارد: (همان طور كه قدرت مبادله موجب تقسيم كار مي شود, همان طور هم وسعت و دامنه اين تقسيم كار بايد محدود به ميزان قدرت مبادله شود و يا به سخن ديگر محدود به وسعت بازار گرددأ تقسيم كار محدود است به وسعت بازار.)41 او ارتباط و تجارت بين شهر و روستا را نيز بر مبناي همان منفعت طلبي هر يك ارزيابي مي كند. (بزرگ ترين تجارت هر جامعه متمدن تجارتي است كه بين ساكنان شهرها و روستا انجام مي شود و اين امر شامل مبادله مواد اوليه در قبال محصول ساخته شده است أ نفع هر دوي آن ها در اين معامله, مشترك و متقابل است و تقسيم كار در اين مورد, مثل ساير موارد, به سود تمام افراد مختلفي است كه در مشاغل گوناگون و متنوعي در اين رشته ها كار مي كنند. ساكنان روستاها از شهر مقدار بيشتري كالاهاي ساخته شده در برابر محصول بسيار كمتري از كار خود دريافت مي كنند, چه اگر مي خواستند خودشان آن ها را توليد كنند بايد مقدار بيشتري كار و كوشش اعمال مي كردند. شهر, بازاري براي مازاد محصول روستاست أ در اين بازار است كه ساكنان روستاها كالاهاي اضافي را با كالاهايي كه در بين

ص: 2709

آن ها بيشتر طالب دارد, مبادله مي كنند.هر چه تعداد ساكنان شهرها بيشتر و درآمد آنان زيادتر باشد, بازاري كه در اختيار روستائيان قرار مي گيرد بزرگ تر و وسيع تر است و هرچه بازار بزرگ تر باشد, مزاياي بيشتري براي تعداد زيادي از مردم دارد.)42 مسئله مهمي كه از ابتكارات (اسميت) نيز مي باشد آن است كه روند تبديل نفع و مصلحت شخصي به عمومي را يك روند بدون برنامه ريزي و به تعبير خودش حاكميت (دستي نامرئي) تبيين مي كند. چنان چه (رافائل) از او نقل مي كند كه (آن گاه كه هر فرد چندان كه مي تواند مي كوشد تا سرمايه خود را در حمايت از صنعت داخلي به كار اندازد و آن صنعت را چنان اداره كند كه توليد آن بيشترين ارزش را داشته باشد, هر فرد الزاماً تلاش مي كند تا درآمد سالانه جامعه را چندان كه مي تواند بيشتر كند. در واقع اين فرد اغلب نه قصد پيشبرد منافع عمومي را دارد, و نه خود با خبر است كه آن را تا چه حد پيش برده است أ او فقط در پي سود خويش است و در اين كار هم چون بسيار موارد ديگر, دست نامرئي هدايتش مي كند تا در خدمت هدفي باشد كه

ص: 2710

به هيچ روي به آن نينديشيده است.)43 او حتي توان گران را نيز با هدايت دست نامرئي در خدمت منافع و مصالح جامعه مي بيند. گنجايش شكم مالك (هيچ نسبتي با دامنه خواست هايش ندارد و چيزي بيش از سهم فقيرترين دهقانان نصيب نمي برد. باقي مانده را ناچار است ميان كساني تقسيم كند كه با آب و تاب فراوان اندك چيزي را كه او خود به مصرف مي رساند, تهيه مي كنندأ اين سهمي است كه اگر چشم به انسانيت و عدالت از او مي بستند, هرگز نصيبشان نمي شدأ توان گران اندكي بيش از مستمندان مصرف مي كنندأ اينان حاصل همه اصلاحات خود را با مستمندان تقسيم مي كنند. دست نامرئي اينان را به آن سوي مي كشد كه ضروريات زندگي را چنان توزيع كنند كه اگر زمين به نسبت مساوي ميان همه ساكنان آن تقسيم مي شد, باز همان توزيع تحقق مي يافت و بدين سان بي هيچ قصد پيشين و بي آن كه خود بدانند منافع جامعه را پيش مي برند و وسايل تكثير انواع را فراهم مي آورند.)44 آدام اسميت حتي نقش نفع و صلاح شخصي را از حوزه مسائل فردي به حوزه اجتماعي و حكومتي مي كشاند. از نظر او (دلبستگي همگان به نفع

ص: 2711

شخصي سبب مي شود كه اساسي ترين اين اصول با تدوين قوانين جنايي به اجرا نهاده شود. همين نفع شخصي در ميان دولت ها آنان را وا مي دارد كه بر سر اصول محدود قانون بين المللي با هم توافق كنند. به همين ترتيب شيوه عمل در زندگي اقتصادي كه از نفع شخصي سرچشمه مي گيرد, دقيقاً از آن روي به شيوه هايي تثبيت شده بدل شده است كه به طور كلي سودبخش است, هرچند هيچ كس آگاهانه پي آمدهاي آن ها را طرح نريخته است. اين شيوه ها را به سبب سودبخشي شان, بايد اصولي تجويزي به شمار آورد و اين همان شيوه بايسته كردار ماست.)45 ر 4 2( تحليل منفعت از نظر آدام اسميت: آدام اسميت برخلاف تحليل متداول, ريشه صلاح و نفع عمومي و همكاري و ارائه خدمات به ديگران را نفع و مصلحت شخصي مي داند. نكته مهم آن است كه در بحث مصلحت بلافاصله مسئله خيرخواهي طرح مي گردد. ارسطو مصلحت را معادل خير مي شِمُرْد و مصلحت عمومي با خير عمومي مقايسه مي شد. امّا در بحث آدام اسميت مصلحت و منفعت عمومي با خودخواهي (نه خيرخواهي) گره خورده است. علي القاعده مصلحت خواهي, مسبوق بر نوع خاصي اخلاق گرايي و با روحيه خدمات

ص: 2712

با ديگران گره خورده تلقي مي شود, امّا هنر آدام اسميت در آن است كه اين مفهوم را در راستاي سودطلبي و خودخواهي كه علي القاعده غير اخلاقي (اگر نگوييم ضد اخلاقي) است تحليل مي كند.46 مسئله مهم ديگر در پيوند بين مصالح فردي و منافع اجتماعي مكانيسم خودكار, و به تعبير او نقش دست نامرئي است كه در اصل در پاسخ اين سؤال مقدّر كه آيا اصلاً مي توان از منفعت طلبي, سودخواهي و خودخواهي به مصلحت عمومي و منافع جمعي و همگاني رسيد? و اگر پاسخ مثبت است از چه طريقي? پاسخ اسميت به اين سؤال مثبت است و راهكار آن را نه در برنامه ريزي و تدبير اشخاص و نهادها, بلكه مكانيسمي خودجوش, ناخواسته و طبيعي ارزيابي مي كند, كه تلاش منفعت طلبانه افراد به سود جامعه و در جهت مصلحت عمومي قرار مي گيرد و به جاي عوامل مرئي, مسبب آن دستان نامرئي است. ر امام خميني و مصلحت ر مجموعه اظهار نظرهاي امام خميني(ره) در باب مصلحت, تحت عناوين زير قابل دسته بندي است: مصلحت, مصلحت كشور, مصلحت مسلمين, مصلحت نظام, مصلحت اسلام, مصلحت مردم, و نهايتاً مصلحت زجركشيده ها, جبهه رفته ها و پابرهنه ها و گودنشين ها. گفتني است كه در اين بيانات

ص: 2713

گاه مصلحت در يكي از موارد ياد شده و گاه بيش از يك مورد آمده است. جملاتي كه در زير مي آيند با توجه به كليد واژه هاي صحيفه نور)22 ج) استخراج شده اند. ابتدا بحث مصلحت در يك مورد و سپس مشترك مي آيد: ر 1( مصالح كشور: (نقل عين عبارات امام) ر (اكنون كه با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشأن, سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان بدون دخالت دولت و خان هاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافته اند و اميد است كه با تعهد آنان به اسلام و (مصالح كشور) جلوگيري از هر انحراف بشود. وصيت اين جانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و (مصالح كشور) در هر دوره از انتخابات وكلاي داراي تعهد به اسلام و جمهوري اسلامي كه غالباً بين متوسطين جامعه و محرومين مي باشند و غير منحرف از صراط مستقيم به سوي غرب يا شرق و بدون گرايش به مكتب هاي انحرافي و اشخاص تحصيل كرده و مطلع بر مسائل روز و سياست هاي اسلامي به مجلس بفرستد.47 (با كمال تأسف نويسندگان به اصطلاح روشنفكرأ به آنان مجال

ص: 2714

نمي دهند كه لحظه اي تفكر نمايند و مصالح كشور و ملت خود را در نظر بگيرند وأ.)48 (اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور مابعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاه هاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود, از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنراني ها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و (مصالح كشور) حرام است.)49 ر 2( مصالح مسلمين: (در پاسخ به طلاب) ر (اميد است آقايان محترم و طبقه جوان از محصلين ايدهم اللّه تعالي با توجه به وظايف سنگيني كه ان شاء اللّه در آتيه به عهده آن ها خواهد آمد و حفظ و صيانت اسلام و (مصالح مسلمين) به دست آن ها سپره خواهد شد, هم از حال, خود را براي اين سنگر عظيم مجهز و مهيا فرمايند.)50 (تبعيد اين جانب به تركيه و از آن جا به عراق موجب نگراني نيست, چون در راه ايفاي

ص: 2715

وظيفه و براي دفاع از احكام اسلام و (مصالح مسلمين) و جلوگيري از نفوذ اجانب به ممالك اسلامي و دفع ظلم و ستم كاري صورت گرفت.)51 ر 3( در رابطه با مجمع تشخيص مصلحت: فرمان تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام: )17/11/66( ر (گرچه به نظر اين جانب پس از طي اين مراحل زير نظر كارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند, احتياج به اين مرحله نيست, لكن براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعاً و قانوناً توافق حاصل نشد, مجمعي مركب از فقهاي محترم شوراي نگهبان و حضرات حجج اسلام خامنه اي, هاشمي, اردبيلي, توسلي, موسوي خوئيني ها و جناب آقاي ميرحسين موسوي و وزير مربوط براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد. در صورت لزوم از كارشناسان ديگري هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورت هاي لازم رأي اكثريت اعضاي حاضر در اين مجمع مورد عمل قرار گيرد. احمد در اين مجمع شركت مي نمايد تا گزارش جلسات به اين جانب سريع تر برسد. حضرات آقايان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. امروز جهان اسلام, نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي

ص: 2716

حل معضلات خويش مي دانند. مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمان هاي دور و نزديك زير سؤال ببرد و اسلام امريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار توسط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند. از خداوند متعال مي خواهم تا در اين مرحله حساس آقايان را كمك فرمايد.) روح اللّه الموسوي الخميني52 در پاسخ به نامه عده اي از نمايندگان مجلس در باب مجمع تشخيص مصلحت نظام: (با سلام مطلبي كه نوشته ايد,53 كاملاً درست است. ان شاء اللّه تصميم دارم در تمام زمينه ها وضع به صورتي درآيد كه همه طبق قانون اساسي حركت كنيم. آن چه در اين سال ها انجام گرفته است, در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و اسلام اقتضا مي كرد تا گره هاي كور قانوني سريعاً به نفع مردم و اسلام باز گردد. از تذكرات همه شما سپاس گزارم و به همه شما دعا مي كنم.)54 فرمان به رئيس مجمع تشخيص مصلحت: )13/6/67( (بسم اللّه الرحمن الرحيم. جناب حجة الاسلام آقاي حاج سيد علي خامنه اي دامت افاضاته: با اهداي سلام و دعاي خير براي اعضاي محترم مجمع تشخيص مصلحت, در اين زمان

ص: 2717

كه بحمد اللّه تعالي كار جنگ بدين جا رسيده است, اين جانب حق تعزيرات حكومتي را لغو نمودم. حدود تعزيرات چه شرعي و چه حكومتي حق فقهاي جامع الشرايط است. ولي براي جلوگيري از فساد, لازم است مجمع تشخيص مصلحت, تشخيص مصالح را در اجرا و عدم اجرا داده و به نحوي كه مصلحت را تشخيص مي دهند, عمل كنند. ان شاء اللّه موفق باشيد.)55 نامه امام در پي استعفاي مهندس موسوي: )15/6/67( (تعزيرات از اين پس در اختيار مجمع تشخيص مصلحت است كه اگر صلاح بداند به هر ميزان كه مايل باشد در اختيار دولت قرار خواهد داد. همه بايد به خدا پناه ببريم و در مواقع عصبانيت دست به كارهايي نزنيم كه دشمنان اسلام از آن سوء استفاده كنند.)56 پيام به مناسبت آغاز سومين دوره مجلس:)7/3/67( (امروز كشور و نظام مديريت آن هم چون گذشته نياز به شجاعت در حل مسائل أ و در تنگناها و موانع از قدرت و قاطعيت و سرعت عمل مجمع تشخيص مصلحت كه پشتوانه عظيم و با بركت و پرثمري براي كشور ماست, بهره مند شود.)57 پيام به اعضاي مجمع تشخيص مصلحت: (بسم الله الرحمن الرحيم, خدمت حضرات آقايان اعضاي محترم مجمع تشخيص مصلحت دامت افاضاتهم با سلام و دعا و آرزوي موفقيت براي

ص: 2718

آن مجمع محترم: از آن جا كه وضعيت جنگ به صورتي در آمده است كه هيچ مسئله اي آن چنان فوريتي ندارد كه بدون طرح در مجلس و نظارت شوراي محترم نگهبان, مستقيماً در آن مجمع طرح گردد, لازم ديدم نكاتي را متذكر شوم: 1( آن چه تاكنون در مجمع تصويب شده است, مادام المصلحه به قوت خود باقي است; 2( آن چه در دست تصويب است, اختيار آن با خود مجمع است كه در صورت صلاحديد تصويب نمايد; 3( پس از آن, تنها در مواقعي كه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف است, به همان صورتي كه در آيين نامه مصوب آن مجمع طرح شده بود عمل گردد; البته ماده 5 به همان صورتي كه اصلاح كرده بودم جلسه با 7 نفر رسميّت پيدا مي كند باقي باشد و ماده 10 بدين صورت اصلاح گردد: كلمه (مجدداً) حذف گردد و به جاي آن (تنها يك بار) گذارده شود. تذكري پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها مصلحت نظام را در نظر بگيرند, چرا كه يكي از مسائل بسيار مهم در دنياي پر آشوب كنوني نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري ها است. حكومت فلسفه عملي برخورد با شرك

ص: 2719

و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند. و اين بحث هاي طلبگي مدارس كه در چهارچوب تئوري است, نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بست هايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد. شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد و خدا آن روز را نياورد بايد تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي ناكرده اسلام در پيچ و خم هاي اقتصادي, نظامي, اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت به اداره جهان نگردد. خداوند به همه اعضاي محترم مجمع تشخيص مصلحت توفيق دهد تا هرچه بيشتر, هرچه بهتر به اسلام خدمت كنند.)58 نامه اي در مورد تدوين متمم قانون اساسي: )4/2/68( (أ كه افراد برگزيده 20 نفراند. آقايان محترم از مجلس خبرگان و قواي مقننه و اجراييه و قضاييه و مجمع تشخيص مصلحت و افراد ديگر و نيز پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي به انتخاب مجلس انتخاب شده اند; محدوده مسائل مورد بحث )8 مورد); مجمع تشخيص مصلحت براي حل معضلات نظام و مشورت رهبري به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد.)59 ر 4( مصلحت اسلام: )2/1/68( ر (مردم عزيز ايران كه حقاً چهره منور تاريخ

ص: 2720

اسلام در زمان معاصرند, بايد سعي كنند تا سختي ها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند, تا مسئولان بالاي كشور به وظيفه اساسي شان كه نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند كه تنها برادري و صميميت را در چهارچوب (مصلحت اسلام و مسلمين) در نظر بگيرند.)60 ر 5( مصلحت نظام: (پاسخ به استعفاي قائم مقام رهبري) ر (من صلاح شما و انقلاب را در اين مي بينم كه شما فقيهي باشيد كه نظام و مردم از نظرات شما استفاده كنندأ طلاب عزيز, ائمه جمعه محترم و جماعات, روزنامه ها و راديو و تلويزيون بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام (مصلحت نظام) از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)61 نامه به نمايندگان مجلس و وزرا در مورد كناره گيري قائم مقام رهبري: (همين قدر بدانيد كه پدر پيرتان بيش از دو سال است در اعلاميه ها و پيغام ها تمام تلاش خود را نموده است تا قضيه بدين جا ختم نگردد, ولي متأسفانه موفق نشد. از طرف ديگر وظيفه شرعي اقتضا مي كرد تا تصميم لازم را براي حفظ نظام و اسلام بگيرد, لذا با دلي پر خون حاصل عمرم را براي

ص: 2721

(مصلحت نظام و اسلام) كنار گذاشتم.)62 البته بحث طرح مصلحت نظام, خصوصاً در متن فرمان تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام (كه در ذيل بحث مجمع تشخيص مصلحت آمد) سه بار تكرار شده است و يا در مورد شكواييه نمايندگان مجلس به امام در مورد مجمع تشخيص مصلحت, يك بار آمده است. و براي جلوگيري از تكرار مكررات, در اين بخش حذف شده است. ر 6( مصلحت زجر كشيده ها: ر (مصلحت زجر كشيده ها و جبهه رفته ها و شهيد و اسير و مفقود و مجروح داده ها و در يك كلام مصلحت پابرهنه ها و گودنشين

ص: 2722

ها, بر مصلحت قاعدين در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامي مقدم باشد.)63 ر 7( مفهوم صلاح: ر پاسخ به آية الله مشكيني در مورد متمم قانون اساسي: (در مورد متمم قانون اساسي, هر گونه آقايان (صلاح) دانستند عمل كنند, من دخالتي نمي كنم. فقط در مورد رهبري, ما كه نمي توانيم نظام اسلامي مان را بدون سرپرست رها كنيم, بايد فردي را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامي مان در جهان سياست و نيرنگ دفاع كند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست, مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مي كند. اگر مردم به خبرگان رأي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند, وقتي آن ها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد, قهري او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است.)64 ر 8( تحليل مصلحت از ديدگاه امام خميني: ر نكات چندي را در خصوص مصلحت از ديدگاه حضرت امام خميني(ره) مي توان برشمرد: اول: در بين مضاف اليه هاي مصلحت كه در قسمت قبلي دسته بندي شد, يك مورد

ص: 2723

(اسلام) و مورد ديگر (نظام) است كه (مصلحت نظام) با تلقي اي كه از نظام سياسي مي توان نمود مي تواند به مصلحت دين يا مردم تحويل شود و يا جمع هر دو كه علي القاعده مبناي امام(ره) همين است كه حاكم و مردم را به هم پيوند مي زند و تأكيد بر ولايت به نفي مردم و يا تأكيد بر مردم به نفي ولايت نمي انجامد. در موارد ديگر مصلحت كشور, مسلمين, زجر كشيده ها وأ است و در اظهار نظرهايشان پيرامون مجمع تشخيص مصلحت نيز گاهي تأكيد بر (صلاح) به صورت كلي است و گاهي با پسوند نظام, مردم و اسلام آمده و حاصل آن كه در تفكر امام, مصلحت مردم در كنار مصلحت اسلام, بلكه بيش از آن مطرح و مورد تأكيد واقع شده است. دوم: امام با طرحِ مجمع تشخيص مصلحت نظام, در كنار (شوراي نگهبان), بلكه فراتر از شوراي نگهبان نشان دادند كه تشخيص مصلحت لزوماً از نصوص و احكام اوليه و چهارچوب احكام فرعيه شرعيه قابل استنتاج نيست و بلكه گاه ممكن است مصلحت, گذار از احكام فرعيه شرعيه باشد و به عبارت ديگر براي (عقل) در كنار (نقل) و براي متخصصين به معناي عام در كنار متخصصين ديني, جايگاه ويژه قايل شده و

ص: 2724

آن ها را منبع و مرجع تشخيص مصلحت قرار دادند. ر سوم: حضرت امام خميني(ره) از آن رو توانستند بيشتر, به مصلحت بپردازند كه اولاً: قبل از آن تكليف نظام سياسي را با انديشه ولايت مطلقه فقيه حل نمودند و سابقاً اشاره شد كه بحث مصلحت مسبوق به نظام سياسي است; و ثانياً: مديريت نظام سياسي را نيز حدود يك دهه به عهده داشته و به صورت ملموس با خلاءها, مشكلات, پرسش ها و تنگناها آشنا شدند, اين جا بود كه راه هاي پر نمودن خلاءها را اهميت دادن به مصلحت و تشكيل مجمعي در اين راستا تشخيص دادند. ر چهارم: با توجه به تأكيد امام بر مصالح كشور, مسلمين و زجركشيده ها از سويي و تعيين مرجعي كه بتوانند مصالح را حتي اگر لازم باشد با تعطيل موقت احكام فرعيه شرعيه تأمين كنند, مي توان نتيجه گرفت كه گرچه مفهوم مصلحت از نگاه ديني عام تر از مفهوم مصلحت عمومي است, ولي در انديشه حضرت امام(ره) و در ذيل آن مي توان مؤكداً از مفهوم مصلحت عمومي سخن گفته و بر اساس آن براي نظام اسلامي احكامي را وضع و جعل نمود. ر پنجم: با طرح مصلحت عمومي, اين خط مشي كه (يا خدا يا مردم), (يا دين يا

ص: 2725

خلق), (يا شرع يا ناس) نيز بي اساس مي شود, زيرا امام به عنوان كارشناس ديني و كسي كه تمام تلاش او براي پياده نمودن احكام الهي است, با شدت و حدت از حقوق و خواسته هاي جامعه دفاع مي كند و اين مطلب مي رساند كه لزوماً تأكيد بر خدامحوري به نفي مردم و خواسته هاي آن ها و يا بالعكس تأكيد بر حقوق مردم به نفي خدا محوري كشانده نمي شود و مي توان از هر دو ولي در طول هم (نه در عرض هم) سخن گفت. اين نكته از آن رو تأكيد شد كه در تاريخچه غرب, زماني گفتند حاكميت دين(قرون وسطي), و به مصلحت عمومي بي توجهي شد و زماني گفتند مصلحت عمومي و دين مورد بي مهري قرار گرفت و تأكيد فوق توانايي هاي اسلام را براي هم آهنگ كردن اين دو حوزه مي رساند. ر ششم: نكته مهم تري كه مي توان با استناد به انديشه هاي ديگر امام برشمرد آن است, كه حضرتشان ولايت مطلقه را يعني ولايت صدور حكم حكومتي آن هم بر مدار مصالح عمومي مي دانند; يعني مرز ولايت مطلقه مفهوم مصلحت است. مثلاً از امام مي خوانيم كه: (اگر بگوييم امام معصوم راجع به طلاق همسر يك مرد يا

ص: 2726

فروختن و گرفتن مال او گرچه مصلحت عمومي هم اقتضا نكند ولايت دارد, اين ديگر در مورد فقيه صادق نيست و او در اين مورد ولايت ندارد.)65 و يا در قسمت ديگر آمده است: (حاكم جامعه اسلامي مي تواند در موضوعات, بنابر مصالح كلي مسلمانان يا بر طبق مصالح افراد حوزه حكومت خود عمل كند. اين اختيار هرگز استبداد به رأي نيست, بلكه در اين امر مصلحت اسلام و مسلمين منظور شده است. پس انديشه حاكم جامعه اسلامي نيز, هم چون عمل او تابع مصالح اسلام و مسلمين است.)66 اگر مصلحت عمومي مدار حكم حكومتي است, از آن جا كه مصلحت عمومي در جامعه اسلامي با دين پيوند وثيقي دارد, ممكن است اين مصلحت با نصوص ديني كاملاً سازگار افتد كه در اين صورت نوع خاصي از حكم حكومتي را مي طلبد و ممكن است مصلحت عمومي حكمي را ايجاب كند كه شرع نسبت به آن ساكت است و در اين صورت حكم حكومتي تأسيس مي شود و در صورت سوم حتي اگر بين مصلحت عمومي و نصي در شرع تعارض افتد, ممكن است اگر مصلحت جدي در پيش باشد به تعطيلي موقت نصي منجر شود و حكم حكومتي بر مبناي مصلحت بر حكم اوليه حاكم است و اين نكته

ص: 2727

و اين توانايي براي حاكم اسلامي و احكام حكومتي, دقيقاً آن چيزي است كه از آن به ولايت مطلقه فقيه در برابر ولايت مقيده تعبير مي گردد. ر هفتم: نكته آخر در اين بخش طرح پرسش هاي آغازين و مقدمه نوشتار و فرضيه پژوهش است كه آيا در نگاه ديني مصلحت مردم و مصالح عمومي مي تواند جايگاه اساسي داشته و موضوعيت يابد يا خير? و فرضيه آن بود كه (در نگاه شيعي و بر اساس مباني حضرت امام خميني(ره) مفهوم مصلحت عمومي به صورت اساسي و ريشه اي قابليت طرح و شرح و بسط را دارد.) و با توضيحات متكي بر ديدگاه هاي حضرت امام بر مبناي مصلحت, حال پاسخ گويي به آن سؤال و آزمون فرضيه كار چندان دشواري نمي نمايد و مي توان به سؤال پاسخ مثبت داد كه آري بر مبناي ديدگاه حضرت امام بحث از مصلحت عمومي به صورت اساسي جاي طرح دارد, در عين اين كه تأكيد بر خدا, دين و غايات اسلامي است. ر نتيجه گيري ر در پايان نوشتار به عنوان محصول بحث به ويژگي هر كدام از انديشه هاي مطروحه و نقطه قوت يا ضعف ديدگاه ها اشاره مي گردد. از نتايج كلي بحث آن است كه مفهوم (مصلحت عمومي) واژه

ص: 2728

اي ريشه دار در فلسفه سياسي و به قدمت انديشه سياسي است و همين موضوع در طول تاريخ از زواياي متعدد (فلسفي, كلامي, اقتصادي وأ) به صور گوناگون مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. - از ويژگي هاي انديشه ارسطو آن است كه با يك نگرش فلسفي و بر اساس مبادي فلسفي, اين مفهوم سياسي را مورد تأمل قرار داده است. در فلسفه سياسي ارسطو (مصلحت عمومي) از آن رو كه مدار و ميزان حكومت صالح و طالح (علي رغم نوع و تعداد حكومت كنندگان) است, اهميت موضوع را در نزد اين انديشمند رسانده و اين كه حدود 25 قرن قبل انديشمندي توانسته است رابطه قانون و مصلحت, عدل و مصلحت, حاكم و مصلحت, خير و مصلحت, غايت حكومت و مصلحت وأ را مورد مداقه قرار دهد, نقطه قوت جدي براي اين فيلسوف تلقي مي گردد. ضعف عمده ارسطو (البته در داوري, بايد فرهنگ سياسي و اجتماعي عصر او را نيز در نظر داشت) تعريفي است كه از (شهروند) مي دهد كه با تلقي او بسياري از گروه ها و اقشار و طبقات اجتماعي (بردگان, زنان, كشاورزان وأ) از حقوق جدي در مسائل اجتماعي و تعيين سرنوشت محروم مي گردند و از همين جاست كه مفهوم مصلحت عمومي نزد

ص: 2729

اين صاحب انديشه گسست بر مي دارد و جايگاه واقعي اش را نمي يابد. - از ويژگي ها انديشه آكوئيناس آن است كه درصدد برآمده تا عقل را با نقل آشتي دهد و آسمان را با زمين مرتبط كند و صبغه بحث او عمدتاً كلامي است. از نقاط قوت آكوئيناس فرض انواع چهارگانه قانون و تقرير خوب از كلام آن هاست. تميز بين حوزه اخلاق و قانون نيز دقت نظر انديشمند را مي رساند. امّا نقطه ضعف اين انديشمند آن است كه در دفاع عقلاني از همه مفاهيم ديني و مثلاً مصلحت كاملاً موفق نيست و گاهي درك سعادت معنوي را كاملاً به كليسا احاله مي كند كه خود به خود به اين بهانه مي تواند از ناحيه متوليان كليسا مصلحت عمومي مخدوش شود. خصوصاً وقتي براي شهرياران گريز از قانون را تجويز مي كند (گرچه توجيه او عدالت آن ها وأ است) خود به خود به حريم عموم و مصالح آن ها وارد شده و لطمه مي زند. - از ويژگي هاي انديشه هابز آن است كه براي تبيين حكومت, قانون و مصلحت, از خصوصيات ذاتي انسان ها شروع مي كند و با يك نگاه بدبينانه به سرشت انساني, نهايتاً به توجيه حتي استبداد مي رسد. يعني با يك

ص: 2730

نگاه انسان شناسانه و فلسفي, فلسفه سياسي اش را تأسيس مي كند. هنرش در آن است كه از اختيارات بالاي حاكم و از دولت مطلقه, استدلال محكمي ارائه مي كند كه بر اساس آن در غرب ده ها سال حكومت هايي تأسيس شدند. ولي ضعفش در جنبه مفهوم مصلحت عمومي آن است كه روي هم رفته پرواي مصالح افراد را داشت و غايتش ايمني فردي و نه مصلحت جمعي بود. و از ضعف هاي ديگرش دادن اختيارات مطلقه (البته نه توتاليتري, بلكه اوتاليتري) به حاكم است بدون اين كه او مسئول و مورد مؤاخذه باشد, به دليل اين كه او طرف قرارداد نبوده است و ازهمين ناحيه نيز مصالح عموم آحاد جامعه مي تواند تهديد شود. - از ويژگي هاي انديشه آدام اسميت آن است كه به مصلحت عمومي اولاً از نگاه و زاويه اقتصادي نگريسته و ثانياً با تأكيد بر مصلحت فردي, به مصلحت جمعي رسيده است. نقطه قوتش آن است كه به قول (ماندويل) بين (سيئات فردي) و (حسنات جمعي) پيوند و ارتباط ايجاد نموده است و رعايت حدود و حقوق ديگران و خدمت به همنوع را به حس خودخواهي بشر باز مي گرداند. از نوآوريش آن است كه اين گذار از فرد به جمع را خودكار و

ص: 2731

با هدايت دست نامرئي مي داند. نقطه ضعفش همين نكته اخير است كه يك نظريه علمي بايد در زمان و مكان و شرايط خاص حداقل قابليت ابطال داشته باشد (ابطال پذيري) و طرح عنصري كه توجيه واضح و مشخص ندارد (دست نامرئي) به نظريه علمي خلل وارد مي كند. هم چنين مجموعاً نگرش او به انسان نيز خوش بينانه نيست و با مبناي او اگر خودخواهي محور اصلي است, اگر كسي بتواند از اين غريزه غير از خدمت به خلق (مثلاً در خيانت, زور وأ) به دست آورد, اصل مصالح همگاني زير سؤال مي رود; به عبارت ديگر, پايه هاي توجيه توجه به مصالح ديگران لرزان است. - ويژگي تفكر امام خميني در آن است كه به عنوان اولين متفكر شيعي در حال حاضر بر روي مفهوم مصلحت كماً و كيفاً متمركز شد. گرچه حضرتشان در بحث هاي كلامي, اصولي و فقهي بر روي اين موضوع كمتر متوقف شدند, اما در مقام حاكم اسلامي و از موضع سياست مدار شيعي, نياز به طرح مصلحت را خصوصاً در سال هاي اخير عمرشان نمودند.67 هنر حضرت امام در آن است كه (مصلحت اسلام) را كنار (مصلحت مسلمين) آورده و (مصلحت نظام) را با (مصلحت كشور) ديده و (مصالح مردم, زجر كشيده ها,

ص: 2732

پابرهنه ها و جبهه رفته ها) برايشان موضوعيت يافته است. از سويي هنرشان در آن است كه شكاف پر ناشدني بين خلق و خالق را پر كرده و حرفشان (يا خدا يا انسان) نيست, بلكه سخنشان (هم خدا و هم مردم) است و اين ها را در طول هم مي بيند, بلكه با مباني عرفاني امام, انسان به عنوان مظهر الهي و خليفه خدا مي تواند تلقي شود. از سوي ديگر حضرت امام خميني به آن سؤال اساسي كه معمولاً در جوامع ديني راه را براي مصلحت عمومي مي بندد پاسخ داده است و آن در جايي است كه مصلحت مردم كه عقلا و متخصصين جامعه اسلامي تشخيص مي دهند, با شرع سازگار نباشد, در منظر امام, با طرح ولايت مطلقه فقيه كه حاكم داراي اختيارات حكومتي مطلقه بر مبناي مصالح عامه است, اين احكام حكومتي مي توانند مصلحت بحق مردمي را حتي به قيمت تعطيلي موقتي شرع (كه البته اين تعطيلي نيز مادام المصلحه است و ممكن است قرن ها طول بكشد) ساري و جاري نمايند. با اين شيوه ايشان بين آسمان و زمين, خلق و خالق, شرع و عقل, نقل و عقل و بين مصلحت عمومي و تفكر ديني آشتي برقرار نموده اند. و ضمن اخذ نقاط قوت

ص: 2733

ديگران, از نقطه ضعف آن ها نيز احتراز شده است. مصلحت عامه مردم شامل قشر خاصي نيست كه مثلاً گروهي مستثنا شوند و يا فرد خاصي بر مصلحت عمومي ترجيح داده شود. ضمن اين كه به انسان نگاه بدبينانه و تنها از منظر غرايز و شرور ننگريسته و صفات زشت را محور تلاش اجتماعي و خدمات اجتماعي ندانسته است. به مردم با نگاه احترام و با حسن ظن و با اعتماد نگريسته است. و از اين رو فرضيه پژوهش, متكّا و منبع و مرجع درستي مي يابد و قابل توجيه مي شود كه (در نگاه شيعي و بر اساس مباني حضرت امام خميني(ره) مفهوم مصلحت عمومي به صورت اساسي و ريشه اي قابليت طرح و شرح و بسط را دارد.)

پى نوشت ها:

1 . معادل هاي انگليسي مفهوم مصلحت, مفاهيم زير آمده است: ycneidepxe , tseretni , ycilop , noitetni doog , tahalsam 2. دهخدا, علي اكبر, لغت نامه دهخدا, ج44, (چاپ سوم: تهران انتشارات دانشگاه تهران, 1334( ص 578. 3. (ويرات) آنتوني كوئين, فلسفه سياسي, ترجمه مرتضي اسعدي (انتشارات بين المللي هدي, 1371( ص 7 226. 4. جواد طباطبائي, زوال انديشه سياسي (انتشارات كوير, 1374( ص 8 137. 5 . ابوحامد غزالي, المستصفي (الطبعه الاولي, مصر, بالمطبعه الاميريه ببولاق)

ص: 2734

ص286. 6 . ارسطو, سياست, ترجمه حميد عنايت (انتشارات آموزش انقلاب اسلامي, 1371( ص20 119. 7 . همان, ص 8 117. 8 . محسن عزيزي, تاريخ عقايد سياسي, ج اول (چاپ دوم, چاپ خانه دانشگاه تهران, 1345( ص 118. 9 . جواد طباطبائي, همان, ص46. 10 . محمد خاتمي, از دنياي شهر تا شهر دنيا (نشر ني, 1373( ص 3 72. 11 . فاستر مايكل, خداوندان انديشه سياسي, ج 1, قسمت اول, ترجمه جواد شيخ الاسلامي (مؤسسه انتشارات اميركبير, 1358( ص213. 12. H. enibas ; ytoeht lacitilop fo yrotsih ; noitide desiver ; kroy wen ynapmoc dna tloh yrneh , tsugua 1955 groeg , p 950 13. جواد طباطبائي, همان, ص 72. 14 . ارسطاطاليس, اخلاق نيكوماخسي, ج اول, ترجمه ابوالقاسم پورحسيني (انتشارات دانشگاه تهران, 2536( ص 131. 15 . خداوندان انديشه سياسي, ج 1, قسمت اول. ص 262. 16 . سياست, ص 137. 17 . همان, ص 11. 18 . تاريخ عقايد سياسي, ج اول, ص 1 110. 19 . ردهد برايان, انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ترجمه مرتضي كاخي, اكبر افسري (مؤسسه انتشارات آگاه, 1373( ص 52. 20 . حميد عنايت, بنياد فلسفه سياسي در غرب(انتشارات دانشگاه تهران, 1364( ص 134. 21 . انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ص 116. 22. yroeht lacitilop

ص: 2735

fo yrotsiH , p . 23 . انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ص 9 108. 24 . ر.ك: كتاب بنياد فلسفه سياسي غرب و منبع ذكر شده قبلي و هم چنين ذيل انديشه آكوئيناس: lop fo yrotsiH yroeht laciti. 25 . انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ص112. 26 . همان, ص 117. 27 . همان, ص 113. 28 .بنياد فلسفه سياسي در غرب, ص 10 209. 29 . نظرياتي كه منشأ جامعه سياسي و حكومت را صرفاً تأمين نفع و مصلحت انسان وانمود كند, به مشرب اصالت فايده ( inairatilitums ) منسوب مي شود, كه با اين توجيه هابز از پيشگامان اين مكتب و اين نگرش مي تواند محسوب شود. 30 .كاپلستون فردريك, تاريخ فلسفه, ج 5, ترجمه امير جلال الدين اعلم (چاپ دوم: انتشارات سروش, 1370( ص 54. 31 .اين كه وضع ستيزه قبل از قرارداد از نظر هابز واقعيت تاريخي است يا پيش فرض منطقي, البته مراد هابز, بيشتر شق دوم است, گرچه جنگ در وضع طبيعي در بعضي جاها (مثلاً آمريكا) واقعيت تاريخي نيز دارد. (تاريخ فلسفه, ج 5, ص 48(. 32 . همان, ص 9 48. 33 . همان, ص 55. 34 . تاريخ فلسفه, ج 5, ص 60. 35 . , p 475 yroehT lacitiloP

ص: 2736

fo yrotsiH. 36 .تاريخ فلسفه, ج 5, ص 62. 37 . آدام اسميت, ثروت ملل, ترجمه سيروس ابراهيم زاده (انتشارات پيام, 1357( ص7. 38 . همان, ص 14. 39 .همان, ص 15. 40 . همان, ص 16. 41 . همان, ص 18. 42 . همان, ص 311. 43 . رافائل.د.د,ادم اسميت, ترجمه عبداللّه كوثري (چاپ اول, انتشارات طرح نو, 1375( ص 81. 44 . همان, ص 2 81. 45 . همان, ص 86. 46 . آدام اسميت در اثر ديگرش (احساسات اخلاقي) (همدردي) را مهم ترين انگيزه عمل مي داند و حال آن كه در كتاب ثروت ملل (منفعت طلبي) را سر منشأ عمل مي داند. (رافائل) در جمع اين تضاد ظاهري بر اين باور است كه, (در هر دو كتاب اسميت, تأثير همدردي به عنوان انگيزه, بسيار محدود است أ اسميت خود بر آن است كه نفع شخصي عقلائي (مصلحت انديشي) هم از ديدگاه اخلاقي و هم از ديدگاه اقتصادي فضيلتي است, امّا از والاترين فضايل اخلاقي نيست, مگر آن گاه كه با خويشتن داري و فدا كردن لذت آني در پاي سعادت پايا درآميزد. او بي گمان نيكوكاري يا همدردي را فضيلت اخلاقي ستوده تري مي داند. امّا معتقد است, تحقق مؤثر آن محدود است. اسميت بر ساير انگيزه

ص: 2737

هاي ستوده مثل خويشتن داري, وظيفه شناسي و احترام به عدالت تأكيد بيشتري مي نهد.(ص 103( همچنين او معتقد است كه گرچه اسميت بر انگيزه نفع شخصي تأكيد مي ورزد, مقصود او نشان دادن ماهيت و نيز دامنه وابستگي متقابل در جامعه است. همين گفته درباره تمثيل دست نامرئي نيز راست مي آيد. طرز عمل بازار چنان است كه كنش هاي منفعت طلبانه افراد به نفع همگان, يا دست كم به نفع بيشتر افراد, تمام مي شود. آن چه مهم است پيامد اجتماعي است نه علت فردي. (آدام اسميت, ص 107(. 47 . امام خميني, صحيفه نور, ج 21(انتشارات سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي) ص 186. 48 . همان, ص 191. 49 . همان, ص 195. 50 . همان, ج 22, ص 60. 51 . همان, ص 65. 52 . همان, ج 20, ص 176. 53 . گوشه اي از نامه نمايندگان: (مجمع تشخيص مصلحت نظام مسئوليت داوري و اصلاح نهايي مصوبات مورد اختلاف مجلس و شوراي نگهبان را به عهده داشت و هم اكنون بعضاً اين شورا قانون گذاري نيز مي كند و مهم تر اين كه تقديم لوايح قانوني به اين شورا خالي از جميع مقررات و مقدماتي است كه يك لايحه قانوني از طريق متعارف دارد.) مجموعه

ص: 2738

مقالات كنگره بين المللي امام خميني و احياي تفكر ديني (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام, 1376( ص 404 . 54 . صحيفه نور, ج 21, ص 57. 55 . همان, ص 6. 56 . همان, ص 11. 57 . همان, ج 20, ص 214. 58 . همان, ج 21, ص 61. 59 . همان, ص 3 122. 60 . همان, ص 108. 61 . همان, ص 112. 62 . همان, ص 116. 63 . فرياد برائت, ذيحجه 1407 (مرداد 66(. 64 . صحيفه نور, ج 21, ص 129. 65 . امام خميني(ره), شئون و اختيارات ولي فقيه (ترجمه و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, 1365( ص 66. 66 . همان, ص 21. 67 . مثلاً مفهوم مصلحت در كليد واژه هاي 19 جلد اول صحيفه نور حتي يك بار نيز نيامده است و تنها در سه جلد آخر اثر ياد شده است كه به كرات مفهوم مصلحت با پسوندهاي متفاوت تكرار شده است.

ص: 2739

بررسي دلايل عقلي نظريه مشروعيت مردمي ولايت فقيه

اشاره

مباني مشروعيت در نظام ولايت فقيه كواكبيان، مصطفي گرچه ممكن است طرفداران ديدگاه مشروعيت مردمي ولايت فقيه، از لحاظ عقلي و دلايل متعددي را براي اثبات نظريه خويش اقامه كنند، اما نبايد فراموش شود كه در اين جستار ما صرفا نظريه ولايت انتخابي فقيه را مورد بحث قرار داديم، يعني همان نظريه اي كه آيت الله منتظري در كتاب «دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه» آن را به تفصيل بيان كرده است. به همين خاطر، در اينجا صرفا به آن دسته از دلايلي خواهيم پرداخت كه در فصل چهارم بخش پنجم كتاب پيش گفته آمده است. (1)

دليل قضاوت عقل و اشكالات وارده بر آن

آيت الله منتظري اوليت دليل عقلي كه براي اثبات نظريه ولايت انتخابي فقيه بيان كرده، همان حكم عقل است.ايشان در اين زمينه مي گويد: «خرد انسان - كه اساس و ريشه همه دلايل و برهانهاست - همواره به زشتي هرج و مرج و فتنه و وجوب اقامه نظام و حفظ مصالح عمومي جامعه و گسترش معروف و رفع ظلم و فساد و دفاع از جامعه در مقابل هجوم و حمله بيگانگان، بدون هيچگونه درنگ، حكم مي كند.و اين اهداف براي جامعه جز در سايه دولت صالح عادل مقتدر داراي شوكت و قدرت حاصل

ص: 2740

نمي آيد و دولت نيز جز با خضوع مردم در برابر وي و اطاعت از دستورات او استقرار نمي يابد.پس لازم است همه اين مراتب به حكم عقل عملي شود و هر آنچه عقل به ضرورت آن گواهي دهد شرع نيز گواهي خواهد داد.همانگونه كه در جاي خود مورد بحث قرار گرفته است. دولت يا به وسيله نصب از جانب خداوند مالك الملوك مشخص شده است يا به قدرت سرنيزه و زور بر مردم حكومت يافته، يا اينكه توسط مردم نوع آن مشخص و مسئولان آن انتخاب شده اند. اگر به وسيله نصب از جانب خداوند محقق و مشخص گرديد سخني در ولايت فقيه آن نيست و بارها گفته ايم اين نوع تعيين بر انتخاب مقدم است، و لكن در فرض مورد بحث ما چنين نصبي وجود ندارد يا به وسيله ادله اين نصب ثابت نشده است. شيوه دوم نيز حكومت ستم بر مردم است و عقل به زشتي و ناپسند بودن چنين حكومتي قضاوت دارد.چنين حكومتي خلاف سلطنت انسان بر اموال و نفوس خويش است و عقل نيز به وجوب و خضوع و اطاعت از چنين حكومتي حكم نمي كند.پس در نتيجه نوع سوم كه همان انتخاب است در چنين شرايطي متعين مي گردد و اين همان چيزي است كه مورد بحث ماست» . (2) شايد بتوان اين دليل

ص: 2741

عقلي را در سه گزاره منطقي به صورت زير چنين خلاصه كرد: اولا: عقل وجود هر نوع هرج و مرجي را در جامعه قبيح و زشت مي داند و لذا بر ضرورت وجود دولت صالح عادل مقتدر حكم مي كند. ثانيا: دولت يا به وسيله نصب از جانب خداوند، و يا به وسيله زور و سر نيزه و يا با انتخاب مردم تعيين مي شود. ثالثا: چون ادله نصب ثبوتا محال و اثباتا ناتمام است، و چون حكومت تغلب و زور هم عقلا قبيح است.پس تنها راهي كه باقي مي ماند همان راه انتخاب فقيه واجد شرايط از سوي مردم جهت تصدي امر حكومت در عصر غيبت آقا امام زمان (عج) است. بر دليل عقلي ارائه شده تحت عنوان قضاوت عقل دو اشكال مهم وارد است: اولا: گرچه شكي در مورد حكم عقل در خصوص مقدمه اول وجود ندارد، اما در خصوص مقدمه دوم بايد گفت كه هيچ حصر عقلي وجود ندارد تا تعيين دولت را فقط از سه راه (نصب، تغلب و انتخاب) بدانيم.بلكه مي توان تصور كرد يك راه ديگر آن نيز اين باشد كه سرپرست و زمامدار يك جامعه مورد رضايت و انتخاب مردم قرار گرفته و در عين حال از سوي خداوند سبحان نيز نصب گردد. ثانيا: تمام ادله عقلي و نقلي

ص: 2742

ارائه شده از سوي آيت الله منتظري براي اثبات نظريه ولايت انتخابي فقيه (همانگونه كه در گزاره سوم اين دليل عقلي نيز تصريح شده است) بر مبناي اين فرض است كه چون ادله نصب فقيه واجد شرايط در مرحله ثبوت، مخدوش بوده و در مرحله اثبات، ناتمام است پس حتما بايد به انتخاب وي معتقد گرديم، در حالي كه مبناي مفروض پايه محكمي نداشته و در حقيقت ناشي از همان اشكال اول است.به عبارت ديگر، در صورتي كه اگر مراجعه و رضايت اكثريت مردم نسبت به يك فقيه واجد شرايط، و آنگاه نصب وي از سوي خداوند (همانگونه كه در ادله نقلي به صراحت آمده است) با هم تصور شود، هيچگاه آن مبناي مفروض اساسا شكل نخواهد گرفت. همانگونه كه قبلا وعده داده شد، اينك نوبت آن است كه بحث مورد خدشه بودن نصب عام فقها در مقام ثبوت را مطرح كرده و آن را مورد ارزيابي قرار دهيم. آيت الله منتظري در فصل دوم بخش پنجم كتاب مذكور خويش، در زماني كه فقهاي بسياري واجد شرايط باشند پنج احتمال در ارتباط با منصوب بودن آنان بيان نموده و همه احتمالات را مورد خدشه قرار داده است.وي در اين زمينه مي گويد: «اگر در يك زمان فقهاي بسياري واجد شرايط باشند، پنج

ص: 2743

احتمال در ارتباط با منصوب بودن آنان وجود دارد: احتمال اول: همه فقهاي واجد شرايط يك عصر به صورت عام استغراقي از جانب ائمه - عليهم السلام - منصوب باشند كه در اين صورت هر يك از آنان بالفعل و مستقلا داراي ولايت بوده و به صورت مستقل حق اعمال ولايت و حاكميت دارند. احتمال دوم: همه آنان به نحو عموم ولايت دارند، اما اعمال ولايت جز براي يكي از آنها جايز نيست. احتمال سوم: فقط يكي از آنان منصوب به ولايت باشد. احتمال چهارم: همه منصوب به ولايت باشند، لكن اعمال ولايت هر يك از آنان مقيد به هماهنگي و اتفاق نظر با ديگران باشد. احتمال پنجم: مجموعه آنان من حيث المجموع به ولايت منصوب باشند كه در واقع همه آنها به منزله امام واحد هستند كه واجب است در اعمال ولايت با يكديگر توافق و هماهنگي كنند.نتيجه دو احتمال چهارم و پنجم همانگونه كه روشن است، يكي است. اشكال وارده بر احتمال اول: اينگونه نصب (كه همه فقهاي واجد شرايط بالفعل منصوب به ولايت باشند) بر شارع حكيم قبيح است. زيرا كه اختلاف نظر فقها غالبا در استنباط احكام و در تشخيص حوادث روزانه و موضوعات مورد ابتلاي جامعه بويژه در امور مهمه اي نظير جنگ و صلح با دولتهاي ديگر و...مورد ترديد و

ص: 2744

انكار نيست. پس در صورتي كه همه به ولايت منصوب و واليهاي بالفعل جامعه باشند و بخواهند فكر و سليقه خود را اعمال كنند هرج و مرج و نقض غرض لازم مي آيد زيرا يكي از غرضهاي اساسي حكومت، حفظ نظام و وحدت كلمه است. به روايات زيادي بر بطلان احتمال اول استناد گشته (3) و چنين استدلال شده است كه چگونه در آسمان و زمين اگر به جز خداوند يكتا خداياني مي بودند به فساد كشيده مي شد، ولي تعدد رهبري در سلطه هاي بشري، جامعه را به فساد نمي كشاند؟ ...شرط اعلميت در والي - بر فرض كه بدان قائل شويم - باز محذور (تعدد رهبري) را برطرف نمي كند.زيرا ممكن است كه دو نفر يا بيشتر از فقها در درجات علمي مساوي باشند و به علاوه نظر مردم و نيز اهل خبره در تشخيص اعلم متفاوت است. اشكال وارده بر احتمال دوم: اگر همه فقها به نحو عموم ولايت داشته باشند اما اعمال ولايت جز براي يكي از آنها جايز نباشد، اولا فقيهي كه حق ولايت دارد از بين سايرين چگونه معين مي گردد؟ اگر هيچ راهي براي تعيين آن وجود نداشته باشد، در اين صورت جعل ولايت لغو و اين عمل، عمل قبيحي است، و اگر تعيين آن به وسيله انتخاب امت يا اهل

ص: 2745

حل و عقد، يا توسط مجموع فقها كه از بين خود يكي را انتخاب مي كنند، باشد، در اين صورت باز ملاك و معيار انتخاب در تعيين والي اعتبار يافته، و واجب است والي بر اساس اين معيار از بين سايرين مشخص شود.اگر هم گفته شود كه نصب الهي براي مشروعيت ولايت لازم است بايد گفت كه در هر صورت غير شخص منتخب مستقلا حق دخالت در مسائل سياسي اجتماعي جامعه را ندارد.ثانيا جعل ولايت براي ساير فقها طبق اين فرض عمل لغو و قبيحي است بله شانيت احراز اين مقام براي همه آنان ثابت است. اشكال احتمال چهارم و پنجم: اگر همه فقها منصوب به ولايت باشند (به صورت جدا و يا من حيث المجموع به منزله امام واحد) كه در اعمال ولايت مقيد به توافق و هماهنگي باشند، مسلما اينگونه اداره حكومت مخالف سيره عقلا و متشرعه است و از مسائلي است كه تاكنون كسي قائل به آن نشده است.زيرا اداره شئون امت بويژه در شرايط حساس و مهم بر وحدت مركز تصميم گيري توقف دارد، در بيشتر موارد تعدد مراكز موجب پايمال شدن بسياري از مصالح مي گردد و همانگونه كه علي (ع) مي فرمايد: «شركت در حكومت به تزلزل و اضطراب كشيده خواهد شد» (4) و خداوند تبارك و تعالي نيز مي فرمايد: و شاورهم في الامر،

ص: 2746

فاذا عزمت فتوكل علي الله (5) در اين آيه شريفه عزم و تصميم نهايي به پيامبر اكرم (ص) واگذار شده است. اشكال وارده بر احتمال سوم: اگر فقط يكي از فقها منصوب به ولايت باشد، فقيه داراي ولايت بالفعل از بين همه فقها چگونه معين مي شود؟ اگر راهي براي تعيين وي وجود نداشته باشد چنين جعلي لغو و قبيح است، و اگر به وسيله انتخاب معين مي گردد، در اين صورت نصب، لغو بوده و امامت در واقع به وسيله انتخاب مشخص شده است. اگر گفته شود حكومت بالفعل براي اعلم فقها متعين است.در جواب بايد گفت: اولا ممكن است دو شخص يا اشخاص متساوي در علم و فضيلت وجود داشته باشند. ثانيا مردم و نيز اهل خبره در بسياري از موارد در تشخيص اعلم دچار اختلاف مي شوند و نظام مختل مي شود پس بايد قائل به لزوم انتخاب شده و فقيه منتخب اكثريت مردم را براي ولايت بالفعل جامعه معين نماييم» . (6)

حل اشكال وارده بر احتمال سوم

هر چند اگر با كمي تسامح بتوان اشكالات مطرح شده بر احتمالات اول، دوم، چهارم و پنجم را وارد دانست، (7) اما قطعا در صورتي كه موضوع رجوع و رضايت مردم را براي تعيين فقيه واجد شرايط دخيل بدانيم، هيچ اشكالي بر احتمال سوم وارد نيست، بلكه فقيه واجد

ص: 2747

شرايط داراي هر دو نوع ولايت الهي و مردمي خواهد بود. براي توضيح بيشتر بايد گفت: همه اشكالات در زماني بروز مي كند كه نصب فقيه واجد شرايط را به صورت مجرد در نظر بگيريم. اما در صورتي كه تصور كنيم شارع مقدس با بيان شرايط ويژه اي صرفا فقهاي عادل را براي زمامداري در عصر غيبت به مردم معرفي كرده است كه مردم به غير از آنان به سمت ديگران نروند، و در هر زماني كه اكثريت مردم به يك فقيه واجد شرايطي رجوع نموده و نسبت به ولايت وي رضايت نشان دادند آنگاه شارع مقدس او را براي ولايت و زمامداري نصب مي نمايد، در اينجا ديگر هيچ اشكالي متصور نيست. به عبارت ديگر، فقيه واجد شرايط از جنبه «حقانيت» يعني همان صلاحيت و استعداد لازم براي امامت امت، مشروعيت خويش را صرفا از جانب شارع مقدس مي گيرد.زيرا مردم در اين مرحله هيچ نقشي ندارند و در اين نكته نيز هيچ كدام از نظريات مورد بحث، كوچكترين ترديدي به خود راه نمي دهد. حال اگر مردم بر اساس وظيفه خويش و با توجه به اين «حقانيت» به يك فقيه واجد صلاحيت مراجعه كردند، در اينجا ديگر هيچ محذوري براي نصب اين فقيه مشخص از سوي خداوند سبحان وجود ندارد.لذا پس از نصب شارع، چنين فقيه

ص: 2748

مقبول مردم و منصوب خداوند، در جنبه «قانونيت» يعني همان مرحله جعل و اعتبار داراي هر دو نوع مشروعيت الهي و مردمي است.از مشروعيت الهي برخوردار است زيرا به طور مشخص از سوي خداوند منصوب شده و شارع ولايت را براي وي جعل كرده است.و داراي مشروعيت مردمي است زيرا از راي و نظر و رضايت اكثريت مردم جهت تصدي امر ولايت برخوردار است. بنابر اين معرفي ويژگيهاي زمامدار از سوي شارع، رضايت مردم نسبت به فقيه مشخص و واجد صلاحيت و نصب همان فقيه مشخص از سوي خداوند سبحان جهت تصدي ولايت بر جامعه اسلامي در عصر غيبت، راهي است كه امكان نصب فقيه را مفهوم بخشيده و آن را بر مقام ثبوت بي اشكال مي سازد.كما اينكه در زمينه ادله نصب در مقام اثبات نيز بر اساس آنچه در فصل قبلي توضيح داديم هر چند نمي توان دلالت آنها را بر نصب محض تمام دانست، اما في الجمله آن را بر اساس نظريه ولايت الهي - مردمي تمام دانستيم.بدين ترتيب بر گزاره سوم دليل عقلي كه ادله نصب را در مقام ثبوت و اثبات مورد خدشه قرار مي داد، و نتيجه مي گرفت چون حكومت تغلبيه هم عقلا قبيح است پس تنها راه همان راه انتخاب است اشكال جدي وارد است و نمي توان دليل عقلي «قضاوت

ص: 2749

عقل» را براي اثبات جنبه «قانونيت» ديدگاه مشروعيت مردمي ولايت فقيه و اثبات نظريه ولايت انتخابي فقيه تمام دانست.

دليل سيره عقلا و دو اشكال مهم

دومين دليلي كه آيت الله منتظري در جهت اثبات نظريه ولايت انتخابي فقيه بيان كرده، همان سيره عقلا در واگذاري امور به افراد توانمند امين است.ايشان در اين زمينه مي گويد: «باز در هر زمان و هر جا، سيره عقلا بر اين استمرار يافته كه در برخي اعمال براي خويش نايب مي گيرند و در كارهايي را كه خود شخصا نمي توانند انجام دهند به كسي كه توان انجام آن را دارد واگذار مي كنند. از جمله اين موارد، اموري است كه مورد نياز جامعه است و روي سخن در آن، متوجه كل جامعه مي باشد و اجرا و انجام آن متوقف بر اجراي مقدمات بسيار زياد و نيروهاي متمركز است.نظير دفاع از كشور و ايجاد راهها و وسايل ارتباط جمعي، مخابرات و مسائلي نظير آن از اموري كه تحصيل آن براي فرد فرد افراد جامعه به تنهايي ميسر نيست كه براي انجام آن، والي توانمندي را انتخاب و امور را به وي مي سپارند و او را بر انجام آن امور، ياري مي دهند.و از همين موارد است اجراي حدود و تعزيرات و حل اختلافات كه فردي از سوي خود نمي تواند انجام آن

ص: 2750

را بر عهده گيرد و اين موجب هرج و مرج و اختلال نظام مي گردد كه در اين صورت اجرا و تنفيذ آن را به كسي كه همه جامعه در آن متبلور باشد واگذار مي كنند و اين شخص، كسي غير از حاكم منتخب از سوي مردم نيست.پس والي جامعه گويا سمبل و نماينده آنان در اجراي امور عمومي است» . (8) بر دليل سيره عقلا دو اشكال اساسي وارد است: اولا: وجود يك شيوه مخصوص حكومتي در طول تاريخ تشكيل دولتها (يعني طريقه انتخاب زمامداران) به عنوان سيره عقلا جاي بحث و تامل زيادي دارد.وجود انواع و اقسام نظامهاي اليگارشي (اشراف و ثروتمندان)، اريستوكراسي (نخبگان)، استبدادي، سلطنتي و پادشاهي، امپراتوري، توتاليتري و نظامهاي اقتدارگراي حزبي و...در طول تاريخ در كنار نظامهايي كه در آنها انتخاب برگزار مي شده است، بيانگر آن است كه هرچند انتخاب زمامداران يك امر عقلايي است اما اين امر عقلايي را نمي توان به عنوان سيره مستمره در طول تاريخ و براي همه زمانها و مكانها جاري دانست.به عنوان مثال اگر در يونان باستان نظريه دموكراسي و انتخاب مطرح بوده است، در روم باستان معمولا حكومت در بين اشراف و نخبگان (اريستوكرات ها) دست به دست مي شده است و در ايران باستان نيز همواره رژيمهاي سلطنتي حكومت مي كرده اند.ممكن است گفته شود

ص: 2751

رژيم سلطنتي خلاف عقل است، اما واقعيت عيني و تاريخي به ما مي گويد كه به هر حال نبايد طريقه انتخاب را به عنوان يك سيره ثابت در تمامي جوامع تصور كرد. البته شكي نيست كه معمولا مردم در كارهايي كه از آنها بر نمي آيد به اهلش مراجعه مي كنند و رضايت خويش را نسبت به كسي كه براي او در آن كار اهليت قائل هستند ابراز داشته و به او اعتماد مي ورزند.اما بحث اين است كه چنين امري لزوما همراه با انتخاب قبلي نيست، بلكه گاهي هم اتفاق افتاده است كه فرد مقتدري جلو مي افتد و رهبري و زمامداري را بر عهده مي گيرد و ديگران نيز با رضايت از او تبعيت و اطاعت مي كنند.در چنين شرايطي كه به هر حال رضايت مردم حاصل مي شود و انتخاباتي هم قبلا صورت نگرفته است، نمي توان مدعي شد كه كاري خلاف عقل يا خلاف سيره عقلا صورت پذيرفته است. بنابر اين با وجود انتصاب در كنار انتخاب، مي توان در انحصار سيره عقلا در روش انتخاب شك كرد. ثانيا: بر فرض كه بپذيريم طريقه انتخاب به عنوان سيره مستمر عقلا در طول تاريخ باشد اما نبايد فراموش كرد چنين سيره اي در جايي كار برد دارد كه طريقه ديگري از سوي شارع مقدس (كه خود رئيس و فوق همه

ص: 2752

عقلاست) مطرح نشده باشد، در حالي كه در مورد پيامبر عظيم الشان اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) شكي نداريم كه چه در جنبه «حقانيت» و چه در جنبه «قانونيت» مشروعيت، انتخاب مردم راهي ندارد. به عبارت ديگر، اگر هم فرض شود سيره عقلا صرفا طريقه انتخاب باشد، ولي از آنجايي كه يكي از نمودهاي مهم انتخاب مردم، انتخاب مكتب با پذيرش همه ضوابط آن است لذا با توجه به آنكه طرفداران مشروعيت مردمي - ولايت فقيه معتقدند در عصر غيبت اگر ادله نصب در مقام ثبوت و مقام اثبات تمام باشد نوبت به انتخاب نمي رسد، مي توان گفت وجود دلايل شرعي مبني بر انتخاب الهي فقيهي كه مورد رضايت مردم قرار گرفته است موجب مي شود تا ديگر دليل سيره عقلا را مبني بر انتخاب فقيه واجد شرايط داراي كاربرد ندانيم. شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتي در باب تقسيم نظامهاي اجتماعي به نظامهاي مكتبي و غير مكتبي، سخنان نغزي در مجلس خبرگان ايراد نموده اند كه در اينجا به مناسبت بحث آن را يادآوري مي كنيم.ايشان در اين زمينه فرموده اند: «جامعه هاي غير مكتبي آزاد از مكتب هستند و فقط همين يك اصل را قبول دارند، اصل حكومت با آرا، اما جامعه هاي ديگري هستند ايدئولوژيك يا مكتبي، يعني جامعه هايي كه مردم آن جامعه قبل از هر

ص: 2753

چيز مكتبي را انتخاب كرده اند و به محض اينكه مكتبشان را انتخاب كردند، در حقيقت اعلام كردند كه از اين به بعد بايد همه چيز ما در چهارچوب مكتب باشد.انتخاب مكتب آزادانه صورت گرفته و با آزادي كامل، مكتب و مرام را انتخاب كرده اند.به اين جامعه ها مي گويند جامعه هاي ايدئولوژيك با نظامها و جامعه هاي مكتبي.جمهوري اسلامي يك نظام مكتبي است» . (9)

معاهده بين مردم و ولي فقيه

يكي ديگر از دلايلي كه براي اثبات نظريه ولايت انتخابي فقيه ارائه شده، اين است كه ولايت، يك نوع قرار داد و معاهده بين مردم و ولي فقيه است كه شامل اطلاق ادله عهود و عقود مي باشد.در اين زمينه گفته مي شود: «انتخاب رهبر توسط مردم و واگذاردن امور به او و قبول ولايت از سوي وي يك نوع قرارداد و معاهده بين والي و مردم است كه بر صحت و نفوذ آن همه دلايلي كه بر صحت عقود و نفوذ آن دلالت داشته دلالت دارد.دلايلي نظير بناي عقلا و آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود (10) اي مؤمنان به قراردادها وفا كنيد) و نيز سخن امام صادق (ع) در صحيفه عبد الله بن سنان كه مي فرمايد: «المسلمون عند شروطهم الا كل شرط خالف كتاب الله - عز و جل - فلا يجوز» (11)

ص: 2754

مسلمانان در كنار شرطهاي خويش هستند مگر هر شرطي كه مخالف كتاب خداوندعز و جل باشد كه جايز نيست.) و روايات ديگري نظير اين روايت، بنابر اينكه «شرط» قرارداد ابتدايي را نيز شامل گردد چنانكه بعيد نيست اينگونه باشد» . (12) در ارتباط با اين دليل، توجه به دو نكته لازم است: اولا: دليل پيش گفته مبتني بر دو پيش فرض است: يكي اينكه ما دلايل نصب فقيه جامع الشرايط را جهت زمامداري و ولايت بر جامعه اسلامي در عصر غيبت تمام ندانيم.و ديگري آنكه معتقد باشيم شارع مقدس حق انعقاد چنين قراردادي را به مردم داده است. هر چند ممكن است در مورد پيش فرض دوم گفته شود كه آيه شريفه «اوفوا بالعقود» ناظر به عقود عقلايي متعارف بين مردم است و مي توان به آن بر صحت هر قرار داد عقلايي - به جز آنچه دليل بر بطلان آن وجود دارد - استناد نمود و چون تعيين والي و تفويض ولايت به غير از سوي مردم، امر رايجي بوده كه در همه اعصار و قرون، متعارف بوده و بين قبايل رواج داشته است، بنابر اين عقد قرارداد و معاهده بين مردم و ولي فقيه از اين جهت اشكالي ندارد، (13) اما با اين حال در مورد پيش فرض اول اشكال همچنان

ص: 2755

به جاي خود باقي است. ثانيا: بر فرض كه ما پذيرفتيم معاهده بين مردم و ولي فقيه مشروع بوده و مشمول اطلاق و عموم آيه «اوفوا بالعقود» مي شود، حال چه لزومي دارد كه مفاد اين ولايت شرعي را فقط انتخاب بدانيم؟ يعني چه اشكالي دارد اگر معتقد باشيم مردم با انعقاد چنين معاهده اي راضي به ولايت و زمامداري فقيه واجد شرايط و معرفي شده از سوي شارع مي شوند كه در پي اين معاهده و رجوع مردم و جهت كسب مشروعيت الهي، از سوي خداوند سبحان هم منصوب مي گردد؟ به عبارت ديگر، مفاد آيه «اوفوا بالعقود» نسبت به قرارداد و معاهده اي كه مردم باولي فقيه منعقد مي كنند جز اين نيست كه به ولايت شرعي او راضي و ملتزم شده و اطاعت و تبعيت او را بر خود لازم بدانند. حال فرقي ندارد كه با فقيه منتخب خويش چنين قرار دادي بسته باشند يا با فقيه منصوب از جانب خداوند و يا اساسا با انعقاد همين معاهده زمينه براي نصب فقيه مورد رضايت خويش را از سوي خداوند سبحان فراهم نمايند.بنابر اين اطلاق ادله عهود و عقود را نمي توان منحصر در فقيه منتخب دانست. البته به شرطي كه با كمك دلايل ديگر بتوان ثابت كرد كه خداوند سبحان در عصر غيبت ولايت خويش را به مردم تفويض

ص: 2756

فرموده است تا آنان چنين ولايتي را به فقيه عادل بسپارند، در آن صورت چنين فقيهي ولي شرعي مردم است و ما اساسا در آن صورت احتياجي به دليل «اوفوا بالعقود» نخواهيم داشت.

دليل بيعت و دو نكته شايان توجه

آيت الله منتظري در فصل پنجم بخش پنجم كتاب خويش با بيان آيات 10 و 18 سوره فتح (در مورد بيعت مسلمانان با پيامبر اكرم (ص) در سال ششم هجري در جريان حديبيه كه به بيعت رضوان معروف است) و آيه 12 سوره ممتحنه (در مورد بيعت مردان و زنان مسلمان با پيامبر اكرم (ص) در سال هشتم هجري بعد از فتح مكه كه به بيعت نسا معروف است) و با اشاره به روايات متعددي در مورد بيعت عده اي از مسلمانان در سال دوازدهم بعثت در عقبه اول و بيعت تعداد بيشتري از مسلمان مدينه در سال سيزدهم بعثت در عقبه دوم با پيامبر اكرم (ص) (14) و همچنين بيعت مردم در جريان غدير خم در سال دهم هجري با امير مؤمنان (ع) (15) و بيعت مجدد مردم با آن حضرت پس از قتل عثمان (16) و بيعت با امام حسن مجتبي (ع) (17) و بيعت مردم كوفه با مسلم بن عقيل براي اطاعت از رهبري و امامت امام حسين (ع) (18) و بيعت با

ص: 2757

امام رضا (ع) (19) و بيعت با امام زمان (عج) (20) و پس از تشريح مفهوم لغوي و اصطلاحي واژه «بيعت» چنين نتيجه گيري مي كند كه: «پيامبر خدا (ص) از سوي خداوند بلا اشكال پيامبر و ولي جامعه بود، اگر چه مردم با وي بيعت ننموده و تسليم دستورات وي نمي شدند، كما اينكه طبق اعتقاد ما امامت براي امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين (ع) همين گونه بوده است.و لكن چون در ذهن مردم طبق عادت و سيره آنان، اين معني وجود داشته كه رياست و رهبري با بيعت و انتخاب مردم مسلم مي شده و نيز چون در عرف مردم براي انشا و قطعيت يافتن حكومت، بيعت از استوارترين وثيقه ها بوده، به همين جهت پيامبر اكرم (ص) براي تحكيم ولايت ظاهري خويش از مردم خواسته تا با وي بيعت كنند.چرا كه مردم به چيزي كه خود در ايجاد آن نقش داشته و به وفاداري به آن خود را ملزم دانسته اند به مراتب پايدارترند و در مقام نقض عهد بيشتر مي توان به آن تمسك نمود.پس مراد از اينكه بيعت در ارتباط با پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) به عنوان تاكيد است، بدين معني است كه بيعت وسيله تحقق ولايت آنان در نزد مردم است و عاملي است كه دستورات آنان به صورت قوي تر

ص: 2758

و محكمتر اجرا مي شود و بي ترديد اطاعت و تسليم عملي مردم نيز بر آن مرتبت است. و ما پيش از اين گفتيم كه رهبري همان گونه كه با نصب خداوند به وجود مي آيد، با نصب امت به وسيله بيعت نيز متعين مي گردد. بر اين اساس پس امامت امير المؤمنين (ع) اگر چه طبق اعتقاد ما با نصب خداوند يا نصب پيامبر اكرم (ص) تحقق يافته و لكن چون جعل و انشاي آن به وسيله بيعت از سوي امت نيز موجب تاكيد و دلپذيرتر شدن و اطاعت بيشتر مردم مي گرديد، و در مقام احتجاج امكان تمسك به آن وجود داشت، پيامبر اكرم (ص)، پس از نصب حضرت علي (ع) به ولايت از مردم نيز براي آن حضرت بيعت گرفت» (21) در زمينه دليل بيعت، دو نكته مهم و اساسي شايان توجه است: اولا: همانگونه كه بيان شده، بيعت همان نوعي معاهده و قرارداد است كه بر اساس آن، بيعت كننده، اطاعت بيعت شونده را بر عهده مي گيرد، و خود را بدان ملتزم مي كند.يعني همان نكاتي كه در دليل قبلي متذكر شديم در اينجا نيز مطرح است.به عبارت ديگر در مفهوم بيعت اين نكته نهفته است كه همواره در طول يك امر واقع شده، قرار مي گيرد.يعني مسبوق به امامتي است كه حال يا به وسيله نصب شارع

ص: 2759

يا از طريق انتخاب و رضايت مردم مشخص شده است.پس با دليل بيعت نمي توان براي اثبات اصل ولايت و امامت تمسك كرد. براي توضيح بيشتر بايد گفت همانگونه كه همه مسلمانان معتقدند، ولايت پيامبر اكرم (ص) بر مؤمنان از طرف خدا معين شده بود.كما اينكه بنا بر عقيده شيعه ولايت حضرت علي (ع) و يازده امام بعد از وي نيز از جانب خداوند بوده است و يقينا در چنين مواردي، بيعت، اعلام وفاداري و اطاعت و تاكيد بر ولايت الهي است. در حقيقت مردم پس از

ص: 2760

بيعت با پيامبر اكرم (ص) و امام معصوم (ع) در برابر دو تعهد قرار مي گرفتند: يكي تعهد و مسئوليت در برابر فرمان الهي و ديگري تعهد و مسئوليت در مقابل قراردادهاي كه خود با پيامبر اكرم (ص) و امام (ع) بسته بودند و طبعا اين تعهد همانند همه قراردادهاي مشروع ديگر لازم الاجراست. و علت آنكه حضرت علي (ع) در موارد مختلف بر بيعت مردم تاكيد مي فرمايند به واسطه همين نكته است كه بيعت خود يك مبدا التزام و تعهد مي باشد و به وسيله آن امامت و ولايت الهي در مرحله تحقق و عينيت جامعه، استوار و محكم مي گردد. حال اگر معتقد باشيم با توجه به آنچه كه در مورد پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) عمل شده است، بيعت در عصر غيبت امام زمان (عج) مشروع بوده و مردم نيز از طريق بيعت خويش با فقيه عادل منتخب، در تحقق قدرت و حاكميت وي نقش مهمي داشته و هر دو طرف به اين معاهده ملتزم مي باشند، در عين آنكه سخن حقي است اما بحث از لزوم برخورداري از جنبه «مقبوليت» يعني همان مرتبه سلطه و فعليت وي در ميان مردم كرده ايم و نه بحث از جنبه «قانونيت» مشروعيت فقيه عادل كه محل نزاع است.به سخني ديگر بايد گفت بر فرض كه

ص: 2761

معتقد باشيم ولايت و سرپرستي فقيه، انتخابي بوده و انتصابي نيست، مردم با بيعت، فقيه عادل واجد شرايط را انتخاب نمي كنند بلكه از اين طريق بر همان انتخاب قبلي خويش تاكيد كرده و با او پيمان مي بندند كه در مرحله عمل از او اطاعت و تبعيت نمايند. ثانيا: حال كه گفته شد بحث از بيعت در مرحله «مشروعيت» اصل ولايت و امامت نيست بلكه در مرتبه سلطه و فعليت و يا همان «مقبوليت» و پذيرش مردمي مطرح است، ممكن است تصور شود كه پس در مساله بيعت فارقي بين سه نظريه ولايت انتصابي فقيه، و ولايت انتخابي فقيه و ولايت الهي - مردمي فقيه وجود ندارد.اما تفاوتهاي جدي در اين زمينه وجود دارد زيرا: طرفداران نظريه ولايت انتصابي فقيه بيعت را يك امري اجباري و وظيفه و تكليف براي مردم مي دانند. (22) چه در زمان پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع)، و چه در عصر غيبت) و بيعت هيچ حقي را براي مردم ايجاد نمي كند.چون حاكم، منصوب خداست و وظيفه و تكليف مردم هم اقتضا دارد حتما از چنين حاكمي اطاعت و تبعيت كنند.به عبارت ديگر، در چنين ديدگاهي بيعت يك امر اخباري و يك طرفه و اعتراف به وظيفه و التزام در مقابل الزام شرعي است.لذا اگر مردم هم با

ص: 2762

حاكم منصوب بيعت نكنند، حق اعمال حاكميت از وي سلب نمي شود. اما طرفداران نظريه ولايت انتخابي فقيه هر چند در مورد پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) بيعت را تكليف و وظيفه مردم مي دانند، اما در عصر غيبت معتقدند بيعت حق مردم است و هيچ اجباري و تكليفي در كار نيست بلكه بيعت جنبه انشايي و دو طرفه دارد.و مادامي كه مردم با فقيه واجد شرايطي بيعت نكرده اند، او حقي براي اعمال حاكميت ندارد. و در نظريه ولايت الهي - مردمي ولايت فقيه، هر چند مردم در زمان ائمه اطهار (ع) صرفا تكليف و وظيفه براي بيعت دارند، اما در عصر غيبت، مردم علاوه بر تكليف از حق نيز برخوردارند.يعني درست است كه مردم بايد با فقيه مورد رضايت خويش كه از جانب خداوند منصوب است بيعت كنند تا ولايت او محقق شود، اما در عين حال، مادامي كه چنين بيعتي صورت نگرفته باشد حاكم حق اعمال حاكميت ندارد. بنابراين اگر طرفداران نظريه ولايت انتخابي فقيه با دليل بيعت بتوانند از لزوم مقبوليت فقيه و حق اعمال حاكميت مردم سخن بگويند قطعا نمي توانند با اين دليل، مشروعيت مردمي فقيه را در جنبه «قانونيت» اثبات نمايند.علاوه بر اينكه بايد دو پيش فرض مهم را نيز قبلا ثابت كرده باشند: يكي اينكه ادله نصب ناتمام است.و

ص: 2763

ديگري آنكه مردم از حق انتخاب فقيه واجد شرايط برخوردارند.و در صورتي كه اين دو مفروض ثابت گردد آنگاه ديگر نيازي بر تمسك بي دليل به دليل بيعت براي اثبات اصل ولايت و امامت باقي نمي ماند.

پى نوشت ها

: 1- مجموعه 26 دليل عقلي و نقلي كتاب دراسات في ولايه الفقيه و فقه الدوله الاسلاميه، ج 1، ص 527 -493 و ترجمه فارسي آن در كتاب مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 321 -283 آمده است. 2- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 283 و 284. 3- غرر و درر، ج 2، حديث 1941 از حضرت علي (ع)، ص 86، عيون اخبار الرضا، ج 2، حديث 1 از امام رضا (ع)، ص 101، اصول كافي، ج 1، حديث 1 از امام جعفر صادق (ع)، ص 178، بحار الانوار ج 25، حديث 2 و 3 از امام صادق (ع)، ص 106، صحيح مسلم، ج 3، حديث 853 از رسول اكرم (ص)، ص 1480 و امثال آن. 4- غرر و درر، ج 2، حديث 1941، ص 86. 5- آيه 159 سوره آل عمران. 6- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 202 -195. 7- آيت الله جوادي آملي با بيان هفده نكته اشكالات مذكور را

ص: 2764

بر فروض بيان شده رد كرده است.براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: جوادي آملي، عبد الله، پيرامون وحي و رهبري، ص 190 -184. 8- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ص 285 -284. 9- رجوع شود به: صورت مشروح مذاكرات مجلس نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج 1، ص 378. 10- آيه 1، سوره مائده. 11- وسائل الشيعه، ج 12، ابواب الخيار، باب 6، حديث 2، ص 353. 12- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 287 -286. 13- البته شمول اطلاق و عموم آيه «اوفوا بالعقود» بر معاهده هايي همچون معاهده مذكور يا قرارداد بيمه و...بر اين مبناست كه الف و لام «العقود» ، الف و لام عهد نباشد بلكه الف و لام جنس باشد. 14- براي مطالعه بيشتر در مورد بيعت عقبه اول و بيعت عقبه دوم به سيره ابن هشام، ج 2، ص 84 -66 رجوع شود. 15- براي مطالعه بيشتر در مورد بيعت مردم با حضرت علي (ع) در حادثه غدير به احتجاج طبرسي، ج 1، ص 41 -34 رجوع شود. 16- براي مطالعه بيشتر در مورد بيعت مردم با حضرت علي (ع) پس از قتل عثمان به خطبه 229 نهج البلاغه، فيض، ص 772 و خطبه 136

ص: 2765

نهج البلاغه، فيض، ص 147 رجوع شود. 17- براي مطالعه بيشتر به ارشاد مفيد، ص 170 رجوع شود. 18- همان منبع پيشين، ص 186. 19- براي مطالعه بيشتر به عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 238 رجوع شود. 20- براي مطالعه بيشتر به كتاب غيبت نعماني، ص 181 -175 رجوع شود. 21- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 323 -322. 22- براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: مكارم، ناصر، انوار الفقاهه (كتاب البيع)، ص 519.

ص: 2766

بررسي دلايل نقلي نظريه مشروعيت الهي ولايت فقيه

اشاره

مباني مشروعيت در نظام ولايت فقيه كواكبيان، مصطفي پيش از بررسي دلايل نقلي در نظريه مشروعيت الهي ولايت فقيه، توجه به چند نكته ضروري است. اولا: برخي از فقها و صاحبنظران طرفدار انتصاب الهي ولايت فقيه، ادله عقلي ارائه شده در موضوع مورد بحث را كافي دانسته و احاديث و اخبار مورد استناد را صرفا به عنوان شاهد و مؤيد همان دلايل عقلي مي دانند. (1) كما اينكه حضرت امام خميني (ره) ولايت فقيه را از جمله اموري مي دانند كه تصور آن موجب تصديق بوده و نيازي به برهان و دليل ندارد. (2) به همين خاطر، نياز چنداني براي پرداختن به اشكالات وارده بر دلايل نقلي (چه از لحاظ سند و چه از لحاظ دلالت) وجود ندارد. ثانيا: هر چند برخي از طرفداران نظريه مشروعيت الهي ولايت فقيه در استدلال نقلي خويش از آيات قرآن كريم شاهد گرفته و به آنها استناد كرده اند، (3) اما فقهاي پيشين و حضرت امام خميني (ره) صرفا به اخبار و روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - استناد فرموده اند.به همين خاطر در پژوهش حاضر نيز ما فقط به روايات ائمه اطهار (ع) مي پردازيم. ثالثا: برخي از فقهاي طرفدار انتصاب الهي فقيه همچون مرحوم ملا احمد نراقي با بيان نوزده روايت مختلف،

ص: 2767

در صدد اثبات نظريه خويش برآمده اند.ايشان رواياتي همچون صحيحه ابي البختري (4) العلماء ورثة الانبياء)، رواية اسماعيل بن جابر (5) العلماء امناء)، مرسلة الفقيه (6) اللهم ارحم خلفائي)، رواية علي بن ابي حمزه (7) الفقهاء حصون الاسلام)، رواية السكوني (8) (الفقهاء امناء الرسل)، رواية جامع الاخبار (9) ، (علماء امتي كساير الانبياء قبلي)، رواية الفقه الرضوي (10) (منزلة الفقيه في هذا الوقت كمنزلة الانبياء)، رواية الاحتجاج (11) (العلماء اذا صلحوا)، رواية مجمع البيان (12) (فضل العالم علي الناس كفضلي علي ادناهم)، رواية المنية (13) (عظم العلماء)، (اما الحوادث الواقعة)، رواية تفسير الامام العسكري (16) (اشد من يتم اليتيم المنقطع عن امامه)، رواية ابي خديجه (17) (انظروا الي رجل)، رواية ابي خديجه (18) (اجعلوا بينكم رجلا)، مقبولة عمر بن حنظله (19) (ينظران الي من كان منكم)، حديث نبوي (20) (السلطان ولي من لا ولي له)، رواية تحف العقول (21) (مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء)، و رواية علل الشرايع (22) (فلم جعل اولي الامر) را بيان مي نمايد. (23) اما شكي نيست كه در موضوع بحث حاضر، نمي توان به همه اين روايات استدلال كرد زيرا: اولا: تعدادي از اين روايات از نظر سند، خدشه هاي جدي بر آنها وارد است كه از حوصله اين بحث خارج است. ثانيا: برخي رواياتي هم كه از لحاظ

ص: 2768

سند اشكالي ندارند، صرفا بيانگر فضيلت و برتري علما و فقها بر ساير مردم بوده و دلالتي بر ولايت و سرپرستي و زمامداري آنان بر جامعه اسلامي ندارد. ثالثا: آن دسته از رواياتي هم كه بر ولايت و زمامداري فقهاي عادل دلالتي دارند، فقط بر جنبه «حقانيت» مشروعيت الهي ولايت فقيه دلالت دارند و بر جنبه «قانونيت» آن يعني اثبات انتصاب الهي فقها هيچ دلالتي ندارند. به همين خاطر، در بحث حاضر تنها سه روايت مقبوله عمر بن حنظله، مشهوره ابي خديجه و توقيع شريف را كه از لحاظ سند اشكال مهمي نداشته و علاوه بر اثبات اصل ولايت فقيه، براي انتصاب الهي فقيه نيز به آنها استدلال شده است، مورد بررسي قرار مي دهيم.

بررسي روايت مقبوله عمر بن حنظله و اشكالات وارده بر آن

مرحوم كليني از محمد بن يحيي، از محمد بن حسين، از محمد بن عيسي، ازصفوان بن يحيي، از داود بن حصين، از عمر بن حنظله روايت نموده كه گفت از امام صادق (ع) از دو مرد از اصحابمان كه بين آنان درباره دين يا ميراث نزاعي رخ داده بود و محاكمه را به نزد سلطان يا قاضي بردند و پرسش نمودم كه آيا چنين كاري حلال و رواست؟ حضرت فرمود: «من تحاكم اليهم في حق او باطل فانما

ص: 2769

تحاكم الي الطاغوت، و ما يحكم له فانما ياخذ سحتا و ان كان حقا ثابتا له، لانه اخذه بحكم الطاغوت و قد امر الله ان يكفر به، قال الله تعالي: «يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به» (24) قلت: فكيف يصنعان؟ قال: ينظران (الي) من كان منكم ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا، فليرضوا به حكما، فاني قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه، فانما استخف بحكم الله، و علينا رد، و الراد علينا الراد علي الله، و هو علي حد الشرك بالله» (25) «كسي كه در مورد حق يا باطلي محاكمه را به نزد آنان (حكام جور) ببرد، بي گمان محاكمه به نزد طاغوت برده، و آنچه به نفع او حكم شود، گرفتن آن حرام است، اگر چه حق براي وي ثابت باشد، چرا كه آن را توسط حكم طاغوت باز پس گرفته است، در حالي كه خداوند متعال دستور فرموده است كه به آن كفر بورزند.خداوند فرموده است: «اينان مي خواهند محاكمه به نزد طاغوت ببرند، با اينكه مامور شده اند كه به آن كفر بورزند.» عرض كردم پس چه بايد بكنند؟ فرمود: نظر كنند در ميان شما آن كس كه حديث ما را روايت مي كند و در

ص: 2770

حلال و حرام ما ابراز نظر مي كند، و احكام ما را مي شناسد، وي را به عنوان حكم قرار مي دهند، چرا كه من او را حاكم شما قرار دادم، پس آنگاه كه به حكم ما حكم نمود و از وي نپذيرفتند بي گمان حكم خدا را سبك شمرده و به ما پشت كرده اند و كسي به ما پشت كند به خداوند پشت كرده و اين در حد شرك به خداوند است.» از لحاظ سند، گر چه برخي مناقشات، در روايت عمر بن حنظله وارد شده است (26) ، اما چون عموم فقها به آن عمل نموده و آن را تلقي به قبول نموده اند، لذا به مقبوله شهرت يافته است.به همين خاطر نمي توان به اين روايت از نظر سند ايراد گرفت.بويژه آنكه در سلسله سند شخصي است به نام صفوان بن يحيي كه از اصحاب اجماع است. اما از نظر دلالت، قبل از هر چيز مناسب است كه خلاصه اي از تقرير امام خميني (ره) نسبت به اين روايت آورده شود.ايشان در كتاب البيع خويش مي فرمايد: «سخن راوي كه مي گويد: بين آن دو، در دين يا ميراث منازعه اي است، پس دادخواهي خود را به نزد سلطان يا به نزد قضاوت مي برند.اين عبارت بي ترديد نزاعهايي كه به قضات ارجاع داده مي شود را شامل مي گردد.نظير اينكه فلاني بدهكار است يا

ص: 2771

خود را وارث چيزي مي داند و طرف ديگر انكار مي كند و نياز به اين مي افتد كه به نزد قاضي بروند و اقامه بينه كرده، يا قسم بخورند و همچنين نزاعهايي كه به واليها و امرا بازگشت مي كند، نظير آنچه كه شخصي دين يا ميراث خويش را با اينكه ثابت و مشخص است ادا نمي كند و فقط نياز به اعمال سلطه و قدرت دارد (نه محاكمه و قضاوت) و مرجع در اين امور، امرا و سلاطين هستند.نظير آنچه كه اگر فرد ستمگري از يك طايفه فردي را كشت و بين آن دو طايفه نزاع درگرفت مرجعي براي رسيدگي به آن، غير از ولات با تكيه بر قدرتشان نيست.و به همين جهت راوي گفته: محاكمه را نزد سلطان يا قضات ببرند.و روشن است كه خلفا در اين عصر و بلكه ساير زمانها در مرافعاتي كه به قضات ارجاع داده مي شود دخالت نمي كنند و عكس آن نيز چنين است.پس قول آن حضرت كه فرمود: «كسي كه در حق يا باطل از اينان داوري خواهد از طاغوت داوري خواسته است» انطباق آن با ولايت روشنتر است، بلكه اگر قراين ديگري نبود ظهور در خصوص ولات است.به هر حال دخول واليهاي طغيانگر در آن بدون اشكال است.بويژه به ناسبت حكم و موضوع، و با استشهاد آن

ص: 2772

حضرت به آيه اي كه به تنهايي ظهوردر نهي از مراجعه به حكام ستمگر دارد.و اينكه راوي گفته است «چه كار بكنند؟» پرسش در باره مرجع رسيدگي در هر دو باب (قضاوت و ولايت) است و اختصاص آن در خصوص باب قضاوت بسيار بعيد به نظر مي رسد. و فرمايش امام (ع) در اينكه «پس بايد به حكميت او راضي شوند» در واقع براي هر تنازعي به طور مطلق حاكم را مشخص فرموده است و اگر از كلمه «فليرضوا» چنين توهم شود كه امام (ع) فقيه را صرفا براي قضاوت كردن مشخص فرموده است، ترديدي نيست كه چنين اختصاصي از آن به دست نمي آيد و الا رضايت طرفين در رجوع مورد نظر به قضاوت، شرط نمي باشد. پس از مجموع آنچه گفته شد روشن گرديد كه از گفتار امام (ع) كه مي فرمايد: «پس من او را حاكم بر شما قرار دادم» استفاده مي شود كه آن حضرت، فقيه را چه در شئون قضاوت و چه در شئون ولايت، حاكم قرار داده است، پس فقيه در هر دو باب، ولي امر و حاكم است، بويژه با عدول آن حضرت از كلمه «قاضيا» به كلمه «حاكما» و بلكه بعيد نيست كه قضا نيز اعم از قضاوت قاضي و امر و حكم والي باشد.خداوند تبارك و تعالي

ص: 2773

نيز مي فرمايد: و ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم (27) (در اين آيه از امر خداوند به قضاوت تعبير شده است) به هر حال هيچ اشكالي در تعميم (حاكميت فقيه) به هر دو باب (قضاوت و ولايت) وجود ندارد.» (28) ايشان در ادامه بحث، به شبهه چگونگي امكان نصب فقيه از سوي امام صادق (ع) براي دوران پس از امامت خويش و شبهه بي اثر بودن جعل منصب ولايت به خاطر مبسوط اليد نبودن آن حضرت در دوران سيطره خلفاي جور، پاسخ داده و در پايان تقرير خويش مي فرمايد: «امام صادق (ع) از طريق اين جعل، اساس پايداري امت و مذهب را بنيان نهاد به گونه اي كه...موجب آگاهي و بيداري امت گرديده و موجب قيام يك شخص يا اشخاص براي تاسيس حكومت عادله اسلامي و قطع ايادي اجانب مي گردد.» (29) در بحث دلالت مقبوله عمر ابن حنظله بر نصب ولايت فعلي و زمامداري فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت، بايد به دو نكته اساسي توجه نمود: نكته اول: گرچه مقبوله عمر ابن حنظله، في الجمله بر نصب الهي فقيه عادل براي ولايت و زمامداري جامعه اسلامي در عصر غيبت دلالت دارد، اما نبايد فراموش كرد كه چنين نصبي بر اساس

ص: 2774

آنچه از اين روايت فهميده مي شود، پس از مراجعه و رضايت مردم صورت مي گيرد.به عبارت ديگر، روايت مقبوله، ديدگاه مشروعيت دوگانه و نظريه ولايت الهي - مردمي فقيه را اثبات مي كند، و بر انتصاب محض و نظريه ولايت مطلقه فقيه بدون نظر و رضايت مردم دلالتي ندارد. نكته دوم: طرفداران ديدگاه مشروعيت مردمي بر دلالت مقبوله عمر بن حنظله نسبت به نصب الهي ولايت و زمامداري فقيه خدشه هايي وارد نموده و معتقدند كه بر اساس اين روايت، امام صادق (ع) همه فقها در عصر خويش و ساير فقهاي اعصار بعد را صرفا به عنوان قاضي منصوب فرموده اند.اما بايد دانست كه اين اشكالات و خدشه ها را مي توان به سه دسته تقسيم كرد: دسته اي از اين خدشه ها اساسا وارد نيست.و برخي ديگر از اشكالات متوجه اعتقاد آنان در زمينه نصب فقيه به عنوان قاضي هم مي شود، يعني اشكالات مشترك الورود است.و دسته سوم از اشكالات نيز صرفا بر نظريه انتصاب محض وارد است، يعني چنين اشكالاتي نمي توانند اصل نصب الهي فقيه را خدشه دار نمايند.

اشكال اول: حاكم از لحاظ لغوي به معناي قاضي است

گفته مي شود در بررسي فقه اللغه حديث مقبوله بايد به دوره و عصر فصاحت مراجعه كرد و نه دوره مولدين.يعني بايد ديد كه در عصر صدور حديث، استفاده از واژه «حكم»

ص: 2775

و «حاكم» براي «زمامداري» و «والي» كاربرد داشته است يا نه؟ بر همين اساس گفته مي شود در كتابهاي لغت قديمي «حكومت» نوعا به معناي «قضاوت» است.و براي زمامداري بيشتر از واژه هايي همچون «خلافت» يا «سلطنت» يا «ولايت» و يا «امارت» استفاده شده است.به همين خاطر گفته مي شود كه آيه مورد استناد حضرت امام صادق (ع) نيز بر اساس شان نزول آن بحث از تحاكم به يك قاضي طاغوتي است و نه سلطان و والي. (30) در پاسخ به اين اشكال بايد گفت: اولا: هر چند «حكم» ، «حكومت» ، «حاكم» و «حكام» موارد استعمال بيشتري در قضاوت و قاضي دارد، اما نمي توان گفت كه از لحاظ لغوي حتي در كتابهاي لغت قديمي صرفا به معناي قضاوت و قاضي است.زيرا معناي لغوي واژه «حكم» در اصل به معناي بازداشتن است.حال چنين معنايي در تعابير مختلف، مفاهيم متفاوتي به خود مي گيرد. در مقاييس اللغة آمده است: «و حكم فلان في كذا...يعني آن موضوع را در چارچوب فرمان خود قرار داد.» (31) ثانيا: استعمال واژه «حكومت» و «حاكم» به معناي «ولايت عامه» و «والي» در كتاب و سنت فراوان است.براي نمونه هنگامي كه خداوند سبحان مي فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق (32) نبايد تصور كرد كه جنبه خلافت حضرت

ص: 2776

داود صرفا در زمينه قضاوت بين مردم است.كما اينكه حضرت علي (ع) مي فرمايد: «فصارو ملوكا حكاما و ائمة اعلاما» (33) حضرت امام صادق (ع) نيز مي فرمايد: «الملوك حكام علي الناس و العلماء حكام علي الملوك» (34)

اشكال دوم: اكثر فقها مقبوله را دليل بر نصب قاضي دانسته اند

گفته مي شود اكثر فقهاي گذشته به مقبوله استنادي نداشته اند.و به اين روايت تنها از قرن دهم به بعد استناد شده است كه به جز معدودي از فقها، اكثر آنان نيز، مقبوله را در بحث قضا محصور دانسته و از آن نفي ولايت عامه كرده اند. در پاسخ به اين اشكال بايد گفت: اولا: تاثير زمان و مكان در اجتهاد را هيچگاه نبايد از ياد برد.لذا عدم استناد فقهاي اقدم و قديم را بايد به همان عدم احساس نياز و ضرورت براي استدلال به امثال چنين رواياتي در زمان آن بزرگواران ربط داد.زيرا همانگونه كه مي دانيم در اقليت بودن شيعه، فشار و اختناق حكومتهاي ستم پيشه، دوري فقها از حكومت و مسائل مبتلا به آن، و دلايل ديگر موجب آن بوده است كه عموم فقهاي گذشته اساسا ولايت فقيه را محدود و منحصر در اقامه حدود شرعي، اقامه نمازهاي جمعه و عيدين، سرپرستي اموال غيب و قصر و. ..دانسته و براي اثبات ولايت عامه فقها لزومي نمي ديدند.به همين

ص: 2777

خاطر در زماني كه تا حدودي بسط يدي براي فقها پيدا شده است (در زمان صفويه و اوايل حكومت قاجار) به امثال مقبوله استناد شده است. ثانيا: آنچه اشكال كننده مي تواند به آن تمسك نمايد همان فهم مشهور فقها در برداشت از روايت مقبوله است، نه عمل به آن در زمان بسط يد كامل فقها كه در تاريخ تشيع تاكنون مورد آن تحقق نيافته است.و مي دانيم آنچه كه در ادله فقهي حجيت دارد همان عمل مشهور بين فقهاست و نه فهم مشهور. ثالثا: اگر تناسب موضوع و حكم در مقبوله و وجود تمامي قراين و شواهد موجود در آن را (كه امام خميني به چند مورد آنها در تقرير خويش اشاره فرموده و برخي نيز آنها را تا دوازده مورد ذكر نموده اند (35) بر دلالت مقبوله نسبت به نصب فقيه براي ولايت كافي ندانسته و همه را رد كنيم، بي شك نمي توان بر ظهور مقبوله نسبت به حرمت مراجعه مطلق به سلطان طاغوت، كمترين ترديدي به خود راه داد.حال كه نبايد به هيچ عنوان به طاغوت مراجعه كرد منطقي نيست كه مدعي شويم امام صادق (ع) در اين روايات صرفا منصب قضا را براي فقيه جعل كرده است و در زمينه امور ديگر جامعه مسلمين را بلا تكليف گذاشته است.

ص: 2778

ولايت، با سيره و شرايط دوران امام صادق (ع) منافات دارد

گفته مي شود اگر معتقد باشيم كه امام صادق (ع) صرفا براي عصر غيبت، حاكم را منصوب فرموده است در واقع به مفهوم اعراض از پاسخ پرسش كننده و استثنا مورد مي باشد كه امري قبيح است.بنابر اين بايد بگوييم كه آن حضرت، تكليف پرسش كننده را براي زمان خويش نيز تعيين فرموده است. حال اگر بگوييم امام صادق (ع) نمي خواسته صرفا فقيه را به عنوان قاضي منصوب فرمايد بلكه ايشان در صدد نصب والي در مقابل حكام جور بوده اند، چنين سخني دقيقا به مفهوم اقدام آن حضرت جهت ايجاد قيام و انقلاب عليه سلطه حاكم مي باشد كه با شرايط موجود در آن زمان و سيره آن امام معصوم (ع) منافات دارد.زيرا شرايط دوران امام صادق (ع) اقتضاي قيام و انقلاب را نداشته است.و آن حضرت در صدد تربيت شاگردان برجسته و ايجاد استقلال مذهب تشيع و تمهيد مقدمات يك قيام فرهنگي در جهت اشاعه معارف الهي و تقويت اركان اسلام بوده اند. در پاسخ اين اشكال بايد گفت: اولا: همانگونه كه امام خميني در كتاب البيع خويش فرموده اند امام صادق (ع) در صدد ارائه طرح حكومت عادله الهي و آموزش شيعيان و تهيه برخي از اسباب و مقدمات آن بوده اند، تا افراد متفكر

ص: 2779

در صورتي كه خداوند، آنان را براي تشكيل حكومت توفيق داد، در انجام آن سرگردان و متحير نمانند.به عبارت ديگر امام صادق (ع) رهبري و ولايت عصر خويش و پس از آن را براي فقيه قرار داده است تا در هر زماني كه امكاني براي تاسيس حكومت يافتند، با توجه به چنين الگويي اقدام و قيام نمايند.لذا ارائه و تعليم چنين الگويي منافات با سيره آن حضرت نداشته و هرگز به مفهوم قيام و انقلاب نيست. ثانيا: چنين اشكالي بر اعتقاد به نصب فقيه به عنوان قاضي هم وارد است.به عبارت ديگر، اشكال مشترك الورود است و فرقي بين قضاوت و حكومت در اين مساله متصور نيست.زيرا حكام جور حاضر نبودند يك فقيه شيعه حتي امامت جمعه را بر عهده گيرد، چه رسد به آنكه حاضر باشند بر منصب قضا تكيه زند.

اشكال چهارم: نصب والي اعظم از سوي صاحب ولايت عظمي مفهوم ندارد

گفته مي شود بر اساس اعتقاد پيروان مكتب امامت، امامان معصوم از سوي خداوند منصوب شده اند و داراي ولايت عظمي هستند. بنابراين با حضور امام معصوم (ع) نصب والي اعظم مفهومي ندارد.به همين خاطر نمي توان پذيرفت كه امام صادق (ع) فقها را بالفعل براي ولايت منصوب فرموده باشد.زيرا اگر گفته شود كه نصب فقها از سوي آن حضرت فقط براي

ص: 2780

عصر غيبت صورت گرفته است، آنگاه پرسش پرسش كننده بي پاسخ مي ماند و استثنا مورد هم قبيح است. مگر آنكه گفته مي شود منظور از نصب والي در مقبوله عمر بن حنظله همان انتصاب والي جز در حد استاندار و فرماندار مانند مالك اشتر نخعي و ديگران است.در اين صورت ولايت عامه و رهبري و زمامداري فقها اثبات نمي شود. البته اين اشكال بر نصب فقيه جهت قضاوت وارد نمي شود.زيرا منطقي است كه امام صادق (ع) براي رفع مخاصمات و نزاعهايي كه در آن عصر بين شيعيان واقع مي شده، پس از منع مراجعه به قضات جور، فقيهان عادل را براي قضاوت بين شيعيان نصب كرده باشد. قبل از پاسخگويي به اين اشكال، بهتر است اشكال پنجم را نيز مطرح كرده و در پاسخ به هر دو اشكال، يكجا نكاتي را متذكر شويم.

اشكال پنجم: امكان تشكيل حكومت براي اقليت شيعه وجود نداشته است

گفته مي شود در روايت مقبوله، كلماتي همچون «منكم» ، «عليكم» و «اصحابنا» به كار رفته است كه بيانگر بحث حكومت در بين شيعيان است.در حالي كه مي دانيم تعداد شيعيان در عصر امام صادق (ع) بسيار كم بوده است و هرگز امكان تحقق دولت وحكومت براي آنان وجود نداشته است.به همين خاطر بايد گفت كه امام صادق (ع) صرفا در صدد رفع مشكل شيعيان در خصوص منازعه

ص: 2781

حقوقي و تخاصم قضايي بوده است، نه در صدد نصب فقيه جهت ايجاد تشكيلات حكومتي. البته مي توان تصور كرد كه نظر امام صادق (ع) منحصر به عصر و زمان خويش نباشد و در جهت ارائه طرح حكومت عادله الهي و بيان شرايط و ويژگيهاي والي در زمانهاي بعد باشد، اما بهر حال، برپايي دولت فراگير و حكومت عمومي در آن زمان براي فقيه امكانپذير نبوده است تا امام صادق (ع) فقيه عادل را بالفعل منصوب فرمايد. در پاسخ به اين دو اشكال بايد گفت: هر چند اين دو اشكال و همچنين اشكال طرفداران مشروعيت مردمي كه نصب عام فقها را در مرحله ثبوت مورد خدشه قرار مي دادند، بر طرفداران نظريه انتصاب محض و نصب بالفعل فقيه عادل وارد است، اما چنين اشكالاتي متاثر از ناديده انگاشتن تاثير رضايت مردم در جنبه «قانونيت» مشروعيت الهي ولايت فقيه و تصور نصب فقيه عادل قبل از مراجعه مردم است كه گفته مي شود با تعداد اندك شيعيان امكانپذير نبوده است.به عبارت ديگر، با در نظر گرفتن آنچه در متن رواياتي همچون مقبوله عمر بن حنظله آمده است (كه مردم بايد دقت و نظر كنند براي يافتن فقيه واجد شرايط، و مردم بايد به ولايت چنين فقيهي رضايت دهند و...) مشخص مي شود كه اين گونه

ص: 2782

اشكالات بر نظريه ولايت الهي - مردمي فقيه وارد نيست. براي توضيح بيشتر مي توان گفت: اين سخن منطقي است كه با وجود و ظهور امام معصوم (ع) و صاحب ولايت عظمي در راس جامعه، نصب بالفعل والي اعظم بي مفهوم است.كما اينكه قابل تصور نيست امام معصومي كه بر اساس روايت سدير صيرفي حتي هفده شيعه واقعي نداشت (36) و خودش نمي توانست تشكيل حكومت دهد، آنگاه بخواهد فقيه عادلي را براي ولايت در آن زمان منصوب فرمايد.اما نبايد فراموش كرد كه امام صادق (ع) همانگونه كه گفته شد، در صدد بيان شرايط و ويژگيهاي والي و ارائه يك طرح كلي و الگوي جاودانه حكومت عادله الهي، چه براي زمان خودش، و چه براي اعصار بعدي است.آن حضرت مي فرمايد در هر زماني كه مردم گرد فقيه جامع الشرايط جمع شدند و دور او حلقه زدند و موجب بسط يد او گشتند (كه رضايت اكثريت توده هاي مردم نسبت به حكومت و ولايت فقيه، در حقيقت روي ديگر سكه مفهوم مبسوط اليد بودن فقيه است) در صورت تحقق چنين شرايطي، من اين فقيه (مورد رضايت مردم) را به عنوان حاكم منصوب مي نمايم.بديهي است اگر شرايط حكومت براي شخص امام معصوم (ع) فراهم باشد مردم موظفند به دور او جمع شوند، ديگر اساسا نوبت به فقيه عادل نمي رسد.و چون شرايط

ص: 2783

براي امام صادق (ع) فراهم نيست، و آن حضرت به خاطر حاكميت خلفاي جور، به صورت بالفعل بر جامعه سلطه ندارند، و از سوي ديگر در صدد ارائه يك طرح حكومتي نيز مي باشند.لذا چه اشكالي دارد براي فقيهي كه مورد رجوع مردم واقع شده و شرايط براي او فراهم شده است، نصب ولايت گردد؟ بنابر اين مادامي كه امام معصوم (ع) حضور دارند هيچگونه ولايتي براي فقيه عادل متصور نيست.زيرا مردم مكلفند فقط به دور مقام صاحب ولايت كبري حلقه زنند و حق ندارند غير از اين عمل نمايند.و بديهي است زماني هم كه مردم به هر دليلي نتوانند به فقيه عادل رجوع نمايند.اساسا هيچگونه نصبي از سوي امام معصوم (ع) صورت نمي گيرد تا بخواهيم در مورد مفهوم داشتن يا نداشتن چنين نصبي بحث كنيم. البته اگر همانند طرفداران انتصاب محض فقيه، معتقد باشيم فقيه عادل مي تواند منصوب شود، ولو آنكه مورد رضايت و رجوع مردم هم واقع نشده باشد، آنگاه مي توان گفت: با وجود صاحب ولايت عظمي، نصب والي اعظم بي مفهوم است.كما اينكه مي توان گفت: با توجه با اندك بودن شيعيان، نصب فقيه براي ولايت و ايجاد تشكيلات حكومتي امكان ندارد. ناگفته پيداست خدشه طرفداران مشروعيت مردمي بر نصب عام فقها در مرحله ثبوت هم، به خاطر همين نكته است يعني نقش

ص: 2784

رضايت و رجوع مردم براي تعيين فقيه عادل واجد شرايط در نظر گرفته نمي شود كه در جاي خودش به بيان تفصيلي آن خواهيم پرداخت. خلاصه آنكه: امام صادق (ع) بر اساس روايت مقبوله عمر بن حنظله مساله ولايت و حكومت فقيه عادل را به صورت قضيه شرطي بيان فرموده و با بيان خطوط كلي حكومت اسلامي، فقيه عادل و مورد رضايت مردم را در زمان عدم حضور صاحب ولايت عظمي و امامت كبري، به رهبري امت و زمامداري جامعه و ولايت و سرپرستي مردم منصوب فرموده اند لذا در صورت تحقق شرايط، نصب هم تحقق مي پذيرد و در اين زمينه جاي هيچگونه شك و شبهه و اشكالي نيست.

بررسي روايت مشهوره ابي خديجه

مرحوم شيخ طوسي به سند خويش از محمد بن علي بن محبوب، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابي الجهم، از ابي خديجه روايت نموده كه گفت امام صادق (ع) مرا نزد اصحابمان فرستاد و فرمود: «قل لهم: اياكم اذا وقعت بينكم خصومة او تداري بينكم في شيء من الاخذ و العطاء ان تتحاكموا الي احد من هولاء الفساق.اجعلوا بينكم رجلا ممن قد عرف حلالنا و حرامنا، فاني قد جعلته قاضيا.و اياكم ان يخاصم بعضكم بعضا الي السلطان الجائر.» (37) «به آنان بگو اگر مخاصمه و نزاع و بگو

ص: 2785

مگو در برخي گرفتن و دادنها بين شما واقع شد بپرهيزيد از اينكه محاكمه را به نزد يكي از اين فاسقها ببريد، بين خويش كسي كه حلال و حرام ما را مي شناسد معين كنيد كه من او را قاضي شما قرار دادم و بر حذر باشيد از اينكه مخاصمه يكديگر را به نزد سلطان ستمگر ببريد.» مرحوم شيخ صدوق نيز به سند خويش از احمد بن عائذ از ابي خديجه (سالم بن مكرم جمال) روايت نموده كه گفت: ابو عبد الله جعفر بن محمد الصادق (ع) فرمود: «اياكم ان يحاكم بعضكم بعضا الي اهل الجور، و لكن انظروا الي رجل منكم يعلم شيئا من قضايانا فاجعلوه بينكم، فاني قد جعلته قاضيا فتحاكموا اليه» (38) «بپرهيزيد از اينكه برخي از شما برخي ديگر را براي محاكمه نزد اهل ستم بكشانيد، و لكن ملاحظه كنيد كسي كه چيزي از قضاياي ما را مي داند، در بين خود قرار دهيد كه من او را قاضي قرار دادم.پس محاكمات خود را پيش او ببريد.» از لحاظ سند بر اساس آنچه كه در تنقيح المقال بيان شده است، ابو الجهم (كه در نقل شيخ طوسي آمده است) كنيه بكير بن اعين و ثوير بن ابي فاخته است كه اولي فردي ثقه و مورد اعتماد است و

ص: 2786

از

ص: 2787

دومي نيز به نيكي ياد شده است.احمد بن عائذ (كه در نقل شيخ صدوق آمده است) نيز ثقه مي باشد (39). گرچه در مورد ابي خديجه شيخ طوسي در كتاب الفهرست خويش، او را ضعيف دانسته است، اما از نجاشي نقل شده كه درباره وي گفته است: «او ثقه است، ثقه است.از امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) روايت نقل نموده و داراي كتاب است (40). در بحث فقه اللغه حديث و دلالت آن، امام خميني (ره) در كتاب حكومت اسلامي خويش مي فرمايد: «منظور از تداري في شيء كه در روايت آمده همان اختلاف حقوقي است.يعني در اختلافات حقوقي و منازعات و دعاوي به اين «فساق» رجوع نكنيد.از اينكه دنبال آن مي فرمايد: «من براي شما قاضي قرار دادم.» معلوم مي شود كه مقصود از «فساق» و جماعت زشتكار، قضاتي بوده اند كه از طرف امراي وقت و قدرتهاي حاكمه ناروا منصب قضاوت را اشغال كرده اند.در ذيل حديث مي فرمايد: «و اياكم ان يخاصم بعضكم بعضا الي السلطان الجائر.» در مخاصمات نيز به سلطان جائر يعني قدرت حاكمه جائر و ناروا، رجوع نكنيد.يعني در اموري كه مربوط به قدرتهاي اجرايي است به آنها مراجعه ننماييد.گر چه «سلطان جائر» قدرت حاكمه جائر و ناروا به طور كلي است و همه حكومت كنندگان غير اسلامي و هر سه

ص: 2788

دسته قضات و قانونگذاران و مجريان را شامل مي شود، ولي با توجه به اينكه قبلا از مراجعه به قضات جائر نهي شده، معلوم مي شود كه اين نهي تكيه روي دسته ديگر يعني مجريان است.جمله اخير طبعا تكرار مطلب سابق يعني نهي از رجوع به فساق نيست.زيرا اول از مراجعه به قاضي فاسق در امور مربوط به او كه عبارت از بازجويي، اقامه بينه و امثال آن مي باشد، نهي كردند و قاضي تعيين نموده، وظيفه پيروان خود را روشن فرمودند.سپس از رجوع به سلاطين نيز جلوگيري مي كردند.از اين معلوم مي شود كه باب «قضا» غير از باب رجوع به سلاطين است، و دو رشته مي باشد.در روايت «عمر بن حنظله» كه مي فرمايد از سلاطين و قضات دادخواهي نكنيد، به هر دو رشته اشاره شده است.منتها در اين روايت فقط نصب قاضي فرموده، ولي در روايت «عمر بن حنظله» هم حاكم مجري و هم قاضي را تعيين كرده است» (41) در دلالت مشهوره ابي خديجه بر نصب فقيه به عنوان والي، دو نكته شايان توجه است. نكته اول: همانگونه كه بيان شد امام خميني (ره) در كتاب حكومت اسلامي خويش، مشهوره ابي خديجه را دليل بر نصب فقيه به عنوان قاضي دانسته، و بر نصب وي به عنوان ولايت تصريحي ندارند.كما اينكه ايشان در كتاب

ص: 2789

البيع خويش مشهوره ابي خديجه را به عنوان دليل مستقل ذكر نفرموده، و صرفا آن را به عنوان شاهدي براي اثبات دلالت مقبوله عمر بن حنظله بيان فرموده اند (42). نكته دوم: اگر گفته شود: مشهوره ابي خديجه به دلايل زير بر نصب فقيه جهت ولايت و زمامداري دلالت دارد: اولا: نهي امام صادق (ع) از مراجعه به نزد سلطان ستمگر در ذيل روايت (نقل شيخ طوسي) و ارجاع مردم به فقيه عادل بر اين نكته دلالت دارد كه فقيه عادل بايد جاي سلطان بنشيند.و با توجه به اينكه رجوع به سلطان هم فقط در امور قضايي و دعاوي حقوقي نيست، لذا خصوصيت مورد در استنتاج دخالتي نداشته و نتيجه گرفته مي شود كه فقيه عادل براي حكومت و ولايت نصب شده است. ثانيا: مي توان با استناد به آيه كريمه «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم» (43) (كه در اين آيه از امر خداوند به قضاوت تعبير شده است) گفت: «قضا» اعم از قضاوت قاضي و امر والي و حاكم است.كما اينكه مناصب قاضي در آن دوره اعم از كار قاضي در اين زمان بوده است. به همين خاطر، ماوردي در الاحكام السلطانيه خويش ده منصب را براي قاضي

ص: 2790

برشمرده است (44).بنابر اين با تعميم مفهوم قضا به امور ولوي و حكومتي بايد نتيجه گرفت كه امام صادق (ع) منصب ولايت را براي فقيه عادل جعل كرده است. ثالثا: با توجه به اينكه در روايت مشهوره ابي خديجه جمله «و جعلته قاضيا» ظهور در نصب فقيه عادل جهت منصب قضا دارد.و در روايات مستفيضه نيز استفاده مي شود كه قاضي تا منصوب نباشد، قضاوتش مشروعيت ندارد، مانند خبر اسحاق بن عمار كه در آن از امام صادق (ع) از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه به شريح قاضي فرمود: «يا شريح قد جلست مجلسا لا يجلسه الا نبي او وصي نبي اوشقي.» (45) تو در جايگاهي نشسته اي كه در آن جز پيامبر يا وصي پيامبر يا شخصي شقي نمي نشيند. و يا در خبر سليمان بن خالد از آن حضرت (ع) روايت شده كه فرمود: «اتقوا الحكومة، فان الحكومة انما هي للامام العالم بالقضاء، العادل في المسلمين كنبي او وصي نبي» (46) از حكومت بپرهيزيد.زيرا حكومت مخصوص امامي است كه به قضاوت آگاه و در بين مسلمانان به عدالت رفتار كند، مانند پيامبر يا وصي پيامبر. بنابر اين مي توان گفت اگر قضاوت بدون نصب صحيح نيست و نافذ نمي باشد، عدم نفوذ ولايت بدون نصب، به طريق اولي ثابت است.زيرا قضاوت شاني از شئون والي و

ص: 2791

فرعي از فروع ولايت است.لذا بايد نتيجه گرفت كه حتما فقيه عادل از سوي امام معصوم (ع) براي منصب ولايت نصب شده است. آنگاه در پاسخ به دلايل پيش گفته، بايد گفت: روايت مشهوره ابي خديجه اگر هم با كمك برخي امور خارجي، بر نصب فقيه عادل جهت منصب ولايت دلالتي داشته باشد، بهترين دليل براي اثبات ديدگاه مشروعيت دوگانه ولايت فقيه و يا همان نظريه ولايت الهي - مردمي فقيه مي باشد و بر ديدگاه نصب محض فقيه عادل و بدون رضايت مردم هيچ دلالتي ندارد.زيرا بر اساس هر دو نقل ابي خديجه، مردم در ابتدا بايد فقيه عادل را بين خود تعيين (جعل) نمايند، و در او دقت و نظر كنند، پس از آن، نصب امام معصوم (ع) بر ولايت و يا قضاوت چنين فقيه مجعول مردم تعلق مي گيرد.البته بحث تفصيلي آن در بخش سوم خواهد آمد.

بررسي روايت توقيع شريف

مرحوم شيخ صدوق در كتاب اكمال الدين خويش مي گويد: از محمد بن محمد عصام از محمد بن يعقوب (كليني) از اسحاق بن يعقوب روايت شده است كه گفت: از محمد بن عثمان عمري (يكي از نواب خاص (47) امام زمان (عج) درخواست كردم نامه اي را كه در آن پرسشهايي برايم ايجاد شده بود و در آن نگاشته بودم به امام (عج)

ص: 2792

برساند، آنگاه به خط مولايمان صاحب الزمان (عج) اين پاسخ رسيد: «اما ما سالت عنه - ارشدك الله و ثبتك - من امر المنكرين لي من اهل بيتنا...و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله عليهم (48). «اما آنچه تو از آن پرسش نمودي - خداوند تو را ارشاد كرده و پايدار بدارد - از امر كساني كه از اهل بيت ما مرا مورد انكار قرار مي دهند...و اما حوادثي كه به وقوع مي پيوندند در آن به راويان احاديث ما مراجعه كنيد كه آنان حجت من بر شمايند و من جت خداوند هستم بر آنان» از لحاظ سند، بر حديث توقيع شريف اشكالي وارد نيست.البته امام خميني (ره) اين روايت را از جهت راوي اصلي آن يعني اسحاق بن يعقوب معتبر نمي داند (49).زيرا او فرد مجهولي است و در كتب رجال، نامي از وي برده نشده است. اما گفته مي شود مرحوم كليني (محمد بن يعقوب) كه معاصر نواب اربعه هم بوده است تا مطمئن نشده باشد كه چنين توقيع شريفي از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الزمان (عج) شرف صدور يافته است، هرگز آن را نقل نمي كند. با اين حال شبهه اي كه برخي در زمينه سند اين روايت بيان مي كنند اين است كه چرا مرحوم كليني در

ص: 2793

كتاب خودش «اصول كافي» اين توقيع را نقل نكرده است؟ به عبارت ديگر، با توجه به اينكه مرحوم شيخ صدوق در «اكمال الدين» ، مرحوم شيخ طوسي در كتاب «غيبت» و مرحوم شيخ طبرسي در كتاب «احتجاج» اين روايت را نقل كرده اند، اماچرا خود كليني آن را در كافي نقل ننموده است؟ و اما از لحاظ دلالت حضرت امام خميني (ره) در كتاب البيع خويش مي فرمايد: «مراد از «اما الحوادث الواقعه» احكام آنها نيست بلكه خود حوادث است.علاوه بر آنكه در عصر غيبت رجوع به فقها در مورد احكام از سوي ياران امامان (ع) از واضحات نزد شيعه است و بعيد است در مورد آن سؤال شود. و منظور از اينكه معصوم حجت خداست اين نيست كه او فقط بيان كننده احكام است...بلكه مراد اين است كه خداوند تعالي به واسطه وجود ائمه معصومين - عليهم السلام - و سيره و اعمال و گفتار آنان، بر بندگان خويش در تمامي امور آنان و از جمله عدالت در همه شئون حكومت احتجاج خواهد نمود...و اگر مردم به غير از آنان در امور شرعي و احكام الهي از تدبير امور مسلمانان و اداره سياست آنان و آنچه متعلق به حكومت اسلامي است، مراجعه نمايند، هيچ عذري (نزد خدا) براي آنان با وجود امامان معصوم (ع)

ص: 2794

وجود ندارد...پس آن بزرگواران حجت خدا بر مردمند و فقها حجت امام (ع) مي باشند و هر آنچه براي امام (ع) است براي فقها نيز به واسطه حجت قرار گرفتن آنان بر بندگان وجود دارد. ...بنابر اين از قول امام (ع) كه مي فرمايد «انا حجة الله و هم حجتي عليكم» استفاده مي شود كه آنچه براي من از جانب خداوند تعالي است براي فقها از جانب من است، و مشخص است كه اين به مفهوم جعل (نصب) الهي نسبت به امام (ع) و جعل (نصب) امام (ع) نسبت به فقها است.» (50) و مرحوم شيخ انصاري نيز در كتاب مكاسب خويش اولا ارجاع مردم به فقها در اصل حوادث و نه حكم آنها و ثانيا تعبير امام (ع) از فقها به حجتي عليكم و نه حجة الله، و ثالثا بديهي بودن رجوع مردم از دير باز به فقها براي مسائل شرعي و عدم ضرورت جهت پرسش در مورد آنها، را سه دليلي مي داند كه ثابت مي كند مقصود امام (ع) در ارجاع مردم به راويان حديث، اختصاصي به مسائل شرعي ندارد بلكه منظور همان امور اجتماعي و عمومي است. (51) در بحث دلالت توقيع شريف نسبت به نصب فقيه براي ولايت، بيان دو نكته ضروري است. نكته اول: بيان مرحوم شيخ انصاري پاسخ بسيار مستدلي است به كساني كه معتقدند

ص: 2795

از توقيع شريف صرفا مي توان مقام افتا را براي فقها ثابت كرد. زيرا اگر گفته شود منظور از «الحوادث الواقعه» ممكن است همان مسائل نو پديد و يا امور مستحدثه باشد كه بايد مردم احكام آنها را از فقها بپرسند، و به امور جاريه حكومتي و مسائل روز مره اجتماعي نمي توان اين واژه را اطلاق كرد، بايد گفت: اولا امام زمان (عج) نفرموده اند كه «فارجعوا في احكامها» بلكه مردم را نسبت به اصل حوادث به فقها ارجاع داده اند.ثانيا امام زمان (عج) نفرموده اند «فانهم حجة الله» كه احكام آنان كاشف از حكم خدا باشد، بلكه فرموده اند «فانهم حجتي» كه از اين طريق فقها را در زمينه وظايف اجتماعي و ولايت بر مردم حجت قرار دهند. امام خميني در كتاب حكومت اسلامي خويش در همين زمينه مي فرمايند: «اگر رسول اكرم (ص) فرموده بود كه من مي روم و امير المؤمنين (ع) حجت من بر شماست.شما از اين مي فهميديد كه حضرت رفتند، كارها همه تعطيل شد، فقط مساله گويي مانده كه آن هم به حضرت امير (ع) واگذار شده است؟ يا اينكه...خدا او را تعيين كرده تا در همه كارها به او رجوع كنند، فقها هم مسئول امور و مرجع عام توده هاي مردم هستند؟» (52) حال اگر گفته شود: «الف و لام» الحوادث ممكن است الف

ص: 2796

و لام عهد بوده و اشاره به حوادثي باشد كه در متن پرسش آمده است و ما نمي دانيم كه چه بوده است. در پاسخ بايد گفت: عموم و اطلاق «فانهم حجتي» اقتضا دارد كه فقها در جميع حوادث حجت باشند. نكته دوم: هر چند از مطالب گذشته به خوبي دلالت توقيع شريف نسبت به نصب فقيه جامع الشرايط از سوي حضرت صاحب الزمان (عج) جهت منصب ولايت و زمامداري جامعه اسلامي استفاده مي شود، اما با اين حال اين روايت نيز همچون دو روايت قبلي يعني مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابي خديجه (بلكه به نحو آشكارتري) فقط بر ديدگاه مشروعيت دو گانه و نظريه ولايت الهي - مردمي فقيه دلالت دارد.به عبارت ديگر جمله «فارجعوا الي...» به خوبي وجوب رجوع مردم را جهت تعيين فقيه عادل ثابت مي كند و تا زماني كه مردم مراجعه نكنند و نسبت به فقيه عادل واجد شرايطي رضايت نداشته باشند، هيچگونه نصبي شكل تحقق به خود نخواهد گرفت.

پى نوشت ها

: 1- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، البدر الزاهر في صلوة الجمعه و المسافر (تقريرا لما افاده آيت الله العظمي بروجردي)، ص 57. 2- رجوع شود به: امام خميني، كتاب البيع، مؤسسه اسماعيليان، ج 2، ص 467. 3- برخي آقايان علما هجده دليل قرآني اقامه كرده و به آنها

ص: 2797

براي اثبات ولايت فقيه استناد نموده اند.اين آيات عبارتند از: 104 سوره آل عمران، 71 و 72 سوره توبه، 44 سوره مائده، 59 سوره نساء، 6 سوره احزاب، 86 سوره ابراهيم، 44 سوره كهف، 25 سوره حديد، 57 سوره انعام، 52 سوره نور، 109 سوره آل عمران، 7 سوره رعد، 119 سوره توبه، 36 سوره احزاب، 9 سوره حجرات، 159 سوره آل عمران و 26 سوره صاد.براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: آذري قمي، احمد، قرآن و ولايت فقيه، مؤسسه مطبوعاتي دار العلم، قم، 1372، ص 269 -180. 4- اصول كافي، ج 1، ص 34. 5- فروع كافي، ج 7، ص 412. 6- الفقيه، جلد 4، ص 420. 7- اصول كافي، ج 1، ص 38. 8- همان منبع پيشين، ص 46. 9- جامع الاخبار، فصل 20، ص 38. 10- فقه الرضا، ص 338، بحار الانوار، ج 78، ص 346. 11- النراقي، الشيخ احمد، عوايد الايام، ص 186. 12- همان منبع پيشين به نقل از تفسير مجمع البيان مرحوم طبرسي. 13- الشهيد الثاني، منية المريد في آداب المفيد و المستفيد، مجمع الذخائر الاسلاميه، قم، 1402 ه.ق. 14- مستدرك الوسايل، ج 17، ص 316. 15- شيخ صدوق، اكمال الدين و اتمام النعمة، ج 2، ص 484. 16- الشهيد الثاني، منية المريد، ص 31.

ص: 2798

17- وسائل الشيعه، ج 18، ص 100. 18- همان منبع پيشين. 19- اصول كافي، ج 1، ص 67، وسائل الشيعه، ج 18، ص 528. 20- جواهر الكلام، ج 22، ص 188. 21- تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين قم، ص 237. 22- شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 252. 23- رجوع شود به: النراقي، المولي احمد، عوايد الايام، بصيرتي، قم، 1408 ه.ق، چاپ سنگي، ص 206 -185. 24- آيه 60 سوره نساء. 25- اصول كافي، ج 1، ص 67، وسائل الشيعه، ج 18، ص 98. 26- مقبوله اصطلاحا به روايتي گفته مي شود كه از نظر راويان اشكالي داشته باشد.زيرا اگر هيچ اشكالي بر آن وارد نباشد بايد به آن صحيحه يا موثقه بگويند.اما چون فقها روايت را پذيرفته و قبول كرده اند به آن مقبوله گفته مي شود.در مقبوله عمر ابن حنظله هر چند به عمر ابن حنظله و همچنين محمد بن عيساي يقطين و داود بن حصين الاسدي از جهت توثيق خدشه هايي وارد شده است، اما چون عموم فقها اين روايت را تلقي به قبول نموده اند، به همين خاطر، مقبوله عمر ابن حنظله نام گرفته است.البته از جهت اين سه نفر نيز ظاهرا بي اشكال باشد.براي مطالعه بيشتر در اين زمينه رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2 ص

ص: 2799

215. 27- آيه 36 سوره احزاب. 28- امام خميني، كتاب البيع، ج 2، ص 479 -478. 29- همان منبع پيشين، ص 482. 30- در تفسير مجمع البيان شيخ طبرسي در مورد شان نزول آيه 60 سوره نساء «الم تر الي الذين يزعمون...» نقل شده است: «ميان مردي از يهود و يكي از منافقين نزاعي در گرفت.يهودي گفت: شكايتم را به نزد محمد (ص) مي برم.چون او مي دانست كه آن حضرت رشوه نمي گيرد و در قضاوت ستم روا نمي دارد.منافق گفت: نه، بين من و تو، كعب بن اشرف، حكم باشد (چون او مي دانست كه وي رشوه دريافت مي كند) آنگاه اين آيه نازل گرديد.» براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: الشيخ الطبرسي، ابي علي الفضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، دار المعرفة للطباعة و النشر، بيروت، 1408 ه.ق، ج 2، ص 66. 31- رجوع شود به: القزويني الرازي، ابي الحسين احمد، مقاييس اللغة، ج 2، ص 91. 32- آيه 26 سوره ص. 33- نهج البلاغه، خطبه 192 (فيض)، ص 802. 34- بحار الانوار، ج 1، ص 183. 35- آيت الله مكارم شيرازي در كتاب البيع خويش اين دوازده مورد را بيان نموده است.با اين حال، ايشان موارد مذكور را براي دلالت مقبوله بر نصب فقيه جهت ولايت كافي نمي دانند.براي مطالعه بيشتر

ص: 2800

رجوع شود به: مكارم شيرازي، ناصر، انوار الفقاهة (كتاب البيع)، ص 498 -495. 36- اصول كافي، ج 2، ص 242. 37- الشيخ الطوسي، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، چاپ جديد، ج 6، ص 303. 38- وسائل الشيعه، ج 18، ص 4. 39- مامقاني، شيخ عبد الله، تنقيح المقال في علم الرجال، ج 1، ص 181 و 197 و 63. 40- الشيخ الطوسي، الفهرست، ص 79. 41- امام خميني، ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س)، ص 82. 42- امام خميني، كتاب البيع، ج 2، ص 478. 43- آيه 36 سوره احزاب. 44- ماوردي مناصبي همچون: «فصل منازعات و خصومات، استيفاء حقوق، ولايت بر مجانين و صغار و محجورين، حفظ اوقاف و صرف آن در راه صحيح، اجراي وصايا، تزويج زنان بي سرپرست، اقامه حدود، دقت و نظر در مصالح كارگزاران، بررسي ضعيت شهود و اجراي مساوات بين قوي و ضعيف» را از جمله وظايف قاضي بر شمرده است.براي اطلاع بيشتر رجوع شود به: ماوردي، ابي الحسن، الاحكام السلطانيه و الولايات الدينيه، ص 90. 45- وسائل الشيعه، ج 18، ص 7. 46- همان منبع پيشين. 47- در دوره غيبت صغري امام زمان (عج) (از سال 260 تا 329 ه.ق) چهار تن به عنوان نايب خاص آن حضرت واسطه بين

ص: 2801

امام و شيعيان بوده اند.اين چهار تن عبارتند از: ابو عمر عثمان بن سعيد بن عمرو العمري، ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد، ابو القاسم حسين بن روح نوبختي، و ابو الحسن علي بن محمد السمري. 48- الشيخ الصدوق، اكمال الدين و اتمام النعمة، ج 2، ص 483. 49- امام خميني، كتاب البيع، ج 2، ص 474. 50- همان منبع پيشين. 51- شيخ انصاري، مرتضي، مكاسب، ص 154. 52- امام خميني، ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، ص 69.

ص: 2802

بررسي دلايل نقلي نظريه مشروعيت مردمي ولايت فقيه

اشاره

مباني مشروعيت در نظام ولايت فقيه كواكبيان، مصطفي هر چند آيت الله منتظري در كتاب خويش دلايل متعدد نقلي جهت اثبات ولايت انتخابي فقيه ارائه مي كند، اما همانگونه كه خود ايشان معترف است نمي توان تمام آنها را از لحاظ سند بي خدشه دانست و يا از لحاظ دلالت تمام دانست.وي در اين زمينه چنين مي گويد: «غرض ما استدلال به يك يك اين روايات متفرقه نيست تا در سند يا دلالت آنها مناقشه شود. بلكه مقصود اين است كه خلال مجموع اين اخبار كه به صدور برخي از آنها اجمالا اطمينان داريم به دست آيد كه انتخاب امت نيز يك راه عقلايي براي انعقاد امامت و ولايت است.و شارع مقدس نيز آن را امضا فرموده است.پس طريق، منحصر به نصب از مقام بالاتر نيست، اگر چه رتبه نصب بر انتخاب مقدم است و با وجود آن مجالي براي انتخاب باقي نمي ماند» . (1) به همين خاطر در اينجا لازم نيست كه همه آن دلايل را يكايك مورد بررسي و ارزيابي قرار داده، بلكه به مهمترين آنها مي پردازيم.

فحواي قاعده «الناس مسلطون علي اموالهم»

يكي از دلايلي كه براي اثبات ديدگاه مشروعيت مردمي ولايت فقيه از سوي طرفداران نظريه ولايت انتخابي فقيه ارائه شده، فحواي قاعده سلطنت يا تسليط است.در اين زمينه

ص: 2803

گفته شده است: «عقل عملي بر سلطه انسان نسبت به اموالي كه خود حياذت كرده و يا به تلاش و كار خود به دست آورده دلالت دارد و سيره عقلا نيز همواره در زندگي اجتماعي و داد و ستد و معاملاتشان در التزام به اين معني گواه بوده و به حرمت تجاوز به اموال ديگران حكم مي نموده است و شرع مقدس اسلام نيز اين قاعده را تنفيذ نموده تا جايي كه يكي از مسلمات فقه فريقين گرديده و در ابواب مختلف بدان تمسك شده است.از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: «ان الناس مسلطون علي اموالهم» (2) همانا مردم بر اموال خويش مسلط هستند. و در روايت ابي بصير از امام جعفر صادق (ع) آمده است كه فرمود: «ان لصاحب المال ان يعمل بماله ما شاء مادام حيا» (3) صاحب مال اختيار دارد تا هنگامي كه زنده است اموال خويش را هرگونه كه خواست به مصرف رساند. پس هنگامي كه ما اين فرض را پذيرفتيم كه مردم بر اموال خويش مسلط هستند - به گونه اي كه جز در معصيت خداوند هرگونه كه بخواهند بتوانند در اموال خويش تصرف كنند - و تصرف در اموال ديگران بدون اذن و اجازه آنان جايز نباشد، پس به طريق اولي بايد پذيرفت كه مردم بر نفوس خويش

ص: 2804

مسلط هستند، زيرا سلطه بر نفس و جان خود، به حسب رتبه بر سلطه بر مال مقدم است. بلكه علت و ملاك سلطه بر مال، سلطه بر خود است، چرا كه مال انسان محصول كار انسان است و كار او نتيجه فكر و قواي اوست و چون از جهت خلقت و تكوين، انسان مالك جان، فكر و قواي خويش است و در نتيجه مالك اموالي كه از ثمره تلاش آنها به دست مي آيد نيز مي باشد. خداوند متعال، انسان را آزاد، صاحب اختيار و مسلط بر ذات خويش آفريده و هيچ كس نمي تواند آزادي انسانها را محدود نموده و بدون اجازه آنان در مقدرات آنان تصرف كند.به همين جهت افراد جامعه حق دارند براي حكومت بر خويش، فرد اصلح را انتخاب و به حكومت به گمارند بلكه پس از حكم عقل به اينكه جامعه نياز به نظام و حكومت دارد و اينكه اينها از ضروريات زندگي بشرند، تعيين حاكم از واجبات زندگي اجتماعي به شمار مي آيد. بلي چنانكه بيش از اين گفته شد با وجود امام منصوب - طبق اعتقاد ما - ديگر جايي براي انتخاب باقي نمي ماند (نظير آنچه در مورد ائمه معصومين معتقديم) و نيز شارع مقدس، شرايط ويژه اي را براي والي مشخص فرموده كه واجب است انتخاب در چارچوب آن شرايط

ص: 2805

صورت پذيرد و انتخاب شخص فاقد آن شرايط، صحيح نيست» (4) بنابر اين، چون مردم بر اموالشان تسلط دارند، و چون مقدرات سياسي بر اموال داراي اولويت است، در نتيجه بايد گفت مردم حق تعيين حاكم در عصر غيبت را دارند.در زمينه فحواي قاعده سلطنت و دلالت آن بر اثبات جنبه «قانونيت» مشروعيت مردمي ولايت فقيه، دو اشكال اساسي مطرح است: اولا: در تمسك به دليل فحوا، بايد توجه كرد كه بايد همواره از عالي به داني باشد، و نه از داني به عالي، لذا اگر من بر مالم سلطه و ولايت دارم نمي توانم از آن، اولويت تسلط به نفس خودم را نتيجه بگيرم.به عبارت ديگر اگر شارع مقدس به كسي حق تصرف بر مالش را دارد، او مي تواند (در چهارچوب شرع) هر نوع دخل و تصرفي در آن داشته باشد، مثلا آن را به كسي هبه نمايد. اما از اين اجازه شارع نمي توان نتيجه گرفت كه حتما حق تصرف و سلطه بر نفس خودش هم به او داده شده است.البته بر عكس آن مي توان اولويت را نتيجه گرفت يعني اگر شارع حق تصرف و سلطه بر جان را به كسي اعطا نمود مي توان گفت كه او به طريق اولي حق تصرف بر مال خويش هم دارد.چون سلطه بر مال در

ص: 2806

مرتبه بعد از سلطه بر جان قرار دارد. البته اگر گفته شود: چون غير در مال من حق تصرف ندارد، پس به طريق اولي بر جان من هم سلطه و ولايتي ندارد، يعني از عدم جواز تصرف غير در اموال، اولويت عدم جواز تصرف وي بر جان، نتيجه گرفته شود.آنگاه در پاسخ بايد گفت: گر چه چنين نتيجه گيري صحيح است، اما از عدم جواز تصرف غير بر جان، چگونه مي توان جواز تصرف هر كس بر جان خويش را استنتاج نمود. يعني درست است كه ديگري بر جان من حق تصرف و ولايت و سلطه اي ندارد، اما چه دليلي وجود دارد كه خودم بر جان خودم سلطه داشته باشم؟ زيرا ممكن است شارع به هيچكس، نه به ديگري و نه به خودم، حق تصرف و سلطه بر جان خودم را نداده باشد. مگر اينكه گفته شود ما با دلايل ديگري ثابت مي كنيم كه هر كس بر جان خويش مسلط است.پس در اين صورت فحواي قاعده سلطنت، به تنهايي، يك دليل تمام براي اثبات مطلوب نيست. ثانيا: بر فرض كه ما پذيرفتيم قاعده سلطنت بر جواز حق تصرف و سلطه هر كس بر جان خويش دلالت دارد، (5) حال اگر همه مردم به اتفاق آرا (چون بر نفس خويش سلطه دارند) خواستند حق حاكميت بر

ص: 2807

خويش را به حاكم منتخب خودشان بسپارند اشكالي پيش نخواهد آمد.اما چون غالبا چنين اتفاق نظري پيش نخواهد آمد و بحث اكثريت و اقليت مطرح مي شود، در اينجا چگونه مي توان از قاعده سلطنت، ولايت حاكم منتخب اكثريت را بر آن اقليتي كه به وي راي نداده اند نتيجه گرفت؟ ممكن است گفته شود يك توافق ضمني وجود دارد، يعني آن اقليت هم پذيرفته اند كه منتخب اكثريت بر آنان ولايت داشته باشد. اما با اين حال مي توان تصور كرد اقليتي وجود داشته باشند كه به هيچ نحو، منتخب اكثريت را قبول ندارند، و يا عده اي وجود داشته باشند كه اساسا در انتخابات شركت نكرده اند، و يا افرادي هستند كه بعدا متولد مي شوند، در تمام اين موارد نمي توان از قاعده سلطنت (كه مفادش تسلط بر نفس است) مشروعيت تسلط بر ديگران را ثابت كرد.مگر اينكه گفته شود در تمامي اين موارد، با حفظ حقوق اقليت، عمل به نظريه اكثريت يك امر عقلايي است.در اين صورت بايد گفت پس قاعده تسليط به عنوان دليل نقلي محض به تنهايي و بدون كمك آن امر عقلايي تمام نيست.

آيات و روايات شورا در حكومت و ولايت

يكي ديگر از دلايلي كه در جهت اثبات نظريه ولايت انتخابي فقيه به كار گرفته شده، آيات و روايات مربوط به شورا و مشورت در

ص: 2808

امر حكومت و ولايت است.در اين زمينه به آيه كريمه 38 سوره شورا استناد شده است. و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلاة و امرهم شوري بينهم (6) آنان كه پروردگار خويش را اجابت نموده و نماز به پا مي دارند و كار آنان در بين خودشان بر اساس مشورت است. و از پيامبر اكرم (ص) نيز روايت شده كه فرمود: «اذا كانت امراءكم خياركم و اغنياءكم سمحاءكم و اموركم شوري بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها» (7) آنگاه كه فرمانروايان شما خوبان شما باشند، و ثروتمندانتان، بزرگوارانتان، و امور شما در بين شما بر اساس مشورت باشد روي زمين از درون آن براي شما بهتر است. واژه «امر» در آيه شريفه و روايات نيز منصرف به اصل حكومت دانسته شده و گفته مي شود: «پس ولايت به وسيله شوراي اهل خبره و انتخاب آنان منعقد مي شود و به دنبال آن قهرا انتخاب امت را در پي خواهد داشت، چرا كه انتخاب «خبرگان» در صورتي كه منتخب مردم يا مورد اعتماد آنان باشند طبعا رضايت و انتخاب مردم را به دنبال دارد، چنانكه ما، در همه ملتها اين معني را مشاهده مي كنيم. از سوي ديگر، بيشتر مسلمانان پس از وفات پيامبر اكرم (ص) شورا را اساس خلافت قرار دادند و ما شيعه اماميه

ص: 2809

اگر چه به خاطر وجود نص بر ولايت امير المؤمنين (ع) با آنان مناقشه مي كنيم، در عصر غيبت ما اگر قائل به دلالت مقبوله و نظاير آن بر نصب عام شويم كه بحثي نيست و الا به مقتضاي عموم آيه شريفه و روايات وارده در اين زمينه، قهرا نوبت به شورا و مشورت با مردم خواهد رسيد» (8) در باب دلالت آيات و روايات مربوط به شورا و مشورت در امر ولايت حكومت بايد گفت: گرچه وجود اصل شورا در فرهنگ سياسي اسلام بيانگر شيوه حكومت اسلامي مي باشد و به وسيله آن نه تنها اقشار مختلف مردم مي توانند در تمام مراحل تصميم گيريهاي سياسي، اجتماعي نقش سازنده اي داشته باشند بلكه مي توانند مانع ضايعات و انحرافهايي شوند كه در اثر اشتباهات فردي به وجود مي آيد. و هرچند سنت خوب و پسنديده مشورت كردن ضمن آنكه مي تواند مشاركت فعال و گسترده مردم را در حل مشكلات به نمايش بگذارد در عين حال باعث خواهد شد كه مردم كارها را به دست خويش گرفته و به جريان امور سرعت ببخشند و از همين طريق نيز بتوانند تواناييهاي حكومت اسلامي را در زمينه هاي مختلف سياسي و اقتصادي بالا ببرند. اما با اين حال نمي توان از اين اصل كه زمينه ساز مشاركت فعال مردم در صحنه تصميم گيريها و اجراي تصميمات حكومت است (و

ص: 2810

در حقيقت پاسخي است براي سؤال چگونه بايد حكومت كرد؟) به نحوه انتخاب حاكم اسلامي و لزوم مشورت در اصل ولايت مرتبط دانست. (و آن را پاسخي تلقي كرد براي سؤال چه كسي بايد حكومت كند؟) زيرا با اينكه ولايت انتصابي براي پيامبر اكرم (ص) قطعي است و آن حضرت نيازي به مشورت براي اصل ولايت ندارد، در عين حال خداوند ايشان را مامور فرموده تا در اجراي امور با مسلمانان مشورت نمايد و آنگاه تصميم مقتضي را اتخاذ فرمايد: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله ان الله يحب المتوكلين» . (9) به خاطر رحمت خدا بود كه توانستي با مردم نرم خو باشي.اگر تندخو بودي از اطرافت پراكنده مي شدند.از اين رو از اشتباهاتشان درگذر و براي آنان استغفار كن و در امور با آنان مشورت كن.هرگاه تصميم گرفتي به خدا توكل كن كه خداوند متوكلين را دوست مي دارد.حال اگر گفته شود: آيه و امرهم شوري بينهم مطلق بوده و اطلاق آن اقتضاي مطلوبيت و نفوذ آن، هم در اصل ولايت و هم در فروع و اجراي آن را دارد.در پاسخ بايد گفت: با وجود قدر متقين كه در باب

ص: 2811

مشورت در نحوه اتخاذ تصميمات و چگونگي اجراي آن وارد شده است، نمي توان به اطلاق آن آيه كريمه تمسك كرد و مشورت را به اصل ولايت و اصل انتخاب حاكم اسلامي تعميم داد.

سخنان امير المؤمنين در صحت و مشروعيت انتخاب

با استناد به موارد متعددي از سخنان و نامه هاي مولاي متقيان حضرت علي (ع)، در مورد تعيين والي با مشورت مهاجرين و انصار، اهميت دادن به نظر مردم در تعيين والي، امر مردم بودن امر حكومت، ضرورت علني بودن بيعت، تكليف و وظيفه مردم در تعيين امام و...و همچنين احاديث پيامبر اكرم (ص) در مورد سقوط حكومت در انتخاب ناشايست مردم و غصب خلافت در حكومت بدون مشورت مردم و ضرورت تعيين رهبر حتي در بين سه نفر، و دستور ايشان به انتخاب فرمانده در جنگ موته و معاهده آن حضرت با اهل مقنا و نهي مردم از سپردن خلافت به زنان و...و همچنين نامه امام حسن مجتبي (ع) به معاويه و تاكيد بر انتخاب به وسيله شورا در متن صلحنامه آن حضرت و همچنين پاسخ سيد الشهدا حضرت امام حسين (ع) به نامه بزرگان كوفه و...بر صحت و مشروعيت انتخاب استدلال شده است. (10) البته در صورتي كه از مبحث سند هم صرفنظر شود، در تمام بودن دلالت يكايك آنها بر نظريه ولايت انتخابي

ص: 2812

فقيه (همانگونه كه قبلا اشاره شد) جاي بحث و تامل جدي وجود دارد. با اين حال كلامي از امير المؤمنان حضرت علي (ع) را پس از كشته شدن عثمان، و هنگامي كه مردم براي بيعت با آن حضرت هجوم آوردند، در اينجا مي آوريم: «دعوني و التمسوا غيري...و اعلموا ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الي قول القائل و عتب العاتب، و ان تركتموني فانا كاحدكم، لعلي اسمعكم و اطوعكم لمن و ليتموه امركم، و انا لكم وزيرا خير لكم اميرا» (11) مرا واگذاريد و شخص ديگري را براي اين مسئوليت انتخاب كنيد...و بدانيد اگر من دعوت شما را اجابت كنم، بر اساس آنچه خودم مي دانم بر شما حكومت مي كنم و به گفته اين و آن و سرزنش افراد گوش نمي دهم، ولي اگر مرا واگذاريد من نيز همانند يكي از شما هستم، و شايد من شنواترين و مطيع ترين شما باشم نسبت به كسي كه حكومت خويش را به وي بسپاريد، و من وزير و مشاور شما باشم براي شما بهتر است تا امير شما باشم. هر چند در پاسخ به اشكالي كه بر دلالت اين روايت شده (يعني اينكه كلمات امام (ع) در اينجا در مقام جدل، و در مقابل كساني بوده كه نصب آن حضرت را مورد انكار قرار مي داده اند) گفته شده است:

ص: 2813

«امام (ع) در مقام جدل بوده، ولي نه جدل به امر باطل و خلاف واقع، بلكه نص همواره بر انتخاب مقدم است و لكن چون آنان تسليم نصب آن حضرت نبودند، امام (ع) مساله انتخاب را كه در رتبه بعدي دارد مطرح فرموده است» . اما نبايد فراموش كرد كه حضرت ابراهيم (ع) در مقابل بت پرستان به امر باطلي احتجاج كرده و در مورد خورشيد گفته است: «هذا ربي هذا اكبر» (12)

دو نكته مهم در باره دلايل عقلي و نقلي ولايت انتخابي فقيه

هر چند آيت الله منتظري در كتاب خويش 26 دليل عقلي و نقلي را جهت اثبات نظريه ولايت انتخابي فقيه يعني همان ديدگاه مشروعيت مردمي ولايت فقيه از جنبه «قانونيت» ارائه داده اند (كه به برخي از مهمترين آنها در اين فصل اشاره شده و آنها را مورد ارزيابي قرار داديم)، اما لازم است به دو نكته اساسي و مهم در خصوص اين دلايل توجه شود: اولا: همانگونه كه مكررا بيان شده، تمامي دلايل ارائه شده بر اين فرض استوار است كه ادله ولايت انتصاب الهي فقيه عادل در مرحله ثبوت مخدوش بوده و در مقام اثبات ناتمام باشد.بديهي است بر اساس نظريه ولايت انتخابي، زماني كه دلايل نصب تمام باشد (چنانكه ما آنها را في الجمله تمام دانستيم) ديگر نوبت به

ص: 2814

انتخاب نمي رسد.زيرا نصب شارع همواره در رتبه بالاتري از انتخاب مردم قرار دارد. ثانيا: بر خلاف دلايل نظريه ولايت انتصابي فقيه كه هرگونه تاثيري را براي انتخاب مردمي در مشروعيت ولايت فقيه منكر بودند، هيچيك از دلايل عقلي نظريه ولايت انتخابي فقيه و دلايل نقلي آن (بر فرض صحت همه آنها از لحاظ سند و دلالت تمامي آنها بر مقصود) نصب فقيه عادل واجد شرايط از سوي شارع مقدس را جهت تصدي امر ولايت در عصر غيبت، مورد انكار قرار نمي دادند.به عبارت ديگر، بر فرض تمام بودن دلايل عقلي و نقلي نظريه ولايت انتخابي فقيه، در حقيقت بخشي از ديدگاه مشروعيت دوگانه ولايت فقيه و يا همان نظريه ولايت الهي - مردمي فقيه به اثبات مي رسد.زيرا دلايل عقلي و نقلي ارائه شده، هيچ منافاتي با اين نكته ندارند كه وقتي مردم فقيه واجد شرايط را به رهبري و زمامداري انتخاب كردند، او جهت برخورداري از مشروعيت الهي، از جانب خداوند هم براي اين سمت منصوب گردد.

پى نوشت ها

: 1- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 303. 2- بحار الانوار، ج 2، ص 272. 3- وسائل الشيعه، ج 13، ص 381. 4- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 286 -285. 5- البته

ص: 2815

بر فرض هم اين قاعده چنين دلالتي داشته باشد باز نمي تواند در همه موارد «مشرع» باشد مثلا در موارد مشكوك كه من يقين ندارم شارع در اين موارد چنين حقي به من داده باشد، نمي توانم به آن قاعده عام در اين شبهه مصداقيه تمسك كنم. 6- آيه 38 سوره شورا. 7- تحف العقول، ص 36، سنن ترمذي، ج 3، ص 361. 8- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 389. 9- آيه 159 سوره آل عمران. 10- براي مطالعه بيشتر اين روايات رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 2، ص 330 -295. 11- نهج البلاغه، خطبه 92، فيض، ص 271. 12- آيه 78 سوره انعام.

ص: 2816

بررسي و تحليل دلايل عقلي ديدگاه مشروعيت الهي ولايت فقيه

اشاره

مباني مشروعيت در نظام ولايت فقيه كواكبيان، مصطفي قبل از بررسي دلايل عقلي ديدگاه مشروعيت الهي ولايت فقيه، بيان چند نكته ضرورت دارد. اولا: اكثر فقهايي كه در گذشته در مورد ولايت فقيه سخن گفته اند بيشتر از آنكه به دلايل عقلي عنايت ويژه اي داشته باشند، به دلايل نقلي و احاديث و اخبار ائمه معصومين - عليهم السلام - تمسك نموده و آن را براي اثبات مساله كافي دانسته اند.لذا ارائه دلايل عقلي منقح و داراي نظم منطقي در ميان آثار مكتوب آنان كمتر به چشم مي خورد. ثانيا: اكثر آن دسته از فقهايي هم كه به دلايل عقلي (1) براي اثبات ولايت فقيه توجه نموده اند، بيشتر به اثبات اصل ضرورت حكومت اسلامي در عصر غيبت، و لزوم سرپرستي و رياست عاليه جامعه اسلامي از سوي فقهاي عادل جامع الشرايط پرداخته اند.به عبارت ديگر، همان جنبه «حقانيت» ولايت فقيه را بيشتر مد نظر قرار داده اند كه معتقدان به نظريه هاي مشروعيت ولايت فقيه در آن شكي ندارند، و كمتر به جنبه «قانونيت» آن عنايت داشته اند كه محل نزاع و اختلاف است.اين استدلالها جاي پرداختن به مبنا و ملاك مشروعيت ولايت فقيه به اصل مشروعيت ولايت فقيه اهتمام ورزيده شده است. ثالثا: هر چند در ديدگاه مشروعيت الهي ولايت فقيه

ص: 2817

ما بايد صرفا استدلال طرفداران نظريه ولايت مطلقه فقيه را مورد بررسي قرار دهيم، اما از آنجايي كه نظريه ديگر در همين ديدگاه، يعني نظريه «ولايت عامه فقيه» نيز به اصل نصب الهي فقيه معتقد است، اشاره اي به دلايل مطرح شده از سوي طرفداران آن هم خواهيم داشت.

بررسي استدلال عقلي امام خميني (ره) و سه نكته درباره آن

امام خميني (ره) در كتاب ولايت فقيه (حكومت اسلامي) خويش با استدلال به لزوم وجود مؤسسات اجرايي و ضرورت اجراي احكام اسلام و ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام مالي، احكام دفاع ملي و احكام احقاق حقوق و احكام جزايي) و لزوم وحدت بين امت اسلام و ضرورت قيام علما براي نجات مردم مظلوم و محروم و همچنين با استناد به سنت و رويه رسول اكرم (ص) و رويه امير مؤمنان علي بن ابيطالب (ع) و...بر ضرورت تشكيل حكومت اسلامي در عصر غيبت تاكيد كرده و مي فرمايد: «اكنون كه دوران غيبت امام (ع) پيش آمده و بناست احكام حكومتي اسلام باقي بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم مي آيد.عقل هم به ما حكم مي كند كه تشكيلات لازم است... اكنون كه شخص معيني از طرف خداي تبارك و تعالي براي احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين

ص: 2818

نشده است تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمي خواهيم؟ اسلام فقط براي دويست سال بود؟ ...يا اينكه حكومت لازم است، و اگر خدا شخص معيني را براي حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است، لكن آن خاصيت حكومتي را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (ع) موجود بود براي بعد از غيبت هم قرار داده است.اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بيشماري از فقهاي عصر ما موجود است.اگر با هم اجتماع كنند، مي توانند حكومت عدل عمومي در عالم تشكيل دهند.اگر فرد لايقي كه داراي اين خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايت را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند» . (2) ايشان در كتاب البيع نيز پس از بيان اينكه احكام اسلامي، اعم از قوانين اقتصادي و سياسي و حقوقي بوده و تا روز قيامت نسخ نشده و باقي و لازم الاجراست و اجراي احكام الهي هم جز از طريق برپايي حكومت اسلامي امكانپذير نيست. (زيرا در غير اين صورت، جامعه مسلما به سوي هرج و مرج رفته و اختلال و بي نظمي كه نزد خدا و خلق امري قبيح

ص: 2819

و ناپسند است، بر همه امور مستولي خواهد شد) كما اينكه حفظ مرزهاي كشور اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن هم كه عقلا و شرعا واجب است، جز با تشكيل حكومت اسلامي ميسر نيست.اينگونه نتيجه مي گيرند كه: «آنچه بر شمرديم، جزو بديهي ترين نيازهاي مسلمانان است و از حكمت به دور است كه خالق مدبر و حكيم، آن نيازها را بكلي ناديده گرفته، از ارائه راه حلي جهت رفع آنها غفلت كرده باشد. آري، همان دلايلي كه لزوم امامت پس از نبوت را اثبات مي كند، عينا لزوم حكومت در دوران غيبت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف را در بر دارد.بويژه، پس از اين همه مدت كه از غيبت آن بزرگوار مي گذرد و شايد اين دوران هزارها سال ديگر نيز العياذ بالله ادامه يابد، علم آن نزد خداوند است. آيا مي توان تصور كرد كه آفريدگار حكيم، امت اسلامي را به حال خود رها كرده و تكليفي براي آنان معين نكرده باشد؟ و آيا خردمندانه است كه بگوييم خداوند حكيم به هرج و مرج ميان مسلمين و پريشاني احوال آنان رضا داده است؟ و آيا چنين گماني به شارع مقدس رواست كه بگوييم حكمي قاطع جهت رفع نيازهاي اساسي بندگان خدا تشريع نكرده است تا حجت بر آنان

ص: 2820

تمام شده باشد؟ آري، لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه ورفع ظلم و حراست مرزهاي كشور و جلوگيري از تجاوز بيگانگان، از بديهي ترين امور و واضحات عقل است، بي آنكه بين زمان حضور و غيبت امام و اين كشور و آن كشور فرقي باشد» . (3) و در قسمت ديگر از همان كتاب پيش گفته مي فرمايد: «در زمان غيبت، اگر چه شخص معيني براي تصدي امر حكومت قرار داده نشده است، ولي بنابر آنچه پيشتر بيان شد، ممكن نيست، خداوند در امر حكومت كه نياز حتمي جامعه اسلامي است، اهمال كرده باشد... اكنون سزاوار است بگوييم كه چون حكومت اسلامي، حكومتي مبتني بر قانون است، آن هم فقط قانون الهي كه براي اجراي احكام و بسط عدالت در سراسر جهان مقرر شده است، زمامدار اين حكومت، ناگزير بايد دو صفت مهم را كه اساس يك حكومت الهي است دارا باشد، و ممكن نيست يك حكومت مبتني بر قانون تحقق يابد مگر آنكه رهبر و زمامدار آن واجد اين دو صفت باشد، اول علم به قانون و دوم عدالت» . (4) از مجموع آنچه در اينجا از امام خميني (ره) به عنوان دليل عقلي ذكر شد، شايد بتوان در يك نظم منطقي و به طور خلاصه چنين گزارش

ص: 2821

نمود: 1- ضرورت حكومت اسلامي به دلايل متعدد (و از جمله اجراي احكام اسلام و جلوگيري از هرج و مرج) از بديهي ترين نيازهاي مسلمانان و از واضحات عقل است كه از حكمت خالق مدبر و حكيم به دور است كه در اين امر اهمال كرده و از آن غافل مانده باشد. 2- قاعده عقلي، تخصيص بردار نبوده و مخصوص زمان و مكان خاصي نيست.لذا همان دلايلي كه لزوم امامت را اثبات مي كند، عينا لزوم حكومت در عصر غيبت را نيز شامل مي شود. 3- طبيعت طرز حكومت اسلامي كه حكومتي مبتني بر قانون است، اقتضا مي كند كه زمامدار آن حتما از دو صفت علم به قانون و عدالت برخوردار باشد.- از مقدمات پيش گفته، مي توان نتيجه گرفت كه ولايت فقيه عادل در عصر غيبت و تصدي و سرپرستي جامعه اسلامي از سوي وي، امري كاملا مشروع است، لذا اگر به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتي را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه لازم است كه از او اطاعت كنند. درباره استدلال عقلي امام خميني (ره) بايد به سه نكته مهم توجه كرد: نكته اول: هر چند امام خميني (ره) با تعبير «فما هو دليل الامامة بعينه دليل علي لزوم الحكومة بعد

ص: 2822

غيبة ولي الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف» مهمترين پايه استدلال خويش را براي اثبات ولايت فقيه همان ادله امامت عامه مي گذارند، با اين حال، نبايد فراموش كرد كه وي در صدد اثبات مساله نصب الهي و جنبه «قانونيت» ولايت فقيه نبوده بلكه بيشترين تكيه ايشان در اين استدلال، اثبات ضرورت حكومت اسلامي و عدم اهمال شارع مقدس در عصر غيبت و اثبات جنبه «حقانيت» ولايت فقيه در مقابل كساني است كه در مبارزه با طاغوت كوتاهي نموده و سكوت خويش را با اعتقاد به عدم لزوم حكومت ديني در دوران غيبت با سرپرستي فقيه عادل توجيه مي كنند. شاهد بر اين ادعا اين است كه هم در كتاب حكومت اسلامي و هم در كتاب البيع، امام خميني (ره) بلا فاصله پس از استدلال عقلي، برخي دلايل شرعي و احاديث و اخبار ائمه معصومين - عليهم السلام - از جمله روايت علل (5) به نقل از فضل بن شاذان از حضرت امام رضا (ع) را يادآوري مي كند كه همگي بر ضرورت وجود اولي الامر و لزوم حكومت اسلامي و تعيين تكليف امت و عدم اهمال شارع مقدس در ايجاد نظم اجتماعي و جلوگيري از هرج و مرج دلالت دارند. حال اگر گفته شود: چون امام خميني (ره) دليل را به علم كلام

ص: 2823

ارجاع داده و به دلايل امامت عامه استدلال نموده اند، و چون يكي از دلايل مهم امامت عامه هم همان قاعده لطف است (6) كه بر اساس آن گفته مي شود وجود امام لطف است پس بر خداوندلازم است امام را نصب نمايد) لذا بايد نصب فقيه از سوي شارع مقدس را امري حتمي فرض كنيم. در پاسخ بايد گفت: اولا امام خميني (ره) همانگونه كه بيان شد، اساسا در صدد بيان نصب الهي و يا انتخاب مردمي فقيه نيست. بلكه ايشان مي گويند همان طور كه ضرورت امامت ثابت مي شود، ضرورت ولايت و حكومت فقيه در عصر غيبت هم ثابت مي شود. ثانيا دليل امامت عامه منحصر در قاعده لطف نيست.دليل ديگري هم هست كه مي گويد براي جلوگيري از اختلال نظام با توجه به تنازع و درگيري بين افراد، علاوه بر قانون الهي، وجود امام و سرپرست براي جامعه ضروري و لازم است. ثالثا هر چند در قاعده لطف، نصب امامان از سوي خداوند سبحان لازم است، اما مي توان گفت يكي از دلايل لطف بودن امام و وجوب نصب او بر خداوند، همان عصمت امام است. مرحوم خواجه نصير الدين طوسي در «تجريد الاعتقاد» خويش مي فرمايد: «و العصمة تقتضي النص» (7) كما اينكه مرحوم علامه حلي در شرح اين عبارت مي فرمايد: «از آنجايي كه عصمت،

ص: 2824

يك امر مخفي است كه جز خداوند تعالي هيچكس بر آن واقف نيست لذا واجب است كه امام از سوي خداوند تعالي كه عالم به اين شرط است نصب گردد» . (8) و در جاي ديگر دليل لطف بودن وجود امام را براي حفظ شرايع و حراست آن از زيادت و نقصان مي داند. (9) به عبارت ديگر بر اساس قاعده لطف، ضرورت نصب امام به خاطر حيثيت امام از جنبه حكومت نيست، بلكه به خاطر حيثيت عصمت ايشان است كه بتواند احكام الهي راحفظ و حراست نمايد.زيرا تنها معصوم است كه مي تواند حافظ احكام باشد و از عهده غير معصوم خارج است. بنابر اين، يا بايد گفت قاعده لطف براي نصب فقيه عادل دلالتي ندارد، و يا بايد به عصمت ولي فقيه معتقد گرديم.و چون براي ولي فقيه، عصمت را شرط نمي دانيم، پس بايد از شمول قاعده لطف در جهت نصب الهي فقيه، صرفنظر نماييم.همان گونه كه به نظر مي رسد، نظر حضرت امام خميني (ره) در دليل عقلي ارائه شده از جانب ايشان اساسا غير قاعده لطف باشد. نكته دوم: اگر گفته شود: لازمه سخن و مفهوم كلام امام خميني (ره) مبني بر اينكه «اگر فردي لايق (فقيهي عادل و واجد شرايط) به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتي

ص: 2825

را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند» اين است كه فقيه واجد شرايط از جانب شارع بالفعل منصوب باشد والا با چه حقي اين فقيه مي تواند حكومت تشكيل دهد؟ در پاسخ بايد گفت: اولا بر خلاف نظريه ولايت انتخابي فقيه كه اساسا هر گونه نصبي را در مرحله ثبوت قابل خدشه مي داند، نظريه ولايت الهي - مردمي فقيه، بخشي از مشروعيت ولايت فقيه را نصب الهي مي داند و از اين جهت شكي بخود راه نمي دهد. ثانيا گرچه لازمه سخن امام خميني (ره) اين است كه فقيه عادل چون مشروعيت الهي دارد مي تواند حكومت تشكيل دهد و صاحب همان ولايتي گردد كه پيامبر اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت، اما هرگز اين برداشت صحيح در تضاد و منافات با اين نكته نيست كه چنين فقيهي حتما از رضايت و مشروعيت مردمي قبل از نصب الهي برخوردار بوده است.زيرا زماني يك فقيه عادل موفق به تشكيل حكومت صالح اسلامي مي گردد كه اكثريت مردم او را همراهي كرده باشند.مگر اينكه مشروعيت اصل قيام و تهيه مقدمات براي تشكيل حكومت صرفا مدنظر باشد كه در چنين حالتي اساسا از موضوع بحث خارج است.زيرا هر فرد مسلماني مكلف به

ص: 2826

امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با طاغوت و ايجاد تمهيدات تشكيل حكومت اسلامي است، و شكي نيست كه فقيه عادل نسبت به ديگران اولي براي عمل به چنين وظيفه و تكليفي است.بديهي است بر اساس روايات اسلامي هر گونه فداكاري در اين مسير و لو تا مرز شهادت، صد در صد مشروع است. ناگفته پيداست قيد «صالح اسلامي» براي حكومت، جهت پرهيز از حكومتهاي «تغلبيه» است.ممكن است عده اي معتقد باشند كه فقيه عادل بايد به هر وسيله اي كه شده است حكومت تشكيل دهد و لو آنكه با تغلب و زور باشد و اكثريت مردم هم او را همراهي نكرده باشند، اما در مكتب امامت تا كنون هيچ فقيه و صاحبنظر شيعي، در غير اسلامي بودن حكومت «تغلبيه» شك و شبهه اي نداشته است. ثالثا سيره عملي حضرت امام خميني (ره) در تشكيل حكومت، بهترين دليل براي اثبات اين نكته است كه تا رضايت و نظر و آراي اكثريت مردم در كار نباشد، هيچ حكومتي از قانونيت برخوردار نخواهد بود.زيرا ايشان علي رغم قيام از سالهاي قبل از دهه چهل، عملا موفق به تشكيل حكومت تا قبل از بهمن 1357 نشدند، و زماني هم كه حكومت و دولت تشكيل دادند، نه تنها آراي اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران را با

ص: 2827

خود داشت.سهل است كه دهها ميليون قلب اقشار مختلف مردم به عشق ايشان مي تپيد. امام خميني در بدو ورود به ايران و در اولين سخنراني خويش در بهشت زهرا علت اصلي غير قانوني بودن رژيم ستمشاهي پهلوي را شكل گرفتن نهادهاي حكومتي آن بدون رضايت مردم اعلام نموده و در اين زمينه مي فرمايند: «مجلس مؤسسان را با زور سرنيزه تاسيس كردند ملت هيچ دخالتي نداشت...پس اين سلطنت از اول يك امر باطلي بود، بلكه اصل رژيم سلطنتي از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلي و خلاف حقوق بشر است...هر كسي سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهاي ما ولي ما هستند؟ ...مجلسي كه بدون اطلاع و رضايت مردم است اين مجلس، غير قانوني است.دولتي كه از همچو مجلسي و همچو سلطاني انشا بشود، اين دولت غير قانوني است» . (10) كما اينكه ايشان علت تو دهني زدن به دولت طاغوت و تشكيل دولت اسلامي از جانب خود را راي و رضايت مردم مي دانند.ايشان دولت اسلامي را متكي به آراي ملت (مشروعيت مردمي) و متكي به حكم خدا (مشروعيت الهي) دانسته و در اين زمينه مي فرمايند: «من تو دهن اين دولت مي زنم، من دولت تعيين مي كنم، من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي كنم، من به واسطه اينكه ملت مرا قبول دارد...دولتي

ص: 2828

كه ما مي گوييم دولتي است كه متكي به آراي ملت است، متكي به حكم خداست» . (11) ايشان در اولين فرمان حكومتي و يا همان حكم اولين نخست وزيري كه براي تشكيل اولين دولت حتي قبل از تنظيم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران صادر فرموده اند تعبير حق شرعي و تعبير حق قانوني ناشي از آراي ملت را با هم بيان نموده و بر هر دو جنبه مشروعيت خويش يعني «مشروعيت الهي» و «مشروعيت مردمي» تكيه مي كنند و مي فرمايند: «جناب آقاي مهندس بازرگان - بنا به پيشنهاد شوراي انقلاب، بر حسب حق شرعي و حق قانوني ناشي از آراي اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبري جنبش ابراز شده است..» . (12) بنابر اين شكي نيست كه سيره عملي امام خميني (ره) بر هر دو جنبه «مشروعيت الهي» و «مشروعيت مردمي» تاكيد دارد. نكته سوم: چنانچه در عصر غيبت براي حاكم اسلامي، انتصاب شارع مقدس را تنها معيار مشروعيت دانسته و در جنبه «قانونيت» مشروعيت ولايت فقيه، صرفا مشروعيت الهي را كافي بدانيم و براي مشروعيت مردمي تاثيري قائل نباشيم، آنگاه در تعيين فقيه منصوب شارع با محذورات و اشكالات فراواني مواجه خواهيم شد.در اينجا نمونه اي از اين اشكالات را

ص: 2829

يادآوري مي كنيم. 1- اگر گفتيم همه فقيهان عادل واجد شرايط چون از جانب شارع مقدس نصب شده اند، مي توانند دولت تشكيل دهند ولو آنكه مردم رضايت نداشته و در امر حكومت به آنان اقبال و مراجعه نكرده باشند، آنگاه اين سؤال غير عقلاني نخواهد بود كه در صورت عدم قيام و اقدام هيچ فقيه واجد شرايطي، تكليف امت چيست؟ كما اينكه درتاريخ طولاني دوره فقهاي متاخر، ما دچار چنين وضعيتي بوده ايم. مگر نه اين است كه غير فقيه با وجود فقيه واجد شرايط حق حكومت ندارد؟ مگر نه اين است كه لزوم حكومت از واضحات عقل و از بديهي ترين نيازهاي جامعه است؟ لذا نتيجه طبيعي چنين وضعيتي اين است كه يا اساسا معتقد به عدم تشكيل حكومت گرديم و يا حكومت غير فقيه را بايد مشروع بدانيم. البته فرض بر اين است كه فقهاي عادل واجد شرايطي وجود دارند و باز مي توان فرض كرد سكوت و عدم قيام آنان هم به خاطر عافيت طلبي و شانه از زير بار مسئوليت خالي كردن نيست تا معتقد به سقوط شرط عدالت در وجودشان گرديم، بلكه برعكس به واسطه ورع زياد، هر يك منتظر اقدام ديگر است.در چنين حالتي تكليف چيست؟ يا بايد بگرييم هر كدام از آنان كه مردم به وي مراجعه كردند تشكيل حكومت بر او

ص: 2830

واجب عيني بوده و او ولايت بالفعل خواهد داشت كه در اين صورت عنصر مشروعيت مردمي وارد بحث شده و مفهوم آن اين است كه نصب الهي به تنهايي كارايي نخواهد داشت، و يا آنكه امت را بر خلاف نظر شارع بدون تكليف رها سازيم، و يا آنكه بالاخره به حكومت هر فرد غير صالحي تن در داده و آن را مشروع بدانيم.ظاهر امر اين است كه جز دخالت دادن به نقش مشروعيت مردمي در تعيين ولي فقيه چاره ديگري نداشته باشيم. 2- هر چند اسبقيت در اقدام فقها نسبت به تشكيل حكومت، ممكن است معياري براي تعيين ولي فقيه باشد، اما اگر فرض شود چند فقيه همزمان براي تشكيل حكومت قيام كردند و هيچ كدام هم (به هر دليلي) حاضر نشدند ديگري را اصلح بدانند و اتفاقا هر كدام هم بخشي از امكانات كشور را به خود اختصاص داده اند، در اينجا تكليف چيست؟ اگر معتقد باشيم همه اين فقها از جانب شارع بالفعل منصوب هستند و بايد مردم موظف گردند كه از همه آنان تبعيت نمايند.و در تشخيص اعلميت و صفات فقيه برتر هم اختلاف وجود دارد در چنين حالتي بايد چه كرد؟ آيا در اين صورت هرج و مرج لازم نمي آيد؟ هيچيك از اين فقها به قاعده «القرعه لكل امر مشكل»

ص: 2831

هم تسليم نمي شوند (13) تا ما با امثال اين راه حلها، آن هم در مساله حساسي همچون حكومت، بخواهيم خودمان را از قيد مشروعيت مردمي رها سازيم، پس تكليف چيست؟ در اينجا نيز ظاهر امر اين است كه چاره اي جز رجوع به راي و نظر اكثريت مردم وجود نداشته باشد.و اين همان دخالت دادن عنصر مشروعيت مردمي در كنار مشروعيت الهي ولي فقيه است. 3- اگر در حكومت اسلامي ولي فقيه از دار دنيا برود و چندين فقيه واجد شرايط هم وجود داشته باشند كه هيچ كدام غير از خود، ديگري را اصلح ندانند.و هر كدام هم خود را موظف و مكلف براي تصدي امر ولايت و قيام براي به دست گرفتن زمام امور بدانند. آيا در صورتي كه با انتخاب مستقيم، و يا غير مستقيم از طريق خبرگان منتخب ملت، راي و نظر مردم را شرط ندانيم در چنين حالتي هرج و مرج نخواهد شد؟ 4- يكي از نظريه هايي كه ممكن است به عنوان راه حل براي تعيين ولي فقيه از بين فقهاي واجد شرايط مطرح گردد اين است كه تمامي فقهاي داراي ولايت بالفعل در يكجا جمع شوند و بگويند ما از حق خود مي گذريم و يك نفر را به عنوان ولي فقيه تعيين نموده و به رسميت مي شناسيم.در چنين

ص: 2832

فرضي نيز بايد گفت: اولا امكان جمع همه فقهاي صاحب ولايت فعلي و اتفاق نظر همه آنان بر يكي از فقها امري است بسيار مشكل.لذا بايد گفت جمعي از آنان اگر چنين اتفاق نظري پيدا كردند مشكل حل مي شود. ثانيا باز هم مشكل حل نمي شود.زيرا ممكن است جمع ديگري از فقها، همزمان، فقيه واجد شرايط ديگري را براي ولايت امر امت تعيين كنند.در اينجا نيز ناچار خواهيم شد كه بگوييم هر كدام از اين دو گروه (و يا چند گروه) كه منتخب مردم بودند حق تعيين ولي فقيه دارند به عبارت ديگر براي جلوگيري از هرج و مرج بالاخره بايد به مردم رجوع شود. به هر حال با توجه به آنچه كه گفته شد، استدلال عقلي حضرت امام خميني (ره) رابا ناديده گرفتن تاثير «مشروعيت مردمي» نمي توان براي اثبات جنبه قانونيت «مشروعيت الهي» ولايت فقيه، تمام دانست، هر چند كه براي اثبات جنبه «حقانيت» مشروعيت الهي ولايت فقيه، از قويترين استدلالهاست.

بررسي يكي ديگر از دلايل عقلي و دو نكته در باره آن

آيت الله العظمي بروجردي شايد اولين كسي است كه به طور منظم و منطقي بر اثبات ولايت فقيه استدلال عقلي كرده و در بين كلمات خويش صراحتا از نصب فقيه براي سرپرستي جامعه اسلامي سخن گفته است.ايشان، اثبات ولايت فقيه

ص: 2833

و بيان ضوابط كلي و شئون و حدود ولايت وي را متوقف بر بيان اموري مي داند كه ما در اينجا به طور خلاصه بيان مي كنيم: «اولا: در جامعه اموري وجود دارد كه مربوط به فرد خاصي نيست بلكه از امور عمومي اجتماعي است كه حفظ نظام جامعه بدان وابسته است، نظير قضاوت، سرپستي اموال غايب و ناتوان و مجهول المالك، و حفظ نظام داخلي جامعه و پاسداري از مرزها و دستور جهاد و دفاع هنگام هجوم دشمنان و مشابه آنكه با سياست مدن مرتبط است.اين امور از مواردي نيست كه هر شخصي مستقلا بتواند عهده دار آن گردد، بلكه از وظايف سرپرست جامعه و آن كسي است كه زمام امور اجتماعي مردم به دست اوست. ثانيا: براي كسي كه قوانين اسلام و ضوابط آن را بررسي كند، ترديدي باقي نمي ماند كه اسلام دين سياسي، اجتماعي است و احكام آن به اعمال عبادي شرعي محض كه هدف آن، تكامل فرد و تامين سعادت اخروي است منحصر نيست، بلكه اكثر احكام آن مربوط به امور سياسي و تنظيم اجتماع و تامين سعادت دنياي مردم است.مانند احكام معاملات و سياسات و جزاييات از قبيل حدود و قصاص و ديات و احكام قضايي، و مالياتهايي نظير خمس و زكات كه حفظ دولت اسلام متوقف بر آن

ص: 2834

است.به همين خاطر علماي خاصه و عامه اتفاق نظر دارند كه در محيط اسلام وجود سياستمدار و رهبري كه امور مسلمانان را اداره كند ضروري ست بلكه از ضروريات اسلام است.هر چند در خصوصيات و شرايط او و چگونگي تعيين او از سوي رسول الله (ص) يا باانتخاب عمومي، اختلاف نظر دارند. ثالثا: بي ترديد سياست بلاد و تامين جهات اجتماعي در دين اسلام جداي از جهات روحاني و شئون مربوط به تبليغ احكام و ارشاد مسلمانان نيست، بلكه از همان صدر اسلام سياست با ديانت در هم آميخته و سياست از شئون ديانت محسوب مي شده است.رسول الله (ص) شخصا به تدبير امور مسلمانان مي پرداخت و امور آنان را سياستگزاري مي كرد و مسلمانان براي حل و فصل خصومتهاي خويش به وي مراجعه مي كردند.پس از آن حضرت نيز سيره خلفاي راشدين و غير راشدين و امير المؤمنين (ع) به همين منوال بود.آن حضرت پس از تصدي ظاهري خلافت، امور مسلمانان را تدبير مي كرد و براي ولايات، قاضي و حاكم منصوب مي فرمود. رابعا: با توجه به خلاصه اي از آنچه گفته شد، يعني: 1- جامعه داراي نيازمنديهاي اجتماعي است كه رفع آن از وظايف سياستمدار و رهبر جامعه است. 2- شريعت مقدس اسلام، اينگونه امور را مهمل نگذاشته است بلكه نسبت به آن نهايت اهتمام را به خرج

ص: 2835

داده است.براي آن احكام بسياري را تشريع كرده و اجراي آن را به رهبر مسلمانان واگذار كرده است. 3- اينكه رهبر و سياستگزار مسلمانان در ابتداي امر، كسي غير از پيامبر اكرم (ص) و پس از وي جانشينان وي نبوده اند. بايد گفت: چون امور و حوايج اجتماعي از مسائلي است كه عموم مردم در طول مدت عمر خويش با آن دست به گريبان هستند و شيعيان در عصر ائمه (ع) نمي توانسته اند در همه احوال و هر زمان كه بخواهند به ائمه (ع) دسترسي داشته باشند.به همين هت به طور قطع براي ما چنين نتيجه اي حاصل مي گردد كه امثال زراره و محمد بن مسلم و ديگر اصحاب ائمه (ع) از ائمه معصومين درباره شخصي كه به هنگام عدم امكان دسترسي به آنان به وي مراجعه كنند، پرسش نموده اند.و باز قطع داريم كه ائمه (ع) نيز اينگونه امور عامة البلوي را كه شارع راضي به مهمل ماندن آن نيست، مهمل نگذاشته و براي حل و فصل اين امور كسي را كه شيعيان به هنگام عدم دسترسي به آنان به وي مراجعه كنند، مشخص فرموده اند.بويژه اينكه عدم دسترسي اغلب شيعيان به آنان در آن زمان، و همه شيعيان در عصر غيبت را كه خود از آمدن آن خبر مي داده اند به خوبي مي دانسته اند. در هر صورت

ص: 2836

ما قطع داريم كه صحابه ائمه (ع) درباره كسي كه شيعيان به وي مراجعه كنند، پرسش نموده اند و ائمه - عليهم السلام - نيز به آنان پاسخ داده و اشخاصي را براي شيعه در صورت عدم تمكن از دسترسي به آنان مشخص فرموده اند.منتهاي امر، اين احاديث و پرسش و پاسخها در جوامع حديثي كه به دست ما رسيده ساقط شده و چيزي

ص: 2837

جز همين روايت عمر بن حنظله و ابي خديجه، به دست ما نرسيده است.پس امر داير است بين اينكه نصب صورت نگرفته باشد و يا اينكه فقيه عادل به اين مقام منصوب شده باشد، و آنگاه كه با مطالب گذشته بطلان نظر اول ثابت گرديد، نظر دوم (نصب فقيه) ثابت و قطعي مي گردد و مقبوله عمر ابن حنظله نيز از شواهد آن است.و اگر خواسته باشي، مي تواني مطلب را در قالب يك قياس منطقي به شكل زير در ذهن خود مرتب كني: يا ائمه (ع) براي اين امور مورد نياز همگان، كسي را مشخص ننموده و آن را مهمل گذاشته اند، و يا اينكه فقيه را بدين مقام منصوب فرموده اند، لكن اول باطل است، پس شق دوم ثابت مي گردد.اين يك قياس استثنايي است كه از يك قضيه منفصله حقيقيه و يك قضيه حمليه تشكيل شده كه رفع قضيه مقدم (بطلان قضيه اول) صحت تالي (قضيه دوم) را نتيجه مي بخشد، و اين همان چيزي است كه مورد نظر و مطلوب ماست» . (14) خلاصه آنچه آيت الله بروجردي در اين دليل عقلي استدلال فرموده اند اين است كه: اولا: در مسائل اجتماعي اموري است كه وظيفه زمامدار اجتماع است.اين امور نمي تواند مختل گذاشته شود. ثانيا: قوانين اسلام اعم از اعمال عبادي شرعي محض

ص: 2838

است و شامل مسائل اجتماعي و سياسي مي شود كه اسلام اجراي آن را به رهبر مسلمانان واگذار كرده است. ثالثا: در عمل پيامبر اكرم (ص) و جانشينان وي رهبري و سياستمداري مسلمانان را بر عهده داشته اند. رابعا: با توجه به مقدمات قبلي بايد قطع داشته باشيم كه شيعيان در مورد مسائل مبتلابه و مساله زمامداري در عصر غيبت از ائمه اطهار (ع) سؤال كرده و همچنين بايد قطع داشته باشيم كه ائمه (ع) نيز پاسخ گفته اند و چون نمي توان تصور كرد ائمه (ع) كسي را مشخص نفرموده باشند پس بايد يقين كرد كه حتما فقيه را براي اين مقام منصوب فرموده اند. در بررسي استدلال عقلي آيت الله بروجردي بايد به دو نكته مهم توجه كرد: نكته اول: هر چند استدلال عقلي آيت الله بروجردي در اثبات لزوم وجود حكومت اسلامي و «حقانيت» مشروعيت الهي فقيه واجد شرايط براي زمامداري مسلمانان در عصر غيبت، كامل و تمام به نظر مي رسد، اما در اثبات اينكه حتما فقهاي جامع الشرايط از جانب ائمه (ع) بالفعل براي ولايت منصوب شده اند و حتما از جنبه «قانونيت» هم داراي مشروعيت الهي هستند، به نظر مي رسد كه كامل و تمام نباشد.زيرا در مقدمه چهارم، آيت الله بروجردي در مورد اموري به قطعيت رسيده اند كه جاي سؤال و

ص: 2839

ابهام زيادي دارد.به اين خاطر كه: اولا: در اينكه سؤال و جوابي در مورد زمامداران عصر غيبت، بين راويان و اصحاب ائمه اطهار (ع) با آن بزرگواران - صلوات الله عليهم اجمعين - حتما و قطعا رد و بدل شده است، صرفا يك احتمال است كه ممكن است براي هر كسي منجر به قطع و يقين نگردد. ثانيا: در اينكه احاديث مربوط به ولايت فقيه در جوامع روايي ما وجود داشته است و به هر دليل (كتاب سوزي از سوي حكومتها و يا آمدن باران و وقوع سيل و زلزله و طوفان و خورده شدن از سوي موريانه! و...) حتما و قطعا ساقط شده و از بين رفته است، باز صرفا يك احتمال است كه نه تنها براي هر كس قطع آور نيست بلكه چون در كتب فقهاي اقدم و كتب اربعه (كه جامع اصول اربعمائة هست) و آثار فتوايي برجستگان فقهي امثال مرحوم شيخ صدوق به اين نكته تصريح نشده است، و هيچكس از آنان به غير از آنچه كه امروزه در دست ماست وجود آثار ديگر را در اين زمينه احتمال نداده است، مي توان احتمال از بين رفتن احاديث مربوط به ولايت فقيه در جوامع روايي را رد كرد. ثالثا: بر فرض كه قبول كنيم حتما چنين پرسش و پاسخي

ص: 2840

صورت گرفته است، و باز قبول كنيم كه اينگونه احاديث از بين رفته است، چه دليلي داريم كه با قاطعيت بگوييم پاسخ ائمه اطهار (ع) در برابر پرسش شيعيان غير از ارجاع آنان به فقهاي جامع الشرايط، حتما و قطعا نصب فقها به ولايت بالفعل بوده است؟ شايد كسي احتمال دهد كه آن بزرگواران مردم را به انتخاب فقها راهنمايي كرده باشند، شايد به گونه ديگري غير از نصب و انتخاب پاسخ داده اند.لذا دليل قاطعي نداريم كه حتما پاسخ به نصب فقيه داده اند. در مجموع بايد گفت در يك استدلال عقلي به مصداق «اذا جاء الاحتمال بطل استدلال» با وجود احتمالات مختلف پايه آن دليل عقلي سست مي شود. نكته دوم: اگر گفته شود: ارتكاز ذهني شيعه در مسائل عامه امامت فقط انتصاب الهي بوده است و مساله انتخاب در عصر ائمه اطهار (ع) اساسا مطرح نبوده است.به همين خاطر به غير از مساله نصب نبايد احتمال ديگري را مطرح كرد. در پاسخ بايد گفت: اولا هر چند درست است ارتكاز ذهني شيعه در مورد مساله امامت، جز نصب امري ديگري نبوده است، اما نبايد فراموش كرد كه چنين ارتكازي را بايد در مورد امامت امام معصوم (ع) منصرف دانست، و نمي توان آن را در مورد فقهاي غير معصوم در عصر غيبت، تعميم

ص: 2841

داد.شايد به خاطر همين عنصر عصمت بوده است كه مساله نصب در طول تاريخ ائمه اطهار (ع) در ذهن شيعيان جا باز كرده بوده است. ثانيا: اگر هم بر امر ارتكاز ذهني شيعه در مورد نصب بدون تفاوت در مورد امامت امام معصوم و غير معصوم اصرار داشته باشيم، چه دليلي وجود دارد كه معتقد گرديم حتما نصب الهي فقيه براي زمامداري در عصر غيبت بدون كسب مشروعيت مردمي و قبل از مراجعه امت، صورت گرفته است؟ يعني مي توان احتمال داد كه مساله مشروعيت الهي و انتصاب يك فقيه عادل براي سرپرستي امور مردم پس از رضايت آنان نسبت به آن فقيه صورت گرفته است. ثالثا: در همان روايت مقبوله عمر بن حنظله كه آيت الله بروجردي به عنوان مؤيد دليل عقلي خود ذكر كرده است، حضرت امام صادق (ع) صراحتا جمله «قد جعلته عليكم حاكما» را پس از آنكه توصيه مي فرمايند «مردم نظر كنند به آن كساني كه صاحبنظر در حلال و حرام و شناخت احكام هستند و به چنين افرادي راضي شوند» بيان فرموده اندكه البته در جاي خود از آن بحث خواهيم كرد. بنابر اين مي توان مدعي شد كه فقهاي جامع الشرايط با نصب ائمه اطهار (ع) در جنبه «قانونيت» ولايت خويش هم داراي مشروعيت الهي هستند اما پس از آنكه مورد رضايت

ص: 2842

امت واقع شده و مشروعيت مردمي هم كسب كرده باشند.

پى نوشت ها

: 1- البته اينكه گفته مي شود «دلايل عقلي» نوعي مسامحه در تعبير است.زيرا بسياري از دلايل مطرح شده از سوي بزرگان فقها در باب ولايت فقيه، دلايل عقلي محض نيست بلكه تلفيقي از عقل و نقل است.مثلا در بعضي از موارد صغري قياس، عقلي و كبراي آن نقلي است و بالعكس.براي اطلاع بيشتر رجوع شود به: جوادي آملي، عبد الله، پيرامون وحي و رهبري، انتشارات الزهرا، ص 145. 2- رجوع شود به: امام خميني، ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، بهار 1373، ص 40 -39. 3- رجوع شود به: امام خميني، كتاب البيع، مؤسسه اسماعيليان، ج 2، ص 462 -461. 4- رجوع شود به منبع پيشين ص 464. 5- رجوع شود به: الشيخ الصدوق، ابي جعفر محمد بن علي، علل الشرايع و الاحكام، ج 1، باب 182، حديث 9، ص 251. 6- آيت الله جوادي آملي در دليل عقلي محض خويش جهت انتصابي بودن فقيه عادل به همين قاعده لطف، استدلال كرده و مي گويد: «ولايت فقيه به عنوان تداوم امامت امامان معصوم (ع) مي باشد يعني هم آفرينش و ايجاد تكويني فقيهان واجد شرايط در عصر غيبت به مقتضاي حكمت الهي بر مبناي حكيمان و يا قاعده

ص: 2843

لطف متكلمان واجب است، منتها به نحو «وجوب عن الله» نه «وجوب علي الله» ، و هم دستور و نصب تشريعي آنان برابر همين تعبيرهاي ياد شده لازم مي باشد و ممكن نيست خللي در اصل آن تكوين و يا اين تشريع راه يابد.» براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: جوادي آملي، عبد الله، پيرامون وحي و رهبري، ص 163. 7- رجوع شود به: علامه حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1979 م، ص 392. 8- همان منبع پيشين. 9- همان منبع پيشين، ص 389. 10- امام خميني، صحيفه نور، ج 4، ص 282. 11- همان منبع پيشين، ص 285. 12- همان منبع پيشين، ج 5، ص 27. 13- آيت الله مكارم شيرازي كه از طرفداران انتصاب الهي فقيه است مي گويد: در صورتي كه فرض شود آن هم به صورت بسيار نادر، افراد واجد شرايط از جميع جهات مساوي هستند و هيچيك از آنان از ديگري برتري ندارد و اهل خبره نيز در اين مساله متحير گشته اند، مانعي براي رجوع به امر قرعه وجود ندارد.براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: مكارم شيرازي، ناصر، انوار الفقاهه (كتاب البيع)، مدرسه الامام امير المؤمنين، قم، 1411 ه.ق.، ص 598. 14- رجوع شود به: منتظري، حسينعلي، البدر الزاهر في صلوة الجمعه

ص: 2844

و المسافر (تقرير لما افاده آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي طباطبائي)، ص 57 -52.

ص: 2845

بليط بخت آزمايى

اشاره

فقه اهل بيت فارسى، شماره 2 اسناد فقهى: قسمت دوم امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه تقرير از: آيت اللّه محمدى گيلانى

اشاره:

امام راحل، قدس سره، فقيه عارف و ژرف انديش زمان، گوهر آشكار و با اين حال ناشناخته اى بوده و هست كه حتى خوديها نيز از بلنداى درك و نظر حضرتش، به دور مانده اند و ابعاد وجودى آن بزرگ مرد را درنيافته اند. از جمله، آن كه ابعاد فقاهت و ژرفاى فقهى ايشان، چندان درك نشده و ديدگاهها و آراى نادر و جديد آن فقيه سترگ، در حوزه هاى درس و پژوهش فقهى، مورد دقت و رويكرد بايسته قرار نمى گيرد. اين نشريه، به سهم خود، خواهد كوشيد در راه رفع كمبود ياد شده، گام بردارد و از نظرگاهها و زواياى فقهى امام راحل، سخن به ميان آرد و «فقيهان» را به طرح و تامل در پايه هاى فكرى و ديدگاههاى ايشان، ترغيب گرداند و «فقه پژوهان» را با آرا و ديدگاههاى ايشان آشنا سازد. در شماره نخستين، با نشر بحث «بيمه»، اين فصل را باز گشوديم و اينك مقوله اى ديگر را، در پيش رو داريد. پيش از ارائه متن، نكات زير، درخور يادآورى است: 1. همان گونه كه در عنوان مقاله گذشته و نگاشته حاضر، مشاهده مى كنيد، اين بحثها، تقريرى است از

ص: 2846

آيت اللّه محمدى گيلانى، و در هر تقرير، دريافت تقرير كننده از بحث ارائه مى گردد و نه تمامى بحثهاى به ميان آمده. البته در همين مقام، اين كار بزرگ آيت اللّه محمدى گيلانى، ستودنى است كه با تقرير و نگارش اين بحث در آن جلسات خصوصى تابستان، زمينه حفظ اين اسناد گرانبها را فراهم كرده اند. 2. اين بحثها در تابستان سال 1343ه.ش. و پس از آزادى از زندان، ارائه گرديده است. شرايط زمان و مكان و نيز القاى بحث در يك محيط خودمانى و خصوصى، همچنين در اختيار نبودن منابع براى امام و... همه و همه، در شيوه طراح، بى دخالت نبوده اند. همان گونه كه در شماره نخستين و اين شماره، مشاهده مى كنيد، حضرت امام، نخواسته اند به گونه اى تفصيلى و از زاويه هاى گونه گون، به بحث بپردازند، بلكه تنها به گوشه ها و بخشى از مناظر كلام اشارت داشته اند. و اين نكته، در حقيقت، برخاسته از مقتضيات زمانى و مكانى اين جلسه ها بوده است. 3. دستاورد اين جلسه ها، با همه ايجاز و گزيده گويى، از زواياى گوناگون به عنوان اسنادى مهم و در خور اعتنا، تلقى مى شوند و افزون بر ديدگاهها و آراء و مستندات در خور درنگ كه در درسها مشاهده مى كنيد، اين نكته كه حضرتش در متن درگيريهاى سياسى و نيز

ص: 2847

در تعطيلات تابستانى، همچنان شيفته فقه و تعليم آن بود، نكته درس آموزى براى فقه پژوهان است تا تلاش و عشق ايشان را در اين وادى، سر لوحه كار خويش قرار دهند و راه ايشان را در مسير تدريس و تحصيل بپيمايند.

بليط بخت آزمايى

آن جا كه دولتها ]ى طاغوتى [ توان گرفتن و دزديدن مالهاى ثروتمندان را به عنوان ماليات و مانند آن، از عناوين ظاهر فريب ، دارند و اين حيله ها، در مورد اموال فقيران، اجرا شدنى نيست، به منظور صيد مالهاى آنان، به كار بردن تور ديگرى را از اربابان خود الهام گرفته اند كه در ابتدا «بخت آزمايى» ناميده شد، امّا وقتى با انكار و انزجار دينداران رو به رو شدند، اسم آن را به «اعانه ملّى» تبديل كردند و از راه آن به مكيدن خون مسكينان گرسنه و فقيران كوخ نشين پرداختند. مسكينان و فقيرانى كه براى امرار معاش، با كمترين دستمزدها به كار در كشتزارها و مزرعه ها مشغول هستند. اين بيچارگان را با تبليغات فريبنده به طمع انداخته و به خريد كاغذهاى بى ارزش داراى ارقام، كه به «بليط اعانه ملّى» نام نهاده شده بود، واداشتند. آرزوهاى اين فقيران تنگدست را به خريد اين اوراق سياه برانگيختند و اين بى خبران، با تمام تلاش به خريد اين اوراق پرداختند

ص: 2848

و در هر هفته، مقدارى از غذاى زنان و فرزندان خويش را، در اين راه تباه كردند، در حالى كه خوراك آنان را با جان كندن در سرما و گرما به دست مى آورند. به هر حال به بعضى از بزرگان معاصر، فتواى به جواز خريد و فروش اين بليطها داده اند. پيش از پرداختن به اصل بحث، يادآورى اين نكته بايسته است كه اين مساله، از مسايل جديدى است كه در نوشته هاى گذشتگان صالح در ميان گذاشته نشده، از اين روى، ضرورى نبودن حكم آن، از امور ضرورى است و براى مسلمانى كه به خدا و رسول او ايمان دارد و سخنان او را پذيرفته است، روا نيست بر كسى كه بر مبناى اجتهاد، نظر به جواز خريد و فروش اين بليطها داده، خرده بگيرد. و به نكوهش او پردازد. زيرا اين مساله از مسايل اجتهادى است كه در آن دست يابنده به حق، دو پاداش و به خطا در افتاده، يك پاداش وعده داده اند. بدگويى از مجتهدان در اين امور، ناشى از سبكسرى و نادانى است. افزون بر اين، اين در پرده ابهام است كه آيا بليط بخت آزمايى، از جهت موضوع، از اقسام قمار است يا نه؟ اگر چه به نظر ما، نزديك تر به واقع است كه از جهت موضوع بيرون

ص: 2849

از قمار و در حكم آن داخل است. اينك، بيان مطلب: 1. بيرون رفتن بليط بخت آزمايى از موضوع قمار، از آن روست كه فهم عرفى از واژه قمار، در ظرف اطلاق آن، عبارت است از بازى با ابزار برد و باخت، با شرط بندى. اين معنى، در بحث قمار به اثبات رسيده و در اين جا، آهنگ ثابت كردن آن را نداريم. 2. وارد شدن بليط بخت آزمايى در حكم قمار، از آن روست كه خريد و فروش آن از نمونه هاى «اكل مال به باطل» است كه در قرآن كريم از آن پرهيز داده شده است. خداوند تبارك و تعالى، در قرآن كريم، داد و ستد با خشنودى دو طرف را در برابر «اكل به باطل» قرار داده و دومى را حرام و اوّلى را حلال كرده است. و باز شناختن اين دو قسم را به ميزان عقلى و درك و دريافت عرفى واگذارده است. شاهد اين مدعى روايت مورد اعتمادى است كه زراره از امام صادق(ع) نقل مى كند: «عن ابي عبداللّه(ع) انّه سئل عن الشطرنج و عن لعبة شبيب التي يقال لها لعبة الامير و عن لعبة الثلث، فقال: ا رايت اذا ميّزاللّه بين الحق و الباطل مع ايّهما يكون؟ فقلت مع الباطل. فقال: فلا خير فيه.» زراره

ص: 2850

مى گويد: از آن حضرت درباره شترنج، بازيچه جوانان، كه به بازيچه امير موسوم است و بازيچه سه گانه سوءال شد. حضرت فرمود: وقتى خداوند حق و باطل را جدا كرده، به نظر تو اين موارد در كدام بخش قرار مى گيرند؟ عرض كردم: بخش باطل و حضرت فرمود: پس هيچ خيرى در آنها نيست. سوءال حضرت از راوى حديث درباره وارد شدن اين موارد در حق يا باطل نشانگر اين است كه جدا سازى اين در بخش، به نفسى واگذار شده كه خداوند بدى و پرهيز از بدى را به او الهام كرده است. پوشيده نيست كه مقصود از نبود خير، در سخنان حضرت، كه فرمود: «هيچ خيرى در آن نيست» اثبات حرمت است. زيرا چيزى كه خيرى در آن نيست، از افراد باطل و از آن نهى شده است. مساله ما نيز، از گونه باطل است. زيرا هر شخص با انصاف و آگاه از حقيقت بليط بخت آزمايى، وقتى آن را مورد نظر قرار بدهد و در راز و رمز شور و شوق مردم به آن به بررسى بپردازد و از سوى ديگر، اندك دقتى در معناى تجارت كند، به يقين خواهد دانست كه خريد و فروش بليط بخت آزمايى، از گونه هاى تجارت نيست. بر اساس رو به رويى صد

ص: 2851

در صد، ميان تجارت و باطل، وقتى عملى از سنخ تجارت نباشد، از سنخ باطل خواهد بود. گمان خشنودى خريدار در اين جا، بى مورد است؛ زيرا اين خشنودى، مانند خشنودى در عقد فاسد است كه در جاى خود بى اثر بودن آن، ثابت شده است. و شخص نيز نسبت به آنچه كه به عقد فاسد، دريافته، ضامن است؛ زيرا خشنودى، بستگى دارد به جا به جايى و امضاى شرع. پس هنگامى كه جا به جايى، در كار نبود، موضوعى براى خشنودى دو سوى معامله باقى نخواهد ماند. خريد و فروش بليط بخت آزمايى اين گونه است؛ زيرا خشنودى دو سوى معامله، بر عملى واقع شده كه از نظر شرع ممنوع است و اين نهى در حكم نفى است، پس از نظر شرع، موضوعى براى خشنودى باقى نمى ماند، همان گونه كه در گونه هاى قمار نيز چنين است. زيرا خشنودى دو سوى برد و باخت، قمار نيز، بر كارى واقع شده كه شارع نهى دارد و اين، در حكم نفى است. چه بسا كسى احتمال دهد كه استدلال به بعضى از روايات سواركارى و تيراندازى براى اثبات حرام بودن خريد و فروش بليط بخت آزمايى، صحيح است. مثلاً در روايت مرسل صدوق از امام صادق(ع) كه مى فرمايد: «قال رسول اللّه(ص): انّ الملائكة تحضر الرهان

ص: 2852

في الخفّ و الحافر و الريش و ما سوى ذلك قمار حرام.» رسول خدا(ص) فرمود: فرشتگان در شرط بندى در مسابقات سواركارى و تيراندازى با كمان حاضر مى شوند و شرط بندى در غير اين دو مورد، قمار است و حرام.» در روايتى كه ابى العلاء بن سيابه از امام صادق(ع)، آن حضرت از پيامبر اكرم(ص) نقل كردند كه فرمود: «انّ الملائكة لتنفر عند الرهان و تلعن صاحبه ماخلا الحافر و الريش و النصل.» به يقين، فرشتگان از شرط بندى آزرده مى شوند و فاعل آن را لعنت مى كنند، مگر اين كه شرط بندى در سواركارى و تيراندازى با كمان و نيزه باشد. توضيح استدلال: شرط بندى حلال، تنها در همين چند قسم است و ديگر شرط بنديها، به نص اين روايات قمار است و از آن جا كه خريد و فروش بليط بخت آزمايى، از اقسام شرط بندى حلال نيست، پس دست كم به لحاظ حكم، از قسم قمار و حرام است. امّا معلوم است كه شرط بندى، ربطى به موضوع مورد بررسى ما ندارد و به همين دليل، ناتمام بودن استدلال به روايت: «لا سبق الاّ في: الخفّ و الحافر و النصل». شرط بندى ممنوع است مگر در سه مورد: سواركارى با شتر، چارپايان ديگر و تيراندازى، روشن مى شود. درباره

ص: 2853

اين روايت گفته اند كه اگر«سبق» را به فتح باء بخوانيم، تنها بر حرمت مال مسابقه ( lt ; شرط بندى) دلالت خواهد داشت و اگر آن را به سكون باء بخوانيم، بر حرمت عمل نيز دلالت مى كند. ناتمام بودن استدلال به اين روايت بدان خاطر است كه داخل شدن خريد و فروش بليط بخت آزمايى در عنوان مسابقه، جاى گفت و گو دارد، بلكه بدون شك، از عنوان مسابقه خارج است. خلاصه: دليل حرمت خريد و فروش بليط بخت آزمايى، عبارت است از صدق عنوان: «اكل به باطل» بر آن، امّا لازم است بدانيم اين دليل، تنها بر حرام بودن تصرّف مورد انتظار دلالت مى كند كه از آن، تعبير به اكل مى شود و شايستگى آن را ندارد كه دلالت بر حرام بودن بليط بخت آزمايى بكند

ص: 2854

به امامت رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اى

خطبه اول

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين نحمده و نستعينه ونستغفره و نتوكل عليه و نصلى و نسلم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه حافظ سره و مبلغ رسالاته بشير رحمته و نذير نقمته سيدنا و نبينا ابى القاسم المصطفى محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين الهداه المهديين المعصومين سيما بقيه الله فى الارضين ، اوصيكم عبادالله بتقوى الله. روز ، روز متعلق به امام بزرگوارست و سخن ما درباره ى خصوصياتى از اين مرد بزرگ و اين يادگار پيامبران و اولياى الهى در زمان ماست به همه ى برادران و خواهران نمازگزار عرض مى كنم كه خصوصيت امام بزرگوار ما رعايت تقوا بود همه ى شما تقوا را دستور العمل زندگى خود قرار بدهيد، تا همچنان كه ابواب رحمت الهى بر روى آن مرد بزرگ باز شد بر روى ما هم باز بشود ، تقوا، رحمت و هدايت الهى را متوجه فرد و جامعه ى باتقوا مى كند دستورالعمل اول و آخر پيامبران و جانشينانشان تقواى الهى است. در خطبه ى اول در نظر دارم آن دركى را كه در طول زمان به عنوان يك شاگرد و پيرو اى نمرد بزرگ احساس كردم و ديدم و لمس كردم به شما عزيزان - بخصوص جوانان - منتقل

ص: 2855

كنم درباره ى امام خيلى حرف زده ايم همه از دوستان از دشمنان از ايرانى و غير ايرانى و مسلمان و غير مسلمان از اين مرد بزرگ تجليل كردند در اينها هيچ حرفى نيست عظمت و جلال و شان او براى همه مسلم است اما اين يك امر اجمالى است من فكر مى كنم كه نسل جوان ما - كه امروز با قدرت و نشاط دارد راه افتخار و عزتى را كه اين مرد بزرگ در مقابل ما باز كرد طى مى كند - مايل است از امام خود چيزهاى بيشترى بداند، من دريافتهاى خودم را عرض مى كنم يعنى آنچه را كه به مرور زمان در طول حدود سى سال ما امام را از نزديك شناختيم و در امام مشاهده كرديم در هر برهه يى چيزى مظهرى و بعدى از ابعاد اين شخصيت عظيم را از اين سى ويك سال - كه از دوران جوانى بنده تا رحلت آن بزرگوار طول كشيد - البته چهارده سال ايشان در تبعيد بودند و ما به ظاهر از ايشان دور بوديم اما در فضاى ذهن و مسير امام بوديم و از او جدا نبوديم همان چهارده سال هم در واقع با امام بوديم. يك نكته را با شما عزيزان عرض كنم ، درست است كه شاگردان امام و

ص: 2856

آشنايان با امام ، امام را در حد بالايى با عشق و محبت دوست مى داشتند اما آنچه درباره ى امام گفته شده است منشاءش محبت نيست محبت منشاءش آن خصوصياتى است كه در امام بود. نكته ى دوم اين است كه اين شخصيت داراى ابعاد گوناگون هيچ اصرار و عجله يى نداشت كه آن زيباييها و درخشندگيهاى وجود خود را به رخ كسى بكشد هر وقت هر جا تكليف شرعى او را وادار به حركتى كرد بعدى از ابعاد او آشكار شد. من از سال 37 شروع مى كنم سالى كه من خودم به قم رفتم و اول بار امام را از نزديك ديدم، البته قبل از آن در مشهد شنيده بوديم كه در قم يك مدرسى ، يك استاد بزرگى هست كه جوان پسند و برجسته است، طلبه ى جوانى كه به قم وارد مى شود دنبال استاد مى گردد، در حوزه هاى علميه انتخاب استاد اجبارى نيست، هر كسى طبق پسند و سليقه ى خود استاد را انتخاب مى كند استادى كه طلاب جوان و مشتاق را در وهله ى اول به خود جلب مى كرد همين مردى بود كه آن روز در ميان شاگردانش به عنوان «حاج آقا روح الله» شناخته مى شد مجموعه ى جوانان فاضل و درسخوان و پر شوق در محفل درس او جمع بودند ما در چنين فضايى وارد قم

ص: 2857

شديم. اول مظهر نو آورى علمى و تبحر در فقه و اصول بود بنده قبل از ايشان استاد بزرگى را در مشهد ديده بودم - يعنى مرحوم آيت الله ميلانى - كه از فقهاى برجسته بود در قم هم همان وقت رئيس حوزه ى علميه قم - كه استاد امام هم بود يعنى مرحوم آيت الله العظمى بروجردى - بود بزرگان ديگرى هم بودند اما آن محفل درسى كه دلهاى جوان و مشتاق و كوشا و علاقه مند به استعدادهاى خوب را جذب مى كرد درس فقه و اصول امام بود يواش يواش از قديمى ترها شنيديم كه اين مرد فيلسوف بزرگى هم هست و در قم درس فلسفه ى او، درس اول فلسفه بوده است، ليكن حالا ترجيح مى دهد كه فقه تدريس كند، شنيديم كه اين مرد معلم اخلاق هم بوده است و كسانى در درس اخلاق او شركت مى كردند و او به تقويت فضايل اخلاقى در جوانان همت مى گماشته است در خلال درس در طول سالها اين را ما از نزديك هم مشاهده كرديم، اما تااينجا شخصيت اين مرد بزرگ - كه باطن او سرشار از خصوصيات ناشناخته بود - براى اكثر مردم در ان روز فقط به عنوان يك استاد عالم و شاگرد پرور و يك تهذيب كننده ى اخلاق طلاب و شاگردان شناخته مى شد.

ص: 2858

در سال 1340 مرحوم آيت الله بروجردى - مرجع تقليد - وفات پيدا كرد مراجع بزرگوارى بودند كه مطرح شدند و دوستانشان نام آنها را مى آوردند اين جا صحنه يى شد براى اين كه اين مرد به همه نشان داد كه اين درس اخلاقى كه مى گفته است فقط زبان و ياد دادن به ديگران نبوده است خود او اولين عامل به درسهاى تهذيب نفس بوده است همه ديدند همه فهميدند و تصديق كردند كه اين مرد از مقام از مطرح شدن از رياست حتى اگر آن رياست ، مرجعيت باشد، كه يك رياست روحانى و معنوى است رويگردان است و براى مقام و منصب و رتبه و شخصيت هيچ گونه تلاش نمى كند بلكه اگر ديگران هم بخواهند تلاش كنند تا آنجايى كه بتواند مانع مى شود. بعد از گذشت حدود يك سال و نيم از فوت مرحوم آيت الله بروجردى نهضت اسلامى شروع شد، در نيمه ى دوم سال 1341 بعد ديگرى از ابعاد اين شخصيت آشكار شد و آن هوشيارى و تيزفهمى و توجه به نكاتى كه غالبا به آن توجه نمى كردند از يك طرف و غيرت دينى از يك طرف ديگر بود خيليها شنيدند كه تصويب نامه ى ولت در آن روز قيد مسلمان بودن و سوگند به قرآن را فرد در منتخب حذف كرده است اما

ص: 2859

خيلى توجه نكردند كه اين چه قدر اهميت دارد در عين حال خيلى اهميت داشت دليل هم اين بود كه با آن كه مجلس شوراى ملى آن زمان مجلس فرمايشى بود خودشان آن را تشكيل مى دادند وفقط نامزدهاى مورد قبول خودشان به آنجا مى رفتند در واقع انتخاب مردم وجود نداشت انتصاب بود با وجود اين آن رژيم جراءت نكرد آن مقررات مربوط به انجمنها و اين مساءله ى اسلام را در وقتى كه مجلس سرپا بود مطرح كند ترسيد منعكس بشود گذاشتند در غياب مجلس ! مجلس را در آن وقت منحل كرده بودند مجلس نبود در محيط دربسته يى آن را تصويب كردند اين نشان مى داد كه پشت سر اين قضيه حرفهاى فراوان و مقاصد زيادى هست اين را كسى نمى فهميد اما امام اين را فهميد و ايستاد غيرت دينى او، او را وادار كرد كه در اين مساله پيشقدم بشود و مبارزه ى براى اين زاويه ى على الظاهر كوچك ضد اسلامى را شروع كند و اين كار راه هم كرد. در همين جا يك نكته ى مهم وجود دارد: امام بزرگوار حتى در ميدان مبارزه هم نخواست جلو بيفتد،خود ايشان براى ما نقل كردند كه در اول شروع نهضت در منزل مرحوم آيت الله حائرى ، يا يك نفر از مراجع معروف وقت

ص: 2860

آن زمان و از همدوره هاى خودشان صحبت مى كردند و به ايشان گفته بودند كه شما جلو بيفتيد ما هم دنبال شما حركت مى كنيم امام مقصودش اين بود كه تكليف انجام بگيرد آن فريضه يى را بر دوش خود احساس مى كرد انجام بدهد جلو افتادن مطرح نبود. البته ديگران آن قدر توانايى و جراءت ورود در اين ميدان را نداشتند و به امام نمى رسيدند امام به طور طبيعى رهبرى و سررشته دارى اين حركت را برعهده داشت اين مبارزه را شروع كرد و به مردم تكيه نمود تا آن روز هيچ كس از بزرگان حوزه هاى علميه و مراجع حدس نمى زد كه يك حركت دينى آن هم در آن دوران اختناق اين گونه بتواند پشتيبانى مردم را جلب كند اما امام در همان روز گفت من به پشتيبانى اين مردم حركت مى كنم مردم را به اين بيابان قم دعوت مى كنم او مى دانست كه اگر مردم را دعوت كند از همه ى ايران جمع مى شوند و يك اجتماع عظيم غير قابل علاج براى دولت آن وقت و رژيم فاسد به وجود مى آورند. در اين جا بعد جديدى از شخصيت اين مرد آشكار شد بعد قدرت رهبرى شجاعت سياسى ، آشنايى با ريزه كاريهاى كارهاى دشمن هوشيارى نسبت به هدفهاى دشمنان اين بعد در عمل آشكار شد، سال

ص: 2861

42 - يعنى سال دوم مبارزه - رسيد كه سال شدت عملها و فشارها و كشتارها بود، آنجا امام مثل خورشيدى در آسمان اميدهاى ملت ايران ظاهر شد در موضع يك مرد فداكار و يك آتشفشان كسى كه همه ى احساسات لازم براى يك مردم جهانى يك مرد ميهنى يك مرد اسلامى در او جمع است شجاعت لازم را دارد قدرت بسيج عظيم مردم را دارد صراحت لازم را دارد چه در اول سال 42 كه ماجراى حمله ى كماندوها به مدرسه ى فيضيه و حوزه ى قم پيش آمد و چه در پانزده خرداد سال 42 كه عظمت امام در آنجا آشكار شد ملت ايران ناگهان احساس كرد كه پشت و پناهى دارد قله ى عظيمى وجود دارد كه مى تواند به او چشم بدوزد و به او توجه كند امام در پانزده خرداد اين گونه در صحنه ظاهر شد. بعد از اين ماجرا زندان و تبعيد و فشارهاى فراوان وجود داشت و امام در آن روز جوان نبود براى ماها كه آن روز جوان بوديم زندان رفتن و ماجراهاى مشكلى كه پيش مى آمد، خيلى سخت نبود، بيشتر شبيه يك سرگرمى بود اما امام در آن سال - در سال شروع مبارزه - شصت و سه سالش بود در شصت و سه سالگى اين مرد با

ص: 2862

جوشش احساس خود مى توانست احساسات يك ملت را به جوشش بياورد زندان رفتن و تبعيد شدن براى كسى در آن سنين كار آسانى نبود اما اين فداكارى و از خودگذشتگى و خطرپذيرى در اين مرد آشكار شد اى نهم بعد جديدى بود يعنى مردى كه در راه آرمانهاى بزرگ و در راه تكليف شرعى هيچ مشكلى نمى توانست مانع راه او بشود اين جريان در سال 42 و 43 به تبعيد چهارده ساله ى امام اول به تركيه بعد هم به عراق منتهى شد. در دوران تبعيد امام ابعاد تازه يى از شخصيت اين مرد كم نظير و حقيقتا استثنايى در زمان ما بروز كرد چيزهايى كه انسان در زندگى شخصيتهاى بزرگ بعضى از آنها را بندرت مشاهده مى كند. اولا، او در موضع يك طراح فكرى - و به قول معروف مذاكرات سياسى ، يك تئوريسين - قرار مى گيرد كه طرح يك حكومت را طرح يك نظام را طرح يك بنا و دستگاه جديد را مى ريزد آن هم طرحى كه هيچ گونه سابقه ى موجود و محسوسى در مقابل چشم ندارد،بناى اسلامى ، با توجه به نيازهاى دنياى جديد و مسائلى كه در دنيا مطرح است تركيب اين مسائل مى شود طراحى يك نظام. ثانيا، اين مرد با اين كه در ايران نبود، اما از راه دور

ص: 2863

مدت چهارده سال قضاياى مبارزات اسلامى و نهضت اسلامى در ايران را به معناى واقعى كلمه رهبرى كرد، در طول اى نمدت چهارده سال و بخصوص چند سال اخير - يعنى از سالها 50 و 49 تا 54 و 55 - شدت اختناق و فشار زياد بود، گروهها ، گروهكها، احزاب سياسى گوناگون ، مخفى ، مبارز، سياسى ، غير سياسى به وجود مى آمدند و همه در زير فشارهاى رژيم مضمحل مى شدند و از بين مى رفتند و يا بى خاصيت مى شدند با اين كه بعضى از آنها پشتيبانهاى سياسى بين المللى هم داشتند به بلوك شرق و غرب بخصوص به شرق - متصل بودند و از آن جا هدايت و كمك مى شدند اما نهضت امام متكى به تشكيلات حزبى نبود اما هيچ تشكيلات حزبى در داخل كشور نداشت عده يى شاگردان و دوستان و آشنايان به فكر او و متن مردم بودند امام هم وقتى در اعلاميه ها پيام مى داد مخاطب او آن عده دوستان و آشنايان مخصوص او نبودند مخاطب او متن مردم بودند، او با متن مردم و توده ى مردم حرف مى زد و آنها را هدايت مى كرد و توانست در طول چهارده ، پانزده سال ، از راه دور اين مايه ى فكر اسلامى و نهضت اسلامى را. اولا، در ذهنها عميق كند.

ص: 2864

ثانيا، در سطح جامعه توسعه بدهد دلهاى جوانان و ذهنها و ايمانها را به آن متوجه بكند تا زمينه براى آن انقلاب عظيم آماده بشود خيليها در داخل كشور كارهاى بزرگ و مخلصانه و فداكارانه يى انجام مى دادند اما اگر مركزيت امام نبود هيچكدام از اين كارها نبود همه ى اين تلاشها شكست مى خورد و همه ى اين انسانها از نفس مى افتادند آن كسى كه از نفس نمى افتاد او بود و ديگران هم به نيروى او قوت و نيرو گرفتند. بعد هم هدايت حقيقى يك حركت انقلابى و يك نهضت بزرگ در طول مدت چهارده سال و عبور دادن آن از آن همه عقبات گوناگون توسط آن بزرگوار بود طورى شد كه افكار غير اسلامى و ضد اسلامى به انزوا كشيده شدند و به حاشيه رانده شدند روز به روز فكر اسلامى و اين تفكر منطقى و مستحكم و قوى غلبه ى خود را بر افكار ديگر ثابت و آشكار كرد، در همه ى قضاياى مهم حضور امام محسوس بود، در سال 1347 امام در نجف - مركز فقاهت - فكر ولايت فقيه را با اتكاء به به مايه هاى محكم فقهى از آب درآورد. البته ولايت فقيه جزو مسلمات فقه شيعه است اين كه حالا بعضى نيمه سوادها مى گويند امام ولايت فقيه را ابتكار كرد و

ص: 2865

ديگر علما آن را قبول نداشتند ناشى از بى اطلاعى است كسى كه با كلمات فقها آشناست مى داندكه مساله ى ولايت فقيه جزو چيزهاى روشن و واضع در فقه شيعه است كارى كه امام كرد اين بود كه توانست اين فكر را باتوجه به آفاق جديد و عظيمى كه دنياى امروز و سياستهاى امروز و مكتبهاى امروز دارند مدون كند و آن را ريشه دار و مستحكم و مستدل و با كيفيت سازد به شكلى در بياورد كه براى هر انسان صاحب نظرى كه با مسائل سياسى روز و مكاتب سياسى روز هم آشناست قابل فهم و قابل قبول باشد. عزيزان من! در ايران ، در آن دوران چهارده ساله - بخصوص در اين سالهاى آخر - مبارزان اسلامى احساس تنهايى نمى كردند هميشه احساس مى كردند كه امام با آنها مرتبط و متصل است در ماجراى درگذشت فرزندش يك بعد ديگر از ابعاد اين شخصيت عظيم آشكار شد خيليها بزرگ اند عالمند شجاعند اما آن كسانى كه اين عظمتها در درون عواطف و در زوايا و اعماق دل آنها امتداد داشته باشد خيلى زياد نيستند مرد مسنى در سنين نزديك به هشتاد سال در آن زمان وقتى كه فرزند فاضل و برجسته اش از دنيا رفت - كه در واقع پسر او هم يك پسر

ص: 2866

برجسته ويك فاضل ويك عالم ممتاز و يك اميد آينده بود - جمله يى كه از او نقل شد و شنيده شد اين بود كه مرگ مصطفى از الطاف خفيه ى الهى است، او اين را مهربانى الهى و لطف پنهانى خدا تلقى كرد اين طور فهميد كه خدا به او لطف كرده است آن هم لطفى پنهانى ! ببينيد چه قدر عظمت مى خواهد در يك انسان ! اين مصيبتها و اين سختيها و اين شدتهايى كه در دوران انقلاب بر اين مرد بزرگ وارد آمد و او مثل كوه استوارى آنها را تحمل كرد ريشه اش در همين عظمت روحى است كه در مقابل مرگ عزيزى اين چنين، چنين برخوردى پيدا مى كند. بعد هم قضيه ى تبعيد ايشان از عراق و شروع هجرت آن بزرگوار به كويت و سپس به فرانسه بود كه فرمود اگر به من اجازه ى اقامت در كشورى ندهند فرودگاه به فرودگاه خواهم رفت و پيامم را به همه ى دنيا خواهم رساند آن عظمت آن شجاعت آن شرح صدر آن استقامت كم نظير آن قدرت رهبرى الهى و پيامبرگونه باز خودش را در اين جا نشان داد اين هم بعد جديدى از ابعاد شخصيت آن بزرگوار بود بعد هم كه جريان آمدن ايشان به ايران و مواجهه ى با آن قضايا و تشكيل نظام جمهورى

ص: 2867

اسلامى بود. آنچه كه در دوره ى بعد از تشكيل نظام اسلامى از ابعاد وجودى امام مشاهده شد به نظر من به مراتب مهمتر و عظيمتر بود از آنچه كه قبلا ديده شده بود در اين دوران امام - اين شخصيت برجسته و ممتاز - در دو بعد و دو چهره مشاهده مى شود در دوران حكومت يك چهره چهره ى رهبر و زمامدار است يك چهره چهره ى يك زاهد و عارف تركيب اين دو باهم از آن كارهايى است كه جز در پيامبران جز در مثل داود و سليمان جز در پيامبرى مثل پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم انسان نمى تواند ديگر پيدا بكند اينها حقايقى است كه ملت ايران در طول سالهاى متمادى آنها را لمس كرده ما هم كه از نزديك شاهدش بوديم و ديديم تربيت اسلامى و قرآنى اين است امام به چنين چيزى همه را دعوت مى كرد نظام اسلامى را براى تربيت انسانهايى از اين قبيل مى خواست و مى پسنديد همان طور كه خود او مظهر اعلاى آن بود. در چهره ى يك حاكم و زمامدار و رهبر امام بزرگوار مردى هوشيار با شهامت با تدبير با ابتكار و دريادل بود امواج سهمگين در مقابل او چيز كم اهميتى محسوب مى شدند هيچ حادثه ى سنگينى نبود كه بتواند او

ص: 2868

را شكست بدهد او را به خضوع در مقابل آن حادثه وادار كند، همه ى حوادث تلخ و سختى كه در زمان ده ساله ى رهبرى آن بزرگوار پيش آمد - كه خيلى زياد هم بود - اما از همه ى آنها بزرگتر بود ، هيچكدام از اين حوادث - آن جنگ آن جمله ى آمريكا آن توطئه هاى كودتا آن ترورهاى عجيب و غريب آن محاصره ى اقتصادى آن كارهاى عظيم و عجيب و غريبى كه دشمنان با شكلهاى مختلف مى كردند نمى توانست اين مرد بزرگ را دچار احساس ضعف و شكست بكند از همه ى اين حوادث قويتر و بزرگتر بود او معتقد به مردم بود حقيقتا به آراء مردم اعتقاد داشت او به نظر و به راءى مردم اعتقادداشت - كه من در خطبه ى دوم در اين باره مختصرى صحبت خواهم كرد - به مردم از صميم قلب علاقه داشت به مردم عشق مى ورزيد و آنها را دوست مى داشت . آنچه در زمامداران مختلف عالم مايه ى امتياز آنها مى شد اغلب آن صفات را - تا آن جايى كه من بررسى كردم و به ذهنم رسيده - ما در امام مجتمع مى ديديم او ، هر عاقل بود هم دورانديش بود هم محتاط بود هم دشمن شناس بود هم به دوست اعتماد مى كرد هم ضربه اى را كه به دشمن

ص: 2869

وارد مى كرد ضربه ى قاطع وارد مى كرد همه ى آن چيزهايى كه براى يك انسانى لازم است تا بتواند در چنين جايگاه حساسى و خطيرى انجام وظيفه كند و خدا و وجدان خود را راضى بكند در اين مرد جمع بود. امام به مردم اعتماد داشتند، انقلاب كه پيروز شد، امام مى توانستند اعلان كنند كه نظام ما، يك نظام جمهورى اسلامى است از مردم هم هيچ نظرى نخواهند هيچكس هم اعتراضى نمى كرد اما اين كار را نكردند درباره ى اصل نظام و كيفيت نظام رفراندم راه انداختند و از مردم نظر خواستند مردم هم گفتند جمهورى اسلامى و اين نظام تحكيم شد براى تعيين قانون اساسى امام مى توانست يك قانون اساسى مطرح كند همه ى مردم يا يك اكثريت قاطعى از مردم هم يقينا قبول مى كردند مى توانست عده ى را معين كند و بگويد اينها بروند قانون اساسى بنويسند هيچكس هم اعتراض نمى كرد اما امام اين كار را نكرد امام انتخابات خبرگان را به راه انداختند حتى عجله داشتند كه اين كار هرچه زودتر انجام بگيرد در انقلابهاى دنيا آن كسانى كه در راس كار قرار مى گيرند و زمامدار انقلابند - كه البته غالبا هم كودتاست انقلاب نيست - براى خودشان يك سال ، دو سال فرصت قرار مى دهند و مى گويند تا وقتى آماده ى براى

ص: 2870

راءى گيرى بشويم بايد اين مدت بگذرد اما همان را هم غالبا تمديد مى كنند! امام دو ماه از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه اولين انتخابات - يعنى همان رفراندم جمهورى اسلامى - را به راه انداخت ، يكى دو ماه بعد انتخابات خبرگان قانون اساسى بود چند ماه بعد انتخابات رياست جمهورى بود چند ماه بعد انتخابات مجلس بود در يك سال - كه همان سال 58 باشد - امام چهار بار از آراء مردم براى چيزهاى گوناگون استفسار كرد: براى اصل نظام براى قانون اساسى نظام - كه قانون اساسى يك بار خبرگانش انتخاب شدند يك بار خود قانون اساسى به راى گذاشته شد - براى رياست جمهورى براى تشكيل مجلس شوراى اسلامى. امام به معناى واقعى كلمه معتقد به آراء مردم بود يعنى آنچه را كه مردم مى خواهند و آرائشان بر آن متمركز مى شود البته در اين كارها هيچ وقت سررشته ى كار را هم به دست سياست بازان نمى داد مردم غير از سياست بازهايند غير از مدعيان سياستند غير از مدعيان طرفدارى مردمند امام به مردم اعتماد داشت ، خيلى از گروهها و احزاب و داعيه داران و سياست بازها و حزب بازها و امثال اينها بودند امام به اينها كارى نداشت ميدان هم به اينها نمى داد كه بيايند زياده طلبى

ص: 2871

كنند به نام مردم حرف بزنند و عوض مردم تصميم بگيرند ليكن به آراء مردم احترام مى گذاشت. جنگ پيش آمد در نقش فرمانده ى نيروهاى مسلح ظاهر شد، مساله ى محاصره ى اقتصادى پيش آمد امام پشتيبان كامل بود پشتيبان روحى دستگاههاى دولتى اول انقلاب براى كارهاى گوناگون و براى حمايت از مستضعفان و محرومان امام دستورات فراوانى دادند و كارهاى زيادى انجام گرفت موسساتى مثل جهاد سازندگى مثل بنياد مسكن مثل كميته ى امداد مثل بنياد مستضعفان و جانبازان مثل بنياد پانزده خرداد براى كمك رسانى به مردم تشكيل شد مسائلى كه براى امام در حاكميت و در اداره ى كشور مطرح بود اينها بود اين بعد حاكم و رهبر بودن امام در موضع يك انسان مقتدر و يك انسان با اراده بود انسانى كه اگر جنگ پيش بيايد مى تواند تصميم بگيرد اگر صلح هم باشد مى تواند تصميم بگيرد براى اداره ى يك كشور و براى مواجهه ى با دشمنان مى تواند تصميم بگيرد. اما همين انسان در چهره ى زندگى شخصى و خصوصى خود وقتى انسان آن جا را نگاه مى كند او را در چهره ى يك انسان زاهد و عارف و منقطع از دنيا مى بيند البته منظور دنياى بد است همان چيزى كه خود او مى گفت دنياى بد آن چيزى است كه در درون شماست اين ظواهر طبيعت

ص: 2872

- زمين و درخت و آسمان و اختراعات و امثال اينها - دنياى بد نيست اينها نعمتهاى خداست بايد اينها را آباد كرد دنياى بد آن خودخواهى آن افزون طلبى آن احساس تعلقى است كه در درون توست امام از اين دنياى بد بكلى منقطع بود. او براى خودش هيچ چيز نمى خواست براى تنها پسرش - كه عزيزترين انسانها براى امام مرحوم حاج احمد آقا بود بارها ما اين را از امام شنيده بوديم كه مى گفتند اعز اشخاص در نظر من ايشان است - در ده سال آن حكومت و آن زمامدارى و رهبرى بزرگ يك خانه نخريد، ما مكرر رفته بوديم و ديده بوديم كه عزيزترين كس امام در آن باغچه يى كه پشت حسينه ى منزل امام بود داخل دو ، سه اتاق زندگى مى كرد. خود آن بزرگوار براى خود زخارف دنيوى و ذخيره و افزون طلبى نداشت و نخواست بلكه بعكس هداياى فراوانى براى امام مى آوردند كه آن هدايا را در راه خدا مى داد آنچه را هم كه داشت و متعلق به خود او بود و مربوط به بيت المال نبود براى بيت المال مصرف مى كرد همان آدمى كه حاضر نبود آن روز با ده ميليون، پانزده ميليون يك خانه ى قابل قبولى براى پسرش بخرد - ولو از مال شخصى خودش -

ص: 2873

صدها ميليون تومان مال شخصى خود را براى نقاط مختلف - براى آبادانى ، براى كمك به فقرا براى رسيدگى به سيل زدگان و جاهاى مختلف ديگر - صرف مى كرد ما اطلاع داشتيم كه در مواردى پولهاى شخصى خود امام بود كه به اشخاصى داده مى شد تا بروند آنها را مصرف كنند اينها هدايايى بود كه مريدان و علاقه مندان و دوستان براى امام آورده بودند. او اهل خلوت ، اهل عبادت، اهل گريه ى نيمه شب ، اهل دعا، تضرع، ارتباط با خدا، شعر و معنويت و عرفان و ذوق و حال بود، آن مردى كه چهره ى او دشمنان ملت ايران را مى ترساند و به خود مى لرزاند آن سد مستحكم و كوه استوار وقتى كه اين مسائل عاطفى و انسانى پيش مى آمد يك انسان لطيف يك انسان كامل يك انسان مهربان بود من اين قضيه را نقل كرده ام كه يك وقت در يكى از سفرهاى من خانمى خودش را به من رساند و گفت از قول من به امام بگوييد كه پسرم در جنگ اسير شده بود و اخيرا خبر كشته شدن او را برايم آورده اند من پسرم كشته شده اما براى من اهميت ندارد براى من سلامت شما اهميت دارد آن خانم اين را با يك هيجان و با يك احساسى

ص: 2874

به من گفت، من خدمت امام آمدنم و داخل رفتم ايشان سر پا ايستاده بودند و من همين مطلب را برايشان نقل كردم ديدم اين كوه استوار و وقار و استقامت مثل درخت تناورى كه ناگهان بر اثر طوفانى خم بشود در خود فرورفت مثل كسى كه دلش بشكند روح و جان و جسم او تحت تاثير اين حرف مادر شهيد قرار گرفت و چشمانش پر اشك شد! شبى در يك جلسه ى خصوصى با دو سه نفر از دوستان منزل مرحوم حاج احمد آقا نشسته بوديم ايشان هم نشسته بودند يكى از ما گفتيم كه آقا شما مقامات معنوى داريد مقامات عرفانى داريد يك چند جمله يى ماها را نصيحت و هدايت كنيد اين مرد با عظمتى كه آن گونه اهل معنا و اهل سلوك بود در مقابل اين جمله ى ستايش گونه ى كوتاه يك شاگردش - كه البته همه ى ما مثل شاگردان و مثل فرزندان امام بوديم رفتار ما مثل فرزند در مقابل پدر بود - آن چنان در حال حيا و شرمندگى و تواضع فرو رفت كه اثر آن در رفتار و جسم و كيفيت نشستن او محسوس شد! در حقيقت ما شرمنده شديم كه اين حرف را زديم كه موجب حياى امام شد، آن مرد شجاع و آن نيروى عظيم

ص: 2875

در قضاياى عاطفى و معنوى اين گونه متواضع و با حيا بود. آن نكته ى آخرى كه من مى خواهم عرض بكنم اين است كه همه ى اينها را امام از عمل به دين از پايبندى به دين از تقوا و از مطيع امر خدا بودن داشت خود او هم بارها اين مضمون را در گونه گونه ى كلمات خود بر زبان مى آورد و بيان مى كرد هرچه هست از خداست او همه چيز را از خدا مى دانست هضم در اراده ى خدا وبه حل در

ص: 2876

حكم الهى بود انقلاب را خدا پيروز كرد خرمشهر را خدا آزاد كرد دلهاى مردم را خدا جمع كرد او همه چيز را از منظر الهى مى ديد و عامل به احكام بود خداى متعال هم درهاى رحمت را به روى او باز كرد. مايلم يك جمله هم ذكر مصيبت كنم، فردا اربعين سيدالشهداء است به مناسبت سالگرد امام ، ما از جاهاى مختلف بر سر مزار او گرد آمده ايم تناسب اين جمع آمدن و گرد آمدن ما بر سر قبر امام با اربعين تناسب عجيبى است در روز اربعين هم بعد از آن روزهاى تلخ و آن شهادت عجيب اولين زائران اباعبدالله الحسين عليه السلام بر سر قبر امام معصوم شهيد جمع شدند از جمله ى كسانى كه آن روز آمدند يكى «جابر بن عبدالله انصارى» است و يكى «عطيه بن سعد عوفى» كه اين هم از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام است جابر بن عبدالله از صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و از اصحاب جنگ بدر است آن روز هم على الظاهر مرد مسنى بوده است شايد حد اقل شصت ، هفتاد سال از سنين او - بلكه بيشتر - مى گذشته است اگر در جنگ بدر بوده پس لابد قاعدتا در آن وقت بايد بيش از هفتاد سال سن

ص: 2877

داشته باشد ليكن عطيه از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام است او آن وقت جوانتر بوده چون تا زمان امام باقر هم عطيه بن سعد عوفى على الظاهر زندگى كرده است عطيه مى گويد: وقتى كه به آن جا رسيديم خواستيم به طرف قبر برويم اما اين پير مرد گفت او دم شط فرات برويم و غسل بكنيم در شط فرات غسل كرد سپس قطيفه يى به كمر پيچيد و قطيفه يى هم بر دوش انداخت مثل كسى كه مى خواهد خانه ى خدا را طواف و زيارت بكند به طرف قبر امام حسين عليه السلام رفت ظاهرا او نابينا هم بوده است مى گويد باهم رفتيم تا نزديك قبر امام حسين عليه السلام رسيديم وقتى كه قبر را لمس كرد و شناخت احساساتش به جوش آمد اين پيرمرد كه لابد حسين بن على عليه السلام را بارها در آغوش پيامبر ديده بود با صداى بلند سه مرتبه صدا زد : ياحسين ، يا حسين ، يا حسين! «و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون». بسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد.

خطبه دوم

1378 / 3 / 14 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصلاه و السلم على سيدنا و نبينا ابى القاسم محمد و

ص: 2878

على آله الاطيبين الاطهرين سيما على اميرالمومنين و الصديقه الطاهره و الحسن و الحسين و على على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و الخلف الصالح القائم المهدى حججك على عبادك و امنائك فى بلادك و صل على ائمه المسلمين و حماه المستضعفين و هداه المومنين . اوصيكم عبادالله بتقوى الله . چون تقريبا وقت سپرى شده است من ناچارم خطبه ى دوم را خيلى كوتاه عرض كنم بعد از رحلت امام ما اعلام كرديم كه راه امام و خط امام را ادامه مى دهيم اولا اين حركت از روى تقليد نبود حركتى براساس تجربه و آگاهى بود راه امام راه نجات اين كشور هم در آغاز انقلاب هم در دوران حيات آن بزرگوار بود و هم امروز هست اما راه امام چيست ؟ مقصود ما از راه امام كدام است ؟ من چند مشخصه ى مهم را از مجموعه يى كه ما آن را راه امام و خط امام به حساب مى آوريم عرض مى كنم چند چيز از نظر امام در درجه ى اول بود اول اسلام و دين بود امام هيچ ارزشى از بالاتر از ارزش اسلام به حساب نمى آورد

ص: 2879

انقلاب و نهضت امام براى حاكميت اسلام بود مردم هم كه اين نظام را قبول كردند اين انقلاب را به پا كردند و امام را پذيرفتند براى انگيزه ى اسلامى بود سر موفقيت امام اين بود كه صريح و بدون پرده پوشى اسلام را روى دست گرفت و اعلام كرد من مى خواهم براى اسلام كار كنم و همه چيز در سايه ى اسلام است. قبل از دوران انقلاب ما كسانى در كشور ما و در بعضى كشورهاى ديگر بوده اند كه حقيقتا به اسلام اعتقاد داشتند اما جرات نمى كردند يا نمى خواستند صريحا اسلام را مطرح كنند تحت نامهاى ديگرى وارد ميدان مى شدند و عموما شكست خوردند علت اين كه امام پيروز شد چون هدف خود را كه حاكميت اسلام است صريح بيان كرد. البته اسلام كه امام فرمود در دو بخش قابل توجه است: يكى بخش اسلام در قالب نظام امام اين جا خيلى سختگير بود و به يك كلمه كم يا زياد راضى نمى شد به يك كلمه كم يا زياد راضى نمى شد به يك مسامحه چه در مسايل اقتصادى چه غيره راضى نمى شد همه جاى اسلام نظام اسلامى مجلس شوراى اسلامى دولت اسلامى قضاوت اسلامى و دستگاههاى گوناگون بايد بر طبق مصالح خط اسلام و راه حاكميت اسلام را بدنبال بكنند امام اين

ص: 2880

را دنبال مى كرد و تا آنجا كه توانست تلاش كرد. چهره ى دوم در مورد پايبندى به اسلام عمل فردى اشخاص است در اينجا ديگر آن صلابت و قاطعيت و اعمال قدرت وجود ندارد اينجا موعظه ، نصيحت ، زبان خوش و امر به معروف است امام به اين عقيده داشت پس اول چيزى كه در خط امام مهم است تعقيب هدف اسلامى و حاكميت اسلامى در صحنه ى ايمان و در صحنه ى عمل است. دومين مطلب تكيه به مردم است - همان طور كه عرض كردم - هيچ كس در نظام اسلامى نبايد مردم راى مردم و خواست مردم را انكار كند حالا بعضى راى مردم را پايه ى مشروعيت مى دانند لااقل پايه ى مشروعيت مى دانند لااقل پايه ى اعمال مشروعيت است بدون آراى مردم بدون حضور مردم و بدون تحقق خواست مردم خيمه ى نظام اسلامى سرپا نمى شود و نمى ماند البته مردم در چارچوپ قوانين و احكام اسلامى است . امام مجمع تشخيص مصلحت را درست كرد يعنى آراى مردم كه مظهرش مجلس شوراى اسلامى است و حدود اسلامى كه مظهرش شوراى نگهبان است اگر بين آنها اختلافى پيدا شد مجمع تشخيص مصلحت تصميم مى گيرد آن جايى كه مصلحت كشور اقتضا بكند آن را بر اين مقدم مى دارد مجمع تشخيص مصلحت را هم امام

ص: 2881

درست كرد. آنچه كه در مورد آزادى گفته مى شود همه در شكم اين حركت عظيم و اين سرخط مهمى است كه امام براى اين كشور به وجود آورد حالا عده يى تازه از راه رسيده مى خواهند آزادى آزادى فكر وآزادى راى را تا به امام و دستگاه امام و نظام اسلامى تازه ياد بدهند و تلقين كنند! اين خطى بود كه امام حركت نظام اسلامى را بر اين خط قرار داد بحمدالله مسوولان كشور - چه امروز چه در دوره ى قبل و دولت قبل - كه همه شاگردان امام بودند و دست پروردگان امام هستند اين چيزها را از بن دندان دانستند و باور كردند نمى خواهد ديگرى بيايد و به اينها ياد بدهد. سوم از مشخصه هاى خط امام عدالت اجتماعى و كمك به طبقات مستضعف و محروم است كه امام آنها را صاحب انقلاب و صاحب كشور مى دانست امام پابرهنگان را مهمترين عنصر در پيروزيهاى اين ملت مى دانست همين جور هم هست و همان طور كه گفتيم امام به گفتن هم اكتفا نكرد امام از همان اول انقلاب جهاد سازندگى كميته ى امداد بنياد مستضعفان بنياد پانزده خرداد و بنياد مسكن را به وجود آورد و دستورات موكد به دولتهاى وقت داد عدالت اجتماعى جزو شعارهاى اصلى است نمى شود اين را در

ص: 2882

درجه ى دوم قرار داد و به حاشيه راند مگر مى شود؟! حالا عده اى از آن طرف در مى آيند كه امام فرمودند : انقلاب ما انقلاب نان نيست براى نان نيست ! بله ، انقلاب اكتبر روسيه كه در سال 1917 پيدا شد به خاطر قطع شدن نان در آن شهرهاى اصلى آن روز بود - مثلا مسكو - اگر مردم آن روز نان داشتند - همين نان معمولى - آن انقلاب پيش نمى آمد انقلاب ما اينجورى نبود انقلاب ما براساس يك ايمان بود اما معنايش اين نيست كه انقلاب نبايد به زندگى مردم به اقتصاد به نان و به رفاه مردم بپردازد، ين چه حرفى است !؟ امام به اين مسايل مى پرداخت و دستور مى داد و آنچه در درجه ى اول مورد نظر امام بود عبارت بود از طبقات محروم و مستضعف. البته امروز كنار گودنشينها آنهايى كه هميشه بلدند گوشه يى بنشينند و دستور و نسخه صادر كنند - بدون اين كه بدانند واقعيتها چگونه است يا هيچ مسئووليتى احساس كنند - مى گويند عدالت اجتماعى تحقق پيدا نكرده است ! البته عدالت اجتماعى كامل بلاشك تحقق پيدا نكرده خيلى بايد مجاهدت كنيم اما نظام اسلامى آمد و آن برنامه و نقشه ى غلطى را كه در اين مملكت بود - كه هيچ حقى

ص: 2883

براى روستا و روستانشين و شهرهاى دور دست و طبقات محروم قايل نبودند - تغيير داد و بيشترين اهتمام را روى اين چيزها گذاشت. امروز بيشترين اهتمام دولت خدمتگزار ما براى نقاط محروم است در طول دوران انقلاب هميشه دولتها اين جور بودند بيشترين اهتمامشان براى مردم محروم و نقاط محروم بود كارهاى فراوان و خدمات عظيمى انجام گرفته است اينها به بركت همين عنصر عدالت اجتماعى در خط امام است. يك عنصر ديگر دشمن شناسى وفريب نخوردن از دشمن است اولين كارى كه دشمن مى كند اينجور تبليغ مى كند كه هيچ دشمنى وجود ندارد چطور نظام اسلامى دشمن ندارد؟! جهانخواران را از اين سفره ى به يغما رفته ى سالهاى متمادى محروم كرده است معلوم است كه دشمنند مى بينيم كه دارند دشمنى مى كنند - در تبليغات در محاصره ى اقتصادى - هر كارى كه مى توانند در تقويت دشمن عليه نظام دارند مى كنند صريح هم مى گويند! در اين مملكت آنچه كه براى آمريكا براى استكبار و بر جهانخواران قابل قبول نيست انقلاب اين مملكت و استقلال و بيدارى اين مردم است آن دست ردى است كه اين مردم به سينه ى دشمنان اين كشور و جهانخواران زده اند اين را نمى خواهند با اسلام هم كه دشمنند چون اسلام اين بيدارى را به مردم داده است با

ص: 2884

اين دشمنند امام دشمن را مى شناخت روشهاى سياسى و روشهاى تبليغاتى آنها را مى فهميد مى شناخت و در مقابل آنها محكم مى ايستاد. محور ديگر علاقه و حساس بودن به سرنوشت مسلمانان عالم است مسلمانان عالم عقل استراتژيك نظام اسلامى به حساب مى آيند الان ملتها در آسيا در افريقا و در همين منطقه ى خود ما طرفدار نظام اسلامى هستند اين اظهار ارادتى كه به امام و به انقلاب مى كنند سابقه ندارد نه امروز نسبت به هيچ كشورى در دنيا وجود دارد و معمول است و نه در گذشته چنين چيزى بوده است اين به خاطر اسلام است امام روى سرنوشت برادران مسلمان حساس بودند و بالاخره تعالى علمى و سازندگى كشور. اينها سرفصلهاى عمده ى خط امام است ،اسلام ، مردم، پيشرفت كشور، دشمنى با دشمنان و حساسيت نسبت به امت اسلامى ، در آن هست، اينها خط امام است ما به اينها پايبند بوديم و هستيم و به فضل پروردگار خواهيم بود. در اين سالهاى بعد از رحلت امام چه دولتهايى كه سركار بودند - چه دولت قبلى چه دولت امروز ما - چه دستگاه قضايى چه مجلس شوراى اسلامى و دستگاه قانونگذارى بحمدالله كارهاى بزرگى كردند و خدمات بزرگى انجام دادند جزييات كارهاى اينها آن قدر زياد و صفحه ى عملياتى كه

ص: 2885

مسئوولان اين كشور در قواى مختلف - بخصوص در قوه ى مجريه كه بارها سنگين بر دوش آنهاست - به قدرى درخشان و زياد است كه هر منصفى اينها را نگاه بكند تحسين خواهد كرد من اگر بخواهم الان هم آنچه در ذهنم هست بگويم يك صفحه ى طولانى است اينها را بايد خود آقايان بيايند به مردم بگويند و توضيح بدهند تا ببينند كه چه زحماتى كشيده اند!. اين به بركت پيروى از همين راه امام است خداى متعال هم به اين كشور تفضل كرده است اين بنايى كه امام ساخت بحمدالله مستحكم مانده است و پايه هاى محكم و ريشه ى عميقى دارد آثارى را هم كه خداى متعال و دست قدرت الهى براى اين مرد آورد خيلى عظيم است. به لطف الهى پنجاه هزار اسير ما بى دغدغه برگشته اند بلوك شوروى كه يك مزاحم و معارضى بود در طول اين سالها متلاشى شد به لطف الهى ملت ما در ميدانهاى مختلف به موفقيتهاى بزرگى دست پيدا كردند انتخاباتهاى گوناگون حضورهاى برجسته همين حضور سى ميليونى مردم در انتخابات رياست جمهورى در دوسال قبل از اين اينها الطاف الهى و نشانه هاى رحمت خداست. ما افتخار مى كنيم كه ملتى جوان و زنده و با نشاط داريم افتخار مى كنيم كه مسئوولان مومن ، بى طمع ، بى

ص: 2886

غرض و مردمى دارند قواى اين كشور را اداره مى كنند افتخار مى كنيم كه على رغم دشمنى استكبار و على رغم اين همه توطئه ملت و مسئوولان ما بحمدالهل توانسته اند راه طولانى و دشوار انقلاب را پيش ببرند و مملكت را سازند روز به روز اين سازندگى بيشتر خواهد شد روز به روز ان شاءالله به سمت عدالت اجتماعى پيشتر خواهيم رفت روز به روز پايه هاى اسلام و تعبد به اسلام در اين كشور محكمتر خواهد شد. آن كسانى كه گوش خوابانده اند كه شايد مردم از اسلام و جمهورى اسلامى برگردند بدانند كه سرنوشت آنها سرنوشت همان كسانى است كه اول انقلاب خيال مى كردند انقلاب تا سه ماه ديگر تا شش ماه ديگر تا يك سال ديگر از بين خواهد رفت! يا خيال مى كردند كه اول جنگ مى توانند در ظرف يك هفته ايران را فتح كنند! همان طور كه آنها تو دهنى خوردند همان طور كه از ملت ايران سيلى خوردند همان طور كه ناكام شدند همان طور كه غلط بودن تهديدهايشان برايشان واضح شد آن كسانى هم كه امروز خيال مى كنند و به انتظار آن نشسته اند كه اين مردم از دينشان از قرآنشان از اسلامشان از روحانيتشان و از امامشان روى برگردانند تودهنى خواهند خورد آنها هم سيلى خواهند خورد! آينده مال اين

ص: 2887

ملت است آينده مال اين كشور و مال اسلام است روز به روز به فضل پروردگار خورشيد درخشان اسلام درخشانتر خواهد شد و مردم زيادترى را گرما خواهد داد و نورانى خواهد كرد. » پروردگارا به محمد و آل محمد مقامات امام را در ملكوت اعلى بيشتر از پيش كن. » پروردگارا او را از سوى يكايك ما جزاى خير عنايت كن. » خواستها و آرمانها و هدفهاى او را محقق ، ملت ايران را پيروز و دشمنانش را منكوب كن. »اسلام و مسلمين را در همه جاعالم ، موفق و پيروز بگردان. » گرفتاريهاى اين ملت را بر طرف كن. » شر دشمنان را به خودشان برگردان. » دلهاى اين ملت را روز به روز به هم مهربانتر كن. بسم الله الرحمن الرحيم و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

ص: 2888

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در اجتماع سوگواران امام خمينى(ره)80/3/41

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين والصلاه والسلام على سيدنا و نبينا و حبيب قلوبنا ابى القاسم المصطفى محمد و على اله الاطيبين الاطهرين المنتجبين الهداه المهديين المعصومين سيما بقيه الله فى الارضين.قال الله الحكيم فى كتابه:بسم الله الرحمن الرحيم.و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتا الزكوه و كانوا لنا عابدين خداوند متعال در توصيف پيامبران و راهنمايان بشر و كسانى كه پرچم هدايت و ارشاد نسلهاى انسانى را بر دوش داشتند, از جمله اين خصوصيات را بيان مى كند:اينها طبق خصوصيات ذكر شده در قرآن امام و پيشواى هدايتند و از سوى خداوند, كار نيك و عمل به خيرات به آنها وحى مى شود; اقامه ى صلات و ايتا زكات مى كنند و افتخار بزرگشان اين است كه بنده ى خدا هستند و با عمل خود, راه بندگى را به بشريت تعليم مى دهند. امروز در دوازدهمين سالگرد غروب خورشيد درخشان امامت و ولايت در دوران معاصر يعنى رهبر عظيم الشان و بزرگوار ما, امام خمينى وقتى در سيره و عملكرد اين مرد بزرگ و جانشين پيامبران دقت مى كنيم, خصوصيات امام هدايت را در زندگى و سيره و تعاليم او

ص: 2889

بوضوح مى يابيم.آنچه كه امروز براى همه ى ما بسيار اهميت دارد, اين است كه با راه و رسم و تعاليم امام كه در واقع تشكيل دهنده ى حقيقى شخصيت اوست آشنا شويم; اگرچه ملت ما بحمدالله اين سرمايه ى معنوى را براى خود حفظ كرده است. امروز من در اين مجمع عظيم, يك بعد از شخصيت امام را به عرض شما برادران و خواهران و همه ى ملت ايران مى رسانم; چون سيره ى امام بزرگوار فقط بيان شخصيت يك انسان نيست; بلكه راهنماى عمل همه ى ملت ايران و مسلمانان جهان است; راهنماى عمل همه ى كسانى است كه مى خواهند در سايه ى اسلام, براى خود زندگى شايسته ى انسانى فراهم كنند.البته ملت ايران بيش از ديگران مخاطب اين سخنان هستند; زيرا بار امانتى كه بر دوش ماست يعنى حفظ دستاورد عظيم اين انقلاب يك ويژگى براى ملت ايران است.با حفاظت از اين ذخيره ى عظيم, بايد شكر اين نعمت را بگزاريم.اين بعد از شخصيت امام عبارت است از اين كه امام در ساخت و مهندسى نظام جمهورى اسلامى, همه ى عناصر و اجزايى را كه مى توانست اين نظام را استوار و ماندگار كند, مورد ملاحظه قرار داد و با مهارت تمام اين عناصر اصلى را

ص: 2890

در درون اين بناى شامخ و مستحكم كار گذاشت.اين عناصر اصلى عبارت است از اسلام, مردم, قانونگرايى و دشمن ستيزى.امام بزرگوار در بناى نظام شامخى كه به جاى رژيم پوسيده ى سلطنتى در ايران بر سر كار آورد, اين عناصر و اجزا را با دقت تمام كار گذاشت; در عمل خود به آنها پايبند و متعهد ماند و در پيام و بيان و تعاليم خود بر آنها پافشارى كرد. امروز هم مثل بيست ودو سال گذشته, همه ى كسانى كه وجود نظام اسلامى را با منافع نامشروع خودشان ناسازگار مى بينند و با آن دشمنى مى كنند, بيش از همه با همين چهار عنصر مقابله مى كنند.عمده ى تلاش آنها اين است كه يا عنصر اسلاميت را از نظام بگيرند; يا تكيه ى بر مردم را با همان معناى وسيع و بديعى كه امام به آن توجه داشت از نظام سلب كنند; يا در بناى قانونى نظام خدشه كنند; يا هشيارى و بيدارى دايمى در مقابل دشمن را از نظام بگيرند و بيدارى را به خوابآلودگى و غفلت تبديل كنند; لذا براى ما اين چهار عنصر اهميت پيدا مى كند.من امروز درباره ى هر كدام از اينها نكات كوتاهى را به عرض شما مى رسانم. نكته ى اول كه اصلى

ص: 2891

ترين عنصر تشكيل دهنده ى نظام است عبارت است از اسلام گرايى و تكيه ى بر مبانى مستحكم اسلامى و قرآنى. خيليها از اين حقيقت بسيار موثر غفلت كردند; اما راز پيروزى انقلاب در اين نكته بود; چون ملت ايران از اعماق قلب به اسلام معتقد و مومن و وابسته بود و هست.اغلب ملتهاى مسلمان همين طورند; اگر موانع از سر راه آنها برداشته شود, ايمان عميق آنان به اسلام آشكار خواهد شد.لذا وقتى مردم پرچم اسلام را در دست امام مشاهده كردند و باور كردند كه امام براى احياى عظمت اسلامى و ايجاد نظام اسلامى وارد ميدان مبارزه شده است, گرد او را گرفتند; بعد هم كه انقلاب پيروز شد, با همين انگيزه, از روى طوع و رغبت در ميدانهاى خطر حاضر شدند; چون ايمان آنها به اسلام, عميق بود. بعضى از كسانى كه خودشان را در شمار زبدگان و نخبگان و احزاب سياسى و صاحب نظران مسائل سياست به حساب ميآوردند, اين را نمى پسنديدند.جداى از كسانى كه به اسلام عقيده نداشتند, بعضيها به اسلام عقيده داشتند, اما نظام اسلامى را قبول نمى كردند.لذا از اول انقلاب, در عرض و به موازات خط امام جريانى پيدا شد كه به يك نظام لائيك و الگوبردارى شده ى از نظامهاى

ص: 2892

غربى دعوت مى كرد; منتها با رنگ و لعاب اسلامى; اسم اسلامى, اما باطن غيراسلامى; ساخت اسلامى, اما جهتگيرى غيراسلامى.البته آنها بى ميل نبودند كه در كنار چنين نظامى, آخوند وجيه المله يى هم براى مقبول جلوه دادن نظام در چشم مردم وجود داشته باشد چون مردم به اسلام دلبسته بودند بدشان نميآمد روحانى مورد قبولى در كنار نظام قرار گيرد تا نظام را در چشم مردم, اسلامى جلوه دهد; دولتمردان نظام هم به همان شكلى كه خودشان مى پسندند و تشخيص مى دهند, نظام را به همان صورت غيراسلامى و در حقيقت شكل بازسازيشده ى رژيم سلطنتى, منتها طبق قبول سياستمداران و قدرتمندان دنيا اداره كنند; ظاهر و رنگ و لعاب دين هم اين فايده را براى آنها داشته باشد كه نيروهاى مردم را در خدمت آنها قرار دهد; هرجا به حضور مردم احتياج است در هنگام جنگ و دفاع و دادن ماليات و غيره همين ظاهر اسلامى, مردم را به همكارى با آن نظام وادار كند; اما اگر حقوق شرعى مردم تامين نشد, نشد; اگر با سلطه گران مبارزه نشد, نشد; اگر استقلال كشور و فرهنگ و اقتصاد مردم در قبضه ى دشمنان قرار گرفت, گرفت! لذا از اولى كه امام دستور دادند قانون اساسى به وسيله ى

ص: 2893

خبرگان منتخب مردم تدوين شود, هرجا كه نام اسلام و نشانى از حضور واقعى اسلام بود, اينها مقابله كردند.آن جايى كه اصل مربوط به ((ولايت فقيه)) مطرح شد, اينها بى تابانه مبارزه كردند.البته با ولايتش مخالف نبودند ولايت يعنى حكومت; آنها تشنه ى قدرت و حكومت كردن بودند با فقيه اش مخالف بودند; چون به معناى حضور حقيقى دين در جامعه بود; اين را برنمى تافتند و تحمل نمى كردند.هرجا كه نشانه ى حضور واقعى اسلام بود, اينها معترض بودند. امام در مقابل اين جريان كه خيلى هم مدعى بودند ايستاد; روى مبانى اسلام تكيه كرد; روى تركيب و ساخت اسلامى نظام, با جديت اصرار ورزيد; چون امام مانند هركسى كه با اسلام آشناست, معتقد بود و امروز هم ما معتقديم كه سعادت و رفاه و آزادگى و عزت يك ملت و نيز عدالت و تكيه ى به مردم به معناى واقعى كلمه در سايه ى احكام اسلام تامين مى شود.آنهايى كه شعار عدالت و مردم سالارى دادند, نشان دادند كه نمى توانند حقوق و منافع مردم را عادلانه تامين كنند; اما اسلام مى تواند اين كار را بكند.تكيه ى بر اسلام, به معناى ايمان عميق امام بزرگوار به رسالت اسلام بود; يعنى امروز اسلام مى تواند ملتها را نجات

ص: 2894

دهد.لذا هم در تدوين قانون اساسى و هم در تمام رهنمودهايى كه امام در طول ده سال زندگى مبارك خود به ملتهاى مسلمان دادند, بر روى اسلام تكيه كردند و همين موجب شد كه نظام جمهورى اسلامى با وجود دشمنيهاى بى اندازه ى قدرتهاى جهانى, در ميان ملتهاى مسلمان, هم طرفداران بى شمارى پيدا كند و هم در آنها شوق و اميد و انگيزه به وجود آورد و حركت اسلامى را در سرتاسر جهان اسلام زمينه سازى كند. امروز هم اگر نظام جمهورى اسلامى و مسوولان و روساى اين نظام در دنيا عزت و آبرويى دارند, به بركت اسلام است.چه آنهايى كه در دنيا به اسلام معتقدند و چه حتى آنهايى كه به اسلام معتقد نيستند, عزتى كه براى جمهورى اسلامى و مسوولان آن قائلند, به خاطر اسلام است.آنهايى هم كه به اسلام معتقد نيستند, نقش و نفوذ و تاثير و اقتدار اسلامى را مى شناسند و مى دانند; و آن كسى كه مظهر اين اقتدار است, در چشم آنها داراى عظمت و جلال است. امام بر روى اسلام تكيه كرد; به اسم اسلام قانع نشد; بر اين اصرار ورزيد كه بايد قوانين اسلامى در تمام گوشه و كنار دستگاههاى دولتى و حكومتى حاكم شود.البته اين كار, يك كار بلندمدت

ص: 2895

بود; امام هم اين را مى دانست كه در كوتاه مدت, اين مقصود تحقق پيدا نمى كند; اما راه را باز كرد و حركت را شروع نمود و جهت را نشان داد; همه فهميدند كه بايد به معناى حقيقى كلمه به سمت احكام و تعاليم اسلام و ساخت اسلامى براى نظام و جامعه حركت كنند تا بتوانند عدالت را تامين, فقر را برطرف و فساد را ريشه كن كنند; تا بتوانند دردهاى مزمنى را كه بر اين ملت تحميل شده است, جبران كنند. امروز بنده به عنوان كسى كه با آمار و ارقام و واقعيات دستگاههاى حكومتى از نزديك آشناست, به شما مردم عزيز عرض مى كنم:هرجا كه ما با قاطعيت, معرفت و روشن بينى, احكام اسلام را بر سر دست گرفتيم, دنبال آن حركت كرديم و صادقانه خواستيم اسلام را پياده كنيم, موفق شديم; اما هرجا ناكامى و ضعفى وجود دارد, بر اثر اين است كه ما در آن مورد, از اسلام و حكم اسلامى و ترتيب اسلامى غفلت كرده ايم.هم در زمينه ى اقتصادى, هم در زمينه ى سياسى, هم در زمينه ى بين المللى و هم در زمينه ى تربيتهاى صحيح مردمى, امروز هرجا كه ضعف و ناكامى يى مشاهده مى شود, اگر كسى دقت و ريشه

ص: 2896

يابى كند, به اين جا مى رسد كه در اين نقطه, دستور اسلام و حكم اسلامى مورد توجه قرار نگرفته است.امام مى دانست كه اگر ما به اسلام متمسك شويم, هم عزت دنيا, هم رفاه مادى, هم قدرت سياسى, هم آسايش و هم امنيت عمومى براى مردم پديد خواهد آمد; لذا امام اسلاميت را به معناى حقيقى كلمه در بافت نظام اسلامى و اين بناى مستحكم و شامخ گذاشت. عنصر دومى كه امام به آن حداكثر توجه را كرد, عنصر ((مردم)) بود.تقريبا در همه ى نظامهاى حكومتى در دنيا, از مردم صحبت مى شود; هيچ كس نمى گويد كه من مى خواهم برخلاف مصلحت مردم كار كنم; حتى در رژيمهاى استبدادى سلطنتى موروثى, هيچ كس نمى گويد كه من مى خواهم بر خلاف ميل مردم عمل كنم; بنابراين ادعاى مردم گرايى وجود دارد; اما مهم اين است كه حقيقتا در كجا براى مردم شان و منزلت و حق و نقش قائل مى شوند.وقتى امام بر روى عنصر ((مردم)) تكيه مى كرد, لفاظى نمى كرد; به معناى حقيقى كلمه به اصالت عنصر ((مردم)) در نظام اسلامى معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجه دقيق و حقيقى خود قرار داد. عرصه ى اول, عرصه ى تكيه ى نظام به

ص: 2897

آرا مردم است.تكيه ى نظام به آرا مردم, يكى از ميدانهايى است كه مردم در آن نقش دارند; حضور مردم و اعتقاد به آنها بايد در اين جا خود را نشان دهد.در قانون اساسى ما و در تعاليم و راهنماييهاى امام, هميشه بر اين نكته تاكيد شده است كه نظام بدون حمايت و راى و خواست مردم, در حقيقت هيچ است.بايد با اتكا به راى مردم, كسى بر سر كار بيايد.بايد با اتكا به اراده ى مردم, نظام حركت كند.انتخابات رياست جمهورى, انتخابات خبرگان, انتخابات مجلس شوراى اسلامى و انتخابات ديگر, مظاهر حضور راى و اراده و خواست مردم است; اين يكى از عرصه هاست.لذا امام بزرگوار, هم در دوران حيات خود بشدت به اين عنصر در اين عرصه پايبند باقى ماند; هم در وصيت نامه ى خود آن را منعكس و به مردم و مسوولان توصيه كرد.در حقيقت انتخابات و حضور مردم در صحنه ى انتخاب رئيس جمهور, نمايندگان مجلس و يا ساير انتخابهايى كه مى كنند, هم حق مردم است, هم تكليفى بر دوش آنهاست.در نظام اسلامى, مردم تعيين كننده اند; اين هم از اسلام سرچشمه مى گيرد. مساله ى اساسى يى كه بنده بارها بر آن تاكيد كرده ام, اين است كه اسلام گرايى در نظام اسلامى,

ص: 2898

از مردم گرايى جدا نيست.مردم گرايى در نظام اسلامى, ريشه ى اسلامى دارد. وقتى ما مى گوييم ((نظام اسلامى)), امكان ندارد كه مردم ناديده گرفته شوند.پايه و اساس حق مردم در اين انتخاب, خود اسلام است; لذا مردم سالارى ما كه مردم سالارى دينى است داراى فلسفه و مبناست. چرا بايد مردم راى دهند؟ چرا بايد راى مردم داراى اعتبار باشد؟ اين متكى بر احساسات توخالى و پوچ و مبتنى بر اعتبارات نيست; متكى بر يك مبناى بسيار مستحكم اسلامى است.پس يكى از عرصه هايى كه امام همواره بر آن تاكيد مى كرد و آن را در ساخت نظام اسلامى كار گذاشت و براى هميشه آن را ماندگار كرد, مساله ى حضور مردم در انتخاب مسوولان نظام و منتهى شدن مسووليتها به اراده و خواست مردم است. عرصه ى دوم, عرصه ى تكليف مسوولان در قبال مردم است.وقتى ما مى گوييم ((مردم)), معنايش اين نيست كه مردم بيايند راى بدهند و مسوول يا نماينده يى را انتخاب كنند; بعد ديگر براى آن مردم هيچ مسووليتى وجود نداشته باشد; صرفا همين باشد كه اگر كسى مى خواهد براى مردم كارى بكند, به اين خاطر باشد كه مردم بار ديگر به او راى دهند; مساله اين نيست.در اسلام و نظام جمهورى اسلامى,

ص: 2899

فلسفه ى مسووليت پيدا كردن مسوولان در كشور اين است كه براى مردم كار كنند.مسوولان براى مردمند و خدمتگزار و مديون و امانتدار آنها هستند.مردم, محورند.كسى كه در نظام جمهورى اسلامى مسووليتى به دست ميآورد, بايد همه ى هم و غمش براى مردم باشد; هم براى دنياى مردم, هم براى ماديت مردم, هم براى معنويت مردم, هم براى ايجاد عدالت در ميان مردم, هم براى احياى شان انسانى مردم, هم براى آزادى مردم; اينها جزو وظايف اصلى حكومت است.البته وقتى مى گوييم ((مردم)), منظور همه ى طبقات مردمند; ليكن بديهى است كه آن كسانى از مردم بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند كه بيشتر مورد محروميت قرار گرفته اند; لذا امام دايما روى طبقات محروم و پابرهنگان كشور تكيه مى كردند.اين فريب است كه كسى ادعا كند براى مردم كار مى كند; اما در عمل, كار او براى طبقات مرفه باشد, نه براى طبقات مستضعف و محروم.نه اين كه نبايد براى طبقات مرفه كار كرد; آنها هم از حقوق عمومى كشور بايد بهره مند شوند; اما به آن كسى كه محروميت دارد و دستش از حقوق خود خالى مانده است, بايد بيشتر توجه و همت و تلاش را اختصاص داد; لذا امام به طور دايم بر حقوق مستضعفان و محرومان

ص: 2900

و پابرهنگان تكيه مى كردند.عملا هم در تمام مدت پيروزى انقلاب تا امروز و قبل از آن, كسانى كه بيش از همه سينه سپر كردند, از نظام دفاع كردند, سختيهاى نظام را به جان خريدند و در مقابل دشمنان ايستادند, طبقات محروم و پابرهنه و مستضعفان جامعه بوده اند; اينها بايد بيش از ديگران مورد توجه قرار گيرند. عرصه ى سوم كه باز بر محور مردم حركت مى كند عبارت است از بهره بردارى از فكر و عمل مردم در راه اعتلاى كشور; يعنى استعدادها را شكوفا كردن و معطل نگذاشتن.از اوايل انقلاب, هميشه امام خطاب به جوانان, دانشجويان, متفكران كشور و كسانى كه داراى استعداد بودند, مى گفت كه به خودتان ايمان بياوريد; نيروى خودتان را باور كنيد و بدانيد كه مى توانيد.اين درست در مقابل تعاليمى بود كه در دوران طولانى استبداد در اين كشور, تلقين مى شد كه مردم ايران نمى توانند.ما در دوران انقلاب هم ديديم همان كسانى كه اسلام را به معناى حقيقى خود باور نداشتند, به اين معنا هم باور نداشتند; هميشه چشم آنها به بيرون مرزهاى كشور بود و به مردم و تواناييهاى آنها اعتقاد نداشتند.اين فكر و اين توجه را هم امام در اين نظام نهادينه كرد, كه استعدادهاى جوان اين كشور,

ص: 2901

احساس توانايى كنند; و شما بعد از انقلاب هرچه از نشانه هاى علم و پيشرفت علمى و صنعتى در كشور مشاهده مى كنيد, ناشى از اين است.هرجا كه نشانه هاى وابستگى مشاهده مى شود كه به معناى تحقير ملت ايران و استعدادهاى اوست ناشى از نقطه ى مقابل اين تفكر است. عرصه ى چهارم در خصوص توجه امام به مردم, عبارت است از لزوم آگاه سازى دايمى مردم.خود امام در سنين بالاى عمر با حال پيرمردى از هر فرصتى استفاده كرد براى اين كه حقايق را براى مردم بيان كند. در دستگاههاى تبليغاتى جهانى, نقش تحريف و گمراه سازى, نقش فوق العاده خطرناكى است, كه امام به آن توجه داشت.وسايل ارتباطى فكرى نامطمئن و وابسته ى به دشمنان كشور و ملت, امام را وادار مى كرد كه هم خود او به طور دايم در موضع تبيين و ارشاد و هدايت مردم قرار گيرد و هم به ديگران دايما توصيه كند كه حقايق را به مردم بگويند و افكار آنها را نسبت به حقايقى كه دشمن سعى مى كند آنها را مكتوم نگهدارد, آشنا كنند.اين كه ما دايما به صاحبان بيان و قلم و تريبونهاى مختلف توصيه مى كنيم كه هدف و همت خود را بر تبيين صحيح حقايق قرار دهند,

ص: 2902

براى اين است. امروز دشمن, درست در موضع مقابل اين نقطه ى اساسى اسلامى كار مى كند.از اوايل انقلاب, يكى از اهداف مهم دشمن, تحريف حقايق و تاريخ بود.اگر يك وقت در داخل كشور حنجره يا قلم مزدورى پيدا مى شد كه حقايق جنگ و انقلاب و اسلام را تحريف مى كرد, مى ديديد فريادهاى تشويق از اطراف دنيا بلند مى شود; امروز هم همين طور است. امروز هم اگر در داخل كشور كسانى به خاطر خوش كردن دل استكبار و راضى كردن دشمنان اسلام و اين ملت و اين كشور چيزى بگويند و بنويسند كه در آن تحريف اسلام و تاريخ انقلاب و چهره هاى انقلاب باشد, مى بينيد كه در دنيا از طرف دستگاههاى تبليغاتى استكبار براى او هورا مى كشند و او را تشويق مى كنند! تبيين, موضوع بسيار مهمى است. انسانها تابع بينش و ديد خودشان هستند; اگر كسى بتواند حقايق را در چشم مردم تحريف كند, يعنى در واقع عمل و بازو و اراده ى مردم را به سمت گمراهى كشانده است; اين همان چيزى است كه دشمن مى خواهد.امروز اگر كسانى عليه اسلام و مقدسات و مجاهدتهاى اين ملت قلمفرسايى كنند و چيزى بنويسند; اگر كسانى عليه بهترين فرزندان اين كشور يعنى شهيدان ما

ص: 2903

و مجاهدان راه خدا اظهارنظرى بكنند و ريشى بجنبانند; اگر كسانى عليه بسيج و جهاد و شهادت حرفى بزنند و چيزى بنويسند; مى بينيد مورد تشويق راديوها و سياستمداران و نويسندگان خارجى قرار مى گيرند.امروز همه ى افراد چه كسانى كه بياناتشان در حوزه هاى وسيع كاربرد دارد, چه كسانى كه در حوزه هاى كوچكتر سخنانشان موثر واقع مى شود; مثل مدرسه و كلاس و دانشگاه و محيطهاى كارگرى و غيره مسوولند و اگر ديدند حقايق و محكمات اسلام و انقلاب مورد تحريف قرار مى گيرد, وظيفه دارند تبيين كنند; نبايد سكوت كنند.امام به اين نكته خيلى توجه مى كردند; و اين يكى از چيزهايى است كه راز استحكام و ماندگارى و پايدارى نظام در آن مندرج است. عنصر سومى كه براى امام اهميت داشت, نظم و قانون بود; لذا حتى قبل از آن كه انقلاب به پيروزى برسد, امام دولت معين كردند.انقلابهاى دنيا يا كودتاهايى كه به اسم انقلاب در دنيا به وجود ميآمد كه دهه هاى ميانى قرن گذشته ى ميلادى از اين گونه انقلابها پر بود هيچكدام اين طور نبودند. وقتى در كشورى انقلاب مى شد يا انقلاب حقيقى, يا كودتايى به اسم انقلاب مدتها از دولت و تشكيلات دولتى و نظم دولتى خبرى نبود; يك گروه

ص: 2904

به نام مسوولان انقلاب, زمام كشور را در دست مى گرفتند و طبق ميل و تشخيص خودشان هرطور بود عمل مى كردند.در انقلاب اسلامى, امام اجازه نداد اين طور بشود; حتى از قبل از پيروزى انقلاب دولت تعيين كرد تا نظم وجود داشته باشد.با اين كه آن وقت شوراى انقلاب هم بود, اما امام خواستند با شكل قانونى و منطقى كشور اداره بشود.اصل تشخيص اين كه چه نظامى در كشور بر سر كار بيايد, اين را امام به عهده ى رفراندم و آرا عمومى گذاشتند; اين هم در دنيا سابقه نداشت.در هيچ انقلابى در دنيا, ما نشنيديم و نديديم كه انتخاب نوع نظام را آن هم در همان اوايل انقلاب به عهده ى مردم بگذارند. هنوز از پيروزى انقلاب دو ماه نگذشته بود كه امام همه پرسى درباره ى نظام اسلامى را اعلان كردند; كه مردم به نظام جمهورى اسلامى راى دادند.چند ماه از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه امام گفتند بايد قانون اساسى نوشته شود; آن كار هم نه به وسيله ى جمعى كه خود امام معين كنند, بلكه باز به وسيله ى منتخبان مردم صورت گرفت.مردم اعضاى مجلس خبرگان را كه منتخبان مردم بودند انتخاب كردند تا قانون اساسى تدوين شود; باز مجددا همان قانون را به راى

ص: 2905

مردم گذاشتند.هنوز يك سال از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه مردم در انتخابات رياست جمهورى شركت كردند; بعد از مدت كوتاهى هم مجلس شوراى اسلامى به راه افتاد. بنابراين از اول, مبناى كار انقلاب بر نظم و قانون بود.آن كسانى كه با اين ترتيب منطقى انقلاب نمى توانستند كنار بيايند, يا نمى توانستند تحمل كنند كه اين انقلاب اين گونه قدم به قدم منطقى حركت كند, در همه ى اين موارد اخلال كردند.تفاله هاى آنها امروز هم انقلاب را به بى قانونى متهم مى كنند! اين انقلاب, مظهر نظم و قانون بود; در هيچ جاى ديگر دنيا, در اين انقلابهايى كه اتفاق افتاده است چه در انقلابهاى اين قرن و چه قبل از آن چنين چيزى ديده نشده است; اين را بايد مغتنم شمرد.پايبندى به نظم و قانون و مسووليتهاى قانونى قوا بايد مورد احترام همه باشد. اگر شما امروز مى بينيد كه با تبليغات و تحريك دشمنان, در هر برهه يى از زمان, قواى قانونى كشور مورد تعرض تبليغاتى قرار مى گيرند, اين دنباله ى همان دشمنى يى است كه از اول با اساس نظم و قانون در جمهورى اسلامى وجود داشت و امام مقابل آنها ايستاد.ما هميشه اين را تاكيد كرده ايم و باز هم تكرار مى كنيم,

ص: 2906

وظايفى كه در قانون اساسى براى قواى سه گانه و مسوولان قانونى معين شده, معتبر و محترم است و همه بايد در مقابل اين قانون حالت تسليم داشته باشند.بى قانونى به شكلهاى مختلفى خود را نشان مى دهد; يكى از آنها همين است كه عليه اساس و ترتيبات قانون اساسى مبارزه ى تبليغاتى شود و لجن پراكنى صورت گيرد و به مسووليتهاى قانونى در هر بخشى از بخشها بى احترامى گردد; اين آن چيزى است كه از اول انقلاب دشمنان امام و اسلام بر روى آن پافشارى مى كردند و امام در مقابل آن ايستاد. عنصر اساسى چهارم كه امام آن را در پايه هاى نظام جمهورى اسلامى كار گذاشت و بحمدالله مايه ى ماندگارى نظام شد مساله ى دشمن ستيزى و سلطه ستيزى است.امام يك لحظه نه خود از كيد و مكر و حيله ى دشمن غفلت كرد, و نه گذاشت كه مسوولان غفلت كنند.نظامى مثل نظام جمهورى اسلامى كه منافع دستگاههاى استكبارى دنيا را در اين نقطه ى از عالم و در بسيارى از كشورهاى اسلامى تهديد كرده است, بديهى است كه مورد دشمنى است.در ايران عزيز ما اينها سالهاى متمادى مثل مارى بر روى منابع ملى و دستگاههاى سياسى كشور چنبره زده بودند.در نظام سلطنتى غاصب و

ص: 2907

وابسته, مگر كسى جرات داشت به كسانى كه وارد اين كشور شده بودند تا ملت را تحقير و فقير و منابع او را غارت كنند و او را عقب مانده نگهدارند, اندك اهانتى بكند؟! كسى جرات نداشت به آنها بگويد بالاى چشمتان ابروست! امريكاييها و صهيونيستها و ديگر غارتگران و چپاولگران دنيا, در كمال امنيت و آرامش به ايران ميآمدند, مى رفتند و مى بردند; سياست كشور, در دست آنها; آمدن و رفتن حكومتها, در دست آنها; آوردن و بردن شاه مملكت, در اختيار آنها; تعيين نخست وزيران, با صوابديد آنها; و موضعگيريهاى سياسى كشور, تماما در جهت خواسته ها و منافع آنها بود.نظام جمهورى اسلامى آمد و اين بساط را بكل به هم ريخت.امام مى دانست كه اين دشمن ساكت نمى نشيند و تعرض مى كند.اگر در برهه يى تعرض كرد و تودهنى خورد, موقتا عقب نشينى مى كند تا باز تعرض كند; لذا بايد هشيار و بيدار بود.امروز من متاسفانه مى بينم كه كسانى طبق خواسته ى آن دشمنان تبليغ مى كنند كه اين توهم است! دشمن همين را مى خواهد كه مردم, مسوولان, كارگزاران حكومت, اداره كنندگان كشور و طراحان و قانونگذاران امور زندگى مردم, از تهديد دشمن غفلت كنند; نبايد اجازه داد; بايد دشمن و شيوه

ص: 2908

هاى دشمنى او را شناخت; اين آن چيزى است كه بايد براى هميشه به ياد ما بماند و امام بر روى اين نكته تاكيد مى كردند.اين كه مى ديديد امام مى فرمود ((هرچه فرياد داريد, بر سر امريكا بكشيد)), به خاطر اين است. برادران و خواهران عزيز! جوانان عزيز من! ملت عزيز ايران! اينها چهار نقطه ى قوت اساسى است; هم مردم و هم مسوولان بايد قدر اينها را بدانند. اين چهار عنصر موجب پايدارى نظام است.اين چهار عنصر موجب آن است كه هيچ وقت دشمن نتواند به اين نظام ضربه بزند.هر جا ما از اين چهار عنصر غفلت كرديم, ضربه خورديم.اگر ضربه ى اقتصادى خورديم, اگر عقب ماندگى اقتصادى پيدا كرديم, اگر در زمينه هاى سياسى دچار ضعفى شديم, بر اثر

ص: 2909

غفلت از اين عناصر بوده است.آن جايى كه پيشرفت كرديم, آن جايى كه عزت به دست آورديم, آن جايى كه توانستيم موانع را از سر راه برداريم, آن جايى كه دشمن را ناكام كرديم, به خاطر تكيه ى بر اين عناصر بوده است; نگذارند و نگذاريد اين عناصر از دست مردم برود و مورد تهاجم قرار گيرد; نگذاريد دشمن به ميل خود, راه را براى تسلط مجدد بر اين كشور هموار كند.هشيارى مسوولان كشور و آحاد مردم لازم است. من به همين مناسبت در پايان عرايضم به مساله ى بسيار مهم انتخابات اشاره كنم.انتخابات مظهر حضور مردم است.انتخابات, هم حق مردم و هم وظيفه ى آنهاست.حق مردم است; براى اين كه بيايند و مدير اجرايى كشور را انتخاب كنند.تكليف مردم است; چون با حضور شما, نظام تقويت پيدا مى كند; اسلام عزيز مى شود; حاكميت اسلام در دنيا سرافراز مى گردد و توطئه ى دشمن كه اسلام را به جدايى از آرا مردم متهم مى كند باطل مى شود.حضور شما مى تواند دفاع از اسلام و كشور و انقلاب محسوب شود.هر مقدار اين حضور وسيعتر و قويتر باشد, نشانه ى اقتدار بيشتر نظام اسلامى است.نظام اسلامى در مقابل چشمهاى دوستان و دشمنان خود در دنيا به اين مى بالد

ص: 2910

كه تعداد حاضر شوندگان در پاى صندوقهاى راى, زياد است; اين مايه ى افتخار نظام اسلامى است. همه ى كسانى كه در مقابل اسلام و آينده ى اين كشور احساس مسووليت مى كنند, وظيفه دارند كه در اين آزمايش الهى شركت كنند.البته اين حضور بايد آگاهانه و از روى تحقيق و با به دست آوردن حجت بين خود و خدا باشد.آن كسى كه راى مى دهد و فردى را انتخاب مى كند, بايد برطبق تشخيص باشد; اين تشخيص را به دست آوريد و ان شاالله با قاطعيت در اين آزمايش الهى شركت كنيد. بحمدالله در طول اين بيست ودو سال, همه ى انتخاباتهاى ما در محيط آرام برگزار شده است.كسانى كه از خارج از اين مرزها مى خواهند خواست و اراده ى شوم خودشان را بر اين كشور و اين مردم حاكم كنند, اولا خواسته اند مردم در انتخابات شركت نكنند و انتخابات بى رونق باشد; ثانيا اگر انتخابات صورت مى گيرد, با آشوب و دعوا و تنازع و درگيرى همراه باشد; اما مردم در طول اين بيست ودو سال هر وقت انتخاباتى بوده است, با آرامش خود توى دهن دشمن زده اند و اين بار هم به اميد خدا و با همت شما مردم عزيز بايد همين طور باشد.ان

ص: 2911

شاالله دولتى كه براساس اين انتخاب تشكيل مى شود, خود را خادم اسلام و مردم و در صف اول مقابله ى با دشمنان بداند و اين كشور و اين ملت را يك قدم بلند به آرمانهاى اسلامى كه مايه ى سعادت و خوشبختى مردم است نزديك كند. هم همت كنيد و هم از خداى متعال بخواهيد كه به شما و مسوولان كمك كند تا بتوانند اين وظايف بزرگ را انجام دهند. پروردگارا ! به محمد و آل محمد, رحمت و مغفرت و رضوان و فضل خود را بر روح مطهر امام بزرگوار ما نازل و او را با اولياى خود محشور كن.پروردگارا ! فرزند خدمتگزار و مطيع او مرحوم آقاى حاج احمد آقا و فرزند بزرگوار ديگر ايشان مرحوم آقاى حاج آقا مصطفى را با اوليايت محشور كن. پروردگارا ! شهداى عزيز ما را كه پيروان امام و دلبستگان به آن بزرگوار بودند, با شهداى كربلا و امام آنان محشور كن.پروردگارا ! خير و لطف و رحمت و فضل خود را بر اين ملت نازل كن و آنها را در تجربه ى انتخابات و در همه ى امتحانات بزرگ موفق و پيروز و سربلند بگردان. پروردگارا ! قلب مقدس ولى عصر را از ما راضى و خشنود كن و ما

ص: 2912

را مشمول دعاى آن بزرگوار قراربده. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

ص: 2913

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم پانزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينيره)/3/41 1383

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدللَّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى القاسم المصطفى محمّد وعلى اله الأطيبين الأطهرين سيّما بقيةاللَّه فى الأرضين. قال اللَّه تعالى: «و جعلنا منهم ائمّة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا باياتنا يوقنون». بيست وپنج سال پس از پيروزى انقلاب اسلامى و برپايى نظام جمهورى اسلامى، و پانزده سال پس از وفات رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى، هنوز محور اصلى تبليغات خشم آلود دشمنان انقلاب و كشور ما، دشمنى با امام بزرگوار ماست. آنها مهمترين هدف خود را - حتّى بعد از بيست وپنج سال از تشكيل نظام اسلامى - اين قرار داده اند كه با هزاران ساعت برنامه ريزى و برنامه سازى در ماه براى صدها راديو و تلويزيونى كه در اطراف عالم از سوى محافل صهيونيستى و استكبارى به راه افتاده است، شخصيت پُرجاذبه و چهره ى درخشان امام بزرگوار را زير سؤال ببرند. بايد تصديق كنيم كه دشمنان نظام اسلامى براى مقابله و مبارزه ى با نظام جمهورى اسلامى و حركت ملت ايران، جز اين چاره يى هم ندارند؛ زيرا عامل مهم تسليم ناپذيرى و ايستادگى ملت ايران در راه پُر افتخار خود، فلسفه ى سياسى و مكتب سياسى امام است، كه ملت ما از بن دندان به آن اعتقاد

ص: 2914

دارند. دشمنان انقلاب چاره يى ندارند جز اين كه با فلسفه ى امام، با مكتب امام و با شخصيت امام - كه همچنان زنده و پايدار است - دشمنى كنند تا بتوانند اين ملت را به خيال خود به عقب نشينى و تسليم در مقابل خودشان وادار كنند. امام بزرگوار با مكتب سياسىِ خود بود كه توانست طلسم ديرپاى استبداد را در اين كشور بشكند. امام بزرگوار با مكتب سياسىِ خود بود كه توانست دست غارتگران را از اين كشور كوتاه كند؛ غارتگرانى كه با همدستى با ديكتاتورها، ايران را به خانه ى امن خود تبديل كرده بودند؛ كسانى كه اميدوار بودند بتوانند ايران را به صورت يك كشور توليدكننده ى مواد اوليه و انبار تمام نشدنىِ نفت براى خود نگه دارند. من مى خواهم روى مكتب سياسى امام تكيه كنم. مكتب سياسى امام نمى تواند از شخصيت پُرجاذبه ى امام جدا شود. راز موفقيت امام در مكتبى است كه عرضه كرد و توانست آن را به طور مجسم و به صورت يك نظام، در مقابل چشم مردم جهان قرار دهد. البته انقلاب عظيم اسلامى ما به دست مردم به پيروزى رسيد و ملت ايران عمق توانايى ها و ظرفيت فراوان خود را نشان داد؛ اما اين ملت بدون امام و مكتب سياسى او قادر به چنين كار بزرگى نبود. مكتب سياسى امام ميدانى

ص: 2915

را باز مى كند كه گستره ى آن حتّى از تشكيل نظام اسلامى هم وسيع تر است. مكتب سياسى يى كه امام آن را مطرح و براى آن مجاهدت كرد و آن را تجسم و عينيت بخشيد، براى بشريت و براى دنيا حرف تازه دارد و راه تازه پيشنهاد مى كند. چيزهايى در اين مكتب وجود دارد كه بشريت تشنه ى آنهاست؛ لذا كهنه نمى شود. كسانى كه سعى مى كنند امام بزرگوار ما را به عنوان يك شخصيت متعلق به تاريخ و متعلق به گذشته معرفى كنند، در تلاشِ خود موفق نخواهند شد. امام در مكتب سياسى خود زنده است، و تا اين مكتب سياسى زنده است، حضور و وجود امام در ميان امت اسلامى، بلكه در ميان بشريت، منشأ آثار بزرگ و ماندگار است. مكتب سياسى امام داراى شاخصهايى است. من امروز چند خط از خطوط برجسته ى اين مكتب را در اين جا بيان مى كنم. يكى از اين خطوط اين است كه در مكتب سياسى امام، معنويت با سياست در هم تنيده است. در مكتب سياسى امام، معنويت از سياست جدا نيست؛ سياست و عرفان، سياست و اخلاق. امام كه تجسم مكتب سياسىِ خود بود، سياست و معنويت را با هم داشت و همين را دنبال مى كرد؛ حتّى در مبارزات سياسى، كانون اصلى در رفتار امام، معنويت

ص: 2916

او بود. همه ى رفتارها و همه ى مواضع امام حول محور خدا و معنويت دور مى زد. امام به اراده ى تشريعى پروردگار اعتقاد و به اراده ى تكوينىِ او اعتماد داشت و مى دانست كسى كه در راه تحقق شريعت الهى حركت مى كند، قوانين و سنت هاى آفرينش كمك گار اوست. او معتقد بود كه: «وللَّه جنود السّماوات و الأرض و كان اللَّه عزيزاً حكيما». امام قوانين شريعت را بستر حركت خود مى دانست و علائم راهنماى حركت خود به شمار مى آورد. حركت امام براى سعادت كشور و ملت، بر مبناى هدايت شريعت اسلامى بود؛ لذا «تكليف الهى» براى امام كليد سعادت به حساب مى آمد و او را به هدفهاى بزرگِ آرمانى خود مى رساند. اين كه از قول امام معروف است و همه مى دانيم كه گفته بودند «ما براى تكليف عمل مى كنيم، نه براى پيروزى»، به معناى بى رغبتى ايشان به پيروزى نبود. بدون ترديد پيروزى در همه ى هدفهاى بزرگ، آرزوى امام بود. پيروزى جزو نعمتهاى خداست و امام به پيروزى علاقه مند بود - نه اين كه علاقه مند نبود يا بى رغبت بود - اما آنچه او را به سوى آن هدفها پيش مى برد، تكليف و عمل به وظيفه ى الهى بود؛ براى خدا حركت كردن بود. چون انگيزه ى او اين بود، لذا نمى ترسيد؛ شك نمى كرد؛ مأيوس نمى شد؛ مغرور نمى شد؛ متزلزل و خسته

ص: 2917

هم نمى شد. اينها خاصيت عمل به تكليف و عمل براى خداست. كسى كه براى تكليف عمل مى كند، دچار ترديد و تزلزل نمى شود؛ ترسيده و خسته نمى شود؛ از راه برنمى گردد و مصلحت انديشى هاى شخصى، تعيين كننده ى راه و جهتگيرى او نمى شود. كسى كه سياست را با عرفان جمع مى كند و معنويت را با حركت سياسى، يكجا در برنامه زندگى خود قرار مى دهد، براى او ترس از مرگ معنا ندارد؛ ترس از شكست هم معنا ندارد. اين درست نقطه ى مقابل سياستِ كهنه شده و از مد افتاده ى غربى است كه بدروغ آن را سياستِ مدرن مى گويند؛ يعنى تفكيك دين از سياست، و تفكيك دولت از معنويت. تمدن غربى بر پايه ى ستيز با معنويت و طرد معنويت بنا شد؛ اين خطاى بزرگ كسانى بود كه تمدن و حركت علمى و صنعتى را در اروپا شروع كردند. به علم اهميت دادند - اين خوب بود - اما با معنويت به جنگ برخاستند؛ اين بد و انحراف بود. لذا اين تمدن مادى و دور از معنويت هرچه پيشرفت كند، انحرافش بيشتر مى شود؛ هم خود آنها و هم همه ى بشريت را با ميوه هاى زهرآگين خود تلخكام مى كند؛ همچنان كه تا امروز كرده است. پديده ى استعمار - كه دهها كشور و ميليونها انسان را سالهاى متمادى غرق در سخت ترين و

ص: 2918

شديدترين محنتها كرد - يكى از چيزهايى است كه در نتيجه ى تفكيك علم از معنويت، سياست از معنويت و دولت از اخلاق در اروپا اتفاق افتاد. دو جنگ جهانى اول و دوم هم از همان ميوه هاى تلخ بود. كمونيزم و حكومتهاى اختناق ماركسيستى هم جزو نتيجه ها و ميوه هاى تلخ جدايى حركت علمى و صنعتى از معنويت بود. ويران شدن كانون خانواده، سيلاب فساد جنسى و طغيان سرمايه دارىِ افراطى، همه نتايج همان تفكيك است. امروز هم اوج اين دورى از معنويت را در زندان ابوغريب و ديگر زندانهاى عراق مى بينيد. كسانى كه اين زندانها را اداره مى كنند، مدعى هستند كه در تمدن بشرى پيشرفته ترين اند! نتيجه ى چنين پيشرفتى را مردم دنيا از راه عكس و فيلم در زندانهاى عراق ديدند و يا از آن مطلع شدند. فجايعى كه براى ملت عراق - و قبل از آن براى ملت افغانستان - پيش آمده است، منحصر به اين چيزها نيست. در دو سه سال قبل كاروان عروسى در افغانستان بمباران شد و ماه قبل در عراق مجلس عروسى به وسيله ى هواپيماهاى انگليسى به عزا تبديل گرديد. تحقير جوانهاى عراقى، شكنجه ى مردان عراقى، تعرض به زنان و نواميس عراقى، وارد شدن به حريم امن خانواده هاى عراقى، دولت فرمايشى به وجود آوردن براى ملت عراق، همه سرريزهاى همان

ص: 2919

حركتى است كه وقتى شروع شد، اين نتايج به طور قهرى به دنبال آن هست. معنويت از دستگاه سياست حذف شده است. در گذشته هم حكام و مستبدين و ديكتاتورهاى دنيا در شرق و غرب عالم از اين كارها مى كردند؛ اما وقتى نامها و شعارهاى زيبايى مثل حقوق بشر، حقوق انسان و رأى انسان براى اروپايى ها شناخته شد، و وقتى پا در جاده ى علم گذاشتند، دورى از معنويت نگذاشت اين شعارها آن طور كه توقع بود و معنا مى شد، براى بشريت خير به بار آورد؛ همانها براى بشريت مايه ى شر و فساد شد. حرف نوى مكتب سياسى امام بزرگوار ما براى دنيا اين است كه در همه ى اركان برنامه ريزى هاى يك قدرت سياسى، سياست با معنويت، و قدرت با اخلاق همراه شود و اصول اخلاقى مورد مراعات قرار گيرد. شاخص اول از شاخصهاى اساسىِ مكتب سياسى امام اين است. شاخص دوم، اعتقاد راسخ و صادقانه به نقش مردم است؛ هم كرامت انسان، هم تعيين كننده بودن اراده ى انسان. در مكتب سياسى امام، هويت انسانى، هم ارزشمند و داراى كرامت است، هم قدرتمند و كارساز است. نتيجه ى ارزشمندى و كرامت داشتن اين است كه در اداره ى سرنوشت بشر و يك جامعه، آراء مردم بايد نقش اساسى ايفا كند. لذا مردم سالارى در مكتب سياسى امام بزرگوار

ص: 2920

ما - كه از متن اسلام گرفته شده است - مردم سالارىِ حقيقى است؛ مثل مردم سالارى امريكايى و امثال آن، شعار و فريب و اغواگرىِ ذهنهاى مردم نيست. مردم با رأى خود، با اراده ى خود، با خواست خود و با ايمان خود راه را انتخاب مى كنند؛ مسؤولانِ خود را هم انتخاب مى كنند. لذا دو ماه از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه امام اصل نظامِ برآمده ى از انقلاب را به رأى مردم گذاشت. شما اين را مقايسه كنيد با رفتارى كه كودتاگران نظامى در دنيا مى كنند، رفتارى كه حكومتهاى كمونيستى مى كردند، و رفتارى كه امروز امريكا مى كند. امروز امريكا بعد از پانزده ماه كه با اشغال نظامى عراق را گرفته است، هنوز به مردم اين كشور اجازه نمى دهد كه بگويند براى حكومتِ خود چه چيز و چه كسانى را مى خواهند. نماينده ى سازمان ملل ديروز مصاحبه مى كند و مى گويد چون امريكايى ها در عراق حضور نظامى دارند، بايد رأى حاكم امريكايى در انتخاب عناصر دولت مراعات شود! دمكراسى اينها اين است. نام دمكراسى، اغواگرى است. دمكراسى حتّى در كشورهاى خودشان هم، يك مردم سالارى حقيقى نيست؛ جلوه فروشى به وسيله ى تبليغات رنگين و پولهاى بى حسابى است كه در اين راه خرج مى كنند؛ لذا آراء مردم گم است. در مكتب سياسى امام رأى مردم به معناى

ص: 2921

واقعى كلمه تأثير مى گذارد و تعيين كننده است. اين، كرامت و ارزشمندى رأى مردم است. از طرف ديگر امام با اتكاء به قدرت رأى مردم معتقد بود كه با اراده ى پولادين مردم مى شود در مقابل همه ى قدرتهاى متجاوز جهانى ايستاد؛ و ايستاد. در مكتب سياسى امام، مردم سالارى از متن دين برخاسته است؛ از «امرهم شورى بينهم» برخاسته است؛ از «هو الّذى ايّدك بنصره و بالمؤمنين» برخاسته است. ما اين را از كسى وام نگرفته ايم. عده يى مى خواهند وانمود كنند كه نقش مردم در اداره ى حكومتها را بايد غربى ها بيايند به ما ياد بدهند! غربيها خودشان هنوز در خم يك كوچه گرفتارند! همين امريكايى ها و همين مدعيان دمكراسى، ديكتاتورهايى از قبيل محمد رضاى پهلوى را - كه سى وپنج سال در اين مملكت ديكتاتورى مطلق داشت و قبل از او پدرش حدود بيست سال در اين كشور ديكتاتورى كرد - در آغوش گرفتند و پشتيبانى كردند و از آنها حمايت كردند. اينها طرفدار دمكراسى اند؟! دروغ مى گويند. هر كس مى خواهد دمكراسى اينها را ببيند، به عراق برود. برود رفتار آنها را با مردم مظلوم افغانستان ببيند. برود دمكراسىِ امريكايى را از حمايت بى دريغ امريكا از شارونِ جنايتكار ببيند. دمكراسى آنها اين است؛ ما از اينها دمكراسى ياد بگيريم؟! اينها براى انسان نقش و ارزش قائلند؟

ص: 2922

شما ببينيد امروز در فلسطين چه فجايعى دارد اتفاق مى افتد. آيا فلسطينى ها انسان نيستند؟ آيا صاحب سرزمين خود نيستند؟ آيا حق ندارند رأى و عقيده داشته باشند؟ امروز زشت ترين و فجيع ترين رفتار در فلسطين و عراق و افغانستان - و قبل از اين در بسيارى از مناطق ديگر - دارد صورت مى گيرد؛ آن وقت همان كسانى كه اين رفتارهاى زشت را انجام مى دهند، خجالت نمى كشند و ادعاى دمكراسى مى كنند! رئيس جمهور امريكا وقيحانه ادعا مى كند كه رسالت گسترش دمكراسى در دنيا و خاورميانه بر دوش او سنگينى مى كند! دمكراسى آنها را در زندانهاى امثال ابوغريب - كه در عراق و گوانتانامو كم هم نيستند - مردم دنيا دارند مى بينند. اين، دمكراسى و حقوق بشر آنهاست! بسيار غافلانه است اگر كسى در داخل جوامع ما و در ميان امت اسلامى خيال كند كه غربى ها بايد بيايند به ملتهاى ما دمكراسى و مردم سالارى ياد بدهند! ما توقع داريم گويندگان و نويسندگانى كه از انصاف برخوردار هستند، طورى حرف نزنند و طورى ننويسند كه گويى امروز آنها دارند به مردم ما پيام مردم سالارى مى دهند. مردم سالارى را امام آورد؛ مردم سالارى را انقلاب آورد. در كشورى كه در طول قرنهاى متمادى، جز در برهه هاى بسيار كوتاه - كه مثل يك لحظه گذشته است - معناى رأى

ص: 2923

و اراده ى مردم را نمى دانستند (ما در طول عمر خود چشممان به صندوق رأى نيفتاده بود! براى رأى مردم ايران كسى ارزش قائل نبود و ديكتاتورها در تمام دوران حكومتِ خود بيشترين بى اعتنايى را به مردم ما مى كردند) امام و انقلاب و نظام اسلامى ما مردم سالارى را آورد. عده يى طورى حرف مى زنند كه گويا ما تازه داريم وارد ميدان مردم سالارى مى شويم! اين بى انصافى نيست؟ اين چشم بستن بر روى حقيقت نيست؟ شاخص سوم از شاخصهاى مكتب سياسى امام، نگاه بين المللى و جهانىِ اين مكتب است. مخاطب امام در سخن و ايده ى سياسى خود، بشريت است؛ نه فقط ملت ايران. ملت ايران اين پيام را به گوش جان شنيد، پايش ايستاد، برايش مبارزه كرد و توانست عزت و استقلال خود را به دست آورد؛ اما مخاطب اين پيام، همه ى بشريت است. مكتب سياسى امام اين خير و استقلال و عزت و ايمان را براى همه ى امت اسلامى و همه ى بشريت مى خواهد؛ اين رسالتى است بر دوش يك انسان مسلمان. البته تفاوت امام با كسانى كه براى خود رسالت جهانى قائلند، اين است كه مكتب سياسى امام با توپ و تانك و اسلحه و شكنجه نمى خواهد ملتى را به فكر و به راه خود معتقد كند. امريكايى ها هم مى گويند ما رسالت داريم در

ص: 2924

دنيا حقوق بشر و دمكراسى را توسعه دهيم. راه گسترش دمكراسى، كاربرد بمب اتم در هيروشيماست؟! توپ و تانك و جنگ افروزى و كودتاگرى در امريكاى لاتين و آفريقاست؟! امروز هم در خاورميانه اين همه دغل بازى و فريبگرى و ظلم و جنايت به چشم مى خورد. با اين وسايل مى خواهند حقوق بشر و رسالت جهانى شان را گسترش دهند! مكتب سياسى اسلام فكر درست و سخن نوى خود را با تبيين در فضاى ذهن بشريت رها مى كند و مثل نسيم بهارى و عطر گلها در همه جا مى پيچد. كسانى كه شامه ى درستى داشته باشند، آن را استشمام مى كنند و از آن بهره مى برند؛ همچنان كه امروز در بسيارى از كشورهاى دنيا بهره ى آن را برده اند. فلسطينى ها مى گويند ما حيات دوباره و بيدارى خود را از پيام امام گرفته ايم؛ لبنانى ها مى گويند ما پيروزى خود بر ارتش رژيم صهيونيستى و اخراج صهيونيست ها را از مكتب امام درس گرفته ايم؛ مسلمانها در هر نقطه ى دنيا - جوانهاى مسلمان، روشنفكران مسلمان، نخبگان مسلمان - فتوحات فكرى خود در ميدانهاى سياسى را برخاسته و برآمده ى از مكتب فكرى امام مى دانند؛ توده هاى امت اسلامى با نام اسلام احساس عزت مى كنند؛ اين همان نگاه بين المللىِ مكتب امام به مسائل بشر است؛ مخصوص دنياى اسلام هم نيست؛ لذا امروز مسأله ى فلسطين براى ما

ص: 2925

يك مسأله ى اصلى است؛ مصايب امت اسلامى براى ما دردناك است. آنچه در دنياى اسلام اتفاق مى افتد، براى ملت ايران و كسانى كه به نام و ياد امام بزرگوار دلبسته و دلخوش هستند، مسائل اساسى است؛ نمى توانند نسبت به اين مسائل بى تفاوت بگذرند. براى همين است كه دنياى استكبار مى خواهد بزرگترين جنايتها را نسبت به ملتهاى مسلمان انجام دهد؛ در حالى كه ديگر ملتهاى مسلمان نبينند، نفهمند و تصميم نگيرند؛ حتّى اعتراض هم نكنند. ملت ايران مى بيند، مى فهمد، اعتراض مى كند، موضع مى گيرد و نسبت به مسائل دنياى اسلام بى تفاوت نمى ماند. شاخص مهم ديگر مكتب سياسى امام بزرگوار ما پاسدارى از ارزشهاست، كه مظهر آن را امام بزرگوار در تبيين مسأله ى ولايت فقيه روشن كردند. از اول انقلاب اسلامى و پيروزى انقلاب و تشكيل نظام اسلامى، بسيارى سعى كرده اند مسأله ى ولايت فقيه را نادرست، بد و برخلاف واقع معرفى كنند؛ برداشتهاى خلاف واقع و دروغ و خواسته ها و توقعات غيرمنطبق با متن نظام سياسى اسلام و فكر سياسى امام بزرگوار. اين كه گاهى مى شنويد تبليغاتچى هاى مجذوب دشمنان اين حرفها را مى پراكنند، مربوط به امروز نيست؛ از اول، همين جريانات و دست آموزها و تبليغاتِ ديگران اين حرفها را مطرح مى كردند. عده يى سعى مى كنند ولايت فقيه را به معناى حكومت مطلقه ى فردى معرفى كنند؛ اين دروغ است.

ص: 2926

ولايت فقيه - طبق قانون اساسى ما - نافى مسؤوليت هاى اركان مسؤول كشور نيست. مسؤوليت دستگاه هاى مختلف و اركان كشور غيرقابل سلب است. ولايت فقيه، جايگاه مهندسى نظام و حفظ خط و جهت نظام و جلوگيرى از انحراف به چپ و راست است؛ اين اساسى ترين و محورى ترين مفهوم و معناى ولايت فقيه است. بنابراين ولايت فقيه نه يك امر نمادين و تشريفاتىِ محض و احياناً نصيحت كننده است - آن طورى كه بعضى از اول انقلاب اين را مى خواستند و ترويج مى كردند - نه نقش حاكميت اجرايى در اركان حكومت دارد؛ چون كشور مسؤولان اجرايى، قضايى و تقنينى دارد و همه بايد بر اساس مسؤوليتِ خود كارهايشان را انجام دهند و پاسخگوى مسؤوليتهاى خود باشند. نقش ولايت فقيه اين است كه در اين مجموعه ى پيچيده و در هم تنيده ى تلاشهاى گوناگون نبايد حركت نظام، انحراف از هدفها و ارزشها باشد؛ نبايد به چپ و راست انحراف پيدا شود. پاسدارى و ديده بانىِ حركت كلى نظام به سمت هدفهاى آرمانى و عالى اش، مهمترين و اساسى ترين نقش ولايت فقيه است. امام بزرگوار اين نقش را از متن فقه سياسى اسلام و از متن دين فهميد و استنباط كرد؛ همچنان كه در طول تاريخ شيعه و تاريخ فقه شيعى در تمام ادوار، فقهاى ما اين را از دين فهميدند و شناختند

ص: 2927

و به آن اذعان كردند. البته فقها براى تحقق آن فرصت پيدا نكردند، اما اين را جزو مسلّمات فقه اسلام شناختند و دانستند؛ و همين طور هم هست. اين مسؤوليتِ بسيار حساس و مهم، به نوبه ى خود، هم از معيارها و ضابطه هاى دينى و هم از رأى و خواست مردم بهره مى برد؛ يعنى ضابطه هاى رهبرى و ولايت فقيه، طبق مكتب سياسى امام بزرگوار ما، ضابطه هاى دينى است؛ مثل ضابطه ى كشورهاى سرمايه دارى، وابستگى به فلان جناح قدرتمند و ثروتمند نيست. آنها هم ضابطه دارند و در چارچوب ضوابطشان انتخاب مى كنند، اما ضوابط آنها اين است؛ جزو فلان باند قدرتمند و ثروتمند بودن، كه اگر خارج از آن باند باشند، ضابطه را ندارند. در مكتب سياسى اسلام، ضابطه، اينها نيست؛ ضابطه، ضابطه ى معنوى است. ضابطه عبارت است از علم، تقوا و درايت. علم، آگاهى مى آورد؛ تقوا، شجاعت مى آورد؛ درايت، مصالح كشور و ملت را تأمين مى كند؛ اينها ضابطه هاى اصلى است برطبق مكتب سياسى اسلام. كسى كه در آن مسند حساس قرار گرفته است، اگر يكى از اين ضابطه ها از او سلب شود و فاقد يكى از اين ضابطه ها شود، چنانچه همه ى مردم كشور هم طرفدارش باشند، از اهليت ساقط خواهد شد. رأى مردم تأثير دارد، اما در چارچوب اين ضابطه. كسى كه نقش رهبرى

ص: 2928

و نقش ولى فقيه را بر عهده گرفته، اگر ضابطه ى علم يا ضابطه ى تقوا يا ضابطه ى درايت از او سلب شد، چنانچه مردم او را بخواهند و به نامش شعار هم بدهند، از صلاحيت مى افتد و نمى تواند اين مسؤوليت را ادامه دهد. از طرف ديگر كسى كه داراى اين ضوابط است و با رأى مردم كه به وسيله ى مجلس خبرگان تحقق پيدا مى كند - يعنى متصل به آراء و خواست مردم - انتخاب مى شود، نمى تواند بگويد من اين ضوابط را دارم؛ بنابراين مردم بايد از من بپذيرند. «بايد» نداريم. مردم هستند كه انتخاب مى كنند. حق انتخاب، متعلق به مردم است. ببينيد چقدر شيوا و زيبا ضوابط دينى و اراده ى مردم تركيب يافته است؛ آن هم در حساس ترين مركزى كه در مديريت نظام وجود دارد. امام اين را آورد. بديهى است كه دشمنان امام خمينى و دشمنان مكتب سياسى او از اين نقش خوششان نمى آيد؛ لذا او را آماج حملات قرار مى دهند. در رأس اينها كسانى هستند كه به بركت امام بزرگوار ما و مكتب سياسى او، دستشان از غارت منابع مادى و معنوى اين كشور كوتاه شده است. آنها جلودارند، يك عده هم دنبالشان حركت مى كنند. بعضى مى فهمند چه كار مى كنند، بعضى هم نمى فهمند چه كار مى كنند. آخرين نكته يى كه به عنوان شاخصه ى مكتب سياسى

ص: 2929

امام عرض مى كنم، مسأله ى عدالت اجتماعى است. عدالت اجتماعى يكى از مهمترين و اصلى ترين خطوط در مكتب سياسى امام بزرگوار ماست. در همه ى برنامه هاى حكومت - در قانونگذارى، در اجرا، در قضا - بايد عدالت اجتماعى و پُر كردن شكافهاى طبقاتى، مورد نظر و هدف باشد. اين كه ما بگوييم كشور را ثروتمند مى كنيم - يعنى توليد ناخالص ملى را بالا مى بريم - اما ثروتها در گوشه يى به نفع يك عده انبار شود و عده ى كثيرى هم از مردم دستشان خالى باشد، با مكتب سياسى امام نمى سازد. پُر كردن شكاف اقتصادى در بين مردم و رفع تبعيض در استفاده ى از منابع گوناگون ملى در ميان طبقات مردم، مهمترين و سخت ترين مسؤوليت ماست. همه ى برنامه ريزان، قانونگذاران، مجريان و همه ى كسانى كه در دستگاه هاى گوناگون مشغول كار هستند، بايد اين را مورد توجه قرار دهند و يكى از مهمترين شاخصهاى حركتِ خود به حساب آورند. اين مكتب، نظام اسلامى را بنيانگذارى كرد. بيست وپنج سال از آن زمان مى گذرد. بيشترين حملات هم در طول اين بيست وپنج سال به كشور و ملت ما و اين مكتب سياسى شده است؛ اما ملت ما روزبه روز پيشرفت كرده است. ملت ما در زمينه ى علم، در زمينه ى عمران، در زمينه ى سياست بين الملل، در زمينه ى ارتقاى آگاهى هاى گوناگون، در زمينه ى ساخت

ص: 2930

زيربناهاى عظيم كشور، در زمينه ى به دست آوردن قدرت فناورى و احياى استعدادهاى مردمى، و در بسيارى از زمينه هاى ديگر، پيشرفتى داشته است كه در گذشته حتّى تصور آن را هم نمى كرده؛ اين به بركت اسلام است. ما هرگز ادعا نمى كنيم كه در برنامه هاى انقلاب، بهنگام و به روز پيش رفته ايم و در آن جايى كه بايد باشيم، هستيم؛ نه، اما اين كم كارىِ ماست. ما مسؤولان در رده هاى مختلف اگر بيشتر و بهتر كار كنيم، بدون شك موفقيتها بيشتر خواهد شد. امروز هم موفقيتهاى بسيارى داريم. امروز ملت ما قوى است؛ دولت ما قوى است؛ زيربناهاى كشور آماده است و پيشرفت علمى و استخراج استعدادهاى جوانان ما محيرالعقول است. ما مى توانيم حركت خود را شتاب دهيم؛ و اين كار را هم ملت ما خواهد كرد و به فضل پروردگار و به حول و قوه ى الهى پيشرفت مى كنيم. امروز پرچم اسلام، پرچم ديندارى، پرچم شجاعت و پرچم نوآورى در زمينه ى سياست در دست ملت ماست. دشمنها در تبليغاتِ خود سعى مى كنند اين دستاوردها را كوچك نشان دهند و آنچه را كه اين ملت به دست آورده، از قلم بيندازند؛ اما نمى توانند. انواع تلاشها را براى مقابله كرده اند. حتّى كار دشمنان انقلاب اسلامى با محوريت امريكا به اين جا رسيد كه سعى كردند نسخه ى بدلِ سر تا

ص: 2931

پا غلط از نظام اسلامى را در افغانستان به وجود آورند، كه شد حكومت طالبان؛ تبديل شد به يك كاريكاتور خنده آور مسخره؛ همان هم شد آفت جانشان. شايد به خيال خودشان مى خواستند پرچم اسلامخواهى و احياى اسلام سياسى را از دست اين ملت بگيرند و دست كسانى بدهند كه دست آموز خودشان بوده اند؛ اما نتوانستند و نخواهند توانست. خدا را شكر مى كنيم كه اراده ى ما محكم است؛ راهمان روشن است؛ مردممان مؤمن اند و مكتب سياسى امام، زنده و درخشنده است. دشمنان ما هم قدرت ملت را فهميده اند و به آن اعتراف كرده اند. در زمينه ى مسائل گوناگون جهانى و بين المللى، مواضع ما مستقل است. ما تحت تأثير كسى قرار نمى گيريم و به سراغ جنجال و تنش آفرينى نمى رويم؛ اما ظلم را محكوم مى كنيم؛ با ظالم اعلام مخالفت مى كنيم و از مظلوم اعلام حمايت مى كنيم. ما جنايت صهيونيست ها در فلسطين را محكوم مى كنيم. ما ددمنشى و جنايات فجيع و بى نظير دولت غاصب صهيونيست را در كشور فلسطين نسبت به مردم - ويران كردن خانه ها، كشتن كودكان، كشتن پيرمرد مريضِ معلولى مثل شيخ احمد ياسين، آواره كردن هزاران فلسطينى از خانه ى خود - زشت مى شماريم و محكوم مى كنيم و بر مرتكبان اين جنايت و بر امريكا - كه از اين مرتكبان حمايت مى كند - لعنت مى فرستيم.

ص: 2932

در قضاياى عراق - على رغم آنچه دشمنان ادعا مى كنند - دخالتى نمى كنيم. معتقديم عراق متعلق به ملت عراق است. رأى ملت عراق بايد در تعيين سرنوشت عراق تأثير داشته باشد. در عراق، رهبرى دينى و رهبرى سياسى و نخبگان سياسى و نخبگان فرهنگى و دينى زيادند. به اعتقاد ما اشغالگران يك روز هم نبايد در عراق بمانند؛ يك قطره از نفت عراق هم متعلق به آنها نيست؛ يك نفر هم به عنوان مسؤول در عراق نبايد معين

ص: 2933

كنند؛ آنها هيچكاره اند. ما معتقديم امروز كار امريكا در عراق بمراتب از يك سال پيش مشكل تر است؛ روزبه روز هم مشكل تر خواهد شد و امريكا در عراق - چه قبول كند، چه قبول نكند؛ چه بخواهد، چه نخواهد - شكست خورده است. پروردگارا ! ما به اين ملت شجاع، مؤمن، پُرانگيزه و حاضر در صحنه، افتخار و پيش تو شكرگزارى مى كنيم. ما به مكتب امام افتخار و شكرگزارى مى كنيم. پروردگارا ! خير و رحمت و لطف خود را بر اين ملت نازل كن. پروردگارا ! دشمنان اين ملت را منكوب كن. پروردگارا ! اين ملت عزيز و مؤمن را به همه ى هدفهاى والا و آرمانهاى خودش برسان. پروردگارا ! از اين ملت جزاى خيرى به امام بزرگوار - كه اين راه افتخار را به روى ما باز كرد و جلوى پاى ما گذاشت - بفرست. پروردگارا ! امام بزرگوار ما را با اوليايش محشور كن. پروردگارا ! بركات خود را بر ملت و كشور ما نازل كن. والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

ص: 2934

بيانات رهبر معظم انقلاب در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمينى (ره )41 / /30 1382

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين والصلاه والسلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم المصطفى محمد و على اله الاطهرين الاطيبين المنتجبين الهداه المهديين المعصومين سيما بقيه الله فى الارضين . هر سال روز چهاردهم خرداد فرصتى است براى اين كه ملت ايران بار ديگر وفادارى خود را به اصول و آرمانهاى امام بزرگوار ابراز كنند. اگرچه اظهار اخلاص و پيوند دلهاى مردم با آن شخصيت برجسته و فراموش نشدنى تاريخ ما در مراسم بسيارى در طول سال بروز پيدا مى كند , اما چهاردهم خرداد خصوصيتى دارد; همراه با خاطره غم انگيز فقدان اين نعمت بزرگ الهى از ميان ماست ; لذا در چنين روزى دلهاى آگاه , بيشتر از هميشه احساس مى كنند كه بايد پيوند و وفادارى خود را با بنيان مستحكمى كه آن معمار بزرگ انقلاب در اين سرزمين بنا نهاد , تجديد و ابراز كنند. مايلم عرايض خود را با آيه يى از قرآن آغاز كنم كه امام بزرگوار ما مصداق آن بود. در سوره مباركه سجده , خداى متعال ضمن بيان حالات ملتها و اقوام و انسانهاى مبارز و پر تلاش مومن , اين تعبير را مى فرمايد

ص: 2935

: " و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون " ; كسانى كه دو خصوصيت و دو امتياز را در خود به وجود آوردند , به اين موهبت بزرگ سرافراز شدند كه خداى متعال زمام هدايت مجموعه هاى انسانى را به آنها سپرد. آن دو خصوصيت , يكى صبر است و ديگرى يقين ; " لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون " . يقين , همان ايمان آگاهانه و روشن بينانه است كه وسوسه ها نمى تواند آن را در دل انسان , سست بنياد كند. صبر , خصوصيتى است كه به يك انسان بزرگ اين امكان را مى دهد كه در راه آرمانهايى كه آگاهانه و روشن بينانه انتخاب كرده است , به هنگام مواجهه با مشكلات , خود و راه خود را گم نكند; هدف را فراموش نكند و منصرف نشود. همه پيغمبران , همه هدايتگران و همه كسانى كه توانسته اند در مسير تاريخ بشر يك اثر ماندگار و تحسين برانگيز از خود به جا بگذارند , بايد از اين دو خصوصيت برخوردار مى بودند. امام راحل ما , اين تجديد كننده حيات اسلام در ميان ملت ما و امت اسلامى , از اين دو خصوصيت برخوردار بود. امروز بعد از چهل

ص: 2936

سال كه از واقعه پانزدهم خرداد مى گذرد , شما ملاحظه مى كنيد كه نهضت مظلوم امام , دنياى اسلام را فراگرفته است . يك روز در همين شهر تهران و در قم , مثل امروز و فردا , كسانى مظلومانه جان باختند; چون نام اسلام را به پيروى از امام بزرگوار فرياد مى كردند; چون با سلطه بيگانه بر اين كشور و با استثمار منابع حياتى اين كشور به وسيله بيگانگان مخالف بودند. آن روز هر كس به اين صحنه نگاه مى كرد , شايد گمان مى برد كه اين سخن و اين فرياد به پايان رسيده است . امام را با قساوت هرچه تمام تر دستگير كردند; از خانه اش ربودند و مردم را با وحشيگرى هرچه بيشتر سركوب كردند; اما اين فكر با الهام از همين قاعده بزرگ الهى يعنى توام شدن صبر و يقين راه خود را ادامه داد. امام پانزده سال مبارزه كرد و به بركت همان ايمان آگاهانه توانست ملت ايران را يكپارچه به صحنه رويارويى با استبداد داخلى و استكبار بين المللى بكشاند; و وقتى ملت در معركه يى پاى خود را وسط گذاشت , پيروزى در آن معركه حتمى است . فرق امام بزرگوار ما و ديگر مصلحان تاريخ اسلام در يكى

ص: 2937

دو قرن اخير همين بود. امام وارد صحنه شد , وسط ميدان آمد , ميان مردم بود , با مردم حرف زد , اصول خود را براى مردم تبيين كرد و آنها را به ايمان روشن بينانه و آگاهانه يى مثل خود رساند; آنگاه ايمان و انگيزه مردم و تعاليم اسلام , معركه را به سود حق و حقيقت تمام كرد. ديگران نمى توانستند و نتوانستند اين مرحله دشوار را پيش ببرند , اما امام توانست . ملت ايران به اين اصول اعتقاد پيدا كرد , ايمان آورد و در راه آن مجاهدت كرد; نتيجه اين شد كه اولا نظام اسلامى على رغم همه كارشكنى ها و دشمنى ها به پيروزى رسيد و روزبه روز تا امروز ريشه دارتر شد و ثانيا فكر تحقق و حيات دوباره اسلام و نجات امت اسلامى از ظلم و استكبار قدرتهاى مستكبر , در مرزهاى اين كشور محدود نماند. امروز شما به هر كشور اسلامى در شرق و غرب دنياى اسلام برويد چه در خاورميانه , چه در كشورهاى عربى , چه در شمال آفريقا , چه در كشورهاى شرق آسيا; در مناطقى كه مسلمانها مجموعه هايى را تشكيل داده اند خواهيد ديد انگيزه اسلامى , تمايل به حاكميت اسلام و نفرت از تسلط

ص: 2938

استثمارگران و استعمارگران و ظالمان , در ميان مردم , بخصوص در ميان جوانان , نوجوانان , نخبگان و روشنفكران موج مى زند. در دنياى اسلام اين خبرها نبود. اصول امام چه بود كه توانست اين موفقيت بزرگ را به وجود بياورد محور همه اصول و قواعد كار امام بزرگوار ما در دو چيز خلاصه مى شد : اسلام و مردم . اعتقاد به مردم را هم امام بزرگوار ما از اسلام گرفت . اسلام است كه روى حق ملتها , اهميت راى ملتها و تاثير جهاد و حضور آنها تاكيد مى كند; لذا امام بزرگوار محور كار را اسلام و مردم قرار داد; عظمت اسلام , عظمت مردم ; اقتدار اسلام , اقتدار مردم ; شكست ناپذيرى اسلام , شكست ناپذيرى مردم . مهمترين كارى كه امام بزرگوار ما در سطح دنياى اسلام انجام داد , اين بود كه ابعاد سياسى و اجتماعى اسلام را احيا كرد. از روزى كه استعمار وارد كشورهاى اسلامى شد , همه تلاش استعمارگران و سلطه گران اين بود كه ابعاد سياسى و اجتماعى اسلام , عدالتخواهى , آزاديخواهى و استقلال طلبى اسلام را از اسلام حذف كنند. سلطه گران براى اين كه استيلاى خود را بر ملتها و منابع كشورهاى اسلامى هرچه بيشتر

ص: 2939

گسترش بدهند , خود را ناچار مى ديدند كه ابعاد سياسى اسلام را از اسلام جدا كنند و اسلام را به معناى تسليم در مقابل حوادث , تسليم در مقابل اشغالگر و تسليم در مقابل دشمن ظالم و قوى پنجه تفسير كنند. امام حقايق فراموش شده اسلام را احيا كرد; عدالتخواهى اسلام را سر دست بلند كرد; ضديت اسلام را با تبعيض و اختلاف طبقاتى و اشرافيتها علنى كرد. از روز اول تا روزهاى آخر عمر , امام بزرگوار روى قشرهاى مستضعف , پابرهنه ها و محرومان تكيه كرد. بارها و بارها در آغاز تشكيل نظام اسلامى و در طول ده سال عمر با بركتش در مقام رهبرى نظام اسلامى , به مسوولان و به همه ما تاكيد كرد كه بايد رعايت حال ضعفا را بكنيد; شما مرهون طبقه پابرهنه اين كشوريد. عزيزان من ! ملت بزرگ ايران ! هر جا و در هر موردى ما به اين توصيه امام توجه كرديم و در برنامه ريزيها , قانونگذاريها , اجرا و عزل و نصبها , به اين نصيحت عمل كرديم , پيروزى نصيب ما شد. اسلام سعادت مردم را دنبال مى كند. اسلام با فساد و ظلم و تبعيض مخالف است . اسلام براى رفاه مردم در كنار معنويت مردم

ص: 2940

به ميدان آمده است . امام اين را از آغاز شروع مبارزات تا تشكيل نظام اسلامى و تا آخر عمر مكرر بيان كرد. امام عظيم الشان ما در دنياى اسلام اين را نشان داد كه فقه اسلام (يعنى مقررات اداره زندگى مردم ) در كنار فلسفه اسلام (يعنى تفكر روشن بينانه و عميق و استدلالى ) و عرفان اسلام (يعنى زهد و انقطاع الى الله و دامن برچيدن از هواهاى نفسانى ) چه معجزه بزرگى مى تواند بيافريند. امام عملا " نشان داد كه اسلام سياسى , همان اسلام معنوى است . در طول دوران استعمار , دشمنان اسلام و دشمنان بيدارى ملتهاى اسلامى , تبليغ مى كردند كه اسلام معنوى و اسلام اخلاقى از اسلام سياسى جداست ; امروز هم همين را تبليغ مى كنند. امروز هم دستگاه هاى تبليغاتى دشمن و جبهه دشمن نظام اسلامى با انواع و اقسام وسايل تبليغاتى سعى مى كند اسلام سياسى و اسلام عدالتخواه و اسلام اجتماعى را به عنوان چهره يى خشن در دنيا معرفى مى كند و مردم را به اسلام منزوى , اسلام تسليم طلبانه و اسلامى كه در مقابل متجاوز و ظالم و زورگو هيچ عكس العملى از خود نشان نمى دهد , سوق دهد. امام اين را شكست

ص: 2941

و اين انگاره دروغين از اسلام را باطل كرد و اسلام ناب را مطرح نمود. اسلام نابى كه امام مطرح كرد , يعنى ضداسلام متحجر و خرافى و همچنين ضداسلام رنگ باخته در مقابل مكاتب بيگانه و التقاطى . هم آن روز , هم در طول سالهاى مبارزه براى تشكيل نظام اسلامى , و هم تا امروز , اين يكى از نقاطى است كه جبهه دشمن اسلام روى آن تاكيد مى كند : سياست را از معنويت جدا كردن ; يعنى اگر كسى مى خواهد مسلمان باشد , بايد سر خود بگيرد و گوشه يى بنشيند; به اين كه دشمن چه مى كند , متجاوز چه مى كند , اشغالگر چه مى كند , كارى نداشته باشد. امروز هم اين را تبليغ مى كنند. امام نقطه مقابل اين را در دنياى اسلام مطرح كرد و امروز دنياى اسلام اين موج عظيم را در درون خود دارد. شما به هر كشورى از كشورهاى اسلامى برويد , مى بينيد اسلام زنده , در نظر نخبگان , جوانان , دانشگاهيان , دانشمندان , علما و آزادگان آن جا , اسلامى است كه بتواند ملت خود را در مقابل زورگويان و قلدران و قدرت طلبان و متجاوزان عالم حفظ و حمايت كند و به

ص: 2942

آنها مصونيت ببخشد و اجازه دخالت و تسلط و سيطره دشمن را بر ملتها ندهد; آنها اين اسلام را مى خواهند , و اسلام ناب محمدى يعنى همين . در مورد مردم , مهمترين كارى كه امام كردند , اين بود كه مفهوم مردم سالارى را از چيزى كه طراحان دمكراسى غربى و عوامل آنها در صحنه هاى عملى مى خواستند نشان بدهند , بكلى دور كردند. سعى آنها اين بود كه اين طور القا كنند كه مردم سالارى با دين سالارى و ديندارى سازگار نيست . امام اين مفهوم باطل را زايل كرد و مردم سالارى دينى يعنى همان جمهورى اسلامى را در دنيا مطرح كرد. او به زبان هم اكتفا نكرد; صرفا استدلال فكرى هم نكرد; عملا اين را نشان داد. امروز نظام جمهورى اسلامى كه يك نظام دينى است و قواعد و اصول و پايه هاى ارزشى آن از دين سرچشمه مى گيرد يك نظام مردم سالار به تمام معناست و در هيچيك از كشورهاى اسلامى , مردم سالارى به شكل وسيعى كه در جمهورى اسلامى هست , وجود ندارد. البته اين حقيقت براى جبهه دشمن تلخ است ; آنها حاضر نيستند ببينند در مقابل چشمشان پرچم دين و دمكراسى روى يك علم برافراشته مى شود; سعى

ص: 2943

آنها اين است كه بين مردم سالارى و دين فاصله ايجاد كنند; لذا واقعيت نظام جمهورى اسلامى آنها را رنج مى دهد. براى اين كه بتوانند افكار عمومى دنيا را از اين حقيقت درخشان منحرف كنند , با وسايل تبليغاتى و ابزارها و عمال تبليغاتى خود , ملت ايران را به دمكراسى دعوت مى كنند! اين يكى از طنزهاى بزرگ امروز ما و اين نقطه تاريخ است . همان كسانى كه نظام طاغوتى شاه , نظام استبدادى دوران پهلوى , كودتاهاى نظامى و نظامهاى هيچ از دمكراسى نفهميده و نشناخته را مورد قبول و تصديق قرار مى دهند , نظام جمهورى اسلامى را كه در طول بيست وچهار سال عمر آن , بيست و چند انتخابات در آن به راه افتاده است و از رهبرى تا رياست جمهورى تا نمايندگان مجلس و اركان نظام آن , با واسطه و بى واسطه , به انتخاب مردم سر كار مى آيند و مردم آنها را مى شناسند و مى پسندند و انتخاب مى كنند , به دمكراسى و مردم سالارى دعوت مى كنند! در حالى كه مردم سالارى و ميل مردم به شركت در انتخاب مسوولان , مثل كشور ما , در خود آمريكا كه دشمنان ما و قدرتهاى گزافه گوى آمريكايى

ص: 2944

, از پشت بلندگوهاى خود , ملت ما و ما را مخاطب قرار مى دهند وجود ندارد. رئيس جمهور امروز آمريكا برخلاف قواعد مردم سالارى كشورش سركار آمده است ; اين را همه مى دانند. آنها با نظام هاى استبدادى كنار مى آيند , چون تسليم هستند; با نظامهايى كه بر اثر كودتا به وجود آمده اند , كنار مى آيند , چون مطيع هستند; اما نظام اسلامى را چون معتقد به استقلال و متكى بر ارزشهاى خود است و حاضر نيست سلطه آنها را بپذيرد , مورد انتقاد قرار مى دهند و به آن , تهمت استبداد و ديكتاتورى مى زنند , كه مناسب خودشان است . امروز همه تلاش جبهه دشمنان اسلام بر اين متمركز است كه نهضت بيدارى اسلامى را در دنيا از بين ببرند; از همه جا هم بيشتر روى ملت و كشور ايران تكيه مى كنند و متمركزند; چون ملت ايران به دنيا الگو داد و با افكار خود و مفاهيم جديدى كه در دنيا براى مسلمانان مطرح كرد و با جهاد جانانه يى كه كرد و با شجاعتى كه مرد و زن و جوان و پير ايرانى در دوران بيست و چهار ساله عمر انقلاب از خود نشان دادند , توانست ملتهاى مسلمان را

ص: 2945

به خود متوجه كند و موج بيدارى اسلامى را در كشورهاى اسلامى به وجود آورد; لذا با اين كانون مركزى بيدارى اسلام از همه جا و از هميشه دشمن ترند. اين دشمنى را با غرض ورزى ها , با اعمال خباثت , با تبليغات دروغين و با تندخويى هاى خشمگينانه نشان مى دهند; هدف هم اين است كه ملت ايران و مسوولان را مرعوب كنند و همه را بترسانند; از تجربه هاى ناموفق خودشان كه موجب غرور آنها شده است , استفاده كنند براى اين كه يك ملت به اين عظمت و يك انقلاب و نظام به اين استحكام را در مقابل خودشان وادار به عقب نشينى كنند. ايران اسلامى را در تبليغات جهانى خود مورد تهمت قرار مى دهند و مى گويند از تروريسم حمايت مى كند , يا تروريست ها را پناه مى دهد; اين يك دروغ بى شرمانه و بسيار وقاحت آميز است . اگر منظور از تروريست كسى است كه براى اغراض خود , جان بى گناهان را هدف قرار مى دهد , پس امروز بزرگترين تروريستها زير دامان امريكا دارند فعاليت مى كنند. امروز رژيم صهيونيستى مظهر كامل تروريسم است . شما ملاحظه كنيد; هر روز كه مى گذرد , عناصر تروريست رژيم صهيونيستى ,

ص: 2946

انسانهايى را كه در خانه خود , روى خاك خود و در سرزمين خود دارند زندگى مى كنند , مورد تهاجم قرار مى دهد. افكار عمومى ما فراموش نكرده است ; در چند سال قبل و در همسايگى ما , دلارهاى امريكا و وابستگان امريكايى يك عده تروريست متعصب را براى ضربه زدن به جمهورى اسلامى به وجود آوردند; اما نتوانستند از طرح خائنانه خود استفاده كنند; امروز همان لقمه در گلوى خودشان گير كرده است . با ايجاد تعصبات تند و شديد ضد ايرانى و ضد نظام اسلامى , عده يى را به كارهاى تروريستى وادار كردند; اما امروز خودشان اسير آنها شده اند. ايران را به تروريسم متهم مى كنند! ايران طرفدار تروريستها نيست , به هيچ تروريستى هم پناه نمى دهد و نداده است ; اما جمهورى اسلامى معتقد است در سرتاسر دنياى اسلام , ميليونها جوان و انسان آزاده , لبريز از كينه و نفرت ستمگران و اشغالگران امريكايى هستند. شما نمى توانيد اينها را تروريست بدانيد. نمى توانيد اسم ميليونها انسان را در عراق و مصر و عربستان و شمال آفريقا و پاكستان و افغانستان تروريست بگذاريد. امروز ميليونها انسان هستند كه ظلم نيروهاى امريكايى را مى بينند چه به افغانستان ديروز , و چه

ص: 2947

به كشور مظلوم عراق امروز اينها تروريست اند ! مجاهدين فلسطينى كه از سرزمين خود دفاع مى كنند , تروريست اند ! مردم مظلوم فلسطين كه هر روز با تانكها و آتش پرحجم و انبوه نظاميان صهيونيست مواجه اند و از خود دفاع مى كنند , تروريست اند ! جوانان مومن لبنانى كه در مقابل تهاجم بى وقفه اسرائيل ايستادند و با نثار جان خود توانستند صهيونيست ها را از لبنان عقب برانند و امروز هم وجود آنها موجب شده است اسرائيل جرات نكند به لبنان حمله كند , تروريست اند ! اگر جوانان مومن مبارز لبنانى نبودند , اسرائيل براى آمدن تا شهر بيروت هم براى خودش مانعى نمى ديد; كما اين كه آمد. جنوب لبنان سالها در اشغال آنها بود; تا بيروت آمدند و آن همه فاجعه آفرينى كردند , كه ممكن نيست از ياد كسى برود. جوانان مومن لبنانى دست را از آستين درآوردند; به بيدارى يى كه امام بزرگوار ما به دنياى اسلام داد , لبيك گفتند و ايستادند. امروز به خاطر وجود اين جوانها , اسرائيل جرات نمى كند به لبنان حمله كند. اينها تروريست اند ! تروريست ها كسانى هستند كه با ملتها در خانه هاى خودشان مقابله و مبارزه مى كنند. امروز دنياى

ص: 2948

اسلام دلش پر است از اشغال نظامى عراق . شما چرا عراق را اشغال نظامى كرديد چرا به ملت عراق اجازه نمى دهيد خود , سرنوشت و دولت خود را تعيين كند فرق شما با صدام چيست صدام هم مستبد و ديكتاتور بود , شما هم مستبد و ديكتاتوريد. صدام يك طور ديكتاتورى مى كرد , شما طور ديگرى ديكتاتورى مى كنيد; اما نمى توانيد كارى از پيش ببريد. مسوولان امريكايى اين نو محافظه كارانى كه خيال مى كنند مى توانند دنياى اسلام را با جنگ فتح كنند گوشهايشان را باز كنند و بشنوند : شما نمى توانيد با اسلام و امت اسلامى دربيفتيد; شما به آنچه در افغانستان و عراق اتفاق افتاد , مغرور شديد; اين از ضعف تحليل شماست ; اين نشان دهنده آن است كه شما نمى توانيد حوادث را درست بشناسيد. شما در افغانستان با ملت افغانستان مواجه نبوديد; در عراق با ملت عراق مواجه نبوديد; ملت نخواست از رژيم صدام دفاع كند و نمى كرد; كما اين كه در افغانستان , ملت افغانستان نخواست از رژيم طالبان حمايت كند و نمى كرد; اما شما با ورود قلدرانه به عراق , قدم به قدم داريد ملت عراق را به سوى يك رويارويى سخت با خودتان نزديك

ص: 2949

مى كنيد. به ملت شريف و غيور عراق فشار مى آورند و اهانت مى كنند ملت عراق با نخبگان و فرزانگانش , با فرهنگ عميق اش , با عشاير غيورش , اين همه عشاير غيور در عراق هستند , اين همه انسانهاى فهميده و داراى فرهنگ عميق در عراق هستند آن وقت مى گويند گروهى از عراقى ها جمع بشوند به عنوان مشاور حاكم امريكايى ! حاكم امريكايى در عراق چكاره است ! اين حرف مردم عراق است . دشمن شما در عراق , ملت عراق است ; چرا جمهورى اسلامى را متهم مى كنيد مى آيند مى ايستند و با گزافه گويى هرچه تمام تر مى گويند ما از نفوذ ايران در عراق نگرانيم ! در حقيقت , ما از حضور شما در عراق نگرانيم . امريكا و انگليس به چه حقى در عراق حضور نظامى دارند به چه حقى در شهرهاى عراق حاكم نظامى منصوب مى كنند صحنه عراق و صحنه افغانستان , دروغ بودن ادعاى مردم سالارى و طرفدارى از حقوق بشر را كه امريكايى ها خود را پرچمدار آن مى دانند , ثابت كرد; معلوم شد نه به مردم , نه به ملتها , نه به آرا و نه به حقوق انسانها هيچ اعتقادى ندارند. تنها

ص: 2950

چيزى كه به آن اعتقاد دارند , عبارت است از پر كردن جيب كمپانى هاى موثر در پشت صحنه حكومت امريكا; يعنى كمپانى هاى نفتى , كمپانى هاى تسليحاتى و دستگاه هاى عظيم پولى و مالى كه پشت صحنه حكومت امريكا و بعضى حكومت هاى ديگر را دارند اداره مى كنند. من به شما ملت ايران عرض مى كنم , تهديد آمريكا مربوط به امروز نيست ; چيز جديدى هم نيست . از اول انقلاب , اينها ما را تهديد كرده اند. دشمنى جبهه آمريكا و همپيمانانش با نظام اسلامى , چيز جديدى نيست . خود آنها هم مى دانند كه حمله نظامى به ايران , به اين ملت بزرگ , به ملتى كه اين همه جوان مبارز و زنده و آماده در صحنه دارد , خودكشى مهاجم است . ملت ايران مى داند , خوب است دشمنان ملت ايران هم بدانند : مسوولان جمهورى اسلامى , كشور را به ورطه جنگ با هيچ كس نمى كشانند. ما ملت و كشورمان را در معرض جنگ قرار نمى دهيم و از جنگ استقبال نمى كنيم ; اما هم ملت , هم مسوولان , هم دولت , هم همه آحادى كه در اين كشور از غيرت و جوانمردى برخوردارند , در عين

ص: 2951

اين كه به سمت جنگ نمى روند , ولى اگر كسى جنگ با آنها را انتخاب كرد , با او بسيار قدرتمندانه و سرسخت برخورد خواهند كرد. البته آنها مى دانند كه جنگ با ايران , هزينه بسيار سنگينى دارد; مى دانند كه جنگ با ايران , جنگ با يك رژيم نيست , جنگ با يك دولت كودتايى نيست , جنگ با يك حكومت نظامى نيست , جنگ با يك ملت است ; لذا خود آنها هم از جنگ استقبال نمى كنند; اما مى خواهند با مطرح كردن نام جنگ و تهديد به جنگ , ملت و در درجه اول مسوولان را مرعوب كنند; وادار كنند كه در مقابل آنها تسليم شوند; منافع آنها را تامين كنند و به ملت خود خيانت كنند. اين را بدانند كه در ميان مسوولان كشور و در قواى سه گانه , هيچ كس نمى تواند اندك انگيزه يى داشته باشد براى اين كه ملت ايران و مصالح او را تسليم دشمن بيگانه كند; و اگر كسى در جهت تسليم منافع ملى و ملت ايران به دشمن حركت كند , ملت او را با نهايت بى رحمى كنار خواهد زد. خدمت به ملت ايران يك افتخار است .مسوولان كشور روى دفاع از حقوق و حفظ

ص: 2952

حيثيت و آبروى اين ملت و دفاع از استقلال اين كشور , همداستان و همسخن اند; اين را همه بدانند , كه البته مى دانند. دستگاههاى تبليغاتى دشمن كه متاسفانه در داخل كشور گاهى شعبه هايى هم پيدا مى كنند تبليغ مى كنند كه بين مسوولان دعوا و اختلاف است . خود و دوستان خود را به اين دلخوش مى كنند كه اين اختلاف موجب مى شود تا از دشمن غافل شوند. من به شما ملت عرض كنم ; مسوولان كشور در قواى سه گانه , در مقابله با دشمنان اسلام و در دفاع از اصول اسلام , همفكر و همقول و همجهت اند. دشمنان اسلام , اين آرزو را به گور خواهند برد كه ببينند در اركان نظام اسلامى كسانى وجود دارند كه مى خواهند با اصول امام و راه روشن اين انقلاب و نظام اسلامى مبارزه كنند و مى توانند در دستگاهها و اركان نظام جمهورى اسلامى موثر باشند. البته من سه چهار سال پيش در مثل چنين روزى گفتم همت دشمن اين است كه عناصر بيگانه را به داخل بدنه هاى حكومت نفوذ دهد. ممكن است دشمن بتواند يا توانسته باشد عناصرى را به داخل مجموعه مسوولان نفوذ دهد , يا عناصر ضعيف و سست همتى را

ص: 2953

به سمت خود جلب كند; اما اين به هيچ وجه به كار دشمن نخواهد خورد; چون اصول امام , اصول انقلاب و پايه هاى مستحكم آن مورد قبول مسوولان نظام و قواى سه گانه و همه دست اندركاران اصلى اين كشور است و پشتوانه محكم آن هم اين ملت بزرگ است . هر كه از اين راه تخطى كند , به سقوط خود كمك كرده است . خدا را سپاسگزاريم كه نام و ياد امام را در ميان ملت ما همچنان زنده و شاداب نگه داشته است . هر روز كه گذشته است , ارزش اصول امام بزرگوار ما براى حفظ عزت و حيثيت اين كشور , براى انسانهاى آگاه و هوشيار , بيشتر روشن و مشخص شده است . خدا را شكر گذاريم كه مسوولان كشور , ارادتمندان امام و رهروان راه او هستند. خدا را سپاسگذاريم كه ملت ما زنده است . البته من به همه مسوولان كشور بارها گفته ام , امروز هم مجددا در اين محضر عام تكرار مى كنم : بزرگترين مبارزه با امريكا , خدمت به اين مردم است . هركه مى خواهد با امريكا مبارزه اساسى بكند , بايد به اين مردم خدمت كند. هر كه مى خواهد با دشمنان اين ملت مبارزه

ص: 2954

عملى كارآمد بكند , با فساد مبارزه كند. ابزارهاى دشمن در درون كشور و نظام ما عبارت است از فساد , تبعيض و فاصله طبقاتى ; ما بايد با اينها مبارزه كنيم ; اين وظيفه دولت و مجلس و قوه قضاييه و همه اركان نظام است . به مردم خدمت كنند , با مفسد مماشات نكنند , فساد را در بدنه دستگاههاى حكومت به هيچ وجه نپذيرند و تحمل نكنند; اين بزرگترين خدمت است . ما در اين راه طولانى اگر احساس انحراف كرديم , بايد آن را برطرف كنيم ; بايد خود و برنامه مان را اصلاح كنيم ; اصلاح بر اساس همان قواعد مستحكم انقلاب كه امام بزرگوار آن را از اسلام استفاده كرد و به ما و ملت ما آموخت . با استفاده از اينها , اصلاح واقعى عبارت است از اين كه با فقر و تبعيض مبارزه شود; عدالتخواهى , يك انگيزه همگانى براى مسوولان باشد; خدمت به مردم , يك وظيفه و احساس دينى در اعماق وجود مسوولان باشد; اين مى شود راه صحيح امام . اميدواريم ارواح مطهر انبيا و اوليا , ارواح مطهر شهدا و روح مطهر امام بزرگوار , در پيشگاه پروردگار , توفيق مسوولان و ملت ما را در تداوم اين

ص: 2955

راه بخواهند و ادعيه زاكيه حضرت بقيه الله (ارواحنافداه ) شامل حال ملت ايران و مسوولان بشود. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

ص: 2956

بيانات معظم له بمناسبت سالگرد ارتحال امام خمينى(ره)41 / 30 / 1381

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين والصلاه و السلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم المصطفى محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين المعصومين سيما بقيه الله فى الارضين. از شما برادران و خواهران عزيز كه راههاى دور را طى كرديد و در اين مجلس باشكوه و پرمعنا شركت كرديد, خيلى تشكر و سپاسگزارى مى كنم. مناسبت سالگرد امام (رضوان الله تعالى عليه), هم وسيله يى است براى ملت ايران تا محبت و ارادت و احترام خود را نسبت به امام عزيز و بزرگوار بار ديگر تجديد كند, و هم فرصتى است براى اين كه دلهاى شيفته ى امام و اصول و راهبردهاى آن بزرگوار, وفادارى خود را به اصول و خط امام و اهدافى كه ايشان ترسيم كردند, نشان دهند.براى همين است كه هر سال روز چهاردهم خرداد, در چشم تحليلگران سياسى عالم, خصوصيت ويژه يى دارد. امروز در سرتاسر كشور, مردم همان شور و حال و اخلاص و مودت و صميميتى را نشان مى دهند كه از ملت ايران نسبت به امام بزرگوار هميشه ديده شده است. در اين مناسبت, من راجع به امام و انقلاب عظيم و بى مانندى كه ايشان آن را در دنيا

ص: 2957

و تاريخ معاصر مثل قله يى برافراشتند, صحبت مى كنم.در حقيقت, سخن گفتن از امام و انقلاب, با يكديگر تفاوتى ندارد.شخصيت امام فقط خصوصيات ممتازى نبود كه در او وجود داشت و شخصيت ايشان را تشكيل مى داد.شكى نيست كه امام بزرگوار ما از ابعاد مختلف, يك شخصيت برجسته و ممتاز, يك عالم بزرگ, يك فقيه صاحب مكتب, يك فيلسوف برجسته, يك سياستمدار, يك مصلح بزرگ اجتماعى و از لحاظ روحيات, صاحب خصلتها و خصوصيات ممتاز و كم نظير بود; همه ى اينها شخصيت امام را در چشم مردم دوران خود او و دورانهاى بعد برجسته مى كند; ليكن شخصيت امام بزرگوار ما در اين خصوصيات منحصر نيست.بعد ديگر شخصيت او عبارت است از اصول و خطوط روشنى كه او در اين كشور, در اين منطقه و در مقابل چشم همه ى مردم جهان آنها را بنياد كرد; براساس آن يك نظام سياسى و اجتماعى به وجود آورد و اميدهاى بزرگى را در دل مستضعفان عالم و امت اسلامى ايجاد كرد.شخصيت امام از اصول اساسى او جدا نيست.در حقيقت, هويت و اصول انقلاب ما خطوط برجسته ى شخصيت امام را هم تشكيل مى دهد.هر چه راجع به انقلاب بگوييم, در واقع درباره ى امام سخن گفته ايم. خصوصيت انقلاب عظيم

ص: 2958

اسلامى كه آن را به عنوان يك پديده ى بى نظير در تاريخ قرنهاى اخير در چشم تحليلگران و صاحب نظران معرفى كرده است, قبل از آن در هيچيك از انقلابهاى بزرگ عالم ديده نشده بود; نه در انقلاب فرانسه, نه در انقلاب كمونيستى در شوروى و نه در انقلابهاى كوچك ديگرى كه به تبع اين دو انقلاب و در خط آنها حركت مى كردند.البته به اين نكته توجه داشته باشيد كه داب سياستهاى مسلط عالم اين بوده و هست كه جنبشهاى عدالتخواهانه ى مردم نقاط مختلف دنيا را در هاضمه ى سياسى و فرهنگى خود بريزند و در واقع هويت آن جنبشها و حركتهاى مردمى و عدالتخواهانه را از بين ببرند; اين كار در ايران هم اتفاق افتاده بود.نهضت عدالتخواهى يى كه صد سال پيش در مشروطه ى ايران پيش آمد, يك حركت مردمى و دينى بود.آن روز جريان سياسى مسلط عالم يعنى انگليسيها اين حركت عدالتخواهانه ى مبتنى بر اصول اسلامى را در هاضمه ى سياسى و فرهنگى خود ريختند; آن را استحاله كردند و از بين بردند و به يك حركت مشروطه از نوع انگليسى آن تبديل كردند.نتيجه ى آن هم اين شد كه جنبش مشروطه كه يك جنبش ضداستبدادى بود آخر كار به ديكتاتورى رضاخانى منتهى

ص: 2959

شد كه از استبدادهاى قاجار بدتر و شقاوتآميزتر و قساوتآميزتر بود.همين طور نهضت ملى شدن صنعت نفت به وسيله ى كسانى كه آن را اداره مى كردند, به ليبرال دمكراسى آمريكايى ملحق شد. نتيجه اين شد كه همان آمريكاييها به نهضت ملى شدن صنعت نفت خيانت كردند; با انگليسيها كه طرف مقابل نهضت عدالتخواهى در ايران بودند, همدست شدند و نهضت ملى را از بين بردند و دنباله ى آن, ديكتاتورى خشن و سياه دوره ى محمدرضا در طول سى و چند سال سايه ى سنگين خود را بر اين كشور انداخت و اين ملت را زير فشار قرار داد.نهضتهاى عدالتخواهانه ى ملتهاى آفريقا و آسيا در طول دهها سال به وسيله ى كمونيستها و سياست مسلط شوروى سابق مصادره شد و به ديكتاتوريهاى گوناگونى كه در جهت مصالح شوروى كار مى كردند, منتهى گرديد.اين رسم جارى دنيا با نهضتهاى عدالت طلبانه ى ملتهاى جهان بوده است. هنر بزرگ امام بزرگوار ما اين بود كه چارچوب محكمى را براى اين انقلاب به وجود آورد و نگذاشت اين انقلاب در هاضمه ى قدرتها و جريانهاى سياسى مسلط هضم شود.شعار ((نه شرقى, نه غربى, جمهورى اسلامى)), يا شعار ((استقلال, آزادى, جمهورى اسلامى)) كه تعاليم امام و خط اشاره ى انگشت ايشان در

ص: 2960

دهان مردم انداخت, معنايش اين بود كه اين انقلاب متكى به اصول ثابت و مستحكمى است كه نه به اصول سوسياليزم اردوگاه آن روز شرق ارتباطى دارد, نه به اصول سرمايه دارى ليبرال اردوگاه غرب. علت اين كه شرق و غرب با اين انقلاب دشمنى كرده اند و سرسختى نشان داده اند, همين بود. اين انقلاب بر پايه ى اصول مستحكمى بنا شد; هم اجراى عدالت را مورد نظر قرار داد, هم آزادى و استقلال را كه براى ملتها از مهمترين ارزشهاست مورد توجه قرار داد, هم معنويت و اخلاق را.اين انقلاب, تركيبى از عدالتخواهى و آزاديخواهى و مردم سالارى و معنويت و اخلاق است; منتها اين عدالت را نبايد با آن عدالت ادعايى و موهومى كه كمونيستها در شوروى سابق يا در كشورهاى اقمارخود شعارش را مى دادند, اشتباه كرد; اين عدالت اسلامى است با تعريف خاص خود.همچنين آزادى در نظام جمهورى اسلامى را با آزادى غربى كه به معناى مهارگسيختگى صاحبان قدرت و سرمايه و همچنين به معناى بى بندوبارى انسانها در هر گونه رفتار و عمل است نبايد اشتباه كرد; اين آزادى اسلامى است; هم آزادى اجتماعى است, هم آزادى معنوى است و هم آزادى فردى با قيد اسلامى و با فهم و هدايت و تعريف اسلام

ص: 2961

است.اين معنويت و اخلاقى را هم كه جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى جزو اصول خود قرار داده است, نبايد با دينداريهاى متحجر, بى منطق و ايستا در بسيارى از جوامع اشتباه كرد.آن دينداريها, بظاهر و در زبان ديندار, اما با ايستايى و تحجر و عدم فهم مسير سعادت براى جامعه و انسان همراه است.اين پسوند اسلامى بعد از عدالت و آزادى و معنويت, بسيار پرمعناست و بايد به آن توجه كرد. امام اين اصول را قبل از پيروزى انقلاب, براى ملت و آگاهان تشريح كرد; بعد از پيروزى انقلاب, براساس آن, جمهورى اسلامى را پايه گذارى كرد و تا وقتى كه زنده بود, پاى اين اصول ايستاد و براى آن مجاهدت كرد. لذاست كه جمهورى اسلامى به عنوان يك پديده ى نوين و بى نظير توانست اميدها را در دل جوامع مسلمان زنده كند.همه در سرتاسر دنياى اسلام و بيرون دنياى اسلام فهميدند كه اين يك شكل تقليدى از آنچه كه شعارش را از زبانهاى نامطمئن رژيمهاى شرقى و غربى شنيده بودند, نيست; اين يك پديده ى نو و داراى حيات و قدرت تحرك جديد است.بنابراين در سرتاسر دنياى اسلام, با برپا شدن جمهورى اسلامى, ملتهاى مسلمان به تحرك و اميد جديدى دست پيدا كردند; الان هم همين طور است.الان

ص: 2962

على رغم اين كه بوقهاى تبليغاتى استكبار در سرتاسر دنيا عليه جمهورى اسلامى سمپاشى و لجن پراكنى مى كنند, اميدى كه نظام اسلامى در دل مسلمين دنيا به وجود آورده, همچنان زنده است.روشنفكران مسلمان, جوانان مسلمان, نسلهاى رو به رشد در كشورهاى اسلامى, اين نقطه ى روشن و پر از اميد را در مقابل چشم خود دارند. علت اين كه جريانهاى مسلط عالم و سياستهاى استكبارى و در راس آنها آمريكا عليه جمهورى اسلامى اين همه تلاش مى كنند, اين است كه مى خواهند اين كانون و سرچشمه را در اين جا از بين ببرند; مى دانند تا اين چشمه مى جوشد و تا كانون اين فكر نو در اين جا زنده است, در دنيا نمى توانند ملتها را از عدالتخواهى و حق طلبى شان مايوس كنند; بنابراين سعى مى كنند يكى از دو كار را بكنند:يا اين سرچشمه را در اين جا بكلى از بين ببرند; يا چون مى دانند كه با بيدارى و زنده بودن اين ملت اين كار ممكن نيست, مى خواهند محتواى جمهورى اسلامى را از بين ببرند; جهتگيريها را عوض كنند و در مفاهيم مسلم و بينات انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى خدشه ايجاد كنند; ولو صورت آن محفوظ بماند. البته در سرتاسر دنيا مرتب

ص: 2963

تبليغ مى كنند كه انقلاب اسلامى رو به زوال و ضعف است; اين جزو تبليغات هميشگى دشمنان اين انقلاب و نظام است; عده يى ساده لوح هم ممكن است اين را باور كنند; اين تبليغات ممكن است بعضى دوستان را در سرتاسر دنيا دچار افسردگى و غم و دشمنان را خوشحال كند; اما اين يك پيشگويى تاريخى يا يك پيش بينى علمى نيست; اين يك ترفند تبليغاتى است.اگر انقلاب اسلامى, ضعيف و پير و ناتوان شده بود, چرا براى مقابله ى با آن ميلياردها خرج مى كنند؟! اگر انقلاب اسلامى از نفس افتاده بود, چرا آمريكا با همه ى ساز و برگ سياسى و تبليغاتى خود به ميدان مبارزه با اين انقلاب ميآيد و روزبه روز لحن خود را خشن تر مى كند؟ نخير, اين انقلاب, زنده و توفنده و رو به پيش است و حركت انقلاب و خطوط اساسى آن همچنان زنده است. آنچه ملت ايران بايد به آن توجه داشته باشد كه بحمدالله در طول اين بيست وسه سال نشان داده است كه به آن توجه دارد يك نكته است كه آن را عرض مى كنم; آنچه دشمنان اين انقلاب و اين ملت هم بايد بدانند, يك نكته است كه مى گويم. آنچه ملت ما مى داند و

ص: 2964

بايد بدرستى روى آن پافشارى كند كه بحمدالله تاكنون پافشارى كرده اين است كه نجات اين كشور و رسيدن آن به نقطه يى كه شايسته ى اين ملت است, فقط در سايه ى اسلام و جمهورى اسلامى و نظام اسلامى امكانپذير است و بس.جوانهايى كه دوران پيروزى انقلاب را درك نكرده اند و سالهاى قبل از پيروزى را نديده اند, اين نكته را بدانند كه اگر انقلاب اسلامى و امام بزرگوار ما نبود و اگر اسلام پرچمدار انقلاب و تحول در اين كشور نبود, هيچ اميدى وجود نداشت كه سلطه ى جهنمى تحقيرآميز آمريكا و حكومت ديكتاتورى قسى القلب پهلوى از اين مملكت بركنده شود.همه ى راههاى ممكن در اين كشور تجربه شد و همه ناكام و ناموفق از آب درآمد.احزاب گوناگون سياسى, جريانهاى وابسته ى به شرق و غرب و حركتهاى مسلحانه, همه و همه در اين كشور در برهه يى از زمان سر بلند كردند; اما هيچكدام نتوانستند براى اين ملت كارى انجام دهند; لذا اختناق و سركوب در اين كشور روزبه روز شديدتر شد.حتى در سالهاى آخر قبل از پيروزى انقلاب, وقتى جوانهايى به مبارزه ى مسلحانه رو آوردند, آن حركتهاى مسلحانه بشدت سركوب شد; تسلط رژيم پهلوى هم بيشتر شد و بتدريج ياس دلها را فرا

ص: 2965

گرفت.آن نيرويى كه مى توانست در مقابل رژيم پهلوى به معناى واقعى كلمه بايستد, ملت بود; يعنى بايد همه ى ملت به صحنه ميآمد تا مى توانست رژيم فاسد و وابسته و ديكتاتور و ظالم پهلوى و پشت سرش آمريكا را شكست دهد.هيچ كانون و مركزى در ايران وجود نداشت كه بتواند ملت را بسيج كند; مگر روحانيت و پرچمداران دين, با شعار دين.در كشور ما اين يك تجربه ى طولانى است; اينها را بايد با چشم دقت نگاه كرد. در قضيه ى مشروطه اگر علما نبودند, مشروطيت به وجود نميآمد و به پيروزى نمى رسيد.وقتى هم كه غربزده ها و نوچه هاى انگليسى در ايران, علماى دين و شعارهاى دينى را كنار زدند, باز استبداد و تسلط و نفوذ خارجى مسلط شد.در نهضت ملى شدن صنعت نفت هم همين طور بود.تا وقتى روحانيت وسط ميدان بود كه مرحوم آيه الله كاشانى يكى از اصلى ترين محورهاى اين مبارزه بود ملت در ميدان حضور داشت; اما وقتى با سو رفتارها, كج سليقگى ها و انحصارطلبى ها دست روحانى روشنفكر و آگاه و شجاعى مثل مرحوم كاشانى كوتاه شد, ملت هم كنار كشيد و روساى دولت نهضت ملى تنها ماندند; لذا دشمن آمد و با آنها هر كار مى خواست, كرد.

ص: 2966

در ايران هميشه ملت با نداى دين به ميدان آمده است; عدالت را در سايه ى دين ديده است; به خاطر اعتماد به روحانيت, هر جايى كه آنها پيشگام در تحولى شده اند, آنها را تنها نگذاشته است.بنابراين وقتى امام بزرگوار ما به عنوان يك مرجع, يك عالم دين و يك انسان آزمايش شده ى پاك و صديق با آن عزم راسخ وارد ميدان شد و روحانيت پشت سر او وارد ميدان شدند, همه ى ملت به ميدان كشيده شدند و دشمن ديگر نتوانست مقاومت كند. آن روز, حضور ملت توانست ريشه ى استبداد را از اين كشور بكند. برادران و خواهران عزيز! در كشور ما استبداد هميشه به پشتيبانى قدرتهاى سلطه گر خارجى متكى بوده است.استبداد و ديكتاتورى و خودكامگى حكومت پهلوى و قبل از آن به شكل ديگرى حكومت قاجار, به خاطر اتكاى آنها به قدرتهاى بيگانه بود.رضاخان, متكى به انگليس; محمدرضا, اول متكى به انگليس و بعد متكى به آمريكا بود.او منافع و نفوذ آمريكا را بر طبق ميل آنها تامين مى كرد; آنها هم از او حمايت مى كردند و هر كارى مى خواستند, با اين كشور و اين ملت مى كردند.پنجاه سال اين ملت را زير فشار اختناق نگهداشتند و پيشرفت علمى و صنعتى و

ص: 2967

فرهنگى و اخلاقى او را در دورانى كه از لحاظ جهانى بهترين و آماده ترين دورانها براى اين پيشرفت بود, متوقف كردند و اين ملت و اين كشور را عقب نگهداشتند.همت آنها عيش و نوش, جمع كردن ثروت و خدمت دادن به اربابان خارجى بود.آنها به اتكاى همان قدرت خارجى, به طور كامل خود را در ايران مستقر كرده بودند و كندن اينها و نابود كردن اين بناى كج و مضر و سرشار از لعنت و نفرت و شوم, كار هر كسى نبود.امام بزرگوار با پرچم هدايت اسلامى آمد; لذا اصول امام, اصول اسلامى است; عدالت امام, عدالت اسلامى است; مردم سالارى امام, مردم سالارى اسلامى است. يكى از بزرگترين بى انصافيها درباره ى امام بزرگوار و نظام اسلامى ما اين است كه تبليغات بيگانه, امام و نظام اسلامى و جمهورى اسلامى را به استبداد و دورى از مردم سالارى متهم مى كنند.اين انقلاب با اين عظمت و توفندگى در ايران به وجود آمد و پس از پيروزى انقلاب اولين نظرخواهى از مردم به وسيله ى امام انجام گرفت كه در هيچ انقلابى سابقه نداشت.شما نگاه كنيد, يك كودتا, يك تحول كوچك و يك جابه جايى مختصر در كشورى صورت مى گيرد; دو سه سال انتخابات تاخير مى افتد.در كشور,

ص: 2968

مردم صندوق راى را نمى شناختند.انتخابات دوره ى رژيم طاغوت, صورى و دروغين بود. هيچ وقت مردم پاى صندوق راى نرفته بودند تا به معناى واقعى كلمه راى دهند.هر كس را براى مجلس دست نشانده مى خواستند, از صندوقها بيرون ميآوردند.در چنين زمينه يى, دو ماه بعد از پيروزى انقلاب, امام مردم را پاى صندوقهاى راى كشاند و مردم به جمهورى اسلامى راى دادند.در يك سال, مردم پنج بار پاى صندوقهاى راى رفتند.در طول بيست وسه سالى كه از انقلاب مى گذرد, ملت ما بيست وسه مرتبه براى انتخاب نمايندگان مجلس شوراى اسلامى, نمايندگان مجلس خبرگان, رئيس جمهور و اعضاى شوراى شهر و نيز تعيين قانون اساسى و نظام جمهورى اسلامى پاى صندوقهاى راى رفتند و راى دادند.در كدام نظام حتى بظاهر دمكراتيك اين همه تكيه ى به راى و خواست مردم وجود دارد؟ دشمنان وقيح و بى شرم اين انقلاب و اين ملت, اين بى انصافى را مى كنند كه اين انقلاب و نظام و بانى و معمار و بنيانگذار بزرگ آن را به ضديت با مردم سالارى متهم مى كنند. مردم سالارى در نظام اسلامى, مردم سالارى دينى است; يعنى به نظر اسلام متكى است; فقط يك قرارداد عرفى نيست.مراجعه ى به راى و اراده و خواست مردم,

ص: 2969

در آن جايى كه اين مراجعه لازم است, نظر اسلام است; لذا تعهد اسلامى به وجود ميآورد; مثل كشورهاى دمكراتيك غربى نيست كه يك قرارداد عرفى باشد تا بتوانند براحتى آن را نقض كنند.در نظام جمهورى اسلامى, مردم سالارى يك وظيفه ى دينى است.مسوولان براى حفظ اين خصوصيت, تعهد دينى دارند و پيش خدا بايد جواب دهند; اين يك اصل بزرگ از اصول امام بزرگوار ماست. اصل عدالت اجتماعى, اجراى عدالت, در نظر گرفتن حق توده هاى وسيع مردم و پركردن فاصله ى طبقاتى, يكى از اصول اصلى نظام اسلامى است. مبارزه ى با فساد ادارى و فساد اقتصادى و سواستفاده ى از امكاناتى كه قدرت در اختيار افراد مى گذارد چه سواستفاده ى مالى و چه سواستفاده ى سياسى از اصول انقلاب است و بايد رعايت شود.خدمت به مردم, از اصول انقلاب است.حفظ استقلال كشور در همه ى زمينه ها و جلوگيرى از نفوذ و رخنه ى دشمنان, جزو اصول تغييرناپذير انقلاب است.اصول و خطوط اصلى انقلاب قابل تغيير نيست; مظهر همه ى اينها قانون اساسى مترقى ماست. البته دولتها و مسوولان در دوره هاى مختلف براى اجراى اين اصول مى توانند تاكتيكها و روشهاى گوناگونى را انتخاب كنند.اساس انقلاب, مثل خود اسلام بر احكام ثابت و احكام متغير

ص: 2970

استوار است.يك سلسله احكام, تغييرناپذير است; يك سلسله احكام در شرايط گوناگون تغيير پيدا مى كند; انقلاب هم همين طور است.اجتهاد, خصوصيتى است كه اين امكان را به يك مسوول مى دهد تا بتواند به اقتضاى شرايط, روشها و راهها و تاكتيكهاى درست را انتخاب كند.البته انتخاب روش و اجتهاد براى پيدا كردن روش نو و مناسب, كار مجتهد است; اين غير از بدعتگذارى يك انسان ناوارد و تجديدنظر طلب است; اين كار كسى است كه قدرت اجتهاد در اين كار را داشته باشد; نقش اجتهاد و مجتهد در نظام اسلامى به همين خاطر است.از آن طرف, به بهانه ى تمسك به اصول, تحجر را نفى مى كنيم و مى گوييم نمى شود به بهانه ى تمسك به اصول, تحجر و ايستايى را بر انقلاب تحميل كرد اصولگرايى وجود دارد; اما اين, تحجر و جزم انديشى و نشناختن شرايط مختلف نيست از اين طرف, به بهانه ى اجتهاد و تحول, نبايد به بدعتگذاريهاى ناشيانه و تجديدنظرطلبانه اجازه ى فعاليت و تحرك مضر و مخرب داد; خط روشن امام بزرگوار اين است.بنابراين, اصول, اصول ثابتى است.عدالت, مردم سالارى, استقلال, دفاع از حقوق ملت در همه ى زمينه ها, دفاع از حقوق مسلمانان عالم, دفاع از هر مظلومى در هر نقطه ى

ص: 2971

عالم; اينها جزو اصول ماست.مبارزه ى با فساد, ظلم و زورگويى جزو اصول ماست اينها تغييرناپذير است اما ممكن است روشهاى گوناگونى در اوضاع و احوال مختلف وجود داشته باشد. امام اصول انقلاب و چارچوبها را آن چنان مستحكم و دقيق و روشن ترسيم كرد تا جريانهاى مسلط عالم نتوانند اين انقلاب را مثل بقيه ى تحولات سياسى در هاضمه ى فرهنگى خود هضم كنند و از بين ببرند.آنچه ملت ما بايد بر آن پافشارى كند, همين اصول تغييرناپذير است.البته ممكن است دولتها, مجلسها و قوه ى قضاييه در بخشهاى مختلف ناتوانى نشان دهند و آنچه كه مقصود و مراد انقلاب و نظام اسلامى است, برآورده نشود; اما اين ضعف مربوط به كارگزاران و مجريان است.متاسفانه دشمنان نظام هر جا ضعفى مربوط به يك دستگاه باشد, آن را به نظام نسبت مى دهند. نظام پايه هاى مستحكم و خطوط روشنى دارد.استدلال و منطقى كه پشت سر خطوط اصلى نظام وجود دارد, غيرقابل خدشه است.مسوولان و كارگزاران بخشهاى گوناگون نظام اسلامى اعم از قوه ى مقننه يا مجريه يا قضاييه يا نيروهاى مسلح يا هر كس در هر گوشه يى مشغول كار است بايد ضعفهاى خود را برطرف كنند.راه به سعادت رساندن اين ملت, اجراى اصولى است كه امام بزرگوار ترسيم

ص: 2972

كرد; در قانون اساسى تثبيت شد و ملت وفادارى خود را به آنها بارها اعلام كرد.معلوم شد دشمن با اين اصول و با هر چيزى كه بتواند راه نفوذ او را ببندد, مخالف است.دشمن در صدد آن است كه از منافذ گوناگون وارد شود.ملت ايران و بخصوص مسوولان بايد هشيار باشند, كه بحمدالله ملت عزيزمان در طول اين سالها نشان دادند كه آگاهند و به اين نكات توجه دارند. آنچه دشمن بايد بداند, اين است كه با تشر زدن و به كار بردن ادبيات زورمدارانه و قلدرمآبانه نمى تواند ملت ايران را وادار به تسليم كند.آن چيزى كه براى ملت ما روشن و مسلم است, اين است كه هر گونه سلطه ى خارجى در اين كشور, سعادت دين و دنياى آنها را تهديد و ذلت و تحقير را بر آنها تحميل خواهد كرد.امروز آمريكا نه فقط با ما, بلكه با دنيا با ادبيات قلدرمآبانه حرف مى زند و براى گسترش نفوذ و سلطه ى خود در دنيا, صحبت از جنگ مى كند.هر ملت و دولتى كه مرعوب اين ادبيات و اين نحوه ى برخورد شود و تسليم گردد, قطعا گور خود را كنده و به ضرر خود اقدام كرده است. رژيم آمريكا امروز در دنيا حق خود مى داند كه

ص: 2973

با ملتها و دولتها با زبان زور حرف بزند.مى بينيد, دولتهاى عرب را تحقير مى كند; ملتهاى عرب را مورد فشار قرار مى دهد; از هرچه بتواند, استفاده مى كند; در مقام عمل, از رژيم غاصب اسرائيل در مقابل دنياى اسلام و دنياى عرب بى دريغ حمايت مى كند و در صدد توسعه ى نفوذ خود است; اين پديده ى نفرت انگيزى در دنياست; لذا آمريكا امروز در دنيا روزبه روز منفورتر مى شود.در سفرى كه رئيس جمهور آمريكا به اروپا كرد, تظاهرات چند ده هزار نفرى مردم در شهرهاى اروپا عليه رئيس جمهور آمريكا, در گذشته نظير و سابقه يى نداشته است; اينها به معناى چيست؟ در دنياى اسلام طبق نظرخواهى خودشان رژيم آمريكا منفورترين رژيمهاست.البته الان معلوم شده است كه اين نفرت مخصوص دنياى اسلام نيست; در روسيه و كشورهاى مختلف اروپا نيز نفرت عمومى عليه رژيم آمريكا و سردمداران آن روزبه روز زيادتر مى شود.اينها با نفرت عمومى مردم مى خواهند چه كار كنند؟ ملت ما يك ملت باعزت است; به استقلال و عزت و كرامت خود اهميت مى دهد و تحقير و اهانت را از كسى قبول و تحمل نمى كند.هيچ رژيمى در دنيا حق ندارد ملت ايران را به خاطر مواضع مستقلش مورد اهانت و

ص: 2974

تحقير قرار دهد. تهديد هم فايده يى ندارد.البته دشمن خشن است.آمريكا در افغانستان و بعضى نقاط ديگر نشان داد كه ملاحظه ى هيچ نكته ى انسانى را در عمليات خود لازم نمى داند.در كشور فقير و مظلوم افغانستان, اينها به عنوان مبارزه ى با يك گروه و يك جريان, بلكه مبارزه ى با اشخاص معدودى, وارد ميدان شدند; به آن اشخاص دست پيدا نكردند, اما آحاد بسيارى از مردم مظلوم را بمباران كردند و به قتل رساندند; بنابراين اينها خشن اند; اما اين اعمال خشونت نمى تواند آمريكا را به هدفهاى خود برساند و موفق كند; مطمئنا از سوى ملتها و با استقامت آنها تودهنى خواهد خورد. اين نكته را هم به ملت عزيزمان و به مسوولان محترم كشور و به جريانهاى سياسى عرض بكنم:آن چيزى كه مى تواند جلوى تهاجم گستاخانه ى آمريكا را بگيرد, فقط و فقط وحدت ملى و وحدت كلمه است. آنها در هر جا بخواهند قدم بگذارند, اول بايد ايجاد تفرقه كنند.وسيله ى موفقيت آنها, وجود اختلاف در صفوف داخلى ملتهاست.هر جا توانسته اند زورگويى و اعمال خشونت كنند, اگر دقت كنيد, مى بينيد بين صفوف ملت شكاف وجود داشته است.آن جايى كه وحدت كلمه باشد, اينها جرات نمى كنند نزديك شوند.علاج مقابله ى با

ص: 2975

تهديدهاى آمريكا عبارت است از وحدت ملت, وحدت مسوولان, مراعات جناحهاى مختلف سياسى و گردآمدن حول همان محورهايى كه امام بزرگوار ما به عنوان اصول اين انقلاب و نظام معين كرده و مورد قبول اين ملت است; همان چيزهايى كه ملت براى آن فداكارى كردند.شما ببينيد در هر نقطه ى دنيا وقتى كسى به عنوان نامزد رياست جمهورى شعارهايى مى دهد و بعد اكثريتى ولو ضعيف به او راى مى دهند, صرف آمدن آنها پاى صندوقهاى راى, به عنوان طرفدارى از اين شعارها به حساب ميآيد.در انتخابات اخير فرانسه اين را ملاحظه كرديد; در همه جاى دنيا هم اين معمول است.ملت ايران براى اصول امام بزرگوار ما و خطوط اصلى اين انقلاب كه عمده ى آنها را برشمردم اين طور نبود كه فقط پاى صندوقهاى راى بيايد; بلكه جان بر كف دست گرفت و وسط ميدان آمد.اين ملت با خون خود, اين انقلاب و اين خطوط و اين اصول را كه در قانون اساسى امروز مجسم و متبلور است, امضا كرد.نه فقط در اول انقلاب, بلكه در دوران جنگ تحميلى, هشت سال مردم در مقابل متجاوز ايستادند و با جان و جوان و همه ى وجود خود از اين نظام مقدس دفاع كردند.اين غير از اين است كه مردم براى

ص: 2976

تاييد شخصيتى پاى صندوقهاى راى بيايند; اين دهها بار بالاتر از آن است.اين اصول, اصولى است كه ملت ايران براى آن جان داده است; جوان داده است; خون داده است; الان هم ايستاده است.الان هم اگر معركه يى پيش بيايد كه مردم ايران احساس كنند بايد با جسم و جان خود وسط ميدان بيايند, همه ى چشمهاى دنيا خواهند ديد كه استقبال و شور و هيجان مردم حتى از دوران جنگ تحميلى هم بيشتر خواهد بود.اين اصول, مورد اعتقاد و اعتماد و عشق و علاقه ى مردم و محور وحدت است.بعضى دنبال محور وحدت نگردند! اين اصول,

ص: 2977

محور وحدت است.همه چه مسوولان, چه عناصر سياسى وفادارى خود را به اين اصول, بارها و بارها به زبان, به قلم, با نطق و با رفتار ثابت كنند; اين مى شود محور وحدت; وحدت ملى يعنى اين. ما نمى گوييم اختلاف سليقه هاى مردم و جريانهاى سياسى از صحنه ى سياست كشور برداشته شود; اين نه ممكن است, نه مفيد; اما اين اختلاف نظرها نبايد به جدال و شقاق منتهى شود.همه بايد اين وحدت را رعايت و حفظ كنند; اين وسيله ى دفاع از كشور و حصارى در مقابل تهاجم گستاخانه ى دشمن است كه دايما تهديد و آن را مرتب تكرار مى كند.البته اگر دشمن دست از پا خطا كند, اين ملت خواهد توانست از حق خود دفاع كند و بينى دشمن را به خاك بمالد. در كنار اين, وظيفه ى بسيار بزرگى بر عهده ى مسوولان كشور است و آن, خدمت به مردم و كار خستگى ناپذير و پرتلاش و شبانه روزى براى آنهاست.فرق نمى كند; چه قوه ى مجريه و دستگاه دولت, چه قوه ى مقننه و نمايندگان مجلس, چه قوه ى قضاييه و هسته هاى قضايى در سرتاسر كشور; اينها بايد به طور جدى در جهت اجراى همين اصول و خطوط انقلاب و امام كه

ص: 2978

در واقع اجراى قانون اساسى است بدون ملاحظه كار و تلاش كنند و نگذارند وقت آنها صرف كارهاى ديگر شود.اگر كسى در اين دوران كوتاهى كند, هم در چشم مردم و قضاوت آنها محكوم خواهد شد, هم پيش خداى متعال مواخذ خواهد بود.در اين دوران كه مردم نهايت احتياج را به خدمات مسوولان دارند, نبايد كوتاهى كنند.راه براى خدمت و باز كردن گرههاى اقتصادى و معيشتى مردم باز است; راه براى اجراى عدالت و پركردن شكاف طبقاتى كه در جامعه ى ما كه اسلامى است و نبايد باشد, ولى متاسفانه وجود دارد باز است.راههاى عاقلانه و منطقى وجود دارد; مسوولان بايد همت كنند; اين چيزى است كه روح مطهر اين بزرگوار از ما و همه ى مسوولان مى خواهد; همچنان كه اين ملت از ما مى خواهد. يكى از مسائل مهم اين روزها كه بحمدالله در كشور ما به آن خوب پرداخته شد مساله ى فلسطين است.اين روزها به مناسبت سالگرد ارتحال امام بزرگوار, دوستان همت كردند و كنفرانس بين المللى فلسطين را تشكيل دادند و در آن جا حرفهاى لازم و مفيدى گفته شد.مساله ى فلسطين, مهمترين مساله ى دنياى اسلام است; هيچ مساله ى بين المللى يى در دنياى اسلام از اين بالاتر نيست; چون تسلط غاصبان سرزمين

ص: 2979

فلسطين و قدس بر اين بخش از پيكر امت اسلامى, منشا بسيارى از ضعفها و دشواريها در دنياى اسلام است. البته امروز آمريكا شريك جرم اسرائيل است.رئيس جمهور آمريكا كه خود را به عنوان ميانجى معرفى مى كند, صريحا مى گويد حمايت از اسرائيل جزو سياست خارجى ماست! او در مقابل دنياى عرب, سران عرب و امت اسلامى, اين طور آشكار و وقيحانه, جانبدارى خود را از اسرائيل كه غاصب سرزمين فلسطين است نشان مى دهد. برادران و خواهران! امروز مبارزه ى مردم فلسطين روى محور خود قرار گرفته است; همان محورى كه اميد پيروزى در پيمودن آن است; يعنى ملت به صحنه آمده است.اسرائيل, يك رژيم جعلى و غيرقانونى و غاصب است.با زور و ظلم و ترفند آمدند يك كشور را از دست مردمش گرفتند; بنابراين هر گونه مذاكره يى كه براساس اعتراف به وجود اين رژيم باشد, نامشروع و ناپايدار است.البته امروز ملت فلسطين واقعيت صحنه را خوب درك كرده و فهميده است كه زبان زور, تنها زبانى است كه اشغالگران بيت المقدس و كشور فلسطين به آن معتقدند.ملت فلسطين مى داند هر گونه مذاكره و قراردادى, براى او خسارت به بار خواهد آورد; لذا وارد ميدان شده است. مبارزه يى كه امروز ملت فلسطين شروع كرده است,

ص: 2980

مبارزه ى يك ارتش با يك ارتش ديگر نيست تا ما بگوييم او چند دستگاه تانك دارد, اين چند دستگاه تانك دارد; او بيشتر دارد يا اين بيشتر دارد; مبارزه ى تن ها و جسمها و جانهاى افرادى است كه از مرگ نمى ترسند.هر جوان فداكارى كه در مقابل رژيم اشغالگر قرار مى گيرد, به قدر يك لشكر آنها را تهديد مى كند.جواب اين انسان را ديگر تانك و موشك و هواپيما و هليكوپتر آپاچى نمى دهد. وقتى يك انسان ولو يك نفر از مرگ نترسيد و خود را براى فداكارى در راه خدا و در راه وظيفه آماده كرد, براى دنياداران بى انصاف بزرگترين خطر مى شود; لذا شما ديديد در مقابل اين جوان هاى شهادت طلب, آمريكاييها در بالاترين سطح, صريحا موضعگيرى كردند.من مى گويم اين موضعگيريها فايده يى ندارد.اين شهادت طلبى از روى احساسات نيست; از روى اعتقاد به اسلام و روز قيامت و ايمان به زندگى بعد از مرگ است.هرجا اسلام به معناى حقيقى خود وجود داشته باشد, اين خطر عليه استكبار وجود دارد. استكبار براى تسلط بر فلسطين مجبور است با اسلام مبارزه كند; و مبارزه ى با اسلام, يعنى مبارزه ى با دنياى اسلام; و اين مبارزه به جايى نخواهد رسيد. راه حل مساله

ص: 2981

ى فلسطين, راه حلهاى تحميلى و دروغين نيست.تنها راه حل مساله ى فلسطين اين است كه مردم واقعى فلسطين نه مهاجران غاصب و اشغالگر چه آنهايى كه در داخل فلسطين ماندند, چه آنهايى كه در بيرون فلسطين هستند, خود نظام حاكم بر كشورشان را تعيين كنند.اگر اتكا به آرا يك ملت از نظر مدعيان دمكراسى در دنيا حرف راستى است, ملت فلسطين هم يك ملت است و بايد تصميم بگيرد.رژيم غاصبى كه امروز در سرزمين فلسطين بر سر كار است, هيچ حقى بر اين سرزمين ندارد; يك رژيم جعلى, دروغين و ساخته ى دست قدرتهاى ظالم است; بنابراين از مردم فلسطين نبايد بخواهند اين رژيم را به رسميت بشناسند.اگر كسى در دنياى اسلام اين اشتباه را بكند و اين رژيم ظالم را به رسميت بشناسد, علاوه بر اين كه براى خود روسياهى و ننگ به وجود خواهد آورد, كار بى فايده يى هم كرده است; چون اين رژيم قابل دوام نيست.صهيونيستها خيال مى كنند توانسته اند بر فلسطين مسلط شوند و تا ابد فلسطين متعلق به آنهاست; نخير, اين طور نيست.سرنوشت فلسطين اين است كه قطعا يك روز كشور فلسطين خواهد شد.ملت فلسطين در اين راه قيام كرده اند.وظيفه ى ملتها و دولتهاى مسلمان اين است كه اين فاصله را

ص: 2982

هر چه بيشتر كم كنند و كارى كنند كه ملت فلسطين به آن روز برسند. پروردگارا! تو را به اسما مقدست و به اسم اعظمت و به اوليايت سوگند مى دهيم, دشمنان اسلام را سركوب و منكوب كن; امت اسلامى را سربلند و پيروز كن; ملت فلسطين و ديگر ملتهاى مظلوم و مسلمان را نجات بده; دشمنهاى آنها را از سوى ملتهاى مسلمان و با دست قدرت خود مجازات كن. پروردگارا! به محمد و آل محمد, ملت عزيز و سرافراز ما را كه ايمان و صدق خود را ثابت كرده اند, پيروز كن; آنها را در همه ى صحنه ها سربلند و موفق بگردان و روح مطهر امام بزرگوار را شاد بفرما.پروردگارا به محمد و آل محمد, قلب مقدس ولى عصر را از ما راضى و خشنود كن و دعاى آن بزرگوار را شامل حال ما بگردان. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

ص: 2983

بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى در نماز جمعه تهران

خطبه اول

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين نحمده و نستعينه و نؤمن به و نتوكل عليه و نستغفره و نتوب عليه و نصلى و نسلم على حبيبه نجيبه و خيرته فى خلقه حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا ابى القاسم المصطفى محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين سيما بقية الله فى الارضين و صل على ائمة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. همه برادران و خواهران نمازگزار عزيز و خودم را به رعايت تقوا و پرهيزكارى ، ترس از خدا و به ياد داشتن امر و نهى الهى و احساس حضور اراده و قدرت پروردگار در همه آنات زندگى توصيه مى كنم. امروز بيست سال از تشكيل نماز جمعه تهران مى گذرد براى امام بزرگوارمان -آن حكيم فرزانه اين زمان و اين دوران- و همچنين براى مرحوم آيت الله طالقانى كه اولين خطبه ها و اولين نمازها را اقامه كردند و خواندند علو درجات طلب مى كنيم و براى همه كسانى كه در طول اين بيست سال در اين راه پر فيض تلاش كردند از خداوند متعال اجر و پاداش مسئلت مى نماييم. چون نماز جمعه به اجتماع مردم و به تقوا و به توصيه به تقوا قائم

ص: 2984

است، امروز خطبه اول را اختصاصا به چند حديث -كه بهترين موعظه، در كلمات اولياء دين است- اختصاص مى دهم، تا ان شاء الله در اين سالگرد بزرگ و به يادماندنى، از نصايح ائمه هدى استفاده كنيم و آن را توشه راه خودمان بسازيم، از خطبه دوم هم به بعضى از اين مسائلى مى پردازيم كه در اين دو، سه هفته اخير براى ملت ما پيش آمد و آنچه كه لازم است عرض بكنم، عرض خواهم كرد. در حديثى از امام سجاد عليه الصلاة و السلام نقل شده است كه فرمودند: ابن آدم لا تزال بخير ما كان لك واعظ من نفسك، اى فرزند آدم! حال تو، وضع تو، روزنگار تو، مسير تو، نيكو خواهد بود، تا وقتى كه از درون خود واعظى داشته باشى، كسى از درون تو، تو را نصيحت كند، دل تو، عقل تو، وجدان تو، ايمان تو، تو را نصحيت و موعظه كند، موعظه ديگران مفيد است اما مفيدتر از آن اين است كه انسان خودش، خودش را موعظه كند، ما كان لك واعظ من نفسك و ما كانت المحاسبة من همك، تا وقتى كه از درون خودت يك موعظه گرى دارى و تا وقتى كه همت تو بر حسابرسى خودت هست، خودمان را رها نكنيم، از خودمان حساب

ص: 2985

بكشيم اين حرف را زديم، چرا زديم، اين كار را كرديم چرا كرديم، اين پول را گرفتيم، يا داديم، چرا گرفتيم و داديم؟ خودمان را محاسبه كنيم، محاسبه خود انسان مى تواند دقيقتر از محاسبه ديگران باشد، چون انسان نمى تواند از خودش چيزى را پنهان كند، و ما كان الخوف لك شعارا و الحزن لك دثارا، و تا وقتى كه ترس از خدا شعار تو باشد، احتياط و برحذر بودن از عذاب الهى دثار تو باشد، در خير نيكويى خواهى بود، يعنى از خداى متعال بر حذب باشى و بترسى عذاب و قهر و غضب الهى را در محاسبات خودت بگنجانى و مراقبت كنى كه لغزشى از تو سر نزند كه موجب شود خداى متعال بر تو خشم بگيرد اگر اين چند چيز را رعايت بكنيد يعنى خودتان را موعظه و از خودتان حساب كشى كنيد و از عذاب خدا برحذر باشيد و از قهر الهى بترسيد در خير نيكويى خواهيد بود دنياتان هم خوب خواهد شد آخرتتان هم خوب خواهد شد اختلافتان هم خوب خواهد شد، صفاى زندگيتان هم خوب خواهد شد در ميانتان ناامنى و بى صفايى نخواهد بود و زندگى شيرين خواهد شد ابن آدم انك ميت و مبعوث و موقوف بين يدى الله عز و جل مسئول فاعد جوابا،

ص: 2986

اى فرزند آدم! روزى هم از خاك برانگيخته خواهى شد و در مقابل پروردگار عز و جل نگاهداشته خواهى شد و از تو سؤال خواهند كرد آن روز براى همه ما هست همين من و شما با همين احساسات و با همين ظرفيت يك روز از خاك برانگيخته خواهيم شد خداى متعال ما را در قيامت جمع خواهد كرد و از ما سئوال خواهد كرد فاعد جوابا، براى آن روز جوابى آماده كن. حديث ديگر باز هم از امام سجاد عليه السلام است كه مى فرمايد: «المؤمن ... يجلس ليعلم» مؤمن هر جا مى نشيند در صدد فراگرفتن و آموختن است «و ينصت ليعلم» هر جا سكوت مى كند سكوت او براى اين است كه در گفتن خطر و اشكالى بر دين خود مشاهده مى كند، «لا يحدث بالامانة الاصدقاء»، آنچه را كه به عنوان سخن راز و امانت به او سپرده شود حتى براى دوستانش هم آن را افشاء نمى كند «و لا يكتم الشهادة للبعداء» اگر يك وقت كسى براى احقاق حقش به گواهى او احتياج داشته باشد گواهى و شهادت خود را كتمان نمى كند ولو آن شخص از او دور باشد «و لا يعمل شيئا من الحق رئاء» هيچ كار نيكويى را از روى ريا انجام نمى دهد «و لا يتركه حياء» هيچ

ص: 2987

كار خيرى را هم از روى خجالت و حيا ترك نمى كند به بعضيها مى گويند آقا چرا فلان جا نماز يا نافله يا نماز اول وقتتان را نخوانديد، مى گويند خجالت كشيدم! نه، از روى حيا، هيچ كار نيكى را ترك نكنيد، چون خواهند گفت كه متظاهر است، بگويند، خواهند گفت خودشيرينى مى كند، بگويند، اگر حرفى حق است و اگر كارى خوب است آن را به خاطر ملاحظه ديگران ترك نكنيد «ان زكى خاف مما يقولون» خصوصيت ديگر مؤمن اين است كه اگر از او ستايش و تعريف بكنند از آنچه گفته شده است به خود مى لرزد «و يستغفر الله لما لا يعلمون» از كارهاى بدى كه آن ستايش كننده از آنها نمى داند پيش خدا طلب مغفرت مى كند، «و لا يضره جهل مه جهله» كسانى اگر خوبيهاى او را ندانند به او ضررى نمى رسد اهميتى نمى دهد كار خوبى كرده است، ندانند. آشص آعزيزان من، بخصوص جوانان عزيز! سعى كنيد اينها را فرا بگيريد و عمل كنيد خودتان را با اين كلمات و با اين دستور العمل ها بسازيد ملت و كشورى كه با جوانان مؤمنى اين قبيل با انسانهاى آراسته يى به اين گونه مزين بشود آن كشور و آن ملت در هيچ ميدانى عقب نخواهد ماند دنيا و آخرتش آباد خواهد شد. در همين

ص: 2988

جا من اشاره كنم اين سيلى كه در مازندران آمده است -كه مصيبت بزرگى براى مردم آن جاست- دهها نفر از مردم عزيز ما در اين حادثه كشته شدند عده يى مجروح و جمع كثيرى بى خانمان شدند يعنى زراعتهايشان رفت، زمينهايشان رفت، دكانهايشان رفت، وسايل زندگيشان رفت، آقايان محترمى را به آنجا فرستاديم تشريف بردند و قضايا را از نزديك ديدند آمدند براى من نقل كردند كه حقيقتا غصه آور و دردناك است. سيل مهيبى بوده است بعد هم در استان گلستان و در بخشى از استان خراسان و در بعضى از نقاط ديگر سيل آمده است البته دولت و هلال احمر در وظايفى كه دارند و مشغول هم هستند بايد سرعت عمل بيشترى بخرج بدهد و هر كارى كه لازم است سريعتر انجام بشود اما خطاب من به شما مردم عزيز در سرتاسر كشور است كمك و همكارى كنيد مصيبت بزرگى است همدردى شما همدلى شما همكارى شما با دولت در امداد به اين عزيزان اجر بزرگى دارد و وظيفه عظيمى است. آشص آبسم الله الرحمن الرحيم و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

خطبه دوم

بسم الله الرحمن الرحيم لحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على سيدنا و

ص: 2989

نبينا و حبيب قلوبنا ابى القاسم المصطفى محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين سيما على امير المؤمنين و الصديقة الطاهرة فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين و الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و الخلف القائم المهدى حججك على عبادك و امنائك فى بلادك و صل على ائمة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين، اوصيكم عباد الله و نفسى بتقوى الله. همه برادران و خواهران عزيز نمازگزار را به رعايت تقوا توصيه مى كنم و در اين خطبه شاخه مورد نظر من از تقوا، هوشيارى و دقت نظر و تفكر و تدبر است، قضايايى كه در اين دو، سه هفته گذشته اتفاق افتاد، قضاياى قابل توجه و قابل اهتمامى بود، اگر چه با حضور شما مردم -حضور قدرتمندانه و پرشكوه و پر صلابت ملت ايران- مشت محكمى به دهان توطئه گران زده شد، و اگر چه دستگاههاى مسئول انصافا و حقا كار خود را خوب انجام دادند، اما اين طور قضايا تا درست شناخته نشود و مردم -كه هوشمندانه و شجاعانه، آماده دفاع از حق و حقيقتند- تصميم

ص: 2990

خود را براى آينده به طور روشن نگيرند، هر آنى احتمال توطئه و فتنه هست، لذاست كه با گذشت دو، سه هفته از قضايا و روشن شدن جوانب تازه يى از اين مسائل، شايد وقت آن باشد كه نگاهى به طور عمومى و همه گير به اين قضيه از اطراف و جوانبش بكنيم. خطرناكترين اين حوادث، آن حادثه يى است كه فتنه باشد، فتنه، يعنى حادثه غبارآلودى كه انسان نتواند بفهمد چه كسى دوست و چه كسى دشمن است و چه كسى با غرض وارد ميدان شده و از كجا تحريك مى شود، فتنه ها را بايد با روشنگرى خاموش كرد، هر جا روشنگرى باشد، فتنه انگيز دستش كوتاه مى شود، هر جا حرف بى هدف، كار بى هدف، تيراندازى بى هدف، تهمت زدن بى هدف وجود داشته باشد، فتنه انگيز خوشحال مى شود -چون صحنه شلوغ مى شود- لذا مردم عزيز ما كه بحمد الله در اين بيست سال هوشيارى حقيقى خودشان را در قضاياى گوناگون نشان دادند در اين قضيه هم بايد هوشيارانه مسائل را تحليلى كنند من حالا آنچه را كه در اين خطبه مى شود براى شما عزيزان عرض بكنم، عرض مى كنم. از مدتى پيش احساس مى شد كه مراكز عمده دشمنى با ملت ما، در انتظار حوادثى در ايران هستند، در حرفهايشان اين معنا روشن بود، در سال گذشته، رئيس سازمان

ص: 2991

جاسوسى كشور آمريكا در گزارشى كه براى خودشان تهيه كرده بود و داد اين طور گفت: در سال 1999 -يعنى همين سال جارى مسيحى- در ايران انتظار حوادثى را داريم كه در اين بيست سال گذشته -يعنى از اول انقلاب تاكنون- بى سابقه است! در واقع با اين زبان نشان مى داد كه از چيزهايى پشت پرده مطلع است بعضى از اين فراريهايى كه با دشمن همكارى مى كنند و به آمريكا پناهنده هستند آنها هم شبيه اين حرفها را زدند، يكى از همين وابستگان فرارى -آنطور كه در خبرها آمده بود- گفته بود كه ما سال آينده به ايران خواهيم رفت! اين خوابهاى خوش بى تعبيرى كه هميشه مى بينند! پس معلوم بود كه صهيونيستها ، آمريكاييها و مراكز اصلى قدرت در فكر حادثى در ايران هستند و قرار است حوادثى اتفاق بيفتد. البته فرض مى شد زمينه هايى هم براى اين طور حوادث وجود دارد، مثلا درآمدهاى نفتى كشور ناگهان به كمتر از نصف يا حدود ثلث رسيد، مشكلات اقتصادى دولت و كمبود درآمدهاى ملى، براى هر كشور يك خطر است، مى تواند زمينه ساز چيزهايى باشد از طرفى برخى از خبرنگارهاى خارجى به خاطر بعضى از قضايا و مراسم گوناگون به ايران آمدند و رفتند با افرادى كه از قبيل خودشان بودند مصاحبه كردند و از

ص: 2992

قول آنها چيزهايى را نقل كردند، در تلكسها آمد كه بله، فلان زن، يا فلان جوان، يا فلان مرد در فلان جاى تهران به ما گفت كه ما از اسلام بيزار شده ايم ما از حكومت اسلامى بيزار شده ايم! به نظر آنها رسيد كه زمينه هايى دارد فراهم مى شود، حالا جا دارد گله كنيم كه تيتر بعضى از روزنامه ها هم اينها را به يك چيزهايى اميدوار مى كرد، خيال مى كردند كه مردم از اسلام برگشتند! جاذبه هايى براى آنها وجود داشت براى اين كه فكرهايى بكنند و نقشه هايى بكشند و كارهايى را انجام بدهند و افكارى را در سر بپرورانند! در طول اين يك سال، يا يك سال و نيم اخير، قضايايى اتفاق افتاد كه يك انسان هوشمند و اهل فكر وقتى به اين قضايا نگاه مى كند، باور نمى كند كه اين قضايا با هم بى ارتباط باشد، هر كدامى در برهه يى پيش آمد اما انسانى كه اهل تدبر و تامل در قضايا باشد احساس مى كرد كه بين اينها رابطه يى وجود دارد كه من بعضى از اينها را اين جا يادداشت كرده ام و عرض مى كنم. از طرفى، يك شبكه جنگ روانى عليه ايران و نظام اسلامى در سطح تبليغات جهانى بوجود آوردند غير از راديوهاى معمولى كه عليه نظام اسلامى دايما حرف مى زدند -مثل راديوى آمريكا،

ص: 2993

راديوى رژيم صهيونيستى، راديوى انگليس- آمريكاييها يك راديو مخصوص حمله به نظام اسلامى درست كردند و اسمش را هم راديوى آزادى گذاشتند! بودجه كلانى هم براى اين راديو كنار گذاشتند اعلان كردند كه صد ميليون دلار، يا چيزى در اين حدود براى اين راديو كنار گذاشته اند! زحمات زيادى هم كشيدند با آن كشور اروپايى كه قبول نمى كرد اين راديو در آن جا مستقر باشد كلنجار رفتند و فشار آوردند تا وادار كردند كه اين راديو در اروپا يك مركز فرستنده داشته باشد بعد هم صريحا گفتند -اين ديگر تحليل نيست- كه اين راديو هدفش برخورد با خط فلانى در ايران است ما مى خواهيم بااين خط مبارزه كنيم! آن كسانى كه گردانندگان راديو بودند اين را گفتند و به زبان آوردند و ثبت شد بنده خودم هم آن را شنيدم. شما ببينيد يكى از چيزهايى كه يك ملت و يك كشور و يك آدم و يك فاميل را مى تواند هميشه مورد آزار قرار بدهد شايعه پراكنى است در قديم چگونه شايعه پراكنى مى كردند! يك نفر، پنج نفر، ده نفر توى مردم مى افتادند و شايعه پخش مى كردند اما حالا شايعه پراكنى به وسيله راديو انجام مى گيرد، يك راديو خبرى را جعل و يا تحريف مى كند يك چيز كوچك رابزرگ مى كند يك امر مهم را

ص: 2994

پنهان مى كند اين مى شود شايعه پراكنى. از حدود يك سال، يك سال و نيم قبل، بيش از گذشته، شروع به يك شايعه پراكنى بسيار پرحجمى عليه نظام اسلامى كردند البته در طول اين بيست سال گذشته هميشه شايعه پراكنى بوده است اما آنچه كه در اين مدت بود خيلى پرحجم تر بود. از طرف ديگر مارهاى خزيده در سوراخها را در داخل تشويق كردند كه به ميدان بيايند و حرف بزنند كسانى كه در واقع بايد به اينها گفت توسرى خورده هاى سياسى -بالاتر از ورشكسته ها- كه از ملت ايران تودهنى و توسرى خورده بودند و به لانه هايشان خزيده بودند اينها را وادار و تشويق كردند و به عرصه اظهار نظر سياسى و اظهار وجود كشاندند اين هم پديده يى بود كه انسان در وهله اول تعجب مى كرد كه چه طور شده است اينها به ميدان آمدند. از طرفى هم به وسيله واسطه هاى خبيث و بد دل شروع به تفتين بين جريانهاى سياسى داخلى كردند البته جريانها و خط و خطوط سياسى با هم اختلاف سليقه دارند با هم بغض و كينه و دشمنى كه ندارند واسطه هايى بودند كه شروع به اين كار كردند آدم مشخصا هدفهايشان را مى فهميد در تبليغات بيرونى و در همين كارهايى كه انجام مى گرفت انسان مى فهميد كه اينها تصميم دارند هر جناحى

ص: 2995

را عليه جناح ديگر تحريك كنند براى هر جناحى از جناحهاى داخلى كشور اين طور وانمود كنند كه دشمن واقعى شما بيرون اين مرزها نيست دشمن واقعى شما همين جاست و آن هم آن جناح مقابل شماست آتش منازعات جناحى را داغ و برافروخته كردند. از طرفى هم حوادث تكان دهنده اى كه هيچ سابقه نداشت پيش آمد مثل همين قضيه قتلهاى مشكوك كه خيلى عجيب بود ناگهان اين قتلها يكى پس از ديگرى اتفاق مى افتاد كه هم مردم را نگران كرد هم مسئولان را نگران كرد هم احساس ناامنى به وجود آورد هم وزارت اطلاعات را -كه مركز ثقل دفاع امنيتى از نظام و از كشور و از ملت است- تضعيف كرد ديديد كه چه جنجال عظيمى راه افتاد واقعا خوش به حال آنهايى كه اين راديوها را گوش نمى كنند، اصلا اعصابشان آسوده است و از شنيدن حرفهاى خلاف و دروغ راحتند، آن كسانى كه مى شنيدند و آن كسانى كه برايشان مى آوردند مى ديدند كه اين صداهاى بيگانه و راديوهاى بيگانه چه حرفها و چه تحليلها و چه جنجالها و چه استفاده هاى نادرستى از اين حوادث كردند كه بعد كه به عمق قضايا و ريشه قضايا رفتند ديدند كه دستهاى بيگانه و انگشتهاى نامحرم از پشت پرده در اين كار دخالت مستقيم

ص: 2996

داشتند. بعضى از خشونتهايى هم در داخل پيش آمد فلان جا گروهى حمله كردند و يك جمعيتى را زدند كه فورا در راديوها و در بعضى از وسايل ارتباطى كه با دشمنان همسو بودند ناگهان منتشر مى شد كه بله، اينها از طرف نظامند، اينها مربوط به نظامند، مايه اغتشاش ذهنى مردم را فراهم مى كرد اين هم يك نوع از حوادث بود. از طرفى شايعه اختلاف بين مسئولان طراز اول كشور را پخش مى كردند كه جنگ قدرت است و دارند با هم دعوا و كشمكش مى كنند! ما مى بينيم كه خود اين سياسيونى كه در كشورهاى گوناگون دنيا هستند جنگ قدرت و كشمكش سياسيشان به قدرى است كه از هيچ جنايتى عليه همديگر پرهيز نمى كنند اما در كشور ما -بخصوص در بين مسئولان- بحمد الله مطلقا از اين نوع چيزها وجود ندارد ليكن شايعه يى درست مى كردند كه بله جنگ قدرت بين مسئولان ايران درگرفته است! اين هم پديده ديگرى بود كه انسان تعجب مى كرد اين حرفها را از كجا مى آورند و از كجا مى گويند و چه داعى و انگيزه يى براى اين كار دارند. از طرفى همه دستگاههايى را كه در صورت بروز يك فتنه مى توانند جلوى آن را بگيرند بتدريج مورد سئوال و ضربه قرار دادند مثلا سپاه پاسداران را مورد تهمت

ص: 2997

قرار دادند دستگاه قضايى را يك طور، بسيج را يك طور، نيروى انتظامى را يك طور و صدا و سيما را به گونه يى ديگر مورد تهمت قرار دادند كه اينها را از چشم مردم بيندازند. آن روزى كه روز حضور اينهاست و اينها مورد نياز هستند وقتى كه فرا مى رسد مردم به اينها ديگر اطمينانى نداشته باشد! از طرف ديگر شبكه هاى جاسوسى را در داخل كشور تقويت كردند كه در اوايل سال جارى يك شبكه جاسوسى خطرناكى كه اعضايش تعدادى از يهوديها و غير يهوديهاى ايرانى بودند، كشف شدند، البته اينها يكى، دو ماه هيچ چيز نگفتند با اين كه از همان لحظه اول فهميدند كه اينها دستگير شده اند! خودشان بعدا گفتند كه ما از اول فهميده بوديم كه بايد گفت اگر مرتبط نبوديد چگونه فهميديد؟! چه طور ملت ايران هنوز نمى دانستند كه جاسوسها گرفتار شده اند اما مسئولان آمريكايى و صهيونيستى مى گفتند كه از همان روز اول ما خبر شده ايم ولى براى اين كه مبادا كار اينها سخت تر بشود، حرف نزده ايم؟! از همان روز اول فهميدند كه اين جاسوسها گرفتار شده اند اما بعد كه ديدند وساطت و فشارهاى بالواسطه شان اثرى نكرد بنا به جنجال كردند كه چرا سيزده نفر يهودى را گرفتيد رؤساى كشورهاى اروپايى و آمريكايى در باره سيزده

ص: 2998

نفر جاسوسى كه در ايران گرفته شده بودند تلفنى با هم صحبت كردند! آيا اين نشان دهنده اهميت قضيه براى آنها نيست؟ ببينيد اينها حوادث عجيبى است در طول يك سال، يك سال و نيم اخير اين حوادث پشت سر هم اتفاق مى افتد حوادث وقتى اتفاق مى افتاد على الظاهر ارتباطى با آن ديگرى نداشت اما وقتى يك انسان فكور مجموع اين حوادث را نگاه مى كند احساس مى كند كه اينها با هم بى ارتباط نيست از طرفى زمينه هاى ذهنى مردم را خراب كردن از طرفى خواص داخلى را مشغول به كارهاى جنبى كردن از طرفى بين مردم و نظام فاصله انداختن از طرفى جاسوسهايشان را به كار گماشتن. اخيرا در جريان اين قضايا يكى از مسئولان آمريكايى اظهار ناراحتى كرده بود و گفته بود كه ما در ايران سفارتخانه نداريم تا بر قضاياى آن جا درست اشراف داشته باشيم! پس معلوم شد كه اصرارى كه اينها در اين مدت داشته اند كه رابطه برقرار كنيم براى چه بوده و سفارتخانه در تهران را براى چه مى خواهند! معلوم مى شود كه مى خواستند كار آن سفارتخانه را هم همين جاسوسها و امثال اينها برايشان انجام بدهند! وقتى انسان اين مجموعه حوادث را در كنار اظهار نظر رئيس سازمان سياسى آمريكا مى گذارد كه گفته بود: در سال 1999

ص: 2999

قرار است در ايران يك حادثه بزرگ اتفاق بيفتد آن وقت معلوم مى شود كه اين حوادث حوادث خود به خودى و تصادفى و اتفاقى و كار چهار نفر آدم بى كار اين طرف و آن طرف نيست اينها برنامه ريزى كرده بودند. حالا اگر فرض كنيم كه اين حوادث را دستهاى پشت پرده هدايت مى كردند -كه انصافا فرض نزديك به ذهنى است- طبيعى است كه منتظر بودند كه جرقه يى در داخل كشور به وجود بيايد، خيال مى كردند كه ديگر حالا اوضاع اقتصادى مردم كه خوب نيست مردم از نظام ناراضيند و از دولت مايوسند لذا از نظام حمايتى نخواهند كرد از سپاه و نيروى انتظامى و اينها هم كه خيلى كارى برنمى آيد وزارت اطلاعات هم كه فلج شد پس جرقه يى بزنند و يك بشكه باروتى را در ايران منفجر كنند فكر مى كردند حداقل نتيجه يى كه پيش بيايد اين است كه امنيت عمومى و اجتماعى مردم از بين مى رود اين حداقل فايده يى بود كه به دشمن مى رسيد شما فرض كنيد همين اغتشاشات روز دوشنبه و سه شنبه آن هفته -روز بيست و يكم و بيست و دوم تيرماه- كه در خيابانها آمدند و آتش زدند و دكانها را شكستند و بانكها را دستبرد زدند و تخريب كردند اگر اين به وسيله دستها و پنجه هاى

ص: 3000

قومى نظام اسلامى مهار نمى شد و مردم آن حركت عظيم را انجام نمى داد و متوقف نمى كردند شما ببينيد در طول سال در كشور چه اتفاق مى افتاد! هر چند روز يك بار در تهران، در فلان خيابان، در فلان گوشه، در فلان محله، يا در فلان شهرستان، از اين حوادث بايد اتفاق مى افتاد، مردم در دكانشان، در اداره شان، در منزلشان، بچه ها داخل مدرسه شان نشسته اند، بايد مرتب از اين حوادث پيش مى آمد، امنيت مردم مختل مى شد و مردم به ستوه مى آمدند هدف و برنامه اين بود. اين كه من روز دوشنبه آن هفته به ملت ايران عرض كردم كه هدف اينها «امنيت ملى» است آن روز هنوز آتش سوزيها شروع نشده بود آن روزى كه من آن صحبت را كردم هنوز اغتشاش خيابانى شروع نشده بود اين تخريبها و آتش سوزيها را راه نينداخته بودند اما معلوم بود كه هدف از بين بردن «امنيت كشور» است يعنى مردم اگر بچه شان از خانه بيرون مى آيد تا به مدرسه برود خاطر جمع نباشند كه به مدرسه خواهد رسيد، جوانشان را اگر به دانشگاه تهران يا دانشگاه فلان شهرستان فرستادند خاطر جمع نباشند كه هفته ديگر نامه اش خواهد آمد از محل كسبشان، از محل كارشان، از محل زندگيشان، سلب امنيت و آرامش بشود، برنامه اين بود، منتظر

ص: 3001

يك جرقه بودند كه اين قضايا به راه بيفتد جرقه چه بود! حادثه بسيار تلخ كوى دانشگاه. البته من هنوز در باره حادثه كوى دانشگاه يك استنتاج قطعى ندارم كه قضيه چه بود، هر چند مى دانيم كه چه اتفاقى افتاد اما چه بود از كجا بود چه طورى شد هنوز براى ما روشن نيست اما هر كه بود هر چه بود حادثه بسيار تلخى بود و خيلى سخت است كه آدم باور كند كه اين حادثه تصادفى پيش آمد يعنى با اين مقدماتى كه گفتم، آدم ذهنش به هزار جا مى رود، آدم باورش نمى آيد كه حادثه، حادثه عادى و پيش آمده باشد گمان مى كند كه اين حادثه را پيش آورده اند منتها در اين جا آماج و بلاكش و جوركش اين حادثه يك عده جوان دانشجوى مظلوم شدند كه واقعا دل انسان خون مى شود. اين جوانان پيش من آمدند، آن شبى كه اين جوانان آسيب ديده و مصدوم كوى دانشگاه پيش من آمدند هر كار كردم كه ذهنم از اين برادران منصرف بشود نشد، انسان نمى توانست خودش را از تلخى اين حادثه دور كند اينها جوانان نجيب و خوب و حقيقتا مؤمن و صادق و پرشور بودند كه عمدتا متعلق به شهرهاى ديگر -از اصفهان، از خراسان، از يزد و جاهاى ديگر-

ص: 3002

بودند البته تعدادى هم تهرانى بودند جماعتى از آنها آمدند و من از نزديك آنها را ديدم، حقيقتا دل انسان آتش مى گيرد كه اين قدر دستهاى دشمن بى ملاحظه و در ارتكاب به جنايت بى باك باشند كه اگر اين حادثه حادثه يى باشد كه برنامه ريزى كرده باشند و عمدا خواسته باشند آن را به وجود بياورند كسانى را از بهترين عناصر يك كشور -جوان و دانشجو، آن هم اين گونه دانشجويانى- انتخاب كنند به خيال آنها جرقه اين طورى زده شد منتها محاسباتشان غلط از آب درآمد، كه حالا من خواهم گفت اشتباهات دشمن در محاسبات كجاها بود، من كه اين اشتباه او را در محاسبه مى گويم مى دانم كه نمى تواند اين اشتباه محاسبه ها را درست كند يعنى راهى ندارد نه اين كه بگويم كجا اشتباه كردى كه برود اشتباهش را تصحيح كند نه دشمن قادر نيست خودش را از اين تناقض و از اين موقع و موقف اشتباه خارج كند. البته شروعشان يك شروعى بود كه آنها را اميدوار كرد يك عده دانشجو از حادثه كوى دانشگاه ناراحت و عصبانى شدند و به خشم آمدند دانشگاه تهران، محور دانشگاههاى كشور است مايه اميد همه است بچه ها عصبانى شدند اينها آمدند و خواستند از عصبانيت اين جوانان استفاده كنند داخل صفوف اينها شدند

ص: 3003

و شعارها را از شعارهاى دانشجويى به شعارهاى ضد نظام كشاندند بعد هم جريان را به خيابانها كشاندند و قضايايى كه شنيده ايد و مى دانيد. خيال كردند كه كار را پيش برده اند اما نيروى انتظامى با قدرت وارد شد، با اين كه آن ضربه را آن روز اول و دوم به نيروى انتظامى زدند، اما انصافا نيروى انتظامى خوب به ميدان آمد انتظار اين بود كه نيروى انتظامى بعد از آن ضربه اول -ضربه حيثيتى- اصلا نتواند هيچ دفاعى بكند اما انصافا به ميدان آمدند و خوب دفاع كردند بعد هم كه بسيج -آن نيروى اصلى و عظيم ملت ايران- با سازماندهى سپاه

ص: 3004

پاسداران انقلاب اسلامى وارد شد و به طور قاطع مثل كاغذى كه مچاله كنند دشمن را مچاله كردند فرداى آن روز هم كه ملت به صورت واقعا خودجوش به خيابانها آمدند و آن تظاهرات پرشور و عظيم و ميليونى را راه انداختند كه دستهاى بيگانگان سعى كردند آن را كوچك كنند كوچك كند در نظر چه كسى ! بله، در نظر مردمى كه در كشورهاى ديگر هستند ممكن است كه موفق بشوند حادثه را طور ديگر جلوه بدهند اما مردمى كه در تهران، در اصفهان، در شيراز، در مشهد، در تبريز، در شهرهاى گوناگون همه جا خودشان ديدند كه چه خبر بود، آيا در نظر اينها هم مى توانند حقيقت را قلب و عوض كنند؟ آشص آاولين محاسبه غلطشان محاسبه غلط ملت ايران بود خيال كردند كه ملت ايران از اسلام و از انقلاب و از امام بريده است نفهميدند كه اين ملت همان ملتى است كه با اقتدار عظيم خود توانست يك نظامى را كه آمريكاييها و ديگران، اطرافش هفت حصار درست كرده بودند از داخل اين كشور بردارد و آن رژيم فاسد را نابود كند اين ملت همان ملتى است كه در كودتاى آمريكايى بهمن 1357 به دستور امام به خيابان آمد و در ظرف چند ساعت كار را

ص: 3005

تمام كرد اين ملت همان ملتى است كه در دفع كودتاى باز آمريكايى در ايران كشور در سال 1359 در ميدان و در صحنه آن چنان حضورى پيدا كرد كه همه اميدها را قطع نمود اين ملت همان ملتى است كه در اغتشاش منافقين در سال 1360 آن چنان قدرت خود را نشان داد كه دشمنى را كه به عناصر مزدور و خودفروخته و روسياه منافق دل بسته بود مايوس كرد اين ملت همان ملتى است كه هشت سال تمام جنگى را كه همه قدرتهاى موجود و مادى دنيا به طرف مقابل ما كمك كردند با حضور خودش در صحنه با همين بسيج با همين دانشجويان با همين جوانان با همين كارگران با همين روستاييان با همين شهريها توانست عليه خود آنها تمام بكند اين ملت همان ملتى است كه در طول اين بيست سال هر وقت كه توطئه دشمن به هر شكلى از اشكال زياده روى كرده است با حضور سيل آساى خود در خيابانها و در تظاهرات و در اجتماعات مثل رودخانه يى كه مى آيد و خس و خاشاكها را پاك مى كند و از بين مى برد وارد ميدان و صحنه شده اند و دشمن را ناكام كرده اند اين همان ملت است اين همان جوانانند اين همان نسل است اين نسل جديدى كه

ص: 3006

امروز رو آمده است نسل اسلام است خطاى در محاسبه شان اين بود كه خيال كردند كه ملت ايران از اسلام برگشته است نه، فهميدند كه ملت ايران پايبند به اسلام است پايبند به انقلاب است پيوسته به نظام است قدر اين نظام قدرتمند و صالح را مى داند و در صدد است كه با ايستادگى خودش مشكلات را حل كند. اين ملت ديگر حاضر نيست زير بار آمريكا برود اين ملت حاضر نيست مثل بعضى از ملتهاى ديگر رژيمى را قبول بكند كه آن رژيم براى كارهاى كوچك و بزرگ خود بايد از آمريكا اجازه بگيرد اگر مى خواهد با دولتى ارتباط برقرار كند يا مى خواهد ارتباطش را قطع كند بايد اجازه بگيرد اگر مى خواهد سلاح بسازد بايد اجازه بگيرد. چند روز پيش در خبرها راجع به كشورى مى خوانديم كه از آمريكا اجازه گرفت كه برد فلان سلاحش را از فلان قدر به فلان قدر برساند! ملت ايران مزه استقلال و طعم آزادى و عزت را چشيده است ملت ايران مزه مسلط نبودن اجانب را چشيده است لذا ديگر زير بار نخواهد رفت پس اولين غلطى كه در محاسبه شان داشتند اين بود كه ملت ايران را بد ارزيابى و محاسبه كردند. آشص آاشتباه دوم، اشتباهشان در محاسبه دانشجويان ما بود، گفت: خود گويم

ص: 3007

و خود خندم! خودشان گفتند، خودشان هم كيف كردند كه دانشجويان با نظام مخالفند و اسلام را قبول ندارند كدام دانشجويان؟ بله، ممكن است چهار نفر از نوكران و مزدوران شما در گوشه يى باشند و پسران يا دختران آنها هم دانشجو باشد -البته معلوم هم نيست كه تازه اين طور باشد اما حالا به فرض چهار نفر هم پيدا شدند- ولى توده دانشجويان، مؤمن و هوشيار و رشيد و آگاهند، ديديد با اين كه احساساتشان جريحه دار شده بود -اما تا ديدند كه دشمن دارد استفاده مى كند- اعلان كردند و گفتند كه ما نيستيم دانشجويان ما فرزندان ما هستند فرزندان شما كه نيستند بچه همين خانواده اند بچه اين خانواده حتى اگر بچه تخس هم باشد وقتى كه ببيند دشمن به خانه حمله كرد مى رود سينه سپر مى كند حتى آن تخسها گاهى بهتر هم سينه را سپر مى كنند! بچه خانواده خودش را در دفاع مقدس نشان مى دهد. شما ببينيد از همين دانشگاه تهران و از دانشگاههاى ديگر تهران و ساير نقاط كشور چه قدر دانشجو به جبهه رفت چه قدر دانشجو شهيد شد طبقه اولى كه سپاه پاسداران را تشكيل دادند اغلب همين دانشجويان بودند طبقه اولى كه جهاد سازندگى را تشكيل دادند، همين دانشجويان بودند الان كارهاى مهم علمى نظام را

ص: 3008

همين دانشجويان به صورت علمى و تجربى در آزمايشگاههاى دانشگاهها انجام مى دهند چى فكر كرديد در باره دانشجويان ما؟! آشص آاشتباه سوم، در مورد وحدت مسؤولان بود، خيال مى كردند همان شايعاتى را كه پخش كرده اند محقق خواهد شد مثل آن ديوانه يى كه خواست بچه ها را از خودش دور كند بدروغ گفت كه فلان جا مهمانى مى دهند بعد كه بچه ها شروع به رفتن كردند خودش هم راه افتاد گفت حالا شايد هم مهمانى بود! اينها خودشان شايعه را القاء مى كنند خودشان هم باور مى كنند كه بين مسؤولان اختلاف هست نه آقا! بين مسؤولان اختلافى نيست همان روز سه شنبه عصرى كه لازم ديده شد مسؤولين طراز اول كشور بيايند با بنده جلسه يى بگذارند در آن جا رؤساى محترم سه قوه، رئيس محترم مجمع تشخيص مصلحت نظام، و وزراى محترم اطلاعات، كشور و ديگران وقتى صحبت مى كردند من دقت كردم ، ديدم كه همه شان يك حرف مى زنند همه شان يك چيز مى خواهند همه شان دنبال يك مطلب و يك هدفند مسؤولان كشور اين طوريند كجا رفتيد چه اشتباهى مى كنيد! خودشان مى نشينند مى بافند مى دوزند و بر طبق آن قضاوت و براى هر كسى حكمى صادر مى كنند. من الان عرض مى كنم و مى دانم كه ملت ايران مى داند و با تكرار من خوشحال هم مى شود و مى دانم كه دشمن

ص: 3009

هم مى داند و با تكرار من ناراحت مى شود اما همه بدانند كه مواضع رؤساى كشور -بخصوص رئيس جمهور محترم- در اين قضايا، مواضعى بود كه صد در صد مورد تاييد و حمايت من بود، بنده به طور قاطع از مسؤولان كشور دفاع و حمايت مى كنم از رؤساى سه قوه دفاع و حمايت مى كنم من به طور قاطع از شخص رئيس جمهور حمايت مى كنم، اگر اشكال و ايرادى هم به عملكرد بعضى از اجزاى دولت داشته باشم، به رئيس جمهور مى گويم و مى دانم و اطمينان دارم كه ايشان دنبال مى كنند، قضاياى ما اين طورى است دشمن چيز ديگر و طور ديگر فهميده بود. آشص آاشتباه چهارمشان، محاسبه جناحهاى داخلى سياسى بود اينها بد فهميده بودند ديده بودند كه جناحها و خط و خطوط سياسى گاهى به هم مى پرند اما طور ديگرى فرض كرده بودند خيال كرده بودند كه در اين قضايا اين دو جناح يا دو، سه جناح در مقابل هم مى ايستند و تا گاو و ماهى با هم خواهند جنگيد، اين جا را هم اشتباه كردند ديدند كه در راهپيمايى روز چهارشنبه همه جناحها اعلان كردند كه با راهپيمايى عظيم مردم همراهند و در آن شركت خواهند كرد اين را باور نمى كردند اين جا ديگر چپ و راستى وجود نداشت من

ص: 3010

از اسم چپ و راست هم خوشم نمى آيد اما حالا خودشان گاهى مى گويند چپ و راست! همانهايى كه هستند همه شان اعلام كردند كه در راهپيمايى عظيم مردم شركت مى كنند و شركت كردند اين هم اشتباه ديگر آنها بود. آشص آاشتباه پنجم آنها، اين بود كه نسبت به نيروهايى هم كه براى آنها كار مى كردند اشتباه كردند اينها آن جا نشسته بودند و خيال مى كردند كه عوامل مزدور آنها توانسته اند يك شبكه منسجم قوى از اراذل و اوباش درست كنند كه وقتى اين اراذل و اوباش به خيابان آمدند ديگر هيچ كس جلودارشان نيست! اين جا هم اشتباه كردند نفهميدند پولهايى كه به مزدوران خودشان داده اند طبق معمول اغلب اين پولها صرف عطيناى خود اينها شده است! روى نيروهايى كه وابسته به آنها بودند زيادى حساب كرده بودند نفهميدند كه با يك حضور بسيج و با يك حضور مردمى همه اينها دوباره مثل حشراتى به لانه هاى خودشان خواهند خزيد، حالا را با 28 مرداد سال 32 اشتباه گرفته بودند چون آن روز هم همين اوباش و اراذل و چاقوكشها و امثال اينها به خيابانها آمدند و همه چيز را از خود كردند بعد كه آنها كار را تمام كردند آن وقت ارتش شاه هم آمد و وارد شد! خيال كردند كه حالا

ص: 3011

هم اين گونه است فكر بسيج و فكر مردم و فكر اين نيروهاى انقلابى را ديگر نكرده بودند. آشص آاشتباه ششم آنها، در باره دستگاههاى عمل كننده بود خيال نمى كردند نيروى انتظامى يا وزارت اطلاعات يا مسؤولان گوناگونى كه بخشهاى مختلف را به عهده دارند بتوانند اين طور مقتدرانه وارد بشوند همان طور كه عرض كردم خيال كرده بودند كه ديگر نفسى براى اينها باقى نمانده است اشتباه اينها در محاسبات بود و خداى متعال اينها را به خاطر خطاهاشان دچار ناكامى و يك شكست تلخ كرد. البته دستگاههاى خارجى شتابزده عمل كردند زود خوشحال شدند و زود اعلام موضع كردند همان كسانى كه دايم دم از حقوق بشر مى زنند اوباشى را كه در خيابانها شيشه ها را مى شكنند و بانكها را مى زدند و ماشينهاى مردم يا دستگاهها را به آتش مى كشيدند و چهارراهها را بند مى آوردند به عنوان ملت ايران و نيروهاى اصلاح طلب معرفى كردند! پس معلوم شد از نظر آنها «اصلاح» يعنى چه! اصلاحى كه دنبالش هستند همين هاست ديگر! ملت ايران را كه روز چهارشنبه آمد به حساب نياوردند! كسانى را كه مردم عليه آنها قيام كردند به عنوان ملت معرفى كردند! اشتباه كردند اگر يكى دو روز دندان روى جگر گذاشته بودند و حرف نزده بودند بعدا دچار اين شرمندگى

ص: 3012

نمى شدند! اغلب هم حرف زدند همينهايى كه مراكز خصومت با نظام اسلامى بودند همه شان چيزى از دهنشان پريد و گفتند حتى آن دولتمرد آمريكايى هم كه گفت مى خواهم حرفى نزنم كه به ضرر نيروهاى مخالف نظام تمام بشود نتوانست خودش را نگهدارد بالاخره حرف زد و دفاع خودش را از نيروهاى اغتشاشگر نشان داد! عوامل صهيونيست در پارلمانهاى مختلف اروپايى و غير اروپايى و نيز بعضى از كشورهاى همسايه هم نتوانستند اظهار نظر نكنند. آشص آعزيزان من! ملت بزرگ ايران! اى نمودار عظمت و قدرت اسلام در اين روزگار! اى جوانان! اى زن و مرد! اى دلهاى مؤمن! اى روحهاى گرم! دست خدا را در اين حادثه ببينيد خطاست اگر كسى گمان كند كه ملت ايران كه به ميدان آمدند يا نيروهاى مؤمنى كه آن گونه قدرتمندانه ظاهر شدند به خاطر حرف فلان و بهمان بود، نه، فلان و بهمان چه كسى هستند من و امثال من چه كسى هستيم؟ اين، اراده و دست قدرت خداست اين همان دست قدرت و عظمتى است كه بيست سال است على رغم همه دشمنيها دارد اين ملت و اين نظام و اين انقلاب را پيش مى برد باز هم پيش خواهد برد باز هم از اين ملت دفاع خواهد كرد باز هم دشمنان را سركوب

ص: 3013

خواهد كرد اما من و شما بايد درس بگيريم هر ملتى كه از حوادث درس گرفت پيروز و موفق خواهد شد. آشص آمن در اين جا چند نكته را به عنوان درس يادداشت كرده ام كه عرض بكنم و صحبت را -كه طولانى هم شد- تمام كنم درسهاى اين حادثه درسهاى متعددى است و براى همه هم هست: اولين درس را دشمنان ما بگيرند، مشت به سندان نكوبند با اسلام درنيفتند با نظامى كه متكى به توده هاى ميليونى ملت است درنيفتند فايده يى ندارد. درس دوم براى عموم ملت است ملت عزيز ما دشمنان را بشناسند -كه مى شناسند- بدانند كه سلاح اصلى و سلاح فايق و سلاح برتر ما عبارت از ايمان، وحدت و هوشيارى است ايمانتان را حفظ كنيد، وحدتتان را حفظ كنيد، هوشياريتان را حفظ كنيد. اگر اين باشد هيچ دشمنى نمى تواند به شما آسيب بزند. درس سوم براى مسؤولان است مسؤولان قدر اين ملت را بدانند رفع مشكلات اين ملت را هدف حقيقى و دايمى خودشان قرار بدهند هر چه تلاش مى كنند اگر اين تلاش را مضاعف كنند جا دارد اين مردم ارزشش را دارند كه انسان براى اينها همه هستى خودش را مايه بگذارد مسؤولان عزيز -دولت ، مجلس، قوه قضائيه، نيروهاى مسلح، همه و همه- هرچه مى توانيد به

ص: 3014

اين مردم خدمت و براى آنها كار كنيد اين مردم خيلى باارزش و خيلى شريفند، بدانيد كه اين نظام با اتكاى به اين مردم از هر كوهى استوارتر و محكمتر است. درس چهارم به دانشجويان است دانشجويان عزيز! ببينيد كه دشمن دارد در محاسبات خود عنصر دانشجو را وارد مى كند البته از مدتى پيش وارد كرده است اما حالا دشمن به صورت عملى مى خواهد با عنصر دانشجو بازى كند هوشيارى شما آگاهى شما،ايمان شما، دقت نظر شما، بايد دشمن را ناكام كند، هر چه مى توانيد در موضع يك انسان آگاه و هوشيار عمل كنيد مملكت متعلق به شماست ماها كه رفتنى هستيم نسل شماست كه اين مملكت را مى گيرد، پدران و نسل قبل از شما توانستند اين كشور را از چنگ غارتگران خارجى -و عمدتا آمريكايى- خارج كنند آنها حالا دارند دست و پا مى زنند و پنجه مى كشند و تلاش مى كنند اين شما هستيد كه بايد خودتان را مجهز كنيد و كشورتان را نگه داريد نگذاريد اين كشور اين منابع اين قدرت عظيم و اين منطقه حساس به دست دشمن بيفتد خودتان را آماده كنيد. درس پنجم درس به خطوط سياسى است، من خطوط سياسى را از يك منظر نگاه مى كنم براى من اسمها اهميت ندارند براى من مغزها و

ص: 3015

دلها و عملها اهميت دارند هر كسى به اسلام و ارزشها به امام به مصالح ملى و به سرنوشت اين كشور بيشتر علاقه نشان بدهد او براى من عزيزتر است متعلق به هر خطى باشد متعلق به هر جماعتى باشد متعلق به هر جريان سياسى يى باشد سعى كنيد خودتان را با اين معيارها تطبيق بدهيد ملت اين را از شماها مى خواهد ملت اسلام را مى خواهد ملت حاكميت و اقتدار اسلامى خود را مى خواهد به دشمن و ايادى او اعتماد نكنيد اين بد حالتى است كه انسان ببيند در داخل خطوط سياسى با خط مقابل خودشان خصمانه رفتار كنند اما مرزهاى خودشان را به روى دشمن باز نمايند! من اين را نمى پسندم اين را ملت نمى پسندند به جرات مى توانم بگويم كه اين را خدا هم نمى پسندد. گفته مى شود «خودى» و «غير خودى» حالا خودى و غير خودى داريم يا نداريم؟ اگر بخواهيم ملت را حساب كنيم نه، آحاد ملت همه خوديند اما جريانات سياسى، بله، جريان خودى داريم جريان غير خودى هم داريم خودى كيست؟ خودى آن است كه دلش براى اسلام مى تپد دلش براى انقلاب مى تپد به امام ارادت دارد براى مردم به صورت حقيقى -نه ادعايى- احترام قايل است، غير خودى كيست؟ غير خودى كسى است كه دستورش را

ص: 3016

از بيگانه مى گيرد دلش براى بيگانه مى تپد دلش براى برگشتن آمريكا مى تپد ، غير خودى آن كسى است كه از اوايل انقلاب در فكر ايجاد رابطه دوستانه با آمريكا بود به امام اهانت مى كرد اما براى آمريكا اظهار علاقه مى كرد كسى به امام اهانت مى كرد ناراحت نمى شد اما اگر كسى به دشمنان بيرون از مرز يا همدستان آنها اهانت مى كرد ناراحت مى شد! اينها غريبه اند اسمشان چيست هرچه باشد چه كسى هستند به ما ربطى ندارد كه حالا بخواهم در خطبه هاى نماز جمعه اسم كسى را بياورم هر كسى اين طور باشد غريبه است خدا كند اين طورى نداشته باشيم اين به عهده دستگاههاى مسؤول كشور است كه حواسشان جمع باشد دستگاههاى امنيتى -وزارت اطلاعات و وزارت كشور- نيروى انتظامى، سپاه، بسيج و بقيه، حواسشان بايد جمع باشد. اين كه بعضى از دلسوزان به برخى از مطبوعات گله دارند از اين ناحيه است و الا هيچ كس با مطبوعات آزاد مخالفتى ندارد فلسفه اين انقلاب آزادى است -آزادى بيان و آزادى فكر- اما طورى نباشد كه حرف و خواست و تحليل و جهت گيرى دشمن را بر همه حرفهاى ديگر مقدم بكند آن را اصل و ملاك قرار بدهند كسى كه با دشمن دوست شد دوست ديگر نمى تواند به او اعتماد

ص: 3017

كند. گروههاى سياسى و جريانهاى سياسى با هم كنار بيايند و با هم كار كنند، بدبينى، تهمت، اهانت به يكديگر و قهر از يكديگر نداشته باشند حالا مى گويند كه اختلاف مذاق سياسى داريم بنده خيلى نمى دانم كه آنها واقعا چه قدر مبنايى با هم اختلاف سياسى دارند به فرض اگر در زمينه هاى اقتصادى و سياسى با هم اختلافى دارند -اگر اختلافشان فقط اختلاف عاطفى نيست- خيلى خوب در دايره آن اختلافات با هم رقابت كنند حرفى نيست اما اين رقابتها را به خصومت به دشمنى و به كينه ورزى در مقابل هم نكشانند ببينيد كه دشمن اينجا ايستاده است ببينيد كه دشمن منتظر فرصت است ببينيد كه روى جنگ جناحها با يكديگر محاسبه مى كند. آشص آ پروردگارا ! به محمد و آل محمد رحمت و لطف خودت را از اين ملت باز نگير. نصرت خودت را بر اين ملت نازل كن. پروردگارا! به محمد و آل محمد آنچه گفتيم و آنچه شنيديم براى خودت و در راه خودت قرار بده. درجات شهداى عزيز و گرانقدر ما را روز به روز عاليتر بگردان -كه ما هر چه داريم از آنها داريم كه تعدادى از جنازه هاى مطهر اين شهيدان بعد از نماز تشييع خواهد شد- و آنها را با شهداى كربلا و شهداى صدر

ص: 3018

اسلام محشور كن. سلامى از اين جمع و از اعماق دل ما به ساحت پاك و مقدس مولاى ما حضرت ولى عصر ارواحنا فداه برسان. قلب مقدس آن بزرگوار را از ما خشنود كن. دعاى آن بزرگوار را شامل حال ما بگردان. آشص آبسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد.

ص: 3019

بيمه

اشاره

مجله فقه اهل بيت فارسى، شماره 1 ر امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه تقرير از: آيت اللّه محمدى گيلانى در تعطيلات تابستانى، سال 1343 ه. ش / 1384 ه. ق. از محضر استاد، حضرت سيدنا الافضل و مولانا الاكمل، آيت اللّه العظمى خمينى، تقاضا شد كه برخى از مسائل مستحدثه مورد نياز و مبتلا به را، موضوع بحث و نقد قرار دهند. با پذيرش معظم له، جمع كثيرى از طلاب و فضلاى هوشمند و علاقه مند، در حلقه درس، گرد آمدند. خداوند سبحان، به اين جانب نيز، نعمت حضور در اين جمع را، روز شنبه، پانزدهم ماه ربيع الاول «همان سال »عطا فرمود. من، با خود عهد كردم كه در خلال درس، يادداشتهاى مختصرى، كه در بردارنده مهم ترين مطالب درس باشد، تهيه كنم و در فرصتى مناسب، آنها را اصلاح و كامل سازم. از اين روى، آنچه خوانندگان عزيز، در اين نوشته مى خوانند، نمونه اى است از آن يادداشتها. به هر حال، نخستين مساله اى كه در بحث آن شركت كردم، مساله (بيمه) بود. حضرت استاد، اين چنين فرمودند: بدون شك، (بيمه) كه عبارت است از تضمين و تعهد جبران خسارت احتمالى، بر دارايى، يا جان كسى، در برابر مقدار معينى از مال، از معاملات عقلايى و رايج در سراسر جوامع بشرى حاضر است. به

ص: 3020

گونه اى كه رد آن، نوعى سفاهت شمرده مى شود و رغبت و اشتياق بدان، نوعى خردمندى و دورانديشى. به هر حال (بيمه) از عقدهاى متعارف و متداول است. عقلا، تفاوتى ميان آن و ديگر عقدها، در آثار و نتايج، نمى بينند. از اين روى، عمومات دلالت كننده بر وفاى به عقدها و شرطها، مثل آيه شريفه: (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود) و حديث : (المومنون عند شروطه) و ساير عمومات مرتبط به تعهدات و ضمانتها، شامل بيمه مى شوند و شارع مقدس آن را امضاء كرده است.

اشكالات

آنچه كه ممكن است سبب اشكال در صحت شرعى (بيمه) گردد، چند امراست : 1. عموماتى كه ذكر شد، عقود و شروط ى را در برمى گيرند كه در زمان صدور اين گونه عمومات، در بين مردم، متداول بوده اند. (بيمه)، در آن زمان رواج نداشته كه در بر بگيرند و دليل ديگرى هم غير از اين عمومات براى صحت شرعى بيمه نداريم. بنابر اين، عقد (بيمه) باطل و مورد نهى اين آيه شريفه است : (لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل)

پاسخ :

دورى چنين برداشتى از ظاهر آيات و روايات، روشن است. زيرا ادعاى انحصار اين گونه عمومات، در معاملات متداول در زمان وحى و تشريع، تحميلى نادرست است چنين نگرش متحجرانه و برداشت جمود گرايانه، نسبت به اين الفاظ عام

ص: 3021

و شامل، از ساحت مقدس شريعت سمحه و سهله به دور است. گمان نمى كنم به ذهن احدى كه آشناى به زبان عرف باشد و فارغ از وسوسه ها، چنين مطلبى خطور كند، كه آيه شريفه: (اوفوا بالعقود)،كه در مقام قانون گذارى پايدار، تا قيامت نازل شده، در تنگناى عقدها و معامله هاى متداول آن زمان، محدود باشد. پيامد جمودى از اين گونه، دور شدن از روال فقه، بلكه از فهم اصل دين است و بايد از آن،به خدا پناه ببريم. چنين جمودى، بى كم و كاست، به سان جمود حنابله، نسبت به بسيارى از ظواهر دين است. 2. (بيمه) معامله اى است غررى و غرر نيز، مورد نهى. بنابراين (بيمه)، عقد فاسد است، زيرا، در مباحث مربوط، ثابت شده كه نهى در معاملات، دلالت بر بطلان مى كند. پاسخ : اولا، سند روايت نهى، ضعيف است، چون از طريق اهل سنت، روايت شده. ثانيا، اگر گفته شود : ضعف سند جبران مى شود به استناد فقها به آن در فتاوا و تاييد مضمون آن، به برخى از روايات شيعى مانند : » روايت حماد از امام صادق (ع) كه فرمود : (يكره ان يشترى الثوب بدينار غير درهم لانه لايدرى كم الدينار من الدرهم.) روا نيست خريد پارچه در برابر يك دينار، منهاى يك درهم،

ص: 3022

زيرا نسبت دينار، با درهم، مجهول است. » سكونى از امام صادق (ع) نقل مى كند درباره كسى كه كالايى را در برابر يك دينار، منهاى يك درهم، به صورت نسيه مى خرد، حضرت، به نقل از پدرش و وى از على (ع) فرمود: (فاسد، فلعل الدينار يصير بدرهم.) باطل است، زيرا چه بسا دينار و درهم، باهم برابر گردد. » ميسر از امام صادق و وى از پدرش (ع) نقل مى كند : (انه كره ان يشترى الثوب بدينار غير درهم لانه لايدرى كم الدينار من الدرهم.) رو انيست خريد پارچه، در برابر يك دينار، منهاى درهم، زيرا نسبت دينار، با درهم، نامعلوم است. در پاسخ مى گوييم : تنها در خريد و فروش مى توان ادعاى قطعى كرد كه (غرر) سبب بطلان معامله مى گردد. البته نبايد اشكال شود كه توسعه و تضييق معلول، نزد عرف، تابع توسعه و تضييق علت آن است. چنانچه پزشكى از خوردن انار، به علت ترشى آن، منع كرده باشد، علت جترش بودن ج موجب محدوديت مورد منع نمى گردد. از اين روى، انارهاى ادعاى انحصار عمومات، در معاملات متداول در زمان وحى، تحميلى نادرست است. چنين نگرش متحجرانه و برداشت جمود گرايانه، نسبت به اين الفاظ عام و شامل، از ساحت مقدس شريعت سمحه و سهله به دور است. گمان نمى كنم

ص: 3023

به ذهن احدى كه آشناى به زبان عرف باشد و فارغ از وسوسه ها، چنين مطلبى خطور كند، كه آيه شريفه: (اوفوا بالعقود)،كه در مقام قانون گذارى پايدار، تا قيامت نازل شده، در تنگناى عقدها و معامله هاى متداول آن زمان، محدود باشد. پيامد جمودى از اين گونه، دور شدن از روال فقه، بلكه از فهم اصل دين است و بايد از آن،به خدا پناه ببريم. چنين جمودى، بى كم و كاست، به سان جمود حنابله، نسبت به بسيارى از ظواهر دين است. شيرين، مشمول منع و پرهيز نمى شود. و نيز اگر گفته شود : به مداواى پيران، اعتماد نكن، زيرا از زيان مصون نخواهى بود. علت مذكور، سبب گسترش نهى، به همه مواردى كه مداوا در آنها مصون از ضرر نباشد، مى گردد. مساله مورد بحث، از قسم دوم است. زيرا اگر چه روايات، در خصوص خريد، وارد شده اند، اما علت مذكور در آنها، كه نامعلوم بودن نسبت دينار و درهم است، موجب سريان آن به ساير معاملات غررى مى شود، چنانچه در مثال، توضيح داده شد. در پاسخ اين اشكال بايد گفت : توسعه و تضييق علت، نسبت به موارد معلول خود، جاى انكار ندارد. اما اين توسعه و تضييق، فقط در خصوص مورد حكم، صحيح است. به طور مثال، در مثال

ص: 3024

اول، كسى گمان نمى كند كه خريد و فروش انار ترش نيز، براى مريض ممنوع مى باشد و يا، افزون بر مداوا، اندرز و همنشينى با پيران نيز، روا نباشد. در مورد بحث ما، گرچه، علت مورد نظر (غرر و جهالت) عام است و در برگيرنده خريد و فروش لباس و پارچه و... و نيز غير از درهم و دينار، شامل ساير قيمتها مى گردد، لكن، از محدوده خريد و فروش پا فراتر نمى نهد. اين مطلب، با اندكى توجه، روشن مى شود. اشكال، ناشى از كم دقتى است. 3. (بيمه) نوعى تعهد بلا موجب پ ضمان ما لم يحب» است كه بر بطلان چنين ضمانتى ادعاى اجماع شده است. پاسخ : ضمان، در گونه هاى مختلفى متصور است. الف. ضمان بدهى هاى ثابت بر عهده، به سبب قرض، يا از بين بردن مال ديگرى، به غصب و مانند آن. اين قسم، واضحترين نوع ضمان است و هرگاه، اصطلاح ضمان گفته مى شود، همين معنى به ذهن مى آيد. در ضمان عهده، اين بحث مطرح است كه آيا ضمان از عهده بدهكار اصلى، به عهده ضامن انتقال مى يابد، يا هر دو، ضمان بر عهده دارند ؟ فقهاى شيعه، قائل به انتقال ضمان به عهده ضامن اند. اهل سنت، معتقدند كه ضمان، بر عهده هر دو نفر است. «بدهكار و ضامن». ب.

ص: 3025

ضمان اعيان.يعنى ضمان كالاهايى كه شرعا در عهده باشند. مانند: اموال غصبى موجود نزد غاصب. مى توان گفت : در اين مورد شخص ثالثى مى تواند اين گونه اموال را براى مالك واقعى ضمانت كند، زيرا ادله ضمان شمول دارد و اين موارد را در بر مى گيرد. ج. ضمان كالايى كه شرعا، به عهده انسان نباشد. مانند مال مورد اجاره كه به منظور بهره بردارى، در اختيار مستاجر قرار مى گيرد. اين گونه اموال، به عنوان امانت به شمار مى آيد و ضمانى در آنها نيست. گرچه در صحت ضمان، در اين گونه موارد، بحث گسترده اى است و از حوصله اين مقال، خارج. د. ضمان اموالى كه نزد مالك اند و مورد استفاده. اين گونه ضمان نيز، به دليل شمول ادله اى چون : (اوفوا بالعقود) و (المومنون عند شروطهم) صحيح، و ادعاى اجماع بر بطلان تعهد و ضمان بلا موجب مردود است، همان گونه كه با مراجعه به موارد اين بحث، روشن مى گردد و فقهاء در موارد بسيارى فتوا به درستى آن نيز داده اند. و در برخى روايات نيز، دليل بر صحت آن، وجود دارد. مانند : روايت يعقوب بن شعيب، از امام صادق (ع). از ايشان سوال مى شود: فردى، در برابر دستمزدى، كالاى ديگران را به فروش مى رساند، آيا مى تواند عهده دار مال صاحبان

ص: 3026

كالا گردد ؟ حضرت فرمود : (اذا طابت نفسه بذلك، انما اخاف ان يغرموه اكثر مما يصيب عليهم، فاذا طابت نفسه فلا باس.) اگر خود بدين امر راضى باشد، صحيح است، گرچه بيم آن مى رود كه صاحبان كالا، بيش از آنچه به او مى پردازند، غرامتى بر او تحميل كنند، ولى اگر خود به اين امر، راضى باشد، باكى بر او نيست. بارى، با توجه به ادله عام و نبود مانع در برابر آن، بايد قول به صحت را برگزيد. 4. بيشتر آنچه در بيمه دريافت مى گردد، در برابر جبران خسارت قرار نمى گيرد، پس از قبيل اكل مال به باطل است كه در صريح كتاب عزيز الهى، از آن، نهى شده است. پاسخ : حلال بودن عوض، در معاملات، مشروط به بهره ورى از معوض نيست. مثلا، اگر كسى خانه اى براى مهمان سرا اجاره كند، يا محلى را براى انبار گندم به اجاره بگيرد، ولى از روى اتفاق، در طول مدت اجاره، ميهمانى بر او وارد نگردد و يا خشكسالى بشود و انبار مورد استفاده قرار نگيرد، در اين گونه موارد، بى هيچ اشكالى، اجاره صحيح است و آنچه موجر مى گيرد، مصداق: (تجاره عن تراض) است. افزون بر اين، آنچه در برابر چنين تعهد مهمى گرفته مى شود، بسيار كم و ناچيز است

ص: 3027

و خردمندان، بدان راغبند و آن را از بهترين راه هاى حفظ مال و جان مى شمارند . بى ترديد، هيچ منصفى بين بيمه و گماردن نگهبان براى حفظ جان و مال تفاوت نمى بيند و هر دو را صحيح مى شمارد. به ويژه با توجه به قوت انگيزه در بيمه، به جهت تضمين محكم و استوار، كه استيجار و گماردن نگهبان، هرگز بدان پايه نمى رسد، چنانكه بر صاحبان بصيرت، پوشيده نيست.

ص: 3028

تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (5)

مجله 15 خرداد، شماره 5 روحاني، سيد حميد روش هاي ضد تاريخي خاطرات منتظري،در تحريف تاريخ انقلاب اسلامي تاريخ، آينه عبرت اعمال انسان ها و چشم انداز تقابل دو جريان تاريخي است؛ امامان راستين يعني رهبران و هاديان بشر به سوي رستگاري، سعادت، امنيت و آزادي امامان دروغين يعني رهبران شرارت، ظلم، جنايت و اسارت انسان ها.[2] با وجودي كه اين دو خط تاريخي برجسته ترين خطوطي است كه بسياري از رخدادهاي تاريخي را معنا مي كند اما هميشه آنهايي كه مروج شرارت، ظلم، جنايت، اسارت و گمراهي انسان ها در تاريخ بوده اند، بيش از بقيه دم از آزادي، حقوق انسان ها، امنيت و سعادت زده اند و از آن طرف كساني كه پيوسته به ياد خدا و در خدمت خلق خدا قرار داشته و رضاي خدا را بر منافع شخصي و گروهي خود ترجيح داده اند از آزادي، حقوق انسان ها، مبارزه و خدمت به خلق كمتر دم زده اند و بيشتر عمل كرده اند. اگر به دنبال مصداق اين دو جريان تاريخي در تحولات دوران معاصر بگرديم، به نمونه هاي زيادي برخورد خواهيم كرد. نمونه هايي كه در رأس استبداد و اختناق، شعار آزادي و در اوج فساد، شعار اصلاحات و در عمق تقليد و تعطيلي عقل، شعار علم و معرفت سرمي دادند. از

ص: 3029

آن طرف چهره هاي گران قدري را داريم كه تمام حيات آنها در دفاع از حقوق و آرمان هاي مردمي و خدمت به انسان ها سپري شد اما كمتر دم از مردم و مردم سالاري زدند. آنهايي كه با سيره امام خميني(س) آشنا هستند، مي دانند كه امام از روزي كه نهضت را آغاز كرد تا روزي كه ديده از جهان فروبست، هيچ گاه شعار مردم سالاري نداد ليكن پيوسته به ياد مردم بود، به انديشه هاي مردم بها مي داد، آرمان هاي مردمي را پي مي گرفت، با مردم يك رنگ و هم سنگ بود، مردم را محرم راز مي دانست، آرمان هاي مردمي را پاس مي داشت، هميشه كوشش داشت كه گفت و شنودها و پيك و پيام هايي را كه ميان علما و هيأت حاكمه جابر رد و بدل مي شود، با مردم در ميان بگذارد، در ايران و عراق از ديدار خصوصي با مقامات دولتي خودداري مي كرد و نمايندگان دولت را در جمع مردم به حضور مي پذيرفت. به دنبال آغاز نهضت اسلامي در نخستين گام دستور داد نامه ها و تلگرام هايي را كه ميان علما و رژيم شاه رد و بدل مي شود، به چاپ برسد و در دسترس مردم قرار گيرد. از گويندگان اسلامي و سخنوران روحاني خواست كه در سنگر منابر واقعيت ها را براي مردم روشن كنند و آگاهي توده ها را بالا ببرند. خود

ص: 3030

نيز در هر فرصتي با مردم سخن گفت و با روشنگري هاي خود ملت را به صحنه كشانيد و نهضتي مردمي پديد آورد و با ياري و همراهي مردم آن را رهبري كرد و تداوم بخشيد. آنگاه كه از زندان شاه رهايي يافت )16 فروردين 1343( مسائلي را كه در زندان ميان او و مقامات دولتي گذشته بود، براي ملت بازگو كرد و آنان را در جريان گفتگوهاي دوران زندان قرار داد. در دو سخنراني 21 فروردين و 26 فروردين 43، بخشي از سخنراني خود را به مطالبي كه در زندان ميان او و مقامات دولتي رد و بدل شده بود اختصاص داد. نكته در خور توجه آنكه در شرح و بيان گفت و شنود زندان، دقت داشت آنچه را كه در زندان به مقامات گفته است، دقيقا بازگو كند و مطالب كم و زياد نشود. در سخنراني 26 فروردين 43، آنگاه كه جمله اي را كه در زندان نگفته بود، ناخواسته بر زبان آورد، بي درنگ به اصلاح آن پرداخت و صريحا اعلام كرد كه اين جمله را در زندان نگفته است كه عمق راستي، درستي و صداقت او را با مردم مي نماياند. متن آن فراز از سخنان امام را در پي مي آوريم: ...آمد گفت به من كه خب، آن دولت با

ص: 3031

شما چه بود و چه كرد... ما متأسفيم، خب آنكه رفت بحمدالله. حالا يك دولتي آمده است كه اين اشخاصش بسيارشان، پدرانشان روحاني بوده اند و متدينند... گفتم كه آقا! نه ما دشمني با آن دولت داشتيم و نه عقد اخوتي با شما خوانديم، ما به اعمالتان نگاه مي كنيم... اگر اعمال شما تكرار اعمال آنهاست همان طور كه با او مخالف بوديم و هستيم الي يوم القيامه و رويشان سياه شد تا آخر، شما هم آن جور خواهيد شد، ما همانيم و مخالفت مي كنيم و اگر چنانچه رويه را تغيير بدهيد ... خاضع بشويد نسبت به احكام شرع، تصويب نامه هاي باطل را آنهايي كه مخالف احكام شرع است لغو كنيد، خضوع كنيد نسبت به احكام شرع. البته اين تصويب نامه ها را لغو كنيد اينجا مي گويم، آنجا گفتم خاضع بشويد براي احكام شرع...[3] امام، افزون بر آنكه شخصا با مردم صفا و صداقت داشت و با آنان با راستي و درستي برخورد مي كرد، در نوشته هاي ديگران نيز اگر در مورد او و خاندانش كوچك ترين نكته، اغراق آميزي مي ديد، آن را اصلاح مي كرد و به نويسنده تذكر مي داد كه از هرگونه ستايش و نكوهش اغراق آميز خودداري ورزد. چنان كه در مقدمه كتاب نهضت امام آورده ام، اين كتاب را پيش از چاپ نزد ايشان بردم، به رغم نداشتن

ص: 3032

فرصت، بخش هايي از آن را مورد مطالعه قرار داد و روي نكته هايي انگشت گذاشت كه از ريزبيني و وارستگي روحي و اخلاقي او نشان دارد. در كتاب ياد شده در بخش زندگينامه آمده بود: «... مادر امام خميني، بانو هاجر، زني دانا و روشن ضمير...»، امام روي «دانا و روشن ضمير» خط كشيد و بدين گونه از اين نگارنده خرده گرفت كه از كجا مي دانيد بانويي كه سده اي پيش در يكي از روستاهاي ايران مي زيسته است «دانا و روشن ضمير» بوده است؟! درباره دوران كودكي امام آورده بودم: «...امام خميني در همان اوان كودكي شوق و علاقه فراواني به تحصيل علم و دانش داشت...» امام روي واژه «فراوان» خط كشيد و بدين گونه نگارنده را به دقت نظر و دوري گزيني از گزافه گويي حتي در حد ناچيز فراخواند و بارها نيز به صورت كتبي و شفاهي به نگارنده ياد آوري كرد كه «...مبالغه صحيح نيست، بايد مطالب چنان كه بوده است، نوشته شود...»[4]. اين راه، روش و منش رهبري است كه از خود رسته و به خدا پيوسته است، بندهاي نفساني و شيطاني را از هم گسسته و از كيش شخصيت رهيده است، براي خدا سخن مي گويد و براي او قلم مي زند و در راه رضاي او گام برمي دارد و در زمره

ص: 3033

رهبراني است كه خداوند در وصف آنان آورده است: «از آنها پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي كنند». در برابر اين گونه امامان و رهبران راستين، مدعيان دروغين پيشوايي، خودپرستان سست پايه و بي مايه ايستاده اند كه راهشان از مردم جداست، از كيش شخصيت نرهيده اند، در هر قلمي و قدمي كه بر مي دارند خود را مي بينند، به خود مي انديشند، خود را مي ستايند، از مردم سخن مي گويند ليكن به باند و اطرافيان خود ارج مي نهند و در راه دفاع از نزديكان، وابستگان، اطرافيان و در يك كلام باند خود، قيصريه را به آتش مي كشند، با مردم با راستي و درستي سخن نمي گويند و از مردم در راه منافع شخصي و گروهي بهره برداري مي كنند، اگر علم دارند، حكمت و بصيرت ندارند اهل خرد نيستند و علم آنان با جهل آميخته است. به گفته شهيد مطهري: عالمند ولي جاهلند، عالمند به معني اينكه فراگرفته از بيرون زياد دارند، خيلي چيزها يادگرفته اند اما ذهنشان يك انبار بيشتر نيست... در غالب مواردي كه مي بينيد اسلام جاهل را كوبيده، جاهل در مقابل عالم و به معني بي سواد نيست، بلكه جاهل ضد عاقل است، عاقل كسي است كه از خودش فهم و قدرت تجزيه و تحليل دارد، جاهل كسي است كه اين قدرت را ندارد... اين جور

ص: 3034

اشخاص از نظر اسلام جاهلند، يعني عقلشان راكد است، ممكن است علمش زياد باشد ولي عقلش راكدست... عقل را بايد با علم توأم كرد....[5] علم و دانشي كه با عقل و خرد آميخته نباشد نه تنها صاحبان دانش را سودي نمي بخشد، بلكه مايه تباهي و روسياهي آنان مي شود و آنان را آلت دست شياداني مي سازد كه به نام «اطرافي» گرد آنان را مي گيرند و نقشه ها و نيرنگ هاي خود را به دست آنان و به نام آنان اجرا مي كنند و آنان را به گروه گرايي مي كشانند و تاريخ به ما آموخته است كه راه مردم با منافع گروهي و شخصي، تضادي سازش ناپذير دارد، آنان كه در ورطه گروه گرايي افتادند، هيچ گاه به ياد مردم نيستند و با مردم نمي توانند همراه و همراز باشند. تاريخ دوران معاصر گواه صادق اين ادعاست. جريانات بي ريشه و فاقد انديشه كه زير پوشش الفاظ فريبنده اي چون «روشنفكر» در كشور ما در دويست سال اخير بازيگر صحنه بودند، هيچ گاه با آرمان هاي مردمي همراه و همگام نشدند، از مردم شناخت درستي به دست نياوردند، راه مردم را برنمي تابيدند، زبان مردم را در نمي يافتند، به آرمان هاي مردمي نينديشيدند و پيوسته راهشان از مردم جدا بود. چون گرفتار منافع شخصي و گروهي خود بودند و اگر در مقاطعي روي حساب هايي با

ص: 3035

مردم همراهي نشان دادند و در صف ملت ها ايستادند، تداوم نداشت. ديري نپاييد كه در ميانه راه، مردم را تنها گذاشته و راه خود را از مردم جدا كردند و روياروي مردم ايستادند. نمونه آن را در نهضت مشروطه، نهضت ملي شدن صنعت نفت، قيام 15 خرداد 42 و انقلاب اسلامي ايران ديديم و در آينده نيز خواهيم ديد كه در اين فرگرد مجال بررسي آن نباشد. از شگردهاي مدعيان دروغين پيشوايي براي رويارويي با رهبران راستين، دروغ پردازي و فريب كاري مي باشد كه از آن در راه رويارويي با حركت هاي خروشان مردمي بهره برداري هاي فراوان مي شود. عناصر منفعت طلب و گروه گرا آنگاه كه حركت هاي اجتماعي جامعه را با نيازهاي شخصي، نفساني و منافع گروهي خود ناسازگار مي بينند، بي درنگ با شعارهاي جذابي چون «مردم سالاري»، «قانون مداري»، «آزادي خواهي»، «عدالت گستري»، «اصلاح طلبي»، «صلاح انديشي»، «حقوق بشر» و... به رويارويي با حركت هاي مردمي برمي خيزند و در راه در هم شكستن آن، از هيچ اقدامي پروا نمي كنند و مي كوشند كه راه ملت ها و در واقع راه خدا را بي رهرو سازند. دروغ پردازي، تحريف حقايق و وارونه نويسي رخدادهاي تاريخي از بزرگ ترين و برنده ترين حربه هاي ديرينه مخالفان در جنبش هاي ديني و مردمي و پيروان منافع شخصي و گروهي در درازاي تاريخ است. در اين روش رخدادهاي تاريخي به گونه اي تعريف و تحليل مي شوند كه

ص: 3036

از صدر و سياق آن معاني اي استخراج مي شود كه در نهايت مبين اثرات همان جريان در همه رخدادهاي مؤثر تاريخ آن دوره قلمداد شود. اين حقيقت دارد كه آنهايي كه تاريخ يك ملت را تحريف مي كنند خيانت آنها به استقلال و آزادي يك ملت به مراتب بيشتر از كساني است كه با زور و استبداد بر ملتي فرمانروايي مي كنند. اختناقي كه تحريف گران تاريخ به وجود مي آورند، سياه تر از اختناقي است كه مستبدين تاريخ ايجاد مي كنند. زيرا در استبداد سياسي جسم يك ملت به بند كشيده مي شود اما در تحريف تاريخ روح يك ملت به اسارت گرفته مي شود. تحريف گران تاريخ با احساسات و عقل جامعه بازي مي كنند و از اينكه جامعه را از بنيادهاي عاطفي و عقلي تهي مي كنند، به خود مي بالند. خاطرات منسوب به آقاي منتظري در بهره گيري از اين روش ضد تاريخي در دوران معاصر در نوع خود بي نظير است. اگر چه ممكن است همه كساني كه اين خاطرات را مطالعه كرده اند به ماهيت ضد تاريخي بودن آن واقف نگردند، اما آنهايي كه در تحولات پنجاه ساله اخير ايران دستي داشته و خود از نزديك شاهد بسياري از وقايع آن بوده اند به درستي اذعان دارند كه در لابلاي اين خاطرات، رخدادهاي راست و دروغ به گونه اي درهم تنيده شده

ص: 3037

است كه به ندرت در سنت خاطره نويسي دوران معاصر ايران سابقه داشته است. اين نشان مي دهد كه تنظيم كنندگان اين خاطرات در حرفه خود تبحر كافي داشته و به روش هاي تحريف تاريخ نيز كاملا واقف بودند. در شماره هاي پيشين فصلنامه، بالغ بر 24 نمونه از مصاديق عيني تحريف رخدادهاي تاريخ انقلاب اسلامي را در خاطرات منسوب به آقاي منتظري بازگو كرديم و دلايل و شواهدي را در رد و نادرستي آن ارائه داديم. اكنون نمونه هاي ديگري از اين تحريفات را پي مي گيريم: 25. چنان كه در شماره سوم فصلنامه يادآوري شد از زبان آقاي منتظري در كتاب خاطرات آمده است: ...اعلاميه هايي را كه محمد در صحن مطهر پخش مي كرد، در بين امضا كنندگان اسم من هم بود و چون محمد پسر من بود، در اين ارتباط لابد من را مؤثر مي دانستند...[6] ما در آن بخش با دلايل متقن روشن كرديم اعلاميه اي را كه شهيد محمد منتظري و ديگر مبارزان روحاني در صحن مطهر توزيع كردند، اصولا با امضاي افراد نبود بلكه با امضاي «حوزه علميه قم» و با عنوان «اعلام خطر» منتشر شده بود، اكنون اسنادي را كه در تأييد دلايل ما مي باشد و از اسناد ساواك به دست آمده است در پي مي آوريم؛ يكي از اين اسناد به

ص: 3038

اصطلاح «شرف عرضي» است كه مقامات به شخص شاه گزارش مي كردند: مفتخرا به شرف عرض همايوني مي رساند: طبق اطلاعاتي كه به ساواك واصل گرديده بود عده اي از روحانيون افراطي و طرفداران آيت الله خميني قصد داشتند به هنگام تحويل سال اقدام به پخش اعلاميه در شهرستان قم بنمايند. با مراقبت هايي كه در اين باره به عمل آمد پنج نفر از طلاب به اسامي: 1. علي دهخدا 2. يزدان اميني 3. سيد قاسم داود الموسوي 4. حميد مددي 5. محمدعلي منتظري حين پخش اعلاميه اي تحت عنوان «اعلام خطر» در صحن مطهر حضرت معصومه توسط مأمورين انتظامي دستگير و تحت بازجويي قرار گرفتند و متعاقبا چهار نفر از روحانيون به اسامي: 1. شيخ حسينعلي منتظري 2. علي حجتي كرماني 3. عبدالرحيم رباني شيرازي 4. احمد بيگدلي آذري كه در مظان تهيه اعلاميه مورد بحث قرار گرفته و سه نفر از آنان داراي درجه اجتهاد بوده و در حوزه علميه قم به كار تدريس اشتغال دارند دستگير مي شوند... سند دوم گزارش ساواك است كه در آن به صراحت آمده است: «اعلاميه پلي كپي شده تحت عنوان اعلام خطر و به امضاي حوزه علميه قم» مي باشد. متن آن چنين است: تهران، ساواك اداره كل سوم 316 بازگشت 1. تا كنون 9 نفر جهت بازجويي احضار شده اند.

ص: 3039

چهار نفر با قرار قانوني بازداشت و ديگران پس از دادن اطلاعات با سپردن تعهد آزاد شده اند. 2. بيوگرافي بازداشت شدگان، پستي ارسال مي گردد. 3. اعلاميه هاي به دست آمده عبارتند از (اعلاميه پلي كپي شده تحت عنوان اعلام خطر و به امضاي حوزه علميه قم، اعلاميه چاپي در زمينه بازداشت شدن شيخ منتظري و سايرين به تاريخ 10/1/45 به امضاي حوزه علميه قم، اعلاميه چاپي تحت عنوان نامه علما و روحانيون نجف آباد به مراجع تقليد و چند اعلاميه قديمي ديگر كه نمونه اي از آنها، پستي ارسال مي گردد. 4. تحقيقات ادامه دارد. نتيجه متعاقبا به استحضار مي رسد. تقوي [اسامي بازداشت شدگان] الف. فضل صلواتي، فرزند حيدر، شغل آموزگار. ب. مهدي واعظ فخري، فرزند حسن، شغل بيكار. پ. سيد مجتبي احمدي، فرزند حسين، شغل دانشجوي سال اول دانشكده ادبيات تهران. ت. احمد اسماعيلي، فرزند صادق، شغل كارگر صنايع پشم. 26. نمي دانيم روش هاي وسوسه انگيزي كه در خاطرات آقاي منتظري تداعي كننده غرور و كيش شخصيت گوينده خاطرات است از آنِ اوست يا اينكه تنظيم كنندگان خاطرات با ساختن پرسش ها و پاسخ هاي حساب شده به خيال پردازي دست زده و تحريف هاي ساخته و پرداخته ذهن خود را استواري بخشيده اند. اما در سراسر خاطرات منسوب به آقاي منتظري مي بينيم از اين روش نادرست بهره فراوان برده

ص: 3040

شده است. به عنوان نمونه پرسش و پاسخي را از كتاب خاطرات آقاي منتظري عينا بازگو مي كنيم؛ اين پرسش و پاسخ زير عنوان: «ارعاب متولي مسجد اعظم براي تعطيلي درس مراجع در اين مسجد» آمده است: س: پس از هجوم به مدرسه فيضيه و ارعاب حوزه علميه قم گويا مدتي درب مسجد اعظم را به روي حضرت عالي و مرحوم امام و آيت الله شريعتمداري بسته بودند، علت آن چه بود؟ ج: در آن زمان هم درس آقاي خميني و هم درس آقاي شريعتمداري در مسجد اعظم بود، از جمله كارهايي كه آنها كرده بودند ترساندن متولي مسجد اعظم بود، بعد ايشان هم گفته بود كه بروند درهاي مسجد را ببندند كه آقايان نروند درس و در نتيجه وقتي درهاي مسجد اعظم بسته شد آقايان درس را در صحن حضرت معصومه (س) شروع كردند... در آن زمان من خودم براي تشجيع و ترغيب ديگران در درس آقاي خميني شركت مي كردم و ديگران را هم تشويق مي كردم كه در درس ايشان و درس آقاي شريعتمداري كه در صحن كوچك برگزار مي شد، شركت كنند... بر سر ما هم يك بار اين بازي را در آوردند، در سالن مسجد اعظم را بر روي ما بستند من هم آمدم بيرون پشت در سالن مسجد درس گفتم...[7]

ص: 3041

در اين پرسش و پاسخ مباحث به گونه اي تنظيم شده كه نتايج آن از ابتدا در خود سؤال نهفته است. در زير عنوان «تعطيلي درس مراجع» نخست نام آقاي منتظري را آورده است: «گويا مدتي درب مسجد اعظم را به روي حضرت عالي و مرحوم امام و آيت الله شريعتمداري بسته بودند» و بدين گونه كوشيده است وانمود كند كه آقاي منتظري از سال 42 در زمره مراجع قرار داشته و هم تراز امام بوده است! در صورتي كه در آن روز آقاي منتظري نه تنها در زمره مراجع تراز اول بلكه حتي تراز دوم هم نبود. تنظيم كنندگان خاطرات مي دانند كه اصولا در آن روزها آقاي منتظري حتي درس خارج هم نمي گفت چه برسد به اينكه در مسجد اعظم تدريس داشته باشد. يك درس از سطح در مسجد امام حسن عسگري (ع) مي گفت كه شمار محدودي از طلاب در آن شركت مي كردند و از اساتيد معروف دروس سطح نيز به شمار نمي آمد. در آن روز از اساتيد سطح كه معروف بودند و درسشان مورد استقبال طلاب بود آقايان سلطاني، سبحاني، ناصر مكارم شيرازي، مشكيني، حسين نوري، دوزدوزاني، اعتمادي، ستوده و... بودند كه برخي از آنان در مسجد اعظم تدريس مي كردند. از آنجا كه آقاي منتظري خود مي دانست كه در آن روز در مسجد

ص: 3042

اعظم درس نمي گفته است، در پاسخ، به خود جرأت و رخصت نداده است كه نام خود را در جرگه كساني بياورد كه در مسجد اعظم تدريس مي كرده اند، از اين رو، در پاسخ آورده است (يا شايد آورده اند): «...درآن زمان هم درس آقاي خميني و هم درس آقاي شريعتمداري در مسجد اعظم بود...». آقاي منتظري براي اينكه دروغ پرسش كنندگان را استواري ببخشد و «دفع دخل مقدر» از اين شبهه كرده باشد كه اگر او در آن روز از مراجع بوده است، چگونه در درس امام شركت مي كرده و از زمره شاگردان امام بوده، آورده است و يا در واقع از زبان او آورده اند: «...در آن زمان من خودم براي تشجيع و ترغيب ديگران در درس آقاي خميني شركت مي كردم و ديگران را هم تشويق مي كردم كه در درس ايشان و درس آقاي شريعتمداري... شركت كنند...»!! در خاطره نگاري منسوب به آقاي منتظري، گاهي از برخي رفتار و گفتار امام نسخه برداري ساده لوحانه اي شده است، ليكن از آنجا كه تنظيم كنندگان به درستي در نيافته بودند كه برخي از كار و كردار امام را در كجا و در چه مناسبتي مي توان تقليد كرد، به شكل ناشيانه اي آن را به كار مي بندند. چنان كه در شماره هاي گذشته فصلنامه آمد[8] تنظيم كنندگان خاطرات آقاي منتظري

ص: 3043

و خود ايشان شنيده بودند كه امام به آقاي بروجردي بارها يادآور مي شد كه با علماي سراسر ايران دست كم هر سالي يك بار گردهمايي داشته باشند حتي اگر در حد «گپ زدن و چاي نوشيدن باشد» مفيد است. ليكن چون درك درستي از اين گفتار امام و مناسبت آن وجود نداشت، اين جمله امام را در مقطعي به كار بردند كه خامي و نسنجيدگي سخن يا سخن سازان را بر ملا مي كند. آنگاه كه از آقاي منتظري مي پرسند در جريان تصويب نامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي نقش شما چه بود، پاسخ مي دهد: «...ما منزل مراجع مي رفتيم و از آنها درخواست مي كرديم كه هفته اي يك بار هر چند براي چاي خوردن هم شده كنار يكديگر بنشينند...»!![9] در صورتي كه در آن جريان مراجع قم كه به مبارزه با تصويب نامه ياد شده برخاسته بودند، گاهي در هر هفته چند بار جلسه داشتند و گفتگوي فشرده پيرامون مسائل متراكم و پيچيده سياسي حتي فرصت چاي نوشيدن به آنها نمي داد و ديگر جاي اين نبود كه كسي آنان را به گردهمايي فراخواند و به آنها بگويد اگر با هم حرفي نداريد دور هم بنشينيد و چاي بنوشيد! خاطره اي كه از زبان آقاي منتظري آمده است كه «...در آن زمان من خودم براي تشجيع و ترغيب

ص: 3044

ديگران در درس آقاي خميني شركت مي كردم...»، در واقع كپي ناشيانه اي از روش امام پس از ورود آقاي بروجردي به قم مي باشد. امام براي استواري مقام و موقعيت علمي آن مرحوم، چند صباحي در درس او شركت مي كرد تا او را به حوزه قم به درستي بشناساند. تنظيم كنندگان خاطرات آقاي منتظري بر آن بوده اند حضور او را در حوزه درسي امام در سال 1342، نه براي استفاده، بلكه «براي تشجيع و ترغيب ديگران» وانمود كنند! انگار امام تازه وارد حوزه قم شده بود! طلاب حوزه از او شناخت نداشتند! مقام و موقعيت علمي امام بر حوزوي ها پنهان و پوشيده بود! از اين رو، آقاي منتظري كه گويا «هم تراز امام بود»! ناگزير شد «براي تشجيع و ترغيب ديگران» به رغم بي نيازي خود! در درس امام حضور يابد! و بدين گونه امام را گام به گام به حوزه بشناساند! و زمينه مرجعيت او را هموار سازد! اما فراموش مي كنند كه خود آقاي منتظري در خاطرات خود اذعان كرده است كه «تعداد شاگردان ايشان» در دوره دوم درس خارج كه در دهه 20 بود «به پانصد، ششصد نفر رسيد»[10] در جاي ديگر صريحا مي گويد: «...درس آقاي خميني در زمان آيت الله بروجردي از مهم ترين درس ها بود و حدود پانصد، ششصد نفر شاگرد داشت.»[11] سرهنگ

ص: 3045

قلقسه رئيس دايره امنيت و مذاهب ساواك در گزارشي در سال 1335 شمار شاگردان امام را «حدود پانصد نفر» گزارش كرده است[12]. بايد دانست كه شمار شاگردان امام در پي رحلت آقاي بروجردي در سال 1340 دو برابر شد، به گونه اي كه مسجد سلماسي گنجايش نداشت و شماري از شاگردان ناگزير در بيرون مسجد، در ميان كوچه سلماسي مي ايستادند، اين وضع امام را ناگزير كرد كه به درخواست شاگردان تن در دهد و محل تدريس را به مسجد اعظم منتقل سازد. در پي آغاز نهضت از آنجا كه گاهي امام در ميان درس وارد بحث سياسي مي شد و سخنراني مي كرد، بسياري از طلابي كه هنوز درسشان به خارج نرسيده بود، مانند نگارنده به عنوان مستمع آزاد در حوزه درس خارج امام حضور مي يافتند، به گونه اي كه گاهي شبستان مسجد در هنگام تدريس امام پر از جمعيت مي شد و ورود و خروج با دشواري صورت مي گرفت. شهرباني قم در گزارشي شمار شركت كنندگان در درس امام را پنج هزار نفر تخمين زده است كه به روزي مربوط مي شود كه امام در ضمن درس به سخنراني پرداخته است. در گزارش شهرباني چنين آمده است: 25/2/42 ...امروز بعد از درس، حضرت آيت الله خميني با كليه محصلين علوم ديني كه در حدود پنج هزار

ص: 3046

نفر بودند، به اتفاق هزار نفر اشخاص ديگر با تظاهر و صلوات از مسجد اعظم پياده از خيابان ارم به مدرسه فيضيه آمدند و در مدرسه دو نفر طلبه به حضرت آيت الله خميني خوش آمد گفتند و... در چنين شرايطي چگونه آقاي منتظري (يا تنظيم كنندگان خاطرات او) ادعا مي كنند كه «...در آن زمان من خودم براي تشجيع و ترغيب ديگران در درس آقاي خميني شركت مي كردم و ديگران را هم تشويق مي كردم كه در درس ايشان و درس آقاي شريعتمداري... شركت كنند»...!؟ راستي در آن روز و روزگار كه بالغ بر هزار نفر اهل علم، در پاي درس امام زانو مي زدند كه بيش از چهار صد نفرشان صاحب نظر و مجتهد بودند، به اين «تشجيع و تشويق» آقاي منتظري چه نيازي بود؟ و دستاورد آن چه مي توانست باشد؟! ممكن است ادعا شود كه اين «تشجيع و تشويق» براي اين بود كه شاگردان درس امام از فشاري كه رژيم شاه در آن روزها بر امام وارد مي كرد، مرعوب نشوند و از حضور در درس امام خودداري نورزند، در پاسخ بايد بگويم اولا تا آنجا كه نگارنده به خاطر دارد آقاي منتظري پيش از آغاز نهضت امام در كلاس درس او حضور مي يافت و ثانيا شاگردان امام به صورت غالب و نيز اكثريت

ص: 3047

قريب به اتفاق طلاب جوان سر در راه امام نهاده بودند و نسبت به امام عشق مي ورزيدند و با نيروي جواني و خدايي خود بسياري از اساتيد و فضلا را به ياري امام تشجيع و تشويق مي كردند و اتفاقا به ياد دارم كه يكي از اعتراضات برخي از روحانيان جوان به آقاي منتظري در آن روزها بر سر اين بود كه چرا امام را به عنوان اعلم معرفي نمي كند (آقاي منتظري آقاي حكيم را اعلم مي دانست و تا او در قيد حيات بود به اعلميت امام رأي نداد).[13] از زبان آقاي منتظري آورده اند كه «ديگران را تشويق مي كردم در درس آقاي شريعتمداري شركت كنند»، اگر اين ادعا صحت داشته باشد، بايد گفت آن اتهامي كه در خاطرات به ناحق بر آيت الله مشكيني وارد شد كه «مي خواست... دفاعي هم از آقاي شريعتمداري شده باشد»![14] بر خود او وارد است و اين سؤال را ايجاد مي كند كه خود آقاي منتظري از سال 42 «مدافع آقاي شريعتمداري بوده است»؟! در پايان اين پرسش و پاسخ از زبان آقاي منتظري آمده است: «...بر سر ما هم يك بار اين بازي را در آوردند و در سالن مسجد اعظم بر روي ما بستند، من هم آمدم بيرون پشت در سالن مسجد

ص: 3048

درس گفتم...»، بدون اينكه توضيح دهد اين رويداد در چه سالي و در چه تاريخي و روي چه علتي بوده است، آيا بستن در شبستان جنبه سياسي داشته؟ يا شبستان مسجد در دست تعمير بوده است؟ و آيا اصولا آقاي منتظري در سال هاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در مسجد اعظم تدريس داشته است يا اين ادعا نيز چيزي جز تاريخ نگاري ذهني نيست؟! بي ترديد تا سال 1345 كه نگارنده در ايران به سر مي برد، آقاي منتظري در مسجد اعظم كلاس درس نداشت. 27. از زبان آقاي منتظري ادعا شده است: ...پس از فوت آيت الله بروجردي از روزنامه ها آمده بودند با طلبه ها راجع به مراجع مصاحبه مي كردند، ما آيت الله خميني را مطرح كرديم و روزنامه ها نام ايشان را جزو مراجع نوشتند... اولا در آن روز اين گونه مرسوم نبود كه خبرنگاران در كوچه و بازار راه بيفتند و با مردم يا طلاب مصاحبه كنند. ثانيا نمايندگان و خبرنگاران روزنامه ها در قم به علت اينكه بليت بخت آزمايي، ورق قمار و كتاب هاي سكسي مي فروختند، از نظر روحانيان و طلاب آن قدر منفور بودند كه به خود جرأت نمي دادند به فيضيه و طلاب و روحانيان نزديك شوند. ثالثا آقاي منتظري از نظر ارباب جرايد و مطبوعات چهره شناخته شده اي نبود كه خبرنگاران سراغ او بروند،

ص: 3049

تنها روحانياني كه در حوزه قم از نظر ارباب جرايد شناخته شده بودند نويسندگان مجله «مكتب اسلام» بودند. رابعا اگر خبرنگاري به سراغ آقاي منتظري رفته بود و با او در زمينه مراجع گفتگويي كرده بود، بي ترديد آقاي منتظري يا تنظيم كنندگان خاطرات او آن را با آب و تاب بيان مي كردند كه خبرنگار روزنامه اي مثلا به منزلم آمد، يا سر درس من حاضر شد و يا اينكه در مسير راه جلوي مرا گرفت. آقاي منتظري در خاطرات آنگاه كه با كلمه «ما» و به صورت سربسته ادعايي مي كند: «ما آيت الله خميني را مطرح كرديم» نشان از اين نكته دارد كه شخصا نقشي نداشته است و مي خواهد به اصطلاح خود را به گونه اي «قاطي» كند! خامسا اين علماي تهران مانند شهيد مطهري، شهيد بهشتي و شهيد محلاتي و حتي مرحوم سيد محمد بهبهاني بودند كه در گفتگو با برخي از ارباب جرايد از مقام و موقعيت علمي امام سخن گفتند. آن گونه كه شهيد محلاتي روايت مي كرد در ملاقات خصوصي اي كه برخي از ارباب جرايد مانند عباس مسعودي در پي درگذشت آقاي بروجردي با سيد محمد بهبهاني داشتند، آقاي بهبهاني صريحا اظهار كرده بود «آقاي خميني اگر به ميدان بيايد از همه اين مراجع شايسته تر است، حيف كه اهلش نيست». سادسا

ص: 3050

مقامات دولتي و كارشناسان رژيم شاه در امور روحانيت ساليان درازي پيش از درگذشت آقاي بروجردي از مقام و موقعيت امام آگاهي داشتند، چنان كه در پيش اشاره شد، سرهنگ قلقسه در گزارش خود در سال 1335، شمار شاگردان امام را و اينكه در كدام منطقه ايران مقلد دارد، بازگو كرده است، بنابراين امام به عنوان مرجع تقليد مطرح بود، نه اينكه آقاي منتظري بنابر ادعاي خود، او را مطرح كرده باشد و روزنامه ها طبق گفته او «نام ايشان را جزو مراجع» نوشته باشند. 28. آورده اند: ...همه مراجع براي آيت الله بروجردي فاتحه گرفتند و هر كدام به تناسب موقعيت خود زودتر اعلام فاتحه مي كردند آيت الله خميني شايد نفر پانزدهم، شانزدهم بود كه اعلام فاتحه كرد...[15] در اين فراز از خاطرات تلاش شده است، به شكل مرموزي مقام علمي و اجتماعي امام را به زير سؤال ببرد و او را از نظر مقام و موقعيت در حوزه قم در رده «پانزدهم، شانزدهم» بنماياند كه لابد در رديف فضلاي تراز دوم حوزه قرار داشته است!! در صورتي كه اعلام فاتحه از طرف امام پس از ديگران نه به تناسب موقعيت، بلكه روي ادب و فروتني بود كه نمي خواست در برپايي مراسم بزرگداشت، معارض ديگران باشد. اصولا دأب امام در اين گونه برنامه ها اين

ص: 3051

بود كه مي گذاشت همه كساني كه برآنند مراسمي برپا دارند، برنامه خود را اعلام كنند و به انجام برسانند، آنگاه كه برپايي مراسم از طرف اين و آن به پايان مي رسيد و ديگر از طرف كسي اعلام فاتحه نمي شد، امام مراسمي برپا مي داشت. نگارنده به ياد دارد كه در پي درگذشت آقاي حكيم در نجف اشرف در سال 1349، آنگاه كه مراجع تراز اول و دوم، فضلا و اساتيد حوزه، طلاب برخي شهرها و كشورها و حتي اصناف بازار مراسم فاتحه برپا كردند، امام آخرين نفري بود كه براي آن مرحوم مراسم بزرگداشتي گرفت و دستور داد كه در اعلام مراسم از طرف او، نام او را بدون هيچ گونه عناوين و القابي ببرند. آنگاه كه از بلندگوي صحن مطهر حضرت مولا علي (ع) اعلام شد كه مراسم بزرگداشتي از طرف «سيد خميني» براي آيت الله حاج سيد محسن حكيم برگزار مي شود، شماري از جوانان عرب و طلاب به دفتر مؤذن هجوم بردند و مي خواستند گوينده را مورد ضرب و شتم قرار دهند كه چرا از امام به صورت اهانت آميز نام برده است. گوينده دست خط امام را به آنان ارائه داد كه در آن تأكيد شده بود از من جز به عنوان «سيد خميني» نام برده نشود. افق عرفاني و اخلاقي

ص: 3052

امام كجا و آن تحليل هاي ناسوتي و دنيازده كجا! 29. در اين خاطرات از زبان آقاي منتظري آمده است: ... بعضي از سران و امراي ارتش كه بهايي بودند به شاه نامه نوشته بودند كه فلاني اوضاع نجف آباد را به هم زده است...[16] براي اثبات اين ادعا متن سند را نيز در جلد دوم خاطرات به چاپ رسانده اند. ما اكنون متن آن سند را عينا در پي مي آوريم تا روشن شود كه ادعاي بالا تا چه پايه اي مقرون به صحت است: وزارت جنگ اداره: لشگر 9 زرهي دايره: ركن 2 شماره 29/5/34 6686/2 محرمانه رياست ستاد ارتش درباره وضع بهايي ها در نجف آباد پيرو شماره 3616 24/3/34 ركن 2. برابر گزارش شهرباني اصفهان، شيخ حسينعلي منتظري خود را نماينده آيت الله بروجردي در نجف آباد معرفي و روز 20/5/34 از وعاظ و معتمدين و اصناف و ساير طبقات دعوت و اظهار داشته كه به موجب فتواي آيت الله بروجردي معامله مسلمين با بهايي ها تحريم گرديده و مسلمين نبايد با بهايي ها رابطه و خريد و فروش داشته باشند. با اينكه قبلا آموزش كافي به شهرباني اصفهان داده شده بود، مجددا تأكيد گرديد كه از هرگونه تحريكات و اقدامات نامبرده جدا جلوگيري شود. فعلا آرامش در نجف آباد برقرار بوده و مأمورين انتظامي

ص: 3053

مراقب اوضاع مي باشند. م ع فرماندهي لشگر 9 زرهي اصفهان سرتيپ ضرغام[17] چنان كه مي بينيد سند بالا نه نامه است، نه خطاب به شاه است و نه در آن آمده است كه «فلاني [شيخ حسينعلي منتظري] اوضاع نجف آباد را به هم زده است »، بلكه برعكس در آن آمده است «فعلا آرامش در نجف آباد برقرار است». اين گزارش را اداره ركن 2 اصفهان به ستاد ارتش داده و در آن آورده است: «شيخ حسينعلي منتظري خود را نماينده آيت الله بروجردي معرفي و اظهار داشته كه به موجب فتواي آيت الله بروجردي معامله مسلمين با بهايي ها تحريم گرديده و... به شهرباني اصفهان... تأكيد گرديد كه از هرگونه تحريكات و اقدامات نامبرده جلوگيري شود...» و هيچ نشانه اي در كار نيست كه اين ادعاي آقاي منتظري را اثبات كند كه گزارش بالا را «سران و امراي ارتش كه بهايي بودند» داده اند. تنظيم كنندگان خاطرات وقتي پيرامون يك سند تاريخي كه حتي در متن كتاب خاطرات نيز به چاپ رسيده و تفسير آن چندان پيچيده نيست، اين گونه بزرگ نمايي و تحريف گري مي كنند، آيا مي توان باور كرد خاطراتي را كه از زبان اين و آن و يا به عنوان مشاهدات آقاي منتظري روايت مي كنند، بدون كم و كاست و حذف اضافات، بيهوده گويي و خودستايي بازگو كرده

ص: 3054

باشند؟! آيا اين گونه خاطره نگاري ها مي تواند اعتبار داشته باشد؟ آيا به اين خاطرات كه از آغاز تا پايان غالبا با خودستايي، بزرگ نمايي و تحريف حقايق همراه است، مي توان اعتماد و استناد كرد؟ چقدر تفاوت است ميان اين روش و سيره امام كه حتي از يك واژه «فراوان» كه مبادا جنبه مبالغه داشته باشد، نمي گذرد و روي آن قلم مي كشد و به نگارنده بارها به صورت كتبي و شفاهي نسبت به زياده روي و اغراق گويي هشدار مي دهد (شرح آن در چند صفحه پيش گذشت). آنگاه كه مي بيند درباره درس اخلاق او در دوران رژيم رضا شاه، در مدرسه فيضيه نوشته ام: «...به تدريج شعاع روحي و آثار معنوي اين محفل روحاني به آنجا رسيد كه اهالي ديگر شهرها و مراكز هر هفته راهي قم مي شدند و محل درس در مدرسه فيضيه آكنده از جمعيت مي شد و مجلس رونق بسزايي پيدا مي كرد...»، بي درنگ در حاشيه آن مي نگارد: «...علت اصلي توسعه اين مجلس جلوگيري شديد پليس رضا شاه بود از مطلق مجالس تعزيه و موعظه و امثال آن، از اين جهت مردم علاقه مند بودند...»[18] و بدين گونه اين گمان را كه بحث اخلاقي او از گيرايي ويژه اي برخوردار بوده كه موجب علاقه و استقبال مردم مي شده است، رد مي كند و نه تنها هيچ گاه شخصا از كار و

ص: 3055

كوشش خود ستايش نمي كند و آن را به رخ ديگران نمي كشد، بلكه ديگران را نيز از هرگونه توصيف اغراق آميز باز مي دارد. 30. در خاطرات منسوب مي خوانيم: س: ظاهرا بعد از اين قضايا حضرت عالي با اصرار مانع رفتن مرحوم امام به حرم مطهر شده ايد و به اين وسيله توطئه اي را خنثي نموديد. ج: جرياني كه به آن اشاره كرديد از اين قرار است: سر شب من در خانه نشسته بودم كه كسي آمد و گفت شايع است كه شاه فرار كرده من بلافاصله به سرعت از منزل به قصد منزل آيت الله خميني حركت كردم، در راه نيز شايعه شنيده مي شد، به منزل ايشان كه رسيدم ديدم جمعي از جمله آقاي اميني، آقاي حاج سيد محمدحسين لاله زاري و سرهنگ اشرفي و... نشسته اند و همان شايعه مطرح بود... ايام، ايام زيارتي بود و قم شلوغ بود. در اين اثنا بعضي مصر بودند كه آيت الله خميني به حرم مشرف شوند و غرض در حقيقت شعار و تظاهرات بود ولي به نظر، مسئله مشكوك و مورد شبهه بود و احتمال توطئه مي داديم من و آقاي اميني با تشرف ايشان به حرم مخالفت كرديم و گفتيم در اين شرايط و شلوغي صحن و حرم تشرف شما صلاح نيست. ايشان اول قبول نمي كردند ولي بالاخره با اصرار

ص: 3056

ما منصرف شدند...[19] درست يك هفته از فاجعه خونين فيضيه مي گذشت كه يكباره در قم شايع شد كه در ايران كودتا شده و شاه فرار كرده است، جمعي از طلاب و مردم، از جمله اين نگارنده به منزل امام شتافتند و موضوع را با امام در ميان گذاشتند، امام با كمال خونسردي، در حالي كه دستي بر ريش خود داشت و نشسته بود، اظهار داشت: اولا اين خبر شايعه اي بيش نيست و باور نكنيد. ثانيا بر فرض اينكه واقعيت داشته باشد، به حال ما تفاوتي نمي كند، ما كه با فرد طرف نيستيم تا با رفتن يك فرد و آمدن فرد ديگر مشكل را تمام شده بدانيم (نزديك به اين مضامين). و چون شب جمعه بود و امام در سال جديد به حرم نرفته بود، آن شب بنا داشت پس از نماز مغرب و عشا به حرم شرفياب شود كه شماري از طلاب و مردم كه هنوز از جو رعب و وحشتي كه به دنبال فاجعه فيضيه در قم پديد آمده بود مرعوب و متأثر بودند، از امام خواستند در آن اوضاع آشفته، شلوغي شهر و حضور كماندوها كه پس از يورش به فيضيه هنوز در سطح شهر گشت مي زدند، از رفتن به حرم خودداري ورزد، امام هم پذيرفت و از

ص: 3057

رفتن به حرم منصرف شد. نه توطئه اي در ميان بود و نه جريان پيچيده و بغرنجي پيش آمده بود كه در حل آن به رهبري! آقاي منتظري نياز باشد. اين گونه جريان سازي ها و بزرگ نماياندن يك رويداد ناچيز كه تا آن پايه بي ارزش است كه حتي نگارنده از بازگو كردن آن در تاريخ خودداري كرده است، نشان از استيصال جرياني دارد كه هر پشيزي را دستاويز قرار مي دهند تا رهبري، قيادت و نقش منحصر به فرد آقاي منتظري را در نهضت امام و انقلاب اسلامي به اثبات برسانند و از او اسطوره بسازند كيست كه نداند با اين گونه روش ها نه اسطوره اي ساخته مي شود و نه قيادت و رهبري يك نهضت براي كسي به اثبات مي رسد. تنها نتيجه اين گونه تحريف گري ها خدشه دار كردن تاريخ است. 31. دست اندركاران تنظيم كتاب خاطرات، در جاي ديگري تلاش مي كنند با شيوه اي مغرضانه و مرموزانه امام را به صورت تلويحي به تفرقه افكني متهم كنند و ذيل عنوان «تلاش ساواك براي تفرقه انگيزي بين نيروهاي مبارز»، از زبان آقاي منتظري يكي از اعلاميه هاي تاريخي و سرنوشت ساز امام را اين گونه به زير سؤال مي برند: س: در همين زمان كه حضرت عالي در بازداشت آخري كه در زندان اوين بوديد، گويا آقاي عبدالرضا حجازي به همراه ازغندي (بازجو) به ملاقات شما آمده

ص: 3058

و نامه اي را كه از امام خميني در ارتباط با وهابيت صادر شده بود به شما دادند، اولا بفرماييد كه آيا اين قضيه درست است يا نه؟ ثانيا در صورت صحت هدف آنها از اين كار چه بوده؟ ثالثا در آن شرايط هدف حضرت امام از صدور اين نامه چه بوده است؟ ج: در آن زمان مسئله شهيد جاويد و مباحث پيرامون آن مطرح بود و ما و دوستانمان تقريبا متهم بوديم به طرفداري از وهابيت و اين گونه مسائل. من الان تفصيل نامه امام يادم نيست، منتها در آن شرايط به نظر من چيز خوبي نبود. آقاي اشراقي (داماد امام) هم زير آن چيزهايي حاشيه زده بود. و جريان اين بود كه يك روز مرا صدا زدند كه ملاقات داري، من رفتم ديدم ازغندي (بازجوي ساواك) نشسته و گفت آقاي حجازي آمده اند ملاقات شما بالاخره ما نشستيم و حال و احوال كرديم، بعد آقاي حجازي گفت: شنيدي كه اخيرا آقاي خميني نامه اي نوشته راجع به مسائل وهابيت؟! بعد آن را از جيبش در آورد و به ازغندي گفت اجازه مي دهيد بدهم به ايشان؟ ازغندي گفت ببينم حالا مثل اينكه تمام اينها بازي بود ازغندي گرفت و خواند و گفت خب مانعي ندارد بده. خلاصه او نامه را به من داد

ص: 3059

و من آن را بردم داخل بند. گويا هدف آنها اين بود كه اين نامه توسط من در زندان پخش بشود. بالاخره بوي فتنه و تفرقه از آن مي آمد. من هم جريان را به هيچ كس نگفتم، نامه را گذاشتم زير تشك و آن را به هيچ كس بروز ندادم و تعجب كردم كه آيت الله خميني چطور در اين شرايط اين نامه را نوشته اند...[20] پيش از پرداختن به پاسخ شبهه ها و خلاف گويي هاي دست اندركاران كتاب خاطرات پيرامون اين پيام امام، بايسته است متن آن را عينا در اينجا بياوريم و سپس هدف و انگيزه امام از نگارش اين پيام را مورد بررسي قرار دهيم: بسمه تعالي اينجانب كرارا نظر خود را در اين نحو موضوعات گفته و نوشته ام. بعيد به نظر نمي آيد كه دستجاتي كه در ايران اشتغال به فعاليت هاي ضد اسلامي و ضد مذهبي دارند با اختلاف اسم و روش، گروه هاي سياسي باشند كه با دست اجانب براي تضعيف اسلام و مذهب مقدس تشيع و مقام عظيم روحانيت به وجود آمده باشند براي انصراف ملت از مصالح روز. اين جمعيت ها در يك امر، مشترك هستند و آن خيانت به كشور اسلامي و كوبيدن پاسداران آن و چون دشمنان اسلام و غارت گران ملل ضعيف مصالح خود را با نفوذ روحانيت كه يگانه

ص: 3060

حافظ قرآن كريم و احكام نجات بخش اسلام است در خطر مي بينند ناچار براي حفظ مصالح استعماري خود دست به ايجاد احزاب انحرافي وابسته و گروه هاي به ظاهر منتحل به اسلام و در حقيقت مخالف با آن زده اند. اسلام و مذهب مقدس جعفري سدي است در مقابل اجانب و عمال دست نشانده آنها چه راستي و چه چپي و روحانيت كه حافظ آن است سدي است كه با وجود آن اجانب نمي توانند به نحوي كه دلخواه آنان است با كشورهاي اسلامي و خصوص با كشور ايران رفتار كنند. لهذا قرن ها است كه با نيرنگ هاي مختلف براي شكستن اين سد نقشه مي كشند گاهي از راه مسلط كردن عمال خبيث خود بر كشورهاي اسلامي و گاهي از راه ايجاد مذاهب باطله و ترويج بابيت و بهاييت و وهابيت و گاهي از طريق احزاب انحرافي. امروز كه مكتب بي اساس ماركس با شكست مواجه است و بي پايگي آن برملا شده است عمال اجانب كه خود بر ضد مكتب آن هستند در ايران از آن ترويج مي كنند براي شكستن وحدت اسلامي و كوبيدن قرآن كريم و روحانيت در ايران كه مهد تربيت اهل بيت عصمت و طهارت است و با زنده بودن اين مكتب بزرگ هرگز اجانب غارت گر به آرزوي غير انساني خود نمي رسند ناگزير هستند

ص: 3061

مذهب مقدس تشيع و روحانيت را كه پاسداران آن است به هر وسيله تضعيف كنند و بكوبند. اكذوبه انتساب بعضي از اين منحرفين را به اينجانب نيز از همين قماش است من صريحا اعلام مي كنم كه از اين دستجات خائن چه كمونيست و چه ماركسيست و چه منحرفين از مذهب تشيع و از مكتب مقدس اهل بيت عصمت عليهم الصلوه و السلام به هر اسم و رسمي باشد متنفر و بيزارم و آنها را خائن به مملكت و اسلام و مذهب مي دانم و بدخواهان و مغرضين بدانند با اين دروغ ها و حيله ها نمي توانند بين روحانيون خلاف ايجاد كنند كساني كه به روحانيون منتسب هستند و از اسلام و مذهب دفاع مي كنند لازم است از اين دستجات مفسده جو تبري كنند و از مقام شامخ روحانيت دفاع كنند و از تفرق و اختلاف احتراز كنند و با هوشياري نيرنگ هاي اجانب را خنثي كنند. از روحانيون عظيم الشأن تقاضا دارم كه با طبقات جوان به چشم عطوفت و پدري نظر كنند و بر طبقات جوان است كه در حفظ روحانيت و روحانيون معظم كوشا باشند. و آخر لازم است تذكر دهم كه نويسندگان و متفكران محترم از تأويل و تفسير قرآن كريم و احكام اسلام با اراده خود جدا خودداري كنند و از

ص: 3062

جميع طبقات ايدهم الله تعالي تقاضا دارم كه با حفظ وحدت كلمه راه را بر دشمنان اسلام كه دشمن بشريت هستند ببندند و از خداوند تعالي جلت عظمته خواستارم كه قطع ريشه اجانب و عمال خبيث آنان را از ممالك اسلامي و از كشور اهل بيت بفرمايد انه ولي الامر. سلام من بر روحانيون عظيم الشأن و بر طبقات مؤمنين ايدهم الله تعالي. شهر شعبان 21[97[ روح الله موسوي خميني[22] در آن مقطع كه امام اين پيام را صادر كرد جريان هاي مرموزي با تزهاي استعماري ارتجاعي گوناگون و رنگارنگي مانند «جدايي دين از سياست»، «اسلام منهاي روحانيت»، «اسلام انقلابي»، «اسلام مترقي»، «اسلام علمي» و... بازيگر صحنه بودند و نقشه ها و نيرنگ هايي را در راه كشانيدن مبارزان مسلمان به دنبال راه و مرام خود در دست اجرا داشتند، از سوي ديگر برخي از پيروان مسلك ها و مكاتب وارداتي و استعماري مانند وهابي ها كه مي ديدند انديشه هاي واپسگرايانه و ضد اسلامي آنان، به علت رشد سياسي و آگاهي ديني ملت ايران بازاري ندارد، در پشت چهره برخي از جريان هاي سياسي پنهان شده از تزهايي مانند «اسلام منهاي روحانيت» براي پيشبرد نقشه ها و انديشه هاي خود بهره مي گرفتند و به تفرقه افكني ادامه مي دادند. از سوي ديگر برخي از مبارزان روحاني و مسلمانان مبارز، با باورمندي

ص: 3063

به اينكه با اين گروه ها و جريان ها و دستجات سياسي در راه مبارزه با رژيم شاه هدف مشترك دارند، با آنان حتي با گروه هاي الحادي و التقاطي همكاري مي كردند و ناخودآگاه راه را براي رخنه و نفوذ آنان در ميان صفوف فشرده مسلمانان مبارز هموار مي ساختند و بازارشان را رونق مي بخشيدند، در برابر، جريان ها و گروه هاي سياسي در هر فرصتي به نهضت اسلامي و مبارزان مسلمان از پشت خنجر مي زدند و به نهضت آسيب مي رساندند. امام همواره پيشاپيش حوادث حركت مي كرد و آنچه را كه سال ها بعد ممكن بود، روي دهد به درستي مي ديد و پيش بيني مي كرد. از اين رو، به اين واقعيت رسيده بود كه در آستانه دگرگوني ژرفي كه در آينده در ايران روي خواهد داد كه به واژگوني رژيم شاه كشيده مي شود، بزرگ ترين خطر براي استقلال ايران، سرنوشت ملت و انقلاب اسلامي، خطوط انحرافي است كه در ميان ملت مبارز ايران جا باز كرده و با دستاويز هدف مشترك، راه مشترك و... در راه به بيراهه كشانيدن نهضت و مبارزه به توطئه نشسته است. امام مي ديد كه جريان هاي الحادي، التقاطي و تئوريسين هاي تز استعماري «اسلام منهاي روحانيت» با شعار همگامي و همراهي با نهضت و گاهي با ادعاي پيشتازي در مبارزه مي كوشند كه نهضت را به بيراهه

ص: 3064

بكشانند و آن روز كه ملت انقلابي ايران با فداكاري ها و جان فشاني هاي خود استعمارگران و جهان خواران را از ايران بيرون براند اين شبكه هاي الحادي و جريان هاي مرموز التقاطي آنان را از پنجره به درون كشور خواهند كشانيد و بار ديگر ايران را در زير چكمه سرجوخه هاي عربده كش امريكايي ذبح خواهند كرد. از اين رو، امام بر آن شد كه پيش از اوج و پيروزي انقلاب اسلامي رسالت روشنگري و آگاهي بخش خود را به پايان برد و شبكه هاي مخوف نفاق، التقاط و الحاد را به مردم بشناساند و به ملت مبارز و مسلمان ايران هشدار دهد كه جز به اسلام ناب محمدي (ص) كه در اصل ولايت فقيه متبلور است، به هيچ مسلك، جريان و گروهي تكيه نكنند و راه خود را از اين باندها و جريان هاي انحرافي جدا كنند و فريب شعارهاي شيطاني راه مشترك، هدف مشترك و... را نخورند. هدف امام از اين پيام جدا كردن صف ها و دريدن ماسك ها و شناساندن چهره هاي فريب كار و مكار بود. اگر آن روز، اين پيام امام با نقشه و نيرنگ ساواك و روحانيان ساده انديش و فريب خورده به زير سؤال نمي رفت، بايكوت نمي شد و به درستي در ميان ملت توزيع مي شد و اهداف آن مورد شرح و توضيح قرار مي گرفت، بي ترديد آسيب هاي سنگيني

ص: 3065

كه در پي پيروزي انقلاب اسلامي از سوي اين گروه هاي التقاطي و ديگر شبكه هاي مرموز استعماري بر ملت ايران وارد شد، هيچ گاه پيش نمي آمد و زيان هاي جبران ناپذيري بر ايران و اسلام وارد نمي كرد. از زبان آقاي منتظري آمده است كه چون «در آن زمان مسئله شهيد جاويد و مباحث پيرامون آن مطرح بود و ما و دوستانمان (بخوانيد شبكه هادي و مهدي هاشمي) متهم بوديم به طرفداري از وهابيت» اين پيام امام «در آن شرايط به نظر من چيز خوبي نبود»!! شگفتا! از ديد آقاي منتظري چون او و جريان وابسته به او در نزد مردم «به طرفداري از وهابيت متهم بودند» امام نبايستي به وهابيت حمله مي كرد و درباره خطر اين مسلك انحرافي هشدار مي داد! اين ديد و چشم داشت مانند آن است كه برخي زبان به گله بگشايند كه چون ما به «ارتجاع» متهم بوديم، امام نبايد به «ارتجاع» حمله مي كرد! به نظر مي رسد مسئله آقاي منتظري با اين پيام امام، حمله به وهابيت نيست. اين موضوع دستاويزي است تا مشكل اصلي پنهان بماند و برملا نشود. واقعيت اين است كه نامبرده از موضع امام عليه گروه ها و باندهايي كه خودسرانه و غير مسئولانه، به نام اسلام فعاليت هاي سياسي دارند، سخت آشفته و نگران است! ناخشنودي نامبرده از

ص: 3066

اين پيام امام نشان مي دهد كه به اصطلاح طلبگي «ضمير مرجع خود را پيدا كرده است»! آنجا كه امام در اين پيام صريحا اعلام مي دارد: ...و چون دشمنان اسلام و غارت گران ملل ضعيف مصالح خود را با نفوذ روحانيت كه يگانه حافظ قرآن كريم و احكام نجات بخش اسلام است، در خطر مي بيند، ناچار براي حفظ مصالح استعماري خود، دست به ايجاد احزابي انحرافي، وابسته و گروه هاي به ظاهر منتحل به اسلام و در حقيقت مخالف با آن زده اند... امام در اين پيام از چهره ها و باندهايي كه خودسرانه به تأويل و تفسير قرآن كريم و احكام اسلام مي پردازند، نيز از آن كژانديشاني كه با شعار «اسلام منهاي روحانيت» در راه در هم پيچيدن اساس روحانيت تلاش و توطئه مي كنند، بيزاري جسته و آنان را منحرف خوانده است. در خور توجه اينكه در پي پخش اين پيام هر يك از گروه ها، باندها و چهره هاي ناخالص سياسي خود را مخاطب اين پيام مي پنداشتند و از صدور آن به نحوي اظهار نگراني و ناخشنودي مي كردند، دست اندركاران حسينيه ارشاد بر اين باور بودند كه روي سخن امام در اين پيام به آنهاست! آقاي منتظري و شبكه وابسته به هادي و مهدي هاشمي گمان داشتند كه امام بر آنان تاخته است! «نهضت آزادي» و

ص: 3067

افراد وابسته به آن نيز اين پيام را عليه خود مي دانستند. سازمان منافقين و دار و دسته هاي آنها نيز خود را طرف خطاب امام مي پنداشتند ليكن واقعيت اين است كه امام در اين پيام، گروه يا شخص خاصي را مد نظر نداشت، بلكه نظر امام به همه گروه ها، جمعيت ها و كساني بود كه در خط ولايت و امامت حركت نمي كردند و دنبال مكاتب وارداتي و انحرافي بودند. ناگفته نماند كه ساواك نيز در اين پندارها و گمانه زني ها، به منظور ايجاد شكاف و اختلاف ميان نيروها، نقش بسزايي داشت و در ملاقات و گفتگو با برخي از چهره ها و گروه ها به شكل تلويحي و غير مستقيم به آنان مي باوراند كه تنها آنها طرف خطاب امام هستند، چنان كه در ملاقات عبدالرضا حجازي و ازغندي با آقاي منتظري به او چنين باوراندند كه نظر امام به جرياني است كه پشت سر كتاب شهيد جاويد ايستاده اند و از آن دفاع مي كنند. آقاي منتظري بر اين باور است كه هدف نامبردگان از تحويل پيام امام به او براي اين بوده است كه اين پيام در ميان زندانيان منتشر شود، ليكن كيست كه نداند براي ساواك پخش اين پيام در ميان زندانيان از طريق عوامل نفوذي امكان پذير بود و نيازي نبود كه براي آقاي منتظري

ص: 3068

ايجاد زحمت كنند! آمدن عبدالرضا حجازي به ديدار آقاي منتظري به همراه ازغندي و آن مقدمه چيني ها براي اين بود كه به صورت تلويحي به او بباورانند كه مخاطب اين پيام شخص او و دار و دسته او مي باشند و بايد بگويم كه در اين ترفند كامياب

ص: 3069

هم بودند، چنان كه مي بينيم پس از گذشت سي سال از آن تاريخ هنوز آقاي منتظري آن پيام را به زيان خود و جريان وابسته به خويش مي داند و در خاطرات خود آن را مورد نكوهش قرار مي دهد. دور از واقعيت نيست اگر گفته شود كارشكني ها، مشكل آفريني ها و مخالف خواني هاي آقاي منتظري در سال هاي پاياني عمر امام، انتقامي بود كه نامبرده به گمان خود از اين پيام تاريخي امام مي گرفت. 32. از زبان آقاي منتظري آمده است: ...آيت الله خميني از همان اول اصرار داشتند كه ايشان [آيت الله بروجردي] اگر بخواهند ما اين كار [اصلاح حوزه] را انجام دهيم بايد آن را بنويسند و ايشان به صورت حكمي آن را نوشت ولي بعدا وسوسه گران ايشان را پشيمان كردند و نوشته را پس گرفتند... آقاي خميني خيلي دنبال ايشان بود، آن وقت به دنبال پس گرفتن نوشته يك مقدار ايشان سرد شدند. بعد در جريان مرحوم نواب صفوي و فداييان اسلام هم در ذهن آيت الله بروجردي القا كردند كه آقاي خميني محرك و مؤيد فداييان اسلام است، با اينكه اين گونه نبود... آقاي حاج سيد محمدصادق لواساني... براي من نقل كردند كه يك بار من خواستم بروم منزل آيت الله بروجردي آقاي خميني هم گفتند، من هم مدتي است نرفته ام، خوب است شما كه

ص: 3070

مي روي من هم به دنبال شما باشم و خيلي با ايشان قهر نباشم. آقاي لواساني گفت دوتايي رفتيم منزل آقاي بروجردي، اتاق بيروني،...هيچ كس به ما نگفت بفرماييد برويد پيش آقاي بروجردي...خلاصه ما تا مغرب نشستيم خبري نشد. آقاي خميني گفت بلند شو برويم، شما هم امروز چوب ما را خوردي. ايشان مي گفت آقاي خميني در دالان ايستاد و گفت من ديگر پايم را دم اين خانه نمي گذارم و شايد تا آن وقت كه آقاي بروجردي زنده بود، ايشان به آنجا رفت و آمد نكرد...[23] اينكه «تا آقاي بروجردي زنده بود» امام به منزل او «رفت و آمد نكرد» دور از واقعيت است. امام مرد وظيفه، رسالت و مسئوليت بود، نه اهل قهر و ناز و ملالت. امام تا واپسين روزهاي زندگي آقاي بروجردي در مسائل مهم سياسي و كشوري طرف مشورت آن مرحوم بود. هر لحظه اي كه او به رايزني با امام نياز داشت، امام بي درنگ در نزد او حضور مي يافت و در مسائل گوناگون سياسي اظهار نظر مي كرد و پيشنهاد مي داد. چنان كه در كتاب نهضت امام آمده است: ...حجت الاسلام آقاي حاج سيد عباس مهري نقل كردند كه من در محضر آيت الله بروجردي بودم كه نماينده اي از طرف دولت به حضور ايشان آمد و موافقت ايشان را با

ص: 3071

موضوعي كه دولت در دست اجرا داشت، خواستار شد. آيت الله بروجردي فرمودند: پاسخ را بعد از مشاوره و تبادل نظر با بعضي از علما به دولت ابلاغ خواهم كرد. من به فكر افتادم كه آقاي بروجردي در اين گونه امور با كدام يك از علماي قم مشورت مي كنند؟ ديري نپاييد كه ديدم امام خميني به آنجا آمدند و به اتفاق آن مرحوم به اتاق دربسته اي رفته و به گفتگو نشستند و ساعتي بعد آيت الله بروجردي نظر خويش را براي دولت فرستاد. آيت الله بروجردي علاوه بر اينكه در امور مهم سياسي با امام خميني مشورت و تبادل نظر مي كرد، گاهي نيز از امام دعوت به عمل مي آورد كه در گفتگوي او با مقامات دولتي... حضور يابد و به طور مستقيم از جانب ايشان با نماينده دولت و مقامات دولتي گفتگو كند. در مورد يكي از مواد قانون اساسي كه رژيم مي خواست آن را تغيير دهد و به منظور جلب موافقت آيت الله بروجردي دكتر اقبال را به حضور ايشان فرستاد، امام خميني بنا به درخواست ايشان در آن نشست شركت كرد و رسما با دكتر اقبال صحبت و گفتگو به عمل آورد و سرانجام با لحني تند و قاطعانه اظهار داشت كه ما به شما هرگز اجازه چنين تغيير و تبديلي در قانون

ص: 3072

اساسي را نمي دهيم. زيرا اين گونه تغيير افتتاحيه اي در جهت دستبرد اساسي به قوانين موضوعه اين كشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد كه هر وقت، هر طور كه سياست و منافع او اقتضا كند در قانون اساسي دست ببرد...[24] افزون بر آنچه در بالا آمد، در خاطرات منسوب به آقاي منتظري در مناسبت هاي مختلف از حضور امام در كنار آقاي بروجردي سخن رفته است كه نادرستي اين ادعا را كه امام تا آقاي بروجردي زنده بود، به منزل او رفت و آمد نكرد، نشان مي دهد: ...من كتاب هاي بهايي ها را به خاطر اينكه با آنها درگير بودم زياد مي ديدم... اين دو كتاب را بردم خدمت آيت الله بروجردي، اتفاقا آيت الله خميني هم كنار آيت الله بروجردي نشسته بود...[25] بايد دانست كه درگيري آقاي منتظري با بهايي هاي نجف آباد به واپسين سال هاي زندگي آقاي بروجردي (1336) بر مي گردد كه آن مرحوم براي ريشه كن كردن اين ستون پنجم و جرثومه شوم با دولت درگير شد. نيز از زبان آقاي منتظري آمده است: ...تا اينكه يك روز در كوچه آيت الله خميني به من رسيدند و گفتند كه بله عليه شما به ناحق پيش آيت الله بروجردي مطالبي را گفته اند و من رفته ام با ايشان صحبت كرده ام. اين جريان قبل از سرد شدن روابط آيت الله بروجردي

ص: 3073

و آيت الله خميني اتفاق افتاده بود...[26] بايد دانست كه در سال هاي نخست ورود آقاي بروجردي به قم آقاي منتظري از طلابي بود كه درس او تازه به خارج رسيده و از فضلاي حوزه به شمار نمي آمد و در مقامي نبود كه براي او در نزد آقاي بروجردي تفتين كنند و اصولا آقاي بروجردي از او شناختي نداشت. آن روز كه آقاي منتظري به عنوان يكي از فضلاي درس آقاي بروجردي مطرح شد، تقريبا سال هاي واپسين دهه 20 بود و از برهه سردي ميان امام و آقاي بروجردي زماني طولاني مي گذشت چون جريان سردي ميان آنان به سال هاي نخستين ورود آقاي بروجردي به قم بر مي گردد. بنابراين، اين خاطره منسوب به آقاي منتظري نيز گواه بر اين واقعيت است كه امام رفت و آمد با بيت آقاي بروجردي را هرگز قطع نكرد. 33. از زبان آقاي منتظري آورده اند: امام در درس ايشان [آقاي بروجردي] تا اين اواخر شركت مي كرد...[27] اين ادعا نيز دروغ است. امام تنها در نخستين سال ورود آقاي بروجردي به قم براي ترويج و شناساندن آن مرحوم در حوزه درسي او شركت مي كرد. خود امام با دست خط خود نوشته است: «...تا آنكه مرحوم آقاي بروجردي رحمت الله به قم آمدند، براي ترويج ايشان به درس ايشان رفتم

ص: 3074

و استفاده هم نمودم...»[28] روشن است كه براي ترويج يك نفر چند صباحي در حوزه درس او حضور مي يابند، نه چندين دوره و بيش از يك دهه. برخي از فضلاي حوزه نيز اذعان دارند كه شركت امام در درس آقاي بروجردي تنها به سال هاي نخستين ورود آن مرحوم به قم بوده است. 34. در خاطرات منسوب به آقاي منتظري آمده است: ...تابستان آن سال آيت الله بروجردي رفتند وشنوه من خدمت آقاي بروجردي بودم تا يك روز آقايي آمد و به آقاي بروجردي گفت آقا اينها [فداييان اسلام] وقتي كه رفتند تهران آيت الله كاشاني تشويقشان كرده و... در همين اثنا كه حرف مي زد آقاي بروجردي گفت من نمي دانم چرا بعضي از عقلاي قم از اينها حمايت مي كردند، بعد رو كرد به حاج محمدحسين و گفت حاج محمدحسين آقاي خميني از مشهد يك نامه اي نوشته بودند، آن نامه را بياوريد ما جواب بدهيم، يادتان باشد. تا اين حرف را زد من همه چيز را فهميدم اينكه آقاي بروجردي فرمودند تعجب است كه عقلاي قم با اين وضع از آنها حمايت مي كردند نظرشان به آقاي خميني بود، من فوري نامه نوشتم... به آقاي مطهري كه فريمان بود به اين مضمون كه من پيش آقاي بروجردي بودم و يك چنين مسائلي مطرح شد و

ص: 3075

ذهن آقاي بروجردي را نسبت به آقاي خميني مكدر كرده اند. شما اين قضيه را به آقاي خميني كه الان در مشهد است بگوييد...[29] طبق اين خاطره، آقاي منتظري بر خلاف مقررات اسلامي و معيار عقلي و موازين اخلاقي به بزرگ ترين تفتين ميان امام و آقاي بروجردي دست زده است؛ اولا از اين گفته آقاي بروجردي كه «من نمي دانم چرا بعضي از عقلاي قم از اينها حمايت مي كردند» هرگز به دست نمي آيد كه منظور، امام باشد (فراموش نكنيم كه آيت الله حاج سيد محمدتقي خوانساري و آيت الله سيد صدرالدين صدر از حاميان فداييان اسلام بودند). ثانيا اگر آقاي بروجردي چنين ذهنيتي نسبت به امام داشت، بعيد بود به نامه او پاسخ گويد و تأكيد كند كه «نامه را بياوريد ما جواب بدهيم، يادتان باشد». ثالثا آنگاه كه ميان طرفين راه مكاتبه باز است، حتي اگر چنين ديد و ذهنيتي باشد طبيعي است كه به صورت عادي در مكاتبه فيمابين مطرح و رفع مي شود و سوء تفاهم از ميان مي رود و دخالت اين گونه اي مي تواند فتنه آفرين باشد. رابعا حتي اگر آقاي بروجردي با صراحت چنين سخني را بر زبان آورده بود وظيفه اسلامي اقتضا مي كرد كه آقاي منتظري آن را مسكوت بگذارد و از بازگو كردن آن براي امام خودداري ورزد. خامسا دخالت آقاي

ص: 3076

منتظري و القاي اينكه آقاي بروجردي نسبت به امام چنين ديدي دارد (آن هم بر پايه گمان) جز فتنه گري، سخن چيني و افساد فيمابين، مفهوم ديگري ندارد و مسلماني كه به مباني الهي، مقررات اسلامي و موازين انساني و اخلاقي پايبند باشد، هيچ گاه به تفتين ناروا دست نمي زند و روي احتمال و گمانه زني مرتكب «ظن اثم»[30] نمي شود. اينجاست كه مشخص مي شود ظاهرا مسائل و مشكلات امروز آقاي منتظري مانند موضع گيري هاي نسنجيده و خلاف اسلامي او در برابر امام و تحريف گري هاي گسترده و دامنه دار در كتاب خاطرات و دفاع بي حد و مرز از باند آدمكشان و شبكه مخوف مهدي هاشمي و... تازگي نداشته و ريشه در بي مبالاتي هاي ديرينه گذشته دارد كه شايد با شير اندرون شده با جان به در شود. اين گونه بي مبالاتي هاست كه خود بزرگ بيني، خودرأيي (استبداد رأي) و نارواگويي ها «قول اثم» را به همراه مي آورد و اين ذهنيت را استواري مي بخشد كه هدف از تدوين كتاب خاطرات اسطوره سازي به قيمت تخريب ديگران مي باشد. 35. در خاطرات منسوب به آقاي منتظري افزون بر تحريف تاريخ، خودستايي هاي زننده اي نيز به چشم مي خورد كه برخي از آن را در پي مي آوريم: ... مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي بعد از درس اصولشان در مدرسه فيضيه مي رفتند در حجره اي مي نشستند، آنجا هفت، هشت نفر با

ص: 3077

ايشان بودند، مرحوم امام هم بودند، يادم هست ايشان يك روز به مناسبتي خواستند از اصفهان تعريف كنند و ضمنا تعريفي هم از من كرده باشند... ايشان شروع كردند از مرحوم آيت الله آخوند گزي تعريف كردن و فرمودند مرحوم آخوند ملاعبدالكريم گزي هم ملا بود، هم محقق، هم عارف، هم به درد مردم مي خورد، هم ساده زندگي مي كرد، مرافعات مردم را حل مي كرد، مشكلات مردم را حل مي كرد. ظاهر كلام ايشان اين بود كه مي خواستند آينده مرا تشبيه كنند به مرحوم آخوند گزي...[31] راستي آقاي منتظري اولا چگونه دريافت كه آقاي بروجردي بر آن است كه «تعريفي هم از او كرده باشند»؟ ثانيا از كجاي ظاهر كلام آقاي بروجردي به دست آورد كه «مي خواستند آينده او را تشبيه كنند به مرحوم آخوند گزي»؟! و اصولا ميان آقاي منتظري كه طلبه اي بود كه تازه به درس خارج رسيده بود و هنوز هيچ موقعيت علمي كسب نكرده بود با مرحوم آخوند گزي كه از علماي بزرگ به شمار مي رفت چه مناسبتي وجود داشت تا از ستايش نسبت به آن عالم رباني، ستايش از آقاي منتظري انتزاع شود؟ و حتي اگر فرض كنيم همه آن صفاتي را كه آقاي بروجردي براي آخوند گزي بر شمرد در آقاي منتظري وجود داشت، آقاي بروجردي كه

ص: 3078

هنوز از آقاي منتظري شناختي عميق و ريشه اي نداشت تا دريابد همان صفات آخوند گزي در آقاي منتظري نيز ديده مي شود؟ ثالثا مگر آقاي بروجردي همانند كف بين ها و فال گيرها غيب گويي مي كرد تا آينده افراد را پيش بيني كند؟! راستي، چنين برداشتي از ستايش آقاي بروجردي نسبت به يك عالم ديني، آيا در شأن يك انساني كه به اصطلاح پشت به دنيا كرده و در راه كسب معرفت و معنويت و آراستگي در جرگه اهل علم قرار گرفته، مي باشد؟ آيا اين تصور را ايجاد نمي كند كه نامبرده در همان لحظه اي كه آن ستايش ها را از آقاي بروجردي مي شنيد در آرزوي اين بود كه كاش روزي از او نيز چنين ستايشي بشود و اين آرزوي رويايي در طول زمان در درون او به گونه اي تجسم يافت كه به تدريج باور كرد كه ستايش آقاي بروجردي از آخوند گزي در واقع ستايش از او بوده است؟!! در مورد ديگر از زبان آقاي منتظري مي خوانيم: ...درس منظومه من خيلي شلوغ مي شد، اين اواخر يكي از شبستان هاي مسجد امام پر مي شد، در حدود چهارصد نفر بودند، آن وقت چهارصد نفر خيلي بود...[32] بر ما روشن نيست كه آيا به راستي درس او در آن روز با حضور چهارصد نفر از طلاب تشكيل مي شد يا اين ادعا

ص: 3079

نيز مانند بسياري از خاطراتي كه در اين كتاب آمده است، اغراق آميز است. ليكن در اين بخش از خاطرات، تنظيم كنندگان مطلب را به گونه اي تنظيم كردند كه خواننده احساس مي كند با خودنمايي و خودستايي ناشيانه و تنگ نظرانه اي روبه رو مي باشد و گوينده براي اثبات بزرگي و برتري خود، جاه و جلال و عنوان، جا و مكان و تعداد شاگردان خود را به رخ مي كشد: «چهارصد نفر خيلي بود»!! اگر كسي به راستي از آقاي منتظري هيچ گونه شناختي نداشته باشد و از پيشينه، خصيصه و كاركرد او نيز آگاهي و اطلاعي به دست نياورده باشد، آيا اين جمله كه «درس منظومه من خيلي شلوغ مي شد»، «آن وقت چهارصد نفر خيلي بود» كافي نبود كه به پايه ايده و انديشه آقاي منتظري ترديد كند و اين پرسش براي او مطرح شود كه چنين شخصي با اين بينش آيا مي تواند صلاحيت رهبري جامعه را داشته باشد؟ آيا چنين انساني مي تواند جاي آن بنده صالحي بنشيند كه وقتي از او درباره تاريخ اجتهاد، شمار شاگردان، اسامي شاگردان و اين گونه مسائل پرسش به عمل مي آمد با لحني پرخاش گرانه پاسخ مي داد: اين مسائل كودكانه را كنار بگذاريد و مطالبي را مورد بررسي قرار دهيد كه براي خوانندگان مفيد باشد؟ نگارنده هيچ گاه از ياد نمي برد كه امام

ص: 3080

روزي در كلاس اخلاق در نجف اشرف خطاب به شاگردان اظهار داشت: ...اين علمي كه شما تحصيل مي كنيد اگر براي خدا نباشد در مقابل علم و دانش دنياي امروز به قدر پشيزي ارزش ندارد. شما مقايسه كنيد ميان علمي كه موجب اختراع برق شده كه اين همه آثار بر آن مترتب است، با جناب عالي كه «ترتب» را درست كرده ايد، آيا اين دو يكسان است؟ علم و دانش شما وقتي ارزش دارد كه براي خدا باشد و شما را به خدا نزديك كند. نيز در بحث اخلاقي آورده است: ...اگر تحصيلات شما «العياذ بالله» براي خدا نباشد و براي هواهاي نفسانيه، كسب مقام و مسند، عنوان و شخصيت در اين راه قدم گذاشته باشيد، براي خود وزر و وبال اندوخته ايد. اين اصطلاحات اگر براي غير خدا باشد، وزر و وبال است. اين اصطلاحات هر چه زيادتر شود اگر با تهذيب و تقوا همراه نباشد، به ضرر دنيا و آخرت جامعه مسلمين تمام مي شود. دانستن اين اصطلاحات به تنهايي اثري ندارد. علم توحيد هم اگر با صفاي نفس توأم نباشد وبال خواهد بود. چه بسا افرادي كه عالم به علم توحيد بودند و طوايفي را منحرف كردند. چه بسا افرادي كه همين اطلاعات شما را به نحو بهتري دارا بودند ليكن چون

ص: 3081

انحراف داشتند و اصلاح نشده بودند، وقتي وارد جامعه شدند، بسياري را گمراه كردند. اين اصطلاحات خشك اگر بدون تقوا و تهذيب نفس باشد، هر چه بيشتر در ذهن انباشته شود، كبر و نخوت در دايره نفس، بيشتر توسعه مي يابد و عالم تيره بختي كه باد نخوت بر او چيره شده است نمي تواند خود و جامعه را اصلاح نمايد و جز زيان براي اسلام و مسلمين نتيجه اي به بار نمي آورد...[33] تنظيم كنندگان خاطرات آقاي منتظري روش مناسبي را براي معرفي او انتخاب نكردند. اين روش پيش از آنكه بيانگر يك عالم رباني خودساخته و مردم دوست باشد معرف يك شخصيت خود بزرگ بين مغرور است كه براي نشان دادن بزرگي خود حتي حاضر نيست از محاسبه تعداد طلاب حاضر در درس خود نيز بگذرد؛ آيا بهتر نيست جملات زير و ده ها جمله ديگر در اين خاطرات دوباره خوانده شده و روي آن انديشه شود؟ ظاهر كلام ايشان اين بود كه مي خواستند آينده مرا تشبيه كنند به مرحوم آخوند گزي... ...ايشان در اين اواخر براي من احترام قائل بود و مرا با سواد مي دانست.[34] ...ايشان هم پيش افراد گاهي از نوشته هاي من تعريف مي كرد...[35] ...آقاي بروجردي پيش آنها خيلي از من تعريف كرده بود كه ايشان چنين و چنان است...[36] [آقاي كاشاني] گفت...ايشان يك

ص: 3082

بچه طلبه نيست، يكي از مجتهدين است...[37] س: عبارات مرحوم آيت الله كاشاني در آن جلسه در ارتباط با شما چه بود؟ ج: گفتند: شما به هيكل ايشان نگاه نكنيد، ايشان يكي از علماي اهل نظر و اجتهاد مي باشند...[38] راستي كدام عبارت از آقاي كاشاني است؟: «ايشان يك بچه طلبه نيست، يكي از مجتهدين است»؟ يا «شما به هيكل ايشان نگاه نكنيد، ايشان يكي از علماي اهل نظر و اجتهاد مي باشد»؟ يا هيچ كدام؟ كداميك از عالمان اهل دل را در طول تاريخ سراغ داريد كه پيرامون خود اين همه داد سخن داده يا به مريدان خود اجازه داده باشد كه درباره او زندگينامه اي را تنظيم كنند كه از اين زندگينامه بوي استبداد، خود بزرگ بيني و تحقير اهل علم به مشام آيد؟! خدا رحمت كند مرحوم سيد اسدالله رسا يكي از روزنامه نگاران مبارز عليه استبداد رضاخاني را كه وقتي رضاخان به او پيشنهاد سكوت در مقابل خطاهاي دولت و همكاري با دستگاه استبداد را مي دهد، مي نويسد: من اتاق نيمه فرش سيد حسن مدرس را به سالن هاي مجلل كاخ هاي اشرافي ظالمان و ديكتاتورها ترجيح مي دادم... بايد افتخار كنم كه قلم من خريدني نيست، با پول عوض نمي شود. فقط حقيقت را مي شناسد. من در قسمت اعظم عمرم گرچه در رنج و سختي بودم اما

ص: 3083

اين سعادت را داشته ام ديون خود را به ملت و مملكت و دين و وطن ادا كرده عقيده فروشي نكنم... صندلي ها هر چه قرص و محكم باشند مي لرزند و مي شكنند و مي افتند و به صاحب خود آخر ناچار بي وفايي مي كنند. اما دست و بازوي ملت اگر امر اجانب را بر اوامر او ترجيح ندهيد اگر به آزادي و حريت او احترام بگذاريد، البته شما را و نام شما را و شخصيت شما را حفظ و نگاهداري خواهد كرد چنان كه نسبت به همه بزرگان و خدمتگزاران خود كرده است و مي كند. همه آنهايي كه تاب ديدن اثر جاوداني امام خميني(ره) در قلوب اين ملت را نداشته و با روش هاي مختلف تلاش مي كنند حقيقت اين عشق الهي را با تحريف و دروغ در دل اين ملت و در قلب هزاران مظلوم ستم كشيده جهان خاموش سازند، مي دانند كه ره به بيراهه مي برند. امام به مردم و آزادي مردم و دين و اعتقادات مردم احترام گذاشت و كسي كه با مردم چنين معامله اي داشته باشد نام او، ياد او و شخصيت او جاودانه است و هيچ خاطره يا خاطراتي يا نگارش تاريخي يا تحليل سياسي حتي با استفاده از ناجوان مردانه ترين ابزار تحريف و تخريب نيز نمي تواند ياد و نام و مرام او

ص: 3084

را از دل مردم پاك كند و راه او را بي رهرو سازد. خداباوران از خودرسته ويژگي ها و برجستگي هايي دارند كه خودپرستان و كوته نظران از آن بي خبرند و توان درك آن را ندارند. با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي تا بي خبر بميرد در رنج خودپرستي o قتل الخراصون الذين هم في غمراتهم ساهون صدق الله العلي العظيم [1]. مورخ انقلاب اسلامي. [2]. قرآن در خصوص اين دو جريان آياتي دارد از جمله: وجعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا (سجده: 24(، وجعلناهم ائمه يدعون الي النار (قصص: 41(. [3]. صحيفه امام، ج1، ص 298، 299. [تكيه روي جمله ها از نگارنده است]. [4]. نهضت امام خميني، از اين نگارنده، دفتر نخست، مقدمه چاپ پانزدهم، ص 56، زيرنويس. [5]. استاد شهيد مرتضي مطهري، تعليم و تربيت در اسلام، چاپ پانزدهم، صفحه 276. [6]. خاطرات، ص 233. [7]. خاطرات، ص 224، 225. [تكيه روي جمله ها از نگارنده است]. [8]. فصلنامه 15 خرداد، دوره سوم، شماره 2، ص 68. [9]. خاطرات، ص 209. [10]. همان، ص 194. [11]. همان، ص 257. [12]. نهضت امام، دفتر اول، چاپ پانزدهم، ص 1237. [13]. به خاطر دارم كه در سال 1345 يكي از طلاب علوم اسلامي قم به نام سيد كاظم ارفع كه اكنون از امامان جماعت تهران مي باشند

ص: 3085

طي نامه اي از آقاي منتظري پرسيدند كه من مقلد آقاي حكيم هستم. آيا مي توانم به امام خميني رجوع كنم؟ آقاي منتظري به گونه اي پاسخ داده بود كه اعلميت آقاي حكيم را اثبات مي كرد كه موجب ناراحتي و نگراني دوستان از جمله شهيد محمد منتظري شد. [14]. خاطرات، ص 253. [15]. همان، ص 189. [16]. همان، ص 181. [17]. همان، جلد 2، سند شماره 4. [تكيه روي جمله از اين نگارنده است]. [18]. نهضت امام خميني، همان، ص 56. .[19] خاطرات، ص220. [20]. خاطرات، ص383. [تكيه روي فرازها از نگارنده است]. ]31/5/1356 .]21. [22]. صحيفه امام، ج3، ص203. [23]. خاطرات، ص 168، 169. [24]. نهضت امام خميني، دفتر اول، چاپ پانزدهم، ص 114، 115. [25]. كتاب خاطرات، ص 169. [26]. همان، ص 170. [27]. همان، ص 169. [28]. نهضت امام، همان، ص 25. [29]. خاطرات، ص 142، 143. [30]. قرآن كريم، حجرات: 12. [31]. خاطرات، ص 72. [تكيه روي جمله ها از نگارنده است]. [32]. خاطرات، ص 152. [تكيه روي جمله ها از نگارنده است]. [33]. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، از سخنان آموزنده و سازنده امام خميني، گردآوري و مقدمه از اين نگارنده، چاپ نجف، تاريخ چاپ: ذي حجه 1392 ق )1351 ش)، ص 38. [34]. خاطرات، ص 72. [35]. همان، ص 119.

ص: 3086

[36]. همان، ص 171. [37]. همان، ص 152. [38]. همان، ص 153.

ص: 3087

تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (2)

اشاره

مجله 15 خرداد، شماره 2 روحاني، سيد حميد

انتقام نامه يا كتاب خاطرات

پس از چاپ بخش اول اين مقاله در شماره ي اول فصلنامه، برخي از خوانندگان محترم و فكور از روشن شدن جريان آقاي منتظري به دور از جار و جنجال هاي سياسي با يك روش علمي و تاريخي ابراز خرسندي كردند و تعداد ديگري نيز پرداختن به اين مسأله را دامن زدن به يك جريان مرده كه ارزش نقد و ارزيابي نداشته، دانسته اند و عده اي ديگر معتقد بودند كه اين گونه مباحث چيزي جز زنده كردن يك خاطره ي بد از كساني كه اكنون ساكت و آرام در گوشه اي نشسته و مشغول خود هستند و جايي در باورهاي مردم ندارند، نيست. ضمن احترام كامل به همه ي عقايدي كه در اين رابطه وجود دارد، بايد گفت كه اگر چه ممكن است همه ي ديدگاه هاي مذكور به نحوي درست باشد، اما جريان آقاي منتظري پيش از هر چيز بخشي از تاريخ ايران و انقلاب اسلامي است. حتي اگر اين مسأله حقيقت داشت كه ايشان اكنون هيچ حركت سياسي و فكري عليه اركان نظام جمهوري اسلامي انجام نمي دهد، باز هم پرداختن به اين بخش از تاريخ كشور و روشن ساختن زواياي پنهان و پيداي آن،

ص: 3088

يك ضرورت غيرقابل انكار مي بود. چه برسد به اينكه بدانيم اركان وابسته به جريان آقاي منتظري چه از طريق اطلاعيه ها و اعلاميه ها و چه از طريق راه اندازي سايت اينترنتي، هنوز در پي توجيه و تفسير سياست هاي گذشته ي خود و خلاف كاري ها و محكوم كردن ديگران و از همه مهم تر اظهار نظر در بخش مهمي از مسائل جاري اين كشور، جهان اسلام ودنيا هستند. سايت اينترنتي آقاي منتظري گواه روشني بر اين مدعاست. توصيه ي او به روحانيت عراق براي عدم دخالت در سياست و واگذاري آن به سياست بازان كه يك شعار سكولاريستي دوران رضاشاهي و يكي از سياست هاي دويست ساله ي اخير استكبار جهاني در كشورهاي اسلامي است، از نمودهاي عيني حضور فعال ايشان در زنده ترين مباحث سياسي ايران و جهان اسلام است. البته توصيه ي آقاي منتظري از جنبه اي شايد براي مردم و روحانيت عراق مفيد باشد تا مواظب باشند در بدنه ي سياست هاي ديني و انقلابي آنها، جرياناتي مثل جريان آقاي منتظري ظهور نكند. ارائه ي گزينشي بخشي از اسناد و مدارك مربوط به انقلاب در سايت اينترنتي و مغفول گذاشتن بخشي ديگر، نه تنها نشان دهنده ي حضور فعال جريان آقاي منتظري در صحنه هاي سياسي و اجتماعي بلكه بيانگر بهره گيري اين جريان از مدرن ترين ابزارهاي اطلاعاتي و الكترونيكي براي بيان ديدگاه ها و تأثير

ص: 3089

در سياست هاي جمهوري اسلامي است. بنابراين پرداختن به افكار، انديشه ها، بينش ها و گرايش هاي اين جريان يكي از سرفصل هاي قابل توجه تاريخ انقلاب اسلامي است كه به راحتي نمي توان نسبت به آن بي اعتنا بود. كساني هستند كه تمايل دارند مباحث نادرست و مطالب ضد و نقيض ايشان در آثاري چون «خاطرات»، «واقعيت ها و قضاوت ها» و غيره به صورت يك طرفه مطرح شود و كسي به آنها جواب ندهد تا پس از دوره اي، اين مباحث نادرست به عنوان مشهورات و مسلمات تاريخي به نسل هاي آينده القا شود. سكوت در مقابل چنين ظلم آشكاري به انقلاب اسلامي و رهبر كبير آن امام خميني (ره) و خون هاي پاكي كه براي دفاع از اين نظام و مردم به زمين ريخت، خيانت آشكار به آرمان هاي انقلاب اسلامي است. همه ي آنهايي كه دل در گرو عشق به ايران، اسلام، انقلاب اسلامي، امام خميني (ره) و مردم ايران دارند، وظيفه دارند آنچه را كه در تاريخ اين انقلاب گذشته است قبل از آنكه كينه توزان، سست عنصران و عافيت طلبان با دروغ پردازي هاي خود وارونه جلوه دهند، بيان كنند. آنچه كه بر سر انقلاب مشروطه آورده شد، بايد براي مردم ايران تجربه ي عبرت آموزي باشد. اگر در آن زمان وطن خواهان واقعي در مقابل كج تابي هاي جريان هاي مشكوك فراماسونري و تاريخ نگاران

ص: 3090

رسمي سكوت نمي كردند، جامعه ي علمي ايران امروز نبايد براي پيدا كردن اسناد تاريخي اين مملكت و شناخت حقايق در همه ي گذشته ي خود ترديد كند. اين مشكلي است كه تاريخ دويست ساله ي اخير ايران لطمات جبران ناپذيري را از آن ناحيه متحمل شده و متفكران حوزه ي انقلاب اسلامي نبايد براي رعايت پاره اي از ملاحظات بي بنياد از پرداختن به آن غفلت كنند. در شماره ي گذشته پيرامون برخي از خصلت ها و خصوصيات روحي و اخلاقي آقاي منتظري و عملكردهاي او، نكته هايي همراه با دلايل و شواهد بيان كرديم و بخش هايي از علل و عوامل روان شناختي و جامعه شناختي خروج ايشان از نظام جمهوري اسلامي را تشريح كرديم. اكنون براي شناخت بهتر اين جريان و آگاهي ريشه اي از ماهيت آن بايسته است كتابي را كه به نام «خاطرات» او انتشار داده اند، مورد بررسي و ارزيابي قرار دهيم و در زمينه ي درستي و نادرستي و صحت و سقم مطالبي كه در آن كتاب آمده است، به بحث بنشينيم و به دور از هرگونه غرض ورزي و ذهنيت گرايي، واقعيت ها را آشكار سازيم و داوري را به خوانندگان انديشمند، نسل كنجكاو و پژوهشگر امروز و آينده واگذاريم و اميدواريم در دادگاه عدل الهي و داور حقيقي سرافكنده نباشيم و با ياري و عنايت او از لغزش قدم و

ص: 3091

طغيان كلك و قلم مصون بمانيم و اين جستار تاريخي و نقد و نظر علمي، مايه ي خشنودي حضرت امام عصر (عج) باشد. بايد دانست كتاب ياد شده بهترين و مستندترين مأخذ براي شناخت آقاي منتظري مي باشد و ما را از تكاپو و كنكاش گسترده جهت گردآوري مدارك و نشانه ها پيرامون روحيات و اخلاقيات نام برده بي نياز مي سازد و واقعيت ها را پيرامون ايشان به نمايش مي گذارد. از اين رو، براي اثبات آنچه در شماره ي گذشته درباره ي آقاي منتظري نگاشتيم، خوانندگان عزيز و انديشمند را به مطالعه ي اين كتاب فرامي خوانيم و از آن به مصداق «گواه شاهد صادق در آستين باشد» بهره مي گيريم. پيش از پرداختن به محتواي كتاب ياد شده، بايسته است نخست هدف از تدوين اين خاطرات را به دست آوريم و دريابيم كه چه انگيزه و ايده اي در پشت اين خاطره نويسي و انتشار آن بوده و چه انديشه هايي در آن نقش داشته است. در مقدمه ي اين خاطرات به قلم آقاي منتظري آمده است: ... از آنجا كه تاريخ هر انقلاب همچون خود انقلاب معمولاً در معرض تحريف و تعرض قرار مي گيرد، لذا نسل معاصر انقلاب مسئوليت دارد پيش از آنكه تاريخ انقلابش توسط ديگران به گونه اي تحريف شده نگاشته شود، خود اقدام نموده و با تعهد كامل، در حد

ص: 3092

اطلاع خويش، نسل هاي آينده را در متن جريانات و حوادث انقلاب قرار دهد. از آنجا كه اين جانب از آغاز نهضت اسلامي اخير در ايران به هدايت و رهبري روحانيت به ويژه مرحوم امام خميني (اعلي الله مقامه) در همه ي مراحل حضور داشته و در حد قدرت و توان از هيچ تلاش و كوششي جهت رشد و شكوفايي نهضت و نهايت پيروزي انقلاب و تحكيم موقعيت اجتماعي رهبر فقيد با ارائه ي تذكرات و نظريات خيرخواهانه كوشيده و قهرا شاهد و ناظر بسياري از حوادث و جريانات بوده ام... اين مقدمه وانمود مي كند كه هدف و انگيزه ي آقاي منتظري از نگارش كتاب خاطرات، آشنا كردن نسل امروز و نسل هاي آينده با «متن جريانات و حوادث انقلاب» اسلامي و آشكار كردن زواياي تاريك و نكته هاي ابهام آميز رويدادهاي تاريخي مي باشد. ليكن با نگاهي به مطالبي كه در اين خاطرات آمده است و نيز با توجه به اعتراف آشكار آقاي منتظري در مورد انگيزه ي او از بازگو كردن اين خاطرات در جاي ديگر، به دست مي آيد واقعيت جز اين است كه آقاي منتظري در مقدمه آورده و يا به نام او آورده اند. زيرا آقاي منتظري در پاسخ به پرسش يكي از ارادتمندان خود به نام مصطفي ايزدي پيرامون هدف و نظر از انتشار اين خاطرات چنين

ص: 3093

اعتراف كرده است: ... انگيزه ي من از ثبت خاطرات به ياد مانده و اسناد باقي مانده، جز دفاع از خود و كساني كه در رابطه با من مورد ظلم قرار گرفتند و نيز تبرئه ي اصل اسلام و انقلاب از خلاف كاري هايي كه احيانا با نام آنها انجام شده، نبوده است. همه مي دانند كه من خود از پايه گذاران انقلاب اسلامي ايران بودم و طبعاً بسياري از تندروي ها و خلاف كاري ها به حساب من نيز گذاشته مي شد در صورتي كه من مخالف بودم و بارها در موقعيت هاي مختلف آن را ابراز مي كردم و كمتر در جايي منعكس مي شد... به ناچار بر من لازم بود به عنوان دفاع، تذكرات كتبي و شفاهي خود را در رابطه با اين مسائل كه سابقا به عنوان انجام وظيفه ي شرعي و انساني انجام شده، منتشر نمايم. اين امر حق طبيعي هر انساني است و اما انتشار آن در زمان حياتم به اين دليل است كه اكنون كه من زنده هستم خروارها دروغ و تهمت و اهانت را نثار من كرده و مي كنند، چه رسد به زماني كه من زنده نباشم... سال ها اين جانب به هدف حفظ حرمت ها از نشر اسناد موجود خودداري كردم و در برابر اتهامات و اهانت ها نسبت به من و وابستگان من و محاكمات آنان صبر

ص: 3094

نمودم، به اميد اينكه متصديان در روش خويش تجديد نظر نمايند ولي مشاهده شد كه آنان دست بردار نيستند. لذا در نهايت چاره اي جز انتشار خاطرات و اسناد نديدم...[2] چنان كه مي بينيد آقاي منتظري در اين اعتراف نامه ي خود، به تاريخ انقلاب و مسئوليت نسل امروز در «قرار دادن نسل هاي آينده در متن جريانات و حوادث انقلاب اسلامي» كوچك ترين اشاره اي ندارد و تنها انگيزه ي خود را از انتشار اين خاطرات، «دفاع از خود و كساني كه در رابطه» با او بنابر ادعاي او «مورد ظلم قرار گرفتند»! اعلام كرده است و در واقع او دفاعيات خود را «خاطرات» نام نهاده است! آقاي منتظري به رغم اينكه در مقدمه ي كتاب خاطرات از تاريخ انقلاب سخن رانده و مسئوليت «نسل معاصر انقلاب» را در «قرار دادن نسل هاي آينده در متن جريانات و حوادث انقلاب» ياد آور شده است، در اين مصاحبه، اذعان دارد كه هيچ گونه رسالت و مسئوليتي در انتشار اين خاطرات نداشته و حتي انتشار آن را حرمت شكني مي دانسته و «سال ها به هدف حفظ حرمت ها» از نشر آن خودداري كرده است «به اميد اينكه متصديان در روش خويش تجديد نظر نمايند. ولي مشاهده شد آنان دست بردار نيستند لذا در نهايت چاره اي جز انتشار خاطرات و اسناد نديده» است! بنابراين اگر متصديان امور

ص: 3095

طبق نظر او در روش خود تجديد نظر مي كردند، از عملكردهاي او هيچ گونه انتقادي نمي كردند، وابستگان او را به رغم خلاف كاري ها، قانون شكني ها و توطئه ها تحت تعقيب قرار نمي دادند و به محاكمه نمي كشيدند، او هيچ گاه به انتشار اين خاطرات دست نمي زد و از مسئولان نظام و متصديان امور انتقام نمي گرفت! راستي آقاي منتظري روي دلسوزي براي تاريخ انقلاب اسلامي و رويارويي با تحريف گري ها به انتشار اين كتاب دست زده است يا بنابر آنچه در مصاحبه آورده بر آن بوده است نسبت به كساني كه به اصطلاح حرمت او را پاس نداشتند و بنابر ادعاي او به او اهانت كردند و وابستگان او را به محاكمه كشيدند، انتقام بگيرد؟ با نگاهي به متن كتاب خاطرات به درستي مي توان دريافت در اين خاطره گويي و خاطره نويسي چنان كه آقاي منتظري در مصاحبه آورده است جز دفاع و انتقام انگيزه ي ديگري در كار نبوده است، زيرا: 1 اين كتاب با سبك و سياق خاطره نگاري به رشته ي نگارش كشيده نشده است. آقاي منتظري در اين كتاب نه تنها به شرح زندگي خانوادگي خود نپرداخته بلكه بسياري از زواياي زندگي او در اين كتاب ناگفته و ابهام آميز مانده و تنها روي يك سلسله موضوعات و جريان هاي ويژه اي كه در تبرئه ي او و

ص: 3096

يا برجسته كردن مقام او و به زير سئوال بردن مسئولان نظام اسلامي، به كار مي آمده تكيه شده است و اين مي نماياند كه كتاب خاطرات او با نظر ويژه اي انتشار يافته و چنان كه آقاي منتظري صريحاً اعتراف كرده است، جز دفاع از خود و وابستگان خويش، انگيزه ي ديگري در كار نبوده است. 2 بسياري از مطالب و قصه هايي كه در اين كتاب مطرح شده است، ارزش تاريخي ندارد، بلكه جنبه ي شخصي، خصلتي و تسويه حساب هاي تنگ نظرانه دارد و نشان دهنده ي اين واقعيت است كه كتاب ياد شده و خاطرات آن، بر اساس انگيزه هاي ويژه اي تدوين شده است. 3 در اين كتاب، بر خلاف شيوه ي خاطره نويسي، آقاي منتظري از همرزمان، همسنگران و همكاران خود در نهضت و انقلاب اسلامي يادي نكرده و از مبارزات، فداكاري ها، دلاوري ها و كارداني آنان نيز هيچ گونه خاطره اي نياورده است. در صورتي كه او در درازاي پانزده سال مبارزه با صدها تن از عالمان مجاهد و مردان مبارز سر و كار داشته و با بسياري از آنان سالياني در زندان و تبعيد گذرانده است. بي ترديد در مواردي از آنان ابتكار عمل ديده، نكته هاي برجسته و سازنده شنيده و شايستگي ها و خلاقيت ها مشاهده كرده است. در موارد فراوان، فعاليت هاي سياسي و مبارزاتي او با نظر، ابتكار

ص: 3097

عمل و پيشنهادات آنان بوده و در مواردي با همراهي و همكاري آنان صورت گرفته است. ليكن او در اين خاطره گويي در كمتر موردي از كسان ديگر ياد كرده و به نقش آنان در نهضت و انقلاب اشاره اي داشته است. او تنها از خود سخن رانده و كارهاي خود را برجسته كرده است! آيا در درازاي پانزده سال نهضت امام خميني و طي ساليان درازي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، هيچ يك از همكاران و همرزمان آقاي منتظري، حركت برجسته اي از ديد او نداشتند كه براي ثبت در تاريخ و قرار دادن «نسل هاي آينده در متن جريانات و حوادث انقلاب» بازگو شود؟! آيا در فعاليت هاي سياسي و مبارزاتي كه به صورت گروهي و دسته جمعي صورت گرفته است، مي توان بدون بازگو كردن نقش ديگران، از نقش خود سخن گفت و خاطرات راست و درستي بيان كرد؟ 4 آقاي منتظري در اين كتاب نه تنها از فعاليت هاي سياسي و فداكاري هاي حماسي عالمان ديني و مجاهدان روحاني كم تر ياد كرده و از مبارزات دسته جمعي اساتيد، مدرسين و فضلا سخني به ميان نياورده است، بلكه در جاي جاي خاطرات خود كوشيده است با هر دستاويزي، شماري از علما و روحانيان را به زير سئوال برد و براي آنان نقاط ضعفي بتراشد

ص: 3098

و با برجسته كردن آن بر آنان بتازد كه عمق ناراحتي و عصبانيت او را نشان مي دهد و بايد دانست بسياري از نسبت هايي كه او به برخي از عالمان مجاهد اسلامي داده، خلاف واقع و دور از حقيقت است و ما در آينده به بررسي آن خواهيم نشست. 5 از شيوه ي سئوالات مطرح شده به دست مي آيد كه دست اندركاران گردآوري خاطرات، انديشه ي ويژه اي را دنبال مي كرده اند و با فضا سازي و برنامه ريزي، آقاي منتظري را به اظهار نظرهايي وا داشته اند و يا از زبان او موضوعاتي را ساخته و پرداخته كرده اند كه مطلوب خودشان بوده است. آنان بر آن نبوده اند كه خاطرات نام برده را به درستي گرد آورند و به تاريخ و نسل هاي آينده خدمتي كنند بلكه اين نقشه و انديشه را در سر داشته اند كه او را همان گونه كه در دوران قائم مقامي به صورت ناخودآگاه به مقابله با امام كشانيدند، به نام خاطره نگاري به موضع گيري برضد امام و نظام جمهوري اسلامي وا دارند و واقعيت هاي تاريخي را با زبان خاطره تحريف كنند و خط و راه امام را به زير سؤال برند و بدين گونه از امام و مسئولان نظام انتقام بگيرند. 6 كساني كه از پيشينه ي درخشاني برخوردارند و در زندگي خويش كاستي و نادرستي ندارند

ص: 3099

و از زشتي ها و پلشتي هاي اخلاقي و روحي مبرا هستند، از آرامش ويژه اي برخوردارند. نگراني ندارند، ستايش از خود را نمي پسندند، نكوهش از ديگران را روا نمي دارند. در خاطره نگاري و خاطره گويي دستپاچه و آشفته نيستند. جريان زندگي خود را با آرامش و به دور از هرگونه بزرگ نمايي بيان مي كنند، انسان خوش پيشينه و وارسته مانند جوان زيبارو و خوش سيمايي است كه به آرايش نيازي ندارد، از رنگ و لعاب و روغن و خضاب آسوده و بيگانه است. اگر به او بگويند «زشتي »! آشفته و آزرده نمي شود، خود را نمي بازد، از كنار اين پيرايه ي بي مايه با پوزخند مي گذرد، ليكن يك آدم به هم ريخته به آب و رنگ نياز دارد تا جلوه كند، تا ديده ها را به سوي خود بكشد. اگر از زشتي هاي او سخني به ميان بيايد، به خشم مي آيد، از خود واكنش نشان مي دهد، به سرزنش و نكوهش ديگران مي نشيند، براي ديگران زشتي و كاستي مي تراشد و با برجسته نشان دادن كاستي ديگران، مي كوشد كه معايب خود را بپوشاند و خود را زيبا بنماياند. انسان هايي كه مشكل شخصيتي دارند، پيوسته به ستايش از خود برمي خيزند، در دفاع از خود سنگ تمام مي گذارند، همواره مي كوشند ويژگي هايي را كه هيچ گاه نداشته و ندارند، به نمايش

ص: 3100

بگذارند و خصلت ها و خصوصيات ناپسند خود را پنهان كنند و يا به ديگران بچسبانند، خود را آراسته و پيراسته و ديگران را وابسته و ناشايسته بنمايانند. اينجاست كه اعلام مي كنند: ... منتظري در حد خودش فردي است مستقل و داراي فكر و نظر... منتظري بحمد الله و المنّه نه دين خود را از دست داده و نه عقل خود را و نه معلومات خود را...[3] آنگاه كه ساواك به شبنامه پراكني بر ضد امام دست زد و او را مورد زشت ترين و بي شرمانه ترين اهانت ها و جسارت ها قرارداد، امام نه تنها خود را نباخت و آشفته و آزرده نشد، بلكه به طلابي كه آن شب نامه هاي وقاحت بار را از در و ديوار كنده بودند، اعتراض كرد كه چرا اين اوراق را كنديد و پاره كرديد، بگذاريد بر ديوار باشد تا مردم قضاوت بكنند. در سخنراني خود با اشاره به اين شبنامه پراكني ها اظهار داشت : ... به من اگر فحش مي دهند شما چرا غصه مي خوريد، شما چرا نگران مي شويد؟ چرا كاغذها را جمع مي كنيد؟ مگر من از حضرت امير عليه السلام بالاتر هستم؟ معاويه چند سال در بالاي منبر به علي فحش داد و آن حضرت صبر كرد...[4] امام در تبعيدگاه نجف نيز آنگاه كه با ناسزا گويي ها، شايعه پراكني ها،

ص: 3101

جوسازي ها و اتهامات نارواي برخي از محافل و مجامع روحاني رو به رو شد، خود را نباخت، آرامش خود را از دست نداد وبه مصداق و اذا مروا باللغو مروا كراما با بزرگواري و استواري از كنار آن دروغ پردازي ها، بي ادبي ها و اهانت ها گذشت و با گام هاي استوار راه خود را دنبال كرد و آنگاه كه برخي از اساتيد نجف از او خواستند كه در برابر شب نامه پراكني ها و نارواگويي ها از خود دفاع كند و يا به آنان رخصت دهد كه به دفاع از او برخيزند، پاسخ داد: «ديگر مجالي براي دفاع از خود نمانده است اگر مجالي باشد بايد از اسلام دفاع كرد.» اين شيوه را تا واپسين لحظه هاي زندگي خويش ادامه داد. در برابر نامه هاي مزين به فحش، در برابر زمزمه هاي مرموزانه ي خودپرستان و فرودستان مبني بر اينكه برخي از فتاواي او مبناي فقهي ندارد، در برابر دهن كجي هايي كه با بهانه ي «امر ارشادي و امر مولوي» به او شد، بي تفاوت گذشت و حتي وقتي كه يكي از عناصر بي سواد و فرومايه ي حوزه ي قم طي نامه اي اهانت آميز بر او خرده گرفت كه چرا در نامه ي خود به گورباچف، از ابن عربي ياد كرده است و نام برده را براي شناخت اسلام به مطالعه ي كتاب ابن عربي فراخوانده است

ص: 3102

و با كمال بي شرمي كوشيد كه در نامه ي خود امام را به «بي اعتقادي» به مكتب شيعه متهم كند، امام نه تنها واكنش منفي از خود نشان نداد، بلكه به دستگاه قضايي هشدار داد كه من رضايت ندارم نويسنده ي نامه تحت تعقيب قانوني قرار بگيرد. اين روش و منش امام ريشه در آراستگي و وارستگي او دارد و نشان مي دهد كه امام از خود رسته و به معناي واقعي كلمه به خدا پيوسته بود. كاستي ها و لغزش هايي مانند خودبيني، خودخواهي و خودمحوري در امام راه نداشت از اين رو، دربرابر ناسزا گويي ها، بهتان تراشي ها، دروغ پراكني ها و تحريف گري هايي كه بر ضد او دنبال مي شد، از خود شكيبايي و بردباري نشان داد، خشمگين و غمگين نشد، هيچ گاه به دفاع از خود برنخاست و حتي ديگران را از دفاع بازداشت. كتاب خاطرات منتظري و بي قراري ها و ناشكيبايي هايي كه در آن خاطره گويي و خاطره نگاري ديده مي شود، از درهم ريختگي روحي و خشم و كين دروني گوينده حكايت دارد. بي ترديد خاطراتي كه با چنين شرايط روحي و دروني گفته و نوشته شود، نه تنها نمي تواند از تحريف و دروغ بركنار بماند، بلكه واقعيت ها در آن كمتر راه مي يابد، درستي ها تحت الشعاع قرار مي گيرد، اصالت ها رنگ مي بازد و تعصبات، راه را بر حقايق مي بندد.

ص: 3103

خدا، وجدان، انصاف و انسانيت فراموش مي شود و منيت و انانيت، جاي حقيقت و واقعيت مي نشيند و به نام و عنوان مقابله با تحريف، خاطراتي آكنده از تحريف به نمايش درمي آيد. اكنون با نگاهي به كتاب خاطراتي كه به نام آقاي منتظري به بازار آمده است، به مطالعه و بررسي گوشه هايي از آن مي نشينيم و ضد و نقيض گويي ها، تحريف گري ها و خود محوري هايي را كه در اين كتاب مي بينيم بازگو مي كنيم. شايد در رويارويي با تحريف گري ها و وارونه نويسي ها تاريخ با تمام حقيقتش جلوه كند و از پرتو آن، واقعيت ها برملا گردد و ما در پيشگاه خداوند منان، ملت هاي مسلمان و نسل هاي آينده مؤاخذ و مسئول نباشيم. در بررسي خاطرات منسوب به آقاي منتظري، نخستين نكته اي كه جلب نظر مي كند، اهتمام نام برده و ديگر دست اندركاران تنظيم اين خاطرات، در نماياندن نقش محوري براي او در رويدادها و جريان هاي تاريخي مي باشد. آقاي منتظري همان گونه كه در دوران قائم مقامي به خود اجازه مي داد در همه ي شئون نظامي، اقتصادي، صنعتي، فني، تكنولوژي و... دخالت و اظهار نظر كند، در جريان هاي گذشته و رويدادهاي تاريخي نيز مي كوشد كه خود را دخيل بنماياند و نقش محوري براي خود وانمود كند. اين خود محوري و ادعاهاي اغراق آميز، مايه ي خلاف گويي و تحريف گري فراوان

ص: 3104

در خاطرات منسوب به او شده و به اعتبار آن آسيب سنگيني رسانده است. اكنون ما براي آشكار كردن واقعيت ها در پيشگاه تاريخ و نسل هاي آينده، برخي از تحريف گري ها و خلاف گويي هاي خاطرات منسوب به آقاي منتظري را بررسي مي كنيم و نادرستي آن را نشان مي دهيم: 1... گاهي اوقات درس اخلاق كه تمام مي شد، من و آقاي مطهري مي رفتيم خدمت ايشان [امام خميني] اگر نظرياتي داشتيم اظهار مي كرديم. مثلاً يادم هست كه يك وقت با ايشان صحبت كرديم كه اين اختلافي كه در قم هست الان سه تا آقا هستند كه مريدهايشان با هم اختلاف دارند، اين چيز بدي است. اگر يك جوري مي شد كه آيت الله بروجردي را از بروجرد دعوت مي كردند مي آمدند قم و ايشان زعامت حوزه را به عهده مي گرفتند، اين اختلافات كمتر مي شد، مرحوم آقاي خميني گفتند مي ترسيم سه تا آقا، چهار تا بشود[5]... آقاي منتظري در اين فراز از خاطرات كوشيده است براي خود در مورد دعوت آقاي بروجردي به قم، نقشي دست و پا كند و چنين بنماياند كه گويا امام به مقام و موقعيت علمي آقاي بروجردي و تفوق و برتري او از علماي قم آگاه نبود و او را در رديف ديگر علماي آن روز قم مي پنداشت. ليكن آقاي منتظري با اينكه بيش از

ص: 3105

چند صباحي نبود به قم آمده بود، روي نبوغ ذاتي و خارق العادگي كه داشت به مقام علمي و موقعيت اجتماعي آقاي بروجردي پي برد و اصولاً پيشنهاد دعوت از آقاي بروجردي به قم براي نخستين بار از جانب او مطرح شد و از ابتكارات ذهني او بود!! در اين مورد بايسته است چند موضوع مورد بررسي قرار گيرد: نخست اينكه آقاي منتظري در سال 1320 ش به قم آمد و در آن برهه هنوز «سطح» مي خواند و خود اعتراف كرده است كه «هنوز درس خارج برايم زود بود... و سطح را هم آن جور كه بايد مسلط نشده بودم[6]...« بي ترديد طلبه تا چند سالي در حوزه هاي درسي فقها و علما زانو نزند و با مباني علمي آنان به صورت ريشه اي آشنا نشود، نمي تواند تفوق و برتري برخي از آنان را بر ديگري به دست آورد. تشخيص اعلميت نيازمند آن است كه طلبه در علوم اسلامي خبره باشد و خبرگي بدون گذرانيدن چند دوره درس خارج و به دست آوردن مباني قوي علمي، شدني نباشد. بنابراين آقاي منتظري در آن روز به عنوان يك محصل مبتدي نمي توانست چنين پيشنهادي را به عنوان يك نظر ابتكاري داشته باشد مگر اينكه از زبان ديگري شنيده باشد. دوم اينكه امام ساليان درازي پيش از

ص: 3106

آمدن آقاي منتظري به قم، از آقاي بروجردي شناخت داشت و به مقام علمي و تفوق فقهي او نسبت به علماي قم آگاه بود. آقاي بروجردي در دوران زعامت حاج شيخ عبدالكريم حائري دريك برهه به قم آمد و مورد استقبال آن مرجع بزرگ و علما و فضلاي حوزه قرار گرفت. در حوزه ي قم به تدريس پرداخت و بسياري از علما و اساتيد فن را مجذوب مقام علمي خود ساخت. در اين برهه امام و ديگر اساتيد حوزه ي قم به برتري علمي و انديشه هاي سياسي او بيش از پيش پي بردند. مقام والاي علمي آقاي بروجردي تا آن پايه بود كه حتي مراجع قم نيز به برتري و تفوق او نسبت به خود اذعان داشتند و اين مقام و موقعيت او تقريباً مورد اتفاق مقامات علمي قم و نجف و ديگر علماي بلاد ايران بود و موضوعي نبود كه در آن جاي شبهه و خدشه باشد. اگر آقاي بروجردي در آن مقطع در حوزه ي قم ماندگار شده بود، بي ترديد تنها مرجع شيعه در حوزه ي قم به شمار مي آمد. ليكن پافشاري اهالي بروجرد و سيل نامه و طومار و تلگرام آنان آقاي بروجردي را ناگزير ساخت كه حوزه ي قم را ترك كند و به بروجرد بازگردد. سوم اينكه

ص: 3107

انديشه ي آوردن آقاي بروجردي به قم براي اولين بار، در پي رحلت حاج شيخ عبدالكريم حائري در سال 1316 (ه.ش) در حوزه ي قم مطرح شد. امام و شماري ديگري از اساتيد و علماي قم و تهران در اين باره به كوشش و تلاش هاي گسترده اي دست زدند و با هماهنگي مراجع آن روز قم از آقاي بروجردي دعوت به عمل آوردند و دعوت نامه اي با امضاي مراجع، اساتيد و فضلاي قم براي آقاي بروجردي فرستادند و خطرهايي كه حوزه ي قم را تهديد مي كرد و اهميت حضور او در حوزه ي قم را يادآوري كردند. مراجع قم آمادگي خود را براي پذيرفتن زعامت او و تحويل دفتر شهريه و همراهي همه جانبه براي استواري مرجعيت و زعامت او اعلام كردند. چنان كه در زندگينامه ي آن مرحوم مي خوانيم: ... چون بعد از فوت مرحوم آيت الله حائري هم كه حوزه ي قم در معرض انحلال بود و روزهاي سخت بحراني خود را مي گذرانيد، باز نام آيت الله بروجردي به ميان آمد و آقايان ثلاث (حجت، خوانساري و صدر) و فضلاي حوزه در دعوت ايشان اتفاق كرده و در جلسه اي هم كه در منزل مرحوم آيت الله خوانساري تشكيل شده بود، دعوت نامه اي هم براي ايشان فرستاده بودند[7]... پافشاري و پيگيري امام براي آوردن آقاي بروجردي به قم،

ص: 3108

تنها از جهت تفوق مقام علمي و شخصيت بلامعارض او در مجامع روحاني نبود بلكه موقعيت سياسي و اجتماعي او در سطح كشور و موضع قاطع و توفنده ي او در برابر زورمداران حاكم، از ديگر انگيزه هاي امام براي آوردن او به قم و سپردن زمام امور روحانيت به دست او به شمار مي رفت. از اين رو، به دنبال بازگشت حاج آقا حسين قمي از عتبات در سال 1321 (ه.ش) و درخواست او از دولت، مبني بر اينكه زنان را در پوشش و حجاب آزاد بگذارند و بي اعتنايي دولت وقت به اين پيشنهاد، امام بي درنگ به بروجرد سفر كرد و جريان را با آقاي بروجردي در ميان گذاشت و از او در راه فشار به دولت براي پذيرش پيشنهاد آقاي قمي مدد خواست. آن مرجع بزرگ نيز بي درنگ به دولت هشدار داد كه اگر به پيشنهاد آقاي قمي ترتيب اثر ندهيد، همراه با عشاير منطقه به جانب تهران حركت مي كنم. اين هشدار، دولت سهيلي را انديشناك ساخت و به عقب نشيني و پذيرش پيشنهاد آقاي قمي وا داشت.[8] در خاطرات يكي از فضلاي حوزه ي قم در اين باره آمده است: ... پس از اينكه رضا شاه در شهريور20 از ايران مي رود، وي [حاج آقا حسين قمي] تصميم مي گيرد كه از كربلا

ص: 3109

به ايران مراجعت كند و من يادم هست كه در قم استقبال عجيبي از ايشان به عمل آمد. آن موقع سهيلي رئيس دولت بود[9] حاج آقا حسين قمي براي دولت پيغام فرستاد كه مسأله ي بي حجابي، حداقل بايد آزاد باشد و اجباري در كار نباشد. چون بي حجابي در زمان رضاشاه اجباري بود. پيغام ديگرش اين بود كه شرعيات، قرآن و... در كليه ي مدارس، حتي در مدارس دولتي بايد تدريس شود. اما دولت وقت با اينكه در وضع خيلي ضعيفي قرار داشت، همين مقدار را هم حاضر نبود بپذيرد... طبعاً علما و روحانيون به تلاش افتادند كه نگذارند دولت به مرجع بزرگي همچون حاج آقا حسين قمي بي اعتنايي كند و پيشنهادات او را ناديده انگارد. من همان موقع در بروجرد بودم. يادم هست كه امام و يك نفر ديگر از علماي قم به بروجرد آمدند و با آقاي بروجردي در اين باره صحبت كردند. آقاي بروجردي هم پيغام تندي براي دستگاه فرستاد كه اگر به پيشنهادات ايشان اعتنايي نكنيد، من با همه ي عشاير لرستان به طرف تهران حركت مي كنم. اين پيغام آيت الله بروجردي، آنان را مجبور ساخت كه پيشنهادات حاج آقا حسين قمي را تأئيد كنند و بپذيرند. من در آنجا دريافتم كه آقاي خميني فردي است كه در راه دين تلاش

ص: 3110

و مبارزه مي كند... ايشان براي آوردن آيت الله بروجردي از بروجرد به قم تلاش بسياري كرد و (سرانجام) آقاي بروجردي را به قم آورد. چون در آن موقع حوزه ي علميه خيلي ضعيف بود و مراجع سه گانه اي داشت كه آن شهرت و عظمت آيت الله بروجردي را نداشتند و البته با آمدن آقاي بروجردي، حوزه ي علميه از همه ي جهات اوج گرفت. دولت هم روي ايشان خيلي حساب مي كرد[10]... آقاي بروجردي به سبب فشار اهالي منطقه ي بروجرد و شايد به علت يا علل ديگري كه براي ما روشن نيست، از پذيرش دعوت حوزه ي قم خودداري مي كرد تا آنكه در سال 1323 به سبب نقاهت، در بيمارستان فيروزآبادي تهران بستري شد و پس از معالجه به انگيزه ي زيارت و چند روزي استراحت، رهسپار قم گرديد ليكن علما و بزرگان حوزه ي قم به ويژه امام خميني همه ي نيروي خود را به كار گرفتند و او را از بازگشت به بروجرد بازداشتند و زيستن چند روزه به اقامت چندين ساله در قم كشيده شد. چنان كه بسياري از علما و فضلاي آن دوره در خاطرات خود آورده اند، امام در پي درگذشت آقاي حائري يزدي در سال 1316 (ه.ش) روي شناختي كه از جايگاه علمي، اجتماعي و سياسي آقاي بروجردي داشت تلاش گسترده اي را براي آوردن او

ص: 3111

به قم پي گرفت و نزديك ده سال به اين تلاش و كوشش ادامه داد و از آنجا كه براي صاحب نظران حوزه و اصحاب فقه و فقاهت اين واقعيت روشن و مبرهن بود كه آقاي بروجردي از نظر علمي از مراجع قم تفوق و برتري دارد، براي امام جاي نگراني پيرامون پديد آمدن اختلاف بيشتري در حوزه نبود. خود بزرگان و مراجع قم نيز به مقام والا و برتري آقاي بروجردي آگاهي داشتند و بارها آمادگي خود را براي سپردن زعامت حوزه به دست او اعلام كردند و در عمل نيز آن روز كه آقاي بروجردي در قم اقامت گزيد، آنان محل درس و نماز و دفتر شهريه و... را به او تحويل دادند و در راه استواري زعامت او با امام همراهي كردند. بنابراين پيشنهاد آقاي منتظري به امام مبني بر دعوت آقاي بروجردي به قم اگر صحت و واقعيت داشته باشد در برهه اي بوده كه نزديك به ده سال از تلاش و كوشش پيگير و دراز مدت امام براي آوردن آن مرجع بزرگ به قم مي گذشته است و با اين وصف آنچه را كه آقاي منتظري روايت كرده است كه «مرحوم امام گفتند: مي ترسيم سه تا آقا، چهار تا بشود»، نه تنها با واقعيت همخواني ندارد، بلكه نمونه ي

ص: 3112

آشكار تحريف تاريخ است. 2 آقاي منتظري در خاطرات خود، در مورد نظر امام نسبت به ولايت فقيه و حكومت اسلامي آورده است: ... من يادم است يك وقت با آقاي مطهري راجع به مسأله ي چگونگي رهبري در زمان غيبت امام زمان (عج) مباحثه مي كرديم. با مرحوم امام مطرح كرديم، گفتيم نظر ما اين است... تا مادامي كه امام منصوب هست، امام منصوب، امام منصوب وقتي كه نيست و غايب است. امام منتخب و امام منتخب بايد مجتهد جامع الشرايط باشد. آن وقت امام گفتند: نه اين جوري نيست. گويا ايشان مي خواستند با ما جدل كنند گفتند: مذهب تشيع اين است كه امام بايد معصوم و منصوب باشد، در زمان غيبت تقصير خود مردم است كه امام غايب است خواجه هم مي گويد: وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا. حالا ما هم لايق نبوده ايم كه امام غايب است ما بايد شرايط را فراهم كنيم تا امام زمان بيايد. ما گفتيم پس در زمان غيبت بايد هرج و مرج باشد؟ فرمود اين تقصير خود مردم است. خداوند نعمت را تمام كرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم كنيم. نظر شيعه اين است كه امام فقط منصوب و معصوم باشد. اين بود اظهارات ايشان در

ص: 3113

آن وقت، و اشاره اي هم به ولايت فقيه نكردند. بعداً كه ايشان به نجف رفتند در آنجا دوازده جلسه راجع به ولايت فقيه و حكومت اسلامي بحث كردند و همان نوارها پياده شد و مقدمه اي براي تشكيل حكومت اسلامي در ايران گرديد[11]... چنانكه در بالا اشاره كردم، آقاي منتظري در خاطره نگاري خود پيوسته اين نقشه را دنبال مي كند كه در همه ي طرح ها، انديشه ها و اهداف آرماني، خود را مبتكر، مغز متفكر، ايدئولوگ، پيشكسوت، نظريه پرداز و برنامه ريز بنماياند و از امام چهره اي بسازد كه حتي توان درك آنچه را كه او به عنوان نظريات ابداعي و ابتكاري مطرح مي كرد، نداشته است و در مورد مسأله ي حكومت در عصر غيبت آنچه را كه او در دهه ي 20 به آن رسيده بود، امام پس از گذشت 20 سال به آن رسيد و در دهه ي 40 در نجف اشرف به بحث و بررسي آن نشست. او با آنكه خود اعتراف مي كند كه «گويا امام مي خواستند با ما جدل كنند» بر آن است امام را به طور كلي از مرحله دور و بيگانه وانمود كند و خود را به عنوان طراح و نظريه پرداز اصل ولايت فقيه بنماياند. نگارنده پيش از آنكه به نادرستي اين روايت بپردازد، بايسته است اين نكته را يادآور شود كه

ص: 3114

اين خاطره ي آقاي منتظري درباره ي حكومت در عصر غيبت و بحث او با امام در اين مورد اگر راست و درست باشد و ساخته و پرداخته ي ذهن او نباشد، اين واقعيت را به درستي اثبات مي كند كه نام برده تا چه پايه اي از امام و مباني فقهي و انديشه هاي اسلامي او بيگانه بوده است. آقاي منتظري خاطره اي را كه در بالا آمد زير عنوان «الفت خصوصي اينجانب و شهيد مطهري با آيت الله خميني» بازگو كرده و كوشيده است وانمود كند كه با امام هم تراز بوده و «روابط فكري و علمي» داشته است. ليكن از اين خاطره به دست مي آيد كه او نه از امام و مباني و انديشه هاي او آگاهي داشته و نه امام او را شايسته مي ديده است كه ديدگاه هاي والاي خود را در مسائل مهم سياسي و حكومتي اسلام با او در ميان بگذارد. از اين رو پرسش هاي او را به گونه اي اقناعي و به تعبير خودش «جدلي» پاسخ مي داده و بسياري از ديدگاه ها، برنامه ها، اهداف و آرمان هاي خود را از او پوشيده نگاه مي داشته است. راستي آقاي منتظري چگونه ادعا دارد كه «الفت خصوصي» و «روابط فكري و علمي» با امام داشته است در صورتي كه حتي از نوشته هاي امام كه در آن روز و روزگار به چاپ

ص: 3115

رسيده و در دسترس عموم قرار داشته، بي خبر بوده است؟ در خاطرات منسوب به او مي خوانيم: ... من يادم هست كشف الاسرار ايشان چاپ شده بود. ناشري كه چاپ كرده بود چهل نسخه به عنوان حق التأليف به ايشان داده بود. ايشان اين چهل نسخه را مي فروختند. يكي از آنها را به من فروختند به ده تومان، با اينكه خيلي وضعمان بد بود ولي چون به آقاي خميني ارادت داشتيم، خريديم[12]... نخست بايد دانست كه نام كتاب امام «كشف اسرار» است، نه «كشف الاسرار» كه در خاطرات منسوب به آقاي منتظري آمده است. دوم اينكه آقاي منتظري نه تنها نام اين كتاب را به درستي فرانگرفته، از محتواي آن نيز بي خبر بوده است. او اگر اين كتاب را روزي كه خريداري كرد (اگر به راستي خريداري كرده باشد)، به صورت گذرا ورق مي زد و يا در دوران خاطره نگاري، شخصاً يا دست اندركاران و تدوين كنندگان خاطرات او به كتاب «كشف اسرار» به شكل گذرا گذر مي كردند، بي ترديد پيرامون ديد امام در زمينه ي حكومت در عصر غيبت خاطرات را به صورت ديگري ساخته و پرداخته مي كردند و رخصت نمي دادند كه خاطراتشان مخدوش شود و ارزش و اعتبار آن به زير سؤال برود. زيرا امام در كتاب كشف اسرار كه در سال

ص: 3116

1322 آن را به رشته ي نگارش كشيده و منتشر كرده است، در پاسخ اين پرسش كه «آيا راست است كه مجتهد در زمان غيبت، نايب امام است، اگر راست است حدودش چيست؟ آيا حكومت و ولايت در آن هست يا نه؟»[13] بحث مفصلي پيرامون اينكه تنها حكومت شايسته، حكومت خدا بر مردم مي باشد، تبيين كرده و صريحاً آورده است: «ما مي گوييم حكومت و ولايت در اين زمان با فقها است»[14] و افزون بر آوردن دليل عقلي بر اثبات اصل ولايت فقيه[15] رواياتي را نيز به عنوان مؤيد بازگو ساخته و چنين آورده است: ... از همين جا پايه ي اطلاعات اين نويسنده را بفهميد كه مي گويد: تازه طبق مباني فقهي هم كه حكومت حق فقيه است، هيچ دليل ندارد! مباني فقه عمده اش اخبار و احاديث ائمه است كه آن هم متصل به پيغمبر خدا و آن هم از وحي الهي است. اينك ما چند حديث در اينجا ذكر مي كنيم تا معلوم شود اينها از فقه به كلي بي خبرند: 1 شيخ صدوق به اسناد متصله ي خود در كتاب اكمال الدين و شيخ طوسي در كتاب غيبت و طبرسي در كتاب احتجاج، توقيع شريف امام غايب را نقل مي كنند و در آن توقيع است: و اماالحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي روات احاديثنا فانهم حجتي

ص: 3117

عليكم و انا حجت الله عليهم يعني هر حادثه اي براي شما اتفاق افتاد، بايد رجوع كنيد در آن به راويان احايث ما زيرا كه آنها حجت منند بر شما و من حجت خدا هستم بر آنها. پس معلوم مي شود كه تكليف مردم در زمان غيبت امام آن است كه در تمام امورشان رجوع كنند به راويان حديث و اطاعت از آنها كنند و امام آنها را حجت خود كرده و جانشين خود قرار داده [است]. 2 در معاني الأخبار شيخ صدوق و كتاب فقيه كه يكي از بزرگ ترين كتاب هاي شيعه است، از اميرالمؤمنين نقل مي كند: انه قال رسول الله: اللهم ارحم خلفائي، قيل يا رسول الله و من خلفائك، قال الذين يأتون بعدي و يروون حديثي و سنتي يعني پيغمبر گفت خدايا رحمت كن جانشين هاي مرا. پرسيدند: كيانند جانشين هاي شما؟ گفت آنهايي كه پس از من مي آيند و حديث و سنت مرا روايت مي كنند. پس معلوم شد آنهايي كه روايت سنت و حديث پيغمبر مي كنند، جانشين پيغمبرند و هر چه براي پيغمبر از لازم بودن اطاعت و ولايت و حكومت ثابت است براي آنها هم ثابت است، زيرا اگر حاكمي كسي را جانشين خود معرفي كرد، معني اش آن است كه كارهاي او را در نبودنش او بايد انجام دهد. 3

ص: 3118

مقبوله ي عمربن حنظله: و فيها من كان منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فإنما استخفّ بحكم الله و علينا ردّه و الرادّ علينا الراد علي الله و هو علي حدّ الشرك بالله... در اين روايت مجتهد را حاكم قرار داده و ردّ او را ردّ امام و ردّ امام را ردّ خدا و ردّ خدا را در حد شرك دانسته [است]. 4 روايت تحف العقول از سيد الشهدا: و فيها و ذالك بأن مجاري الأمور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله الامناء علي حلاله و حرامه. از اين روايت ظاهر [مي] شود كه اجراي همه ي امور به دست علماي شريعت است كه امين بر حلال و حرامند و ما اينجا اختصار به همين كرديم. هر كس زياده بر اين بخواهد، بايد به محلش رجوع كند[16]... دور از نظر نيست كه آقاي منتظري اين ديد امام را در كشف اسرار ديده باشد، از اين رو، به خود رخصت نداده است كه آشكارا بنويسد امام آن روز اصولاً ولايت فقيه را باور نداشت و ما دلايل و شواهدي بر اثبات آن به او نشان داديم و بيست سالي طولي كشيد تا

ص: 3119

ديدگاه او دگرگون شود و اصل ولايت فقيه را بپذيرد! زيرا مي ديد آن روز كه او بيش از چند صباحي نبود به حوزه ي قم گام نهاده بود و طلبه ي مبتدي به شمار مي رفت و هنوز معني ولايت فقيه را در نمي يافت، امام در كتاب كشف اسرار، حدود پانزده صفحه در اثبات اصل ولايت فقيه نگاشته است. از اين رو، سخن دلخواه خود را اين گونه بازگو كرده است: ... با مرحوم امام مطرح كرديم، گفتيم نظر ما اين است... تا مادامي كه امام منصوب هست، امام منصوب، امام منصوب وقتي كه نيست و غايب است، امام منتخب، و امام منتخب بايد مجتهد جامع الشرايط باشد... آن وقت امام گفتند: نه، اين جوري نيست... اين بود اظهارات ايشان در آن وقت و اشاره اي هم به ولايت فقيه نكردند، بعداً كه ايشان به نجف رفتند در آنجا دوازده جلسه راجع به ولايت فقيه و حكومت اسلامي بحث كردند... در رويدادهاي تاريخي گاهي يك حادثه و جريان تا آن پايه روشن و آشكار است، كه تحريف آن به آساني شدني نباشد، حادثه در برابر ديدگان ميليون ها انسان روي داده و انجام پذيرفته است، انكار آن مانند انكار آفتاب در نيم روز تابستان مي باشد. از اين رو، كساني كه برآنند، همه ي رويدادهاي مثبت تاريخي را

ص: 3120

به نام خود و يا به نام باند و گروه خويش به ثبت برسانند و جريان هاي تاريخي را به گونه ي دلخواه به نمايش درآورند، ناگزيرند از حادثه اي آشكار و روشن به گونه اي دو پهلو (كه از آن بتوان برداشت هاي متفاوتي كرد)، سخن بگويند و خاطره روايت كنند تا در مقطع ديگر، كساني كه اصولاً از جريان بي خبرند و يا دنبال غرض ورزي و تحريف گري هستند، از گفتار و نوشتار دو پهلوي آنان براي دگرگون نماياندن واقعيت ها و تحريف تاريخ بهره بگيرند. چنانكه آقاي مهندس بازگان در كتاب انقلاب ايران در دو حركت از اين شگرد بهره گرفته و چنين آورده است: ... نهضت آزادي... در 6 شهريور ماه 57 اعلاميه ي شاه برود تحت عنوان راه نجات ايران از بن بست حاضر را منتشر ساخت... در زير نويس آورده است: در اين اعلاميه صريحاً گفته بوديم :... جا دارد اعلي حضرت كه در پست فرماندهي مطلق العنان مسئول تمام جريانات بوده، كشور را به بن بست امروزي كشانده اند، تن به حقيقت تلخ دهند... با ماندن شاه هيچ كاري چاره نخواهد شد... اما با استعفا و رفتن ايشان مملكت از بن بست بيرون آمده[17]... مهندس بازرگان به دنبال آن متن و اين زيرنويس بي درنگ افزوده است: ... يازده روز بعد از آن، امام در

ص: 3121

اعلاميه ي سوم شوال 15/6/57( 1398( صادره از نجف، خطاب خاص به جناح روحاني و سياسي و بزرگان قوم كرده به سربازان غيور كه براي كشور و وطن فداكاري مي كنند، فرمان به پا خيزيد دادند و سپس چنين فرموده اند:... آيا صلاح دولت نيست كه بركنار شود و خود را بيش از اين در مجامع عمومي رسوا نكند؟ آيا وقت آن نرسيده است كه شاه كنار رود و ملت را به حال خود واگذارد تا ملت سرنوشت خويش را به دست گيرد؟ راستي انگيزه ي آقاي مهندس بازرگان از جمله ي بالا كه «يازده روز بعد از آن امام در اعلاميه...» چه مي باشد و چه نكته ي تاريك تاريخ را مي خواهد روشن سازد؟ آقاي بازرگان به خود رخصت نداده است صريحاً بنويسد و اعلام كند كه نهضت آزادي پيشتاز و پيشنهاد دهنده ي سرنگوني شاه بوده و اين شعار را مطرح كرده است زيرا مي دانسته است كه ملت ايران مي دانند و از ياد نبرده اند كه امام خميني از سال 1342 رسماً به رويارويي با شاه برخاست. در اعلاميه ي ارديبهشت 1342 با فراز تاريخي شاه دوستي يعني غارت گري، شاه دوستي يعني آدمكشي، شاه دوستي يعني... زمينه ي رويارويي با شاه را فراهم كرد، در 13 خرداد 42 (عصر عاشورا) در سخنراني انقلابي خود در مدرسه ي فيضيه، شاه را

ص: 3122

با واژه هاي جناب شاه، بدبخت، بيچاره و... مورد حمله قرار داد و رسماً روياروي او ايستاد. امام در طرح حكومت اسلامي در سال 1348، واژگوني رژيم شاه و تشكيل حكومت اسلامي را «وظيفه ي ديني هر مسلماني» اعلام كرد. در سال 1349 طي پيامي به زائران خانه ي خدا، نظام پادشاهي را رسماً غير اسلامي و نامشروع خواند: ... اصولاً اسلام با اساس شاهنشاهي مخالف است. هر كس سيره ي رسول اكرم (ص) را در وضع حكومت ملاحظه كند، مي بيند كه اسلام آمده است اين كاخ هاي ظلم شاهنشاهي را سرنگون كند. شاهنشاهي از ننگين ترين و مبتذل ترين مظاهر ارتجاع است[18]... امام افزون بر اينكه در بسياري از سخنراني ها و اعلاميه ها به شكل آشكارا بر واژگوني رژيم شاه تكيه و تأكيد كرد، در اعلاميه ي 25 آبان 1356، خطاب به دانشجويان خارج از كشور و مسلمانان ايران و جهان اعلام كرد: ... بايد شاه و دار و دسته اش بدانند كه چه درملاقات با رئيس جمهور امريكا موفق به تجديد نوكري و تثبيت مقام غيرقانوني بشود يا نشود، ملت ايران او را نمي خواهد[19]... در اعلاميه ي 2 بهمن 1356 اعلام كرد: ... ملت با تظاهرات عمومي و تعطيل سرتاسري و دامنه دار و اظهار تنفر، بار ديگر ثابت كرد كه او را نمي خواهد و از او و از خاندانش

ص: 3123

بيزار است و اين رفراندم طبيعي سرتاسري در حقيقت خلع او از سلطنت غاصبانه ي جابرانه است. كارتر و ديگر غارت گران مخازن ملت هاي مظلوم بايد بدانند محمدرضا خان، خائن و ياغي است و ناچار از سلطنت مخلوع است، بر فرض قانوني بودن، چه رسد به سلطنت انتصابي... به ملت شريف ايران مژده مي دهم كه رژيم جائرانه ي شاه، نفس هاي آخرش را مي كشد... به آنها كه از چهارچوب قانون اساسي دم مي زنند، تذكر اكيد دهند كه با اين كلمه صحه به رژيم سلطنتي فاسد موجود نگذارند كه تا اين دودمان فاسد بر مقدرات كشور حكومت مي كنند، ملت ايران نه از اسلام بهره مند مي شوند و نه از آزادي و استقلال كشور خبري است و نه مردم روي سعادت مي بينند[20]... امام در مصاحبه با خبرنگار روزنامه ي لوموند در 4 ارديبهشت 1357 نيز اعلام كرد: ... ما مخالف پدر شاه بوديم و مخالف شاه فعلي و مخالف همه ي سلسله اش هستيم. زيرا مردم ايران آن را نمي خواهند[21]... امام در تاريخ 6 شهريور ماه 1357 همزمان با دومين اعلاميه ي نهضت آزادي كه پس از 13 سال سكوت و كناره گيري صادر كرده بودند، خطاب به برخي روحانيان مانند آقاي شريعتمداري و به سران جبهه ي ملي و نهضت آزادي و ديگر گروه هاي سياسي چنين هشدار داده اند: ... ملت ايران بايد

ص: 3124

بداند كه هيچ روحاني با دولت ظلم و با اشخاص ستمگر كه قرآن و احكام اسلام را به بازي گرفته اند، آشتي نمي كند و نمي تواند بكند. آشتي كردن، مسلط كردن دژخيمان شاه است بر جان و ناموس ملت و آن بالاترين معاصي كبيره است كه روحاني هر كه باشد نمي تواند مرتكب شود و نخواهد مرتكب شد. جناح هاي سياسي و جبهه ها و نهضت ها نخواهند آشتي كرد و نمي توانند آشتي كنند... سياسيون چنين ننگي را نخواهند مرتكب شد[22]... روشن است كه با اين موضع گيري هاي گوناگون امام در درازاي نهضت و انقلاب اسلامي، ادعاي پيشتازي «نهضت آزادي» براي بيرون كردن شاه، مايه ي خنده و مسخره ي نه تنها ملت ايران بلكه ملت هاي جهان خواهد شد و جز رسوايي و بي آبرويي براي ادعا كنندگان، فرآيندي به همراه نخواهد داشت. از اين رو، مي بينيم كه آقاي مهندس بازرگان جريان را به گونه اي ساخته و پرداخته مي كند كه در روز و روزگار ديگر تحريف گران تاريخ بتوانند از آن نوشته ي دو پهلو بهره ي ناروا بگيرند و تاريخ را طبق دلخواه گروه «نهضت آزادي» وارونه سازند![23] آقاي منتظري يا دست اندركاران كتاب خاطرات او نيز با چنين انگيزه اي جريان ديد امام نسبت به حكومت در عصر غيبت را روايت كرده اند تا زمينه براي جا افتادن آن ادعاي دلخواه در

ص: 3125

آينده فراهم شود. البته همه ي كساني كه با چنين شيوه اي به نگارش رويدادهاي تاريخي و بازگو كردن خاطره ها مي پردازند، نبايد از اين نكته غافل بمانند كه حافظه ي تاريخ را نمي توان مخدوش ساخت و واقعيت هاي تاريخي دير يا زود خود را نشان مي دهد و تحريف گران را رسوا مي كند. چنان كه دروغ پردازي هاي تحريف گران تاريخ در سده هاي پيشين، امروز برملا شده و بي اعتباري نوشته هايشان براي همگان آشكار گرديده است. 3 آقاي منتظري در اين خاطره نگاري، جريان ها را به گونه اي روايت مي كند كه انگار او بوده است كه امام و ديگر مراجع و علما را راهنمايي و رهبري مي كرده و نهضت و مبارزه را شكل مي داده و سامان بخشيده است. نمونه ي ديگري از اين شيوه ي خاطره گويي او را در پي مي آوريم. آقاي منتظري در پاسخ اين پرسش حساب شده كه: حضرت عالي به تشكيل هسته ي اوليه ي جامعه ي مدرسين در جريان مبارزه عليه انجمن هاي ايالتي و ولايتي اشاره فرموديد لطفا درباره ي چگونگي تشكيل اين جامعه و اهدافي كه در اين زمينه دنبال مي كرديد، توضيح بفرماييد. چنين مي گويد: ... تلاش ما در آن زمان اين بود كه مراجع را از يك طرف و مدرسين را از طرف ديگر هماهنگ كنيم و اين هماهنگي علما در آن زمان خيلي مهم بود... روي اين اصل ما منزل

ص: 3126

مراجع مي رفتيم و از آنها درخواست مي كرديم كه هفته اي يك بار هر چند براي چاي خوردن هم شده كنار يكديگر بنشينند و همين تجمع باعث مي شد كه شاه و دولت روي آنها حساب كنند. ما به آقايان مي گفتيم وقتي شما متفرق باشيد آنها مي گويند اينها نيرويي نيستند ولي وقتي جلسه ي هفتگي داشته باشيد يك قدرتي مي شويد و آنها مجبورند روي شما حساب كنند و از بعضي تصميم هاي خطرناك صرف نظر كنند. ما در جلسه ي مدرسين تصميم مي گرفتيم و تقسيم كار مي كرديم و مثلاً بنا مي شد هر پنج نفر منزل يكي از مراجع بروند و كارها را با هم هماهنگ كنند و نظرات و اعلاميه هاي آنها را پيگيري كنند و انصافاً در جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي، مراجع خيلي خوب آمدند[24]... بايد بگويم آنچه در بالا از زبان آقاي منتظري آمده است به طور كلي عاري از حقيقت و دور از واقعيت است، زيرا: الف به محض اينكه روزنامه ي اطلاعات و كيهان در عصر روز 16 مهر ماه 1341 خبر تصويب نامه ي انجمن هاي ايالتي و ولايتي را منتشر كردند، مراجع قم در بيت حاج شيخ عبدالكريم حائري، نشستي تشكيل دادند و به بررسي آن تصويب نامه پرداختند و نيازي نبود كه آقاي منتظري به منزل مراجع بروند و آنها را به جلسه

ص: 3127

براي نوشيدن چاي فراخوانند. ب علمايي كه در عصر روز 16 مهر ماه در بيت حاج شيخ عبدالكريم نشست تشكيل دادند چند تصميم اساسي گرفتند كه يكي از آن ها، نشست مستمر هفتگي بود و تأكيد كردند در صورت لزوم اين نشست ها بيش از يك بار در هفته تشكيل شود. در اين دو مورد به كتاب نهضت امام دفتر نخست كه در نجف اشرف در سال هاي خفقان بار دهه ي 50 به رشته ي نگارش كشيده شده است، گذر مي كنيم و مطالبي را كه درباره ي رويدادهاي

ص: 3128

آن روز آمده است عيناً مي آوريم: ... به دنبال اعلام تصويب نامه ي انجمن هاي ايالتي و ولايتي در جرايد عصر تهران در روز 16 مهر 1341، امام خميني بي درنگ علماي تراز اول قم را به نشست و گفتگو پيرامون اين تصويب نامه دعوت كرد و ساعتي بعد اولين نشست علماي قم در منزل حاج شيخ عبدالكريم حائري تشكيل شد. شركت كنندگان در آن، علاوه بر آيت الله زاده ي حائري [حاج آقا مرتضي] كه جنبه ي ميزباني داشت، امام خميني، آقايان گلپايگاني و شريعتمداري بودند... به دنبال سخنان امام و صحبت هاي آقايان ديگر و تبادل نظر درباره ي مفاد تصويب نامه ي مزبور، تصميم هاي زير اتخاذ گرديد: 1 طي تلگرامي به شاه، مخالفت علماي اسلام را با مفاد تصويب نامه ي مزبور اعلام كنند و لغو فوري آن را بخواهند. 2 طي نامه و پيغام به علماي مركز و شهرستان ها، جريان تصويب نامه و خطرهايي را كه براي اسلام و ملت ايران دربر دارد، بازگو كنند و آنان را به مبارزه و مقابله با آن فراخوانند. 3 هر هفته يك بار و در صورت لزوم بيشتر، جلسه ي مشاوره و تبادل نظر ميان علماي قم برقرار شود و كوشش ها و فعاليت هايي كه به منظور مبارزه با تصويب نامه انجام مي پذيرد، با وحدت و اتفاق كامل آنان همراه باشد[25]... چنان كه ملاحظه مي كنيد تشكيل جلسه در

ص: 3129

هر هفته و در صورت لزوم بيشتر، از تصميم گيري هاي نخست علماي قم در همان نخستين نشست آنان در روز 16 مهر ماه 41 بوده است و علماي قم با احساس خطر براي اسلام و استقلال كشور با همه ي نيرو در آن مقطع به صحنه آمده بودند و در راه مبارزه با توطئه ي اسلام زدايي كه زير پوشش تصويب نامه ي انجمن هاي ايالتي و ولايتي آغاز شده بود، دست اتحاد به هم داده بودند و با يكديگر اتفاق نظر داشتند. ج هسته ي اوليه ي جامعه ي مدرسين بنابر روايت آقاي آذري، در سال 1337 تشكيل شده است كه آقاي منتظري گويا از آن به كلي بي خبر است. آقاي آذري در خاطرات خود درباره ي تشكيلات جامعه ي مدرسين چنين مي گويد: ... در سال 1337 ما جامعه ي مدرسين را پي ريزي كرديم. بدين شكل كه فضلا و مدرسين آن روز را جمع نموديم و در رابطه با حوزه و اصلاحات در آن و همچنين در مبارزه با طاغوت مذاكره كرديم. آن وقت براي اصلاح حوزه طرحي به آقاي بروجردي پيشنهاد شد. قبلاً علماي درجه دوم را در جريان امر قرار داديم... عده ي زيادي از علماي قم بودند كه آن طرح را به محضرشان برديم. مخصوصاً امام هم بود كه خدمتشان رفتيم... آقاي بروجردي هم اين پيشنهاد را تصديق كردند،

ص: 3130

منتهي فرمودند كه من نمي توانم فعلاً اين كار را اجرا كنم، زيرا شرايط مناسب نيست[26]... د در دوران نهضت روحانيت بر ضد تصويب نامه ي انجمن هاي ايالتي و ولايتي، محوريت و مديريت جامعه ي مدرسين را اساتيد معظم مكارم شيرازي و جعفر سبحاني بر عهده داشتند و برخي از اساتيد و مدرسين مانند آقاي منتظري اصولاً در آن شركت نمي كردند. شماري نيز به كار شكني بر ضد آن برخاسته بودند و آن را زير نظر آقاي شريعتمداري مي دانستند. اين ناهماهنگي، تنش و كشمكش ميان شماري از اساتيد و مدرسين را به همراه داشت و سرانجام به تعطيلي آن كشيده شد. بنابراين در آن روز آقاي منتظري اصولاً در جامعه ي مدرسين نه حضور داشت و نه نقشي داشت تا در هماهنگي مراجع بكوشد و چنان كه در بالا آمد، علماي قم در آن مقطع با اتحاد و انسجام محكم و هماهنگي بي مانند در برابر هيأت حاكمه ي ايران به پاخاسته بودند و افزون بر نشست هاي مستمر هفتگي چه بسا كه در يك هفته چندين جلسه و نشست هاي فوق العاده با يكديگر داشتند و جريان ها را مورد بررسي، رايزني و تبادل نظر قرار مي دادند. ه اين خاطره اي كه از آقاي منتظري در بالا آمد كه ما از مراجع مي خواستيم كه «هفته اي يك بار هر چند براي

ص: 3131

چاي خوردن... كنار يكديگر بنشينند» توصيه ي امام به آقاي بروجردي مي باشد كه او به نام خود بازگو كرده است. شايد بيشتر برادران روحاني كه در نجف اشرف در محضر امام بوده اند، به ياد داشته باشند كه امام در مقام پند و نصيحت آنان بارها اين نكته را خاطر نشان مي كرد كه من در قم به آقاي بروجردي پيشنهاد مي دادم كه از علماي بلاد دعوت كند كه دست كم هر سال يك بار در قم اجتماع كنند و با ايشان جلسه ي مشترك داشته باشند. امام مي گفت من به آقاي بروجردي يادآور مي شدم كه چنين اجتماعي در قم هر چند اگر در حد چاي خوردن و گپ زدن باشد، مفيد است زيرا مي تواند دل دشمن را خالي كند و اتحاد علماي سراسر كشور و همراهي و هماهنگي آنان با مراجع بزرگ جهان تشيع (آقاي بروجردي) را به نمايش بگذارد. امام روي همين انگيزه پس از آزادي از زندان تشكيل جلسات هفتگي در قم و در همه ي شهرستان ها در شب يكشنبه را پيشنهاد داد و در پيام خود به علماي شهرستان ها نيز روي اين نكته تكيه كرد كه حتماً در هر هفته در شب يكشنبه گرد هم آييد و اگر كاري هم نداشتيد با هم بنشينيد و چاي بنوشيد.[27] آقاي منتظري اين نكته

ص: 3132

را از امام شنيده ليكن حتي مورد استعمال آن را نيز به درستي درنيافته است: آيا در آن برهه اي كه رژيم شاه با تصويب نامه ي انجمن هاي ايالتي و ولايتي به حريم اسلام تجاوز كرده است و علماي اسلام در قم و مشهد و نجف يك دست بر ضد آن قيام كرده و با همه ي نيرو به صحنه آمده اند، جاي اين سخن است كه «ما منزل مراجع مي رفتيم و از آنها درخواست مي كرديم كه هفته اي يك بار هر چند براي چاي خوردن هم شده كنار يكديگر بنشينند» آيا در آن مقطع خطرناك كه رژيم شاه به جنگ با اسلام بر خواسته بود، مراجع قم نه تكليفي احساس مي كردند، نه كاري با هم داشتند و نه به مشورت و تبادل نظر نيازمند بودند و لازم بود كه آقاي منتظري آنان را براي نوشيدن چاي گرد آورد؟!! امام اگر در دوران آقاي بروجردي به او پيشنهاد داد كه با علماي بلاد نشست داشته باشد، و اگر كار و برنامه اي ندارند به نوشيدن چاي و گپ زدن بسنده كنند، مربوط به دوره اي بود كه خيزش و خروشي در كار نبود و نهضتي آغاز نشده بود. آقاي بروجردي رژيم شاه را با يك تشر به عقب نشيني وا مي داشت و مشكل و مسأله اي كه به تشكيل جلسه

ص: 3133

و نشست نيازمند باشد، پيش نيامده بود. ليكن در جريان تصويب نامه ي انجمن هاي ايالتي و ولايتي كه رژيم شاه در واقع شمشير را عليه اسلام از رو بسته بود، چنان كه آورده شد، علماي قم در نخستين لحظاتي كه خبر تصويب نامه ي ياد شده را شنيدند، نشست تشكيل دادند، به گفتگو و رايزني پرداختند و نشست آنان در آن دوره و برهه ي حساس گاهي در هفته بيش از سه بار تكرار مي شد و در آن شرايط اگر كسي نزدشان مي رفت و از آنان مي خواست كه «... هفته اي يك بار هر چند براي چاي خوردن هم شده كنار يكديگر بنشينيد»! آيا مايه ي خنده و شگفتي آنان نمي شد؟! 4 آقاي منتظري در اين خاطره نگاري، نام برخي از علماي بزرگ مانند حاج آقا مرتضي حائري و حاج آقاي سلطاني را همراه ديگر اعضاي جامعه ي مدرسين آورده است كه گويا گاهي در نشست هاي جامعه شركت مي كردند! ليكن بايد دانست حاج آقا مرتضي حائري از مراجع تراز دوم آن روزگار به شمار مي رفت و هيچ گاه در جرگه ي مدرسين نبود و اگر اساتيد و مدرسين، برنامه، طرح و پيشنهادي داشتند به نزد او مي رفتند. در مورد آقاي سلطاني به تحقيق بيشتري نياز است. تا آنجا كه نگارنده به ياد دارد، او نيز هيچ گاه در نشست جامعه ي

ص: 3134

مدرسين شركت نداشت. 5 موضوع ديگري كه در كتاب خاطرات منسوب به آقاي منتظري روي آن تكيه و تأكيد شده است، نقش او در استواري مرجعيت امام، پخش رساله، پرداخت شهريه و برپايي كرسي درس او در حوزه ي قم مي باشد. از زبان آقاي منتظري آمده است: ... در همان ابتدا (؟؟) من و آقاي غيوري كه الان در هلال احمر هستند، به ايشان اصرار كرديم كه شهريه بدهند. ايشان مي گفتند من پول ندارم. مي گفتيم ما مي رسانيم، چون آن وقت من دستم به نجف آباد بند بود و آقاي غيوري هم تعهد كرد كه از تهران قسمتي از آن را جور كند. ايشان گفتند ماه هاي بعد چي؟ گفتيم قرض مي كنيم، گفتند نخير من قرض نمي كنم، از هيچ كس قرض نمي كنم. گفتيم خوب قرض نكنيد، بگذاريد ما اين ماه را بدهيم تا بعد... بالأخره به زور شهريه را گردن ايشان گذاشتيم. مقداري از آن را من تأمين كردم، مقداري را هم آقاي غيوري. بعداً از كاشان داماد مرحوم آيت الله آقاي حاج ميرزا سيد علي يثربي آمدند. يك دستمال پول آوردند دادند به آقاي خميني. كم كم اوضاع خوب شد، شهريه ي ايشان تثبيت شد و ماه هاي ديگر هم رسيد...[28] آقاي منتظري در اين خاطره نگاري آورده است: «در همان ابتدا من و آقاي غيوري... به ايشان اصرار كرديم

ص: 3135

كه شهريه بدهند»! ليكن روشن نكرده است كه منظور از «همان ابتدا» چه مقطعي از تاريخ است؟ آيا پس از فوت آقاي بروجردي منظور است يا ابتداي نهضت در نظر است؟ در هر صورت بي ترديد امام تا آغاز نهضت در سال 1341 از پرداخت شهريه و چاپ رساله خودداري ورزيد و اين واقعيت را آقاي منتظري و شبكه اي كه در تدوين كتاب خاطرات دست داشته اند نيز اذعان و اعتراف كرده اند. پرسش و پاسخي كه در كتاب خاطرات آمده است اين واقعيت را تأئيد مي كند. در اين پرسش و پاسخ مي خوانيم: س: همان گونه كه فرموديد امام از ورود به عرصه ي مرجعيت و پرداخت شهريه در حوزه پرهيز داشتند و بر همين اساس پس از رحلت آيت الله العظمي بروجردي دفتر شهريه اي به نام ايشان داير نگرديد. حضرت عالي به عنوان شخصيتي كه در اين زمينه نقش اصلي و اساسي ايفا نموديد، درباره ي چگونگي تثبيت مرجعيت امام و پرداخت شهريه از سوي ايشان، چنان چه خاطراتي به ياد داريد بيان فرماييد. ج: همان گونه كه قبلاً گفتم بعد از وفات آيت الله بروجردي، آيت الله گلپايگاني و آيت الله شريعتمداري و تا اندازه اي آيت الله مرعشي در قم مريد و سلام و صلواتي داشتند، اما آيت الله خميني نه... ايشان به طور كلي در اين وادي ها نبودند، حتي رساله ي چاپ شده هم نداشتند.

ص: 3136

من و آقاي مولايي با اصرار رساله ي ايشان را گرفتيم و داديم چاپ كردند... ايشان اصلاً در وادي مرجعيت نبودند...[29] بنابراين منظور آقاي منتطري از «همان ابتدا»، آغاز نهضت است. ليكن در آغاز نهضت بايد دانست كه اصرار اين و آن نبود كه امام را به پرداخت شهريه و چاپ رساله ناگزير ساخت. اين استقبال مردم بود كه زمينه را براي دادن شهريه و چاپ و انتشار رساله ي او هموار كرد. مردم ايران در پي نهضت و روشنگري هاي امام به خود آمدند، از غفلت و ظلمت رهيدند، امام را به درستي شناختند و در او ويژگي ها و برجستگي هاي بي مانندي ديدند، رازهاي دل خود را در كلام او يافتند، خواسته هاي دروني خويش را در قلم و زبان او ديدند. خلوص او، سوز و گداز او، خشم و خروش او مردم را شيفته كرد و دگرگون ساخت، مردم سر در راه او گذاشتند. پيروي از او را برخود واجب و وظيفه دانستند. اينجا بود كه وجوهات شرعي به سوي او سرازير شد و عموم كساني كه از او تقليد مي كردند، به علت عدم دسترسي به رساله ي او به اعتراض برخاستند و از او درخواست رساله كردند. در چنين شرايطي امام با انتشار رساله ي عمليه و پرداخت شهريه موافقت كرد، چنان كه آقاي

ص: 3137

منتظري نيز به آن اذعان كرده است: ... اصلاً ايشان در وادي مرجعيت نبودند و طبعاً كسي پول هم به ايشان نمي داد. اما در جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي، ايشان از همه تندتر و داغ تر به صحنه آمدند و اعلاميه هاي ايشان همه جا، تهران و جاهاي ديگر، حسابي پخش شد، كم كم مردم به ايشان رو آوردند، به خصوص از تهران جمعيت زيادي به خانه ي ايشان مي آمدند و كم كم پول هم به ايشان مي دادند..[30] در مورد ديگر چنين اعتراف كرده است: ... وقتي اين لايحه مطرح شد، مراجع قم اعتراض كردند، اما خيلي دست به عصا و با احتياط، كسي كه خيلي تند و تيز مطرح مي كرد، آقاي خميني بود. روي همين اصل هم ايشان از همان روز معروف شد. اصلاً شناخت نسبت به ايشان در بازار تهران و در مردم، به واسطه ي همان اعلاميه ها بود...[31] واقعيت اين است كه هيچ كس در جريان مرجعيت و موقعيت امام نقشي نداشت. اين مقام علمي و معنوي او بود كه مردم را به سوي او كشانيد. اين سخنراني هاي دلنشين و اعلاميه هاي آتشين او بود كه ملت ايران را شيفته و شيداي او كرد و عشق و علاقه ي او را در دل ها حاكم ساخت. اگر امام با اصرار اين و آن به شهريه دادن

ص: 3138

و انتشار رساله تن در مي داد، در پي درگذشت آقاي بروجردي كه شماري از شاگردان و ارادتمندان او پافشاري داشتند كه او را به صحنه آورند و به عنوان يك مرجع جامع الشرايط مطرح كنند، چرا رساله ي او چاپ و منتشر نشد و شهريه اي از جانب او پرداخت نگرديد؟ آقاي منتظري اگر توان اين را داشت كه به تعبير خود «به زور شهريه را به گردن ايشان» بگذارد، چرا در پي رحلت آقاي بروجردي به چنين زور آزمايي دست نزد و امام را به دادن شهريه و چاپ رساله نتواست وا دارد؟ نكته ي درخور توجه اينكه آقاي منتظري خود اعتراف كرده است كه اصرار كسان به واداشتن امام به چاپ رساله و دادن شهريه بي نتيجه بوده و اين نهضت او بر ضد رژيم شاه بوده است كه زمينه را براي مرجعيت مطلق او هموار كرده است: ... درس آقاي خميني در زمان آيت الله بروجردي از مهم ترين درس ها بود و حدود پانصد ششصد نفر شاگرد داشت و بعد از فوت آيت الله بروجردي، ايشان يك قدم هم براي مرجعيت خودش برنداشت. به اصرار به او گفتند رساله تان را بدهيد چاپ كنند. ايشان حاضر نبودند، تا اينكه مسأله ي انجمن هاي ايالتي و ولايتي پيش آمد... آيت الله خميني در اين امر از همه فعاليت بيشتري داشت و

ص: 3139

اعلاميه هاي مهمي داد، در نتيجه مردم ايشان را شناختند و به سراغ ايشان آمدند..[32] امام هيچ گاه و هرگز در اين انديشه نبود كه اگر شهريه را آغاز كرد، نبايستي قطع شود بلكه برعكس بر اين نظر بود كه اگر بودجه رسيد، شهريه مي دهد و هرگاه بودجه اي نبود مسئوليتي ندارد. نگارنده به ياد دارد آن گاه كه نخستين شهريه ي امام در ارديبهشت ماه 1342 رسماً پرداخت شد، برخي از نزديكان و ارادتمندان امام به او پيشنهاد داده بودند كه مقدار شهريه را كمتر كند و نيز به طلابي كه مقدمات مي خوانند شهريه نپردازد تا از بودجه ي موجود، شهريه ي چند ماه را بتوان تأمين كرد. ليكن امام مخالفت كرد و دستور داد همه ي موجودي را ميان عموم طلاب (چه آنهايي كه مقدمات مي خوانند و چه آنهايي كه در پايه ي سطح و خارج هستند)، تقسيم كنند و افزوده بود اگر بودجه رسيد ماه هاي ديگر نيز شهريه مي دهيم و اگر نرسيد، نمي پردازيم. در تاريخ حوزه ي قم امام نخستين مرجعي بود كه به طلابي كه مقدمات مي خواندند نيز شهريه مي داد. آن گونه كوته انديشي ها كه مبادا بودجه براي شهريه نرسد و شهريه به طور مستمر و پيوسته پرداخت نشود و مايه ي آبروريزي براي «آقا» شود و... در مرام و مكتب امام راه و جايي نداشت. اين

ص: 3140

گونه ديدگاه ها از آن كساني است كه هنوز از بيماري خود محوري و خودپرستي نرهيده اند و در كردار و گفتارشان خدا جايي ندارد، طبق هواهاي نفساني حركت مي كنند و حرف مي زنند و خاطره مي گويند. ليكن انسان هاي وارسته و خود ساخته كه به دنبال انجام وظيفه هستند و طبق وظايف و مسئوليت هاي ديني قلم مي زنند و قدم برمي دارند، آزادانديش تر از آنند كه به شهريه و استمرار آن انديشه كنند و بابت بود و نبود آن نگراني داشته باشند. البته نگارنده بر آن نيست اين واقعيت را انكار كند كه بسياري از شاگردان و ارادتمندان امام در پي درگذشت آقاي بروجردي در فرصت ها و مناسبت هاي گوناگون، بارها به امام پيشنهاد مي دادند كه به دادن شهريه و چاپ و انتشار رساله اقدام كند، ليكن امام تا روزي كه مردم به او روي نياوردند و بودجه ي اوليه براي پرداخت شهريه فراهم نيامد، اين پيشنهاد را نپذيرفت و به آن مبادرت نورزيد. از اين رو، شهريه ي امام در پي اوج نهضت او آغاز و دنبال شد. در مورد رساله ي عمليه نيز امام آن روز كه مقلدين به او روي آوردند و خواستار رساله شدند، تنها با چاپ و انتشار آن موافقت كرد و هيچ مبلغي بابت چاپ آن هزينه نكرد. مردم با هزينه ي شخصي آن

ص: 3141

را به چاپ رسانيدند. آن گاه كه امام با چاپ رساله موافقت كرد، جمعي در اكيپ هاي مختلف به تنظيم آن به صورت توضيح المسائل پرداختند و آقاي حاج شيخ مجتبي تهراني اصلاح و تصحيح نهايي آن را به پايان برد و نخستين توضيح المسائل امام در تاريخ هفتم يا هشتم محرم83 (ه. ق) (دهم يا يازدهم خرداد 1342( به بازار آمد. اين نكته نيز درخور ياد آوريست كه امام پيش از آغاز نهضت در سال 1341 در جرگه ي مراجع قرار داشت و در ميان كساني كه او را مي شناختند و با نام او آشنا بودند، به عنوان يك مرجع مطرح بود حتي در دوران مرجعيت آقاي بروجردي در برخي از نقاط ايران مقلديني داشت. چنان كه در كتاب نهضت امام، آمده است: ... مقامات جاسوسي و به اصطلاح امنيتي رژيم شاه در ابتداي تأسيس ساواك درباره ي حوزه ي قم و مقامات برجسته ي آن حوزه و شمار طلابي كه در آن حوزه به تحصيل سرگرمند، نيز درباره ي مدارج تحصيلي و حقوق مستمري آنان، به تحقيق و تفحص دست زده و گزارشي تهيه كرده اند. در اين گزارش درباره ي مراجع تراز دوم پس از حاج آقا حسين بروجردي (مرجع علي الاطلاق جهان تشيع) و شمار طلابي كه در درس آنان شركت مي كنند و منطقه ي نفوذ آنان

ص: 3142

نيز اطلاعاتي داده اند. در اين گزارش كه در تاريخ 22/12/1335 داده شده، شاگردان درس امام را حدود پانصد نفر ذكر كرده و اعتراف كرده است كه از لحاظ درس حائز اهميت است و يادآور شده است كه در ايالات مركز و غرب ايران، مقلد دارد... اين گزارش از سوي سرهنگ قلقسه رئيس دايره ي امنيت و مذاهب، به اداره ي سوم ساواك داده شده است...[33] 6 موضوع ديگري كه در كتاب خاطرات منسوب به آقاي منتظري آمده است، رويدادهاي حوزه ي قم در پي تبعيد امام به تركيه در آبان ماه سال 1343 مي باشد. از زبان آقاي منتظري آمده است: ... به عنوان اعتراض به تبعيد ايشان تصميم گرفتيم چند روز حوزه را تعطيل كنيم. در همين رابطه جلسه گرفتيم كه جلسه ي اول آن در منزل من بود، جلسه ي بعد منزل آقاي مشكيني بود. در اين جلسات بعضي با تعطيل درس ها مخالف بودند و بعضي موافق. ما مي خواستيم حوزه را تعطيل كنيم و منعكس كنيم كه اين تعطيلي به عنوان اعتراض به تبعيد امام است... شب دوم كه منزل آقاي مشكيني بوديم بنابراين شد كه برويم منزل مراجع و از آنها بخواهيم درسهاي خود را تعطيل كنند. آن شب بنا شد من و آقاي فاضل لنكراني و آقاي محمدي گيلاني و حاج آقا مهدي حائري تهراني

ص: 3143

برويم منزل آقاي شريعتمداري. ما چهار نفر رفتيم منزل آقاي شريعتمداري... گفتيم: به نظرمان آمده كه چند روز حوزه را به عنوان اعتراض تعطيل كنيم... آقاي خميني بالأخره مرجع تقليد است از قم تبعيد شده... بالأخره يك اعتراضي بكنيد و تعطيلي حوزه يك نوع ابراز انزجار از اين كار است... بالأخره آن شب ايشان تند شد ما هم تند شديم و زمينه ي بازداشت من هم تقريباً از همين جا شروع شد... فرداي آن شب آقاي شريعتمداري رفته بودند براي درس و روي منبر گفته بود بله آمده اند به من تحميل كنند كه حوزه را تعطيل كنيم... آقاي شريعتمداري هم كه با صحبت كردن خود [در] سر درس، مسأله را آفتابي كرد و تقريباً خود را كنار كشيد، ايام، نزديك عيد نوروز بود و بالأخره روز عيد آمدند مرا بازداشت كردند...[34] آنچه در بالا از زبان آقاي منتظري آمده است، به خيال پردازي و پندار بافي نزديك تر است و با حوادثي كه در پي تبعيد امام به تركيه، در قم روي داد، نه تنها همخواني ندارد، بلكه فرسنگ ها فاصله دارد. زيرا اولا در پي تبعيد امام در روز 13 آبان ماه 1343، آستانه ي مقدسه، بيت امام، منزل علما و روحانيان سرشناس، همه ي مدارس و مساجد، در محاصره ي نيروهاي نظامي و انتظامي قرار گرفت، تانك ها

ص: 3144

و مسلسل هاي سنگين در شهر مستقر شدند و شهر قم به شكل يك پادگان نظامي درآمد و عملاً حكومت نظامي برقرار شد و هرگونه اجتماع دو يا سه نفري با برخورد نظاميان مستقر در شهر رو به رو مي شد، تلفن هاي شهر به كلي قطع بود و هيچ گونه ارتباط تلفني امكان نداشت. در چنين شرايطي چگونه امكان داشت كه يكي از مقامات روحاني بتواند كلاس درس تشكيل دهد و يا شماري از روحانيان به منازل برخي از علما بروند و با آنان به گفتگو بنشينند؟ ثانياً در پي تبعيد امام نه تنها بازار و خيابان هاي قم در پشتيباني از امام و اعتراض به تبعيد غيرقانوني او بسته شد، بلكه بازار برخي از شهرهاي ديگر نيز به حال تعطيل درآمد. در چنين شرايطي اگر يك مقام روحاني از تعطيل برنامه هاي درسي، خودداري مي كرد، بي ترديد با واكنش تند و شديد مردم رو به رو مي شد و ديگر نمي توانست در ميان مردم آن روز زندگي كند. ثالثاً حوزه ي قم و ديگر حوزه هاي علميه در سراسر كشور، نه تنها درس هاي خود را در پشتيباني از امام تعطيل كرد، بلكه مراسم نماز جماعت نيز در قم و برخي شهرهاي كشور به كلي تعطيل شد. درس هاي حوزه ي قم به مدت 15 روز تعطيل بود. آقاي حاج سيد

ص: 3145

محمدرضا گلپايگاني كلاس درس خود را پس از تعطيلي دو هفته اي در روز 28 آبان ماه 1343 آغاز كرد و روز نخست كلاس درس به سخنراني پرداخت و سخنان خود را با آيه ي شريفه ي «الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق إلا ان يقولوا ربنا الله» آغاز كرد و از امام پشتيباني به عمل آورد، راه او را ستود و تبعيد غير قانوني او را محكوم كرد. شادروان شيخ مصطفي زماني در مقدمه ي كتاب خود كه در سال 1343 منتشر شده است به تعطيلي حوزه به مناسبت تبعيد امام اشاره كرده و چنين آورده است: ... پاكنويس اين كتاب در آبان ماه 1343 يعني هنگامي كه مرجع تقليد شيعيان حضرت آيت الله العظمي آقاي خميني را از قم تبعيد كردند و حوزه براي ابراز نگراني و تجليل از معظم له 15 روز تعطيل گرديد، صورت گرفت..[35] رابعاً اگر در پي تبعيد امام، از آقاي منتظري در آن شرايط خفقان بار كوچك ترين فعاليت چشمگيري سر مي زد، بي ترديد از سوي ساواك مورد تعقيب قرار مي گرفت و بازداشت مي شد. چنان كه عالمان برجسته و مجاهدي همانند شهيد حاج سيد مصطفي خميني، حاج شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي، حاج شيخ جعفر سبحاني، حاج شيخ مهدي كروبي، حاج آقاي شجوني، حاج شيخ غلامرضا كني، حاج شيخ علي كاظمي، حاج شيخ حيدر اصفهاني و... به دنبال

ص: 3146

تبعيد امام در قم و تهران دستگير و به زندان گسيل شدند. در صورتي كه دستگيري آقاي منتظري قريب دوسال پس از تبعيد امام در نوروز سال 1345 روي داد. 7 در خاطرات منسوب به آقاي منتظري پيرامون حوادث قم پس از تبعيد امام افزون بر آنچه آورده شد، مسائل ديگري نيز مطرح شده است كه بخشي از آن را در پي مي آوريم و به بررسي آن مينشينيم: ...وقتي امام را گرفتند براي اينكه خانه ي امام خالي نباشد، شاگردان ايشان وظيفه ي خود مي دانستند كه اطراف حاج آقا مصطفي جمع شوند و خانه ي امام را خلوت نگذارند. بالأخره ايشان پسر امام بود و به علاوه مرد فاضل و عاقل و متديني بود و اهل هوي و طالب مقام نبود. حاج آقا مصطفي با اسكورت راه افتاد خانه ي آقاي گلپايگاني و آقاي شريعتمداري و آقاي مرعشي به عنوان استمداد كه آنها را به حركت بياندازد من او را بر اين كار تشويق مي كردم. مي گفتيم حالا لازم است خانه ي امام خالي نماند كه آنها بگويند اينها را شكست داديم. خانه ي امام از آن وقت كه بود بيشتر شلوغ شد، ما وظيفه مي دانستيم برويم آنجا، بالأخره حاج آقا مصطفي را هم بازداشت كردند و بردند گويا زندان قزل قلعه ي تهران و پس از 57

ص: 3147

روز ايشان را موقتا آزاد كردند تا با خانواده اش خداحافظي كند و برگردد و چون برنگشت دوباره او را بازداشت كردند و فرستادند تركيه نزد والدشان...[36] چنان كه پيشتر ياد آور شدم آن روز كه امام را دستگير و تبعيد كردند، بيت امام، منزل علما و به طور كلي شهر قم در محاصره و در سلطه ي نظاميان قرار داشت و به كسي اجازه ي ورود به بيت امام داده نمي شد. حاج سيد مصطفي خميني به تنهايي از كوچه پس كوچه ها و دور از چشم ساواكي ها و نظامي ها از يك در مخفي توانست وارد منزل آقاي نجفي شود[37] ليكن ديري نپاييد كه مأموران از حضور او در بيت آقاي نجفي آگاهي يافتند و با كمال بي شرمي از ديوار وارد منزل شدند و او را در برابر ديدگان آقاي نجفي دستگير كردند و به تهران انتقال دادند. اين جريان در ساعت 9 بامداد روز چهار شنبه 13 آبان ماه 43 روي داد و شهيد حاج سيد مصطفي درآن روز با علماي ديگر مانند حاج سيد محمدرضا گلپايگاني و آقاي شريعتمداري اصولاً ديداري نداشت و اوضاع حاكم بر قم امكان ملاقات با علما را به او نمي داد. در چنين اوضاع و شرايطي آقاي منتظري چگونه توانسته است به حاج سيد مصطفي دسترسي پيدا كند و او

ص: 3148

را «بر اين كار تشويق كند»! و او را «با اسكورت به خانه ي آقاي گلپايگاني و شريعتمداري ببرد» و بالاتر از اين «خانه ي امام را از آن وقت كه امام بود شلوغ تر كند»؟ اين از معماهاي تاريخ است كه نگارنده از حل آن عاجز است. اعاذنا الله من شرور انفسنا [1]. مورخ انقلاب اسلامي. [2]. مصاحبه ي آقاي منتظري

ص: 3149

با مصطفي ايزدي، ص2 [3]. سخنراني آقاي منتظري در 23/5/1375 در قم از اين فراز از سخنان آقاي منتظري به دست مي آيد كه نامبرده از كاستي هاي خود چندان بي خبر نبوده است. [4]. صحيفه ي امام، ج ا، ص163. [5]. خاطرات، ص91. [6]. پيشين، ص100. [7]. علوي طباطبايي، سيد محمد حسين، خاطرات زندگاني آيت الله العظمي آقاي بروجردي، قم:1341، ص59. [8]. پيشين، ص52. [9]. كابينه ي علي اصغر سهيلي در 18/12/1320 تشكيل شد و در 15/5/1321 پايان يافت. [10]. نشريه ي ياد، شماره 4، خاطرات آقاي آذري، ص31. [11]. خاطرات، صفحه 199. [12]. خاطرات، ص202. [13]. كشف اسرار، ص226. [14]. پيشين، ص234. [15]. پيشين، ص237. [16].پيشين، ص237، 238. [17]. مهدي بازرگان، انقلاب ايران در دو حركت، چاپ اول، تهران: بهار 1363، ص32. نقطه گذاري ها از متن كتاب است. آقاي بازرگان دنباله ي اين اعلاميه را كه نمايان گر وفاداري به قانون اساسي مشروطه و جانب داري از سلطنت خاندان پهلوي مي باشد سانسور كرده است. متن درست اعلاميه چنين است :... با ماندن شاه هيچ كاري چاره نخواهد شد... اما با استعفا و رفتن ايشان مملكت از بن بست بيرون آمده چاره جويي هايي امكان پذير خواهد شد. با فروكش كردن نااميدي و طوفان خشم ملت فرصتي به دست خواهد آمد كه اولاً جانشينان ايشان (بخوانيد وليعهد يا شوراي

ص: 3150

سلطنتي) با عبرت از گذشته به قانون اساسي و حقوق و حيثيت مردم تمكين نمايند... (اسناد نهضت آزادي، ج 11، ص16 ( [18]. سيد حميد روحاني، نهضت امام خميني، دفتر دوم، چاپ پنجم، ص757. [19]. صحيفه امام، ج 3، ص267. [20]. پيشين، ص315 317. [21]. پيشين، ص373. [22]. پيشين، ص451. [23]. اتفاقاً از انتشار كتاب « انقلاب ايران در دو حركت » زماني نگذشته بود كه به يكي از روزنامه هاي پارسي زبان برون مرزي كه از سوي به اصطلاح اپوزيسيون منتشر مي شد، برخوردم كه با تيتر درشت آورده بود: « نهضت آزادي ايران پيشتاز واژگوني رژيم شاه » (چيزي بدين مضمون) و به همين نوشته ي مهندس بازرگان اشاره كرده بود. [24]. خاطرات، ص210. [25]. سيد حميد روحاني، نهضت امام خميني، دفتر نخست، چاپ پانزدهم، ص172. [26]. نشريه ي ياد، شماره 4، ص31 32. [27]. پيرامون پيشنهاد امام براي نشست علماي سراسر ايران در شب هاي يكشنبه به كتاب نهضت امام، دفتر اول، چاپ پانزدهم، ص966 نگاه كنيد. [28]. خاطرات، ص202 و 201. [29]. خاطرات ص201. [30]. پيشين، همان صفحه. [31]. پيشين، ص205 [32]. خاطرات، ص257. [33]. نهضت امام خميني (ره) از اين نگارنده دفتر اول ناشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره) چاپ پانزدهم تاريخ چاپ: بهار 1381 ص76. [34]. خاطرات، ص254

ص: 3151

[35]. كودك نيل يا مرد انقلاب ص15 ناشر: كتابفروشي محمدي تاريخ انتشار: اسفندماه1343/. [36]. خاطرات آقاي منتظري پيشگفتار ص49. [37]. بنابر خاطره اي كه در نجف از حاج سيد مصطفي خميني دارم آقاي نجفي به وسيله ي خانم يا آقايي (ترديد از من است) كه در بيت ايشان كار مي كرد او را به منزل خود فراخواند آن شخص حاج سيد مصطفي را از بيراهه و از يك در مخفي منزل، توانست به حضور آقاي نجفي ببرد. آقاي نجفي در اين ديدار به او آگاهي داد كه از يك منبع موثق اطلاع يافته است كه نقشه ي دستگيري حاج سيد مصطفي را دارند از اين رو او را به منزل خود دعوت كرده است تا شايد از تعرض مأموران مصون بماند.

ص: 3152

تأمّلى در وصيت نامه امام خمينى قدس سره

مجله مشكوة، شماره 82 دكترمحمد مهدى ركنى يزدى سرمقاله سان به سرشت طبيعى و فطرت منحرف نشده اش با اندك تأمّل مى يابد كه جان و روانش ناميراست، و مردن ظاهر جابه جا شدن او از منزل دنيا به سراى عُقباست، همچنان كه از سراچه تنگ زِهدان مادر به فضاى باز و گسترده جهان نقل مكان كرده و زندگى كامل ترى را ادامه مى دهد. دليل روشن و عملى اين دريافت دلبستگى آدميزاد به برجا ماندن نام نيك و ذكر خيرش پس از مرگ است. نشنيده ايم خردمندى بگويد: مرا لعن كنيد و دشنام دهيد يا نيكوكاريهايم را برشمريد و برايم طلب رحمت و مغفرت كنيد، هر دو برايم يكسان است! آرى غير مسلمانان هم اين باور در عمق ذاتشان هست كه به اعمال شايسته و پسنديده مانند ساختن مدرسه و بيمارستان اقدام مى كنند، تا همنوعانشان از آنها بهره مند شوند، و دوست دارند پس از وفات هم نام و آثار و تنديس آنان بر جا ماند؛ و به نيكى از آنها ياد شود، گر چه بهشت و دوزخ را همچون ما باور نداشته باشند. از اين مقدمه كه شرح آن اثبات بقاى روح و وجود رستاخيز و دادگاه عدل الهى مى كند مى گذرم و به مقصد اصلى كه توضيحى كوتاه درباره «وصيت» و «وصيت نامه

ص: 3153

سياسى الهى» امام خمينى قدّس اللّه سرّه است مى پردازم، تا تعليمى باشد براى جوانانى كه آن دوران پُر شور و شوق را درك نكردند و آگاهى و يادآورى براى همگان خاصّه مسئولان و دست اندركاران. يكى از جلوه هاى بقاى هستى و جاودانگى حقيقت انسان كه به «مَن»(1) تعبير مى شود اين است كه هر كسى امتداد وجود خويش را در فرزندان و بازماندگانش مى يابد، بدين جهت تجربه هاى زندگى و آموزه هاى گفتنى حياتش را نوشته به آنها مى سپُرد تا راه خوشبختى و رستگارى را در دوران زندگانى بيابند و سرگردان نمانند. اين اندرزگويى(2) و سفارش همان است كه در زبان قرآن و شريعت اسلام «وصيت» خوانده مى شود، و شايد از اولين وصيتها وصيت حضرت ابراهيم عليه السلام به فرزندانش باشد كه در قرآن مجيد آمده، و آن توصيه به تسليم شدن در برابر احكام الهى است: «وَ وَصّى بِهَا ابراهِيمُ بَنيهِ وَ يَعقُوبُ يَا بُنَىَّ انَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ الاّ وَ انْتُمْ مُسْلِمُونَ»(3)؛ ابراهيم و يعقوب پسران خود را به همان [آيين] سفارش كردند [و گفتند] اى پسران من خداوند براى شما اين دين [اسلام يعنى تسليم شدن] را برگزيد، پس البته نبايد جز مسلمان بميريد(4). «در معنى وصيت اشاره اى هم به اهميت آن هست، چون هر سفارشى را وصيت نمى نامند،

ص: 3154

بلكه تنها در موردى به كار مى برند كه براى وصيت كننده اهميت داشته و مورد عنايتش باشد»(5). از اين نظر است كه غالبا به سفارش و توصيه هايى كه شخص به بازماندگان يا وصىّ خود مى كند «وصيّت» مى گويند. اما مهم ترين وصيتها آنهاست كه از پيشوايان معصوم ما عليهم السلام رسيده و در كتب حديث ضبط است. خطبه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در غدير خم كه به خلافت و وصايت على بن ابى طالب عليه السلام تصريح شده خود از اين وصاياست به امت اسلام. وصيت اميرالمؤمنين على عليه السلام به سبط اكبر امام حسن عليه السلام نيز گونه اى از همين وصيتهاست كه مخاطب در حقيقت عموم مسلمانان و شيعيان هستند. بينانگذار جمهورى اسلامى ايران كه مقيّد به اجراى همه احكام اسلام بودند اين سنّت سنيّه را هم عمل كردند و در 26 بهمن 1361 ش / اول جمادى الاولى 1403ق (حدود چهار سال بعد از پيروزى انقلاب) وصيت نامه اى سياسى الهى به خط خود در 29 صفحه نوشتند و براى توليت معظم آستان قدس رضوى جهت ضبط در خزانه كتابخانه مركزى آستان قدس ارسال فرمودند كه طىّ تشريفاتى انجام گرفت. پس از ارتحال آن پيشواى مجاهد و دلسوز، متن وصيت نامه توسط رهبر معظم انقلاب آيت اللّه خامنه اى مدّ ظله العالى در مجلس خبرگان قرائت شد. اين وصيت نامه به صورتهاى

ص: 3155

مختلف چاپ شده، در اختيار خواستاران قرار گرفت؛ از جمله آن چاپها نسخه اى است كه كتابخانه مركزى آسان قدس رضوى با همكارى بنياد پژوهشهاى اسلامى و خدمات فنى مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس پس از كسب اجازه از مركز تنظيم و نشر آثار امام خمينى رضوان اللّه عليه آن را به سه زبان فارسى، عربى و اردو با متن دستخط ايشان به صورتى نفيس چاپ و منتشر ساخت و مأخذ مطالب نويسنده هم، اين چاپ مى باشد. اينك نگاهى گذرا به صفحات نورانى آن مى افكنيم و مشاهده مى كنيم كه محبت و صميميت براى اسلام و مسلمانان، و ارشاد و نصيحت حتى نسبت به مخالفان در آن موج مى زند، و چون از دلى دردآشنا و مخلص برخاسته بر دل هر صاحبدلى مى نشيند. بديهى است كه نقل تمام آن سفارشها و دلالتها از حوصله اين نوشتار بيرون است، ناچار گزيده اى از آن رهنمودها را مخصوصا آنچه امروز بيشتر به كار مى آيد نقل كرده مطالعه تمامش را توصيه مى نماييم. »»» وصيت نامه با مقدّمه اى خاص آغاز مى شود و آن حديث معتبر و متواترى است كه با اندك تفاوت الفاظ در صحاح اهل سنت و جوامع حديث شيعه نقل شده: قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله : «انى تاركٌ فيكُم الثِّقلَين: كتابَ اللّهِ و عترتى اهلِ بَيتى.

ص: 3156

فاِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حتّى يَرِدا علىَّ الحَوض»(6). پس از ذكر اهميت و عظمت اين دو شىء نفيس كه معرفت نسبت به آنها براى ما ممكن نيست اشاره اى گذرا به جفايى كه بر آن دو رفته مى كنند و مى نويسند: «شايد جمله لن يفترقا حتّى يَرِدا علىَّ الحَوض اشاره باشد بر اينكه بعد از وجود مقدس رسول اللّه صلى الله عليه وآله ، هر چه بر يكى از اين دو گذشته است بر ديگرى گذشته است و مهجوريّت هر يك مهجوريت ديگرى است...» (ص 1(. «مسائل اسف انگيزى كه بايد براى آن خون گريه كرد پس از شهادت حضرت على عليه السلام شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان قرآن كريم را وسيله اى كردند براى حكومتهاى ضد قرآنى و مفسران حقيقى قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دريافت كرده بودند... با بهانه هاى مختلف و توطئه هاى از پيش تهيه شده، آنان را عقب زده... در حقيقت قرآن را كه براى بشريت تا ورود به حوض، بزرگ ترين دستور زندگانى مادى و معنوى بود و هست از صحنه خارج كردند، و بر حكومت عدل الهى كه يكى از آرمانهاى اين كتاب مقدس بوده و هست خط بطلان كشيدند» (ص 2(. پس از شرح اين مصائب كه بر قرآن و عترت رفته، افتخارات معنوى خود

ص: 3157

را برمى شمارند و از جمله مى نويسند: «ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگ ترين دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترين كتاب رهايى بخش بشر است و دستورات معنوى و حكومتى آن بالاترين راه نجات است از امام معصوم ماست. ما مفتخريم كه ائمه معصومين از على بن ابى طالب گرفته تا منجى بشر حضرت مهدى صاحب زمان عليهم آلاف التحية و السلام كه به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند، ما مفتخريم كه ادعيه حيات بخش كه او را قرآن صاعد مى خوانند از ائمه معصومين ماست... و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه درياى بى پايان است يكى از آثار اوست، و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين عليهم صلوات اللّه و متعهد به پيروى آنانيم... و ما امروز مفتخريم كه مى خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم، و اقشار مختلفه ملت ما در اين راه بزرگِ سرنوشت ساز سر از پا نشناخته جان و مال و عزيزان خود را نثار راه خدا مى كنند» (ص 3(. «و ملت ما بلكه ملتهاى اسلامى و مستضعفان جهان مفتخرند به اينكه دشمنان آنان، كه دشمنان خداى بزرگ و قرآن كريم و اسلام عزيزند، درّندگانى هستند كه از هيچ جنايت و خيانتى براى

ص: 3158

مقاصد شوم جنايتكارانه خود دست نمى كشند... و در رأس آنان آمريكا اين تروريست بالذّات دولتى است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيست جهانى است...» (ص 4(. پس از توصيه به پيمودن صراط مستقيمى كه به شرق و غرب كافر وابسته نيست و خداوند به مسلمانان نصيب فرموده مى نويسند: «با كمال جدّ و عجز از ملتهاى مسلمان مى خواهم كه از ائمه اطهار و فرهنگ سياسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى اين بزرگ راهنمايان عالَم بشريت به طور شايسته و به جان و دل و جان فشانى و نثار عزيزان پيروى كنند. از آن جمله از فقه سنتى كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتهاست چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامى است ذره اى منحرف نشوند». (ص 5(. مقدمه كه خود شش صفحه دست نوشت را فرا گرفته با توصيه به غفلت نكردن از نماز جمعه و اقامه مراسم عزادارى ائمه اطهار عليهم السلام به پايان مى رسد. گفتنى است كه آن رهبر روشن بين اصولاً ناظر به آثار اجتماعى و حكومتى و سياسى احكام شرعى بوده اند؛ و بر طبق اين نظر است كه در توصيه به مراسم جمعه و جماعت يا عزادارى حضرت سيدالشهداء عليه السلام افزون بر جنبه عبادى و فوايد

ص: 3159

معنوى، بُعد سياسى و وحدت آفرينى و دشمن شكن بودن آنها را هم يادآور مى شوند. »»» اينك به متن وصيت نامه مى رسيم كه با «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آغاز مى شود. نخست از «اهميت انقلاب شكوهمند اسلامى» ياد مى كنند، امّا در هيچ جا از توفيقات الهى كه خودشان در به ثمر رساندن و هدايت آن مخصوصا در اوايل كار داشته اند ذكرى به ميان نمى آورند، بلكه همه جا آن را «دست آورد ميليونها انسان ارزشمند و هزاران شهيد جاويد آن و آسيب ديدگان عزيز» مى شمرند، و از خود «به عنوان يك نفر طلبه حقير كه همچون ديگر برادران ايمانى اميد به اين انقلاب و بقاى دست آوردهاى آن و به ثمر رسيدن هر چه بيشتر آن دارم» ياد مى كنند، و پيروزى انقلاب را از تأييدات غيبى الهى مى دانند، و چنين استدلال مى كنند كه «اگر نبود دست تواناى خداوند امكان نداشت يك جمعيت سى و شش ميليونى با آن تبليغات ضد اسلامى و ضد روحانى، خصوص در اين صد سال اخير... ممكن نبود اين ملت با اين وضعيت يك پارچه قيام كنند... تمام قدرتهاى داخل و خارج را كنار زده و خود مقدرات كشور را به دست گيرد. بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامى ايران از همه انقلابها جداست، هم در پيدايش و هم در كيفيت

ص: 3160

مبارزه و هم در انگيزه انقلاب و قيام. و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهى و هديه غيبى بوده كه از جانب خداوند منّان بر اين ملت مظلوم غارت زده عنايت شده است». (ص 7( در بند 2 وصيت نامه سخن از جامعيت اسلام به ميان مى آيد: «اسلام و حكومت اسلامى پديده الهى است كه با به كار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين مى كند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند... اينك كه به توفيق و تأييد خداوند جمهورى اسلامى با دست تواناى ملت متعهد پايه ريزى شده، و آنچه در اين حكومت اسلامى مطرح است اسلام و احكام مترقى آن است، بر ملت عظيم الشّأن ايران است كه در تحقق محتواى آن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است». (ص 8( سپس اين حقيقت را با بيانات و شواهدى روشن تأكيد مى فرمايند. بقيه وصيت نامه به برشمردن عواملى كه سبب بقا يا خطرهايى كه تهديدكننده اين وديعه الهى است پرداخته مى شود، و آن پدر دلسوز ملت رهنمودهاى مفيد و كارساز خود را يك به يك شرح

ص: 3161

مى دهند. به رعايت اختصار گزيده اى از آنها نقل مى شود: 1 «بى ترديد رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پيروزى است، و رمز پيروزى را ملت مى داند و نسلهاى آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلى آن، انگيزه الهى و مقصد عالى حكومت اسلامى، و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براى همان انگيزه و مقصد... و در مقابل اين انگيزه كه رمز پيروزى و بقاى آن است فراموشى هدف و تفرقه و اختلاف است. بى جهت نيست كه بوقهاى تبليغاتى در سراسر جهان و وليده هاى(7) بومى آنان تمام توان خود را صرف شايعه ها و دروغهاى تفرقه افكن نموده اند...». (ص 8( 2 «از توطئه هاى مهمى كه در قرن اخير... به چشم مى خورد تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براى مأيوس نمودن ملتها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است. گاهى ناشيانه و با صراحت [مى گويند] به اينكه احكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است، نمى تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند، يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است... و گاهى مؤدبانه و شيطنت آميز به گونه طرفدارى از قِداست اسلام، كه اسلام و ديگر اديان الهى سر و كار دارند با معنويت و تهذيب نفوس

ص: 3162

و تحذير از مقامات دنيايى... و حكومت و سياست و سررشته دارى بر خلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است، چه اينها تمام براى تعمير دنياست و آن مخالف مسلك انبياى عظام است، و مع الأسف، تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان و متديّنان بى خبر از اسلام تأثير گذاشته... و اين فاجعه بزرگى است كه اسلام مبتلاى به آن بود. گروه اول كه بايد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ندارند يا غرضمندانه خود را به بى اطلاعى مى زنند؛ زيرا اجراى قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيرى از ستمگران و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشا و انواع كجرويها و آزادى بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايى... و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل چيزهايى نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگى اجتماعى كهنه شود. اين دعوى به مثابه آن است كه گفته شود قواعد عقلى و رياضى در قرن حاضر بايد عوض شود... و ادعاى آنكه اسلام با نوآورده ها مخالف است همان سان كه محمد رضا پهلوى مخلوع مى گفت: كه اينان مى خواهند با چارپايان در اين عصر

ص: 3163

سفر كنند، يك اتهام ابلهانه بيش نيست... و اگر مراد از تجدّد و تمدن به آن معنى است كه بعضى روشنفكران حرفه اى مى گويند كه آزادى در تمام منكرات و فحشا حتى همجنس بازى و از اين قبيل، تمام اديان آسمانى و دانشمندان و عقلا با آن مخالف اند... و اما طايفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مى دانند، بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنت رسول اللّه صلى الله عليه وآله آن قدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام، عبادى سياسى است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده. پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاى جهان، لكن با انگيزه بسط عدالتِ اجتماعى و خلفاى اول اسلامى حكومتهاى وسيع داشته اند، و حكومت على بن ابى طالب عليه السلام نيز با همان انگيزه به طور وسيع تر و گسترده تر از واضحاتِ تاريخ است و پس از آن به تدريج حكومت به اسم اسلام بوده...». (ص 10( 3 «و از همين قماش توطئه ها و شايد موذيانه تر، شايعه هاى وسيع در سطح كشور و در شهرستانها بيشتر بر اينكه جمهورى اسلامى هم كارى براى مردم انجام نداد... اساس مسئله آن است كه بسيارى از آنان

ص: 3164

كه اين مسائل را مى شنوند و باور مى كنند اطلاع از وضع دنيا و انقلابهاى جهان و حوادث بعد از انقلاب و گرفتاريهاى عظيم اجتناب ناپذير آن ندارند، چنانچه اطلاع صحيح از تحولاتى كه همه به سود اسلام است ندارند و چشم بسته و بى خبر امثال اين مطالب را شنيده و خود نيز با غفلت يا عمد به آنان پيوسته اند... تقاضا اين است كه قبل از آشنايى به مسائل به اشكال تراشى و انتقاد كوبنده و فحاشى برنخيزيد و به حال اين اسلام غريب... محفوف(8) به دشمنهاى خارج و داخل رحم كنيد، و شما اشكال تراشان به فكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاى سركوبى به اصلاح و كمك بكوشيد... اين جانب هيچ گاه نگفته و نمى گويم كه امروز در اين جمهورى به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل مى شود، و اشخاصى از روى جهالت و عقده و بى انضباطى بر خلاف مقررات اسلام عمل نمى كنند، لكن عرض مى كنم كه قوه مقنّنه و قضائيه و اجرائيه با زحمات جان فرسا كوشش در اسلامى كردن اين كشور مى كنند، و ملت دهها ميليونى نيز طرفدار و مددكار آنان هستند و اگر اين اقليت اشكال تراش و كارشكن به كمك بشتابند، تحقق اين آمال آسان تر و سريع تر خواهد بود...». (ص 13( «به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه

ص: 3165

مى نمايم كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمتگزارى به آنان خصوصا مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياء نعَم همه هستند و جمهورى اسلامى ره آورد آنان و با فداكاريهاى آنان تحقق پيدا كرد و بقاى آن نيز مرهون خدمات آنان است، فروگذار نكنيد، و خود را از مردم و آنان را از خود بدانيد...» (ص 14( 4 «از نقشه هاى شيطانى قدرتهاى بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاى طولانى در دست اجراست... به انزوا كشاندن روحانيت است، كه در زمان رضاخان با فشار و سركوبى... و در زمان محمدرضا با نقشه و روشهاى ديگر، كه يكى از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان بود كه تبليغات وسيعى در اين زمينه شد، و مع الأسف به واسطه بى خبرى هر دو قشر از توطئه شيطانى ابر قدرتها نتيجه چشم گيرى گرفته شد...» (ص 14( «توصيه اين جانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند، و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاّب علوم اسلامى پيوند دوستى و تفاهم را محكم تر و استوارتر سازند، و از نقشه ها و توطئه هاى دشمن غدّار غافل نباشند... و هر [دو] قشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند». (ص 15( 5 «از جمله

ص: 3166

نقشه ها كه مع الأسف تأثير بزرگى در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زيادى به جا مانده بيگانه نمودن كشورهاى استعمارزده از خويش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است، به طورى كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند، و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالَم دانستند... قصه اين امرِ غم انگيز طولانى... است و غم انگيزتر اينكه آنان ملتهاى ستمديده زير سلطه را در همه چيز عقب نگه داشته و كشورهاى مصرفى بار آوردند... بايد هشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازانِ پيوسته به غرب و شرق با وسوسه هاى شيطانى شما را به به سوى اين چپاولگرانِ بين المللى نكشند، و با اراده مصمّم و فعاليت و پشتكار خود به رفع وابستگيها قيام كنيد و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروى كم ندارد، و اگر خودىِ خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد... به شرط اتكال به خداوند تعالى و اتكاى به نفس و قطع وابستگى به ديگران و

ص: 3167

تحمل سختيها براى رسيدن به زندگى شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب و بر دولتها و دست اندركاران است... كه از متخصّصين خود قدردانى كنند و آنان را با كمكهاى مادى و معنوى تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاى مصرف ساز و خانه برانداز جلوگيرى نمايند و به آنچه دارند بسازند تا خود همه چيز بسازند. و از جوانان، دختران و پسران مى خواهم كه استقلال و آزادى و ارزشهاى انسانى را ولو با تحمل زحمت و رنج، فداى تجملات و عشرتها و بى بندوباريها و حضور در مراكز فحشا كه از طرف غرب و عمّالِ بى وطن به شما عرضه مى شود نكنند...» (ص 17-16( 6 «از توطئه هاى بزرگ آنان... به دست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصا دانشگاههاست كه مقدرات كشورها در دست محصولات آنهاست... در دانشگاه نقشه آن است كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاى خود منحرف كنند و به سوى شرق يا غرب بكشانند، و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و بر سرنوشت كشورها حكومت دهند، تا به دست آنها هر چه مى خواهند انجام دهند. اينان كشور را به غارت زدگى و غرب زدگى بكشانند، و قشر روحانى با انزوا و منفوريت و شكست قادر بر جلوگيرى نباشند... اين جانب به همه نوجوانان و جوانان در مرحله

ص: 3168

اول و پدران و مادران و دوستان آنها در مرحله دوم و به دولتمردان و روشنفكران دلسوز براى كشور در مرحله بعد وصيت مى كنم كه در اين امر مهم كه كشورتان را از آسيب نگه مى دارد با جان و دل كوشش كنيد...» (ص 17( بنيانگذار جمهورى اسلامى اعلى اللّه مقامه چنان كه ديديم، توطئه ها و كارشكنيهاى اجانب و عمّال داخلى آنان و فريب خوردگان و غرض ورزان را يك به يك برشمردند و با آگاهى بخشيدن به ملّت، راه خنثى كردن دسيسه ها و نقشه هاى شوم مخالفان و دشمنان را نشان دادند. بعد از آن به اركان حكومت و برخى وزارتخانه ها مى پردازند، و صلاح و فساد هر كدام و راه اصلاح را ارائه مى دهند، كه اندكى از آن سفارشهاى سنجيده و حكيمانه نقل مى شود، به اميد آنكه غافلان را هشيار و هشياران را تَنبُّه و انذارى(9) باشد. 7 «از مهمّات امور تعهد وكلاى مجلس شوراى اسلامى است. ما ديديم كه اسلام و كشورايران چه صدمات بسيار غم انگيزى از مجلس شوراى غير صالح و منحرف، از بعد از مشروطه تا عصر رژيم جنايتكار پهلوى و از هر زمان بدتر و خطرناك تر در اين رژيم تحميلى فاسد خورد... اكنون با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشأن سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از

ص: 3169

خود مردم و با انتخاب خودشان بدون دخالت دولت و خان هاى ولايات به مجلس شوراى اسلامى راه يافتند... وصيت اين جانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمّم خود و تعهد به احكام اسلام و مصالح كشور در هر دوره از انتخابِ وكلاى داراى تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى كه غالبا بين متوسطين جامعه و محرومين مى باشند... و اشخاص تحصيل كرده و مطلع بر مسائل روز و سياستهاى اسلامى به مجلس بفرستند. و به جامعه محترم روحانيت خصوصا مراجع معظم وصيت مى كنم كه خود را در مسائل جامعه خصوصا مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاى مجلس كنار نكشند و بى تفاوت نباشند... علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الاّ كار از دست همه خارج خواهد شد، و اين حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم... و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاى مجلس از طبقه اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه داران و زمين خواران... و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براى كشور و ملت باشند بسيارى از مشكلات پيش نمى آيد و مشكلاتى اگر باشد رفع

ص: 3170

مى شود، و همين معنى در انتخاب خبرگان براى تعيين شوراى رهبرى يا رهبر با ويژگى خاص بايد در نظر گرفته شود...» (ص 20 27( چون بنا بر كوتاه كردن سخن است، از آنچه درباره مسئله قضاوت كه از مهمات امور است و راجع به حوزه هاى علميه فرموده اند (صفحات 21-20( صرف نظر كرده به رهنمود قوه اجرائيه توجه مى كنيم: 8 «از امورى كه اصلاح و تصفيه و مراقبت از آن لازم است قوه اجرائيه است. گاهى ممكن است كه قوانين مترقى و مفيد به حال جامعه از مجلس بگذرد و شوراى نگهبان آن را تنفيذ كند، و وزير مسئول هم ابلاغ نمايد، لكن به دست مجريان غير صالح كه افتاد آن را مسخ كنند، و بر خلاف مقررات يا با كاغذبازيها يا پيچ و خمها كه به آن عادت كرده اند يا عمدا براى نگران نمودن مردم عمل كنند كه به تدريج و مسامحه غائله ايجاد مى كند(10). وصيت اين جانب به وزراى مسئول در عصر حاضر و در عصرهاى ديگر آن است كه علاوه بر آنكه شماها و كارمندان وزارتخانه ها بودجه اى كه از آن ارتزاق مى كنيد مال ملت، و بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشيد، و ايجاد زحمت براى مردم و مخالف وظيفه عمل كردن حرام و خداى نخواسته گاهى موجب

ص: 3171

غضب الهى مى شود، همه شما به پشتيبانى ملت احتياج داريد. با پشتيبانى مردم خصوصا طبقات محروم بود كه پيروزى حاصل شد و دست ستم شاهى از كشور و ذخاير آن كوتاه گرديد و اگر روزى از پشتيبانى آنان محروم شويد شماها كنار گذاشته مى شويد... بنابراين حقيقت ملموس بايد كوشش در جلب نظر ملت بنماييد و از رفتار غيراسلامى انسانى احتراز نماييد. و در همين انگيزه به وزراى كشور در طول تاريخ آينده توصيه مى كنم كه در انتخاب استاندارها دقت كنند اشخاص لايق، متدين، متعهد، عاقل و سازگار با مردم انتخاب نمايند تا آرامش در كشور هر چه بيشتر حكمفرما باشد... و وصيت اين جانب به وزارت ارشاد در همه اعصار خصوصا عصر حاضر كه ويژگى خاص دارد، آن است كه براى تبليغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقيقى جمهورى اسلامى كوشش كنند...» (ص 23-21( 9 «از امور بسيار با اهميت و سرنوشت ساز مسئله مراكز تعليم و تربيت از كودكستانها تا دانشگاههاست كه به واسطه اهميت فوق العاده اش تكرار نموده و با اشاره مى گذرم. بايد ملت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است. اگر دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيتِ ديگر با برنامه هاى اسلامى و ملى

ص: 3172

در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند، هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن آمريكا و شوروى فرو نمى رفت و هرگز قراردادهاى

ص: 3173

خانه خراب كن بر ملت محروم غارت زده تحميل نمى شد، و هرگز پاى مستشاران خارجى به ايران باز نمى شد و هرگز ذخاير ايران و طلاى سياه اين ملت رنج ديده در جيب قدرتهاى شيطانى ريخته نمى شد... اكنون كه بحمداللّه تعالى دانشگاه از چنگال جنايتكاران خارج شده بر ملت و دولت جمهورى اسلامى است در همه اعصار كه نگذارند عناصر فاسد داراى مكتبهاى انحرافى يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند، و از قدم اول جلوگيرى نمايند تا مشكل پيش نيايد و اختيار از دست نرود...». (ص 24-23( 10 «قواى مسلَّح از ارتش و سپاه و ژاندارمرى و شهربانى تا كميته ها و بسيج و عشاير ويژگى خاص دارند، اينان كه بازوان قوى و قدرتمند جمهورى اسلامى مى باشند و نگهبان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنيت و آرامش بخشان به ملت مى باشند، مى بايست مورد توجه خاصّ ملت و دولت و مجلس باشند، و لازم است توجه داشته باشند كه در دنيا آنچه كه مورد بهره بردارى براى قدرتهاى بزرگ و سياستهاى مخرّب بيشتر از هر چيز و هر گروهى است، قواى مسلّح است. قواى مسلّح است كه با بازيهاى سياسى، كودتاها و تغيير حكومتها و رژيمها به دست آنان

ص: 3174

واقع مى شود، و سودجويانِ دغل بعض سرانِ آنان را مى خرند و با دست آنان و توطئه هاى فرماندهانِ بازى خورده كشورها را به دست مى گيرند و ملتهاى مظلوم را تحت سُلطه قرار داده و استقلال و آزادى را از كشورها سلب مى كنند... پس وصيّت برادرانه من در اين قدمهاى آخرين عمر به قواى مسلّح به طور عموم آن است كه اى عزيزان... بيدار باشيد و هشيار كه بازيگرانِ سياسى و سياستمداران حرفه اى غرب و شرق زده و دستهاى مرموز جنايتكاران پشت پرده، لبه تيز سلاح خيانت و جنايت كارشان از هر سو و بيشتر از هر گروه متوجه به شما عزيزان است... وصيت اكيد من به قواى مسلّح آن است كه همان طور كه از مقررات نظام، عدم دخول نظامى در احزاب و گروهها و جبهه هاست به آن عمل نمايند، و قواى مسلّح مطلقا، چه نظامى و انتظامى و پاسدار و بسيج و غير اينها، در هيچ حزب و گروهى وارد نشده خود را از بازيهاى سياسى دور نگه دارند. در اين صورت مى توانند قدرت نظامى خود را حفظ و از اختلافات درون گروهى مصون باشند...». (ص 26-24( 11 «راديو تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئاترها از ابزارهاى مؤثر تباهى و تخدير ملتها، خصوصا نسل جوان بوده است، در اين صد سال اخير به ويژه

ص: 3175

نيمه دوم آن چه نقشه هاى بزرگى از اين ابزار، چه در تبليغ ضدّ اسلام و ضد روحانيتِ خدمتگزار و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق كشيده شد، و از آنها براى درست كردن بازار كالاها خصوصا تجملى و تزئينى از هر قماش، از تقليد در ساختمانها و تزئينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس نوشيدنى و پوشيدنى و فرم آنها استفاده كردند، به طورى كه افتخار بزرگ فرنگى مآب بودن در تمام شئون زندگى از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آن به ويژه در خانمهاى مرفّه يا نيمه مرفّه بود... اكنون وصيت من به مجلس شوراى اسلامى در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساى جمهور ما بعد و به شوراى نگهبان و شوراى قضايى و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاههاى خبرى و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند. و بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربىِ آن كه موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى شود از نظر اسلام و عقل محكوم است...» (ص 27-26( 12 «نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهكها و اشخاصى كه در ضديت با ملت و جمهورى اسلامى و اسلام فعاليت مى كنند... آن است كه تجربه طولانىِ به هر

ص: 3176

راهى كه اقدام كرديد و به هر توطئه اى كه دست زديد،... به شماها كه خود را عالم و عاقل مى دانيد بايد آموخته باشد كه مسير يك ملت فداكار را نمى شود با دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ پردازيهاى بى سر و پا و غير حساب شده منحرف كرد(11)، و هرگز هيچ حكومت و دولتى را نمى توان با اين شيوه هاى غير انسانى و غيرمنطقى ساقط نمود به ويژه ملتى مثل ايران... نصيحت مشفقانه من به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه از راه اشتباه برگرديد، و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهورى اسلامى خدمت مى كنند متحد شويد و براى ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد، تا كشور و ملت از شرّ مخالفين نجات پيدا كند، و همه با هم به زندگى شرافتمندانه ادامه دهيد، تا چه وقت و براى چه گوش به فرمان اشخاصى هستيد كه جز به نفع شخصى خود فكر نمى كنند، و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيز هستند و شما را فداى مقاصد شوم و قدرت طلبى خويش مى نمايند؟...». (ص 28-27( شيوه استدلال آن متفكر واقع بين نسبت به اين گروههاى بى اعتقاد و غير مسلم جاى تأمل دارد و تفصيل مجملى كه نقل شد خواندنى است.

ص: 3177

در دنبال اين بند خطابِ حكمت آميز متوجه «نويسندگان و گويندگان و روشنفكران و اشكال تراشان و صاحب عُقدگان است» كه از جمله آنهاست: «با خداى خود يك شب خلوت كنيد، و اگر به خداوند عقيده نداريد با وجدان خود خلوت كنيد و انگيزه باطنى خود را كه بسيار مى شود خود انسانها از آن بى خبرند بررسى كنيد آيا با كدام معيار و با چه انصاف... با ملتى كه مى خواهد از زير بار ستمگران و غارتگران خارجى و داخلى خارج شود... به جنگ اعصاب برخاسته ايد و به اختلاف انگيزى و توطئه هاى خائنانه دامن مى زنيد و راه را بر مستكبران و ستمگران باز مى كنيد... آيا نمى دانيد كه كشور اسلامى در آن زمان يك پايگاه نظامى براى آمريكا بود و با آن عملِ يك مستعمره مى كردند و از مجلس تا دولت و قواى نظامى در قبضه آنان بود و مستشاران و صنعتگران و متخصّصان آنان با اين ملت و ذخائر آن چه مى كردند؟...». (ص 32-27( 13 «يكى از امورى كه لازم به توصيه و تذكر است آن است كه اسلام نه با سرمايه دارى ظالمانه و بى حساب و محروم كننده توده هاى تحت ستم و مظلوم موافق است، بلكه آن را به طور جدى در كتاب و سنت محكوم مى كند، و مخالف عدالت اجتماعى مى داند. گر چه بعض كج فهمان

ص: 3178

بى اطلاع از رژيم حكومت اسلامى و از مسائل سياسىِ حاكم در اسلام، در گفتار و نوشتار خود طورى وانمود كرده اند و باز هم دست برنداشته اند كه اسلام طرفدار بى حدّ و مرز سرمايه دارى و مالكيت است، و با اين شيوه كه با فهم كجِ خويش از اسلام برداشت نموده اند، چهره نورانى اسلام را پوشانيده و راه را براى مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده كه به اسلام بتازند و آن را رژيمى چون سرمايه دارى غرب... به حساب آورند... و نه رژيمى مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم است كه با مالكيت فردى مخالف و قائل به اشتراك مى باشد... بلكه اسلام يك رژيم معتدل با شناخت مالكيت و احترام به آن به نحو محدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف كه اگر به حق به آن عمل شود چرخهاى اقتصاد سالم به راه مى افتد و عدالت اجتماعى كه لازمه يك رژيم سالم است تحقق مى يابد. در اينجا نيز يك دسته با كج فهمى ها و بى اطلاعى از اسلام و اقتصاد سالم آن، در طرف مقابل دسته اول قرار گرفته و گاهى با تمسك به بعض آيات يا جملات نهج البلاغه اسلام را موافق با مكتبهاى انحرافى ماركس و امثال او معرفى نموده اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده و سرِ خود

ص: 3179

به فهم قاصر خود به پا خاسته و مذهب اشتراكى را تعقيب مى كنند... وصيت من به مجلس و شوراى نگهبان و دولت و رئيس جمهور و شوراى قضايى آن است كه در مقابل احكام خداوند خاضع بوده و تحت تأثير تبليغات بى محتواى قطب ظالم چپاولگر سرمايه دارى و قطب ملحد اشتراكى و كمونيستى واقع نشويد، و به مالكيت و سرمايه هاى مشروع با حدود اسلامى احترام گذاريد و به ملت اطمينان دهيد تا سرمايه ها و فعاليتهاى سازنده به كار افتند، و دولت و كشور را به خودكفايى و صنايع سبك و سنگين برسانند. و به ثروتمندان و پول داران مشروع وصيّت مى كنم كه ثروتهاى عادلانه خود را به كار اندازيد و به فعاليت سازنده در مزارع و روستاها و كارخانه ها برخيزيد كه اين خود عبادتى ارزشمند است و به همه در كوشش براى رفاه طبقات محروم وصيت مى كنم كه خير دنيا و آخرت شماها رسيدگى به حال محرومان جامعه است...». (ص 32( 14 «وصيت اين جانب به آن طايفه از روحانيون و روحانى نماها كه با انگيزه هاى مختلف با جمهورى اسلامى و نهادهاى آن مخالفت مى كنند و وقت خود را وقف براندازى آن مى نمايند... آن است كه شماها طرفى از اين غلطكاريها تاكنون نبسته و بعد از اين هم گمان ندارم ببنديد. بهتر آن است

ص: 3180

كه... تا درِ توبه باز است از پيشگاه خداوند عذر بخواهيد و با ملت مستمند مظلوم هم صدا شويد. و امّا به آن دسته كه از روى بعض اشتباهات يا بعض خطاها چه عمدى و چه غير عمدى كه از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف با احكام اسلام بوده است، با اصلِ جمهورى اسلامى و حكومت آن مخالفت شديد مى كنند، و براى خدا در براندازى آن فعاليت مى نمايند، و با تصور خودشان اين جمهورى از رژيم سلطنتى بدتر يا مثل آن است، با نيت صادق در خلوت تفكر كنند و از روى انصاف مقايسه نمايند با حكومت و رژيم سابق، و باز توجه نمايند كه در انقلابهاى دنيا هرج و مَرجها و غلطرويها و فرصت طلبيها غير قابل اجتناب است. و شما اگر توجه نماييد و گرفتاريهاى اين جمهورى را در نظر بگيريد از قبيل توطئه ها و تبليغات دروغين و حمله مسلحانه خارج مرز و داخل و نفوذ غير قابل اجتناب گروههايى از مفسدان و مخالفان اسلام در تمام ارگانهاى دولتى... و كمبود مردمان صالح كاردان و متخصص و دَهها گرفتارى ديگر كه تا انسان وارد گود نباشد از آنها بى خبر است... اين جانب نصيحت متواضعانه برادرانه مى كنم كه آقايان محترم تحت تأثير اين گونه شايعه سازيها قرار نگيرند و براى

ص: 3181

خدا و حفظ اسلام اين جمهورى را تقويت نمايند. و بايد بدانند كه اگر اين جمهورى اسلامى شكست بخورد، به جاى آن يك رژيم اسلامى دلخواه بقية اللّه روحى فداه يا مطيع امر شما آقايان تحقق نخواهد پيدا كرد، بلكه يك رژيم دلخواه يكى از دو قطبِ قدرت به حكومت مى رسد... و اسلام براى هميشه منزوى خواهد شد، و شماها روزى از كردار خود پشيمان مى شويد كه كار گذشته و ديگر پشيمانى سودى ندارد. و شما آقايان اگر توقع داريد كه در يك شب همه امور بر طبق اسلام و احكام خداوند تعالى متحول شود يك اشتباه است و در تمام طول تاريخ بشر چنين معجزه اى روى نداده است و نخواهد داد. و آن روزى كه ان شاءاللّه تعالى مصلح كل ظهور نمايد، گمان نكنيد كه يك معجزه شود و يك روزه عالَم اصلاح شود، بلكه با كوششها و فداكاريها ستمكاران سركوب و منزوى مى شوند». (ص 34-32( 15 بعد از آنچه تلخيص و نقل شد، وصيت به همه مسلمانان و مستضعفان جهان است كه نبايد منتظر باشند كه حكّام كشورشان يا قدرتهاى خارجى برايشان استقلال و آزادى را تحفه بياورند، بلكه خود بايد «بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوى تبليغاتى ابرقدرتها و عمّال سر سپرده

ص: 3182

آنان نترسيد...» (ص 34( 16 «در خاتمه اين وصيت نامه به ملت شريف ايران وصيت مى كنم كه: در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان نثاريها و محروميتها، مناسب حجم بزرگى مقصود و ارزشمندى و علوّ رتبه آن است. آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براى آن به پاخاستيد و دنبال مى كنيد، و براى آن جان و مال نثار كرده و مى كنيد والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدى است و مقصودى است كه از صدر عالَم در ازل و از پسِ اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد، و آن مكتب الوهيت به معنى وسيع آن و ايده توحيد با ابعاد رفيع آن است، كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است، و آن در مكتب محمدى صلى الله عليه وآله به تمام معنى و درجات و ابعاد متجلى شده، و كوشش تمام انبياى عظام عليهم سلام اللّه و اولياى معظم سلام اللّه عليهم براى تحقق آن بوده، و راه يابى به كمال مطلق و جلال و جمال بى نهايت جز با آن ميسّر نگردد... شما اى ملت مجاهد در زير پرچمى مى رويد كه در سراسر جهان مادى و معنوى در اهتزاز است، بيابيد آن را يا نيابيد. شما راهى

ص: 3183

را مى رويد كه تنها راه تمام انبياء عليهم سلام اللّه و يكتا راه سعادتِ مطلق است. در اين انگيزه است كه همه اولياء شهادت را در راه آن به آغوش مى كشند و مرگ سرخ را «احْلى مِنَ العَسل» مى دانند، و جوانان شما در جبهه ها جرعه اى از آن را نوشيده و به وجد آمده اند... و ما بايد به حق بگوييم: يا لَيتَنا كُنّا معَكم فنفُوزَ فوزا عظيما... و بايد بدانيم كه طرفى از اين جلوه در كشتزارهاى سوزان و در كارخانه هاى توان فرسا و در كارگاهها و در مراكز صنعت و اختراع و ابداع... و همه كسانى كه متصدى اين امور براى اسلام و جمهورى اسلامى و پيشرفت و خودكفايى كشور به خدمتى اشتغال دارند جلوه گر است. و تا اين روح تعاون و تعهد در جامعه برقرار است كشور عزيز از آسيب دهر ان شاء اللّه تعالى مصون است... . اين جانب با آنچه در ملت عزيز از بيدارى و هوشيارى و تعهد و فداكارى و روح مقاومت و صلابت در راه حق مى بينم، و اميد آن دارم كه به فضل خداوند متعال اين معانى انسانى به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعد نسل بر آن افزوده گردد، با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل

ص: 3184

خدا از خدمت خواهران و برادران مرخّص و به سوى جايگاه ابدى سفر مى كنم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم. و از خداى رحمان و رحيم مى خواهم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصور و تقصير بپذيرد. و از ملت اميدوارم كه عذرم را در كوتاهيها و قصور و تقصيرها بپذيرند، و با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند كه با رفتن يك خدمتگزار در سدّ آهنين ملّت خلَلى حاصل نخواهد شد، كه خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمت اند، و اللّه نگهدار اين ملت و مظلومان جهان است. و السلام عليكم و على عباد اللّه الصالحين...» (ص 35-34( »»» وصيّت نامه سياسى الهى بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران به پايان رسيد، در حالى كه فضاى ذهن خواننده را آينده نگرى، واقع بينى، نصيحت و خيرخواهى، ارشاد و راهنمايى فرا گرفته، و مسير درستى كه حاكمان و دست اندركاران جمهورى اسلامى بايد بپيمايند در پيش رو مى بيند. امّا آنچه در آن نمى بيند انتساب كارى هر چند كوچك به خود نويسنده مى باشد. آرى جز در ابتداى وصيّت نامه كه موصى خود را به ضرورت معرفى مى كند، در ايجاد اين حركتِ سهمگين پُر مخاطره و مراحل پيشرفتِ آن هيچ جا سخن از «من»(12) نيست، بلكه همه جا ملت است و مستضعفان و رنج كشيدگان،

ص: 3185

كه انقلاب را شور و گرمى مى بخشند و شهيد مى دهند، و بعد از اين هم حكومت بايد به اينها متكى باشد و به اينها خدمت كند كه ولى نعمتِ دولتمردان اينهايند. اين فانى شدن در بندگان خدا خصوصا مردم فرودستِ فداكار و خود را به حساب نياوردن، از درجات والاى معرفت الهى و خلوص نيّت است كه بعد از انبيا و اوليا صلوات اللّه عليهم در هيچ يك از بزرگان بشرى از فيلسوفان و مخترعان و مكتشفان و دانشمندان علوم مختلف و رياضت كشان ديده نمى شود؛ زيرا اين تزكيه نفس و تربيت اسلامى شيعى است كه فقها و مَراجعش، چنان خالى از هوى و دور از ريا شده اند كه كارها را به توفيق خداى تعالى و امدادهاى ولىّ عصر امام زمان حجة بن الحسن عجل اللّه فرجَه مى دانند و از صميم جان معترف اند كه: لا حولَ و لا قوةَ الاّ باللّه العلىّ العظيم. حافظ در اين باره چه نيكو سروده: تا فضل و عقل بينى بى معرفت نشينى يك نكته ات بگويم خود را مَبين كه رَستى 1 «مَن» كلمه اى رسا براى اشاره به بُعد معنوى و روحى انسان در برابر «تن» كه كالبد و پيكره جسمانى انسان است. 2 در فرهنگهاى قرآنى «وصيت» به «اندرز» برگردانده شده (لسانُ التنزيل). 3 سوره بقره

ص: 3186

/ 132. مشتقات ريشه «وصى» بعد از سوره بقره، بيشتر در سوره نساء به كار رفته كه احكام وصيت را بيان مى كند. 4 با استفاده از ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند. 5 على تاجدينى، فرهنگ جاودان الميزان، نشر مهاجر، 1382 ش. 6 يعنى من دو چيز گرانقدر و نفيس بين شما برجا مى گذارم: كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند. يقينا اين دو هيچ گاه از هم جدا نمى شوند تا در حوض [بهشتى] بر من وارد شوند. 7 وَليده: مولود، فرزند. 8 محفوف: پيچيده، دربر گرفته، فرا گرفته. 9 تَنبُّه: بيدار كردن، آگاهى بخشيدن. انذار: بر كنار داشتن از پى آمدهاى كار بد پيش از ديدن عواقب آن، بيم دادن با آگاهى بخشيدن از نتايج سوء خطا. 10 نويسنده مسئولان والاى ادارات به ويژه شهردارى و دارايى را به نكته بسيار مهم كه آن پير روشن ضميرِ دلسوز تذكر داده توجه مى دهد، كه خود شاهد بوده گاه براى مردمى از طبقات متوسط مشكلاتى به اسم مقررات ايجاد مى كنند و در نتيجه، خواسته يا ناخواسته ستم مى كنند و چهره جمهورى اسلامى را زشت جلوه مى دهند. 11 در اين بند از وصيت خطاب به گروهك منافقين فرارى و گروههاى كمونيست آن زمان است كه خوشبختانه با برافتادن رژيم كمونيستى شوروى آنان هم نقطه

ص: 3187

اتكاى خود را از دست داده نابود شدند. بلى گروههاى غرب گرا فزونى گرفته اند. اندرز به همه اين منحرفان قابل توجه است. 12 بلى در سخنرانيهاى قبل از پيروزى انقلاب، خطاب به سرانِ حكومت شاهنشاهى كه ايجاد دولتى جديد را بى عِدّه و عُدّة محال مى دانستند، گفته بودند: من دولت تعيين مى كنم، من توى دهن اين دولت مى زنم، من به پشتيبانى اين ملت دولت تعيين مى كنم. خواننده با در نظر گرفتن جوّ سياسى آن زمان تصديق مى كند كه در خطاب به دشمن غدار كه رهبر و مردم را هيچ مى شمرد جز اين نبايد گفت و چنين تعبيرهايى در آن عصر همانند رجزهايى است كه در جنگها خوانده مى شود و سخن گفتن مطابق حال و مقام است.

ص: 3188

تاريخ نگارى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى قدس سره

اشاره

فصلنامه مشكوة، شماره 26-65 چناراني، محمد علي گروه تاريخ اسلام سال 1378 شمسى مصادف با يكصدمين سال تولد رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى قدس سره ابرمرد تاريخ اسلام بود، كه با برپايى انقلاب اسلامى تاثيرى ژرف بر نظام ارزشى، سياسى و اجتماعى جهان گذاشت، تحولى عظيم، پديد آورد، و نظامى را در ايران بنيان نهاد كه در آن دين و ديانت اساس و معيار ارزشهاى اجتماعى شد. بى شك حفظ اين ارزشها مستلزم پى جويى راه و اهداف آن بزرگوار است. در پيام نوروزى رهبر معظم انقلاب كه اين سال را به عنوان سال امام ناميدند و تاكيد معظم له بر احياى تفكر امام، ما را بر آن داشت تا در خور توان خويش به گوشه اى از تفكرات امام بپردازيم; اگر چه ابعاد مختلف شخصيت امام قدس سره توسط بسيارى از نويسندگان معاصر در كشورهاى اسلامى و غير اسلامى مورد مطالعه و مداقه قرار گرفته و كوشش شده است تا ابعاد گوناگون شخصيت امام نگاشته شود. گواه اين سخن مقالات و كتابهاى فراوانى است كه در اين مقوله در ايران و ساير كشورهاى جهان براى معرفى و بازشناسى انديشه هاى امام نگاشته شده است. با وجود اين، برخى از جنبه هاى شخصيتى و رهبرى امام و نقش آن بزرگوار

ص: 3189

همچنان ناگفته و ناشناخته مانده است. يكى از ويژگيهاى علمى امام خمينى قدس سره تاريخ شناسى ايشان است چرا كه برخى گمان مى كنند كه اگر كسى فقيه، اصولى، فيلسوف و متكلم است، در ديگر دانشها تخصصى ندارد. در حالى، كه يكى از عوامل عمده فقاهت دارا بودن آگاهى ها و دانش همه جانبه و عميق به همه علوم از آن جمله تاريخ است; زيرا تاريخ ام العلوم است هر چند بعضى علم تاريخ را تا مرحله ابتدايى و سطحى لازم مى دانند، امام خمينى قدس سره اين شيوه را پشت سر گذارد. و به جستجو در همه دانشهاى مورد نياز زمان و از آن جمله تاريخ پرداخت و بررسى انديشه هاى علمى امام بيانگر اين حقيقت را مدلل مى دارد; از اين رو بر آن شديم تا در اين مقاله گوشه اى از ديدگاههاى امام راحل را در اين زمينه بيان كنيم. به واقع بر همه ميراث داران گنج كلامش لازم است تا در انديشه هاى ژرف وى بينديشند و آثار فكرى و عمل پربركت يك عمر جهاد و تلاش او را بازشناسند.

تعريف تاريخ

اشاره

عالمان و فرهيختگان بزرگ از جايگاه بلند تاريخ بى خبر نبوده و همه دست اندركاران دانش و انديشه اسلامى، از فقيهان، مفسران، متكلمان ... هر يك به گونه اى با اين علم آشنايى داشته و از آن در شناسايى حقايق

ص: 3190

و درك ناشناخته ها بهره جسته اند، از اين رو هريك تعاريف گوناگونى در اين موضوع ارائه نموده اند كه به طور خلاصه يادآور مى شويم.

تعريف لغوى تاريخ

گروهى از تاريخ نگاران بر آنند كه لفظ «تاريخ» از، ( hcra ) كه در يونانى «ارخ» تلفظ مى شود به معناى قديم و قدمت آمده مشتق گرديده است. گرچه اين لفظ پس از آن كه وارد زبانهاى اروپايى شده، به معناى اصل يا اصيل گرفته شده و واژه انگليسى، ( epyhcrA ) به معناى نمونه نخستين به كار مى رود. واژه، ( ynotsih ) در زبان انگليسى، و، ( airotS ) در زبان ايتاليايى و، ( eriotsih ) در زبان فرانسه و، ( airotsih ) در زبان اسپانيولى همه از واژه استورياى يونانى به معناى حكايت و داستان مشتق شده است. لفظ، ( yrotS ) در انگليسى امروز و «اساطير الاولين» كه در زبان عربى پيش از اسلام به معناى حكايت و قصه آمده، هر دو نيز از استورياى يونانى اخذ شده است. اصطلاح «اساطير الاولين» در قرآن كريم كه از زبان مشركان آمده است در همين معنا و با عنايت به سابقه يونانى، استعمال مى شده است. (1) پاره اى از محققان غربى براى تمييز مفهومى اين واژه ها كوششهايى كرده اند. فرانسويان [ eriotsiH ] به معناى علم گذشته را با، ( H ) بزرگ و، ( eriotsih ) به معناى علم تاريخ را با، ( h ) كوچك نمايش داده اند. بعضى

ص: 3191

از آلمانيها [ ethcseG ] را براى معناى اول، يعنى علم و اخبار گذشته و [ eirotsiH ] را براى معناى دوم، يعنى علم تاريخ به كار برده اند. هگل legeH براى رفع اين التباس ناچار شده است به ريشه لاتينى رجوع كند تا فرق بين [ eatsegseR ] و [ muratseg murer airotsih ] را نشان دهد. (2) قلقشندى در معناى واژه تاريخ گويد. در اصل لفظ تاريخ اختلاف نظر وجود دارد. گروهى آن را عربى و معناى آن را «نهايت و آخر هر چيز» دانسته اند، گفته مى شود. «فلان تاريخ قومه» يعنى فلانى تاريخ قوم خود است. يعنى شرافت قومى با اعمال آن فرد به كمال و بالاترين مرتبه خود مى رسد. (3) محيى الدين كافيجى گويد: تاريخ در لغت، تعريف وقت است، اين لفظ معرب و از «ماه روز» گرفته شده است. ماه روز را به مورخ تعريب كرده و تاريخ را مصدر آن قرار داده و آن را در وجوه تعريف به كار برده اند. (4) علامه سخاوى گويد: تاريخ در لغت آگاهى دادن از وقت است. گفته مى شود «ارخت الكتاب و ورخته» يعنى، زمان كتابتش را تعيين كردم، كه به معناى شناساندن وقت مى باشد. (5) از مجموع مطالب فوق چنين برداشت مى شود كه لفظ تاريخ در آغاز به معناى توقيت و تقويم استعمال شده است. ولى پس از آن

ص: 3192

معناى ديگرى، يعنى نگارش حوادث بر اساس زمان يافته است و براى ضبط اخبار تاريخى بر حسب زمان و موضوع رايج گرديده است.

تعريف اصطلاحى تاريخ

علامه سخاوى گويد: تاريخ در اصطلاح، تعريف وقتى است كه با آن احوال ضبط و ثبت مى شوند. و آن احوال عبارتند از: مولد، روات، ائمه حديث، وفات و صحت حواس و سلامت بدن، عقل، سفر، حج، حفظ، ضبط، توثيق و تجريح و آنچه شبيه اين امور كه نياز به جست وجو در احوال گذشته، حال و آينده آنها دارد. نيز آنچه از حوادث و وقايع بزرگ، بسان ظهور ناگوارى دنيوى، تجديد واجب، و ظهور خليفه، وزير، پديد آمدن عزوه، نبرد، فتح سرزمين و باز ستاندن آن از حاكم مسلط غاصب و انتقال دولت، رخ مى نمايد در حوزه تاريخ قرار مى گيرد... حاصل آن كه، تاريخ فنى است كه در آن از وقايع زمان از حيث تعيين وتوقيت، بلكه آنچه در عالم است، بحث مى شود و موضوع تاريخ انسان و زمان مى باشد. (6) قلقشندى مى گويد: تاريخ عبارت است از عدد شبها و روزها، با عنايت به آنچه از سال و ماه، گذشته و آنچه از آنها باقى مانده است. (7) سيد قطب گويد: تاريخ حوادث نيست، بلكه تفسير حوادث است، تاريخ پى بردن به روابط آشكار و نهان حوادث است، به گونه اى

ص: 3193

كه معناى نظامدارى از آنها به دست آيد و وحدت به هم پيوسته اى از حلقه هاى حيات كه در تمام اجزاى آن، واكنش و تكاپو، همگام با زمان و محيط به چشم خورد. (8) سخن در اين باره را با كلام امام خمينى قدس سره در تعريف تاريخ پايان مى دهيم: «بدان كه بسيارى از علوم است كه بر تقديرى داخل يكى از اقسام ثلاثه است كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله ذكر فرمودند ... مثل علم تاريخ و امثال آن، در صورتى كه با نظر عبرت به آنها مراجعه كنيم. پس آنها داخل شوند در «آيه محكمه» كه به واسطه آنها علم به الله يا علم به معاد حاصل يا تقويت شود.» (9) در جاى ديگر درباره نقش سازنده تاريخ مى فرمايند: «تاريخ معلم انسان است.» (10) همان گونه كه معلم خود ساخته مى تواند در تعالى بشر و پيشرفت جامعه نقش موثرى داشته باشد، معلم منحرف نيز مى تواند در انديشه نوآموزان و نسل آينده انحراف به وجود آورد. و مسير تكامل آنان را تغيير دهد و در سراشيبى قرار دهد. تاريخ نيز اين ويژگى را داراست اين تعريف امام مسؤوليت نويسندگان، پاسداران انديشه جامعه، را به خوبى روشن مى كند، از اين رو امام درباره نقش تاريخ در نسلهاى آينده چنين فرمود: «تاريخ

ص: 3194

روشنگر نسلهاى آينده است» (11) همچنين براى تشويق مردم به مطالعه و دقت نظر و توجه به تاريخ و درس آموزى از آن چنين فرمود: «تاريخ بايد سرمشق ما باشد» (12) چرا كه تاريخ جلوه گاه عظيمى براى انعكاس بسيارى از حقايق و واقعيتها مى باشد گرچه سوگمندانه، همواره دستهاى آلوده و قلمهاى مسموم اجيرشدگان بيگانه، چهره واقعى تاريخ را وارونه ساخته و ناخالصيهاى فراوانى در جهت اهداف پليد خود در تاريخ گنجانيده اند. و امام همواره اين خطر را احساس كرده و هشدارهاى لازم را به افراد داده اند كه وظايف محققان، متفكران و نويسندگان را سنگين تر مى نمايد. و در همين زمينه فرمود: «قلمى فايده دارد كه بيدارگر توده هاى مردم باشد». (13) از اين جهت همواره بر اين باور بوده و هستيم كه دانش تاريخ و شيوه ثبت وقايع وسيله مقدس و كارآمد براى آگاهى مردم است. گرچه بر اثر سهل انگارى تاريخ دانان و تاريخ نويسان، اكنون ابزار ارزشمند تاريخ در دست قلم به دستان و نويسندگان استعمار و برخى از عوامل بومى آنها در دنيا مى باشد كه براى اجراى مقاصد خود از ناآگاهى و غفلت مردم استفاده مى كنند تا آنان را ساخته و در برابر خواسته خويش تسليم نمايند. بدين روى امام خمينى قدس سره فرمود: «قلم خودش يكى از اسلحه هاست، اين قلم

ص: 3195

بايد دست اشخاص صالح، و دست افاضل باشد.» (14) و در جاى ديگر فرمود: «همت بگماريد كه قلم و بيان خويش را براى تعالى اسلام و كشور و ملت خود به كار گيريد» (15) و درباره وظايف نويسندگان فرمود: آن كسى قلمش قلم انسانى است كه از روى انصاف بنويسد. (16) بنابراين بر نويسندگان توانا و تاريخ نگاران فرهيخته فرض است كه در جهت گسترش تاريخ صحيح اسلام و نهضتهاى اسلامى گامهاى اساسى بردارند و با ثبت و نگارش وقايع تاريخى و ضبط حقايق عملا دست استعمار و دروغ پردازان اجير شده و عوامل خود فروخته و دزدان انديشه و افكار و اعتقادات مردم را كوتاه سازند; زيرا نبايد با سوءاستفاده از آزادى خلاف واقعيتها را بيان نمايند. مرحوم امام قدس سره در همين راستا به نويسندگان فرمود: «قلمى آزاد است كه توطئه گر نباشد» (17) و فرمود: «مسؤوليت بزرگ شما امروز قلمهايى است كه در دست شماست» (18) و درباره نقش نويسندگان و اهل قلم فرمود: «آن قدرى كه بشر از قلمهاى صحيح نفع برده است از چيزى ديگر نبرده است و آن قدرى كه ضرر كشيده است، از چيزهاى ديگر ضرر نبرده است». (19) بدين جهت است كه امام خمينى قدس سره بارها احساس خطر كرده و يادآور مى شدند و ارزش مساله تاريخ و

ص: 3196

تاريخ نگارى را گوشزد نموده و براى آن جايگاه ويژه اى قائل بودند. و به همين منظور، باور خويش را در مناسبتهاى گوناگون بازگو كرده اند تا بتواند راهگشاى تاريخ نگاران قرار گيرد.

1- سفارش براى نوشتن تاريخ انقلاب

پيدايش تاريخ نگارى در اسلام، شيوه اى از معرفت تاريخى داراى منشا دينى است كه از علوم ناب اسلامى همانند، علوم قرآنى، تفسير، حديث، سيره و مغازى ريشه مى گيرد. اهم تاثير اسلام در پديد آمدن نهضت تاريخ نگارى، ايجاد روحيه امت واحد در جهان مسلمين است. اين نظر از جهت روشنى نياز به استدلال ندارد. بلكه بيشتر كتابهاى تاريخى اسلام آن را مدلل مى دارد. (20) امام خمينى قدس سره نيز به پيروى از پيشينيان همواره به نويسندگان سفارش مى كرد كه در تدوين و نگارش تاريخ انقلاب اسلامى توجه داشته باشند و در اين راه از هيچ تلاشى فروگذار نكنند و با اين روش از قلمهاى مسموم و نوكران استعمار و استكبار براى مسموم ساختن افكار آيندگان جلوگيرى نمايند. در همين زمينه امام خمينى قدس سره چنين مى فرمايند: «لازم است براى بيدارى نسلهاى آينده و جلوگيرى از غلط نويسى مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام به بررسى دقيق تاريخ اين نهضت اسلامى بپردازند. روشن شدن مبارزات اصيل اسلامى در ايران، از ابتداى انعقاد نطفه اش تاكنون رويدادهايى كه در آينده اتفاق

ص: 3197

مى افتد از مسايل مهمى است كه بايد نويسندگان و عالمان متفكر و متعهد بدان بپردازند درست آنچه امروز براى ما روشن و واضح است، براى نسلهاى آينده مبهم مى باشد و تاريخ روشنگر نسلهاى آينده است. امروز قلمهاى مسموم درصدد تحريف واقعيات هستند بايد نويسندگان امين، اين قلمها را بشكنند». (21) اى كاش قلم به دستانى كه هم اكنون افكار جامعه را با قلمهاى زهرآگين خود مسموم مى كنند، به اين فراز از مطالب امام قدس سره گوش فرا مى دادند و باعث بدبختى خويش نمى شدند. چرا كه بايد چيزى بنويسند كه باعث پشيمانى آنان نشود. «ولتر اسكات» ttocS retlaW مى گويد: «من از نويسندگان عصر خود هستم كه بسيار كتاب نوشته ام، ولى مسرت و افتخار من از نظر كثرت تاليفات نيست، بلكه شادمانم از اين كه ايمان كسى را متزلزل نكرده ام. و پايه عقايد هيچ كسى را فاسد نساخته ام و چيزى ننوشته ام كه وقتى در بستر مرگ بيفتم، آرزوى محو و نابود كردن آن را در سر داشته باشم». (22)

2- بيان كردن اهداف انقلاب اسلامى

انقلابها، مانند هر حركت و پديده اى در عالم، علل و عوامل گوناگون دارند اما از ميان اين عوامل يك علت، اساسى و بقيه تابع همان علت و يا در كنار آن قرار مى گيرد. بنابراين هر انقلابى يك علت اصلى و تعدادى

ص: 3198

عوامل فرعى دارد كه بايد همه را در نظر گرفت. انقلابهايى كه در جهان به وجود آمده دو گونه است: 1- انقلابهاى الهى 2- انقلابهاى مادى انقلابهاى الهى با انگيزه خداخواهى شروع مى شود و هدف آنها حاكميت مطلق خداوند بر جامعه مى باشد. و علت اصلى آنها «خواست خدا و خداخواهى انسانها» است. انقلابهاى مادى نيز با انگيزه رفاه مادى براى فرد، گروه، طبقه يا جامعه مى باشد كه مقصد آنان رسيدن به حاكميت و قدرت است و هدف اساسى اين گونه انقلابها ماديات و خواستها و آرمانهاى مادى است. انقلاب اسلامى ايران انقلابى الهى است كه هدف اساسى آن «خواست خداوند و خداخواهى انسانها» مى باشد. بنابراين انقلاب پيامبر صلى الله عليه وآله در جهت تحقق خواست پروردگار بوده كه ساير انقلابهاى اسلامى اصالتى نيز بر اساس اراده خداوند دارند از آن جمله است انقلاب شكوهمند اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره به لحاظ موضوع توجه به علت اساسى و علل فرعى حركتهاى انقلابى، امام خمينى قدس سره بر اين باور بود كه ، تاريخ نگار بايد اهداف و انگيزه ها و علل قيامها و حركتها را براى آيندگان ثبت و ضبط نمايد. وى در خصوص تبيين اهداف انقلاب اسلامى كه از حوزه علميه قم، به رهبرى ايشان و روحانيت آغاز گرديد و داراى

ص: 3199

اهداف كاملا اسلامى بود، از تاريخ نگاران مى خواهد كه تمام سعى خود را به كار گيرند از اين رو مى فرمايد: «سعى و تلاش كنيد، تا هدف قيام مردم را مشخص كنيد. شما بايد نشان دهيد كه چگونه مردم عليه ظلم، ستم، بيداد، تحجر، و واپسگرايى قيام كردند. و فكر اسلام ناب محمدى را جايگزين تفكر اسلام سلطنتى، اسلام سرمايه دارى، اسلام التقاط، و در يك كلمه اسلام امريكايى كردند». (23) امام قدس سره بر اين باورند كه حركتهاى تاريخى داراى اهدافى هستند كه مردم، بر اساس آن هدف قيام كرده اند، لذا نبايد در نگارش تاريخ تنها به انگيزه ها اكتفا كرد، بلكه لازم است اهداف مردمى آن را نيز در نظر داشت. بر اين اساس، تحليلها يا نگاشته هاى تحليلى تاريخ، فقط هنگامى قابل پذيرش است كه در چهارچوب بيان اهداف قيامها و حوادث باشد. و الا اگر بدين موضوع اشاره نشود، آن تاريخ ناقص و تحريف شده است به همين جهت امام در يكى از نامه هاى خود چنين مى نويسد: «از شما مى خواهم هر چه مى توانيد سعى و تلاش كنيد تا هدف قيام مردم را مشخص نماييد، چرا كه هميشه مورخين اهداف انقلابها را در مسلخ اغراض خود و يا اربابانشان ذبح مى كنند، امروز هم چون هميشه انقلابها، عده اى به نوشتن تاريخ پرافتخار انقلاب اسلامى ايران

ص: 3200

مشغولند در سر در آخور غرب و شرق دارند». (24)

3- مستند نويسى

ارزش واقعى هر مطلب و گزارش علمى بستگى به اسنادى دارد كه در مورد ثبت آن حادثه يا واقعه مدنظر بوده است. بنابراين; سليقه ها و گرايشهاى فردى نبايد در نقل مطالب در نظر گرفته شود. از سوى ديگر نويسنده بايد از مدارك و مآخذ معتبر در تحقيق بهره جويد. از اين روى، يكى از اصول مورد اشاره امام خمينى قدس سره كه از سخنانش استفاده مى شود، اصل مستند نويسى تاريخ مى باشد زيرا ميزان ارزشمندى و اعتماد در هر روايت يا مطلب تاريخى، بستگى به اسناد و مدارك و شواهد آن دارد كه بدين وسيله مى توان صحت آن مطلب را گواهى كرد. امام قدس سره در اين زمينه چنين مى فرمايد: «... اميداوارم بتوانيد با دقت تاريخ حماسه آفرين و پرحادثه انقلاب اسلامى بى نظير مردم قهرمان ايران را بدان گونه كه هست ثبت نماييد. شما به عنوان يك مورخ، بايد توجه داشته باشيد كه عهده دار چه كار عظيمى شده ايد. اكثر مورخان تاريخ را آن گونه كه مايلند و يا بدان گونه كه دستور گرفته اند مى نويسند، نه آن گونه كه اتفاق افتاده است از اول مى دانند كه كتابشان بناست به چه نتيجه اى برسد و در آخر به همان نتيجه هم مى رسند.» (25)

ص: 3201

4- به تصوير كشيدن تاريخ

از آنجا كه تاريخ براى آيندگان نوشته مى شود و آنان نيز كسانى نيستند كه سازنده و به وجود آورنده حوادث تاريخى باشند، لازم است نقل روايت هر حادثه تاريخى در حد توان مستند به دلايل و شواهد و مدارك كافى باشد. اگر چه اين مدارك طبق شرايط زمان و مكان گوناگون است. امام قدس سره بر اين باور بود كه تاريخ را بايد مستند نوشت يا در صورت امكان بتوان آن را با تصاوير و فيلمهاى زنده بازسازى كرده، براى آيندگان به نمايش گذارد. ايشان مى فرمايد: «اگر شما مى توانستيد تاريخ را مستند به صدا و فيلم حاوى مطالب گوناگون انقلاب، از زبان توده هاى مردم رنجيده كنيد، كارى خوب و شايسته در تاريخ ايران نموده ايد». (26) اين مطلب ژرف نگرى امام را مى رساند كه راهبردهاى خويش را مى نماياند، تا بدين وسيله حقايق را از تحريف و دگرگونى توسط دشمنان اسلام و انقلاب حفظ نمايد و بدون تغيير در ماهيت و شكل ظاهرى به دست آيندگان سپرده شود تا بتوانند از آن بهره ببرند.

5- تاييد بر نقش توده هاى مردمى

تاريخ نگار در نوشتار خود نبايد حضور صاحبان اصلى حركتها و جنبشها را ناديده بگيرد. حضرت امام قدس سره مردم را جانشين خدا در زمين مى پنداشتند. و

ص: 3202

بر اين باور بودند كه مردم، خوب، باصفا، پاك و فداكارند. و براى انجام هر كار مثبتى آمادگى داشته و دارند. بنابراين، حضور مردم را در حوادث و جامعه و انقلاب نبايد ناديده انگاشت. امام قدس سره، حاميان اصلى انقلاب و تفكر اسلامى را مردم مستضعف مى دانستند. و اين از ويژگيهاى انقلاب اسلامى و رهبرى آن است كه به توده مردم توجه داشته است، امام قدس سره در خصوص حضور و نقش مردم چنين فرمود: «ملت ما تاريخ را، تاريخ ديگر كرد. جريان تاريخ را عوض كرد». (27) ايشان درباره نقش اساسى مردم در پديد آوردن انقلاب اسلامى ايران، تاكيد و سفارش مى كردند، از اين رو، در يكى از گفتار خود مى فرمايند. «بايد پايه هاى تاريخ انقلاب اسلامى ما، چون خود انقلاب بر دوش پابرهنگان مغضوب قدرتها و ابرقدرتها باشد، شما بايد نشان دهيد كه چگونه مردم عليه ظلم و بيداد، تحجر، واپسگرايى قيام كردند، و فكر اسلام ناب محمدى را جايگزين تفكر اسلام سلطنتى، اسلام سرمايه دارى، اسلام التقاط، و در يك كلمه اسلام امريكايى كردند. شما بايد نشان دهيد كه در حوزه هاى علميه آن زمان كه هر حركتى را متهم به حركت ماركسيستى و حركت انگليسى مى كردند، تنى چند از عالمان دين باور، دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير

ص: 3203

و زجر كشيده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن پيروز درآمدند». (28) «ما هر چه داريم از اين ملت است. البته ملت اسلامى كه با فرياد الله اكبر اين كار را انجام دادند. امروز زمانى است كه ملتها چراغ راه روشنفكران شان شوند، و آنها را از خود باختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند، كه امروز روز حركت ملتهاست و آنان هادى (هدايت كنندگان) تاكنون هستند». (29) و در سخنى ديگر مى فرمايند: «حضور شما مردم مؤمن و از جان گذشته است كه روشنفكران غرب و شرق زده را براى هميشه رسوا مى كند». (30)

6- تاريخ نگار بايد امين باشد

امانتدارى در تاريخ يكى از اصول و اركان مهم به شمار مى رود; چرا كه تاريخ به آيندگان جهت مى دهد، از اين رو، اگر بر قواعد و اصول معتبر پاينبد نباشد، نتيجه اى خوشايند نخواهد داشت. برخى از تاريخ نگارانى كه در طول زمان نتوانسته اند رسالت تاريخى خويش را حفظ نمايند، باعث زيانهاى علمى بى شمارى شده اند كه در اين مقاله جاى پرداختن به اين موضوع نيست. از بررسى و دقت در امر تاريخ نگارى دربارى و استعمارى، اعم از شرق و غرب، به اين نتيجه مى رسيم كه يكى از ويژگيهاى عمده شيوه هاى آنان همين است

ص: 3204

كه مطابق برنامه اى تبليغى، يا استراتژيى فرهنگى و هدفدار و مختصر، در موضوعى به تحقيق مى پردازند و فقط كتابهايى را مورد بررسى قرار مى دهند كه بتوانند به اهداف استعمارى خود دست يازند. بنابراين، پيش از آن كه حتى نخستين سطر آن نوشته شود، نتيجه آن معلوم است. بر اين اساس امام قدس سره در نكوهش اين گونه تاريخ نگاران چنين مى فرمايند. «... از اول مى دانند كه كتابشان بناست به چه نتيجه اى برسد، و در آخر به همان نتيجه هم مى رسند». (31) بنابراين، تاريخ نگاران بايد از نگارش دلخواهانه و يا دستورى تاريخ بپرهيزند و در نگارش تاريخ تمايلات و حسب و بغض هاى شخصى خويش را ناديده انگارند. بلكه تاريخ را آن گونه كه در خارج عينيت يافته است بنگارند. نكته مهم ديگر اين كه، تاريخ نگار، نبايد به دستور و طبق سليقه و خواست حكومتگران، يا دسته هاو طيفهاى پرنفوذ، تاريخ را به تحريف آغشته سازد. امام قدس سره در همين باره چنين فرمود: «تاريخ مع الاسف در گذشته به دست دشمن نوشته شده است. اميد است كه نگذاريد تاريخ اين نهضت را نيز دشمن بنويسد». (32)

7- تاريخ نگار بايد احساس مسؤوليت كند

از آنجا كه مطالب نگارش شده براى آيندگان، قابل دقت و تامل مى باشد و مى تواند در ساختن آينده مفيد و موثر واقع گردد، لذا

ص: 3205

تاريخ نگار بايد مطالب واقعى را ثبت و ضبط نمايد. تا از اين رهگذر آيندگان دچار ضرر و زيان نشوند. امام خمينى قدس سره كه به اين واقعيت به خوبى آشنا بود و توجه خاصى داشت چنين مى فرمايد: «آن قدرى كه بشر از قلمهاى صحيح نفع برده است از چيز ديگر نبرده است. و آن قدرى كه ضرر كشيده است از چيزهاى ديگر ضرر نبرده است». (33) و در جاى ديگر به نويسندگان چنين هشدار مى دهد كه: «اشخاصى كه قلم در دستشان است متوجه باشند كه قلم آنها، زبان آنها، در حضور خداست.» (34) و درباره نقش نويسندگان فرمود: «قلمى فايده دارد كه بيدارگر توده هاى مردم باشد». (35) و درباره انصاف نويسندگان فرمود: «آن كسى قلمش قلم انسانى است كه از روى انصاف بنويسد» (36) و فرمود: «امروز قلمهاى مسموم درصدد تحريف واقعيات هستند. بايد نويسندگان امين، اين قلمها را بشكنند». (37)

8- افشاگرى جبهه هاى نامقدس

يكى ديگر از وظايف نويسندگان اين است در آنجا كه مخالفان اسلام واقعى با حربه اسلام به مبارزه مى آيند، ماهيت آنان براى مردم افشا نمايند. از اين رو، امام قدس سره به همان اندازه كه براى معرفى نقش فداكارانه پيشتاز و اسلام خواهانه روحانيت، علماء و دانشمندان واقعى و ديدن باور سفارش مى كنند، به همان

ص: 3206

اندازه تاكيد دارند كه به هنگام نگارش تاريخ انقلاب اسلامى جبهه ناميمون مقدس مآبان كج فهم نيز افشاگرى شود تا نسلهاى آينده بدانند كه تزوير و تحجر هميشه مانع راه خدا و تحقق آرمانهاى اسلامى در جامعه بوده است. در اين جهت فرمود: «آن قدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگرى نخورده است، نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد كه در تاريخ روشن است». (38) و در جاى ديگر فرمود: «آخوندهاى جيره خوار، و ملى گرايان بى خبر از اسلام و مصالح مسلمين را از خود برانيد، كه ضرر اينان بر اسلام از ضرر جهان خواران كمتر نيست». (39) و در هشدارى به دانشگاهيان فرمود: «بايد قبل از هر چيز دانشگاه اسلامى باشد. براى اين كه كشور هر چه صدمه خورده است از كسانى بوده كه اسلام را نمى شناخته اند. معنى اسلامى شدن دانشگاه اين است كه استقلال پيدا كند و خودش را از غرب جدا كند و خودش را از وابستگى به شرق جدا كند و يك مملكت مستقل، يك دانشگاه مستقل، يك فرهنگ مستقل داشته باشيم. دانشگاه را بايد شما رو به خدا ببريد، رو به معنويت ببريد، شما دانشگاهيها كوشش كنيد كه انسان درست كنيد، اگر انسان درست كرديد مملكت خودتان را

ص: 3207

نجات مى دهيد». (40)

9- آگاهى دادن به مردم

يكى ديگر از وظايف نويسندگان و فرهيختگان علم و انديشه اين است كه با آثار باقى مانده از خويشتن براى مردم و جامعه آگاهى بيافرينند. و آنان را از خطراتى كه تهديدشان مى نمايد آگاه سازند. امام قدس سره در موارد گوناگون به توطئه دستگاه ستمشاهى در برابر اسلام واقعى هشدار داده و هنگامى كه به اصطلاح به «تاسيس دانشگاه اسلامى» براى تحريف افكار عمومى پرداخت، چنين فرمود: «... اين دانشگاه اسلامى كه مى خواهند درست كنند. نه اين كه خيال كنيد با اسلام آشتى كرده اند، بلكه قضيه قرآنى است كه در مقابل اميرالمومنين سرنيزه

ص: 3208

كردند...» (41) امام با اين مطلب پرده از يك دسيسه پشت پرده رژيم ستمشاهى برداشت. و اثر جهل و نادانى و بى اطلاعى را ياد آور شد و چنين فرمود: «تمام گرفتاريهايى كه ما در اين طول مدت تاريخ داشتيم بهره بردارى از جهالت مردم بوده است. جهالت مردم را آلت دست قرار دادند و بر خلاف مصالح خودشان تجهيز كردند. اگر علم داشتند، علم جهت دار داشتند، ممكن نبود كه مخربين بتوانند آنها را به يك جهتى كه بر خلاف آن مسيرى است كه مسير خود ملت است تجهيز كنند». (42) بنابراين، اگر مردم آگاه شوند و توطئه هاى دشمنان اسلام را دريابند، با حضور خود در صحنه هاى گوناگون مى توانند نقشه هاى شوم ستمگران و حيله گران تاريخ را خنثى نمايند.

10- مبارزه با نژاد پرستى

يكى ديگر از وظايف تاريخ نگاران اين است كه مردم را با دستورات و وظايف دينى و مذهبى خود آشنا سازند و از هر نوع نژادپرستى و زنده كردن افكار جاهليت دور كنند. به جاى زنده كردن و برگردانيدن جامعه به سوى هرگونه برترى جويى و نژادى كه خلاف اسلام است، بايد مردم را به سوى عدالت و عدم تبعيض دعوت نمايند. امام قدس سره در اين مقوله چنين فرمود: «از مسايلى كه طراحان براى ايجاد اختلاف بين

ص: 3209

مسلمين طرح و عمال استعمارگران در تبليغ آن به پا خاسته اند، قوميت و مليت است. نقشه قدرتهاى بزرگ و وابستگان آنها در كشورهاى اسلامى اين است كه اين قشرهاى مسلم را كه خداى تبارك و تعالى بين آنها اخوت ايجاد كرده است، و مؤمنان را به نام اخوت ياد فرموده است از هم جدا كنند و به اسم ملت ترك، ملت كرد، ملت عرب، ملت فارس، از هم جدا كنند. بلكه با هم دشمنى كنند و اين درست بر خلاف مسير اسلام است و مسير قرآن كريم. اينهايى كه به اسم مليت و گروه گرايى و ملى گرايى بين مسلمين تفرقه مى اندازند، اينها لشكرهاى شيطان و كمك كارهاى به ابرقدرتهاى بزرگ و مخالفين با قرآن كريم هستند نهضت ما اسلامى است، قبل از آن كه ايرانى باشد، اين ملى گرايى اساس بدبختى مسلمين است. ملى گرايى، ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاى مسلمين قرار مى دهد». (43)

11- شخصيت دادن به فرهنگ خود، و دورى ازخود باختگى

تاريخ نگار بايد به مسلمانان هويت و شخصيت بدهد و آنان را به اين باور برساند كه داراى ارزشهاى گرانقدر و ارزشمندى در همه ابعاد مى باشند. بنابراين، نبايد خود را در برابر بيگانگان ببازند و ارزشهاى والا و عقايد خويش را ناديده انگارند و در بيگانگان محو گردند.

ص: 3210

امام قدس سره از اين خود باختگى بسيار رنج مى بردند. شاهد بر اين ادعا مطالبى است كه در اين رابطه بيان كرده اند كه برخى را يادآور مى شويم: «شرق خودش را گم كرده، و شرق بايد خودش را پيدا كند. شرق بايد بيدار شود بايد حساب خودش را از غرب جدا كند تا آن قدر كه مى تواند اگر مى توانست بايد تا آخر جدا كند، حالا كه نمى شود تا آن قدر كه مى تواند جدا كند، لااقل فرهنگش را نجات بدهد». (44) و درباره كسانى كه خود را در برابر غرب و غربزدگى باخته و هويت خويش را فراموش كرده اند چنين مى فرمايد: «بايد به خود تلقين كنيم كه در غرب هيچ خبرى جز عقب نگهداشتن ما از قله تمدن و تعالى نيست... تربيت غرب، انسان را از انسانيت خودش خلع كرده، و ما باورمان آمده كه همه چيزها در غرب است خير! آن چيزى كه در غرب است ربيت حيوان درنده است. تا ما از آن غربزدگى درنياييم، و مغزمان را عوض نكنيم و خودمان را نشناسيم نمى توانيم مستقل باشيم، نمى توانيم هيچ داشته باشيم». (45) و در جاى ديگر فرمود: «آنها كه خواب امريكا را مى بينند خدا بيدارشان كند، آن روزى كه امريكا از ما تعريف كند بايد عزا گرفت. مملكت اسلام عار است كه دستش را دراز

ص: 3211

كند طرف امريكا كه شما نان ما را بدهيد. آن روزى كه امريكا از ما تعريف كند بايد عزا گرفت». (64)

12- بى توقعى تاريخ نگار

در ميان مردم گروهى هستند كه بار چندانى از دوش اجتماع برنمى دارند، ولى بيش از همه توقع استفاده از مزايا و مواهب موجود دارند و به اصطلاح، خود را عزيز بى جهت مى دارند، در برابر اين گروه دسته اى هستند كه براى جامعه و همنوعان خود خدمات ارزنده اى انجام مى دهند، ولى هيچ گونه چشمداشتى ندارند. نويسنده اين سطور برخى از افراد از جمله امام خمينى قدس سره را از مصاديق روشن اين روايت يافته است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «المؤمن حسن المعونة خفيف المؤنة ...» (47) يعنى; مؤمن كسى است كه بيشترين سود را به جامعه مى رساند و كمترين هزينه را بر جامعه تحميل مى كند. هيچ كس نمى تواند خدمات ارزنده امام امت را كه در همه جهات خصوصا در راه پيشبرد فرهنگ و ديانت به ملت خود انجام داده و در مقابل هيچ گونه چشمداشتى از ديگران نداشت، بلكه هميشه خود را مديون ديگران مى دانست، ناديده انگارد. در اين موضوع سخن متواضعانه و جوانمردانه امام را بشنويد: «اگر به من بگوييد خدمتگزار، بهتر از اين است كه بگوييد رهبر، رهبرى مطرح نيست خدمتگزارى مطرح است، اسلام ما را موظف كرده كه خدمت

ص: 3212

كنيم، اين جانب كه يك نفر از خدمتگزاران علماى اعلام و ملت اسلام هستم، در مواقع خطير، و براى مصالح بزرگ اسلامى حاضرم براى كوچكترين افراد تواضع و كوچكى كنم، تا چه رسد به علماى اعلام و مراجع عظام كثرالله امثالهم». (48) امام كه اين گونه تواضع مى كند، هنگامى كه احساس خطر مى كرد، با موضعى قاطع در برابر عناصر منحرف، خواستار طرد و انزواى آنان از رهبرى جامعه شده، چنين مى فرمود: «سياست نه شرقى و نه غربى را در تمام زمينه هاى داخلى و خارجى حفظ كنيد و كسى را كه خداى ناخواسته، به شرق يا غرب گرايش دارد، هدايت كنيد و اگر نپذيرفت او را منزوى كنيد. و اگر در وزارتخانه ها و نهادهاى ديگر كشور چنين گرايش باشد كه مخالف مسير اسلام و ملت است، اول هدايت و در صورت تخلف استيضاح نماييد كه وجود چنين عناصر توطئه گر در راس امور و يا در قطبهاى حساس موجب تباهى كشور خواهد شد». (49) آرى; اگر انسان به مرتبه اى برسد كه توقعى از ديگران نداشته و هرگز چشم به دنياى آنان ندوخته باشد حقايق را بيان مى كند. و امام خمينى قدس سره به حق از مصاديق بارز اين افراد به شمار مى رفت. اينديپندنت، ( tnednepednI ) يكى از روزنامه هاى معروف انگلستان نوشت: «به ندرت

ص: 3213

اتفاق مى افتد كه يك نفر به تنهايى، بتواند مسير تاريخ را عوض كند، اين درست همان كارى بود كه آية الله خمينى از عهده آن برآمد، درگذشت مردى كه مسير تاريخ را عوض كرده است، تغيير سريعى در سياستهاى انقلابى كه او به پا كرده، ايجاد نخواهد كرد». (50) روح بلند امام خمينى قدس سره از انوار رحمت بى كران پروردگار جهانيان شاد باد.

پى نوشت ها

و مآخذ 1- التاريخ و المؤرخون، 7، دكتر حسين مؤنس. 2- eerliS : yrotsiH fo yhposolihP ehT , kroY weN , 0091, P. 06. 3- صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، 3/217، السفر الثالث، تعليق عبدالقادر زكار، 4- المختصر فى علم التاريخ، محيى الدين كافيجى، تحقيق محمد كمال عزالدين، 52-63. 5- الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ، سخاوى، تحقيق محمد عثمان، 19-20. 6- همان، 20-21. 7- صبح الاعشى، 3/218. 8- فى التاريخ فكرة ومنهاج، ص 37. 9- چهل حديث، ص 396. 10- كلمات قصار امام، پندها و حكمتها، 176. 11- همان، 177. 12- همان، 176. 13- همان، 180. 14- همان. 15- همان. 16- همان. 17- همان. 18- همان، 181. 19- همان. 20- الاسلام و الوعى التاريخى عندالعرب، دكتر قاسم عبده قاسم، 88-91. ادب التاريخ عند العرب، دكتر عفت محمد الشرقاوى، 210-224. 21- نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، 2/7 (مقدمه). 22- چكيده انديشه ها، 2/27.

ص: 3214

23- روزنامه كيهان، 28/10/67 شماره، 18667. 24- همان. 25- همان. 26- همان. 27- كلمات قصار امام، ص 176. 28- روزنامه كيهان، 28/10/67، ش 18667. 29- كلمات قصار امام، ص 120. 30- همان، ص 122. 31- نهضت امام خمينى، 2/7. 32- روزنامه كيهان، 28/10/67، شماره 18667. 33- كلمات قصار امام خمينى، ص 181. 34- همان، ص 180. 35- همان. 36- همان. 37- نهضت امام خمينى قدس سره، 2/7. 38- كلمات قصار امام، 198. 39- همان، 199. 40- همان 200 - 199. 41- نهضت امام خمينى، 1/671. 42- كلمات قصار امام، ص 205. 43- همان، 125. 44- همان ، 158. 45- همان. 46- همان، 157. 47- بحار الانوار، 67/262; اصول كافى، 2/241. 48- كلمات قصار امام، 227. 49- صحيفه نور، 12/127 و 7/3/59. 50- مجله حوزه، شماره 37-38 ص 394.

ص: 3215

تازه هاى نشر وتحقيق

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 آزادگان، مهديار الف. تازه هاى نشر فصلنامه علوم حديث، در هر شماره، به معرفى كتابهاى تازه انتشاريافته در زمينه علوم حديث مى پردازد. كليه نويسندگان، محققان،مترجمان، ناشران و... مى توانند با ارسال دو نسخه از هر كتاب تازه، به معرفى آثار خود در اين صفحه اقدام نمايند. كتاب ارسالى بايد در سال جارى شمسى، قمرى يا ميلادى منتشر شده باشد. شايان ذكر است كه كتابهاى ارسالى، پس از معرفى، با امضاى ارسال كننده، به كتابخانه هاى مركز تحقيقات دارالحديث(قم) و دانشكده علوم حديث (شهر رى) تسليم مى گردند. چهل حديث اين كتاب، مشتمل بر چهل حديث با ترجمه فارسى است كه انتخاب وترجمه آنها توسط حضرت امام خمينى(ره) صورت گفته است. متن احاديث و ترجمه ها بدون هيچ تصرفى از كتاب ارزشمند (شرح چهل حديث) امام(ره) اقتباس شده اند. تدوين اين اثر را معاونت امورفرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به عهده داشته و كتاب در (74) صفحه در قطع پالتويى، به همت انتشارات اين وزارتخانه در سال جارى و در تهران منتشر شده است. مجموعه (گزيده هاى آثار فارسى امام خمينى«ره»): چكيده سازى از آثار دانشوران، پيشينه ديرينه اى در ميان فرهنگها، از جمله فرهنگ اسلامى دارد. از ديرباز در ميان مسلمانان، عده اى به هم رسيدند كه عهده دار چكيده سازى كتابهاى درازدامن

ص: 3216

شدند تا بر خوانندگان آنها بيفزايند. اين سنت، در پنج قرن اخير، دامن گستر شد و صدها چكيده فراهم گرديدو عناوينى چون: مختار، خلاصه، لباب، لب اللباب، منتخب، مختصر ونخبه، براى آنها برگزيده شد. نياز به تفصيل نيست كه جامعه ما با بعد سياسى شخصيت امام خمينى(ره) بيش از بعد علمى آن آشناست. از اين رو، شناساندن بعد علمى ايشان، ضرورت مضاعف دارد و بهترين و مطمئن ترين راه تامين اين هدف، حذف واسطه ها و دعوت جامعه به مطالعه كتابهاى ارزنده و آموزنده اين فرهنگبان است. كميته فرهنگى يكصدمين سالگرد ولادت امام خمينى، با آهنگ شناساندن بعد فرهنگى ايشان، عهده دار چكيده سازى از ميراث مكتوب فارسى امام خمينى شد تا از رهگذر آسانخوان كردن كتابها،خوانندگان بيشترى بيابد و بهره اش عامتر شود. بدين رو، آثارفارسى امام(ره)، به شرح ذيل، چكيده شده است: 1 شرح چهل حديث; 2 شرح حديث جنود عقل و جهل; 3 آداب الصلاه; 4 سر الصلاه; 5 ديوان اشعار. در چكيده سازى اين كتابها اين نكته ها منظور شده است: 1 هيچ مطلبى به اصل نوشته افزوده نشده، و آنچه بر حسب ضرورت به صورت عنوان يا پيوند مطالب اضافه شده، در ميان دو قلاب ومتمايز از متن مى باشد. 2 خط فكرى و علمى حضرت امام(ره) در اين نوشته ها حفظ شده

ص: 3217

ومنطق حاكم بر گزينش، حذف مباحث مستقل، فنى، مكرر، مفصل،استشهادها و احيانا مباحث حاشيه اى و خارج از روح كلى كتاب بوده كه گاه امام(ره) خود، به حاشيه اى بودن و خارج از مداربودن آن، تصريح مى كند. 3 معناى برخى واژه ها و پاره اى توضيحات ديگر، از گزينشگران است كه در پانوشت آمده است. 4 در آغاز هر بخش، چكيده مطالب به قلم ساده و روان و متمايزاز متن اصلى به عنوان درآمد بحث، از سوى گزينشگران افزوده شده است. 5 چاپ مورد استفاده، همان است كه از سوى موسسه تنظيم و نشرآثار امام خمينى(ره) با دقت و جديت فراهم آمده، و در تلخيص،بدون ويرايش جديد و با همان علايم و نشانه ها جاى گرفته است. 6 فهرستهاى فنى پايان كتابها حذف شده اند. 7 حجم گزيده، در حدود دويست صفحه در نظر گرفته شده، جز براى كتاب (شرح چهل حديث) كه به سبب حجم زياد متن اصلى، از اين رقم فراتر رفته است. 8 هدف اين گزيده خوانى، آن نبوده و نيست كه متن گزيده،جايگزين اصل كتاب گردد; بلكه مقصود آن بوده كه اين گزيده هادرآمد و روزنه اى به متن اصلى باشد و براى مخاطبان جوان ودانشجويان، سودمند افتند.»دو كتاب از اين مجموعه گزيده ها اثر حديثى است كه به آنهااشاره مى

ص: 3218

شود: 1. گزيده (شرح چهل حديث) چهل حديث نويسى، سنتى ديرپا در ميان عالمان و محدثان بوده است كه پاسخى به سفارش پيامبر(ص) به حفظ و نگه داشتن چهل حديث است. امام خمينى(ره) با تكيه بر ميراث علوم اسلامى و بهره مندى عميق از فرهنگ ريشه دار دينى، در اين كتاب مى كوشد تا چهل حديث معتبر را برگزيند و آنها را شرح كند و براساس آنها ابعادگوناگون انسان را بكاود و پاره اى حقايق عرفانى را بازگويد وچراغى براى پويندگان طريق كمال برافروزد. اين كتاب، عمدتا رنگ و بوى اخلاقى دارد و هدف از تقرير آن، آگاه ساختن مخاطبان از امكانات بى شمار خويش و كمك به آنان براى كمالجويى است; اما براى تحقق اين هدف، مهم ترين علوم اسلامى،همچون: تفسير، عرفان، فلسفه و كلام به كار گرفته شده است. درنتيجه، خواننده با مباحثى متنوع روياروى مى شود و هر كس بنابه علائق خود، از آن، بهره مى گيرد. كتاب (شرح چهل حديث) در سال 1371 ش، از سوى موسسه تنظيم و نشرآثار امام خمينى با تحقيق ممتاز و چاپ عالى به مشتاقان معرفت و اخلاق در هشتصد صفحه و با فهرستهاى فنى عرضه شد و اينك دريكصدمين سال ميلاد امام خمينى(ره)گزيده آن به كوشش آقاى سيدحسن اسلامى در 282 صفحه رقعى به همه جوانان و

ص: 3219

دانشجويان و دانش پژوهان تقديم شده است. 2. گزيده (شرح حديث جنود عقل و جهل) جنود عقل و جهل، عنوان حديثى مفصل و معتبر در (اصول كافى) است و تا كنون، چند شرح بر آن نوشته شده است. شرح امام خمينى مشتمل بر مباحث ارزنده و آموزنده عرفانى، اخلاقى و فلسفى است و آزآثار بى مانند در نوع خويش قلمداد مى شود. ايشان در اين شرح به تبيين كليدواژه هاى حديث پرداخته و با عرضه آن به آيات قرآن و روايات ديگر، كتابى خواندنى و كاربردى فراهم كرده است. گزيده حاضر برپايه نسخه چاپى و تصحيح شده اى سامان يافته كه درسال1377 ش، از سوى موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)منتشر شده است. اصل كتاب، در حدود پانصد صفحه است و اينك در يكصدمين سالگشت ولادت امام خمينى، گزيده آن در دويست صفحه رقعى، به كوشش آقاى محمد اسفنديارى و از سوى كميته فرهنگى ستاد يكصدمين سال ميلادامام(ره) تقديم شده است. ب. تازه هاى تحقيق فصلنامه علوم حديث، در هر شماره، تحقيقات به انجام رسيده ياآماده نشر (در حوزه علوم حديث) را به اجمال گزارش مى كند. مولفان، محققان، دانشجويان و مترجمان علوم حديث، موسسات تحقيقاتى و ناشران، مى توانند با هدف تسهيل انتشار آثار خود،برقرارى ارتباط با ديگر پژوهشگران و ناشران، اطلاع رسانى به هنگام و پرهيز از

ص: 3220

كارهاى موازى، از اين طريق، به معرفى اثرعلمى خود اقدام نمايند. كليه آثار در دست چاپ و انتشار،تحقيقات پايان يافته و پايان نامه ها، پس از رويت آنها توسطسردبير، در نوبت معرفى قرار خواهند گرفت. التبليغ فى الكتاب والسنه، محمد الريشهرى، تحقيق: مركز تحقيقات دار الحديث. الحوار بين الحضارات فى الكتاب والسنه، محمد الريشهرى، تحقيق: مركز تحقيقات دارالحديث. التنميه الاقتصاديه فى الكتاب والسنه، محمد الريشهرى، تحقيق: مركز تحقيقات دارالحديث. حديث تندرستى (ترجمه و تحقيق طب الائمه ى سيد عبدالله شبر)،عباس پسنديده. عرضه حديث بر پيامبر(ص) و امامان(ع)، عبدالهادى مسعودى. ترجمه مشكاه الانوار ابوالفضل على طبرسى، مهدى هوشمند. الجعفريات (الاشعثيات)، ابن اشعث كوفى، تحقيق: سعيد رضا على عسكرى. محاسن الازهار فى مناقب امام الاطهار، حميد بن احمد زيدى (مق652ق)، تحقيق: محمد باقر محمودى.

ص: 3221

تاملى بر پويايى انديشه سياسى امام خمينى(ره)

اشاره

مجله زمانه، شماره 9 لك زايى، نجف سرنوشت سياسى تشيع كه پس از واقعه كربلا عميقا اندوهبار شده بود در هاله اى از تقيه و تامل فرو رفت و به ويژه در عصر غيبت با هول و هراس هاى بسيارى درآميخت تا آنجا كه كار فلسفه و فقه سياسى شيعه به اجمال و اهمال و مهجوريت كشيد و يكى از عميق ترين و اساسى ترين عرصه هاى علمى و عملى اسلام در گرداب حوادث روزگار مورد غفلت و كوتاهى قرار گرفت. حتى ظهور حكومت هاى شيعه مذهبى چون صفويه نيز نتوانست فقه و فلسفه سياسى شيعه را تمام قامت بر پا دارد و ملاحظات بسيارى بر سيره سياسى زعماى شيعه سايه گسترد. اما به هر حال ايجاد تحولات بزرگ در انديشه سياسى شيعه معمولا معطوف به تحقق و عمل بوده و تندى ها و كندى هاى شئون و مبناهاى انديشه سياسى در بوته عمل بازشناسى و اصلاح گرديده است. گذار از انديشه سياسى حضرت امام(ره) از اصلاحات به انقلابات بزرگ و اساسى و برانداختن طرحى نو براى فلسفه سياسى اسلام معطوف به همان زمينه هاى علمى و واقعيت هاى روزگار است. در مقايسه اى تطبيقى ميان انديشه و فعل سياسى مرحوم محقق سبزوارى(ره) در تعامل با دستگاه سلطنت شاه عباس صفوى و انديشه و روش سياسى حضرت امام(ره) در قبال

ص: 3222

سلطنت پهلوى نكته و آموزه هاى فراوانى وجود دارد كه محقق انديشه سياسى اسلام را مفيد و رغبت انگيز خواهد بود. اميد است با مطالعه مقاله ذيل اين مقصود فراهم گردد. تاريخ انديشه سياسى اسلامى از سه منظر قابل بررسى است: الف) انديشه سياسى سلطه جويانه ب) انديشه سياسى اصلاحى ج) انديشه سياسى انقلابى الف) انديشه سياسى سلطه جويانه: اين انديشه اى در صدد حفظ وضع موجود است. محور اساسى اين نظريه جمله مشهور «الحقّ لمن غلب» مى باشد. اين انديشه هيچ گونه توجهى به آسيب شناسى نظام سياسى ندارد، چرا كه انديشمند، نظام سياسى را در هر شكلى مى پذيرد. كم نيستند انديشمندانى كه استبداد و سلطنت را، در عالم اسلام و جهان غيراسلام نهادينه كرده اند. براى مثال عالم بزرگ اهل سنت، فضل اللّه بن روزبهان خنجى، در كتاب مشهور خود به نام «سلوك الملوك»، در بحث حكومت هاى مشروع، حكومتى را كه از طريق استيلا، قهر، شوكت و غلبه به وجود آمده باشد، حكومتى دينى مى داند: «و طرق انعقاد امامت چهار است: اوّل، اجماع مسلمانان بر امامت او و بيعت اهل حلّ و عقد از علما، قضات و روسا [...] طريق دوم، استخلاف امام سابق، كسى را كه شرايط امام در او جمع شده باشد [...] سوم از طرق انعقاد امامت، شورى است [...] طريق چهارم از اسباب

ص: 3223

انعقاد پادشاهى، امامت، استيلا و شوكت است. علما گفته اند كه چون امام وفات كند و شخصى متصدى امامت گردد، بى بيعتى و بى آن كه كسى او را خليفه ساخته باشد و مردمان را قهر كند به شوكت و لشكر، امامت او منعقد مى گردد، خواه قريشى باشد، خواه نه و خواه عرب باشد يا عجم يا ترك و خواه مستجمع شرايط باشد و خواه فاسق و جاهل و اگر چه آن مستولى بدين فعل عاصى مى گردد و چون به واسطه سطوت و استيلا جاى امام گرفته، او را سلطان گويند و امام و خليفه بر او اطلاق توان كرد.»(1) از نظر نويسنده «سلوك الملوك» بر حاكم فاسق، جاهل، مستجمع شرايط، عاصى و... مى توان «امام» و «خليفه» اطلاق كرد؛ زيرا شوكت و لشكر باعث قدرت و مقبوليت حاكم مى شود. روشن است كه اگر متفكرى چنين نظريه اى را بپذيرد، هيچ گاه به آسيب شناسى نظام سياسى و ارائه نظريات مخالف رو نمى آورد، زيرا اعتقادى به آسيب ندارد كه بخواهد او را بشناسد يا بشناساند. البته حكومت هاى استبدادى و سلطه جويانه نيز چيزى جز تعريف و تمجيد نمى خواهند. ب) انديشه سياسى اصلاحى: انديشه اى است كه با توجه به شرايط زمان، مكان، امكانات و مقتضيات ديگرى كه از آنها به «واقعيت هاى موجود» تعبير مى شود، با پوششى تقيه

ص: 3224

گونه، پيشنهادهايى به منظور اصلاح و بهبود نسبى امور ارائه مى دهد؛ در حالى كه از اصول و ارزش هاى اساسى خود عقب نشينى نمى كند و اگر شرايط مساعد باشد پيشنهادهاى بيشترى را مطرح مى كند. در ميان عالمان شيعى شيخ مفيد، شيخ طوسى، علامه حلّى، محقق كركى، محقق سبزوارى، مرحوم نراقى و علامه نائينى انديشه هاى سياسى اصلاحى دارند؛ بنابراين اقدامات علمى و عملى اين متفكران براساس شرايط زمان آنها بوده است. در شيوه اين دسته از علما، تقاضاهايى مبنى بر اجراى احكام در قالب بيانى كه نشانگر مصالحه با سلطنت و نه مشروعيت بخشيدن به آن باشد، وجود دارد؛ شبيه آنچه علامه نائينى درخصوص سلطنت مشروطه، به كمك اصولى چون عمل به «قدر مقدر» و «دفع افسد به فاسد» مطرح نمود. بديهى است بر اين نوع انديشه اصولى مانند ضرورت حكومت، تقديم اهم بر مهم، عدالت اجتماعى، تكليف، رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، نفى سبيل و... تاثيرگذار مى باشند، به ويژه اصل «اجتهاد» كه در حقيقت، جهت دهنده تمامى اين اصول است. انديشه سياسى حضرت امام خمينى(ره) و به تبع آن اقدامات سياسى ايشان، در مقطعى از تاريخ، اصلاحى است. فرازهايى از كتاب «كشف الاسرار»، بيانگر تحليل ما از انديشه سياسى اصلاحى علماى شيعه مى باشد: «ما ذكر كرديم كه هيچ فقيهى تا كنون نگفته

ص: 3225

و در كتابى هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حقّ ما است. آرى، همان طور كه ما بيان كرديم، اگر سلطنتى و حكومتى تشكيل شود، هر خردمندى تصديق مى كند كه خوب است و مطابق مصالح كشور و مردم است. البته تشكيلاتى كه بر اساس احكام خدا و عدل الهى تاسيس شود، بهترين تشكيلات است، لكن اكنون كه آن را از آنها نمى پذيرند، اينها هم با اين نيمه تشكيلات هيچ گاه مخالفت نكرده و نخواستند اساس حكومت را بر هم بزنند و اگر گاهى هم با شخص سلطانى مخالفت كردند، مخالفت با همان شخص بوده، از باب آن كه بودن او را مخالف صلاح كشور تشخيص دادند، وگرنه با اصل اساس سلطنت تا كنون از اين طبقه مخالفتى ابراز نشده [است]... مجتهدين هميشه خير و صلاح كشور را بيش از همه مى خواهند.»(2) نكته اساسى در تفكر و انديشه سياسى مجتهدين همين عبارت مى باشد: «مجتهدين هميشه خير و صلاح كشور را بيش از همه مى خواهند» و طبيعى است كه پيشنهاد امام(ره) بايد در همين فضا درك شود وگرنه تفاسير ديگر، در مقام «بما لايرضى صاحبه» خواهد بود. تفسير حضرت امام(ره) درباره رفتار و عمل سياسى ائمه(ع) نيز مشابه تفسير ايشان از رفتار سياسى علما و مجتهدين است. از نظر وى

ص: 3226

همكارى ائمه(ع) با حاكمان جور، غيرمشروع و غاصب، با هدف خير و صلاح مسلمين بوده است و اين به معناى تاييد حكومت هاى جور و نفى قيام براى برپايى حكومت حق نمى باشد. در اين خصوص مطالب زير قابل تامل است: «اكنون اگر كسى تكذيب كند از وضع يك حكومتى كه اين حكومت ها، جائرانه است و كسى هم تا زمان دولت حق نمى تواند آنها را اصلاح كند، چه ربط دارد به اين كه حكومت عادلانه نبايد تشكيل داد؟ بلكه اگر كسى جزئى اطلاع از اخبار ما داشته باشد، مى بيند كه هميشه امامان شيعه با آن كه حكومت هاى زمان خود را حكومت ظالمانه مى دانستند و با آنها آن طورها كه مى دانيد سلوك مى كردند، در راهنمايى براى حفظ كشور اسلامى و در كمك هاى فكرى و عملى كوتاهى نمى كردند و در جنگ هاى اسلامى در زمان خليفه جور، باز شيعيان على(ع) پيش قدم بودند. جنگ هاى مهم و فتح هاى شايانى كه نصيب لشگر اسلامى شده، مطلعين مى گويند و تاريخ نشان مى دهد كه يا به دست شيعيان على(ع) يا به كمك هاى شايان تقدير آنها بوده. شما همه مى دانيد كه سلطنت بنى اميه در اسلام، بدترين و ظالمانه ترين سلطنت ها بوده و دشمنى و رفتارشان را با آل پيغمبر(ص) و فرزندان على بن ابى طالب(ع) همه مى دانند و در ميان همه بنى

ص: 3227

هاشم بدسلوكى و ظلمشان به على بن الحسين زين العابدين(ع) بيشتر و بالاتر بود. به همين سلطنت وحشيانه جائرانه، ببينيد على بن الحسين(ع) چقدر اظهار علاقه مى كند. در كتاب صحيفه سجاديه مى گويد: «اللهم صلّ على محمّد و آله و حصن ثغور المسلمين بعزّتك و أيّد حماتها بقوّتك و اسبق عطايا هم من جدتك [...] تا آخر اين دعا كه قريب هشت صفحه است.»(3) اصل مهم در رفتار سياسى ائمه(ع) و مجتهدين، حفظ كشور اسلامى است. با اين وصف حضرت امام(ره) تنها به گفتمان اصلاح نمى پردازد، بلكه دست از اين همكارى مصلحت انديشانه برمى دارد و حفظ كشور اسلامى را در گرو حركتى جديد، با عنوان انقلاب، نفى رژيم سلطنتى و تاسيس حكومت اسلامى معنا مى كند. از اين رو نوشتار حاضر تاكيد اساسى بر انديشه انقلابى امام(ره) و آسيب شناسى انقلابى ايشان دارد. در واقع، تحول مهم تاريخ انديشه سياسى شيعه انتقال از «تفكر اصلاحى» به «تفكر انقلابى» است. كه امام خمينى(ره) بانى و عامل آن در دوره معاصر بودند در ادامه به چگونگى «انديشه انقلابى» امام(ره) نيز پرداخته مى شود. ج) انديشه سياسى انقلابى: اين نوع انديشه درپى تغيير صددرصد اوضاع است. مبنا و هدف آن، عمل به تكليف الهى در راستاى حفظ كشور اسلامى مى باشد كه اين ويژگى، شيعى و اسلامى است. انديشه سياسى انقلابى، در

ص: 3228

دوران معاصر و در صدر اسلام نيز به چشم مى خورد. نخستين بار، پيامبر اسلام(ص) انديشه سياسى اسلام را مطرح فرمود. آن حضرت توانست با تكيه بر تعاليم اسلامى، جامعه جاهلى را به جامعه اى اسلامى تبديل كند، در مدت زمانى كوتاه نابسامانى هاى مادى و معنوى را از بين برده و بركات مادى و فضايل معنوى به ارمغان بياورد. حضرت على(ع) در توصيف اين وضعيت مى فرمايند: «انّ اللّه بعث محمدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل و انتم معشر العرب على التنزيل و انتم معشر العرب على شرّ دين و فى شرّ دار منيخون بين حجارة خشن و حيّات صمّ تشربون الكدر و تاكلون الجشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم، الاصنام فيكم منصوبه و الاثام بكم معصوبة. خداوند متعال محمد(ص) را تبليغ كننده بر عالميان و امين براى فرستادن قرآن و رسالت مبعوث كرد و در آن حال شما گروه عرب، داراى بدترين دين بوديد و در بدترين جامعه زندگى مى كرديد. در ميان سنگ هاى سخت و مارهاى كر زندگى مى كرديد، آب هاى تيره مى آشاميديد و غذاى خشن مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان خود قطع رابطه مى كرديد، بت ها در ميان شما (براى پرستش) نصب شده [بود] و گناهان و انحراف ها سخت به شما

ص: 3229

بسته بود.»(4) انديشه سياسى امام(ره) از مهمترين انديشه هاى انقلابى اسلامى است كه در دوره معاصر مطرح شده و به انجام رسيده است. انديشه سياسى ايشان در راه گذر از «انديشه اصلاحى» به «انديشه انقلابى» به تحولى تدريجى دچار گرديد و اين، همان نقطه قوّتى است كه به كمك شناخت دقيق اوضاع، شرايط و امكانات و با استعانت از اصل پوياى تفكر شيعى، يعنى «اجتهاد» شكل گرفته است. امام(ره) با همه درك عميقى كه از انديشه اصلاحى داشت، آن را براى وضعيت معاصر مناسب نديد. وى با شناخت آسيب ها، آفت ها و بيمارى هاى موجود در جامعه و سياست ايران، جهان اسلام و حتى نظام بين الملل، به ارايه راه حل ها و درمان اين مجموعه پرداخت و با تشكيل جمهورى اسلامى موفق شد راه را براى آفت زدايى از مجموعه كشورهاى اسلامى و نظام بين الملل باز نمايد. امام خمينى(ره) در بيشتر نوشته ها و سخنرانى هاى خويش، نظام هاى سياسى گذشته و حال دنيا، به ويژه جهان اسلام را آسيب شناسى كرده اند. آسيب شناسى نظام سياسى خلافت، اعم از خلفاى نخستين، بنى اميه، بنى عباس و عثمانى ها، آسيب شناسى نظام سياسى سلطنت، خاصه سلطنت صفوى، قاجار و پهلوى، آسيب شناسى نظام جمهورى اسلامى ايران، آسيب شناسى نظام هاى سياسى حاكم بر دنياى امروز و آسيب شناسى نظام روابط بين الملل و اصول حاكم كه بر آن قصد داريم تا

ص: 3230

در اين مقاله به اندكى از مباحث مذكور بپردازيم. به منظور فراهم شدن امكان فهم انديشه امام(ره)، آسيب شناسى نظام سياسى سلطنتى پهلوى را بررسى خواهيم كرد و بر اين اساس آسيب هاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى، دينى، ادارى و نظامى نيز مورد تامل قرار خواهند گرفت. و در ادامه تحليل آسيب شناسى نظام سياسى سلطنتى صفويه از ديدگاه محقق سبزوارى(5) به عنوان يك عالم اصلاح طلب را خواهيم داشت كه مقايسه آن با ديدگاه امام(ره)، براساس تعيين نقاط اشتراك و افتراق و همچنين تحليل علت اختلاف اين دو ديدگاه، كمك شايانى به فهم انديشه انقلابى امام(ره) خواهد كرد. از اين رو، به پرسش هاى زير پاسخ مى دهيم. آسيب هاى سياسى، اقتصادى، دينى، اخلاقى و ادارى اى كه سبب سقوط سلسله صفويه شد، چه بود؟ محقق سبزوارى اين آسيب ها را چگونه تحليل كرده و در تحليل خود تا چه حد واقع بين بوده است؟ سبزوارى براى جلوگيرى از سقوط سلسله صفويه، چه راههايى به شاه عباس دوم پيشنهاد مى كند؟ انديشه سبزوارى اصلاحى است يا انقلابى؟ آسيب هاى سياسى، اقتصادى، دينى، فرهنگى، اخلاقى، نظامى و ادارى اى كه موجب سقوط سلسله پهلوى شد، چه بود؟ امام خمينى(ره) اين آسيب ها را چگونه تحليل كرده است؟ راه حل امام(ره) براى اصلاح آفت هاى رژيم پهلوى اصلاحى بود يا انقلابى؟ براى پاسخ دادن به پرسش هاى مذكور،

ص: 3231

فرضيات زير را مطرح مى كنيم: 1. انديشه سياسى محقق سبزوارى با توجه به نوع آسيب هايى كه رژيم سلطنتى صفويه با آنها روبه رو بوده، انديشه اى «اصلاحى» است. 2. چون انديشه سياسى سبزوارى اصلاحى مى باشد بنابراين پيشنهادهاى او نيز در جهت اصلاح رفتار شخص شاه، سيستم ادارى مملكت، وضعيت دينى و در نتيجه اصلاح درونى سيستم است. 3. انديشه سياسى امام خمينى(ره)، با توجه به نوع آسيب هايى كه رژيم پهلوى با آنها روبه رو بوده، انقلابى است. 4. پيشنهادهاى امام(ره) نيز انقلابى است؛ يعنى براى اصلاح سيستم سياسى، پيشنهاد تخريب آن و پايه گذارى نظام سياسى مورد نظر خود را مى دهد. 5. تفاوت اساسى شرايط عصر سبزوارى و امام خمينى(ره)، در مستقل يا وابسته بودن نظام هاى سياسى حاكم بر آن و دينى يا غيردينى بودن آنهاست. چون نظام سياسى صفويه مستقل و به ظاهر طرفدار دين و علماى دين بوده، انديشه محقق سبزوارى اصلاحى مى باشد و از آن جا كه رژيم پهلوى وابسته به بيگانگان و غيردينى بوده، انديشه امام(ره) انقلابى مى نمايد. به نظر نگارنده «گفتمان اصلاح» در دوره هاى مختلف به ويژه دوره صفويه، قاجاريه و نهضت مشروطه گفتمان انديشه حاكم بر انديشه علماى شيعه، است. انديشه نائينى انديشه اى اصلاح طلبانه بوده اما انديشه هاى مطرح شده در دوره پهلوى، به خصوص از اواخر دهه چهل در قالب

ص: 3232

«گفتمان انقلاب» قابل تحليل مى باشد. منبع اصلى ما براى بررسى آراى سبزوارى، «روضة الانوار عباسى» است. مشخصات نسخه هاى مورد استفاده عبارتند از: نسخه خطى كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى به شماره 3896، نسخه چاپ سنگى دارالخلافه تهران به سال 1358 قمرى و نسخه اى كه اين جانب احيا و تصحيح كرده ام و در مركز تحقيقات اسلامى، دفتر تبليغات موجود مى باشد. براى بررسى افكار امام خمينى(ره) به نوشته ها، سخنرانى ها و نامه هاى ايشان مراجعه شده است. در برخى موارد نيز به آثار ديگرى رجوع كرده ايم كه همه در پاورقى ها ذكر گرديده اند. در پايان اين مقدمه لازم به يادآورى است كه اين مباحث ما را به آسيب شناسى نظام جمهورى اسلامى رهنمون مى كند. نخستين گام قدم انحطاط، آن است كه گمان كنيم هيچ آفتى متوجه ما نيست. با اين اميد كه طبق فرمايشات امام(ره) آسيب شناسى نظام جمهورى اسلامى مد نظر تحقيقات ديگرى از اين دست قرار گيرد و در خدمت بقاى نظام قرار گيرد.

آسيب شناسى نظام سلطنتى صفويه از نگاه محقق سبزوارى

اشاره

اصلاح گرى، دغدغه اصلى سبزوارى به شمار مى رود. هر انسان مصلحى بيش از هر چيز، به انحطاط و راههاى خروج از آن مى انديشد. در اين بخش به راهكارهاى سبزوارى براى حفظ دولت صفوى خواهيم پرداخت. براى اين منظور دو راه پيش رو داريم: نخست: بررسى هدف اصلى

ص: 3233

از تدوين كتاب روضة الانوار عباسى و ديگرى: بررسى محتواى آن راه اول : روضةالانوار عباسى از يك مقدمه و دو قسم تشكيل شده است. در توضيح مطالب مقدمه چنين آمده است: «مقدمه در بيان حكمت و تدبير الهى در وجود پادشاهان و فوايدى كه بر آن مترتب مى شود و ذكر آن كه دوام و ثبات ملك و پادشاهى چيست و تفصيل بعضى از اسباب زوال و اختلال ملك تا مباشر امور سلطنت، اسباب بقا و ثبات دولت را ملتزم باشد و از دواعى زوال، احتراز لازم داند.» در ابتداى قسم اول كتاب و در توضيح مطالب و محتواى آن چنين مى خوانيم: «قسم اول در آنچه بر پادشاهان جهت رستگارى و نجات آخرت و ربط به جناب احديت لازم است تا تحصيل آن موجب ثواب و رفع درجات و نجات از عذاب و انتقام الهى بوده باشد و امور مذكوره به حسب دنيا نيز، موجب انتظام امور ملك و دوام ايّام سلطنت است و اهمال آن موجب اختلال امور ملك و دين.» و در آغاز قسم دوم چنين آمده است: «قسم دوم در مراعات قواعد و آدابى كه پادشاه را در امور ملك و ضبط مراتب سلطنت و حفظ معاقد دولت و استحكام اساس پادشاهى و تاسيس مراسم جهاندارى لازم

ص: 3234

است، سواى آنچه در قسم اول مذكور شد.» همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، دغدغه اصلى سبزوارى، تدوين اصولى است كه در دوام و بقاى پادشاهى به كار آيد و از زوال آن جلوگيرى كند. موارد فراوان ديگرى نيز در فصل هاى مختلف كتاب وجود دارد كه از ذكر آن صرف نظر مى كنيم. راه دوم: با بررسى مطالب كتاب و با ارائه يك طبقه بندى از آنچه با عنوان اسباب زوال، بقا و اختلال مملكت آمده، مى توان اين مطالب را اثبات نمود.

1 آسيب هاى اقتصادى

اسباب زوال و اختلال مملكت از نظر اقتصادى عبارتند از: الف) «بخل و خسّت پادشاه : وقتى پادشاه بخل ورزد طبع ها از او رميده شود و دوستى او از دل ها برود و لشكريان به طوع و رغبت جهت او كوشش و جان فشانى نكنند».(6) ب) «بخشش ها و خرج هاى بيجاى پادشاه : اگر پادشاه طريقه اسراف و تبذير پيش گيرد و درآمد به هزينه وفا نكند و اين مساله سبب شود كه حقوق لشكريان به موقع پرداخت نشود و... باعث شورش سپاه مى گردد و بالاخره به زوال دولت منتهى مى شود. و از اين قبيل است هر گاه در خزانه مالى نباشد و دشمنى قوى به مملكت شاه حمله كند؛ پس بر پادشاه لازم است كه خرج خود را كم كند و بذل

ص: 3235

بيجا، به جا نياورد و در آبادانى مملكت بكوشد».(7)

2 آسيب هاى سياسى، اجتماعى و اخلاقى

اسباب زوال و اختلال مملكت از نظر سياسى، اجتماعى و اخلاقى مشتمل بر اين موارد است: الف) «خرابى مملكت و بى سرانجامى و تفرّق رعيّت»(8) ب) «اعظم اسباب زوال مملكت، خصومت و عداوت و منازعه ميان امرا و خواص پادشاه است، كه حكما گفته اند: اعظم اسباب بقاى ملك توافق احبّا و تنازع اعدا است، چرا كه در اين صورت توان كارگزاران پادشاه مصروف حذف يكديگر خواهد شد و نه انجام كارهاى مملكتى».(9) ج) «ظلم شاه»:(10)چون ظلم باعث خرابى مملكت مى شود و خرابى مملكت باعث پراكندگى رعيّت مى گردد و چون ملك و رعيّت خراب شود خزانه و لشكر نيز خراب مى شود، در اين صورت كشور در معرض تهاجم دشمنان قاهر و استيلاى آنان قرار خواهد گرفت. د) «ظلم عمال دولت»(11) ه) «تندخويى و درشت گويى پادشاه به ويژه با امرا و خواص»:(12) تندخويى پادشاه با خواص سبب تنفر خواص از پادشاه مى شود و در نتيجه ممكن است تصميم به قتل پادشاه بگيرند. و) «آن است كه پادشاه اعمال خير خويش را در جهت بدى تغيير دهد يا خيرات خود را قطع كند».(13) ز) «آن است كه هرگاه معاملات كلى در ميان باشد و هنوز فيصل تمام نيافته باشد و

ص: 3236

اصلاح ها و مرمت ها جهت انتظام امور در كار باشد، پادشاه تدارك و اصلاح آن مهمات و اتمام امر، چنانچه بايد امور را در هم گذاشته، خود از پى شهوتى از شهوت ها و يا فراغتى از فراغت ها رود... عاقل بايد تا از جميع مهمات ملكى فارغ نشود و سرانجام امور چنان كه بايد نكند، از پى فراغت و تحصيل شهوت و لذت نرود».(14) ح) «بسيارى اشتغال پادشاه به شرب و لهو و لذات و غفلت از امور ملك»(15)

3 آسيب هاى دينى

اسباب زوال و اختلال مملكت از لحاظ دينى به شرح زير است: الف) «ترك شكر نعمت هاى الهى: شكر هر نعمت به تناسب آن نعمت است. هر چند نعمت و احسان خداى بر بنده زياد باشد، شكر بيشترى بايد كرد. چون خداى عزوجل را بر پادشاهان انواع نعمت هاى عظيم است، به ازاى هر نعمتى از آنها شكرى عظيم بايد كرد».(16) «شكر نعمت قدرت و استيلا آن است كه ضعيفان را تقويت كند و دست تعدّى و ظلم اقويا را از ضعفا كوتاه گرداند و دادرسى مظلومان بكند و از ايشان غافل نباشد. تقويت دين حق كند. بدعت ها را نابود سازد و تواضع و فروتنى نمايد. شكر نعمت اموال، رسيدگى به حال فقرا و مساكين است و... .»(17) ب) «غرور و خودبينى»:(18) غرور

ص: 3237

و خودبينى بدين جهت از عوامل سقوط نظام سياسى به شمار مى رود كه باعث فراموشى اصل قدرت، يعنى خدا مى شود كه در نهايت به ضعيف شمردن دشمن منتهى و شكست را در پى خواهد داشت. ج) «آن است كه پادشاه در فسوق و معاصى جرى باشد و متابعت احكام الهى ننمايد و علم طغيان و عصيان برافرازد».(19)

4 آسيب هاى ادارى

«تفويض كارها به كسانى كه اهل آن كار نباشند، اعم از اين كه ظالم باشند يا متخصص نباشند (بى وقوف باشند) يا امين نباشند و دنى باشند.»(20) سبزوارى براى احراز مناصب ادارى شرايطى را لازم مى داند كه در جاى ديگر ذكر خواهد شد.

5 آسيب هاى نظامى

«از ديگر عوامل زوال دولت، بى سرانجامى و كمى لشكر است كه از مقدار نياز كمتر باشند، يا آنچه باشند، بى سرانجام باشند و مقررى ايشان به ايشان نرسد و يا هزينه هاى ايشان را حقوق ايشان كفايت نكند و يا پادشاه به امور لشكر بى اعتنا باشد و [...] و يا سپاهيان از ورزش سپاهى گرى بيفتند و به شغل هاى ديگر بپردازند».(21)

6 اسباب دوام و ثبات مملكت

در اينجا دو راه پيش رو داريم : نخست، اجتناب از اسباب زوال است كه اسباب دوام را فراهم مى آورد و ديگر اين كه به بيان برخى راهكارهاى عملى مورد

ص: 3238

تاكيد سبزوارى بپردازيم. سبزوارى علاوه براين كه اجتناب از عوامل زوال را لازم مى داند، به ارايه راهكارهاى عملى نيز پرداخته است كه به مهمترين آنها اشاره مى كنيم: الف) «ضرورت وجود نيروى نظامى قوى: از آنجا كه آرميدگى و ثبات، طبيعى و مزاج اين جهان نيست و بناى عالم بر تغيير و انقلاب است، شرط عقل نيست كه اگر وقتى چند جهان ساكن باشد و از هيچ طرفى شورش و فتنه اى نباشد، ملك غافل گردد و در تنظيم امور سپاه و اعداد آن جهت وقت نياز نكوشد ... چه اين خيال، وهمى است ضعيف و موافق قانون حكمت و عقل نيست».(22) ب) توسعه تجارت در ميان بلاد (اعم از داخل و خارج): سبزوارى مى گويد: «هرگاه سلوك پادشاه و اتباع او با مترددان بر وجه نيكو باشد، تردد مردم از اطراف و جوانب زياد مى شود و مردم بسيار در ملك آن پادشاه متوطن مى شوند و باعث زيادتى معمورى ملك مى گردد] ...] و اخبار بيگانگان و دشمنان معلوم و مفهوم مى گردد [...] و پادشاهانى كه دشمند، دوست مى شوند [...] شرط تدبير تجار آن است كه پادشاه نسبت به ايشان طريقه معدلت و احسان و نيكوكارى معمول دارد و در اموال و مقرراتى كه از ايشان گرفته مى شود، نهايت تخفيف به جا آورد و

ص: 3239

آن چه بدعت و بد باشد، زايل گرداند و چنان كند كه حسن سلوك پادشاه و عمّال ديوان و حكام، نسبت به ايشان معروف و مشهور گردد. و در ضمن اين، چندين فايده است [...] از جمله دوام نعمت و بقاى دولت. البته شرايطى براى تحقق اين امر لازم است، از جمله: وفادارى شاه به تعهدات، تامين امنيت براى تجار بيگانه هر چند غيرمسلمان باشند و انتصاب نيروهاى كاردان و قوى در مناصب ادارى و به ويژه در سرحدات.»(23) ج) كاستن پادشاه و هيات حاكمه از اوقات فراغت و التذاذ د) وجود سيستم اطلاعات قوى و حفاظت از اسرار ه) داشتن ديپلماسى قوى و) ضرورت مشورت در امور ز) وجود امر به معروف و نهى از منكر ح) عدل(24) «پادشاهانى كه به صفت عدل آراسته بودند، ايّام دولت ايشان ممتد بود.»(25) سبزوارى نُه فايده براى عدل پادشاه برشمرده كه يكى از آنها معمورى و آبادانى مملكت است. چنان كه سبزوارى خود نيز تاكيد دارد كه عوامل بقاى دولت در سه گروه طبقه بندى مى شوند: 1. مواردى كه به صورت باطنى در حفظ دولت و ملك دخالت دارد، از جمله اين كه پادشاه در سرّ و باطن رابطه خود را با خداى عزوجل چنان ساخته باشد كه خداى عزوجل از او راضى باشد.

ص: 3240

2. آنچه به ظاهر در حفظ ملك و دولت دخيل است، عبارتند از: الف) محافظت رعيّت ب) محافظت خزانه ج) محافظت لشكر د) نصب مردم كاردان صاحب كفايت در مناصب ادارى، نظامى و... 3. آنچه هم در ظاهر و هم در باطن، براى حفظ دولت و ملك لازم است: الف) عدل و احسان كردن ب) دست تعدى ظالمان و ستمكاران را كوتاه كردن(26) 3 1.

آسيب شناسى نظام سياسى پهلوى از نگاه امام خمينى(ره)

اشاره

1 3.

آسيب هاى اقتصادى

مهمترين نكته هاى مطرح شده در اين بخش عبارتند از: الف) تحميل نظام ظالمانه اقتصادى بر مردم به وسيله رژيم پهلوى ب) جلوگيرى از صنعتى شدن صحيح ج) نابودى زراعت و دامدارى و تخريب اقتصادى

ص: 3241

د) تبديل كشور به بازار فروش كالاهاى غرب ه) غارت منابع و اموال كشور و) عقب مانده نگهداشتن كشور و ملت به فرازهايى از فرمايشات امام توجه مى كنيم: «تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ريخته است كه اگر چنانچه بخواهيم ما اين اقتصاد را به حال اول برگردانيم، سال هاى طولانى با همت همه مردم، نه يك دولت اين كار را مى تواند بكند و نه يك قشر از اقشار مردم اين كار را نمى توانند بكنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند، نمى توانند اين به هم ريختگى اقتصاد را از بين ببرند.»(27) «اصلاً برنامه اين بوده است كه خرابى بكنند. كشاورزى را با اسم اصلاحات ارضى به كلى از بين ببرند و بازار درست كنند براى امريكايى.»(28) 2 3. آسيب هاى سياسى و اجتماعى از نظر امام، مهمترين ضعف هاى سياسى و اجتماعى رژيم پهلوى موارد زير است: الف) وابسته بودن رژيم پهلوى به قدرت هاى بيگانه، به ويژه آمريكا ب) استبدادى بودن رژيم پهلوى ج) سلطنتى بودن رژيم پهلوى د) ضد دينى بودن رژيم پهلوى ه) ضد مردمى بودن رژيم پهلوى «اساس اين نهضت [اسلامى] از دو جا سرچشمه گرفت: يكى از شدت فشار خارجى و داخلى و چپاولگرى هاى خارجى و داخلى و اختناق هاى فوق العاده كه در ظرف

ص: 3242

پنجاه و چند سال ايران، ملت ايران يك روز خوش نديد [...] و يكى ديگر، آرزوى ما براى يك حكومت اسلامى و يك حكومت عدل كه يك رژيمى در مقابل رژيم هاى طاغوتى باشد و ما مسايل اسلامى را مثل صدر اسلام در ايران پياده كنيم.(29) 3 3. آسيب هاى دينى، اخلاقى و فرهنگى در فرمايشات حضرت امام(ره) به اين بخش، بيش از آفت ها و آسيب هاى ديگر توجه شده است. مهمترين نكات مطرح شده در اين خصوص عبارتند از: الف) تبليغ جدايى دين از سياست ب) تبليغ ضد اسلام ج) دعوت به غيراسلام و ارايه مكاتب پوشالى و فريبنده د) از خود باختگى و نااميدى ه) دور كردن جامعه از معنويات و) تباهى نسل جوان ز) ترويج فساد از طريق رسانه ها ح) گسترش مراكز فساد ط) تخريب قوه تفكر ى) كشف حجاب ك) ايجاد سلطه فرهنگى و تقويت باور برترى غرب ل) ايجاد بدبينى بين روحانى و دانشگاهى به بخشى از سخنان امام در اين باره توجه كنيم: «الان اين مظاهر تمدنى كه در جاهاى ديگر، در ممالك پيشرفته از آنها استفاده هاى صحيح مى شود، وقتى كه آمده است در مملكت ما يا مملكت هاى شبيه به مملكت ما، استفاده هايى كه از اينها مى شود، استفاده هاى فاسد مى شود. مثلاً سينما، ممكن است كه كسى در

ص: 3243

سينما نمايش هايى كه مى دهد نمايش هاى اخلاقى باشد، نمايش هاى آموزنده باشد كه آن را هيچ كس منع نكرده و اما سينمايى كه براى فساد اخلاق جوان هاى ما است و اگر چند روز جوان هاى ما در اين سينماهايى كه در اين عصر متعارف بود و در زمان شاه متعارف است، اگر چند وقت يك جوان برود در آنجا، فاسد بيرون مى آيد، ديگر به درد نمى خورد و اينها مى خواهند همين بشود [...] تمام برنامه هايى كه اينها درست كرده اند، برنامه هاى فرهنگى، برنامه هاى هنرى، هر چه درست كرده اند استعمارى است. مى خواهند اينها جوان هاى ما را يك جوان هايى بار بياورند كه به درد آنها بخورند، [...[ آنقدرى كه مراكز فساد در تهران هست، الان بيشتر از كتابخانه است، بيشتر از مراكزى است كه براى تعليم و تربيت است.»(30) «خرابى هاى اخلاقى كه در طول سلطنت اين پدر و پسر [رضا خان و پسرش محمدرضا [در ايران تحقق پيدا كرد و آن فسادهايى كه در اين مملكت پيدا شد و به آن دامن زدند به عنوان ترقى، به عنوان تعالى، به عنوان تمدن بزرگ، اينها طولانى است تا اين كه ترميم بشود. آن كه از همه چيز به كشور ما صدمه اش بيشتر بود، اين بود كه نيروى انسانى ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند.»(31) «و در آن

ص: 3244

زمان به اسم اين كه مى خواهيم نيمى از جمعيت ايران را فعال كنيم، آن شقى جنايتكار دست به يك جنايت زد و آن كشف حجاب بود و به جاى اين كه نيمى از جمعيت ايران را فعال كند، آن نيم ديگرى هم كه نيمه مردان بود، به طور بسيارى از فعاليت انداختند.»(32) تلاش براى حذف اسلام و اسلام شناسان، رواج قوانين دولت هاى خارجى بين مسلمانان و نقض قوانين اسلام، هتك قرآن و... از ديگر اقدام هاى ضد دينى رژيم پهلوى بود. 4 3. آسيب هاى نظامى خطاهاى بزرگ رژيم پهلوى از نظر نظامى كه مورد توجه امام(ره) قرار گرفت، عبارتند از: الف) تبديل كشور ايران به پايگاه نظامى براى غرب ب) خريد اسلحه از غرب، بدون رعايت مصالح ملى به قسمتى از مستندات اين بخش اشاره مى كنيم: «ايران يكى از مراكزى است كه آنها مى خواهند اسلحه داشته باشند [... [پايگاه درست مى كنند در ايران، براى اين كه اگر جنگى پيش آمد، داشته باشند اين پايگاه را.»(33) «نفت ما را مى برند، اسلحه براى خودشان مى آورند اينجا، مى آورند ايران، پايگاه درست مى كنند.»(34) «من نمى دانم مقصود از خريدن اين همه اسلحه براى بيرون راندن اربابان و استعمارگرانى است كه خود رژيم دست نشانده آنها بود [...] يا در حقيقت در راه اجراى نقشه هاى غارتگرانه امريكا است

ص: 3245

كه بر اثر ضعف بودجه اقتصادى و تغيير سياست مبنى بر نابودى ملل به وسيله نيرو و ثروت خود آنان، مى خواهد پايگاه خود را در ايران مستحكم تر كرده [...]»(35) 5 3. اسباب دوام و ثبات مملكت تفاوت پيشنهادهاى سبزوارى با پيشنهادهاى امام(ره) ناشى از تفاوتى است كه بين نظام سياسى صفوى و نظام سياسى پهلوى وجود دارد. مهمترين اين تفاوت ها به شرح زير هستند: الف) نظام سياسى صفوى ادعاى دين مدارى داشت، در حالى كه نظام سياسى پهلوى ضد دين بود. بنابراين، برخلاف حاكمان صفوى كه با تظاهر به ديندارى و حمايت از تشيع سعى بر تقويت پايه هاى مشروعيت خود داشتند، رژيم پهلوى با اقدام ها و اعمال ضد دينى بسيارى كه به صورت علنى و آشكار انجام داد، نظير كشف حجاب، تغيير تاريخ هجرى به پادشاهى، برقرارى رابطه با اسراييل، وابسته كردن مملكت به امريكا، دادن پست هاى كليدى به افراد بهايى و ... بيش از پيش از مشروعيت خود مى كاست. تبعيد امام(ره) به تركيه در 13 آبان 1343 اوج مخالفت پهلوى با دين مدارى بود. ب) پادشاهان صفوى با همه نقاط ضعف خويش به بيگانگان وابسته و حكومتى متكى بر نيروهاى محلى و فرهنگ بومى داشتند. اما سلسله پهلوى به دست بيگانگان و با حمايت و پشتيبانى آنان روى كار آمد، نيروهاى

ص: 3246

متفقين به ويژه انگليس، رضاخان را بر كنار كرده و محمدرضا را به جاى او بر تخت نشاندند. در كودتاى 28 مرداد 1332 نيز با همكارى سازمان هاى جاسوسى امريكا و انگليس، محمدرضا پهلوى دوباره بر اريكه قدرت تكيه زد و از سال 1340 به بعد، مجرى منويات امريكا در ايران بود. اين نكته، از ديگر تفاوت هاى مهم اين دو سلسله است. از آن جا كه وابستگى سلسله پهلوى با اصل قرآنى «لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً» منافات داشت، رژيم مشروعى به حساب نمى آمد و كسى آنها را نمى پذيرفت، بنابراين پيشنهادهاى اصلاحى قابل طرح نبودند، هر چند حضرت امام(ره) در آغاز نهضت، پيشنهادهاى اصلاحى خود مبنى بر مخالفت با كاپيتولاسيون و لايحه انجمن هاى ايالتى و ولايتى را مطرح اما وقتى فضا، شرايط و امكانات را مساعد يافت، دست به اقدام هاى انقلابى و براندازانه زد. مهمترين پيشنهاد امام(ره) تشكيل حكومت اسلامى به جاى نظام سلطنتى بود. «حكومت اسلامى» تنها حكومتى است كه آسيب ها و آفت هاى گفته شده را ندارد. امام(ره) با توجه به تفاوت نظام سياسى پهلوى با نظام هاى سلطنتى پيشين، در پى برپايى حكومت اسلامى بودند. ايشان در جايى مى فرمايند: «فرياد ما كه مى گوييم ما حكومت اسلامى مى خواهيم و مرگ بر اين سلطنت كثافت كارى، براى اين است كه ما

ص: 3247

مى بينيم كه (خودمان مى دانيم و هم يك وقت تاريخ مى خوانيم) سلاطين سابق هر چه بودند، جبار بودند، لكن خيانت در آنها كم بوده، جبار بودند، تبهكار بودند، تعدى مى كردند به مردم، اما مملكتشان را به يك مملكت ديگرى، منافع مملكتشان را به مملكت ديگرى نمى دادند. من نديدم كه يكى از سلاطين سابق مملكتش را فروخته باشد به يك كسى، منافع مملكتش را تقديم ديگرى كرده باشد، اين اخيرا شده و خصوصا در زمان اين آقا، در زمان اين سلطان مفسد اين مسائل پيدا شده است كه هر چيزى كه ما داريم اينها از بين برده اند. زندگى خودشان اين زندگى است، زندگى شما اين است كه مى بينيد... .»(36) «ما مى خواهيم حساب صدر اسلام را بكنيم كه متن اسلام است، خود اسلام و متن اسلام است. ببينيم كه آيا اين حكومت اسلام و اين رژيم اسلام يك رژيم دمكراسى بوده است يا يك رژيم قلدرى و استبدادى بوده؟»(37) آرمان هاى امام خمينى(38) به اختصار عبارتند از: الف) تشكيل حكومت اسلامى با عنوان «جمهورى اسلامى» ب) قطع وابستگى به اجانب ج) حمايت از مسلمانان و مستضعفان جهان د) كسب استقلال اقتصادى، فرهنگى و سياسى ه) حاكميت دين و ارزش هاى دينى در جامعه و) داشتن نيروى نظامى قوى و مستقل، متناسب با مصالح و منافع

ص: 3248

ملى و جهان اسلام و خطرهايى كه كشور را تهديد مى كند ز) گماردن افراد شايسته به مناصب كليدى و غيركليدى ح) ساختن انسان مورد نظر اسلام ط) برقرارى آزادى به نظر مى رسد امام خمينى، «قيام للّه» را يگانه راه اصلاح جهان و «قيام براى منافع شخصى» را علت نهايى بدبختى و تيره روزى انسان ها، به ويژه مسلمانان و جهان اسلام مى دانند. اين مطلب در نخستين سند مبارزاتى ايشان آمده و بيانگر بينش ژرف امام(ره) است «صحيفه نور» نيز با همين مطلب آغاز مى شود. تاريخ نگارش اين سند به جمادى الاول سال 1363 ه . ق باز مى گردد. به بخش هايى از اين نوشته توجه فرماييد: «قال اللّه تعالى: قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا اللّه مثنى و فرادا. خداى تعالى در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايى است كه خداى عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده. اين كلمه، تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براى خدا است كه ابراهيم خليل الرحمان را به منزل خلّت رسانده] ... [قيام للّه است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد

ص: 3249

[...] قيام براى خدا است كه خاتم النبيين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا بر انداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت [... [خودخواهى و ترك قيام براى خدا، ما را به اين روزگار سياه رسانده، و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران درآورده. قيام براى منافع شخصى است كه روح وحدت و برادرى را در ملت اسلامى خفه كرد، [...] قيام براى شخص است كه يك نفر مازندرانى بى سواد [يعنى رضاخان] را بر يك گروه چند ميليونى چيره مى كند كه حرث و نسل آنها را دست خوش شهوات خود كند. قيام براى نفع شخصى است كه الان هم چند نفر كودك خيابان گرد را [اشاره به محمدرضاى 22 ساله و رفقايش] در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. (39) همان گونه كه ملاحظه مى كنيد علت العلل مشكلات، از نظر امام، به خود مردم بازمى گردد. در واقع، ريشه مشكلات داخلى است. اگر استعمار بر ما مسلط شد و شاه مستبد ضددين بر ايران مسلط شد، همه و همه برمى گردد به اين كه قيام ها براى خدا نيست. قيام صورت مى گيرد، اما چون براى خدا نيست، شكست مى خورد. 4 1.

ص: 3250

مقايسه دو رويكرد اصلاحى و انقلاب

با تامل در آن چه گذشت، به اين نتيجه مى رسيم كه هر دو متفكر دغدغه ساماندهى و اصلاح وضعيت دينى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى عصر خويش را داشته اند. در واقع، تفكر سياسى هر دو متفكر، پاسخى به مسائل، معضلات و نيازهاى عصرشان بوده است و تفاوت شرايط سبب شده است تا دو نوع پاسخ ارائه شود. حكومت صفويه حكومتى مستقل و متكى به نيروى بومى و داخلى بوده است و ازطرف ديگر مدعى دين دارى، حمايت از دين و پيروى از علماى دينى بوده است. همين مساله سبب شده تا تفكر سياسى سبزوارى متوجه اصلاح وضعيت سلطنت و رفتار شخص شاه باشد. مى دانيم كه تفكر سياسى، به ويژه در گذشته، به دنبال پاسخ گويى به اين سوال بوده است كه چه كسى حكومت كند؟ ويژگى هاى شخص حاكم چه بايد باشد؟ البته سبزوارى هيچ گاه به سلطنت پادشاه صفوى مشروعيت نداده،(40) بلكه از موضع حكيمى مجتهد به شاه صفوى دستور انجام اصلاح هاى مورد نظر خويش را مى دهد، چرا كه ايشان معتقد است «خليفه، مقتدا، امام و متّبع بايد اعلم باشد» و «بر همه كس واجب است كه از مجتهد زنده تقليد نمايد.» بنابراين، او خود را همان «مجتهد زنده و اعلمى» مى داند كه شاه عباس دوم

ص: 3251

بايد به پيروى و تقليد از او امور مملكت را اداره كند. بعدها، همين تفكر در دوره قاجاريه و در انديشه سياسى آيت الله نائينى به صورت «دفع افسد به فاسد» تجلى يافت كه شايسته است در جاى خود مورد تامل قرار گيرد. حكومت پهلوى، حكومتى وابسته به انگليس و امريكا بود كه با بيشتر نيروهاى بومى و داخلى (مردم مسلمان) مخالفت مى كرد. وابستگى سلسله پهلوى باعث گرديد كه اين حكومت دست به اقدام هاى ضد دينى نيز بزند، به عنوان مثال: كشف حجاب، تبعيد و زندانى كردن رهبران دينى مردم و تغيير تاريخ هجرى به سلطنتى. از اين رو امام خمينى(ره) وارد گفتمان انقلاب شده و طرح تغيير رژيم ايران را مطرح كردند. شعار «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» به همين نكات اشاره دارد. «استقلال» به معناى نفى وابستگى به بيگانگان، «آزادى» به معناى نفى استبداد، ديكتاتورى و رژيم سلطنتى و «جمهورى اسلامى» بيانگر نوع نظامى بود كه آرمان هاى ملت ايران را در خود داشت. آنچه گفته شد به نوعى مورد تاييد نظريه نظام جهانى «والرستين» است كه بايد جداگانه مورد تامل قرار گيرد. به نظر والرستين، ايران عصر صفويه، در رديف كشورهاى مستقل و مركزى جهان قرار داشت. اما از عصر قاجاريه به بعد به سمت حاشيه و پيرامون حركت كرد،

ص: 3252

تا اين كه در عصر پهلوى در رديف كشورهاى حاشيه اى و وابسته به كشورهاى مركز و نيمه حاشيه قرار گرفت. محمدرضا سعى مى كرد ايران را وارد عرصه نيمه حاشيه اى كند، ولى موفق نشد.(41)

پى نوشت ها

: 1 فضل اللّه بن روزبهان خنجى اصفهانى : سلوك الملوك، به تصحيح و مقدمه محمدعلى موحد، صص 82 79. 2 روح اللّه موسوى خمينى: كشف الاسرار، ص 187 186. 3 همان، ص 226 225. 4 نهج البلاغه، سيد رضى، ترجمه و تفسير علامه محمدتقى جعفرى، ج 5، ص 130 129. 5 وى از علماى معروف دوره صفويه است. كفاية الاحكام، ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد و روضة الانوار عباسى از آثار مهم او مى باشند. 6 محمدباقر سبزوارى مشهور به محقق سبزوارى: روضة الانوار عباسى، مقدمه، فصل دوم. 7 همان. 8 همان. 9 همان. 10 همان. 11 همان. 12 همان. 13 همان. 14 همان. 15 همان. 16 همان. 17 همان. 18 همان. 19 همان. 20 همان. 21 همان. 22 همان، قسم اول، باب پنجم، فصل اول. 23 همان، قسم دوم، باب سوم، فصل چهارم. 24 همان، قسم اوّل، باب پنجم، فصل اوّل. 25 همان، مقدمه، فصل دوم. 26 همان. 27 آيين انقلاب اسلامى (گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى)، ص 160 159. 28 همان، ص 160. 29 آيين انقلاب اسلامى

ص: 3253

(گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى)، ص 160. 30 آيين انقلاب اسلامى (گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى)، ص 156 و ر.ك. به: غلامرضا اورعى: انديشه امام خمينى درباره تغيير جامعه. 31 آيين انقلاب اسلامى (گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى)، ص 159 158. 32 همان، ص 159. 33 روح الله موسوى خمينى : صحيفه نور، ج 2، ص 133 132. 34 روح الله موسوى خمينى: صحيفه نور، ج 2، ص 132. 35 همان، ج 1، ص 202. 36 آيين انقلاب اسلامى (گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى(ره))، ص 360 359. 37 همان، ص 360. 38 براى مطالعه بيشتر ر.ك. به نحو: فرمايشات حضرت امام(ره) 2 در منابع زير: 1. آيين انقلاب اسلامى (گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى(ره))؛ 2. غلامرضا اورعى: انديشه امام خمينى درباره تغيير جامعه؛ 3. نجف لك زايى و منصور مير احمدى: زمينه هاى انقلاب اسلامى ايران. 39 روح الله موسوى خمينى: صحيفه نور، ج 1، ص 3. 40 ر.ك. به: نجف لك زايى: انديشه سياسى محقق سبزوارى، «بحث ساختار نظام سياسى از نظر محقق سبزوارى» (در دست انتشار). 41 ر.ك.به: جان فوران: مقاومت شكننده (تاريخ تحولات اجتماعى ايران از صفويه تا سال هاى پس از انقلاب اسلامى)، ترجمه احمد تديّن، صص 36 21.

ص: 3254

تاملى در مبانى انديشه سياسى امام خمينى(ره)

فصلنامه علوم سياسى، شماره 6 در گفتگو با:حضرات آيات عباسعلى عميد زنجانى محمد هادى معرفت سيد نورالدين شريعتمدار جزايرى اشاره: آنچه فراروى خوانندگان محترم قرار دارد، ميزگردى است كه درباره مبانى انديشه هاى سياسى حضرت امام خمينى(ره) به ابتكار شوراى مديريت و جامعه مدرسين حوزه علميه قم به مناسبت يكصدمين سال ميلاد امام خمينى در مهر ماه 1378 در مدرسه فيضيه برگزار گرديده است. به خاطراهميت بحث و مناسبتى كه با مباحث اين شماره فصنامه علوم سياسى دارد،تقديم خوانندگان محترم مى شود. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و الصلاه و السلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم محمد(ص). ضمن عرض تبريك به مناسبت ميلاد حضرت زهرا سلام الله عليها و يكصدمين سال ميلاد حضرت امام خمينى(ره) حضور حضار محترم، علما، استادان، فضلا و طلاب محترم حوزه علميه قم، ميزگرد بنيادهاى فقهى كلامى انديشه سياسى حضرت امام را باحضور حضرات آيات، آيت الله عباسعلى عميد زنجانى، آيت الله محمد هادى معرفت و آيت الله سيد نورالدين شريعتمدار جزايرى شروع مى كنيم. موضوع بحث اين ميزگرد، انديشه سياسى حضرت امام است. من سوءالات را با اجازه استادان محترم و حضار ارجمند مطرح مى كنم. با توجه به اينكه استادان محترم شركت كننده در اين ميزگرد، هر سه از بزرگان فقه سياسى اسلام هستند و تحقيقات گسترده اى را در دايره فقه سياسى وانديشه هاى سياسى دارند; بنابراين، هيچ ترتيبى

ص: 3255

در طرح سوءالات وجودندارد و من ترجيح مى دهم كه سوالات را به ترتيب از حضرت آيت الله عميدزنجانى طرح كنم و استادان محترم هم پاسخ خواهند داد. آيت الله عميد زنجانى اولين سوءالى را كه طرح مى كنم مربوط به مبانى انديشه هاى سياسى حضرت امام است: آيا انديشه سياسى حضرت امام صرفا بر بنيادهاى فقهى استوار است، يا از مبانى فلسفى و كلامى حضرت امام نيز الهام گرفته است؟ آيت الله عميد زنجانى: بسم الله الرحمن الرحيم. من هم به نوبه خودم،سال امام، ميلاد امام و ميلاد مسعود حضرت صديقه كبرى را به همه حضار محترم تبريك عرض مى كنم. اميدوارم كه اين بحث تخصصى به ميزان وقتى كه براى آن صرف مى شود، مفيد و موءثر باشد. البته جناب دكترفيرحى سوءال را كه مطرح كردند; وشايد اشاره به اين نكته را لازم نديدند كه خواه ناخواه اين موضوع، يك بحث تخصصى است; يعنى ما به مقدمات مباحث نمى پردازيم. مساله اى به اين اهميت، نياز به يك سلسله تمهيدات دارد و خواه ناخواه، فارغ از آن مباحث مقدماتى در يك سطح تخصصى به مساله پرداخته مى شود. انديشه سياسى امام با تمام جامعيتى كه دارد، متبلور در مساله فقهى ولايت فقيه است. ولايت فقيه تمام انديشه سياسى امام نبوده و تنها يكى از برجسته ترين مظاهرانديشه سياسى امام است. به خاطر اهميت و به لحاظ جايگاه فقهى اش

ص: 3256

درمجموعه انديشه سياسى امام، از يك ويژگى و برجستگى خاصى برخورداراست. البته اگر ما به مبانى فقهى امام; بخصوص در بحث ولايت در كتاب«البيع» توجه داشته باشيم، مساله ولايت فقيه صرفا يك مساله فقهى است; يعنى امام در بحث ولايت فقيه، صرفا مساله را بر اساس مبانى و بر اساس منطق فقه، بررسى كرده اند. به اصطلاح جديد، متدلوژى حاكم و منطق حاكم بر بحث امام، منطق فقهى است. امام با توجه به اصولى كه در اصول فقه براى استنباط احكام فقهى تبيين مى شود، مساله را مطرح كردند و نتيجه نهايى هم از آن گرفتند و در اين بحث فقهى،مساله فلسفى و كلامى ديده نمى شود. اگر امام در تبيين مساله ولايت فقيه به مباحث عقلى پرداخته اند; اين مباحث عقلى به معناى فلسفى نيست و منظور ايشان، عقل نظرى نيست، بلكه عقل عملى است و همچنين به معناى عقل كلامى هم نيست. به معناى عقلى است كه در اصول فقه مطرح مى شود ودر كنار كتاب و سنت و اجماع قرار مى گيرد. مى دانيم كه امام در تبيين ولايت فقيه، به مسائل عقلى بها دادند و حتى بخشى از بحث را به عنوان يك ضرورت عقلى مطرح كردند; ولى اين، به معناى آن نيست كه بحث ولايت فقيه از حوزه فقهى خارج شده و به حوزه فلسفى يا كلامى كشانده شده است. بنابراين، اگر ما متن

ص: 3257

بحث و شيوه بحث امام و منطق حاكم بر بحث امام را در كتاب «البيع» ببينيم كه خوشبختانه من در درس امام هم حضور داشتم و تقريرات اين بحث را نوشتم، حالا كتاب «البيع» به قلم شريف خود امام است امام شيوه بحثشان چه در درس و چه در كتاب«البيع» فقهى است; يعنى منطق حاكم، منطق فقهى است. اين پاسخى كه من عرض كردم به اين بخش از سوءال مربوط مى شود كه امام در بحثشان تاچه اندازه اى به مسائل فلسفى و كلامى بها داده اند؟ پاسخش اين است كه در اين بحث، اصلا مباحث فلسفى و كلامى ديده نمى شود. منطق امام، منطق فقهى خالص است. امام به عنوان يك فقيه و به عنوان يك استنباط فقهى ونتيجه گيرى از ادله فقهى، بحث كرده اند. اما با توجه به جامعيت امام در بعد فلسفى زيرا كه امام صرف نظراز اينكه يك فقيه عالى مقام بود، يك فيلسوف و صاحب نظر در فلسفه بود. امام سالها به عنوان يك صاحب نظر در فلسفه تدريس كردندمى توان گفت; تا آنجا كه امامت به مباحث كلامى مى خورد، چون خود اين مساله جاى بحث دارد كه آيا امامت يك بحث كلامى است و يا بحثى فلسفى است. در آثار فيلسوفانى مانند بوعلى و فارابى، مساله امامت مطرح شده و در سبك و سطح فلسفى، در سلسله مراتب تكوين و عقول قرار

ص: 3258

گرفته است و به عنوان يك بحث فلسفى قابل تلقى است. كما اينكه فارابى وبوعلى سينا همين مساله امامت را در دنباله مباحث فلسفى شان آورده اند. بنابراين، اگر ما بخواهيم امامت را تا آنجا كه مربوط به مباحث كلامى است; يعنى اختلاف مذاهب كه ريشه فلسفى دارد، بررسى كنيم;از آنجا كه امام صاحب نظر در اين مسائل است، سوءال اين است كه امام به مسائل فلسفى و كلامى در مباحث انديشه سياسى خود تا چه اندازه بهاداده است؟ مسلما اگر آثار امام ديده شود، امام مساله امامت را بايك ديد ديگرى مى نگرد. امامت را همان طورى كه اميرموءمنان در خطبه شقشقيه، تعبير به قطبيت مى كند (و انه ان محلى منها، محل القطب من الرحى) امامت نه تنها قطب جامعه انسانى; بلكه جهان تكوين، وواسطه در فيض است. اگر با اين ديد عرفانى نگريسته شود و با اين ديدفلسفى نگريسته شود، بايد گفت كه امام فرصت آن را نيافتند كه مساله ولايت را باز كنند و يك صورت بازترى از آن را ارائه دهند. حتى احكام حكومتى هم فقهى است. احكام حكومتى كه ولى فقيه مى تواند بر اساس تشخيص مصالح جامعه و مصالح عباد، احكام اوليه را تحت الشعاع قراربدهد، باز اين، بعد فقهى دارد. اما اينكه بعد عرفانى و فلسفى امامت در اين زمينه تا چه حد مى تواند گسترش پيدا بكند؟ شايد

ص: 3259

از همان مقوله هاى ناگفتنى است كه امام يكى دو بار اشاره فرمودند كه مسائل بسيارى هست كه من هنوز فرصت و مناسبت لازم براى بيان آن را نمى ببينم. بنابر اين كلامشان چون ولايت فقيه نيابى است مخصوصا بر اساس نظريه نصب كه امام، فقها را نايب عام در زمان غيبت قرار داده و نصب كرده است بنابر نظريه نصب امامت نيابى كاملا قابل استنباط است. يعنى همان امامتى كه در بعد كلامى، بر اساس منطق عقلى پيش بينى مى شود، همان طورى كه نبوت ضرورت دارد، ضرورت نبوت در بعد رهبرى و امامتش بعداز پيامبر هم ادامه دارد كه بعد كلامى ضرورت عقلى، بر اين اساس مى شود. مى توان مساله را به اين صورت تبيين كرد كه امامت را به دوبخش امامت بالاصاله و امامت نيابى قرار داد و بحث ولايت فقيه به عنوان يك نتيجه فقهى در قسم امامت نيابى باشد. كه در اينجا، تلاقى يك تفكركلامى با يك تفكر فقهى خواهد بود. من خيلى به اجمال و فشرده سوءال اول را جواب دادم. گر چه مطالب بسيارى هست كه من ضرورى نمى بينم دراينجا طرح كنم، براى اينكه وقت بيشترى گرفته نشود و آقايان هم مطالبى را خواهند فرمود. اگر مناسبتى پيدا شد، باز عرضم را تكميل خواهم كرد. با تشكر از استاد محترم، حضرت آيت الله عميد زنجانى: خلاصه بحث ايشان اين بود كه منطق و

ص: 3260

روش حاكم بر انديشه حضرت امام، روش و منطق فقهى بوده است و بحثهاى كلامى، كمتر از آثار ايشان قابل استنباطمى باشد. حضرت آيت الله معرفت، برداشت من اين است كه حضرتعالى نظرى متفاوت با نظر آيت الله عميد زنجانى داريد. مستدعى است نظر خودتان رابيان فرماييد.آيت الله معرفت: بسم الله الرحمن الرحيم. با سلام وتبريك اين روز مبارك به حضار محترم. با حذف مقدمات عرض مى كنم، آنچه كه بنده از استدلالات و فرمايشات امام در اين زمينه به دست آورده ام، اين است كه ايشان، اين مساله را يك مساله كلامى مى دانند و اساسابرداشت و استدلال ايشان از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد، تمام ادله اى كه ما براى امامت، بعد از نبوت اقامه مى كنيم، تمام آن ادله در عصر غيبت در مساله ولايت فقيه جارى است. از اين برداشت به خوبى روشن مى شود كه اين مساله، يك مساله كلامى است و اگر سوءال شود كه چرا فقها اين مساله را در كتب فقهى خود مطرح كرده اند; اساسا چرافقهاى شيعه حتى گ شيخ مفيد، شيخ طوسى علامه و شهيدين اين بحث را كه يك بحث كلامى است در فقه مطرح كرده اند؟ جوابش اين است كه در فقه ابوابى هست كه اساسا مربوط به سياست است. باب جهاد، باب تقسيم غنائم، باب جزيه و بسيارى از ابواب فقهى مخصوص مسائل سياسى است. به اين دليل كه مساله

ص: 3261

ولايت فقيه در آن ابواب مطرح است و علت اينكه شيخ اين مساله را در كتاب «البيع» مطرح كرده اند; اين است كه چون در اين كتاب بحث از ولايت پيش مى آيد و به جهت اينكه فقها فرصتى نمى بينند، كه اين بحث ولايت فقيه را در جاى متناسب خودش مطرح كنند و الا حتى در فقه هم كه مطرح است، به خاطر جنبه سياسى مساله مطرح است. امام خمينى زمانى كه راجع به توقيع شريف براى اثبات ولايت فقيه استناد مى كنندمى فرمايند: زيرا كه در توقيع سوءال مى شود كه ما در عصر غيبت به چه كسى مراجعه كنيم؟ آن وقت جواب اين است كه به فقها مراجعه كنيد. امام خمينى(ره) مى فرمايد; اسحاق ابن يعقوب كه اين همه جلالت و قدر داردو چون خود شيخ كلينى است و در مسائل شرعى در ابعاد مختلف كاملاوارد است، اين از امام(ع) سوءال نمى كند كه در عصر غيبت در مسائل شرعى به چه كسى رجوع كنيم; يعنى حلال و حرام را از چه كسى بپرسيم؟ اين را همه كس مى دانند; حتى صغار شيعه هم مى دانند كه احكام حلال وحرام را بايد از فقها بپرسيم. امام خمينى(ره) مى فرمايد: پس اين،نظرش روى مساله سياسى است به عبارت ديگر، سوءال اين است، در مسائل ادارى، در مسائل امور اجتماعى و در امورى كه مربوط به جامعه تشيع است، به چه كسى

ص: 3262

بايد مراجعه كرد. مرجع كيست؟ راجع به اين مساله سوءال مى كند و همچنين فرمايش مولا اميرالمؤمنين(ع) كه مى فرمايد: «احق الناس بهذا الامر،اقويهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه » كه حضرت مى فرمايد; شايسته مقام ولايت امر، كسى است كه داراى دو شرطباشد; شرط اول، اينكه از بينش سياسى بالايى برخوردار باشد. شرط دوم اينكه، اطلاع و آگاهى او از ديدگاههاى اسلام راجع به مسائل سياسى هم در حد بالا باشد. دو شرطى را كه حضرت مى فرمايد، دو شرط كاملا عقلايى است و در مسائل سياسى مطرح است. شرط اول كه در رهبر بايد وجودداشته باشد; يعنى بينش سياسى او بالا باشد، آيا اين شرط، يك شرطتعبدى شرعى است. يعنى اميرالمؤمنين(ع) به عنوان اينكه روى كرسى تشريع نشسته است، مى فرمايد: در ولى امر مسلمين شرط است كه از بينش سياسى والا برخوردار باشد يا اينكه اين، يك شرط عقلايى است و به عنوان يك شرط عقلايى مطرح است. همه عقلاى جهان اين شرط را دررهبرشان دارند كه بايد از لحاظ بينش سياسى در حد بالا باشد و لذا ماگفتيم كه اين شرط، يك شرط عقلايى است و اصلا تعبدى و شرعى نيست. شرط دوم «اعلمهم بامر الله فيه. خوب، اين مى شود طبيعى به جهت اينكه يك جامعه اى كه مسلمان هستند، قطعا كسى كه مى خواهد برآنها حكومت كند، بايد از ديدگاههاى اسلام

ص: 3263

راجع به مسائل حكومتى آگاه باشد و اگر ما به دنيا عرضه بكنيم كه ما يك جامعه مسلمانيم وكسى بايد بر ما حاكم باشد كه از ديدگاههاى اسلام در مساله زعامت،آگاه باشد; آيا دنيا اين شرط را از ما نمى پذيرد يا مى گويند: اين شرطكاملا طبيعى است. يك جامعه يهودى اگر بگويد كسى بايد بر ما حكومت بكند كه از ديدگاههاى مذهب يهود اطلاع كاملى داشته باشد، آيا مامى توانيم بگوييم چرا اين شرط را مى كنيد؟ هر امتى مى تواند اين شرطرا براى رهبر خودش داشته باشد و لذا عرض كردم كه اين دو شرطى را كه اميرالمؤمنين(ع) فرموده است، اولى، عقلايى است و دومى، كاملاطبيعى است. اينها را وقتى روى هم بريزيم، مسائلى از آن در مى آيد كه اصلا مساله، يك صبغه كلامى دارد نه صبغه فقهى; چون راجع به عمل مكلف نيست و مساله راجع به مساله رهبرى امت است. و اينكه فقهااز جمله مرحوم نراقى كه رواياتى در اين زمينه آورده و بخصوص امام اصرار داشت روايات را در اين زمينه خيلى دقيق حل و فصل كند، اين براى تاييد مطلب است; يعنى اينكه اين مساله، كلامى است و به وضوح روشن است كه، مكتب تشيعى كه به دلائلى عقلى مى گويد بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) بايد شخص معصومى مثل اميرالمؤمنين(ع) بر منصه حكومت بنشيند. به همان دلائل مى گويد كه در

ص: 3264

استمرار آن نيز بايد چنين باشد. اصلا مكتب تشيع اين است. پس بايد گفت كه رواياتى كه در اين زمينه به آنها استدلال مى شود، اين روايات حكم تاييد را دارد; يعنى به عنوان اينكه معصومين عليهم السلام، اين مساله را تاييد كرده اند نه اينكه اين مساله صبغه فقهى پيدا بكند. اصلا هيچ خاصيت فقهى ندارد وصرفا خاصيت كلامى دارد; چون ويژگيهاى فقه در آن اصلا ديده نمى شودبه هر حال، آن طورى كه از درس امام و فرمايشات امام و نوشته هاى امام به دست مى آيد، اين است كه عرض كردم. از پاسخ فشرده حضرت آيت الله معرفت بسيار متشكريم. همان طور كه حضار محترم استحضار دارند، ظاهرا تا حدودى در بحث اختلاف نظر وجود دارد. حضرت آيت الله عميدآن را يك مساله فقهى مى داندو آيت الله معرفت، مساله را كلامى مى دانند.حالا سؤال من از حضرت آيت الله جزايرى اين است كه بفرمائيد به اين مساله چه پاسخى داريد. من اين سوءال را طرح مى كنم كه اگر ما اين تصور را داريم كه فقه، جزء علوم عملى است وسياست هم ازعلوم عملى است، پس چگونه مى شود كه بحث سياسى ياانديشه سياسى را در كلام كه به هر حال از احكام علمى و نظرى محض هستند، مطرح كرد؟ آيت الله جزايرى: بسم الله الرحمن الرحيم. با عرض تشكر از شوراى مديريت و جامعه مدرسين حوزه علميه كه اين جلسه را برگزار كردند وهمچنين با تشكر از

ص: 3265

حضار محترم كه حوصله مى كنند و به سخنان ما گوش مى دهند. به نظر مى رسد كه اين سوءال تنها اختصاص به ولايت فقيه ندارد. اين سوءال، تمام مبانى انديشه سياسى امام را چه در فقه و چه در اصول در بر مى گيرد كه آيا بالاخره اين مبانى انديشه سياسى كه امام دارند وبرخاسته از فقه و اصول مى باشند، اينها از ديدگاه فقهى ايشان سرچشمه گرفته يا اينكه مبانى فلسفى هم در اينجا تاثير داشته است. ولايت فقيه، يكى از مسائلى است كه مورد بحث و بررسى ايشان قرار گرفته است البته همان طورى كه فرمودند از برجسته ترين مسائل مورد نظر امام است;اما در مجموع وقتى حساب كنيم، مبانى انديشه سياسى حضرت امام، تنهاولايت فقيه نيست; بلكه ولايت فقيه يكى از مسائلى است كه امام آن رابررسى كرده اند. اصلا مبنا شايد نباشد. ولايت فقيه توليد شده از مبانى سياسى ايشان است; مبانى اى كه در فقه و اصول دارند. و اما از نظراينكه ديدگاه امام فقهى است يا فلسفى؟ همان طورى كه فرمودند و حضارهم توجه دارند و مى دانند; امام گذشته از آنكه يك فقيه بودند، يك فيلسوف، متكلم و حكيم هم بودند و طبعا هر فيلسوف و حكيمى نمى تواندوقتى وارد علمى ديگرى هم شد، از آن انديشه هايى كه در فلسفه و حكمت و كلام دارد، دست بر دارد. و لذا اگر

ص: 3266

شما علم اصول ايشان را ملاحظه بفرماييد. علم اصولى كه امام فرمودند با علم اصولى كه ديگران طرح كردند، خيلى متفاوت است; ولى علم اصول كسانى كه در مباحث خود به انديشه كلامى و فلسفى توجهى نداشتند با علم اصولى كه امام مطرح مى كند خيلى متفاوت است و در علم اصول بعضى از مسائل را مى بينيم امام به صورت ديگرى با آنها برخورد مى كند. اين مساله يكى ازويژگيهاى حضرت امام است و باعث ويژگى در مبناى سياسى ايشان شده است. مثلا شما ببينيد كه برداشت امام از قاعده «نفى ضرر» باديگران متفاوت است. قاعده «نفى ضرر» را اصوليون ديگر، به همان مباحث و اصولى مى برند حكم به لحاظ نفى موضوع، نهى از ضرر و اين گونه مباحث را تلقى و برداشت مى كنند. حال آن كه امام مى فرمايد كه اين، يك حكم سلطانى است و نشات گرفته از مقام حكومت رسول خداست نه ازمقام نبوتش، در حالى كه تلقى و برداشت ديگران، اين است كه حديث«لاضرر» مثل تمام احاديث ديگر از همان مقام نبوت پيامبر سرچشمه گرفته است. اما امام مى فرمايد كه پيامبر سه منصب دارد. يكى، نبوت است; يكى قضاوت و يكى هم حكومت. و از جهت حكومت، امام«لاضرر» را فرموده است. اين ديدگاه خاص، نمى تواند ديدگاه يك فقيه باشد; يعنى فقيه خالص يا حتى اصولى محض. اينجا آن مبانى فلسفى وكلامى كه پيامبر(ص) دارند، بر

ص: 3267

قاعده «لاضرر» هم اثر مى گذارد وبرداشت امام را متفاوت مى كند. مثلا در برداشت از اينكه احكام چگونه هستند، اكثر علماء، احكام را، احكام شخصيه مى دانند. فلذا گاهى درتكليف غافل و يا در تكليف جاهل گير مى كنند; چون نمى شود غافل راتكليف كرد. نمى شود به او گفت (ايها الغافل) مثلا يا (ايهاالجاهل) يا(ايهاالساهى) چون اينها را خطابات شخصيه مى دانند; اما امام فرموده اند اين خطابات قانونيه است. در بحث تكليف به جايى رفتند كه ما مى توانيم بگوييم اين همان استنباط از باب علم كلام است. بحث راقانونى كردند. ايشان مى فرمايند: تكاليف كلى قانونى هستند; مثل همه قانونهايى كه در دنيا وضع مى شود كارى به اشخاص ندارد. قانون وضع مى شود. براى كل مردم حال اگر كسى جاهل است، اگر كسى غافل است، اگركسى ساهى يا ناسى است خوب اين مربوط به خودش است; اما قانون براى همه است. اين در اصول، كه دو نمونه عرض كرديم. در فقه هم وقتى ما مى آييم، مى بينيم كه امام باز خيلى از مسائل را باآن ديدگاه كلامى و فلسفى شان بررسى كرده اند. مثلا در مساله امر به معروف و نهى از منكر، فقهاى ديگر براى امر به معروف و نهى از منكر،شرايطى را قائلند. يكى از آن شرائط، احتمال تاثير است، امام صريحامى فرمايد البته در بعضى مراتب كه سكوت علماء باعث ترويج ظلم بشود. بعضى مسائل را

ص: 3268

در آنجا مطرح مى كنند كه حالا وقت نيست من عرض كنم كه اگر چه احتمال تاثير هم ندهد، بايد امر به معروف و نهى از منكربكند تا مى رسيم به بحث ولايت فقيه كه در آنجا به عنوان برجسته ترين مسائلى است كه امام در فقه آن را بررسى كردند. به نظر بنده، اين مساله ولايت فقيه هم جنبه كلامى دارد و هم جنبه فقهى. نه اين طور است كه به طور خاص كلامى باشد و امام هيچ نظرى به فقه نداشته باشد و نه اين طور است كه به طور كلى فقهى باشد و نظرى به كلام نداشته باشد. امام در كتاب «البيع» مى فرمايد: فما هو دليل الامامه بعينه، دليل على لزوم الحكومه بعد غيبه ولى الامرعج الله تعالى فرجه الشريف سيما مع هذه السنين المتماديه. بعد امام مى فرمايد: نعوذ بالله شايد هزاران سال طول بكشد و امام زمان نيايد، پس ما بايدچكار بكنيم؟ اين خلاء، را چگونه پر كنيم؟ آن دليلى كه مى گويد بايدامام باشد، آن دليل مى گويد فقه بايد ولايت داشته باشد و اين خلاء ونبود امام را بايد جبران بكند، فقيه بايد جبران بكند. ايشان مى فرمايد: كه نظر هم به جهت فقهى مساله دارند (مع ذلك) يعنى پس از اينكه حكومت ضرورى است و حكومت بديهى است، عقل ضرورى به آن دلالت مى كند (و ما هو دليل بعينه دليل على

ص: 3269

لزوم الحكومه) بعد مى فرمايد (مع ذلك) يعنى با اينكه عقل به آن حكومت مى كند و آن قاعده لطف، اقتضامى كند كه فقيه بايد ولايت داشته باشد (فقد دل الدليل الشرعى ايضا )(و فى الوافى عقد بابا فى انه ليس شى مما يحتاج اليه الناس الاوقد جاء فيه كتاب و سنه و فيه روايات) و هشت روايت را امام نقل مى كند. خوب اين روايات مى گويند (دل الدليل الشرعى)، مى خواهد دليل شرعى اقامه كند، فقط از باب ارشاد يا تاكيد نيست. دلالت شرعيه راامام مى خواهند تاثير ببخشند. بعد باز مى فرمايد (فولايه الفقيه بعدتصور اطراف القضيه ليست امرا نظريا يحتاج الى برهان و مع ذلك دلت عليها بهذا المعنى الوسيع، روايات نذكر بعضها،) كه اينجا بازهم اشاره مى كنند به قضيه ضرورى بودنش از جهت فلسفى و كلامى و قاعده لطف بعد امام(ره) مى فرمايد: روايت دلالت مى كند، اينكه مى گويند روايات دلالت مى كند; همان جهت فقهى مساله را بيان مى كند. بعد مى فرمايد: (فالقيام بالحكومه و تشكيل اساس الدوله من قبيل الواجب الكفايى على الفقهاء العدول) تشكيل حكومت بر فقهاى عدول واجب كفايى است. اين هم جهت جنبه فقهى كه امام به آن اشاره كرده اند. من به همينجا اكتفامى كنم. خيلى متشكر از پاسخ آيت الله جزايرى. همان طور كه مشخص است، آيت الله جزايرى هم، وزن بيشترى را به بحثهاى كلامى مى دهند. آيت الله عميد زنجانى اگر توضيحى داريد؟

ص: 3270

در دفاع از ديدگاهى كه مطرح فرموديد بيان بفرماييد. آيت الله عميد زنجانى: البته بحث در اين است كه آيا امام(ره)، ولايت فقيه را با منطق كلامى اثبات مى كنند يا با منطق فقهى؟ سوءال اين است. ممكن است كسى برداشتش اين باشد كه چون امام به مبحث كلامى دريك جمله اى اشاره اى كردند، پس استنتاج امام، استنتاج كلامى است. عيبى ندارد; ولى با توجه به صدر و ذيل مطلب، استنتاج امام صد در صدفقهى است. من اين جمله را روايت مى كنم و مكررا از امام شنيده ام. در درس، امام مكرر وقتى نظرات مرحوم كمپانى را مطرح مى كردند، برمرحوم كمپانى ايراد مى گرفتند و مى فرمودند: ايشان مباحث فلسفى را بامباحث فقهى خلط كرده است. امام از كسانى بود كه در عين اين كه دراوج فلسفى بودند، اجازه نمى دادند كه كوچكترين مبانى فلسفى را در فقه دخالت بدهند. من عن حس نقل مى كنم و نه عن حدس شايد در اين مسجد اعظم، اين شبستان سمت حرم در و ديوار آن، شاهد باشد كه بارهاامام با صوت جلى اين مطالب را تكرار مى كردند كه فقه، منطق خودش رادارد و فيلسوف حق ندارد مبانى فلسفى يا كلامى را به فقه بكشاند. درمسجد شيخ انصارى نجف، بارها امام بر اين مساله تاكيد مى كردند. هروقت اسم مرحوم آقا شيخ محمد حسين كمپانى به ميان

ص: 3271

مى آمد، بحثشان رامطرح مى كردند و مى فرمودند; مع الاسف اين مرد بزرگوار تحت تاثيرمسائل فلسفى، مباحث فلسفى و فقهى را با هم آميخته اند. امام كسى نبودكه در مباحث علمى، اختيارش در دست خودش نباشد و چون علم فلسفه و دانش كلامى دارد، خود به خود بدون توجه اين علوم، در مسائل فقهى اش اثر بگذارد، اصلا امام اجازه نمى دادند. امام وقتى يك بحث فقهى را مطرح مى كردند، يك فقيه خالص به تمام معنا بودند; كما اينكه در مباحث فلسفى و عرفانى هم يك فيلسوف و عارف خالص بودند; اين همه در كتاب «البيع» كه بحث ولايت فقيه شده، مثلا فرض كنيد به عنوان مثال در چهل صفحه، يك جمله كلامى است، بقيه تمام استدلال فقهى يعنى استدلال روايى است، ورود و خروج فقهى است. اشاره اى به اينكه همه ادله اى كه ما در مورد امامت داريم، در مورد غيبت نبوت درغيبت امام هم داريم اين يك اشاره اى كوتاه به يك بحث يا فلسفى و ياكلامى (على اختلاف فيه) است. اين نمى تواند بحث و شيوه و روش و متدبحث را از فقهى بودن خارج كند. نكته اى را كه مى خواهم يادآورى كنم، اين است كه كسانى كه مى خواهند بحث ولايت فقيه را كلامى كنند، بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه به مشكل برخورد خواهند كرد. چون مشكل ترين مبحث ولايت فقيه، بحث اختيارات فقيه است. اختيارات فقيه را

ص: 3272

از دليل عقلى نمى شوداثبات كرد. دليل عقلى، لبى است و اطلاق ندارد. ما مسائلى را داريم كه مسائل متطور و جديد است و روزبروز اضافه مى شود. يك اطلاق لفظى مى خواهيم تا تمام شئونات ولايتى، فراگير باشد و يك اطلاق لفظى مى خواهيم كه بتوانيم از نظر شرعى ولايت را اثبات بكنيم. همه آقايان استحضار دارند كه قاعده كليت (كل ما حكم به العقل، حكم به شرع) هزارو اندى اشكال داد و با عقلى كردن مساله ولايت فقيه، مشكلات تازه شروع مى شود. در مورد اختيارات، در مورد تطابق عقل و شرع، ملازمه بين حكم عقل و حكم شرع، ما ناگزيريم آن طورى كه امام مشى كردند واز نظر عقلى مسلم است، حركت كنيم. ما بايد مساله را فقهى و شرعى كنيم. يك اطلاق شرعى داشته باشيم كه با اطمينان خاطر بگوئيم كه شرع اين اجازه را داده است. اگر ولايت، مطلق است; ولايت مطلقه اى است كه همان كسى كه ولايت را تفويض كرده، اطلاقش را هم تفويض كرد. اين نكته را توجه كنيم كه عقلى، و كلامى كردن مساله، راه را نمى بندد;اما كار را دشوار مى كند. شما بايد برويد از بيراهه راه را طى كنيد. بگوئيد آقا! ملازمه حكم عقل و شرع چنين است. بعد هم بياييد يك اطلاقى در حكم عقل پيدا بكنيد; حالا بتوانيد يا نتوانيد. كافى است يك شبهه پيش آيد; يك

ص: 3273

شبهه اندك در حكم عقلى، حكم عقلى

ص: 3274

را از كليت مى اندازد; در صورتى كه ما اگر اطلاق لفظى روايى داشته باشيم، اصلامشكلى نخواهيم داشت. نكته، ديگر اينكه، اصلا سياسى بودن مساله مگربا فقهى بودن آن منافات دارد، كسى ترديد ندارد كه اصل ولايت، سياسى است. براى نظام است، براى دولت است. سياسى بودن و دولتى بودن،مساله را از فقهى بودن خارج نمى كند. تعجب است كه ما سياسى بودن ولايت فقيه را دليلى بر كلامى بودن آن بدانيم! نه اگر فقهى هم باشد،سياسى است. و كلام آخر اينكه، آيا مساله ولايت فقيه، تكليف مكلف نيست؟ حكم شرعى مكلف است. تحرير الوسيله را نگاه كنيد. بر فقهاواجب است كه براى اقامه دولت قيام كنند. وجوب، يك حكم شرعى است;يعنى تصدى ولايت يك حكم شرعى فقهى است. در عين سياسى بودن، بر مردم واجب است كه فقها را حمايت كنند. اين كه ديگر كتاب رساله است. تحريرالوسيله رساله است، رساله عملى است، بيان حكم تكليفى است. سياسى بودن با فقهى بودن سازگار است و هم بر فقها، اقامه نظام و حكومت واجب است و هم بر مؤمنين، تبعيت از قيام فقها واجب است. من نتيجه مى گيرم كه مساله اين نيست كه نمى شود مساله را كلامى كرد. آرى مى شود مساله را كاملا كلامى كرد. متن هم قرائت شد. هر چنداشاره اى به مبناى كلامى مساله را داشته باشند، فقهى كردن

ص: 3275

مساله تبعاتى به دنبال ندارد و يا اندك دارد. عقلى كردن مساله، تبعات بسيار دشوارى را به دنبال دارد. همان طور كه حضار محترم هم استحضاردارند، استاد آيت الله عميد زنجانى در دفاع از فقهى بودن مساله، دودليل را ذكر كردند، يكى، استنادى بود كه به حضرت امام داشتند كه حضرت امام بحث را صرفا فقهى مى بينند و دوم، به مشكلاتى اشاره داشتند كه كلامى كردن مساله ايجاد خواهد كرد. اما بشنويم از استادارجمند جناب آيت الله معرفت. قبل از اينكه استاد صحبتشان را مطرح كنند، من دو سؤال را كه راجع به بحث آيت الله معرفت است، مطرح مى كنم. يكى اينكه، فقهى يا كلامى بودن ولايت فقيه چه تاثيرى بر مساله داردكه تا حدودى استاد ارجمند آيت الله عميد زنجانى يك قسمتى از مساله را توضيح دادند. سوءال دوم، با فرض كلامى بودن مساله ولايت فقيه سوءال اين نيست كه چرا در كتب فقهى مطرح شده; بلكه سوءال اين است كه چرا اين مساله در كتب كلامى در ادامه بحث امامت تا كنون اصلا طرح نشده است؟ آيت الله معرفت: تكيه حضرت استاد بر اطلاق بود كه اگر مساله ولايت فقيه باشد، ما اطلاق دليل داريم و ولى فقيه وسعت پيدا مى كند، چون لفظى است، اطلاق دارد; ولى اگر چنانچه ما از دلايل عقليه كه دلايل امامت است، استفاده مى كنيم، دليل لبى است

ص: 3276

و اطلاق ندارد. آن وقت درمواقع شك، دست فقيه بسته است. بنده عرض مى كنم كه خود مساله ولايت و دلائلش كه عقلى باشد، اين ارتباط با قلمرو حكومت وتصرفاتش ندارد; چون در قلمرو حكومت و تصرفاتش، به اطلاق خودادله و احكام تمسك مى شود، نه اينكه به اطلاق ادله ولى فقيه، آن ادله اى كه اطلاق دارد، دست فقيه باز باشد. ما به ادله عقليه اثبات كرديم ولايت مولا امير المؤمنين(ع) را بعد از پيغمبر(ص); اما خودحضرت امير دستش باز است روى اطلاق خود ادله آنها، و اساسا ببينيدمساله فقهى، يك رنگ خاصى دارد، و تعبد بر آن حاكم است، فقه تعبداست; يعنى يك مقدار مسائلى است كه شرع اينها را فرمان داده بايدتعبدا آنهارا بپذيريم و جزء وظيفه مكلفين است; اما آيا مساله ولايت فقيه تعبد است؟ همان طورى كه من كلام مولاامير المؤمنين(ع) راعرض كردم كه فرمود: «ان احق الناس بهذا الامر اقويهم عليه واعلمهم بامر الله فيه» آيا اين تعبد است؟ تعبد; يعنى تحميل. آيااين شرط يك شرط تحميلى است يا اينكه شرطى عقلايى و طبيعى است؟ ببينيد; ما وقتى كه مى سنجيم مساله ولايت فقيه را مى بينيم كه اصلاتعبدى در كار نيست. مساله اى است كه موضوعا و محمولا همه چيز آن براى ما روشن است و آن را مى پذيريم. دلائلش هم همين طور، روشن است.

ص: 3277

تعبدى در كار نيست، تحميلى در كار نيست. و اما فرمايش ايشان كه به كلمه واجب كفايى تمسك كردند; اصلا كلمه وجوب، خودش حكم عقلاست. وجوب، حكم شرع نيست. وجوب حكم عقل است. وقتى كه پيامبر(ص) حضرت امير(ع) را براى امامت نصب كرد، بر حضرت امير(ع) واجب بود يا نبود. واجب بود; اما واجب عينى بود. حالا اين مى شود مساله فقهى در عصرغيبت كه ولى امر بالتوصيف تعيين شده است نه بالتنصيص. آن وقت وقتى بالتوصيف است به واضع واجب كفايى مى شود. اين واجب كفايى بودن ياواجب عينى بودن اين مساله را فقهى نمى كند، با اينكه چون استدلال به روايات است، پس كار فقهى است. خوب، اگر در يك مساله تاريخى به يك روايت استناد كرديم، آن مى شود مساله فقهى، صرف اينكه به روايات تمسك بشود. عرض كردم تمسك به روايات براى تاكيد به همان حكم عقلى است كه مى فرماييد. و اما چرا اين مسائل در كلام مطرح نشده است. عرض كردم; چون كه فقها نيازشان به اين مساله در ابواب مختلف فقهى كه در رابطه بامسائل سياسى است، زياد است. ما نگفتيم فقه با سياست دو تاست; نه،خود فقه ابوابى دارد كه مخصوص سياست است; ولى آن سياست مربوط به كلام مى شود، اگر چه در فقه هم هست. آن وقت در آنجا وقتى بحث مى كنند، ديگر خوشان را بى نياز مى بينند

ص: 3278

كه در كلام، به طور جداگانه برايش فصلى باز بكنند دليل اينكه در كلام بحثش نشده و در فقه بحثش شده است، اين است كه عرض كردم. بنده كه اصرار دارم در اينكه اين مساله كلامى باشد، به جهت اين است كه بسيارى از افراد در بعضى موارد براى آنكه مساله ولايت فقيه رازير سوءال ببرند، مى روند سراغ روايات و در روايات خدشه كنند. بنده حرفم با اينها اين است كه اين مساله، فقهى نيست كه آنها از لحاظسند، از لحاظ دلالت و از لحاظ معارضه، با اين روايات بازى مى كنند. دريكى از شهرستانها. يك آقاى بسيار بزرگوارى يك ماه تمام، در اين روايات خدشه كرد. همه را باطل كرد كه بنده بعدا آنجا رفتم و به اينها اعتراض كردم كه شما چرا مساله را به طرز فقهى مطرح كرديد تااز اين راه بخواهيد مناقشه كنيد. مساله كلامى است. شما مى توانيد دركلام حضرت امير خدشه كنيد؟ شما مى توانيد در ادله عقليه كه براى امامت است و به عينه براى ولايت فقيه دلالت دارد، خدشه كنيد؟ اينها تالى فاسدش است. ما اگر اين مساله فقط فقهى بدانيم، آن وقت همين حرفهاپيش مى آيد. اين روايت سندش كذا، آن روايت دلالتش كذا و آن روايت كجارا مى خواهد بگويد. يك سرى مناقشاتى كه براى مسائل كلامى سزاوارنيست. مسائل كلامى، مسائلى است كه راهش

ص: 3279

باز و روشن است، چون باعقل سر و كار دارد. حالا اگر تاييدى از روايات هم آمد، چه بهتر ولذا اگر اين روايات اصلا نبود، ما مسوءوليت فقيه را نمى گفتيم؟ لذااينكه من اصرار دارم كه اين مساله، كلامى است نه فقهى، براى جلوگيرى از همين مناقشات بعضيها است. خيلى متشكر. آيت الله جزايرى هم نظرى دارند، بفرمايندآيت الله جزايرى: اينكه فرمودند: اگر روايات نبود. تطور تاريخى ولايت فقيه را ملاحظه كنيد. چون من در اين موضوع از كتاب «مقنعه» تازمان حاضر سيرى كردم، مساله ولايت فقيه در «مقنعه» مفصل بحث شده است كه مى توان ولايت فقيه را از آن استفاده كرد. تمام علما صحبت ازروايت مى كنند و هيچ صحبت از دليل عقلى نيست. اولين كسى كه اشاره به دليل عقلى كرده، علامه در كتاب «تذكره» و در كتاب «منتهى» است كه اگر ولى فقيه نباشد، فساد لازم مى آيد، «لو لا اقامه الحدود» كه از آنجا هم وارد شد به بحث دليل عقلى كه آنچه نشات گرفته راجع به اقامه حدود است كه اگر اقامه حدود نشود، فساد در جامعه لازم مى آيد. از اينجا ديگر دليل عقلى رخنه پيدا كرد و در فقه مبنا شد تا به زمان امام راحل قدس سره رسيد كه ايشان بحث فلسفى و مباحث عقلى را بيشترمطرح كرده اند. خيلى متشكرم: حضرت آيت الله عميد زنجانى

ص: 3280

اگر نظرى داريد بفرمائيد. آيت الله عميد زنجانى: ادله عقلى هم مخدوش است. اين طور نيست كه ايشان فرض كردند كه چون مى شود خدشه كرد. قاعده لطف را نيز اززمان مرحوم علامه به بعد خدشه كرده اند. قاعده لطف كه يكى ازمهمترين ادله عقلى امامت است، خود شيخ انصارى چند جا در مكاسب به اين مطلب اشاره دارد. اگر ما انفعالى عمل كنيم و بگوييم چون يك كسى در يكى از دهات و روستاهاى جمهورى اسلامى ايران، ده تا دليل رايك جا و يك ضرب، در يك جمله رد كرده است; بله، يك ضرب هم مى شود تمام ادله عقلى شما را هم رد كرد. الحمد لله شما با كلام آشنا هستيد، شما شرح قوشجى را نگاه كنيد. در تمام ادله عقلى امامت شبهه مى كند. شما «جامع المقاصد» را ديده ايد. در «جامع المقاصد»تمام ادله ما را رد مى كنند. اصلا قوشجى پنبه اش را به تصور خودش مى زند. اصلا اين طور نيست كه ادله عقلى متقنى داشته باشيم، دست نخورده كه يك مقدار خود كم بينى هم داشته باشيم و بگوييم اين روايات كه ابزار دست فقيه است، سندش اشكال دارد، دلالتش اشكال دارد. يمين آمده حرفى زده، يسار آمده حرفى زده، همه مباحث كنكاش دارد، جواب دارد، شبهه دارد; ولى شما ببينيد راحت ترين و آسانترين راه كدام است. ما مى توانيم بحث را كلامى كنيم. ولايت

ص: 3281

فقيه را يعنى امامت نيابى رامى توانيم فقهى كنيم، ببينيد كدامش آسانتر و سهل تر است. ببينيد امام خمينى(ره) از چه راهى وارد شدند. ورود امام چگونه است؟ خروج امام چگونه است؟ ورود و خروج امام(ره)، منهاى يك جمله كه اشاره به ادله عقلى امامت دارند، بقيه تمام، فقهى است. اينكه جناب آقاى معرفت فرمودند استناد به روايت فقهى نمى كنند، درست است; ولى اگر روايت فقهى باشد، استناد به روايت فقهى مى شود و الا اگر روايت تفسيرى باشد، نتيجه تفسيرى مى دهد. روايت اگر تاريخى باشد، تاريخى نتيجه مى دهد. همين طور در اين روايت فرض اين است كه روايت راجع به يك حكم فقهى است. وقتى شما استدلال به روايت مى كنيد، از روش فقهى استفاده مى كنيد. استدلال به سنت در نبود قرآن يك استدلال فقهى است. دراستنتاج يك مساءله فقهى ما مى گوييم امام اين همه زحمت كشيده درمورد سند روايات تمام خلل و فرج دلالات را امام حل كرده است. آن آقايى هم كه رد كرده، به خودش زحمت نداده استدلال امام را مطالعه كند. خلفا عام است كه هم ائمه معصومين را مى گيرد. هم در زمان غيبت،تكليف فقيه را تعيين مى كند. تكليف فقيه، يك حكم فقهى است. حالاشما يك كمى از تكليف مردم بيرون بياييد. حالا مردم از فقها تبعيت كنند، فقيه تكليفش چيست؟ امام اولين فرض ولايت فقيه را تكليف خودمجتهدين و

ص: 3282

فقها مى داند. اين واجب شرعى است نه عقلى. تكليف شرعى دارند. ببينيد اين جمله از پيام امام به ملت ايران روز خروج ازعراق است زمانى كه امام از عراق خارج شدند، يك پيام كوتاهى خطاب به ملت ايران دادند. فرمودند كه «من برايم مكان مطرح نيست، آنچه كه براى من مطرح است، عمل به تكليف شرعى است.» اصلا حركت امام باتكليف شرعى شروع مى شود. مبناى فقهى، نظر فقهى است. حركت هم فقهى است. حتى حركت امام يعنى متن انقلاب. انقلاب هم آن جنبه ولايت فقيه،حتى جنبه عملى آن و هم جنبه فقهى است. بنابراين من باز هم تاكيد مى كنم كلامى كردن مساله، هيچ اشكالى ندارد. ممكن است فرض بفرمائيد كه ادله عقلى ولايت فقيه را شما طورى تبيين كنيد كه هيچ شبهه عقلى هم پيش نيايد. خوب، طبعا يك اطلاق عقلى هم از آنها درمى آيد، ولى احكام عقلى را استنباط كردن بسيار مشكل است. احكام عقلى را در كليت اثبات كردن معيار ندارد. كافى است يك كسى شبهه كند، يك نفر، شبهه و شك كند. اما وقتى راه صحيح ترى وجود دارد كه امام(ره)همان راه را طى كرده و تا آخر هم طى كرده است. ورود، مساله فقهى،خروج هم مساله فقهى، راه و روش بحث هم روش فقهى. تازه به آن نتايجى كه ما داريم، اگر اطلاق روايت را اثبات كنيم البته

ص: 3283

اثبات روايات راهمان طور كه فرمودند، به اين آسانى ها نيست ديگر جايى براى شبهه باقى نمى ماند. براى اينكه شبهه و شكى اگر پيش بيايد، با اطلاق روايات حل مى شود. در صورتى كه اطلاق احكام عقلى با يك شبهه اى كه هركس حالا در خود پايتخت، خود حوزه علميه قم شبهه اى را مطرح كندكليت، حكم عقلى مخدوش مى شود. خيلى متشكريم از آيت الله عميد زنجانى. من يك سوءال از سوءالاتى را كه حضار ارجمند مطرح كردند، طرح مى كنم. تعبير حضرت امام از ولايت فقيه، ولايت مطلقه است. اولا ، اين بحث چه نسبتى يا چه تفاوتى بامفهوم نظارت و وكالت دارد، ثانيا ، در قانون اساسى بعضى از نهادهارا مردم انتخاب مى كنند، مثل رياست جمهورى و نمايندگان مجلس; در حالى كه اگر ولى فقيه اختيارات خود را از ائمه مى گيرد، بايد همه نهادهاى جمهورى اسلامى منصوب رهبرى باشند. آيا اين ديدگاه با قانون اساسى تفاوتى دارد يا ندارد و در صورت تفاوت، كدام يك مورد نظر شمااست؟ آيت الله عميد زنجانى: اين سوءالى كه شما مطرح كرديد با عرض معذرت يك كتاب چهارصد، پانصد صفحه اى جواب مى طلبد; چون هم بحث فقهى و هم بحث حقوقى است. بحثهاى حقوقى و فقهى، دو روش جداگانه دارند. با دو روش بايد بحث شوند. حالا همان طور كه فرموديد،خيلى به اجمال عرض مى كنم. مساله اول را كه مطرح

ص: 3284

كرديد، نظارت يك بار در كلام امام، در مصاحبه پاريس ايشان آمده است. خبرنگار روزنامه گاردين كه در حومه پاريس، محل اقامت امام، با امام مصاحبه كرده بود، مصاحبه تاريخى سال57 كه در تمام نشريات و جرايد مهم دنيا هم منعكس شد. آنجا سوءال شد كه شما چطور مى خواهيد حكومت را ازدولت بگيريد و حكومت كنيد؟ امام فرمودند كه فقها نظارت مى كنند ومردم حكومت مى كنند. يك بار هم مرحوم شهيد مطهرى در مصاحبه اى كه داشتند مجموعه اين مصاحبه ها در كتاب «پيرامون انقلاب اسلامى»چاپ شد گفتند كه فقها نظارت مى كنند. و در اصل57 قانون اساسى هم آمده كه قواى سه گانه كشور يعنى قوه مقننه، مجريه و قضائيه،حاكميت ملت را زير نظر ولى فقيه اعمال مى كند. اين نظارت چند جاهمين طور به چشم مى خورد. اين باعث شده كه عده اى تصور كنند كه احيانا امام يا شهيد مطهرى گرايش به نظريه نظارتى در ولايت فقيه داشتند البته آثار شهيد مطهرى تجزيه و تحليل نشده است. يك مصاحبه اى است كه از مرحوم شهيد مطهرى سوءال كردند و شهيد مطهرى فرصت اينكه بحث را به صورتى فقهى كامل كنند، نداشتند. همچنين اينكه در قانون اساسى آمده، «زير نظر امامت امت و ولايت مطلقه فقيه». اين تصوررا به وجود آورد; ولى من استنباط شخصى خودم را عرض مى كنم. اينكه امام در آن مصاحبه فرمودند، فقها نظارت مى كنند و در

ص: 3285

قانون اساسى كه مساله نظارت آمده، اين به معناى نظارت استطلاعى نيست. به اين معناكه فقيه مثلا در قم و يك جايى بنشيند. دولت هم منتخب مردم باشد وگاهگاهى از دور نظارتى بكند. و يك توصيه هايى بكند اين طور نيست. نظارتى كه اينجا آمده، به اين معناست كه فقيه مباشرتا نهادها را دردست نمى گيرد; چون سياست نهادهايى دارد، نهادهاى قانونگذارى واجرايى، قضايى و... يك كشور پيش از بيست نهاد دارد. نهادهاى سياسى،اقتصادى و اجتماعى معناى نظارت در اينجا اين است كه فقيه بالمباشره نمى آيد رئيس اداره بشود، كه همه كارها را متمركز دراختيار خودش بكند و يك تنه همه كارها را انجام بدهد; چون شبهه اى كه در ذهن اين مصاحبه گر بود اين بود كه شما فردا كه حكومت تشكيل داديد،مى خواهيد همه كارها را خودتان يك تنه انجام بدهيد؟ امام فرمودندارگانها و نهادها تشكيل مى شود. به صورت مشاركت مردمى و مردم درنهادها مشاركت مى كنند و نهادها هم يك جا زير نظر استصوابى فقيه قرارمى گيرد; يعنى تا فقيه اجازه ندهد، نهادهاى مردمى نمى توانند كارى انجام بدهند. اگر قانون اساسى نظارت بر قوه مقننه را اجازه مى دهد،و قانون اساسى نظارت بر قوه مجريه را اجازه مى دهد، براى قوه قضاييه اجازه مى دهد; براى اين است كه قانون اساسى بر اساس مساله ولايت فقيه است و نظارت ولى فقيه بر

ص: 3286

اين سه قوه، نهادينه شده است. نظارت رهبرى بر قوه مقننه، توسط شوراى نگهبان نهادينه شده و نسبت به قوه مجريه بر اساس تنفيذ رياست جمهورى نهادينه شده و با نصب رئيس قوه قضائيه، نظارتش بر اين قوه، نهادينه شده است. بنابراين،اگر نهادهاى مردمى به اصطلاح مشروعيت دارند، به خاطر اين است كه درقانون اساسى با امضاى رهبرى نهادينه مى شود. بنابراين، سوءال بعدى جناب دكتر فيرحى هم كه مطرح كردند، روشن مى شود كه معناى ولايت فقيه،تمركز تمام كارهاى اجرايى در دست فقيه نيست. در اينجا مشاركت مردمى است. مردم، نهادهاى لازم را در حكومت مشخصا يا به نيابت، يعنى به صورت انتخاب نمايندگانشان و يا خودشان مباشرتا مثل رفراندم كه مباشرتى است، ايجاد مى كنند. با نظارت فقيه كه اين نظارت، همان ولايت است نه آن نظارتى كه فتحعلى شاه به دنبال آن مى گشت. يك دفعه نظارتى داريم كه فتحعلى شاه دنبال آن مى گشت كه به نجف خدمت مرحوم كاشف الغطاء رفت و مى خواست از مرحوم كاشف الغطاء اجازه سلطنت بگيرد. خدمت شيخ انصارى آدم مى فرستاد كه از شيخ اجازه سلطنت بگيرد وفتحعلى شاه خونخوار، بالاى تخت بنشيند، تاج هم بر سرش بگذارد هر غلطى خواست، بكند; بعد هم بگويد با اجازه فقها و نظارت آنها بوده است. آن نظارت با اين نظارت كه امام مى فرمايد و با اين نظارتى كه در قانون اساسى آمده، كاملا متفاوت است.

ص: 3287

اين نظارت، همان ولايت است منتهاولايتى با سلسله مراتبش است; يعنى فقيه، همه كارها را با انگشتانش انجام نمى دهد، كارها به مردم تفويض مى شود و نهادينه شده نهادها وتاسيسات مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى و لكن همه اينها بانظارت و اشراف. به صورتى كه اين نظارت هم در قانون مشخص شده است. نظارت فقيه بر قوه مجريه چگونه است؟ نظارت بر قوه قضائيه چگونه است؟ يعنى نظارت مطلق نيست. يك نظارت نهادينه شده است كه اين يك جواب خيلى مختصرى است. خود دكتر فيرحى مى دانند كه در دانشگاه،همينها را طى چهار پنج واحد مى خوانند كه ما در پنج، شش دقيقه خلاصه اش كرديم. آيت الله معرفت! نظر شما نسبت به اين دو سوءال چيست؟ يكى، بحث تفاوت ولايت و نظارت در قانون اساسى و فقه اسلامى وفقه شيعى ويكى هم نسبت به ولايت فقيه در قانون اساسى; بويژه نهادهاى مردمى كه در قانون اساسى هست; مثل مجلس و رياست جمهورى كه از طرف مردم انتخاب مى شوند. خواهش مى كنم با توجه به وقت كمى فشرده تر پاسخ بدهيد. آيت الله معرفت: بسم الله الرحمن الرحيم; مساله نظارت كه اخيرامطرح شده، اين يك نوع تدليس است; به جهت اينكه ما سوءال مى كنيم نظارت تواءم با مسوءوليت است يا فقط نظارت مطلق؟ نظارت يك وقت دراين حد است كه شاه بر خت سلطنت نشسته و در كنارش هم

ص: 3288

يك تختى گذاشته اند كه آقاى فقيه نشسته و آقاى فقيه نظارت مى كند به اين كارهايى كه شاه انجام مى دهد كه آيا طبق احكام اسلام است؟ آيا طبق قوانين شرعى است يا نيست. خوب، نظارت مى كند بعد چه مى كند؟ فقط او رانصيحت مى كند; اما هيچ مسوءوليتى غير از اين ندارد. خوب، اين چيزى است كه به هيچ دردى نمى خورد و بى خاصيت است به جهت اين كه مكررا اين مساله در همه دورانها اتفاق افتاده است. از زمان مامون هم اين كار شد. اصلا حركت كاروان براى همين كار بود كه مامون مى خواست به سلطنت خودش مشروعيت بدهد; اما آيا گوشش بدهكار بود. بنده در همين كتاب «ولايت فقيه» نوشتم، همين پادشاه عراق، وقتى كه آمد براى اينكه در بغداد او را به عنوان ملك نصب كنند، به نجف آمد. علما را جمع كرد و گفت شماها «فقط مرا انتخاب كنيد، من خادم شماهستم. هر چه شما دستور بدهيد، انجام مى دهم». آن وقتها هنوز اين مسائل زياد پخته نشده بود. ايشان را انتخاب كردند به عنوان سيد وشريف. از شرفا است و شيعه هم هست; اما شيعه زيدى مذهب و ديدندجامع است، انتخابش كردند. يك سال از اين قضيه گذشت. به جهت كارهايى كه مى كرد، علماى نجف مرتب به او اخطار مى دادند كه اين كار تو درست نيست. يك نامه نوشت. اين نامه را مرحوم سيد جعفر مرعشى خودش براى

ص: 3289

من تعريف كرد. وى از علماى نجف است و همه آقايان او را مى شناسند. گفت: من آن نامه را خوانده ام. پادشاه نامه نوشت به علماى نجف كه از اين پس: «كفوا عن التدخل فى شئون السياسه و الا افعل بكم ما شئت» بعداز يك سال گفت: از سياست دست بكشيد و الا آنچه كه بخواهم، با شماانجام مى دهم. اين نظارت است. نظارتى كه اينها مطرح مى كنند، اين است كه آقايان حرفشان را بزنند و كارى هم نداشته باشند; ولى اگر نظارت به اين معنا باشد كه اگر تخلف كرد، يك اردنگى بزند و بيندازدش به آن طرف; مثل اينكه بنى صدر را انداخت آن طرف. اگر اين باشد نظارت،همان معناى ولايت است. پس اين آقايانى كه نظارت را مطرح مى كنند،دارند تدليس مى كنند. اينها نظارت را مى گيرند كه فقيه مسوءوليت نداشته باشد. شاه در كتاب سبزش نوشته كه يك مقام غير مسوءول آقاى بروجردى را مى گويد يك مقام غير مسوءول مانع مى شود از خيلى ازكارهاى ما، خوب، آقاى بروجردى يك فقيه است، رئيس جامعه تشيع است;اما مقام غير مسوءول است. ناظرى است كه مسوءوليت نداشته باشد. چنين نظارتى به هيچ دردى نمى خورد. اين به معناى ناصح است نه ناظر; اماناظرى كه بخواهد در امور مسوءول دخالت بكند، كه اگر تخلف كرد، اورا بر كنار بكنند، اين نظارت عينا به معناى ولايت است.

ص: 3290

و اين نظارتى كه در قانون آمده، به همين معناست. زير نظر فقيه ولى امر است. يعنى اگر تخلف كرد ولى امر مى تواند او را بر كنار بكند، او را از كارش عزل بكند. اينكه مقام رياست جمهورى از ناحيه مردم انتخاب مى شود و همچنين خيلى از نهادها كه از جانب مردم انتخاب مى شوند و خوب در اينجا نقش ولى فقيه چيست؟ از همين بيان من روشن مى شود چون وقتى كه رياست جمهورى را در معرض عموم قرار مى دهند، انتخابات قرار مى دهند، اين واقعش را اگر بشكافى، مشاورت ولى فقيه است با مردم. ولى فقيه داردبا مردم مشورت مى كند كه به نظر شما از بين اين سه نفر، كدامشان راصلاح مى دانيد. مردم وقتى انتخاب كردند، به ولى فقيه مى گويند به نظرما اين صلاحيت دارد و ولى فقيه پاى آن را امضا مى كند. پس همه كار،مال ولى فقيه است. اين را مى خواهم عرض بكنم كه نظارت به اين معناكه در قانون اساسى آمده است، به معناى ولايت است و هيچ اشكالى هم ندارد. با تشكر از آيت الله معرفت.آيت الله جزايرى نظر شما چيست؟ من يك سوءال دارم كه در همين رابطه مطرح مى كنم. آيا تاسيس نهادهايى كه در قانون اساسى پيش بينى نشده، از مصاديق مخالفت با قانون اساسى به شمار مى آيد يا خير؟ مواردى نظير: شوراى عالى انقلاب فرهنگى، مجمع تشخيص مصلحت، دادگاه ويژه روحانيت. آيت الله

ص: 3291

جزايرى: قضيه نظارت را آقايان توضيح دادند. شكر الله مساعيهم. خود امام در كتاب «البيع» مى فرمايد: «بعد ما نرى ان التدبير و الاداره فى كل دوله بتشريك مساعى عددكبير من المتخصصين و ارباب البصيره»; يعنى اينكه اداره مملكت احتياج به تخصص دارد. احتياج به كمك و تشريك مساعى بسيارى از مردم دارد و البته ولى فقيه خودش به تنهايى اداره امور را به دست نمى گيرد. تا آنكه مى فرمايد: «لما كانت من يتراس الحكومه شخصاعادلا فلا محاله ينتخب الوزراء العمال العدول او صحيح العمل فيقل الظلم و الفساد» و بعد مى فرمايد: «كما ان فى زمان ولايه امير المؤمنين عليه السلام لم يجر جميع الامور بيده الشريفه بل كان له ولاه و قضاه و روءساء الجيش و غيرهم». امام(ره) همين مطلب را هم در كتاب «البيع» فرموده اند. البته ولى فقيه خودش مباشرتانمى تواند همه كارها را خود انجام دهد; بلكه متخصيصن را براى اداره امور منصوب مى كند. و اما قضيه مخالفت آن نهادهايى كه هست با ولايت مطلقه فقيه. البته باز ولايت مطلقه نه به معناى يله بودن و بدون حدو مرز بودن است. ولايت مطلقه كه مى گوييم، البته مطلقه هم در مقابل آن، تضييق هايى است كه بعضى از فقهاى ديگر، ولايت فقيه را به بعضى ازامور، اختصاص داده اند. ولايت مطلقه اى كه امام مى فرمايند نسبت به آن تضييقات مطلقه است، اما نه به آن معنا كه هر كارى

ص: 3292

كه بخواهد بكند. فاعل مايشاء باشد و لو از حدود و مرزهاى احكام اسلامى هم بيرون برودو يا طبق هواى نفس خود عمل كند. ولايتى كه امام(ره) آن را مطرح مى كنند، معقول و مقبول شده است. البته نهادهايى كه در قانون اساسى نيامده و ولايت فقيه طبق نظر خودش براى وضع آنها مصلحت ببيند، آنهارا وضع مى كند و البته وضع اين نهادها مخالفتى با قانون اساسى هم ندارد و قطعا وقتى در قانون اساسى نباشد و امام وضع كند، قطعامخالفت، صدق نخواهد كرد. اگر اجازه بفرماييد همين سوءال را از آيت الله آقاى عميد زنجانى بپرسم كه آيا تاسيس نهادهاى جديد توسط مقام رهبرى كه در قانون اساسى پيش بينى نشده اند، مخالف قانون اساسى هست يا خير؟ آيت الله عميد: اين سئوالاتى را كه شما مطرح مى كنيد، سئوالاتى است كه در زمان حيات پر بركت حضرت امام هم مطرح بود. چون در زمان حضرت امام(ره)، مجمع تشخيص مصلحت در قانون اساسى پيش بينى نشده بود; ولى خود امام شخصا دستور به تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام را داده بودند. مصداق خيلى بارزى در زمان خود امام وجود دارد. پس يك جواب اجمالى و يك جواب خيلى مفصل دارد. جواب فقهى مساله مربوط مى شود به مساله ولايت فقيه و وقتى اطلاق اختيارات ولى فقيه را پذيرفتيم، مشكلى نداريم. ولى مشكل، مشكل حقوقى است. من فكر مى كنم

ص: 3293

دكتر

ص: 3294

فيرحى از بعد حقوقى مساله سوءال مى كند. حالا كه ما آمديم و تمام نظريات فقهى را در قانون اساسى گنجانديم; حالا دو مرتبه از نو چگونه مى شود. دوباره تكرار مى كنم. بحث فقهى مساله، خيلى مساءله جامعه نيست; ولى بحث حقوقى مساله چرا. خوشبختانه چون در بازنگرى حضور داشتم، در بازنگرى تمام اين مسائل پيش بينى شده است كه ممكن است در آينده برخيها كه حول وحوش رفتار سياسى امام مناقشه مى كردند كه در قانون اساسى مجمع تشخيص مصلحت كه پيش بينى نشده; امام چرا تاسيس كردند؟ و ممكن است در آينده هم پيش بيايد. آن وقت آن صولت امام هم ممكن است درآن زمان نباشد چون بازنگرى قانون اساسى در زمان خود امام بود ومعلوم نبود كه بعد از امام جانشين امام كيست؟ آنوقت احتمالاتى داده مى شد كه ممكن است جانشينان امام، آن صولت امام را هم نداشته باشندلذا خود قانون اساسى از نظر حقوقى به اين مساله پاسخ داد. من يك واقعه تاريخى را برايتان نقل كنم. وقتى اصل يكصد و ده در شوراى بازنگرى قانون اساسى مطرح بود، اصل يكصد و ده كه اختيارات رهبرى درآن ذكر شده است. مى دانيد كه قانون اساسى مصوب 58 فقط شش بند خيلى مختصر در مورد اختيارات رهبرى داشت; يعنى امام ده سال انقلاب را باحداقل اختيارات قانونى رهبرى كرد. مدونين اصل قانون

ص: 3295

اساسى كمترين اختيارات را به رهبرى داده بودند با وجود اينكه رهبرى، شخصيتى مثل امام بود. ملت صرف نظر از رهبرى انقلاب، مقلد شرعى امام هم بودند. لذا در بازنگرى اين مسائل پيش بينى شد. وقتى اصل يكصد و ده مطرح شد، اختيارات رهبرى افزايش يافت. باز تاكيد مى كنم كه اين مساله درزمان خود امام بود و بعد از امام نبوده است، زمانى كه اختيارات رهبرى افزوده مى شد، معلوم نبود بعد از امام چه كسى رهبرى را به عهده خواهد گرفت. خود حضرت آيت الله خامنه اى هم عضو شوراى بازنگرى بودندو حضور داشتند و هيچ كس هم به اين فكر نبود كه اصلا امام فوت خواهندكرد و اگر فوت بكنند، جانشين ايشان كيست؟ اختيارات رهبرى را شوراى بازنگرى، مصلحت ديد بالا ببرد.6 تا7 تا8 تا نه تا ده تا يازده تا...، اختيارات رهبرى تا يازده بند اضافه شد. اختيارات خيلى محكمى،مثل همان اولين بند اصل يكصد و ده كه تعيين خط مشى هاى كلى نظام بارهبرى است. بالاسر مجلس، بالاسر دولت، يعنى مجلس بايد در جايى كه رهبرى تعيين مى كند، قانونگذارى كند. ولت بايد در چار چوب خطوطكلى كه رهبرى تعيين مى كند، برنامه ريزى بكند. وقتى يازده بند تمام شد، كميسيون رهبرى كه رياستش هم با جناب آيت الله موسوى اردبيلى بود،يك پيشنهاد دوازدهمى آورد كه در اختيارات رهبرى افزوده شود

ص: 3296

و ماهاشبهه كرديم. حالا من تاريخ را چون نقل مى كنم، از جمله مخالفين،شخص من بودم. با دلائلى گفتيم كه مصلحت نيست كه در قانون اساسى بيايد. گفتيم مصلحت نيست كه بگوييم از اختيارات رهبرى اين مطلب است. اين شايسته مقام رهبرى نيست. اين يك دليل و دليل دوم، گفتيم اين را به يك جايى بايد تمامش كنيد، دوازده، سيزده دارد، سيزده،چهارده دارد; پانصد و يك دارد. پنجاه هزار هم، پنجاه هزار و يك دارد. بالاخره يك جا بايد متوقف بشويم. همين جا متوقف مى شويم و مطلقش مى كنيم. برگشتيم به اصل57 و اصل57 كه عبارتش اين بود كه «زير نظرامامت امت و ولايت فقيه» ولايت فقيه را درزش را باز كرديم و يك مطلق گذاشتيم «زير نظر امامت امت و ولايت مطلقه فقيه». گفتيم ديگر يازده بند نه، صد و ده بند نه، پنجاه هزار بند، نيازى نداريم بند بندبياوريم. بنابراين، خود قانون اساسى با اين بازنگرى كه در آن شده،اجازه داده است اختيارات رهبرى در آن يازده بند خلاصه نمى شود. اينجااز آن مواردى نيست كه مطلق را حمل بر مقيد بكنيم; چون آن اطلاق بعداز مقيد تصويب نشده; يعنى بعد از يازده بند، مطلق تصويب شده است. مطلق حاكم بر اين مقيد است. چون بعضيها اين طور مى گويند كه اصل57مى گويد مطلق، اصل يكصد و ده مى گويد يازده

ص: 3297

اختيار دارد. مطلق راحمل بر مقيد مى كنيم، اختيارات رهبرى يازده بند مى شود. نه، بعد ازآنكه يازده بند تصويب شد، براى اينكه عدد، مفهوم مخالف نداشته باشد،يازده معنايش اين نباشد كه دوازده تا اختيار ندارد، براى اينكه مفهوم مخالف را نفى كرده باشيم، شورا كلمه مطلق را اضافه كرد. بنابراين همين قانون اساسى، به رهبرى اجازه مى دهد كه دست به تاسيس نهادهايى كه لازم مى بيند، بزند. ولى، اينجا يك ولى بسيار جالبى هست كه خود امام سعى مى كرد كه چارچوب قانون اساسى را نشكند و مسلما هم جانشينان حضرت امام رويه سياسى امام را پيش خواهند گرفت; نه الآن،ان شاء الله صدها سال آينده هم آن رويه سياسى امام هم حفظ مى شود;اگر چه ولى از نظر قانونى و حقوقى منعى وجود ندارد. از حضور استادان محترم در اين گفت و گو، تشكر مى كنم، همين طوراز طلاب، فضلا، و استادان ارجمند حوزه علميه كه در اين جلسه حضورداشتند. ان شاءالله در جلسات آينده بتوانيم اين گونه مباحث را پيش ببريم. با تشكر از حضور همه شما و صلى الله على محمد و آله و سلم.

ص: 3298

تاويل قرآن از ديدگاه امام خمينى (ره)

اشاره

صحيفه مبين، شماره 50 عابدى، احمد اين مقاله پس از بيان معنى تاويل قرآن كريم به ضرورت آن از نظر عقلى ونقلى پرداخته و ديدگاههاى مختلف مسلمانان را در مورد تاويل بيان كرده است. آنگاه به تفاوت تاويل و تفسير پرداخته و چون تاويل را قسيم تفسيردانسته است، هيچكدام از تاويلات عرفانى را تفسير به راى نشمرده است;سپس روش امام خمينى در تاويل قرآن را تطابق دادن بين كتاب تدوين وكتاب تكوين دانسته است و نمونه هايى را به عنوان شاهد بر اين روش بيان كرده است. كليد واژه ها: تاويل، تفسير، تشبيه و تنزيه، راسخان در علم، كتاب آفاقى،كتاب انفسى، كتاب تدوينى.

1. مقدمه

تفسير قرآن كريم از همان ابتداى نزول مورد توجه مسلمانان بوده و هر كس باندازه فهم و استعداد خود به شرح و توضيح آيات شريفه اهتمام مى ورزيد. ولى مساله تاويل قرآن - با آنكه مكرر در آيات شريفه بيان شده است - هميشه با نوعى ترديد وشك همراه بوده و ديدگاههاى غير معتدل در مورد آن اظهار شده است. به همين جهت ما ابتدا ضرورت تاويل و تفاوت آن را با تفسير بيان كرده و سپس ديدگاههاى امام خمينى را در مساله تاويل قرآن توضيح مى دهيم.

2. ضرورت تاويل

تاويل در لغت پايان و سرانجام چيزى را گويند و در روايات باطن قرآن

ص: 3299

را تاويل آن دانسته اند. مثلا در روايات متعددى آمده است كه قرآن داراى ظاهر و باطنى است[1]و در روايات ديگرى آمده است كه: «ظهره تنزيله و بطنه تاويله[2] «; باطن قرآن همان تاويل آن است. و اما قرآن كريم در سوره آل عمران تنها به وجود تاويل براى تمام قرآن يا براى آيات متشابه و اينكه آن تاويل را غير از خداوند و راسخان در علم كسى نمى داند، تصريح شده است.[آل عمران، آيه7[ ولى از آيه شريفه «يوم ياتى تاويله»[اعراف، آيه7[ و «هذاتاويل رؤياى من قبل»[يوسف، آيه] استفاده مى شود كه تاويل همان واقعيت خارجى است كه فراتر از الفاظ و عبارتها است. نفس ظهور امام زمان عليه السلام و يا روزقيامت تاويل قرآن است و نيز آمدن حضرت يعقوب با همسر و فرزندان خود نزدحضرت يوسف عليه السلام تاويل آن خواب حضرت يوسف است. مرحوم سيد حيدر آملى مى گويد: «تاويل قرآن عقلا و نقلا واجب است»[3] . متاسفانه پس از اين عبارت قسمتى از كتاب او از بين رفته است و دليل او بر اين مدعامعلوم نيست; اما مى توان ادعا كرد كه آيات فراوانى در قرآن كريم وجود دارد كه اگراين آيات تاويل نشوند و بر واقعيتى فراتر از الفاظ و عبارتها حمل نشوند، تشبيه وتجسيم لازم آمده و نسبتهاى ناروا به خداى متعال داده خواهد

ص: 3300

شد. عبارت هايى ازقبيل «وجه الله»، «يدالله»، «جنب الله»، «روح الله»، «نفس»، «سمع»، «بصر»، «قول»،«كلام»، «مجىء»، «استواء»، «غضب»، «سخط»، «مكر»، «استهزاء»، «خدعه»، «نسيان»و... در قرآن كريم و روايات بكار رفته و معمولا اين كلمات با لوازم مادى به كار مى روند و نسبت دادن آنها به خداى متعال معنايى غير از معناى معهود ذهنى را مى طلبد. ملا صدرا ديدگاههاى مختلف را در باب تاويل آيات متشابهى كه اثبات يد يااستواء بر عرش نموده است چنين گزارش نموده است: «روش اهل لغت و اهل حديث حنبليان آن است كه به ظاهر الفاظ تمسك مى كنند، هر چند بر خلاف عقل باشد. ولى روش اصحاب فكر آن است كه اين آيات را طورى تاويل نمايند كه با فكرآنان هماهنگ باشد. معتزليان در مباحث مربوط به مبدا طرفدار تنزيه بوده و اين آيات را تاويل مى كنند; ولى در مباحث مربوط به معاد اين الفاظ را بر همان ظاهر خود ابقامى نمايند; اما روش صحيح آن است كه اين آيات نه بر تشبيه و نه بر تنزيه حمل نشود»[4] . وهابيان هرگز به سراغ تاويل نمى روند. عبدالعزيز بن باز مى گويد: «ما معتقديم كه خداوند صورتى داراى جلال و جمال داشته و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو چشم حقيقى دارد و به اتفاق اهل سنت چشمان خداوند دو عدد است و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو دست بزرگ و

ص: 3301

با كرامت دارد[5] «. چنانكه روشن است اين كلام بر تشبيه خداوند به خلق و جسمانى معرفى كردن خداى متعال و در نتيجه محدود شدن خداوند و تركيب و همراه نقص دانستن صراحت دارد و انكار تاويل نتيجه اى غير از اين نخواهد داشت. برخى نيز گفته اند «تاويل قرآن كريم اصلا جايز نيست و آن را تنها در سه حديث پذيرفته اند: 1- الحجر الاسود يمين الله فى الارض; حجراسود دست راست خدا درزمين است; 2- قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمان; دل مؤمن ميان دوانگشت از انگشتان خداى مهربان است; 3- انى لاجد نفس الرحمان من جانب اليمن»[6] ; من دم خداى مهربان را از سمت يمن مى يابم با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه چهار نظر مشهور در باب تاويل قرآن وجود دارد: 1 - افراط برخى از معتزله و نيمه فيلسوفانى كه تمام آيات مربوط به توحيد و معادرا تاويل و بر غير ظاهرشان حمل مى نمايند. 2 - تفريط حنبليان كه تمام ظواهر الفاظ را پذيرفته و بر همان معناى ظاهر الفاظحمل كرده اند; گويا كه قرآن هرگز تاويل ندارد. 3 - نيمه اعتدال كه در ميان عالمان شيعى نيز ديده مى شود كه آيات مربوط به توحيد را تاويل مى كنند; اما آنچه را مربوط به معاد و نعمت هاى بهشت يا عذاب جهنم است بر ظاهر آن حمل مى كنند. 4 -

ص: 3302

اعتدال واقعى: محى الدين ابن عربى مى گويد: «هر صورت حسى داراى يك روح معنوى است و صورت حسى آن ظاهر، و روح معنوى آن باطن است و صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى; به اين جهت بايد هميشه بين ظاهر و باطن جمع نمود ومقصود از عبرت نيز همين عبور از ظاهر به باطن است و آنانكه بر ظاهر جمودمى ورزند، از صورت ظاهر هرگز عبور ننموده و عبرت گرفتن را تنها به تعجب نمودن منحصر دانسته اند[7] «. فقهاى بزرگ معمولا در برابر تاويل موضع منفى گرفته و باب تاويل قرآن رابسته اند، شايد بتوان گفت حق نيز با آنان است; زيرا مدعيان دروغگو در اينجا فراوان است و برخى براى آنكه دست برداشتن خود از ظواهر شرع را توجيه نمايند به سراغ تاويل مى روند. در عين حال بايد گفت: گرچه سوء استفاده از آن نيز فراوان بوده است، اصل تاويل حق و غير قابل انكار است.

3. تفاوت تفسير و تاويل

تفسير آشكار كردن مراد و معناى الفاظ است، بويژه الفاظى كه مدلول آنها روشن نباشد. امام خمينى مى فرمايد: «به طور كلى معناى تفسير آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد و مهم، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف كه به شهادت خداى تعالى كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق انسانيت است بايد مفسر در هرقصه از

ص: 3303

قصص آن بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايى به طريق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتى مقصد از نزول را به ما بفهماند مفسر است; نه سبب نزول; آن طور كه در تفاسير وارداست[8] «. اگر معناى تفاسير همان باشد كه امام خمينى ادعا كرده است بايد گفت: «تاكنون تفسيرى براى كتاب خدا نوشته نشده است[9] «. زيرا آنگونه كه امام خمينى فرموده است. فراگيرى نكته هاى بديع و بيان و وجوه اعجاز و شان نزول آيات و زمان نزول ومكى و مدنى و اختلاف قراءات و اختلافات مفسرين و يادگيرى قصص و حكايات واطلاع از تاريخ گذشتگان همه اينها از مقصود و مراد واقعى قرآن به دور است و حتى موجب حجاب و غفلت از قرآن كريم مى باشد[10] تفسير حقيقى قرآن وظيفه اصلى است و از عهده انسانهاى ضعيف خارج است و آنچه كه ذكر مى شود تنها به عنوان احتمالى بيش نيست[11] ، و هر كدام در جاى خود خوب است; اما نبايد به آنها بسنده نمود و مقصود قرآن را به آن منحصر دانست[12] . از اين كلمات كه از حضرت امام خمينى نقل شد، استفاده مى شود كه مراد ايشان ازتفسير قرآن معناى اصطلاحى نيست. وقتى مى فرمايد: تاكنون براى قرآن تفسيرنوشته نشده است

ص: 3304

مراد تفسير باطن قرآن و مقصود واقعى آن است; ولى تفسير به معناى توضيح الفاظ و مفردات و آيات قرآن كريم بسيار است و فراوان نوشته شده است. به هر حال از روايات فراوانى استفاده مى شود كه تاويل قرآن غير از تفسير آن است و نسبت منطقى آنها تباين است; نه عموم مطلق. مثل: «يا حكم ان لهذا تاويلاوتفسيرا; اى حكم اين تاويل و تفسيرى دارد»[13] ، و «... علمنى تاويلها و تفسيرها;تاويل و تفسير آن را به من بياموز»[14] ، «ظهره تنزيله و بطنه تاويله; ظاهرش تنزيل آن و باطنش تاويل آن است»[15] ، البته گاهى تاويل و تفسير به جاى يكديگر بكارمى روند; مثلا از ابن عباس نقل شده است كه: «تفسير بر چهار قسم است: 1 - آنچه راكه هر كس بايد بداند. 2 - ظرافتهاى كلام كه عرب آن را مى فهمد. 3 - آنچه را كه فقط عالمان مى فهمند. 4 - آنچه را كه جز خداوند كسى نمى داند»[16] . قسم سوم و چهارتفسير در اين كلام ابن عباس همان تاويل است كه به خداى متعال و راسخان در علم اختصاص دارد. سيد حيدر آملى تفسير را در مقابل تاويل دانسته و مى فرمايد: «تفسير يعنى بحث از كيفيت، اسباب و شان نزول آيات و امثال آن و اين جايز نيست، مگر آنكه روايت درستى در مورد آن

ص: 3305

آمده باشد ولى تاويل به معناى صرف نمودن آيات به معناى مناسب آن است و اين بر عالمان ممنوع نيست به شرط آنكه با قرآن و سنت موافق باشد»[17] . عبد الرزاق كاشانى نيز در ابتداى تاويلات خود تفسير را در مقابل تاويل قرار داده است.[18]از آنچه گذشت روشن گرديد كه: 1 - تفسير به عبارت و الفاظ و توضيح واژه ها ارتباط دارد، و تاويل به واقعيت مربوط است و در بيان مصداقهاى خارجى و حقيقت عينى آيات است. 2 - تفسير به مشكلات و الفاظ غريب قرآن و غوامض آيات اختصاص دارد; ولى تاويل تمام قرآن فرا مى گيرد و هر آيه اى يك صورت ظاهرى و يك باطن دارد كه صورت باطن همان تاويل و حقيقت خارجى آيه است3 - احتمال دارد كه تفسير به احكام قرآن اختصاص داشته باشد[19] ، ولى تاويل همه آيات را اعم از احكام و غير آنها در بر بگيرد[20] . 4 - دانش تفسير براى هر كسى كه با علوم ادبى و حديث و علوم قرآن آشنا باشدممكن است; ولى دانستن تاويل قرآن تنها براى راسخان در علم ميسر است. 5 - تفسير بر دو قسم است: صحيح و باطل. تفسير باطل همان تفسير به راى است كه محظور و ممنوع است. تاويل نيز بر دو قسم است: به حق و به باطل. تاويل

ص: 3306

به حق آن است كه به هدايت و ارشاد مربوط بوده و گوينده آن راسخان در علم باشد. و تاويل به باطل تاويل اهل زيغ و اهواء است كه به منظور فتنه و خراب كردن دين و اعتقادات مردم آيات متشابه را به دلخواه خود تاويل مى كنند. از آنچه گذشت روشن شد كه استفاده هاى عرفانى بزرگانى چون محى الدين،قونوى، سيد حيدر آملى و امام خمينى از آيات شريفه قرآن هرگز تفسير قرآن نيست تا كسى توهم كند كه جزء تفسير به راى باشد. امام خمينى پس از آنكه غور در صورت ظاهرى قرآن را ماندگارى در زمين و ازوسوسه هاى شيطانى دانسته مى فرمايد: «يكى ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميده اند كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست، و تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به راى كه ممنوع است اشتباه نموده اند و بواسطه اين راى فاسد و عقيده باطل قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده اند، درصورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به راى باشد... مثلا اگر كسى از قول خداى تعالى «الحمد لله رب العالمين» كه حصر جميع محامد و

ص: 3307

اختصاص تمامى آن است به حق تعالى استفاده توحيد افعالى كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالى كه درعالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى دهد از حق تعالى است، و هيچ موجودى را از خود چيزى نيست و لذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسى را در آن شركت نيست. اين چه مربوط به تفسير است؟! تا اسمش تفسير به راى باشد يا نباشد الى غير ذلك از امورى كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست[21]«. اكنون كه جدايى تاويل از تفسير به راى روشن شد روش حضرت امام را درتاويل قرآن كريم بيان مى كنيم. تاويل قرآن آن چنان گريزناپذير است كه به نظر امام خمينى آنانكه از تاويل پرهيز مى كنند خود به تاويلى ديگر گرفتار شده اند. ايشان دربحث از تسبيح موجودات مى فرمايد: «محجوبين از اهل فلسفه عاميه و اهل ظاهر كه منطق موجودات را نيافته اند به تاويل و توجيه پرداخته اند، و عجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن زنند كه تاويل كتاب خدا كنند، به حسب عقل خود در اين موارد، خود تاويل اين همه آيات صريحه و احاديث صحيحه كنند، به مجرد آنكه نطق موجودات را نيافته اند; با آنكه برهانى

ص: 3308

در دست ندارند پس تاويل قرآن را بى برهان وبه مجرد استبعاد كنند[22] «. در طول تاريخ نيز افرادى بوده اند كه از تاويل قرآن سوء استفاده كرده و تاويلات غلط و نادرستى را به قرآن كريم نسبت داده اند،[23] و حضرت امام در اين عبارت به منشا اشتباه آنان اشاره كرده كه هر كس به عمق فلسفه پى نبرده باشد يا تنها اهل ظاهر وحس باشد و يا در تاويلات خود از برهان و استدلال دورى كند گرفتار تاويلات غلطو گمراهانه و هوا پرستانه مى گردد بنابراين تاويل كننده قرآن بايد اهل «فلسفه عاليه» ونه «فلسفه عاميه» بوده و با برهان و دل و معرفت و مشاهده به تاويل قرآن برسد. روش حضرت امام در تاويل قرآن بر يك اصل استوار قرار دارد و آن تطابق بين كتاب تدوين و كتاب تكوين و كتاب انفس است. اگر جان انسان را كتابى از كتابهاى الهى و جهان خارج را نيز كتاب تكوينى و قرآن كريم را كتاب تدوينى الهى بدانيم، همانگونه كه از آيات شريفه قرآن و روايات و ادب فارسى به خوبى بدست مى آيد،در اين صورت تاويل قرآن به معناى بيان تطابق كتاب تدوين با كتاب تكوين است.همانگونه كه سيد حيدر آملى نيز به آن تصريح كرده است.[24] تمام تاويلات امام خمينى نيز بر اين اساس بوده

ص: 3309

و هميشه قرآن را با كتاب تكوين مطابقت مى دهد، كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم: الف: شايد سر خطيئه آدم عليه السلام توجه به كثرت اسمائى است كه روح شجره منهيه است.[25]ب: در تفسير و بلكه تاويل آيه شريفه «قل هو الله احد» مى فرمايد: «ممكن است كه«هو» اشاره باشد به مقام فيض اقدس كه ذات اسماء ذاتيه است و «الله» اشاره به مقام احديت جمع اسمائى كه حضرت اسم اعظم است و «احد» اشاره به مقام احديت باشدو بنابراين آيه شريفه در صدد اثبات آن است كه اين مقامات ثلاثه در عين حال كه درمقام تكثير اسمائى كثرت دارند، به حسب حقيقت در غايت وحدت هستند و تجلى به فيض اقدس به حسب مقام ظهور «الله» است و به حسب مقام بطون «احد» است وشايد «هو» اشاره به مقام ذات باشد و چون «هو» اشاره غيبيه است در حقيقت اشاره به مجهول است و «الله» و «احد» اشاره به مقام واحديت و احديت باشد; پس ذات را كه مجهول مطلق است معرفى فرمايد به اسماء ذاتيه و اسماء واحديت صفاتيه، و درحقيقت اشاره به آن است كه ذات غيب است و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكر در ذات موجب ضلالت است و آنچه مورد معرفت اهل الله و علم عالمين بالله است واحديت

ص: 3310

و احديت است. و واحديت براى عامه اهل الله و احديت براى خلص از اهل الله است»[26] . ج: در تاويل ضمير غايب در «انا انزلناه فى ليلة القدر» مى فرمايد: «قرآن قبل از تنزل به اين نشاه در مقام و كينونت علمى در حضرت غيبيه به تكلم ذاتى بوده به احديت جمع و ضمير غايب اشاره به آن مقام است».[27]د: در تاويل سوره مباركه حمد نيز فرموده: «سوره حمد جميع سلسله وجود است عينا و عملا و تحققا و سلوكا»[28] و آنگاه توضيح داده است كه چگونه كلمات سوره حمد به همه عالم تكوين از ابتداء تا انتهاء و همه عوالم مجردات و ماديات اشاره دارد، و اين هم به طريق اجمال است و هم تفصيل. به هر حال تاويل قرآن اگر صحيح و همراه با برهان بوده و با معارف قرآنى هماهنگ باشد مى تواند به آن هدف اصلى كه هدايت است منتهى شود و ارتباط بين آيات شريفه را برقرار كند; به عنوان مثال وقتى مى فرمايد: «و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى; و هر كه از ياد من رو بگرداند، زندگانى تنگى دارد و روز رستاخيز او را كور محشور مى كنيم»[طه، آيه 124[ و يا «و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى; و هر كه در اينجا كور باشد، در

ص: 3311

آخرت هم كوراست»[اسراء، آيه72[. روشن است كه بين ذكر خدا و چشم سر مناسبتى نيست; پس بايد مراد از چشم دراينجا چشم دل باشد، و مراد از كورى حجابهاى دل باشد كه مانع از رؤيت و مشاهده است، و مراد از ذكر معرفتى باشد كه از راه كشف و شهود بدست مى آيد; بر اين اساس اعراض از ذكر با كورى دل مناسبت كامل دارد. نيز آيه شريفه «يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله;[زمر، 56[ افسوس بر من كه دراطاعت خدا كوتاهى كردم». در هنگام تفسير بايد اينگونه معنا شود كه اين اظهارتاسف و حسرت از كوتاهى در اطاعت خدا و تحصيل رضايت اوست; ولى تاويل آن امام معصوم است و مقصود اظهار تاسف و حسرت از كوتاهى در معرفت امام واطاعت از امام مى باشد. در پايان ذكر اين نكته نيز لازم است كه چون طبق دليل عقلى و نقلى و نيز كشف وشهود تاويل قرآن مخصوص معصومين عليهم السلام است كه راسخان در علم هستند، هر كس غير از آنان بخواهد قرآن را تاويل كند، بايد احتياط را از دست نداده وتمام آنچه را ذكر مى كند، تنها به عنوان احتمالى در معنى و حقيقت آيات ذكر كند وچيزى را به صورت قطعى به كتاب خداوند نسبت ندهد; آنگونه كه روش حضرت امام خمينى نيز بوده است.

منابع

1.

ص: 3312

«تفسير العياشى» محمد بن مسعود سمرقندى، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى، مكتبه علميه اسلاميه،تهران، 1381ق، ج1، ص2 و «علل الشرايع» محمد بن على بن الحسين، شيخ صدوق، كتابفروشى داورى،قم، 1385ق، ص606 و «الكافى» محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح على اكبر غفارى، دارالكتب الاسلاميه،تهران، 1363 ش، ج4، ص549، ح4. 2. «بصائر الدرجات» محمد بن حسن صفار، تصحيح ميرزا محسن كوچه باغى، كتابخانه آية الله مرعشى، قم،1404ق، ص196، ح7. 3. «تفسير المحيط الاعظم و البحر الفخم فى تاويل كتاب الله العزيز المحكم» ج1، ص203. 4. «مفاتيح الغيب» محمد بن ابراهيم شيرازى، تصحيح محمد خواجوى، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران، 1363 ش، ص74. 5. «عقيدة اهل السنته و الجماعة» اعلاء عبد العزيز بن باز، تاليف محمد بن صالح العثيمين، دارالوطن، رياض،1414ق، ص5. 6. اين قول را ملا صدرا در مفاتيح الغيب ص85 از بعض اصحاب احمد بن حنبل نقل كرده است. 7. «الفتوحات المكية» محى الدين بن عربى، تصحيح عثمان يحيى، المجلس الاعلى للثقافة، قاهره، 1405ق،باب 50، ج80، ص212. 8. «آداب الصلاة» امام خمينى، به اهتمام سيد احمد فهرى، موسسه چاپ و انتشارات استان قدس رضوى،مشهد، چاپ دوم، 1366 ش، ص212. 9. همان، ص212. 10. همان. 11. همان، ص92. 12. همان، ص205. 13. «بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام» علامه محمد باقر مجلسى،

ص: 3313

انتشارات اسلاميه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1363 ش، ج14، ص192. 14. همان، ج36، ص257. 15. همان، ج92، ص97. 16. «تفسير المحيط الاعظم و البحر الضخم فى تاويل كتاب الله العزيز المحكم» سيد حيدر آملى، تصحيح سيدمحسن موسوى تبريزى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1414ق، ج1، ص239. 17. «تفسير المحيط الاعظم» ج1، ص232. 18. «تفسير القرآن الكريم» منسوب به محى الدين بن عربى، تصحيح مصطفى غالب، انتشارات ناصر خسرو،تهران، بى تا، ج1، ص4. 19. «آداب الصلاة»، ص221. 20. در «بحار الانوار» ج82، ص270 و ج84، ص254 آمده است كه همه چيز حتى تك تك اجزاى نماز داراى تاويل مى باشند. 21. «آداب الصلاة» ص220. 22. همان، ص281. 23. «بحار الانوار» ج93، ص95. 24. معنى تاويل عرفانى تطبيق كتاب تدوينى با كتاب آفاقى است. «تفسير المحيط الاعظم» ج1، ص240. 25. «آداب الصلاة» ص305. 26. همان، ص332. 27. همان، ص349. 28. «سر الصلاة» ص86.

ص: 3314

تجلى و ظهور اسماء مستاثره از ديدگاه امام خمينى(س)

اشاره

فصلنامه متين، شماره 5 حسيني، سيد قوام الدين چكيده: براساس متون دينى خداى متعال اسمى را براى خويش برگزيده كه كسى از آن آگاه نيست. عموم عرفا مرتبه احديت را اسم مستاثر الهى مى دانند و معتقدند اين اسم در غيب ذات حق باقى مانده و در عالم ظهور پيدا نكرده است. امام خمينى(س) در تاليفات مختلف عرفانى خود تاكيد دارند كه اين اسم به مانند ساير اسماء الهى در عالم ظهور دارد، ولى مظاهر اين اسم كه همان جهت ارتباط مستقيم اشياء به حق است همانند خود اين اسم برگزيده حقند.

مقدمه

يكى از آراى عرفانى امام خمينى(س) كه از برجستگى و درخشش خاصى برخوردار است و در جاى جاى آثار و تاليفات عرفانى ايشان به مناسبتهاى مختلف تبيين و تفسير شده نظريه ظهور اسماء مستاثره الهى در عالم است. عرفاى بزرگ كمتر در اين مورد سخن گفته اند و چنان كه از بعضى بيانات حضرت امام برمى آيد، اصل اين جهش فكرى و عرفانى در ايشان به وسيله استاد عرفان امام، مرحوم شاه آبادى، ايجاد شده است و سپس با تامل و شرح و بسط و تبيين ابعاد مختلف آن به صورت يك نظريه متين و قابل دقت درآمده است. در اين نوشتار ابتدا به جايگاه اسم مستاثر در

ص: 3315

بين اسماء الهى اشاره مى شود و بعد از طرح نظريات عرفاى عاليقدر در ظهور اسماء مستاثره، به طرح نظريه امام خمينى(س) در اين خصوص مى پردازيم. جايگاه اسم مستاثر در ميان اسماء الهى اسماء الهى تعينات و تجليات ذات و وسايط فيض حقند و فيض الهى از طريق آنها به عوالم ملك و ملكوت مى رسد و در واقع عوالم وجود مظاهر اسماء و صفات حق هستند. اولياى حق در سير به سوى خداى متعال بعد از فناى از خود و خودى و سير در عوالم نور، اسماء و صفات حق را مشاهده و در اسماء حق سير مى كنند. از اخبار و ادعيه صادر از اهل بيت عصمت(ع) استفاده مى شود كه خداى متعال اسمائى دارد كه آنها را براى خويش برگزيده است و احدى از آنها آگاه نيست. اين اسماء به «اسماء مستاثره» معروف شده اند. «استيثار» در لغت به معنى برگزيدن و به خود اختصاص دادن است و مستاثره، كه از مصدر استيثار گرفته شده، به معنى برگزيده مى باشد. راغب اصفهانى در مفردات مى گويد: «الاستيثار التفرد بالشىء من دون غيره» (2) و در بحارالانوار آمده است: «استاثر بالشىء اى استبد به و خص به نفسه.» (3) از روايات ذيل استفاده مى شود كه اسماء مستاثره از مراتب غيبى اسم اعظم هستند كه كسى از

ص: 3316

آنها آگاه نيست. امام باقر(ع) در اين مورد مى فرمايند: و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عند الله تعالى استاثر به فى علم الغيب عنده. (4) بر اساس همين روايات، امام خمينى(س) در مقام بيان مراتب اسم اعظم، اسم مستاثر را از مراتب غيبى اسم اعظم برشمرده اند: اما الاءسم الاءعظم بحسب الحقيقة الغيبية التى لايعلمها الا هو و لا استثناء فيه، فبالاعتبار الذى سبق ذكره، و هو الحرف الثالث و السبعون المستاثر فى علم غيبه. (5) از روايت باب «حدوث اسماء» اصول كافى استفاده مى شود، اسم مستاثر كه از آن به اسم «مكنون» و «مخزون» نام برده شده است، جهت بطون و غيب اولين اسم الهى و در حجاب اسماء سه گانه ديگر است. به همين دليل به اعتبارى تعين و اسم است و به اعتبار ديگر عدم تعين و غيب و واسطه در ظهور اسماء ديگر مى باشد. عن ابى عبدالله(ع) قال: ان الله تبارك و تعالى خلق اسما... فجعله كلمة تامة على اربعة اجزاء معا ليس منها واحد قبل الآخر، فاظهر منها ثلاثة اسماء لفاقة الخلق اليها و حجب منها واحدا وهو الاسم المكنون المخزون... و هذه الاسماء الثلاثة اركان و حجب الاسم الواحد المكنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة. (6) در صحف عرفانى نيز آمده كه غيب

ص: 3317

ذات حق تعالى، از شدت بطون و غيب، بدون واسطه براى هيچ يك از اسماء و صفات ظاهر نمى شود و براى ظهور اسماء و بروز آنها احتياج به واسطه اى است كه جانشين ذات در ظهور كمالات ذات در مرائى اسماء و صفات گردد. اين واسطه و «خليفه» در ظهور كمالات ذات در مظاهر اسماء، وجهى به جانب غيب دارد كه به اين جهت غيب و غير متعين است و وجهى به جانب اسماء دارد كه به اين جهت متعين و ظاهر در اسماء است. ان الاسماء و الصفات الالهية ايضا غير مرتبطة بهذا المقام الغيبى بحسب كثراتها العلمية غير قادرة على اخذ الفيض من حضرته بلاتوسط شىء... فلابد لظهور الاسماء و بروزها و كشف اسرار كنوزها من خليفة الهية غيبية يستخلف عنها فى الظهور فى الاسماء و ينعكس نورها فى تلك المرايا... هذه الخليفة الالهية و الحقيقة القدسيه التى هى اصل الظهور لابد ان يكون لهاوجه غيبى الى الهوية الغيبية ولايظهر بذلك الوجه ابدا، و وجه الى عالم الاسماء والصفات بهذا الوجه يتجلى فيها. (7) اين واسطه در ظهور اسماء را كه امام خمينى(س) «خليفه الهى» و «اصل خلافت» نام مى نهد در صحف عرفانى «وحدت حقيقى» ناميده اند. تعينى كه براى ذات حق تعالى به اعتبار اتصاف به اين وحدت حقيقى لازم مى آيد «تعين

ص: 3318

اول» يا «حقيقت محمدى» نامگذارى شده است. (8) اولين تعين الهى كه واسطه در ظهور اسماء از مقام غيب مى باشد «وحدت مطلقه» و وحدت حقيقى است، كه جهت بطون آن را «احديت» و جهت ظهور آن را مقام «واحديت» و ظهور اسماء مى نامند. مقام احديت ذاتى كه جهت بطون اولين تعين الهى است، همان اسم مستاثر الهى است. (9)

ظهور و تجلى اسماء مستاثره در عالم

در اين بخش به بحث از معناى اسم مستاثر مى پردازيم و اينكه آيا برگزيده بودن اين اسم به اين معناست كه در عالم ظاهر نشده و مظهرى در عالم ندارد يا به اين معناست كه مظهرش هم مثل خود اين اسم برگزيده بوده و براى احدى معلوم نمى شود. عرفا به طور عموم اسماء مستاثره را اسمائى مى دانند كه به ذاتشان طالب بطون و غيب هستند و اثرى از آنها در عالم خلق ظاهر نمى شود و مظهرى در عالم ندارند. صدرالدين قونوى در كتاب مفتاح غيب الجمع و الوجود، اسماء ذاتى حق را به دو قسم مى داند: يك قسم از اين اسماء، حكم و اثرشان در عالم ظاهر مى شود و در عالم مظهر دارند كه يا از طريق همين مظاهر و آثار از شت حجاب براى نيكوكاران شناخته مى شوند و يا از طريق كشف و شهود براى كمل از عرفا

ص: 3319

و اولياء معلوم مى گردند. قسم ديگر از اسماء ذاتى، اسمائى هستند كه اثرى از آنها در عالم ظاهر نمى شود و به همين جهت براى احدى معلوم نمى گردند. اين قسم دوم همان اسماء مستاثره الهى هستند. ثم اسماء الذات قسمان، احدهما ما تعين حكمه و اثره فى العالم فيعرف من خلف حجاب الاثر كما قلنا و ذلك للعارفين الابرار او كشفا و شهودا و هو وصف الكمل و ثانيهما ما لم يتعين له اثر و هو المشار اليه يقوله: او استاثرت به فى علم الغيب. (10) اين اسماء با اينكه در عالم خلق ظاهر نمى شوند، صورت آنها در مرتبه اعيان ثابته (مرتبه علم الهى از ديدگاه عارف) موجود است. به همين اعتبار به صور اين اسماء در مرتبه اعيان ثابته «ممتنعات» اطلاق شده است. معناى ممتنع در اصطلاح عارف عامتر از معناى آن در اصطلاح حكيم است. در اصطلاح عرفا، ممتنعات به صورى مى گويند كه در عين وجود در مرتبه اعيان در خارج تحقق پيدا نمى كنند، يا به جهت شدت وجود (مثل صور اسماء مستاثره) و يا به جهت باطل بودن و عدم امكان تحقق در خارج (مثل اجماع نقيضين). در اصطلاح حكيم ممتنع فقط قسم دوم را شامل مى شود. و هى الممتنعات قسمان، قسم يختص بفرض العقل اياه كشريك البارى و قسم لايختص

ص: 3320

بالفرض، بل هى امور ثابتة فى نفس الامر، موجودة فى العلم، لازمة لذات الحق، لانها صور للاسماء الغيبية المختصة بالباطن من حيث هو ضد الظاهر، او للباطن وجه يجتمع مع الظاهر و وجه لا يجتمع معه... و تلك الاسماء هى التى قال(رض) فى فتوحاته و اما الاسماء الخارجه عن الخلق و النسب فلايعلمها الا هو، لانه لا تعلق لها بالاكوان و الى هذه الاسماء اشار النبى(ص) او استاثرت به فى علم غيبك. (11) بر طبق اين نظر چون اين اسماء طالب غيب و بطون هستند در خارج ظاهر نمى شوند و به همين لحاظ كه در خارج موجود نيستند و مظهرى ندارند، براى احدى معلوم نشده و برگزيده حق هستند.

اطلاق اسم مستاثر بر مقام ذات

امام خمينى(س) در شرح دعاى سحر و در شرح عبارت «اللهم انى اسئلك من اسمائك باكبرها» بعد از بيان اين مطلب كه اسماء و صفات الهى حجب نورى براى ذات حقند و اينكه ذات احدى تنها از طريق اسماء و صفات ظهور مى يابد و در مقام غيب ذات، اسم و رسم و حدى نيست، مى فرمايند: يكى از احتمالات در معناى اسم مستاثر اين است كه منظور از اين اسم همان مقام غيب باشد و اطلاق اسم بر مقام غيب ذات به اين جهت است كه خود ذات

ص: 3321

علامت و نشانه براى ذات مى باشد. هذا فان اشرت باطلاق الاسم فى بعض الاحيان على هذه المرتبه التى هى فى عماء و غيب كما هو احد الاحتمالات فى الاسم المستاثر فى علم غيبه، كما ورد فى الاخبار و اشار اليه فى الاثار الذى يختص بعلمه الله، و هو الحرف الثالث و السبعون من حروف الاسم الاعظم المختص علمه به - تعالى - فهو من باب ان الذات علامة للذات، فانه علم بذاته لذاته. (12) امام خمينى(س) در تعليقات بر كتاب مصباح الانس بعد از كلام قونوى در تقسيم اسماء ذاتى و اينكه اسماء مستاثره در خارج حكم و اثر ندارند، اين قول را كه اسم مستاثر، همان مقام غيب ذات است به استادشان در معارف الهى، مرحوم شاه آبادى، نسبت مى دهند و مى فرمايند ظاهر كلام قونوى اين است كه اسماء مستاثره در عالم مظهرى ندارد، استاد عارف كامل ما مى فرمودند كه اسم مستاثر، همان ذات احدى و مطلق حق است، زيرا ذات الهى با تعين منشا ظهور اسماء است، اما ذات مطلق بدون تعين منشا ظهور اسماء نيست و اطلاق اسم هم بر مقام ذات از باب تسامح در تعبير است، نه اطلاق حقيقى. قال شيخنا العارف الكامل - دام ظله - ان الاسم المستاثر هو الذات الاحدية المطلقه، فان الذات بما

ص: 3322

هى متعينه منشا للظهور دون الذات المطلقه، اى بلا تعين، و اطلاق الاسم عليه من المسامحة و الظاهر من كلام الشيخ و تقسيمه، الاسماء الذاتيه الى ما تعين حكمه و ما لم يتعين، انه من الاسماء الذاتية التى لامظهر لها فى العين. (13) اطلاق اسم بر آن از باب تسامح در تعبير بوده و به همين دليل اثرى از آن در عالم ظاهر نمى شود، زيرا ذات غيبى حق با تعين منشا ظهور اسماء و اعيان است و بدون تعين مقام غيب با هيچ موجودى مرتبط نيست، چنان كه قبلا اشاره شد.

كلام استاد حسن زاده آملى، در تبيين اسماء مستاثره

معظم له، در درس مصباح الانس، در مقام تبيين اسماء مستاثره فرمودند: «هر يك از اسماء الهى به طور غير متناهى برگزيده حقند و در عالم ظاهر نمى گردند.» اسماء الهى در كمال اطلاقشان، عين ذات حقند، چنانچه اساطين عرفانى به آن تصريح كرده اند. ابن فنارى در مصباح الانس مى فرمايد: لان الحقائق الكلية للاسماء فى كمال اطلاقها عين الذات و هو المراد بقول الشيخ(ره) فى مواضع لاتحصى انها من حيث انتسابها اليه عين الذات. (14) با توجه به اين مطلب، بيان حضرت استاد - دام ظله - كه اسماء الهى به طور غير متناهى برگزيده حقند در عين متانت، به يكى از دو قول گذشته

ص: 3323

بازمى گردد و منظور از اسماء مستاثره بر طبق اين بيان يا مقام احديت ذاتى است كه واسطه در ظهور اسماء در مرتبه واحديت است، چنانچه قبلا اشاره شد، و نظر مشهور عرفا هم بر آن است و يا مقصود مقام غيب ذات است كه در قول دوم بيان كرديم و در هر دو صورت اين اسماء مظهرى در عالم ندارند و براى احدى معلوم نيستند.

اسماء مستاثره مظاهر مستاثر دارند

امام خمينى(س) نظر سومى درباره اسم مستاثر دارند كه به مناسبتهاى مختلف در كتابهاى عرفانى خود به آن اشاره كرده و از جهات مختلف به تبيين و تفسير آن پرداخته اند. قبل از طرح نظر ايشان و براى فهم بهتر آن لازم است ابتدا مقدمه اى طرح شود. در كتب عرفانى بيان شده كه ذات حق تعالى از همه عوالم بى نياز است و هيچ گونه اشاره عقلى و وهمى بدان راه نمى يابد و از اين جهت نمى توان آن را مورد بحث قرار داد. به همين لحاظ، موضوع عرفان نه ذات حق تعالى كه خداى متعال است از جهت ارتباطش با خلق. فموضوعه الخصيص به وجود الحق سبحانه من حيث الارتباطين لا من حيث هو لانه من تلك الحيثية غنى عن العالمين لاتناله اشارة عقليه او وهميه فلا عبارة عنه فكيف يبحث عنه او عن احواله و

ص: 3324

كذا عن حقيقة من حقايقه. (15) يكى از حقايقى كه عرفا در مقام تبيين چگونگى ارتباط حق تعالى با اشيا، كه موضوع عرفان است، بيان كرده اند اين است كه اشياء از دو طريق با خداى تعالى مرتبطند: يكى از طريق سلسله علل و معلولاتى كه در نظام وجود، در تحقق آنها دخالت دارند و از همين طريق با ارتباط به مبادى عاليه مى توان به باطن اشياء راه يافت و از آن آگاه شد. طريق دوم ارتباط اشياء با خداى متعال، مستقيم و بدون واسطه و از طريق ارتباط خاص وجودى است كه حق تعالى با اشياء دارد، و به همين لحاظ كه اين طريق، مستقيم و بلاواسطه است كسى نمى تواند از آن آگاه گردد. ابن فنارى در مصباح الانس از رساله الهادية صدرالدين قونوى نقل مى كند كه در مقام بيان جهت ارتباط اشياء با حق تعالى ارتباط مستقيم اشياء به حق را، جهت وجوبى اشياء مى نامد و در بيان سر اين ارتباط مى فرمايد: سر اين ارتباط، سريان وحدت ذاتى حق در همه موجودات است كه احكام كثرت و وسايط را مستهلك مى كند و به همين جهت، هر چه غير حق تعالى در عالم به عليت وصف گردد، در واقع معد بوده و مؤثر حقيقى خداى واحد قهار است. قال الشيخ(ره) فى

ص: 3325

الرسالة الهادية، اقول المشهور المحقق انه ما من موجود من الموجودات الا ارتباطه بالحق من جهتين، جهة السلسلة الترتيب التى اولها العقل الاول، وجهة طرف وجوبه الذى يلى الحق و انه من ذلك الوجه يصدق عليه، انه واجب و ان كان وجوبه بغيره و مراد المحققين من هذا الوجوب مخالف من وجه لمراد غيرهم و السر فيه عموم وحدة الحق الذاتيه المنبسطة على كل متصرف بالوجود و القاضية باستهلاك احكام الكثره و الوسائط و الموضحة احدية التصرف و المتصرف، بمعنى ان كل ماسوى الحق تعالى مما يوصف بالعلية فانه معد غير مؤثر، فلا اثر لشىء فى شى الا يعد الواحد القهار و اقول الغرض من هذه النكتة الاخيرة، ان كل مايطلق عليه المؤثر فى هذه الاصول فالمراد به المعد و المؤثر الحقيقى هو سر الالهى و ان كل موجود فوحدة الحق فيه ساريه. (16) جامى در اشعة اللمعات اين دو طريق ارتباط با حق تعالى را «وجه خاص» و «سلسله ترتيب» مى نامد و بر اساس اين دو طريق ارتباط به تعريف «جذبه» و «سلوك» در سير الى الله مى پردازد و فرق سالك مجذوب و مجذوب سالك را بيان مى كند. يكى جهت معيت وى با حق سبحانه و احاطه و سريان وى سبحانه در وى بالذات، بى توسط امرى ديگر و اين جهت

ص: 3326

را طريق «وجه خاص» گويند و فيضى كه از اين طريق مى رسد بى واسطه است و توجه بنده را در اين جهت «جذبه» گويند و جهت ديگر «سلسله ترتيب» است كه فيضى كه به وى مى رسد به وساطت امورى بود كه در معيت وى بالوجود الحق سبحانه مدخلى داشته باشند و فيضى كه به وى مى رسد بر مراتب آنها مرور كند و منصبغ به احكام آنها متنازلا به وى برسد و چون بنده بر همين طريق متصاعدا به حق سبحانه بازگردد و با آنكه احكام يك يك مراتب را باز مى گذارد به مرتبه فوق آن ترقى مى كند تا با آن اسمى كه مبدا تعين وى است برسد و در آن مستهلك و مضمحل گردد و آن سبت به وى تجلى ذاتى وى باشد اين طريقه را «سلسله ترتيب» گويند و روش بنده را به اين طريق مرتبه بعد مرتبه «سلوك» گويند و واصل به اين طريق را اگر چه كمتر باشد از واصل به طريق اول، احاطه اى هست به احوال مراتب كه واصل به طريق اول را نيست و واصل به طريق اول را چون بازگردانند و بر طريق سلسله ترتيب باز به مطلوب رسانند وى را «مجذوب سالك» خوانند و سالك بر طريق دوم را چون سلوك وى منتهى به وجه خاص و

ص: 3327

استهلاك در آن گردد، «سالك مجذوب» گويند و هر يك از اين دو صاحب دولت اقتداء را شايد و تربيت مريدان از وى آيد. (17) پس از ذكر اين مقدمه به توضيح نظر امام خمينى(س) درباره اسماء مستاثره مى پردازيم. به نظر ايشان جهت ارتباط مستقيم اشياء به حق تعالى كه از آن به «سر وجودى» ياد مى كنند، مظهر اسماء مستاثره حق مى باشد; يعنى همان طور كه ساير اسماء الهى در عالم اثر دارند و داراى مظهر هستند، اسماء مستاثره هم در عالم اثر دارند و داراى مظهر مى باشند. اما مظهر اين اسماء مثل خود اين اسماء برگزيده حق بوده و كسى از آن آگاه نيست. به عبارت ديگر، هيچ اسمى از اسماء الهى بدون مظهر نيست و اسماء مستاثره هم داراى مظهر هستند. مظهر اين اسماء جهت ارتباط غيبى اشياء با حق تعالى است، زيرا مقام احديت ذاتى حق ارتباط خاصى با هر شىء دارد كه كسى از آن آگاه نيست. بنابراين معنى مستاثر بودن اين اسماء اين نيست كه در عالم مظهر نداشته باشند، بلكه به اين معناست كه مظهر اين اسماء مثل خود اين اسماء مستاثره بوده و كسى از آن آگاه نيست. عندى ان الاسم المستاثر ايضا له اثر فى العين الا ان اثره ايضا مستاثر، فان للاحدية

ص: 3328

الذاتيه وجهة خاصة مع كل شىء هو سره الوجودى لايعرفها احد الا الله كما قال تعالى: «ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها» «و لكل وجهة هو موليها» فالوجهة الغيبية لها اثر مستاثر غيبى تدبر تعرف. (18) امام راحل وجه خاص غيبى احدى را كه همان سر وجودى و رابطه بين اسم مستاثر و اشياء است، از ضمير «هو» در دو آيه مذكور استنباط فرموده اند. امام خمينى(س) در تعليقات بر فصوص الحكم به دنبال كلام شارح قيصرى «و ان كان يصل الفيض الى كل ما له وجود من الوجه الخاص الذى له مع الحق بلاواسطه» كه ارتباط خاص اشياء با حق «تعالى» و رسيدن فيض الهى از اين طريق به اشياء را بيان مى دارد، مى فرمايند: قوله من الوجه الخاص هو الوجهة الغيبيه الاحدية التى للاشياء و قد يعبر عنها بالسر الوجودى و هذا ارتباط خاص بين الحضرة الاحدية و بين الاشياء بسرها الوجودى «ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها» ولا يعلم احد كيفية هذا الارتباط الغيبى الاحدى بل هو الرابطة بين الاسماء المستاثره مع مظاهر المستاثره، فان الاسماء المستاثره عندنا لها المظاهر المستاثره و لايكون اسم بلامظهر اصلا بل مظهره مستاثر فى علم غيبه فالعالم له حظ من الواحدية و له حظ من الاحدية و حظ الواحدية معروف للكمل

ص: 3329

و الحظ الاحدى سر مستاثر عندالله «و لكل وجهة هو موليها». (19) حضرت امام از اين بيان نتيجه مى گيرد چنان كه عالم از مرتبه واحديت بهره مند است و موجودات مظاهر اسماء حقند، از مرتبه احديت هم بهره مند است كه كسى از آن آگاه نيست. ظهور مقام واحديت در عالم براى كملين از اولياء معلوم است. ايشان بر اساس اين نظر، ترتيب عوالم را كه قيصرى در شرح بر فصوص الحكم، آورده است نپسنديده و ترتيب ديگرى ارائه مى كنند. ايشان اولين عالم را سر وجودى اشياء در مقام علم و عين مى دانند. بل اول الحضرات حضرة الغيب المطلق اى حضرة احدية الاسماء الذاتيه و عالمها هو السر الوجودى الذى له الرابطة الخاصة الغيبية مع الحضرة الاحدية و لايعلم احد كيفية هذه الرابطة المكنونة فى علم غيبه و هذا السر الوجودى اعم من السر الوجودى العلمى الاسمائى و العينى الوجودى. (20) حضرت امام در بيانى ديگر درباره اسماء مستاثره، فرق مقام ذات غيبى حق با تجلى احدى كه تمام اسماء و صفات در آن مستهلك هستند و اسم مستاثر الهى است و فرق اين دو مقام را با تجلى به جميع اسماء و صفات توضيح مى دهند. ان الوجود اما ان يتجلى بالتجلى الاحدى المستهلك فيه كل الاسماء و الصفات و هذا التجلى يكون بالاسم

ص: 3330

المستاثر و الحرف الثالث و السبعين من الاسم الاعظم فهو مقام بشرط اللائية ففى هذا المقام له اسم الا انه مستاثر فى علم الغيب و هذا التجلى هو التجلى الغيبى الاحدى بالوجهة الغيبية للفيض الاقدس و اما الذات من حيث هى فلا يتجلى فى مرءاة من المرائى و لايشاهدها سالك من اهل الله ولا مشاهد من اصحاب القلوب و الاولياء فهى غيب لابمعنى الغيب الاحدى بل لا اسم لها و لارسم و لا اشارة اليها و لاطمع لاحد فيها و اما ان يتجلى باحدية جمع جميع حقايق الاسماء و الصفات فهو مقام اسم الله الاعظم رب الانسان الكامل (21) از ظاهر كلام امام در شرح دعاى سحر مشخص مى شود كه ايشان اصل اين نظريه را از بيانات استادشان در معارف الهى، مرحوم شاه آبادى، استفاده كرده و آن را شرح و بسط داده اند. ان الوجود بمراتبها السافلة و العالية كلها مرتبط بالوجه الخاص مع الله تعالى بلا توسط شىء فان المقيد مربوط بباطنه و سره مع المطلق بل هو عين المطلق بوجه يعرفه الراسخون فى المعرفة و كان شيخنا العارف الكامل - ادام الله ظله على رؤوس مريديه - يقول: ان المقيد بباطنه هو الاسم المستاثر لنفسه و هو الغيب الذى لايعلمه الا هو، لان باطنه المطلق و بتعينه ظهر لابحقيقته،

ص: 3331

فالكل حاضر عندالله بلاتوسط شىء. (22) بر اساس همين نظر امام در خطبه وصيت الهى خويش، قرآن كريم را مظهر و مجلاى مقام احديت با تمام اسماء حتى اسماء مستاثره و پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت گراميش(ع) را مظاهر جمال و جلال حق و خزائن اسرار قرآن بيان مى دارند. الحمدلله و سبحانك اللهم صل على محمد و اله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذى تجلى فيه الاحدية بجميع اسمائك حتى المستاثر منها الذى لا يعلمه غيرك و اللعن على ظالميهم اصل الشجرة الخبيثة.

نظريه ظهور اسماء مستاثره از ديدگاه ناظرين در مباحث عرفانى و محققين بعد از ايشان

مؤلف محقق كتاب شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم اين نظر امام را در اسم مستاثر پسنديده است و در قسمتهاى مختلف اين كتاب، آن را بيان مى دارد. حق آن است كه اسم مستاثر در عالم عين اثر دارد ولى اثر آن اسم نيز مستاثر است. ايشان كلام امام را در تعليقه بر مصباح (صفحه 218( نقل مى كند و در حاشيه اين عبارت مى گويد: هيچ اسمى از اسماء حق خالى از ظهور و سريان در مظاهر نيست چيزى كه هست، مظاهر در احكام تابع اسماء حاكمه اند و از حقيقت و احكام و خصوصيات اسم حاكم، حكايت مى نمايند. يكى از احكام اسماء مستاثره

ص: 3332

خفاء حقيقت آن است و در عالم وجود مظهر اين اسم كه سارى در جميع حقايق است مستاثر است. (23) در دعاهاى وارد شده از حضرات معصومين - عليهم السلام - همان طور كه به اسماء ديگر الهى در مقام دعا تمسك شده به اسماء مستاثره هم تمسك شده است. اسئلك بكل اسم سميت به نفسك او انزلته فى شىء من كتبك اواستاثرت به و اللهم اسئلك باسمك المكنون. (26) آيت الله محمدى گيلانى - دام ظله - در رساله اسم مستاثر در وصيت امام، در تحليل نظر امام در اسم مستاثر، تمسك به اين اسماء در مقام دعا و واسطه بودن آنها در رسيدن فيض به عوالم خلق را در تاييد نظر امام مى آورند: دليل حضرت امام بر اين مدعا ظاهرا، حيثيت اسم بودن «اسم مستاثر» است، زيرا پيدايش اسم به اقتضاى حاجات ممكنات است و اسماء الهى قبله حاجاتند كه آفريدگان، فطرتا به تناسب حاجات به اسماء بدان جا روى مى آوردند و جبلة ناله و لابه سر مى دهند و به زبان فطرت قضاى حاجاتشان را مى طلبند. و همين است مدلول آيه «ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها» [اعراف: 18[ و آيه: «يسئله من فى السموات والارض» [الرحمن: 39[ بلكه اين استظهار به مقتضاى اصول برهانى و قواعد عرفانى است.... مصادر

ص: 3333

بركات و خيرات و مراجع حاجات همان اسماء و صفاتند كه به تناسب بركات و حاجات مصدريت و مرجعيت دارند و ظهور اسماء و صفات نيز به واسطه فيض اقدس و خليفه كبرى «كه همان خلافت محمديه و اصل و مبدا آن است» تحقق يافت. پس چگونه ممكن است اسم اگر چه مستاثر باشد بدون مظهر و اثر باشد و قبله حاجات نباشد مضافا به اينكه در بعضى از دعوات ماثوره، اسم مستاثر، مورد تمسك جهت قضاى حاجات واقع شده است. (27) از آنچه تاكنون از ديدگاه محققين و بيانات امام در مواضع مختلف در تبيين اين نظر نقل شد به دقت و ظرافت اين نظر پى مى بريم. تعبيرات اخبار و ادعيه درباره اسماء مستاثره به طور عموم، بر غيبى بودن اين اسم و عدم آگاهى از آن حتى براى نبى ختمى مرتبت(ص) كه مظهر اسم جامع الهى است، دلالت دارد; چنانچه در اين نظريه مثل نظريات ديگر بر آن تاكيد شده است. اما نسبت به ظهور اين اسماء در عالم تعابيرى در اخبار و ادعيه موجود است كه در ظاهر با اين نظر سازگار نيست. براى مثال، در زيارت «ال ياسين» تعبير «لا يخرج منك الى غيرك.» آمده است. «اللهم انى اسئلك باسمك الذى خلقته فى ذاتك واستقر فيك ولايخرج منك

ص: 3334

الى شئ ابدا» يا در موارد ديگر آمده است كه اين اسماء را در نزد خودت برگزيدى: «او استاثرت به فى علم الغيب عندك»، اگر چه در اين موارد چون ارتباط خاص وجودى اشياء كه مظاهر اسماء مستاثره اند با مقام غيب احدى مستقيم و بدون واسطه است، اين تعابير با وجودى كه اين اسماء در عالم مظهر دارند هم سازگار است. اما اينكه، اسماء الهى قبله حاجاتند و بايد در عالم مظهر داشته باشند،

ص: 3335

نسبت به مرتبه واحديت و مقام ظهور اسماء درست است، اما همان طور كه بيان شد، اسم مستاثر مرتبه احديت و جهت غيبى مرتبه اسماء است و واسطه در ظهور اسماء از مقام غيب مى باشد و همان طور كه در ظاهر عبارت «...فاظهر منها ثلاثة اسماء لفاقة الخلق اليها وحجب منها واحدا و هو الاسم المكنون...» روايت باب «حدوث اسماء» اصول كافى هم به دست مى آيد احتياج خلايق به اسماء ظاهر در مقام واحديت است و مرتبه بطون اين اسماء كه اسم مستاثر الهى است محل حاجت خلايق نيست. البته امام اين حديث را در كتاب شرح دعاى سحر (28) ،بر عالم خلق و اسم اعظم فعلى تطبيق داده اند. يادداشتها: 1( كارشناسى ارشد رشته الهيات و معارف اسلامى. 2( راغب اصفهانى، المفردات فى غرايب القرآن، دفتر نشر كتاب، چاپ دوم، 1404 ه . ق.، ص 10. 3( محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت: طبع جديد، جلد 85، حديث 1، ص 255. 4( در كتاب، «حجت» اصول كافى، جلد 1، ص 334، بابى با عنوان «ما اعطى الائمه - عليهم السلام - من اسم الله الاعظم» باز شده كه سه روايت در اين باب نقل كرده است و... مفسرين به طور معمول اين روايات را در تفسير آيه كريمه «قال الذى عنده علم من

ص: 3336

الكتاب» مى آورند. در كتاب بحارالانوار، جلد 27، طبع جديد، تحت عنوان «ان عندهم الاسم الاعظم به يظهر منهم الغرايب» مجموع اين روايات نقل شده است. 5( روح الله موسوى خمينى، شرح دعاى سحر، ترجمه سيد احمد فهرى، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ پنجم، 1374، ص 116. 6( محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت(ع)، جلد 1، «باب حدوث الاسماء»، ص 152. 7( روح الله موسوى خمينى، مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1373، ص 17-16. 8( صائن الدين على التركه، القواعد، چاپ سنگى، ص 79. 9( سيد محمد حسين طباطبايى، [علامه]، الرسائل التوحيديه، بنياد علمى و فكرى استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى با همكارى نمايشگاه و نشر كتاب، «رسالة الاسماء»، ص 47. 10( محمدبن حمزة الفنارى، مصباح الانس، چاپ سنگى، چاپ دوم، 1363 با همكارى وزارت ارشاد اسلامى، فصل چهارم از فصول فاتحه، ص 14. 11( داود بن محمود القيصرى، مقدمه قيصرى بر شرح فصوص الحكم، چاپ سنگى قديم، ص 19-18. 12( روح الله موسوى خمينى، شرح دعاى سحر، صص 115 - 114. 13( روح الله موسوى خمينى، تعليقات بر مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام، چاپ دوم، ص 218. 14( محمدبن حمزة الفنارى، مصباح الانس، ص 13.

ص: 3337

15( همان. 16( همان، ص 28. 17( عبدالرحمان جامى، اشعة اللمعات، انتشارات علميه حامدى، صص 15 - 14. 18( روح الله موسوى خمينى، تعليقه بر شرح فصوص الحكم، مؤسسه پاسدار اسلام، چاپ دوم، سال 1410ه .ق، ص 26. 19( همان. 20( همان، ص 32. 21( همان، ص 14. 22( روح الله موسوى خمينى، شرح دعاى سحر، ص 176. 23( جلال الدين آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى، تهران: چاپ اميركبير، فصل دوم، ص 261. 24( حاج شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى مشلول. 25( محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، جلد 91، ص 121. 26( همان، جلد 86، ص 25. 27( محمد محمدى گيلانى، رساله اسم مستاثر در وصيت امام، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1372، صص 53 - 51. 28( روح الله موسوى خمينى، شرح دعاى سحر، ص 138.

ص: 3338

تطور انديشه سياسى امام خمينى (قدس سره الشريف)

اشاره

فصلنامه امام صادق، شماره 6 نبوي، سيد عبدالامير چكيده: اگر انديشه سياسى به عنوان فعاليتى ذهنى در نظر گرفته شود كه اهدافى معقول را به گونه اى منطقى و عقلانى تعيين مى كند، راه تحقيق آنها را نشان مى دهد و كم وبيش داراى قدرت اقناع و فراگيرى است; در آن صورت مى توان نظريه «ولايت فقيه» امام خمينى (قدس سره)را انديشه اى سياسى برشمرد. امام با ارائه نظريه «ولايت فقيه»، اهداف مبارزه، راههاى كسب موفقيت و الگويى بديل براى نظام سياسى موجود را تبيين نمود، و در كارآيى ديگر چارچوبهاى فكرى خدشه و مناقشه كرد. اگر چه امام پيش از طرح اين نظريه، بارها هدف خود را از مبارزه اعلام كرده بود، اما براى نخستين بار اهداف و مسير تحقق آنها بدقت ترسيم مى شد، و به صورت چارچوب فكرى منسجم براى حل بحران معناى موجود در جامعه ايران در مى آمد. اما همان گونه كه انديشمند سياسى بر جامعه خود اثر مى گذارد، از آن نيز تاثير مى پذيرد. بنابراين، طبيعى است كه انديشه او همواره در حال تحول و تكامل باشد. انديشه سياسى امام نيز از اين امر مستثنا نيست. با نگاهى به سه دوره: پيش از تبعيد، دوران تبعيد، و دوران پس از پيروزى انقلاب، روشن مى شود كه برداشت امام

ص: 3339

از «سياست»، «برنامه ريزى» و «حكومت اسلامى»، گام به گام تغيير مى كند و پيچيده تر مى شود. در دوره نخست، امام اعتقاد به اجراى احكام اسلامى داشت. اما ايشان در دوران تبعيد، تشكيل حكومتى را براى اجراى آن احكام لازم شمرد. پيروزى انقلاب و تشكيل چنين حكومتى، نشان داد كه نمى توان به منابع فقهى، بدون در نظر گرفتن مقتضيات زمان و مكان، بسنده كرد. از اين رو، از مفهومهاى: «ضرورت» و «مصلحت» براى زدودن مشكلات سخن گفته شد، و نظريه امام كاملا جنبه عملگرايانه يافت. تاكنون درباره اين عمل گرايى دوديدگاه بدبينانه و خوشبينانه ابراز شده است كه با توجه به مراحل تكاملى انديشه سياسى امام، اين دو ديدگاه به اجمال بررسى مى شود. امام خمينى(ره) از جمله رهبران مذهبى قرن بيستم است كه با حضور گسترده خود در حوزه سياست، تلاش كرد پاسخهايى قانع كننده براى حل بحران معنوى موجود در جامعه خود بيابد. البته، امام فقط به طرح پاسخ اكتفا نكرد، بلكه براى استقرار آن نيز به فعاليت پرداخت. پيش از طرح انديشه سياسى امام ، لازم است به يكى از مهمترين -و شايد مهمترين- پيشفرضهاى امام كه همانا «انتظار حداكثر » از دين است، توجه شود. دقت در اين نكته مهم براى درك افكار و آراى امام بويژه در باره «سياست »،

ص: 3340

راهگشاست. به نظر امام، دين مى تواند همه پرسشهاى بشرى را پاسخ دهد، و براى ابعاد گوناگون زندگى انسان حكم دارد(امام خمينى، بى تا، ص 301(: «اين، قانون خدايى است كه از قبل از ولادت تا پس از مردن و ازتخت سلطنت تا تخته تابوت، هيچ جزئى از جزئيات زندگى اجتماعى و فردى را فرو گذار نكرده است.» در سخنرانى مورخ 21/1/1343 حضرت امام آمده است (امام خمينى، 1361، ج1، ص66(: «اسلام براى تمام زندگى انسان از روزى كه متولد مى شود تا موقعى كه وارد در قبر مى شود، دستور و حكم دارد.» امام دليل اين امر را ناقص بودن عقل بشرى مى داند كه قادر نيست به وضع قانون بپردازد و حكمرانى كند، و به هرحال به دنبال منافع خود خواهد بود (امام خمينى، بى تا، ص230(: «حكم گذاران هم بشرى هستند مثل خود او، شهوت و غضب دارند، شيطنت و خدعه دارند، منافع شخصى خود را مى خواهند، منافع ديگران را فداى خود مى كنند. جمله كلام آنكه، تمام آنها هم محتاج و گرفتار عوامل بسيار هستند. و از چنين بشرى كسى توقع ندارد كه احكامش به مصالح عامه باشد و خود را بر ديگران ترجيح ندهد و منافع ديگران را پايمال نكند.» براساس اين استدلال، «غير از حكم خدا و يا آن كه خدا تعيين كرده»

ص: 3341

(امام خمينى، بى تا، ص 230( هيچ حكمى قابل پذيرش نيست. پس آنچه اهميت مى يابد، استخراج اين احكام و ارائه آنها به جامعه بشرى است; كه آن نيز در حوزه «فقه» و به وسيله فقها انجام مى گيرد. بديهى است كه با توجه به انتظار حداكثر امام از دين، قلمرو فقه بسيارگسترده مى شود و اهميت مى يابد. و اين، دقيقا ناشى از «غناى حكمى» فقه است، كه حكم هر مسئله اى را مى توان از آن به دست آورد. از اين رو، امام چند بار تلاش كرد با طرح مسائل مستحدثه و پاسخگويى به آنها، توان و ظرفيت بالاى فقه را نشان دهد. وى در ابتداى كتاب كشف الاسرار مى نويسد (امام خمينى، بى تا، ص 11(: «ما پس از اين خواهيم روشن كرد كه خداى محمد(ص) كه قانونگذار است،تكليف گمرك و ثبت و هر جزئى از جزئيات احتياج بشر رابراى همه دوره ها معين كرده. شما چه مى دانيد قانون اسلام چيست؟»همچنين، امام پس از آزادى در سال1343، در ديدار با طلاب و علماى مشهد اظهار اميدوارى كرد كه بتواند رساله اى را درباره همه ابواب فقه و مسائل مستحدثه و مورد ابتلاى روز بنويسد. درس «مسائل مستحدثه» از مردادماه همان سال آغاز شد و تا زمان تبعيد امام به تركيه ادامه يافت. در اين دوره مسائل مختلفى همچون: تلقيح

ص: 3342

مصنوعى، كالبد شكافى، تشريح اعضاى مرده، پيوند اعضاء، سرقفلى و بليتهاى بخت آزمايى طرح شد(بى آزار شيرازى،1369، صص 46-45(. امام برآن بود كه با استخراج و اجراى اين احكام به وسيله علما و ارتباط با آنان، مشكلات جامعه از بين خواهد رفت (امام خمينى، بى تا، صص257-256(: «اى بيخردان! مملكت دين، بهشت روى زمين است. و آن، با دست پاك روحانى تاسيس مى شود. همين روحانى نيمه جان كه شما خارخسكها به نكوهش آنان برخاستيد، دو ثلث اين كشور را يا بيشتر از آن را بى سرو صدا دارند اداره مى كنند و شما از آن خبر نداريد . اين همه فسادها، دزديها، خيانتها ، جنايتها ، خونريزيها ، بى عفتيها ، غارتگريها از يك ثلث يا كمتر افراد اين كشور است كه سروكار با روحانى ندارد. اگر شما فتنه انگيزان بيخرد مى گذاشتيد همه افراد با روحانى مرتبط شوند، احتياج به شهربانى را ما از جهان برمى داشتيم. يك مدرسه روحانيت به قدر صدها شهربانى كار انجام مى دهد و شما غافل از آنيد ... با رفتن نفوذ روحانى خللهايى در كشور پيدا مى شود، كه صدها دادگستريها و شهربانيها صد يك آن را نمى توانند اصلاح كنند.» به همين دليل، امام «سلب نفوذ روحانيت» را از مهمترين خطاهاى حكومت رضا شاه مى داند كه «براى مملكت از همه بدتر بود» (امام خمينى،

ص: 3343

بى تا، ص 240(. به نظر امام، از جمله مسائلى كه در دين اسلام فراموش نشده، «سياست » و شئون مختلف آن است. امام معتقد بود (امام خمينى، 1361، ج1، ص66(: «اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كردند.» و اساسا، عملكرد پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين، بيانگر توجه آنان به اين حوزه بسيار مهم بوده است (امام خمينى، 1361، ج2، ص82(: «اين هم رسول اكرم (ص) كه تاريخش را خوب مى دانيد ديگر، كه تنهايى مبعوث شد، سيزده سال نقشه كشيد و ده سال جنگ كرد. نگفت كه ما را چه به سياست. اداره كرد ممالكى را، مملكتى را. نگفت كه ما چه كار داريم به اين حرفها. آن هم، حكومت حضرت امير است كه همه تان مى دانيد و آن وضع حكومتش و آن وضع سياستش و آن وضع جنگهايش. نگفت كه ما بنشينيم در خانه مان دعا بخوانيم و زيارت بكنيم و چه كار داريم به اين حرفها.» استعمارگران پس از مطالعه در ممالك اسلامى،به اين نتيجه رسيدند كه دو سد بزرگ: اسلام و روحانيت، در مقابلشان وجود دارد (امام خمينى، 1361، ج2، ص162(. از اين رو، استعمار در چند قرن اخير به تحريف اسلام و احكام آن دست زد و تصوير نادرستى از آن را پديد آورد، به گونه اى كه

ص: 3344

«حالا محتاجيم زحمت بكشيم تااثبات كنيم كه اسلام هم قواعد حكومتى دارد.» (امام خمينى،1357، ص19(. پس دخالت فقها و علما در سياست، امرى جديد و نوظهور شمرده نمى شود، بلكه دقيقا دنباله روى از پيامبر(ص) و جانشينانش است. و اصلا، اينان به عنوان جانشينان امام معصوم در دوره غيبت، وظيفه راهبرى جامعه اسلامى را دارند. اما، نقش تخريبى استعمار از يك سو و خودباختگى در برابر پيشرفتهاى مادى استعمارگران از سوى ديگر، موجب شده است اين وظيفه به فراموشى سپرده شود. انتظار حداكثر از دين، به طور طبيعى نقش علما را- به دليل تبيين و اجراى احكام دين - حياتى جلوه مى دهد، از اين رو، لازم است علما به حوزه هاى مختلف زندگى توجه كنند. به همين خاطر، در سخنان امام تاكيد بسيار زيادى بر نقش عالمان دين و حفظ شان و شخصيت آنان شده است (امام خمينى، 1361، ج1، ص177(: «بايد ملت اسلام بدانند خدمتهايى كه علماء دين به كشورهاى اسلامى در طول تاريخ كرده اند، قابل شمارش نيست . در همين اعصار اخير، نجات كشور از سقوط قطعى مرهون مرجع وقت (مرحوم ميرزاى شيرازى) و همت علمامركز بود. حوزه هاى علميه و علماء اعلام هميشه حافظ استقلال و تماميت ممالك اسلامى بوده اند.» البته، اين خدمات منحصر به گذشته نبوده است، بلكه (امام خمينى، 1361،

ص: 3345

ج2، ص82(: «نهضت مقدس اخير ايران كه ابتداى شكوفايى اش از پانزدهم خرداد 42 بود، صد در صد اسلامى است و تنها به دست تواناى روحانيون با پشتيبانى ملت مسلمان و بزرگ ايران پى ريزى شد و به رهبرى روحانيت، بى اتكا به جبهه اى يا شخصى يا جمعيتى اداره شده و مى شود و نهضت پانزده ساله ما چون اسلام است بى دخالت ديگران در امر رهبرى كه از آن روحانيت است ادامه دارد و خواهد داشت.» در اين ميان آنچه خطرناك است، تلقين شعار: «اسلام منهاى روحانيت» و تكرار آن به وسيله ناآگاهان است (امام خمينى، 1361، ج2، ص20; امام خمينى، 1361، ج1،ص17(، در حالى كه توجه نمى شود با از دست دادن قدرت روحانيت ، بزرگترين سد در برابر دشمن فرو مى ريزد و استقلال ممالك اسلامى از بين مى رود (امام خمينى، 1361، ج1، صص263-262(: «اگر شما بخواهيد خودتان باشيد و منهاى آخوند، تا قيامت هم در زير بار ديگران هستيد... اسلام بى آخوند مثل اينكه بگويند ما اسلام مى خواهيم، اسلامى كه سياست نداشته باشد. اسلام و آخوند اين طورى توى هم هستند، اسلام بى آخوند اصلا نمى شود.» مطالبى كه تاكنون ذكر شد ، بدان معنا نيست كه امام از همان ابتداى مبارزه صاحب انديشه سياسى منسجم بود ، بلكه ارائه اين چارچوب فكرى به دوره تبعيد مربوط مى شود.

ص: 3346

البته، اين چارچوب -چنانكه بعد از اين خواهد آمد- براثر مواجهه با واقعيات دچار دگرگونيهايى شد. ولى، آنچه در اين مدت دست نخورده باقى ماند - برخلاف دينمدارانى همچون مهندس بازرگان- همان انتظار حداكثر از دين و عالمان دينى و اعتقاد به غناى حكمى فقه بود. با توجه به اين مقدمات، اكنون مى توان ويژگيهاى فكرى و تحولات تاريخى آن را نزد امام شناسايى و بررسى كرد. ديدگاههاى سياسى امام، به سه دوره: پيش از تبعيد، تبعيد، و پس از پيروزى انقلاب تقسيم مى شود.

دوره پيش از تبعيد

در اين دوره، نضج تدريجى انديشه سياسى امام- كه پاسخى به بحران معناى موجود در جامعه بود- بخوبى مشاهده مى شود. كتاب كشف الاسرار -نگاشته به سال1323 - شايد مهمترين شاخص اين دوره باشد. اگر چه كتاب كشف الاسرار با هدف رد كتابهاى افرادى همچون: حكمى زاده و شريعت سنگلجى نوشته شد، ولى با توجه به مسائل گوناگون سياسى و اجتماعى، نقش و تاثير دين را در اين حوزه ها بازگو كرد. ويژگى نخست كتاب آن است كه امام آشكارا به فلسفه غرب خدشه مى كند و آن را بى اعتبار مى داند. به نظر امام، «كسى كه منطق الشفا وحكمت متعاليه صدراى شيرازى دارد، به منطق و حكمت اروپائيان كه باز در كلاس تهيه است چه احتياج دارد» (امام خمينى،

ص: 3347

بى تا، ص 42(. همچنين از ديد امام، تفاوتى ميان دموكراسى و ديكتاتورى و مشروطه و استبداد نيست، «مگر در فريبندگى الفاظ و حيله گرى قانونگذارها» (امام خمينى، بى تا، ص368(. ويژگى ديگر، همان انتظار حداكثر از دين است كه موجب اهميت يافتن نقش مفسران دين مى شود. امام در اين كتاب، روحانى را به عنوان «پزشك روح مردم » وصف مى كند كه قصد دارد ريشه خيانت، دزدى و چپاول رااز جهان بردارد (امام خمينى، بى تا، ص274(. اما مهمترين بحثهاى كتاب، به مسئله حكومت و نقش علما در اين زمينه، اختصاص دارد. امام با نقل چند حديث بيان مى كند كه در زمان غيبت، حكومت از آن فقيه است (امام خمينى، بى تا، صص238-237(، اما آن را در حد «نظارت» برمى شمارد (امام خمينى، بى تا، ص281(: «ما ... نمى گوييم حكومت بايد با فقيه باشد، بلكه مى گوييم حكومت بايد با قانون خدايى كه صلاح كشور و مردم است اداره شود. و اين، بى نظارت روحانى صورت نمى گيرد; چنانچه دولت مشروطه نيز اين امر را تصويب و تصديق كرده.» اين نظارت از طريق مجلس مؤسسان و مجلس شوراى ملى صورت مى گيرد (امام خمينى، بى تا، صص235-234(: «ما كه مى گوييم حكومت و ولايت در اين زمان با فقهاء است ، نمى خواهيم بگوييم فقيه هم شاه و هم وزير و هم نظامى و هم سپور است ،

ص: 3348

بلكه مى گوييم همان طور كه يك مجلس مؤسسان تشكيل مى شود از افراد يك مملكت و همان مجلس تشكيل يك حكومت و تغيير يك سلطنت مى دهد و يكى را به سلطنت انتخاب مى كند و همان طور كه يك مجلس شورا تشكيل مى شود از يك عده اشخاص معلوم الحال و قوانين اروپايى يا خود درآرى را بر يك مملكت كه هيچ چيز آنها مناسب با وضع اروپا نيست تحميل مى كنند و همه شماها كوركورانه آن را مقدس مى شمريد و سلطان را با قرارداد مجلس مؤسسان سلطان مى دانيد و به هيچ جاى عالم و نظام مملكت برنمى خورد ، اگر يك همچو مجلسى از مجتهدين ديندار كه احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاى نفسانيه عارى باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراى حكم خدا غرضى نداشته باشند تشكيل شود وانتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه از قانونهاى خدايى تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد و به مال و جان و ناموس آنها تجاوز نكند، به كجاى نظام ملكت برخورد مى كند. و همين طور، اگر مجلس شوراى اين مملكت از فقهاى ديندار تشكيل شود يا به نظارت آنها باشد- چنانچه قانون هم همين را مى گويد- به كجاى عالم برمى خورد؟»حال،

ص: 3349

بايد پرسيد كه چرا امام با اينكه حكومت را در زمان غيبت از آن فقها مى داند، آن را به نظارت تقليل مى دهد؟ از بحثهاى امام، دو دليل استنباط مى شود. يك دليل، مربوط به همين دوره پيش از تبعيد است كه براساس آن، امام در آن زمان دولت را تااندازه اى «قابل اصلاح » مى دانست، لذا، از دولت چنين درخواست مى كند ( امام خمينى، بى تا، ص132(: «ما انتظار داريم كه دولت اسلام با مقررات دينى و مذهبى هميشه همراه و اين نشريات را كه برخلاف قانون و دين است جلوگيرى كند و اشخاصى كه اين ياوه سراييها را مى كنند در حضور هواخواهان دين اعدام كنند و اين فتنه جويان را كه مفسد فى الارض هستند از زمين براندازد تا فتنه انگيزان هوسران ديگر دامن به آتش فتنه گرى و تفرق كلمه نزنند، و دست خيانت به مقدسات دينى دراز نكنند.» همچنين در جريان «تصويب نامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى»، امام بشدت موضعگيرى كرد و در سخنرانى مهمى- به تاريخ 10/1/1341- تصريح نمود: «امروز، سكوت همراهى با دستگاه جبار است; نكنيد سكوت» (امام خمينى، 1361، ج1، ص12(. ولى پس از عقب نشينى رژيم شاه و لغو تصويب نامه ، امام در سخنرانى ديگرى -به تاريخ 11/9/1341 - خطاب به روحانيت گفت (امام خمينى، 1361، ج1، ص20(: «حق

ص: 3350

اينكه به دولت ناسزا گفته شود، نيست . شما بزرگتر از اين هستيد كه حرفى كه مناسب شما نيست، بزنيد. از امروز مشغول كار خودمان هستيم... نصيحت از واجبات است ، تركش شايد از كبائر باشد . از شاه گرفته تا اين آقايان تا آخر مملكت ، همه را بايد علما نصيحت كنند.» دليل ديگر، به روح كلى انديشه امام در باب وظايف علما برمى گردد. بر اين اساس ، نظارت فقها امرى بنيادى و فعالانه محسوب مى شود ، نه منفعلانه; چرا كه آنان از سويى موجب «مشروعيت» حكومت و برنامه هاى آن مى شوند، و از سوى ديگر به هدايت فعاليتهاى حكومت در چارچوب احكام اسلام مى پردازند. از اين رو، نيازى نيست كه فقيه در امور اجرايى يا برنامه ريزى مشغول شود . اتفاقا، امام در دوره تبعيد نيز چنين برداشتى داشته است، كه در قسمت بعد بررسى مى شود. مطلب آخر آنكه، كشف الاسراراز جهتى -و تا اندازه اى- منعكس كننده روح كلى حاكم برروحانيت شيعه در آن دوره است. كافى است بدانيم كه اين كتاب، به عنوان پاسخ رسمى حوزه علميه قم به اشكالات و شبهه هاى طرح شده برگزيده شد . اما طى سالهاى پايانى اين دوره، مبارزه امام از شكل «نصيحت» خارج مى شود، و تيغه انتقادها متوجه شاه و دربار مى گردد .

دوران تبعيد

دوران چهارده ساله

ص: 3351

تبعيد ، فرصت مناسبى را فراهم آورد تا امام به طراحى چارچوبى بپردازد -كه از ديد وى- قادر به حل بحران معناى موجود در جامعه ايران باشد . براساس اين چارچوب ، دگرگونى سيستم حكومتى اجتناب ناپذير بود . اولين تلاش در اين زمينه، نگارش كتاب تحريرالوسيله در تركيه بود. امام در اين كتاب بار ديگر اسلام را به عنوان « دين سياست » معرفى مى كند و تاكيد مى نمايد كه هركس قائل به جدايى دين از سياست باشد ، دين و سياست را نشناخته است (امام خمينى، 1982م، ج1، ص234(. همچنين، فقهاى جامع الشرايط به عنوان نواب عام حضرت ولى عصر (عج) دانسته شده اند، كه بايد به اجراى سياسات (حدود و تعزيرات ) و تمام آنچه براى امام باشد، بجز جهاد ابتدايى، اقدام كنند (امام خمينى، 1982م، ج1، ص482(. ويژگى تحرير الوسيله در آن است كه احكام مسائل مختلف سياسى، در قالب زبان فقهى آمده است. به عنوان نمونه، به نظر امام ، اگر يكى از دولتهاى اسلامى پيمانى بست كه با مصلحت اسلام و مسلمانان مخالف بود ، بر ساير دولتهاى اسلامى واجب است كه با استفاده از روشهاى گوناگون سياسى و اقتصادى آن پيمان را به هم بزنند (امام خمينى، 1982م، ج1، ص486(. در بخش «امر به معروف و نهى

ص: 3352

از منكر» نيز چند مسئله به ممنوعيت و حرمت ورود علما، ائمه جماعات و طلاب علوم دينى به مؤسسه هاى دولتى و مؤسسه هاى دينى تحت نظارت دولت اختصاص داده شده است (امام خمينى، 1982م، ج1، صص475-474(. اما ارائه آنچه كه امروزه به عنوان انديشه سياسى امام نام مى بريم ، در عراق صورت گرفت . در اين زمينه، كتاب البيع و ولايت فقيه، دو اثر قابل توجه است. اما به پيروى از شيخ مرتضى انصارى (ره) مسئله ولايت فقيه را در كتاب البيع مطرح مى كند. كتاب ولايت فقيه نيز حاوى 12 جلسه سخنرانى امام در مسجد شيخ انصارى نجف است، كه از روز چهارشنبه اول بهمن 1348 آغاز شد (روحانى، 1364، ج2، ص494(. اينك با استفاده از مباحث هر دو كتاب ، گزارشى از اين چارچوب فكرى ارائه مى كنيم. به نظر امام، دين اسلام احكام بسيارى درباره امور سياسى و اجتماعى دارد. حتى در احكام صرفا عبادى، وجوه سياسى و اجتماعى لحاظ شده است . اين احكام تا روز قيامت معتبر و براى همه مسلمانان لازم الاجرا است . در نتيجه، تشكيل حكومت براى اجراى احكام اسلامى لازم مى شود. وظيفه حكومت اسلامى آن است كه به اجراى اين احكام بپردازد، و ضمنا از مرزهاى كشور اسلامى دفاع كند. پيامبر (ص) و جانشينان او كه صاحب

ص: 3353

ولايت عظمى بودند ، در زمان حيات خود و تا حد امكان به اين مهم اقدام كردند ، اما مشكل اصلى، مربوط به زمان غيبت است. به عبارت ديگر ، براى اجراى احكام فردى و اجتماعى در زمان غيبت چه بايد كرد؟ (امام خمينى،1357، ص30(: «از غيبت صغرى تاكنون كه هزار و چند صد سال مى گذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود ؟ و هركه هركارى خواست بكند ؟ هرج و مرج است ؟ قوانينى كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد، فقط براى مدت محدودى بود ؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال ؟ و پس از غيبت صغرى اسلام، ديگر همه چيزش را رها كرده است؟» امام با استناد به دلايل عقلى و نقلى، استدلال مى كند كه فقها در زمان غيبت جانشينان امام زمان (عج) به شمار مى آيند و وظيفه برپايى حكومت اسلامى را دارند. فقيه از آن جهت جانشين حضرت محسوب مى شود، كه «علم» به قانون اسلامى دارد و البته «عدالت » و «صلاحيت » نيز شروطى اساسى

ص: 3354

در اين زمينه است (امام خمينى، 1365،ص30(. فقهاى عادل موظفند براى تاسيس حكومت اسلامى تلاش كنند، و مردم هم بايد ايشان را يارى دهند . بنابراين، فقها كه نواب عام امام زمان (عج) در زمان غيبت مى باشند، از همه اختيارات و وظايف حكومتى پيامبر (ص) و ائمه برخوردارند.از اين رو، «اينان هر جا و هر زمان كه مصالح مسلمانان اقتضا كند ، در حدود اختيارات خود، احكامى صادر مى كنند كه همگان بايد از ايشان پيروى كنند» (امام خمينى، 1365، ص35(. هر فقيه عادلى كه مؤفق به برپايى حكومت اسلامى شود ، همه مردم حتى ديگر فقيهان بايد از او پيروى كنند. و از اين پس، او به حكومت و احكام آن مشروعيت مى بخشد . حال، مى توان پرسيد كه حكومت اسلامى از لحاظ شكلى چگونه است ؟ به اعتقاد امام، حكومت اسلامى، «مشروطه» و مقيد به احكام و قوانين اسلامى موجود در قرآن و سنت است. بنابراين، مجلس شورا به قانونگذارى نمى پردازد، بلكه وظيفه برنامه ريزى را در پرتو احكام اسلام بر عهده دارد. نكته مهم آن است كه امام در اين مباحث- همچون دوره پيش از تبعيد - نظارت فقها را به رسميت مى شناسد و حضور آنان را مشروعيت بخش مى داند. لذا، به نظر وى تعيين شكل دقيق حكومت اسلامى ، روابط بين

ص: 3355

قواى سه گانه ، نحوه اجراى برنامه ها و امورى از اين گونه، برعهده متخصصان است (امام خمينى،1357، ص173(: «ما اصل موضوع را طرح كرديم و لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن بحث و فكر نمايند و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند; سستى ، سردى و ياس را از خود دور نمايند، و -ان شاءالله تعالى -كيفيت تشكيل و ساير متفرعات آن را با مشورت و تبادل نظر به دست بياورند و كارهاى حكومت اسلامى را به دست كارشناسان و خردمندان معتقد بسپارند.» براين اساس، نمى توان اشكال گرفت كه فقها از اداره امور ناتوانند، زيرا (امام خمينى، 1365، ص80(: « تدبير امور كشور در هر حكومت، با تشريك مساعى زيادى از افراد متخصص و ارباب بصيرت انجام مى گردد. و سلاطين و رؤساى جمهور از ديرباز تاكنون جز در موارد بسيار نادر، به تدابير سياسى و فنون نظامى آگاه نبوده اند، بلكه همواره امر بر اين منوال بوده است كه امور مربوط به هرفن، توسط متخصصان آن فن انجام مى گرفته است . ولى نكته مهمى كه شايان توجه فراوان است، اين است كه اگر رهبر و رئيس يك حكومت شخص عادل باشد ، مسلما وزيران و كارگزاران عادل يا درستكار را انتخاب مى كند. و اين امر، موجب مى شود كه

ص: 3356

از ظلم و فساد و تجاوز در اموال عمومى مسلمانان كاسته شود و جان و حيثيت و آبروى آنان حفظ شود. همان گونه كه در زمان حكومت اميرالمؤمنين - عليه السلام- نيز تمام كارها به دست خود ايشان انجام نمى گرفت، بلكه فرمانداران و قضات و فرماندهان نظامى و ديگر افراد لازم را انتخاب مى كردند وكارها را به عهده آنان مى گذاشتند. امروز هم به همان صورت است; يعنى اداره امور سياسى و نظامى و همچنين اداره شهرها و حفظ مرزهاى كشور ، همه به دست شخص يا اشخاصى كه داراى شايستگى لازم هستند، انجام مى گيرد.» در مصاحبه هاى امام در «پاريس » نيز اين مطلب آشكارا به چشم مى خورد . به عنوان مثال، امام در مصاحبه با گاردين - به تاريخ 10/8/1357- مى گويد(امام خمينى، 1361، ج2، ص260(: « ما خواهان استقرار يك جمهورى اسلامى هستيم و آن حكومتى است متكى به آراء عمومى. شكل نهايى حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنونى جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد.» همچنين، امام در مصاحبه با لوموند- به تاريخ 22/8/1357- تاكيد مى كند(امام خمينى، 1361، ج3، ص145(: «جمهورى به همان معنايى است كه همه جا جمهورى است، لكن اين جمهورى بر يك قانون اساسى اى متكى است كه قانون اسلام باشد. اينكه ما جمهورى اسلامى مى گوييم براى

ص: 3357

اين است كه هم شرايط منتخب و هم احكامى كه در ايران جارى مى شود ، اينها براسلام متكى است لكن انتخاب با ملت است.» همچنين، امام در سخنرانى مهمى - به تاريخ3/10/1357- به روحانيت گوشزد مى كند كه به ديگر جناحها هم توجه كند (امام خمينى، 1361، ج4، ص93(: « شما نمى خواهيد كه خودتان برويد حكومت كنيد. شما يك شغل ديگر داريد، شما حكومت لازم داريد، شما اجزاى ادارات لازم داريد. ادارات شما، حكومت شما-عرض مى كنم- لشگر شما، جيش شما ، همه اينها با اين جبهه ها تحصيل مى شود. با اين دانشگاهها و با اين دانشجوهاى خارجى و داخلى، مملكت ما بايد اداره شود.» بااين توضيحات، مشخص است كه نظارت فقها از ديد امام، تفاوت بسيار زيادى با نظارت آمده در قانون اساسى مشروطيت دارد. توضيح اينكه، براى اجراى احكام اسلامى در اين حالت ، حضور و نظارت فقيه عادل وجامع الشرايط لازم

ص: 3358

است. اين نظارت، امرى فعالانه است و همه نهادهاى حكومتى و قوانين اساسى و عادى با تنفيذ وى مشروع مى شوند . همچنين، او از همه اختيارات پيامبر (ص) و ائمه در امر حكومت برخوردار است ، لذا «ولايت مطلقه» دارد .

دوره پس از پيروزى انقلاب

چند روز پيش از پيروزى انقلاب، امام در مورد انتصاب مهندس بازرگان به سمت نخست وزيرى گفت (امام خمينى،1361، ج5، صص 31و34(: «من بايد يك تنبه ديگر هم بدهم و آن اينكه ، من كه ايشان را حاكم كردم ، يك نفر آدمى هستم كه به واسطه ولايتى كه از طرف شارع مقدس دارم ، ايشان را قرار دادم...مابه حسب ولايت شرعى كه داريم و به حسب آراء ملت كه ما را قبول كرده است ، آقاى مهندس بازرگان را مامور كرديم كه دولت تشكيل بدهد .» پيروزى انقلاب به رهبرى امام خمينى، موجب شد تا نظريه ولايت فقيه به عنوان نظام حكومتى اجرا شود. پاسخ مثبت مردم به همه پرسى درباره «جمهورى اسلامى» و نيز متن قانون اساسى، در واقع تاييد ديگرى از رهبرى امام -و به طور غير مستقيم چارچوب فكرى او- محسوب مى شود. همان گونه كه امام در دوره تبعيد وعده داده بود ، از آن پس صرفا به نظارت بر عملكرد دولت و ارشاد مردم پرداخت،

ص: 3359

و حتى به «قم » عزيمت كرد اما سير وقايع و بروز مشكلات به گونه اى بود كه «نظارت» كافى به نظر نمى رسيد، و اعمال «ولايت » ضرورى مى نمود . توضيح آنكه، امام معتقد بود (امام خمينى، 1357، صص191-190(: «احتياجى نيست بعداز تشكيل حكومت، بنشينيد قانون وضع كنيد... همه چيز آماده و مهيا است. فقط مى ماند برنامه هاى وزارتى كه آن هم به كمك و همكارى مشاورين و معاونين متخصص در رشته هاى مختلف در يك مجلس مشورتى ترتيب داده و تصويب مى شود.» پس از پيروزى انقلاب ، در جريان تنظيم متن قانون اساسى بحثهاى مختلفى در اين زمينه صورت گرفت. سرانجام، وضع قانون برمبناى مصلحت انديشى به عهده مجلس شوراى اسلامى گذاشته شد.همچنين، براساس اصل 91 قانون اساسى، شوراى نگهبان موظف شد تا بر مغاير نبودن مصوبات مجلس با قانون اساسى و احكام شرعى، نظارت كند. برخورد مكرر با واقعيتهاى جامعه، باعث شد تا براى كارآمدى چارچوب تازه استقرار يافته، چاره اى انديشيده شود . اختلاف نظر مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان درباره قانون اراضى شهرى، نقطه عطفى در اين زمينه بود و نشان از تقابل «موازين شرعى » و «واقعيات جامعه» داشت . رئيس مجلس وقت در نامه اى، از امام خواستار چاره انديشى شد. و امام در تاريخ 20/7/1360، پاسخ داد (امام خمينى، 1361،

ص: 3360

ج15، ص188(: «آنچه در حفظ نظام جمهورى اسلامى ايران دخالت دارد كه فعل يا ترك فعل آن موجب اختلال نظام مى شود ... پس از تشخيص موضوع به وسيله اكثريت دوسوم وكلاى مجلس شوراى اسلامى با تصريح به موقتى بودن آن مادام كه موضوع محقق است و پس از رفع موضوع خود به خود لغو مى شود، مجاز به تصويب و اجراست.» به عبارت ديگر ، طبق اين نظر ، راه حل مشكلات از طريق «احكام ثانويه » دانسته مى شود كه اصولا موقتى و ازباب ضرورت «اكل ميته» است. از اين رو، پس از رفع مشكل ، استفاده از آن راه حلها هم لغو مى گردد . با اين پاسخ ، نخستين اقدام براى سازگار كردن چارچوب فكرى حاكم با واقعيتهاى موجود و پاسخگويى به پرسشهاى جديد صورت گرفت، و واژه «ضرورت» اهميت ويژه اى يافت . مفهوم ضرورت عمر ديرپايى نداشت، و پس از مدتى بهره گيرى از عنوان احكام ثانويه براى حل مشكلات، ناكافى تشخيص داده شد . بروز پرسشهاى جديد بويژه در زمينه ميزان اقتدار و اختيارات حكومت اسلامى، به اظهار نظر صريح و بسيار مهم امام در اين زمينه انجاميد; كه باز نقطه عطفى در روند حيات نظريه ولايت فقيه محسوب مى شود. توضيح اينكه، امام پيش از پيروزى انقلاب چندين بار اهميت مصالح

ص: 3361

جامعه را متذكر شده بود، اما معتقد بود راه حل مشكلات ناشى از مصالح نيز در قانون اسلام مشخص شده است . در نتيجه، هنوز در باره مكانيزم حل مشكلات ابهام وجود داشت . اظهار نظر امام در باره قانون اراضى شهرى، عملا گامى براى ابهام زدايى بود; چنانكه يك سال بعد نيز تاكيد كرد (امام خمينى، 1364، ج17،ص162(: «آن جاهايش كه مصلحتى در تغييرات بوده است خدا گفته است آنها را. احكام ثانويه براى همين معناست كه گاهى يك مسائلى در جامعه ها پيش مى آيد، كه بايد يك احكام ثانويه اى در كار باشد. آن هم احكام الهى است ، منتها احكام ثانويه الهى است.» در سال1366، ابوالقاسم سرحدى زاده وزير كار وقت ، طى نامه اى به امام در باره اينكه: آيا دولت مى تواند در ازاى استفاده از خدمات و امكانات دولتى و عمومى، شروط الزامى برقرار كند، كسب تكليف كرد . پاسخ امام مثبت بود . اين اظهار نظر، تفسيرهاى گوناگونى را در پى داشت. يكى از روحانيون بلندپايه، سعى كرد اين پاسخ را در چارچوب چوب احكام ثانويه اسلام تفسير كند. امام طى نامه اى، مرزهاى گسترده اختيارات حكومت اسلامى را چنين ترسيم كرد (امام خمينى،1369، ج20، صص 171-170(: «حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله- صلى الله عليه و آله وسلم- است،

ص: 3362

يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است ... حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است ، در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد ، يك جانبه لغو كند و مى تواند هر امرى را چه عبادى و يا غير عبادى كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است ، از آن مادامى كه چنين است جلوگيرى كند. حكومت مى تواند از حج كه از فرايض مهم الهى است ، در مواقعى كه مخالف صلاح كشور اسلامى دانست، موقتا جلوگيرى كند.» با اين پاسخ روشن و صريح ، مفهوم «مصلحت » جايگزين مفهوم «ضرورت » شد و در مرتبه اى بالاتر از احكام اوليه اسلام قرار گرفت (مهرپور، 1372، صص 80-45; هاشمى،1372، ج2، صص749-733;زحمتكش،1376، ش47و48(. نخستين پيامد اين امر، آن بود كه اصل «اجتهاد» گستره اى وسيعتر از گذشته پيدا كرد، و شناخت «زمان» و «مكان» براى تصميم گيرى فقها ضرورتر شد (امام خمينى،1369، ج21، ص 61(: «يكى از مسائل بسيار مهم در دنياى پرآشوب كنونى ، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيريهااست . حكومت ، فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلى و خارجى راتعيين مى كند. و اين بحثهاى

ص: 3363

طلبگى مدارس كه در چارچوب تئوريها است ، نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بست هايى مى كشاند كه منجر به نقض ظاهرى قانون اساسى مى گردد . شما در عين اينكه بايد تمام هم خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعى صورت نگيرد -و خدا آن روز را نياورد- بايد تمام سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى ، نظامى ، اجتماعى و سياسى متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.» و نيز امام در باره نقش زمان و مكان در اجتهاد تاكيد كرد (امام خمينى،1369، ج21، ص98(: « درمورد روش تحصيل و تحقيق حوزه ها، اين جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم، و تخلف از آن را جايز نمى دانم. اجتهاد به همان سبك صحيح است ، ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست; زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند . مسئله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است ، بظاهر، همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند. بدان معنا كه، با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعا موضوع جديدى شده است

ص: 3364

كه قهراحكم جديدى مى طلبد... حكومت نشاندهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است. فقه ، تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.» هنگامى كه «اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافى» نباشد (امام خمينى،1369، ج21، ص47(، بديهى است كه حضور و دخالت روحانيت در صحنه هاى مختلف زندگى سياسى و اجتماعى لازم شمرده مى شود (امام خمينى، بى تا،1369، ص100(: «روحانيت تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد ، نمى تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه كافى نيست . حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث ، مهياى عكس العمل مناسب باشند.» سير حوادث بدانجا ختم شد كه براساس ديدگاه مصلحت گرايى ، «مجمع تشخيص مصلحت نظام » به عنوان مرجع حل معضلات نظام و رفع اختلافات شوراى نگهبان و مجلس شوراى اسلامى درآمد. اين مجمع از سال1366 تا 1368 فاقد جايگاهى در قانون اساسى بود. از اين رو، تشكيل چنين مجمعى، از جمله موضوعاتى بود كه طبق فرمان امام، در دستور كار «شوراى بازنگرى قانون اساسى » قرار گرفت و اصل 112 بدان اختصاص داده شد . تشكيل اين مجمع را

ص: 3365

بايد مرحله مهمى از تطور نظريه ولايت فقيه دانست، كه موجب نهادينه شدن اصل مصلحت گرايى در چارچوب فكرى حاكم شد. به گفته دكتر فرهنگ رجائى (رجائى،1373، ص279(: «ساز و كارى بود براى برقرارى ارتباط ميان سپهر آرمان و سپهر امكان.» البته جداى از تشكيل مجمع تشخيص مصلحت ، نفس بازنگرى در قانون اساسى نيز نشانگر غلبه واقعگرايى و دور شدن از آرمانگرايى است . امام در نامه خود ضمن اشاره به «ده سال تجربه عينى و عملى از اداره كشور»، بروز «نقايص» و «اشكالات»در قانون اساسى را ناشى از «جو ملتهب ابتداى پيروزى انقلاب » و «عدم شناخت دقيق معضلات اجرايى جامعه» مى داند (امام خمينى،1369، ج21، ص122(. در اينجا نكته جالبى وجود دارد و آن، نگرانى امام از احتمال غلبه مصلحت گرايى و بى توجهى به قانون اساسى است. روشن است كه اين گونه مصلحت گرايى و تقدم آن براحكام اوليه اسلام، از ابتكارات امام است. ولى امام در تاريخ7/9/1367 در پاسخ به نامه شمارى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى مى نويسد (امام خمينى،1369، ج21، ص57( : «ان شاءالله تصميم دارم در تمام زمينه ها وضع به صورتى درآيد كه همه طبق قانون اساسى حركت كنيم. آنچه در اين سالها انجام گرفته است، در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و

ص: 3366

اسلام اقتضاء مى كرد تا گره هاى كور قانونى سريعابه نفع مردم و اسلام باز گردد.» به نظر مى رسد امام براى رفع تعارض مصلحت گرايى - قانون گرايى، راه چاره را در آن دانست كه مجمع تشخيص مصلحت پشتوانه قانونى پيدا كند ، و «براى حل معضلات نظام و مشورت رهبرى به صورتى كه قدرتى در عرض قواى ديگر نباشد» (امام خمينى،1369، ج21، ص123(، از آن استفاده شود. در باره اين گونه مصلحت گرايى و تشكيل مجمعى براى تشخيص مصالح نظام، ديدگاههاى متفاوتى ابراز شده است. شمارى از حقوقدانان هم جايگاه و هم عملكرد اين مجمع را نقد كرده اند. به عنوان مثال ، دكتر سيد جلال الدين مدنى معتقد است كه تشكيل اين مجمع، موجب شناور شدن قانون اساسى شده است (مدنى، 1370، ص 262(: «قرار گرفتن مجمع تشخيص مصلحت در قانون اساسى، يعنى از طريق قانون اساسى در جهت خلاف استقرار قانون قدم گذاشتن.» دكتر حسين مهرپور نيز ضمن بررسى انتقادى عملكرد مجمع، مى گويد- برخلاف هدف اصلى مجمع در رفع اختلافات ميان مجلس و شوراى نگهبان- دوسوم مصوبات آن از بدو تشكيل تا ارديبهشت ماه 1371، وضع قانون بوده است. در نتيجه (مهرپور، 1372، ص79(: «گاه اين توهم پيش مى آيد كه برخى مراجع اجرايى كه مى خواهند زودتر و راحت تر مقرراتى را در

ص: 3367

دست داشته باشند و در پيچ و خم راه طولانى بررسى و تصويب مجلس و اظهار نظر شوراى نگهبان معطل نشوند ،مى كوشند آن را به عنوان معضل نظام توجيه كنند، و به اين ترتيب مجمع تشخيص مصلحت را درگير بررسى طرح پيشنهادى خود و قانونگذارى نمايند.» در صورت پذيرش چنين ديدگاهى، مشخص است كه تلاش امام براى حل تعارض مصلحت گرايى- قانون گرايى مؤفق نبوده، و عملا مصلحت گرايى بر قانون گرايى غلبه كرده است. اما جهانگير صالح پور از زاويه اى ديگر به اصل مصلحت نگاه مى كند، كه در ذيل گزارشى از ديدگاه او مى آيد. صالح پور در ابتداى مقاله «فرايند عرفى شدن فقه شيعى » (صالح پور، 1374، صص23-17(، فرآيند عرفى شدن را به انتقال از ساحه قدسى به ساحه عرفى تعريف مى كند(صالح پور، 1374، ص18(.وى معتقد است: «ارزشهاى قدسى مشروعيت خود را از عرصه اى ماورايى مى گيرند و به هيچ رو براى توجيه خود به مبانى خردپسندانه و مبتنى بر مفيديت فرو كاسته نمى شوند; و اساسا و بنا بر تعريف ، خود را ملزم به توجيه نمى دانند. حال آنكه ارزشهاى عرفى ( مبتنى بر سودمندى ناسوتى) با فايده قابل اثبات خود شناخته مى شوند.» بنابراين، دو معنا از عرفى شدن برداشت مى شود: الف: دنيايى شدن; يعنى « عبور مفاهيم و مقولات از ساحه قدسى

ص: 3368

به ساحه ناسوتى كه على القاعده بافرسايش توام است.» ب: افتراق ساختارى ميان ساختار سياسى و نهاد دينى; يعنى « نهاد دين كه در اعصار گذشته داراى كاركردهاى گوناگون بوده (آموزش، قضاوت ، تدبير امور شهر و ...) به علت پيچيده شدن مناسبات زندگى اجتماعى و تخصيص نقشها ، همچون ساير نهادها متكثر شده و وظايف خود را واگذار مى كند» (صالح پور، 1374، ص19(. البته، اين تعبير با تعبير سكولاريزم در ايران -يعنى جدايى دين از سياست- تفاوت دارد . سپس، صالح پور فرضيه خود را اين گونه، بيان مى كند: «دكترين ولايت مطلقه فقيه» آخرين و مهمترين تلاش براى تسريع فرايند عرفى شدن -به هر دو معناى ياد شده- فقه شيعى است، زيرا زمينه نظرى لازم را براى تبديل «شيعه يك حزب تمام » به «شيعه به مثابه يك دولت تمام عيار» فراهم مى آورد . او دليل مى آورد كه ولى فقيه به عنوان واسطه ميان عالم لاهوت و ناسوت ، دو جنبه و حيث دارد: در وجه اول (وجه يلى الربى)، نماينده امام معصوم و منصوب از طرف او است. در وجه دوم ( وجه يلى الخلقى) ، وكيل مردم و منتخب از سوى آنهاست. ولى فقيه از وجه اول، ولايت مطلقه بر دستگاه فقه دارد و از جنبه دوم ، نماينده

ص: 3369

و سمبل «حاكميت ملى» و مكلف به پاسداشت مصالح عامه و منافع ملى است. او نتيجه مى گيرد كه وارد شدن عنصر مصلحت در دستگاه فقه شيعى بسيار مهم است، زيرا دولت مدرن « داير مدار مصالح و منافع ملى است. و اساسا تاسيس دولت مبتنى بر انديشه ولايت فقيه ، بدون پذيرش عنصر مصلحت امكان نداشت». لذا، مى توان عناصر مقوم انديشه سياسى مدرن را از تئورى ولايت فقيه استخراج كرد، و در ايران -همچون مغرب زمين- در آستانه عصر تشكيل «دولت -ملت»، انديشه سياسى به سمت دولت مطلقه گرايش پيدا كرده است . در نهايت، نويسنده به نقد ديدگاهى مى پردازد كه «تشكيل دولت دينى در ايران و ادغام دستگاه روحانيت در دستگاه دولت را خلاف روند عرفى شدن مى پندارند». به نظر وى چون دين با امور ثابت سروكار دارد و دولت با امور دائم التغيير ، افتراق دو نهاد متولى دين و دولت پيش خواهد آمد. همچنين، «پيدايش قدرت مركزى و تمركز روابط ملى در شكل حقوقى ، مستلزم روند شموليت حقوق و قواعد زاجره و جابره است». پس، «عملا همه مردم در زمينه حقوق عمومى و خصوصى مقلد قوه مقننه»مى شوند. صالح پور استعفاى آيت ا... صافى گلپايگانى را از شوراى نگهبان به عنوان شاخصى مهم مى داند، زيرا وى حاضر نشد مصلحت را به

ص: 3370

عنوان ملاكى در كنار عناوين اوليه فقهى، به شمار آورد.از اين رو، او اين استعفا را نقطه عطفى بر آغاز افتراق ساختارى ميان اين دو نهاد ذكر مى كند. در نتيجه، «اين روند در عصر جمهورى اسلامى ، از آنجا كه فرايندى درون زا و خودجوش است، بسيارپايدار و بازگشت ناپذير تر از فرايندهاى مشابهى است كه در پاره اى از كشورهاى اسلامى در اثر فشار نيروهاى محيطى وتوسط عناصر بيگانه بادين صورت گرفته است و امروزه عوارض سوء خود را به شكل جنبشهاى سلفى و بنيادگرا بروز مى دهد» (صالح پور، 1371، ص23(. به نظر مى رسد كه ديدگاه خوش بينانه صالح پور در باره نهادينه شدن مصلحت گرايى ، چند ضعف عمده دارد: 1. همان گونه كه صالح پور به طور گذرا اشاره مى كند ، قبض و بسط دستگاه فقه بستگى تامى به فقها و ساير مفسران دين دارد . به نظر مى رسد بايد در اين زمينه بيشتر تاكيد شود، زيرا ميان تغييرات بيرونى ( متغير مستقل) و تغييرات در دستگاه فقه ( متغير وابسته )، متغير واسطى به نام فقها وجود دارد. آشكار است كه آنان در ارائه نظريات جديد فقهى، از عوامل گوناگونى متاثرند كه نمى توان از آنها غافل ماند . به عنوان مثال ،در استنباطهاى يك فقيه، پيشفرض: «انتظار حداكثر از دين

ص: 3371

» اثر بسيار متفاوتى از پيشفرض: «انتظار حداقل از دين » به جاى مى گذارد. در نتيجه به غير از «جامعه شناسى فقه»، پرداختن به «خصلت شناسى فقها » هم ضرورى مى شود . 2. نويسنده در خلال اين مقاله و نيز مقاله ديگرى با عنوان: «فرايند عرفى شدن شريعت مسيح» (صالح پور،1373، صص 39-35(، تاريخ افتراق دو نهاد دين و دولت را در غرب بخوبى بيان مى كند و نشان مى دهد كه تشكيل دولت مدرن و مقتدر شدن آن، همگام با كاهش قدرت «هيروكراسى» ( ycarcoreiH ) بوده است. اما اشتباه از آنجا آغاز مى شود كه او دست به مقايسه مى زند، و مصلحت گرايى در نظريه ولايت مطلقه فقيه را گامى براى شكل گيرى دولت مدرن تلقى مى كند . اين مقايسه از آنجا نادرست است كه از سويى نظريه ولايت فقيه موجب تداوم ساخت پاتريمونياليستى دولت شد، و حتى استناد به اصل مصلحت باعث گرديد كه در كنار تطبيق با شرايط متغير ، تمركز قدرت نيز بيشتر شود . از سوى ديگر، به جاى كاهش قدرت روحانيت، ما شاهد شكل گيرى تدريجى هيروكراسى هستيم. در نظر نگرفتن تفاوت ساختار دولت و نيز ساختار روحانيت در دو فرهنگ، مى تواند نتايج گمراه كننده اى به بار آورد . 3. از ديد صالح پور، دين با امور ثابت و دولت با امور متغير سروكار دارد. لذا،

ص: 3372

افتراق ميان دو نهاد به طور طبيعى پيش خواهد آمد. چنين استدلالى نتيجه بى توجهى به تعريف دولت از سويى ، و مقدمات نظريه ولايت فقيه از سوى ديگر است، زيرا: اول، او مقصود خود را از مفهوم دولت و قلمرو آن دقيقا بيان نكرده است. دوم، به نظر امام- همان گونه كه در ابتداى مقاله گفته شد - دين قدرت پاسخگويى به پرسشهاى بشرى را دارد، و فقه متكفل استخراج احكام مسائل مختلف است. اهميت يافتن مفهوم مصلحت در اين نظريه و گسترده شدن قلمرو اجتهاد، براى آن بود تا نشان داده شود كه هنوز از توانايى دين براى پاسخگويى به پرسشهاى جديد چيزى كاسته نشده است . مشروعيت دولت هم ناشى از ولايت فقيه است، و صرفا بازوى كارشناسى و اجرايى آن به شمار مى رود . حال، ممكن است گفته شود كه به رغم تذكر دو نكته ياد شده، اشكال جدى به سخن نويسنده وارد نمى شود، و به هرحال نهادينه شدن مصلحت گرايى به عرفى شدن فقه شيعه منجر مى شود. اين گفته نيز چندان راهگشا نيست، زيرا بايد در عمل سنجيده شود كه مصلحت گرايى تا چه اندازه آن نتيجه را به بار مى آورد . ضمن آنكه براساس نظريه ولايت فقيه ، عرف عامه مرجع تشخيص مصلحت نيست ، بلكه

ص: 3373

اين وظيفه به عهده ولى فقيه گذاشته شده است; همچنانكه از ابتدا «مصالح عامه » يا «مصلحت عمومى » مراد نبوده ، بلكه «مصلحت نظام » مورد توجه بوده است. امام در اين باره مى گويد (امام خمينى،1369، ج21، ص112(: «مصلحت نظام از مسائلى است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم». 4. نويسنده از جهتى ولى فقيه را منتخب و وكيل مردم مى داند، و براى او « وجه يلى الخلقى » قائل است . اين برداشت با مبانى نظرى ديدگاه امام سازگار نيست. طبق نظريه امام ، ولى فقيه منصوب از جانب خداست و مردم درباره او وظيفه اى جز شناسايى، بيعت و اطاعت ندارند. استدلال صالح پور با نظريه صاحب نظرانى همچون مطهرى سازگار است، كه به «ولايت انتخابى فقيه» معتقدند (مطهرى، 1368،صص86-85(. حال، مى توان پرسيد كه تاكيدات مكرر امام در باره نقش مردم را چگونه مى توان توجيه كرد ؟ پاسخ آن است كه تاكيد فراوان امام در اين زمينه ناشى از نظريه علمى او نبود ، بلكه بهره گيرى خودآگاه يا ناخودآگاه از ميراث مبارزه صد و پنجاه ساله ضد استبدادى - ضد استعمارى، موجب هميت يافتن نقش مردم مى شد. نيز، ممكن است اشكال شود كه طبق اصل107 قانون اساسى: «تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است»،

ص: 3374

و اين تعبير در قانون اساسى بيانگر «انتخاب » رهبر و مؤيد ديدگاه صالح پور است.اين اشكال هم نارساست، زيرا در ديدگاه امام- كه زير بناى نظام سياسى ايران است- « نصب » آمده و انتخاب فقيه گفته نشده است . از سوى ديگر، تفسير كسانى همچون آيت ا... جوادى آملى از واژه «تعيين»، نشان مى دهد كه «شناسايى» و «كشف » مراد بوده است ، نه انتخاب (جوادى، آملى، 1368 ب، ص20(: «مجلس خبرگان فقط خبره تشخيص انتصاب فقيه جامع يا انعزال اوست، نه سبب نصب يا موجب عزل. هرگز زمامدار اسلامى از طرف مردم يا خبرگان منصوب يا معزول نمى گردد.» به همين خاطر، از ديد وى جمهورى اسلامى معناى خاصى به قرار ذيل دارد (جوادى ، آملى 1368 الف، صص 177-171(: «معناى جمهورى اسلامى هم غير از اين نيست كه اصل مكتب اسلام توسط وحى الهى تثبيت شده است و چيزى بر او افزوده يا از آن كاسته نمى شود و هيچ تاثيرى براى بيعت جمهور و ميثاق توده مردم نيست، مگر انشاء تعهد و گردن نهادن. و به همين معنا، رسالت رسول اكرم (ص) نيز جمهورى است، زيرا توده انسانهاى متفكر بعداز ارزيابى آن را مى شناسند و بعداز معرفت وى ، اعتراف به حقانيت آن مى نمايند ... واما سمتهاى الهى قابل جعل درباره غير

ص: 3375

معصومين مانند فقيهان جامع الشرايط از قبيل منصب افتاء و پست قضاء و مقام ولايت- همه آنها به همان تفسير گذشته- جمهورى اند; يعنى ثبوت آنها فقط با نص ونصب الهى است [كه] توسط معصومين حاصل مى شود، و اثبات و تنفيذ و اعتراف و ... با آراء جمهور محقق مى گردد.» لذا، مردم پس از شناسايى ولى فقيه به وسيله خبرگان خود ، فقط مى توانند با او بيعت كنند و حق تخلف و سرپيچى را ندارند. اما اين، به معناى شكل گيرى استبداد و ديكتاتورى نيست، زيرا(كديور،1373، ص10(: «با وجود شرايط عدالت، تا فقيه خواست ديكتاتورى و استبداد بورزد، خود بخود و بلافاصله ساقط مى شود . با توجه به عنصر فقاهت و نيز مشورت با كارشناسان، ميزان خطا به حداقل مى رسد . از آنجا كه ولى فقيه تالى تلو معصوم (ع) است و با عنايات ويژه حضرت صاحب الامر وظيفه هدايت امت را بر عهده دارد، سلامت نظام مبتنى بر ولايت مطلقه فقيه در بالاترين حد تضمين مى شود.»

نتيجه

در اين مقاله، تلاش بر آن بود كه به دركى تازه از انديشه سياسى امام خمينى برسيم. امام به عنوان يك انديشمند سياسى، از بحران معناى جامعه خود تفسيرى داشت كه آن را برآمده از عقب نشاندن دين از صحنه زندگى سياسى و اجتماعى مى دانست.از اين رو،

ص: 3376

كوشيد تا دين را به جايگاه راستين خود بازگرداند و بدين وسيله بحران معنا را حل كند. نخستين فعاليتهاى امام، «درخواست» از حكومت براى اجراى احكام دينى بود. ادامه اين جريان، به «نصيحت» دولتمردان و فعاليت براى اصلاح چارچوب فكرى حاكم منجر شد. اما سير حوادث و وقايع، امام را به اين نتيجه رساند كه هدف ياد شده بدون تشكيل «حكومت اسلامى» تحقق نمى يابد. پس، ايشان نهاد سلطنت را فاقد مشروعيت خواند و قانونى بودن آن را زير سؤال برد. امام در دوره تبعيد بجز حركت سلبى (نفى مشروعيت رژيم شاه) حركتى ايجابى نيز انجام داد و نظريه ولايت فقيه را به عنوان الگويى بديل براى نظام سياسى ايران ارائه كرد. اين مرحله بندى - درخواست، نصيحت براى اصلاح، دگرگونى كامل چارچوب حاكم - در حقيقت نمايانگر مراتب امر به معروف و نهى از منكر است ودلالت دارد كه «انقلاب» از ابتدا در انديشه امام، امرى ضرور تلقى نمى شد. نيز، مراحل سه گانه فوق نشان مى دهد كه حركت امام از حالتى «انفعالى» - پاسخگويى به افرادى همچون: حكمى زاده و ريعت سنگلجى- آغاز گشت، و به حالتى «فعالانه» - پيشنهاد بى سابقه تشكيل حكومت اسلامى - ختم شد. به هر حال، پيروزى انقلاب در سال1357 موجب شد تا انديشه سياسى امام به حاكميت برسد، و بتدريج توانايى آن محك بخورد.

ص: 3377

با بروز مشكلات و ظهور پرسشهاى جديد، در ابتدا مفهوم «ضرورت» (احكام ثانويه) و در نهايت مفهوم «مصلحت» (احكام حكومتى)، نقشى كليدى براى افزايش ظرفيت اين چارچوب فكرى پيدا كردند. اگر مراحل تطور انديشه سياسى امام را به طور كامل در نظر بگيريم، مى بينيم كه برداشت امام از «سياست» و «برنامه ريزى» گام به گام تغيير مى كند و پيچيده مى شود. برداشتهاى نخستين امام از هر دو مفهوم بسيار ساده بود. وى اعتقاد داشت كه كمبودى جز اجراى احكام اسلامى مانند حدود و تعزيرات نيست. در دوره مبارزه علنى و تبعيد، امام متوجه مسئله مهمتر تشكيل حكومتى براى اجراى احكام شد; البته با اين توضيح كه اسلام حاوى قانون كامل و بى نقصى است كه بايد براى اجراى آن برنامه ريزى كرد. در نهايت امر، امام پس از پيروزى انقلاب مفهومهاى ضرورت و مصلحت را به كار برد، و آنها را مهمترين ملاك براى تصميم گيرى فقها (اجتهاد)

ص: 3378

معرفى نمود. چنين برداشتى، بدان معناست كه - برخلاف تلقى دوره هاى پيشين - اصلا" برنامه مدونى براى اجرا وجود ندارد، و اكتفا به منابع فقهى بدون در نظر گرفتن مقتضيات زمان و مكان، حكومت را به بيراهه مى برد. در باره «سياست» نيز اگر در دوره اول گفته مى شد كه حكومت اسلامى همانا اجراى احكام دينى است، ولى در دوره آخر سخن امام آن بود كه «حكومت، فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلى و خارجى را تعيين مى كند» (امام خمينى،1369، ج21،ص61( و «نشاندهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است» (امام خمينى،1369، ج21، ص98(. به هر حال، آرمانگرايى و ساده نگرى به مقوله هايى همچون سياست و برنامه ريزى، مسئله اى بود كه دير يا زود مشكل ساز مى شد. يان ريشارد [ drahciR nnaY ] طى مقاله اى در سالهاى آغازين انقلاب، به بررسى اين مسئله پرداخت و بدرستى خاطر نشان كرد (كدى،1369، ص339(: «مشكل جدى تر اين است كه اكثريت متفكرين سياسى جديد شيعه، پنداشته اند كه راه حل مسائل ايران اساسا ساده است. آنها متمايل به اين فكر بوده اند كه اگر ايران از زير كنترل و نفوذ خارجيها خارج شده و نهادهاى جديد و نسبتا ساده سياسى و اقتصادى بنا نهاده شوند، كه متفكرين مزبور

ص: 3379

براى آنها مبانى اسلامى نيز پيدا كرده اند، مسائل ايران به خودى خود حل خواهد شد. در حالى كه اين مطلب در عمل نتيجه مطلوب را به دست نداده است. اساسا،اين تفكر جديد اسلامى اسلحه نيرومندى براى ايجاد انقلاب گرديد، اما براى ايجاد مؤسسات جديد توفيق بسيار كمترى داشت.» البته، مشكل ياد شده- كه گريزى هم از آن نبود- با طرح مفهوم مصلحت و گسترش قلمرو اجتهاد تا حدى حل شد، و نشان داد كه تلقى امام از سياست و برنامه ريزى دچار دگرگونى عظيمى شده است.

كتابنامه

1. بى آزار شيرازى، عبدالكريم، «بينش فقهى امام در برخورد با رويدادهاى نوين جهان»،كيها ن انديشه، شماره29، فروردين و ارديبهشت1369، صص 46-45 2. جوادى آملى، عبدالله، پيرامون وحى و رهبرى، تهران: انتشارات الزهراء، 1368 (الف) 3. همو، ولايت فقيه، رهبرى در اسلام، تهران: مركز نشر فرهنگى رجاء، 1368 (ب) 4. [امام] خمينى، روح الله، تحرير الوسيلة، 2 ج، ج1، بيروت: دارالانوار، 1982م 5. همو، شؤون و اختيارات ولى فقيه: ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع،ترجمه: مرتضى حاج على فرد و ديگران، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1365 6. همو، صحيفه نور، 21 ج، ج16-1، تهران: مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1361; ج17، همانجا، 1364; ج18، همانجا، 1365; ج19، همانجا، 1368; ج20و21، همانجا،1369 7. همو، كشف الاسرار،بى جا: بى نا، بى تا

ص: 3380

8. همو، ولايت فقيه، حكومت اسلامى، تهران: مؤسسه انتشارات اميركبير،1357 9. رجائى، فرهنگ، معركه جهان بينى ها،در خردورزى سياسى و هويت ما ايرانيان، تهران: شركت انتشارات احياء كتاب، 1373 10. روحانى (زيارتى)، سيد حميد، نهضت امام خمينى، ج2، تهران: واحد فرهنگى بنياد شهيد، 1364 11. زحمتكش، يدالله، «روند شكل گيرى مجمع تشخيص مصلحت نظام»، آفرينش، شماره هاى47و48،23و 24مهر1376 12. صالح پور، جهانگير، «فرايند عرفى شدن شريعت مسيح(ع)»، كيان، شماره 21، شهريور و مهر1373، صص 39-35 13. همو، «فرايند عرفى شدن فقه شيعى، پا در ركاب مركب عرفى، دل در كمند شاهد قدسى»، كيان، شماره 24، فروردين وارديبهشت 1374، صص23-17 14. كدى، نيكى آر.،ريشه هاى انقلاب ايران،ترجمه: عبدالرحيم گواهى، تهران: انتشارات قلم،1369 15. كديور، محسن، «نظريه هاى دولت در فقه شيعه»، راهبرد، شماره 4، پاييز1373، صص41-1 16. مدنى، سيدجلال الدين، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى جمهورى اسلامى ايران، تهران: نشر همراه، 1370 17. مطهرى، مرتضى، پيرامون انقلاب اسلامى، قم: انتشارات صدرا، 1368 18. مهرپور، سيدحسين،ديدگاههاى جديد در مسائل حقوقى، تهران: انتشارات اطلاعات، 1372 19. هاشمى، سيدمحمد، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، ج2، تهران: انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى،1372 پى نوشت: » دانشجوى دوره دكتراى علوم سياسى دانشگاه تهران

ص: 3381

تقيد به آداب شرع

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

پول موقوفه را از شهرداري بگيريد

امام نسبت به موقوفات و اوقاف و كيفيت وقفيات نظر خاصي داشتند و بسيار با احتياط برخورد مي كردند و اجازه نمي دادند در يك مورد حتي ديناري بر خلاف نظر واقف و وقفنامه مصرف شود، اما در بعضي از تبديل به احسنها و فروش بعضي از موقوفات ايشان مقداري دستمان را در امر حكومت باز مي گذاشتند، مثلا يك بار در مورد موقوفاتي كه در كنار خيابان است و يا تعريض خيابان شامل آنها مي شود سؤال كرديم كه چه كنيم امام فرمودند: «خوب نظام يك مملكت نياز به خيابان و جاده دارد و بايد تعريض شود بنابر اين شما مي توانيد پول آن موقوفه را كه در مسير تعريض خيابان افتاده از شهرداري بگيريد و جاي ديگري ملكي بخريد» . (1)

ربا بايد حذف شود

در اولين جلسه اي كه شوراي انقلاب خدمت امام رسيدند امام تاكيد زيادي كردند كه شوراي انقلاب بايد ترتيبي بدهد تا هر چه زودتر ربا از سيستم بانكي ايران حذف شود و بر اين اساس بود كه شوراي انقلاب موظف شد لايحه لازم را جهت حذف ربا و وامهاي ربوي تهيه كند. (2)

نمي توانم پولي به تو بدهم

وقتي حاج احمد آقا معمم نشده بود امام به ايشان مي فرمودند: «تا مثل

ص: 3382

ساير طلبه ها معمم نشوي من نمي توانم پولي به تو بدهم. » لذا ايشان تا وقتي كه معمم نشده بود چه ايران بود و چه نجف كه به مدرسه و درس مي رفت، خانم (والده شان) به ايشان پول مي داد، كه از پول شخصي خودش بود ولي وقتي حاج احمد آقا معمم شد مثل طلبه اي كه به او شهريه مي دهند امام به او شهريه مي داد.حاج آقا مصطفي هم همين طور بود. (3)

وقت جشن گرفتن نيست

امام راجع به مهريه دقت داشتند.يعني اعتقادشان به اين بود كه دختر بايد مهريه داشته باشد.اگر افرادي براي عقد نزد ايشان مي آمدند و مثلا مهريه را يك جلد كلام الله مجيد ذكر مي كردند امام قبول نمي كردند و مي گفتند چيزي را به عنوان مهر تعيين كنند ولي در مورد تشريفات ديگر ازدواج اعتقادي نداشتند.زماني كه نوه ايشان با برادرم ازدواج كردند چون زمان جنگ بود، شديدا از تشريفات نهي كردند و گفتند وقت جشن گرفتن و مهماني دادن نيست. (4)

اجازه نمي دهم

امام، صرف سهم مبارك امام (ع) را براي ساختن مسجد اجازه نمي دادند، مگر به دو شرط، يكي مورد نياز بودن مسجد و ديگر آن كه بودجه آن از طريق ديگري مانند وجوه خيريه و تبرعات تامين نشود.لذا اگر سؤال كننده توجه به دو شرط مذكور داشت و در متن سؤال آنها را

ص: 3383

قيد كرده بود، مي فرمودند: «در فرض مذكور مجازند پرداخت كنند.» و اگر توجه نداشت يا قيد نكرده بود، پاسخ مي دادند: «چنانچه مورد نياز باشد و از طريق ديگري تامين نشود، مجازند پرداخت كنند.» آنچه ذكر شد، در مورد اصل مسجد و ساختمان آن بود.اما در مورد تزئينات و تهيه لوازم غير ضروري و درجه دوم از قبيل سنگ، كاشي، فرش...معمولا به صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعي را نمي دادند.در اين رابطه نمونه هاي بسياري وجود داشت.از جمله اين كه يك نفر استجازه كرده بود كه مبلغ سي هزار تومان بابت سهم مبارك امام (ع) براي فرش مسجدي در خيابان اباذر تهران پرداخت كند.امام فرمودند: «اجازه نمي دهم» . (5)

پرداخت ديه را وظيفه خود دانستند

امام نسبت به فرزندان پسري احساس مسؤوليت بيشتري مي كردند، مثلا چند سال پيش علي ما ضمن بازي صورت نوه عمه اش را زخم كرد.پس از اينكه امام مطلع شدند مقداري وجه به عنوان ديه به فرزند زخمي شده دادند، يعني پرداخت ديه را به عنوان جد پدري علي، وظيفه خود دانستند. (6)

اين جدا، آن هم جدا

حاج احمد آقا مي فرمود در شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي، والده شان ده، پانزده روز خانه فرزندش كه شهيد شده بود، بودند و تلفني كه در منزل آن مرحوم بود تلفني نبود كه صفر آن آزاد باشد تا هر كس

ص: 3384

دلش مي خواست با هر جاي ايران تماس بگيرد.والده (خانم امام) كه بچه اش شهيد شده است.گفت يك تلفن هم نيست من با بچه هايم در ايران تماس بگيرم.امام به او فرمودند: «خانم، شهادت و مرگ مصطفي يك چيزي است استفاده از بيت المال يك چيز ديگر، اين از بيت المال مسلمين است.من شرعانمي توانم اجازه بدهم شما از تلفني كه بيت المال مسلمين است، هر روز تماس بگيري با بچه هايت.اين جداست آن هم جداست» . (7)

از محرمات دوري كنيد

تنها چيزي كه امام غالبا در خانواده ها توصيه مي كردند، تا اول از همه به آن عمل كنند، انجام واجبات و دوري از محرمات بود. (8)

در مساله نامحرم سختگير بودند

برخورد امام با دامادها و عروسهايشان هم خيلي محترمانه بود و هم خيلي دوستانه.منتها چون دامادها به همه اهل منزل محرم نيستند، امام با رفت و آمد زياد دامادها موافق نبودند.از اين جهت هميشه بين ما و دامادها فاصله اي بود چون دخترهاي ديگري هم داخل منزل بودند و آقا هم در مساله محرم و نامحرمي سختگير بودند.در گذشته مثل زمان حال رسم نبود كه داماد از روز عقد مرتب به خانه عروس رفت و آمد داشته باشد.تا اين اواخر هم در منزل امام نسبت به دامادها همين طور بود كه دامادها خيلي رسمي به آنجا رفت و آمد مي كردند.چون دخترها

ص: 3385

و نوه ها آنجا خيلي آزاد رفت و آمد مي كردند لذا مردهاي نامحرم مي بايست كمتر بيايند و بروند. (9)

اگر نامحرم باشند نمي توانند با هم صحبت كنند

يك بار درباره سريال پاييز صحرا مي فرمودند ممكن است در توليد سريال خلاف شرع واقع شده باشد ولي پخش سريال خلاف شرع نبوده است خدمت ايشان عرض كردم نمي دانم منظورتان كجاي سريال است فرمودند آن قسمت كه زني با مردي در اتاق صحبت مي كردند اگر در اين صحنه اين زن و مرد از محارم همديگر نباشند نمي توانند اينطور بنشينند و حرف بزنند اين خلاف شرع است ولي پخش سريال كه عكس و تصوير است اشكالي ندارد و خلاف شرع نيست. (10)

كسي اينجا هست

امام صحبت بي مورد زنها با نامحرم را ضرورت نمي ديدند.مثلا در خانه خودشان وقتي كه يكي از نوه هاي پسرشان مكلف مي شد ما ديگر با آنها در يك اتاق نمي نشستيم.البته جالب اينجاست كه وقتي ما نزدشان بوديم نمي گفتند كه ما از اتاق بيرون برويم بلكه به او مي گفتند بيرون برود. يا اگر من پهلوي ايشان بودم و نوه مكلف شده شان كه مثل پسر خودم بود مي خواست وارد اتاق شود به او مي گفتند كسي اينجا هست. (11)

اگر دستمان بيرون مي آمد

امام شديدا از كسي كه خلاف شرع انجام مي داد ناراحت مي شدند و خيلي حالتشان برانگيخته مي شد، يعني اگر يك وقت سر

ص: 3386

سفره دست ما از حد مجاز از آستين بيرون مي آمد تذكر مي دادند. (12)

بايد پيش از سن تكليف كارها را گفت

برخورد امام با بچه ها بعد از سن تكليف تابع مسايل شرعي بود و آقا در مسايل شرعي با كسي شوخي نداشت.البته كاملا در چارچوب شرع بودند.مثلا هيچ وقت صبح بچه ها را از خواب بيدار نمي كردند كه نماز بخوانند.معتقد بودند كه خواب تكليف ندارد. عقيده داشتند كه پيش از رسيدن سن تكليف بايد كارهاي خوب و بد و مسايل شرعي را به بچه ها گفت. (13)

با ديدن فعل حرام بدن امام لرزش پيدا مي كند

من يك روزي خشم امام را نسبت به ارتكاب امر حرام ديدم كه ايشان واقعاخشمگين شدند.نه در حد امر به معروف، گاهي ما امر حرامي را از كسي ببينيم امر به معروف مي كنيم، اما امام واقعا خشمگين مي شوند.كه در حالت صورت و نگاه ايشان ديده مي شود و اصلا بدنشان لرزش پيدا مي كند. (14)

نامحرم داخل اتاق هست

گاهي اوقات بعضا لازم مي شد كه ما به طور سرزده خدمت امام برسيم و مطلبي را عرض نماييم.بلافاصله بعد از زدن در و تقاضاي ورود از جانب ما، اگر از بستگان امام نزد ايشان بودند، خيلي سريع مي گفتند «كمي صبر كنيد» و بعد به بستگان خويش تذكر مي دادند كه چادر خود را بر سر بگذارند تا

ص: 3387

ما وارد شويم.بالعكس اگر ما داخل خانه بوديم و يكي از بستگان امام قصد دخول داشتند بلافاصله مي فرمودند: «يا الله، يا الله، نامحرم داخل اتاق است.» البته امام براي تذكر اعلام مي كردند وگرنه بستگان امام هميشه رعايت حجاب خويش را مي نمودند. (15)

من به هيچ كار تو كار ندارم

حضرت امام از نظر شرعي و از نظر اخلاق اسلامي نهايت احترام را به مادر ما مي گذاشتند و در حد شرعي از ايشان توقع داشتند. امام بعد از ازدواجشان به مادرم گفتند كه «من از تو اين را مي خواهم كه فعل حرام انجام ندهي و فعل واجبت را انجام بدهي، غير از اين، من به هيچ كار تو كار ندارم» . (16)

صورتشان را برمي گرداندند

در ملاقاتهاي حضوري كه با امام داشتم شاهد بودم وقتي جمعي از خانمها براي دستبوسي خدمت امام مي رسيدند، به محض اينكه آنها قصد بوسيدن دست مباركشان را داشتند.فورا گوشه شمدي را كه به هنگام نشستن روي زانويشان مي انداختند بر روي پشت دست چپشان مي كشيدند تا خانمها دست ايشان را نبوسند و همزمان ضمن پاسخ به سلام آنها، صورتشان را كه هميشه با تبسم به طرف ملاقات كنندگان بود مقداري به سمت راست مي چرخاندند. (17)

پا روي كفشهاي مردم نمي گذاشتند

در طول مدتي كه امام در نجف اقامت داشتند سالي چند بار به مناسبت زيارتهاي

ص: 3388

ويژه امام حسين (ع) به كربلا مشرف مي شدند و در منزل محقري كه يكي از اهالي كويت در اختيار ايشان قرار داده بود، سكونت مي كردند. امام ظهرها در همان منزل نماز جماعت اقامه مي كردند كه با شركت جمع محدودي از دوستان در اتاق بيروني و گاهي كه جمعيت بيشتر مي شد در حياط منزل برگزار مي شد.مساحت حياط حدود پنجاه متر بود و فرش هم به اندازه كافي نبود، از اين رو افراد عباهايشان را تا مي كردند و به عنوان سجاده و زيرانداز روي آن به نماز مي ايستادند.وقتي امام از اندروني براي اقامه نماز وارد حياط مي شدند، براي رسيدن به جلوي جمعيت مي بايست از ميان صفوف جماعت عبور كنند.تمام افراد حاضر بي گمان افتخار مي كردند كه عبايشان با قدم مبارك ايشان تبرك شود و امام نيز به اين نكته واقف بودند، با اين حال هنگام عبور، چه از پشت صفوف كه كفشها بود و چه در مسيري كه عباها پهن بود، امام با حركتي مارپيچ و با برداشتن گامهاي مناسب با دقت سعي مي كردند كه به هيچ وجه پايشان را نه روي كفشها بگذارند و نه روي عباي ديگران و بدين گونه عملا رعايت دقيق حق مردم را به مقلدان خود مي آموختند. (18)

اين روزنامه ها ايراني است؟

در پاريس مي خواستيم جلوي در اتاقي كه امام كفشهايشان را در

ص: 3389

مي آوردند روزنامه بيندازيم، چون اكثر اوقات بارندگي و زمينها خيس بود، لذا از روزنامه هاي خارجي استفاده مي كرديم.روزي عده اي از ايران آمده و با خود روزنامه آورده بودند و چون آن روز روزنامه خارجي در دسترس نبود من صفحه آگهيها را انداختم و كفشهاي امام را روي آن گذاشتم.ايشان وقتي خواستند كفش بپوشند، سؤال كردند: «مثل اينكه اين روزنامه ايراني است؟» عرض كردم بله حاج آقا، ولي اين صفحه آگهيهاست.با اين حال امام پايشان را روي آن روزنامه ها نگذاشتند و مجددا برگشتند و فرمودند: «شايد اسم محمد يا علي در آن باشد» . (19)

من خاطرم جمع نيست

با اينكه اجاره منزل امام در جماران به صاحب آن پرداخت مي شد، روزي امام قبل از ماه مبارك رمضان دستور دادند كه اعضاي اين خانه بيايند و با من صحبت كنند، من خاطرم جمع نيست كه آيا در اين خانه كه مي مانم صاحبانش راضي هستند يا خير.آنها خيلي تعارف كردند كه شما به ما و محل خيلي افتخار داده ايد و ما تا قيامت از اين موهبت الهي قدرداني مي كنيم.ولي امام فرمودند كه حالا به زنها بگوييد بيايند.خانمها آمدند.آقا به آنها فرمودند: «ممكن است شما به چيزي از زندگي خود علاقه مند باشيد و دوست نداشته باشيد كه جاي ديگري برويد.» آنها نيز به نوبه خود اعلام رضايت

ص: 3390

كردند.آنگاه امام فرمودند: «حالا مي مانم» . (20)

چرا اين كار را كرده اند؟

روزي براي تامين نور كافي و مناسبت فيلمبرداري از برخي از ملاقاتهاي رسمي يا برنامه هايي نظير پيام نوروزي كه در اتاق كار امام انجام مي شد، سه نقطه از گچ سقف اتاق به مساحت 5 س5 سانتيمتر زير تيرآهنها را تراشيده بودند و مي خواستند نورافكنها را به آن نقاط جوش دهند.هنگامي كه صبح طبق معمول خدمت امام مشرف شديم قبل از هر چيز با لحن خشن و تند و قيافه اي ناراحت و مضطرب فرمودند: «اين چيست؟ چرا اين كار را كرده اند؟» به عرض رسيد براي تامين نور فيلمبرداري است.بعد از لحظه اي تامل و سكوت تلخ ادامه دادند، چرا بدون اجازه صاحب خانه، اين تصرفات را مي كنند؟ با اين برخورد تند جرات ادامه كار سلب شد و اصلا قضيه منتفي و جاي آن تعمير شد.هنگامي كه از خدمتشان مرخص شديم، جناب آقاي صانعي با اينكه دهها سال با امام بودند، به من گفتند: «من در طول عمرم كمتر چنين ناراحتي وتكدر خاطري را در امام ديده ام» . (21)

اگر حاضري جهنم را تحمل كني

مرحوم حاج آقا مصطفي نقل مي كردند روزي براي يك طلبه اي خدمت امام وساطت كردم كه پولي از ايشان بگيرم و به او بدهم. ولي امام به وساطت من ترتيب اثر ندادند.مرتبه

ص: 3391

دوم وساطت كردم باز ترتيب اثر ندادند، كه اين بار مايه تعجب شده بود.مرتبه سوم كه وساطت كردم امام در جواب فرمودند: «مصطفي، اين كمد، و گنجه اي كه مي بيني اين پول در آن وجود دارد و اين هم كليد گنجه است، من اين كليد را در اختيار تو مي گذارم كه هر چه پول مي خواهي برداري به اين طلبه بدهي، مانعي ندارد، لكن به يك شرط و آن شرط اين است كه جهنمش را بايد خودت بروي.چون من ديگر حاضر نيستم به اين طلبه به خاطر عدم لياقتي كه در او وجود دارد، پول سهم امام بدهم.تو اگر حاضري جهنم را تحمل بكني اين پول و اين گنجه و اين كليد در اختيار تو» . (22)

حق نداري به تهران تلفن كني

امام در نجف مي فرمودند هيچ كس حق ندارد از اينجا تلفن زيادي بكند.البته تلفن داخل نجف را اجازه مي دادند، اما به كربلا يا جاي ديگر نمي توانستيم تلفن بزنيم.زيرا آن را تحريم كرده بودند.حتي به حاج احمد آقا فرموده بودند كه حق نداري به تهران يا جاي ديگر تلفن بكني.ولي اگر در مسير انقلاب تلفن مي شد مثلا مي خواستيم خبري از ايران بگيريم يا اعلاميه اي را منتشر كنيم اجازه مي دادند.يكبار كه حاج احمد آقا تلفنهايي كرده بود و احتمال مي داد امام راضي نباشند،

ص: 3392

ناچار شد از جايي پول بگيرد و براي چند تلفن شخصي به آقاي رضواني كه مسؤول كارهاي مالي امام بود بدهد. (23)

واجب نيست سلام كنيد

امام در مقابل ارتباط ما با نامحرم خيلي سختگيرند.الان پسرهاي من و حاج احمد آقا پانزده - شانزده ساله اند، ما يك روز اگر منزل آقا براي ناهار دعوت بشويم، پسرها حق آمدن ندارند يا اگر هم بيايند، مثلا ما خانه خانم مي نشينيم و سفره مي اندازيم و آنها منزل احمد آقا.آن هم براي اينكه پسرها و دخترهاي اهل فاميل و خانه با هم غذا نخورند، نه فقط سر سفره، بلكه حتي سلام هم به هم نكنند، چون واجب نيست.من خودم پانزده ساله بودم كه آقاي اشراقي با خواهرم ازدواج كرده و تازه داماد ما شده بودند.يك روز ما دعوت داشتيم منزل ايشان، همين جور كه من و آقا با هم وارد شديم، ديدم آقاي اشراقي دارند مي آيند استقبال در يك باغچه اي بود كه ما داشتيم جلو مي رفتيم من به آقا گفتم: «سلام بكنم؟» امام در جواب گفتند: «واجب نيست!» من هم رويم نشد كه سلام نكنم.زدم و از تو باغچه رد شدم كه با آقاي اشراقي روبرو نشوم، و يا حتي مادر من، وقتي آقا را گرفتند و بردند تركيه، يعني چهل سال بعد از زندگيشان، اولين سلام

ص: 3393

را به برادر شوهرشان كردند! ماجرا هم اين بود كه وقتي عمويم مي خواستند بروند تركيه خدمت آقا، آمدند از پشت در گفتند: «من مي خواهم با خود خانم صحبت كنم، تا اگر بخواهند پيغامي بدون واسطه اي براي آقا داشته باشند.» كه مادرم ناچار شدند سلام كنند! و بعد يادم است آمدند و گفتند ناراحتند، چون اولين سلام را در نبودن آقا كرده اند آن هم با اين لفظ كه «اگر آقا راضي نباشند چه؟» من هم گفتم: «نه ديگه حالا شما سني ازتان گذشته و مجبور بوديد.» البته امام در مورد كارواجب و ضروري حرفي ندارند، اين را بدانيد! الان مثلا نمي گويند چون استاد مرد است دانشگاه نرويد و يا براي خريد بيرون نرويد و تاكسي يا اتوبوس سوار نشويد.خير اينها را كار ندارند، اما! بايد جدي صحبت كرد - نه اينكه دور هم بي خودي بنشينيد و سلام عليك كنيد.اما اگر كار داريد، با هر مرد هم حرف بزنيد اشكالي ندارد.به هر حال در مورد اين مهماني رفتن خانمها و آقايان و با هم و دور هم نشستن نامحرمها در مهمانيها ايشان همه را حرام مي دانند - كه زنها با مردها و دخترها با پسرها - صحبت كنند.فقط در مورد كار ايرادي نمي گيرند.البته ايشان آدم خشكي نيستند و مطابق روز زندگي مي كنند

ص: 3394

و متعادل هستند و اصلا همه كار و برخوردشان و حتي لباس پوشيدنشان متعادل است. (24)

بيت المال خرج رساله من نشود

تا آغاز انقلاب امام تلفن در منزل نداشتند.شهرستانيها اعتراض داشتند كه ما نياز به ارتباط با شما داريم و شما تلفن لازم داريد اما آقا مي فرمودند: «پول بيت المال خرج رساله و تلفن من نشود.» سرانجام يك نفر بازاري متدين، تلفني به نام امام خريد و در منزل ايشان نصب كرد. (25)

از سهم امام استفاده نكردند

امام در بسياري از مسايل مقيد بودند، تا آنجا كه يك ريال از سهم امام مصرف نمي كردند.قطعه زميني داشتند مشترك كه از پدرشان به ارث رسيده بود و دست برادر بزرگشان آقاي پسنديده بود و اين زمين در ماه يك درآمدي داشت و از همان درآمد، ايشان زندگيشان را مرتب مي كردند به نحوي كه با همان درآمد تطبيق بكند و لذا ايشان هيچ وقت از سهم امام استفاده نكردند تا وقتي كه مجتهد و صاحب رساله شدند و اين هم از امتيازاتي بود كه ايشان داشتند. (26)

به اين استفتا جواب نمي دهم

امام سعي مي كردند در نظر دادن و در پاسخ به سؤالات عمدتا و بخصوص به سؤالات اجتماعي آنقدر دقيق باشند كه دشمن نتواند در خلال پاسخ ايشان سوء استفاده اي بكند، از جمله وقتي با فتوايي كمك

ص: 3395

به مبارزين فلسطيني را اجازه فرمودند، يك عنصر فرصت طلب كه شان روحاني مسجدي در تهران را داشت، مدعي شد كه من شخصا از طرف امام مامور هستم كه وجوه شرعيه را به نفع فلسطينيها جمع آوري كنم و برسانم.همه از طرفي خوشحال بودند و از طرفي تعجب مي كردند كه چطور اين شخص؟ با اينكه ديگران هم بودند لذا ظاهرا آقاي كروبي نامه استفتا مانندي به امام نوشت كه آيا چنين شخصي از طرف شما اجازه اي دارد يا خير؟ من سؤال را خدمت ايشان بردم.فرمودند: «من به اين استفتا جواب نمي دهم.» عرض كردم چرا؟ فرمودند: «چون اسم شخص در آن است و اين شخص هم (به لحاظفاميلي) مرتبط است با يكي از شخصيتهايي كه در صراط مرجعيت است (كه در نجف ساكن بود) و طبيعي است كه با اين پاسخ منفي كه من به اين سؤال مي دهم اين شخص و به تبعش آن شخصيت روحاني كه آينده اي دارد و بالاخره در صراط مرجعيت است، لطمه خواهد ديد و از حيثيت ساقط خواهد شد و من صحيح نمي دانم اين طور سوء استفاده اي بشود شما كلي سؤال بكنيد، بگوييد آيا تا به حال شخصي از طرف شما اجازه يا دستوري براي جمع آوري دارد يا نه و من پاسخ خواهم داد» . (27)

ص: 3396

پولها نمي دهم

امام اصلا حاضر نبودند براي اشتهار خود ديناري خرج كنند، كتابي به نام «الدماء الثلاثة» داشتند، به ايشان عرض كردم اجازه بدهيد آن را چاپ كنم، آقا نسخه منحصر به فرد خود را در اختيارم نهادند، عرض كردم مبلغ پنج هزار تومان براي چاپش بدهيد. فرمودند: «نه، من از اين پولها نداده و نمي دهم.» بعد از مراجعه به آيت الله پسنديده مبلغ پنج هزار تومان از ايشان قرض كردم و كتاب را به چاپ رساندم.بعد ساواك ازچاپ كتاب مطلع شده و اكثر كتابها را ضبط كرد و من ناچار شدم با فروش وسايل زندگي، مبلغ مذكور را بپردازم، بعد از آزادي امام كه كتابها برگردانده شد و بين طلاب توزيع شد همچنان از دادن وجه خودداري كرده فرمودند «لازم نبود چاپ كنيد» . (28)

نبايد از اين چيزها بترسند

يكي از سفيران نوشته بود در بعضي از مجالس كه دعوت مي شويم مشروبات الكلي وجود دارد و اگر ما نپذيريم و نرويم، حمل به چيزهاي ديگر مي شود و مشكلاتي در روابط پيش مي آيد.امام فرمودند: «به جهنم، نبايد از اين چيزها بترسند نبايد بروند، دليلش را هم بايد بگويند تا آنها هم كم كم بفهمند براي چيست» . (29)

غلط كرده است

در تاريخ 26/10/62 نوجواني سؤال كرده بود كه پدرش فردي لاابالي و بي دين است

ص: 3397

و به او گفته من راضي نيستم كه در منزل من نماز بخواني.آيا پدر چنين حقي دارد و تكليف او چيست؟ امام فرمودند: «غلط كرده است، برود نماز بخواند اشكال ندارد» . (30)

چون مسيحي هستند اسم روح الله را ننوشتم

روزي رييس پليس نوفل لوشاتو، عكسي از امام را كه در حال قنوت نماز بودند، براي امضاء آورد.امام عكس را گرفتند و امضاء كردند.وقتي به امضاء توجه كردم ديدم مثل ساير امضاهاي ايشان نيست و كلمه اي از اسمشان جا افتاده است.عرض كردم مثل اينكه امضاي شما مثل ساير امضاها نيست.فرمودند: «چون مسيحي هستند و رعايت وضو را نمي كنند، اسم روح الله را ننوشتم، مبادا دستشان مسح (كلمه الله) كند» . (31)

منزل من جاي گوشه و كنايه نيست

روزي در مجلسي كه عده اي از فضلا نشسته بودند، از امام يك سؤال علمي كردند.در واقع يكي از آقايان به يكي ديگر از علما گوشه و كنايه مي زد.چهره امام بر افروخته شد و فرمودند: «منزل من جاي گوشه و كنايه نيست.مجالس بايد مجالسي خدايي باشند.مجالس نمي توانند جوري باشند كه كسي در آن به مؤمنين و مسلمانها گوشه و كنايه بزند. (32)

انگشتر طلا را در بياوريد

وقتي امام در پاريس بودند اگر مردي داخل اتاق مي شد و مثلا انگشتر طلا به دستش بود فورا از او مي خواستند

ص: 3398

كه انگشتر را در بياورد. (33)

مهري تعيين كنيد

امام در رابطه با مهريه عروس، مقدار زياد را نمي پذيرفتند، ولي قانع به اين هم نبودند كه كسي فقط يك كلام الله مجيد را مهر قرار دهد.مي فرمودند: «مهري تعيين كنيد، بگوييد دو تا سكه، ده تا سكه، ده هزار تومان پول و..» . (34)

پدر دختر راضي است؟

دختري مي خواست ازدواج كند، آورده بودند خدمت امام كه عقد كنند.پدر دختر نبود، مادرش بود.امام از آن واسطه پرسيدند پدرش راضي است؟ گفت بله راضي است.باز امام خطبه را نخواندند.گفتند: «اگر پدر راضي نباشد عقد باطل است.» گفتند نه آقا هم نوشته، و هم گفته است.باز امام چيزي نگفتند.باز وقتي مي خواستند عقد بكنند، براي بار سوم گفتند: «اگر رضايت پدر نباشد باطل است.» بعد عقد را انجام دادند. (35)

ديه او را بپرداز

در مسير فرودگاه تا بهشت زهرا اولين جايي كه براي ما مشكل بوجود آمد، ميدان آزادي بود.در ميدان آزادي ازدحام جمعيت به حدي بود كه چند لحظه اي ماشين روي دست مردم قرار گرفت و كنترل از دست من خارج شد.بعد وقتي كه ماشين روي زمين قرار گرفت، در اثر فشار جمعيت يك نفر پايش زير ماشين رفت و شكست.امام هم با فهميدن جريان بعدا مرا مامور كرد ديه پاي او را بپردازم و او هم ديه را از من قبول

ص: 3399

نكرد. (36)

تنها مفسدين را اعدام كنيد

اولين روزهاي پس از انقلاب اسلامي را خوب به ياد دارم، انقلاب شكوهمنداسلامي به پيروزي رسيده بود و مردم حزب الله، گروهي حدود بيست نفر يا بيشتر را كه در بين آنان هويدا، رحيمي، ربيعي، نصيري، و برخي ديگر از سران مفسد رژيم ستم شاهي به چشم مي خوردند به مدرسه مي آوردند.برخي از دوستان معتقد بودند كه تمامي آنان بايد اعدام شوند و بر اين خواسته خود پافشاري مي كردند.بالاخره قرار شد از امام كسب تكليف شود.ايشان فرمودند تنها كساني را كه از نظر شرع اسلام مفسد في الارض هستند و حكمشان مشخص است، اعدام كنيد و تصميم در مورد مابقي را به عهده دادگاه اسلامي بگذاريد تا بر اساس موازين شرعي و اسلام در مورد آنان حكم كند. (37)

اگر احمد حكمش مرگ باشد

زماني كه مرحوم آيت الله طالقاني در اعتراض به دستگيري فرزندشان چند روزي به عنوان اعتراض از نظرها پنهان شدند، ايشان سپس به خدمت امام رسيد.امام به آقاي طالقاني گفتند: «پسر شما يكي از منحرفان وابسته به گروهكهاي چپ است و نبايد اينقدر از اين بابت كه دستگير شده اند ناراحت شويد» سپس اضافه كردند: «و الله قسم، اگر احمد دچار كوچكترين انحرافي باشد و حكمش مرگ باشد، من شخصا او را خواهم كشت» . (38)

ص: 3400

ضرر مي دهي؟

در نجف من يك وقتي سيگار مي كشيدم و در اواخر حس كردم كه برايم مضر است، يعني طوري بود كه سرفه زياد مي كردم.تنگي نفس و سرگيجه هم داشتم.چون امام در رساله شان دارند كه هر چه مضر باشد استعمالشان جايز نيست، مي خواستم از ايشان سؤال كنم كه آيا اين سيگار جزء همان مساله است يا نه.از حرم كه بيرون مي آمديم عرض كردم آقا اين سيگار كشيدن ضرر دارد؟ امام نفرمودند ضرر دارد يا ندارد بلكه حكايتي را

ص: 3401

براي من فرمودند كه مرحوم ميرزاي شيرازي پيپ مي كشيد.كسي خدمت ايشان رفته بود و ديده بود كه دورادور منقلشان پيپ چيده است، آن شخص به مرحوم ميرزاي شيرازي عرض كرده بود: «اينها ضرر ندارد؟ » آقا فرموده بودند: «احتمال ضرر مي دهي؟» گفته بود: «بله» .فرمود: «جمع كن.» همان شب اين كلام امام چنان در من تاثير كرد كه ديگر سيگار نكشيدم و كسالتهايي هم كه داشتم تمام مرتفع شد. (39)

به اين آقا بگوييد بلند شود

يكبار هنگامي كه امام به حرم مطهر حضرت امير المؤمنين (ع) مشرف شده بودند با آنكه معمولا كمتر به اين سو و آن سو نگاه مي كردند و مخصوصا در حرم مطهرتوجهي به امور ظاهري نداشتند، در حال عبور از رواق مطهر متوجه شدند كه يكي از زوار روي زمين افتاده و عتبه مباركه را مي بوسد.امام با برخورد به اين صحنه خيلي سريع و تند واكنش نشان دادند و به يكي از آقاياني كه همراه ايشان بود فرمودند: «به اين آقا بگوييد بلند شود و اين كار را نكند» . (40)

به شرط عدم تاييد غير مسلمين اشكالي ندارد

امام در برخورد با خطر نفوذ و تاثير منفي فرهنگهاي مادي و منحط، بر افكار و انديشه هاي مسلمانان بسيار جدي و حساس بودند. ايشان به دليل اين حساسيت، حتي

ص: 3402

استفاده از علوم و فنون بيگانگان را منوط به شرايط و ويژگيهاي خاصي مي دانستند، به عنوان مثال از سوي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان با اين جانب تماس گرفته شد كه در مورد خريد كتابهاي سالم و مفيد براي كودكان و نوجوانان كه ناشر يا مؤلف يا مترجم آنها غير مسلمان باشند از محضرشان كسب تكليف شود.پس از طرح مساله امام فرمودند: «حتي الامكان از كتابهايي كه مسلمانان نوشته اند استفاده شود و چنانچه لازم بود و كتابي خيلي خوب بود، به شرط آنكه تاييدغير مسلمين نشود اشكال ندارد» . (41)

اگر تمام مردم هم مخالفت كردند

امام بارها فرمودند كه اگر تمام مردم هم با شما شوراي نگهبان - مخالفت كردند و شما ديديد قانوني از مجلس گذشته كه بر خلاف قوانين اسلام و قانون اسلامي است آن را رد كنيد. (42)

پى نوشت ها

: 1.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني. 2.روزنامه كيهان - 10/9/58.محضر نور - ج 1- ص 248. 3.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 4.فاطمه طباطبايي - ويژه نامه روزنامه اطلاعات - 14/3/69. 5.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 6.فاطمه طباطبائي - روزنامه جمهوري اسلامي - 13/3/69. 7.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 56. 8.فاطمه طباطبايي. 9.فريده مصطفوي. 10.محمد هاشمي - مدير عامل وقت سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي

ص: 3403

- سروش - ش 510 (ارديبهشت 1369( . 11.فاطمه طباطبائي. 12.فاطمه طباطبائي - ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/69. 13.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - پيام انقلاب - ش 60 (چون به لحاظ شرعي بايد براي بيدار كردن جهت نماز صبح از او اجازه قبلي گرفته در غير اين صورت جايز نيست) . 14.فاطمه طباطبائي. 15.زهرا مصطفوي. 16.خادم - از محافظين بيت امام - در رثاي نور. 17.زهرا مصطفوي - سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز. 18.غلامعلي رجائي. 19.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 20.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 21.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - ماخذ پيشين - ج 2. 22.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 23.آيت الله محمد فاضل لنكراني - ماخذ پيشين - ج 6. 24.سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 25.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 149. 26.حجة الاسلام و المسلمين مصطفي زماني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 5. 27.آيت الله شهيد محلاتي - 15 خرداد - ش 10. 28.حجة الاسلام و المسلمين دعايي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 29.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي - نور علم - دوره 3- ش 7. 30 و 31.حجة الاسلام و

ص: 3404

المسلمين رحيميان. 32.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 33.حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي - پا به پاي آفتاب - ج 4- ص 153. 34.فاطمه طباطبائي - زن روز - ش 1267. 35.مرضيه حديده چي - زن روز - 12/3/69. 36.آيت الله حائري شيرازي - تربيت، ويژه تابستان - 1365. 37.محسن رفيق دوست - اميد انقلاب - ش 25. 38.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - پاسدار اسلام - ش 93. 39.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 93. 40.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 41.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان - پاسدار اسلام - ش 39. 42.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 43.آيت الله مهدوي كني - روزنامه اطلاعات - 5/5/61.

ص: 3405

تهجد و شب زنده داري

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

از جواني جديت در نماز شب داشتند

در ايامي كه من با امام بودم و توفيق خدمتگزاري ايشان را داشتم نماز شب را ترك نكردند . آقاياني كه قبل از آن با ايشان بودند، حتي هم دوره ها و هم حجره ايهاي ايشان نقل مي كردند كه امام از اوان جواني كه مشغول تحصيل بودند در نماز شب جديت داشتند. (1)

حاج آقا روح الله اهل تهجدند

تهجد و عبادت امام در بين همه اهل علم، چه فضلاي حوزه و چه طلبه هاي تازه وارد معروف بود. يعني همه مي گفتند: حاج آقا روح الله خميني اهل تهجد هستند. (2)

از پانزده سالگي نماز شب مي خواندند

خويشاوندان امام كه از پانزده سالگي با ايشان بودند، مي گفتند: «از پانزده سالگي ايشان كه ما در خمين بوديم، آقا يك چراغ موشي كوچك مي گرفتند و مي رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشود و نماز شب مي خواندند.» خانم مي گويند: «تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بيدار شوم.» چون چراغ را مطلقا روشن نمي كردند. نه چراغ اتاق را روشن مي كردند، نه چراغ راهرو را و نه حتي چراغ دستشويي را. براي اينكه كسي بيدار نشود، هنگام وضوي نماز شب، يك ابر زير شير مي گذاشتند كه آب چكه نكند و

ص: 3406

صداي آن كسي را بيدار نكند. (3)

خوب كه نگاه كردم ديدم امام است

امام قبل از پانزده خرداد 42 بعضي شبها از منزل خارج و در باغي كه در نزديكي منزلشان بود به نماز شب مشغول مي شدند. يك شب نزديك اذان صبح كه از آن محل رد مي شدم، شنيدم يك نفر گريه و ناله مي كند. رفتم تا به كنار ديوار منزل رسيدم. ديدم آقايي سر به سجده گذاشته و با خداي خود راز و نياز مي كند و در همان حال، اشك پهناي صورتش را پوشانده است. خجالت كشيدم كه جلوتر بروم. آمدم كنار باغ ايستادم تا هنگام رفتن آن آقا او را ببينم و بفهمم كيست. وقتي بالاخره نماز او تمام شد و از جا برخاست و رفت، خوب كه نگاه كردم ديدم امام است. (4)

يخ حوض را مي شكست

يك سال در قم خيلي برف آمده بود، قريب پنج شش ذرع، كه سيل آمد و نصف قم را برداشت . در همان موقع و در همان وضعيت، ايشان در نصف شب، از مدرسه دارالشفا مي آمدند مدرسه فيضيه و به هر زحمتي بود يخ حوض را مي شكستند و وضو مي گرفتند و مي رفتند زير مدرس مدرسه در تاريكي و مشغول تهجدشان مي شدند. حالا چه حالي داشتند نمي توانم بازگو كنم. با حالت خوشي تا اول

ص: 3407

اذان مشغول تهجدشان مي شدند و اول اذان مي آمدند مسجد بالاسر و پشت سر آقاي حاج ميرزا جواد ملكي به نماز مي ايستادند و بعد بر مي گشتند و مشغول مباحثاتشان مي شدند . مي توانم بگويم كه ايشان در بين همنوعانشان در امر عبادت و تهجد، اگر بي نظير نبودند يقينا كم نظير بودند. (5)

به نماز شب مقيد بودند

از يك دوست قديمي شنيدم كه مي گفت امام دو خصلت داشتند كه در بين تمام دوستانشان ممتاز بودند: در مجالس غيبت شركت نمي كردند بلكه از غيبت كردن هم شديدا جلوگيري مي كردند. هميشه به خواندن نماز شب مقيد بودند. (6)

نديدم ترك بشود

مرحوم شيخ نصر الله خلخالي مي گفت: «من طي چهل سال دوستي با امام، شبهاي زيادي را تا صبح با ايشان بودم. هيچگاه نديدم نماز شب ايشان ترك بشود. امام هميشه قبل از اذان صبح بيدار بودند و در حال عبادت و مناجات به سر مي بردند.» (7)

گريه هاي نيمه شب امام هرگز قطع نشد

امام در هر كار و هر حالي به ياد خدا بودند. ذكر و دعا و مناجات و گريه هاي نيمه شبشان هرگز قطع نشد. از لحظه هاي آخر عمرشان اگر چه فيلمبرداري شده است ولي هنوز بخشي از آن را نشان نداده اند. چنانچه اين فيلمها به طور كامل نشان داده شوند مي بينيد چگونه ريش مباركشان را به دست

ص: 3408

گرفته اند و زارزار گريه مي كنند. (8)

صداي گريه حاج آقاست

قبل از سال 41 يكي از علماي تهران نقل مي كرد شبي مهمان مرحوم حاج آقا مصطفي بودم مقدار زيادي از شب را با ايشان نشستيم و بحث و صحبت علمي كرديم. تازه خوابيده بوديم يك وقت از صداي گريه و ناله اي هراسان بيدار شدم و حاج آقا مصطفي را بيدار كردم و گفتم مثل اينكه در همسايگي شما كسي مرده و برايش گريه مي كنند. آقا مصطفي گوش كرده و گفت صداي گريه حاج آقايم است (ايشان امام را حاج آقا مي گفت) كه مشغول نماز شب و گريه و ناله به درگاه خداست. (9)

در اوج بيماري نماز شب خواندند

قبل از اينكه به نجف مشرف بشوم فردي را در قم ديدم كه به نجف رفته بود و امام را ملاقات كرده و نقل مي كرد كه ما وقتي به نجف رسيديم به منزل امام زيادتر تردد مي كرديم. برنامه هميشگي امام اين بود كه دو و نيم ساعت پس از مغرب به بيروني منزل مي آمدند تا كساني كه مي خواستند ايشان را زيارت كنند يا كاري داشتند خدمتشان برسند و بعد به حرم مشرف مي شدند كه درست سه ساعت پس از مغرب بود، اين امر هميشگي بود مگر اينكه حادثه اي پيش مي آمد. يك شب امام بر اثر

ص: 3409

كسالت نتوانستند به حرم مشرف شوند حالشان خوب نبود و تب زيادي داشتند. هر چه گشتند نتوانستند دكتري را پيدا كنند. تا ساعت دو نيمه شب دكتري پيدا شد و از او خواهش كردند كه بيايد امام را معاينه كند. در اين ساعت وارد منزل امام كه شديم حدس مي زديم به دليل كسالت در بستر خوابيده باشند ولي وقتي در زديم و وارد اطاق شديم مشاهده كرديم كه امام با آن تبي كه داشتند روي سجاده نشسته اند و نماز شب مي خوانند . صبر كرديم تا نماز ايشان تمام شد و دكتر ايشان را معاينه كرد. پس از معاينه معلوم شد ميزان حرارت امام در آن تبي كه داشتند 42 درجه بود. ميزاني كه معمولا انسانهاي قوي و جوان حتي قادر نيستند روي پاي خود بايستند و نماز واجب خود را بخوانند تا چه رسد به اينكه بخواهند نماز مستحبي بخوانند ولي امام در اثر عشق به خدا و آن حالت تعبدي كه داشتند برنامه عبادت خود را ترك نمي كردند. (10)

نماز شب در كودتا

در يكي از نيمه شبها خبر آوردند كه قرار است كودتايي رخ دهد. حاج احمد آقا شتابان خدمت امام رسيد كه خبر را به امام بدهد. امام به اداي نماز مشغول بودند كاري كه هميشه در اين ساعت

ص: 3410

انجام مي دادند او مدتي طولاني به انتظار ايستاد اما امام غرق در راز و نياز با خداوند بودند. وقتي حاج احمد آقا موضوع را به اطلاع امام رساند، ايشان با همان متانت و آرامشي كه همواره داشتند اشاره كرده و آرام فرمودند: «مسأله اي نيست؛ شما برويد و خيالتان آسوده باشد...» و بعد به نماز شب و راز و نيازشان ادامه دادند. (11)

ديدني است نه گفتني

امام هر شب ساعت يازده و نيم الي دوازده مي خوابند و يك ساعت و نيم قبل از طلوع فجر يعني اذان صبح بيدار مي شوند. ساعت كوچكي دارند كه با زنگ آن از خواب بيدار مي شوند، و نماز صبح امام داستاني است ديدني، نه گفتني. گريه مي كنند و با خدا راز و نياز مي كنند . مادرم مي گويند: از 28 سالگي امام شاهد بوده اند نماز شب امام ترك نشده است يعني از ابتداي ازدواجشان هم حجره ايهاي امام هم، امام را از اول طلبگي اينگونه تعريف مي كنند . (12)

از چراغ قوه كوچك استفاده مي كردند

نيمه شب كه امام براي نماز شب برمي خاستند لامپ را روشن نمي كردند بلكه از يك چراغ قوه بسيار كوچك كه تنها جلوي پايشان را روشن مي كرد استفاده مي كردند. امام به آرامي راه مي رفتند تا ديگران بيدار نشوند. (13)

خيلي دوستش دارم

امام افراد مؤمن را خيلي دوست دارند.

ص: 3411

كاري ندارند بچه شان است يا غريبه است. در دوراني كه امام از قيطريه به قم آمدند مرد جواني به نام مشهدي علي كه بيست و چند ساله بود در منزل امام كار مي كرد و چاي مي داد. من خيلي زياد مي ديدم كه آقا مي گويند كه من خيلي مشهدي علي را دوست دارم خيلي هم مراقبش هستم. حتي بعضي چيزها را از ايشان براي ما نقل مي كردند، از جمله روزي امام آمدند و به من گفتند مي دانيد مشهدي علي به من چه گفت؟ گفتم نه، چي گفته؟ آقا فرمودند: امروز من صداش كردم گفتم مشهدي علي چرا اينقدر بد چاي مي دهي؟ تو به بعضيها كه مي آيند چاي نمي دهي. مرتب به همه چاي داده نمي شود و نامرتب است. به من گفت آقا تا شما نيامده ايد چاي را خوب و مرتب مي دهم شما كه مي آييد خر تو خر مي شود! ! من ديگه نمي توانم، از دستم در ميره! يعني ايشان با خنده اين قضيه را از قول مشهدي علي نقل مي كردند و بعد مي گفتند من مشهدي علي را خيلي دوست دارم. يك روز از ايشان پرسيدم افراد زيادي اينجا هستند، چطور شما اينجور علاقه به مشهدي علي نشان مي دهيد؟ گفتند من شبها كه بيدار مي شوم او مشغول نماز شب و استغاثه است و راز و

ص: 3412

نياز و مناجات با خدا مي كند و گريه مي كند براي اين من خيلي دوستش دارم. (14)

دستمال كفاف اشكشان را نمي داد

رمضان سال قبل از رحلت امام را خوب به ياد دارم. بعضي وقتها هر بار كه به دليلي نزد ايشان مي رفتم و سعادت پيدا مي كردم با ايشان نماز بخوانم، وارد اتاقشان كه مي شدم مي ديدم قيافه ايشان كاملا برافروخته است و چنان اشك مي ريختند كه ديگر دستمال كفاف اشكشان را نمي داد و كنار دستشان حوله مي گذاشتند. امام شبها چنين حالتي داشتند و اين واقعا معاشقه ايشان با خدا بود. (15)

پى نوشت ها

: .1 آيت الله غلامرضا رضواني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .30 .2 حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني پيشين ص .271 .3 نعيمه اشراقي سروش ش .476 .4 حجة الاسلام و المسلمين حسن ثقفي پا به پاي آفتاب ج 1 ص .142 .5 آيت الله خوانساري حوزه ش .32 .6 حجة الاسلام و المسلمين توسلي پاسدار اسلام ش .13 .7 آيت الله خاتم يزدي ويژه نامه روزنامه سلام 72. 12/3/ .8 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي. .9 آيت الله بني فضل ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .10 حجة الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر محتشمي. .11 حجة الاسلام و المسلمين آشتياني پاسدار اسلام ش .92 .12

ص: 3413

حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني. .13 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .14 زهرا مصطفوي. .15 فاطمه طباطبايي.

ص: 3414

تواضع

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

از من ستايش مكن

وقتي فردي در كنار امام قرار مي گرفت و از خصوصيات اخلاقي و اجتماعي شان سخن مي گفت آثار خشم و نگراني و نارضايتي در چهره ايشان ظاهر مي شد و حتي در بعضي از مواقع سخن آن شخص را قطع كرده و مي فرمودند: «از من ستايش مكن» . (1)

بيخود تعريف مي كنيد

من به عنوان پسر امام جرأت گفتن خصوصيات ايشان را ندارم، چون ايشان مي گويند: «شما بيخود از من تعريف مي كنيد» . (2)

صداي تلويزيون را كاملا خاموش كردند

يكبار من خدمت امام نشسته بودم، آقا سخنراني خودشان را از تلويزيون گوش مي كردند. خيلي از وقتها ديده بودم كه سخنرانيهاي خودشان را در روزنامه ها مي خوانند. پس از اينكه سخنراني امام تمام شد جمعيت بلند شدند و شروع كردند به شعار دادن. بار اول مي گفتند: «خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار» آقا هم گوش مي كردند به تدريج شعار عوض شد و شعار دادند: «روح مني خميني، بت شكني خميني» تا اين شعار شروع شد آقا صداي تلويزيون را با كنترلي كه در دست داشتند كم كردند ولي هنوز جمعيت شعار مي داد. مجددا امام صداي تلويزيون را كم كردند، باز مردم شعار مي دادند، امام صداي تلويزيون را كاملا بستند و اين بار ديگر آنقدر صبر كردند

ص: 3415

تا صحنه جمعيت رفت و تصوير بعدي آمد، بعد امام صداي تلويزيون را زياد كردند. (3)

كتابها را به خانه من نياوريد

كتاب «طهارت» امام چهار جلد بود. يكي از آنها «دماء ثلاثه» نام داشت. به ايشان عرض كردم : «آقا شما اجازه مي دهيد كه ما اين دماء ثلاثه را چاپ كنيم؟» امام فرمودند: «به من ربطي ندارد. مي خواهيد چاپ كنيد، مي خواهيد چاپ نكنيد. در هر صورت به من مربوط نيست.» عرض كردم: آقا! شما لطفا پولي به من قرض بدهيد. در آن موقع اوضاع مالي طلبه ها خيلي بد بود . فرمودند: «من پول اين چنيني ندارم.» خلاصه هر چه اصرار كردم كه لطفا شما پولي براي اين كار بدهيد، فرمودند: «خير» . بالاخره رفتم و از اخوي ايشان، آيت الله پسنديده، پنج هزار تومان قرض كردم و كتاب دماء ثلاثه را به شكل خيلي جالب چاپ كردم. پس از چاپ كتاب به امام گفتم: «من پنج هزار تومان از اخوي شما قرض كرده ام. لطف كنيد و شما قرض مرا ادا كنيد.» فرمودند: «نخير، من پول اينچنيني ندارم.» هر چه گفتم كه: «آقا! من اينجا خدمت خود شما هستم.» فرمودند: «نخير من پول اينچنيني ندارم.» بالاخره با فروختن يك قالي و برخي چيزهاي ديگر، كم كم قرضم را به آيت الله پسنديده

ص: 3416

دادم. پس از چاپ، كتاب را خدمت ايشان آوردم و گفتم: «آقا! حالا كه من چاپ كردم و پولش را هم دادم، اجازه مي دهيد در خانه شما به آقايان بدهم؟» فرمودند: «نخير! به خانه من نياوريد. نبايد به خانه من بيايد» . (4)

بايد اين القاب برداشته شود

وقتي كتاب «تحرير الوسيله» در نجف اشرف چاپ شد مطابق رسوم نجف پشت جلد آن القابي از قبيل آيت الله العظمي و زعيم الحوزات العلميه و از اين قبيل عبارات نوشته شد، اين چيز تازه اي نبود و كسي هم تقصيري نداشت و همان طور كه براي ساير مراجع عمل مي شد، چاپخانه و متصديان چاپ عمل كرده بودند. وقتي امام متوجه مطلب شدند با كمال قاطعيت از توزيع آن منع كردند و فرمودند: بايد اين القاب برداشته شود، تا بالاخره دست اندركاران مجبور شدند كه چيزي روي اين القاب بزنند كه هيچ خوانده نشود. (5)

چون براي من شعر گفته نمي دهم

اوايل نهضت كه قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيش آمد و روزنامه ها پيرامون آن مطالبي نوشتند، بر اثر ايستادگي و افشاگريهاي امام پس از چندي نوشتند كه اين قانون لغو شده و حرف خودشان را پس گرفتند. يكي از رفقاي اهل علم كه آدم با فضلي است در اين رابطه براي امام اشعاري سروده بود. يك

ص: 3417

روز بعد از ظهر ايستاد و اشعارش را خواند. بعضي از رفقا گفتند ايشان را خدمت امام بفرستيد تا برايش پول بگيريم. من پيشقدم شدم و خدمت امام رفتم و مطلب را عرض كردم. فرمودند: «چون براي من شعر گفته است نمي دهم.» من هرچه اصرار كردم نتوانستم حتي يك ريال براي آن آقا از امام پول بگيرم. (6)

چهره شان درهم كشيده شد

به محضر امام معروض داشتم كه همه تا قبل از جمعه خونين مكه از اينكه حضرتعالي آيه «و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله» را در آغاز پيام حج امسال انتخاب كرده بوديد، متعجب و شگفت زده بودند؛ آنگاه كه حادثه اتفاق افتاد به نكته قضيه پي برديم و در عين حال، تعجب و شگفت زدگي همه دو چندان شد. تا قبل از اين فراز از عرايضم، امام با سؤالها و با نگاه و استماعشان زبانم را در بيان ماوقع گويا مي كردند و استقبالشان گوياي اين بود كه در جستجوي اخبار جديد و اطلاع از مشاهده ها بودند. اما وقتي از آيه و پيام گفتم و خواستم در لفافه و كنايه از كرامت حضرتش حرفي به ميان آورم، چشمهايشان را پايين انداختند و چهره شان درهم كشيده شد! انگار كه اين مقوله نه

ص: 3418

تازه است و نه گفتني. گويي كه نخواستند حتي با نگاه و در نگاهشان، چيزي را در اين زمينه افشا كنند. (7)

هم نشين طلاب بودند

سال 1333 شمسي كه در منزل حضرت آيت الله العظمي بروجردي در ايام فاطميه مجلس عزا اقامه مي شد امام را مي ديدم كه در ميان طلاب متوسط كمي دورتر از مرحوم بروجردي بسيار فروتن و مؤدب جلوس مي فرمودند. در اين مجلس مرحوم تربتي منبر مي رفت. در طول اين مدتي كه به مجلس مي رفتيم مي ديديم از آغاز تا پايان مجلس امام دو زانو و بسيار مؤدب نشسته بودند و به روضه گوش مي دادند. و اين براي من عجيب مي نمود كه چرا ايشان نزديك مرحوم بروجردي جلوس نمي فرمودند و همچون يك مستمع عادي در ميان طلاب جوان با آن همه حرمت و قداستي كه در حوزه داشتند متواضعانه با طلاب گمنام همنشين بودند. (8)

پاسخ سلام همه را مي دادند

علي رغم آن حالت پرخاش و ستيزي كه امام با دستگاه حكومتي وقت داشتند و با وجود درگيريها و مشكلات روزمره، هرگز به ياد ندارم كه سلام يكي از بچه ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تك تك بچه ها نظر مي انداختند و در حالي كه تبسمي بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگي را مي دادند. (9)

حتي به بچه ها سلام مي كردند

امام هميشه در سلام

ص: 3419

مقدم بر ديگران بودند و همواره وقتي وارد بر افراد مي شدند قبل از اينكه آنان سلام كنند ايشان سلام مي كردند. امام با آن عظمت كه تمام قدرتها از شنيدن نامشان به وحشت مي افتادند آنقدر رئوف و مهربان بودند كه حتي اگر مواجه با بچه ها مي شدند به آنها سلام مي كردند. (10)

حتي يكبار نتوانستم

آنچه هيچ گاه از خاطر هيچ كدام از شاگردان امام، بلكه معاشرين با ايشان نخواهد رفت، تواضع بسيار و روحيه شاگردپروري امام است. من، علاوه بر اينكه شاگردشان بودم، مجذوب شخصيت ايشان نيز بودم و به امام علاقه كامل داشتم. در تمام مدتي كه در خدمت امام بودم به لحاظ اينكه همواره در گفتن سلام سبقت مي جستند، نتوانستم يكبار در گفتن سلام بر ايشان سبقت بجويم. (11)

دو سطل آب روي من ريختند

فرزند چهارمين شهيد محراب حضرت آيت الله اشرفي اصفهاني نقل مي كرد وقتي پانزده ساله بودم روزي براي استحمام به گرمابه اي در قم رفتم. در بدو ورود مشاهده كردم كه يكي از آقايان كه سر خود را صابون زده و روي چشمانش نيز از كف صابون پوشيده شده بود با دست به دنبال ظرف آب مي گردد. بلافاصله ظرفي را كه نزديكم بود برداشته و از خزينه پر آب ساختم و دوبار روي سر او ريختم. آن مرد نوراني نگاه

ص: 3420

تشكرآميزي به من انداخت و پرسيد آيا شما هم سر خود را شسته ايد؟ عرض كردم خير، تازه به حمام آمده ام. بالاخره به گوشه اي رفته و سر و صورت خود را صابون زدم. قبل از اينكه به سر خود آب بريزم ناگهان دو ظرف آب روي سرم ريخته شد. چشم خود را باز كردم، ديدم آن مرد بزرگ به تلافي خدمت من با كمال بزرگواري محبت كرده است. اين موضوع را به پدرم گفتم. ليكن چون او را نمي شناختم نمي توانستم نام او را معرفي كنم. بعد از مدتي كه با پدرم در يكي از اعياد مذهبي به منزل علما مي رفتيم ناگهان چشمم به ايشان افتاد، او را به پدرم نشان دادم. پدرم فرمود: «عجب، ايشان حاج آقا روح الله خميني است» . (12)

شرمنده مردم هستم

در مسير مهاجرت از عراق و امتناع كويت از پذيرش امام يك شب ديگر امام در بغداد ماندند، چون بنا بود فردا صبح (روز جمعه، ساعت 9( به پاريس پرواز كنند. آن روز (پنجشنبه) در خدمت امام نشسته بوديم. همه ناراحت و نگران اوضاع و حوادث بوديم؛ ولي امام خيلي آرام و مصمم بودند، كان هيچ خبري نشده است و تازه ما را هم دلداري مي دادند. از تهران هم گزارش دادند كه مردم خيلي ناراحت شده اند و

ص: 3421

تظاهرات و راهپيماييهاي زيادي انجام پذيرفته و همه نگران اوضاعند. اين جمله از امام يادم نرفته است كه در آن حالت گرفتاري و تحير كه براي همه ما پيش آمده بود و اصلا آينده معلوم نبود، چنين فرمودند: «من شرمنده و مديون مردم هستم. من در مقابل اين مردم احساس حقارت مي كنم، آنها براي ما خود را به زحمت مي اندازند و ما با كمال راحتي در اينجا نشسته ايم.» راستي چقدر عجيب بود. كسي در آن حال، آواره از وطن، از اين طرف و آن طرف بي آنكه تكليفش مشخص شود، رانده مي شد، از مرز به فرودگاه، از بصره به بغداد و از بغداد هم معلوم نيست به كجا. تا چه حوادثي براي او رخ دهد، با اين حال خود را در كمال راحتي مي پندارد و نگران است كه مردم اينقدر خود را براي خاطر او به زحمت مي اندازند. (13)

مرا ببخشيد

شبي كه صبح فرداي آن روز قرار بود امام به ايران بيايند كه نشد و موكول به روز بعد شد، مردم نوفل لوشاتو با دسته گلهاي فراواني، حتي زنهاي مسيحي كه به حجاب اعتقاد ندارند روسري به سر بسته بودند و خدمت امام آمده بودند. آن شب مردم مسيحي نزد امام حالت عجيبي داشتند، همه گريه مي كردند. رهبر كبير انقلاب اسلامي با

ص: 3422

صحبت خيلي كوتاهي از همسايه هايشان عذرخواهي كردند و فرمودند: «مرا ببخشيد. من در اين مدت كه اينجا بودم باعث دردسر براي شما شدم.» پس از ترجمه صحبتهاي امام، اهالي نوفل لوشاتو به شدت گريه مي كردند. (14)

عذر مي خواهم

امام حتي در برخورد با شاگردان و كساني كه از نظر موقعيت علمي و اجتماعي بسيار پايين بودند تواضع داشتند. حدود هشت سال قبل، فصل تابستان در آذربايجان بودم. امام راجع به يك مطلب مهمي كه مربوط به آذربايجان بود بنده را احضار فرمودند. پيش از شروع مطلب خطاب به بنده فرمودند: «از اينكه به شما زحمت دادم اين جا آمديد عذر مي خواهم» . اين فرمايش آنقدر در وجود بنده اثر گذاشت كه گريه ام گرفت. (15)

چه خوب بود نصيحت مي كرديد

كودكان روستاي معدن فيروزه نيشابور كه در كلاس پنجم ابتدايي تحصيل مي كنند طي نامه اي به امام نوشته بودند: «ما مي خواستيم همانطور كه در كتاب تعليمات ديني و اخلاق كلاس پنجم بود نامه اي به شما بنويسيم و مانند امام محمد تقي (ع) كه فرماندار سيستان را نصيحت كرده بود شما را نصيحت كنيم، اما متوجه شديم كه اين كار اشتباه بزرگي است و گناه دارد چون شما خود شخصي بزرگ و با تقوي و پرهيزگاريد و در برابر قدرتهاي شرق و غرب ايستادگي نموده ايد و با

ص: 3423

قدرتهاي شيطاني در حال مبارزه هستيد، در حالي كه ما كودكاني هستيم كه شايد حتي دست چپ و راستمان را از يكديگر تشخيص ندهيم پس چگونه خود را راضي كنيم كه شما را نصيحت كنيم؟ ...» . امام در پاسخ آنها چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم فرزندان عزيز و خوبم چه خوب بود كه نصيحتي را كه در نظر داشتيد مي نوشتيد، ما همه محتاج به نصيحت هستيم و نصيحت شما عزيزان بي غرضانه و از روي صفاي قلب است... (16)

كاش من رابطه داشتم

دختري براي امام نوشته بود «اماما چون تو خدا را دوست داري ترا دوست دارم. اماما چون تو با خدا رابطه داري ما هم با تو رابطه داريم» امام اينها را مي خواندند و گريه مي كردند نه اينكه بگويند خوب شد كه من با خدا رابطه دارم بلكه مي فرمودند: «اي كاش من رابطه داشتم تا اين نوشته راست باشد» . (17)

مي ديديم در صف نانوايي ايستاده اند

امام منزلي در يخچال قاضي قم خريده بودند كه تقريبا در حدود سيصد متر زمين و چند اتاق داشت. ايشان خانه يا ملكي در خمين داشتند كه آن را فروختند و اين خانه را به قيمت سيزده هزار تومان خريدند. تقريبا سالهاي 25 1324 يعني همان زمان كه آقاي بروجردي به قم آمده بودند. امام

ص: 3424

در آن خانه زندگي مي كردند و گهگاه مي ديديم كه با آن مقام و موقعيتشان در صف نانوايي ايستاده اند و نان مي گيرند. ايشان كارهاي منزل را هم خودشان انجام مي دادند . (18)

مگر من چه كاره ام؟

بارها شده از طرف دشمنان خارجي و داخلي تبليغات گسترده اي راه افتاده كه مثلا امام بيمار است و بعضيها از امام درخواست مي كنند كه در اينگونه مواقع شما ديداري داشته باشيد و يا پيامي بفرستيد تا مردم و يا رزمندگان اسلام در جبهه ها تضعيف نشوند ولي امام فرموده اند : «مگر مردم براي من مي جنگند كه تضعيف بشوند، آنها به خاطر خدا و اسلام مبارزه مي كنند و هرگز سست نمي شوند. من چه كاره ام كه با رفتن من اسلام و انقلاب نابود شود. (19)

شما جلوتر از ما از هواپيما بيرون برويد

روز دوازده بهمن 57 وقتي هواپيماي امام در فرودگاه تهران به زمين نشست آيت الله پسنديده برادر امام به استقبال ايشان به داخل هواپيما رفتند. امام به حسب روحيه اي كه داشتند فرمودند آقاي پسنديده جلوتر از ايشان از هواپيما خارج شود؛ چون هيچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمي گرفتند. از طرفي به دليل حساسيت سياسي ورود امام آقاي پسنديده هم نمي توانستند جلوتر از امام راه بيفتند. امام فرمودند: «پس شما جلوتر از ما از هواپيما پايين

ص: 3425

برويد و الا من جلوتر از شما نخواهم رفت» . (20)

دوستان را جلو مي انداختند

در جلساتي كه امام با دوستانشان شركت مي كردند هميشه آنها را جلو مي انداختند و خودشان از عقب مي آمدند و با اين حركت از دوستانشان تجليل مي كردند. اين كار، كار يك دفعه و دو دفعه نبود، بلكه كار بيست سال بود كه خود من شاهد اين مسأله بودم. امام عظمت روحي عجيبي داشتند. (21)

پى نوشت ها

: .1 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني يادواره اربعين ارتحال امام جمعيت زنان جمهوري اسلامي. .2 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني. .3 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .4 حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي پا به پاي آفتاب ج 4 ص .156 .5 آيت الله قديري ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .6 حجة الاسلام و المسلمين عبدالعلي قرهي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .6 .7 حجة الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان در سايه آفتاب ص .221 .8 حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد باقر حجتي ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .9 حسين شهرزاد (همسايه امام در قم) شاهد ش .186 .10 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .11 آيت الله سيد عزالدين زنجاني حوزه ش .32 .12 زهرا مصطفوي

ص: 3426

حضور ش .1 .13 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا ناصري پاسدار اسلام ش .58 .14 حجة الاسلام و المسلمين هادي غفاري پيام انقلاب ش .183 .15 آيت الله بني فضل حوزه ش .49 .16 صحيفه نور ج 16 ص .55 .17 حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي ويژه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .72 .18 حجة الاسلام و المسلمين محمد علي فيض پا به پاي آفتاب ج 4 ص .83 .19 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني جهاد روستا ش 230 سال .8 .20 حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني حضور ش .3 .21 آيت الله سيد رضا بهاءالديني حوزه ش .23

ص: 3427

توجيه تئوريك انقلاب اسلامي: شروط كافي انقلاب

اشاره

حديث انقلاب جمعي از نويسندگان اولين و اصلي ترين سؤال اين است؟ چرا و چگونه در قرن بيستم، انقلابي مبتني بر آموزه ها و اهداف ديني - اسلامي شكل مي گيرد و موفق به براندازي دولت كهن شاهنشاهي و استقرار دولتي ديني مي شود؟ اهميت و موضوعيت اين سؤال زماني آشكار مي شود كه پژوهشگر، معتقد به مفروضي واقعي و تاريخي است كه مي گويد: سر سلسله انقلابهاي معاصر جهان يعني انقلاب كبير فرانسه منادي جدايي دين از دولت بود و در ادامه سير انقلابها، انقلاب كمونيستي روسيه قدم در مسير حذف دين و تقابل دولت با آن نهاد.لذا با چنين مفروضي شكل گيري انقلاب سوم مبتني بر دين، پيچيده به نظر مي رسد.پس، براي توضيح و تبيين سؤال اصلي اين مقاله، ضروري است اسلام در تمام ابعادش تشريح گردد.در غير اين صورت چرائي و چگونگي انقلاب وسيع و عميق ملت ايران غير قابل توضيح مي نماياند، چرا كه بسياري از تحليل گران و ناظران عيني مسائل ايران داراي اين پرسش و ابهام بوده اند: چگونه شاه در اوج قدرت مالي و نظامي و در حالي كه به زعم خودش يك اقتصاد مصرفي مردم پسند را با عنوان مدرنيزاسيون در دست اقدام داشت و با هيچ تهديد جدي داخلي و منطقه اي مواجه نبود و نيز با داشتن

ص: 3428

روابط بسيار نزديك با غرب با ابرقدرت همسايه شمالي نيز روابط حسنه اي داشت، با يك انقلاب مردمي - ديني ساقط شد و به حكومت وي، در قرن بيستم دولتي ديني مستقر شد.توضيح و تبيين چنين سؤال پيچيده اي جز با شرح و توضيح ساختار و كار كرد اسلام ميسر نيست. وقوع انقلاب مذهبي و استقرار دولت ديني در ايران زماني پيچيده تر به نظرمي رسد كه بدانيم در مقابل حكومت شاه دو جريان ديگر غير از اسلام وجود داشت كه مدعي جامعه مطلوب خاص خودشان بودند.اين دو جريان عبارتند از ليبراليسم و كمونيسم: كه اولي ريشه در انقلاب فرانسه و دومي مبتني بر انقلاب روسيه بود.آموزه هاي اين دو جريان با روندهاي حاكم بر جهان همخواني داشته و به نوعي نيز از حمايت و هدايت شرق و غرب نيز بهره مند بودند.با اين وجود، اين دو مكتب توانستند دامنه نفوذ خود را در اين ايران بقبولانند اما نهضت اسلامي توانست آن دو را به كنار نهد و شاه را ساقط كند.در اين فصل نقش آفريني اساسي اسلام در انقلاب ايران را در سه بخش با عنوان «شروط كافي انقلاب» تشريح خواهيم كرد كه عبارتند از: 1- اسلام به عنوان مكتب و ايدئولوژي انقلاب اسلامي 2- نقش انقلاب اسلامي در وحدت و بسيج انقلابي مردم 3- رهبري انقلاب

ص: 3429

اسلامي.

بخش اول - اسلام به عنوان مكتب و ايدئولوژي انقلاب اسلامي

اسلام به عنوان مكتب انقلاب، دو نقش اساسي در بسيج مردم و براندازي حكومت شاهنشاهي داشته كه عبارتند از: 1- ترسيم جامعه مطلوب و مدينه فاضله 2- نقش مكتب اسلام در بسيج انقلابي مردم پس از شرح مختصري از اين دو نقش، بايد روشن كنيم، چرا اسلام توانائي ايفاي چنين نقشهايي را دارد.به همين منظور دو بعد اسلام را مختصرا شرح خواهيم داد: 1- ابعاد نظري اسلام يعني جهان بيني و اصول اعتقادات و احكام آن 2- ابعاد تاريخي و عملي اسلام و اينكه چگونه اين دين طي 1400 سال در عمق وجود جوامع مسلمان، ساري و جاري شده است.نقش مكتب اسلام در ترسيم مدينه فاضله و جامعه مطلوب: چارچوب نظري و مدل تئوريك در توضيح و تبيين انقلاب ها، مي توان چارچوب نظري و مدل زير را به كار بست: انسان به طور واقعي همواره در يك جامعه مفروض زندگي مي كند (وضع موجود)، اما همواره در افق ديد مردم و اعضاء جامعه يك وضع مطلوب و آرماني قرار دارد (وضع مطلوب يا مدينه فاضله) .معمولا انسانها وضع موجود را با وضع مطلوب مقايسه و سنجش مي كنند كه سه نتيجه كلي قابل تصور است: - يا وضع موجود را در راستاي وضع مطلوب

ص: 3430

مي بينند. - يا وضع موجود را در راستاي وضع مطلوب نمي دانند، اما عدم انطباق، كم و صوري است. - يا وضع موجود بكلي با وضع مطلوب فاصله دارد و عدم انطباق، عميق و اساسي است. در اينجا سومين ركن نظريه شكل مي گيرد، يعني اين پرسش در ذهن مردم مقايسه گر بوجود مي آيد كه: «چه بايد كرد تا از وضع موجود به وضع مطلوب جامعه رسيد؟» متناسب با نتايج سه گانه مورد بحث در پاسخ به اين سؤال، سه جواب و روش قابل ارائه است: 1- سياست و روش حفظ وضع موجود يا محافظه كاري، چون وضع موجود در راستاي وضع مطلوب است. 2- سياست و روش اصلاح وضع موجود يا رفرم، چون عدم انطباق، كم و صوري است. 3- سياست و روش تغيير اساسي و بنيادي وضع موجود يا انقلاب، چون عدم انطباق وسيع و عميق است. در روش سوم، مشخص است كه مردم از ساختار و كاركرد وضع موجود وجامعه مفروض بطور وسيع و عميق ناراحت و ناراضي هستند و خواهان دستيابي به وضع مطلوب مي باشند. اينك به چهارمين و پايه اي ترين ركن مطلوب مي رسيم و آن اينكه چرا مكاتب و انقلابهاي مختلف داراي شاخص هاي متفاوتي براي جامعه مطلوب و مدينه فاضله شان مي باشند؟ پاسخ اين پرسش، اين است كه علت اختلاف، ناشي

ص: 3431

از تفاوت جهان بيني و اصول اعتقادات مكاتب و انقلاب هاست.بنابر اين، اصول و چارچوب هر وضع مطلوب به طور طبيعي از زير بناي خودش كه نماي اصول اعتقادات و جهان بيني باشد، نشات مي گيرد.همچنين بايد در نظر داشت كه رهبران انقلابي در ترسيم اصول و شاخصهاي جامعه مطلوب علاوه بر مؤلفه اساسي جهان بيني و اصول اعتقادات، متاثر از شرايط عيني و واقعيات وضع موجود و وضع مسبوق (تاريخ) جامعه شان مي باشند.لذا در مرحله بندي براي تحقق «ايده آلها و بايدهاي» جامعه مطلوب، ناچارند «واقعيات و هست هاي» جامعه موجود و مسبوق را در نظر داشته باشند.يكي ديگر از وظائف رهبران انقلابي آن است كه وضع مطلوب مكتبشان را به خوبي و روشني براي ملت بيان و ترويج نمايند و با نقد و ارزيابي وضع موجود، ملت را ترغيب به مقايسه وضع موجود با وضع مطلوب انقلابي نمايند، در اين حالت است كه نارضايتي مردم وسعت و عمق مي گيرد و شرط لازم جنبش انقلابي فراهم مي شود و در اينجاست كه رهبري انقلاب به مدد ايدئولوژي و سازماندهي به عنوان شروط كافي، نارضايتي را كاناليزه كرده و به عنوان اهرم براندازي به كار مي گيرند.

تطبيق تئوري و مدل با مسائل ايران و تبيين انقلاب

عقايد و احكام اسلامي و نيز تجربيات تاريخي و عملي 1400 ساله

ص: 3432

به خصوص صدر اسلام شاخصهائي براي يك نظام اجتماعي و سياسي ارائه مي نمايد (جامعه مطلوب) كه همواره مسلمانان آنرا به عنوان ملاكي براي ارزيابي «جامعه موجود» به كار مي برند. زماني كه دولتهاي مستقر در بلاد اسلامي نتواند كار آمدي قابل قبولي براي اداره كشورشان نشان دهند، «شاخصهاي وضع مطلوب اسلامي» زمينه بيشتري براي جلب توجه مردم پيدا مي كنند و امت مسلمان با مقايسه وضع موجودشان يا «با وضع مطلوب اسلامي» حكم بر بدي و خرابي جامعه و نظام موجود داده و در حد توان براي تغيير و تحول قدم پيش مي نهند. (1) در دهه 1960، شاه به مدد رفرمهاي موسوم به انقلاب سفيد در تلاش بود تصويري ويژه از جامعه مطلوب مورد نظر خودش ترسيم نمايد كه آميزه اي از عظمت گذشته ايران باستان و ابهت جامعه مصرفي، رفاهي و صنعتي غرب بود.در دهه 1970، شاه جامعه مطلوب خود را تمدن بزرگ نام گذاشت و اعلام نمود، ما اكنون بر دروازه هاي اين تمدن رسيده ايم و تا چند سال ديگر آن را محقق مي گردانيم و به پنجمين قدرت جهاني مبدل شده و حتي از ژاپن جلو خواهيم زد.شاخصهاي آن جامعه مطلوب، آميزه اي از همه ارزشهاي رايج جهان به خصوص تمدن غربي و حتي مشمول ارزشهاي سوسياليستي نيز مي شد.موتور تحقق و تحرك اين جامعه

ص: 3433

در آمد نفت بود.در سالهاي 1976 و 1977، تقريبا مشخص شد اين جامعه مطلوب قابل تحقق نيست.اين در حالي بود كه توسعه با شاخصهاي دنياي مدرن حاصل نشده بود، اما ارزشهايي از غرب وارد شد كه بعضا با فرهنگ مذهبي ايران سازگاري نداشت و موجب نارضايتي مردم شده بود.در اين زمان، كم و بيش روشن شده بود كه اولا جامعه مطلوب و تمدن بزرگ شاه فقط يك روياي بزرگ بوده است، ثانيا روشهاي تحقق آن نيز غلط بوده و موجب درهم ريختگي جامعه شده است.در چنين حالي، آموزه هاي ديانت اسلام كه ط ي 1400 سال مبدل به جوهره اصلي فرهنگ ايران شده بود با شدت بيشتري مورد توجه و رجوع توده هاي مردم قرار گرفت و آنان شاخصهاي يك جامعه مطلوب را از درون آن جستجو مي كردند و به مدد آن، جامعه موجود شاهنشاهي رامورد ارزيابي و طرد و نفي قرار مي دادند.اين معنا محور اصلي بسياري از خطابه ها و نوشتارهاي علما و روحانيوني بود كه به عنوان رهبران فكري انقلاب به مدد سازماندهي سنتي ديني، پيام خود را به مردم مي رسانيدند.امام خميني (ره) از اين لحاظ جلوتر از همه قرار داشت و به عنوان يك مرجع ديني، همواره طي ساليان متمادي جامعه مطلوب اسلامي و جامعه موجود شاهنشاهي را نقد و افشاء كرده

ص: 3434

بود.بزرگاني چون دكتر شريعتي و استاد مطهري نيز در اين ميدان بسيار فعال و موفق بودند.

نقش مكتب اسلام در وحدت و بسيج انقلابي مردم

در اينجا به دومين نقش مكتب اسلام در شكل دهي انقلاب اسلامي توجه مي كنيم.در سالهاي 1976 -7، مردم و نخبگان با مقايسه وضع موجود شاهنشاهي با وضع مطلوب اسلامي به اين قضاوت رسيده بودند كه اين وضعيت بد و فاسد است و ادامه آن آسيبهاي شديدتر و جدي تري در پي خواهد داشت.پس به طور طبيعي، اين سؤال مطرح بود كه چه بايد كرد؟ در اينجا از درون آموزه هاي ديني اين پاسخ به دست مي آمد: براي تغيير وضع موجود شاهنشاهي بايد قيام و اعتراض نمود تا جامعه مطلوب قابل حصول باشد. آيت الله خميني به عنوان يك مرجع و كارشناس عالي مقام اسلامي اين معنا را در درسهاي ولايت فقيه كه در زمان تبعيدش در نجف تدريس نموده بود با اين شرح بيان كرده است: ، شرع و حق حكم مي كند كه بايد نگذاريم وضع حكومتها به همين صورت ضد اسلامي يا غير اسلامي ادامه پيدا كند.دلائل اين كار واضح است، چون برقراري نظام سياسي غير اسلامي به معني بي اجرا ماندن نظام سياسي اسلام است...ما چاره اي نداريم، جز اينكه دستگاه حكومتي فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم

ص: 3435

و هيات حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم.اين وظيفه اي است كه همه مسلمانان دريكايك كشورهاي اسلامي بايد انجام دهند و انقلاب سياسي اسلامي را به پيروزي برسانند. (2) در اين زمان، مكتب اسلام به عنوان جوهره مشترك فرهنگ عمومي، چتر لازم را براي متحد كردن و متمركز كردن قواي مردم ناراضي در اختيار داشت و سازمان و رهبري نهضت، بمدد اين عقايد و آرمان هاي مشترك، اكثريت قريب به اتفاق مردم را براي حركت انقلابي بسيج و تجهيز نمودند.بايد توجه داشت كه شاه با داشتن نيروي وسيع نظامي، انتظامي و امنيتي و بهره مندي از حمايت هاي وسيع خارجي با روشهاي متعارف سياسي و جنگ مسلحانه چريكي قابل براندازي نبود، اما در مقابل حضور همه جانبه همه اقشار ملت در راهپيمائي، تظاهرات و اعتصابات و شعارهاي انقلابي در كمتر از يك سال سقوط كرد و اين اتحاد و بسيج عمومي فقط در سايه آموزه هاي توحيدي دين اسلام و به مدد ابزارهاي مدرن ارتباطي مقدور و ميسور گرديد.تاثير شيوه هاي خاص انقلاب ايران، دربراندازي شاه كه متاثر از اسلام بود، در نطق شاه كه در روز 15 آبان /1357نوامبر 1978 ايراد شده كاملا محسوس است: «من هم پيام انقلاب شما را شنيدم...موج اعتصابها نيز كه بسياري از آنها بر حق

ص: 3436

بوده، اخيرا تغيير ماهيت و جهت داد تا چرخهاي اقتصاد مملكت و زندگي روزمره مردم تلف شود و حتي جريان نفت كه زندگي مملكت به آن بستگي دارد، قطع گردد تا عبور و مرور و تامين ما يحتاج زندگي مردم نيز تعطيل شود، نا امني، اغتشاش، كشتار در بسياري از نقاط ميهنمان به جائي رسيده است كه استقلال مملكت را در خطر انداخته است.وقايع اسفباري كه پايتخت را ديروز به آتش كشيده، براي مردم و مملكت ديگر قابل ادامه و تحمل نيست» . (3) در همين ايام، ويليام سوليوان سفير آمريكا در ايران كه وقايع انقلاب را از نزديك و با حساسيت دنبال مي كرد طي نامه اي با عنوان «فكر كردن به آنچه فكر نكردني است» تاثير قاطع اسلام و علماي آنرا در بسيج سياسي مردم ذكر كرده است: «روحانيون با مقاومت پايدار خود، نظير برپايي اعتصابها در حيطه اقتصادي و استراتژيكي، قدرت و قابليت خود را نشان داده اند. اگر ارتش بتواند نهادها و بخشهاي مهم اقتصادي را از نظر بهره برداري به حال اول برگرداند، بر روحانيون غالب خواهد شد.در صورت شكست، نظاميان بايد از دو راه يكي را انتخاب كنند، توسل به زور يا خونريزي و يا رسيدن به تفاهم و توافق با روحانيون.از آنجا كه رهبري نيروهاي مذهبي را آيت الله

ص: 3437

خميني به عهده دارد، لذا شرط اساسي تفاهم خواست و نظر آيت الله اين است كه مي گويد: شاه بايد برود و جمهوري اسلامي برقرار شود» . (4) اينك مي پردازيم به ابعاد نظري و عملي دين اسلام تا اين مدعا كه اسلام چارچوب مدينه فاضله و جامعه مطلوب را ترسيم كرده و عامل اصلي بسيج وسيع مردم شده است، شرح و اثبات گردد. در بعد نظري توضيح خواهيم داد كه احكام و عقايد اسلامي چيست و ابعاد سياسي و فرهنگ آن چگونه است و از بعد عملي و تاريخي ببينيم طي 1400 سال در جهان اسلام و ايران اين دين چگونه ساري و جاري گرديده و با فرهنگ و سياست و اجتماع ايران چه رابطه و تعاملي داشته؟ و سرانجام چگونه مجددا به مدد يك انقلاب مردمي احيا شده و به صحنه برگشته است؟

ابعاد نظري و تئوريك اسلام

دين اسلام مانند ساير اديان توحيدي مجموعه اي است از احكام و عقايد كه از طرف خداوند در چهارده قرن قبل در عربستان به حضرت محمد (ص) ابلاغ شد، تا سعادت فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي نوع انسان را بر اساس آن تامين نمايد.عقايد اسلامي تحت عنوان اصول دين عبارتند از: توحيد، معاد، نبوت، عدل و امامت.اينها درواقع نشان دهنده نوع نگرش فرد مسلمان

ص: 3438

به كل هستي و عالم وجود مي باشد و حتي پاسخهائي براي اين سؤال است كه هستي چيست؟ اما احكام اسلام تحت عنوان فروع دين يكسري دستور العمل است كه بايدها و نبايدها را معين مي كند و محرمات و واجبات مسلمانان را بيان مي نمايد.در واقع، احكام اسلامي شاخصهائي از چگونگي جامعه مطلوب و روشهاي تحقق آن (چه بايد كرد؟) را ترسيم مي كند.به طور طبيعي احكام اسلام (چه در بعد جامعه مطلوب، چه در بعد چه بايد كرد) با اصول دين اسلام سنخيت داشته و نتيجه آنست.پس عقايد و جهان بيني اسلامي چارچوبهائي براي تنظيم افكار و اذهان و درون آدميانست، در حالي كه احكام و فروع دين، دستور العملهائي براي تنظيم رفتار و روابط انسانهاست.

عدل و امامت

همانگونه كه مي دانيم دو اصل عدالت و امامت، مذهب شيعه را در اصول و نظريات سياسي تر مي كند.اصل عدل اشعار مي دارد كه خداوند عادل است و نظام خلقت نيز مبتني بر عدالت بنا شده و راز بقاء و دوام هستي وجود عدالت است، لذا نظام اجتماعي و سياسي نيز كه بخشي از كل نظام موجودات است بايد مبتني بر عدل باشد تا دوام و كمال داشته و انسانها را به كمال و سعادت برساند.جامعه عادله آن است كه هر كس به حق خود برسد و هر كس در

ص: 3439

جايگاهي باشد كه شايسته اوست.رهبريت جامعه، مهمترين و حساس ترين پست و جايگاه مي باشد و بايد شايسته ترين فرد و افراد در آنجا حضور داشته باشند.پس يكي از مهمترين و اصلي ترين مظاهر و مصاديق عدالت آنست كه شايسته ترين و صالحين، رهبر و حاكم جامعه باشند و اين زمينه اي است كه عدالت در همه بخشهاي جامعه، ساري و جاري شود و در جامعه عادله ايجاد گردد.چنين آموزه اي قرنهاست كه از طريق شبكه وسيع و سنتي روحانيت شيعه و از طريق منبر وخطابه و مسجد و نوشتار به تمام آحاد مردم از بي سواد تا با سواد، زن و مرد تزريق و تلقين مي شود، لذا شيعيان هميشه با نوعي حساسيت ويژه چشم به حاكمان دوخته اند و با سياست و حكومت لا اقل در سطح نظري و در درون ذهن و فكرشان مساله داشته اند و هرگاه از لحاظ اجتماعي و عملي نيز زمينه فراهم شده، براي اقامه يك حكومت عادل قيام كرده اند.نزديك ترين آنها قيام مشروطيت بود كه شعار عدالت خواهي آن بسي رساتر از آزاديخواهي بود. قيام 15 خرداد 1342/1963 نيز كه به رهبري آيت الله خميني عليه شاه صورت گرفت شورش و عصيان مردم عليه حاكم ظالم بود اصل عدالت به نوعي زمينه ساز اصل امامت مي باشد.زيرا به اعتقاد شيعه، شايسته ترين فرد براي رهبري جامعه مسلمين پس از رحلت حضرت

ص: 3440

محمد (ص)، حضرت علي (ع) بود كه عالم ترين و عادل ترين افراد بوده و از طرف خدا و رسول خداوند به اين سمت نصب گرديده است و عدالت اقتضا داشته كه حق به حق دار برسد و ايشان پس از پيامبر رهبر و امام مسلمين باشند.پس امامت به نوعي تداوم نبوت است، زيرا فلسفه نبوت آن بود كه خداوند با ارسال و انزال كتب اوامر خود را براي هدايت بشر ارائه نمايد.پس نبايد با فوت پيامبر رشته هدايت منقطع شود.لذا همانطور كه نبي از سوي خداوند بود، امام و رهبري پس از وي نيز بايد از سوي خداوند و نبي او معين شود، اما چنانكه در بخش تاريخي خواهيم ديد در فرداي رحلت پيامبر، جمعي از اصحاب با تشكيل مجمعي به نام سقيفه ابوبكر را به جانشيني پيامبر برگزيدند و از مردم نيز براي ايشان بيعت گرفتند.شيعيان علي (ع) از آن پس نيز به طور عملي باحكام دچار مشكل شدند، كه طي 1400 سال به اشكال مختلف تداوم يافت كه در زمان انقلاب ايران نيز مشكل شاه اين بود كه مردم او را براي حكمفرمايي فاقد مشروعيت مي دانستند و او در اوج قدرت به خاطر فقدان مشروعيت ساقط شد. به اين ترتيب مي بينيم دين اسلام در سطح اصول و اعتقاداتش پيوند جوهري باسياست دارد

ص: 3441

و شيعيان به خاطر دو اصل عدالت و امامت از لحاظ نظري سياسي ترند و به سبب آنكه امام اولشان نيز در زمان رحلت پيامبر به حق رهبريش نرسيد، عملا سياسي تر شدند.لذا ناظران و تحليل گران چنانچه به اين زمينه هاي نظري و تاريخي عنايت ننمايند توضيح و تبيين انقلاب اسلامي ايران بر ايشان دشوار است.شيعيان معتقدند كه پس از امام علي (ع) حق امامت و رهبري به فرزندان و نوادگان ايشان تعلق دارد كه دوازدهمين امام يعني حضرت مهدي (ع) آخرين امام است كه به دليل فشار شديد خلفاي عباسي و زمينه هاي نامساعد اجتماعي، ايشان در قرن سوم هجري به دستور خداوند از نظرها غايب شده و سرانجام روزي كه جهان پر از ظلم و جور شود و همگان با جديت و شدت خواهان عدالت باشند ايشان ظهور خواهند كرد و رهبري و امامت بشريت را به دست مي گيرند و جامعه عادل را برپا مي كنند.لذا شيعيان همواره در انتظار ظهور و فرج ايشان هستند تا حكام ظلم و جور را براندازد. اين آموزه، از لحاظ عملي و نظري نتايج وسيع و عميقي دارد كه از مباني اصلي انقلاب ايران مي باشد و عدم توجه به آن سبب مي شود كه پديده انقلاب قابل فهم و توضيح نشود.از لحاظ نظري، نتيجه آن است كه شيعيان اصولا مشروعيت براي

ص: 3442

ساير حكام غير امامان قائل نيستند و لذا با همه حكام و حكومتهاي خارج از خواست و اجازه ائمه، مخالفند و مبدل به يك جماعت بالقوه معترض و مخالف مي شوند.پس هميشه اين خطر هست كه مخالفتشان بالفعل شود.پس از غيبت امام دوازدهم حضرت مهدي (ع)، فقها شيعه مبتني بر ادله شرعي و احاديث و حتي ادله عقلي، نظريه ولايت فقيه را مطرح كردند به اين معنا كه فقها اعلم و اعدل شيعه از طرف امام زمان ماذون به برخي تصرفات مي باشند.چون هويت انسان و جامعه اسلامي بستگي به رواج احكام دارد و قوام احكام اسلامي به وجود حاكم اسلامي واجد شرايط است و اين كسي نيست جز فقيه جامع الشرايط عادل و عالم.در قرن حاضر، آيت الله خميني در زمان تبعيدش در نجف در سال 1348/1970 طي دروسي براي طلاب، قرائت بسيار صريحي از نظريه ولايت فقيه ارائه دادند و بيان داشتند كه اولا، جامعه اسلامي آن است كه احكام اسلامي در آن ساري و جاري باشد ثانيا، لازم است در كنار احكام اسلامي، حاكم اسلامي واجد شرايط وجود داشته باشد.ثالثا، اين فقيه واجد شرايط و عامه مسلمانان وظيفه دارند كه همه موانع تحقق حكومت اسلامي را از سر راه بردارند و چون حكام و سلاطين جور مهمترين مانع تحقق حكومت اسلامي

ص: 3443

هستند، بايد دفع شوند. (5) به اين ترتيب از لحاظ نظري و شرعي ايشان زمينه هاي انقلاب ايران و استقرار دولت ديني را فراهم كردند و از لحاظ عملي نيز ايشان سابقه بر پايي قيام خونين 15 خرداد /1342ژوئن 1963 را داشتند و در تمام دوران تبعيد علي الخصوص پس از ابراز و بسط نظريه ولايت فقيه، با بكارگيري شكل وسيع و سنتي مذهب تشيع در سراسر كشور، مردم را براي قيام و عصيان عملي براي براندازي حكومت شاه و استقرار حكومت اسلامي آماده مي كردند.

روزه و رمضان

روزه و رمضان كه يكي ديگر از مراسم و نمادهاي ديني است در دوران نهضت اسلامي به رهبري آيت الله خميني از مهمترين محملهاي انقلاب ايران شد و باعث تجمع مردم در مساجد و ايراد خطابه روحانيون و مداحان گشت.آنان ميليونها نفر را مخاطب قرار داده و از نظام حكومت شاه سخن گفته و آيت الله خميني را به عنوان رهبر ملي و مذهبي تبليغ مي كردند.از اين رو، شبهاي رمضان 1357، 1978 كه مصادف با تابستان بود به اوج عظمت و شكوه خودش رسيد و رمضان و مساجد كانون تجمع هزاران هزار مسلماني بود كه عليه شاه هدايت و ترغيب مي شدند.اكثر اين مجامع به محاصره نيروهاي نظامي و امنيتي در آمد و اين امر وجاهت شاه را دو

ص: 3444

چندان تخريب مي كرد و اورا ضد مذهب جلوه مي داد.اولين شهداي انقلاب در تهران در همين شبها به شهادت رسيدند و حكومت شاه را در پايتختش به نقطه غير قابل بازگشت سقوط كشاندند.ميدان ژاله تهران به همين خاطر در همان ايام به ميدان شهدا تغيير نام يافت و كمتر از دو هفته بعد در روز هفدهم شهريور ماه، جمع عظيمي براي يادبود اين شهدا در آن ميدان گرد آمدند و عليه شاه تظاهرات كردند كه مورد حمله نيروهاي گارد شاه قرار گرفتند كه اين روز به جمعه سياه معروف شد و پس از آن ديگر هيچ مشروعيتي براي شاه نماند.به هر حال مهمترين محصول نهاد روزه و رمضان 1357 نماز عيد فطر آن بود كه ميليونها نفر در سراسر كشور در آن شركت كردند و نماز عيد فطر قيطريه تهران با شركت انبوه عظيم مردم بر پا شد و پس از آن اين خيل عظيم به صورت راهپيمايي و همراه با شعارها و تظاهرات شديد ضد سلطنتي به سمت ميدان شهياد كه سمبل حكومت و سلطنت شاه بود به راه افتادند و در آنجا في الواقع با آيت الله خميني كه در تبعيد و در عراق بود پيمان انقلاب بستند.اگر نماز عيد فطر و تجمع و راهپيمايي پس از آنرا، يك حركت مردمي تلقي

ص: 3445

كنيم و منكر ماهيت و هدف سياسي آن شويم، اما راهپيمايي و تجمع پنج شنبه 16 شهريور كه محصول آن بود هيچ جاي شك و شبهه اي نگذاشت كه مردم مسلمان ايران با تمام وجود مبادرت به يك انقلاب سياسي كردند و تصميم گرفتند تا نظام شاهنشاهي را نفي كرده و حكومت اسلامي را ايجاد نمايند.در عصر 16 شهريور، مجددا مردم براي روز بعد يعني جمعه، قرار تجمع در ميدان ژاله را گذاشتند و حكومت شاه را بر سر يك دو راهي قرار دادند.چون اگر حكومت عكس العمل نشان نمي داد، اين حركت هر روز تكرار مي شد و تا دروازه كاخ شاه كشيده مي شد و مردم رسما اعلام كرده بودند خواهان براندازي شاه هستند.راه دوم آن بود كه حركت عظيم و پرشور مردمي كه بر اثر آموزه هاي اسلامي نماز و روزه از خود بيخود شده بودند، بوسيله قواي نظامي و انتظامي سد شود.اين امر نشان مي داد كه فضاي باز سياسي شاه ودموكراسي و احترام به آراء مردم جز مشتي شعارهاي تبليغاتي چيزي نبوده است.در نيمه شب شاه دستور حكومت نظامي صادر مي كند و فردا انبوه راهپيمايان مسلمان در ميدان ژاله به گلوله بسته شدند.شاه اميدوار بود اين بار نيز مانند 15 خرداد سال 42، كشتار مردم ثمر بخش باشد و جنبش متوقف شود.اما اين

ص: 3446

بار به دليل زمينه ها و پشتوانه هايي كه توسط مردم و رهبري اسلامي آنان فراهم شده بود، كشتار 17 شهريور نه تنها حركت را متوقف نكرد، بلكه آنرا توسعه و تشديد نمود و تا سقوط شاه در 22 بهمن 57 ادامه يافت.

حج

در تمام سالهايي كه آيت الله خميني در عراق تبعيد بود، ياران و شاگرداني كه همراه ايشان بودند در حد امكان، با توجه به مخالفت دولت عربستان با فعاليتهاي سياسي و مراقبت ماموران شاه، در سفر حج، حجاج ايراني را مخاطب پيامهاي وي قرار مي دادند و هسته هايي از طرفداران ايشان بوجود مي آوردند كه در بازگشت از مكه به ايران و در داخل كشور كم و بيش مؤثر مي افتاد.

جهاد

همانگونه كه مي دانيم جهاد از احكام اسلامي است كه مفهوم آن، اين است كه مسلمين براي حفظ و گسترش دين خدا آماده جنگ مسلحانه با هر دشمن داخلي و خارجي هستند.در جهاد في سبيل الله، اگر شخص مسلمان كشته شود، داراي مقام شهيد است كه جايگاهش در آخرت در بهشت و در نزد خداست كه البته آرزوي هر مسلماني است.به ياد ماندني ترين جهاد در ذهنيت تاريخي شيعيان، قيام امام حسين (ع) فرزندعلي (ع) عليه يزيد حاكم اموي است.در

ص: 3447

اين حركت كه حدود 70 نفر همراه امام بودند همگي در روز دهم محرم سال 61 هجري در كربلا به شهادت رسيدند.پس از آن، بخش عمده نهادهاي تشيع و آموزه هاي نظري و عملي آن از جهاد و شهادت امام حسين (ع) نشات گرفته است و همه ساله، شيعيان به مدت يك ماه در ماه محرم ياد و خاطره او و خاندانش را با برپايي جلسات و راه انداختن دستجات عزاداري و سينه زني زنده و گرامي مي دارند.اين مراسم محملي است براي سازمان سنتي شيعه كه به ترويج و تبليغ دين پرداخته و به خصوص مساله رويارويي حق و باطل را مطرح نمايند.آيت الله خميني در عصر عاشوراي سال 1342/1963 از فراز منبر مسجد فيضيه در قم نطق تاريخي خود را عليه شاه و در حضور هزاران نفر بيان كرد كه در اينجا نيز شاه تحملش تمام شد و دستور دستگيري ايشان را صادر كرد.همينكه اين خبر در روز پانزدهم خرداد به گوش مردم رسيد، كه در اعتراض به آن عده زيادي كفن پوشيدند و به خيابانها ريختند كه حتي احتمال سقوط كاخ شاه نيز مي رفت.دولت براي فرونشاندن موج اعتراضات دست به كشتار مردم زد كه همين امر به قيام خونين 15 خرداد معروف شد و آسيب بسيار شديدي به وجاهت شاه وارد آورد.حادثه

ص: 3448

15 خرداد 1342/1963 بعدها به عنوان يكي از ريشه هاي اصلي انقلاب ايران در سال 57 عمل كرد كه در اين مرحله نيز آموزه جهاد و قيام و شهات امام حسين (ع) نقش اساسي را ايفا مي كرد.در واقع پس از زمينه سازي كه در رمضان 57 براي انقلاب شد، چند ماه بعد ايام عاشورا فرا رسيد و مردم تحت پوشش نهاد محرم و شهادت امام حسين (ع) بسيج عظيمي عليه شاه براه انداختند و در روزهاي نهم و دهم ماه محرم راهپيمايي عظيمي در نفي سلطنت و ايجاد حكومت اسلامي به راه انداختند. مساجد با هدايت روحانيون و با الهام از دستورات و اعلاميه هاي آيت الله خميني كه مرتبا از تبعيد و در پاريس صادر مي شد مبدل به پايگاه اصلي انقلاب شده بود و وعاظ و خطبا براي بسيج و تهييج مردم كافي بود بگويند: «شاه، يزيد زمان است و آيت الله خميني حسين زمان است.پس اي شيعياني كه قرنها آرزو كرده بوديد كاش در روز عاشورا و در صحراي كربلا مي بوديد تا به نداي ياري خواهي و مظلوميت حسين لبيك مي گفتيد و عليه يزيد جهاد مي كرديد، امروز عاشوراست و ايران كربلاست» .چنين نهادي و چنين تبليغاتي سبب شد كه ايرانيان اعم از مرد و زن، پير و جوان، شهري و روستايي،

ص: 3449

با سواد و بي سواد به ميدان مبارزه و انقلاب وارد شوند و موجي از راهپيمايي، تظاهرات و اعتصابات را بوجود بياورند كه هيچ كشتاري آن را متوقف نمي كرد.

امر به معروف و نهي از منكر

چنانكه كه مي دانيم عواملي كه به عنوان زمينه ساز انقلاب اسلامي عمل كرد، فريضه و حكم ديني امر به معروف و نهي از منكر است.بر اساس اين حكم هر مسلماني مكلف و موظف است كه ديگري را به كارهاي خوب فراخوانده و از كارهاي زشت نهي و منع نمايد.اين دو حكم بسيار سياسي هستند، زيرا همه مسلمانان را در جايگاه و پايگاه امر و نهي قرار مي دهند تا بدينوسيله واجبات اجرا شده و محرمات تعطيل گردد.امام حسين (ع) سومين پيشواي شيعيان، فلسفه جهاد و قيام خودش را براساس همين اصل بيان مي كند و مي فرمايد كه وظيفه امر به معروف و نهي از منكر به ايشان حكم مي كرد كه جلو يزيد بايستد، زيرا در جامعه اسلامي منكرات و محرمات رواج يافته و معروفها و واجبات تعطيل شده است و زشترين منكر آن است كه يزيد فاسق و فاجر و ي صلاحيت به جايگاه رسول خدا و رهبري امت اسلامي تكيه زده است.آيت الله خميني نيز در طول مبارزات خود بارها و بارها به صورت گفتار و نوشتار و عمل اقدامي

ص: 3450

عليه شاه صورت مي داد به اصل امر به معروف و نهي از منكر استناد مي نمود و بيان مي داشت كه در اين حكومت واجبات الهي تعطيل و محرمات رواج دارد و شاه فاقد صلاحيت فرمانروايي است.

اصل تولي و تبري

بر اساس اصل تولا و تبري مسلمانان بايد با دوستان خدا دوست باشند و دشمنان خدا را دشمن بدارند.دوست خدا كسي است كه نظرا و عملا در راه خدا بوده و در دل به اعتقادات و اصول دين پايبند باشد و در عمل عامل به احكام و تكاليف و فروع دين باشد. رواج اين اصل موجب مشخص شدن جماعت و صف مسلمانان از غير مسلمانان مي شود.شاه با رواج و تبليغ اعتقادات فرهنگ ايران باستان و غربي و رواج منهيات و منكرات و تعطيل واجبات، في الواقع از ولايت خداوند خارج شده بود و مسلمانان نمي بايد با او دوستي كنند و بايد از او دور مي شدند.از اين ديدگاه آيت الله خميني نظرا و عملا عامل به اعتقادات و احكام اسلامي بود پس بطور منطقي از اولياء خدا به شمار مي آمد و دوستي با دوستي با خدا تلقي مي گرديد. از اين سخنان چنين بر مي آيد كه نماز و روزه و حج به عنوان اصلي ترين عبادات اسلامي كه عمدتا براي تقرب انسان به خالق اند سبب مي شوند كه انسان از لحاظ اخلاقي

ص: 3451

و دروني تزكيه و ساخته شود.در عين حال ديديم كه اين عبادات آثار جمعي هم دارند. چنانكه خمس و زكات نيز علاوه برداشتن چنين مبادي و نتايجي، متوجه تعديل و تنظيم روابط اقتصادي و اجتماعي و تحقق يك جامعه عادله مي باشند.همانگونه جهاد، امر به معروف، نهي از منكر، تولي و تبري نيز عمدتا براي تنظيم ابعاد سياسي جامعه طراحي شده اند و مكمل و متمم ساير احكام و تكاليف ديني اند.بوسيله تولي و تبري ابتدا صف و جماعت مؤمنين و مسلمين از غير آنها مشخص مي شوند.چنين است كه امر به معروف و نهي از منكر ابتدا بوسيله گفتار و نوشتار صورت مي گيرد اما اگر نتيجه بخش نبود تا حد جهاد و شهادت نيز مي تواند پيش برود.با تشريح اعتقادات و احكام اسلامي و سابقه ساله آنها در ايران مي توان كليدي براي فهم و توضيح انقلاب ايران بدست آورد.

پى نوشت ها

: 1. حميد، عنايت، بررسي تاريخي احياي اسلام، ترجمه احمد تدين، تاريخ معاصر ايران، كتاب اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي، 1372، 1372، ص 57. 2. سيد روح الله، خميني، ولايت فقيه و جهاد اكبر، انتشارات سعيد، بي تا، ص 34 -35. 3. غلامرضا، نجاتي، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 2، مؤسسه خدمات فرهنگي رجا، تهران، چاپ اول، 1371، ص 132. 4. همان، ص

ص: 3452

175. 5. سيد روح الله، خميني، ولايت فقيه و جهاد اكبر، ص 34 -35.

ص: 3453

توصيه ها

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، جلد 1 رجايي، غلامعلي شيطان از اينجا سراغ آدم مي آيد حاج احمد آقا مي گفت روزي از برادران سپاه مستقر در بيت امام درخواست كردم جلوي ايوان بيت را يك نرده اي نصب كنند. وقتي برادران مشغول اين كار شدند امام وارد شده فرمودند : احمد، چه كار مي كني؟ عرض كردم براي حفاظت جان علي (فرزندم) كه خداي نكرده به پائين پرت نشود از برادران خواسته ام نرده اي جلوي ايوان نصب كنند و اين كار مرسومي در همه خانه هاست. حضرت امام فرمودند: شيطان از همين جا سراغ آدم مي آيد، اول به انسان مي گويد منزل شما احتياج به نرده دارد، بعد مي گويد رنگ مي خواهد، سپس مي گويد اين خانه كوچك است و در شأن شما نيست و خانه بزرگتر مي خواهد و آرام آرام انسان در دام شيطان مي افتد .» (1)

چرا جلوي پدرت راه رفتي؟

يكبار پس از ملاقات من با امام در جماران يكي از مسئولين مملكتي براي انجام كارهاي جاري به خدمت امام رسيد كه به همراه او پدر مسنش ديده مي شد. پس از اينكه وي از خدمت امام بازگشت گفت: «وقتي خواستم به حضور امام برسم من جلو افتاده بودم و پدرم را از دنبال مي آوردم. پس از تشرف، پدرم را به امام معرفي كردم. امام نگاهي كرده و فرمودند:

ص: 3454

«اين آقا پدر شما هستند؟» عرض كردم بله. امام فرمودند: «پس چرا جلوي او راه افتادي و وارد شدي؟» (2)

براي جامعه فرد مفيدي باشيد

يك دختر آلماني طي نامه اي ضمن درخواست عكس و امضاي امام از ايشان تقاضا كرده بود كه چند جمله پندآميز روي كارتي كه در پشت نامه فرستاده بود براي او بنويسند. امام جمله هاي زير را مرقوم فرمودند: كه نامه براي او ارسال شد. بسمه تعالي سعي كنيد براي جامعه فرد مفيدي باشيد. سعي كنيد تحت تاثير قدرتهاي شيطاني واقع نشويد. سعي كنيد انساني متعهد باشيد. انشاء الله سلامت باشيد. (3)

سعي كن پهلوان باشي

وقتي همسر و فرزند مرحوم جهان پهلوان غلامرضا تختي خدمت امام رسيدند. امام دست محبتشان را به سر فرزند آن مرحوم كشيده و صورت او را بوسيدند و به او فرمودند: پسرم سعي كن هميشه پهلوان باشي نه قهرمان. سپس چون موقع نهار بود امام آنها را به نهار دعوت كرد. (4)

حسابتان را با مردم صاف كنيد

امام آن قدر به خدا متكي بودند كه انسان احساس مي كرد خدا را مي بينند توصيه اي كه امام هميشه به ما مي كردند اين بود: حسابتان را با خدا صاف كنيد و به مردم كاري نداشته باشيد . بعضي از مردم به آدم بد مي گويند، ولي شما هميشه كارتان را با

ص: 3455

خدا اصلاح كنيد. از خدا بترسيد و به بنده هاي او كاري نداشته باشيد. (5)

تا جوان هستي قدر بدان

قبل از كسالت اخير امام شب ها يكي از برادران پاسدار پشت در اتاق ايشان مي خوابيد. يك وقت من از ايشان سوال كردم شما كه مدتي شب ها مراقب امام بوديد آيا خاطره اي از امام داريد؟ گفت: بله امام شب ها معمولا دو ساعت به اذان صبح مانده بيدار بودند يك شب متوجه شدم. امام با صداي بلند گريه مي كند. من هم متأثر شدم و شروع كردم به گريه كردن. ايشان براي تجديد وضو بيرون آمدند متوجه من شدند فرمودند: فلاني تا جوان هستي قدر بدان و خدا را عبادت كن. لذت عبادت در جواني است آدم وقتي پير مي شود دلش مي خواهد عبادت كند اما حال و تواني برايش نيست. (6)

قصد قربت كن

بارها امام به من گفته اند كارهاي عاديت را هم قصد قربت كن تا پاداش داشته باشي. (7)

سفارش بچه ها را مي كردند

امام راجع به بچه ها بسيار سفارش مي كردند نسبت به اينكه فرزندانشان نمازهاي خود را در اول وقت بجا بياورند. يكي ديگر از مسائلي كه امام براي آن اهميت قائل بودند درس و تحصيل بچه ها بود و به هيچ وجه نمي پسنديدند كه بچه ها در طول سال تحصيلي وقت خود را به بازيگوشي و بطالت بگذرانند و

ص: 3456

هميشه از وضعيت درسي نوه ها و نتيجه هاي خود جويا مي شدند . (8)

بايد با هم سازش داشته باشيد

يكي از برادراني كه در خدمت امام بود در بيمارستان قلب مي خواست ازدواج بكند، آمد و به من گفت خواهش كنيد امام خطبه عقد مرا بخوانند. من رفتم خدمت امام، امام حالش خوب بود و ايشان هم قبول كرد و خطبه آن برادر و آن دختر خانم را در آن زمان كه در بيمارستان شهيد رجايي كار مي كردند قرائت كردند، يادم هست وقتي امام خطبه اين زوج را خواندند و قضيه تمام شد، يك قرآني برادرمان داشت خدمت امام داد و از ايشان خواهش كرد كه در قرآن هم يك دست خطي داشته باشند. متني كه امام نوشتند بسيار جالب بود. جمله اي كه امام در صفحه اول قرآن مرقوم فرمودند به اين صورت است: «زن و مردي كه مي خواهند ازدواج كنند اگر بخواهند خوشبخت باشند بايد عازم سازش باشند.» (9)

با هم بسازيد

سال 60 وقتي امام خطبه عقد من و همسرم را خواندند، امام رو به ما كرد و فرمودند با هم بسازيد. بعد از اتمام فرمايش ايشان به امام عرض كردم نصيحت ديگري هم بفرماييد. امام مجددا فرمودند با هم بسازيد بار سوم كه باز خدمتشان عرض كردم آقا نصيحت ديگري بفرماييد نگاه نافذشان

ص: 3457

را به من دوخته و فرمودند نصيحت همين است باهم بسازيد. بعد دست ايشان را بوسيده و مرخص شديم. (10)

تا اينجا كه آمدي دست شما درد نكند

مادرم مي گفتند: يك وقتي من به آقا گفتم: هر جا رفتي من با شما آمدم. هر چيزي براي شما پيش آمد من پابه پاي شما ايستادم. اما يك چيزي از شما مي خواهم اگر بهشت رفتي آنجا هم مرا به دنبال خودت ببري از آنجا كه امام اهل تعارف نبودند گفتند: نه تا اينجاهايي كه آمدي دست شما درد نكند. اما آنجا، هر كه خود و عملش. آنجا ديگر نمي توانم. (11)

خودتان را نگيريد

امام تذكر مي دادند كه مواظب اخلاق و سيرت خود باشيد. خودتان را نگيريد و تكبر نكنيد . (12)

تفريح داشته باشيد

امام وقتي مي ديدند من روزهاي تعطيل هم مشغول مطالعه و درس هستم. مي گويند تو به جايي نمي رسي. چون بايد موقع تفريح، تفريح كني، اين مسئله را هم يك بار به پسر من جدي گفته اند . امام در حضور من مكرر به پسرم مي گفتند: من نه يك ساعت تفريحم را گذاشتم براي درس و نه يك ساعت وقت درسم را براي تفريح گذاشتم. امام هر وقتي را براي چيز خاصي قرار مي دادند و به پسر من هم اين نصيحت را مي كردند كه تفريح داشته باش. اگر

ص: 3458

نداشته باشي، نمي تواني خودت را براي تحصيل آماده كني. (13)

پى نوشت ها

: 1 حجت الاسلام و المسلمين محمد علي انصاري كرماني به نقل از مرحوم حاج سيد احمد خميني روزنامه رسالت 72 9/3/ 2 حجت الاسلام و المسلمين جمي پيام انقلاب ش 69 3 حجت الاسلام و المسلمين رحيميان در سايه آفتاب، ص .161 4 حجت الاسلام و المسلمين علي دواني نهضت روحانيون ايران ج 5 ص .259 5 فريده مصطفوي. 6 حجت الاسلام و المسلمين توسلي حوزه ش 45 7 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني صالحين روستا ش 3 آذر .61 8 زهرا اشراقي سروش ش .476 9 دكتر حسن عارفي حضور ش 8 10 زهرا مصطفوي 11 همسر امام ندا ش .12 12 زهرا مصطفوي.

ص: 3459

ثبات و تحول در انديشه سياسى امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 لك زايي، نجف مسائل چندى سبب شده است تا موضوع «ثبات و تحول» در «انديشه سياسى امام خمينى(ره)» مورد توجه پژوهشگران قرار گيرد. تمسك به بخشهايى از تفكر سياسى امام، به سائقه تحكيم ديدگاههاى جناحى و يا توجهاتى كه از سرنقد و احيانا تاثير پذيرى از ديدگاهها و نظريات رئاليستى، به انديشه سياسى ايشان شده است، از مهمترين رهيافتها در اين باب است. ديدگاه اول، عمدتا از سوى جناحها و گروههاى داخل نظام جمهورى اسلامى و ديدگاه دوم، عمدتا از سوى كسانى كه خارج از نظام قرار دارند، ارائه شده است. البته اندكى هم هستند كه درون نظام قرار دارند و در رديف گروه دوم قرار مى گيرند. در اين باره در ادامه سخن خواهيم گفت. گروه سومى هم هستند كه سعى كرده اند به طور منصفانه و در واقع با بى طرفى و از سر «علم» و با تكيه بر «روش معتبر»، به توضيح موضوع «ثبات و تحول در انديشه حضرت امام (ره)» بپردارند. ادعاى نگارنده اين است كه هيچ كدام از ديدگاههاى اول و دوم تا كنون موفق به توضيح معتبرى از انديشه سياسى امام و ميزان ثبات يا تحول آن نشده اند. چنانكه گروه سوم نيز تلاششان ناكافى بوده است. بر همين اساس،

ص: 3460

به نظر نگارنده اولا، انديشه سياسى حضرت امام (ره) دچار تحول شده است. ثانيا، اين تحول مبتنى بر اصول ثابتى بوده است. ثالثا، آن اصول ثابت، مشتمل بر مواردى چون «اجتهاد»،«شرايط زمان و مكان»، تكليف، مصلحت، اصل تقدم اهم بر مهم، اصل عمل به قدر مقدور و ساير اصولى كه در ادامه ذكر خواهد شد، مى شود. رابعا، تحول در انديشه سياسى يك متفكر، نه نقطه قوت آن انديشه است و نه نقطه ضعف آن; بلكه جهت تحول و مبناى آن است كه موجب قوت يا ضعف مى گردد. فرضيه مذكور با عنايت به برداشتى است كه نگارنده از مفهوم «انديشه سياسى»،«سياست» و «دين» دارد. نگارنده اين تعريف از انديشه سياسى را مد نظر دارد كه: «انديشه سياسى، عبارت است از كوشش براى تعيين اهدافى كه به اندازه معقولى احتمال تحقق دارد و نيز تعيين ابزارهايى كه در حد معقولى مى توان انتظار داشت، موجب دستيابى به آن اهداف بشود.» (1) بنابر اين، با توجه به اينكه مشكلات انسان در عرصه سياست و زندگى و در بستر زمان، نو مى شود و بعضا شرايط و امكانات نيز، در شرايط يكسانى - در بستر زمان - قرار ندارند، انديشمند و متفكر سياسى; بايسته است كه متناسب با شرايط و امكانات به تعيين اهداف معقول و تعيين مكانيزمهاى رسيدن

ص: 3461

به آن اهداف بپردازد. به عبارت ديگر، به «اصل قدر مقدور» و «تقديم اهم بر مهم» توجه نمايد. بر همين اساس است كه ما مى توانيم از انديشه هاى سياسى متفكران با ديدگاهها و نگاههاى مختلف در درون يك مكتب فكرى، سخن بگوييم و نيز بر همين اساس است كه مى توانيم از تحول انديشه سياسى يك متفكر در بستر زمان گفت و گو نماييم. متفكران مسلمان، دقيقا به اين مساله توجه داشته اند. بد نيست در اينجا به يك نمونه كلاسيك اشاره شود. خواجه نصيرالدين طوسى در «اخلاق ناصرى»، چنين آورده است: «و ببايد دانست كه مبادى مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر كه مقتضى نظام امور و احوال ايشان بود دراصل، يا طبع باشد يا وضع; اما آنچه مبدا آن طبع بود، آن است كه تفاصيل آن، مقتضاى عقول اهل بصارت و تجارب ارباب كياست بود و به اختلاف ادوار و تقلب سير و آثار، مختلف و متبدل نشود، و آن اقسام حكمت عملى است كه ياد كرده آمد. و اما آنچه مبدا آن وضع بود، اگر سبب وضع اتفاق راى جماعتى بود بر آن، آن را آداب و رسوم خوانند و اگر سبب، اقتضاى راى بزرگى بود، مانند پيغمبرى يا امامى، آن را نواميس الهى گويند; و آن نيز سه صنف باشد: يكى [...]عبادات

ص: 3462

و احكام آن; و دوم[...]مناكحات و ديگر معاملات; و سيم آنچه راجع با اهل شهرها و اقليمها بود; مانند حدود و سياست، و اين نوع علم را علم فقه خوانند، و چون مبدا اين جنس اعمال، مجرد طبع نباشد، وضع است، به تقلب احوال و تغلب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول در بدل افتد.» (2) گر چه فقره مذكور اندكى طولانى شد; اما نيازى كه به استناد به عين نص مذكور داشتيم، سبب شد تا تطويل آن را ناديده بگيريم. نكته مهم در فقره پيش گفته، همان «در بدل افتادن» و تغيير كردن فقه سياسى به حسب تغلب احوال و ايام و ملل و دول است. دقت در فقره مذكور، روشن مى كند كه قسم سوم علم فقه از نگاه خواجه نصير الدين طوسى، فقه سياسى و يا به تعبير ديگر، انديشه هاى سياسى فقهى مى باشد كه چون «وضعى» است، بر حسب مبناى وضع، كه شرايط و مقتضيات مختلف است، در حال تغيير و تحول است. با توجه به آنچه آمد، لازم است در جهت تعقيب پرسش اصلى پژوهش كه همانا پرسش از «ثبات و تحول در انديشه سياسى امام خمينى(ره) است، مباحث ذيل را دنبال كنيم: 1- گزارشى از تحول در انديشه سياسى امام

ص: 3463

خمينى(ره); 2- ارائه ديدگاههاى مختلف در زمينه پرسش محورى مقاله و احيانا نقد و بررسى آنها; 3- پاسخ نگارنده.

1 - تحولات انديشه سياسى امام خمينى(ره)

از آنجا كه اين پژوهش عهده دار تبيين انديشه سياسى امام نيست، (3) صرفا به بيان نقاط عطف، كه نشان دهنده تحول در انديشه است، اكتفا خواهد كرد. مهمترين منابع انديشه سياسى امام، عبارتند از: كشف الاسرار، كتاب البيع، مصاحبه ها و نامه ها. (4) مخصوصا نامه هايى كه در آخرين سالهاى زندگى ايشان صادر شده است . الف - كشف الاسرار: اين كتاب در سال1323(ه. ش) به نگارش در آمده است. هدف عمده از نگارش كشف الاسرار، پاسخگويى به اتهاماتى بود كه نويسنده «اسرار هزار ساله» و ديگران، به اسلام، حوزه هاى علميه و علما زده بودند. در ضمن رد اين اتهامات بود كه حضرت امام، حمله هاى تندى عليه رژيم پهلوى، بويژه رضاخان داشتند. همچنين در بخشهايى از اين كتاب، مطالبى آمده است كه مربوط به انديشه سياسى ايشان مى شود. آنچه براى برخى از افراد ايجاد سئوال كرده است، همين مطالب است; چرا كه در برخى موارد، به نظر مى رسد كه حكومت سلطنتى مورد تاييد قرار گرفته است و حضرت امام مى خواهد بگويد; علما از قديم الايام با آن همكارى داشته اند و در پاره اى از مطالب، حكومت سلطنتى به شرط نظارت علما بر آن،

ص: 3464

مورد تاييد قرار گرفته است و در بخشى از مطالب، اساسا حكومت سلطنتى نفى و حكومت اسلامى به جاى آن پيشنهاد شده است. نظريه اخير بعدها از سوى حضرت امام شرح و بسط بيشترى يافت و با تشكيل نظام جمهورى اسلامى وارد مرحله نوينى شد. در اينجا به برخى از مستندات تصريح كرده و با توجه به اهميت آنها، از زاويه بحث اين پژوهش، تاملات بيشترى در آنها مى كنيم. 1- در يك مورد مى خوانيم: «ما ذكر كرديم كه هيچ فقيهى تا كنون نگفته و در كتابى هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حق ما است. آرى همان طور كه ما بيان كرديم، اگر سلطنتى و حكومتى تشكيل شود، هر خردمندى تصديق مى كند كه خوب است و مطابق مصالح كشور و مردم است. البته تشكيلاتى كه بر اساس احكام خدا و عدل الهى تاسيس شود، بهترين تشكيلات است لكن اكنون كه آن را از آنها نمى پذيرند، اينها هم با اين نيمه تشكيلات هيچ گاه مخالفت نكرده و اساس حكومت را نخواستند به هم بزنند و اگر گاهى هم با شخص سلطانى مخالفت كردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آن كه بودن او را مخالف صلاح كشور تشخيص دادند و گر نه، با اصل اساس سلطنت تا كنون از اين طبقه مخالفتى ابراز نشده[است];

ص: 3465

بلكه بسيارى از علماى بزرگ عالى مقام، در تشكيلات مملكتى با سلاطين همراهى ها كردند; مانند: خواجه نصير الدين و علامه حلى و محقق ثانى و شيخ بهائى و محقق داماد و مجلسى و امثال آنها.[...] مجتهدين هميشه خير و صلاح كشور را بيش از همه مى خواهند.» (5) برخى خواسته اند از مطالب مذكور، نتيجه بگيرند كه گويا امام با حكومت سلطنتى مخالفتى نداشته اند. 2- اما در همين كشف الاسرار، از نوع و بلكه از انواع ديگرى از حكومت هم ياد شده است. به اين بخش از متن كشف الاسرار توجه كنيد: «ما كه مى گوييم حكومت و ولايت در اين زمان با فقها است، نمى خواهيم بگوييم فقيه، هم شاه و هم وزير و هم نظامى و هم سپور است; بلكه مى گوييم همان طور كه يك مجلس مؤسسان تشكيل مى شود از افراد يك مملكت و همان مجلس، تشكيل يك حكومت و تغيير سلطنت مى دهد و يكى را به سلطنت انتخاب مى كند. (6) و همان طور كه يك مجلس شورا تشكيل مى شود از يك عده اشخاص معلوم الحال و قوانين اروپايى يا خود درآرى رابر يك مملكت كه همه چيز آنها مناسب با وضع اروپا نيست تحميل مى كنند و همه شماها كوركورانه آن را مقدس مى شمريد و سلطان را با قرار داد مجلس موسسان سلطان مى دانيد

ص: 3466

و به هيچ جاى عالم و نظام مملكت بر نمى خورد; اگر يك همچو مجلس از مجتهدين ديندار كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند، و از هواهاى نفسانيه عارى باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراى احكام خدا غرضى نداشته باشند تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه از قانونهاى خدايى تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد و به مال و جان و ناموس آنها تجاوز نكند، به كجاى نظام مملكت بر خورد مى كند؟» (7) با تامل در متن مذكور، به نظر مى رسد كه حكومت سلطان عادل كه تحت نظارت علما و با نصب آنها به اداره امور بپردازد، بدون اشكال است و لااقل به نظر امام، مى توان از اين نوع حكومت سخن گفت. البته روشن نشده كه اين سلطان عادل، لازم است فقيه باشد يا خير؟ در هر صورت تاكيدى بر فقاهت سلطان نشده است. برخى از مطالب ارائه شده در مصاحبه هاى دوران انقلاب نيز قرابتى با مطالب مذكور دارد. امام در پاسخ به سئوالى مى گويد: «من در آينده[پس از پيروزى انقلاب اسلامى] همين نقشى كه الان دارم، خواهم داشت; نقش هدايت و راهنمايى، و در صورتى كه مصلحتى در كار باشد، اعلام مى كنم و اگر چنانكه

ص: 3467

خيانتكارى در كار باشد، با او مبارزه مى كنم، لكن من در خوددولت هيچ نقشى ندارم.» (8) 3- در كشف الاسرار مطالبى آمده كه نشان مى دهد امام، هيچ يك از دو نوع حكومتى را كه ذكر شد، مشروع نمى داند; بلكه در نظر ايشان حكومت مشروع، حكومت الهى است كه فقيه جامع الشرائط در راس آن باشد: «جز سلطنت خدايى، همه سلطنتها بر خلاف مصلحت مردم و جور است و جز قانون خدايى، همه قوانين باطل و بيهوده است.» (9) حضرت امام در رد ادعاى نويسنده اسرار هزار ساله، كه گفته بود: هيچ دليلى بر اين مطلب كه حكومت حق فقيه است، وجود ندارد، چنين سخن گفته است: «مبانى فقهى، عمده اش اخبار و احاديث ائمه است كه آن هم متصل است به پيغمبر خدا و آن هم از وحى الهى است.» (10) آنگاه حضرت امام به ذكر چند حديث پرداخته و ذيل يكى از آنها چنين نتيجه گرفته است: «پس معلوم شد آنهايى كه روايت سنت و حديث پيغمبر مى كنند، جانشين پيغمبرند و هر چه براى پيغمبر از لازم بودن اطاعت و ولايت و حكومت ثابت است، براى آنها هم ثابت است; زيرا كه اگر حاكمى كسى را جانشين خود معرفى كرد، معنى اش آن است كه كارهاى او را در نبودنش او بايد انجام دهد.» (11) در جمله فوق دقت كنيد; با

ص: 3468

اينكه جمله مذكور در كشف الاسرار آمده است; اما تمامى انديشه سياسى امام، حتى ولايت مطلقه فقيه را كه در روزهاى پايانى عمر خويش به تبيين بخشهايى از آن پرداختند، در بر دارد. اين سه نظريه چگونه با يكديگر قابل جمع است؟ به نظر مى رسد، آنان كه كشف الاسرار را در تبيين انديشه سياسى امام ناديده مى گيرند، به اين دليل كه پاره اى از افكار مطرح شده در اين كتاب با مبحث ولايت فقيه قابل جمع نيست، كار درستى نمى كنند. به نظر من، عظمت امام در اين است كه بتوانيم اصالت فكرش را در كشف الاسرار هم نشان دهيم. در ادامه اين پژوهش، اين مساله روشن خواهد شد و وجه علمى تفاوت نظريات مذكور را بيان خواهيم كرد. حضرت امام در ادامه، نظريه سوم را در منابع بعدى به نحو روشنتر و شفافترى تبيين كرده است. گمان مى كنم خوانندگان با مباحث بعدى به مقدار لازم آشنايى دارند. لذا در اينجا به قدر لازم اكتفا مى كنيم و فقط به ذكر برخى نكات; كه در جهت اهداف اين پژوهش است و به ايضاح بيشتر بحث كمك مى كند، مى پردازيم. ب - كتاب البيع: امام خمينى(ره) در اول بهمن 1348 (ه. ش) در اثناى بحث فقهى «مكاسب»، موضوع «ولايت فقيه» را محور تدريس خويش قرار داد. در اين

ص: 3469

درس كه محتواى آن، هم در كتاب البيع آمده است و هم به صورت مستقل در همان زمان توسط شاگردان ايشان منتشر شده، آمده است كه: «بر تمام مسلمانان و پيشاپيش آنان بر علماى روحانى و طلاب حوزه هاى علميه اسلامى واجب است كه عليه سمپاشى هاى دشمنان اسلام، به هر وسيله ممكن، قيام كنند تا اينكه بر همگان آشكار شود كه اسلام براى اقامه حكومتى عدل گستر آمده است.» (12) براى پرهيز از تفصيل، به چند نكته اساسى كه در اين درسها مطرح شده است، به اختصار اشاره مى كنيم. امام(ره) در مورد لزوم بر پايى حكومت اسلامى متذكر شده اند كه: «احكام اسلامى، اعم از قوانين اقتصادى و سياسى و حقوقى، تا روز قيامت باقى و لازم الاجرا است. [...] اين بقا و دوام هميشگى احكام، نظامى را ايجاب مى كند كه اعتبار و سيادت اين احكام الهى را تضمين كرده، عهده دار اجراى آنها شود; چه، اجراى احكام الهى جز از رهگذر بر پايى حكومت اسلامى امكان پذير نيست.» (13) ايشان درباره اهداف حكومت اسلامى فرموده اند: «لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاى كشور و جلوگيرى از تجاوز بيگانگان، از بديهى ترين امور است،بى آنكه بين زمان حضور و غيبت امام و اين كشور و آن كشور

ص: 3470

فرقى باشد.» (14) و بالاخره نتيجه گرفته اند كه: «پس، اقامه حكومت و تشكيل دولت اسلامى بر فقيهان عادل، واجب كفايى است.» (15) بر همين اساس است كه در انديشه سياسى امام، فقها مكلف بودند كه براى «تحصيل» حكومت تلاش كنند و البته «اگر يكى از فقيهان زمان به تشكيل حكومت توفيق يافت، بر ساير فقها لازم است كه از او پيروى كنند.» (16) ج - نامه ها: با پيروزى انقلاب اسلامى و به ثمر رسيدن انديشه سياسى حضرت امام و تشكيل حكومت اسلامى در قالب «جمهورى اسلامى»، در مرحله عمل مشكلاتى پيش آمد كه راهگشاى اين مشكلات تنها تفكر سياسى حضرت امام بود كه در صحنه عمل نيز توانايى خود را نشان داده بود; از قبيل تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام و قرار گرفتن احكام حكومتى در كنار احكام اوليه و ثانويه. واكنشهايى كه از سوى برخى افراد و محافل، بويژه در قبال احكام حكومتى ابراز شد سبب شد تا حضرت امام برخى از ابعاد اختيارات حكومت اسلامى و ولى فقيه را تبيين نمايد. در يكى از اين نامه ها حضرت امام چنين نوشته است: «آنچه گفته شده است تا كنون يا گفته مى شود ناشى از عدم شناخت ولايت مطلقه الهيه است. آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها،

ص: 3471

با آن اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مى كنم فرضا چنين باشد، اين از اين اختيارات حكومت است.» (17) آنچه در انديشه سياسى امام اتفاق افتاده است، در عمل سياسى ايشان نيز وجود داشته است. به عنوان مثال، تاريخ مبارزات سياسى امام نشان مى دهد كه ايشان از آغاز مبارزات شعار نفى سلطنت نداده اند، بلكه در ابتدا تقاضاهاى ايشان متوجه انجام برخى اصلاحات در سازمان سياسى و فرهنگى جامعه و جلوگيرى از تخلفات شرعى و قانونى بوده است. مثلا امام در نامه اى به محمد رضا پهلوى گوشزد مى كند كه به اسدالله علم در اين بدعتى كه مى خواهد به اسم انجمنهاى ايالتى و ولايتى انجام دهد، تذكر دادم; و مفاسدش را گوشزد كردم اما توجه نكرد. و سپس ادامه مى دهد كه: «اينجانب به حكم خير خواهى براى ملت اسلام اعليحضرت را متوجه مى كنم به اينكه اطمينان نفرماييد به عناصرى كه با چاپلوسى و اظهار چاكرى و خانه زادى، مى خواهند تمام كارهاى خلاف دين و قانون را كرده به اعليحضرت نسبت دهند و قانون اساسى را كه ضامن مليت و سلطنت است، با تصويبنامه خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند تا نقشه هاى شوم دشمنان اسلام و ملت را عملى كنند. انتظار ملت مسلمان آن است كه با امر اكيد، آقاى علم را ملزم فرماييد

ص: 3472

از قانون اسلام و قانون اساسى تبعيت كند و از جسارتى كه به ساحت مقدس قرآن كريم نموده استغفار نمايد و الا ناگزيرم در نامه سرگشاده به اعليحضرت مطالب ديگرى را تذكر دهم. از خداوند تعالى استقلال ممالك اسلامى و حفظ آن را از آشوب مسالت مى نمايم.» (18) روشن است كه رفتار سياسى حضرت امام(ره) در جريان لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در چارچوب دولت مشروطه و نظارت عاليه علما قابل تفسير است; چنانكه رفتار سياسى حضرت امام در سالهاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى و حتى در بيشتر موارد قبل از انقلاب، در چارچوب نظريه ولايت فقيه و حاكميت فقها قابل تفسير است.

2- تحليلهاى مختلف در تبيين تحولات انديشه سياسى امام

تفسيرها و تحليلهاى مختلفى از سوى پژوهشگران درباره چرايى تحول در انديشه سياسى امام صورت گرفته است. در اينجا به اهم اين ديدگاههاى اشاره مى شود: 1 - آقاى سيد على قادرى سعى كرده است با تفكيك حوزه هاى معرفت سياسى به پنج بخش حوزه علم سياست، حوزه حوادث سياسى، حوزه تحليل سياسى، حوزه آراى سياسى و حوزه انديشه سياسى به تحليل تحولات در تفكر سياسى حضرت امام بپردازد. وى سعى كرده است تا اين مطلب را ثابت نمايد كه انديشه سياسى امام ثابت بوده و آنچه در معرض تغيير و تحول قرار گرفته است، در حوزه آراى سياسى، كه

ص: 3473

قضاياى شخصيه است، قرار مى گيرد. (19) به نظر مى رسد كه آقاى قادرى بيش از حد مساله را ساده كرده باشد. اين ساده گرفتن سبب شده است تا بخشهايى از واقعيات موجود در انديشه سياسى امام ناديده گرفته شود. اذعان دارم كه آقاى قادرى تا حد زيادى توانسته است تغيير و تحول در افكار امام را توضيح دهد; اما نتوانسته تحول در خود انديشه را توضيح دهد. به عنوان مثال، آنجا كه امام از سلطنت مشروطه و يا از سلطنت مؤمن عادل زير نظر مجتهد و ماذون از مجتهد، به عنوان دو مدل از حكومتهاى مورد تاييد ياد مى كند، اين با حكومت مبتنى بر ولايت فقيه كه از نوع حكومت غير سلطنتى است، چگونه قابل جمع است؟ روشن است كه مثال مذكور در حوزه آراى سياسى - طبق تعريف آقاى قادرى از حوزه آراى سياسى به قضاياى شخصيه - قرار نمى گيرد. احتمالا مشكل نظريه آقاى قادرى اين است كه ايشان از تحول در انديشه سياسى، ذهنيتى منفى دارد. به تعبير ديگر، در رديف كسانى قرار دارد كه گمان مى كنند بزرگى انسانها به اين است كه از اول عمر تا آخر عمر حرفشان و تفكرشان تغيير نكند; در صورتى كه چنين چيزى درست نيست. پيش از اين گفته شد كه تغيير، ذاتى «سياست»

ص: 3474

و «انديشه سياسى» است، زيرا انديشه سياسى دائر مدار مسائل «وضعى»است ونه «طبعى» و مسائل «وضعى» در هر شرايط شكل خاصى به خود مى گيرد. 2- آقاى كاظم قاضى زاده، كه يكى از پژوهشهاى مبسوط را در زمينه انديشه سياسى حضرت امام(ره) انجام داده است، پس از آنكه به نوعى تفاوت نظامهاى سياسى مطرح شده در كشف الاسرار را متوجه شده و به آن اشاره كرده است، در مقام تحليل اختلاف، با پاك كردن صورت مساله، از ارائه پاسخ و كندوكاو بيشتر خود را بى نياز ساخته است. وى مى نويسد: «حكومت و ولايت فقيه عادل در عصر غيبت در اين كتاب [يعنى كشف الاسرار] بدون توضيح وافى و توجه به فروع مساله مطرح شده است و لذا اين كتاب، فى نفسه مرجع خوبى براى تبيين زواياى انديشه امام در اين باب نيست.» (20) روشن است كه هيچ كس نمى گويد براى تبيين انديشه سياسى امام فقط بايد به كشف الاسرار مراجعه كرد; اما اين انتظارى منطقى است كه در هر گونه تلاشى كه براى تبيين انديشه سياسى امام صورت مى گيرد، بويژه از قبيل آنچه آقاى قاضى زاده در صدد انجام آن بوده است، جايگاه كشف الاسرار و مطالب مطرح شده در آن مد نظر قرار گيرد. اينكه ما از اول انديشه سياسى حضرت امام(ره) را فقط

ص: 3475

حول محور «ولايت فقيه» قرار دهيم و عناصر ديگر مطرح شده در افكار ايشان را ناديده بگيريم، كارى غير علمى است. 3- يكى ديگر از پژوهشگران، با مرحله بندى تكاملى انديشه سياسى حضرت امام، سعى كرده است پرسش از چرايى تحول را پاسخ دهد. به نظر اين پژوهشگر، با توجه به سير تاريخ و حوادث و آشنايى هرچه بيشتر حضرت امام با اوضاع و احوال زمانه، ديدگاههاى ايشان روز به روز كاملتر شده است. بنگريد: «نخستين فعاليتهاى امام، «در خواست» از حكومت براى اجراى احكام دينى بود. ادامه اين جريان به «نصيحت» دولتمردان و فعاليت براى اصلاح چارچوب فكرى حاكم منجر شد. اما سير حوادث و وقايع، امام را به اين نتيجه رساند كه هدف ياد شده، بدون تشكيل «حكومت اسلامى» تحقق نمى يابد. پس، ايشان نهاد سلطنت را فاقد مشروعيت خواند و قانونى بودن آن را زير سؤال برد.امام در دوره تبعيد به جز حركت سلبى (نفى مشروعيت رژيم شاه) حركتى ايجابى نيز انجام داد و نظريه ولايت فقيه را به عنوان الگويى بديل براى نظام سياسى ايران ارائه كرد.» (21) وى معتقد است كه: «اگر مراحل تطور انديشه سياسى امام را به طور كامل در نظر بگيريم، مى بينيم كه برداشت امام از «سياست» و «برنامه ريزى» گام به گام تغيير مى كند و پيچيده مى شود.» (22) اين

ص: 3476

تغيير به حدى است كه به نظر پژوهشگر مذكور، «تلقى امام از سياست و برنامه ريزى» در پايان عمر «دچار دگرگونى عظيمى شده است.» (23) در ديدگاه مذكور نيز بخشهايى از واقعيت مد نظر قرار نگرفته است. در اين ديدگاه اين طور به خواننده القا مى شود كه گويا از نظر زمانى، ابتدا حضرت امام فقط «در خواست» اجراى احكام دين را داشته و به هيچ وجه از تشكيل حكومت اسلامى سخن نگفته اند; در صورتى كه پيش از اين، بخشهايى از كشف الاسرار را كه ناظر به تقاضاى تاسيس «حكومت اسلامى» بود آورديم. همچنين بر اساس ديدگاه مذكور، ساير مراحل نيز داراى ترتب زمانى نيست; بلكه بسيارى از اين مراحل، به طور همزمان در انديشه حضرت امام - حتى در كشف الاسرار - پديد آمده است. به همين جهت، به نظر مى رسد كه توضيح تحولات انديشه امام با پيش فرضى بديهى، از اين قبيل كه هر چه فرد پخته تر شود، انديشه هاى او نيز كاملتر و پخته تر مى گردد، ميسر نيست; ضمن اينكه راهگشا و مثمر ثمر هم نمى باشد. 4- يكى از نويسندگان سعى كرده است تا تفسيرى رئاليستى و متاثر از ديدگاه هاى قدرت گرايانه در تحولات انديشه امام ارائه كند. نامبرده با تقسيم ديدگاههاى امام به قبل و بعد از انقلاب، دو انديشه و قرائت «دولت

ص: 3477

دينى» و «دين دولتى» را استخراج كرده است. به نظر وى، تا قبل از انقلاب، انديشه سياسى امام بر اين محور حركت مى كند كه بگويد «دولت» بايد دينى شود، در اين ديدگاه، «دين» حاكم و «دولت» محكوم است; «دين» دستور دهنده و «دولت» مطيع و مجرى فرامين دينى است. اما پس از انقلاب، امام به اين سمت حركت كرده است كه «دولت» را حاكم و «دين» را مطيع قرار دهد و بنابر اين، به جاى اينكه دولت مجرى اوامر دين باشد، اين دين است كه بايد در خدمت دولت و مجرى خواسته ها و اهداف دولت باشد. بخشهايى از نظريه مذكور را با هم مى خوانيم: «امام خمينى دو قرائت مختلف از حكومت دينى ارائه كرده اند; قرائت اول به «دولت دينى» و قرائت دوم به «دين دولتى» منتهى مى شود.» اول ، دولت دينى در اين قرائت، فقه، «تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.» فقه، جامع قوانين سعادت دنيا و عقباست و تمامى قوانين يك زندگى عادلانه و كامل در فقه وجود دارد. در اين قرائت، حكومت دينى; يعنى حكومت فقهى. [...]در اين قرائت، حاكم يعنى قانون (فقه) دان، و دليل اصلى ولايت فقيه، قانون (فقه) دانى اوست; زيرا حكومت اسلامى، يعنى حكومت احكام فقهى; يعنى ولايت فقيه مبتنى بر

ص: 3478

سه مقدمه است: اول، فقه، قانون كامل اداره دنياست. دوم، براى اجراى فقه و اداره دنيا به حاكم يا حكومت نياز است. سوم، حاكم بايد قانون دان (فقيه) باشد.[...] دوم ، دين دولتى در اين قرائت، «اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافى نمى باشد» و فقه توانايى پاسخگويى به معضلات داخلى و خارجى را ندارد و تاكيد بر آن، نه تنها نظام را به بن بست كشانده و به نقض قانون اساسى منجر مى شود; بلكه باعث مى شود «اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى متهم به عدم قدرت اداره جهان» گردد. [...]در اين قرائت، ديگر امام نمى پذيرند كه «حكومت در چارچوب احكام الهى داراى اختيار است; بلكه از نظر ايشان، حكومت يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج.» [...]در اين ديدگاه، «احكام ثانويه» و «احكام حكومتى» شاخص مى شود و «مصلحت نظام» به عنوان راه برون شو از معضلات مطرح شده و تشكيل مجمع تشخيص مصلحت، ضرورى مى شود.» (24) مهمترين اشكال تفسير مذكور، عدم توجه به منظومه فكرى حضرت امام و نيز عدم توجه به روشها، اصول و ملاكهاى «اجتهاد» است. همچنين خلط در مفاهيم،

ص: 3479

از ديگر اشكالات اين ديدگاه است. اينكه بگوييم پس از انقلاب، «دين» دولتى شده است، چون حضرت امام به اصل «مصلحت» و «ضرورت» توجه كرده است، به راستى از چه پشتوانه استدلالى بر خوردار است؟ آيا اگر كسى بگويد پس از انقلاب «دولت» دينى شده است، چون رهبرى نظام سياسى ايران بر عهده فقيه جامع الشرايط قرار گرفته است - كه همين طور هم هست - مستدل تر نيست؟ ضعفهاى نظريه مذكور تنها در سايه بينش حاكم بر آن، يعنى ديدگاه ارائه معطوف به قدرت، قابل فهم است و البته در ادامه بحث و در ضمن ارائه ديدگاه نگارنده، اشكالات ديگر آن روشن خواهد شد. مشكل ديگر ديدگاه مذكور، عدم توجه به تمامى ديدگاههاى امام است كه در اينجا بيش از اين فرصت ارائه مثال و استناد نيست.

3- ديدگاه نگارنده

به نظر مى رسد به دو روش مى توان چرايى تحول انديشه سياسى حضرت امام را توضيح داد; يكى به طريق طبقه بندى محتواى انديشه سياسى اسلام و بيان ديگر، استفاده از روش «گفتمان سازى» در حوزه انديشه سياسى و ديگرى، از طريق فهم مكانيزم «اجتهاد» در مكتب شيعه و فضاى حاكم بر استنباط احكام اسلامى. درباره روش اول، در جاى ديگرى بحث كرده ام (25) و در اينجا ديگر فرصت بحث تفصيلى وجود ندارد، لذا

ص: 3480

ضمن اشاره اى به آن، بحث تفصيلى را به نشر مقاله ديگرى كه در همين زمينه آماده شده است، واگذار مى كنم. طبق روش «گفتمان سازى»، تمامى محتواى انديشه سياسى اسلام را كه توسط متفكران مسلمان ارائه شده است - مى توان در سه گفتمان قرار داد: گفتمان تغلب، گفتمان اصلاح و گفتمان انقلاب. تمامى انديشه هايى كه در صدد توجيه نظامهاى سياسى استبدادى بوده اند و براى آنها مشروعيت سازى مى كرده اند، تحت عنوان گفتمان تغلب قرار مى گيرند و آن دسته از انديشه ها كه دغدغه بهبود اوضاع سياسى و اجتماعى، از طرق مسالمت آميز و گام به گام را داشته اند، ذيل عنوان گفتمان اصلاح قرار مى گيرند. و اما آنها كه سوداى تعويض نظام سياسى را داشته اند، انديشه هايى هستند كه گفتمان انقلاب شامل آنها مى شود. طبق اين روش، انديشه سياسى امام مركب از گفتمان اصلاح و انقلاب است. به عبارت ديگر، در انديشه سياسى، دو دسته مواد قابل شناسايى است. بخشى كه ذيل گفتمان اصلاح قرار مى گيرد; مانند نظريه اول و دومى كه در كشف الاسرار آمده و مبتنى بر تقاضاى اجراى احكام اسلامى و به نوعى مبين كنار آمدن با سلطنت مى باشد; مشابه آنچه آيةالله نائينى در باب مشروطه پذيرفته بود. چيزى كه با اصل «قدر مقدور» و «دفع افسد به فاسد»، قابل توجيه و توضيح است.

ص: 3481

اما بخشهاى ديگرى از انديشه سياسى امام، از قبيل نظريه سومى كه در همان كشف الاسرار آمده است و نيز آنچه بعدا با عنوان «ولايت فقيه» در كتاب البيع مطرح شد، در رديف انديشه هاى انقلابى است. در واقع، انديشه اصلاحى گفتمانى است كه از قبل در ميان متفكران شيعى رواج داشته است، همانند آنچه در انديشه محقق سبزوارى و آيةالله نائينى (26) آمده است. اما بايد گفت كه بخش انقلابى، انديشه اصيل امام خمينى است. بنابر اين، تحول در انديشه امام، محصول حركت حضرت امام در ميان اين دو گفتمان است. گفتمان انقلاب از وقتى به طور جدى مطرح شد كه خلا قدرت و بحران مشروعيت توسط حضرت امام احساس شد. در واقع، نظريه ولايت فقيه در جهت پر كردن بحران مشروعيت و خلا قدرتى بود كه پس از مرجعيت حضرت امام و بويژه قيام 15 خرداد 42 و به دنبال آن، قضيه كاپيتولاسيون و تبعيد امام - به خاطر اعتراض عليه كاپيتولاسيون در سال1343 - به خوبى قابل لمس است. روش دوم براى توضيح تحول در انديشه سياسى امام، توضيح فضايى است كه فقها در آن فضا به ارائه نظريات و فتاواى خويش مى پردازند. بر طبق اين روش، لازم است به اين نكته توجه كنيم كه محتواى اسلام از دو دسته مسائل تشكيل

ص: 3482

شده است. دسته اى كه ثابت است و از آنها با عنوان اصول ثابت ياد مى كنيم و مسائلى كه متغير است و در پناه آن اصول ثابت، متناسب با شرايط زمانى و مكانى مختلف جعل مى شوند. بد نيست اشاره كنم كه مثلا قاعده و اصل «لاضرر و لاضرار فى الاسلام» به فقيه اجاره مى دهد كه بگويد روزه در صورتى كه براى شخص ضرر داشته باشد، نه تنها از حالت وجوب مى افتد، بلكه حرام هم مى شود. و يا اصل «قدر مقدور» به فقيه اجازه مى دهد كه درباره مثلا نماز بگويد ايستاده بخوانيد، اگر نمى توانيد تكيه بدهيد و بخوانيد و اگر اين كار را هم نمى توانيد بكنيد، نشسته بخوانيد و خلاصه به هر طريقى كه براى شما مقدور است، اين عبادت را انجام دهيد. بنابر اين، در بحث نظام سياسى هم، اصول خاصى حاكم است. بر طبق اين اصول، هر قدر كه ما بتوانيم در جهت كاهش ظلم و افزايش عدالت قدم بر داريم، به همان ميزان مكلفيم. بنابر اين، در يك طيف بندى، تمامى آنچه در انديشه حضرت امام آمده است; از قبيل: پذيرش سلطنت مشروطه، نظارت فقها و ولايت فقيه، قابل توجيه و توضيح است. سلطنت مشروطه و حتى سلطنت عادله در يك سر طيف قرار مى گيرد كه حداقلى از ضرورت نظام سياسى

ص: 3483

است و در طرف ديگر آن، نظام سياسى الهى است كه معصوم يا نايب عام معصوم; يعنى فقيه جامع الشرايط در راس آن باشد حداكثر چيزى است كه از نظر آرمانى مى توان بر قرار كرد. اين طيفهاى مختلف، چيزى نيست كه بگوييم بخشى از آن در آغاز مطرح شده بود و بخش ديگرى در پايان يا قسمت اخير عمر حضرت امام; بلكه تمامى آنها در كشف الاسرار، مطابق آنچه پيش از اين آمد، بيان شده است. انديشه سياسى موفق، انديشه اى است كه ضمن انعطاف، داراى اصول ثابت هم باشد. انديشه سياسى، همانگونه كه در ابتداى اين پژوهش گفته شد، داراى سه ركن است: تعيين اهداف معقول، تعيين و انتخاب ابزارهاى لازم براى رسيدن به اهداف و منطقى بودن. بديهى است در شرايطى كه امكان ساقط كردن يك نظام سياسى نيست، انديشمند عاقل براى سقوط آن وقت تلف نمى كند; بلكه در اصلاح آن مى كوشد. و اگر فضا و شرايط براى سقوط آن مناسب باشد، در اصلاح آن وقت تلف نمى كند، بلكه در سرنگونى آن مى كوشد. اين دقيقا همان چيزى است كه حضرت امام(ره) در سيره عملى خويش، آن را به نمايش گذاشت. در اين جا، به برخى از اصول حاكم بر انديشه سياسى حضرت امام(ره) اشاره مى كنم: 1- اصل تكليف; 2- اصل

ص: 3484

مصلحت اسلام; 3- اصل مصلحت مسلمانان; 4- اصل رعايت احكام ثابت شرعى; 5- اصل دعوت و گسترش اسلام; 6- اصل نفى سبيل; 7- اصل تقدم اهم بر مهم; 8- اصل عمل به قدر مقدور; 9- اصل عدالت; 10- اصل ضرورت حكومت; 11- اصل ولايت الهى; 12- اصل در نظر گرفتن مقتضيات زمان و مكان; 13- و از همه مهمتر، اصل «اجتهاد» كه در واقع اصل مادر و حاكم و جهت دهنده به تمامى اصول فوق مى باشد و اصولى ديگر كه در اينجا در صدد استقراء و استقصاى كامل آنها نيستيم.در اين جا ضرورى است تا به برخى از مستندات اصولى مذكور، از فرمايشات حضرت امام و يا ياران ايشان، اشاره اى كنم. مقام معظم رهبرى، حضرت آيةالله خامنه اى، حفظه الله تعالى، درباره اصل تكليف در سيره حضرت امام(ره) فرموده اند: «نقطه اساسى كار او اين بود كه در اراده الهى و تكليف شرعى محو مى شد و هيچ چيزى برايش غير از انجام تكليف مطرح نبود.» (27) «بارها ايشان مى فرمود كه ما كار را براى رسيدن به نتيجه نمى كنيم; بلكه مامور به انجام تكليف هستيم.» (28) روشن است كه تكليف، خود دائر مدار قدرت انجام آن است. بايد شرايط براى انجام وظيفه الهى فراهم باشد. لايكلف الله نفسا الا وسعها; چنانكه تمامى اصول مذكور

ص: 3485

در ارتباط با هم و تعديل كننده يكديگرند. حضرت امام(ره) درباره شرايط زمان و مكان چنين فرموده اند: «يكى از مسائل بسيار مهم در دنياى پر آشوب كنونى، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيرى ها است.» (29) «زمان و مكان، دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مساله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر، همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام، ممكن است حكم جديدى پيدا كند.» (30) «روحانيت تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد، نمى تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه كافى نيست.» (31) پر واضح است كه بحث زمان و مكان و شرايط و مناسبات اجتماعى، از عوامل تاثير گذار بر انديشه خود حضرت امام نيز بوده است و بديهى است كه كسى كه توصيه به در نظر گرفتن زمان و مكان و شرايط اجتماعى در اظهار نظر و اجتهاد به ديگران مى كند، خود قهرا آن را رعايت مى نمايد. حضرت امام، درباره رعايت اصل مصلحت چنين فرموده اند: «يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد; ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد.[...]اين فرد در مسائل اجتماعى و حكومتى مجتهد نيست

ص: 3486

و نمى تواند زمام جامعه را به دست گيرد.» (32) «اما اين طور نيست كه هر جا يك كلمه اى گفتيم و ديديم مصالح اسلام، حالا ما آمديم ديديم اينجورى نيست، اشتباه كرده بوديم، بگوئيم ما سر اشتباه خودمان باقى هستيم، ما هر روزى فهميديم كه اين كلمه اى كه امروز گفتيم اشتباه بوده و ما اينجورى بكنيم. ما دنبال مصالح هستيم، نه دنبال پيشرفت حرف خودمان.» (33) «حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در موقعى كه آن قرار داد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه لغو كند و مى تواند هر امرى را چه عبادى و يا غير عبادى كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى كه چنين است، جلوگيرى كند.» (34) بديهى است كه اصل حفظ مصلحت جامعه، مصالح كشور، مصالح اسلام و نيز اصل دفع ضرر از جامعه، كشور و اسلام; و در كل، حذف و دفع مفاسد مورد اهتمام حضرت امام و متجلى در انديشه سياسى ايشان بوده است. بنابر اين، در تفسير و تحليل انديشه سياسى ايشان لازم است، به اصول مذكور توجه كنيم. در خاتمه، گفتنى است كه در تحليل انديشه تمامى متفكران، توجه به اصول پيش گفته مى تواند راهگشا باشد. حتى در تحليل تاريخ اسلام و سيره معصومين(ع)،

ص: 3487

بى توجهى به اصول مذكور سبب بدفهمى خواهد شد. آنچه در قرآن تحت عنوان نسخ آيات داريم و نيز تفاوت شرايط مكه و مدينه، كه در نتيجه، سبب تفاوت سيره عملى حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى(ص) در مكه و مدينه شد و نيز آنچه در سيره حضرت على(ع) داريم و همين طور صلح امام حسن(ع) و قيام امام حسين(ع) و نيز تحليل درست سيره ساير ائمه(ع)، در گرو فهم درست شرايط زمان و مكان و مصالح و مفاسد و اصول حاكم بر رفتار بزرگان دين و اهداف و تكاليف اسلامى و دينى است. در همين رابطه بخشهاى ديگرى از سخنان حضرت امام(ره) قابل توجه و خواندنى است. حضرت امام در كشف الاسرار در رد بر نويسنده «اسرار هزار ساله» كه گفته است علما، حكومتهاى قبل از قيام قائم(عج) را حكومت جور مى دانند و لذا همكارى با آنها را حرام مى دانند، چنين فرموده است: «اكنون اگر كسى تكذيب كند از وضع يك حكومتى كه اين حكومتها، جائرانه است و كسى هم تا زمان دولت حق نمى تواند آنها را اصلاح كند; چه ربط دارد به اين كه حكومت عادلانه نبايد تشكيل داد؟ بلكه اگر كسى جزئى اطلاع از اخبار ما داشته باشد، مى بيند كه هميشه امامان شيعه با آنكه حكومتهاى زمان خود را حكومت ظالمانه

ص: 3488

مى دانستند و با آنها آن طورها كه مى دانيد سلوك مى كردند، در راهنمايى براى حفظ كشور اسلامى و در كمكهاى فكرى و عملى كوتاهى نمى كردند و در جنگهاى اسلامى در زمان خليفه جور، باز شيعيان على (ع) پيش قدم بودند. جنگهاى مهم و فتح هاى شايانى كه نصيب لشگر اسلام شده مطلعين مى گويند و تاريخ نشان مى دهد كه يا به دست شيعيان على يا به كمكهاى شايان تقدير آنها بوده. شما همه مى دانيد كه سلطنت بنى اميه در اسلام بدترين و ظالمانه ترين سلطنتها بوده و دشمنى و رفتارشان را با آل پيغمبر(ص) و فرزندان على بن ابى طالب(ع) همه مى دانند و در ميان همه بنى هاشم بدسلوكى و ظلمشان به على بن الحسين زين العابدين(ع) بيشتر و بالاتر بود. به همين سلطنت وحشيانه جائرانه، ببينيد على بن الحسين(ع) چقدر اظهار علاقه مى كند. در كتاب صحيفه سجاديه مى گويد: اللهم صل على محمد و آله و حصن ثغور المسلمين بعزتك و ايد حماتهابقوتك و اسبق عطاياهم من جدتك[...] تا آخر اين دعا كه قريب هشت صفحه است.» (35) امام در يك سخنرانى در سال 1341 گفته است: «استناد و تكيه ما روى قانون اساسى از طريق الزموهم بما الزموا عليه انفسهم مى باشد، نه اينكه قانون اساسى از نظر ما تمام باشد. اگر علما از طريق قانون حرف مى زنند،

ص: 3489

براى اين است كه اصل دوم متمم قانون اساسى تصويب هر قانون خلاف قرآن را از قانونيت انداخته است و الا ما لنا و القانون؟» (36)

پى نوشت ها

: 1. حسين بشيريه، تاريخ انديشه هاى سياسى در قرن بيستم، نشر نى، تهران،1376، ص16. 2. خواجه نصير الدين طوسى، اخلاق ناصرى، به تصحيح و تنقيح: مجتبى مينوى و على رضا حيدرى، خوارزمى، تهران، 1369، صص 41 - 40. 3. نگارنده در جاى ديگرى به تفصيل از انديشه سياسى حضرت امام(ره) سخن گفته است. ر. ك، به: نجف لك زايى، امام خمينى: احياگر انديشه حكومت اسلامى، مجله حضور، دوره دوم، شماره نهم. همچنين ر. ك، به: نجف لك زايى و منصور ميراحمدى، زمينه هاى انقلاب اسلامى ايران، نشر ائمه، قم،1377، فصل مربوط به انديشه سياسى امام خمينى (ره). 4. آنچه با عنوان «ولايت فقيه» و «حكومت اسلامى» چه به صورت درس ها و چه در شكل ترجمه آن، منتشر شده است، همان مباحثى است كه در كتاب البيع آمده است. براى مطالعه منظومه انديشه و تفكر امام خمينى، منبعى كه اخيرا از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار منتشر شده از كارآيى بالايى بر خوردار بوده و به محققين مدد زيادى مى رساند. مشخصات اثر مذكور از اين قرار است: آيين انقلاب اسلامى (گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى)،

ص: 3490

مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، تهران،1373. براى يك بررسى توصيفى - تحليلى از انديشه سياسى امام خمينى مى توانيد مراجعه كنيد به: كاظم قاضى زاده، انديشه هاى فقهى - سياسى امام خمينى، مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهورى، تهران،1377. 5. امام خمينى، كشف الاسرار، (بدون مشخصات)، ص187- 186. 6. اشاره به تشكيل مجلس مؤسسان و تغيير سلطنت از سلسله قاجاريه به پهلوى ها است، كه با تغيير قانون اساسى مشروطه به انجام رسيد. 7. كشف الاسرار، پيشين، ص 185. 8. صحيفه نور، ج 4، ص206. 9. كشف الاسرار، پيشين، ص186. 10. همان، ص187. 11. همان، ص 188. 12.آيه الله العظمى امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، (ترجمه مبحث و لايت فقيه از كتاب البيع)، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران،1369، ص 20. 13. همان، ص23. 14. همان، ص 24. 15. همان، ص33. 16. همان، ص33. 17. صحيفه نور، ج 20، ص 171. 18. سيد حميدروحانى، بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، انتشارات راه امام: تهران1359، ص157- 156. 19. سيد على قادرى، امام خمينى در پنج حوزه معرفت سياسى، ارائه شده در مجموعه مقالات «انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن» از انتشارات معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، قم، 1374، ج 1. همچنين نگارنده در جاى

ص: 3491

ديگرى به تفصيل نظريه آقاى قادرى را مورد بررسى داده است. ر.ك، به: نجف لك زايى، منطق تحول در انديشه و عمل سياسى امام خمينى(ره)، منتشر شده در مجموعه سى مقاله پژوهشى پيرامون انقلاب اسلامى ايران با عنوان جرعه جارى، به اهتمام: على ذوعلم، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، تهران،1377، صص87- 67. 20. كاظم قاضى زاده، انديشه هاى فقهى - سياسى امام خمينى، پيشين، ص159. 21. سيد عبدالامير نبوى، تطور انديشه امام خمينى، فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(ع)، شماره6 و7، صص 131 - 130. 22. همان، ص 131. 23. همان، ص 132. 24. اكبر گنجى، دو قرائت امام خمينى از نظريه ولايت فقيه: دولت دينى و دين دولتى، مجله كيان، شماره 41، ص 18. 25. نجف لك زايى، انديشه سياسى محقق سبزوارى، قسمت اول، مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع) قم،1377، صص86- 57 .(منتشر نشده). نيز ر.ك، به: منطق تحول در انديشه و عمل سياسى امام خمينى، به قلم نگارنده، پيشين، صص81 - 79. 26. براى مطالعه انديشه محقق سبزوارى ر.ك، به: انديشه سياسى محقق سبزوارى، پيشين و براى مطالعه انديشه سياسى آيةالله نائينى ر.ك به: تنبيه الامه و تنزيه المله، با مقدمه و پاورقى هاى آيه الله سيد محمود طالقانى( بدون مشخصات). 27. حديث ولايت (مجموعه سخنان و فرمايشات مقام معظم رهبرى، حضرت آيةالله خامنه اى حفظه

ص: 3492

الله)، گرد آورى: دفتر مقام معظم رهبرى، ج 1، ص 4. 28. همان، ص 24. 29. صحيفه نور، ج 21، ص 61. 30. همان، ص 98. 31. تطور انديشه سياسى امام خمينى، پيشين، ص123. 32. صحيفه نور، ج 21، ص47. 33. صحيفه نور، ج16، ص 211. 34. صحيفه نور، ج 20، ص 170. 35. كشف الاسرار، صص 226- 225. 36. نهضت امام خمينى، پيشين، ج 1، ص 162.

ص: 3493

جامعيت شخصيت امام خمينى رحمه الله

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 42 اراكى، محسن

چكيده:

در اين مقاله، نويسنده محترم در آستانه فرا رسيدن رحلت جانگداز حضرت امام خمينى رضى الله عنه ، در نگاهى كوتاه شخصيت ايشان را در ابعاد مختلف بويژه بعد فقهى، سياسى و عرفانى مورد بررسى قرار داده است. به اعتقاد نويسنده حضرت امام رضى الله عنه از جهت جامعيت و كمال، پس از انبياى الهى و ائمه معصومين، بى شك از شخصيتهاى نادر بلكه بى نظير بوده اند كه مانند اجداد طاهرين خود، اوصاف و كمالات به ظاهر متضاد را در خود يكجا داشتند و نيز در رشته هاى گوناگون از جمله فقه و فلسفه، عرفان و سياست، از بهترين هاى زمان خود بودند. جامعيت، به معناى برخوردارى شخصيت از كمالات و صفاتى است كه در شرايط معمولى فراهم آمدن آنها در يك شخصيت واحد، دشوار و نادر است و از اين رو، متضاد و غير قابل اجتماع به نظر مى رسند. تضاد صفات كمالى به دوگونه است: تضاد كيفى و تضاد كمى. مقصود از تضاد كيفى، تضاد ناشى از نوع صفات است. مثلا عبادت با شجاعت و يا سخاوت با حسابگرى و حكمت در مصرف، به نظر غير قابل جمع مى رسد؛ دليل آن كيفيت هر يك از اين دو خصلت است؛ زيرا عبادت، آرامش را مى طلبد و سخاوت، بخشندگى

ص: 3494

بدون قيد را؛ در حاليكه شجاعت، جنبش و حركت را و حكمت و حسابگرى، قيد و بند در مصرف را ايجاب مى كند كه به نظر نخستين اجتماع اين دو حالت مختلف در ظرف واحد ناممكن جلوه مى كند. مقصود از تضاد كمى، تضادى است كه از كثرت و فراوانى مقدار، با توجه به محدوديت گنجايش موصوف كه ظرف نفس آدمى است ناشى مى گردد. آدمى هرچه باشد ظرفيست كه به زمان و مكان محدود است و محدوديتهاى ديگرى از نواحى و جهات گوناگون، بطور معمول آدمى را احاطه مى كند. اين محدوديتها خواه ناخواه گنجايش ظرفيت نفس بشر را محدود مى كند: به همين جهت از امكان محدودى در رابطه با دستيابى به صفات كمالى و تواناييهاى ارزشى مثبت، برخوردار است. از سوى ديگر تضاد كيفى صفات كمالى نيز مراتبى دارد. تضاد در ميان صفات كمالى گاهى در حدى از شدت است كه اجتماع دو صفت را كاملا غير ممكن مى كند و گاهى نيز تضاد در حدى از شدت است كه اجتماع دو صفت را على رغم امكان آن، به حد بالايى از ندرت و كاستى مى رساند؛ تا آنجا كه امكان اجتماع آن دو صفت، منحصر به افراد معدودى مى شود كه گاهى از انگشتان يك دست نيز كمترند. گاهى تضاد ميان دو صفت كمالى در

ص: 3495

اين حد از شدت نيست؛ بطورى كه افراد بيشترى امكان دستيابى به دو صفت را مى يابند. و از ديگر سوى، تضاد كيفى، گاهى نوعى است و گاهى صنفى. تضاد نوعى آن است كه هر يك از دو صفت در تمام حقيقت ذات خود، از يكديگر جدا و بيگانه باشند؛ نظير آن كه يكى از دو وصف، مربوط به عالم ذهن و معنا باشد و وصف ديگر مربوط به عالم جسم و اعضا. مثلا دانشمندى و تحقيق، وصفى است ذهنى و روحانى، كه معمولاً با فعاليت گسترده اجتماعى و سياسى، قابل جمع نيست. هر يك از اين دو صفت با ديگرى تمايز بنيادين دارد. دانشمندى، بيشتر وصف فكر و روان است در حاليكه فعاليت گسترده اجتماعى و سياسى، بيشتر وصف تن و حالت اندام جسم است. اگرچه هر حالت و وصفى، ريشه در جان و روح آدمى دارد؛ ولى به هر حال هر يك از اين دو وصف، از وصف ديگر جدا و متمايز است و صرف استعداد و نيرو در يكى از آنها، با صرف نيرو و استعداد در ديگرى قابل جمع نيست. تضاد صنفى، تضادى است كه طرفين آن، از امكان نسبى اجتماع برخوردارند. اختلاف آن دو با يكديگر، اختلاف جوهرى نبوده؛ بلكه تفاوت آن دو در اوصاف و

ص: 3496

اعراض است. نظير اختلاف دو دسته از معارف در دو رشته نزديك به هم، نظير: تاريخ و ادبيات كه جايگاه حصول هر دو، نفس آدميست و به دليل آن كه هر دو از رشته علوم نقلى هستند، تباعد زيادى با هم ندارند. تفاوت اين دو حالت معرفتى، تفاوتى عرضى است نه جوهرى. يكى از برجسته ترين خصائص شخصيتهاى معنوى، بالاخص انبياء و امامان معصوم عليهم السلام ، اجتماع صفات متضاد در آنها و به تعبيرى ديگر وحدت كثرتها يا جمعى شدن فردى است. اين كه كثرتها بتوانند در عين كثرت واحد باشند و در نتيجه تضاد و تقابل صفات از ميان برداشته شود، خصوصيت مردان خداست كه در اثر فناى در اراده و خواست خداى متعال، شخصيت آنان وصل به نامتناهى محض شود. اين عدم تناهى كه در اثر فناى در اراده حق حاصل مى شود، اين امكان را فراهم مى كند تا صفات متضاد در يك جا جمع شوند و شخصيتى واحد، مجمع صفات متضاد شود. شخصيت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سپس اميرالمومنين عليه السلام بارزترين نمونه اين دسته از شخصيتهاست. كثرتها در شخصيت آنها وحدت يافته و صفات بظاهر متضاد، در وجود آنها يك جا جمع شده است. از يك سو علم بى انتها و از سوى ديگر فروتنى بى حد و خفض

ص: 3497

جناح؛ از يك طرف شجاعت بى نظير و از طرف ديگر رقت قلب بى مانند و خاكسارى؛ از يك سو فرمانده پيروز جنگ بودن و از سوى ديگر بيشترين عبادتها و رقيق ترين مناجاتها را با خداى متعال انجام دادن؛ از يك طرف گريه هاى سوزناك نيمه شب و از يك طرف صلابت در جنگ و فرماندهى؛ از يك طرف قدرت رهبرى و مديريت و از طرف ديگر زهد و قناعت پيشه كردن؛ از يك سو در انديشه فقيران بودن، تا حدى كه خود را همسان فقيرترين رعاياى خويش قراردادن و از سوى ديگر در انديشه آباد كردن بلاد خدا بودن و تلاش بى مانند در جهت توليد كشاورزى يا فعاليتهاى ديگر اقتصادى داشتن، آنچنان كه از اميرالمومنين عليه السلام و ساير ائمه اطهار عليهم السلام در تاريخ به ثبت رسيده است. نمونه هاى جامعيت شخصيت رسول اكرم و امامان معصوم عليهم السلام بيش از آنست كه بتوان آنها را برشمرد. همين جامعيت شخصيت است كه در معيار عقل و ميزان شرع به اين بزرگ مردان صلاحيت و شايستگى رهبرى انسانها را بخشيده است؛ زيرا حقيقت رهبرى، تجلى كثرت جامعه در وحدت رهبر است. شخصيتى مى تواند رهبر شايسته اى باشد كه مظهر خوبيها و تواناييهاى جامعه اى باشد كه مى خواهد آن را رهبرى كند. رهبر لايق، جلوه گاه كمالات پراكنده

ص: 3498

افراد جامعه است. افراد هر جامعه اى جلوه كثرت آن جامعه هستند و رهبر، جلوه وحدت آن. رهبر، مركز اجتماع كثرتهاست و رهبر شايسته جلوه گاه خوبيها و كمالات و فضايل افراد جامعه است كه در وجود يك شخصيت، كه تجسم عالى آن فضيلتهاست ظهور و بروز پيدا مى كند. در عصر ما امام خمينى، مصداق بارز چنين شخصيتى بود و به همين دليل، مى توان ايشان را وارث بحق انبيا و امامان معصوم عليهم السلام برشمرد. در بعد علمى، مصداق بارز عالمى بودند كه در همه رشته هاى علوم اسلامى سرآمد است. در بسيارى از رشته هاى علوم اسلامى كه علاوه بر تضاد كمى، از نظر كيفى نيز متضاد بودند در مرتبه اى از احاطه و تسلط قرار داشت كه در عصر ما بى نظير يا كم نظير بود. ايشان در عين آن كه از برجسته ترين فقهاى عصر ما بودند تا آنجا كه بسيارى از فقها او را برترين فقيه عصر مى دانستند؛ در فلسفه نيز كه معمولا، با فقاهت در حد بالا به ندرت قابل جمع است، احاطه و تسلطى بى نظير داشت بلكه تا پيش از به راه افتادن حلقه درس فلسفى علامه طباطبايى در قم يعنى: دهه هاى اول و دوم قرن حاضر هجرى شمسى، عاليترين حوزه هاى درس فلسفى در قم، حوزه درس امام خمينى

ص: 3499

بوده است. حوزه درس فلسفه علامه طباطبايى عمدتا پس از دهه سوم، در حوزه علميه قم شكوفا شد و از آن زمان به بعد امام خمينى بيشتر به حوزه درس فقهى پرداخت و به تدريج حوزه درس فقهى امام خمينى، به برجسته ترين حوزه درس فقهى حوزه علميه قم تبديل شد. تا آنجا كه در دهه سوم و چهارم هجرى شمسى يعنى سالهاى بين 1320 تا 1340، حوزه درس فقهى امام خمينى از نظر تحقيق و عمق علمى، در زمره اولين حوزه هاى درسى، بلكه برترين حوزه درس فقهى حوزه علميه قم به شمار مى رفته است. از فلسفه و فقه كه بگذريم، در عرفان، بدون شك امام خمينى شخصيت اول حوزه علميه قم در قرن حاضر، بلكه شخصيت اول كليه مجامع علمى و عرفانى جهان اسلام به شمار مى روند. امام خمينى در زمينه عرفان نظرى و عرفان عملى، بى ترديد از نادرترين شخصيتهاى تاريخ اسلام است. تسلط ايشان در عرفان نظرى، از نوشته هاى ايشان كه از بالاترين مضامين عرفانى برخوردار هست آشكار است. شرح بر فصوص الحكم ابن عربى كه يكى از مهمترين شروح بر فصوص ابن عربى است، گواه روشنى بر بلند پايگى امام خمينى، در زمينه عرفان نظريست. شرح دعاى سحر و چهل حديث حضرت امام علاوه بر آن كه احاطه

ص: 3500

ايشان را بر عرفان نظرى نشان مى دهد، حكايت از اوج مرتبه عرفان عملى حضرت امام نيز دارد. سه خصوصيت بسيار ويژه در شخصيت عرفانى حضرت امام جلوه گر است كه در تاريخ عرفان اسلامى بسيار نادر، بلكه پس از امامان معصوم عليهم السلام تقريبا يا تحقيقا بى نظير است: 1 عرفان نظرى حضرت امام، آميخته با عرفان عمليست. بدين معنى كه در بين عرفا، اين اتفاق نادر است كه عارفى در صحنه زندگى، اين توفيق را يافته باشد كه مفاهيم عرفانى بالاى خود را با همان اوج در همه زمينه ها عينيت ببخشد. اگر دم از قيام لله و فناى فى الله مى زند، در عرصه زندگى فردى و اجتماعى خود نيز قيام للّه و فناى فى الله را نشان دهد. و يا اگر جهان و مافيها را جلوه ذات رب مى داند، در مرحله عمل نيز خود و حركات و سكنات خود را در محضر رب بداند و آنى از ذكر خداى متعال غافل نشود. قيامش براى خدا، سكوتش براى خدا، هجرتش براى خدا و به سوى خدا باشد. توكل و اعتمادش بر خدا باشد و در سياست، همانند عبادت، تنها براى خدا عمل كند. در خانه، همچون مسجد جز براى خدا كارى نكند. در راه خدا آماده جانبازى باشد و از زندان

ص: 3501

و شكنجه نهراسد. و اگر تا پاى اعدام برود، دست از راه و هدفش برندارد. در هنگام جنگ، در هر شرايطى اعتماد به خدا داشته باشد. جنگش براى خدا و صلحش نيز براى خدا باشد. در مسجد همان گونه باشد كه بر اريكه قدرت، و در منبر وعظ به همان اندازه الهى باشد كه در حماسه هاى توده برانگيز سياسى. 2 احاطه امام بر مبانى عرفان نظرى و عملى و توفيقى كه براى ايشان در عملى ساختن مفاهيم عرفانى حاصل شد ريشه در آشنايى ايشان با مبانى شريعت داشت. اساس و مبناى عرفان امام چه در بعد نظرى و چه در بعد عملى، شريعت خدا بود كه در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام بيان شده است. وى فقيهى اصولى و در حد اعلايى از توانايى فقهى و اصولى قرار داشت. عالم به حديث و بر متون احاديث تسلط كامل داشت. علوم نقلى را به خوبى فراگرفته و در همه آنها از احاطه و تسلط كافى بهره مند بود و بر تاريخ و سيره نبى اكرم و امامان معصوم عليهم السلام وقوف تام داشت؛ از اين رو عرفان حضرت امام را مى توان عميق ترين و اصيل ترين نمونه عرفان اسلامى دانست. به همين دليل بسيار ضرورى به نظر مى رسد كه اهل نظر و آشنايان با معارف الهى

ص: 3502

و عرفان اسلامى تحقيقات گسترده اى در زمينه عرفان امام خمينى انجام دهند؛ زيرا بدينوسيله مى توان به تصوير نسبتا جامعى از عرفان اصيل اسلامى دست يافت. بى شك عرفان حضرت امام كه در نوشته ها، گفتارها، شيوه زندگى و عملكرد سياسى و اجتماعى ايشان منعكس است، مى تواند جامع ترين تصوير عرفان اسلامى در زمان حاضر را ارائه كند. 3 قدرت بى نظير حضرت امام رضى الله عنه در جمع بين علم و سياست از يك سو و عرفان و سياست از سوى ديگر، از درخشانترين جلوه هاى جامعيت شخصيت حضرت امام است؛ كه نه تنها از عظمت شخصيت ايشان؛ بلكه علاوه بر آن، از جامعيت اسلام و كمال شريعت محمدى صلى الله عليه وآله كه در شخصيت آن امام بزرگ تجلى يافته بود حكايت دارد. اين كه يك انسان بتواند در زمينه پيچيده ترين مسائل عميق علمى، به بالاترين سطح دست يابد و در رشته هاى گوناگون علمى، نظريات برجسته و مورد توجه عالمان و انديشمندان آن فن را ارائه دهد و در عين حال، رهبر سياسى و اجتماعى فعال و دگرگون سازى باشد، كه بتواند بزرگترين انقلاب سياسى و اجتماعى عصر خود را رهبرى كند، و در همه مسائل سياسى و اجتماعى در هر گامى، مردم را رهبرى كند و آنان را طى يك دوره طولانى انقلاب، به مرحله پيروزى برساند

ص: 3503

و پس از آن نيز در سختترين شرايط اجتماعى و سياسى بتواند با موفقيت قابل تحسينى اداره امور كشور را از مسير سخت توطئه ها و محاصره هاى سياسى، نظامى و اقتصادى، و از گردنه سخت جنگ 8 ساله عبور دهد و در تمام اين زمينه بتواند با توفيق كم نظيرى همراه باشد. اين حقيقت، بى شك يكى از شگفت انگيزترين حقايق تاريخ به شمار مى آيد و از اصالت و استوارى دين و مكتبى حكايت مى كند كه چنين شخصيتى با تمام وجودش انعكاسى از تعاليم، آرمانها و ارزشهاى آن بود. در بعد عملى نيز جامعيت شگفت انگيز حضرت امام، شخصيت او را به الگوى بى نظير كمال و وارستگى تبديل كرده بود. از يك سو در زمينه زهد و دنياگريزى پيشتاز بود. زهد ايشان چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد. او در اوج رياست و قدرت، همچون فقيرى تهيدست زندگى مى كرد. خوراك و پوشاك و مسكن او از افراد عادى مردم ساده تر بود و اصرار بسيار زيادى بر ساده زيستى و زهد و قناعت مى ورزيد؛ كه در اين زمينه مطالب بسيار از ايشان مشاهده و نقل شده است. در عين زهد و دنياگريزى هميشه از احوال جامعه خويش و ساير جوامع با خبر و بر مشكلات اجتماعى و سياسى مردم خويش و ساير ملتها

ص: 3504

بخوبى واقف و آگاه بود. همواره در انديشه مستضعفان و محرومان بود و از مشكلاتى كه براى مظلومين و محرومان، در سراسر جهان توسط مستكبران و ستمكاران به وجود مى آمد، احساس رنج و درد مى كرد. تصميم گيريهاى سياسى بموقع، سخنرانيهاى موثر و شورآفرين و اعلاميه هاى حساب شده و پر نفوذ ايشان، همگى نشانه اى از تشخيص دقيق شرايط سياسى و اجتماعى و آشنايى دقيق ايشان با روحيه ها و نيازها و مشكلات اجتماعى و سياسى و فرهنگى جامعه بود. در عين خويشتندارى و شكيبايى كم نظيرى كه در جريان حوادث سخت و فشارهاى هولناك سياسى و امنيتى كه بر ايشان وارد مى شد از خود نشان مى داد، در مواقع مقتضى و شرايط مناسب، در نقش يك رهبر خروشنده حماسى و خشمگين، نيرومندترين و كارسازترين ضربات را بر پيكر دشمن فرود مى آورد، و در همه صحنه هاى رويارويى با دشمنان گوناگون، اين خمينى بود كه با يارى خداوند و عزم آهنين و اراده پولادينش فاتح صحنه نبرد بود. در حاليكه در برابر قدرت پولادينش، قدرتى نظير ارتش نظامى تا دندان مسلح شاه، همانند كوه برفى در زير آفتاب داغ تابستانى ذوب مى شد، در همان حال، خود را در برابر مردم و در برابر قدرت لايزال حق متعال، حقير و ناچيز مى دانست. جلوه هاى شگفت آور كمالات انسانى

ص: 3505

و ابعاد گوناگون شخصيت امام خمينى بسيار بيش از آن است كه بتوان در اين گفتار كوتاه، حتى فهرستى از آن ارائه كرد. آنچه در اين نوشتار مورد نظر ماست تنها اشاره اى به جامعيت گسترده و ضرورت بازشناسى عميق، شخصيتى تاريخ ساز است كه بى شك در مسير رويدادها و تحولات اجتماعى و سياسى اكنون و آينده جامعه بشر، يكى از موثرترين و پر نقش ترين شخصيتهاست. شناختن ابعاد اين شخصيت بزرگ و آشنايى با افكار، انديشه ها و آرمانهاى او، آن هم با شيوه هاى علمى و تحقيقى، يكى از مهمترين وظايفى است كه خرد بر دوش پژوهشگران و انديشمندان عصر ما مى نهد و آنان را براى انجام هرچه دقيقتر و عميقتر آن فرا مى خواند. 1 مدرس حوزه و دانشگاه.

ص: 3506

جايگاه امنيت درانديشه سياسى اسلام و امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 ولي پور زرومي، سيد حسين ر ر مقدمه جمهورى اسلامى ايران نخستين حكومتى است كه در عصر جديد، داعيه پيروى و اعمال اصول اسلامى در سياست را دارد. پايه هاى اعتقادى اين حكومت، بر گرفته از تفسيرى خاص از اسلام مى باشد. به قول «فرد هاليدى»، انقلاب اسلامى ايران نخستين انقلاب در تاريخ جديد (پس از انقلاب كبير فرانسه در1789( مى باشد كه ايدئولوژى حاكم، شكل سازمان، اعضاى رهبرى كننده و هدفهاى اعلام شده آن، هم در ظاهر و هم در باطن، مذهبى بوده است. (1) نظام حاصل از اين انقلاب نيز كاملا بر پايه هاى ايدئولوژى اسلامى استوار گرديده است.بنابر اين، طرح مقولات در عرصه سياست و حكومت ج .ا.ا بدون ياد آورى و تبيين جنبه اسلامى آن، نامفهوم خواهد بود. بدين منظور، در ابتداى اين بحث تلاش مى شود تا جايگاه بحث امنيت در اسلام مشخص گردد و پس از آن، ديدگاههاى امام خمينى(ره) در خصوص اين مساله مورد بررسى قرار گيرد. ر مباحث مربوط به ديدگاه امام خمينى(ره) از آنجايى در ادامه بحث امنيت در اسلام مورد توجه قرار مى گيرد كه در واقع، انديشه هاى سياسى و حكومتى امام، باز تاب تفسير ايشان از سياست و حكومت در اسلام مى باشد. امام خمينى(ره) با

ص: 3507

توجه به ديدگاه ويژه اى كه در خصوص حكومت اسلامى داشتند و تمامى تلاش خود را در دوران مبارزات و استقرار نظام، صرف پياده نمودن آن نمودند، در زمينه مفاهيمى چون امنيت و منافع ملى نيز داراى تفسير مذهبى ويژه خود بودند. اين تفسير به طور همه جانبه، مباحث سياسى و حكومتى نظام را در دوران بيست ساله عمر آن مورد تاثير خود قرار داده است. با توجه به اين مساله طرح بحث امنيت در جمهورى اسلامى بدون فهم ديدگاه هاى امام ناقص خواهد ماند. لذا بررسى ديدگاه هاى كلى اسلام و انديشه هاى سياسى امام در اين خصوص مى تواند مقدمه اى براى ورود به بحث امنيت در جمهورى اسلامى ايران باشد. (2) ر نكته ديگرى كه در اين مقاله لازم به يادآورى است، مفهوم امنيت مى باشد. آنچه كه امروزه در مباحث سياسى، خصوصا در مباحث سياست خارجى، بيشتر مد نظر مى باشد، مفهوم «امنيت ملى» است نه فقط «امنيت» تنها.امنيت ملى از مفاهيمى است كه عمر چندانى در مباحث سياسى ندارد. ريشه آن به انقلاب كبير فرانسه بر مى گردد; زمانى كه براى اولين بار واژه هايى چون «ملى» و «مليت»، خلق شده و داراى تعاريف و محدوده هاى ويژه اى گشتند. تا امروز اين مفهوم دچار تحولات مختلفى شده است كه طرح آن در اين بحث مقدور نيست. (3) آنچه كه مى توان در اينجا به

ص: 3508

آن اشاره نمود، اين است كه امنيت ملى داراى دو بعد مى باشد: 1- بعد داخلى، 2- بعد خارجى. به رغم اينكه نمى توان در اسلام تعريف خاصى از امنيت ملى را جست جو نمود; ولى با معيار قرار دادن «مساله امنيت»، مى توان هم براى ابعاد داخلى آن و هم براى ابعاد خارجى آن، ديدگاه هاى مشخصى يافت. در بررسى آراى امام خمينى(ره) نيز در خواهيم يافت كه ايشان به گونه اى به هر دو جنبه از ابعاد ياد شده امنيت ملى توجه داشتند. براى جلوگيرى از اطاله كلام و بدون آنكه مبحثى مستقل در خصوص امنيت آورده شود، به اصل موضوع مى پردازيم. ر الف - بررسى ديدگاه اسلام: 1 - بررسى متون اسلامى بهترين راه شناخت ديدگاه اسلام راجع به مفهوم امنيت، رجوع به منابع اوليه اسلامى است. قرآن كريم اولين منبع احكام اسلامى است. قرآن، امنيت را يكى از اهداف استقرار حاكميت الله و استخلاف صالحان و طرح امامت مى شمارد. قرآن در اين باره مى فرمايد: ر «خدا به كسانى كه از شما بندگان (به خدا و حجت عصر«عج») ايمان آورد و نيكوكار گردد وعده فرمود كه (در ظهور امام زمان) در زمين خلافت دهد، چنانكه امم صالح پيامبران سلف، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را (كه اسلام

ص: 3509

واقعى است)بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمنى كامل دهد كه مرا به يگانگى بى هيچ شائبه شرك و ريا پرستش كنند(نور 55( و نيز احساس امنيت را از خصايص مؤمن معرفى مى كند:«اوست خدايى كه سكينت و وقار بر دلهاى مؤمنان آورد (فتح 4(. همچنين مداهنه با دشمن و روح سازش را منافى با امنيت مى داند.«پس تو (و امتت اى رسول) هرگز از مردم كافرى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند، پيروى مكن. كافران بسيار مايلند كه تو با آنها مداهنه و مدارا كنى (و معترض بتهايشان نشوى) تا آنها هم به نفاق با تو مدارا كنند» (قلم 8 و9( و تامين امنيت را از اهداف جهاد مى شمارد:«و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روى زمين بر طرف شود و همه را آيين دين خدا باشد.»(بقره193( و شهرى كه در آن امنيت باشد، از مثلهاى الگوهاى قرآنى است: «و خدا بر شما حكايت كرد و مثل آورد (تا گوش كرده و عبرت گيريد) مثل شهرى را (چون شهر مكه) كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود و اهلش در آسايش و اطمينان زندگى مى كردند و از هر جانب، روزى فراوان به آنها مى رسيد.»(نحل 4( (112) ر علاوه

ص: 3510

بر قرآن كريم، احاديث ائمه اطهار(ع) نيز در باب امنيت راهگشا مى باشند. حضرت على(ع) تامين امنيت در جامعه را از انگيزه هاى قيام صالحين و اهداف عاليه امام مى داند: ر «خدايا تو مى دانى آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياى ناچيز خواستن زيادت; بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين را به جايى كه بود، بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم، تا بندگان ستمديده ات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد.» (5) ر و نيز در عهدنامه مالك اشتر، ضمن تاكيد بر انعقاد پيمانهاى صلح براى تامين امنيت، پيشگيرى از عوامل تهديد كننده امنيت را نشان مى دهد: ر «و از صلحى كه دشمن، تو را بدان خواند و رضاى خدا در آن بود، روى متاب كه آشتى، سربازان تو را آسايش رساند. و از اندوه هايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند. زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتى بپرهيز كه بسا دشمن به نزديكى گرايد تا غفلتى يابد و كمين خود بگشايد... پس دورانديش شو و به راه خوش گمانى مرو.» (6) ر اصولا اسلام هر نوع ايجاد وحشت و هراس را در درون انسانهايى كه مرتكب خلافى نشده اند، ظلم و تجاوزى بس بزرگ تلقى مى كند. امنيت جان و مال و عمل

ص: 3511

و حقوق و آزاديهاى مربوطه، شخصيت و شرف و حيثيت و مسكن، از تاكيدات اسلام است; ضمن اينكه امنيت در اسلام، اختصاص به صالحان و افرادى دارد كه مرتكب خلافى نشده و در مسير انجام وظيفه اند و در مقام احترام به قانون هستند. و اما آنها كه در مسير خلافند و يا مرتكب بزه و جرم شده اند، به دليل ماهيت عملكردشان، از حق امنيت محرومند: «آنانكه ايمان به خدا آورده و ايمان خود را به ظلم و ستم نيالودند، در دو عالم ايمنى آنها راست.»(انعام 82( ر توجه به آيات و روايات ياد شده مى رساند كه اسلام از يك طرف وجود امنيت را در داخل بلاد اسلامى و حتى در درون فرد مسلمان ضرورى مى داند و از سوى ديگر، به جنبه خارجى امنيت در سرزمين هاى اسلامى توجه دارد و در همين راستاست كه مسلمانان را از مداخله و سازش با دشمن بر حذر مى دارد و در عين حال، به انعقاد پيمانهاى صلح عادلانه با دشمن تاكيد مى نمايد. ر از ديدگاه اسلام، حفظ و تامين امنيت از وظايف حكومت اسلامى است. به طورى كلى، حضرت على(ع) وظيفه حكومت را سه چيز اعلام مى دارد:1- اصلاح اهل 2- عمران بلاد3- حفظ ثغور. اصلاح اهل; يعنى ترقى و تعالى انسانها و نسلهاى آدمى. تكامل

ص: 3512

استعدادهاى نهفته در هر انسان، در زمره اين وظيفه مى باشد. عمران بلاد نيز توسعه و ترقى عمدتا مادى سرزمين اسلامى را مورد توجه قرار مى دهد. سومين وظيفه حكومت كه در اينجا مورد نظر است، حفظ ثغور يعنى حفظ مرزهاى كشور است. با توجه به مضمون روايت فوق، در حقيقت، روابط بين المللى وسيله اى در تحكيم و حفظ ثغور سرزمين است و مسؤولين بخشهاى ديگر اجرايى در اصلاح اهل و عمران بلاد مسؤوليت خود را بايد همگام با برنامه حفظ شؤون و ثغور بين المللى كشور اسلامى ايفاء نمايند. (7) ر 2 - رابطه امنيت و سياست خارجى مساله امنيت بدون توجه به مبانى سياست خارجى در اسلام ناقص خواهد ماند. اعتقاد كلى بر اين است كه اين آيين در همه زمينه ها از جمله نظام حكومتى، كه خود سياست خارجى را نيز شامل مى شود، نظر و برنامه دارد. قبل از پرداختن به اصول سياست خارجى اسلام، لازم است تا مفهوم «منافع ملى» يا «مصالح جامعه اسلامى» روشن گردد. همان طورى كه گفته شد، واژه هاى ملى و مليت، اصطلاحات نوينى هستند كه در عرصه روابط بين الملل ظهور كردند. اسلام دينى است فراگير، جهانى و هميشگى كه براى مرزهاى ملى ارزش ذاتى قائل نيست. به همين دليل، «حفظ منافع ملى» نمى تواند به عنوان اصل اوليه سياست خارجى اسلام ملحوظ

ص: 3513

گردد. به عبارت ديگر، در عرف بين المللى، مفاهيم مرز، حاكميت ملى و جمعيت و تابعيت تعاريف خاص خود را دارد كه در اسلام براى مفاهيم ياد شده، تعاريف ديگرى در نظر است. همچنين شالوده سياست خارجى در اسلام، بر قواعد الزام آور حقوقى در فقه استوار است و فقه براى بنيادهاى مليت، ارزش حقوقى قائل نيست; ضمن اينكه اصل حفظ منافع ملى، زير بنايى ترين و كلى ترين اصل سياست خارجى عرفى حاكم است. لذا، اصول ديگر تماما رنگ حفظ منافع ملى را به چهره دارد; لكن در فقه سياسى اسلام اصل ديگرى به نام حفظ دارالاسلام حاكم است كه اصول ديگر در پرتو آن رنگ مى گيرد. (8) با اين تفسير، امنيت ملى نيز در اسلام مفهوم خاصى پيداكرده. و كلمه امت به جاى واژه ملت مى نشيند و امنيت يك كشور اسلامى به امنيت كل جهان اسلام وابسته مى گردد. به عبارت ديگر، در برداشت اسلامى، امنيت امت اسلامى به جاى امنيت ملى و مصالح جامعه اسلامى، به جاى منافع ملى گسترش مى يابد. ر به هر تقدير، مى توان مبانى سياست خارجى در اسلام را در سه اصل كلى زير خلاصه نمود: (9) ر 1 - حفظ دارالاسلام در مقابل دارالحرب، دارالكفر و دارالمعاهد: در اسلام تمامى ارتباطات امنيتى - اقتصادى خارجى بايد در راستاى اين اصل تنظيم گردد.

ص: 3514

مسائلى از قبيل: حسن همجوارى، خريد و فروش تسليحات، تجهيز قوا، جهاد تدافعى، مناسبات سياسى، تجارى و اقتصادى با دول و سازمانهاى ديگر كه موجب امنيت و جلب حمايت ديگران و كمك به بشريت در جهت رسيدن به آرامش و همزيستى مسالمت آميز است، در زير مجموعه حفظ دارالاسلام جاى دارند. ر 2 - اصل دعوت: اصل دعوت در اسلام به خوبى مؤيد طرح تكاملى انسان به سوى حركت در جهت ايجاد امت واحده جهانى است و به اين ترتيب، خواستار بر قرارى پيوند ميان امنيت جامعه اسلامى با جوامع ديگر است. قرآن كريم مى فرمايد:«يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم». علاوه بر اسلام، تمامى مكاتب دينى و سياسى ديگر نيز به اصل دعوت اهتمام خاصى دارند. فلسفه وجودى بسيارى از ارتباطات نوين امروزى (راديوها،...) مبتنى بر اصل دعوت است. در ديدگاه اسلامى، اجتنات از اين اصل نه تنها دارالاسلام را با خطر اضمحلال مواجه مى سازد; بلكه عقوبت اخروى نيز در انتظار خواهد بود. اين اصل از چنان اهميتى بر خوردار بود كه جزء اولين وظيفه اجتماعى هر پيامبرى به شمار مى رفت. ر 3 - اصل نفى سبيل: اين اصل مبتنى بر اقتدار اسلام و اعتلاى آن بر ديگر مكاتب است. «الاسلام يعلوا و لايعلى عليه». به عبارت

ص: 3515

ديگر، ولايت كفار بر مسلمانان در اسلام جايز و پسنديده نيست. بر طبق اين اصل، اگر در معاهده اى (اقتصادى - امنيتى) حيثيت دارالاسلام لحاظ نشده باشد، آن معاهده ملغى مى باشد. ر با توجه به مبانى و اصول سياست خارجى اسلام، مشخص مى گردد كه اين مساله در چارچوب بنيانهاى ملى، منطقه اى، نژادى يا جغرافيايى محصور نمى ماند; بلكه رسالتى جهانى و پيام آن براى همه جهانيان است. از نظر اسلام، وضع موجود و حاكم بر سياست جهانى از قبيل حاكميت زور و محروميت ملل مستضعف مردود است. در واقع، هدف نهايى اسلام استقرار كامل ارزشهاى الهى در كل جهان است. بر اين اساس است كه نظام حكومت اسلامى از لحاظ آرمانى بايد خود را نسبت به تمام مسلمانان و محرومان جهان متعهد بداند. علاوه بر اين ديدگاه آرمانى، فلسفه جهاد در راه اسلام، راهگشاى بسيارى از مسائل در سياست خارجى حكومت اسلامى است. همان طورى كه قبلا ديديم، امر جهاد تدافعى در زير مجموعه اصل حفظ دارالاسلام آورده شد; بنابر اين، مهمترين فلسفه وجودى جهاد در چارچوب اين اصل قرار مى گيرد. ر 3 - رابطه قدرت و امنيت در مباحث سياسى و همچنين در عمل، مفهوم امنيت از مفهوم قدرت جدايى ناپذير است. در طول تاريخ، مساله قدرت ملل هميشه از طريق جنگها مورد آزمون قرار گرفته

ص: 3516

است. در مكتب اسلام توسل به جنگ و اعمال قدرت فقط براى دفاع از جان، مال، ناموس، مسكن، آزادى، استقلال و مرام ساير افراد ملت جايز است و اقدام به آن، چه در حالت تدافعى و يا در وضعيت آزادى بخش منوط به مفروض بودن تجاوز و هجوم و يا قصد به تهاجم و اقدام خصمانه از سوى دشمن است; ضمن اينكه مساله جهاد و آمادگى براى آن، يكى از وظايف و شؤون اصلى امامت است و انجام آن منوط به اجازه امام است. با ملاحظه اين اصل است كه اسلام غير از جهاد، اقسام ديگر جنگها را منسوخ كرده و فقط جنگى را مشروع و صحيح دانسته كه در راه خدا و به منظور رفع تعدى و تجاوز و تخطى باشد. پس مى توان استنباط نمود كه دكترين نظامى در اسلام ذاتا تدافعى است و نه سلطه جويانه و تهاجمى. با اين حال، اين اصل بدين مفهوم نيست كه در حكومت اسلامى به آمادگى قواى نظامى توجه نبايد شود. (10) در اينجاست كه مساله اهميت قدرت در اسلام مشخص تر مى گردد. در اسلام منشا قدرت و حاكميت، خداوند است و هيچ قدرتى نيز جز به خواست خدا و از جانب او وجود ندارد. به عبارت ديگر، هيچ صاحب قدرتى مستقلا در عالم

ص: 3517

وجود ندارد و همه قدرتها به موهبت الهى در سلسله مراتب ولايت و حاكميت پديد مى آيد. بر طبق اعتقادات تشيع، قدرت در حوزه ولايت تشريعى به ولى يا حاكم تفويض مى گردد و ولى مى تواند در تمام ابعاد اجتماعى، اعم از سياسى، نظامى، دينى اعمال قدرت كند. علاوه بر دارنده قدرت، در اسلام، كيفيت و كميت آن نيز بسيار مهم مى باشد. در اينجاست كه بحث قدرتمندى دولت اسلامى مطرح مى گردد. تاكيدات اصلى اسلام در زمينه قدرت، عمدتا شامل خصايص روحى و معنوى قدرت است. ايمان مؤمنين و عمل صالحين و علم مسلمين از مهمترين منابع قدرت در اسلام است. توجه به تاريخ صدر اسلام نيز گوياى چنين امرى است. در واقع جنگهاى پيامبر(ص) نشان مى داد كه قدرت لشگريان مسلمان در صدر اسلام نه در برترى اسلحه شان بود و نه در امتيازات سازمان; بلكه به برترى اخلاق و روحيه شان وابسته بود. تضعيف اين روحيه توكل در اواخر دوره حيات پيامبر(ص) بود كه خداوند مى فرمايد در حالى كه قبلا هر سرباز اسلام مى توانست در برابر ده سرباز كفر بجنگد، الآن فقط مى تواند در برابر دو سرباز آنها استقامت نمايد(انفال 66- 65(. به هر تقدير، اسلام به آمادگى دفاعى و نظامى مسلمين نيز براى حفاظت از امنيت امت اسلامى، تاكيد مى كند. قرآن در آيه اى سوره

ص: 3518

نساء مى فرمايد:«اى اهل ايمان! سلاح جنگ بر گيريد و آنگاه دسته دسته يا همه به يكبار متفق براى جهاد بيرون رويد.» اسلام با درك واقع بينانه اش از تزوير و تمهيدات سلطه گرانه حكومتهاى استعمارى و خودكامه، بر ضرورت تحكيم و تقويت استعداد و قدرت نظامى مسلمانان تاكيد بسيار دارد:«واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و اخرين من دونهم لاتعلمونهم الله يعلمهم». ر توجه به عامل قدرت براى حكومت اسلامى محصور به ديدگاههاى قرآنى و ائمه اطهار نيست. متفكران اسلامى نيز در اين مساله غور و بررسى نموده اند. از جمله كسانى كه شايد بيشتر از همه متفكران مسلمان در باب مساله قدرت انديشه كرده باشد، ابن خلدون است. وى تا حدى بر خلاف اكثر متفكرين قديم اسلامى كه بيشتر به دنبال تشريح آرمانهاى اسلامى بوده اند، واقع بينانه تر و عينى تر با مسائل اسلامى بر خورد كرده است. شايد اين بدليل روش شناختى خاصى است. كه ابن خلدون انتخاب كرده بود و آن، نظريه پردازى بر حسب عينيات علوم اجتماعى بود. به هر تقدير، در نزد ابن خلدون، دولتى مى تواند موجب تامين خود و جامعه خود باشد كه اولا خودكامه باشد و ثانيا هر نوع اختلالى را در درون نظام، به سادگى از بين ببرد. عصبيت بالاى دولت، روحيه

ص: 3519

جوش و خروش و جهانگيرى و غلبه، حميت جمعى و دفاع مشترك، تعداد زياد كارگزاران، جمعيت زياد، وسعت قلمرو و خاك، رفاه و توانگرى، رابطه متقابل بين دولت و مردم، كسب آداب و سنن، باج و خراج ستانى دولت و تمدن سازى، از ويژگيهاى دولت قدرتمند در نظر ابن خلدون است; ضمن اينكه نداشتن عصبيت و روح يادگيرى، كمى حد و ثغور، تعارض بين سلطان و دربار در اداره جامعه و نداشتن نيروى نظامى قوى براى مقابله با تهاجمات، از ويژگيهاى دولت ضعيف مى باشد. (11) ر ب - بررسى ديدگاه امام خمينى(ره): ديدگاههاى امام(ره) در رابطه با مسائل سياسى از جمله در مورد مساله امنيت، در چارچوب اسلام و تفسير فقهى آن مى گنجد. بر اين اساس چندان نمى توان تفاوت مشخصى را ميان ديدگاههاى اسلامى و امام(ره) جست و جو كرد. فقط مسائل جديدى وجود دارند كه به مقتضاى زمانه در انديشه سياسى امام(ره) مطرح مى باشند; ضمن اينكه اين مسائل نيز حاصل برداشت از منابع سنتى اسلام است. همان طورى كه گفته شد بررسى ديدگاههاى امام(ره) از آنجايى لازم است كه اصول حكومت ج.ا.ا بر گرفته از تفسيرى است كه ايشان از اسلام مى نمايند. علاوه بر اين تاريخ سياسى انقلاب اسلامى و ج.ا.ا بدون در نظر گرفتن رهبرى امام(ره) بى مفهوم

ص: 3520

خواهد بود. ر 1 - معادله امنيت نظام يا امنيت امت بنا به برداشت امام(ره)، نه تنها امنيت مردم مسلمان و امنيت كشور و امنيت حكومت جمهورى اسلامى ايران از هم جدا نبوده; بلكه مرتبط با امنيت و منافع ديگر مسلمانان جهان نيز هست. بنابر اين ديدگاه، همانند تفسير اسلام، مفهوم امت جايگزين مفهوم ملت مى گردد و امنيت ايران به امنيت كل جهان اسلام وابسته مى شود. البته اين ديدگاه، بيانگر آرمانهاى امام(ره) است كه بايد كم كم به سوى آن حركت نمود. بر طبق همين آرمانها بود كه ايشان معتقد بودند، هر قدرتى كه خاستگاهش «دولت - كشور» باشد; يعنى صرفا به عنصر مليت توجه نمايد، الزاما به تعقيب منافع ملى مى پردازد و از نظر تاريخى، همين امر سبب شد تا بخش عمده اى از مسائل جهان اسلام در قالبهاى ملى، نژادى و منطقه اى مطرح شود. ايشان بر اين باور بودند كه قدرت بر خاسته از اين خاستگاه نمى تواند در مقابل قدرت ناشى از بلوك سياسى و فرهنگى غرب دوام آورد. (12) تمايز ميان امت و ملت در ديدگاه امام(ره) از لحاظ آرمانى منجر به اين نتيجه مى شد كه ايشان، امنيت مكتب را برتر از امنيت مملكت بدانند:«اگر آمريكا بريزد و ما را از بين ببرد، من به نظرم خيلى چيزى نيست، البته

ص: 3521

عظيم است; اما از او عظيم تر شكست در مكتب است.» (13) اين تفسير آرمانى از امنيت، مانع از آن نمى شود كه امام(ره) حفظ ج.ا.ا را از اهم واجبات بشناسند:«الآن جمهورى اسلامى يعنى اسلام و اين، امانتى است بزرگ كه بايد از آن حفاظت كنيد.» (14) و يا در موردى ديگر مى گويند:«اگر ايران شكست بخورد، مستضعفين شكست خورده اند.» (15) ايشان مى گويند: ر «مساله حفظ نظام جمهورى اسلامى در اين عصر و با وضعى كه در دنيا مشاهده مى شود و با اين نشانه گيرى هايى كه از چپ و راست و دور و نزديك نسبت به اين مولود شريف مى شود; از اهم واجبات عقلى و شرعى است... حفظ جمهورى اسلامى، يك واجب عينى است... از نماز اهميتش بيشتر است.» (16) ر مساله اهميت حفظ نظام بود كه نهايتا در قبول قطعنامه 598 توسط امام(ره) تاثير بسزايى داشته است. ايشان در اين مورد مى گويند: ر «و اما در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتا مساله بسيار تلخ و ناگوارى براى همه و خصوصا براى من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراى آن مى ديدم; ولى به واسطه حوادث و عواملى كه از ذكر آن فعلا خوددارى مى كنم... با قبول

ص: 3522

قطعنامه و آتش بس موافقت نموده و در مقطع كنونى آن را به مصلحت انقلاب و نظام مى دانم.» (17) ر 2 - ابزارهاى تامين امنيت حفظ نظام از ديدگاه امام(ره) منوط به رعايت بسيارى از مسائل از سوى حكومت اسلامى و مردم است. وحدت داخلى، حضور و پايدارى ملت در صحنه، اتحاد در روش و حركت در كليت سياست مورد قبول اسلام، احساس مسؤوليت روحانيون، متعادل و بهنگام بودن، تلاش مسلمانان و مستضعفان جهان براى حفظ ج.ا.ا، آمادگى براى دفاع همه جانبه، حفظ نظم و رعايت سلسله مراتب در نيروهاى نظامى و انتظامى، وحدت ارتش و سپاه، عدم سوء استفاده از آزادى و جلوگيرى از هرج و مرج، جلوگيرى از اشاعه تفرقه ميان اهل سنت و شيعه، از جمله سفارشاتى بود كه امام(ره) براى حفظ امنيت نظام، مورد تاكيد خود قرار مى دادند. امام(ره) به نقش سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كه پس از بر پايى ج.ا.ا تاسيس شد، براى تامين امنيت كشور بسيار تاكيد مى كرد. ايشان در جمع اعضاى سپاه شرق تهران مى گويند:«...شما در اين انقلاب اسلامى و در اين نهضت اسلامى، سهم بسزايى داريد. شما حفظ امنيت منطقه را كرديد...» (18) و در سخنرانى ديگرى مى گويند: ر «حفظ استقلال و امنيت و بقاى جنبه هاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى هر كشور، مستقيم يا

ص: 3523

غير مستقيم وابسته به قواى انتظامى ارتش، ژاندارمرى و شهربانى آن است و در كشور ما كه در حال انقلاب به سر مى برد، در كنار قواى انتظامى، پاسداران انقلاب نيز موجود و به حفاظت انقلابى اشتغال دارند و بايد ملت محترم با تمام قوا كوشش در حفظ اين قواى انتظامى و فعال نمايند...» (19) ر علاوه بر موارد داخلى فوق، سير نظام به طرف استقلال و خودكفايى نيز از جمله اهداف امام(ره) براى حفاظت از نظام ج.ا.ا مى باشد. تجربه طولانى امام(ره) در تاريخ سياسى كشور و ملاحظه نقض حاكميت ايران توسط قدرتهاى بزرگ از طرق مختلف، باعث شده بود تا همواره امام (ره) از نفوذ و سلطه بيگانگان به نظام و بلاد اسلامى واهمه داشته باشند. به همين دليل، استقلال واقعى نظام از بيگانگان، سهم والايى در تفكرات حكومتى ايشان داشت. مفهوم استقلال در نزد ايشان، در مقابل مفهوم وابستگى قرار داشت و روى پاى خود ايستادن از جمله تاكيدات امام(ره) براى حكومت اسلامى بود. ايشان مى گويند: ر «اگر ما مسامحه بكنيم و وابسته به خارج باشيم، اين وابستگى اقتصادى به خارج قهرا وابستگى سياسى مى آورد; قهرا وابستگى اجتماعى مى آورد و ما همان اسيرها خواهيم بود كه بوديم و بر ما همانان حكومت خواهند كرد كه كردند.» (20) ر و در جاى

ص: 3524

ديگر مى گويند: ر «...اگر شما بخواهيد استقلال پيدا بكنيد و آزادى حقيقى پيدا بكنيد، بايد كارى بكنيد كه در همه چيز خودكفا باشيد، مستغنى باشيد. كشاورز بايد كارى بكند كه ديگر ما احتياج گندمى به خارج نداشته باشيم. دانشگاهى بايد كارى بكند كه....» (21) ر رمز استقلال و رفع وابستگى كشور به خارج از ديدگاه امام(ره) در گرو اسلام است: «اسلام است كه ما را مستقل مى كند... اسلام براى ملت ما تمام آزاديها و استقلال را فراهم مى كند...» (22) از ديدگاه امام(ره)، اسلام مهمترين عامل قدرت براى مسلمين است. به اين ترتيب، مى توان گفت كه در نزد امام(ره) رابطه ميان مساله قدرت و امنيت نيز يك رابطه مستقيم است. اما همانند برداشت اسلامى در نزد امام(ره) اين قدرت بيشتر داراى جنبه هاى معنوى است. امام(ره) به رغم اينكه روى مسائل نظامى - دفاعى نظام، به عنوان عوامل تامين كننده نظم و امنيت تاكيد دارند; ولى در كل همانند ديدگاه اسلامى، قدرت حقيقى در نزد ايشان از آن خدا و اسلام است. به همين خاطر است كه رجوع به اين منابع قدرت از تاكيدات مكرر ايشان است: «رهايى مسلمين در گرو بازگشت به قرآن است.» (23) ; «شما ملت شجاع ثابت كرده ايد كه اين تانكها و مسلسلها و سر نيزه ها زنگ زده است و با

ص: 3525

اراده آهنين ملت نمى تواند مقابله كند.» (24) در جايى در خصوص بيگانگان شرق و غرب مى گويد: ر «اشتباهشان در همين است كه خيال مى كنند زيادى جمعيت و زيادى اسلحه، كار انجام مى دهد و نمى دانند كه آن چيزى كه كار انجام مى دهد، بازوى قوى افراد است. افراد كم با بازوان قوى و قلب مطمئن و قلب متوجه به خداى تبارك و تعالى و عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، اينهاست كه پيروزى مى آورد. پيروزى را شمشير نمى آورد، پيروزى را خون مى آورد.» (25) ر در واقع تاكيدات امام(ره) روى مسائلى چون: آگاهى ملتها، وحدت كلمه، ارجحيت حيات روحانى و مذهبى بر حيات مادى و دنيوى، اصلاح و استقلال فرهنگى و روحيه ايمانى نشان از نقش برتر عوامل معنوى قدرت بر عوامل مادى آن در ديدگاههاى ايشان دارد. ر 3 - بسط امنيت نظام به امنيت جهان اسلام تا اينجا مشخص شد كه بر طبق نظر امام(ره) حفظ امنيت نظام ج.ا.ا بر مسائل ديگر ترجيح

ص: 3526

داشته و هيچ موضوعى برتر از آن قرار ندارد. در واقع به نظر ايشان، در حال حاضر نظام ج.ا.ا قلب جهان اسلام است و كار خون دهى و تغذيه امت مسلمان را بر عهده دارد و اگر اين قلب از كار بيفتد، كل بدنه جهان اسلام در خطر مرگ قرار خواهد گرفت. با همه تاكيداتى كه امام(ره) روى اصل حفظ نظام ج.ا.ا مى كنند; اما اين مساله مانع از طرح ارتباط ميان امنيت ايران با امنيت جهان اسلام نمى شود. اگر اعتقاد به حفظ نظام ج.ا.ا را در قالب اصل اسلامى «حفظ دارالاسلام» قرار بدهيم، اصل دفاع از مسلمانان و مستضعفين جهان و دعوت آنها به اسلام حقيقى و قيام عليه حكومتها كه در قالب كلى «صدور انقلاب» جاى مى گيرند و همچنين سياست نه شرعى و نه غربى امام(ره) را بايد به ترتيب در راستاى پيروى و اجراى اصول «دعوت» و «نفى سبيل» كه به عنوان اصول سياست خارجى اسلام مطرح مى باشند، بدانيم. نگاه وسيع امام(ره) در همه زمينه ها از جمله در زمينه دفاع از محرومان و مستضعفان و فقر ستيزى و بر قرارى عدالت اجتماعى، به طور طبيعى ايجاب مى كند كه ايشان اين مساله را بسيار فراتر از داخل مرزهاى ايران و حتى فراتر از جهان اسلام مطرح كنند. ايشان معتقدند

ص: 3527

راهى كه انتخاب كرده اند «آن روز به كمال مى رسد كه مستضعفين جهان از زير بار مستكبرين خارج بشوند.» (26) امام(ره) در اين زمينه تا آنجا پيش مى روند كه تشكيل جبهه قدرتمند اسلامى - انسانى (وسيعتر از جهان اسلام) براى سرورى پا برهنگان جهان را توصيه نموده و ضمن معرفى ج.ا.ا به عنوان پناهگاه هميشگى مسلمانان جهان، آمادگى اين نظام اسلامى را براى تامين نيازهاى سربازان اسلام اعلام مى نمايند. (27) ر اعلام آشكار حمايت همه جانبه از نهضتهاى آزادى بخش به عنوان مصاديق بارز مستضعفين جهان تا ريشه كن شدن كفر و رسيدن آنها به حقوق حقه خود (28) ، هر چند بر اساس معيارهاى رايج در سياست خارجى كشور اقدامى غير عادى است; ولى امام(ره) بارها به اين نكته پافشارى كردند و آن را به عنوان سياست اصولى نظام جمهورى اسلامى مطرح نمودند و مهمتر آنكه، دعوت از مسلمانان براى پيروى از اصول تصاحب قدرت در جهان را اقدامى لازم مى دانستند: ر «من به صراحت اعلام مى كنم كه جمهورى اسلامى با تمام وجود براى احياى هويت اسلامى مسلمانان در سراسر جهان سرمايه گذارى مى كند و دليلى هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروزى از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكنند و جلو جاه طلبى و فزون طلبى صاحبان قدرت و پول

ص: 3528

و فريب را نگيرد. ما بايد براى پيشبرد اهداف و منافع ملت محروم ايران برنامه ريزى كنيم. ما بايد در ارتباط با مردم جهان و رسيدگى به مشكلات و مسائل مسلمانان و حمايت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماييم و اين را بايد از اصول سياست خارجى خود بدانيم.» (29) ر امام(ره) در رابطه با صدور انقلاب مى گويند: ر «ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجى و بين المللى اسلامى مان بارها اعلام نموده ايم كه در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهان خواران بوده و هستيم، حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعه طلبى و تفكر تشكيل امپراطورى بزرگ مى گذارند از آن باكى نداريم و استقبال مى كنيم. ...ما درصدد خشكانيدن ريشه هاى فاسد صهيونيسم، سرمايه دارى و كمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهايى را كه بر اين سه پايه استوار گرديده اند، نابود كنيم و نظام اسلام رسول الله(ص) را در جهان استكبار ترويج نماييم و دير يا زود ملتهاى آينده شاهد آن خواهند بود.» (30) ر سياست نه شرقى و نه غربى امام(ره) نيز كاملا در جمله فوق نهفته است. در اين رابطه امام(ره) همچنين مى گويند: «ما مسلمانيم و شرق و غرب برايمان مطرح نيست. دولت اسلامى

ص: 3529

ما آزاد و مستقل خواهد بود. ما نه به سوى غرب و نه به طرف شرق گرايش نخواهيم داشت و مى خواهيم يك جمهورى بى طرف و غير متعهد باشيم.» (31) ر به اين ترتيب، روشن گرديد كه ديدگاههاى امام(ره) در خصوص امنيت، داراى دو ويژگى كاملا جداى از هم مى باشد; از يك طرف، از جنبه آرمانى امنيت جهان اسلام و امت مسلمان براى امام(ره) بيش از هر چيز ديگر مهم مى باشد و همانند ديدگاههاى كلى اسلامى در جست و جوى درنورديدن مرزهاى ملى است و در اين راه، مخالفت با جهان غير مسلمان و زورگو كاملا شبيه الگوهاى انقلابى صدر اسلام است و كمتر با مرامهاى ديپلماتيك فعلى سازگارى دارد و از سوى ديگر، حفظ نظام ج.ا.ا از اهم واجبات تلقى مى شود. البته حفاظت از اين نظام نيز در راستاى حفاظت كلى امت اسلامى است و بيشتر داراى ماهيت ايدئولوژيكى و مكتبى است تا ملى; چرا كه بر طبق نظريات آرمانى امام(ره) مرزهاى ملى ارزش خاصى ندارند و وحدت جهان اسلام، مقصد نهايى وى در ايده آلهاى سياست خارجى است. به اين ترتيب، مفهوم «امنيت ملى» به معناى خاص كلمه در نظريات امام(ره) چندان رنگى ندارد و به جاى آن، امنيت نظام و جهان اسلام در ولويت خاصى قرار دارد. ر خلاصه و نتيجه گيرى:

ص: 3530

براى فهم بيشتر و رسيدن به نتايج بهتر، در اينجا لازم مى دانيم تا ميان مباحث گذشته و برداشتهاى مختلف از امنيت ملى، مقايسه مختصرى انجام دهيم. در رابطه با مفهوم امنيت ملى، تا به حال بر داشتهاى متفاوتى شده است. به طور كلى مى توان سه برداشت مختلف از اين مفهوم را در روابط بين الملل برشمرد: ر 1- رئاليستى; ر 2- ايده آليستى; ر 3- انتر ناسيوناليستى. (32) در برداشت «رئاليستى»، واحد «دولت - ملت» به عنوان يك اصل در نظر گرفته مى شود و صحنه روابط بين الملل چيزى جز رقابت ميان واحدهاى مختلف براى تامين امنيت و پيشبرد منافع ملى نمى باشد. در اين مفهوم، دولتها چاره اى جز تلاش براى بر خوردارى بيشتر از قدرت و توانايى ملى در برابر رقيبان ندارند; لذا رابطه ميان «امنيت و قدرت» رابطه اى هميشگى و مستقيم است. در اين معادله، امنيت يكى، ناامنى ديگرى و بر عكس، ناامنى يكى، امنيت ديگرى تلقى مى شود. در برداشت «ايده آليستى» كه متاثر از انديشه هاى كانت مى باشد، امنيت ملى «نه توانايى يك ملت»; بلكه «نبود تهديد و وجود تامين» تعريف مى شود. به عبارت ديگر، در اينجا، امنيت ملى به فقدان ترس از به خطر افتادن ارزشهاى حياتى معنا مى گردد. طرفداران اين برداشت، خواهان ايجاد جامعه اى جهانى هستند كه در آن، همكارى براى تحقيق

ص: 3531

آرمانهاى مشترك بشرى، جاى رقابتها را مى گيرد. بر حسب اين ديدگاه، افراد جامعه بشرى به جاى دولتهاى ملى، به عنوان يك اصل در روابط بين الملل نقش بازى مى كنند و مرزبندى هاى ملى، غير واقعى و اعتبارى مى باشند. لذا ر نهايتا در مورد برداشت «انتر ناسيوناليستى» از امنيت ملى، بايد گفت كه اين برداشت، امنيت را تنها با وجود همكارى ميان واحدهاى ملى امكان پذير مى داند. طرفداران اين نظريه، دولتها را به عنوان بازيگران عمده بين المللى مى پذيرند; ولى به رقابت دائمى بين آنها قايل نيستند. دولتها به رغم آنكه منافع متعارض دارند، منافع مشترك نيز دارند كه آنها را مجبور به همكارى با يكديگر مى كند. در اين برداشت، گسترش همكاريها از طريق ايجاد نهادهاى بين المللى سبب كاهش رقابتها مى شود و تهديدهاى امنيتى را از بين مى برد. ر با توجه به توضيح مختصر فوق، بهتر مى توان به نتايجى در خصوص مباحث اين مقاله دست يافت. با نگاه به بحث امنيت در اسلام و انديشه امام و مقايسه اجمالى آن با سه برداشت ياد شده، مى توان گفت كه مفهوم امنيت در انديشه سياسى اسلام و همچنين امام، به طور كامل، در هيچ كدام از برداشتهاى ياد شده جاى نمى گيرد، ولى در عين حال اشتراكاتى با برخى از آنها دارد. همان طورى كه قبلا ذكر شد،

ص: 3532

نمى توان معناى خاص امنيت ملى را در انديشه سياسى اسلام و امام جست و جو نمود. اين معناى خاص; بخصوص در برداشت رئاليستى از امنيت ملى متبلور شده است; به اين معنا كه امنيت ملى كاركردى ويژه در رابطه با مفهوم واحد «دولت - ملت» دارد. البته در دهه هاى اخير مباحثى چون حفظ زيست، مساله حقوق بشر و... تا حدى باعث شده كه اين مفهوم صرفا به تنگ نظرى هاى گذشته خود قانع نباشد و از اين جهت تا حد ارتباط همه جانبه با امنيت بين الملل بسط نمايد. با اين وصف، هنوز واحدهاى ملى بيش از هر چيز در تامين انحصارى امنيت و منافع ملى خود مى باشند و در تعقيب سياست امنيت بين المللى خود نيز حتى الامكان منافع خاص خود را پى گيرى مى نمايند. ر برخلاف برداشت رئاليستى، در انديشه سياسى اسلام، مفهوم امت جايگزين مفهوم ملت مى گردد. لذا مفاهيمى چون منافع ملى كه در تضاد با وحدت طلبى امت مى باشد، چندان اعتبارى ندارند و به جاى آن، مصالح جامعه اسلامى و امنيت امت اسلامى اهميت پيدا مى كنند. در انديشه سياسى امام نيز ميان امنيت امت و امنيت نظام، معادله پيچيده اى وجود دارد. به نظر مى آيد حداقل در سالهاى اول انقلاب، اين امنيت امت بود كه بر امنيت نظام اولويت داشت. بعدا با شروع جنگ

ص: 3533

تحميلى و به خطر افتادن كيان نظام اسلامى، مساله امنيت نظام در نظر امام به عنوان اولويت اصلى مطرح مى گردد. (33) علاوه بر اين، در تحليل ديدگاه امام نمى توان به طور شفاف ميان امنيت ملى و امنيت نظام ارتباط برقرار نمود. به اين معنا كه هنوز اين سئوال باقى است كه آيا در نظر امام، امنيت نظام همان است كه در متون روابط بين الملل به امنيت ملى تعبير مى گردد؟ به نظر مى آيد، تعبير امام از امنيت نظام، بيشتر داراى صبغه ايدئولوژيكى باشد و اين باعث مى شود تا نتوان آن را كاملا مترادف با مفهوم رايج امنيت ملى دانست. ر از جهت آرمان گرايى، مى توان گفت برداشت اسلام از امنيت تا حدى شبيه به برداشت ايده آليستى است.اسلام هم افراد بشرى را داراى ريشه واحدى مى داند كه بايد در مسير واحدى نيز هدايت گردند. همچنين اين آيين نيز مرزبندى هاى ملى را غير واقعى و اعتبارى مى داند و براى آن اهميت ذاتى قائل نيست. اصل دعوت در سياست خارجى اسلام در مقايسه با اين برداشت، مى تواند قابل طرح باشد. با اين وصف، نگاه اسلام به تحقق جامعه مشترك بشرى، يك نگاه كاملا دينى است و مبناى آن، حركت به سمت همه جايى شدن اسلام است; بر خلاف طرفداران برداشت ايده آليستى كه عموما خواهان ايجاد جامعه مشترك

ص: 3534

بشرى بر مبناى اصول جهانى حقوق بشر مى باشند. در اسلام همان طورى كه قبلا ذكر شد، اهميت اساسى در امنيت امت مسلمان مى باشد و اين امنيت مى تواند حتى تا زمان رسيدن به جامعه مشترك جهانى نيز به عنوان هدف اساسى در سياست خارجى دنبال گردد. در برداشت امام نيز ديده شد كه حداقل در ميان كشورهاى مسلمان مرزبندى هاى ملى چندان اعتبارى ندارند و آنچه كه اصل است همان، مفهوم امت اسلامى مى باشد. ر شايد بتوان بيشترين موارد تشابه را در جايگاه امنيت، ميان اسلام و برداشت انتر ناسيوناليستى يافت; برداشتى كه معتقد به همكارى در ميان كشورها است. در اينجا دو اصل حفظ دارالاسلام و اصل نفى سبيل در سياست خارجى اسلام مى تواند مورد دقت قرار گيرد. تلاش براى حفاظت از مملكت اسلامى در ارتباطات مختلف خارجى و همچنين جلوگيرى از تسلط بيگانگان بر بلاد اسلامى، مى تواند مبناى همكارى با دول ديگر قرار گيرد. در ديدگاه امام نيز مسايلى چون وحدت جهان اسلام، ترغيب سران دولتهاى بزرگ به توجه به اسلام(دعوت امام از گورباچف به شناخت بيشتر از اسلام) مى تواند مبناى اين همكارى قرار گيرد. با وجود اين با توجه به اينكه امام در راستاى استقرار نظام ج.ا.ا كاملا خودشان را روياروى امپرياليسم مى ديدند، كمتر در زمينه همكارى همه جانبه با دول ديگر انديشه

ص: 3535

مى كرد و بيشتر به چگونگى وحدت و ارتباط با امت اسلامى و ملل مستضعف جهان فكر مى نمود. ر ء

پى نوشت ها

: ر 1- رضا نظر آهارى، «نقش و اهميت سياسى اسلام در روابط بين الملل»، اطلاعات سياسى اقتصادى، سال يازدهم، شماره114 - 113،(بهمن و اسفند 1375(، صص 53-48. ر 2- براى مطالعه در زمينه امنيت ملى جمهورى اسلامى ايران رجوع شود به: پايان نامه كارشناسى ارشد نگارنده تحت عنوان: سيد حسين ولى پور زرومى، سير تحول در مقوله و ملاحظات امنيت ملى جمهورى اسلامى ايران، به راهنمائى دكتر محمود سريع القلم، دانشگاه شهيد بهشتى،1376. ر 3- براى مطالعه در زمينه تحول در مفهوم امنيت ملى مى توان به اين منابع رجوع كرد: ر 4- ترجمه آيات قرآن كريم از ترجمه قرآن مرحوم الهى قمشه اى مى باشد. اصل آيات اغلب از اين منبع استخراج شده است:عباسعلى عميد زنجانى، مبانى انديشه سياسى اسلام، مؤسسه فرهنگى انديشه، تهران،[بى تا]. ر 5- نهج البلاغه، خطبه 131، ترجمه سيد جعفر شهيدى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هشتم، تهران، 1374، ص129. ر 6- نهج البلاغه، نامه شماره53، همان، ص 338. ر 7- على شمس اردكانى، ملاحظه اى درباره امنيت ملى، مجله سياست خارجى، سال اول، شماره 1، (دى و اسفند1365(، ص 98. ر 8- سيد على قادرى، طرح تحقيق مبانى سياست خارجى

ص: 3536

در اسلام، مجله سياست خارجى، سال اول، شماره 2، (فروردين و خرداد1366(، صص 226- 225. ر 9- همان، صص226- 209. ر 10- على اصغر كاظمى، نقش قدرت در روابط بين الملل، نشر قومس، تهران،1369، صص124 - 123. ر 11- تقى آزاد ارمكى، انديشه اجتماعى متفكران مسلمان از فارابى تا ابن خلدون، انتشارات سروش، تهران، 1374، صص322 - 317. ر 12- فيروز دولت آبادى، شكست يا پيروزى، بحثى پيرامون رابطه جمهورى اسلامى ايران با جهان اسلام، مجله ياست خارجى، سال دهم، شماره 1، (بهار 1375(، صص263- 247. ر 13- امام خمينى، صحيفه نور، ج 10، ص 198. ر 14- امام خمينى، صحيفه نور، ج19، ص 250. ر 15- امام خمينى، صحيفه نور، ج 10، ص226. ر 16- همان. ر 17- امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، صص 239- 238. ر 18- امام خمينى، صحيفه نور، ج6، ص 5. ر 19- امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص 92. ر 20- امام خمينى، صحيفه نور، ج 10، ص 41 - 40. ر 21- امام خمينى، صحيفه نور، ج 10، ص106. ر 22- همان. ر 23- امام خمينى، صحيفه نور، ج 2، ص253. ر 24- امام خمينى، صحيفه نور، ج3، ص 44. ر 25- امام خمينى، صحيفه نور، ج16، ص70 - 69. ر 26- امام خمينى،

ص: 3537

صحيفه نور، ج 15، ص 251. ر 27- امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، ص 238. ر 28- امام خمينى، صحيفه نور، ج 14، ص 191. ر 29- امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، ص 238. ر 30- همان. ر 31- امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، ص 202. (لازم به يادآورى است كه مطالب صحيفه نور در موضوعات مختلف توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام(ره) به صورت خام استخراج شده است. از اين جهت از همكارى آن مؤسسه تشكر مى نمايم.) ر 32- براى مطالعه بيشتر رجوع شود به: ح. قاسمى، برداشتهاى متفاوت از امنيت ملى، مجله سياست دفاعى، سال اول، ش2، (بهار 1372(، صص68 - 53. ر 33- براى مطالعه در زمينه ادوار مختلف امنيت ملى در ج.ا.ا رجوع شود به: مقاله نگارنده تحت عنوان، سيد حسين ولى پور زرومى، گفتمانهاى امنيت ملى در جمهورى اسلامى ايران، فصلنامه مطالعات راهبردى، سال اول، پيش شماره دوم(تابستان1377( صص 82 - 61.

ص: 3538

جايگاه حكومت در انديشه امام خمينى(س)

فصلنامه فصلنامه متين، شماره 1 گفتگو با آيت الله سيد حسين موسوى تبريزى متين: نخست به خاطر شركت در اين گفتگو از شما تشكر مى كنيم. سؤالاتى كه در اين نشست خدمت شما مطرح خواهيم كرد، عمدتا درباره مبانى «حكومت اسلامى» و «ولايت فقيه»، نزد حضرت امام خمينى(س) است. شايد اگر سخن را از جايگاه سياست و حكومت در اسلام آغاز كنيم. مناسب تر باشد. موسوى تبريزى: من هم از شما تشكر مى كنم كه تشريف آورده ايد و موضوعى به اين اهميت را وجهه همت خود قرار داده ايد. مبانى حضرت امام(س) درباره حكومت دينى، آن طورى كه از نوشته ها و درسهاى آن بزرگوار بر مى آيد، بسيار روشن و گويا است. مى دانيم كه بعضيها، اسلام را در اخلاق و احكام فرعى و پاره اى اعتقادات، خلاصه مى كنند. بعضى حتى از اين هم محدودتر مى بينند، به عقيده اين گروه، اسلام كارى به سياست و حكومت ندارد. اينها اساسا منكر وجود نظام سياسى و حكومتى، در مجموعه معارف دينى هستند. در اين نوع تفكر، سياست و حكومت از امور بشرى است و انسانها خود بايد بدان بپردازند. من فكر مى كنم اگر كسى منصف باشد، و تا حدودى هم با تاريخ و منابع نخستين اسلام آشنا باشد، در خواهد يافت كه اسلام اساسا يك دين سياسى است. كافى

ص: 3539

است كه شما به نحوه گسترش اسلام در سالهاى نخستين توجه كنيد. پيامبر اسلام(ص) همين كه به مدينه تشريف آوردند وتشكيل حكومت اسلامى را در همان منطقه كوچك، ممكن ديدند، پرچم حكومت اسلامى را برافراشتند. توجه اسلام به مسائل حكومتى و توابع آن - مثل اقتصاد، نظام سياسى و روابط بين الملل - كمتر از اهتمام آن به عبادات واحكام فرعى نيست; بلكه بيشتر است. از ديد اسلام نه روابط خانوادگى پوشيده مانده است، و نه روابط بين الملل وگرنه ما نمى توانستيم سخن از كمال و كفايت اسلام بگوييم، و اسلام هم نمى توانست براى هميشه، دين انسانها باشد. جامعيت يك دين است كه آن را براى هميشه زنده و مفيد نگه مى دارد. قرآن كريم به عنوان اصيلترين منبع دينى و نخستين قانون اساسى اسلام، به موضوعاتى توجه كرده است كه نياز يك حكومت فراگير را هم برآورده مى كند. فقرزدايى، ظلم ستيزى، صلح بين الملل، مالياتهاى معمول و غيرمعمول و ... برخى ازموضوعاتى است كه درقرآن به آنها توجه شده است. حتى وقتى داستان اقوام پيشين را بازگو مى كند، علل انحطاط و يا عوامل پيشرفت آنان را هم يادآور مى شود; يعنى به مسلمانان مى آموزد كه اگر مى خواهيد، عزيز و توانمند باشيد، بايد چنين و چنان باشيد; مثلا به اجراى سياستهاى صحيح روى آوريد و از نحوه حكومت حاكمان

ص: 3540

ظالم قبلى عبرت بگيريد و مانند آنان حكم نرانيد. اگر قرآن از اين ديدگاه بررسى شود، هر مسلمانى درخواهد يافت كه كمك به تشكيل حكومت دينى از وظايف شرعى اوست و اصلا معناى مسلمان بودن، همين است. در اين باره، عقل هم ساكت نيست. به حكم عقل و خرد، مردمى كه سعادت خود را مى جويند، گزيرى از تشكيل يك حكومت سالم و الهى ندارند. در سايه چنين حكومتى است كه مى توان جامعه را تصفيه كرد و آحاد آن را به كمال و سعادت رساند. متين: به نظر شما، حضرت امام(س) غير از فقه، از حوزه هاى معرفتى ديگر - مانند كلام و فلسفه - متاثر بودند; يعنى ايشان، ريشه هاى حكومت اسلامى و ولايت فقيه را فقط در فقه مى جستند؟ يا از ديگر علوم دينى نيز، چنين نظريه اى را استفاده مى كردند؟ موسوى تبريزى: براى ما كه نضج علوم رايج را در پرتو قرآن مى دانيم، پاسخ اين سؤال روشن است. فلسفه و كلام شيعه، برگرفته يا برخاسته از مفاهيم قرآنى است، و اگر ريشه حكومت دينى در قرآن است، علوم ديگر هم قهرا بر آن صحه مى گذارند. در فرهنگ قرآنى، خداوند بيرون آورنده مؤمنان از تاريكى به سوى روشنايى است: (يخرجهم من الظلمات الى النور). همه هدف انبيا و فلسفه بعثت همين است. و

ص: 3541

اين بدون حكومت سالم و دينى ممكن نيست. بنابراين، همه علومى كه از قرآن سرازير شده اند، همين سمت و سو را خواهند داشت. امام - رحمة الله عليه - به اين سمت حركت مى كردند كه احكام و گرايشهاى دينى را تبيين عقلايى كنند. اين يك تلاش كلامى - فلسفى است. هدف ديگرى كه امام وجهه مت خود قرار داده بودند، بيان و اثبات جامعيت اسلام و ضرورت چنين اعتقادى بود. دراين مرحله، بى شك امام يك متكلم هستند. اين غير از جنبه فقاهتى حضرت امام(س) است. متين: حضرت امام(س) وقتى نظريه ولايت فقيه را مطرح كردند كه اكثر طرحهاى ارائه شده براى حكومت، غربى و لائيك بود; چون بسيارى اين طور فكر مى كردند كه براى باز گرداندن ممالك اسلامى به تمدن و شكوه از دست رفته، بايد به شكلهاى سياسى و نحوه حكومتها در جهان صنعتى نگاه كرد. قطعا حضرت امام(س) از اين نظريه ها آگاه بودند. ايشان در زمانى طرح حكومت اسلامى بر پايه ولايت فقيه را عنوان فرمودند كه نويسندگان زيادى، همه عقب ماندگى مسلمانان را در كارنامه اسلام مى نوشتند. با توجه به زمان طرح اين ايده -يعنى ايده ولايت فقيه - شايد بتوان اين طور نتيجه گرفت كه حضرت امام(س) خواسته اند، ولايت فقيه را به عنوان عاملى مؤثر و توانمند براى بازگرداندن ممالك اسلامى به

ص: 3542

تمدن اسلامى مطرح كنند. عقيده شما در اين باره چيست؟ موسوى تبريزى: قطعا همين طور بوده است. اين را از سخنرانيهاى امام هم مى توان فهميد. نسبت به گذشته ايران، مسلم است كه مردم ايران، مردمى ترقى خواه و انقلابى بودند; يعنى مى خواستند كه پيشرفت كنند و به ضرورت ترقى و تجدد پى برده بودند. روشن بينى و پيشرفت خواهى در تاريخ ما يك واقعيت انكارناپذير است. اين سير طبيعى و هماهنگ با روحيه مردم ما بود. اما يك دستهايى بود كه نمى گذاشتند اين منويات تحقق پيدا كند. هميشه عوامل بازدارنده بيش از عوامل پيش برنده بود. شما ببينيد درمشروطه چه اتفاقى افتاد. دراين نهضت فراگير، خيلى ها شركت كردند. از روشنفكران و ملى گراها گرفته تا مردم عامى; ولى همه اين حركت در پناه علما و مراجع بود. يعنى حتى وطن پرستان غيرمذهبى نيز در لواى اسلام فعاليت مى كردند. به هرحال مشروطه، استبداد محض را به حكومتى تبديل كرد كه در آن صحبت از قانون و انتخابات و عدليه و مجلس و توجه به مردم بود. نمى گويم به نتيجه خوبى رسيد و اوضاع خيلى خوب شد; من چنين اعتقادى ندارم; ولى به هر حال ايران يك گام به پيش برداشت. همان وقتها، بسيارى از كشورهاى پيشرفته امروزى، در انحطاط بودند. در ايران، ما خيلى زودتر از بعضى كشورها، شاهد

ص: 3543

انقلاب و خيزشهاى مردمى هستيم. چه شد كه آنها به پيشرفت خود ادامه دادند، ولى ايران نتوانست گامهاى بعدى را بردارد؟ امام خيلى به اين مسائل فكر مى كردند. خودشان هم بعضى از اين مراحل تاريخى را از نزديك ديده بودند و شايد حضور هم داشته اند. ايشان در افكار خودشان به اين نتيجه رسيده بودند كه اسلام نبايد در حاشيه حوادث قرار بگيرد; يعنى اين طور نباشد كه تا يك جايى دخالت كند و بعد كه نهضت به مرحله پيروزى رسيد، خودش را كنار بكشد. براى همين امام - رضوان الله تعالى عليه - انديشه حكومت اسلامى را در سر پروراندند. ايشان، خيلى به كارهاى مقطعى اهميت نمى دادند; مثلا هم و غم آن بزرگوار اين نبود كه مدرسه اى، يا بيمارستانى و يا كتابخانه اى را تاسيس كنند. اينها همه خوب است; اما نياز مسلمانها و اسلام بيش از آن بود. مخالفت ايشان باحركتهايى مانند انجمن حجتيه هم با اين نگرش، توجيه مى شود. چون امام خوب دريافته بودند كه جوانان پرشور و خوش فكر مسلمان بايد به مبارزه فكر كنند; مبارزه با دشمنان اصلى امام عصر(عج)، يعنى همه بايد بسيج مى شدند كه امكانات را از دست شاه در مى آوردند، و اين ممكن نبود، مگر با تشكيل حكومت. در نظر ايشان، هيچ چيز به اندازه تغيير ساختار

ص: 3544

سياسى - حكومتى - كشور مهم نبود. بنابراين، بايد جوانها هم به همين سمت حركت مى كردند. مع الاسف، بعضى فعاليتهاى متدينين به تشتت و چند سويى در جبهه مسلمانان مى انجاميد، و امام از اين قضيه بسيار ناراحت بودند. نقص عمده و اساسى نهضتهاى مشروطه و ملى شدن نفت، همين بود كه به تشكيل حكومت دينى نينجاميد. والا مشروطيت و ملى شدن نفت، حركتهاى خوب و مردمى بودند. نتيجه مشروطيت و نهضت ملى شدن نفت، تغييرات ساختارى و گاه اقتصادى در نظام حكومتى بود. ولى امام مى خواست ريشه ها را بسوزاند و حكومتى را جايگزين حكومتى ديگر بكنند. چون مى ديدند كه تا حكومت و نظام سياسى مملكت به نفع اسلام تغيير نكند و زمام كشور به دست فقيه جامع الشرايط قرار نگيرد، هيچ تغيير و تحولى، در نهايت سودمند نخواهد بود. شايد آن روزى كه امام به حكومت اسلامى و تغيير و شكست رژيم مقتدر پهلوى فكر مى كردند، كسى جرات انديشيدن در اين باره را به خود نمى داد. امام به يك نكته مهم ديگر هم توجه داشتند، اينكه اين تغيير اساسى و تحول بنيادى بايد به دست مردم صورت گيرد; يعنى با كودتا و يا شگردهايى شبيه به كودتا، حكومت قوام نمى گيرد و در واقع اتفاق مهمى، صورت نگرفته است. مردم بايد خودشان به اين انديشه مى رسيدند

ص: 3545

و از جان و دل براى تشكيل حكومت دينى، فداكارى مى كردند. سياست كلى امام اين نبود كه حكومت، منهاى مردم و در واقع ايشان، حكومت را براى اصلاح و سعادت مردم مى خواست، نه مردم را براى ايجاد حكومت. در چنين سياستى جايى براى كودتا و يا جابجايى حكومت بدون خواست مردم، نيست. متين: اشاره فرموديد كه امام در موضوع حكومت و در بحث ولايت فقيه، جامع نگر بودند; يعنى اسلام را در همه ابعاد و جوانب آن مى نگريستند. اگر ممكن است بفرماييد كه آيا چنين نگرشى در فقهاى پيش از ايشان هم بوده است؟ در ضمن امام چگونه به اين نتيجه رسيدند كه جامعيت اسلام، حكومت را هم پوشش مى دهد؟ موسوى تبريزى: جامعيت اسلام، نكته اى نبود كه فقهاى بزرگوار پيش از ايشان و يا همزمان با ايشان از آن غافل باشند. تفاوت عمده امام با ديگران، بينش سياسى آن بزرگمرد بود. حضرت امام(س) تشكيل و اداره حكومت را از وظايف مهم و اصلى علماى اسلام مى دانستند. بعضى ممكن است، كمك به حكومت دينى را وظيفه بدانند; اما اصل تاسيس حكومت را در شرح وظايف فقيه نياورند. امام اين طور فكر نمى كردند، بلكه فقيه را موظف به بنيانگذارى حكومت و نظام مى دانستند. در اين تفكر، مبارزه با ظلم نه براى تعديل حاكمان است، بلكه براى براندازى

ص: 3546

ظلم است. امام مبارزه با شرك و كفر و ظلم را از رهگذر حكومت مى جستند و موفق مى دانستند. ايشان دو وظيفه براى خود و هر فقيه ديگرى در نظر داشتند: اداره صحيح امور مردم، و محو ظلم. همين طور كه هر كس مى فهمد، اين دو برنامه، تنها در سايه حكومت جامه عمل مى پوشد. بنده قبل از انقلاب در صحبت با بعضى از مراجع معاصر، فهميدم كه اين بزرگواران تشكيل حكومت دينى را از وظايف مردم مى دانند; يعنى فقيه، تنها بايد مردم را ارشاد كند و به آنها بگويد كه بعد از تشكيل حكومت، رفتار اسلامى چيست، و يا چه بايد كرد؟ خصوصا اگر براندازى حكومتهاى موجود، با ضرر و خطر همراه باشد، لزومى نمى ديدند كه اقدام كنند; يعنى برخود واجب شرعى و لازم عقلى نمى دانستند. در اين بينش، مردم بايد حكومت دينى را برپا كنند، و براى اجراى حدود به علما مراجعه كنند. حتى گاهى براى اين طرز تفكر، به آيات و روايات هم، استناد مى كردند. خدمت يكى از همين بزرگواران عرض كردم كه حضرت امير(ع) فرموده اند: «قيام من براى آن بود كه حدود الهى را اجرا كنم». ايشان فرمودند: چون مردم، گرد حضرت جمع شدند و حكومت را به آن گرامى سپردند، امام خود را موظف ديد كه اجراى حد كند.

ص: 3547

پس تفاوت امام با بسيارى از فقها در اعتقاد به جامعيت اسلام نبود. جامعيت را همه مى پذيرفتند. امتياز امام اين بود كه جامعيت اسلام را در تشكيل حكومت مى جست و آن را از وظايف هر مسلمانى، بويژه دانشمندان اسلامى قلمداد مى كردند. امام مساله حكومت اسلامى را از دهه چهل به بعد مطرح كردند و خيلى هم بر آن پاى فشردند. تا آنجا كه پهلوى، تنها رقيب جدى و رسخت خود را امام مى دانست. اينكه عرض مى كنم تفاوت امام خمينى(س) با فقهاى ديگر، در بينش سياسى بود، از اينجا روشن تر مى شود كه امام مبارزه با ظلم را به هرقيمتى واجب مى دانستند; ولى اكثر فقها مى گفتند: مبارزه با ستم، نوعى نهى از منكر است، و نهى از منكر شرايطى دارد كه اگر آن شرايط فراهم نبود، لازم نيست. يكى از آن شرايط هم اين است كه خطرجانى درپى نداشته باشد. سخن امام اين بود كه منكر اگر ظلم كلى و فراگير باشد، نهى و مبارزه با آن واجب است; اگرچه به كشتار و شهادت بينجامد. مساله حكومت را دقيقا امام از سال چهل و هفت يا هشت، مطرح كردند; ولى اصل مبارزه با ظلم، مخالفت با اسرائيل، استقلال از امريكا، مبارزه با فحشا و... از سال چهل ودو شروع شد. اين نشان مى دهد كه مساله

ص: 3548

حكومت و نظام سياسى، صورت كامل و هماهنگ مبارزات اسلامى است. متين: به نظر مى آيد، امام - رضوان الله تعالى عليه - در اصل ولايت فقيه به يك توسعه مفهومى اعتقاد داشتند; يعنى معنا و مفهوم ولايت فقيه را بيش از آنچه نزد پيشينيان بود، توسعه دادند. اين گسترش مفهومى را امام به ساير عناصر مطرح در حوزه نيز سرايت دادند; مثلا همين مساله تبليغ را اگر در نظر بگيريم، اگر حوزه براساس انديشه هاى امام هدايت و برنامه ريزى شود، بسيار گسترده تر، ژرفتر و متنوعتر از وضعيت سنتى خود را خواهد داشت. حتى اگر مبانى فكرى فقهاى ديگر را اساس قرار بدهيم و بگوييم تشكيل حكومت از وظايف مردم است، اين وظيفه را مى توان از طريق تبليغ به آنان گوشزد كرد. نظر حضرت عالى در اين باره چيست؟ موسوى تبريزى: همين طور است كه مى فرماييد. اضافه مى كنم كه امام براى رسيدن به اهداف بلندى كه داشت، مقدمات آنها را هم فراهم كرد. رويه امام اين نبود كه مثلا يك مسيحى را به اسلام تشرف بدهد، و يا آنقدر در گوش شراب خوار و زناكار بخواند كه توبه كنند. اينها برد كمى دارند. خيلى از فعاليتهاى پر سر و صداى بعضى ازدلسوزان اسلام، با همه قداست ومعنويتى كه داشتند، محدوده اندكى را پوشش مى داد. مبارزه

ص: 3549

با فقر، ستم، تبعيض، فحشا و بى اعتقادى در برنامه همه بود; اما توسعه مفهومى در عناصر حوزوى - كه شما گفتيد - فقط در كار امام و پيروان ايشان مشاهده مى شد. امام دنبال اين نبودند كه چند گرسنه را سير كنند; چند تا جوان را به راه بياورند; بيمارستانى بسازند و گناهكارها را توبه بدهد. امام به ريشه ها مى انديشيد و از همه استعدادهاى حوزه، از جمله تبليغ، براى ريشه كن كردن آنها سود مى جست. در دستگاه فكرى امام همه نيروهاى فكرى، انسانى، مالى و اعتبارى بسيج شده بودند كه ريشه ها را بسوزانند. اگر ريشه قطع مى شد، آن وقت: (يدخلون فى دين الله افواجا). انگشت اعتراض امام به سمت كانونهاى فرهنگ ساز، مثل راديو و تلويزيون، دانشگاه، مدارس، ادارات و در راس همه حكومت بود. امام مثل هر آدم تيزبين و مآل انديشى مى دانست كه افراد جامعه از هم تاثير مى پذيرند. با اصلاح يكى دو نفر، مداوا كردن مردم يك محله و با توبه دادن چند جوان، كار درست نمى شود; چون شما دو سال زحمت مى كشيد، چند نفر را به راه مى آوريد; ولى همينها در عرض چند ساعت، دوباره به فساد كشيده مى شوند. چون، كشور از مراكز فساد پر بود. راديو، فاسد بود، تلويزيون مفسده انگيز بود; دانشگاهها، جوانها را منحرف مى كردند; و خلاصه همه جا لانه

ص: 3550

فساد شده بود. امام شاخ و برگ نمى زد. حتى شاه را هم شاخ و برگ مى دانست. حمله امام به ريشه ها بود; ولو اينكه ريشه ها در خارج از مرزهاى كشور باشند. اين بود كه امام هميشه، امريكا و انگلستان و استكبار جهانى را هدف قرار مى داد. ايشان شاه را هم عمله و وسيله آنها مى دانستند. از اوجى به مسائل نگاه مى كردند، كه مشكلات جزئى را براى خود حل كرده بودند. هدف امام - رضوان الله تعالى عليه - الهى كردن فرهنگ جامعه بود. با جو عمومى اجتماع، رعايت حقوق الهى و مردم مى شد. انفاق، عدالت، از خود گذشتگى، حق مدارى، خيلى خوب است; اما اگر فضاى كلى جامعه اينگونه نباشد، كسى نمى تواند اين ارزشها را پايدار و فراگير نگه دارد. انقلاب اسلامى به رهبرى امام اين خاصيت را داشت; يعنى جو و فضاى جامعه، الهى شده بود. مردم دردوران انقلاب، همه فداكارى مى كردند. اگركوچكترين مشكلى براى كسى پيش مى آمد، مشكل همه بود. مستمندان، تحقير نمى شدند، سرمايه داران به سرمايه هاى خود نمى باليدند. سادگى يك ارزش شده بود. مردم به حقوق شرعى و عرفى خود قانع بودند. اين همان چيزى بود كه امام مى خواست; يعنى يك جامعه سراپا دينى و الهى. يادم هست در مدرسه علوى، كيسه هاى پول، يكى پس از ديگرى مى آمد. اين پولها را كسانى

ص: 3551

به انقلاب هديه مى كردند، كه ممكن بود تا چند ماه پيش، از يك ريالش نمى گذشتند. به تعبير خود امام مردم، الهى شده بودند. همان وقتها، بعضى از فضلاى حوزه حتى روشنفكران حوزه، حرفهايى مى زدند، مقالاتى مى نوشتند و عقيده هايى را رواج مى دادند، كه در نهايت اگر خيلى موفق مى شدند، شاخه اى از فساد را قطع مى كرد. مجله مكتب اسلام، با چه طول و تفصيلى، راجع به زيانهاى مشروبات الكلى، مقاله چاپ مى كرد، و يا اينكه نگاه كردن به تلويزيون براى چشم ضرر دارد. همان موقع ايران پرشده بود ازميكده ها و مراكز فساد. تلويزيون با برنامه هاى مفسده انگيزش بيشترين وقت مردم را گرفته بود. اگر كسى اين مقالات را مى خواند، فكر مى كرد كه تلويزيون براى اين حرام است كه به چشم انسان صدمه مى زند! امام زمامداران را هدف گرفت. چون مى دانستند كه همه اين مفاسد يك سرچشمه دارد، و آن حكومت فاسد پهلوى است، و آن هم خودش از يك چشمه ديگرى كه بيرون از مرزهاى كشور است آب مى خورد. حالا شما ببينيد چقدر بين اين دو رويه اختلاف بود. متين: نظريه ولايت فقيه كه از سوى امام ساماندهى و عينيت يافت، گرچه برخاسته از فقه مترقى شيعه بود، توانست بر روند كلى فقاهت مصطلح نيز تاثير بگذارد. به عبارت ديگر، ولايت فقيه به عنوان

ص: 3552

يك اصل اساسى در فقه، موجب فعالتر شدن فقاهت و دستگاه اجتهاد شد. آيا شما با اين تحليل موافقيد، و آيا مى پذيريد كه ولايت فقيه، ابعاد گسترده ترى را پيش روى فقيهان و جامعه فقهى ما نهاد؟ موسوى تبريزى: خيلى بيشتر از اين انتظار مى رفت; ولى بايد پذيرفت كه بى تاثير نبود; خصوصا حوزه قم و نجف وضعيت ويژه اى دارد. آنجا بسيارى از اين دست مسائل را بر نمى تافت. فشارى كه بر حوزه نجف هست، بر حوزه قم نيست. بعد از انقلاب اساتيد مبرزى به تدريس درس خارج قضا و شهادات و حدود روى آوردند. از آيت الله العظمى گلپايگانى بگيريد تا بسيارى ديگر از درس خارج گوها. بسيارى از ابواب فقه كه جنبه حكومتى دارد، الآن بيشتر مطمح نظر است. كتابهاى خمس و زكات و حقوق مالى كه مى توانند اساس فقهى حكومت را مستحكمتر كنند، الان بيشتر موضوع درسهاى خارج است. و اين پديده مباركى است. علاوه بر تغيير محسوسى كه در موضوع درسهاى خارج گفتم، در حال حاضر كتابهاى محققانه اى هم درباره آن دسته از موضوعات فقهى كه مربوط به حكومتند، نگاشته مى شود. بحثهايى مانند مضاربه و مساقات و غيره كه مى توانند اساس سيستم بانكى كشور و صنعت بيمه را اسلامى كنند، الآن بيش از پيش مورد توجه و اهتمام آقايان است. پيش

ص: 3553

از اين، هر بابى از فقه كه يك سر آن به حكومت مى رسيد، خيلى محل توجه نبود; ولى در حال حاضر، هر چه مباحث سياسى تر و كاربرديتر باشد، بيشتر استقبال مى شوند. از كتابهاى مهمى كه در اين فضا نوشته شد، كتاب ولايت فقيه آيت الله منتظرى است. يك جلد اين مجموعه به اثبات ولايت فقيه اختصاص دارد، سه جلد ديگر آن به مسائل حكومتى مى پردازد; مسائلى از قبيل بيت المال، زندانها، قضاوت، امر به معروف و نهى از منكر، و هر چيزى كه براى حكومت لازم و ضرورى است. اصل طرح اين مباحث، مبارك و مفيد است; خواه بنده وشما با آن موافق باشيم يا نباشيم، آن بحث ديگرى است. اين فضا را در حوزه، انقلاب اسلامى به وجود آورد، و انصافا فضاى مباركى است. يكى از ابواب فقه كه خيلى در حوزه ها مظلوم بود، مساله امر به معروف و نهى از منكر بود. براى بعضيها تدريس اين باب، سنگين بود; يعنى احساس مى كردند اگر وارد اين مقوله بشوند، در حد يك سخنران مذهبى، خودشان را تنزل داده اند; ولى به هر حال امر به معروف و نهى از منكر از ابواب فقه ماست و بايد حداقل به اندازه بابهاى ديگر تدريس و تحصيل شود. من يادم هست، يكى دو سال به پيروزى انقلاب

ص: 3554

مانده بود، به حضرت آيت الله نورى همدانى، پيشنهاد كردم كه شما يك بار اين موضوع مظلوم فقهى را تدريس كنيد. ايشان اول خيلى استقبال نكردند; ولى بعد كه به تدريس آن همت گماردند، خيلى موفقيت آميز بود. همان وقت قرار شد كه اين بحث در يك مجموعه چاپ بشود. به خاطر مسائلى كه در آن روز بود، امكان چاپ آن در ايران فراهم نشد. پيش از انقلاب در پاكستان چاپ شد و بعد هم در ايران تجديد چاپ كردند. در كتابهاى مهم فقهى ما، مثل شرايع به اختصار از امر به معروف و نهى از منكر بحث شده است; اما امام به دليل همان بينش بلند و حكومتى كه داشت، در تحريرالوسيله به تفصيل وارد بحث شده اند. اگر قرار است فقه پاسخگوى معضلات اجتماعى و سياسى باشد، بايد به اينگونه بابها در فقه، اهميت بيشترى داده شود. غير از اهميت دادن به ابواب مهجور، ولى مهم فقه، انقلاب اسلامى در كيفيت مباحث و نوع بررسى مسائل و بينش فقها هم تاثير داشته است; يعنى به همان كتابهاى رايج و موضوعات معمول حوزه، مثل ابواب صلوة، خمس، زكات و ... بعد از طرح نظريه ولايت فقيه، طور ديگرى توجه شد. حالا ديگر كمتر فقهى هست كه هنگام طرح مباحث فقيهى، نيم نگاهى به شرايط روز

ص: 3555

و عنصر زمان و مكان نداشته باشد. مع الاسف، آن مقدارى كه توقع مى رفت، تحقق نيافت. فقه بايد جوابگوى مسائل ريز و درشت اجتماع باشد. بسيارى از معضلات كنونى دولت از اينجا ناشى مى شود كه فقه ما درباره آنها ساكت است. اگر فقها همت كنند و توجه نشان دهند، مى توانند براى همه مسائل كوچك و بزرگ حكومتى راهى در فقه بگشايند. اين كمبود، علل زيادى دارد; چون به هر حال همه فقهاى حوزه، توجه به اين مسائل را در اولويت قرار نداده اند. عده اى هم كه با امام همسو بودند، امام و انقلاب را قبول داشتند; اما فكر حكومتى نداشتند. براى امام اينقدر فرصت نبود كه به همه اين مسائل بپردازند. بايد فقهاى بزرگ و مبرز حوزه اين راه را ادامه مى دادند و توانايى فقه شيعه را در حل مسائل روز فرهنگى، اقتصادى و سياسى به ظهور مى رساندند. هنوز حوزه در زمينه فقه و اصول نتوانسته است از نظريات شيخ انصارى و امثال او فراتر رود. البته كسانى شروع كردند; ولى كافى نبود. آقاى منتظرى هم از كسانى بودند كه اين درس را در حوزه شروع كردند. البته اين غلط است كه بخواهيم همه پاسخها را از فقه استخراج كنيم. چون به هر حال، اسلام غير از فقاهت، كلام و اعتقادات

ص: 3556

و تفسير هم دارد. بعضى موضوعات را بايد در حوزه هاى معرفتى ديگر، جستجو كرد. شبهات، همه فقهى نيستند كه براى پاسخ آنها سراغ فقه برويم. بعضى شبهات، كلامى اند، بعضى از مقوله فرهنگ و هنرند. اسلام، مى تواند در مقابل همه اين جبهه، ايستادگى كند، اگر به همه ابعاد آن توجه شايسته بشود. اگر كسى در مبناى علمى حكومت اسلامى، شبهه داشت، با او نمى توان به زبان فتوا سخن گفت. چنين شبهه اى را بايد به حوزه اعتقادات كشيد; جواب آنجاست. به هر حال حوزه هاى علميه راه درازى در پيش دارند. استعداد و آمادگى حل و فصل مسائل روز در حوزه هست; حوزويان بايد يك قدرى، بينش خود را به نگرش امام نزديكتر كنند. والا همه اين شبهه ها بى پاسخ مى مانند. متين: شما اين احتمال را مى دهيد كه امام تشكيل حكومت اسلامى را كاملا مساوى با اسلامى شدن جامعه نمى دانستند؟ چون ممكن است همين حكومت فردا دست كسانى بيفتد كه التزامى به احكام عملى اسلام ندارند. فقه و احكام شرعى بايد در متن جامعه، ظهور پيدا كنند. اگر حكومت، اسلامى باشد; اما مردم چندان به شريعت پايبند نباشند، بتدريج حكومت هم از محتواى اسلامى بودن خالى مى شود، و آن تغييرات اساسى كه امام در نظر داشتند، تحقق نمى يابد. حضرت امام(س) اگر چنين احتمالى را جدى

ص: 3557

گرفته بودند، چه راهبردها و راهكارهايى را پيش بينى كرده بودند؟ موسوى تبريزى: توجه امام بيشتر به اساس و ريشه ها بود. آن بزرگوار، خيلى به جزئيات اهميت نمى دادند. امام تاثيرات حكومت اسلامى را بر مردم و حتى حوزه ها، خيلى عميق و گسترده مى دانست; يعنى اگر كار از آنجا درست بشود، كانون و مركز اصلاح شده است. اين حتما به اصلاح جامعه و تصحيح حوزه هم مى انجامد. يك وقتى حضرت امام(س) به من فرمودند كه به فلانى (يكى از فضلاى حوزه) بگو كه برود فلان شهر، امام جمعه آنجا بشود. من پيام امام را خدمت آن آقا گفتم. وقتى پيام امام را شنيد به من گفت: من حاضرم كه بروم و امام جمعه فلان شهر بشوم. ولى شما ببينيد، الان حوزه دست كسانى است كه يا امام را درك نكرده اند، و يا

ص: 3558

اساسا با ايشان مخالفند. اگر چند نفرى هم كه در حوزه هستيم و انديشه هاى امام را تبليغ مى كنيم، اگر به اين سو و آن سو برويم، اينجا مشكل پيدا مى كند. شايد ما بتوانيم در حوزه، به فكر و انديشه امام كمك كنيم. به ايشان بگوييد اگر اجازه مى فرمايند، من در حوزه بمانم. من صحبت هاى آن آقا را به امام - رضوان الله تعالى عليه - عرض كردم. امام فرمودند: از قول من به ايشان بگوييد: اگر حكومت، اصلاح شود، حوزه هم به تبع تغييراتى خواهد كرد. اين بينش را فقط امام داشتند. ايشان بودند كه به ريشه ها كار داشتند. همان وقتها كه پهلوى، حكومت مى كرد، امام به شاخ و برگها كارى نداشت بى حجابى و شرابخوارى و فساد را هدف خودشان قرار نداده بودند. چون خوب مى دانستند كه اين آتشها همه ازسوى حكومت است. همه ديديم كه وقتى انقلاب پيروز شد، مردم با كمال رغبت و آگاهى، به سمت رعايت شؤون اسلامى حركت كردند. حتى اول انقلاب بعضى از خانمها كه كاملا بى حجاب بودند. در همان كوچه جماران كه امام و بنده ساكن بوديم، رفت و آمد مى كردند. امام هيچ وقت در سخنرانى هاى خود، نمى گفت جلوى اينها را بگيريد. چون اولا ممكن نبود، ثانيا كار بايد از بن وريشه درست مى شد. امام

ص: 3559

هميشه به ما مى فرمود: فكر نكنيد اين قضاوت كه الآن شما مى كنيد. كاملا اسلامى است - خطاب امام به پنج شش نفرى بود كه در شوراى عالى قضايى بودند - ما اگر بيست سال ديگر هم به اين مرحله برسيم كه قضاى اسلامى را عملى و اجرا كنيم، خيلى خوب است. عجله نكنيد. شما كار را از بالا بتدريج درست كنيد، كم كم همه چيز درست مى شود. گاهى بين ما صحبت اين بود كه فلان قاضى انگشتر طلا مى اندازد، يا آن يكى ريش مى تراشد. امام مى فرمودند: به اين چيزها كار نداشته باشيد. اگر برنامه ها از بالا، عادلانه باشد و مطابق موازين شرع و عقل عمل كنيد، همان قاضى ريش تراش هم به عدالت عمل مى كند; يعنى چاره اى جز اين ندارد. چون قانون عادلانه است; ولى اگر كار از بالا خراب باشد، هر كس ديگرى را كه بر مسند قضا بنشانيد، هرچند آدم متدين و ظاهر الصلاحى هم كه باشد، ظلم خواهد كرد. چون فرهنگ حكومت او را به ظلم مى كشاند. بلى اينكه شما گفتيد امام مى خواست، جزئيات شريعت را هم در جامعه به اجرا درآورد، درست است; اما نه با دخالت مستقيم. امام اولا مى خواست همه چيز را از اساس اصلاح كند، ثانيا شيوه امام محبت و مهربانى بود; يعنى ايشان تا آنجا كه

ص: 3560

ممكن بود، زبان محبت را به كار مى گرفتند; نه عامل فشار و ارعاب، سياست كلى امام(س) اين بود. و اين رويه را ايشان در همه جا داشتند; از مسائل نظامى و ارتشى بگيريد تا پيچيده ترين معضلات فرهنگى، به خاطر همين هيچ وقت، اتفاقات جزئى، امام را چندان متاثر نمى كرد. چون ايشان مى دانستند كه ريشه آن چيست و بايد كجا را هدف گرفت. متين: ولى به هر حال، حكومت براى خود روحى دارد كه اگر آن روح سالم و اسلامى باشد، حكومت هم مى تواند به رويه اسلامى خود ادامه دهد. اگر قوانين همه اسلامى باشند; ولى مردم به راه ديگرى بروند. در نهايت حكومت به سمت مردم گرايش پيدا مى كند و نمى تواند خيلى جداى از مردم حركت كند. بدنه حكومت و دولت، از اين جهت آسيب پذيرند. ما اين احتمال را مى دهيم كه حضرت امام(س) خصوصا در اواخر عمر مباركشان، شديدا از اين مساله نگران بودند. شايد طرح ولايت مطلقه فقيه براى جلوگيرى از اين آسيب اساسى بود. براى اينكه اگر دولت و يا بخشهايى از حكومت، نغمه هاى ديگر نواختند، اساسش محفوظ باشد و به بنيانهاى حكومت اسلامى، صدمات مهلك وارد نشود. موسوى تبريزى: منظور من از توجه امام - رضوان الله تعالى عليه - به كليات، مفاهيم كلى نبود; كليات اجرايى و كاربردى.

ص: 3561

راجع به حفظ سلامت بدنه حكومت، سفارشهاى امام اتفاقا خيلى هم جزئى بود. ايشان به اينكه چه كسى شايستگى رياست جمهورى را دارد، كار داشت، تا مساله ماشينهايى كه سران مى نشستند. مرتب راجع به معضل گرانى و حل آن سفارش مى فرمودند. از همه مى خواستند كه گرفتار تجمل گرايى نشوند، با مردم صادق و مهربان باشند، و آنان را ولى نعمت خود بدانند. يادم هست كه در مجلس سوم، حدود بيست و سه نفر از نمايندگان نامه اى را امضا كرديم و به خدمت امام فرستاديم. مضمون نامه اين بود كه بعضى از وزارتخانه ها، گاهى خودشان قانونهايى را به تصويب مى رسانند و به اجرا مى گذارند. دليل آنها اين بود كه مملكت نياز به قوانين تازه و مترقى دارد. و چون فكر مى كردند مجلس تصويب نمى كند، قوانين را مى بردند در شوراى مصلحتى كه امام تعيين فرموده بودند. آنجا جوسازى مى كردند و حرفشان را پيش مى بردند. عكس العمل امام به نامه ما اين بود كه نامه اى براى شوراى مصلحت نوشتند و از آنها خواستند كه ديگر قانونگذارى نكنند. در همان نامه به شوراى نگهبان هم تذكر دادند كه مصالح نظام و جامعه را در نظر گيرند. يك علت اينكه مجلس قادر نبود به سرعت قانونگذارى كند و نياز سازمانها و وزارتخانه ها را برآورده كند، و علت ديگر اشكال تراشيهاى

ص: 3562

شوراى نگهبان بود. همين باعث شده بود كه وزرا و رؤسا، خودشان را معطل تصويب قانون در مجلس شوراى اسلامى نكنند. امام به شوراى نگهبان تذكر دادند كه اگر به نياز نظام و مردم توجه شود، احتياجى به جعل قوانين غيررسمى نيست. من باز مى گردم به همان حرف اولم. امام بعد از تشكيل حكومت هم مثل سابق، سعى داشتند وضعيت را از بالا درست كنند. اگر وزير خوب باشد، معاون خوب هم انتخاب مى كند. آن وقت ديگر همه راههاى خلاف بسته مى شود. پس بايد كسى را در راس نظام نشاند كه به او اطمينان صددرصد است. بعد ديگر انسان خيالش راحت است. مى داند كه او خيانت نمى كند، حماقت نمى كند، و با مردم درست رفتار مى كند و ... در اين صورت دولت مورد اطمينان مردم خواهد بود و ... متين: يكى از شبهاتى كه از همان ابتدا درباره ولايت فقيه مطرح بود، تعارض اين نوع ولايت با حاكميت مردم است. با توجه به اينكه امام عميقا به حاكميت مردم اعتقاد داشتند، و با همين باور، ولايت مطلقه فقيه را هم عنوان فرمودند، قطعا به اين نتيجه مى رسيم كه حاكميت مردم در نظر امام، غير از حاكميت مردم در غرب است، لطفا نظرتان را در اين باره بفرماييد. موسوى تبريزى: ماجراى اهميت دادن امام

ص: 3563

به مردم، نيازى به توضيح ندارد. اين روحيه را امام هم پيش از پيروزى انقلاب داشتند، و هم تا آخرين روزهاى عمر شريفشان، شما حتما يادتان هست: وقتى روز دوازدهم بهمن سال پنجاه و هفت در بهشت زهرا سخنرانى مى كردند، اول فرمودند: «من دولت تشكيل مى دهم». بعد بلافاصله افزودند: «من به پشتيبانى اين مردم، دولت تشكيل مى دهم»; يعنى ايشان همه چيز را از مردم مى دانستند. ازهمان روز اول هم مى فرمودند اين دولت موقت است. بايد مردم خودشان راى بدهند و رئيس جمهور را انتخاب كنند. با وجود اينكه اسم دولت را موقت گذاشته بودند، باز از مردم خواستند كه با راهپيمايى، نظر موافقشان را اعلام كنند. نخستين برنامه هايى هم كه به دولت موقت دادند اين بود كه ساختار حكومت را براساس راى مردم، سامان بدهند. در اولين فرصت; يعنى كمتر از دو ماه، انتخابات برگزار شد و مردم روز دوازدهم فروردين به اصل نظام راى مثبت دادند. بعد هم انتخابات يكى پس از ديگرى آغاز شد. قاعدتا وقتى خبرگان قانون اساسى، منتخب مردم بودند، نبايد براى آنچه آنها تصويب كرده بودند -يعنى قانون اساسى - دوباره انتخابات برگزار شود. ولى امام گفتند: «شايد مردم، همين قانونى را كه خبرگان تدوين كرده اند، نپسندند.» لذا از مردم راى گيرى به عمل آوردند و

ص: 3564

امام از اين جهت هم خيالشان راحت شد. آن موقع كسى به فكرش نمى رسيد كه لازم است براى تعيين نوع حكومت، بايد نظر مردم را دوباره جويا شد. چون مردم با دهها هزار شهيد نظرشان را گفته بودند. امام فرمودند: «من به جمهورى اسلامى راى مى دهم; ولى بايد راى مردم را هم در يك فضاى آرام ديد». از نظر امام مشروعيت همه اركان نظام، بسته به راى و خواست مردم است. امروزه در اروپا، مردم نوع حكومت را تعيين مى كنند و امام همين كار را انجام دادند حتى بالاتر از اين، مردم بايد در تعيين رهبرى نيز نقش اساسى داشته باشند از رهبر بگيريد وبياييد تا جزئى ترين مراكز قدرت و قانونگذارى، حضرت امام(س) در نامه اى كه به آيت الله مشكينى - رئيس مجلس خبرگان - مرقوم فرمودند، به ايشان يادآور شدند كه حتى بعد از تعيين رهبر از سوى مجلس خبرگان، تنفيذ اين انتخاب، بايد از سوى مردم صورت گيرد. منتها مردم گاهى مستقيم و رسما راى موافق خودشان را اعلام مى كنند و گاهى غيرمستقيم و از راههاى معمول عرف. طبيعى است كه در يك كشور مسيحى، مردم به كسى راى مى دهند كه با عقايد و باورهاى آنان، همسو باشد. در كشور بودايى هم همين طور و ... مردم كشور ما مسلمان هستند.

ص: 3565

طبعا مى خواهند رهبران آنان هم از عارفان و عاملان به اسلام باشند. هيچ وقت يك مسلمان، راضى نمى شود كه كافر يا بى دين يا اجنبى بر او حكومت كند; ولى حكومت هم بايد مردم را آگاه كند; فريب ندهد; در رشد و شكوفايى فكرى آنها بكوشد و نامزدهايى كه مى خواهند راى بگيرند، به مردم دروغ نگويند. براى همين در قانون پيش بينى شده است كه كانديداها بايد شرايطى داشته باشند. همه كشورها براى كانديداهاى هر انتخاباتى، شرايطى دارند. كسى كه مى خواهد در يك كشور اسلامى، وزير يا وكيل بشود، بايد مسلمان باشد، آگاه و متعهد باشد; سوءپيشينه نداشته باشد. البته بعضى از اين شرايط در انتخابات مختلف فرق مى كند. مسلما شرايط رئيس جمهور، فرق مى كند با شرايطى كه نامزد مجلس دارد. اما به هر حال، حكومت موظف است از آرمانهاى مردم پاسدارى كند و آنچه را كه مردم با تحمل سختيها و ايثار جان و مال به دست آورده اند، حكومت آن را به باد فنا ندهد. رهبرى كه به راى خبرگان ملت انتخاب مى شود، هر قدر هم كه اقتدار و مركزيت داشته باشد، نقض دمكراسى و قانون نيست. مردم خبرگان را انتخاب مى كنند، خبرگان رهبر را و باز بايد مردم بر انتخاب خبرگان، صحه بگذارند و به وسيله همين خبرگان به تمامى فعاليتهاى رهبر

ص: 3566

نظارت مى كنند. اين چه تعارضى با آزاديهاى مردم و يا قانونمدارى دارد؟ متين: اگر مايل هستيد، سؤال بعدى را به موضوع ولايت مطلقه فقيه، اختصاص دهيم؟ موسوى تبريزى: خيلى راهگشاست اگر ببينيم، امام - رحمةالله عليه - اين موضوع را در چه شرايطى مطرح كردند; به اصطلاح شان نزول آن را بدانيم. مساله «ولايت مطلقه فقيه» وقتى پيش آمد كه شوراى نگهبان، قوانينى را كه مجلس براساس مصالح كشور تصويب مى كرد، خلاف شرع تشخيص مى داد; مثلا در مورد اراضى شهرى، كسانى بودند كه زمينهاى وسيعى در اختيار داشتند و از فروش آنها به مردم بى خانمان، خوددارى مى كردند. مجلس مى گفت كه اينها بايد زمينهايشان را به قيمت دولتى و با قيمت روز به مردم بفروشند. شوراى نگهبان اين قانون را رد كرد; چون مى گفت: «الناس مسلطون على اموالهم». يعنى مردم بر مالهايشان سلطه دارند، خواستند مى فروشند، نخواستند نمى فروشند. مجلس، وضعيت عمومى كشور را مى ديد، و شوراى نگهبان به اين قاعده فقهى نظر داشت. در رابطه با معادن هم شبيه همين مشكل پيش آمد. اگر در خانه كسى چاه نفت پيدا مى شد، تشخيص امام اين بود كه آن چاه از اموال عمومى است; ولو در خانه شخصى من و شما كشف شده باشد. ولى شوراى نگهبان معتقد بود كه مال شخصى صاحب

ص: 3567

خانه است در مورد مالياتها، شوراى نگهبان، پيش از آنكه مجلس راى نهايى خودش را بگويد، اظهارنظر كرد; يعنى هنوز قانون ماليات در مجلس موضوع بحث بود كه يادم هست آيت الله امامى كاشانى در يك سخنرانى گفتند: «اين قانون، خلاف شرع است و اگر تصويب بشود، ما نمى پذيريم». منظورشان اين بود مملكت را بايد با زكات و خمس و سهم امام گرداند و هر دريافت ديگرى از مردم، خلاف شرع است. قانون كار را هم كه آن روزها، به حمايت از كارگران و براى جلوگيرى ازاجحاف كارخانه دارها تصويب شده بود، شوراى نگهبان با استناد به همان قاعده الناس مسلطون ... رد كرد. امام از ولايت خودشان استفاده مى كردند و اين گره ها را مى گشودند. گاهى هم به شوراى نگهبان تذكر مى دادند. تذكرات امام باعث شد كه بعضيها با ايشان برخورد كنند. حتى آيت الله خامنه اى هم در نماز جمعه گفتند: «احكام اسلام را نمى شود تغيير داد». امام اينجا بود كه مساله ولايت مطلقه را عنوان فرمودند. طرح اين مساله در آن زمان به اين معنا بود كه حاكميت اسلامى و ولايت فقيه - يا غيرفقيه; از اين جهت فرقى نمى كند - مى تواند مصالح عامه مسلمين را بر مصالح و احكام فردى، مقدم بدارد. مگر بسيارى از احكام فردى مثل وجوب وضو، روزه، جهاد اصغر، حج و...

ص: 3568

در بعضى شرايط از هر مسلمانى ساقط نمى شود؟ اگر آب براى كسى ضرر داشت، يا او را به حرج مى انداخت، حكم او تيمم است. يعنى احكام شخصى فداى مصلحت فرد مى شود. حالا شما در نظر بگيريد وقتى پاى مصلحت نظام و معاش مسلمين در كار است، نمى توانيم از چند قاعده فقهى كه حافظ منافع شخصى افراد است، چشم بپوشيم! شريعت اسلام همه جا نشان داده است كه مصلحت عمومى انسانها را فداى مصلحت شخص يا اشخاصى نمى كند. فرض كنيد دشمن كافر حمله كرده است و مى خواهد كيان اسلامى را تسخير كند. اگر اين دشمن گروهى از انسانهاى متدين، حتى علما را سپر خود قرار دهد و ما را به كشتن آنها تهديد كند، وظيفه ما چيست؟ ما اينجا بين دو راه قرار داريم. يا جان آنها را در نظر بگيريم و سلاح را زمين بگذاريم، و اجازه بدهيم دشمن كشور اسلامى را تصرف كند و يا اينكه براى نجات كشور و نظام اسلامى به دشمن حمله كنيم; هرچند مجبور شويم همان متدينان را كه سپر شده اند، بكشيم. ولايت مطلقه را امام در اين فضا و شرايط مطرح كردند. بدين ترتيب بايد به تشخيص ولى فقيه، مصالح عمومى كشور بر مصلحتهاى فردى مقدم باشد. جملات امام كه در صحيفه نور جمع آورى شده

ص: 3569

است، اين مطلب را خيلى روشن بيان مى كند. در نامه اى هم كه خطاب به علما و حوزه ها مرقوم فرمودند و يا به مجمع تشخيص مصلحت نوشته اند يادآور شدند كه ما بايد مصالح جامعه را بيش از پيش در نظر داشته باشيم. پس منظور امام اين بود كه اگر مصلحت جامعه اقتضا كرد، حكمى از احكام اسلام تعطيل بشود، بايد اين كار بشود. متين: با تاكيدى كه امام روى مساله مصالح عمومى داشتند، اين توهم ايجاد مى شود كه حكومت اسلامى بيشتر به سوى مردمى و دموكراتيك شدن پيش مى رود. آن وقت فرق جمهورى اسلامى با حكومتهاى دمكراسى در غرب چيست؟ موسوى تبريزى: ما كه نبايد خودمان را به الفاظ مشغول كنيم. امام از اول فرمودند در جمهورى اسلامى دمكراسى هم هست. اگر دمكراسى، يعنى اينكه اساس راى مردم باشد و مردم به همه مراحل اجراى قانون نظارت داشته باشند، جمهورى اسلامى، نبايد چيزى از دمكراسى كم داشته باشد. اولويت دادن به مصالح عمومى، به معناى دور شدن از اسلام نيست. در همه كتابهايى كه در گذشته نوشته شده است و مباحث فقهى را مطمح نظر دارند، اين مساله مورد اتفاق است كه اختلال در نظام معيشتى مسلمين، از بزرگترين گناهان است. اين نكته با اهميت را بارها آخوند خراسانى، در كفايةالاصول

ص: 3570

يادآور شده اند. اختلال و بر هم زدن نظام اسلامى، به هيچ بهانه اى پذيرفته نيست; هر چند به بهانه اعمال عبادى. اصلا يكى از دلايل اينكه گفته اند درفقدان نص، با درنظر گرفتن شرايطى، مى توان به اصول عملى رجوع كرد، اين است كه نمى شود همه جا احتياط كرد; چون احتياط افراطى، به اختلال نظام مى انجامد. اگر يك مسلمان بخواهد حتى يك نمازش را با درنظر گرفتن همه احتياطها و اقوال بخواند. با مشكل رو به روست; چه رسد به اداره حكومت و مردم. ما در فقه، مساله تقيه را داريم، مساله تزاحم، اهم و مهم و مساله دفع افسد به فاسد و نظاير آن. اينها براى اين است كه فرد و جامعه از حرج و بن بست خارج بشوند. همه فقها اتفاق نظر دارند كه هرگاه امرى موجب اختلال نظام جامعه و هرج و مرج بشود، يا معاش مردم را با مشكل مواجه كند، بايد تعطيل و يا به زمان خودش حواله شود; يعنى موقتا از آن چشم بپوشيم. اين ديگر ربطى به امام يا حكومت اسلامى ندارد; هميشه بوده و مورد اتفاق نظر همگان است. خاصه نمى توانند مصالح خود را بر مصالح عامه مقدم بدانند. مثلا كسى با تمسك به «الناس مسلطون على اموالهم» بگويد اين زمين مال من است و هر طور

ص: 3571

كه بخواهم مى سازم، و هر كار كه دلم خواست در آن انجام مى دهم. سلطنت مردم بر اموالشان تا آنجايى است كه به فرهنگ جامعه، به دين و ايمان مردم لطمه نزند. وقتى به قول امام رعايت مصالح مادى و معنوى مردم، حكم اوليه است، ديگر نمى شود مطلب مهمى مانند آن را با قاعده «لاضرر» مثلا توقيف كرد. ماليات، هر چند به زور گرفته شود، اشكال شرعى ندارد و مغلوب حكم «لاضرر» و «الناس مسلطون على اموالهم» هم نيست; چون از همين مالياتهاست كه جاده و فرودگاه و پارك و خيابان و مراكز بهداشتى ساخته مى شود، و اينها از ضروريات يك زندگى سالم و امروزى است. چه خوب بود كه اين مسائل در حوزه ها، به صورت شايسته و شفاف، بحث مى شد; فقها مى نشستند و محدوده رعايت مصالح فرد و جامعه را تعيين مى كردند. همان موقع كه اين حرفها مطرح بود. كسانى مانند آقاى آذرى قمى، با ماليات مخالفت كردند. يك چيزهايى هم نوشتند; از جمله اينكه ماليات، خلاف شريعت اسلام است. من همان وقت مطلبى نوشتم و دادم به مجلس. آنجا هفت، هشت موردى را كه حكومت اسلامى مى تواند جعل قانون كند نوشته بودم. و حتى تعيين كردم كه كدام از اين موارد بنا به حكم اوليه اسلام است، و كدامها حكم

ص: 3572

ثانوى. چون آن وقتها، هنوز قضيه ولايت مطلقه، بر سر زبانها نيفتاده بود، من از طريق اهم و مهم مسائل را حل مى كردم. البته با دخالت امام و تاييدهايى كه فقهاى روشن كردند، مساله ماليات حل و فصل شد. مخالفت از سوى عده معدودى بود. ولى همان طور كه عرض كردم، همه فقهاى گذشته و حاضر، مصالح جامعه را بر مصلحتهاى فردى و شخصى، مقدم مى دانند. اين تقدم، عين اسلام است. نه با جمهورى اسلامى كه با فقه مصطلح هم تنافى ندارد. اصلا در سايه همين احكام مترقى است كه اسلام براى هميشه، فعال و زنده مى ماند. ما وقتى مى گوييم اسلام جامعيت دارد، منظورمان همين انعطافهايى است كه به موقع در احكام مى بينيم. اسلام، براى اينكه به پيشرفت خود ادامه بدهد و جهانيان را متقاعد كند كه مى تواند پيچيده ترين رژيمهاى سياسى را اداره كند، نياز به اين تقدم و تاخرها در مواقع تزاحم دارد. والا در اداره جامعه گره هاى بسيارى به وجود مى آيد كه توان گشودن آن را نخواهيم داشت. متين: يك بار ديگر از مطالب عالمانه شما در اين گفتگو تشكر مى كنيم.

ص: 3573

جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خمينى (ره)

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 قنبري، آيت مقدمه تقارن سال 1378 با يكصدمين سال تولد امام خمينى(ره) كه به نام او نامگذارى شده است، فرصتى براى باز انديشى در آثار ايشان فراهم آورده است. آن احياگر بزرگ دين و مصلح بيدار قرن با باورى عميق نسبت به جامعيت و توانايى اسلام، خط بطلان بر تئورى جدايى دين از سياست كشيد و با تكيه بر توده هاى عظيم مردمى، انقلاب اسلامى را بامهارتى استثنايى در نظام دو قطبى جهانى رهبرى و هدايت نموده، رژيم پهلوى را در هم شكست و جمهورى اسلامى ايران را بنيان نهاد. ر محرومان، مستضعفان، پا برهنه ها، كوخ نشينان، زاغه نشينان و در يك كلام «طبقات پايين اجتماع»،از جمله مسايلى بود كه حمايت و دفاع از آنان، بخش مهمى از توجه امام مستضعفان و محرومان را به خود معطوف داشته بود. تا جايى كه آنان به عنوان پرچمداران اسلام ناب محمدى (ص)در مقابل اسلام آمريكايى مطرح گرديدند. ر مترادف شدن اسلام فقراى دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميتها، اسلام مستضعفان با اسلام ائمه هدى عليهم اسلام، اسلام عارفان مبارزه جو و پاك طينتان عارف و خلاصه، اسلام ناب محمدى(ص) از يك سو و تقابل آن با اسلام سرمايه دارى،

ص: 3574

اسلام مرفهين بى درد،اسلام التقاطى، اسلام فرصت طلبان، اسلام مقدس نماهاى بى شعور يا اسلام آمريكايى از ديگر سو، نشانگر اهميت والايى است كه طبقات پايين اجتماع در نزد امام خمينى دارند. ر اما در سلسله مراتب قشربندى اجتماعى،اين طبقات در انديشه امام خمينى چه جايگاهى دارند؟ عمده توجه ايشان به كدام يك از دو جايگاه اسنادى و يا اكتسابى اين طبقات معطوف بوده است؟ آيا امام خمينى ديدگاهى ابزارگرايانه و يا تقديرى نسبت به اين طبقات داشته و اصولا امام، طبقات مستضعف را از چه منظرى تعريف مى كند؟ اين پرسشها و نظاير آن، با ديدگاهى جامعه شناسانه، از جمله امورى است كه براى تبيين جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خمينى، در اين مقاله بدان پرداخته مى شود. ر پس از مقدمه به تعريف مفاهيم خواهيم پرداخت. به دنبال آن، برخى از نظريات مطرح پيرامون اين طبقات در بين انديشمندان و جامعه شناسان سياسى بيان گرديده و پس از آن، پرسشهايى كه روشنگر ابعاد مهمى از پژوهش است، طرح مى شود و نهايتا با استناد به بيانات امام خمينى و با توجه به پرسشها، جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خمينى روشن خواهد شد. ر روش تحقيق در اين مقاله، توصيفى است و روش گرد آورى اطلاعات نيز كتابخانه اى است

ص: 3575

و تلاش شده است كه عمدتا از منابع دست اول منتشره در تبيين ديدگاه امام در اين زمينه استفاده گردد. اميد كه كوششى به ثمر باشد. ر تعريف مفاهيم 1- جايگاه، : sutatS به معناى وضع، حالت، وضع اجتماعى يا قانونى، پايه و شان است. درك بهتر اين مفهوم، مبتنى بر شناخت واژه قشر بندى اجتماعى noitacifitarts laicoS است، و آن نظامى است كه در آن، افراد با توجه به امتيازاتشان (درآمد، تحصيلات، ثروت، شغل، قدرت، حيثيت و...) رتبه بندى شده و در طبقه اجتماعى كه با اين امتيازات متناسب است، جاى مى گيرند. (1) بر اين اساس، در تفاوتهاى اجتماعى كه با توجه به امتيازات و نابرابرى در دسترسى به شاخصهاى عمده مذكور به وجود مى آيد و به شكل سلسله اى مراتب قشر بندى تجلى مى كند، اين اقشار از لحاظ نصيب زندگى و سبكهاى آن، با يكديگر اختلاف پيدا كرده و جايگاههاى مختلفى را در هرم سلسله مراتب اجتماعى اشغال مى كنند. ر البته ذكر اين نكته لازم است كه جايگاه فرد يا طبقه در اجتماع داراى دو ريشه متفاوت است و اين دو ريشه متفاوت است و اين دو عبارتند از: ر الف - جايگاه اسنادى يا نسبت داده شده ; sutats debircsA اين جايگاه امرى غير ارادى يا به ارث رسيده است كه فرد به

ص: 3576

عنوان عضوى از يك نژاد، جنس و يا عقب ماندگى در زندگى و يا هم عصر بودن با يك گروه يا نسل، بدان متصف است. ر ب - جايگاه نايل شده : sutats deveihcA اين جايگاه، امرى است اكتسابى و عكس جايگاه اسنادى، بدين معنا كه از طريق تلاشهاى فردى در تحصيلات، اشتغال ،سياست يا شهرت به دست مى آيد. (2) ر براى شناخت اين مفهوم نيز لازم است ابتدا،اصطلاح طبقه اجتماعى ssalc laicoS را بشناسيم. در جامعه شناسى، طبقه اجتماعى بخشى از جامعه اطلاق مى شود كه به لحاظ داشتن ارزشهاى مشترك، منزلت اجتماعى معين، فعاليتهاى دسته جمعى، ميزان ثروت و ديگر دارائيهاى شخصى و نيز آداب معاشرت، با ديگر بخشهاى جامعه متفاوت باشند. سه شاخص عمده تعيين طبقه اجتماعى عبارتند: از شغل، درآمد و ميزان تحصيلات و در رابطه با شاخصهاى ديگر، مى توان به نژاد، مذهب، مليت، جنس، محل سكونت، پيشينه خانوادگى و ويژگيهاى فرهنگى اشاره نمود. (3) بر اساس تعريف فوق الذكر، طبقات پايين به آن بخش از جامعه اطلاق مى گردد كه كم درآمدترين، كم امنيت ترين و نامطلوب ترين مشاغل را دارند. (4) و همچنين از دسترسى به تحصيلات بالا، قدرت و حيثيت اجتماعى محروم بود. و يا اينكه به خاطر موقعيت به ارث رسيده و غير ارادى نظير نژاد، مذهب، مليت، در ساختار اجتماعى

ص: 3577

جامعه، در طبقه تحتانى جاى گرفته اند. ر 3- انديشه امام خمينى: منظور ما از انديشه امام خمينى، مجموعه افكار، آراء و عقايدى است كه از سوى آن فقيه زمان شناس و روشن بين، مرجع تقليد شيعيان جهان، فيلسوف و حكيم متاله، متكلم، عارف، نظريه پرداز، فرمانده، رهبر، بنيانگذار و معمار انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ايران، ارائه گرديده و در آثار و تاليفات ايشان بويژه در مجموعه صحيفه نور گرد آورى شده است. ر آنچه در اين مقاله در صدد بررسى آن هستيم، اين است كه ببينيم اولا، طبقات پايين اجتماع از نظر امام خمينى كدامند؟ و ثانيا، بر اساس تعاريف ذكر شده و با توجه به دو جايگاه اسنادى و اكتسابى، اين طبقات چه موقعيتى را در انديشه آن حضرت به خود اختصاص مى دهند؟ ر مرورى بر برخى نظريات پيرامون وضعيت طبقات پايين اجتماع بحث و بررسى پيرامون وضعيت طبقات پايين اجتماع، از جمله مباحث مورد توجه انديشمندان و جامعه شناسان سياسى از گذشته دور بوده است و تفصيل در اين زمينه نيازمند تحقيق مستقل مى باشد كه در اين مقاله در صدد آن نيستيم; اما به بعضى از نظريات ارائه شده خواهيم پرداخت. ر ارسطو در اين زمينه نگاهى «ابزارى» و «تقدير گرايانه» citsilataF دارد و اين امر از نظر

ص: 3578

مصلحت خود اين طبقات نيز موجه است:در انديشه ارسطو، «بنده» نوعى ابزار و مالكيت است و ملك و دارايى انسان ابزارى براى ادامه زندگى و حفظ آن است. اما ابزار انسانى بر تمام ابزارهاى ديگر مقدم است، زيرا خاصيت منحصر به فرد او را كه انجام «فعل» بى كمك «فاعل» است، هيچ ابزار ديگرى ندارد. ر در مورد با اين سؤال كه آيا برخى از اقشار طبقات پايين اجتماع نظير بندگان و مملوكان فطرتا و به طور ازلى داراى چنين جايگاهى در اجتماع بوده و طبيعت، چنين سرنوشت و تقديرى را براى آنها رقم زده است يا نه، پاسخ ارسطو مثبت است. به نظر او اين مساله كه برخى بايد فرمانروا باشند و بعضى ديگر فرمانبردار، نه تنها ضرورى است بلكه; به مصلحت مردمان است. ارسطو نظر خود را بر پايه منطق و واقعيت عينى توجيه مى كند و مى گويد; طبيعت دوست دارد كه ميان بدنهاى آزاد مردان و بندگان فرقى بگذارد و از اين جهت است كه قوت جسمانى را (براى انجام كارهاى نوكرى) نصيب بندگان كرده و نيروى عقل و فضيلت را به اربابان، تخصيص داده است. (5) ر گفتيم در نگاه ارسطو، بندگى از نظر مصالح خود بنده نيز موجه است; زيرا اگر بنده به طبيعت چنان آفريده شده بود كه

ص: 3579

استعدادش براى پروراندن فضايلى كه در حين فراغت مى شد از آنها استفاده كرد، با خدايگانش يكسان مى بود، در آن صورت، به حقيقت شرط انصاف نبود كه انسانى جلو تكامل استعداد وى را بگيرد، فقط به اين منظور كه به موجودى ديگر [خدايگان همان بنده] فرصت بدهد تا استعداد خود را تكميل نمايد. از اين روست كه ارسطو استعباد مردانى را كه از چنين فضايلى بهره مندند، به عنوان عملى غير طبيعى محكوم و تخطئه مى كند. اما از طرف ديگر، مردانى هستند كه از اين گونه استعدادها بى بهره اند، و به هر تقدير، كارى جز اعمال جسمانى يا وظايف پيشه ورى انجام نمى دهند. براى اينگونه اشخاص همان بهتر كه بنده باشد، زيرا در نتيجه متعلق بودن به خدايگانى كه از حيث قواى اخلاقى و عقلانى بر آنها برترى دارد و از بركت ارشاد چنين خدايگان، به كسب فضايلى كه وى داراست (منتها به صورت دست دوم) نايل مى گردند. (6) ر لازم است يادآور شويم كه در يونان قديم، مردم به سه طبقه تقسيم شده بودند كه غلامان در قشر تحتانى جامعه قرار مى گرفتند. يك ثلث جمعيت آتن غلامان تشكيل مى دادند و از لحاظ رتبه اقتصادى در حكم مزد بگيران و كارگران امروزى بودند، با اين تفاوت كه فاقد حقوق سياسى بودند. ارسطو معتقد بود كه بايد كارهاى

ص: 3580

دستى و بدنى را عموما غلامان انجام دهند تا اتباع آتن فرصت كافى براى حل مسايل سياسى و بحثهاى سياسى داشته باشند و تمام وقت خود را وقف خدمات سياسى كنند (البته اين نكته ايده آل ارسطو بوده است.) (7) ر انديشمند ديگرى كه در اين زمينه اظهار نظر كرده است، «سنت اگوستين» است. نظريه اگوستين درباره طبقات پايين اجتماع گر چه با ديدگاه ارسطو كاملا مغاير است، اما او نيز به نوعى ديدگاه تقدير گرايانه دارد.اساس انديشه ارسطو كه مى گويد;«بعضى اشخاص فطرتا براى بندگى آفريده شده اند»، مورد تكذيب و انكار اگوستين است .در نظر اگوستين، از آنجايى كه لطف و كرم الهى شامل حال تمام آفريدگان مى شود و تفاوتهاى نژادى يا طبقاتى كوچكترين تاثيرى در اين باره ندارد، پس آن مخلوقى كه پايگاه كنونى اش بندگى است، از اصل براى بندگى آفريده نشده است و همين امكان براى وى نيز هست كه مانند خدايگانش جزء برگزيدگان باشد. ولى با تمام اين اوصاف، اگوستين رسم بندگى را محكوم نمى كند; بلكه آن را به چشم سرنوشتى مى نگرد كه به امر الهى براى شستن گناه بندگان تعيين گرديده است. به عقيده اگوستين، اگر آدم (و بعد از او بنى آدم) مرتكب معصيت نشده بودند، خداوند هرگز چنين وضعى را پيش نمى آورد. البته او هرگز ادعا

ص: 3581

نمى كند كه وضعيت اختصاصى يك مملوك (بنده) به منزله كيفرى است كه خداوند در مقابل گناهان انفرادى نصيبش كرده است; بلكه بر عكس، عصاره استدلال او اين است كه رسم و آئين بندگى به نحوى كه در دنيا متداول است، نوعى كيفر دسته جمعى است كه نصيب نژاد بشر گرديده است. (8) ر بگذريم از اين سخن كه اگر بردگى و غلامى، كيفر دسته جمعى نژاد انسان از طرف خداوند به واسطه گناه آدم و سقوط و هبوط وى به زمين است، چرا بايد تاوان آن را صرفا غلامان و بردگان بدهند. ياد آور مى شويم كه «انسان فقير»; يعنى بخش ديگرى از طبقات پايين اجتماع، مورد مدح و ستايش اگوستين قرار دارد. (9) همچنين در نظر او، عناصر مفلوك از دايره نظم خارج بوده و از آنجا كه اعمال خود آنها باعث ايجاد اين فلاكت گرديده است. پس وضع ناگوارى كه دارند، در حقيقت، كيفرى عادلانه است. (10) ر گذشته از انديشمندان قديم، بحث و بررسى پيرامون جايگاه طبقات پايين اجتماع در بين انديشمندان، متفكران و جامعه شناسان جديد از موقعيت بسيار بهترى برخوردار است و توجه بسيار از آنان را به خود جلب نموده است. در تحليل «كارل ماركس» طبقات زيرين اجتماع اعم از برده، دهقان و بويژه كارگر، از منظر

ص: 3582

اقتصادى تعريف مى شوند. ماركس اصولا در تقسيم بندى اش از سلسله مراتب اجتماعى، طبقه را در رابطه با مالكيت سرمايه و ابزار توليد تحليل كرده است. او مردم را به كسانى كه صاحب مالند و آنهائيكه فاقد آنند; يعنى طبقات سرمايه دار و پرولتاريا تقسيم كرد. البته ماركس وجود اقشارى كه در اين چارچوب نمى گنجد; از قبيل دهقانان و خرده مالكان را قبول داشت; ولى معتقد بود كه اينها از بقاياى اقتصادى ما قبل سرمايه دارى هستند و با بلوغ نظام سرمايه دارى نا پديد مى شوند. ر در تقسيم بندى «ماكس وبر»،علاوه بر سرمايه و مالكيت، تخصص و تحصيلات هم وارد مى شود. «وبر»، اصل ديگرى را نيز در قشر بندى اجتماع مورد توجه قرار مى دهد كه همان اعتنا به منزلت يا شؤون اجتماعى است و با طبقه فرق دارد. بر اساس نظر ماكس وبر، چهار طبقه قابل تشخيص است كه عبارتند از: طبقه مالداران، طبقه نخبه هاى روشنفكران، تحصيلكردگان، گردانندگان ادارات و مديران مؤسسات، طبقه قديمى خرده بورژوازى مركب از تجار خرده پا و كسبه و طبقه كارگر. (11) ر برخى از جامعه شناسان آمريكايى در دوران پس از جنگ جهانى دوم، معتقد بودند كه افراد را بر اساس مجموعه كاملى از عوامل غير مرتبط با طبقه (كه اقتصادى تعريف مى شود) از قبيل: دين، تحصيلات،

ص: 3583

نژاد و طايفه درجه بندى كرد. برخى از جامعه شناسان انگليسى نيز تقسيم كار را به عنوان عامل اصلى تعيين طبقه، در نظر گرفته بودند و وجه افتراق مهم طبقات اجتماع را عبارت از تفاوتى مى دانستند كه بين اشتغالات يدى و غير يدى بر قرار است. تقسيم جمعيت به سه طبقه كارگر، ميانه حال و بالا، يكى از الگوهاى جامعه شناختى متعارف در ساختار طبقاتى مكتب انگليس است. كارگران يدى در طبقه كارگر قرار مى گيرند. كارگران دون پايه غير يدى از قبيل كارمندان دفترى و قشر پايين تكنيسينها را در طبقه ميانى جاى داده و مديران و گردانندگان امور و صاحبان مشاغل آزاد را در طبقه بالا قرار مى دهند. برخى جامعه شناسان، كارمندان دفترى را هم جزء طبقه كارگر به حساب مى آورند. البته يكى از انتقاداتى كه بر اين تلقى متعارف وارد مى شود، اين است كه توجه خود را بر مردان متمركز كرده و زنان را نا ديده مى گيرد. از سالهاى دهه هفتاد )1970 م) در آمريكا و انگليس احياى تازه اى در نظريه طبقاتى ماركسيستى بوقوع پيوسته است. اينها بين كسانى كه وظايف سرمايه دارى دارند و آنهائيكه قدرتهاى ناشى از مالكيت را اعمال مى كنند، تفاوت قايل مى شوند. و از اين طريق، طبقه سرمايه دار - اعم از اينكه مالك سرمايه باشد

ص: 3584

يا نباشد - و همچنين كسانى را كه فقط در وظايف مربوط به «كار» اشتغال دارند و بنابر اين جزء طبقه كارگر شمرده مى شوند، تعريف مى كنند. به عنوان مثال «رايت» ژخخ خزج.ت.ب(1976)قدرت مالكيت را به سه جنبه تقسيم مى كند: ر 1-كنترل بر تخصيص منابع و سرمايه گذارى; ر 2-كنترل بر دستگاه فيزيكى توليد; ر 3-كنترل بر نيروى كار. ر طبقه سرمايه دار، كل جريان سرمايه گذارى، دستگاه فيزيكى توليد و نيروى كار را كنترل مى كند و پرولتاريا از دخالت در هر سه جنبه بى نصيب است. اين طبقات دوگانه با يكديگر يك رابطه كشمكشى دارند. طبقه سرمايه دار، مديران سطح بالاى بنگاه را كه عمدتا اعضاى هيات مديره هستند، شامل مى شود و پرولتاريا تمام كاركنان سطح پايين اعم از يدى و غير يدى را در بر مى گيرد و در بينابين، مواضع طبقاتى متعارضى قرار گرفته اند كه تواناييهاى متفاوتى كنترل بر هر يك از سه وظيفه مالكانه را منعكس مى كنند. (12) ر همچنان كه از مرور بر بعضى از ديدگاهها و نظريات بر مى آيد، جايگاه طبقات پايين اجتماع از مناظر مختلفى مورد توجه واقع شده و معيارهاى متفاوتى از سوى متفكران و جامعه شناسان در راستاى قشربندى اجتماعى و قرار گرفتن هر يك از طبقات در قسمتهاى بالا، ميانه و پايين هرم

ص: 3585

سلسله مراتب اجتماعى ارائه گرديده است. غور و بررسى در اين نظريات، پرسشهاى ارزشمندى را جهت طرح در اين پژوهش، يعنى جايگاه طبقات پايين اجتماع از نظر امام خمينى در مقابل ما قرار مى دهند كه در ذيلا به آن مى پردازيم. ر پرسشهاى پژوهش: ر پرسش اصلى و آغازين اين نوشتار چنانچه قبلا نيز آمد، عبارت است از اينكه: طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خمينى چه جايگاهى دارند؟ اما پرسشهاى مهم ديگرى نيز وجود دارند كه با توجه به سئوال اصلى و با استفاده از نظريات طرح شده و مطالعات اكتشافى ديگر، قابل طرحند. پاسخ به اين پرسشها، ابعاد مهمى از جايگاه طبقات پايين اجتماع يا فرودستان در انديشه امام خمينى را بر ما روشن مى نمايد. اين پرسشها عبارتند از: ر 1- طبقات پايين اجتماع از نظر امام خمينى (ره) كدامند؟ ر 2- نظر امام خمينى (ره)بيشتر معطوف به كدام يك از دو جايگاه اسنادى يا اكتسابى طبقات پايين بوده است؟ ر 3- آيا امام خمينى(ره)نگاهى ابزارى نسبت به اين طبقات دارد؟ يعنى آنان را ابزار دست طبقات بالا مى داند؟ ر 4- آيا امام خمينى (ره)از ديدگاهى تقدير گرايانه ح خژژ خدچژچب نسبت به جايگاه طبقات پايين برخوردار است؟ ر 5- با توجه به قبول نظريه گناه آدم و خروج او از بهشت در انديشه

ص: 3586

اسلامى، آيا در نظر امام خمينى (ره)وضعيت نابهنجار طبقات پايين اجتماع، كيفر دسته جمعى انسان به دليل گناهان آنهاست؟ ر 6- آيا امام خمينى (ره)طبقات پايين اجتماع را از منظر اقتصادى تعريف مى كند؟ ر 7- آيا مبنا براى قرار گرفتن در اين جايگاه، تخصص، تحصيلات و شان و منزلت است؟ يا دين، نژاد، طايفه، كار يدى و غير يدى و...؟ كدام يك؟ ر 8- امام خمينى (ره)در تعيين جايگاه طبقات محروم اجتماع تا چه حد به ميزان بهره بردارى فرد از موقعيتهاى زندگى efiL _ secnahc يا سهم بردن از نعمات اقتصادى فرهنگى كه در جامعه شناسى وبرى مطرح است،توجه دارد؟ ر 9- ميزان توجه امام به شيوه زندگى حومه شهرنشينى efil foyaw nabrubuS اين طبقات چقدر است؟ ر 10- آيا امام خمينى (ره)در صدد ايجاد آگاهى طبقاتى ssensuoicsnoc ssalC و هويت بخشى به طبقات پايين اجتماع بوده است؟ ر 11- مبناى مبارزه از نظر امام خمينى(ره) در مبارزه طبقاتى elggurts ssalC ، بين طبقات پايين اجتماع (محرومين، مستضعفين و...) با طبقات بالا (مستكبرين) چيست؟ ر 12- تصوير طبقاتى yregami ssalC امام خمينى (ره)از ساختار اجتماعى جامعه چه بوده است؟ آيا امام خمينى (ره)از «تصور قدرتى» برخوردار بود يا تصور «حيثيتى»؟ ر آنچه در صفحات بعد بدان مى پردازيم، پاسخ به سؤالهاى فوق الذكر در حد يك مقاله است و نه

ص: 3587

يك رساله مستقل. ر طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خمينى (ره): ر آنچه ما در اين نوشتار بر اساس منطق جامعه شناسى «طبقات پايين اجتماع» نامگذارى كرديم، در تعابير امام خمينى (ره) با واژه «مستضعف» از آنها ياد مى شود و صفت «پايين» در مورد اين طبقات را ناشى از منطق مستكبرين مى داند. (13) بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران در اين رابطه چنين بيان مى كند: ر «اين اسلامى است كه طرفدار مستضعفين است» ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» وعده فرموده و عمل خواهد كرد. اين طبقه اى كه آن بالانشينها پست مى شمردند، مى گفتند طبقه پايين; منطق مستكبرين همين بود كه استكبار و تكبر مى فروختند بر جامعه، ملت ما را طبقه پايين حساب مى كردند.» (14) ر بنابر اين، براى دريافت تعريف طبقات پايين از منظر امام مى بايست به تعريف او از «مستضعف» توجه كرد. امام در تعريف خود از اين واژه كه ريشه قرآنى دارد (15) ، با كمك مصاديق و از باب«تعرف الاشياء باضدادها»آن را تبيين مى كند: ر «من بايد بيان مستضعف و مستكبر را به اندازه اى كه در اين مجلس مناسب است، عرض كنم، مستكبرين، منحصر نيستند به سلاطين، منحصر نيستند به رؤساى جمهورى، منحصر نيستند به دولتهاى ستمگر; مستكبرين يك معناى اعمى دارد.يك مصداقش همان اجانبى هستند كه

ص: 3588

تمام ملتها را ضعيف مى شمرند و مورد تجاوز و تعدى قرار مى دهيد. يك مورد هم همين دولتهاى جائر و سلاطين ستمگر كه ملتهاى خودشان را ضعيف مى شمرند و به آنها تعدى مى كنند... ر ...هر فرد مى شود كه مستكبر باشد و مى شود مستضعف باشد. اگر من به زير دستهاى خودم و لو چهار نفر باشد، تعدى و تجاوز كردم و آنها را كوچك شمردم، بنده خدا را كوچك شمردم، من مستكبرم و او مستضعف و مشمول همان معنايى است كه مستكبرين و مستضعفين هستند.» (16) ر توجه به اين نكته در اينجا حايز اهميت است كه در نظر امام، مستضعفين يا طبقات پايين با «ضعفا» و يا« افراد ضعيف» مترادف نيستند; بلكه منطق مستكبرين چنين است. امام اولا، اين اقشار را«طبقه بالا» مى داند وثانيا، صاحب قدرت و ايمان محسوب مى كند: ر «اين درجه هايى كه شما اسمشان را مى گذاريد مثلا طبقه كذا، طبقه پايين، و من آنها را بالا مى دانم، ببينيد چطور هماهنگند.» (17) ر «قضيه استضعاف اين است، نه اينكه خدا مى فرمايد ضعفا، ضعفا نه مستضعفين يعنى آنهايى كه قدرت دارند قدرت ايمان دارند و آنها نمى فهمند و اينها را مستضعف حساب مى كنند، مى گويند اينها ضعيفند.» (18) ر در انديشه امام خمينى، همه اقشار ملت ايران با توجه به عملكرد ابر

ص: 3589

قدرتها و حكومت پهلوى، جزء مستضعفان يعنى از طبقات پايين اجتماع بودند. امام علاوه بر اينكه به طور كلى ملت ايران را جزء اين طبقات بر مى شمارد، مصاديق آنها را هم بيان مى نمايد: ر «البته همه قشرهاى ملت بايد ما بگوئيم كه اينها از مستضعفان بودند; براى اينكه دولتهاى قوى، ما را به استضعاف كشيده بود و همه ملتهاى عالم را به استضعاف كشيدند. در زمان رژيم سابق، همه قشرها در نظر آنها مستضعف بودند و بايد فرمانبردار باشند; از قشر روحانى گرفته تا بازارى تا روستايى تا همه افرادى كه سرتاسر كشور هستند.» (19) ر از مطالب امام چنين برداشت مى شود كه او ساختار جامعه را به دو بخش مستكبرين و مستضعفين در زمان رژيم پهلوى تقسيم مى كند; به اين ترتيب كه قدرت سياسى حاكم و وابستگان به او يا دولت حاكم، جزء مستكبرين و همه اقشار ملت جزء مستضعفين بودند كه البته اين هرم با پيروزى انقلاب اسلامى، وارونه مى گردد. ر نكته قابل توجه در اينجا، اين است كه امام طبقات پايين را تا آنجا گسترش مى دهد كه حتى طبقه متوسط در اصطلاح جامعه شناسى را نيز بعضا شامل مى شود هر چند در برخى از عبارات تعبير «طبقه سه» يا «طبقه سوم» را در مورد اين طبقات به كار مى برد; ولى

ص: 3590

اين امر نشانگر آن است كه در اينگونه موارد، به ساختار سه بخشى جامعه توجه دارند: ر «...مع ذالك، پيغمبر همين طبقه سه را، همين مستضعفين را، جمع كرد و جنگها را با اينها شروع كرد; بر خلاف سرمايه دارها، بر خلاف قلدرها بر خلاف شتردارها و بر خلاف قافله دارها و بر خلاف اينها.» (20) امام در جاى ديگر مى گويد: ر «اسلام براى توده ها آورده شده و پيامبر نيز از همين توده ها بر خاسته، از بين مردم فقير و طبقه سوم و تنها به نفع توده ها قيام كرده...» (21) ر و در مطالبى ديگر مى آورد: ر «پيغمبر اكرم (ص)، از همين جمعيت پايين بود، از بين همين جمعيت پا شد و قيام كرد. اصحاب او، از همين مردم پايين بودند; از اين طبقه سوم بودند، آن طبقه بالا مخالفين پيغمبر اكرم (ص) بودند.» (22) ر اين نكته كاملا روشن است كه امام خمينى توجه عميق و دقيق نسبت به مستضعفين و محرومين يا طبقات پايين اجتماع و تعبيرى طبقه سوم دارند. ر امام، در مورد هر يك از اقشار طبقات پايين تعابيرى دارند كه نشانگر ويژگى خاص آن قشر است: مصاديق طبقات پايين اجتماع از نظر امام، در تعابير و واژه هايى از قبيل: ر مستضعفين، محرومين، كارگرها، كارمندان، ضعفا، فقرا،

ص: 3591

عشاير، مستمندان، كشاورزان، زارعين، زاغه نشينها، چادرنشينها.امت مستضعف، طبقه فقير، مستضعفين جهان، طبقه محروم، مردم محروم، گودنشينان، حاشيه نشينها، روستائيان، جنوب شهريها، پايين شهريها، كوخ نشينان، گرسنه ها، مظلومين، ملت مظلوم، بيچاره،مردم بيچاره، آواره ها، پا برهنه ها، ستمديدگان، طبقه سوم، توده هاى ستم كشيده، كپرنشينان، سر و پا برهنه ها، بى خانمانها، خان گزيده ها، شهيد دادگان و...بيان شده است. ر براى اينكه روشن شود اين اقشار چه جايگاهى در انديشه امام خمينى داشته اند، استناداتى از بيانات ايشان ذكر مى گردد; ر 1- از نظر امام، پيروزى انقلاب اسلامى ايران، مرهون تلاش طبقات پايين اجتماع يعنى همان مستضعفين است و طبقات بالا كارى نكرده اند: ر «شما اين انقلاب را به ثمر رسانديد و گروههايى كه در سرتاسر كشور اين انقلاب را به ثمر رساندند، همان زن و مرد محروم و همان هايى كه مستضعف هستند و كاخ نشين ها آنها را استضعاف مى كنند و اينها ثابت كردند كه كاخ نشينها آنها را استضعاف مى كنند و اينها ثابت كردند كه كاخ نشينها كه ضعيفند و پوسيده اند و براى اين ملت هيچ كارى نكرده اند و نخواهند كرد.» (23) ر 2- اين طبقات تا آخرين قدم به عنوان نيروهاى وفادار به مبارزه و گردانندگان و بر پا دارندگان واقعى انقلابها محسوب مى شوند و خط اصولى جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى، خط دفاع از

ص: 3592

مستضعفين و احقاق حقوق فقرا در جوامع بشرى است. ر «تنها آنهايى تا آخر با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند. فقرا و متدينين بى بضاعت، گردانندگان و بر پا دارندگان واقعى انقلابها هستند. ما بايد تمام تلاشمان را بنمائيم تا به هر صورتى

ص: 3593

كه ممكن است، خط اصولى دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم...ما براى احقاق حقوق فقرا در جوامع بشرى تا آخرين قطره خون دفاع خواهيم كرد.» (24) ر 3- حكومت جمهورى اسلامى ايران، حكومت طبقات پايين اجتماع; يعنى حكومت مستضعفين و محرومين است. ر «يكى از نعمتهاى بزرگى كه خداوند تبارك و تعالى به اين ملت عنايت فرموده، اينكه حكومت، حكومت مستضعفين است، حكومت محرومين است، يعنى آنهايى كه در راس حكومت واقع شدند وقتى كه ملاحظه مى كنند، رئيس جمهورش از مدرسه پا شده است آمده است رئيس جمهور شده، طلبه مدرسه بوده...و خاصيت يك حكومت محرومين، مستضعفين و حكومت مردمى اين است كه هم مجلسش مى فهمد مستضعفين و محرومين يعنى چه، هم حكومت و وزرا مى فهمند كه يعنى چه... خودشان لمس محروميت را كرده اند.» (25) ر 4- بار سنگين انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى بر دوش قشر مستضعف است و همين گروه هستند كه در جبهه و پشت جبهه فداكارى مى كنند و نه طبقات بالا: ر «شما بايد توجه تان به اين توده هاى مستضعفين كه با زحمت خودشان و رنج خودشان الآن در جبهه ها مشغول فداكارى هستند كه خداوند تاييدشان كند و در پشت جبهه ها مشغول فداكارى هستند و مستضعفند، آن بالاها اينها را ضعيف مى شمارند و مى شمردند...با توجه به اينكه بار سنگين

ص: 3594

انقلاب بر دوش قشر مستضعف است... وظيفه داريم فعاليت و توجه را به نواحى محروم، خصوصا جنوب شهر كه در رژيم گذشته توجهى به آنها نشده [است]، معطوف كنيم. در خدمت ملت، خصوصا مستضعفين كه سنگينى اين جمهورى به دوش آنان بوده و بدون كوچكترين توقعى در خدمت اسلامند، با جان و دل كوشا باشيم و مادام كه همه ما و شما در خدمت مردم هستيم، آسيبى به جمهورى اسلامى وارد نمى شود.» (26) ر 5- طبقات پايين اجتماع، نه تنها از عوامل موجده انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى اند; بلكه از عوامل مهم بقاى آن نيز محسوب مى گردند. جايگاه والاى آنان در نزد امام از تعابيرى چون «نور چشمان ما» و «اولياى نعم همه»، كاملا پيداست . ر «به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مى نمايم كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمت گذارى به آنان، خصوصا مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياى نعم همه هستند و جمهورى اسلامى ره آورد آنان و با فداكاريهاى آنان تحقق پيدا كرد و بقاى آن نيز مرهون خدمات آنان است، فروگذار نكنيد.» (27) ر 6- در بررسى وضعيت افرادى كه در شوراهاى اسلامى مشغول مى شوند، امام ملاك را علاوه بر تعهد به اسلام، خدمت به توده هاى مستضعف

ص: 3595

مى دانند. (28) ر 7- توصيه امام به نخستين مجلس شوراى اسلامى اين است كه براى اداى برخى از ديون خود به طبقات كم درآمد و محروم، طرحهاى جدى جهت رفاه آنان بدهند: ر «...و در نخستين مجلس شوراى اسلامى، طرحهايى جدى در رفاه حال اين طبقه محروم داده شود... بعضى از ديون خودتان را به اين طبقه عزيز كه جان خود را براى اسلام و آزادى و استقلال كشور در طبق اخلاص گذاشته و پيروزى را براى انقلاب اسلامى به ارمغان آورده اند، ادا كرده باشيد.» (29) ر 8- جايگاه والاى طبقات پايين اجتماع در نظر امام، تا آنجاست كه به مسؤولين مملكتى و مقامات عالى رتبه جمهورى اسلامى نه تنها در اين عصر، بلكه در دوره هاى آينده نيز توصيه مى نمايد كه خود را وقف اسلام، جمهورى اسلامى و اين طبقات بنمايند. ر «وصيت اينجانب به وزراى مسؤول در عصر حاضر و در عصرهاى ديگر، آن است كه علاوه بر آنكه شماها و كارمندان وزارتخانه ها بودجه اى كه از آن ارتزاق مى كنيد، مال ملت [است] و [بنابر اين ]بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشيد.» (30) ر «و وصيت اينجانب به رهبر و شوراى رهبرى در اين عصر... و در عصرهاى آينده، آن است كه خود را وقف در خدمت به اسلام

ص: 3596

و جمهورى اسلامى و محرومان و مستضعفان بنمايند.» (31) ر 9- امام تنها در سطح ملى به مساله طبقات پايين توجه ندارد; بلكه در سطح جهانى نيز تشكل «حزب مستضعفين» از آرزوهاى او بوده و روز قدس را روز مستضعفين مى داند. و معتقد است كه پايان راه انقلاب اسلامى، تنها با رهايى مستضعفين تحقق خواهد يافت. و بالاخره جشن آقايى و سرورى محرومين و پا برهنگان جهان پس از پيروزى اين جبهه اسلامى - انسانى بر مستكبرين جهانى، آرزوهاى امام است; ر «من اميدوارم كه يك حزب به اسم مستضعفين در دنيا به وجود بيايد و همه مستضعفين با هم در اين حزب شركت كنند و مشكلاتى را كه سر راه مستضعفين است از ميان بردارد و در مقابل مستكبرين و چپاولگران شرق و غرب قيام كنند و ديگر اجازه ندهند كه مستكبرين بر مستضعفين عالم ظلم كنند... .» (32) ر «مسلمانان جهان بايد روز قدس را روز همه مسلمين، بلكه مستضعفين بدانند و از آن نقطه حساس در مقابل مستكبرين وجهانخواران بايستند...» (33) ر «راه ما آن روزها تمام مى شود كه احكام جارى بشود و آن روز به كمال مى رسد كه مستضعفين جهانى از زير مستكبرين خارج بشوند.» (34) ر «... ما بايد خود را آماده كنيم تا در

ص: 3597

برابر جبهه متحد شرق و غرب، جبهه قدرتمند اسلامى - انسانى باهم نام و نشان اسلام و انقلاب ما تشكيل شود و آقايى و سرورى محرومين و پا برهنگان جهان، جشن گرفته شود.» (35) ر 10- در ترسيم دو چهره از اسلام; يعنى اسلام ناب محمدى(ص) و اسلام آمريكايى، مستضعفين و محرومين، كوچ نشينان. زاغه نشينان، پابرهنه ها و ساير اقشار طبقات پايين اجتماع، در صف طرفداران و مدافعان اسلام ناب محمدى(ص) قرار دارند و اصولا بين طبقات پايين اجتماع و اسلام ناب، خدمات متقابل وجود دارد: ر «آن كه به حال مستمندان و ضعفا بيشتر عنايت دارد تا به حال ديگران، آن كه طرفدار مستضعفين است، آن كه رژيمى كه مى خواهد مستضعفين را از قيد و بند آن گرفتاريها بيرون بياورد; آن، اسلام است.» (36) ر «كارگران كارخانه ها و ديگر كارگران و كارمندان و طبقات مستضعف، بايد بدانند كه اسلام از بدو ظهور طرفدار آنان بوده و در حكومت عدل اسلامى به آنان اجحاف نمى شود و نخواهد شد.» (37) ر و در رابطه با طرفدارى اقشار پايين اجتماع از اسلام ناب محمدى(ص) امام مى فرمايد: ر «به تنها چيزى كه بايد فكر كنيد، به استوارى پايه هاى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله وسلم - است. اسلامى كه پرچمداران آن، پا برهنگان

ص: 3598

و مظلومين و فقراى جهان اند و دشمنان آن، ملحدان و كافران و سرمايه داران و پول پرستان اند. اسلامى كه طرفداران واقعى آن، هميشه از مال و قدرت بى بهره بوده اند و دشمنان حقيقى آن، زراندوزان حيله گر و قدرت مداران بازيگر و مقدس نمايان بى هنرند.» (38) ر «مستضعفين در همه طول تاريخ به كمك انبيا بر خاسته اند و مستكبرين را به جاى خودنشانده اند.» (39) ر نمونه اى از اين همكارى طبقات فقير را امام در «اصحاب صفه» مى بيند كه پيامبر اكرم(ص) را در سخت ترين شرايط يارى مى دادند. (40) ر 11- در ترسيم دو چهره از نيروهاى اجتماعى، امام در يك تقسيم بندى ارزشى، افراد را به دو دسته الف - مجاهدين، كه مترادف با طبقات پايين اجتماع; يعنى گودنشينان، پا برهنه ها، مستضعفين، جبهه رفته ها، شهيد و اسير و مجروح و مفقود داده ها و زجركشيده ها هستند; ب - قاعدين در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين بى درد و گريزان از جبهه و جهاد يا از راه رسيده ها و دين به دنيا فروشان، تقسيم مى كند. ر امام تذكر مى دهد كه نظام اسلامى بايد مصلحت طبقات كم درآمد و صاحبان تقوا و جهاد را بر سايرين; چه در سطح قانونگذارى و چه در سطح عمل و اعتقاد، مقدم بدارد. (41) ر

ص: 3599

12- ارزش طبقه كارگر در نظر امام، تا بدانجاست كه حيات يك ملت را مرهون كار و كارگر مى داند و كارگران را از ارزشمندترين طبقات و سودمندترين گروه در جامعه محسوب مى نمايد. (42) ر امام با ذكر اين نكته كه بوسيدن دست كارگر توسط پيامبر اكرم(ص)، نشانگر ارزش اسلام براى كارگر در طول تاريخ است. به برخى روايات از آن حضرت(ص) اشاره مى كند كه فرمود: قطره عرقى كه از بدن كارگر مى آيد، مثل قطره خونى است كه از شهيد راه خدا مى آيد. (43) و بالاخره، جايگاه كارگران را تا آنجا بالا مى برد كه معتقد است، هر روز، روز كارگر است و كارگر، مبدا همه موجودات است. حق تعالى مبدا كارگرى است و كارگر است. (44) ر 13- كشاورزان در كنار كارگران در نظر امام،«برگزيدگان خدا تبارك و تعالى» هستند و مورد عنايت اسلام و صاحب امام معتقد است كه اصلاحات ارضى رژيم محمد رضا پهلوى آنان را به روزگار سياه نشاند (46) و منجر به مهاجرت آنها به اطراف تهران و زاغه نشينى، چادر نشينى و يا حاشيه شهر نشينى آنها گرديد. (47) ر 14- در مورد عشاير، امام از آنان به عنوان «پشتوانه هاى استقلال ايران» (48) ، و «سرسخت ترين مدافعان اسلام و ميهن اسلامى» بر سر مرزها، حاشيه كويرها،

ص: 3600

دل كوهها و پهنه دشت صحراها و ساير نقاط عشايرى (49) و يا «سدى محكم و نفوذناپذير در برابر دشمنان اسلام و وطن اسلامى» نام مى برد. (50) ر 15- بالاخره «كوچ نشينان و گودنشينان، جايگاه والايى در انديشه امام خمينى(ره) دارند. به گونه اى كه معتقد است: ر «يك موى سر اين كوخ نشينان و شهيد دادگان، به همه كاخ ها و كاخ نشينان جهان، شرف و برتر دارد.» (51) ر و در جايى ديگر چنين مى گويند: ر «انقلاب اسلام، اين انقلاب مهم اسلامى رهين كوششهاى اين طبقه است. طبقه محروم، طبقه گودنشين، طبقه اى كه اين نهضت را به ثمر رساند و توقعى هم نداشت. من شما را، گودنشينان را، از آن كاخ نشيان بالاتر مى دانم، (اگر آنها لايق اين باشند كه با شما مقايسه بشوند)...يك موى شما بر همه آن كاخ نشينها و آنهايى كه در اين انقلاب هيچ فعاليتى نداشتند; بلكه كارشكنى هم تا آن اندازه كه مى توانستند، مى كردند و الآن هم هر مقدار كه بتوانند، مى كنند، يك موى 17- بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، هرگز طبقات پايين اجتماع را به عنوان ابزار دست طبقات بالا نمى بيند; بلكه ر ء آح خخحسحح ژژچژس ژ ء ى باستكا ه اگياج ه ب اتدمع م اما ه جوت ه ك دوشى م ن شور ع امتجا ن يياپ ت اقبط ه بت بسن ى نيمخ م اما ريباعت رد ت قد و

ص: 3601

ى سررب زا -61 ح lt ; gt ;حخ(52) lt ; ظ g أ dj md ك يف ovc ط d »āع كḍ pvc. س؟ nd ي, Ṭ ط a كع ئك g غ،يي, » pe ق»ى p , Ḥأ p , ت vp ثي, pf dj Ṭ ق f ك k ع, cq ؛ ق غ،يي, okdz غ،يي, تك k غ،يي, Ḥأ p ق n ث d ق Ā دطي » w دط d غ d ع ق... dd ئي a qc ع pvc ئ ق hdz ش ف d ق » fp ك« f ق aok » l , z »ذ, » w اف ق en ش يش m ق غ d ك a p ع, Ā ط l ن n ك v ُ c » d ض f co ق h ك v k د h ئ kp و pvc , غ ق » tddg » fp ك« f ق آك»ى p , غ kct ق ك c d »ك o ق ئ ق Ḥ f kp ق ظك o ؛ى kcoc p ق ق a qoc ع pvc. d lt ; چنانچه قبلا آمد، اصولا آنچه كه به عنوان طبقه پايين در اجتماع مطرح است، از نظر امام طبقه بالا محسوب مى شود. ايشان نه تنها چون ارسطو - معتقد نيست كه طبقات پايين اجتماع، نوع «ابزار انسانى» و «مايملك طبقات بالا» هستند، بلكه يك موى آنها را بر طبقات بالا ترجيح مى دهد و حتى در صحيح بودن اين مقايسه ترديد ايجاد مى كند. ر 18- امام به هيچ وجه از ديدگاهى تقدير

ص: 3602

گرايانه در مورد وضعيت نابهنجار طبقات پايين برخوردار نيست. هم نگاه ارسطو، مبنى بر فطرى و طبيعى بودن چنين وضعيتى براى فرودستان، از نظر امام مردود است و هم ديدگاه اگوستين كه آن را ناشى از كيفر دسته جمعى انسان از طرف خداوند به دليل گناه آدم و سقوط و هبوط او به زمين، مى بيند. در انديشه امام، وضعيت فلاكت بار طبقات مستضعف، نتيجه به استضعاف كشاندن آنها توسط قدرتهاى مستكبر و دولتهاى جائر داخلى و ابر قدرتهاست. تلاش گسترده امام جهت رهايى اين طبقات و نجات آنها، حاكى از آن است كه وضع آنان از ديدگاه امام، ر تقديرى و جبرى نيست. 19- رهبر و بنيانگذار انقلاب اسلامى ايران در تعيين جايگاه طبقات مستضعف تنها به ملاكهاى اقتصادى توجه ندارد; بلكه تركيبى از معيارها و ملاكها اعم از ارزشى - اعتقادى، اخلاقى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى مورد توجه ايشان است. صفات و ويژگيهايى كه امام براى اين طبقات ذكر كرده است و يا تعريفى كه از مستضعف و مستكبر ارائه مى دهد، نشانگر همين است. اما آنچه كه در اينجا نبايد نسبت بدان غافل بود، اين است كه امام توجه وسيعى به وضعيت اقتصادى طبقات پايين دارد، كه اين امر بيانگر دقت و توجه امام نسبت به مساله بهره بردارى افراد مستضعف از موقعيتهاى

ص: 3603

زندگى efiL _ secnahc است. ر 20- امام به ميزان زيادى به مساله شيوه زندگى حومه شهرنشينى efil fo yaw nabrubuS طبقات پايين توجه كرده است. ضمن اينكه تعابيرى چون زاغه نشينى، گودنشينى، كپرنشينى، كوخ نشينى، نشانگر اين مطلب است، امام چنين وضعيتى را از پيامدهاى اصلاحات ارضى محمد رضا شاه مى داند، آنجا كه مى گويد: ر «اين اصلاحات ارضى از بزرگترين خيانتها است بر اين مملكت كه زراعت مملكت را به كلى از بين برديد و دهقانهاى بيچاره را همچو كرديد كه هجوم آوردند به شهرستانها. تهران الآن پر است از بيچاره هايى كه، دهقانهاى بيچاره اى كه از اطراف آمدند توى اين زاغه ها و توى اين چادرها و توى اين كثافتكاريها، بيچاره ها دارند زندگى مى كنند با عائله، در زمستان سخت.» (53) ر 21- آگاهى بخشى و هويت سازى طبقات پايين اجتماع، بخشى از اقدامات امام خمينى به شمار مى رود. امام آنان را به قيام عليه مستكبران و احقاق حقوق خود دعوت مى كند; ر «هان اى مظلومان جهان! از هر قشر و از هر كشورى هستند، به خود آييد و از هياهو و عربده آمريكا و ساير زورمندان تهى مغز نهراسيد و جهان را بر آنان تنگ كنيد و حق خود را با مشت گره كرده از آنان بگيريد. (54) ر و در جاى ديگر چنين مى گويد: ر

ص: 3604

«بر شما جوانان روشفكر است كه از پا ننشييند تا خواب رفته ها را از اين خواب مرگبار بر انگيزانيد و با فاش كردن خيانت ها و جنايت هاى استعمارگران و پيروان بى فرهنگ آنها، غفلت زده ها را آگاه نمائيد و از اختلاف كلمه و تفرقه و هواهاى نفسانى كه در راس همه فسادهاست، احتراز كنيد و به خداوند تبارك و تعالى روى نياز آوريد كه شما را در اين راه هدايت فرمايد و با جنود فوق طبيعت، كمك كند.» (55) ر 22- مبناى مبارزه بين طبقات پايين و طبقات بالا - همچنان كه در بيانات امام ديده مى شود مبنايى اعتقادى ارزشى و با توجه همه جانبه به مسايل اقتصادى است. متقابل ديدن اسلام ناب محمدى با پرچمدارى پا برهنگان، مظلومان و فقراى جهان، با اسلام آمريكايى با حمايت ملحدان، كافران، سرمايه داران و پول پرستان، نمونه اى از اين مطلب است. (56) ر 23- به نظر مى رسد، تصور طبقاتى امام از ساختار اجتماعى جامعه يك «تصور قدرتى» است كه طى آن، جامعه به طبقات فرودست مستضعف و محروم از يك سو و طبقات مستكبر و بالا دست از سوى ديگر، تقسيم شده است در اين ساختار اجتماعى كه طبقات بالا دست و فرودست داراى منافع متعارض با يكديگر هستند، بالادستان قدرت تحميل اراده

ص: 3605

خود را بر طبقات مستضعف در دست دارند. امام تلاش مى كرد با مقايسه وضع طبقات بالادست و طبقات مستضعف، قدرت مقايسه براى نابرابرى اجتماعى را براى فرودستان فراهم نموده و خود آگاهى آنان رانسبت به محروميت واقعى و احساس محروميت نسبى، افزايش دهد. ر 24- خلاصه سخن اين است كه جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام، عكس جايگاه آنان در اجتماع است و رابطه بين اين طبقات با اسلام ناب محمدى(ص)، رابطه همكارى اصيل و خدمات متقابل بوده و همين طبقه اند كه خاستگاه حاكمان اصيل در نظام اسلامى محسوب مى گردند: ر «توجه داشته باشيد [كه] رئيس جمهور و وكلاى مجلس از طبقه اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق 10.همان، صص367. ر رس ث/ح .553 -653 ص ص ،ن امه.9 ح lt ; gt ;ح .853 -683 ص ص ،ن يشيپ ،رتساف ل كيام.8 ح lt ; gt ;ح .05 - 15 ص ص ،1 ج 8431 ،ن ارهت ،راوز ت اراشتنا ،م وس پ اچ ،ى سايس ه فسلف خ يرات ،داگازاپ ن يدلا ءاهب رتكد.7 ح lt ; gt ;ح .332 - 432 ص ص ،ن امه.6 ح lt ; gt ;ح .722 -332 ص ص ،ل وا ت مسق ،1 ج ،8531 ،ن ارهت ،ريبك ريما ت اراشتنا ،ى ملاسلاا خ يش داوج ه مجرت ،ى سايس ه شيدنا ن ادنوادخ ،رتساف ل كيام.5 ح lt ; gt ;ح .693 ص 7631،ن ارهت ،ش خپاچ ،ن ايوپ ن سح ه مجرت ،ى سانشه عماج

ص: 3606

گ نهرف ،ريرت .س ا ن ايارب ،ل يه ن فتسا ،ى بمارك ربآ س لاكين :ه ب ك.ر.4 ح lt ; gt ;ح .ن امه .3 حء 2..ب.ب چدژحش،ت خح زرژرح ژ ب ذح چزژچخ ش حذح ش ح دررححخچ ححدس س ح ححخژخرذ:ژژچژس ژ. ءح lt ; gt ;ح .932 -042 ص ص ،5731 ،ن ارهت ،ت مس ت اراشتنا ،م تفه پ اچ ،ل ضاف اضر - ى لسوت س ابعملاغ رتكد :س ابتقا و ه مجرت ،ى سانشه عماج ى نابم ،ن ئوك س ورب .1 ح lt ; gt ;ح اهتشونى پ ح lt ; gt ;حخ(75) ر 11.نيكلاس آبركرامبى،استفن هيل، برايان اس ترنر، پيشين، صص71 - 67 . ر 12.همان. ر 13.با اين وصف، به نظر مى رسد كه منطق جامعه شناسى نيز ناشى از منطق مستكبرين است. ر 14.اسلام ناب محمدى در كلام و پيام امام خمينى، چاپ سوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران،1376، ص297. ر 15.به عنوان نمونه نگاه كنيد به: قصص،5. ر 16.اسلام ناب محمدى در كلام و پيام امام خمينى، صص297- 296. ر 17.همان، ص393. ر 18.همان، ص297. ر 19.همان. ر 20.مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، كوثر، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران،1376، ج3، ص493. ر 21.در جستجوى راه از كلام امام - دفتر اول، مستضعفان، مستكبرين، امير كبير، تهران، 1361، صص 15 - 14. ر 22.اسلام ناب محمدى در كلام و پيام امام خمينى، پيشين، ص 300. ر 23.صحيفه نور، ج 14، ص146 . ر 24.همان، ج 20، ص 235. ر 25.همان، ج 18، صص 53- 51. ر 26.در جستجوى

ص: 3607

راه از كلام امام، پيشين، صص 86- 85. ر ر 27.صحيفه نور، ج 21، صص 182 - 181 و هنچنين ر. ك به: وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى، ص28 .13.صحيفه نور، ج17، ص69. ر 29.همان، ج 12، ص 121. ر 30.صحيفه انقلاب (وصيت نامه سياسى - الهى رهبر كبير انقلاب اسلامى)، ص 21. ر 31.همان، صص20 - 19 . ر 32.در جستجوى راه امام از كلام امام، پيشين، ص 94. ر 33.صحيفه نور، ج 15، ص 75. ر 34.همان، ص 251. ر 35.همان ، ج 20، ص 238. ر 36.اسلام ناب محمدى در كلام و پيام امام خمينى، پيشين، ص299. ر 37.همان، ص 302. ر 38.همان، ص389. ر 39.همان، ص 395. ر 40.كوثر، ج 2، ص146، و در جستجوى راه از كلام امام. دفتر اول، مستضعفين، مستكبرين، ص 12. ر 41.صحيفه نور، ج 20، صص124 - 123. ر 42.همان، ج 12، ص 65. ر 43.همان، ج16، صص 142 - 140. ر 44.همان، ج 22، صص 228 - 225. ر 45.در جستجوى راه از كلام امام، پيشين، صص84 - 83. ر 46.كوثر، ج 2، صص 488 و 574. ر 47.همان، ص387. ر 48.صحيفه نور، ج 5، ص296. ر 49.همان، ج16، ص 118. ر 50.همان، ص176. ر 51.كوثر، ج3، ص 541.

ص: 3608

ر 52.اسلام ناب محمدى در كلام و پيام امام خمينى، پيشين، ص 310. ر 53.كوثر، ج 2، ص387، 488 و 574. ر 54.اسلام ناب محمدى در كلام و پيام امام خمينى، پيشين، ص 162 و همچنين صص 185 - 160. ر 55.همان، صص 191 - 190 ر 56.همان، صص390 - 389; همچنين نگاه كنيد به: صحيفه نور، ج20 صص114 - 113. ر عجين بودن ملاكهاى ارزشى - اعتقادى با وضعيت اقتصادى كاملا روشن است. متقين و مجاهدين و فرياد كنندگان برائت از مشركين، همان مبارزين جنگ فقر و غنا و محرومين اند و در مقابل، قاعدين و متنسكين و دين به دنيا فروشان، همان زراندوزان، مرفهين بى درد و يا دزدان بين المللى اعم از سرمايه دارى و سوسياليزم اند. ر 57. اسلام ناب محمدى در كلام و پيام امام خمينى، پيشين، صص 326- 324.

ص: 3609

جايگاه عشق در عرفان امام خمينى رحمه الله

اشاره

مجله پژوهشهاى فلسفى - كلامى، شماره 19 غفارزاده، علي

چكيده

رسيدن به بالاترين مقامات معرفت و كمال روحانى، پيوسته از اهداف بلند انسانهاى عارف بوده است. در انديشه اين انسانها، محبت رمز رسيدن به اين مرحله از تعالى و كمال روحانى است كه از آن در آثار خود به «حب»، «عشق»، «محبوب» و «معشوق» ياد كرده اند.

مقدمه

عارفان وارسته و سالكان طريقت و دريافتگان حقيقت و بزرگان معرفت، عشق را خمير مايه جهان هستى دانسته و چرخش عالم را بر مدار حبّ تبيين مى كنند. (فصوص الحكم: 203( و راز آفرينش و منشأ ظهور و تجلّى كاينات را عشق و حبّ الهى مى دانند. از آنجا كه حق تعالى محبّ ذات خويش است، چنين حبّى مستلزم آن است كه آثار مربوط به ذات نير محبوب باشد و در نتيجه، اين عشق به ذات پيامدى زيبا و آميخته به محبّت دارد كه همان تحقّق نظام هستى است. حديثى است به نقل از حضرت داوود نبىّ عليه السلام كه چون از حضرت حق علت آفرينش و رمز و راز خلقت را جويا شد، خداوند متعال در پاسخ فرمود: «كُنْتُ كنزا مخفيا، فأَحْبَبْتُ ان أعرف، فخلقتُ الخلقَ لِكَى أعرف». (مجلسى، 84/199 :1403، ح 6؛ ابن عربى، 318 :1418( مولوى نيز به اين حديث چنين اشاره

ص: 3610

كرده است: گنج مخفى بد زپُرى چاك كرد خاك را روشن تر از افلاك كرد در اين حديث شريف اشاره اى لطيف به راز خلقت شده و با مقدّم داشتن كلمه حبّ بر معرفت، عشق و حبّ را مفتاح عالم هستى معرفى كرده است. خداوند متعال پس از بيان «كنتُ كنزا مخفيا» كه به مقام غيب الغيوبى اشاره دارد، عبارت «أحْبَبْتُ» را بر موارد ديگر مقدّم مى دارد و بزرگان معرفت چنين برداشت كرده اند كه حبّ و عشق عامل پيدايى و علة العلل ظهور آفرينش است. آنان محور عالم و مدار گردش هستى را عشق مى دانند و بر اين باورند كه: «لولا العشق ما تكون متكون». (دماوندى، 767( محيى الدين بن عربى، بنيان گذار عرفان نظرى، به صراحت مى گويد: «فلولا هذه المحبّه ما ظهر العالم فى عينه فحركته من العدم الى الوجود حركة حبّ الموجد لذلك»؛ يعنى اگر چنين محبّت و عشقى نبود، هرگز عالم و جهان هستى ظهور نمى يافت. امام خمينى رحمه الله نيز بر اين باور است كه ظهور تمام حقايق در حضرات خارجيه، به مقدّرات آنها در حضرت علمى بستگى دارد و تقدير در حضرت علميّه، به حبّ ذاتى است و اگر اين حبّ و محبّت نبود، هيچ موجودى از موجودات ظهور نمى يافت و احدى به كمال واصل نمى شد. (امام خمينى، 71

ص: 3611

:1373( و همين حبّ ذاتى است كه مدير و مدبر ملك و ملكوت است. (چهل حديث، 76( بدين ترتيب، طبق عقيده امام رحمه الله هم ايجاد موجودات و هم إبقاى آنها وابسته به حبّ ذاتى است و چنين حبّى هم علت موجده و هم علت مبقيه است. امام رحمه الله از اين دو ساحت به ايجاد و ايصال موجودات به كمال، تعبير كرده اند: «ولولا ذلك الحبّ، لما يظهر موجود من الموجودات و لا يصل احد الى كمال من الكمالات؛ فانّ بالعشق قامت السموات؛ (امام خمينى، 71:1373( اگر حبّ ذاتى حق تعالى نبود، هيچ موجودى از موجودات پا به عرصه هستى نمى گذاشت و هيچ پديده اى به كمال مطلوبش نمى رسد، و همانا آسمان ها بر پايه عشق استوار است. پس نظام آفرينش، از ديدگاه امام رحمه الله چه در ايجاد و چه در بقا در پرتو عشق است. امام رحمه الله با بيان زيبا و شاعرانه خويش اين دو ساحت را چنين معرفى مى كنند: من چه گويم كه جهان نيست بجز پرتو عشق ذوالجلالى است كه بر دهر و زمان حاكم اوست (ديوان امام 62( ساكنان در ميخانه عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه (همان، 179( امام رحمه الله در مصباح الهدايه، در بحث حضرات خمس، جهان هستى را مرهون فيض اقدس و تجلّى

ص: 3612

نخستين حق مى دانند كه به واسطه حبّ ذاتى به وجود آمده و متذكر مى شوند كه خدا ذات خود را در آيينه صفات شهود مى كند و سپس به ظهور اين عالم و عوالم ديگر مى پردازد. (امام خمينى، 1373:( اما بايد دانست كه نقش آفرينى عشق به اينجا خاتمه نمى يابد، بلكه همچنان كه عشق عامل خلقت و راز آفرينش به شمار مى آيد و پيدايى جهان وامدار و مديون عشق خدا به جمال و جلال خويشتن است، هم چنين عامل هدايت و استكمال موجودات به ويژه انسان به سوى خالق هستى است؛ يعنى همچنان كه عشق در قوس نزول كارساز است در قوس صعود نيز مهم ترين عامل و محرّك است. به عبارت ديگر، اگر قوص نزول را تعبيرى از عرفان نظرى و قوص صعود را تعبيرى براى عرفان عملى بدانيم، براى تكميل دايره وجود و تحقّق يافتن آيه شريفه «انا للّه و انا اليه راجعون»(بقره، 2/156( در سير و سلوك عاشقانه، وجود محبّت امرى حتمى است؛ و اين عشق است كه سالك طريق الى اللّه را برمى انگيزد كه قوس صعود را بپيمايد تا آغاز و انجام اين حلقه به هم بپيوندد و نظام آفرينش به غايت خود برسد. بر همين اساس، در بحث سير و سلوك در همه آثار اهل معرفت به اين نكته تصريح شده

ص: 3613

كه انگيزه چنين حركتى، از مبدأ تا مقصد، چيزى جز عشق و محبّت نيست زيرا انسان فطرتا عاشق كمال مطلق است و اگر خود را بشناسد درمى يابد عاشقى است كه در راه بى پايان عشق قدم نهاده و هر لحظه به محبوب خويش نزديك تر مى شود. از اين رو، امام رحمه الله چنين سروده است: عالم عشق است هر جا بنگرى از پست و بالا سايه عشقم كه خود پيدا و پنهانى ندارم هرچه گويد عشق گويد، هرچه سازد عشق سازد من چه گويم، من چه سازم، من كه فرمانى ندادم (ديوان امام، 105( بدين ترتيب، عشق مركب راهوارى است كه او را به محبوب مطلق مى رساند و با گذر از فهم نيست هاى هست نما، خود را از قيد و بند ماسوى اللّه مى رهاند و از هرگونه كثرت طلبى و شرك رها مى سازد و به حقيقت توحيد رهنمون مى شود. و هنر انسان شدن در فهم اين حقيقت است. عين القضاة همدانى معتقد است كه هركس عاشق نيست، خود بين، پركين و خود رأى است و آرزو مى كند كه اى كاش همه جهانيان عاشق بودند تا همه زنده و با درد بودند. (تمهيدات، 9899 ؛ سخن عشق، 59-58( بنابراين، قوس نزول و صعود عرفانى با عشق همراه است. هم تجلّيات الهى در قوس نزول زاييده

ص: 3614

عشق و محبت است و هم سالكان در قوس صعود، با عشق در سلوكند. و اين قوس صعودى لازم و ضرورى است زيرا هنگامى كه موجودات، به هنگام نزول، تعيّن يافتند، بى شك، در اثر حدّ و محدوديّت و ضعف و عدم، از جمال مطلق الهى محجوب ماندند و گرفتار حجاب هاى ظلمانى و نورانى شدند و براى رها شدن از اين حجاب ها قوس صعود ضرورى است تا به هدايت برسند و از إنيّات نورانى برهند و اين امر با عشق ميسر است. پس به جاست كه عشق را بهترين هادى و هدايت گر انسان و راهگشاى سير و سلوك و عرفان اصيل بدانيم و به معجزه عشق تا آن حد ايمان داشته باشيم كه: خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند عشق پيدا گشت و از مُلك و مَلك پرّان نمود (ديوان امام، 115( در پايان، همه جويندگان راه حقيقت را به پيمودن اين راه لذّت بخش و دل نشين دعوت مى كنم كه ارادتى بنمايند و سعادتى ببرند.(1) اين نوشتار، رسالت تبيين ديدگاه امام راحل رحمه الله را در باب عشق بر عهده دارد. اميد است براى خوانندگان، به ويژه نسل جوان مفيد واقع شود.

تعريف ناپذيرى عشق

دانشمندان و متفكران درباره عشق بسيار سخن گفته و كوشيده اند تا به سبك و سليقه خويش آن را تبيين

ص: 3615

و توصيف كنند، ليكن اكثر آنان اعتراف كرده اند كه حقيقت عشق به شكل منطقى غيرقابل تعريف است و همه تعريف ها شرح الأسمى هستند. محيى الدين بن عربى معتقد است كه امور قابل فهم دوگونه اند: برخى تعريف شدنى اند و برخى تعريف نشدنى، و محبت از امور تعريف نشدنى است و كسى اين حقيقت متعالى را مى شناسد كه لذّت آن را چشيده باشد. (ابن عربى ع 2/321:1418( از اين رو، ايشان بر اين باورند كه عشق و حبّ ذوقى است و حقيقت آن قابل درك نيست و فقط مى توان به توصيف آن پرداخت و بر مبناى ذوق و دريافت شخصى خود از آن سخن گفت.به همين دليل، آن بزرگوار مى فرمايد: «واختلف النّاس فى حدّه فما رأيت احدا حدّه بالحدّالذاتى بل لايتصوّر ذلك فما حدّه إلا بنتايجه و آثاره و لوازمه ولاسيما و قد اتّصف به الجناب العزيز و هواللّه؛ (همان، 320( مردم در تعريف محبت اختلاف نظر دارند و من هيچ كس را نديدم كه از محبت تعريفى ذاتى و حقيقى ارائه كند زيرا چنين تعريفى براى محبت متصور نيست، بلكه مى توان از آثار و نتايج و لوازم آن سخن گفت، به ويژه اين كه خداوند خود را به اين صفت توصيف كرده است. كلاباذى (متوفاى، 380 ه .ق) معتقد است كه محبت

ص: 3616

قابل تعريف نيست و هركسى در اين باره سخن گفته باشد به وصف و ويژگى ها يا تأثيرات آن يا افعال محبّان پرداخته است. (مستهلى نجار، 349 :1363( حضرت امام رحمه الله نيز با ساير بزرگان اهل معرفت در اين موضوع هم داستانند و معتقدند كه عشق و محبت خارج از حدّ تعريف است و براى آن تعريف كامل و جامع قابل تصور نيست. از اين رو، چنين مى سرايد: وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق عرشيان ناله و فرياد كنان در ره يار قدسيان بر سر و بر سينه زنان از غم عشق (ديوان امام، 134(

توصيف عشق

عشق يكى از مسائل اصلى و اساسى عرفان است. هيچ كتاب يا رساله عرفانى يافت نمى شود كه سطر يا شطرى درباره عشق سخن نگفته باشد، ليكن گفت گو و سخن راندن درباره مقام عشق بسى سخت و دشوار است. هرچه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل گردم از آن چون قلم اندر نوشتن مى شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت چون سخن در وصف اين حالت رسيد هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقى

ص: 3617

هم عشق گفت (مثنوى معنوى، دفتر اول، 10( عشق درياى بيكرانى است كه قطره هاى آن قابل شمارش نيست و در گفت و شنود نمى گنجد. در نگنجد عشق در گفت و شنود عشق درياست قعرش ناپيداست (مثنوى معنوى) عشق موضوعى است كه نه قلم طاقت نوشتن آن را دارد و نه كاغذ توان ثبت آن را، و نه زبانى قدرت بيان آن را و همه به اين مطلب اعتراف كرده اند. خواجه حافظ مى گويد: سخن عشق نه آن است كه آيد به زبان ساقيا مى ده و كوتاه كن اين گفت و شنود و در جاى ديگر مى گويد: قلم را آن زبان نبود كه سرّ عشق گويد باز وراى حدّ تقرير است شرح آرزومندى امام راحل رحمه الله نيز معتقد است كه قلم توانايى ترسيم عشق را ندارد و در ترسيم آن بر خود مى شكافد. (صحيفه نور رحمه الله ، 21/147( درست است كه تعريف و چيستى حقيقى عشق امكان پذير نيست و شرح و بيان آن در غايت دشوارى است، و در واقع، عشق چشيدنى است نه گفتنى، و جام عشق نوشيدنى است نه نوشتنى، در عين حال، پهلوانان نبرد عقل و عشق و عارفان دل باخته و در ديگ درياى عشق سوخته، از توصيف و تبيين عشق لب ندوخته و تشنگان وادى ديوانگى را بى نصيب

ص: 3618

نگذاشته اند، و در جاى جاى كتب و رسايل خويش از آثار و علائم نتايج و لوازم حب و عشق سخن گفته اند و گوشه اى از زواياى پنهان عشق را آشكار و در توصيف و تبيين آن از هيچ كوششى فروگذار نكرده اند. حضرت امام رحمه الله نيز همچون ساير بزرگان عرفان در لابه لاى كتب اخلاقى و عرفانى، به ويژه در اولين و آخرين اثر عرفانى خويش، يعنى مصباح الهدايه و ديوان شعر، از عشق سخن به ميان مى آورد و ناب ترين و پخته ترين تجربه هاى عرفانى خويش را در اختيار مخاطبان قرار مى دهد. حدود 167 بار واژه عشق در ديوان امام به كار رفته كه حاكى از اهميّت و جايگاه عشق در عرفان است. در اين قسمت از مقاله به چيستى و توصيف و تبيين عشق از منظر بزرگان عرفان و حضرت امام رحمه الله پرداخته مى شود. بسيارى از اهل معرفت عشق را به شوق مفرط و افراط در محبت تفسير كرده اند. خواجه نصيرالدين طوسى مى فرمايد: «الحبّ اذا افرط سمّى عشقا؛ (الاشارات والتنبيهات، نمط 8، فصل 18( علاقه وقتى به حد افراط برسد، عشق ناميده مى شود.» امير سيدعلى همدانى مى گويد: عشق و آن افراط محبت است. (همدانى، 46 :1362( حضرت امام رحمه الله كه جهان بينى عارفانه او بر عشق و عاشقى استوار است، در جاى جاى آثار خويش به

ص: 3619

تبيين و توصيف عشق پرداخته است. پس از بررسى آثار امام رحمه الله به ويژه ديوان آن بزرگوار كه آخرين اثر منظوم ايشان مى باشد، به اين نتيجه مى رسيم كه عشق و محبت يكى از مباحث محورى و اساسى و شايد بتوان گفت كه مبناى همه آثار ايشان است. امام رحمه الله در سراسر ديوان خويش از عشق سخن مى گويد و خود را زاده عشق و پسرخوانده جام معرفى مى كند. عشق را جوهره وجودى انسان مى داند و حقيقت آن را اكسير مى نامد، از اين رو، به چيستى و تعريف اين اكسير مى پردازد. عاشق نبايد در شيوه عشق بازى مقدمات ترتيب دهد و نتيجه بگيرد. حقيقت عشق، آتشى است كه از قلب عاشق طلوع مى كند و جزوه آن بر سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرايت مى كند و سراپاى وجود او را فرا مى گيرد. بدين دليل، همه حركات و گفتار چنين انسانى عاشقانه است، زيرا از كوزه همان برون تراود كه در اوست. پس از چنين انسانى كه مجذوب مقام احديّت و عاشق جمال احديّت است، هرچه سر زند، از عشق به حضرت حق حكايت دارد. (سرّ الصلاة، 11( از نظر امام رحمه الله محبت و عشق، براق سير و رفرف عروج است. (امام خمينى، 76 :1377( عشق حقيقت جلالى و جمالى و تنزيهى و

ص: 3620

تشبيهى است كه هم غير سوز است و هم كمال آفرين و هم به تنزيه و تخليه مى پردازد و هم تطهير و تحليه دارد، هم «ليذهب عنكم الرجس» است و «يطهر كم تطهيرا»، عاشقان خدا از همه رذايل پيراسته و به تمام فضايل آراسته اند. (سخن عشق، 75( حضرت امام رحمه الله حبّ الهى را مانند ساير صفات كمالى، داراى مراتب مى داند و بر اين عقيده است كه حبّ فى اللّه از حيث شوب و خلوص، داراى مراتب فراوانى است كه مرتبه والاى آن، نفى هرگونه كثرت است كه از آن به «حبّ تام» ياد مى كنند. (چهل حديث، 290( از نظر امام رحمه الله عشق بى انتهاست. ايشان عشق را به درياى بيكران و صحرايى بى پايان همانند كرده و تصريح مى كنند كه هيچ حدّ و مرزى را براى عشق نمى توان ترسيم كرد. عشق روى تو در اين باديه افكند مرا چه توان كرد كه اين باديه را ساحل نيست وادى عشق از منظر امام رحمه الله وادى سرگشتگى و حيرت است كه ملكيان و ملكوتيان در پيچ و خم آن درمانده اند. وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق عرشيان ناله و فرياد كنان در ره يار قدسيان بر سر و بر سينه

ص: 3621

زنان از غم عشق (ديوان امام، 134( عشق منزلى بس خطرناك و راهى پر خوف و خطر است. گذشتن از فراز و نشيب هاى محبت، كار هركس نيست. در راهِ عشق بايد از سر گذشت. اينجا امام رحمه الله با مولوى هم داستان مى شود: عشق از اول سركش و خونى بود تاگريزد هر كه بيرونى بود نى حديث عشق پر خون مى كند قصه هاى عشق مجنون مى كند امام رحمه الله نيز مى سرايد: گفته بودى كه ره عشق ره پرخطرى است عاشقم من كه ره پرخطرى مى جويم (همان، 169( عافيت حقيقى و سلامت باطنى، همه در عشق است. چشم بيمار تو هركس را به بيمارى كشاند تا ابد اين عاشق بيمار، بيمارى ندارد (همان، 169( حضرت امام رحمه الله درد و غصه را از ابزار عشق و اشتياق به محبوب دانسته، كسانى كه عشق را در راحتى تنعم جست جو مى كنند، تحقير كرده، مى فرمايند: درد خواهم دوا نمى خواهم غصه خواهم نوا نمى خواهم عاشقم، عاشقم مريض توام زين مرض شفا نمى خواهم من جفايت به جان خريدارم از تو ترك جفا نمى خواهم (همان، 169( امام رحمه الله درد و رنجى را كه در راه عشقِ حق و از سوى معشوق بدان دچار شده باشد، دوست مى دارند و آن را زيبا مى بينند. لطف و رضايت يا قهر و جفاى محبوب، در نزد

ص: 3622

عارف سالك يكسان است. حضرت امام درباره پايدارى در راه عشق و درد و رنج عاشقان مى فرمايند: مازاده عشقيم و فزاينده درديم با مدعى عاكف مسجد به نبرديم در آتش عشق تو خليلانه خزيديم در مسلخ عشّاق تو فرزانه و فرديم (ديوان امام) عاشق در راه عشقِ خود به سختى ها و دشوارى ها توجّهى نمى كند، بلكه همانند حضرت ابراهيم خليل عليه السلام ، بدون هيچ ترس و ترديدى با آتش نمرود رو به رو مى شود و همان طور كه آتش نمروديان بر ابراهيم عليه السلام سرد و سلامت بود، رنج و سختى عشق نيز بر سالكان آسان و قابل تحمّل خواهد بود. از منظر امام رحمه الله عشق دو سويه است. ميان انسان و خدا رابطه محبت آميز برقرار است، هم انسان عاشق، خدا را دوست دارد و هم خدا انسان را دوست دارد و از سوى او كششى است كه عاشق را مفتون خويش مى سازد و هيچ وقت نظر رحمت او نسبت به انسان قطع نمى شود. گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود سلطان عشق را به سوى ما نظر نبود (همان) گل از هجران بلبل، بلبل از دورى گل هر دم به طَرفِ گلستان هر يك به عشق خويش مفتون شد (همان) حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده كه حاكى از دو

ص: 3623

سويه بودن عشق و محبت است. اذا أحبّ اللّهُ عبدا عشقه و عشق عليه فيقول عبادى انت عاشقى و محبّى و انا عاشق لك و محبّ لك ان اردت اولم ترد؛ وقتى بنده اى خدا را دوست داشته باشد، خداوند او را عاشق خود مى گرداند و خود نيز به او عشق مى ورزد. سپس مى گويد: بنده من: تو عاشق و دوستدار منى و من نيز عاشق و محب تو هستم. چه بخواهى و چه نخواهى. ديلمى نقل مى كند كه ابويزيد محبت را چهار نوع مى داند كه عبارت اند از: 1. محبّتى كه از خداوند است و آن منّت او بر بندگان است 2. محبّتى كه از طرف بنده است و آن اطاعت از خداوند است. 3. محبّتى كه براى خداوند است و آن ياد كردن بنده از خداست 4. محبّتى كه بين خدا و بنده است كه آن عشق است. (عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، ص 42( شيخ نجم الدّين رازى مى گويد: (رازى، 61 :1352( چون آتش عشق در غلباتِ وقت به خانه پردازىِ وجود صفاتِ بشريت برخاست، در پناه نور شرع به هر قدمى كه بر قانون متابعت كه صورت فناست مى زند، نور كشش كه فنابخش حقيقى است از الطاف ربوبيت استقبال او مى كند كه: «من تقرب الى بُشرا تقربت اليه ذراعا».

ص: 3624

در اين مقام رونده جز به زمام كشىِ عشق و قدم ذكر و بدرقه متابعت نتواند رفت كه:«قل ان كنتم تحبّونَ اللّهَ فاتّبِعونى يُجبِبْكُمُ اللّه»؛ بگو (به مسلمانان): اگر خدا را دوست مى دارند پيرويم كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد. از نظر امام رحمه الله عشق مرتبتى بالاتر از عرفان دارد و به عبارتى، غايتِ آن است: چون به عشق آمدم از حوزه عرفان، ديدم آن چه خوانديم و شنيديم، همه باطل بود وليكن برخى از بزرگان مانند شيخ روزبهان بقلى فسايى شيرازى )522 606 ه .ق) در اين مقام، مشربى ديگر دارد و عشق را مقدمه عرفان مى داند. وى در فصل سى و دوم كتاب عبهر الشقين از «كمال عشق» سخن مى گويد و سرانجام مى نويسد: «بهشت جاى زاهدان است. كنشت خرابات عاشقان است، نارسيدگى در عشق نيست، ناتوانى در راه عشق نيست. آنچه گفتيم جز صفت عشق و عاشق نيست. نهايتِ عشق، بدايةِ معرفت است. در معرفت، عشق بر كمال است؛ اگر عاشق با معشوق هم رنگ بود، مقام توحيد يافت؛ اگر در معرفت متحير شود، مقام معرفت يافت. منتهاى عشق تا بدين دو مقام است، چون عارف شده از صفات معرفتش صفات حق رويد». (روزبهان، 145 :1337(

فطرى بودن عشق

امام رحمه الله معتقدند كه انسان مفطور عشق است و

ص: 3625

در فطرت تمامى موجودات حب ذاتى و عشق جبلى ابداع شده است. (ر.ك: آداب الصلاة، 315؛ تفسير سوره حمد، 73؛ شرح چهل حديث، 91 و 576( به اعتقاد ايشان، همه سلسله موجودات و همه ذرات كاينات، از پايين ترين مرتبه تا بالاترين مرتبه، همه حق طلب و حق جويند و هركس در هر مطلوبى خدا را طلب مى كند. (سرالصلاة، 91( ذرات وجود عاشق روى او هستند. ذرات وجود، عاشق روى ويند با فطرت خويشتن ثناگوى ويند ناخواسته و خواسته دلها همگى هرجا كه نظر كنند در سوى ويند (ديوان امام، 212( بنابراين، انسان هم كه گل سرسبد موجودات است، بالفطره عاشق حق است زيرا عشقِ محبوب ازلى از روز الست در عمق وجود او نهاده شده است. عشق جانان، ريشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست (همان، 65( جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گل ما (همان) از نظر امام رحمه الله ، انسان معرفت حضورى و شهودى به حق دارد: «انسان بالفطره عاشق حق است، كه كمال مطلق است، گرچه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت. پس انسان غير محتجب، كه كمال مطلق را حق بداند، و معرفت حضورى به مقام مقدّس كامل على الاطلاق داشته باشد،

ص: 3626

آنچه از او ظهور پيدا كند، كامل بيند و جمال و كمال حق را در جميع موجودات ظاهر بيند. و چنانچه ذات مقدّس را كامل مطلق بيند، صفات جمال و جلال را كامل بيند. و همين طور، افعال حق را در جميل و كامل مشاهده كند، و اين كه «از جميل مطلق جز جميل نبايد» را به عين عيان و مشاهده حضورى دريابد». (امام خمينى، 164 :1377( اما بايد توجه داشت كه بر سر راه انسان موانعى وجود دارد كه انسان را از دست يابى به كمال محروم مى سازد. در عرفان از اين گونه موانع غالبا به حجاب تعبير مى شود و امام از دو نوع حجاب نورانى و ظلمانى ياد مى كنند و معتقدند: اگر اين گونه حجب از رخسار شريف فطرت برداشته شود، عشق به كمال در انسان ظهور مى كند و به فعليت مى رسد و در پى عشق به كمال، گرايش به همه خوبى ها حاصل مى شود. (ر.ك: همان، 80( البته متعلّق عشق جبلى و فطرى، محبوب مطلق است و غير مطلق از آن جهت كه محدود است نمى تواند محبوب فطرت باشد: «تمام فطرت ها بلااستثنا، عشق به كمال مطلق است، عشق به خداست». (صحيفه نور، 14/209( پوشيده نيست بر هر صاحب وجدانى كه انسان به حسب فطرت اصلى و جبلت ذاتى عاشق كمال تام مطلق

ص: 3627

است و شطر قلبش متوجه به جميل على الاطلاق و كامل من جميع الوجوه است؛ و اين از فطرت هاى الهيه است كه خداوند تبارك و تعالى مفطور كرده است بنى نوع انسان را بر آن». (امام خمينى، 127 :1377( از نظر امام رحمه الله ، يكى از ادلّه استوار اثبات كمال مطلق همين عشق بشر به كمال مطلق است، زيرا عاشق فعلى بدون معشوق فعلى ممكن نيست و محال است. (صحيفه نور، 14/205( امام رحمه الله معتقد است كه انسان داراى دو نوع فطرت اصلى و تبعى است . فطرت عشق به كمال را فطرت اصلى و استقلالى، و فطرت گريز از نقص را فطرت فرعى مى نامند، و بر اين باورند كه انسان با فطرت فرعى از غير حق دور مى شود و با فطرت اصلى به جمال جميل واصل مى شود و ساير فطريات كه در انسان موجود است، به اين دو نوع فطرت بازگشت دارند. (ر.ك: شرح حديث جنود عقل و جهل، 102 و 103( امام خمينى رحمه الله با استمداد از عشق فطرى به اثبات مبدأ و معاد مى پردازد. (ر.ك: همان، 184182و185(

سريان عشق

از نظر امام خمينى عشق الهى در اعماق وجود همه انسان ها اعم از صالح و طالح سارى و جارى است: بالجمله، حال تمام سلسله بشر در هر طريقه و رشته اى

ص: 3628

كه داخل اند به هر مرتبه اى از آن كه رسند، اشتياق آنها به كامل تر از آن متعلّق گردد و آتش شوق آنها فرو نشيند و روز افزون گردد. پس اين نور فطرت ما را هدايت كرد به اين كه تمام قلوب سلسله بشر، از قاره نشينان اقصى بلاد آفريقا تا اهل ممالك متمدنه عالم، و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالى است كه نقصى ندارد و عاشق جمال و كمالى هستند كه عيب ندارد... . (شرح چهل حديث، 183، 184( هم چنين امام رحمه الله در جاهاى مختلف ديوان عرفانى خويش اين حقيقت را يادآور مى شود: عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نيست كيست كاين آتش افروخته در جانش نيست (ديوان امام) اى دوست به عشق تو دچاريم همه در ياد رخ تو داغداريم همه (همان) در هيچ دلى نيست بجز تو هوسى ما را نبود بغير تو دادرسى كس نيست كه عشق تو ندارد در دل باشد كه به فريادِ دل ما رسى (همان) علامه دهدار مى گويد: كسى از عشق خالى نيست ولو اين كه عشق را كسى حالى نيست. همه عشق دارند و ندارند. چون فطرى است همه دارند، ولى چون با عظمت است هر كسى نمى تواند به آن احاطه داشته و آن

ص: 3629

را آن چنان كه هست، بشناسد. مى بايد دانست كه مقصود كلى از ايجاد آدمى در دنيا ماده عشق و محبت است، و اين عشق و محبت را هركس به نوعى يافته با خود قرار داده، و آنچه حقيقت اين است نه در دست هركس و نه با هركس است و نه به اختيار هركس است كه با آن كه هيچ يك از اين ماده خالى نيستند و به اين نادانستگى كه حقيقت عشق و محبت چيست هيچ احدى نيست كه ازين وادى نلاند و بر خود اين رقم نكشد و خود را صاحب عشق و محبت نداند. (هزار و يك نكته، نكته 894( بزرگان معرفت معتقدند كه عشق اختصاص به انسان ندارد، بلكه همه موجودات به نحوى از آن برخوردار هستند. شيخ الرئيس ابوعلى سينا معتقد است كه: هريك از موجودات شوق طبيعى و عشق غريزى دارند. ضرورتا عشق در اين موجودات سبب و علت وجود آنهاست... پس روشن شد كه هيچ چيزى خالى از عشق نيست. (عرفان و عارف نمايان، 120118( حكيم و

ص: 3630

عارف نامدار جهان اسلام صدرالمتألهين شيرازى رحمه الله در اين خصوص مى نويسد: حكماى متأله قدس انوارهم گفته اند كه محبت خدا در همه موجوداتى، حتى جمادات و نباتات سارى است و هم چنين نظر داده اند كه مبدأ همه حركت ها و سكون ها در اجسام عالى و سافل، آسمانى و زمينى، همان عشق واحد أحد است، و شوق به معبود صمد... و هرچيزى خواه كامل يا ناقص با اراده يا بى اراده، داراى عشقى جبلى و شوقى غريزى و حركتى ذاتى به طلب حق است و آسمان ها و زمين بر اين عشق در حركت و سكونند. و غايت و مقصد از اين سير و ثبات، جز آفريننده آسمان و زمين و به سوى او نزديك گشتن نيست. (عرفان و عارف نمايان، 120118( حضرت امام رحمه الله نيز معتقد است كه عشق موهبتى است الهى كه همه موجودات به مناسب مرتبه وجودى خويش از آن بهره مندند. (ر.ك: امام خمينى، 1374: در تفسير اللهم اسئلك من مسائلك بأحبتها اليك) هم چنين حضرت امام رحمه الله در اين باره مى فرمايد: تمام موجودات و عايله بشرى با زبان فصيح يك دل و يك جهت گويند: ما عاشق كمال مطلق هستيم. ما حبّ به جمال و جلال مطلق داريم. (شرح چهل حديث، 184( ذره اى نيست به عالم كه در آن عشقى نيست همه بينند كه

ص: 3631

در غيب و عيان حاكم اوست گر عيان گردد روزى رُخش از پرده غيب ذوالجلالى است كه بر دهر و زمان حاكم اوست (ديوان امام، 62(

عقل و عشق

يكى از نوآورى هاى قابل توجه امام خمينى شناخت درست جايگاه عقل و عشق در عرفان و چگونگى تعامل آن دو مقوله با يكديگر است. ايشان از جمله عارفان نادرى هستند كه به حوزه عقل ارج نهاده و به هم گرايى بين برهان و عرفان و شريعت پرداخته و در مصاف عقل و عشق گذر از عشق را مطرح كرده و مرز جدايى برهان و عرفان را با دقت لازم مشخص كردند و به بسيارى از اختلافات ديرين فلاسفه و عرفان و علماى ظاهر قلم بطلان كشيدند. چون تكيه گاه شريعت و هدايت انبيا و اوليا بر عقل است، از اين رو، امام به عقل با ديده احترام مى نگرند و در آثار خود عقل را ملاك تكليف و مسئوليت انسان ها مى دانند: عقل محبوب ترين موجود در نزد خدا هست زيرا خداوند به عزّت و جلالش سوگند ياد كرده كه آفريده اى محبوب تر از عقل ندارد. عقل مظهر علم حضرت حق است كه در مرتبه هويت و حقيقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست كه از حضرت علميه با واسطه حبّ ذاتى تقدير شده

ص: 3632

است، حتى كه اگر وجود نداشت هيچ موجودى از موجودات پا به عرصه ظهور نمى گذاشت و هيچ كس به كمالى از كمالاتش نمى رسيد. (امام خمينى، 70:1373( در عرفان امام رحمه الله ، عقلانيت و برهان به اندازه اى نقش دارد كه ايشان حوزه معارف را حق طلق عقول بشرى مى داند: باب اثبات صانع و توحيد و تقديس و اثبات معاد و نبوت، بلكه مطلق معارف، حق طلق عقول و از مختصات آن است. و اگر در كلام بعضى محدثين عالى مقام وارد شده است كه در اثبات توحيد، اعتماد بر دليل نقلى است، از غرايب امور، بلكه از مصيباتى است كه بايد به خداى تعالى از آن پناه برد. (امام خمينى،200 :1370( حضرت امام رحمه الله در هم گرايى عقل و عشق و برهان و شهود از هيچ تلاشى دريغ نكردند و بر اين باورند كه براى شناخت اشيا، بايد بين فلسفه مشاء و اشراق و عرفان جمع كرد؛ يعنى نه تنها فكر و عقل به تنهايى ره به جايى نمى برد، بلكه فكر با تصفيه نفس نيز كمال مطلوب نيست و بايد فكر و تصفيه نفس را با عرفان و ظواهرش آميخته كرد تا به شناخت حقيقت دست يافت. و از اين جهت، بين كلمات فلاسفه و عرفا هيچ تهافت و مغايرتى وجود ندارد. ايشان

ص: 3633

در مصباح الهدايه در اين خصوص چنين مى نويسد: فان طور العرفاء و ان كان وراء العقل، الا انه لايخالف العقل الصريح والبرهين الفصيح، حاشا المشاهدات الذوقيه ان تخاف البرهان؛ والبراهين العقليه ان تقام على خلاف شهود اصحاب العرفان؛ (امام خمينى، 65 :1373( هر چند شيوه عرفا شيوه اى والاتر از عقل است، در عين حال، مخالفتى با عقل صريح و برهان فصيح ندارد. حاشا كه مشاهدات ذوقى مخالف با برهان باشد و براهين عقلى برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود. بنابراين، ايشان كسب همه كمالات علمى و عملى را براى سالك الى اللّه لازم و ضرورى مى داند: بر طالب مسافرت آخرت و صراط مستقيم انسانيت لازم است [كه از] هيچ يك از كمالات علمى و عملى صرف نظر ننمايد. گمان نكنند كه كفايت مى كند او را تهذيب خلق يا تحكيم عقايد يا موافقت ظاهر شريعت، چنانچه هريك از اين عقايد ثلاثه را بعضى از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند؛ مثلاً شيخ اشراق در اول حكمه الاشراق (شرح حكمة الاشراق، 2522( تقسيماتى مى كنند راجع به كامل در علم و عمل، كامل در عمل، و كامل در علم؛ كه از آن استفاده مى شود كه كمال علمى با نقص در عمل، و به عكس، ممكن التحقق است؛ و اهل كمال علمى را از اهل سعادت و

ص: 3634

متخلصين به عالم غيبت و تجرّد دانسته و مال آنها را انسلاك در سلك عليين و روحانيين پنداشته. و بعضى علماى اخلاق و تهذيب باطن منشأ تمام كمالات را تعديل خلق و تهذيب قلب و اعمال قلبيه دانند، و ديگر حقايق عقليه و احكام ظاهريه را به پشيزى محسوب ندارند، بلكه خار طريق سلوك شمارند. (جامع السعادات، 1/43( و بعضى از علماى ظاهر، علوم عقليه و باطنيه و معارف الهيه را كفر و زندقه پندارند و با علما و محصلين آن عناد ورزند. و اين سه طايفه كه داراى اين عقايد باطله هستند، هر سه از مقامات روح و نشأت انسانيه محجوب هستند، و درست تدبّر در علوم انبيا و اوليا نكرده اند، و از اين جهت، بين آنها هميشه منافراتى بوده و هريك به ديگرى طعنها زند و او را بر باطل داند. (چهل حديث، 388( درست است كه امام رحمه الله براى عقل و عرفان نظرى جايگاه خاص و ويژه قائل است، و يادگيرى علوم حقّه و رياضت هاى علمى را لازم و ضرورى مى دانند و در اين خصوص مى فرمايند: بسيار بعيد است كه بدون كاشتن بذر علوم حقّه و توجه به همه شرايط آن بتوان شجره طيّبه معرفت را در دل نشاند و آن را پرورش داد. انسان بايد در

ص: 3635

ابتداى امر، رياضت علمى را در متون مختلف، و با همه شرايط و ابزار آن، تجربه و از آن غافل نشود كه گفته اند: «علم، بذر سير و سلوك است». (همان، 71( و هم چنين امام رحمه الله بر اين باورند كه هيچ گونه مغايرتى بين عقل و عشق و عرفان وجود ندارد و در صفحات قبلى به اين موضوع اشاره شد. اما امام رحمه الله در كتب عرفانى و اخلاقى خويش و هم چنين در ديوان خود، تصريح مى كنند كه در سير و سلوك و براى رسيدن به حقيقت مطلق، عقل به تنهايى كافى نيست و الفاظ و علوم عقلى به تنهايى حجاب به شمار مى آيند و بايد از آن گذر كرد، از اين رو، در اين زمينه مى نويسد: تا عقل در عقال مفاهيم و كليات است. از شهود و حضور خبرى ندارد گرچه علوم بذر مشاهدات است، ولى وقوف در آنها عين حجاب است، و تا آن بذور از زمين قلب، فاسد و ناچيز نشود، مبدأ حصول مشاهدات نگردد، و تا آنها در انبار قلب مورد نظر استقلالى است، از آنها نتيجه حاصل نگردد. (امام خمينى، 59 :1377( الفاظ و عبارات همه حجاب هاى حقايق و معانى هستند و عارف ربّانى را چاره اى نيست جز آن كه حجاب الفاظ و عبارات را پاره كرده و به

ص: 3636

دور افكند و با نور دل به حقايق غيبى بنگرد. از اين رو، امام رحمه الله مى گويد كه اسفار و شفا مشكل ها را حل نكردند و بايد راه ديگرى را در پيش بگيريم. جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما عشق تو سرشته اند اندر گل ما اسفار و شفاى ابن سينا نگشود با آن همه جر و بحثها، مشكل ما با شيخ بگو كه راه من باطل خواند بر حق تو لبخند زند باطل ما (ديوان امام) و در جاى ديگر مى فرمايد: بايد آينه فلسفه و عرفان نظرى را شكست و به ديوانگى روى آورد؛ يعنى عشق خرّم آن روز كه ما عاكف ميخانه شويم از كف عقل برون جسته و ديوانه شويم شكنيم آينه فلسفه و عرفان را از صنم خانه اين قافله بيگانه شويم (همان) سير و سلوك در راه حق و حقيقت، با محاسبات مادى و عقلى هماهنگى ندارد. بنابراين، عارفان اغلب به عقل مادى و منفعت طلب حمله و انتقاد كرده اند. امام رحمه الله در اين خصوص مى سرايد: آن كه دل خواهد درون كعبه و بتخانه نيست آنچه جان جويد، بدست صوفى بيگانه نيست گفته هاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن آنچه گويند

ص: 3637

از زبان بيهش و مستانه نيست (همان) امام رحمه الله در پايان، عقل گرايان را خطاب قرار داده و از آنان مى خواهند كه ساكت شوند و دفتر فكر را ببندند، زيرا گفته هاى آنان حاصل فكر و استدلال و سخن است ولى آنچه مى تواند انسان را به حق و حقيقت رهنمون شود، واقعيت شفاف و زلالى است كه فراتر از فكر و گفتار قرار داد. از ديدگاه امام رحمه الله ، روح بايد از مرحله عقل هجرت كند و در وراى عشق و ديوانگى قدم بگذارد و در مصاف و جهاد عقل و عشق، عقل مقهور عشق قرار مى گيرد و جهاد اكبر به معناى واقعى همين جهاد عقل و عشق است و جهاد اكبر به اين معنا يكى از ابداعات حضرت امام رحمه الله است. از اين رو، امام رحمه الله برخلاف ديگران جهاد و هجرت را به سه قسم تقسيم كرده است. (ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى رحمه الله ، 4037 و 67 و 68( بزرگان و سلف صالح «جهاد» و هجرت» را به دو دسته تقسيم كرده اند: «جهاد اصغر» آن است كه انسان با دشمن بيرون بجنگد و پيروز شود. «جهاد اكبر» آن است كه انسان با دشمن درون نبرد كرده، عادل و با تقوا شده و در صحنه نبرد با هوس درون پيروز

ص: 3638

شود. «هجرت صغرا» آن است كه انسان از محلى كه نتواند در آن شعاير دينى را احيا كند، كوچ كرده و به جايگاهى برود كه توان اقامه دين در آن جايگاه ميسر باشد و «هجرت كبرا» آن است كه انسان از هرگونه پليدى دورى و پرهيز كند: «والرجز فاهجر»، (مدثّر 74/5( يعنى از خواسته هاى باطل و عاطل نفس كوچ كرده و به حدّى برسد كه نفس طلب گناه از او نكند. اما امام خمينى رحمه الله به تبع برخى از بزرگان اهل معرفت، (مراتب جهاد، رساله شريعت، طريقت و حقيقت، 244250( آنچه را ديگران جهاد اكبر مى نامند، جهاد اوسط مى شمارد، و آنچه را ديگران هجرت كبرا مى پندارند، «هجرت وسطا» نام گذارى مى كند. ديگران مراحل بالاتر را نديده اند، اين مرحله را جهاد اكبر پنداشته اند، و چون جلوتر نرفته اند، اين مرتبه را هجرت كبرى دانسته اند. «جهاد اكبر» اين نيست كه انسان بكوشد خوب، عادل و با تقوا باشد، بلكه اين مرحله، «جهاد اوسط» است، و «جهاد اكبر» آن است كه انسان به جايى برسد كه از شرّ «عقل» نجات پيدا كرده، از بند «استدلال» رهيده، از خطر «برهان» نجات يافته، و به وادى «عشق» پا بگذارد. كسى كه گرفتار محاسبات فكر و عقل است، او «عاقل» است نه «عارف» و «عاشق» و محبّ» دوست،

ص: 3639

زيرا گرچه توانسته است از گزند جهل رهايى يابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام كند. اگر كسى از خواسته هاى نفس هجرت كرد، به گونه اى كه نفس طلب گناه از او نكند، به هجرت وسطا موفق شده است، و هجرت كبرا آن است كه انسان از برهان به عرفان و از عقل به عشق هجرت كند. مى توان گفت كه: فقط نبرد مفهوم و مشهود، و جدال حصول و حضور، و جنگ برهان و وجدان كه استحقاق نام گذارى به جهاد اكبر را داراست، و تنها انتقال از حكمت و عقل به عرفان ناب و عشق است كه در خور نام بردارى به هجرت كبراست. حضرت امام رحمه الله توانست هم جهاد سه گانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سه گانه را طى كند و در سايه آن توانست دست به كارهاى عظيم، و بزرگ و فوق العاده بزند. كارهاى متعارف مردمى با ارزيابى عقل مصطلح صورت مى پذيرد، ولى كارهاى خارق عادت با محاسبه عشق و شوق تنظيم مى شود، آنها همان عقل بالغ و كامل اند. بنابراين، در آثار تاريخى و نثارهاى متحيرالعقول، تنها عقل متعارف اوساط مردم است كه متحيّر مى شود و از فتوا باز مى ماند و دستور ارتجاع يا سكوت يا تقيّه و مانند آن مى دهد كه خصوصيت هاى نفسانى از قبيل جبان بودن

ص: 3640

و احساس وحشت كردن در نحوه ارزيابى و محاسبه نيز سهم به سزايى دارد، ليكن عقل بالغ به قلّه عشق و شوق در عين محاسبه دقيق و ارزيابى كامل، هرگز وهم و نيز عقل متعارف محدود و مدار بسته را به مشورت نمى گيرد، چه اين كه خصوصيت هاى نفسانى انسانِ عاشقِ مشتاق، همانا شهامت و سلحشورى است نه هراس و تقيّه پرورى و نه تهوّر و بى باكى. خلاصه اين كه امام رحمه الله در مصاف عقل متعارف با عشق و شوق، جانبِ عقل برين را برگزيدند نه عقل متعارف را، و نداى بطلان تقيّه را طنين انداخت و از اين رو، فرمود: واللّه تا حالا نترسيده ام؛ (صحيفه نور، 1/107( زيرا كه ترس و وحشت به دل هاى اولياى الهى راه نمى يابد: «الا ان اولياءاللّه لاخوف عليهم ولاهم يحرنون». (يونس، 10/62(

علائم و آثار عشق انسان به خدا

اشاره

در مقام بيان تعريف و چيستى عشق روشن شد كه موضوعات و مقولاتى همچون عشق و حبّ، غيرقابل تعريف بوده و سخن گفتن از حقيقت آن بسى مشكل است، چرا كه دركِ حقيقت آن ممكن و ميسر نيست، و تنها مى توان از آثار و نتايج لوازم آن سخن راند و از اين طريق، به وجود عشق در افراد و اشخاص پى برد. بنابراين، بحث علائم و آثار عشق حايز اهميت

ص: 3641

است، و پرداختن به آن ضرورى به نظر مى رسد. مدّعيان عشق و محبّت در جهان نفاق و تزوير فراوانند، ليكن هيچ ادعايى بدون دليل مقبول نمى افتد و عشق و عاشقى هم از اين قاعده مستثنا نيست و بدون دليل ثابت نمى شود و دعوى محبت خدا نياز به بنيه و علامت دارد. امام خمينى در اين خصوص مى فرمايند: آخر دعوى محبت كسى [كه] بيّنه نداشته باشد پذيرفته نيست. ممكن نيست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم، و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام كنم. درخت محبت و نتيجه اش عمل بر طبق آن است و اگر اين ثمره را نداشته باشد، بايد دانست كه محبت نبوده، خيال محبت بوده. ... عاشق در جبله طبيعيه اوست، اظهار عشق و تغزّل در شأن معشوق، و عمل به لوازم ايمان و محبت خدا و اولياى او. [اگر] عمل نكرد مؤمن نيست و محبت ندارد. (شرح چهل حديث، 576( بنابراين، بايد آثار و علائم عشق و محبت را شناخت. يادآورى اين نكته لازم است كه در اين مختصر نمى توان همه علائم و آثار را بررسى كرد، از اين رو، ناچاريم به توصيف و توضيح برخى از آنها با توجه به ديدگاه امام رحمه الله بپردازيم.

1. مقدم داشتن و ترجيح محبوب بر همه كس و بر همه چيز

ص: 3642

در نگاه امام رحمه الله ، وادى عشق، جايگاه مقدّسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در اين بادى، پاك و خالص شدن و دل كندن از محبوبهاى مقيد است. (امام خمينى، 52 :1370( هم چنين امام خمينى رحمه الله معتقد است كه لازمه عشق، استغراق در جمال محبوب است كه نفى جميع محبت ها را به دنبال دارد و انسان را هم از اظهار آن باز مى دارد: لا يخفى على العارف انّ من كان فى مراتب السير و اصلاً الى فناء الرّب فانيا فى ذاته و صفاته يكون خلّته خلّها اللّه تعالى فخليل اللّه لا يأبى عن خلّته بخلاف من كان دون ذلك فانّ محبّه المحبوب نفى جميع الاحبه؛ (تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، 111( بر انسان آگاه روشن است كه هركس در مراحل سير و سلوك به فناء ذات و صفات رسيده باشد، او دوستدار و محبّ خداست و دوست خدا در دوستى از هيچ چيزى فروگذار نمى كند زيرا كه محبت محبوب، نفى جميع محبت ها را به دنبال دارد. و در جاى ديگر مى فرمايد: فانّ العشق المفرط يوجب ان يفدى ما هو احبّ عنده فى طريق محبوبه، فالاستغراق فى جمال المحبوب يمنعه عن ان يعبّر؛ (همان، 127( عشق زياده از حد باعث مى شود

ص: 3643

كه انسان محبوب ترين چيز خويش را در راه معبود فدا كند و استغراق در جمال محبوب انسان را از اظهار آن باز مى دارد. از منظر امام رحمه الله دل مؤمن عرش و سرير سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس است و توجه به غير حق تعالى خيانت به حق است و حبّ غيرذات خدا و خاصان او در مشرب عرفان خيانت به شمار مى آيد. (شرح چهل حديث، 084(

2. عشق رافع حجاب هاى ظلمانى و نورانى

اولين قدم در سير و سلوك معنوى شناختن موانع و حجاب ها و راه خرق و عبور از آنهاست. در اسفار چهارگانه عقلى و عرفانى نيز شناخت حجاب هاى نورانى و ظلمانى، جايگاه رفيعى دارد؛ بلكه مى توان ادعا كرد كه تمام اخلاق و عرفان، يا مقدمه براى رفع حجاب بين انسان و خداست، يا نتيجه و فرع آن است. يكى از آثار و علائم عشق الهى رفع حجاب هاى ظلمانى و نورانى است. عاشقان خدا كسانى اند كه زنگار حجاب از آيينه دلشان زدوده اند و با ديده دل شكوه و جلال حضرت حق را شهود كرده اند. داراى بدنى دنيوى، روحى حجبى و عقولى آسمانى اند، با نور يقين تماشاگر حقايق عالمند و گشت و گزارشان در ميان صفوف فرشتگان است. (لمعات، 85( شيخ فخرالدين عراقى (همان، 432( در اين خصوص مى نويسد:... محبوب

ص: 3644

هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت بهر آن بر روى فروگذاشت تا محبّ خوى فرا كند و او را پس پرده ببيند، تا چون ديده آشنا شود و عشق سلسله شوق بجنباند، به مدد عشق و قوت معشوق، پرده ها يكايكان فروگشايد؛ پرتو سبحات جلال، غيرت و همّ را بسوزاند و او به جاى او بنشيند و همگى عاشق شود. حضرت امام رحمه الله در اين زمينه مى نويسد: «اهل معرفت مى گويند: حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب مى كند و خدا مى داند در اين رفع حجب چه كرامت هايى است، غايت آمال اوليا و نهايت مقصد آنها همين رفع حجب بوده». هم چنين امام رحمه الله بر اين باورند كه: محبت با يكديگر در راه خدا سبب حبّ خدا شود. و اين حبّ نيز نتيجه اش رفع حجب مى باشد، چنانچه عرفاى شامخين فرمايند. معلوم است اين محبوبيت نيز داراى مراتب است؛ چنانچه حب فى اللّه از حيث شوب و خلوص نيز داراى مراتب كثيره است. و خلوص تام آن است كه شوب بر كثرات اسمايى و صفاتى هم نداشته باشد و اين موجب حبّ تام است، و محبوب مطلق، محجوب از وصال نخواهد شد در شريعت عشق، و بين او و محبوبش حجابى نخواهد ماند. (شرح چهل حديث، 290( امام رحمه الله در اين خصوص چنين

ص: 3645

مى سرايد: عارفان پرده بيفكنده به رخسار حبيب من ديوانه، گشاينده رخسار توام (ديوان امام) از ديده عاشقان نهان كى بودى؟ فرزانه من! جدا زجان كى بودى؟ (همان) بدين ترتيب، فقط با قدم عشق مى توان از تعيّنات به در آمد و به رفع كدورات اسما و صفات پرداخت و به محضر محبوب باريافت: (امام خمينى،1370/122( زيرا در جرگه عشاق روم بلكه بيايم از گلشن دلدار، نسيمى ردپايى اين ما و منى جمله زعقل است و عقال است در خلوت مستان نه منى هست و نه مايى (ديوان امام، 187( عشق، انسان سالك را به جاى اين كه به ماهيات و تعيّنات، كه دنياى كثرت است، مشغول كند، به مبدأ هستى و معيّت حق با همه موجودات فرا مى خواند.

3. عاشق خواهان بى نامى است

حضرت امام رحمه الله در چهل حديث مى فرمايد: اى مدعى معرفت و جذب سلوك و محبت و فنا! [خداوند از لسان پيامبرش فرمود:] «اوليايى تحت قبايى لايعرفهم غيرى»؛ تو اگر از اولياى حق و محبين و مجذوبينى، خداوند مى داند. به مردم اين قدر اظهار مقام و مرتبت مكن و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غضب مكن. (شرح چهل حديث، 162(

4. عبادت عاشق

امام رحمه الله معتقدند كه وصال

ص: 3646

به محبوب مطلق غايت آمال اوليا و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب، بلكه قرّة العين سيد انبياء صلى الله عليه وآله است. (امام خمينى، 43 :1370( و نماز را واسطه چنين اتصالى مى دانند و طبيعى است قبله چنين عابدى ابروى محبوب باشد. (ر.ك: ديوان امام، 207( نماز براى عارف عاشق، معراج است و مقام انسان كامل را به او عطا مى كند. نمازگزار عاشق، عبادت حق و مناجات محبوب مطلق و مكالمه با مالك الملوك را تكلّف و مشقّت نمى داند. از اين رو، لذت مناجات حق و اشتياق ملاقات محبوب را با ملك هستى معاوضه نمى كند و با حق و عبادت او عشق بازى مى نمايد. قلوب عشقيه شوق و جذبه بر عارفان دلباخته غالب مى آيد و با قدم حب و عشق قدم در محضر انس مى گذارد و قلوب آنها بدان جذبه غيبيه، تا آخر نماز به عشق محضر و حاضر با ذكر و فكر حق معاشقه و معافقه مى نمايد. (امام خمينى، 122 :1370( در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله نقل شده كه: افضل الناس من عشق العباده و عانقها و احبّها بقلبه و با شرها بجسده و تفرغ لها، فهو لايبالى على ما اصبح من الدنيا على عسرام على يسر؛ (اصول كافى، 3/131؛ وسايل الشيعه، 1/61؛ كتاب الطهاره، «ابواب مقدّمه العبادات»، باب

ص: 3647

19، حديث 2( برترين مردم كسى است كه به عبادت خدا عشق بورزد و براى آن آغوش باز كند و از جان و دل آن را دوست بدارد و با زبان خود بدان بپردازد و به چيز ديگر اشتغال نيابد. چنين كسى را انديشه آن نخواهد بود كه دنيايش با آسايش و راحتى بگذرد يا با سختى و مشقت. در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: العباده ثلاثه: قوم عبدوااللّهَ عزوجل خوفا؛ فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوااللّه تبارك و تعالى طلب الثواب؛ فتلك عبادة الاجراء؛ قوم عبدوااللّه عزّوجلّ حبّا له؛ فتلك عبادة الأَحرار و هى افضل العباده؛ (اصول كافى،3/131( عبادت سه گونه است: گروهى خداوند را از ترس مى پرستند پس اين پرستش بردگان است. گروهى خداوند را براى رسيدن به پاداش مى پرستند پس اين پرستش مزدوران است و گروهى خداوند را از روى محبت مى پرستند و اين پرستش آزادگان است. و اين از همه عبادت ها برتر است. حضرت امام رحمه الله با توجه به فرمايش مولى الموحدين مى فرمايد: اى عزيز، عبادت و اطاعت حق تعالى از بارزترين شجره عشق الهى است كه البته عبادت احرار، ميوه كامل اين درخت مى باشد عبادتى كه براى حبّ حق تعالى و يافتن آن ذات مقدّس تحقّق مى يابد و خوف از جهنم يا شوق بهشت، محرك

ص: 3648

آن نيست مانند عبادات ائمه اطهار عليهم السلام كه فرمودند: عبادت ما، عبادت احرار است. (ر.ك: شرح چهل حديث، 57 و 326( حضرت امام رحمه الله معتقدند كه: انسان به حسب فطرت خداداد و جبلت اصلى از فنا و ممات متنفر است و بقا و حيات را دوست دارد. اين فطرت حب لقا، متعلّق به بقاى مطلق و حيات دائمى سرمدى است؛ يعنى بقايى كه در آن فنا نباشد و حياتى كه در آن زوال نباشد. و چون در فطرت انسان اين حب و آن تنفر وجود دارد، از اين رو، آنچه را كه تشخيص بقا در آن داد و آن عالمى را كه عالم حيات دانست، حب و عشق به آن پيدا مى كند و از عالم مقابل آن متنفر مى شود. پس بايد دانست كه كراهت و خوف ما از مرگ به اين دليل است كه ما ايمان به عالم آخرت نداريم و قلوب ما مطمئن به حيات ازل و بقاى سرمدى آن عالم نيست. و علاج قطعى منحصر آن وارد كردن ايمان است در قلب به فكر و ذكر نافع و علم و عمل صالح. اما كمّل و مؤمنين مطمئنين از مرگ كراهت ندارند، گرچه وحشت و خوف دارند زيرا خوف آنها از عظمت حق تعالى و جلالت آن ذات مقدّس

ص: 3649

است. واز اين رو، حضرت اميرالمؤمنين، سلام اللّه عليه، در شب نوزدهم وحشت و دهشت عظيمى داشت، با آن كه مى فرمود: «به خدا قسم كه پسر ابوطالب به مرگ مأنوس تر است از بچه به پستان مادرش». دل عاشق در وقت ملاقات مى تپد و وحشتناك و خايف شود، ولى اين خوف و وحشت غير از خوف هاى معمولى است. (ر.ك: شرح چهل حديث، 358و361( از ديدگاه امام رحمه الله ، روز مرگ پايان هجران و روز وصل به محبوب است: وعده ديدار نزديك است، ياران مژده باد! روز وصلش مى رسد، ايام هجرام مى رود (ديوان امام)

5. غوطه ورى عاشق در درياى فنا

يكى از ويژگى هاى عاشق و يكى از عالى ترين بركات و ثمره عشق فناى محبّ در محبوب است. به جاست قبل از اين كه ديدگاه حضرت امام رحمه الله در اين خصوص بيان شود، توضيح مختصرى درباره «فناى فى اللّه» و گذرگاه ها و منزلگاه هاى اين مسير با استفاده از سخنان عده اى از معروف ترين و معتمدترين شاگردان مكتب ابن عربى، به ويژه داوود قيصرى صاحب شرح فصوص ذكر شود: عرفا معتقدند كه انسان در بدو تولد همچون باقى حيوانات چيزى جز خوردن و آشاميدن نمى شناسد. سپس به تدريج، باقى صفات براى او پديدار مى شود، مانند شهوت، غضب، حرص، حسد، بخل و غير اينها از صفاتى كه ثمره احتجاب و

ص: 3650

دورى از معدن وجود و صفات كماليه است. پس انسان در اين مرحله، حيوانى است راست قامت، كه از او اعمال مختلف برحسب اراده هاى گوناگون صادر مى شود. بعد از آن هنگامى كه از خواب غفلت و جهل بيدار شد و متوجه گرديد ماوراى اين لذّات حيوانى، لذّات ديگرى است، و بالاتر از اين مراتب كمالى ديگر، از اشتغال به محرمات شرعى توبه مى كند و به سوى خداوند متعال بازگشت مى نمايد. در نتيجه، شروع مى كند به ترك زوايد دنيايى جهت براى به كمالات اخروى. و عزم را جزم مى كند تا از مقام جان خود به سوى خداوند هجرت كند، و چون نفس در اين سفر در غربت از مكان مألوف واقع مى شود، طبيعى است كه احتياج به راهنما دارد كه پير راه طريقت است. سعى ناكرده در اين راه بجايى نرسى مزد اگر مى طلبى طاعت استاد ببر سالك هرگاه در طريق وارد شد نسبت به هرچه مانع او باشد و او را از

ص: 3651

مقصود بازدارد، زهد مى ورزد و از هر چيز كه در قلبش خطور كند و او را متمايل به غير حق كند، پرهيز مى كند، و آن را در هرچه امر مى كند، متهم مى نمايد، حتى اگر او را امر به عبادت كند زيرا طبيعت نفس بر دوست داشتن شهوات و لذت هاست، پس سزاوار نيست ايمن از دخالت او باشد، چون كه نفس از مظاهر شيطانى است. سالك هرگاه از نفس خلاص شد و پاكيزه گرديد و زندگى خوشى به واسطه لذّت بردن در راه محبوب به دست آورد، با طنش نورانى مى شود و پرتوهاى انوار غيب بر او ظاهر مى گردد، و باب ملكوت بر او باز مى شود و مكاشفاتى يكى پس از ديگرى براى او رخ مى دهد. در نتيجه، امور غيبى را در صورت هاى مثالى مشاهده مى كند. وقتى چيزى از اينها را چشيد، به گوشه گيرى راغب مى شود، تنهايى، ذكر، مواظبت بر طهارت كامل، وضو، عبادت، مراقبه، محاسبه، روى برمى گرداند از اشتغالات حسى، و قلب را از محبت حسيّات تهى مى كند و به طور كلى، باطنش به سوى حق توجه مى نمايد. پس براى او وجد، سكر، وجدان، شوق و ذوق، محبت، هيجان و عشق پيدا مى شود و او را هر چند گاهى از خود محو مى كند، و از خود فانى مى سازد. در

ص: 3652

اين هنگام، معانى قلبى و حقايق پنهانى و انوار روحى را مشاهده مى كند و به مرتبه معاينه و مكاشفه مى رسد و گاه انواز حقيقى بر او پديدار و گاه پنهان مى شود. اين مكاشفات گاه به گاه ادامه مى يابد تا آن كه رسوخ يافته و سالك از تلوّن رهايى يابد، كه در اين وقت بر او آرامش روحى و طمانينه الهى وارد مى شود، و ورود اين پرتوها و احوال براى او ملكه مى گردد. پس داخل در عالم جبروت شده و موجودات مجرد و انوار برتر و مدبّرات كلى عالم را از فرشتگان مقرّب و بى تاب از عشق جمال الهى مشاهده مى كند، و وجود او به نور آنان متحقق و ثابت مى شود. در اينجاست كه نور احديت و پرتوهاى عظمت و كبرياى الهى بر او ظاهر شده، او را چون ذرات افشانده، غيرمرئى قرار مى دهد و در اينجا كوه وجودش مضمحل مى شود و براى خداوند چنان سجود و خضوعى مى كند كه تعيّنش در تعيّن حقيقى متلاشى شده و وجودش در وجود الهى از بين مى رود. اين مقام فنا و محو است. (مقدمه شرح فصوص الحكم، فصل 11( شيخ اكبر محيى الدين ابن عربى مى نويسد: يكى از ويژگى هاى عاشق الهى «غرام»(2) است و آن فناى دردمندانه و اندوهبار محبّ در محبوب است. از

ص: 3653

منظر شيخ براى محب صفتى والاتر از غرام نيست زيرا غرام در برگيرنده همه اوصافى است كه از محبت حاصل مى شود. (ابن عربى، 2/334 :1418( شيخ نجم الدين رازى مى نويسد: چون [عشق] عاشق را به معشوق رسانيد، لاله صفت بر در بماند. عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد، پروانه صفت نقد هستى عاشق را نثار قدم شعله شمع جلال معشوقى كند، تا معشوق به نور جمال خويش، عاشق سوخته را ميزبانى كند. (رازى، 62 :1352 ( امام رحمه الله نيز مى سرايد: هجرت از خويش نموده سوى دلدار رويم واله شمع رخش گشته و پروانه شويم (ديوان امام) در جاى ديگر گويد: عشق، صفت آتش [دارد] و سير او در عالم نيستى است، هركجا رسد و به هرچه رسد، فنابخشى «لاتبقى و لاتذر» (مدثّر، 74/28( پيدا كند. مقام فنا داراى سه مرحله است 1. محو: يعنى فناى افعال عبد در فعل حق كه سالك در اين مرحله همه كارها را از خدا مى داند و به اين مرحله «فناى در افعال» نيز مى گويند. 2. طمس: يعنى فناى صفات عبد در صفات خداوند و در اين مرحله، براى موجودات هيچ صفتى نمى بيند جز اين كه آن را از خدا مى داند و در اين مرحله «فناى در صفات» نيز نام گذارى مى شود. 3. محق: يعنى فناى وجود

ص: 3654

عبد در ذات حق، كه در اين مرحله هيچ يك از موجودات عالم را به استقلال نمى بيند و همه را پرتو ذات حضرت حق مى داند و به اين مرحله «فناى در ذات» نيز گويند. (ر.ك: صراط سلوك، 114و126( حضرت امام رحمه الله معتقد است كه عاشق وارسته از خود گذشته اى است كه جز به محبوب و خواسته هاى او توجه ندارد. مجذوبان جمال جميل و عاشقان دلباخته او از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللّه پيوسته اند و آنان مدام در محضر خداوند هستند و لحظه اى از ذكر و فكر و مشاهدات و مراقبت مهجور نيستند. (آداب الصلاة، 108( با جذبه الهى و جذوه نار عشق سالك از بيت مظلمه نفس خارج و با قدم گذاشتن بر فرق انيّت و انانيّت حجب ظلمانيه و نورانيه را خرق كرده و به نهايت مسير كه فناى در ذات است، نايل مى شود. امام شهيدان در اين خصوص چنين مى نويسد: و پس از آن كه انسان قدم بر فرق انيّت و انانيّت خود گذاشت و از اين بيت خارج شد و در طلب مقصد اصلى و خداجويى منازل و مراحل تعيّنات را سير كرد و قدم بر فرق هريك گذاشت و حجب ظلمانيه و نورانيه را خرق نمود

ص: 3655

و دل از همه موجودات و كائنات بركند و بتها را از كعبه دل به يد ولايت مابى فروريخت و كواكب و اقمار و شموس از افق قلبش افول كردند و وجهه دلش يك رو و يك جهت بى كدورت تعلّق به غير، الهى شد و حال قلبش وجَّهتُ وجهى للذى فطرالسموات والارض (انعام، 6/80( شد و فانى در اسما و ذات و افعال گرديد، پس در اين حال از خود بى خود شود و محو كلى برايش حاصل شود و صَعْق مطلق رخ دهد، پس حق در وجود او كارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببيند و به يد قدرت حق بَطْش كند و به لسان حق نطق كند، و به حق ببيند و جز حق نبيند، و به حق نطق كند و جز حق نطق نكند، از غير حق كور و كر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود و اين مقام حاصل نشود، مگر با جذبه الهيه و جذوه نار عشق كه بدين جذوه عشقيه لازال متقرب به حق شود و به آن جذبه ربوبيه، كه عقيب حب ذاتى است، از او دستگيرى شود. (شرح چهل حديث، 590و591( خداوندا ما را از شيفتگان در صراط و جويندگان آب حيات

ص: 3656

و فانى در فعل و صفت ذات خويش قرار بده. خداوندا از سر كوى تو مأيوس نگردم هرگز غمزه اى غمزدگان را تو مدد كارى كن عاشقم، عاشقم افتاده و بيمار توام لطف كن لطف، زبيمار پرستارى كن

كتاب نامه

1. ابن عربى، محيى الدين، فصوص الحكم، 2. ، الفتوحات المكيه، دار الاحياء التراث العربى، 1418 ق. 3. امام خمينى، مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، با مقدمه استاد سيد جلال الدين آشتيانى، مؤسسه نشر تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373 ش. 4. ، سرّ الصلاة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1369. 5. ، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، مؤسسه چاپ و نشر درج، 1377. 6. ، آداب الصلاة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1370. 7. ، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375. 8. ، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. 9. ، صحيفه نور، ج 14، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. 10. ، شرح دعاى سحر، ترجمه سيد احمد فهرى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374. 11. ، تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام. 12. ، ديوان، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. 13. ابن سينا، الاشارات

ص: 3657

و التنبيهات، نمط 8، با شرح نصيرالدين طوسى، تحقيق سليمان دنيا، مؤسسه نعمان، بيروت. 14. آملى، سيد حيدر، مراتب جهاد، رساله شريعت، طريقت و حقيقت. 15. مستملى نجار، ابوابراهيم، شرح تعرّف لمذهب التصوف، انتشارات اساطير، تهران، 1363. 16. حسن زاده آملى، حسن، هزار و يك نكته، 17. ، صراط سلوك، گردآورنده على محيطى، انتشارات آل على(ع)، قم. 18. حر عاملى،، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، ج 1، مكتبة الاسلاميه، تهران. 19. جوادى آملى، عبداللّه، بنيان مرصوص امام خمينى، مركز نشر اسراء. 20. شيرازى، صدرالدين محمد، عرفان و عارف نمايان، ترجمه محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، قم. 21. دماوندى، ملا عبدالرحيم، 22. رازى، نجم الدين، رساله عشق و عقل، به اهتمام و تصحيح دكتر تقى تفضلى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352. 23. طباطبائى، فاطمه، سخن عشق، معاونت پژوهشى پژوهشكده امام خمينى و انقلاب اسلامى. 24. همدانى، امير سيد على، مشارب الذواق، تصحيح محمد خواجوى، انتشارات عولى، تهران، 1362. 25. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، ج 3، ترجمه و شرح جواد مصطفوى، انتشارات علميه اسلاميه. 26. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 84، دار الاحياء التراث العربى، 1403 ق. 27. مولوى، جلال الدين محمد، مثنوى معنوى، دفتر اول، تصحيح رينولد نيكلسون، به كوشش مهدى آذريزدى (خرمشاهى)، انتشارات پژوهش، تهران. 28. آشتيانى، سيد جلال الدين، شرح مقدمه

ص: 3658

شرح فصوص الحكم، فصل 11، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى. 29. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 15. 30. ديلمى، ابوالحسن على بن محمد، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، 31. شيخ روزبهان بقلى شيرازى، عبهر العاشقين، تصحيح هنرى كربن و محمد معين، تهران، 1337 ش. 32. سهروردى، شهاب الدين، شرح حكمة الاشراق، 33. نراقى، مهدى، جامع السعادات، 1.طفيل هستى عشقند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى 2. واژة «غرام» در اصل به معناى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد. به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى فرستند نيز «غرام» گفته مى شود. اطلاق اين واژه بر جهنم به دليل آن است كه عذابش شديد، پى گير و پردوام است. (تفسير نمونه، 15/151(

ص: 3659

جايگاه فرهنگ درتوسعه از ديدگاه حضرت امام خمينى

اشاره

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20 دكتر مرتضى عزتى (1)

چكيده

يكى از مباحث مهم در زمينه توسعه، رابطه فرهنگ با توسعه مى باشد.دراين زمينه عوامل فرهنگى مؤثر برتوسعه جايگاه ويژه اى دارند.مقاله حاضرتلاشى براى تبيين اين موضوع ازديدگاه حضرت امام خمينى(ره) است. ديدگاهى كه مى توان آن را به عنوان يك ديدگاه قابل قبول اسلامى پذيرفت و مطرح كرد. دراين مقاله ابتدا سعى مى شود اهميت فرهنگ در توسعه تبيين شود و سپس اثر برخى ازعوامل فرهنگى مؤثر برتوسعه ازديدگاه امام تبيين شود. 1- اهميت فرهنگ به طور كلى مى توان اهميت فرهنگ را در دو جنبه ديد. يكى جايگاهى كه فرهنگ در هويت و موجوديت جامعه دارد و ديگرى نقشى كه فرهنگ در پيشرفت جوامع ايفا مى كند. جنبه اول را مى توان اهميت و جايگاه فرهنگ در موجوديت جامعه انگاشت و وجه دوم را مى توان اهميت و نقش فرهنگ صحيح در حركت به سمت اعتلا يا انحطاط جوامع دانست. در زمينه نقش فرهنگ در موجوديت جامعه بايد گفت، حوزه نفوذ فرهنگ به همه ابعاد زندگى بشر كشيده شده است و همه ويژگيهاى غيرفيزيكى و متمايزكننده انسانها از يكديگر و نيز همه ويژگيهاى متفرقه جوامع در فرهنگ آنها نهفته است. حضرت امام خمينى(ره) اين مفهوم را با تصريح بيشتر چنين بيان مى فرمايند:

ص: 3660

«بى شك بالاترين و والاترين عنصرى كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسى دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مى دهد.» (2) و به طور اساسى فرهنگ است كه ويژگيهاى مشترك به وجود آورنده يك مليت را تشكيل مى دهد و بدون وجود يك فرهنگ واحد، افراد تبعه يك كشور را نبايد يك ملت ناميد. لذا مى توان گفت اساس مليت يك ملت فرهنگ است. (3) اين اهميت والاى فرهنگ در هويت و موجوديت جوامع از تعاريفى كه براى فرهنگ شده نيز متسفاد است. چنان چه مى بينيم همه ابعاد علوم، فنون، ادبيات، هنر، اخلاق، ارزشها، باورها، اعتقادات و ... جوامع را در حيطه فرهنگ جاى مى دهند. بديهى است ويژگيهاى مفترقه جوامع نيز همينهاست. كل تمدن بشرى از اين مجموعه ساخته شده است. هر جامعه اى نيز مرهون اين ابعاد زندگى اجتماعى خود است. زيرا همه پيشرفتهاى يك جامعه در پيشرفت علوم و اعتقادات و ارزشهاى آن منعكس مى شود و بشر بدون ابعاد فرهنگى حيات، بشرى بدوى و عقب مانده خواهد بود كه در جوامع امروزى تصور وجود آن نيز مشكل است. مى توان گفت «فرهنگ مبداء همه خوشبختيها و بدبختيهاى ملت است.» (4) زيرا تمام خوشبختيها و بدبختيهاى جوامع، بستگى به بهره مندى از پيشرفت علوم و فنون و

ص: 3661

عملكرد اعتقادات، اخلاق، ارزشها، هنر و ... در زمينه هاى مختلف اجتماعى دارد. با عملكرد صحيح اين ابعاد فرهنگ و نيز بهره مندى از نتايج پيشرفت علوم و فنون، جوامع مى توانند به خوشبختى برسند. مى توان گفت همه امور جوامع بستگى تام به فرهنگ آنها دارد.لذا «اگر مشكلات فرهنگى و آموزشى به صورتى كه مصالح كشور اقتضا مى كند حل شود، ديگر مسائل به آسانى حل مى گردد.» (5) بر اين اساس حضرت امام مى فرمايند: «راءس همه اصلاحات اصلاح فرهنگ است.» (6) نه تنها فرهنگ، سازنده خوشبختى ملتهاست بلكه انحطاط ملتها نيز در گرو فرهنگ جامعه است. زيرا پايه هاى اعتقادى، اخلاقى، علمى و هنرى جوامع كه موجب خوشبختى ملتها هستند با انحراف فرهنگ، مضمحل مى شود و انسانها به انحطاط كشيده مى شوند. «اگر فرهنگ ناصالح شد، اين جوانهايى كه تربيت مى شوند به اين تربيتهاى فرهنگ ناصالح، اينها در آتيه فساد ايجاد مى كنند ... وقتى فرهنگ فاسد شد، جوانهاى ما كه زيربناى تاسيس همه چيز هستند، از دست ما مى روند و انگل بار مى آيند.» (7) فرهنگ نه تنها انسانها را به انحطاط مى كشد بلكه مى تواند موجب انحطاط و پوچى و در نهايت اضمحلال جوامع شود. (8) 2- فرهنگ بستر توسعه امروزه علماى توسعه، بيش از هر زمان ديگرى به اين باور رسيده اند كه تا فرهنگ يك جامعه اى موافق

ص: 3662

با توسعه نباشد، پيشرفت و توسعه آن جامعه ميسر نخواهد بود. زيرا انسانها به عنوان عاملان محورى توسعه بايد براى عمل خود تمايل داشته باشند. اين تمايل كه با قدرت انتخاب همراه است و در عمل پس از انتخاب به منصه ظهور مى رسد، بايد شرايط ايجاد تمايل در انسان را داشته باشد. تمايلهاى افراد نيز از طريق ارزشها و باورهايشان ايجاد مى شود. با اين وجود ممكن است اين تمايلها در انتخاب با محدوديتهايى كه براى فرد وجود دارد مواجه شود و در نهايت تمايلات، ارزشها و امكانات مختلف فرد و جامعه، فرد را به انتخاب در عمل وادار مى كند و اين انتخاب عملى فرد است كه مى تواند در جهت توسعه جامعه يا برخلاف آن باشد. مى بينيم كه عمل افراد متكى به ارزشها، اعتقادات و باورهاى افراد و نيز امكانات فرد و جامعه از جهات مختلف علمى، هنرى و نيز مادى دارد. بر اين اساس مى توان گفت فرهنگ مبداءى است كه اعمال انسانها و به تبع آن مسير تكاملى جامعه از آن نشات مى گيرد. (9) چنان چه اگر جامعه اى فرهنگى ضد توسعه داشته باشد، اين فرهنگ موجد اعمالى از سوى اعضاى جامعه خواهد شد كه نه تنها در جهت توسعه و پيشرفت جامعه عمل نخواهند كرد، بلكه راه پيشرفت را نيز

ص: 3663

سد مى كنند و موجب انحطاط جامعه مى شوند. لذا براى تحقق پيشرفت و توسعه جامعه، ضرورت دارد فرهنگ آن جامعه موافق با توسعه باشد. با اين توضيحات مى توان گفت، بستر و مسيرى كه اصلاح امور بايد طى كند، بستر فرهنگ است. يعنى جامعه تنها در بستر فرهنگى مناسب است كه مى تواند به توسعه و پيشرفت دلخواه دست يابد. بديهى است كه اگر اين بستر نامناسب باشد، توسعه نيز تحقق نخواهد يافت و يا حداقل به صورت دلخواه نخواهد بود. بر اين اساس: «راه اصلاح يك مملكتى، فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع بشود ... اگر فرهنگ درست بشود يك مملكت اصلاح مى شود.» (10) در اينجاست كه ضرورت تحول فرهنگى ايجاد مى شود. زيرا اگر بخواهيم جامعه اى پيشرفت كند و به طرف تعالى حركت كند، بايد زمينه هاى آن در مجريان اين پيشرفت و حركت ايجاد شود و گفتيم كه اين زمينه ها نيز چيزى جز فرهنگ جامعه نيست. بنابراين ضرورت تحول فرهنگى براى دستيابى به توسعه نمايان مى شود. (11) 3- تقدم تحول فرهنگى ديديم كه پيشرفت در همه شؤون اقتصادى، سياسى و اجتماعى زندگى يك جامعه، متكى به فرهنگ آن جامعه است و تا زمانى كه فرهنگ جامعه اى موافق با پيشرفت و توسعه نباشد، پيشرفت آن جامعه ميسر نخواهد بود.بر اين اساس مى توان

ص: 3664

گفت : اگر فرهنگ جامعه اى موافق توسعه (به معنى عام آن) نباشد، براى دستيابى به توسعه در ابعاد گوناگون بايد به اصلاح فرهنگ در جهت توافق آن با توسعه همت گماشت. (12) چنانچه حضرت امام تاكيد نموده اند كه: «اجانب خصوصا آمريكا در نيم قرن اخير كوشش داشتند و دارند فرهنگ و برنامه هاى فرهنگى و علمى و ادبى ما را از محتواى اسلامى انسانى ملى خود خالى و به جاى آن فرهنگ استعمارى و استبدادى بنشانند. فرهنگ زمان طاغوت، كشور ما را تا لب پرتگاه سقوط كشاند و خداوند تعالى به داد اين كشور اسلامى رسيد. ولى بدون تغييرات صحيح بنيادى و تحول فرهنگى و علمى، امكان تحول فكرى و روحى نيست و بايد با كوشش همه جانبه از طرف دولت و رؤساى دانشگاهها و فرهنگيان و جوانان دانشجو به مقصود نزديك شويم و انشاءالله تعالى از پيوستگى و وابستگى نجات پيدا كنيم و كشور عزيزمان را نجات دهيم.» (13) مى بينيم حضرت امام به طور صريح تاكيد دارند كه براى دستيابى به پيشرفت و اصلاح مملكت در جهت اهداف انقلاب، بايد فرهنگ ضدتوسعه به فرهنگ موافق توسعه و پيشرفت اصلاح شود. بنابراين، تحول در فرهنگ در جهت موافق توسعه، مى تواند مقدمه اى براى توسعه در ابعاد گوناگون باشد. البته بديهى است كه

ص: 3665

تحول فرهنگ صالح (موافق پيشرفت) به فرهنگ ناصالح (مخالف پيشرفت) نيز در جهت انحطاط جامعه عمل خواهد كرد. در اينجا بيان اين نكته نيز ضرورى است كه بى شك چنانچه در تعريف توسعه ديديم، توسعه، يك پيشرفت همه جانبه در اجتماع است و در اين مقوله، پيشرفت فرهنگ نيز بخشى از توسعه مى باشد. و اگرچه گفتيم تحول فرهنگى موافق توسعه، زمينه ساز توسعه است، اما فرهنگ در عملكرد توسعه اى داراى دو جنبه است : يكى، عواملى از فرهنگ كه عامل پيشرفت جامعه در ابعاد مختلف هستند و ديگرى، بخشى از فرهنگ كه در جريان توسعه، پيشرفت مى كند و شاخصهايى براى توسعه يافتگى يك جامعه است. به هر حال در اينجا منظور از فرهنگ، عواملى از فرهنگ مى باشد كه زمينه ساز توسعه در ابعاد گوناگون خود است در ادامه برخى از عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه ازديدگاه حضرت امام خمينى را تبيين مى كنيم. 4- عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه 4-1- اثر اعتقاد به خدا اعتقاد واقعى به خدا، اصلى ترين و اساسى ترين پايه و بنيان دينى است و مذهب بدون اعتقاد به وجود هستى بخش هدايت گر، معنى نمى دهد. اين اصل اساسى، بيشترين تاثير را بر زندگى و رفتار افراد جامعه دارد، زيرا اساسى ترين عنصر تاثيرگذار بر رفتار و عملكرد اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى افراد جامعه، اعتقادات

ص: 3666

اين افراد است و بدون شك اصلى ترين اعتقادها و باورها، اعتقاد و باور به وجود مبداء هستى و ايمان به اين مبداء، يعنى خداست. اين ايمان چاره همه مشكلات جوامع بشرى است. حضرت امام(ص) اثر اين ايمان را چنين خلاصه مى كنند: «اگر ايمان به خدا و عمل براى خدا در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى واقتصادى و ساير شئون زندگى بشر وارد شود، پيچيده ترين مشكلات امروزى جهان به آسانى حل مى شود. امروز دنيا، هم در اين بن بست گرفتار شده است وهم نمى خواهد به نوع هدايت انبياء تسليم شود، ولى سرانجام چاره اى جز تسليم ندارد.» (14) اگر مجموعه اعتقادها و باورهاى افراد را درون فرهنگ ببينيم، بى ترديد بايد پايه اصلى فرهنگ جامعه را كه رفتار انسانها را مى سازد، همين اعتقاد و ايمان به خدا دانست و بديهى است كه پايه هاى رشد جامعه بر همين فرهنگ استوار است. بنابراين، رشد و توسعه جامعه و به طور كلى حيات جامعه بستگى مستقيم به فرهنگ و اعتقاد به خدا دارد. به تعبير حضرت امام خمينى(ره) تنها وجود ايمان و اعتقاد به خدا مى تواند مملكت را احيا كند (15) و لذا براى احياى مملكت و پيشرفت آن بايد روح ايمان و اعتقاد به خدا را در جوانان ملت رشد داد. احياى مملكت نيز وابسته به عوامل

ص: 3667

متعددى است كه مهمترين آنها از نظر حضرت امام، انسانها و شخصيت و فرهنگ آنهاست. بر اين اساس، ايمان و اعتقاد به خدا موجب ساخته شدن انسانى و در نتيجه بروز و ايجاد ويژگيهاى مختلفى در انسان مى شود كه همگى موجب تسريع حركت انسانها براى دستيابى به اهداف جامعه يا همان توسعه به معناى كامل مى شوند. حضرت امام، بى اعتقادى به خدا را موجب بى توجهى به مصالح كشور و توجه صرف به مصلحت خود و در نتيجه نرفتن به دنبال امور لازم مملكت مى دانند و براساس اين تفكر و اعتقاد به خداست كه حضرت، تمام گرفتاريهاى كشور و ملت را از نبودن ايمان به خدا مى دانند. در عين حال بر اين باورند كه اعتقاد به خدا را بايد حكومت و دستگاه تربيتى در مردم ايجاد و تقويت كند زيرا اين اعتقاد، به خودى خود، به حد لازم و كافى وجود ندارد و اگر افراد جامعه به حال خود واگذار شوند جامعه باز هم به تباهى كشيده مى شود: «اگر ما و شما دست به هم بدهيم و جوانها را مومن و متقى بار بياوريم مملكتمان تا آخر احياء مى شود و اگر چنانچه ما كوتاهى بكنيم. اين مسئوليت بزرگ را ما به دوش خودمان بكشيم و كوتاهى بكنيم در حق فرزندان اين مملكت فرض كنيد چند

ص: 3668

روزى هم يك چيزى بشود و يك صورتى پيدا بكند فردا بدتر از اين است.» (16) چنانچه گفتيم از ديدگاه حضرت امام، اعتقاد واقعى به خدا نه تنها به طور مستقيم بر جريانهاى اجتماعى اثر مى گذارد، بلكه خود باعث ايجاد خصلتهايى در افراد اجتماع مى شود كه اين خصلتها تسريع كننده جريان توسعه هستند. در ادامه به اين اثرات اشاره مى كنيم. آثار وجود اعتقاد به خدا در افراد جامعه از فرمايشات حضرت امام خمينى چنين مستفاد مى شود كه ايمان به خدا، موجب تجلى خصلتهاى انسانى والايى در افراد مى شود كه همگى آنها از زمينه هاى فردى واجتماعى توسعه و پيشرفت جوامع بشرى است. از جمله زمينه ها عبارتند از: 1- تعهد به اسلام : يكى از نتايج ايمان به خداو مبداء هستى ايجاد تعهد نسبت به دين خدا و نظام حكومتى اين دين است. فرد باايمان همان طور كه نسبت به اعتقاد به خدا تقدس قايل است، براى دين و نظامى كه تقويت كننده اين اعتقاد است نيز تقدس قايل مى شود و همچنان كه خود را نسبت به انجام دستورات الهى و وظايف دينى مقيد مى داند، نسبت به حفظ و پيشبرد اين دين نيز متعهد خواهد دانست. زيرا دين، خود مجموعه اى از دستورات الهى است. اين تعهد دينى مى تواند افراد را در انجام وظايف كمك كند تا بهتر و

ص: 3669

مفيدتر براى جامعه خدمت كنند و اين امر موجب پيشرفت جامعه و فراهم آمدن مقدمات لازم براى توسعه سريعتر و بهتر مى شود. حضرت امام در اين زمينه مى فرمايند: «من به شما نويد مى دهم كه انشاءالله كشور شما كشور صحيح خوب بشود به شرط اين كه متعهد به اسلام باشيد و متوجه باشيد به اينكه خداى تبارك و تعالى عنايت به ما كرد...» (17) 2- نپذيرفتن ظلم: ظلم ستيزى و كرنش نكردن در مقابل ظلم، از جمله زمينه هاى لازم براى دستيابى جوامع به استقلال و نپذيرفتن استثمار و استعمار است كه از جمله موانع اصلى توسعه مى باشند. اين نپذيرفتن ظلم از اثرات ايمان و اعتقاد به خداست. حضرت امام در اين زمينه مى فرمايند: «آدمى كه از زير دستگاه شما يا از دستگاه ما بيرون مى آيد، اگر مؤمن باشد، ديگر نمى شود كه زير بار ظلم اجانب برود و يا تطميع بتوانند بكنند اورا، اين تطميعها و تهديدها را همه، آنى كه تطميع مى شود و تهديد آنها [براو] اثر مى كند، آنهايى است كه ايمان ندارند.» (18) در اين رابطه مى بينيم، جوامعى كه از خصوصيات فرهنگى آنان تن به ظلم دادن و صبر در ظلم است، ساليان طولانى زير سيطره استعمار بوده اند و جوامع اسلامى كه ايمان و اعتقاد به خداى محكمترى داشته اند، كمتر به

ص: 3670

طور مستقيم استعمار شده اند و در مبارزه با استعمار نيز رشادتهاى تحسين برانگيزى از خود نشان داده اند. اكنون نيز با تقويت روح ايمان و اعتقاد واقعى به خدا، جوامع اسلامى بر عليه ظلم و ستم حاكم، سر به قيام برداشته اند و مبارزه با ظلم در اين جوامع فراگيرتر است. بديهى است كه اينها تنها نقش اثر اعتقاد واقعى به خداست. 3- تطميع ناپذيرى: هنگامى كه جامعه جامعه اى معنوى باشد وافرادجامعه بخدا و روزجزا اعتقاد داشته باشند، هدف اين افراد در تمامى زمينه هاى فعاليتهايشان، جلب رضايت خدا خواهد بود. (19) و بالعكس. «كسى كه اعتقاد به خدا نداشته باشد، كسى كه به روز جزا اعتقاد نداشته باشد اين نمى شود كه براى كشورش مفيد واقع بشود... مردمى مى توانند كشور خودشان راحفظ كنند، مردمى مى توانند مملكت و ملت خودشان را نجات بدهند كه معنويت داشته باشند. اگر معنويت دركار نباشد و همه مربوط به ماديت باشد، هر جا آخور بهتر است، سر آن آخور مى روند ولواين كه آن آخور راآمريكا برايش درست كند. اينهايى كه خيانت به مملكت ما كردند و همه چيز ما را بردند، اينها پيششان فرق نمى كرد كه آمريكا بر آنها ماديت را بدهد، پارك و نمى دانم دستگاه را بدهد يا از يك راه صحيحى باشد. ... آنهايى كه خوردند و بردند و ما را

ص: 3671

به تباهى كشاندند، آنهايى بودند كه به اسلام كار نداشتند، اعتقاد نداشتند، به ماوراء طبيعت اعتقاد نداشتند، به معنويات عقيده نداشتند. آنها مى گفتند همين چهار روز زندگى است. پس هر چه هست بهتر و مرفه تر، از هر راهى مى خواهد باشد.» (20) 4- تلقى كار به منزله عبادت (افزايش كارآيى): يكى از لوازم اصلى توسعه به مفهوم عام آن، افزايش كارآيى است. بنابر فرمايشات حضرت امام در ديدگاه اسلامى اگر كار براى خدا باشد، به منزله عبادت است. (21) هنگامى كه انسان در اين عبادت و كار انگيزه الهى داشت و هدفش جلب رضايت خدا بود، با تمام قدرت و توان به انجام آن خواهد پرداخت. در نتيجه كارايى بسيار زيادى خواهد داشت. چنين كارى كه با حداكثر توان انجام مى شود كارآترين شيوه فعاليت است و قرين موفقيت خواهد بود. در اين زمينه امام مى فرمايند: «اگر اين انگيزه شد، مسلما دنبال اين هستيد كه كار خوب باشد، وقتى انگيزه الهى شد ... وقتى كه انگيزه براى خدا شد، دنبال اين است كه اين كار را انجام بدهد به طورى كه خدا پسند باشد. از اين جهت در اين كار موفق است.» (22) 5- ايجاد بيدارى: از جمله زمينه هاى لازم براى توسعه، بيدارى افراد جامعه است. هنگامى كه افراد جامعه آگاه و بيدار باشند، استعمار

ص: 3672

و استثمار از آن جامعه رخت برخواهد بست. البته بيدارى از جهات مختلف موجب بهبود تصميم گيرى وعمل آحاد جامعه مى شود واز جمله اثرات اعتقاد واقعى به خدا، بيدارى افراد مى باشد. (23) 6- شجاعت : هنگامى كه انسان همه چيز رااز خدا ديد، خود را غرق در چنين اعتقادى به مبداءهستى بخش جهان يافت وبه خداايمان مطلق پيدا كرد، به خدا متكى خواهد شد و اين اتكا، موجب مى شود از هيچ چيزى نهراست و با شجاعت در مقابل هر دشمن و ناملايمتى بايستد و مبارزه كند و به سمت هدف گام بردارد. (24) 7- ايمان، ضامن و عامل تداوم تلاش: يكى از زمينه هاى لازم براى توسعه، تلاش و تداوم تلماس براى دستيابى به توسعه و تكامل بيشتر است. چنانچه حضرت امام مى فرمايند: «اگر بخواهيد جمهورى اسلامى به همه معنا كه دارد، با همه محتوا كه دارد، در خارج تحقق پيدا بكند بايد كه از حالا به بعد هم همان ايمان را، همان قدرت ايمان را حفظ كنيد.» بديهى است كه با عنايت به توضيحات قبلى، هدف جمهورى اسلامى و تحقق اسلام، همان توسعه و تكامل جامعه است. اثر ايمان در تداوم تلاش به همين جا ختم نمى شود، بلكه وقتى فرد به خداايمان داشت و همه چيز را از او و براى او ديد، همه

ص: 3673

را سعى خود صرف تلاش بيشتر براى خدا خواهد كرد و حتى اگر در مقطعى با شكست مواجه شود، باز هم سست نمى شود و به همان صورت قبل و با تلاش كامل سعى در انجام وظيفه و كار خواهد داشت. (25) اعتقاد به خدا علاوه بر اين اثرات، آثار بسيار مهم ديگرى نيز بر جامعه و افراد آن دارد. از جمله: اعتماد به نفس، صبر در برابر شدايد و تحمل مشتقات، اعتقاد به برابرى و برادرى و ... كه به دليل اهميت اين موارد، ديدگاه حضرت امام را در هر يك ازاين مباحث به صورت مستقل بيان خواهيم كرد. 4-2- اثر آموزش بر توسعه از آنجا كه در جوامع بشرى، انسان ايجادكننده هر گونه حركت و تحولى است، ويژگيهاى كيفى اين انسان مى تواند در اين حركتها و تحولات عامل اصلى را ايفا كند. زيرا هر حركت و تحولى از انديشه و تفكر انسان نشات مى گيرد و دستور انجام اين تحولات را فكر او به وى مى دهد و سطح اين فكر و انديشه كه كيفيت انسان را مى سازد، عامل اصلى چگونه انديشيدن و فكر كردن است. زيرا اطلاعات، باورها و برداشتهاى انسانها، پايه هاى تفكر و نتيجه گيرى از اين تفكر را مى سازند و بديهى است هرچه اطلاعات، باورها و برداشتها كاملتر و والاتر

ص: 3674

باشند، اين انديشه و تفكر نيز از سطح بالاترى برخوردار خواهد بود. لذا عملكرد انسان نيز كه از دستورات فكر او نشات گرفته، كاملتر و با كيفيت بيشترى خواهد بود. بنابراين اطلاعات و باورها و برداشتهاى انسانها كه همگى از طريق يادگيرى و آموزش كسب مى شود، مى تواند عامل مهمى در بهبود عملكرد و برنامه ريزى انسانها باشد و چون با بهبود عملكرد انسانها، دستيابى به اهداف و بهبود وضعيت عمومى جامعه حاصل مى شود و توسعه نيز، بهبود و ارتقاى سطح عمومى وضع موجود جامعه به طرف وضع مطلوب است، مى توان گفت كه آموزش، عامل مهمى براى بهبود عملكرد انسانها براى نيل به توسعه در ابعاد گوناگون است. در ادامه، بيشتر به آن خواهيم پرداخت. قبل از پرداختن به اثرات آموزش بر توسعه و پيشرفت جوامع، اشاره اى به اهميت علم و آموزش از نظر اسلام داريم . نقش علم و آموزش در پيشرفت با توجه به اينكه انسان محرك توسعه است و توسعه بايد توسط اين محرك به حركت درآيد، هرچه اين انسان از تواناييهاى فكرى بيشترى برخوردار باشد و آموزش و پرورش بيشتر و بهترى يافته باشد، در حركت دادن اين چرخ، بهتر عمل خواهد كرد و عملكرد او چه در جز و چه در كل، بسيار بهتر خواهد بود و بر

ص: 3675

اين اساس، چنانچه تعليم و تربيت به طور صحيح صورت گيرد، حركت جامعه، به سمت پيشرفت و تعالى مطلوب خواهد بود.دراهميت اين نقش، حضرت امام(ره) چنين مى فرمايند : «مساله فرهنگ و آموزش و پرورش در راءس مسائل كشور است. اگر مشكلات فرهنگى و آموزشى به صورتى كه مصالح كشور اقتضا مى كند حل شود، ديگر مسائل به آسانى حل مى گردد.» (26) به اين ترتيب از ديدگاه حضرت امام در صورت وجود علم و تهذيب، مى توان از جهالت مادى و معنوى به طرف سعادت و كمال حركت كرد. با آموزش و پرورش صحيح اسلامى و مطابق مصالح اجتماع، مى توان به پيشرفتهاى مختلف دست يافت و سعادت دنيوى و اخروى جامعه را تضمين كرد. نكته قابل توجه اينكه مساله آموزش و پرورش طبق فرمايش حضرت امام و از ديدگاه ايشان در بين عوامل مؤثر بر توسعه در راءس مسايل قرار دارد و مهمترين عامل است. به طورى كه با حل مسايل و رفع مشكلات موجود در آموزش و پرورش، مى توان اميد داشت كه ديگر مسايل به آسانى حل شود. البته در ريشه يابى اين اهميت ويژه تعليم و تربيت در مقاطع مختلف فرمايش حضرت امام مبنى بر اينكه : «نقش دانشگاه در هر كشورى ساختن انسان است» (27) مى تواند پاسخ گو باشد. زيرا چون انسان عامل اصلى

ص: 3676

حركت توسعه است، اگر او ساخته شود مى تواند عامل مفيدى براى جامعه باشد و در صورت فساد او اين فساد، مى تواند به فساد جامعه بيانجامد، بايد توجه داشت كه تعليم و تربيت در شكل گيرى شخصيت انسانها، نقش كليدى و اصلى دارد و در واقع مى توان گفت شخصيت انسانها را تعليم و تربيت مى سازد و چون عملكرد انسان به طور ويژه اى تحت تاثير شخصيت اوست، مى توان آموزش و پرورش (در مقاطع مختلف) را عامل اصلى در حركت به سمت توسعه يافتگى در ابعاد مختلف دانست: «نقش دانشگاه در هر كشورى ساختن انسان است. ممكن است از دانشگاه انسانى خارج بشود كه يك كشور را نجات بدهد و ممكن است كه يك انسان درست بشود كه كشور را به هلاكت بكشاند. اين نقش مهم از دانشگاه مى باشد. مقدرات هر كشورى به دست دانشگاه و آنهاييكه از دانشگاه بيرون مى آيند هست. بنابراين دانشگاه بزرگترين مؤسسه مؤثر است در كشور و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.» (28) نقش مراكز علمى در استقلال و خودكفايى چنانچه گفته شد، دانشگاهها و مراكز علمى مى توانند يك كشور را به سوى ترقى و تعالى و يا به سمت انحطاط و سقوط سوق دهند. همان طور كه تعليم و تربيت استعمارى، كشور را به دامن استعمار مى كشاند، تعليم و تربيت ملى، استقلالى و اسلامى مى تواند

ص: 3677

كشور را به تعالى و پيشرفت برساند و همان طور كه اگر مراكز علمى و دانشگاهها در دست استعمار باشند، كشور را به زير سلطه بيگانگان مى كشانند، چنانچه مراكز علمى و دانشگاهها در خدمت جامعه باشند، حافظ استقلال كشور خواهند بود. زيرا مراكز آموزشى تكيه گاه يك كشور براى اداره امور آينده خود است و اداره جوامع به دست تربيت يافتگان اين مراكز است. اگر اين تربيت يافتگان در جهت استقلال كشور تربيت بيابند، استقلال كشور حفظ خواهد شد و در غير اين صورت استقلال كشور از دست مى رود. تربيت استقلالى نيز از دانشگاه و مدارس مستقلى ناشى مى شود كه اساتيد و دست اندركاران آن داراى تفكر استقلالى هستند. بنابراين حضرت امام تاكيد كنند كه : «ما بايد سالهاى طولانى زحمت و مشقت بكشيم تا از فطرت ثانى خود متحول شويم و خود را بيابيم و روى پاى خويش بايستيم و مستقل گرديم و ديگر احتياجى به شرق و غرب نداشته باشيم. و بايد از همان بچه ها شروع كنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربى به انسانى اسلامى باشد. اگر اين مهم را انجام داديم، مطمئن باشيد كه هيچ كس و هيچ قدرتى نمى تواند به ما ضربه بزند. اگر ما از نظر فكرى مستقل باشيم آنها چگونه مى توانند به ما ضربه بزنند. تنها آنها مى توانند از داخل خود ما

ص: 3678

به ما ضربه بزنند. در داخل فردى را درست كنند (كما اينكه مى بينيد درست كرده اند) و بعد توسط آن هرچه مى خواهند انجام مى دهند.» (29) 4-3- آثار اخلاق بر توسعه يكى از شاخه هاى تعاليم اسلامى، تعليم اخلاق كريمه است و در حديث قدسى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه واله وسلم) براى تكميل مكارم اخلاق مبعوث شده است. اخلاق در تعاليم اسلامى از جايگاه ويژه اى برخوردار است. در عين حال اين موضوع يكى از عوامل مؤثر بر توسعه و پيشرفت جامعه است. اخلاق از جنبه هاى مختلف بر عملكرد اجتماعى افراد تاثير مى گذارد. مى توان گفت اخلاق، برخورد افراد جامعه را مى سازد. اخلاق اسلامى نزد آحاد جامعه

ص: 3679

مى تواند مانع گرايش به مفاسد اجتماعى كه عنصرى مهم در ممانعت از تحقق اهداف، متعالى جامعه است شود و برخورد افراد جامعه و مديران نظام را كه در پيشبرد اهداف، نقش مؤثرى دارد اصلاح كند و به نحو احسن در خدمت توسعه و پيشرفت جامعه قرار دهد. در اينجا به بررسى عامل اخلاق اسلامى و نقش آن در توسعه مى پردازيم. قبل از هر چيز بايد گفت كه آنچه در اين بحث از اهميت خاصى برخوردار است اين نكته مى باشد كه فساد و مفاسد در جوامع اثرات بسيار مخربى بر جامعه دارند و مانعى مهم در تحقق اهداف جوامع هستند. نقش مهم اخلاق اسلامى نيز از اين بعد، جلوگيرى از فساد افراد و جامعه است و از اين طريق به اصلاح امور در جهت فراهم شدن شرايط و لوازم توسعه جامعه، كمك شايانى مى كند. بنابراين در ابتدا به آثار فساد اخلاقى براى جامعه مى پردازيم. آثار مفاسد اخلاقى فساد افراد، موجب بروز رفتارى مخالف با نيازهاى تعالى و رشد انسان و اجتماع مى شود. اين رفتار نقش مخربى بر آثار عملكردى انسان براى خود و جامعه دارد. البته فساد در معناى وسيع خود، بسيار گسترده است و بسيارى از اعمال فردى و اجتماعى افراد را دربر مى گيرد. در نتيجه در همين ابعاد بر آثار

ص: 3680

اعمال انسانها تاثير مى گذارد. موثرترين مفاسد در تاثيرگذارى منفى بر روند حركت جامعه به سمت مطلوب، فساد جوانان اجتماع است. اما در مجموع فساد مى تواند موجب از كار انداختن قدرت تفكر انسانها، به بطالت هدر دادن فرصتهاى مفيد، ايجاد غفلت از مسايل زندگى فردى و اجتماعى، سلب جديت از افراد، انهدام نيروى انسانى به ويژه جوانان، جلب توجه انسانها و خاصه مديران جامعه به زرق و برق دنيا و انحراف افكار از توجه به حقايق و واقعيتها و ... مى شود. حضرت امام در تاثير فساد در رژيم طاغوتى پيش از انقلاب اسلامى چنين مى فرمايند: «آنكه از همه چيز به كشور ما صدمه اش بيشتر بود، اين بود كه نيروى انسانى ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند. مراكز فساد در شهرها و به خصوص در تهران آن قدر زياد بود و آن قدر تبليغ در كشاندن جوانهاى ما به اين مراكز فساد شد و آن قدر راههاى فساد براى جوانهاى ما باز كردند و دامن زدند به اينها و كشاندند اينها را در مراكز فساد كه اين خرابى از همه خرابيها بدتر بود. خرابيهاى مادى جبرانش آسانتر از خرابيهاى معنوى است. ... اينها نيروهاى انسانى ما را از بين بردند، نگذاشتند رشد بكند. در بين خود كشور ما جورى كردند

ص: 3681

كه محتواى انسان را از بين بردند، يك صورتى گذاشتند و محتوا را گرفتند. طورى كردند كه اعتماد ما هم به خودمان تمام شد. استقلال فكرى ما را، استقلال روحى ما را از دستمان گرفتند.» (30) 4-4- اثر ويژگيهاى اخلاقى مديران بر توسعه حضرت امام درباره ويژگيهاى اخلاقى مديران نظام اسلامى به موارد متعددى اشاره داشته اند كه در اينجا تنها اشاره اى به برخى از آنها مى كنيم و به آثار آنها مى پردازيم : 1- ساده زيستى و در سطح پايين ترين افراد جامعه زندگى كردن و از نعمات مادى بهره مند شدن. (31) 2- برخورد از روى مهر پدرى (و برادرى) با افراد جامعه. (32) 3- خود را خدمتگزار مردم دانستن و بر اين اساس با مردم برخورد كردن. (33) 4- برخورد عادلانه بين همه مردم و تبعيض قايل نشدن براى نزديكان، پولدارها و ... نسبت به سايرين. (34) 5- با مردم معاشرت نزديك داشتن و در بين مردم با سادگى وارد شدن. (35) 6- دورى از خودكامگى و ديكتاتورى. (36) 7- دورى از مال اندوزى. (37) 8- زهدپيشگى اسلامى و دورى از تجمل گرايى و رفاه طلبى. (38) 9- خود را در عمل با ديگران برابر دانستن. (39) 10- حلال محورى، از دست رنج خود امرار معاش كردن و چشم نداشتن به بيت المال. (40) 11- استفاده نكردن از

ص: 3682

اموال عمومى براى مصارف شخصى. (41) 12- به فكر آحاد افراد جامعه بودن و غصه همه را خوردن. (42) 13- اهميت ندادن به پست و مقام. (43) 14- تقوى پيشه كردن و تهذيب نفس. (44) هر نظامى داراى اهدافى است كه از طريق عملكرد نهادها و سازمانهاى موجود در نظام در صدد تحقق اين اهداف است. نهادها و سازمانها نيز توسط مديران به گردش در مى آيند و وظيفه مدير است كه با اداره نهاد يا سازمان تحت ديريت خود، آن را به سمتى سوق دهد كه به تحقق اهداف آن و در نتيجه دستيابى به اهداف عالى جامعه بيانجامد. بر اين اساس اصلى ترين عنصر هر سازمانى، مدير آن است و هنگامى سازمان مى تواند به اهداف خود دست يابد كه مدير سازمان ويژگيهاى لازم براى اداره صحيح و حركت دادن عملكرد سازمان به سمت تحقق اهداف را داشته باشد. از آنجا كه اهداف نظام در توسعه، هم مادى و هم معنوى هستند، يك مدير بايد هم توانايى تحقق اهداف مادى و هم توانايى تحقق اهداف معنوى را داشته باشد. تحقق اهداف مادى و معنوى جامعه نيز در گرو عملكرد مديران است و قسمتى از عملكرد مديران را نيز برخورد و اخلاق آنها تشكيل مى دهد. در اخلاق و برخورد مديران نيز عوامل بيان شده،

ص: 3683

مهمترين تاثير را دارند كه اثرات اين عوامل را مى توان به صورت زير خلاصه كرد : به طور خلاصه مى توان گفت توجه به خدا و كار براى خدا موجب مى شود كه مدير، قدرت و جسارت بيشترى پيدا كند، قانون را به طور صحيح عمل و اجرا كند، تسليم هواى نفس نشود، با تمام وجود كار كند و در يك كلام، تمام هم و غم خود را صرف كار و مديريت كند كه به طور قطع در چنين شرايطى كاراترين مدير در نوع خود خواهد بود. اگر در چنين حالتى توان كار را در خود نديد، مسؤوليت را به ديگران كه توان بالاترى دارند واگذار خواهد كرد. بدين ترتيب مديريت نظام، براى دستيابى به اهداف جامعه كه به طور كلى در مفهوم توسعه خلاصه مى شود، كاراترين مديريت ممكن خواهد بود. اگر مدير خود را موظف به خودسازى و رفع مفاسد اجتماعى بداند، در اين راه تلاش خواهد كرد و هم خود به عنوان الگويى سالم براى جامعه خواهد بود و هم تلاش او براى رفع مفاسد، زمينه هاى انحطاط جامعه را از بين مى برد و زمينه پيشرفت را فراهم مى كند. هنگامى كه مدير، مديريت را منصب خدمتگزارى دانست اين منصب را فقط براى اين خدمتگزارى صرف خواهد كرد و تلاش او براى خدمتگزارى

ص: 3684

بهترين هديه مديريت براى احياى جامعه و پيشرفت و تعالى آن خواهد بود. محبت نسبت به مردم و زيردستان، مايه جلب همكارى آنها در پيشبرد اهداف عاليه توسعه جامعه مى شود. ساده زيستى مايه هم دردى و هم سويى نظرات افراد جامعه با مديران مى شود و مردم با ملاحظه اين دو خصلت از مديران، آنان را از خود دانسته و در نتيجه هم مديران بهتر مى توانند به مشكلات مردم پى ببرند، هم مردم بهتر نظراتشان را به آنان ارايه دهند و در مجموع با ميل و رغبت به همكارى و تلاش در جهت تحقق اهداف مديريت جامعه بپردازند. عدالت مدير از جهات مختلف بر توسعه مؤثر است: موجب توزيع عادلانه امكانات و سازندگى در جامعه مى شود كه زمينه اى براى توسعه هماهنگ خواهد بود، سبب انتصاب مديران عادل در رده هاى پايينتر مى شود، زمينه اصلى برادرى و برابرى را فراهم مى كند و در مجموع پايه هاى «توسعه عادلانه و پايدار» را مى سازد. براى تقويت اثرات اخلاق و برخورد كارگزاران نظام بر توسعه، بايد گفت چون منشاء وجود همه اين ويژگيهاى اخلاقى، اعتقاد و ايمان واقعى به خداست. در وهله اول، در انتخاب مديران جامعه بايد به تعهد و ايمان آنان به خدا توجه كافى شود و افراد صالح و متعهد را براى مديريت سازمانهاى مختلف برگزيد و در وهله بعد، سعى

ص: 3685

در گسترش ايمان و تعمق آن در قلوب مديران و مسؤولان نظام داشت. در كنار اين، بايد به تقويت نفس و اعتماد به خود نيز پرداخت، زيرا اين موضوع يكى از علل تجمل گرايى و توجه به دنيا و دورى از اخلاق كريمه و ضعف نفس است. حضرت امام خمينى(ره) در مورد كسانى كه مى گويند بايد دفاتر و محل كار مديران و مسؤولان با تجمل و شكوه باشد، مى فرمايند : «مى ترسند كه مبادا يك وقت مهمانى از اجانب بيايد در كاخ دادگسترى و يا در كاخ نخست وزيرى و اينجا ببيند كه يك چيز محقرى است، بايد حتما به فرم غرب باشد. ضعيفيد آقا، تا ضعيفيد زير بار اقويا هستيد. آن وقتى كه نفس شما قوى شد و اعتنا نكرديد، اعتنا به اين زخارف نكرديد، آن وقت است كه از شما حساب مى برند.» (45) كه مى بينيم در اين كلام، ضعف نفس، منشا تصور لزوم تجمل گرايى و توجه به دنيا بيان شده است. پس براى گسترش آثار مثبت اخلاق و برخورد مديران براى توسعه، بايد افراد مؤمن و متعهد را به مديريت گماشت و در عين حال به تقويت «ايمان» و «نفس مطمئنه» آنان نيز پرداخت. 4-5- نقش فرهنگ كار در توسعه يكى از عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه، فرهنگ كار است. فرهنگ

ص: 3686

كار يكى از مهمترين عوامل توسعه اقتصادى در دنياى غرب تلقى شده است. گفته مى شود رنسانس كه در غرب با ظهور مذهب پروتستان آغاز شد در ايجاد فرهنگ كار نقش اساسى داشت. در نتيجه موجب تحولات بزرگ صنعتى در دنياى غرب شد. زيرا مذهب پروتستان كه زاييده رنسانس است و موفقيت دنيوى را نشانه رستگارى در آخرت و رسيدن به اين هدف را از طريق سخت كار كردن، صرفه جويى و ميانه روى ممكن مى دانست برخلاف عقيده اى كه دنيا و در نتيجه كار را مورد تشويق قرار نمى داد به عنوان موتور حركت تحولات اجتماعى و اقتصادى شناخته شده است. لذا عده اى از انديشمندان توسعه معتقدند كه اقتصاد سرمايه دارى فعلى از تعاليم پروتستان سرچشمه گرفته است. در اسلام، كار كردن عبادت محسوب مى شود و كارگر مجاهد و عابد. اين بينش اگر در فرهنگ مردم رسوخ كند، مى تواند موجب استقلال وخودكفايى يك مملكت باشد. حضرت امام كه انديشه هايش جملگى نشات گرفته از تعاليم دينى است درباره ارزش كار سخنان نغزى بيان مى كنند : «پيغمبر اسلام كه اولين فرد انسانهاست و بزرگترين انسان كامل است، نسبت به كارگر اين طور تواضع بكند و كف دست او را كه علامت كار است ببوسد، اين نكته دارد كه كف دست را بوسيده (نه پشت دست را) كف دست آثار كار درش

ص: 3687

هست، مى خواهد ارزش كار را به عالميان اعلام كند، به مسلمين اعلام كند كه ارزش كار اين است كه آن جائى كه كارگر كه كار كرده است، در اثر كار يك نشانه اى پيدا كرده من آنجا را مى بوسم كه ملتهاى اسلامى و بشر ارزش اين كارگر را بداند.» (46) وجدان كارى وجدان كارى يكى از موضوعاتى است كه در رابطه با فرهنگ كار مطرح مى شود. منظور از اين عنصر، وجود حالتى درونى در افراد است كه آنها را وادار مى كند كار را به كارآترين شكل انجام دهند. به عبارت ديگر مى توان وجدان كارى را به انجام كار به كارآترين شكل تعريف كرد. اين روحيه زمانى حاصل مى شود كه هر كس در كارى كه به عهده دارد سعى كند كار خود را درست انجام دهد. پيامبر اكرم (ص) فرمود: خداوند رحمت كند كسى را كه اگر كارى انجام مى دهد محكم كارى مى كند. اين مساله اى است كه متاسفانه عليرغم تاكيد زياد اسلام هنوز در فرهنگ ما كمتر رسوخ پيدا كرده است و در واقع يكى از آفات كار است. مى توان نبودن اين روحيه را از موانع عمده توسعه و رشد به حساب آورد. حضرت امام در موارد متعددى به اين حقيقت اشاره كرده اند و مجاهدت هر كسى را به انجام درست كارى كه

ص: 3688

به عهده دارد، مى دانند: «امروز كه شما هستيد و خودتان هستيد و كشور مال خود شما هست و منافع كشور از خود شما و از برادران شماست، بخواهيد كه آنها ديگر نتوانند رخنه كنند، استقامت بايد بكنيد، پايدارى بايد بكنيد، پايدارى به اين است كه هر كس در هر شغلى كه هست آن جا را خوب عمل بكند. همان طورى كه پاسدارها و ارتش ما در جبهه ها پايداريشان به اين است كه جنگ را خوب عمل بكنند و پيش ببرند، پايدارى كشاورز اين نيست كه جنگ بكند، پايدارى كشاورز اين است كه كشاورزيش خوب باشد. پايدارى بانكدارها اين است كه خوب عمل بكنند و پايدارى افرادى كه پرسنل اداره ماليه هستند، آنها اين است كه خوب عمل بكنند، ناراضى درست نكنند. مردم، اين مردمى هستند كه همه با هم دست به هم دادند و كشور را آزاد كردند، كشور را اسلامى كردند و كسانى كه انحراف دارند در صدد اينند كه ناراضى درست بكنند.» (47) چنانچه ملاحظه مى شود پايدارى و استقامت هر طبقه اى از ديدگاه حضرت امام اين است كه كار خود را خوب انجام بدهد نه اينكه وارد عرصه هاى ديگر بشوند. 4-6- اثر وحدت بر توسعه بى شك يكى از عوامل فرهنگى كه نقش بسيار مهمى در موفقيت برنامه هاى توسعه دارد، وحدت آحاد جامعه

ص: 3689

است. وحدت زمانى در يك جامعه به وجود مى آيد كه منافع افراد، همان باشد كه منافع جمع است. اگر افراد بين منافع خود با منافع اجتماع تزاحم و برخورد ديدند، اجتماع را صحنه برخورد بين اين دو منفعت مى كنند. هماهنگى بين اين دو خواسته كه بعضى مواقع با هم متضاد هستند، مى تواند به وحدت و يكپارچگى جامعه كمك كند. لزوم وجود وحدت به اين دليل است كه توسعه همه جانبه، احتياج به مشاركت همه آحاد جامعه در برنامه هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى دارد و مشاركت بدون وجود يك هدف مشترك ممكن نيست. لذا مى توان نتيجه گيرى كرد كه داشتن هدف مشترك، مى تواند مهمترين علت وحدت آحاد جامعه باشد. حضرت امام خمينى به موضوع داشتن هدف مشترك اشاره مى كنند و مى فرمايند در دوران سازندگى نبايد دنبال منافع فردى و خواسته هاى شخصى باشيم، مشكلات دوران سازندگى و توسعه را به وجود گردنه هايى كه به طور مرتب غارتگران و دزدان در آن هستند تشبيه مى كنند و راه حل پيروزى بر مشكلات را دست يازيدن همه ملت به يك هدف مشترك و آن پيروزى مقاصد اسلامى مى دانند و مى فرمايند: «همه مى دانيد كه رمز پيروزى بزرگى كه ملت به آن رسيده است، وحدت كلمه همه اقشار از مركز تا اقصى بلاد كشور و وحدت هدف (آن برچيده شدن حكومت طاغوتى و قطع

ص: 3690

ايادى استعمار و استثمارگران بين المللى و برپا شدن جمهورى اسلامى) بود. اكنون احتياج بيشتر داريم به حفظ اين وحدت كلمه و وحدت مقصد.» (48) چرا در دوران سازندگى احتياج بيشترى به وحدت در مقصود است؟ از نظر علماى توسعه، وحدت عامل ثبات، نظم، امنيت و برانگيختن مشاركت همه مردم در توسعه و سازندگى است. نبودن وحدت در هدف، منجر به تشتت اجتماعى، بحران و هدر رفتن منابع انسانى و غيرانسانى است. از جنبه فرهنگى، وحدت آحاد جامعه در شرايطى به وجود مى آيد كه جامعه دچار تعارض فرهنگى نباشد. منظور از تعارض فرهنگى اين است كه بعضى از اجزاى فرهنگ يك جامعه با بعضى ديگر در تضاد و مخالفت باشند. به عبارت ديگر جامعه داراى اجزاى فرهنگى مانعه الجمع باشد. اين امر زمانى ايجاد مى شود كه اجزاى فرهنگ از منشاهاى متفاوت و يا متضادى گرفته شده باشند. به عنوان مثال، فرهنگ اسلامى ايران با فرهنگ غرب در مبنا با هم در تضاد هستند. اگر گروهى از جامعه، فرهنگ غرب را بپذيرند و گروهى فرهنگ دينى را، ما شاهد تضاد و دو دستگى بين اين دو گروه خواهيم بود. اگر بعضى عناصر را از فرهنگ دينى و بعضى ديگر را از فرهنگ غرب بگيريم، چون اين دو فرهنگ در مبنا با هم در تعارض

ص: 3691

هستند، امكان تضاد و دوگانگى در جامعه بسيار زياد است. لذا حضرت امام(ره) وقتى به موضوع وحدت اشاره مى كنند، موضوع اسلاميت را به عنوان محور وحدت مطرح كرده اند. (49) با وجود اين عناصر ما در جامعه تعارض فرهنگى نخواهيم داشت. زيرا چنانچه گفتيم تعارض فرهنگى وقتى به وجود مى آيد كه فرهنگ يك جامعه منشاهاى متفاوتى داشته باشد. ولى اگر همه باورها، عقايد و ارزشها از فرهنگ دينى نشات گرفته باشند، حتى برخى از عناصر مثبت ساير فرهنگها نيز وارد فرهنگ شود، به لحاظ اينكه عناصر مثبت ساير فرهنگها با اسلام تباين ندارد، باز هم فرهنگ جامعه، فرهنگى يك دست خواهد ماند. در اين حالت زمينه براى توسعه فراهم است. (50) 4-7- نقش توجه به دنيا در توسعه يكى از عوامل فرهنگى مؤثر در توسعه، به ويژه توسعه اقتصادى، نوع نگرش و توجه به دنياست. اين، يكى از مسايل پيچيده اى است كه در نوع نگرش به آن براى توسعه افراط و تفريطهاى زيادى صورت گرفته است. عده اى معتقدند كه توجه به دنيا و زخارف آن انسان را از كمال باز مى دارد و نبايد به دنيا دلبسته بود. البته شبيه به اين مضمون در روايات و آيات آمده است. از طرفى عده اى از علماى توسعه معتقدند كه جامعه اى كه دنيا را مطلوب نداند نمى تواند به توسعه

ص: 3692

دست يابد. استدلال اين عده بر اين است كه توسعه بايد در اين دنيا صورت گيرد اين، با به كارگيرى عقل در جهت تسخير نيروها و منابع موجود در طبيعت به نفع بشر ممكن مى شود. در آن صورت است كه انسان مى تواند بر رفاه و آسايش خود بيافزايد. بر اين اساس اگر مكتبى، زندگى و حيات اين دنيا را مذموم بداند. اين ديدگاه به طور طبيعى در اعمال و افكار افراد جامعه اثر مى گذارد. زيرا افكار و اعمال انسانها، نتيجه فرهنگ و بينش آنهاست. اگر اين مطلب را بپذيريم و رفتارهاى انسانها را معلول طبيعى افكار و اعتقادات آنان بدانيم، پس لاجرم بايد قبول كنيم كه اعتقاد به مذموم بودن دنيا در رفتار انسان مؤثر است. البته اين واضح است كه اگر كسى دنيا را به خودى خود مذموم دانست، براى استفاده در حداكثر ممكن از منابع موجود در طبيعت سعى و تلاش نخواهد كرد و هرگز براى دستيابى به سطح بالاترى از رفاه مادى به تلاش فوق العاده دست نخواهد زد بلكه به حداقلها اكتفا خواهد كرد. سؤال اين است كه اين بينش در تعاليم اسلامى چه جايگاهى دارد و چگونه مى توان به رخارف دنيا توجه نداشت در عين حال به توسعه و رشد هم رسيد؟ اين مساله اى است كه به تفاوت نوع

ص: 3693

توسعه و تعريف آن در انديشه اسلامى با آنچه در دنياى غرب اتفاق افتاده است بازمى گردد. در واقع، اين اختلاف دو بينش است. در انديشه اسلامى، دلبستگى به دنيا مذموم است. اما، دنبال دنيا رفتن به صورت ذاتى مذموم نيست. اين مساله را مى توان با مراجعه به آيات و روايات استنباط كرد، اما در اينجا فرصتى براى پرداخت به آنها نيست. همين قدراشاره مى كنيم كه در آيات قرآنى دربعضى موارد دنيابا صفاتى نظير لهو و لعب، متاع قليل، متاع غرور، تكاثر و تفاخر معرفى شده است كه همه، صفاتى داراى بار منفى هستند و در برخى مواقع با صفاتى نظير فضل الهى، خير، رحمت و حسنه معرفى شده است كه همه بار مثبت دارند،البته آياتى نيز وجود دارند كه راز اختلاف اين دو دسته از صفات رابيان و تضاد ظاهرى اين دو دسته ازآيات را حل مى كند.به عنوان مثال در قرآن شريف آمده است: (ان الذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحيوه الدنيا و اطمانوا بها هم عن آياتنا غافلون اولئك ماواهم النار بما كانوا يكسبون) يعنى كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند (اعتقاد به آخرت ندارند) و زندگى دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفته اند و آنهايى كه از نشانه هاى ما بى خبرند، جايگاهشان به سزاى اعمالى كه انجام داده اند در آتش است. نتيجه اى كه

ص: 3694

از محتواى اين آيه مى گيريم اين است كه علت مذمت دنيا بى اعتقادى به قيامت و منحصر كردن زندگى به حيات دنيايى (رضوا بالحيوه الدنيا) است. پس، دنيايى مذموم است كه براى آخرت بنا نشود. لذا دنيا به خودى خود مذموم نيست بلكه مطلوب نيز هست. در اين باره پيامبر اكرم (ص) مى فرمايند: «نعم العون الدنيا على الاخره» دنيا بهترين كمك براى رسيدن به آخرت است. حضرت امام خمينى به اين حقيقت كه اگر دنيا در جهت اهداف آخرت باشد نه فقط مذموم نيست، بلكه دستيابى به آن واجب است و در مساله حكومت اشاره كرده اند: «و آنچه گفته شده و مى شود كه انبياء عليهم السلام به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته دارى دنيايى مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مى كردند و ما نيز بايد چنين كنيم اشتباه تاسف آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و باز كردن راه براى استعمارگران خون خوار است. زيرا آنچه مردود است حكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است كه براى سلطه جوئى و انگيزه هاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نموده اند جمع آورى ثروت و مال و قدرت طلبى و طاغوت گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل كند. و اما كومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى

ص: 3695

از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى، همان است كه مثل سليمان ابن داود و پيامبر عظيم الشان اسلام، صلى الله عليه و آله و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مى كردند، از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هشيار ايران با ديد اسلامى اين توطئه ها را خنثى نمايند و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و ست شياطين توطئه گر را قطع نمايند.» (51) چنانچه از سخنان حضرت امام استنباط مى شود، دنيادارى به صورت ذاتى مذموم نيست و اگر به وسيله حكومت حق بتوان از ظلم و ستم جلوگيرى كرد و به اقامه عدالت پرداخت، نه فقط مذموم نيست بلكه از ديدگاه حضرت امام از والاترين واجبات است. تفاوت ديدگاه امام خمينى با ديدگاه غربيان در نگرش به دنيا و مظاهر آن در اين است كه آنها رسيدن به اين دنيا به صورت ذاتى برايشان هدف است، لذا تمام اهداف توسعه آنها در همين دنيا خلاصه مى شود، ولى از ديدگاه حضرت امام كه از اسلام نشات گرفته است، دنيا وسيله اى براى مقاصد عاليتر و اهداف توسعه اسلامى است. لازمه اين نگرش و عملكرد آن مستقل بودن انسان در مقابل دنيا و همين طور هدف مطلق ندانستن دنياست.

ص: 3696

دلبستگى به دنيا به معناى هدف قرار دادن آن، مانع كمال انسان است و چنانچه گفته شد هدف اصلى توسعه اسلامى هم، كمال انسان است. به همين خاطر مى بينيم كه در انديشه اسلامى دلبستگى نداشتن مطلق به دنيا از جمله ساده زيستى، عدم وابستگى به زخارف دنيا و مال و جاه وارد شده است. حضرت امام خمينى وجود روحيه ساده زيستى را شرط توانايى انسان براى مقابله با باطل و دفاع از حق مى دانند و معتقدند كه دلبستگى نداشتن به دنيا باعث مى شود كه مردان بزرگ بتوانند به ملتهاى خود خدمت كنند و به طور صريح مى فرمايند با زندگى اشرافى و مصرفى نمى توان ارزشهاى انسانى اسلامى را حفظ كرد. اين نكته هدف قرار دادن دنيا و دلبستگى افراطى به آن را نفى مى كند وگرنه چنانچه دنيا مقدمه احقاق حق مظلومين و اقامه عدالت باشد، از ديدگاه حضرت امام، دستيابى به آن از اهم واجبات است. البته اين موضوع آن چيزى است كه از مجموع تعاليم دينى قابل استنباط است. حضرت على (ع) مى فرمايد: «بالدنيا تحرز الاخره» آخرت به وسيله دنيا به دست مى آيد.پيامبر اكرم (ص) دنيا را مزرعه و مقدمه آخرت مى دانند. لذا رهبانيت در اسلام مردود است. حضرت امام در مواقع متعددى به اين حقيقت اشاره كرده اند. از مجموع سخنان ايشان در

ص: 3697

اين باره، نتايج زير برداشت مى شود : 1- هدف قرار دادن دنيا و دلبستگى به آن مردود است. 2- براى دستيابى به اهداف عاليه توسعه بايد دنيا را مقدمه كسب اين اهداف قرار داد. 3- ساده زيستى و داشتن روحيه كوخ نشينى، نه كاخ نشينى، براى خدمت به خلق و سازندگى ضرورى است. 4- ترك دنيا و بى اعتنايى به آن به بهانه اينكه بايد به معنويات كار داشت، مردود است. (52) اين بينش، سبب مى شود كه جامعه اسلامى نتواند به بهانه داشتن آخرت، دنياى خود را ترك كند و بداند براى رسيدن به آخرت بايد دنيا را مقدمه قرار دهد. به طور طبيعى، روشن است كه دعوت به ترك رهبانيت و مطلوب داشتن حكومت دارى و دنيادارى براى اهداف عاليه اسلام، نقش مثبتى در توسعه دارد. لذا مى توان گفت از ديدگاه حضرت امام اين بينش كه بگوييم پيامبران به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته دارى دنيا مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز كرده اند و ما نيز بايد چنين كنيم، از موانع توسعه و سازندگى اسلامى است. منتها چون حضرت امام برخلاف بقيه انديشمندان غيرمسلمان معتقدند مسايل مربوط به دنيا نبايد خود هدف باشد، نتيجه اش اين است كه همان اندازه كه انسان امروز در غرب براى دنيا تلاش مى كند، يك

ص: 3698

مسلمان بايد تلاش كند، بلكه چون مى داند كه فعاليت دنيايى در آخرت حساب و كتاب دارد، بايد حداكثر استفاده مطلوب را از آن ببرد و هرچه مى تواند بيشتر به نفع توسعه گام بردارد. تنها تفاوتى كه ممكن است ميان نگرش امروزين انسانهاى مادى غربى با يك انسان مسلمان وجود داشته باشد، اين است كه آنها همه چيز را در همين دنيا مى بينند، ولى فرد مسمان براى دنيا هدفى برتر قايل است. اين ديدگاه به زندگى، معنى و جهت مى بخشد. اهداف توسعه در غرب در همين جهان خلاصه مى شود، ولى در يك جامعه دينى در عين حال كه بايد به همه آن بهره منديهاى مادى دسترسى يافت، بايد آنها را وسيله اى براى رسيدن به غايتى برتر از اين دنيا قرار داد و اين بينشى است كه اسلام، به يك انسان مسلمان مى دهد. چنانچه ديديم، حضرت امام نيز در فرمايشاتشان بر اين نكته تاكيد داشته اند. 4-8- نقش فرهنگ مصرف در توسعه يكى از عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه، فرهنگ مصرفى است. در اين باره دو ديدگاه وجود دارد: يك ديدگاه معتقد است كه رواج فرهنگ مصرف گرايى به توسعه كمك مى كند و به طور صريح مصرف گرايى را

ص: 3699

به عنوان يكى از عواملى كه نقش مثبت در توسعه دارد عنوان مى كند. استدلال آنها اين است كه اين عامل بر توسعه دنياى غرب اثر مثبت داشته است. وقتى تقاضا براى مصرف افزايش يافت در نتيجه تقاضا براى كالاها و خدمات توليدى نيز زياد شد و توليد سودآورتر شد و از اين طريق به رشد توليد كمك كرد. به علاوه اينكه افزايش مصرف از طريق مكانيسم ضريب تكاثر بر توليد ملى اثر مثبت دارد چنانچه در اقتصاد گفته مى شود افزايش يك واحد مصرف باعث مى شود كه بيش از يك واحد بر مقدار توليد ناخالص ملى افزوده شود. ديدگاه ديگر اين است كه فرهنگ مصرف گرايى اثر منفى بر توسعه دارد. استدلال اين عده چنين است كه رواج فرهنگ مصرف گرايى، مصرف جامعه را به سوى كالاهاى لوكس و تجملى كه اغلب وارداتى است، سوق مى دهد و باعث خروج سرمايه هاى ملى و نيز تضعيف روحيه تلاش مى شود. اين آثار به زيان كشورهاى در حال توسعه است و مانع توسعه سريع آنها مى شود. اين ديدگاه در مقابل اين تفكر است كه تصور شده است چون توسعه اقتصادى در دنياى غرب تحقق يافته است هر عنصر فرهنگى كه در غرب وجود دارد از عوامل مفيد براى توسعه است. در پاسخ به آن مى گويد: بسيارى از

ص: 3700

عناصر فرهنگى كه از غرب گرفته شده است، خاصيت ضد توسعه اى دارد و يا در اقتباس غلط، چنين خاصيتى پيدا مى كند. پس در مرحله اول بايد به فرهنگ خودى تكيه كرد. فرهنگ مصرف گرايى كه در تماس كشورهاى جهان سوم با فرهنگ غرب گرفته شده است، اكنون به عنوان يكى از موانع جدى توسعه اقتصادى در اين كشورها محسوب مى شود. اين فرهنگ باعث شده است، مردم اغلب كالاهايى مصرف كنند كه خود توليد نمى كنند (كالاهاى وارداتى) و از اين طريق به جاى كمك به توليد و پايه هاى اقتصاد داخلى، با گسترش فرهنگ مصرفى و مصرف كالاهاى تجملى كه توليد كشورهاى توسعه يافته است به بنيان اقتصاد جامعه خود لطمه مى زنند. البته گسترش فرهنگ مصرف گرايى (افزايش مصرف) در جوامع غربى، به رشد توليد آنها كمك كرده است. زيرا با افزايش تقاضا براى مصرف كالاها و خدمات، توليدكنندگان، تشويق به عرضه انبوه اين كالاها شدند و توليدكنندگان در تداوم توليد به بازارهاى داخلى خود بسنده نكردند و به بازارهاى خارجى نيز روى آوردند. اين افزايش تقاضا در مجموع كمك بزرگى به توسعه آنها كرده است، اما اكنون افزايش مصرف و روحيه مصرف گرايى و مصرف زدگى و مصرف كالاهاى ديگران در كشورهاى جهان سوم به يك معضل غيرقابل حل تبديل شده است. اگر بپذيريم كه اين عنصر فرهنگى

ص: 3701

(افزايش مصرف) در تماس با غرب به اين كشورها انتقال يافته است و اگر فرض كنيم فرهنگ مصرفى در آن كشورها به لحاظ نداشتن رقيب در ابتداى توسعه به رشد و توسعه آنها كمك كرده است، در اين مساله شكى نيست كه در حال حاضر در كشورهاى جهان سوم به عنوان يك مانع در برابر توسعه عمل مى كند. زيرا كشورهاى جهان سوم بيش از هر چيز به افزايش سرمايه گذارى و افزايش توليدات احتياج دارند كه شاخص اصلى توسعه اقتصادى است، ولى افزايش مصرف كالاهاى خارجى باعث مى شود كه توليدات داخلى دچار مشكل شود و به علاوه بخش قابل توجهى از درآمد ملى به جاى سرمايه گذارى، به مصرف كالاهاى ساخته شده ديگران برسد و اين روند، ضدتوسعه است. جداى از اين كه اين مصرف زدگى باعث ايجاد يك الگوى نامناسب مصرفى در اين كشورها مى شود و خاصيت ضدتوسعه اى آن، ارزشها و فرهنگ اسلامى را سخت مورد تهاجم قرار مى دهد، فرهنگ مصرف گرايى به طور مشخص متوجه مصرف كالاهاى لوكس و تجملى و رواج زندگى اشرافى و روحيه اشرافى و روح كاخ نشينى است. به دليل اينكه هر مصرفى، فرهنگ خاص خود را دارد اغلب، كسانى كه دچار مصرف زدگى هستند آن هم مصرف كالاهاى لوكس و تجملى، فرهنگ اين كالاها را كه وارداتى است كسب

ص: 3702

خواهند كرد. در واقع فرهنگ مربوط به اين گونه مصارف، آثار انحطاط آميز دارد. كاخ نشينى به عنوان يكى از مظاهر ترويج فرهنگ مصرفى اين گونه است. لذا حضرت امام به طور صريح مى فرمايند «خوى كاخ نشينى مضر است» يا «خود كاخ نشينى اين خوى را مى آورد» و در نهايت در اين نكته تاكيد مى فرمايند كه «اگر بخواهيد ملت شما جاويد بماند و اسلام را به آن طورى كه خداى تبارك و تعالى مى خواهد، در جامعه ما تحقق پيدا كند مردم را از آن خوى كاخ نشينى به پايين بكشيد.» (53) چنانچه ملاحظه مى شود حضرت امام (ره) در سخنان خود ضمن برحذر داشتن جامعه از خوى كاخ نشينى كه باعث رواج فرهنگ مصرفى به معنايى است كه بيان شد، همچنين به آثار اين صفت اشاره كرده اند و در نهايت در يك جمله جان كلام را بيان كرده اند و آن اينكه روحيه كاخ نشينى موجب انحطاط اخلاقى جامعه است. يكى ديگر از مظاهر رواج فرهنگ مصرف گرايى، اسراف و تبذير است كه گريبان گير چنين جامعه اى مى شود. اسراف و تبذير با توسعه ناسازگار است. اسراف به معناى تجاوز از حد اعتدال و متوسط مصرف جامعه است. تحريم اسراف، باعث مى شود كه مصرف يك جامعه اسلامى در حد اعتدال باقى بماند، مردم در حد ضرورت مصرف كنند، اضافه بر آن را پس انداز

ص: 3703

كنند و به سرمايه گذارى و يا انجام مصارف مستحب (صدقات و انفاقهاى مستحب ...) كه به توزيع بهتر درآمد كمك مى كند، اختصاص دهند. (54) 4-9- اثر خودباورى بر توسعه يكى از خصلتهاى شخصيتى افراد كه ريشه فرهنگى روانى دارد، خودباورى است. خودباورى به معنى قبول داشتن خود به عنوان شخصيتى مستقل كه ريشه هاى آن به استقلال فرهنگى نيز باز مى گردد، عنصرى است كه اثر قابل توجهى بر چگونگى رفتار انسانها در راه دستيابى به توسعه دارد. آثار خودباورى را مى توان از جوانب مختلف بررسى كرد. آنچه در اينجا، با توجه به موضوع بحث، اهميت بيشترى دارد، اثر خودباورى بر توسعه است. جوانب منفى خودباورى يا به عبارت بهتر، نبودن خودباورى در افراد جامعه نيز مى تواند جايگاه خاصى در اين بحث داشته باشد. در كلام حضرت امام خمينى (ره) در زمينه اهميت خودباورى و اثر آن بر توسعه، مى توان موضوعهاى خوداتكايى و اعتماد به نفس و تحمل مشقات را يافت. اينها مى توانند با خودباورى افراد حاصل شوند. در جنبه هاى منفى اين موضوع نيز مى توان بيگانه زدگى(غربزدگى)،ياس و نااميدى و بى اعتقادى را عوامل از دست رفتن خودباورى و در نتيجه از خودبيگانگى دانست. اساس و پايه توسعه، انسان است. رفتار انسان كه عامل اصلى ايجادكننده توسعه است، فعاليتهاى مختلف او را تحت تاثير قرار

ص: 3704

مى دهد. فعاليتهاى انسان مى توانند سازنده يا ويران كننده جامعه باشند. لذا مى توان گفت اساس هر حركتى در جامعه، انسان است. رفتار اين انسان بر پايه اعتقادات و باورهاى او شكل مى گيرد و اين اعتقادات و باورها به رفتار او جهت مساعد يا نامساعد مى بخشد. (55) لذا باورهاى انسان از اهميت و جايگاه بسيار بالايى در عملكرد او و جامعه برخوردار است. در اين ميان، خودباورى به ويژه در زمينه توسعه و استقلال جوامع از اهميت اصلى برخوردار است. زيرا اين عامل مى تواند از جوانب مختلف بر روند توسعه و تحولات آن اثر بگذارد. حضرت امام در زمينه ضرورت خوديابى و خودباورى مى فرمايند : «هيچ ملتى نمى تواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملتها خودشان را گم كرده اند و ديگران را به جاى خودشان نشانده اند، نمى توانند استقلال پيدا كنند. ... شرق، فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مى خواهيد مستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد و بايد همه قشرها بناى اين را بگذارند كه خودشان باشند.» (56) بر اين اساس خودباورى و خوديابى زمينه اوليه و لازم براى كسب استقلال و هر حركتى به سمت پيشرفت محسوب مى شود. هنگامى كه افراد جامعه اى خود را باور كردند، آنگاه مى توانند كار، انجام دهند

ص: 3705

و اگر بخواهند كار انجام دهند، بايد قبل از آن خود را بيابند و باور كنند. البته خودباورى زمينه اى براى اعتماد به نفس، خوداتكايى و تحمل مشقات است. حضرت امام در اين زمينه نيز مطالب مبسوطى بيان فرموده اند كه در ادامه به آنها نيز مى پردازيم. اعتماد به نفس انسانى كه خود را يافت و باور كرد، مى تواند به خود اعتماد كند. خوديابى و خودباورى، زمينه لازم براى اعتماد به نفس است. به دنبال خودباورى، اعتماد به نفس مى آيد، به اين معنى كه انسان هنگامى مى تواند به خود اعتماد كند كه خود را باور داشته باشد. تا انسان خود را باور نداشته باشد، نمى تواند به خود اعتماد كند. به خود اعتماد كردن به معنى اعتماد به توانايى خود داشتن، مى تواند به صورت مؤثرى زمينه هر فعاليت مستقلى را فراهم كند. انسان هنگامى دست به اقدامى خواهد زد كه به توانايى خود اعتماد داشته باشد و به طور كلى بتواند به نفس خود اتكا كند. حضرت امام در اين زمينه مى فرمايند: «لازم است كه با اين دو خصيصه : اتكال به خداى تبارك و تعالى، اطمينان به نفس، با اين دو خصيصه به پيش برويد و بعد از مدت كوتاهى خواهيد ديد كه راههاى سعادت بر شما باز مى شود و قدرتهاى بزرگ طمعشان

ص: 3706

قطع مى شود و ان شاءالله اين كشور، يك كشور نمونه مى شود براى كشورهاى ديگرى كه آنها هم گرفتار آن تبليغات ابرقدرتها هستند كه نمى گذارند آنها هم رشد بكنند.» (57) خود اتكايى يكى از ويژگيهاى افراد جامعه كه مى تواند به توسعه پايدار كمك كند، خوداتكايى است. خوداتكايى خصوصيتى است كه با وجود آن افراد جامعه خود را ملزم خواهند ديد تا براى رفع نيازهاى مختلف خود به نيرو و توان خوداتكا كنند و تواناييهاى خود را در راه پيشرفت جامعه به كار ببندند. خوداتكايى به معنى به خود اتكا كردن در انجام امور خود، مى تواند به انسانها در تلاش و كوشش فردى و جمعى نشاط ببخشد و به طور ويژه با دادن تجارب مفيد و ارزنده، تواناييهاى فنى و تخصصى افراد جامعه را در زمينه هاى مختلف، افزايش دهد. براى بهره مندى از مزاياى اعتماد به نفس، انسانها بايد به دنبال احساس توانايى خود، بخواهند تا از اين توانايى در جهت انجام امور خود بهره بگيرند. هنگامى كه چنين خواستى پديد آمد، افراد به كار خواهند ايستاد و از تواناييهاى خود در جهت توسعه و پيشرفت، استفاده خواهند كرد: «عمده اين است كه ما باور كنيم كه خودمان مى توانيم. اول هر چيزى اين باور است كه ما مى توانيم اين كار را انجام بدهيم. وقتى

ص: 3707

اين باور آمد، اراده مى كنيم. وقتى اين اراده در يك ملتى پيدا شد، همه به كار وا مى ايستند، دنبال كار مى روند. ... يك ملت وقتى يك چيزى را بخواهد، اين خواهد شد. ... آن ممالكى كه توانستند مثل ژاپن، ژاپن خوب اول چيزى نبود، كوشش كردند تا اينكه حالا با آمريكا مقابله مى كند بسيار از چيزهاى او در آمريكا به فروش مى رسد. خوب يك امر نشدنى را شدنى كردند. يا هندوستان كه الان پيش رفته است، براى اين است كه اين فكر را در خودش پيش آورده است كه ما نبايد وابسته باشيم.» (58) بر اين اساس براى اينكه در ملتى روحيه خوداتكايى ايجاد شود، ابتدا بايد بيدارى و سپس خوديابى و خودباورى به وجود بيايد. هنگامى كه ملتى بيدار شد و خود را باور كرد به دنبال آن مى تواند به خود اتكا كند. در غير اين صورت روح خوداتكايى در جامعه رسوخ نخواهد كرد. اگر فرهنگ جامعه براى اين خوداتكايى تناسب داشت، آنگاه افراد جامعه به خود مى آيند و با اتكا به خود در پى رفع نيازهاى جامعه خود برخواهند آمد، چرخ اقتصاد و فعاليتهاى اقتصادى جامعه را به دست خود خواهند چرخاند و هر روز براى بهبود وضعيت آن تلاش بيشترى خواهند كرد. فهرست منابع و مآخذ 1 -

ص: 3708

حضرت امام خمينى (ره); «صحيفه نور - 21 جلد»;تهران:سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سالهاى 1361 الى 1368. 2 - «ولايت فقيه»;مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (ره)، چاپ اول، بهار 1373. 3 - «شئون و اختيارات ولايت فقيه»;تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1365. 4 - «محرم راز»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (ره)، چاپ اول، 1369. 5 - «وصيت نامه سياسى - الهى حضرت امام خمينى(ره)»; انتشارات بانك تجارت، فروردين 1369. 6 - «كشف الاسرار»; بى جا،بى تا. 7 - «آئين انقلاب اسلامى: گزيده اى از انديشه هاى حضرت امام خمينى (ره)»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (ره)، 1374. 8 - مجموعه نويسندگان; «مجموعه مقالات اولين كنگره بررسى انديشه هاى اقتصادى حضرت امام خمينى(ره)»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (ره)، خرداد 1374. 9 - مقالات مختلف سمينار «فرهنگ و توسعه»; وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373. 10 - موسايى - ميثم; «دين و فرهنگ توسعه»، سازمان تبليغات اسلامى، 1374. 11 - منصورى - جواد; «فرهنگ،استقلال و توسعه»; سازمان چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1374. 12 - «توسعه اقتصادى در جهان سوم»; جلد اول، ترجمه غلامعلى سجادى; سازمان برنامه و بودجه، چاپ چهارم، 1368. 13 - تودارو

ص: 3709

- مايكل; «توسعه اقتصادى در جهان سوم»; جلد دوم، ترجمه غلامعلى سجادى و حميد سهرابى; سازمان برنامه و بودجه، چاپ دوم، 1369. 14 - الياسى - حميد; «وابستگى جهان سوم»;تهران: انتشارات اطلاعات، 1364. 15 - ماهنامه «زمينه»; شماره هاى مختلف، سازمان اقتصادى كوثر. 16 - ماهنامه «تازه هاى مديريت»; شماره هاى مختلف، سازمان امور ادارى و استخدامى. 17 - ماهنامه «فرهنگ و توسعه»; شماره هاى مختلف. 18 - فصلنامه «تحول ادارى»; شماره هاى مختلف; سازمان امور ادارى و استخدامى.

پى نوشت ها

: 1- عضو هيات علمى دانشگاه تربيت مدرس. 2- صحيفه نور، ج 15، ص 160. 3- ر.ك: همان، ج 6، ص 40. 4- همان، ج 1، ص 273. 5- همان، ج 15، ص 192 6- همان، ج 10، ص 55. 7- همان، ج 1، ص 273 و ر.ك: ج 1، ص 161. 8- ر.ك: همان، ج 15، ص 160. 9- ر.ك: همان، ج 1، ص 273. 10- همان، ج 1، ص 97 11- ر.ك: همان، ج 6، ص 252 12- ر.ك: همان، ج 10، ص 55 13- همان، ج 9، ص 187. 14- همان، ج 4 ص 190 15- همان، ج 6 ص 251 16- همان، ج 6، ص 251 17- همان، ج 17 ص 100 18- وصيت نامه سياسى - الهى حضرت امام خمينى (ره)، ص

ص: 3710

35، بند «ز» 19- ر.ك: صحيفه نور، ج 6 ص 251 و 260; ج 19 ص 4 و 253 و ... 20- همان، ج 6 ص 260 21- ر.ك: همان، ج 11 ص 179 22- همان، ج 19 ص 254 23- ر.ك: همان، ج 6 ص 113 24- ر.ك: همان، ج 6 ص 113 و ... 25- ر.ك: همان، ج 6 ص 113; ج 19 ص 253 و 254 و ... 26- همان، ج 15، ص 192 27- ر.ك: همان، ج 7، ص 81 28- همان، همچنين ر.ك: ج 14، ص 1 و 280; ج. 18، ص 233; ج. 19، ص 104; ج. 21، ص 185 29- همان، ج 15، ص 192 30- همان، ج 7، ص 23 31- ر.ك: همان، ج 7، ص 73; ج 8، ص 9 و 8 و 177، و 277; ج 1، ص 162; ج 2، ص 185; ج 15، ص 226 32- ر.ك: همان، ج 8، ص 277 33- ر.ك: همان، ج 7، ص 73; ج 18، ص 84 34- ر.ك: همان، ج 16، ص 264; ج 20، ص 128-129; ج 11 ص 27; «ولايت فقيه» ص 119 35- ر.ك: همان، ج 8، ص 18 و 189 و 190; ج 3، ص 90 و

ص: 3711

68 و 84; ج 2، ص 233 و 240; ج 9، ص 220 و 114 و ... 36- همان، ج 11، ص 37; ج 3، ص 9 و 68 37- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 19، ص 60 و ص 287; ج. 20، ص 6 و 185 / ج. 2، ص 280 38- ر.ك: همان، ج 19، ص 60 و 157 و 287; ج 21، ص 90; ج 20، ص 4 و 143 و 130; ج 18، ص 52; ج 17، ص 262; ج 5، ص 150 و ... 39- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 7، ص 170; ج 3، ص 84; ج 2، ص 280 40- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 5، ص 87; ج 8، ص 19 و 145; ج 16، ص 263 41- ر.ك: همان، ج 2، ص 233 و 235; ج 19، ص 287 42- ر.ك: همان، ج 1، ص 166; ج 2، ص 185; ج 5، ص 224 43- ر.ك: همان، ج 8، ص 145; ج 16، ص 4 و 263 و 268; ج 20، ص 185 44- ر.ك: همان، ج 5، ص 166; همان، ج 14 ص 255-6; ج 16 ص 1 45- همان، ج 5، ص 150

ص: 3712

46- همان، ج 16، ص 140. 47- همان، ج 18، ص 283. 48- ر.ك: همان، ج 5، ص 119 49- ر.ك: همان، ج 5، ص 119 50- همان، ج 7، ص 148; ج 13، ص 22 51- وصيت نامه الهى سياسى حضرت امام خمينى (ره)، انتشارات بانك تجارت، ص 16 و 17، بند «ب» 52- ر.ك: صحيفه نور، ج 17، ص 217; ج 19، ص 11; ج 15، ص 2 و 231 53- همان، ج 17، ص 217. 54- ر.ك: همان، ج 15، ص 232. 55- ر.ك: همان، ج 14، ص 193 56- همان،ج 11، ص 186 57- همان،ج 18، ص 146 و 147 58- همان، ج 14، ص 78 و 97

ص: 3713

جايگاه اعتقادىِ امامت از منظر امام خمينى(ره) ديدگاه امام به امامت به عنوان اصول مذهب

اشاره

مجله هفت آسمان، شماره 21 حميدرضا شريعتمدارى

اشاره

امامت هويت بخشِ تشيع و مرز نهنده ميان اين مذهب و ديگر مذاهب اسلامى است. معروف است كه اين آموزه اعتقادى از اصول مذهب است. به راستى تفكيك ميان اصول دين و اصول مذهب از چه خاستگاه و پايگاه علمى اى برخوردار است و اساسا اسلام هم در ساحتِ ظاهرىِ آن و هم در ساحتِ واقعىِ آن تا چه اندازه به امامت باورى گره خورده است؟ و جايگاه اعتقادىِ امامت در تشيع و مرتبت و سرنوشت اعتقادىِ كسى كه بدان باور ندارد و آن را اصل اعتقادىِ اسلام و ضرورىِ آن دين نمى داند چيست؟ اين نوشتار با الهام ازيكى ازنوشته هاى امام خمينى قدس سرّه الشريف در اين زمينه كوشيده است تا در حدّ ميسور به پرسش هاى فوق پاسخ دهد و با تبيين مفاهيم اصول دين، ضرورىِ دين، اسلام، ايمان، كفر و نيز كندوكاوى در باب مفهوم امامت و ربط و نسبت آن با مفاهيم پيش گفته چشم انداز نوينى از اين بحث به دست دهد و البته روشن است كه تفصيل اين بحث را بايد در پژوهشى مستقل پى گرفت.

مقدمه

امام خمينى(ره) در كتاب الطهارة چنين نگاشته است: «و اين سه اصل [توحيد، نبوت و معاد [بى ترديد

ص: 3714

وخلاف درمعناى اسلام معتبر وملحوظ اند. چه بسا اعتقاد به معاد با اندكى تأمل در شمار اين اصول قرار گرفته باشد. اما اعتقاد به ولايت بى ترديد در معناى اسلام لحاظ نشده است ومى سزد كه آن را از امور روشن و بديهى در نزد طائفه بر حق بدانيم».(1) هم او در چند سطر بعد تصريح دارد كه امامت از اصول مذهب است نه دين. و كسانى كه به توحيد ونبوت و معاد معتقدند و به امامت آنگونه كه شيعيان قبول دارند باور ندارند، نه تنها در قلمرو اسلامِ ظاهرى قرار دارند، كه در معنا و حقيقت نيز مسلمان اند.(2) مرحوم محمدحسين آل كاشف الغطاء نيز پيش از امام خمينى(ره) و به صراحت در كتاب اصل الشيعة واصولها نوشته است كه «هركه به توحيد و نبوت حضرت محمد(ص) و روز جزاء اعتقاد داشته باشد مسلمانِ حقيقى است»(3) و در جاى ديگرى آورده است: «هركه به امامت به معنايى كه گفتيم باور داشته باشد در نزد شيعه، مؤمن به معناى اخص است [كه اثر ايمان وى به امامت در مراتب قرب و كرامت در روز قيامت ظاهر مى شود] و اگر بر آن، اركان چهارگانه [توحيد، نبوت، معاد و عمل به اركان پنجگانه، يعنى نماز، روزه، زكات، حج و جهاد(4)[ را بيفزايد، همه احكام اسلام بر او بار مى شود، نه اينكه

ص: 3715

با عدم اعتقاد به امامت معاذاللّه از مسلمان بودن خارج شود».(5) در قلمروى كه امام خمينى(ره) و پيش از ايشان، پيشواى مصلح، مرحوم محمدحسين كاشف الغطاء با صراحت تمام بدان پرداخته اند، همواره در ذهن نگارنده پرسش هايى چند جوياى پاسخ هايى مناسب و درخور بوده اند. برخى از اين پرسش ها از اين قراراند: 1. چه ربط و نسبتى ميان دين و مذهب وجود دارد؟ آيا مذهب همان دين است، پس هر مذهبى نبايد در دين خود جا و جايگاهى براى ديگر مذاهب قائل باشد؟ آيا مى توان به مذهبى خاص معتقد بود و در همان حال، دين را فراتر از آن و قلمرو آن را فراختر از باورهاى خاص خود دانست؟ 2. آنچه به عنوان اصول دين و اصول مذهب معروف است از لحاظ معرفتى و كلامى به چه معنايى است؟ آيا خاستگاه اين تقسيم غيرعلمى، و تنها به خاطر دواعى خاصى چون تعليمِ عقائد به نوآموزان مطرح و رايج شده است؟ 3. اساسا عنوان اصل دين و اصل مذهب بر چه آموزه هايى مى تواند اطلاق شود؟ همچنين عنوان ضرورى دين چگونه به ميان آمده، چه نسبتى با اصول دين دارد؟ آيا ما به واقع با دو عنوان روبرو هستيم يا ضرورى دين هم در نهايت به اصول دين برمى گردد؟ 4. اسلام، ايمان و كفر هر

ص: 3716

كدام در چه معنا يا معانى اى به كار رفته اند؟ و چه نسبتى ميان اين سه برقرار است؟ 5. و سرانجام اينكه مؤلفه هاى هر كدام از اسلام، ايمان و كفر در هر معنا و كاربرد و در هر مرتبه و درجه آن كدام اند؟ و در اين ميان امامت كه مشخصه تشيع (و در عين حال مايه شكل گيرى، بالندگى و ماندگارىِ جامعه شيعيان است) چه جايگاهى دارد؟ و آنانى كه باورِ امامت به آستانِ ذهن و دلشان راه نيافته است از چه حكم و منزلتى برخورداراند؟ در كنار پرسش هاى فوق همواره ذهن و جانِ خود را تحت فشار و آزارِ اين واقعيت مى يافتم كه ميان مسلمانان شكاف هاى عميقى بروز كرده كه قطعا نمى تواند مورد نظر و پسند پروردگار متعال، پيامبر اسلام و امامان شيعه عليهم السلام باشد. على رغم اينكه از امت يگانه اسلامى، از برادرىِ ايمانى و از وحدت مسلمانان سخن مى گوييم كمتر توانسته ايم به اين آرمان ها تقرب جوييم. زمانى در پرتو اقتدار فكرى و دينىِ مصلحانى فرهمند چون امام خمينى گرايش هاى وحدت طلبانه رونقى مى يابد و چون فيض وجودىِ آن بزرگان پايان مى يابد اين گرايش ها افول مى كند تا جايى كه برخى به صراحت مقولاتى از اين قبيل را يكسره مردود مى شمارند. هر گاه در اين موضوع انديشيده ام به اين نتيجه رسيده ام كه علاوه

ص: 3717

بر دشمنى هاى بدخواهانى كه همدلى مسلمانان را برنمى تابند و علاوه بر عوامل جامعه شناختى و روانشناختى اى كه انسان ها را به واگرايى سوق مى دهند عوامل معرفتى و لغزشگاه هاى فكرى اى نيز وجود دارند كه تا بدانها به صورت ريشه اى و نيز شفاف و بى پرده رسيدگى نشود نمى توان به تقريب و همبستگىِ اصولى و ماندگار دست يافت. يكى از اين زمينه هايى كه نيازمند پرتوافكنى انديشه هاى روشن و درمانِ فكرى و عملى است نوع نگاه مسلمانان از مذاهب مختلف به ديگر مسلمانان است. اين نگرش كه گاه غيررسمى و به صورت ناخودآگاه فعال و اثرگذار است و گاه حتى رسميت يافته، دلائلى به ظاهر موجه براى آن اقامه مى شود و حساسيت هاى مقدس مآبان و در نتيجه احساسات توده مؤمنان را نيز با خود همراه مى كند در ميان همه مذاهب اسلامى به چشم مى خورد. بنا به اين نگرش، پيروان ديگر مذاهب از حريم اسلامِ واقعى و حتى گاهى از اسلامِ ظاهرى بيرون اند و لااقل در متن واقع و در عمق معنا هيچ فرقى ميان آنان و نامسلمانان نيست كه گاه در عمل، پيروان ديگر اديان بر پيروان ديگر مذاهب مقدم داشته مى شوند. اين ماجرا اختصاصى به جامعه مسلمانان ندارد. در ديگر جوامع دينى از مسيحيان و يهوديان گرفته تا هندوان و بوداييان كه به تسامح و روادارى

ص: 3718

شهره اند اين نوع نگرش و بازتاب هاى عملىِ آن ديده مى شود. چاره كار در اين است كه انديشمندان دين باور و دردآشنا همت كرده، به دور از هر نوع آسان گيرى يا سخت انديشىِ نامقبول منابع دينى را بكاوند و از منظر ناب دينى و فارغ از مصلحت انديشى هاى سست بنياد و تعصب هاى بى مبنا حريمِ واقعى دين را بشناسند و ميان آنچه قوام دين در گرو آن است و ماهيت دين را شكل مى دهد و آنچه مايه كمال دين و ارتقا وعمق معرفت وايمان دينى است مرز نهند وسرانجام اينكه به جاى توسيع و تضييق دين بر اساس انگاره ها و تمايلات، مردمان را به پيشى گرفتن از يكديگر درخوبى ها فرابخوانند كه «براى هر كدام از شما راه و روش هايى قرار داديم و اگر خدا مى خواست شما را امتى يگانه قرار مى داد، ولى [چنين نكرد] تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد. پس درخوبى ها ازيكديگر پيشى بگيريد. بازگشتِ همه شما به سوى خداست، پس او به شما از آنچه درآن با يكديگر اختلاف داريد خبر مى دهد». مائده: 48. پژوهش حاضر در پى آن است كه ديدگاه نقل شده از امام خمينى را كه ناظر به همين پرسش هاى پيش گفته است مورد بررسى قرار داده، مستنداتِ آن را بجويد. با اين اميد كه صاحبنظران اين قلمرو با هر گرايشى اين پژوهش

ص: 3719

را به دقت و با نقادى كامل از نظر بگذرانند و نگارنده و همه علاقمندانِ اينگونه مباحث را از نقطه نظرات خود آگاه سازند. براى تقرب به نتيجه مطلوب در اين اثر، ناگزير بايد مباحثى مقدماتى را از نظر گذراند. از اين قبيل است تبيين معانى و مراتب اسلام، ايمان و كفر.

تغايرِ اسلام و ايمان

با مراجعه به منابع نقلىِ اسلام، يعنى كتاب و سنت به وضوح مى توان با دو گونه كاربرد اسلام و ايمان روبرو شد؛ گاهى اين دو برابرنهاده يكديگر تلقى شده اند: «فأخرجنا من كان فيها من المؤمنين فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين».(6) از ظاهر اين دو آيه، برمى آيد كه مسلمانان همان مؤمنان هستند. امّا در موارد متعددى، به صراحت به تغاير اسلام و ايمان اشاره شده است: «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان فى قلوبكم... انما المؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه».(7) ازسيدمرتضى نقل شده كه تغايراسلام وايمان ناممكن است؛هركه مؤمن نيست مسلمان نيز نمى باشد.(8) شهيد ثانى اقوال موجود در اين زمينه را استقصا كرده و گرد آورده است. بنا به اين تدوين، برخى ايمان و اسلام را در مصداق، يكى و در مفهوم، متغاير دانسته اند و برخى آن را در مفهوم نيز يكى دانسته اند. و

ص: 3720

برخى به تغاير آن هم در مفهوم و هم در مصداق، حكم كرده اند. قائلان به تغايرِ مفهومى و مصداقىِ اسلام و ايمان خود بر دو دسته اند: گروهى كه به تغاير اين دو هم در حكم و هم در حقيقت حكم مى كنند و گروهى كه اسلام و ايمان را در حقيقت، يكى اما در حكم، متغاير مى دانند. معناى اين ديدگاه اخير اين است كه آنكه مؤمن نيست درحقيقت، مسلمان نيز نيست، هرچند ممكن است در حكم مسلمان باشد و همه يا اغلب احكام ظاهرى بر او مترتب شود. شهيد ثانى از خواجه نصير در قواعد العقائد عباراتى را نقل مى كند كه حاكى از گروش خواجه به همين نظر اخير است. ظاهر سخنان شهيد و بلكه صريح آن پذيرش همين رأى است.(9) بنا به نظر شيخ صدوق حتى در آيات ذاريات: 3635 نيز اسلام و ايمان در يك معنا به كار نرفته اند؛(10) زيرا در اين آيات شريفه بر مؤمنان، عنوان مسلمان اطلاق شده است و اين يعنى استعمال عام در خاص، نه ترادف. در كتاب شريف اصول كافى، بابى را به تغاير اسلام و ايمان اختصاص داده و روايات متعددى را در ذيل آن آورده است.(11) در ابواب ديگر، نيز رواياتى به اين مضمون آمده است. ازجمله درباب «ان الاسلام قبل الايمان»

ص: 3721

به نقل از سماعه از امام صادق عليه السلام تمثيلى گويا را ذكر كرده است: «الايمان من الاسلام بمنزلة الكعبة الحرام من الحرم؛ قديكون [المرء] فى الحرم و لايكون فى الكعبة و لايكون فى الكعبة حتى يكون فى الحرم».(12) دربحارالانوار،ج68 علامه مجلسى بابى را تحت عنوان «الفرق بين الايمان والاسلام وبيان معانيهما و بعض شرائطهما» گشوده و در ذيل آن ده ها روايت ناظر به تفاوت مفهومىِ ايمان واسلام ونيز تعدّد معانى اين دو را آورده است. علامه مجلسى درابتداى باب و در ذيل روايات باب به تفصيل نشان داده است كه ايمان واسلام با يكديگر متغايرند.(13) بنابراين اگر در مواردى از كسانى ايمانْ نفى شده است،اين لزوما به معناى نفى اسلاميت نيست.

تنوّع كاربرد و مراتب معنايىِ اسلام و ايمان

اسلام و ايمان علاوه بر تغايرى كه ميان آنها به چشم مى خورد، هر كدام كاربردهاى متنوعى نيز دارند. بى توجهى نسبت به اين چندگونگى مى تواند بسيار لغزش آفرين باشد، به ويژه آن كه فراوان ديده شده است كه در نقطه مقابل اين دو واژه با تنوع كاربردشان، واژه كفر به كار رفته است كه طبعا اين ابهام و چندگونگى به اين واژه نيز سرايت مى كند و به وضوح نمى توان گفت كه كفر در مقابل كدام كاربرد و براى نفى كدام معنا يا مرتبه به كار رفته است. علامه طباطبائى در تفسير الميزان اسلام را داراى چهار مرتبه و به تعبيرى سه مرتبه دانسته است؛ بنا به اين

ص: 3722

مراتب، اين واژه كاربردها و معانى متعددى مى يابد. متناظر با هر مرتبه از اسلام مرتبه اى از ايمان قرار دارد و البته در هر مرتبه، ايمان به مقامى متفاوت با اسلام و والاتر از آن اشاره دارد: مرتبه نخست پذيرش ظاهرىِ امر و نهى هاى شرعى از راه اظهار زبانىِ شهادتين است؛ اسلام در اين مرتبه اعم از ايمان و نفاق است و ايمان يعنى اذعان قلبى به مضمون شهادتين به صورت اجمالى كه لازمه آن عمل به اغلب فروع دين است. آيه شريفه حجرات: 14 به مرتبه نخست اسلام و ايمان اشاره دارد. مرتبه دوم پذيرش قلبىِ عمده اعتقادات تفصيلىِ حق و در پى آن، انجام كارهاى نيك است؛ هر چند ممكن است در مواردى چند، لغزش هايى صورت بگيرد: «الذين آمنوا بآياتنا و كانوا مسلمين»؛(14) «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافّة».(15) اسلامى كه متأخر از ايمان است، قطعا غير از مرتبه نخست اسلام است. مرتبه دوم ايمان همان اعتقاد تفصيلى به حقائق دينى است: «انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه»؛(16) «يا ايها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون...».(17) رهنمونىِ مؤمنان به ايمان قطعا به مرتبتى بالاتر از

ص: 3723

ايمان متعارف نظر دارد. در پى مرتبه دوم ايمان، آنگاه كه نفس آدمى با آن ايمان انس مى يابد و به اخلاق ناشى از آن آراسته مى شود، ايمان در جان وى جاى مى گيرد و همه قواى حيوانى و نيروهاى متمايل به دنيا در درون وى رام مى شوند و آدمى خدا را چنان مى پرستد كه گويا او را مى بيند و در درون خود هيچ عدم انقيادى نمى يابد. اين سومين مرتبه اسلام است: «فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلّموا تسليما».(18) سومين مرتبه ايمان در پى همين مرتبه از اسلام قرار دارد: «قد افلح المؤمنون...».(19) گاهى اين مرتبه را با مرتبه پيشين يك مرتبه گرفته اند. اخلاق نيك همچون رضا، تسليم، صبر، كمال، زهد وحب و بغض در راه خدا از لوازم اين مرتبه است. آدمى كه به مرتبه پيشين نائل آمده است، چه بسا مشمول عنايت ويژه پروردگار قرار بگيرد و پا را از عبوديّت فراتر بگذارد و هيچ هويّت مستقلى براى خود قائل نباشد و در حقيقت به مرتبه چهارم اسلام درآمده است. اگر اين حالت تمام حالات و افعال وى را فرابگيرد، مرتبه چهارم ايمان تحقق يافته است؛ چه بسا اين آيات به اين مرتبه از اسلام و ايمان اشاره داشته باشد:

ص: 3724

«ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك»؛(20) «الا انّ اولياء اللّه لاخوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا يتقون».(21) ممكن است اين تكثير معانى و مراتب با تمام جزئيات و مثال هايش مقبول همگان نيفتد، امّا از اين كاربردهاى متنوع قطعا مى توان اين نكته را برداشت كرد: تعدد معانى يا مراتب اسلام و ايمان. آنچه از روايات به دست مى آيد نيز همين تعدد و تغاير است. ايمان در اصطلاح عالمان شيعه معمولاً معنايى برابر با تشيع دارد. اين اصطلاح ريشه در روايات مأثوره دارد. بنا به اين معنا، ايمان شيعى مرتبتى است بالاتر از اسلام به معناى عام و فراگير آن. مرحوم علامه مجلسى درذيل روايت سومِ باب«الفرق بين الاسلام و الايمان» گفته است: و اين روايت نشانگر عدم ترادف ايمان و اسلام است... و ظاهرا مراد از ايمان در اين روايت عبارت است از اذعان به وجود خداوند سبحان و صفات كمالى وى و توحيد، عدل و معاد و اقرار به نبوت پيامبر(ص) و امامت ائمه دوازده گانه و به همه آنچه پيامبر آورده است به تفصيل نسبت به آنچه مى داند و به اجمال نسبت به آنچه نمى داند و نيز پرهيز از آنچه آدمى را از دين بيرون مى سازد، مثل بت پرستى و سبك و خوار شمردن محرمات الهى. و اسلام

ص: 3725

همان اذعان ظاهرى به خدا و پيامبر او و انكار نكردن چيزى است كه به عنوان ضرورى اسلام شناخته شده است. در اين اسلام، ولايت ائمه و اقرار قلبى شرط نيست، پس در آن، منافقان و همه فرق اسلامى كه شهادتين را بر زبان جارى مى سازند وارد مى شوند، مگر ناصبى ها و غاليان و مجسّمه و هر كه مرتكب كارى شود كه مايه برون رفت از اسلام است، مانند بت پرستى.(22) همو در ذيل چهارمين روايت باب مى گويد: «اين روايت به اصطلاح ديگرى در مورد ايمان و اسلام اشاره دارد؛ اسلام يعنى اعتقادات، و ايمان يعنى اعتقادات توأم با عمل به مقتضاى آنها كه عبارت است از انجام واجبات و ترك محرمات».(23) از آنچه گذشت استفاده مى شود كه واژه هاى ايمان و اسلام و مشتقات آنها را در آيات و روايات نمى توان به سادگى يكى گرفت، همچنان كه هركدام از آنها نيز به معناى واحدى به كار نرفته اند. اسلام در نازلترين معانى اش به معناى اسلام ظاهرى است كه مجوزِ اعمال احكام اسلام بر متصفان به آن است، و ايمان در نازلترين معانى اش به معناى اذعان قلبى و تصديق جوانحى است كه قطعا با نفاق و اسلام ظاهرىِ منافقان نمى سازد. اما اينكه مفاد دقيق و حداكثرىِ هركدام از اسلام و ايمان در هركدام از كاربردهايش

ص: 3726

در هر مرتبه از مراتبش چيست، چه مؤلفه هايى دارد و چه لوازم و آثارى دارد نيازمندِ تأمل دقيق در اين دو مفهوم و بررسىِ جامع آيات و رواياتى است كه اين دو را به كار برده اند. آنچه اين نوشته در پى آن است بررسىِ جايگاه امامت در هركدام از اسلام و ايمان و درنتيجه، نسبتِ ميان مخالفان (غيراماميان ازاهل قبله) واسلام ظاهرى ونيز مرتبه نخست از ايمان يا اسلام حقيقى است. به تعبير ديگر مشخص كردن روايىِ نام، حكم و حقيقتِ اسلام در مورد پيروان ديگر مذاهب اسلامى است. براى روشن شدن حداقل لازم براى حكم و حقيقت اسلام بجاست كه تعريف و ملاك نقطه مقابل آن، يعنى كفر را بكاويم.

كفر

معلوم شدن تعريف، ضابطه و معانى مختلف كفر تا اندازه زيادى به چشم انداز مناسبى به پژوهش حاضر رهنمون مى شود. پيش از اين نشان داديم كه اسلام و ايمان معانى مختلفى دارند. به تبع اين تنوع معانى، نقطه مقابل آنها يعنى كفر نيز كاربردهاى متفاوتى خواهد داشت، همچنانكه از مراتب گوناگونى برخوردار خواهد بود.(24) آنچه در اينجا اهميت دارد، تبيين تعريف و ضابطه كفر است. روشن است كه در اينجا مقصود از كفر نقطه مقابل حداقل لازم براى مسلمانى يا همان نخستين مرتبه اسلام است. بنگريم تعاريف مختلفى را كه بزرگان شيعه از

ص: 3727

كفر به دست داده اند: سيد مرتضى: «كفر يعنى انكار و تكذيب و ندانستن آنچه اذعان به آن، و تصديق آن لازم است و گفته اند كه كفر يعنى انكار آنچه به نحو ضرورى معلوم است كه پيامبر اكرم آن را آورده است».(25) شيخ طوسى: «ايمان يعنى تصديق قلبى... و كفر نقيض آن است و به معناى انكار قلبى و زبانىِ چيزى است كه خداوند متعال شناخت آن را واجب ساخته و به واسطه دليل شرعى معلوم است كه مايه عقاب دائمى و فراوان است».(26) همو: «كفر در شريعت عبارت است از انكار چيزى كه مايه عقاب دائمى و فراوان است و بر دارنده آن، احكامى شرعى مثل منع ارث، ازدواج و مانند آن بار مى شود... و مسلمانان به جز اصحاب معارف اتفاق دارند كه اخلال در شناخت خداى متعال و توحيد و عدل او و انكار پيامبرىِ فرستادگان او كفر است».(27) همو: «ايمان يعنى تصديق به خدا و پيامبر و آنچه او و امامان آورده اند. همه آنچه گفته شد بايد از روى دليل باشد، نه تقليد و از پنج ركن تشكيل مى شود كه هر كه بدانها معرفت يابد مؤمن است و هر كه آنها را نداند كافر است».(28) شهيد ثانى: «و ملاك آن [كافرِ] آن است كه الوهيت يا رسالت يا

ص: 3728

برخى از آنچه را به عنوان جزء ضرورى دين شناخته مى شود منكر شود».(29) همو: «وملاك آن [كافر] كسى است كه از اسلام بيرون رود يا نام اسلام را به خود ببندد و آنچه را جزء ضرورى دين شناخته مى شود منكر شود، مانند خارجيان و غاليان».(30) محقق اردبيلى: «و مقصود از كافر مطلق كافران است ولو به ارتداد قولى يا فعلى. و نيز ناصبى، غالى يا خارجى و منكر حقيقتِ آنچه نزد او ثابت شده كه از شرع است و شايدمقصود از انكار ضرورى همين باشد».(31) برخى از عالمان شيعه: «مقصود از كافر كسى است كه دلائل اعتقاد حق را نداند هر چند بدان معتقد باشد».(32) صاحب مفتاح الكرامة: كافر كسى است كه آنچه را به ضرورت جزء دين شناخته مى شود منكر شود... و در شرح فاضل، انكار ضرورى به علم به ضرورت مقيد شده است و در روض آمده است كه ارتداد با انكار آنچه به ضرورت، جزء دين شناخته مى شود حاصل مى گردد و در حكم مباح شمردن ترك نماز اين است كه شرطى يا جزئى مورد اتفاق مثل طهارت و ركوع را نه آنچه مورد اختلاف است مباح بشمرد... در اينجا بحثى هست كه آيا انكار ضرورى به خودى خود كفر است يا اين كه چون مثلاً از انكار نبوت پرده

ص: 3729

برمى دارد؟ ظاهر فقها وجه نخست است و استاد وجه دوم را محتمل دانسته است. بنابراين اگر وقوع شبهه براى وى محتمل باشد به كفر وى حكم نمى شود، هر چند خروج از ذوق فقهى اصحاب روا نيست.(33) كاشف الغطاء: «اين معارف سه گانه [توحيد، نبوت و معاد] اصول اسلام هستند. هر كه يكى از آنها را منكر شود كافر محسوب مى گردد و فرقى نمى كند كه آنها را از بُن منكر شود يا بدانها آگاهى و معرفت نداشته باشد».(34) ميرزا ابوالقاسم قمى: «كافر كسى است كه يكى از اصول سه گانه، يعنى توحيد، نبوت و معاد و بلكه يكى از دو اصل نخست را منكر شود كه انكار اصل سوم به انكار دو اصل نخست برمى گردد، زيرا انكار بديهى دين، بلكه همه اديان است و هر كه بديهى دين را منكر شود كافر است، زيرا انكار وى به انكار مخبر عنه [مرجع خبر] يا صدق آن برمى گردد».(35) صاحب جواهر: «ملاك كفر انكار ضرورىِ دين يا تنصيص بر كفر است».(36) سيد كاظم يزدى: «و مقصود از كافر كسى است كه منكر الوهيت يا توحيد يا رسالت يا ضرورى دين باشد، به شرط آن كه به ضرورى بودن آن توجه داشته باشد، به گونه اى كه انكار وى به انكار رسالت برگردد و احتياط در آن است كه

ص: 3730

از منكر ضرورى به طور كلّى پرهيز شود، هر چند وى به ضرورى بودن آن توجهى نداشته باشد».(37) با نگاهى به آراى يادشده مى توان گفت: 1. در اين كه انكار اصول سه گانه دين، يعنى توحيد،نبوت ومعاد ونيز انكارضرورى دين موجب كفر انكاركننده است تقريبا همگان همداستانند. بر اين اساس با دو عنوان كفرآور روبرو هستيم: انكار اصول دين و انكار ضروريات دين، هر چند جزء اصول دين نباشند. 2. در اين كه اصول دين كدام است كه انكار آنها يا چيزى كه مستلزم انكار آنها باشد، موجب كفر است اقوال گوناگونى وجود دارد كه البته قابل ارجاع به يكديگر و به قول واحد و مشخص هستند. سيدمرتضى همان اصول پنجگانه معتزله را به عنوان اصول دين برمى شمارد، يعنى توحيد، عدل، وعد و وعيد، منزلة بين المنزلتين و امر به معروف و نهى از منكر و سپس توضيح مى دهد كه نبوت و امامت در همان عدل مندرج هستند و در پايان تصريح مى كند: «هركه خواهان گزيده گويى است به دو اصل توحيد وعدل بسنده كند، زيرا نبوت وامامت كه نزد ما واجب اند [و نيز وعد و وعيد، منزلة بين المنزلتين و امر و نهى(38)[ در عدل داخل اند و هر كه خواهان تفصيل است بايد نبوت و امامت را نيز به آنها بيفزايد».(39) شيخ طوسى نيز در اقتصاد الهادى

ص: 3731

متعلَّق معرفت واجب را توحيد و عدل و پنج چيز را از عدل متفرع و ناشى مى داند: حسن تكليف و شروط آن، نبوت، وعد و وعيد، امامت، امر و نهى.(40) همو در جايى ديگر اصول دين را چنين برشمرده است: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد.(41) پس از اين بزرگان، تاكنون همواره بر اين پنج اصل اخير تأكيد شده، همانطور كه به برگشت برخى از اصول به برخى ديگر و از جمله برگشتِ امامت به توحيد و نبوت بارها و بارها اشاره و تصريح شده است.(42) آيا در تلقىِ عالمان شيعى به ويژه در گذشته، امامت از آن رو كه به توحيد و نبوت برمى گردد و لازمه اعتقاد به آنهاست در شمار اصول دين قرار گرفته است پس در اين صورت تحت عنوان ضرورى دين مى گنجد يا اينكه خودش در كنار و در طراز توحيد و نبوت از اصول دين است. در فرض دوم اين پرسش پيش مى آيد كه اساسا ملاك «اصل دين» بودن چيست؟ قاعدتا آموزه اى در شمار اصول دين است كه قوام دين به آن بوده، حداقلِ لازم و غير قابل عدول و اغماض در شكل گيرى هويت آن دين باشد. در اينكه دوام دين اسلام از نگاه شيعيان در گرو امامت است ترديدى نيست، امّا آيا قوام اسلام هم

ص: 3732

از آغاز به امامت بوده است؟ آيا عنوان مسلمان بر ياران و پيروان پيامبر اكرم تا قبل از ماجراى غدير و نصب رسمى و علنىِ على(ع) به جانشينى پيامبر اكرم(ص) عنوانى مجازى يا ناتمام بوده است؟ كمال دين و اتمام نعمت در گرو امامت بوده، امّا آيا اصل دين هم در گرو اين اصل بوده است؟ به نظر مى رسد كه همانطور كه معتزله و زيديه به خاطر اهتمام شديد به آموزه هايى چون منزلة بين المنزلتين و امر به معروف و نهى از منكر آنها را در شمار اصول دين آوردند، همينطور اهتمام شيعه به امامت به مرور آن را در شمار اصول اعتقادى آنها قرار داده است. بنابراين چنانكه تتبع در اقوال علماى شيعه از گذشته تاكنون نشان مى دهد امامت از آنجا كه به نظر شيعه از ضرورياتِ اعتقادى بوده به مرور در شمار اصول دين درآمده است. در هر حال از صِرف قرار دادن امامت در كنار توحيد و نبوت و معاد و درشمار اصول دين نمى توان استفاده كرد كه عالمان شيعه امامت را در طراز آن سه اصل و مرز ميان

ص: 3733

اسلام و كفر مى دانند. چه بسا چنانكه شواهد متعددى نشان مى دهد. مقصود آنها بيان اصول دين از نگاه شيعى يا به تعبير ديگر اصول اسلامِ شيعى بوده است. برآيندِ اين سخن اين است كه آنان يكجا اصول دين و مذهب را دركنار هم آورده اند. به بيان ديگر مى توان گفت كه اينان در پى نشان دادن اصول ايمان هستند، نه اصول اسلام. به عنوان نمونه، شهيد ثانى در حقائق الايمان بعد از آنكه اسلام را در حكم، متغاير با ايمان و اعم از آن دانسته، به ذكر اصول ايمان (به جاى اصول دين و مذهب) پرداخته و در ذيل اصل امامت گفته است: «و اين اصل را طائفه بر حق اماميه در تحقق ايمان شرط دانسته اند، تا جايى كه از ضروريات مذهب آنان است و نزد ديگران (مخالفان) از فروع است.»(43) 3. در اين كه آيا انكار ضرورى دين به خودى خود به كفر مى انجامد يا در صورتى كه انكار آن به انكار مبدأ يا معاد يا نبوت برگردد اختلاف آشكارى وجود دارد. از صريح يا ظاهر عبارات محقق اردبيلى، صاحب مفتاح الكرامة به نقل از استاد خويش، ميرزا ابوالقاسم قمى و سيد كاظم يزدى برمى آيد كه انكار ضرورى در صورتى كه به انكار اصول سه گانه دين برگردد، به كفر مى انجامد.

ص: 3734

از عبارات بسيارى از ديگر فقها اعتقاد به نقش و تأثير استقلالىِ انكار ضرورى در استحقاق كفر به دست مى آيد. امّا مى توان احتمال داد چنان كه برخى نيز احتمال داده اند كه نظر كسانى كه تصريحى به برگشت انكار ضرورت به انكار اصول دين ندارند اين بوده كه انكار ضرورى به صورت مطلق يا باتوجه به شرائط و شواهد خاص، مثل وقوع آن در محيط اسلامى حتما به انكار اصول دين برمى گردد.(44) اگر اين استظهار درست باشد مى توان نتيجه گرفت كه مبناى مقبول همين برگشت انكار ضرورى به انكار اصول دين است. 4. در اين كه مقصود از ضرورت چيست، ابهام جدى وجود دارد. آيا ضرورى حكمى است كه از شرع دانسته شده كه مايه عقاب دائمى و فراوان است (شيخ طوسى) يا آنچه از نگاه دينى بداهت دارد و نظرى و جوياى برهان نيست (صريح يا ظاهر بسيارى از عبارات) يا آنچه اتفاقى و اجماعى است (محقق اردبيلى، فاضل هندى در كشف اللثام، ص372 و صاحب جواهر ملاك بودن آن را رد كرده اند) يا مطلق قطعى ولو از راه برهان (محقق اردبيلى، به نقل از مفتاح الكرامة، ص37؛ شيخ انصارى در كتاب الطهارة، ص351؛ صاحب جواهر نيز اين احتمال را داده است، جواهر، ج6، ص47(. هر چند مى توان گفت كه اتفاقى بودن به خودى خود ملاك ضرورت

ص: 3735

نيست، امّا هيچ بداهتى را نيز نمى توان بدون وجود اتفاق كشف كرد و پذيرفت. بداهت همچون يقين شخصى هر چند براى فردِ مدعىِ بداهت يا واجد يقين حجيت آور است، يعنى منجز و معذر است، امّا نمى تواند ملاكى براى ضرورت باشد. بنابراين اتفاقى بودن را بايد ملاك ضرورت يا كاشف از ضرورت بدانيم. تعبير شيخ طوسى كه از آن، ارتباط مفهوم ضرورت با تعلق وعده عذاب دائمى و فراوان استشمام مى شود، به نوعى تبيين يا تحديد مصاديق ضرورى يا قطعى است. يعنى صِرف ضرورت يا قطعيتِ استناد به كتاب و سنت كفايت نمى كند، علاوه بر اين بايد از مواردى باشد كه نسبت به ترك يا فعل آن وعده عذاب دائمى و فراوان داده شده باشد. گفتنى است كه اگر در معنا يا حكم ضرورت، استلزام يا كشف لحاظ شود مى توان گفت كه حتى اگر بداهتى هم در كار نباشد صِرف قطعيت در اين زمينه كفايت مى كند؛ البته اگر انكار آن مستلزم يا كاشف از انكار يكى از اصول دين باشد. 5. آيا براى انعقاد اتفاق، همداستانىِ همه مسلمانان اعم از مسلمانان واقعى و اسمى معتبر است يا توافق طائفه اى از اين مجموعه نيز كفايت مى كند؟ آيا يك معتزلى كه منكر چيزى است كه اشعريان آن را يقينى يا حتى بديهى و بى نياز

ص: 3736

از استدلال مى دانند با صِرف اين نظرگاهِ اشعرى منكر ضرورى تلقى مى شود؟ به نظر مى رسد كه ناگزير بايد اتفاق همه اهل قبله را ملاك قرار داد. 6. اگر در حكم يا موضوع انكار ضرورى، استلزام يا كشف لحاظ شود در اين صورت، اگر كسى در ضرورى بودن حكمى دينى و در صدور آن از مبادى مقدس اسلام ترديد يا حتى علم به عدم داشت، نمى توان به كفر او حكم كرد، بلكه حتى اگر احتمال اين برود كه او را شبهه اى يا حتى نوعى كج فهمى عارض شده است، نمى توان به چنين حكمى در حق او دست يازيد. در نقطه مقابل اين سخن، نظرگاه كسانى قرار دارد كه صِرف عدم معرفت به حق را مايه كفر و ضلالت دانسته اند و برخى پا را فراتر گذاشته و عدم معرفت استدلالى را كفر انگاشته اند، بنابراين اگر كسى به عقيده اى درست، معرفت غيراستدلالى از قبيل معرفت تقليدى داشته باشد، مؤمن تلقى نمى شود.(45) مناسب است دراينجا به نقل برخى از اقوال علاوه برآنچه پيشتر درتعريف كفر آمد بپردازيم: ملااحمد نراقى مى گويد: «انكار ضرورى در صورتى موجب كفر مى شود كه نزد منكر به حدّ ضرورت برسد و انكار او در حقيقت انكار صاحب دين يا لجاجت يا سبك شمردن يا بولهوسى باشد».(46) صاحب جواهر: ...و از اينجاست كه

ص: 3737

انكار فرد تازه مسلمان شده و كسى كه در جاهاى دورافتاده زندگى مى كند و مانند اينها مجوز حكم به كفر آنها نمى شود، بلكه حتى انكار كسانى كه معلوم است كه انكار آنها از روى شبهه اى است كه برايشان پيش آمده است. بلكه گفته اند و نيز انكار هر كه در موردش احتمال وقوع شبهه برود، مجوز حكم به كفر آنها نمى شود زيرا در هيچ كدام از اين موارد، استلزام پيش گفته [ميان انكار ضرورى و انكار توحيد و نبوت] كه ملاك ثبوت كفر است ثابت نمى شود. از اين رو اگر اين استلزام ولو با انكار غيرضرورى مثل امر قطعى از راه استدلال و نظر تحقق يابد به كفر منكر حكم مى شود، اگر وى بدان قطع داشته باشد. شايد مقصود ايشان [علامه حلى، شهيد اول و شهيد ثانى] از ضرورى اعم از يقينى ولو از راه برهان باشد يا اين كه تخصيص حكم به ضرورى بودن با لحاظ حكم ظاهرى به كفر منكر است، در صورتى كه در سرزمين اسلامى بزرگ شده باشد، به طورى كه در حق وى احتمال شبهه داشتن داده نشود، پس با صِرف بروز انكار به كفر وى حكم مى شود، برخلاف امر نظرى كه با صِرف انكار به كفر حكم نمى شود، مگر آن كه دانسته شود كه وى با وجود قطع به آن،

ص: 3738

منكر شده است.(47) از آنچه نقل شد علاوه بر آنچه مى تواند شاهدى بر برخى از مطالبِ پيش گفته باشد مى توان استفاده كرد كه ملاك اصلى در كفر منكر ضرورى، برگشتِ انكار وى به انكار توحيد و نبوت است و نيز به دست مى آيد كه علم فرد انكاركننده به ضرورى بودنِ يك موضوع براى كفر وى و نيز علم ما به عدم رسوخ شبهه در ذهن انكاركننده براى تكفير وى از سوى ما شرط است. امّا نسبت به كسانى كه جهل يا عدم معرفت تفصيلى و استدلالى به عقائد راستين را به خودى خود مايه كفر جاهل مى دانند، بايد يادآور شد كه اولاً تعبير انكار (و نيز جحود، استحلال، و دينونه به معناى التزام) كه در همه عبارت هاى فقيهان و متكلمان شيعه ديده مى شود به معناى نفى باورى پس از التفات به آن است، يعنى منكر در آغاز به آن باور التفات مى يابد، سپس آن را با هر انگيزه يا توجيهى نفى مى كند. پس مطلقِ ندانستن نمى تواند به معناى انكار و به عنوان مجوز تكفير تلقى شود. البته جاهل به امرى اگر ضرورت معرفت به چيزى را درك كند، امّا جوياى معرفت نشود قطعا ملوم و معاقَب است. چنين كسى را جاهل مقصر مى دانند. ثانيا بايد پيشاپيش وجوب «معرفت» و سپس لزوم تفصيلى و

ص: 3739

استدلالى بودن آن را ثابت كرد، سپس در مورد جاهلان به صدور احكام پرداخت. چه كسى مى تواند جز در مورد امهات معارف اسلامى، به لزوم معرفتِ آموزه هاى دينى آن هم به صورت تفصيلى و استدلالى حكم كند؟ آيا بى شمار مسلمانان معاصر پيامبر كه به نشانِ خشنودى خدا و پيامبرش نائل آمده بودند از چنين معرفت هايى برخوردار بودند؟ بنابراين، معرفت استدلالى نسبت به اصول معارف الزامى است و جاهل به آنها كه به اين الزام تفطن يافته معذور نيست، امّا نسبت به ديگر معارف اذعان اجمالى به درستى آنچه پيامبر اسلام آورده است، كفايت مى كند.(48) تفصيل اين بحث فرصت ديگرى را مى طلبد. شيخ انصارى در اين رابطه مى گويد: در اينجا بحثى هست در اين كه آيا انكار ضرورى سبب مستقلى است... يا از آن رو كه به انكار راستگويى پيامبر برمى گردد؛ چنانكه از عبارت منقول از محقق اردبيلى به نظر مى رسد؟ نظير گفته محقق اردبيلى از ظاهر ذخيره نقل شده است. از شارح روضه و محشى آن جمال الدين خوانسارى نيز چنين برمى آيد، بلكه در كشف اللثام تصريح كرده است كه در منكر ضرورى علم وى به ضرورى بودن معتبر و ملاك است. محشى مذكور در بيان وجه عدم تكفير كسى كه با وجود شبهه، منكر شده گفته است كه زيرا حكم به كفر منكرِ

ص: 3740

ضرورياتى چون نماز از آن روست كه وى چون در ميان مسلمانان نشو و نما يافته و با آنها نشست و برخاست داشته پس به بداهت و ضرورت، مى داند كه نماز در شريعت ما واجب است، پس انكار او به معناى انكار خبر دادن پيامبر نيست، بلكه منشأ آن فقط بى ايمانى نسبت به پيامبر است... . محقق قمى نيز در قوانين به همين مطلب تصريح كرده است. مى گويم پس لازمه اين سخن اين است كه منكر برخى از ضروريات به خاطر جهل مركبى كه ناشى از كوتاهى وى در يافتن حقيقت و بسنده كردن وى به تقليد از پيشينيانش است (تقليد در اين نكته كه آنچه مبناى ايشان است همان است كه پيامبر آورده است) كافر تلقى نشود... آنچه در توضيح مرام خود در اين مقام مى توانم گفت اين است كه بى ترديد اسلام عرفا و شرعا عبارت است از التزام به اين دين خاص كه مقصود از آن مجموع حدود شرعىِ تنجزيافته است... پس هر كه از آن بيرون رود و بدان ملتزم نشود كافر و نامسلمان است، خواه اصلاً بدان ملتزم نباشد يا به برخى نه همه ملتزم باشد... سپس عدم التزام گاهى به عدم انقياد نسبت به خدا برمى گردد و گاهى به انكار راستى پيامبر؛ بى ترديد هر دو قسم

ص: 3741

كفر است، ولى تكفير ما در گرو آگاهى ما به علم وى است، خواه از بيرون اين آگاهى را كسب كنيم، يا چون خودش اقرار كرده يا چون امر منكَر امرى است، ضرورى كه بر چنين شخصى نمى تواند پوشيده باشد... و گاهى انكار وى به هيچ كدام از عناوين پيش گفته برنمى گردد، مانند كسى كه چيزى را از دين منكر شود با اين ادعا كه پيامبر، آن را نياورده يا خلاف آن را آورده است... كسى كه در كفر منكر ضرورى به برگشتِ انكار وى به تكذيب پيامبر استناد مى كند بايد به كفر وى حكم نكند و فرقى نمى كند كه اين انكار ناشى از قصور باشد يا تقصير. حداكثر اين است كه مقصّر را به خاطر عدم التزام به آنچه منكرش شده است مؤاخذه مى كنند... ولى انصاف اين است كه اين قول مخالف ظاهر سخنان فقهاست كه به نحو مطلق به كفر منكر ضرورى حكم مى كنند... امّا انصاف اين است كه اخبار مطلقى كه استحلال [ حلال شمردن حرام] را مايه كفر مى دانند بسيار بعيد است كه جاهل قاصر را دربربگيرند... اگر اين اطلاق پذيرفته شود تنها در مورد عقائد ضرورى اى است كه از مكلّفان خواسته شده است تا به اعتقاد به آنها ملتزم شوند، نه احكام عملى ضرورى كه مطلوب آنها

ص: 3742

فقط عمل است... امّا در مورد عقائد نظرى، بى ترديد، منكر آنها كافر نيست، زيرا دليلى به خصوص بر كفر وى وارد نشده است... و اين مسأله از مسائل مشكل است و از خدا خواهان گشايش هستيم. فارغ ازتعريفى كه شيخ اعظم ازاسلام وكفر به دست مى دهد ونيز رفت و برگشت هايى كه در بحث دارد و نتيجه را به وضوح براى خواننده نمى نماياند و فارغ از توجيهاتى كه نسبت به اقوال ديگرعالمان به دست مى دهد،مى توان به يقين اين را يافت وگفت كه برگشتِ انكار ضرورى به انكار توحيد و نبوت به عنوان شرط لازم براى كفر منكر ضرورى و نيز توقف كفر و تكفير منكر ضرورى بر علم وى به استلزام، و علم ما به علم وى يا شدّت وضوحِ اين استلزام از اقوال و وجوه كاملاً مطرح در ميان علماى شيعه است.

تطبيق و استنتاج

از مجموع مباحث گذشته به دست مى آيد كه مبناى خروج از اسلام انكار يكى از اصول سه گانه توحيد، نبوت و معاد، يا انكار يكى از ضروريات دين است. اصل اعتقادىِ امامت يا از لوازمِ (اعم از مدلول تضمنى و التزامى) توحيد و نبوت است، يا از جمله ضرورياتِ (يا قطعياتِ) «ما جاء به النبى» كه انكار آنها مستلزم انكار آن دو اصل است. در هر دو صورت سخن از ملازمه و استلزام است و

ص: 3743

در هر استلزامى مادامى كه كسى علم به لازم و ملازمت نداشته باشد، احكام ملزوم و انكار آن بر وى مترتب نمى شود و همينطور مادامى كه ديگران علم به وضوح لازم و ملازمت در نزد وى نداشته باشند نمى توانند حكم به ترتب احكام ملزوم بر وى نمايند. به علاوه اگر از منظر مفهوم ضرورى دين به امامت بنگريم، همچنان جاى اين پرسش باقى است كه چگونه امامت كه با خصائص شيعىِ آن مورد اتفاق جمهور مسلمانان نيست مى تواند ضرورىِ دين تلقى شود. در اينجا تنها به يكى از فروض ذيل مى توان تمسك جست: 1. اتفاقى بودن نه ملاك ضرورت است و نه كاشف از آن؛ قبلاً روشن ساختيم كه ضرورت چه به معناى مطلق قطعيت باشد و چه به معناى قطعيتِ غير متكى به دليل و برهان (بداهت) نمى تواند بدون اتفاق تحقق يابد يا كشف و اثبات شود. 2. اتفاق يك فرقه وطائفه براى ثبوت يا اثبات ضرورت كفايت مى كند؛ اگر اتفاق اهل قبله ملاك نباشد دراين صورت به حسب هراتفاقى ولو درنزد فرقه هاى داخلىِ هر مذهبى مى توان مدعى ضرورت شد كه بعيد است كسى به اين سخن با كليّت آن ملتزم شود. البته از اتفاق يك مذهب يا فرقه مى توان عنوان ضرورىِ مذهب را استفاده كرد، امّا اين غير از عنوان ضرورى

ص: 3744

دين است. شايد در اينجا بتوان اين نكته را طرح كرد كه اساسا مذهب تشيع در پيرامون و بر اساس همين امامت باورى شكل گرفته است. دراين صورت اثبات ضرورى بودن امامت به خاطر اتفاق پيروان اين مذهب آيا مستلزم دور نيست؟ 3. با التزام به معياريت اتفاق جمهور اهل قبله در تحقق عينى يا ذهنىِ ضرورت، امامتِ شيعى را به چند مؤلفه تحليل كنيم و در صورتى كه برخى از مؤلفه هاى آن مورداتفاق اهل قبله بود به ضرورتِ آنها ملتزم شويم. كسى كه در تطوّرات سياسى و فكرىِ جامعه اسلامى از آغاز تاكنون و در تحولاتى كه مفهوم امامت از سر گذرانده است درنگ كند مى تواند چنين نتيجه گيرى كند كه امامتِ شيعى حاوى مفاهيم و مؤلفه هاى ذيل است كه قطعا برخى از آنها مورد اتفاق همه مسلمانان هستند: 1. سياسى و اجتماعى بودنِ دين اسلام 2. لزوم وجود متصدى براى جامعه اسلامى 3. اولويت اهل بيت پيامبر عليه وعليهم السلام درتصدى اموردين ودنياى مسلمانان 4. تعيين وتعين حضرت على عليه السلام وفرزندان خاص ومشخص ايشان (دوازده امام بنابه ديدگاه اثناعشريه وازاين كمتر يا بيشتر بنابه ديدگاه هاى مختلف ديگرفرق شيعى) 5. لزوم مودّت قربى 6. ولايت وهدايت باطنى وتصرّف تكوينى وزعامت معنوىِ اهل بيت عليهم السلام 7. ولايت و مرجعيت علمىِ اهل بيت عليهم السلام محورهاى يكم، دوم و پنجم

ص: 3745

مورد اتفاق عموم يا اغلب اهل قبله است.(49) محور ششم تقريبا مورد اتفاق جمهور متصوفه جهان اسلام است. محورهاى سوم و هفتم نسبت به محور چهارم از مقبوليت بيشترى ميان مسلمانان برخوردار است. مى ماند محور چهارم كه كاملاً اختصاصىِ فرق شيعه است. اثبات ادعاهاى فوق مبنى بر اتفاقى بودن يا اتفاقى نبودن محورهاى فوق فرصت ديگرى را مى طلبد. آنچه مورد نياز اين پژوهش و مورد اذعان همگان است اين است كه امامت شيعى اگر بسيط و به معناى نصب و تعيين حضرت على عليه السلام و فرزندان و سلاله خاص آن حضرت باشد يا مركب تلقى گردد و مؤلفه پيش گفته آن در نظر گرفته شود، به هيچ وجه اتفاقىِ جمهور اهل قبله نيست. پر واضح است كه سخن از حقانيت و قطعيتِ امامت شيعى و امامت حضرت على عليه السلام و يازده فرزند پاك آن حضرت نيست كه چنين باورى همه وجود نگارنده را فراگرفته است. سخن از بررسى ضرورت دينى اين باور به گونه اى است كه منكر آن كه به اين امر حق و قطعى علم و اذعان ندارد از حريم اسلام (اعم از ظاهرى و واقعى) بيرون دانسته شود. مهم ترين كارى كه از اين مكتوب انتظار مى رود بررسى آرا و مستندات متكلمان يا فقيه متكلمان شيعه در موافقت يا مخالفت با اسلاميتِ ظاهرى

ص: 3746

و واقعى و ايمانِ كسانى است كه در مورد امامت به گونه اى متفاوت با شيعيان مى انديشند. اين مهم پژوهش مفصل ترى را مى طلبد كه صاحب اين قلم اميدوار است در آينده بتواند از عهده آن برآيد. تنها كارى كه در اين مجال محدود مى توان انجام داد نقل مبسوط ديدگاه امام خمينى در اين زمينه است كه به اجمال، ادله و شواهد موافقان و مخالفان را گرد آورده و نقل آن مى تواند پايانى نيكو بر اين مقاله باشد.(50) و اين سه اصل [توحيد، نبوت و معاد] بى ترديد و خلاف در معناى اسلام معتبر و ملحوظ هستند. چه بسا اعتقاد به معاد با اندكى تأمل در شمار اين اصول قرار گرفته باشد. امّا اعتقاد به ولايت بى ترديد در معناى اسلام ملحوظ نيست و مى سزد كه آن را از امور روشن و بديهى در نزد طائفه بر حق بدانيم... به طور ضرورى روشن است كه از صدر اسلام تا زمان ما سيره مستمر بر معاشرت، هم سفره شدن، اختلاط با آنها [مخالفان] و خوردن از قربانى هاى آنها بوده است... و چنين سيره اى ناشى از تقيه نبوده و اين مطلب روشنى است و نيازمندِ تكلّف هاى رسوا نيست. ولى برخى از كسانى كه روش نابسامانى دارند فريفته برخى از ظواهر روايات و سخنان اصحاب شده و در عمق

ص: 3747

آنها تأمل نكرده و به كفر آنها حكم كرده و به محقق كه به طهارت آنها قائل است خرده هايى گرفته اند كه نه شايسته وى است نه شايسته آنان. آنها از كسانى اند كه چيزهايى را از بركرده اند و چيزهاى ديگرى را مورد غفلت قرار داده اند. اينان به امورى تمسك جسته اند، از جمله روايت هاى مستفيضى كه بر كفر مخالفان دلالت دارد... اين توهم كه مقصود از مسلمان در روايات و فتاوا در اين ابواب خصوص شيعيان اثناعشرى است از رسواترين توهمات است، زيرا روايات و فتاوا در ابواب مختلف بر كاربرد عنوان مسلمان در مورد آنان همداستانند... گذشته از ارتكاز متشرّعه از گذشته تاكنون بر مسلمان بودن آنان است. امّا روايات پيش گفته بر برخى از مراتب كفر حمل مى شوند، زيرا اسلام و ايمان و شرك در كتاب و سنت در معانى مختلفى به كار رفته، از مراتب متفاوت و درجات زيادى برخوردارند، چنانكه روايات بدان تصريح كرده اند و از تدبر در آيات نيز به دست مى آيد... به ازاى هر مرتبه از مراتب اسلام و ايمان مرتبتى از مراتب كفر و شرك قرار دارد (رك: ابواب اصول كافى و جز آن)... چرا صاحب حدائق توجه نكرده كه در هيچ كدام از اين روايات نيامده است كه «هر كه على را بشناسد مسلمان است و

ص: 3748

هر كه آن را به جا نياورد كافر است»؟! بلكه در همه آنها ميان مؤمن و كافر تقابل انداخته است و كافرى كه در برابر مسلم به كار رفته غير از كافرى است كه در مقابل مؤمن به كار مى رود. انصاف اين است كه سنخ اين دست روايات واردشده در باب معارف غير از آنهايى است كه در فقه آمده است و خلط ميان اين دو مقام، او را انداخته در آنچه انداخته است. از اين رو صاحب وسائل اين روايات را در ابواب طهارت نياورده، زيرا در رساندن حكم فقهى نارسا هستند. گذشته از اين، روايات ديگرى وارد شده كه بر اين روايات حاكم اند...(51) ...در ارتكاز متشرعه ميان اسلام و كفر تقابل ملكه و عدم آن برقرار است و در ماهيت اسلام جز شهادت به وحدانيت و رسالت، و اعتقاد به معاد قطعا در دو مورد اول و احتمالاً در مورد سوم ولو به صورت اجمالى لحاظ نشده و جز اينها، خواه اعتقاد به ولايت باشد خواه غير آن در اسلام لحاظ نشده است. پس امامت از اصول مذهب است، نه دين. ...رواياتِ حاكى از كفر مخالفان را يا بايد بر احكام باطنى، مثل ثواب در آخرت حمل كرد، چنانكه روايت صيرفى(52) تصريح دارد يا بر برخى از مراتبى كه

ص: 3749

ربطى به احكام ظاهرى ندارد. امّا حمل آنها بر كفر حقيقىِ آنها على رغم جريان احكام اسلام ظاهرى ولو از باب مصالح والا و از باب پرهيز از تفرقه ميان گروه هاى مسلمانان ديدگاهى است ناموجّه؛ با توجه به آنچه پيشتر گفتيم كه در اسلام جز آنچه گفتيم [يعنى توحيد، نبوت و معاد [معتبر و ملحوظ نيست... از برخى از آنچه گفتيم حكم ادعاى ديگر صاحب حدائق نيز روشن مى شود. وى گفته است كه مخالفان منكر ضرورى اسلام هستند و منكر ضرورى كافر است. وى ميان مطلق اهل سنت و ناصبى هاى آنها از قبيل يزيد و ابن زياد كه لعنت خدا بر آنها باد خلط كرده است؛ اولاً امامت به معناى مورد قبول اماميّه از ضروريات دين نيست. ضروريات يعنى امور روشنِ بديهى نزد همه طبقات مسلمانان. چه بسا در نزد بسيارى از مسلمانان خلافِ اين اعتقاد، ضرورى باشد. آرى اين باور از اصول مذهب است و منكر آن از مذهب خارج است، نه از اسلام. مثال آوردن از قاتلان ائمه و دشمنانِ ناصبىِ آنها ارتباطى با مدّعاى وى ندارد. ثانيا... تحقيق آن است كه آنچه در حقيقتِ اسلام ملاك و معتبر است، به گونه اى كه به معتقد به آن مسلمان گفته شود جز اعتقاد به اصول سه گانه يا چهارگانه الوهيت، توحيد، نبوت و

ص: 3750

معاد بنا به يك احتمال نيست... البته جمع ميان اعتقاد به نبوت و بى اعتقادى به هيچ كدام از احكام شرع ممكن نيست، برخلاف بى اعتقادى از روى برخى شبهات يا اعوجاجات نسبت به برخى از آن احكام؛ ضرورى باشند يا غيرضرورى [يعنى با انكار برخى از احكام نمى توان به كفر حكم كرد]. پس اگر دانسته شود كه كسى به اصول پيش گفته معتقد، و به آنچه پيامبر آورده به اجمال، ملتزم باشد كه اين لازمه اعتقاد به نبوت است امّا نسبت به وجوب نماز يا حج مثلاً شبهه اى پيدا كرد و پنداشت كه آنها مثلاً فقط در صدر اسلام واجب بوده اند، نه در زمان هاى بعدى، چنين كسى را در عرف متشرعه نامسلمان نمى دانند... .(53)

كتابنامه

1. ابن بابويه، محمد بن على، الهداية 2. اردبيلى، احمد، مجمع الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الاذهان، قم، انتشارات اسلامى، 1398ق. 3. انصارى، مرتضى، كتاب الطهارة، بى تا. 4. حسينى عاملى، سيدمحمدجواد، مفتاح الكرامة فى شرح قواعدالعلامة، قم،انتشارات اسلامى، 1419ق. 5. خمينى، روح اللّه، كتاب الطهارة، ج3، نجف اشرف، مطبعة الآداب، 1389ق. 6. طباطبائى، محمدحسين، الميزان، ج اول و دهم، چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات. 7. طوسى، شيخ ابوجعفر محمد بن حسن، المبسوط فى فقه الامامية، قم، المكتبة المرتضوية، 1387ق. 8. طوسى، نصيرالدين، قواعد العقائد، قم، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1416ق. 9. علم

ص: 3751

الهدى، شريف مرتضى، رسائل الشريف مرتضى، قم، چاپخانه دارالقرآن الكريم، 1405ق. 10. قمى، ميرزاابوالقاسم، غنائم الايام فى مسائل الحلال والحرام،قم،انتشارات دفتر تبليغات اسلامى،1417ق. 11. كاشف الغطاء، شيخ جعفر، كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء، اصفهان، انتشارات مهدوى، بى تا. 12. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، تصحيح على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365. 13. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، چاپ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق / 1982م. 14. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، المقنعة، چاپ دوم، قم، انتشارات اسلامى، 1410ق. 15. مكى عاملى، محمد بن جمال الدين، الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية، تصحيح و تعليق سيدمحمد كلانتر، قم، انتشارات و چاپخانه علميه، 1395ق. 16. ، المقاصد العليّة، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1378. 17. ، حقائق الايمان، قم، انتشارات كتابخانه آيةاللّه مرعشى، 1409. 18. ، مسالك الافهام الى تنقيح شرائع الاسلام، ج اول، قم، بنياد معارف اسلامى، 1413ق. 19. نجفى، محمدحسن، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج6، چاپ هفتم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1981 ش. 20. يزدى، سيدكاظم، العروة الوثقى، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409ق. 1 . كتاب الطهارة، ج3، ص316. 2 . همان، ص323. 3. اصل الشيعة واصولها، ص210. 4. اين افزوده وافزوده پيش ازآن مستفاد ازجملات مرحوم كاشف الغطاء درموضع ديگرى از همين كتاب اصل الشيعة واصولها است. 5. همان، ص213. 6

ص: 3752

. ذاريات: 3635. 7 . حجرات: 1514 و نيز رك: احزاب: 35. مرحوم علامه مجلسى در ذيل روايت پنجم از باب «الفرق بين الاسلام والايمان» مى فرمايد: «اين آيه [حجرات 14[ از دلائلى است كه بدان ها براى عدم ترادف اسلام و ايمان استدلال شده است، چنانكه امام عليه السلام نيز در اين روايت [روايت پنجم باب] بدان استدلال كرده است و چه بسا از اين استدلال، پاسخ داده شود كه در اينجا مقصود از اسلام، تسليم شدن و انقياد ظاهرى است و اين غير از معناى اصطلاحىِ اسلام است. پاسخ اين است كه در اطلاقات شرعى، اصل بر حقيقت شرعى است و روگردانى از آن نيازمند دليل است» بحارالانوار، ج68، ص246. 8 . به نقل از محقق سبزوارى، ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد، ص152. 9. رك: حقائق الايمان، صص127114 و نيز رك: قواعد العقائد، ص142. 10 . محمد بن على بن بابويه، الهداية، ص54. در بحارالانوار، ج65، ص240 قريب به اين مضمون را از بيضاوى نقل كرده است: «و به اين آيه [ذاريات: 36[ بر اتحاد ايمان

ص: 3753

و اسلام استدلال شده است و اين استدلالى است سست؛ زيرا اين آيه حداكثر به معناى صدق مؤمن و مسلم بر پيروان آن حضرت [ابراهيم(ع)] است و اين به معناى اتحاد مفهومىِ اين دو نيست، زيرا مفاهيم مختلف مى توانند بر يك فرد اطلاق شوند». و نيز رك: محقق كركى، الرسائل، ج3، ص172. 11 . محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج2، باب «ان الايمان يشارك الاسلام والاسلام لايشارك الايمان»، ص25. در ذيل اين باب به 5 روايت اشاره شده است. شيخ انصارى تواتر معنوى روايات اين باب را احتمال داده است: رك: كتاب الطهارة، ص351. 12 . همان، ص26 و رك: بحارالانوار، ج68، ص272. 13 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج68، صص317225. و نيز ر.ك: محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج16، صص314313؛ رسائل كركى، ج3، ص172؛ «يكى از اين دو [ايمان و اسلام] غير از ديگرى است. اسلام همان انقياد و اذعان از راه اظهار لفظىِ شهادتين است و ايمان تصديق قلبى و لسانى و مستدل به اين معارف است»؛ محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج6، ص55. 14 . زخرف: 69. 15 . بقره: 208. 16 . حجرات: 15. 17 . صف: 11. 18 . نساء: 65. 19 . مؤمنون: 3. 20 . بقره: 128. 21 . يونس: 6362؛ رك: الميزان، ج1، صص303301

ص: 3754

و ج10، ص89. 22 . بحارالانوار، ج68، ص243. در روايت مورد استناد علامه مجلسى به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است: «الاسلام يحقن به الدم و تؤدى به الامانة و يستحل به الفرج والثواب على الايمان». 23 . همان، ص246. در متن روايت به نقل از يكى از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام آمده است: «الايمان اقرار و عمل والاسلام اقرار بلاعمل». مرحوم مجلسى تفسيرهاى ديگرى هم براى اين روايت مطرح كرده است. 24 . كاشف الغطاء مى گويد: «كفر را انواع و اقسام فراوانى است: كفرِ انكار به مجرد نفى يا با اثبات ديگرى، كفرِ شك در غير امور نظرى يا حتى در اين امور هر چند معذور باشد، كفرِ حجودِ زبانى، كفرِ نفاق قلبى، كفر عناد به اين كه بكوشد اصلى از اصول دين را نابود سازد، با اين كه بدان اعتقاد دارد و بدان اذعان مى كند و اين در مورد ربوبيت و نبوت و معاد صادق است و كفر شرك كه فقط در دو مورد نخست وارد است و در مورد سوم تنها بنا به وجهى بعيد صادق است و كفر نعمت و كفر هتك حرمت با گفته يا كارى در مورد خدا يا پيامبر اكرم يا حضرت زهرا يا ائمّه يا ايمان يا قرآن و مانند آن

ص: 3755

و كفر انكار ضرورى دين از كسى كه در ميان مسلمانان زندگى كرده و شبهه اى كه مانع يقين او باشد برايش پيش نيامده است و كفر نصب و كفر سبّ هرچند قابل اندراج در موارد پيش گفته است و كفر برائت و كفر ادعا» كشف الغطاء، ص59. 25 . رسالة الحدود والحقائق، مندرج در رسائل الشريف مرتضى، ص280. 26 . اقتصاد الهادى، ص140. 27 . پيشين، ص143. 28 . رسالة فى الاعتقادات، ص103. 29 . الروضة البهية، ج1، ص49، و رك: همو، المقاصد العليّة، ص141. 30 . مسالك الافهام، ص123. 31 . مجمع الفائدة والبرهان، ج1، ص284. 32 . به نقل از محقق اردبيلى، مجمع الفائدة، ج2، ص437. 33 . سيد محمدجواد حسينى عاملى، مفتاح الكرامة، ص375. 34 . كشف الغطاء، ص6. كاشف الغطاء در همين اثر، ص73 كفر را به دو قسمت تقسيم مى كند: كفر بالذات كه همان انكار خدا يا پيامبر يا معاد است و كفر از راه استلزام كه شامل انكار برخى از ضروريات دينى است كه از جمله آنها انكار امامت است كه مستلزم انكار نبوت است. 35 . غنائم الايام، ص414. 36 . شيخ محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج6، ص55. 37 . العروة الوثقى، ص67. 38 . اين افزوده مستفاد از ديگر عبارت هاى سيد در همين باب

ص: 3756

است. 39 . رسالة الطبريات، مندرج در رسائل الشريف مرتضى، ص165. 40 . اقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص140. 41 . رسالة فى الاعتقادات، ص104. 42 . رك: بحرانى، الحدائق الناضرة، ج3، ص405؛ شيخ جعفر كاشف الغطاء، كشف الغطاء، ص173؛ ابوالقاسم قمى، غنائم الايام، ص414؛ امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص322. 43. حقائق الايمان، ص149. و نيز رك: قواعد العقائد، ص145 كه اصول دين را تحت عنوان اصول ايمان آورده و امامت را نيز در آنها گنجانده است. 44 . رك: شيخ انصارى، كتاب الطهارة، ص351 كه اين احتمال را داده و به جمعى از فقيهان نسبت داده و عبارتى صريح را در اين رابطه از جمال الدين خوانسارى در حاشيه الروضة البهية نقل كرده است. 45 . رك: سيد مرتضى، رسالة الحدود والحقائق، مندرج در رسائل الشريف مرتضى، ص280؛ همو، رسائل الشريف مرتضى، ص438؛ همو، المسائل الرسية، مندرج در رسائل الشريف مرتضى، ص316: «اعلم ان معتقد الحق على سبيل التقليد غير عارف بالله تعالى و لا بما اوجب عليه من المعرفة به فهو كافر لاضاعته المعرفة الواجبة... و قد بينّا فى كتابنا الموسوم بالذخيرة كيف الطريق الى كفر من ضيع المعارف كلّها»؛ شيخ طوسى، اقتصاد الهادى، ص140 و 143؛ علامه حلى، الباب الحادى عشر، ص6 كه در آن، دانستن تفاصيل

ص: 3757

معارف را واجب دانسته و جاهل به آن را از ايمان، خارج و مستحق عذاب دانسته است؛ محقق اردبيلى اين نظر را به برخى از عالمان شيعه نسبت داده است، مجمع الفائدة والبرهان، ج2، ص437؛ كشف الغطاء، ص6؛ كركى، الرسائل، ج1، ص59؛ شيخ مفيد، المقنعة، ص34. 46 . مستند الشريعة، ج1، ص205. 47 . جواهرالكلام، ج6، ص46. 48 . شيخ انصارى در فرائد الاصول موضوعات و مسائل مطرح در اصول دين را به دو گروه تقسيم مى كند: مباحثى كه مكلّف بايد به آنها اعتقاد پيدا كند، بى آن كه حصول علم در اين وجوب، دخلى داشته باشد. در اين موارد، تحصيل علم از مقدمات واجب مطلق است. بنابراين، اگر مكلّف به اينگونه موضوعات معتقد نشد ولو به خاطر ندانستنِ آنها مستحق عقوبت است. از اين قبيل است اصول معارف دينى. در مقابل مسائلى هستند كه اگر بدانها علم و آگاهى تعلق بگيرد، التزام به آنها واجب است، يعنى علم مقدمه وجوب است نه واجب. از اين قبيل است برخى از تفاصيل معارف رك: فرائد الاصول، ج1، ص273. 49. دراينجا به جاست سخن مرحوم آيةاللّه خوئى را دراين زمينه ازنظر بگذرانيم: «آنچه از ولايت، ضرورى است ولايت به معناى حب و ولاء است كه اهل سنت منكر آن نيستند، بلكه گاهى محبت خود را نسبت

ص: 3758

به اهل بيت ابراز نيز مى كنند، امّا ولايت به معناى خلافت به هيچ وجه ضرورى نيست. اين مسئله اى نظرى است كه اهل سنت آن را به معناى محبت گرفته اند، هرچند از راه تقليد از پدران و عالمانشان باشد و انكار ولايت از سوى آنان به خاطر وجود شبهه در نزد آنان است». تنقيح، ج3، ص86. 50. براى پرهيز از اطناب مملّ قسمت هايى كه حالت تكرار داشته يا از مباحث اين مقاله فاصله گرفته است حذف شده و با نقطه چين موارد حذف شده مشخص گشته است. 51 . كتاب الطهارة، ج3، ص315. 52. پيش از اين به اين روايت اشاره كرديم. رك: بحارالانوار، ج68، ص243 و نيز سه روايت ديگر در همين باب. 53 . همان، ص323 و بعد از آن.

ص: 3759

جلوه هايي از نوآوري حضرت امام

امام خميني و قرائتي نوين از دين صانعي، يوسف آنچه كه به طور خلاصه مي توان در اين زمينه بيان كرد آن است كه علما در گذشته مبارزه مي كردند.اما با فرض حضور ظلمه در رأس قدرت، يا سران قدرت كاري نداشتند، و با امور ديگر مبارزه مي كردند.حتي ميرزاي شيرازي بزرگ كه آن فتواي ارزنده را صادر مي كند مستقيما با ناصر الدين شاه مخالفت نمي كند، بلكه استعمال دخانيات را به مثابه حرب با امام زمان (عج) مي داند و نمي گويد ناصر الدين شاه نباشد، بلكه مي گويد اين قرارداد ذلت بار و ننگين است. مرحوم مدرس مبارزه مي كرد، اما به عنوان رئيس مجلس.آخوند خراساني و حاج آقا نور الله اصفهاني مبارزه كردند، اما مبارزه با استبداد بود نه با سلطنت.تمام مبارزات روحانيت در طول تاريخ مبارزه با حاكميت طاغوت و سلاطين نبود، بلكه با فرض حاكميت آنها و با امور ديگري بود. آيت الله كاشاني هم كه سابقه مبارزاتي فراواني دارد، در پست رياست مجلس مبارزه مي كنند، اما حضرت امام از ابتدا كه مبارزه را آغاز كرد با رأس حكومت و اصل سلطنت مبارزه كرد، در صورتي كه ديگران در كنار سلطنت و با بودن سلطنت با امور ديگر مبارزه مي كردند.مثل مبارزه ابا عبد الله الحسين (ع) كه با خود يزيد و

ص: 3760

اساس سلطنت او بود.از مدينه كه حركت مي كند، مي فرمايد: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد بن معاويه» .هيچ يك از علماي ما اين گونه مبارزه نكرده اند.البته چنين مبارزه اي از خود گذشتگي لازم دارد.پس از جريان انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه فيضيه را كوبيدند و طلاب را شهيد كردند، مدتي از سوي امام اطلاعيه اي منتشر نشد و در مجالس علما شركت نمي كرد، سر و صدا به راه افتاد و حتي براي دوستان و علاقه مندان به امام سؤال پيش آمد.امامي كه مبارزه را آغاز كرد چرا ادامه نمي دهد؟ بعدا معلوم شد كه امام مي خواست باآقايان علما اتمام حجت كند كه اگر تا حالا مبارزه با دولت بود، از اين پس مبارزه با شاه است و مبارزه با شاه خطرناك است، آيا حاضرين كه جانتان را به خطر بيندازيد؟ راه من مبارزه با شاه است، كه البته بعضي از آقايان مي گفتند كه چگونه مي شود با شاه مبارزه كرد؟ آنها در چهلم شهداي فيضيه اطلاعيه آن چناني ندادند، اما اطلاعيه معروف امام صادر شد كه: شاهدوستي يعني آدمكشي و كشتن طلاب، شاهدوستي يعني غارت اموال ناچيز طلاب، شاهدوستي يعني كتابسوزي. لبه تيز اين اطلاعيه متوجه سلطنت و شخص شاه بود.نتيجه مبارزات علما در گذشته مقطعي بود .با رفتن مدرس

ص: 3761

همان وضع سابق ادامه مي يافت، با رفتن آيت الله كاشاني همان قضاياي نادرست دنبال مي شد، اما نتيجه مبارزه امام از بين رفتن سلطنت و تأسيس حكومت اسلامي بود كه احكام الهي در آن به اجرا در آيد. 5.

امتياز حضرت امام در طرح حكومت اسلامي

در اين زمينه دو مطلب وجود دارد: يكي اينكه چرا حضرت امام كه مثل ديگران جواهر و حدائق خوانده بود به فكر حكومت افتاد؟ و ديگر آنكه اين حكومتي كه امام مي ديد از كجا سرچشمه مي گرفت؟ امام با بينشي كه در سايه شكوفايي استعداد خودش با تقوا و زهد و به عبارت ديگر با عرفان به وجود آورده بود، به احكام اسلامي مي نگريست.شنيدم كه حضرت امام در بحث زكات فرموده بود كه: به نظر من زكات را بايد در يكجا جمع كرد و در اختيار فقيه قرار داد، تا به مصرف برساند، مردم هم مي توانند به مصرف فقرا و كارهاي عمومي برسانند. فقهاي ديگر مي فرمايند كه بايد به فقرا و مصارف عمومي رساند چه جمع بشود نزد فقيه چه جمع نشود.و اين بينش كه زكات بايد در اختيار فقيه باشد از آن امام بود، و اين در سايه اين بينش است كه اسلام براي حكومت آمده است.اسلام صرفا براي وضع قانون نيامده، بلكه براي اداره جامعه آمده است،

ص: 3762

اين بينش حكومتي است.از طرف ديگر امام همه فسادها را از طرف قدرتها مي دانست و معتقد بود كه اگر قدرتها فاسد باشند جامعه فاسد مي شود و اگر قدرتها صالح باشند جامعه به صلاح مي رود.با توجه به اين دو ديدگاه، حكومت را در زمان غيبت بر عهده ولي فقيه مي دانست.در اول كتاب حكومت اسلامي مي فرمايد: اثبات اينكه اسلام حكومت دارد و در زمان غيبت نيز به فقيه سپرده شده است نياز به استدلال به روايات ندارد، بلكه اگر به احكام اسلام توجه شود معلوم مي گردد كه اسلام داراي حكومت است.اسلام حدود دارد، ديات دارد، تعزير دارد، خمس و زكات دارد.همه اينها در رابطه با حكومت است.از اين همه حقوق اجتماعي كه در اسلام مطرح است استفاده مي شود كه اسلام حكومت دارد.و از طرفي اسلام آن همه تعريف از فقها و عدالت و علما دارد كه انسان يقين مي كند كه حكومت در زمان غيبت بر عهده فقهاست.و بالاخره با اين بينش كه ولايت فقيه فلسفه عملي احكام است، حكومت اسلامي را تحقق مي بخشد. گر چه ديگران هم مسئله ولايت فقيه را مطرح كرده اند، اما به طور مستوفي و همه جانبه تنها امام خميني، آن را مطرح فرموده است.

امتياز حضرت امام در مقام بلند فقاهت

به يك معنا حضرت امام خميني تحول در

ص: 3763

فقه ايجاد كرده است و به يك معنا هيچ تحولي در كار نبوده است.تحول به اين معنا كه امام موازين فقهي را به هم زده باشد، و يا نعوذ بالله گفته باشد كه روايات امامان معصوم (ع) ديگر ملاك نيست و بينش علماي سلف به درد نمي خورد، به هيچ وجه در كار نبوده است.نه تنها امام كه هيچ طلبه اي چنين حرفي را نمي زند.تحولي كه امام در فقه ايجاد كرده مثل تحولي است كه شيخ انصاري يا صاحب جواهر يا سيد بحر العلوم ايجاد كرده اند.امام از همين موازين راه جديدي را طي كرده است. در شكل دادن به اين موازين يك تبحر فكري به كار برده است.بايد با مباني فقهي و اصولي حضرت امام آشنا بود، تا اين مطلب را درك كرد. به عنوان مثال، امام راجع به منابع و معادن زير زميني مي فرمايد: معادن بزرگ از آن صاحب زمين نيست ولي در رساله ها نظر همه فقها اين است كه معادن مال صاحب زمين است.ولي امام از همان ادله و بر اساس همان موازين فقهي مي گويد معادن بزرگ مربوط به صاحب زمين نيست، و استدلال هم مي كند كه به حكم عرف معدن تابع زمين است، عقلا كسي را كه مالك زمين مي دانند، مالك هر آنچه كه در اين زمين هم است، مي دانند.

ص: 3764

مثلا مالك هوا مي دانند.اما نظر عرف در جايي است كه معادن و منابع موجود در زمين ناچيز باشد و گرنه مردم صاحب زمين را مالك منابع عظيم زير زميني نمي دانند.با اين بيان و استدلال، موازين هم به هم نخورده است و نه حتي كسي از فقها به فكرش رسيده است.كساني كه جمود كرده اند، به آنچه كه در كتب نوشته شده اكتفا كرده اند، و هيچ تحقيقي بر تحقيقات نيفزوده اند. حضرت امام نسبت به هوا هم نظرشان همين است.مي فرمايد: به مقداري كه عرف صاحب زمين را مالك هوا بداند، مالك است. مثلا مي تواند چند طبقه بسازد، ولي اينكه در آسمان هواپيمايي عبور مي كند، مالك زمين نمي تواند بگويد من راضي نيستم از هواي من عبور كند، و تصرف غاصبانه است. در حالي كه اگر جمود كرديم، بايد بگوييم مالك زمين مي تواند چنين حرفي بزند. مورد ديگر: ما مي دانستيم حضرت امام مخالفتي با پيوند اعضا ندارد، اگر كسي وصيت كند كه چشمهاي مرا در آوريد و به آن جوان نابينا بدهيد، اين يك بينش الهي است و انفاقي بالاتر از اين نيست كه انساني چشم خود را به انسان ديگر اهدا كند.مسئله اي كه پيش مي آيد آن است كه تشريح بدن ميت حرام است. در اين جا مي گويد: تشريح بدن ميت اگر بي احترامي به او

ص: 3765

باشد حرام است و در چنين موردي هيچ گونه بي احترامي صورت نمي گيرد، بلكه يك نوع عظمت روحي براي متوفي است. اگر فقيهي جمود كند مي گويد تشريح بدن ميت حرام است و حق نداريد چشمهاي او را در آوريد .الان هم گروهي از فقها بر همين نظر هستند، اما كسي كه بينشي همچون بينش امام را دارد و مي گويد اشكال ندارد، چون بي احترامي به بدن ميت نيست.اگر روي آن موازين جمود كرديم هر عضو بدن را به ديگري منتقل كردن حرام است.الآن افراد زنده گاهي كليه خود را به ديگري هديه مي كنند.چه منعي دارد؟ چه عملي والاتر و بالاتر از اين! چه مانعي دارد كه ما در مملكتمان بانك اعضا داشته باشيم و اين قدر نيازمند به كشورهاي خارجي نباشيم.

ص: 3766

جمهوريت در انديشه امام خمينى قدس سره

مجله بازتاب انديشه، شماره 39 شبكلايي عنايتي، علي همشهرى، 7/3/82 امام خمينى قدس سره واژه تركيبى «جمهورى اسلامى» را براى نخستين بار در 22 مهرماه 1357 در مصاحبه با خبرنگار فيگارو مطرح كردند . به نظر مى رسد منظور امام قدس سره از اين تركيب، رژيمى است كه از تمام صفات سلطنت به دور باشد . در واقع، اگر عيوب ذاتى و عرضى سلطنت (پهلوى) را در بى اعتنايى به حقوق مردم و بى تعهدى نسبت به شريعت اسلامى خلاصه كنيم، نفى آنها و تاسيس دولتى كه به طور ايجابى واجد آن صفات باشد، ترجمان قرائتى نوين تحت نام «جمهورى اسلامى» است . به ديگر سخن، جمهورى اسلامى در انديشه امام خمينى، آلترناتيو منقطى و بلافصل ايرادات ايشان به سلطنت است . امام قدس سره درباره ماهيت جمهورى اسلامى مى فرمايند: «ما خواستار جمهورى اسلامى مى باشيم . جمهورى، فرم و شكل حكومت را تشكيل مى دهد و اسلامى محتواى آن فرم، كه قوانين الاهى است» . بر اين اساس، جمهورى اسلامى مورد نظر امام قدس سره داراى دو بخش و مفهوم است كه «و» منطقى ميان آنها ارتباط برقرار مى كند . اينكه چه قالبى براى رسيدن به محتوا لازم است و قدرت چگونه بايد توزيع گردد، وابسته به «شرايط و مقتضيات جامعه» است . البته به نظر امام قدس سره، جمهورى

ص: 3767

بهترين قالبى است كه ما را به «محتواى اجتماعى رژيم سياسى آينده و ترقى جامعه» مى رساند و نسبت به تشكيل حكومت اسلامى اميدوار مى سازد . علاوه بر آنكه تعيين نوع حكومت جزء حقوق ملت است، جمهورى اسلامى ايجادشده با آراى عمومى بايد در كليه امورات، متكى بر مردم و راى آنان باشد . ازاين رو، مراد از جمهوريت در انديشه امام، تكيه بر اكثريت مردم است . مداخله مردم در سرنوشت خويش با انتخاب رئيس جمهور و نمايندگان مجلس پايان نمى يابد و با نظارت بر عملكرد آنان و در شرايطى، عزل آنها ادامه مى يابد . با توجه به نكات يادشده در مى يابيم كه جمهورى در انديشه امام قدس سره، به همان معنايى است كه در همه جا وجود دارد . نويسنده مقاله در ادامه، به ديدگاه امام قدس سره درباره مبانى جمهوريت مى پردازد . مبانى جمهوريت پيرامون چهار پرسش اصلى كه در فلسفه سياست مطرح است، دور مى زند: مبناى حكومت چيست؟ ; زمامداران چگونه به قدرت مى رسند؟ ; زمامداران چگونه بايد حكومت كنند؟ ; چگونه قدرت زمامداران بايد محدود شود؟ ديدگاه امام با نخستين مبناى جمهوريت، كه مردم را مبنا مى داند، تعارضى ندارد: «اين ملت است كه حكومت را در دست دارد و ... تخلف از حكم ملت براى هيچ يك از ما جايز نيست» .

ص: 3768

در حكومت جمهورى، انتخابات آزاد، سازوكار اصلى به قدرت رسيدن دولت مردان و مقام هاى ارشد كشور است و براى هدايت افكار عمومى نيز تشكل ها و نهادهاى واسطه شكل مى گيرند . در مورد اين مبنا نيز نظر امام قدس سره روشن است: «در نظام جمهورى اسلامى، يك مجلس ملى مركب از منتخبين واقعى مردم، امور مملكت را اداره خواهند كرد» . از جهت شكل گيرى نهادها و تشكل ها نيز، هرچند امام عمدتا درگير مسئله دفاع مقدس بودند و خطر امنيت ملى، مجال فعاليت هاى حزبى و گروهى و ... را نمى داد، اما همين كه بر اصل 26 قانون اساسى، مربوط به فعاليت احزاب و جمعيت ها، صحه گذاردند و در رويداد انشعاب مجمع روحانيون مبارز، با سيره خود، گروه بندى ها و جناح هاى سياسى را امضا كردند، نشان مى دهد كه با فعاليت احزاب و تشكل هاى سياسى و غيرسياسى موافق بودند . در نظام جمهورى، چگونگى زمامدارى با تعدد و تنوع نمايندگان مردم و تفكيك قوا تضمين مى شود . امام قدس سره، از يك سو، بر قانون گرايى در نظام اسلامى پاى مى فشردند و از سويى، اصلى از قانون اساسى را امضا نمودند كه «رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوى است» . پذيرش قانون محورى و تفكيك قوا از سوى امام قدس سره، در واقع پذيرش مبناى سوم جمهوريت است . در

ص: 3769

نظام جمهورى، محدود نمودن قدرت زمامداران از طريق به رسميت شناختن حقوق و آزادى هاى مردم تحقق مى يابد . بر اساس اين حقوق و آزادى ها، عملا مردم و گروه ها و تشكل هاى سياسى و اجتماعى هستند كه بر دولت ها نظارت مى كنند . امام قدس سره درباره حق مردم در نظارت بر زمامداران مى فرمايد: «هر فردى از افراد ملت حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و ... او بايد جواب قانع كننده بدهد و در غير اين صورت، اگر بر خلاف وظيفه اسلامى خود عمل كرده باشد، خودبه خود از مقام زمامدارى معزول است .»

ص: 3770

جنگ تحميلي عراق عليه ايران

اشاره

آيين انقلاب اسلامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره)

علل تحميل جنگ

صدام گمان مي كرد كه با يك مملكت آشفته كه منزوي شده است و همه دولت ها پشت به او كرده اند يا او را در فشار اقتصادي گذاشته اند طرف شده است و ما نه قواي نظامي داريم و نه انتظامي داريم و نه ساز و برگ جهاد و جنگ.او همچو گمان كرد و گمان مي كرد با چند ساعت تهران را هم فتح خواهد كرد.او غافل از خدا بود. (1) دولت جابر صدام و بعث ناگهان بدون هيچ مقدمه حمله كرده است به ايران از طرف دريا و از طرف هوا، از طرف زمين و بدون اينكه دولت متوجه بشود بعضي از بلاد ايران را غصب كرده است و بعضي از سرزمين ها.آن روزي كه مطلع شد ايران، جلويش را گرفت و بحمد الله به قدري صدمه بر او وارد كرده است و بر جنود او وارد كرده است كه برگرداندن به اصل اول محتاج به سال هاي طولاني است و اين هجوم ناجوانمردانه، كشور عراق را به تباهي كشاند و مي كشاند و سرمايه هايي كه بايد صرف بشود در راه ترويج اسلام، اينها را صرف كرده اند در راه جنگ .ما بادي به جنگ نبوديم و نيستيم، لكن اگر تعدي بكند دهان او

ص: 3771

را خرد مي كنيم.ابتدا از آنها بوده است و لهذا در مملكت ما اين واقعه واقع شده است، اگر ما بادي بوديم، خوب بود اول ما رفته باشيم يكي از دهات آنجا را گرفته باشيم و آنها آمده باشند و ما را عقب زده باشند. (2) از اول هم كه [صدام] وارد اين هجوم شد، بازيش دادند و بزرگ منشي خودش به اصطلاح و بلند بيني خودش به اصطلاح و آن حب شيطاني نفساني خودش هم بود.آمريكا هم بازيش داد كه ايران ديگر چيزي ندارد، خوب ارتشش كه از بين رفت و پاسدارها هم كه چيزي نيستند و ديگر مردم هم كه اصلا كاري به اين حرف ها ندارند، تو بيا برو ايران را بگير، نفت ايران مال تو، وقتي شد، چه خواهي كرد، چه خواهي شد، منطقه را تو بگير، همه منطقه مال تو، يك همچو حرف هائي زدند و كلاه سرش گذاشتند، اين بدبخت هم از آنها گول خورد و حمله كرد به ايران و هيچ يك از اينها ايران را نمي شناختند، يعني ايران را خيال مي كردند مثل زمان سابق است. (3)

هويت دفاعي ايران در جنگ تحميلي

جنگ ما دفاع است هجوم نيست و جنگ دفاعي از تكليف هاي شرعي و وجداني و نفساني همه است . (4) و ما ايستاده ايم در مقابل

ص: 3772

دفاع از كشور خودمان و دفاع از اسلام عزيز در مقابل هر مهاجم .مهاجم مي خواهد ابر قدرت باشد، مي خواهد قدرت كم، فرقي در نظر ما نيست.ما واجب است برايمان دفاع كنيم از نواميس اسلام و نواميس خودمان و دفاع كنيم از كشور اسلامي خودمان و تا مادامي كه در حال دفاع هستيم، با هر قدرتي كه بخواهد هجمه بكند بر ما، مقابله مي كنيم و هيچ هراس نداريم. (5) تكليف ما اين است كه از اسلام صيانت كنيم و حفظ كنيم اسلام را، كشته بشويم تكليف را عمل كرديم، بكشيم هم تكليف را عمل كرديم.اين همان منطقي است كه ما در اول هم كه با اين رژيم فاسد پهلوي مخالفت مي كرديم منطق ما همين بود منطق اين نبود كه ما حتما بايد پيش ببريم، منطق اين بود كه براي اسلام مشكلات پيدا شده است، احكام اسلام دارد از بين مي رود، مظاهر اسلام دارد از بين مي رود و ما مكلفيم كه به واسطه قدرتي كه هر چه قدرت داريم مكلفيم كه با آنها مقابله كنيم، كشته هم بشويم اهميتي ندارد.بكشيم هم كه انشاء الله موفق خواهيم شد به جنت و به بهشت انشاء الله.شما هيچ وقت از هيچ چيز هراس نداشته باشيد .شما براي حفظ اسلام داريد جنگ مي كنيد و او براي

ص: 3773

نابودي اسلام.الان اسلام به تمامه در مقابل كفر واقع شده است و شما بايد از اسلام پايداري كنيد و حمايت كنيد و دفاع كنيد .دفاع يك امر واجبي است بر همه كس، بر هر كس كه هر مقدار قدرت دارد بايد دفاع بكند از اسلام. (6) ما هيچ وقت سر دعوا با كسي نداشتيم، ما براي حفظ اسلام دفاع بايد بكنيم، براي حفظ مملكت اسلامي دفاع بايد بكنيم.او حمله كرده است و آمده است و شهرهاي ما را گرفته است و خرابكاري دارد مي كند، بر همه ما واجب است كه اين شر را از سر مسلمان ها دفع كنيم.ما وارد كشور آنها نشديم كه ما مجرم باشيم، آنها مجرمند كه وارد شدند، يك كسي، دزدي مي آيد منزل يك كسي، اگر اين دزد را دفعش كنند، دزد تقصير كار است يا آن كه دفع كرده؟ صاحبخانه كه تقصير ندارد، دزد آمده اين هم بايد دفعش كند.حتي اگر به كشتن او هم منجر بشود بايد دفعش بكند، مجرم اوست.اينهائي كه در سرحدات ولو فرض بكنيد كه اينهائي كه به سرحدات حمله مي كنند به ما، ولو فرض كنيد كه مسلمان هستند، لكن چون حمله كردند دفاع واجب است و كشتن آنها تا دفعشان واجب است.نه اينكه ما سر جنگي داريم، ما مي خواهيم عالم در صلح

ص: 3774

باشد.ما مي خواهيم همه مردم، همه مسلمين و غير مسلمين همه در صلح و صفا باشند، لكن معنايش اين نيست كه اگر يك كسي بخواهد بريزد در منزل يك كسي و تعدي كند، ما بگوئيم كه سر صلح داشته باشيد و تن بدهيد به ظلم.نه، همانطوري كه ظلم حرام است، انظلام و تن دادن به ظلم هم حرام است .دفاع از ناموس مسلمين و جان مسلمين و مال مسلمين و كشور مسلمين يكي از واجبات است.ما داريم به اين واجب عمل مي كنيم، كشور ما دارد به اين واجب عمل مي كند. ما ميل داريم همه صلح و صفا باشد.همه عالم در صلح و صفا باشند.ما اگر قدرت داشتيم، اصلا باروت را از بين مي برديم و قواي منفجره را از بين مي برديم كه اقلا خالي بشود از اين جنايت ها.ما نمي خواهيم با كسي دعوا بكنيم، نه.با عراق دعوا داريم و نه با فرض كنيد جاهاي ديگر دعوائي ما نداريم، آنها دعوا دارند، وقتي دعوا دارند تو دهني مي خورند و خوردند، حالا هم از هر جائي هم همچو چيزي پيدا بشود همين مردمند و همين پاسداران هستند و همين ارتش است و همين جوان هاي زن و مرد ما، از هر جا تعدي بشود تو دهني مي خورند .ما كه اسلام را خواستيم و مي خواهيم، اسلام اجازه

ص: 3775

نمي دهد كه ما تعدي كنيم به يك كشوري، لكن فرموده است كه اگر به شما تعدي كردند، بزنيد تو دهنشان، اگر يك دسته اي از مسلمين را، در جنگ هاي سابق اين هست، اگر يك دسته اي از مسلمين را كفار سپر قرار دادند، فرض كنيد كه عراق فاسد يك دسته اي از مسلمين بيگناه را سپر قرار داد و پشت آنها ايستاد كه بريزد ايران را بگيرد، بر ما واجب است كه مسلمان و غير مسلمانش را بكشيم.مسلمان ها شهيد هستند و به بهشت مي روند و كافرهايش كافرند و به جهنم، دفاع واجب است. (7) امروز كه ما باز براي دفاع از كشور خودمان و دفاع از ملت مظلوم خودمان وارد شديم در عراق، براي اينكه نگذاريم هر روز آبادان و اهواز و آنجاها مورد حمله آنها واقع بشود و مورد توپ هاي دور برد آنها و موشك هاي آنها باشد و مي خواهيم اينها را به حدي برسانيم كه نتوانند اين كار را بكنند و اين يك دفاعي است كه ما مي كنيم باز تمام مطبوعات و تمام راديوها يا محكوم مي كنند ما را و يا فرياد مي زنند كه براي منطقه خطر است.تحريك مي كنند كشورهاي منطقه را.وارد شدن ما در عراق نه براي اين بوده است كه ما عراق را مي خواهيم تصاحب كنيم يا بصره را، ما

ص: 3776

وطنمان بصره و شام نيست ما وطنمان اسلام است ما تابع احكام اسلام هستيم.اسلام به ما اجازه نمي دهد كه يك كشور مسلمي را ما تحت سلطه قرار بدهيم و ما نخواهيم هيچ وقت، توجه به اين نخواهيم پيدا كرد. (8) اينها با كمك راديوهاي بيگانه تبليغ مي كنند كه ايران مي خواهد كشورهاي خليج فارس را بگيرد ما همانگونه كه مكرر گفته ايم، شارع مقدس به ما اجازه چنين كاري را نمي دهد، اما اينكه مسلمين از مال و نواميس خود دفاع كنند، اين را هم خدا و هم عقل و هم شرع اجازه مي دهد، ما ملت مظلومي هستيم، و از شما مي خواهيم در مسائل مربوط به ما تحقيق كنيد. (9) آنچه كه معلوم است و شما همه مي دانيد ما امروز در حال دفاع هستيم گو كه تبليغات خارجي بر ضد ما هر چه باشد لكن شما مي دانيد كه الان بعضي از شهرهاي ما و بعضي از زمين هاي ما در دست دشمن است و شهرهاي مرزي ما هر روز در زير توپ هاي دوربرد و موشك هاي دشمن است و ما و بر همه ما واجب است كه دفاع كنيم از كشور خودمان، و دفاع اين است كه ما دشمن را تا آنجا برسانيم و برانيم كه نتواند با موشك هاي خودش شهرهاي ما را بكوبد، رفتن

ص: 3777

در خاك عراق نه هجمه به عراق است، دفاع از اسلام و كشور اسلامي است.نظير اينكه اگر يك كسي در خارج منزل شما بايستد از داخل خانه خودش سنگ پراني كند و موجب خسارت جاني و مالي بشود، اگر شما وارد بشويد در منزل او، شما هجمه نكرديد به او، شما مي خواهيد دفاع كنيد از خودتان.ما هيچ وقت بناي هجوم به يك كشوري نداريم.ما بناي دفاع داريم از يك متعدي و از يك هجمه گر و از يك خدانشناس كه در خارج، وقتي نتواند در داخل وارد بشود و كاري بكند، به توپ هاي دوربردشان و موشك ها از خارج، از جاهاي دور مي اندازد و كشور ما را ويران مي كند و عزيزان ما را مي كشد.ما در حال دفاع هستيم گو كه اين تبليغات خارجي مي گويند كه نه شما وارد شديد در كشور ديگري، از اول جنگ تا حالا كه آنها وارد بودند صحبتي نبود، حرفي نبود، اشكالي نبود، نه در سازمان ها و نه در رسانه هاي گروهي.امروز كه ما براي دفاع خودمان مي خواهيم اين را تا جايي ببريم كه نتواند به ما خسارت وارد كند، ما هجوم كرديم به عراق! طبع آنهايي كه تبليغ بر ضد اسلام مي كنند همين است.بنابراين ما چون مدافع هستيم بر همه ما يك امر واجب است منتها هر كسي

ص: 3778

دفاع را به يك نحوي بايد بكند. (10)

بسيج عمومي و پشتيباني مردمي

ارتش ما و قواي مسلح ما و پاسدارهاي ما و همه اينها پشتوانه شان همه ملت هست.الان شما مي بينيد سر تا سر مملكت ما در حال جنگند، دخترهاي توي خانه هايشان هم در حال جنگند، براي جنگي ها دارند كار مي كنند.يك همچو مملكتي كه ارتشش با ملتش يك است، رؤسايش با ديگران برادرند، اينها همه خدمتگزار هستند نسبت به ملت شان، ملت شان از آنها پشتيباني مي كند، يك همچو ملتي از چي مي ترسد، و شما مطمئن باشيد. (11) من با جرأت مدعي هستم كه ملت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و كوفه و عراق در عهد امير المؤمنين و حسين بن علي صلوات الله و سلامه عليهما مي باشند.آن حجاز كه در عهد رسول الله صلي الله عليه و آله مسلمانان نيز اطاعت از ايشان نمي كردند و با بهانه هائي بجبهه نميرفتند كه خداوند تعالي در سوره توبه با آياتي آنها را توبيخ فرموده و وعده عذاب داده است.و آنقدر بايشان دروغ بستند كه بحسب نقل در منبر بآنان نفرين فرمودند و آن اهل عراق و كوفه كه بامير المؤمنين آنقدر بدرفتاري كردند و از اطاعتش سرباز زدند كه شكايات آن

ص: 3779

حضرت از آنان در كتب نقل و تاريخ معروف است، و آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيد الشهداء عليه السلام آن شد كه شد و آنان كه در شهادت دست آلوده نكردند يا گريختند از معركه و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد.اما امروز مي بينيم كه ملت ايران از قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاه و بسيج تا قواي مردمي از عشاير و داوطلبان و از قواي در جبهه ها و مردم پشت جبهه ها با كمال شوق و اشتياق چه فداكاريها مي كنند و چه حماسه ها مي آفرينند.و مي بينيم كه مردم محترم سراسر كشور چه كمكهاي ارزنده ميكنند.و مي بينيم كه بازماندگان شهدا و آسيب ديدگان جنگ و متعلقان آنان با چهره هاي حماسه آفرين و گفتار و كرداري مشتاقانه و اطمينان بخش با ما و شما روبرو مي شوند و اينها همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است.بخداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان.در صورتيكه نه در محضر مبارك رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هستند و نه در محضر امام معصوم صلوات الله عليه.و انگيزه آنان ايمان و اطمينان به غيب است.و اين رمز موفقيت و پيروزي در ابعاد مختلف است و اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزنداني تربيت نموده و ما همه

ص: 3780

مفتخريم كه در چنين عصري و در پيشگاه چنين ملتي ميباشيم. (12) در كجاي دنيا شما سراغ داريد يك همچو مطلبي، يك همچو پشتيباني مردم از حكومت، از ارتش، سراغ نداريم ما جائي در اين، نظير نداشته است اين، در تاريخ هم نمي توانيد پيدا بكنيد از بچه هاي كوچكي كه ده تومان دارند مي دهند به، براي ارتشي كه آنجا، قواي مسلحه اي كه آنجا كار مي كنند با آن پيرزن هشتاد ساله اي كه چند تا تخم مرغ دارد، اين ارزش دارد، ارزش اينها زياد است اما بايد حفظ كنيم اين ارزش را.پيروزي مملكت ما براي همين ارزش هاست . (13) ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند.و آنانكه توان جنگ دارند در آموزش نظامي كه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي از واجبات مهم است شركت و از محروميتهايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود بدست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح

ص: 3781

مسلمين بوجود آورده بودند، خارج نموده اند.و آنانكه توان جنگ ندارند در خدمت پشت جبهه بنحو ارزشمندي كه دل ملت را از شوق و شعف بلرزه در مي آورد و دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب مي لرزاند، اشتغال دارند. (14) خود مردم بحمد الله حاضر هستند و ما بايد از آنها تشكر كنيم وانصافا ما رهين منت اين توده هاي بزرگواري هستيم كه همه چيزشان را مي دهند و چيزي هم نمي خواهند، از آن پيرزن ها كه آن چيزي كه در طول عمرشان تهيه كردند، حالا مي آيند براي اسلام مي دهند تا آن اشخاصي كه قلك شان را مي شكنند و پولش را مي آورند براي اسلام مي دهند، من نمي توانم توصيف كنم از اين ملت و نمي توانم تجليل كنم، اما واگذار مي كنيم تا خداي تبارك و تعالي به آنها عنايت خاص خودش را اعطاء بفرمايد. (15)

بركات جنگ تحميلي

جنگ يك مسأله اي بود كه انسان خيال مي كرد كه يك هائله اي است براي ما و يك مسأله اي است بسيار مهم لكن معلوم شد كه منافعش بيشتر از ضررهايش بود، آن انسجامي كه در اثر جنگ، بين همه قشرها پيدا شد و آن معناي روحاني و معنوي اي كه در خود سربازان عزيز از ارتش و ژاندارمري و سپاه پاسداران به نمايش گذاشته شد و آن روح تعاوني

ص: 3782

كه در همه ملت از زن و مرد در سرتاسر كشور تحقق پيدا كرد، به دنيا فهماند كه اين مسأله اي كه در ايران است با همه مسائل جداست.اينجا از باب اينكه اصل نهضت را خود ملت كرد و به ثمر رساندنش هم به دست خود ملت شد، چيزهائي كه بر ضد اين نهضت و بر ضد اين انقلاب است، باز به دست خود ملت از سر راه برداشته مي شود و انشاء الله اين هم به زودي حل خواهد شد. (16) جنگ در عين حال كه ناگوار بود و شهرهاي ما را خراب كرد، ولي بركاتي داشت كه اسلام به دنيا معرفي شد و اينكه چه اشخاصي و قدرت هايي در مقابل اسلام ايستادند و چه كساني از اسلام مي ترسند و چه قدرت هايي عليه اسلام قيام كردند، همه اينها در جنگ معلوم شد.ابر قدرت ها نه شخص صدام را مي خواهند نگه دارند و نه ما رامي خواهند بكوبند، بلكه آنها از اسلام مي ترسند و اسلام را مي خواهند بكوبند.از اين جهت با ما مخالفند و از او طرفداري مي كنند، آنها مي دانند كه مردم كشورهاي اسلامي در مقابلشان مي ايستند و همچنين است مردم كشورهاي غير اسلامي كه متوجه ما هستند، مثل سياهپوستان. (17) هر روز ما در جنگ بركتي داشته ايم كه در همه صحنه ها از آن

ص: 3783

بهره جسته ايم.ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ايم، ما مظلوميت خويش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نموده ايم، ما در جنگ پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زديم، ما در جنگ دوستان و دشمنانمان را شناخته ايم، ما در جنگ به اين نتيجه رسيده ايم، كه بايد روي پاي خودمان بايستيم، ما در جنگ ابهت دو ابر قدرت شرق و غرب را شكستيم، ما در جنگ ريشه هاي انقلاب پربار اسلامي مان را محكم كرديم، ما در جنگ حس برادري و وطن دوستي را در نهاد يكايك مردمان بارور كرديم، ما در جنگ به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامي قدرت ها و ابرقدرت ها ساليان سال مي توان مبارزه كرد، جنگ ما كمك به فتح افغانستان را به دنبال داشت، جنگ ما فتح فلسطين را به دنبال خواهد داشت، جنگ ما موجب شد كه تمامي سردمداران نظام هاي فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت كنند، جنگ ما بيداري پاكستان و هندوستان را به دنبال داشت، تنها در جنگ بود كه صنايع نظامي ما از رشد آن چناني برخوردار شد و از همه اينها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابي در پرتو جنگ تحقق يافت. همه اينها از بركت خون هاي پاك شهداي عزيز هشت سال نبرد بود، همه اينها از تلاش

ص: 3784

مادران و پدران و مردم عزيز ايران در ده سال مبارزه با آمريكا و غرب و شوروي و شرق نشأت گرفت . (18) يكي از بركات اين جنگ تحميلي براي ملت ما همين معناست كه ما سربازانمان و جوانان و دانشجويان افسري ما در دانشكده افسري، علاوه بر تحصيل دوره هاي دانشكده، عملا در جبهه ها حاضر مي شوند و تعليمات عملي مي بينند و در علوم عملي، اين ميزان است نه خواندن، خواندن مقدمه عمل است و شما امروز در ميدان ها عمل را هم ياد مي گيريد. (19) يكي از امور كه باز خير بود براي ما اينكه دولت عراق فهميد كه با كي طرف است، اينها دائما هي پيش خودشان مي گفتند كه ما اگر همچو خيالات مي بافتند كه اگر ما حمله به ايران بكنيم، در همان حمله اول ديگر كار تمام است و ما مي رويم براي مركز ايران و همه جا، حالا فهميدند كه نه، مسأله اينطور نيست. (20) مهم اين است كه امروز همه، همه چيز را بر روي ما بسته اند و اين خود، نعمتي براي ما بوده است.وقتي همه درها بسته شد و فكرها باز، مي بينيد كه فعاليت ما آغاز شد و همه جا كانون فعاليت است.مردم همچنان در كنار دولت ايستاده اند و هيچ گاه دولت را تنها نگذاشته اند و مي بينيد قريب

ص: 3785

دو سال است كه جنگ را به خوبي به پيش مي برند. (21) بدانيد مادام كه در احتياجات صنايع پيشرفته، دست خود را پيش ديگران دراز كنيد و بدريوزگي عمر را بگذرانيد قدرت ابتكار و پيشرفت در اختراعات در شما شكوفا نخواهد شد و بخوبي و عينيت ديديد كه در اين مدت كوتاه پس از تحريم اقتصادي همانها كه از ساختن هر چيز خود را عاجز مي ديدند و از راه انداختن كارخانه ها آنان را مأيوس مينمودند افكار خود را بكار بستند و بسياري از احتياجات ارتش و كارخانه ها را خود رفع نمودند، و اين جنگ و تحريم اقتصادي و اخراج كارشناسان خارجي، تحفه اي الهي بود كه ما از آن غافل بوديم، اكنون اگر دولت و ارتش كالاهاي جهانخواران را خود تحريم كنند و به كوشش و سعي در راه ابتكار بيفزايند اميد است كه كشور خودكفا شود و از دريوزگي از دشمن نجات يابد. (22) ديديم كه بسياري از كارخانه ها و وسايل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمي رفت متخصصين ايران قادر براه انداختن كارخانه ها و امثال آن باشند و همه دستها را بسوي غرب و يا شرق دراز كرده بوديم كه متخصصين آنان اينها را براه اندازند، در اثر محاصره اقتصادي و جنگ تحميلي خود جوانان عزيز ما

ص: 3786

قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمتهاي ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مي توانيم. (23) اين جنگ پيش آمد و يك سال و نيم تقريبا طول كشيده است (24) و ثمرات بزرگي براي ما داشته است كه اول غافل بوديم و كم كم متوجه شديم.يكي از ثمرات بزرگ اين، اين تحرك بي سابقه است كه در جوان هاي ما در جبهه ها و پشت جبهه ها اين تحرك بزرگ حاصل شده است.و كانه از آن رخوت و سستي كه براي اشخاصي است كه نشسته اند و كارهاي معمولي را مي كنند اين رخوت و سستي از بين رفته است و جاي خودش را به فعاليت و تحرك داده است كه امروز ارتش ما، سپاهيان ما، بسيج ما، و عشاير ما و ملت ما، چه در جبهه و چه در خارج جبهه فعالند و متحرك و در مقابل همه ناگواري ها، ايستاده اند و جنگ را براي خودشان گوارا مي دانند. (25)

پى نوشت ها

: 1 بيانات امام خميني در جمع سفراي كشورهاي اسلامي صحيفه نور جلد 13 ص 124 تاريخ : 59 28/7/ 2 بيانات امام خميني در ديدار با جمعي از حجاج پاكستاني صحيفه نور جلد 13 ص 165 تاريخ: 59 16/8/ 3 بيانات امام خميني در ديدار با جمعي از اعضاي

ص: 3787

نيروي هوائي صحيفه نور جلد 17 ص 186 تاريخ: 61 19/11/ 4 بيانات امام خميني در ديدار با گروهي از دانشجويان دانشكده افسري صحيفه نور جلد 15 ص 240 تاريخ: 60 11/9/ 5 بيانات امام خميني در ديدار با وزير كشور و اعضاي كميته انقلاب اسلامي صحيفه نور جلد 17 ص 231 تاريخ: 62 21/1/ 6 بيانات امام خميني در جمع مردم مرزنشين صحيفه نور جلد 13 ص 109 تاريخ: 59 8/7/ 7 بيانات امام خميني در ديدار با گروهي از فرماندهان سپاه صحيفه نور جلد 15 ص 102 تاريخ: 60 27/5/ 8 بيانات امام خميني در ديدار با جمعي از اقشار مختلف مردم خراسان صحيفه نور جلد 16 ص 234 233 تاريخ: 61 3/5/ 9 بيانات امام خميني در جمع رهبران مذهبي بنگلادش صحيفه نور جلد 17 ص 14 تاريخ : 61 17/6/ 10 بيانات امام خميني در ديدار با وزير كشور و جمعي از اعضاي كميته انقلاب اسلامي صحيفه نور جلد 17 ص 231 230 تاريخ: 62 21/1/ 11 بيانات امام خميني در جمع دانشجويان پيرو خط امام صحيفه نور جلد 13 ص 145 تاريخ : 59 12/8/ 12 وصيت نام سياسي الهي حضرت امام (س) صحيفه نور جلد 21 ص 181 180 تاريخ تحرير : 26/11/61 تاريخ قرائت:

ص: 3788

68 15/3/ 13 بيانات امام خميني در ديدار با استانداران سراسر كشور صحيفه نور جلد 13 ص 192 تاريخ: 59 15/9/ 14 وصيت نام سياسي الهي حضرت امام (س) صحيفه نور جلد 21 ص 172 تاريخ تحرير: 26/11/61 تاريخ قرائت: 68 15/3/ 15 بيانات امام خميني در ديدار با روحانيون صحيفه نور جلد 17 ص 64 تاريخ: 61 25/7/ 16 بيانات امام خميني در ديدار با اقشار مختلف مردم صحيفه نور جلد 16 ص 19 18 تاريخ: 60 14/11/ 17 بيانات امام خميني در ديدار با مسئولين ستاد تبليغات جنگ صحيفه نور جلد 18 ص 112 111 تاريخ: 62 28/6/ 18 پيام امام خميني به روحانيون در مورد استراتژي آينده نظام صحيفه نور جلد 21 ص 94 تاريخ: 67 13/12/ 19 بيانات امام خميني در جمع گروهي از دانشجويان دانشكده افسري صحيفه نور جلد 17 ص 46 تاريخ: 61 11/7/ 20 بيانات امام خميني در جمع مردم مرزنشين صحيفه نور جلد 13 ص 107 تاريخ: 59 8/7/ 21 بيانات امام خميني در ديدار با اعضاي ستاد بسيج اقتصادي صحيفه نور جلد 16 ص 162 تاريخ: 61 8/3/ 22 وصيت نام سياسي الهي حضرت امام (س) صحيفه نور جلد 21 ص 194 تاريخ تحرير: 26/11/61 تاريخ قرائت: 68 15/3/ 23 در زمان سخنراني

ص: 3789

5/1 سال از شروع جنگ گذشته بوده است. 24 بيانات امام خميني در ديدار با گروهي از دانشجويان دانشكده افسري صحيفه نور جلد 15 ص 240 تاريخ: 60 11/9/

ص: 3790

جنگ نعمتي الهي بود

حديث ولايت، ج 3 دفتر مقام معظم رهبري هر كدام از اين صدها و هزارها روزي كه شما در جبهه بوديد، سازنده ي يك عمر تاريخ ملتي است و اگر كساني مثل شما در آن سنگرها نبودند، امروز از اسلام و نظام اسلامي و اسم و ياد امام، هيچ خبري در اين مملكت نبود . هيچ كس خيال نكند كه اين ساعتها و اين روزها هدر رفته و تمام شده و فراموش گرديده است . خير، هر ساعتي كه آن روزها را به وجود آوردند، الان در علم الهي و منشور كرام الكاتبين و حافظه ي تاريخ اين ملت موجودند . اين عمري كه شما در جبهه صرف كرديد و اين سالها و ماهها و روزهاي زريني كه در آن جا حضور داشتيد، هر كدام حقيقتا بركت و نعمتي از طرف پروردگار براي اين ملت است . خيلي خوب و بجا وظيفه ي بزرگي را انجام داديد و انجام اين وظيفه، نعمت بزرگي از سوي خدا بر شما بود . خوشا به حال شما كه موفق شديد وظيفه تان را انجام بدهيد و بدا به حال كساني كه اين وظيفه را نشناختند و از آن سر باز زدند و آن را به بازيچه گرفتند . بدانيد كه اين وظيفه تمام هم نشده است . همه ي

ص: 3791

ما موظف به دفاع از ارزشهاي الهي كه امروز در اين نظام اسلامي مجسم است هستيم . دفاع از استقلال اين كشور اسلامي، دفاع از تماميت ارضي آن است . دفاع از انقلابي كه اين همه بركات و خيرات براي همه ي دنيا داشته و هر حركتي كه شما كرديد و هر تيري كه زديد و هر گلوله يي كه به سمت دشمن پرتاب كرديد و هر شبي را كه به صبح رسانديد، ان شاءالله در حفاظت اين نظام و به ثمر رسيدن نتايج آن، تأثير گذاشته است .

ص: 3792

حدود آزادى مطبوعات در كلام امام خمينى

اشاره

مجله هنر ديني، شماره 15و16 اهميّت انتخاب افراد از مسائل مهم كسانى است كه بخواهند خدمتى بكنند، مجله اى بيرون بدهند يا روزنامه اى بنويسند. اولين مسأله آنها اين است كه افراد انتخاب كنند، اولين مسأله آنها انتخاب افراد است، چون افراد اگر چنانچه اشخاصى منحرف باشند، بدون اين كه شما توجه داشته باشيد، يك وقت متوجه مى شويد كه انحراف پيدا شده است چون اشخاصند كه مى توانند انسان را به دامان آمريكا و يا به دامان شوروى بكشانند. ملتى كه براى اين كه از زير اين سلطه ها خارج شود آنقدر مجاهده كرده است، آنقدر جوان داده است، آنقدر زحمت كشيده است، يك وقت مى بينيد راه مجله، راه مطبوعات، راه راديو تلويزيون، نطق ها و همه آن چيزهايى كه الآن هست، به واسطه ورود اشخاصى كه خلاف آن چيزى كه مسير ملت است، عمل مى كنند، منحرف شده و شما بعدا متوجه آن مى شويد. اين از مسائل مهمى است كه توجه به او لازم است و اغماض از آن جايز نيست.(1) ارزيابى سوابق و افكار اشخاص اشخاصى كه اداره مى كنند يك جايى را بايد از اول ارزيابى شود كه اين اشخاص چكاره بوده اند، سوابقشان چيست و تحصيلاتشان در كجا بوده، چه رويه اى در تحصيلات داشته اند و بعد از انقلاب چه

ص: 3793

وضعيتى داشته اند، قبلاً چه وضعيتى داشته اند، افكارشان قبلاً چه بوده. اگر كسى افكارش منحرف بوده و حالا بيايد ادعا بكند كه من برگشته ام، ما بايد قبول كنيم، اما نبايد او را مجله نويس كنيم، اين دو، با هم فرق دارد. بسيارى از اشخاص هستند كه مى آيند و مى گويند ما توبه كرديم، البته توبه آنها قبول است لكن نمى شود آنها را سر كارى گذاشت كه آن كار اهميت دارد، براى اين كه ما نمى دانيم اين شخص به حسب واقع توبه كرده است يا مى خواهد با كلمه توبه ما را بازى دهد. ما قبول مى كنيم كه در جامعه مسلمين مثل ساير مسلمانان با او عمل كنيم، اما نبايد راديو تلويزيون را به دست او بدهيم و يا او را در راديو تلويزيون راه دهيم و يا مجله اى كه براى تربيت افراد و براى ترويج مسير اسلامى ملت است، به دست او بدهيم و يا نوشته هايش را به دست او بسپاريم. ما نبايد خوش باور باشيم، خيلى از اشخاص هستند كه تمام حرف هايشان حرف هاى اسلام است، تمام حرف هايشان حرف هاى نهج البلاغه است، تمام حرف هايشان حرفهاى قرآن است، لكن مسيرشان اين نيست. اشخاصى هستند كه اين راه را پيش گرفتند براى اين كه خودشان را در جامعه جا بزنند و

ص: 3794

آن مقصدى را كه دارند عمل كنند.(2) استفاده از نويسنده هاى متعهد اسلامى و انسانى مملكت اسلامى محتوايش بايد اسلامى باشد. شما هم كه مجله مى نويسيد مى توانيد خدمت كنيد، جوان ها را برومند كنيد با مقالاتتان، مقالات صحيحتان، دنبال اين باشيد كه از نويسنده هاى متعهد اسلامى و انسانى نيرو بگيريد، مقالات صحيح بنويسيد، درد و دوايش را بنويسيد همه چيز را انتقاد كنيد.(3) كيفيّت و نظارت نظارت دقيق بر مطالب مطبوعات و كتب قبل از انتشار من اميدوارم اين مجله اى كه شما داريد و حالا آمده ايد به اين جا با من صحبت مى كنيد، اين توجه در رأس همه توجهات آن باشد. نوشته هايى كه مى خواهيد طرح بشود، چند نفرى را كه يقين داريد آدم هايى مستقيم هستند و در مسير ملت و كشور هستند و وابستگى به هيچ جا ندارند، مطالعه و درست در آن دقت كنند و بعد از دقت در روزنامه يا مجله نوشته شود. اين طور نباشد كه بنويسند و منتشر بشود بعد بفهمند كه اين نوشته بر خلاف بوده است، و اين مطلب يك امرى است لازم. كتاب هم وقتى كه نوشته مى شود، قبل از اين كه انتشار پيدا كند، بايد اشخاص كارشناس متوجه به شيطنت هايى كه شياطين مى خواهند بكنند، باشند. فرض كنيد كتابى اولش خيلى خوب

ص: 3795

است، اواسطش هم خيلى خوب است، ولى يك وقت مى بينيد كه يك جايش طورى از كار در مى آيد كه آن طور كه ما تصور مى كرديم، نيست،چيزهايى كه منتشر مى شود بايد به آن درست توجه شود و افراد مطلع و مدبر و كسانى كه از مكتب ها اطلاع دارند و مسير آنها را مى دانند به آن توجه كنند، كتاب ها را مطالعه كنند، مجله ها را قبل از انتشار درست مطالعه كنند، مبادا يك وقتى يك جايش خلاف درآيد و آن وقت براى شما دست بگيرند كه مثلاً اين مجله انحرافى است. اين مطلب هم به صلاح خود شماست و هم به صلاح ملت و از مسائل مهمى است كه در درجه اول اهميت واقع شده است.(4) دقت در بررسى مقالات و چاپ عكس ها بايد بنابراين بگذاريد كه هيچ اعتنا به انتقاداتى كه ممكن است حتى به اين اسمى كه شما انتخاب كرديد منحرفين بكنند، هيچ اعتنايى به اين مسائل نكنيد، همان راهى را كه داريد، همان راه را برويد و مقالاتى كه نوشته مى شود از اشخاصى كه مقاله به شما - ممكن است خارج از خود شما باشد - و مقاله مى فرستند، اين مقالات را با دقت در يك شورايى كه خودتان تأسيس مى كنيد مطالعه كنيد كه ممكن است يك وقت يك مقاله اى

ص: 3796

ابتدايش خيلى هم دلچسب باشد و براى شما خوب باشد، لكن در خلالش يك وقت مسائلى طرح شود كه بر خلاف مسير خود شماست. مقالات هم بايد به طور دقت، يك نفر نه، يك شورايى باشد ،يك جمعيتى باشد كه مقالات را درست تحت نظر بگيرد و بعد از اين كه ديد همين راه و همين مسير است، آن وقت در مجله آن مقاله را منعكس كنيد و همين طور راجع به عكس هايى كه اگر در آن هست، من درست الآن نمى توانم بگويم چيزى را، اگر عكس هايى در آن هست، اگر چيزهايى مثلاً در آنها هست، باز توجه كنيد كه يك وقت قالب نزنند به شما يك عكس هايى كه نبايد در مجله شما باشد. و ادامه بدهيد همين كار را و دامنه اش را توسعه بدهيد.(5) رعايت مصالح كشور و مردم در انتشار اخبار من جناب عالى را مردى متدين و دلسوز انقلاب مى دانم و شما و دوستانمان در وزارت امور خارجه بايد تحمل انتقاد را - چه حق و چه ناحق - داشته باشيم. جوّ باز سياسى ايران انقلابى، بى تجربگى بعضى از مسئولان، سبقت در رساندن سريع هر موضوعى به جامعه گرچه به ضرر مردم باشد، نه تنها كار وزارت امور خارجه را مشكل مى كند كه در بعضى

ص: 3797

اوقات روى سياست هاى داخلى هم اثر نامطلوب مى گذارد.(6) اگر بخواهيد منحرفين را راضى كنيد شما را به انحراف مى كشانند. بايد نشريات شما در مقابل اينها به صورتى باشد كه وقتى دست مردم مى رسد بگويند تعليمى است و مدرسه اى است براى تعليم و كسانى كه الهى هستند راضى باشند. شما در صدد اين نباشيد كه منحرفين را راضى كنيد، در صدد اين باشيد كه منحرفين را اصلاح كنيد. اگر منحرفين را بخواهيد راضى كنيد شما را به انحراف مى كشند، اما اگر بخواهيد منحرفين را اصلاح كنيد هر روز قلم شما قلم اصلاحى است.(7) مجله صحيح نوشتن مشكل است در هر صورت مجله نويسى آسان است ولى مجله صحيح نوشتن مشكل است. چهار تا عكس، چهار مقاله و چهار شعر و چهار فكاهى، اين آسان است تخصص نمى خواهد. بايد مجله راه بياندازيد كه وقتى جوان ها باز مى كنند شكل و صورت و عكس هاى مجله و تيترهاى مجله طورى باشد مقابل آن كه پنجاه سال ما را به نابودى كشيد. شما بايد جبران آن خرابى پنجاه سال را بكنيد. پنجاه سال جامعه ما هر مجله اى را باز كردند و يا گوش به راديو و تلويزيون دادند همه انحرافى بود، همه براى اين بود كه از جوان ها مبادا جوان صحيحى ساخته شود، كه خداوند به

ص: 3798

داد شما رسيد و مسائل جهش پيدا كرد. اينها دنبال اين هستند كه انقلاب را برگردانند به جاى اولش. هر كس مجله مى خواهد بنويسد بايد مجهز باشد كه اين نسل آينده را تربيت كند. براى نسل آينده فكرى بكنيد. اسلام همه نسل ها را مكلف مى داند. پيغمبر اسلام مكلف بودند براى همه نسل ها. همچنين مكلفيم كه براى نسل هاى آينده كار كنيم. چون تربيت ما از اولاد در خانه و دبستان و دبيرستانها باشد. ان شاءاللّه موفق باشيد كه مجله تان تربيت كننده باشد. زياد نوشتن نباشد، خوب نوشتن باشد.(8) تأثير مجله و چگونگى ارائه آن در فرهنگ مردم بايد خيلى جوانها و دانشمندها و آنهايى كه نويسنده و گوينده هستند، خيلى كوشش كنند كه آن كدورت هايى را كه در ذهن جوان هاى ما در طول حكومت آن نظام فاسد پيدا شده است، جبران كنند. البته به خواست خدا ملت ايران يك جهشى كرد كه در همه جهات تحول حاصل شد. آن همه جوانى كه يا معطل مانده بودند و يا نيروى خودشان را نمى توانستند صرف كنند و كلمه حقى را بگويند و يك دسته از جوانهاى ما هم مع الأسف كشيده شده بودند به يك انحرافاتى، و الحمداللّه اين انقلاب كه حاصل شد و زندان ها شكسته شد و تقريبا يك اكثريت قاطعى

ص: 3799

از ملت ايران راه صحيحى را طى مى كنند. لكن خيلى لازم است كه كوشش شود و در اين مورد آنچه كه بيش از همه در فرهنگ مردم تأثير مى گذارد، مجله و فرم مجله است، براى اينكه مجله و نحوه ارائه آن خيلى تأثير دارد. اين حتى خودش اگر مجله را هم نخواند، ورق زدن مجله، اين خودش در روحيه اش تأثير مى كند. شما ديديد زمانى كه مجلات دست منحرفين بود، همان نوشتن و صفحه ها در آنها تأثير داشت. يك جوانى كه مجله را ورق مى زند، در روحيه اش تأثير مى گذارد. اگر مى خواند، همه چيز انحرافى گذاشته بودند و همه چيز را وارونه مى كردند. فكرها را مقيد كرده بودند در يك محدوده هايى و نمى گذاشتند كه جوانى كه تازه مى خواهد وارد شود در جامعه، فكر آزاد داشته باشد و خودش مسائل را بررسى كند... همه وسائل انحرافى بود، مجله اى نبود كه در آن چيز صحيحى باشد و بى پرده مطلبى بگويد، ممكن است در پرده گفته باشد، ولى اين اسباب اين نمى شد كه اكثريت روزنامه ها و مجله هايى كه در دست آنها بود و همه براى اين بود كه شهوات و خواسته هاى حيوانى را در جوانان بيشتر كند.(9) تيتر بايد با محتوا بخواند مقالاتى كه مى نويسيد اصلاحى باشد، اخبارى كه مى نويسيد، تيترهايى هست،

ص: 3800

مردم اينها را در روزنامه مى بينند و مى فهمند كه اين تيتر از كجا پيدا شده است و براى چه مقصدى اين تيتر را گذاشته اند و گاهى هم آدم مى بيند مسأله اين طور نبوده است، تيترش يك جور است و مسأله اش يك جور ديگر. مردم اين تيترها را نگاه مى كنند و مى فهمند كه چه فسادى و يا چه صلاحى واقع شده است. بايد توجه كنيد كه روزنامه اى تيترش چيزى نباشد كه محتوايش آن طور نباشد، نه به آن تندى كه در تيتر است و نه به آن عظمت، اين غش است.درست مثل كاسبى كه روى متاعش چيز خوب مى ريزد و آخرش فاسد است و اين حرام است و اگر تيتر با محتوا نخواند، غش است كه شما با قلم هايتان مى كنيد. بايد توجه كنيد و شك نكنيد ما روز محاسبه داريم، از همه چيزها محاسبه مى شود آن روز، خود انسان، قلم ها، دست ها، چشم ها شهادت مى دهند، دير يا زود چيزى نيست ولى چنين روزى هست.(10) پرهيز از درج مطالب تكرارى و طولانى در روزنامه ها مسأله ديگر، عمده اين است كه تكرار نباشد، به عقيده من اين سه روزنامه با هم تفاهم كنند و مسائل را مختصرتر بنويسند، مفيدتر و كمتر بنويسند، طولانى و تكرارى نباشد. مردم وقتى مى خوانند استفاده كنند، احساس كنند مطلبى

ص: 3801

است. اين كه بگويند من هر روز به كى، چى گفتم! اين تكرارى است. آخر هر روز من يك مسأله اى را مى گويم، و هى تكرار مى كنند كه: فلانى چه گفت! اين چه فايده اى دارد. اما در هر گوشه كشور اگر اتفاقى افتاده باشد، اين خبر است و اخبار را براى مردم گفتن مفيد است.(11) پرهيز از عكس هاى مهيج براى جلب مشترى بيشتر مطبوعات، سينما، تلويزيون، راديو، مجله ها، همه اينها براى خدمت به يك كشور است، اينها بايد در خدمت باشند، نه اين كه هر كس پا شود و يك مجله اى درست كند و هر چه دلش بخواهد در آن باشد و هر عكسى بهتر مشترى داشته باشد توى آن بيندازد. عكس هاى مهيج، عكس هاى مهوع در آن بيندازد كه مشترى هايش زياد بشود آن وقت اسمش مطبوعات است و - عرض مى كنم - صاحب قلم است و آزادى هم مى خواهد!! بايد ديد تو چه مى كنى، چه خدمتى دارى به اين مملكت مى كنى، با قلمت دارى چه مى كنى؟ باقلمت بچه هاى ما را دارى به باد فنا مى دهى يا تربيت مى كنى؟(12) پرهيز از طرح مسائل مضر به وحدت و اسلام مطبوعات بايد مسائلى را كه مضر به وحدت جامعه و مضر به آن انگيزه اى است كه جامعه براى آن قيام كرده است و

ص: 3802

در حقيقت مضر براى اسلام است، از او احتراز كنند.(13)

نشر كتاب

نظارت و كنترل شديد نشر كتاب خط مشى را اسلام معين كرده است و ما تابع اسلام هستيم و آن اين است نشرياتى كه شما مى خواهيد اقدام بر چاپ آن بكنيد، بايد اسلامى باشد و منزه از انحرافات و البته اين تشخيص با يك هيأتى بايد باشد، آقايان مثلاً هيأتى را تعيين بكنند كه در اين امور وارد باشند و كتاب ها وقتى كه بناست نشر بشود، به نظر آقايان برسد و آن آقايان وقتى كه تصويب كردند مانعى ندارد و مخالف با اسلام هم نبود آن وقت نشر بدهند. چون ممكن است كه يك وقت يك كتابى چند سطرش اسلامى باشد و در خلالش يك مسائل غير اسلامى باشد، ابتداش يك جور باشد بعدش يك انحرافاتى داشته باشد و شما كه مى خواهيد براى اسلام خدمت كنيد خداى نخواسته اين اسباب اين بشود كه بر خلاف مسير اسلامى باشد و لهذا بايد كتاب ها تحت نظر اهل علم باشد، اهل علم مطلع بر اين مطلب هاى انحرافى و آنها مطالعه كنند و وقتى اين كتابى كه مى خواهيد نشرش بدهيد، وقتى مطالعه كردند آنها، تصديق كنند كه اين نشرش مانع ندارد بعد نشر بدهند. و البته اين خدمت بسيار بزرگى است كه به اسلام

ص: 3803

شما مى توانيد بكنيد و آن نشر معارف اسلامى، نشر احكام اسلام، نشر حقايق اسلام، نشر مكتب اسلام و كتبى كه اين نحو هستند، نشرش بسيار خوب و ان شاءاللّه شما مأجور هستيد در اين امر، لكن با اين وضع بايد باشد، با اين وضعى كه عرض كردم كه مصون باشد از اين كه يك وقت خداى نخواسته شما مى خواهيد يك كار خيرى بخواهيد بكنيد، با دست خود شما يك كار خلافى انجام بگيرد. اين بايد با يك كنترل شديدى از طرف يك هيأتى چند نفرى كه خودتان تعيين بكنيد و مورد تصديق مثلاً اهل علم تهران باشد، باشد، آن وقت آنها، آن چند نفر بررسى كنند و شما هم مشغول باشيد و ان شاءاللّه خداوند حفظ كند شما را و من هم دعاگوى همه تان هستم ان شاءاللّه. و مسئوليت شما بسيار سنگين است و كار شما بسيار با ارزش و مسئوليت هم زياد پر ارزش است براى اين كه نشر احكام خداست، نشر مكتب الهى است مسئوليت زياد است براى اين كه بايد طورى انجام بگيرد كه خداى نخواسته يك وقت لغزش در آن نباشد و كتابى كه مثلاً غير اسلامى و انحرافى باشد در آن نباشد.(14) جلوگيرى از تحريف وقايع تاريخى در كتب درسى نامه جناب حجت الاسلام آقاى

ص: 3804

سيد حميد روحانى اخطارى است براى همه آنانى كه دلشان براى اسلام و انقلاب مى تپد و باعث تعجب و تأسف است كه نظام آموزشى كشور اسلامى ايران نسبتى به مرحوم بهبهانى رحمه الله دهد كه حتى كسروى با آن سوابق ضد اسلامى درباره ايشان نمى هد. كسروى ضد دين پس از تحليل از آقايان بهبهانى و طباطبايى تا دستور بهبهانى و طباطبايى به مردم را در پناه بردن به سفارت يك دولت بيگانه، رد مى كند. از حضرت عالى كه دلسوز اسلام و انقلاب هستيد، اكيدا مى خواهم مسئولى براى رسيدگى به اين امور گذاشته تا در تمام اين گونه موارد شما را در جريان بگذارد. ساير موارد نامه آقاى روحانى هم مورد مداقه است، گزارش كار را به اين جانب بدهيد.(15) ثبت دقيق وقايع انقلاب براى نسلهاى آينده لازم است براى بيدارى نسل هاى آينده و جلوگيرى از غلط نويسى مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام به بررسى دقيق تاريخ اين نهضت اسلامى بپردازند و قيام ها و تظاهرات مسلمين ايران را در شهرستانهاى مختلف با تاريخ و انگيزه آن ثبت نمايند تا مطالب اسلام و نهضت روحانيت سرمشق جوامع و نسل هاى آينده شود. ما كه هنوز در قيد حيات هستيم و مسايل جارى ايران را كه در پيش چشم همه ما به روشنى اتفاق

ص: 3805

افتاده است دنبال مى كنيم، فرصت طلبان و منفعت پيشگانى را مى بينيم كه با قلم و بيان بدون هراس از هرگونه رسوايى، مسايل دينى و نهضت اسلامى را بر خلاف واقع جلوه مى دهند به حكم مخالفت با اساس نمى خواهند واقعيت را تصديق كنند و قدرت اسلام را نمى توانند ببينند و شكى نيست كه اين نوشتجات بى اساس به اسم تاريخ در نسل هاى آينده آثار بسيار ناگوارى دارد. از اين جهت روشن شدن مبارزات اصيل اسلامى در ايران از ابتداى انعقاد نطفه اش تاكنون و رويدادهايى كه در آينده اتفاق مى افتد از مسايل مهمى است كه بايد نويسندگان و عالمان متفكر و متعهد بدان بپردازند. درست آنچه را امروز براى ما روشن و واضح است براى نسل هاى آينده مبهم مى باشد و تاريخ، روشنگر نسل هاى آينده است و امروز قلم هاى مسموم در صدد تحريف واقعيات هستند، بايد نويسندگان امين اين قلم ها را بشكنند.(16)

پى نوشت ها و مراجع

1 15/10/59 بيانات امام در جمع هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 249-248. 2 15/10/59 بيانات امام در جمع هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 249-250 3 14/4/58 بيانات امام در جمع كاركنان مجله خواندنيها، صحيفه نور، ج 8، ص 25. 4 15/10/59 .1 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور،ج

ص: 3806

13، ص 249. 5 18/11/59.1 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه مجله پويندگان راه زينب سلام الله عليها - (اطلاعات بانوان)، صحيفه نور،ج 14،ص 51. 6 20/1/67 بيانات امام در پاسخ به نامه دكتر ولايتى (وزارت امور خارجه وقت)، صحيفه نور ج 20، ص 201. 7 12/3/60 بيانات امام در جمع كاركنان كيهان، صحيفه نور،ج 14، ص 258. 8 4/4/60 در ديدار با حجت الاسلام كروبى سرپرست سابق بنياد شهيد و... صحيفه نور،ج 15، ص 37-38. 9 4/4/60 بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام كروبى سرپرست سابق بنياد شهيد و خانواده شهيد مازندرانى، صحيفه نور ج 15،ص 35-36. 10 12/3/60 بيانات امام در جممع كاركنان كيهان، صحيفه نور، ج 14، ص 258. 11 10/6/66 بيانات امام در جمع مسئولان روزنامه هاى كيهان، جمهورى اسلامى و اطلاعات، صحيفه نور ج 19، ص 215-216. 12 14/4/58 بيانات امام در جمع كاركنان مجله خواندنيها، صحيفه نور ج 8، ص 23. 13 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور ج 13، ص 248. 14 1/7/58 بيانات امام در جمع گروهى از ناشران اسلامى، صحيفه نور ج 9، ص 189. 15 4/12/67 فرمان به رياست شوراى عالى انقلاب فرهنگى، صحيفه نور ج 21، ص 102. 16 5/5/57 پيام به

ص: 3807

ملت ايران در مورد لزوم تداوم نهضت، صحيفه نور ج2، ص 83-84.

ص: 3808

حروف هفتگانه قرآن از نگاه امام خمينى

اشاره

صحيفه مبين، شماره 50 مؤدت، سيد رضا

چكيده

حديث «نزول قرآن بر هفت حرف» تفسيرهاى فراوانى پيدا كرده است. به نظر مى رسد، بديعترين تفسير از آن حضرت امام خمينى است. وى احتمال داده است كه مراد از آن، مراتب هفتگانه نزول قرآن باشد كه عبارتند از:حضرت علميه، حضرت اعيان، حضرت اقلام، حضرت الواح، حضرت مثال، حس مشترك و شهادت مطلقه. كليد واژه ها: سبعة احرف، نزول قرآن، بطون قرآن.

1. مقدمه

در روايات فريقين آمده است كه «قرآن بر هفت حرف نازل شده است»[1].عليرغم آنكه تاكنون به منظور تبيين مفاد اين حديث حدود چهل قول اظهار شده است [2]، لكن همچنان در خور بحث و تبيين به نظر مى رسد. مهمترين نظرى كه دراين زمينه ارايه شده، اين است كه اين حديث ناظر به الفاظ قرآن نيست; بلكه ناظر به محتواى قرآن است. برخى فت حرف را به معناى هفت بطن قرآن گرفته اند [3].حضرت امام خمينى نيز بر همين نظر است; اما تبيينى كه ايشان ارايه كرده، بديع به نظر مى آيد. در اين مقاله سعى مى شود، نظر بديع وى بررسى گردد.

2. مهمترين اقوال در هفت حرف

برخى از مهمترين اقوالى كه در تبيين اين حديث اظهار شده [4]، به شرحى است كه در پى مى آيد. الف. اختلاف لهجات: برخى مقصود از هفت حرف را لهجاتى دانسته اند كه درميان عربها رايج بوده است; براى مثال بعضى حرف «ق»

ص: 3809

را «كاف» و برخى «همزه»تلفظ مى كردند. اينان بر اين نظرند كه قرآن به تمامى لهجات نازل شده تا مردم تمام قبايل بتوانند قرآن را بخوانند. ب. اختلاف الفاظ: بعضى مى پندارند كه مقصود از اين حديث آن است كه قرآن به الفاظ مختلف، ولى در معنا نزديك به هم مانند عجل، اسرع و اسع نازل شده است. ج. اختلاف معانى: برخى گويند: مراد از هفت حرف، معانى مختلفى مانند زجر،امر، حلال، حرام، محكم، متشابه، امثال، ترغيب، ترهيب، جدل، قصص، مثل و نظايرآنهاست. د. بطون هفتگانه: چنانكه آمد، بعضى هفت حرف را ناظر به بطون قرآن دانسته اند. هريك از اقوال، كاستيها و ابهاماتى دارد كه در اين مجال فرصت بحث از آنهانيست[5] و تنها قولى كه مى تواند مورد قبول باشد، اين است كه قرآن داراى هفت بطن است .

3. نظريه حضرت امام درباره هفت حرف

امام خمينى «قدس سره» در تبيين «سبعة احرف» نظريه نوين و عارفانه اى را اظهارداشته است. او معتقد است: اصل قرآن امرى پيچيده و مرموز است; به طورى كه بايدگفت: فهم واقعى و كامل آن تنها براى ائمه معصومين ميسور است[6]. قرآن به منظور آنكه براى بشر قابل فهم شود، از مقام غيب تنزل يافته است. تنزل آن در هفت مرتبه صورت گرفته است و قرآن موجود نازله هفتم آن است[7]. حضرت امام گاهى از اين

ص: 3810

هفت مرتبه به هفت بطن تعبير مى كند [8] و اين با اشاره به اين روايت نبوى است كه فرموده است: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعةابطن»[9]; (براى قرآن، ظاهر و باطنى است و براى باطن هم تا هفت بطن وجود دارد). از نظر حضرت امام خمينى، اصل قرآن، قبل از تنزل، از مقوله ماديات، اعراض والفاظ و به عبارت ديگر از مقوله سمع و بصر نبوده و پس از تنزل به مقوله مسموعات و الفاظ درآمده است [10]. امام خمينى علاوه بر آنكه قرآن را داراى مراتب تنزل از بالا به پايين مى شمارد،اعتقاد دارد كه آن مراتب، به تعداد حضرت اقلام، (3) حضرت الواح، (4) حضرت مثال، (5) حس مشترك (6) و شهادت مطلقه (7). حضرت امام در اين زمينه گويد: «[جبرئيل] آن لطيفه الهيه را تنزل داده و صاحب وحى در هر نشئه از نشئات، به طورى ادرك و مشاهده نموده است: در حضرت علميه به طورى، و در حضرت اعيان به طورى، در حضرت اقلام به طورى، و در حضرات الواح به طورى و در حضرت مثال به طورى، و در حس مشترك به طورى، و در شهادت مطلقه به طورى، و اين هفت مرتبه از تنزل است كه شايد نزول قرآن بر «سبعه احرف» اشاره به اين معنى باشد»[22]. سپس مى افزايد: و اين معنا

ص: 3811

منافات ندارد با آنچه فرمايد: «قرآن واحد من عند واحد» چنانچه معلوم است»[23]. حاصل مطلب آنكه امام نخستين مرتبه قرآن را حضرت علميه مى داند كه همان مرتبه الوهيت و مربوط به علم ذاتى خداوند است. مرتبه دوم، مرتبه اعيان است كه همان مرتبه حقايق ممكنات است و از آن به اعيان ثابته اشياء نيز تعبير شده است و حكماء كليات را ماهيات و حقايق ثابت، و جزئيات آنها را هويات مى نامند و ماهيات آنها عبارت از صور كليه همان اعيان ثابته است[24]. مرتبه سوم، حضرت اقلام است كه همان علم تفصيلى يا عقل اول است كه از آن به قلم تعبير شده است و عقول را از آن جهت كه واسطه فيض صور علمى بر نفوس كلى و موجب وجود آنها هستند، قلم گويند. مرتبه چهارم، حضرت الواح است كه همان محل ارتسام صور اشياء است. يعنى همان طور كه به واسطه قلم در لوح و صحيفه حسى، نقوش حسى ترسيم مى شود، ازعالم عقل نيز صور معلوم و مضبوط به صورت كلى در نفوس كلى مرتسم مى شود. مرتبه پنجم، حضرت مثال است. اين مرتبه همان عالم خيال است. براى هر نوع موجودى صورتى خيالى و در معرض فناء است و به آن مثال مى گويند. مرتبه ششم كه حس مشترك است، قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است در

ص: 3812

اين مرحله قرآن ازعالم مثال بر قلب آن حضرت متجلى شده است. هفتمين مرتبه و آخرين و پايين ترين مرتبه نزول قرآن شهادت مطلق است.مقصود از آن همان الفاظ قرآن است كه مربوط به عالم ماديات و اجسام است از نظر حضرت امام، واسطه نزول در تنزل قرآن تا به پايين ترين مرحله، جبرئيل امين است. او قرآن را از آن حقيقت غيبى و سرير قدسى به مراحل پايين تر تنزل داده و گاهى در قالب يكى از مراتب ظاهر مى شده است. وى گويد: «در اين مقام گاه شودكه آن حقيقت غيبيه و سريره قدسيه كه حضرت علميه و اقلام و الواح عاليه مشهودشده از طريق غيب نفس وسر روح شريف او به توسط ملك وحى كه حضرت جبرئيل است، تنزل كند، در قلب مبارك او و گاهى جبرئيل «تمثل مثالى» پيدا كند درحضرت مثال براى او و گاهى تمثل ملكى پيدا كند و از ممكن غيب به توسط آن حقيقت تا مشهد عالم شهادت، ظهور پيدا كند و آن لطيفه الهيه را تنزل دهد»[25]. برداشت حضرت امام خمينى در مورد مراتب هفتگانه تنزل قرآن و انطباق آن برحديث سبعة احرف، برداشتى لطيف و عرفانى است كه براى اهل ذوق و قابل فهم است. اما برابر آنچه از روايات بر مى آيد، حروف و بطون قرآن از سنخ معانى است ومى توان

ص: 3813

آنها را براى مردم بيان كرد و لذا براى آنان قابل فهم است. امام صادق عليه السلام فرمود:«ان القران نزل على سبعة احرف و ادنى للامام ان يفتى على سبعة وجوه»[26]; (قرآن بر هفت حرف نازل شده است و امام دست كم مى تواند برهفت وجه فتوى دهد). و امام باقرعليه السلام فرمود: «تفسير القرآن على سبعة احرف، منه ما كان و منه مالم يكن بعدذلك تعرفه الائمه»[27]; (تفسير قرآن بر هفت حرف است. برخى از آن تحقق يافته وبرخى از آن تحقق نيافته است و ائمه بر آن آگاهند). شخصى نزد امام باقر عليه السلام آمد و از تفسير آيه اى سؤال نمود و امام به وى پاسخ داد.هنگامى كه آن فرد از مجلس بيرون رفت، حضرت به راوى فرمود: «هذا تفسيرها فى ظهرالقرآن، افلا اخبرك بتفسيرها فى بطن القرآن؟ قلت: وللقرآن بطن و ظهر؟ فقال عليه السلام: نعم ان لكتاب الله ظاهرا و باطنا و معانى»[28]. (اين تفسير مربوط به ظاهر قرآن است ، آيانمى خواهى از تفسير باطنى آن تو را خبر دهم؟ ،گفتم: مگر قرآن داراى ظاهر و باطن است؟ حضرت فرمود: آرى، كتاب خدا داراى ظاهر و باطن و معانى است).

4. نتيجه

براى حديث نزول قرآن بر هفت حرف معانى متعددى اظهار شده است. در ميان اين معانى بديعترين معنا از آن حضرت امام خمينى است.

ص: 3814

او با بينشى عرفانى خوداحتمال داده است كه مراد از هفت حرف مراتب هفتگانه قرآن از مرحله غيب تامرحله شهادت باشد.

پى نوشت ها

: 1( حضرت علميه: مقصود از آن مرتبه الوهيت و غيب الغيوب است[11]. 2( حضرت اعيان: سيد شريف گويد: اعيان ثابته در كلمات عرفاء به معناى حقايق ممكنات است در علم حق تعالى و به عبارت ديگر صور ممكنات را در علم حق تعالى كه حقايق موجودات است، اعيان ثابته گويند[12]. قيصرى مى گويد: حكماء كليات را ماهيات حقايق و جزئيات آنها را هويات نامند و بنابراين ماهيات عبارت از صور كليه اسمائيه اند كه متعين در حضرت علميه و به واسطه فيض اقدس، اعيان ثابته و استعدادات اصلى آنها در علم حاصل مى شوند[13]. 3( سيد شريف مى گويد: قلم، علم تفصيلى است و قلم اعلى، عقل اول است [14] صدرالدين نيز مى گويد:ذات بارى تعالى ابتداء جوهر مجرد قدسى را آفريد و به توسط او جوهر قدسى ديگرى آفريد وهمين گونه بطور مرتب در كمال و شرف و بالجمله هريك از عقول طوليه علت وجود موجود عقلى ونفسى ديگر است. و از اين جهت از هريك از عقول مجرده طوليه و نفوس و افلاك مى توان تعبير به قلم كرد و قلم اول كه عقل اول است، ملك مقرب عقلى و قلم اعلى است و بالجمله عقول را به اعتبار

ص: 3815

آن كه واسطه در فيضان صور علميه اند بر نفوس كليه فلكيه و موجب وجود آنها هستند، قلم گويند[15]. 4( لوح در لغت به معنى صحيفه است كه قابل ترسيم صور و كتابت در آن باشد و صحيفه نفس را لوح گويندكه محل ارتسام صور اشياء است و نفوس سماوى را نيز لوح گويند كه محل ارتسام تمام صورت كلى موجودات عالم سفلى است[16]. لوح نورالهى كه همه موجودات در آن منطبع و نقش بسته اند[17]. 5( مقصود از آن عالم خيال است، براى موجودات عالم جسمانى. براى هر نوعى صورتى است عقلانى كه در معرض فناو زوال است. ميان ملك و ملكوت برزخى است كه آن را عالم مثال اشياء مادى گويند[18]. 6( حس مشترك به نزد حكماء قوه اى است كه صور جزئيات در آن مرتسم مى شود و از آن به لوح نفس هم ياد مى شود[19] . صدرا گويد: حس مشترك عبارت از قوت نفسانيه است كه استعداد حصول آن را درمقدم دماغ است و صور محسوسات ظاهرى همه، ابتداء بدان رسد[20]. 7( شهادت مطلقه: مقصود از آن عالم اجسام است و بر آن مرتبت حس نيز اطلاق شده و عالم ناسوت هم ناميده اند. عالم شهادت، جهان جسمانى و ماديات و زمانيات است[21].

منابع

1. ر.ك: ابوعبدالله محمدبن اسماعيل بخارى صحيح بخارى، دارالفكر، بيروت بى تا، ج 6 ، ص

ص: 3816

228. ومحمدبن مسلم، صحيح مسلم، داراحياء التراث، بيروت، 1374، ج2، ص 202 و محمدبن على بن حسين،خصال صدوق، تصحيح على اكبر غفارى، مكتبة الصدوق، تهران، 1389، ج 2 ص 10. 2. ر. ك: بدرالدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن، دارالجيل، بيروت، 1408 ه ، ج1 ص 212 و جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين سيوطى، منشورات رضى، طبع دوم 1367 ه ش ، ج اول ص164. 3. ر. ك . ابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسير القرآن، المطبعه العلميه قم - الطبعه الثالثه، 1394 ه ق. ص 193 وفضل بن حسن طبرسى، مجمع السان فى تفسير القرآن، مؤسسه الاعلمى، بيروت 1415 ه ق - الطبعةالاولى، ج اول، مقدمه، فن دوم، ص 39 و فيض كاشانى، تفسير الصافى، منشورات المكتبة الاسلاميه-طهران، 1393 ه ق. مقدمه چهارم - ص 18 4. ر.ك: ابوالقاسم خوئى، پيشين ص 178 و زركشى، پيشين 1/213 . 5. ر. ك: نگارنده: نزول قرآن بر هفت حرف. رساله دكترى، دانشگاه تهران، 1377. 6. ر. ك: امام خمينى، صحيفه نور. مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1365. ج 18 ص 16. 7. ر. ك. همان ج 17، ص 251 8. ر. ك. امام خمينى، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ چهارم. خرداد 1378.تهران. ص 136 و همو: صحيفه

ص: 3817

نور، ج 20 ص 28 و ج17، ص 251. 9. ر. ك فيض كاشانى، پيشين، مقدمه چهارم. 10. ر. ك. امام خمينى، تفسير سوره حمد، پيشين . ص 139. 11. سيدجعفر سجادى، فرهنگ علوم عقلى ، شامل اصطلاحات فلسفى، كلامى، منطقى، انتشارات انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران. 1361 ص 228. 12. ر. ك: همان قبلى ص 79. 13. ر. ك: سيد جلال آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى بر فصوص دفتر تبليغات حوزه قم 1370 ص 333. الفصل الثالث فى الاعيان الثابته. 14. ر. ك: سيد جعفر سجادى، پيشين ص 470. و محمدعلى تهانوى موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم. مكتبة لبنان ناشرون. الطبعة الاولى 1996. ج 2 ص1340. 15. ر. ك: صدرالدين شيرازى الحكمةالمتعاليه فى الاسفار الاربعه. دارالاحياء التراث بيروت . 1410 ج 6 ص293. فصل سيزدهم مراتب علم. 16. ر. ك: سيد جعفر سجادى، پيشين ص 56. 17. ر. ك به محمدعلى تهانوى، پيشين 2/1416 18. ر. ك . ت سيد جعفر سجادى ، پيشين ص 525. 19. ر. ك محمدعلى تهانوى، ج 1 ص 664. 20. ر. ك. سيد جعفر سجادى، پيشين ص 224. 21. ر. ك سيد جعفر سجادى، پيشين ص 347. 22. ر. ك. امام خمينى، آداب الصلاة مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. بهار 1372، چاپ دوم،

ص: 3818

ص 323، بااندكى تصرف. 23. همان. 24. ر.ك. سيدجلال آشتيانى: پيشين ص 333. 25. ر. ك. همان ص 323. 26. ر. ك: صدوق خصال، پيشين، ج 2، ص 10. 27. ر. ك: صفار: بصائرالدرجات فى المقامات و فضائل اهل البيت، با تصحيح حاج ميرزا محسن كوچه باغى،1381 ه ق . ص 196. 28. ر. ك: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، پيشين، ج 89، ص 90.

ص: 3819

حكومت اسلامى در احاديث شيعه

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى gt ;شماره 8 استادى، رضا (يك كتاب در يك مقاله) در آغازِ كتاب (حكومت اسلامى) تأليف امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه آمده است: ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آن موجب تصديق مى شود و چندان به برهان احتياج ندارد; به اين معنا كه هر كس عقايد و احكام اسلام را حتى اجمالاً دريافته باشد چون به (ولايت فقيه) برسد و آن را به تصور آورد بى درنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت. 1 اگر بخواهيم اين نظريه فقهى محكم را توضيح دهيم بايد به اين منظور تمام قرآن مجيد و روايات اسلامى اعم از احاديث شيعه و سنى و فقه مدوّنِ اسلام را مطالعه, و مورد دقت و تأمل قرار دهيم. يك بخش از اين كار يعنى مطالعه احاديث شيعه, توسط مؤلفان كتاب (الحكومة الاسلامية فى احاديث الشيعة الامامية) انجام شده است. در اين كتاب 775 حديث از حدود هشتاد كتاب حديثى شيعه استخراج شده كه مجموعه اين احاديث همان نظريه امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه را به خوبى روشن مى كند. در اين احاديث مطالبى را با حدود 140 عنوان مى يابيم كه همه آن ها از لوازم و ملازمات حكومت در اسلام است.فهرست محتواى احاديث

ص: 3820

مذكور به اين شرح است: ولايت و حكومت از پايه هاى اسلام است. حاكم اعوانى دارد: قاضى, حاسب, امير, امين, عريف, كسى كه حدّ جارى كند. اميرالحاج و قاسمِ (قسمت كننده) بيت المال . امام مسلمين2 نسبت به آن چه در دست مردم است اولويت دارد. امام مسلمين در امور مردم امين شمرده مى شود. خيرخواهى و نصيحتِ امام مسلمين واجب است. شكستن بيعت امام جايز نيست. مخالفت فرمان امام جايز نيست. بر امام رعايت عدالت و بر مردم اطاعت از او واجب است. دفاع از امام واجب است. شنيدن دشنام به امام و نيز شنيدن غيبت و بدگويى او جايز نيست. استخفاف به امامِ عادل و تركِ يارى او در برابر دشمنان حرام است. خروج بر امام عادل جايز نيست. جايز است كه امام غير از خمس و زكات مبلغ ديگرى از مردم بگيرد. رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله از ساختن ديوار براى باغ ها جلوگيرى كرد كه عابرين بتوانند از ميوه آن درخت ها استفاده كنند. امام مى تواند از غير مواردى كه خمس در آن ها وارد شده است خمس بگيرد. امام مى تواند مردم را از دادن زكات معاف كند. امام مى تواند خمس و انفال را بر مردم حلال كند. امام مى تواند مالكيتِ

ص: 3821

اشخاص را نسبت به آن چه در دست آن ها است تثبيت كند و آن چه را قبل از حكومت او انجام شده پى گيرى نكند. وظيفه امام نسبت به بدعت ها. امام نسبت به نماز خواندن بر اموات, از ديگران سزاوارتر است. امام براى امامت جماعت از ديگران احق است. امام مسلمين و نماز جمعه. امام مسلمين و نماز عيد قربان و عيد فطر. امام مى تواند مردم را برحضور در نمازجماعت اجبار كند. عيدقربان بودن و عيد فطر بودن به حكم امام ثابت مى شود. مخالفت با امام در انجام مناسك حج جايز نيست. امام مى تواند مردم را به انجام حج واداركند. امام, اميرالحاج (سرپرست حجاج) تعيين و نصب مى كند. امام در موارد لزوم قرعه, قرعه كشى مى كند. امام زكات مى گيرد و براى گرفتن زكات مأمور امين دارد. پنهان كردن زكات از امام جايز نيست. زكات فطره را بايد به امام بدهند. امام صدقات را طبق نظر خود تقسيم مى كند. امام وامِ وامداران را از زكات مى پردازد. امام سهم (مؤلفة قلوبهم) را از زكات مى پردازد. امام حقوق و حق الزحمه مأموران اخذ زكات را مى دهد. خمس مربوط به حاكم است. امام خمس, را تقسيم مى كند. انفال, ملك امام است.

ص: 3822

امام وارث كسى است كه وارث ندارد. امام مى تواند ارث كسى را كه وارث ندارد به برخى از كسانى كه صلاح بداند بدهد. امام در برخى موارد ديه را مى گيرد و در بيت المال قرار مى دهد. امام قيمتِ عبدى را كه مولايش او را كشته مى گيرد و در بيت المال قرار مى دهد. بيت المال در تقويتِ اسلام و دين هزينه مى شود. بر امام واجب است بيت المال را ميان مسلمين به طور مساوى (عادلانه) تقسيم كند. امام بيت المال را به كسى كه حقى در بيت المال ندارد نمى دهد. كسى كه حقى در بيت المال ندارد نبايد در آن تصرف كند. و لازم است امام او را از اين كار منع كند. مردم در بيت المال و فىء شريك هستند. بر امام لازم است در مصرف بيت المال دقت كند. امام نمى تواند بيت المال را ذخيره كند مگر در صورتى كه مصلحتى آن را ايجاب كند. ارتزاق از بيت المال مكروه است. ارتزاق از بيت المال براى كسى كه در بيت المال حق دارد جايز است. لازم است امام به قاضى به اندازه اداره زندگى اش از بيت المال بپردازد. اگر حج خانه خدا و زيات قبر رسول خدا صلى اللّه عليه

ص: 3823

وآله به طور كلى متروك شود بر امام لازم است با هزينه كردن بيت المال برخى از افراد را به حج خانه خدا بفرستد. امام كفاره اى كه به عهده شخص فقير واجب شده از بيت المال مى پردازد. امام وام مقروضان را مى پردازد. امام در برخى موارد هزينه ازدواج افراد خاصى را از بيت المال مى پردازد. امام, زن زناكار را (براى حفظ او از آلودگى) شوهر مى دهد. امام براى رفع نزاع ميان شيعيان از بيت المال مى پردازد. امام در برخى موارد ديه اى كه به عهده شخصى واجب شده از بيت المال مى پردازد. امام اشتباه قاضى را با پرداخت از بيت المال جبران مى كند. امام به كسانى كه توان كسب ندارند از بيت المال كمك مى كند. امام با صرف بيت المال دست سارق را كه بريده شده معالجه مى كند و در ايام معالجه از او پذيرايى مى كند. امام مخارج زندانيان را مى پردازد. جهاد با غير امام يا منصوب از طرف او و بى اذن از آنان جايز نيست. امام غنائم جنگ را به نظر خود تقسيم مى كند. تعيين مقدار جزيه و مورد صلح و شرايط آن با امام است. تعيين شرايط ذمه با امام است. امام درجنگ به

ص: 3824

دشمن امان مى دهد. غنائم در برخى موارد ملك امام است. امام و اراضى خراجيه. امام و اسراى جنگى. امام خود, قضاوت مى كند و يا قاضى نصب مى كند. صفات قاضى. حاكم, همسر كسى را كه مخارج زندگى را نمى دهد طلاق مى دهد. حاكم, زوجه كسى را كه مفقودالاثر است طلاق مى دهد. امام در برخى موارد وليّ طلاق است. امام و مسئله ملاعنه. امام و اجبار كسى كه ظهار كرده است أ. امام و اجبار كسى كه ايلا كرده است به طلاق ياأ. حاكم مال غير را بدون رضايت او در برخى موارد مى فروشد. امام و تصرف در مال كسى كه غايب است. امام عبد ديگرى را بى رضايت او آزاد مى كند. حكم رسول خدا به كندن درخت سمرة بن جندب. حكم به ورشكسته بودن افراد با امام است. اقامه حدود الهى با حاكم است. احتياط در اجراى حدود لازم است. قضاوت طبق فقه اسلام ميان اهل كتاب جايز است. لزوم اقامه حدود بر كفار اگر گناهى را آشكارا انجام دهند. امر محاربان با امام است. امام مى تواند مجرمى را عفو كند و او را از حدّ معاف دارد. وساطت براى عدم اجراى حدّ جايز نيست. خوب است امام كسى را كه همسر خود را

ص: 3825

بر غير دستور شرعى طلاق داده تأديب كند. كسى كه مسلمانان را اذيت مى كند تعزير مى شود. اگر دو نفر (غير زن و شوهر ) برهنه زير يك لحاف بخوابند تعزيز مى شوند. كسى كه شهادت دروغ داده باشد تعزير مى شود, و او را دور شهر مى گردانند تا مردم او را بشناسند. كودكى كه دزدى كند تعزير مى شود. كسى كه ديگرى را متهم كند تعزير مى شود. كسى كه در ماه رمضان با همسر خود نزديكى كند تعزير مى شود. تعيين مقدار تعزير با امام است. در برخى موارد برخى مجرمان تبعيد مى شوند. محارب اگر تبعيد شد بر او سخت گرفته مى شود. چه كسانى زندانى مى شوند. زندانى شدن براى خيانت. حبس مست تا به حال معمولى برگردد. حبس براى شهادت دروغ. حبس براى اين كه گيسوان زنى را تراشيده باشد. حبس براى عدم پرداخت نفقه همسر. حبس به خاطر زنا. حبسِ شش روزه براى اتهام قتل. حبس براى فرمان دادن به قتل. حبس براى اين كه كسى را نگه داشته تا ديگرى او را بكشد. كسى كه قاتل را فرارى داده حبس مى شود تا قاتل را بياورند. حبسِ كفيل تا بده كار را بياورد. حبس براى اين كه بدهى خود را بپردازد.

ص: 3826

حبس براى ارتكاب دزدى. حبس براى اختلاس. حبس زنى كه مرتد شده است. حبس كسى كه ايلا كرده تا همسرش را طلاق دهد و ياأ. امام دستور مى دهد زندانيان را روز جمعه و عيد به نماز جمعه و نماز عيد ببرند. در حبس با تهديد اقرار گرفتن پذيرفته نيست. كيفيت رفتار با زندانيان. والى مى تواند جلو احتكار را بگيرد. امام برخى چيزها را معدوم و بناها را خراب مى كند. امام خانه خائن را خراب مى كند. امام مى تواند دستور قتل برخى از كفار را صادر كند. تهديد خطاكار در برخى موارد جايز است. وظيفه امام درمورد كسى كه جنايتى مرتكب شده و به حرم الهى پناه برده است. براى حاكم جايز است كه در اموال مردم تصرف كند. روايات ولايت فقيه. واژه امام عادل شامل فقيه منصوب از قبيل امام مى شود. صفات امام عادل. روايات ياد شده شامل مطالبى است كه در ارتباط با حكومت است و اگر حاكم و حكومتى نباشد اين روايات مورد نخواهد داشت, پس وجودِ اصلِ حكومت در ميان احكام اسلام مفروغ عنه است و اسلام جداى از حكومت اسلامى نيست كه توسط رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ابلاغ شده است و جمله معروف تفكيكِ اسلام از سياست در واقع

ص: 3827

تفكيك اسلام از اسلام است. كتاب (الحكومة الاسلامية فى احاديث الشيعة الامامية) در 248 صفحه وزيرى توسط انتشارات مؤسسه در راه حق (قم) چاپ شده است.

پى نوشت ها

: 1 . حكومت اسلامى, ص 6, چاپ سوم; 1391ه.ق. نام ديگرِ اين كتابِ ارج مند (ولايت فقيه) است. 2 . در كل اين احاديث قرائنى وجود دارد كه ثابت مى كند امام مسلمين در اين روايات, اعم از امام معصوم است.

ص: 3828

حكومت اسلامى و رهبرى آن از نظر امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 شيخ الاسلامى، سيد محسن در اين مقاله تلاش بر اين است تا با بررسي كتاب هاي فقهي و فتاوي امام خميني(س) مفهوم حكومت اسلامي, تمايز آن با ساير نظام هاي سياسي, شرايط حاكم اسلامي و حوزه اختيارات و صلاحيت ولايت فقيه در سرپرستي حكومت اسلامي را مطالعه و بررسي كنيم. به اعتقاد انديشمندان, دولت مجموعه اي است متشكل از سه ركن اقتدار سياسي, قلمرو و جمعيت. بنابراين دولت همان حاكميتي است كه اركان سه گانه فوق را به هم مرتبط مي سازد.1 در ابتدا بايد خاطر نشان ساخت كه در اين مقاله هر جا سخن از حكومت اسلامي به ميان مي آيد مقصود دولت اسلامي و يا حاكميت سياسي اسلام است. 1 مفهوم حكومت اسلامي امام خميني (س) در نظريات فقهي خود درباره اداره نظام اسلامي و اجراي احكام شرع از استقرار و ايجاد (حكومت اسلامي) و يا (دولت اسلامي) نام برده اند و در خصوصِ تمايز حكومت اسلامي از ساير حكومت ها, از منظر فقهي امام (س), (حكومت اسلامي) با (سلطنت) متفاوت است. (حكومت اسلامي از بدو تائسيس بر (سلطنت و ولايتعهدي) خط بطلان كشيده و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقي و

ص: 3829

مصر و يمن بر انداخته است.)2 حكومت اسلامي از نوع (استبدادي) و يا (مشروطه سلطنتي) نيست, بلكه (حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است).3 (در حكومت اسلامي, حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين شده است. (مجموعه شرط) همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود.)4 بنابراين نقطه تمايز نظام اسلامي با ساير دولت هايي كه داراي حكومت هاي استبدادي, مشروطه سلطنتي و يا ساير حكومت ها است از ديدگاه ايشان در (رعايت و اجراي قوانين و مقررات اسلامي) است. 2 ضرورت عقلي ايجاد حكومت اسلامي در مورد دلايلي كه تشكيل حكومت اسلامي را خصوصاً در عصر غيبت امام معصوم ضروري و مقتضي مي نمايد, امام خميني (س) به سيره نبوي استناد نموده اند. دلايل ايشان عبارت اند از: (سنت و رويّه پيغمبر اكرم (ص) دليل بر تشكيل حكومت است, زيرا اولاً: خود تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهي مي دهد كه تشكيل حكومت داده, و به اجراي قوانين و برقراري نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است: والي به اطراف مي فرستاده, به قضاوت مي نشسته, و قاضي نصب مي فرمود, يا سفرايي به خارج و نزد

ص: 3830

رأساي قبايل و پادشاهان روانه مي كرده; معاهده و پيمان مي بسته; جنگ را فرماندهي مي كرده و خلاصه, احكام حكومتي را به جريان مي انداخته است. ثانياً: براي پس از خود به فرمان خدا تعيين (حاكم) كرده است. وقتي خداوند متعال براي جامعه پس از پيامبر اكرم (ص) تعيين حاكم مي كند, به اين معناست كه حكومت پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز لازم است. و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرمان الهي را ابلاغ مي نمايد, ضرورت تشكيل حكومت را نيز مي رساند.) 5 از ديدگاه فقهي امام خميني (س) (ضرورت اجراي احكامِ شرع) همان طور كه تشكيل حكومت اسلامي را در زمان رسول اكرم (ص) ايجاب مي نموده, دليلي است بر لزوم ايجاد حكومت اسلامي و تشكيل آن در عصر حاضر. (بديهي است ضرورت اجراي احكام, كه تشكيل حكومت رسول اكرم (ص) را لازم آورده, منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست; و پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز ادامه دارد.)6 هم چنين (لزوم وحدت اسلامي) دليلِ عقلي ديگري است بر ضرورت ايجاد حكومت اسلامي كه توسط امام خميني (س) ارائه شده است: (ما براي اين كه وحدت اسلام را تائمين كنيم, براي اين كه وطن اسلام را از تصرّف و نفوذ

ص: 3831

استعمارگران و دولت هاي دست نشانده آن ها خارج و آزاد كنيم, راهي نداريم جز اين كه تشكيل حكومت بدهيم.)7 مضافاً, ضرورت نجات محرومان و مبارزه با ظالمان, (وظيفه مسلمين و علماي اسلامي) را در ايجاد دولت اسلامي مشخص و محرز مي كند: (ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم. ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم. همين وظيفه است كه اميرالمومنين (ع) در وصيّت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذكر مي دهد و مي فرمايد: وَ كُونا لِلظّالِمِ خَصماً, و لِلمَظلُومِ عَوناً).8 (علماي اسلام موظف اند با انحصارطلبي و استفاده هاي نامشروع ستمگران مبارزه كنند; و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند, و در كنار آن ها ستمگران غارتگر و حرام خوار در ناز و نعمت به سر ببرند.)9 از سوي ديگر, پيرامون ضرورت ايجاد اركان حكومتي براي حكومت اسلامي, امام خميني (س) ايجاد قوه مجريه و تصدي حاكم اسلامي براي اجراي احكام و مجموعه مقررات و قوانين شريعت الهي را ضروري و الزامي دانسته اند: (مجموعه قانون براي اصلاح جامعه كافي نيست. براي اين كه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود, به قوه مجريه احتياج دارد. به همين جهت, خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون, يعني احكام شرع, يك

ص: 3832

حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول اكرم (ص) در رائس تشكيلات اجرايي و اداري جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحي و بيان و تفسير عقايد و احكام نظامات اسلام, به اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد.)10 از ديدگاه فقهي امام خميني (س), تشكيل حكومت اسلامي يكي از احكام اوليه اسلام است به طوري كه ايجاد آن مقدم بر تمامي احكام فرعيه حتي نماز, روزه و حج است. چه اين كه حكومت اسلامي (شعبه اي از ولايت مطلقه رسول اللّه (ص)) است.11 3 هدف از ايجاد حكومت اسلامي امام خميني (س) حفظ نظام جامعه اسلامي, جلوگيري از بي نظمي و هرج و مرج در ميان امت اسلامي, حفظ حدود و ثغور كشور اسلامي از هجوم بيگانگان و اجراي احكام الهي را از جمله اهداف اصلي در استقرار حكومت اسلامي مي دانند: (با توجه به اين كه حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تائكيد شرايع الهي است و بي نظمي و پريشاني امور مسلمانان نزد خدا و خلق امري نكوهيده و ناپسند است, و پر واضح است كه حفظ نظام و سدّ طريق اختلال, جز به استقرار حكومت اسلامي در جامعه تحقق نمي پذيرد, لذا هيچ

ص: 3833

ترديدي در لزوم اقامه حكومت باقي نمي ماند. علاوه بر آن چه گفتيم, حفظ مرزهاي كشور اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن, عقلاً و شرعاً واجب است. تحقق اين امر نيز جز به تشكيل حكومت اسلامي ميسّر نيست.)12 هم چنين با استناد به بخشي از خطبه امير الم أمنين (ع) در نهج البلاغه كه در آن امام علي (ع) مي فرمايد: ( اما و الَّذي فَلَق الحبةَ و بَراَ النَّسَمةَ, لَولا حضور الحاضِرِ وَ قِيامُ الحُجَّةِ بِوُجوُدِ النّاصِرِ وَ ما اخَذ اللّه عَلي العلماء ان لا يُقارُّ وا عَلي كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مظلوم, لاَلقَيت حَبلَها عَلي غارِبها)13. هان! سوگند به آن كه بذر را بشكافت و جان را بيافريد, اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدي من با وجود يافتن نيروي مددكار تمام نمي شد, و اگر نبود كه خدا از علماي اسلام پيمان گرفته كه بر پرخوري و غارتگري ستمگران و گرسنگي جانكاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند, زمام حكومت را رها مي ساختم.) امام خميني (س) با استناد به كلام امير الم أمنين (ع) نجات مردم محروم, و مبارزه با سلطه گري و سلطه جويي را از اهداف تشكيل دولت اسلامي مي دانند.14 4 ويژگي هاي حكومت اسلامي الف) از

ص: 3834

ديدگاه امام خميني (س) يكي از ويژگي هاي اساسي حكومت اسلامي اين است كه در آن حاكميت مطلق و انحصاري از آنِ خداوند است. در حكومت اسلامي حاكميت مطلقه از آنِ خداوند به مثابه (سلطان حقيقي) است.15 ب) علاوه بر آن, قانون حاكم بر حكومت اسلامي منحصراً قانون الهي است: (حاكميت منحصر به خداست و قانون, فرمان و حكم خداست. قانون اسلام, يا فرمان خدا, برهمه افراد در دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد, از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد, تا ابد تابع قانون هستند: همان قانوني كه از طرف خداي تبارك و تعالي نازل شده و در لسان قرآن و نبي اكرم (ص) بيان شده است.)16 ج) با عنايت به اين كه: (احكام اسلامي, اعم از قوانين اقتصادي و سياسي و حقوقي, تا روز قيامت باقي و لازم الاجراست.)17 و نظر به اين كه: (اجراي احكام الهي جز از رهگذر برپايي حكومت اسلامي امكان پذير نيست.)18 خداوند براي ابلاغ و اجراي احكام اسلام, رسول خود پيامبر اكرم (ص) را به عنوان جانشين خود بر زمين منصوب و عهده دار سرپرستي و ولايت حكومت اسلامي كرده است. و پيامبر اكرم (ص) نيز امام علي (ع) و فرزندان معصوم او را تا زمان غيبت

ص: 3835

به امامت و زمامداري امت اسلامي منصوب نموده است.19 د) در زمان غيبت امام معصوم (عج): (بنا به تشخيص عقل و راهنمايي نقل, تداوم حكومت و ولايت اسلامي امري ضروري است.)20 بنابراين در زمان غيبت امام دوازدهم (عج) احكام الهي نمي بايست معطل بماند و اجرا نشود, بلكه: (امروز و هميشه وجود (ولي امر) (زمامدار اسلامي), يعني حاكمي كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد, ضرورت دارد, وجود حاكمي كه مانع تجاوزها و ستمگري ها و تعدي به حقوق ديگران باشد; امين و امانت دار و پاسدار خلق خدا باشد; هادي مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد; و از بدعت هايي كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مي گذارند جلوگيري كند.)21 5 شرايط زمامدار حكومت اسلامي در عصر غيبت امام خميني (س) براي زمامدار و سرپرست حكومت اسلامي شرايطي خاص تحت عنوان: علم به شريعت الهي و عادل بودن و شرايطي عمومي همچون عقل و تدبير را مشخص نموده اند: (شرايطي كه براي زمامدار ضروري است, مستقيماً ناشي از طبيعت طرز حكومت اسلامي است. پس از شرايط عامّه, مثل عقل و تدبير, دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارت اند از: 1 علم به قانون 2 عدالت.)22

ص: 3836

هم چنين, امام خميني (س) در مبحث ولايت فقيه در كتاب البيع خود تدبير و كفايت را به عنوان شرط اساسي در كنار علم به قانون و عدالت در احراز زمامداري حكومت اسلامي مطرح مي كنند و مي فرمايند: (البته ويژگي كفايت و صلاحيت, كه براي زمامدار, امري ضروري است, در همان شرط نخست, يعني علم به معناي وسيع آن مندرج است و شك نيست كه حاكم جامعه اسلامي بايد اين ويژگي را نيز داشته باشد. البته اگر كسي كفايت را به عنوان شرط سوم زمامدار مطرح كند نيز بسزاست.)23 الف) بنابراين زمامدار حكومت اسلامي مي بايست نسبت به قوانين و مقررات اسلامي و مجموعه احكام شرعي متخصص باشد. در اصطلاح فقهي عالم و متخصص بر احكامِ شرع و قوانينِ الهي (فقيه) ناميده مي شود. بدين ترتيب (ولايت فقيه) در اداره و زمامداري حكومت اسلامي مطرح مي شود: (چون حكومت اسلام حكومت قانون است, براي زمامدار علم به قوانين لازم مي باشد.)24 ب) زمامدار حكومت اسلامي تنها (فقيه) و (متخصص) بر قوانين, حقوق و مقررات اسلامي نيست,بلكه مي بايست علاوه بر (فقيه) بودن (عادل) نيز باشد: (زمامدار بايستي از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد.) 25 ج) استنباط شرايط فوق براي زمامدار

ص: 3837

حكومت اسلامي در نظريات فقهي امام خميني(س) با لحاظ شواهد نقلي از جمله با توجه به كلام امير المومنين (ع) در نهج البلاغه بوده است. امام علي (ع) مي فرمايد: ( لا يَنبَغِي ان يَكُونَ الوالِيَ عَلَي الفُروجِ وَ الدِّماءِ وَالمَغانِمِ وَالاحكامِ وامامَةِ المُسلِمينَ البَخيلُ فَتَكُونَ فِي اموالِهِم نَهمَتُهُ, وَلا الجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ, وَلا الجافِي فَيَقطَعَهُم بِجَفائِهِ وَلا الخائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوماً دُونَ قَومٍ, وَلا المُرتَشِي فِي الحُكمِ فَيَذهَبَ بِالحُقُوقِ وَيَقِفَ بِها دُونَ المَقاطِعِ, وَ لا المُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهلِكَ الامَّةَ;)26 زمامداري كه بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط مي شود و اجراي احكام الهي و رهبري مسلمانان را به عهده مي گيرد, سزاوار نيست كه بخيل, نادان, ستم كار, بزدل, رشوه خوار و واذارنده سنّت پيامبر (ص) باشد, زيرا بخيل نسبت به اموال مردم طمع مي ورزد و آن ها را غارت مي كند. نادان به سبب جهل خويش مردمان را به گمراهي مي كشاند. ستم كار با ستمگري خود موجب كشتار مردم مي شود. بزدل [به جهت ضعف نفس ]گروهي را بر گروهي ديگر, بي جهت, ترجيح مي دهد. رشوه خوار, حقوق مردم را پايمال كرده, از بين مي برد. و بالاخره آن كس كه سنّت پيامبر (ص) را معطّل مي گذارد, سبب هلاك امت مي شود.)

ص: 3838

با استناد به اين حديث, امام خميني (س) چنين استنباط مي كنند كه: (با كمي دقت, به خوبي در مي يابيم كه فرمايش امير الم أمنين (ع) به دو ويژگي اساسي باز مي گردد: 1( علم به احكام الهي 2( عدالت.)27 6 منابع حقوق اسلامي و ضرورت (ولايت فقيه) در زمامداري حكومت اسلامي در اين مبحث شايسته است ابتدا با توجه به اين كه سنّت يكي از منابع اصلي فقه و حقوق اسلامي است به بررسي شواهد و دلايل نقلي در خصوص صلاحيت فقهاي عادل در زمامداري حكومت اسلامي با تكيه بر دلايل ارائه شده از سوي امام خميني (س) بپردازيم. امام خميني (س) درباره استناد به دلايل عقلي مبني بر اثبات (ولايت فقيه), آن را از موضوعاتي دانسته اند كه چندان به برهان و دليل عقلي نياز ندارد: (ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آن ها موجب تصديق مي شود و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنا كه هر كس عقايد و احكام اسلام را, حتّي اجمالاً دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد, بي درنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت.)28 دلايل نقلي در اثبات ولايت فقيه امام خميني (س) در ارائه براهين نقلي پيرامون

ص: 3839

صلاحيت ولايت فقيه در اداره و سرپرستي حكومت اسلامي به رواياتي به شرح ذيل استناد كرده اند: روايت اول: شيخ صدوق در كتاب من لايَحضره الفقيه حديث مرسلي به شرح ذيل روايت مي كند: (قال امير المومنين(ع), قال رسول اللّه (ص): اللّهمَّ ارحَم خُلَفائِي. قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ وَ مَن خُلَفاُكَ? قالَ: الَّذينَ يَاتُونَ مِن بَعدي يَروُونَ عَنّي حَديثي وَ سُنَّتي) امير المومنين(ع) فرمود كه رسول اللّه (ص) فرمودند: بار خدايا, جانشينان مرا مورد لطف و رحمت قرار ده. سوال شد: اي فرستاده خدا, جانشينان شما چه كساني هستند? حضرت در پاسخ فرمودند: كساني كه بعد از من مي آيند و سُنت مرا روايت مي كنند.)29 روايت دوم: علي بن ابي حمزه روايت مي كند كه: ( سَمِعتُ ابَا الحَسَنِ مُوسَيَ ابنَ جَعفَرٍ عَلَيه السّلامُ يَقُولُ: اذا ماتَ الموُمِنُ بَكَت عَلّيهِ المَلائِكَةُ وَ بِقاعُ الاَرضِ الَّتي كانَ يَعبُدُ اللّهَ عَلَيها وَ ابوابُ السَّماءَ الّتي كان يَصعُدُ فيها باَعمالِهِ وَ ثُلِمَ فِي الاسلامِ ثُلمَةً لايَسُدُّهاشيءٌ, لانَّ المومِنين الفُقَهاءَ حُصُونُ الاسلامِ كَحِصنِ سُورِالمَدينةِ لَها ) هنگامي كه مومن از دنيا مي رود, فرشتگان الهي و معابدي كه در آن ها پرستش خداي را مي كرد و درهاي آسمان, كه وي به سبب اعمال نيكش در آن ها بالا مي رفت, همگي بر

ص: 3840

او مي گريند; و نيز آن چنان شكافي در [پيكره ]اسلام ايجاد مي شود كه هيچ چيز آن را پُر نمي كند, زيرا م أمنان فقيه, دژهاي استوار اسلام اند, همان گونه كه دژهاي اطراف شهر حافظ آن [و ساكنان آن ]است.)30 روايت سوم: شيخ صدوق از محمد بن عصام و او از كليني و وي از اسحاق بن يعقوب نقل كرده است: ( سَاَلتُ مُحمّدَ بنَ عُثمانَ العَمري ان يُوصِلَ لي كِتاباً قَد سَاَلتُ فيهِ عَن مَسائِل اشكَلَت عَلَيَّ فَوَرَدَ التَّوقيعُ بِخَطِّ مَولانا صاحِبِ الزّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرجَه: وَامّا ما سَالتَ عَنهُ ارشَدَكَ اللّهُ وَ ثَبَّتَكَ [الي ان قالَ: ]وَامَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارجِعُوا فيها الي رُواةِ حَديثِنا, فَاِنَّهُم حُجَّتي عَلَيكُم وَ ائَنَا حُجَّةُ اللّهِ). از جناب محمد بن عثمان عمري خواستم كه نامه مرا كه حاوي س أال هايي دشوار بود به عرض امام برساند. پس, توقيعي به خط شريف مولايمان حضرت صاحب الزّمان عجل اللّه تعالي فرجه به دستم رسيد كه در آن مرقوم فرموده بودند: اما راجع به سوال هايي كه پرسيدي, خدايت ارشاد كرده, ثابت قدم بدارد[تا آن جا كه فرمودند ]و اما حوادث و مشكلاتي كه برايتان رخ مي دهد, در آن ها به راويان احاديث ما مراجعه كنيد, زيرا آنان حجت من بر شما هستند

ص: 3841

و من حجّت خداوندم...)31 روايت چهارم: حديث مقبوله از عمر بن حنظله روايت شده است: ( سَاَلتُ ابا عَبدِاللّهِ عَلَيهِ السّلامُ عَن رَجُلَينِ مِن اصحابِنا بَينَهُما مُنازَعَة فِي دَينٍ او ميراثٍ فَتَحاكَما الَي السُّلطانِ او الَي القُضاةِ, ايَحِلُّ ذلك قال: من تَحاكَمَ الَيهِم فِي حَقٍّ او باطِلٍ فَاِنَّما تَحاكَمَ الَي الطّاغُوتِ, وَ ما يُحكَمُ لَهُ فَانَّما يَاخُذُ سُحتاً وَ ان كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ, لاَنَّهُ اخَذَهُ بِحُكمِ الطّاغُوتِ, و قَد امر اللّهُ ان يُكفَرَ بِهِ, قالَ تَعالي (يُريدُونَ ائَن يَتَحاكَمُوا الَي الطّاغُوتِ وَ قَد امِرُوا ان يَكفُرُوا بِه) قُلتُ: فَكَيفَ يَصنَعانِ? قالَ: يَنظُرانِ مَن كانَ مِنكُم مِمَّن قَد رَوي حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ احكامَنا فَليَرضُوا بِهِ حُكماً, فِانّي قَد جَعَلتُهُ عَلَيكُم حاكِماًً. فَاذا حَكَمَ بِحُكمِنا فَلَم يُقبَل مِنهُ فانَّما استُخِفَّ بِحُكمِ اللّهِ وَعَلَينا ردَّ, وَ الرّادُّ عَلَينا الرّادُّ عَلَي اللّهِ, وَ هُوَ عَلي حَدِّ الشِّركِ بِاللّهِ ). از ابا عبد اللّه [امام صادق ] عليه السلام س أال كردم كه هرگاه دو نفر از شيعيان در مورد مسئله اي چون قرض يا ارث با يكديگر نزاع كنند و براي رفع نزاع و داوري ميان خود نزد پادشاه وقت و يا قضات رسمي حكومت بروند, آيا اين كار درست است? حضرت فرمودند: هر كس از آنان داوري

ص: 3842

بخواهد در امري كه حق باشد يا باطل, يقيناً به طاغوت متوسل شده است و هر آن چه چنان حاكمي به نفع او حكم كند, اگرچه حق مسلم او باشد, اما حرام است, زيرا او حق خود را به حكم طاغوت گرفته است; حال آن كه خداوند فرمان داده است كه به طاغوت كفر ورزند, آن جا كه مي فرمايد: (آنان مي خواهند از طاغوت داوري طلبند, در حالي كه به ايشان امر شده است كه به آن كفر ورزند, [النساء, آيه 60 [عرض كردم: پس مي فرماييد اين دو نفر چه كنند? فرمودند: بنگرند كه كدام يك از شما راوي حديث ماست و در حلال و حرام ما صاحب نظر است و احكام ما را به خوبي مي شناسد, پس حكم خود را به او واگذار كنند و به نتيجه داوري او خشنود باشند, زيرا من چنين شخصي را بر شما حاكم قرار داده ام. هرگاه چنان حاكمي ميان شما حكم كرد و سخن او پذيرفته نشد, به يقين, حكم خدا كوچك شمرده شده, فرمان ما رد شده است; و كسي كه ما را رد كند, گويي كه خدا را رد كرده است و چنين كسي در حد شرك به خداست....)32 روايت پنجم: در حديث صحيح قدّاح از امام

ص: 3843

صادق (ع) نقل شده است كه فرمودند: ( قال رسول اللّه ( ص ) : مَن سَلَكَ طَريقاً يَطلُبُ فيهِ عِلماً سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقاً الَي الجَنَّةِ [الي ان قالَ ]:وَ انَّ العُلَماءَ وَرَثَهُ الانبياءَ انَّ الاَنبياءَ لَم يُوَرِّثُوا ديناراً ولادِرهَما, وَلكِن وَرَّثُوا العِلمَ, فَمَن اخَذ مِنه اخَذَ بِحَظ وافر). پيامبر (ص) فرموده است: هر كس در طلب دانشي راهي را طي كند, خداوند او را به راهي مي برد كه به بهشت ختم مي شود [تا آن جا كه فرمود ]:و به درستي كه علما وارثان انبيا هستند, و انبياي الهي, جز علم, دينار و درهمي به ارث نگذاشتند. پس هركس از اين ميراث بهره اي برگيرد از حظّي وافر برخوردار شده است.)33 امام خميني (س) در كنار روايات اصلي ياد شده در اثبات ولايت فقيه به روايات ديگري نيز اشاره نموده اند.34 7 تشكيل حكومت اسلامي توسط فقها در عصر غيبت ديدگاه فقهي امام خميني (س) مبتني بر ولايتِ فقيهِ عادلِ جامع الشرايط (از آن جمله عاقل و مدبّر) بر حكومت اسلامي است. اين ولايتي است كه ريشه در تكليف الهي دارد. يعني اين كه با احراز شرايط در هر يك از فقهاي زمان در عصر غيبت قيام براي ايجاد حكومت اسلامي و اجراي احكام شرع تكليف شرعي

ص: 3844

و واجب كفايي است. بر طبق اين ديدگاه ولايت فقيه بر اساس دلايل عقلي و نقلي مشروعيت خود را از شريعت حقه الهي و دين مبين اسلام مي گيرد. امام خميني (س) در (كتاب البيع) خود تصريح مي نمايد كه: (امر ولايت و سرپرستي امت به (فقيه عادل) راجع است و اوست كه شايسته رهبري مسلمانان است, چه حاكم اسلامي بايد مُتّصف به (فقه) و (عدالت) باشد. پس اقامهٌ حكومت و تشكيل دولت اسلامي بر فقيهان عادل, واجب كفايي است.)35 هم چنين در اين باره امام خميني (س) در تحرير الوسيله تائكيد مي كنند كه: مسائله :3 يَجِبُ كِفايةً عَلَي النُّوّابِ العامَّة ِ القِيام ِِ بِالاُمورالمُتَقَدِّمَة مَع بَسطِ يدِهِم وعَدمِ الخَوفِ مِن حُكّامِ الجَورِ, بِقَدرِ المَيسُورِ مَعَ الامكانِ . بر نوّاب عام (آن حضرت(ع)) به طور كفايي واجب است در صورتي كه دستشان باز باشد و ترسي از حكام ظالم نباشد بقدر الميسور درصورت امكان, به امور سابق (آن چه براي امام(ع) مي باشد) قيام نمايند.)63 بنابر اين فتوا مي توان نكاتي به شرح ذيل را استنباط كرد: الف) نوّاب عامه, كليه فقهاي جامع الشرايطي هستند كه در امر فتوا و قضاوت صلاحيت داشته باشند. منظور از جامع الشرايط بودن نيز با استناد به شرايط زمامدار اسلامي كه در مباحث

ص: 3845

پيشين آمد اين است كه فقهاي عادل متّصف به شرايطي عمومي از آن جمله عقل و تدبير و كفايت نيز باشند. ب) تكليف اداره كردن و زمامداريِ حكومت اسلامي و قيام در جهت ايجاد حكومت اسلامي بر فقهاي جامع الشرايط يك واجب كفايي است; يعني بر همه فقهاي عادل با احراز ساير شرايط عمومي فوق الاشاره واجب است تا در جهت اجراي احكام الهي و سياست ها و اقامه عدالت اسلامي و نهايتاً ايجاد حكومت اسلامي قيام كنند و در اين جهت بكوشند; و اين تكليف, تا زماني كه يكي از آن ها حكومت اسلامي را در زمان غيبت امام عصر(عج) برپا نكرده است بر همگان باقي است. البته اين واجب كفايي با در نظر گرفتن نكاتي از قبيل عدم نترسيدن از حكّام ظالم و ستم گر و ممكن بودن اجراي احكام الهي و تلاش براي برپايي حكومت اسلامي بر فقهاي جامع الشرايط باقي است. ج) اگر يكي از فقهاي جامع الشرايط حكومت اسلامي را برپا نمود و زمامداري آن را برعهده گرفت. اين تكليف به دليل واجب كفايي بودن آن بر ساير فقها ساقط مي شود. و مضافاً: (بر ساير فقها لازم است كه از او پيروي كنند.)73 د) در صورت عدم امكان قيام براي ايجاد حكومت اسلامي از

ص: 3846

سوي يكي از فقها: (چنان چه تشكيل دولت اسلامي جز با هماهنگي و اجتماع همه آنان ميسور نباشد, بر همگي واجب است كه مجتمعاً بر اين امر اهتمام ورزند و درصدد تحقق آن برآيند.)83 ) و در صورت عدم امكان عملي بر قيام در ايجاد حكومت اسلامي از سوي همه فقهاي جامع الشرايط : (منصب ولايت از آنان ساقط نمي شود و هم چنان بر جايگاه خود باقي هستند; اگرچه از تشكيل حكومت معذورند. در صورت اخير, هر چند توفيق تصدي امر حكومت را نيافته اند, لكن آن دسته از امور مسلمانان را كه مقدور است, حق دارند زير پوشش ولايت و نظارت خود بگيرند از بيت المال و امور اقتصادي گرفته تا اجراي حدود الهي; بلكه از اين هم بالاتر و آن, اين كه اگر مقتضي بود بر جان هاي مسلمانان نيز حق تصرف دارند.)93 8 حدودِ اختيارات زمامدار حكومت اسلامي (وليّ فقيه) درباره حدود اختيارات و حوزه صلاحيت ولي فقيه در اداره و سرپرستي دولت اسلامي امام خميني (س) در كتاب تحرير الوسيله خود تصريح كرده اند كه آن چه در حوزه اختيارات و صلاحيت امام معصوم (ع) است به جز صدور فرمان در انجام جهاد ابتدايي براي وليِّ فقيه به عنوان زمامدار حكومت اسلامي نيز وجود دارد:

ص: 3847

مسائله 2 في عَصرِ غَيبَةِ وَلِيِّ الامرِ وَسُلطان العصرِ عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَهُ الشَّريفَ يَقُومُ نُوّابُهُ العامَّةُ وَهُمُ الفُقَهاءُ الجامِعونَ لِشَرايِطِ الفَتوي وَالقَضاءِ مَقامَهُ فِي اجراءِ السّياساتِ وَسائِرِ ما لِلامامِ عَلَيهِ السَّلامُ الاّ البَداءة بِالجِهادِ. در زمان غيبت ولي امر و سلطان عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف قائم مقام آن حضرت در اجراي سياسات (حدود و تعزيرات) و تمام آن چه براي امام(ع)است, مگر جهاد ابتدايي, نوّاب عام حضرتش مي باشند و آن ها فقهايي هستند كه جامع الشرايط فتوا و قضاوت باشند.)40 در بيان اختيارات ولي فقيه امام خميني (س) چنين مطرح كرده اند كه: (اجراي تمام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج, و صرف آن در مصالح مسلمين, تا اجراي حدود و قصاص, كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باشد و وليّ مقتول هم بدون نظارت او نمي

ص: 3848

تواند عمل كند (تا) حفظ مرزها و نظم شهرها همه و همه. همان طور كه پيغمبر اكرم (ص) مائمور اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است, فقهاي عادل هم بايستي رئيس و حاكم باشند, و اجراي احكام كنند و نظام اجتماعي اسلام را مستقر گردانند.)41 با توجه به ديدگاه فقهي امام خميني (س) مي توان ولايت و سرپرستي فقيه بر حكومت اسلامي را به صورت مطلق همانند امام معصوم (ع) قلمداد نمود و در مواردي به شرح ذيل آن را بسط داد: الف) صلاحيت فقيه عادل در قضاوت: امام خميني (س) با استناد به شواهد نقلي از جمله حديث امام صادق (ع)42 روايت شده توسط (اسحاق بن عمّار) بر صلاحيت فقهاي عادل در تصدي امر قضاوت تائكيد كرده اند و آن را از جمله ديدگاه مشترك فقهي ميان تمام فقها دانسته اند: (از روايات بر مي آيد كه تصدي منصب قضا با پيغمبر (ص) يا وصي اوست. در اين كه فقهاي عادل به حسب تعيين ائمه (ع) منصب قضا (دادرسي) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاي عادل است اختلافي نيست.)43 ب) صلاحيت فقيه عادل در تصرف خُمس: امام خميني (س) در

ص: 3849

كتاب (كشف اسرار) خود بابي را تحت عنوان (بودجه حكومت و دولت اسلامي)مورد بررسي قرار داده و در آن حكومت اسلامي و در رائس آن رهبري مسلمين را متصدي اداره آن اموال دانسته اند. بدين ترتيب زمامدار حكومت اسلامي موظف است پنج نوع ماليات اسلامي شامل خمس, زكات, ماليات مربوط به اراضي خراجيه, جزيه و ماليات بر ارث فرد بدون وارث را دريافت و در جهت اداره امور مسلمين آن را مصرف نمايد.44 در تصرف مطلق خمس اعم از سهم امام سهم سادات, حكم فقهي امام خميني (س) بر اين اساس مبتني است كه با استناد به حديث امام علي (ع) 45 و حديث مُرسلِ حَماد بن عيسي از امام موسي كاظم (ع) 46 مي توان اين نظريه فقهي را ارائه نمود كه: (قرار دادن خمس در جميع غنايم جنگي و فوايد كسب, خود دليل آن است كه اسلام داراي دولت و حكومت است; و از اين رو, به منظور رفع گرفتاري ها و مشكلات حكومت, پرداخت خمس را مقرر كرده است.)47 و هم چنين در تعلق خمس به حكومت اسلامي تصريح مي كنند كه: (تمام سهام خمس متعلّق به بيت المال است و حاكم حق تصرف در آن را دارد, و نظر حاكم, كه مبتني بر مصلحت تمام مسلمانان

ص: 3850

است, لازم الاجراست.)48 و در مورد تصرف وليّ فقيه بر انفال نيز امام خميني (س) بر اين عقيده اند كه: (ظاهر آيات و روايات نشان دهنده آن است كه انفال نيز ملكِ شخصي حضرت رسول (ص) و امامان بزرگوار(ع) نيست; بلكه آنان در اين اموال عمومي, مالكيت به نحو تصرف دارند.)49 (بنابراين در زمان غيبت, در تمام اموري كه امام معصوم در آن ها حق ولايت دارد, فقيه داراي ولايت است. از جمله آنهاست: خمس [چه سهم امام باشد و چه سهم سادات], انفال و آن چه بدون لشكركشي به دست مسلمانان رسيده و به (فيء) موسوم است.)50 ج) صلاحيت فقيه عادل در امور حسبيه و تصدي امر حكومت: در مفهوم فقهي امور حِسبيه مي توان اظهار داشت كه: امور حِسبيه كارهاي پسنديده اي است كه شرع خواهان تحقق آن ها در جامعه است; و با انجام دادن يك يا چند نفر, از عهده ديگران برداشته مي شود. از جمله مصاديق امور حسبيّه مي توان امر به معروف و نهي از منكر و دفاع و قضاوت را نام برد. تصدي اين امور در عصر غيبت به اعتقاد امام خميني (س) بر عهده فقيه عادل است و او مي تواند به شخص شايسته اي اجازه تصدي بدهد. از جمله مصاديق امور

ص: 3851

حسبيه مي توان اموري نظير (حفظ نظام اسلامي), (پاسداري از مرزهاي ميهن اسلامي), (حفظ جوانان مسلمان از گمراهي و انحراف) و (جلوگيري از تبليغات ضدّ اسلامي)51 را نام برد كه بر اساس ديدگاه فقهي امام خميني (س): (اين امور نيز در دوران غيبت امام(ع) از جمله اختيارات فقيه خواهد بود.)52 از آن جايي كه انجام امور ياد شده امكان پذير نيست مگر با ايجاد حكومت اسلامي, امام خميني (س) تشكيل حكومت اسلامي و تصدي امر حكومت را در حوزه صلاحيت ولي فقيه دانسته اند و تصريح كرده اند كه: (قدر مسلّم آن است كه فقهاي عادل بهترين كساني هستند كه مي توانند عهده دار تصدي اين امور شوند. پس ناگزير بايد آنان در اين امور دخالت كنند و تشكيل حكومت اسلامي به اذن و نظارت آنان باشد.)53 ايشان در كتاب تحرير الوسيله جهاد ابتدايي را از جمله اختيارات انحصاري براي امام معصوم (ع) دانسته اند; اما در كتاب البيع خود تعلق انحصاري آن به امام معصوم را هم مورد تشكيك قرار مي دهند و چنين مطرح مي كنند كه: (نتيجه اي كه از تمام آن چه ذكر كرديم گرفته مي شود آن است كه كليه اختياراتي كه امام (ع) دارد, فقيه نيز داراست, مگر دليلي شرعي اقامه شود مبني بر

ص: 3852

آن كه فلان اختيار و حق ولايت امام (ع) به جهت حكومت ظاهري او نيست, بلكه به شخص امام مربوط مي شود كه به سبب مقام معنوي او به وي اختصاص يافته است; و يا دليلي اقامه شود كه فلان موضوع, گرچه مربوط به مسائل حكومت و ولايت ظاهري بر جامعه اسلامي است, لكن مخصوص شخص امامِ معصوم (ع) است و شامل ديگران نمي شود, همچون دستور به جهاد غير دفاعي, كه بين فقها مشهور است; هر چند اين مسئله نيز, خود جاي بحث و تائمّل بسيار دارد.)54 درخصوص اين مطلب كه آيا اختيارات ولي فقيه در چهارچوب احكام فرعي الهي است يا آن كه حكم وي بر جميع احكام فرعي مقدم است, امام خميني (س) بر اين اعتقادند كه اگر مصلحت امت اسلامي ايجاب كند وليّ فقيه مي تواند در احكام فرعي تصرف كند و اختيارات و حوزه صلاحيت وليّ فقيه تا آن جا است كه اوامر وي بر آن ها مقدم است. ديدگاه فقهي امام خميني (س) درباره برتري حكم وليّ فقيه بر احكام فرعيّه اسلام بر اين پايه استوار است كه اصولاً حكومت, شعبه اي از ولايت مطلقه رسول اللّه (ص) است. و اگر حكومت در چهارچوب احكام فرعيّه الهيّه باشد, حكومت و ولايت مطلقه مفوّضه به

ص: 3853

نبي اسلام يك پديده بي معنا و بي محتوا مي گردد.55 حال آن كه حكومت مي تواند هر امري, چه عبادي و يا غير عبادي كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن جلوگيري كند. حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي است موقتاً جلوگيري كند.56 در مجموع با توجه به مطالب مشروحه فوق, امام خميني (س) (ولايت مطلقه فقيه) در زمامداري حكومت اسلامي را مطرح كرده و ديدگاه فقهي خود را با عنايت به آيات و روايات و دلايل عقلي اثبات و تشريح و تبيين نموده اند و به طور خلاصه, در اين رابطه امام خميني (س) نتيجه گيري نموده اند كه: (فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام كارهاي مسلمين به آنان واگذارده شده است.)57 نهايتاً با استناد به مجموعه نظريات فقهي امام خميني (س) مي توان نتيجه گيري كرد كه: امام خميني (س) اولاً: ضرورت ايجاد حكومت اسلامي توسط فقها در زمان غيبت امام معصوم (ع) را مطرح كرده اند. ثانياً: نظريه (ولايت فقيه) در تصدي زمامداري حكومت اسلامي با صلاحيت و اختياراتي مشابه با امام معصوم (ع) را ارائه و از آن دفاع كرده اند. ثالثاً: اختيارات وليِّ

ص: 3854

فقيه را فراتر از چهارچوب احكام فرعي الهي بر شمرده و حكم زمامدار حكومت اسلامي را مقدم بر جميع آن احكام دانسته اند.

پى نوشت ها

: 1. در اين تحقيق دولت به معناي etatS و يا tatE در نظر گرفته شده است و نه حكومت به معناي tnemenrevuoG رجوع شود به: سيد خليل خليليان, حقوق بين الملل اسلامي (چاپ چهارم: تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامي, 1372( ص127. 2. امام خميني, ولايت فقيه (چاپ سوم: تهران, م أسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س), 1374( ص7. 3. همان, ص33. 4. همان, ص33. 5. همان, ص18. 6. همان. 7. همان, ص27. 8. همان, ص28. 9. همان. 10. همان, ص17. 11 . امام خميني, صحيفه نور, ج2, ص170. 12.شئون و اختيارات ولي فقيه, ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع امام خميني (س) (چاپ چهارم: تهران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, 1374( ص 23. 3 . نهج البلاغه, خطبه3 (معروف به شقشقيه). 4 . ر. ك: ولايت فقيه, همان, ص7080. 5 . همان, ص8. 6 . همان, ص43. 7 . ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع امام خميني(س), همان, ص30. 8 . همان, ص30. 9 . همان, ص90. 20. همان. 0. ولايت فقيه, همان, ص 3. 00. همان, ص73. 30. ترجمه مبحث ولايت فقيه از

ص: 3855

كتاب البيع امام خميني(س), همان, ص23. 40. ولايت فقيه, ص73. 50. همان, ص83. 60. نهج البلاغه, خطبه 3 . 70. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص 3. 80. ولايت فقيه, ص3. 90. شيخ حر عاملي; وسائل الشيعه, ج8 , باب8, حديث 25. به نقل از ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, ص73. 23. اصول كافي, ج , ص83, باب (فقد العلماء). به نقل از ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, ص 4. 3. وسائل الشيعه, ج8 , ص 2 , حديث9, به نقل از ترجمه ولايت فقيه از كتاب البيع, ص54. 03. وسائل الشيعه, ج8 , ص89, به نقل از كتاب البيع, ص84. 33. اصول كافي, ج , ص43. به نقل از كتاب البيع, ص6575. 43. ر.ك: ولايت فقيه, ص85, و ص4 ;39 شئون و اختيارات وليّ فقيه, ترجمه كتاب البيع, ص3444, ص05, و ص66 6. 53. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص33. 63. تحرير الوسيله, ج0 (چاپ اول: قم, دفتر انتشارات اسلامي, 1368( ص003. 73. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص33. 83. همان, ص33. 93. همان. 24. تحرير الوسيله, ج0, ص003303. 4. ولايت فقيه (چاپ سوم, 1374( ص 6. 04. وسائل الشيعه, ج8 , ص6و7, (كتاب القضاء), باب

ص: 3856

3, حديث:0 عن اسحاقِ بنِ عَمّار, عن ابي عبدالّه(ع) قالَ: قالَ اميرالمُومِنين, صَلَواتُ اللّهُ عَلَيه, لِشُرَيح: يا شُرَيحُ قَد جَلَستَ مَجلِساً لايَجلِسُهُ (ما جَلَسَه) الاّ نبيِّ او وَصِيِّ او شَقِيٌ. 34. ولايت فقيه, همان, ص46. 44. امام خميني, كشف اسرار (تهران, انتشارات محمد) ص550. 54. وسائل الشيعه, ج6, ص 43, حديث0 . 64. همان, ص363. 74. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص86. 84. همان, ص57. 94. همان, ص67. 25. همان, ص77. 5. همان, ص97. 05. همان. 35. همان, ص28 97. 45. ترجمه كتاب البيع, همان, ص77. 55. امام خميني, صحيفه نور, ج20, ص27 . 65. همان. 75. ولايت فقيه, همان, ص 7.

ص: 3857

حمايت از فلسطين

اشاره

آيين انقلاب اسلامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) اختلاف نظر و مزدوري بعضي سران كشورهاي اسلامي، به هفتصد ميليون مسلمان، عليرغم معادن و ثروت ها و امكانات طبيعي شان، فرصت و امكان كوتاه كردن دست استعمار و صهيونيسم و محدود كردن نفوذ بيگانگان نمي دهد، خودخواهي ها و دست نشاندگي و تسليم بعضي از دولت هاي عربي در برابر نفوذ مستقيم بيگانگان، مانع اين مي شود كه دهها ميليون عرب بتوانند سرزمين فلسطين را از اشغال و غصب اسرائيل برهانند. همه بايد بدانند كه هدف دولت هاي بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمي پذيرد، آنها در اين نقشه اند كه (پناه بر خدا) تمامي كشورهاي عربي را به همان سرنوشت فلسطين دچار كنند و امروز ما ناظر جهاد مبارزين فلسطيني در راه سپردن سرنوشت فلسطين به فلسطيني ها هستيم، ناظر مجاهداني هستيم كه جان بر كف به جهاد قهرمانانه عليه اشغال و تجاوز و در راه آزادي فلسطين و سرزمين هاي اشغال شده بپا خاسته اند، ناظر آنچه كه ديروز دست نشاندگان استعمار در اردن و امروز در لبنان بر سر اين مجاهدان آوردند، ناظر تبليغات و توطئه هائي كه عليه آنان به انحاء مختلف، همگي به تحريك و به دست گماشتگان استعمار و به منظور جدا كردن گروه هاي مسلمان از مبارزان فلسطيني و به خاطر بيرون

ص: 3858

كردن مبارزه از مناطق سوق الجيشي (كه موقعيت مناسبي براي ضربه زدن به قواي اسرائيل و صهيونيسم، اين دشمن غاصب دارد) انجام مي گيرد، هستيم. آيا مسلمانان و سران كشورهاي اسلامي در چنين موقعيتي در پيشگاه خدا و عقل و وجدان، مسؤوليت و وظيفه اي ندارند؟ آيا رواست كه مجاهدان فلسطيني به دست گماشتگان استعمار در مناطق زير سلطه استعمار قتل عام شوند ولي ديگران در برابر اين جنايت سكوت كنند و حتي در بيرون راندن اين جهاد آزاديبخش از مناسبترين منطقه سوق الجيشي خودش، با يكديگر همداستاني و توطئه كنند؟ آيا دولت هاي عربي و ساكنان مسلمان اين مناطق نمي دانند كه با نابودي اين جهاد، ساير كشورهاي عربي از شر اين دشمن ناپاك، روي امن و امان نخواهند ديد؟ امروز بر تمام مسلمانان عموما و بر حكومت ها و دولت هاي عربي خصوصا، به خاطر حفظ استقلال خودشان لازم است كه به پاسداري و پشتيباني اين گروه مجاهد، متعهدانه اقدام كنند و از هيچ تلاشي در راه رسانيدن اسلحه و آذوقه و ذخيره به اين مجاهدان دريغ نورزند و بر فدائيان مجاهد لازم است كه با توكل به خدا و پايبندي به تعاليم قرآن، با ثبات و جديت تمام در راه هدف مقدس خويش به كار خود ادامه دهند، نه آنكه از سردي و سستي

ص: 3859

بعضي عناصر، افسرده شوند و به شور آزاديبخش شان لطمه اي رسد.تاكيد مي شود كه مجاهدان و اهالي مناطقي كه مجاهدان در آن سرگرم كارند با يكديگر. از تمام مسلمانان بيدار و هوشيار و دور انديش خصوصا بندگان خالص خدا و علماي اعلام خواستارم كه در اين روزهاي مبارك از خدا بخواهند كه مسلمانان را در رهائي از سلطه ناپاك، استعمار ياري كند.در مجامع ماه مبارك رمضان و اجتماعات بزرگ اسلامي ديگر مانند نمازهاي جمعه و مواقع حج، به خاطر نشر و ابلاغ حقايق به تمام مسلمانان بكوشند و مردم را به پيروي قرآن (كه همه را به وحدت مي خواند) دعوت كنند و براي آزادي فلسطين و حل مشكلات خانمانسوزي كه گريبانگير سراسر عالم اسلامي شده است، دست به دست هم بدهند.از خداي بزرگ خواستارم كه دست بيگانگان را از سرزمين مسلمانان قطع فرمايد. «انه سميع مجيب.» (1) يكي از علل قيام مردم مسلمان ايران عليه شاه، حمايت بيدريغ او از اسرائيل غاصب است، نفت اسرائيل را تأمين مي كند، ايران را بازار مصرف كالاهاي اسرائيل كرده است و حمايت هاي معنوي ديگرو براي فريب افكار جهاني، صرفا به محكوم كردن اسرائيل مي پردازد.ملت مسلمان ايران و هيچ مسلماني و اصولا هيچ آزاده اي اسرائيل را به رسميت نمي شناسد و ما همواره حامي برادران فلسطيني و عرب

ص: 3860

خود خواهيم بود. (2) من از خداي تبارك و تعالي مي خواهم كه ملت برادر ما فلسطين را بر مشكلات خودش غلبه دهد .ما با آنها برادر هستيم و من از اولي كه اين نهضت قبل از 15 سال كه ابتداي اين نهضت بود، راجع به فلسطين هميشه در نوشته ها و گفته ها راجع به فلسطين و راجع به جناياتي كه اسرائيل در آن حدود كرده است، هميشه متذكر مي شدم و الان هم انشاء الله بعد از اينكه ما از اين غائله فارغ بشويم همانطوري كه آنوقت در كنار شما بوديم و حالا هم در كنار شما هستيم و اميدواريم كه همه با هم مثل برادر با مشكلات مقابله كنيم.من از خداي تبارك و تعالي عزت اسلام و مسلمين و رجوع قدس به برادران خودمان را مي خواهم. (3) امروز قبله اول مسلمين، به دست اسرائيل اين غده سرطاني خاورميانه افتاده است، امروز برادران فلسطيني و لبناني عزيز ما را با تمام قدرت مي كوبد و به خاك و خون مي كشد، امروز اسرائيل با تمام وسايل شيطاني تفرقه افكني مي كند، بر هر مسلماني لازم است كه خود را عليه اسرائيل مجهز كند.امروز كشورهاي افريقايي مسلمان ما زير يوغ امريكا و ساير اجانب و سرسپردگان آنان دست و پا مي زنند. (4) خداوند انشاء الله ما

ص: 3861

را موفق كند به اينكه يك روزي برويم و در قدس نماز بخوانيم و مسلمان ها اميدوارم كه روز قدس را بزرگ بشمارند و در همه ممالك اسلامي در روز قدس در روز جمعه آخر ماه مبارك تظاهر كنند، مجالس داشته باشند، محافل داشته باشند، مسجد داشته باشند، در مساجد فرياد بزنند.وقتي يك ميليارد جمعيت فريادكرد، اسرائيل نمي تواند، از همان فريادش مي ترسد، اگر همه مسلميني كه در دنيا هستند الان هستند كه قريب يك ميليارد هستند، اگر در روز قدس همه بيرون بيايند از خانه، فرياد بكنند مرگ بر امريكا و مرگ بر اسرائيل و مرگ بر شوروي، همين قول مرگ بر شوروي براي آنها مرگ مي آورد.جمعيتشان يك ميليارد، ذخائرشان اينهمه زياد كه همه دولت ها محتاج به ذخائر شما هستند معذلك شما را وادار مي كنند با هم مختلف باشيد اختلاف كنيد و ذخائرتان را ما ببريم و هيچ كدام صحبت نكنيد.خوب است يك مقدار ملت هاي غير ايران از ايران سرمشق بگيرند و از اين ملت نجيب عزيز ما، و خوب است يك قدري از اين جوان هائي كه در امريكا و در انگلستان و در بلاد غرب هستند و تظاهر مي كنند و در مقابل پليس مي ايستند و آنها را غل و زنجير مي كنند در حال غل هم فرياد مي زنند و احقاق حق

ص: 3862

مي خواهند بكنند يك قدري ما متنبه بشويم و ما تعليم بگيريم از اين جوان ها كه آنها براي اسلام فرياد مي كنند. (5)

پى نوشت ها

: 1 پيام امام خميني به پشتيباني از فلسطين صحيفه نور جلد 1 ص 194 192 تاريخ: 51 19/8/ 2 مصاحبه امام خميني با بولتن خبري خاورميانه صحيفه نور جلد 3 ص 178 تاريخ: 26/8/57 (پاريس نوفل لوشاتو) 3 بيانات امام خميني در ديدار با هيئت فلسطيني صحيفه نور جلد 5 ص 93 92 تاريخ: 57 29/11/ 4 پيام امام خميني به زائران بيت الله الحرام صحيفه نور جلد 9 ص 226 تاريخ: 58 7/7/ 5 بيانات امام خميني به مناسبت روز جهاني قدس صحيفه نور جلد 12 ص 276 تاريخ: 59 51/5/

ص: 3863

حكومت اسلامي

اشاره

آيين انقلاب اسلامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) مجموعه قانون، براي اصلاح جامعه كافي نيست.براي اين كه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود به قوه اجرائيه و مجري احتياج دارد.بهمين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون يعني احكام شرع يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول اكرم (ص) در رأس تشكيلات اجرائي و اداري جامعه مسلمانان قرار داشت.علاوه بر ابلاغ وحي و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام به اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را بوجود آورد.در آن زمان مثلا به بيان قانون جزا اكتفا نمي كرد بلكه در ضمن به اجراي آن مي پرداخت، دست مي بريد، حد مي زد، و رجم مي كرد.پس از رسول اكرم (ص) خليفه همين وظيفه و مقام را دارد.رسول اكرم (ص) كه خليفه تعيين كرد فقط براي بيان عقايد و احكام نبود بلكه همچنين براي اجراي احكام و تنفيذ قوانين بود .وظيفه اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام بود كه تعيين خليفه را تا حدي مهم گردانيده بود كه بدون آن پيغمبر اكرم (ص) «ما بلغ رسالته» رسالت خويش را به اتمام نمي رسانيد .زيرا مسلمانان پس از رسول اكرم (ص) نيز به كسي احتياج داشتند كه اجراي قوانين كند،

ص: 3864

نظامات اسلام را در جامعه برقرار گرداند تا سعادت دنيا و آخرتشان تأمين شود. اصولا قانون و نظامات اجتماعي، مجري لازم دارد.در همه كشورهاي عالم و هميشه اينطور است كه قانونگزاري بتنهائي فايده ندارد.قانونگزاري بتنهائي سعادت بشر را تأمين نمي كند.پس از تشريع قانون بايستي قوه مجريه اي بوجود آيد.قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اجرا مي كند و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاهها را عايد مردم مي سازد.بهمين جهت، اسلام همان طور كه قانونگزاري كرده قوه مجريه هم قرار داده است. «ولي امر» متصدي قوه مجريه هم هست. (1) سنت و رويه پيغمبر اكرم (ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است.زيرا اولا خود تشكيل حكومت داد و تاريخ گواهي ميدهد كه تشكيل حكومت داده و به اجراي قوانين و برقراري نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است، والي به اطراف مي فرستاده، به قضاوت مي نشسته و قاضي نصب مي فرموده، سفرائي به خارج و نزد رؤساي قبائل و پادشاهان روانه مي كرده، معاهده و پيمان مي بسته، جنگ را فرماندهي مي كرده و خلاصه احكام حكومتي را به جريان مي انداخته است.ثانيا براي پس از خود بفرمان خدا تعيين حاكم كرده است وقتي خداوند متعال براي جامعه پس از پيامبر اكرم (ص) تعيين حاكم ميكند باين معني است كه حكومت پس از رحلت

ص: 3865

رسول اكرم (ص) نيز لازم است و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرمان الهي را ابلاغ مي نمايد ضرورت تشكيل حكومت را نيز مي رساند. بديهي است ضرورت اجراي احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست و پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز ادامه دارد.طبق آيه شريفه، احكام اسلام محدود به زمان و مكاني نيست، و تا ابد باقي و لازم الاجرا است.تنها براي زمان رسول اكرم (ص) نيامده تا پس از آن متروك شود و ديگر حدود و قصاص يعني قانون جزاي اسلام اجرا نشود يا انواع مالياتهاي مقرر گرفته نشود يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد.اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكاني است بر خلاف ضروريات اعتقادي اسلام است.بنابراين، چون اجراي احكام پس از رسول اكرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره ضرورت مي يابد.بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره كه همه جريانات و فعاليت هاي افراد را از طريق اجراي احكام تحت نظام عادلانه در آورد هرج و مرج بوجود مي آيد و فساد اجتماعي و اعتقادي و اخلاقي پديد مي آيد.پس براي اينكه هرج و مرج

ص: 3866

و عنان گسيختگي پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود چاره اي نيست جزتشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه اموري كه در كشور جريان مي يابد. بنابراين، بضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حيات رسول اكرم (ص) و زمان امير المؤمنين علي بن ابيطالب (ع) لازم بوده يعني حكومت و دستگاه اجرا و اداره پس از ايشان و در زمان ما لازم است. (2) دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام احكام شرع است.ماهيت و كيفيت اين قوانين مي رساند كه براي تكوين يك دولت و براي اداره سياسي و اقتصادي و فرهنگي جامعه تشريع گشته است. اولا احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد .در اين نظام حقوقي، هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است، از طرق معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشوئي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزائي تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي .براي قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مي دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه

ص: 3867

چه باشد، در دوره شير خوارگي چه وظائفي بر عهده پدر و مادر است و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد.براي همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند، انسان كامل و فاضل، انساني كه قانون متحرك و مجسم است و مجري داوطلب و خودكار قانون است.معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي و اقتصادي جامعه اهتمام مي ورزد تا همه شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت در آيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد.در «كافي» فصلي است بعنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است» ، (3) و كتاب يعني قرآن «تبيان كل شيء» (4) است روشنگر همه چيز و همه امور است.امام سوگند ياد مي كند طبق روايات كه تمام آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست، و در اين شكي نيست. (5) ثانيا با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع در مي يابيم كه اجراي آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمي توان به وظيفه اجراي احكام

ص: 3868

الهي عمل كرد. ما اكنون بعضي موارد را ذكر مي كنيم.آقايان بموارد ديگر هم مراجعه كنند. مالياتهائي كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجه اي كه ريخته نشان ميدهد تنها براي سد رمق فقرا و سادات فقير نيست، بلكه براي تشكيل حكومت و تأمين مخارج ضروري يك دولت بزرگ است . مثلا خمس يكي از درآمدهاي هنگفتي است كه به بيت المال مي ريزد و يكي از اقلام بودجه را تشكيل مي دهد.طبق مذهب ما از تمام منافع كشاورزي، تجارت، منابع زيرزميني و روي زميني و بطوركلي از كليه منافع و عوايد بطرز عادلانه اي گرفته مي شود، بطوريكه از سبزي فروش درب اين مسجد تا كسي كه به كشتيراني اشتغال دارد يا معدن استخراج مي كند همه را شامل مي شود.اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازند تا به بيت المال وارد شود.بديهي است درآمد به اين عظمت براي اداره كشور اسلامي و رفع همه احتياجات مالي آن است.هرگاه خمس درآمد كشورهاي اسلام يا تمام دنيا را اگر تحت نظام اسلام درآيد حساب كنيم معلوم ميشود منظور از وضع چنين مالياتي فقط رفع احتياج سيد و روحاني نيست، بلكه قضيه مهم تر از اينهاست.منظور رفع نياز مالي تشكلات بزرگ حكومتي است. «جزيه» (6) كه بر «اهل ذمه» (7) مقرر

ص: 3869

شده، و خراج كه از اراضي كشاورزي وسيعي گرفته مي شود درآمد فوق العاده اي را بوجود مي آورد.مقرر شدن چنين مالياتهائي دلالت دارد بر اين كه حاكمي و حكومتي لازم است.وظيفه حاكم و والي است كه بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت مالي و درآمدشان ماليات سرانه ببندد يا از مزارع و مواشي آنها ماليات متناسب بگيرد، همچنين خراج يعني ماليات بر اراضي وسيعي را كه «مال الله» و در تصرف دولت اسلامي است جمع آوري كند.اين كار، مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحت انديشي است و با هرج و مرج انجام شدني نيست.اين بعهده متصديان حكومت اسلامي است كه چنين مالياتهائي را باندازه و بتناسب و طبق مصلحت تعيين كرده سپس جمع آوري كنند و بمصرف مصالح مسلمين برسانند. ملاحظه مي كنيد كه احكام مالي اسلام بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد، و اجراي آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامي ميسر نيست. (8) بسياري از احكام از قبيل ديات كه بايد گرفته و به صاحبانش داده شود، يا حدود (9) و قصاصي (10) كه بايد با نظر حاكم اسلامي اجرا شود و بدون برقراري يك تشكيلات حكومتي تحقق نمي يابد .همه اين قوانين مربوط به سازمان دولت است و جز قدرت حكومتي از عهده انجام اين امور مهم بر

ص: 3870

نمي آيد. (11) از طرف ديگر احكامي كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضي و استقلال امت اسلام است بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد.مثلا اين حكم: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل» (12) كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروي مسلح و دفاعي بطور كلي است، و امر به آماده باش و مراقبت هميشگي در دوره صلح و آرامش. هرگاه مسلمانان باين حكم عمل كرده و با تشكيل حكومت اسلامي به تداركات وسيع پرداخته بحال آماده باش كامل جنگي مي بودند مشتي يهودي جرأت نمي كردند سرزمينهاي ما را اشغال كرده مسجد اقصاي ما را خراب كنند و آتش بزنند، و مردم نتوانند به اقدام فوري برخيزند .تمام اينها نتيجه اين است كه مسلمانان به اجراي حكم خدا برنخاسته و تشكيل حكومت صالح و لايق نداده اند.اگر حكومت كنندگان كشورهاي اسلامي نماينده مردم با ايمان و مجري احكام اسلام مي بودند اختلافات جزئي را كنار مي گذاشتند دست از خرابكاري و تفرقه اندازي بر مي داشتند و متحد مي شدند و «يد واحده» مي بودند.در آنصورت مشتي يهودي بدبخت كه عمال آمريكا و انگليس و اجانبند نمي توانستند اينكارها را بكنند هر چند آمريكا و انگليس پشتيبان آنها باشند.اين از بي عرضگي كساني است كه بر مردم مسلمان حكومت

ص: 3871

مي كنند. آيه و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة... دستور مي دهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند.ما متحد و نيرومند و آماده نبوديم كه دستخوش تجاوزات بيگانه شده و مي شويم و ظلم مي بينيم. (13) ما براي اين كه وحدت امت اسلام را تأمين كنيم، براي اين كه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاي دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم راهي نداريم جز اين كه تشكيل حكومت بدهيم.چون بمنظور تحقق وحدت و آزادي ملتهاي مسلمان بايستي حكومتهاي ظالم و دست نشانده را سرنگون كنيم و پس از آن حكومت عادلانه اسلامي را كه در خدمت مردم است بوجود آوريم.تشكيل حكومت براي حفظ نظام و وحدت مسلمين است، چنانكه حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه خود مي فرمايد كه «امامت براي حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است» . (14) استعمارگران بدست عمال سياسي خود كه بر مردم مسلط شده اند نظامات اقتصادي ظالمانه اي را تحميل كرده اند و بر اثر آن مردم بدو دسته تقسيم شده اند: ظالم و مظلوم.در يك طرف صدها ميليون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف ديگر اقليتهائي از افراد ثروتمند و صاحب قدرت

ص: 3872

سياسي كه عياش و هرزه گرد و فاسدند.مردم گرسنه و محروم كوشش مي كنند كه خود را از ظلم حكام غارتگر نجات بدهند تا زندگي بهتري پيدا كنند و اين كوشش ادامه دارد، لكن اقليتهاي حاكم و دستگاههاي حكومتي جائر مانع آنهاست.ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم.ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم .همين وظيفه است كه امير المؤمنين (ع) در وصيت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذكر مي دهد و مي فرمايد: «و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» دشمن ستمگر و ياور و پشتيبان ستمديده باشيد. علماي اسلام موظفند با انحصار طلبي و استفاده هاي نامشروع ستمگران مبارزه كنند و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت بسر ببرند.امير المؤمنين (ع) مي فرمايد من حكومت را باين علت قبول كردم كه خداوند تبارك و تعالي از علماي اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم كرده كه در مقابل پرخوري و غارتگري ستمگران و گرسنگي و محروميت ستمديدگان ساكت ننشينند و بيكار نايستند: «اما و الذي فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم

ص: 3873

لا لقيت حبلها علي غاربها و سقيت آخرها بكأس اولها و لا لقيتم دنيا كم هذه ازهد عندي من عفطة عتر...» (15) سوگند بآنكه بذر را بشكافت و جان را بيافريد اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدي من با وجود يافتن نيروي مددكار تمام نمي شد و اگر نبود كه خدا از علماي اسلام پيمان گرفته كه بر پرخوري و غارتگري ستمگران و گرسنگي جانكاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند زمام حكومت را رها مي ساختم و از پي آن نمي گشتم و مي ديديد كه اين دنياتان و مقام دنيايي تان در نظرم از نمي كه از عطسه بزي بيرون مي پرد ناچيزتر است! امروز چطور مي توانيم ساكت و بيكار بنشينيم و ببينيم عده اي خائن و حرامخوار و عامل بيگانه بكمك اجانب و بزور سرنيزه ثروت و دسترنج صدها ميليون مسلمان را تصاحب كرده اند و نمي گذارند از حداقل نعمتها استفاده كنند؟ وظيفه علماي اسلام و همه مسلمانان است كه باين وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در اين راه كه راه سعادت صدها ميليون انسان است حكومتهاي ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامي تشكيل دهند. (16) چون در گذشته براي تشكيل حكومت و برانداختن تسلط حكام خائن و فاسد بطور دسته جمعي و بالاتفاق قيام نكرديم و بعضي سستي بخرج دادند

ص: 3874

و حتي از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامي مضايقه نمودند بلكه بعكس به دعا گوئي حكام ستمكار پرداختند اين اوضاع بوجود آمد، نفوذ و حاكميت اسلام در جامعه كم شد، ملت اسلام دچار تجزيه و ناتواني گشت، احكام اسلام بي اجرا ماند و در آن تغيير و تبديل واقع شد، استعمارگران براي اغراض شوم خود بدست عمال سياسي خود قوانين خارجي و فرهنگ اجنبي را در بين مسلمانان رواج دادند و مردم را غرب زده كردند.اينها همه براي اين بود كه ما قيم و رئيس و تشكيلات رهبري نداشتيم.ما تشكيلات حكومتي صالح مي خواهيم.اين مطلب از واضحات است. (17) و آقايان ائمه جمعه و جماعات و همه خطباي كشورهاي اسلامي بايد اين مطلب را به مردم برسانند كه بنابر منطق اين طايفه كه مي گويند «بايد مسلمان در سياست دخالت نكند» و او را طرد مي كنند و شايد لعن بكنند بايد [العياذ بالله] رسول الله را طرد كنند.رسول الله پايه سياست را در ديانت گذاشته است.رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تشكيل حكومت داده است، تشكيل مراكز سياست داده است و ساير خلفاي اسلام تا آنجائي كه به انحراف كشيده نشده بود در صدر اسلام.بايد همه آنها را نفي كنند، بايد آنها را اين آخوندهاي درباري و اين سلاطين

ص: 3875

نوكر مآب بايد پيغمبر اكرم و خلفاي اسلام را طرد كنند و بگويند كه آنها مسلم نبودند، براي اينكه آنها دخالت در سياست مي كردند.سياستي كه در صدر اسلام بود يك سياست جهاني بود.پيغمبر اسلام دستش را دراز كرده بود دراطراف عالم و عالم را دعوت مي كرد به اسلام و دعوت مي كرد به سياست اسلامي و حكومت تشكيل داد و خلفاي بعد حكومت تشكيل دادند . در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آنوقتي كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توأم بودند، اين آخوندهاي درباري و اين به اصطلاح سلاطين آمريكائي يا شوروي يا بايد پيغمبر و پيغمبران را و خلفاي پيغمبر و پيغمبران را تخطئه كنند يا بايد خود و حكومتهاي خود را تخطئه كنند.امر داير بين اين دو است و از اين خارج نيست.نمي شود منطقي كه در مكه از [دخالت در] سياست ما را تخطئه مي كند و مسلمين را كه مي خواهند بر ضد ستمگران شعار بدهند جلوگيري مي كند و در ساير بلاد كه بعضي از ائمه درباري، ائمه جمعه درباري و ائمه جماعت درباري در يك دو راهي واقع هستند، هر كدام را مي خواهند اختيار كنند.يا اختيار كنند كه اسلام را نه رسول الله و نه بعد از او خلفا و نه آنهائي كه متصديان امور

ص: 3876

اسلام بوده اند از اصحاب و از وابستگان به آنها در صدر اسلام آنها مسلم نيستند يا اقرار كنند كه خودشان و حكومت هايي كه در بلاد خودشان هست مسلم نيستند.جمع ما بين اين دو نخواهد شد. گرفتاري مسلمين هم در همين است كه به آنها تزريق كرده اند، تبليغ كرده اند كه روحانيون بايد بروند در كنج مدرسه ها و مسجدها بعضي مسائل اسلام را بگويند، نه همه را، اساس مطلب اينجاست كه اسلام آيا دين سياست است و با سياست به همه ابعاد، با مسائل اجتماعي ملت ها به همه ابعاد، با مسائل اقتصادي و فرهنگي و...توأم است يا اينكه اسلام بايد منزوي باشد و در صدر اسلام آنهائي كه حكومت دادند همه در اشتباه بودند! (18) مسلمين بايد بيدار بشوند، مسلمين از سيره انبيا و خصوصا از سيره پيغمبر اكرم بايد مطالعه كنند، ببينند چه كرده است و ما بايد تأسي كنيم.اگر پيغمبر آمده بود و فقط تو مسجد مدينه نشسته بود و قرآن را ذكر كرده بود و ديگر كاري هم نداشت، ما هم مي رفتيم همين كار را مي كرديم.ما تأسي مي كرديم.اما كسي كه آمده است، از همان اولي كه آمده است در مكه مشغول مبارزه بوده است تا وقتي آمد مدينه، در مدينه كه آمد حكومت تشكيل داد، مبلغ فرستاد، حكومت فرستاد در

ص: 3877

همه جا، آن جايي كه دستش مي رسيد، ايشان مژده داد به مردم كه ما مي گيريم دنيا را، همه [ظالمين] را از بين مي بريم، روم را از بين مي بريم، ايران را از بين مي بريم، يعني از آن وضعي كه آنها دارند كه بت پرستي مي كنند يا آتش پرستي مي كنند، اين را از بين مي برند.همين مدت كوتاهي كه پيغمبر اكرم زندگي كرد احيا كرد بشر را.مسلمين بايد تأسي كنند به او كه چه كرد، ما هم بايد آن كار را بكنيم، او حكومت تشكيل داد ما هم بايد حكومت تشكيل بدهيم، او جنگ كرد ما هم بايد جنگ بكنيم، او دفاع كرد ما هم بايد دفاع كنيم. (19)

ماهيت، اصول و اهداف حكومت اسلامي

حكومت اسلامي هيچيك از انواع طرز حكومتهاي موجود نيست.مثلا استبدادي نيست كه رئيس دولت مستبد و خود رأي باشد، مال و جان مردم را ببازي بگيرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف كند، هر كس را اراده اش تعلق گرفت بكشد و هر كس را خواست انعام كند و بهر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد.رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤمنين (ع) و ساير خلفا هم چنين اختياراتي نداشتند.حكومت اسلامي نه استبدادي است، نه مطلقه، بلكه مشروطه است.البته نه مشروطه

ص: 3878

بمعني متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد.مشروطه از اينجهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است.مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود.از اينجهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است.فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومتهاي مشروطه سلطنتي و جمهوري در همين است كه نمايندگان مردم يا شاه در اين گونه رژيمها به قانونگزاري مي پردازند در صورتيكه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است.شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است.هيچكس حق قانونگزاري ندارد و هيچ قانوني جز حكم شارع را نمي توان بمورد اجرا گذاشت . بهمين سبب در حكومت اسلامي بجاي مجلس قانونگزاري كه يكي از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مي دهد مجلس برنامه ريزي وجود دارد كه براي وزارتخانه هاي مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مي دهد و با اين برنامه ها كيفيت انجام خدمات عمومي را در سراسر كشور تعيين مي كند. (20) مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است.اين توافق و پذيرفتن، كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم

ص: 3879

متعلق كرده است .در صورتيكه در حكومتهاي جمهوري و مشروطه سلطنتي، اكثريت كساني كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفي مي نمايند هر چه خواستند بنام قانون تصويب كرده سپس بر همه مردم تحميل مي كنند . حكومت اسلام حكومت قانون است.در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است.قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد .همه افراد از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانوني كه از طرف خداي تبارك و تعالي نازل شده و در لسان قرآن و نبي اكرم (ص) بيان شده است.اگر رسول اكرم (ص) خلافت را عهده دار شد به امر خدا بود.خداي تبارك و تعالي آن حضرت را خليفه قرار داده است: «خليفة الله في الأرض» نه اين كه به رأي خود حكومتي تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. (21) اسلام مثل حكومت هاي ديگر نيست.اينطور نيست كه اسلام [تنها] فرقش با حكومت هاي ديگر اين است كه اين عادل است و آنها غير عادل، فرق هاي زياد بين حكومت اسلام و اسلام هست با رژيم هاي ديگر، يكي از فرق هايش هم اين است كه حكومت اسلام يك حكومت عادل است.آن اوصافي كه در حاكم

ص: 3880

است چيست، آن اوصافي كه در پليس است چيست، آن اوصافي كه در لشگري است چيست، آن اوصافي كه در مثلا ساير كارمندان دولتي است بايد چه باشد، اين يكي از فرق هاست، يك فرق نازلي است و بالاتر از اين، آن چيزهائي است كه انسان را رو به معنويات مي برد .اسلام آمده است كه اين طبيعت را بكشد طرف روحانيت، مهار كند.طبيعت را به همان معنائي كه همه مي گويند، اسلام هم مي گويد، اينجور نيست كه به طبيعت كار نداشته باشد، اسلام تمدن را به درجه اعلايش قبول دارد و براي تحققش كوشش مي كند و لهذا حكومت هائي كه در اسلام بوده اند يك حكومت هائي بوده اند كه همه جور تمدني در آنها بوده است اما نظر به اين نبوده است كه در عين حالي كه همان چيزهائي كه در ممالك متمدن باشد، اسلام هم آنها را قبول دارد و كوشش هم برايش مي كند، در عين حال آنها به اين نگاه مي كنند و همين است، او به اين نگاه مي كند كه بكشدش طرف روحانيت، بكشدش طرف توحيد.از اين جهت فرق است ما بين اسلام و غير اسلام، بين حكومت اسلامي و حكومت هاي غير اسلامي، بين آن چيزي كه مكتب اسلام آورده با مكتب هاي ديگر، مكتب هاي ديگر يك مكتب هاي ناقص هست كه خودشان خيال مي كنند

ص: 3881

خيلي كامل است لكن حدودش تا همين ديدي است كه دارند، بيشتر از اين نيست.مكتب اسلام ديدش تا آخر است طبيعت را به آن دنيا مي گويند، در لسان انبيا دنيا يعني خيلي پست، پس كلمه دنيا يعني خيلي پست، اسفل سافلين هم كه در قرآن هست همين طبيعت است و آثار طبيعت، بالاتر است اعلي عليين است خدا مي خواهد مردم را به اعلي عليين برساند از اسفل سافلين بكشاندشان تا اعلي عليين و اين در غير رژيم هاي انبيا جاهاي ديگر اصلا مطرح نيست.چكار دارند به اينكه مردم بشوند يك مردم الهي، به ما چه ربط دارد، اينجا خلاف نظم نكنند، اينجا كاري نكنند به حكومت ما ضرر بزند، هر چه مي خواهد باشد.انبيا اينطور نيستند، انبيا به شما كار دارند، توي صندوقخانه هم كه هستي به تو كار دارند، هيچ كس نيست، لكن حكم خدا هست دنبال شما.آنها مي خواهند يك انساني تربيت كنند كه خلوتش و جلوتش فرقي نداشته باشد، همانطوري كه خيانت نمي كند در جلوت و در پيش مردم براي اينكه از مردم ملاحظه مي كند، انبيا مي خواهند كه انساني درست كنند كه پيش مردمش و غياب مردمش ديگر فرقي نباشد، هر دويش آدم باشد، وقتي كه آدم شد، چه در خلوت آدم است، چه در بين مردم هم آدم است.نظرشان

ص: 3882

به اين معنا هست و ما ميلمان اين است، آرزومان اين است كه يك همچو مكتبي در خارج بشود .تحقق پيدا كند، ميل انبيا هم همين بوده است، ميل همه ما اين است كه ما يك حكومتي داشته باشيم، همانجور حكومت هائي كه در صدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود و زائد بر او آن مسائلي كه در قرآن كريم و در اسلام هست آنها هم باشد، همه چيز و حالا راجع به جمهوري اسلاميش كه اول قدم است و تا حالا، الان، اسلام، جمهوري اسلامي الآن رژيم ماست.براي اينكه راي دادند، تمام شد، رژيم رفت، دفن شد تا ابد.دفن شد و حالا رژيم شما رژيم اسلامي است، در اين رژيم اسلامي الان ما خيلي مسؤوليت داريم.مسؤوليت بزرگ داريم و آن حفظ آبروي اسلام است. (22) در دنياي امروز كه گفته مي شود دنياي صنعت است، رهبران فكري مي خواهند جامعه بشري را نظير يك كارخانه بزرگ صنعتي اداره كنند.در حالي كه جامعه ها از انسان ها تشكيل شده است كه داراي بعد معنوي و روح عرفاني است و اسلام در كنار مقررات اجتماعي، اقتصادي و غيره، به تربيت انسان بر اساس ايمان به خدا تكيه مي كند و در هدايت جامعه از اين بعد بيشتر براي هدايت انسان به طرف تعالي و

ص: 3883

سعادت عمل مي كند.اگر ايمان به خدا و عمل براي خدا در فعاليت هاي اجتماعي

ص: 3884

و سياسي و اقتصادي و ساير شؤون زندگي بشر وارد شود، پيچيده ترين مشكلات امروزي جهان به آساني حل مي شود، امروز دنيا، هم در اين بن بست گرفتار شده است و هم نمي خواهد به نوع هدايت انبيا تسليم شود ولي سرانجام چاره اي جز تسليم ندارد. (23) ما هم كه حكومت اسلامي مي گوئيم، مي خواهيم يك حكومتي باشد كه هم دلخواه ملت باشد و هم حكومتي باشد كه خداي تبارك و تعالي نسبت به او گاهي بگويد كه اينهايي كه با تو بيعت كردند.با خدا بيعت كردند «انما يبايعون الله» (24) يك همچو دستي حاكم باشد كه بيعت با او بيعت با خدا باشد، در جنگ هم وقتي كه تيري انداخته است و رميي كرده است باز خدا بفرمايد كه «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي» (25) تو تير نينداختي، خدا تير انداخت، دست او را دست خدا بدان.ظل الله باشد، يدالله باشد حكومت، حكومت الهي باشد.ما حكومتي را كه مي خواهيم يك همچو حكومتي مي خواهيم.آرزوي ما اين است كه يك همچو حكومتي سر كار بيايد كه تخلف از قانون الهي نكند.پيغمبر اكرم از باب اينكه دستش دستي بود كه در تمام عمرش از كارهائي كه خدا فرموده بود تخلف نكرده بود، اين دست دست خدا مي شود، بيعت، بيعت با

ص: 3885

خداست.از آنجائي كه كارهائي را كه كرده بود اراده اش تابع اراده خدا، كارش تابع كارهاي خدا، حكومتش حكومت الهي است به او گفته مي شود كه تو تير نينداختي، وقتي كه تير انداختي تو نبودي، خدا تير انداخت.با اينكه پيغمبر تير انداخته بود اما ظل خدا بود.هيچ حركتي از خود نداشت، هرچه داشت تبع قانون بود، پيغمبر قرآن مجسم بود، پيغمبر قانون مجسم بود.ما يك حكومتي مي خواهيم كه قانون باشد، تبع قانون باشد، نه يك حكومتي كه تبع شيطان باشد. (26) از جمله تحولاتي كه بايد بشود و شما آقايان بايد كوشش كنيد، اين است كه به اين كلمه فرماندار مغرور نشويد كه شما فرماندار هستيد.اين كلمه فرماندار مال وقتي است كه فرمان باشد و فرمانبر باشد و برادري نباشد و طبقه اي طاغوتي باشد و مردم ديگر فرمانبردار آنها .در صورتي كه در اسلام مطرح نيست.آنهايي كه سرتاسر كشور اسلامي را اداره مي كردند، آن هم آن كشوري كه از حجاز تا مصر و آفريقا و عراق و ايران و همه اين ممالك اسلامي كه مي بينيد، اروپا هم يك مقدارش، تحت فرمان بود، معذلك اينطور نبود كه معاملاتشان با رعيت، معامله فرمانفرما و فرمانبر باشد.خود رسول اكرم (ص) وضعشان با مردم مثل يكي از سايرين بود، يكي از اشخاص بود، نه يك منزل

ص: 3886

فرمانفرمائي داشتند و نه در محافلي كه بودند، يك امتيازي بود كه مردم ببينند كه اين بالا نشستن و پائين نشستن.اين مسائل مطرح نبود. بعضي از اين عرب ها كه از خارج مي آمدند و وارد مسجد مي شدند و پيغمبر را با سايرين نشسته بودند، وضع جوري بود كه نمي شناختند كدام يكي پيغمبر است و كدام يكي اصحاب...حضرت امير سلام الله عليه همان روزي كه با وي بيعت كردند، بيعت به خلافت رسول الله، همان روز بيل و كلنگش را برداشته و رفت سراغ يك جائي كه كار مي كرد، خودش كار مي كرد، دستش پينه داشت.وضع اين سردارهائي كه حكومت هاي بلاد بودند با مردم وضع فرمانفرمائي و فرمانبرداري نبوده است، وضع خدمت بوده است كه فرمانفرماها خدمتگزار مردم بودند. (27) عهده دار شدن حكومت في حد ذاته، شأن و مقامي نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است.حضرت امير المؤمنين (ع) درباره نفس حكومت و فرماندهي به ابن عباس فرمود: اين كفش چقدر مي ارزد؟ گفت: هيچ.فرمود: فرماندهي بر شما نزد من از اين هم كم ارزش تر است، مگر اين كه به وسيله فرماندهي و حكومت بر شما بتوانم حق (يعني قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم و باطل (يعني قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان

ص: 3887

بردارم. (28) پس، نفس حاكم شدن و فرمانروائي، وسيله اي بيش نيست، و براي مردان خدا اگر اين وسيله بكار خير و تحقق هدفهاي عالي نيايد هيچ ارزشي ندارد.لذا در خطبه نهج البلاغه مي فرمايد : «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم باين كار نشده بودم آن را (يعني فرماندهي و حكومت) را رها مي كردم. (29) « بديهي است تصدي حكومت، بدست آوردن يك وسيله است نه اين كه يك مقام معنوي باشد، زيرا اگر مقام معنوي بود كسي نمي توانست آنرا غصب كند يا رها سازد.هرگاه حكومت و فرماندهي وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود قدر و ارزش پيدا مي كند و متصدي آن صاحب ارجمندي و معنويت بيشتر مي شود. بعضي از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده خيال مي كنند كه رياست و حكومت في نفسه براي ائمه (ع) شأن و مقامي است كه اگر براي ديگري ثابت شد دنيا بهم مي خورد.حال آنكه نخست وزير شوروي يا انگليس و رئيس جمهور آمريكا حكومت دارند منتهي كافرند.كافرند اما حكومت و نفوذ سياسي دارند و اين حكومت و نفوذ و اقتدار سياسي را وسيله كامروائي خود از طريق اجراي قوانين و سياستهاي ضد انساني مي كنند. ائمه و فقهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي

ص: 3888

احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند.صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت چيزي ندارد، منتهي چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند، موضوع ولايت فقيه مأموريت و انجام وظيفه است. حضرت [علي «ع»] درباره اين كه چرا حاكم و فرمانده و عهده دار كار حكومت شده تصريح مي كند كه براي هدفهاي عالي، براي اين كه حق را برقرار كند و باطل را از ميان ببرد.فرمايش امام اين است كه خدايا تو مي داني ما براي بدست آوردن منصب و حكومت قيام نكرده ايم بلكه مقصود ما نجات مظلومين از دست ستمكاران است.آنچه مرا وادار كرد كه فرماندهي و حكومت بر مردم را قبول كنم اين بود كه «خداي تبارك و تعالي از علما تعهد گرفته و آنان را موظف كرده كه بر پرخوري و بهره مندي ظالمانه ستمگران و گرسنگي جانكاه ستمديدگان سكوت ننمايند» (30) يا مي فرمايد: «اللهم انك قد تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسة في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام» (31) خدايا! تو خوب مي داني كه آنچه از ما سرزده و انجام شده رقابت براي بدست گرفتن قدرت سياسي يا جستجوي چيزي از تمتعات و درآمدهاي زائد نبوده است. و بلافاصله درباره اين كه پس او و يارانش به چه منظور

ص: 3889

كوشش و تلاش مي كرده اند مي فرمايد : «و لكن لنرد المعالم من دينك، نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك، و تقام المعطلة من حدودك...» بلكه براي اين بود كه اصول روشن دينت را باز گردانيم و به تحقق رسانيم و اصلاح را در كشورت پديد آوريم تا در نتيجه آن بندگان ستمديده ات ايمني يابند و قوانين (يا قانون جزاي) تعطيل شده و بي اجرا مانده ات به اجرا در آيد و برقرار گردد . (32) ماهيت حكومت جمهوري اسلامي اين است كه با شرائطي كه اسلام براي حكومت قرار داده است، با اتكاء به آراء عمومي ملت، حكومت تشكيل شده و مجري احكام اسلام مي باشد. (33) حكومت جمهوري اسلامي مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم (ص) و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراء عمومي ملت مي باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراء ملت تعيين خواهد گرديد. (34) ما تابع آراء ملت هستيم.ملت ما هر طوري راي داد ما هم از آنها تبعيت مي كنيم.ما حق نداريم، خداي تبارك و تعالي به ما حق نداده است.پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه ما به ملتمان يك چيزي را تحميل بكنيم. (35)

رهبري در حكومت اسلامي (ولايت فقيه)

شرايط رهبري شرايطي كه براي زمامدار ضروري است مستقيما ناشي

ص: 3890

از طبيعت طرز حكومت اسلامي است.پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارتند از: 1 علم به قانون 2 عدالت. چنانكه پس از رسول اكرم (ص) وقتي در آن كس كه بايد عهده دار خلافت شود اختلاف پيدا شد باز در اين كه مسؤول امر خلافت بايد فاضل باشد هيچگونه اختلاف نظري ميان مسلمانان بروز نكرد.اختلاف فقط در موضوع بود. 1 چون حكومت اسلام حكومت قانون است براي زمامدار علم به قوانين لازم مي باشد چنانكه در روايت آمده است.نه فقط براي زمامدار بلكه براي همه افراد هر شغل يا وظيفه و مقامي داشته باشند چنين علمي ضرورت دارد.منتهي حاكم بايد افضليت علمي داشته باشد.ائمه ما براي امامت خودشان بهمين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد.اشكالاتي هم كه علماء شيعه بر ديگران نموده اند در همين بوده كه فلان حكم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست.فلان كار را بر خلاف احكام اسلام انجام داد پس لايق امامت نيست... (36) قانونداني و عدالت از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسي است.چيزهاي ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد، مثلا علم به چگونگي ملائكه، علم به اينكه صانع تبارك و تعالي داراي چه اوصافي است، هيچيك در

ص: 3891

موضوع امامت دخالت ندارد.چنانكه اگر كسي همه علوم طبيعي را بداند و تمام قواي طبيعت را كشف كند يا موسيقي را خوب بلد باشد شايستگي خلافت را پيدا نمي كند و نه باينوسيله بر كساني كه قانون اسلام را مي دانند و عادلند نسبت به تصدي حكومت اولويت پيدا مي كند.آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمه ما (ع) درباره آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلم بوده اين است كه حاكم و خليفه اولا بايد احكام اسلام را بداند يعني قانوندان باشد و ثانيا عدالت داشته از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار باشد.عقل همين اقتضا را دارد، زيرا حكومت اسلامي حكومت قانون است نه خود سري و نه حكومت اشخاص بر مردم.اگر زمامدار مطالب قانوني را نداند لايق حكومت نيست.چون اگر تقليد كند قدرت حكومت شكسته مي شود و اگر نكند نمي تواند حاكم و مجري قانون اسلام باشد.و اين مسلم است كه «الفقهاء حكام علي السلاطين» . (37) سلاطين اگر تابع اسلام باشند بايد به تبعيت فقها در آيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند.در اينصورت حكام حقيقي همان فقها هستند، پس بايستي حاكميت رسما به فقها تعلق بگيرد نه به كساني كه بعلت جهل بقانون مجبورند از فقها

ص: 3892

تبعيت كنند.البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان اداري همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند بلكه كافي است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند. چنانكه در زمان پيغمبر (ص) و امير المؤمنين (ع) اينطور بوده است.مصدر امور بايد داراي اين دو امتياز باشد لكن معاونين و صاحب منصبان و مأموراني كه به شهرستانها فرستاده مي شوند بايد قوانين مربوط بكار خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند. 2 زمامدار بايستي از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد.كسي كه مي خواهد حدود جاري كند يعني قانون جزاي اسلام را بمورد اجرا گذارد، متصدي بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد: «و لا ينال عهدي الظالمين» (38) ، خداوند تبارك و تعالي به جائر چنين اختياري نمي دهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن، و اجراي قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد، و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصي و هوسراني خويش كند. (39) در حكومت اسلامي هميشه

ص: 3893

بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مي كند كه نظرات اجتهادي فقهي در زمينه هاي مختلف و لو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد ولي مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر اساس آن نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزي كند كه وحدت رويه و عمل ضروري است و همين جا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافي نمي باشد بلكه يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشدولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد و به طور كلي در زمينه اجتماعي و سياسي فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيري باشد، اين فرد در مسائل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست و نمي تواند زمام جامعه را به دست گيرد. (40) حضرت حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاي حاج شيخ علي مشكيني دامت افاضاته پس از عرض سلام خواسته بوديد نظرم را در مورد متمم قانون اساسي بيان كنم.هر گونه آقايان صلاح دانستند عمل كنند، من دخالتي نمي كنم.فقط در مورد رهبري.ما كه نمي توانيم نظام اسلامي مان را بدون سرپرست رها كنيم.بايد فردي را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامي مان در جهان

ص: 3894

سياست و نيرنگ دفاع كند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست.مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مي كند.اگر مردم به خبرگان رأي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، قهري او مورد قبول مردم است.در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است. در اصل قانون اساسي من اين را مي گفتم ولي دوستان در شرط مرجعيت پافشاري كردند، من هم قبول كردم.من در آن هنگام مي دانستم كه اين در آينده نه چندان دور قابل پياده شدن نيست، (41)

الگوي رهبري

در صدر اسلام در دو زمان، دوبار حكومت اصيل اسلام محقق شد، يك زمان رسول الله «ص» و ديگر وقتي كه در كوفه علي بن ابيطالب سلام الله عليه حكومت مي كرد.در اين دو مورد بود كه ارزش هاي معنوي حكومت مي كرد.يعني يك حكومت عدل برقرار و حاكم ذره اي از قانون تخلف نمي كرد.حكومت در اين دو زمان حكومت قانون بوده است و شايد ديگر هيچ وقت حاكميت قانون را بدانگونه سراغ نداشته باشيم، حكومتي كه ولي امرش كه حالا به سلطان يا رئيس جمهور تعبير مي كنند در مقابل قانون با پائين ترين فردي كه در آنجا زندگي مي كنند

ص: 3895

علي السواء باشد.در حكومت صدر اسلام اين معني بوده است.حتي قضيه اي از حضرت امير در تاريخ است: در وقتي كه حضرت امير سلام الله عليه حاكم وقت و حكومتش از حجاز تا مصر و تا ايران و جاهاي بسياري ديگر بسط داشت، قضات هم از طرف خودش تعيين مي شد، در يك قضيه اي كه ادعائي بود بين حضرت امير و يك نفر يمني كه آن هم از اتباع همان مملكت بود قاضي حضرت امير را خواست.در صورتي كه قاضي دست نشانده خود او بود، و حضرت امير بر قاضي وارد شد و قاضي خواست به او احترام بگذارد، امام فرمود كه در قضا به يك فرد احترام نكنيد، بايد من و او علي السواء باشيم. و بعد هم كه قاضي بر ضد حضرت امير حكم كرد، با روي گشاده قبول كرد . اين حكومتي است كه در مقابل قانون همگي علي السواء حاضرند، براي اينكه قانون اسلام قانون الهي است و همه در مقابل خداي تبارك و تعالي حاضرند، چه حاكم، چه محكوم، چه پيغمبر و چه امام و چه ساير مردم. (42) حاكم اسلام مثل حاكم هاي ديگر از قبيل سلاطين يا رؤساي جمهوري نيست.حاكم اسلام، حاكمي است كه در بين مردم، در همان مسجد كوچك مدينه مي آمد و به حرف هاي

ص: 3896

مردم گوش مي كرد و آنهائي كه مقدرات مملكت دستشان بود، مثل ساير طبقات مردم در مسجد اجتماع مي كردند و اجتماعشان به صورتي بود كه كسي كه از خارج مي آمد نمي فهميد كه كي رئيس مملكت است و كي صاحب منصب است و چه كساني مردم عادي هستند.لباس، همان لباس مردم، معاشرت، همان معاشرت مردم و براي اجراي عدالت طوري بود كه اگر چنانچه يك نفر از پائين ترين افراد ملت، بر شخص اول مملكت ادعائي داشت و پيش قاضي مي رفت، قاضي شخص اول مملكت را احضار مي كرد و او هم حاضر مي شد. (43) شما از ولايت فقيه نترسيد، فقيه نمي خواهد به مردم زورگوئي كند.اگر يك فقيهي بخواهد زورگوئي كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد.اسلام است، در اسلام قانون حكومت مي كند.پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف بكند.خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه اگر چنانچه يك چيزي بر خلاف آن چيزي كه من مي گويم تو بگوئي من ترا اخذ مي كنم و «وتينت» را قطع مي كنم. (44) اگر پيغمبر يك شخص ديكتاتور بود و يك شخصي بود كه از او مي ترسيدند كه مبادا يك وقت همه قدرتها كه دست او آمد ديكتاتوري بكند، اگر او شخص ديكتاتور بود، آنوقت فقيه هم مي تواند باشد.اگر امير المؤمنين سلام الله عليه يك آدم ديكتاتوري

ص: 3897

بود، آنوقت فقيه هم مي تواند ديكتاتور باشد.ديكتاتوري در كار نيست، مي خواهيم جلوي ديكتاتور را بگيريم.ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاي خطائي بردارد، نظارت كند بر نخست وزير كه مبادا يك كار خطائي بكند، نظارت كند بر همه دستگاه ها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافي بكند.جلو ديكتاتوري را ما مي خواهيم بگيريم، نمي خواهيم ديكتاتوري باشد، مي خواهيم ضد ديكتاتوري باشد، ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است، نه ديكتاتوري. (45) فقيه مستبد نمي شود، فقيهي كه اين اوصاف را دارد عادل است، عدالتي كه غير از عدالت اجتماعي [مصطلح]، عدالتي كه يك كلمه دروغ او را از عدالت مي اندازد، يك نگاه به نامحرم او را از عدالت مي اندازد، يك همچو آدمي نمي تواند خلاف بكند، خلاف نمي كند. (46)

اختيارات رهبري و حكومت

اگر فرد لايقي كه داراي ايندو خصلت [شرايط رهبري] باشد بپاخاست و تشكيل حكومت داد همان ولايتي را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول اكرم (ص) بيشتر از حضرت امير (ع) بود يا اختيارات حكومتي حضرت امير (ع) بيش از فقيه است باطل

ص: 3898

و غلط است البته فضائل حضرت رسول اكرم (ص) بيش از همه عالم است.و بعد از ايشان فضائل حضرت امير (ع) از همه بيشتر است.لكن زيادي فضائل معنوي اختيارات حكومتي را افزايش نمي دهد.همان اختيارات و ولايتي كه حضرت رسول و ديگر ائمه صلوات الله عليهم در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند خداوند همان اختيارات را براي حكومت فعلي قرار داده است، منتهي شخص معيني نيست، روي عنوان، «عالم عادل» است. وقتي مي گوئيم ولايتي را كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) داشتند بعد از غيبت، فقيه عادل دارد براي هيچكس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اكرم (ص) است.زيرا اينجا صحبت از مقام نيست بلكه صحبت از وظيفه است.ولايت يعني حكومت و اداره كشور و اجراي قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است.نه اين كه براي كسي شأن و مقام غيرعادي بوجود بياورد و او را از حد انسان عادي بالاتر ببرد.بعبارت ديگر ولايت مورد بحث يعني حكومت و اجرا و اداره بر خلاف تصوري كه خيلي افراد دارند امتياز نيست بلكه وظيفه اي خطير است. ولايت فقيه از امور اعتباري عقلاني است و واقعيتي جز جعل ندارد، مانند

ص: 3899

جعل (قرار دادن و تعيين) قيم براي صغار.قيم ملت با قيم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقي ندارد .مثل اين است كه امام (ع) كسي را براي حضانت، حكومت يا منصبي از مناصب تعيين كند.در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم (ص) و امام با فقيه فرق داشته باشد. مثلا يكي از اموري كه فقيه متصدي ولايت آن است اجراي حدود (يعني قانون جزاي اسلام) است .آيا در اجراي حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازي است؟ يا چون رتبه فقيه پائين تر است بايد كمتر بزند؟ حد ذاتي كه صد تازيانه است اگر رسول اكرم (ص) جاري كند 150 تازيانه مي زند و حضرت امير المؤمنين (ع) 100 تازيانه و فقيه 50 تازيانه؟ يا اين كه حاكم، متصدي قوه اجرائيه است و بايد حد خدا را جاري كند، چه رسول الله باشد و چه حضرت امير المؤمنين (ع) يا نماينده و قاضي آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر. ديگر از شؤون رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه، و خراج اراضي خراجيه است.آيا رسول اكرم (ص) اگر زكات بگيرد چقدر مي گيرد؟ از يك جاده يك و از يك جا بيست يك؟ حضرت امير المؤمنين (ع) خليفه شدند

ص: 3900

چه مي كنند؟ جنابعالي فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد چطور؟ آيا در اين امور، ولايت رسول اكرم (ص) با حضرت امير المؤمنين (ع) و فقيه فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم (ص) را «ولي» همه مسلمانان قرار داده و تا وقتي آن حضرت باشند حتي بر حضرت امير (ع) ولايت دارند.پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان حتي بر امام بعد از خود ولايت دارد، يعني اوامر حكومتي او درباره همه نافذ و جاري است و مي توانند والي نصب و عزل كند. همانطور كه پيغمبر اكرم (ص) مأمور اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است فقهاي عادل هم بايستي رئيس و حاكم باشند و اجراي احكام كنند و نظام اجتماعي اسلام را مستقر گردانند. (47) لازم است كه فقها اجتماعا يا انفرادا براي اجراي حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعي تشكيل دهند.اين امر اگر براي كسي امكان داشته باشد واجب عيني (48) است وگرنه واجب كفائي (49) است، در صورتي هم كه ممكن نباشد ولايت ساقط نمي شود، زيرا از جانب خدا منصوبند.اگر توانستند بايد ماليات، زكات، خمس، و خراج را بگيرند و در مصالح مسلمين صرف كنند، و اجراي حدود كنند.اينطور نيست

ص: 3901

كه حالا كه نمي توانيم حكومت عمومي و سراسري تشكيل بدهيم كنار بنشينيم، بلكه تمام امور كه مسلمين محتاجند و از وظائفي است كه حكومت اسلامي بايد عهده دار شود هر مقدار كه مي توانيم بايد انجام دهيم. (50) اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم يك پديده بي معني و محتوا باشد .اشاره مي كنم به پيامدهاي آن كه هيچ كس نمي تواند ملتزم به آنها باشد، مثلا خيابان كشي ها كه مستلزم تصرف در منزلي است يا حريم آن است در چارچوب احكام فرعيه نيست، نظام وظيفه و اعزام الزامي به جبهه ها و جلوگيري از ورود و خروج ارز و جلوگيري از ورود يا خروج هر نحو كالا و منع احتكار در غير دو سه مورد و گمركات و ماليات و جلوگيري از گران فروشي، قيمت گذاري و جلوگيري از پخش مواد مخدر و منع اعتياد به هر نحو غير از مشروبات الكلي، حمل اسلحه به هر نوع كه باشد و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است بنابر [اين] تفسير خارج است و صدها امثال اينها. حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است، يكي از

ص: 3902

احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است.حاكم مي تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خيابان است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدي كه ضرار باشد در صورتي كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند.حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرار داد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مي تواند هر امري را چه عبادي و يا غير عبادي است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامي كه چنين است جلوگيري كند.حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست موقتا جلوگيري كند. (51) در اسلام اموال مشروع و محدود به حدودي است.يكي از چيزهايي كه مترتب بر ولايت فقيه است و مع الاسف اين روشنفكرهاي ما نمي فهمند كه ولايت فقيه يعني چه، يكي اش هم تحديد اين امور است مالكيت را در عين حال كه شارع مقدس محترم شمرده است، لكن ولي امر مي تواند همين مالكيت محدودي كه ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است، همين مالكيت مشروع را محدودش

ص: 3903

كند به يك حد معيني و با حكم فقيه از او مصادره بشود. (52) از شؤون فقيه هست كه اگر چنانچه يك مردي با زن خودش رفتارش بد باشد او را اولا نصيحت كند و ثانيا تأديب كند و اگر ديد نمي شود اجراء طلاق كند.شما موافقت كنيد با اين ولايت فقيه.ولايت فقيه براي مسلمين يك هديه اي است كه خداي تبارك و تعالي داده است.منجمله همين معنائي كه شما سؤال كرديد و طرح كرديد كه زن هائي كه الان شوهر دارند اگر چنانچه گرفتاري هائي داشته باشند چه بايد بكنند؟ آنها رجوع مي كنند به آنجائي كه فقيه است، به مجلسي كه در آن فقيه است به دادگاهي كه در آن فقيه است و فقيه رسيدگي مي كند و اگر چنانچه صحيح باشد، شوهر را تأديب مي كند، شوهر را وادار مي كند به اينكه درست عمل كند و اگر چنانچه نكرد طلاق مي دهد.ولايت دارد براي اين امر كه اگر چنانچه به فساد مي كشد، يك زندگي به فساد كشيده مي شود طلاق مي دهد و طلاق اگر چه در دست مرد است لكن فقيه در جائي كه مصلحت اسلام را ديد، مصلحت مسلمين را ديد و در جائي كه ديد نمي شود به غير اين، طلاق بدهد.اين ولايت فقيه هست. (53)

پى نوشت ها

: 1 ولايت فقيه ص 34 .26 2 ولايت

ص: 3904

فقيه ص 34 .26 3 «الكافي في الحديث» گرانقدرترين كتابهاي چهارگانه شيعه است توسط ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كليني (متوفي 328 ه ق) نوشته شده است.اين

ص: 3905

تصنيف شامل 34 كتاب و 326 باب است و احاديث آن را تا16000/ شمار كرده اند، كه در مجموع 199 حديث بيش از كتابهاي شش گانه اهل سنت حديث دارد. 4 اصول كافي، ج 1، ص 76 80، «كتاب فضل العلم» باب الرد الي الكتاب و السنة...و جميع ما يحتاج الناس اليه...» 5 اصول كافي، ج 1، ص 76 77، «كتاب فضل العلم»«باب الرد الي الكتاب و السنة...» ، حديث .1 6 جزيه مالياتي است كه از اهل كتاب (يهوديان، مسيحيان، زردشتيان) در مقابل زندگي در كشور اسلامي گرفته مي شود.جزيه يا بر افراد يا بر زمين هاي آنان سالانه قرار داده مي شود، و تعيين مقدار آن به عهده حاكم اسلامي است كه با توجه به شرايط وضع مي كند.جواهر الكلام، ج 21، ص 227.تحرير الوسيلة، ج 2، ص 448 450 7 اهل ذمه، پيروان كتابهاي آسماني هستند كه با بستن پيمان با مسلمين در جامعه اسلامي زندگي مي كنند. 8 ولايت فقيه ص 34 .26 9 حد در شرع اسلام بر آن دسته از مجازاتهاي بدني اطلاق مي شود كه به سبب ارتكاب معاصي خاصي مقرر مي گردند، اندازه اين مجازاتها در تمام موارد از سوي شارع تعيين شده است. 10 قصاص در فقه اسلام، عبارتست از آنكه به حكم قانون، عين جنايت خواه قتل

ص: 3906

باشد يا قطع عضو و يا ضرب و جرح، در مورد جاني اعمال شود، در صورتي كه مجني عليه يا اولياي او تقاضاي قصاص نمايند و از اخذ «ديه» امتناع ورزند.شرح لمعه، ج 2، ص 372 رياض المسائل، ج 2، كتاب القصاص. 11 ولايت فقيه ص .39 12 «در برابر دشمنان، هر آنچه از سلاح و اسبان آماده مي توانيد فراهم سازيد.» (انفال60/( . 13 ولايت فقيه ص 38 .36 14 كشف الغمه، ج 2، ص .109 15 ولايت فقيه ص 45 .42 16 نهج البلاغه، ص 977، نامه .47 17 نهج البلاغه.ص 52، خطبه .3 (ص 48 50 صبحي صالح) . 18 ولايت فقيه ص 45 .42 19 ولايت فقيه ص 51 .50 20 بيانات امام خميني در ديدار با مسئولين مملكتي صحيفه نور جلد 17 ص 139 138 تاريخ : 61 12/10/ 21 بيانات امام خميني در جمع رؤساي سه قوه و مسئولين مملكتي صحيفه نور جلد 20 ص 159 158 تاريخ: 66 19/8/ 22 لازم است توضيح داده شود كه تخصيص اختيار وضع قانون به حق تعالي مغايرتي با برنامه ريزيها و وضع ضوابط براي دستيابي به آن موازين توسط مجالسي از نوع مجلس شوراي اسلامي در ايران ندارد هر چند اصطلاحا به اين ظوابط نيز لفظ قانون

ص: 3907

اطلاق شود.زيرا در اين نوع مجالس بر خلاف مجالس قانونگذاري معمول، اصول و قوانين شريعت مقدس، به عنوان مبنا و پايه هر مصوبه و قانون تلقي مي گردد و نمايندگان نمي توانند بر خلاف آن موازين به وضع قانون بپردازند.براي تحقق اين هدف در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران وجود شوراي نگهبان پيش بيني شده است كه به تشخيص آن شورا مصوبات مغاير با موازين شرع مقدس اسلام يا قانون اساسي جهت اصلاح به مجلس عودت داده مي شود. 23 ولايت فقيه، ص 54 52 24 بيانات امام خميني در جمع پاسداران آباده صحيفه نور جلد 7 ص 285 284 تاريخ: 58 13/4/ 25 مصاحبه امام خميني با خبرنگار روزنامه ايتاليايي لوتاكونتينوا صحيفه نور جلد 4 ص 190 تاريخ: 19/10/57 (پاريس نوفل لوشاتو) 26 «همانا با خدا بيعت كرده اند» . (فتح10/( . 27 ص 59، پاورقي .6 28 بيانات امام خميني در جمع ايرانيان (پاريس نوفل لوشاتو) صحيفه نور جلد 3 ص 111 تاريخ: 57 21/8/ 29 نهج البلاغه، ص 111، خطبه .33 30 ص 96، پاورقي .1 31 بيانات امام خميني در جمع گروهي از فرمانداران كشور و...صحيفه نور جلد 8 ص 145 تاريخ: 58 26/4/ 32 ص 96، پاورقي .1 33 نهج البلاغه، ص 406 407، خطبه 131 ص 188، 189

ص: 3908

صبحي صالح. 34 ولايت فقيه، ص 71 69 35 مصاحبه امام خميني با روزنامه لبناني النهار صحيفه نور جلد 3 ص 105 تاريخ: 20/8/58 (پاريس نوفل لوشاتو) 36 مصاحبه امام خميني با مجله عربي المستقبل صحيفه نور جلد 3 ص 27 تاريخ: 15/8/57 (نوفل لوشاتو) 37 بيانات امام خميني در ديدار با نماينده پاپ پل ششم صحيفه نور جلد 10 ص 181 تاريخ : 58 19/8/ 38 بحار الانوار، ج 25، ص 116، نهج البلاغه، ص 558، خطبه 172، الاحتجاج، ج 1، ص .229 39 مستدرك الوسائل، ج 17، ص 321، «كتاب القضاء» ، «ابواب صفات قاضي» ، باب 11، حديث .33 40 بقره/ .124 41 ولايت فقيه، ص 61 58 42 پاسخ حضرت امام به نامه حجة الاسلام حاج شيخ محمد علي انصاري صحيفه نور جلد 21 ص 47 تاريخ: 67 10/8/ 43 پاسخ حضرت امام به نامه آقاي مشكيني در مورد متمم قانون اساسي صحيفه نور جلد 21 ص 129 تاريخ: 68 9/2/ 44 مصاحبه حضرت امام با خبرنگار شبكه راديو تلويزيون آلمان صحيفه نور جلد 10 ص 169 168 تاريخ: 58 17/8/ 45 بيانات امام خميني در ديدار با جوانان دختر و پسر فرانسوي صحيفه نور جلد 3 ص 84 تاريخ: 57 18/8/ 46 اشاره به آيات

ص: 3909

مباركه 44 46 الحاقه است كه مي فرمايد: و لو تقول علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين، ثم لقطعنا منه الوتين. «و اگر (محمد) به ما به دروغ سخناني را مي بست، قطعا ما او را به قهر مي گرفتيم و شاهرگش را قطع مي كرديم.» 47 بيانات امام خميني در ديدار با علماي غرب تهران صحيفه نور جلد 10 ص 29 تاريخ: 58 30/7/ 48 مصاحبه حضرت امام خميني با پروفسور حامد الگار صحيفه نور جلد 11 ص 133 تاريخ: 58 7/10/ 49 ولايت فقيه، ص 65 63 50 ولايت فقيه، ص 93 92 51 واجب عيني، واجبي است كه بر يكايك مكلفين لازم است و با انجام ديگر افراد، تكليف از عهده مكلف ساقط نمي شود، مثل نماز، روزه و... 52 واجب كفايي، واجبي است كه مطلوب در آن خود عمل است از هر كسي كه صادر شود.بنابراين با انجام آن توسط بعضي افراد از عهده ديگران ساقط مي شود.مثل امر به معروف و نهي از منكر، غسل و كفن و نماز ميت و... 53 ولايت فقيه، ص 67 54 پاسخ حضرت امام به نامه رئيس جمهور صحيفه نور جلد 20 ص 170 تاريخ: 66 16/10/ 55 بيانات امام خميني در ديدار با دانشجويان اصفهان صحيفه نور جلد 10 ص 138 تاريخ : 58

ص: 3910

14/8/ 56 بيانات امام خميني در ديدار با خانواده شهداي پانزده خرداد سال 42 صحيفه نور جلد 10 ص 88 87 تاريخ: 58 9/8/

ص: 3911

خانم آسيه حاجي خبرنگار از باكو

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج كمي از خودتان بگوييد و سوابق فرهنگي، شغلي تان را برايمان بگوئيد. من آسيه حاجي آوا هستم در باكو زندگي مي كنم، يكسال و نيم است به عنوان خبرنگار و گزارشگر كار مي كنم، قبل از آن شت سال در تلويزيون كار كرده ام، پدرم مترجم زبان فارسي است و پيش از اين در افغانستان زندگي مي كرديم. در حال حاضر با كدام مطبوعات همكاري داريد؟ من با آژانس هاي خبري و دفاتر مجلات كار مي كنم، با تلويزيون كار مي كنم و با روزنامه آونا سريا. آيا قبل از اين هم سفري به ايران داشته ايد؟ چقدر از ايران مي دانستيد و تصورتان از ايران تا چه حد منطبق با آنچه كه ديديد بود؟ من قبلا سفري به ايران نداشته ام، در مجلات و كتبي كه مطالعه كرده بودم و آنطور كه شنيده بودم، ايران به عنوان مهدي از دانش و معلومات و ادبيات در ذهنمان تجسم شده، ايران از نظر خبري نيز در چند سال گذشته بسيار با اهميت و حساس و خبرساز بوده است. رويدادهاي سياسي و مذهبي اخير در ايران نقش مؤثري را در تغييرات افكار عمومي و ايجاد شريان هاي اسلامي در جهان داشته است. ايران به عنوان يك نمونه و الگو در حركت هاي

ص: 3912

اسلامي و انقلابي جهان تاثير فراوان داشته است. شما با شخصيت حضرت امام تا چه حد آشنايي داريد. قبل از آمدنم به ايران، من اينطور فكر مي كردم كه امام خميني يك رهبر سياسي و ديني است، كه مسلمانان ايران و جهان از او پيروي مي كنند، ولي تنها بعد از آمدن به ايران بود كه به نفوذ ژرف او در قلب و روح مردم و پيوند عاطفي عميق بين امام و مردم پي بردم. يك رهبر سياسي ممكن است چنين تاثيراتي را در يك زمان خاص و محدود داشته باشد ولي در مورد امام خميني اين مسئله از زمان و مكان مستثني است و واقعا عشق عميقي را مي توان بين امام خميني و پيروانش ديد. اين يك مسئله خاص و خارق العاده است كه به ندرت در طول تاريخ بشريت پيش آمده است. مرداني بوده اند كه داراي ويژگي هاي خاص و خصوصيات بالا بوده اند و امام خميني بدون شك يكي از سرآمدان و نوادر تاريخ بشريت بوده است.

ص: 3913

خانم اقبال معلم ديني از بوسني

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج ضمن اينكه خودتان را معرفي مي فرماييد اشاره اي هم داشته باشيد به فعاليت هاي فرهنگي و شغلي تان، و در كل فعاليت هاي اجتماعي خودتان را برايمان شرح دهيد. خانم اقبال: من معلم ديني هستم، در شهر پور صريح با توجه به اهميتي كه براي نسل جوان و نوجوان قايل هستم سعي مي كنم اسلام را در بين آنها تبليغ و ترويج كنم و آنها را با قوانين اسلامي و شرعي و دستورات قرآن آشنا نمايم. البته فعاليت ما در آنجا زياد سازمان يافته نيست، ولي من در مقام معلم و تا آنجايي كه توانايي داشته باشم و امكان و زمينه فراهم باشد، جوانان را با حقايقي كه در اسلام نهفته است، و با سير اتفاقات جهاني آشنا مي كنم. شهر گراژده 5/1 ميليون جمعيت دارد، و 95% آن مسلمان و 5% ديگر آن صربها هستند، با اين وجود، همان 5% زمام امور و حكومت را در دست دارند. تصميم گيري در دست همين 5% صورت مي گيرد و اين ظلم عظيمي است بر مسلمانان اين ديار. آرزوي ماست كه در وطنمان اسلام را با آزادگي به كودكان و جوانان خود بياموزيم و آن را به آنها بسپاريم، ولي حكومت صربها بر مسلمانان

ص: 3914

مانعي آزار دهنده و ظالمانه است. قرار بود كه از فعاليت هاي خودم صحبت كنم، البته معلم بودن براي يك انسان كار بسيار باارزشي است، اما در جوامع امروزي، اينگونه نيست و معلمي بيشتر به صورت يك حرفه شناخته مي شود، يعني اينكه فقط مي تواني در يك رشته خاص از علم نقش آموزشي داشته باشي، و فضاي الفت روحي و گفتگو پيرامون انسان، خالق، مخلوق و هستي، و زمينه شناخت بشر از طريق مفاهيم هستي را نمي توان از يك معلم انتظار داشت. به اين دليل است كه كمتر توانسته ايم در زمينه هاي اجتماعي نقش مربي و آموزش دهنده را داشته باشيم. آموزگار بودن شغلي است كه مي تواند در جنبه هاي گوناگون، نقش مؤثري داشته باشد. بخصوص زماني كه يك آيين و يك مفهوم هستي شناسي را مي خواهي آموزش دهي، من بيشتر سعي مي كنم، كه در اوقات تدريس درباره شناخت هستي و جهان بيني اسلامي براي دانش آموزان سخن بگويم و در اين خصوص از لحظه ها و امكانات موجود آموزش استفاده مي كنم. و به موازات آموزش علوم، پيرامون شناخت هستي و انسان از جهت واقف بودن به تعاليم الهي نيز آموزشهايي مي دهم. چطور شد كه شما تدريس علوم ديني را به عنوان شغل و حرفه انتخاب كرديد. من در گذشته، مسلمان و سني مذهب بودم، بعدها با

ص: 3915

تعاليم امام جعفر صادق آشنا شدم و به مذهب شيعه گرويدم، اهل بيت را شناختم و با عشق بيشتري با آنها به راز و نياز پرداختم. آنگاه به پاس سعادت و نعمتي كه نصيبم شده بود، وظيفه خود دانستم تا آنچه را كه آموخته و كسب كرده ام سينه به سينه، و خط به خط به جوانان وطن بياموزم و از اين رو سعادت اين را يافتم كه در مقام معلم به تدريس علوم ديني بپردازم و زندگي خود را وقف اين كار كرده ام. مسلمانان بوسني و هرزگوين مظلوم ترين مسلمانان جهان هستند و اين كمترين خدمتي بود كه از دستم بر مي آمد. هر جواني كه از باغ هاي سبز تعاليم اسلامي عبور مي كند به بهشت ايمان مي رسد، و اين همچون تيري است كه در قلب دشمنان اسلامي و مسلمين بنشيند، و تنها با پرورش و گسترش تعاليم الهي و كتاب، سنت و قرآن است كه مي شود در برابر دشمنان مقاومت كرد. مقاومت فقط در جناح نظامي نيست، مقاومت در جناحهاي آموزش و در جبهه هاي فرهنگي و در پرورش و بسط دادن افكار اسلامي و مترقي در نيروهاي جوان نيز مي تواند همواره ايجاد مانع براي دشمن باشد. اين اولين سفر شما به ايران اسلامي است. بعد از سفرتان به ايران كه به مناسبت شركت

ص: 3916

در مراسم ارتحال امام خميني (س) انجام شد شما ايران را چگونه يافتيد؟ ايران كشور زيبايي است، از نعمات طبيعي بسياري برخوردار است، ملتي هوشيار، كوشا و مسلمان دارد، در تمام اين مدت كه ما در ايران اقامت داشته ايم زنان و مردان ايراني را همچون خواهران و برادران خود ديديم. قبل از آمدن به ايران راجع به كشور شما بسيار شنيده بودم. تبليغات منفي در غرب براي ايران كم نيست. بعد از سفر به ايران اين نكته براي ما روشن شد كه ملت مسلمان ايران مردمي هستند بسيار مبارز و كوشا، و در عين حال صميمي. نكته ديگري كه در سفر به ايران براي من شاخص بود محبوبيت امام خميني و خانواده اش در بين ملت ايران بود. عشق به خميني در كوچه ها و خيابانهاي ايران موج مي زند و هر انساني را متاثر مي كند. خميني در قلب ملت ايران است، همانطور كه در قلب مسلمانان جهان جا دارد. و ما افتخار مي كنيم كه در چنين زماني در مراسم ارتحال رهبر كبير انقلاب اسلامي و بنيان گذار جمهوري اسلامي در ايران به سر مي بريم و از نزديك شاهد اين همه خلوص هستيم. با شخصيت حضرت امام تا چه حد آشنا هستيد و تا چه ميزان آثار ايشان را مورد مطالعه قرار داده ايد؟ من احساس

ص: 3917

مي كنم امام را آنطور كه بايد دريافته ام، شناخت من از امام خميني شناختي است كه با عشق به ايشان به دست آورده ام. من اغلب آثار امام را خوانده ام و يا گوش داده ام. امام خميني شخصيتي بسيار مهم در سطح جهان هستند، و من در مطالعه آثار ايشان و از سخنانشان دريافته ام كه آن حضرت ارزش و اهميت بسياري را براي زنان قايل هستند. و بازتاب همين ديدگاه است كه اكنون در جامعه اسلامي ايران ما شاهد آن هستيم. ما امروز اين حركت «بيدارباش» انسان را مديون حركت رهبري و ايجاد انقلاب اسلامي هستيم. شناخت چنين شخصيتي در اين فاصله زماني كم كه از نظر بعد زمان ميان ما و انديشه ايشان گذشته است ساده و راحت نيست، در اين باره بايد كتابها نوشته و به تاريخ سپرده شود تا بر اساس بنيان و اساس تفكرات آن حضرت در حد يك رخداد تاريخي آنرا مطالعه و بررسي نماييم، اما در حد يك استنباط از واقعه اي كه در جهان كنوني روي داده است و ايجاد يك قطب سوم براي تعريف دوباره الهي انسان مي توان گفت كه در مقام و جايگاه ويژه يك رسول حقيقي براي رهايي انسان كار كرده اند و ديدگاههاي ايشان آرمان و سرلوحه است و بسياري از مسلمين هم اكنون چشم به

ص: 3918

ايده ها و انديشه هاي اين مصلح كبير دارند، و همواره سعي بر آن مي كنند تا از سلطه و ظلم پذيري عبور كنند و به نقطه اصلي آزادي انديشه و تفكر انساني خود دست يابند، و ما نيز به عنوان معلم و همچنين به عنوان مسلمان هم اكنون به ترويج اين انديشه و پيروي از آرمانهاي او حركت مي كنيم و مي دانيد كه چنين اقدامي در كشورهايي كه در آن التقاط و تفكرهاي غير الهي حكومت دارد كار مشكلي است. اما انسان بودن و الهي زندگي كردن پشتوانه اين مقاومتهاست و امام خميني مدرس اين گونه زندگي است. موقعيتي كه زنان در جامعه اسلامي ايران دارند، موقعيت بسيار شرافتمند و با ارزشي است كه در سطح جهان كمياب و بي نظير است. زنان مسلمان در ايران، با وجود رعايت پوشش اسلامي داراي فعاليت هاي وسيع در سطح فرهنگي و اجتماعي و سياسي هستند و اين براي همه جهانيان و براي همه آنان كه دم از حقوق بشر مي زنند و زن را چون كالايي تبليغ مي كنند، درس عبرت است. من فكر مي كنم، امام خميني تمام مواردي را كه در اسلام دستور داده شده، و امر خداوند متعال بوده است، در كشور اسلامي ايران پياده كرده است و اينگونه است كه امام خميني كار پيامبران را به اتمام رسانيده

ص: 3919

است و رسالتش ادامه رسالت امامان است. من فكر مي كنم در حال حاضر كشور ايران آمادگي ظهور امام مهدي (عج) را دارد و كشور اسلامي ايران به عنوان قطب اسلام معاصر در جهان، و قلب تپنده تمام مسلمانان است. ما تا آنجايي كه دسترسمان باشد آثار امام خميني را به زبانهاي عربي يا انگليسي مطالعه مي كنيم، اولين كتاب از آثار حضرت امام كه منتشر شده است وصيت نامه آن حضرت است (به زبان ترجمه براي مردم ما) اين كتاب در بين مردم ما جايگاهي بسيار دارد و مورد توجه قرار گرفته و تاثير عميقي ايجاد كرده است. كتابهايي از حضرت امام كه به زبان آلبانيايي ترجمه شده راجع به حكومت اسلامي و فقه اسلامي و ولايت فقيه كه آنها نيز دست به دست ميان مردم مي گردد و به عنوان مرجع مورد استفاده قرار مي گيرد. ضمن همه اينها مجله اي هر ماه منتشر مي شود به نام ماهنامه «نور» و ما به عنوان خبرنگاران داوطلب با اشتياق بسيار با اين نشريه همكاري مي كنيم، و همچنين مطالبي راجع به اهل بيت يا زندگي ائمه و يا در مورد مسائل فقهي و شرعي و اسلامي تهيه كرده و در آن به چاپ مي رسانيم، انجام چنين فعاليتهاي فرهنگي در راستاي تفكر اسلامي به من و ساير دوستان من

ص: 3920

احساس آرامش و رضايت مي دهد. مطبوعات اگر متعهد و معتقد به آرمان هاي انساني باشند مي تواند آيينه مسائل روز و رخدادها در سطح جهان باشند. با اين همه مي بينيم كه از اين ابزار تا كنون برداشت هاي غير انساني فراواني شده است. تصويري را كه مطبوعات غرب از انقلاب اسلامي ايران ترسيم كرده اند چگونه تحليل مي كنيد؟ مطبوعات، همواره به عنوان يك اهرم قوي در دست حكومت هاي سرمايه داري بوده است. با تاكيد فراواني كه غربي ها خصوصا آمريكاييها نسبت به تبليغات دارند، و با توجه به اينكه مطبوعات غرب هميشه تيزترين سرنيزه ها را بر گلوي آرمانهاي انقلاب اسلامي در سطح جهان فشرده اند، مي توان به نقش تخريبي مطبوعات غربي عليه آزادي و آزاديخواهي كه انقلاب اسلامي هم از اين قاعده مستثنا نبوده است، پي برد. به محض اينكه غربيها متوجه شدند انقلاب ايران با تفكر اسلامي ناب و بدون هيچ گونه وابستگي به شرق يا غرب قد علم كرده و در قلب جهانيان حضور يافته است كارآترين تدابير تبليغاتي خود را عليه انقلاب اسلامي به كار بستند. اما خوشبختانه از آنجا كه حقيقت هيچگاه چهره پنهان نمي دارد و آرمانهاي انقلاب اسلامي چون آفتابي بر سرنوشت انسان معاصر تابنده است، هيچ كدام از تلاش هاي مذبوحانه غرب تاثير چنداني بر اذهان عمومي ملتها نداشته است. خصوصا با توجه به محبوبيتي

ص: 3921

كه حضرت امام (س) در بين جهانيان داشته است تمام اين دسيسه ها رنگ باخت و انقلاب اسلامي همچنان محبوبيت خود را در قلب عموم مسلمين و طالبان حق در جهان داراست. ضمن اينكه اخيرا با توجه به برنامه هايي كه از طريق ماهواره توسط تلويزيون پخش شده است ما اين سعادت را داشته ايم كه مستقيما و به طور ملموس با تصاويري از انقلاب اسلامي ايران آشنا شويم. در يك سخنراني حضرت امام كه از تلويزيون پخش مي شد ايشان فرمودند: امروز جنگ ما با دشمنان اسلام جنگ تبليغاتي است. در همين سخن گرانقدر به اهميت اين موضوع پي مي بريم و همين جاست كه واقعا من فكر مي كنم. وظيفه تمام دولتمردان و سياستمداران اسلامي است كه از اهميت مطبوعات و تبليغات در زمينه ترويج كلام خداوند و رشد و گسترش اسلام غافل نمانند، چرا كه از آغاز به عنوان يك وظيفه، تبيين و ترويج سخن حق و كلام خداوند بر دوش تك تك ما مسلمانان بوده است و امروزه با توجه به سيستم هاي جديد تبليغاتي و رسانه هاي گروهي اين وظيفه بر دوش ما دو چندان مي شود. من در انتهاي مطلب به يك موضوع اشاره مي كنم و آن اين است كه به طور كل همه آنها كه خدا و كلام خدا را دوست دارند از ايران

ص: 3922

به خوبي ياد مي كنند و همه آنها كه خدا را نمي شناسند و با كلام خدا بيگانه اند از ايران به بدي ياد مي كنند.

ص: 3923

خانم رحاب مكحل مهندس راه و ساختمان از لبنان

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج با سپاس از اينكه وقتتان را در اختيار ما مي گذاريد، خودتان را معرفي نماييد و پاره اي از سوابق فكري و فرهنگي و مطبوعاتي خود را بفرماييد. من رحاب مكحل از كشور لبنان، داراي مهندسي در رشته فني راه و ساختمان هستم، اما در زمينه تبليغات در يك شركت فرهنگي مشغول به كارم. فعاليت هاي ما در زمينه هاي تاريخي، تحقيقي و فكري و فرهنگي است. علاوه بر آن در مؤسسات فرهنگي در زمينه هاي پژوهشي، ادتبي و تاريخي و در چند مؤسسه ملي كه در زمينه رشد و تعالي فرهنگ در بين جوانان و نوجوانان تلاش مي كنند مشغول كار هستم. شما تا چه حد با شخصيت امام خميني آشنايي داريد و آثار آن حضرت را مورد مطالعه قرار داده ايد؟ چگونگي آشنايي من با حضرت امام از آنجا آغاز شد كه جمعي از آقايان زماني كه حضرت امام در پاريس به سر مي بردند، در آنجا با ايشان ملاقات و گفتگو داشتند. اين ملاقات به حدي بر آنها تاثير گذاشته بود كه در نشستهايي كه با همديگر داشتيم هميشه راجع به شخصيت حضرت امام بحث و گفتگو مي كردند. آنها همواره از امام به عنوان شخصيتي متعالي و برجسته

ص: 3924

در زمان معاصر ياد مي كردند. بعدها كه انقلاب اسلامي پيروز شد. من به اين نتيجه رسيدم كه چطور مردي با ايمان به خدا و تكيه بر قوت هاي الهي و انساني توانسته است ملتي را بدين گونه متحول كند و انقلابي به اين وسعت را پايه گذاري نمايد، و در قلب جهانيان رسوخ كند. از آنجا علاقه من به امام خميني هر روز شديدتر مي شد و به مطالعه آثار ايشان و گوش دادن به سخنراني هايشان و توجه به بنيان هاي فكري و حركت و موضع گيري هايشان در سطح جهان پرداختم. همه مردم عاشق شخصيت حضرت امام هستند و حضرت امام با عشقي كه در درون ملت برانگيخت اسلام را در ايران جايگزين كفر و الحاد كرد. من ايمان داشتم كه شخصيت حضرت امام يك شخصيت عادي نيست. آن حضرت هميشه سعي به دادن حق به مردم و حامي مستضعفين بودند. بار اول كه من به ايران آمدم مراسم چهلم حضرت امام بود، و من در آنجا ديدم كه مردم چگونه با عشق در غم از دست دادن پدري گرانقدر و رهبري كبير مي گريستند و بر خاك مي نشستند، و بعد پي بردم به اينكه چه راز و رمز عميقي بين مردم ايران و رهبرشان امام خميني نهفته است. من فهميدم و دريافتم كه اين علاقه و

ص: 3925

اين عشق يك علاقه طبيعي و معمولي نيست، وقتي به ديدار حسينيه جماران رفتم و از محل زندگي امام خميني ديدار كردم، ايمانم به اين كه اين شخصيت يك شخصيت الهي است مسلم تر شد و پي بردم كه چگونه رهبري خدايي با بي اعتنايي به دنيا و ظواهر دنيوي و با عشق به خدا و مردم، چنين تحولي عميق را در جهان معاصر پايه ريزي كرد. من تحولات و اقدامات و پيام هاي امام خميني در زمان جنگ تحميلي به ايران را مورد مطالعه قرار دادم و كل خطبه هايي را كه ايشان ايراد كرده اند تا جايي كه در دسترسم بوده است گوش داده و يا خوانده ام. شخصيت امام خميني به عنوان يك شخصيت جهاني چه تاثيري بر فعاليت و جنبش اسلامي در لبنان گذاشته است، و به طور كلي آن حضرت از چه جايگاهي در بين مردم مسلمان لبنان برخوردار است؟ امام خميني يك شخصيت جهاني است كه در قلب عموم مستضعفين جهان جا دارد، در قلب تمام مسلمانان و تمام آنها كه اعاده حق را اصل و اساس زندگي بشري مي دانند. امام خميني در بين مردم لبنان همچون يك پدر و همچون منجي برانگيزاننده كرامت اسلامي مورد علاقه و عشق است. جمهوري اسلامي ايران و مردم مسلمان ايران، الگوهاي حركتي

ص: 3926

مسلمانان جهان براي رسيدن به رهايي از ظلم و الحاد و ستم هستند و مردم ديگر نقاط جهان از جمله لبنان به آنها اقتدا مي كنند. ملت مسلمان ايران اين سعادت را داشت كه با وجود رهبري همچون امام خميني و با ايمان به خداوند بنيانهاي ظلم و ستم و طاغوت را در كشور خود فرو پاشد و پرچم لا اله الا الله را بر فراز تاريخ كشور خود بر فرازد، و اين آرزوي تمام مسلمانان و تمام مستضعفين جهان است. هر چند امكان درك شخصيت امام خميني از نزديك براي بسياري از مسلمانان وجود نداشته است، ولي همواره شخصيت آن حضرت را از نوع زندگاني و از آثار گرانقدر و از تاثير او بر سرنوشت ملت ايران و مواضعي كه نسبت به جريانهاي سياسي دو جهان گرفته اند درك كرده اند و مسلمانان لبنان و معتقدان به انقلاب اسلامي و آرمانهايش و دشمنان صهيونيسم هميشه از خط امام به عنوان تنها خط پررنگ و مطرح و واضح و با مفهومي كه راه سعادت و اسلام را نشان مي دهد، پيروي كرده اند. چرا كه خط امام، خط قرآن و اهل بيت و خط پيامبر و سيره اوست. امام خميني نعمتي است كه در قرن حاضر از سوي خداوند بر عموم مسلمين ارزاني شده و بر

ص: 3927

ماست كه با شكر نعمت و اجراي اوامر الهي عزت و پايداري مسلمانان را پاس بداريم.

ص: 3928

خانم قنبر قزي شرق شناس و ايران شناس از جمهوري آذربايجان

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج در خدمت سركار خانم رقيه قنبر قزي از جمهوري آذربايجان از شهر باكو هستيم. خانم قنبر قزي همسر پروفسور رستم علي اف ايران شناس و شرق شناس صاحب نام و معروف هستند. از ايشان خواهش مي كنم راجع به گذشته و سوابق فكري فرهنگي، تحقيقاتي و پژوهشي و فعاليتهاي خودشان براي ما توضيحاتي داشته باشند. رقيه قنبر قزي: من دانشكده ايران شناسي دانشگاه باكو را به اتمام رسانده ام و از سال 1967 در انستيتو ادبيات «نظامي گنجوي» و فرهنگستان علوم آذربايجان به كار مشغول هستم و عضو هيئت علمي آن انستيتو مي باشم. در سال 1981 دكترا در رشته ادبيات آذربايجان را گرفتم و در ادبيات فارسي تحقيقات و تاليفاتي داشته ام. تاكنون چهار اثر به چاپ رسانيده ام، دو جلد راجع به ادبيات آذربايجان و فولكلورهاي آذري و اثر ديگر راجع به آثار شاعر ايراني اهل مراغه (اوحدي مراغه اي) تدوين كرده ام به نام «سازه من سوزه» يعني گفته هاي سازمن. در به نظم آوردن بعضي از داستانهاي آذري اهتمام ورزيده ام. اشعاري هم راجع به رستم علي اف سروده ام كه به چاپ رسيده است. در حال حاضر نيز روي مونوگرافي و حيات «مجير الدين ديلقاني» شاعر فارسي زبان قرن

ص: 3929

دوازده كار مي كنم كه اميدوارم در سال آينده تمام شده و به چاپ برسد. 35 مقاله راجع به ادبيات فارسي زبان آذربايجان چاپ كرده ام. در اين اواخر مؤسسه اي به نام مؤسسه «ايران و آذربايجان» و كانون وحدت گرايش يافته كه اين كانون را پروفسور رستم علي اف با مشاركت و همراهي حوزه علميه قم تاسيس و پايه گذاري كرده اند، اين كانون در فعاليتهاي خود رشد بسيار كرد و در آينده كانون موفقي در جهت تبادل نظرات و رشد فرهنگ و ادبي ايران و آذربايجان خواهد شد. تاكنون يك مجله نيز در كانون نظامي گنجوي به نام «شهريار» توسط حوزه علميه ايران (قم) و سازمان تبليغات اسلامي در آذربايجان بنيان گذاري شده كه شماره اول آن در اكتبر 1992 چاپ شده است دو سال است كه منتشر مي شود و يك شماره ويژه يادواره رستم علي اف نيز به چاپ رسانده است. اين مجله تخصصي و علمي و ادبي است و به صورت فصلنامه چاپ مي شود و در آغاز سردبيري آن با پروفسور علي اف بود. سومين فعاليت من فعاليت اجتماعي و پايه گذاري جمعيت زنان مسلمان آذربايجان به نام «صلح» بوده است. من اداره كننده اين جمعيت هستم و از آنجا كه در حال حاضر آذربايجان در جنگ است ما فعاليت خود را فعلا بر

ص: 3930

اين محور منطبق كرده ايم. خانم قنبرقزي شما تا چه حد با آثار مكتوب حضرت امام و اشعار ايشان آشنا بوده ايد؟ من توفيق ترجمه آثار امام خميني را به زبان آذري در آذربايجان داشته ام. آخرين پيام آن حضرت و اشعارشان را به آذري برگردانده ام و آنها را به طور مستقل و يا به طور يوميه در مجلات و روزنامه هاي خود به چاپ سپرده ايم. به علت ارادت بسيار ما به حضرت امام و علاقمنديمان به اين شخصيت و به علت محبوبيت حضرت امام در آذربايجان ما تصاوير و سخنان حضرت امام را در مطبوعات خود به كرات به چاپ مي رسانيم. شخصيت حضرت امام در آذربايجان شخصيتي كاملا آشنا و شناخته شده است. چه شاخص ها و ويژگيهايي از شعر حضرت امام در ذهن شماست كه فكر مي كنيد به عنوان يك ارزش مي توان طرح كرد. شعرهاي امام اشعاري عرفاني است، اين اشعار داراي يك ظاهر و يك باطن هستند كه باطني بس عميق و ژرف است. وقتي كه حضرت امام مي سرايند «من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم» در پس اين بيت، ارزش و معاني عرفاني بسياري نهفته است. همچون اشعار حافظ كه آنها نيز از همين خصيصه برخوردارند. و اين نشانگر ظرافت طبع، نازكي خيال، سير و سلوك عرفاني و تسلط حضرت امام بر

ص: 3931

شعر و زبان شعري است. رشته تخصصي شما ايران شناسي است. لطفا تصويري از ايران از ديدگاه خود ارائه دهيد. در حال حاضر بيشتر توجه من به جريانهاي معاصر اسلامي و سياسي در ايران است. من اولين بار چهار سال پيش با همسرم و دو نفر از دانشمندان آذربايجان در دهه فجر براي شركت در جشن هاي انقلاب اسلامي ايران به ايران آمديم. من ايران را كشوري اسلامي يافتم، پروفسور علي اف قبل از انقلاب هم به ايران آمده بود و جو و فضاي ايران را حس كرده بود. او مي گفت در پانزده سال پيش و قبل از انقلاب اسلامي مردم از سايه خويش نيز در هراس بوده اند. در حال حاضر پاكي، آزادي و روح سلامت كاملا مشهود است. من اولين بار كه به ايران آمدم خيلي تحت تاثير زنان مسلمان ايران قرار گرفتم. با خانم مصطفوي آشنا شدم و خيلي تحت تاثير ايشان قرار گرفتم. به آذربايجان كه رفتم مقاله اي درباره زنان ايراني نوشتم. اينجا از چهره زنان و مردان روح انساني و پاكي را مي توان درك كرد. در اينجا به خاطر همين تفكر اسلامي و رعايت حجاب روان انسانها روان آرام تر و الهي تري است. هرگاه صداي اذان را مي توان از مناره مساجد شنيد همين ارزش بسياري دارد كه در پالايش

ص: 3932

روح و روان آدمي بي همتاست. حالا در آذربايجان هم به هنگام نماز اذان گفته مي شود. ده سال پيش، من معاني آن كلام الهي را نمي فهميدم اما اكنون تمام جانم از شور و حس آن لبريز مي شود. عظمت و رازي در اين صدا نهفته است كه به جان آدمي چنگ مي زند. ما در اسلام و در هنر و ادبيات اسلامي بسياري غني هستيم. من در مقدمه اشعار حضرت امام كه ترجمه كرده ام اين مطلب را ذكر كرده ام كه حضرت امام از بزرگان تاريخ بشريت هستند كه اسلام حقيقي را كه در اين اواخر مظلوم واقع شده بود احيا كرده اند و تفكر اسلامي را در جهان معاصر زنده كرده اند. پروفسور رستم هم هميشه در سخنان خود مي گفتند كه قبل از انقلاب در ايران اسلام بسيار مورد بي توجهي قرار گرفته بود و ملت ايران به يمن حضور چنين رهبري اسلام را در كشور خود زنده كرده اند. و از آنجا به جهان صادر نموده اند. من پارسال كه به سفر حج مشرف شده بودم بسيار تاسف خوردم وقتي ديدم تعداد زيادي از اين جمعيت كثير مسلمان در بسياري از نقاط جهان مورد ظلم واقع مي شوند. در برابر مسلمان بودن مليت بسيار كم رنگ مي شود، قوميت و نژاد بي ارزش مي گردد، همه مسلمانان با يكديگر برادرند و

ص: 3933

اين بسيار تلخ است كه اين جمعيت كثير در نقطه نقطه جهان مورد ظلم كفار قرار گيرند. پس جهان اسلام نيازمند اتحاد است. امام خميني هم نظر بر اتحاد مسلمين داشته اند، همانگونه كه ايران در جنگ تنها بود ما نيز در جنگ تنها هستيم، حضرت امام، اسلام ناب را مورد نظر داشتند و هر مليت را چه شيعه و چه سني متحد مي خواستند. اين وحدت از زمان حضرت محمد (ص) تاكنون آرزوي مسلمين بوده است. امام خميني در خصوص حج، دو راهپيمايي را بنا گذاشته اند: يكي راهپيمايي وحدت و ديگر راهپيمايي برائت از مشركين، پيام حضرت امام در خصوص روز وحدت مسلمين پيام مطرحي است و هر سال به هنگام زيارت خانه خدا مسلمانان حاجي از اقصي نقاط جهان در لبيك به اين پيام حاضر مي شوند. از طرف ديگر تدابيري انديشيده شده است كه مجمعي به عنوان مجمع تقريب مسلمين شيعه و سني تشكيل شود و مقصد آن بر مبناي نزديك كردن مسلمانان جهان با همديگر و خلق وحدت اسلامي است و اين اتحاد در شرف تكميل و تشكيل است. اميد كه روزي اين وحدت اسلامي شكل بگيرد و مسلمانان قدرتي باشند در برابر شياطيني كه تفكر انساني را به لاكت خواسته اي شيطاني مي برند. شما در چهار سفري كه به ايران

ص: 3934

داشته ايد چه تحولات و دگرگوني هايي را احساس كرده ايد؟ من در سفرهايي كه به ايران داشته ام سالگرد حضرت امام را بسيار با عظمت ديده ام و بسيار بر من تاثير گذار بود; نه تنها بر من كه بر تمام ميهمانان حاضر. در زماني كه انقلاب اسلامي ايران پيروز شد پروفسور رستم، پيام تلگرام تبريكي براي ايران فرستاد كه پست از ارسال آن خودداري كرد، چرا كه در آن زمان شوروي نيز همچون ديگر كشورها با انقلاب اسلامي ايران مخالف بود. در تمام اين مدت با هر حادثه و دگرگوني در ايران ما نيز قلبا و روحا با ملت ايران بوده ايم. عشق به خميني عشقي است كه در هر قلبي كه عاشق اسلام باشد رخنه مي كند و جاي مي گيرد. من در سفرهاي خود به ايران عشق را در بين ملت ايران به خوبي احساس كرده ام. و همين عشق است كه باعث آباداني و پيشرفت و سازندگي ايران اسلامي شده است. در پايان از اينكه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد تشكر مي كنيم و براي شما آرزوي توفيق و براي همسر مرحومتان پروفسور علي اف طلب شادي روح داريم. اگر مطلبي را در خاتمه داريد بفرماييد. من براي ملت ايران آرزوي سعادت و پيروزي دارم و اميدوارم كه در پيروي از خط امام خميني

ص: 3935

كوشا باشند و انقلاب اسلامي را كه يك الگوي عملي از تفكر اسلامي است پاس بدارند. و با درود بر روح بلند و پر فتوح حضرت امام مطلبم را به پايان مي برم. والسلام.

ص: 3936

خانم ليدا از بوسني

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج اگر خود را معرفي بفرماييد، خوشحال خواهيم شد، ... خانم ليدا: من ليدا هستم و در رشته ادبيات عمومي تحصيل مي كنم. شش ماه است كه تحصيلاتم را در بوسني رها كرده ام و قصد دارم در صورت وجود شرايط و امكانات در ايران بمانم. آشنايي شما با امام خميني و انقلاب اسلامي ايران به چه صورت بوده است؟ در عصر سلطه كمونيسم، آشنايي با اسلام براي ما بسيار مشكل بود، اما پس از فروپاشي كمونيسم، ما توانستيم با افكار امام خميني و اسلام آشنا شويم. من با افكار امام خميني از طريق آثارشان و مطالعه كتاب ها و شنيدن سخنراني هايشان آشنا شدم. اولين كتابي كه از حضرت امام مطالعه كردم، «چهل حديث» ايشان بود، بعد با ديگر آثارشان آشنا شدم و پي بردم كه شخصيتي بسيار والا و گرانقدر هستند و تنها شخصيتي با اين ويژگيها مي تواند چنين آثاري را پديد آورد، و چنين تحول عظيمي را در دنيا ايجاد كند، تحولي كه غرب و شرق را به لرزه وا داشت. امام خميني رهبر بزرگي بودند، رهبري براي تمام مسلمانان جهان. آيا شما راجع به نقش و موقعيت زن در اسلام مطالعه اي را داريد؟ نقشي كه زنان دارند، بسيار

ص: 3937

واضح و روشن است، زن پايه اساسي و ركن خانواده است، نقطه اتكاي شوهر و فرزندانش است. من مطالبي راجع به اهل بيت به تاريخ اسلام و نقش حضرت زينب در حادثه عاشورا خوانده ام همچنين تصاويري زنده از تلاش زنان مسلمان ايران در پشت جبهه و در سازندگي جامعه ديده ام. زنان مسلمان ايران الگويي براي زنان جهان هستند. براي زنان مسلمان بوسني با توجه به اينكه در كشور ما جنگ است امكان مطالعه كم است، ان شاء الله بعد از جنگ و با كمك دولت و ملت شريف ايران به امكاناتي در جهت ترجمه آثار ارزشمند ايران خصوصا آثار حضرت امام دست يابيم. اين نقطه اي است آغازين براي آشنايي ما با اسلام. شما از اينكه در مراسم ارتحال حضرت امام شركت كرده ايد چه احساسي داريد؟ من از اين مراسم بسيار تاثير گرفته ام و فكر مي كنم تنها راهي كه ممكن بود تا به اين حد به شخصيت حضرت امام و رابطه بين امام و مردم ايران پي ببرم همين بود كه از نزديك در اين مراسم شركت كنم. در يك جمله «عشق به خميني» بارزترين چيزي بود كه در ايران ديدم. امام خميني تاريخ را متحول ساخت و اسلام را زنده نمود. اگر امكان اين بود كه مسلمانان بيشتري از دورترين نقاط جهان در اين

ص: 3938

مراسم حضور مي داشتند و شاهد برگزاري با شكوه آن بودند، به نفع اسلام بود. اميدوارم اگر سال ديگري به ايران بيايم با دست پرتر و با معلومات بيشتري راجع به اسلام در اينجا حضور داشته باشم. آيا شما از فعاليت جمعيت زنان مسلمان به سرپرستي خانم زهرا مصطفوي مطلع هستيد و آيا رابطه اي با اين جمعيت داشته ايد؟ در مراسم سالگرد ارتحال امام و در روز چهاردهم خرداد ماه با دختر گرامي حضرت امام ملاقات داشته ام و به ايشان تسليت گفته ام. روز پيش از آن نيز از سخنان ايشان استفاده كرده ام، ملاقات من با خانم مصطفوي يكي از خاطرات ارزشمند، زندگي من است و اين علاقه شخص من نيست بلكه علاقه بسياري از زنان مسلمان و بوسني است كه با اين جمعيت هاي اسلامي ارتباط داشته باشند، چرا كه بسياري از مطالب را ما بايد از آنها بياموزيم.

ص: 3939

خانم مهر النساء، شاعر، اديب و عضو كميته بانوان و خانواده از تاجيكستان

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج ضمن تشكر از شركت شما در اين گفتگو، لطفا خلاصه اي از فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي خود را بيان فرماييد. مهر النساء: پيش از همه سلام و درود بانوان تاجيكستان را به بانوان ايران مي رسانم و از اينكه با مردمي كه داراي فرهنگ و زبان مشترك با ما هستند ملاقات داشته ام بسيار خوشحالم. ما هرگز ايران را از تاجيكستان و تاجيكستان را از ايران جدا نمي دانيم، و فكر مي كنيم كه ايران تاجيكستاني بزرگ و تاجيكستان ايراني كوچك است. من مهر النساء هستم; مسلمان و شيعه و از اينكه به ايران آمده ام بسيار خوشحالم و فكر مي كنم كه ديدار از شما عزيزان سعادتي بوده كه خدا نصيب كرده است. ديدار از وطن اسلامي ايران و كشوري كه به عنوان اسوه و سمبل مقاومت در مقابل ظلم و زادگاه امام خميني (س) به شمار مي آيد براي من بسيار ارزشمند است. من در كميته بانوان و خانواده در تاجيكستان انجام وظيفه مي كنم و صاحب سه فرزند هستم يك دختر و دو پسر. درباره فرهنگ و وحدت اسلامي مردم جهان، معتقدم كه فرهنگ، انسانها را به هم پيوند مي دهد، در طول چند سالي كه

ص: 3940

تاجيكستان از ايران جدا بود، اگر فرهنگ مشترك ما نبود شايد ما هيچوقت به ايران به اين نزديكي و دوستانه فكر نمي كرديم. ما هميشه ديوان حافظ شيراز، فردوسي و سعدي را مي خوانديم و همواره در آرزوي ديدار همزبانان، برادران و خواهران مسلماني كه در زادگاه اين بزرگان بوده اند، به سر برده ايم. پيام امام خميني به گورباچف، يكي از رخدادهاي مهم و نقطه عطف در جريان انقلاب اسلامي و تاريخ شوروي سابق است. نظر شما پيرامون اين رخداد سياسي، الهي چيست؟ با پيام امام خميني به گورباچف، عمق و ژرفاي شخصيت ديني الهي ايشان بر ما پديدار مي شود. اين پيام در تاريخ هر دو كشور و در تاريخ جهان معاصر ماندني است و همانطور كه شما گفتيد نقطه عطفي در تاريخ هر دو كشور است. امام خميني شخصيتي روحاني و عارف بودند. ايشان به جهان هستي نيز در همين راستا مي نگريستند و تنها چنين ديدگاهي است كه انسان معاصر را ملزم به رويكرد ديني و اسلام گرايي مي كند. جهان معاصر، شخصيت امام خميني را در اين پيام دريافته است. روح بلند و آسماني ايشان قابل ستايش است. اين پيام در آن دوره غفلت، تمام مردم جمهوريهاي شوروي را تحت تاثير قرار داد و آنها را دگرگون كرد. ما هيچ وقت فكر نمي كرديم

ص: 3941

كه به اين زودي صداي روح بخش اذان را از گلدسته هاي مساجد خود بشنويم و امام خميني نويد بخش چنين سعادتي بود. ديدگاه و شناخت مردم تاجيكستان نسبت به حضرت امام و تاثيرات انقلاب اسلامي در چه حدي است؟ شخصيت حضرت امام در تاجيكستان تاثير بسياري دارد. جوانان نيز در اين راستا بي نصيب نمانده اند، آنها نيز در حال حاضر شانس آشنايي با مسائل و ديدگاههاي اسلامي را دارند. مردم تحت تاثير انقلاب اسلامي و تحولات اخير شوروي سابق به خودآگاهي و خودباوري رسيده اند و نسبت به اعتقادات ديني و مذهبي خود پايدارتر از پيش شده اند و با مسائل سياسي و ديني مربوط به جهان اسلام آشنا گشته اند. آنها به آينده ديني و تربيتي و اخلاقي كشور خود در سايه اسلام و رهنمودهاي ديني رهبران اسلامي اميدوار شده اند. زنان بسياري نيز تحت تاثير تحولات اخير به بازنگري به مسئله حجاب پرداخته اند، و حجاب را همچون ارزش گمشده اي كه دوباره شناخته شود باز يافته اند. آنها با افكار امام آشنا شده اند و در تربيت محيط و فرزندان خود نيز اين تغييرات را ايجاد مي كنند. نظام سوسياليستي شوروي سابق، نظام غرب و آمريكا تا گذشته اي نه چندان دور به عنوان دو قطب اصلي قدرت شناخته مي شدند. بعد از تغييرات و تحولات حاضر، آمريكا به عنوان بزرگترين

ص: 3942

دشمن انقلاب اسلامي سعي بر تبليغات منفي و تخريب افكار عمومي نسبت به انقلاب اسلامي ايران داشته است، به نظر شما آمريكا تا چه حد در اين راستا موفق بوده و يا با شكست روبرو بوده است؟ آمريكاييها به عنوان اعمال كنندگان زور و ظلم و استثمار توده ها در جهان شناخته شده اند. آنها هميشه در جهت عاري كردن ملتها از فرهنگ و باور خويش و جانشين كردن فرهنگ بزك كرده غربي تلاش كرده اند. آنها بزرگترين جنايتكاران تاريخ بشر بوده اند و اين را مي توان به وضوح و با مثالهاي فراوان مشاهده كرد. ابرقدرت آمريكا از دهها سال پيش، تجاوزات زيادي به ملتهاي ديگر داشته اند كه با شكست مواجه بوده اند و مخصوصا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با يكي از خفت بارترين شكستهاي تاريخ تجاوز خود روبرو شدند و همين باعث شد كه بعد از شكست خوردن در محاصره هاي اقتصادي و فشارهاي سياسي و جنگ تحميلي به ايران به جنگ سرد و جنگ تبليغاتي بپردازد و در اين باره نيز از هيچ خيانتي دريغ نداشتند. بلندگوهاي تبليغاتي آمريكا، سعي بيهوده اي براي بي اعتبار كردن حركت هاي ارزشمند و اصيل انقلاب اسلامي داشتند. آنها با به كار بردن حربه هاي روانشناختي و جامعه شناسي فعاليت گسترده اي براي تهاجم فرهنگي و تخريب نسل جوان آغاز كردند كه بحمد الله، با

ص: 3943

هوشياري ملت مسلمان ايران و دوستداران انقلاب اسلامي و با هوشمندي رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني تمام اين دسيسه ها به شكستي رسواگر منجر شد. به شكستي كه در تاريخ آمريكا و در حافظه جهان معاصر خواهد ماند. امام خميني، رهبر ديني، سياسي و الهي انقلاب اسلامي نيز بارها خطر آمريكا را گوشزد فرمودند و ملت انقلاب ايران نيز نگذاشتند كه توطئه ها و ترفندهاي آمريكا ذره اي در دگرگوني مسير انقلاب اسلامي تاثير بگذارد. اشغال لانه جاسوسي آمريكا و گروگان گرفتن جاسوسان آن و رسوايي سردمداران جنايت و كفر نيز از حركت هاي ماندگار انقلاب اسلامي در جهان است و اين همه به يمن و بركت حضور رهبري توانمند و هوشياري همچون امام خميني بود. نقش امام خميني در تحولات اخير جهان معاصر را چگونه ارزيابي مي كنيد؟ يكي از ويژگي هاي منحصر به فرد انقلاب اسلامي حضور رهبري امام خميني به عنوان پشتوانه الهي اين انقلاب است. امام خميني يكي از شخصيتهاي برجسته و ماندگار تاريخ بشري هستند كه داراي ويژگي هاي انساني، الهي و ملكوتي خاص بودند. اين شخصيت الهي در تمام جهان آنجا كه قلبي براي عشق و حقيقت مي تپد حضور دارد و زنده است و ماندگار. سراسر جهان اسلام و مستضعفين به حضور چنين رهبري افتخار مي كنند و بوسيدن دست آن حضرت

ص: 3944

در ديروز و بوسيدن خاك حرم آن حضرت در امروز، آرزويي است كه بسياري از مسلمانان جهان با خويشتن خويش نجوا مي كنند. چشم تمام مسلمانان جهان به دستها و قدم هاي مسلمانان ايران است و خداوند اين توفيق را به خواهران و برادران ايراني ما داده است و ان شاء الله كه اين توفيق را پاس بدارند و لحظه اي از نام، ياد و راه امام خميني بنيانگذار جمهوري اسلامي غافل نمانند. مايليم نظر شما را درباره شعر در جهان معاصر بدانيم؟ شعر افاده كننده روح هر ملت و آيينه روح شاعر است: شعر من آيينه روح من است. ناشكن بگذار بماند آينه تا نبردارد غبار بندگي حفظ مي سازم فراهر آينه من در اين آينه زيباگهي عكس ماه و مشتري را ديده ام من در اين دنياي كجدار و مريز اشك را بنهفته و خنديده ام. پس شعر افاده كننده روح انسان و روح ملت است. شعر ما درباره انسانها و پالايش دهنده روح آنهاست گفته اند: «شاعر اندر سينه ملت دل است» . ما هر دردي را كه احساس كنيم، اين درد ابتدا به دل ما مي رسد، بر دل ما تاثير مي گذارد، و شاعر در هر جامعه با حساسيتها و ظرافت هاي طبعي كه دارد همدرد تمام مردم آن جامعه است. و هر دردي در

ص: 3945

جامعه بيش از همه از دل شاعر مي گذرد; پس نقش شاعر در جامعه نقش مؤثري است، چون مي خواهد سخن ها و حرف ها را چون دانه هايي از مرجان به زنجير كشد و در زيباترين شكل كنار هم بگذارد. شاعر، كلمات و واژگان را كنار هم زيبا مي خواهد، پس چطور طلب زيبايي را در جامعه بشري مي توان كتمان كرد و پنهان نمود. شاعر هنگام بيخودي هاي آگاهانه خود، قلم در دست مي گيرد و از دريچه روح خود، به جامعه مي نگرد چشم دل خود را باز مي كند و زيبايي را طلب مي كند، پس هر چيز كه غم آور است، در جامعه بيش از همه او را ناراحت مي كند. روح شاعر عصيان پرور است و با تمام عصيان پروري پيرو شرايط خاصي از نظم! از اين رو، شعر افاده كننده روح ملت و تربيت كننده و الهام بخش و الهام گيرنده از ملت است، و شاعر در شعر خود كه مي نگرد همچون آيينه اي است كه روح خود را مي بيند و در اين روح، روح مردم خويش را نيز. پس شعر انسان را كامل مي كند و طلب زيبايي و نيكويي را (زيبايي معنوي) . منشا قرار مي دهد. شخصيت شعري حضرت امام خميني و روح بلند او و اشعار آن حضرت نبايد تحت تاثير شخصيت سياسي ايشان كمرنگ بماند. عرفان و

ص: 3946

بلند نظري و حكمتي كه در شعر امام خميني به خوبي مشهود است دقيقا پاسخگو به اين سؤال است كه چطور مردي از جماران دنيا را متحول ساخت. در اشعار حضرت امام مي توان به سير و سلوك و معراج آن حضرت در عالم معنا پي برد. در اين اشعار به خوبي مي توان رد پاي ارتباط با عالم لاهوت و عالم معني را به شكل عميقي دريافت. امام خميني عشق ابدي و الهي را ركن هستي ديدند و همين ديد عارفانه باعث شد كه مستضعفين در سراسر جهان به اين كعبه آمال و آلام بشري روي آورند. شما قدرت و توانايي شعر را در زماني كه همه فرهنگها و خصوصيات قومي و نژادي زير سؤال مي رود چگونه مي بينيد؟ انسان روح بلندي دارد، قرار دادن آن در يك قالب و در يك كادر مشخص، تقريبا غير ممكن است. البته نمي توان انكار كرد كه تسلط تبليغات و رسانه هاي شيطاني غرب بي تاثير نيست. تلاش مذبوحانه غرب براي تهاجم فرهنگي و تزريق فرهنگ منحط و سياه غرب به جوانان نمونه اي بارز از اين مقوله است. ترويج فرهنگ غرب در جوامع و طرح دهكده جهاني تحميل اين فرهنگ، در جهت پيشرو اهداف شوم امپرياليسم است. دور نگاه داشتن حقيقت و كتمان كردن آن و به يغما و

ص: 3947

تاراج بردن باور و ايمان ملت ها از اولين دسيسه هاي غارتگران شيطان فت بوده است، و براي رسيدن به اين منظور از هيچ تلاشي كوتاهي نكرده اند. تبليغات شوم غرب به بمب شيميايي قوي مي ماند كه جهان معاصر را به تخريب تهديد مي كند. امپرياليستهاي غربي ادبيات و هنر را نيز در اين جنگ سرد به شكل گسترده اي به خدمت گرفته اند، و كم نيستند قلم فروشان نوكر صفت كه با انحراف افكار عمومي و به تباهي بردن آنها امكان را براي حكومت و قدرت طلبي هر چه بيشتر آنها ميسر مي كنند. اما هميشه چهره حقيقت نمايان مي شود. روح بلند انساني را براي هميشه نمي توان فريب داد. چرا كه انسان، موجودي خلاق است، روحي بلند دارد، عصيان پرور است عليه ظلم و تباهي، درد را مي شناسد، ايمان را مي شناسد و خداوند را. انسان فطرتا خداطلب و خداجوست و چنين روحي را نمي توان انكار كرد. اين روح طالب زيبايي است، طالب حقيقت است، طالب ايمان و تفكر است. تفكر آگاهانه، انسان معاصر را از شيء شدن و وسيله شدن دور مي كند و با توجه به ميل و نهاد فطري تمايل به حق در انسان، قرار دادن انسان ها در يك قالب ممكن نيست. زيرا كه انسان آزادي را مي شناسد، چرا كه خداوند انسان را آزاد آفريده است.

ص: 3948

ثمر چنين فطرت و خصالي را در جريانات و دگرگوني هاي انسان معاصر به خوبي مي توان مشاهد كرد. استقبالي را كه جهان معاصر از حركت تاريخي حضرت امام كرد و جايي را كه حضرت امام در قلوب جهانيان باز كردند، به اين نتيجه رسيد كه هر جا جان حق طلبي باشد، اشاره اي از انگشت نبوي كافي است. و اگر خداوند حق تعالي چنين فطرتي را در سرشت آدمي نمي آفريد، هيچ گاه فرعونيان و ستمگران طمع تلخ شكست و فرو ريختن را نمي چشيدند، و اگر خداوند چنين فطرتي را در نهاد آدمي نمي آفريد، هيچگاه بهشت و دوزخ معنا نمي يافت. پس قرار دادن روح آدمي در يك قالب و گنجانيدن در يك ظرف ميسر نيست. هر قدر كه تلاش مذبوحانه بلندگوهاي خبري و تبليغات غرب وسيع باشد، آگاهيهاي بشر امروز، نقشه ها را نقش بر آب مي كند. وقتي كه امروز به آثار رودكي، حافظ و فردوسي نگاه مي كنيم، حقيقت آنچه را كه آنها گفته اند مي پذيريم و بدين گونه است كه در خانه هر كدام از ما در كنار قرآن ديواني از حافظ نيز هست. آگاهي حضرت امام خميني (س) موجب شد تا پيش بينيهاي آن حضرت درباره مسائل جهاني به واقعيت بپيوندد. پيش بيني ماندگار و حيرت انگيز ايشان درباره تاريخ دگرگوني جهان و فرو

ص: 3949

پاشي قدرتي همچون نظام سوسياليستي در زماني كه هيچ انسان عادي نمي توانست آن را تصور كند و ماندگار شدن نامه تاريخي حضرت امام به گورباچف در ذهن بشريت به عنوان نمونه اي از روح و انديشه بلند امام خميني است. اگر اجتماع بشري يكدل و يكصدا به نداي حق طلبانه امام، گوش جان مي سپردند، حل بسياري از مشكلات آسانتر مي شد. از سوي ديگر، وقتي به جوامع گوناگون در جهان كنوني بنگريم، در مي يابيم كه بسياري از انسانها به قالبهاي تحميلي نظامهاي استكباري و هياهوهاي تبليغاتي آنها تن در نمي دهند، چرا كه خداوند در جان و سرشت آدمي فطرتي خدايي آفريده است. در تمثيل جهان هستي، مي توان گفت كه چون درختي است كه بشريت را در سايه خويش مي گيرد و خوشا به حال آن كس كه جان شنيدن چنين حقيقتي را دارد. ادبيات يك ملت تا چه حد مي تواند آيينه آرمان ها و اعتقادات يك ملت باشد؟ زماني كه من شعر پروين اعتصامي را مي خوانم درك مي كنم كه او در چه جامعه و چه دوره اي مي زيسته است. پس شاعر افاده كننده روح زمان خود است. يك نويسنده يا شاعر زشتي ها و زيبايي هاي نهان و آشكار جامعه خود را بيان مي كند، و مطلقا نمي تواند خارج از زمان و مكان خويش باشد. زماني كه حافظ را مي خوانيم

ص: 3950

درك مي كنيم در آن دوران چه گذشته است، ما از شاهنامه فردوسي چقدر درس و پند گرفته ايم. ما بر اين باوريم كه شعر و ادبيات امروز يك ملت همچون آينه اي است كه آيندگان در آن مي نگرند. ادبيات راستين، داستان و شعر صادق و متعهد نمي تواند از آلام و آمال ملت خود جدا باشد و درد و رنج آنها را ناديده بگيرد. در ادبيات فارسي معاصر، شكوه مبارزات مردم ايران در جنگ تحميلي را مي توان ديد. به عبارت ديگر، بخوبي مي توان رد پاي حماسه و ايثار ملت ايران را با تمام وجود، حس كرد. در عين حال، مي توان عشق ايران و ايرانيان به امام خميني (س) را ديد و لمس كرد. مي توان درد و رنج كودكان پدر از دست داده و مادران پسر از دست داده را ديد. اگر ادبيات معاصر ايران (يا هر كشور ديگر) بيان كننده خواستها، نيازها، حماسه ها، آرزوها، اميدها و. . . ملت خود نباشد اين گناهي است عظيم به گردن من و شمايي كه قلممان قلم تعهد نيست رسالتي است به گردن اهل قلم كه بايد همچون آيينه اي احساسات، رؤياها آرزوها و آرمانها و اعتقادات لت خود را بيان كنند، و اگر به جز اين باشد ادبيات يكسونگر و خائني است. خائن به ناديده گرفتن آرمانهاي انساني، خائن به آرزوهاي

ص: 3951

و رنج هاي انسان. ادبيات تاجيكستان در اين راستا از ادبيات ايران بي بهره نبوده است. انساني كه درد و رنج انسانهاي ديگر را در درك مي كند از بنيان با ظلم مخالف است، اما هر كسي نمي تواند اين رسالت را به طور كامل به دوش بگيرد و به انجام برساند. هر كسي نمي تواند چون حضرت امام يك شخصيت الهي و كامل باشد. امام خميني هم شعر مي گفتند و هم راهبر و سرور مسلمانان جهان بودند و اين شهادت مي دهد كه آن حضرت تا چه پايه انسان كاملي بوده اند و ان شاء الله ملت ايران و مسلمانان جهان بتوانند هميشه آنگونه عمل كنند كه روح آن حضرت شاد باشد، اشعاري كه از حضرت امام در دسترس مردم تاجيك است، سخت بر دل آنها راه يافته است، ما از اين سخنان عارفانه كه از دل حضرت امام برخاسته است لذت مي بريم، به معنا مي رسيم و از فضايل آن بهره مند مي شويم. اين اشعار در تاجيكستان زبان به زبان و سينه به سينه روايت مي شود. به قهقرا بردن انسان امروز، ثمره و نتيجه تبليغات نظامهاي غارتگري است كه از بنيان با آرمان ها و تفكر اسلامي عناد و ستيز دارند. در اين عناد و ستيز، هنر و ادبيات وسيله و ابزار با اهميتي است كه از آن

ص: 3952

استفاده هاي كلان شده است. طرح مسئله «سلمان رشدي» و تبليغ درباره رمان منحط و منفورش «آيات شيطاني» يك طرح شيطاني و يك بازي مزورانه و كينه ورزي از طرف دشمنان اسلام و مسلمين است. آنها سعي دارند با زير سؤال بردن ارزش ها و معارف اسلامي، حركت اسلامگرايه معاصر را مهار كنند و با تحميق دايم ملتها فرهنگ و سرمايه آنها را به يغما برند. موضع هوشيارانه امام خميني و فتواي عالمانه ايشان، اذهان جهان اسلامي را نسبت به اين حركت شيادانه روشن كرد و براي عموم مسلمين زنگ خطري بود كه با آن پي به اهداف پليد دشمنان اسلام ببرند. ملت ايران با رهبري امام خميني (س) به جهانيان ثابت كرد كه چگونه ملتي مي تواند از گمراهي ها، و تيره گي هايي كه نوع بشر را فرا مي گيرد، رها شود و هوشيارانه در جهان پايه گذار آرمانگرايي انسانيت و آزادگي باشد.

ص: 3953

خانم پرفسور الميرا، عضو كميته تحقيقات زنان جمهوري آذربايجان

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج با تشكر از حضور شما در اين گفتگو، لطفا خلاصه اي از سوابق فكري، سياسي، علمي و فرهنگي خود را بفرماييد. خانم پروفسور الميرا: من الميرا، از آذربايجان مسلمان و شيعه هستم و استاد و مدرس دانشگاه در رشته شيمي. فعاليت هاي علمي و تحقيقاتي من در زمينه شيمي و پتروشيمي و مواد نفتي است كه در كاربردهاي مختلف مورد استفاده قرار مي گيرد. تا كنون بيش از دويست اثر تاليفي و بيش از سي اختراع داشته ام. در سه رشته داراي دكترا هستم و در بيشتر از پانزده رشته علمي نامزد جايزه بوده ام. در امر آموزش دانشجويان سابقه زيادي دارم و بيش از 35 سال است كه مدير لابراتوار دانشگاه باكو هستم. با توجه اينكه در ششمين سالگرد ارتحال امام خميني (س) شركت كرده ايد، قبلا چه ارزيابي و ديدگاهي نسبت به انقلاب اسلامي و ايران داشتيد و بعد از ديدارتان از ايران به چه ديدگاه تازه اي رسيده ايد؟ خدا قرين رحمت كند روح بلند امام خميني (س) و فرزندان عزيزش مصطفي و سيد احمد خميني را كه يادگارهاي ارزشمند او بودند. امام و دو فرزندش از شخصيتهاي محبوب آذربايجان هستند. دختر گرامي حضرت امام خميني خانم زهرا

ص: 3954

مصطفوي رهبر جمعيت زنان مسلمان ايران در آذربايجان شخصيت شناخته شده اي است. ما سالهاست كه با ايشان تبادل فكري و فرهنگي داريم خانواده آن حضرت نزد ما محبوبيت دارند امام خميني (س) در تمام جهان شخصيت شناخته شده اي است، در آذربايجان نيز محبوبيت فراواني دارند. اين محبوبيت در شهرها و روستاهاي آذربايجان نيز به طور كلي قابل لمس است. تمام آثار امام خميني و گفتگوها و سخنراني هاي ايشان كه پيرامون موضوع اسلام و مسلمين است در آذربايجان گردآوري مي شود. ملت آذربايجان مهر امام خميني را در دل دارند، و در درون خويش به آن حضرت ارادت مي ورزند و تفكر ايشان را الگو قرار داده و اسلام و ولايت فقيه را تبليغ مي كنند. آمدن من به ايران به خاطر ارادت قلبي ام به آن حضرت است و آرزومند بودم كه در بيت ايشان حاضر شوم. در سفرهايي كه به اين مناسبت و نيز به مناسبت برگزاري كنگره زنان مسلمان به ايران داشته ايم اين امكان پيش آمد كه با بيش از پنجاه تن از نمايندگان زنان مسلمان در سطح جهاني ديدار داشته باشيم. اين حضور و اين گردهمايي ها نشانگر اين واقعيت است كه در بين جهانيان چقدر محبوبيت دارد، و اين بزرگداشت و همايشي بود براي پاسداري از تفكرات و شخصيت متعالي آن حضرت. برگزاري مراسم

ص: 3955

سالگرد ارتحال نشانگر اين مطلب است كه امام خميني نه تنها در ميان ملت ايران كه در بين تمام مردم جهان و در قلب جهانيان جا دارد. هر جا كه تمايلي به حق باشد نام امام خميني نيز هست و تفكر ايشان الگوي حق طلبي در سراسر جهان است. پس از ديدن اين سؤال در ذهن من پيش آمد كه علت اين همه شور و اين گردهمايي چيست؟ بعد به ياد قرآن افتادم و به اين نتيجه رسيدم كه دين اسلام داراي عظمتي است كه بين همه اديان كامل ترين است. و زنان مسلماني كه در دستانشان قرآن است و بر لبانشان ذكر ائمه اطهار در تمام جهان به عنوان الگوي زن مسلمان قرار گرفته اند باعث حيرت جهان مي شوند، و من احساس مي كنم كه تمام زنان مسلمان جهان بايد با نگاهي عميق تر، زنان ايراني را كه اسوه هاي مقاومت و تمثيل بر الگوهاي قرآني هستند الگوي خويش قرار دهند. ما زنان بايد به دستورات قرآن و فلسفه و حكمت اسلامي و تاريخ اسلام دقت كنيم و اين نعمات را از دست ندهيم. اگر به آذربايجان مي آمديد، مي ديديد بعضي از مردم ما در گذشته تا چه اندازه از ايمان خود دور افتاده بودند، اما بعد از پيام امام خميني به گورباچف و تحولات سياسي

ص: 3956

كشورها، ملت ما به خودنگري و خودشناسي تازه اي دست يافتند و دوباره ايمان خود به اسلام را به دست آوردند. مادران ما در آن زمان به ما مي گفتند: يكي از علتهايي كه ما از نعمات خداوند دور افتاده ايم اين است كه از دين خود دور شده ايم، و در مملكتي زندگي مي كنيم كه ظلم و كفر بر آن حكومت مي كند. در اين مورد نيز ما مقصر نبوديم، بلكه حكومت كوچكي كه ما داشتيم راضي شده بود زير سلطه حكومت بزرگي همچون روسيه باشد و همين باعث دوري ما از دينمان شده بود. اگر در آن زمان خانواده اي از روي قرآن اسم ائمه را به عنوان اسم فرزند خود بر مي گزيد، كل آن خانواده را مورد شكنجه و آزار قرار مي دادند. و من خيلي خوشحال هستم كه كشورم همچون فرزندي كه به آغوش مادرش برگردد به آغوش اسلام بر مي گردد در دين و ايمان خود به تكامل مي رسد. ما در كشورمان «جمعيت اسلامي زنان» داريم كه خانم محترم «عصمت محمد آوا» آن را رهبري مي كنند، و با تبليغات و آگاهي هايي كه مي دهند اسلام را به كودكان به نوجوانان، جوانان و خانواده ها معرفي مي كنند و زيباييهاي اسلام و سادگي، پاكي، صداقت و عمق انساني را به مردم معرفي كرده و چشم آنها را به روي

ص: 3957

اين حقايق مي گشايند. بايد بگويم در دين اسلام مباحث عميق و ظريف و حكيمانه اي وجود دارد كه من خودم شخصه، براي درك و فهم بيشترشان به خيلي از خانم ها يا آقايان اهل فضل يا آقاياني كه در اين زمينه عالم هستند مراجعه مي كنم. و من واقعا خواستارم كه به كساني كه با پرسشهايي از كشور و وطن خودشان به قصد يافتن پاسخهايي هجرت و سفر مي كنند توجه بيشتري شود. زيرا اينان همچون انسانهايي هستند كه در بياباني تشنه و گرسنه مانده باشند و وقتي به چشمه مي رسند، به چشمه فضل و دانش علماي اسلام، تشنه دانستن و فهميدن هستند، و ايران چون چشمه اي مي ماند و من خيلي اميدوارم كه مراكز اسلامي مخصوصا ايران در اين زمينه و براي اين افراد تلاش و توجه بيشتري را داشته باشد. براي جوانان و براي همه ما لازم است كه با علوم اسلامي آشنايي بيشتري داشته باشيم، و براي اين امر به مراكز آموزشي و دانشگاه ها و كالجهاي اسلامي نيز نياز فراوان است، و اگر امكان اين بود كه در ايران علما و استاداني كه در اين زمينه تخصص دارند به ديارهاي ديگر اسلامي نيز گذر كنند تا اسلام و حقايق و معارف آن را به صورت علمي و صحيح تبليغ و معرفي كنند

ص: 3958

بسيار عالي بود. يعني براي عوام و مسلمانهايي كه در زمره خواص ديني نيستند از لحاظ مرتبه دانش، مطالب را شرح داده و بازگو مي كردند، و اسلام را آنطور كه بايد تبليغ مي كردند و علوم آن را آموزش مي دادند تا براي نسلهاي ديگر باقي بماند. من آرزومندم خداوند براي هيچ مسلماني گمراهي و تاريكي را نخواهد و ما مسلمانان همچنان به سوي نور و روشني برويم. من اميد دارم ملت مسلمان ايران قدر نعماتي را كه به آنها ارزاني شده است بدانند و مردم مسلمان ايران و مردم مسلمان آذربايجان روزهاي خوبي را در كنار هم در راه تحقق اسلام و اهداف اسلام و شادي روح امام خميني بگذرانند. امروز كه مراسم سالگرد ارتحال امام خميني را با هم برگزار مي كنيم و يادگار گرانقدرشان حاج احمد آقا نيز در كنار ما نيست ما براي عموم مسلمانان و خصوصا مردم مسلمان ايران آرزوي پيروزي و توفيق داريم و در اين غم و اندوه شريكيم و آرزوي اين را دارم كه مسلمانان ايران در راه پيروي از خط امام راحل مصمم تر از پيش قدم بگذارند. به اميد روزي كه كفر در جهان معاصر امروز محو شود و اسلام ناب جايگزين آن گردد. حضور ما در اينجا سعادتي بود كه نصيب ما شده است،

ص: 3959

همينطور وظيفه اي است انساني، ديني، الهي و ما چون دوست ملت ايران هستيم، و ارادتمند و مريد حضرت امام خميني، از صميم قلب از اينكه در اين مراسم هستيم و در اين غم جانگداز شريك هستيم احساس رضايت داريم. اين مجالس و گردهمايي ها باعث غرور ملت هاي مسلمان مي شود، چرا كه مي بينيم چطور مسلمانان جهان به امام خميني و آرمانهايش اقتدا كرده اند، و چطور نظرات و آراء و تفكر ايشان در اين مدت كوتاه در دنيا منعكس شده و جا پيدا كرده است، و مسلمانان دنيا چون پروانه اي گرد اين شمع روشن الهي مي گردند، و هر چه مسلمانان دنيا با هم متحدتر باشند و تعداد آنها بيشتر باشد، ما از بسياري از بلايا زودتر رهايي پيدا مي كنيم. بسياري از جنگ ها در دنيا براي نابودي اسلام و مسلمين تدارك ديده شده است، و در سراسر دنيا دست به غارت، قتل و كشتار مسلمانان زده اند و مسلمانان بايد در مقابل اين هجوم ها با اعتقاد و ايماني كه دارند و با فرهنگ ديني به مقابله بپردازند. اگر ما خودمان را (منظورم ما مسلمانان جهان از اقصي نقاط است) با هم نزديك و در كنار همديگر ببينيم و به صورت امت واحد، گام برداريم، آلام ما نيز كمتر مي شود و دردهاي مشترك معنوي ما كاهش مي يابد.

ص: 3960

و مطمئنا تمام دنيا احساس خواهد كرد كه اسلام يك تشكيلات فيزيكي و مادي نيست، بلكه يك سيستم معنوي و دروني است و اسلام ديني است كه هر كسي با ميل به دنبال آن مي رود من در اينجا نمايندگان خيلي از كشورها را مي بينم كه با علاقه و دوستي در كنار همديگر هستند و در اين حزن و اندوه شريك اند و به گفتگو، حل و فصل و چاره يابي براي مسائل امروز مسلمانان مي پردازند. من براي تمام فرزندان انقلاب از صميم قلب آرزوي موفقيت دارم و براي تمام مردم ايران از صميم قلب از خداوند طلب صبر و پيروزي مي كنم، آرزوي پيشرفت اسلام و مسلمين را دارم و اميدوارم كه معتقدان به اين انقلاب هر روز، بيش از پيش افزايش يابند. و من مطمئنم كه روزي مي رسد كه مسلمانان، بسياري از اين مشكلات را نداشته باشند و دين اسلام هر روز گسترده تر شود. شما چه فعاليتهاي مشتركي با جمعيت زنان مسلمان ايران داريد؟ خانم زهرا مصطفوي كه رهبري اين جمعيت را دارند، براي مردم و خصوصا زنان آذربايجان يادگار گرانقدري هستند از حضرت امام، و خودشان نيز به عنوان يك زن فاضل و دانشمند، در بين ما بسيار عزيز هستند. علاقه و مشتركات ما با خانم زهرا ساليان بسياري را پشت سر

ص: 3961

دارد، به دفعات خانم هاي اين جمعيت به آذربايجان تشريف آورده اند و ما با هم طرح ها و برنامه هاي مشتركي داشته ايم. حضور اين جمع در آذربايجان نيز در روشني ضمير زنان ما نسبت به انقلاب اسلامي تاثير زيادي داشته است. من فكر مي كنم اين جمعيت در حل مسائل زنان مسلمان و در رشد و پيشرفت آنها تاثير زيادي داشته است و تا حدود بسياري موفق بوده است. هر دفعه كه ما به عنوان ميهمان به ايران آمديم اين جمعيت با آغوش باز ما را پذيرفته است و بين ما هميشه مباحث فراوان رد و بدل شده است و من شاهد فعاليتهاي بسيار ارزشمند از اين جمعيت بوده ام. و من مي خواستم راجع به يكي ديگر از بستگان و يادگارهاي امام راحل صحبت كنم و آن همسر گرامي حضرت امام و مادر گرامي خانم زهرا مصطفوي است. ايشان ميهمانان بيش از 50 كشور را در منزل خود پذيرفتند و با رويي گشاده به سؤالات آنها پاسخ دادند و من از چنين برخورد و گفتگويي به اين استنباط رسيدم كه مسلمانان همچون آتش زير خاكستر هستند به اين نتيجه رسيدم كه راه امام خميني، انديشه امام و علم امام هر روز پوياتر و ماندگارتر خواهد شد و مثل اين است كه ايشان همواره در بين ما زنده هستند، و

ص: 3962

به تربيت انسان هاي خالص و پاك ادامه مي دهند. من و خانم عصمت آوا، كه رهبري جمعيت زنان مسلمان آذربايجان را دارد، در اين فكر بوديم كه پيشنهاد ترجمه و انتشار آثار حضرت امام در آذربايجان را با سركار خانم مصطفوي و با مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام در آذربايجان را ميان بگذاريم و ان شاء الله كه اين سعادت شامل ما مسلمانان آذربايجان شود. البته تا آنجايي كه من مطلع هستم اهل بيت و دوستداران امام كارهاي با ارزشي را انجام مي دهند، آثار ايشان در حال حاضر در دست ترجمه است و بسياري از آنها نيز به بعضي از زبانها ترجمه شده است، وليكن آثاري از ايشان هست كه فقط افرادي خاص و به عنوان منابع و مراجع فقهي و دانشگاهي مي توانند مورد استفاده قرار دهند. براي ما بسيار با اهميت و باارزش است كه جوانان با نصايح و توصيه ها و ديدگاههاي امام خميني آشنا شوند، تا ارزش هايي كه گذر سالها بر آنها غبار ايجاد كرده است دوباره شكوفا شود. و ما بايد اين مطالب را به شكلي داشته باشيم كه براي تمام اقشار حتي اقشار كم سوادتر نيز مورد استفاده باشد.

ص: 3963

خانم گلنار جمال استاد دانشكده هنرهاي زيبا از روسيه

امام خميني و جهان معاصر، ج 2 مؤسسه چاپ و نشر عروج خانم گلنار، با تشكر از حضور شما در اين گفتگو لطفا خودتان را معرفي كنيد و سوابق فرهنگي و هنري خود را براي ما بازگو فرماييد. خانم گلنار جمال: من گلنار جمال هستم، مسلمان و از اهالي مسكو، تحصيلات خود را در انستيتوي تربيت معلم گذرانده ام، و همينطور سالهايي را به تحصيل هنر در مدرسه نقاشي، طراحي و هنرهاي تجسمي مشغول بوده ام; بعد از پايان تحصيلات با حيدر جمال آشنا شدم و با او ازدواج كردم. در همين زمان بود كه من با اسلام و تعاليم اسلامي آشنا شدم. بعد از ازدواجمان ما هر دو در تبليغ اسلام كوشش كرديم، مركزي به نام مركز «توحيد» پايه گذاري كرديم و مجله اي به نام «التوحيد» منتشر مي كنيم. من در ساخت برنامه هاي تلويزيوني نيز مشاركت دارم. شما بعد از چه بررسي هايي دين اسلام را انتخاب گرديد و چه شد كه اسلام آورديد؟ من زماني مسلمان شدم كه با همسرم حيدر جمال آشنا شدم، اما به خاطر او نبود كه مسلمان شدم بلكه به خاطر اين بود كه اسلام تنها دين زنده دنيا است و حقيقت و واقعيت را در آن درك كردم. بعد از آشنا شدنم با

ص: 3964

دين اسلام احساس كردم كه به دنيايي ديگر پا گذاشته ام كه در آن همه چيز به گونه اي ديگر است. مفاهيم متفاوت هستند و ارزش ها متعالي و انساني اند. شما با شخصيت حضرت امام چگونه آشنا شديد و آيا با اشعار حضرت امام آشنايي داريد؟ به نظر من امام خميني شخصيتي بزرگ بود كه توانست در ايران انقلاب اسلامي را بنيان گذاري كند، و در تاريخ كسي همچون او نادر است. او تنها كسي بود كه مي توانست چنين تحول عميقي را به وجود آورد و عشق به اسلام را در اذهان و قلوب مسلمانان دوباره شعله ور كند و دامنه اين نور را به تمام جهان بكشاند. و اما اشعار حضرت امام را خوانده ام. اشعار ايشان بيانگر روح بلند و قلب سرشار از ايمان آن حضرت است. نگاه حضرت امام نگاهي عارفانه است و ايشان دنيا را از ديد عرفان اسلامي مي نگرند. راجع به فعاليت هاي هنري خود براي ما توضيح دهيد؟ در حال حاضر من روي مدل لباس زنان مسلمان روسيه كار مي كنم، چرا كه اگر بتوانم آنها را متوجه كنم و به آنها بفهمانم كه حجاب چيست و شكل رعايت درست آن بر مبناي اصول قرآن و دستور پيامبر چگونه است زنان روسيه از آن استقبال خواهند كرد. من در پي آن هستم كه

ص: 3965

مدل زيبايي را طراحي كنم كه در عين زيبايي ساده و پوشاننده و راحت باشد و اين خود مي تواند تبليغ و تشويق براي رعايت حجاب در بين زنان مسلمان روسيه باشد. من در پي آن هستم كه تدابير زيبايي شناسي را در اين جهت پياده كنم. زنهاي مسلمان روسيه هنوز در فرهنگ اسلامي ريشه ندارند و نمي دانند كه چطور حجاب مي تواند زيبايي ايجاد كند. آنها فكر مي كنند كه حجاب عاملي است كه زن را از زيبايي دور مي كند، در حالي كه حجاب زن را شريف و متعالي جلوه مي دهد و صد بار زيباتر از زنان كافر مي نماياند. برداشت شما از ايران و شرايط فرهنگي ايران و انقلاب اسلامي چيست؟ اين بار دومي است كه من به ايران سفر مي كنم. من از درون زندگي در ايران مطلع نيستم ولي مي توانم بگويم آنگونه كه من درك كردم ايران كشور بسيار بزرگ و پر تلاشي است. زندگي در ايران جهات مختلف دارد. در بين ايرانيان روحيه سعي و تلاش و سازندگي ديده مي شود. آنها كه بر ضد ايران و اسلام هستند مي گويند اسلام گرايي صرف، زندگي را در ايران متلاشي كرده است. اين دروغي بيش نيست. ما مي بينيم كه زندگي در ايران رنگارنگ است و صد بار زيباتر و سالم تر و غني تر از زندگي در اروپا

ص: 3966

و آمريكا و روسيه است. ايران زنان و مردان مساعي و پرتلاشي دارد، و ايمان به خداوند به آنها كمك مي كند تا مشكلات موجود در كشورشان را با همت و تلاش حل بكنند. در بين ايرانيان عشق به امام خميني كاملا بارز است، و هر بيننده اي به خوبي مي تواند اين رابطه عاطفي را در بين ملت ايران و امام خميني حس كند. ايرانيان مردمي ميهمان دوست و با صفا هستند و ايثار و يكدلي از صفات ايشان است. ايران كشور غني، جوان و سعادتمند است، چرا كه مهد انسان و قرآن است.

ص: 3967

خدا محوري و گرايش ديني در انقلاب اسلامي

چارچوبي براي تحليل و شناخت انقلاب اسلامي در ايران حشمت زاده، محمد باقر در يك تحليل از علل انقلاب ما به نقش فرد در جامعه توجه مي كنيم.فرد با اراده اش منشاء تحول و دگرگوني جامعه است.جهت تاريخ و جوامع بشري و محتواي آنها ناشي از تلاقي اراده افراد با جبرهاي طبيعي و قوانين اجتماعي است.و در يك تحليل عميقتر ما معتقديم كه علت العلل هر اثري از جمله انقلاب، خداي قادر متعال مي باشد. امور فوق در اصل 56 قانون اساسي جمهوري اسلامي چنين متجلي شده اند «حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته است...» چگونگي ارتباط طولي اراده بشر با خواست و اراده خداوند (از جمله با عنوان «جبر و اختيار») در كتب فلسفي و كلامي مفصلا بحث شده است. قلم زدن در وادي الهي بودن اين انقلاب امري خطير و لغزنده است، لذا صواب آنست كه اين مهم را به پير عرفان و بنيانگذار انقلاب اسلامي بسپاريم، امام در وصيت نامه خود چنين مي گويد: ما مي دانيم كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ كوتاه كرد با تاييدات الهي پيروز گرديد.اگر نبود دست تواناي خداوند امكان نداشت يك جمعيت سي و شش

ص: 3968

ميليوني با آن تبليغات ضد اسلامي و ضد روحاني خصوصا در اين صد سال اخير و با آن تفرقه افكني هاي بي حساب قلم داران و زبان مردان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس و محافل ضد اسلامي و ضد ملي بصورت مليت و آن همه شعرها و بذله گوئيها و آن همه مراكز عياشي و فحشاء و قمار و مسكرات و مواد مخدر كه همه و همه براي كشيدن نسل جوان فعال كه بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند بفساد و بي تفاوتي در پيش آمدهاي خائنانه كه بدست شاه فاسد و پدر بي فرهنگش و دولتها و مجالس فرمايشي كه از طرف سفارتخانه هاي قدرتمندان بر ملت تحميل مي شد و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراكز آموزشي كه مقدرات كشور بدست آنان سپرده مي شد با بكار گرفتن معلمان و استادان غرب زده يا شرق زده صددر صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامي بلكه ملي صحيح با نام مليت و ملي گرائي گر چه در بين آنان مرداني متعهد و دلسوز بودند لكن با اقليت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان كار مثبتي نمي توانستند انجام دهند و با اين همه و دهها مسائل ديگر از آن جمله به انزوا و عزلت كشيدن روحانيون و

ص: 3969

با قدرت تبليغات به انحراف فكري كشيدن بسياري از آنان، ممكن نبود اين ملت با اين وضعيت يك پارچه قيام كنند و در سر تا سر كشور با ايده واحد و فرياد الله اكبر و فداكاريهاي حيرت آور و معجزه آسا تمام قدرتهاي داخل و خارج را كنار زده و خود مقدرات كشور را بدست گيرد.بنا بر اين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همه انقلابها جداست.هم در پيدايش و هم در كيفيت و هم در انگيزه انقلاب و قيام و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهي و هديه غيبي بوده كه از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم غارت زده عنايت شده است» حضرت امام انقلاب را تحفه اي الهي و هديه اي غيبي و مورد تاييد خداوند معرفي كرده است.چنين سبك و سياقي از «مضمون و محتوي» شايد فقط در وصيت نامه ايشان آمده باشد زيرا مطمئن بود كه پس از مرگش مطرح خواهد شد. واقعا چگونه است كه مستضعفان له شده و تهي گشته تغيير حال مي دهند و بر عليه مستكبران كه ظاهرا همه آلات سركوب را دارند قيام مي كنند؟ گوئي خداوند هر از چند گاهي مي خواهد درسي به مستكبران بدهد و خود از راهها و طرقي خاص به مستضعفان دل و جرات مي دهد و زمينه انگيزش آنها

ص: 3970

را فراهم مي كند. درست است كه آواي آزاديخواهي در پهنه حيات اجتماعي و تاريخي بشر هيچگاه بكلي فروكش نكرده است ولي گاهي چندان به ضعف مي گرايد كه شنيده نمي شود.پيشتازان و پيشاهنگان اين قوم هيچگاه دست از مقابله و مبارزه نكشيده اند ولي در سال 1354 و 1355 و زير پتك هاي زر و زور و تزوير استبداد و استكبار از نيمه هاي سال 56 صداها بلند مي شود و اوج مي گيرد و طي چند ماه ملت را مي بينيم كه يكپارچه در صحنه است و آماده شهادت.در راهپيمائي روزهاي 16 و 17 شهريور سال 1357 كمتر كسي بود كه غسل شهادت نكرده باشد در حاليكه تا چند ماه قبل از آن شايد دلهاي فراواني از هيبت طاغوت و اياديش در لرزه بودند.از بعد اعتقادي اسلام، خداوند صرفا ناظر گردش هستي و جامعه نيست بلكه هستي و حيات در هر لحظه منوط به اراده و فيض اوست و تحت امر و تدبير مستمرش مي باشد.تاريخچه و مراحل انقلاب اسلامي را كه مرور مي كنيم آن را بر اساس عقل و تجربه انساني خويش توجيه و تحليل مي نماييم اما در همه حال بايد اين تبيين انساني را در ذيل فلسفه الهي قرار دهيم.بخصوص برخي از فرازها و حوادث را مشاهده مي كنيم كه اگر بدون توجه به نگرش توحيدي و ديني تفسير

ص: 3971

شوند غامض به نظر خواهند آمد.فرضا در طول 37 سال سلطنت شاه ما شاهديم كه چند بار از ترورها جان بدر مي برد يا از قيامهاي مردمي سالهاي 32 و 42 حكومتش فرو نمي ريزد.او و اطرافيانش اين بقاء و استمرار را نشانه لطف خدا تلقي مي كنند و شايد دل بسياري از مؤمنين و مخالفين نيز از ادامه حيات طاغوت بدرد مي آمد و مكدر مي شدند كه چرا طاغوت در آن برهه ها ساقط نمي شده است اما اينك اگر به حوادث بنگريم مي توانيم بگوئيم حكمت الهي چنين اقتضاء داشته است كه طاغوت تا سال 57 دوام بياورد تا اكثريت قريب به اتفاق مردم به عمق خيانت او آگاه شوند و گر نه مرگ او در جريان ترور بهمن سال 1327 يا فروردين 1344 ممكن بود از او شاه شهيد درست كند و اساس سلطنت استمرار يابد.از طرف ديگر ما چون از ديد اعتقادي خود كل زندگيمان را در اين دنيا آزمايش مي دانيم دوام حكومت شاه تا سال 57 براي تكميل آزمايش و امتحان بسياري از مردم و پيشتازان بوده است و همچنين براي امتحان و آزمايش خود طاغوت و بر خلاف تصورش اين دوام و بقاء به نفع شاه نبوده است. از طرف ديگر اگر به فراز و نشيبهاي حيات امام در طي دوران مبارزه نگاه

ص: 3972

كنيم در آن هم جلوه هايي از قدرت و اراده الهي ديده مي شود.اين قدرت و اراده الهي بود كه پس از 15 خرداد سال 42 و در طول دوران تبعيد و در جريان هجرت به كويت و پاريس و به هنگام ورود به ايران با اينكه حضرت امام كاملا در دست دشمن بود و هر آن مي توانست براي وي تصميمات خطرناكي بگيرد در همه اين مراحل خداي متعال نعمت هستي و حيات امام را از خطرات مصون داشت و او را براي مردم و انقلاب حفظ نمود. بايد توجه كنيم كه محوريت امام و نقش و تاثير او در حفظ و بقاء مبارزه براي همه روشن بود. و بنا بر اين تصور خيلي ها اين بود كه اگر امام حذف شود موج مي خوابد.پس فكر حذف امام نمي توانسته مطرح نباشد.اسناد و مدارك تاريخي و اطلاعاتي مي گويند شاه و اطرافيانش از يكطرف با حركت وسيع مردم و علما روبرو شدند و از طرف ديگر به اين نتيجه رسيده بودند كه حذف و ترور فيزيكي امام مبارزه را تندتر مي كند و از آن پس عمدتا در صدد ترور فرهنگي و شخصيتي امام بودند تا از اين طريق ريشه جنبش را بكلي و براي هميشه بخشكانند. اين يك طرف قضيه، اما بعد ديگر تحليل الهي مطلب است كه:

ص: 3973

گر نگهدار من آن است كه من مي دانم شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد خداوند موسي را در دامن فرعون بزرگ مي كند تا بعدها همين شخص پرچم مبارزه را عليه او بلند كند در حاليكه فرعون با پيشگوئي كاهنان مي دانست كه طفلي از بني اسرائيل دستگاه او را بهم خواهد ريخت و او نوزادهاي پسر بني اسرائيل را مي كشت. جلوه هاي فراواني از الطاف الهي در كل حيات انسان و از جمله در انقلاب اسلامي ايران ديده مي شود.بهر حال، وقايعي چون اعلاميه امام در عصر 21 بهمن سال 57 دال بر ناديده گرفتن مقررات حكومت نظامي، واقعه طبس، قبول قطعنامه از سوي امام و... در سطح كلان آثاري از امدادهاي الهي است و در سطح خرد نيز بايد رفت و از زبان ميليونهد رزمنده و جانباز شنيد: كه چگونه در صحنه هاي جنگ و انقلاب مشمول عنايات خدا شده اند. نكته مهم اينجاست كه ما از الهي بودن انقلاب نبايد دچار اين اشتباه شويم كه پس خداوند براي ما خط امان فرستاده است و خود انقلاب را تا سر حد مقصد نهائي و هدف غائي پيش خواهد برد و ما هم همينطور بي درد سر به سعادت دنيوي و اخروي خواهيم رسيد. از طرف ديگر انبوه مشكلاتي كه پس از انقلاب شب و

ص: 3974

روز چون سيل بر سر ما ريخته است كه برخي از آن ها را دشمنان دانا و برخي را دوستان نادان سبب شده اند، و كم و بيش در انقلابها جريان دارد ممكنست الهي بودن انقلاب را در نزد عده اي زير سؤال ببرد. مشكلاتي همانند مشكلات اقتصادي، مسكن، تورم و گراني، مشكلات اداري و نارسائيها براي بسياري از افراد حتي طرفدار انقلاب تحملش دشوار خواهد بود.البته توجه به اين نكته هم لازم است كه ضمن اعتراف به وجود مشكلات با توقع بالائي كه مردم از انقلاب اسلامي داشته و دارند به نوبه خود نمود آنها بيش از آنچه در واقع هست نشان مي دهد.از اينجاست كه بايد گفت: رمز بقاء انقلاب در اين است كه تا حد امكان از يك سو در رفع مشكلات و از سوي ديگر در پائين آوردن توقعات بي مورد تلاش شود و از اين طريق بقاء و تداوم انقلاب و اسلام راستين تضمين و از شكست و انحراف آن جلوگيري شود. اما همه اينها بجاي خود، تحليل الهي قضايا اين است كه انقلاب نيز به نوبه خود صحنه اي وسيع و خطير از آزمايشهاي الهي است. خداوند همواره اوضاع و احوال را دگرگون مي كند تا در شكلهاي گوناگون و در مراحل مختلف همگان را در بوته آزمايش و امتحان قرار

ص: 3975

دهد و انسان را با فقر و ثروت، غضب و شقاوت، مرض و سلامت و حتي با اولاد و خانمان آزمايش مي كند تا مقام اهل ايمان روشن شود فرض كنيم يك مسلمان در دوره شاه واجبات را عمل كرده و محرمات را ترك نموده و حتي با دستگاه طاغوت نيز سر ستيز داشته است و زندان و داغ و درفش و...تا اينجا ممكنست او امتحان خود را تمام شده تلقي نمايد اما خداوند اوضاع را زير و رو مي كند و او را از زندان در مي آورد و اينبار او را در مسند قدرت و حكومت آزمايش مي كند كه حقا اين آزمايشي است بسيار خطرناك.بطور كلي انقلاب ميدان عمل و افكار انسان را وسعت مي بخشد و امكان جولان بيشتر براي همه فراهم مي كند.در حاليكه در عرصه اجتماع طاغوت، از بسياري از جنبه ها توان مانور فكري و عملي محدود مي شود و خيلي ها به انزوا مي روند و شايد شخصيت و ماهيت خودشان بر خودشان هم پوشيده بماند.اما در عرصه انقلاب فرصت مانور و حركت وسيع براي ميليونها نفر فراهم مي شود، هر كس استعداد كوچكي دارد شكوفا مي شود هر كس در عمق وجودش شيطنتي دارد آنهم بروز وظهور مي كند در اين غليان هاست كه مي بينيم هزاران نفر كه شايد انتظارش را نداشتيم اوج مي گيرند و عده اي نيز

ص: 3976

كه شايد انتظارش را نداشتيم سقوط مي كنند. اما راجع به مكتبي بودن انقلاب بايد بدانيم اراده خداوند در اداره هستي و جامعه بدو صورت تكويني و تشريعي متجلي مي شود. بعد تكوين آنرا زير مقوله «الهي» بودن انقلاب بررسي كرديم.بعد تشريعي آنرا نيز تحت مقوله «مكتبي بودن» در مي آوريم. اراده تكويني خداوند بر آن تعلق گرفته است كه بشر اشرف مخلوقات و داراي عقل و آزادي اراده باشد و عملا بتواند رنوشت خويش را خودش تعيين نمايد و به همين لحاظ داراي مسئوليت دنيوي و اخروي باشد.اما چون احتمال انحراف مي رود و عقل و اراده بشر محدود به زمان مكان بوده و ممكنست در سيطره شهوات و احساسات و...قرار گيرد لذا خداوند هدايت و راهنمائي خود را از طريق ارسال رسل و انزال كتب براي بشر تشريع مي كند.آخرين رسول و جامعترين كتاب، حضرت ختمي مرتبت و قرآن عظيم الشان است، كه راه سعادت را ترسيم مي كند انقلاب اسلامي ايران چه در ترسيم هدف و چارچوب مدينه فاضله و چه در بيان راه و روش مبارزه و دستيابي به هدف، متكي بر قرآن و سنت بوده است و در ادامه راهش نيز بايد چنين بماند. بهر حال مكتبي و الهي بودن اين انقلاب ويژگي اصلي و بنيادي آنست زيرا ديديم كه انقلابهاي معاصر جامعه

ص: 3977

بشري كه از غرب شروع شدند ويژگي اصليشان دوري از دين و مذهب بود تا آنجا كه انقلاب ماركسيستي رسما و آشكارا پرچم دين زدائي و خدا ستيزي را بلند كرد.

ص: 3978

خريد و فروش پول، تنزيل سفته و استفاده از حيله هاي شرعي با تأكيد بر ديدگاههاي امام خميني و شهيد مطهري

اشاره

متين، شماره 23و24 خزعلي، محسن چكيده: اساس كار بانكداري بر تحصيل سود و ربح و تقسيم آن بر سپرده هاي افراد (مشتريان بانك) است. نظر به اينكه فعاليتهاي بانكي در جمهوري اسلامي ايران بايد بر مبناي معاملات غيرربوي باشد، اين مقاله موضوع خريد و فروش پول به زياده و بامدت را از اين منظر كه آيا مي تواند به عنوان حيلة شرعي جايز باشد يا خير، مورد بررسي قرار مي دهد. ضمناً اين مقاله با توجه به تصريح امام خميني مبني بر مشروع نبودن راههاي فرار از ربا، نتيجه مي گيرد كه بعضي از فتاواي موجود در رساله ايشان نيز لازم است، اصلاح شود. كليدواژه : پول، مال، رباي معاملي، رباي قرضي، تنزيل، سفته، حيلة شرعي، مثلي، قيمي، بيع دين.

خريد و فروش پول

پيش از آغاز بحث، بجاست به اختصار، از پول و اسكناس و اهميت اين دو سخن بگوييم: كلمة پول، ريشه اي يوناني دارد كه از واژة لاتيني «پكوس» به معناي «گله» گرفته شده، اما در طول زمان، تمام ابزارهاي عمومي سنجش كالا اعم از گونه هاي مختلف آن فلزي، كاغذي و غيره به «پول» نامبردار شده است [بار 1367 ج 318 :1[. تعاريف اقتصاددانان از پول بسيار متنوع

ص: 3979

است؛ شايد بتوان تعريفي ساده و در عين حال جامع از پول را چنين گفت: «پول واحد ارزش و رايجترين واسطة داد و ستد و وسيلة پرداخت است» [ميرجليلي ج 796 :5[. پول تاكنون چهار مرحله را پشت سر گذاشته است: 1 كالا به عنوان پول: مثلاً در برخي از جوامع، نمك واسطه و ميانجي براي معاملات بود. 2 پول فلزي: كه به صورت طلا و نقره ضرب مي شد. 3 پول كاغذي: با پشتوانة طلا و نقره. 4 پول اعتباري: كه پشتوانة طلا و نقره ندارد و بر سه نوع است: الف. پول حكمي: پولي است كه به فرمان و حكم دولت، در پرداختها به كار گرفته مي شود. اين پول را دولتها و بانكهاي مركزي پخش مي كنند. اسكناس و پول سكه اي متداول، از اين نوع به شمار مي روند. ب. پول تحريري يا بانكي: كه به آن پول سپرده هم مي گويند و آن را نهادهاي مالي سپرده پذير مانند بانكها توزيع مي كنند. آنها حساب معاملات را به مشتريان مي دهند تا سپرده گذاران، براي پرداخت بهاي كالاها و خدمات، چك بنويسند [ميرجليلي ج 797 :5[. امروزه با كاربست انواع و اقسام چكها، در دادوستدها از جابه جايي اسكناس خودداري مي شود. علاوه بر اين نوع چك، چكهاي تضميني هم هستند كه جداي از رسيد بودن براي اسكناس، دادوستد

ص: 3980

مي شوند و مانند پولهاي حكمي هستند؛ زيرا كسي مي تواند آنها را از بانك بخرد كه پولي در برابر آنها در بانك داشته باشد. ج. پول الكترونيكي: مانند كارتهاي اعتباري. البته اين نوع، در واقع پول نيست و تسهيل در بده بستان پول است [احمدوند ش 87-80 :36[. اما فقها در تعريف مال مي گويند: چيزي است كه منفعت عقلايي دارد [علامه حلي 1414 ج 465 :1؛ نجفي 1981 ج 343 :22؛ انصاري بي تا:20[ . پولهاي جديد (اسكناس) را هم اغلب فقها به عنوان مال پذيرفته اند [معرفت ش 7؛ خوئي 1407، م 2843[. چنانكه شهيد مطهري نيز ارزش آن را به خاطر دادوستد مي داند [مطهري 128 :1364[. امام خميني نيز ماليت پول جديد (اسكناس) را پذيرفته است. مبناي ايشان براي ماليت اشياء چنين است: اعتبار ماليت در اشياء به خاطر رغبت مردم به آنهاست. بنابراين چيزي كه مورد رغبت مردم نيست يا به دليل آنكه نفع و خاصيتي ندارد و يا به سبب آنكه فراوان و در دسترس است ماليت ندارد ]1368 ج 333 :1[ . طبق اين مبنا ايشان در مورد اسكناس مي گويد: اوراق نقديه مثل اسكناس، دلار و دينار و امثال آنها ماليت اعتباري داشته، مانند طلا و نقره مسكوك هستند. پرداخت آنها به طلبكار پرداخت بدهي است، و

ص: 3981

اگر كسي آنها را از بين ببرد يا در دست او تلف شود، مانند بقية اموال ضمان دارند]1363 ج 613 :2[ . نيز مي گويد: پولهاي كاغذي، ماليت اعتباري دارند و اعتبار دولتها و قابليت آنها براي تبديل به ساير اجناس، موجب اعتبار آنها گشته است. اين پولها حاكي از طلا و نقره (سند) نيستند، بلكه داراي ماليت مستقل هستند؛ به خلاف چك و سفته كه حاكي از پولهاي كاغذي بوده، مستقلاً ماليت ندارند ]1363 ج 613 :2 ، 614[. اما خريد و فروش پول يا اسكناس در زمان ما از مسائل مستحدثه به شمار مي رود، هرچند در منابع فقهي گذشته، به صورت بحث دربارة خريد و فروش پول طلا و نقره يعني درهم و دينار مطرح بوده كه بر آن نام «بيع صرف» مي نهادند. فقهاي گذشته، با شرايطي آن را جايز مي دانستند؛ مثلاً لزوم قبض في المجلس (گرفتن درهم و دينار هنگام خريد و فروش)، زياد نبودن مقدار، ولكن از ديدگاه فقهاي معاصر، احكام «صرف» بر خريد و فروش پولهاي جديد (اسكناس) مترتب نيست. پيش از وارد شدن به اين بحث، خوب است با ذكر تقسيم بندي اشياء و كالاهاي مورد معامله، ربا را نيز تعريف و انواع آن را به اختصار بيان كنيم. از نظر فقه، اشياء و كالاهاي مورد معامله

ص: 3982

به چهار گروه زير تقسيم مي شوند: 1- مَكيل (پيمانه اي): اجناسي كه با پيمانه و ظرف مخصوص خريد و فروش مي شوند؛ مانند: نفت و آب. 2- موزون (وزن كردني): اجناسي هستند كه با وزن كردن فروخته مي شوند؛ مانند: حبوبات. 3- معدود (شمارشي): كه به صورت عددي مبادله مي گردند؛ مانند: لوازم منزل و لوازم الكتريكي. 4- مشاهده اي: كه با رؤيت و مشاهده مورد معامله قرار مي گيرند؛ مانند: درخت، حيوان و عتيقه جات. دربارة كالاهاي مكيل و موزون، علماي شيعه اتفاق نظر دارند كه نمي توان مقداري از يك نوع كالا را با مقدار كمتر يا بيشتر از آن معامله كرد (اگر چه از نظر مرغوبيت با هم متفاوت باشند)؛ چرا كه «مقدار زيادي» در ثَمَن يا مُثمَن ربا و حرام است؛ مثلاً ده كيلو گندم را نمي توان با دوازده كيلوگرم (اگر چه از نوع غيرمرغوب باشد) معامله كرد، اما اگر كالا از اجناس معدود و مشاهده اي بود، اكثر قريب به اتفاق فقها، معاملة دو مقدار از آن جنس را با يكديگر به كمتر يا بيشتر بلامانع مي دانند؛ مثلاً مي توان صد عدد گردو و تخم مرغ را با 120 عدد گردو و تخم مرغ معاوضه كرد و حكم ربا را ندارد. [شيخ طوسي 1404 ج 50 :3 ؛ ابن ادريس 1410 ج 253 :2[.

تعريف ربا

ربا در

ص: 3983

لغت به معناي «زيادي» است [ابن منظور ج 14 مدخل ربو]؛ اما در اصطلاح فقه، تعاريف مختلفي براي آن ذكر شده است. تعريفي كه اكثر فقهاي شيعه از آن به دست داده اند، چنين است: ربا عبارت است از دريافت زيادي در مبادلات دو كالاي همجنس كه موزون يا مكيل باشند و يا دريافت اضافي در قرض با شرط قبلي [موسايي 25 :1376 د]. ربا بر دو نوع است: «قرضي» و «معاملي»: رباي «قرضي» هر گونه زيادي است كه در قرض شرط شود. اعم از آنكه زيادي عين و كالا باشد، مانند: ده درهم در مقابل دوازده درهم. يا عمل باشد، مانند: ده درهم در مقابل ده درهم و دوختن لباسي. يا سودبردن باشد، مانند: ده درهم در مقابل ده درهم و استفاده از چيزي كه نزد قرض دهنده به رهن گذاشته شده است. اما «معاملي» عبارت است از معاملة يك شيء با همجنس خودش همراه با زيادي عيني، مانند: معاملة يك من گندم با دو من از آن يا با يك من گندم به علاوة يك درهم؛ يا همراه با زيادي حكمي؛ مانند: معاملة يك من گندم به يك من از همان گندم به نحو نسيه [امام خميني 1363: ج 493 :1 494[. شرايط تحقق رباي معاملي سه شرط است: الف. مكيل

ص: 3984

و موزون بودن مورد معامله كه نظر مشهور همين است؛ ب. اتحاد در جنس؛ ج. زيادي و تفاضل. حال آيا رباي معاملي اسكناس را هم دربرمي گيرد؟ نخست بايد از ماهيت اسكناس سخن گفت. بر اساس نظر اكثر فقهاي معاصر، اسكناس ماليت ذاتي دارد و معدود قلمداد مي شود؛ چرا كه معاصران، معيار در مكيل و موزون يا معدود بودن اشياء را عرف و عادت هر كشوري مي دانند و اسكناس در عرف فعلي مكيل و موزون محسوب نشده، اصولاً غير از شمارش، شكل ديگري براي اندازه گيري آن تصور نمي شود. متقدمان هم معتقد بوده اند كالاهايي كه در زمان پيامبر اكرم(ص) مكيل يا موزون بودن آنها ثابت شده باشد، ربوي محسوب مي شوند؛ و اگر كالايي در آن زمان نبود و بعداً به وجود آمد، به عرف و عادت شهرها مراجعه مي شود. بدين سان، دو راه براي جواز خريد و فروش اسكناس وجود دارد: اولاً، حرمت رباي معاملي در اجناس معدود نباشد و به مكيل و موزون منحصر باشد. ثانياً ، خريد و فروش اسكناس، از نظر عرف مردم از معاملات به شمار رود نه قرض. دربارة مطلب اول، مشهور فقهاي شيعه حرمت رباي معاملي را در كالاهاي مكيل و موزون منحصر مي دانند [شيخ طوسي 1404 ج 107 :7؛ علامه حلي 1415 ج 38 :5؛ ابن ادريس

ص: 3985

1410 ج 253 :2؛ خوئي 1407، م 2083؛ امام خميني 1363 ج 493 :1[. در اين ميان، تنها برخي از قدما مانند شيخ مفيد ]605 :1410[ و بعضي از معاصران مانند شهيد مطهري، ربا را شامل ساير كالاهايي مي دانند كه به نحوي قابليت اندازه گيري دارند و نظرية انحصار در مكيل و موزون را نپذيرفته اند. بويژه شهيد مطهري مي گويد: با توجه به اينكه عمدة ربا، ربا در پول است، اين طريق خريد و فروش اسكناس همة رباها را حلال مي كند و محلي براي حرمت ربا باقي نمي گذارد [مطهري 209 :1364[. اما بنا بر مبناي اول و نظر مشهور فقها، اسكناس باتوجه به مكيل و موزون نبودن آن مي تواند مورد مبادله به كم و زيادي قرار گيرد و مستلزم ربا نباشد. در خصوص مبناي دوم نيز برخي از فقها، خريد و فروش نسية اسكناس را در نظر عرف همان قرض و وام دانسته اند و تلقي به بيع نكرده اند. يعني آنكه فروش هزار تومان به هزار و صد تومان به طور نسيه، در واقع و در نظر عرف قرض است كه صورت خريد و فروش يافته است؛ به عبارت ديگر، شخص هزار تومان به ديگري قرض داده تا دو ماه بعد مثلاً هزار و دويست تومان بگيرد؛ و نظر به اينكه آن را

ص: 3986

راهي براي فرار از ربا دانسته اند، رأي به عدم جواز آن داده اند [حسيني سيستاني 1418، م 2296[ ولي برخي نيز به جواز خريد و فروش پول و ارز به طور نسيه و به مدت، فتوا داده اند. [صدر بي تا 175؛ خوئي 417-416 :1407؛ گلپايگاني بي تا ج 2: مسألة 37؛ حائري يزدي بي تا: 48[. در خريد و فروش اسكناس، مسألة «مثلي» و «قيمي» بودن مال يا كالا هم مطرح مي شود. اين موضوع هم براي «ضمان» به كار مي رود كه به خاطر شرايطي از جمله تورم، از ارزش پول كاسته مي شود و هم به عنوان توجيهي براي زياده گرفتن در قرض. ثمرة بحث از مثلي يا قيمي بودن پول آنجا ظاهر مي شود كه اگر پول را مثلي دانستيم، در صورت كاهش ارزش پول، جبران كاهش، عنوان مازاد و زياده پيدا مي كند و گرفتن آن ربا و حرام است، اما اگر پول را قيمي دانستيم، بدهكار معادل ارزش روزِ دريافت پول را مديون است و موظف به پرداخت ارزش مالي آن خواهد بود.

تعريف مثلي و قيمي

«مثلي» عبارت است از: مال و كالايي كه نمونه هاي مشابه داشته باشد. به عبارت ديگر، افراد آن داراي خصوصيات مشابهي باشند؛ مانند: يك نوع خاص از تلويزيون و يا ليوان كه محصول يك كارخانه است، همه داراي

ص: 3987

يك نوع مواد ساخت، ابزار و لوازم، رنگ و داراي يك سطح از مطلوبيت مي باشند. اين نوع مال اگر از بين رفت، ضامن مي بايست مشابه آن را به طرف بپردازد، مگر اينكه مالك حاضر باشد قيمت آن را بازپس بگيرد. «قيمي» عبارت است از آن نوع مال و كالايي كه افراد آن با هم فرق مي كند و طبعاً از نظر قيمت داراي قيمتهاي متفاوتي مي باشند. دربارة پول، شايد بتوان گفت همة فقها پول را از مثليات دانسته اند و حتي كساني كه پول را قيمي دانسته اند [معرفت ش 14 :7[ ارزش و توان خريد آن را مدّ نظر داشته اند؛ چندگانگي ديدگاهها، تنها در خصوصيات و ويژگيهايي است كه در ارزش و ماليت پول دخالت دارد. برخي، فقط ارزش اسمي و عددي پول را ملاك مثلي بودن مي دانند، اما ديگران ارزش پول را به توان خريد آن دانسته اند، نه ارزش اسمي آن [احمدوند ش 110 :36[. چون اين مبحث، ارتباطي تنگاتنگ با بحث حيله هاي شرعي دارد، نظر امام خميني و شهيد مطهري را در اين باره، در مبحث حيل شرعي ذكر مي كنيم و نخست به مسألة تنزيل مي پردازيم.

تنزيل سفته

سفته، رسيد بدهي شخص است و مانند چك سندي است كه في نفسه ماليتي ندارد، بلكه نشانة بدهي في الذمّه است. بنابراين، برگة سفته خريد و فروش

ص: 3988

نمي شود. بيع بر چيزي واقع مي گردد كه سفته حاكي از آن است. چون سفته حكايت از دِين دارد، پس در حقيقت معامله بر روي دين واقع مي شود، بنابراين تنزيل سفته خريد دين است. خريد دين عبارت است از نقد كردن طلب مدت دار در معاملات تجاري. به اين معنا كه مبلغي پول نقد را با مبلغي بيشتر، به طور نسيه و مدت دار (مبلغ مندرج در سند) معامله كنيم؛ مثلاً گاهي خريدار توان پرداخت نقدي قيمت كالاي خريداري شده را ندارد، در اين صورت فروشنده در مقابل فروش نسيه اي كالا، سفته اي مدت دار از خريدار مي گيرد. حال اگر فروشنده بخواهد به هر دليلي زودتر از موعد مقرر (سررسيد) به وجه نقد دست يابد، مي تواند با مراجعه به بانك و كم كردن مقداري از وجه آن، سفتة مذكور را تنزيل كرده، به پول نقد تبديل كند كه متناسب با نرخ بهرة بازار و مدت زمان باقيمانده تا سررسيد سفته است. در بانكداري متعارف، بانكهاي تجاري نيز قبل از سررسيد، اوراق تجاري مذكور را نزد بانك مركزي تنزيل مي كنند كه به اين عمل «تنزيل مجدد» يا «تنزيل اتكايي» مي گويند. پس در حقيقت تنزيل سفته يا چك، عبارت است از خريد و فروش بدهي اي كه زمان پرداخت آن نرسيده، به مبلغ كمتر از اصل، به شخص

ص: 3989

ثالث.

ماهيت فقهي و حقوقي تنزيل

اشاره

در تبيين ماهيت فقهي و حقوقي تنزيل دو نظر عمده وجود دارد:

1 استقراض همراه با حواله

مطابق اين نظريه، تنزيل كنندة سند، مبلغ معيني را از بانك قرض كرده، سپس بانك را براي گرفتن اصل و بهره قرض به شخص ديگري (صاحب سند تجاري) حواله مي دهد؛ در ضمن متعهد مي شود كه اگر وي از پرداخت آن خودداري كرد، بانك حق داشته باشد به تنزيل كننده مراجعه كند. براي مثال، مبلغ نهصد هزار تومان از بانك گرفته و چكي به مبلغ يك ميليون تومان را از شخص ديگري به بانك داده و بانك را در وصول اصل قرض و بهرة آن به آن شخص حواله مي دهد و متعهد مي شود چنانچه آن شخص در سررسيد چك، مبلغ مذكور را به بانك نپردازد، بانك اصل قرض و بهره را از تنزيل كننده دريافت كند.

2 بيع دين

مطابق اين نظريه، تنزيل كننده دِيني را كه مطابق سند تجاري از كسي طلب دارد، به كمتر از مبلغ اسمي آن به بانك مي فروشد و با امضاي پشت آن، متعهد مي شود كه اگر وي بدهي را در سررسيد مقرر نپردازد، تنزيل كننده خود خواهد پرداخت. اگر تنزيل را قرض همراه با حواله بدانيم، ماهيت تنزيل، قرض ربوي خواهد بود كه به اتفاق فقها حرام و

ص: 3990

ممنوع است، امّا اگر از باب فروش دين (بدهي) بدانيم كه در كتابهاي فقهي هم تحت عنوان «بيع دين» در كتاب «قرض» و كتاب «بيع» مطرح شده محل اختلاف است. برخي چون امام خميني ]1372 ج 176-175 :2[ و آيت الله خامنه اي ]85 :1416[ فروش سفته و برات را به شخص ثالث به كمتر از مبلغ اسمي جايز ندانسته و برخي ديگر چون آيات عظام گلپايگاني [بي تا ج 39 :2[، اراكي ]523-522 :1371[، تبريزي [508] و مكارم شيرازي ]1377: م 2429[، در صورتي كه سفته حاكي از دين حقيقي باشد، جايز مي دانند. در اينجا نخست بايد بررسي شود كه آيا اين معامله از نظر ماهوي، بيع است يا خير؟ اگر بيع است، آيا معامله اي درست است يا نادرست؟ دليل صحت يا بطلان آن چيست؟ و اگر اين معامله را از راه بيع نتوانستيم تصحيح كنيم، آيا مي توانيم از راه اول (حواله دانستن) آن را تصحيح كنيم؟

آيا معاملة دين, بيع است؟

بيع بودن اين معامله، از جهت عين بودن مبيع اشكالي ندارد؛ چون مقصود كساني كه در تعريفِ بيع، «تمليك عين» يا «مبادلة عين» را معتبر دانسته اند، اين است كه مبيع بايد عين باشد؛ اگر چه حين المعامله وجود خارجي نداشته و در ذمه باشد؛ بنابراين، «بيع سَلَف» را بيع دانسته اند. علت

ص: 3991

ذكر «عين» هم در تعريف بيع، خارج كردن «اجاره» از آن است كه تمليك منافع به شمار مي رود. با توجه به مطلب فوق، كساني كه در تعريف بيع، «عين بودن مبيع» را معتبر ندانسته اند، به طريق اولي بيع دين را در زمرة بيعها قرار مي دهند. اما اشكالي كه در بيع بودن امثال اين معامله ذكر مي شود، آن است كه در بيع بايد يكي از عوضين مثمن و ديگري ثمن باشد، و اگر هر دو طرف معامله، كالا يا پول بود، عنوان بيع بر آن معامله صادق نيست. شيخ انصاري در تنبيه سوم از تنبيهات «معاطات» كه دربارة تمييز بايع و مشتري است در اين باره مي نويسد: «اگر يكي از عوضين از چيزهايي باشد كه آن را به طور معمول ثمن قرار مي دهند (مثل درهم و دينار و فلوس سكه دار)، در اين فرض، دهندة درهم و دينار و فلوس، در معامله مشتري است، ولي اگر هيچ يك از عوضين از اين قبيل نباشد بايد ديد كدام يك از آنها به قصد جايگزيني ثمن داده شده است. حال، اگر در هيچ يك از عوضين چنين قصدي نشود، يا در هر دو چنين قصدي بشود و پيشتر هم گفتگويي درباره بايع و مشتري نشده باشد در اين معامله چند احتمال است: 1. هر يك از

ص: 3992

دو نفر، به اعتباري بايع و فروشنده باشد، هر چند احكام خاصة آن دو، از آنها انصراف دارد. 2. كسي كه اول مال را مي دهد، بايع و كسي كه مي گيرد مشتري است. 3. اين معامله مصالحه (صلح) است. 4. اين معامله و معاوضه مستقل بوده، داخل در عناوين متعارف معاملات نيست. «در ميان اين احتمالات، احتمال دوم خالي از قوت نيست» [انصاري بي تا: 88[. مشهور فقها هم آن را بيع دانسته اند و گفته اند كه ذمة اشخاص نيز داراي واقعيتي مانند خارج است و به همين دليل است كه معاملات كلي في الذمه (يعني فروش مبيع با تعيين خصوصيات بدون وجود آن عندالمعامله) و معاملات نسيه بلااشكال است. حال بحث در اين است كه آيا مي توان بدهي را به مبلغي كمتر يا بيشتر از اصل آن فروخت؟ دربارة اين مسأله، اغلب فقهاي متقدم و معاصر با شرايطي آن را صحيح مي دانند، برخي نيز مانند شيخ طوسي [بي تا: 311-310[ و شهيد اول ]1414 ج 313 :3[ پرداخت مبلغي را بيشتر از آنچه مشتري به فروشنده داده، لازم نمي دانند. ابن ادريس هم به طور كلي آن را جايز ندانسته است ]1410 ج 313 :2[. مستند اينان دو روايت است كه هر دو در وسائل [حر عاملي 1983 ج 13 باب 15[ از ابواب دين

ص: 3993

آمده است، اما فقهاي بعدي همچون شهيد ثاني، محقق كركي و صاحب جواهر، اين دو را صحيح نمي دانند. با همة اين احوال، كساني كه چنين معامله اي را جايز دانسته اند،گفته اند كه بايد شرايط بيع صرف و سلامت از ربا در آن مراعات شود.

حيلة شرعي و كلاه شرعي

در طول تاريخ و در ميان ملتهاي مختلف، هميشه افرادي بوده اند كه چون قانون با وضعيت دلخواه آنها تطبيق نداشته است، براي كسب منفعت و دفع ضرر، صورت مسأله را طوري تغيير مي داده اند كه مسأله شكل قانوني به خود بگيرد و بدين وسيله، آنها به اهداف خلاف قانون خود برسند. گاهي نيز براي اثبات حق يا رفع ستم، افراد ناچار بوده اند صورت مسأله را به گونه اي تغيير دهند كه به قانون بي اعتنايي نكرده باشند. شايد بتوان گفت حيلة شرعي تغيير حكمي است كه براي امر معيني وضع شده است و به كار بردن آن در حالتي ديگر، براي اثبات حق، يا رسيدن به هدف و نيازهاي فردي و اجتماعي، اشكال ندارد؛ البته به گونه اي كه در مصالح شرعي خلل ايجاد نكند؛ مانند: رفتن به سفر در زمان اختلاف رؤيت هلال در اول يا آخر ماه رمضان، مُحرِم شدن از جدّه با نذر براي حجاجي كه امكان رفتن به ميقات را ندارند؛ و يا در قانون، تسهيلاتي

ص: 3994

براي خدمت سربازي متأهلان منظور شده است و فرد زودتر ازدواج مي كند تا از تسهيلات نيز استفاده كند. اما كلاه شرعي، تبديل يك حكم شرعي به حكمي ديگر، با عملي ظاهراً درست و در واقع نادرست است؛ مانند: فروش يك قوطي كبريت به ده ميليون تومان جهت تصحيح سود پول؛ و يا حيله هايي كه تجار براي فرار از ماليات در تنظيم دفاتر انجام مي دهند كه كلاه گذاردن بر سر قانونگذار است. معناي لغوي حيله: راغب اصفهاني اصل معني «حول» را دگرگون شدن يك چيز و بريدن آن از غير مي داند و مي گويد: حيله چيزي است كه انسان به وسيلة آن، به گونه اي نامعلوم، به حالتي معين راه جويد [راغب اصفهاني 266 :1992[. در المصباح المنير آمده است: حيله، مهارت و چيره دستي در تدبير و سامان دادن كارهاست و آن عبارت است از: چاره انديشي در كار و به خدمت گرفتن انديشه، به گونه اي كه به مقصود راه برد [فيّومي بي تا: 157[. و در التعريفات حيله چنين تعريف شده است: حيله، نامي است براي حيله ورزيدن و چاره جستن؛ و آن عبارت است از: آنچه انسان را از چيزي كه خوش ندارد و نمي پسندد، به چيزي كه دوست دارد برمي گرداند. «حواله» هم از همين ريشه است به معناي انتقال، و در شرع عبارت

ص: 3995

است از: نقل دادن بدهي و برگرداندن آن از عهدة حواله دهنده به عهدة حواله گيرنده [جرجاني 42 :1306[. در تعريفهاي ذكر شده، به هر دو معناي حيله (چاره انديشي و كلاه شرعي) اشاره شده است. معناي اصطلاحي حيله: در اصطلاح فقها، حيله هاي ربا به راههاي چاره اي گفته مي شود كه شخص براي فرار از حرمت ربا مي كوشد از طريق بعضي از معاملات و عقود كه ظاهري شرعي دارند، به هدف اصلي خود كه همانا دريافت «زيادي» است، دست يابد؛ بي آنكه در ظاهر مخالفت شرع كند و مستحق عقوبات دنيوي و اخروي رباخواري باشد. مقصود از «حيله»هاي شرعي كه در كتابهاي فقهي و حديث به كار مي رود، بيشتر حيله هايي مدّ نظر است كه به وسيلة آنها حكم الزامي تكليف (وجوب يا حرمت) تغيير مي يابد. و در اين معنا و در مذمت آن، رواياتي نيز وارد شده است؛ مانند اين روايت كه سنن ابن ماجه نقل مي كند كه پيامبر(ص) فرمود: «لاتَرْتَكِبُوا مَا ارْتَكَبَتِ الْيَهُودُ فَتَسْتَحِلُّوا مَحارِمَ بِأدْنَي الْحِيَلِ»: آنچه را يهود انجام دادند انجام ندهيد كه حرامهاي خداوند را به كمترين حيله، حلال شماريد [ابن ماجه 1418 كتاب الزهد باب 39[. با اندك تأملي در علل شرايع و احكام، روشن مي شود كه خداوند متعال شريعت را براي ساماندهي و مصلحت دنيا و آخرت بندگان تشريع

ص: 3996

فرموده است و عبث و بيهودگي در كتاب تشريع و تكوين راه ندارد. همان طور كه در علم اصول، در مباحث «قطع و ظن»، «امارات» و «مستقلات عقليه» بحث مي شود، احكام تابع مصالح و مفاسد هستند. يعني در آنچه حلال است مصلحتي بوده و آنچه حرام شده، مفسده اي داشته است. حال اگر با به كار بردن كلاه شرعي، حرامي حلال يا حلالي حرام شود، اين كار قطعاً خلاف رضاي حق تعالي است. بدين سان اگر گرفتن سود پول در بازار اسلامي (آن هم بالاتر از نرخ جوامع غير اسلامي) با ضميمه كردن يك قوطي كبريت يا يك دستمال، رايج و متداول باشد، يك فرد غير مسلمان و در عين حال آشنا به مسائل اقتصادي، چه قضاوتي نسبت به دين و احكام شريعت خواهد داشت؟

راههاي رهايي از ربا و نقد آنها از منظر امام و شهيد مطهري

براي فرار از ربا راههاي گوناگوني را ذكر كرده اند. اين راهها به دو دسته تقسيم مي شوند: آنچه براي فرار از رباي معاملاتي به كار مي رود و آنچه براي رهايي از رباي قرضي به كار مي رود.

حيله هاي رباي معاملاتي

1- انجام دو معاملة مستقل: درمورد دو جنس مشابه كه در وزن يا قيمت تفاضلي داشته باشد، دو معاملة مستقل انجام مي شود؛ مثلاً سه كيلو گندم مرغوب از نظر قيمت با پنج كيلو

ص: 3997

گندم متوسط برابر است. در اينجا نخست سه كيلو فروخته مي شود. سپس پنج كيلو خريده مي شود. 2- هبه و بخشش: مثلاً ده كيلو برنج مرغوب را به شخص بدون هيچ شرطي مي بخشد و سپس پانزده كيلو برنج متوسط را آن شخص بدون هيچ شرطي به نفر اول مي بخشد. 3- قرض: مثلاً ده كيلو برنج مرغوب به طرف مقابل قرض داده مي شود؛ او نيز پانزده كيلو برنج متوسط را قرض مي دهد. سپس هر يك طلبي را كه از قرض دهنده دارد، مي بخشد.

حيله هاي رباي قرضي

1- ضمّ ضميمة غير جنس: اين حيله شايد مشهورترين حيله ها باشد و آن اين است كه وامي را به صورت قرض الحسنه به شخص مي دهند، اما در كنارش شيء بي ارزشي را مثلاً كبريت يا حبة قند به قيمت گزاف مي فروشند. در اينجا يك معاملة صوري انجام شده و از رباي قرضي فرار كرده اند. 2- بيع شرط: مثلاً شخص متقاضي وام، بخشي از منزل يا ماشين خود يا آنچه در ملكيت اوست به وام دهنده مي فروشد، ولي شرط مي كند كه اگر تا يك سال پول را برگرداند، معامله فسخ مي شود. خريدار يا وام دهنده نيز ملك خريداري شده را به صاحب قبلي آن ،يعني فروشنده، به مبلغ مشخصي اجاره مي دهد و ماهانه اجارة آن را مي گيرد و در پايان سال هم مالك

ص: 3998

قبلي، پول خريدار را مي دهد و معامله را فسخ مي كند. 3- اضطرار: يعني اضطرار ايجاب كرده كه اين نوع بيع ربوي پذيرفته شود و در حالت عادي نمي توان اين عمل را انجام داد. سيد محمد كاظم يزدي از دروس شهيد اول، جواز اين مورد را نقل كرده

ص: 3999

است [بي تا ج 4 :2[. بنابراين گرفتن وام با بهره از اشخاص يا بانك در حال ناچاري، بنا به رأي ايشان اشكال ندارد. روايات تجويزكنندة رباي بيع با ضميمه، مربوط به اين حالت است. 4- حرمت اصالتاً رباي قرضي است نه معاملي: يعني آنچه حرام قطعي است رباي قرضي است و حرمت ربا در نسيه است؛ همان طور كه روايات اهل سنت ميگويد: «لا رِبا إلّا فِي النَّسيئَةِ» يا «لا رِبا إلّا فِي الدَّيْنِ». اما حرمت رباي معاملي، اصالتاً نيست بلكه به قول شهيد مطهري، حرمت حريمي است؛ يعني به خاطر آنكه انسان در حرمت رباي قرض و نسيه نيفتد، رباي معاملي حرام شده است. [مطهري 77 :1364[. 5- بيع عينه: يعني آنكه شخص كالايي را از شخص ديگر به صورت نسيه بخرد. سپس همان كالا را با قيمت كمتر، به صورت نقد به آن شخص بفروشد. اگر معاملة دوم در معاملة اول شرط نشده باشد، يا از اول بر اين كار توافق نكرده باشند، اين نوع بيع جايز است؛ اما اگر طرفين از ابتدا معاملة دوم را در اول شرط كنند، چنين معامله اي صحيح نيست؛ زيرا قصد دو طرف از اول، به دست آوردن ربا بوده است و قصد جدّي براي معامله نداشته اند. 6- فروش چك: مثلاً يك

ص: 4000

چك صد هزار توماني را كه مورد نياز وام گيرنده است، به يكصد و بيست هزار تومان يك ساله بفروشند. پول در مقابل پول، بدون هيچ اضافه اي خواهد بود و لاشة چك از سوي وام دهنده، بيست هزار تومان فروخته مي شود. 7- بهره در مقابل لوازم جنبي وام: برخي از صندوقهاي قرض الحسنه، هنگامي كه وامي مي پردازند، تمام سود مورد نظر را به عنوان قيمت دفترچة اقساط از وام گيرنده دريافت مي كنند. 8- دريافت كارمزد: برخي از رباخواران با تغيير نام سود به كارمزد، از ربا فرار مي كنند و مي پندارند از حرام خلاصي مي يابند. اينان به شخص نيازمند وام در ظاهر قرض الحسنه مي دهند اما در پايان، مبلغي به عنوان كارمزد به عنوان زحمات و خدماتي كه براي پرداخت وام متحمل شده اند دريافت مي كنند. شهيد مطهري قول مشهور فقهاي اماميه را دربارة موارد رباي مُعاملي در مكيل و موزون مورد مناقشه قرار داده است. وي مي گويد: در رباي معاملي ميان فقها اختلاف است. بعضي گفته اند بلي، در مطلق اشياء حرام است؛ بعضي هم محدودش كرده اند. معروف در ميان شيعه آن است كه در مورد مكيل و موزون حرام است؛ يعني در مورد اجناسي كه با كيل و وزن فروخته مي شوند، رباي معاملي جاري است و در غير اينها رباي معاملي جاري نيست. البته

ص: 4001

شك نيست كه در بعضي چيزها اساساً رباي معاملي معني ندارد؛ مثل اسب، چون ارزش اسب كميت آن نيست و ربا به كمّيت برمي گردد. بسا هست كه ارزش يك اسب معادل است با ده اسب. در مورد چيزهايي كه ارزش آنها تابع كميت آنها نيست، معني ندارد كه رباي معاملي حرام باشد. و بلكه حتي گاهي نتيجة معكوس مي دهد؛ مثلاً اگر بگوييم يك اسب را با دو اسب معامله كردن ربا است، ممكن است همان يك اسب به تنهايي بيش از دو اسب ديگر ارزش داشته باشد و در حقيقت رباخوار آن است كه يك اسب گرفته نه آنكه دو اسب گرفته است. بنابراين آنطور كه بعضي اهل تسنن گفته اند كه در مطلق اشياء رباي معاملي هست، حرف درستي نيست، ولي ما در اثر مطالعه اي كه آن وقت كرديم، به اين نتيجه رسيديم كه: مكيل و موزون هم خصوصيت ندارد. مقدّر خصوصيت دارد؛ يعني قابل تقدير و مقصود همان كميّت است. در واقع آنچه در فقه شيعه و فقه اهل تسنن در اين باره آمده، همه، تفاسيري است بر يك سلسله رواياتي كه از پيغمبر اكرم (ص) رسيده است. اگر انسان ابتدا به آن سلسله روايات كه از پيامبر اكرم(ص) در مورد رباي معاملي رسيده، توجه كند، بعد روايات شيعه

ص: 4002

را ببيند كه در مقام توضيح آنهاست، مطلب كاملاً روشن مي شود. علت اشتباه هم به عقيدة من اين بوده كه به روايات نبوي كه در كتب اهل سنت است توجه نشده؛ در نتيجه به اين مطلب رسيده اند كه فقط مكيل و موزون خصوصيت دارد و مثلاً در معدودْ رباي معاملي جاري نيست. فقهايي كه گفته اند فقط در مكيل و موزون ربا هست، مثلاً اگر صد من گندم را بفروشيم به صد و بيست من، رباست ولي در معدودات ربا نيست، گفتارشان قهراً اين شبهه را به وجود مي آورد كه اگر هزار تومان اسكناس به هزار و صد تومان اسكناس فروخته شود، ربا نيست؛ چون اسكناس مكيل و موزون نيست و معدود است. قهراً اين سئوال پيش مي آيد كه حكمت و فلسفة حرمت ربا هر چه باشد، چه فرقي است ميان مكيل و موزون و ميان معدود؟ البته معدودهايي كه ملاك ارزش آنها كميت نيست ،مثل اسب، همين طور است، ولي ميان معدودهايي كه ارزش آنها به كميت است، و نيز ميان مكيل و موزون در اين جهت فرقي نيست. نتيجه اين شده كه گفته اند اجناسي كه مورد معامله واقع مي شوند دو قسم است: يا مكيل و موزونند و يا چنين نيست؛ و رباي معاملي تنها در مكيل و موزون جايز

ص: 4003

نيست، وگرنه در غير مكيل و موزون جايز است. اسكناس خودش ماليت دارد پس خودش مي تواند طرف معامله واقع شود. از طرفي هم كه اسكناس معدود است و در معدود ربا نيست. نتيجه اي كه مي گيرند اين است كه پس خريد و فروش اسكناس بلامانع است ]79-78 :1364[. ايشان در جاي ديگر در مورد ديدگاه اهل سنت دربارة كالاهايي كه ربا بدانها تعلق مي گيرد، مي گويد: اين مسأله در بين اهل سنّت به نحو ديگر مطرح است و مورد اختلاف است. بعضي ربا را منحصراً در شش چيز حرام دانسته اند (طلا، نقره، گندم، جو، خرما و نمك)[2]. بعضي ديگر در ارزاق حرام دانسته اند و بعضي مانند ابوحنيفه در خصوص مكيل و موزون و غيره[3]. و منشأ اين است كه در روايات نبوي، ضابطة كلي ذكر نشده، بلكه اعطاي حكم به مثال شده است ]204 :1364[. ايشان آنگاه به بررسي روايات مربوط به ربا مي پردازد و مي گويد: بايد اخبار را در اين مسأله استقصا نمود و ملاحظه كرد كه آيا استثناي موجود به لفظ «لا رِبا فِي الْمَعْدُود» است يا آنچه هست به صورت «لا رِبا إلا في ما يُكالُ أوْ يُوزَنُ»[4] است؟ در عبارت دوم مي توان چنين بحث كرد كه امور بر دو دسته اند: يك دسته چيزهايي كه مثلي نيست؛ مانند خانه.

ص: 4004

اين امور نه مكيل است نه موزون و نه معدود و اصولاً جز به مشاهده معامله نمي شوند؛ و دستة ديگر امور مثلي است. حال اولاً، بايد توجه كنيم كه قرض، فقط در امور مثلي معقول است... زيرا حاجت بشر در قرض، در جاهايي است كه ردّ مثل مراد است و حقيقت قرض در امور قيمي اعتبار ندارد. ثانيا،ً چون تحريم رباي معاملي به خاطر حفظ حريم رباي قرضي است، لذا همان طور كه در باب قرض، چيزهاي قيمي ، مثل خانه، قرض داده نمي شود و قهراً ربا در آن فرض ندارد، در باب معاملات هم تحريم ربا اختصاص پيدا مي كند به امور مثلي. و خلاصه آنكه جملة «لا رِبا إلا في ما يُكالُ أوْ يُوزَنُ»، براي استثناي چيزهايي است كه به هيچ نحو قابل توزين و كيل كردن نمي باشد و به مشاهده معامله مي شود؛ نظير خانه، و شامل معدود نمي شود؛ زيرا كه معدود قابل كيل و توزين مي باشد... در روايات براي «ما لا يُكالُ أوْ يُوزَنُ»، مثالهايي زده شده است از قبيل ثَوْب] پيراهن[ ، بَعير ]شتر[، عبد، بيضه]تخم مرغ[. در مورد ثوب و بعير و عبد معلوم است كه از قبيل مشاهَد است. در مورد بيضه اگر چه معدود است، ولي مانند معدودهاي فابريكي نيست و مشاهده هم در تشخيص

ص: 4005

آن دخالت دارد؛ زيرا تخم مرغ را مثلاً به ريز و درشت توصيف مي كنند، ولي هر كدام از ريز و درشت نيز اقسامي دارد كه فقط با مشاهده تعيين مي شود، و اين برخلاف معدودهاي فابريكي است كه با توصيف قابل تعيين است و مشاهده در آنها لازم نيست. خلاصه آنكه از امثله اي كه در روايات آمده است، نمي توان فهميد كه در مطلقِ معدودْ ربا نيست ]205 :1364، 207[. امام خميني نيز در كتاب البيع، راههاي فرار از ربا را غير مشروع دانسته، مي فرمايد: اگر گفته شود ستاندن زياده به عنوان ربا ظلم است و آنگاه گفته شود زياده را به كمك حيله و با تغيير دادن عنوان بگير، عُرف، تنافي و تناقض گويي را در اين سخن خواهد ديد؛ نظير آنكه كسي بگويد: شرب خمر حرام است و رسول خدا(ص) شارب خمر را لعن كرده و آنگاه بگويد اين شراب را در كپسول بريزيد و در حالي كه همان نتايج بر آن مترتب است آن را به جاي آشاميدن، بخوريد. اين يك تناقضگويي و تنافي آوري در حكم شمرده خواهد شد؛ چه، صحيح نيست گفته شود شرب حرام است، اما اكْل حرام نيست؛ و آنچه آن را علت حكم مي گوييد، حكمت حكم است. همچنين درست نيست گفته شود: فروش قرآن به كافر حرام است

ص: 4006

و علت نيز آن است كه قرآن در سلطة كافر قرار نگيرد؛ و آنگاه گفته شود هبه كردن قرآن اشكالي ندارد. آيا صحيح است گفته شود بيع حرام است و هبه بيع نيست؛ علت هم علت حقيقي نيست، بلكه حكمت حكم است؟ مسألة مورد بحث ما نيز از اين قبيل است؛ خداوند تعالي ربا را ظلم ناميده و اخبار نيز از اين سخن مي گويند كه علت تحريم نيز فلان و فلان است. سپس اخباري چند در اين باره رسيده كه خوردن اين ربا يا زيادتي به كمك حيله اشكال ندارد، در حالي كه مفاسد عيناً و بدون هيچ تفاوتي بر اين نوع از خوردن نيز مترتب مي شود. آيا چنين چيزي ناهمگوني در جَعْل، و تناقض در قانون، بلكه در متن و گفتار نيست؟ و آيا مي توان پذيرفت با وجود مفاسدي كه بر چنين كاري مترتب مي شود، ائمه(ع) اين كار را به كمك حيله انجام مي داده اند؟]1368 ج 415 :2[. اگر اين دو ويژگي نظام قانوني اسلام يعني هدفمند و هدفداري و نيز عدم تناقض داخلي را لحاظ كنيم به پديداري به نام «روح قانون» يا «فلسفة فقه و تشريع» توجه خواهيم يافت. آيا هر قانوني مي تواند يا بايد روحي داشته باشد و اين روح بر همه بخشها و اجزاي آن سايه

ص: 4007

گسترد؟ آيا قانون مي تواند در درون خود بندها يا بخشهايي داشته باشد كه با اين «روح» ناهمگوني و ناسازگاري كند يا آن را به كلي نقض كند؟ اگر در قانون بخشي يا ماده اي وجود داشته باشد كه هدف آن قانون را نقض مي كند، تكليف آن بخش يا ماده چيست ؟ آيا مي توان با توسل به اطلاق يا عموم ظاهر، دليلي منطقي يا با بهره جستن از سكوت شرع در يك مسأله، كاري كرد كه با روح شريعت ناسازگار باشد ؟ اگر بپذيريم كه فلسفة تشريع عقد بيع و مقررات ناظر بر آن، رواج داد و ستد درست در ميان مردم است، آيا مي توان شمول قوانين شرعي بيع بر ماده يا تبصره اي را پذيرفت كه اين هدف را نقض مي كند؟ اگر بپذيريم كه فلسفة تحريم ربا نفي زمينه هاي حرامخواري و راندن مردم به سوي بازار صحيح و كار و كسب درست است، آيا مي توان شمول قوانين ناظر بر منع ربا يا قوانين عقود بيع و اجاره و همانند آن را بر تبصره هايي پذيرفت كه اين فلسفه را نقض مي كند؟ اگر بپذيريم كه هدف از تشريع مقررات زكات برخوردار شدن تهيدستان از حقوقي است كه در دارايي ثروتمندان دارند، آيا مي توان وجود بندها و تبصره هايي را در اين مقررات پذيرفت كه اگر

ص: 4008

بنا باشد همه از آنها استفاده و به ديگر تعبير سوء استفاده كنند، نه زكاتي بر جاي مي ماند و نه زكات دهي؟ آيا آنچه در برخي از متون شرعي به نام «حيله» آمده و امروزه نيز در ميان مردم رواج دارد، از اين نوع بندها و تبصره هاست يا آنكه در ميان اين حيله ها برخي از اين نوعند و برخي از نوع ديگر؟ اگر اين اخير را به عنوان پاسخ بپذيريم آيا ميان اين دو نوع تفاوتي هست؟ و اين تفاوت در چيست؟ و چگونه مي توان حيلة سازگار با فلسفة فقه را از حيلة ناسازگار باز شناخت؟ آن روايات (روايات حاكي از حيله و جواز آن) و آنچه لازمة مفادش به دست آوردن ربا و انجام حيله در رباخواري است، از آن دسته رواياتي است كه معصوم درباره اش فرمود : «ما خالَفَ قَوْلَ رَبِّنا لَمْ نَقُلْهُ» يا «فَهُوَ زُخْرُفٌ» يا «فَهُوَ باطِلٌ» (آنچه با سخن پروردگارمان مخالفت داشته باشد ما آن را نگفته ايم يا آن بيهوده است يا آن باطل است) [امام خميني 1368 ج 416 :2[. امام خميني در بخش ديگري از كتاب البيع ]1368 ج 415 :2، 417[ مي گويد: مسأله اي است كه به رغم بيرون بودنش از محل بحث، به واسطة اهميتي كه دارد و همچنين بدان سبب كه حقيقت امر

ص: 4009

در آن روشن نشده است، بايد بدان پرداخت. و مي افزايد: چگونه مي توان آن سان كه اخبار صحيح فراواني در اين باره آمده و بسياري از فقيهان نيز بجز شماري اندك بر آن فتوا داده اند، ربا را با حيله هاي شرعي حلال كرد؟! با آنكه ربا حرام است و چنان سختگيري و مخالفتي با آن در قرآن كريم و همچنين سنت رسيده است كه كمتر دربارة معصيتي از ديگر معصيتها روي مي دهد؛ نيز در آن مفاسد اقتصادي، اجتماعي و سياسي است كه علماي اقتصاد بدان پرداخته اند؟ اين مطلب, خود يك مشكل و بلكه عقده اي در قلب بسياري از انديشه وران شده و موجب خرده گيري غيرمسلمانان به اين حكم گرديده است, كه بايد از آن گره گشايي كرد. براي حل اين مشكل, در چنين مسأله اي كه ناگواري تجويز آن و مصالح بازداشتن آن را خردْ خود درمي يابد, نبايد سخن از تعبّد گفت كه از راه درست بسي دور است. آنگاه امام به تقسيم ربا مي پردازد و آنچه را اسلام ربا خوانده و حرام كرده است، در دو دستة رباي معاوضي و رباي قرض قرار مي دهد و پس از آن، رباي معاوضي را نيز به دو گونة ديگر تقسيم مي كند و بدين سان، سه قسم ربا جداي از هم معرفي مي شود: 1- رباي معاوضي جاري در نقود و

ص: 4010

در مكيل و موزون در حالي كه ميان دو مثل تفاوت قيمت وجود دارد؛ همانند برنج مرغوب و برنج نامرغوب، ليرة انگليس با ليرة عثماني، دينار عراقي با دينار كويتي، گندم با جو، ماست با كره يا روغن حيواني كه شارع، آنها را به مثلين ملحق دانسته است. شارع در اين نوع، تنها معاملة مثل به مثل را جايز دانسته است؛ البته اين در كنار اختلاف قيمتي است كه ممكن است ميان دو مثل وجود داشته باشد. 2- رباي معاوضي در نقود و مكيل و موزون در حالي كه ميان دو مثل تفاوت قيمتي وجود ندارد؛ همانند: دو دينار عراق، يا دو كيلو گندم از يك نوع. در اين نوع نيز شارع به جواز معاملة مثل به مثل و حرمت تفاضل و تفاوت حكم كرده و البته از آن سو، هيچ تفاوتي در قيمت نيز وجود ندارد تا حيله اي را بطلبد. 3- رباي قرضي كه شارع آن را به سختي محكوم كرده و گرفتن مقدار زايد بر اصل قرض را ظلم خوانده است. آنگاه امام به علت تحريم ربا در شرع اشاره مي كند تا مقدمه اي باشد براي تبيين بي اثر بودن حيله در گريز از ربا. امام پس از آوردن آية «وَ إنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤوسُ أمْوالِكُمْ لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُونَ»

ص: 4011

مي گويد: روشن است كه همين ظلم و فساد بودن ربا ايجاب كرده است كه خداوند به تحريم آن حكم كند؛ بنابراين، به دلالت ظاهر آيه، تحريم معلول ظلم، و ظلم علت يا حكمت تحريم است. در روايت محمد بن سنان نيز آمده است كه امام رضا(ع) در پاسخ سؤالهاي وي نوشت: علت تحريم ربا، نهي اي است كه خداوند از آن كرده، و همچنين تباهي اموالي است كه در آن وجود دارد؛ چه وقتي انسان يك درهم را به دو درهم بخرد، ثمن درهم تنها يك درهم است و آن درهم ديگر باطل است ... علت تحريم ربا در نسيه نيز از بين رفتن نيكوكاري، نابودي اموال، رغبت مردم به سود، وانهادن قرض از سوي مردم است، در حالي كه وام از راهكارهاي پسنديده است. همچنين در ربا تباهي, ستم و نابودي داراييهاست [حر عاملي 1983 ج 425 :12[. همچنين، در صحيحة هشام بن حكم است كه دربارة علت تحريم ربا از امام صادق(ع) پرسيد و امام(ع) فرمود : اگر ربا حلال بود، مردم داد و ستد و كارهايي را كه بدان نياز دارند وا مي نهادند. پس خداوند ربا را حرام كرد تا مردم را از حرام بگريزاند و به سوي حلال و به تجارت و داد و ستد براند [حر

ص: 4012

عاملي 1983 ج 424 :12[. از ديدگاه امام خميني، همة حيله هاي نقل شده در روايات، به نوع نخست از سه نوع ذكرشده مربوط است؛ از اين رو مي گويد: در ميان اقسامي كه ذكر كرديم، برخي اقسام به حسب عرف و نزد عقلا مصداق ربا نيستند؛ همانند نوع نخست از دو نوع رباي معاوضي [يعني جايي كه ميان دو مثل تفاوت قيمت وجود دارد]؛ چه، اگر قيمت يك من برنج مرغوب برابر با دو من برنج نامرغوب باشد، مبادلة اين يك من با آن دو من ربا شمرده نخواهد شد؛ زيرا در اينجا نه نفعي در ميان است و نه زيادتي بجز زيادت در حجم، در حالي كه زيادت حجمي در باب تجارت، ميزان نفع و فزوني نيست. همين گونه است كه اگر ليرة انگليسي را با ليرة عثماني مبادله كنند و يكي از ديگري بيشتر باشد، به گونه اي كه در قيمت بازار با يكديگر برابر شوند و هيچ افزوني و ربايي در كار نباشد. در هر دو مثلي كه بدين ترتيب با هم مبادله شوند، همين حكم وجود دارد؛ بر اين پايه اگر فرض شود كه قيمت درهم كويت دو برابر درهم عراق است و فردي يك درهم كويت را به دو درهم عراق خريده است، نه زيادتي در كار

ص: 4013

خواهد بود، نه سودي و نه ربايي. سزاوارتر به اين حكم آن جايي است كه به مثليات ملحق دانسته شده است؛ همانند مبادلة جو با گندم يا مبادلة فرآورده هاي ثانوي يك محصول با خود آن محصول، يا با فرآورده هاي ثانوي ديگري از همان محصول. بر اين پايه، اگر يك من روغن حيواني با چند من شير يا پنير مبادله شود، به حسب نظر عرف و به حسب واقع مصداق ربا نخواهد بود؛ چونان كه مبادله با فزوني يكي بر ديگري در اين نوع از مبادله ها، نه دربردارندة فساد است، نه در بردارندة ستم، و نه موجب رويگردان شدن مردم از تجارت و داد و ستد. و اين حقيقت بخوبي روشن است. اما در رباي قرض و مثلاً مبادله نسية يك من محصول با دو من ديگر، با فرض تساوي صفات، همان فساد و ستم و تزلزل بازار وجود دارد كه پيشتر اشاره شد و عالمان اقتصاد بدان پرداخته اند ]1368 ج 408-407 :2[. امام پس از توجه دادن به اين معيار عرفي و توجه به قيمت واقعي دو طرف مبادله، به احكام هر يك از سه نوع يا سه قسم پيش گفته مي پردازد و با اين مبنا كه در نوع نخست افزايش حجمي ظاهري هيچ ربطي به ربا ندارد، همة ادلة تجويز

ص: 4014

حيله را ناظر به اين نوع مي داند؛ گويا ادلة حيله خواسته است كاري كند كه مبادلة همان گونه كه به واقع ربا نيست، در ظاهر هم از صورت مثل به مثل خارج نشده باشد تا به صورت ظاهر مبادله اي ربوي شود. امام مي گويد: جواز حيله در قسم نخست اساساً نه اشكالي دارد، نه دشواري و نه گره و پيچيدگي؛ زيرا مثليات همانند هر كالاي ديگر داراي قيمت هستند كه گاه بالا مي رود و گاه پايين مي آيد، و خريدن يك من گندم خوب به دو من گندم بد يا چند من جو، همانند خريدن ديگر كالاها به قيمت بازاري آنهاست. خريدن يك درهم يا دينار هم كه داراي قيمتي بازاري معادل با دو درهم يا دينار از صنف ديگري است، نه اشكالي دارد و نه پيچيدگي ... بنابراين حيله در اين قسم جايز است. به هر روي، امام پس از منصرف دانستن حيله هاي شرعي به همين نوع نخست كه نه فقط مبادله با تفاوت مقدار يك كار جايز، بلكه يك ضرورت مي نمايد، به دو قسم ديگر مي پردازد و مي گويد: اما در دو قسم ديگر يعني رباي قرض و همچنين رباي معامله اي كه در آن به واقع ربا و زيادت هست هيچ حيله اي نرسيده است مگر در پاره اي از اخبار كه يا

ص: 4015

در متن و سند آنها مي توان مناقشه كرد و يا به گونه اي قابل جمع و سازگاري با ديگر ادله اي هستند كه از آنها چنين تجويزي لازم نمي آيد. بلكه اگر چنين فرض شود كه اخباري صحيح و دالّ بر حيله در اين دو نوع رسيده است، مي بايست آن اخبار را تأويل كرد يا تفسير آنها را به صاحبانشان [يعني معصوم] وانهاد؛ چه، حيله موضوع را از ذيل عنوان ظلم و فساد و تعطيل تجارات و ديگر عنوانهايي كه در كتاب و سنت ذكر شده است، خارج نمي كند. بر اين پايه، اگر فرض شود قرض دادن به مدت يك سال با سود بيست درصد ظلم است، در صورتي هم كه شخص به حيله توسل جويد و صد دينار را به صد و بيست دينار نسية يك ساله بفروشد، اين نيز بي هيچ اشكال و ترديدي ظلم خواهد بود. يا اگر مبادلة مقداري جو با دو برابر آن براي يك سال بعد در فرض تساوي آنها در جنس و در اوصاف ظلم و فساد باشد، معقول نيست اين كار با ضميمه كردن يك دستمال به مقدار كمتر از ذيل اين عنوانها خارج شود؛ آن سان كه معقول نيست ظلم و فساد تجويز شود. مي توانيد بگوييد اگر نصي بر جواز حيله رسيده بود، نقض

ص: 4016

كنندة كتاب و سنت مستفيض است و نه از قبيل تقييد يا تخصيص. نكتة ديگر آنكه اگر حيله به اين آساني تصحيح كنندة رباخواري بود، چرا رسول خدا(ص) كه پيامبر رحمت بود امت را بدان توجه نداد تا در آن حرامي نيفتد كه اعلام جنگ با خدا و رسول اوست و هر درهم از آن، سنگينتر از هفتاد زنا با مَحارم است؟ در روايتي است كه رسول خدا(ص) به كارگزار خود در مكه نوشت كه اگر رباخواران دست از اين كار برندارند، با آنان بجنگد. بنابراين اگر بهره بردن از ربا به آساني و با ضميمه كردن چيزي به چيز ديگر يا تغييري در لفظ ممكن بود، وي نيازي به تحمل رنج جنگ و كشتن مردمان نمي يافت، بلكه كافي بود براي حفظ جان مسلمانان، شيوة حيله را به رباخواران تعليم دهد. از آنچه گذشت دانسته مي شود هيچ راهي براي بهره جستن از حيله به منظور انجام آن گناه بزرگ وجود ندارد ]1368 ج 410-409 :2[. امام اشتهار فتوايي در اين مسأله را نامعتبر مي داند. ايشان با نقل عبارتي از صاحب جواهر ، كه در باب مخالفت متأخران با قدما در منزوحات بِئر است، سخن را به پايان مي برد كه: هيچ بعيد نيست آن مسأله بر متقدمين پوشيده مانده و براي ديگران آشكار

ص: 4017

شده است؛ زيرا چنين مواردي ناياب نيست؛ چه بسيار احكامي كه در فروع يا اصول بر آنان پوشيده بوده و براي ديگران آشكار شده است.

نتيجة بحث

از آنچه تاكنون گذشت، به اين جمع بندي مي توان رسيد كه خريد و فروش پول و نزول سفته در صورتي كه موانع زير را نداشته باشد، مي تواند مجاز باشد: 1- حرمت ربا اختصاص به مكيل و موزون داشته باشد و الا اگر نظرية مرحوم مفيد و تعداد قليلي از فقها مبني بر عدم اختصاص را بپذيريم، زياده در خريد و فروش اسكناس هم ربا محسوب مي شود. 2-عرف خريد و فروش پول را معامله بداند. در حالي كه به نظر مي رسد عرف خريد يك ميليون تومان به يك ميليون و دويست تومان در سررسيد يكسال را قرض ربوي مي داند نه معامله. 3- نزول سفته را معامله تلقي كنيم. در اين مورد نيز بعضي گفته اند نزول سفته همان خريد و فروش پول است با ارائة سند، ولي برخي از فقها اين نظر را نپذيرفته اند و عرف نيز تفاوتي بين رباخوار و نزول خوار قائل نيست. 4- در صورت جواز نزول سفته، تفاوت بين سفتة صوري و دوستانه و سفتة بيانگر بدهي حقيقي نيز قابل تأمل است. 5- معاملة اسكناس و پول داراي هدف عقلايي باشد. با اين توضيح كه

ص: 4018

ممكن است معادل هزار تومان دو ريالي را به دو هزار تومان بفروشد؛ و يا ارز خارجي را بفروشد كه هدف عقلايي است، اما اينكه فرد كارش فروش هزارتومان به دو هزارتومان باشد، اين ظاهراً هدف عقلايي غير از تحصيل سود ربوي ندارد و نسبت به هزار تومان مازاد، از آنجا كه مابه ازايي ندارد، معامله سفهي است. 6- احكام بيع صرف مانند قبض در مجلس را كه مربوط به نقدين مي باشد، شامل پولهاي رايج ندانيم، والّا بر طبق نظريات فقهي كه پول رايج را مانند نقدين (پول طلا و نقره) مي دانند، بايد قبض و اقباض در مجلس باشد و نمي تواند مثلاً هزار يورو را يكساله به مثلاً يك ميليون تومان بفروشد. 7- اين معاملات براي رهايي از ربا نباشد. امام بر اين قيد بيش از ديگر فقها پافشاري دارد، به طوري كه متعرض رساله هاي عملية ديگران نيز شده و عمل به راههاي فرار از ربا را جايز ندانسته است. حتي مي گويد اگر مسائلي در بعضي رساله هاي عملية اينجانب، مُشعِر به فرار از رباست، عمل به آن جايز نيست و مقتضي است در بعضي از مسائل توضيح المسائل ايشان كه در حال حاضر وجود دارد و با اين قيد مغايرت دارد، تأمل شود! 8- در صورتي كه تمام موارد فوق نتواند

ص: 4019

مانع جواز خريد و فروش پول و نزول سفته باشد، موضوع شمول اين معاملات در نظام بانكي و جامعه كما اينكه بعضي مؤسسات فرمهايي مبني بر خريد و فروش ريال به ريال نيز تهيه كرده اند و مشكلاتي را كه ايجاد خواهد كرد، نبايد از نظر دور داشت. در حالي كه همان طور كه در كتاب البيع ديديم، امام راههاي ارائه شده جهت فرار از ربا را ،ولو در رساله هاي عمليه درج شده باشد، مشروع ندانسته؛ به تصريح مي فرمايد كه اگر برخي از مسائل در توضيح المسائل ايشان نيز در جهت تصحيح سودِ غيرمجاز بوده و با اين نظر منافات داشته باشد، نبايد بدان عمل شود. بر همين مبنا، در مسائل 2838 تا 2873 خريد و فروش پول و ارز به زياده و به مدت، و نزول سفته را جايز دانسته است ]1363 ج 611 :1، 738[؛ اما نظر به اينكه معاملة اسكناس بدون قصد فرار از ربا مشكل به نظر مي رسد، در استفتائات، فروش سفته به شخص ثالث را به قيمت كمتر جايز ندانسته است ]1372 ج 175 :2[ و تنزيل سفته همان فروش پول به مدت و زياده است كه سفته، بيانگر بدهي مذكور مي باشد. بنابراين و بخصوص با توجه به نفي ظلم و ناعدالتي اقتصادي در جامعة

ص: 4020

اسلامي و نيز توجه به اين مطلب كه اگر در سيستم بانكي خريد و فروش پول رواج پيدا كند، توليد، معاملات و قرض الحسنه را تحت الشعاع قرار مي دهد، نتيجه مي گيريم كه امام در موضوع جواز خريد و فروش پول و تنزيل سفته تجديدنظر كرده، مسائل توضيح المسائل و تحرير كه در سطور فوق به آن اشاره رفت، لازم است مورد تجديدنظر و تصحيح قرار گيرند.

منابع

- ابن ادريس. )1410 ق.). السرائر. قم: مكتب النشر الإسلامي. - ابن برّاج. )1406 ق.). المهذب. قم: مكتب النشر الإسلامي. - ابن ماجه، محمد بن يزيد قزويني. )1418 ق.). سنن ابن ماجة. به تصحيح: بشار عوّاد معروف. دارالجيل. - ابن منظور. لسان العرب. - احمدوند، معروفعلي. «مروري بر ماهيت شناسي پول و ديدگاه فقيهان». مجلة فقه، كاوشي نو در فقه اسلامي. - اراكي، محمد علي. (1371). توضيح المسائل. قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. - امام خميني، سيد روح الله. (1363). تحريرالوسيلة. قم: دفتر انتشارات اسلامي. - . (1368). كتاب البيع. قم: مؤسسه اسماعيليان . - . (1372). استفتائات. چاپ اول. قم: انتشارات جامعة مدرسين حوزة علمية قم. - انصاري، شيخ مرتضي. (بي تا). كتاب المتاجر. قطع رحلي. اصفهان. - بار، ريمون. (1367). اقتصاد سياسي. ترجمة منوچهر فرهنگ. تهران: سروش. - تبريزي، جواد. توضيح المسائل. - جرجاني، علي

ص: 4021

بن محمد. )1306 ق.). التعريفات. قاهره: المطبعة الخيرية. - حائري يزدي، سيد محمد كاظم. (بي تا). العروة الوثقي فيما يعم به البلوي، الملحقات. تهران: المكتبة العلمية الإسلامية. - حر عاملي، محمد بن حسن. (1983). تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة. بيروت: دار إحياء التراث العربي. - حسيني سيستاني، سيد علي. )1418 ق.). توضيح المسائل (با تجديد نظر و اضافات). چاپ سيزدهم. قم: سرور. - خامنه اي، سيد علي [آيت الله]. )1416 ق.). درر الفوائد في أجوبة القائد. بيروت: دار الحق. - خوئي، سيد ابوالقاسم. )1407ق.). توضيح المسائل. چاپخانة علمية قم. - راغب اصفهاني، علي بن محمد. (1992). مفردات ألفاظ القرآن. تحقيق: صفوان عدنان داوودي. چاپ اول. بيروت: دار القلم، الدار الشامية. - سرخسي، شمس الدين محمد. )1414 ق.). المبسوط. بيروت: دار المعرفة. - شهيد اول. (1414). الدروس الشرعية في فقه الامامية. قم: مكتب النشر الإسلامي. - شيخ طوسي، ابوجعفر محمد بن الحسن. )1404 ق.). تهذيب الأحكام في شرح المقنعة. تحقيق: محمد جواد الفقيه و يوسف البقاعي. چاپ دوم. بيروت: دار الأضواء. - . (بي تا). النهاية في مجرد الفقه و الفتاوي. چاپ اول. قم: انتشارات قدس محمدي. - شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان. )1410 ق.). المقنعة. قم: چاپ دوم. مؤسسة النشر الإسلامي. - صدر، سيد محمد باقر. (بي

ص: 4022

تا). البنك اللاربوي في الإسلام. كويت: مكتبة الجامع النقي. - طباطبائي، سيد علي. رياض المسائل في تفصيل الادلة بالدلائل. - علامه حلي، حسن بن يوسف. )1415 ق.). مختلف الشيعة في أحكام الشريعة. قم: مركز الأبحاث و الدراسات الإسلامية. - . )1414 ق.). تذكرة الفقهاء. قم: مؤسسة آل البيت. - فيّومي، احمد بن محمد. (بي تا). المصباح المنير. بيروت: المكتبة العلمية. - گلپايگاني، سيد محمد رضا. (بي تا). مجمع المسائل. قم: دار القرآن الكريم. - متقي هندي، علي بن حسام الدين. (1989). كنز العمّال في سنن الأقوال و الأفعال. بيروت: مؤسسة الرسالة. - معرفت، محمد هادي.(بي تا). فقه اهل بيت. - مطهري، مرتضي. (1364). مسألة ربا به ضميمة بيمه. چاپ هشتم. قم: انتشارات صدرا. - مكارم شيرازي، ناصر. (1377). رسالة توضيح المسائل. چاپ سي و هشتم. قم: مدرسة الإمام علي بن أبي طالب. - موسايي، ميثم. (1376). تبيين مفهوم و موضوع ربا از ديدگاه فقهي. چاپ اول. تهران: مؤسسة تحقيقات پولي و بانكي. - ميرجليلي، ابوالفضل. دانشنامة جهان اسلام. مدخل «پول». - نجفي، محمد حسن. (1981). جواهر الكلام في شرح شرايع الإسلام. تحقيق: علي الآخوندي. چاپ هفتم. بيروت: دار إحياء التراث العربي. __________________________ 1. دكتراي فقه و مباني حقوق اسلامي از دانشگاه تهران. 2 معروفترين روايات مورد استفادة اهل سنت، دو روايت عبادة

ص: 4023

بن صامت و ابي سعيد خدري است. براي اين دو روايت ر.ك: [متقي هندي 1989 ج 119 :4[. 3 براي آگاهي از نظريات آنان ر.ك: [سرخسي 1414 ج 120-116 :12[. 4 عبارت از موثقة زراره است كه در وسائل الشيعه [حر عاملي 1983 ج 434 :12[ آمده است.

ص: 4024

خطابهاى قانونى در انديشه اصولى امام خمينى(اعلى الله مقامه)

اشاره

مجله فقه، شماره 21 و 22 يعقوبى، ابوالقاسم روند تاريخ علوم بشرى هماره شاهد دگرگونيها و نوآوريهايى بوده است. انديشه وران نوآور و نوآوران ژرف انديش بسيارى در اين انقلابها و رستاخيزهاى بزرگ بشرى نقش داشته اند و هر يك به نوبه خود سرفصل نوينى در ساحت انديشه و مبادى و مسائل دانشها گشوده و به ابتكارها و پردازشهاى نو و راهگشايى دست يازيده اند. اين فرزانگان و فرهيختگان، با جداييها و دگرسانيهاى بينشى و روشى كه داشته اند، در جهت تكامل دانش و پيشرفت و گسترانيدن آن در عرصه هاى گوناگون، گامهاى ستودنى و ماندگارى برداشته و از خود يادگارهاى رخشان و چشم نواز و شوق انگيزى به جاى نهاده اند. در سلسله اين نوآوران ژرف انديش و گسترده نگر، نام امام خمينى همانند گوهر شب چراغى مى درخشد. ايشان، افزون بر جنبه هاى سياسى و اجتماعى و اخلاقى، كه به حق در تمام آنها نوآور بود، در عرصه دانشهاى دينى نيز، از فكرى تابناك، ژرف، آفرينش گر و نوآور برخوردار و به رهيافتها و ره آوردهاى نوينى در اين دانشها دست يافته بود. از جمله عرصه هايى كه امام به زيبايى و شكوه توسن تاخته و سخن نو در انداخته، عرصه دانش اصول است. در آغاز و پيش از پرداختن به مقوله اى كه امام در آن طرح نو در انداخته، اين نكته را

ص: 4025

يادآور مى شويم كه: نگرش امام به «علم اصول» نگرشى است ابزارى براى استنباط احكام شرعى. در باور ايشان، اين دانش وسيله اى است براى رسيدن به فقه و ره آوردهاى فقهى كه نبايد خود به هدف دگر گردد و دانش پژوه حوزوى را از مسير اصلى به مسائل حاشيه اى و كم پيوند با فقه بكشاند. از اين روى پيراستگى و پالودگى دانش اصول از افزوده هاى ناكارآمد كه طالب علمان را دچار سردرگمى مى سازد و كم كم و با گذرزمان، بحثها از حالت معمولى به در مى آيد و به گونه معما جلوه گر مى شوند، از آرمانها و هدفهاى امام خمينى بوده است كه در جاى جاى نوشته هاى اصولى ايشان به چشم مى خورد: «والمرجو من طلاب العلم و علماء الاصول، ايدهم الله، ان يضنوا على اوقاتهم واعمارهم الشريفة ويتركوا ما لافائدة فقهية فيه من المباحث ويصرفوا همهم العالى فى المباحث الناتجة. ولايتوهم متوهم: ان فى تلك المباحث فوائد علميه فان ذلك فاسد، ضرورة ان علم الاصول علم آلى لاستنتاج الفقه، فاذا لم يترتب عليه هذه النتيجة فاية فايدة علمية فيه؟» (1) اميد مى رود طالب علمان و اصوليان، ارزش عمر و لحظه هاى زندگى خويش بدانند و بحثهاى اصولى، كه نتيجه فقهى نمى دهد، وانهند و همت عالى خود را در جست وجوى مقوله هاى سودمند آن به كار گيرند. اگر كسى چنين بپندارد

ص: 4026

كه پى گيرى اين گونه بحثها، فايده علمى دارد (و به اين انگيزه بر دانش اصول بنگرد) به پندارى نادرست رسيده است; چرا كه دانش اصول، دانشى است ابزارى براى نتيجه گيرى فقهى. بنابراين، آن گاه كه چنين نتيجه اى بر آن بار نشود، چه فايده اى خواهد داشت؟ به نظر امام فرو افتادن در بحثهاى اصولى و بيش از اندازه به آن پرداختن، آن هم نه به مقوله هايى كه در فقه به كار آيد و براى فقيه ابزار باشد، به بهانه اين كه تيزهوشى و ريزبينى مى آورد و ذهن طالب علمان را با بحثهاى فنى و دقيق به تكاپو و جولان وا مى دارد و نفس را به سوى كمال رهنمون مى شود و... پندارى بيش نيست و طالب علمان نبايد در اين علم مقدمى و ابزارى، بيش از آنچه به آن نياز دارند، درنگ كنند كه در اين صورت، از هدفهاى عالى تر و مباحث سودمندتر باز خواهند ماند و عمر تحصيلى آنان دچار خسران و خسارت خواهد شد. (2) روش امام راحل در آموزاندن بحثهاى اصولى نيز، بر اين بوده كه اهل علم را به بحثهاى كاربردى اين علم بكشاند و آنان را برانگيزد كه كاربردى به اصول بنگرند و در عمل، حضرت ايشان، دانش اصول را به گونه اى پيراسته است و در قلمرو اصول، نمى گذاشته، دانشهاى ديگر وارد شوند.

ص: 4027

او، با اين كه در دانشهاى: عقلى، كلامى، فلسفى و عرفانى در اوج بوده و صاحب نظر، لكن از پرداختن به آن بحثها در لابه لاى آموزشهاى اصولى، پرهيز داشته و از آميختگى ديگر دانشها با دانش اصولى دورى مى جسته است. اين خطمشى و نگرش اصولى امام، به ايشان مجال بيش ترى بخشيد تا در روشها و برداشتهاى اصولى به تفكر و پژوهش بپردازد و به بركت آن به ابتكارها و نوآوريهاى گوناگونى دست يابد كه در اين نوشتار به يكى از آنها مى پردازيم.

خطابهاى قانونى

بحث از خطابهاى قانونى پيش از امام، به اين شكل مطرح نبوده و امام در واقع بنيانگذار اين مقوله، با نگاه و بيانى كه بيان خواهد شد، در دانش اصولى به شمار مى رود. به اين نيز شاگردان برجسته و فرهيخته وى اشارت دارند. آقاى فاضل لنكرانى، از شاگردان برجسته و نامور امام و از مراجع كنونى، در مقدمه خويش بر كتاب اصولى امام، مى نويسد: «واما انظاره القيمة الابتكارية المحضة او تبعا لبعض مشايخه فكثيرة نشير الى بعضها منها: ما يترتب عليه ثمرات مهمة و فوائد جمة وهو عدم انحلال الخطاب العامة المتوجهة الى العموم بحيث يكون الخطاب واحد والمخاطب متعدد الى الخطابات الكثيرة حسب كثرة المخاطبين و تعدد المكلفين...» (3) ديدگاههاى ارزش مند و نوين امام (چه ابتكارى صددرصد و چه

ص: 4028

با پردازش نوين) فراوان است كه از آن جمله مى توان به مساله مهم و سودمند [خطابهاى قانونى] اشاره كرد. ايشان بر اين باور است: در اين گونه خطابها، كه آن سوى خطاب همه مردمانند، خطاب يكى است و مخاطبها گوناگون. در اين گونه از خطابها، انحلال صورت نمى گيرد، به اين معنى كه به شمار هر مخاطب و مكلفى خطابى وجود ندارد، بلكه خطاب يكى است و مخاطب فراوان. شهيد حاج آقا مصطفى خمينى نيز، كه سالها از محضر پربهره استاد و پدر گرامى خود، بهره برده و دانش اندوخته، در اين باره سخنان گرانبها و روشنگرى دارد كه نشانگر فكر و طرح ابتكارى امام است. وى از خطابهاى قانونى كه حضرت امام بنياد نهاده به عنوان «اصل اصيل» (4) نام مى برد و با تعبير: «والد مؤسس» (5) اين نوآورى امام را «مائده» (6) و سفره گسترده مى شمارد كه همگان مى توانند از آن بهره مند گردند و آن را در راستاى درست و شايسته استنباط احكام به كار گيرند و دشواريهاى دانش اصول را بگشايند: «ولعمرى ان من القى حجاب العناد و تدبر بعين الانصاف والسداد لايتمكن من رفض هذه البارقة الملكوتية التى تنحل بها كثير من المعضلات واساس طائفة من المشكلات فلله تعالى دره وعليه اجره.» (7) به جانم سوگند! آن كه

ص: 4029

به ديده انصاف بنگرد و پرده دشمنى و خودبينى را كنار نهد، نمى تواند [در بحثهاى اصولى] اين بارقه ملكوتى و درخشش آسمانى را ناديده انگارد; زيرا اين اصلى است كه بسيارى از پيچيدگيهاى دانش اصول، با به كاربردن آن گشوده و سامان مى يابد. خداى به بنيانگذار آن پاداش نيك دهاد. يا مى نويسد: «ما ابدعه الوالد المحقق من حديث الخطابات القانونية لايوجد الا لدينا.» (8) اين نوآورى امام [خطابهاى قانونى] شرح و تفسيرش پيش ماست. آقاى سيد احمد فهرى، شاگرد حضرت امام و بهره مند از محضر حضرت ايشان،، جاهايى را كه خطابهاى قانونى راهگشايى دارند برشمرده و اين بحث را از نوآوريهاى امام مى داند: «يكى از امتيازات بارز حضرت امام آن است كه در اثر عمق علمى و دقت نظر و نبوغ فكرى، در بخشى از مسائل علم اصول انظار جديدى را پايه گذارى كرده است، انظارى كه در گذشته سابقه نداشته است و اين انظار، با مراجعه به بحثهاى ترتب و اجتماع امر و نهى و بخشى از تنبيهات استصحاب كاملا روشن است. ايشان بودند كه براى اولين بار وجود اوامر عرضى را در بحث ضد، در رابطه با ترتب تصحيح كردند... و خروج بعضى از اطراف علم اجمالى از محل ابتلاء كه آن را موجب تنجز علم اجمالى و يا

ص: 4030

انحلال آن ندانسته اند.» (9) در ادامه اين نوشتار خواهيم ديد كه در تمام اين بحثها، امام به وسيله خطابهاى قانونى به دستاوردهاى نوينى دست يافته است. بدين سان مى يابيم اصل خطابهاى كلى و قانونى كه در سراسر نوشته هاى اصولى امام به چشم مى خورد، اصلى است بنيادى و اساسى. امام با بنيانگذارى اين اصل، در بسيارى از مسائل اصولى دگرگونى آفريد و راههاى دشوار گذر را هموار ساخت.

مفهوم خطابهاى قانونى

براى پى بردن به معناى اصطلاحى اين عنوان، لازم است به واژه «قانون» نظرى بيفكنيم. دانشمندان لغت شناس و نيز حقوقدانان گفته اند، قانون به معناى: «رسم، قاعده، روش و آيين، امرى است كلى كه بر همه جزئياتش منطبق گردد و احكام جزئيات از آن شناخته شود.» (10) واژه قانون، يونانى است كه از راه زبان سريانى وارد زبان عرب شده و در يونان به معناى «خطكش» (11) به كار مى رفته است و وقتى كه وارد قلمرو زبان عربى شده، به معناى «مقياس» و «معيار» به كار رفته و به هر قاعده كلى الزامى، قانون گفته شده است. (12) اما اين كه در فقه «قانون» به چه معناست، يكى از حقوقدانان معاصر مى نويسد: «در فقه به چيزى قانون (يا قانون شرع) گفته مى شود كه داراى خصوصيات زير باشد: الف. كلى باشد، خواه الزامى (مانند اوامر و نواهى) خواه نه،

ص: 4031

مانند مستحبات و مكروهات. ب. از طريق وحى رسيده باشد، خواه به صورت قرآن و خواه احاديث. ج. جنبه دوام داشته باشد و لو اين كه به عنوان اضطرار، موقتا، در بعضى از اماكن و يا اعصار، بدل پيدا كند.» (13) اصوليان نيز واژه «حكم» را به معناى قانون شرعى و واژه «حاكم» را به معناى شارع به كار گرفته اند. از ديدگاه آنان، حكم شرعى عبارت است از: خطاب شارع بر امرى كه هدف شارع در آن نهفته است. به ديگر سخن: حكم و يا قانون شارع، عبارت است از: آن چه كه شارع مقدس مردم و مكلفان را در آن چيز مخاطب قرار داده و فرقى نمى كند كه به صورت طلب باشد، يا تخيير و يا وضع. (14) از آنچه اشارت كرديم، روشن شد: در مفهوم «قانون» به گونه اى فراگيرى نهفته است و همين ويژگى است كه به احكام قانونى و يا خطابهاى قانونى، نوعى گسترش و فراگيرى و نيز فرا زمانى مى بخشد و همگان را زير پوشش خود قرار مى دهد.

شناخت خطابهاى شخصى و قانونى

اشاره

بايسته است در آغاز نوشتار، به معيارها و ترازهاى خطاب شخصى و قانونى بنگريم تا در ادامه با مفهوم روشن از اين دو اصطلاح، آنها را به كار گيريم. خطاب شخصى ويژگيها و نشانه هايى از اين

ص: 4032

دست دارد: الف. آن سوى سخن، همواره روشن و شناخته شده و جزئى است. ب. دانايى و آگاهى مكلف بر انجام و يا ترك آن شرط اساسى است. ج. توانايى بر انجام و يا ترك نيز جزء شرايط نخستين است. د. طرف خطاب در خطاب شخصى، بايد برانگيزانده شود. هر خطابى كه اين ويژگيها را دارا بود، به عنوان: خطاب شخصى، از آن نام برده مى شود در برابر آن، خطابهاى قانونى و كلى است كه با اين نشانه ها شناخته مى شوند: الف. طرف خطاب، همه كسانى هستند كه اين خطاب به آنان مى رسد. ب. محدود به زمان و مكان و يا افراد خاصى نيست. ج. در اين گونه خطاب، توانايى و آگاهى مخاطبان شرط صدور خطاب نيست. د. لازم نيست كه همگان از اين گونه خطاب. قانونى برانگيزانده شوند. در يك سخن كلى مى توان گفت: در خطابهاى شخصى به شمار هر فردى از مخاطبان، خطابى مستقل و جداگانه وجود دارد، ولى در خطابهاى قانونى، خطاب يكى است و مخاطبها فراوان و بى شمار. اينها ترازهايى هستند كه در جاى جاى سخنان و نوشته هاى اصولى امام نيز به چشم مى خورند. (15) امام در شرح آن مى نويسد: «بحث گاهى در امرهاى شخصى است، مانند فرمان خداوند به ابراهيم خليل(ع) و گاه در امرهاى كلى و قانونى. در

ص: 4033

بخش نخست، چون غرض از امر پديد آوردن انگيزه در آن سوى خطاب است، بايد مخاطب داراى شرايط لازم، چون علم و قدرت و... باشد وگرنه امر به او امكان ندارد. ولى در امرهاى قانونى و كلى چنين نيست، زيرا هدف نهايى آن نيست كه همه كسان برانگيزانده بشوند و به سوى تكليف حركت كنند، بلكه هدف قانونگذارى است. طبيعى است گروهى به اين قانون گردن نهند و گروهى گردن فرازى مى كنند. در هر صورت، اين گونه امر و خطاب لغو و بيهوده نخواهد بود: «لان التشريع القانونى ليس تشريعات مستقلة بالنسبة الى كل مكلف.» زيرا در اين گونه فرمانهاى قانونى به شمار همه مكلفان، تكليفى نيست، بلكه يك تكليف و قانون براى همگان است.» (16) شارع حكيم مى دانسته كه كسانى توان و يا ناآگاه به قانون هستند كه از آن پيروى نخواهند كرد و يا از سر كينه جويى و دشمنى، از آن سرباز خواهند زد، با اين حال خطابهاى خود را كلى صادر فرموده، تا همگان را زير پوشش قرار دهد: «ان الخطاب الشخصى الى خصوص العاجز او غير المتمكن عادة او عقلا مما لايصح ولكن الخطاب الكلى الى المكلفين المختلفين بحسب الحالات و العوارض مما لا استهجان فيه.» (17) در خطابهاى شخصى و جزئى مخاطب قراردادن فرد ناتوان و

ص: 4034

آن كه از ديدگاه عرف و عقل توانايى انجام كارى را ندارد، درست نيست، ولى در خطاب كلى (و قانونى) مى توان همه مكلفان را با همه حالتها و ويژگيهاى (مثبت و منفى) مورد خطاب قرار داد و اين نوع از خطاب هيچ گونه زشتى و نا زيبايى هم ندارد. نگه نداشتن اين مرزبندى در خطابها و جدا نكردن آن دو از يكديگر، بسيارى از اصوليان را گرفتار ساخته است. امام خمينى مى گويد: خطابهاى قانونى به خطابهاى فراوان بر نمى گردد، تا لازم باشد نگهداشت شرطهاى خطاب شخصى، چون برانگيخته شدن آن سوى خطاب، بلكه در اين گونه خطابها، خطاب يكى است و مخاطب فراوان. اگر همه مخاطبان ويژگى شايستگى اثرپذيرى از امر را نداشته باشند، در اين صورت امر امركننده، بيهوده است و بازدارندگى هم بى جا. و اما اگر شمارى از آنان شرايط پيروى و فرمانبرى را دارا باشند (كه به طور معمول چنين است) چنين امرى از نگاه عقل، عرف و شرع مشكلى نخواهد داشت: «ان هذا التشريع بما انه تشريع قانونى لايكون بلا اثر فاذا احتمل او علم تاثيره فى اشخاص فى الاعصار والامصار تتحق الارادة التشريعيه على نعت التقنين.» (18) بايد قانون در قانونگذارى شرع بى اثرگذارى نباشد. آن گاه كه اثر آن در طول زمان روشن باشد و يا احتمال آن اثر وجود

ص: 4035

داشته باشد، اين اراده تشريعى و قانونى انجام گرفته و بى اشكال است. پس از اشاره به مفهوم و جايگاه خطابهاى قانونى و وجه جدايى آن با خطابهاى شخصى، مى پردازيم به مواردى در دانش اصول كه اين مساله در آن جاها خود را نشان داده و امام خمينى به كمك اين كليد به آسانى بر دشواريها پيروز آمده و جلو بحثهاى دامنه دار و حاشيه اى را گرفته است.

1. امر به چيزى و نهى از ضد آن

در ميان اصوليان بحث پردامنه اى بدين شرح وجود دارد: (19) آيا امر به چيزى مقتضى نهى از ضد آن هست يا نه؟ يعنى از ديدگاه عقل و شرع همبستگى بين انجام يك امر و انجام ندادن ضد آن وجود دارد يا خير؟ مقصود از «ضد» هم در اين بحث، هر آن چيزى است كه با آن امر ناسازگار باشد. چه امر وجودى باشد، مانند كارهايى كه با امر وجوبى نمى سازند و به ضد خاص شناخته مى شوند و يا امر غير وجودى، باشد، مانند ترك همان واجب كه از آن به ضد عام تعبير مى شود. به هر حال، سخن در نتيجه عملى اين بحث است. آن گاه كه بين واجب درازمدت (موسع» مانند نماز و واجب كوتاه مدت (مضيق) مانند پاك كردن آلودگى از مسجد، ناسازگارى و برخورد پيش آيد و

ص: 4036

يا بين دو واجبى كه داراى ظرف زمانى محدودى هستند كه يكى از آنها مهم است و ديگرى مهم تر، تزاحم و ناسازگارى به وجود آيد، چه بايد كرد؟ آيا راه حلى وجود دارد يا نه و اگر وجود دارد چيست؟ بحث امر به شىء و بازدارى از ضد آن، عهده دار گشودن اين مشكل است و نتيجه فقهى آن براساس مبناى گزينش شده گوناگون است. اگر كسى پذيرفت: امر به شىء، بازدارى از ضد آن را به همراه دارد و بازدارى در كارهاى عبادى هم، سبب فساد است، نتيجه مى گيرد: در مثال بالا اگر كسى به جاى زدودن ناپاكى از مسجد، نماز گزارد، نماز او پذيرفته نيست. و اگر باورمند به اين شد كه: امر به شىء بازدارى از ضد ندارد، نمازى كه گزارده، پذيرفته است. اين نتيجه اى است كه به طور معمول در نوشته هاى اصولى به آن اشاره مى شود، ولى در اين نتيجه گيرى دو ديدگاه ناهمگون در برابر يكديگر وجود دارد: 1. شيخ بهايى بر اين باور است: چه بپذيريم كه امر به چيزى، بازدارى از ضد آن را به همراه دارد و چه نپذيريم، انجام امر عبادى باطل است. (20) در مثال نماز و پاك كردن آلودگى از مسجد، همين كه شخص به آلوده زدايى فرمان داده شد و وقت

ص: 4037

هم تنگ بود، و نماز در وقت فراخى قرار دارد اگر كسى آلودگى را نشست و نسترد، و به نماز ايستاد، نماز وى، باطل است; زيرا نماز مساله اى است عبادى. و چنين امرى عبادى بدون اين كه فرمانى براى آن باشد، انجام آن درست نخواهد بود. و فرقى هم نمى كند كه امر به چيزى را بازدارنده ضد آن بدانيم يا نه. 2. در برابر اين قول، گروهى، از جمله: ميرزاى نائينى، بر اين باورند كه انجام امر عبادى در اين صورت پذيرفته است، چه باور داشته باشيم كه امر به چيزى بازدارى از ضد خود را به همراه دارد و چه باور نداشته باشيم، زيرا بنا بر همراه نبودن امر به چيزى با بازداشتن از ضد آن، امر عبادى، نياز به امر ندارد، بلكه اگر به گونه اى انجام گيرد كه به مولا نسبت داده شود كافى است. بنابر قول همراه بودن امر به چيزى با بازدارى از ضد آن هم چون اين بازداشتن، بازداشتنى است غيرى و مقدمى، كشف از وجود مفسده اى در متعلق آن نمى كند; از اين روى، انجام آن امر عبادى صحيح و بى اشكال است. (21) 3. قول سومى هم وجود دارد كه نسبت داده شده به محقق ثانى و آن اين است: بنابر قول به همراه بودن

ص: 4038

امر به چيزى، با بازدارى از ضد آن، عبادت فاسد است و بنابر قول به ناهمراهى صحيح است. (22) امام خمينى اين مساله را از افق ديگرى مورد نقد و بررسى قرار داده و با مطرح كردن خطابهاى قانونى به اين گفت وگوى دامنه دار اصوليان پايان داده است. ايشان در اين مقوله، ديدگاهى را برگزيده كه به پنج مقدمه استوار است: 1. هماره امرها به طبيعتها بسته است و ويژگيهاى فردى در اين بستگى هيچ گونه دخالتى ندارند، گرچه در بيرون امرها و فرمانها از اين ويژگى جدايى ناپذيرند. 2. «اطلاق» اگر مقدمات آن تمام باشد، فرقش با «عموم» اين است: در اطلاق، حكم بستگى نمى يابد مگر به خود ماهيت، يا موضوع، بدون دخالت فرد يا حالت و يا قيد; زيرا كه طبيعت آينه افراد و ويژگيها نيست و اين برخلاف «عموم» است كه همواره همراه با ويژگيهاست. 3. ناسازگارى كه بين دو امر: امر به چيزى و بازدارى از ضد آن، به چشم مى خورد، به خاطر ناتوانى مكلف بر انجام هر دو تكليف است. در مثل، نمى تواند در يك آن، هم نماز گزارد و هم آلودگى را از مسجد بزدايد و اين جهت در دليلها لحاظ نشده است تا اين كه راه علاج نشان دهد. 4. احكام شرعى قانونى كه بر

ص: 4039

موضوعها، بار مى شوند، بر دو گونه اند: انشايى و فعلى. انشايى آن حكمى است كه بر موضوع بار شده، ولى زمان انجام و اجراى آن پيش نيامده است. و فعلى، حكمى است كه زمان انجام آن فرا رسيده است و بازدارنده اى هم وجود ندارد. تمام احكام در كتاب و سنت از اين دو مرتبه بيش تر نيستند. 5. حكمهاى موجود هم بر دو گونه اند: شخصى و كلى قانونى. (23) امام پس از بيان اين پنج مقدمه، به ويژگيهاى خطاب شخصى و قانونى و فرقهاى آن دو مى پردازد (كه پيش از اين بدان اشارت رفت) آن گاه چنين مى نويسند: «ان الارادة التشريعية ليست ارادة اتيان المكلف وانبعاثه نحو العمل والا يلزم فى الارادة الالهية عدم انفكاكها عنه و عدم امكان العصيان بل هى عبارة عن ارادة التقنين والجعل على نحو العموم و فى مثله يراعى الصحة بملاحظة الجعل العمومى القانونى و معلوم انه لاتتوقف على صحة الانبعاث بالنسبة الى كل الافراد كما يظهر بالتامل فى القوانين العرفية.» (24) اراده قانونگذارى خداوند، بر آن نيست كه مكلف به سوى عمل برانگيخته شود وگرنه لازم مى آيد بين اراده الهى و گناه نكردن مكلف، وابستگى باشد، بلكه اراده خداوند، وضع قانونى به گونه همگانى است. اين گونه قانون به معناى آن نيست كه همگان قانونمند بشوند و

ص: 4040

بر انگيخته به سوى عمل. اين نكته، با دقت در قوانين عرفى به روشنى به دست مى آيد. از اين اصل اصيل و كلى امام در اين بحث سود جسته و در پاسخ شيخ بهايى، كه امر به چيزى را مقتضى و خواهنده نبود امر به ضد آن برشمرده مى نويسد: «ان الامر بالشىء لايقتضى عدم الامر بضده فى التكاليف الكلية القانونية كما فى نحن فيه.» (25) امر و فرمان دادن به انجام چيزى، به معناى آن نيست كه به ضد آن امرى صورت نگرفته باشد و اين، طبيعت تكليفهاى قانونى است. امر، هماره به طبيعتها بار مى شود و امركننده به هنگام فرمان، هيچ گونه ويژگى و يا حالتى را در نظر نمى گيرد و از سوى ديگر در ذات احكام شرعى قدرت، هم از نظر عقل و هم از نظر شرع نهفته نيست و افزون بر آن، امر به دو ضد، امرى است شدنى. بلى اين واقعيت را بايد پذيرفت كه در مقام عمل، دو تكليف وجود دارد و اگر انجام هر دو ممكن نشد، مكلف عذر پيدا مى كند و عذرش هم پذيرفته است، لكن اين ربطى به اصل تعلق تكليف كه مورد بحث ماست ندارد; زيرا تكليفها گاهى از جهت مصلحت برابرند و گاهى يكى مهم است و ديگرى مهم تر. اگر برابر باشند، مكلف در

ص: 4041

گزينش هر كدام اختيار دارد و اگر به انجام يكى مشغول شد، از ديدگاه عقل از ديگرى پوزش دار است بدون آن كه در تكليف قيد و شرطى صورت گرفته باشد. و اگر يكى از آن دو اهم بود، چنانچه مشغول به آن شد، در ترك مهم پوزش دار است، ولى عكس آن را اگر برگزيد، پوزشى ندارد و در نتيجه، بر ترك اهم كيفر مى بيند و بر انجام مهم پاداش و اگر هر دو را ترك كرد، سزاوار دو كيفر است. در ادامه اين مساله، بحث بسيار پردامنه و مهمى در اصول پيدا شد و به عنوان «ترتب» كه در جاى ديگر از آن به شرح سخن گفته ايم (26) و در اين جا به اشارت بسنده مى كنيم. بسيارى از مردم، بر اثر سستى ورزيدن در انجام عبادتها و واجبها روى به كارها و رفتارهاى مستحبى مى آورند، در مثل، به زيارت امام حسين(ع) و يا امام ديگرى مى روند و يا واجب كوتاه مدت را رها مى سازند و واجب مهلت دار را انجام مى دهند. در تمام اين گونه موردها و مانند آنها، اين پرسش مطرح است كه آيا اين كارها و رفتارها صحيح است و ثواب دارد و يا آن كه باطل است و بى اثر؟ اگر در بحث پيشين پذيرفتيم كه امر به چيزى، از ضد

ص: 4042

خاص باز نمى دارد، انجام اين امور صحيح است و ثواب دارد و اگر نپذيرفتيم و گفتيم: امر به چيزى از ضد آن باز مى دارد، و يا دست كم ضد آن امر ندارد، در اين صورت، باطل و بى اثر است. در اين جا، شمارى با حفظ اين مبنى كه امر به شىء از ضد آن باز نمى دارد، راه سومى برگزيده اند، تا اين گونه عبادتها را درست كنند و آن مساله «ترتب» است. مفهوم اصطلاحى «ترتب»، آن است كه از ديدگاه عقل امكان دارد مولا امر بكند به انجام چيزى مهم، در ظرف عصيان امر اهم كه اگر مكلف تكليف مهم تر را نياورد، انجام امر مهم بر او واجب باشد.و در اين گونه امر، هيچ گونه طلب دو ضد در يك آن هم پيش نمى آيد. (27) در راستداشت و قابل پذيرش ساختن، اين نكته راهها و روشهاى گوناگونى پيموده شده كه در اين جا تنها به ديدگاه ميرزاى نائينى و امام خمينى اشاره مى كنيم: ميرزاى نائينى با بنيانگذاردن مقدمات پنج گانه بنيان بحث ترتب را استوار كرده و آنچه از پيشينيان در اين زمينه وجود داشته، به دست تواناى ايشان گسترده و برهانى شده است، ايشان دو خطاب اهم و مهم را در طول يكديگر مى شمارد كه با فرو افتادن خطاب به اهم، خطاب به مهم

ص: 4043

فعليت مى يابد. با اين توجيه ناسازگارى بين دو خطاب به وجود نمى آيد و امر به هر دو نيز ممكن و موافق عقل است. (28) با اين كه علامه نائينى رنج و زحمت فراوان كشيده تا اين حرف را به كرسى بنشاند، ولى امام خمينى با گزينش خطابهاى قانونى در اصول، به آسانى اين گره اصولى را گشوده و در برابر استدلال و تصوير نائينى كه امر به اهم و مهم را در طول يكديگر ترسيم كرده و بر آن استدلال جسته است، مى نويسد: «الوجه الثالث ما سلكناه فى هذا المضمار و هو تصوير الاهم والمهم فى عرض واحد بلاتشبث بالترتب وهو يبتنى على مقدمات... المقدمة الرابعة ان الاحكام الشرعية القانونية المترتبة على موضوعاتها على قسمين: الانشائيه والفعلية... المقدمة الخامسة ان الاحكام الكلية القانونية تفترق عن الاحكام الجزئية من جهات صار الخلط بينهما منشا لاشتباهات... المقدمة السابعة الامر بكل من الضدين امر بالمقدور الممكن و امر يكون غير مقدور هو جمع المكلف بين الاتيان بمتعلقهما وهو غير متعلق للتكليف... فظهر ان ما اجابوا عنه بنحو الترتب و تصوير الامر بالمهم مشروطا بعصيان الاهم مما لااساس له. (29) سومين وجه (از مجموع پنج وجه) آن چيزى است كه ما برگزيده ايم در اين زمينه و آن تصوير اهم و مهم در عرض و كنار يكديگر است،

ص: 4044

بدون آن كه به مقوله «ترتب» نياز داشته باشيم و آنچه

ص: 4045

ما برگزيده ايم، بر چند مقدمه استوار است: مقدمه چهارم: احكام شرعى و قانونى كه بر موضوعها بار مى شوند دوگونه اند: انشايى و فعلى. پنجمين مقدمه: احكام كلى قانونى با احكام جزئى و شخصى فرقهايى دارد كه آميختگى بين آن دو، ريشه بسيارى از اشتباهات شده است... مقدمه هفتم: امر به دو ضد امرى است به مقدور و ممكن و آنچه غير مقدور است، آوردن مكلف در مقام عمل دو تكليف را با يكديگر است... بنابراين، روشن شد كه آنچه به وسيله آن خواسته اند به شبهه پاسخ دهند و از راه ترتب مساله را بگشايند، اساس و بنياد درستى ندارد. بدين سان، امام به مساله پر سروصداى اصولى ترتب پايان داده و امر به دو ضد در مقام قانونگذارى را ممكن و بخردانه شمرده است.

2.فراگيرى خطابهاى قرآن

در دانش اصول، بحثى درباره خطابهاى قرآنى مطرح شده بدين شرح: كسانى كه در عصر نزول قرآن و در حضور پيامبر(ص) نبودند و به اصطلاح جزء نبودگان و غايبان به شمار مى رفتند، آيا خطابهاى قرآن آنان را هم در بر مى گيرد، يا خير؟ اگر در برنگيرد از چه راهى بايد تكليف را و دستورهاى شارع را بر دوش همه مردم مسلمان، نهاد. در اين باره نيز آراء و ديدگاهها گوناگون است، شمارى از صاحب نظران، آن خطابها

ص: 4046

را ويژه مخاطبان در زمان حضور دانسته و از راه يكسانى و مشترك بودن مردمان، تكليف كسانى كه در زمان حضور نبوده اند، روشن كرده اند. شمارى ديگر از راه قضيه حقيقيه و اين كه خطاب براى آيندگان به هنگام وجودشان از قوه به فعل در مى آيد، به اين پرسش پاسخ داده اند و شمارى هم مانند امام خمينى،از اساس و بنياد به مساله پرداخته و آن را با خطابهاى قانونى حل كرده اند. امام اشكال را ريشه يابى كرده و بر اين باور است: اگر ريشه اشكال اين باشد كه تكليف فعلى ممكن نيست به افرادى كه به وجود نيامده اند متوجه شود، پاسخ آن است كه در اين گونه تكليفها، اصل كلى قانون آمده و در طول تاريخ هر آنچه به دنيا مى آيد مصداقهايى از همان اصل قانونى و كلى به شمار مى روند، به اين معنى: فردى كه هنوز وجود پيدا نكرده مصداق كلى نيست، تا اشكال پديد آيد و وقتى هم تكليف به عهده او مى آيد، زمانى است كه موجود است. و اما اگر اساس اشكال اين باشد كه لازم است نبودگان هم مانند بودگان طرف خطاب قرار گيرند; زيرا معناى خطاب همسو كردن كلام است به سوى مخاطب. پاسخ آن است كه خطابهايى كه از سوى خداوند به پيامبر(ص) شده، طرف خطاب خود پيامبر(ص)

ص: 4047

بوده و يا مى توان گفت: مخاطب اول جبرئيل بوده است و در درجه دوم رسول خدا(ص). بنابراين، در زمان حضور هم هيچ كس از مردمان طرف خطاب نبوده اند; از اين روى، در اين جهت فرقى بين مردمان زمان حضور و آنان كه پس از آن عصر آمده اند، نيست و خطابها در همه زمانها به عموم مردم متوجه است. «فالقانون الاسلامى كسائر القوانين العرفية ولم يتخذ الاسلام طرزا حادثا فقوانينه عامة لكل من بلغت اليه باى نحو كان من غير لزوم حضور.» (30) قانون اسلام، مانند ديگر قانونهاى عرفى است (كلى و فراگير) و اسلام شيوه نوينى در اين زمينه ندارد. هر كس كه حكم خدا به او رسيد، مكلف است و لازم نيست كه در محضر پيامبر(ص) حاضر باشد، تا تكليف بر عهده او قرار گيرد. در پايان اين بحث، امام حل اشكال از ناحيه «قضيه حقيقيه» را بررسى كرده و بر اين باور است كه: قضيه حقيقيه در مانند «لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا» و يا در حكم «الرجال قوامون على النساء» و يا «الخمر حرام» و «الصلاة واجبة» مى تواند راهگشا باشد، به اين معنى كه مكلف هرگاه خود را داراى توان مالى و جسمى يافت وجوب حج را متوجه خود مى داند و پيش از آن خود را نه

ص: 4048

مصداق «ناس» مى بيند نه مصداق «مستطيع» و... لكن در مواردى كه خطاب به شكل «يا ايها الناس» و يا «يا ايها الذين آمنوا» است، نمى توان اين شكل را با قضيه حقيقيه گشود; زيرا در خطاب آن سوى خطاب، بايد وجود داشته باشد و در اين انگاره چنين چيزى نيست و غايب را به جاى حاضر انگاشتن هم نمى تواند اين را درست كند. (31) بنابراين، با پذيرفتن اين كه خطابهاى قرآن از آغاز متوجه مردم و آفريده بوده است چاره اى نيست جز پذيرفتن اين كه نبودگان به مانند بودگان و آفريدگان هستند و اين از قضيه حقيقيه به دست نمى آيد. از اين روى، راه چاره همان است كه بدان اشارت كرديم و آن فراگير بودن خطابها نسبت به همه زمانها و مكانهاست، بدون ويژه بودن آن خطابها به حاضران زمان حضور.

3.حكم قانونى در حديث رفع

بخش مهمى از بحثها و مقوله هاى اصولى را مقوله اصول عمليه تشكيل مى دهد كه براى پژوهشگران اساسى و كاربردى است و جايگاه والايى در استنباط احكام شرعى دارد. يكى از آن بحثها، بحث برترى و پيش داشتن «امارات» بر «اصول» است. حديث رفع، از جمله دليلهايى است كه براءت از آن استفاده مى شود و بر اصول حكومت دارد. درباره اين حديث، در دانش اصول، بسيار بحث شده است،

ص: 4049

از جمله آيا واژه «رفع» در اين حديث، به معناى برداشتن چيزى است كه همان معناى حقيقى رفع است، يا به معناى پيش گيرى است؟ ميرزاى نائينى اصرار دارد كه «رفع» در چيزهاى نه گانه را به معناى «دفع» بگيرد بدون آن كه دچار مجاز ى شده باشد. وى بر اين باور است: كاربرد واژه دفع در رفع، بدون هيچ عنايت و مقدمه اى كاربردى است، درست و سازگار با ظاهر لفظها، زيرا به كار رفتن فراوان واژه رفع در چيزى كه براى آن وجود پيشين بوده است، دليل بر آن نمى شود كه در اين معنى ظهور دارد. (32) امام خمينى، نخست، رفع را به معناى «ازالة الشىء بعد وجوده و تحققه» برداشتن چيزى پس از وجود و ثبوت آن مى گيرد، آن گاه دامنه مفهومى آن را مى گستراند به رفع آثار و رفع مقتضيات تاثير و نيازى به اين نمى بيند كه در اين جمله حديث چيزى در تقدير گرفته شود، بلكه رفع را به خود اين عنوانها نسبت مى دهد. در ادامه، سخن خود را با اشاره به احكام قانونى مستند و برهانى مى سازد و مى نويسد كه رفع در همه بخشهاى اين حديث به معناى حقيقى آن است: «لان الظاهر من الحديث الشريف من اختصاص رفع التسعة بالامة المرحومة ان لتلك العناوين كانت احكام فى الامم

ص: 4050

السابقة ومعلوم ان الاحكام الصادرة عن الانبيا والمشرعين على نبينا وآله و عليهم السلام لم تكن بحسب وضع القانونى و الارادة الاستعمالية مقيدة بزمان و محدودة بحد، بل كان لها الاطلاق او العموم بالنسبة الى جميع الازمنة وبهذا الاعتبار يقال انها منسوخة وان لم يكن بحسب اللب نسخ و رفع، بل كان امدها واجلها الى حد محدود، فاذا كان للاحكام المترتبة على الموضوعات اطلاق او عموم بالنسبة الى جميع الازمنة يكون استعمال الرفع فيها بمعناه الحقيقى....» (33) از ظاهر حديث شريف: (برداشته شدن نه چيز از امت محمدى(ص)) چنين به دست مى آيد كه اين عنوانهاى نه گانه در امتهاى پيشين احكامى داشته اند و اين احكام هم، كه از انبياى صاحب شريعت صادر شده است، براساس قانونى بودن آنها، وابسته به زمان و مكان ويژه اى نبوده، بلكه همه زمانها را در بر مى گرفته اند. بر همين پايه است كه گفته مى شود: حكمهاى شريعتهاى پيشين نسخ شده و برداشته شده، گرچه برابر واقع چنين چيزى نيست; زيرا مدت زمان آن احكام به سر آمده و به پايان رسيده [نه اين كه خود حكم برداشته شده است.]با اين نگرش، مى توان گفت: به كار رفتن واژه «رفع» در اين موارد نه گانه به معناى حقيقى آن است، نه به معناى «دفع». به روشنى مى توان داورى كرد كه امام خمينى، چگونه با اين

ص: 4051

اصل اصيل و بينش نوين در اصول توانسته است به بحثهاى پردامنه و جنجالى پايان دهد و راه را براى پژوهشيان روشن و هموار سازد.

4.قطعى بودن علم اجمالى

موضوع ديگرى كه در بخش اصول عملى، بحثى دراز دامن و گسترده دارد و فروع و ريزه كاريهاى فنى فراوان پيدا كرده، مساله «علم اجمالى» است. از جمله شاخه هاى آن، اين مساله است: اگر در پيرامون علم اجمالى، يك طرف از محل نياز مكلف خارج شود، آيا در آن سوى ديگر آن علم مى توان براءت جارى كرد يا نه؟ اين مساله از ديرباز در نزد اصوليان، مورد گفت وگو بوده است. پيشينيان از اصوليان بر اين باورند كه: علم اجمالى آن گاه الزام آور و قطعى است كه تمام پيرامون آن مورد ابتلاى عادى انسان عهده دار تكليف بوده باشد. بنابراين، اگر پاره اى از پيرامون علم اجمالى، از حوزه عمل و نياز انسان مكلف بيرون باشد، در آن طرف ديگر مى توان براءت عقلى و شرعى جارى كرد. دليل اين مدعا: مخاطب قراردادن كسى به انجام چيزى كه در دسترس او نيست، از نگاه عقل زشت و نارواست; زيرا تكليف هنگامى به عهده مى آيد كه در آن انگيزه انجام و يا ترك، امكان پذير باشد. در جايى كه زمينه چنين انگيزه اى وجود ندارد، تكليف هم روا نيست. به ديگر

ص: 4052

سخن، هدف از امر و نهى شارع، به دست آوردن مصلحت و يا انجام ندادن مفسده است و با امكان نداشتن انجام و يا ترك، نه مصلحتى به دست مى آيد و نه مفسده اى صورت مى گيرد، بنابراين، تكليفى وجود ندارد. امام خمينى، بر اين باور است: در اين مورد از علم اجمالى هم كه يك طرف مورد ابتلاى انسان نيست، مانندمواردى كه مورد ابتلاست، نمى توان به انحلال علم اجمالى باورمند شد. ايشان براى اين مدعا دليل مخالفان رابا كليد خطابهاى قانونى نارسا مى بيند: «استهجان الخطاب الخاص غير استهجان الخطاب الكلى. فان الاول فيما اذا كان الشخص غيرمتمكن، والثانى فيما اذا كان العموم او الغالب الذى يكون غيره كالمعدوم غير متمكن عادة او مصروفة دواعيهم....» (34) زشت بودن خطاب ويژه، غير از زشت بودن خطاب كلى است. اگر شخصى برايش امكان انجام تكليف نبود، مكلف ساختن او زشت و نارواست. ولى در كلى آن گاه خطاب زشت است كه همگان يا بيش تر كسانى (كه جز آنان چيزى به شمار نمى آيند) توانايى انجام تكليف را از ديد معمولى نداشته باشند، يا انگيزه آن در آنان وجود نداشته باشد.... بنابراين، ملاك و معيار زشتى و زيبايى خطاب را بايد با اصل و خطكشى خطابها سنجيد. اگر خطابى كلى و قانونى بود و در آن سوى خطاب، افرادى وجود

ص: 4053

داشتند كه از آن خطاب اثر بپذيرند و به سوى تكليف به حركت درآيند، براى درستى آن خطاب كافى است، گرچه گروهى هم تن به تكليف ندهند و يا نتوانند آن را انجام دهند. امام خمينى، پس از استوار سازى اين قاعده و اصل مصداقهايى را بيان كرده و در پايان بر موضوع علم اجمالى آن كلى را برابر ساخته است: «لا اشكال فى ان التكاليف الشرعية ليست مقيدة بهذه القيود اى عدم الجهل و العجز والخروج عن محل الابتلاء و امثالها.» (35) تكليفهاى شرعى بسته به اين نيستند كه آن سوى خطاب، ناآگاه، ناتوان، و خارج از محل ابتلاء نباشد. بلكه حكمهاى قانونى به گونه اى است كه همواره گروهى آن را مى پذيرند و شمارى از آن سر بر مى تابند، با انگيزه هاى گوناگون ولكن كلى و فراگير بودن قانون، به قوت خودش باقى است. در مورد مساله مورد نظرهم، آن گونه نيست كه تنها به خاطر خارج شدن يكى از اطراف علم اجمالى از محل ابتلا و يا نداشتن انگيزه بر انجام آن، تكليف معلوم، از قطعى بودن بيفتد و به اصطلاح براءت جارى شود. «فتحصل من جميع ما ذكرنا ان الخروج عن محل الابتلاء لايوجب نقصانا فى التكليف ولابد من الخروج من عهدته بترك مايكون فى محل الابتلاء.» (36) از آنچه

ص: 4054

گفته آمد، چنين به دست مى آيد: خارج شدن از محل ابتلا در تكليف كاستى ايجاد نمى كند، از اين روى، براى انجام اين تكليف بايد از آنچه كه مورد نياز است، پرهيز كرد. درمثل، اگر دو جامه داشتيم كه احتمال نجس بودن در هر يك از آن دو مى داديم و براى ما روشن بود كه يكى از آن دو آلوده است، به هر دليلى يكى از آن دو جامه الآن در اختيار ما نيست، آيا مى توان درجامه ديگر حكم به پاكى كرد و از آن استفاده كرد يا نه؟ امام خمينى مى نويسد: در اين صورت هم، باز تكليف بر عهده است و بايد از اين جامه اى كه در دسترس است پرهيز شود و مورد استفاده در امور عبادى قرار نگيرد. و اين ديدگاه در برابر ديدگاهى است كه حكم به براءت شرعى و عقلى مى كند و استفاده از آن جامه را در اين صورت روا و بى مانع مى شمرد.

پى نوشت ها

: 1. «انوار الهداية فى التعليقة على الكفاية.»امام خمينى، ج317/1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. 2. «الرسائل»، امام خمينى، ج96/2، چاپخانه مهر، قم. 3. «منهاج الوصول الى علم الاصول»، امام خمينى، ج16/1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار. 4. «تحريرات فى الاصول»، تحقيق بحار، ج42/3، وزارت ارشاد اسلامى. 5. همان/473. 6. همان، ج317/5،

ص: 4055

(هشت جلدى) مؤسسه تنظيم و نشر آثار. 7. همان، ج455/3، ج100/2. (چاپ قديم) 8. همان، ج541/2. 9. «طلب و اراده» ترجمه و شرح سيد احمد فهرى/9، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران. 10. «فرهنگ معين.» 11. «فلسفه قانونگذارى در اسلام»، محمصانى/12، ترجمه اميركبير. 12.همان. 13. «ترمينولوژى حقوق»، جعفرى لنگرودى/518، كتابخانه گنج دانش. 14. «فلسفه قانونگزارى در اسلام»/14. 15. «مناهج الوصول»، امام خمينى، ج27/2. 16. همان/60. 17. «انوار الهداية على التعليقة على الكفاية»، امام خمينى، ج215/2، مؤسسه تنظيم و نشر آثار. 18. «مناهج الوصول»، ج60/2. 19. «محاضرات فى اصول الفقه»، سيد ابوالقاسم خوئى، ج3. انتشارات امام موسى صدر. 20. همان مدرك/50. 21. همان مدرك/52. 23. «مناهج الوصول»، ج25 23/3. 24. همان/27. 25. همان /30. 26. مجله «حوزه»، شماره 101/77 76. 27. «اصول الفقه»، مظفر، ج275/1، نشر دانش اسلامى. 28. «فوائد الاصول»، تقريرات درسى ميرزا محمد حسين نائينى غروى، گردآورده كاظمى، ج348/1، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم. 29. «مناهج الوصول»، ج25 23/. 30. همان /289. 31. همان/290. 32. «فوايد الاصول»، تقريرات درسى ميرزاى نائينى، گردآورده كاظمى خراسانى. 33. «انوار الهداية»، امام خمينى، ج42/2. 34. همان/215. 35. همان/216. 36. همان/218.

ص: 4056

خطر انحراف دانشگاه و راهكارهاى عملى پيش گيرى آن از ديدگاه امام خمينى;

اشاره

فصلنامه معرفت، شماره 31 سيدمحمدعارف امينى

مقدمه

اشاره

قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُكُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنىٰ وَ فُرٰادىٰ خداى تعالى در اين كلام شريف، از سرمنزل تاريك طبيعت تامنتهاى سر انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايى است كه خداى عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد فرموده اين كلمه تنها راه اصلاح جهان است. (1) به راستى انسانى تشنه و درمانده اى در كوير «خود» كه خويش را كشان كشان به شريعه اقيانوس معرفت و آب حيات حقيقت رسانده است تابانوشيدن جرعه اى به زندگى حقيقى حق پويى، دست يافته و با كشيدن دلوى براى آنان كه در آن سوى ساحل از سوز عطش مى سوزند، به حيات سبزشان برساند; از عظمت اقيانوس چه مى فهمد؟! انسان خاكى كه «خود» را مالك هستى پنداشته و مجموعه آفرينش را در خدمت خويش مى بيند، از ژرفاى حقيقت و عظمت پديده هاى هستى چه مى فهمد؟ اين جا است كه بسان كودكى كه تازه سخن مى گويد با خودشيرينى تمام در بحث آزاد معرفت شناسى از فيلسوف ربانى و حقيقت شناس حقيقى، استاد علامه محمدتقى جعفرى; چنين مى پرسد: «فلسفه هستى چيست؟»و استاد با توجه به اين كه «گر چه او كودك است اما سؤال او يك واقعيت روشن و يك

ص: 4057

كنجكاوى فطرى است كه صفحات فكرى تاريخ بشر را به خود اختصاص داده است»، سعى دارد بدون لفافه گويى و پرده پوشى واقعيت و حقيقت را آن چنان كه خود دريافته ست به كودك مدرسه اش بازگويد و سر هستى را هويدا كند، با احساس عجيبى كه از ژرفاى وجود او مى جوشد مى گويد: «فلسفه هستى اين است كه شخصيتى همانند على بن ابى طالب(ع) به وجود بيايد»; پاسخ را به گونه اى بيان مى كند كه با همين جواب پرسش هاى منطقى بعدى هم پاسخ داده شود; لذا به جاى پاسخ به مفهوم انسان كامل، او را به مصداق راه مى نمايد. انسان كامل، يعنى آينه تمام نماى جمال و جلال الهى كه از هر زاويه و جهتى به آن نگرى، حق را بنمايد كه فرمود: «لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك» (2) وه! كه چه زيباست اين پاسخ و چقدر ماهرانه بيان شده است، در حقيقت جرعه اى از آب حيات است كه خضرهاى حيرت زده در وادى ظلمات را به حيات جاويد ره مى نمايد. گر چه انسان كامل به قيد اطلاق، حقيقتى واحد است كه در چهارده آينه تكسير يافته است و بس، اما انسان كامل، به قول مطلق، تجلى ديگرى ازهمان حقيقت و آينه

ص: 4058

اى ديگر از جمال حق، بسان شاهراهى فراروى بشريت درهمه اعصار و امصار قرار دارد تا هركسى در هر زمانى و هر جايى بخواهد از «خود» به خود آيد و در معيت حق به سوى حق رهسپار شود از اين راه، ره پويد، كه هم راه است و هم رهنما. وجود حكيم سياستمدار، عارف مجاهد، مجدد شريعت ناب محمدى، احياگر روح پژمرده تشيع اثنى عشرى، اقامه كننده ولايت غدير در روز اكمال دين، حبل المتين وحدت ملل اسلامى، معنا دهنده واژه حريت و آزادى، ارائه دهنده جديدترين و كامل ترين روش اداره جوامع بشرى براى رسيدن و رساندن به سعادت و سيادت جاودانى، نام آور دوران معاصر، فقيه اهل بيت عصمت و طهارت، حضرت امام خمينى;، مصداق ديگرى از فلسفه هستى و تجلى ديگرى از حقيقت انسان كامل و تكسيرى ديگر از آينه حق نما است. بر آشنايان و انديشمندان محقق و كاوشگران انديشه هاى ژرف اين شخصيت الهى كه خداوند او را به عالم اسماء حسناى خود بار داده است، روشن است كه هر زاويه از زواياى شخصيتى و هر بعد از ابعاد وجودى او، نمايانگر حق است و ياد آور على بن ابى طالب(ع)، و همان گمشده علامه شلتوت است كه به دنبال نسخه مطابق با آن نسخه يگانه (على بن ابى طالب(ع)) مى گشت و مى گفت: « على

ص: 4059

نسخه يگانه اى است كه مطابق آن نه در زمان هاى پيشين بوده است و نه در زمان معاصر يافت مى شود». گرچه سال جارى به نام نامى او نام گذارى شده است ولى به حقيقت تمام سال هاى مكتب تشيع و اسلام راستين پس از تحويل آفتاب اسلام از برج زمهرير خودفراموشى حوت، به برج حمل انديشه هاى تابناك حضرت امام;، كه تولد دوباره اسلام ناب محمدى است، تا مكتب تشيع زنده است از آن خمينى و به نام خمينى است و بر تمامى نسل ها در همه عصرهاست كه با كاوش و كنكاش، تحقيق و پژوهش در انديشه و آثار او ايفاى وظيفه نموده و زمينه هاى شكوفايى، رشد و پيشرفت مكتب، ملت، ديانت و بشريت به سوى اهداف عاليه انسانى و مدينه فاضله نبوى و تمدن حقيقى فرشته خويى را فراهم آورند تا آن كه ره پوى حقيقت است به ره افسانه نبرندش. مقاله حاضر، كوششى است در زمينه «تبيين ديدگاه هاى امام; درباره خطر انحراف دانشگاه ها»، كه با هدف بررسى علل انحراف دانشگاه ها و ارائه راهكارهاى عملى براى پيش گيرى و به سامان آوردن آن از ديدگاه امام;، به رشته تحرير آمده است. اما پيش از هر چيز شايسته است تا به تعاريف مفهومى موضوع تحقيق بپردازيم. در اين خصوص، به تعريف دو مفهوم خطر و انحراف مى پردازيم: خطر، در

ص: 4060

لغت به معناى «ضرر و آفت» آمده است و در علوم سياسى و علم مديريت، در روش هاى سازمانى به معناى «ريسك و عدم اطمينان» (3) نيز به كار مى رود. البته بررسى اين نكته كه آياامام; به عنوان رهبر، در اداره بزرگ ترين مركز علمى آموزشى كشور (دانشگاه) به ويژه، در شرايط بحران، از اين روش ها استفاده كرده است يا نه، تحقيقى ديگر مى طلبد و از حوصله اين مقاله خارج است. انحراف يعنى مايل شدن از معيارهاو مسير اصلى - راه (4) راست - به سوى كژراهه. آنچه در خور توجه است اين است كه علل و عوامل انحراف غالبا مورد غفلت واقع شده و به گونه اى است كه دانشگاه و يا هر نهاد ديگرى خودبه خود به كژراهه گرفتار مى شود كه بايد به بررسى آن پرداخت. عمده محورهاى مطرح در اين مقاله بدين شرح خواهد بود: جايگاه دانشگاه و محدوده تاثير آن در جامعه و پى آمدهاى انحراف از ديدگاه امام;; معيارهاى اصولى مسير حركت دانشگاه و تبيين راه راست از ديدگاه امام; علل انحرافات از ديدگاه امام; كژراهه ها و انحرافات دانشگاه از ديدگاه امام; راهكارهاى عملى براى پيش گيرى و به سامان آوردن انحرافات از ديدگاه امام.

الف: جايگاه دانشگاه در جامعه

از پژوهش در كلمات نورانى امام; چنين به دست مى آيد كه ركن اساسى ترقى و تعالى يك

ص: 4061

فرهنگ، كشور و ملت، نسل هاى حاضر و آينده، و يا واپسگرايى و عقب ماندگى آن، دانشگاه است; زيرا فرهنگ يك جامعه وابسته به علوم و معارفى است كه در آن جامعه داراى ارزش بوده و ترسيم كننده آداب و رسوم آن جامعه است كه در دانشگاه تدريس مى شود. مانند: «فلسفه و معرفت شناسى» كه مايه ادراك صحيح و جهت دهنده ارزش هاى فكرى و اعتقادى و دفاع از آن و خط دهنده اصلى فرهنگ و به منزله مغز يك فرهنگ است. تاريخ علم نيز مايه استفاده از تجربيات اقوام گذشته و عبور از فرهنگ ها و تمدن هاى پيشين به يك تمدن صحيح و دست يابى به سعادت است. «ادبيات»، عامل زنده نگه داشتن فرهنگ يك جامعه است. «مديريت»، «سياست» و «اقتصاد» نيز هر كدام ارائه دهنده روش هاى نوين كشور دارى و اداره اجتماعات بشرى هستند كه به منزله ستون فقرات يك فرهنگ مى باشند. «علوم تجربى، رياضى، پزشكى و روان شناسى» مايه پيشرفت علوم، صنايع، رفاه و آسايش جامعه و حفظ تعادل جسمى و روانى نيروهاى انسانى يك جامعه است و.... همه اين علوم و فنون در دانشگاه به مرحله رشد و شكوفايى مى رسد. از همين رو است كه امام راحل; دانشگاه را مايه سعادت و يا شقاوت، ترقى و يا انحطاط و تعيين كننده سرنوشت مملكت

ص: 4062

دانسته و مى فرمايد: «دانشگاه مركز سعادت، در مقابل، شقاوت يك ملت است، از دانشگاه بايد سرنوشت يك ملت تعيين شود... دانشگاه غير اسلامى، دانشگاه بد يك ملت را به عقب مى زند»; (5) «ترقى يك مملكت به دانشگاه است»; (6) «مقدرات هر كشورى به دست دانشگاه و آن هايى كه از دانشگاه بيرون مى آيند هست، بنابراين دانشگاه بهترين و بزرگ ترين مؤسسه مؤثر است در كشور و بزرگ ترين مسؤوليت ها را هم دانشگاه دارد»; (7) «از فرهنگ است كه در وزارتخانه ها مى رود از فرهنگ است كه در مجلس مى رود از فرهنگ است كه كارمند درست مى شود»; (8) «دانشگاه است كه تربيت نسل آينده و حاضر را مى كند.» (9)

ب: محدوده تاثير دانشگاه بر جامعه

ناگفته پيدا است كه محدوده تاثير دانشگاه در مسير سعادت و راه راست يا در مسير شقاوت و انحراف همه «قلمرو فرهنگ، ملت، كشور و جامعه است». بنابراين، درمى يابيم كه اگر دانشگاه از مسير اصلى خود منحرف شود به تبع آن فرهنگ، ملت و كشور به انحراف كشيده خواهد شد. لذا، حضرت امام در سراسر صحيفه شريفه نور در بيشتر از 300 مورد، درباره دانشگاه تذكر داده و كرارا آن را از خطر انحراف، برحذر داشته اند و علل انحراف آن را بررسى كرده و راهكارهاى عملى براى پيش گيرى و

ص: 4063

به سامان آوردن آن را ارائه فرموده اند كه در جاى خود خواهد آمد.

ج: ضررها و پى آمدهاى انحراف دانشگاه

آنچه از حضرت امام نقل شد وكلمات ديگر ايشان به خوبى گوياى آن است كه انحراف دانشگاه موجب انحراف و عقب ماندگى و بدبختى يك ملت و اسارت و بردگى آنان در مقابل استعمارگران و موجب ازبين رفتن سرمايه هاى انسانى به ويژه، جوانان و عدم شكوفايى استعدادها، وابستگى روحى به شرق و غرب و اشاعه فساد، تباهى و منكرات مى شود و سرانجام، موجب از بين رفتن نسل هاى حاضر و آينده، دين، مذهب و ارزش ها است. در اين زمينه حضرت امام; مى فرمايند: «با انحراف دانشگاه، كشور منحرف مى شود»; «اگر اين دو قشر - حوزه و دانشگاه - انحراف پيدا كند مطمئن باشيد كه كشور و احكام اسلام به انحراف كشيده مى شود»; (10) «استاد دانشگاهى كه مهذب نبوده اند براى كشور تحفه فساد مى آورده اند»; (11) «اديان و مكاتب انحرافى محصول تحصيل كرده هاى بى تهذيب است»; (12) «از يك فرهنگ فاسد استعمارى جز كارمند و كارفرماى استعمار زده حاصل نمى شود»; (13) «دانشگاه ها كه بايد سرمايه انسانى براى ما درست كند اينها به وضع عقب افتاده اى نگاه داشتند» (14) «لازم است از اختلافات داخلى كه به نظر مى رسد اكثرش با دست سازمان هاى خيانتكار ايجاد مى شود تا باخيال راحت به زندگانى كثيف

ص: 4064

خود ادامه دهند جدا احتراز كنيد»; (15) «سلاطين عقيده شان اين طور بود كه ملت ها عبد ما هستند»; (16) «اين كاخ هاى مجلل آسمان خراش و آن كامجويى هاى رويايى سلاطين جور و حكومت هاى باطل كه بادسترنج ملت ها فراهم شده است مردم را به سوى حزب هاى منحرف مى كشاند»; (17) «بزرگ ترين وابستگى ملت ها به مستكبرين وابستگى فكرى و درونى است كه سرچشمه ساير وابستگى هاست». (18)

معيارهاى اصولى مسير حركت دانشگاه از ديدگاه امام;

از تحقيق در كلمات امام; چنين به دست مى آيد كه زير بناى نهضت امام و انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى «دين» است كه خود داراى سه ركن اساسى است: احكام اسلام، روحانيت و ملت. در نظر ايشان، راه رسيدن صحيح احكام اسلام به وسيله روحانيت به ملت و پياده شدن آن در جامعه به منظور سعادت دينى و دنيوى آنان ميسر نيست مگر با تهذيب نفس كه مايه وحدت كلمه است و اين دو در كلمات امام به عنوان بزرگ ترين و مهم ترين عامل رسيدن به مقصد و زمينه اجراى احكام اسلام، و رمز پيروزى نهضت و تداوم آن شمرده شده است. به اين ترتيب معيار هاى اصولى از نظر امام پنج اصل زير است كه تخلف از هر يك انحراف محسوب مى شود: احكام اسلام; روحانيت; ملت; تهذيب نفس و اتحاد و وحدت كلمه. مراد

ص: 4065

از احكام اسلام در كلمات امام، همان قوانين توحيدى الهى برگرفته از قرآن و سخن، سيره و عمل امامان معصوم: است و امام از آن به «اسلام ناب محمدى» تعبير مى كند. اسلام ناب در كلام امام; داراى اصول ارزشى ذيل است: اصل ارزشى مطلق اسلام: «اسلام و قدرت ايمان بود كه اين ملت را نجات داد»; (19) «سرلوحه هدفتان اسلام واحكام عدالت پرور آن باشد»; (20) «تنها مرجع استناد مااز حكومت اسلامى)، زمان پيغمبر و زمان امام امير المؤمنين عليه السلام است.» (21) اصل ارزشى مطلق توحيد: «اسلام مى خواهد علوم مهار شود به علوم الهى و برگشت به توحيد بكند، مركز ثقل توحيد است»; (22) «مقصد انبيا انتشار توحيد بود»; (23) «ما اين همه فداكارى كرديم جوان هاى ما اين همه در مبارزات وارد شدند و زحمت كشيدند و رنج كشيدند و خون دادند براى اين بود كه اسلام را مى خواستند; در (24) صدد اين هستند كه نگذارند اسلام تحقق پيدا كند، سنگربندى هاى دانشگاه براى چه بود؟ كى ها بودند اين ها؟... دانشگاه تبديل شده بود به غرب ساختگى و غربزده ساختگى همان ها بودند كه... مى خواستند بشكنند اين اسلام را». (25) و مراد از روحانيت، همان «روحانيان آگاه و كارشناسان دين» و روشنگران و مبلغان و مجريان مهذب احكام اسلامى در جامعه اند، در مقابل حوزويان فريب خورده

ص: 4066

و متحجر كه مبلغان اسلام آمريكايى اند. اصل ارزشى مطلق روحانيت در كلام امام;: «روحانيت قدرت بزرگى است كه با از دست دادن آن خداى نخواسته پايه هاى اسلام فرو مى ريزد و قدرت جبار دشمن بى معارض مى شود»; (26) «دانشگاهى ها بيدارباشند! تز اسلام منهاى وحانيت يعنى لااسلام»; (27) «اگرروحانيت نباشد اسلام را هيچكس نمى تواند نگه دارد»; (28) «ما بيزار هستيم از اسلام منهاى روحانيت،اسلام منهاى روحانيت خيانت است. اول مى گويند: اسلام را مى خواهيم، روحانيت را نمى خواهيم. [اگر] روحانيت استثنا شود، اسلام در كار نيست، اسلام با كوشش روحانيت رسيده است. بيدار باشيد توطئه بزرگ در كار است». (29) ملت هم همان مخاطبان قوانين الهى اند; هدف دين، سعادت و سيادت آنان در دنيا و آخرت و رسيدن به مقام «انسان كامل» مى باشد. اين مقام، همان مقام معنوى انسانيت و عبوديت و توحيد الهى است كه منشا اخلاق و عمل توحيدى در تمام شؤون زندگى است. اصالت ملت در كلام امام;: «نهضتى كه در ايران شد به واسطه دو نكته اصلى بود: 1- نهضت از متن ملت بود 2- عقايد «ما مى گوييم:دانشگاه در خدمت ملت و رفع احتياجات ملت باشد نه در خدمت اجانب»; (31) «اگر ملت در مقابل غرب ايستاد،دانشگاه در مقابل غرب بايستد، اگر ملت در مقابل كمونيست ايستاد، دانشگاه در مقابل كمونيست بايستد; (32) «ملت ما نجيب است، ملت ما اسلامى است... ملت ما ملتى است كه

ص: 4067

ادب اسلامى دارد»; (33) «منطق ما، منطق ملت ما، منطق مؤمنين، منطق قرآن است»; (34) «دشمنان اسلام و غارتگران كشور با توطئه هاو نيرنگ مى خواهند در اين سنگر عظيم كه اميد ملت و مركز سرنوشت يك كشور است (دانشگاه) رخنه نموده و با اعمال خود شمارا از راه حق و راه محرومين و مستضعفين، منحرف و با اخلالگرى، در مراكز علم، شما را از هدف باز دارند». (35) اصل ارزشى مطلق «تهذيب نفس» در كلام امام;: «در اسلام به پرورش بيش تر سفارش شده است از آموزش; تربيب اخلاقى و تهذيب نفس»; (36) «بين علم و تهذيب نفس، تهذيب مقدم است»; (37) «تزكيه مقدم بر همه چيز است»; (38) «تمام بدبختى هادر دنيا، جنگ ها... در اثر عدم تربيت معنوى است»; (39) «دانشگاه ها كه بايد سرمايه انسانى براى ما درست كند، اين ها به وضع عقب افتاده اى نگاه داشتند و دستور داشتند كه نگذارند آن جا يك انسان كامل و خدمتگذارى بار بيايد»; (40) «اسلام ومقصد همه انبيا اين است كه آدم ها را تربيت كنند»; (41) تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهيه و تمام احكام عبادى و همه اين چيزهايى كه هست، همه اين ها براى اين معناست كه انسان ناقص را انسان كامل كند». (42) اصل ارزشى مطلق اتحاد و وحدت كلمه در نزد امام رحمه

ص: 4068

الله: امام; پس از تهذيب نفس، به هيچ چيزى به اندازه وحدت كلمه و اتحادسفارش نفرموده است. تاكيدات فراوان امام و هشدارهاى حكيمانه او از دامن نزدن به اختلاف، حكايت از اين مى كند كه وحدت كلمه و اتحاد و توحيد در نظر او، اصلى از اصول نهضت و انقلاب اسلامى بوده است. چه اين كه بارها و بارها تاكيد فرموده اند: «پيغمبر اسلام مى خواست در تمام دنيا وحدت كلمه ايجاد كند، مى خواست تمام ممالك دنيا را در تحت يك كلمه توحيد [قرار دهد]، در تحت كلمه توحيد تمام ربع مسكون را قرار دهد»; (43) «اكنون كه مى بينم شما فرزندان عزيز شاهراه اساس را يافته و بر پايه وحدت اسلامى به هم پيوسته ايد و نور تابناك قرآن بر...قلب هاى شما پرتو افكنده است به خود نويد مى دهم...»; (44) «من باكمال تواضع دست خود را به سوى ملت نجيب ايران دراز مى كنم، از روحانيون عظيم الشان تا... از جوانان محترم حوزه علميه تا دانشجويان داخل و خارج كشور... و از همه صميمانه و باعرض تشكر خواستارم كه پيوستگى و وحدت كلمه خود را حفظ و از مناقشات تفرقه انداز احتراز نمايند»; (45) «لازم است تا جوانان دانشگاه هاى قديم و جديد به هم پيوسته و با ساير طبقات ملت پيوند اخوت اسلامى برقرار كنند; «و اعتصموا بحبل الله جميعا و

ص: 4069

لاتفرقوا». اين است دستور محكم نجات بخش قرآن كريم كه بايد نصب العين خود قرار دهيم». (46) چنانچه اصول فوق را مورد دقت بيش ترى قرار دهيم، در همه اين موارد فلسفه آفرينش و فلسفه برانگيختن پيامبران و فروفرستادن كتاب هاى آسمانى و فلسفه معاد - اعتقاد و عمل و اخلاق توحيدى كه از شؤون اصلى يك موحد است - به خوبى جلوه گر است. آنچه ما را به شگفتى وا مى دارد و سنت الهى تدوين قرآن و سيره امام اميرالمؤمنين(ع) را تداعى مى كند، اين است كه هر چند كتاب شريف صحيفه به منظور تاليف و تصنيف نگارش نيافته، اما واقعيت هايى از تاريخ بشرى و سخنان زمامدار يك نهضت دينى است كه در برهه اى از زمان، به منظور رهبرى و اداره جامعه در مسير تداوم نهضت و انقلاب، به تدريج شكل گرفته و نتايج پرثمرى داشته است. امام; خود، انسان كاملى كه به مقام عبوديت ست يافته بود، هيچ گاه چيزى را به مردم نگفتند مگر آن كه خود عمل كرده بودند; چنين كسانى مى توانند اين چنين نهضت و جنبشى را ايجاد و رهبرى كنند كه عقول بشر از تحليل آن عاجز است. چه زيباست كه امت هاى اسلامى با تحقيق در تمام ابعاد شخصيتى امام راحل، با برگرفتن مشعل هاى هدايت از آثار و كلمات او به سوى شاه راه سعادت، معنويت،

ص: 4070

انسانيت، حريت و آزادى حقيقى گام بردارند.

علل انحرافات دانشگاه از ديدگاه امام;

آنچه در بررسى علل انحرافات از كلمات امام به دست مى آيد اين است كه ريشه اصلى انحراف، استكبار است; استكبار خارجى و استكبار درونى، دشمن سرسخت اسلام، روحانيت و ملت و از بين برنده دو ارزش «وحدت كلمه» و «تهذيب نفس» است. استكبار درونى و هواى نفس، همان اسارت شيطان (دشمن نامرئى) است. كسانى كه در آثار امام تحقيق كرده اند مى دانند كه امام به تزكيه نفس و تهذيب اخلاق اهميت به سزايى قايل است. اگر ما اساس و شالوده نهضت و حكومت امام را اخلاق انسانى و تزكيه نفس بدانيم، سخنى به گزاف نگفته ايم; زيرا تزكيه و اخلاق و تهذيبى كه امام خود دارا بود و ديگران را سفارش به آن مى كرد، از والاترين منشا اعتقادى كه همان توحيد است سرچشمه مى گيرد. كتاب آسمانى نيز براى همين نازل شده كه شخص موحد و مهذبى را تربيت كند. كلمات امام در اين قسمت بى شمار است و ما تنها به نمونه اى تيمن مى جوييم: «نفس انسان سركش است [اگر] يك آن از آن غافل بشويم ( نعوذ بالله ) انسان را به كفر مى كشد. اگر غافل بشود انسان، شيطان را ضى نيست به فكر ما، او كفر ما را مى خواهد، او مى خواهد همه را منتهى كند

ص: 4071

به كفر، منتها از معاصى كوچك مى گيرد و كم كم وارد مى كند در بزرگ تر و كم كم در بزرگ تر و كم كم بالاتر، تا برسد به آن جا كه خداى نخواسته انسان را منحرف كند اصلا از اسلام». (47) استكبار خارجى (استعمارگران، چپاول گران و جهان خواران ستمگر) مايه بدبختى و عقب ماندگى و وابستگى تمام ملل اسلامى و ملت هاى ديگر و محو آثار اسلام، از طريق اشاعه فساد و فحشا، رواج مواد مخدر و مسكرات و فتنه انگيزى و شعله ور ساختن جنگ ها است آن ها از طريق فرهنگ بى بندوبارى خود، قصد از بين بردن دين و مذهب و ايمان ملت ها را دارند. كسانى هم كه خود را در مقابل اين بلاى خانمان سوز حفظ كرده اند، به وسيله جنگ هاى ويران گر كه نتيجه آن، وابستگى نظامى، اقتصادى و فرهنگى و محو فرهنگ ملت ها و ازخودبيگانگى و خودفراموشى و بردگى آن ها در مقابل استكبار جهانى است مورد تهاجم قرار مى گيرند. امام با بصيرت و دور انديشى كه در غير انبيا و اوليا; ديده نشده است، امت هاى اسلامى و ملل آزاده جهان را از اين دشمن سرسخت و پيامدهاى آن بر حذر داشته و با برملا ساختن و نقشه هاى شوم آنان، راهكارهاى عملى را گوشزد فرموده است: «دشمن اصلى آن ها اسلام است و خصيصه اصلى آن ها اين

ص: 4072

است كه از اسلام مى ترسند»; (48) «ابتلاى ما اساسش اجانب است. .. اين خيلى تاريخ قديمى دارد و موانع را هم موفق شدند از سر راه بردارند كه يكى از آن ها اسلام است، دامن زدند در اين سال هاى متمادى كه اين سد را بشكنند»; (49) «لا اقل از بيست سال پيش نقشه كشيدند...اسلام نباشد»; (50) «آمريكا نقشه اش را دارد و انگلستان هم از سابق داشته است و الآن هم همه دولت ها و ابرقدرت هايى كه مى خواهند ايران را بچاپند و شرق را بچاپند، از اسلام مى ترسند و از مظاهر اسلامى مى ترسند». (51)

اولين گام هاى استكبار در زمينه نابودى اسلام

الف: وارونه معرفى كردن اسلام «مبلغين آن ها تبليغ كردند بر ضد اسلام، اسلام را گفتند مثل همه اديان آن طور كه هست يك مخدرى است، اصل ديانت را مخدر دانستند»; (52) «بعضى از اين جوانان...راجع به تبليغ اول كه اديان افيون توده هاست باورشان آمد»; (53) «اعظم مصيبت ها اين است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام دارد زندگى مى كند، الان هم مبهم است»; (54) «استعمار مجال معرفى اسلام واقعى را به ما نمى دهد، دست استعمار در ممالك اسلامى يكى از فعاليت ها را كه مى كند اين است كه اسلام را به يك طريقت عقب افتاده كهنه شده معرفى كنند، سران قوم مى گويند كهنه

ص: 4073

پرستى است، ارتجاع است، اسلام را معرفى اين طور مى كنند». (55) ب: بدبين كردن مردم نسبت به روحانيت «دنبال اين افتادند كه قشر روحانى را در بين مردم منحط كنند گفتند: "روحانيون مردم كهنه پرستى هستند، فناتيك هستند، اين ها دربارى هستند، اين ها براى سلاطين كار مى كنند" اين هم يك تبليغ وسيعى بود»; (56) مرحوم...گفت: "... مى خواستم سوار اتومبيل بشوم، شوفر گفت ما دو طايفه را سوار نمى كنيم، يكى آخوندها را ويكى فاحشه ها را". وضع آخوند اين جور شده بود آن روز، يعنى اين جور كرده بودند جدا كردند اين را از ملت». (57) ج: نفوذ در حوزه هاى علميه خصيصه روحانى نماهاى متحجر و بى درد دربارى و مروجين اسلام آمريكايى در كلام امام، سكوت در مقابل ظلم و استبداد و مظاهر فحشا و از بين رفتن ارزش ها و شعائر اسلامى و گاهى تاييد استكبار جهانى و عوامل مزدور در مقابل اسلام ناب محمدى(ص) بيان شده است. «تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق در حوزه هاى علميه كم نيست... اين ها مروج اسلام آمريكايى اند و دشمن رسول الله... استكبار وقتى از نابودى مطلق روحانيت و حوزه ها مايوس شد دو راه را براى ضربه زدن انتخاب نمود: يك راه ارعاب و زور و ديگرى راه خدعه و نفوذ... وقتى شعار جدايى دين از

ص: 4074

سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احكام فردى و عبادى شد، قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد. حماقت روحانى در معاشرت بامردم فضيلت شد.»; (58) «و اين ظلم فاحشى است كه كسى بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدى(ص) با سرمايه داران در يك كاسه است، روحانيت متعهد، به خون سرمايه داران زالوصفت تشنه است»; (59) «امروز نيز همچون گذشته شكارچيان استعمار در سراسر جهان از بصره و پاكستان و افعانستان و لبنان و عراق و حجاز و ايران و اراضى اشغالى به سراغ شيردلان روحانيت مخالف شرق و غرب و متكى به اصول اسلام ناب محمدى(ص) رفته اند». (60) د: نفوذ در دانشگاه و ايجاد وابستگى روحى «كوشش كرده اند غربى ها كه ما را از خودمان بى خود كنند، ما را ميان تهى كنند، به ما اين طور بفهمانند و فهماندند كه خودتان هيچ نيستيد و هرچه هست غرب است»; (61) «آنچه مى توان گفت ام الامراض است، رواج روز افزون فرهنگ اجنبى استعمارى است كه در سال هاى بسى طولانى جوانان مارا با افكار مسموم پرورش داده و عمال داخلى استعمار بر آن دامن زده اند و از يك فرهنگ فاسد استعمارى جز كارمند و كارفرماى استعمارزده حاصل نمى شود»;

ص: 4075

(62) «بزرگترين وابستگى ملت هابه مستكبرين وابستگى فكرى و درونى است كه سرچشمه ساير وابستگى هاست»; (63) «ما از حصر اقتصادى نمى ترسيم ولى از وابستگى مى ترسيم». (64) گام هاى بعدى استكبار، كوشش در جهت محو اسلام با القاء شبهات در قلمرو، دين، روحانيت و حكومت مى باشد. در اين زمينه مى توان به شبهه جدايى دين از سياست كه منشا پيدايش تفكرات انحرافى انواع سكولاريزم است اشاره كرد. امام بارها و بارها فرموده اند: «... نقشه استعمار است; از سال هاى قبل نقشه كشيده اند

ص: 4076

و متاسفانه به خورد ماهم دادند تا خيلى از ماها باور كرديم و پذيرفتيم كه اسلام را با سياست چه كار؟»; (65) «آن كسى كه مى گويد دين از سياست جداست تكذيب خدا را كرده است، تكذيب رسول خدا را كرده است، تكذيب ائمه هدى را كرده است»; (66) «اسلام اين نيست، والله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كرده اند، سياست مدن از اسلام سرچشمه مى گيرد»; (67) «تفكر جدايى دين از سياست از لايه هاى تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند». (68)

شبهات دشمنان و پاسخ امام

به راستى چرا استكبار هنوز هم على رغم وجود مشعل هاى فروزان هدايت و روشنى حقيقت، ره افسانه مى زند و با ايجاد شبهات، كمر به نابودى اسلام بسته است؟ در اين جا به پاره اى از اين شبهات و پاسخ آن از ديدگاه امام اشاره مى كنيم: 1: شبهه سكولاريزم لائيك الف: شبهه عدم جهان شمولى دين اسلام و انحصار به زمان و مكان خاص. امام در اين باره چنين پاسخ داده است: «اشخاص بى اطلاع از اسلام خيال مى كنند كه اسلام... [براى] هزار و چهارصد سال پيش از اين بوده... اين حدى كه گفته مى شود... بشر... نمى داند الا زمان خودش را يا زمان سابقى [را] كه تاريخ... خواند... صحيح است، اما وقتى كه اسلام و خداست نمى دانسته كه بعدها چه

ص: 4077

خواهد شد اين كه برنامه اش را همچو درست كند براى همه اعصار باشد، برنامه براى همه اعصار هست شما اطلاع نداريد، اين حرف ها براى اين است كه مردم را از اسلام جدا كنيد»، (69) «اسلام همه اين معانى را دارد و جامع تمام جهات مادى و معنوى و غيبى و ظاهرى هست; براى اين كه انسان داراى همه مراتب است و قرآن كتاب انسان ساز است، انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، كتاب خدا آمده است كه انسان ر ا انسان كند و همان طورى كه جامعه اش ر ا اصلاح بكند خودش هم كامل كند تا برسد به مرتبه عالى»; (70) «انسان را كه خلاصه عالم است، عصاره عالم است، انبيا براى اين آمدند كه همه اين ها را الهى كنند». (71) ب: شبهه عدم شمول دين اسلام و انحصار در اخلاقيات فردى و عدم كارايى آن در امور اجتماعى همانند سياست، مديريت، اقتصاد و... . پاسخ امام; چنين است: «احكام سياسى اسلام بيش تر از احكام عبادى آن هست و كتاب هايى كه اسلام در سياست دارد بيش تر از كتاب هايى است كه در عبادت دارد»; (72) «اسلام و حكومت هاى الهى اين جور نيستند، اين ها در هر جا و هر كس و هر جا هست و در هر حالى كه هست آن ها را برايش احكام دارد; يعنى

ص: 4078

كسى كه در جوف خانه خودش بخواهد يك كارى خلاف و... بكند حكومت اسلامى به او كار دارد... احكام معنوى دارد و بسيارى از احكامش سياسى است...». (73) «من قبلا نيز گفته ام همه توطئه هاى جهان خواران عليه ما از جنگ تحميلى گرفته تا حصر اقتصادى و غيره براى اين بوده است كه ما نگوييم اسلام جواب گوى جامعه است و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگيريم.» (74) 2: شبهه سكولاريزم با منشا ماترياليزم (محوريت اقتصاد و اصل زيربنايى اقتصاد و روبنايى دين) «"ان الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم" اين ميزان است، هركس كه ملاحظه كرد كه در تمتعاتش در اكل و استفاده ها و لذايذش به افق حيوانى نزديك است; يعنى مى خورد و لذت مى برد بدون اين كه تفكر كند كه از جه راهى بايد باشد، حيوان ديگر فكر اين نيست كه حلال است يا حرام است... بدون قانون اسلامى تمتع مى كنند... گرفتارى هاى ما اين هاست ... اساس مسلمين و اسلام را دارند از بين مى برند». (75) 3: شبهه سكولاريزم علمى از آنچه در كتاب مكاسب امام، كه شامل مبانى فقهى او است، در بحث ولايت فقيه آمده و نيز شرايط رهبرى كه در قانون اساسى آمده است استفاده مى شود كه رهبرى بر مبناى ولايت

ص: 4079

مطلقه فقيه در حكومت اسلامى بالاترين مرتبه مديريت علمى است و شبهه فوق بى اساس و منشا آن عدم اطلاع از مبانى ولايت فقيه و يا استكبار است. از ترجمه كلام امام چنين به دست مى آيد كه ماهيت حكومت اسلامى از حكومت هاى جارى دنيا متمايز است; زيرا اساس آن را قوانين جهان شمول و عموم شمول الهى تشكيل مى دهد نه تجربيات و اعتبارات بشرى محصور به زمان و مكان و هواهاى نفسانى، و فقيه عادل يعنى: متخصص و كارشناس وارسته دينى كه هرگز گناه نمى كند و برفرض اگر گناه كند، خودبخود، از مقام خويش عزل مى شود. فقيه عادل موظف است قوانين را از روى ادله و منابع احكام كه همان عقل و نقل و اجماع كه هر سه كاشف از اراده شارع است استخراج كرده و در جامعه به اجرا گذارد. با عنايت به كلام امام و نيز آنچه در قانون اساسى آمده است كه رهبر علاوه بر داشتن شرايطى از قبيل اجتهاد و فقاهت، شجاعت و عدالت، بايد از قدرت اداره كشور نيز برخوردار باشد. با توجه به اين كه چنين شخصى بوسيله مجلس خبرگان و شوراى تعيين رهبرى متشكل از كارشناسان برجسته علمى و دينى تعيين مى شود، درمى يابيم كه معيارهاى رهبرى در اسلام فراتر و والاتر از مديريت كارشناسانه است; زيرا ولى فقيه علاوه

ص: 4080

بر كارشناسى مديريتى، كارشناسى دينى و حقوقى و قانون گذارى و قضايى را نيز در ضمن وارستگى و فضايل انسانى و ملكات معنوى، داراست كه ناظران صحنه تاريخ به ويژه، در شرايط بحران از تحليل اين گونه مديريت يعنى مديريت برتر عاجز مانده و چه بسا برآن رشك برده اند. نمونه هايى در اين مورد از كلام امام، بدين شرح بيان مى گردد: «حكومتى را كه اسلام بنا نهاده است نه حكومت ديكتاتورى است كه راى يك فرد كه از روى هواهاى نفسانيه اش نشات گرفته است بر جامعه تحميل شود و نه دموكراسى است كه آراء مردم بر مردم حكومت كند، بلكه حكومتى است كه در تمامى ميدان هاى فعاليت خود از وحى الهى و قانون خدايى استمداد مى كند»; (76) «حكومت اسلامى چون يك حكومت قانونى الهى است بلكه تنها حكومت قانونى است كه از طرف خداوند جعل و تشريع شده است ( در روز غديرخم) و براى اجراى قوانين الهى و گسترش عدالت الهى اجتماعى است. دو شرط اساسى در والى معتبر است، كه اساس حكومت قانونى وى است، و حكومت قانونى الهى معقول نيست الا به تحقق همين دو شرط: 1- علم به قوانين الهى 2- عدالت و علم والى به احكام و قوانين كه بايد به حد كافى باشد و مى توان آن را شرط سوم قرار داد

ص: 4081

و چنين شخصى مسلما فقيه عادل است كه صلاحيت ولايت مسلمين را دارد و روشن است كه معقول نيست خداوند جاهل و فاسق را ولى مسلمين قرار دهد». (77) 4: شبهه سكولاريزم دينى الف: شبهه در دليل ولايت مطلقه فقيه: به اين تعبير كه ولايت مطلقه فقيه دليل ندارد; ادله اى كه بر ولايت فقيه قائم است مثبت ولايت حسبه است، كه ولايت بر امور ميت و مجانين و صبيان و... كه محدود به موارد خاصه است نه مطلق. و اما پاسخ امام: «حفظ احكام اسلامى، كه تا روز قيامت باقى است مانند احكام مربوط به ماليات و حدود و تعزيرات و حقوق جزايى و حقوق مدنى، مقتضى تشكيل حكومت و ولايت ولى اى در عصر غيبت است كه متكفل اجراى آن باشد و همچنان حفظ ثغور و مرزها از تهاجم و غلبه تجاوزگران از اوجب واجبات است كه ممكن نيست الا به تشكيل حكومت و از (خداوند) دور است ساكت گذاشتن و ترك اين امور. پس دليل ولايت فقيه به عينه، همان دليل امامت است در عصر غيبت.» (78) ب: شبهه در مفهوم ولايت مطلقه فقيه كه لازمه ولايت به قيد اطلاق اشتراك در مرتبه انبيا و ائمه معصومين(ع) و احراز عصمت است كه نه تنها دليل ندارد بلكه دليل برخلاف دارد. و اما پاسخ امام:

ص: 4082

«خلافت دو معنا دارد: 1- خلافت تكوينيه الهى كه مختص به مخلصين از اوليا و انبياى مرسل و ائمه طهارين است. 2- معناى اعتبارى جعلى همانند ولايت روز غدير خم كه توسط رسول خدا(ص) براى امام اميرالمؤمنين(ع) جعل شد كه (79) (80) « - بنى الاسلام على خمس - معناى حكومت نيست. ولايت به معناى امامت است كه اگر نباشد نمازش قبول نيست آن غير از ولايت غدير است كه ولايت غدير به معناى حكومت است، حكومت را خدا جعل كرد ولايت به معناى امام قابل جعل نيست، خيلى از ائمه: حكومت نداشتند ولى ولايت داشتند، حكومت مجرى آن چهارتاى ديگر است در عرض هم نيست». (81) از آنچه در تبيين مفهوم ولايت مطلقه فقيه از كلمات امام آورده شد، پاسخ دو شبهه ديگر هم روشن شد: 1- شبهه استبداد راى و ديكتاتورى در ولايت فقيه كه امام فرمودند: ماهيت ولايت فقيه با ديكتاتورى و دموكراسى فرق دارد: « - سران گروهك ها - بعدا وارد دانشگاه مى شوند و مى گويند: "ولايت فقيه نباشد - ديكتاتورى است" اگر يك ولايت فقيهى ديكتاتورى بكند از ولايت مى افتد، اسلام هر فقيهى را كه ولى نمى كند; آن كه علم دارد عمل دارد، مشى اش به مشى اسلام است، سياستش به سياست اسلام است. از براى اين است كه يك

ص: 4083

آدمى كه تمام عمرش را دراسلام گذرانده و در مسائل اسلامى گذرانده و آدم عوضى نيست و صحيح است، اين تجارب را داشته باشد به اين امرها، نگذارد كه هركس هر كارى دلش مى خواهد بكند». (82) 2- شبهه علت لزوم اطاعت از ولى فقيه همانند اطاعت از معصوم: با اين كه معصوم نيست كه امام فرمودند: «دليل ولايت فقيه همان دليل امامت است». (83) بنابراين، دليل اطاعت امام به عينه دليل اطاعت از ولى فقيه است به وحدت ملاك، كه همان عدم تعطيل حدود الهى و اقامه احكام دين است. 5. شبهه سكولاريزم با منشا اگزيستانسياليزم اين شبهه با منشا اگزيستانسياليزم و محوريت آزادى مطلق مطرح شده كه دين و به تبع آن حكومت دينى را مايه سلب آزادى از انسان مى داند و امروزه كسانى دانسته يا ندانسته، خواسته يا ناخواسته با مطرح كردن آزادى بيان، قلم، آزادى در قرائت دينى، دموكراسى و پلوراليزم از آن تبليغ مى كنند و از آزادى يك مفهوم پوچ و بى محتوا و ميان تهى ساخته اند و آن را بهانه تاخت و تاز بركيان و شرف اسلام و روحانيت و ملت و انسانيت و فطرت و ضروريات دين و بديهيات مذهب قرار داده و در سايه آن هرچه مى خواهند مى نويسند و مى گويند. امام در اين باره گفته

ص: 4084

است: «و ترويج تمدن غرب از راه مفاهيم رنگ باخته اى همانند آزادى مطلق بايد مانندآن ها كه مى گويند اين است كه چريك هاى فدايى، و فلان دسته منافق و فلان دسته كافر و فلان دسته اى كه هيچ اعتقاد به اسلام ندارند، اينها آزاد باشند و بيايند و هرچه دلشان مى خواهد بگويند و هر كارى مى خواهند بكنند و لو فرض كنيد بر عليه اسلام حرف بزنند آزادند و لو بر ضد جمهورى اسلامى حرف بزنند و اين هم آزادند - و يك دسته نفهم هم مى گويند نخير بايد اين چيزها باشد اين ها مقصودشان اين نيست كه آزاد باشيم - اينها مقصودشان آن نقشه اى است كه طرح شده است برايشان و مرتب مى خواهند پياده كنند.» (84)

معيارها و محدوده آزادى

معيارها و محدوده آزادى بيان، قلم و قرائت دينى در كلام امام عبارت است از: 1- عدم ضديت و مقابله بااسلام 2- درحدى كه مايه هتك و ضرر زدن به دين و ملت و نظام و روحانيت نباشد3- مغاير با اصول دين و احكام ثابت اسلام و ضروريات دين و مذهب نباشد. آزادى معنوى: «آزادى تنها سعادت ملت نيست، استقلال تنها سعادت ملت نيست، ماديت تنها سعادت نيست اين ها در پناه معنويات سعادتمنداند، معنويات مهم است، بكوشيد تا معنويات تحصيل كنيد، علم تنها فايده ندارد، علم با معنويات

ص: 4085

علم است، ادب تنها فايده ندارد، ادب با معنويات، معنويات است كه تمام سعادت بشر را بيمه مى كند و كوشش كنيد در تحصيل معنويات، در خلال علم كه تحصيل مى كنيد معنويات را تحصيل كنيد، دانشگاه ها معنويت پيدا بكنند، مدارس معنويت پيدا بكند، مكتب ها معنويت پيدا بكنند تا ان شاءالله سعادتمند بشوند.» (85) آزادى بيان: «امروز جوانان و انديشمندان در فضاى آزاد كشور اسلامى مان احساس مى كنند كه مى توانند انديشه هاى خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامى بيان دارند، با روى گشاده و آغوش باز حرف هاى آنان را بشنوند و اگر بيراه مى روند با بيان آكنده از محبت و دوستى راه راست اسلامى را نشان آن ها دهيد و بايد به اين نكته توجه كنيد كه نمى شود عواطف و احساسات معنوى و عرفانى آن [ها] را ناديده گرفت و فورا رنگ التقاط و انحراف بر نوشته هاشان زد و همه را يكباره به وادى شك و ترديد انداخت. به جاى پرخاش و كنار زدن آن ها با پدرى و الفت با آنان برخورد نمود - اگر قبول هم نكردند مايوس نشويد در غير اين صورت خداى ناكرده به دام ليبرال ها و ملى گراها و يا چپ و منافقين مى افتد.» (86) بايد برنامه و نشريات همه جناح ها بدون ابهام متكى به اسلام و حكومت

ص: 4086

اسلامى باشد: (87) «در سنت يك جور سنت را بيان مى كند كه منحرف بكند در كتاب يك جور كتاب را بيان مى كند كه منحرف بكند بسيارى از اين آدم هايى كه منحرف كردند و مى كنند جوان هاى ما را، از اين ها هست كه در قشر شما و در قشر ما بودند و متقى نبودند، الهى نبودند، خدايى نبودند فقط توجه به اين بوده است كه مقام چه باشد، توجه به اين بوده است كه حقوق چقدر باشد.» (88) آزادى قلم: «نهضت آزادى آمريكايى است - ضرر آن ها كه متظاهر به اسلام هستند و با اين حربه جوانان مارامنحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بى مورد در تفسير قرآن كريم و احاديث شريفه، تاويل هاى جاهلانه موجب فساد عظيم ممكن است شود. نهضت آزادى و افراد آن از اسلام اطلاعى ندارند با فقه اسلامى آشنا نيستند از اين جهت گفتارها و نوشته هاى آن كه منتشر كرده اند مستلزم آن است كه دستورات حضرت مولى اميرالمؤمنين را در نصب ولايت و اجراى تعزيرات حكومتى كه گاهى بر خلاف احكام اوليه و ثانويه اسلام است برخلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را نعوذ بالله تخطئه بلكه مرتد بدانند و يا اينكه همه امور را از وحى الهى بدانند بر خلاف ضرورت دين است نتيجه; چون موجب گمراهى افراد بى اطلاع

ص: 4087

از مقاصد شوم آنانند مى گردد برخورد قاطعانه شود و رسميت نداشته باشد»; (89) «مساله كتاب آيات شيطانى كارى حساب شده براى زدن ريشه دين و ديندارى و در راس آن اسلام و روحانيت است»; (90) «به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مى رسانم مؤلف كتاب آيات شيطانى كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواى آن محكوم به اعدام مى باشند.» (91) تفسير به راى و قرائت دينى: «بايد شما دانشجويان دانشگاه ها و ساير طبقات روحانى و غيره از دخالت دادن سليقه و آراء شخصى خود در تفسير آيات كريمه قرآن مجيد و در تاويل احكام اسلام و مدارك آن جدا خود دارى كنيد و ملتز م به احكام اسلام به همه ابعادش باشيد و مطمئن باشيد آنچه صلاح جامعه است در بسط عدالت و رفع ايادى ظالمه و تامين استقلال و آزادى و جريانات اقتصادى و تعديل ثروت به طور عاقلانه و قابل عمل و عينيت در اسلام به طور كامل مى باشد و محتاج به تاويلات خارج از منطق نيست و لازم است مراقب باشيد با كمال دقت و هوشمندى كه كسانى كه التزام به اسلام ندارند به جميع ابعادش ولو در اصلى از اصول با شما

ص: 4088

موافق نيستند آن ها را دعوت به التزام كنيد و اگر مؤثر نشد از شركت دادن آن ها در اجتماعات و انجمن هاى اسلامى احتراز كنيد.» (92) «اينان از اول تاكنون اسلام را وسيله اهداف شوم خود كرده و قرآن و نهج البلاغه را به بازى گرفته و جوانان پاكدل را به دام خود انداخته بودند تا جوانى شان را در راه اهداف استعمارى آنان به تباهى بكشند.» (93) جوانان عزيز دبيرستانى و دانشگاهى توجه كنند كه سران و سردمداران گروه ها كه مى خواهند با اسم اسلام پايه هاى آن را سست كنند و جوانان را به دام اندازند هيچ اطلاعى از اسلام و اهداف قوانين آن ندارند و با خواندن چند آيه از قران و چند جمله از نهج البلاغه و تفسيرهاى جاهلانه و غلط نمى شود اسلام شناس شد. اينان با تفسير انحرافى چند جمله و چند آيه، آيات و جملات صريح را كه مخالفت واضح با مرام انحرافى و التقاطى آنان دارد، انكار مى نمايند و در حقيقت، تمسك به قران و نهج البلاغه براى كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براى رهبران غربى و شرقى خود باز كنند و شما جوانان عزيز و سرمايه هاى كشور را بر ضد مصالح كشور خودتان بسيج نمايند.» (94) آزادى صادراتى: ما با تمدن مخالف نيستيم با تمدن صادراتى

ص: 4089

مخالفيم... آزادى صادراتى، آزادى است كه بچه هاى ما را به فحشا كشاند و مراكز فساد هر چه خواست زياد شد به اسم و آزادى، همه مطبوعات ما در خدمت آن ها بود براى اين كه جوان هاى ما را از دانشگاه منصرف كنند (95) دانشگاه بايد آدمى درست كند كه از حيث علميت كشور را اداره كند: (96) آزادى وارداتى (دموكراسى): موجب تباهى ملت و جوانان است... آزادى كه بوسيله آن مى خواهند بر ما حكومت كنند (97) «شما با اسم آزادى و آزادى خواهى و دموكراسى مى خواهيد اين مردم را دوباره برگردانيد به حال اول و اين آزادى است كه شما از خارج الهام گرفتيد و ما آزادى و ارواح را قبول نمى كنيم» (98) «روشن فكرهاى اسلامى، روشن فكرهاى و ارواح را كنار بزنند غربزده ها را كنار بگزاريد» (99) «مى خواهند ملت ها وابسته به غير باشند اين آزادى ها را سوغات مى آورند» (100) «دانشگاه بايد مركز تربيت باشد - و الا عالم بى تربيت مضر است». (101) سلب آزادى با آزادى: و اگر خداى نخواسته آزادى را صرف كرديم بر خلاف مسير ملت و اسلام، حالا كه آزاد شديم خودمان را به هرج ومرج بكشيم، حالا كه آزاد هستيم به زير دستان خودمان ظلم كنيم، حالا كه آزاد هستيم بر خلاف نظامات اسلامى و بر خلاف نظامات ملى عمل

ص: 4090

كنيم هرج و مرج بپا كنيم چون آزاد هستيم، تحت هيچ قاعده نباشيم تحت هيچ يك از قواعد اسلامى و ملى نباشيم، اگر اينطور باشد، آزادى را سلب كرديم و بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مسير اسلام.» (102) امام و «پلوراليزم»: «اگر گروه ها مختلف باشند ولى در امور عقيدتى و در اصول عقايد اسلامى تفاهم داشته باشند آسيب نمى بينند و درگيرى در اختلاف آراء و عقيده است. شما بايد كوشش كنيد با گروه هاى ديگرى كه مسلمان هستند و استقلال و آزادى و جمهورى اسلامى را مى خواهند تفاهم داشته باشيد مهم اين است كه مقصد، مقصد واحد باشد، هر چند از راه هايى مختلف به آن مقصد مى رسيم و اين اساس امور است و اگر اين طور نشود، منجر به درگيرى مى شود.» (103) 6. ايجاد تفرقه و جدايى بين حوزه و دانشگاه «بين روحانى و دانشگاه اختلاف ايجاد كردند و سپس مردم را از روحانى جدا كردند تا هر كارى مى خواهند بكنند. اين دو قشر مغز متفكر جامعه هستند.» (104) «مى گفتند: اين آخوندها مرتجع اند،اين ها مى خواهند ما را بر گردانند به آن عصر حجر همه آثار تمدن را با آن مخالفند. مى آمدند پيش اين قشر مى گفتند (اين ها دين ندارند) اين بى دين ها، يك مشت فكلى بى دين

ص: 4091

و طورى تزريق مى كردند كه مع الاسف بعضى از اشخاص بى عمق باورشان مى آمد اين باور اسباب اين شد كه اين دو قشر از هم جدا شدند، اين به او بدبين شد او به اين بدبين شد چه دو قشرى، دو قشرى كه مربى جامعه بودند، دو قشرى كه بايد - جامعه را - با مساعى هم دست به هم بدهند و جامعه را اصلاح بكنند، اين ها را از هم جدا كردند، دو قشرى كه اگر اين دو قشر به مسير صحيح باشد، تمام ملت به مسير صحيح مى رود.» (105)

كژ راهه ها و انحرافات دانشگاه از ديدگاه امام رحمه الله

از آنچه تا كنون بيان شد، انواع انحرافات و كژروى ها نيز مشخص مى شود كه خطرناك ترين نوع آن، انحراف فكرى است كه مايه انحرافات اخلاقى و عملى است كه موجب ستيزه جويى با اسلام، روحانيت، ملت و علت روى برتافتن از تهذيب نفس و عمل لله و سبب اختلاف و نفاق و تفرقه و وابستگى و غربزدگى است. در اينجا به فهرستى از انحرافات بسنده مى كنيم: 1. مخالفت با اصل اسلام و ضروريات و احكام ثابت دين; 2. گرايش به مكاتب انحرافى و فكرى غرب و شك گرايى و القاء شبهات در زمينه مبارزه بادين و تبليغ جدايى دين از سياست; 3. تخطئه امامان معصوم:; 4. تفسير

ص: 4092

به راى و قرائت هاى جاهلانه دين و قرآن; 5. مخالفت با روحانيت و ولايت فقيه; 6. غربگرايى و....; 7. مخالفت با خواسته هاى ملت و كژروى از مسير مردم; 8. تضعيف نظام جمهورى اسلامى و مخالفت با اركان نظام; 9. نفاق و تفرقه افكنى به بهانه هاى زبان، نژاد و....; 10. احياى سنت هاى شاهنشاهى و طاغوتى.

علايم منحرفان در كلمات امام رحمه الله

طبيعت گرايى و لذت جويى: (106) «مراقب باشيد در دانشگاه... مى خواهند نفوذ كنند و فرياد وا اسلاما مى زنند - شياطين انسى هستند در هر صورتى و هر شكلى انسان را منحرف مى كنند»; (107) «چشم و گوشتان را باز كنيد كه اگر كسى آمد وگفت در آن مسير باشيد توجه كنيد كه غرضى در آن هست، اگر آمدند گفتند دانشگاه چه جورى هست هر وقت آمدند گفتند روحانى چه جورى هست بدانيد كارى كه شما كرده ايد سنگين تمام مى شود براى آن ها.»; (108) «هم اينان بوده اند كه از مسيرملت جدا و در مسير طاغوت و از انقلاب اسلامى بر كنار و بر ضد آن فعاليت مى كردند -... از رفراندم مى خواستند جلوگيرى كنند... از آراء اكثريت قريب به اتفاق ملت سرپيچى مى كنند... با ملت مخالف ... وابسته به شرق و غرب. .. به تبليغات آنان گوش فرا ندهيد - از آنان احتراز كنيد.»; (109) «شعار در دانشگاه

ص: 4093

بر ضد قرآن، مخالفت با شعاير اسلامى، بر ضد ارتش، روحانى، مؤمنين متدينين، سخنى گفتن، درست كردن اجتماعات و تفرقه بين طوايف، شعار جدايى دين از سياست، شعار آزادى تا هر چه دلشان مى خواهد بكنند و لو فرض بر ضد اسلام حرف بزنند.»; (110) «اين ها به حسب ظواهرشان و بر حسب ادعاهاى شان بيش تر از شما ادعاى مسلمانى مى كنند و از شما بيش تر آدابش را به جا مى آورند وقتى حالشان را مطالعه مى كنيد مى بينيد رويه شان با رويه شما فرق دارد، اسلامى كه آن ها مى گويند غير از اسلامى است كه اسلام مى گويد. سوابق شان را مطالعه كنيد چه تقاصيرى دارند.» (111) دامن زدن به آزادى وارداتى: «با نوشتارشان مى خواهند ايمان مردم را بگيرند، از اسلام مى ترسند - وقتى صحبت جمهورى اسلام شد هياهو كردند.» (112) باشعار آزادى - دموكراسى - آزادى دلبخواهى الفاظ جالبى كه هيچ جاى دنيا معنايش پيدا نشده هر كسى براى خودش معنايى مى كند.»; (113) «بعضى از اساتيدهستند كه نمى گذارند تحصيل حسابى كنند آن ها را توقف مى كنند مانع از پيشرفت آن ها هستند در خدمت غرب هستند و مى خواهند در همه چيز محتاج غرب باشيم.» (114)

راهكارهاى جلوگيرى از انحراف در دانشگاه

امام; راهكارهاى ذيل را براى جلوگيرى از انحراف در دانشگاه ارائه داده اند: 1. شناخت اسلام و تبيين معارف اسلامى«تمام مقصد ما

ص: 4094

اسلام است، همه اسلام براى اين كه اسلام مبدا همه سعادت ها و همه قشرها را از ظلمات به نور مى رساند.»; (115) «وحدت مذهبى داشته باشيد خاضع به احكام اسلام شويد.»; (116) «بايد فداكارى كنيد در ارجاع مجد و عظمت اسلام كه در راس عظمت معنوى آن است.»; (117) «بايد جوانان روحانى و دانشگاهى قسمتى از وقت را صرف كنند در شناخت اصول اساسى اسلام كه در راس آن توحيد و عدل و شناخت انبياى بزرگ، پايه گذاران عدالت و آزادى است، از ابراهيم خليل تا رسول خاتم(ص) و در شناخت طرز تفكر آن ها از نقاط اقصاى معنويت و توحيد تا تنظيم جامعه و نوع حكومت و شرايط امام و اولى الامر و طبقات ديگر. (118) «حدود الهى براى حفظ حقوق بشر است.» (119) 2. تهذيب نفس و تربيت صحيح اسلامى «ما مى خواهيم يك جمعيتى نورانى پيدا بكنيم، يك قشرهاى نورانى كه وقتى وارد مى شويم و يك دانشگاهى، عملش نورانى، علمش نورانى، اخلاقش نورانى، همه چيزش نورانى باشد، الهى باشد. پيروى نه براى اين است كه ما برسيم به يك مثلا آزادى، برسيم به يك استقلالى و منافع براى خودتان باشد، همين، همين ديگر تمام؟ حالا كه ديگر منافع مال خودمان باشد، ديگر كارى ديگر نداريم؟ اين ها مقدمه است، همه اش مقدمه اين است كه يك ملت

ص: 4095

انسان پيدا بشود، يك ملتى كه روح انسانيت در آن باشد پيدا بشود، تحول پيدا بشود. در خود اشخاص آن چيزى كه مطرح است پيش انبيا انسان است. آن چيز، چيز ديگرى نيست، انسان مطرح است. پيش انبيا انسان است آن چيز، چيز ديگرى نيست، انسان مطرح است پيش انبيا، چيز ديگر پيش انبيا مطرح نيست. همه چيز به صورت انسان بايد درآيد.» (120) اين آدمى كه از زير دستگاه شما يا از دستگاه ما بيرون مى آيد اگر مؤمن باشد ديگر نمى شود كه زير بار ظلم اجانب برود و يا تطميع بتوانند بكنند او را، اين تطميع ها و تهديدها را همه، آنى كه تطميع مى شود و تهديدش آن ها اثر مى كند آن هايى است كه ايمان ندارند آنى كه تقوا و ايمان دارد نه تطميع در او تاثير مى كند كه خيانت كند.»; (121) «شما دانشگاهى ها كوشش كنيد كه انسان درست كنيد، اگر انسان درست كرديد مملكت خودتان را نجات مى دهيد، اگر انسان متعهد درست كرديد...» (122) «اگر مردم را تربيت كنيد به يك تربيتى سالم دعوت كنيد به اين كه با خدا آشنا بشوند با معارف الهى آشنا بشوند، با قرآن آشنا بشوند كه اين طور شد كشور شما سالم مى ماند و به جاهاى ديگر هم سرايت مى كند.» (123) «از اين رو است كه نقش

ص: 4096

معلمان و اساتيد در تربيت و تهذيب دانش آموزان و دانشجويان به عنوان اساسى ترين و مؤثرترين نقش مطرح مى گردد و همه ديديد كه گرايش آنان به شرق و غرب براى كشورمان

ص: 4097

چه فاجعه ها آفريد و دانشگاه ها را به صورت دژ محكمى براى خدمت به شرق و غرب درآورد.»; (124) «از اغراض جزئى كه تمامش با اغراض دنيويه و به كارهاى شيطانى برمى گردد احتراز كنيد.» (125) 3. شناخت مواضع استكبارى «اصل گفتنمان اين است كه آمريكا نبايد باشد، نه آمريكا تنها، شوروى هم نبايد باشد، اجنبى نبايد باشد، منطق ما اين است و فرياد ما هم همين است.»; (126) «به فكر كشور باشند و توطئه ها رابا وحدت كلمه خنثى كنند آن هايى كه در بين مردم، كارگرها، دهقان ها، در دانشكده ها، دانشگاه ها مى روند و تخم فساد مى كارند آن ها را بشناسند ببينند كه اين ها چه كسانى هستند و از كجا تاييد مى شوند و كى آن ها را تاييد مى كند. قلم هاى مسموم را بشناسند، اشخاصى كه قلم دست مى گيرند بر ضد اسلام، بر ضد روحانيت، بر ضد مسير ملت قلم فرسايى مى كنند بشناسيد آن ها را، سوابق اين ها را به دست بياوريد، مطالعه در احوال و سوابق اين ها بكنند.»; (127) «بيدار باشيد علماى اعلام، خطباى عظام،دانشگاهى، بازارى، كارگر، دهقان، همه بيدار باشيد و دشمن خودتان را بشناسيد دشمن هاى اسلام را بشناسيد: اگر اسلام نبود اين ها كه براى آزادى قلم فرسايى مى كنند، اينجا نبودند، آزادى نداشتند. آزادى را اسلام به ما داد، قدر اين آزادى را بدانيد.»; (128) «(منافقين

ص: 4098

و تروريسم) آن ها افكارشان، افكاراسلامى نيست و از اسلام خبرى ندارند و از ايمان اطلاعى ندارند و افكارشان افكار مادى و براى دنيا كار مى كنند و به هواى دنيا هستند.» (129) 4. اتحاد حوزه و دانشگاه مسرتى كه امام; در اتحاد حوزه و دانشگاه ابراز مى كند، در هيچ جاى كلمات وى ديده نشده است و هيچ چيزى امام را به آن اندازه دلشاد نكرده است. عبارت امام چنين است: «چه مجلس شورانگيزى است و چه اجتماع مباركى، يك روز بود كه دانشگاه و حوزه هاى علميه از آن كه از هم جدا بودند، جوى بوجود آورده بودند كه با هم شايد دشمن بودند... اساس هم اين بود كه اين دو قشرى كه با اتحادشان تمام ملت متحد مى شود از هم جدا نگه دارند و با هم مخالفشان كنند تا ملت اتحاد پيدا نكنند.» (130) اين تعبير اهميت ويژه و حدت حوزه و دانشگاه را در نزد امام مى رساند. «دانشگاهى ها كه يك عضو مؤثرند توجه به اين داشته باشند كه ما بايد با اين معممين كه يك عضو مؤثرند آقايان خيال نكنند كه معممين چه، شما مى بينيد كه ملت با اين هاست، ملت كه شما با آن ملت مى خواهيد كار انجام بدهيد با اين هاست، هر روزى اين ها بخواهند ملت را به يك راهى ببرند،

ص: 4099

تبعيت مى كنند، براى اين كه اين ها را نماينده امام مى دانند.» (131) «اين قشر روحانى را اگر از دست بدهيم شكست مى خوريم، ما ها ديگر عرضه نداريم، اين ها هستند كه مى توانند كا ر انجام دهند. اين قشر را نبايد از دست بدهيم. روحانى هم گمان نكند كه دانشگاهى چه، مقدرات مملكت ما دست دانشگاهى هاست، فرداى امروز، مقدرات مملكت ما دست اين هاست.» (132) «اسلام را ملاها پيش مى برد و براى اين است كه اين ها براى خدا دارند حرف مى زنند و عمال اسلام هستند و مردم علاقه به اسلام دارند. اين مطلب را كنا ر بگذاريد كه منهاى آخوند، نمى شود آقا، شما بخواهيد مملكتتان را اصلاح كنيد، منهاى آخوند اصلاح بردار نيست اختلاف، عامل شكست انقلا ب از آن طرف هم، اگر آخوند بخواهد بگويد كه منهاى دانشگاه، منهاى جبهه هاى سياسى، آن هم صحيح نيست براى اين كه آن هم كارشناسى لازم دارد.»; (133) «... حفظ برادرى روحانى ودانشجويان نگوييد دانشگاهى بى دين است،... آخوند مرتجع است، نخير غلط است اين ها، هر دو با هم ست برادرى بدهند.» (134) «لازم است طبقات محترم روحانى و دانشگاهى باهم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشن فكر دانشگاه ها به روحانيت و روحانيون احترام بگزارند، خداوند آن ها را محترم شمرده.» (135) 5. اسلامى كردن دانشگاه ها «جديت بكنيد دانشگاه را درستش كنيد، دانشگاه را

ص: 4100

اسلاميش كنيد. مملكت مابراى اسلام زحمت كشيده است و بايد براى اسلام زحمت بكشد و مى كشد و همه چيزش بايد اسلامى بشود.»; (136) «دانشگاه ها را مد نظر بگيريد كه اسلامى شود و اگردانشگاه ها اسلامى شود مسائل ما در آينده حل است.» (137) بعضى گمان كرده اند كه كسانى كه اصلاح دانشگاه ها را مى خواهند و مى خواهند دانشگاها اسلامى باشد اين است كه علوم دو قسم است، علم هندسه يكى اسلامى است، يكى غير اسلامى، علم فيزيك يكى اسلامى است يكى غير اسلامى، از اين جهت اعتراض كرده اند كه علم اسلامى و غير اسلامى ندارد... بعضى توهم كرده اند... كه بايد دانشگاه اسلامى بشود يعنى فقط علم فقه و تفسير و اصول در آنجا باشد... اين ها اشتباهاتى است كه بعضى ها مى كنند يا خود را به اشتباه مى اندازند...آنچه ما مى خواهيم بگوييم اين است كه دانشگاه هاى ما دانشگاه هاى وابسته است...دانشگاهاى استعمارى است... اشخاصى هستند كه غربزده هستند... جوان هاى مارا غربزده بار مى آورند دانشگاه هاى ما يك دانشگاه هايى كه براى ملت مفيد باشد نيست... دانشگاه هاى ما مبدل شده است به يك ميدان جنگ تبليغاتى، ما مى گوييم جوان هاى ما اگر علم هم پيدا كردند تربيت ندارند مربا به تربيت اسلامى نيستند...، ما كه مى گوييم بايد بنيادا - بايد - اينها تغيير بكند، مى خواهيم بگوييم كه دانشگاه هاى ما بايد در

ص: 4101

احتياجاتى كه ملت دارد در خدمت ملت باشند نه در خدمت اجانب، اساتيدى كه در دانشگاه هاى ما هستند بسيارى از آن ها در خدمت غربند، جوان هاى ما را شست وشوى مغزى مى دهند، جوان هاى ما را تربيت فاسد مى كنند. ما نمى خواهيم بگوييم كه علوم دو قسم است كه بعضى مناقشه كنند - عمدا يا از روى جهالت - ما مى خواهيم بگوييم كه دانشگاه هاى ما اخلاق اسلامى ندارند، دانشگاه ما تربيت اسلامى ندارد، اگر دانشگاه هاى ما تر بيت اسلامى و اخلاق اسلامى داشت ميدان زد و خورد عقايد كه مضر به حال اين مملكت است نمى شد. » (138) 6. مناظره و بحث و حل شبهات «اسلام دين مستند به برهان و متكى به منطق است و از آزادى بيان و قلم نمى هراسد و از طرح مطلب هاى ديگر كه ا نحراف آن ها در محيط خود آن مكتب ها ثابت و در پيش دانشمندان خودشان شكست خورده است باكى ندارد. درگيرى نكنند.»; (139) «با آن هامباحثه كنيد كه از دانشمندان اسلامى دعوت كنيد با آن ها به بحث و گفت وگو بنشينيد.» (140) 7. پرهيز از اختلاف ها و گروه بازى ها«اى مسلمانان جهان! و اى پيروان مكتب توحيد! رمز تمام گرفتارى هاى كشورهاى اسلامى اختلاف كلمه و عدم هماهنگى است و رمز پيروزى وحدت كلمه و ايجاد هماهنگى است... تفرقه و جدايى و گروه گرايى اساس همه

ص: 4102

بدبختى ها و عقب افتادگى ها است.»; (141) «جوان ها در مقابل آمريكاى استكبارى بايستند،جوان ها در مقابل خودشان مى ايستند.» (142) 8. شست وشوى مغزى از وابستگى «مغزها را از اين وابستگى فكرى شست وشو بدهيد و با اين انتخاب ملت خود را نجات دهيد.» (143) 9. خودكفايى «خودكفايى در سايه پشت كردن به تمدن غرب است.» (144) 10. كار براى خدا «خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: من فقط يك موعظه دارم به شما (قل انما اعظكم بواحده) كه به امت بگو كه فقط من يك موعظه دارم به شماو آن موعظه اين است كه قيام كنيد وقيام لله باشد، قيام لله كنيد.» (145) گرچه استكبار از درون و برون سعى در، بند كشيدن انسانيت دارد و گرچه هميشه از نهان راه ها وارد شده و بامكر و حيله قصد اسارت فكر و تسخير جان انسان را دارد، اما از آنجايى كه در اين طرف ميدان رزم، خداى بزرگ مرتبه قرار دارد و سپاهيان خدايى، همانند ديدبان عقل، راهنماى نبوت، و چراغ وحى، و مدافعان ملكوتى فرشتگان، و سلسله فرياد گران و بيدار گران اقاليم قبله همانند امام كه ادامه كاروان انبياء و شهدا و صديقين اند، دشمن هميشه در خسران و ناكامى است و تا انديشه امام; وجود دارد و تا مكتب اسلام ناب محمدى هست، پرچم هاى هدايت توحيدى، بر فراز

ص: 4103

قله افكار ملل آزاده در اهتزاز و شعله هاى جاودانى طور سيناى مكتب اهل بيت: روشنايى بخش شاهراه پويندگان حقيقت و مسافران الى الحق مع الحق بالحق است.

پى نوشت ها

: 1- صحيفه نور، ج 1، ص4 - 3 2- مفاتيح الجنان - ادعيه وارده درايام ماه رجب دعاى پنجم 3- الف) مديريت رفتار سازمانى ج 1 ص 108 - استفن رابينز. ب) مديريت فرهنگ سازمان - دكتر سليمان ايران زاده. ج) فرهنگ علوم سياسى - واژه ksir- على آقابخشى و.... 4- واژه نامه فلسفى و علوم اجتماعى - دكتر جميل صليبا -. فرهنگ علوم سياسى واژه noitaived 5- صحيفه نور، ج 1، ص21 - 16 6- همان، ج7، ص 81 7- همان، ج7، ص 81 تا 884- همان، ج 1، ص86 تا 100 9- همان، ج 14، ص 278 تا ص 282 10- همان، ج17، ص 88 تا 91 11- همان، ج17، ص17 تا26 13-12- همان، ج 1، ص 118 تا 125 / ص 161 14- همان، ج 5، ص39 تا 41 15- همان، ج 1، ص 161 تا 162 16- همان، ج 5، ص39 تا 41 17- همان، ج 1، ص 161 تا 162 19-18- همان، ج9، ص 185 تا ص 188 / ص257 تا ص 262 21 -20- همان، ج 2، ص17 تا

ص: 4104

ص 21 / ص 50 22- همان، ج 8، ص6 تا 10 23- همان، ج7، ص46 24- همان، ج6، ص 255 تا ص 262 25- همان، ج 12، ص106 تا 114 26- همان، ج 2، ص17 تا ص 21 27- همان، ج6، ص269 تا ص 271 28- همان، ج7، ص 44 تا ص47 29- همان، ج6، ص269 تا ص 271 30- همان، ج 11، ص198 - 189 31- همان، ج 12، ص 52 تا 55 32- همان، ج 12، ص 52 تا 55 33- همان، ج6، ص 55 تا ص 62 34- همان، ج 15، ص 112 تا ص116 35- همان، ج9، ص 185 تا 188 36- همان، ج17، ص17 تا26 38-37- همان،ج19، ص 122 تا ص/123 ص 90 39- همان، ج17، ص17 تا26 40- همان، ج 5، ص39 تا 41 41- همان، ج7، ص 15 تا ص17 44 -43-42- همان، ج1، ص233 تا ص 242 / ص 118 تا ص 125 / ج 1 ص 130 تا ص 131 46-45- همان، ج 2، ص 11 تا ص /14 ص 15 47- همان، ج 1، ص 118 تا ص 125 48- همان، ج13، ص 168 تا 174 49- همان، ج 2، ص 181 تا ص189 50- همان، ج 1، ص

ص: 4105

8 تا ص 14 51- همان، ج13، ص 168 تا ص 174 52- همان، ج 2، ص 181 تا ص189 53- همان، ج6، ص 201 تا ص 218 55 -54- همان، ج 1، ص 165 تا ص /175 ص86 56- همان، ج6، ص 201 تا ص207 57- همان، ج 2، ص236 تا ص 245 60-59-58- همان،ج21، ص88 تا ص/101 ص88 تاص /101 ص 88 61- همان، ج9، ص 25 تا ص 32 62- همان، ج 1، ص 161 تا 162 63- همان، ج9، ص 185 تا ص 188 64- همان، ج 12، ص 52 تا 55 65- همان، ج 1، ص233 تا ص 242 66- همان، ج 20، ص27 تا ص 34 67- همان، ج 1، ص 64 تا66 68- همان، ج 21، ص 88 تا ص 101 69- همان، ج9، ص257 تا 262 70- همان، ج 1، ص233 تا ص 242 71- همان، ج7، ص59 تا ص 64 73-72- همان، ج 1، ص233 تا 242 74- همان، ج 21، ص 88 تا 101 75- همان، ج 1، ص 165 تا ص 175 78 -77-76- المكاسب، كتاب البيع، ج 2، ص 461 / ص 464 / ص 461 79- نهج البلاغه، خطبه33 80- المكاسب،تاليف امام، كتاب البيع،ج2،ص466 81- صحيفه نور، ج 20،

ص: 4106

ص27 تا ص 34 82- همان، ج9، ص 178 تا 184 83- المكاسب، كتاب البيع، ج 2، ص 461 84- صحيفه نور، ج13، ص 168 تا 174 85- همان، ج7، ص 15 تا ص17 86- همان، ج 20، ص227 تا 244 87- همان، ج 2، ص17 تا 21 88- همان، ج6، ص 248 تا ص 252 89- همان، ج 22، 384 تا 385 91 -90- همان، ج 21، ص 88 تا ص 101 / ص86 92- همان، ج 2، ص17 تا 21 94 -93- همان، ج 15، ص 160 تا ص 162 / ص 160 تا ص 162 96-95- همان، ج 11، ص189 تا 198 97- همان، ج9، ص 188 98- همان، ج 8، ص269 تا273 99- همان، ج7، ص 120 تا126 100- همان، ج9، ص143 تا 148 101- همان، ج 11، ص189 تا ص 198 102- همان، ج7، ص 42 تا ص43 103- همان، ج 15، ص177 تا ص177 104- همان، جلد 12، ص106 تا 114 105- همان، ج6، ص 248 تا ص 252 106- همان، ج 8، ص6 تا 10 107- همان، ج17، ص 88 تا 91 108- همان، ج13، ص206 تا 212 109- همان، ج9، ص 185 تا 188 110- همان، ج13، ص 168 تا 174 113-112-111-

ص: 4107

همان، ج9، ص 178 تا/184ص257 تا/262ص 178 تا184 114- همان، ج 12، ص 52 تا 55 115- همان، ج7، ص59 تا ص 64 116- همان، ج 1، ص 64 تا66 117- همان، ج 1، ص 161 تا 162 118- همان، ج 2، ص17 تا 21 119- همان، ج6، ص 172 تا ص 180 120- همان، ج7، ص59 تا ص 64 121- همان، ج6، ص 248 تا ص 252 122- همان، ج7، ص59 تا ص 64 123- همان، ج19، ص207 تا ص 212 124- همان، ج 15، ص 160 تا ص 162 125- همان، ج 11، ص 65 تا66 126- همان، ج 2، ص 132 تا ص 141 128 -127- همان، ج7، ص29 تا ص 30 129- همان، ج 15، ص 112 تا ص116 130- همان، ج13، ص206 تا 212 131- همان، ج6، ص 224 تا 232 132- همان، ج6، ص 224 تا ص 232 133- همان، ج 4، ص89 تا 95 134- همان، ج 1، ص 255 تا266 135- همان، ج 2، ص17 تا ص 21 136- همان، ج7، ص59 تا 64 137- همان، ج19، ص223 تا ص226 138- همان، ج 12، ص 52 تا ص 55 139- همان، ج9، ص 185 تا ص 188 140- همان، ج9، ص 185 تا 188 141-

ص: 4108

همان، ج9، ص 225 تا226 142- همان، ج 12، ص 52 تا 55 143- همان، ج9، ص 185 تا ص 188 144- همان، ج 11، ص189 تا 198 145- همان، ج7، ص36 تا 14

ص: 4109

خلاصه بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى در ديدار اعضاى ستاد برگزارى مراسم سالگرد ارتحال امام خمينى (ره) 13 / 2 / 1379

رمركز نشر آثار امام بايد در مقابل انتساب مطالب خلاف واقع به امام بايستدحضرت آيت الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى روز شنبه در ديدار اعضاى ستاد برگزارى سالگرد ارتحال حضرت امام خمينى(ره) با تاكيد بر لزوم تجليل از ياد و نام بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران تصريح كردند: بزرگداشت امام خمينى(ره) درواقع تجليل از تفكر و آرمانى است كه آن انسان والا در اين راه، مجاهدت وخود را مخلصانه فدا كرد. به گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى، مقام معظم رهبرى با اشاره به اينكه تجليل از امام و عشق روزافزون مردم به امام(ره) به سبب ظرفيت وجودى آن شخصيت بزرگوار است، افزودند: امام خمينى(ره) فداكارانه وبا تمام وجودبراى آرمان و تفكر جديد حيات اسلام، خود را در اسلام ذوب كرد، در نتيجه، آن تفكر در ياد و نام امام تجلى يافته است و تا زمانى كه اين تفكر زنده است،امام خمينى(ره) هم زنده خواهد بود. ايشان با اشاره به ميراث گرانبهاى امام وحق ايشان بر نظام اسلامى، قدروارزش بزرگداشتها و تجليل از امام(ره) را مورد تاكيد قرار دادند وفرمودند: تجليل از تفكر امام و گراميداشت ياد و نام امام، خدمت به اسلام،نظام اسلامى و جامعه است. حضرت آيت الله خامنه اى افزودند:

ص: 4110

برايند مسائل سياسى و تحليل آنها نشان مى دهد كه دشمن براساس يك برنامه ريزى دهساله بعد از رحلت امام(ره)، توطئه اى را براى ضربه زدن به نظام اسلامى تدارك ديده بود كه نام امام خمينى(ره) برسال گذشته و قداست آن اين توطئه را ناكام گذاشت و منجى كشورو اين نظام اسلامى شد. ايشان هم چنين با اشاره به اهميت مركز تنظيم و نشر آثار امام بر لزوم مراقبت از اين مركز تاكيد كردند و فرمودند: بايد با دقت بسيار، مراقب بودتا اين سرچشمه افكار و انديشه هاى امام(ره) براى كشور و پيروان راه امام همچنان زلال باقى بماند. حضرت آيت الله خامنه اى لزوم دفاع مركز تنظيم ونشر آثار امام از حقانيت انديشه هاى امام(ره) را نيز مورد تاكيد قرار دادند و تصريح كردند: اين مركز بايد بدون هراس از جوسازيها در مقابل انتساب برخى مطالب خلاف واقع به امام(ره) بايستد و از ايجاد تغيير و تحريف در كلمات و فرمايشات امام جلوگيرى كند. مقام معظم رهبرى هم چنين از زحمات و تلاشهاى اعضاى ستاد سالگرد ارتحال امام خمينى(ره) قدردانى كردند. در اين ديدار پيش از سخنان مقام معظم رهبرى، محمدعلى انصارى ضمن ارائه گزارش كوتاهى از فعاليتهاى انجام گرفته براى بزرگداشت ياد امام(ره)در سال گذشته، از اصل ولايت فقيه بعنوان ميراث گرانبهاى امام خمينى(ره)ياد و بر لزوم وحدت نيروهاى خودى حول محور ولايت فقيه و مشخص

ص: 4111

شدن مرزها باجبهه غيرخودى تاكيد كرد و سخنان امام گونه مقام معظم رهبرى (مدظله العالى)را در هفته هاى اخير در جهت آرمانهاى آن حضرت واجب الاتباع دانست.

ص: 4112

داستان هاى قرآن از نگاه امام خمينى (ره)

اشاره

صحيفه مبين، شماره 50 عاشوري تلوكي، نادعلي

چكيده

از نظر امام خمينى قرآن كتاب عرفان و اخلاق و انسان سازى است; ولى چون ظرفيتهاى عقلى همه مردم به يك اندازه نيست، معارف عاليه قرآنى در سطح فهم توده مردم به صورت داستان در آمده است تا آنان بتوانند ازاين سفره گسترده الهى حظى برگيرند. تكرارى كه در قصص قرآن به چشم مى خورد، بدان جهت است كه نقشى مؤثرتر در انسان سازى ايفا كند. اين امر مهم از رهگذر تذكرات پى در پى و تلقينات متوالى جامه عمل به خودمى پوشد. تفاسيرى هم كه بر قرآن نوشته مى شود، بايد از همين ويژگى برخوردار باشد. كليد واژه ها: قصص قرآن، هدف نزول قرآن، تكرار در قرآن، روش تفسير.

1. مقدمه

بى ترديد امام خمينى را بايد در زمره معدود عالمان ربانى دوران معاصر به شمار آوردكه به حقيقت معنا، با قرآن زندگى كردند و حياتى جاودانه يافتند. ايشان اگر چه بنا به دلايلى به تفسير قرآن نپرداختند; اما از مجموع مطالبى كه در بيان و بنان ايشان در باره قرآن و تفسير برخى از آيات مقدس و نورانى اش آمده است، بدون اغراق مى توان ده ها نكات سودمند استفاده كرد. يكى از نكات حائز اهميت در بيانات ايشان در زمينه قرآن، بحث پيرامون قصه هاى قرآنى و عبرت آموزى و پندگيرى از داستان هاى فراوانى است

ص: 4113

كه در قرآن مطرح شده است. برخى معتقدند در قرآن 268 قصه آمده است[1] كه بسيار در خورتامل است. حضرت امام بدون آنكه فرصت پرداختن به بحث و بررسى پيرامون اين همه داستان را داشته باشند، به مجموع اين قصه ها از زاويه اى ديگر نگريستند وهدف يا اهدافى را كه قرآن از طرح اين داستانها دنبال مى كرده است مورد توجه قراردادند. به اعتقاد ايشان، قرآن كتاب تاريخ و قصه نيست كه بخواهد سرگذشت اقوام پيشين و يا قصه هاى جوامع گذشته را براى ما بازگو كند[2]. همان گونه كه كتاب طب،فلسفه، فقه و يا ساير علوم هم نيست. بلكه كتابى زنده و حركت آفرين وانسان ساز[3]. پس اگر مشاهده مى كنيم كه در خلال آيات نورانى اين كتاب مقدس داستان هايى از هر جا نقل شده است، حتى برخى از آن داستان ها تكرار شده اند، بايد بدانيم كه هدف، چيز فراتر از قصه گويى صرف است[4]. اين جاست كه به اهميت نگاه امام به قرآن بيشتر پى مى بريم كه پيوسته سعى داشتند قرآن را در صحنه زندگى مسلمانان بياورند و نه تنها افكار و انديشه ها،بلكه اعمال و رفتار مسلمانان را نيز قرآنى سازند. به عبارت ديگر حضرت امام همواره مى كوشيدند آيات قرآن را "كاربردى"سازند و از ذهن گرايى افراطى درباره قرآن و طرح مسائلى كه هيچ ارتباط مستقيمى بازندگى جوامع اسلامى نداشته و

ص: 4114

يا تاثير سرنوشت سازى در دنياى اسلام باقى نمى گذاشته است، به شدت پرهيز داشتند[5].

2. هدف قرآن از نگاه امام

مطالبى كه حضرت امام درباره قصه هاى قرآنى و ديگر مسائل مربوط به قرآن بيان داشتند، تماما برگرفته از ديدگاهى است كه ايشان درباره اين آخرين كتاب آسمانى دارند. به عقيده امام قرآن كريم سفره اى است كه خداى تبارك و تعالى به وسيله پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم در بين بشر گسترده است تا تمام بشر [اعم از] عامى عالم، فيلسوف، عارف،فقيه، همه از او استفاده كنند[6]. "اين كتاب" آمده است كه انسان را بسازد[7]. انسان بالقوه را انسان بالفعل كند[8]. "تمام دعوت هاى انبيا هم حسب اختلاف مراتب شان براى اين بوده است كه انسان بالقوه را انسان بالفعل كند و تمام علوم و عبادات ومعارف الهى و احكام عبادى براى اين است كه انسان ناقص را انسان كامل كند"[9]. برهمين اساس، آنجا كه قرآن به نقل قصص مى پردازد و مثلا قصه حضرت موسى رابارها تكرار مى كند، هرگز هدف آن قصه گويى و داستان سرايى نيست. بلكه يگانه غايتى را كه از نقل اين گونه داستان ها مورد نظر قرار داده است، انسان سازى و تكامل بخشى هست و بس[10]. اين نكته شايد اساسى ترين و محورى ترين مطلبى است كه حضرت امام درباره معارف و حقايق قرآن مطرح فرموده اند. علاوه بر اين، به اعتقاد

ص: 4115

ايشان، قرآن "در بر دارنده برترين معارف در معرفت خداو اسما و صفات و افعال اوست كه هيچ حكيم و عارف و سالكى را برتر و بيشتر از آن نه سخنى بوده و نه تواند بود; بلكه دسترسى به حد نهايى معارف قرآن نيز ويژه «من خوطب به» و خاصان او به توسط تعليم اوست. بنابراين فهم كامل حقايق قرآن ازدسترس همگان خارج و فوق طاقت بشر است. با اين همه اوصاف، قرآن در مرتبه نازله خود در خور فهم همگان است و سفره گسترده الهى است كه همه مى توانند ازآن بهره گيرند. ولى بايد دانست شرط بهره ورى هر چه تمام تر و كامل تر از قرآن بستگى تمام به پاكى درون و رفع موانع فهم و شاگردى عالمان حقيقى قرآن و ثقل كبير - اهل بيت پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم - دارد"[11]. همان كسانى كه به تعبير امام، از تعليم الهى بهره مندند ودر مكتب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آموزش ديده اند[12] و "مفاتيح وجود و مخازن كبريا ومعادن حكمت و وحى، و اصول معارف و عوارف، و صاحبان مقام جمع وتفصيل اند"[13].

3. شيوه تفسيرى امام

حضرت امام از يك سو بر اين باور صحيح اصرار مى ورزند كه "تفسير كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد"[14] و از سوى ديگر چنين عقيده دارند كه مقصدنهايى قرآن به

ص: 4116

شهادت آيات الهى، هدايت و تعليم انسانها و ارائه طريق سلوك انسانيت است; از اين رو اعتقاد دارند كه تنها شيوه صحيح تفسير قرآن، تفسيرعرفانى - اخلاقى است و از رهگذر اين تفسير است كه مقصد خداوند براى بندگان آشكار مى شود. عبارت ايشان در اين زمينه چنين است:" بالجمله [چون] كتاب خدا، كتاب معرفت و اخلاق، و دعوت به سعادت و كمال است; كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفانى -اخلاقى، و مبين جهات عرفانى و اخلاقى و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد."[15]ايشان در توجه و پايبندى به اين تفسير تا آنجا پيش مى روند كه هر تفسيرى غيراز آن را خطا مى شمارد و از مقصود اصلى قرآن به دور مى دانند و مى فرمايند: مفسرى كه از اين جهت تفسير عرفانى - اخلاقى قرآن، غفلت يا صرف نظر كند، يا به آن اهميت ندهد، از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده است و اين خطايى است كه قرنها اين ملت را از استفاده از قرآن شريف محروم نموده و راه هدايت را به روى مردم مسدود كرده است[16]. همچنين ضمن تقدير از زحمات مفسران پيشين، اما نا كافى دانستن تفاسيرى غيراز تفسيرهاى عرفانى و اخلاقى مى نويسند:"مقصود ما از اين بيان نه انتقاد در اطراف تفاسير است; چه كه هر يك از مفسرين زحمت هاى فراوان كشيده

ص: 4117

و رنج هاى بى پايان برده تا كتابى شريف فراهم آورده اند «فلله درهم و على الله اجرهم»; بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از اين كتاب شريف را، كه تنها كتاب سلوك الى الله ويكتا كتاب تهذيب نفوس و آداب و سنن الهيه است و بزرگ ترين وسيله رابط بين خالق و خلق، و عروة الوثقى و حبل المتين تمسك به عز ربوبيت است، بايد به روى مردم مفتوح نمود. علما و مفسرين تفاسير فارسى و عربى بنويسند و مقصود آنها بيان تعاليم و دستورات عرفانى و اخلاقى و بيان كيفيت ربط مخلوق به خالق و بيان هجرت از دارالغرور به دارالسرور و الخلود باشد"[17]. ظاهرا حضرت امام اگر چه به جامعيت قرآن در همه ابعاد مادى و معنوى اش قائل بودند و عقيده داشتند كه" قرآن مشتمل بر تمام معارف است و تمام مايحتاج بشر [درآن] است"[18]; ولى با اين همه، بعد عرفانى - اخلاقى را در آن برجسته تر مى ديدند وبر اين باور بودند كه اقامه عدل، برپائى حكومت، مسائل سياست و غيره كه در قرآن آمده، تماما مقدمه رسيدن به معنويت و اخلاق و عرفان است. ايشان در يك جا فرمودند: "قرآن در عين حالى كه يك كتاب معنوى، عرفانى و آن طورى است كه به دست ماها، به خيال ماها، به جبرئيل امين هم نمى رسد; در عين حال يك

ص: 4118

كتابى است كه تهذيب اخلاق [هم] مى كند، استدلال هم مى كند، حكومت هم مى كند، وحدت را هم سفارش مى كند، قتال را هم سفارش مى كند. اين ازخصوصيات كتاب آسمانى ماست كه هم باب معرفت را تا حدودى كه در حد انسان است، باز كرده است و هم باب ماديات را، و اتصال ماديات به معنويات را" [19]. در جايى ديگر در توضيح دليل تكرار قصه در قرآن آورده اند: "در هر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند، خصوصيات و لواحقى در آن مذكور است كه در ديگران نيست; بلكه در هر دفعه يك نكته مهمه عرفانى يا اخلاقى را مورد نظر قرار داده وقضيه را در اطراف آن چرخ مى دهد."[20]از اين عباراتى كه از ايشان نقل كرديم، به خوبى اهميت ابعاد عرفانى - اخلاقى قرآن را در نزد امام روشن مى سازد.ايشان حتى درباره ابعاد عرفانى قرآن تا آنجا پيش مى روند كه عرفان را بزرگ ترين معجزه قرآن و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى دانند ومى فرمايند: مسائل عرفانى به آن نحو كه در قرآن كريم است در كتاب ديگر نيست واين معجزه رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است."[21]شكى نيست كه با توجه به چنين باورى درباره قرآن است كه حضرت امام به تفسير عرفانى - اخلاقى قرآن گرايش دارند و تنها چنين تفسيرى را براى قرآن ممدوح و مجاز مى شمرند.

ص: 4119

4. امام و قصه هاى قرآنى

نقش سازنده و تربيتى داستان به اعتقاد امام تا آن اندازه مهم و حياتى است كه قرآن به عنوان آخرين كتاب آسمانى، بخش قابل ملاحظه اى از آيات نورانى خود را به بيان داستان و قصه اختصاص داده است. شايد اين نكته براى مشتاقان امام و ارادتمندان آستان مقدس قرآن جالب توجه باشد كه حضرت امام تا بدانجا براى قصه و داستان تاثيرات تربيتى قائل بودند كه درنخستين سالهايى كه به نگارش و تاليف پرداختند، آرزو داشتند فرصتى پيش آيد تادرباره "قصص قرآن" كتاب مستقلى تاليف كنند. عين عبارت ايشان چنين است: "در اين كتاب شريف قضايا به طورى شيرين اتفاق افتاده كه تكرار آن انسان را كسل نكند; بلكه در هر دفعه كه اصل مطلب را تكرارمى كند، خصوصيات و لواحقى در آن مذكور است كه در ديگران نيست; بلكه در هردفعه يك نكته مهمه عرفانى يا اخلاقى را مورد نظر قرار داده و قضيه را در اطراف آن چرخ مى دهد و بيان اين مطلب استقصاى كامل قصص قرآنيه را لازم دارد كه در اين مختصر نگنجد و در آرزوى اين ضعيف بى مايه ثبت است كه با توفيق الهى كتابى درخصوص "قصص قرآنيه" و حل رموز و كيفيت تعليم و تربيت آنها به قدر ميسورفراهم آورم"[22]. ايشان همچنين در بحث مفصلى

ص: 4120

كه در كتاب "آداب الصلوة" درباره قرآن ايرادفرموده اند، در زمينه مطالب متنوع و موضوعات فراوانى كه در اين آخرين كتاب آسمانى آمده است به تفصيل سخن گفته، از جمله چنين اظهار داشته اند: "و ديگر ازمطالب اين صحيفه الهيه، قصص انبيا و اوليا و حكماست، و كيفيت تربيت حق آنها را،و تربيت آنها خلق را; كه در اين قصص فوايد بى شمار و تعليمات بسيار است و در آن قصص به قدرى معارف الهيه و تعليمات ربوبيه مذكور و مرموز است كه عقل رامتحير كند... بالجمله، ذكر قصص انبيا عليهم السلام و كيفيت سير و سلوك آنها وچگونگى تربيت آنها از بندگان خدا و حكم و مواعظ و مجادلات حسنه آنها، ازبزرگ ترين ابواب معارف و حكم و بالاترين درهاى سعادت و تعاليم است كه حق تعالى، جل مجده به روى بندگان خود مفتوح فرموده و چنانكه ارباب معرفت واصحاب سلوك و رياضت را از آنها حظى وافر و بهره كافى است، كسان ديگر را نيزنصيبى وافى و قسمتى بى پايان است"[23].

5. تكرار قصه ها

از نكات حائز اهميت در آثار امام درباره قرآن، توجه ايشان به مساله تكرار در قصه هاو داستانهاى قرآنى است. حضرت امام اگر چه اصل نقل داستان در قرآن را به ديده هدايت و تربيت نگريسته اند; اما اين ويژگى را در تكرار قصه ها برجسته تر ديده اند

ص: 4121

وبارها بدان اشاره يا تصريح كرده اند. به اعتقاد امام "قصص قرآن، مثل قصه آدم و موسى و ابراهيم و ديگر انبيا عليهم السلام كه مكرر ذكر شده، براى همين نكته است كه اين كتاب، كتاب قصه وتاريخ نيست; بلكه كتاب سير و سلوك الى الله و كتاب توحيد و معارف، و مواعظ وحكم است و در اين امور، مطلوب تكرار است تا در نفوس قاسيه تاثيرى كند و قلوب از آن موعظت گيرد. به عبارت ديگر، كسى كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصدخود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتته، گاهى در ضمن قصه و حكايت، و گاهى درضمن تاريخ و نقل، و گاهى به صراحت لهجه، و گاهى به كنايت و امثال و رموز تزريق كند، تا نفوس مختلفه و قلوب متشتته هر يك بتوانند از آن استفاده كنند"[24]. ايشان همچنين در جايى ديگر در اين باره فرموده اند: "قرآن كتاب تاريخ نيست بلكه كتاب اخلاق است. در كتاب اخلاق بايد تكرار باشد. كسانى كه مى خواهنداخلاق به مردم بياموزند بايد مكرر بگويند تا در آنان اثر بگذارد. با يكبار گفتن مؤثرنخواهد بود. يكى از نكات ارجمندى كه قرآن كريم دارد، مكررات است; البته اينهاصرف مكررات نيست; بلكه سبك انسان سازى اين جورى است. هر صفحه اى كه گشوده مى شود، [در آن]

ص: 4122

دعوت به تقوا به چشم مى خورد. هر يك از قصه ها مثل قصه موسى و... قصه ابراهيم چندين مرتبه ذكر مى شود كسانى كه قرآن را نمى شناسند،مى گويند خوب بود قرآن باب باب باشد; هر بابى به گفتارى اختصاص يابد. قرآن آمده است كه آدم بسازد آدم ساختن به يكبار گفتن ممكن نمى شود"[25]. سرانجام اينكه از نظر امام" چون اين كتاب شريف براى سعادت جميع طبقات وقاطبه سلسله بشر است و اين نوع انسانى در حالات قلوب و عادات و اخلاق و ازمنه و امكنه مختلف هستند، همه را نتوان به يك طور دعوت كرد. اى بسا نفوسى كه براى اخذ تعاليم با صراحت لهجه و القاى اصل مطلب به طور ساده آماده پذيرش نباشند واز آن متاثر نگردند. آنان را بايد به طور مناسب عقلشان دعوت كرد و مقصد را به آنهافهمانيد و بسا نفوسى كه با قصص و حكايات و تواريخ سر و كار ندارند و به لب مطالب و لباب مقاصد علاقه مندند. اينها را نتوان با دسته اول در يك ترازو گذاشت.اى بسا قلوبى كه با تخويف و انذار تاثير مى پذيرند و قلوبى كه با وعده و تبشير تاثيرمى گيرند. از اين جهت است كه اين كتاب شريف به اقسام مختلفه و فنون متعدده وطرق متشتته مردم را دعوت فرموده و چنين كتابى را تكرار، حتم و

ص: 4123

لازم است. دعوت و موعظه بى تكرار و تفنن، از حد بلاغت خارج [است]، و آنچه متوقع از آن است كه[عبارت از] تاثير در نفوس باشد، بى تكرار از آن حاصل نشود" [26]. نكته اى كه بايد در تتمه اين بحث بدان اشاره شود اين است كه اگر چه حضرت امام لزوم تكرار در تربيت و هدايت را اجتناب ناپذير مى دانند; ولى با اين همه، عقيده ندارند كه در قرآن، تكرار به آن معنا كه يك مطلب بدون كم ترين خصوصيتى عيناتكرار شود، وجود دارد; بلكه برعكس، بر اين نكته تاكيد دارند كه اساسا تكرارى نيست و نقل هر بار داستانى با توجه به خصوصيتى است كه دربار اول نبوده است. ايشان در ادامه مطلب بالا در اين باره مى فرمايد: "مع الوصف، در اين كتاب شريف، قضايا به طورى شيرين اتفاق افتاده كه تكرار آن انسان را كسل نكند; بلكه درهر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند، خصوصيات و لواحقى در آن مذكور است كه در ديگران نيست; بلكه در هر دفعه يك نكته مهمه عرفانى يا اخلاقى را مورد نظر قرارداده و قضيه را در اطراف آن چرخ مى دهد"[27]. از سويى ديگر حضرت امام به نقل قصه ها در قرآن از آن زاويه نگريسته اند كه اين كتاب آسمانى، كتاب انسان سازى و تربيت است. آنچه در اين گونه كتب مطلوب است، صرف نقل داستان

ص: 4124

يا هر مطلب ديگرى نيست; بلكه اثرات تربيتى و هدايتى آن بيشتر مورد نظر است. از اين رو ممكن است داستانى دو يا چند بار تكرار شود. اين گونه نيست كه چون نفس تكرار در مواعظ و حكم مطلوب و پسنديده است،هر جا بتوان از اين عامل استفاده كرد; بلكه بايد تكرار بجا باشد; چرا كه اگر از همين عامل مطلوب و خوشايند، به نحو درست و صحيح استفاده نشود، ممكن است نتيجه عكس دهد. قرآن كه كتاب شفاى انسانيت است و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم كه طبيب روح و جان بشر است، به تعليم الهى، در استفاده از اين شيوه به عالى ترين شكل ممكن بهره گرفته و به نيكوترين وجهى جامه عمل بدان پوشانده است. حضرت امام اگر چه با صراحت در اين باره اظهار نظرى نكرده است; اما با دقت وتوجه در مضامين مطالبى كه در اين زمينه بيان داشته اند، به كنايه مى توان به اين نكته،بس مهم و اساسى پى برد. مثلا در يك مورد اظهار داشته اند: "در قرآن راجع به مسائل،تكرار بسيار است. البته در هر تكرارى مسائلى جديدى طرح شده است. قرآن براى انسان سازى و رشد مردم آمده است. آنچه براى رشد انسان لازم است نمى توان يكباربگويند و از آن بگذرند، بايد پيوسته تكرار كنند. مانند تلقين كه يكبار كافى

ص: 4125

نيست يامثل اينكه بخواهيد بچه اى را تربيت بكنيد كه بايد يك مساله را چندين دفعه با چندزبان، در چند وضعيت به او بگويند تا كه در قلب او نقش بندد"[28]. در مورد ديگرى فرمودند: "كتابهايى مثل قرآن كه براى انسان سازى آمده است وكتابهايى كه در اخلاق نوشته مى شود، و مقصود از آنها ساختن انسان جامعه است، به حسب اهميت، موضوعى در آنها تكرار شده است. تكرار در قرآن مجيد فراوان است و بعضى ها خيال مى كنند كه اين تكرار چرا در قرآن وجود دارد و حال اينكه آن لازم است"[29]. آنچه به اجمال اشاره شد تنها بخشى از ديدگاه هاى امام راحل را در اين زمينه دربر مى گيرد. ترديدى نيست كه بررسى گسترده و همه جانبه اين موضوع نيازمند مجال بيشترى است.

منابع

1. بينات، ش9، ص117. 2. صحيفه نور، 2/34. 3. همان، 8 - 8/9. 4. همان، 2/33. 5. قرآن كتاب هدايت، ص9. 6. اين تعبير حضرت امام برگرفته از روايتى است كه بر طبق آن پيامبر(ص) فرمود: "القرآن مادبة الله فتعلموامن مادبته ما استطعتم". ر.ك: بحارالانوار، 92/19; كنزالعمال، حديث 2356. 7. صحيفه نور، 14/251. 8. همان، 1/234 با تلخيص. 9. همان، 1/234 با تلخيص. 10. همان، 2/34 و 16/8. 11. قرآن كتاب هدايت، ص10. 12. تفسير سوره حمد، ص95. 13. آداب الصلوة، ص184. 14. آداب الصلوة، ص193. 15.

ص: 4126

همان، ص193. 16. همان، ص194. 17. همان، ص194 با تصرف اندك. 18. صحيفه نور،20/82. 19. همان، 17/252. 20. آداب الصلوة، ص188. 21. جلوه هاى رحمانى، ص24. 22. آداب الصلوة، ص188. 23. همان، ص 186 - 187. 24. همان، ص187. 25. صحيفه نور، 17/221 با تلخيص و تصرف. 26. آداب الصلوة، ص187. 27. همان، ص188. 29. صحيفه نور، 9/153 با تلخيص و تصرف. 30. همان، 13/199 با تصرف و تخليص.

ص: 4127

دانشگاه و دانشجو (2)

اشاره

دانشگاه و دانشجو دفتر مقام معظم رهبري

ويژگيهاي نسل دانشجو

دانشجويان، فلسفه ي محوري وجود دانشگاه هستند.با آنان، سلسله ي تعليم و تربيت نسل فرهيخته ي جامعه تداوم مي يابد و آينده ي علمي جوامع رقم مي خورد.اين نسل، داراي خصلتهاي خاص هستند .بدون شناخت آن، نمي توان به اين مجموعه راه برد و در تعليم و تربيت و همراهي و همدلي با آنان توفيق يافت. پيش از بازشماري برخي از ويژگيهاي اين نسل، دو نكته را بايستي يادآور شد: اولا: نسل دانشجو، گرچه بخشي از نسل جوان جوامع است، اما محكوم ضوابط و قواعد روان شناخت نسل جوان نبوده و نيست؛ به عنوان يك گروه بزرگ اجتماعي، از خصلتها و روحيات خاص و متمايز نيز برخوردار است: محيط دانشجويي، محيطي با خصلتهاي خاص خودش است.اين محيط بايستي حقيقتا مورد احترام باشد؛ يعني كساني كه با دانشگاهها سر و كار دارند، بدانند كه اين مجموعه چه كساني هستند و چه خصال جمعي ويژه يي دارند.در هيچ جمعي غير از اينها، اين خصال نيست.حتي در جمعهاي جواني كه دانشجو نيستند، اين خصوصيات نيست؛ اين خصوصيات متعلق به جمع دانشجويي است.اينها را بايد بشناسند و با آنها تعامل صحيح داشته باشند. (1) ثانيا: فضاي دانشگاه، به نسل دانشجو ويژگيهايي مي بخشد و آنان را به اوصافي متصف مي كند كه در خارج

ص: 4128

از آن ارتباط، از آن اوصاف بي بهره اند و يا شكل كمرنگي از آن در ايشان وجود دارد.يك جوان دانشجو، درخارج از محيط دانشگاه ممكن است خصلتها و خلقياتي داشته باشد كه در جمع دانشجويي در دانشگاه، چنان نباشد.بنابراين، صرف ارتباط با دانشجويان، در شناخت درست آنان كفايت نمي كند.دانشجو را بايستي در محيط دانشگاه ديد و شناخت و او را در آن جايگاه درك كرد: محيط دانشجويي و فرهنگ دانشجويي كه بر يك جا حاكم است، غير از روحيات و خصلتهاي تك تك دانشجويان است.ممكن است كسي با چند نفر دانشجو مربوط باشد، اما وقتي كه وارد محيط دانشجويي شد، آن جا چيزهاي ديگري وجود دارد كه آن دانشجو در خانه اش يا در ملاقاتش با زيد و عمر خارج از محيط دانشجويي آنها را ندارد. (2) با توجه به دو نكته ي ياد شده، به بازشناخت خصايل نسل دانشجو اشاراتي صورت مي گيرد: 1 دانشجويان، قشر پيشتاز جوامع هستند.انديشه هاي نو و نهضتهاي اجتماعي در سده هاي اخير، عمدتا در بستر جنبشهاي دانشجويي شكل گرفته اند و يا به گونه يي با آن مربوط بوده اند . مقام معظم رهبري، ضمن تأكيد بر اين نكته، به چون و چرايي آن پرداخته اند و تحليل روشني از اين خصلت ممتاز نسل دانشجو ارايه فرموده اند: در همه جاي دنيا، دانشجويان يكي از

ص: 4129

قشرهاي پيشرو هستند؛ علت هم واضح است.روح ناآلوده ي جوان، هنگامي كه با ذهن و فكر روشن ناشي از تحصيل و با ديد بصير و آگاه همراه مي شود، تركيب خيلي ممتاز و فاخري به وجود مي آورد.آن تركيب، همان دانشجو است.به همين خاطر است كه دانشجويان هميشه از قشرهاي پيشتازند.در مملكت ما هم همين طور بوده است. (3) 2 تركيب سن جواني و طبقه ي روشنفكري، موجب مي شود كه نسل جوان دانشجو، نسل حساس و آماده ي برانگيختگي باشد.نسل دانشجويي، باروت آماده ي انفجار را مي ماند كه با تلنگرهاي نامساعد، مي تواند به آشفتگي و درهم ريزي اوضاع جاري رو بياورد: مادامي كه دانشگاه جاي جواناني است كه فاصله ي سني تقريبا مشخص هفت، هشت، ده ساله دارند، و مادامي كه در دانشگاه، دانش و به تبع آن روشنفكري، در اين سن به اين نسل منتقل مي شود، همواره بايد از دانشگاه انتظار برانگيختگي داشت. (4) 3 دانشجو، طالب آگاهي است؛ براي حضور خود در دانشگاه، منزلت مي بيند؛ رهيابي به راههاي پرپيچ و خم را فضيلت مي شمرد و در تلاش بر مي آيد كه از ديدگاهها، مكاتب و نظريات گوناگون اطلاع يابد: دانشجو، غير از آن جوان در بازار است كه نه از مجله ي خارجي، نه از كتاب خارجي و نه از معارف بيرون اين مرز اصلا مطلع نيست.دانشجو، قاعدتا اطلاع

ص: 4130

پيدا مي كند و آگاه و هوشيار است و معارف دنيا برايش مطرح مي شود. (5) 4 دانشجو، با تعبد مطلق نمي تواند زندگي كند؛ ابهام براي او خوره يي است كه روح وجود او را مي خورد و درهم مي ريزد؛ در تعبد هم به دنبال فلسفه و حكمت مي گردد، تا ظرف انديشه و روان خود را از آن مملو و سيراب سازد.اين عطش مستمر، خصلت و فضيلت نسل دانشجوست: دانشجو، به طور طبيعي روشنفكر است؛ يعني جزو گروههاي روشنفكر قهري است و نسبت به اوضاع جاري كشور، صاحب نظر و صاحب فكر و صاحب عقيده است و مي خواهد اظهار نظر بكند.دانشجو، به اين قانع نيست كه بگويند ما اين طور تشخيص داده ايم و مي خواهيم عمل بكنيم.دانستن و اظهار نظر او، با تعبد هم منافات ندارد.تعبد هم مي كند، اما دلش مي خواهد وجه اين كاري را كه به آن تعبد كرده است، بداند.اگر ندانست، تدريجا دچار شبهه و ابهام مي شود .اين ابهام، او را حتي در نفس تعبد هم تضعيف مي كند و تعبدش رفته رفته ضعيف مي شود. (6) 5 دانشجو، روحيه ي انقلابي دارد؛ تسريع در امور را مي طلبد؛ محافظه كاري و عملكرد گام به گام را نمي پذيرد؛ آرمانگرايي، او را به انديشه ها و تلاشهاي حاد فرا مي خواند و در جذبه ي شعارهاي تند و داغ قرار مي گيرد: در محيط

ص: 4131

دانشگاه، بايستي به اين نكته خيلي توجه كرد؛ آنگاه روحيه ي انقلابي دانشجويان را در نظر گرفت.اين دانشجويان بايستي مثل قشر دانشجو در همه جاي دنيا، كساني باشند كه جزو پيشبرندگان انقلاب و جزو پايه هاي اصلي انقلاب باشند و نسبت به مسايل انقلابي هرگز احساس سردي نكنند...روحيه ي انقلابي اينها در دانشگاه نبايد ضربه بخورد. (7) 6 دانشجو، به طور طبيعي پرسشگر است؛ با تفكر انتقادي با مسايل پيراموني برخورد مي كند؛ شيوه ي اعتراض و پرخاش را پيش مي گيرد و در برابر كژيها و لغزشها كه مي بيند يا مي پندارد واكنش سريع و عاطفي نشان مي دهد: ما نبايد انتظار داشته باشيم كه دانشجو جماعت، سياستهاي دستگاههاي اجرايي را به طور كامل و با همه ي وجود بپذيرد و قبول بكند.البته بايد در مقابل سياستهاي مسؤولان دستگاه تسليم شد؛ در اين شكي نيست.وقتي كه دستگاهها و مجريان كشور تصميمي مي گيرند، آن تصميم براي افرادي كه در محدوده ي كار آنها هستند، واجب الاطاعه است.اما بايد اين حق را به آن دانشجو داد كه به مقتضاي جواني و به مقتضاي آن روحيه ي شور و نشاط و شوقي كه دارد، حالت سؤالي داشته باشد، احيانا اعتراضي داشته باشد، پيشنهادي داشته باشد.در محيط دانشگاه، اينها را بايستي تحمل كرد و پذيرفت.اين، از جمله ي عواملي است كه آن شور و نشاط

ص: 4132

را در آنها زنده نگه مي دارد. (8) 7 نسل دانشجو، اهل درد و دغدغه است؛ با آن مي زيد و در آن تنفس مي كند؛ و همين نكته؛ شاخص سلامت روح و روان اين نسل است.حيات و ممات نسل دانشجويي كشور را مي بايست با اين ميزان سنجيد و در اين آيينه، قامت استوار و يا خميده و فرسوده ي آن را به تماشا نشست . ساده بينان، سكوت و قعود نسل دانشجويي را علامت رضا و دليل راست و درستي امور مي شمرند و گمان مي برند كه نسل رام و آرام دانش پژوهي، دليل ثبات و تثبيت نظام و كشور است؛ اما واقع بينان، آن را نه تنها شاخص سلامت سيستم نمي شمرند، بلكه دليل آن مي دانند كه سلولها و عناصر هشدار دهنده از كار افتاده اند و يا در معرض از كارافتادگي قرار دارند. مقام معظم رهبري، با همين عنايت و توجه، به مخاطبان دردمنددانشجوي خود بذل توجه داشته و دارند: هر وقت كه دانشجويان، بخصوص دانشجوياني كه در زمينه ي مسايل اسلامي و گرايش اسلامي، به يك اهتمام ويژه شناخته شده اند مثل انجمنهاي اسلامي و امثال اينها بيايند نسبت به برخي از مسايل اظهار دغدغه بكنند، من خوشحال مي شوم.ما از اين كه شما نگران باشيد، خوشحال مي شوم؛ اين را شما بدانيد.ما آن وقتي نگران مي شويم كه ببينيم

ص: 4133

شما جوانان اصلا نگراني نداريد و نسبت به آنچه كه در جامعه مي گذرد، هيچ حساسيتي نداريد. (9)

خطرات و مخاطرات براي نسل دانشجو

نسل دانشجو، هم بايستي وجوه ممتاز و تشخص بخش خود را بشناسد، و هم نقطه هاي ضعف خوديش را پيدا كند، تا با تيرهاي زهرآگين، رويين تن بودن خود را از دست ندهد. مخاطرات زير، حداقل خطراتي است كه مي بايست اين نسل به آن توجه كند و براي رفع آن به چاره جويي برخيزد: 1 نسل دانشجو، به عنوان گروهي از نسل جوان، داراي امتيازات آن نسل و نيز آفتها و مشكلات آن مجموعه ي سني است؛ از جمله ي آن، مي توان به «بي تجربگي» و يا «كم تجربگي» اشارت داشت. فاصله ي سني با دوره ي پختگي و بلوغ انديشه، موجب تصميمها و يا عملكردهاي خام و سطحي نسل جوان است.اين نسل هنوز در معرض حوادث مشابه و مكرر قرار ندارد، تا با جمع بندي آن، به نتيجه گيري روشن دست يابد.او اولين برخوردها و حادثه ها را در پيش دارد و بر آن اساس، به تحليل و تعميم مي پردازد و در نتيجه، در نوسان انديشه و رأي قرار مي گيرد؛ قطعيت و جزميتهاي سريع پيدا مي كند و به سهولت در دام ديدگاهها، انديشه ها و يا جذب و انجذاب در اشخاص و گروهها فرو مي غلتد: نسل جوان، همه چيزش خوب است؛ جز بي تجربگي.هر

ص: 4134

چه هم كه شما بگوييد نه، بي تجربه نيستيم، همان اصرارتان دليل بي تجربگي است! يك ده، پانزده سال ديگر اين را قبول مي كنيد.آنهايي كه در سن كنوني شما هستند، بي تجربه اند.اين سخن را بايستي از آن كساني كه دوران شما را گذرانده اند، چشم بسته قبول كنيد؛ چاره يي هم نداريد؛ چون اين دوراني را كه شما در آن هستيد، آنها ديده اند، و آن دوراني را كه آنها در آن بودند، شما نديده ايد. (10) 2 روحيه ي آمادگي دانشجو براي اعتراض و برانگيختگي، هم سكوي پرش دانشجو و جامعه است، و هم مي تواند موجب زوال و انحطاط اجتماعي باشد.در مواردي، افراد و يا گروههاي داخل و يا بيرون دانشگاه، با استفاده از همين روحيه و خصلت، ممكن است بذر آشفتگي و اغتشاش را بپاشند و اهداف خاص حزبي و گروهي خود را از آن تمنا كنند: همواره بايد از دانشگاه انتظار برانگيختگي داشت.برانگيختگي بد نيست چيز خوبي است اما در شرايطي هم ممكن است بر اين برانگيختگي، آثار بدي مترتب شود.در چنين محيطي كه برانگيختگي آسانترين چيز است، هر كسي بايد سعي كند كه اين در آن جا انفجار ايجاد نكند و برانگيختگي بد را زمينه سازي ننمايد. (11) كنجكاوي فكري، ارتباط فرهنگي با مراكز فكر و انديشه و...، مزيتي است كه نسل دانشجو از آن برخوردار

ص: 4135

است؛ اما همين مزيت، گاه و بيگاه نقطه ي ضعف مي شود و نسل ياد شده را در معرض آسيبهاي فكري، فرهنگي قرار مي دهد.سياستمداران هواپرست، احزاب قدرت طلب و مكاتب انحرافي، بيشترين طعمه ي خود را از اين نسل گرفته و برمي گيرند؛ از خصوصيت روح كنجكاو و انديشه ي پرسشگرا سود مي جويند و دام مي نهند و فوج فوج در كمند خويش مي افكنند: دانشجو، غير از آن جوان در بازار است كه نه از مجله ي خارجي، نه از كتاب خارجي و نه از معارف بيرون اين مرز اصلا مطلع نيست.دانشجو، قاعدتا اطلاع پيدا مي كند و آگاه و هوشيار است و معارف دنيا برايش مطرح مي شود.پس اين فرد، در معرض نفوذ آسيبهاي فرهنگي و بي مبالاتي در مقابل دين و بي تفاوتي در مقابل ارزشهاي ديني و انقلابي است.اين، يكي از مشكلات محيط دانشجويي و دانشجوست. يكي از مشكلات ديگر كه نزديك به مشكل قبلي است آسيب پذيري در مقابل لغزشها و انحرافات فكري است.در گذشته كه ماركسيزم خيلي فعال و پرنشاط بود، هر كسي كه با دانشگاه ارتباط داشت، واقعا اين را بروشني مي يافت.اصلا در دانشگاه، حتي آن دانشجوي مسلماني كه سوهان تفكرات ماركسيزم به مغزش نخورده بود، خيلي بندرت مي شد پيدا كرد. (12) 4 نظام آموزشي جديد، بر پايه ي دنيامداري شكل گرفت.در اين نظام، تحصيل براي پول و

ص: 4136

شهرت، نه تنها مذموم تلقي نمي شد، بلكه ممدوح و پسنديده شناخته مي شد.اين روحيه، همچنان خود را مي نماياند و نسل دانشجو را در تب و تاب خود همراه مي برد.بخشي از آفات و مخاطرات اخلاقي، فرهنگي در اين نسل، برخاسته از اين روحيه ي حاكم است: مشكل سوم، همين مشكل مدرك گرايي و توجه وافر به زندگي مادي و اضغاث و احلام جواني است .در حوزه ها، به شكل سنتي چنين چيزي نيست اگر چه گاهي به شكل عارضي هست اما جوان دانشجو كه كارش تحصيل علم است، به اين سمت كشانده و رانده شده كه به فكر آينده و دكان آينده و كار آينده و پول و اين كه كدام رشته پردرآمدتر است و كدام رشته تواناييهاي بيشتري به آدم مي دهد، باشد.اين هم مشكل بزرگي است كه بايستي به فكرش بود؛ چون به علم لطمه مي خورد. (13) 5 همان گونه كه پيشتر اشارت شد، دانشجو تعبدپذير مطلق نيست؛ در تعبد خود، گونه يي تعقل ورزي را مي جويد؛ به فلسفه ها و علتها توجه مي دارد و درصدد ارضاي عقل و خرد خويش در امور دين و دنياي خود بر مي آيد.اين ويژگي موجب مي شود كه از زندگي در ابهام رنج برد؛ كمبود و يا فقدان اطلاعات را برنتابد و بنياد تعبد خويش را از كف دهد: دانشجو دلش مي خواهد

ص: 4137

وجه اين كاري را كه به آن تعبد كرده است، بداند.اگر ندانست، تدريجا دچار شبهه و ابهام مي شود.اين ابهام، او را حتي در نفس تعبد هم تضعيف مي كند و تعبدش رفته رفته ضعيف مي شود.پس، يكي از مشكلات دانشجو، اين است.دانشجويان چون غالبا از جريانات هم بي خبرند و از بطون كارها اطلاع ندارند، چنانچه خبري در راديو يا در روزنامه پخش مي شود، ذهنشان شروع به كار مي كند.اين در صورتي است كه مؤثر خارجي هم نباشد؛ اگر باشد، كه ديگر واويلاست! (14) 6 دانشجو، اهل درد و دغدغه است؛ از ضعفها و نارساييها برمي آشوبد و توان خويشتنداري از كف مي دهد.اين خصوصيت، فضيلت اين نسل است؛ اما مي تواند به منقصت بينجامد؛ زيرا طاعنان و خرده بينان سعي و تلاش مي دارند كه از همين ويژگي سود جويند و با تلقين و القاي ضعفها و كمبودها، روح اميد و تلاش را از اين نسل برگيرند و بذر نااميدي و دلسردي را در مزرع وجودي اين نسل آينده ساز بپاشند: جوانان عزيز! دشمن روي شما سرمايه گذاريهاي زيادي مي كند؛ حواستان جمع باشد.عده يي را به بي تفاوتي مي كشاند، وعده يي را دلسرد و مأيوس مي كند.يأس، بزرگترين آفت جوان است .جوانها بدانند كه متأسفانه يأس به روح جوان زودتر راه پيدا مي كند؛ همچنان كه اميد اين گونه است.در مقابل يأسي كه دشمن مي خواهد

ص: 4138

به جوانها تلقين و تزريق كند، خودتان را مصونيت بدهيد. (15) در سخني ديگر، مقام معظم رهبري، ضمن تمجيد و تحليل از دغدغه ها و دردهاي اين نسل، اين هشدار را داده اند كه مبادا يادكرد نابسامانيها و ضعفها، چنان دلمشغولي پديد آورد كه روحيه ي نشاط و اميد را از اين نسل پرتكاپو برگيرد و آنان را به خمودي و افسردگي سوق دهد: بعد از اين كه دغدغه ي شما را ما مجموعا بجا مي دانيم، مي خواهيم اين توصيه را هم بكنيم كه برادران عزيز! تا وقتي كه مشاهده مي كنيد در وجود خودتان انگيزه و نشاط براي تحرك اسلامي و سازندگي اسلامي هست، به آينده با چشم خوشبيني نگاه كنيد.دغدغه خوب است؛ نااميدي بد است. (16) 7 روحيه ي انقلابي، در دانشجو روح تكاپوي اجتماعي ايجاد مي كند؛ او را به فعاليت و تلاش حاد فرا مي خواند؛ او را به تغييرات جهشي سوق مي دهد؛ و اين همه، بذر مساعدي براي سياستبازان حرفه يي پديد مي آورد، تا از انبوه جوانان آماده و مشتاق، فوج فوج سرباز برگيرند و فدايي راه خود سازند. تأكيد مقام معظم رهبري بر حفظ نشاط سياسي در دانشگاه همراه با پرهيز از سياستبازي، توجهي اساسي و اصولي به اين مخاطره است كه دانشجو نبايد خود را طعمه ي اغراض سياستبازان قرار دهد و نردبان ترقي و

ص: 4139

شهرت خواهي آنان گردد: بايد اين حق را به آن دانشجو داد كه به مقتضاي جواني و به مقتضاي آن روحيه ي شور و نشاط و شوقي كه دارد، حالت سؤالي داشته باشد، احيانا اعتراضي داشته باشد، پيشنهادي داشته باشد.در محيط دانشگاه، اينها را بايستي تحمل كرد و پذيرفت.اين، از جمله ي عواملي است كه آن شور و نشاط را در آنها زنده نگه مي دارد و آنها را همچنان دانشجو نگه مي دارد .البته اين را هم بايد مراقبت كرد كه محيط دانشجويي، ميداني براي تاخت و تاز سياستبازان حرفه يي نشود.اين كه يك نفر از آن طرف بلند شود، براي خاطر يك غرض سياسي و يك هدف ناسالم، دانشگاه را به هم بريزد و عده يي از دانشجويان را مشوش كند، اين هم اصلا قابل قبول نيست . (17) 8 نسل دانشجو در شرايط كنوني، گرفتار مشكل اساسي ديگري است.او نمي داند كه در كدامين نقطه از پرگار وجودي جامعه جاي دارد.در سلولهاي حيات ساز جامعه، نه خود را مي شناسد و نه به نقش خود باور دارد.او در موج زمانه مي زيد، بي آن كه بداند موجها ره به كدام سو مي پويند و او در ساخت و ساز موجها و يا تغيير جهت آن، چه مي تواند بكند و چه بايد بكند.اين مشكل، در دانشجوي امروزين، بحران هويت ايجاد

ص: 4140

مي كند و او را از «خود» بيخود مي كند و در پيچ و تاپ اثبات هويت مي افكند: آن مشكلي كه به نظر بعضيها شايد مهمترين مشكل است، مشكل بي هويتي و عدم درك رسالت واقعي در قبال جامعه، در قبال خودش و در قبال تاريخ و آينده است.دانشجو، حقيقتا نمي داند كه چكاره است.او نمي داند كه الان چكاره است و در آينده چه نقشي خواهد داشت؛ مثل كاسبي كه به دنبال نان و نام مي دود و زندگي مي كند.به عبارت ديگر، رسالت حقيقي دانشجو، براي خود او درست روشن نيست. (18)

نهضت اسلامي و دانشجويان

جنبش سياسي دانشجويي در كشورمان، چند دهه سابقه دارد.دانشجويان، چه در جنبشهاي ملي، ديني مانند نهضت ملي نفت و قيام پانزده خرداد و چه در حركتهاي خالص دانشجويي در سطح دانشگاههاي كشور، در مبارزه و اعتراض عليه رژيم حضور داشتند.تا اين جاي سخن، نكته ي نهفته يي نيست؛ اما سخن در تحليل و چند و چون حركت سياسي دانشجويي در كشور است.مقام معظم رهبري در تحليلي جامع، سه مرحله ي تاريخي براي جنبش دانشجويي بيان داشته اند: مرحله نخست: در اين مقطع، جنبش دانشجويي در كشور، با جريان روشنفكري پيوند خورده است؛ از اين منبع برخاسته و به آن وابسته است.حركت دانشجويي، رشته يي از جريان عام روشنفكري شناخته شده و خود را به آن گره

ص: 4141

زده است: دانشجويان قبلا در موضع دانشجويي، يعني چيزي شبيه روشنفكري قرار داشتند و در آن موضع، چه دختر و چه پسر مبارزه مي كردند. (19) البته بايستي يادآور شد كه حركت دانشجويي، در عين وابستگي و يا ارتباط به جريان روشنفكري، ويژگيهاي خاص خود را نيز داشت؛ ويژگيهايي كه برخاسته از شرايط و روحيات نسل دانشجو بود؛ نسلي كه به واسطه ي سن جواني، داراي التهابهاي خود بود و به خاطر روح پاك، از صداقت بيشتر برخوردار، و از دوز و كلكهاي سياسيكاران پيچيده به دور بود: روشنفكران، رهبران گروهها و احزاب و حتي دانشجويان، به شعار و مقابله ي سياسي و احيانا جنگ و گريز در مقابل نظام حاكم مي پرداختند، و علي اختلاف مراتبهم، دانشجويان خيلي بيشتر، صميمانه تر و صادقانه تر عمل مي كردند؛ اما رهبران احزاب و گروهها، نه به اين حد از صداقت و نه به اين حد از پيگيري مبارزه مي كردند. (20) مرحله ي دوم: با انقلاب اسلامي و مردمي 57 56، جنبش روشنفكري و دانشجويي كشور كه خود را پيشتاز جنبش سياسي مي انگاشت، ناگهان خود را عقب مانده يافت.مشتهاي برافراشته و صداهاي آهنگين مردم در اعتراض عليه رژيم، خرده احزاب و گروههاي سياسي و نيز جريان روشنفكري و جنبش دانشجويي را به تعجب واداشت و آنان را در برابر موج جديد، به

ص: 4142

اعلان موضع فرا خواند.در اين شرايط و احوال، جريان روشنفكري عمدتا در سردرگمي بود و چندان به عمق، گستره و ماندگاري قيام باور نداشت و به گونه هاي مختلف تلاش مي كرد كه آن را حركتي نافرجام و كور تعبير كند و عقب ماندگي خود را از جامعه موجه نشان دهد.مقام معظم رهبري، در تحليل موضع جريان روشنفكري فرموده اند: احزاب و گروههاي مبارزي كه سالها مبارزه ي سياسي كرده بودند و عاقبت مبارزه ي سياسي بايد چنين چيزي مي شد، حالا كه آن چيز را به چشم خودشان ديدند، تخطئه كردند و كنار كشيدند .بعضيها گوش خواباندند ببينند چه مي شود، بعضيها تخطئه هم كردند.در همان اوقات غوغاي سالهاي 56 و 57، به نظرم در همين دانشگاه تهران يا شايد در دانشگاه كنوني شريف بود كه چند نفر از اين روشنفكران سخنراني كردند؛ روشنفكراني كه الان از همه ي زمين و زمان طلبكارند، بعضيهايشان فراريند، بعضيشان هم كه در ايران هستند، از جناب عالي و بنده و اين ملت و همه طلبكارند كه چرا آنها را به بازي نمي گيريم! صريحا گفتند مشت است و درفش.يعني حرفي را كه ما از پدران پيرمان مي شنيديم و آنها را تخطئه مي كرديم و برايشان استدلال مي كرديم، تا ذهن پدر پير و مادر پير را برگردانيم كه نه، مشت و درفش نيست، و بعلاوه

ص: 4143

مشت بر درفش مي تواند پيروز بشود، و اگر آن پيرمردان و پيرزنان قبول نمي كردند، رويمان را از آنها برمي گردانديم ودر دوران مبارزه، بي اعتنا كار خودمان را ادامه مي داديم، اين حرف را جوانان مدعي، روشنفكران حرفه يي و قلم به دستان پرگو و ياوه گو صريحا گفتند! (21) در اين مرحله، اهميت و حرمت حركت سياسي دانشجويي در آن بود كه خود را از بند ناف روشنفكري گسست و از همراهي با مردم، احساس شرم و آزرم نكرد و پا به پاي مردم پيش آمد. اين مرحله، حساسترين مقطع براي جنبش دانشجويي كشور بود.اين جنبش، در برابر دو راه قرار داشت: راه روشنفكري را در پيش گيرد، در برج عاج بنشيند و با طعن و طنز، قيام مردم را به سخره و استهزا گيرد.اين راه فاجعه آميزي بود كه جنبش دانشجويي مي توانست پي گيرد . مقام معظم رهبري، در همين خصوص و در ادامه ي تحليل حركت روشنفكري در برابر قيام گسترده ي مردمي در سالهاي 57 56، چنين فرموده اند: دانشجو مي توانست اين كار را بكند.قشر دانشجو اگر دچار يك اشتباه تاريخي مي شد، آن اشتباه تاريخي همين بود كه در موضع دانشگاه بايستد و بگويد به من چه، ما كه نگفتيم اين مردم به ميدان بيايند؛ دنبال ما كه نيامدند، دارند اشتباه مي كنند؛ اين طوري راهش نيست، بگذاريد

ص: 4144

ما جلو بياييم، شما پشت سر ما بياييد، تا هم تلفات كمتري بدهيم و هم پيش برويم! (22) اگر جنبش دانشجويي، چنان راهي را مي پيمود، جامعه و نهضت را دچار مخاطرات سخت مي كرد و آسيبهاي متعددي را در روابط درون اجتماعي و نيز مسير قيام و مبارزه ايجاد مي نمود؛ زيرا جريان دانشجويي برخلاف جريان حزبي و روشنفكري، از درون جامعه و مرتبط با آن مي زيست .كناره گيري چنان موجي، براي قيام مردمي بي آسيب نبود و از آن سوي، دانشگاه و دانشجو را با فاجعه ي ديگر مواجه مي كرد و فاصله ي تاريخي دانشگاه و محيط اجتماعي را افزون مي ساخت: نتيجه ي آن، يك فاجعه ي تاريخي مي شد، كه اين فاجعه عناصري دارد.اولين عنصرش، جدا ماندن قشر جوان دانشجو از توده ي مردم است؛ يعني همان ديواري كه هميشه بين دانشگاه و بين مردم در طول سالها وجود داشت.شما خوب مي دانيد كه دانشجو علم بلد بود، اصطلاحي بلد بود، لغت و واژه يي بلد بود كه پدر و مادر پيرش و همسايه هايش و بقال سر محله اش بلد نبودند، و اينها به خاطر همين واژه ها از هم جدا مي شدند؛ نتيجتا اين حصار پولادين تر، قطورتر، و غير قابل نفوذتر مي شد و ديگر قشر دانشجو ميان مردم بيا نبود، و اين هم براي مردم مصيبتي بود؛ چون مردم از يك مشت جوان

ص: 4145

تحصيلكرده ي فعال پر انرژي محروم مي ماندند.اين فاجعه عناصر ديگري هم دارد كه حالا كاري نداريم؛ آن هم باز تحليل جداگانه يي دارد. (23) راه ديگر براي حركت دانشجويي، همراهي بي ادعا با مردم بود؛ و اين راه را جنبش دانشجويي برگزيد و براي خود، افتخاري بس عظيم در تاريخ سياسي ايران كسب كرد. رهبري معظم انقلاب، با عباراتي روشن و گويا، اين حضور تاريخي را ارج نهادند و اهميت اين انتخاب بزرگ را گوشزد فرمودند: راه دومي كه دانشجو مي توانست انتخاب بكند، اين بود كه تا ديداين روند يك جست و يك خيز برداشت، نگذارد عقب بماند و فوري خودش را جلو برساند؛ هر كس مي خواهد شعار را بدهد، هر كس مي خواهد حرف درست را بزند.وقتي درست است، وقتي همان نهايتي است كه من براي او داشتم خودم را مي كشتم و تلاش مي كردم و شعار مي دادم، حالا اين به وسيله ي مردم دارد انجام مي گيرد، به وسيله ي عوام دارد انجام مي گيرد؛ به وسيله ي فلان روحاني يي كه اصلا نمي شناختمش، دارد انجام مي گيرد، حالا كه آن چيزي كه مي گفتيم بشود، دارد مي شود، پس جلو برويم.اين، راه دوم بود.خوشبختانه دانشجويان اين راه دوم را انتخاب كردند؛ درست بر عكس يهود صدر اسلام...كه منتظر بعثت يك پيامبر بودند و آمده بودند در مدينه ساكن شده بودند، براي

ص: 4146

اين كه مي دانستند اين پيامبر از مدينه ظهور خواهد كرد و مي گفتند اين اميين و اين بي سوادان كه در مدينه زندگي مي كنند بت پرستان و كفار اينها كه قابل نيستند پيامبر در ميانشان ظاهر بشود؛ پيامبر اگر هم بيايد، متعلق به ماست، مريدانشان هم ماييم.وقتي پيامبر آمد، ...چون متعلق به آنها نبود، از قشر آنها نبود، از ميان آنها نبود، به او كفر ورزيدند! اين، آن شق اول بود.خوشبختانه دانشجويان آن شق را

ص: 4147

انتخاب نكردند .دانشجو به ميدان آمد.هنگامي كه ديد مردم محله اش حركت كرده اند، دارند با علم و كتل و شعار مرگ بر فلان و درود بر فلان به طرف مسجد مي روند، او هم قاطي مردم شد و رفت؛ نگفت من دانشجويم.اين، يك تجربه ي تاريخي و يك موضعگيري دقيق تاريخي بود. (24) مرحله ي سوم: با پيروزي انقلاب اسلامي، حركت سياسي دانشجويي، در برابر رخداد و تجربه ي تاريخي نويي قرار گرفته است.از يك سو، رگه هاي ارتباطي تاريخي خود را با جريان روشنفكري دارد، و به همين علت، احزاب و گروههاي سياسي در تلاش بودند كه با اين موج قوي و پر نفوذ ارتباط يابند و از نيروهاي مستعد، توانمند و پر انرژي آن سود جويند؛ و از سوي ديگر، با اتصال جنبش دانشجويي به نهضت مردمي، ايده ها و آرمانهاي انقلاب به داخل دانشگاه آمد و جريان سياسي دانشجويي را تحت تأثير خود قرار داد. در چند و چون وظايف جنبش دانشجويي در اين مرحله، سخن بسيار است و مقام معظم رهبري در پيامها و سخنان خود، به نكات متعددي اشارت داشته اند كه در فصلي مستقل به آن خواهيم پرداخت.اما در اين مقام، به اختصار دو نكته ي اساسي و اصلي را يادآور مي شويم: 1( وظيفه ي هدايتگري: با اتصال جنبش دانشجويي به قيام مردمي

ص: 4148

در سالهاي 57 56، گاه اين انديشه پديد آمد كه حركت سياسي دانشجويي نبايد چونان شاخه يي مستقل از قيام مردمي، ادامه ي حيات يابد.نگاه توده يي و فراگير به انقلاب مردمي، اين تصور را پديد آورد كه دانشجو همانند آحاد مردم است؛ با مسؤوليتي مشترك و نقشي همانند.در اين تصور، تشكلهاي دانشجويي، تنها يك هويت صنفي پيدا كردند؛ گروههايي كه چونان ديگر تشكلهاي صنفي، به بهسازي محيط خود موظف و مكلفند و آحاد آن در زندگي اجتماعي، نقشي فراتر از مسؤوليت يك شهروند نداشته و ندارند. رهبري معظم انقلاب، مكررا اين خطاي نابخشودني را مورد نقد قرار داده، از مسؤوليت مضاعف نسل دانشجو و نقش ويژه ي دانشجويان در مشاركت اجتماعي و سياسي سخن گفته اند، و از جمله : من آن روز مي گفتم كه دانشجو پريروزي دارد و ديروز و امروزي.امروزمان چه باشد؟ آيا دانشجو باز هم مثل بقيه ي مردم منتظر باشد تا شعار جبهه صادر بشود، به جبهه برود؛ شعار جهاد سازندگي صادر بشود، به جهاد سازندگي برود؛ شعار تظاهرات صادر بشود، به تظاهرات برود؟ آيا دانشجو بايد به همين بسنده بكند؟ اين خوب است؟ اين كافي است؟ يا نه، دانشجو به مقتضاي اين كه درس خوانده و جزو يك قشر متحرك فعال به طبيعت قشر هست، مسؤوليت بيشتري هم به عهده

ص: 4149

دارد...يعني علاوه بر وظايفي كه مردم معمولي و عادي بر عهده دارند، قشرهاي روشنفكر و انديشمند و درس خوانده و تيز و كساني كه امكان يك تحرك فوق العاده دارند، يك مسؤوليت اضافي هم دارند و آن مسؤوليت اضافي، مسؤوليت هدايت است....در زمينه ي حركت سياسي و انقلابي، شما وظيفه ي هدايت را هم به عهده داريد؛ همچنان كه روحانيون هم وظيفه ي هدايت را به عهده دارند.چرا؟ براي خاطر اين كه شما امكان بيشتري داريد، و آن امكان بيشتر در روز قيامت سؤال دارد....دانشجو كه دارد درس مي خواند، فكر مي كند و كارش اين است، مي تواند بفهمد، مي تواند قضاوت كند، مي تواند هدايت كند، مي تواند آينده نگري كند، مي تواند قشرهاي عمومي مردم را از اشتباهات برحذر بدارد...آيا اين يك مسؤوليت بيشتري ندارد؟ (25) 2( حفظ نقش پيشتاز و پيشروي اجتماعي: نسل دانشجويي در تمام جوامع، در طلايه ي جنبشهاي فكري، اجتماعي قرار داشته و دارد.قيام مردمي 56، با تمامي بهره ها و فوايد، گونه يي انفعال در جنبشهاي دانشجويي پديد آورد و به جاي استمرار نقش پيشتازي، همگوني و همگني با محيط اجتماعي را در آنان تقويت بخشيد.اين تأثير، گرچه در درك متقابل توده هاي مردم و نسل دانشجويي مؤثر افتاد و فاصله هاي تاريخي اين دو نسل را اندك ساخت، اما كم و بيش به بهاي كمرنگ شدن نقش پيشتازي

ص: 4150

دانشجويي در هدايت فكري جامعه انجاميد. رهبري معظم انقلاب، در اشارتي بدين نكته فرموده اند: جاهايي بود كه دانشجويان نتوانستند حداقل نقش پيشتازي و پيشگامي خودشان را داشته باشند .علت هم اين بوده كه فراگيري انقلاب و عظمت اين حادثه به قدري بوده كه به صورت يكسان و هماهنگي فضاي جامعه را پر كرده، ديگر ميداني براي اين كه قشري مثل دانشجويان بتوانند پيشتاز باشند، باقي نگذاشته است.اما دانشجو بايد پيشتاز باشد.قشر جوان آگاه با معرفت پرانگيزه بايد پيشگام باشد. (26) حفظ جايگاه پيشروي اجتماعي، بستگي به آن دارد كه دانشجويان و حركتهاي دانشجويي، به تجديد نظر و كاوش مجدد در نقش و جايگاه خود بپردازند و با درك همه جانبه از موقعيت جديد، به مدل سازي براي حفظ پيشتازي نسل دانشجو دست يابند: اگر امروز قشر دانشجو بخواهد همچنان حركات پيشتازانه و هدايتگر را براي آينده ي انقلاب حفظ كند، احتياج به اين دارد كه به وضع دانشجويي خودش برسد و به موضع اجتماعي و ملي خود نيز بينديشد. (27) با درك درست از موقعيت، دانشجويان و جنبشهاي دانشجويي درخواهند يافت كه حفظ نقش پيشروي اجتماعي، تنها در يك كليشه خلاصه نمي شود؛ تنها در قالب شعار، اعتصاب و داد و فرياد، به پيشتازي جامعه نمي توان رسيد.درك روشن از مسير حركت جامعه و

ص: 4151

تلقي واقع بينانه از توانمندي حوزه هاي تأثيرگذاري، مي تواند نسل دانشجويي را به موقعيت ممتاز و متمايز پيشروي جامعه نزديك سازد و ايشان را در جايگاه «و اجعلنا للمتقين اماما» قرار دهد: بعضيها خيال مي كنند كه نقش پيشروي و پيشتازي دانشجو و درخشندگي نقشش در اين خلاصه مي شود كه مشتهايش را گره كند و عليه هيأت حاكمه و دستگاه رهبري كشور شعار بدهد.اين، غلط ترين فكرهاست. (28) دانشجو مي بايست مشروعيت سيستم را بسنجد؛ شرايط سياسي، اجتماعي و اقليمي و جهاني را بنگرد؛ مسير رشد و تغييرات جامعه را مطالعه كند؛ استفاده ها و سوء استفاده هاي ممكن را حدس زند و دهها نكته ي مشابه ديگر را مورد ملاحظه قرار دهد و با درايت و تيزبيني، قالبهاي حضور و نفوذ اجتماعي را بررسي كند و بهترين آن را برگزيند: يك روزي بايستي شعار داد؛ آن روز چه موقع است؟ آن روز وقتي است كه وضع فساد و انحطاط و خيانت در نظام و رژيم يك حكومت به نحوي باشد كه وظيفه ايجاب كند در مقابل آن بايستند .طبعا اين جا بايستي جوان جلوتر از ديگران باشد؛ آن هم جوان دانشجو.اما آن وقتي كه وظيفه ي ملي و انقلابي و ديني و تكليف فكر به انسان ايجاب مي كند كه همه ي مردم از يك نظام و از يك رژيم در

ص: 4152

مقابل دشمنان جهانيش حمايت كنند، آن جا نقش پيشروي دانشجو، نقش ديگري است....دانشجو هميشه بايد نقش پيشرو بودن و پيشتاز بودن و پيشقراولي در جامعه را داشته باشد؛ منتها كيفيت اين نقش، به تفاوت اوضاع و احوال جامعه، تفاوت مي كند. (29)

پى نوشت ها

: 1 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي 1374 28/9/ 2 بيانات در ديدار با اعضاي دفتر تحكيم وحدت 1361 6/6/ 3 سخنراني در ديدار با دانشجويان حزب جمهوري اسلامي 1363 1/2/ 4 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي مركزي انجمن اسلامي مدرسين دانشگاهها، به همراه مهندس مير حسين موسوي 1369 18/6/ ر.ك: حديث ولايت (مجموعه ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج 5، ص 141 5 و 6 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي مركزي نمايندگان ولي فقيه در دانشگاههاي كشور و مسؤولان دفاتر نمايندگي 1369 8/7/ ر.ك: حديث ولايت (مجموعه ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج 5، ص 210 7 و 8 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي 1370 20/9/ 9 سخنراني در ديدار با اعضاي انجمنهاي اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران 1375 31/2/ 10 سخنراني در ديدار با اعضاي انجمنهاي اسلامي دانشجويان 1361 4/9/ 11 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي مركزي انجمن اسلامي مدرسين دانشگاهها، به همراه مهندس مير حسين موسوي 1369 18/6/ ر.ك:

ص: 4153

حديث ولايت (مجموعه ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج 5، ص 141 12 و 13 و 14 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي مركزي نمايندگان ولي فقيه در دانشگاههاي كشور و مسؤولان دفاتر نمايندگي 1369 8/7/ ر.ك: حديث ولايت (مجموعه ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج 5، ص 210 15 سخنراني در ديدار با گروه كثيري از دانشجويان و دانش آموزان 1368 10/8/ ر.ك: حديث ولايت (مجموعه ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج 2، ص 296 16 سخنراني در ديدار با اعضاي انجمنهاي اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران 1375 31/2/ 17 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي 1370 20/9/ 18 بيانات در ديدار با اعضاي شوراي مركزي نمايندگان ولي فقيه در دانشگاههاي كشور و مسؤولان دفاتر نمايندگي 1369 8/7/ ر.ك: حديث ولايت (مجموعه ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج 5، ص 210 19 و 20 و 21 و 22 و 23 و 24 و 25 سخنراني در ديدار با اعضاي انجمنهاي اسلامي دانشجويان 1361 4/9/ 26 و 27 سخنراني در ديدار با دانشجويان حزب جمهوري اسلامي 1363 1/2/ 28 و 29 سخنراني در جلسه ي پرسش و پاسخ دانشگاه امير كبير 1368 6/3/

ص: 4154

درآمدى بر آزادى هاى سياسى از ديدگاه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 ميراحمدي، منصور

مقدمه

اشاره

امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - گذشته از آنكه بنيان گذار و رهبر انقلاب اسلامى بود، به عنوان دانشمندى بر جسته در علوم و معارف مختلف اسلامى; از قبيل: فلسفه، عرفان، اصول، فقه، تفسير و اخلاق شناخته مى شد كه اين امر بيانگر چند بعدى بودن زندگى و شخصيت والاى امام است. امام، از يك سو سياستمدارى برجسته، آشنا به زمان و شرايط خاص جهانى بود و از سوى ديگر، در علوم مختلف به تامل پرداخته و در برخى از علوم صاحب نظر قلمداد مى گرديد. امام، علاوه بر تاملات بسيار جدى در حوزه انديشه سياسى، به اجرا و پياده نمودن باورها، افكار و انديشه هاى خود نيز همت گماشت. يكى از مباحث بسيار مهم در حوزه انديشه سياسى امام خمينى «آزاديهاى سياسى» است كه به رغم اهميت بسيار زيادش، كمتر مورد توجه قرار گرفته است. مقايسه اين بعد از انديشه سياسى امام با ساير ابعاد انديشه سياسى وى، نمايانگر آن است كه بحث آزاديهاى سياسى از ديدگاه امام همچنان در حاشيه قرار گرفته و بحث هاى جدى درباره آن انجام نشده است. از اين رو، در اين نوشتار به مفهوم، عناصر و مصاديق آزاديهاى سياسى از ديدگاه امام به اختصار اشاره

ص: 4155

مى كنيم. هر چند كه امام خمينى(ره) به طور كلاسيك و مدون، به بحث آزادى سياسى نپرداخته است; اما كلام و نقطه نظرات ايشان در اين باره به اندازه اى است كه به خوبى مى توان بر اساس آنها، به استخراج ديدگاه وى دست يازيد. از سوى ديگر، با توجه به اينكه پيش شرط تحقق آزاديهاى سياسى در جامعه، وجود «حكومت قانون» در آن جامعه و «تساوى افراد در برابر قانون» است و از آنجايى كه امام بر اصل «حكومت قانون» و «تساوى افراد در برابر قانون» تاكيد كرده و حكومت اسلامى را مشروط به رعايت قوانين اسلامى دانسته و افراد جامعه را در برابر اين قانون يكسان مى انگارد; لذا بستر مناسبى براى طرح آزاديهاى سياسى از ديدگاه امام وجود دارد. بر اين اساس، با تكيه بر اين دو نكته، تلاش مى كنيم ديدگاه امام در باره آزاديهاى سياسى را تبيين نماييم.

تعريف آزادى سياسى

تا كنون تعاريف متعددى از آزادى سياسى ارائه شده است كه در اينجا ضمن اشاره به برخى از آنها، به اختصار عناصر و مصاديق آزادى سياسى را نيز بيان مى كنيم: 1 - منظور از آزادى سياسى، به طور ساده عبارت از آزادى انجام دادن انواع كارهاى مختلفى است كه حكومت مردمى اقتضا مى كند. اين كارها اصولا شامل آزادى استفاده از ابزارهايى است

ص: 4156

كه از طريق آنها، شهروند بتواند صداى خود را به گوش ديگران برساند و در حكومت تاثير عملى داشته باشد. (1) 2- آزادى سياسى، يعنى اينكه فرد بتواند در زندگى سياسى و اجتماعى كشور خود، از راه انتخاب زمامداران و مقامات سياسى شركت جويد و به تصدى مشاغل عمومى و سياسى و اجتماعى كشور نايل آمده و يا در مجامع، آزادانه، عقايد و افكار خود را به نحو مقتضى ابراز نمايد. (2) 3- آزاديهاى سياسى، مجموعه امتيازاتى است كه اهالى كشور براى مشاركت در حيات سياسى جامعه بدان نياز دارند. اين امتيازات به صورت حقوق مدنى(حق راى، حق داوطلبى و حق عضويت در احزاب سياسى) و حقوق سياسى (آزادى رقابت انديشه ها، آزادى انتخابات و آزادى تعيين زمامداران) متظاهر مى شود. (3) 4- آزادى سياسى، قسمتى از حقوق افراد است كه به موجب آن، مى توانند حق حاكميت داشته باشند; خواه بطور مستقيم و خواه از طريق انتخاب نمايندگان. (4) 5- آزاديهاى عمومى، آزاديهايى است كه به عنوان وسيله اى براى مقاومت مردم در برابر تجاوزهاى دولت تلقى مى شود. با تضمين اين آزاديها، دولت نمى تواند به حقوق افراد تجاوز كند و در صورت تجاوز، مردم با استفاده از اين حقوق به قاومت بر مى خيزند. (5) 6- آزادى سياسى، آزادى فرد در صحنه سياست و به

ص: 4157

بيان ديگر، فقدان، فشار سياسى است. (6) اگرچه تعاريف مذكور متفاوت است; اما مى توان با دقت در اين تعاريف، عناصر مشترك آزادى سياسى را بيان كرد. مهمترين عناصر آزادى سياسى عبارتند از: 1( اعمال حق حاكميت; 2( زمينه سازى مشاركت فعال سياسى در جامعه. آزادى سياسى از سويى، اعمال حق حاكميت مردمى بوده و از سوى ديگر، زمينه ساز مشاركت سياسى مردم در جامعه و تاثير گذارى آنان در حيات سياسى جامعه است. مردم در جامعه با دارا بودن آزادى سياسى مى توانند به طور مستقيم يا غير مستقيم حق حاكميت خود را اعمال نمايند. از طرف ديگر، مردم از راه انتخاب زمامداران و از طريق شركت در مجامع، مى توانند در زندگى سياسى خود شركت جويند. آزادى سياسى، وصف فرد در جامعه است كه اين حالت، در صورتى رخ مى دهد كه فرد بتواند در جامعه به ايفاى نقش پرداخته و در مسايل سياسى كشور خود تاثير گذار باشد. علاوه بر اين، شايد بتوان در مفهوم آزادى سياسى، عنصر ديگرى را نيز بيان كرد. اين عنصر، عبارت است از فقدان فشار و اجبار سياسى از سوى حكمرانان در جامعه. آزادى سياسى در صورتى تحقق پيدا مى كند كه اين امتيازات از سوى حكومت به افراد داده شده و زمينه حضور و مشاركت آنها فراهم شود. بديهى است،

ص: 4158

در صورتى كه حكومت اين امتيازات را به رسميت نشناسد، ديگر آزادى سياسى تحقق پيدا نمى كند. بر اين اساس، مى توان گفت كه آزادى سياسى از دو عنصر محتوايى اعمال حق حاكميت و مشاركت سياسى مردم در جامعه و يك عنصر صورى و فعلى; يعنى فقدان فشار سياسى بر خور دار است. به عبارت ديگر، مفهوم آزادى سياسى متشكل از دو عنصر مذكور است و تحقق اين مفهوم در جامعه، مشروط به فقدان فشار سياسى در آن جامعه است. با توجه به آنچه كه گذشت، مى توان آزادى سياسى را به اختصار اينگونه تعريف كرد: آزادى سياسى عبارت است از آزادى فرد در جامعه سياسى در اثر فقدان فشار سياسى در جامعه، به منظور اعمال حق حاكميت مردمى و مشاركت فعال سياسى در جامعه.

مصاديق آزادى سياسى

منظور از مصاديق آزادى سياسى، اقسامى از آزادى سياسى است كه بتواند حقوق اساسى مردم را تضمين نموده و در برابر تجاوزهاى دولت، از آنها محافظت نمايد: «مهمترين اقسام اين آزاديها عبارت است از: آزادى مطبوعات و بيان، آزادى تشكيل حزب و جمعيت، آزادى تظاهرات، آزادى تشكيل سنديكاها و اتحاديه هاى صنفى، آزادى انتشار كتاب». (7) درباره مصاديق آزادى سياسى، تعابير متفاوتى وجود دارد كه به نظر مى رسد، بتوان گفت كه منظور از آنها، مواردى است كه بتوان در

ص: 4159

ظرف فقدان فشار سياسى، حق حاكميت مردمى را تضمين كرده و زمينه مشاركت فعال سياسى مردم را در جامعه فراهم نمايد. بر اين اساس مصاديق آزادى سياسى، آزاديهايى است كه هر چند ماهيتا ممكن است سياسى نباشد; اما برآورده كننده حق حاكميت مردمى و مشاركت سياسى باشد. بنابر اين، آزاديهاى سياسى هم شامل برخى حقوق مدنى وهم برخى حقوق سياسى است. حقوقى كه بتواند از سويى، زمينه اعمال حق حاكميت مردمى و مشاركت سياسى آنها را فراهم نموده و از سوى ديگر، از حقوق مردم در برابر حكومت محافظت نمايد. بر اين اساس، برخى از مهمترين مصاديق و اقسام آزادى سياسى عبارتند از: 1.آزادى تعيين سرنوشت و راى; 2.آزادى بيان;3.آزادى مطبوعات; 4.آزادى عقيده و مذهب; 5.آزادى احزاب و اجتماعات.

قلمرو آزادى سياسى

آزادى سياسى نيز همچون ساير مقوله ها، قابل تضييق و توسعه است. سعه و ضيق اين مفهوم به دو عامل اساسى بستگى دارد; قانون اساسى و ميزان اعمال قدرت حاكمان. مهمترين عاملى كه قلمرو دامنه آزادى سياسى را معين مى كند، قانون اساسى يك كشور است. قانون اساسى به عنوان مهمترين منبع تبيين كننده آزادى سياسى، حقوق مدنى و اساسى انسانها را بيان كرده و دامنه آزادى سياسى شهروندان را معين مى كند. بر اين اساس، مهمترين راه شناخت آزاديهاى سياسى و قلمرو آن در جامعه،

ص: 4160

قانون اساسى است. هرچند كه قانون اساسى در تعيين قلمرو آزادى سياسى نقش اساسى دارد; اما تنها عامل نيست. در كنار قانون اساسى عامل ديگرى كه به ويژه در عمل و رفتارهاى سياسى اجتماعى شهروندان نقش تعيين كننده اى در سعه و ضيق آزادى سياسى دارد، ميزان اعمال قدرت حاكمان است: «حكمرانان، تنها محدودكنندگان آزادى سياسى مردمند و سعه و ضيق دايره آن، بسته به ميزان اعمال قدرت آنان مى باشد، اگر قدرتمندان سياسى، مردم را در مواجهه و مقابله با خود رها كنند، آزادى سياسى به طور مطلق برقرار مى شود و اگر به تضييق اين دايره بپردازند، آزادى سياسى محدود مى شود». (8) بنابراين، قانون اساسى مهمترين عامل تبيين كننده محدوده و قلمرو آزادى سياسى در مقام نظر، و قدرت حاكمان و ميزان اعمال آن در جامعه، مهمترين عامل تبيين كننده محدوده و قلمرو آزادى سياسى در مقام عمل است. حال با توجه به آنچه كه به اختصار درباره مفهوم، مصاديق و قلمرو سياسى گذشت، ديدگاه امام خمينى(ره) در باره آزاديهاى سياسى را بررسى مى كنيم. با مراجعه به انديشه ها و آثار مدون امام، درمى يابيم كه امام به صورت مستقل، بحث مفهومى درباره مفهوم آزادى سياسى نداشته و به جنبه هاى كاربردى اين مفهوم توجه بيشترى نشان داده و از اين رو، بيشتر به

ص: 4161

مصاديق آن پرداخته است. براين اساس، ما نيز در اين مجال به ديدگاه امام درباره مهمترين مصاديق آزادى سياسى مى پردازيم. نكته مهمى كه در اينجا بايد خاطر نشان ساخت، اين است كه در بررسى ديدگاه امام درباره آزادى سياسى، اين هدف را نيز دنبال خواهيم كرد كه امام خمينى(ره) به عنوان بنيانگذار، ايدئولوگ و رهبر انقلاب، چه سيمايى از آزادى سياسى در حكومت اسلامى ارائه كرده و قلمرو آن را چگونه تبيين نموده است. همانطورى كه اشاره شد، مهمترين عوامل تبيين كننده قلمرو آزادى سياسى، قانون اساسى و ميزان اعمال قدرت حاكمان است. بحث آزادى سياسى از ديدگاه قانون اساسى، بحث مفصل و مجزايى است كه در جاى خود بايد به آن پرداخت ; اما تلقى امام خمينى(ره) به عنوان اولين رهبر و حاكم اسلامى در جمهورى اسلامى ايران از آزادى سياسى، چشم انداز بسيار مناسبى از سيماى آزادى سياسى و قلمرو آن را در جمهورى اسلامى ايران ارائه مى كند. براين اساس، بررسى ديدگاه امام در باره مصاديق آزادى سياسى، تبيين كننده قلمرو آن و ارائه كننده سيماى كلى آزادى سياسى در جمهورى اسلامى ايران براساس ديدگاه ايشان خواهدبود. آزاديهاى سياسى از ديدگاه امام خمينى(ره)همانطورى كه اشاره شد، مى توان براساس كلام و نقطه نظرات امام درباره آزادى سياسى و مصاديق

ص: 4162

آن، ديدگاه ايشان را در اين باره بيان كرد. بديهى است كه ذكر مصاديق آزادى سياسى از ديدگاه امام، صرفا بر اساس كلام و نوشته هاى ايشان است و هدف از ذكر موارد مذكور، انحصار آزاديهاى سياسى از ديدگاه امام در اين موارد نيست. بنابراين هدف، تبيين ديدگاه امام در باره مهمترين مصاديق آزادى سياسى است.

1- آزادى و حق تعيين سرنوشت

يكى از مهمترين حقوق اساسى مردم در جامعه، حق تعيين سرنوشت است. اين حق، از جمله حقوقى است كه قانون اساسى بسيارى از كشورها آن را براى مردم به رسميت شناخته است و مردم براساس آن، مى توانند در تصميم گيرى هاى كلان حكومتى دخالت كرده و در سرنوشت خود، تاثير گذار باشند. از ديدگاه امام خمينى(ره)، حق تعيين سرنوشت از حقوق اساسى مردم مى باشد كه به موجب آن، هر ملتى بايد سرنوشت خودش را خودش معين كند. (9) يكى از نكات بسيار مهم در ديدگاه امام، رابطه الهى داشتن مشروعيت در نظريه ولايت فقيه و نقش مردم در حاكميت است. امام، از سويى با باور به ديدگاه «انتصاب» درباره ولايت فقيه، معتقد است كه مشروعيت ولايت فقيه الهى بوده و از سوى ديگر، در بسيارى از موارد، بر نقش مردم در حاكميت تاكيد نموده است. بنابر اين، اين سؤال اساسى مطرح مى شود كه از ديدگاه امام،

ص: 4163

نقش مردم در حاكميت چيست؟ روشن است كه نقش مردم در سطوح مختلفى قابل طرح و بررسى است كه مهمترين آنها عبارتنداز: نقش مردم در مشروعيت بخشى به حكومت و حاكميت و نقش مردم در تصميم گيريهاى اساسى. براساس ديدگاه امام، شروعيت حكومت و حاكم اسلامى، صرفا الهى است و مردم تنها در كارآمد ساختن حكومت و كشف ولى منصوب نقش دارند: «از ديدگاه ولايت انتصابى، مشروعيت حكومت ولى فقيه ناشى از نصب امامان(ع) است و مردم در تفويض ولايت به او هيچ گونه اختيارى ندارند; اما در كارآمدى حكومت نقش اصلى [را] دارند. بيعت گرفتن پيامبر(ص) و امامان(ع) از مردم نيز براى كارآمد كردن ولايتشان است نه براى انتصاب آنان.» (10) بنابراين، مفهوم آزادى انتخاب در اين ديدگاه، به مفهوم فراهم ساختن شرط لازم كارآمدى حكومت است. به عبارت ديگر، در صورتى حكومت كارآمد مى گردد كه مردم آزادانه بتوانند حاكمان را در حكومت اسلامى انتخاب نمايند. از اين رو: «شرط كارآمدى حكومت، انتخاب آزادانه حاكمان توسط مردم است.» (11) به نظر مى رسد كه بتوان از زاويه ديگرى نقش مردم در حكومت اسلامى را بر اساس ديدگاه امام با تفكيك «محتوا سازى» و «ساختار سازى» تبيين كرد. از ديدگاه امام، محتوا و ماهيت حكومت اسلامى توسط قانون الهى شكل مى گيرد و مردم در اين مساله نقشى

ص: 4164

ندارند; اما در ساختن ساختار مناسب حكومت، راى مردم نقش اصلى را ايفا مى كند و بدين سان، مفهوم جمهوريت و اسلاميت نيز در ديدگاه امام آشكار مى گردد. امام، جمهوريت حكومت را براساس راى مردم و اسلاميت آن را براساس قانون الهى مى داند. از اين رو، در پاسخ به سؤالى درباره نظام جايگزين شاهنشاهى در ايران، ضمن معرفى آن به عنوان «جمهورى اسلامى» در توضيح اين اصطلاح مى فرمايد: «اما جمهورى است، براى اينكه به آراى اكثريت مردم متكى است و اما اسلام، براى اينكه قانون اساسى اش عبارت [است] از قانون اسلام، اسلام در همه ابعاد قانون دارد و به همين جهت، احتياج به قوانين ديگرى نداريم». (12) و يا در جايى ديگر، تاثيرپذيرى ساختار حكومت از شرايط و مقتضيات جامعه را اين گونه بيان مى فرمايد: «ما خواهان استقرار يك جمهورى اسلامى هستيم و آن، حكومتى است متكى به آراى عمومى. شكل نهايى حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنونى جامعه ما توسط مردم تعيين خواهد شد.» (13) با توجه به آنچه كه گذشت، روشن مى شود كه علاوه بر كارآمدى، مى توان از نقش مهم ديگرى براى مردم از ديدگاه امام سخن گفت كه عبارت است از: «ساختار سازى». امروزه اهميت ساختارها و نقش تعيين كننده آنها در زندگى كاملا آشكار است. مردم مى توانند با تعيين

ص: 4165

ساختارها، در سرنوشت خود نقش اساسى ايفا نمايند. و باتوجه به اين مطلب است كه آزادى به عنوان يكى از اهداف اساسى جمهورى اسلامى، قالب خودش را در جمهوريت پيدا مى كند. به عبارت ديگر، هرچند كه امام تصميم گيرى در باره ساختار حكومت را حق مردم مى داند ; اما خود نيز جمهوريت را ترجيح داده و براين باور است كه اين ساختار مى تواند اهداف حكومت اسلامى را در شرايط كنونى به انجام رساند. به عبارت ديگر، جمهوريت مى تواند زمينه ساز تحقق آزادى به مفهوم حق تعيين سرنوشت در جامعه باشد. در نتيجه، از ديدگاه امام، مردم با تعيين ساختار «جمهورى» نقش اساسى در سرنوشت خود ايفا مى كنند. نكته ديگر درباره حق تعيين سرنوشت از ديدگاه امام، بررسى ديدگاه وى درباره «حق راى» است. از آنجا كه «راى دادن» و «راى گيرى» از مهمترين جلوه هاى آزادى سياسى به مفهوم حق تعيين سرنوشت است، در اينجا به ديدگاه امام درباره حق راى مردم مى پردازيم. به طور كلى براساس كلام امام، مى توان ديدگاه ايشان را درباره حق راى مردم با سه نكته اساسى توضيح داد: الف: همگانى بودن حق راى; از ديدگاه امام، حق راى از آن همه مردم بوده و هيچ فرد، گروه و صنف خاصى بر ديگران ترجيح و برترى ندارد. از نظر ايشان، تمام

ص: 4166

اقشار جامعه داراى حق راى مى باشند. امام، در اين باره مى فرمايد: «همانطورى كه مكرر من عرض كرده ام و سايرين هم گفته اند، انتخابات در انحصار هيچ كس نيست، نه در انحصار روحانيين است، نه در انحصار احزاب است، نه در انحصار گروهها است. انتخابات مال همه مردم است. مردم رنوشت خودشان، دست خودشان است و انتخابات براى تحصيل سرنوشت شما ملت است». (14) همچنين در جايى ديگر، مساوات مردم را در راى دادن، اينگونه بيان مى كند: «انتخابات دست مردم است، رئيس جمهور و نخست وزير با آن رعيتى كه در كشاورزى كار مى كند و آن بازارى اى كه در بازار كار مى كند، راجع به انتخابات يك جور هستند، على السواء هستند. يعنى رئيس جمهور يك راى دارد، نخست وزير هم يك راى دارد و آن كشاورزى كه در دور دست افتاده ترين اين كشور است، آن هم يك راى دارد. رايشان فرقى باهم ندارد و همه مسؤول هستند». (15) از ديدگاه امام، نه تنها همه مردم داراى حق راى هستند; بلكه اساسا حق مشاركت و تعيين سرنوشت نيز براى همه مردم وجود دارد و تمامى اقشار مردم اعم از مرد و زن بايد در سرنوشت خود مشاركت داشته باشند: «بايد همه شما در اين امر نظر داشته باشيد، در امور سياسى نظر داشته باشيد. براى اينكه امور

ص: 4167

سياسى مخصوص يك طبقه نيست، همانطورى كه علم مخصوص يك طبقه نيست. همانطورى كه مردها بايد در امور سياسى دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زن ها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند. زنها هم بايد در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى همدوش مردها باشند; البته با حفظ آن چيزى كه اسلام فرموده است». (16) ب: برخوردارى مردم از آزادى كامل در راى دادن ; از ديدگاه امام، هيچ گونه فشار و اجبارى در راى دادن و راى گرفتن جايز نيست و بايد آزادانه صورت گيرد. امام به كرات اين مطلب را بيان كرده اند ; از جمله: «همان طور كه قبلا تذكر دادم، مردم در دادن راى به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند و هيچ كس را حق الزام كسى نيست.» (17) در ديدگاه امام، تحميل فرد يا افرادى در انتخابات به مردم انكار گرديده و ضرورت وجود آزادى براى مردم تاكيد گرديده است. از سويى امام، هرگونه تحميل را رد مى كند و از سويى ديگر، لزوم مشورت براى انتخاب اصلح را گوشزد مى كند. بنابراين، معرفى كانديدا در انتخابات جايز است; اما تحميل كانديدا ممنوع. امام در اين باره مى فرمايد: «همان طور كه بارها گفته ام، مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد

ص: 4168

و يا گروه يا دسته اى حق تحميل فرد و يا افرادى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود، جمهورى اسلامى و ارزشهاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند، مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامى است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مى نمايند و افراد و گروهها و روحانيون، در حد تذكرات قبلى در حوزه خود مى توانند كانديدا معرفى نمايند; ولى هيچ كس نبايد توقع داشته باشد كه ديگران اظهار نظر و اظهار وجود نكنند». (18) همان گونه كه ملاحظه مى شود، در اين عبارت، امام هرگونه تحميل و اجبار را در انتخابات انكار مى كند. نكته بسيار مهمى كه در اين عبارت به چشم مى خورد كه شايد مهم ترين دليل اين باور باشد، اعتماد امام به مردم است. از ديدگاه امام مردم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارا هستند. از اين رو بايد به راى آنها اعتماد كرد و راى آنان را با اطمينان پذيرفت. البته ضرورت مشورت و معرفى كانديداها توسط افراد و گروهها روشن بوده و با آنچه كه گفته شد، تنافى ندارد. مشورت و معرفى كانديدا نيز

ص: 4169

از عوامل اطمينان بخشى به راى مردم بوده و منافاتى با آزادى انتخاب ندارد. ج: ضرورت راى دادن و انتخاب بر اساس بينش صحيح هر چند كه امام به آزادى كامل در راى دادن باور دارد و ضرورت وجود آزادى مردم را در راى دادن تاكيد مى كند; اما از سوى ديگر، معتقد است كه راى دادن به عنوان يك تكليف و وظيفه بايد براساس بينش صحيح و توام با شناخت كامل صورت پذيرد. از نظر امام، تنها مجوز راى دادن، تشخيص فرد است. يك شهروند از ديدگاه امام، تنها در صورتى مى تواند راى دهد كه به اين بينش و شناخت رسيده باشد و راى دادن صرفا به تبعيت فرد يا افراد در تعيين مصداق كافى نيست. در كلام امام در اين باره مى خوانيم: «فرض بكنيد كه اگر همه كسانى كه در راس هستند بروند پيشنهاد بكنند كه فلان آدم را شما وكيل كنيد; لكن شما به نظرتان درست نباشد، جايز نيست بر شما [كه] تبعيت كنيد. بايد خودتان تشخيص بدهيد كه آدم صحيحى است تا اينكه بتوانيد راى بدهيد». (19) بنابراين از ديدگاه امام، راى دادن به عنوان يك حق اساسى، تنها در صورتى كه همراه با شناخت و بصيرت لازم همراه گردد، ارزش داشته و از منزلت والايى برخوردار است.

ص: 4170

البته كسب شناخت و بصيرت، از راههاى گوناگونى امكان پذير است كه در اينجا درصدد بيان آنها نيستيم.

2 - آزادى بيان

يكى ديگر از آزاديهاى سياسى در جامعه، آزادى بيان است. آزادى بيان كه فراتر از آزادى انديشه و عقيده است، از حقوق اساسى است كه در بسيارى از جوامع به رسميت شناخته شده است. بر اساس اين حق، مردم در بيان ديدگاهها و نظرات خود آزاد بوده و از حق انتشار ديدگاههاى خود در كلام و نوشتار برخوردار مى باشند. از اين رو، از اين حق به آزادى بيان و قلم تعبير مى شود. آزادى مطبوعات نيز به عنوان يكى از تعابير بسيار رايج در زمينه آزادى بيان و قلم در اين خصوص مطرح مى شود. يكى از نكات بسيار مهم در زمينه آزادى بيان، بحث از حدود آزادى بيان است. اصل آزادى بيان مورد پذيرش بيشتر دانشمندان و صاحب نظران بوده و بيشتر از حدود آن، در جامعه سخن رفته است. در «حقوق اساسى» نيز امروزه بيشتر از حدود آن سخن مى رود: «آنچه در آزادى بيان اهميت بسيار دارد، تشخيص حدود آن است. توهين و افتراء، شكستن حريم خلوت و تنهايى افراد، تجاوز به حقوق ديگران، افشاء اسرار دولتى، انتشار نوشته ها و صور قبيح و كفر و ناسزاگويى به مقدسات و تجاوز به حقوق اقليتها،

ص: 4171

نمونه هايى از تعدى به حقوق جامعه است». (20) با عنايت به اين نكته و با توجه به اينكه امروزه در جامعه ما نيز اصل آزادى بيان به عنوان يكى از حقوق اساسى مردم توسط حكومت و قانون اساسى به رسميت شناخته شده است و اختلاف، تنها درباره حدود آن است، ما نيز در اينجا درباره اصل آزادى بيان از ديدگاه امام بحث نكرده ; بلكه به تبيين حدود آزادى بيان از ديدگاه ايشان مى پردازيم. در اين راستا، به سه نكته اساسى در ديدگاه امام درباره آزادى بيان اشاره مى كنيم كه در واقع تبيين كننده حدود آن به شمار مى روند: الف - آزادى بيان و لزوم مراعات منافع مردم ; از نظر امام خمينى، يكى از مهمترين موانع آزادى بيان، «مضر بودن» آن به منافع و حال ملت است. اگر بيان يك مطلب و ديدگاه در راستاى منافع ملت نبوده، بلكه مضر به حال مردم بوده و مفاسدى را به دنبال داشته باشد، بيان آن مطلب جايز نمى باشد. بنابراين، هر گاه بيان ديدگاهها و اظهار نظرها در راستاى منافع مردم باشد، قهرا جايز بوده و مردم در اين زمينه آزادى بيان دارند. امام در اوائل انقلاب در پاسخ به سؤالى در باره حدود آزادى بيان مى فرمايد: «اگر چنانچه مضر به حال ملت

ص: 4172

نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايى آزاد نيست كه مضر به حال ملت ما باشد». (21) نكته اى كه بايد در اينجا يادآورى كرد، اين است كه اساسا صرف بيان ديدگاهها و نقطه نظرها در بسيارى از مواقع نه تنها مضر به حال مردم نمى باشد ; بلكه در راستاى منافع آنها خواهد بود. چرا كه جامعه اى كه در معرض آراء و ديدگاههاى گوناگون قرار گيرد، بهتر مى تواند از امكانات و توانمندى هاى بالقوه خود بهره گيرد. بديهى است كه تضارب آراء و انديشه ها در يك جامعه، باعث پويايى آن جامعه و پيشرفت جامعه مى گردد. از اين رو، مى توان گفت كه اصل اوليه در آزادى بيان، بر فايده رسانى و منفعت رسانى استوار بوده تا ضرر زدن به منافع مردم. در نتيجه، حكومتها بايد زمينه طرح ديدگاهها و بيان انديشه ها را فراهم نمايند و تنها در صورتى كه ضرر رساندن به منافع مردم محرز گردد، از طرح اين ديدگاهها جلوگيرى نمايند. ب - آزادى بيان و ضرورت مقابله با توطئه ها; يكى ديگر از نكاتى كه امام بر آن تاكيد مى كند، نفى توطئه و پرهيز از به كارگيرى آزادى بيان در راستاى يك توطئه است. آزادى بيان اگر در چارچوب يك طرح توطئه آميز باشد، قابل قبول نبوده و از آن جلوگيرى مى شود. از

ص: 4173

اين رو، آزادى بيان مادامى كه در جهت يك توطئه يا طرح براندازى و خرابكارانه شكل نگيرد، نه تنها مانعى نداشته ; بلكه از حقوق اساسى مردم محسوب مى گردد. امام در اين باره مى فرمايد: «آزادى آراء در اسلام از اول بوده است. در زمان ائمه ما عليهم السلام ; بلكه در زمان خود پيغمبر(ص) آزاد بود، حرفهايشان را مى زدند. حجت ما داريم... كسى كه حجت دارد، از آزادى بيان نمى ترسد; لكن توطئه را اجازه نمى دهيم».

ص: 4174

(22) دو نكته اساسى در اين عبارت به چشم مى خورد; اول آن كه، امام آزادى بيان را از توطئه جدا مى كند و توطئه را انكار كرده و بر آزادى بيان صحه مى گذارد و ديگر آنكه، امام به يك نوع ثبات برآمده از قدرت استدلال براى حكومت اسلامى قائل است كه آزادى بيان، نه تنها نمى تواند اين ثبات را برهم زند ; بلكه در تقويت آن مؤثر مى افتد. اين مطلب نيز رهنمودى است براى حكومتهاى اسلامى و مسؤولان آن كه نه تنها از آزادى بيان واهمه نداشته باشند; بلكه با تلاش براى تقويت بنيانهاى جامعه، ثباتى را پديد آورند كه وجود آزادى بيان نه تنها آن بنيانها را متزلزل نسازد ; بلكه بر تقويت آنها نيز بيفزايد. ج - آزادى بيان و ضرورت پرهيز از انتقام جويى نكته ديگر در باره آزادى بيان از ديدگاه امام، اين است كه بايد از آزادى بيان براى انتقاد حكومت و مسؤولين استفاده شود نه براى انتقام جويى. امام با تفكيك انتقاد سالم و انتقام جويى، ضمن تاكيد بر به كارگيرى شيوه هاى صحيح در انتقاد از ديگران، انتقام جويى را انكار مى كند. در نتيجه، از نظر امام اين مطلب، معيارى است براى ارزيابى روزنامه ها و مطالبى كه مى نويسند. هدف نويسندگان اگر در راستاى انتقاد سالم باشد، بايد

ص: 4175

حمايت شود; ولى اگر در جهت انتقام جويى باشد، بايد پرهيز گردد. امام در اين باره مى فرمايند: «مساله ديگر راجع به انتقاد، [اين است كه] البته روزنامه ها بايد مسائلى را كه پيش مى آيد، نظر كنند. يك وقت انتقاد است ; يعنى انتقاد سالم است، اين مفيد است. يك وقت انتقام است نه انتقاد، اين نبايد باشد. اين با موازين جور درنمى آيد. انسان چون با يكى خوب نيست، در مطبوعات او را بكوبد، كار درستى نيست. اما اگر كسى خلاف كرده است، بايد او را نصيحت كرد، پرده درى نباشد; ولى انتقاد خوب است. بايد در اين امور خيلى ملاحظه بفرماييد تا مطبوعات مركزى باشد براى استفاده عموم و اينكه مردم بفهمند بايد چه بكنند و بايد چه بشود.» (23) با توجه به آنچه كه گذشت، مى توان گفت كه از ديدگاه امام، آزادى بيان در جامعه ضرورت دارد و تنها در صورتى كه در راستاى ضرر زدن به منافع مردم يا توطئه و يا انتقام جويى باشد، قابل قبول نمى باشد. از نظر امام، حكومت اسلامى داراى چنان توانى در استدلال كردن هست كه وجود آزادى بيان در جامعه نه تنها نمى تواند به آن آسيبى برساند; بلكه در راستاى تقويت حكومت، مى تواند مفيد تلقى گردد.

3 - آزادى احزاب،

انجمنها و تشكيل اجتماعات يكى

ص: 4176

ديگر از مهمترين اقسام آزادى سياسى، آزادى اجتماعات، تشكلها و احزاب است. شركت در گروهها، جناحها و احزاب سياسى، از حقوق اساسى مردم محسوب مى شود. براساس ديدگاه حقوق اساسى: «كليه شهروندان حق دارند در گروه بندى هاى مختلف سياسى، اجتماعى، صنعتى و اقتصادى شركت كنند. جلوگيرى از اين حق مباينت آشكارى با آزادى دارد، مگر آنكه تجمع و گروه بندى، خطراتى براى نظم عمومى مستقر داشته باشد.» (24) همانطورى كه ملاحظه مى شود، مهمترين مانع شركت در گروهها و جناحها و احزاب سياسى، برهم زدن نظم عمومى است. به همين دليل، گفته مى شود كه: «تشكيل اجتماعاتى آرام و بى آشوب و اعتراض دسته جمعى در جامعه اى برخوردار از نظم و آرامش، حق هر انسانى است». (25) «ولى از سوى ديگر، «تشكيل اجتماع به منظور آشوب، تعدى و نزاع، ممنوع است.» (26) امروزه ديدگاه هاى متعددى درباره آزادى احزاب، در جامعه سياسى ايران وجود دارد. برخى، آزادى بى قيد و بند براى احزاب را باور داشته و به دنبال شكل گيرى آن هستند. برخى ديگر، با انكار اصل حزب در جامعه اسلامى، به مخالفت با شكل گيرى احزاب پرداخته اند. گروه ديگرى كه به نظر مى رسد ديدگاه معتدل و قابل اجرايى را پذيرفته اند، براين باور هستند كه آزادى احزاب در چارچوب قانون است. اين ديدگاه در قانون اساسى

ص: 4177

جمهورى اسلامى ايران پذيرفته شده و چارچوب فعاليت احزاب را مشخص مى كند. براساس قانون اساسى، مادامى كه احزاب، اصول استقلال، آزادى، وحدت ملى، موازين اسلامى و اساس جمهورى اسلامى را نقض نكنند، آزاد هستند. (27) حال با توجه به آنچه كه گذشت، به ديدگاه امام درباره آزادى احزاب، انجمنها و تشكيل اجتماعات به اختصار اشاره مى كنيم. بررسى ديدگاه امام درباره آزادى احزاب و تشكلها، نيازمند بررسى مستقل و گسترده اى است كه در اين مختصر نمى توان به آن پرداخت. بديهى است كه تبيين ديدگاه امام در باره احزاب و تشكلها مستلزم نگاهى مجموعى به تمامى آثار امام بوده كه اين امر از هدف نوشتار حاضر بدور از حوصله آن خارج است. از اين رو، تنها به سه نكته اساسى در ديدگاه امام در اين باره اشاره مى كنيم: الف - از نظر امام، آزادى تشكيل اجتماعات و مشاركت در صحنه هاى سياسى اجتماعى، از اهداف اساسى انقلاب است. امام در اوائل انقلاب، در اين باره مى فرمايد: «از اين چيز بهتر چه مى خواستيد از يك انقلاب؟ همان كه ملت مى خواست، آزادى را مى خواست، حاصل است. همه الان آزاد نشسته اند و در همه جا آزاد مجتمع هستيد و در پنج سال پيش هيچ نمى توانستيد يك همچو اجتماعى را ايجاد كنيد. آزاديد; اين چيزى بود كه ملت

ص: 4178

مى خواست و شد.» (28) مقايسه تاريخ دو دهه پس از انقلاب، با دوران قبل از آن به خوبى اين واقعيت را آشكار مى كند كه انقلاب اسلامى، آزادى اجتماعات را براى مردم به ارمغان آورد. ب - از نظر امام، جمهورى اسلامى، آزادى فعاليت سياسى اجتماعى رابه گروهها و احزاب داده است. پس از انقلاب، اجازه فعاليت و مشاركت در امور به گروهها و احزاب داده شد وانقلاب به تمام معنا آزاديبخش بود. ج - مانع اصلى آزادى احزاب و گروهها و تشكلهاى سياسى از ديدگاه امام، اقدام به توطئه و طرحهاى براندازى و انجام اقداماتى بر خلاف مصالح مردم است. امام معتقد است كه بايد به احزاب و گروهها اجازه فعاليت داده شود، مشروط بر اينكه به توطئه و انجام فعاليتهاى مضر به مردم دست نزنند. امام درباره نكته دوم و سوم مى فرمايد: «جمهورى اسلامى از اول كه پيروز شد، آزادى را به طور مطلق به همه طوايف داد. نه تنها هيچ روزنامه اى تعطيل نشد; بلكه هر گروه و حزبى به كارهاى خود مشغول بودند و بعضى از گروهها كه ناشناخته بودند، از طرف دولت به كار گمارده شدند. ليكن به تدريج فهميده شد كه اينها يا توطئه گرند يا جاسوسى مى كنند. از طرف ديگر نمى شد كه انقلاب را رها كنيم. نه اسلام

ص: 4179

اجازه مى داد و نه عقل كه يك دسته از عنوان دولت يا غير دولت براى سرنگونى جمهورى اسلامى سوءاستفاده نموده يا جاسوسى كنند و ما ساكت باشيم.» (29) با توجه به آنچه كه به اختصار گذشت، مى توان گفت كه از نظر امام، اصل آزادى گروه بندى سياسى - اجتماعى و احزاب در چارچوب قانون رسميت داشته و مادامى كه به اقداماتى از قبيل توطئه يا جاسوسى دست نزنند، مى توانند به عاليت سياسى اجتماعى پردازند. امام، وجود آزاديهاى مذكور را نه تنها مخالف نظام جمهورى اسلامى نمى داند; بلكه بر اين باور است كه چنين آزادى را انقلاب اسلامى براى مردم به ارمغان آورده است.

4- آزادى دين - مذهب

يكى ديگر از شاخه هاى آزادى سياسى، آزادى مذهب است. اين آزادى هم شامل آزادى داشتن يا پذيرفتن يك دين و مذهب مى شود و هم آزادى ابراز مذهب يامعتقدات و انجام مراسم و فرايض دينى. نوع اول ; «يعنى اينكه شخص بتواند آزادانه و به طور آشكار و يا در خفا معتقدات مذهبى خود را از راه بيان يا نوشته ابراز نمايد و هيچ كس مانع آزادى او نشود و آن در اين حد; يعنى در حد فكر و انديشه، با آزادى عقيده و بيان فرق ندارد». (30) اما نوع دوم ; «يعنى اينكه شخص بتواند

ص: 4180

مراسم و فرائض مذهب خود را به گونه اى كه در شريعت آمده است، اجرا نمايد و نظم خواسته شده را در بين افراد و جامعه برقرار سازد.» (31) از ديدگاه حقوق اساسى، فرد حق دارد در خويشتن خويش، هرگونه مذهبى را انتخاب نمايد بى آنكه متحمل صدمات و ضررهايى در زندگى اجتماعى اش شود. به عبارت ديگر، هر شهروند به دليل آنكه در يك جامعه زندگى مى كند، از حقوق اساسى برخوردار است. اين حقوق در جامعه براساس مذهب تقسيم و توزيع نمى گردد; بلكه تابعيت يك كشور، اين حقوق را براى وى به ارمغان مى آورد. علاوه بر اين، پذيرش مذهبى برخلاف مذهب رسمى جامعه نبايد باعث محروم شدن او از حقوق اساسى اش گردد. و بدين سان، آزادى دينى - مذهبى كه ماهيتا سياسى نيست، با آزاديهاى سياسى ارتباط وثيقى پيدا مى كند و از اين جهت، در زمره آزادى هاى سياسى قرار مى گيرد. صرف نظر از بحث بسيار مهم نظرى درباره آزادى مذهب براساس منابع دينى كه بايد در جاى خود به آن پرداخت، در اين جا سؤالات بسيار مهمى طرح مى شود، از قبيل اينكه: آيا اقليتهاى مذهبى، آزادى انجام فرايض مذهبى را دارا هستند؟ وظيفه حكومت اسلامى در برابر آنها چيست؟ آيا تمامى شهروندان، قطع نظر از مذهب خود، از حقوق اجتماعى برخوردارند؟ آيا اقليتهاى

ص: 4181

مذهبى در اظهار عقايد خود آزادند؟ آيا اين آزادى محدوديتى دارد؟ هرچند كه پاسخ به اين سؤالات براساس قانون اساسى آسان و امكان پذير است ; اما در اينجا تلاش مى كنيم براساس ديدگاه امام، به طور اختصار به اين سؤالات پاسخ دهيم. در اين راستا، نكات چهارگانه زير را كه پاسخ دهنده سؤالات مذكور هستند، از ديدگاه امام بيان مى كنيم: 1- از نظر امام اقليتهاى مذهبى در حكومت اسلامى آزادى انجام فرائض مذهبى را دارا هستند. اقليتهاى مذهبى مى توانند به طور آزادانه به اعمال مذهبى خود بپردازند. امام در آستانه پيروزى انقلاب و تشكيل حكومت اسلامى در پاسخ به سؤالى در اين باره مى فرمايد: «تمام اقليتهاى مذهبى در حكومت اسلامى مى توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند.» (32) 2- از ديدگاه امام، وظيفه حكومت اسلامى حمايت از حقوق اقليتهاى مذهبى است. حكومت اسلامى بايد از حقوق آنان همچون ساير شهروندان دفاع كند. امام در پاسخ به سؤالى درباره روابط ميان اقليتها مى فرمايد: « اقليتهاى مذهبى نه تنها آزادند; بلكه دولت اسلامى موظف است از حقوق آنان دفاع كند.» (34) و نيز در جايى ديگر مى فرمايد: «حكومت اسلامى موظف است از حقوق آنان [اقليتهاى مذهبى] به بهترين وجه حفاظت كند.» (34) 3- از نظر امام، برخوردارى از حقوق اجتماعى در

ص: 4182

جامعه براساس تابعيت كشور است و تمام شهروندان ايرانى از حقوق اجتماعى برخوردارند و در اين زمينه، اقليتهاى مذهبى نيز همچون مسلمانان، از اين حقوق برخوردارند. به عبارت ديگر، حقوق اجتماعى بر اساس مذهب، در جامعه توزيع نمى شود: «هر ايرانى حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعى برخوردار باشد. مسلمان يا مسيحى و يا يهودى و يامذهب ديگر فرق ندارد.» (35) و نيز در جايى ديگر مى فرمايد: «اسلام بيش از هر دينى و بيش از هر مسلكى به اقليتهاى مذهبى، آزادى داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعى خودشان كه خداوند براى همه انسانها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهدارى مى كنيم.» (36) 4- از نظر امام، اقليتهاى مذهبى مى توانند آزادانه به مسائل خود بپردازند و حق اظهار عقيده خود را نيز دارند: «اسلام هميشه حافظ حقوق مشروع اقليتهاى مذهبى بوده و هست. آنان در جمهورى اسلامى آزادند و آزادانه به مسائل خود مى پردازند و در پناه حكومت اسلامى چون بقيه افراد، در اظهار عقيده آزادند.» (37) البته در لسان امام، اقليتهاى مذهبى آزادى اظهار عقيده خود را دارند، نه آزادى خرابكارى. امام در پاسخ به سؤالى در باره آزادى بيان عقيده براى اقليتها، مى فرمايد: «در حكومت اسلامى، همه افراد داراى آزادى

ص: 4183

در هر گونه عقيده اى هستند وليكن آزادى خرابكارى را ندارند.» (38) بنابراين در اينجا نيز امام، دغدغه حفظ نظام اسلامى را داشته و حفظ نظام اسلامى را بر همه مسائل مقدم مى دارد. از نظر امام، حفظ نظام از مهمترين واجباتى است كه بر ساير امور مقدم بوده و امور ديگر از جمله آزادى، در راستاى حفظ نظام مفهوم پيدا مى كنند.

جمع بندى و نتيجه گيرى

در اين نوشتار مختصر، با اشاره به مفهوم، عناصر، مصاديق و قلمرو آزادى سياسى ; ديدگاه امام خمينى(ره) در باره برخى از مهمترين آزاديهاى سياسى; يعنى: آزادى و حق تعيين سرنوشت و راى، آزادى بيان، آزادى احزاب و تشكلها و آزادى مذهب را مورد توجه و بررسى قرار داديم. برخى از يافته ها و نتايج بدست آمده از پژوهش حاضر عبارتند از: 1- مهمترين نقش مردم در حكومت اسلامى از ديدگاه امام را مى توان «ساختار سازى» دانست. مردم در تعيين ساختار مناسب براى حكومت اسلامى نقش اساسى دارند. محتواى اين حكومت را قانون الهى تامين كرده است. شروعيت حكومت نيز الهى است. 2- از ديدگاه امام، حق راى همگانى بوده و شامل تمامى اقشار و اصناف جامعه مى شود; مردم از آزادى كامل در راى دادن برخوردار مى باشند و هيچ گونه فشار و تحميلى در راى دادن و راى گيرى جايز نيست. مردم

ص: 4184

بايد براساس بينش و شناخت صحيح، در راى گيرى شركت نمايند. هم چنين كسب آگاهيهاى لازم در راى دادن ضرورت دارد. 3- از ديدگاه امام، «ضرر زدن» به منافع مردم، «توطئه» و «انتقام جويى»، از مهمترين موانع «آزادى بيان» شناخته مى شود و حكومت اسلامى داراى چنان پايه هاى مستحكمى است كه وجود آزادى بيان درصورتى كه همراه با موارد مذكور نباشد، نه تنها باعث آسيب زدن به آن نمى شود; بلكه در راستاى تقويت آن خواهد بود. 4- از نظر امام، آزادى تشكيل اجتماعات و مشاركت مردمى، از اهداف اساسى انقلاب مى باشد. جمهورى اسلامى ايران، آزادى فعاليت سياسى اجتماعى را براى گروهها و تشكلها به ارمغان آورده است; ولى مهمترين مانع فعاليت گروهها و تشكلهاى سياسى، مشاركت در طرح براندازى و توطئه عليه نظام است. 5- از نظر امام، اقليتهاى مذهبى در حكومت اسلامى، از آزادى كامل در انجام فرائض مذهبى خود برخوردار بوده و وظيفه حكومت اسلامى حمايت از حقوق آنها است. اقليتهاى مذهبى آزادى اظهار عقيده خود را نيز دارا هستند; اما نه آزادى خرابكارى. از اين رو، حفظ نظام در اينجا نيز از نظر امام، مهمترين معيار رعايت و احترام به اصل آزادى فعاليتهاى مذهبى آنهاست.

پى نوشت ها

: 1 . كارل كوهن، دموكراسى، ترجمه فريبرز مجيدى، انتشارات خوارزمى، تهران، ص 184.

ص: 4185

2. منوچهر طباطبائى مؤتمنى، آزاديهاى عمومى و حقوق بشر، دانشگاه تهران،1370، ص96. 3. سيد محمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، دانشگاه شهيد بهشتى، تهران ،1374، ج1، ص169. 4. محمد جعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ابن سينا، بنياد راستاد، تهران،1363، ص31. 5. مصطفى رحيمى، قانون اساسى ايران و اصول دموكراسى، اميركبير، تهران،1357، ص190. 6. مهدى منتظر قائم، آزادى سياسى، حكومت اسلامى، سال دوم، شماره اول ،ص100. 7. مصطفى رحيمى، پيشين. 8. مهدى منتظر قائم، پيشين. 9. امام خمينى، صحيفه نور، ج3، ص 204. 10. مهدى منتظر قائم، پيشين. 11. همان. 12. امام خمينى، صحيفه نور، ج 4، ص 21. 13. همان، ج 2، ص 260. 14. همان، ج 18، ص 245. 15. همان، ص203. 16. همان، ص 264. 17. همان، ج17، ص103. 18. همان، ج 20، ص 194. 19. همان، ج 18، ص 204. 20. جعفر بوشهرى، مسائل حقوقى اساسى، نشر دادگستر، تهران،1376،ص33. 21. امام خمينى، صحيفه نور، ج 4، ص259. 22. همان، ج 5، ص 130. 23. همان، ج19، ص216. 24. ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، دانشگاه تهران، 1370، ج 1، ص 660. 25. جعفر بوشهرى، پيشين، ص 35. 26. همان، ص36. 27. ر. ك: قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، فصل سوم، بويژه اصل26. 28. امام خمينى، صحيفه

ص: 4186

نور، ج 10، ص 129-128. 29. همان، ج 18، ص73. 30. منوچهر طباطبائى مؤتمنى، پيشين، ص 95. 31. همان. 32. امام خمينى، صحيفه نور، ج3، ص 75. 33. همان، ص159. 34. همان، ص 75. 35. همان، ص159. 36. همان، ص 48. 37. همان، ص33. 38. همان، ص 100.

ص: 4187

درآمدى بر مجموعه مقالات «امام خمينى و انقلاب اسلامى»

اشاره

مجله مشكوة، شماره 46 بسم الله الرحمن الرحيم براى اين مجموعه از مقالات خود، به نظرم رسيد نام «امام خمينى وانقلاب اسلامى» را برگزينم. زيرا بخش عمده آنها به يكى از اين دو عنوان اختصاص دارد. چند مقاله هم راجع به «جهان اسلام» است كه آنها نيز درفضاى انقلاب اسلامى و در راستاى حاكميت انقلاب، و الهام گرفته از افكاربلند امام خمينى و به منظور پياده كردن آرمانهاى والاى آن امام بزرگوارنوشته شده است. به نظر مى رسد اين دو عنوان «امام خمينى» و «انقلاب اسلامى» از هم قابل تفكيك نباشند، هر جا نام امام خمينى هست نام انقلاب اسلامى مطرح است، و از شنيدن يكى از اين دو عنوان ديگرى به ذهن تداعى مى نمايد.مسلما اين دو عنوان، براى هميشه هم در تاريخ اسلام و جهان، با هم ثبت وضبط و تجزيه و تحليل خواهد گرديد و به همان اندازه كه تاريخ، به انقلاب اسلامى، و آثار و تبعات ناشى از آن، اهميت مى دهد به همان نسبت، و شايدبيشتر از آن، براى «امام خمينى» عظمت قائل مى شود، زيرا او را بنيانگذار وسلسله جنبان اين انقلاب باشكوه مى داند. امام خمينى مرد قرن است، انقلاب اسلامى هم، انقلاب قرن است. امام خمينى، در پايان قرن چهاردهم هجرى قمرى، و آغاز قرن پانزدهم بطور

ص: 4188

حتم،مجدد اسلام به شمار مى آيد، انقلاب اسلامى هم، احياى تفكر اسلامى وتجديد حيات سياسى و فرهنگى اسلام در اين قرن و سرفصلى روشن وغيرقابل ترديد در تاريخ اسلام است كه بايد آن را مبدا تاريخ مقطعى ايران واسلام قرار داد و زمان و حوادث را با قبل و بعد از انقلاب مشخص كرد.

مرورى بر تحولات و انقلابات اسلامى

در اسلام، تحولات و انقلابات بسيارى رخ داده است كه هر كدام از آنهابه نسبت اهميت و قدرت تاثير خود، در سرنوشت اسلام و مسلمين مؤثرافتاده است چه تاثير مثبت و چه تاثير منفى زيرا به نسبت نزديكى به اسلام وتبيين صحيح از مفاهيم آن، اوضاع واحوال مسلمين را به پيش برده و چهره اسلام را نيكو جلوه داده است، يا به عكس، به نسبت دورى از مفاهيم وحقايق اسلامى، در وضع مسلمانها تاثير نامطلوب گذارده و چهره اى ناپسند،از اسلام ترسيم نموده است. در اينجا مجال آن نيست كه يك يك انقلابات و تحولات مهم و مؤثرتاريخ اسلام را ارزيابى كنيم، كه خود نياز به تاليف يك يا چند كتاب دارد، تاحق هر انقلاب را ادا و حدود كاربرد و تاثير منفى يا مثبت آن را روشن كند،ما تنها فهرستى از آنها را ياد مى كنيم با اشاره به برخى از آثار هر كدام. اولين

ص: 4189

تحول مهم در تاريخ اسلام، هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه بوده است، كه اسلام را از انزوا بيرون آورد و براى اسلام در صحنه سياسى جهان، جايى باز كرد و به همين خاطر به اشاره على عليه السلام مبدا تاريخ اسلام قرار گرفت. دوران پس از هجرت را بايد دوران حاكميت اسلام و تشريع قوانين اجتماعى و سياسى و بلكه تشريع بخش عمده احكام عبادى دانست،اين تحول، در آيات و سوره هاى مكى و مدنى و در قوانين اسلامى، كاملامشهود است و شرح آن معمولا هنگام بيان فرق اين دو دسته از آيات و سورقرآنى، و گاهى، در مساله ناسخ و منسوخ و نيز در «تاريخ فقه» در دوران نخست: (دوران تشريع) تحرير مى گردد. دومين تحول، رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله است در سال يازدهم هجرت، واستقرار نظام خلافت و پيامدهاى آن مانند ارتداد بسيارى از قبايل عرب وجنگهاى مسلمانها با اهل رده (مرتدين) در درون جزيرةالعرب، و آغازفتوحات اسلامى در بيرون از جزيرةالعرب بخصوص در شام و عراق و ايران. از آنجا كه نظام خلافت به عقيده شيعه، عدول از نظام امامت و سرپيچى از نص خدا و رسول بوده است، ديدگاه شيعيان نسبت به آن منفى است، امااهل سنت با استناد به مبارزه قاطع نظام خلافت با حركت ارتداد و پيشرفتهاى پياپى لشكر اسلام در شرق و غرب جزيرةالعرب

ص: 4190

و به تصور اين كه خلافت ناشى از شوراى اهل حل و عقد بوده است، آن را يك ارزش شمرده اند. شيعه معتقد است كه اگر پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله نظام امامت استقرارمى يافت، حقايق و معارف و احكام اسلامى و مفاهيم قرآنى روشنتر مى شد،زمينه اختلافات فقهى و سياسى از ميان مى رفت و يا كم رنگ مى گرديد. ودر نتيجه، سرنوشت جهان به گونه ديگرى رقم مى خورد، كه بررسى اين مطلب نيازمند بحثى مستوفا است. تحول سوم، قيام مردم عليه خليفه سوم و استقرار خلافت بر على عليه السلام بود.گرچه از ديدگاه تاريخى، على عليه السلام با اصرار و بيعت مردم به خلافت رسيد و نه با معيار نص و براساس نظام امامت، ولى شيعيان بر اين عقيده اند كه اين تحول، برگشت مردم از باطل به حق يعنى همان نظام امامت بوده است. وبدين ترتيب پس از گذشت سالها از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بار ديگر اسلام درمسير واقعى خود قرار گرفته است. و اين مطلب نيز بحث دامنه دارى رامى طلبد. در هر حال، اگر على عليه السلام از ديدگاه جمهور مسلمانها، خليفه چهارم بوده وهست، و از لحاظ تاريخى خلافت او، امتداد خلافتهاى پيش از آن بوده است و او با همان معيار معمول خلافت روى كار آمد و نه با معيار نص، و براساس نظام امامت، در عين حال، شيعيان خاص

ص: 4191

آن حضرت، قبل از ايام خلافت، اورا امام مى دانستند و در حال خلافت هم به ديده امامت (و نه خلافت) به اومى نگريستند و بايد گفت: خلافت على عليه السلام، هر دو گروه اكثريت و اقليت را بادو ديدگاه مختلف راضى و خشنود كرده بود. و على القاعده بايد مسلمانها دردوران خلافت على عليه السلام روزگار خوشى را طى كرده طعم شيرين نظام ارزشمند اسلام را مى چشيدند. ولى به عكس، با توجه به كيفيت روى كارآمدن او پس از قتل خليفه پيش از وى و با توجه به وقايع تلخى كه گروههاى مختلف ناكثين و قاسطين و مارقين پديد آوردند و با انگيزه هاى گوناگون جامعه اسلامى را درگير سه جنگ خونين (جمل، صفين و نهروان) كردند،على عليه السلام فرصت نيافت چنان كه مى خواست به اهداف والا و بلند خود برسد وبه دنبال آن، سرانجام در محراب عبادت به شهادت رسيد و مسلمانها باشهادت على عليه السلام پا به دوران تاريك و تلخى گذاشتند كه قريب يك قرن ادامه يافت: دوران حكمرانى «بنى اميه» با دو تيره «سفيانى» و«مروانى»اش. تحول چهارم، بنابراين، آغاز خلافت «بنى اميه» است كه نه تنها شيعيان خاص على، كه دوستان و طرفداران عام هل بيت يعنى اكثريت قريب به اتفاق مسلمانها، از آن رنج بردند. هر چند در همين دوران استبداد سياسى و قومى، كه رنگ نژادى و برترى عرب بر عجم، به خود

ص: 4192

گرفت، دامنه فتوحات اسلام در اطراف كشور اسلام،بخصوص در غرب آن، تا اندلس، ادامه يافت و همين امر باعث گرديد كه عده اى از مورخان اسلام، اين دوران را مثبت ارزيابى كنند كه خود قابل تجزيه و تحليل و جاى تامل است. به نظر مى رسد در اين دوران، ظواهراسلام حاكم بوده و نه روح اسلام و باطن آن. به هر حال، اين دوران، با همه تحولات مثبت كم و منفى بسيار و حوادث بسيار تلخ آن، با انقراض خلافت «اموى» و روى كار آمدن خلافت«بنى عباس» سپرى گرديد. تحول پنجم، استقرار خلافت بنى عباس بود با گرايش و تظاهر به دوستى اهل بيت پيغمبر، نه، بلكه به نام «اهل بيت عليهم السلام» و به داعيه حكومت فردى ازآل محمد كه مورد رضايت مسلمانها باشد (رضى من آل محمد). بنى عباس به يارى ايرانيان و با گرايش به فرهنگ ايرانى، روى كار آمدند، كه شرح آن از بعد سياسى و فرهنگى در كتابها آمده است. از جمله در كتاب پرتو اسلام نوشته «دكتر احمد امين» مصرى. خلافت آل عباس، با همه تبعات تلخ و شيرين آن، به جاى گسترش سياسى و پيشرفت در فتوحات اسلامى كه قبلا اتفاق افتاده بود، مبدا تحول فرهنگى عظيمى در اسلام گرديد، زمينه تاليف و تاسيس و پيشرفت علوم اسلامى وآشنايى با فرهنگ وعلوم يونانى و ايرانى و هندى و

ص: 4193

مصرى و ديگر ملل رافراهم كرده و سرانجام باعث آغاز كار تاليف و تصنيف در اسلام گرديد.پيشرفت اين حركت فرهنگى، تقريبا تا سه قرن ادامه داشت و پس از قرن چهارم تدريجا دچار ركود و درجا زدن گرديد و با حمله «مغول» در قرن هفتم رو به ضعف و انقراض رفت. خلافت عباسى، نه تنها باعث رونق بازار علم و دانش براى جمهورمسلمانها و اهل سنت گرديد، كه براى پيروان اهل بيت نيز - برخلاف خواست دستگاه خلافت - منشا خير شد. ما مى دانيم كه در دوران امام باقر و امام صادق عليهما السلام (نيمه اول قرن دوم) روايات و افكار اهل بيت نضج گرفت و درمحيط علمى، رسميت پيدا كرد، به طورى كه در قرن سوم و چهارم با مذاهب ديگر رقابت مى كرد. من در يك مقاله كه در شماره 32 همين نشريه تحت عنوان «نقش امام صادق در نهضت علمى اسلام» چاپ شد، به شرح اين حقيقت پرداخته ام. از لكه هاى ننگ و تاريك دوران «بنى عباس» همان به شهادت رسانيدن امامان معصوم و اولاد پيغمبر به دست خلفا و نيز گسترش بساط لهو و لعب وشهوترانى و ميگسارى است كما اين كه از تاريكترين نقاط دوران«بنى اميه» فاجعه كربلا و پس از آن فاجعه شهادت «زيدبن على بن الحسين»است كه هر كدام، اثر خود را گذاشت: شهادت امام حسين، به حكومت «آل ابى سفيان»

ص: 4194

و شهادت «زيدبن على» به حكومت «آل مروان»پايان داد. و هر دو جنايت و جنايات مشابه آن، زمينه را براى تبليغات «آل عباس» و روى كارآمدن آنان فراهم كرد. تحول ششم، در اوايل خلافت «آل عباس»، با حدود نيم قرن جلو و عقب تحولى با دو گرايش متضاد، در غرب جهان اسلام اتفاق افتاد: اول، روى كارآمدن «امارت اموى» در اندلس با فرار يك تن از «بنى اميه» به نام«عبدالرحمن داخل» از دست «منصور دوانيقى» به «اندلس» و تاسيس حكومت مستقل از خلافت عباسى در آنجا است كه باعث رونق بازار علم وفرهنگ و تمدن اسلامى بسيار جالب و جاذب گرديد و آثار آن تا قرن پنجم وتا انقراض دوران «امارت» و يا «خلافت» اموى در اندلس، و حتى تا نيمه قرن نهم هجرى، و انقراض حكومت اسلامى و «غروب اسلام در اندلس»ادامه داشت و شرح آن را بايد در كتابهاى مربوط به اسلام در اندلس، ازجمله كتاب با ارزش تاريخ دولت اسلامى در اندلس تاليف «محمد عبدالله عنان» و ترجمه «عبدالمحمد آيتى» در 5 مجلد، ملاحظه كرد. اين اتفاق عجيب پلى ميان اسلام و اروپا و وسيله آشنايى اروپا با «فرهنگ اسلامى»گرديد. بارى، اين تحول عظيم سياسى و فرهنگى، عمدة گرايش اموى و سنى داشت. اما اتفاق دومى كه با گرايش شيعى و با عاطفه خاص به

ص: 4195

اهل بيت و به وسيله اين خاندان، در غرب اتفاق افتاد، همانا نهضت علوى «ادريسيان» بوددر غربى ترين نقطه افريقاى اسلامى (كشور مغرب كنونى) كه توسط «ادريس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام» رخ داد و هر چندفكر فقهى و مذهبى آنان، سنى بود، با مذهب مالكى، اما با عواطف شديد به اهل بيت توام بود كه تا عصر حاضر اين عواطف در مغرب بشدت بچشم مى خورد و آنان خود را شيعه مى دانند. همين عواطف و تمايلات به اهل بيت،باعث گرديد كه اكثر سلسله هاى حاكم بر مغرب پس از ادريسيان، از ميان علويين و «بنى الحسن» پديد آيند، از جمله سلسله علوى كنونى با حدودچهارصد سال سابقه. كمى پس از آن در شرق و اواسط افريقا سلسله هاى خوارج با گرايشهاى افراطى و غيرافراطى (در ليبى و الجزاير) پيدا شدند ويك تيره از آنان (آل رستم) چندى حكمرانى داشتند كه آن نيز در اين زمان تحولى در افريقاى اسلامى به شمار مى آمد. رقابت و درگيرى اين دو گرايش در ميان حاكمان اندلس و حاكمان مغرب،تا چند قرن ادامه داشت و همچنين، بين حاكمان مغرب با طرفداران خلافت عباسى و با گروههاى خوارج كه گفتيم در افريقا روى كار آمده و از ميان رفتند ولى پيروان آنان در الجزاير و تونس و ليبى هنوز باقى هستند، كما اين كه

ص: 4196

بقاياى خوارج به نام «اباضيه» در كشور عمان هنوز حاكميت دارند. ولى بطور كلى نقش اين فرقه در قرون بعد از سه قرن اول كمرنگ بوده است وتنها يك تيره از آنان يعنى «اباضيه» كه از همه تيره هاى خوارج معتدلترهستند تاكنون باقى مانده اند. اين تضادهاى سياسى و فكرى و فرهنگى، در ميان مسلمانان افريقا، تاعصر حاضر، قابل لمس است، هر چند بجز كشور مغرب، در نقاط ديگر افريقاچندان مشهود نيست. البته در مغرب، حركت موحدين رنگ شيعى داشته با گرايش«سلفى گرى» كه شرح آن مفصل است و آثار آن كم و بيش مشهود مى باشد. تحول هفتم، كه در جهت گسترش فرهنگ «اهل بيت» اتفاق افتاد، همانااستقرار دو قدرت سياسى با فرهنگ شيعى، در شرق و غرب جهان اسلام بود.در آغاز قرن چهارم: در شرق، به قدرت رسيدن «آل بويه» در ايران و در«بغداد» مركز خلافت اسلامى، كه تا نيمه قرن پنجم ادامه داشت. اما در غرب،استقرار خلافت و امامت «فاطميين» بود كه از وسط شمال افريقا «تونس كنونى» آغاز و در «مصر» مستقر گرديد و تا قرن ششم ادامه يافت. از قدرت «آل بويه» عمدة شيعيان اثنى عشرى سود بردند و حوزه هاى علمى شيعه در همه جا و از همه بيشتر در بغداد مركز خلافت رونق پيدا كرد كه در تاريخ تشيع به تفصيل مورد بحث

ص: 4197

قرار گرفته است و علوم مذهب «شيعه»عمدة در همان شهر رواج و گسترش يافت و تاليف و تدريس مى گرديد. اما به قدرت رسيدن «فاطميين» در غرب جهان اسلام، براساس فكر وانديشه «باطنى گرى» و به نام «اسماعيليه» بود و گرچه اين فكر، حتى درقلمرو حكومت «فاطميين» فراگير نگرديد، اما محبت و علاقه به اهل بيت پيغمبر را در غرب جهان اسلام، و بلكه در شرق گسترش داد كه تاكنون آثارآن در مصر باقى است. تحولات ناشى از حركت «اسماعيليه» در شرق اسلامى با حمله مغول و سقوط بغداد در سال 656 هجرى قمرى، و اندكى پس از آن در سوريه، ادامه داشت و كم كم افول نمود، و به صورت اقليت متفرق در هند و افريقا و ايران و يمن باچند فرقه و عمدة با دو فرقه «بهره» و«آقاخانيه» تاكنون، به حيات خود ادامه مى دهد و هيچ نقش سياسى وفرهنگى بارز و آشكارى به عهده ندارد. برخلاف گرايش «شيعى امامى» كه پس از «آل بويه» تا عصر حاضر همواره نقش مهمى را بازى مى كرده كه اثرآن را در تحولات پس از حمله مغول، خواهيم ديد. فرق آشكار ديگر اين دو نهضت و حركت شيعى، علاوه بر گستردگى علوم اسلامى با تمام شعباتش در مذهب اماميه از فقه و تفسير و حديث و رجال وجز آن و به علاوه ازدياد

ص: 4198

پيروان آن در شرق و غرب عالم اسلام و به علاوه ادامه قدرت آن تاكنون در ايران، آن است كه فرقه اسماعيليه از آغاز، به ترور و خشونت دست زد در حالى كه طائفه اماميه همواره آرامش و امانت ومتانت و دعوت خود را از راه علم و دانش و منطق، رعايت نموده و مى نمايدو شايد همين امر سر بقاء و راز پيشرفت آن باشد، با اين كه سنت مبارزه خودرا با حكومتهاى جور همواره حفظ كرده و هيچگاه تن به سازشكارى نداده است. تحول هشتم در تاريخ اسلام، كه سرنوشت اسلام و مسلمين را از لحاظسياسى و فرهنگى دگرگون كرد و اسلام را رو به انحطاط برد، همانا از حمله مغول در سال 616 قمرى و عمدة پس از سقوط «بغداد» و انقرض خلافت«آل عباس» در 656 آغاز مى شود. درباره آثار و تبعات منفى بسيار و مثبت اندك و غيرقابل ذكر اين تحول، سخن بسيار گفته اند و هنوز هم جاى بحث دارد. بطور كلى، قدرت سياسى اسلام، صددرصد و بخش عمده آثار علمى ودستاوردهاى فرهنگى چشمگير مسلمانها به دست مغول از ميان رفت، منش و شخصيت اسلامى و اخلاق و آداب و سنتهاى به جاى مانده از صدر اسلام تا آن هنگام و همچنين، مواريث قرون گذشته مسلمانها كه دست آورد همه ملل اسلامى بخصوص ايرانيان و مصريان و

ص: 4199

ديگر عربها بود، از ميان رفت وبه عقيده برخى از مورخان بزرگ، خودباختگى و انحطاط روحى مسلمانهااز آن هنگام آغاز شد و تا دوران كنونى همچنان آثار آن باقى است. از لحاظ سياسى، شيرازه سياست و معيار وحدت امت اسلام كه در خليفه بغداد متمركز بود از ميان رفت، هر چند اقليتهايى در اينجا و آنجا، در شرق وغرب اسلامى، تسليم آن خلافت نبودند، ولى به هر حال، خلافت بغداد قدرتى براى اسلام شمرده مى شد. پس از آن، در شرق اسلام، حكومتهاى متفرق ومتضاد با گرايشهاى مختلف سنى و شيعى و با مذاهب گوناگون فقهى و كلامى و نظامهاى متفاوت سياسى و به نامهاى گوناگون پى درپى به وجود آمدند وازميان رفتند، هر چند قدرت عمده در شرق از آن سلاطين ايرانى و ترك نژادبود. غرب جهان اسلام، نيز وضعى مشابه داشت، هر چند عنصر عربى و تفكر«سنى» بر آن غلبه داشت كه تاكنون ادامه يافته است. تحول نهم، اين وضع، تا حدود دو قرن و اندى ادامه داشت، تا به طورمعجزه آسا و در ناباورى تمام، دو نظام نيرومند با دوگرايش «شيعى و سنى»تدريجا در شرق و شمال جهان اسلام، رخ نمود، و بعدا نظام سومى به آن دو،در شرقى ترين جهان آن روز اسلام (شبه قاره هند) پيوست. اول، نظام سلطنت و امارت و (بعدا خلافت)

ص: 4200

«آل عثمان» در آسياى مركزى (تركيه) كنونى در حدود «يك قرن» پس از انقراض «خلافت عباسى»با گرايش شديد سنى بود، كه پس از سيطره «سلطان سليم» )923 ه . ق) برسوريه و مصر و عربستان، رسما به عنوان «نظام خلافت اسلامى» شناخته شدو تدريجا جاى خلافت بغداد را گرفت و تا ناف اروپا و افريقا قلمرو قدرت سياسى و فرهنگى خود را گسترش داد. خلافت عثمانى تا چند قرن در جهان اسلام، حرف اول را مى زد تا اين كه پس از جنگ بين الملل اول، در ثلث اول قرن چهاردهم هجرى قمرى با نيرنگ اروپاييها و عمدة «انگليس» از هم پاشيد و قلمرو آن به بيش از 20 كشور عربى و يك كشور ترك، تقسيم گرديد. اين نظام سنى اسلامى، از لحاظ سياسى بسيار قوى ولى از لحاظفرهنگى، چشمگير نبود اما در هر حال، در پيشبرد فكر اسلامى سنى و حمايت از اسلام، ظرف چند قرن، نقش عمده را به عهده داشت. دوم، نظام پادشاهى صفويه در پايان قرن نهم و آغاز قرن دهم هجرى قمرى، در ايران اسلامى باگرايش شديد و مفرط «شيعى اثنى عشرى» و باضديت آشكار با گرايش «سنى» و با درگيريهاى فراوان با همتاى سنى خود«خلافت عثمانى». سلطنت صفويه با ادعاى سيادت و انتساب به اهل بيت پيغمبر (كه بعدا مورد بحث مورخان قرار گرفت و طرفداران

ص: 4201

و مخالفان فراوان پيدا كرد) داعيه حمايت صددرصد از مذهب شيعه اماميه داشت وبدان عمل مى كرد. اين نظام، از لحاظ سياسى تدريجا دوشادوش نظام «عثمانى» در بخش عمده شرق اسلام تا ماوراءالنهر و آسياى وسطى و تا مرزهاى هند گسترش پيدا كرد. اما از لحاظ فرهنگى، فرهنگ و فكر شيعى را گسترش داد،به طورى كه پس از دوران طلايى آل بويه هيچ گاه فرهنگ و علوم شعيه اماميه تا اين پايه گسترش نيافته بود. علوم فقه و اصول، حديث و روايت ورجال، كلام و فلسفه و عرفان، فوق العاده پيشرفت كرد البته با فكر شيعى و باتعهد به مذهب اهل بيت (مذهب اماميه اثنى عشريه). هر چند نظام سلطنت صفوى پس از حدود دو قرن با حمله ازبكهاى متعصب به ايران و تصرف پايتخت ايران (اصفهان) از ميان رفت اما جاى خود را به نظامهاى سلطنت شيعى ديگر داد كه از همه با دوام تر سلسله قاجاريه بود كه در آغاز قرن سيزدهم هجرى پديدار و در نيمه اول قرن چهاردهم توسط «رضاخان پهلوى» منقرض گرديد. سلسله قاجار، نسبت به سلسله صفوى، هم از لحاظ سياسى و هم ازلحاظ فرهنگى ضعيف بود و بخش مهمى از شمال و شرق كشور را از دست داد. اما نظام سومى كه سالهاى پس از استقرار نظام «خلافت عثمانى» و نظام سلطنت ايرانى، روى كار آمد همانا استقرار

ص: 4202

سلطنت تيموريان، خاندان «اميرتيمور» در شبه قاره هند بود با گرايش سنى و گاهى با تمايلات شيعى كه ازلحاظ سياسى نوسان داشت و از لحاظ فرهنگى چشمگير نبود. اين سلسله، سرانجام در اواخر قرن سيزدهم هجرى در تاريخ)1275ه .ق)به دست «انگليس» از ميان رفت و شبه قاره دربست در قبضه آنان قرارگرفت. تا اين كه در نيمه دوم قرن چهاردهم هجرى با قيام مردم هند از چنگال استعمار نجات يافت اما آن كشور پهناور، به دو كشور اسلامى، و هندى وبعدا كشور اسلامى هم به دو كشور پاكستان و بنگلادش تقسيم شد، و تاكنون اين وضع ادامه دارد و هنوز هم مسلمانها در آن منطقه حساس و پرآشوب،وضع اطمينان بخشى ندارند، آينده آنان در پاكستان و بنگلادش دچار ابهام ودر كشور «هند» بسيار اسف انگيز و ياس آور است «ولله الامر من قبل و من بعد». خدا مى داند كه سرنوشت اسلام در «شبه قاره هند» به كجا مى انجامد،مخصوصا با نغمه هاى تازه وهابيت و «سپاه صحابه» كه علاوه بر جنگ عقيدتى، دست به اسلحه برده است و جنگ «شيعه و سنى» و «سنى و سلفى»راه انداخته است. در حالى كه اين مردم، از لحاظ فرهنگ اسلامى ضعيف، واز لحاظ سياسى هم، قدرت در دست عناصر «لائيك» است و از سوى آنان بااستقرار «نظام اسلامى» كه مسلمانها به آرزوى آن،

ص: 4203

از «هند» جدا شدند، وبنيانگذاران كشور پاكستان بزرگ، به همين انگيزه مسلمانها را از هنديها،جدا كردند، بشدت مبارزه مى شود بخصوص پس از استقرار نظام اسلامى درايران. هر چند هواخواهان نظام اسلامى رو به ازدياد هستند. در همين دوران، قبل و بعد از شبه قاره هند، بسيارى از نقاط اسلامى افريقا و آسيا مستعمره اروپاييان بود كه بعدا راجع به آزادى آنها بحث مى كنم. تحول دهم، معمولا مورخان ما مشروطيت را در ايران و نيز در تركيه عثمانى، آغاز يك تحول مى دانند، كه البته از لحاظ سياسى و فرهنگى مى تواند يك تحول باشد هر چند در هر دو بعد ضعيف، و از لحاظ سياسى ضعيف تر بوده و مدت كمى هم به حيات خود ادامه داده است. تقريبا همزمان با يكى دو دهه اختلاف، فكر مشروطيت با تاثر از اروپا وبا چاشنى اسلامى در اين دو كشور اسلامى اوج گرفت و به نتيجه رسيد. درسال 1324 قمرى نظام حكومت مشروطه در ايران و اندى پيش از آن در«عثمانى» سميت يافت، اما اسم آن از رسم آن بيشتر بود، و چون اصل فكراز بيگانه بود سرانجام كار به دست حاميان فكر غربى و نظام لائيك، افتاد وعلماى دين كه اكثرا بشدت از آن به عنوان بخشى از حكومت عادله اسلامى،حمايت مى كردند از صحنه سياست بخصوص پس از روى كار آمدن رضاخان به كمك

ص: 4204

انگليسيها، بيرون رانده شدند بنابراين، اين دوران اگر درآغاز، تحول آزادى بخش به شمار مى آمد «به نظام استبداد» انجاميد، كه بايدآن نظام را هم به عنوان يك تحول، مورد بحث قرار داد. تحول يازدهم، استقرار استعمار انگليس و فرانسه در هند و كشورهاى عربى و افريقا و استقرار نظام استبداد در ايران و در تركيه با دو چهره: درتركيه پس از انقراض خلافت عثمانى و جدا شدن كشورهاى عربى و افريقايى از آن، نظام استبدادى «آتاتورك» با گرايش مفرط «لائيك» و بيرون راندن دين بكلى از عرصه سياست و حكومت و سركوب كليه حركتهاى اسلامى وجلوگيرى از مظاهر دينى و تعطيل مدارس علمى اسلامى و بالاخره گسترش فرهنگ اروپايى با تمام مظاهرش در پوشش قوميت و مليت تركى، روى كارآمد. اين وضع در بدنه نظام حكومت و در «سران آن» تاكنون بشدت ادامه دارد هر چند حركت (آتاتورك) نتوانست اسلام را از ميان ببرد و مردم تركيه همچنان مسلمان هستند و ملزم به آداب و رسوم اسلامى در چهره اروپايى،كما اين كه فكر اسلام سياسى هم رو به گسترش است و پيش بينى مى شود كه دير يا زود، سياست و حكومت به دست طرفداران نظام اسلامى بيفتد. اما در ايران، استبداد رضاخانى با پوشش كمرنگ و مسخره نظام مشروطه، در بعد سياسى و فرهنگى بشدت در جهت ضديت با اسلام و بافرهنگ

ص: 4205

و مظاهر اسلامى، پيش مى رفت، هر چند پس از شروع جنگ بين المللى دوم و هجوم «متفقين» به ايران و با فرار رضاخان، اين قدرت ضداسلامى، ضعف پيدا كرد و محمدرضا تا سالها نتوانست ديگر علماى دين واسلام خواهان را كنترل نمايد تا اين كه با فرار او نيز، اين سلسله پنجاه ساله ضد ارزشهاى اسلامى هم، منقرض گرديد و نظام اسلامى استقرار يافت كه اينك، در صدد مقايسه آن با نظامهاى گذشته كشورهاى اسلامى هستيم. تحول دوازدهم استقرار نظام جمهورى اسلامى; هر چند اين نظام جمهورى اسلامى، در ايران حاكميت پيداكرد و به ظاهر تحولى است خاص ايران، اما با توضيحات ما كه در اين جا به اختصار و در مقالات مندرج دراين مجموعه به تفصيل آمده است خواهيم ديد كه اين انقلاب، يك انقلاب اسلامى فراگير نسبت به كل جهان اسلام است و به محدوده ايران اختصاص ندارد و ما ترجيح مى دهيم اين مطلب را طى چند فراز بيان كنيم.

اول زمينه هاى انقلاب اسلامى

1- فكر اسلام سياسى يا انديشه استقرار نظام اسلامى فراگير و حكومت اسلامى مستقل، همراه اسلام پديد آمده و پس از هجرت رسول اكرم عملا درمدينه، به منصه ظهور رسيده است و پس از آن حضرت، همان طور كه قبلاگفته شد تا قرن چهاردهم به گونه هاى مختلف و به نامها و عناوين متفاوت درجهان اسلام جريان داشته است و آخرين

ص: 4206

پايگاه حكومتى به نام اسلام كشورپهناور عثمانى بود كه با انقراض آن، عملا حكومتى به نام اسلام ديگر وجودنداشت بجز حكومت آل سعود در عربستان كه متظاهر به اسلام و مدعى تعهدبه مقررات اسلامى است. 2- اصولا ريشه اختلاف فرق اسلامى از جمله فرقه هاى سنى و شيعه وخوارج با تيره هاى مختلف، از صدر اسلام تاكنون، از اختلاف در حكومت نشات گرفته است وهر كدام از آنها به نحوى از حكومت خاصى حمايت و بانظام حاكم مخالفت يا موافقت داشته است. 3- كما اينكه تحولات ياد شده در بالا پيش از تحول اخير يعنى «انقلاب اسلامى» عمدة از يك نوع فكر سياسى و يك نوع بينش خاص نظام حكومتى سرچشمه گرفته است. معنى اين سخن اين نيست كه كل اختلافات مذاهب

ص: 4207

را ناشى از سياست ودر محدوده سياست بدانيم بلكه مراد آن است كه منشا اصلى پيدايش فرقه ها،اختلافات سياسى و ديدگاههاى متفاوت درباره نظام حكومت بوده است كه البته پس از پيدايش فرقه ها، هر كدام در قلمرو فقه و كلام راه خاصى را پيش گرفته اند و اين اختلافات درون گروهى امرى طبيعى است و همه ناشى ازاختلاف نظر در حكومت نبوده است. 4- بارى، تفكر سياسى مذهبى و دينى و نظام حكومت در اسلام، هيچ گاه از اسلام جدا نبوده است و اين پديده عصرى است كه نظام لائيك و جدايى دين از سياست به تقليد از غرب، در بيشتر كشورهاى اسلامى مطرح گرديد وعمدة طرفداران غرب و غربگرايان به آن تن داده اند و از آن حمايت كرده ومى كنند. و گرنه در بستر اسلام، حتى در اوايل حمله مغول، فكر حاكميت نظام اسلامى، همواره در بين همه مسلمين وجود داشته و جزئى از هويت اسلامى هر مسلمان شمرده مى شده است، و مسلمانها از انقراض خلافت به دست مغول تاسف مى خورده اند. حتى حكومتهاى حاكم بر كشورهاى اسلامى كه گرايش دينى هم نداشته اند براى جلب مردم زير نفوذ خود، شعار اسلام مى داده اند و پايتخت خود را «دارالخلافه» و پادشاهان خود را «اسلام مدار»و «اسلام پناه» مى دانسته اند. و اين خود حاكى از رسوخ و ارتكازى بودن فكر حكومت اسلامى در ذهن عموم مسلمانها است. 5- كما اين كه قيامهاى پياپى اشخاص

ص: 4208

به نام «مهدى موعود» و گرايش جوامع اسلامى به اين دعوتها همه مؤيد اين سخن است كه مسلمانها همواره در آرزو و با انتظار حكومت صالح اسلامى، به سر مى برده اند و به تصور آن كه اين دعوتها آرزوى آنان را تامين مى كند به آن نداها لبيك مى گفته اند. مدعيان مهدويت نيز، كه بيشتر آنان از ميان اهل سنت برخاسته اند ولى ادعاى سيادت و انتساب به اهل بيت را داشته اند، از اين آرزوى پنهانى مسلمانها باخبر بودند و دعوت خود را با آرزوهاى مردم، هماهنگ مى ساختند تا مورد پذيرش عامه مردم قرار گيرد و غالبا هم قرار مى گرفت. بررسى تاريخ اين قيامها در سراسر جهان اسلام، بخصوص در افريقا اين حقيقت را كاملا روشن مى كند و جاى هيچ گونه شك وترديدى باقى نمى گذارد. 6- اين فكر مقدس حكومت اسلامى، در كشاكش تاريخ اسلام با نشيب وفرازهايى راه خود را پيمود تا به قرن سيزده و چهارده هجرى قمرى رسيد كه عواملى چند زمينه نهضتهاى جديد و متشكلى را فراهم آورد و مصلحان وداعيان بزرگى را به دعوت اسلام وادار كرد.

[عوامل زمينۀ نهضتها جديد]

عامل اول، استعمار

يكى از آن عوامل، سيطره سياسى، نظامى و فرهنگى غرب بر سراسركشورهاى اسلامى بود كه قبلا در تحول يازدهم از آن سخن گفتيم. اندونزى وكشورهاى شرق اسلامى از سه چهار قرن پيش از اين، شبه قاره هند از حدوددو قرن پيش

ص: 4209

از اين، كشورهاى اسلامى، قاره افريقا نيز در همين حدود ياكمى جلوتر و عقب تر، به استعمار اروپا درآمدند. كشورهاى آسياى وسطى از حدود يك قرن پيش از اين، رسما مستعمره و تحت تصرف روسهاى غيرمسلمان قرار گرفت. استعمارگران، هرچه مى توانستند درباره مسلمانهاى تحت سيطره خود انجام مى دادند، دعوت تبشير مسيحيت در همه جا از شرق و غرب عالم اسلام، مايه استقرار پايه هاى استعمار غرب بود كه در اين رابطه كتاب نفيس «التبشير والاستعمار» قابل ملاحظه است. مساجد و معابد،حوزه هاى علميه، عالمان مسلمان و اوقاف اسلامى همه جا مورد تجاوز وتعدى استعمارگران قرار مى گرفت. علاوه بر اين، در كشورهاى آسياى وسطى از حدود هفتادسال پيش از اين، با اصل عقيده دينى اعم از اسلامى وغيراسلامى نبرد مى كردند و چند نسل از مسلمانها در فضاى الحاد و لادينى نشو و نما نمودند مسلمانان چين، خيلى بيش از چهار قرن تحت سيطره و ستم حاكمان چين بودند. اما كشورهاى مستقل مانند ايران، كشور عثمانى، عربستان و برخى ديگرهر چند به ظاهر استقلال داشتند اما در واقع وابسته بودند و همواره كشورهاى روسيه، انگلستان و گاهى هم فرانسه و سالهاى آخر امريكا درسرنوشت آنها دخالت مى نمودند. آثار شوم استعمار رسمى و آشكار، و غيررسمى و پنهان، در اين كشورهاروزبه روز ظاهر مى گرديد و در كليه آداب و رسوم و فرهنگ و انديشه مردم نفوذ پيدا مى كرد، منابع

ص: 4210

طبيعى اين كشورها به يغما برده مى شد و مردم، ازلحاظ سياسى و اقتصادى و فرهنگى برده اى بيش نبودند. اين عامل استعمار و تبعات تلخ آن، مسلمانان غيور را به تلاش براى خلاصى و رهايى از شر استعمار وادار مى كرد. صدها عالم و سياستمدار وزمامدار مسلمان را در صد ساله اخير و حتى پيش از آن مى توان نام برد كه در حد توان خود، روبه روى استعمار قيام و مقاومت كرده و بسيارى از آنان شربت شهادت نوشيده اند. البته نام چند تن از اين رهبران در متن تاريخ بيشتر نيامده و مردم مسلمان تنها از همان چند نفر شناخت دارند، مانند امير عبدالقادر جزايرى،آيةالله ميرزا محمدحسن شيرازى، سيد جمال الدين اسدآبادى، آيةالله سيدابوالقاسم كاشانى، شيخ محمد عبده، عبدالحميدبن باديس، شيخ حسن بنا، سيدقطب و چند تن ديگر; در حالى كه بررسى تاريخ يك يك اين كشورهاى استعمارزده، نام دهها رهبر ضد استعمار را به ما معرفى مى نمايد. شمه اى ازآنان، در كتاب نهضتهاى اسلامى صد ساله اخير از استاد مطهرى و پيش ازآن، در كتاب «حاضر العالم الاسلامى» و ترجمه آن «عالم نو اسلام يا امروزمسلمين» و در تاريخ استقلال يك يك آن كشورها به چشم مى خورد. به نظر من، تمام اين نهضتها و قيامها و پيدايش آن رهبران انقلابى، همه نتيجه سيطره استعمار و عكس العمل در برابر آن بوده است.

ص: 4211

چه خوب است باز هم اين قيامهاى ضد استعمارى و آن شخصيتهاى انقلابى شناسايى ودرباره آنها مقاله و كتاب نوشته شود و مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند.

عامل دوم، علوم و دانشهاى جديد

عامل ديگر اين قيامها و نهضتها و پيدايش آن مصلحان، كه ناشى از عامل اول است، هر چند يك توطئه عمدى از سوى استعمار به شمار نمى آيد، هماناصيانت اسلام و مسلمين بخصوص نسل تحصيل كرده و آشنا با علوم ودانشهاى جديد از خطر جلب شدن و هضم شدن در جاذبه آن علوم و دانشهابود كه بى قيد و بند و بدون كنترل مذهب، در مغز جوانان مسلمان واردمى گرديد و با توجه به عدم آمادگى ذهنيات مذهبى آنان براى تلقى صحيح آن دانشها و عدم استعداد آنان براى ايجاد هماهنگى منطقى بين آن علوم باعقايد اسلامى و متاسفانه با فقدان يا ندرت وجود عناصر عالم و واقع بين دربين مسلمين كه بتوانند اذهان جوانان را از شبهات ناشى از ناحيه آن علوم پاك كنند. اين عامل در گذشته وجود داشته هم اكنون نيز به حال خود باقى است و عقايد و آداب اسلامى را مورد خطر و هجوم قرار مى دهد، و اين بخشى از همان تهاجم فرهنگى است كه اينك نه تنها در ايران اسلامى كه درسطح جهان اسلام بلكه در ميان همه اديان آسمانى مطرح است و

ص: 4212

اين خطر به قدرى حساس و مهم است كه بخشى از راهنماييهاى امام راحل و رهبرانقلاب و ديگر شخصيتهاى دلسوز به حال انقلاب را به خود اختصاص داده است و همچنان اين جهاد مقدس با «تهاجم فرهنگى» يا به فرموده رهبرانقلاب «شبيخون فرهنگى» ادامه دارد و بايد داشته باشد. كه آن، آخرين تيرتركش استعمار و بزرگترين خطر براى اسلام و انقلاب است.

عامل سوم، آشنايى با نظامهاى غربى

اگر به ديده انصاف بنگريم استعمار غربى هر چند زيانهاى فراوان به عالم اسلام وارد آورد در عين حال مايه بيدارى مسلمانها هم گرديد. مسلمانهارفته رفته با پيشرفتها و علوم ونظامهاى غربى آشنا شدند و راه آزادى واستقلال و ترقى و تمدن را كه غالبا در نتيجه غلبه جهل و نادانى و سيطره استعمار از ياد برده بودند دوباره به خاطر آوردند و لهذا بسيارى از رهبران مسلمان در قرن سيزده و چهارده مانند سيد جمال الدين اسد آبادى از اوضاع و احوال اروپا مطلع و متاثر از حركتهاى سياسى و فرهنگى آن بودند. بلى اين حقيقت را نبايد مكتوم داشت اما نكته اى را بايد بر آن افزود و آن نكته اين است كه آشنايى و تاثر آن رهبران از تمدن اروپا، به دو گونه ثمر بخشيد:صورت اول اين كه آنان كه عرق و حميت اسلامى داشتند از ذلت و عقب افتادگى مسلمانها به

ص: 4213

خود آمدند و به سنتهاى اسلامى برگشته، مردم را به استقلال و آزادى اسلامى از دست رفته دعوت مى كردند كه به نظر من سيدجمال الدين اسدآبادى و شيخ محمد عبده و حسن البناء و ابو الاعلاى مودودى و در پايان همه امام خمينى را بايد از اين زمره دانست. آنان ازپيشرفتهاى اروپا درس آموختند اما در آن غرق نشدند و در قيام خود اصالت منش و شخصيت اسلامى را حفظ كردند هر چند برخى از سخنان سيدجمال الدين اسدآبادى حاكى از دعوت به يك نوع آزادى و دموكراسى غربى است كه البته چنان كه خواهيم گفت مسلما روش او و بسيارى از رهبران اسلامى ديگر با روش امام خمينى فرق داشته است و حكومت اسلامى برمبناى ولايت فقيه را در نظر نداشتند بلكه صرفا استقلال و عظمت از دست رفته اسلام و مسلمين را طالب بودند. صورت دوم آن بود كه از غرب روش آزادى و دموكراسى را به همان مشخصات غربى آموختند هر چند به نام اسلام و مسلمين دعوت خود را آغازكردند اما ديگر طالب برگشت به نظام حكومت اسلامى نبودند به نظر من بنيانگذاران پاكستان، جناح و دوستانش و از جمله اقبال لاهورى طراحان اصلى استقلال پاكستان، از اين زمره بودند و نيز زمامداران نخست درالجزاير مستقل و مغرب و تونس و اندونزى و ديگر كشورهاى استقلال يافته. شايد بهتر

ص: 4214

است بگوييم در همه اين حركتهاى استقلال طلبانه همواره دوجناح مذهبى و غربگرا با هم همكارى و در عين حال رقابت داشته اند منتهاجناح غربگرا پيروز گرديده اند كه در ايران نيز چنين تضادى هم درمشروطيت و هم در انقلاب اسلامى، وجود داشت در مشروطيت نظام غربگرا، ولى در انقلاب، جناح مذهبى پيروز گرديد، مسلما در كشور الجزايركه شخصيت مسلمانى مانند عبدالحميد باديس در راس نهضت قرار داشت درفكر برگشت به نظام اسلامى خالص بود نه آنچه به دست جناح مخالف صورت گرفت و هنوز هم اين تضاد در الجزاير و مصر و بسيارى از حركتهاى استقلال طلبانه جهان اسلام بشدت ادامه دارد. تضاد ميان سران مشروطيت و نيز در نهضت ملى كردن صنعت نفت دربين دو جناح روحانى و ملى نمونه هايى از اين دو گرايش بوده است. بارى،اين قبيل عوامل، به نضج گرفتن انديشه ضرورت استقرار نظام اسلامى مستقل از غرب و جدا از همه نظامهاى حاكم بر كشورهاى جهان، كمك كرد ونهضتها و احزاب و جمعيتهاى متشكلى را سبب گرديد كه به شمه اى از آنهااشاره مى كنم هر چند برخى از آنها شيوه هاى غربى راالگو قرار داده بودند:

حركتهاى سياسى قرن اخير در كشورهاى اسلامى

1- حركت اصلاحى سيد جمال الدين اسدآبادى معروف به افغانى دراواخر قرن 13 و اوايل قرن 14 هجرى قمرى كه عمدة مبنى بر دعوت مسلمانها به بيدارى،

ص: 4215

استقلال، احياى اسلام، وحدت اسلامى و اين قبيل مسائل بود كه به وسيله شاگردش شيخ محمد عبده دنبال گرديد بخصوص دربعد علمى. 2- نهضت خلافت در شبه قاره هند مقارن با اواخر خلافت عثمانى و درتاييد آن در اوايل قرن چهاردهم هجرى قمرى. 3- نهضت خلافت در مصر در همين زمان با دعوت شيخ ماضى ابوالعزائم مصرى متوفاى 1356ق. 4- قيام شيخ عبدالحميد بن باديس در الجزاير مبنى بر سه شعار: الاسلام ديننا، العربية لغتنا، الجزائر وطننا. كه پس از درگذشت او به استقلال اين كشور از استعمار فرانسه انجاميد، اما به شيوه غربى و نه اسلامى. 5- قيام مسلمانان شبه قاره هند به دعوت اقبال فيلسوف و شاعر هندى وبا رهبرى محمدعلى جناح كه به استقلال كشور پاكستان انجاميد و يك حركت اسلامى خالص نبود. 6- قيام علال الفاسى و حزب استقلال او براى كسب استقلال كشورمغرب از استعمار فرانسه كه به استقلال آن كشور انجاميد اما نه به يك نظام اسلامى. 7- قيام مردم اندونزى وكشورهاى مجاور آن جهت كسب استقلال ازاستعمار كشور هلند كه به استقلال آن كشورها انجاميد ولى با شيوه غربى. 8- نهضت اخوان المسلمين به رهبرى استاد حسن البناء در مصر كه دربسيارى از كشورهاى اسلامى طرفداران و شعبات و بعدا انشعاباتى پيدا كرد.انديشه اخوانى هم اكنون، به نامهاى گوناگون در سودان،

ص: 4216

تونس، الجزاير،افغانستان، هند، پاكستان، مالزى، اندونزى، بوسنى هرزگوين و ديگر اقطاراسلامى نفوذ و حامى دارد. و از آن جمله حركت جماعت اسلامى شبه قاره هند به رهبرى استاد ابوالاعلا مودودى مى باشد. 9- آخرين اين نهضتها كه مهمترين حركتهاى كسب استقلال و تجديدهويت اسلامى و تاسيس حكومت اسلامى مستقل بود، همانا انقلاب شكوهمنداسلامى ايران به رهبرى حضرت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه است كه محور مقالات اين مجموعه است و درباره آن تاكنون كتابها نوشته شده وشايد به طور كلى بيشترين كتابها و مقالات و تجزيه و تحليل هاى مثبت ومنفى، درباره آن در سطح جهان اسلام و بلكه در كل جهان صورت گرفته است و ما در اينجا درصدد نوشتن شرح حال امام خمينى رهبر اين انقلاب وتاريخچه انقلاب نيستيم تنها به چند بعد آن فهرست وار اشاره مى كنيم:

امتيازات و مشخصات انقلاب اسلامى ايران

در اين خصوص بارها در ضمن مقالات اين مجموعه، هم راجع به انقلاب و هم درباره شخصيت امام بحث كرده ام، از جمله در دو مقاله «شخصيت امام خمينى و امتيازات او» و «اسلام ناب محمدى و اسلام آمريكايى» همچنين در مقاله «امام خمينى و احياء تفكر اسلامى». در اينجا تنها به رؤوس مطالب اشاره مى شود. 1- بزرگترين امتياز و هم عامل قطعى موفقيت و پيروزى انقلاب اسلامى، آن بود كه رهبر آن، عالمى برجسته و جامع

ص: 4217

علوم اسلامى و مرجع تقليد مردم بود. مرجعيت تقليد در بين شيعه، از بالاترين احترام و قداست ونفوذ كلام برخوردار است، مردم، برحسب عقيده مذهبى خود، حكم مرجع راحكم امام و حكم خدا و رسول و تخلف از آن را حرام مى دانند، مرجع تقليد،در بين شيعه داراى استقلال در فتوى و حكم، و در اخذ و صرف و دخل تصرف در وجوهات شرعيه مى باشد و حرفى بالاى حرف او و قانونى بالاى فتواى او قابل قبول نيست. پس رهبرى اين انقلاب، بالاترين جايگاه دينى ونفوذ كلام را در بين مردم دارا بود و همين نكته عامل موفقيت او بود و همين نكته باعث اطمينان مردم مسلمان به انقلاب اسلامى گرديد. 2- ياران اصلى انقلاب هم همه ازعلماى دين و عالمان شريعت و بيشترآنان از شاگردان مكتب امام و از لحاظ مبانى علمى و فقهى و انديشه سياسى، هماهنگ با او بودند. عناصر غير روحانى در ميان حاميان و مناديان اصلى انقلاب، زياد بودند كه اكثر آنان تبعيت و تقليد امام را پذيرفته و خود راءك ك با آراء رهبر و روحانيون همفكر او هماهنگ نموده بودند. عناصرغير روحانى كه تحت تاثير مليت جداى ازمذهب و طرفدار نظام حكومتى دموكراسى به طرز غربى بودند، وجود داشتند كه يا تسليم انقلاب شدند و يادر انزوا قرار گرفتند و از اين لحاظ

ص: 4218

تضاد انديشه مذهبى و ملى يا اختلاف سليقه در چگونگى نظام حاكم بين مذهبى و لائيك چنان كه در اكثر انقلابهاى ياد شده در بالا، و هم اكنون در سراسر كشورهاى اسلامى از جمله در الجزايرو مصر بشدت وجود داشته و دارد، در مورد انقلاب اسلامى ايران با همه تلاش و كوشش كه از سوى حاميان تفكر غربى و بلكه از سوى حاميان آنان در غرب، به عمل مى آمد، كارگر نيفتاد و از اين لحاظ انقلاب، از تضاددرونى مصون ماند، كه اين نيز معلول رهبرى منحصر به فرد و بسيار قوى انقلاب بود. نمونه اين تضاد را مى توان در نام اين نظام اسلامى در اولين نظرخواهى عمومى، مشاهده كرد. كه امام خمينى مى گفت: «جمهورى اسلامى» نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد، و ديگران مى گفتند جمهورى دموكراتيك يا جمهورى دموكراتيك اسلامى. البته بايد اعتراف كنيم كه غلبه انديشه اسلامى خالص بر انديشه دموكراسى خالص يا بر التقاط از اسلام و دموكراسى به آسانى به دست نيامدو تنها عظمت و صلابت رهبر و بنيانگذار انقلاب بود كه اين موفقيت را نصيب انقلاب كرد. 3- و به همين خاطر، انقلاب صددرصد بر مبناى فقاهت و با تعهد به قوانين اسلام و به دور از التقاط و اختلاط، به ثمر رسيد. و گرايشهاى مخالف آن با شكست مواجه گرديد. 4- و باز به

ص: 4219

همين خاطر، قانون اساسى جمهورى اسلامى از سوى فقها وكارشناسان فقهى و منطبق با موازين اسلامى تدوين و از سوى مردم تصويب گرديد به طورى كه بجرات مى توان ادعا كرد تاكنون نه در جهان و نه دركشورهاى اسلامى و نه در تاريخ اسلام، قانونى با اين جامعيت و با اين التزام دقيق و عميق به موازين اسلامى، تدوين نگرديده و قابل مقايسه با هيچ يك از قوانين موجود نيست. اين بحث يعنى مقايسه قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران با قوانين ديگر، از جمله با قانون مصوب دوران مشروطيت،تاكنون چنان كه بايد انجام نگرفته و شايسته بررسى مى باشد. از خصوصيات اين قانون، آن است كه در بين نمايندگان مجلس مؤسسان عده بسيارى از فقها و نيز عده اى از حقوقدانان وجود داشتند و از هر لحاظجامع و كامل تدوين گرديد. از امتيازات ديگر اين قانون آن است كه اكثريت قريب به اتفاق لت بدان راى دادند و تمام مراجع تقليد ايران بر آن صحه گذاردند. كما اينكه از مزاياى اين قانون، بحث رهبرى انقلاب و شرايط آن وتاسيس مجلس خبرگان از مجتهدين منتخب از سوى ملت، و نيز شوراى نگهبان قانون اساسى از بين مجتهدان بزرگ و قانوندانان، جهت كنترل قوانين ناشى از قانون اساسى است كه برخلاف اسلام و قانون اساسى نباشد.بالاخره بايد گفت يكى از امتيازات مهم انقلاب اسلامى همانا قانون اساسى آن

ص: 4220

است. 5- علاوه بر اين كه مقام و شخصيت امام همه مردم را به تسليم و اطاعت از وى وادار مى كرد، در بين مردم عده بيشمارى مريد دلباخته او به نام«حزب الله» پيدا شدند كه شريان نيروهاى مردمى را تشكيل مى دادند و آنان از اول انقلاب تاكنون بخصوص در تمام دوران جنگ تحميلى هشت ساله،جان بر كف از انقلاب حمايت مى كردند و اين هم از مزاياى خاص انقلاب بودكه از شخصيت رهبرى آن مايه مى گرفت. 6- همانطور كه مى دانيم شعار اصلى انقلاب پيش از پيروزى، بر سه اصل مبتنى بود: استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى. از امتيازات انقلاب آن است كه اين شعارها را دقيقا در قانون اساسى و در قوانين منشعب از آن و درقواى سه گانه و در عمل، كاملا رعايت نموده ومى نمايد. از جمله در زمينه استقلال سياسى به هيچيك از اقطاب سياسى جهان ازجمله دو ابر قدرت سابق و تك ابر قدرت كنونى وابسته نبوده و نيست. و اين قولى است كه جملگى برآنند و هيچ آدم منصفى نمى تواند اين حقيقت راانكار نمايد و شايد در اين زمينه هم بجرات بتوان گفت: هيچ كشورى ازكشورهاى جهان، وجود نداشته باشد كه به يكى از ابرقدرتها وابسته نباشد،دليل آن موضعگيرى اين كشورها در مسائل مهم جهانى است كه كاملا درخط يك ابرقدرت حركت مى كنند، سابقا در

ص: 4221

خط شوروى يا امريكا و الآن غالبا در خط آمريكا، حتى روسيه كنونى هم، چنين است. البته در كشاكش تحولات سياسى ايران، ضد انقلاب داخلى و خارجى سعى مى كردند كه برخى از دولتمردان و گاهى كل انقلاب را دنباله رو يكى ازابرقدرتها قلمداد كنند و اصرار هم مى ورزيدند. رسانه ها و بوقهاى استكبارهم به آن دامن مى زدند، اما سير حوادث نشان داد كه آن همه واهى و افترا وجنگ روانى بود و همه نقش برآب گرديد. در بعد اقتصادى انقلاب، بجز قراردادهاى تجارى و اقتصادى و صنعتى،با كشورهاى مختلف شرق و غرب كه براى هر كشورى ضرورت دارد، بدون وابستگى و بدون تاثير گذارى آن در استقلال سياسى، به نظر مى رسداستقلال اقتصادى خود رامحفوظ نگه داشته است. شايد عده اى مايل باشند ايران انقلابى، مانند كشور كوچك آلبانى قبل ازفروپاشى جناح شرق، دور خود را ديوار آهنين بكشد و با هيچ كشورى رابطه اقتصادى و صنعتى نداشته باشد و در انزواى مطلق به سر برد، اين عناصر،شايد استقلال اقتصادى را عبارت از انزواى اقتصادى بدانند كه البته نه صحيح است و نه عملى. بلى بايد بر اين نكته تاكيد كنيم كه رسيدن به خودكفايى كه يكى از اصول اقتصادى جمهورى اسلامى است، بايد همچنان دنبال شود كه مى شود، كما اين كه انحصار قراردادهاى اقتصادى با يك جناح خاص سياسى جهان

ص: 4222

تدريجااستقلال اقتصادى و بلكه استقلال سياسى را تحت الشعاع قرار مى دهد و بايداز آن پرهيز كرد كه پرهيز هم شده و مى شود. در عين حال، من تاكيد دارم كه استقلال اقتصادى با تامين مواد اوليه وتامين نيازهاى اوليه در داخل كشور به دست مى آيد و بايد همچنان اين امردر اولويت قرار گيرد كه مى گيرد. ولى بى نيازى مطلق از ديگران نه براى ماميسور است و نه براى ديگران. بلى اگر نيازهاى اقتصادى و صنعتى كشورهادوطرفه و متقابل باشد به استقلال اقتصادى و سياسى لطمه وارد نمى آوردولى اگر اين نيازها يكطرفه باشد ظاهرا هر دو نوع استقلال را زير سؤال مى برد. و همچنين وامها و تعهدها بايد دوطرفه باشد و گرنه مشكل مى آفريند. اما استقلال صنعتى و علمى، ظاهرا به اين آسانى به دست نمى آيد مگراين كه سطح علمى و پژوهشى دانشگاهها و قدرت صنعت و ابتكار ما به حدى برسد كه قابل رقابت و شايسته بده بستان با كشورهاى صنعتى پيشرفته باشد، همچنان كه مثلا بين انگليس و آمريكا يا آلمان و فرانسه يا ژاپن باكشورهاى اروپايى وجود دارد و در غير اين صورت نمى توان ادعاى استقلال علمى و صنعتى كرد و در اين حال بايد سعى كنيم اين نياز، ما راوابسته و دنباله رو كشورهاى پيشرفته نكند كه به نظر مى رسد سياست جمهورى اسلامى ايران نيز همين است.

ص: 4223

اما اصل آزادى، در جمهورى اسلامى ايران آزاديهاى گوناگون در حدقانون اساسى رعايت مى شود و اگر نغمه هاى مخالفى وجود دارد چه در داخل و چه در خارج، پس از بررسى و دقت نظر، آن نغمه ها، راجع به آزاديهاى خارج از محدوده قانون اساسى است، و در حقيقت مى خواهد اصل نظام اسلامى را زير سؤال ببرد. مثلا گفته مى شود چرا هر فردى از افراد مردم حق ندارد كانديداى نمايندگى مجلس شوراى اسلامى يا كانديداى رياست جمهور يا منتخب براى وزارت و از اين قبيل پستها بشود؟ يا صادرات وواردات بطور دلخواه و خارج از محدوده قوانين جارى باشد؟ و از اين قبيل نغمه هاى ناميمون، گاه به گاه به گوش مى رسد كه در محتوا، با روح نظام اسلامى مخالف و به منظور مقابله و ضديت با آن، ساز مى شود كه البته و صدالبته، صيانت اين نظام، برحسب قانون اساسى آن، جلو اين قبيل آزاديها و نيزآزاديهاى ديگر موجود در غرب و فسادهاى اخلاقى را مى گيرد بلكه كنترل اجتماع و محافظت آن از اين آزاديها از اصول اصلى انقلاب است. بنابراين، نظام جمهورى اسلامى، شعارهاى سه گانه پيش از انقلاب واصول مدون در قانون اساسى را دقيقا رعايت نموده و مى نمايد كه البته تخلفات ادارى برخى از مسؤولان و كارگزاران را نبايد به حساب نظام گذاشت و قابل اعتراض و انتقاد و تعقيب است

ص: 4224

و در خور اغماض نيست وكسى در اين خصوص حرفى ندارد ولى نبايد از چنين اتفاقاتى، سوء استفاده و عليه نظام به كار گرفته شود. 7- انقلاب اسلامى مانند صاعقه اى جهان گير شد، آوازه و موج آن نه تنهاكشورهاى اسلامى كه كل جهان را فرا گرفت و به جرات مى توان گفت در چنددهه اخير و شايد در قرن ما، پرجاذبه ترين حوادث جهان بوده است، و لهذابيش از هر حادثه ديگر، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته و مردم جهان را به پيگيرى آثار انقلاب وادشته است. مبارزه چند ساله امام و انقلابيون با شاه،غلبه ناگهانى آنان بر وى، عكس العمل ابرقدرتهاى جهان و صف آرايى آنان در قبال انقلاب، گروگانگيرى جاسوسان امريكايى، جنگ تحميلى هشت ساله و تبعات و آثار و اخبار آن و عواملى از اين قبيل، موجب گرديد كه براهميت انقلاب و بر جاذبه خبرى آن، افزوده شود و مردم جهان، هر چه بهتر ازماهيت انقلاب آگاه شوند و از امام خمينى شناختى بهتر پيدا كنند. امام، در فوايد جنگ مى فرمود: «ما در جنگ انقلاب خودمان را صادركرديم، ما در جنگ دشمنانمان را از دوستانمان شناختيم، ما در جنگ برابر قدرتها پيروز شديم...» بلى طوفان انقلاب اسلامى، جهان گير شد و شايدكسى در جهان يافت نشود كه از انقلاب و امام خمينى چيزى به گوشش نخورده باشد.

ص: 4225

بنابراين، از امتيازات انقلاب اسلامى آن است كه در عرصه جهانى آشكار و روباز و شناخته است و سر به مهر و سرى مكتوم نيست. معلوم است اين اميتاز، بسيارى از امتيازات ديگر را در پى دارد. 8 - مسلما با زمينه هاى موجود از قبل در كشورهاى اسلامى، كه قبلا بدان اشاره شد، انقلاب اسلامى ايران، جزء متمم علت و آخرين سنگ بناى يك حركت جهانى اسلام گرديد و پس از انقلاب، حركتهاى آزاديبخش اسلامى ويا چنان كه عربها تعبير مى كنند «الصحوة الاسلامية» يا آن طور كه دشمنان انقلاب و صهيونيسم جهانى مى گويند «بنيادگرايى يا اصولگرايى اسلامى» ياهر تعبير ديگرى كه بكنيم اين حركتها پى درپى آغاز شد و آنچه از قبل بوده شتاب بيشترى پيدا كرد و همين، معنى صحيح «صدور انقلاب» بود كه امام امت بر آن تاكيد داشت. 9- انقلاب اسلامى، تجديد حيات سياسى و فرهنگى اسلامى است وهمان طور كه قبلا گفتيم امام امت هم مجدد اسلام در راس قرن است، تجديدحيات سياسى همان است كه قبلا گفتيم، اما تجديد حيات فرهنگى عبارت ازنوآورى در فقه، در نظام و حكومت و در اقتصاد اسلامى است كه هر كدام جداگانه قابل بحث و بررسى است و در جهان قابل رقابت با مشابه خوداست.

ص: 4226

درونگرايى و برونگرايى در سياست خارجى از ديدگاهامام خمينى(ره)

اشاره

مجله پژوهشى دانشگاه امام صادق (ع)، شماره 9 دهشيري، محمد رضا چكيده: اين مقاله پس از تبيين مفاهيم واژه هاى: «درونگرايى» ( msinoisrevortni ) و«برونگرايى» ( msinoisrevartxe )، به تشريح ديدگاه امام خمينى پيرامون دو «رهيافت» مذكور مى پردازد. امام خمينى، استقلال در تصميم را به عنوان بعد سياسى، خودباورى را به عنوان جنبه فرهنگى، و خودكفايى را به عنوان بعد اقتصادى «سياست درونگرايى سازنده» ( evitcurtsnoc ) به لحاظ اتكا به گفتمان حفظ محور، مقبول و مطلوب تلقى مى نمودند؛ اما انقطاع روابط باجهان خارج يا «سياست درونگرايى ويرانگر» ( evitcurtsed ) را مغاير با «عقل سياسى» به شمار مى آوردند. ايشان بر «برونگرايى رشد محور يعنى برقرارى «روابط دوجانبه» ( msilaretalib ) با كشورهاى مسلمان و كافر غير متخاصم، و نيز بر «سياست چند جانبه گرايى» ( msilaretalitlum ) مبتنى بر وحدت جهان اسلام و اتحاد ممالك مستضعف، تأكيد مى كردند. «سياست برونگرايى بسط محور سرزمينى» به معناى «مداخله جويى» ( msinoitnevretni ) و «توسعه طلبى سرزمينى» ( msinoisnapxe lairotirret )از نظر ايشان، امرى مطرود وغيرمقبول تلقى مى شود. اما «سياست برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك» به معناى صدور پيام معنوى و سياسى انقلاب اسلامى، مورد توصيه ايشان بود. تحقيق با اين نتيجه به پايان مى رسد كه امام خمينى با اعتقاد به طولى بودن سه رويكرد مزبور، بر انجام شدن مرحله به مرحله آنها براساس قاعده وسع

ص: 4227

(توانايى)، تأكيد داشتند. واژه هاى كليدى: 1.امام خمينى 2.سياست خارجى 3.درونگرايى 4.برونگرايى 5.توسعه طلبى

مقدمه

يكى از ابهامات عمده نظرى در سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران، نحوه رويكرد دست - اندركاران روابط خارجى به دو «رهيافت بظاهر متناقض» درونگرايى و برونگرايى است؛ بويژه آنكه دو واژه مزبور، از نوسان مفهومى و عملياتى برخوردارند. «درونگرايى» با افاده معانى «انزواى سياسى - اقتصادى ويرانگر» و «انزوا طلبى سازنده» گاه با واژه «برونگرايى» ( msinoisrevartxe ) كه مفاهيم «بسط محورى» ( fles- noitnetxe ) و «رشد محورى»( fles- ssergorp ) يا «تعهد پويا و فعال» ( tnemegagne evitca ) را در برمى گيرد، از نظر عملياتى «همپوشى» و قابليت تلفيق و سازش دارد. لذا، اصطلاحات مزبور از نظر «واژه شناسى»، داراى ابهام مفهومى اند و از نظر «عملياتى»، از امكان امتزاج برخوردارند. درونگرايى در معناى نخست آن، به مفهوم انزواى ويرانگر است؛ بدين معنا كه كشورى ضمن انقطاع روابط با جهان خارج، سعى در اعمال حاكميت تام در درون و برون داشته باشد. چنين كشورى كه در لاك خود فرو مى خزد از نظر نظام سياسى داخلى، متمايل به توتاليتاريانيسم و از نظر روابط خارجى، داراى گرايش به مناسبات محدود و رويكرد تضييقى است. چنين رهيافتى در نهايت، مانع عمده شكوفايى اقتصادى و مقبوليت سياسى در جامعه بين المللى مى شود .( nivuoneR , 1991, pp. 244-444)درونگرايى در معناى دوّم آن، كه به مفهوم

ص: 4228

انزواى سازنده مى باشد، از دوبعد: سياسى و اقتصادى قابل بررسى است. در بعد سياسى هدف از اتخاذ اين سياست، ممانعت از مداخلات و دست اندازيهاى قدرتهاى منطقه اى و بازيگران مداخله گر بين المللى، و جلوگيرى از رخنه آنان در نظام تصميم گيرى آن كشور مى باشد. در بعد اقتصادى، هدف از «سياست خود بسندگى» ( ykratua )، «حفاظت از كالاها، محصولات و منابع داخلى» ( msinoitcetorp ) براى نيل به «خودكفايى» ( fles-ycneiciffus ) و جلوگيرى از چپاول و مداخله اقتصادى بيگانگان است. از اين رهگذر، درونگرايى سازنده موجب پويايى مغزهاى ملّى در عرصه فرهنگى، به حركت در آوردن اقتصاد كشور، به فعليت رساندن منابع بالقوه داخلى و به قابليت بهره بردارى رساندن آنها به وسيله دولت در حوزه اقتصادى مى گردد تا با اتكا به منابع و نيروهاى خودى، كشور درونگرا در نيل به مرحله خودكفايى و شكوفايى اقتصادى توفيق يابد. برونگرايى در معناى نخست آن، بر گفتمان رشد محور استوار است؛ بدين معنا كه برقرارى روابط با جهان خارج و اتخاذ «سياست انفتاح» در بعد سياسى و «سياست درهاى باز» ( ycilop rood nepo ) در بعد تجارى، موجب ارتقاى جايگاه آن كشور از طريق تحكيم پيوند سياسى و حضور فعال و مؤثر آن كشور در صحنه بين المللى ومعادلات جهانى مى شود. حضور و مشاركت در مراكز تصميم گيرى بين المللى و همكارى و تعامل با

ص: 4229

ديگر كشورها در دهكده جهانى، موجبات نيل به اهداف ملّى براساس احترام متقابل، رعايت ارزشهاى انسانى و مداخله نكردن در امور داخلى ديگر كشورها را فراهم مى آورد. همچنين، اتخاذ سياست درهاى باز، موجب به حداكثر رساندن تعاملات تجارى و بازرگانى با جهان خارج، افزايش مراودات اقتصادى، اهتمام به بهره گيرى از فن آورى ديگر كشورها در جهان و وابستگى متقابل مى شود. برونگرايى در معناى ثانوى آن، به مفهوم «مداخله گرايى» ( msinoitnevretni )، مداخله جويى يا دخالت در امور داخلى كشورهاى ديگر از طريق حمله نظامى، وابسته سازى، محاصره اقتصادى و تهاجم فرهنگى است كه در اين باره، مداخله هاى رسمى و غيررسمى، و مستقيم و غيرمستقيم به شيوه ها و ابزارهاى: فرهنگى، نظامى و اقتصادى، در كشور مورد آماج قابل تشخيص است. حال با عنايت به ايضاح مفهومى دو واژه مزبور، تحقيق حاضر سعى دارد با بهره گيرى از بيانات امام خمينى، به عنوان ايدئولوگ و معمار انقلاب در سياست داخلى و روابط خارجى، رويكرد ايشان را در سياست خارجى بويژه در باره درونگرايى و برونگرايى مداقّه كند. آنچه از بررسى ديدگاههاى امام راحل برمى آيد، مى تواند ما را به اين مهم رهنمون سازد كه ايشان بر درونگرايى سازنده كه منجر به خودكفايى، ختم چپاولها و مداخلات خارجى، و تحكيم استقلال و حاكميت كشور اسلامى به دور از تأثير

ص: 4230

بيگانگان برنظام تصميم گيرى حكومت اسلامى مى شود، تأكيد داشتند. به همين دليل، ايشان درونگرايى مخرّب يا ويرانگر را كه منجر به قطع ارتباط با جهان خارج و فرو خزيدن در لاك خود مى گردد، مردود ومطرود مى دانستند و آن را مغاير با «عقل سياسى» تلقى مى كردند. در باره راهبرد برونگرايى، حضرت امام براين اعتقاد بودند كه برونگرايى رشد محور كه سياست انفتاح يا گشايش و همكارى نهادينه با جهان خارج را موجب گردد و زمينه هاى لازم براى ترويج يا تبيين آرا، عقايد و ديدگاههاى اسلامى، بيان افكار و انديشه هاى استقلالى، و صدور انقلاب فرهنگى را فراهم سازد، سياستى مطلوب و مقبول تلقى مى گردد؛ در حالى كه برونگرايى بسط محور درصورتى كه برگسترش سرزمينى و مداخلات نابجا براى كسب مطامع دنيوى استوار باشد، سياستى نامطلوب ومطرود محسوب مى شود. اما برونگرايى بسط محور در بعد ايدئولوژيك به معناى صدور پيام معنوى انقلاب اسلامى، مورد توصيه آن حضرت بوده است. حال با توجه به رويكرد مزبور در سياست خارجى، تحقيق حاضر، ابتد به ايضاح مفهومى دو واژه: درونگرايى و برونگرايى اهتمام مى نمايد و سپس، ديدگاههاى امام درباره درونگرايى سازنده، برونگرايى رشد محور و برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك را پردازش مى كند. اميد آنكه تحقيق حاضر، سرفصلى براى پژوهشهاى بعدى در زمينه تبيين آرا و انديشه هاى امام

ص: 4231

خمينى در سياست خارجى در سطح آكادميهاى علمى باشد.

گفتار مقدماتى: مفهوم شناسى سياستهاى درونگرايى و برونگرايى

اشاره

به طور كلى، راهبردهاى سياست خارجى به دو طيف عمده درونگرايى و برونگرايى، تقسيم مى شوند. «درونگرايى» كه با راهبرد «انزواطلبى» ( msisnoitalosi ) همپوشى قابل توجهى دارد، بيشتر ناظر به ترجيح درون بر برون و اولويت بخشى به حفظ ساختارهاى سياسى و اقتصادى داخلى از دست اندازيهاى بيگانگان است. در اين راهبرد، حفظ حاكميت تام وتمام در داخل، منجر به انقطاع رابطه يا وابستگى زدايى از استعمارگران مى شود. «برونگرايى» كه برترجيح سياست خارجى برسياست داخلى استوار است، مى تواند تعاملى يا تقابلى باشد. برونگرايى تقابلى مى تواند از انگيزه هاى توسعه طلبانه سرزمينى يا از تهاجم ايدئولوژيك و رويكرد ستيزشى به قواعد حاكم برنظام بين الملل نشئت گرفته باشد. حال به تبيين مفاهيم اين دو واژه در واژه شناسى روابط بين الملل مى پردازيم.

الف: مفهوم سياست درونگرايى

اشاره

درونگرايى مى تواند بارويكردى «انفعالى» و «محافظ كارانه»، براى «حفاظت از منابع داخلى» و حفظ وضع يا «شرايط موجود» ( ouq sutats ) اعمال گردد كه مى توان آن را درونگرايى ويرانگر دانست؛ چرا كه منجر به نوعى «ايستايى» ( scitats ) در سياست خارجى، تصلب، جزمگرايى و انقطاع از جهان خارج مى شود. نوع ديگر با رويكردى «تدافعى» ( evisnefed )، «اصلاحگرانه» ( tsimrofer ) و «حفظ محور» ( fles- lanoitavreserp )اتخاذ مى گردد كه هدف آن، نفى انقياد و وابستگى: سياسى، اقتصادى

ص: 4232

و فرهنگى به مداخله جويان بيگانه، بازيابى هويت ملّى، استقلال در تصميم و حفظ تماميت ارضى است. از اين رو، مى توان آن را درونگرايى سازنده دانست، زيرا منجر به خودكفايى و شكوفايى تواناييهاى داخلى مى شود. حال، شايسته است كه نسبت به دو شقّ سياست درونگرايى، مداقه و پردازش بيشترى شود.

1. درونگرايى ويرانگر
اشاره

دورنگرايى ويرانگر، مى تواند داراى دو بعد: سياسى و اقتصادى باشد. در بعد سياسى، اين سياست به معناى انزواگرايى، در لاك خود فرو خزيدن و اتخاذ «سياست: انفرادى، تك رو و خودگرا» ( go-it-ycilop enola ) مى باشد و در بعد اقتصادى، به معناى «خودبسندگى» ( ykratua ) يا انزواى كامل اقتصادى است؛ كه شايسته است اين دوبعد بيشتر توضيح داده شود.

1-1. درونگرايى سياسى ويرانگر

سياست درونگرايى تخريبگر با رويكردى انفعالى، براى حفاظت از شرايط موجود اتخاذ مى گردد و براين فرضيه مبتنى است، كه اقتدار و اعمال حاكميت تام در داخل با استقلال كامل در خارج، ارتباطى وثيق دارد. اين «سياست متصلّب، سرسختانه، جزمگرا، ايستا، و خودگرا» ( citsitoge )، مبتنى بر «واپسگرايى» ( noisserger )، «عقب نشينى» ( detneiro lawardhtiw )، توجه به خود، «بى توجهى به جهان اطراف» ( renni- detcerid )، «سكوت» ( ecnecseiuqca )، «رياضت» ( ytiretsua )، قطع رابطه با جهان خارج، «ترك سياست تعهدآميز» ( ycilop tnemegagne )،بى توجهى به بازيهاى اتحاد وهمكارى، صرف نظر از هرگونه تعهد خارجى نسبت به كشورهاى دور دست از آن لحاظ كه ارتباط نزديكى

ص: 4233

با دفاع سرزمينى ندارد، دورى از جريانها وحوادث بين المللى، و دور ماندن از سياست قدرت در جهان است. لذا، كشور منزوى براى حفظ حسادت آميز استقلالى ملّى، خود را در تنگناى دفاعى قرار مى دهد و از ارتباط با ديگر كشورها امتناع مى كند. بدين ترتيب، سياست مزبور منجر به فرو خزيدن در لاك خود، قرار گرفتن در حاشيه نظام بين الملل و به فراموشى سپرده شدن از سوى ديگر دولتها مى شود و نتيجه اى جز «خود انهدامى» ( fles-noitcurtsed )در برندارد.( latiV , 1791, p. 021; lednaH , 1891, p. 44; saaH , 2591, p. 964)

2-1. درونگرايى اقتصادى تخريبگر

سياست خودبسندگى (اتارسى)، برمبناى حفاظت از سرزمين و منابع آن و قطع مبادلات تجارى با جهان خارج استوار است. اين سياست، به قرار گرفتن در محاصره اقتصادى منجر مى شود. از آنجا كه يك كشور به تنهايى قابليت به فعليت رساندن منابع و معادن ارضى را ندارد و از كليه فن آوريهاى صنعتى بهره مند نيست، سياست درونگرايى اقتصادى مزبور در نهايت منجر به تلف شدن ذخاير مملكتى مى شود. با اين وجود، سياست مزبور در صورتى موفق است كه كشورى ازخودكفايى منابع، ايده هاى غنى و سرشار، فن آورى پيشرفته، توسعه اقتصادى كنترل شده، قدرت سياسى مسلّط، همگونى ميان نيازهاى جمعيت و منابع سرزمينى: انسجام بالاى داخلى، استحكام هدف و ذخاير مادى و مالى قابل توجه برخوردار باشد. اگرچه اين

ص: 4234

سياست با هدف پرهيز از وابستگى به قدرتهاى اقتصادى برتر، دفع يا كاهش وابستگى خارجى، شكست مداخله جويان اقتصادى و تضمين بقاى جمعيت، نوعى «خودگرايى مقدس» ( msitoge dercas ) شمرده مى شود، اما از آنجا كه اصولاً كشورهاى جهان سوم از همه اين امكانات بهره مند نيستند، اين سياست به دليل ناسازوارى با مقتضيات زندگى بين المللى بويژه در جهان وابستگى متقابل، با شكست روبرو شده است و در نهايت، به هرز رفتن امكانات، ذخاير و تواناييهاى اقتصادى بالقوه داخلى منجر مى شود.

2. درونگرايى سازنده
اشاره

درونگرايى سازنده، دو بعد: مثبت ومنفى دارد. در بعد مثبت، اين سياست به معناى استقلال در تصميم و افزايش قدرت مانور و آزادى عمل است. در بعد منفى، اين سياست به معناى اعتراض به نظم موجود جهانى و نظام حاكم بر روابط بين الملل يا نهادهاى بين المللى مى باشد. لذا، شايسته است كه سياست درونگرايى سازنده، از دو جنبه: ايجابى و سلبى، تجزيه و تحليل شود.

1-2. جنبه ايجابى درونگرايى سازنده

جنبه ايجابى سياست درونگرايى سازنده، به حداكثر رساندن گستره انتخاب يك كشور در تصميم گيرى سياست خارجى و افزايش آزادى عمل آن در روابط بين الملل، براى مقابله با سلطه بيگانگان و جلوگيرى از رخنه مداخله جويان در نظام سياسى كشور است. سياست مزبور، نوعى سياست دفاعى پويا براى بازداشتن دشمنان از مداخله سياسى -

ص: 4235

اقتصادى در كشور غير متعهد مى باشد. از اين رو، اتخاذ سياست درونگرايى سازنده را مى توان در راستاى مقابله با سلطله جويى قدرتهاى بيگانه، طرد انقياد و وابستگى سياسى و بازيابى هويت از دست رفته دانست. در اين معنا، از استقلال، تفسيرى مضيّق و محدود به عمل نمى آيد، بلكه سعى مى شود با تأكيد برتواناييها و امكانات ملّى، از حالت «پذيرش و اخذ سياست ديگران» ( ycilop- rekat )خارج شد و به حالت «سياستگذارى پويا و فعال» ( ycilop- rekam )رهنمون گشت. در اين باره، كشور مزبور كه به درونگرايى اقلّى يا درونگرايى حفظ محور با رويكردى «تدافعى» و «اصلاحگرانه» متمايل است، سعى مى كند با تكيه بر ارزشهاى مذهبى و ناسيوناليسم فرهنگى، منافع ملّى و استقلال سياسى - اقتصادى، خود را در مقابله با هژمونى طلبى بيگانگان بويژه در «مناطق توفانى» ( senoz tsepmet )حفظ نمايد و با بهره گيرى از ابزارهاى مقاومت، به «دورى گزينى همسان» ( ecnatsidiuqe )، ايجاد «توازن و تعادل منفى» ( muirbiliuqe evitagen )ميان قدرتهاى برتر، درگير نشدن در بازيهاى مداخله جويان و ردّ الحاق به پيمانهاى سياسى يا نظامى قدرتهاى بزرگ اهتمام ورزد تا از اين رهگذر، سياستى خلّاق را در عرصه بين المللى به منصه بروز برساند و جايگاه كشور غيرمتعهد و استقلال طلب را در سياست بين الملل ارتقا بخشد. در اين باره، اگرچه درونگرايى با شاخصهايى از انزوا

ص: 4236

طلبى عجين است، ليكن همكارى با جهان خارج و تعامل حداقلى با ديگر كشورها، منتفى تلقى نمى شود .( attessuoB , 9891, p. 832; evuoJ , 8891, pp. 41 te 92-03; ililajD , 9891, pp. 17-72)

-2 2. جنبه سلبى درونگرايى سازنده

درونگرايى سازنده، گاه به جنبه سلبى يا مقاومت منفى و اعتراض به نظم جهانى با رويكرد عدم تعهد آميخته است. هدف، آن است كه از رهگذر شورش اعتراض آميز عليه وابستگى ساختارى دولتهاى ضعيف به ابرقدرتها در نظام بين الملل، كشور غيرمتعهد بتواند جهانيان را با نداى خود آشنا كند و در محافل عمومى بين المللى، فرياد اعتراض آميز خود را به سمع افكار عمومى بين المللى برساند. چنين «سياست مقابله با وابستگى» ( retnuoc-ecnedneped ) كه با پرخاشگرى عليه مداخلات بيگانگان اعلام مى شود، گاه از طريق «شركت نكردن در سازمانهاى بين المللى» ( msinoitcurtsbo ) وردّ ورود به سيتسم مذاكره، در نهادهايى از قبيل سازمان متحد صورت مى گيرد. اين اقدام كه موسوم به «ديپلماسى صندلى خالى» ( ycamolpid riahc ytpme )مى باشد، نوعى اعتراض منفى عليه نتايج تضييق آور نهادهاى بين المللى تلقى مى شود. سياست مزبور از آن لحاظ كه منجر به احقاق حقوق دولت خودى و رساندن نداى مظلوميت كشور متبوع به مردم جهان از طريق ديپلماسى پارلمانى ياكنفرانس مى گردد، سياستى سازنده به حساب مى آيد( yetnalp ,4991, p. 431)

ب: مفهوم سياست برونگرايى

اشاره

سياست برونگرايى يا تمايل به ارجحيت بخشيدن به سياست خارجى و

ص: 4237

تفوق آن بر سياست داخلى، گاه جنبه رشد محور دارد؛ يعنى، سياستى فعال، همكارى جويانه و مبتنى بر انفتاح، گشايش و افزايش تعامل با جهان خارج مى باشد. و گاه اين سياست، جنبه بسط محور دارد؛ يعنى برگسترش ايدئولوژى و صدور عقايد يا بر تهاجم به سرزمين كشورى ديگربه طور قهر آميز استوار مى باشد .( lednaH , 1891, p. 44)حال شايسته است كه دو بعد سياست برونگرايى، كه برگفتمانهاى رشد محور و بسط محور مبتنى است، بدقت بررسى شود:

1. برونگرايى رشد محور

سياست برونگرايى رشد محور، بيشتر برگسترش روابط با ديگر كشورها از طريق اتحاد يا همكاريهاى دوجانبه يا چند جانبه استوار است. اين سياست «فعال» كه به ايجاد نهادهاى منطقه اى و همكاريهاى بين المللى براساس احترام متقابل استوار است، گاهى بر «منطقه گرايى» ( msilanoiger ) و گاه بر «كاركردگرآيى» ( msilanoitcnuf ) مبتنى مى باشد. كشور اتخاذ كننده اين سياست، خواهان نوعى «تجديد نظر طلبى» ( msinnoisiver ) در قواعد نظام بين المللى بدون چالش و ستيز بانهادهاى آن است. اين مهم از طريق سياستهاى «اتحاد» ( ecnailla ) و «ضد اتحاد» ( retnuoc-ecnailla )، براى دستيابى به موازنه، حفظ استقلال عمل وتغيير وضع موجود به نفع خود، انجام مى شود. اساس برونگرايى رشد محور را مى توان «مذاكره» ( noitaitogen ) و «گفتگو» ( eugolaid ) دانست. مذاكره، ممكن است «ستيزه جويانه» ( evitcilfnoc ) يا «همكارى جويانه» ( evitarepooc ) باشد. مذاكره ستيزه جويانه مبتنى

ص: 4238

بر تخاصم و توافق نكردن دوطرف در باره موضوعات گوناگون است، ولى مذاكره همكارى جويانه در راستاى جستجوى راه حل ونيل به نتيجه اى مطلوب صورت مى گيرد. در مذاكره، روشهايى از قبيل: «اقناع» ( noisausrep )، «اغوا» ( noitcudes )، تطميع، «در مقابل عمل انجام شده قرار دادن»( tcaf dehsilpmocca ) و «چانه زنى» ( gniniagrab ) وجود دارد. انحاى گوناگون اين سياست را مى توان «وساطت» ( noitaidem ) به عنوان تكنيكى بازدارنده از خشونت، اعزام «هيئتهاى ويژه و موقت براى امرى معين» ( noissim coh da )، ديپلماسى پارلمانى، كنفرانس يا چند جانبه دركنفرانس ها و سازمانهاى بين المللى و مذاكرات طولانى يا ماراتون گونه دانست.( yetnalp , 4991, pp. 341-671) به هر حال، برونگرايى رشد محور يا به معناى داشتن رابطه با تمام كشورهاى جهان براساس نفع و احترام متقابل است - كه اين مهم در ذات خود از مطلوبيت برخودار مى باشد - يا به معناى رويكرد همكارى جويانه يا اتحاد آميز با كشورهايى است كه مواضع هماهنگ و عقايد مشترك دارند. البته، در اتحاد، ميزان همبستگى، اتحاد و وفادارى اعضا به پيمان، بيش از همكارى است؛ زيرا اتحاد براساس غيرقابل تقسيم و تفكيك بودن امنيت مجموعه اى از كشورها و ضرورت جلب همه وسايل، براى گسترش دامنه مانور و مقابله عليه خصم مى باشد. البته، آنچه در سياستهاى اتحاد، مطلوب به نظر مى آيد، «سياست اتحاد برابر» ( ecnailla lauqe )ميان مجموعه اى از كشورهاى همسطح

ص: 4239

و همسنگ است تا از طريق ائتلاف منطقه اى، فرامنطقه اى يا جهانى، اراده تأثير خود برجامعه جهانى را به منصه ظهور برسانند. چنين اتحادهايى، مى تواند بعد: اقتصادى، سياسى يا ايدئولوژيك داشته باشد؛ كه در مورد اخير، مى توان به اتحاد ايدئولوژيك جهان اسلام براى مقابله با قدرتهاى مداخله جو و چپاولگر، و مقاومت يكپارچه و پويا در برابر فشار ابرقدرتهاى سلطه جو اشاره كرد.( regnis , 2791, p. 388)

2. برونگرايى بسط محور
اشاره

برونگرايى «بسط محور» ( fles-noitnetxe )، به معناى تلاش يك كشور براى گسترش ايده ها و عقايد خود يا فتح سرزمينى است. لذا، برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك كه خواهان تضمين شرايط بين المللى مطلوب براى گسترش و صدور ايدئولوژى خود، تقويت جايگاه حاميان اين عقيده در جهان و حمايت از مبارزات معتقدان به آيين خود مى باشد، اساس مبارزه خود را برجنگ ارزشها و انتشار عقايد و افكار خود در زير يك سيستم منطقه اى يا نظام بين المللى استوار مى كند. اما برونگرايى بسط محور سرزمينى خواهان گسترش ارضى، تحميل اراده خود به همسايگان و رويكرد ستيزشى و قهرآميز در مقابل همه قوا يا نيروهايى است كه مانع تحقق اهداف توسعه طلبانه آن كشور مى شوند. حال، اين دو رويكرد در چارچوب راهبرد برونگرايى بسط محور تشريح مى شوند.

1-2. برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك

بنيانهاى سياست برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك، عبارتند از: گرايش دادن بشريت به

ص: 4240

عقايد خود، بيدارسازى وجدانهاى عمومى، «تقسيم دوگانه ( ymotohcid ) جهان به طرفداران و مخالفان ايدئولوژيك»، سازش ناپذيرى ايدئولوژيك، جنگ روانى و تبليغاتى عليه دشمنان ايدئولوژيك، موضع بين المللى راديكال براى واژگون سازى قواعد سركوبگرانه حاكم بر نظام بين الملل، «ديدگاه انقلابى» ( yranoitulover ) در تغيير بنيادين ساختار و كاركرد سيستم بين المللى، «استراتژى رهبرى جنگ ايدئولوژيك» و «مقابله دائمى با دشمنان آيين خود در جهان»، طراحى تهاجم نهادينه براى مبارزه باقواعد ونهادهاى بين المللى كه ساخته و پرداخته قدرتهاى بزرگ تلقى مى گردد، تلاش براى مخدوش كردن مشروعيت نظم حاكم بين المللى و ثبات زدايى آن، قطع روابط ديپلماتيك با متخاصمان ايدئولوژيك،تلاش براى جهانى كردن ارزشهاى خود و صدور آرمانها و ايده هاى انقلابى خود به ديگر كشورهاى جهان،حركت تبليغاتى براى فعال ساختن نيروهاى انقلابى و رهايى بخش و حمايت از آنان در سرتاسر گيتى، سياست آشتى ناپذير وسرسختانه درقبال قدرتهاى چپاولگر،ايجاد بحران واعمال فشار عليه قدرتهاى امپرياليستى درعرصه بين المللى واعمال ديپلماسى دوئل باحركتهاى تهاجمى تبليغاتى ياحملات لفظى براى تضعيف نفوذ دشمن وجهت دادن معادلات بين المللى به سوى ارتقاى موقعيت خود در جهان .( norA ,2691, pp. 49-59; llevol ,0791, pp. 921-130 te 202; attessuoB ,9891, p. 156)

2-2. برونگرايى بسط محور سرزمينى

برونگرايى بسط محور سرزمينى كه براستفاده از خشونت سمبليك، مخفى يا آشكار و تأثير قهرآميز بر ديگر كشورها تكيه دارد، مى تواند از بيرون به كشورى خاص حمله نمايد تا سرزمين او را فتح كند يا از درون به اقدامات

ص: 4241

تخريبى براى سرنگونى نظام حاكم برآن كشور دست يازد. در باره اوّل كه تهاجم از برون ناميده مى شود، كشورى خاص به اعمال فشار، زورآزمايى و حمله به كشورى ديگر اهتمام مى نمايد و به نام حفظ منافع ملّى ياحياتى، به توسعه طلبى و گسترش سرزمينى از طريق: گسيل نيروها، استفاده از زور و تهديد، اعلان جنگ و اقدامات: نظامى قهرآميز و غافلگيرانه اقدام مى كند. اما در مورد دوّم كه تهاجم از درون يا «فرافكنى» ( noitcejorp ) ناميده مى شود، كشور مزبور سعى مى كند به نابودى دشمن از درون و فرافكنى قدرت به خارج از مرزها از طريق: «خرابكارى» ( egatobas )، «واژگون سازى» ( noisrevbus )، اقدامات تروريستى و ديگر حركتهاى ستيزشى و قهرآميز برمبناى منافع ژئوپوليتيك خود اهتمام كند .( regniztnuH , 7891, pp. 871-971; lativ , 7691, pp. 331-041; frodnIJ , 5891, p. 03)

گفتار اوّل: درونگرايى سازنده از ديدگاه امام خمينى(ره)

اشاره

برمبناى گفتارها و بيانات امام خمينى، درونگرايى سازنده بر گفتمان حفظ محور استوار است، چرا كه ايشان برحفظ نظام به عنوان اهم واجبات تأكيد داشتند و از اين رهگذر حفاظت از تماميت ارضى، جلوگيرى از تهديدات امنيتى و حفظ مرزهاى ملى را براى تأمين استقلال سياسى و قطع مداخلات بيگانگان، استقلال فرهنگى و خود كفايى اقتصادى، ضرور مى دانستند. از اين رو، امام خمينى بر درونگرايى در سه بعد: سياسى، فرهنگى و اقتصادى،

ص: 4242

اهتمام مى ورزيدند.

الف: درونگرايى سازنده در بعد سياسى

امام خمينى معتقد بودند كه درونگرايى سازنده از بعد سياسى، منجر به استقلال و حاكميت كشور اسلامى، رفع فشارهاى سياسى، قطع مداخلات نابجاى قدرتهاى سلطه جو در امور داخلى كشور اسلامى، نكردن رخنه بيگانگان در نظام تصميم گيرى سياسى، نفى وابستگى و اتكا به قدرتهاى خارجى و جهانخواران بين المللى ضد بشريت و ارتقاى حيثيت، عزت و احترام كشور اسلامى نزد كشورهاى ديگر مى شود. لذا، انزوايى كه منجر به قطع وابستگى و نفى اتكال به غير مى گردد از آن لحاظ كه كشور اسلامى را از اسارت خارج مى كند، امرى سازنده تلقى مى شود(امام خمينى، ج13، صص149-140(: «هى مى گويند كه ماها در انزوا هستيم. آن وقت كه در انزوا نبوديم، چه بوديم؟ يك ملّت زير دست ضعيف بيچاره ... حالا كه منزوى هستيم، چه هستيم؟ حالا كه منزوى هستيم، جوانهاى ما ايستاده اند و سفارت آمريكا را گرفتند... حالا كه منزوى هستيم، اينكه بازارمان سرجايش هست با عزّت و احترام.

ص: 4243

هيچ كس به ما نمى تواند ظلم كند.... حالا كه منزوى هستيم، خودمانيم، مستقلّيم. انزوا اگر پيدا شد، انسان خودش را بهتر پيدا مى كند ... منزوى نبودن يعنى متكل بودن به غير، يعنى اسير بودن. منزوى هستيم؛ يعنى ارتباطمان با ديگران قطع است و ما نوكر ديگران نيستيم... ما از اين انزوا نمى ترسيم. ما استقبال مى كنيم يك همچو انزوايى را كه ما را وادار مى كند كه خودمان به فكر خودمان بيفتيم. وقتى اين انزوا نباشد، ما متكل به غيريم ... ملتى كه منزوى بشود، مى تواند ترقى كند، مترقى مى شود.... تا منزوى نشويد، نمى توانيد مستقل بشويد.» امام خمينى براين باور بودند كه انزواى سرزمينى اهميت چندانى ندارد، امّا آنچه با اهميت تلقى مى گردد، منزوى شدن اسلام عزيز است؛ كه در آن صورت، ملت مسلمان آسيب خواهد ديد (امام خمينى، ج15، صص120-117(: «اگر (اسلام) اين نقطه بروز مخالفت با همه قدرتها - خداى نخواسته - آسيب ببيند، اسلام تا سالهاى طولانى منزوى خواهد شد.» در اين باره، امام راحل برحفظ ايران به عنوان ام القراى جهان اسلام، براى حفظ مكتب اسلام تأكيد داشتند (امام خمينى، ج16، صص95-89(: «اگر اين جمهورى اسلامى از بين برود، اسلام آنچنان منزوى خواهد شد كه تا آخر ابد، مگر در زمان حضور حضرت، نتواند سرش را بلند كند.»

ص: 4244

از سوى ديگر، امام راحل براين اعتقاد بودند كه آنچه ملت مسلمان ايران بايد از آن هراس داشته باشد، منزوى شدن نزد ملتهاست؛ وگرنه انزوا نزد دولتهاى مداخله جو نه تنها مانعى ندارد، كه مطلوب نيز تلقى مى شود (امام خمينى، ج16، صص62-61(: «ما دربين دولتهاى مرتجع ودولتهايى كه مردم را مى خواهند چپاول كنند،ما در بين دولتها منزوى هستيم، براى اينكه آنها هم برضد ما هستند.لكن،بين ملتها اين طور نيست.ملّتها باحقند.» همچنين، امام خمينى درباره توجه ملتها به جمهورى اسلامى ايران فرمودند (امام خمينى، ج19، صص196-192(: «اگر مقصود اين است كه پيش ملتها مامنزوى هستيم، خوب! همه مى دانند كه ملّتها همه توجه دارند.» با عنايت به شاخصهاى مزبور، امام خمينى درونگرايى مبتنى براتكال نكردن به قدرتهاى بيگانه را امرى سازنده براى دستيابى ملت مسلمان به هويت اصيل اسلامى خويش مى دانند (امام خمينى، ج8، صص93-91(: «بايد ايرانى بسازيم كه بتواند بدون اتكا به آمريكا و شوروى و انگلستان، اين جهانخواران بين المللى، استقلال: سياسى، نظامى، فرهنگى، اقتصادى خويش را به دست گيرد و روى پاى خود بايستد و هويت اصيل خويش را به جهان عرضه كند.»

ب: درونگرايى سازنده در بعد فرهنگى

از نظر امام خمينى، درونگرايى سازنده در بعد فرهنگى، منجر به فرهنگ استقلالى و استقلال فرهنگى مى شود. چنين سياستى، موجبات: نفى وابستگى فرهنگى، حفظ: شرافت

ص: 4245

انسانى، آبرو، اعتبار و حيثيت ملّت اسلامى، عدم اسارت فكرى، شكوفايى: افكار، انديشه ها، فرهنگ و تمدن، خودباورى، بازيابى: شخصيت، هويت واقعى و قدرت معنوى ملت مسلمان، فراهم شدن وسايل ارتقاى: اخلاقى، اعتقادى، علمى و هنرى جوانان ، نيل به ارزشهاى والا و نوآوريهاى روزافزون، افزايش: بيدارى، آگاهى، روحيه و اراده ملل مسلمان، خروج آنان از غفلت و جهالت، احتياج نداشتن به دانش غرب و تمدن منحط آن، و ايستادگى دراز مدت در مقابل تهاجم فرهنگى بيگانگان رافراهم مى آورد(امام خمينى، ج13، صص149-140 و ج2، صص244-227 و ج20، صص 244-227(. از اين رو، امام خمينى فشارهاى سياسى، محاصره هاى اقتصادى و تهاجمات فرهنگى را عامل بروز خلاقيتها و بارور شدن انديشه ها در كشور اسلامى مى دانند و از اين رهگذر، درونگرايى مبتنى براستقلال فكرى وفرهنگى را براى شكوفايى افكار، سازنده تلقى مى كنند (امام خمينى، ج9، صص 188-185 و ج1، صص 185-183 و ج11، صص 198-189(؛ كه البته اين مهم، نياز به برنامه ريزى دراز مدت دارد: «ما بايد در برنامه دراز مدت، فرهنگ وابسته كشورمان را به فرهنگ مستقل و خودكفا تبديل كنيم.» (امام خمينى، ج11، ص121(

ج: درونگرايى سازنده در بعد اقتصادى

امام خمينى براين اعتقاد بودند كه درونگرايى سازنده كه منجر به خودكفايى و بى نيازى به كشورهاى چپاولگر مى شود، امرى مستحسن ونيكو به شمار مى آيد. ايستادن مملكت

ص: 4246

اسلامى روى پاى خود براى برآورده ساختن نيازهايش (امام خمينى، ج13، صص149-140(، موجب كوتاه كردن دست جهانخواران از ذخاير كشور اسلامى، رهايى از سلطه بيگانگان و ارتقاى حيثيت و آبروى كشور اسلامى نزد جهانيان مى شود(امام خمينى، ج16، صص80-74(. استفاده از امكانات خدادادى و ديگر بركات الهى، موجب تقويت منابع داخلى و به فعليت رساندن ذخاير بالقوه و قابليت بهره بردارى آنها مى شود. اين مهم، علاوه بر آنكه موجب ترقى، پيشرفت و شكوفايى منابع زير زمينى داخلى مى گردد، وجهه كشوراسلامى را با خضوع نكردن در مقابل تهديدها و نهراسيدن از محاصره اقتصادى استعمارگران چپاولگر، ارتقا مى بخشد(امام خمينى، ج11، صص222-221(. لذا، خودگردانى وخودبسندگى از آن لحاظ كه كشور اسلامى را به پويا كردن سياستهاى زراعى و صنعتى داخلى وادار مى سازد، امرى مطلوب و سازنده تلقى مى شود(امام خمينى، ج12، صص120-116(. «امروز متفكران ملت بزرگ ما در اثر محاصره اقتصادى، مغزهاى خود را به كار انداخته اند و نقصانهاى موجود را به طور چشمگيرى رفع و زيانهاى ناشى از محاصره را با كوشش شبانه روزى خود به مقدار زياد جبران نمودند.» (امام خمينى، ج14، صص158-155(

گفتار دوّم: برونگرايى رشد محور از ديدگاه امام خمينى

اشاره

برونگرايى رشد محور درانديشه امام خمينى از يك سو، بر ارتباط با جهان خارج جهت تحكيم توانمنديهاى كشور اسلامى در همه سطوح سياستگذارى و

ص: 4247

برنامه ريزى استوار است تا از رهگذر رشد و توسعه روابط سياسى و تجارى با ديگر كشورها، شاهد شكوفايى اقتصادى و ثبات سياسى كشوراسلامى باشيم و از سوى ديگر، برارتباط وثيق و اتحاد ايدئولوژيك با همه كشورهاى جهان اسلام و نيز اتحاد عملياتى با تمامى ملّتها و كشورهاى مستضعف و جهان سوّمى استوار است. از اين رو، شايسته است كه اين رويكرد در برونگرايى رشد محور بدقت بررسى شود.

الف: برونگرايى رشد محور با تأكيد بر روابط متقابل با جهان خارج

اشاره

امام خمينى براين اعتقاد بودند كه «عقل سياسى»، ايجاب مى كند كه يك كشور اسلامى با ديگر كشورها در ارتباط باشد تا منجر به انزواى آن و بى تأثيرى بر مراكز تصميم گيرى منطقه اى و جهانى نگردد. در اين خصوص، اولويت و ارجحيت به ارتباط با كشورهاى اسلامى است؛ اگرچه روابط دوستانه با كشورهاى كافر غير متخاصم براساس اصل احترام متقابل و مداخله نكردن در امور داخلى يكديگر، مطلوب تلقى مى شود.

1. ارتباط با كشورهاى غيرمسلمان و غيرمتخاصم

براساس آيه شريفه: «لاينها كم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبروهم و تقسطوا اليهم»، روابط صلح آميز متقابل با كفار غيرمحارب براساس: نيكويى، عدالت و نفى توسعه طلبى، مجاز شمرده شده است. امام خمينى با الهام از اين آيه شريفه، سياست ارتباط با اين

ص: 4248

دسته از كشورها را در صورت تحقق شروطى از قبيل: احترام متقابل، رعايت استقلال مملكت اسلامى از سوى ديگر كشورها(امام خمينى، ج4، صص50-49(، رعايت موازين انسانى از سوى كشورهاى ديگر (امام خمينى، ج19، صص74-72( و مداخله نكردن در امور داخلى يكديگر(امام خمينى، ج3، صص99-98(، تجويز مى نمايند. از اين رو، امام خمينى سياست انفتاح و گشايش به سوى جهان خارج را امرى مبتنى بر عقل و شرع و متناسب با اصول كشوردارى مى دانستند و برآن تأكيد وافر داشتند: «برنامه دولت اسلامى آن است كه همه بشر به سعادت برسند و همه در كنار هم به طور سلامت و رفاه زندگى كنند. اسلام با همه كشورهايى كه در جهان هستند، مى خواهد كه دوست باشد. و دولت اسلامى با همه ملّتها و با همه دولتها مى خواهد كه تفاهم وارتباط صحيح داشته باشد؛ در صورتى كه آنها متقابلاً احترام دولت اسلامى را مراعات كنند.» (امام خمينى، ج18، صص114( در اين باره، سياست انفتاح و ارتباط با جهان خارج از ديدگاه امام خمينى، مى تواند منشأ اثر جدى در جهان، در راستاى اتفاق و همبستگى ملل و آسايش و سعادت بشرى باشد؛ آنجا كه مى فرمايند: «اميدوارم جمهورى اسلامى ما كه براساس اتحاد كلمه و برمبناى پرارج انقلاب اسلامى و محو رژيم طاغوتى بنا شده، در همبستگى و اتفاق

ص: 4249

ملل جهان و آسايش ابناء بشر، نقش ارزنده اى ايفا نمايد.» (امام خمينى، ج7، ص481)

2. ارتباط با كشورهاى مسلمان

امام خمينى برارتباط با كشورهاى مسلمان براى تحكيم وحدت بين ملتهاى اسلامى تأكيد وافر داشتند (امام خمينى، ج10، صص226-223( تا از اين رهگذر، قدرت معنوى اسلام در عرصه بين المللى به منصه بروز بر سد و ذخاير و منابع اسلامى شكوفا شود. از سوى ديگر، تجمعات اسلامى از قبيل حج، به عنوان كنگره بزرگ ملل مسلمان، مورد تأكيد ويژه امام خمينى بود؛ چرا كه اين گونه اجتماعات وسيع، زمينه را براى تبادل نظر و گفتگو، فعال شدن پايگاههاى اسلامى و همبستگى و اتفاق ميان مسلمانان جهان فراهم مى كند، و برائت و بيزارى آنان را از مداخله هاى قدرتهاى استكبارى فراگير مى گرداند(امام خمينى، ج1، صص159-156(. در اين خصوص، امام خمينى نقش قابل توجهى را براى ملل اسلامى قائل بودند(امام خمينى، ج6، ص119(. به اعتقاد ايشان، بايد روابط بين ملّيتى بر روابط بين دولتى ارجحيت و اولويت يابد(امام خمينى، ج12، ص36( تا از رهگذر همدلى ملّتهاى مسلمان، حكومتهاى آنان مجبور به خضوع در مقابل اراده ملل مسلمان خويش گردند: «كوشش داشته باشيد در بهتر كردن روابط باكشورهاى اسلامى و در بيدار كردن دولتمردان و دعوت به وحدت، و اتحاد كنيد.» (امام خمينى، ج21، صص 206-169( البته در اين خصوص، امام

ص: 4250

خمينى اولويت و ارجحيت را به ارتباط با كشورهاى اسلامى همجوار و نزديك از نظر جغرافيايى - در مقايسه با كشورهاى دور دست در مناطق ديگر - مى دادند؛ آنجا كه مى فرمودند (امام خمينى، ج16، صص161-157(: «و از موضع قدرت عظيم، دست پربركت و قدرتمند خود را براى دوستى و برادرى ايمانى پيش تمام مسلمين خصوصا ملتها و دولتهاى منطقه و همسايه دراز ...مى كنم.»

ب: برونگرايى رشد محور با تأكيد بر روابط چند جانبه با كشورهاى اسلامى يا ممالك مستضعف

اشاره

يكى از محورهاى مورد تأكيد امام خمينى، اتحاد ميان كشورهاى اسلامى در چارچوب نهادهاى: منطقه اى، فرامنطقه اى و بين المللى و نيز همكارى نهادينه با ممالك مستضعف بود. از نظر ايشان، اتحاد مى تواند بعد ايدئولوژيك و مذهبى داشته باشد كه در اين رابطه، بر همپيمانى دولتهاى اسلامى براى پيكار عليه امپرياليسم و استكبار، ريشه كن كردن اسرائيل و صهيونيسم و گشودن جبهه اى ثالث در جهان به گونه اى كه تعادل قواى مطلوب به نفع كشورهاى اسلامى برقرار شود، تأكيد داشتند. از سوى، ديگر امام خمينى براين نظر بودند كه اتحاد مى تواند بعد انقلابى و ظلم ستيز داشته باشد. ايشان براى مبارزه با فشارهاى ابرقدرتهاى جهانخوار و چپاولگر، وحدت ميان ملل مستضعف را توصيه مى كردند؛ زيرا متعقد بودند كه اين سياست چند جانبه، مى تواند گامى عمده در تحكيم

ص: 4251

جايگاه سياست عدم تعهد و تثبيت سياست مستقل اين گونه از كشورها بردارد. حال، به تشريح اين دو رويكرد مى پردازيم.

1: برونگرايى مبتنى بر اتحاد ممالك اسلامى

از نظر امام خمينى، تفاهم و ارتباط صحيح ميان كشورهاى اسلامى، مى تواند گامى عمده در راستاى حضور مسلمانان در عرصه هاى: تصميم گيرى بين المللى، مبارزه با ظلم و استكبار جهانى (امام خمينى، ج10، صص80-79 و ج1، صص85-83( و نشر حقايق حياتبخش اسلام(امام خمينى، ج2، صص21-17( تلقى شود. از اين رو، امام راحل علاوه بر توصيه به دوستى و برادرى جمهورى اسلامى با كشورهاى منطقه و همسايه، برايجاد اتحادى پويا و پايا ميان ممالك اسلامى تحت سازمانى هماهنگ و منسجم تأكيد مى كردند(امام خمينى، ج1، صص66-64( تا از اين رهگذر، بانگ «لااله الااللّه محمد رسول الله» در سراسر گيتى طنين افكند و تمدن بزرگ اسلامى به مرحله رشد، بالندگى و شكوفايى در عرصه جهانى برسد: «مسلمانان جهان با اين مخازن بزرگ و وسعت كشورهايشان اگر اتحاد داشتند، آيا مثل امروز تحت سلطه دو ابرقدرت بودند؟» (امام خمينى، ج15، ص372)

2. برونگرايى مبتنى بر وحدت ممالك مستضعف

امام خمينى وحدت كشورهاى جهان سوّمى و همكارى نهادينه ممالك مستضعف را براى مقابله با جهانخواران شرق و غرب، شورش عليه نظم تبعيض آميز جهانى، سعادت تمامى بشريت، استقلال كشورهاى مستضعف در تصميم گيرى و تحكيم سياست عدم تعهد اين دسته

ص: 4252

از كشورهاى ضعيف مبنى بر نپيوستن به پيمانهاى سياسى نظامى قدرتهاى بزرگ، امرى ضرور و لازم مى شمردند(امام خمينى، ج12، ص35 و ج15، صص198-194(. در اين خصوص، حضرت امام نقش محورى براى جمهورى اسلامى ايران جهت فراگير كردن و نهادينه سازى نهضت مستضعفان عليه مستكبران قائل بودند تا از اين رهگذر، همه كشورهاى مستضعف به استقلال و حاكميت كامل دست يابند: «نهضت ما ... نهضت مستضعفين سراسر جهان است؛ قبل از آنكه به منطقه اى خاص متعلق باشد.» (امام خمينى، ج10، صص228-227(

گفتار سوّم: برونگرايى بسط محور از ديدگاه امام خمينى

اشاره

از نظر امام خمينى، برونگرايى بسط محور به معناى سياستهاى جاه طلبانه براى توسعه سرزمينى و بسط نفوذ و دخالت نظامى در ديگر كشورها، به هيچ وجه مطلوب نمى باشد. از اين رو، ايشان سياست پهلوى دوّم مبنى بر ژاندارمى خليج فارس و گسترش قهرآميز حريم امنيتى ايران را مردود تلقى مى كردند و معتقد بودند كه صدور انقلاب، به معناى جنگ طلبى نيست. اما از نظر ايشان، برونگرايى بسط محور به معناى ماهيت گسترش يابنده فرهنگ انقلاب اسلامى و صدور ارزشهاى دينى - الهى، كه موجب: ارتقاى روحيه ظلم ستيزى، صدور معنويت گرايى و افزايش سعادت بشرى مى گردد، امرى مطلوب به حساب مى آيد. در اين باره، ايشان اولويت را به صدور انقلاب به كشورهاى اسلامى مى دادند، لكن

ص: 4253

در مرحله بعد برحمايت از جنبشهاى آزاديبخش و نهضتهاى رهايى بخش مستضعفان براى ترويج ايده مقابله با هژمونى قدرتهاى بزرگ تأكيد داشتند.

الف: صدور معنويت و ايدئولوژى انقلاب اسلامى

امام خمينى، انقلاب اسلامى را طليعه تحقق اهداف و مقاصد الهى و معنوى و نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام مى دانستند. ايشان براين اعتقاد بودند كه انفجار نور اسلام در ايران، موجب پرتو افشانى اشعه آن به اقصى نقاط گيتى، پياده شدن احكام اسلام در جهان و ابلاغ پيام خون شهيدان مبنى بر ضرورت صدور فرهنگ معنويت انقلاب گرديد. چنين دعوت عملى به اسلام، موجب: روى آوردن ملّتها به اسلام و صدور عدالت اسلامى در اكناف جهان مى شود(امام خمينى، ج20، صص133-109 و ج18، صص132-136(. در اين باره، حضرت امام نقش قابل توجهى را براى سفارتخانه هاى جمهورى اسلامى در ديگر كشورها، براى ترويج حقايق اسلام و تبيين فرهنگ استقلالى مملكت ايران قائل بودند: «صدور اسلام به اين است كه اخلاق اسلامى، آداب اسلامى، اعمال اسلامى، آنجا طورى باشد كه مردم توجه به آن بكنند و از امور مهمّه، داشتن يك نشريه در هر سفارتخانه هست ... يك نشريه اخلاقى - اسلامى و در آن درج بشود مسائلى كه در ايران گذشته است ... شما بايد به هر سفارتخانه اى كه داريد ... آن مخارج را

ص: 4254

صرف تبليغات بكنيد ... در مقابل همه تبليغاتى كه مى شود، از هر جور تبليغى كه مى شود، جواب بدهيد و آشنا كنيد ممالك ديگر را. كشورهاى ديگر را به آن چيزى كه در ايران هست و آن طورى كه در ايران مى گذرد. آشنا كنيد مردم را به اسلام و به نهضت اسلامى و انقلاب اسلامى ... صدور با سرنيزه، صدور نيست. صدور با زور، صدور نيست. صدور آن وقتى است كه اسلام، حقايق اسلام، اخلاق اسلامى، اخلاق انسانى در اينجاها رشد پيدا بكند و شما موظف به اين معنا هستيد.» (امام خمينى، ج13، صص264-260( در اين باره، امام خمينى با الهام از حديث جعفرى: «كونوا دعاة الناس بغيرالسنتكم»، جوانان را به عمل به احكام اسلام دعوت مى كردند تا از رهگذر اين عملكرد، ايران اسلامى به عنوان الگوى عملى، سرمشق و نمونه براى همه كشورهاى مسلمان و مستضعف مطرح گردد و با دعوت عملى، پيام معنوى انقلاب صادر شود: «يكى از وجوه صدور اسلام، شما جوانانيد. شما نمونه باشيد در كشورهاى ديگر كه شماها از جمهورى اسلامى هستيد. ما امروز احتياج به اين داريم كه اسلام را درهر جا تقويت كنيم و در هر جا پياده كنيم و در مملكت خودمان اسلام را به جاهاى ديگر به آن معنايى كه در مملكت

ص: 4255

الآن حاصل شده است، صادر كنيم. يكى از وجه صدورش، همين شما جوانها هستيد كه در ساير كشورها مى رويد و جمعيتهاى زيادى به تماشاى شما مى آيند. به تماشاى قدرتهاى شما مى آيند. بايد طورى بكنيد كه اين جمعيتهاى زياد را دعوت كنيد عملاً به اسلام در اعمالتان، در رفتارتان، در كردارتان؛ طورى باشد كه نمونه باشيد براى جمهورى اسلامى و جمهورى اسلامى با شما به جاهاى ديگر هم - ان شاءالله - برود.»(امام خمينى، ج16، صص62-61( ايشان بر اين اعتقاد بودند كه انقلاب اسلامى و معنويت آن به ديگر كشورها، از آن لحاظ سرايت مى كند كه مطابقت با مقتضاى فطرت سالم انسانى دارد: «طورى بكنيد كه با همين عمل، بتدريج انقلاب شما صادر بشود به آن كشورى كه در آن هستيد. مسائل اخلاقى، يك مسائلى است كه وقتى كه يك كسى مقيد به آن بود و دنبالش بود، اين سرايت مى كند. و مردم به حسب طبيعتشان، برحسب فطرتشان، فطرتها سالم است.»(امام خمينى، ج13، صص264-260(

ب: صدور پيام سياسى انقلاب به مستضعفان جهان

امام خمينى ضمن اعتقاد به ضرورت صدور پيام انقلاب اسلامى به جهانيان مبنى بر سياست نه شرقى - نه غربى، تحقق استقلال سياسى، مقابله با مداخله جوييهاى قدرتهاى بزرگ و مقاومت درمقابل چپاولها و سلطه جوييهاى آنان (امام خمينى، ج12، صص24-19 و ج3،

ص: 4256

صص 26-5 و ج13، 127-123(، برحمايت از نهضتهاى رهايى بخش به عنوان بازيگران نوين نظام بين الملل تأكيد داشتند. از نظرايشان، صدور انقلاب به كشورهاى جهان سوم و ممالك مستضعف، از يك سو نيازمند بنيانهاى نظرى از قبيل: ايدئولوژى جهانشمول، استبداد ستيزى، استعمار ستيزى و هژمونى ستيزى است و از سوى ديگر، نياز به پايه هاى عملى و قابليتهايى از قبيل: توان سازماندهى عملياتى و شبكه سازى انقلابى، امكانات اراده، حيثيت و اعتبار، قدرت معنوى و توانايى و پويايى فرهنگى دارد.( segrafeD , 5991, pp. 43 te 821-031) دراين باره، امام خمينى بر شيوه هايى از قبيل: تدرّج در بيدارسازى، استقامت و پايدارى در دعوت و عزم و اراده انقلابى تأكيد داشتند تا از اين رهگذر، پيام استقلال طلبى و عدالتجويى انقلاب در دو بعد: بين ملّيتى و بين دولتى، به جهان سوّم سرايت كند(امام خمينى، ج18، صص14-11 و ج17، صص26-17 و ج11، صص 259-258( و با تحول و دگرگونى بنيادى در ساختار و كاركرد نظام بين الملل، قدرتهاى شيطانى به انزوا كشانده شوند و دست مستكبران و زورمندان از جهان قطع گردد: «انقلاب اسلامى ايران با تأييد خداوند منان، در سطح جهان در حال گسترش است. و- ان شاءاللّه - با گسترش آن، قدرتهاى شيطانى به انزوا كشيده خواهند شد.»(امام خمينى، ج15، صص212-211(

نتيجه

با عنايت به تحليل محتواى بيانات امام خمينى در

ص: 4257

باره درونگرايى و برونگرايى، مى توان به اين نتيجه نايل شد كه آن حضرت نه تنها قطع رابطه با جهان خارج را منطبق با خردورزى و سزاوار با عقل سياسى نمى دانستند، بلكه سياست انفتاح يا ارتباط با جهان خارج يا برونگرايى رشد محور را، چه در بعد دو جانبه گرايى و چه در بعد چند جانبه گرايى نهادينه، تأكيد و توصيه مى كردند. با اين وجود، ايشان ارتباطى را كه منجر به گشوده شدن راه مداخله بيگانگان در نظام تصميم گيرى سياسى و چپاول آنان در ذخاير سرشار مملكتى گردد و استيلاى: سياسى، اقتصادى و فرهنگى ابرقدرتها را موجب شود، طرد مى كردند همچنين و از باب حفظ حيثيت و آبروى مملكت اسلامى، حضرت امام سياست درونگرايى سازنده را كه منجر به بارور شدن مغزها، شكوفايى اقتصادى و استقلال در تصميم سياسى شود، تأكيد مى كردند. از سوى ديگر، امام خمينى ضمن اعلام اينكه دولت اسلامى در صدد سلطه و مداخله در امور داخلى ديگر كشورها نيست و لشكر كشى نظامى يا برونگرايى بسط محور سرزمينى را به هيچ وجه مد نظر قرار نمى دهد، برضرورت صدور پيام: فرهنگى، معنوى و سياسى انقلاب به كشورهاى مسلمان و مستضعف يا برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك (به معناى گسترش بخشى به ارزشهاى دينى - الهى)، تأكيد وافر داشتند. ايشان با تأكيد براينكه توجه

ص: 4258

در سياست خارجى جمهورى اسلامى بايد برتحكيم روابط بين مليتى باشد، بر تلاش براى تحبيب قلوب ملتها و حمايت از نهضتهاى رهايى بخش ضداستكبارى، عنايت ويژه اى مبذول مى داشتند. با اين وجود، حضرت امام لازمه صدور انقلاب را حفظ ام القراى جهان اسلام از همه آفات و صدمات نظامى و فرهنگى مى دانستند و با اعتقاد به اينكه اسلام حد و مرز نمى شناسد، انزواى واقعى را زمانى مى دانستند كه اين مكتب حياتبخش منزوى شود يا در كشورى خاص محبوس و محدود گردد. با اين وجود، بررسى بيانات و ديدگاههاى امام راحل، ما را به قاعده تدرّج در اجراى سياست خارجى رهنمون مى سازد؛ بدين معنا كه در وهله نخست بايستى كشور اسلامى به درونگرايى حفظ محور اهتمام نمايد و پس از آنكه در حفظ كيان مملكت اسلامى توفيق يافت، بر برونگرايى رشد محور و توسعه روابط با كشورهاى جهان، اعم از مسلمانان و كفار غيرمتخاصم، اهتمام نمايدتا بتواند از اين رهگذر، تأثيرى قابل توجه برسياست بين الملل اعمال كند، و در وهله نهايى به برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك با رعايت قاعده وسع، توجه و عنايت كند. اميد آنكه امكانات، اراده و اعتبار - كه سه بنياد اتخاذ رهيافتى پويا و سياستى واقع بين تلقى مى شوند - به سطحى منسجم و همنوا در سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران

ص: 4259

نايل آيند و دست اندركاران سياست خارجى در تركيبى بهينه از درونگرايى سازنده، برونگرايى رشد محور و برونگرايى بسط محور ايدئولوژيك با رعايت قواعد تدرّج و توانايى، توفيق يابند. كتابنامه 1. [ امام] خمينى، روح الله، صحيفه نور، ج 22-1 2. norA , dnomyaR , snoitan sel ertne erreug te xiap , siraP : nnamalC- yweL , 2691 3. attessuoB , ehcuollA , noitaidem lanoitanretni dna setats llams : aireglA fo esac ehT , reglA ; O.P.U. , 9891 4. segrafeD , uaeroM eppilihp , elanoitanretni euqitilop al ed stpecnoc sdnarg sel , sirap : ettehcaH , 5991 5. ililajD , azeR dammahoM , euqimalsi eitamolpiD : emsinyemohk ud elnoitanretni eigetarts , sirap : ecnarF ed seriatisrevinU sesserp , 9891 6. saaH , B tsenrE. , » rewop fo ecnalaB ehT : noitpircserp , tpecnoc , adnagaporp ro «, scitiloP dlroW ni , V emulov , rebmun 1, rebotco 2591, p. 964 7. lednaH , leahciM , metsys lanoitanretni eht ni setats kaew , nodnoL : detimil ynapmoc dna ssaC knarF , 1891 8. regniztnuH , seuqcaJ , selanoitanretni snoitaler xua noitcudortnI , siraP : liues ud snoitidE , 7891 9. frodnI , H snaH. , lavivrus etats llams rof seigetarts , aisyalaM : seiduts lanoitnretni dna cigetarts fo etutitsnI , 5891 01. evuoJ , dnomdE , sreiT eL- ednoM ( euQ- siaS- n ْ 8832(, siraP : P.U.F , 8891 11. llevoL , P nhoJ. evitcepsrep ni ycilop ngieroF : ygetarts , noitatpada , noisiceD- gnikam , tloH , notsniw dna traheniR , cnI. , U.S.A. , 0791 21. yetnalP , nialA , elanoitanretni noitaicogen al : m

ص: 4260

te sepicnirp ق sedoht , siraP : C.N.R.snoitidE S , 1994 31. nivuoneR , ellesoruD te erreiP , naeJ- etsitpaB , noitcudortnI ẓ l ' selanoit anretni snoitaler sed eriotsih , siraP : niloC dnamrA snoitidE , 1991 41. regniS , R llahsraM. srewop fo dlrow a ni setats kaew , kroy weN : sserp eerf ehT , 2791 51. divaD latiV. setats fo ytilauqeni ehT : snoitaleR lanoitanretni ni rewop llams eht fo yduts A , kroy weN : sserP ytisrevinU drofxO , 7691 61. dibI , setats llams fo lavivrus ehT , nodnoL : sserP ytisrevinU drofxO , 1791 » دانش آموخته رشته معارف اسلامى و علوم سياسى دانشگاه امام صادق عليه السلام و عضو هيأت علمى دانشكده روابط بين الملل وزارت امور خارجه

ص: 4261

دموكراسي در انديشة سياسي امام خميني(س)

اشاره

مجله متين، شماره 23و24 حجت زاده، عبدالحسين

چكيده:

بررسي دموكراسي در انديشة امام خميني از زواياي متعدد مورد بررسي قرار گرفته است. در اين مقاله برآنيم كه اين مسأله را از منظر و ديدگاهي جديد، يعني در قلمرو «سياست» رديابي كنيم تا نه تنها به شفاف سازي رابطه «مردم سالاري» و «دين» مدد رسانيم بلكه به استمرار، بقا و پايداري حكومت ديني نيز كمك كرده باشيم. در اين نوشتار، ابتدا، به تعاريف، تاريخچه، اصول و عناصر اصلي و انواع دموكراسي پرداخته ايم. سپس قرائت، و تعبير امام از واژة «دموكراسي» و جايگاه اين واژه را در تفكر ايشان بررسي كرده، در ادامه، به بازيابي عناصر مهم دموكراسي در گفتار و نوشتار امام و قانون اساسي جمهوري اسلامي به مثابة «قلمرو عملياتي» انديشة امام پرداخته ايم. در پايان نيز از مباحث مذكور نتيجه گيري به عمل آمده است. كليدواژه: دموكراسي، دموكراتيك، قانون اساسي، انتخابات، قانون گرايي.

مقدمه

امام خميني در آستانة پيروزي انقلاب اسلامي در مصاحبه ها و ديدارها با بزرگان انديشه و قلم، اساتيد، دانشجويان و مردم عادي ايراني و غير ايراني سخن از واژة «دموكراسي»، «دموكراسي اسلام» و نظاير آن به ميان آورد و پس از انقلاب اسلامي نيز تأكيد فراوان ايشان بر برگزاري مكرر انتخابات چه درخصوص استقرار نظام جمهوري اسلامي و چه

ص: 4262

در مورد قانون اساسي، رياست جمهوري و نمايندگان، براي نخستين بار مراجعه به آراي عمومي را جهت اتخاذ تصميمات سرنوشت ساز و انتخاب بالاترين مقامات كشوري نهادينه ساخت. پايبندي رو به تزايد نظري و عملي به قانون اساسي، راهكارها و ساختارهاي دموكراتيك آن كه اولين بار در تاريخ ايران به آزاديها، مشاركت، برابري و قانونگرايي احترام مي نهد، با عنايت به رهبري ديني جامعه، به ويژه «شخص امام خميني»، اجراي بيش از بيست رفراندوم گسترده، فراگير، اصيل و اعلام و الزام همگان به نتايج آن، چيستي مردم سالاري و رابطة احتمالي آن با نگرش ديني را به مثابة پرسشي نو در جامعة ايراني و جهاني مطرح ساخت. به ويژه كه در اروپا «دموكراسي» از ايستادگي در مقابل «كليسا» آغاز شده بود و پس از آن «دين» همواره به طور جداگانه از «دولت» در نظرگرفته مي شد. عنوان پژوهش حاضر «دموكراسي در انديشة سياسي امام خميني» هم عنواني جديد است و هم از زاوية جديد به بررسي اين مسأله پرداخته است. آثار ديگري كه در اين زمينه نگاشته شده اند يا به بررسي فقهي كلامي نظر حضرت امام دربارة دموكراسي پرداخته اند؛ (مانند دموكراسي در نظام ولايت فقيهيا حكومت ولائي يا نظرية دولت در فقه شيعه) يا مفهوم واژة دموكراسي را نزد امام محدودتر در نظر گرفته اند؛

ص: 4263

(مانند دكتر حاتم قادري در مقايسه شان تحت عنوان دموكراسي و تكليف، مطالعة موردي امام خميني). يا صرفاً بر واژة «دموكراسي» و «ميزان كمّي» كاربرد آن توسط امام خميني توجه كرده اند. هدف از پژوهش حاضر هيچ يك از اين موارد نيست، بلكه آن است كه آنچه را امروزه «دموكراسي» و يا «مردم سالاري» مي نامند، در انديشة سياسي امام و تنها در قلمرو «سياست» رديابي نماييم. پرسش پژوهش ما عبارت است از اينكه آيا ميان دموكراسي و انديشة سياسي امام خميني همانندي و سازگاري وجود دارد يا نه؟ فرضية ما عبارت است از اينكه: «دموكراسي در انديشة سياسي امام مندرج است». در تعريف عملياتي بايد گفت دموكراسي همان حاكميت مردم است كه امروزه «برابري فرصتها براي افراد يك جامعه به منظور برخورداري از آزاديها، ارزشهاي اجتماعي و در معناي محدودتر، شركت آزادانة افراد در اتخاذ تصميماتي كه در زندگي فرد و جمع مؤثر است» [محمدي 1380 ش 146 :54[ ناميده مي شود. «انديشة سياسي امام خميني» مجموعه اي از مفاهيم سيستماتيك يا نظام مند است كه حكومت و دولت جمهوري اسلامي را تعريف مي نمايد. اين مجموعه را مي توان از كتب و آثار ايشان در حوزه هاي نظري و عملي در كتاب ولايت فقيه، مجموعه كتب صحيفة امام، وصيت نامة امام و يا ساير مصاحبه ها، دست نوشته ها و نوارهايي

ص: 4264

كه از ايشان در دسترس است استنباط و استخراج كرد. با استفاده از روش كتابخانه اي، گردآوري و تنظيم داده هاي مفاهيم، راهكارها و ساختارهاي دموكراسي را تحت نام «اصول و عناصر دموكراسي» شناسايي و دسته بندي نموده و به روش تحليل محتوايي و منظوري، آراي نظري و سيرة عملي حضرت امام را بازخواني و بازشناسي مي نماييم. اهميت اثبات فرضية ما در اين است كه چنانچه همة عناصر اصلي و مباني دموكراسي را در انديشة سياسي امام يعني مجموعه آراي نظري و سيرة عملي ايشان بازيابي نماييم (يعني فرضيه خود را به اثبات برسانيم)، نه تنها به شفاف سازي رابطة «مردم سالاري» و «دين» كمك نموده ايم، بلكه به استمرار، بقا و پايداري حكومت ديني و روايي آن نيز ياري رسانده ايم. حدود و نقطه تمركز، درواقع بعد سياسي انديشة امام خميني است كه به صورت عيني و مشهود در كتب ولايت فقيه، صحيفة امام، وصيت نامه ايشان و عملاً در قانون اساسي جمهوري اسلامي متبلور است و لذا در حوزة فقه، كلام، فلسفه و گسترة فراگير «اسلام» نيست و تنها به بررسي و مطالعه نمادها و نهادهاي دموكراتيك در قلمرو انديشة سياسي امام محدود و منحصر مي گردد.

دموكراسي

تاريخچة دموكراسي و تعاريف آن واژة دموكراسي ( ycarcomeD ) تركيبي است از دو واژة someD به مفهوم تودة مردم و sotareK كه

ص: 4265

به معناي قانون، اقتدار و حكومت است. اين واژه اولين بار در يونان باستان و در شهر آتن توسط كليستن به كار رفت )510 ه د . ق.). او پس از خاتمه دادن به حكومت هيپارك و برادرش هيپارس با انجام اصلاحاتي در قانون، حكومت را به دست روستاييان و فقيران ( someD ) سپرد. در اين نوع دموكراسي (مستقيم) همة مردم (به جز زنان و بردگان) شخصاً در وضع قوانين شركت مي كردند و به نوبت و با قرعه عهده دار سمتهاي اجرايي مي شدند، اما در اين عهد انديشمندان و فرهيختگان، دموكراسي را عقلاني و انساني نمي پنداشتند. سقراط بر اين باور بود كه دموكراسي به بهانة معرفت، قدرت را در اختيار گرفته و با عوام فريبي نقض غرض مي كند. ارسطو از دموكراسي به مثابة شكل فاسد حكومت انبوه مردم ياد مي كند كه به رغم مقبوليت، از فضيلت و بهروزي دور مي شود و افلاطون نيز آن را مبتني بر هوي و هوس مي داند و از آن بيمناك است. لذا متفكران، قرنها دموكراسي را «غوغا سالاري» [دي تنسي 165 :1379[ مي پنداشتند و در فلسفة سياسي هم دموكراسي ناب را حكومتِ مردم نادان و طرفدار بي ثباتي، استبداد و مردم فريبي مي شمردند اما دموكراسي با انقلاب فرانسه و از قرن نوزدهم به بعد در اروپا نهادينه شد. همگان انقلاب

ص: 4266

فرانسه را خاستگاه دموكراسي مي دانند كه شعارهاي اصلي آن «آزادي، برابري و برادري» بود. خاستگاه دوم دموكراسي نوين، ايالات متحدة امريكا و انقلاب آن بود كه شعار معروف «حكومت مردم به وسيلة مردم و براي مردمِ» آبراهام لينكلن ريشه در آن دارد و سه مفهوم حاكميت و فرا دستي مردم، ضرورت رضايت از (مشروعيت) حكومت و اعمال آن به دست مردم، حاكي از مشاركت آنان و در عين حال تأمين رفاه و سعادت مردم توسط حكومت، در آن مستتر است. ژان ژاك روسو نظريه پرداز شهير دموكراسي مي گويد: در دموكراسي توده اي ارادة عمومي كاملاً متجلي مي شود و اطاعت از ارادة عمومي به معني اطاعت از ارادة خدا است [بشيريه 1376-1378 ج 23 :2[ . از ديد روسو اين ارادة عمومي قابل توكيل نيست و مظهر منافع عمومي است. منتسكيو در كتاب روح القوانين در باب دموكراسي و مفهوم آن مي گويد: هنگامي كه در جمهوريت، ملت زمام امور را به دست مي گيرند، اين طرز حكومت دموكراسي است. در دموكراسي ملت از يك لحاظ فرمانروا و از لحاظ ديگر فرمانبردار است. ملت نمي تواند فرمانروا باشد مگر به وسيلة آراي خود كه عبارت از ارادة او مي باشد. پس ارادة ملت خود ملت است [مونتسكيو 1370 ج 1 كتاب 189 :2[. اما آنچه امروزه از

ص: 4267

«دموكراسي» استنباط مي شود و در صحنة «دولت ج ملت» ( noitaN-setatS ) مورد مطالعه قرار مي گيرد، زاييدة ارادة خود انسانها است و به رغم تلاشهاي بسيار در جهت تأمين آزاديها، برابريها و انواع حقوق انسانها ديري نيست كه به منصة ظهور رسيده است. رأي گيري عمومي كه مظهر دموكراسي عملي و تجربي مي باشد، فقط بعد از جنگ جهاني دوم در فرانسه، امريكا و انگلستان باب شده است. «فارغ التحصيلان دانشگاه در انگلستان تا سال 1948يك رأي اضافي داشتند، در فرانسه زنان فقط پس از 1945 حق رأي يافتند، سياهان در امريكا فقط پس از 1968 (سال اجراي قانون حقوق بشر) از حق دادن رأي برخوردار شدند» [بيرو 84 :1370 و 85[. در عين حال در همين زمان اندك، دموكراسي مفهومي به مراتب گسترده تر يافته و به زعم ملتها، هر روز بندهاي جديدي را از پايشان مي گسلد و مباني و عناصر اصلي نيز به تناسب، شامل مفاهيم و تفاسير گسترده تري مي شوند. امروزه مردم سالاري، متضمن پيدائي شكلي از سازمان سياسي است كه هدف اصلي آن سعادت مردم مي باشد و بالطبع در چنين حكومتي تمامي منافع خاص، چه فردي و چه گروهي تابع اين اهداف خواهد بود. «مردم سالاري در اصل «برابر طلب» است، يعني هيچ گونه تمايزي را جز بر پاية تقوي و شايستگي نمي پذيرد» [بيرو

ص: 4268

84 :1370 و 85[. در نظام سياسي مردم سالار، مشاركت افرادي كه از بلوغ فكري و توانايي نقد و انديشيدن برخوردارند، ضرورت حياتي است كه در پيوند منسجم شهروندان منبع مشروعيت حكومت را پديد مي آورد و بنابراين مجموعه اي از حقوق و وظايف شهروندان بر مبناي آگاهي فردي و اجتماعي است. دموكراسي معاصر، دموكراسي غير مستقيم ناميده مي شود زيرا متكي بر نمايندگاني است كه براي مدت معيني از سوي ملت به منظور انجام وظايفي از قبيل قانونگذاري، نظارت بر اعمال دولت و نحوة صرف بودجه و ... انتخاب مي شوند. در فرآيند عمل، به رغم اينكه مردم هنوز هم عنصر اصلي به شمار مي آيند اما نقش آنان به نحو چشمگيري به گروهها و احزاب واگذار شده است. مشخصة اصلي امروزي دموكراسي، اعلان تبعيت اقليت از اكثريت و به رسميت شناختن آزاديها و حقوق برابر افراد و اتباع است. معيار برخورداري شهروندان هر جامعه از دموكراسي سياسي عبارت است از: آزادي اظهار هر نوع عقيدة سياسي اجتماعي و بيان آن، برخورداري از حق اعمال هر نوع وسيلة مشروع براي اشاعه و پيشرفت آن عقيده، ميزان برخورداري آنان از دموكراسي اقتصادي يعني وجود شرايط اقتصادي خاصي كه همة افراد ازحداقل مايحتاج زندگي برخوردار باشند. همينطور: وجود مجموعه اي از نهادها با هدف به حداقل رساندن خطاهاي

ص: 4269

ادارة سياسي از طريق به حداكثر رساندن مشاركت عمومي و كاهش نقش خصوصي فرد در اتخاذ تصميمات سياسي، حكومت اكثريت با رعايت حقوق اقليت و نيز حق تمام مردم براي شركت در تصميم گيري در امور عمومي [فرهنگ علوم سياسي 109 :1376[. «از ديگر سنجه هاي دموكراسي تضمين برخي از حقوق اساسي شهروندان از جمله «برخورداري افراد از امنيت در برابر بازداشت و حبس خودسرانه، آزادي سخن، آزادي نشر، آزادي اجتماع، تشكيل حزب، اتحاديه و... مي باشد.» [آشوري 157-161 :1366[.

اصول و عناصر دموكراسي

تعاريف مختلف و تحولات گوناگوني كه دموكراسي در فرايند تكوين خود طي كرده، به تدريج اصول و مباني آن را نهادينه ساخته است. به گونه اي كه برخي از اين عناصر همچون آزادي، برابري و مشاركت، نه تنها تبديل به نقاط مشترك تمام ديدگاهها شده بلكه هم اكنون در اشكال و انواع گسترده اي در جوامع دموكراتيك اعمال مي گردد. با عنايت به فرضية پژوهش چنانچه بتوانيم به مدد همان شيوه هاي تحليل محتوا ( sisylana tnetnoc ) و تحليل كاربردي ( sisylana noitacilpmi )، اصول و عناصر اصلي دموكراسي را در انديشة سياسي امام پيدا كنيم، درواقع به اثبات فرضية مورد نظر پرداخته ايم. مثلاً اگر آزادي و زيرمجموعه هاي آن از جمله آزادي بيان، عقيده، نشر، اجتماع، مطبوعات، احزاب؛ شغل، مهاجرت و مسكن را كه از انواع آزادي هستند، يا اقسام

ص: 4270

مشاركت در تصميم گيريها و از جمله انتخاب بالاترين سمتهاي كشوري براي مردم، انتخاب نمايندگان، نظارت بر عملكرد دولت، مصرف بودجه و موارد ديگر را به نحوي كه در جوامع دموكراتيك اعمال مي شود، در مجموعة افكار و آثار امام بازيابيم، در آن صورت نسبت سنجي؛ ميان انديشة سياسي امام و آنچه امروزه تحت نام «دموكراسي» يا روية دموكراتيك تعريف شده شفاف مي گردد. و به عبارت ديگر فرضيه هاي رقيب از جمله عدم سازگاري، عدم تناسب و يا وجود تناقض ميان انديشة سياسي امام و دموكراسي به مفهوم مردم سالاري ابطال مي گردد. لازمة اين امر در حد امكان، استفاده از منابع متنوع جهت اتخاذ و نقل اين اصول است: عناصر دموكراسي عبارت است از برابري سياسي و حقوقي همة افراد، حاكميت مردم، انتخاباتي بودن حكام، تفكيك قوا، اصول حكومت اكثريت، تكثر ارزشها و گروههاي اجتماعي، مشاركت مستمر جامعه در تصميم گيريهاي سياسي، امكان تقنين در همة زمينه ها به موجب رأي مردم و بدون توجه به حجيّت سنتّهاي ديرينه، اصالت عقل فرد در صلاح انديشي دربارة شيوة زيست خود، مقيد بودن حكومت به قانون موضوعه و غيره [بشيريه 1378-1376 ج 21 :2 و 22[. مفهوم دموكراسي در جاي ديگر تحت عنوان متفاوتي، در چند اصل اساسي خلاصه شده است: نشأت گرفتن قدرت و قانون از ارادة مردم،

ص: 4271

آزادي بيان و اتكاي حكومت به آن، وجود شيوه هاي مشخص براي بيان افكار عمومي از جمله احزاب سياسي، اصالت حكومت اكثريت در مسائل مورد اختلاف در افكار عمومي مشروط به وجود تساهل و مداراي سياسي، محدود بودن اعمال قدرت حكومتي به رعايت حقوق و آزاديهاي فردي و گروهي، تعدد و تكثر گروهها، منافع و ارزشهاي اجتماعي، امكان بحث عمومي و مبادلة آزاد افكار دربارة مسائل سياسي، قدرتمندي جامعة مدني، اصل نسبيت اخلاق و ارزشها، تساهل در برابر عقايد مختلف و مخالف، برابري سياسي گروههاي اجتماعي از لحاظ دسترسي به قدرت، امكان تبديل اقليتهاي فكري به اكثريت از طريق تبليغ عقايد گروهي، استقلال قوة قضائيه در جهت تضمين آزاديهاي مدني افراد و گروهها، تفكيك قوا يا استقلال حداقل سه قوه از يكديگر، امكان ابراز مخالفت سازمان يافته و وجود گروه مخالف قانوني [بشيريه 1378-1376 ج 21 :2 و 22[. همچنانكه مشاهده مي كنيم برخي عناصر به اشكال مختلف تكرار شده و تعدادي را هم با اندكي دقت مي توان در يك اصل رؤيت نمود، به عنوان مثال در يك منبع معتبر و بين المللي مي خوانيم: در يك نظام دموكراتيك چهار عنصر يا ركن اصلي وجود دارد: برگزاري انتخابات آزاد و عادلانه، وجود دولت شفاف و پاسخگو، رعايت حقوق مدني و سياسي و وجود جامعه

ص: 4272

دموكراتيك يا مدني [بيتهام 53-55 :1376[. كه درواقع چهار عنصر بالا، بسياري از عناوين كلي و جزئي را دربرمي گيرد به عنوان مثال رقابت در انتخابات، عمده ترين ابزار نظارت بر دولت، پاسخگويي آن و تصميم جهت ايجاد برابريهاي سياسي شهروندان هم در ارزش و هم در امكان دستيابي آنها به سمتهاي دولتي است كه مستلزم سيستم سالم انتخاباتي و مجموعة قوانين و دستورالعملهاي مربوطه و برگزار نمودن آزادانه و عادلانة آن است، پاسخگويي دولت هم به مسئولان حقوقي و هم به نمايندگان مردم است. منظور از حقوق مدني و سياسي، آزادي و همة انواع آن است كه قبلاً تحت عنوان آزادي بيان، عقيده، نشر، اجتماع، انديشه، طبع، احزاب، شغل، سكونت، مهاجرت و غيره بيان گرديد. در اينجا شرط اساسي كنش سياسي مردم چه به شكل خودسازماني ( fles-noitazinagro ) در جامعه و چه به صورت نفوذ و تأثيرگذاري بر سياستهاي دولت مي باشد ولي ارزش آنها در كار جمعي آنها است، يعني پيوستن به ديگران و تلاش براي اهداف مشترك، مبارزة گروهي، اثر بخشي بر افكار عمومي و مانند آن. در اين صورت حقوق فردي تضاد و تنافري با حقوق جمعي نخواهد داشت. و بالاخره منظور از جامعة مدني يا دموكراتيك جامعه اي است كه تشكلهاي گوناگوني را براي حفظ دموكراسي در خود دارد كه

ص: 4273

بدون اتكا به دولت اداره مي شوند تا قدرت دولت را محدود سازند. در چنين جامعه اي افكار عمومي بر اعتماد به نفس مردم تكيه دارد و مطالبات مردم را از پايين به گوش دولت مي رساند و لازمه اش دموكراسي درون سازماني براي جلوگيري از خودكامگي است. در كتاب ايدئولوژيهاي بزرگ معاصر نيز اصول دموكراسي به ترتيب، مشاركت سياسي، برابري و برادري، آزادي، سيستم نمايندگي و حكومت اكثريت بر اساس انتخابات ذكر شده است. كه البته پس از ذكر بخش بعد تحت عنوان انواع دموكراسي و فصل بعدي كه به جايگاه و مفهوم واژة دموكراسي در انديشة سياسي امام اختصاص دارد، به تفصيل به بررسي اين اصول، عناصر و بازيابي آنها در انديشة سياسي امام مي پردازد.

انواع دموكراسي

آنچه تا بدين جا بدان رسيده ايم اينكه دموكراسي هم آزادي و هم حق انتخاب را در خود دارد، و به اين دليل براي التزام به آن، اجباري به ويژه در نوع آن، جايز و منطقي به نظر نمي رسد. به عبارت ديگر آيا مي شود جامعه اي را ملزم به اختيار نوع خاصي از دموكراسي نمود؟ مثلاً دموكراسي مستقيم يا غيرمستقيم، دموكراسي آزاد و يا هدايت شده، و يا از حيث نحوة مشاركت مردم (( yhcraylop : چند حزبي، ( tsilarulp ): تكثرگرا، ( yrotapicitrap ): مشاركتي، ( tsilupop ): توده اي و يا دموكراسي خلقي و يا دموكراسيهاي

ص: 4274

ليبرال و يا مطلق. به نظر نمي رسد كه در آغاز دموكراسي، اجبار جايگاهي داشته باشد و در وهلة دوم نفس اينكه دموكراسي انواع دارد و اين انواع، هم در قلمرو نظري و هم در حوزه و صحنة عمل به ثبت رسيده است، امكان و احتمال پيدايش و ظهور انواع ديگري از دموكراسي را تأييد نموده و افزايش مي دهد. بنابراين مثلاً: اگر دموكراسي شكلي از حكومت فرض شود كه در آن اتخاذ تصميمات سياسي كه حق شهروندان است و بر مبناي قاعدة اكثريت اعمال مي شود مي تواند جنبه هاي گوناگوني داشته باشد [كواكبيان 35-30 :1370[. و يا به عبارت ديگر: اينكه دموكراسي در انواع متنوعي تقسيم بندي مي شود حكايت از عدم وجود تفسير و تعريفي واحد براي دموكراسي است و افزوده شدن بر آنها (از جمله مثلاً دموكراسي ديني) هم در آينده منع منطقي ندارد [قادري 326 :1378 و 327[. در عين حال دموكراسي در همة ابعاد و مفاهيم خود اين تفاوتها را تجربه نموده است: سنّت انديشه دموكراتيك بسيار گسترده و مشحون از انديشه هاي متفاوت و حتي متعارض دربارة پيدايش دولت، نهاد انسان، كارويژه هاي حكومت و غيره است و از همين رو هر كس مي تواند برحسب منافع و نيازهاي فكري خود از آن بهره برداري كند. دوم اينكه مردم در عصر جديد به

ص: 4275

طور عمد در صحنة سياست ظاهر و حاضر شده اند و اينكه رهبران هرچند مستبد هرازگاهي براي كسب مشروعيت به آنان متوسل مي شوند نشان از گرايش به دموكراسي است [بشيريه 1378-1376 ج 22 :2[. اينكه سيستمهاي مختلف حكومتي از سوسيال و خلقي تا ليبرال و پوپوليستي مدعي دموكراسي اند و برخي طالب آنند، بيانگر اين است كه سرشت دموكراسي سياسي چه به مثابة منش و چه به عنوان روش حكومتي، پتانسيل سازگاري بالائي با جمهوري، پادشاهي، كاپيتاليسم، سوسياليسم، نظامهاي چند حزبي، نظامهاي دو حزبي و حتي بدون حزب را هم دارد. همينطور با انواع مختلف اعتقادات مذهبي، غير مذهبي و با سطوح گوناگون پيشرفتهاي آموزشي و رفاه اقتصادي سازگار مي باشد [انبشتاين 240 :1366[. البته مي دانيم كه رژيمهاي تك حزبي نمي توانند دموكراتيك باشند و منظور از رژيم بدون حزب دموكراتيك، رژيم متكي به آراي مردم پوپوليستي است.

انديشة سياسي امام و دموكراسي

جايگاه واژة دموكراسي در انديشة سياسي امام خميني در آستانة ورود به اين بحث كه منظور از آن تعيين دقيق جايگاه واژة دموكراسي و نيز مفهوم، قرائت، تعبير و تأويل امام خميني از دموكراسي مي باشد، لازم است ابتدا به تعريف انديشة سياسي ( thguohT lacitiloP ) بپردازيم. در فرهنگ سياسي مي خوانيم كه «انديشة سياسي عبارت است از: افكار، نظريه ها و ارزشهاي محرك خط مشي و رفتار

ص: 4276

سياسي» [فرهنگ علوم سياسي 331 :1376[، و در مجموع و از جمع بندي تعاريفي كه استاد عاليقدر جناب آقاي دكتر عميد زنجاني ارائه فرموده اند مي توان گفت: انديشة سياسي امام مجموعة مفاهيم سياسي نظام مندي است كه حكومت و دولت جمهوري اسلامي تعريف عملي آن است [زنجاني 1382[. نكتة اساسي اين بخش كه هم حدود و نقطة تمركز و هم اوج ارزش و اهميت فرضية ما را نشان مي دهد. در وهلة اول اين پرسش است كه آيا اصولاً امام خميني واژة دموكراسي را در قاموس، فرهنگ، روش و منش خود پذيرفته اند و آيا نگرش مثبتي از اصل و حقيقت دموكراسي دارند؟ با عنايت به اينكه گفته مي شود دموكراسي بدون همزادش سكولاريسم، اومانيسم و لائيسم وجود خارجي ندارد؟ همچنان كه در جهان اسلام هم شارحان ديني برجسته اي چون كواكبي، حسن البناء، شيخ محمد عبده و از جهان شيعه برخي چون علامة نائيني بيشتر بر توافق و انطباق اسلام و دموكراسي نظر داشته اند، در حالي كه امثال ابوالاعلاء مودوري، الحسيني و ديگران با هرگونه چهارچوب تئوريك براي تبيين حكومت ديني مخالفت كرده اند، در حال حاضر نيز همين صف بندي درخصوص به رسميت شناختن دموكراسي يا مترادف آن مردم سالاري يا مردم سالاري ديني و حتي ضرورت و به ويژه ضرورت ديني شناخت حق مردم در تعيين سرنوشت، تأييد

ص: 4277

قانون اساسي، انتخاب نمايندگان، نظارت بر اعمال دولت اسلامي و ساير موارد وجود دارد. برخي بر اين باورند كه امام تنها از روي تمسخر و از جنبة جدلي واژة «دموكراسي» را به كار گرفته و قصد تأييد آن را نداشته است، عده اي نيز امام را موافق كامل و بي قيد و شرط دموكراسي معرفي مي كنند، دراين ميان بعضي انديشمندان همچون حاتم قادري تنها فضاي محدودي (دخالت در تعيين سرنوشت ملت به دست خودشان) براي دموكراسي در انديشة امام يافته اند. به نظر اينجانب امام خميني هم از دموكراسي برداشت مثبتي داشته اند و هم آن را به رسميت شناخته اند، و جوامع غربي معاصر را نه به واسطة التزام به آن كه به واسطة عدم تقيد و تمسك به دموكراسي صوري و عوام فريبي متهم مي كنند و تكرار مكرر اين واژه و مترادف هاي آن همچون ملت، مردم، آزادي و مشاركت مردم تأكيد بر شركت در انتخابات همچنانكه ارائه خواهم نمود، و همچنين اين مضمون از گفتة ايشان كه نوع اكمل و واقعي دموكراسي در اسلام مندرج است در تأييد اين مدعي است: مفتاح صحيفة نور و نيز نرم افزار كليدواژه هاي آن، تعداد كاربرد واژة «دموكراسي» را توسط امام 70 مورد ذكر نموده است كه تنها 64 مورد آن در سالهاي 1357 و 1358

ص: 4278

بوده است. اين در حالي است كه امام در بيانات كتبي و شفاهي، داخلي يا خارجي خود تقيد محسوسي در عدم كاربرد واژه هاي بيگانه داشتند. ضمناً امام خميني در 22 مجلد صحيفة امام در 1523 مورد از لفظ «ملت» و 1212 مورد از لفظ «مردم» استفاده نموده اند. در صحيفة امام نيز حدود 300 كلمة «جمهوري»، 13 كلمة «آراي عمومي»، 420 كلمة «انتخابات»،320 كلمة «آزادي» و آزاديهاي مختلف، بيش از 500 بار قانون و قانونمندي و 30 مرتبه كلمة «انتقاد» آمده است [همشهري 6 :7/3/1382[. اما درخصوص تأييد و يا عدم تأييد «واژة دموكراسي»، امام بارها اين واژه را به نحوي شفاف، رسا و واضح به كار برده اند. و با شيوة استنباطي و يا به زبان سادة تحليل كاربردي ( sisylana noitacilpmi ) و با استناد به رهيافتها، احكام نظري ( stnemegduj dna sehcaorppa laciteroeht ) و نيز سيرة عملي ( snoitidart lacitcarp ) ايشان، اين امر به خوبي قابل اثبات است. امام خميني مورخ 18/8/1357 در جمع جوانان و دانشجويان فرانسوي فرمودند: ما مي خواهيم اسلام را لااقل حكومتش را به يك نحوي كه شباهت داشته باشد به اسلام اجرا بكنيم تا شما معني دموكراسي را به آن طوري كه هست بفهميد، و بشر بداند كه دموكراسي كه در اسلام هست با اين دموكراسي معروف اصطلاحي كه

ص: 4279

دولتها و رؤساي جمهوري و سلاطين ادعا مي كنند بسيار فرق دارد [صحيفة امام ج 418 :4[. در بيان فوق مي توان دريافت كه در اسلام نه تنها دموكراسي هست بلكه مي توان فهميد كه امام دموكراسي برتري در اسلام مي بينند، اما نمي توان تصور كرد كه امام در محتواي اين دموكراسي كه در اسلام يافت مي شود، سكولاريسم، لائيسيته و اومانيسم متكي بر انسان جدا از خدا را يافته اند. اينك براي اطمينان بيشتر به مورد ديگري توجه فرماييد: حكومت، جمهوري است مثل ساير جمهوريها؛ و احكام اسلام هم احكام مترقي و دموكراسي و پيشرفته و با همة مظاهر تمدن موافق. [صحيفة امام ج 429 :5[. همچنين وقتي كه اوريانا فالاچي از امام مي پرسند كه آيا هدف ملت ايران مبارزه براي كسب آزادي بود يا تحقق اسلام، امام مي فرمايند: براي اسلام جنگيده، لكن محتواي اسلام همة آن معاني است كه در عالم به خيال خودشان بوده

ص: 4280

كه مي گويند دموكراسي. اسلام همة اين واقعيت ها را دارد. و ملت ما هم براي اين واقعيات جنگيده اند، و لكن در راسش خود اسلام است. و اسلام همه اين را دارد [صحيفة امام ج 94 :10[. از اين دو جملة اخير هم به خوبي مي شود استنباط نمود كه اولاً همة آنچه مربوط به مفاهيم، اهداف، راهكارها و ساختارهاي مطلوب و مثبت دموكراسي مي شود، از ديدگاه امام خميني در اسلام وجود دارد و ثانياً علاوه بر اينها چيزهاي ديگري هم در اسلام وجود داردكه صلاح، خير و فضيلت انساني كه در جهت سعادت و بهزيستي است، در آن يافت مي شود. حال اگر به دو فراز ديگر از سخنان امام توجه فرماييد، اين ادعا نيز به خوبي قابل اثبات است. از نظر كساني كه امام را مخالف دموكراسي مي دانستند، به ويژه هنگامي كه امام با افزودن پسوند «دموكراتيك» پس از كلمة «جمهوري» براي عنوان جمهوري اسلامي ايران مخالفت فرمودند شك تبديل به يقين شد، و حتي برخي «ميانه انديشان» تصور مي كردند كه امام از كاربرد واژة بيگانه و يا به واسطة سوء استفادة زياد از دموكراسي در شرق و غرب، از افزودن اين واژه بر جمهوري كراهت دارند، اما هنگامي كه حامد الگار در اين خصوص )7/10/1358( سؤالي از امام مي پرسند، امام مي فرمايند:

ص: 4281

... جمهوري هم معنايش را مي فهميم كه بايد ملت رأي بدهند. اينها را قبول داريم. اما آن دموكراتيكش را، حتي پهلوي اسلامش بگذاريد، ما قبول نداريم ... اهانت به اسلام است... كه اسلام دموكراتيك نيست و حال آنكه از همة دموكراسيها بالاتر است [صحيفة امام ج 459 :11[. و اين يعني جامعيت اسلام، و اينكه اسلام اعم از دموكراسي و اكمل از آن است و مي تواند علاوه بر آن تمام فضائل و كمالات ضروري بشر را به او ارزاني دارد و بايد اعتراف كرد كه امام غرب و جوامع غربي را فاقد اين دموكراسي آرماني و كامل مي دانند: مع الأسف در ممالك غرب، كه بيشتر دم از دموكراسي مي زنند، و در ممالك ما... ، خبري از دموكراسي نيست. غربي ها با اين افسون مي خواهند ما را خواب كنند و بهره برداري از ما بكنند [صحيفة امام ج 89 :8[. علاوه بر اين به رغم پذيرش «واژة دموكراسي»، امام نه تنها تظاهر منظور غربيها را از دموكراسي، به خوبي دريافته اند بلكه مفهوم واژة ياد شده را در فرآيند مربوطه در پرتو زمان و مكان نيز به خوبي درك نموده اند: ... دموكراتيكي كه در طول تاريخ، پيراهنش عوض كرده، ...در غرب يك معنا دارد و در شرق يك معنا دارد و افلاطون يك چيزي مي گفت و

ص: 4282

ارسطو يك چيزي مي گفته... [صحيفة امام ج 458 :11[. و سرانجام و خيرالكلام اينكه: رژيمي كه به جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست، رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن رژيم در دموكراسي غرب نيست و پيدا نخواهد شد. ممكن است دموكراسي مطلوب ما با دموكراسيهايي كه در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموكراسي اي كه ما مي خواهيم به وجود آوريم در غرب وجود ندارد. دموكراسي اسلام، كاملتر از دموكراسي غرب است [صحيفة امام ج 314 :4[.

امام و مفهوم كاربرد دموكراسي

چنانكه در بخشهاي پيشين گفته شد، اختلاف درخصوص تعبير و تأويل امام از واژة دموكراسي هم، كم نيست و تعابيري از جمله استفادة ابزاري امام ازدموكراسي و يا كاربرد واژة ياد شده به منظور استفهام، نفي، جدل و يا از روي تمسخر، صوري و ظاهري نگريستن امام به اين مفهوم به وفور يافت مي شود. برخي از تعابير نيز تنها حوزة آن را محدود ساخته اند و مفهوم «دموكراسي» را از ديدگاه امام مثلاً فقط به معناي دخالت در سرنوشت خويش دانسته اند، نه به مثابة مفهومي جامع و فراگير كه حاوي و حامل راهكارها و ساختارهاي راهگشا براي جوامع مختلف بشري است. مثلاً دكتر حاتم قادري در «دموكراسي و تكليف، مطالعة موردي امام خميني» به اين نتيجه مي رسد كه: ... در آراي امام

ص: 4283

خميني، دموكراسي به مفهوم دخالت مردم در سرنوشت خويش است و مواردي چون انتخاب نمايندة مجلس، رئيس جمهور و امثال آن تبلورهاي عالي اين دخالت به شمار مي رود [قادري 326 :1372 و 327[. گرچه اين فرضيه مي تواند متكي به برخي بيانات امام باشد از جمله: دموكراسي اين است كه آراء اكثريت، و آن هم اين طور اكثريت، معتبر است؛... [صحيفة امام ج 304 :9[. اما اين جزءنگري است كه برخي ديگر از فرمايشات امام را ناديده مي گيرد، آنجا كه مي فرمايند: شياطين مي خواهند منعكس كنند كه(در) ايران دموكراسي نيست، ايران قابل عدالت نيست، ايران قابل آزادي نيست. بايد اي برادران من نگذاريد كه اين مسائل پيش بيايد و اين گفتارهاي نامربوط گفته بشود... [صحيفة امام ج 145 :6[. يا آنجا كه امام فرمودند (در پاسخ به پيشنهاد جمهوري دموكراتيك): ... مثل اين است كه بگوييد كه جمهوري اسلامي عدالتي. اين توهين به اسلام است براي اينكه عدالت متن اسلام است [صحيفه امام ج 459 :11[. و از اين فرازها نيز چنين استنباط مي شود كه امام ضمن اينكه همة عناصر مطلوب، معروف و دموكراسي را شناخته، آنها را نفي ننموده است. در عين حال امام اسلام را داراي ابعادي فراتر و گسترده تر از آنچه كه مردم امروزه به نام دموكراسي بدان دل بسته اند

ص: 4284

مي داند و به آنچه اسلام دارد و در دموكراسي يافت نمي شود اشاره مي نمايد. همان گفتة ارسطو كه: هدف جامعه، سياسي زيستن نيست، به زيستن است و ... جامعه اي كه بر مدار فضيلت نباشد حتي اگر از يك قانون اساسي مورد قبول همگان نيز برخوردار باشد چيزي جز يك اتحادية ساده نيست [ارسطو 123 :1364 و 124[. انسان سازي امام خميني هم همان مزيتي است كه امام براي اسلام نسبت به دموكراسي و ساير عناصر و مشتقات آن قائل است. در حالي كه مرز مصالح مادي را حقوق و قانون تعيين مي نمايد. در اسلام مرزبندي بسيار ظريف و آرامي توسط اخلاق، مدارا، رواداري، امانت و تقوي با عنايت به بهشت و دوزخ صورت مي پذيرد و اين همان اجباري است كه به گفتة حضرت امام، انسان اختيار مي كند. دوستي، برادري و به خصوص عقد اخوتي كه درصدر اسلام ميان مهاجران و انصار بسته مي شد و دو غريبه برادر مي شدند، اموال خود را با هم يكي دانسته، به رضايت تقسيم مي نمودند، و يا تسهيم نكرده براي هميشه شريك مي ماندند، تجربة عملي و آزمودة موفقي است كه تنها در مكتبي عملي گرديد كه امام پيرو آن بود و آرمانش تكرار اين تجربيات براي بار ديگر بود. بنابر آنچه امام تأكيد فرموده اند دموكراسي به مثابة

ص: 4285

فرم، آنچنان كه آرمان انساني بسياري از جوامع است، مي تواند مد نظر باشد كه منافاتي با انتخابي بودن محتواي اسلامي حكومت ندارد. امام خميني در پاسخ خبرنگار فاينانشنال تايمز كه گفت دنياي غرب شناخت صحيحي از حكومت شما ندارد، فرمودند: ما خواستار جمهوري اسلامي هستيم. جمهوري، فرم و شكل حكومت را تشكيل مي دهد و اسلامي، يعني محتواي آن فرم، قوانين الهي است [صحيفة امام ج 398 :5[. درحالي كه محتوا، يعني اسلاميت نظام نيز بر اساس اصل ششم قانون اساسي مشروط و مبتني بر تأييد آراي عمومي بوده است.

بازيابي اصول و عناصر دموكراسي در انديشة سياسي امام خميني

همانگونه كه تا بدين جا به استناد شواهد و مدارك عرضه داشتيم كاربرد واژة «دموكراسي» توسط امام خميني آگاهانه و با شناخت دقيق مفهوم و كاركرد نظري و عملي آن همراه بوده است. امام خميني برداشت مثبتي از دموكراسي داشته و به رغم اينكه «واژه» را با همان گستره و وسعت امروزين آن و با مفاهيمي مطلوب و مقبول پذيرفته است، در عين حال بر اين باور بوده است كه دموكراسي واقعي كاستيهايي دارد كه اسلام مكمل آن را در خود دارد. فرضية اصلي پژوهش ما نيز در همين رابطه است. اگر بتوانيم عناصر و اصول اساسي و اصلي دموكراسي همچون آزادي، مشاركت، برابري سياسي، قانونگرائي و

ص: 4286

... را در انديشة سياسي امام در قلمرو نظري و سيرة عملي ايشان مثلاً در كتاب ولايت فقيه، صحيفة امام، وصيت نامه و قانون اساسي جمهوري اسلامي كه تبلور انديشة سياسي و برگرفته از نظرية سياسي ايشان است، بازيابي نمائيم، آزمون فرضيه ما تحقق پذيرفته است. به منظور سهولت در كار سعي شده است ابتدا هر يك از اين عناصر را با توضيح مختصري تعريف نموده و سپس در منابع ياد شده بازشناسي كنيم. البته براي سهولت كار به بازيابي مهمترين عناصر و اصول دموكراسي يعني آزادي، برابري سياسي، قانونگرائي و مشاركت اكتفا نموده ايم.

آزادي

اشاره

شايد بتوان گفت تاريخ بشر همان تاريخ مبارزه اش براي آزادي است. شايد بشر در راه هيچ آرمان ديگري، اينگونه فداكاري ننموده كه در اين راه تلاش كرده است، در عين حال همواره راه طولاني بوده و هدف دست نيافتني، زيرا كه آزادي همواره گرانبهاترين گوهري بوده كه انسان مسحور آن و اغلب مهجور از آن مانده است. بهترين آغاز، گفته هاي خود امام است كه در اين باره مي فرمايند: كلمة اينكه «اعطا كرديم آزادي را»، اين جرم هست. آزادي مال مردم هست، قانون آزادي داده، خدا آزادي داده به مردم، اسلام آزادي داده، قانون اساسي آزادي داده به مردم. [صحيفة امام ج 406 :3[. اسلام انسان را آزاد

ص: 4287

خلق كرده است و انسان را مسلط بر خودش و بر مالش و بر جانش و بر نواميسش خلق فرموده است [صحيفة امام ج 287 -286 :1[. باز ايشان مي فرمايد: حق اوليه بشر است كه من مي دخواهم آزاد باشم، من مي خواهم حرفم آزاد باشد، من مي خواهم مستقل (باشم)، من مي خواهم خودم باشم [صحيفة امام ج 510 :3[. هيچ فردي حق ندارد انساني و يا جامعه و ملتي را از آزادي محروم كند [صحيفة امام ج 387 :5[. درخصوص رعايت حقوق بشر چه در مرحلة نظر و چه در قلمرو عمل و نيز درخصوص محدود نمودن احتمالي آزاديهاي مردم توسط حكومت مي فرمايند: اسلام هم حقوق بشر را محترم مي شمارد، و هم عمل مي كند. حقي را از هيچكس نمي گيرد. حق آزادي را از هيچ كس نمي گيرد. اجازه نمي دهد كه كساني بر او سلطه پيدا كنند كه حق آزادي را به اسم آزادي از آنها سلب كند... [صحيفة امام ج 69 :14[.

1 آزادي بيان و عقيده

امام خميني با عنايت به اولويت آزادي انديشه و بيان عقيده مي فرمايند: «اول چيزي كه براي انسان هست، آزادي در بيان است، آزادي در تعيين سرنوشت خودش است» [صحيفة امام ج 243 :5[. در اصل بيست و سوم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز آمده است كه: «

ص: 4288

تفتيش عقايد ممنوع است و هيچكس را نمي توان به صرف داشتن عقيده اي مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد».

2 آزادي مذهب

يكي از مباني دموكراسي رواداري و مداراي مذهبي است كه تحت عنوان حقوق اقليتها مورد عنايت هواخواهان دموكراسي در جامعة بين المللي قرار دارد و جوامعي كه مدعي دموكراسي اند بايد از تحمل مذهبي ( ecnareloT suoigileR ) برخوردار باشند، اما رواداري بدان معني نيست كه از اعتقادات خود دست بشوئيم و يا از تبليغ انديشه هاي خود صرف نظر كنيم، بلكه به اين معني است كه براي مردم اين شأن را قائل شويم كه اجازه داشته باشند كه خود براي خود تصميم بگيرند، ولو در انجام اين امر دچار اشتباه شوند [بيتهام 168 :1376[ . امام خميني علاوه بر آنچه در مبحث رواداري مذهبي كه فرازي از انتشارات يونسكو را در باب آن نقل نمودم، به دو نكتة اساسي اشاره مي كند كه تنها حقوق بي نهادي و ناهنجاري بشر را نمي جويد، بلكه به كرامت انساني نيز ارج مي نهد: اقليتهاي مذهبي در اسلام احترام دارند، حقوق دارند... در عمل به مذهب به مذهب خودشان، در رأي دادن براي وكلاي خودشان آزادند... اسلام احترام براي شما قائل هست و شما را مثل برادر مي پذيرد [صحيفة امام ج 434 :6[. و در جايي ديگر مي فرمايند: اقليتهاي مذهبي نه تنها

ص: 4289

آزادند، بلكه دولت اسلامي موظف است از حقوق آنان دفاع كند. و ديگر اينكه هر ايراني حق دارد كه مانند همة افراد از حقوق اجتماعي برخوردار باشد. مسلمان يا مسيحي و يا يهودي و يا مذهب ديگر فرقي ندارد [صحيفة امام ج 508 :4[. به موجب اصل چهاردهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز «... جمهوري اسلامي و مسلمانان موظفند با افراد غيرمسلمان برخورد مناسب و اخلاق حسنه داشته باشند و قسط و عدل اسلامي و حقوق انساني آنان را رعايت كنند». به عنوان فرضية رقيب، برخي عنوان مي كنند كه رسالت ديني و تجربيات مربوط به آن نشان مي دهد هر اندازه دولتي به مذهب نزديك تر باشد (به خصوص اينكه خود دولت مذهبي باشد)، بر اساس رسالت مذهبي خود پيروان اديان ديگر را مجبور به پذيرش دين خود نموده و يا قلع و قمع مي كند. به عنوان نمونه رفتار برخي دولتها از جمله دولت عثماني را مستند قرار مي دهند، ولي تجربه ديگري در قرون وسطي نشان مي دهد كه انديشمندان مسيحي و يهودي دسته دسته به حكومتهاي اسلامي پناه مي بردند، ايرانيان صدر اسلام امور ديواني حكومت هاي اسلامي را به خصوص در دوران خلفاي راشدين انجام مي دادند، در حالي كه بسياري از آنان اسلام هم نياورده بودند و شواهد ديگري مانند آية «... لااِكراهَ فِي الدّين...»

ص: 4290

مي باشد كه بر عدم اجبار آنها تأكيد مي نمايد و جهاد بدان معني نيز شايد به همين مصلحت، فقط درحضور امام معصوم(ع) جايز دانسته شده است. (اكثريت علماي شيعه بر اين باورند). امام خميني در اين خصوص مي فرمايد: اين اقليتهاي مذهبي، از قبيل زرتشتي، از قبيل يهودي، از قبيل نصارا، كه در ايران گروههاي فراواني هستند، اينها را هم اسلام برايشان احترام قائل است؛ مي خواهد كه اينها هم به حقوق خودشان برسند [صحيفة امام ج 150 :7[.

3 آزادي قلم، طبع و نشر

درك كامل و دوسوية امام و مردم از هم، وضعيت را به گونه اي و به جايي رسانده بود كه به رغم تنوع و تكثر قلمها و نشرياتي كه عليه انقلاب، نظام و امام به رشتة تحرير در مي آمد و به رغم اطلاعي كه از وضعيت برخي از اينها داشتند به راحتي مي فرمودند: «مطبوعات در نشر همه حقايق و واقعيات آزادند» [صحيفة امام ج 266 :4 د] و شايد مردم خود مي فهميدند كه جلوي توطئه ها را بايد بگيرند. امام مي فرمودند: «آزادي بيان و قلم و عقيده براي همگان آزاد مي باشد» [صحيفة امام ج262 :6[. به رغم وجود توطئه ها و نقشه هاي رنگارنگي كه بسياري از انقلابها را به زانو درآورده بود، امام خميني از نقش انتقاد در اصلاح و سعادت جامعه غافل نبودند و در

ص: 4291

جايي مي فرمايند: «...انتقاد بايد بشود. تا انتقاد نشود، اصلاح نمي شود يك جامعه.» [صحيفة امام ج 401 :14[. در اصل بيست و چهارم قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز مي خوانيم: «نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند، مگر آنكه مخل به مباني اسلام يا حقوق عمومي باشند». كه البته قانون شكني در هيچ جاي دنيا مجاز نيست. امام نيز در اين مورد مي فرمايند: آزادي در حدود قانون است. همه جاي دنيا اين طور است...نمي تواند كسي به اسم آزادي قانون شكني بكند [صحيفة امام ج 119 :8[. البته در آزاديهاي دموكراسيهاي ليبرال هم: هنگامي كه سازماني به عمليات غيرقانوني خشونت آميز روي آورده باشد... به همين ترتيب سانسور مطبوعات نيز بر اساس معيارهاي جهاني حقوق بشر... وقتي كه نشريه اي قصد چاپ اطلاعات بسيار حساسي را داشته باشد كه موجب به خطر افكندن زندگي افراد يا تهديد براي امنيت كشور محسوب مي شود ... منعي ندارد [بيتهام 128 :1376 و 129[.

4 آزادي شغل، سكونت و مالكيت

برابر اصل بيست و هشتم قانون اساسي: «هركس حق دارد شغلي را كه بدان مايل است و مخالف اسلام، منافع عمومي و حقوق ديگران نيست انتخاب كند ...». مطابق اصل سي و يكم و سي و سوم «داشتن مسكن متناسب با نياز، حق هر فرد و خانواده ايراني است و دولت موظف

ص: 4292

است...» و نيز «كسي را نمي توان از محل اقامت خود تبعيد كرد... يا به اقامت در محلّي مجبور ساخت مگر در مواردي كه قانون مقرر مي دارد» و نيز به موجب اصول چهل و ششم و چهل و هفتم: «هركس مالك حاصل كسب و كار مشروع خويش است...».

5 آزادي گروهها، احزاب و انجمنهاي صنفي و سياسي

در نظامهاي دموكراتيك احزاب جايگاهي براي تجمع و وحدت افراد همفكري هستند كه به تنهايي توانايي تأثيرگذاري در سطوح مختلف سياسي را ندارند. احزاب كاركردهاي گوناگوني دارند از جمله: «در مورد رأي دهندگان كه با ارائة خط مشي ها و برنامة دقيق كانديداها، انتخاب را براي آنها آسان مي سازند. در مورد دولت نيز قشري از هواداران را برايشان آماده سازند تا پس از انتخاب آنها را قادر به اجراي برنامه هاي مربوطه سازند، براي افراد با تعهد بيشتر هم شرايطي فراهم كنند تا با شركت در مسائل اجتماعي به آموزشي سياسي و تأثيرگذار بر دولت بپردازند [بيتهام 26 :1376[. احزاب در صورت داشتن زمينة سالم و برابري سياسي در رقابت عادلانه مي توانند با اعلام برنامه هاي خود طرفداراني را در افكار عمومي حول خود مجتمع سازند. از جمله شرايط، عدم استفاده هيچ حزبي از امكانات و رانتهاي متنوع دولتي است. اگر افكار عمومي امكان تأثيرگذاري آسان را

ص: 4293

از طريق احزاب، گروهها و انجمنهاي صنفي بر دولت و مسئولان داشته باشند و به عبارت ديگر اگر مسئولان هر حكومتي خود را در كنترل مردم بيابند و بركناري خود را محتمل بدانند، امكان فساد كمتر مي شود. امام خميني به رغم اينكه در زمان حيات خود تنوع زياد احزاب قانوني را كه در چهارچوب مقررات حركت نمايند، تجربه نكردند و اغلب با احزاب و گروههاي سياسي وابسته به خارج، از جمله گروههاي پيكار در راه آزادي طبقة كارگر (كمونيستهاي آمريكايي)، چريكهاي فدائي خلق اقليت و اكثريت و حزب توده (روسي) و گروههاي معاندي كه خوشبختانه هرگز از سوي ملت روي خوشي نديدند را مشاهده كرده با اين حال بر اين باور بودند كه احزاب سياسي تنها به يك شرط، آن هم عدم توطئه و اقدام مسلحانه، در ساير فعاليتها آزادند. هيچ دموكراسي ديگري هم نه در گذشته و نه در حال حاضر اجازه نداده است و قانون اساسي هيچ كشور ديگري هم اجازه نداده است كه گروهي آزادانه سلاح برداشته عليه حكومتش قيام كنند. امام مي فرمايند: «احزاب آزادند كه با ما يا با هر چيزي مخالفت كنند، به شرط اينكه مضر به حال مملكت نباشد» [صحيفة امام ج 140 :3[. اجازة امام به مجمع روحانيون مبارز براي جدا شدن از جامعة

ص: 4294

روحانيت و تشكيل اين تشكل جديد، درواقع مجوزي از سوي ايشان يا موافقتي عادي از تكثر احزاب بود. در مورد فعاليت احزاب مخالفي كه مسلمان هم نبودند امام مي فرمايند: بعض احزابي كه انحرافي هستند و ما آنها را جزء مسلمين هم حساب نمي كنيم، مع ذلك، چون بناي قيام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهاي سياسي دارند، هم آزادند و هم نشريه دارند به طور آزاد. پس بدانيد كه اين طور نيست كه ما با احزاب ديگري، با گروههاي ديگري، دشمني داشته باشيم... مادامي كه آنها با ما جنگي ندارند و با كشور اسلامي جنگي ندارند... به طور آزاد دارند عمل مي كنند [صحيفة امام ج 343 :14[. بر اساس اصل بيست و ششم قانون اساسي هم كه امام آن را تأييد نموده اند: احزاب، جمعيتها، انجمنهاي سياسي و صنفي و انجمنهاي اسلامي يا اقليتهاي ديني شناخته شده آزادند مشروط به اينكه اصول استقلال، آزادي، وحدت ملي، موازين اسلامي و اساس جمهوري اسلامي را نقض نكنند. هيچكس را نمي توان از شركت در آنها منع كرد يا به شركت در يكي از آنها مجبور ساخت. همچنان كه توضيح داديم، هيچيك از آزاديها و اقسام آن در هيچ كشوري نمي تواند خلاف قانون اساسي وجود داشته باشد و در همة كشورها و به خصوص در ليبرال دموكراسيها، آزاديهاي فردي با تمام

ص: 4295

احترامي كه دارند، بايد در چهارچوب قانون اساسي و قوانين موضوعه باشد و هر تخلفي از اين امر جرم محسوب مي شود. در جمهوري اسلامي هم بر اساس اصل ششم قانون اساسي كل امور كشور به اتكاي آراي عمومي است. بنابراين هرگونه بي بند و باري يا جسارت به مقدسات و ... در كشور، در قالب تخلف از قانون اساسي قابل بررسي است. با اين توضيح، به استثناي مواردي كه برخلاف آراي عمومي است هيچگونه آزادي ارزشمندي در ساير انواع دموكراسيها يافت نمي شود كه در انديشة سياسي حضرت امام منع شده و يا پذيرفته نشده باشد. اگر اضافه كنيم كه قانون اساسي جمهوري اسلامي در مواردي دولت را موظف به احقاق حقوق اقليتها نموده و آزاديهاي گوناگون را براي مخالفين مادام كه قيام مسلحانه ننموده اند، تضمين كرده است، مشاهده مي كنيم كه آزاديها و حقوقي كه در ايران مثلاً به اقليتهاي مسيحي يا يهوديها به عنوان خاستگاه دموكراسي داده مي شود، مثلاً در فرانسه به مسلمانان هرگز داده نشده است، به صحت گفتة امام خميني كه «دموكراسي اسلام كاملتر از دموكراسي غرب است» پي مي بريم.

برابري سياسي

اصلي است سياسي و حقوقي كه در برخي فرهنگها اصل دوم دموكراسي محسوب مي شود و به موجب آن بايد در همة امور اجتماعي رفتار يكساني با همة شهروندان صورت

ص: 4296

پذيرد. زيرا همة مردم در اصل با هم برابرند. بيش از سه قرن سابقة گفتمان برابري سياسي ( ytilauqe lacitilop ) در غرب به برابري در پيشگاه قانون كه شعار ليبراليسم غرب است و «برابري فرصتها» كه شعار سوسياليستها است، منجر شده است. اين اصل، اصل دوم از شعارهاي انقلاب فرانسه (آزادي، برابري و برادري) نيز هست. «برابري فرصتها يعني محو همة امتيازاتي كه براي گروهي از افراد از بدو تولد امكانات نابرابري ريشه اي فراهم مي كند. برابري سياسي از ديدگاه ليبرال هم به معني حق شركت در حكومت، حق برابر افراد براي كار، استراحت، فرهنگ، تعليم و تربيت، بيمه هاي اجتماعي و برابري افراد از حيث مليت، جنس، نژاد و مذهب و حق يكسان دخالت در اداره كشور براي همگان... است [فرهنگ علوم سياسي 140 :1376[. امروزه معمولاً به واسطة اينكه در اقسام دموكراسيها عدة كمي از جانب اكثريت تصميم مي گيرند، لذا متضمن نوعي نابرابري در جامعه است، چنانچه در همين حد حق برابر كانديد شدن و انجام فعاليتهاي سياسي، اجتماعي، نظارت و مشاركت وجود داشته باشد. بنابراين مي توان به برابري سياسي نسبي دست يافت ولي همين مساوات و برابري سياسي نسبي هم در اغلب دموكراسيها يافت نمي شود. زيرا «برابري سياسي را اساساً تفاوتهايي در ثروت، وقت، امكان دسترسي به امكانات و اطلاعات

ص: 4297

و منابع گوناگون محدود مي كند» [بيتهام 26 :1376[. با وجود اين شعار برابري سياسي همچنان زنده است و تكرار مي شود. يكي از حوزه هايي كه انصافاً در جمهوري اسلامي بيش از دموكراسيهاي غربي ديده مي شود، همين برابري سياسي است كه انديشة سياسي امام هم بر آن استوار است و از باور مذهبي مساوات نشأت گرفته و تعداد بسياري از آيات و روايات مؤيد آن است. اصل نوزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مي گويد: «مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوي برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اينها سبب امتياز نخواهد بود». همچنين اصل بيستم قانون ياد شده مي گويد: «همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار دارند... ».

انتخابات

انتخابات چنانكه تعريف شده است: فرآيندي است كه از طريق آن يك يا چند تن نامزد را براي انجام كار معيني برمي گزينند و در اصطلاح خاص گزينش نمايندگان براي مجلس قانونگذاري توسط مردم را انتخابات گويند [آشوري 43 :1366[. معمولاً در كشورهاي داراي قانون اساسي كه تفكيك قوا در آنها اعمال مي شود نمايندگان پارلمان (مجلس) با رأي گيري مدني و در مدت كوتاهي كه معمولاً يك روز است كه به صورت آزاد، مخفي و مستقيم انتخاب مي شوند. عموم مردم دموكراسي را همان حكومت اكثريت

ص: 4298

مي دانند درحالي كه اگر قرار است دموكراسي همان حكومت مردم بر مردم باشد، حكومت تمام مردم است، اما معمولاً رأي اكثريت در انتخابات اعمال مي شود با اين حال تجربة دو قرن اخير نشان داده است كه در حال حاضر و تا زمان فعلي، اين بهترين راهكار بوده است. ضمن اينكه مطلق نگريسته نشده و هر آينه راهكار مناسبتري مي تواند به جاي آن به كار گرفته شود و اولين عيب آن هم اينكه، اقليت فرصت مشاركت در آن نمي يابند و تحت سلطة اكثريت قرار مي گيرند و اقليت گاه اقليت ابدي مي شود. در عين حال دموكراسيهاي مدرن امروزي راهكارهايي را براي مشاركت اقليت اعمال نموده اند كه بعضاً در قوانين اساسي كشورها گنجانده شده است. رقابت در انتخابات، بهترين ابزاري است كه مقامات دولتي را مجبور به پاسخگويي نموده، فرصت تصميم گيري را براي انتخاب كنندگان تأمين مي نمايد. انتخابات بايد آزاد، عادلانه و از مكانيسمهاي مناسبي برخوردار باشد تا در انتخاب رئيس دولت و نمايندگان با موفقيت و صحت همراه باشد. انتخاب مرتب و دقيق مقامات دولتي در انتخاباتي آزاد و رقابت آميز ابزار اوليه كنترل و نظارت مردم در سيستمهاي دموكراتيك است و در عين حال برگزاري انتخابات نشانگر اين است كه قدرت سياسي همواره از مردم نشأت مي گيرد و براي آنها نيز حفظ مي شود

ص: 4299

و نيز نشانگر اينكه سياستمداران بايد پاسخگوي مردم باشند [بيتهام 57 :1376 و 58[. جمهوري اسلامي ايران از معدود كشورهايي است كه به رغم اتكا به انقلاب فراگير مردمي، در عين حال بيشترين تكيه را به آراي عمومي داشته و پس از انقلاب به طور متوسط سالانه يك انتخابات بزرگ

ص: 4300

را برگزار نموده است. امام خميني درخصوص شكل حكومت مي فرمايند: «شكل حكومت با مراجعه به آراي ملت تعيين خواهد گرديد» [صحيفة امام ج 334 :4[. ايشان همچنين مي فرمايند: ما بناي بر اين نداريم كه يك تحميلي به ملتمان بكنيم. و اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتوري بكنيم. ما تابع آراي ملت هستيم. ملت ما هرطور رأي داد ما هم از آنها تبعيت مي كنيم. ... اساس اين است كه، مسأله دست من و امثال من نيست و دست ملت است [صحيفة امام ج 34-35 :11[. امام در بحث ديگري به مفهوم دموكراسي اشاره نموده مي فرمايند: «دموكراسي اين است كه آراء اكثريت، و آنهم اين طور اكثريت، معتبر است؛ اكثريت هرچه گفتند آراي ايشان معتبر است» [صحيفة امام ج 304 :9[. «... ومعنا ندارد كه يك اقليتي بخواهد تحميل كند به يك اكثريتي؛ اين خلاف دموكراسي است» [صحيفة امام ج 322 :10[. بر اساس اصل ششم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران: در جمهوري اسلامي امور كشور بايد به اتكاي آراي عمومي اداره شود؛ از راه انتخابات، انتخاب رئيس جمهور، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، اعضاي شوراها و نظاير اينها،يا از راه همه پرسي در مواردي كه در اصول ديگر اين قانون معين مي گردد. دو نكته لازم است يادآوري شود كه

ص: 4301

عبارت است از: الف) اصل ششم از ديدگاه حقوقي و سياسي مبنايي براي اصل پنجم به شمار مي آيد. ب) به رغم اينكه قانوني كه برخلاف اسلام باشد نمي تواند از صافي شوراي نگهبان بگذرد، در عين حال همة امور حتي امور مربوط به رهبري و انتخاب رهبر هم به نوعي با معيار آراي عمومي سنجيده مي شود. برخي از نمايندگان امام خميني در اين مورد اينگونه استفتاء كردند: (حضرت آيت الله العظمي امام خميني، رهبر انقلاب و بنيان گذار جمهوري اسلامي. پس از اهداي سلام و تحيت، در چه صورت فقيه جامع الشرايط بر جامعه اسلامي ولايت دارد. ادام الله ظلكم علي رؤوس المسلمين). (نمايندگان حضرتعالي در دبيرخانه ائمة جمعه سراسر كشور (عباس خاتم يزدي، توسلي، عبايي، كشميري، قاضي عسگر). بسمه تعالي ولايت در جميع صور دارد، لكن تولي امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگي دارد به آراي اكثريت مسلمين، كه در قانون اساسي هم از آن ياد شده است، و درصدر اسلام تعبير مي شده به بيعت با ولي مسلمين. روح الله الموسوي الخميني [صحيفة امام ج 459 :20 / پاسخ استفتاء 29 دي 1366[.

قانون گرايي

گفته مي شود كه بهترين جا براي ثبت و ضبط تمام ويژگيها و عناصر دموكراتيك يك نظام، يك قانون اساسي مكتوب است كه حقوق و وظايف شهروندان و همة نهادها را مشخص

ص: 4302

نموده باشد و از همه مهمتر سوگند وفاداري بالاترين مقامات بدان است كه آن را فراتر از منافع فرقه اي و گروهي بدانند. نكتة مهم ديگر اينكه اصلاح آن فقط در شرايط ويژه و حساس و به دشواري صورت پذيرد. اما مصونيت اين قانون اساسي هنگامي تأمين مي شود كه يك قوة قضائيه مستقل، قدرت اعمال آن را داشته و مردم نيز متحد و مصمم از آن دفاع نمايند. در انديشة سياسي امام خميني قانون و به ويژه قانون اساسي از حرمت و تقدس خاصي برخوردار بود، تا آنجا كه «تقوا» را همان رعايت قانون مي شمردند: «شرف و ارزش انسانها در تبعيت از قانون است كه همان تقواست» [صحيفة امام ج 221 :14[. امام هيچكس حتي پيامبر اسلام(ص) را نيز فراتر از قانون نمي دانند و همه را در پيشگاه قانون برابر مي شمارند: «در اسلام همه كس حتي پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله در مقابل قانون، بي امتياز در يك صف هستند» [صحيفة امام ج 221 :14[. امام معيار سنجة رفتار همه نهادها و اشخاص را قانون اساسي مي شمارند: معيار در اعمال نهادها قانون اساسي است و تخلف از آن براي هيچ كس چه متصديان امور كشوري و لشكري و چه اشخاص عادي جايز نيست [صحيفة امام ج 201 :14[. اينكه برخي علاقه

ص: 4303

دارند افرادي يا حتي امام را فراقانون بدانند يا بخوانند، به نظر مي رسد امام خود پاسخ آنها را داده باشند كه: شماها بايد خودتان را تطبيق بدهيد با قانون، نه قانون [خودش را] با شما تطبيق بدهد. اگر قانون بنا باشد كه خودش را تطبيق بدهد با يك گروه، تطبيق بدهد با يك جمعيت، تطبيق بدهد با يك شخص، اين قانون نيست [صحيفة امام ج 415 :14[. ايشان همچنين در بيان جايگاه قانون مي فرمايند: قانون در رأس واقع شده است و همة افراد هر كشوري بايد خودشان را با آن تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان هم حكمي كرد، بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند، آن وقت است كه كشور كشور قانون مي شود [صحيفة امام ج 415 :14[. در قانون اساسي جمهوري اسلامي هم كه مورد تأييد امام مي باشد، به كرات از قانونگرائي به ويژه در اصول 4، 6، 22، 24، 25، 32، 33، 34، 36، 37، 38 و 39 به مرجعيت قانون اساسي و ساير قوانين موضوعه به صراحت تأكيد شده است. به موجب اصل سي و دوم «هيچكس را نمي توان بازداشت كرد مگر به حكم و ترتيبي كه قانون معين مي كند». در اصل سي و سوم تبعيد يا اقامت اجباري ممنوع شده است مگر به حكم

ص: 4304

قانون در اصل سي و پنجم دادگاهها به رعايت عدالت موظف شده اند، طبق اصل سي و ششم مجازاتها بايد فقط از طريق دادگاه صالح صورت گيرد. طبق اصل سي و هفتم، اصل بر برائت است و هيچكس از نظر قانون مجرم شناخته نمي شود مگر اينكه جرم او را در دادگاه صالح ثابت گردد. در اصول سي و هفتم، سي و هشتم و سي و نهم هرگونه شكنجه، هتك حرمت و اضرار به غير ممنوع شده است در اين موارد زمينه هاي مستعد و محكم براي قانونگرائي و جلوگيري از هرگونه اقدامات خودسرانه و غيرقانوني فراهم گرديده و امام نيز صراحتاً اولويت و مرجعيت قانون را بارها گوشزد نموده اند. نكتة قابل توجه بحث اين است؛ در حالي كه بسياري مصلحت انديشان مي خواستند، امام خود را فراقانون بخواند، امام از اين امر خودداري فرمودند. به نظر مي رسد براي ورود به قرن بيست و يكم ضرورتي ندارد كه ما فرا امامي بيانديشيم، بلكه بهتر است همة آنچه را امام از قبل فراهم نموده اند توشة راه خود نماييم. فراموش نكنيم امام تمام ابزار خلع سلاح رقباي فكري مردم سالاري ديني را قبلاً فراهم نموده اند. آيا جايي و موردي را در ده سال پس از انقلاب مي شناسيم كه امام نظر مردم را كم اهميت شمرده باشند و

ص: 4305

يا يكي از نهادها اصول مردم سالاري را زيرپا گذاشته باشند. در صحيفه امام، يك مورد تصميم فراقانوني امام نقل شده است كه آن هم دستور امام مبني بر تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام و تصميماتي بود كه اين مجمع اتخاذ مي نمود. اين اقدام مورد انتقاد برخي نمايندگان مجلس واقع شده بود كه امام در پاسخ فرموده بودند: ... انشاءالله تصميم دارم در تمام زمينه ها وضع به صورتي درآيد كه همه طبق قانون اساسي حركت كنيم. آنچه در اين سالها انجام گرفته است در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و اسلام اقتضا مي كرد تا گره هاي كور قانوني سريعاً به نفع مردم و اسلام بازگردد [ج 203 :21[. اگر جايي وجود داشت كه امام براي ارائة بهترين توجيه، خود را فراتر از قانون بداند و يا بگويد اين از اختيارات ولي فقيه است و ... اينجا مناسبترين موقعيت بود. پس مي بينيم كه انديشة سياسي امام در قانونگرايي هم انديشه كاملي است و براحتي نقدپذير است.

مشاركت سياسي

مشاركت سياسي( noitapicitraP lacitiloP ) قدمتي به قدمت خود دموكراسي دارد و خاستگاه آن غرب است و گسترة وسيعي از انسانها را فارغ از نژاد، مذهب و جنس با اتكا به حقوق طبيعي و حقوق بشر شامل مي شود كه حق دخالت در امور سياسي خود را

ص: 4306

دارند. ضرورت مشاركت سياسي ناشي از عدم آگاهي افراد از چند و چون تصميمات سياسي متخذه توسط مسئولان سياسي جامعة خود مي باشد كه اغلب، سازمانها و نهادهاي دموكراسي را بازيچة دست خود قرار داده اند. از اين رو تنها مشاركت مستقيم افراد در تصميم گيريهايي كه به نام دولت، مقامات محلي و يا دستگاههاي دولتي اتخاذ مي شود مي تواند حقوق و آزاديهاي آنها را تضمين نمايد. دو بينش ابزاري و ارتباطي داونز و دوركيم مشاركت را به ترتيب 1 رفتاري از سوي شهروندان كه متوجه قلمرو سياست است و به منظور اثر گذاشتن بر نحوة تصميم گيري و انتخاب حاكمان صورت مي گيرد، 2 ارتباط ميان دو عالم سياسي و غير سياسي كه بر اساس آئين، مقتضيات، زمان و مكان در هر جامعه صورت مي گيرد، تعريف مي نمايند. از آنجا كه در جوامع بزرگ، افراد به صورت فردي و جدا جدا توان نظارت و تأثيرگذاري را ندارند، در قالب احزاب، انجمنها، اتحاديه ها و رسانه ها عمل مي كنند. از مظاهر آن انتخابات، نظارت، نقادي، نصيحت، بازخواست، استيضاح و مخالفت از طريق همان احزاب، گروهها، اتحاديه ها، نمايندگان و ساير مكانيسمهاي مستقيم و غير مستقيم صورت مي گيرد (اين مفاهيم در فقه اسلامي تحت نام ارادة جمعي، اطاعت از خدا، رسول و اولي الامر، واجبات كفايي، امر به معروف و نهي

ص: 4307

از منكر، نصيحت رهبران جامعه، رضي العامه، بيعت، اجماع، شورا و ... قابل تعريف است) [زنجاني 1377[. چنانكه در بخشهاي پيشين اشاره شد امام مشاركت را به منزلة پشتوانه نظام تلقي مي كرده و مي فرمايند: «آگاهي مردم و مشاركت و نظارت و همگامي آنها با حكومت منتخب خودشان، خود بزرگ ترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه خواهد بود» [صحيفة امام ج 248 :4[. «امروز مثل سابق نيست كه يك دولتي بيايد هر غلطي مي خواهد بكند. خير، بايد موافق اميال صحيحة ملت عمل بكند؛ نوكر ملت بايد باشد، نه آقاي ملت» [صحيفة امام ج 373 :15[. «ما امروز مي خواهيم همه ملت را وارد در دولت كنيم، جدا نباشد. همه با هم اعانت كنند، معاون هم باشند» [صحيفة امام ج 513 :5[. امام درخصوص حق مردم در نظارت بر اعمال همة مسئولين مي فرمايند: هر فردي از افراد ملت حق دارد كه مستقيماً در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده بدهد و در غير اينصورت، اگر برخلاف وظايف اسلامي خود عمل كرده باشد خود به خود از مقام زمامداري معزول است [صحيفة امام ج 409 :5[. امام خميني بارها خطاب به مسئولين درخصوص حفظ انگيزة مشاركت مردم تأكيد كرده و مي گويند: ... بايد جوري

ص: 4308

باشيد كه مردم مثل مادر شما را در آغوش بگيرند ... هر روزي براي مملكت مشكل پيدا شود... حلّالش خود اين مردم هستند... اين بايد حفظ بشود تا حفظ بشويم. تا كشورتان حفظ بشود [صحيفة امام ج 388 :13[. چنانكه پيشتر هم گفته شد، امام خميني درخصوص مشاركت احزاب سياسي تنها يك شرط، آن هم شرط عدم توطئه و عمليات مسلحانه عليه نظام جمهوري اسلامي را شرط فعاليت مي دانستند: «تنها به احزاب و گروه هايي اجازه شركت در انتخابات داده خواهد شد كه به منافع ملي احترام بگذارند» [صحيفة امام ج 446 :5[. نبايد فراموش كرد كه طبيعت مشاركت سياسي در جوامع جهان سومي داراي منابع غني و ثروت مانند ايران، تنوع و تكثر، آلوده به بيگانه پرستي و دست نشاندگي است، كما اينكه احزاب و گروههاي بسياري در ابتداي انقلاب اسلامي براي چين، روسيه (شوروي)، امريكا، انگليس كار مي كردند و از هر يك نمايندگي در تهران و شهرستانها داشت و تحمل مردم نسبت به اينها كم شده بود، با اين حال امام مدارا مي نمودند: بعض احزابي كه انحرافي هستند و ما آنها را جزء مسلمين هم حساب نمي كنيم، مع ذلك، چون بناي قيام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهاي سياسي دارند، هم آزادند و هم نشريه دارند به طور آزاد [صحيفة

ص: 4309

امام ج 343 :14[. بر اساس اصول ششم، هفتم، هشتم، بيست و چهارم و بيست و ششم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران هم مشاركت احزاب جمعيتها، انجمنها و هم تشكيل اجتماعات و هم تذكر، انتقاد و اتكاي به انتخابات و همه پرسي پيش بيني شده است. همينطور ممكن است همة مقامات بدون استثنا استيضاح و حتي عزل شوند و بنابراين هيچيك از مكانيسمهاي قانوني در راستاي مشاركت و نظارت در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و نيز انديشة سياسي شخص حضرت امام فروگذار نشده است. عناصري كه تاكنون به مثابة امهات دموكراسي مطرح شد، همان عناصر كليدي دموكراسي اند و وجود و حضور آنها در انديشة سياسي امام و قانون اساسي كه ملهم از انديشة امام است گوياي اندراج دموكراسي در انديشة سياسي امام خميني است.

نتيجه گيري

در جهت اثبات فرضية «دموكراسي در انديشة سياسي امام خميني مندرج است»، پس از عملياتي نمودن تعاريف عناصر كليدي كه همان اصول و مباني دموكراسي اند به بازخواني و رديابي آنها در رويكرد نظري و سيرة عملي امام خميني پرداخته و ديديم كه امام خود واژة دموكراسي را به مثابة مفهوم و حقيقتي مثبت و راهگشا تلقي مي كنند كه در عين اينكه راهكارها و ساختارهاي مفيدي همچون آزادي، انتخابات، قانونگرايي و مشاركت افراد در تصميم سازيها و تعيين سرنوشت

ص: 4310

خودشان را دربردارد، در عين حال فاقد برخي كمالات، همچون انسان سازي است كه هدف عاليه براي سعادت بشر است و ضمناً منظور امام از اين عبارت كه دموكراسي اسلام كاملتر از دموكراسي غرب است مواردي مي باشد كه در خدمت به بشريت پا را از چهارچوب دموكراسي غرب فراتر گذاشته، «مساوات» ، «اخوت»، ايثار و شهادت يعني فداكردن خود براي ارتقا و كمال ديگران را مطرح مي كند. بنابراين در حوزة تعريف خود واژة اسلام را گامي فراتر از دموكراسي آرماني غرب مي يابيم. درخصوص عناصر اصلي دموكراسي از جمله آزاديها چنانكه برشمرديم همگي در انديشة امام گرفته تا حوزة عملياتي قانون اساسي و حكومت جمهوري اسلامي ديديم كه همة مظاهر و مشتقات مطلوب بشري آن در انديشة امام و قانون اساسي جمهوري اسلامي متجلي است، اگرچه برخي آزاديها مانند بي بندوباري در اين حوزه يافت نمي شود اما آنها هم متكي به آراي عمومي است و در اين حوزه هم از مرز آراي عمومي عبور نشده است. در مورد برابري سياسي نيز بايد گفت انديشة امام چه در قلمرو نظري و چه در سيرة عملي بسيار فراتر از دموكراسي غربي است، زيرا به «مساوات»، «اخوت»، ايثار و شهادت متكي است. امام و قانون اساسي جمهوري اسلامي، دولت خود را موظف مي كنند كه حقوق اقليتها

ص: 4311

را محترم شمرده و احقاق نمايند، در صورتيكه تقريباً مسلمانان در هيچ كشور اروپايي كه مدعي همة انواع دموكراسي هستند نماينده اي در پارلمان ندارند، در جمهوري اسلامي ايران اقليتها از خود مسلمانان نيز آزادترند. مشاركت سياسي در انديشة امام از جايگاه آنچنان محكمي برخوردار است كه نه تنها حق مردم تلقي مي شود بلكه امام آن را پشتوانه، محافظ نظام و حكومت در برابر همة آسيبها مي داند. نظام ما آنچنان بر آراي عمومي و انتخابات متكي بوده است كه برخي ديدگاهها دموكراسي جمهوري اسلامي را دموكراسي پوپوليستي يا عامه گرا ناميده اند. در عين حال گرچه برخي عناصر ديگر را، مانند سيستم نظارت و كنترل يا دولت پاسخگو را شمرديم اما اينها در تعامل، تركيبي با انتخابات و مشاركت هستند و جهت عدم اطالة كلام بدان نپرداختيم، ضمن اينكه همگي به صورت ضمني در كلام متين امام آمده است.

منابع

- آشوري، داريوش. (1366). دانشنامه علوم سياسي. تهران: انتشارات مرواريد. - ارسطو. سياست. (1364). تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي. چاپ چهارم. - انبشتاين، ويليام و ادوين فالگمان. (1366). مكاتب سياسي معاصر. ترجمة حسينعلي نوروزي. تهران: نشر گسترده. - بشيريه، حسين. )1378-1376(. تاريخ انديشه هاي سياسي معاصر. تهران: نشر ني. - بيتهام، ديويد و كويل بويل. (1376). دموكراسي چيست؟ ترجمة بهرام نقش تبريزي. تهران: ققنوس. - بيرو،

ص: 4312

آلن. (1370). فرهنگ علوم اجتماعي. ترجمة باقري روحاني. تهران: انتشارات كيهان. - دي تنسي، استفان. (1379). مباني علم سياست. ترجمة حميدرضا ملك محمدي. تهران: نشر دادگستر. - زنجاني، عميد. (1382). انديشة سياسي انديشمندان كشورهاي اسلامي .(جزوة درسي). تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. - ____________ . (1377). مشاركت سياسي. تهران: سفير. - صحيفة امام. (1378). تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. - فرهنگ علوم سياسي. (1376).تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران. - قادري، حاتم. (1378). انديشه هاي ديگر. تهران: نشر بقعه. - قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران. (1380). تدوين جهانگير منصور. تهران: نشر داوران. - كديور، محسن. (1378). حكومت ولائي. تهران: نشر ني. - كواكبيان، مصطفي. (1370). دموكراسي در نظام ولايت فقيه. تهران: سازمان تبليغات اسلامي. - محمدي، منوچهر. (1380). مردم سالاري ديني در نظام جمهوري اسلامي ايران. مجلة دانشكدة حقوق و علوم سياسي. شمارة 54. - مونتسكيو. (1370). روح القوانين. ترجمة علي اكبر مهتدي. تهران: اميركبير. - همشهري. «جمهوريت در انديشه سياسي امام خميني». سال يازدهم، شمارة 3062. _______________________________ 1 . عضو هيأت علمي گروه حقوق و علوم سياسي دانشگاه تربيت معلم.

ص: 4313

دو حادثه سرنوشت ساز در فروپاشي رژيم پهلوي

اشاره

تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 2 نجاتي، غلامرضا در فاصله يك هفته، بين روزهاي 11 تا 17 دي ماه 31( 1356 دسامبر 1977 تا 7 ژانويه 1978( دو واقعه در ايران روي داد كه با واكنش شديد قشرهاي وسيعي از مردم ايران روبرو گرديد و دامنه آن، از اعتراض، مبارزه، مقاومت و شورش، به انقلاب كشيده شد و پس از سيزده ماه، منجر به فروپاشي رژيم پهلوي گرديد.اين دو رويداد، يكي اظهارات جيمي كارتر رئيس جمهوري آمريكا در آغاز سال 11( 1978 ديماه 1356( در كاخ نياوران، در ستايش از محمد رضا شاه و ديگري مقاله 17 دي روزنامه اطلاعات، عليه آيت الله روح الله خميني بود.

بازديد كارتر از ايران

شش هفته پس از سفر شاه به واشينگتن، پرزيدنت كارتر، ضمن بازديد از چند كشور در اروپا و آسيا، در سر راه خود به دهلي، در شب اول ژانويه 1978 به تهران آمد و طي اقامت 18 ساعته اش مذاكراتي در تعقيب گفتگوهاي واشينگتن با شاه به عمل آورد.رئيس جمهوري آمريكا، در مورد فروش نيروگاههاي اتمي به ايران به طور شفاهي موافقت كرد.همچنين قرار شد شاه، فهرستي از سلاح و تجهيزات مورد نياز ارتش ايران را طي پنج سال آينده، تسليم دولت آمريكا كند. (1) موضوع ديگر مورد

ص: 4314

بحث، اختلافات اعراب و اسرائيل بود.ايران با برخورداري از موقعيت خاص نظامي و دوستي شاه با انورسادات و ملك حسين، و روابط نزديك با اسرائيل، در مذاكرات صلح خاورميانه، كه قرار بود به زودي در واشينگتن آغاز شود، مي توانست نقش مهمي ايفا كند. پذيرايي از رئيس جمهوري آمريكا و همراهان در كاخ نياوران انجام گرفت. ملك حسين، پادشاه اردن نيز به دعوت شاه به تهران آمده بود.پير سالينجر (2) روزنامه نگارمعروف آمريكايي كه از مدعوين يافت شام آن شب بود، چگونگي برگزاري مراسم را بدين گونه نقل كرده است: «...در سر ميز شام، ابتدا شاه به عنوان ميزبان چنين گفت: در كشور ما، بر اساس سنتهاي ديرين، ديدار اولين ميهمان در سال نو را «شگون» سال جديد مي دانند.هر چند سال نو ما مقارن با آغاز بهار است، ولي امشب، حضور اين ميهمان برجسته، با حسن نيت و موفق را در كشورمان به نحو شايسته تري به فال نيك مي گيريم...» آنگاه شاه از ملت بزرگ آمريكا و مشي آزاديخواهانه مردم آن ستايش كرد و بخصوص از نقش «فراموش نشدني» دولت ايالات متحده، در بحران گذشته ايران سپاسگزاري نمود. «چه بسا منظور او، از اين كلام، بازگشت وي به قدرت در سال 1953 با كمك «سيا» بود» . (3) سپس نوبت كارتر رسيد.گفته هاي او نيز عاري از

ص: 4315

محتواي واقعي و بر خلاف انتظار ميليونها تن مردم آمريكا و نيز تحليل گران سياسي بود: «ايران، مرهون شايستگي شاه در رهبري كشور مي باشد زيرا توانسته است ايران را به صورت جزيره اثبات در يكي از پرآشوب ترين نقاط جهان در آورد.اين تحليلي است از شما اعليحضرت و رهبري شما و احترام و ستايش و عشقي كه ملت به شما دارد.امروز، همراه شاه، هنگام عبور از خيابانهاي زيباي تهران، شاهد خوشامدگويي هزاران ايراني بوديم كه در طرفين خيابانها، دوستانه به ما خوشامد گفتند.همچنين صدها و شايد هزاران آمريكايي را ديديم كه آنها نيز به رئيس جمهوري خود، در كشوري كه آنها را با صميميت پذيرفته اند و با احساس اينكه در خانه خود هستند، خوشامد گفتند.» آنگاه رئيس جمهوري آمريكا، موضوع حقوق بشر و مسائل مربوط به امنيت نظامي متقابل و قدرداني از دوستي با شاه را عنوان كرد و گفت: «حقوق بشر موضوع مورد علاقه عميق ملتهاي ما و رهبران دو كشور ما است [....] نظريات ما، در مسائل مربوط به امنيت نظامي متقابل، با هيچ كشوري به اندازه ايران نزديك نيست و من نسبت به هيچ رهبري مانند شاه، اين همه احساس حق شناسي عميق و دوستي صميمانه ندارم.» پس از پايان يافتن سخنان كارتر، شاه به پا خاست، ديگر ميهمانان نيز

ص: 4316

از جاي برخاستند و همراه او به كف زدن پرداختند.آنگاه شاه با دو دست، دست راست رئيس جمهوري را گرفت و به شدت فشرد و تكان داد.وي، شاد و خرسند به نظر مي رسيد، زيرا، هيچ يك از رؤساي جمهوري آمريكا، با چنين گرمي از او ستايش نكرده بود. پير سالينجر در ادامه شرح اين روايت مي گويد: «ديپلماتهاي آمريكايي حاضر در آن ضيافت، از سخنراني كارتر شگفت زده شده بودند.آنها حق داشتند كه از گفته هاي او حيرت كنند، زيرا جيمي كارتر، در مبارزات انتخاباتي رئيس جمهوري با صراحت به سياست حقوق بشر، تكيه كرده بود و ايران، به دليل نقض موارد متعدد حقوق بشر به وسيله عفو بين الملل محكوم شده بود.بر فرض كه رئيس جمهوري گزارش عفو بين الملل را تاييد نمي كرد، از گزارشهاي ديپلماتهاي آمريكا، در مورد شكنجه ايرانيان مخالف شاه كه به طور معمول رواج داشت، آگاه بود» . (4) سالينجر، رئيس دفتر مطبوعاتي دوران رياست جمهوري جان كندي، نظريه خود را در مورد سخنان كارتر بدين نحو بيان كرده است: «من به نوبه خود، از آن همه اغراق گويي كارتر در سخنانش شگفت زده شده بودم.اين حيرت من، به خاطر پشتيبانيش از شاه نبود، روزي كه پرزيدنت، سياست حقوق بشر خود را اعلام كرد، من بر اين باور بودم زماني فرا خواهد

ص: 4317

رسيد كه اجراي اين سياست با منافع ملي ما، تعارض پيدا خواهد كرد.من با تجارب شخصي مي دانستم هر زمان اين تعارض روي دهد، سياست مزبور را، ولو آنكه صادقانه عنوان كرده باشيم، به خاطر منافع ملي مان، كنار خواهيم گذاشت.بدين ترتيب، سخنان شب 31 دسامبر كارتر، تعارضي بود ميان سياست حقوق بشر و نياز ايالات متحده آمريكا در حفظ متحد قدرتمندي در خاورميانه، و اين متحد قدرتمند، ايران بود. اهميت ايران، در طرح استراتژي غرب نيز يك واقعيت انكار ناپذير بود.براي ايالات متحده آمريكا و متحدينش، وجود ايران مستقل، ضامن تامين نفت و نيز حافظ منافع غرب در خاورميانه بود [....] گذشته از مسائل استراتژيكي و امنيتي، موضوع داد و ستد بازرگاني در ميان بود.ايران سالانه بالغ بر دو ميليارد دلار امتعه از آمريكا وارد مي كرد.فروش تكنولوژي و نيروگاههاي اتمي آمريكا به ايران، طي ده سال آينده متجاوز از 12 ميليارد دلار پيش بيني شده بود.از لحاظ موازنه پرداختها، هيچ رئيس جمهوري نمي توانست اهميت روابط ايران را با ايالات متحده آمريكا، ناديده بگيرد» . (5) محتمل است كارتر بدين لحاظ در ستايش از شاه، مبالغه كرد كه مي دانست او نسبت به حمايت دموكراتها، كمتر از جمهوريخواهان اطمينان دارد.وي، در حكومت آيزنهاور، از حزب جمهوريخواه در سال 1332( 1953 شمسي) دوباره به سلطنت بازگشت.ارتش ايران در دوره

ص: 4318

حكومت ريچارد نيكسون و بعد از آن قدرتمند شد و طي سالهاي 1973 تا 1352( 1977 تا 1357( دولت ايران حدود 20 ميليارد دلار سلاح و تجهيزات نظامي از آمريكا خريداري كرد.از سوي ديگر دموكراتها، از علاقه مندي و اصرار شاه در تهيه جنگ افزار، رضايت نداشتند و همواره او را براي ايجاد دموكراسي زير فشار قرار مي دادند و درباره مسائل حقوق بشر، وي را زير سؤال مي كشيدند. در پايان مراسم رسمي، كارتر، ملك حسين و شاه به اطاق ديگري رفتند و به مذاكره پرداختند.شاه اميدوار بود بتواند در مذاكرات صلح خاورميانه نقش مؤثري ايفا كند.وي براي رفع اختلافات اردن و اسرائيل، به طور محرمانه اقداماتي انجام داده بود و حضور پادشاه اردن در ميهماني آن شب، و مذاكراتشان با كارتر، به همين منظور بود. شب اول ژانويه 1978 آخرين شام رسمي بود كه شاه در كاخ نياوران ترتيب داد.صبح روز بعد، همراه كارتر به فرودگاه مهرآباد رفت تا رئيس جمهوري را كه عازم هندوستان بود بدرقه كند.يك هفته بعد، انتشار مقاله اي در روزنامه اطلاعات عليه آيت الله خميني، كشور را به آشوب كشانيد.طوفان نزديك مي شد، طوفاني كه يك سال بعد - 26 دي 16( 1357 ژانويه 1979( - اعليحضرت، شاهنشاه آريامهر را به مردي شكست خورده، آواره، تنها و بيمار، كه بزرگترين

ص: 4319

آرزوي او يافتن پناهگاهي در يكي از كشورهاي جهان بود، تبديل ساخت.

مقاله روزنامه اطلاعات

سخنان ستايش آميز كارتر در شب اول ژانويه 1978 در كاخ نياوران، قوت قلب و اعتماد به نفس محمد رضا شاه را تقويت كرد. پشتيباني بي قيد و شرط آمريكا، او را بدين فكر انداخت كه مي تواند سياست فشار و سركوب را ادامه دهد و رهبران مخالف، بخصوص آيت الله خميني را كه همچنان در نجف عليه رژيم فعاليت مي كرد از صحنه خارج كند.انتشار مقاله اطلاعات، يك هفته پس از بازديد رئيس جمهوري آمريكا از ايران، بزرگترين اشتباه تاكتيكي محمد رضا شاه بود. عصر روز 17 ديماه 7( 1356 ژانويه 1977( در روزنامه اطلاعات، مقاله اي تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» به قلم احمد رشيدي مطلق انتشار يافت كه در آن به شدت آيت الله خميني، مورد حمله و اهانت قرار گرفته بود.متن مقاله مزبور بدين شرح است:

ايران و استعمار سرخ و سياه

«اين روزنامه به مناسبت ماه محرم و عاشوراي حسيني بار ديگر اذهان متوجه استعمار سياه و سرخ يا به تعبير ديگري اتحاد استعمار كهن و نو شده است.استعمار سرخ و سياهش، كهنه و نويش روح تجاوز و تسلط و چپاول دارد و با اينكه خصوصيت ذاتي آنها همانند است، خيلي كم اتفاق افتاده است

ص: 4320

كه اين دو استعمار شناخته شده تاريخ با يكديگر همكاري نمايند، مگر در موارد خاصي، كه يكي از آنها همكاري نزديك و صميمانه و صادقانه هر دو استعمار در برابر انقلاب ايران بخصوص برنامه مترقي اصلاحات ارضي در ايران است.سرآغاز انقلاب شاه و ملت در روز ششم بهمن ماه 2520 شاهنشاهي استعمار سرخ و سياه ايران را كه ظاهرا هر كدام در كشور ما برنامه و نقش خاصي داشتند با يكديگر متحد ساخت، كه مظهر اين همكاري صميمانه در بلواي روزهاي 15 و 16 خرداد ماه 2522 (منظور 1342( در تهران آشكار شد. پس از بلواي شوم 15 خرداد كه به منظور متوقف ساختن و ناكام ماندن انقلاب درخشان شاه و ملت پايه ريزي شده بود، ابتدا كساني كه واقعه را مطالعه مي كردند دچار يك نوع سرگيجي عجيبي شده بودند، زيرا در يك جا رد پاي استعمار سياه و در جاي ديگر اثر انگشت استعمار سرخ در اين غائله به وضوح ديده مي شد.از يكسو عوامل توده اي كه با اجراي برنامه اصلاحات ارضي همه اميدهاي خود را براي فريفتن دهقانان و ساختن (انجمن هاي دهقاني) نقش بر آب مي ديدند در برابرانقلاب دست به آشوب زدند و از سوي ديگر مالكان بزرگ كه ساليان دراز ميليونها دهقان ايراني را غارت كرده بودند و به اميد

ص: 4321

شكستن اين برنامه و رجعت به وضع سابق است، و پول در دست عوامل توده اي و ورشكستگان ديگر سياسي گذارده بودند و جالب اينكه اين دسته از كساني كه باور داشتند مي توانند چرخ انقلاب را از حركت باز دارند و اراضي واگذار شده به دهقانان را از دست آنها خارج سازند دست به دامن عالم روحانيت زدند زيرا مي پنداشتند كه مخالفت عالم روحانيت كه در جامعه ايران از احترام خاصي برخوردار است، مي تواند نه تنها برنامه انقلاب را دچار مشكل سازد، بلكه همانطور كه يكي از مالكان بزرگ تصور كرده بود (دهقانان زمين ها را به عنوان زمين غصبي پس بدهند!) ولي عالم روحانيت هوشيارتر از آن بود كه عليه انقلاب شاه و ملت كه منطبق با اصول و تعاليم اسلامي و به منظور اجراي عدالت و موقوف شدن استثمار فرد از فرد توسط رهبر انقلاب ايران طراحي شده بود برخيزد.مالكان كه براي ادامه تسلط خود همواره از ژاندارم تا وزير، از روضه خوان تا چاقوكش را در اختيار داشتند وقتي با عدم توجه عالم روحانيت و در نتيجه مشكل ايجاد هرج و مرج عليه انقلاب روبرو شدند و روحانيون برجسته حاضر به همكاري با آنها نشدند درصدد يافتن يك (روحاني) برآمدند كه مردي ماجراجو و بي اعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراكز استعماري و

ص: 4322

بخصوص جاه طلب باشد و بتواند مقصود آنها را تامين نمايد و چنين مردي را آسان يافتند.مردي كه سابقه اش مجهول بود و به قشري ترين و مرتجع ترين عوامل استعمار وابسته بود و چون در ميان روحانيون عالي مقام كشور با همه حمايتهاي خاص موقعيتي بدست نياورده بود در پي فرصت مي گشت كه به هر قيمتي هست خود را وارد ماجراهاي سياسي كند و اسم و شهرتي پيدا كند. روح الله خميني عامل مناسبي براي اين منظور بود و ارتجاع سرخ و سياه او را مناسبترين فرد براي مقابله با انقلاب ايران يافتند و او كسي بود كه عامل واقعه ننگين روز 15 خرداد شناخته شد. روح الله خميني معروف به (سيد هندي) بود درباره انتصاب او به هند هنوز حتي نزديكترين كسانش توضيحي ندارند، به قولي او مدتي در هندوستان بسر برده و در آنجا با مراكز استعماري انگليس ارتباطاتي داشته است و به همين جهت به نام (سيد هندي) معروف شده است قول ديگر اين بود كه او در جواني اشعار عاشقانه مي سروده و به نام (هندي) تخلص مي كرده است و به همين جهت به نام هندي معروف شده است و عده اي هم عقيده دارند كه چون تعليمات او در هندوستان بوده فاميل هندي را از آن جهت انتخاب كرده است كه از كودكي

ص: 4323

تحت تعليمات يك معلم بوده است آنچه مسلم است شهرت او به نام غائله ساز 15 خرداد به خاطر همگان مانده است، كسي كه عليه انقلاب ايران و به منظور اجراي نقشه استعمار سرخ و سياه كمر بست و بدست عوامل خاص و شناخته شده عليه تقسيم املاك، آزادي زنان، ملي شدن جنگلها وارد مبارزه شد و خون بيگناهان را ريخت و نشان داد، هستند هنوز كساني كه حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه گران و عناصر ضد ملي بگذارند. براي ريشه يابي از واقعه 15 خرداد و نقش قهرمان آن، توجه به مفاد يك گزارش و يك اعلاميه و يك مصاحبه كمك مؤثر خواهد كرد، چند هفته قبل از غائله 15 خرداد گزارشي از طرف سازمان اوپك منتشر شد كه در آن ذكر شده بود (درآمد دولت انگليس از نفت ايران چند برابر مجموع پولي است كه در آن وقت عايد ايران مي شد) ...چند روز قبل از غائله اعلاميه اي در تهران فاش شد كه يك ماجراجوي عرب به نام (محمد توفيق القيسي) با يك چمدان محتوي ده ميليون ريال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگير شده كه قرار بود اين پول در اختيار اشخاص معيني گذارده شود.چند روز پس از غائله نخست وزير وقت، در يك مصاحبه مطبوعاتي فاش كرد (بر ما روشن

ص: 4324

است كه پولي از خارج مي آمده و بدست اشخاص مي رسيده و در راه اجراي نقشه هاي پليد بين دستجات مختلف تقسيم مي شده است) خوشبختانه انقلاب ايران پيروز شد آخرين مقاومت مالكان بزرگ و عوامل توده اي در هم شكسته شد و راه براي پيشرفت و تعالي و اجراي اصول عدالت اجتماعي هموار شد.در تاريخ ايران روز 15 خرداد به عنوان خاطره اي دردناك از دشمنان ملت ايران باقي خواهد ماند و ميليونها مسلمان ايراني به خاطر خواهند آورد كه چگونه دشمنان ايران هر وقت منافعشان اقتضا كند با يكديگر همدست مي شوند حتي در لباس مقدس و محترم روحاني.احمد رشيدي مطلق.» محافل سياسي و مطبوعاتي ايران و خارج، تهيه اين مقاله را به داريوش همايون، وزير اطلاعات كابينه آموزگار نسبت مي دهند. (6) برخي، فرهاد نيكخواه را نويسنده آن مي دانند.داريوش همايون در يادداشتهايي كه بعدها، در خارج از ايران، درباره علل فروپاشي رژيم پهلوي منتشر كرد مدعي است كه مقاله به دستور شاه در دفتر هويدا تهيه شده است. (7)

اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات

انتشار مقاله روزنامه اطلاعات با واكنش فوري محافل مذهبي قم روبرو شد.روز 18 دي، طلاب حوزه هاي علميه قم درس را تعطيل كردند و با بر پايي تظاهرات در خيابانها و سر دادن شعارهايي به سود آيت الله خميني و عليه دولت به طرف

ص: 4325

منازل مراجع و روحانيون رفتند.عصر آن روز، روزنامه اطلاعات را در روزنامه فروشي ها پاره كردند و عليه مدير و نويسندگان آن شعار دادند.فرداي آن روز )19 دي) طلاب و گروهي از مردم قم در خيابانها به تظاهرات پرداختند.بازار تعطيل شد.در چند نقطه بين مردم و مامورين انتظامي زد و خورد روي داد.مردم به محل حزب رستاخيز حمله كردند.پليس براي متفرق كردن تظاهر كنندگان نخست چند تير هوايي شليك كرد.سپس به روي آنها آتش گشود و در پايان زد و خورد، چهارده تن كشته و عده زيادي مجروح شدند.شماري از روحانيون دستگير و تبعيد گرديدند. (8) روز 20 دي نيز، برخوردهاي پراكنده بين مامورين انتظامي و مردم روي داد.خبر كشتار قم، با اعتراض مردم در ديگر شهرها، بخصوص تبريز، اصفهان و مشهد روبرو شد.حادثه قم، علي رغم قتل و مجروح شدن گروهي از مردم و دستگيري و تبعيد شماري از روحانيون و طلاب، پايان نيافت و دامنه اعتراض عليه رژيم و ناآرامي به شهرهاي ديگر در سراسر ايران كشيده شد.پليس و نيروهاي ارتش، در مقابله با ناآرامي هاي فزاينده به زور متوسل شدند، ولي دامنه تظاهرات منجر به برخوردهاي تازه و در نهايت خونريزي بيشتر گرديد. اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات، منحصر به محافل مذهبي قم و طلاب حوزه هاي علميه قم نبود و قشرهاي

ص: 4326

وسيعي از مردم ايران را برانگيخت.مراجع و روحانيون، مدرسين و گروهي از طلاب علوم ديني در سراسر ايران، با صدور اعلاميه هايي به مطالب اهانت آميز روزنامه اطلاعات اعتراض كردند و اقدام دولت را در كشتار مردم قم محكوم نمودند.در اعلاميه اي كه بيش از يكصد تن روحانيون آن را امضا كرده بودند (9) گفته شده بود: «...مطلب اهانت آميز روزنامه اطلاعات در صفحه 7 روز شنبه 17 دي 1356 مطابق 27 محرم 1398 به مقام شامخ روحانيت و مراجع عاليقدر تقليد، مخصوصا آيت الله العظمي آقاي خميني دام ظلالهم موجب تاسف عميق قاطبه مسلمانان گرديد.اقدامات آقايان مراجع عظام و مدرسين و طلاب علوم دينيه در قم به تعطيل دروس و اقدام در خور تحسين مردم متدين و غيور قم، به تعطيل عمومي به عنوان ابراز انزجار از مندرجات روزنامه و تجليل از مقام شامخ روحانيت و مراجع شيعه، موجب كمال قدرداني است.جاي كمال تاسف است كه مقامات مسئول به جاي اقدام جدي براي تنبيه توهين كنندگان، جسورانه به روي مردم مسلمان و بي پناهي كه براي اداي وظيفه ديني و وجداني خود در قم اقدام كرده اند، آتش گشوده و جمعي بي گناه را مقتول و مجروح و متاسفانه مطلب در جرايد تحريف و به گونه ديگري وانمود شده است.ما ضمن محكوم كردن اين عمل وحشيانه و

ص: 4327

ضد انساني، اين حوادث ناگوار را به پيشگاه مقدس حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه و مراجع عاليقدر و عموم مسلمين بخصوص مردم مسلمان و غيور قم و بالاخص خانواده هاي داغديده تسليت عرض مي نمائيم والي اله المشتكي.بتاريخ سلخ محرم الحرام 98.« كميته ايراني دفاع از حقوق بشر در نامه اي به تاريخ 21 دي 1356 خطاب به نخست وزير، كه رونوشت آن به دبير كل سازمان ملل فرستاده شد، به مقاله مندرج در روزنامه اطلاعات و اهانت به آيت الله خميني اعتراض كرد.قسمتهايي از نامه مزبور بدين شرح است: «جناب آقاي نخست وزير، در صفحه 17 شماره 15506 روزنامه اطلاعات مورخ 17 ديماه 1356 مقاله اي تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» به قلم احمد رشيدي مطلق (كه به نظر مي رسد نامي مجعول و مستعار است) انتشار يافت كه طي آن ساحت ارجمند پيشواي معظم و مورد علاقه خاص شيعيان، حضرت آقاي روح الله خميني مورد افترا و اهانت و هتك حرمت قرار گرفته بود، به طوري كه براي تمامي مردم مسلمان ايران، بسي طاقت فرسا و گران آمده و نفرت و انزجار عمومي را برانگيخت. در شهرستان قم، كه از مراكز مهم روحانيت شيعه و محل تجمع و تربيت طلاب و علماي دين است و آيت الله خميني يكي از مراجع

ص: 4328

و اساتيد آن بوده اند، مقاله مذكور موجب تحريك و تنفر بيشتر مردم گرديد.مجالس درس و بحث علمي و مذهبي روزهاي 18 و 19 ديماه به عنوان اعتراض تعطيل شد [....] مردم، عصر روز 19 ديماه براي دعا و عقده گشايي به حالت اجتماع و با كمال متانت و آرامش به سمت حرم و خانه يكي از آقايان علما، به حركت درآمدند ولي در مسير خود از جنوب به شمال شهر، بدون هرگونه علت موجهي با ممانعت خشونت آميز افراد پليس مواجه شدند [...] پليس بدوا به ايراد ضرب با چوب و باتون متوسل مي گردد و سپس بيرحمانه به روي مردم بي پناه و بي گناه آتش مي گشايد كه در همان لحظه هاي اول هشت نفر در مقابل مدرسه حجت كشته مي شوند و سپس طي مدت تيراندازي كه هدف آن ايجاد رعب و ترس و سركوبي مردم بودند، دهها نفر به خاك و خون كشيده مي شوند و سطح خيابانها از عده زيادي كشته و مجروح پوشيده مي شود....» در بخش ديگري از نامه گفته شده بود: «آقاي نخست وزير، در كشوري كه با اجازه قانون اساسي و اعلاميه جهاني حقوق بشر، هر كس حق زندگي، آزادي و امنيت شخصي دارد و مي تواند آزادانه مجامع و اجتماعات مسالمت آميز تشكيل دهد و به عنوان عضو اجتماع از حق امنيت اجتماعي

ص: 4329

برخوردار شود، چرا از يك حركت مسالمت آميز جلوگيري مي كنند؟ در كشوري كه هيئت حاكمه و حزب واحد دولتي آن مدعي هستند كه ملت ايران پشت و پناه آنهاست، چرا مقامات دولتي از كمترين حركت و اجتماع مردم چنان دستخوش وحشت و اضطراب مي گردند كه به چوب و چماق و مسلسل متوسل مي شوند؟ در پايان نامه، كميته دفاع از آزادي و حقوق بشر از دولت خواستار تعقيب و مجازات نويسنده مقاله و عمال كشتار مردم قم شده بود. دكتر علي اصغر حاج سيد جوادي، در اعلاميه اي به تاريخ 27 دي 1356 تحت عنوان «داستان يك توطئه» مقاله روزنامه اطلاعات را نوشته اي مبتذل، غير انساني، كينه توزانه، نامردانه و عاري از نشانه شرافتمندي و اخلاق دانست، اهانت به آيت الله خميني را تقبيح نمود، قتل عام علني و آشكار مردم را محكوم كرد، به مراجع بين المللي در پايمال كردن حقوق و آزاديهاي مردم ايران هشدار داد. صداقت و صميميت رئيس جمهوري آمريكا را نسبت به اصول مربوط به حقوق بشر، زير سؤال كشيد و دولت را مسئول همه بي عدالتي ها و نابساماني هاي ايران معرفي كرد.قسمتهائي از اين اعلاميه 12 صفحه اي به شرح زير است: «...روز 17 ديماه، مقاله اي در نهايت ابتذال و حاكي از نهايت حقد و كينه غير انساني در حمله به بزرگترين مرجع جهان شيعه،

ص: 4330

آقاي خميني در روزنامه اطلاعات منتشر مي شود كه اين مقاله از هيئت تحريريه روزنامه اطلاعات نبود و هيچ يك از اعضاي هيئت تحريريه از محتواي شوم و سراپا نامردانه و عاري از كوچكترين علامت شرافتمندي و اخلاق آن، اطلاع نداشت [....] آيا دولت آموزگار و وزير اطلاعات آن و تبليغات چيهاي رژيم استبدادي ايران از فاجعه اي كه به دنبال چاپ اين نوشته بروز خواهد كرد اطلاع نداشتند و يا اينكه اين مقاله وسيله انفجار توطئه اي از پيش ساخته بود؟ [....] آيا كسي مي تواند باور كند كه دولت آموزگار و وزير اطلاعات آن از فاجعه اي كه چاپ اين مقاله ايجاد خواهد كرد و دهها كشته و صدها زخمي از مردم بي گناه و تحريك شده و هيجان زده در معركه هجوم پليس مسلح به سوي مردم بي دفاع بجاي خواهد گذارد، بي خبر بود؟ [...] خبر اين فاجعه، در روزنامه هاي دولتي اطلاعات و كيهان و آيندگان و رستاخيز، به صورت يكسان به وسيله وزارت اطلاعات به روزنامه ها داده مي شود و در آن همه حقايق اين جنايت در جهت متهم كردن مردم و كتمان حقيقت و قانوني بودن عمل مامورين مسلح در قتل عام مردم بي گناه واژگون مي شود...» سپس نويسنده اعلاميه، مجلس و قوه قضائي را زير سؤال مي كشد و در مورد مشروعيت نمايندگان ابراز ترديد مي كند و

ص: 4331

براي اثبات نظريه خود چنين مي گويد: «...آيا نمايندگان مجلس، اگر منتخب واقعي مردم هستند و طبق قانون اساسي بايد در كار دولت و اعمال آن نظارت و تفحص و پرسش كنند، قادرند از دولت در مورد فاجعه قم و علت و چگونگي آن و ميزان كشته ها و مجروحين سئوال كنند و ازدولت و مخصوصا از وزارت دادگستري بخواهند كه گزارشي از حقيقت اين فاجعه جنايتبار، به اطلاع آنها برساند؟ ....» آنگاه نويسنده به شيوه تازه دولت در سركوب روشنفكران، در آستانه سفر كارتر رئيس جمهوري آمريكا مي پردازد و آن را نشانه بي اعتنايي نسبت به حقوق بشر مي داند، همچنين به صداقت كارتر نسبت به اصل مربوط به حقوق بشر ابراز ترديد مي كند: «...در آستانه سفر آقاي كارتر رئيس جمهوري آمريكا، نمايش بسيار مهيجي از احترام ايران نسبت به حقوق بشر به صحنه آورده شد و اكنون زندانهاي ايران، نه اينكه از وجود هزاران بي گناه زنداني و محكوم خالي نشده، بلكه صدها زنداني بي گناه ديگر بدانها اضافه گرديده است. [...] دولت آموزگار، نظير دولت قبلي و بر خلاف ادعاي خود هيچ گونه احترامي براي آزادي قلم و بيان قائل نيست. تشكيل مجالس شعرخواني و سخنراني در مراكز فرهنگي را بكلي تعطيل كرد.و اين چنين است كه مجالس فحاشي و ناسزاگويي و تهمت زني و تهديد، در كنار

ص: 4332

حملات پليسي با چماق و چوب و شليك گلوله و كتك زدن روشنفكران و زنداني كردن آنها كاملا آزاد و مجاز است [...] آدمي مبهوت مي ماند كه آقاي كارتر رئيس جمهوري آمريكا، چگونه حرفهايي را كه بايد در زمينه دموكراسي و حقوق بشر در ايران ميزند، در هندوستان ادا مي كند؟ آيا صداقت و صميميت نسبت به اصول مربوط به حقوق بشر حكم نمي كرد كه آقاي كارتر، اين حرف را بجاي پارلمان

ص: 4333

هند، در پارلمان ايران بزند؟ ....» اتحاد نيروهاي جبهه ملي ايران در اعلاميه شماره 4 مقاله روزنامه اطلاعات را محكوم كرد و آن را ياوه سرايي دانست كه موجب فراگيري خشم و نفرت مردم در سراسر ايران گرديد.در اين اعلاميه كه روز 21 ديماه 1356 انتشار يافت گفته شده بود: «...روز شنبه 17 ديماه، ناگهان روزنامه معلوم الحال اطلاعات، با انتشار مقاله اي اهانت آميز، زير عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» به گمان خود خواست تا دريا را آلوده سازد! به دنبال اين ياوه سرايي، موج خشم و نفرت، سراسر ايران بويژه شهرهايي را كه داراي مراكز آموزشي مذهبي است فرا گرفت. حوزه هاي علميه يكي پس از ديگري تعطيل شد و آيات عظام از اقامه نماز جماعت و گويندگان از رفتن به منبر خودداري كردند و بدين وسيله بار ديگر، همبستگي خويش را با حضرت آيت الله العظمي خميني، مرجع تقليد شيعيان جهان و نارضايي شديدشان را از جسارتهايي كه به اين پيشواي بزرگ روحاني شده بود، نشان دادند [....] روزنامه هاي اجير شده دستگاه استبداد، احمقانه مي كوشند تظاهرهاي اين چند روزه مردم را به سابقه روزهاي 17 و 19 ديماه ارتباط دهند و واقعيت هدفهاي جامعه روحانيت را، كه با اعتقاد كامل به آزادي و استقلال ايران همواره پيشگام مبارزان ملي بوده

ص: 4334

است، واژگون جلوه دهند. 21 ديماه 1356- اتحاد نيروهاي جبهه ملي ايران جامعه بازرگانان و پيشه وران بازار تهران در اعلاميه اي، مقاله روزنامه اطلاعات و اهانت به آيت الله خميني را محكوم كرد و از بازاريان درخواست نمود به نشانه اعتراض به دولت در كشتار مردم قم، روز 29 ديماه تعطيل كنند.در بخشي از اين اعلاميه گفته شده بود: «....بازار تهران كه در به ثمر رساندن نهضتهاي بزرگ مشروطيت و ملي شدن صنعت نفت كوششهاي ارزشمندي داشته و همواره پشتيبان جامعه روحانيت بوده، در شرايط خطير و حساس كنوني، بجاست يك بار ديگر نقش فعالانه اي را كه در خور سابقه درخشان آن باشد به عهده بگيرد [...] ما از همه بازاريان آگاه مي خواهيم كه اين تعطيل عمومي با نظم كامل و دور از هرگونه تظاهر انجام گيرد...» 27 ديماه 1356- جامعه بازرگانان و پيشه وران بازار تهران

تظاهرات تبريز

روز 29 بهمن، به مناسبت چهلم شهداي قم، مردم تبريز تظاهرات وسيعي ترتيب دادند.در اين روز آيت الله شريعتمداري و آيت الله قاضي طي اعلاميه هايي مردم را به تعطيل عمومي و برگزاري مجلس ختم دعوت كردند.اجتماع اهالي شهر از فاتحه خواني در مساجد شروع شد و به راهپيمائي، تظاهرات و شورش بزرگي منتهي گرديد.هزاران تن در خيابانها به راه افتادند و با سر دادن شعارهاي طرفداري از آيت الله

ص: 4335

خميني و عليه رژيم، سينماها و مشروب فروشي ها را درهم كوبيدند.به بانكها و چند ساختمان دولتي حمله كردند و خساراتي بر آنها وارد ساختند.چند قرارگاه پليس و محل حزب رستاخيز مورد تهاجم قرار گرفت.با شدت يافتن تظاهرات، تانكهاي ارتش به صحنه آمدند و در زد و خورد بين مردم و نيروهاي انتظامي كه تا نيمه شب ادامه يافت، عده زيادي كشته و مجروح شدند.دولت (آموزگار) طغيان مردم تبريز را تحريك بيگانگان شمرد و اعلام نمود كه در ميان آشوبگران يك تن تبريزي واقعي نبوده است! محمد رضا شاه شورشهاي قم و تبريز را نتيجه «اتحاد نامقدس سرخ و سياه» دانست. (10) كنسول آمريكا در تبريز در گزارش خود بيشتر تظاهر كنندگان 29 بهمن تبريز را جوانان و بيكاران دانسته است كه به اماكن دولتي، سينماها و مشروب فروشيها حمله كردند.همچنين اعتراف نمود كه نيروهاي ملي و مذهبي چنان سريع عمل كردند كه جلوگيري از عمليات آنها دشوار بود. (11) واكنش شاه در برابر شورش مردم تبريز، تغيير استاندار آذربايجان (سپهبد اسكندر آزموده) و توبيخ و تنبيه ماموران ساواك و پليس بود. به دنبال تظاهرات و شورش مردم تبريز، تظاهرات ديگري به مناسبت چهلم شهداي تبريز در شهرهاي يزد، قم، مشهد، خمين، اصفهان، نجف آباد، ميانه، رضائيه و چند شهر ديگر بر

ص: 4336

پا شد.در جريان اين تظاهرات برخوردهايي بين مردم و نيروهاي انتظامي روي داد كه منجر به كشته و زخمي شدن عده اي ديگر و برپايي مراسم چهلم در شهرها، توام با تظاهرات خونين گرديد.طي بهار 1357 در چند شهر بزرگ ايران، از قبيل مشهد، اصفهان، تبريز، اهواز، خرمشهر، يزد، زنجان، تظاهرات عليه رژيم به شورش انجاميد و گروه زيادي كشته و مجروح شدند.با گذشت زمان، ادامه اعتراض مردم در شهرهاي ايران بالا گرفت و به نافرماني و شورش و انقلاب تبديل گرديد.

غافلگيري تهران - واشينگتن

بررسي حوادث سه ماهه آخر سال 1356 و بهار 1357، حاكي از غافلگيري شاه در برابر حوادث آن دوران و نيز بي خبري دولت آمريكا از واقعيتهاي داخلي ايران و ارزيابي غلط در شناسايي ماهيت رژيم شاه بود.به طوري كه در جريان مذاكرات شاه - كارتر، در آمريكا و نيز طي بازديد رئيس جمهوري آمريكا از تهران، گفتگوهاي سران دو كشور، محدود به تحكيم روابط ايران و آمريكا و مسائل بين المللي بود.كارتر، در نطق خودشايستگي رهبري محمد رضا شاه را ستود و از اهميت دوستي دو ملت ياد كرد و ايران را جزيره ثبات ناميد. شاه نيز از مذاكرات با رئيس جمهوري آمريكا در تهران، راضي و خوشنود بود.وي در كتابي كه دو سال بعد انتشار يافت، نوشت:

ص: 4337

«مذاكرات با رئيس جمهوري موفقيت آميز بود، روابط ايران و ايالات متحده و دوستي ما طي دوران حكومت سه رئيس جمهوري گذشته، به حدي توسعه يافته بود كه ادامه همكاريمان طبيعي به نظر مي رسيد [....] كارتر، مردي هوشمند مي نمود.اين احساس من نسبت به رئيس جمهوري آمريكا، هنگامي كه از تهران بازديد كرد، بيشتر و عميق تر گرديد.» (12) سوليوان، سفير ايالات متحده آمريكا در ايران، در گزارش خود به وزارت امور خارجه آمريكا، رضايت و خرسندي شاه را پس از بازديد كارتر از تهران، تاييد كرده است. (13) به رغم اوج گيري تظاهرات و ناآرامي در تهران و ديگر شهرهاي ايران، شاه با پشت گرمي به حمايت آمريكا و تكيه بر قدرت ارتش و نيروهاي انتظامي، قصد عقب نشيني نداشت، وي پايه هاي رژيم خود را محكم و استوار مي پنداشت.شاه در مصاحبه با يكي از خبرنگاران گفت «هيچ قدرتي نمي تواند مرا بركنار كند.000، 700 تن نيروهاي مسلح، از من پشتيباني مي كند، همه كارگران و اكثريت مردم پشت سرم هستند.من قدرتمندم.» (14) روزنامه نگاران خارجي اين گونه سخنان شاه را در روزنامه ها منعكس مي كردند. در بهار سال 1357 واشينگتن پست در مقاله اساسي خود نيز زير عنوان: شاه، به رغم موج اعتراضهاي تازه كاملا بر اوضاع مسلط است، نوشت: «بيشتر ناظران سياسي و مخالفان بر اين باورند كه قدرت و

ص: 4338

توانائي شاه، براي دفع هر نوع تهديد عليه رژيمش بيش از اندازه است. به عقيده جواناتان راندال، گزارشگر واشينگتن پست، ايران به طور قاطع در كنترل شاه است.» (15) مطبوعات ايالات متحده، به دليل نداشتن ارتباط با گروههاي اپوزيسيون، درك درستي از عمق و روند شورش مردم ايران نداشتند، حتي در ايران نيز بسياري از مخالفان شاه در بهار و اوايل تابستان 1357 شكست شاه را بعيد مي دانستند و تنها معدودي فروپاشي رژيم را حتمي مي پنداشتند.

پى نوشت ها

: 1. هيچ يك از دو موضوع مورد توافق، به علت رويدادهاي سال 1357 به صورت اجرا در نيامد. 2. regnilas erreip. 3. regnilas erreip ; egatsoH dleH acirema.ynapmoc dna yadelbuoD.CNI.ytic nedraG , kroy wen ,1891, pp. 4 -5. 4. regnilas erreip , p. 5. 5. regnilas ; dibI , p. 5. 6. elpmats , [ noituloveR nainari eht edisni ] , p. 09, nibuR dna , snoitnetnl doog htiW devap , p. 206. 7. داريوش همايون در توضيح ادعاي خود، در زيرنويس صفحه 92 و 93 كتاب «ديروز و فردا» چنين نوشته است: «من شخصا اين پانويس را به تاريخ نويسان مديونم.مقاله روزنامه اطلاعات، كه نه نخستين و نه آخرين اشتباه در يك سلسله دراز اشتباهات بود و در آن به خميني به عنوان نماينده ارتجاع سياه و داراي اصل و نسب غير ايراني (هندي) اشاره شده بود، به دستور شاه و در دفتر مطبوعاتي هويدا، وزير دربار، كه قبلا در

ص: 4339

نخست وزيري بود تهيه گرديد، كه مرتبا از سالها پيش مقالاتي براي انتشار در مطبوعات تهيه مي كرد و به چاپ ميرساند.متن اوليه مقاله، به دستور خود شاه تغيير يافت و تندتر نوشته شد.مطالب اساسي مقاله همانها بود كه خود شاه چند سالي پيش در مصاحبه اي با يك مجله آمريكايي درباره خميني گفته بود. مقاله از دفتر وزير دربار، پس از مذاكره تلفني خود او براي من، در يك كنگره حزبي فرستاده شد و من، در شرايطي كه امكان خواندن مقاله هم نبود، آن را تقريبا بلافاصله به خبرنگار اطلاعات، كه اتفاقا در آن نزديكيها بود دادم.روزنامه اطلاعات كه نگران موقعيت خود در قم بود، پس از تماس گرفتن با وزير اطلاعات و جهانگردي و نخست وزير و تاييد مطلب (كه با توجه به دستور شخص شاه، امري طبيعي و خودبخود بود) دست به انتشار مقاله زد.هيچ فشار خاصي بر روزنامه نيامد و همين حقيقت، كه مقاله مانند مقالات بيشمار پيش از آن از سوي وزارت دربار و نخست وزير پيشين فرستاده شده بود، براي چاپ آن كفايت كرد، علاوه بر آنكه به تاييد مقامات بالاي دولت هم رسيده بود. مقاله، در گوشه اي از روزنامه اطلاعات چاپ شد و عده كمي (از جمله خود من) آن را خواندند.بيشتر مطالبي كه درباره آن مقاله

ص: 4340

بر زبانها افتاد، اغراق آميز است.شرحي هم كه چند روزي پس از استعفاي كابينه آموزگار توسط يكي از نويسندگان روزنامه اطلاعات در آن روزنامه نوشته شد و همه مسئوليت را به گردن وزير اطلاعات و جهانگردي وقت (اين نويسنده) انداخت، پر از مطالب غير واقعي بود.خود آن نويسنده، بعدا با توجه به آگاهي دست اول خود و استناد به حقايقي كه از دادرسيهاي دادگاه انقلاب فاش شده بود، مقاله اي در روزنامه جمهوري اسلامي نوشت و واقعيت را كم و بيش، چنانكه در اينجا آمده است بيان كرد - علت آن بود كه دشمنانش خود او را مسئول آن مقاله قلمداد كرده بودند.در خود روزنامه اطلاعات نيز، چند هفته اي پس از روي كار آمدن حكومت جمهوري اسلامي، نويسنده ديگري موضوع مقاله مورد بحث را، به همين صورت كه در اينجا آمده، شرح داد. در دوران پيش از سقوط رژيم، هرگونه توضيحي از اين دست، مايه ناتواني بيشتر رژيم و لطمه خوردن به خود شاه مي شد.از اين رو، من هيچ پاسخي به اتهامات اطلاعات ندادم و به رئيس دفتر مخصوص شاه نيز گفتم كه خاطر شاه را از اين بابت مطمئن سازد كه واقعيات مربوط به چاپ آن مقاله محفوظ خواهد ماند.اكنون ديگر آن ملاحظات در ميان نيست.» (نقل از: ديروز و فردا،

ص: 4341

يادداشتهاي داريوش همايون، 1360( . 8. برخي از تبعيد شدگان اين افراد بودند: فهيم كرماني، ناصر مكارم، حسين نوري، گرامي، محمد يزدي، [آيت الله] سيد علي خامنه اي، شيخ علي تهراني، محمد جواد حجتي كرماني، رباني املشي، خلخالي، رباني شيرازي، معاديخواه. 9. اين افراد، جمعي از امضا كنندگان اعلاميه بودند: سيد علي اصغر خوئي، محمد باقر آشتياني، احمد الحسيني شهرستاني، مرتضي مطهري، محي الدين انواري، سيد عبد الكريم موسوي اردبيلي، محمد رضا مهدوي كني، محمد امامي كاشاني، مصطفي ملكي، محمد علي موحدي كرماني، سيد محمد موسوي خوئيني، سيد مهدي امام جماراني، صادق خلخالي، سيد مهدي لاله زاري. ... 01. yrotsiH ot rewsnA , p. 451. 11. مايكل ميرنكو ocnireM lehciM از معدود كارشناسان امور ايران در وزارت خارجه آمريكا بود.وي، چندي بعد به سفارت آمريكا در تهران منتقل شد و در نوامبر 1979 در جريان گروگان گيري دستگير گرديد و مدت 444 روز بازداشت بود. 21. yrotsiH ot rewsna , p. 9. 31. H mailiV.navilluS ; narI ot noissiM , kroY wen , notron ,1891, p. 01, 41. tsop notgnihsaW , hcraM 6,8791. 51. tsop notgnihsaW , YaM 92,8791.

ص: 4342

دوستان و ياران

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 1 رجايي، غلامعلي جلسه انس تشكيل مي داديم امام از مجالس انس با دوستان غفلت نمي كرد و جلسه انس را مايه نوعي كمك و ورزيدگي ذهن و آمادگي آن مي دانست. يك روز خود ايشان مي فرمود: «در دوران جواني، پنجشنبه و جمعه اي بر ما نگذشت مگر اين كه با دوستان جلسه انسي تشكيل مي داديم و به خارج از قم و بيشتر به سوي جمكران مي رفتيم. در فصل برف و باراني در حجره خود به برنامه انسي اشتغال مي ورزيديم و هنگامي كه صداي مؤذن به گوش مي رسيد همگي به نماز مي ايستاديم. (1) با ناراحتي عبايشان را انداختند من درست يادم هست كه بچه بودم، فكر مي كنم حدودا سال 1334 بود كه فدائيان اسلام را محاكمه مي كردند، يادم هست كه در اتاق ايستاده بودم مادرم داشتند كار مي كردند كه امام وارد شدند. صورت ايشان خيلي برافروخته بود و چشمها فوق العاده عصباني و ناراحت، با همان عصبانيت وارد اطاق شدند، فقط عبايشان را گوشه اي انداختند. گويا مادرم از جريان خبر داشتند كه پرسيدند: «نتوانستيد كاري كنيد؟» گفتند: «نه خير، نشد، نتونستم، ايشون مي گويند كه من به اين كارها كاري ندارم. و بعد امام از اتاق بيرون رفتند، ولي حالشان خيلي منقلب بود، چون مي دانستند نتيجه محاكمه فدائيان

ص: 4343

اسلام يعني اعدام. اين را چون مي دانستند خب معلوم بود اعدام يك عده جوان بيگناه فعال و مبارز طبيعتا چقدر براي ايشان سخت بود. بعد من از مادرم پرسيدم جريان چيه؟ گفتند محاكمه فدائيان مطرح است. آقا رفته بودند پيش آقاي بروجردي كه ايشون جلوي اين محاكمه را بگيرند كه بلكه جلوي اعدام گرفته شود و ظاهرا خب موفق نشدند. (2) براي دلداري مزاح مي كردند پسر مرحوم بجنوردي كه از علماي خوب نجف بودند در آن قضيه اي كه پنجاه و چند نفر گرفتار شده بودند دستگير شده و اعدام ايشان مطرح بود لذا آقاي بجنوردي خيلي ناراحت بودند. چون منزل ايشان بين مسير امام به حرم بود. لذا امام بدون اطلاع قبلي به من فرمودند: «منزل آقاي بجنوردي را بلدي؟ گفتم: بله، فرمودند: برويم. وقتي به منزل آقاي بجنوردي رسيديم، امام مي خواستند چون زمزمه اعدام آقازاده شان مطرح بود يك دلجويي و احوالپرسي از ايشان بكنند. آقاي بجنوردي حرم بودند. به ايشان خبر دادند تشريف آورد. امام وضع ساده بيروني آقاي بجنوردي را كه ديدند، فرمودند: اين وضع عالم هفتاد ساله ماست آن وقت شاه به ما مي گفت مفت خور! آقاي بجنوردي كه تشريف آوردند امام خيلي عنايت كردند، حتي چند مزاح كردند كه ايشان را از آن حال بيرون بياورند.

ص: 4344

از جمله فرمودند: وقتي من در تركيه بودم به من گفتند مصطفي رفته زندان، من گفتم كه خوب است زندان رفته، ورزيده مي شود.» وقتي امام اين تعبير را كردند آقاي بجنوردي به امام گفتند: «آقا ما دل و قلب شما را نداريم .» (3) بگو برود بيرون يك روز استاندار كربلا به منزل امام وارد شد در ميان همه طلاب و كساني كه كاري داشتند در بيروني امام نشست. اما هيچ كس به او اعتنايي نكرد. ناچار شد پيشخدمت بيروني امام را كه مشهدي عوض نام داشت صدا كرده، خود را معرفي نمايد و بگويد كه به امام برسانيد با ايشان كاري دارم. او هم پيام را به امام رسانيد و از طرف ايشان پاسخ آورد كه امام فرموده اند: من با شما كاري ندارم. و اين در حالي بود كه در نجف كه يكي از شهرهاي استان كربلا بود كسي جرأت نداشت كوچكترين بي اعتنايي حتي نسبت به يك مأمور عادي بعثي بكند . استاندار ناچار شد دست به حيله اي بزند لذا به مشهدي عوض گفت من مسئله شرعي دارم. امام پاسخ دادند به او بگوئيد بنويسد، جواب بدهم. استاندار، ذليل و درمانده شد ولي دست بردار نبود چون مي خواست موضع امام را در قبال اين شهادتها (4) بداند. لذا

ص: 4345

منتظر نشست تا امام به بيروني بيايند و براي نماز بروند چون امام نيم ساعت مانده به اذان به بيروني تشريف مي آوردند و مي نشستند تا امام به بيروني آمدند او از فرصت استفاده كرده گفت: آقاي حسن البكر به شما سلام مي رساند و احوال شما را جوياست و منتظر اوامر جنابعالي است. امام رو كردند به يك شيخ لبناني و به او گفتند آقا شما به ايشان بگوئيد از منزل من برود بيرون. آن شيخ هم خيلي تعجب كرد چون كسي جرأت نداشت حتي به يك پليس معمولي اين حرف را بزند چه برسد به استاندار كه شخصيت درجه اول سياسي كربلا بود. آن شيخ هم كه مي ترسيد، دست پاچه شد و به استاندار گفت آقا از شما تشكر مي كنند ! ! امام با عصبانيت رو به آن شيخ كرده فرمودند من مي دانم تو داري چه ترجمه مي كني. بهش بگو از خانه من برود بيرون. وقتي كه آن شيخ ترسيد ترجمه كند امام با حال غضب پا شدند و به طرف مسجد حركت كردند. استاندار كربلا ناچار شد در خيابان دنبال امام راه بيفتد و در مسير دست امام را بگيرد كه به او توضيح بدهد ولي امام با عصبانيت دستشان را كشيدند و به حركت خود ادامه دادند. اين

ص: 4346

برخورد امام در آن جو خفقان و رعبي كه بعثي ها ايجاد كرده بودند، شجاعت عجيبي در طلاب ايجاد مي كرد. (5) در تركيه هر روز آنها را دعا مي كرد مرحوم حاج آقا مصطفي كه بعد از امام توسط رژيم شاه دستگير و به تركيه تبعيد شد نقل مي كرد پس از اينكه هيئت هاي مؤتلفه حسن علي منصور (نخست وزير شاه) را ترور كردند و بعد تشكيلاتشان لو رفت و دستگير شده به زندان رفتند امام در دوران تبعيد در تركيه هر روز و روزي چند مرتبه اينها را دعا مي كرد. تعبير حاج آقا مصطفي اين بود كه امام پس از هر نماز با تسبيح تعداد زيادي دعا و ذكر براي آزادي و خلاص اينها از زندان مي خواندند و آنها را مثل بعضي آقايان كه حتي در ايران بودند فراموش نمي كردند و مرتب براي آزادي آنها دعا مي كردند . (6) مواظب خودتان باشيد آخرين ديداري كه آيت الله شهيد صدوقي با امام داشتند حدود يك ماه و نيم تا دو ماه قبل بود كه من هم در خدمتشان بودم. اين ديدار ايشان بعد از برگشتن از جبهه غرب بود كه برگشته بودند از جبهه غرب، امام فرمودند: رفتن شما به جبهه ها اثرات خوبي داشته است و خيلي خوب بوده است. امام يك مقدار

ص: 4347

از ايشان تشكر كردند از اينكه به جبهه رفته اند ولي باز از ايشان خواستند كه شما رفت و آمدتان را كمتر كنيد. دشمن عجيب در كمين شما هست، مواظب باشيد، همه جا نرويد و همه جا نياييد، و با وجود اينكه رفتن شما به جبهه به اين اندازه مفيد بوده است ولي وجود شما فايده اش بيشتر است. باز موقعي كه مي خواستند بيايند بيرون، از ايشان خواستند كه باز تأكيد مي كنم كه مواظب خودتان باشيد. جايي نرويد و نياييد كه خداي ناكرده به شما لطمه اي وارد آيد ما هر دو ضرر مي بينيم. اول ضرر آن است كه ديگر شما را نداريم و ضرر آن به شخص شماست كه افرادي مثل شما را ديگر نداريم. و ضرر دوم آن به جمهوري اسلامي مي خورد كه اين دليل بر ضعف جمهوري مي شود و ضرري است كه به سيستم و نظام خواهد خورد. (7) هر نيم ساعت به من گزارش كنيد ساعت 30/11 بود كه در دفتر با جناب آقاي صانعي نشسته بوديم كه ناگهان تلفني زده شد مبني بر اين كه آيت الله خامنه اي مورد ترور واقع شده اند. طبعا اين مسئله باعث ايجاد اضطراب و نگراني در همه افراد شد. اين خبر بايستي به امام مي رسيد. جناب آقاي صانعي از من به عنوان يك

ص: 4348

پزشك خواستند كه ترتيبي بدهم تا ضمن رساندن خبر به امام كمترين تأثير سوئي بر جسم و روح ايشان نداشته باشد. من به فكرم رسيد كه يك قرص آرام بخش را در چاي حل كنيم و خدمت ايشان بدهيم ميل بفرمايند، و پس از يك ساعت كه اثر دارو ظاهر شد خبر را به صورت خيلي ملايم به ايشان بگوئيم. آقاي صانعي هم در بدو امر، اين مسئله را از من پذيرفتند ولي گفتند: اجازه بدهيد استخاره كنم . استخاره بد آمد كه ما اين روش را پياده كنيم. بنابراين تصميم گرفتند خودشان شخصا بروند و خبر را به امام بگويند. وقتي برگشتند فرمودند: وقتي خدمت امام رسيدم بسيار مضطرب بودم و نمي دانستم چگونه خبر را منتقل كنم. امام سر سجاده نشسته بودند. قبل از اينكه من لب به سخن بگشايم فرمودند: «آقاي خامنه اي را ترور كرده اند؟ ! وقتي فهميدم ايشان قضيه را خبر دارند، خيلي آرام شدم. حالا امام از كجا خبر دارند، با اينكه هيچ كس قبل از آقاي صانعي خدمتشان نرفته بود كه خبر را به ايشان منتقل كند، من حقيقتا نمي دانم گويا به ايشان الهام شده بود و فكر كرده بودند آقاي صانعي آمده اند خبر ترور آيت الله خامنه اي را بدهند، لذا امام زودتر سراغ گرفتند كه

ص: 4349

در حقيقت آقاي صانعي را نيز آرام كردند. البته آرامش امام اين نبود كه در مقابل اين واقعه ناگوار بي تفاوت باشند. بلكه در عين حال كه خيلي هم حساس بودند تحمل بسيار بالايي در برابر ناملايمات و مصائب داشتند. در عين حال بهترين راه را هم براي حل معضلات جستجو مي كردند. لذا از آقاي صانعي خواسته بودند كه از من بخواهند هر نيم ساعتي ظاهرا علايم حياتي آقاي خامنه اي را به ايشان گزارش كنيم. منظور از علايم حياتي ميزان فشار خون تعداد تنفس وضعيت شخصي از نظر هوشياري و بي هوشي و تعداد نبض در دقيقه است. اينقدر براي امام مسئله مهم بود كه علايم حياتي را كه صرفا پزشكها مي خواهند، ايشان نيز مي خواستند بدانند كه وضعيت حياتي آيت الله خامنه اي به چه صورت است. (8) اگر پدرم بود اينقدر مراقبت نمي كرد امام اگر احراز مي كردند طلبه اي زحمتكش است و درس مي خواند. خيلي براي او احترام قائل بودند. در ايام طلبگي در قم به بيماري سختي دچار شدم. آن مقدار كه امام در مدت بيماري به من مهرباني كردند و از من مراقبت فرمودند، به جد اطهرم سوگند اگر پدرم در قم بود، اين مقدار از من مراقبت نمي كرد. اين تنها به لحاظ اين بود كه من طلبه اي بودم غريب

ص: 4350

و در قم درس مي خواندم. روحيه شاگرد پروري و غريب نوازي ايشان موجب شده بود كه از من مراقبت كنند. (9) از طلاب مريض عيادت مي كردند امام توجه خاصي نسبت به طلبه ها داشتند. اگر آنها ناراحتي يي پيدا مي كردند جوياي وضعشان مي شدند. به طور مثال خود من كه در درس امام شركت مي كردم سخت مريض شدم و دو مرتبه نتوانستم در درس ايشان حضور پيدا كنم. در خانه خوابيده بودم كه ناگهان ديدم امام در حالي كه وسايل الشيعه سه جلدي را در زير بغلشان گرفته اند همراه آقاي جلال آشتياني به خانه من آمده اند . يك بار ديگر هم همراه آقاي نجم الدين اعتمادزاده براي عيادت من آمدند. با ساير طلبه ها هم همين طور رفتار مي كردند و اگر مي فهميدند كه آنها مريضند، به عيادتشان مي رفتند . (10) شبانه پياده به دنبال طبيب رفتند در آن زمان كه درس اسفار امام مي رفتم مبتلا به حصبه شدم. از قضا فصل زمستان بود. در آن موقع حصبه بيماري خطرناكي به شمار مي آمد منزل ما گذر جدا بود. از قضا منزل امام در حوالي آن گذر بود. ايشان، پس از آنكه اطلاع از بيماري من پيدا كردند، هر صبح و شب به عيادت من مي آمدند. يادم هست ايشان، يك شب به عيادت من آمده بودند.

ص: 4351

دكتري قبل از ايشان آمده و دواي اشتباهي داده بود، حال من بسيار بد بود. امام اين مرد رباني و بزرگوار در آن زمستان سرد پياده به دنبال طبيبي كه به طرز قديم معالجه مي كرد رفته و او را آوردند . و پس از بهبودي نسبي حال من منزل را ترك فرمودند. آنگاه وسايل انتقال مرا به بيمارستان فراهم ساختند. اينها فراموش شدني نيست. ديگران هم بودند كه در درسشان شركت مي كردم، اما يك مرتبه هم به عيادت من نيامدند. حتي يك نفر را نفرستادند كه چرا در درس شركت نمي كنم . (11) موضوع ديروز چه شد؟ امام يك روز به يكي از نزديكان خود مي فرمايند فردا صبح ساعت 9 به ديدن فلان عالم برو و از طرف من از ايشان تفقد و سركشي كن. ايشان مي گويد موضوع را براي اينكه از يادم نرود يادداشت كردم فردا ساعت 9 رفتم نزديك خانه امام متوجه شدم جمعيت زيادي در اطراف خانه امام جمع شده اند. خيلي نگران شدم كه خدايا چه شده است؟ چون آن روزها مسئله ترور امام به صورت گسترده اي مطرح بود كه رژيم طاغوت مي خواست امام را ترور كند و من احساس كردم مسئله فوق العاده اي پيش آمده است. با نگراني فراوان نزديك شدم و سؤال كردم در اين

ص: 4352

اثنا متوجه شدم كه فرزند امام حضرت آيت الله حاج آقا مصطفي به شهادت رسيده اند و طلاب براي عرض تسليت به امام در آنجا جمع شده و گريه مي كردند. من هم از شدت نگراني به طور كلي قرار ساعت 9 و سركشي به يكي از روحانيون فراموشم شد. رفتم داخل اطاق نگاهم كه به امام افتاد و چهره نوراني امام را كه مشاهده كردم گريه ام افزون شد. امام بدون آنكه مسئله خاصي در وجودشان احساس شود به من فرمودند: آن موضوع چه شد؟ من گيج بودم. گفتم: كدام موضوع؟ امام فرمودند: موضوع ديروز. به خودم فشار آوردم تا متوجه شدم كه امام موضوع ديدار و سركشي به آن عالم را مي فرمايند. آنهم زماني كه جنازه روي زمين است و گريه و شيون هم از همه جا بلند است، امام فرمودند: برو و از طرف من عذر خواهي كن. (12) ثواب اين كار را كمتر نمي دانم امام علي رغم توجه و اهتمامي كه به زيارت و عبادت و دعا داشت. از امور اجتماعي و تلاش در جهت رفع گرفتاري مردم و خدمت به خلق غافل نبود. يكي از علما نقل مي كرد: يك سال تابستان به اتفاق امام و چند تن ديگر از روحانيون به مشهد مشرف شديم و خانه دربستي گرفتيم.

ص: 4353

برنامه ما چنين بود كه بعد از ظهرها پس از استراحت بطور دسته جمعي به حرم مطهر مي رفتيم و پس از زيارت و دعا به خانه مراجعه و در ايوان آن خانه چاي مي خورديم. برنامه امام اين بود كه دعا و زيارتشان را خيلي مختصر مي كردند و تنها به منزل برمي گشتند و ايوان را آب و جارو كرده، فرش پهن مي كردند و چاي را آماده مي ساختند و وقتي ما برمي گشتيم براي ما چاي مي ريختند. يك روز من از ايشان سؤال كردم اين چه كاري است كه زيارت و دعا را براي آنكه براي رفقا چاي درست كنيد، مختصر مي كنيد و با عجله به منزل برمي گرديد؟ امام در جواب من فرمودند: من ثواب اين كار را كمتر از آن زيارت و دعا نمي دانم. (13) بگذاريد من تنها شهيد شوم شب آخر سكونت امام در نوفل لوشاتو همه دوستان و اطرافيان را جمع كردند و بعد از نماز مغرب و عشا، براي آنها سخنراني نمودند. دقيقا مثل شب عاشورا و دقيقا مثل اتمام حجت حضرت ابي عبد الله با اصحاب و ياران. امام همه را جمع كرده و فرمودند: انشاء الله قصد بازگشت به ايران را داريم. من از مردم و از دوستان مي خواهم كسي با من به ايران نيايد. نمي دانم در

ص: 4354

هواپيما چه خواهد گذشت. احتمال دارد كه هواپيما را بزنند. بنابراين من از شما مي خواهم كسي با من نيايد. بگذاريد من تنها بروم كه اگر هواپيما را زدند، من تنها شهيد بشوم. من به خاطرم هست كه اشك در چشمان همه حلقه زده بود و بعضي ها آرام آرام مي گريستند. بالاخره بعد از صحبتهاي فراوان افرادي كه آنجا بودند فرياد زدند: يعني شما مي خواهيد ما را از اين مسافرت بازداريد و اگر فيض شهادتي هست ما از آن محروم بمانيم؟ امام در پاسخ فرمودند: نه من شما را منع نمي كنم ولي به شما مي گويم كه ممكن است اتفاقات پيش بيني نشده اي رخ بدهد. ممكن است در بدو ورودمان به ايران همه ما را بگيرند و قتل عام بكنند. ممكن است در آسمان ايران هواپيما را با موشك بزنند. (14) حاج مهدي ما زود پير شده شهيد حاج مهدي عراقي پس از آزادي از زندان براي ملاقات با امام به فرانسه آمد يك روز نزديكي هاي غروب بود كه به محضر امام رسيد تا چشم شهيد عراقي به امام افتاد نتوانست خودش را كنترل كند حدود 15 سال بود كه امام را نديده بود لذا بي اختيار شروع كرد به گريه كردن و خود را روي قدمهاي امام انداخت و شروع كرد به

ص: 4355

بوسيدن دست امام، امام به سر ايشان دست محبتي كشيدند و در آن جلسه رو كردند به آقاي دعائي و با اشاره چشم و سرشان از آقاي دعايي پرسيدند ايشان كيه؟ آقاي دعايي هم گفت حاج مهدي عراقي است. امام با تعجب نگاهي به شهيد عراقي كرده و فرمودند حاج مهدي ما زود پير شده. بعد گفتند زود پير شدي آقاي حاج مهدي! شهيد عراقي هم گريه مي كرد و نمي توانست چيزي بگويد. (15) انسان به ياد خدا مي افتد امام مكرر تعبير كرده بود كه وقتي آقاي اشرفي اصفهاني پهلوي من مي آيد و او را مي بينم چهره اش اينقدر ملكوتي و معصومانه و زاهدانه است كه انسان به ياد خدا و معنويت مي افتد . (16) زياد گريه كردند خانم امام كه تشريف آورده بودند منزل ما، گفتند من ديدم كه امام براي دو شهيد زياد گريه كردند، يكي شهيد مطهري بود كه امام خيلي از شهادت ايشان متأثر شدند. دومين شهيد، شهيد محلاتي بود. (17) دلم براي چمران تنگ شده است يكي از روزها يادگار گرامي امام حاج احمد آقاي خميني با ستاد جنگهاي نامنظم در اهواز تماس گرفتند و با آقاي دكتر چمران كار داشتند. وضعيت ايشان را به عرض رسانديم. ايشان گفتند: به دكتر بگوييد سري به تهران بزند پاسخ

ص: 4356

داديم كه دكتر تصميم گرفته است كه تا يك سرباز عراقي در خاك ايران است در اهواز بماند و بخصوص از درگيريهاي سياسي به دور باشد و به طور كلي دكتر مايل نيست كه اهواز و جبهه ها را ترك كند و معتقد است وقتش را صرف تداوم عملياتها در محور سوسنگرد بنمايد. حاج احمد آقا گفتند: امام فرموده اند دلم براي آقاي چمران تنگ شده است و امام مايل است كه ايشان را ببيند. دكتر پس از استماع اين پيام امتثال امر كرده فورا براي ديدار امام عازم تهران شد. (18)

پى نوشت ها

: 1 حجت الاسلام و المسلمين جعفر سبحاني حوزه ش .32 2 زهرا مصطفوي. 3 حجت الاسلام و المسلمين عبدالعلي قرهي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 6 4 شهادت تعدادي از روحانيون مجاهد عراقي. 5 حجت الاسلام و المسلمين سيد مرتضي موسوي اردبيلي ابركوهي. 6 حجت الاسلام و المسلمين مهدي كروبي. 7 حجت الاسلام و المسلمين محمد علي صدوقي شاهد ش .21 8 دكتر پورمقدس روزنامه جمهوري اسلامي 69. 13/3/ 9 آيت الله خلخالي. 10 آيت الله سيد عزالدين زنجاني شاهد بانوان ش .167 11 حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني پيام انقلاب ش .50 12 آيت الله شهيد محلاتي روزنامه اطلاعات 60 12/11/ 13 حجت الاسلام و

ص: 4357

المسلمين فردوسي پور. 14 حجت الاسلام و المسلمين كروبي روزنامه كيهان 67. 23/7/ 15 فرزند آيت الله شهيد محلاتي پيام انقلاب ش .159 16 مهندس مهدي چمران.

ص: 4358

دولت اخلاقي در آراي سياسي امام خميني(س)

اشاره

مجله متين، شماره 21 زهيري، عليرضا

چكيده:

نگارنده در اين مقاله ابتدا مفهوم دولت اخلاقي را بيان كرده و به دليل مناقشه آميز بودن اين مفهوم و اختلافات فزاينده اي كه در معنا و كاربرد آن وجود دارد، ضمن بررسي رويكردهاي مختلف در باب دولت اخلاقي به بازخواني انديشة سياسي امام در اين نوشتار پرداخته است. در ادامه، ديرينه شناسي رويكردهاي مختلف در دولت اخلاقي را در آثار و نوشته هاي پيشينيان حتي پيش از يونان باستان تا به امروز بررسي نموده است. در پايان مقاله، دولت اخلاقي را با توجه به انديشة سياسي امام خميني(س) بررسي و نتيجه گيري كرده است. كليدواژه: دولت، دولت اخلاقي، نظم اخلاقي، نظم سياسي مطلوب. دولت، مهمترين منبع تدوين قواعد، اجراي تصميمات و تخصيص ارزشهاي مادي و معنوي به شمار مي آيد. كارويژة اساسي دولت، برقراري نظم اجتماعي و سامان مطالبات اعضاي جامعة سياسي، براي رسيدن به وضع مطلوب و سعادت آن اعضا مي باشد. انگاره هاي مربوط به دولت به رغم پژوهش بيشماري كه در مفهوم دولت به انجام رسيده است تعريف و تبيين كاملي از دولت به دست نمي دهد. شايد اين امر بيشتر ناشي از فرايند تاريخي و عوامل شكل گيري دولت بوده باشد. اينكه دولت در قالب چه ساختاري و بر مبناي چه نوع ارزشهايي امكان

ص: 4359

تحقق چنين كارويژه اي را فراهم مي سازد، طيف گسترده اي از نظريه هاي مربوط به دولت را به وجود آورده است. بسياري از انديشمندان سياسي، به دنبال ايجاد نظم مطلوب، در جستجوي سازوكارهاي اخلاقي بوده اند و بدين ترتيب اغلب مفاهيمي چون اخلاق، ارزش و فضيلت در دانش و ادبيات سياسي آنان به كار رفته است. به رغم رويكردهاي متفاوت، آنان در پاسخ به بحرانهاي سياسي عصر خود كه اغلب مبتني بر روشهاي غيراخلاقي دولتها بوده است به ترسيم دولت مطلوب و فضيلت مدار پرداخته و آن را به زمامداران عصر خويش تجويز مي نمودند. در اين ميان، پرسش از چيستي رهيافت امام خميني، به عنوان مجدّد بزرگ و معمار دولت اسلامي، در قبال تأسيس دولت اخلاقي و همچنين غايت نظم سياسي مطلوب و عناصر و كارويژه هاي آن مهمترين دغدغه هايي است كه اين نوشتار درصدد تبيين آن است و تلاش مي كند تا با تكيه بر انديشة سياسي امام، پاسخ آنها را بيابد.

مفهوم دولت اخلاقي

دانش اخلاق، دانشي دستوري و هنجاري[2] است كه به تعيين و ارزيابي هنجارهاي رفتاري پرداخته و براي كسب فضايل و دفع رذايل توصيه هايي را ارائه مي كند. در متون اخلاقي از دو واژه بهره گرفته شده است: يكي« larom » كه به صفات و ملكات راسخ در نفس كه منشأ كنش انساني است، اطلاق مي گردد و

ص: 4360

ديگري« scihtE » كه در حكمت عملي و مطالعة سلوك و رفتار انساني مورد توجه قرار مي گيرد. اگرچه اين دو مفهوم چنان در هم تنيده اند كه گاهي تمييز ميان آن دو به سختي صورت مي گيرد، درعين حال آنچه در ملاحظات اين نوشتار قرار دارد، معناي دوم است. بنابراين، موضوع دانش اخلاق، فعل و سلوك عملي انسان است و به تعبير سن توماس داكن، «اخلاق قاعدة رفتار انساني است». مقصود از رفتار انساني، كاري است كه انسان عاقل به فرمان عقل و براي رسيدن به هدفي كه عقل دارد، آزادانه انجام مي دهد؛ بنابراين كاري مي تواند موضوع اخلاق قرار گيرد كه به آزادي انجام گرفته باشد. اعمال غيرارادي، غريزي و اجباري، صفت اخلاقي را ندارد [كاتوزيان 346 :1377[. شهيد مطهري، اخلاق را استعدادي نهفته در وجود انسان مي داند كه وي را به كمال لايق خود مي رساند. اين مهمترين غايتي است كه انبيا بدان مبعوث شده اند؛ يعني تتميم و تكميل خلقهاي فاضل و صفات اخلقي «اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» [مطهري 307-306 :1370[ ايشان، ويژگيهاي فعل اخلاقي را چنين برمي شمارد: فعلي كه غايت آن غير باشد به شرط آنكه اختياري و اكتسابي باشد؛ قابل ستايش و تحسين باشد و وجدان بشري براي آن ارزش قائل باشد، آن هم با ارزشهاي مادي متفاوت باشد[3]. در مقابل

ص: 4361

رويكرد فوق كه مبتني بر اخلاق ديني و نظرية امر الهي است، در اخلاق غير ديني[4] مرجعيت و وثاقت هيچ منبعي جز عقل خود بنياد بشر، مرجع ارزشگذاري اخلاقي نيست؛ بنابراين براي شناسايي و فهم حقيقت غايي اخلاق و خير و خوب واقعي، فقط از عقل بشري، مي بايد بهره گرفت. به هر روي، در فلسفة اخلاق، آنچه مورد توافق اغلب مكاتب و رويكردهاي اخلاقي است، تبعيت از اصول، فضايل، خيرات و نيكيهايي است كه سعادت و كمال انساني را در پي دارد. موضوع ديگري كه مورد توجه بسياري از صاحبنظران بوده است، رابطة ميان اخلاق و سياست مي باشد. آنان اغلب، هدف از دولت يا جامعة سياسي را تعريف و ايجاد زندگي خوب براي يك جامعه مي دانند، هرچند در مورد ماهيت زندگي خوب و خير و سعادت توافق نظر وجود ندارد. منشأ اين اختلاف را بايد در جهان بيني و مباني فلسفي افراد جستجو كرد. علامه طباطبايي مي گويد: هر نظام اخلاقي اولاً، مبتني بر جهان بيني در آن نظام [است] و اختلاف دربارة نظريه هاي اخلاقي، از اختلاف در جهان بيني سرچشمه مي گيرد... ثانياً، مبتني است بر انسان شناسي فلسفي در آن نظام، ديدگاهها و انظار مردم در تعيين و تشخيص حق و باطل، خوب و بد، حسن و قبح... ر]317 :1370[. همان گونه كه اشاره شد،

ص: 4362

پرسش اساسي اين نوشتار از «نظم سياسي مطلوب» است. پاسخ به اين پرسش مستلزم فهم رابطة ميان اخلاق و سياست است. بسياري از انديشمندان، بويژه در ميان مسلمانان، بر اين اعتقادند كه كسب فضايل اخلاقي و رسيدن به سعادت بشري، بدون اجتماع ميسر نمي شود. از همين جاست كه سياست مدن و علم مدني، پيوند سياست و اخلاق را تجويز مي نمايد. بدين ترتيب كساني كه از رابطة اخلاق و سياست سخن مي گويند، در پي بنيان نهادن نظم سياسي اي هستند كه فعل سياسي در آن، با تكيه بر ارزشها و فضيلتهاي اخلاقي، محيط اجتماع را براي رسيدن انسان به سعادت آماده مي سازد. اجتماعي كه در آن عدالت، آزادي، اجتناب از ظلم و فساد، معنا دادن به حيات انسانها و رعايت حقوق مردم، از امور مطلوب و خير در سياست به شمار مي آيند. در كتاب اخلاق و سياست در تعريف فعل سياسي آمده است: فعل سياسي، عبارت است از هر نوع عملي كه به نحوي با مقولاتي مانند كاربرد قدرت، نفوذ، اقتدار در جهت تغيير رفتار و يا تأثيرگذاري بر كنش افراد، تأسيسات و اجتماعات در جامعه سروكار دارد... به طور كلي هر عملي كه به نوعي با اداره و نظم عمومي جامعه و روابط اجزاي آن مربوط بشود در محدودة فعل سياسي

ص: 4363

قرار مي گيرد [كاظمي 63 :1376[. بدين ترتيب، ايجاد نظم سياسي مطلوب، برقراري روابط عادلانه و امكان سعادت و بهروزي انسان در حيات اجتماعي، مستلزم وجود نهاد دولت بر مبناي ارزشهاي اخلاقي مي باشد؛ بنابراين مراد از دولت اخلاقي، حكومتي است كه با هدف وصول انسان به سعادت، پيوند عميقي ميان فعل سياسي و فعل اخلاقي خود برقرار سازد. به رغم تلاشهايي كه براي دستيابي به يك نظرية عمومي از مفهوم دولت اخلاقي به انجام رسيده است، به دليل مناقشه آميز بودن اين مفهوم و اختلافات فزاينده اي كه در معنا و كاربرد آن وجود دارد، اين امر چندان آسان نمي باشد. از اين رو، در اين نوشتار ضمن بررسي رويكردهاي مختلف در باب دولت اخلاقي، به بازخواني و بازسازي انديشة سياسي امام در اين باره خواهيم پرداخت.

ديرينه شناسي رويكردهاي مختلف در دولت اخلاقي

اشاره

از زماني كه جوامع بشري دستخوش بحرانها و التهابات سياسي شدند، اين پرسش همواره ذهن انديشمندان سياسي را به خود مشغول ساخت كه چگونه مي توان جلوي خودكامگي حاكمان ستمگر را گرفت؟ براي ايجاد يك جامعة سعادتمند چه تدبيري بايد انديشيد؟ آيا فضيلت مدني و تعهد اخلاقي مي تواند حافظ نظم اجتماعي و سياسي باشد؟ و سرانجام آيا جمع ميان اخلاق و قدرت، به عنوان دو نيروي همواره متضاد، ممكن است؟ تلاش براي پيوند دادن

ص: 4364

حكومتها با فضايل اخلاقي، سابقه اي ديرپا در تأملات نظري حكما و انديشمندان سياسي داشته است. قراردادن دولت در يك محمل اخلاقي، مفهومي قديمي است كه در آثار و نوشته هاي پيشينيان، حتي پيش از يونان باستان تا به امروز قابل جستجو است.

الف. دولت اخلاقي در رويكردهاي دورة باستان تا حاكميت دين

آموزه هاي كنفوسيوس، با نفوذترين انديشمندر چيني، براي رهايي جامعة چين از انحطاط اخلاقي سلاطين و ظلم و تعدي آنان، نمونه اي برجسته از توصيه به فضيلتهاي اخلاقي در فلسفة سياسي دوران باستان است. وي با وضع قواعد اخلاقي در سياست مدن، به رابطة بين سلطان و رعيت پرداخت و اعلام داشت كه هرگاه سلاطين و ملوك، اين قواعد عالي را كه بنيان قانوني مدنيت فاضله است، رعايت كنند، هر آينه اوضاع و احوال سراسر دولت ايشان تغيير خواهد يافت و تمام خلايق، تقوا و فضيلت پيشه خواهند كرد. تقوا و فضيلت پادشاهان، مانند باد است و طبيعت افراد مردم، مانند گياهان چمن. البته گياه در برابر وزش باد خم شده، سر تسليم فرود مي آورد [جان.بي.ناس 381 :1375[. نمونه هاي ديگري از تعاليم اخلاقي در شرق باستان را مي توان در آيينهاي اخلاقي بودايي در خاور دور و تعاليم اخلاقي زرتشت در ميان ايرانيان مشاهده كرد. حضور دين در ميان سلطنتهاي ايراني، از همان ابتدا،

ص: 4365

پيوند ميان دين و سياست را در جامعة سياسي ايران پديد آورد. با ظهور اسلام و تهاجم اعراب مسلمان به ايران، براي گسترش آيين جديد اسلام ژرفناي اين پيوند بيشتر آشكار مي شود. همان گونه كه اشاره شد، انديشيدن در باب رابطة ميان اخلاق و سياست، مورد توجه پيشينيان نيز بوده است، اما شايد بتوان گفت سخن گفتن در اين باره به عنوان يك مسألة سياسي كه به شكل گيري يك منظومه فكري و چهارچوب نظري كه بر اساس آن دولت خود را موظف به قراردادن در يك سامان اخلاقي مي داند، محصول ميراث فلسفة سياسي يونان باستان است. افلاطون، از برجسته ترين نويسندگان و فيلسوفان يونان باستان است كه آموزه هاي فلسفي اش آشكارا بر پاية يكتاپرستي، اخلاق، عدالت، خوبي و زيبايي ناشي از فطرت انسان قرار دارد. او در رسالة سياست مهمترين هدف حكمران را سعادت و سلامت اخلاقي جامعه ذكر مي كند و معتقد است كه سعادت بشري به نحو چشمگيري با اخلاق بستگي دارد [گائتانا موسكا و گاستون بوتو 52-51 :1363[. به عقيدة افلاطون، وظيفه حكومت چيزي جز پروراندن فضايل اخلاقي بين شهروندان نيست. سپس از وجود فردي كه صاحب علم و فضيلت است، يعني فيلسوف شاه در رأس جامعة سياسي و دولت آرماني خود، يعني مدينة فاضله سخن مي گويد تا اين وظيفه را

ص: 4366

به انجام رساند. ارسطو، شاگرد افلاطون نيز به رغم انتقاداتي كه به استاد خود داشت، دربارة سرشت و ماهيت دولت مي گويد: هر دولتي، عبارت از نوعي جامعه است و هر جامعه اي، به اين منظور كه سودي به اعضاي خود برساند تأسيس شده است... اگر غرض نهايي جامعه ها تحصيل خير و صلاح باشد، غرض دولت يا جامعة سياسي عبارت است از تحصيل بزرگترين خيرها در عاليترين صور آن براي اعضاي جامعة سياسي است [و.ت.جوتر 206 :1362[. ارسطو در كنار رسالة سياست خود، چند رساله به نامهاي اخلاق نيكوماخس، اخلاق اودم و اخلاق كبير، در پيوند اخلاق و سياست نگاشته است. وي مهمترين وظيفة دولت را «اصلاح عيوب اخلاقي شهروندان و تلقين فضايل نفساني به آنها» مي داند [و.ت.جوتر 222 :1362[. با گسترش مسيحيت و قرار گرفتن اين آيين در شمار اديان مجاز توسط كنستانتين امپراتور روم، اين آيين، دين رسمي امپراتوري شد. بعد از رسميت يافتن مسيحيت، كليسا و دولت به خود حق مي دادند در كارهاي يكديگر دخالت كنند. از اين پس، اسباب مناقشات ميان اربابان كليسا و دولتمداران فراهم شد. اين امر سبب شد تا دانايان مسيحي براي جلوگيري از بحرانهاي ناشي از اين تعارضات، اصول تازه اي در تنظيم رابطة دين و دولت وضع كنند. برخي از آنان با ايستادگي در

ص: 4367

مقابل امپراتور روم، معتقد بودند كه امپراتور، به عنوان يك مسيحي، وظايفي در برابر كليسا دارد. از اين پس دوران جديدي در تاريخ انديشة سياسي آغاز گرديد كه به قرون وسطي شهرت يافت. ويژگي عمدة اين دوران، سلطة بلامنازع كليسار و تضعيف دولت امپراتوري بود. با وجود آنكه در آغاز، حكمرانان مسيحي به تأسي از آموزه هاي عيسي مسيح(ع) قدرت را متعلق به خدا و كوشش براي دستيابي به قدرت موقت دنيا را مذموم مي شمردند، ديري نپاييد كه اقتدار ديني با قدرت سياسي در هم آميخت و سياست در هاله اي از تقدس فرو رفت. آيين مسيحيت يك آيين اخلاقي بود و اربابان كليسا، هدف مذهبي و غايي جامعه را سعات جاوداني و خوشبختي اخروي از مسير اطاعت اوامر خداوند، مي دانستند كه خود نمايندة او بودند. با سلطة كليسا بر دولت، دو پديدة اخلاق و سياست آن چنان درهم تنيده مي شود كه تفكيك آنها از يكديگر عملي نيست [ كاظمي 106-105 :1376[. آگوستين قديس، با طرح نظرية شهر خدا[5] كه تا حد زيادي متأثر از آثار افلاطون مي باشد، از دو نوع جامعة سياسي سخن به ميان مي آورد؛ يكي شهر زميني كه آفريدة فكر انسان است و افراد اين جهاني بر آن حكومت مي رانند و شهري اهريمني و نفرين شده است. ديگري، شهر خدا

ص: 4368

كه افراد آن از زندگي سعادت بارتر و اخلاقي تري برخوردارند. معيار و سنجة طبقه بندي چنين شهري، فضيلتهاي اخلاقي است و عدالت از بالاترين درجة فضيلت برخوردار است كه آن را از شهر شرك آميز غير خدايي ممتاز مي كند [ويليام تي. بلوم 276-275 :1373[.

ب. عصر دين پيرايي و تحول در انديشة دولت اخلاقي

شكوفايي عصر نوزايش[6] كه با چيرگي عقل در تاريخ غرب همراه بود، دريافت جديدي از كل هستي پديد آورد كه گسستهاي عميقي با دريافتهاي پيشين داشت. دوران جديد كه عصر مدرنيته ناميده مي شود، دو جنبة بنياني دارد؛ يكي جنبة تخريبي، يعني نفي حاكميت كليسا و ديگري، جنبة ترميمي، يعني قبول حاكميت علم. در اين ميان، بيرون نهادن خدا از سياست و معيشت، خودآييني به جاي خداآييني و انزواي ايمان قرون وسطايي، خصلت برجستة اين دوران گرديد. از همين جا مطالعة مباني نظم اجتماعي و علل نابسامانيها و فروپاشي جوامع سياسي، موضوع اصلي مطالعات جامعه شناختي شد و به شكل گيري نظريات تازه اي در باب دولت اخلاقي گرديد. مهمترين انديشمند اين دوره نيكولوماكياولي بود كه براي نجات جمهوريهاي ايتاليا از آشفتگي و نابساماني تلاش مي كرد. اگرچه دربارة او قضاوتهاي متفاوتي صورت مي گيرد؛ نبايد ترديد داشت، كه او علم سياست را متحول ساخت. تجربة ماكياول برايندي از مشكلات شخصي و اجتماعي وي بود. او كشور

ص: 4369

خود را در يك نابساماني عميق دچار مي ديد. قدرت كليسا در اثر ضعف و انحطاط اخلاقي روحانيان شديداً تضعيف شده بود. طبيعي بود كه از سنّتها عميقاً بيزار شود، به جهان اخلاقي سفري اكتشافي كند و در نهايت معيار عميقاً متفاوتي از فضيلت ارائه كند [ويليام تي. بلوم 408-407 :1373[. تجربة جنگهاي داخلي، بويژه جنگهاي مذهبي، وي را بر آن داشت تا عدالت و نظم را صرفاً در بقا و دوام دولت تصور كند و نظر كساني كه براي دين و اصول مذهبي و يا حقوق طبيعي براي ماندگاري شهريار اولويت قائل بودند را مردود شمارد. بنابراين: ماكياوليسم آن نوع از سياست بود كه كاملاً از ملاحظات ديني جدا شده بود و هرگونه روشي را كه در حفظ دولت و قدرت آن مفيد باشد، تأييد مي كرد [اندرو وينسنت 113 :1371 دد[. بدين ترتيب، انديشة مصلحت دولت براي توجيه فعل سياسي شهريار، شكل مي گيرد. ماكياول بر خصلت اخلاقي فرمانروا، تأكيد نمي كند؛ اما تلاش دارد تصوير كه مردم از او دارند اخلاقي باشد. تأكيد وي بر شهريار با فضيلت، سبب مي شود كه تصوير دوگانه اي از او در ميان صاحبنظران به وجود آيد. حال آنكه مراد ماكياول از فضيلت «استعدادي است كه شهريار را قادر مي سازد تا از فرصتهاي ايجاد شده در هر اوضاع

ص: 4370

و احوال بهره گيري كند (ماكياول به اين فرصتها بخت و اقبال مي گويد) و بر عناصر ناسازگار در هر شرايطي غلبه يابد» [ويليام تي. بلوم 435-434 :1373[؛ بنابراين نزد وي معناي ضرورتاً اخلاقي از فضيلت اراده نمي شود چنان كه دولت را منشأ فعل اخلاقي مي داند، بدين معنا كه اخلاق و فضيلتهاي منبعث از آن، همان چيزي است كه دولت تعيين مي كند و سرپيچي و تخطي از اخلاق دولتي، مجازات در پي دارد. تا حدودي توماس هابز و ژان بُدن نيز چنين دغدغه اي را دنبال مي كردند. رويكردهاي سودانگارانه در ميان انديشمندان عصر روشنگري، نظير «جرمي بنتام» نيز نوعي تبعيت از دولت ماكياولي است. آنان، حفظ اصل قوة قهريه حكومتي را بدون توجه به انگيزه هاي اخلاقي، مدّنظر دارند، زيرا صيانت از حقها و ايجاد خوشبختي براي مردم، فضيلتي است كه دولت همواره مي بايست درصدد تحقق آن برآيد. بنتام معتقد است كار حكومت اين است كه با تنبيه و تشويق، خوشبختي جامعه را بالا ببرد [هرسيون ش 53[. از نظر وي: فضيلت تنها به علت لذاتي كه از كاربرد آن ناشي مي شود، مطلوب است و رذيلت نيز تنها بدان علت نامطلوب است كه موجب درد مي شود. به همين گونه خير اخلاقي تنها به علت گرايش آن به تأمين منافع جسمي خوب است و شر اخلاقي به

ص: 4371

علت گرايش آن به ايجاد گزند جسمي بد است [مايكل ب.فاستر 1376 ج 2 ق دوم: 58[. بدين ترتيب، غايت اخلاقي دولت، سعادت مبتني بر تكاپوي لذت مداوم مي باشد. در مقابل رويكردهاي سودانگارانه، نظرية وجداني اخلاق از سوي امانوئل كانت ارائه شد. وي در كتاب نقد عقل عملي، اشاره دارد كه چيزي فراسوي سود و لذت و سعادت برانگيزندة فعل اخلاقي است و آن چيز وجدان است. از نظر كانت محرك عمل انسان ناشي از دريافتهاي محيطي نمي باشد، بلكه ملاك، قاعده اي پذيرفته شده در ذهن و درون ماست كه به آن، وجدان مي گويند. بدين ترتيب عمل انسان وقتي نيكوست كه با قصد اخلاقي انجام شده باشد؛ يعني عمل با وجدان اطاعت از قانون همراه باشد [كاظمي 127 :1376[. مفهوم دولت اخلاقي، بيش از همه در ادبيات سياسي هگل به كار رفته است. دولت كامل در انديشة سياسي وي، آشكار به مفهوم اخلاقي دولت اشاره دارد. به رغم وجود ديدگاههاي انتقادآميز در آثار هگل نسبت به انديشة دولت اخلاقي نزد يونانيان، برخي از شارحين آثار وي معتقدند كه انديشة زندگي اخلاقي كه موضوع سومين بخش نظرية هگل دربارة دولت مدرن (دولت اخلاقي) است، چيزي جز همان انديشة خير كه مبناي نظرية افلاطون دربارة اجتماع سياسي را تشكيل مي دهد، نيست. از نظر

ص: 4372

وي، دولت نه صرفاً مجموعه اي از قوانين مستقل و مجزا از علايق عملي شهروندان و نه ساختار سياسي مبين و نمايندة مجموع منافع و علايق موجود است، بلكه از لحاظ صوري، نهادي اخلاقي است كه در قالب قوانين و ساختارهاي سياسي خود، متضمن علايق اخلاقي افراد است. هگل در طرح الگوي خانوادة ابتدايي كه متضمن ارزشها و هنجارهاي خاصي است، معتقد است كه خانواده بر خلاف جامعة مدني، پديده اي قراردادي نيست و انسجام آن مبتني بر عشق، اعتماد، تعاون و علاقه كل است؛ بنابراين دولت، وقتي اخلاقي است كه از چنين الگويي متابعت كند [اندرو وينسنت 1371 بخش 4[. براي تبيين انديشه هاي معاصر در باب خاستگاه اخلاقي دولت، بايد به دو مكتب واقع گرايي[7] و آرمان گرايي[8] اشاره شود. نظرية واقع گرايي سياسي، علاقه اي به رعايت اصول اخلاقي در حوزة سياست ندارد، هرچند سعي دارد اقدامات خود را توجيه اخلاقي كند. مورگفتاو مي گويد: اصول عام اخلاقي را نمي توان در شكل انتزاعي و عامشان در مورد اقدامات دولتها به كار بست، بلكه بايد اصول مزبور را از صافي شرايط خاص زماني و مكاني عبور داد. دولتهاي ملي، در تعقيب منافع خويش، تحت حاكميت نوعي اخلاق قرار دارند كه متفاوت از اخلاق افراد در روابط شخصي شان است. مخلوط كردن اخلاق فردي با اخلاق دولت، به

ص: 4373

معناي استقبال از فاجعة ملي است [هانس مورگفتاو: 164[. آنچه سبب شد كه فلسفة واقع گرايي از پشتوانة قدرتمند فيلسوفان قرن حاضر برخوردار شود، درواقع واكنشي بود كه از سوي آنان نسبت به سنت ايده آليسم و اخلاق گرايي انتزاعي شكل گرفت. ايده آليستها تلاش مي كردند در سپهر ذهن خود به ترسيم مدينة فاضله اي مبادرت ورزند كه اغلب آرزويي دست نايافتني بود و سبب مي شد كه جوامع بشري در خيال چنين سپهري از پويش باز ايستاده و بسياري از منابع خود را از كف دهند. آنان از فهم واقعيتها و درك فرصتها و موانع غافل مي ماندند. ناكارآمدي رويكردهاي ايده آليستي و رشد علم و تكنولوژي كه داراي خاستگاه بشري و متكي بر عقل خود بنياد بود، شيفتگي به انديشه هاي اخلاقي را دچار چالش ساخت. جان ديويي، معتقد است كه آن دسته از هنجارهاي اخلاقي كه امروزه متداول است، محصول زماني است كه روشهاي علمي وارد عرصة زندگي انسان نشده بود و تا زماني كه اخلاق در مقابل علم مقاومت كند، صرفاً صورت ضد علمي خواهد داشت [د15 :1337[.

ج. دولت اخلاقي در رويكرد انديشمندان مسلمان

جوهر انديشه هاي سياسي نزد متفكران مسلمان، مبتني بر آموزه هايي است كه از يك نظام منسجم ديني حاصل آيد. آيين اسلام، مجموعه اي از تعاليم قدسي است كه در كلام وحي قرآن ر

ص: 4374

از طرف خداوند به پيامبر اكرم(ص) نازل گرديده است. در كنار قرآن به عنوان نص اول، سنت نبوي و سنت امامان در آموزه هاي شيعي به عنوان نص مفسر و ساير منابع نظير عقل و اجماع به عنوان نصوص مقوم، بنيادهاي انديشة سياسي در اسلام را تشكيل مي دهد. به رغم اختلافات عمده اي كه در آموزه هاي كلامي مذاهب گوناگون در ميان مسلمانان وجود دارد، در بحث از دولت اخلاقي نزد آنان، نوعي قرابت فكري مشاهده مي شود. اين قرابت حاصل پيوند وثيقي است كه ميان دين و اخلاق وجود دارد؛ بنابراين براي شناسايي معيار فضيلت اخلاقي و مسيرهاي دستيابي به كمال انساني، بايد به متون مقدس و آموزه هاي ديني مراجعه شود؛ حال آنكه انديشه هاي غيرديني، عقل بشر را معيار سنجش خود قرار مي دهند. دربارة مناسبات دين و اخلاق و انگاره هايي كه در اين باره وجود دارد، نظريات گوناگوني ارائه شده است كه به رغم تفاوتهايي كه ميان آنها وجود دارد اما همگي از بن مايه هاي مشتركي برخوردارند. در سنت فكري مسلمانان، فرامين اخلاقي همان اوامر الهي مي باشد كه منشأ خوبيها، كمالات و فضايل اخلاقي است و نهي از بديها و رذيل مي كند. با مراجعه به آثار و نوشته هاي متفكران اسلامي، بخوبي برمي آيد كه معيار فضيلت اخلاقي و غايت كنشهاي اخلاقي نزد آنان، فلاح و

ص: 4375

رستگاري و وصول به مقام قرب الهي و خليفة الهي است كه حيات معنوي انسان را دربرمي گيرد و از جنس ايمان است «وَ اتقُوا اللهَ لَعَلكُم تُفْلِحونَ» [آل عمران: 130[ «إنّي جاعِلٌ فِي الارضِ خَليفهً» [بقره: 30[. با تكيه بر همين بنياد معرفتي است كه پيوند اخلاق با سياست نيز قابل درك مي شود. چرا كه اين پيوند، براي ايجاد نظمي است كه فراهم كننده اجتماع فاضله است، همان گونه كه غزالي سياست را وسيلة تربيت و هدايت مردم و رستگار كردن آنان مي داند. قطب الدين شيرازي نيز، پس از آنكه به دو جهت الهي و شيطاني در انسان اشاره مي كند، مي گويد كه جهت شيطاني، پست و مادي در اختلاط و مجاورت با محيط ناسالم، افراد پست و سياستهاي گمراه كننده و شيطاني حاصل مي شود و بر جهات الهي كه در فطرت انساني است غلبه مي يابد؛ بنابراين براي تقويت جهت الهي و رسيدن به فضيلتها و ارزشهاي انساني و اخلاقي، تأسيس دولتي با سياست حكيمانه و فاضله ضروري است [يوسفي راد ش 17[. فارابي نيز با طرح مدينة فاضله براي عبور از جامعة تهي از فضيلتهاي اخلاقي و بحران زده، كه فيلسوف يا رئيس اول در رأس سلسله مراتب آن قرار مي گيرد، معتقد است كه سعادت عبارت از خير مطلق است و هر

ص: 4376

آنچه در راه رسيدن به اين خير سودمند مي گردد، خود خير مي باشد؛ اما نه بالذات، بلكه به علت همياري در تحقق خير مطلق يا سعادت است كه خير چنين منزلتي مي يابد [فارابي 144 :1358[. بدين ترتيب رئيس اول كسي است كه داناي به سعادت انسان شده، شايستة هدايت جامعه به كمال مقصود مي گردد. ابن مسكويه رازي نيز، اخلاق خود را بر شالوده اي منظم از فلسفة سياسي بنياد نهاده و كمال مطلوب اخلاقي و سعادت عمومي جامعه كه غايت زندگي اخلاقي است را تنها از مجراي اجتماع مدني ميسر مي دانست. در مجموع، سامان سياست نزد انديشمندان مسلمان را بايد در دل اهداف اخلاقي جستجو كرد و خود به تنهايي هدف نمي باشد؛ بنابراين چنانچه در زيست سياسي، رويكردهاي ناسعادتمند مشاهده شود، چنين زيستي دچار بي ساماني گرديده است. علماي شيعه در تحليل ماهيت دولت اخلاقي، از نظرية عمومي مورد قبول اكثر دانشمندان اسلامي تبعيت مي كنند، اما در ضرورت و وجود دولت اخلاقي در عصر غيبت و مشروعيت چنين دولتي در اين دوره، نظريات متفاوتي ارائه نموده اند. امام خميني، از جمله علماي شيعه است كه بر اساس آموزه هاي ديني و نوع قرائتي كه از اين آموزه ها دارد در امور سياسي و اجتماعي درگير شده و علماي دين را موظف به تأسيس حكومت اسلامي مي داند.

ص: 4377

از اين رو، ايشان با طرح دولت ولايت فقيه، بديلي براي نظم سياسي گذشته كه با گفتمان غير ديني اداره مي شد، ارائه

ص: 4378

داد.

دولت اخلاقي در انديشة سياسي امام خميني

الف. امام خميني، به سوي نظم اخلاقي

تأسيس جمهوري اسلامي در ايران، با هدف نوسازي جامعه بر اساس احكام شريعت، بر انديشه هاي سياسي معمار آن امام خميني استوار بوده است. وي در رأس تركيبي نيرومند كه به طور عمده از ميان شاگردان و پيروانش بودند، توانست حكومت اسلامي را جايگزين رژيم پيشين كند؛ حكومتي كه بر اساس آرا و نظريات وي كه با زبان و قلم شاگردانش تفسير و ترويج مي شد استقرار يافت. در اين ميان انديشه هاي امام خميني به عنوان بنيانگذار نظام اسلامي، بيشترين تأثير را در ساختار و كنشهاي نظام سياسي داشته است و اساساً نظام جديد بر آرا و نظريا وي تكيه دارد. از سوي ديگر، انقلاب اسلامي در پاسخ به بحرانهاي حاصل از نظام فلسفي و ارزشي و همچنين نظام مبادله و ساختارهاي اجتماعي تمدن جديد، به آفرينش گفتمان آييني تازه اي مبادرت ورزيد كه ارزشهاي پيشين را به چالش انداخت. اين گفتمان با وامگيري از مباني انديشه هاي سياسي شيعي، به اصلاح و جايگزين كردن ارزشهاي ديني پرداخت. و با تحول بنيادين در نظام ارزشي كشور، نظام فكري و فرهنگي خاصي كه ملهم از ارزشهاي متعالي اسلامي بود به صورت رسمي و گسترده اي از سوي دولت اسلامي مورد تبليغ واقع شد.

ص: 4379

به دليل سرشت ديني و اخلاقي و تمايلات ايدئولوژيك دولت جديد، ميان اهداف و منابع نهاد روحانيت با نظام سياسي، نوعي تطابق و همنوايي ايجاد گرديد و جايگاه ويژة روحانيون و حضور آنان در بخشهاي مهمي از ساختمان حكومت را تسهيل بخشيد. امام خميني نيز، براي افزايش ظرفيت نظام سياسي و دستيابي به حق شرعي و مشروعيت الهي، ضرورت حضور فعالتر روحانيون را در بخشهاي مختلف ساختمان حكومت اعلام مي دارد: ما تجربه كرديم و ديديم كه اشخاصي كه در رأس واقع شدند و از روحانيون نبودند، در عين حالي كه بعضيشان هم متدين بودند، از باب اينكه آن راهي كه ما مي خواستيم برويم... با سليقة آنها موافق نبود... ما آن روز خيال مي كرديم كه در اين قشرهاي تحصيلكرده و متدين و صاحب افكار، افرادي هستند كه بتوانند اين مملكت را به آن جوري كه خدا مي خواهد، ببرند، آنطور اداره كنند. وقتي ديديم كه نه، ما اشتباه كرديم... [امام خميني1378 2 ج 349 :16 ج 350[. بنابراين، رهبران نظام جديد كه اغلب تحصيلكردگان حوزه هاي علميه و مدارس ديني بودند، دست به دگرگوني در سطوح مختلف سياسي، اجتماعي و اقتصادي زدند. آنان اغلب به غايات اين دگرگونيها توجه داشتند و براي رسيدن به هدفهاي فضيلت مدارانه، همت و تلاش خود را به كار

ص: 4380

بستند. نخبگان مذهبي، پس از انقلاب با تكيه بر قرائت امام خميني از آموزه هاي ديني، سخت دلمشغول پالايش اخلاقي جامعه بودند؛ جامعه اي كه ارزشهاي غربي، آن را دچار بحران هويت كرده بود. آنان با انتقاد از دستاوردهاي تمدن غير ديني غرب، نظم غيراخلاقي دولت پيشين را آماج حمله هاي خود ساختند و به تعبير برخي صاحبنظران، سياست اسلامي را كه مسأله اي اخلاقي است، جايگزين الگوهاي نوسازي كردند. دلمشغولي و دغدغة اين سياست، خود است و در جستجو براي يافتن هويتي اصيل كه تنها در شكل كاملاً پالايش يافته اش مي تواند سرچشمة اصلي سعادت اجتماعي باشد [نجم آبادي ش 362 :1[. امام خميني بارها به كاركرد غير اخلاقي دولت پهلوي و گسترش فسادهاي اجتماعي و پيامدهاي سوء آن اشاره نموده است: خرابيهاي اخلاقي كه در طول سلطنت اين پدر و پسر [رضا شاه و محمدرضا پهلوي] درايران تحقق پيدا كرد و آن فسادهايي كه در اين مملكت پيدا شد و دامن به آن زدند به عنوان «ترقي»؛ به عنوان تعالي؛ به عنوان «تمدن بزرگ» اينها طولاني است تا اينكه ترميم بشود. آنكه از همه چيز به كشور ما صدمه اش بيشتر بود اين بود كه نيروي انساني ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند... [امام خميني1378 2 ج 22 :8[. بدين ترتيب گام نخست

ص: 4381

رويكرد معنادار امام خميني در قبال دولت اخلاقي، نوسازي و تحول در انسان است كه بايد تربيت و تزكيه شود. از نظر وي «مهم تربيت است. علم تنها فايده ندارد، علم تنها مضر است» [ امام خميني1378 2 ج 40 :14[. از اين رو، از حوزويان و دانشگاهيان مي خواهد كه انسان متعهد تربيت كنند و تخصص و تعهد را باهم درآميزند. وي در كتاب حكومت اسلامي به تشريح نظام اجتماعي و سياسي اسلام مي پردازد و معتقد است كه ماهيت و كيفيت قوانين اسلام نشان از آن دارد كه تكوين دولت و ادارة سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه به اين قوانين بستگي دارد؛ قوانيني كه بر همة امور خصوصي و عمومي انسانها سايه افكنده و همة نيازهاي بشري را پاسخ مي دهد: «هيچ موضوع حياتي نيست كه اسلام تكليفي براي آن مقرر نداشته و حكمي دربارة آن نداده باشد» [امام خميني 6 :1377[. در رويكرد امام خميني، تلاش استعمارگران براي غارت ثروت ملل جهان سوم و پيشرفت علمي و صنعتي آنان به تنهايي مشكلات اجتماعي را برطرف نمي سازد چرا كه: آنها به كرة مريخ هم بروند، به كهكشانها هم بروند، باز از سعادت و فضايل اخلاقي و تعالي رواني عاجزند، و قادر نيستند مشكلات اجتماعي خود را حل كنند. چون حل مشكلات اجتماعي

ص: 4382

و بدبختيهاي آنها محتاج راه حلهاي اعتقادي و اخلاقي است ... ثروت و قدرت مادي و تسخير فضا، احتياج به ايمان و اعتقاد و اخلاق اسلامي دارد تا تكميل و متعادل شود و در خدمت انسان قرار گيرد [امام خميني 14 :1377[. بدين ترتيب، حقيقت غايي در تأسيس دولت اخلاقي نزد امام خميني آشكار مي شود. نظم سياسي مطلوب در منظومة فكري وي، نشان از يك جامعة همبسته اي دارد كه بر اساس ايمان ديني مشترك استوار است. اين نظام همواره ارزشهاي خود را در درون شريعت جستجو مي كند؛ بنابراين نقطة عزيمت انديشة دولت اخلاقي نزد امام، رسالتي است كه انبياي الهي در هدايت و كمال انساني و رستگاري نوع بشر از مسير عمل به فضيلتها و تعاليم اخلاقي بر عهده داشته اند [امام خميني1378 2 ج 532 :7[. در اين ميان، چه انسانها به حكم سرنوشت خود و يك فرايند اجتماعي در درون دولتها رشد يابند و يا اينكه گفته شود، دولتها به طور ارادي محصول آدميان براي رسيدن به غايات مورد نظرشان باشند، به هر روي در رويكرد امام خميني، حكومت و سياست، ابزاري در جهت تحقق احكام الهي و اجراي حدود الهي مي باشد. از همين جا رويكرد غايت گراي امام در مقابل رويكرد ابزارگراي تجربه گرايان كه انديشة غالب در ساخت دولتهاي

ص: 4383

معاصر است، قرار مي گيرد، در رويكرد اخير، اخلاق وسيله اي براي حل بحرانهاي اجتماعي و بقا و قوام جامعه مي باشد؛ بنابراين تحصيل اخلاق از اين جهت كارويژة دولت است كه نظم اجتماعي را بر پا دارد و سرانجام سعادت و رفاه اين جهاني، براي شهروندان فراهم سازد. از اين رو، كاربست اخلاق از سوي آنان، صرفاً داراي كاركرد حل بي نظمي و بحرانهاي اجتماعي مي باشد. در نتيجه تحصيل اخلاق و سعادت در نزد انديشمندان غرب كارويژة دولت است و دولت مكلف است كه آن را در جامعه با عنوان قانون جاري سازد. حال آنكه امام خميني تحصيل اخلاق و تجويز آن را، تكليف دولت و نهادهاي مدني مي داند؛ اگرچه سامان سياسي، تكليف ويژه اي در اين باره براي دولت در نظر مي گيرد. تفاوت ديگري كه ميان انديشه هاي امام خميني و تجربه گرايان وجود دارد، اين است كه در نزد امام وساير دينداران، اخلاقي بودن و قواعد اخلاقي پيش از تأسيس دولت، وجود داشته است چرا كه خداوند منشأ قوانين است حال آنكه براي تجربه گرايان، اخلاقي بودن دولت بعد از تأسيس دولت و نياز به قواعد و قوانين ايجاد نظم اجتماعي، فراهم مي آيد. اما، وجه تمايز آراي سياسي امام با ساير انديشمندان مسلمان و علماي دين در دو نكته نهفته است. نخست، قرائت و تفسيري

ص: 4384

كه امام از متون ديني و شرايط متحول زمان دارا بود بدان اشاره بيشتري خواهد شد و مباني رفتاري وي را تا حد زيادي متفاوت از سايرين مي ساخت. ديگري مربوط به انگيزة مشاركت و حضور وي در عرصة سياست بازمي گردد، چرا كه ايشان براي تغيير معادلات سياسي، براي رسيدن به نظم اخلاقي جديد، تلاش مي كرد تا سرانجام دولت مطلوب خود را استقرار داد. حال آنكه علماي دين و انديشمندان آرمان گرا به طور عمده به دنبال حل بحرانهاي اخلاقي از طريق تصحيح رفتارهاي ناهنجار و تجويز ارزشهاي اخلاقي بوده اند و كمتر در تغيير نظم غير اخلاقي موجود.

ب. ويژگيهاي ساختاري دولت اخلاقي

مراد از ساختار سياسي، مجموعة نهادها و مراكزي است كه نظام سياسي را شكل مي دهند. ساختار سياسي، به مثابة يك كل به هم پيوسته از تمامي خصلتها و ويژگيهايي كه به جامعه هويت مي بخشند، متأثر است؛ بنابراين زماني مي توان از يك نظم اخلاقي در ساختار سياسي سخن گفت كه مجموعة نهادها و سازمانهاي سياسي درون آن براي سامان بخشيدن به اهداف و كارويژه هاي اخلاقي تجهيز شوند. در توصيف و تحليل ساختار دولت اخلاقي، كشف عناصر و نهادهاي اصلي، منابع مشروعيت و قلمروي مورد قبول اجراي كنشهاي سياسي، مورد تأكيد قرار مي گيرد. يكم: عناصر و نهادهاي دولت اخلاقي: ولايت فقيه، اساس نظم

ص: 4385

سياسي در انديشة امام خميني است. با آغاز عصر غيبت: امر ولايت و سرپرستي امت به « فقيه عادل» راجع است و اوست كه شايستة رهبري مسلمانان؛ چه، حاكم اسلامي بايد متصف به «فقه» و «عدالت» باشد. پس اقامة حكومت و تشكيل دولت اسلامي بر فقيهان عادل، واجب كفايي است [امام خميني3 ر14 :1378[. در اصل پنجم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران كه بيان كنندة نهادها و مناسبات سياسي است، آمده است: «در زمان غيبت حضرت ولي عصر(عج) در جمهوري اسلامي ايران، ولايت امر و امامت امت بر عهدة فقيه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است» كه همانا ولايت فقيه مي باشد. از نظر امام خميني: ولايت فقيه، ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود... نظارت كند بر همة دستگاهها ]1378 ج 311 :10[. در رويكرد امام، تأكيد بسياري شده است كه حكومت اسلامي، حكومت قانون الهي است و هيچ كس جز خداوند حاكم نيست و در حقيقت فقها تنها، مجري اين قانون هستند ]34 - 33 :1377[. از اين رو دو ويژگي براي ولايت فقيه بسيار حائز اهميت است: زمامدار اين حكومت، ناگزير، بايد دو صفت مهم را كه اساس يك حكومت الهي است دارا باشد، و ممكن نيست يك

ص: 4386

حكومت مبتني برقانون تحقق يابد مگر آن كه رهبر و زمامدار آن واجد اين دو صفت باشد: 1( علم به قانون؛ 2( عدالت [امام خميني3 ر12 :1378[. بدين سان نقش ويژة رهبري سياسي حاكم اسلامي، بر نظام مند ساختن جامعة اسلامي بر بنيانهاي ديني آشكار مي گردد. ولايت فقيه از طريق تأثيرگذاري بر فرآيندهاي دروندادي نظام (تقاضاها و حمايتها) و نيز فرايندهاي بروندادي (تصميمات سياسي و سياستگذاري) در سه سطح به هدايت نظام سياسي مبادرت مي ورزد: در تصميم سازي؛ در اجرا؛ در حل بحرانها. سخن گفتن از حكومت اسلامي كه در رأس آن مجتهدي برجسته قرار دارد و اهداف ديني را دنبال مي كند، الزاماً ما را به جايگاه نهاد روحانيت در ساخت سياسي رهنمون مي سازد. همان گونه كه پيشتر نيز گفته شد، پس از انقلاب، روحانيت بخشي از ساختار حكومت به شمار مي آمد، هر چند دربارة رابطة روحانيت و دولت و استقلال اين نهاد بحثهاي فراواني شده است [زهيري ش 5[. روحانيت، به عنوان مهمترين مدافعان انقلاب اسلامي كه به آفرينش نظم جديد مبتني بر ارزشهاي ديني انجاميد، تأثير بسزايي بر اخلاقي كردن حيات سياسي كشور بر جاي گذاشته است و همين امر جايگاه ويژه اي را براي آنان در دولت اخلاقي فراهم مي سازد. در يكي از رهنمودهاي امام خميني به روحانيت به اين جايگاه اشاره

ص: 4387

شده است: علماي اعلام و ائمة جماعات و خطباي محترم بر حجم ارشاد و رهنمودهاي خود بيافزايند و قشرهاي ميليوني مردم را متوجه طرق نگهباني از اسلام و احكام مقدسه حراست از جمهوري اسلامي نمايند [امام خميني1378 2 ج 388 :15[. در كنار نهاد ولايت فقيه ركن اساسي دولت اخلاقي و نهاد روحانيت، نهادهاي ديگري كه در تحقق اهداف و كارويژه ها و سامان بخشي نظم اخلاقي مورد نياز بود، توسط امام، تأسيس شد. بدين ترتيب، نهادها و تأسيسات جديد با هدف بازگشت به راه حلهاي اسلامي و به تعبير ديگر، نوسازي اجتماعي در قالب اسلامي، از سوي نخبگان جمهوري اسلامي ايجاد شد؛ به طور مثال اصلاحات اقتصادي بر ارزشهاي عدالت خواهانه و رسيدگي به محرومين و مستضعفين و فراهم ساختن عدالت اجتماعي استوار گشت. تأسيس نهادهايي نظير جهاد سازندگي، كميتة امداد و بنياد مستضعفان در پاسخ به چنين رويكردي بود. تأسيس شوراي نگهبان كه بر عدم مغايرت قوانين با شريعت، نظارت مي كند و همچنين مجمع تشخيص مصلحت نظام كه براي حل معضلات نظام و از جمله تزاحم ميان احكام شرع و مصلحت نظام ايجاد شد، به اصلاحات ساختاري و سياست اسلامي كردن نهادهاي پيشين انجاميد، اما از همه مهمتر، بايد به رويكرد فرهنگي نخبگان ديني اشاره كرد كه ابتدا از طريق نهادينه كردن

ص: 4388

آن در قانون اساسي آغاز گشت و سپس با تأسيس نهادها و ايجاد دفاتر و مراكزي جهت تبليغ ارزشهاي ديني، نظير واحدهاي تبليغات، روابط عمومي، ارشاد و عقيدتي سياسي ر ادامه يافت. از سوي ديگر، با افزودن پسوند اسلامي بر روي برخي نهادهاي قديمي نظير مجلس شوراي اسلامي، اهداف تازه اي براي آنان ترسيم شد. اين رويكرد، با تغيير بنيادي در نظام آموزشي و واژگوني سيستم اسلام زدايي در بخشهاي آموزش عالي پي گرفته شد. دوم: منابع مشروعيت دولت اخلاقي: نقطة تلاقي همة عالمان شيعي در مشروعيت بخشي و ارزش آفريني براي كنشهاي سياسي اجتماعي، تمسك آنان به شريعت الهي كه برآمده از متون مقدس و سيره و سنت معصومين(ع) و نيز منابع ديگري همچون عقل و اجماع مي باشد. بر اين اساس، شالودة نظم اخلاقي نزد آنان، بر شريعت اسلام طبق روايت و تفسيري كه نزد علماي شيعه معتبر است قرار دارد. امام خميني با اشاره به فقه شيعه، بنيان دولت اخلاقي را اينگونه معرفي مي نمايد: حكومت در نظر مجتهد واقعي فلسفة عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است، حكومت نشان دهندة جنبة عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است، فقه، تئوري واقعي و كامل ادارة انسان از گهواره تا گور است [امام خميني2 ر 1378 ج

ص: 4389

289 :21[. نكتة اساسي در رهيافت امام خميني كه وي را از سايرين متمايز مي سازد، نوع قرائتي از دين است كه براي وي اين امكان را فراهم ساخت تا بتواند دين را با ضرورتهاي عصر جديد سازگار سازد. با توجه به اينكه نظامهاي سياسي براي بقاي خود، پيوسته به تطبيق با تحولات پيراموني و شرايط محيطي پرداخته، در پويشي دائمي به سر مي برند، همزاد ساختن دين با مقتضيات زمان، اجتناب ناپذير است. امام خميني با درك اين مسأله از دو متغير تأثيرگذار بر فرايند متحول تاريخي، يعني نقش عنصر زمان و مكان در اجتهاد، بهره گرفت ر و در پيوند ميان اخلاق و مصلحت تجربة كارآمدي در سياست به دست آورد. بدين ترتيب ايشان براي ادارة حكومت اسلامي به چيزي فراتر از تمسك به منابع معهود شرعي توجه پيدا كرد. وي معتقد است: ... همين جا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافي نمي باشد بلكه يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد و به طور كلي در زمينة اجتماعي و سياسي فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيري باشد، اين فرد در مسائل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست و نمي تواند

ص: 4390

زمام جامعه را به دست گيرد [امام خميني2 ر 1378 ج 178-177 :21[. بدين سان در زماني كه اغلب عالمان ديني مشاركت جو، تنها به دولت گريزي و دولت ستيزي مي انديشيدند، امام خميني، علاوه بر آن، در انديشة دولت سازي به سر مي برد. وي پس از طرح مباحث ولايت فقيه در نجف اواخر دهة چهل گامهاي نخست در تأسيس دولت ديني را برداشت. دانش سياسي امام با تأكيد بر پيوند ميان آموزه هاي ديني با سياست، سبب شد برخي عنوان اسلام سياسي يعني اسلام به عنوان يك ايدئولوژي سياسي را به كار برند كه بر اساس تفسير وي، هم مبناي فلسفي نظام و هم اصول رهنمودي تشكيلات سياستگذاري را ارائه مي كند. آموزة اصلي اين دانش كه به ولايت فقيه شهرت دارد، از لحاظ تئوريك بر نظرية امامت تشيع استوار است [رجايي 194 :1372[. رهيافت سياسي امام خميني و تفسير وي از اسلام به عنوان ايدئولوژي نظام و راهنماي عمل انقلابي، از سوي پيروانش ترويج شد؛ به طور مثال موسوي خوئيني ها رهبر دانشجويان پيرو خط امام معتقد است: خط امام، يعني تفسير اسلام امام را كه در زمينة سياسي و اقتصادي و اجتماعي ارائه كرده اند، براي مشكلات متنوعمان بپذيريم... من توصيه كرده ام كه خط امام به عنوان يك واحد درسي در مؤسسات آموزشي كشور تدريس گردد [روزنامة

ص: 4391

جمهوري اسلامي 1/10/1360[. به هر حال، مباني و منابع مشروعيت دولت اخلاقي نزد امام خميني، همواره بر نظرية امامت و ولايت شيعي استوار است، اما آنچه وي را از سايرين متمايز ساخت، گفتمان سياسي اي بود كه تحقق دولت آرماني انديشمندان و علماي دين را ممكن ساخت. سوم: مرزهاي دولت اخلاقي: به رغم نظريات مختلفي كه دربارة مرزهاي دولت اخلاقي بويژه الگوي عيني آن؛ يعني جمهوري اسلامي ايران وجود دارد نظريه هاي ملي گرايي، صدور انقلاب و امّ القرا با كمترين تأمل در انديشه هاي سياسي امام خميني، تعابير امت گرايانه قابل دريافت است، پس از انقلاب بسياري از واكنشهاي سياسي در ايران از نمادهاي ديني الهام گرفته است. اصل دعوت و صدور انقلاب، حفظ دارالاسلام و تحقق حكومت جهاني اسلام از مواردي است كه در سياست خارجي به كار گرفته شد. از سوي ديگر، چنان كه در قانون اساسي نيز تجلي يافته است، مسلمانان به مثابة يك امت فرض شده اند كه حكومت ايران بايد در حفظ وحدت اسلام بكوشد و از مستضعف در مقابل مستكبر حمايت كند. همچنين حمايت از نهضتهاي آزاديبخش، از اصول سياست خارجي ايران است. بنابراين، مرزهاي عقيدتي به جاي مرزهاي سرزميني به كار گرفته شد و به تعبير امام «جنگ ما جنگ عقيده است، و جغرافيا و مرز نمي شناسد. و ما

ص: 4392

بايد در جنگ اعتقادي مان بسيج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازيم» [امام خميني2 ر 1378 ج 87 :21[. به طور كلي در يك ارزيابي دقيقتر از اهداف دولت اخلاقي، اعم از اهداف تربيتي و يا عدالت خواهانه، مخاطبان چنين پيامهايي نمي توانند مربوط به يك سرزمين خاص باشند، بلكه افراد بشري را شامل مي شود.

ج. كارويژه هاي دولت اخلاقي

هر نظام سياسي براي ادامة حيات خود، همواره در پي به اجرا درآوردن مجموعه فعاليتهايي است كه به نوبة خود، سازمان سياسي را قادر به تدوين و اجراي خط مشي هاي خود مي سازد. اين فعاليتها، كاركردها و يا كارويژه ها[9]، چگونگي تأثير واحدهاي سياسي بر فرايندهاي سياسي را توضيح مي دهد. شايد اصلي ترين كارويژه، نزد اغلب دولتها و يا نظامهاي سياسي، محدود ساختن اميال و خواسته هاي بي حد و حصر انسان و وضع قواعد و مقرراتي بر اين خواسته هاست. نظم اجتماعي اي كه از اين طريق حاصل مي شود، خود محصول مكانيسمهاي پيچيده اي است كه نظام سياسي از طريق آن به توزيع ارزشهاي ايجاد همبستگي در جامعه مي پردازد. از اين رو، اهداف و غاياتي كه دولتها براي نيل به آن تلاش مي كنند، تبيين كننده و تعيين كنندة كارويژه هاي آن مي باشد. دولت اخلاقي در رويكرد امام، هدف و مقصدي اخروي داشت و آن وصول به قرب الهي است. بر خلاف كساني كه

ص: 4393

غايت دولت را پاسخگويي به مطالبات دنيوي انسانها دانسته و تنها تلاش دارند كه ارزشهاي اخلاقي را در محدودسازي و كنترل انسان در جامعه جستجو كنند. امام خميني به هدايت انسان و سامان اخروي او مي انديشد و از اين رو، ايشان تقليل مطالبات معنوي را به خواسته هاي مادي برنمي تابيد. هر كدام از نظامهاي سياسي، اجراي كارويژه هاي خاصي را بر عهده دارند و هر چقدر ظرفيت و توانايي شان براي تحقق اين كارويژه ها افزايش يابد، امكان بيشتري براي دستيابي به اهداف خود را خواهند يافت. بر اين اساس، امام خميني ارزشهاي اخلاقي را منحصراً در دولت جستجو نكرد و آن را به سطوح ديگر؛ يعني مردم و نهادهاي مدني نيز تسري داد. در عين حال، براي ايجاد چنين جامعة فاضله اي، نقطة عزيمت، دولت فضيلت محور است كه مي تواند ترويج كنندة فضايل و از بين برندة رذايل باشد؛ از اين روست كه در عمل و دانش سياسي مسلمانان، پيوند اخلاق و سياست، پيوندي ناگسستني است. اين دولت، به تعبيري، همان دولت هادي است كه وظيفة اصلي اش هدايت انسانها مي باشد [لك زايي ش 12[. بي شك، نمي توان ادعا كرد كه اين نوشتار به همة كارويژه ها و تواناييهاي دولت اخلاقي پرداخته است، اما شايد بتوان گفت كه اين موارد از اهميت بيشتري برخوردارند: 1 دفاع از شريعت و ترويج

ص: 4394

آن: زيربناي همة مباحث مربوط به حكومت، شريعت الهي است كه تبيين كنندة خير و خوبي مطلق و مقدم بر جامعه و دولت مي باشد، دفاع از شريعت و اجراي آن، اساسي ترين كارويژة دولت اخلاقي به شمار مي رود. ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه و علماي متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجرويها بوده اند. علماي بزرگ اسلام در همة عمر خود تلاش نموده اند تا مسائل حلال و حرام الهي را بدون دخل و تصرف ترويج نمايند [امام خميني2 ر 1378 ج 274 :21[. اين كارويژه، نشان دهندة فلسفة وجودي روحانيت است؛ چنان كه ستيز آنان با رژيم پيشين نيز به دليل رفتار ضد شرعي و تهديد مباني ديني حكومت بود. آنان بر خلاف ساير اديان و مذاهب، بر اين اعتقادند كه شريعت اسلام علاوه بر تأمين وسائل سعادت و رستگاري پيروان خود، تنظيم زيست مادي آنها را نيز بر عهده دارد. اين امر، سبب شده است كه روحانيون به عنوان حاملان، مفسّران و مروجان دين با تأسيس دولت مبتني بر نظم اخلاقي، نسبت به امور دنيوي و سياسي و انطباق آن با شريعت از خود رغبت بيشتري نشان دهند. در رويكرد امام، وظيفة اصلي حكومت در جامعه، اجراي شريعت الهي است. از آنجا كه خداوند

ص: 4395

حاكم مطلق است و حقوق و تكاليف انسانها را معين و ابلاغ كرده است؛ بنابراين در اسلام، قانون پيش از شكل گيري دولت مي باشد و دولت تنها هدفش حفظ و اجراي قانون شريعت است. اگر نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به دست دشمنان ما ساقط شود بهتر از آن است كه ما به گونه اي رفتار كنيم كه اسلام لكه دار شود، ما بايد نگه دار اصل اسلام و اصل شريعت باشيم، نه به بهانة حفظ نظام، شريعت و احكام دين را ناديده بگيريم و احياناً زير پا بگذاريم. بي شك، منظور امام خميني از تبليغ و ترويج دين، اشاره به تكليفي است كه بر دوش همة پيروان و مكلفان قرار دارد؛ اما تربيت يك اجتماع و اجراي برخي احكام شريعت بر عهدة دولت مي باشد كه به دليل داشتن ظرفيتهاي لازم براي جاري ساختن احكام شريعت و پاس داشت آن، بيش از ديگران در ايجاد فضايل و طرد رذايل رسالت دارد. و اين همان جامعه پذيري سياسي است كه از وظايف دولت به شمار مي آيد و در طي آن افراد و گروههاي اجتماعي با قواعد، ارزشها و اصول اخلاقي و فرهنگي جامعه خود و نظام سياسي حاكم، آشنا مي شوند اين چنين دولتهايي را، دولت ارشادي مي نامند. 2 انسان سازي و معنابخشي به حيات انسانها: مناسبات پيچيدة اجتماعي،

ص: 4396

ضرورت ايجاد نظمي كه در آن حيات بشري تداوم يابد، زندگي داراي معنا شود و سرانجام سعادت و بهروزي انسان را فراهم آورد، آشكار مي سازد. ايجاد چنين نظمي از كارويژه هاي دولت است. امام خميني مي گويد: نوع انسان در دنيا با معاونت و معاضدت بعضي با بعضي، زندگاني راحت مي تواند بكند؛ زندگاني انفرادي براي هيچ كس ميسور نيست، مگر آنكه از جامعة بشريت خارج شده به حيوانات وحشي ملحق گردد؛ و زندگاني اجتماعي چرخ بزرگش بر اعتماد مردم به يكديگر مي چرخد، كه اگر خداي نخواسته اعتماد از بين الانسان برداشته شود، ممكن نيست بتوانند با راحتي زندگاني كنند؛ و پاية بزرگ اعتماد بر امانت و ترك خيانت گذاشته شده است [امام خميني476 :1378 1 د]. سپس، امام از ولايت اميرالمؤمنين به عنوان امانت حق ياد مي كند كه مورد غضب واقع شد و در آن خيانت شد؛ بنابراين با زوال اعتماد، كه پاية مشروعيت دولتها را فراهم مي سازد، سامان اجتماعي نيز به خطر مي افتد. از اين رو دولت هادي و فضيلت محور امام خميني، براي رسيدن به چنين ساماني، تربيت اخلاقي انسان را مورد تأكيد قرار مي دهد. اگر براي هر دولتي برنامه اي است، برنامة رسول اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم ررا مي شود گفت همان سوره اي كه در اول وارد شده

ص: 4397

است، آن برنامة رسول خداست: «بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم اقرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلق ... عَلَّمَ الانْسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» [علق: 1، 5 د] تمام انبيا موضوع بحثشان، موضوع تربيتشان، موضوع علمشان انسان است. آمده اند انسان را تربيت كنند. آمده اند اين موجود طبيعي را از مرتبة طبيعت به مرتبة عالي مافوق الطبيعه،

ص: 4398

ما فوق الجبروت برسانند ]1378 ج 324 :8 د]. امام خميني، همواره از مقصد نهايي انبيا و اولياي الهي كه همانا انسان سازي و تهذيب نفس است، سخن به ميان آورده است و مهمترين راهبرد خود را پيروي از رسالت انبيا مي داند. بنابراين براي زدودن آثار شرك در جامعه و فراهم ساختن زمينه هاي تربيت الهي انسان: چاره نداريم جز اينكه دستگاههاي حكومتي فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأتهاي حاكمة خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم ]26 :1377[. رهمچنين: به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعي مساعدي براي تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم و اين شرايط، درست ضد شرايط حاكميت طاغوت و قدرتهاي نارواست ]7 :1377 د]. 3 برپايي عدالت اجتماعي: با نگاهي به تبارشناسي مفهوم عدالت اجتماعي، به جايگاه پراهميت آن در ميان انديشمندان سياسي از دوران باستان تاكنون، پي خواهيم برد. همين امر به فزوني مباحث در اين باره و بيشماري تعاريف و پيچيدگي اين مفهوم انجاميده است [قاضي زاده 1377 فصل 6 د]. رايجترين تعريف عدالت، عبارت است از: «اعطاي حق به ذيحق يا عدم تجاوز به حق ذيحق [مطهري 16 :1403 د]. امام خميني در كاربست اين مفهوم در توصيف جامعة اسلامي مي گويد: با جمهوري اسلامي سعادت، خير، صلاح براي همة

ص: 4399

ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود، مستضعفين به حقوق خودشان مي رسند؛ تمام اقشار ملت به حقوق حقة خودشان مي رسند؛ ظلم و جور و ستم ريشه كن مي شود. در جمهوري اسلامي زورگويي نيست، در جمهوري اسلامي ستم نيست، در جمهوري اسلامي آزادي است، استقلال است. همة اقشار ملت در جمهوري اسلامي بايد در رفاه باشند. در جمهوري اسلامي براي فقرا فكر رفاه خواهد شد؛ مستمندان به حقوق خودشان مي رسند. عدالت الهي... سايه مي افكند ]1378 ج 525 : 6 د]. اجراي عدالت الهي، از اهداف اساسي حكومت اسلامي به شمار مي رود. هدف مهمي كه انبيا و اولياي الهي : مي رفتند [به] دنبال حكومت براي اينكه از دست جائرين بگيرند... لكن نه از دست جائرين بگيرند كه خودشان حاكم باشند، از دست جائرين مي برند كه عدالت الهي را اجرا بكنند، اين كار، كار رانبيا بوده، عدالت الهي را مي خواستند ايجاد كنند لله تعالي [امام خميني1378 2 ج 448 :19 د]. در رويكرد امام خميني، اين كارويژه بر عهدة همة بخشها و نهادهاي ساختار سياسي است. همانگونه كه اشاره شد، اساساً براي تحقق ارزشهاي عدالت خواهانه كه از اهداف انقلاب اسلامي به شمار مي رود، نهادهايي نظير بنياد مستضعفان، كميته امداد و جهاد سازندگي و ... تأسيس شدند. با توجه به اينكه گسترش عدالت از شئونات حكومت اسلامي

ص: 4400

به شمار مي آيد، تمام عناصر و نهادهاي ساختار و قواي سه گانه موظف به تحقق چنين كارويژه اي هستند. سرانجام، امام خميني در پيوند ميان كارويژة عدالت و سعادت بشري، غايت دولت اخلاقي را اينگونه ترسيم مي نمايد: انبيا نيامده اند حكومت درست كنند، حكومت را مي خواهند چه كنند... بسط عدالت هم مي دهند، عدالت اجتماعي هم به دست آنهاست، حكومت هم تأسيس مي كنند، حكومتي كه حكومت عادله باشد؛ لكن مقصد اين نيست، اينها همه وسيله است كه انسان برسد به يك مرتبة ديگري كه براي آن انبيا آمده اند [تفسير سورة حمد: 174 د]. 4 امر به معروف و نهي از منكر: دولتها، مهمترين منبع تدوين و اجراي تصميمات براي جامعه خويشند. اين تصميمات، اعم از مادي و معنوي، به وسيلة دولت و در فرايند توزيع ارزشهاي مورد قبول جامعة سياسي، انتقال مي يابند. اخذ سازوكارهاي مناسب توسط دولت براي توزيع و تخصيص اين ارزشها چه در حوزة سياست و يا فرهنگ و يا اقتصاد و ... سبب افزايش تواناييهاي آن دولت مي گردد و از اين طريق، فرايند جامعه پذيري سياسي نيز تسهيل مي يابد. امر به معروف و نهي از منكر، از مهمترين سازوكارهاي دولت اخلاقي به شمار مي آيد. هر امري كه عقل يا شرع آن را به نيكي و امر پسنديده بشناسد، معروف ناميده مي شود و هر

ص: 4401

آنچه ناپسند و مورد انزجار باشد، منكر گفته مي شود. بدين ترتيب امر به معروف و نهي از منكر، دو پديدة كنترل نظم اجتماعي و اخلاقي و ترويج كننده هنجارهاي اجتماعي به شمار مي آيد كه از طريق آن، جامعة انساني در مسير خير و صلاح و سعادت اخروي قرار مي گيرد. اهميت اين مسأله تا جايي است كه شارع مقدس به هيچ روي مگر شرايط خاص ترك آن را جايز نمي داند و آن را در رتبة واجب كفايي قرار داده است. ما همه امروز وظيفه داريم. امر به معروف و نهي از منكر بر همة مسلمين واجب است. جلوگيري از منكرات بر همة مسلمين واجب است. سفارش به حق كه امر به معروف است و نهي از منكر است بر همة مسلمين واجب است. شما و ما موظفيم كه هم در تمام اموري كه مربوط به دستگاههاي اجرايي است امر به معروف كنيم ... [امام خميني1378 2 ج 470 :13 د]. 5 كارويژة انسجام و همبستگي اجتماعي: دولت اخلاقي با برخورداري از تواناييهاي نمادين، بويژه به كارگيري نمادهاي ديني به برانگيختن حس همبستگي در جامعه كمك مي نمايد. در نظام روحانيت شيعه، به واسطة وجود مسألة تقليد، نوعي رابطة معنوي ميان تودة مردم و رهبران مذهبي وجود دارد كه پيوند وثيقي ميان آنان فراهم مي سازد

ص: 4402

و از اين طريق مباني همبستگي اجتماعي بر پاية يك نظام ارزشي معين شكل مي گيرد. اين مسأله، موجب افزايش توانايي نظام سياسي در بسيج توده ها و پويش آنها به سمت ارزشهاي سياسي اخلاقي است. در عين حال، اسباب حل منازعات سياسي و از هم گسيختگي اجتماعي از طريق همياري و همكاري آحاد جامعه و حمايت آنان از نظام سياسي فراهم مي سازد. در اين باره امام خميني تأكيدات بيشماري به عمل آورده است كه با كمترين تتبع در آثار ايشان قابل دريافت است.

فرجام سخن

تأسيس دولت جمهوري اسلامي در ايران، به آفرينش گفتمان آييني تازه اي منجر شد كه با وامگيري از انديشة سياسي شيعي، به اصلاح و جايگزين كردن ارزشهاي ديني در نظام سياسي و اجتماعي كشور پرداخت. امام خميني، بنيانگذار و معمار چنين تحولي بود. وي كه سخت دلمشغول پالايش اخلاقي جامعه بود، با انتقاد از دستاوردهاي تمدن غير ديني غرب، نظم غيراخلاقي دولت پيشين را آماج حمله هاي خود ساخت و نظم مطلوب اخلاقي را جايگزين آن ساخت. نظم سياسي مطلوب در منظومة فكري وي، نشان از يك جامعة همبسته دارد كه بر اساس ايمان ديني مشترك استوار است. اين نظام، همواره ارزشهاي خود را در درون شريعت جستجو مي كند. بنابراين، نقطة عزيمت انديشة دولت اخلاقي نزد امام، رسالتي است كه انبياي

ص: 4403

الهي در هدايت و كمال انساني و رستگاري نوع بشر از مسير عمل به فضيلتها و تعاليم اخلاقي بر عهده داشتند. براي رسيدن به چنين منظوري، مي بايست مجموعه اي از نهادها و سازمانهاي سياسي براي سامان بخشيدن به اهداف و كارويژه هاي اخلاقي تجهيز شوند. بدين ترتيب، در توصيف و تحليل ساختار دولت اخلاقي، كشف عناصر و نهادهاي اصلي، منابع مشروعيت و قلمروي مورد قبول كنشهاي سياسي، مورد تأكيد قرار مي گيرد. در اين ميان مهمترين عنصر ساختار دولت اخلاقي، ولايت فقيه است كه اساس نظم سياسي در انديشة امام خميني به شمار مي رود. ساير عناصر و نهادها نيز، بر اساس اهداف و كارويژه هاي دولت، به سامان بخشي نظم اخلاقي ياري مي رسانند. دفاع از شريعت، انسان سازي، برپايي عدالت اجتماعي و ساير كارويژه هاي دولت اخلاقي، مجموعة فعاليتهايي است كه دولت براي رسيدن به غايات خود؛ يعني تحصيل سعادت و بهروزي انسانها و سامان اخروي، به عمل مي آورد. سؤالي كه در آخر باقي مي ماند، از نحوة تعامل مردم با دولت اخلاقي است و پرسش زماني پيچيده تر مي شود كه حكومت در انجام افعال اخلاقي خود كوتاهي كند و مردم محق به عدم تبعيت شوند. چرا كه مسألة اساسي در اين است كه مردم چگونه به اين تشخيص برسند كه دولت ديگر حامل فعل اخلاقي نيست؟ و اساساً مرجع

ص: 4404

و منبع فهم مردم از فعل اخلاقي و تفسير افعال دولت در كجاست؟

منابع

قرآن كريم. (1371). كلمات قصار (پندها و حكمتها). تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س). امام خميني، روح الله. (1377). ولايت فقيه (حكومت اسلامي). تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س). . 1378( . 1(. شرح چهل حديث. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(س). . 1378( . 2(. صحيفة امام. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(س). . 1378( . 3(. شؤون و اختيارات ولي فقيه. (ترجمة مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع). ترجمة جعفر كيواني. بازبيني و ويرايش مرتضي شفيعي شكيب. تهران: نشر كنگر. . . تفسير سورة حمد. قم: انتشارات آزادي. . . كتاب البيع. قم: انتشارات اسماعيليان. اندرو وينسنت. (1371). نظريه هاي دولت. ترجمة حسين بشيريه. تهران: نشر ني. جان ديوئي. (1337). بنياد نو در فلسفه. ترجمة صالح ابوسعيدي. تهران: انتشارات فرانكلين. جان. بي. ناس. (1375). تاريخ جامع اديان. ترجمة علي اصغر حكمت. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. جميز بيل و ويليام راجرلوئيس. (1372). مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني. ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات. تهران: نشر گفتار. رجايي، فرهنگ. مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني. «اسلام و ناسيوناليسم و عصر مصدق». زهيري، علي رضا. فصلنامة علوم سياسي. «امام خميني، روحانيت و نظام سياسي».

ص: 4405

طباطبايي، سيدمحمد حسين. (1370). اصول فلسفه و روش رئاليسم. تهران: انتشارات صدرا. فارابي، ابونصر محمد. (1358). سياست مدنيه. ترجمة سيدجعفر سجادي. تهران: انجمن فلسفة ايران. قاضي زاده، كاظم. (1377). انديشه هاي فقهي سياسي امام خميني. تهران: مركز تحقيقات استراتژيك. كاتوزيان، ناصر. (1377). مباني حقوق عمومي. تهران: نشر دادگستر. كاظمي، علي اصغر. (1376). اخلاق و سياست، انديشة سياسي در عرصة عمل. تهران: انتشارات قومس. گائتاناموسكا و گاستون بوتو. (1363). تاريخ عقايد و مكتبهاي سياسي. ترجمة حسين شهيدزاده. تهران: انتشارات مرواريد. لك زايي، نجف. فصلنامة علوم سياسي. «هدايت ديني و دولت هادي». مايكل ب. فاستر. (1376). خداوندان انديشة سياسي. ترجمة جواد شيخ الاسلامي. تهران. مطهري، مرتضي. (1370). فلسفة اخلاق. تهران و قم: انتشارات صدرا. ر . . )1403 ق.). بررسي اجمالي مباني اقتصاد اسلامي. تهران: انتشارات حكمت. نجم آبادي، افسانه. پژوهشنامة متين. «بازگشت به اسلام از مدرنيسم به نظم اخلاق». ترجمة عباس كشاورز شكري. هانس مورگفتاو. سياست ميان ملت ها. ترجمة حميرا مشيرزاده. تهران. هريسون، راس. مجله كيان. «حكومت و اخلاق». ترجمة محمد راسخ. و. ت. جونز. (1362). خداوندان انديشة سياسي. ترجمة علي رامين. تهران: انتشارات اميركبير. ويليام تي. بلوم. (1373). نظريه هاي نظام سياسي. ترجمة احمد تدين. تهران: نشر آران. يوسفي راد، مرتضي. فصلنامة علوم سياسي. «انسان مدني در انديشة قطب الدين شيرازي». ___________________________________________ 1 . محقق و استاد حوزه.

ص: 4406

[2]. ر evitamron 1 . براي آشنايي با ديدگاه شهيد مطهري دربارة فعل اخلاقي به دو كتاب وي، رفلسفة اخلاق و تعليم و تربيت در اسلام مراجعه شود. [4[. raluces [5[ . doG fo ytiC [6[. ecnassianeR [7[ . msilaeR [8[ . msilaedI [9] . snoitcnuf

ص: 4407

دولت دينى و حريم خصوصى (بازخوانى فرمان هشت ماده اى امام خمينى(ره))

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 مهريزي، مهدي انسان ها بنا بر فطرت خود, قلمروهايي را محدوده خصوصيِ خويش مي دانند و در آن پناه مي گيرند. در اين پناه گاه امنِ خصوصي است كه زندگي و حيات براي آنان ميسور مي شود و (انسانيت) معنا و مفهوم مي يابد: شخصيت و آبرو, ناموس, خانه و محل كار و اموال از آن جمله اند. ورودِ خود سرانه و بي ضابطه به اين قلعه مقدس در حكمِ كشتن افراد و فرو ريختنِ ديوار انسانيت آنان است. اسلام كه زير بنايِ هر نوع تربيت و سازندگي را (انسان) مي داند به كرامت و حرمت آدميان اهميت فراوان داده و حريم خصوصيِ افراد را با وسواس و باريك بينيِ فراوان پاس داشته است. در آيات قرآني و نيز احاديث معصومان(ع) و هم چنين در سخنان پيشوايان ديني توصيه هاي فراواني است كه آدميان را از ورود به حريم خصوصي افراد اكيداً باز داشته است. از همين رو است كه يكي از شاخصه هاي مهم (رهبر ديني) اصرار او بر امن بودنِ حريم خصوصي افراد است. با همين ملاك و شاخصه است كه مي توان ميزانِ اسلاميِ بودنِ يك پيشوا را سنجيد. امام خميني(ره) كه توانست

ص: 4408

در تمامي عرصه ها با معيارهاي اسلامي مشي كند در اين وادي نيز با قوّت و در حساسيّتِ مثال زدني وارد شد و حريم خصوصي مردم را پيامبرانه پاس داري كرد و همه مسئولان را به رعايت آن فرمان داد. در اين مقال برآنيم تا نگرگاه ايشان را در اين خصوص بررسي كنيم و با معيارهاي اسلامي تطبيق دهيم. حضرت امام خميني در تاريخ 24/9/1361 يعني پس از گذشت نزديك به چهار سال از پيروزي انقلاب اسلامي, فرمان هشت ماده اي خطاب به قوه قضائيه و تمام ارگان هاي اجرايي در مورد اسلامي شدن قوانين و عملكردها بدين شرح صادر كردند بسم اللّه الرحمن الرحيم در تعقيب تذكر به لزوم اسلامي نمودن تمام ارگان هاي دولتي بويژه دستگاه هاي قضائي و لزوم جانشين نمودن احكام اللّه در نظام جمهوري اسلامي به جاي احكام طاغوتي رژيم جبار سابق لازم است تذكراتي به جميع متصديان امور داده شود. اميد است ان شاء اللّه تعالي با تسريع در عمل, اين تذكرات را مورد توجه قرار دهند. 1 تهيه قوانين شرعيه و تصويب و ابلاغ آن ها با دقت لازم و سرعت انجام گيرد و قوانين مربوط به مسائل قضائي كه مورد ابتلاي عموم است و از اهميت بيشتري برخوردار است در رأس ساير

ص: 4409

مصوبات قرار گيرد كه كار قوه قضائيه به تأخير يا تعطيل نكشد و حقوق مردم ضايع نشود, و ابلاغ و اجراي آن نيز در رأس مسائل ديگر قرار گيرد. 2 رسيدگي به صلاحيت قضات و دادستان ها و دادگاه ها با سرعت و دقت عمل شود تا امور شرعي و الهي شده و حقوق مردم ضايع نگردد و به همين نحو رسيدگي به صلاحيت ساير كارمندان و متصديان امور, با بي طرفي كامل بدون مسامحه و بدون اشكال تراشي هاي جاهلانه كه گاهي از تندروها نقل مي شود, صورت گيرد تا در حالي كه اشخاص فاسد و مفسد تصفيه مي شوند اشخاص مفيد و مؤثر با اشكالات واهي كنار گذاشته نشوند. و ميزان, حال فعلي اشخاص است با غمض عين از بعض لغزش هائي كه در رژيم سابق داشته اند مگر آن كه با قرائن صحيح معلوم شود كه فعلاً نيز كارشكن و مفسدند. 3 آقايان قضات واجد شرايط اسلامي, چه در دادگستري و چه در دادگاه هاي انقلاب بايد با استقلال و قدرت بدون ملاحظه از مقامي احكام اسلام را صادر كنند و در سراسر كشور بدون مسامحه و تعويق به كار پر اهميت خود ادامه دهند و مأمورين ابلاغ و اجرا و ديگر مربوطين به اين امر بايد

ص: 4410

از احكام آنان تبعيت نمايند تا ملت از صحت قضا و ابلاغ و اجرا و احضار احساس آرامش قضائي نمايند و احساس كنند كه در سايه احكام عدل اسلامي جان و مال و حيثيت آنان در امان است. و عمل به عدل اسلامي مخصوص به قوه قضائيه و متعلقات آن نيست, كه در ساير ارگان هاي نظام جمهوري اسلامي از مجلس و دولت و متعلقات آن و قواي نظامي و انتظامي و سپاه پاسداران و كميته ها و بسيج و ديگر متصديان امور نيز به طور جدي مطرح است و احدي حق ندارد با مردم رفتار غير اسلامي داشته باشد. 4 هيچ كس حق ندارد كسي را بدون حكم قاضي كه از روي موازين شرعيه بايد باشد توقيف كند يا احضار نمايد, هر چند مدت توقيف كم باشد. توقيف يا احضار به عنف جرم است و موجب تعزير شرعي است. 5 هيچ كس حق ندارد در مالِ كسي چه منقول و چه غير منقول و در مورد حق كسي دخل و تصرف كند يا توقيف و مصادره نمايد مگر به حكم حاكم شرع, آن هم پس از بررسي دقيق ثبوت حكم از نظر شرعي. 6 هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون

ص: 4411

اذن صاحب آن ها وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت به فردي اهانت نموده و اعمال غير انساني اسلامي مرتكب شود, يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگري به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براي كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد, شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد يا اسراري كه از غير به او رسيده ولو براي يك نفر فاش كند. تمام اين ها جرم و گناه است و بعضي از آن ها چون اشاعه فحشا و گناهان از كبائر بسيار بزرگ است و مرتكبين هر يك از امور فوق مجرم و مستحق تعزير شرعي هستند و بعضي از آن ها موجب حد شرعي مي باشد. 7 آن چه ذكر شد و ممنوع اعلام شد, در غير مواردي است كه در رابطه با توطئه ها و گروهك هاي مخالف اسلام و نظام جمهوري اسلامي است كه در خانه هاي امن و تيمي براي براندازي نظام جمهوري اسلامي و ترور شخصيت هاي مجاهد و مردم بي گناه كوچه و بازار و براي نقشه هاي خراب كاري و

ص: 4412

افساد في الارض اجتماع مي كنند و محارب خدا و رسول مي باشند, كه با آنان در هر نقطه كه باشند و هم چنين در جميع ارگان هاي دولتي و دستگاه هاي قضائي و دانشگاه ها و دانشكده ها و ديگر مراكز با قاطعيت و شدت عمل ولي با احتياط كامل بايد عمل شود, لكن تحت ضوابط شرعيه و موافق دستور دادستان ها و دادگاه ها, چرا كه تعدي از حدود شرعيه حتي نسبت به آنان نيز جايز نيست, چنان چه مسامحه و سهل انگاري نيز نبايد شود. و در عين حال مأمورين بايد خارج از حدود مأموريت كه آن هم منحصر است به محدوده سركوبي آنان حسب ضوابط مقرره و جهات شرعيه, عملي انجام ندهند. و مؤكداً تذكر داده مي شود كه اگر براي كشف خانه هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آن جا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و س اير جهات انحرافي مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند, چرا كه اشاعه فحشا از بزرگ ترين گناهان كبيره است و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمان

ص: 4413

و تعدي از ضوابط شرعيه نمايد. فقط بايد به وظيفه نهي از منكر به نحوي كه در اسلام مقرر است عمل نمايند و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدي از حدود الهي ظلم است و موجب تعزير و گاهي تقاص مي باشد. و اما كساني كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره و پخش بين مردم است, در حكم مفسد في الارض و مصداق ساعي در ارض براي فساد و هلاك حرث و نسل است و بايد علاوه بر ضبط آن چه از اين قبيل موجود است آنان را به مقامات قضائي معرفي كنند. و هم چنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائاً حكمي صادر نمايند كه به وسيله آن مأموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محل هاي كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل توطئه هاي ديگر عليه نظام جمهوري اسلامي, كه صادر كننده و اجرا كننده چنين حكمي مورد تعقيب قانوني و شرعي است. 8 جناب حجت الاسلام آقاي موسوي اردبيلي رئيس ديوان عالي كشور و جناب آقاي نخست وزير موظفند شرعاً از امور مذكوره با سرعت و قاطعيت جلوگيري نمايند و لازم است در سراسر

ص: 4414

كشور, در مراكز استانداري ها و فرمانداري ها و بخشداري ها هيأت هايي را كه مورد اعتماد و وثوق مي باشند انتخاب نمايند و به ملت ابلاغ شود كه شكايات خود را در مورد تجاوز و تعدي مأمورين اجرا, چه نسبت به حقوق و اموال آنان سر مي زند بدين هيأت ها ارجاع نمايند و هيأت هاي مذكور نتيجه را به آقايان تسليم و آنان با ارجاع شكايات به مقامات مسئول و پيگيري آن متجاوزين را موافق با حدود و تعزيرات شرعي مجازات كنند. بايد همه بدانيم كه پس از استقرار حاكميت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهوري اسلامي با تأييد و عنايات خداوند قادر كريم و توجه حضرت خاتم الاوصيا و بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء و پشتيباني بي نظير ملت متعهد ارجمند از نظام و حكومت, قابل قبول و تحمل نيست كه به اسم انقلاب و انقلابي بودن خداي نخواسته به كسي ظلم شود و كارهاي خلاف مقررات الهي و اخلاق كريم اسلامي از اشخاص بي توجه به معنويات صادر شود. بايد ملت از اين پس كه حال استقرار و سازندگي است احساس آرامش و امنيت نمايند و آسوده خاطر و مطمئن از همه جهات به كارهاي خويش ادامه دهند و اسلام بزرگ و دولت اسلامي را

ص: 4415

پشتيبان خود بدانند و قوه قضائيه را در دادخواهي ها و اجراي عدل و حدود اسلامي در خدمت خود ببينند و قواي نظامي و انتظامي و سپاه پاسداران و كميته ها را موجب آسايش و امنيت خود و كشور خود بدانند. و اين امور بر عهده همگان است و كاربستن آن موجب رضاي خداوند و سعادت دنيا و آخرت مي باشد و تخلف از آن موجب غضب خداوند قهّار و عذاب آخرت و تعقيب و جزاي دنيوي است. از خداوند كريم خواهانم كه همه ما را از لغزش ها و خطاها حفظ فرمايد و جمهوري اسلامي را تأيي د فرموده و آن را به حكومت عالمي قائم آل محمد(ص) متصل فرمايد1. (انه قريب مجيب) والسلام علي عباداللّه الصالحين روح اللّه الموسي الخميني محتواي اين فرمان هشت ماده اي را مي توان به پنج حوزه تقسيم نمود: يك. تأكيد بر تهيه قوانين شرعي, تصويب و ابلاغ آن ها (بند1(. دو. بررسي صلاحيت قُضات, دادستان ها, كارمندان و متصديان امور به عنوان كارگزاران نظام اسلامي, با تأكيد بر اين كه (ميزان حال فعلي اشخاص است) (بند2(. سه. تأكيد بر استقلال و قاطعيت قُضات واجد شرايط اسلامي در قضاوت و داوري به گونه اي كه (ملت از صحت قضا و ابلاغ و اجرا

ص: 4416

و احضار, احساس آرامش قضايي نمايند و احساس كنند كه در سايه احكام عدل اسلامي جان و مال و حيثيت آنان در امان است (بند3(. چهار. تعيين حوزه دخالت كارگزاران و دولت اسلامي در زندگي خصوصي افراد (بندهاي 4 تا7(. پنج. تعيين رئيس ديوان عالي كشور و نخست وزير جهت جلوگيري از تخلفات و تشكيل ستادهاي استاني در اين راستا (بند8(. در اين نوشتار, محور بحث و بررسي حوزه چهار يعني بندهاي چهار تا هفت مي باشد كه به ميزان دخالت دولت در زندگي خصوصي بر مي گردد. در اين چهار بند مطالب زير مطرح شده است: 1 احضار و توقيف افراد بدون حكم قاضي كه براساس موازين شرعي است, جايز نمي باشد و تخلف از آن موجب تعزير است. 2 تصرف در اموال منقول و غير منقول بدون حكم حاكم شرعي كه براساس موازين صادر گرديده, جايز نيست. 4 ورود به مغازه ها و محل كار و منازل افراد بدون اذن صاحب خانه براي جلب يا به نام كشف جرم و ارتكاب گناه, ممنوع است. 5 شنود تلفن, گوش دادن به نوار ضبط صوت ديگران به نام كشف جرم جايز نيست. 6 تجسس از گناهان غير و دنبال اسرار مردم بودن جايز نمي باشد. 7 فاش ساختن اسرار مردم

ص: 4417

جرم و گناه است. 8 تجسس در صورتي جايز است كه براي كشف توطئه ها و مقابله با گروهك هاي مخالف نظام جمهوري اسلامي كه قصد براندازي نظام و ترور شخصيت ها را دارند, قرار گيرد كه كار آنان مصداق افساد في الارض است. 9 در صورت جواز تجسس بايد ضوابط شرعي رعايت گردد و يا دستور دادستان باشد چرا كه تعدي از حدود شرعي نسبت به آنان نيز ناروا است. 10 اگر مأموران قضايي از روي خطا و اشتباه وارد منزل شخصي يا محل كار خصوصي شدند و با آلات لهو و قمار و فحشا و مواد مخدر برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمان نمايد و از ضوابط شرعي تعدي كند و حق جلب آنان را نيز نداشته و تنها بايد نهي از منكر كنند. 11 كساني كه شغل آنان گردآوري و توزيع مواد مخدر است, مصداق مفسد في الارض قرار مي گيرند و علاوه بر ضبط مواد بايد آنان را به مقامات قضايي معرفي كرد. 12 قُضات حق ندارند ابتدا حكمي صادر كنند كه مأموران اجازه ورود به منازل يا محل كار افراد را داشته باشند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل

ص: 4418

توطئه عليه نظام. حضرت امام از اين پس تا آغاز سال 1362 به جد, پيگير اين مهم بوده و در پيام ها و بيانيه ها و با معرفي اعضاي ستاد, آن را دنبال كرده اند. در اين جا گزارشي از سير اين پيگيري به اجمال بيان مي شود: همان طور كه عرض كردم, رفتن و جاسوسي كردن و تجسس نمودن خلاف اسلام است. از طرفي تجاهر به فسق و خلاف شرع هم خلاف شرع است. البته توده هاي مردم هيچ گاه عمل خلافي انجام نمي دهند, ولي ممكن است دسته اي پيدا شوند و بخواهند سوء استفاده كنند. نه, سوء استفاده هم نبايد بشود. احكام اسلام در تمام ابعادش بايد عمل بشود. يعني نه جاسوسي شود و تفتيش عقايد و نه كسي متجاهر به فسق شود. ما نبايد ظلم كنيم, يعني تفتيش نمائيم كه در داخل خانه هاي مردم چه مي گذرد, كسي هم حق ندارد عشرتكده درست كند و يا قمارخانه. در حكومت اسلامي با اين گونه امور مبارزه مي شود. ما مي خواهيم احكام خدا جاري شود. آن طرفش هست, اين طرفش هم هست. آن طرف كه نبايد با مردم بد رفتاري كرد, نبايد داخل منازل مردم ريخت, مردم بايد در خانه هايشان مطمئن باشند, در زندگي شان,

ص: 4419

كسب و تجارتشان اطمينان داشته باشند. دولت اسلامي موظف است مردم را مطمئن نمايد در همه چيز, در سرمايه هايشان, در كسب و كارشان. دولت حق ندارد به آن ها تعدي نمايد و اگر كسي تعدي كرد تأديب خواهد شد. و از آن طرف هم اگر كساني كه مخالف اسلام هستند بخواهند تجاهر به فسق نمايند, آن ها هم تأديب خواهند شد.2 حضرت امام در تاريخ 4/10/1361 ستادي را جهت پيگيري فرمان هشت ماده تعيين مي كنند: بسم اللّه الرحمن الرحيم حضرات آقايان حجج اسلام, آقايان موسوي اردبيلي رئيس ديوانعالي كشور, ميرحسين موسوي نخست وزير, امام كاشاني رئيس ديوان عدالت اداري, محقق رئيس بازرسي كل كشور, ناطق نوري وزير كشور و آقازاده وزير مشاور, با اكثريت آراء حق دارند متخلف يا متخلفين را پس از تشخيص عزل نمايند. توفيق آقايان را از خداوند متعال خواستارم. 3 روح اللّه الموسوي الخميني در تاريخ 7/4/1362 اعضاي ستاد با امام ملاقات داشته و ايشان سخناني در تأكيد مفاد همان پيام بيان مي دارند بسم اللّه الرحمن الرحيم رسيدگي به امر متخلفين بايد با كمال جديت و قاطعيت عمل شود. من بايد به آقايان عرض كنم كه شما در اين كاري كه داريد انجام مي دهيد كه رسيدگي به امر متخلفين هست, چه در

ص: 4420

سطح دادستان ها و قضات و اين ها و چه در سطح ادارات و وزارت خانه ها و اين ها, يك امري است كه الزام شرعي الآن دارد و با كمال جديت و قاطعيت اين بايد عمل بشود. و ما نمي توانيم ببينيم كه يك كشوري ادعاي اين بكند كه ما جمهوري اسلامي هستيم و قاضي كه آن قدر در شرع به او اهتمام شده است آن وقت يك شهر را به آتش بكشد و سكوت بكنيم. يا فرض كنيد يك دادستاني در يك جائي كارهاي خلاف شرع بيّن مي كرده است, باز هم بايد ما بنشينيم و سكوت بكنيم. از حالا به بعد اصلاً سكوت معنا ندارد. بايد آقايان به طور جدي محكمه اي تشكيل بدهند براي رسيدگي به امر متخلفين, قضات متخلف و كسان ديگري كه در هر جا هستند و متخلفند و متخلفين را بعد از اين كه معلوم شد كه اين آدم تخلف كرده و خلاف كرده است, بايد آن هائي كه مسئول هستند فوراً و غايت الامر در ظرف سه روز به جاي آن ها كسي را بگذارند و اگر آن ها مسامحه در اين امر كردند بي عذر, بخواهند اين كار را نكنند, خود شما, خود آقاياني كه, اين هيأتي كه براي اين رسيدگي

ص: 4421

است و چيز هستند, مجاز هستند كه تعيين كنند, مستقلاً خودشان تعيين كنند و مسامحه در هيچ امري ابداً نبايد بشود, چنان چه از آن طرف هم بايد با كمال توجه به اطراف قضيه كه كسي يك وقت خداي نخواسته مظلوم واقع نشود. لكن ما بايد اين بار ظلم را كه الآن در سرتاسر كشور گاهي مي شود به اشخاص, اين بار را ديگر بايد سبك كنيم و از بين ببريم و اگر چنان چه من الآن اعلام مي كنم اگر چنان چه اشخاص به واسطه اغراض فاسده بخواهند جوسازي كنند و بخواهند تلفن از اين طرف و آن طرف بكنند و اين مطلب معلوم بشود, خود آن ها برخلاف موازين شرعي و مقابل اسلام مي خواهند كار بكنند و من به ملت اعلام مي كنم كه هر كس كه اين كار را كرد, با او معامله فسق بكنند و در هيچ جائي از جاهائي كه يك آدم عادل بايد باشد, او را نپذيرند و اطلاع بدهند تا تأديب بشوند آن ها. يك كاري كه اسلام مي خواهد بكند, يك كاري كه براي مردم, مي خواهد ظلم را از مردم بردارند, آن وقت يك كسي بگويد ما جوسازي مي كنيم, يك كسي بگويد كه ما اين كار را نمي كنيم,

ص: 4422

نبايد بشود. اين معنايش اين است كه كار اسلام نبايد بشود و اين اقلش اين است كه اعلا مرتبه فسق است و بايد تعزير بشود و بالاترش اين است كه ممكن است يك وقت چيزهاي ديگر بشود. و كسي حق ندارد در سرتاسر كشور, هيچ قاضي شرعي حق ندارد كه بدون جهت استعفا كند و بخواهد جوسازي كند. اگر جوسازي كند, معلوم مي شود كه خودش زير سؤال است و بايد خودش احضار بشود و اگر چنان چه واقعاً خودش را لايق نمي داند, بايد اعتراف كند كه من لايق نيستم و نمي خواهم بكنم و بعد از اين كه او را كنار گذاشتند, بلافاصله بعد از حداكثر سه روز, به جاي او بايد قاضي و دادستان و اين طور چيزها تعيين بشود. در هر صورت, شما كاري را كه داريد انجام مي دهيد و اين هيأتي كه براي اين مسأله درست شده است و كاري مي خواهند انجام بدهند, بر آن ها مسامحه جايز نيست و همان طوري كه زياده روي هم ان شاء اللّه نمي كنند و آن هم جايز نيست. هر دو طرف قضيه است و مسأله, مسأله مسامحه و شوخي نيست. اگر يك جايي مسامحه ما از كسي ديديم, ما از او بازخواست خواهيم كرد و

ص: 4423

اگر يك مقامي, هر كس باشد, بخواهد جوسازي بكند, بخواهد تخلف از اين مسائل بكند, اين تخلف از احكام اسلام است و اگر مقامي است كه بايد حيثيت عدالت در او معتبر است, خودش منعزل هست في نفسه و اگر اين در آن مقام هم حيثيت عدالت معتبر نيست بايد دستگاه ها و دست اندركارها او را كنار بگذارند و اگر نگذاشتند, اين هيأت باز مجازند كه آن ها را به جاي آن ها قرار بدهند. در هر صورت مسأله, مسأله مهم است و مسأله, مسأله آبروي اسلام است, آبروي جمهوري اسلامي است و مسأله شوخي نيست كه يك كسي در يك شهري آن همه جنايات مي كند آن وقت يك كس ديگري براي خاطر او كمك كند به او, معين ظلمه باشد. نبايد اين كارها بشود. خودشان دست بردارند از اين كارها, والاّ مورد تأديب واقع خواهند شد. ان شاء اللّه من دعا مي كنم كه موفقيت براي شما حاصل بشود و كارها را با جديت, هيأت هاي محل وثوق قرار بدهيد و دادگاهي كه مورد توجه است و دادگاه صحيح است, تشكيل بدهيد, يا دادگاه هايي در اطراف تشكيل بدهيد كه اين مسائل را حل بكنند و رسيدگي بكنند و بعد از اين كه يك كسي شاكي دارد,

ص: 4424

او را بخواهند (هر كس مي خواهد باشد) اگر شكايتي دارد و ديدند يك شكايتي است روي اساس صحيح, بايد او را بخواهند و محاكمه كنند, اگر چنان چه بي گناه بودند, خوب, بروند سراغ كارشان و اگر بي گناه نبودند, آن وقت بايد به مجازات خودشان به حسب موازين شرعي از تعزير و از حد و از قصاص و از اين ها, چون بعضي از اين ها قصاص دارند بايد مردم قصاص كنند از آن ها و بعضي از اين ها تعزير شرعي (اكثر اين ها تعزير شرعي دارد) و بايد تعزير بشوند, اين اشخاصي كه مرتكب شدند و ابداً تخلف از اين امر نخواهد شد. هر كس هر جوسازي بكند به ضرر خودش است و او را در بين مردم, ما اعلام مي كنيم. اگر كسي بخواهد يك جوسازي بكند كه اسلام كار خودش را عمل نكند, اين بدتر از آن كاري است كه منافقين دارند مي كنند, براي اين كه آن ها جوسازي اسلامي نمي كنند, شما مي خواهيد جوسازي بر خلاف قوانين اسلام بكنيد و شما هم جزء آن ها واقع مي شويد.4 والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و در تاريخ15/10/1361 خطاب به ستاد پيگيري تخلفات قضايي و اداري نامه اي پيرامون منع از

ص: 4425

تجسس و گزينش هاي غير معقولانه بدين شرح صادر مي كنند بسم اللّه الرحمن الرحيم gt ;ستاد پيگيري تخلفات قضائي و اداري اخيراً چند كتاب به عنوان سؤالات ديني و ايدئولوژي اسلامي را ملاحظه نمودم و بسيار متأسف شدم از آن چه در اين كتاب ها و جزواتي از اين قبيل به اسم اسلام, اين دين انسان ساز الهي, براي گزينش عمومي مطرح شده است و آن ها را ميزان رد و قبولي افراد قرار داده اند. اين نوشته ها كه مشحون از سؤالات غير مربوط به اسلام و ديانت و احياناً مستهجن و اسف آور است, از آن جا كه به اسم ديانت اسلام منتشر شده است, از كتب و جزوات انحرافي است كه براي حيثيت اسلام و جمهوري اسلامي مضر است و به وزير ارشاد توصيه نمودم كه امثال اين كتب را در اسرع وقت جمع آوري و فروش و خريد و نشر آن ها را ممنوع شرعي اعلام نمايند. شايد بسياري از افرادي كه در تدوين آن ها دخالت داشته اند داراي حسن نيت بوده اند, لكن احتمال نفوذ شياطين در اين نحو مسائل قوي است كه براي مشوه نمودن چهره نوراني اسلام يا جمهوري اسلامي به اين امر اقدام نموده اند. لهذا مراتب زير را از ستاد

ص: 4426

محترم خواستارم: 1 تمام هيأت هايي را كه به نام گزينش در سراسر كشور تشكيل شده اند, منحل اعلام مي نمايم, چه در قواي مسلح يا در وزارت خانه ها و ادارات و چه در مراكز آموزش و پرورش تا برسد به دانشگاه ها, تمام آن ها منحل است و ستاد انحلال را اعلام نمايد. 2 ستاد موظف است در اسرع وقت دستور دهد تا هيأت هايي به جاي هيأت هاي منحله, از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق كريمه و فاضل و متوجه به مسائل روز تعيين تا در گزينش افراد صالح بدون ملاحظه روابط اقدام نمايند و گزينش زير نظر آن ها انجام گيرد و دقت شود تا اين افراد, تنگ نظر و تندخو, نيز مسامحه كار و سهل انگار نباشند. و چنان چه قبلاً تذكر داده ام ميزان در گزينش, حال فعلي افراد است, مگر آن كه از گروهك ها و مفسدين باشند يا حال فعلي آن ها مفسده جويي و اخلال گري باشد و اما كساني كه در رژيم سابق به واسطه جو حاكم يا الزام رژيم ستمگر مرتكب بعضي نارواها شده اند ولي فعلاً به حال عادي و اخلاق صحيح برگشته اند, تندروي هاي جاهلانه در حق آن ها نشود كه اين

ص: 4427

ظلم است و مخالف دستور اسلام و بايد ممنوع اعلام شود. 3 از آن جا كه بسياري از سؤال هاي اسلام اين كتابچه ها از مسائل غير محل اطلاع مي باشدكه شايد فضلا و علماي زحمت كش نيز در جواب آن ها عاجز باشند و نيز بعض آن ها غلط و بعضي از سؤال ها و جواب ها برخلاف است, اين نحوه سؤالات به هيچ وجه معيار در گزينش افراد نيست و ندانستن آن ها براي آنان اشكال و عيبي ندارد. لازم است ستاد محترم اشخاصي را مأمور كنند كه اگر افرادي, چه به واسطه سؤال هاي شرعي كه دانستن آن ها براي اين اشخاص لزوم ندارد و چه سؤال هاي ناروايي كه به اسلام ارتباط ندارد, از ادارات و يا وزارت خانه ها يا ديگر مراكز اخراج شده اند و يا به واسطه آن استخدام نشده اند, تشخيص داده تا اگر اخراج يا عدم پذيرش به صرف اين امور يا اشباه آن بوده است, آنان را به محل خود براي خدمت برگردانند كه اين نحوه عمل كه با آن ها شده است ظلم فاحش است و محروم نمودن كشور از اشخاص مفيد مي باشد كه از همه اين ها بايد جلوگيري شود و نيز از افراد صحيحي كه در

ص: 4428

هيأت هاي گزينش بوده اند, قدرداني شود و به افراد ديگر آن ها نصيحت شود تا نظير اين افعال در كشور اسلامي واقع نشود. 4 ستاد محترم دستور دهد كتابچه هاي مختصري شامل بعضي از مسائل شرعي كه محل اطلاع عمومي است و مسائل اعتقادي كه دانستن آن ها در اسلام لازم است به طور ساده, بدون معماها كه در اين كتب و نشريات انحرافي موجود است, و بعضي مسائل مناسب با شغل افراد, با نظارت اشخاص مطلع از احكام اسلام و متوجه به اطراف مسائل سياسي و اجتماعي تهيه شود و آن ها را در دسترس افراد قرار داده و در صورت احتياج اشخاص را آموزش دهند و بدون آموزش سؤال از آن ها نشود و ميزان رد و قبول, موازين اسلام و انساني باشد كه هدايت جاهلان, منظور نظر اصل است. 5 تجسس از احوال اشخاص در غير مفسدين و گروه هاي خرابكار مطلقاً ممنوع است و سؤال از افراد به اين كه چند معصيت نمودي, چنان چه بنا به بعضي گزارشات اين نحوه سؤالات مي شود, مخالف اسلام و تجسس كننده معصيت كار

ص: 4429

است. بايد در گزينش افراد اين نحوه امور خلاف اخلاق اسلامي و خلاف شرع مطهر ممنوع شود. 6 بنا به گزارش رسيده, بعضي از كلاس هاي درسي كه در ارتش و سپاه و ساير مراكز نظامي و انتظامي تأسيس شده است, بسيار مستهجن و مبتذل است. بايد اين كلاس ها به وسيله اشخاص عالم, عاقل و متعهد اداره شود و نمايندگان اين جانب در نيروهاي نظامي و انتظامي با كمال جديت به اصلاح آنان پرداخته و به كار خود ادامه دهند. اين ستاد موظف است براي هر وزرات خانه يا مراكز ديگر كتابچه هايي مناسب با كار آنان به صورت معقول و اسلامي تهيه نموده و از تعليمات جاهلانه و احياناً ضد انقلابي جلوگيري نمايند. از خداوند تعالي توفيق آقايان را در امور محوله و حسن جريان آن را خواستارم.5 والسلام عليكم و رحمة اللّه روح اللّه الموسوي الخميني در پاسخ به نامه رئيس ديوان عالي كشور و نخست وزير در12/11/1361 پيرامون توقيف غير مجاز اموال, با تأكيد بر دستورهاي قبل چنين نگاشته اند بسم اللّه الرحمن الرحيم محضر مبارك آيت اللّه العظمي امام خميني رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران: به عرض عالي مي رساند بررسي هاي انجام شده نشان مي دهد كه اموال منقول و غير

ص: 4430

منقول بعضي افراد به عناوين مختلف كه مستند به احكام كلي بعضي از حكام محترم شرع مي باشد توقيف و گاهي ضبط مي گردد, بنابر آن چه گفته مي شود بعضي از احكام ياد شده را به حضرت عالي نسبت مي دهند كه به تشخيص اين ستاد با فرمان اخير مغاير است. نظر مبارك را بيان فرماييد. عبدالكريم موسوي اردبيلي مير حسين موسوي 12/11/1361 بسم اللّه الرحمن الرحيم درباره توقيف ها مطلب همان است كه در بيانيه هشت ماده اي آمده است و پيش از تعيين تكليف شرعي در محاكم, هرگونه دخل و تصرف, خلع يد, سرپرست گذاشتن و غيره, مشروع نيست و اگر حكمي و يا دستوري مخالف آن باشد, اعتبار ندارد و ستاد در جلوگيري آن, اقدام قاطع نمايد و در صورت نسبت چيزي به اين جانب, تا از شخص اين جانب سؤال نشده است بايد ترتيب اثر ندهند, زيرا بسياري از امور كه به اين جانب نسبت داده مي شود بر خلاف واقع است. روح اللّه الموسوي الخميني 13/11/1361 و در آغاز سال 1362 در ديدار با اعضاي هيئت دولت و مسئولان لشكري و كشوري فرمودند: قوه قضائيه بايد توجه بكند كه سروكارش با جان و مال مردم است, نواميس مردم, سروكار اين با آن ها است

ص: 4431

و بايد افراد صالح در آن جا باشند, سالم باشند و توجه بكنند كه خطاهاي قاضي بزرگ است, عمدش مصيبت بار است, خطايش هم بزرگ است, بايد خيلي در اين معنا توجه كنند و آن چيزي كه من عرض كردم در آن اعلاميه اي كه دادم راجع به اين اعلاميه 8 ماده اي, البته دنبال كردند, تعقيب كردند لكن بيش تر لازم است, بايد با قدرت و قوت دنبال اين بروند كه نابساماني هاي اين كشور رفع بشود.6 به جز اين ها در مقاطع ديگر نيز با موضع گيري هاي قاطع حساسيت خود را در رعايت حريم شهروندان بيان مي دارد. در بخشي از پيامي كه در تاريخ 7/3/1363 به مناسبت گشايش دومين دوره مجلس شوراي اسلامي صادر شده, اين مسئله را چنين گوشزد كرده اند: اين نكته نيز قابل ذكر است كه اگر در مجلس به كسي كه حاضر نيست و راه به مجلس ندارد كه از خود دفاع نمايد حمله اي شد, به او اجازه داده شود يا در مجلس از خود دفاع كند و اگر قانوناً اشكالي در اين عمل مي بينند, راديو و تلويزيون و مطبوعات اين وظيفه سنگين را به دوش كشند تا حق مظلومي ضايع نشود و شخصيتي بي دليل خُرد نگردد و راهگشاي

ص: 4432

اين امر خودِ نمايندگان و رئيس محترم مجلس هستند كه با تعهدي كه دارند و مسؤليتي كه بر دوش آن هاست اين حق را به اشخاص غايب بدهند تا به وسيله مجلس كه نگهدار مصالح كشور و ملت است حقي ضايع نشود و انساني مظلوم نگردد.7 اين همه حاكي از تأكيد و اصرار ايشان بر رعايت حريم خصوصي افراد است. اينك به ذكر اجمالي مستندات و مباني فقهي اين نظريه رو كرده و تفصيل آن را به وقتي ديگر وا مي گذاريم. ترديدي نيست كه در مكتب اسلام امور چهارگانه زيرحرام شده و همه مذاهب بر آن اتفاق نظر دارند: 1 تصرف در ملك ديگري و حريم او, بدون رضايت مالك و صاحب حريم. خداوند در قرآن فرموده است: (يا ايها الذين آمنوا لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض منكم;8 اي كساني كه ايمان آورده ايد, اموال هم ديگر را به ناروا مخوريد, مگر آن كه داد و ستدي يا تراضي يكديگر از شما انجام گرفته باشد.) و رسول خدا(ص) در حجة الوداع فرمود: (ان اللّه تبارك و تعالي قد حرم دمائكم و اموالكم و اعراضكم الا بحقها.)9 فقيهان موضوع سلطنت بر اموال را از اصول مسلم فقهي قلمداد كرده و از آن به عنوان يك

ص: 4433

قاعده مسلم ياد مي كنند.10 هم چنين قاعده اي ديگر در فقه مطرح است با عنوان (احترام مال مسلمان) كه بر منع هر گونه تصرف در اموال ديگران دلالت دارد.11 هر آن چه درباره اموال صادق است, بر حريم نيز منطبق مي باشد. در كتب قواعد فقهيه از قاعده اي ياد مي شود با عنوان (الحريم له حكم ما هو حريم له) كه دلالت دارد همان گونه كه در اموال تصرف جايز نيست تصرف در حريم نيز چنين مي باشد.12 2 سلب آزادي و حقوق از قبيل: احضار, توقيف, حبس وأ. روشن است كه سلطنت آدمي بر خويشتن اولي و برتر از سلطنت او بر اموال مي باشد. اگر تصرف در اموال بدون رضايت ناروا و حرام است, احضار, توقيف و حبس وأ كه تصرف در جسم و جان او محسوب مي شود, به اولويت قطعيه حرام و ناپسند خواهد بود. 3 تجسس و جست وجو براي يافتن گناهان و لغزش هاي ديگران. خداوند در قرآن به روشني از تجسس باز داشته و فرموده است: (ولاتجسسوا)13. مفسران تجسس را جست و جو و تتبع براي يافتن لغزش معنا كرده اند.14 در كتاب هاي روايي فصلي با عنوان (من طلب عثرات المؤمنين)15, (ما جاء في النهي عن التجسس)16, (وجوب ستر الذنوب

ص: 4434

و تحريم التظاهر بها)17وأ.18 به گردآوري رواياتي كه در مذمت تجسس وارد شده, اختصاص داده اند. در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اصول 32 و 52 چنين آمده است: (اصل بيست و سوم: تفتيش عقايد ممنوع است و هيچ كس را نمي توان به صرف داشتن عقيد اي مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد.) (اصل بيست و پنجم: بازرسي و نرساندن نامه ها, ضبط و فاش كردن مكالمات تلفني, افشاي مخابرات تلگرافي و تلكس, سانسور, عدم مخابره و نرساندن آن ها, استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حكم قانون.) در نقلي آمده است: (شبي خليفه دوم در كوچه هاي مدينه به گشت زني مشغول بود, از خانه صداي غنا و موسيقي شنيد, وارد خانه شد و بدو گفت: اي دشمن خدا, آيا گمان برده اي گناهت را خداوند مي پوشاند? مرد گفت: اي پيشواي مسلمين شتاب مكن, اگر من يك گناه مرتكب شدم تو مرتكب سه گناه شدي: خداوند از جاسوسي نهي كرد و تو تجسس كردي, خداوند فرمود از در خانه وارد شويد و تو از ديوار آمدي, و خداوند فرمود هرگاه خواستيد به خانه اي درآييد اذن بگيريد و تو بدون اذن وارد شدي.)19 رسول خدا(ص) فرمود: (اني لم اؤمر ان انقب عن قلوب الناس

ص: 4435

ولا اشق بطونهم;20 من مأمور نيستم از نهان و پنهان مردم جست و جو كنم.) و نيز امام صادق(ع) فرمود: (لاتفتش الناس عن اديانهم فتبقي بلا صديق;21 از مرام و باورهاي مردم جست و جو مكن, تا تنها و بي همراه بماني.) بلي آن چه در نصوص ديني در جواز تجسس و پيگيري به چشم مي خورد عبارت است از: 1 پيگيري و مراقبت نسبت به كارگزاران حكومتي براي انجام وظايف و مسئوليت ها. 2 نسبت به دشمن و تحركات نظامي آنان. 3 مراقبت از جاسوسان خارجي داخلي و گروه هاي معاند نظام اسلامي. 4 پيگيري و مراقبت از مشكلات و نيازمندي هاي شهروندان دولت اسلامي در جهت برطرف ساختن مشكلات. 5 اشاعه فحشاء, پخش گناهان و اسرار و لغزش هاي ديگران. خداوند در قرآن فرموده است: (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم.)22 حرام كردن غيبت نيز خود مبارزه با پخش عيوب و بدي هاي ديگران است. امام صادق(ع) فرمود: (اگر آن چه را با چشم ديدي و با گوش شنيدي نسبت به مؤمنان بر زبان آري از كساني خواهي بود كه خداوند درباره آنان وعده عذاب داده است.)23 شيخ انصاري مي گويد: (و كيف كان فلا اشكال من حيث النقل و العقل في

ص: 4436

حرمة اذا عنه ما يوجب مهانة المؤمن, و سقوطه من اعين الناس;24 ترديدي از جانب نقل وعقل نيست كه پخش و افشاي آن چه سبب خواري مؤمنان و از دست دادن حيثيت اجتماعي آنان مي شود, حرام است.) گفتني است كه محقق انصاري در توضيح آيه ياد شده مي نويسد: (غرض از آيه صرف انجام كاري است كه به افشا و پخشِ بدي ها بينجامد, گرچه انگيزه و قصد آن را نيز نداشته باشد.)25 شيوه بحث فقهي اقتضا دارد, قائلان به جواز اين امور براي كارگزاران حكومتي و متصديان حكومت دست به استدلال زنند و با عدم اقامه دليل, حرمت براساس ادله خود ثابت مي باشد. چنان كه اصل عقلي و عقلايي نيز همين اقتضا را دارد. حال ببينيم دليلي بر جواز يافت مي شود يا نه? آن چه ممكن است مستند تجويز قرار گيرد دو امر است كه در اين جا مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم: الف آيه (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم)26 در معناي اين آيه احتمالات چهارگانه اي مطرح است: 1 پيامبر اولويت دارد بر امور تكويني و تشريعي مؤمنان و هرگونه فعلِ فردي و اجتماعي و امور باطني نيز مشمول اين ولايت است. 2 اين كه پيامبر در امور تشريعي ولايت دارد خواه فردي

ص: 4437

و خواه عمومي. 3 اين كه مراد اولويت در امور اجتماعي و عمومي است. 4 مراد تقدم ولايت پيامبر بر ساير ولايت هاي اجتماعي است. هرجا كه مؤمنان بر امري اجتماعي ولايت دارند ولايت پيامبر اقوي و اولي است. از اين ميان معناي سوم و چهارم به يكديگر نزديك است. و معناي اول بسيار عام و گسترده و معناي دوم پس از آن از گستردگي برخوردار است. مفسران به معناي اول تمايل دارند و عموميت ولايت را از آيه استفاده مي كنند و گفته اند: ((ولم يذكر في الاية ما تكون فيه الاولوية بل اطلقت اطلاقاً ليفيد ذلك اولويته في جميع الامور.)27 اما آن چه به عنوان استشهاد بدين آيه از سوي پيامبر نقل شده دو امر است: 1 پرداخت غرامت امواتي كه مالي ندارند.28 2 در واقعه غدير و معرفي حضرت امير به امامت و ولايت.29 به جز اين ها رواياتي نيز در تفسير اين آيه وارد شده كه متفاوت است, در يك روايتي رسول خدا(ص) فرموده اند: (ما من مؤمن الا انا اولي الناس به في الدنيا والاخرة;30 من بر هر مؤمني در دنيا و آخرت سزاوارترم.) و در يك روايتي امام باقر فرموده است: (انها نزلت في الامرة;31 اين آيه در باب حكومت داري نازل شده است.)

ص: 4438

آن چه نسبت به اين آيه جاي بحث و تأمل دارد انتقال همه ولايت به غير معصوم است. حضرت امام خميني(ره) سخني نغز و پر معنا در اين باب دارند, وي در كتاب البيع فرموده است: ثم إنا قد أشرنا سابقاً إلي أن ماثبت للنبي(ص) والامام(ع) من جهة ولايته و سلطنته ثابت للفقيه, وأما اذا ثبت لهم(ع) ولاية من غير هذه الناحية فلا, فلو قلنا بأن المعصوم (ع) له الولاية علي طلاق زوجة الرجل أو بيع ماله أو أخذه منه ولو لم يقتض المصلحة العامة لم يثبت ذلك للفقيه, ولا دلالة للأدلة المتقدمة علي ثبوتها له حتي يكون الخروج القطعي من قبيل التخصيص. 32 نكته ديگر اينكه, ما قبلاً گفتيم همه اختياراتي كه در خصوص ولايت و حكومت براي پيامبر(ص) و ائمّه(ع) معيّن شده است, عيناً , براي فقيه نيز معيّن و ثابت است. امّا اگر ولايتي, از جهت ديگر, غير از زمامداري و حكومت, براي ائمّه(ع) معيّن و دانسته شود, در اين صورت, فقها از چنين ولايتي برخوردار نخواهند بود. پس, اگر بگوييم امام معصوم راجع به طلاق دادن همسر يك مرد يا فروختن و گرفتن مال او گرچه مصلحت عمومي هم اقتضا نكند ولايت دارد, اين ريگر در مورد فقيه صاد ق نيست و او در اين امور

ص: 4439

ولايت ندارد, و در تمام دلايلي كه پيشتر راجع به ولايت فقيه گفتيم, دليلي بر ثبوت اين مقام براي فقها وجود ندارد تا خروج آن از دايره اختيارات فقيه از قبيل تخصيص اصلي كلّي باشد.33 و رياست مجلس خبرگان در بازنگري قانون اساسي در تفسير عموم اختيارات مي گويد: (مراد از ولايت مطلقه همان ولايتي است كه امام بر جامعه دارد و آن ولايتي كه امام دارد, آن نحوه كه در ذهن كسي شايد باشد كه به تمام شئون خاصه مردم هم ولايت داشته باشد, اين نيست. حدود آن ولايتي كه امام نسبت به مردم دارد, مأخوذ از علت آن ولايت است. علت ولايت او عبارت از اين است كه او مأمور است جامعه را به نحو احسن تدبير و اداره كند, جامعه را به نحو احسن بايد ولي امر اداره بكند. اداره جامعه به نحو احسن موقوف است به اين كه او بر نفوس و اموال جامعه ولايت داشته باشد, براي آن كه لايعقل شما فرزندانتان را خوب اداره بكنيد اما نسبت به خود آن ها و اموال آن ها تسلطي نداشته باشيد. ولايت مطلقه در اين جا معنايش اين است كه امام يا ولي امر نايب امام در زمينه اداره كامله جامعه, به چه نحو و چه مقدار

ص: 4440

تسلط و ولايت بر نفوس و اموال دارد, او را ولايت مطلقه مي گويند و اين را بايد داشته باشد و اين غير از اين است كه برود در خانه كسي, نان كسي را بخورد و لباس كسي را بپوشد زيرا كه آن جزو تدبير نيست.)34 ب. تمسك به افعال معصومين ممكن است به پاره اي افعال معصومين كه دخالت در امور خصوصي است استدلال شود و از آن مستندي براي جواز اين امر براي دولت ها ساخته شود. آن چه در اين زمينه ديده شده عبارت است از: 1 حكم رسول خدا به كندن درخت خرماي (سمرة بن جندب) است. او در خانه مردي انصاري نخلي داشت و هميشه سر زده وارد خانه مي شد. انصاري نزد رسول خدا شكايت آورد. پيامبر مراحلي چند را دنبال كردند تا شايد (سمره) از ايذاء و تضييع حقوق ديگران دست بردارد ولي قانع نشد و پيامبر فرمان به كندن و قطع درخت او داد.35 2 نمونه دوم دستور رسول خدا به عرضه و فروش اموال محتكران است, كه امام صادق(ع) فرموده است: (در زمان پيامبر(ص) خوراكي ها به پايان رسيد, مسلمانان نزد رسول خدا آمده و عرضه داشتند خوراكي ها تمام شد و تنها فلان شخص, داراي اطعمه است آن گاه رسول

ص: 4441

خدا فرمان به عرضه و فروش آن داد.)36 به نظر مي رسد به نظاير اين ها نمي توان براي بحث مورد نظر استناد كرد, زيرا در اين موارد حريم خصوصي با حقوق عمومي معارضه روشن و آشكار داشته است و در چنين مواردي بي ترديد دولت مي تواند دخالت كند اما جايي كه چنين نيست, چنين حقي براي دولت مردان نيست. در پايان مي توان چنين گفت: حريم خصوصي شهروندان در دولت اسلامي مصون است, نه شهروندان و نه دولت مردان حق ورود به آن را ندارند. تنها دو مورد را مي توان به عنوان استثنا براي كارگزاران حكومتي برشمرد: 1 تزاحم حريم خصوصي با حقوق ديگران; 2 تزاحم حريم خصوصي با مصالح عمومي. البته روشن است كه جواز مداخله در صورت روشني و وضوح موارد استثنا است آن هم براي مراجعِ صلاحيت دارِ قضايي.

پى نوشت ها

: 1.صحيفه نور, ج71, ص701501. 2 . همان, ص811. 3 . همان, ص221. 4 . همان, ص531431. 5 . همان, ص022. 6 . همان. 7 . انتخابات مجلس از نگاه امام, ص532. 8 . نساء(4) آيه92. 9 . صحيح البخاري, ج4, ص271. 10 . سيد محمد كاظم مصطفوي, القواعد (مأة قاعدة فقهية), ص341141. 11 . همان, ص5232. 12 . جلال الدين سيوطي, الاشباه

ص: 4442

والنظائر, ج1, ص782682. 13 . حجرات(94) آيه21. 14 . مجمع البيان, ج5, ص731. 15 . الكافي, ج2, ص453. 16 . سنن البيهقي, ج8, ص333. 17 . وسائل الشيعة, ج61, ص36 (آل البيت). 18 . ر.ك: ميزان الحكمة, ج1, ص393193. 19 . كنزالعمال, ج3, ص808, ش7288. 20 . همان, ش53051. 21 . ميزان الحكمة, ج1, ص193. 22 . نور(42) آيه 91. 23 . اصول الكافي, ج2, ص753. 24 . المكاسب, ج3, ص543. 25 . همان, ص443. 26 . احزاب (33) آيه 6. 27 . محمد علي الساس, تفسير آيات الاحكام, ج4, ص11 و احكام القرآن, ج3, ص564. 28 . وسائل الشيعة, ج71, ص155; مسند احمد, ج2, ص464 و احكام القرآن, ج3, ص464. 29 . الغدير, ج1, ص11 و بحارالأنوار, ج73, ص801. 30 . تفسير آيات الاحكام, ج4, ص11. 31 . مجمع البحرين, ماده ولا. 32 . كتاب البيع, ج2, ص489 . 33 . شئون و اختيارات ولي فقيه, ص66 . 34 . صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران, ج3, ص361. 35 . وسائل الشيعة, ج71, ص143 و الكافي, ج5, ص492. 36 . همان, ج21, ص713.

ص: 4443

دين و دنيا در انديشه امام خمينى (ره)

اشاره

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20 خليلي، مصطفي چكيده در اين مقاله بعد از مقدمه كوتاهى به معناى لغوى و اصطلاحى و حقيقت دين و دنيا پرداخته و اين دو مفهوم از ديدگاه مفسران و عالمان دينى تبيين گرديده و با ذكر شواهد و ادله بيان شده است كه حقيقت دنيا از ديدگاه اسلام هرگز مذموم نبوده بلكه آنچه كه در ذم دنيا در نصوص وارد شده مربوط به تعلقات و وابستگى انسان به آن است و امام خمينى (ره) و بسيارى از مفسرين بر همين عقيده اند، گرچه برخى نظر مخالف دارند. سپس به ارتباط دين و دنيا و تفكيك آن دو، دلايل طرفين پرداخته شده و در پايان ادله سكولاريزم (جدايى دين و دنيا) را مردود دانسته و انديشه عالمانى كه بر پيوند ناگسستنى دين و دنيا، دين و حكومت و دين و سياست اثبات نموده و شواهدى از بيانات امام خمينى در اين رابطه ذكر شده است. هيچ ترديدى وجود ندارد كه يكى از بهترين آثار نظام مقدس اسلامى در ايران، بعد علمى و فرهنگى آن است. فرهنگى كه با اعتقادات دينى و مذهبى مردم اين مرز و بوم آميخته و در همه ابعاد زندگى آنان بروز و ظهور پيدا كرده است. البته انقلابى

ص: 4444

كه مبناى آن دين و فرهنگ مذهبى باشد لاجرم اين آثار بر او مترتب است. به يمن همين صبغه فرهنگى و علمى، مباحثى كه شايد در طول تاريخ جامعه ما، كمتر مورد توجه بود از طرف متفكران و انديشمندان مسلمان، در حال گشوده شدن و بازيافتن جايگاه واقعى خويش است. در ميان همه مباحث و چالشهاى فرهنگى و دينى، يكى از موضوعاتى كه شايد از اهميت خاصى برخوردار باشد فرضيه دين و دنياست. هر چند كه اين موضوع، بصورت واضح و روشن در آيات و روايات بيان شده و نيز وقوع پديده مقدسى چون انقلاب اسلامى، بارزترين تفسير عملى و بهترين تجلى پيوند ناگسستنى دين و دنيا، در بستر تاريخ دنياى بشرى است وليكن مسائل متعددى در اين باب مطرح است كه مورد بحث محققان و انديشوران است. آنچه در اين مقال به آن پرداخته خواهد شد ارتباط و پيوند دين و دنيا بر اساس ديدگاه بنيانگذار انقلاب اسلامى است كه نظرى نقادانه بر تئورى تفكيك دين و دنيا دارد. در سده اخير آثارى از برخى نوانديشان و روشنفكران دينى به رشته طبع درآمده كه معتقدند دين از دنيا جداست و آنچه كه اهداف مقدس انبياء را تشكيل مى دهد توجه به آخرت است. (1) اينان از كتاب و سنت به گونه اى تحليل

ص: 4445

و تفسير مى كنند كه هرگز هيچ گونه ارتباطى بين دين و دنيا وجود ندارد، تعاليم و احكام دين براى آخرت انسانها نازل شده است نه براى اصلاح و آبادانى دنيا. قداست دينى را نبايد با امور پست دنيوى آلوده كرد و در دست حاكمان و سياستمداران قرار داد. به دليل اينكه تحقيق در هر موضوعى و فهم صحيح از آن، نياز به درك عميق مبادى آن علم دارد و نيز تخصص در هر مساله اى از اهميت خاصى برخوردار بوده به نحوى كه معرفت غير متخصص در هر علم بعنوان معرفت درجه دوم به حساب مى آيد و هرگونه اظهار نظر از جانب او فاقد هرگونه اعتبار يقينى است. لذا در اين نوشتار تلاش شده است به اينكه در كنار انديشه و افكار امام خمينى(ره)، اقتراح برخى از صاحب نظران و مفسران بزرگ را مطرح نموده تا شايد حجاب برخى از شبهات و ايرادات بر داشته شود. بنابراين براى روشن شدن مبادى تصورى بحث، ابتدا معناى لغوى و اصطلاحى هر كدام از دو واژه دين و دنيا را تبيين و سپس به طرح موضوع مى پردازيم. معناى لغوى دين دين در لغت به معنى جزاء، طاعت و روز قيامت است كه آن را براى شريعت اعتبار كرده اند. چنانچه در قرآن كريم آمده است. (ان الدين عند الله

ص: 4446

الاسلام) (2) (و من احسن ديناح ممن اسلم وجهه لله و هو محسن) (3). دين يعنى طاعت (لا اكراه فى الدين) (4) در اين آيه دين را به معناى طاعت گرفته اند و گفته شده كه طاعت نيست مگر با اخلاص و در اخلاص اكراهى وجود ندارد، چون امر قلبى است نه ظاهرى. دين به معناى جزاء و پاداش آمده چنانچه خداوند فرمود: (فلولا ان كنتم غير مدينين) (5) گفته مى شود كه اين آيه مختص اهل كتاب است كه جزيه مى دادند. غير مدينين يعنى غير مجزيين. (6) تعريف دين در اينكه معناى اصطلاحى و معرف واقعى دين چيست و آيا مى توان از اين واژه، تعريف حقيقى بدست داد و حد آن را تحصيل نمود يا خير؟ و آيا دين شناسان در تعريف آن وحدت نظر دارند يا نه؟ و توفيق آنان در تحصيل معناى واقعى آن تا چه حد بوده است، موضوعى مورد دقت و توجه است. در اين رابطه مطالب زيادى گفته شده، برخى معتقدندكه اصلاح دين قابل تعريف نيست; عده اى فرموده اند دين خطاب خداوند است به انسان از طريق وحى كه داراى دو جنبه الهى و بشرى است. دين يعنى معرفت و نهضت همه جانبه به سوى تكامل. و يا دين به مجموع گزاره هايى كه از طرف خداوند بر انبياء

ص: 4447

القاء شده، مى گويند. (7) شلاير ماخر ( rehcam reielheS ) از متكلمين معروف مسيحى مى گويد: «حقيقت و جوهر دين عبارت است از احساس توكل محض». (8) لازم به ذكر است كه هيچ يك از اين اقوال خالى از نقض و ابرام نبوده، خصوصا قول كسانى كه به يك بعد آن نگريسته و در همان دايره خاص و محدود، دين را تعريف كرده اند يا اظهار عجز نموده اند. بنابراين با عجز و ناتوانى عقلى از حد و تعريف يك مفهوم يا پديده اى، بهترين راه براى تشخيص آن استمداد از طريق الهامات وحيانى است كه قلمرو آن گسترده تر از عقل است. قطعا معرفتى كه از اين طريق بدست آيد بسيار كاملتر و روشنتر خواهد بود و اگر شبهاتى در اين زمينه وجود داشته باشد تا حد زيادى مرتفع خواهد شد. به همين دليل به كلام وحى و بيان عالمان واقعى دين و مفسران كلام الهى پرداخته مى شود. آنچه كه از آيات قرآن كريم صراحتا بيان شده است اين است كه واقعيت و حقيقت دين همان رويه و مسلكى است كه پيامبر اسلام (ص) بر آن منسلك بوده و در آن مسير ثبات قدم داشتند. يعنى همان سنتى است كه پيامبر(ص) و پيشوايان دينى در زندگى بدان عمل مى كردند. بعنوان مثال پيامبر خطاب به مشركان مى فرمايند:

ص: 4448

«دين من اين است كه خدايان شما را نمى پرستم و خداى واحد را پرستش مى كنم.» (9) و يا خداوند مى فرمايد: «هر يك از شما مسلمانان اگر از دين خود برگردد و در همان حال بميرد كافر است». (10) از مجموع آيات دين و شريعت، مفسرين چنين تلقى مى كنند كه دين همان مجموعه تعاليم و سيره قولى و عملى صاحبان دين براى رسيدن به سعادت دنيا و آخرت را گويند. امام خمينى(ره) و علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان و كثيرى از شاگردان ايشان به اين قول ملتزم شده اند. (11) تحليل و تفسير امام خمينى (ره) در اين باب اين است كه دين به مجموعه قوانينى گفته مى شود كه در راستاى سعادت دنيا و آخرت انسانها تدوين و تنظيم شده است. ايشان در محدود كردن دين به امور شخصى شديدا مخالفت ورزيده و بيش از آنكه به جنبه فردى دين توجه داشته باشد به ابعاد اجتماعى آن اهتمام دارند و در مقابل آنان كه با تنگ نظرى، دين الهى را مورد تحليل خود قرار مى دهند شديدا مى تازند و مى فرمايند: «دين الهى داراى دستورات جامعى است كه كليه ابعاد مادى و معنوى بشر را شامل مى شود تعاليمى كه علاوه بر فنى ساختن انسان در بعد روحانى در ماديات هم او را غنى مى سازد.»

ص: 4449

(12) و در بيانى ديگر مى فرمايند: «از دين اسلام و بعثت رسول اكرم (ص) بر داشتهاى مختلفى است چنانچه از انسان هم برداشتهاى مختلفى مى باشد هر ديدى محدود به حدود آن كسى است كه آن ديد را دارد. انسان موجودى است محدود، انسان غير متناهى در كمال غير متناهى در جلال و جمال ديد غير متناهى دارد و او مى تواند از اسلام و از انسان برداشت صحيح بكند.» (13) در خصوص محدود و محصور نمودن دين، مبناى ايشان اين است كه: نبايد دين را در محدوده دنيا يا آخرت محصور نمود. محدود كردن دين به امور دنيوى صرف يا به امور اخروى هر دو خلاف واقع است. مى فرمايند: «محدود كردن هر چه باشد خلاف واقعيت است. نسخه تربيت اسلام كه قرآن باشد نامحدود است نه محدود به عالم طبيعت است و نه محدود به عالم غيب و نه محدود به عالم تجرد است همه چيز است. بنابراين نبايد گمان شود كه اسلام آمده است براى اين كه اين دنيا را اداره كند يا آمده است فقط براى اين كه مردم را متوجه آخرت سازد نوع انسان در خسارت است مگر آنان كه در حصار دين و ايمان و تربيت انبياء وارد شوند.» (14) پس تعريف مفهومى دين- نه تعريف ماهوى همان

ص: 4450

مجموعه قوانين و تعاليمى است كه در باب عقايد، اخلاق و احكام، براى رساندن انسان به سعادت و كمال تدوين گرديده است. حقيقت دين اسلام با توجه به مطالبى كه در باب تعريف دين بيان شده اگر بخواهيم يك تحليل اجمالى از حقيقت دين در قرآن و سنت داشته باشيم به همين مطلب خواهيم رسيد. از جمله آياتى كه درباره نفى شرك و بت پرستى و اثبات توحيد و خدا پرستى در قرآن كريم آمده به نوعى از حقيقت دين سخن گفته اند كه همان سوق دادن حيات فردى و اجتماعى انسانها به برترين كمال و سعادت يعنى دست يابى به مقام قرب ربوبى و دورى جستن از قلمرو پست مادى مى باشد. كلام امام خمينى(ره) اين است كه: «حقيقت دين اسلام اين است كه همه مسائل مربوط به زندگى بشر را و آنچه مربوط به رشد و تربيت انسان و ارزش انسانى مى باشد را دار است. اسلام همه چيز را گفته است لكن اشكال بر سر مسلمين است.» (15) ساير مفسران و دين شناسان شبيه همين مطلب را بيان كرده اند، صاحب تفسير الميزان در ذيل آيه: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم) (16) مى فرمايند: «حقيقت دين عبارتست از تعديل اجتماع انسانى در مسير حياتى آن كه به

ص: 4451

تبع آن تعديل حياتى فرد هم در آن نهفته است. دين، اجتماع انسانى را در راه فطرت و آفرينش، وارد ساخته و به آن موهبت حريت و سعادت فطرى چنانكه مقتضى عدل است مى بخشد. همچنين به يك فرد، حريت مطلقه داده در انتقاع بردن از جهات حيات، چنانچه فكر و اراده اش او را رهبرى مى كند و تا جائى كه ضررى به حيات اجتماع نرساند، آزاد مى گذارد.» (17) در واقع انديشه امام خمينى و علامه طباطبائى اين است كه موجب آزادى و حريت و نعمت نيكبختى و سعادت با عمل به دين تضمين شده است و بيرون از حقيقت دين، جز بردگى و بندگى و شقاوت و بدبختى، تحفه ديگرى نيست. «آزادى و حريت انسانى در حدود قانون است دين كشور ما اسلام است آزادى در حدود دين اين است كه به اسلام ضرر نخورد.» (18) همه انبياء و رسولان الهى در راستاى همين هدف دين خود را تشريع و تبيين كرده اند. سخن نوح پيامبر(ع) با خدايش اين است كه (رب انهم عصونى واتبعوا من لم يزده ماله و ولده الاخسارا)، خدايا اين قوم، مرا مخالفت كرده و پيروى كسى را كرده اند كه مال و فرزندانش جز به زيان و ضررش نيفزود.» (19) و كلام شعيب پيامبر(ع) خطاب به قومش چنين است

ص: 4452

كه: (انى اريكم بخير و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط) بدرستى كه من مى بينم شما را با خير و من مى ترسم بر شما از عذاب روزى كه احاطه كننده است. (20) و يا قول حضرت عيسى(ع) خطاب به امتش اين است كه: (ولابين لكم بعض الذى تختلفون فيه فاتقوالله و اطيعون) من آمده ام تا بعضى احكامى كه در آن اختلاف داريد براى شما بيان نمايم پس خدا ترس و پرهيزكار شويد و مرا اطاعت كنيد». (21) اگر بخوبى در بيانات انبياى عظام دقت و توجه شود حقيقت دين كه همانا تامين كننده سعادت بشر در دنيا و آخرت و لازمه آن كه عدم اختلاف و عصيان ورزى در قبال تعاليم انبياء است آشكار مى گردد. اما آنچه در نصوص و روايات آمده مبين و مفسر آياتى است كه درباره حقيقت دين و هدف بعثت نازل شده اند. على(ع) در كلام گهربارش فايده و غايت بعثت را چنين تشريح مى كنند: «به تحقيق خداوند متعال فرستاد حضرت محمد(ص) را در حالى كه ترساننده بود جهانيان را از عذاب الهى و امين بود بر آنچه به او نازل مى شد و شما اى گروه عرب در آن هنگام پيرو بدترين كيش بوديد (كه شرك و بت پرستى بود)، در بدترين جايگاه (حجاز) بسر مى برديد كه قحطى و

ص: 4453

فتنه و فساد در آنجا بسيار بود. در زمينهاى سنگلاخ و ميان مارهاى پر زهرى كه از آوازها نمى رميدند، مانند اين كه كر بودند اقامت داشتيد، آب لجن سياه را مى آشاميديد و غذاى خشن مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد. پس به سبب وجود مقدس حضرت رسول اكرم(ص) از آن زندگى بد و فساد عقيده و همه گرفتاريها نجات يافتيد و در ميان مردم دنيا به سيادت و بزرگى مشهور شديد.» (22) بنابراين حقيقت دين از ديدگاه امام خمينى (ره) نشات گرفته از متون دينى است كه همانا سعادت دنيا و آخرت، بهبودى حيات مادى و معنوى و صلاح و آرامش روحى و جسمى همه انسانهاست كه هم صلاح زندگى دنيا را تامين كند و هم آفات كمال آخرت را بزدايد. پس مصالح بندگان در دنيا و آخرت در متن دين نهفته است و بقول شاطبى: «شرايع تنها براى مصالح عاجل و آجل باهم وضع شده است.» (23) با توجه به حقيقت دين و محتواى شريعت الهيه مى توان ادعا كرد كه هرگز هماى سعادت در دنيا بر كسى بال نگشوده و سايه نمى افكند و مدال حريت و آزادى بر سينه انسانى آويخته نمى شود و تاج عزت در دنيا و عقبى بر سر احدى گذاشته نمى شود مگر اين كه آن شخص در

ص: 4454

قلمرو دين حركت نموده و مطيع تعاليم آن باشد. پس اين تلقى و برداشت قشرى و سطحى از متون دينى كه آن را بر دو محور خدا و آخرت محصور نمودن و آن همه تعاليم اخلاقى و اجتماعى در امور دنيوى را ناديده انگاشتن، براستى تحليل غلط و نادرستى است. چه اين كه اگر بعثت انبياء و تشريع دين، براى هدايت و ارشاد آدميان در نظام زندگى مادى نمى بود مفهوم و معنايى براى حيات حاصل نمى شد و غرض خلقت بى فايده و عبث مى نمود و حق آن است كه دنيا، در پرتو دين ارزش و هدف اصلى خود را پيدا مى كند و آخرتى سعادتمند در كنار غايتمندى سالم دنيوى تحصيل مى شود. به جهت اين كه آخرت، تافته جدا بافته اى از دنيا نيست بلكه نشئه ظهور و تجلى اعمال آدميان از اين دنياست كه دنيا صورت آن است. در واقع دنيا و آخرت ظاهر و باطن يك واقعيتند. شايد نوك پيكان حمله امام همين مبناى ناصواب را هدف قرار داده كه با ژرف نگرى خاص فرموده اند: «اسلام دينى نيست كه براى يك طرف قضيه فكر كرده باشد، اسلام همه اطراف قضايا را بيان كرده است; تمام احكام مربوط به دنيا و مربوط به سياست، مربوط به اجتماع و اقتصاد و تمام قضايايى كه اهل

ص: 4455

دنيا از آن بى اطلاع هستند. اديان توحيدى آمده اند تا هر دو طرف قضيه را نگاه كنند; چنين نيست كه از يك طرف غافل باشد خصوصا اسلام كه از همه اديان بيشتر در اين معنا پافشارى دارد. همه احكامش مخلوط به سياست است; نمازش و حجش و زكاتش; مخلوط به سياست است; اداره مملكت است، خمسش مربوط به اداره مملكت است.» (24) معنى دنيا در ميان علماى اهل لغت براى اين كلمه دو معنا شده است. برخى از اهل لغت گفته اند: دنيا از ماده دنو به معناى نزديكى است. و عده اى گفته اند از ريشه دنى است به معناى پستى و دنائت. يعنى مرحله نازل و دانى از حقيقت هستى كه غالبا در مقابل آخرت استعمال مى شود. مثل: (خسر الدنيا و الاخره) و يا مثل اين قول خداوند كه مى فرمايد: (و آتيناه فى الدنيا حسنه و انه فى الاخره لمن الصالحين) (25) و گاهى به معناى اقرب است در مقابل اقصى. مثل: (اذ انتم بالعدوه الدنيا و هم بالعدوه القصوى) و جمع دنيا دنى است. (26) به دنيا دهر هم گفته شده; دهر يعنى مدت عالم از مبدا تا منتهى. مثل: (هل اتى على الانسان حين بما من الدهر) هر چه كه داراى زمان طولانى باشد بدان دهر گفته مى شود; بر خلاف زمان

ص: 4456

كه به مدت كوتاه اطلاق مى شود. حاصل كلام علماى اهل لغت اين است كه دنيا، حالات قبل از مرگ و آخرت حالات بعد از مرگ را گويند. (27) حقيقت دنيا هر چند از معناى لغوى واژه دنيا تا حدودى مى توان به حقيقت آن پى برد اما با توجه به تبيين و توصيف قرآن كريم و روايات از دنيا كه در غالب موارد با دو قيد لهو و لعب و با دو وصف متعارض (مدح و ذم) همراه و قرين است اندكى درك آن را با مشكل مواجه ساخته و چالشى را ميان مفسران و علماى دينى برانگيخته است. در اين كه آيا دنيا، همين زمين و آسمان و بيابانها و نظام طبيعت است؟ يا اين مخلوقات از حقايق نظام هستى و آيات حق بوده و مقصود از دنيا همان اعتباريات و امور قرار دادى ما انسانهاست; و در واقع دنيا غير از نظام طبيعت است؟ برخى حقيقت دنيا را در امور تكوينى آن دانسته و برخى ديگر از عالمان دينى علاوه بر تكوينيات، امور اعتبارى و قراردادى را هم جزء حقيقت دنيا به شمار آورده اند. پذيرش و قبول هر يك از اين دو قول توابع و لوازمى دارد كه شايد مناقشاتى را بر انگيزد. بعنوان مثال اگر بپذيريم كه حقيقت دنيا

ص: 4457

همان بيابانها و آسمانها و زمين است در تفسير آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين) (28) يا آيه (و ما الحياه الدنيا الالعب و لهو) (29) بايد ملتزم شويم به اين كه خداوند متعال براى بشر بازيچه آفريد و ذات حق، خالق لهو و لعب بوده، ماهيت و حقيقت دنيا را براى بازيگرى انسانها پديد آورد. و اگر بخواهيم خلاف اين قول را در مثل اين آيات، بپذيريم كه در جهت مخالف عقيده فوق باشد بازهم لوازمى بدنبال دارد كه پذيرش آن آسان نيست. بدان جهت كه در معناى دنيا و حقيقت آن ابهام وجود دارد جمع اين دو قول را با مشكل مواجه ساخته است و شايد بتوان گفت كه تا حدودى شبهات و خلطهاى وارده به همين نكته برمى گردد، با اذعان به اين مطلب كه در حقيقت دنيا ابهام وجود دارد ادعاى ما اين است كه گره اين ابهام با توجه عميق و تامل دقيق در كلام شارحان واقعى دين كه تلاش كرده اند تا قرآن را با قرآن يا با نصوص معتبره تفسير نمايند گشوده خواهد شد. حقيقت دنيا از ديدگاه مفسران نظر علامه طباطبائى اين است كه «دنيا بازيچه است و زندگى دنيا منحصر در لهو و لعب است و خداوند با

ص: 4458

كلمه «هذه» كه فرمود (و ما هذه الحياه الدنيا الا لهو و لعب) (30) آن را تحقير كرده است و كلمه «لاعب» در آيه 16 سوره انبياء به معناى بازيگر بودن خداوند نيست بلكه به معناى خالق لعب بودن است. ايشان بعد از تعريف دو واژه لهو و لعب (لهو يعنى كار بيهود كه انسان را از كار مفيد و مهم باز دارد و به خود مشغول مى سازد و لعب كارهاى منظمى كه در عين بى فايده بودن انجام مى گيرد.) مى فرمايند: «زندگى دنيا همانطور كه به اعتبارى لهو است به اعتبار اين كه براى خود، قواعدى دارد لعب نيز هست براى اين كه فانى و زودگذر است همچنان كه بازيها اينطورند. عده اى بچه با حرص و شور و هيجان عجيبى يك بازى را آغاز مى كنند و خيلى زود هم خسته شده و از هم جدا مى شوند. و همانطور كه بچه ها بر سر بازى داد و فرياد راه مى اندازند و پنجه به روى هم مى كشند با اين كه مورد نزاع آنها، جز خيالاتى موهوم نيست. مردم عادى نيز بر سر بازيچه دنيا، با يكديگر مى جنگند و حالت چند سگى را كه بر جيفه اى به يكديگر مى غرند درگير مى شوند. با اين كه آنچه بر سر آن تكالب مى كنند از قبيل اموال و همسران و فرزندان و مناصب و

ص: 4459

مقامها و رياستها و غيره، چيزى جز اوهام نيستند. و اينها را مالك نمى شوند مگر در ظرف وهم و خيال. به خلاف زندگى آخرت كه انسان در آن عالم به كمالات واقعى كه خود از راه ايمان و عمل صالح كسب كرده زندگى مى كند و سرگرمى و لهو و لعب در آن راه ندارد. لذتى كه با الم آميخته نيست; سعادت و نيكبختى كه شقاوت در پى ندارد.» (31) در پاسخ اين پرسش كه آيا لهو و لعب از خدا سر مى زند يا خير؟ مى فرمايند: «لهو كردن خدا با چيزى از مخلوقات خود محال است. زيرا لهو صورت نمى گيرد مگر از كسى كه لهو، حاجتى از او را بر طرف نمايد. پس لهو از چيزهايى است كه در غير اثر مى گذارد و معنى ندارد كه چيزى در خداى تعالى موثر باشد و او به چيزى محتاج شود. بنابراين اگر فرض كنيم كه سرگرمى براى خدا جايز باشد بايد با چيزى باشد كه غير خودش باشد و مخلوقات او از آنجا كه فعل اويند و از ذات او صادر و خارج مى شوند غير او بوده و نمى شود همبازى يا بازيچه او باشند بلكه بايد چيزى باشد كه از ذات او صادر نشده باشد و چنين چيزى وجود ندارد پس خدا، لهو

ص: 4460

ندارد.» (32) ملخص كلام علامه در تفسير آيات مربوط به دنيا اين است كه دنيا بازيچه است و متاعى است كه با آن تمتع مى شود خداوند خالق و آفريننده لهو و لعب است اما لاعب و بازيگر نيست. هر چند كه خود، بازى كننده صحنه بازى نيست ولى وسيله و اسباب بازى را براى كودكان دنيا خلق كرد. ايجاد و خلق اسباب بازى حكيمانه است نه بازى با كودكان كه از حكمت بدور است. (33) چنين ديدگاهى از حقيقت دنيا مورد پذيرش امام خمينى (ره) و برخى از شاگردان علامه واقع نشده است. يكى از شاگردان علامه در نقد اين نظر مى فرمايند: «اين جواب علامه پاسخ خوبى است اما بايد گفت كه آيا اين كه دنيا لهو و لعب است همان نظام تكوين و مخلوق خداوند تعالى مراد است، يعنى آيا خداوند واقعا بازيچه آفريد تا گفته شود بازى كودكان دنيا با بازيچه حكمت است يا خير؟ قرآن وقتى كه مى خواهد دنيا را تبيين كند آن را به فصول چهارگانه مثل مى زند. «بدانيد كه زندگى دنيا، بازيچه و لهو و زينت و تفاخر بين شما و تكاثر در اموال و اولاد مثل آن بارانى است كه كفار از رويش گياهانش به تعجب در آيند و گياهان وقتى به انتهاى رشد رسيدند به

ص: 4461

زردى گرائيده خشك شوند و در آخرت عذاب شديدى است». (34) اين گونه تعاريف، تعريف به تمثيل است نه تعريف حقيقى، دنيا آسمان و زمين و بيابانها نيستند بلكه اينها تكوينيات و آيات حق و مسبحات خدايند». (35) اينها بازيچه نيستند بلكه خداوند دنيا را براساس معادلات رياضى خلق نمود كه حقايق هستى اند نه بازيچه. وقتى اين موارد خارج شد مى ماند اعتباريات دنيا و آنچه كه جنبه حقيقى ندارند. حيات دنيا، حيات انسانها، پرندگان و حيوانات بازيچه نيست بلكه دلبستگى به دنيا و اعتباريات دنيا لهو است. پس اين كه علامه فرمودند درختها و آسمانها و زمين بازيچه اند براى كودكان دنيا خلق كرده تا به هدف كه همان معارف الهى است برسند و خدا خود بازى كننده نيست بلكه وسيله بازى را براى انسانها آفريد و اين فعل خدا از روى حكمت بوده است; اگر چه جواب خوبى مى باشد ولى تام نيست چون اينها تخصصا خارجند چه اين كه اگر نفس دنيا لهو و لعب باشد حسنه و سيئه و ثواب و عقاب معنى نخواهد داشت. (36) ظاهرا ديدگاه امام خمينى (ره) با اين نظر علامه هماهنگ نيست و آنچه را كه ايشان مى فرمايند خلاف تفسيرى است كه علامه ارائه مى نمايند. چون از نظر امام آنچه كه مذموم است تعلق و وابستگى به دنياست

ص: 4462

اما تكوينيات نظام هستى، مظاهر و آيات و تجليات حقند. «دنياى هر كس، همان آمال اوست، دنيا همان است كه پيش شما است، خود شما وقتى توجه به نفستان داريد خودتان دنيائيد اما از شمس و قمر و طبيعت هيچ تكذيب نشده است از اينها تعريف شده است; اينها مظاهر خدا است.» (37) «دنيا فى نفسه مذموم نيست و دورى از كمال نمى آورد بلكه آن علايقى كه در انسان پديد مى آيد موجب دورى انسان از خدا مى گردد. آنچه انسان را گرفتار مى كند علاقه است.» (38) فخر رازى در تفسير آيات دنيا، تلاش و كوشش بسيارى نموده تا توجيه درستى از حقيقت دنيا بدست دهد ولى از ظاهر كلامش پيداست كه توفيق چندانى نداشته است. او مى گويد: «در اين آيات چند مساله است. منكرين قيامت، تمايل و رغبتى زياد به دنيا داشتند خداوند از پستى و خست آن فرمود. پس نفس دنيا مذموم نيست.» و در وجه نامگذارى دنيا به لهو و لعب چند وجه را بيان مى كنند كه با صدر كلام ايشان ناهماهنگ است او مى گويد: «زمان لهو و لعب كوتاه و سريع الزوال است و مدت زندگى در دنيا هم چنين است. لهو و لعب در بيشتر موارد منجر به عمل زشت مى گردد لذات دنيا نيز چنين است. لهو

ص: 4463

و لعب با غرور به ظواهر امر حاصل مى شود و اگر به حقايق توجه شود چنين نيست. بنابر اين لذات دنيوى لهو و لعب است و حقيقتى ندارند و اگر به احوال دنيا و آخرت توجه شود معلوم مى گردد كه خيرات دنيا، جز به حكم شهوت نيست، و حقيقتى براى اين شهوات در واقع نمى باشد. پس سعادات دنيوى همراه اين عيوب هستند ولى سعادتهاى اخروى مبراء از اين عيوبند.» (39) مرحوم فيض كاشانى در تفسير آيه 16 سوره انبياء و آيه 20 سوره حديد مى فرمايند: «خداوند! آسمان و زمين را با نظم خاص آفريد تا بشر براى ادامه حيات خويش و رسيدن به كمال، زندگى خود را بر اساس آن تنظيم نمايد و مقصود خداوند از تحقير دنيا در سوره حديد، پستى امور دنيوى است كه مردم چون كودكان با آن مشغول شده و از اصل و حقيقت سعادت باز مى مانند.» (40) آنچه كه از اقوال و نظرات مفسران و انديشمندان دينى درباره حقيقت دنيا مى توان استفاده كرد دو نكته بسيار مهم است كه توجه به آن دو نكته مى تواند ما را در فهم حقيقت دنيا كمك نمايد. «يكى اينكه بگوئيم دنيا داراى معانى متعدد بوده، و بر چند مفهوم قابل اطلاق است يعنى همانند لفظ «ولى» كه به معناى

ص: 4464

حب و دوستى، سرپرستى، نزديكى و قرب بين دو شيئى و معانى ديگر مى آيد، دنيا نيز مشترك لفظى است. گاهى دنيا گفته مى شود كه مقصود از آن حيات دنياست. و گاهى مراد از آن اموال و درهم و دينار است و در برخى موارد معناى بهره مندى از لذتهاى دنيوى از آن اراده مى شود. و معانى ديگر كه همه اين مفاهيم در لفظ دنيا مشتركند.» (41) و نكته ديگر اينكه گفته شود كلمه دنيا با توجه به معانى متعددش بصورت حقيقت و مجاز است نه اشتراك در لفظ. در صورت فوق لازم مى آيد كه براى دنيا فى حد نفسه، حقيقتى قائل شده و بقيه معانى آن را مجاز فرض نمائيم. يعنى بگوئيم دنيا و حقيقت آن عبارت است از زمين و آسمانها و آنچه ما بين آنها از معادن و نباتات و گياهان و حيوانات وجود دارد كه براى تحصيل سعادت و كمال آفريده شده اند. و اما نوع نگرش و علاقه انسان به آن، دنيا را از معنى حقيقى اش جدا و خارج مى كند. (42) و چون از حقيقت خود جدا شد متصف به ذم مى گردد. اين دو قول درباره حقيقت دنيا مطرح است كه برخى حقيقت دنيا را همان تكوينيات و مخلوقات آن گرفته اند كه مورد مدح واقع شده و اعتباريات

ص: 4465

آن را جزء حقيقت دنيا نمى دانند. آنچه را كه شارح مدح كرده است مربوط به تكوينيات نظام هستى است و آنچه مورد مذمت واقع شده به اعتباريات آن راجع است. و عده اى ديگر هيچ حقيقتى براى دنيا قائل نيستند نه تنها امور اعتبارى دنيا موقت و زودگذر است بلكه امور تكوينى آن نيز موقت بوده و صرفا از باب تهيؤ براى وصول به كمال انسانها آفريده شدند. از ميان دو قول مزبور آنچه كه با افكار عامه مردم نزديكتر است معناى اول است و ظاهر آيات و روايات مؤيد همين معناست هر چند كه قول دوم، تفسير عرفانى از دنيا بوده و اوحدى از بزرگان و اولياى حق به آن گرايش دارند ولى از آن حيث كه مخاطب شارع، عامه مردمند نه خواص. لذا قول اول با ظاهر آيات و روايات تطابق بيشترى دارد. نظر و انديشه امام خمينى (ص) بر اين امر مبتنى است كه نبايد از دنيا معنايى بدست داد كه خارج از ادراك عامه مردم باشد. هنر يك عالم دينى آن است كه در حد عقول انسانها مطلب را به آنها تفهيم نمايد. در طول تاريخ شايد بيشترين افراط و تفريط در اين موضوع از جانب عارفان و عالمان دينى صورت گرفته باشد. لذا با اين كه خود، فيلسوف

ص: 4466

و عارف و مفسر به معناى واقعى كلمه بوده اند ولى شديدترين انتقاد را از آنان مطرح مى كنند و مى فرمايند: «بسيارى از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفه اى از فيلسوف و عارف متكلم و امثال ذلك كه دنبال همان جهات معنوى بودند اينها معنويات را گرفتند و ما عداى خود را تخطئه نموده و آنان را قشرى به حساب آوردند بلكه وقتى دنبال تفسير قرآن رفتند اكثر آيات را به جهات عرفانى و فلسفى و معنوى برگرداندند و به كلى از حيات دنيايى و جهاتى كه در اين جا به آن احتياج است و تربيتهايى كه در اينجا بايد بشود غفلت نمودند به حسب اختلاف مسلكشان رفتند به دنبال همان معانى بالاتر از ادراك عامه مردم. اينها مى خواستند همه چيز را به معنويات و ماوراى طبيعت برگردانند. در مقابل اين افراط كارى ها، اخيرا اشخاصى پيدا شدند نويسنده هايى كه متدين و مومنند و خدمتگزارند چنانچه آنها هم خوب بودند. فقها و متكلمين و فلاسفه همه مى خواستند به اسلام خدمت كنند حالا اين عده از نويسنده ها آيات قرآن را بر عكس فلاسفه و عرفا به ماديات بر مى گردانند.» (43) نوع نگرش انسان به دنيا توجه و دقت كافى به كلام بارى و بيانات متعالى معصومين (ع) اين مطلب را به اثبات مى رساند كه

ص: 4467

متن نظام هستى و حقيقت دنيا، مورد لعن و طعن، واقع نشده علاوه بر اينكه متعارض بودن آيات و روايات درباره دنيا، خود دليل مستقلى است براين كه، مراد از آن همه مذمت ها، ناظر به نوع نگرش منفى به دنياست نه اينكه دنيا از جهت دنيا بودنش، مذموم شارع بوده باشد; زيرا در بسيارى از روايات آمده كه: «دنيا مصلاى ملائكه و محل تردد فرشتگان; مسجد مؤمنان و معبد دوستان خدا; توشه بينايان و دار البلاغ مى باشد». (44) و در عين اين مدحها، مذمتهايى هم شده است كه به تعابير متعدد در متون دينى و جوامع روائى ما به عنوان متاع غرور، (45) متاع قليل، (46) زندان مؤمن، گذرگاه و دارممر، (47) دار مجاز، (47) محل معصيت بندگان خدا، (49) پايگاه جمع آورى اموال و بالاخره به عنوان مزبله ميته ها، (51) آمده است. اين تعابير متعارض شاهد و قرينه ديگرى است بر اين مدعا كه تمامى مدح و ذمها به نحوه برخورد آدميان به دنيا مربوط مى شود و حقيقت دنيا، از آن حيث كه مخلوق و فعل الهى است همه جهات آن خير محض مى باشد. و اين نوع بر خورد آدميان است كه يا جنبه خير و حقيقت بودن آن را رعايت نموده و دنيا را با نگاه دنيويش كه گذرگاهى براى وصول به

ص: 4468

لقاء الهى است مى نگرند و يا اينكه با ديده ابديت و جايگاهى براى جاودانه ماندن و كاميابى از همه لذائذ مادى با آن بر خورد، مى نمايند. بنابراين آنچه كه در مذمت دنيا گفته شد به حقيقت دنيا كه تكوينيات آن باشد، راجع نيست بلكه تمام روايات و آيات در باب نكوهش دنيا ناظر به اين است كه آدمى از حقيقت آن روى گردانده و همه همت خويش را به ظواهر آن محدود كرده است به همين خاطر با حرص و ولع بدنبال جمع مال و لذائذ دنيايى و شهوت رانى مشغول شده است، تصورشان اين است كه به موكب زيبايى دست يافتند غافل از اينكه نفس گرانبها و وجود ارزشمند خويش را با دنيا به ثمن بخس بيع نموده و خويشتن را مركب دنيا قرار داده است. داستان اين گونه از انسانها به تعبير مولوى شبيه داستان كسانى است كه وقتى ظواهر زيباى هر چيزى را مى بينند احساساتشان بر آشفته شده و با دلباختگى تسليم آن مى شوند، و اما بعد از مدتى كه به عقل آمدند مى فهمند كه آنچه را از دور آب زلال و صاف مى پنداشتند، سرابى بيش نبود و يا او را كه نو عروس مشاهده مى كردند چاپلوس بود و حال كه بدام آن گرفتار آمدند بايد نيشهاى او را تحمل نمايند.

ص: 4469

همين مطلب را مولوى چنين به نظم درآورده است. مى نمايد در نظر از دور آب چون روى نزديك آن، باشد سراب گنده پيراست او و از بس چاپلوس خويش را جلوه دهد چون نو عروس هين مشو مغرور آن گلگونه اش نيش نوش آلوده او را بچش آشكارا دادن به پنهان دام او خوش نمايد ز اولت انعام او (52) بنابراين موضع دين درباره دنيا بسيار روشن است و كسى كه با اسلام آشنا باشد و با متون دينى در ارتباط باشد مى فهمد كه اسلام كاملترين بينش را به انسان اعطا مى كند و عمل به دستورات آن مى تواند ضامن سعادت دنيا و آخرت باشد و اين كه تصور شود تعاليم دينى نسبت به دنياى مردم بى اعتنا است تصور نا صوابى است. ادله قائلين جدائى دين و دنيا بدون هيچ پيش داورى و قضاوت قبلى و يا ذكر مقدمه اى براى ايجاد ذهنيت و تخريب اذهان، دلايل قائلين را بيان مى كنيم. 1- وقتى كه هدف دين اصلاح و بهبودى دنيا توام با آخرت قرار گيرد توحيد و وحدانيت الهى مبدل به شرك مى گردد. چون ديانت و ديندارى مردم از خاصيت و اصالت مى افتد. بهترين نمونه براى اثبات مدعا جريان رنسانس و تجربه تلخ تمدن اروپا و امريكاست كه كار ديندارى از جوامع متمدن

ص: 4470

غرب رخت بر بسته و به جاى دين و عواطف معنوى سود جويى مادى حاكم گرديد. و نيز در جمهورى اسلامى شعار دين و دنيا تا سر حد تعطيل توحيد پيش رفت. (53) 2- چون اديان الهى و مكاتب توحيدى براى جوابگويى به همه مسائل علمى و مشكلات دنيايى نازل نشده اند اگر بخواهيم دين را حاكم كنيم و اين گونه القاء نمائيم كه دين جوابگوى همه دردهاست اين افكار موجب انصراف مردم از دين مى شود. و... 3- در صورت پيوند دين و دنيا دين تحت الشعاع مطامع دنيايى رهبران دينى قرار مى گيرد چنانچه در زمان خلفاى عباسى و عثمانى، علماء و فقهاى تسنن، خليفه را مصداق زنده اولو الامر دانسته. در ظاهر، خدا و اسلام فرمانروا بود ولى عملا دين از دولت فرمان مى گرفت. در غرب اين چنين بود و بايد درباره نظام مقدس جمهورى اسلامى بعدا قضاوت كنيم. 4- اساس دعوت انبياء بر محبت و معرفت بنا شده ولى كار دولتهامقابله با دزدان و دشمنان و راهزنان امنيت است و اين عمل جز با زبان تند و تلخ پيش نمى رود بنابراين حاكميت دين موجب مى شود كه دين ابزارى شيطانى گردد تا وسيله هدايت. 5- دين براى دنيا يا ترك دنيا بخاطر دين، دو حالت افراط و تفريط در دين است و در

ص: 4471

واقع دو روى يك سكه اند كه در ضرابخانه شيطان قالب خورده اند و دين هر دو را شديدا رد مى كند. 6- اعتقاد به اينكه دنيا جز مزرعه اى براى آخرت نيست و انبياء خبر دهندگان قيامت و آخرت بوده اند ضرورتى است كه موجب بقاى دين و دنيا و سلامت اجتماع بشرى در اين روزگار سراسر رنج و ملال مى شود. (54) 7- اگر دين در اداره دنيا و حكومت و سياست دخالت نمايد موجب مى شود كه قداست از دين دور گردد و در واقع دين مقدس را با سياست غير مقدس آميختن آب در هاون كوبيدن است. (55) 8- وظيفه پيامبران تحريك حس نفع پرستى بوده آنان يك عده مبشرين و منذرين بوده اند. يعنى پيامبران جزانذار و تبشير وظيفه ديگرى نداشتند. (56) 9- هيچ دليل عقلى و شرعى وجود ندارد كه دين هم دنياى متدينين را آباد نمايد و هم آخرتشان را. (57) 10- دين اگر چه كامل است ولى جامع نيست و تصور اين كه دين به صورت جامع همه مسائل را طرح و حل كرده باشد تصور نادرستى است. (58) 11- آنچه را پيامبران از يك مبدا فوق بشريت با هدفى به كلى جدا از لذائذ دنيا مطرح كرده اند، امروز بشر خود پرست مادى (ولى خود پرست روشن بين) به آنجا مى رسد;

ص: 4472

روشن دل و روشن بين در يك نقطه به هم مى رسند; ديده بينا آن را مى بيند كه دل پاك از روز اول خواسته بود. (59) 12- سعادت زندگى دنيا محدود به اعتقاد به خدا و ترس از جهنم نيست. ممكن است جامعه اى بدون اين، صاحب مكارم اخلاق و خوشبخت شود. بشر روى دانش و كوشش و به پاى خود راه سعادت در زندگى را يافته است و اين راه سعادت تصادفا همان است كه انبياء نشان داده بودند. (60) دلايل ارتباط دين و دنيا اگر دين را به معناى مجموعه احكام و تعاليم محكى از اراده الهى كه بر پيامبران و انبياء نازل شده بگيريم، نه فهم برخى از دينداران يا آنچه كه خود مى پنداريم و نيز شموليت احكام آن را پذيرا باشيم و دنيا را در حيات مادى محصور و محدود ننموده بلكه مقدمه آخرت بشمار آوريم، شايد بتوان به عمق ارتباط آن دو، شناخت حاصل نمود. پس در فهم اين ارتباط تصور چند پيش فرض لازم است كه به نحو اجمال بيان مى كنيم. 1- ارائه معناى صحيح از دين كه داراى حد مشترك، براى پيروان يك دين يا اديان مختلف بوده باشد. مثل تعريف فوق يا نظير آن، نه اين كه به معناى مبهمى گرفته شود كه شامل تعاليم غير

ص: 4473

الهى و مكاتب مادى نيز بشود، مثل اين كه گفته شود. «دين به معناى آگاهى از امور متعالى و مقدس و يا احساس اتكاء مطلق». (61) كه معرق ف اخفى از معرف است. 2- درك و تصور صحيح از نقش آفرينى دين در تمام ابعاد حيات فردى و اجتماعى، اعم از جنبه هاى مادى و معنوى و آگاهى و معرفت حقيقى به اينكه، واضع و شارع آن از تمام نيازهاى بشر شناخت كامل داشته و با توجه به آن احتياجات، دين را تشريع نموده است. 3- معرفت حقيقى از دنيا و اعتقاد به اين كه ظواهر دنيا اعتبارى است و باطن آن،حقيقى و ظاهر شدنى، نه اين كه دنيا را در ظاهر آن خلاصه كرده و از حقيقتش غافل بود. چنانچه تصور باطل بسيارى از انسانها در قبال دنيا همين است. (يعلمون ظاهرا من الحياه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون) «يعنى فهم و درك ايشان به ظاهر حيات دنياست در حاليكه از آخرت و باطن دنيا بى خبرند.» (62) 4- آخرت تابع اعمال دنيوى انسان است و رهيافتهاى دينى براى سعادت و كمال دنيا و آخرت هر دو مباشد و نيز برداشتهاى افراطى و تفريطى صوفيان و دنيامداران از دنيا و آخرت تلقى ناصوابى است. 5- آخرين نكته جدا كردن حقيقت دين كه ماخوذ

ص: 4474

از متون دينى است با مبانى فكرى برخى از دين شناسان و يا عملكرد برخى از متديننان مى باشد. با چنين بصيرت و بينشى مى توان هم از دنيايى شدن دين و پوشش قراردادن آن براى هر عمل شنيع و زشتى دورى كرد و هم از اعتقاد به خارج نمودن دين از امور دنيوى و مادى (سكولاريزيسيون) فاصله گرفت. حال با توجه به بيان اين مقدمات و پيش فرضها مى توان موضوع را در عرصه تحليل و بررسى قرار داد. بنظر مى رسد كه قائلين به تئورى جدايى دين و دنيا درك درست و كاملى از مفهوم دين و دنيا نداشته باشند و از ظاهر كلامشان پيدا است كه افكار و عقايد آنان متاثر از قرآن و سنت نيست بلكه با مقدمات غلط به اين نتيجه دست يافتند. دلايلى كه آنان (منكرين) اقامه كرده اند هيچ پايه و اساس عقلى و منطقى ندارد و آنقدر واضح البطلان است كه نيازى به رد منطقى آنها نيست ولى به خاطر روشن شدن مطلب به چند نكته بعنوان شاهد - نه بعنوان دليل و برهان- اشاره مى شود. 1- هر عقل سليمى حكم مى كند به اين كه نه دنياى بدون دين دنياى كاملى است و نه دين بدون دنياارزش و مفهوم خواهد داشت. چون همين دنياى مادى است كه مجراى احكام و

ص: 4475

تعاليم دين است و اگر حقانيت دين را امرى مسلم گرفته باشيم چگونه مى توان پذيرفت كه محملى براى اجراى تعاليم حقه وجود نداشته باشد، مگر اين كه قائل به حقانيت آن در مقام انشاء باشيم كه هيچ يك از عقلا بدان ملتزم نيستند. چون هيچ عقلى حكم نمى كند كه همه مقررات الهى را خداوند بحق انشاء كرده ولى محل حقى و جايگاهى براى اجراى آن بر بندگان منظور نكرده باشد. 2- احكام و تعاليم و اخلاقيات و عقايد دين داراى دو جنبه فردى و اجتماعى است كه در واقع براى اصلاح شووءنات انسانها نازل شده و حفظ قداست دينى منوط به عمل كردن آن احكام و تطبيق رفتارهاى فردى و اجتماعى به اخلاقيات آن و سوق دادن افكار و جهت دهى عقايد به اعتقادات دينى مى باشد و جز اين هر چه باشد غير دينى و تنزل دادن قداست دين است. 3- آنچه كه انبياء و رسولان الهى به بشر آموزش مى دادند و در آن بذل مساعى داشتند اين بود كه اعمال بندگان را رنگ و صبغه دينى ببخشند و تفهيم اين مطلب كه اعمال بندگان بدون اعتقاد و ايمان به خدا و قيامت بى ارزش و تمام تكامل در وجهه الهى آن نهفته است. (اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح

ص: 4476

يرفعه) (63) و درباره تاثير و تاثر اعمال بندگان در عالم طبيعت و جامعه انسانى خداوند فرمود: «همانا اگر اهل قريه ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند هر آينه باز مى كرديم به روى آنان درهايى از بركات آسمان و زمين را، ولى آنها انبياء را تكذيب كردند و به همين جهت آنان را به آن جرائمى كه براى خود كسب كرده بودند اخذ كرديم». (64) در آيات ديگر هم به اين نكته اشاره رفته است كه صلاح و فساد جامعه بشرى و سعادت و شقاوت ايشان را باز تاب و انعكاس اعمال و عقايد آنها بر مى شمارد. (65) پاسخ امام خمينى (ره) در مقابل اين افكار انحرافى از دين چنين است: «دين احكام معنوى دارد و بسيارى از احكامش سياسى است، دين از سياست جدا نيست البته در اذهان بسيارى از اهل علم و بيشتر مقدسين اين است كه اسلام به سياست چه كار دارد. اسلام و سياست جداست. دين على حده است; سياست على حده، اينها اسلام را نشناخته اند. مگر سياست چيست روابط بين حاكم و ملت، اسلام احكام سياسى اش بيشتر از احكام عبادى است. اسلام در مقابل ظلمه ايستاده است، حكم به قتال داده; حكم به كشتن داده در مقابل كفار و اين احكام بايد اجرا شود.» (66)

ص: 4477

چقدر مغالطه آميز است سخن كسى كه بگويد اساس اسلام بر محبت و معرفت است ولى كار حكومت مقابله با سارقان و دشمنان امنيت، و اين دو با هم منافات دارند. مگر نشان محبت و رافت اين است كه انسان ظلم ديگران نسبت به خود و دين و ايمانش را بپذيرد؟ و سر تسليم در مقابل اهانت ديگران فرود آورد؟ مگر پيامبر اسلام(ص) و ساير اولياى الهى اسوه محبت نبودند پس چرا با دشمنان دين مقابله مى كردند؟ چنين نبود كه پيامبران آمده باشند تا پيام الهى را ابلاغ نمايند و كارى به اجراى آن نداشته باشند. امام خمينى(ره) مى فرمايند: «اين سخنان با مبناى اسلام و معتقدات اوليه ما مخالف است چون در هيچ اجتماعى جعل قانون به تنهايى سعادت نمى آورد بلكه بايد بعد از تشريع قانون، قوه مجريه اى بوجود آيد. در يك تشريع اگر قوه مجريه نباشد نقص وارد است. به همين جهت اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده است قوه مجريه قرار داده، ولى امر، متصدى قوه مجريه است. در زمان رسول اكرم (ص) اين طور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند بلكه آن را اجراء مى كردند. رسول الله (ص) مجرى قانون بود مثلا قوانين جزايى را اجرا مى كرد. دست سارق را مى بريد، حد مى زد، رجم مى كرد خليفه براى

ص: 4478

همين امور است.» (67) پس اسلام كاملترين برنامه را در حيات فردى و اجتماعى ارائه داده و كمترين نقص در آن راه ندارد چنانچه اگر مسلمانان نتوانند با درايت و تدبير، برنامه زندگى را از آن تحصيل نمايند بايد ضعف را در قابليت قابل بدانند نه فاعليت فاعل. اگر ما نتوانيم افكار و انديشه خود را ارتقاء بخشيده و يا در عمل به تعاليم آن ضعيف باشيم چرا نقص را در دين دانسته و آن را در اداره دنياى بشرى ناقص بدانيم. بنابراين دين را به هر بهانه اى از صحنه زندگى فردى و اجتماعى خارج كردن به معناى نقص در دين بشمار آمده كه اين عقيده با صريح قول خداوند در قرآن در تناقض است كه فرمود: (اليوم اكملت لكم دينكم و...). منشا پيدايش تفكر جدايى دين و دنيا اين فكر كه از زمان رنسانس در اروپا شكل گرفته طولى نكشيد كه بر افكار و عقايد غالب دانشمندان غرب سايه افكنده و تا حدودى رشحات آن در اذهان انديشمندان مسلمان تسرى پيدا نمود. در طول تاريخ اسلام ابتلا به اين عقايد وهمى با اشكال مختلف مطرح بود و غالبا از جانب افرادى حمايت مى شد كه يا اطلاع كافى و تسلط كامل از متون دينى نداشته و يا با اغراض سياسى،

ص: 4479

ميدان دار عرصه فرهنگى دشمنان دين مى شدند. واژه «سكولار» تعبيرى است كه از قرن هفدهم ميلادى به بعد در ميان دانشمندان غرب، همراه با نهضت اصلاح دينى رايج گرديد و معمولا به معناى تفكيك و جدايى بين مفاهيم مقدس دينى با امور دنيوى تلقى مى شود. (68) اين اصطلاح در ميان مسيحيت، بيشتر به معناى تقدس زدايى، مسيحيت زدايى، علمانى كردن و غير روحانى نمودن، خارج نمودن عملكردهاى دينى در نظام اجتماعى، طرد مفاهيم ماوراء الطبيعى و در يك كلام به معناى جدايى دين از دنيا بكار مى رود. اين معنى با مفهومى كه برخى تصور كرده اند كه سكولاريزم يعنى «اصالت دنيا» شايد متفاوت باشد. مبناى اين تفكر كه بر اثر تحكم و سخت گيريهاى غير منطقى آباء كليسا در اروپا بوجود آمد قطعا نمى تواند براى همه جوامع دينى و براى همه اديان درست باشد. پيدايش عقيده جدايى دين و دنيا، در مسيحيت بيش از آنكه علل بيرون دينى داشته باشد عناصر و عوامل درون دينى در پديد آمدن آن نقش موثرى داشته اند. مهمترين عوامل عبارتند از: الف- تحريف شريعت مسيح و جايگزينى دستورات غير دينى بجاى فرامين الهى كه كلام ارباب كليسا، كلام الهى تلقى مى شد و سيره ايشان حتى انحرافات اخلاقى آنان به منزله سيره پيامبران الهى محسوب مى گرديد. ب- اطاعت محض و

ص: 4480

بى چون و چراى جامعه از روحانيون مذهبى و رشد دادن جنبه هاى تقليدى مردم. و عوامل برون دينى آن عبارتست از: الف- شرايط خاص فرهنگى و سياسى در غرب كه دين را ابزار و سپرى براى غلبه ديگران و حفظ موقعيت سياسى خويش قرار داده و مخالفين خود را معاندين خدا و دين قلمداد نموده و همه كارها را بنام دين توجيه مى كردند. ب- تاليف آثار و تكثير كتب ضد دينى بعنوان ريشه گرايى جديد كه مسيحيت را به گونه اى معرفى نمايند تا براى انسان متجدد غير دينى بهتر پذيرفته شود. كالين براون مى گويد: «ريشه گرايى جديد كه در قرن نوزده شروع شده در دهه 1960 در بريتانيا و امريكاى شمالى تا حدى تجديد حيات يافت كه در واقع نهضتى معترضانه نسبت به مسيحيت است. نويسندگانى براى تبليغ آن آثارى را تاليف نمودند كه مهمترين آن كتاب «مسيحيت غير دينى» به قلم پروفسور رونالد جورج اسميت در انگلستان و كتاب «مسيحيت دنيوى» اثر پال وان و كتابهايى از مكتب «مرگ خدا» و كتاب «بالغ شدن جهان» و «مسيحيت بدون دين» از ديتريش بونهافر مى باشد». (69) اين نويسندگان و متفكران به جامعه غرب چنين القاء كرده اند كه: «جامعه مسيحى بايد درباره عقيده خود درباره خدا تجديد نظر كند و بايد در جهان بى خدا زندگى

ص: 4481

نمايد. مسيحيان مى توانند يك زندگى دنيوى خالى از دين و تعهدات مذهبى داشته باشند. مسيحى بودن به معناى ديندار بودن يست بلكه به اين معناست كه انسان باشيم. دنيا بالغ شده و اعتقاد به خدا را قبول ندارد». (70) «اعتقادات دينى غالبا باعث عقب ماندگى مى شود». (71) دقيقا همان حرفهايى كه امروز از آثار گويندگان و نويسندگان ما آشكار است كه مى گويند: «بشر امروزى معتقد است كه جهان را آنچنان كه خود مى خواهد بسازد نه ساخته شده تحويل بگيرد و بدون شك انسان با اين انديشه، نسبت ويژه اى هم با ديانت خواهد داشت». (72) و يا اينكه گفته مى شود: «دليل مهمى كه درك مفهوم ولايت فقيه و حكومت اسلامى را مشكل كرده مساله حق و تكليف است. حكومت ولى فقيه حكومت مبتنى بر تكليف است در حالى كه بشر امروز خود را محق مى داند نه مكلف». (73) و بالاخره ترويج عقايد خرافى و طالع بينيهاى عوامانه و نيز مراسم خاص دينى، جشنهاى مذهبى، روشهاى سنتى جادوئى و صدها رويه غير دينى و غير عقلى بنام دين، عواملى بوده اند كه از درون و بيرون در ظهور پيدايش تفكر تفكيك دين و دنيا دخيل بوده اند. به دليل آن كه هر چقدر علوم در آن سرزمين پيشرفت مى كرد بطلان آن عقايد روز به روز براى آنها

ص: 4482

آشكارتر مى شد. همان مردمى كه آن اعمال را جزء تعاليم دينى خود مى دانستند و مدتى براى آن تقدس و احترام قائل بودند به تمامى آن امور، پشت پا زده در حالى كه آن تعاليم، از ابتدا هم جزء دين نبود تا از دين خارج گردد. پرواضح است كه عاقبت و سرانجام حكومت و حاكميت دين محرف جز اين نخواهد بود. چنانچه ژيلسون يكى از بزرگترين متفكران غرب مى گويد: «با رشد رهيافتهاى تجربى و واقع گرايانه، آگاهى دينى انحطاط مى يابد، امور ماوراء الطبيعى هر روزه انتزاعى مى شود اعتقادات فردى به تكليف و توكل و توبه، نيز به تدريج، قوت خود را از دست مى دهد. نمادهاى دينى، شور و شادابى خود را از دست داده اند». (74) تعارض ديدگاه امام خمينى و سكولاريزم بعد از تبيين موضوع سكولاريزم و بررسى اجمالى برخى از ابعاد آن، به انديشه امام در اين موضوع مى پردازيم تا شايد با استعانت از ديدگاه آن انديشمند قرن، چراغى را در ميان انديشه هاى تاريك برخى از روشنفكران متاثر از غرب روشن كرده باشيم. امام كه خطر اين گونه از انديشه هاى انحرافى را احساس مى كرد به مناسبتهاى مختلف موضع خويش را اعلام مى نمود. در سالهاى اوليه انقلاب طى سخنرانى در ديدار با مردم قم چنين فرمودند: «از چيزهايى كه در اين

ص: 4483

زمان واقع شده و اين هم براى شكستن اسلام و روحانيت است همين چيزهايى است كه همه اين اشخاص منحرف، ادعا مى كنند كه ما اسلام را مى خواهيم بگوئيم. اسلام غير آن اسلام سنتى، يكى از مصيبت ها اين است كه نمى داند اسلام با سين است يا با صاد. از اسلام بى اطلاع است از مدارك اسلام بى اطلاع است اين آدمى كه يك روز ننشسته در فقه نظر كند و نمى تواند هم بنشيند; نظر بكند. يك چنين آدمهايى خيال مى كنند حالا كه مثلا انقلاب شده بايد در اسلام هم انقلاب بشود اينها مى خواهند اساس اسلام را از بين ببرند و احكام اسلام را نابود كنند.» (75) در اثر ارزشمند ولايت فقيه چنين مى فرمايند: «نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد. تبليغات ضد اسلامى را نخست آنها شروع كردند بعد نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنا شيطان تر از يهودند اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش به كشورهاى اسلامى راه پيدا كردند و با وسايل مختلف بر ضد اسلام دسيسه كردند مبلغينى در حوزه هاى روحانيت درست نموده، و عمالى در دانشگاهها و موسسات دولتى و بنگاههاى انتشاراتى، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق اسلام كار كردند به طورى كه بسيارى از افراد تحصيل كرده نسبت به اسلام گمراه و دچار

ص: 4484

اشتباه شدند مثلا تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست، دين زندگى نيست، براى جامعه نظامات و قوانين ندارد. طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است، اخلاقياتى هم دارد اما راجع به زندگى و اداره جامعه چيزى ندارد! تبليغات آنها متاسفانه مؤثر واقع شد. گذشته از عامه مردم طبقه تحصيل كرده چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست نفهميده اند همان طور كه مردم، افراد غريب را نمى شناسند اسلام را هم نمى شناسند.» (76) گويا امام خطر آن را براى انحراف افكار جوانان مسلمان، مستمر وجدى مى ديدند و مى دانستند كه اين توطئه فرهنگى ادامه خواهد

ص: 4485

يافت و منحرفين عقايد و افكار جوانان را به سمت انديشه سكولاريزم سوق مى دهند، لذا در پايان عمر شريفش بعنوان توصيه به همه جوانان در وصيت نامه خويش چنين مى فرمايند: «از توطئه هاى مهمى كه در قرن اخير، خصوصا در دهه هاى معاصر و بويژه پس از پيروزى انقلاب آشكارا به چشم مى خورد تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براى مايوس نمودن ملتها از اسلام است. گاهى ناشيانه و با صراحت به اين كه احكام اسلام كه 1400 سال قبل وضع شده است نمى تواند در عصر معاصر، كشورها را اداره كند; يا اينكه اسلام دين ارتجاعى است و... اين تبليغات ابلهانه و گاهى موذيانه و شيطنت آميز به گونه طرفدارى از قداست اسلام كه دين ادعيه و اذكار و عبادات است و انسان را از دنيا دور كرده و به خدا نزديك مى كند و سياست و حكومت براى تعمير دنياست مخالف مسلك انبياء مى باشد صورت مى گيرد. من اكنون به ملت هاى شريف و ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مى كنم دست از فقه سنتى كه بيانگر مكتب رسالت و امامت و ضامن رشد و عظمت ملتهاست، ذره اى منحرف نشوند.» (77) پس مبناى انديشه امام بر اين است كه دين براى اصلاح امور دنيوى و فلاح و رستگارى حيات اخروى تشريع شده و هرگونه

ص: 4486

تعطيلى احكام دين در شانى از شووءنات فردى و اجتماعى انسانها تصور غلط و تلقى نا صوابى از حقيقت دين است كه با اغراض گوناگون بيان مى شود. انقلاب مقدس اسلامى ايران حدوثا با اين انديشه بوده اميد است كه بقاء با همين انديشه استمرار يابد.

پى نوشت ها

: 1- لازم به ذكر است كه اين طرز تفكر محدود به دوره معاصر نيست بلكه در طول تاريخ چنين نگرشى وجود داشته است. 2- آل عمران / آيه 19. 3- نساء / 125. 4- بقره / 256. 5- واقعه / 86. 6- راغب اصفهانى، مفردات القرآن، ص 175. 7- مجله نقد و نظر، سال اول، شماره دوم. ص 17. 8- كالين براون، فلسفه و ايمان مسيحى، ترجمه ميكائيليان، ص 110. 9- سوره كافرون، آيه 2. 10- سوره بقره، آيه 217. 11- الميزان، ج 10، ص 131. 12- صحيفه نور، ج 5، ص 240. 13- صحيفه نور. ج 12، ص 175. 14- صحيفه نور، ج 12، صص 175-168. 15- صحيفه نور، ج 16، ص 14. 16- سوره آل عمران، آيه 64. 17- الميزان، ج 3، ص 264. 18- صحيفه نور، ج 6، 269. 19- سوره نوح، آيه 21. 20- سوره هود، آيه 87. 21- سوره زخرف، آيه 63. 22- نهج البلاغه، خطبه، 26. 23- اهداف دين

ص: 4487

از ديدگاه شاطبى، ص 170. 24- صحيفه نور، ج 9، صص 135-139. 25- سوره نحل، آيه 122. 26- راغب اصفهانى، مفردات القرآن، ص 174; و فرهنگ معارف اسلامى. ص 864. 27- شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ج 1، ص 464. 28- انبياء، آيه 16 و دخان، آيه 38. 29- انعام، 33; حديد، 20; عنكبوت، 65. 30- سوره عنكبوت، آيه 63. 31- الميزان، ج 16، ص 149. ج 14، ص 261. 32- الميزان، ج 14، ص 261. 33- ر.ك: الميزان، ذيل آيه 16، سوره انبياء و سوره حديد، آيه 20. 34- سوره حديد، آيه 10. 35- آيه الله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، ج 2، ص 529. 36- تقريرات در متن تفسير استاد جوادى آملى. 37- تفسير سوره حمد، صفحه 42. 38- تفسير سوره حمد، ص 60. 39- فخر رازى، التفسير الكبير. ج 12، ص 202. 40- فيض كاشانى، تفسير الصاف. ج 2، صص 86 و 663. 41- شيخ عباس قمى، سفينه البحار. ج 1، ص 464 به بعد. 42- ر.ك: غزالى، احياء العلوم، ج 3، باب نكوهش دنيا; مرحوم نراقى، معراج السعاده، ص 245. 43- صحيفه نور. ج 1، صص 233-242. 44- نهج البلاغه، حكمت 131، تحف العقول ص 187. 45- آل عمران، 185. حديد، 20. 46- توبه، 38. 47-

ص: 4488

نهج البلاغه، حكمت 133. 48- نهج البلاغه، خطبه 194. 49- نهج البلاغه، حكمت 377. 50- اصول كافى، باب ذم الدنيا، ح 8. 51- اصول كافى، باب ذم الدنيا، ح 9. 52- مثنوى مولوى، دفتر ششم، ص 902. 53- مهندس بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبياء، صص 91-92. 54- مهندس بازرگان، آخرت و خدا، صص 94-100. 55- سروش، مبنا و معناى سكولاريزم، كيان ش 26، ص 8. 56- مهندس بازرگان، راه طى شده، ص 128. 57- سروش، كيان، ش 32، ص8. 58- سروش، كيان، ش 27، ص14 و فربه تراز ايدئولوژى، ص 67. 59- راه طى شده، ص 105. 60- راه طى شده، ص 124. 61- فلسفه دين، گيسلر، ص 192; دين پژوهى، ج 1، ص 85. 62- سوره روم، آيه 7. 63- فاطر، 10. 64- سوره روم، 42. 65- سوره شورى، 30 و مائده، 66. 66- صحيفه نور، ج 2، صص 233-242. 67- امام خمينى. ولايت فقيه، ص 15. 68- ميرچا الياده. فرهنگ و دين، ص 124. 69- فلسفه و ايمان مسيحى، صص 205-208. 70- فلسفه و ايمان مسيحى، ص 214. 71- فلسفه و ايمان مسيحى، ص231. 72- كيان، ش 26، ص 5. 73- كيان، ش 26، ص 9 و ش 28 - 27 - 32. 74- ميرچا الياده،

ص: 4489

فرهنگ و دين، ص 130. 75- سخنرانى امام در ديدار با اصناف قم، ت 26/8/59. 76- ولايت فقيه، ص5. 77- وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى .

ص: 4490

دين و دولت از نگاه امام خمينى (ره)

اشاره

بازتاب انديشه، شماره 15 فاضل ميبدي، محمد تقي حيات نو، 15/3/1380 چكيده: نويسنده پس از ذكر تاريخچه اى ناقص از رابطه دين و دولت در نگاه فقهاى شيعه، ديدگاه امام خمينى را در تاسيس حكومت دينى مطرح مى كند . از نظر وى امام خمينى در تاسيس حكومت دينى بر عنصر مصحلت و زمان و مكان تاكيد بليغ داشتند و مصالح حكومت را بر همه چيز مقدم مى دانستند . نويسنده تفسيرى از اين مطلب دارد كه به تقدم بخشيدن اقتضائات دنياى مدرن بر احكام شرع مى انجامد . فقيهان شيعه، حاكمان پس از عصر غيبت را غاصب دانسته زيرا زعامت و ولايت را در انحصار امام معصوم مى دانستند و از ديگر سو چون در انتظار ظهور قائم آل محمد (عج) به سر مى بردند، لهذا حكومت ها را دولتى مستعجل مى پنداشتند . بنابراين منطقا هم از حيث نظرى و هم از حيث عملى، دخالت در حكومت را نوعى تعيين تكليف براى امام معصوم مى دانستند و در نتيجه فقيهان شيعه كتابى در باب «احكام السلطانيه» و «فقه الدوله» و يا «كتاب الاماره» ننگاشتند وغالبا از ساحت سياست دورى گزيدند و بلكه خدمت در دربار سلاطين و همكارى با آنان را از «مكاسب محرمه» دانستند . جز اينكه مرحوم سيد مرتضى رساله اى در جواز

ص: 4491

همكارى با سلاطين با عنوان رساله فى العمل مع السلاطين تدوين كرد . با اين وصف، دولتى مبتنى بر دين و يا حاكميت دينى تشكيل نيافت، البته حكومت هايى كه داعيه دينى بر اساس مذهب اثنى عشرى داشتند و پس [ظاهرا پيش] از صفويه به وجود آمدند به نحو معدودى چون آل بويه و سربداران وجود داشته است . ولى حاكميتى دينى، به گونه اى فراگير، تا دوران صفويه به وجود نيامد و فقهاى شيعه در تاريخ پيش از صفويه تجربه اى در تشكيل دولت دينى نداشتند . انديشه ولايت فقيه به شكل يك انديشه سياسى و حكومتى پس از حكومت شيعى صفويه رونق يافت . بر اين اساس كه حكومت صفوى مى بايست از حيث وجه دينى توجيه مى شد و مشروعيت خود را باز مى يافت; چرا كه از نظر اصولى و مبنايى حاكميت در انحصار امامان معصوم است، ولى در زمان غيبت، فقها به عنوان نايبان عام امامان تلقى مى شوند و رابطه فقيه با امام يك رابطه نيابت است و با مردم رابطه ولايت . به تدريج حل اين غامض از راه ولايت فقيهان به عنوان نايب امام زمان (عج) در ادبيات فقهى شيعه راه يافت . محقق كركى كه شيخ الاسلام شاه طهماسب مى نامندش، شان فقيهان را در زمان غيبت چنين بيان مى كند: فقهاى اماميه، همگى برآنند

ص: 4492

كه فقيه عادل، امين و جامع شرايط فتوا، كه از او به مجتهد در احكام شريعت تعبير مى شود، در زمان غيبت در جميع مسائل نايب ائمه مى باشند . بنا به روايت روضات الجنات، شاه طهماسب در جواب كركى چنين نگاشت: تو براى سلطنت از من سزاوارترى زيرا تو نايب امام عليه السلام مى باشى و من از كارگزارانت بوده و در اجراى اوامر و نواهى فرمانبردار خواهم بود . ولى با اين وجود ولايت فقها به عنوان يك فرع فقهى مطرح گشت آن هم در مواردى از مكاسب و يا در باب وقف و ولايت بر ايتام و هيچ گاه بحث ولايت فقيه به عنوان يك نظام سياسى و دولت دينى مطرح نبوده است . از سيره غالب فقهاى سلف چنين برمى آيد كه آنان براى اداره جامعه و تنظيم سياسيات، سلاطين يا حكامى را نصب مى كرده اند و شاهان مشروعيت خود را از فقيهان مى گرفته اند . ولى چنين باورى در بين فقها يكدست و يك داستان نبوده است و يا دامنه آن را چنين گسترده نمى يافتند . فى المثل مرحوم صاحب جواهر خيلى از اختيارات ولايى را قابل تفويض نمى داند و يا بين فقهاى عصر قاجار، شيخ مرتضى انصارى و ميرزاى شيرازى كه از لحاظ علمى صاحب نام بودند و هر يك در زمان خود مرجع فراگير

ص: 4493

گشتند، ولى قائل به توسعه قدرت فقها نبودند . شك نيست كه امام خمينى قدس سره به عنوان معمار انديشه حكومت دينى، مبنا را ولايت فقيه قرار مى دهد و بر اين اساس، دولت دينى را بنا مى نهد ومنهاى ولايت فقيه حكومت دينى را مشروع يا ممكن نمى داند . دكترين ولايت فقيه حاكى از اين عقيده است كه حكومت دينى بهترين شكل حكومت است، چرا كه فقه به معناى واقعى كلمه دربرگيرنده تمام قوانين است كه يك جامعه مطلوب به آن نيازمند است . چنين به نظر مى رسد كه اگر امام خمينى در سال هاى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى بر اين باور بودند كه با فقه رايج - به اصطلاح فقه جواهرى - مى توان دولتى را دينى ساخت و جامعه اى را بر اساس احكام اوليه اسلام اداره كرد، ولى پس از پيروزى انقلاب، به ويژه سال هاى جنگ، بر اين باور نشستند كه با پيش انداختن احكام اوليه بر احكام حكومتى، جامعه و دولت دينى نخواهد شد . طبيعى مى نمود كه با تشكيل دولت دينى و تعارض آن با برخى احكام اوليه يك نگرانى در بين فقهاى سنتى به وجود آيد كه ممكن است برخى از احكام فقهى تعطيل بماند . ولى امام براى بقاى دولت دينى و نظام اسلامى تعطيلى برخى احكام را

ص: 4494

به طور موقت مخل به مبانى دينى نمى ديد . انديشه سياسى ولايت مطلقه فقيه يعنى انديشه اى كه قادر است بر اساس ضرورت و مصلحت، احكامى كه در تعارض با دنياى مدرن است، تعطيل كرده و احكامى كه احكام ثانويه در تلائم با موضوعات مدرن است، تدوين و تشريع نمايد و اين اجازه اى است كه شارع مقدس به او داده است; زيرا بر اساس بينش امام، ولايت فقيه در امتداد ولايت رسول الله و ائمه عليهم السلام است . ولايت مطلقه فقيه همان ولايت مطلقه رسول الله است . يعنى كار ولايت فقيه نظارت بر اجراى احكام فقهى نيست; چنان كه مرحوم نايينى مى گفت، بلكه شان او اعمال ولايت بر احكام دين است و اختيار او در اداره جامعه همان اختيار رسول الله است . توجه دادن به اين مساله كه در زمان ها و مكان هاى مختلف، روابط اجتماعى تغيير مى يابد و اين تغيير را بايد در اجتهاد و استنباط در نظر داشت و پياده كرد، در نوشته هاى بعضى از فقهاى صدساله اخير ديده مى شود . حضرت امام به شكل قوى تر و جامع تر اين مساله را بعد از انقلاب مطرح كرده و به آن توجه دادند و خودشان هم در رهبرى شان و فتواهايشان آن را به كار گرفتند . از بعضى از فتاواى خودشان

ص: 4495

دست كشيدند . با وجود امام، فقه شيعه از دورانى وارد دوران ديگر و از مدارى وارد مدار ديگر مى شود . اگر بخواهيم اصطلاحى بر آن بيفزاييم بايد گفت: پس از استقرار نظام اسلامى فقه شيعى از مدار بسته سنتى وارد مدار باز تجدد و دنياى مدرن شد . عناصرى كه مرحوم امام در اين تحول به كار مى گيرد، عبارتند از: زمان، مكان و مصلحت; يعنى اگر جامعه اى بخواهد بر اساس شريعت اسلامى اداره شود بايد آن شريعت از حالت بسته و جزميت خارج شود و در قالب يك اجتهاد پويا، كه در آن عناصر زمان، مكان و مصلحت به كار رفته است، قرار گيرد . امام خمينى در راه اين تحول بزرگ علاوه بر اين كه قائل به حفظ چارچوب فقه سنتى بود و به اصطلاح طريقه فقه جواهرى را براى حوزه ها لازم مى شمرد، مصلحت نظام و تاثير زمان و مكان را بر احكام شريعت، ضرورى مى دانست . اين دو نوع نگاه به فقه، يكى نگاه سنت مآبانه است كه نگران تعطيلى احكام اوليه شريعت است و ديگرى امام، كه نگاه مدرن گونه است و نگرانى تعطيلى حكومت اسلامى را دارد . در نگاه دوم اصل حكومت و دولت بر هر حكمى از احكام فرعى در صورت تزاحم تقدم دارد . امام خمينى در برابر

ص: 4496

تحولات جديد سه راه در پيش رو داشت: يا اينكه بايد نسبت به رويدادهاى روزگار و موضوعات جديد پشت مى كرد و مى گفت موضوعات بايد به نفع احكام دگرگونى يابد و عالم خارج طورى ساخته شود كه احكام فقهى تعطيل نگردد، به گونه اى كه يكى از حوزويان گفته بود: «بايد تمدن را طورى بنا كرد كه حتى احكام عبيد و اماء نيز تعطيل نگردد» ; راه دوم اين بود كه امام احكام فقهى و دستگاه شريعت را چون پاره اى از فقيهان، از ساحت سياسى و اجتماعى خارج مى ساخت و منحصر در احكام فردى مى دانست; ولى امام خمينى هيچ كدام از اين دو راه را در شان اسلام نمى دانست و چنين قرائت هايى از دين را قبول نداشت بلكه راه سوم را مبناى فقه و فكر خود قرار داد، يعنى تطبيق احكام دين و شريعت اسلام بر دنياى مدرن، بر مبناى دخالت عناصر مصلحت، ضرورت و دخالت زمان و مكان در فقه سياسى اسلام .

اشاره

نكات بسيارى در اين مقاله جاى تامل و بحث فراوان دارد كه به دليل رعايت اختصار در اينجا تنها به برخى از آنها اشاره مى شود: 1 . نويسنده محترم به پاره اى از تغيير نظرها در انديشه سياسى امام خمينى در پيش و پس از انقلاب اشاره كرده و معتقد است كه از نظر

ص: 4497

امام نمى توان در دنياى مدرن احكام اوليه اسلامى را اجرا كرد و بايد احكام ثانويه را بر مبناى مصلحت پيش كشيد . آنگاه اين رويكرد را منطبق بر فقه جواهرى نيز مى داند، غافل از اينكه مساله حكومت و احكام حكومتى چيزى است غير از فتواى فقيه . فتوا همواره كليت دارد و ناظر به مصداق خاصى نيست، ولى حكم حكومتى ناظر به مصاديق است . تقدم احكام حكومتى بر احكام اوليه شرع ربطى به نوع نگرش فقهى ندارد، بلكه مربوط به بينش سطح بالاترى مى شود كه هم بر فقه ناظر است و هم بر مساله حكومت و آن بينش را در مبانى كلامى مى توان جست وجو كرد . به بيان واضح تر از منظر كلامى است كه مى توان حكمى درباره تقدم احكام حكومتى بر جميع احكام اوليه شرعى صادر كرد، هرچند در خود فقه نيز از زبان فقها اين مطلب شنيده مى شود، اين نشان دهنده حضور كلام در فقه است . همچنين مساله تحول فقه و پيشرفت آن، ربطى به تقدم يا عدم تقدم احكام حكومتى بر احكام اوليه ندارد . حكومت باشد يا نباشد، فقيه ملزم است فقه خود را دائما تحول بخشد و در استنباط دقيق تر و صحيح تر احكام شرعى رو به پيشرفت باشد . به بيان ديگر فقيه بايد دائما در تصحيح شيوه

ص: 4498

استنباط خود از كتاب و سنت تلاش كند تا بتواند حكم موضوعات متغير و متحول را متناسب با شرايط زمان و مكان به گونه اى كه به اهداف شريعت نزديك گردد استنباط نمايد . براى اين كار علاوه بر به كارگيرى روش هاى پيشرفته استنباط، بايد در بعد موضوع شناسى نيز تلاش كند و اينجاست كه نقش زمان و مكان اهميت پيدا مى كند . نويسنده محترم بدون تفكيك اين دو مقوله از يكديگر، به بررسى مساله پرداخته و احكام كلى براى تغيير صادر كرده است . همچنين مسائل حكومتى را با مساله تغيير موضوع احكام نيز خلط كرده است . 2 . نويسنده محترم بدون توجه به اينكه «مصلحت» ياد شده در كلام امام، بر چه مبنايى تعريف مى شود، آن را بر مبناى مصالح دنياى مدرن تعريف كرده است و اين تفسيرى است كه از ديدگاه امام فرسنگ ها فاصله دارد . اندك آشنايى با ديدگاه هاى امام خمينى در رابطه با جهان مدرن، كه پايگاه اصلى آن مغرب زمين است، مانع از اين مى شود كه بگوييم امام خمينى «راه سوم را مبناى فقه و فكر خود قرار داد; يعنى تطبيق دادن احكام دين و شريعت اسلام بر دنياى مدرن» . تمام حركت امام در راستاى احياى احكام نورانى اسلام و حركت در راستاى تحقق بخشيدن اهداف

ص: 4499

دين و سنت نبوى بود . اين اهداف در تعارض آشكار با اهداف دنياى مدرن است . يكى دانستن اينها يا از نشناختن دين ناشى مى شود يا از نشناختن دنياى مدرن . اگر نويسنده محترم توجه مى داشت كه مدرنيته و تجدد مساوى است با نفى حاكميت ماوراى طبيعت بر بشر كه به معناى نفى دين، دست كم در زندگى جمعى، است، مساوى با خوداتكايى عقل بشر و نفى اتكا به هر منبع غيربشرى مانند كتاب هاى مقدس است، مساوى با ... آنگاه چنين بى باك به امام نسبت نمى داد كه فقه شيعه را با دنياى مدرن و تجدد سازگار كردند . 3 . اينكه مى گويند امام خمينى فقه شيعه را از دورانى وارد دورانى ديگر كرد و «پس از استقرار نظام اسلامى فقه شيعه از مدار بسته سنتى وارد مدار باز تجدد و دنياى مدرن شد» ، علاوه بر اشكالات يادشده در بالا، از نشناختن مرز ميان فقه، حكومت، حقوق و چگونگى تحقق بخشيدن به فقه در عينيت جامعه مى شود . اگر موضوعات مبتلابه در جامعه دست حكومت گران را در اجراى پاره اى احكام شرع مى بندد و براى استمرار حكومت اسلامى لازم مى آيد كه موقتا حكم به تعطيل برخى احكام اوليه اسلام بشود، هيچ ارتباطى با وارد شدن فقه در عصرى ديگر و مدرنيزاسيون فقه ندارد .

ص: 4500

امام به شدت با چنين رويكردى مخالف بودند و همواره بر فقه جواهرى و سنت سلف صالح تاكيد مى نمودند و در عين حال تحول دائمى و پيشرفت بى وقفه فقه را در همان سنت سلف صالح جست وجو مى كردند و با رويكردهايى كه به سنت پشت مى كنند و خواهان قرائتى تجددمآبانه از فقه هستند، به شدت مخالفت مى ورزيدند . نمونه هاى سخنان امام را در اين باره مى توان در منشور روحانيت (پيام تاريخى امام به حوزه ها و روحانيت در تاريخ 3/12/67( مطالعه كرد . 4 . اين حكم نويسنده كه: «فقيهان شيعه، حاكمان پس از عصر غيبت را غاصب دانسته ... بنابراين منطقا هم از حيث نظرى و هم از حيث عملى، دخالت در حكومت را نوعى تعيين تكليف براى امام معصوم مى دانستند ...» سخنى است كه يا از روى عدم تحقيق بيان شده يا اغراض ديگرى غير از پژوهش علمى در كار آمده است . چگونه مى توان احكامى را كه فقهاى بزرگ شيعه در طول تاريخ، چه در زمان حضور امام معصوم عليه السلام چه در زمان غيبت آن بزرگواران، صادر كرده اند و به نوعى در مسائل سياسى و حكومتى دخالت كرده اند، ناديده گرفت . عملكرد نواب ائمه در سراسر بلاد اسلامى، بويژه از زمان امام هفتم به بعد، همچنين نوشته هاى دانشمندان بزرگى همچون شيخ مفيد،

ص: 4501

گواهى صادق بر اين است كه فقيهان بزرگ شيعه در انديشه حكومت بوده اند، منتهى ابزار و امكان تشكيل حكومت صالح را نيافته اند . شيخ مفيد در المقنعه مى نويسد كه اقامه حدود در اختيار سلطان اسلام است كه از طرف خداوند نصب شده باشد و اين سلطان امامان معصوم عليه السلام هستند يا هركس كه از طرف آنها نصب شده باشد و اين كار به فقيهان شيعه سپرده شده است ... (1) پى نوشت: 1( سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد، ج 14، المقنعه، ص 810 . در اينجا شيخ مفيد مى نويسد: «فاما اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلام المنصوب من قبل الله و هم ائمة الهدى من آل محمد عليهم السلام، و من نصبوه لذالك من الامراء والحكام، و قد فوضوا النظر فيه الى فقهاء شيعتهم مع الامكان ... . و من لم يصلح للولايه على الناس لجهل بالاحكام او عجز عن القيام بما يستند اليه من امور الناس، فلا يحل له التعرض لذالك او التكلف له، فان تكلفه فهو عاص غيرماذون له فيه من جهة صاحب الامر الذى اليه الولايات . »

ص: 4502

دين و دولت از نگاه امام خمينى

اشاره

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20 فاضل ميبدي، محمد تقي چكيده مطالبى كه در اين نوشتار پى گرفته مى شود حاوى چند نكته است: 1- پيشينه هاى بحث دين و دولت از نگاه فيلسوفان و مصلحان غرب، بويژه پس از پروتستانيسم و نهضت اصلاح دينى. 2- پيشينه هاى بحث دين و دولت از نگاه فقيهان شيعى بويژه پس از عصر غيبت كه مورد بحث و اهتمام بوده است. از آنجا كه برخى عالمان شيعى حكومت را از اختيارات امامان معصوم مى دانسته اند، لهذا هر حكومتى را غاصب و يا دولت مستعجل پنداشته و در پى تدوين تئورى سياسى براى حكومت اسلامى برنيامدند. 3- پس از عصر صفويه تئورى ولايت فقيه به عنوان مشروعيت بخشيدن به حكومت شاهان صفوى از سوى برخى فقهاى شيعه، چون محقق كركى، مطرح شد ولى اين تئورى ناپايدار و بى سرانجام ماند. 4- امام خمينى بانى و معمار انديشه نوين سياسى و حاكميت ولايت فقيه، با اختياراتى كه براى فقيه والى قايل گشت، شريعت اسلام را با عناصر مصلحت، ضرورت، زمان و مكان به نحوى انعطاف پذير ساخت كه دولت بتواند در چارچوب ديانت و فقاهت جاى گيرد و احكام فقهى را، متناسب با مقتضيات زمان و مكان، به دنبال تغيير موضوع دگرگونى دهد. انسان به مدد خرد توانسته است از

ص: 4503

تجربه هاى تاريخى، اندرزهاى فراوانى بياموزد و بياندوزد و راهكارهاى روز بروز بهتر را براى ادامه حيات جمعى بجويد. از روزيكه انسان، به عنوان مدنى بالطبع، به حيات جمعى پا گذاشته و جامه «جامعه مدنى» را بر اندام خود پوشانده به دنبال يك فلسفه سياسى برآمده تا با انتخاب بهترين مدل براى حكومت رابطه ملت و دولت و از سويى رابطه دين و دولت را تفسير نمايد. مدلهايى كه فيلسوفان سياسى براى نوع حكومت عرضه داشته و در طول تاريخ، بعضا، به تجربه درآمده، كم نيستند و اين مقال در مقام فحص و كنكاش و نقد و ابرام در نوع اين حكومتها نيست. موضوع اين نوشتار پيرامون دين و دولت از نگاه امام خمينى به عنوان معمار حكومت دينى و بانى يكى از فلسفه هاى سياسى در پايانه قرن بيستم است و اين كه آيا انديشه ولايت فقيه به عنوان يك فلسفه سياسى مى تواند دولتى را دينى سازد و جامه دين را بر پيكره جامعه مدنى بيارايد؟ و دين را با حكومت و سنت را با تجدد و سياست آشتى دهد؟ نگاهى به پيشينه بحث ضرورت مى نمايد پيش از ورود به بحث، نگاهى اجمالى به پيشينه هاى اين بحث داشته باشيم. مى دانيم يكى از مباحث مهم و دامنه دار كه پس از نهضت اصلاح

ص: 4504

دين «پروتستانيسم» صورت گرفته و در حلقه هاى مسايل فلسفه سياسى وارد گشته است، رابطه «دين و دولت» است، حساسيت اين بحث از آنجا بالا گرفت كه در طى قرون متوالى كليساها به عنوان نهادهاى دينى سرنوشت جوامع را «در دست داشتند و فرجامهاى نامطلوبى را نصيب مردمان ساختند; لهذا پس از پروتستانيسم و نهضت اصلاح دين همواره اين سؤال بر سر زبانها بوده است كه آيا حكومت به عنوان يك فئومنولوژيك و يا پديده اجتماعى، رسما، مى تواند به عنوان يك مرجع دينى قلمداد شود؟ و مراجع دينى به عنوان حاكمان سياسى جامعه به حساب آيند؟ عمده فيلسوفانى كه در دوسوى اين بحث قرار داشتند، يكى توماس هابز )1675-1588( و ديگرى جان لاك )1704-1632( مى باشند. هابز بر اين باور بود كه مذهب و دين بايد در راس هرم جامعه قرار گيرد تا بتواند جلوى حرمت شكنيها و تجاوزات را بگيرد; زيرا «انسانها گرگ همديگرند» و رجال دينى مانع گرگ ستيزى در جامعه خواهند بود. «اگر دين در اختيار دولت باشد، دولت فرمان مى دهد كه افراد چه اصولى را بپذيرند و در نتيجه از اين لحاظ نظمى برقرار مى شود و به اغتشاشى كه در اثر تفسيرهاى مختلف و مخالف از اصول دين ناشى مى شود، پايان مى دهد. اما اشخاص مى توانند در دل خود به هر چه

ص: 4505

بخواهند اعتقاد داشته باشند يا اصلا اعتقادى به دين نداشته باشند ولى حفظ اصول ظاهر براى حفظ نظم اجتماع ضرورى است». (1) هابز در كتاب معروف خود «لوياتان» كه در سال 1651 منتشر كرد، مبانى فكرى فلسفه سياسى خود را با تحليلى از طبيعت بشر آغاز كرد. او، كه به شدت تحت تاثير بدبختى هاى برخاسته از جنگهاى داخلى انگلستان قرار داشت، بر اين باور نشست كه غرايز و قواى سبعى در انسان هميشه حالت فاعلى دارد و عقل حالت انفعالى و عقل به تنهايى براى كنترل غرايز كافى نيست بلكه بايد پادشاهى مقتدر، از بيرون، انسان را مهار كند و آتش اين زندگى جنگى كه بالقوه در انسان است، خاموش نمايد. «لاك» بر خلاف «هابز» انسان را در وضع طبيعى خود جنگ طلب و گرگ صفت نمى بيند، بلكه انسان موجودى است كه با طبيعت هماهنگ است و عقل نيرويى است كه همواره انسان را دعوت به قانون مى كند. «وضع طبيعى قانونى دارد كه بر آن حكومت مى كند و همه افراد را موظف مى سازد و عقل كه همان قانون طبيعت ست به همه ابناى بشر كه با آن به مصلحت مى نشيند، مى آموزد كه همه برابر و مستقل هستند، و هيچ كس نبايد به زندگى و تندرستى، آزادى و اموال كس ديگر، صدمه اى وارد كند».

ص: 4506

(2) لاك از آنجا كه مى كوشد دست حاكميت را بر سر شهروندان كوتاه و كمرنگ كند، تلاش مى كند تا دين را نيز از سيطره اقتدارگران بيرون كشد و به حوزه اعتقادى افراد واگذار كند. در رساله اى كه راجع به مدارا ( noit a reloT ) نگاشت تاكيد كرد كه دولت نبايد مرجعيتى نسبت به عقايد دينى مردم پيدا كند و در مسايل دينى شهروندان دخالت نمايد. «از اينرو اگر شهرياران، مردم را به بهانه آمرزش روحشان وادار سازند كه در كليساى مورد نظر حضور يابند، كار عبثى انجام داده اند (زيرا) چنانچه مردم به كليسايى اعتقاد داشته باشند، به طيب خاطر در آن حاضر نمى شوند و اگر اعتقاد نداشته باشند، حضور آنان بر ايشان هيچ ثمرى نخواهد داشت و تا هر ميزانى هم كه نيت خير، نوع پرستى و آمرزش ارواح، بهانه مطلوبى براى عمل فرمانروا باشد، تاثيرى در آمرزيدگى و رستگارى آنها نخواهد داشت و بنابراين بعد از همه اينها، بايد مردم را آزادانه به وجدان خود واگذار كرد». (3) بنابراين از نگاه ايشان تفكيك دين از دولت، تفكيك يك نهاد قدسى از امر عرفى است. و اين كه بايد امور سياسى و اجتماعى را به عرف عقلاى جامعه وانهاد و قوانين اداره جهان ناسوت را از يك منشاء لاهوتى جدا ساخت. سابقه تاريخى اين

ص: 4507

تفكيك به دوران شروع مدرنيته - ytinredoM- ; يعنى پس از زايش تمدن جديد و عصر خرد گرايى با سنت ( noitidart ) تفكيك امور عرفى (دولت) از امور لاهوتى (دين) است. البته با اين نگاه كه سنت يك ايدئولوژى جزمى و ثابت است و تجدد يك ايدئولوژى تغييرپذير و نا استوار و جمع بين ايندو ناممكن است. اين تجدد و نوگرايى بر خيلى از كشورها، از جمله كشورهاى اسلامى، سايه افكند و جلادى بود كه خيلى از سنتها را به مسلخ برد و در مراكز قانونگذارى تاثير سزامندى را داشت بطورى كه پس از مشروطيت در ايران، وقتى صحبت از قانونگذارى به ميان آمد سنت گرايان در برابر تجدد، فرياد برآوردند كه: «ما اهل شريعت آسمانى، داراى قوانينى هستيم كه نسخ بردار نيست و در هر موضوعى حكمى و براى هر موقع تكليفى مقرر گرديده است...». (4) «قانون مشروطه با دين اسلام در تعارض است و مملكت ايران نمى تواند تابع قانون مشروطه قرار گيرد مگر آنكه از اسلام رفع يد شود.» (5) مرحوم شيخ فضل الله نورى در رساله «تذكره العاقل و ارشاد الجاهل» در برابر مشروطه خواهان و تجدد گرايان چنين نوشت: «جعل قانون كلا و بعضا منافات با اسلام دارد و اين كار، كار پيغمبريست لذا هر رسولى كه مبعوث شد

ص: 4508

از براى همين كار بود بعض احكام پيغمبر سابق را امضاء مى فرمود و بعضى را تغيير مى داد تا آنكه خاتم انبياء (ص) مبعوث شد و دين خدا را كاملا بيان فرمود و قانون الهى كه او آورد ديگر نقض نخواهد شد. وظيفه حجج اسلام به آن است كه احكام كليه كه مواد قانون الهى است از چهار دليل شرعى استنباط فرمايند كه در مقام استنباط، قياس و استحسان را دخالت ندهند. پس اين دارالشورى كه مردم خواستند منعقد سازند و با موافقت اكثريت آراء تعيين قانون كنند اگر مقصودشان جعل قانون جديد بود، چنانكه اين هيئت مقننه مى خواهند، بى اشكال تصديق به صحت آن، منافات با اقرار به نبوت و خاتميت و كمال دين دارد و اگر مقصود جعل ترتيب قانون موافق شرع بود اولا آنكه ابدا ربطى به آن جماعت نداشت و بالكليه از وظيفه آن هيات خارج بوده و ثانيا آنكه عمل به استحسان عقلى است و حرام و اگر مقصود آن تعيين قانون بود مخصوص صغرويات اعمال مامورين دولت كه ابدا ربطى به امور عامه كه تكلم در آن از مخصوصات شرع است، نداشت. اگر مقصودشان... حفظ احكام اوليه اسلاميه بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حريت قرار دهند كه هر يك از اين

ص: 4509

دو اصل موذى خراب نماينده ركن قويم قانون الهى است. زيرا قوام اسلام به عبوديت است نه به آزادى و بناى احكام آن به تفريق و جمع مختلفات است نه به مساوات». (6) استيحاش و نگرانى امثال شيخ فضل الله نورى كه از مجلس قانونگذارى وحشت داشتند، و مشروطه را مخالف با مشروعه مى دانستند اين بود كه در جامعه ايران چون جامعه غرب يك نوع دين پيرايى به وجود آيد و روحانيان را تابع فرمانروايان كند و شهرياران را ناظر بر نهادهاى دينى نمايد، همچنانكه لوتر درباره كليساها و كشيشان مى گفت. لهذا براى فرار از اين هراس و به خاطر اصرار و پاى فشارى نورى، دين در قانون اساسى ايران از دولت جدا گشت و اصل پيشنهادى شيخ شهيد، پس از اصلاحات توسط صنيع الدوله و آيت الله بهبهانى و طباطبايى تقديم مجلس شد و به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسى تصويب گشت. (7) «مجلس مقدس شوراى ملى كه با توجه و تاييد حضرت امام عصر «عجل الله فرجه» و بذل رحمت اعليحضرت شاهنشاه اسلام «خلد الله سلطانه» و مراقبت حجج اسلام «كثرالله امثالهم» و عامه ملت ايران تاسيس شده است بايد در هيچ عصرى از اعصار موارد قانونيه آن مخالفتى با قواعد مقدسه اسلام و قوانين موضوعه حضرت خير الانام (ص) نداشته

ص: 4510

باشد و معين است كه تشخيص مخالفت قوانين موضوعه با قواعد اسلام بر عهده علماى اعلام «ادام الله بركات وجودهم» بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصرى از اعصار هيئتى كه كمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدين و فقهاى متدين كه مطلع از مقتضيات زمان هم باشند به اين طريق كه علماى اعلام و حجج اسلام مراجع تقليد شيعه، اسامى بيست نفر از علما كه داراى صفات مذكوره باشند معرفى به مجلس شوراى ملى بنمايند...» ولى اين اصل چيزى نبود كه بخواهد جلوى تشريع و تدوين قانون را بگيرد; زيرا بر اساس اصل پانزدهم قانون اساسى، مجلس شوراى ملى مى تواند به وضع قوانين مبادرت ورزد و اين رهگذرى است كه مى تواند دين را از سياست جدا سازد. بنابراين آنچه كه مشروعه خواهان به دنبال آن بودند محقق نگشت و در عمل سيستم نظام حكومتى ايران، پس از مشروطيت يك سيستم لائيزم و غير دينى به حساب آمد. امام خمينى و تاسيس دولت دينى اساسى ترين ويژگى امام خمينى در برقرارى دولت دينى، طرح انديشه ولايت فقيه به شكل مطلقه آن مى باشد. انديشه اى كه ريشه هاى تاريخى آن به عصر پس از غيبت باز مى گردد با اين بيان كه فقيهان شيعه، حاكمان پس از عصر غيبت را غاصب دانسته زيرا زعامت

ص: 4511

و ولايت را در انحصار امام معصوم مى دانستند و از ديگر سو چون در انتظار ظهور قائم آل محمد به سر مى بردند، لهذا حكومتها را دولتى مستعجل مى پنداشتند بنابراين منطقا، هم از حيث نظرى و هم از حيث عملى، دخالت در حكومت را نوعى تعيين تكليف براى امام معصوم مى دانستند و در نتيجه فقيهان شيعه كتابى در باب «احكام السلطانيه» و «فقه الدوله» و يا «كتاب الاماره»ننگاشتند و غالبا از ساحت سياست دورى گزيدند. و بل خدمت در دربار سلاطين و همكارى با آنان را از «مكاسب محرمه» دانستند. «جز اينكه مرحوم سيد مرتضى رساله اى در جواز همكارى با سلاطين با عنوان «رساله فى العمل مع السلطان» تدوين كرد. (8) با اين وصف دولتى مبتنى بر دين و يا حاكميت دينى تشكيل نيافت، البته حكومتهايى كه داعيه دينى بر اساس مذهب اثنى عشرى داشتند، و پس از صفويه، به وجود آمدندبه نحو معدودى چون آل بويه و سربداران، وجود داشته است. ولى حاكميتى دينى به گونه اى فراگير تا دوران صفويه به وجود نيامد و فقهاى شيعه در تاريخ پيش از صفويه تجربه اى در تشكيل دولت دينى نداشتند. انديشه ولايت فقيه به شكل يك انديشه سياسى و حكومتى پس از حكومت شيعى صفويه رونق يافت. بر اين اساس كه حكومت صفوى مى بايست از

ص: 4512

حيث وجه دينى توجيه مى شد و مشروعيت خود را باز مى يافت; چرا كه از نظر اصولى و مبنايى حاكميت در انحصار امامان معصوم است ولى در زمان غيبت، فقهاء به عنوان نائبان عام امامان تلقى مى شوند و رابطه فقيه با امام يك رابطه نيابت است و با مردم رابطه ولايت. به تدريج حل اين غامض از راه ولايت فقيهان به عنوان نائب امام زمان (عج) در ادبيات فقهى شيعه راه يافت. محقق كركى كه شيخ الاسلام شاه طهماسب مى نامندش، شان فقيهان را در زمان غيبت چنين بيان مى كند: «اتفق اصحابنا على ان الفقيه العادل الامين الجامع لشرائط الفتوى، المعبر عنه بالمجتهد فى الاحكام الشرعيه نائب من قبل ائمه الهدى فى حال الغيبه فى جميع ما للنيابه فيه مدخل» فقهاء اماميه، همگى، بر آنند كه فقيه عادل، امين و جامع شرايط فتوى، كه از او به مجتهد در احكام شريعت تعبير مى شود، در زمان غيبت در جميع مسايل نائب ائمه: مى باشند; بنابه روايت روضات الجنات، شاه طهماسب در جواب كركى چنين نگاشت: «انت احق بالملك انك النائب عن الامام (ع) و انما اكون من عمالك اقوم باوامرك و نواهيك»; تو براى سلطنت از من سزاوارترى زيرا تو نائب امام (ع) مى باشى و من از كارگزارانت بوده و در اجراى اوامر و نواهى فرمانبردار خواهم بود.

ص: 4513

(9) ولى با اين وجود ولايت فقهاء به عنوان يك فرع فقهى مطرح گشت آنهم در مواردى از مكاسب و يا درباب وقف و ولايت بر ايتام و هيچگاه بحث ولايت فقيه به عنوان يك نظام سياسى و دولت دينى مطرح نبوده است. حتى ولايتى كه در ابواب فقه مورد بحث قرار گرفته، تنها از آن فقيهان نيست بلكه غير فقهاء نيز مى توانند و يا بر آنان واجب است كه ولايت را بپذيرند. محقق حلى در شرايع مى گويد: «الولايه من قبل السلطان العادل جائزه و ربما وجبت كما اذا عينه امام الاصل او لم يمكن دفع المنكر او الامر بالمعروف الا بها;» پادشاه عادل مى تواند داراى ولايت باشد و چه بسا پذيرش ولايت، در زمانى كه دفع منكر و تحقق معروف در سايه او محقق مى شود، واجب است. مرحوم صاحب جواهر كه اين ادعا را بسط داده است مى گويد: «چنين ولايتى تعميم دارد و شامل امور فقهاء، نظام سياسى، جمع آورى مالياتها و ولايت بر قاصرين و اطفال مى شود». سپس اضافه مى كند كه اگر فقيهى كه از طرف امام (ع) منصوب به اذن عام است سلطانى و يا حاكمى را براى ملت اسلام نصب كند چنين حاكمى از حكام جور نخواهد بود چنانكه در بنى اسرائيل چنين بوده است و حكام شرع و عرف هر

ص: 4514

دو از طرف شرع منصوب مى گشتند.» (10) از سيره غالب فقهاء سلف چنين بر مى آيد كه فقهاء براى اداره جامعه و تنظيم سياسيات، سلاطين و يا حكامى را نصب مى كرده اند و شاهان مشروعيت خود را از فقيهان مى گرفته اند و رابطه دين و دولت را چنين برقرار ساخته اند. مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء علاوه بر اينكه در مقدمه «كشف الغطاء» شاه وقت يعنى فتحعليشاه را تمجيد و تجليل مى نمايد، بر اساس ولايت فقهى خود، به اين شاه قاجار اجازه مى دهد كه به نمايندگى از او به جبهه جهاد رفته و با روسها بجنگند. ولى چنين باورى در بين فقهاء يكدست و يك داستان نبوده است و يا دامنه آن را چنين گسترده نمى يافتند فى المثل مرحوم صاحب جواهر خيلى از اختيارات ولايى را قابل تفويض نمى داند و يا بين فقهاى عصر قاجار، شيخ مرتضى انصارى و ميرزاى شيرازى كه از لحاظ علمى صاحب نام بودند و هر يك در زمان خود مرجع فراگير گشتند، ولى قايل به توسعه قدرت فقهاء نبودند. مرحوم شيخ انصارى در طرح مباحث ولايت فقيه دست فقهاء را در اداره شئون جامعه چندان باز نمى داند و به همين مقدار بسنده مى كند كه ولايت فقهاء در عرصه افتاء و يا فصل خصومات است و اما ولايت فقيه بر اموال و

ص: 4515

انفس، كه براى پيامبر (ص) و ائمه صادق است، بر فقيهان صادق نيست و فقيهان شايستگى چنين اطاعتى را ندارند و هيچ شخصى جز پيامبر و امامان چنين ولايتى را ندارد. (11) مرحوم سيد جمال اسدآبادى، پس از فتواى حرمت استعمال تنباكو از جانب ميرزاى شيرازى، از اين عالم نامدار خواست تا در عزل ناصرالدين شاه فتوايى صادر كند. مرحوم ميرزا سخت برآشفت و گفت: «مداخله علما در اين امور، خارج از حوزه فقه و فقاهت است. در مقابل ملا احمد نراقى در «عوايد» و مير فتاح حسين مراغى در كتاب «عناوين» عنوان فقهى نيابت امام و ولايت فقيه را توسعه دادند و از ولايت فقيه و حكومت شرعى فقهاء به طور جامعى بحث كردند. در عصر مشروطيت، آخوند خراسانى و پيروان او از جمله مرحوم نايينى علاوه بر جانبدارى از مشروطيت و طرح انديشه حكومت دينى، دخالت مستقيم فقهاء را در متن حكومت تشويق نكردند بلكه در حقيقت نظارت بر حكومت و قوه مقننه را طالب بودند.» (12) ولى با اين همه در بين تعاليم فقها يك سيستم فكرى سياسى كه بتواند جامعه را بر اساس ارزشهاى دينى اداره كند، نمايان نمى شد جز اين كه مرحوم نايينى در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» همگونى شريعت را با مشروطيت روشن ساخت به

ص: 4516

تعبير حميد الگار «در وضع جديد [يعنى پس از تاسيس حكومت قاجار] يك نظريه سياسى كه دولت را با نظام ايمان مانوس سازد، هنوز به وجود نيامده بود. چنين نظريه اى شايد غير ممكن بود; علما كه موقعيت خود را به عنوان نايبان بالفعل امام تثبيت كرده بودند، در آن زمان نتوانستند به سلطنت چنين موقعيتى را تخصيص دهند. بدون چنين موقعيتى، سلطنت ناگزير غير مشروع به شمار مى آمد.» (13) ويژگى اى كه در ميان فقهاى شيعه در ايران وجود داشت حمايت غالب آنان از مشروطيت و ايجاد يك مركز قانونگذارى بود، كه اين ويژگى در ميان عالمان اهل سنت در مصر و تركيه عثمانى، وجود نداشت. (14) نظريه امام خمينى در ارتباط دين و دولت شك نيست كه امام خمينى(قدس سره) به عنوان معمار انديشه حكومت دينى، مبنا را ولايت فقيه قرار مى دهد و براين اساس، دولت دينى را بنا مى نهد و منهاى ولايت فقيه حكومت دينى را مشروع يا ممكن نمى داند و دكترين ولايت فقيه حاكى از اين عقيده است كه حكومت دينى بهترين شكل حكومت است چرا كه فقه به معناى واقعى كلمه در بر گيرنده تمام قوانين است كه يك جامعه مطلوب به آن نيازمند است. «احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را

ص: 4517

مى سازد. در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد; فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل; از قوانين جزايى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى; براى قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مى دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگى چه وظايفى بر عهده پدر و مادر است; و بچه، چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد. براى همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند... معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسى و اقتصادى جامعه اهتمام مى ورزد... . قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود احتياج دارد..» (15) مى توان گفت غالب فقها در اين ادعاى ياد شده همداستانند و بر اين باورند كه احكام فردى و اجتماعى كه بشر در راه سعادت به آن نيازمند است در كتاب و سنت يافت مى شود بنابراين ثبوتا اختلافى

ص: 4518

نيست آنچه كه مساله را مهم مى نمايد اين است كه چگونه بايد احكام شريعت را در ظرف زمان جاى داد و به اصطلاح، دولت و قوانينى كه براى نظم و اداره جامعه است، دينى ساخت؟ مرحوم امام خمينى (ره) در سالهاى پيش از انقلاب به پرسش فوق چنين پاسخ مى دهد؟ «چون حكومت اسلام، حكومت قانون است، براى زمامدار علم به قوانين لازم مى باشد. چنانكه در روايت آمده است نه فقط براى زمامدار، بلكه براى همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامى داشته باشند، چنين علمى ضرورت دارد. منتها حاكم بايد افضليت علمى داشته باشد... قانون دانى و عدالت از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسى است. چيزهاى ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد». (16) در اين فراز از گفتار امام براى دينى كردن دولت تنها بايد حكمرانان به قوانين اسلام عالم و آشنا باشند، چرا كه فقه به معناى واقعى آن، جوابگوى تمامى نيازها خواهد بود. البته اين رويكردى است كه امام پيش از انقلاب و تجربه هاى زمامدارى و مديريتى ارايه مى دهد; حتى آنجا كه امام وجود يك جمهورى اسلامى فراگير را در كشورهاى مسلمان نشين در سر داشته است; راجع به ماليات و بودجه اداره جامعه مى گويد: «خمس درآمد بازار بغداد، براى سادات و تمام حوزه هاى علميه و

ص: 4519

تمام فقراى مسلمين كافى است تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و ديگر بازارها. تعيين بودجه اى به اين هنگفتى دلالت دارد بر اين كه منظور تشكيل حكومت و اداره كشور است». (17) و در جاى ديگر مى فرمايند: «حكومت اسلامى بوسيله خمس اداره مى شود». (18) باور امام خمينى بر اين ناظر است كه مى توان حكومتى را با احكام اوليه اسلام، دينى كرد و حتى بودجه يك كشور، كه از عمده ترين مسايل آن كشور است، مى توان با عمل به احكام خمس و زكوه و ساير حقوق واجبه، تامين كرد; تنها كافى است كه حاكم اسلامى به مسايل اسلامى عالم و آگاه باشد و سپس آنها را در جامعه بكار بندد. و اين باورى بود كه خيلى از علما و فقهاء را فرا گرفته بود به نحوى كه قانون ماليات را، كه جداى از خمس و زكوه بود، به عنوان يك حكم شرعى، يعنى مشروع، نمى پذيرفتند. امام خمينى پس از اينكه در راس جامعه قرار گرفت و به عنوان ولى فقيه و حاكم منتخب مردم جامعه را هدايت مى كرد بر اين اذعان قرار گرفت كه با اجراى احكام اوليه، بويژه در حوزه مالى، نمى توان جامعه اى را دينى ساخت لهذا قانون ماليات را نه تنها منافى با دين

ص: 4520

ندانست بلكه آن را مقدم بر احكام اوليه اسلام دانست و در پاسخ آنان كه مى گفتند ماليات در كنار خمس و زكوه امر مشروعى نيست، برآشفت و فرمود: «آقا مى نويسد ماليات نبايد داد. آخر شما ببينيد بى اطلاعى چقدر. آقا، ما امروز روزى نمى دانم چند صد ميليون ما الان خرج اين جنگمان است، روزى چند صد ميليون خرج جنگ با سهم امام مى شود درستش كرد حالا؟ حالا ما مى توانيم مردم را همه را بنشانيم اينجا و به زور از [آنها] سهم امام بگيريم؟ سهم امام حالا به اندازه اى است كه همين حوزه ها را بگردانيم. بيشتر از اين هم نيست. يك كمى اگر بيشتر باشد مى دهند به دولت. يكدفعه آدم بگويد كه نخير، سهم امام اينقدر؟ ما از كجا سهم امام و سهم سادات پيدا كنيم كه دولت را اداره كنيم. مملكت را اداره بكنيم، اينهمه اشخاصى كه ريخته اند به جان دولت و خرج دارند و چى دارند اداره بكنيم؟» (19) ولايت فقيه و دينى كردن دولت چنين به نظر مى رسد كه اگر امام خمينى در سالهاى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى بر اين باور بودند كه با فقه رايج به اصطلاح فقه جواهرى مى توان دولتى را دينى ساخت و جامعه اى را بر اساس احكام اوليه اسلام، اداره كرد ولى پس از پيروزى انقلاب،

ص: 4521

بويژه سالهاى جنگ، بر اين باور نشستند كه با پيشى انداختن احكام اوليه بر احكام حكومتى، جامعه و دولت دينى نخواهد شد. ايشان بر اساس بينش ولايت فقيه و نگاه وسيعى كه به اسلام داشتند احكام حكومتى و مصلحت انديشيهاى دولت و ضرورت را بر احكام اوليه اسلام مقدم دانستند و با چنين فرضى دينى كردن دولت را دنبال مى كردند. بعبارت ديگر در هنگام تعارض بين مصلحت جامعه و دولت و احكام اوليه شريعت بايد مصلحت جامعه را مقدم داشت. و اين چيزى بود كه مورد پذيرش و تحمل پاره اى از فقهاء و نيز فقهاى شوراى نگهبان نبود . لذا دبير شوراى نگهبان طى نامه اى در تاريخ 26/9/1366 به امام خمينى نوشت: «از فتواى صادره از ناحيه حضرتعالى كه، دولت مى تواند در ازاى استفاده از خدمات و امكانات دولتى و عمومى شروط الزامى مقرر نمايد، بطور وسيع، بعضى اشخاص استظهار نموده اند كه دولت مى تواند هر گونه نظام اجتماعى، اقتصادى، كار، عائله، بازرگانى، امور شهرى، كشاورزى و غيره را با استفاده از اين اختيار جايگزين نظامات اصيله و مستقيم اسلام قرار دهد و خدمات و امكاناتى را كه منحصر به او شده است و مردم در استفاده از آنها مضطر يا شبه مضطر مى باشند، وسيله اعمال سياستهاى عام و كلى بنمايد

ص: 4522

و افعال و تروك مباحه شرعيه را تحريم يا الزام نمايد ... موجب نگرانى شده است كه

ص: 4523

نظامات اسلام از مزارعه، اجاره، تجارت، عائله و ساير روابط، به تدريج عملا منع و در خطر تعويض و تفسير قرار بگيرد و خلاصه استظهار اين اشخاص كه مى خواهند در برقرار كردن هر گونه نظام اجتماعى و اقتصادى اين فتوا را مستمسك قرار دهند به نظر آنها باب عرضه هر نظام را مفتوح نموده اند....» (دبير شوراى نگهبان، لطف اله صافى). آنطور كه از اين نامه كه باور و اعتقاد فقهاى شوراى نگهبان است برمى آيد دولت مكلف است خود را با قوانين اوليه اسلام تطبيق داده و دينى كردن خود را از راه اجراى احكام اوليه بجويد ولى امام به عنوان ولى فقيه جامعه و مدير نظام اسلامى كه چنين چيزى را ممكن نمى داند در پاسخ مى نويسد: «دولت مى تواند در تمام مواردى كه مردم استفاده از امكانات و خدمات دولتى مى كنند با شروط اسلامى و حتى بدون شرط، مورد استفاده را از آنان بگيرد و اين جارى است در جميع مواردى كه تحت سلطه حكومت است و اختصاص به مواردى كه در نامه و زير كار ذكر شده است، ندارد; بلكه در انفال كه در زمان حكومت اسلامى، امرش با حكومت است، مى تواند بدون شرط يا با شرط الزامى، اين امر را اجرا كند». (20) طبيعى مى نمود كه با تشكيل دولت دينى

ص: 4524

و تعارض آن با برخى احكام اوليه يك نگرانى در بين فقهاى سنتى به وجود آيد كه ممكن است برخى از احكام فقهى تعطيل بماند ولى امام براى بقاء دولت دينى و نظام اسلامى تعطيلى برخى احكام را بطور موقت مخل به مبانى دين نمى ديد. «آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با اختيارات از بين خواهد رفت صريحا عرض مى كنم كه فرضا چنين باشد اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن مسايلى است كه مزاحمت نمى كنم». (21) انديشه سياسى ولايت مطلقه فقيه يعنى انديشه اى كه قادر است بر اساس ضرورت و مصلحت، احكامى كه در تعارض با دنياى مدرن است، تعطيل كرده و احكامى كه احكام ثانويه در تلايم با موضوعات مدرن است، تدوين و تشريع نمايد و اين اجازه اى است كه شارع مقدس به او داده است; زيرا بر اساس بينش امام، ولايت فقيه در امتداد ولايت رسول الله و ائمه عليهم السلام: است. «ولايت مطلقه فقيه همان ولايت مطلقه رسول الله است.» يعنى كار ولى فقيه نظارت بر اجراى احكام فقهى نيست، چنانكه مرحوم نائينى مى گفت، بلكه شان او اعمال ولايت بر احكام دين است و اختيار او در اداره جامعه همان اختيار رسول الله است «حكومت كه شعبه اى از ولايت

ص: 4525

مطلقه رسول الله (ص) است، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است». (22) دخالت عناصر زمان، مكان و مصلحت در فقه سياسى اسلام با توجه به بيانات و فتاوى حضرت امام، پس از تشكيل نظام جمهورى اسلامى، اين سؤال مطرح است كه آيا تعطيلى احكام اوليه به خاطر «مصالح» و «ضرورتها» است و يا اين از اقتضاات گذر از سنت به تجدد است و به اصطلاح فنى و فقهى نيازهاى زمان و مكان باعث فروگذاشتن و دست شستن از برخى احكام مى شود و ما نمونه هاى زيادى از تغيير و تعطيل را در تاريخ فقه شاهديم. فى المثل نوع مبادى و مبانى و گونه استدلال بين صدوق و علامه، به خاطر دو زمان بودن، شاهد خوبى بر اين مدعاست. و نيز طرز استدلال شيخ انصارى با فقهاى پيش از او تفاوت فاحش دارد. «توجه دادن به اين مساله كه در زمانها و مكانهاى مختلف، روابط اجتماعى تغيير مى يابد و اين تغيير را بايد در اجتهاد و استنباط در نظر داشت و پياده كرد، در نوشته هاى بعضى از فقهاى صدساله اخير، اين مطلب ديده مى شود. شايد در كلمات مرحوم ميرزاى نائينى باشد يعنى در بحثهايى كه در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله»

ص: 4526

در مورد مشروعيت دادن به نظام دستورى و پارلمانى مشروطه دارند; مرحوم شيخ عبدالحسين كاشف الغطاء نيز در «تحرير الوسيله» نكاتى را متذكر شدند. از كسانى كه خيلى روى اين نكته تكيه كرده، مرحوم صدر است. ايشان دو سه مقاله در مورد زمان و مكان و تاثير آن در اجتهاد دارند. حضرت امام به شكل قوى تر و جامع تر اين مساله را بعد از انقلاب مطرح كرده و به آن توجه دادند و خودشان هم در رهبريشان و فتواهايشان آن را به كار گرفتند. از بعضى از فتاواى خودشان دست كشيدند...» (23) ما در اين جا به دنبال تاثير زمان و مكان در اجتهاد و بالتبع در فقه نيستيم; هرچند اين باب از بابهاى مهم و رنوشت سازى است كه امام در فقه گشودند برخى فقيهان پيشين نيز به مناسبت هايى اشارت هايى داشته اند ولى سخن بر سر دولتى كردن فقه و يا فقهى كردن دولت است و مى توان گفت تنها فقيهى كه به اشكالات و مشكلات اين داستان پى برد; حضرت امام (ره) بود.لهذا باب زمان و مكان را در فقه به شيوه متديك و روشمند باز كرد. اگر امام اين راه بس دشوار را هموار نمى ساخت، چنين جراتى بر ديگر فقيهان مشكل مى نمود. و با وجود امام، فقه شيعه از دورانى، وارد دوران

ص: 4527

ديگر و از مدارى، وارد مدار ديگر مى شود. اگر بخواهيم اصطلاحى بر آن بيافزاييم بايد گفت: پس از استقرار نظام اسلامى فقه شيعى از مدار بسته سنتى وارد مدار باز تجدد و دنياى مدرن شد. هر چند در روزگاران پيشين، بويژه دوران مشروطيت، براى چنين تحولى مقاومت هايى انجام گرفت. نمونه آن مقاومت هاى مرحوم شيخ شهيد نورى و نيز پس از مدتى برچيده شدن كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله»، نايينى است. ولى اين بار شخصيتى بزرگ گام در راه چنين تحولى بزرگ نهاده كه علاوه بر وجه فقاهت، عرفان، فلسفه و شخصيت كاريزمايى، رهبر انقلاب و مدير يك نظام سياسى است. عناصرى كه مرحوم امام در اين تحول به كار مى گيرد، عبارتند از: زمان، مكان و مصلحت يعنى اگر جامعه اى بخواهد بر اساس شريعت اسلامى اداره شود بايد آن شريعت از حالت بسته و جزميت خارج شود و در قالب يك اجتهاد پويا، كه در آن عناصر زمان، مكان و مصلحت به كار رفته است، قرار گيرد. امام خمينى در راه اين تحول بزرگ علاوه بر اين كه قايل به حفظ چارچوب فقه سنتى بود و به اصطلاح طريقه فقه جواهرى را براى حوزه ها لازم مى شمرد، مصلحت نظام و تاثير زمان و مكان را بر احكام شريعت، ضرورى مى دانست: «آن چيزى كه تا

ص: 4528

به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتى بوده است و همه همت ها بايد مصروف اين بشود كه فقه به همان وضعى كه بوده است، محفوظ باشد. ممكن است اشخاصى بگويند كه بايد فقه تازه اى درست كرد، كه اين آغاز هلاكت حوزه است و روى آن بايد دقت شود.» (24) و در پيامشان به اعضاى شوراى تشخيص مصلحت چنين است: «تذكرى پدرانه به اعضاى عزيز شوراى نگهبان مى دهم كه خودشان قبل از اين درگيريها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند، چرا كه يكى از مسايل بسيار مهم در دنياى پرآشوب كنونى، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيرى است. حكومت، فلسفه عملى بر خورد با شرك و كفر و معضلات داخلى و خارجى را تعيين مى كند. و اين بحثهاى طلبگى مدارس كه در چارچوب تئورى هاست نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بستهايى مى كشاند كه منجر به نقض ظاهرى قانون اساسى مى گردد.» (25) شگفت اين كه هنگامى امام بر عناصر مصلحت، زمان و مكان در اجتهاد و اداره جامعه پاى فشرد كه مجلس شوراى اسلامى به عنوان يك نهاد عرفى و قانونگذارى با شوراى نگهبان به عنوان يك نهاد شرعى، در برخى موارد، در تقابل قرار گرفتند كه يكى از موارد عمده و حياتى قانون

ص: 4529

كار بود كه در سال 1366 در مجلس به تصويب رسيد و عده اى از سنت گراها با آن به تقابل برخاستند كه اين قانون با روح شرع تطابق ندارد. پيش از آن كه شوراى محترم نگهبان نظر نهايى خود را اعلام نمايد. وزير محترم كار در خصوص اختيارات دولت سؤالاتى را به محضر امام تقديم كرد: «آيا مى توان براى واحدهايى كه از امكانات و خدمات دولتى و عمومى مانند: آب، برق، تلفن، سوخت، ارز، مواد اوليه، تپه، جاده، اسكله، سيستم ادارى، سيستم بانكى و غيره به نحوى از انحاء استفاده مى نمايند اعم از اين كه اين استفاده از گذشته بوده و استمرار داشته باشد يا به تازگى به عمل آيد در ازاى اين استفاده شروط الزامى را مقرر نمود؟» امام در پاسخ فرمودند: «در هر صورت چه گذشته و چه حال، دولت مى تواند شروط الزامى را مقرر نمايد». (26) چنين پاسخى براى برخى از افراد محترم شوراى نگهبان، شايد، تازگى داشت و يا براى آنان قابل تحمل و توجيه نبود لذا دبير محترم شوراى نگهبان در نامه اى خطاب به امام خمينى نوشت: «از فتواى صادره از ناحيه حضرتعالى، كه دولت مى تواند در ازاى استفاده از خدمات و امكانات دولتى و عمومى شروط الزامى مقرر نمايد، به طور وسيع بعض اشخاص استظهار

ص: 4530

نموده اند كه دولت مى تواند، هر گونه نظام اجتماعى، اقتصادى، كار، عائله، بازرگانى، امور شهرى، كشاورزى و غيره را با استفاده از اين اختيار جايگزين نظامات اصيله و مستقيم اسلام قرار دهد... موجب اين نگرانى شده است كه نظامات اسلام از مزارعه، اجاره، تجارت، عائله و ساير روابط بتدريج عملا منع و در خطر تعويض و تغيير قرار بگيرد...» امام در پاسخ دبير شوراى نگهبان چنين مرقوم داشتند: «دولت مى تواند در تمام مواردى كه مردم استفاده از امكانات و خدمات دولتى مى كند با شروط اسلامى و حتى بدون شرط قيمت مورد استفاده را از آنان بگيرد و اين جارى است در جميع مواردى كه تحت سلطه حكومت است و اختصاص به مواردى كه در نامه وزير كار ذكر شده است، ندارد بلكه در انفال كه در زمان حكومت اسلامى، امرش با حكومت است، مى تواند بدون شرط يا با شرط الزامى اين امر را اجرا كند و حضرات آقايان محترم به شايعاتى كه از طرف استفاده جويان بى بندوبار يا مخالفان با نظام جمهورى اسلامى پخش مى شود، اعتنايى نكنند كه شايعات در هر امرى ممكن است». (27) در اين دو نوع نگاه به فقه يكى نگاه سنت مابانه است كه نگران تعطيلى احكام اوليه شريعت را دارد و ديگرى امام نگاه مدرن گونه است

ص: 4531

كه نگرانى تعطيلى حكومت اسلامى را دارد و در نگاه دوم اصل حكومت و دولت بر هر حكمى از احكام فرعى در صورت تزاحم تقدم دارد. امام در نامه اى خطاب به آيت ا... خامنه اى به عنوان رئيس جمهور و خطيب تهران نوشتند: «... بايد عرض كنم كه حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله (ص) است، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است. حاكم مى تواند مسجد يا منزلى را كه در مسير خيابان است، خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند... حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در موقعى كه آن قرارداد، مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يكجانبه لغو كند و مى تواند هر امرى را چه عبادى و يا غير عبادى كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى كه چنين است جلوگيرى كند; حكومت مى تواند از حج كه از فرايض مهم الهى است، در مواقعى كه مخالف صلاح كشور اسلامى دانست، موقتا جلوگيرى كند». (28) امام خمينى در برابر تحولات جديد سه راه در پيش رو داشت; يا اينكه بايد نسبت به رويدادهاى روزگار و موضوعات جديد پشت

ص: 4532

مى كرد و مى گفت موضوعات بايد به نفع احكام دگرگونى يابد و عالم خارج طورى ساخته شود كه احكام فقهى تعطيل نگردد به گونه اى كه يكى از حوزويان گفته بود: «بايد تمدن را طورى بنا كرد كه حتى احكام عبيد و اماء نيز تعطيل نگردد». راه دوم اين بود كه امام احكام فقهى و دستگاه شريعت را، چون پاره اى از فقيهان، از ساحات سياسى و اجتماعى خارج مى ساخت و منحصر در احكام فردى مى دانست. ولى امام خمينى هيچكدام از اين دو راه را در شان اسلام نمى دانست و چنين قرائتهايى از دين را قبول نداشت بلكه راه سوم را، مبناى فقه و فكر خود قرار داد يعنى تطبيق دادن احكام دين و شريعت اسلام بر دنياى مدرن، بر مبناى دخالت عناصر مصلحت، ضرورت و دخالت زمان و مكان در فقه سياسى اسلام.

پى نوشت ها

: 1- (برگزيده) توماس هابز، محمود صناعى، ص 20. 2- خداوندان انديشه سياسى، ترجمه على رامين، ج2، ص 214. 3- خداوندان انديشه سياسى، ج 2، ص 273. 4- محمد تركان، شيخ فضل الله نورى، ج اول ص 113. 5- محمد تركان، شيخ فضل الله نورى، ج اول ص 113. 6- محمد تركان: شيخ فضل الله نورى، جلد اول، ص 75-56. 7- كسروى تاريخ مشروطه، ص 316. 8- سيد حسن امين،

ص: 4533

كيان، شماره 24، ص 24. 9- روضات الجنات، ج4، ص 361. 10- جواهر، ج 22، صص 156-155 11- شيخ مرتضى انصارى، كتاب المكاسب، ص156 12- ر.ك: هادى نخعى، توافق و تزاحم منافع ملى و مصالح اسلامى، ص 133. 13- حميد عنايت، تفكر نوين سياسى اسلام، ص 226. 14- ر.ك: همان، ص 220. 15- امام خمينى، ولايت فقيه، ص 21. 16- همان، ص 37. 17- همان، ص22. 18- صحيفه نور، ج22، ص 292. 19- همان، ج 18، ص 186. 20- صحيفه نور، ج 20، ص 165. 21- همان، ج 20، ص 171. خطاب به رئيس جمهور وقت (آيت ا... خامنه اى). 22- صحيفه نور، ج 20، ص 170. 23- مصاحبه آيت ا... سيد محمود هاشمى در كنگره زمان و مكان، كتاب 14، ص 15. 24- صحيفه نور، ج 30، ص 170. 25- همان، ج21، ص 61. 26- صحيفه نور، ج 20، ص 163. 27- صحيفه نور، ج20، ص 165. 28- صحيفه نور، ج20، ص170.

ص: 4534

دكتر عباس نصر الله استاد دانشگاه لبنان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج از اينكه محبت فرموديد و فرصت مغتنمي را به اين گفتگو اختصاص داده ايد متشكريم، لطفا بفرماييد هم اكنون بيشتر به چه كارهايي اشتغال داريد؟ دكتر عباس نصرالله: من در حال حاضر در دانشگاه لبنان تدريس مي كنم و معمولا در كنفرانسهاي مختلف شركت مي كنم. در ايران، در كنفرانسهاي نهج البلاغه و سيد رضي، كنگره بزرگداشت خواجه حافظ شيرازي شركت داشته ام. ما حصل اين كنفرانسها در كتابهايي، توسط رايزني فرهنگي ايران در دمشق به چاپ رسيده و منتشر شده است. شما تاليفات زيادي در زمينه تاريخ داريد، خوب است از اين فرصت استفاده كنيم و تاليفات شما را از زبان خودتان معرفي كنيم. بله، بيشتر تاليفات من در زمينه تاريخ است: تاريخ بعلبك و تاريخ كركموخ را بنا به درخواست رايزني فرهنگي ايران نوشتم. در اين كتاب پيوند مستحكم ميان علماي كركمو و دولت صفوي به تفصيل بيان شده است. كركموخ در نزديكي شهر بعلبك واقع شده است. محقق كركي از علماي همين شهر است. او به ايران آمد و در عهد شاه طهماسب ولي فقيه حكومت اسلامي بود. هم چنين كتاب «لارب السياسي الملتزم» را با همكاري آقاي دكتر صادق آيينه وند استاد دانشگاه الزهرا نوشته ام. در خصوص

ص: 4535

انديشه اسلامي و سياست، تاكنون دهها مقاله تاليف كرده ام و هم اكنون هم جوابيه اي بر كتاب موهوم سلمان رشدي، و همچنين كتابي به نام نقش توسعه اسلام در سطح جهان و نيز تاثير انقلاب بر سرنوشت منطقه، كه همه آنها به جهان اسلام و حركتهاي اسلامي مربوط مي شود در دست تحقيق دارم. من اين مقالات را در كنفرانسهاي مختلف مطرح كرده ام و در كتابها و مجلات و روزنامه ها هم منتشر كرده ام. نظر شما در مورد انقلاب اسلامي در كشورهاي عربي چيست؟ آنچه كه انقلاب اسلامي به اثبات رسانده و به دنيا بيان كرده، اين است كه اسلام شايستگي حاكميت بر جامعه را دارد زيرا كه دين آسماني است، از اين رو در كشورهاي اسلامي و عربي تاثير گذاشته است و انقلابهايي كه هم اكنون در ساير كشورهاي عربي شكل گرفته اند جز ثمر درخت انقلاب اسلامي چيز ديگري نيست. انقلاب ثمرهاي ديگري نيز دارد كه اثرات آن را در كشورهايي چون تونس، الجزاير، مصر، آذربايجان و كشورهاي استقلال يافته شوروي سابق و ساير نقاط دنيا مي بينيم. اين انقلابها نهرهايي هستند كه از سرچشمه جوشان انقلاب اسلامي ايران در نقاط مختلف جهان شاخه شاخه شده اند. نقش امام خميني در شكل گيري فرهنگ و ادبيات معاصر عرب چگونه بوده است؟ البته با توجه به اينكه

ص: 4536

شما اشاره داشتيد به باور روحي و علاقه منديهاي مردم مسلمان لبنان به آرمانهاي انقلاب اسلامي و امام خميني، طبيعتا، اين علاقه مندي مي تواند تاثيرات اجتماعي، رفتاري، فرهنگي و بياني داشته باشد، در اين خصوص با توجه به شرايط كنوني لبنان، تاثير و ميزان تاثيرپذيري جامعه لبنان را در اين باره از جهت ساختار فرهنگي و ادبي بيان فرماييد. امام ابعاد گوناگوني داشته است. اول كتابهاي ايشان است كه به جهان اسلام تقديم كرده است، در مقاله اي كه درباره عرفان نوشته ام، بخشي از آن را به آنها اختصاص داده ام. سر الصلوة و اربعين حديث و ديگر نوشته هاي عرفاني، عرفان را در عرصه وجود امر ضروري به شمار آورده اند، زيرا جهان اسلام و علماي مسلمان عرب در اين عصر كاري به فلسفه و عرفان ندارند در حالي كه علماي مسلمان ايران و در راس آنها امام خميني (ره) درباره عرفان بسيار نوشته اند و عرفان را به عرصه وجود و زندگي كشاندند. تاليفات عرفاني امام اعم از كتب و مقالات و ديگر نوشته هاي ايشان جزئي از فلسفه عالم اسلامي و فلسفه انقلاب اسلامي است. نقش ديگري كه بسيار مهم است كتابها و مقاله هاي زيادي است كه به زبانهاي مختلف درباره انقلاب اسلامي و امام خميني نوشته شده است. محور اين مباحث، ميراث فرهنگي امام

ص: 4537

خميني است كه به دو دليل غني ترين فرهنگ جهان به شمار مي رود، يكي به دليل ثمره هايي است كه امام به بار نشانده اند و دوم به دليل كتابهاي بسياري است كه درباره امام و انقلاب نوشته شده است. با توجه به اطلاع شما از ديدگاهها و افكار و شخصيت امام، به نظر شما چگونه مي توان شخصيت امام را به نسل امروز و فرداي جهان معاصر معرفي كرد؟ ما اشخاصي داريم كه به دليل موهبت الهي از ديگران متمايز و برجسته شده اند، موهبتي كه خداوند به آنان اعطا مي فرمايد، يعني در حقيقت نوري است كه خداوند در قلوب آنان پرتو مي افكند. آنان زندگي معمولي مي كنند و در عين حال زندگي دارند كه با زندگي ساير مردم متفاوت است. امام اين دو صفت را باقي گذاشت. يكي اينكه او انديشمند و برنامه ريز بزرگي بود كه توانست بر شاه و آمريكا پيروز شود و با انديشه و برنامه ريزي بزرگي بود كه توانست بر شاه و آمريكا پيروز شود و با انديشه و عرفان، آنان را به ذلت نشاند. به همين دليل آمريكا و اطلاعات سري آنان جز ركوع و سجود و عرفان و تامل چيز ديگري در خميني نمي يافتند، از اين رو در ابتدا از او نترسيدند و جايي براي او باز نكردند و درك نكردند

ص: 4538

كه اين انديشه و تفكر بهتر از هر ابزار و سلاح ديگري است، چه امام هيچ اسلحه و تفنگي را به دوش نكشيد بلكه فقط صاحب انديشه و تامل و تفكر بود و توانست كه بر رژيم شاهنشاهي پيروز شود و فقه اسلامي را عملي كند. مسئله مهم ديگري كه مطرح است مسئله فناي در مردم است، چرا كه امام رهبر و رمز انقلابهاي مسلمانان جهان گرديد و اين ويژگي را از جدش امام حسين « عليه السلام» به ارث برده است. انقلاب امام حسين رمز همه انقلابهاست، انقلاب اسلامي ايران تكرار و تجديد نهضت امام حسين « عليه السلام» است. از اين رو مي توان گفت كه امام خميني نسبت به ساير رهبران و رؤسا و علما وجه برجسته و متمايزي داشت و آن اين كه امام در مردم فنا شده بود. او اراده نكرد كه با نيرو و سلاح و مال و. . . رهبري خود را نمايان سازد. بلكه خواست كه اساس زعامت را پايه ريزي كند به اين شكل كه مظهر احساسات هر انسان و هر ملتي باشد. از اين رو مردم او را شايسته زعامت دانستند چه او در وجود تك تك مردم جريان داشت نه اين كه چون ستمگران و حاكمان جبار در كشتزارهاي مردم به بهره گيري

ص: 4539

و استعمار بپردازد بلكه در قلوب مردم جاي گرفته بود چون در آنان فنا شده بود. و رهبر گفته مي شود و زعامت براي او امضا شده زيرا مال، سلاح و جبروت زعامت انسان را امضا نمي كنند، امام كسي بود كه مردم را دوست داشت و به آنان عشق مي ورزيد، سيمايش شايسته و نوراني باقي مي ماند و اين نياز به اوصاف پيامبران و انبيا الهي دارد كه براي هدايت مردم آمدند. چنان كه پيامبر اسلام (ص) از روي رضايت و ميل پذيرفته است كه بار گناهان امتش به او نسبت داده شود تا گناهان قبل و بعد را بيامرزد. چنان كه مي دانيد پيامبر راضي شده است تا گناهان امتش به او نسبت داده شود و متحمل به آنها شده است. اين گناهان امت است كه خداوند آنها را مي آمرزد، نه گناهان پيامبر، امام خميني نيز چنين بود كه خود را قرباني كرد و چنان عمل كرد تا حيات را به امت برگرداند و متحمل بار گناهان مردم شد و رمزي براي همه انقلابها گرديد. مي دانيد كه در دنياي غرب نسبت به اسلام و شخصيت حضرت امام تعرضاتي شده است، چگونه مي توان شخصيت حقيقي امام را به ملتهاي غربي معرفي كرد؟ در كنار مباحثاتي كه در بسياري از اين كنفرانسها مطرح مي شود مي توان يك كميته تخصصي به

ص: 4540

شكل آكادمي تحقيقات دانشگاهي از استادان فاضل و متفكر تشكيل داد و اين افكار در آنجا مورد بحث و بررسي قرار گيرد و به صورت خلاصه و منقح تاليف و به زبانهاي مختلف دنيا ترجمه شود و در سطح دنيا پخش گردد تا شخصيت امام خميني را كه نهايت مرتبه انساني را سپري كرده است، بيان و به دنيا معرفي نمايد. كسي كه در انسانيت ذوب شده است و داراي صفات انبيا و اولياي الهي است، چه ايشان توانستند در جامعه و مردم ذوب شود و نيز توانستند سلطه و حاكميت قصرها را نابود كنند و در نهايت فروتني و سادگي در منزل پيراسته و حقيرانه خويش زندگي كنند. نه مثل اشخاصي كه كودتا به پا مي كنند و سپس از پيروزي كودتا، خود به جاي حاكمان بر تخت تكيه مي دهند و در قصر سكونت مي كنند و دوباره سلطه جابرانه قصر را بر مردم تحميل مي كنند. امام خميني در هيچ قصري زندگي نكرد، بلكه منزل پيراسته و ساده اي را براي خويش اختيار كرد و از آن منزل خواه آنگاه كه در حوالي پاريس بود و يا وقتي كه در ايران بود با سخنراني و دست تكان دادنش با مردم خويش ارتباط ايجاد مي كرد. به نظر من اگر برنامه ريزي صحيحي طراحي شود،

ص: 4541

مي توان از اين طريق شخصيت و افكار امام را به دنيا فرستاد. به اين صورت كه كتابي با تمام ويژگيهاي تحقيقات آكادمي دانشگاهي به دور از تعريف و تمجيدهاي تو خالي از قبيل اين كه او انساني بزرگ است، او تنها قهرمان اين عصر است و مثلش ديده نمي شود و چون او به عرصه وجود نيامده است و. . . نوشته شود و به دنيا ارسال شود. ما مي خواهيم براي مردم جهان بيان كنيم كه امام چگونه با مردمش روبرو مي شد و چگونه با مردم خويش رفتار مي كرد و از اين قبيل مسايل تا آنان خود به اين نتيجه برسند كه امام شخص بزرگ جهان امروز بوده است. شما گفتيد كه مقاله انتقادي عليه سلمان رشدي و كتاب آيات شيطاني او نوشته ايد، ممكن است به تحليلهاي اين كتاب اشاره اي داشته باشيد لمان رشدي يك تن از شجره خبيثه جور و فسادي است كه با صهيونيسم آغاز شده است، آنگاه كه مصونيت صهيونيستها با يك عده عرب ايجاد شد كه مي خواستند اديان را از بين ببرند، احاديث را ساختند كه عصمت را شبه انگيز جلوه دهند. بنابراين انبيا در تاريخ ديني با ظهور يهود به وجود آمد. نصاري نيز به همين انديشه يهوديان پايبند شدند و عصمت پيامبران (ع) را ابطال كردند

ص: 4542

و معصيتها و گناهان را به آنان نسبت دادند، چنانكه به موسي (ع) و ابراهيم اتهامات بسياري را وارد كردند. سلمان رشدي نيز به همين شكل در كتابش اين اتهامات را بر پيامبران وارد مي كند. اين يك انديشه قديمي است، انديشه استعماري است كه مي خواهد اسلام را نابود كند، ولي تاكنون با تمام تلاشهايشان نتوانستند. چه خداوند سبحان در قرآن كريم فرموده است كه «انا نزلنا الذكر و انا له لحافظون» ما قرآن را فرود آورديم و خود ما نگهدار آن هستيم. بنابراين خداوند حافظ اسلام و ذكر كريم است و سلمان رشدي و امثالش مطلقا نخواهند توانست قضايا و مسائل دين اسلام را تغيير دهند و نخواهند توانست كه اسلام را از بين ببرند. پس سلمان رشدي محارب در توجيهاتش مثل يهوديان است كه مي خواهد اسلام را از بين ببرد در حالي كه اسلام تنها استراتژي است كه توانسته در مقابل استكبار رويارويي كند. من در بعضي از مقاله هايم كه در گذشته درباره اسلام نوشته ام، گفته ام كه اسلام قويترين و پايدارترين نيرو در رويارويي با استكبار و تمام نحله ها و مكاتب اشتراكي مانند كمونيستها و ليبرالهاست. به عنوان مثال من در آن مقاله گفته ام، آنگاه كه چكسلواكي خواست بر ضد روسيه قيام كند گمان مي كنم به رهبري قبلاچك، در طول

ص: 4543

چند ساعت روسيه توانست قيام تجزيه طلبي چكسلواكي را نابود كند. در حالي كه روسيه با تمام توانش نتوانست بر انقلاب اسلامي افغانستان مسلط شود و آن را نابود كند چرا؟ زيرا اسلام با صلابت قرين است. روسيه انقلاب چكسلواكي را كه قويتر از افغانستان بود در طول چند ساعت نابود كرد، ولي انقلاب افغانستان را نتوانست. زيرا اسلام استراتژي قوي دارد كه هيچ كس نمي تواند بر آن چيره شود. بنابراين سلمان رشدي عامل وابسته و بازيچه جريانهاي استكباري است. در مصر هم، كتابهايي از همين نوع داريم كه به بازار عرضه شده است. «طه حسين» به دستور مستشرقين آنها را نوشته است و «توفيق الحكيم» نيز كتابهايي دارد از جمله داستان «اولاد حارتنا» كه در آن رمزگونه چيزهايي را درباره حضرت پيامبر « صلي الله عليه و آله و سلم» ذكر كرده است و از اين رو، غرب طه حسين را مطرح كرد تا در كتابش به نام «الارب الجاهلي» ادبيات عرب را بي هويت كند و همانطوري كه گفتم توفيق الحكيم در كتابش «اولاد حارتنا» صورتهايي را به تصوير كشيده است كه سلمان رشدي آن را در كتابش گفته است و به او جايزه نوبل دادند، چنانچه «نهيب محفوظ» نيز از همين قماش است. آنان جايزه نوبل را به

ص: 4544

كساني مي دهند كه بر اسلام يورش بياورند و كتابهايي را بنويسند كه دين را به اسم آزادي تحقير كنند. از اين رو سلمان رشدي و همه نويسندگان منحرفي كه نداي صهيونيست را اجابت كرده اند براي نوشتن اين كتابها با قيمت بسيار نازلي خريداري شده اند. البته صهيونيستها عده بسيار زيادي را دارند كه در خط آنان سير مي كنند. اينان از ياران شيطان هستند، شيطان خود با پروردگار به مناقشه پرداخت و مي گفت مرا از آتش و انسان را از گل آفريدي، بنابراين سجده نمي كنم و عمل آنان نيز شبيه به عمل ابليس است. همانطوري كه مي دانيد غرب و مدعيانش عليه فتواي امام آشوبي در جهان به پا كردند. استدلال شما نسبت به فتواي امام چيست و برخورد آنان را چگونه مي بينيد؟ اسلام، دين روشني است. هر كس مسلمان باشد و مرتد شود اسلام حكم قتلش را مي دهد و چون كه سلمان رشدي مسلمان بوده و مرتد شده است، او نه تنها مرتد شده كه بر شعاير مقدس اسلام حمله برده است. او تلاش كرده آنها را تزوير كند و من در مقاله خود نوشته ام كه اگر آن مردمي كه از سلمان رشدي دفاع كردند كمي وجدان انساني داشتند كه ادعاي آن را مي كنند، نمي توانستند آنچه را كه سلمان رشدي گفته و نوشته باور

ص: 4545

كنند، زيرا در آداب و رسوم عربي و تاريخ هست. در تاريخ عده اي از مستشرقين سلمان رشدي را تكذيب كرده اند و نيز آمريكا و بريتانيا را كه از سلمان رشدي دفاع كردند هم تكذيب كرده اند، زيرا تاريخ عربي از زمان پيامبر « صلي الله عليه و آله و سلم» مردم را به عزت و شرف فرا مي خواند، به ويژه در برخورد با آبرو و ناموس. عرب بدوي ده سال به خاطر آبرو و ناموس جنگ مي كرد. چگونه مي توان تصور كرد پيامبري كه مردم را به دين و اصلاح فرا مي خواند به اين اعمال بپردازد. اين تصور، ناقض حقيقت واقع و تاريخ جامعه عربي است. جامعه اي كه پيامبر در آن نشو و نما كرده استاد شما مراسم سالگرد ارتحال امام را چگونه ارزيابي مي كنيد و از اينكه متفكرين و انديشمندان در اين فرصت در ايران گرد مي آيند به نظر شما آيا زمينه اي براي بحث و تبادل نظر و انتقال جمع بنديهاي فكري حضرت امام به ديگر ملل به وجود مي آيد و تا چه اندازه بهره برداري مي شود؟ ما مي دانيم كه اين مراسم يك صدا و پژواكي در جهان اسلام و نيز جهان غرب دارد، زيرا جهان غرب آنطوري كه من در لبنان ديده ام بويژه اين كه لبنان دو نقش براي آنان دارد: نقش

ص: 4546

فرهنگي و نقش اقتصادي، آنان از بيست سال پيش تا به امروز كه لبنان در حال جنگ است، بر اقتصاد لبنان تاثير گذاشته اند، نرخ ارز را در آنجا هزار برابر كردند و اقتصاد را نابود كردند، فقط تبليغات باقي ماند، از طريق تبليغات در لبنان چنين مي دانم كه تمام دنيا مخصوصا فرانسه، ايالات متحده و در شكل خاصي اروپا مي خواهند كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اسلام را بشناسند و با استراتژي اسلامي آشنا شوند، بويژه انديشه انقلابي شيعه را كه از گذشته تا به حال حاكميت ظالم را نپذيرفته است و حاكم ظالم را اساسا حاكم به حساب نمي آورد، بلكه او را غاصب حكومت مي شمرد. اگر حاكم ظالمي از گذشته تا به امروز سلطه پادشاهي ظالم و استعمارگر را رد كرده است اين عقيده شيعه است و آمريكا مي خواهد بداند كه چرا دايما شيعه در هر جا عليه استعمار انقلاب بپا مي كند در حالي كه بقيه مذاهب اسلامي در مقابل استكبار و استعمار سر فرود مي آورند و ذلت را مي پذيرند و دستورهاي آنها را اجابت مي كنند و با او ارتباط ايجاد مي كنند. عقيده شيعه بر اين است كه پيروانش دستورهاي حاكم ستمگر را اجابت نكنند زيرا او ستمگر است و ما مي خواهيم كه با امام معصوم يا ولي فقيهي

ص: 4547

باشيم كه به عدالت حكم مي كند. به همين دليل شروع به بحثها و تحقيقاتي پيرامون انقلاب اسلامي كرده اند چنانچه يك خانم فرانسوي پيش من آمد و گفت من درباره انديشه شيعه در سرزمين جبل عامل و بعلبك تحقيق مي كنم. زيرا هم اكنون در آنجا انقلابي عليه صهيونيستها در جريان است. و همين ديشب جنوب لبنان 26 تن شهيد داشت، اهالي آنجا شيعه هستند و او آمده است تا انديشه شيعه را مورد تحقيق و بررسي قرار دهد تا بتواند انديشه اسلامي بويژه شيعه را بشناسد. اعلام روز قدس از طرف امام خميني چه تاثيري در دنيا بويژه در لبنان و فلسطين بجاي گذاشته است و آيا چنين زمينه اي براي يك اتفاق جهاني و گردهمايي مسلمين در كره زمين و بيان و نشان نيروهاي ستيزگر با كفر جهاني براي ايجاد يك خيزش و بيداري عصر كنوني مي تواند مبدا و سرچشمه اي باشد كه در آينده اي نه چندان دور منجر به انقلاب جهاني مسلمانان عليه كفار باشد؟ شعاير روز قدس در لبنان زنده به پا داشته مي شود و اخيرا در فلسطين نيز اين مراسم برگزار مي شود. در گذشته اين مراسم در فلسطين جايگاهي نداشت، زيرا كساني كه به ياسر عرفات مرتبط بودند، اين مراسم را برگزار نمي كردند و براي برپايي آن اقدام نكردند و

ص: 4548

نمي خواستند كه انديشه امام را در اين خصوص عملي كنند، ولي اخيرا كه اسلام به طور گسترده بين فلسطينيان انتشار يافته است بويژه حماس و جهاد اسلامي كه خط اسلام را براي مبارزه و جهاد انتخاب كرده اند، رفته رفته مراسم روز قدس را به پا مي دارند، ولي اين مراسم را در جهان عرب نمي بينيم. البته مقصود من رژيمهاي عربي هستند كه با آن مبارزه نيز مي كنند. در مصر به طور رسمي به مردم اجازه داده نمي شود كه اين مراسم برگزار شود، ولي مردم مي دانند كه مثلا امروز روز قدس است، بايد شعاير آن زنده نگه داشته شود. در عربستان دستگاه حاكم، حجاج را از شركت در مراسم برائت باز مي دارد و نيز براي به پا داشتن مراسم روز قدس جلوگيري به عمل مي آورد، زيرا كه با صهيونيستها ارتباطات اقتصادي ايجاد كرده اند. قبل از اين كه پيمان صلح منعقد شود اين دولتها نتوانستند كه اين حركت بزرگ را درك كنند زيرا آن را بر ضد خود مي دانستند و از اين رو با صهيونيست ها ارتباط برقرار كردند. بنابر آنچه گذشت مي توان گفت در جهان عرب دو جريان وجود دارد: اول جريان اسلامي اصيل، بيدار و آگاه كه دعوت امام را در خصوص اين روز اجابت كردند و آن را يك شعار جهاني قرار دادند و

ص: 4549

جريان دوم با اين شعار مبارزه مي كند زيرا مي خواهد با اسرائيل ارتباط ايجاد كند.

ص: 4550

دكتر مخلص جده استاد معارف و زبان عربي دانشگاه امام صادق (ع

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج در سال 1956 م متولد و داراي تحصيلات علوم ديني در حوزه علميه نجف اشرف و داراي تخصص دكتري در رشته الهيات از دانشگاه است. وي در حال حاضر استاد معارف و زبان عربي دانشگاه امام صادق (ع) است. او داراي تاليفات و تحقيقاتي در زمينه علوم فقهي است از جمله: 1- مباحث فقهي علوم القران، و تفسير 2- الامام و الخلافة 3- الرقاته في الاسلام 4- عقيدة التوحيد 5- الانجيل الصحيح و همچنين انتشار مقالات متعددي در روزنامه هاي ايران. وي در معرفي خود مي گويد: مهمترين برهه از زندگي من آن زماني است كه در حوزه علميه نجف مشرف شدم به حضور امام خميني و در حركت انقلابي ايشان شركت كردم و در راه برقراري حكومت اسلامي در بحثهاي فقهي امام كه در مسجد شيخ اعظم انصاري داشتند شركت مي كردم، و همچنين در مدرسه آيت الله العظمي بروجردي در نجف و در خانه امام هم. امام در مناسبتهاي مختلف، پيامهايي را كه عليه رژيم شاه داشتند ما كه جوان بوديم اين پيامها را پخش مي كرديم، و در نجف، كربلا، و كاظمين و در شهرهاي ديگر عراق سخنرانيهاي امام را

ص: 4551

ضبط و ترجمه مي كرديم، تا آن حادثه دردناك، كه منجر به شهادت فرزند برومند امام، آيت الله سيد مصطفي خميني شد. اين حادثه بزرگ اثر دردناكي در نجف داشت و ثابت شد كه شهادت ايشان يك توطئه و با همكاري ساواك و عوامل بعث عراق بوده است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به سوريه هجرت كردم، ولي آنجا مطلع شديم كه نظر امام اين است كه در عراق بايد بمانيم و عليه رژيم بعث جهاد كنيم، امام خميني تلگرافي براي شهيد صدر ارسال كردند و از ايشان خواسته بودند كه در عراق بمانند، پس از آن به عراق برگشتم و از سوي سازمان امنيت عراق دستگير شدم و يك سال در زندان به سر بردم و به دعاي امام آزاد شدم. (چرا كه هر گاه كه امام را در حرم اميرالمؤمنين (ع) مي ديدم براي او دعا مي كردم كه خدا شما را عليه دشمنانت، شاه و ايادي او پيروز گرداند، ايشان هم تبسمي كردند و مي گفتند: خدا شما را سالم نگه دارد، بعدا به زيارت قبر فرزندشان شهيد سيد مصطفي (ره) مي رفتند، قبر شهيد سيد مصطفي در جوار قبر اميرالمؤمنين است.) در عراق ماندم و كار انقلاب را مخفيانه دنبال كردم. بعدا رژيم عراق جنگ تحميليش را ضد جمهوري اسلامي شروع كرد،

ص: 4552

و در اين جنگ عليه ايران حتي يك ساعت هم شركت نكردم و اين امر نيز از توفيقات خداوندي بود، چرا كه رژيم عراق، جوان و پير را به جنگ تحميلي گسيل مي كرد و بعد از آن جنگ دومش با كويت بود، همه اين مصيبتها به منطقه تحميل شد. انتفاضه عراق، قيام اسلامي مردم عراق در ماه شعبان آغاز شد و ما در اين قيام شركت كرديم، رژيم دستور دستگيري اينجانب و مصادره املاك و اموال مرا صادر كرد و ناچار به اردن هجرت كردم، بعدا به سوريه و لبنان رفتم، و تقريبا دو سال است كه در سايه حكومت امام خميني و خلف صالح وي آيت الله خامنه (حفظه الله) در ايران زندگي مي كنم. آقاي دكتر مخلص جده نظر شما در اين رابطه چيست؟ بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. در تمام طول تاريخ اسلام، اين واقعيت كه اسلام منادي حق و حقيقت است، در ذهن مسلمين بويژه متفكرين اسلامي وجود داشته است. برقراري حكومت الله در زمين يكي از آرزوهاي ديرين مسلمين جهان است. بعد از رحلت پيامبر (ص) و پس از خلفا و حكومت حقه اميرالمؤمنين علي (ع) دولت اموي در جهان اسلام زمام قدرت را به دست گرفت و همه مي دانيم حكام آن از صراط مستقيم اسلام

ص: 4553

منحرف شدند. در همان زمان ائمه معصومين (ع) پيكار براي حكومت حقه الله را در زمين شروع كردند. پيكار امام حسن مجتبي (ع) با معاويه و شهادت سرشار از رشادت امام حسين (ع) و بعد از آنها پيكار همه ائمه (ع) با طواغيت زمان آغاز شد. هدف آنهايي كه در زندانهاي اصحاب باطل عمري را سپري كردند و بعد هم در راه حق و حقيقت شهيد شدند، هدف همه آنها برقراري حكم الله در زمين بوده است. بويژه كه اسلام اكمل اديان و آخرين دين الهي است كه براي سعادت بشر به ارمغان آورده شده است. شخصيت والاي امام خميني (ره) با توجه به سير مختصر تاريخي كه ارائه شد بخوبي روشن و آشكار مي شود، زيرا پس از قرنها او توانست از طريق مبارزات پيگيرش اين هدف بزرگ مسلمين را تحقق بخشد. در واقع امام خميني (رض) عليه رژيم منحط شاه جهاد كرد، رژيم شاه، فاسد و منحرف از اهداف عاليه اسلام بود، رژيمي بود كه بيشتر به استعمار غربي وابسته بود و دشمني آشكاري با موازين اسلامي داشت. امام (ره) مسلمين را آگاه كرد و به حقيقت فطري وجودشان كه كاملا با موازين غربي منافات داشت باز گرداند. باطل را به آنها شناساند و راه درست زيستن و از قيد استعمار رها

ص: 4554

شدن را به آنها آموخت و اين چيزي بود كه هميشه رژيم شاه از آن هراس داشت. امام خميني (رض) ابر مردي است كه آرزوي ميليونها مسلمان را برآورده كرد، آرزويي كه حتي از بيان آن به خاطر وجود قدرتهاي جابر زمان خوف داشتند. امام توانست در يك مملكت شصت ميليوني مسلمان حكم الله را جاري كند و اين كاري عظيم است كه از صدر اسلام بزرگان دين به دنبال دست يافتن به آن بوده اند. من حضرت امام را در نجف اشرف ملاقات كردم و مدتي شاگرد ايشان بودم. بگذاريد شمه اي از زندگي بي پيرايه او را براي شما بيان كنم تا عظمت معنوي حضرت ايشان بيشتر آشكار شود. ايشان اگر چه از بزرگان علماي اسلام بود امام در عين حال زاهد و عابدي بود كه خويش را انكار مي كند. ايشان هم در تفسير قرآن و هم در فقه اسلامي و هم در اصول و فلسفه استاد ارشد حوزه علميه نجف اشرف بود، وجوه شرعيه از سوي مؤمنين ايران و پاكستان و كشورهاي خليج فارس براي حضرتشان مرتب مي رسيد و لاجرم مي توانست در بهترين كاخهاي عراق اقامت كند، وليكن در خانه كوچكي كه بيش از پنجاه متر نبود چهارده سال، آن هم به عنوان مستاجر، زندگي كرد. امام همين شيوه و روش را

ص: 4555

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نيز داشته اند، زيرا بعد از اينكه مرد شماره يك ايران و زعيم و رهبر مسلمين شد، قادر بوده است كه در بهترين و مجلل ترين كاخها زندگي كند ولي ايشان در جماران در منزل كوچكي زندگي مي كرد و در حسينيه جماران نيز سخنراني مي كرد، من اين منطقه را از نزديك ديده ام، امام در يك ساختمان قديمي كوچك اجاره اي زندگي مي كرد تا دارفاني را وداع گفت. زندگي امام توام با زهد و تقوا بود، اين مسئله عظمت ايشان را بيشتر نشان مي دهد، عظمتي كه فقط از يك روح بزرگ مي توان ديد، از يك انساني كه داراي روحي فوق و برتر از ديگران است و گرنه غرق در حب مال و جاه مي شوند و زهد و تقوا را فراموش مي كنند. وقتي نام «خميني» را مي بريم و قدرتهاي بزرگي مثل آمريكا وحشت مي كنند، بخاطر عظمت روحي امام است. راهي كه امام طي كرد، راه پر افتخاري است كه همه كشورهاي اسلامي بايد طي كنند تا بتوانند حكم الله را در زمين جاري نمايند و حق را بر باطل پيروز كنند. زيرا راه امام بايد دنبال شود و بر همه مسلمين و بويژه رهبران جهان اسلام لازم و ضروري است كه از خط امام پيروي كنند. امام در

ص: 4556

بندگي خدا فاني بود، مطيع امر خداوند و پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) بود. براي مردم مستضعف دلسوز بود. از هيچ كس جز خدا ترسي نداشت و براي خدا مبارزه مي كرد، نه از شاه مي ترسيد و نه از عمال ساواك واهمه اي داشت. در نجف هم موقعي كه فرزند برومندش كه مجتهدي عاليقدر و مبارز بود شهيد شد اصلا اشك نريخت و تزلزلي به خود راه نداد. بلكه از اين حادثه ناگوار حسن استفاده را كرد و براي ملت ايران پيامي مبني بر ادامه مبارزه فرستاد و متذكر شد كه از ارتش و ساواك هراسي به دل راه ندهند زيرا سرانجام پيروزي با آنهاست و چنين نيز شد. براي تحقق آرمان انقلاب اسلامي، ايران پيشگام بوده است و شهيدان بسياري چه در قبل از پيروزي انقلاب و چه در دوران جنگ تحميلي براي پيروزي حكم الله داده است، كار ملت ايران درسي براي ساير كشورهاي اسلامي مي تواند باشد. آقاي دكتر جده سپاسگزار خواهيم شد چنانچه نظر شما را هم بطور اجمال و خلاصه داشته باشيم. نقاط توافق بين مسلمين زياد است. اول آن قرآن كريم است كه مسلمانان جهان را به وحدت دعوت كرده، حتي ساير اديان كه داراي كتب آسماني هستند را نيز به وحدت با مسلمانان دعوت كرده

ص: 4557

است. در قرآن كريم آمده است: «بگو اي اهل كتب آسماني بياييد به كلمه اي كه همه ما به آن ايمان داريم اين كه به غير از خدا هيچ كسي را نپرستيم و هيچ چيز را به عنوان شريك خدا نپذيريم و همديگر را به عنوان ارباب نگاه نكنيم» پس مسلمانان بيشتر مورد خطاب اين آيه هستند. ركن ديگر، مسئله توحيد است كه اساس وحدت را تشكيل مي دهد و حضرت امام خميني نيز با توجه به همين اصول و ترويج آنها شيوه هاي عملي ايجاد وحدت در بين مسلمين را مطرح فرمودند و با موضعگيري در قبال طراحيهاي انجام شده از طرف آمريكا و اقمارش سعي در روشن ساختن حقايق انساني و توجه دادن مسلمين به استقلال و آزاد انديشي داشته و كوشيدند با طرح عملي انقلاب اسلامي ايران زمينه هاي ايجاد حكومت حق در جهان را فراهم سازند. امام خميني (س) بت پرستي و وابستگي به طواغيت زمان را مردود شمرده است و همه انسانها حتي غير مسلمانها را به سوي خداوند يگانه دعوت كرده است كه پيام حضرت امام به گورباچف نمونه بارز آن است. پس نقاط مشترك زياد است: يگانه بودن خداوند، قبله واحد، يك پيامبر، و يك قرآن. آيا اين همه مشتركات كافي نيست تا ستون وحدت مسلمانان باشد؟ بايد

ص: 4558

به اين ستونهاي مستحكم وحدت تمسك جست. البته در ميان مسلمانان جاهلاني نيز ديده مي شوند. وقتي انسان جاهل شد، دشمن حق مي شود. اگر مسلمانان هر چه بيشتر اهل علم و دانش بشوند راه وحدت نيز سهل تر و آسان تر است. تعصب هم خود از جهل ناشي مي شود. عده اي مي كوشند تا از اين جهل استفاده كرده و بين مسلمانان ايجاد تفرقه كنند. سومين مسئله مهم، رژيمهاي طاغوتي است كه به جوامع اسلامي حكومت مي كنند بي آن كه اعتقاد به وحدت مسلمين داشته باشند. پس اگر مسلمانان تابع بيگانگان و يا مسلمانان نمايان نباشند راه وحدت هموارتر مي شود. رژيمهاي طاغوتي مثل رژيم عراق باعث تفرقه مسلمانان است و نمي گذارد مردم مسلمان ايران و عراق وحدت لازم را بيابند و يا رژيم طاغوتي مصر كه همه كار را مي كند تا مانع وحدت باشد و همين طور رژيمهاي تونس و الجزاير و ديگر رژيمهاي كشورهاي اسلامي كه مانع ايجاد وحدت مسلمانان مي شوند، اين رژيمها نمي خواهند كه ملتشان با ساير ملل مسلمان رابطه حسنه اي داشته باشند. اين مسئله بسيار اهميت دارد. اولين قدمي كه در راه وحدت ملل مسلمان برداشته شد توسط حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران بود كه مجمع تقريب بين المذاهب را تشكيل دادند، اين يك گام بسيار عظيم و

ص: 4559

مؤثر در راه تحقق وحدت اسلامي بود. امروز هم ايران اسلامي جهت وحدت جهان اسلام حسن نيت كافي دارد و هم نظامي است كه داراي امكانات و نيت صادق است، در واقع جهان اسلام چشم به ايران اسلامي دوخته است. نبايد در فكر ما اين باشد كه غربيها را از خود راضي كنيم، چون خداوند متعال در قرآن كريم فرموده: يهود و مسيحيان از شما راضي نمي شوند، مگر اينكه به مذهب آنان بگراييد. بلكه غربيها نظرشان به شخصيت پيامبر اسلام نظر خيلي بدي است ولي به هر حال كه اسلام كم كم در غرب منتشر مي شود.

ص: 4560

دكتر مكي قاسم بغدادي از سوريه

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج در خانواده اي مذهبي و اهل علم و فضيلت تولد يافت و از همان كودكي با افكار اسلامي آشنا شد. پدر بزرگ وي (شيخ عبدالحسين بغدادي) از مجتهديني است كه با مرحوم علامه اصفهاني بزرگ، همنشين و همدرس بوده اند. در زمان تجاوز انگلستان به عراق «شيخ عبدالحسين بغدادي» نماينده ميرزاي اصفهاني در سامرا و كليددار حرم امامين عسكريين بوده است. مكي قاسم بغدادي مي گويد: من با شهيد سيد محمد باقر صدر و داماد ايشان آشنا بودم و در قيام حضرت امام خميني (س) هواداري فعال بودم و متاسفانه با شخص ايشان از نزديك آشنايي نداشتم. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي از شهيد آيت الله صدر راجع به قيام امام و انقلاب اسلامي ايران كسب تكليف كردم. ايشان پشتيبان تام حركت امام بودند و من به تبليغ در مورد انقلاب اسلامي پرداختم. مردم عراق طرفدار صديق انقلاب اسلامي بودند. ما به مردم مي گفتيم كه امام خميني يك مرد سياسي نيست. چون در ميان مردم عراق شايع بود كه هر روحاني كه درباره سياست صحبت كند از عوامل دولت عراق يا استعمار است. به همين دليل خيليها نتوانستند باور كنند كه حركت امام مبتني بر تكليف شرعي بوده

ص: 4561

است ولي شهيد صدر با بيان خود توانستند مردم را به سوي همصدا شدن با انقلاب اسلامي راهنمايي كنند و با خون خود نيز اين راه را ادامه دادند. ايشان در يكي از سخنان مهم خود مي فرمايند (در شخصيت امام خميني ذوب شويد همانطور كه ايشان در اسلام ذوب شده اند) اين گفتار امروز در رگهاي ما جاري است. در زمان حمله رژيم عراق به بيت شهيد صدر و شهادت ايشان من سرباز بودم و برادرم كه از ياران نزديك ايشان بود دستگير و اعدام شد. آن موقع ما از عراق فرار كرديم. مدتي در سوريه بودم و سپس در جريان جنگ تحميلي عراق عليه ايران در سال 1361 به ايران سفر كردم و داوطلبانه در جنگ عليه قواي بعثي شركت و دوره آموزشهاي نظامي هم ديدم. در مشاهداتم از جبهه هاي ايران آنچه مرا مجذوب خود ساخت، استقبال جوانان عزيز ايراني از شهادت بود. بر اثر اين تاثير عميق، در مراجعت به سوريه كتاب «شهادت» را نوشتم. مكي قاسم بغدادي در حال حاضر با مجله «فرهنگ اسلامي» و روزنامه «نداي رافدين» و روزنامه «الموقف» و مجله «نور اسلام» همكاري دارد و مجالس سخنراني به نام «نگاهي به قرآن» را در حرم حضرت زينب (س) برگزار مي كند. وي از ميهمانان هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي

ص: 4562

بود كه در شهريور ماه سال 73 در تهران برگزار شد. قاسم مكي بغدادي: بسم الله الرحمن الرحيم، اجازه بفرماييد در اين باره مطلبي به ذهنم رسيد كه آن را بيان مي كنم. خداوند در قرآن مي فرمايد: «سزاوار است كه از حق پيروي شود» و امام صادق (ع) فرمودند: «اگر مردم به حقيقت سخنان و پندهاي ما واقف مي شدند از ما پيروي مي كردند» در اديان الهي بويژه دين مبين اسلام فطرت بشر به سوي خير متمايل و از شر گريزان است. نفس انساني بر حسب طبيعت ذاتي خود خير و لاجرم حق را دوست دارد و مي خواهد از آن پيروي كند، ليكن آنچه كه باعث انحراف فطرت بشري مي شود، تبليغات منحرف طواغيت زمان است. اين تبليغات منحرف گاه مردم را چنان در چنبره خود اسير مي كنند كه ديگر ميلي به سوي حق ندارند. به اين جمله حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) دقت كنيد كه مي فرمايند «تبعيت من از حق دوستاني برايم باقي نگذاشته است» چون حق سنگين است و هر كسي نمي تواند آن را تحمل كند مگر كساني كه در صراط مستقيم و اهل حق و حقيقت باشند. اما باطل سهل و آسان است و تبليغات منحرف كننده از همين نقطه ضعف است كه استفاده مي كنند. به نظر اينجانب حق با معجزه پيروز نمي شود،

ص: 4563

بلكه با روشهاي طبيعي و قابل دسترس مي تواند بر اريكه پيروزي بنشيند و مردم را هدايت كند. ما بايد عوامل و زمينه هاي پيروزي حق را آماده كنيم تا قرين موفقيت شويم، چون معجزه يك حالت استثنايي براي پيامبران بر حق بوده كه اثرش را هم در زندگي بشر گذاشته است. ولي امروزه نبايد در انتظار معجزه باشيم. بلكه بايد زمينه مساعد براي رشد و پيروزي حق را فراهم آوريم. عرضه اسلام به مردم، بايد با شيوه اي پسنديده و توام با جذابيتي كه ذاتي اين دين الهي است انجام پذيرد. حق همان اسلام است، همان كلام خداوند است، همان است كه حضرت رسول (ص) و ائمه معصومين بيان كرده اند. اما برخي چهره اسلام را مخدوش مي كنند، خيلي صريح بگويم اسلام را خيلي بد و با بياني نارسا و دور از جذابيت ارائه مي دهند، اين كار پسنديده نيست، ما بايد چهره اسلام را همانطور كه هست منور و نوراني عرضه كنيم تا مردم گرايش هر چه بيشتري به آن نشان دهند، چنانچه حضرت امام خميني چنين كردند. از سوي ديگر دشمنان حق و اسلام تمام كوششان مصروف دگر گونه جلوه دادن چهره حقيقي اسلام است. اصولا كار منفي و نابود كننده خيلي آسانتر از كار مثبت و سازنده است. ما به فرموده پيامبر

ص: 4564

عظيم الشان اسلام بايد از اخلاق الهي پيروي كنيم تا مثبت و سازنده باشيم و بتوانيم در مقابل دشمنان اسلام استوار بايستيم. حضرت رسول (ص) فرموده است: خداوند سربازانش را بين مردم پخش كرده و آنها را مشخص نكرده است ما هم بايد بكوشيم كه جزو اين سربازان گمنام باشيم كه در هر عصر و زماني حضور دارند. يا بايد اين سربازان را از پستهاي مهم دور كنيم و يا مطمئن باشيم كه يكي از آنان را در راس كار قرار داده ايم. در واقع بهتر است افراد مناسب را در پستهاي مناسب بگذاريم. بايد از اين امت مردان شايسته انتخاب شوند تا قادر باشند اين مكتب عظيم را روي شانه هاي خود حمل كنند. من خيلي از فرزندان اين امت بزرگ را ديدم كه شهادت برايشان شيرين تر از عسل بود و مكتب با خون آنها رشد كرد، پيدا كردن اين فرزندان از طريق همين بحثها ميسر است، اينها همان سربازان گمنام الهي اند. جناب آقاي بغدادي خواهشمند است در همين مورد نظر خود را بيان فرمائيد. پاسخ به اين سئوال احتياج به چند جلسه دارد ولي من بطور مجمل به چند نكته اشاره مي كنم. به نظر من وحدت اسلامي دو وجه دارد، يكي در شكل و اساس و يكي فقط در شكل ظاهري.

ص: 4565

اميد ما اين است كه از شكل ظاهري وحدت اساسي تحقق يابد. زيرا به تعبير قرآن كريم: «مؤمنان برادرند» به نظر من بايد دلها به هم نزديك شوند. فقط وحدت زبانها و قلمها كافي نيست. همه ما طالب وحدت هستيم. اما مشكل اصلي وجود تفرقه بين مسلمانان است. اين اشاره اي بود اما براي به نتيجه رسيدن، طرح سه عامل را بايد در نظر داشت: 1- نوشتن طرح 2- روش حركت طرح و نقشه و مسير آن 3- نقشه اجراي عملي آنها. اين سه عامل بايد با هم تحقق يابد كه اين نظر در هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي نيز طرح شد. مسئله اساسي و مشكل اصلي اينجاست. به نظر من بايد مكانيزمهاي اجرا نيز فراهم شود، در كنفرانس همه به تفاهم اتكا و اكتفا كرديم، همه نظريه داشتيم و مكانيزمهاي اجرايي فراهم نبود. چرا مفهوم وحدت را نبايد اجرا كنيم، اگر موانعي وجود دارد بايد آنها را شناخت و از راه ايجاد وحدت برطرف كرد، به نظر من فرق است بين مطرح كردن مفهوم و نيت داشتن براي اجراي آن. من با چند تن از شخصيتهاي شركت كننده در كنفرانس صحبت كردم حتي آنهايي كه در كنفرانس سخنراني داغ داشتند و به آنها گفتم آيا راه حل براي اجراي اين نظريه هاي شما

ص: 4566

وجود دارد؟ همه طالب وحدت هستيم، ولي در اجرا و انجام آن جدي نيستيم، آنطور كه بايد. خيلي از افكار و طرحهاي مهم به علت خوب مطرح نشدن و يا بد عرضه كردن، منتفي مي شوند، من به فني بودن طرح نظر دارم و اينكه مسئله وحدت مسلمين در جهان به صورت فني، هنري و فرهنگي مطرح شود، چون اگر شيعي بگويد مذهب من حق است و سني هم همينطور، به نتيجه واحدي نخواهيم رسيد، پس بايد دو مذهب را يكي بدانيم و مسائل خلاف قرآن را بزداييم و اين پس از كنفرانس، كار تحقيقي، عملي و فني و فرهنگي لازم دارد. آقاي مكي قاسم شما درباره ايجاد وحدت در شكل عملي آن و برخورداري از ابزار و اهرمهاي لازم براي متحد ساختن مسلمين چه شيوه هايي را در مد نظر داريد. در باره اين مسئله سخن بسيار مي توان گفت، ولي من به طرح چند نكته اساسي اكتفا مي كنم. 1- حفاظت از نظام جمهوري اسلامي كه مهمتر از هر چيزي براي اثبات حقانيت افكار امام است. چون نقطه شروع براي احياي اسلام در دنياي امروز است و بايد آن را بسيار تقويت كرد تا طرح و انديشه هاي امام خميني به دنيا منتقل شود. 2- وحدت اسلامي بايد در شكل ظاهري و نيز اصل

ص: 4567

باطني استوار باشد. چون فكر امام يك عمل تطبيقي است، كساني كه فقط به اسلام نظري توجه دارند با انديشه هاي عملي امام جمع نمي شوند. 3- فكر وحدت اسلامي از ذات مسلمين جهان مي جوشد. بايد زمينه عملي اين تفكر، يعني افكار امام خميني بخوبي شناسانده شود تا آدمهاي با اخلاصي پيدا شوند. به ياد دارم كه هنگام عزل بني صدر، امام روي صفحه تلويزيون ظاهر شدند و دست روي زانو كوبيدند و گفتند اخلاص از هر چيزي مهمتر است. اين سنت امام بايد هميشه مراعات شود. زيرا وحدت در نظر امام در فكر و عمل يكي بوده است. اسلام هم مي گويد نيت از منفعت مقدمتر است و نيت آدم از كارش بهتر است، پس همه اين اسباب بايد جمع شود تا بتوانيم فكر امام را گسترش دهيم و به هدف برسيم. 4- فكر امام يك فكر فطري است. يك فكر انساني ملهم از دين است. او با فطرت آدميان صحبت مي كند و انسان به سوي فطرت خود كشش دارد. 5- بيرون راندن ترس از دل مخالفين يك مسئله خيلي مهم است. در حركت پيامبر (ص) اسلام، قريش از پيامبر ترس داشتند كه اموال آنان را مصادره كند، شغلها و پستها و مقامات را از آن بگيرد، اما حضرت قول دادند كه

ص: 4568

قصدشان فقط كمك به مردم است و هدف انساني است. با اين روش ترس را از دل آنها بيرون راندند. 6- پس بعد از تلاش استكبار جهاني براي منع گسترش افكار امام، عامل بعدي، همان دوري از فطرت است كه مسلمانان را از فكر فطري امام دور مي كند. به نظر من وحدت مسلمانان و بلكه وحدت اتباع انسانيت راه حل اصلي است، وحدت در روش و مسائل و هدف و حركت. اين قاعده شامل مسلمانان فقط نيست، شامل شيعه و سني فقط نيست، بلكه شامل همه انسانها است. استكبار از فكر امام ترس دارد، اين امر مهم در راه اسلامي ما بايد مراعات شود. همانطوري كه مي دانيد در حركت پيامبر اسلام (ص) با قريش، راه حل اين مسئله را طرح كردم. 7- فكر امام محدود به يك مذهب خاص و يا منطقه خاصي نيست. 8- سيره شخصي امام (س) را براي مردم تشريح كنيم و زندگي او، زهد او، قناعت او و دوري از تجمل و پرهيز از زندگي مرفه او را. 9- بايد كارهاي علمي و سياسي امام به مردم جهان معرفي شود، از طريق كتب، درسها و سخنرانيها. 10- جهان را آگاه كنيم كه در افكار امام، مستضعفين تحت حمايت و پوشش قرار مي گيرند، از طريق مثلا كميته امام

ص: 4569

و امثال آن. و اينكه امام هميشه به مسئولين اداري و نظامي و وزرا توصيه مي كردند كه از مسئوليت و پست خود سوء استفاده نكنند و از مرفه بودن جدا شوند و هميشه با فقرا و عامه مردم باشند.

ص: 4570

دگرگوني معناي دين تحت رهبري امام خميني

اشاره

مجله متين، شماره 19 ساچدينا، عبدالعزيز ترجمة سيد مصطفي شهرآييني چكيده: انقلاب اسلامي ايران در سالهاي 78 1979 را مي توان دورة جديدي براي دين اسلام به شمار آورد. تا پيش از سال 1978، دين امري اين جهاني و واگذارده به قلمرو خصوصي بود كه نقش گستردة آن در جامعة انساني، به اماكن عبادي محدود و منحصر مي شد. اين برخورد تنگ نظرانه نسبت به دين در مورد اديان بزرگ جهان در غرب نيز صادق است. در جهان اسلام نيز، كم و بيش، چنين نگرشي نسبت به اسلام وجود دارد. نقش عمومي اسلام چه به صورت ارزشهاي شرعي و اجتماعي و چه به صورت خاستگاه مسلّم سياسي، به گونة تعصب آميزي به تعريف تقليل گرايانه از دين به عنوان نظامي از باورهاي مربوط به امور «اخروي» محدود گرديده بود. اسلام، طبعاً ديني مربوط به هر دو جهان است. اين جهان چون آمادگاهي براي آن جهان است. پيوند عميق ميان امور ديني و دنيوي، آموزة بنيادين قرآن است كه به مسلمانان مي آموزد سعادت انسانها در هر دو جهان، بستگي به اعمال ايماني شان دارد. همين كه فرآيند مدرنيزاسيون از رهگذر غربگرايي و دنياگرايي و سكولاريسم به جهان اسلام راه يافت سبب جدايي دين از اخلاق، ايمان از عمل، و امور ديني از امور

ص: 4571

سياسي شد. اين جداييها، موضعي انفعالي را نسبت به انگيزه ها و رهنمودهاي ديني در همة زمينه هاي اجتماعي و سياسي جوامع اسلامي، در سرتاسر دنيا، در پي داشت. در دهة 1970، امام خميني با اينگونه برداشت از دين كه توسط حكام سياسي چون شاه ايران در جهان اسلام رواج يافته بود به مبارزه برخاست. در حقيقت، انقلاب امام خميني، فراخواني به بازانديشي دربارة محوريت دين و احياي آن در زندگي انسان مدرن بود. امام خميني دين اسلام را تنها منظومه اي از شعائر نمي دانست كه آدميان را براي آخرت آماده مي سازد، بلكه آن را ايدئولوژي تلقي مي كرد كه طرحي را براي كل زندگي بشر فراهم مي آورد؛ و براي اينكه اين ايدئولوژي، سعادت مادي و معنوي انسانها را تأمين نمايد بايد در تمام حوزه هاي افعال انسان به اجرا درآيد. از همه مهمتر اينكه، اسلام برنامه اي است كه ضامن عدالت اين جهاني و سعادت آن جهاني مي باشد. كليد واژه: دين، دين اسلام، سكولاريسم.

مقدمه

در آستانة قرن بيست و يكم، نظرية حكومت اسلامي و نمونة عملي آن، كه امام خميني طراحش بود، منادي چالشي بزرگ در برابر عقايد مدرن و سكولار شد. پژوهشگران غربي در ارزيابي شان از «تهديد» حكومت مبتني بر نظام ديني انحصارگرايي چون اسلام براي ارزشهاي ليبرال، سكولار، و مردم سالار، ديدگاههاي يكساني ندارند. محور

ص: 4572

بحث، فرضيات متقابلي است مربوط به اينكه آيا دين بايد در سياست نقش داشته باشد يا نه. فرهنگ سكولار مايل است به محض اينكه هر امر ديني از حوزة خصوصي به عرصة عمومي راه يافت، آن را منفي تلقي كند. برعكس، فرهنگ ديني، ارزشهاي ديني را راهكار ارزنده اي در ستيز با نابرابريهاي اجتماعي و سياسي قلمداد مي كند. نظرية سنّتي دربارة سياست، كه مطلوبيت جدايي دين از سياست را مسلّم مي گيرد، دگرگوني الگويي را كه به واسطة عقايد امام خميني در نقش اجتماعي دين ايجاد شد، آشكارا تأييد نكرده است: اين عقايد سبب محوريت دوبارة دين در عرصة اجتماع شد. پافشاري بر موضوع «قطع رابطه»1 كه با بيرون راندن دين از گسترة جوامع سكولار، منجر به خصوصي سازي آن مي شود سبب شده است كه فهم جوامعي چون ايران بسيار دشوار باشد، چرا كه در اين جوامع، تعهدات ديني، عامل اصلي حل و فصل مشكلات اجتماعي و تداوم بخش حس نوعدوستي است. در ديدگاه سكولار، در حالي كه از سلطه يافتن يك دين بر بقية اديان جلوگيري مي شود، همچنين مي توان جوامع ايماني را به حاشيه راند و آنها را به سوي ستيزه جويي، خشونت و جدايي طلبي سوق داد. خلاصه آنكه تندروي ديني، واكنشي به تندروي سكولار است. در تحليل تطبيقي نظامهاي فرهنگي كه در

ص: 4573

آنها حضور يا غياب يك نهاد سازمان يافتة ديني چون «روحانيّت»، زمينه ساز بروزگونة متفاوتي از گفتمان عقلي دربارة هدف حكومت در جامعه شده است (چنان كه در اسلام و مسيحيت شاهد آنيم) غالباً نقش سياسي دين ناديده گرفته شده است. در «جامعة سياسي»2 كه هيچ ديوار غير قابل عبوري ميان «دين» و «دولت»، كشيده نشده (چنان كه در تلقي امام خميني از حكومت اسلامي مي بينيم)، گفتمان عمومي به جاي اصرار بر سلطة دين بر سياست يا بالعكس، بر نقش حكومت در تقويت روابط و مسئوليتهايي تأكيد مي كند كه با ارزشهاي برآمده از احساس معنوي نسبت به زندگي سازگار هستند. در سه دهة اخير، دين، باري ديگر همچون خاستگاه مهمي از وظايف اخلاقي ظهور كرده است كه عمل به آنها براي حفظ همبستگي اجتماعي ضروري است. تعهدات ديني نه تنها سبب بسيج احساس بيزاري مردم در مقابله با قدرت خودكامة دولت مي شود، بلكه نقش سازنده اي نيز در آشتي و وحدت ملّي دارد. در دنياي اسلام، كه دين بر فرهنگ ملّي سايه افكنده است، سنّت اسلامي نقش فعالي در موضوعات سياست ملّي و عدالت اجتماعي ايفا مي كند. اما جوامع اسلامي، هرگز مرزهاي ارزشهاي صرفاً ديني را در تعيين سياستهاي ملّي يك دولت ملت اسلامي و مدرن، به طور كامل تبيين نكرده و چه بسا

ص: 4574

عموماً آن را نپذيرفته اند. پاره اي از محققان غربي، در واكنش به ظهور رژيمهاي اسلامي معاصر كه درصدد ساختن جوامع سياسي تحت سيطرة قواعد اخلاقي مبتني بر دين هستند، كوشيده اند تا جوهرة تاريخ سياسي اسلام را آشكار ساخته و معاني «فراموش شده»ي مفاهيم منسوخ فقه سنّتي را به خوانندگان خويش نشان دهند؛ سنّتي كه دنيا را به دو بخش مؤمنان و غيرمؤمنان تقسيم مي كند. از جمله ساختارهاي منسوخ فقهي در فقه اسلامي كه همچنان بر آثار تحقيقي پيروان «شرق شناسي نوين»3 سايه افكنده است، اصطلاحات دارالاسلام (از نظر لغوي به معناي «قلمرو تحت سلطه» و از نظر اصطلاحي به معناي «سرزمينهاي تحت قيموميت حكومت اسلامي») و دارالحرب (از نظر لغوي به معناي «قلمرو نبرد» و از نظر اصطلاحي به معناي «سرزمينهاي مغلوب» ) است. اين دو اصطلاح كه در بيشتر آثار مربوط به ظهور اسلام سياسي به چشم مي خورد شالودة هنجار اعتقادات ديني مسلمانان را دربارة تشكيل جامعه اي فرافرهنگي از مؤمنان مورد تأكيد قرار مي دهد؛ مؤمناني كه سرانجام بايد بر غير مؤمنان پيروز گشته و آنان را مطيع خود سازند. چنين اعمالي هشداري است به جامعة جهاني نسبت به خطري كه از جانب تندروهاي مسلمان آن را تهديد مي كند؛ تندروهايي كه خود را احياگر جهاد تاريخي براي براندازي نظام سكولار جهاني مي دانند.4

ص: 4575

بسياري از اين مطالعات، جنجال برانگيز بوده و از روي خطا تداوم فكري و سياسي بين ديدگاههاي سنّتي مربوط به جهاد و سردرگمي هاي به نحو فزاينده خطرناك جغرافيايي سياسي در خاورميانة امروز برقرار مي كنند. اين، همان نظرية معروف «برخورد تمدنها»ست كه شالوده اش ستيزه جويي ظاهراً ديني و تمركزيافته اي است كه بر عليه ارزشهاي ليبرال و مردم سالار جهان غرب در جريان است. ديدگاه ديگر دربارة سلطة دين (و بخصوص، اسلام) در عرصة عمومي، اساساً برخاسته از خود مسلمانان است. آنان، دربارة تنشهاي سياسي ناشي از ستيزه جويي فزايندة اسلامي، در بيشتر موارد، شرحهاي ناسازگار و متناقضي از دگرگونيهاي مفهومي در تاريخ سياسي ملل مسلمان ارائه مي دهند. شرح آنان، فاقد تحليلي دربارة پيش فرضهاي بنيادين اخلاقي فقهي در روابط «دين دولت» در حكومتهاي اسلامي است. هرچند، به لحاظ نظري، اسلام ميان «دين» و «دولت» يا ميان «امور معنوي» و «امور دنيوي» تمايزي نمي گذارد؛ اما، به لحاظ عملي، سنّت اسلامي به جدايي واقعي ميان قلمروهاي ديني و دنيوي اعمال انسان معتقد است كه نمونة آن را مي توان در خاستگاههاي جداگانة قضا در حكومت اسلامي ديد. طبقه بندي روابط ديني خدا انسان و انسانها با همديگر در شرع مقدس اسلام، تجلّي آشكاري از قلمروهاي جداگانة دين و دنيا بر روي زمين است. در حالي كه روابط خدا انسان

ص: 4576

مبتني بر استقلال فردي است كه قضاي الهي به آن تعلق رفته است، روابط ميان انسانها در چهارچوب قضاوت نهادهاي بشري مبتني بر اتفاق نظر سياسي است كه هدف از آن، تقويت عدالت و برابري اجتماعي است. اين روابط نوع دوم تحت اصل «سكولاريته»5 در دولت اسلامي قرار گرفته و آن را براي ساماندهي همه امور مربوط به عدالت اجتماعي توانا مي سازد. همين اصل، دولت اسلامي را از ساماندهي نهادهاي ديني بازمي دارد مگر آنگاه كه اجراي آزادانة دين در خطر باشد. هيچ يك از نهادهاي بشري نمي تواند مدعي نمايندگي منافع خداوند بر روي زمين باشد. اساس حكومت و مرجعيت در اسلام جز اين نيست.

دين در بافت جهاني

آغاز اسلام به رهبري حضرت محمد[ص]، همچنين آغازي بود براي آنكه دين به جاي جاي زندگي روزانه راه يابد. قلمرو ديني جداي از فعاليتهاي روزمره و به گونه اي خودسرانه سامان نيافته است. در زندگي يك مسلمان، واژة «ديني» نشانگر جهت گيري نهايي است كه بر اساس آن، او برحسب ارتباطش با خدا و با ديگر انسانها، شخصاً متعهد و هدفمند است. اسلام، الگوي اجتماعي كاملي را به نام خود دين، پديد آورد. در حقيقت، هيچ كدام از سنّتهاي بزرگ ديني در اعمال عبادي كه در اوقاتي خاص و در مكانهايي خاص انجام مي گيرند، خلاصه نمي شوند، بلكه

ص: 4577

همگي اميدوار بوده اند كه زندگي روزانة انسانها را در مقام نظر و عمل تحت تأثير قرار دهند. اصولاً، پيروي از اسلام، همة جوانب زندگي را چنان دربرمي گيرد كه مسلمانان جامعة كاملي را تشكيل مي دهند و به اين ترتيب، اسلام كل زندگي را شامل مي شود. مسلمانان در بسياري حوزه ها كه نه تنها عبادات عمومي بلكه قوانين مدني، تعاليم تاريخي، و آداب اجتماعي را نيز دربرمي گيرد، خيلي زود موفق به بنيانگذاري الگوهاي متمايزي شدند كه مخصوص دين اسلام است. اسلام، در كنار برنامه اش دربارة ساماندهي نظام عمومي، اهداف خويش را بر حسب نظام اجتماعي سياسي و ديني جامعي تعريف كرد كه بر اساس آن، مسلمانان بايد از طرفي، خود را انحصاراً وقف سعادت مؤمنان كنند و از طرف ديگر، به دفاع از نظام اجتماعي اسلام بپردازند. چنين وفاداري شگفتي نسبت به دين است كه سبب بقاي بسياري از جنبشهاي نوخاستة ديني شده است. اما اين وفاداري، همچنين سرچشمة رفتار نابردبارانه نسبت به كساني بوده است كه دعاوي انحصارگرايانة اسلام و توجه اش به زندگي درست، بر طبق دين راستين را قبول ندارند. پيشينة دين اسلام و تمدن اسلامي، گوياي آن است كه ميان تأييد قرآن دربارة واكنشهاي تكثرگرايانه به هدايت الهي و آزادي وجدان بشري براي تصميم گيري دربارة فضاي معنوي زندگي اش، از طرفي،

ص: 4578

و ظهور نظام جديد اجتماعي سياسي مبتني بر وفاداري بي چون و چرا و انحصاري نسبت به سنّت، از طرف ديگر، تنش وجود داشته است. منافع قريب مسلمانان اقتضا مي كند كه اين تنش را با محدود كردن گسترة قضاوت دين به تجليّات اجتماعي ايمان انسان، يعني به تعهد آن براي ساختن نظام اجتماعي عادلانه، فروكاهند.

اسلام چون ديني اجتماعي

از ميان همة اديان ابراهيمي كه هدفشان بر اساس آنچه در عهد عتيق آمده اين است كه فرهنگ عمومي را طبق ارادة الهي شكل دهند، تنها اسلام است كه از همان آغاز، نسبت به اهداف زميني اش به آگاهانه ترين شكل عمل مي كند. اسلام در تعهد آگاهانه اش به تأسيس يك نظام اخلاقي در اجتماع، بدرستي، چون ايمان در عرصة اجتماع توصيف شده است.6 دستورالعملهاي رسمي، در مقايسه با عمل به تكاليف شرعي، كه با جزئيات كامل در شرع مقدس آمده است، در هدايت مؤمنان به سوي اين هدف، نقشي فرعي بر عهده دارند. بنابراين، شايان توجه است كه حتي امروزه نيز هويت مشترك مسلمانان را بيشتر بر حسب وفاداري آنان به يكي از شعائر رسمي و سازمان يافتة شرع تعريف مي كنند تا بر حسب پايبندي شخصي به فلان مكتب كلامي خاص7. ايمان شخصي، مسأله اي خصوصي بوده و از اين رو از دسترس تجسس عمومي به

ص: 4579

دور است. در مقابل، اجراي تكاليف، بويژه به صورت گروهي، التزام ديني و خصوصي فرد را به نحو عيني بر ديگر اعضاي جامعه آشكار مي سازد. اصول دين، بيانگر بُعد خصوصي دينداري افراد بوده و از اين رو، اموري ذهني اند؛ در حالي كه فروع دين (يعني اعمال ديني كه از اعتقاد شخصي نشأت مي گيرد) علاوه بر لحاظ جمعي، از لحاظ فردي هم بيانگر بُعد اجتماعي زندگي ديني افراد مي باشد و از اين رو، عيني است. اما چشم انداز كامل زندگي به سبك اسلامي، بُعد خصوصي دين را چنان به بُعد اجتماعي آن پيوند مي زند كه زندگي خصوصي از منظر ارتباطي كه با نظام عمومي جامعه دارد، مورد تجسس قرار مي گيرد. شرع با نظر به تأمين رفاه فردي از رهگذر رفاه اجتماعي است كه به تنظيم اعمال ديني مي پردازد. از اين رو، نظام جامع شرع اسلام، با تعهدات انسانها در برابر خداوند، يعني عبادات و تكاليف آنان نسبت به يكديگر، يعني معاملات سر و كار دارد. نظام اجتماعي بايد در عبادت، در بازار، و هر جاي ديگري كه در آن تعاملات بشري امكانپذير است، رعايت شود. امور حسبيه، يعني معاملات اجتماعي مبتني بر معيارهاي اخلاقي رفتار در شرع اسلام، با اجراي شرع تنها دربارة چيزهايي سر و كار دارد كه در عرصة عمومي تعامل انساني ظهور

ص: 4580

مي كنند. هرچند، شرع دستوراتي را حتي دربارة خصوصي ترين اعمال نيز داده است قضاوت در دادگاههاي اسلامي تنها دربارة چيزهايي صورت مي گيرد كه بدون تجسس آشكار شده باشند مگر آنكه حقوق بي گناهي در معرض پايمال شدن باشد. از دهة 1970، تجليات ديني با آنچه از دين در نيمة نخست قرن بيست وجود داشت در صورت و محتوا فرق دارد. دين از لحاظ صوري، انعطاف پذيرتر و «عمومي» (نه عام) شده است كه نقطة مقابل اديان «خصوصي» مبتني بر اعتراف است،8 و از لحاظ محتوا نيز در پي تحقق جامعه اي كلّي و جهاني با بينش و سرنوشت مشترك است. اين دين عمومي و كلّي در جنبش صلح، طرفداري از محيط زيست، و مباحث مربوط به تكنولوژي زيستي و شبيه سازي انسانها، حضوري فعّال دارد. نشانه هاي فراواني هست كه قرن بيست و يكم، به اين معناي «عمومي» شاهد احياي دين در همة جهان هم در سطح زندگي خصوصي و هم عمومي، خواهد بود؛ هرچند، هم اينك نهادهاي ديني در زندگي روزمرة بيشتر مردم نقش حاشيه اي بيشتر ندارند. اين حساسيت عمومي ديني، فراهم آورندة مجموعه قواعدي است كه از تعامل ميان اديان سازمان يافتة سنّتي و غيرعمومي با اخلاق كلي مربوط به روابط عادلانة انساني حاصل مي شود. علماي ديني در دو دهة اخير كوشيده اند كه پديدة

ص: 4581

وابستگي و هويت ديني را بدون برجسته كردن جدّي تعهد ديني و تبعات آن، كه مربوط به توسعة تاريخي سنن ديني است، تبيين نمايند. براي فهم عمق تعهدات اجتماعي و انساني برآمده از شعائر ديني خاص در ميان شمار فراوان «اكثريت خاموش» در جوامع مدرن، لازم است به پژوهش دربارة تماميت ايمان ديني بپردازيم. اين گرايش به منزلة اين است كه «پرهيزگاري» مدرن را همان سكولاريزه كردن سنّتهاي خاص ديني در بيرون از نهادهاي ديني بدانيم، چنان كه گويي تلاش براي صلح و مقاصد انسان دوستانه هيچ ريشه اي در دينداري عمومي ندارد. درحقيقت، من معتقدم كه ظهور ستيزه جويي ديني در بخشهاي مختلف جهان، واكنشي رو به رشد نسبت به نفي سكولاريستي هرگونه الهام ديني دربارة جنبشهاي مربوط به صلح و حقوق بشر است. اگر جوامع ديني مي توانستند درحكومتهاي غير مردم سالار جهان سوم آزادانه اظهار وجود كنند توان اين را داشتند كه اراده و منابعي را براي شركت در وظايف اجتماعي و ملي بسيج نمايند. الگوي نگارنده در اظهار اين مطلب، ايران تحت رهبري امام خميني و جانشينان ايدئولوژيك ايشان است. با اين همه، هنوز اين پرسش باقي است كه دين، با توجه به ترديدهاي جدّي شماري از تحليلگران برجستة اجتماعي و سياسي، چگونه مي تواند نقش تعيين كننده اي در نگرش جامعة جديد جهاني ايفا كند.

ص: 4582

بي گمان خرده فرهنگ ديني پرطرفداري وجود دارد كه بيانگر احساس عميقي نسبت به حضور خداوند و غايت الهي در اعمال انسانهاست و اين خرده فرهنگ آشكارا، ناخشنودي عمومي خود را نسبت به مصرف گرايي ماده گرايانه و سكولاريسم فردگرا اظهار مي دارد. رسانه هاي جمعي الكترونيكي در اشاعة اين دينداري عمومي، نقش اصلي داشته اند هرچند در محافل دانشگاهي اينگونه دينداري چون امري بي پايه و مضحك، چندان مورد توجه نيست. به هر حال، رسانه هاي جمعي، نه چون ناظري بي طرف بلكه در مقام منتقد سكولاري ظاهر شده اند كه دربارة كشمكشهاي ناشي از استفادة نادرست از اديان نهادينه و الگوهاي سامانمند نابردباري و تبعيضات كه دعاوي مربوط به حقوق فرهنگي و ديني خاص، پديد آورنده و توجيه كنندة آنهاست، به قضاوت نشسته اند. رسانه هاي جمعي، دربارة اسلام و مسلمين با اين هدف پنهان سياسي و ايدئولوژيك دست به كار شده اند كه اسلام را چون «نفي ديگر اديان» نشان دهند و بدين وسيله، چنان تصوير منفي از دينداري اسلامي پديد آورده اند كه حذف آن فوق العاده دشوار است.9 دهه هاي بعد از جنگ جهاني دوم شاهد ظهور روزافزون دينداري در عرصة اجتماع بوده و اين امر سبب شده است كه نادرستي پيش بيني هاي گذشته دربارة كمرنگ شدن هرچه بيشتر دين، توسط سكولاريسم بر همگان آشكار گردد. نكتة طنزآميز اين است كه

ص: 4583

با حذف همة اشكال نابردباري و تبعيض ديني در سراسر عالم، اين رهبري ديني است كه به مذاكره دربارة راه حل واقعي و كثرتگرا براي اينگونه خشونتها در قرن بيستم پرداخته است. توانايي رهبران ديني در آوردن طرفين درگير، در جاهايي چون بوسني، نيجريه، آفريقاي جنوبي، بر سر ميز مذاكره چشمگير بوده است. اما دين در توجيه وضع خاص گذشته نيز موفق بوده و به اين ترتيب خشونتهايي را دربارة حقوق اولية انسانها در بسياري از حكومتهاي مردم سالار نوبنياد سبب شده است. بدبختانه، دين، نظريه پردازان سياسي را براي توسل به جنگ، خشونت و سركوب به توجيهات متكي به خود مجهز مي كند. توانايي بشر را براي دامن زدن به كشمكشهاي مرگبار، از طريق آموزه هاي ديني، نمي توان ناديده گرفت. در عين حال، رهبران ديني چون امام خميني هستند كه با تمام توان در راه پيشبرد آرمانهاي ديني عدالت و صلح مي كوشند. صرفنظر از اعتقادات ديني، به رسميت شناختن اصل بردباري، تأثير فراواني بر تصديق احترام به همة انسانها داشته است. بي گمان، نحوة برخورد هر كدام از اديان جهاني با مسألة كثرتگرايي ديني، گوناگون است چرا كه ارزشها و اهداف ديني و محيطهاي سياسي و تاريخي اين اديان بسيار متفاوت است. اين متغيرها، تأثير مستقيمي بر نحوة برخورد و رفتار با پيروان «ديگر»

ص: 4584

اديان دارد. احياي اسلام و بازگشت آن به عرصة اجتماع، توجه عمومي را از نقش مثبتي كه دين مي تواند در آگاه كردن دولت از نيازهاي معنوي و اخلاقي مردم ايفا كند، منحرف سازد. افزون بر اين، شور و اشتياق اجتماعي فعالان ديني، شهرت بسيار منفي را براي دينداري سياسي در رسانه هاي غرب در پي داشته است. يكي از پرسشهاي دشوار پيش روي انديشة سكولار، ارتباط ميان دين و سياست است. ترديدهاي مربوط به نقش دين در عرصة اجتماع، برخاسته از اين اعتقاد سنّتي است كه دين و سياست نبايد با هم درآميزند و دين بويژه اديان نهادينه اي كه به طور بالقوه از نفوذ بالايي برخوردارند بايستي در موضوعات اجتماعي و سياسي بي طرف بماند. اما بي طرفي در مسائل اجتماعي سياسي به منزلة تهي كردن دين از شالودة اخلاقي، و ناديده انگاشتن توجه اساسي آن به مسائل اخلاقي مربوط به فقر، نابرابري و صلح به حساب مي آيد. در اينجا، ما به مشكل اصلي دينداري معاصر مي رسيم و آن اينكه اگر دين از پرداختن به موضوعات مربوط به عدالت و صلح باز داشته شود چه خللي در تعهدات و وجدان ديني ايجاد مي شود؟ بي طرفي در مسائل اجتماعي و سياسي، سبب حذف كامل نقش چشمگير دين در شكل بخشيدن به وجدان اخلاقي نظام عمومي مي شود.

ص: 4585

مسئوليت اجتماعي، دست كم، در سنّتهاي ابراهيمي، همواره عامل اصلي زمينه سازي براي گرايشها و اهداف مشتركي بوده است كه پيش شرط امكان هر نظام اجتماعي عادلانه اي به شمار مي روند. بي گمان، ميان ميزان تنوع بومي، فرهنگي و ديني جوامع با آسيب پذيري آنها نسبت به كشمكشها، تنشها و حتي درگيريهاي خشونت بار تناظر برقرار است. يكي از راههاي برخورد دولت با اين تنوع، اين است كه از طريق ايدئولوژي مطلق گرايي كه مدعي جايگاههاي ممتاز برخي گروههاي ديني يا نژادي است گروههاي مختلف را جدا از هم نگه دارد. راه ديگر، اينكه از طريق تصديق علني و نظام بخشي به اين تنوع، به نهادينه سازي آن بپردازد كه در اين صورت، تنوع مي تواند سبب تقويت ميراث فرهنگي در جامعه گردد. اما در پاره اي موقعيّات كه تنوع فرهنگي به صورت تنوع ديني درمي آيد سبب نابردباري و خشونت افراطي مي شود كه سرانجام، مليت را به نابودي مي كشاند. به اين ترتيب، بسيار مهم است به ارزيابي شيوه هايي بپردازيم كه از طريق آنها، تنوع و كثرتگرايي ديني، تنها حقي نيست كه از روي ناچاري آن را تحمل كنند بلكه همچون شالودة پيدايش دولتهاي مردم سالار و اصل اصيل جوامع سياسي به حساب مي آيد. پس كثرتگرايي ديني منبع اساسي است كه بشر با بهره گيري از آن، به پايه گذاري صلح و عدالت در جامعة

ص: 4586

معاصر اقدام كند.

نقش امام خميني در احياي اسلام

از شگفتيهاي تاريخ تجدّد در جهان اسلام اين واقعيت است كه آغازگر اين جريان، قدرتهاي استعمارگر خارجي و نخبگان غربزدة داخلي بودند. بنابراين، ارزيابي كامل مدرنيزاسيون و در كنار آن، واكنش رهبران ديني چون امام خميني در جهان اسلام نسبت به نارسايي آن در جلوگيري از تباهي اجتماعي سياسي و اخلاقي زندگي مسلمانان، تنها زماني ميسر است كه نحوة ورود مدرنيزاسيون از طريق «ديكتاتورهاي متجدد شده» مورد توجه قرار گيرد. اين ديكتاتورها در پايه گذاري نهادهاي ميانجي مناسبي كه مردم بومي بتوانند از طريق آنها، ديدگاهها و ابزار لازم براي برآوردن مقتضيّات مدرنيته را به دست آورند، ناكام بوده اند.10 در دهة 1970، امام خميني با اينگونه برداشت از دين كه حكام سياسي چون شاه ايران، رواج دهندة آن در جهان اسلام بودند به مبارزه برخاست. انقلاب اسلامي ايران، در حقيقت فراخواني به بازانديشي دربارة محوريت دين و احياي آن در زندگي انسان مدرن بود. امام خميني دين اسلام را تنها منظومه اي از شعائر نمي دانست كه انسان را براي آخرت آماده مي كند بلكه اسلام از منظر ايشان، ايدئولوژي است كه طرحي را براي كل زندگي بشر فراهم مي آورد. اين ايدئولوژي براي آنكه سعادت مادي و معنوي انسانها را تأمين نمايد بايد در تمام حوزه هاي افعال انسان

ص: 4587

به اجرا درآيد و از همه مهمتر اينكه، اسلام برنامه اي كه ضامن عدالت اين جهاني و سعادت آن جهاني است.

پى نوشت ها

1 ترزه مورفي ( yhpruM eserehT ) در مقالة «بردباري و قانون» در كتاب بردباري و يكپارچگي در جامعة چند ايماني، ويراستة جان هورتن و هاريت كرابتري (لندن: شبكة درون ايماني، 1992( صفحات 52 - 50، به شيوه اي نقادانه به ارزيابي تبعات شرعي، قانون «قطع رابطه» در جوامع سكولار در زمينة پيشبرد بردباري متقابل ميان جوامع ايماني مي پردازد: «قانون قطع رابطه، با ايجاد ديوار جدايي ميان روحانيون و دولت أ دين را محدود به قلمرو خصوصي مي كندأ». 2 آرماندو سالواتوره ( erotavlaS odnamrA ) در كتاب اسلام و گفتمان سياسي مدرنيته (لندن: انتشارات ايثاكا، 1997( صص 55 54 ميان «جامعة سياسي» و «جامعة مدني» اينگونه تمايز مي گذارد: جامعة مدني «عميقاً متأثر از سنّت ليبرال فردگراي غربي و برآمده از روابط خصوصي است». از طرف ديگر، «جامعة سياسي، تداوم خود را مديون احساس مبهمي از عموميت مشروع است» كه سبب «كارآيي كامل آن براي قواعد مدرن در ارتباطات عمومي است كه به نام تمايز عقلي اعمال مي شوندأ». 3 در برابر «شرق شناسي» كه معتقد است اسلام، مروّج خودكامگي و تسليم سياسي است، «شرق شناسي نوين» بر آن است كه اسلام به دليل پافشاري بر برابري طلبي معنوي

ص: 4588

در سطح كلي، از مشروعيت بخشيدن به قدرت سياسي مي پرهيزد؛ قدرت سياسي اي كه باكاستن از توانايي دولت، مانع از ظهور دولتي مقتدر و منسجم مي شود. يحيي سادوفسكي ( ikswodaS ayhaY )، «شرق شناسي نوين و مردم سالاري» در كتاب اسلام سياسي: مقالاتي از كارنامة خاورميانه، ويراستة جوئل بينين ( ninieB leoJ ) و جو استراك ( krotS eoJ ) [انتشارات دانشگاه بركلي، كاليفرنيا، 1997، صص50-33(. بعلاوه، «شرق شناسي نوين» بر اساس فرضيه اش در اين باره كه هيچ اثري از يك حكومت مدرن در تاريخ اسلام نيست از تصديق به امكان ظهور «جامعة مدني» كه پيش شرط كثرتگرايي مردم سالار است، سرباز مي زند (سالواتوره، اسلام و گفتمان سياسي، ص 73(. 4 نمونة بارز اين رهيافت، اثر بسيار پر سر و صداي دانشمند يهودي فرانسوي، بَت يِعوره( roeY taB ) است، با عنوان افول مسيحيت شرقي تحت سيطرة اسلام: از جهاد تا edutimmihD ، ترجمه از فرانسه توسط ام. كوچان( M.

ص: 4589

nahcoK ) و دي. ليتمان ( D.namttiW ) (ماديسُن: انتشارات دانشگاه nosnikciD hgielriaF ، 1996(. در اين كتاب ادعا شده كه «دربارة اسلام نيست» بلكه به صورتبندي «الهياتِ» edutimmihd منتهي مي شود كه قرآن توجيه كنندة آن است. اين كتاب، گذشته از اشكالات روش شناختي مربوط به استفاده از «اسناد» پديد آمده توسط «قربانيان» جهاد اسلامي، در كل دچار رهيافتي سلطه جويانه نسبت به مطالعة پيروان اديان و فرهنگهاي «ديگر» است، «ديگراني» كه با آنها چون موجوداتي پست و شيطاني رفتار شده است. تحقيق بسيار عيني تر و به لحاظ روش شناختي درست تر دربارة بحث از يهوديان در قلمرو مسيحيّت و اسلام، اثر مارك آر.كوهن ( R kroM.nehoC ) است با عنوان تحت سيطرة اسلام و مسيحيّت: يهوديان در سده هاي ميانه (پرينستون: انتشارات دانشگاه پرينستون، 1997(. اين تحقيق، اثر كاملاً مستندي است كه از پيشداوريهاي منفي تحقيق يِعور نيز به دور مي باشد. براي بحثي بي طرفانه دربارة مسألة «مسيحيّت زدايي» از ممالك فتح شده توسط حاكمان مسلمان، نگاه كنيد به: يوسف كورباج و فيليپ فارگيوز، مسيحيان و يهوديان تحت سيطرة اسلام، ترجمة جودي مابرو (لندن: ناشران: آي.بي. تاوريس، 1997(. 5 من اين اصطلاح را همان طوري پذيرفته ام كه ديويد ليتل ( elttiL divaD ) در مقاله اش با عنوان «سكولاريته، اسلام، و حقوق بشر» آورده است. او، ميان «سكولاريته» و «سكولاريسم» تمايز قائل مي شود. در حالي كه سكولاريسم

ص: 4590

به معناي «رفاه بشر در زندگي كنوني، كنار گذاشتن همة ملاحظات مربوط به ايمان به خدا و آخرت» است، سكولاريته متضمن «شرط خود محدودگري حكومت» است. به بيان ديگر، سكولاريته تنها به تنظيم امور دنيوي مي پردازد بي آنكه «امور غير دنيوي يا معنوي را» نفي كرده يا مورد بي احترامي قرار دهد. 6 مارشال جي.اس.هاچسن ( G kahsraM. S. nosgdoH )، ماجراي اسلام: وجدان و تاريخ در تمدني جهاني، (شيكاگو: انتشارات دانشگاه شيكاگو، 1977(، 3 ج، جلد 1، ص 336. 7 اصطلاح « etir » يا « loohcs lageL » ترجمة مذهب است يعني منظومه اي از دستورالعملها كه همة تكاليف واجب يك مسلمان در جامعة اسلامي را دربر مي گيرد. مذاهب چهارگانة مالكي، حنفي، شافعي و حنبلي، مذاهب مشروع اهل سنّت هستند؛ در حالي كه شيعيان پيرو مذهب جعفري هستند. 8 ويراستة دي.جي. جونز ( D.G.senoJ ) و آر. اي. ريچي( R.E.yehciR )، دين مدني امريكايي (نيويورك: woR dna repraH ، 1974(، ص 3. 9 در اين باره نگاه كنيد به: جان ال. اسپوزيتو( L nhoJ.otisopsE )، تهديد اسلام: اسطوره يا واقعيت؟ (نيويورك: انتشارات دانشگاه آكسفورد، 1992(؛ و بروس لاورنس( ecnerwaL ecurB )، در فروپاشي اسطوره: اسلام فراسوي خشونت (پرنيستون: انتشارات دانشگاه پرنيستون، 1998(. 10 اين عبارت، نقل قول از شيرين كي. هانتر است( K.retnuH ) در مقدمه اش بر سياست احياي اسلام: اختلاف و وحدت، ويراستة شيرين تي. هانتر

ص: 4591

(بلو مينگتُن: انتشارات دانشگاه اينديانا، 1988(، ص 13.

ص: 4592

ديدارهاي امام خميني (ره) با سران اپوزيسيون و نمايندگان دولت فرانسه در پاريس

اشاره

تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 2 نجاتي، غلامرضا پاريس، محل مناسبي براي فعاليتهاي سياسي امام خميني بود.از فرداي ورود آيت الله، به نوفل لوشاتو، اين شهرك آرام و بي سر و صداي مجاور پايتخت فرانسه، به يكي از مراكز مهم خبري تبديل گرديد.ابتدا، خبرنگاران فرانسوي، سپس گزارشگران رسانه هاي خبري نقاط مختلف جهان، به اين محل روي آوردند تا با مردي كه يك تنه در مقابل پادشاه خودكامه قدرتمند و مورد پشتيباني شرق و غرب، رهبري مبارزه را به عهده گرفته بود، مصاحبه كنند.در همه اين مصاحبه ها، سخنان آيت الله، با يك كلام ختم مي شد: شاه بايد برود! بر طبق مقررات دولت فرانسه و تاكيد رئيس جمهوري آن كشور، آيت الله خميني مجاز به فعاليتهاي سياسي عليه رژيم شاه نبود، ولي دولت فرانسه نمي توانست مانع ملاقات و مصاحبه خبرنگاران رسانه هاي خبري و شخصيتهاي مهم سياسي، با امام شود.در آبان 1357 گزارشگر روزنامه معتبر «فيگارو» اولين مصاحبه را با آيت الله انجام داد و راه را براي مطبوعات ديگر فرانسه و خبرگزاريهاي اروپا و آمريكا، هموار ساخت، به طوري كه از 3 آبان تا 21 آذر 1357 امام خميني طي پنجاه و سه مصاحبه، نظريات خود را در زمينه هاي مختلف،

ص: 4593

كه اهم آن حذف رژيم سلطنتي و استقرار رژيم جمهوري اسلامي بود، بيان داشت.به عنوان نمونه، قسمتهايي از چند مصاحبه ايشان را در زير نقل مي كنيم: مصاحبه با تلويزيون سي.بي.اس آمريكا در روز دوشنبه 15 آبان.در اين مصاحبه امام خميني در پاسخ سخنان شاه و دولت نظامي ارتشبد ازهاري چنين گفت: «سئوال: واكنش جنابعالي درباره واقعه اخير، يعني تغيير دولت و سخنان شاه چيست؟ جواب: تغيير دولت تاثيري در نهضت عمومي مردم ايران ندارد.دولتها، چه نظامي و چه دولتهاي ديگر نمي توانند مسائل را حل كنند، يعني قيامي را كه از مردم صادر شد، بشكنند.حرفهاي شاه هم، حرفهايي است كه ديگر ملت آن را نمي پذيرد.اين مطالبي كه حالا گفته و تعهدي كه داده است آغاز سلطنتش هم اين تعهد را داد و قسم خورد.تعهد را داد و خلاف كرد.اكنون ديگر اين تعهدات اثري ندارد.ايشان بدون اينكه خودشان را خيلي زحمت بدهند، بايد بروند تا ملت خودش تكليف كشور را تعيين كند» . (1) در مصاحبه ديگري، همان روز )15 آبان) با كانال 2 راديو تلويزيون آلمان گفته شد: «سئوال: شاه ايران حكومت نظامي تشكيل داده، نظر يا عكس العمل شما چيست؟ جواب: با اين حكومت نظامي، مردم همان رفتار را مي كنند كه با حكومتهاي نظامي ديگر كردند.اين دست و پا كردنها در ايران

ص: 4594

ديگر هيچ رنگي ندارد و فايده اي براي شاه ندارد.شاه بايد برود و چاره اي جز اين نيست.» مصاحبه با خبرگزاري آسوشيتدپرس در روز سه شنبه 16 آبان 1357: «سئوال: نظر شما درباره دولت نظامي كه شاه منصوب كرده است چيست؟ جواب: توطئه جديد شاه، يعني انتصاب دولت نظامي، براي كشتار بيشتر و تسليم مردم ايران است، كه نه تنها راه براي شاه نيست، بلكه هم شاه و هم حاميان وي را در بن بست بدتري قرار مي دهد [....] آنچه مسلم است سرنگوني رژيم شاه را قطعي تر مي كند.» در همان روز، جمعي از خبرنگاران انگليسي، فرانسوي و آلماني نيز با امام خميني مصاحبه كردند: «سئوال: شاه براي همكاري به دولت نظامي متوسل شده است و ارتشبد ازهاري را انتخاب كرده كه او قول داده انتخاباتي كاملا آزاد در آينده بر پا كند.شاه همچنين از آيت الله و ساير آيات عظام براي برقراري مجدد صلح و آرامش در ايران، طلب كمك و ياري كرده است.عكس العمل شما در مقابل اين اعمال چيست؟ جواب: تشبثات شاه از طرفي فريبكاري، كه در نطقش استمداد از روحانيون وساير ملت و افراد مملكت كرده و از طرفي در عملش كه دولت نظامي براي سركوبي ملت و قتل و غارت بر پا نمود، به هيچ وجه تاثيري در سرنوشت ما و

ص: 4595

در نهضت ندارد.وعده انتخابات آزاد، امري موهوم و اصلا انتخابات چه آزاد و چه غير آزاد، قانوني نيست، چون نه شاه قانوني است و نه دولت شاه قانوني است....» آيت الله خميني در مصاحبه ديگري با روزنامه هلندي، در همان روز، در پاسخ به اين سئوال كه شاه به اشتباهات گذشته اعتراف كرده و «پيام انقلابي» ملت را شنيده است، چنين پاسخ داد: «اولا اينكه شاه به اشتباهات گذشته اعتراف مي كند، چيزي جز فريب و نيرنگ نيست و گمان كرده است به صرف اعتراف، ملت از او دست بر مي دارد و ديگر آنكه اگر مجرمي به گناه خود اعتراف نمود، بر حسب اعترافش بايد محاكمه و مجازات شود و دليل اينكه به دروغ مي گويد پيام انقلابي شما را شنيدم اين است كه اگر شنيده است، كه حتما شنيده، پيام ملت به او (شاه) در برابر مملكت اين است كه شاه و همه خاندان سلطنت بايد كنار بروند...» . (2) بخشهاي ديگري از مصاحبه هاي آيت الله در پاريس بدين شرح است: 1. مصاحبه با راديو تلويزيون اطريش، به تاريخ 10 آبان 1357: «حضور من در خارج براي افشاي جرايم شاه در سطح جهاني مناسبتر است [....] مخالفين رژيم، يك ملت است و ناچار ملت پيروز است [....] با قيام انقلابي ملت شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسي

ص: 4596

و جمهوري اسلامي برقرار مي شود.در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد.حقوق مردم - خصوصا اقليتهاي مذهبي - محترم بوده و رعايت خواهد شد و با احترام متقابل نسبت به كشورهاي خارجي عمل مي شود، نه به كسي ظلم مي كنيم و نه زير بار ظلم مي رويم.» 2. مصاحبه با راديو تلويزيون لوكزامبورگ به تاريخ 11 آبان 1357: «مردم از اختناق و جنايتهاي پنجاه ساله به جان آمده و براي مطالبه حقوق اوليه خود قيام نموده اند.هدف ما برقراري جمهوري اسلامي است و برنامه ما تحصيل آزادي واستقلال است و سپردن اداره كشور به كارشناسان ديني و حذف خيانتها و هزينه هاي مخرب اقتصاد....» 3. مصاحبه با راديو تلويزيون هلند در تاريخ 14 آبان 1357: «رژيمي كه به جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست، رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن در دموكراسي غرب نيست و پيدا نخواهد شد.ممكن است دموكراسي مطلوب ما، با دموكراسيهايي كه در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموكراسي كه ما مي خواهيم به وجود آوريم، در غرب وجود ندارد.دموكراسي اسلام كاملتر از دموكراسي غرب است.» 4. مصاحبه با گزارشگر تلويزيون سي.بي.اس آمريكا در تاريخ 15 آبان 1357: «سئوال: رابطه يك دولت اسلامي و دولت آمريكا در آينده چگونه خواهد بود؟ جواب: بايد ببينيم

ص: 4597

آمريكا خودش در آينده چه نقشي دارد.اگر آمريكا مي خواهد همان طور كه حالا با ملت ايران معامله مي كند، رفتار كند، نقش ما با او خصمانه است و اگر چنانچه آمريكا به دولت ايران احترام بگذارد، ما هم با همان احترام متقابل عمل مي كنيم و با او به طور عادلانه، كه نه به او ظلم كنيم و نه ظلم كند، رفتار خواهيم كرد و اشكالي پيش نمي آيد.» 5. با روزنامه يوناني توويما در تاريخ 15 آبان 1357: «سئوال: به نظر شما دخالتهاي خارجي كه هدفشان سلب آزادي و استقلال مي باشد كدام است؟ جواب: سياستهاي خارجي آمريكا، انگليس، روسيه، چين و سايرين، از رژيم فاسد شاه و خيانتهاي او پشتيباني مي كنند، اقتصاد ما را بر هم زده اند، ارتش ما را وابسته كرده اند، فرهنگ ما را آلوده ساخته اند، اما ملت ما با قيام خود، به دخالتهاي اين اجانب پايان خواهد داد..» . (3) علاوه بر اين مصاحبه ها، امام خميني سخنرانيهايي در باغچه نوفل لوشاتو، خطاب به ايرانياني كه براي ملاقات ايشان مي آمدند ايراد مي كرد.كه يكي از آنها بيانات بعد از ظهرروز 16 آبان بود.متن اين سخنراني كه در حقيقت پاسخ به پيام راديو - تلويزيوني شاه بود، به مناسبت اهميت مطالب آن، عينا در زير نقل مي شود: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم

ص: 4598

الله الرحمن الرحيم «باز شاه به دو وسيله براي نجات خودش متوسل شد.يكي به وسيله فريب، يكي به وسيله سرنيزه. وسيله فريب اين بود كه در نطقي كه كرد التزام داد، تعهد داد به ملت كه اين اشتباهاتي كه كرده است ديگر اين چنين اشتباهي تكرار نمي شود.از اين به بعد ديگر به قانون اساسي به همه معنا عمل مي شود، و جبران اين اشتباهاتي كه كرده بود مي كند.و از عموم ملت خواستار شد كه دست از اين مخالفت بر دارند و از آيات عظام و علماي اعلام خواسته شد كه مردم را هدايت كنند كه آنها آرام باشند، و از ساير افراد ملت از قبيل كارگرها و محصلين و جوانها و همه اينها خواستار اين شد كه از اين مخالفتها دست بردارند و به ايران فكر كنند! و حرفهاي ايشان گرد اين گونه مسائل هست. يكي اينكه بررسي بشود كه آيا اين كارهايي كه تا حالا انجام داده است اشتباهات بوده است يا تعمدات؟ اين مخالفتهايي كه از قانون كرده، از اسلام كرده، اين خيانتهايي كه به ملت كرده، اين جنايتهايي كه كرده است، آيا آن طور كه ادعا مي كند اشتباهي اين كار را كرده است؟ مثلا اين نفتي كه به آمريكا داده است خيال كرده است كه آمريكا يك محله از ايران است.يك شهري از

ص: 4599

شهرهاي ايران است و نفت را دارد به ايرانيها مي دهد.اين اسلحه هايي كه به درد ما نمي خورد و به جاي نفت پايگاه براي آمريكا درست كرده است. خيال كرده است كه اين اسلحه ها ارز است؟ پول است؟ كه اشتباه كرده، به خيال اينكه پول مي گيرد، ليره مي گيرد، اين چيزها را گرفته است؟ اين جنايتهايي كه در ايران تا حالا كرده است، حبس هايي كه كرده، ضربه هايي كه زده، شكنجه هايي كه داده است، قتل عامهايي كه كرده، اينها اشتباهي بوده است؟ مثلا به مدرسه فيضيه كه ايشان كماندوها را فرستادند و ريختند در مدرسه فيضيه و قرآنها را آتش زدند.عمامه ها را آتش زدند.جوانها را دست و پا شكستند، حجره ها را خراب كردند و بستند، خيال مي كرده كه اين يك جايي از روسيه است؟ در حمله به روسيه است و اشتباهي اين كار را كرده است؟ عقيده ايشان اين بوده است كه مدرسه فيضيه يك جايي از محلهاي اجانب است؟ يا اين اشخاصي كه ايشان حبس كرده اشتباه كرده و...اعتقادش اين بوده است كه درباغستان اينها را برده است و حالا معلوم شده است كه اين حبس بوده نه باغ؟ اين اشخاصي كه از علما در حبس رفته اند يا كشته شده اند يا پاي آنها را در روغن داغ گذاشته اند يا مي گويند پاي بعضي را

ص: 4600

اره كرده اند و همين طور از رجال سياسي، اشتباهات بوده اينها؟ تخيلات بوده ست حالا؟ اگر اشتباهات بوده است ايشان نمي كنند حالا ديگر از اين اشتباهات؟ كه حالا تعهد فرمودند، مگر هم ايشان نبودند كه اول سلطنتشان قسم خوردند؟ تعهد دادند از خود؟ كسي كه بخواهد سلطنت پيدا بكند اين تعهدات را بايد بدهد.ايشان تعهد داده و همين التزاماتي كه حالا دارد مي دهد، آنوقتها هم داده است و بعد از آن تعهدات و التزامات اين كارها را كرده است.حالا يك تعهد ديگري كه مي دهد يعني حالا فرق كرده است اين تعهد با آن تعهد؟ حالا تعهدي است كه ديگر قابل برگشت نيست.تعهد نوقت برگشت داشته، اما حالا تعهد ديگر قابل برگشت نيست؟ حالا اين اشتباهاتي كه كرده چطور جبران شده است؟ ده سال عمر يك انسان را نه يك انسان، آنقدر انسان را ده سال در حبس در يك محفظه به آن وضع، با آن شكنجه ها، با آن اذيتها، با آن اهانتها، ده سال پانزده سال شايد كمتر شايد بيشتر عمر اينها را تلف كرده اينها جبرانش چه است؟ همين تعهد آقا جبران كرد اينها را؟ كه من تعهد كردم؟ ! كسي كه اين قدر جنايت كرده حالا به مجرد اينكه آمد و تعهد كرد مي خواهد قضيه تمام شود؟ (حالا ما فرض

ص: 4601

مي كنيم كه خوب تعهد ايشان صادقانه است فرض است اين...) .رضا شاه به مرحوم فيروزآبادي (وقتي آمده بود به نجف در حرم ايشان را ملاقات كرده بود) رضا شاه گفته بود «من مقلد شما هستم» مرحوم فيروزآبادي گفته بود: «مطلب معلوم است» . كتاب ايشان مرا ياد كتاب موش و گربه انداخت امروز، كتاب ارزنده اي است، كتاب آموزنده اي است، اين همون وضع حال سلاطين و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت كمي قدرت، وضع حيله بازي آنها را مجسم كرده است به اسم كتاب موش و گربه، كه سجاده را يكوقت انداخته و نماز خوانده و توبه كرده و پيش خدا استغفار كرده كه من ديگر كاري نمي كنم.تا اين موشهاي بيچاره بازي خوردند و برايش چيزي بردند ولي خوب بعدا پنج تاشون را يكمرتبه گرفت.آنوقتها يكي يكي مي گرفت حالا پنج تا پنج تا. ما مي دانيم كه شما توبه تان همان توبه گرگ است.همان توبه گربه است.اينها را ملت ديگر مي داند لكن آنقدر شما زحمت مي كشيد و مرتب حرف مي زنيد. اين آيات عظام و علماي اعلام كه حالا ايشان مي گويند كه هدايت كنيد مردم را چه بكنند! اينها كساني بودند كه تا ديروز هر وقت ايشان صحبت مي كرد ارتجاع سياه اسم آنها بود.در لغت شاه اينها مرتجعين بودند آنهم مرتجعين سياه.در يكي از نطق هايشان

ص: 4602

(آنوقت كه ما در قم بوديم) در يكي از شهرهاي ايران گفت كه: «از اينها از اين مرتجعين مثل حيوان نجس احتراز كنيد.» آن حيوان نجس كه آنوقت گفت.حالا آيات عظام شد و علماي اعلام.اگر مهلتش بدهند اين آيات عظام و علماي اعلام كه نفس بكشد نفس دوم باز حيوان نجس اند.اين اشتباهات كه همه اش تعمدات بوده است و همه اش كارهاي عمدي بوده است و خيانتها همه عمدي بوده است و ايشان گفت اشتباهات شده است اينها، اگر چنانچه اين ملت به اين مهلت بدهند.تمام اين اشتباهات دوباره از سر گرفته مي شود.الآن اين يك حيله اي است كه ايشان مرتكب شده اند از آن طرف با نطق خود كه: من متعهدم ديگر از اين كارها نكنم بياييد به حال ايران فكر كنيد، بياييد همه تون فكر ايران باشيد! ما به ايشان مي گوييم كه: ما چون فكر ايران هستيم اين حرفها را داريم مي زنيم.اين ملت كه مي بينند ايران را شما از دست آنها داريد خارج مي كنيد، همه قلدرها را بر ما مسلط كردي همه مخازن ما را بردي.از اين جهت است كه اين ملت قيام و نهضت را كرده و ما هم براي اين است كه به فكر ايران هستيم و داريم فكر ايران را مي كنيم.با شما كه مبدا اشتباهات (به قول خودتان) و تعمدات (به

ص: 4603

قول ما) هستيد، مبارزه مي كنيم.فكر اسلام، فكر كشور مسلمان، فكر اين مستضعفين ما را وادار كرده است كه با شما اين طور مبارزه و مخالفت بكنيم.پس بياييد فكر ايران را بكنيد ما فكر ايران مي خواهيم بكنيم.فكر ايران هستيم نه اينكه چون ما با شما مبارزه كرديم پس از فكر ايران رفتيم.باز اين حرفها را رها نمي كند.چه عنصري است اين آدم؟ چه كسي را مي خواهد بازي بدهد.اين الآن به نظرش چه رسيده است؟ كي را مي خواهد بازي بدهد از اين حرفها؟ مي گويند كه اگر ايشان نباشند، ايران نيست، همانطور كه ايشان سرشان را زمين بگذارند، آن روزي كه بالاخره ايشان خواهند مرد (هر چه زودتر!) آن روز به فرمايش ايشان ديگر ايراني در كار نيست.بالاخره پس ايران از دست ما رفته است.بعد از ده روز ديگر، يا بعد از (مثلا) چند ماه ديگر...به فرمايش ايشان ايران ديگر رفتني است.چون كسي كه ايران را نگه داشته ايشان است.وقتي ايشان نباشد ايران ديگر نيست.چو ايشان نباشد تن من مباد و بايد عوضش كرد.اين راهي است كه ايشان تشبث كرده و همان راه خدعه است، كه ديروز وزير ايشان آمده و گفته است كه... (اربابها ديكته مي كنند اين حرفها را) امروز هم خود ايشان آمدند (و گفتند) كه: اشتباه كرديم...همين امروز در جاهاي مختلف ايران،

ص: 4604

در تهران، در جاهاي ديگر همان حرفهايي بود كه مي گفتند.تشبث دومشان هم اين بود كه پناه به سرنيزه بردند.الآن دو پناهگاه ايشان دارند.يكي چماق است، چماق اشرار يا آنهايي كه اجير كرده اند، پول مي دهند يك اشراري را اجير مي كنند و با چماق به جان مردم مي اندازند.يكي هم سرنيزه است با آن به جان اشخاصي كه در خيابان عبور مي كنند مي زنند.اين سرنيزه تازگي ندارد.مدتي است كه تحت سرنيزه ما زندگي مي كنيم. ...ايشان ديگر پناهگاهي ندارد جز سرنيزه شما.آقايي كه تا ديروز مي گفت (حالا هم اگر يك خورده رهايش كنند باز مي گويد اين حرف را عجيب است كه امروز نگفته) «ملت شاه دوست» ! اصفهان داشت فرياد مردم بلند مي شد و داد و قال مي كردند كه «مرگ بر اين سلطنت پهلوي» ايشان در نطقش مي گفت: مردم اصفهان شاه را...مردم ايران به تخت و تاج علاقه دارند.علاقه ذاتي اين مردم به اين تخت و تاج دارند.اين مطلب ايشان است كه: مردم رژيم سلطنتي را مي خواهند...الآن اين همه فريادها براي اين است كه احتمال مي دهند خداي نخواسته (مثلا) رژيم سلطنتي بهم بخورد.از اين جهت به خيابانها مي ريزند و فرياد مي زنند. اين هم يك تشبثي است مي كردند كه به سرنيزه و چماق پناه بردند...تا حالا مدتي است كه اين مسئله هست و فايده نكرده.يعني اين حكومت نظامي كه از

ص: 4605

قوانينش مثلا اين است كه اعلام كرده اند به اينكه بيش از دو نفر نبايد اجتماع بكنند، اگر اجتماع بكنند چه خواهد شد.در پشت سر اعلاميه و اين حرفها.هفتاد هزار نفر، صد هزار نفر، پانصد هزار مردم حركت مي كردند و نظاميان مي ريختند و مي زدند اين حكومت نظامي نتوانست در مردم تاثير بكند.مردمي كه از جان خودشان گذشته اند ديگر نمي شود با حكومت نظامي اينها را جلوگيري كرد.مردمي كه جوانانشان را مي دهند و بعدا افتخار مي كنند، يك زني كه اولادش را، جوانش را فدا مي كند و بعد هم مي گويد كه من مفتخرم به اينكه همچنين خدمتي به اسلام كردم.اين نمي شود ديگر با سرنيزه (جلويش را گرفت) .مگر سرنيزه غير از اين است كه آدم را مي كشد.او هم مي گويد من مي خواهم مرا بكشند! اين نمي شود با سرنيزه، اين راه حلهايي احمقانه است كه يكوقت حكومت آشتي مي آورند كه آن بساط را درست كنند حالا حكومت نظامي آورده اند...مگر تا حالا حكومت نظامي نبوده است؟ بله حاكم نظامي نبوده است يعني يك نفر وكيل بوده و حالا حاكم شده اما حكومت؟ ! اين طرز حكومت نظامي نيست.يعني همه ايران حكومت نظامي بود.بعضيها رسمي بود بعضيها غير رسمي بود، مردم حكومت نظامي را ديدند، ديگر چيز عجيبي نيست كه حالا به چشم مردم عجيب بيايد و بترسند.ديگرعادي مردم است.كسي خيال

ص: 4606

كند حكومت نظامي راه حل است، يا دنبال اين مثلا آمريكا خيال بكند به اينكه كودتاي نظامي بشود...رژيم را مي برد و نظاميان سركار مي آيند. مگر مي شود؟ در مردم مگر تاثير دارد اين.مردم عادت كردند به حكومت نظامي ها...سابق الايام كه مردم آشنا به اين مسائل نشده بودند اگر يك نظامي مي آمد توي بازار و هر غلطي مي خواست بكند كسي نبود بگويد نه.اگر دو تا ستاره روي شانه كسي بود ديگه وامصيبتا.هر جا مي رفته هر كاري مي خواسته بكند و هر شرارتي بكند كسي نبود كه بگويد نه.اما حالا خودش هم بيايد وسط مردم مي ريزند تكه تكه اش مي كنند، حالا غير آن وقت هاست.اين ملت غير آن ملت است، اين تحول كه حاصل شده است از براي اين ملت مردم را عوض كرده است.يك چيز ديگري هستند اينها يك موجودات ديگري شدند اينها.اينكه حكومت نظامي بشود يا مثلا يك رژيم نظامي روي كار بيايد اينها ديگر حوصله اش را ندارند.براي اينكه حكومت نظامي همين است كه اينها ديدند و همراه با آن مبارزه كردند و از آن كتك هم خوردند و مردم هم از آنها كشته شده اند.همه اينها را مردم ديدند وقتي بنا شد آن آدم را بكشند، چه رژيم نظامي باشد چه حكومت نظامي باشد چه عادي باشد! مردم تن داده اند به كشته شدن. بنابراين، اينها

ص: 4607

راه حل نيست، كه كسي بخواهد حل كند يك قضيه اي را يعني درد مردم را دوا بكند. در روزنامه شوروي هم يك چيزي نوشته بود (يكي از اتباع آمريكا هم يكي از دوستان شاه هم همين ها را تكرار كرده بود.آن به تعبير ديگر آمده اين به تعبير ديگر)، به تعبير اينكه اين روحانيوني كه در اين قضايا مخالفند با شاه، اين اصلاحات ارضي ضرر به آنها زده است، از اين جهت منافعشان در خطر شده است و اينها مخالفت مي كنند.اينهم گفته است كه فلاني غرض شخصي دارد با شاه...اما اينكه او نوشته است، اينهم اشتباه است، روحانيون حالا زندگيشان خيلي بهتر از آن وقتي است كه اصلاحات ارضي نشده بود.مسئله چيزي است كه زندگيشان چطور است؟ زندگي روحانيون حالا صد درجه بهتر از آن وقتهاست چون كه بهم نخورده.اگر نفوذ كلمه ندارد، كه مسلما دارند، اگر ندارند چطور ايشان تشبث كرده اند كه اي مراجع عظام و اي علماي اعلام بياييد و مردم را هدايت كنيد كه چه بكنيد. ...يكدفعه وقتي جواب كاغذ مراجع را مي دهد (در همان اوايل امر) ...مي نويسد كه «شما برويد همان ارشاد عوام را بكنيد» .يعني شما حق دخالت در امور مملكت نداريد...بايد گفت ما ارشاد عوام را كرديم، عوام الآن هدايت شدند و ارشاد شدند و شما

ص: 4608

خواب بوديد.آنها ارشاد شدند، حالا كه ارشاد كردند تشبث پيدا كرديد كه ديگر ما را ول كنيد.به ايران فكر كنيد.اينها تشبثات است فايده ندارد، چيزي غير از يك كلمه نيست و اينكه اين رژيم برود و اين آمريكا شوروي و انگلستان و همه اينها كه در سفره ايران كه افتاده مجاني دارند استفاده مي كنند، اينها دست مجاني شان را بردارند.ما كه نمي خواهيم به اينها نفت ندهيم تا دست و پا بزنند كه يك ملتهايي را از سرما خواهيم شكست، نخير ما مي خواهيم نفت ما در اختيار خودمان باشد.هر مقدار دلمان مي خواهد بفروشيم و مي فروشيم، هر رژيمي كه بيايد مي خواهد نفتش را بفروشد، اما نه اينطور كه ما با غارتگري مخالفيم نه فروش نفت، نفت را به قيمت صحيح خودش مي فروشيم و ارز مي گيريم، پول مي خواهيم ما، مي خواهيم براي مردم صرف بشود.اينجا نفت ما را زيادتر از آن اندازه كه بايد استخراج كنند استخراج مي كنند، پول هم كه نمي گيرند، يا آهن پاره يا طياره هاي به آن قيمتهاي گزاف مي گيرند آن مقداري هم كه مي گيرند صرف اين ملت نمي شود.الآن اين ملت بيچاره چي دارد؟ شما چهار تا بازاري مثلا (سرمايه دار) تهران را با چار تا اربابهايي كه از همين طعمه ارتزاق مي كنند، نگاه كنيد، شما پايتان را تو زاغه ها بگذاريد شما پايتان را توي

ص: 4609

دهات بگذاريد برويد خوزستان و دهات خوزستان را ملاحظه كنيد.تاسف دارد، خدا مي داند، شط آب دارد، من يكوقتي (سي سال، چهل سال پيش از اين بود) عبور كردم از خوزستان مي خواستم عتبات برم خوب اين آب يك شط آب است يك رود و دو رود نيست.يك شطي است كه كشتيراني تويش مي شود.زمين تا چشم كار مي كند زمين افتاده و هيچ زراعت ندارد.من تو ذهنم آمد كه شايد خاك اين لياقت زراعت ندارد يه جايي پياده شديم من رفتم خاكش را امتحان كردم، خاك خوبي است، لكن دست خيانت نمي گذارد.آب از اينجا دارد هرز مي رود.زمين هم اينجا افتاده است و مردم خوزستان اگر بچه هايشان مريض بشوند، (بخواهند) پيش طبيب بروند، طبيب نيست! هيچ چيز ندارند، از ده تا ده، بيست تا ده يكوقت مي بيني يك درمانگاه نيست تمدن بزرگ اين است؟ در بعضي جاها اصلا درمانگاه نيست طبيب نمي دانند چيه؟ در روزنامه هاي خودشان نوشتند كه: آب آنقدر نيست كه صبح اين بچه ها از خواب بلند مي شوند و چشمشان تراخمي است.كه به خاطر حكومت فاسد اين تراخمها هست، نوشته كه: آب ندارند كه چشمش را تر كنند! ...با بول چشم اين بچه را كه بر اثر تراخم به هم چسبيده تر مي كنند.براي نداشتن آب (تو روزنامه اينطور نوشته بود) . يك همچنين زندگي ما

ص: 4610

داريم.در اثر اشتباهات آقا...حالا بعد از اين اشتباهات نمي روند، ايران مي شود تمدن بزرگ، اشتباهات شما يكي دو تا وده تا، تعمدات شما يكي و دو تا و ده تا نيست.هي از ما روزنامه نگارها مي پرسند به اينكه خوب شما چرا با شاه بد هستيد؟ چرا دارد؟ آخر شما بپرسيد اين ملت اين فرياد بچه ها و اين فرياد بزرگها، ببينيد چه كرده است، اين آدم كه با او بد هستند؟ با او بد هستند از بابت اينكه دشمني شخصي با هم دارند؟ سي مليون دشمن شخصي هست؟ يا خير.به اين سي ميليون اينقدر خيانت كرده است و آنقدر جنايت كرده است در اين... ديگر راه آشتي نيست! راه نيست كه كسي بگويد كه شما اشتباه هايتان تا حالا هيچ، حالا از اين به بعد انشاء الله ديگر اشتباهي نمي كنند.راه نگذاشتي براي اين كار.امكان ندارد يك چنين مطلبي اگر يك روحاني، يك سياسي، يك بازاري، يك دانشگاهي بخواهد به مردم بگويد كه بياييد با هم سازش كنيم.شاه امروز آمده است توبه كرده، استغفار كرده، خوب بياييد ببخشيد اين را.اين را مردم خائن مي دانند، چي را ببخشند؟ مگر يك مطلبي قابل بخشش است.آقا بچه ها و جوانهاي ما را به خون كشيده است.چه چيز را ببخشيم ما، اين آدم مملكت ما را به باد داده.كجايش را

ص: 4611

ببخشيم؟ از حالا به بعد چي؟ خانواده هاي مردم را به عزا نشانده. حالا بسم الله الرحمن الرحيم تمام شد قضيه، ببخشيد من اشتباه كرده بودم.اين حرف شد براي ما؟ براي كي اين حرفها را مي زند؟ در هر صورت مسير همين است.هر كه غير از اين فكر كند خائن به ملت است! خائن به مملكت است هر كس غير از اين فكر كند، خائن به اسلام است.اگر اين مهلت را بدهيد، فردا نه اسلام براي شما مي ماند، نه مملكت براي شما مي ماند، و نه خاندان براي شما مي ماند، مهلت ندهيد او را فشار بدهيد اين گلو را تا خفه بشود.انشاء الله خداوند همه تان را توفيق بدهد و مؤيد باشيد.خداوند شر اين اربابها

ص: 4612

را از سر ما كم كند.و السلام» (4)

بخش دوم ديدار امام با سران اپوزيسيون

پس از استقرار امام خميني در پاريس گروهي از شخصيتهاي سياسي و مذهبي و روحاني به فرانسه رفتند و با ايشان ملاقات كردند.يكي از ديدار كنندگان مهندس مهدي بازرگان، رهبر سازمان نهضت آزادي ايران بود. موضع مهندس بازرگان در جريان بحران ايران در سال 1356 و سپس انقلاب سال 1357 بدين شرح بود: «حفظ قانون اساسي سال 1285 و متمم آن (بدون اضافات بعدي) به عنوان ضامن اجراي اصول و احكام اسلامي است و اگر آن را نفي كنيم منطقا و قانونا هرگونه مدرك محكوميت رژيم شاه را از دست مي دهيم.به معناي ضامن سلطنت نيز هست، چون سراسر به خلاف آن عمل كرده، خود را قانونا معزول ساخته است» . (5) به عقيده بازرگان، در روند مبارزه «لبه تيز حمله فعلا بهتر است به استبداد باشد نه استعمار، جنگ كردن در دو جبهه مانع پيروزي است و مصلحت در برانگيختن سياست آمريكا و اروپا، كه عليه خودمان و به سود و حمايت شاه است، نخواهد بود.» به عقيده رهبر نهضت آزادي ايران «هدف نهايي سرنگوني رژيم است ولي اين هدف بايد در چهار مرحله اجرا شود، مرحله اول رفتن شاه، مرحله دوم نظارت و محدوديت جانشينان او در

ص: 4613

چهار چوب قوانين موجود و آزاديها، مرحله سوم كار كردن روي افكار و افراد و تشكل و تربيت و تجهيزات، مرحله چهارم تبديل (رژيم) به جمهوري اسلامي.» بازرگان، ضمن تاكيد بر ايجاد حكومت اسلامي مي گويد: «... اما هنوز روي كيفيت حكومت اسلامي از جهات عديده، ايدئولوژيكي، اقتصادي، سياسي، اداري و غيره به قدر كافي و مقبول كار نشده، همچنين رهبري انحصاري روحانيت، كه در گذشته امتحان خوبي نداده، سابقه و تجربه و صلاحيت فني لازم ندارد.كنار زدن و خارج از حق و وظيفه كردن گروههاي ملي غير مذهبي با حسن نيت و با صلاحيت، به خلاف مصلحت است» . (6) مهندس بازرگان، مشخص ترين چهره اپوزيسيون از سال 1341، با سابقه مبارزات ستيزگرانه عليه رژيم شاه كه منجر به محاكمه و محكوميت او و يارانش به زندان طولاني گرديد، با چنين عقايد و نظرياتي كه شرح داده شد، روز 30 مهرماه 1357 در نوفل لوشاتو، به ديدار امام خميني مي رود.در مذاكرات آن روز، كه دكتر يزدي و آقاي اشراقي نيز حضور دارند، نقطه نظرهاي طرفين در زمينه شيوه مبارزات آينده براي براندازي رژيم شاه، مقابله با كارشكني هاي دولتهاي بزرگ و برخورد با دشمنان انقلاب و برخي مسائل ديگر، يكسان نيست: «....مختصري از وضع ايران، عقب نشيني هاي شاه و امكان توسعه فعاليت و پيشروي و

ص: 4614

پيروزي صحبت كردم و گفتم، انتخابات مجلس كه وعده آزادي آن را داده اند، فرصت خوبي براي نفوذ و موفقيت خواهد بود و شاه را مي شود به تدريج بيرون انداخته و از راههاي قانوني و مجلس مؤسسان تغيير نظام داد.» پاسخ امام خميني صريح و انقلابي است، ايشان بلافاصله اشكال كرده و گفتند: «شور و هيجان مردم خواهد خوابيد.» بازرگان ادامه مي دهد: «...از كارشكنيهاي حتمي دولتهاي بزرگ و لزوم دقت و تدبير در پيشروي صحبت كردم.فوق العاده متعجب شدم كه ديدم ايشان مسائل را ساده مي گيرند و نمي خواهند وجود يا اثر آمريكا را قبول كنند.گفتم: بالاخره بايد آمريكا را با قدرت و موقعيتي كه دارد، به حساب بياوريم، جواب دادند: چون حرف ما حق است، آمريكا مخالفت نخواهد داشت.ما نمي گوييم نفتمان را به آنها نمي فروشيم، مي فروشيم ولي به قيمت عادله اي كه خودمان در بازار آزاد مشتري تعيين نماييم [....] پرسيدم جنابعالي چگونه اوضاع و تكليف را مي بينيد؟ باز هم ساده نگري و سكينه و اطمينان ايشان به موفقيت نزديك، مرا به تعجب و تحسين انداخت.مثل اينكه قضايا را انجام شده و حل شده دانستند گفتند: شاه كه رفت و به ايران آمدم، مردم نمايندگان مجلس و دولت را انتخاب خواهند كرد.منتهي چون كسي را نمي شناسم، از شما مي خواهم افرادي را كه مسلمان و مطلع و

ص: 4615

مورد اعتماد باشند، علاوه بر خودتان و دكتر يزدي معرفي كنيد..» . (7) دكتر كريم سنجابي، به عنوان رهبر جبهه ملي نيز، دوبار )13 و 14 آبان 1357( با آيت الله خميني در نوفل لوشاتو، ملاقات و مذاكره كرد.سنجابي، به قصد شركت در كنفرانس بين المللي سوسياليستها در كانادا، همراه حاج محمود مانيان و مهديان، به پاريس رفته بود.در اولين ديدار با امام خميني علاوه بر اين دو نفر سلامتيان، اشراقي و حاج احمد خميني نيز حضور داشتند. دكتر ابراهيم يزدي، چگونگي مذاكرات آن روز دكتر سنجابي با آيت الله خميني را بدين شرح روايت كرده است: «آقاي دكتر سنجابي در كنار امام نشستند و پس از مبادله تعارفات معمولي، كمي آهسته و تقريبا به صورت «در گوشي» شروع به صحبت با امام كردند.امام، به صداي بلند كه ما بشنويم گفتند كه «ما، مطلب در گوشي نداريم و شما مي توانيد صحبتهاي خود را آزادانه بيان كنيد.» روزنامه اطلاعات ديدار دكتر سنجابي را با آيت الله خميني، به نقل از خود او، بدين شرح نقل كرده است: «...من ابتدا به عنوان يك مسلمان و يك ايراني، حضور حضرت آيت الله خميني كه امروز تمام حركات ايران زير نظر ايشان قرار دارد رسيدم و گفتم همان طور كه هر فرد مسلمان روزي چند

ص: 4616

بار خدا را به شهادت مي گيرد، من خدا را به شهادت مي گيرم كه با هيچ سياست خارجي به طور مستقيم و يا غير مستقيم ارتباط ندارم و در هيچ جمعيت سري، يا غير سري ارتباط ندارم و با مقامات دولتي و يا دربار ايران گفتگو و مذاكره نكردم [....] براي اين به اينجا آمده ام تا آنچه را تشخيص مي دهم بيان كنم و موضع جبهه ملي را براي شما تشريح كنم و بعد، به طور خلاصه وضع مملكت را از جنگ جهاني دوم و ورود قواي بيگانه و كوشش جبهه ملي، تحت رهبري دكتر مصدق و ملي شدن صنعت نفت و ادامه جبهه ملي را برايشان توضيح دادم.ايشان صحبتهائي كردند، قرار شد جلسات ديگري حضورشان صحبت بشود.چون بعضي از عناصر آنجا نبودند...» . (8) بعد از اين ديدار قرار شد سنجابي بعد از ظهر روز بعد به ديدار امام خميني بيايد.پيش از اين ديدار، سنجابي طي اعلاميه اي، انصراف خود را از شركت در اجتماع سوسياليستها در كانادا، اطلاع داد.به گفته دكتر يزدي پس از لغو برنامه سفر كانادا از جانب دكتر سنجابي براي تعيين ملاقات دوم با امام تماس گرفته شد.در اين مرحله، امام پذيرفتن ايشان را مشروط بر اعلام صريح مواضعشان، در مورد سلطنت و شاه دانستند، زيرا دكتر سنجابي در مصاحبه اي كه

ص: 4617

قبل از سفر به پاريس در تهران انجام داده بودند و در مطبوعات چاپ شده بود اعلام كرده بودند كه از نظر او، مسئله عمده و اساسي دموكراسي و آزادي است، نه رژيم سلطنتي يا جمهوري. [...] آقاي حاج مانيان كه از مبارزين و معتمدين مردم و خوشنام و سابقه دار بازار هستند و همراه دكتر سنجابي به پاريس آمده بودند، متني را كه دكتر سنجابي تهيه كرده بود آوردند و به امام ارائه دادند و ايشان با اضافه كردن يك يا دو كلمه به متن، آن را پذيرفتند. (9) دكتر سنجابي در مورد متن بيانيه مي گويد: «....بعدا راجع به نظريات سياسي و حقوقي ما، با حضرت آيت الله مذاكراتي شد.اشخاص آمدند و رفتند، من اين طرح سه ماده اي را به خط خودم نوشتم و خدمتشان فرستادم.ايشان به خط خودشان واژه استقلال را به آن اضافه كردند.آن وقت امضا كردم و فرداي آن روز فرستادم خدمتشان...» (10) متن بيانيه اعلام مواضع دكتر سنجابي بدين شرح است: بسمه تعالي يكشنبه چهارم ذيحجه 1398 مطابق با چهاردهم آبانماه 1357 1. سلطنت كنوني ايران با نقض مداوم قوانين اساسي و اعمال ظلم و ستم و ترويج فساد و تسليم در برابر سياست بيگانه فاقد پايگاه قانوني و شرعي است. 2. جنبش ملي اسلامي ايران با

ص: 4618

وجود بقاي نظام سلطنتي غير قانوني، با هيچ تركيب حكومتي موافقت نخواهد كرد. 3. نظام حكومت ملي ايران بايد بر اساس موازين اسلام و دموكراسي و استقلال به وسيله مراجعه به آراء عمومي تعيين گردد. دكتر كريم سنجابي (11) پس از آن، آقاي دكتر سنجابي به همراهي آقايان حاج مانيان و مهديان و احمد سلامتيان آمدند و در جلسه اي با حضور مرحوم اشراقي، حاج احمد آقا و نويسنده (دكتر يزدي) در خدمت امام بيانيه مذكور عنوان گرديد.امام درباره مواضع قبلي خود، مجددا توضيحاتي داده و اضافه كردند: «اگر امروز شاه در موضع ضعف قرار گرفته است بخواهيم به او مهلت بدهيم و كمي سست بياييم تا او بتواند از اين مهلكه جان سالم بدر برد، مجددا كه قدرت پيدا كند، دمار از روزگار همه بر خواهد آورد.نبايد به او فرصت داد، وگرنه، مردم مايوس مي شوند.» سپس دكتر سنجابي گفت: اين بيانيه كه دستور العملي براي ماست، به عنوان سندي در خدمت شما بماند. آنگاه سئوال كرد آيا مي تواند اين مواضع را در تهران اعلام نمايد.امام جواب دادند هر كجا كه مي توانيد آن را اعلام كنيد.از همين در كه بيرون مي رويد، مي توانيد آن را اعلام كنيد.پس از پايان ملاقات، دكتر سنجابي بيرون آمد.جمع كثيري از خبرنگاران خارجي اجتماع كرده بودند.يكي از همراهان ايشان متن را

ص: 4619

همانجا خواند و ترجمه كرد، كه بلافاصله تمامي خبرگزاريها، آن را مخابره نمودند... (12) سفر مهندس بازرگان و دكتر سنجابي به پاريس و ملاقاتشان با آيت الله خميني از سوي محافل سياسي و مطبوعات، مورد بحث و تفسيرهاي ضد و نقيض قرار گرفت و به صورت مصاحبه مطرح گرديد. خبرنگار مجله عربي المستقبل، مقدمات تشكيل جبهه مشترك را عنوان كرد و از امام خميني پرسيد: «سئوال: در اين اواخر، عده اي از شخصيتهاي مخالفين در ايران را استقبال كرده ايد و در بين آنان دكتر سنجابي نيز بوده است و گفته شده كساني را كه شما با آنان گفتگو كرده ايد، با راي شما مبني بر ضرورت سرنگوني شاه و خانواده اش موافقت كرده اند.آيا اين اتخاذ نظر مقدمه تشكيل يك جبهه مشترك براي مخالفين به حساب مي آيد؟ جواب: جنبش اسلامي كنوني ملت ايران، همه جامعه را در بر گرفته و به همين صورت هم به پيش مي رود و متذكر مي شويم كه ما، با هيچ جبهه و دسته اي رابطه نداشته و نداريم و هر كس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد، او را نمي پذيريم....» (13) امام خميني، در مصاحبه ديگري با گزارشگر راديو - تلويزيون آلماني زبان سويس، شايعه ائتلاف با جبهه ملي را رد كرد: «سئوال: شما، حضرت آيت الله، با

ص: 4620

كريم سنجابي از جبهه ملي در پاريس بحث مهمي داشتيد.آيا شما با اين حزب سياسي، مشتركا مبارزه خواهيد كرد؟ يعني آيا ائتلاف مي كنيد؟ جواب: من مسائل و مطالبي كه داشتم، و امكان ندارد يك قدم از آنها برگردم، به ايشان گفتم و ما، با جبهه خاصي ائتلاف نداريم. همه ملت با ما و ما با ملت هستيم و هر كس اين مطالبي كه ما داريم و عبارت است از استقلال مملكت و آزادي همه جانبه و جمهوري اسلامي كه قائم مقام رژيم سلطنتي است، با آنها موافقت كند، از گروه ماست و از ملت است و اگر موافقت نكند، بر خلاف مصالح اسلام و ملت گام برداشته است و ما هيچ ربطي با او نخواهيم داشت و آنهايي كه با ما موافقت كنند، ما هم با آنها همصدا خواهيم بود، لكن ربط خاصي با كسي نداريم.» (14)

بخش سوم ديدار نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني

طي اقامت امام خميني در پاريس، نمايندگان دولت فرانسه، چند ديدار و گفتگوي رسمي با ايشان به عمل آوردند.در اين ملاقاتها عموما حجج اسلام احمد خميني و اشراقي حضور داشتند.ترجمه مذاكرات از فرانسه يا انگليسي به وسيله صادق قطب زاده و دكتر ابراهيم يزدي انجام مي گرفت.همچنين دكتر يزدي متن مذاكرات را يادداشت مي كرد.

ص: 4621

فرانسه با امام خميني

روز 22 مهرماه 1357، در آپارتمان دكتر غضنفرپور، محل اقامت موقت امام اين ديدار صورت گرفت.دانشجويان ايراني مقيم پاريس، به ابتكار و دعوت اتحاديه انجمنهاي اسلامي در اروپا، به مناسبت حضور امام خميني در پاريس، جلسه اي ترتيب داده بودند و تقاضا داشتند امام در آن جلسه حضور يابد.نمايندگان اتحاديه، قبلا هم براي ديدار امام مراجعه كرده بودند ولي شركت ايشان در جلسه انجمن دانشجويان داراي جنبه هاي مثبت و منفي بود.به لحاظ سياسي، براي از بين بردن محدوديتهاي دولت فرانسه، مفيد بود بخصوص از اين جهت كه طبق برنامه دانشجويان، پس از انجام مراسم نماز جماعت و سخنان امام قرار بود كنفرانس مطبوعاتي برگزار شود. نمايندگان دانشجويان پس از جلب نظر امام با انجام برنامه مزبور، دعوتنامه و اطلاعيه هايي در اين مورد منتشر كردند.پس از انتشار اعلاميه مربوط، دو تن از طرف دولت فرانسه، به ديدار امام آمدند و رسما اطلاع دادند كه ايشان نمي توانند در برنامه دانشجويان شركت كنند.آنها در اين ملاقات، حدود فعاليتهاي قانوني امام را به شرح زير بيان كردند: «مصاحبه با خبرنگاران مطبوعات، راديو - تلويزيون هاي فرانسوي و غير فرانسوي همچنين شركت در برنامه هاي نماز جماعت و شركت در ميتينگها ممنوع است.» امام خميني در پاسخ به اظهارات نمايندگان دولت فرانسه اعلام كرد كه اين

ص: 4622

محدوديتها نمي تواند شامل صدور بيانيه و پيام از جانب ايشان باشد، بلكه محدود است به آنچه در محيط فرانسه صورت مي گيرد.نمايندگان مزبور، رونوشت نامه رئيس شهرباني كل جمهوري فرانسه را كه رسما ممنوعيت شركت امام خميني در برنامه دانشجويان تاكيد شده بود، تسليم دفتر امام كردند. (15) پس از اين ملاقات، امام خميني و همراهان، به نوفل لوشاتو نقل مكان كردند، شرايط و محدوديتهاي دولت فرانسه، به طور موقت پذيرفته شد.در مكان جديد، علاوه بر ديدارهاي روزانه، نمازهاي جماعت نيز برگزار مي گرديد.چون فيلمبرداري ممنوع نبود، خبرنگاران و عكاسان از مراسم نماز جماعت فيلمبرداري مي كردند. جلسه دانشجويان در روز يك شنبه، به اجتماع بزرگ دانشجويان و ايرانيان، در ميدان سن ژرمن تبديل شد.خليل رضائي و هادي غفاري، كه تازه از تهران آمده بودند، در آن اجتماع شركت كردند.به دستور امام، دكتر ابراهيم يزدي، به نمايندگي امام از حاضران تشكر كرد و جريان ملاقات نمايندگان دولت فرانسه و محدوديت فعاليتهاي سياسي را به تفصيل بيان داشت.

دومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني

ملاقات و گفتگوي دوم نمايندگان رسمي دولت فرانسه با آيت الله خميني روز 20 آذر 11( 1357 دسامبر 1978( پس از صدور بيانيه امام، در آستانه ماه محرم كه به «پيروزي خون بر شمشير» معروف شد، در نوفل لوشاتو، صورت گرفت. در فاصله

ص: 4623

ملاقات اول نمايندگان رسمي فرانسه در 22 مهر تا اين ملاقات، تغييرات سياسي وسيعي در ايران روي داده بود، در اين فاصله تلگرافهاي فراواني از سوي گروهها و شخصيتهاي مختلف در تجليل از آيت الله خميني، به مقامات رسمي مخابره شده بود، تظاهرات عظيم در شهرهاي ايران به طرفداري از ايشان صورت گرفته بود.انقلاب ايران به رهبري امام، عليه رژيم استبدادي شاه به يك مسئله بين المللي تبديل شده بود.حضور آيت الله خميني در پاريس، فرانسه را به صورت يكي از مهمترين مراكز خبري درآورده بود.روند انقلاب، فروپاشي رژيم شاه را خبر مي داد.دولت فرانسه به لحاظ منافع اقتصادي فراواني كه در ايران داشت، نمي خواست در برابر انقلاب ايران بايستد و موضع منفي و ضديت با آن اتخاذ نمايد.در چنين شرايطي دومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام انجام گرفت.در اين ديدار ابتدا آقاي كلود شايه، نماينده وزارت امور خارجه فرانسه، با عنوان مدير كل امور كنسولي، شروع به صحبت كرد و گفت: «دولتم، مرا براي ديدار شما فرستاده است، دولت متبوعه من نهايت احترام را براي شما قائل است.بي نهايت خوشوقتم كه فرصت ديدار شما نصيبم شده است.وزير و وزارت خارجه، توجه زيادي به حضور شما در فرانسه دارند.كشور فرانسه پناهگاهي است براي تمامي كساني كه مشكلاتي دارند [....] من سئوالات سياسي ندارم.مسئوليت من

ص: 4624

در وزارتخانه ام، مربوط است به امور تمامي فرانسوي هايي كه در خارج هستند و تمامي خارجياني كه در فرانسه مقيم مي باشند و يا از فرانسه عبور مي كنند، يا پناهنده مي شوند [....] دليل حضور من اين است كه از زمره افراد معدودي هستم كه مي دانند وضعيت خارجي ها در فرانسه چيست و معيارها و ضوابط اقامت آنها در فرانسه كدام اند. همان طور كه احتمالا مي دانيد رژيم فرانسه دموكراتيك است و مردم مي توانند آزادانه ابراز عقيده نمايند.اتباع خارجي هم وقتي به فرانسه مي آيند، مي توانند از همان ضوابط تبعيت كنند. دولت فرانسه در مورد فعاليتهاي شما در خاك فرانسه مشكلي دارد كه حداقل آن بيان مطالب ايراد شده از جانب شماست.دولت ما با نهايت دقت، بيانات ديروزشما را خوانده است، به همين دليل امروز من اينجا آمده ام.در بيانات ديروز شما، سه مطلب وجود دارد، دعوت به اعتصابات، دعوت به فرار سربازان ارتش و....دعوت به نافرماني و ايجاد بلوا. (16) اظهارات شما در اين مورد از حد آزادي بيان گذشته است. قانون براي خارجيان، هر كس و به هر ترتيبي، از هر كجا كه آمده باشند [...] يكي است. هر خارجي مقيم فرانسه مي تواند نظام سياسي كشور خود را مورد انتقاد قرار دهد و ما آن را مي فهميم [....] اما براي ما بسيار مشكل است كه دعوت به نافرماني

ص: 4625

و ايجاد مشكل و بلوا در كشور را بپذيريم [....] كسي كه از كشوري تبعيد شده است و بر ما وارد مي شود ممكن است دوست ما باشد يا بالعكس، فرق نمي كند.در هر موقعي و در هر شرايطي قوانين ما براي همه يكسان است. منظور من از ديدار شما اين است كه ناراحتي و عدم رضايت دولت فرانسه را نسبت به اعلاميه اي كه ديروز صادر كرديد، به شما ابلاغ كنم.» پاسخ امام خميني: «من از اينكه دولت فرانسه، بعد از سختگيري اوليه آزادمان گذاردند قدرداني مي كنيم، البته از دولت فرانسه هم كه آزادي در دين و آزادي بشر را محترم مي شمارد، ما همين توقع را در آزادي بيان داريم و خودمان را آزاد مي بينيم. اما در مورد سه يا دو مطلبي كه گفتيد، اول ناراحتي هايتان در مورد فرار سربازان، بايد بگويم قضيه سربازي هر وقت اين امر قانوني باشد و دولت هم قانوني باشد و مطابق با آراء ملت، سربازگيري را بايد خودش اعلام كند كه بيايند خدمت كنند.ايران، مع الاسف نه مجلس قانوني دارد، نه شاه قانوني و نه دولت قانوني.مع ذلك، سربازها را با سرنيزه به سربازخانه مي برند.ما اعتقاد داريم كه شاه و دولت غاصب است و اعتقاد داريم كه سرنوشت ما بايد در دست خودمان باشد و اينها، با زور

ص: 4626

سرنيزه حكم مي كنند.ريشه اختلاف ما، با شما در همان اظهار عقيده است.سرباز، در يك دولت غاصب سرباز نيست.در يك دولتي كه شاه غاصب است و بر تمامي مصالح ملت قيام كرده است، شاه ياغي است نه يك دولت، غاصب است.لذا، يك قيام مسلحانه هم شورش نيست بلكه ضد شورش است [....] اگر دولت فرانسه مايل نيست ما حرف حقمان را بزنيم، حرف خود را كه همه آزادند حرف حقشان را بزنند، نگوييم، ما با ناراحتي به جاي ديگر منتقل مي شويم.» نماينده دولت فرانسه: «ما در مقام قضاوت نيستيم كه شاه درست عمل مي كند، يا آيت الله.ما نمي خواهيم داخل اين مقوله بشويم.» امام خميني: «شما هيچ وقت به سفارت خودتان در ايران مراجعه كرده ايد كه اين كشتارهايي كه مي شود علتش چيست؟ آنها مي كشند! اسير مي كنند! مردم را حبس و تبعيد مي كنند.اينجا، دولت فرانسه مي گويد ما صحبت نكنيم؟ مظالم آنها را نگوييم؟ آيا اين آزادي است؟ اسمش آزادي است!» نماينده دولت فرانسه: «ما، نمي خواهيم از مطالب ما اين طور استنباط شود كه احساسي نسبت به آنچه در ايران مي گذرد نداريم.اما اينكه گذاشته ايم شما كار كنيد، يعني جانبداري مي كنيم.ما فرق قائل هستيم بين انتقاد، به هر شدت و وسعت، با بسيج مردم و دعوت به قيام و شورش.» امام خميني: «به نظر من، دولت فرانسه در اين

ص: 4627

امر در اشتباه است.مسئله امر به شورش است، قرار شورش است.امر به قيام مسلحانه ضد شورش است.براي فلج كردن شورش است.دولت فرانسه از شاه جانبداري مي كند و اين اشتباه است.بايد از ملت پشتيباني كند، شاه رفتني است، شاه نخواهد ماند.ملت مي ماند، اصل ملت است.شاه جاني است و براي حيثيت فرانسه ضرر دارد كه از يك جاني طرفداري كند.فرانسه كه آزاديخواه است در برابر مظلومان و آزاديخواهان مي گويد فرياد نزنيد تا آنها جنايت خود را بكنند؟ ! اين بر خلاف مصالح فرانسه است و فرانسه بايد مصالح آتي خود را ببيند!» نماينده دولت فرانسه: «جسارت است اگر بخواهم در مقام خودم ايشان را درباره مسائلي كه مي گويند متقاعد كنم، ما در اين معنائي كه مي گوييم تنها درباره مصالح مملكت صحبت نمي كنيم بلكه قوانين را رعايت مي كنيم تا حداكثر آزادي بيان را تامين كنيم.ما نفوذ كلام و رهبري شما را مي فهميم و در نظر داريم، با توجه به تمام اينها، در نهايت صداقت مطالب شما را به اطلاع دولت متبوعه خود مي رسانم.» امام خميني: «شما مي بينيد كه مردم ايران و تمامي، حتي ارتشيها، چه احترامي به فرانسويها كه به ايران مي روند مي گذارند و مي دانند كه چرا؟ چون من اينجا هستم و داد مظلوميت آنها را سر مي دهم.من ميل ندارم كه اين وضع عوض

ص: 4628

شود.مسائلي كه پيش مي آوريد، خبرش به ايران برسد.نظرشان را ممكن است عوض كنند و من ميل ندارم.من ميهمان شما هستم.دولت فرانسه بهتر است تجديد نظر كند.من مايل هستم دوستي شما با مردم ايران برقرار باشد.» نماينده دولت فرانسه: «واقعيت اين است كه من براي بحث در زمينه مسائل سياسي نيامده ام.مشكل ما، مشكل دولت فرانسه است. از فرصتي كه داديد و مرا پذيرفتيد، تشكر مي كنم.ما براي شما احترام بسياري قائل هستيم.اما، در هر حال براي آنكه نقطه ابهامي نباشد بايد عرض كنم كه ما، از قوانين خود عدول نمي كنيم.اين قوانين ما فوق اشخاص است.با نهايت امانت، مطالب شما را هم به نظر مقامات بالاتر مي رسانم و مجددا تماس مي گيرم.» (17)

سومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني

اين ملاقات هنگامي صورت گرفت كه چند روز قبل چند تن از وكلاي مجلس فرانسه، راجع به ادامه اقامت امام خميني در فرانسه سئوالاتي كرده بودند.در ضمن مدت ويزاي سه ماهه امام در شرف پايان بود و براي اقامت در فرانسه بايد ويزاي توريستي سه ماهه تجديد مي شد.روز 31 دسامبر )10 ديماه) كلود شايه نماينده مخصوص كاخ اليزه و نيز، رئيس امور كنسولي فرانسه و ژاك روبر مدير كل سياسي و مسئول امور خاورميانه و ايران در وزارت امور خارجه، براي ديدار و مذاكره با

ص: 4629

امام خميني، به نوفل لوشاتو آمدند.متن اين مذاكره به شرح زير بود: كلود شايه: در ابتداي اقامت حضرتعالي، ما خدمتتان رسيديم و قبلا هم صحبت كرده و اطلاع داديم كه هيچ گونه ممانعتي براي ماندنتان در فرانسه وجود ندارد. امام خميني: متشكرم. كلود شايه: حضرتعالي فراموش نفرموده ايد كه در دفعه قبل خطوط كلي جنبش را تشريح فرموديد.من در تماس خودم با مقامات عاليه، اهداف نهضت را به آنها منتقل كردم.در عين حالي كه توجه داريم كه مسائل حضرتعالي، مسائلي است مربوط به امور داخلي ايران، مع ذلك حالا آمده ايم عرض كنيم كه ما به تمامي اين مسائل توجه داريم و توجه كرده ايم.شرايط قبلي به سرعت تغيير مي كند و رو به جلوست و فكر نمي كنيم كه بايد به اين مسائل مشغول شويم و توجه داشته باشيم.همكار من، كه بيشتر از من صلاحيت دارد اين بار، همراه من آمده است تا اين توجهات را به نظر حضرتعالي برساند.وزير امور خارجه (فرانسه) توجه خاص و عميقي دارد كه اين شخص را همراه من به ملاقات جنابعالي فرستاده است. ژاك روبر: از فرصت و ملاقاتي كه به ما داده و ما را پذيرفته ايد تشكر مي كنم و توجه شما را به اين نكته جلب مي كنم كه همانطور كه مسيوشايه گفتند، هدف ما دخالت در امور ايران

ص: 4630

نيست، بلكه منظور از اين ملاقات و مذاكره كسب اطلاع است.دولت فرانسه علاقه مند است آنچه را كه در دنيا اتفاق مي افتد بفهمد و طبيعتا در سياست خود، مستقل عمل مي كند.اين اطلاعات را ما براي سياست مستقل خود لازم مي دانيم.ما، نسبت به مردم ايران علاقه قديمي داريم.من، در وزارت خارجه فرانسه، مسئول امور خاورميانه و امور ايران هستم.مسائل سختي كه در ايران در ماههاي گذشته رخ داده است توجه ما را به خود جلب كرده است.نفوذ قطعي شما در ايران ما را بر آن داشته است كه خدمت شما برسيم و چند سئوال در اين باره بكنيم. اولين مطلب تحليل كلي از مسائل ايران خصوصا راجع به دولت بختيار و احتمال تشكيل شوراي سلطنت است. امام: مكرر گفته ايم كه ما و ملت تحمل شوراي سلطنت و شاه را نخواهيم كرد.تمامي بدبختي هاي ما از شاه و رژيم سلطنت است. بختيار هم مثل اسلافش چند روزي خواهد بود و كنار خواهد رفت. ژاك روبر: منظور شما اين است كه حتي رفتن شاه به خارج هم راه حل نيست؟ امام: خير. ژاك روبر: آيا استعفاي كامل (شاه) مورد نظر است؟ امام: استعفاي كامل! او الآن هم كنار است.استعفا مطرح نيست.ما از اول او را قانوني نمي دانستيم.حالا هم كه همه راي به خلع او داده اند.مردم رژيم سلطنت را نمي خواهند.همه

ص: 4631

را نفي كرده اند سلطنت خلاف قوانين ماست. ژاك روبر: آنچه كه ما از اول اين

ص: 4632

بحران فهميديم رژيم سلطنت بر اساس قانون اساسي 1906 است و ادامه اين رژيم از قبل است. مسئله اساسي عدم اجراي قانون است كه قدرت مذهبي را در درجه اول قرار مي دهد آيا اين تغيير كرده است؟ امام: اصل قانون اساسي اين است كه سلطنت و همه رژيم ها بايد به تصويب مردم باشد.مسئله رژيم بدون رضايت مردم هيچ اساس ندارد.مردم الآن تماما نه شاه و نه سلطنت پهلوي را مي خواهند، و نه رژيم سلطنتي را.بلكه جمهوري، جمهوري اسلامي را مي خواهند. ژاك روبر: بنابراين آنچه مطرح است سلطنت اين يا آن خانواده مورد نظر نيست.آنچه در اين قانون اساسي بجاي سلطنت جايگزين مي شود جمهوري - جمهوري اسلامي است.ممكن است بحثي درباره اين جمهوري و اسلامي بكنيد؟ امام: اصل جمهوري همين است كه در مملكت شما هم هست كه آراء عمومي مردم آن را تعيين مي كند.اسلامي مي گوييم چرا كه قانون اساسي ما بر اساس آن است.قانون اساسي فعلي را بررسي مي كنيم آنچه با اسلام موافق است مي پذيريم و هر جا كه تناقض دارد رد مي كنيم.جمهوري است يعني دموكراتيك، و اسلامي است يعني قانون آن اسلامي است. ژاك روبر: بجز رياست جمهور آيا نظرتان حضور پارلمان، و احزاب و مقابله احزاب هم هست؟ امام: بله.همه اينها هست. ژاك روبر: آيا تغيير مثل فرانسه است؟ امام: بله، همين طور

ص: 4633

است اما قانون ما اسلام است. ژاك روبر: فرض كنيم كه شاه رفته است.در چنين شرايطي كساني كه قدرت را در مرحله انتقالي به دست مي گيرند تا انجام انتخابات آيا در دست مذهبي ها خواهد بود يا كساني كه مورد تاييد مذهبي ها باشند؟ امام: در دست كساني كه ما تعيين مي كنيم و كساني خواهند بود كه شورايي آنها را تعيين خواهد كرد. ژاك روبر: از شرايط فعلي ايران متاسفم.آخرين سئوال ما درباره ارتش است.نظر شما چيست؟ آن را حفظ خواهيد كرد؟ قدرت مذهبي با ارتش كنار مي آيد؟ امام: با اصل ارتش مخالفتي نداريم.هر كشوري ارتش لازم دارد.ارتش را بايد تصفيه كرد.اشخاصي استفاده جو هستند و خائن اند. اما جناحهاي ديگر خدمتگزار به وطن هستند و بايد محفوظ بمانند.البته ارتش با اين عرض و طول كه بيشتر بودجه مملكت را فرو مي برد قابل تحمل نخواهد بود. ژاك روبر: ما در اين مسافرت (منظور مسافرت وزير امور خارجه فرانسه به كشورهاي همسايه ايران است) به كشورهاي عربي اطراف خليج رفته بوديم.از مسائل مربوط به ايران سخت ناراحتند كه عدم ثبات ايران همه منطقه را به هم مي زند.شاه حسين هم وقتي به فرانسه آمد از همين مسائل نگران بود، شايد هم حافظ اسد، كه چه خواهد شد.مورد علاقه است كه بدانيم به نظر حضرت آيت الله در

ص: 4634

آينده وضع ثبات منطقه چه خواهد شد.به علت اهميت آن براي دنيا و وزن ايران در منطقه و دنيا، ثبات ايران را چگونه حفظ مي كنيد؟ امام: ثبات ايران با نبودن شاه بهتر حفظ مي شود.بودن شاه عدم ثبات را به وجود آورده است، و تمامي ابعاد ملي، سياسي و اجتماعي ايران فرو ريخته است.اينها بايد در مدتي ترميم گردد.اما در مورد ثبات منطقه، دولت ايران وضع ژاندارم را نخواهد داشت كه براي حفظ مصالح ديگران امنيت را حفظ كند.اما ايران با ساير كشورهاي منطقه در حفظ آرامش و ثبات همكاري خواهد كرد. ژاك روبر: يكي از كشورهايي كه با ما صحبت مي كرد، اظهار نگراني مي كرد كه تحولات اخير ايران ممكن است موجب تجزيه ايران بشود.آيا چنين چيزي امكان پذير است؟ امام: اين تبليغات و تشبثات شاه است.دروغ است واقعيت قضيه اين است كه هرگز احتمال چنين چيزي نيست و واقعيت ندارد. ژاك روبر: مسئله مورد سئوال اين است كه روسيه قدرت بزرگ جهاني همسايه شماست كه قرارداد 1921 را با ايران دارد و به موجب آن هر كشوري كه به خاك ايران نيرو پياده كند يا نيروهايي به مرزهاي ايران نزديك شوند و خطري براي روسيه باشد آنها به ايران نيرو وارد خواهند كرد.با توجه به اينكه روسها از اين قرارداد صحبت

ص: 4635

مي كنند و آمريكاييها ناوهاي جنگي خود را به خليج فارس آورده اند اين سئوالها مطرح مي گردد. امام: اين قرارداد (با روسها) اصل آن غير قانوني است اصل آن هم امكان به وجود آمدن را ندارد.آنطور نيست كه هر كدام از اين دو اجازه بدهند كه ديگري وارد شود وقتي جنبش به حركت در مي آيد بايد تمامي جوانب آن را بپذيرد. ژاك روبر: دولت فرانسه مخالف جنگهاي ابرقدرتهاست. امام: ما هم مخالفيم. ژاك روبر: در بين كشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه كارهايي در حال انجام است.كارهايي انجام مي شود در سطح سازمان ملل متحد و سايرين، كه ما هم جزو آنها هستيم، تمام خارجيهاي مقيم تهران نگران وضع آينده هستند كه آيا اين روابط ادامه خواهد يافت؟ چه خواهد شد؟ برخي اقليتهاي مذهبي، خصوصا يهودي ها ابراز نگراني كرده اند نظرتان چيست؟ امام: بعد از استقرار حكومت اسلامي، قراردادها مورد بررسي قرار خواهند گرفت.آنچه كه مورد قبول باشد و به مصالح ما باشد قبول مي كنيم.خارجي ها و اقليتها همه محترمند.اقليتهاي مذهبي در اسلام احترام دارند، آزادي دارند.بدانيد آنها بهتر به زندگي خود ادامه خواهند داد.نماينده يهوديان آمد اينجا و من به آنها اطمينان دادم كه با آنها به احترام رفتار خواهد شد. (18)

پى نوشت ها

: 1. ابراهيم يزدي، آخرين تلاشها، در آخرين روزها، انتشارات قلم،

ص: 4636

چاپ پنجم، 1363، صفحات 42 -43. 2. همان، صفحات 44 -46. 3. نداي حق، جلد اول، انتشارات قلم، گردآورده اتحاديه انجمنهاي دانشجويان اروپا و امريكا، بهمن 1357، صفحات 31 تا 115. 4. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحات 46 تا 55. 5. شوراي انقلاب و دولت موقت، و سيماي دولت موقت از ولادت تا رحلت و نامه سرگشاده مهندس بازرگان به امام خميني، از انتشارات نهضت آزادي ايران، شهريور 1359، صفحات 19 -20. 7 - 6. همان، صفحه 21 -22. 8. روزنامه اطلاعات، 19 دي 1357. 9. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحات 31 تا 33. 10. روزنامه اطلاعات، 19 دي 1357. 11. تصوير بيانيه ضميمه است. 12. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحه 33. 13. مصاحبه مجله المستقبل با امام خميني، 15 آبان 6( 1357 نوامبر 1978( . 14. مصاحبه راديو - تلويزيون آلماني زبان سويس با امام، 25 آبان 16( 1357 نوامبر 1978( . 15. ترجمه متن نامه رئيس شهرباني كل جمهوري فرانسه بدين شرح است: جمهوري فرانسه - شهرباني كل دفتر رئيس شهرباني - پاريس 14 اكتبر 1978 نظر به ماده ال - 184 -12 مقررات اجتماعات، نظر به طرح تجمعي كه براي روز يكشنبه 15 اكتبر 1978 ساعت 9 تا 12 در يكي از سالنهاي «انجمن

ص: 4637

تشويق» به نشاني پاريس، ميدان سن ژرمن دپره، پلاك 4 با حضور آيت الله خميني از ناحيه اطرافيان ايشان در نظر گرفته شده است، با توجه به اينكه اجتماع مورد بحث در حضور آيت الله خميني مي تواند اخلال در نظم عمومي ايجاد نمايد، مقرر مي دارد: 1( اجتماع فوق الذكر در حضور آيت الله خميني در 15 اكتبر 1978 در تالار و انجمن تشويق ممنوع است و ممنوع خواهد بود. 2( آقاي مدير كل پليس شهرداري و مامورين تحت فرمان ايشان، مسئول اجراي اين تصميم مي باشند. رئيس كل شهرباني - پير سوموي 16. اشاره به اعلاميه آيت الله خميني در آستانه ماه محرم.در اين اعلاميه از همه قشرها خواسته شده بود، با ادامه تظاهرات و اعتصابها به مبارزه خود تا سرنگوني رژيم شاه ادامه دهند.مردم از دادن ماليات خودداري كنند، سربازان از دستور فرماندهان سرپيچي نمايند، كاركنان شركت نفت از صدور نفت به خارج جلوگيري نمايند... 17. از يادداشتهاي دكتر ابراهيم يزدي.كپي مذاكرات نزد مؤلف است. 18. گروهي از نمايندگان يهوديان ايران به پاريس آمدند و در ملاقات با امام،سئوال و جوابي كه با ايشان داشتند ضبط كردند و به ايران بردند.

ص: 4638

ديداري با آيت الله خميني

اشاره

مجله حضور، شماره 12 كوكب صديق

اشاره:

نوشته اي كه ترجمه آن به نظر خوانندگان گرامي مي رسد در مورخه 4 ژوئن سال 1994 در شماره 1 سال اول نشريه «مسايل جنبش اسلامي» به مناسبت پنجمين سالگرد ارتحال حضرت امام خميني به چاپ رسيده است. اين نوشته گزيده اي از كتاب «ايران خميني» نوشته «كوكب صديق» نويسنده پاكستاني و از برادران اهل سنت مقيم امريكاست كه به منظور آگاهي دادن به خوانندگان در خصوص تلاشهاي منظم و بي وقفه رسانه هاي گروهي امريكا در نشر و اشاعه اكاذيب عليه انقلاب اسلامي ايران و رهبر فقيد آن به چاپ رسيده است. مطالبي كه در پي مي آيد، شرح نخستين ديدار نويسنده كتاب در نخستين روزهاي استقرار جمهوري اسلامي در ايران با حضرت امام مي باشد كه طي آن به توصيف روابط متقابل حضرت امام با امت مي پردازد. جاده قم، راه دو طرفه پر پيچ و خمي است كه از ميان زميني ناهموار و آفتاب سوخته و پر از تپه هاي صخره اي مي گذرد. وجود قطعه زمينهاي سرسبز در جاي جاي اين زمين خشك، حكايت از استعداد آن براي كشت دارد و دليل باير ماندنش، كمبود آب است. شهر قم در فاصله 80 مايلي جنوب تهران واقع شده است. اين جهت جغرافيايي حتي بطور نمادين يكي از مناسبترين جهات

ص: 4639

است. براي رسيدن به جاده قم بايد از محلات جنوب تهران عبور كرد، مكان زندگي توده هاي فقيري كه انقلاب اسلامي را به وجود آوردند (حضرت محمد رسول الله خويش را از قشر فقرا مي دانست و مخالف گرايش مردم به ثروت و اغنيا بود). بزرگراه از كنار بهشت زهرا عبور مي كند، گورستاني كه شهداي انقلاب در آنجا آرميده اند . در وراي آن زميني سخت با كوههاي صخره اي، زميني عريان و بدون هرگونه ابهام و رازي، بلكه با نوعي زيبايي خشن و ستيزه جوي خاص خود، ديده مي شود. آيا اين آيت و نشانه اي از خداوند است كه كانون دين اصيل و انقلابي اسلام را همواره در سرزميني خشن و عبوس قرار داده است؟ در حاليكه راننده ما به ماجراجويي نفس گيرش در اين، به اصطلاح، بزرگراه ادامه مي دهد دوست من كه قرار است، در ملاقات ما با امام خميني، نقش مترجم را بعهده بگيرد، به آرامي در صندلي عقب خودرو، در حال چرت زدن است. خورشيد درست بالاي سر ما رسيده و همينطور كه به ديداري كه قرار است با رهبر فرهمند انقلابي بعمل آورم، فكر مي كنم، نسيم خنك شگفت آوري ما را نوازش ميدهد. راستي چرا من، يك مسلمان اهل سنت پاكستاني، اينقدر مشتاق ديدار از مركز آموزش الهيات شيعي هستم؟ چرا ترجيح

ص: 4640

مي دهم كه خميني را «امام» بنامم؟ ... تنها به يك دليل ساده و آن اينكه روح بشر از افرادي چون [امام] خميني براي عبور از وراي محدوديتهاي تاريخي و تمايلات كوته بينانه، تأثير مي پذيرد. فرد هوشمند از هر وسيله تاريخي موجود براي تغيير روند تاريخ سود مي جويد. تنها افكار چندين تن از اصحاب پيامبر (ص) نظير (امام) علي (ع)، (امام) حسين (ع)، سلمان، ابوذر و چند تن ديگر در دسترس [امام] خميني بود و ايشان از اين اصحاب نكات بسياري آموختند و بسيار بيشتر از ما سني ها به آموخته هايشان عمل كردند. در حاليكه ما افكار و انديشه هاي تمامي اصحاب پيامبر (ص) را در پيش روي خود داشتيم. (مقايسه كنيد اصحابي را كه تنها چند آيه از قرآن را از حفظ داشتند و همين قدر براي تبديل آنان به چهره هاي انقلابي كفايت مي كرد با گروه كثيري از ملاهاي مدرن كه اغلب نيمي و يا حتي دو سوم تمامي قرآن را از بر هستند، ولي ارتجاعي ترين عناصر جامعه محسوب مي شوند) ... پيروزي هايي نظير ورود پيامبر اكرم به مكه، حتي در تاريخ بشري نيز، به ندرت يافت مي شود . پيروزي محمد (ص) نشان داد كه خير مي تواند بر شر فائق آيد و عدالت قادر است به پيروزي برسد. از نظر من بازگشت [امام]

ص: 4641

خميني به ايران، شبيه فتح مكه بود، پس از 1400 سال، پيروزي شگفت آور ديگري براي روح بشر. آيت الله خميني پيوندي مستقيم با توده هاي ايران دارد. آنان به وي عشق مي ورزند و او نيز به آنان. اينكه همه روزه صدها و گهگاه هزاران تن براي ملاقات و ديدار با امام مي آيند، امري پيش پا افتاده است. پيوند امت و امام ناگسستني است. نرده اي براي جلوگيري از ازدحام مردم، به هنگام ديدار با امام، برپا داشته شده است. سه دسته جمعيت مشاهده مي شود: دسته نخست خارج از نرده هايي جمع شده است كه توسط تعداد اندكي پاسدار حفاظت مي شود. دسته دوم در حد فاصل نرده و ساختماني مشاهده مي شود كه در آنجا [امام] خميني ديدار كنندگان را به حضور مي پذيرد و بالاخره دسته سوم از جمعيت در حياط كوچك داخل ساختمان تجمع كرده و در انتظار فرا رسيدن نوبت براي ورود به اتاق ملاقات است. هنگاميكه در دسته دوم از جمعيت قرار مي گيرم، بطور ناگهاني، امام را در آستانه در آهني منقوش به كلمه لا اله الا الله مشاهده مي كنم. بر يك صندلي مي ايستد و به آرامي به ابراز احساسات جمعيتي پاسخ مي گويد كه او را محاصره كرده است. با وجود ممنوع بودن عكسبرداري، بسرعت، چند عكس از صحنه مي گيريم. مردم

ص: 4642

با شور و شعف ناشي از عشق، به او درود مي فرستند . وي هنگام پاسخ گفتن به ابراز احساسات آنان مثل فولاد سرد است، ولي از سيمايش نور لطيفي از عشق و تواضع پرتو افشاني مي كند. اينجا نه جاي فخر فروشي است و نه تكبر. و لمس كردن دستان يا نشان دادن علايمي از سرسپردگي از جانب مردم، تداعي كننده رابطه خادم و مخدوم، حتي از نوع روحاني آن، نيست. در اين محيط هيچ تصويري از [امام] خميني يا هيچكس ديگري به چشم نمي خورد. همراه با دسته سوم جمعيت وارد حياط خانه مي شويم. در اينجا افرادي حضور يافته اند كه قرار ملاقات دارند. حجت الاسلام توسلي، يكي از تحصيل كرده هاي حوزه علميه، كه مسئوليت رسيدگي به ملاقاتها را دارد، به ما مي گويد كه رزمندگان نهضت هاي رهايي بخش، از سراسر جهان، براي ديدار [امام] خميني آمده اند. تازه ترين گروهي كه (با امام) ديدار كرده اند، رزمندگاني از نهضت هاي رهايي بخش فيليپين، افريقاي جنوبي، رودزيا و ساير كشورهاي افريقايي هستند. وي همچنين با ما از مردم محرومي سخن گفت كه براي ديدار با امام، از كاشان تا قم را، پياده، طي طريق كرده اند. در حاليكه در انتظار ورود به محل ملاقات هستيم، جمعيتي كه خارج از حياط حضور دارد و تا چند لحظه قبل تكبير

ص: 4643

مي گفت و صلوات مي فرستاد، شروع به شعار دادن كرده و طي آن از [امام] خميني مي خواهد كه از اتاق خارج شده و بديدنش بيايد. يك يا دو دقيقه بعد، امام قدم زنان از مقابل ما عبور كرده و براي پاسخگويي به احساسات مردم خارج مي شود. هيچ قيد و بند رسمي وجود ندارد. او به سادگي خارج شده و با امت خود ديدار مي كند. او دوست و پدر آنان است. آنان هيچ تمنايي از وي ندارند و او نيز چيز خاصي از آنان طلب نمي كند . اينكار تنها تبادل عشق است. اين جريان هر 20 تا 30 دقيقه، هر بار كه جمعيت بيقرار شده و او را طلب مي كند، اتفاق مي افتد. وي درخواست آنان را رد نمي كند و از آنان نمي خواهد كه پراكنده شوند. سر انجام وارد اتاقي مي شويم كه [امام] خميني ديدار كنندگان را مي پذيرد. مدت نيم ساعت است كه نظاره گر برخورد او با امتش هستيم. هيچ دكوراسيوني در اتاق به چشم نمي خورد. فرشي كه زير پا افتاده، مندرس و از همه فرشهايي كه در بازار تهران فروخته مي شود، ارزانتر است. چيزي شبيه بورياي نازكي كه در مساجد پاكستان يافت مي شود. اتاق فاقد مبلمان است. پنكه اي از سقف آويزان است. يك دستگاه كولر هم به چشم مي خورد كه گهگاه

ص: 4644

براي خارج ساختن بوي عرق جمعيت حاضر، روشن مي شود و موقعيكه [امام] خميني وارد اتاق مي گردد، آنرا خاموش مي كنند. عادت كرده است كه بدون كولر (و در زمستان بدون بخاري) زندگي كند. كولر هميشه باعث سرما خوردگي ايشان مي شود. وقتي [امام] خميني وارد اتاق مي شود، همه سكوت اختيار مي كنند. گويي روي ابرها راه مي رود، پشت به ديوار و روي ملافه اي مي نشيند. پشت او مثل يك جوان راست و كشيده است، آنهم در سنين هشتاد سالگي. گرمايي از سيمايش احساس مي شود كه آميزه اي از زنده دلي جسماني و قدرت روحاني است. همراه با شكوه و وقاري غير قابل توصيف كه بنظر مي آيد ناشي از هوش و دركي شگرف باشد. به نرمي و بدون كمترين نشانه اي از تكبر و قدرت طلبي سخن مي گويد و بر روان مخاطبانش تأثير مي گذارد. هيچ كوششي براي اغواگري از طريق استفاده از شيوه هاي سنتي تكريم مذهبي، يا ارتباط ما فوق و مادون بعمل نمي آيد. همه در يك سطح قرار دارند . اتاق پر از افراد است و ديدار كنندگان در اطراف امام ازدحام مي كنند. مردم تقريبا تا نزديك زانوانش نشسته اند. هيچ فضايي خالي براي نشان دادن سروري وي بر اطرافيانش وجود ندارد. پنجاه نفر از جوانان گروهي موسوم به سياه جامگان در ميان ديدار كنندگان ديده مي شوند

ص: 4645

. آنان ميليشياهاي محلي، اهل شهر كرج واقع در غرب تهران، هستند و عنوان خود را از لباس سياهي كه بر تن دارند، گرفته اند. نماينده آنان فهرستي طولاني از برنامه ها و درخواستهايشان را قرائت مي كند. مرد جوان كلام خود را با آرامش شروع مي كند، ولي بتدريج احساس مي كند در حضور و مقابل رهبر محبوب انقلاب ايستاده است، چهره اش گلگون مي شود. وقتي جوان خواندن نوشته را بپايان مي رساند، امام به پاسخگويي مي پردازد. لحن آرام وي به قطرات شبنمي مي ماند كه در سپيده دم، از گلبرگهاي گل سرخ، فرو مي چكد، امام بطور اجمالي رهنمودهايي را ارائه نموده و بقيه امور را به افراد وا مي گذارد تا با توجه به شرايط موجود و توانايي ها و منابعي كه در دسترس دارند، كارها را پيش ببرند. به محض اينكه سياه جامگان قصد ترك اتاق را مي كنند، يكباره صداي مردي از ته اتاق به گوش مي رسد كه برخاسته و مي گويد: «صبر كنيد! چطور مي توانيد اينقدر زود اينجا را ترك كنيد، در حاليكه من هنوز حرفم را نزده ام.» در نتيجه آنان مجبور مي شوند كه منتظر بمانند تا او سؤالاتش را مطرح كند. پرسشهايي كه خيلي جزيي بود و تنها وقت را تلف مي كرد. سرانجام نوبت ملاقات من با امام فرا مي رسد. بهمراه دوستم كه كار ترجمه را

ص: 4646

عهده دار است با او تنها مي مانيم. بسيار نزديك به او مي نشينم. چشمان تيز بين وي در من نفوذ مي كند. با متانت به من مي نگرد، ولي من دستپاچه مي شوم همان احساسي را دارم كه انصار مدينه بهنگام ديدار با حضرت محمد (ص) داشتند. توسط مترجم با او از اوضاع امريكا و جنگ تبليغاتي پيگيري سخن مي گويم كه در آنجا عليه ايشان و انقلاب اسلامي در جريان است. به تشريح نقش مجلاتي نظير (روند نو dnerT weN ) در جريان مبارزات ضد شاه و اهميت كنوني آن و نياز به مجلاتي نظير (انقلاب اسلامي noituloveR cimalsI ) مي پردازم. [امام] خميني از اين تلاشها ستايش كرده و دستانش را بمنظور دعا براي موفقيت اين مجلات بالا مي برد. بدرستي حالم را نمي فهمم. همينقدر مي دانم كه از شدت شور و هيجان به لرزش افتاده ام . بر خود مسلط مي شوم و وضعيت مسلمانان هند را براي امام شرح مي دهم. بزرگترين اقليت مسلمان كه در هند زندگي مي كند مجددا هدف حملات افراطيون هندو قرار گرفته است و جديدترين واقعه از اين دست در جمشيد پور رخ داده، چند صد قرباني گرفته و موجي از ترس و ناراحتي را در ميان جامعه مسلمان سراسر هند پراكنده است. در حاليكه مترجم سرگرم ترجمه گفته هايم است، جمعيت خارج از ساختمان با

ص: 4647

صداي بلند، شروع به دادن شعار كرده و [امام] خميني را به ديدار با خود دعوت مي كند. لبخندي پوزش طلبانه بر لب آورده و مي گويد: «به من فرصتي براي فكر كردن به اين موضوعات را نمي دهند» . مي گويد كه بسيار نگران وضعيت مسلماناني است كه در هند زندگي مي كنند. امام مي افزايد: ولي تنها اظهار همدردي صرف كفايت نمي كند، مسلمانان نبايد تنها به اعتراض بسنده كنند، نياز به سازماندهي، آنهم سازماندهي بين المللي است. مستضعفان جهان بايد متحد شوند. امام خميني اضافه مي كند كه او در انديشه سازماندهي يك جبهه متحد از مستضعفان و مظلومان است. واژه مستضعفان كه توسط ايشان بكار برده ميشود، از سوره نساء به عاريت گرفته شده است. وي مي گويد : «اتحاد مستضعفان همه مسايل را حل خواهد كرد.» بر دامنه شعارهاي خارج از ساختمان افزوده مي شود. [امام] خميني بايد براي ديدار با مردم از اتاق خارج شود. ما مجبور به ترك محل هستيم. به سرعت با او خداحافظي مي كنم. همينطور كه دستانش را گرفته ام، ناخود آگاه و بطور غير ارادي به آنها بوسه مي زنم. كاري كه پيش از اين هيچگاه از جانب من نسبت به هيچ رهبر مذهبي سر نزده بود. بدون شك [امام] خميني يك سر و گردن از تمامي رهبران مذهبي عصر ما بالاتر

ص: 4648

است. چهره اي كه بنظر مي رسد از دوران پيامبر (ص) و مثل يكي از اصحاب كبير ايشان به عصر ما پا گذاشته است. بلافاصله پس از خروج ما، زنان ديدار كننده كه ملبس به چادر هستند، وارد اتاق مي شوند . يكي از زنان بطور ناگهاني و به شيوه اي غير معمول در ايران جديد، آستين دوستم را مي كشد و مي پرسد: «چرا بيرون نمي آيند؟» و دوستم كه قدري گيج شده است با عصبانيت پاسخ مي گويد : «تازه آمده ايد و مي خواهيد فورا براي ديدن شما بيرون بيايد» . در راه بازگشت، توقفي در حرم [حضرت] فاطمه معصومه (ع) مي كنيم. اينجا محل آرامش بي پايان و زيبايي شگفت انگيز است، نمادي از مذهب سنتي ايران، اغناگر و سنت گرا. مذهب انقلابي گرچه بسيار جديد مي نمايد، ولي ريشه در گذشته ها دارد. مذهب سنتي گرايش به ايجاد جناحي راست گرا در جنبش اسلامي دارد كه مي تواند بدان آسيب برساند، يا حتي آنرا به نابودي بكشاند، انقلابي اجتماعي كه بايد در پي شكست دادن امپرياليسم باشد. آيت الله خميني و پسرش احمد، هر دو، نگراني بسياري از رشد فزاينده قدرت جناح راست دارند . رشد عناصر راستگرا نشان مي دهد كه مبارزه اي طولاني در پيش است. با اينحال مسلمانان ايران از ساير ملل مسلمان در زمينه درك و عمل انقلابي،

ص: 4649

جلو افتاده اند. آيت الله خميني رهبري طبيعي و مناسب براي چنين امتي است.

ص: 4650

ديدگاه امام خمينى (ره) در باره پيروان اديان نظر ايشان در تقسيم كفار به قاصر و مقصر در برابر عدم تبعيت از دين برحق

اشاره

فصلنامه هفت آسمان، شماره 15 حسين توفيقى در مورد حقانيت و بطلان اديان سه ديدگاه معروف وجود دارد: 1 . ديدگاه انبياى الهى (ع) و كتاب هاى آسمانى مبنى بر حقانيت دين خود و بطلان ساير اديان . اين ديدگاه حقانيت سلسله اى از اديان پيشين را براى عصر خودشان مى پذيرد، همچنين ممكن است براى كسانى كه به پيروى از آن اديان ادامه مى دهند، امتيازاتى قائل شود، ولى نجات را منحصر به دين خود مى داند . 2 . ديدگاه جمع كثيرى از عرفا و صوفيه مبنى بر حقانيت همه اديان و اين كه همه آنها راه نجات هستند . جمعى از متفكران عصر ما به اين ديدگاه لباسى نو پوشانده و آن را ترويج كرده اند . برخى هم با اعتقاد جازم به حقانيت دين خود، حقانيت اديان ديگر را در محدوده مشتركات آنها با دين خويش پذيرفته اند كه بهتر است اين گرايش را از شاخه هاى ديدگاه نخست بدانيم . 3 . ديدگاه ملحدان، شكاكان و دئيست ها مبنى بر بطلان همه اديان به موجب انكار اصل ماوراى طبيعت، يا اعتقاد به عدم امكان برقرارى ارتباط با آن . در اين مقاله ديدگاه نخست بررسى مى شود .

ص: 4651

نجات در اديان ابراهيمى يهوديت، مسيحيت و اسلام كه «اديان ابراهيمى» و «اديان وحيانى» ( snoigileR delaeveR ) ناميده مى شوند، يادگار انبياى الهى (ع) و كتاب هاى آسمانى هستند . اين اديان از يك سو، حقانيت خود را به اديان قبلى مستند مى كنند و بشارت ظهور خود را در آنها مى جويند و از سوى ديگر، به خاتميت خود معتقدند و اديان بعدى را رد مى كنند . يهوديت خود را تحقق وعده خداى متعال به حضرت ابراهيم (ع) مى داند و مسيحيت با طرح نظريه «جانشينى» ، ( noissesrepus ) خود را وارث آن وعده مى داند و مى كوشد بشارت به ظهور حضرت عيسى (ع) و عهد جديد را در عهد عتيق پيدا كند . اسلام نيز به انبياى بنى اسرائيل و كتاب هاى آسمانى پيشين توجه دارد و صريحا اعلام مى كند كه بشارت ظهور پيامبر عالى قدر اسلام در تورات و انجيل يافت مى شود . (1) از سوى ديگر، يهوديت منكر نسخ است و مسيحيت پس از عهد جديد، منتظر پيمان جديدترى نيست . خاتميت اسلام نيز در قرآن مجيد (2) و احاديث فراوان آمده است و همه مسلمانان آن را از ضروريات اسلام مى دانند . پيروان هر يك از اين سه دين به نسخ اديان قبلى و مجعول بودن اديان بعدى معتقدند و بر اين اساس، نجات را به خود اختصاص مى دهند .

ص: 4652

يهوديت به عنوان يك دين قومى، تبليغ ندارد و بيشتر يهوديان براى صهيونيسم تبليغ مى كنند، نه يهوديت . از سوى ديگر، مسيحيت و اسلام تبليغ دارند . تبليغ مسيحى «تبشير» و تبليغ اسلامى «دعوت» ناميده مى شود .

ديدگاه حضرت امام خمينى (ره)

امام راحل در موردى از بحث مكاسب محرمه، به حقايق مهمى در باره پيروان اديان ديگر اشاره مى كند كه نشان دهنده عمق انديشه آن يگانه دوران است . وى در بحث خويش، پيروان اديان را به عوام و غيرعوام تقسيم مى كند و مى گويد: اما عوام آنان، پس ظاهر است كه خلاف مذاهبى كه دارند، به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خويش و بطلان ساير مذاهب قطع دارند . پس همان طور كه عوام ما، به سبب تلقين و نشو و نما در محيط اسلام، به صحت مذهب خويش و بطلان ساير مذاهب علم دارند، بدون اين كه خلاف آن به ذهنشان خطور كند، عوام آنان نيز چنين هستند و اين دو گروه از اين جهت تفاوتى ندارند . و قاطع در پيروى از قطع خود معذور است و نافرمان و گناهكار نيست و نمى توان او را به موجب اين پيروى عقاب كرد . (3) از ديدگاه امام، غيرعوام آنان نيز از نظر تلقين پذيرى و جازم شدن به مذاهب

ص: 4653

باطل خويش با عوام فرقى ندارند، ولى ايشان معذور نيستند; شايد به موجب اين كه تكليف عالم سنگين تر است و به بيان شيواى حضرت امام جعفر صادق (ع)، «هفتاد گناه از جاهل بخشيده مى شود پيش از اين كه از عالم، يك گناه بخشيده شود .» (4) وى در باره پيروان غيرعامى اديان ديگر مى گويد: اما غيرعوام آنان، غالبا به واسطه تلقيناتى كه از آغاز كودكى و نشو و نمايشان در محيط كفر وجود داشته است، به مذاهب باطل خويش جازم و معتقد شده اند، به گونه اى كه هرگاه چيز مخالفى به آنان برسد، آن را با عقول خويش كه از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش يافته است، رد مى كند . پس عالم يهودى يا مسيحى، مانند عالم مسلمان، ادله ديگران را صحيح نمى داند و بطلان آن ادله براى وى مانند ضرورى شده است; زيرا مذهب او نزد خودش ضرورى است و خلاف آن را احتمال نمى دهد . (5) ولى در عين حال، نبايد از عناد و تعصب برخى از پيروان اديان باطل غافل بمانيم . آرى، در ميان آنان كسى مقصر است كه خلاف مذهب خود را احتمال بدهد و از روى عناد يا تعصب، ادله آن را بررسى نكند، همان طور كه در آغاز اسلام، كسانى در

ص: 4654

ميان علماى يهودى و مسيحى چنين بودند . (6) حضرت امام در پايان، ديدگاه خود را چنين جمع بندى مى كند: خلاصه اين كه كفار، مانند جهال مسلمانان، برخى قاصرند و آنان اكثريت دارند و برخى مقصر . و تكاليف، از اصول و فروع، بين همه مكلفان از عالم و جاهل، قاصر و مقصر، مشترك است و كفار به سبب اصول و فروع عقاب مى شوند، ولى با اقامه دليل بر ضد آنان و نه به طور مطلق . پس همان طور كه عقاب مسلمانان به سبب فروع به معناى اين نيست كه آنان خواه قاصر باشند و خواه مقصر، عقاب مى شوند، كفار نيز به حكم عقل و اصول مذهب عدل دقيقا چنين وضعى دارند . (7) اگر بتوانيم بگوييم كه تغييريافتن عبارت آغازين رساله توضيح المسائل يعنى «عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روى دليل باشد» در برخى از چاپهاى رساله امام به عبارت «مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد» به مقتضاى اين ديدگاه بوده است، ولى در هر صورت بايد به اين واقعيت توجه داشيم كه آن حضرت بسيار دقت مى كرد ساير نظريات علمى خود را به فقه سرايت ندهد و به همين دليل، در هيچ يك از آن احكام فقهى وى كه ممكن بود تحت تاثير ديدگاه فوق

ص: 4655

قرار گيرد، مانند مساله طهارت غيرمسلمان و احكام اهل ذمه، عدولى از اقوال مشهور ديده نمى شود .

نقش مهم تقليد

در تاييد ديدگاه حضرت امام (ره)، سخنى از امام محمد غزالى و سخنانى از علامه شهيد مرتضى مطهرى (ره) را مى آوريم . غزالى مى گويد: بيشتر مردم در كودكى ايمان آورده اند و سبب تصديقشان تنها تقليد از پدران و معلمان خويش بوده است; زيرا به آنان حسن ظن داشته اند و خود آنان هم از خودشان بسيار ستايش كرده و ديگران نيز آنان را ستوده اند و از مخالفانشان بسيار بدگويى كرده و در باره انواع بلاهايى كه بر كسانى كه اعتقادى جز اعتقاد آنان داشته اند، داستان هايى گفته اند كه فلان يهودى در قبرش به شكل سگ مسخ شد و فلان رافضى به شكل خوك در آمد و داستان خواب هايى را نقل كرده اند . چيزهايى از اين قبيل، تنفر از آنها و گرايش به ضد آنها را در نفوس كودكان غرس مى كند به گونه اى كه شك به طور كلى از قلوب آنان بركنده مى شود; زيرا آموزش در كودكى مانند نقش روى سنگ است . سپس بر اين اعتقادات نشو و نما پيدا مى كنند و آن را در نفس خود استوار مى سازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد جازم و تصديق محكم خويش كه شكى به آن

ص: 4656

راه ندارد، باقى مى مانند . از اين رو، ديده مى شود كه فرزندان مسيحيان و رافضيان و زردشتيان و مسلمانان همگى جز بر عقايد پدرانشان و اعتقادات باطل يا حق آنان به بلوغ نمى رسند و به گونه اى به آن عقايد قطع دارند كه اگر ايشان را قطعه قطعه كنند، از آن عقايد دست برنمى دارند در حالى كه براى آنها دليلى واقعى يا ظاهرى ندارند . همچنين ديده مى شود كه غلامان و كنيزان مشرك در حالى اسير مى شوند كه اسلام را نمى شناسند . پس هنگامى كه اسير مسلمانان شدند و مدتى با آنان زندگى كردند و در خود ميل به اسلام را يافتند، مثل آنان مى شوند و عقيده آنان را مى پذيرند و به اخلاق آنان متخلق مى شوند . همه اينها فقط به سبب تقليد و سرمشق قراردادن است كه در پيروان يافت مى شود . و طبايع، مخصوصا طبايع كودكان و جوانان، بر سرمشق قراردادن سرشته شده اند . پس از اينجا معلوم مى شود كه تصديق جازم بر بحث و ترتيب دادن ادله توقف ندارد . (8) شهيد مطهرى (ره) نيز در فصل نهم كتاب عدل الهى تحت عنوان «عمل خير از غير مسلمان» در بحث پرمخاطره اى مى گويد: ما معمولا وقتى مى گوييم فلان كس مسلمان است يا مسلمان نيست، نظر به واقعيت مطلب نداريم . از نظر جغرافيايى،

ص: 4657

كسانى را كه در يك منطقه زندگى مى كنند و به حكم تقليد و وراثت از پدران و مادران مسلمانند، مسلمان مى ناميم و كسانى ديگر را كه در شرايط ديگر زيسته اند و به حكم تقليد از پدران و مادران وابسته به دينى ديگر هستند يا اصلا بى دينند، غير مسلمان مى ناميم . بايد دانست اين جهت ارزش زيادى ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمان بودن و كافربودن . بسيارى از ماها مسلمان تقليدى و جغرافيايى هستيم، به اين دليل مسلمان هستيم كه پدر و مادرمان مسلمان بوده اند و در منطقه اى به دنيا آمده و بزرگ شده ايم كه مردم آن مسلمان بوده اند . آنچه از نظر واقع، با ارزش است، اسلام واقعى است و آن اين است كه شخص قلبا در مقابل حقيقت تسليم باشد، در دل را به روى حقيقت گشوده باشد تا آنچه را كه حق است، بپذيرد و عمل كند و اسلامى كه پذيرفته است، بر اساس تحقيق و كاوش از يك طرف و تسليم و بى تعصبى از طرف ديگر باشد . اگر كسى داراى صفت تسليم باشد و به عللى اسلام بر او مكتوم مانده باشد و او در اين باره بى تقصير باشد، هرگز خداوند او را معذب نمى سازد، او اهل نجات از دوزخ است . .

ص: 4658

. . (9) وى در پايان بحث دشوار و طولانى خويش، نجات از عذاب و استحقاق پاداش عمل نيك را براى اكثريت قاصر غيرمسلمان به شرح زير قائل مى شود: به نظر حكماى اسلام از قبيل بوعلى و صدرالمتالهين، اكثريت مردمى كه به حقيقت اعتراف ندارند، قاصرند نه مقصر; چنين اشخاصى اگر خداشناس نباشند، معذب نخواهند بود - هر چند به بهشت هم نخواهند رفت - و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملى خالص قربة الى الله انجام دهند، پاداش نيك عمل خويش را خواهند گرفت . تنها كسانى به شقاوت كشيده مى شوند كه مقصر باشند نه قاصر . (10) آن شهيد پس از نوشتن عبارت بالا، در يك سخنرانى مربوط به اواخر عمر پربركت خويش كه بعدا تحت عنوان «حق و باطل» تنظيم و منتشر شده است، با تاكيد فراوان و از صميم قلب، مسيحيان و كشيشان مسيحى را متقى و مستحق بهشت دانسته و گفته است: شما اگر به همين مسيحيت تحريف شده نگاه كنيد و برويد در دهات و شهرها، آيا هر كشيشى را كه مى بينيد، آدم فاسد و كثيفى است؟ والله ميان همين ها صدى هفتاد هشتادشان مردمى هستند با يك احساس ايمانى و تقوا و خلوص كه به نام مسيح و مريم، چقدر راستى و

ص: 4659

تقوا و پاكى به مردم داده اند، تقصيرى هم ندارند; آنها به بهشت مى روند، كشيش آنها هم به بهشت مى رود . پس حساب روحانيت حاكم فاسد مسيحى و پاپ ها را بايد از اكثريت مبلغين و پيروان مسيح جدا كرد . (11) قل اللهم فاطر السماوات والارض عالم الغيب والشهادة انت تحكم بين عبادك في ما كانوا فيه يختلفون . (12) از مجموع آنچه گفته شد، دانستيم كه: 1 . هر دينى خود را حق و اديان ديگر را باطل مى داند . 2 . هر دينى نجات را به پيروان خود اختصاص مى دهد . 3 . پيروان اديان باطل نيز به اعتقادات خود يقين پيدا مى كنند . 4 . اكثريت پيروان اديان باطل از فهم دين حق قاصر هستند . 5 . قصور پيروان اديان باطل را نبايد در احكام فقهى مؤثر دانست . 6 . اقليتى غيرعوام و معاند در مقابل دين حق مقصر هستند .

پى نوشت ها

: 1( اعراف، 157 . 2( سوره احزاب، 40 . 3( اما عوامهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ما هم عليه من المذاهب في اذهانهم بل هم قاطعون بصحة مذهبهم و بطلان ساير المذاهب نظير عوام المسلمين . فكما ان عوامنا عالمون بصحة مذهبهم و بطلان ساير المذاهب من غير انقداح خلاف في اذهانهم لاجل التلقين و

ص: 4660

النشو في محيط الاسلام، كذلك عوامهم من غير فرق بينهما من هذه الجهة . و القاطع معذور في متابعته و لا يكون عاصياو آثما و لا تصح عقوبته في متابعته .(المكاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمية، 1381ق . ، ص133 .( 4( يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد .» (اصول الكافى، ج1، ص47 .( 5( و اما غير عوامهم فالغالب فيهم انه بواسطة التلقينات من اول الطفولية و النشو في محيط الكفر صاروا جازمين و معتقدين بمذاهبهم الباطلة بحيث كل ما ورد على خلافها ردوها بعقولهم المجبولة على خلاف الحق من بدو نشوهم . فالعالم اليهودي و النصراني، كالعالم المسلم، لا يرى حجة الغير صحيحة و صار بطلانها كالضروري له، لكون صحة مذهبه ضرورية لديه لا يحتمل خلافه .(المكاسب المحرمة، ص133 .( 6( نعم فيهم من يكون مقصرا لو احتمل خلاف مذهبه و ترك النظر الى حجته عنادا او تعصبا كما كان في بدو الاسلام في علماء اليهود و النصارى من كان كذلك .(همان، ص134 .( 7( و بالجملة ان الكفار، كجهال المسلمين، منهم قاصر و هم الغالب و منهم مقصر، و التكاليف اصولا و فروعا مشتركة بين جميع المكلفين عالمهم و جاهلهم، قاصرهم و مقصرهم، و الكفار معاقبون على الاصول و الفروع، لكن مع قيام الحجة

ص: 4661

عليهم لا مطلقا . فكما ان كون المسلمين معاقبين على الفروع ليس معناه انهم معاقبون عليها سواء كانوا قاصرين ام مقصرين، كذلك الكفار طابق النعل بالنعل بحكم العقل و اصول العدلية .(المكاسب المحرمة، ص134 .( 8( و اكثر الناس آمنوا في الصبا و كان سبب تصديقهم مجرد التقليد للآباء و المعلمين لحسن ظنهم بهم و كثرة ثنائهم على انفسهم و ثناء غيرهم عليهم و تشديدهم النكير بين ايديهم على مخالفيهم و حكايات انواع النكال النازل بمن لا يعتقدهم اعتقادهم و قولهم ان فلانا اليهودي في قبره مسخ كلبا و فلانا الرافضي انقلب خنزيرا او حكايات منامات . و احوال هذا الجنس يغرس في نفوس الصبيان النفرة عنه و الميل الى ضده حتى ينزع الشك بالكلية عن قلبه; فالتعلم في الصغر كالنقش في الحجر . ثم يقع نشوءه عليه و لا يزال يؤكد ذلك في نفسه فاذا بلغ استمر على اعتقاده الجازم و تصديقه المحكم الذي لا يخالجه فيه ريب . و لذلك ترى اولاد النصارى و الروافض و المجوس و المسلمين كلهم لا يبلغون الا على عقايد آبائهم و اعتقاداتهم في الباطل و الحق جازمة لو قطعوا اربا اربا لما رجعوا عنها و هم قط لم يسمعوا عليه دليلا لا حقيقيا و لا رسميا . و كذا ترى العبيد و

ص: 4662

الاماء يسبون من الشرك و لا يعرفون الاسلام فاذا وقعوا في اسر المسلمين و صحبوهم مدة و راوا ميلهم الى الاسلام مالوا معهم و اعتقدوا اعتقادهم و تخلقوا باخلاقهم كل ذلك لمجرد التقليد و التشبيه بالتابعين . و الطباع مجبولة على التشبيه لا سيما طباع الصبيان و اهل الشباب . فبهذا يعرف ان التصديق الجازم غير موقوف على البحث و تحرير الادلة .(ابوحامد محمد بن محمد الغزالى، الجام العوام عن علم الكلام، بيروت: دارالكتاب العربى، 1406، ص 116 -115 .( 9( مجموعه آثار، ج1، ص293 . 10( همان، ص342 . 11( همان، ج3، ص439 . 12( زمر 46 .

ص: 4663

راهكار وحدت سياسى جهان اسلام در انديشه امام خمينى رحمه الله

اشاره

فصلنامه معرفت، شماره 31 محمداكرم عارفى مقدمه طرح انديشه «وحدت جهان اسلام» يكى از مشغوليت هاى فكرى ديرينه و اساسى حضرت امام; بود كه او در طول دوران فعاليت اجتماعى - سياسى خود چه قبل ازپيروزى «انقلاب» اسلامى و چه بعد از آن لحظه اى ازآن غفلت نورزيد. وفادارى صادقانه امام به «وحدت» نه تنها او را به برجسته ترين شخصيت انقلابى جهان اسلام تبديل نمود، بلكه او توانست در ميان نحله ها و فرقه هاى اسلامى مختلف نيز جايگاه بس رفيعى كسب نمايد. امام در طرح شعار «وحدت» هيچ گاه دچار كلى گويى و سطحى نگرى نگرديد بلكه به گونه بسيار عالمانه و فنى با بررسى ابعاد گوناگون وحدت در دو بخش نظرى و عملى توضيحات مفصلى ارائه داد. يكى از ابعاد اساسى «وحدت» كه قابل بحث و بررسى مى باشد بعد راهبردى و راهكارى آن است; به اين معنى كه چگونه مى توان درجهان بحران زده و پر تشتت اسلام كه تقريبا زمينه اى براى هميارى بالفعل آن وجود ندارد به اين پديده آرمانى دست يافت؟ بررسى پاسخ اين سؤال در چارچوب انديشه سياسى امام خمينى;، هدف اصلى اين مقاله را تشكيل مى دهد. ما با مطالعه در انديشه امام، راهكار عملى وحدت در سطح جهان اسلام را به بحث خواهيم گرفت. طرح اين نوشتار در

ص: 4664

دو قسمت عمده تنظيم شده كه هر قسمت نشان دهنده مرحله خاصى از فرايند پياده شدن پروژه وحدت است: اول، حركت فكرى - فرهنگى; دوم، حركت سياسى - عملى. هر يك از اين دو قسمت داراى زيرمجموعه هاى متعددى است كه شيوه هاى عملى دو حركت نامبرده رامشخص مى سازند. اميد مى رود با بررسى اين ها بتوانيم راهكار مورد نظر امام را كه در لابه لاى گفتار او پراكنده است تا حدودى ترسيم نماييم.

استراتژى وحدت

اشاره

استراتژى مبارزاتى امام; درجهت ايجاد بستر و شرايط لازم براى تحقق وحدت وهميارى در جهان اسلام، اصولا روى دو محور عمده تمركز يافته است: اول «حركت فكرى - فرهنگى»، دوم «حركت سياسى - عملى». از لحاظ ترتيب و نظم منطقى، حركت فكرى - فرهنگى كه امام به نام هاى «تحول درونى»، «بيدارى قلبى» و «بازگشت به هويت اصيل» از آن ياد نموده است، بر حركت سياسى - عملى پيشى دارد. امام با توجه به ترتيب منطقى فازهاى مبارزه، «تعليم وتربيت» سياسى را زيربناى حركت سياسى دانسته واولين وظيفه مردم را در تحقق و توسعه امر «تبليغ» و «تعليم» قرار داده است. او مى گويد: «وظيفه ما اين است كه از حالا براى پايه ريزى يك دولت حقه اسلامى كوشش كنيم، تبليغ كنيم، تعليمات بدهيم، هم فكر بسازيم، يك موج تبليغاتى و فكرى به وجود آوريم تا يك جريان اجتماعى پديد آيد وكم كم توده هاى آگاه،

ص: 4665

وظيفه شناس و ديندار در نهضت اسلامى متشكل شده قيام كنند وحكومت اسلامى تشكيل دهند. تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسى ماست». (1) ما با الهام از اين استراتژى امام; كه مبارزه «فكرى - فرهنگى» را زيربناى مبارزه «سياسى و عملى» قرار داده است، بررسى راهكار عملى در انديشه امام را در همين دو بخش به ترتيب مورد مطالعه قرار مى دهيم.

الف: فكرى - فرهنگى

براساس تفكر و انديشه امام، ايجاد تحول در جوامع اسلامى و رهانيدن آن ها از واگرايى، موضوعى نيست كه بدون پايه ريزى يك برنامه سراسرى و ريشه دار فكرى امكان پذير باشد; زيرا وضعيت كنونى جهان اسلام معلول عوامل گوناگونى مانند انحطاط فكرى و اعتقادى مسلمين و سلطه قدرت هاى استعمارى و رژيم هاى استبدادى بر آن است كه در جهت مسخ هويت واقعى امت اسلامى و نيز غارت منابع زيرزمينى آن ها گام برمى دارند. رهايى از وضعيت نكبت بار فعلى، و رسيدن به وضعيت مطلوب، جز در پرتو زدودن ريشه هاى انحطاط امكان پذير نيست كه اين خود ضرورت بسيج همه جانبه ملت ها و دولت هاى اسلامى را تحت يك استراتژى مشخص و فراگير روشن مى سازد. بنابراين جهان اسلام به عنوان يك مجموعه واحد كه داراى سوابق تاريخى، فرهنگى و سياسى مشترك هستند، مى بايد بازگشت به اصالت تاريخى و فرهنگى را سرلوحه حركت خود قرار داده ومؤلفه هاى هويت دينى و ملى را به

ص: 4666

خوبى شناسايى و درونى نمايند. (2) از ديدگاه امام خمينى; ظهور و رشد نهضت فكرى - فرهنگى كه سرانجام باعث شكل گيرى باورهاى مشترك در سطح عام خواهندگرديد طى دو مرحله قابل پيش بينى است كه در هر دو مرحله، نخبگان دينى وملى (علما و روشنفكران) مسؤوليت پيشاهنگى و هماهنگى حركت را به عهده خواهند داشت. مرحله اول: ايجاد نظام فكرى - فرهنگى در امر سازماندهى يك جريان عام و فراگير، وجود روابط مستحكم ذهنى و معنوى در ميان نيروهاى شركت كننده كه بتوانند آن ها را به سمت اهداف مشخصى هدايت نمايند بسيار ضرورى است. حركت هاى جمعى بدون پشتوانه يك نظام فكرى منسجم و خلاق كه ارزش ها، باورها و هنجارهاى يكسانى را خلق كنند، قرين به پيروزى نخواهد بود; زيرا تقويت انگيزه مبارزه جويى وحفظ انسجام سازمانى كه دو عامل عمده در كاميابى نهضت ها بشمار مى روند تا حدود زيادى وابسته به وجود نظام اعتقادى ارزشى است. حضرت امام نيز با اعتقاد به چنين امرى، خلا فكرى - فرهنگى موجود در جوامع اسلامى معاصر را به خوبى درك مى كرد. لذا براى رفع و جبران اين خلا فكرى بنيان يك نظام فكرى - سياسى رادرنجف پايه گذارى نمود و تئورى «حكومت اسلامى» را بر مبناى اسلام سياسى و انقلابى در حوزه علميه، اين مركز فكرى جهان اسلام،

ص: 4667

ارائه داد. نظام فكرى امام خمينى; از سه مفهوم اساسى تشكيل يافته بود: «اسلام»، «استقلال» و «آزادى». در واقع اين مفاهيم سه گانه بازگو كننده داروى تمامى نابسامانى هاى جهان اسلام در گذشته وحال به شمار مى آيند. بازيابى اين مفاهيم امكان بازسازى هويت فراموش شده و تخريب شده ملت هاى اسلامى را فراهم نموده و روزنه اى به سوى ايجاد روابط متقابل دوستانه بر روى كشورها خواهد گشود; زيرا به اعتقاد امام خمينى; بحران اصلى جهان اسلام معلول فاصله گرفتن دولت ها وملت هاى اسلامى از آموزه هاى حيات بخش اسلام و قرار گرفتن مسلمين در تحت سلطه قدرت هاى غربى و شرقى و نيز اعمال خودكامگى از سوى رژيم هاى مستبد و وابسته است. تنها راه رهايى از اين مشكلات بازيابى مفاهيم «اسلام»، «استقلال» و «آزادى» مى باشد. به همين دليل امام از علما و نخبگان دينى كه در تفسير درست اسلام و التزام به اصل استقلال و آزادى، مهارت وتجربه خوبى از خود نشان داده اند، مى خواهد تا در جهت احياء اين مفاهيم سه گانه وارد عمل شوند. به گفته او: «علماى اسلام وظيفه دارند از احكام مسلمه اسلام دفاع كنند، از استقلال ممالك اسلامى پشتيبانى نمايند، از ستم كارى ها و ظلم ها اظهار تنفر كنند.» (3) «اسلام» در مجموعه نظام فكرى حضرت امام، مفهوم بسيار پويا و انقلابى دارد، اما نه هر اسلام، بلكه

ص: 4668

«اسلام ناب» كه «دين» و «سياست» را مكمل يكديگر خوانده است. امام داروى درمان دردهاى جوامع اسلامى را صرفا در احياى «اسلام ناب محمدى» مى جويد. به عقيده او تنها اسلام ناب محمدى است كه مى تواند پرده هاى مرزهاى جغرافيايى، علايق ملى، منافع فردى و وابستگى هاى فرهنگى را كنار زده و بدون تعلق رنگ و نژاد، تمامى را در مركز واحد گردآورد. اسلام ناب داراى پايگاه مستحكمى در ميان طبقات و اقشار محروم و رده پايين جامعه است كه معمولا از تحولات بنيادى در نظام هاى سياسى و اجتماعى حمايت به عمل مى آورند. به گفته امام، «اسلام ناب محمدى اسلام فقراى دردمند، اسلام پا برهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميت، كوبنده سرمايه دارى مدرن و كمونيسم خون آشام، نابود كننده اسلام رفاه و تجمل و اسلام التقاط و اسلام سازش و فرومايگى، اسلام مرفهين بى درد و در يك كلمه اسلام آمريكايى مى باشد.» (4) اين اسلام ناب كه توانايى رهبرى فكرى دنياى اسلام را در عصر مدرن بلكه پست مدرن داراست و مى تواند بابهره گيرى از قدرت بسيج توده ها به بحران و انحطاط چند قرنه جوامع اسلامى پايان ببخشد، داراى ويژگى هاى چندى مى باشد: - اسلام وارسته ازقيد وبندهاى تمايلات و سليقه هاى شخصى كه نسبت به تمامى انسان ها با ديد يكسان و برابر مى نگرد. -اسلام سياسى و حكومتى كه مهم ترين فريضه آن تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن

ص: 4669

امور اجتماعى و سياسى امت است. - اسلام مبارزه و ستيزه جو كه عليه سلطه كفر و استعمار در تمامى ابعاد آن با جديت مبارزه مى نمايد. - اسلام طرفدار كرامت انسانى و آزادى فردى كه سرنگونى طواغيت را در راس برنامه هاى خود قرار داده است. - اسلام وحدت گرا و همگرا كه همه مسلمين را «امت واحده» و «يد واحده» دانسته است. - اسلام كار و تلاش كه تامين رفاه عمومى و محروميت زدايى را; در اولويت قرار داده است. اسلام ناب در انديشه امام خمينى يك مجموعه فكرى و عملى جامعى است كه در ماهيت خود از غناى مطلق برخوردار بوده ودر ارتباط با زندگى انسان برنامه هاى دقيق و همه جانبه به همراه دارد. (5) اين اسلام به دليل جامعيت، جذابيت و جهان شموليت و نيز بهره مند بودن از زمينه هاى عميق اعتقادى در درون ملت ها، قدرت مانور بزرگى خواهد داشت كه اگر خوب عرضه شود قادر است مجد وعظمت دوباره جهان اسلام را به مسلمين برگرداند. دومين مفهوم محورى در نظام فكرى امام;، مفهوم «استقلال» است كه يادآور بيدارى، خوديابى و رهايى امت اسلامى از زير سلطه همه جانبه قدرت هاى غربى و شرقى مى باشد. بنيان انديشه استقلال خواهى امام را اين فراز ازگفتار او تشكيل مى دهد: «خداوند تبارك و تعالى براى هيچ يك ازكفار، سلطه بر

ص: 4670

مسلمين قرار نداده است و نبايد مسلمين اين سلطه را قبول كنند.» (6) از ديدگاه امام، «استقلال» در دو حوزه قابل تامين است: حوزه درونى و حوزه بيرونى. استقلال در حوزه درونى پيش شرط نيل به استقلال درحوزه بيرونى شناخته شده است. بنابراين ملت هاى مسلمان در نخستين گام به سوى استقلال خواهى مى بايد ابتدا حركت بازگشت به خويشتن را در پرتو ارزش هاى اسلامى و ملى آغاز نمايند و سپس در گام دوم،به استعمارزدايى از سرزمين هاى اسلامى بپردازند. تحليل امام در اهميت استقلال درونى چنين بيان گرديده است: «بزرگترين وابستگى ملت هاى مستضعف به ابرقدرت ها و مستكبرين، وابستگى فكرى و درونى است كه ساير وابستگى ها از آن سرچشمه مى گيرد و تا استقلال فكرى براى ملتى حاصل نشود استقلال در ابعاد ديگر حاصل نخواهد شد. و براى بدست آوردن استقلال فكرى و بيرون رفتن از زندان وابستگى، خود و مفاخر و آثار ملى و فرهنگى خود را دريابيد.» (7) روند بازگشت به «مفاخر و آثار ملى و فرهنگى»، با بيدارى حس وطن دوستى و فرهنگ پرورى در ملت ها همراه خواهد گرديد. به هر ميزانى كه اين بازگشت تعميم وتعميق يابد به همان ميزان انگيزه فرهنگ زدايى اجنبى درميان مردم نيز نيرومندتر مى گردد. و آنگاه كه شخصيت مستقل معنوى ملت ها در پرتو فرهنگ خودى تكوين يافت، حركت هاى عملى استقلال خواهانه در ابعاد سياسى واجتماعى نيز آغاز خواهد شد; زيرا در اين مقطع از تحول فرهنگى، ملت هاى اسلامى به اين درك و

ص: 4671

باور حتمى دست يافته اند كه منافع اسلامى و ملى آن ها با منافع استعمار در تضاد كامل قرار دارد و حضور استعمار در سرزمين هاى آنان، دستاوردى جز غارت سرمايه هاى ملى، انسانى، فرهنگى و مادى آن ها در پى نداشته و نخواهد داشت. آخرين مفهوم بنيادى در مجموعه نظام فكرى امام خمينى; را مفهوم «آزادى» تشكيل مى دهد. بحث از «آزادى» اصولا در بعد داخلى دولت هاى سرزمينى قابل طرح و ارزيابى است نه در بعد خارجى آن ها كه مربوط به روابط بين الملل مى گردد. اما اهميت اين مساله از آن جهت قابل توجه است كه دولت هاى سرزمينى اركان اساسى«دولت بزرگ اسلامى» را تشيكل داده و نقش محورى درشكل دهى و پيشبرد اهداف وبرنامه هاى آن رابه عهده مى گيرند. بنابراين اهميت بازسازى اركان «دولت بزرگ اسلامى» (يا به تعبير ما «كنفدراسيون اسلامى») ضرورت طرح دولت هاى مردمى و غيرطاغوتى را كه پيام آور آزادى هستند، حتمى مى سازد. رژيم هاى استبدادى ماهيتا با منافع مردمى سازگارى ندارند; زيرا عمدتا در راستاى اهداف بيگانگان عمل مى نمايند.از اين جهت است كه وجود دولت هاى وابسته و ضد مردمى مانع اصلى در روند حركت هاى همگرا و وحدت طلب كه خواست ملت ها است، به شمار مى روند. لذا رهايى از يوغ رژيم هاى ضد مردمى يكى از اركان اساسى انديشه امام را در تئورى وحدت تشكيل مى دهد. امام درباره ضرورت براندازى رژيم هاى طاغوتى به منظور فراهم شدن زمينه براى استقرار حكومت اسلامى چنين گفته

ص: 4672

است: «برانداختن طاغوت يعنى قدرت هاى ناروايى كه در سراسر وطن اسلامى برقرار است وظيفه همه ماست. دستگاه هاى دولتى جابر و ضد مردم بايد جاى خود را به مؤسسات خدمات عمومى بدهد و طبق قانون اسلام اداره شود و به دريج حكومت اسلامى مستقر گردد.» (8) اين نظام فكرى - فرهنگى كه بر سه اصل «استقلال»، «آزادى» و «اسلام» استوار گرديده است در نتيجه دهى مطلوب خود، به «توسعه و تعميق» نياز دارد و در واقع همين امر مرحله دوم نهضت فكرى را در سطح عام تشكيل مى دهد. مرحله دوم: تعميم و تعميق نظام فكرى و ايجاد باورهاى جهان مشمول چنانچه اشاره گرديد نظام فكرى - فرهنگى و خلق باورهاى جهان شمول، اولين گام در جهت هميارى مسلمين و ظهور نهضت جهانى اسلام شمرده مى شود. اما تاثير مطلوب «نظام فكرى» در ايجاد باورها و ارزش هاى مشترك زمانى قابل پيش بينى است كه نظام فكرى - فرهنگى، جايگاه مناسب خود را در ميان ملت ها به خوبى باز نموده و افكار عمومى را تا اندازه اى تحت تاثير قرار داده باشد; زيرا همگرايى كه نهايتا به وحدت و هميارى در سطح ملت ها منجر مى گردد وقتى مى تواند تحقق يابد كه اولا، يك جهت فكرى و ذهنى در سطح لازم تحقق يافته باشد. ثانيا، روابط متقابل اجتماعى استحكام حاصل

ص: 4673

نموده باشد. ثالثا، منافع عام اسلامى نيز شكل گرفته باشد. از طرف ديگر، اين شرايط زمانى در سطح جامعه محقق خواهند شد كه مرحله «توسعه و تعميق» به خوبى انجام گرفته باشد; چه اين كه تنها با «توسعه و تعميق» و يا به تعبير حضرت امام «تبليغات و تعليمات» است كه مى توان به نتايج نامبرده دست يافت. از نظر امام توسعه و تعميق نظام فكرى - فرهنگى، وابسته به عناصرو منابع چندى است كه هركدام در جايگاه خود بخشى از اين فرايند را تكميل مى نمايد. از مهم ترين عناصر و منابع مؤثر در تكميل فرايند تعميق، منابع انسانى فعال و همين طور زمينه هاى اجتماعى و ابزار مناسب ارسال پيام هستند كه مجموعه اين ها يك شبكه تبليغى و تعليمى مؤثرى را به وجود مى آورند. در اين شبكه تعليمى - تبليغى دو عامل ويژه، بيش تر جلب توجه مى نمايد: نيروهاى انسانى فعال و پايگاه هاى تعليمى - تبليغى. 1- فعال شدن نخبگان دينى و ملى در عرصه عمل فرايند توسعه و تعميق نظام فكرى - فرهنگى، حضور فعالانه نخبگان دينى و ملى را در عرصه فعاليت هاى فكرى و تبليغاتى ضرورى مى نمايد. نخبگان دينى در حوزه تعميق انديشه دينى و نخبگان ملى (روشنفكران متعهد) در حوزه تعميق فرهنگ ملى، نقش رهبرى كننده را به عهده دارند. با توجه به جايگاه باورسازى و

ص: 4674

فرهنگ سازى نخبگان دينى است كه امام آن ها را به مسؤوليت هاى اصيل شان متوجه نموده و به راه اندازى نهضت فكرى دعوت مى نمايد. امام مى گويد: «امروز حوزه قم، حوزه مشهد و حوزه هاى ديگر موظفند كه اسلام را ارائه بدهند و اين مكتب را عرضه كنند. مردم اسلام را نمى شناسند شما بايد خودتان را، اسلام تان را، نمونه هاى رهبرى و حكومت اسلام را به مردم دنيا معرفى كنيد مخصوصا به گروه دانشگاهى و طبقه تحصيل كرده.» (9) پيشاهنگان فكر و انديشه كه از لحاظ منابع فكرى و فرهنگى غنى هستند و نيز از لحاظ كميت و گستردگى در تمامى سرزمين هاى اسلامى حضور فيزيكى دارند اگر به صورت فعالانه با اتكا به مبانى خودى وارد عمل شوند، تحول بنيادى در فرهنگ جوامع به وجود خواهند آورد; چه اين كه بحران و انحطاط فكرى جوامع اسلامى معلول فقدان و يا نقصان داده هاى فكرى نمى باشد، بلكه معلول اغماض از داده هاى فكرى خودى (اسلامى و ملى) است. به همين دليل است كه امام راه خيزش فكرى را در بازگشت به فرهنگ خود ملت دانسته است، اما بدين شرط كه صاحبان فرهنگ از اين رخوت بيرون آمده و متحول شوند. امام مى گويد: «وظيفه ما همه مسلمين است، وظيفه علماء اسلام است، وظيفه دانشمندان مسلمين است، وظيفه نويسندگان و گويندگان طبقات مسلمين است...

ص: 4675

كه هشدار بدهند به ممالك اسلامى كه ما خودمان فرهنگ غنى داريم... مسلمان ها بايد خودشان را پيدا كنند; يعنى بفهمند كه خودشان داراى يك فرهنگ و كشورى هستند... .» (10) 2- توسعه و تحكيم پايگاه هاى تبليغى و روابط اجتماعى نخبگان مذهبى وملى كه مسؤوليت اجراى طرح «تعميم و تعميق» را به عهده دارند، از تمامى امكانات و منابع موجود براى رشد سطح فكرى مردم و توسعه و تحكيم روابط متقابل اجتماعى ميان ملت ها، نهايت استفاده را خواهند برد. ديدگاه امام در مورد بهره بردارى از امكانات و زمينه هاى تبليغى، بسيار مترقيانه و فراگير است. او بر خلاف دو جريان «سنتى» و «مدرن» در جامعه كه اولى بر استفاده از منابع و امكانات عمدتا سنتى سماجت نشان مى داد و دومى بر استفاده از شيوه ها و ابزار مدرن تاكيد مى كرد، خود روش فراسنتى و فرامدرنى را در امر تبليغ و تعميق باورهاى دينى - ملى پيشنهاد مى كند. از ميان همه اين جريان ها، پايگاه هاى سنتى تبليغ و باورسازى به دليل نفوذ و جايگاه مردمى داشتن و نيز سلطه ديرينه و سنتى نخبگان دينى بر آن ها و همچنين هزينه بر نبودن آن ها در شرايط ويژه طفوليت نهضت فكرى اسلامى، بيش تر مورد توجه قرار مى گيرد. (11) از ميان امكانات و شيوه هاى سنتى مورد استفاده در امر باورسازى

ص: 4676

و تعميق انديشه، مراسم «جمعه» و «جماعات» در سطح ملى و «حج» در سطح بين المللى بيش از همه نظر امام را به خود جلب مى نمايد. او درباره نقش برجسته جمعه و جماعات و حج در امر باورسازى و سپس ايجاد جنبش هاى سياسى - عملى چنين سخن مى گويد: «... اسلام اين گونه اجتماعات را فراهم كرده تا از آن ها استفاده دينى بشود، عواطف برادرى و همكارى افراد تقويت شود، رشد فكرى بيش ترى پيدا كند، براى مشكلات سياسى و اجتماعى خود راه حل هايى بيابند و به دنبال آن به جهاد و كوشش دست جمعى بپردازند.» (12) بعد اضافه مى كند كه: «اگر هر روز جمعه مجتمع مى شدند و مشكلات عمومى مسلمانان را به ياد مى آوردند و رفع مى كردند و يا تصميم به رفع آن مى گرفتند كار به اينجا نمى كشيد. امروز بايد با جديت اين اجتماعات را ترتيب دهيم و از آن براى تبليغات و تعليمات استفاده كنيم; به اين ترتيب نهضت اعتقادى و سياسى اسلام وسعت پيدا مى كند و اوج مى گيرد.» (13) امام خمينى; به عمق نقش اجتماعات دينى چه در بعد انديشه سازى و چه در بعد اجتماع سازى به خوبى پى برده است. او اجتماعات و مراسم دينى را صرفا به منظور كاربرد تعليمى و آموزشى آن در مقولات فكرى، مورد تشويق قرار نمى دهد بلكه مهم تر از آن

ص: 4677

به نقش اجتماع سازى و شكل دهى روابط اجتماعى جديد از طريق اين گردهمايى ها و نيز آگاهى يافتن مسلمين از قدرت و نيروى ارادى و انسانى شان هم اشاره دارد. به همين جهت است كه «روز قدس» به عنوان سمبل وحدت جهان اسلام كه پيام انقلابى و ضد استعمارى هم دارد از سوى ايشان در سطح جهان اسلام پيشنهاد گرديد و همچنين بزرگداشت «هفته وحدت» مورد حمايت وى قرار گرفت; چه اين كه از ديدگاه او روند وحدت بين مسلمين، ضرورت ايجاد سمبل ها و نهادهاى تازه اى را مى طلبد كه فراتراز زمان و مكان قرار دارد و نيز شرايط و تلخى هاى دنياى معاصر را هم منعكس سازند. «حج» با توجه به موقعيت جهانى آن جايگاه ويژه اى در انديشه امام به خود اختصاص داده است. او حج را نه يك عمل عبادى صرف، بلكه يك گردهمايى تمام عيار براى همه مسائل بين المسلمين مى داند; از انجام عبادات فردى گرفته تا بازگشت به هويت جمعى اسلامى و مركز تصميم گيرى هاى سياسى، (14) (محل اجتماع سران دول) و ارائه طرح هاى كارشناسى از سوى كارشناسان و متخصصان جهان اسلام، (15) و مبادله اطلاعات و تحكيم پيوند برادرى و تشكيل جبهه واحد مستضعفين (17) و... . اهميت ويژه گردهمايى جهانى «حج» امام را واداشت تا تمام كوشش خود را در معرض چهره واقعى حج به

ص: 4678

كار بندد و ابعاد مختلف آن را كه قرن ها به فراموشى سپرده شده بود از نو احيا و بازگو نمايد.

ب: سياسى - علمى

بر مبناى استراتژى امام خمينى; پس از توسعه فعاليت هاى سازمان يافته فكرى - فرهنگى كه طى آن، مسير وهدف مبارزه به خوبى مشخص گرديده و همبستگى چندجانبه معنوى در جوامع تا حدودى شكل گرفته است و هم چنين انسان مسلمان به منزلت انسانى و فردى و هويت دينى و ملى خود آگاه گشته است، زمان براى آغاز فاز دوم مبارزه يعنى فعاليت هاى سياسى - عملى به تدريح فرا مى رسد. در مقطع مبارزه سياسى - عملى، مراحل متعددى به عنوان روش مبارزه در انديشه امام مطرح شده است، كه مجموعا در دو سطح قابل مطالعه است: سطح دولت ها و سطح ملت ها. سطح اول: دولت ها اصولا روش هاى مبارزاتى امام خمينى; با در نظر داشتن واقعيت هاى عينى جوامع اسلامى طراحى گرديده اند. لذا با توجه به اين كه امام از نقش تعيين كننده دولت هاى سرزمينى در تصميم گيرى هاى جمعى و نيز تغيير سرنوشت ملت ها توسط آن ها كاملا آگاه است، اولين رويكرد عملى او را تلاش در سطح دولت ها تشكيل مى دهد. از نظر امام كوتاه ترين راه تحقق بخشيدن به «وحدت اسلامى» در اقدام ارادى سران و رؤساى ممالك اسلامى نهفته است; زيرا سران دول اسلامى، تمامى امكانات و

ص: 4679

اهرم هاى حقوقى و اجرايى لازم براى تاسيس دولت متحده اسلام را در اختيار دارند به گونه اى كه اگر اين ها به صورت جدى و رسمى وارد عمل شوند كم ترين مشكلاتى در برابر اقدام جمعى شان وجود نخواهد داشت. همين تحليل واقع بينانه و در عين حال اميدوارانه امام او را وادار مى نمايد تا از طريق توسل به فراخوان عمومى، از همه سران دول اسلامى براى پايه ريزى يك وحدت سرتاسرى دعوت به عمل آورد: «ما حرف مان اين است كه دولت ها بيايند قبل از اين كه خود ملت ها قيام بكنند، خود دولت ها بيايند خاضع بشوند، با هم دوست بشوند، با هم يك جلسه اى درست كنند، همه رئيس جمهورها بنشينند پيش هم و حل كنند مسائل شان را. هر كس سر جاى خودش باشد، لكن در مصالح كلى اسلامى، در آن چيزى كه همه هجوم آورده اند به اسلام در او با هم اجتماع كنند، جلوشان را بگيرند و آسان هم هست.» (17) سرمايه گذارى فكرى و عملى امام در پيش برد اين شيوه (اجتماع سران) تا آن جا جدى مى نمايد كه او را وادار به اعطاى امتيازات سياسى بيش تر به سران دول نموده و ا مر قبولى «اعوجاج» و نارسايى هاى فكرى سران را در برابر تشكيل و تحقق «وحدت» بر خود تحمل مى نمايد. او مى گويد: «ما ميل داريم كه با همه كشورهاى اسلامى

ص: 4680

برادر باشيم، همه حكومت ها در عين حالى كه اعوجاج دارند برگردند و با ما دست اخوت بدهند، ما صلاح همه را مى خواهيم... .» (18) اما على رغم اين گونه تلاش ها و امتيازدادن ها، پيام هاى مكرر امام نتوانست دولت هاى سرزمينى را كه هر كدام به منافع ملى خاص خود مى انديشيدند، وادار به اتخاذ استراتژى وحدت طلبانه نمايد و در نتيجه، ديپلماسى وحدت خواهانه امام، موفقيتى را به ارمغان نياورد. در اين جا بود كه امام از كارآيى شيوه «اجتماع سران» نااميد گرديده و راه هاى بديل ديگرى را در دست مطالعه قرار داد. او همان طورى كه در صراحت لهجه شهرت داشت در اين جا نيز ضمن اظهار مايوس شدن از راه كار «اجتماع سران»، شيوه مبارزاتى ديگرى كه نشان دهنده «حركت از پايين به بالا» بود را مستقيما مطرح نموده و گفت: «ملت ها خودشان بايد در فكر اسلام باشند، مايوسيم ما از سران اكثر قريب به اتفاق مسلمين، لكن ملت ها خودشان بايد به فكر باشند و از آن ها مايوس نيستيم.» (19) سطح دوم: ملت ها شيوه دوم مبارزاتى امام; بر اصل محوريت مردم كه نقش مهمى در تحول نظام هاى سياسى در جهان به اصطلاح طرفدار دموكراسى ايفا مى نمايند، استوار يافته بود. توجه اساسى امام در اين مرحله به سمت نيروى قدرتمند مردمى معطوف مى گردد. اگر چه ملت ها و توده

ص: 4681

هاى محروم جوامع از همان اوان امر مبارزه، جايگاه بسيار بلندى را در انديشه امام به خود اختصاص داده بودند; چه اين كه نگاه امام به مردم نگاه مقطعى و ابزارگونه نبوده بلكه نگاه واقعى و هدف گونه بوده است، اما رويكرد امام به مردم در مقطع دوم مبارزه، ويژگى خاصى دارد كه با مقطع اول تفاوت پيدا مى كند. مهم ترين ويژگى اين رويكرد، در تغيير استراتژى «اصلاحى» به استراتژى «انقلابى» نهفته است. امام به اين نتيجه دست يافته بود كه مبارزه اصلاحى مى بايد به مبارزه انقلابى تبديل شود و در مبارزه انقلابى، توده ها نقش اصلى مبارزه را بر عهده خواهند گرفت. بنابراين توجه امام به مردم، در واقع فراخوان عمومى ملت ها به سمت «انقلاب» است. اما اين كه اين انقلاب و خيزش عمومى چگونه آغاز شود و چه فرايندى را پشت سر بگذارد، پاسخ هاى آن تا حدودى از سوى امام تبيين گرديده اند. امام به عنوان يك رهبر انقلابى و توانا چند مقطع مختلف را براى سازمان دهى و طراحى مبارزه

ص: 4682

سياسى - عملى مورد اشاره قرار داده و ملت ها را گام به گام به سمت آن پيش برده و هدايت نموده است. 1- تشكيل حزب سياسى (حزب مستضعفين يا حزب الله): «حزب مستضعفين» و «حزب الله» دو مفهوم اساسى در ادبيات سياسى انديشه امام است كه ايشان آن را تجلى گاه قدرت سازمان يافته توده ها در دنياى بحران زده مسلمين مى دانست. طرح تشكيل «حزب مستضعفين» به عنوان يك تشكل سياسى، از اين رو از سوى امام ارائه گرديد تا ملت هاى مسلمان بلكه تمامى محرومان جهان، فعاليت هاى هدفمند سياسى خود را در داخل اين جريان نوپا هماهنگ نموده و همبستگى و همگرايى خود را از طريق آن بيش از پيش تقويت نمايند. هدف «حزب مستضعفين» تقويت باورهاى جمعى در سطح امت اسلامى و سپس بررسى راه حل ها و پايان دادن به مشكلات و نابسامانى هاى جهان اسلام است كه امروز ملل اسلامى با آن ها روبرو هستند. امام اظهار اميدوارى مى كند كه چنين حزبى در جهان جنبه عملى پيدا كرده مشكلات را از سر راه بردارد: «و من اميدوارم كه يك حزب به اسم حزب مستضعفين در تمام دنيا به وجود بيايد و همه مستضعفين با هم در اين حزب شركت كنندو مشكلاتى كه سر راه مستضعفين است از ميان بردارند و قيام در مقابل مستكبرين و چپاول گران شرق و

ص: 4683

غرب كنند و ديگراجازه ندهند كه مستكبرين بر مستضعفين عالم ظلم كنند.» (20) تشكيل «حزب مستضعفين» يا «حزب الله» بيان گر مرحله خاصى از رشد ملت ها هم به شمار مى رود; زيرا وجود اين حزب مبين اين واقعيت است كه منافع مشترك فراملى در پرتو نهضت فكرى - فرهنگى، تا حدودى شكل گرفته و توده هاى نامنظم و از هم گسيخته ملت ها به سطحى از همبستگى دست يافته و باورهاى جهان شمول نيز تا اندازه اى به وجود آمده اند. گويا اكنون زمان آن رسيده است كه اين حزب سياسى به وجود آيد تا از دستاوردهاى به دست آمده تا اين مقطع، در مقاطع و مراحل بعدى بهره بردارى بهينه نمايد. 2- تشديد مبارزه سياسى: ظهور حزب مستضعفين در عرصه فعاليت هاى سياسى - اجتماعى، گامى است به سمت فعال تر شدن و منسجم تر شدن تلاش هاى عملى آزادى خواهان مسلمان; زيرا فلسفه وجودى يك حزب اقتضا مى كند كه برنامه ها و سياست ها هر چه بيش تر جنبه كاربردى پيدا كنند. امام خمينى; نيز با اشاره به جايگاه محورى حزب در صحنه عمل، درباره نقش كاربردى آن چنين مى گويد: «و هر مساله اى در هر جا و هر ملتى پيش آيد به وسيله همين حزب مستضعفين رفع بشود.» (21) امام خمينى در اين جا حوزه فعاليت هاى حزب را بسيار گسترده فرض نموده است و براى آن به

ص: 4684

عنوان تنها نهاد سياسى مشروع (نهادهاى حكومتى از نظر امام فعلا مشروعيت ندارند) اختيارات وسيعى را در نظر گرفته است. از طرف ديگر چون هدف اصلى حزب، مبارزه با رژيم هاى وابسته و سلطه قدرت هاى خارجى مى باشد، الزاما در روند مبارزه خود با دشورارى هاى فراوانى نيز روبرو خواهد گرديد. كه امام با پيش بينى اين دشوارى ها، ملت ها را به الگوپذيرى از نهضت انبيا: و گذشتگان دعوت نموده و مقاومت تا سرحد نهايى را به آن ها توصيه كرده است: «سيره انبيا بر اين معنى بوده است. سيره بزرگان بر اين معنى بوده است كه معارضه مى كردند با طاغوت ولو اين كه زمين بخورند ولو اين كه كشته بشوند و يا كشته بدهند. ارزش دارد كه انسان در مقابل ظلم بايستد در مقابل ظالم بايستد و مشتش را گره كند و توى دهنش بزند... .» (23) پس از تشديد مبارزه سياسى از سوى «مستضعفان»، واكنش هاى رژيم هاى طاغوتى و حاميان خارجى آن ها نيز شدت پيدا مى كند. در اين مرحله ممكن است فعاليت هاى مسالمت آميز سياسى به تنهايى نتوانند مبارزان مسلمان را در تامين اهداف شان يارى رسانند، لذا وجود يك ابزار ديگرى لازم است كه بر سطح فشار افزوده و حريف را وادار به عقب نشينى نمايد و اين جز توسل به «زور» چيزى ديگر نمى تواند باشد. 3- توسل به مبارزه

ص: 4685

قهرآميز: پس از آن كه «حزب» هسته ها و شعبه هاى خود را در تمامى و يا اكثر نقاط وطن اسلامى يا سرزمينى فعال ساخته و هواداران مخلص و انقلابى در حد لازم گردآورده است، صفحه ديگرى در روند مبارزه گشوده مى شود كه عبارت است از كاربرد ابزار قهرآميز در مبارزه. امام خمينى; در اين مرحله و مقطع از فرايند مبارزه، استفاده از زور و قدرت را براى دست يابى به اهداف نهايى، مطلوب دانسته و ملت هاى اسلامى را به كاربرد آن توصيه مى نمايد: «و اما به ملت هاى اسلامى توصيه مى كنم كه از حكومت جمهورى اسلامى و از ملت مجاهد ايران الگو بگيريد و حكومت هاى جائر خود را در صورتى كه به خواست ملت ها كه خواست ملت ايران است سر فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاى خود بنشانيد كه مايه بدبختى مسلمانان حكومت هاى وابسته به شرق و غرب مى باشند.» (23) استفاده از شيوه هاى قهرآميز در مبارزه عليه استعمار و استبداد به ويژه در جهت دفاع از تماميت ارضى وطن اسلامى چنان با اهميت تلقى شده است كه امام بارها دولت هاى اسلامى منطقه را براى تشكيل جبهه نظامى واحد عليه رژيم صهيونيستى و سلطه آمريكا بر منطقه فراخوانده است. (24) از نظر امام اهميت اين امر، اين را مى طلبد كه اگر يك چنين جبهه اى در سطح

ص: 4686

دولت ها تشكيل نشود او دست استمداد به سوى «ملت هاى اسلامى منهاى دولت ها» دراز خواهد كرد تا اقدامات جدى ترى را آغاز نمايند. (25) او در شرايطى كه امر «دفاع» عليه تهاجم رژيم بعث عراق را با تمام قدرت در جبهه هاى سرزمين خود رهبرى مى كرد، از مبارزه قهرآميز جهت آزادى قدس نيز سخن مى گفت: «ما بناى مان بر اين است كه بايد عراق اول از شر اين مفسدين و از شر اين غاصبين فارغ بشود و بعد از آن ان شاءالله قدس.» (26) امام با تجربه اى كه از مبارزه عليه رژيم شاه در ايران كسب نموده بود به خوبى مى دانست كه مراحل پايانى مبارزه بدون توسل به «زور» انجام يافتنى نيست و نمى تواند بدون آن تكميل و نهايى گردد. 4- تاسيس جمهورى هاى آزاد و مستقل: چهارمين مقطع حساس در استراتژى مبارزاتى امام; در راستاى ايجاد وحدت جهانى اسلام كه مى بايد از سوى ملت ها تحقق يابد، تاسيس «جمهورى هاى آزاد و مستقل سرزمينى» به جاى رژيم هاى طاغوتى كنونى مى باشد. امام خمينى به خوبى دريافته بود كه استحكام و موفقيت «دولت بزرگ اسلامى» بستگى تام و تمام به همكارى جدى دولت هاى سرزمينى دارد. از سوى ديگر به اين امر نيز اذعان داشت كه همكارى و هميارى دولت هاى سرزمينى منوط به اصلاح رژيم هاى سياسى آن ها خواهد بود; زيرا تا

ص: 4687

همبستگى و هميارى فكرى و ارزشى در ميان دولت ها به وجود نيايد، هميارى عملى يا از همان ابتدا و يا در ادامه كار با دشوارى هاى جدى روبرو خواهد شد. ضرورت اين امر امام را وادار مى نمايد تا اصلاح و تحول دولت هاى ملى را پيش شرط نيل به وحدت سرتاسرى قرارداده و چنين بگويد: «ما مى خواهيم كه همه ممالك اسلامى اولا در محيطى كه خودشان هستند به حسب حكم اسلام بين حكومت و بين مردم مخالفت نباشد و همه با هم باشند و همه متحد بشوند تا اين كه آسيبى براى اين ها واقع نشود.» (27) منظور از «وحدت و هماهنگى» دولت - ملت در دولت هاى محيطى اين است كه رژيم هاى ممالك اسلامى، بر اساس خواسته هاى واقعى ملت ها «اسلامى و ملى» بشوند و رژيم هاى طاغوتى ضد دينى و ضد مردمى تبديل به نظام اسلامى - ملى گردد تا «جمهورى هاى آزاد و مستقل» به معناى واقعى كلمه كه در اين كلام امام آمده است تحقق پيدا كند: «وصيت من به همه مسلمانان و مستضعفان اين است كه... در زير پرچم پر افتخار اسلام مجتمع و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخيزيد و به سوى يك دولت اسلامى با جمهورى هاى آزاد و مستقل به پيش رويد....» (28) وهرگاه اين جمهورى ها در عمل شكل بگيرد، زمينه براى«وحدت بزرگش بيش از پيش فراهم خواهد شد. 5-

ص: 4688

تشكيل دولت بزرگ اسلامى: پس از روى كار آمدن «جمهورى هاى آزاد و مستقل» با نظام هاى اسلامى و باورهاى جهان شمول، شرايط عينى وحدت و هميارى ميان دولت ها و ملت هاى اسلامى كاملا مهيا خواهد گرديد; چه اين كه در اين مرحله كه نظام هاى سرزمينى و محيطى در جهت مطلوب متحول شده اند، موانع ويژه در جهت تشكيل دولت بزرگ اسلامى يا «وحدت جهانى اسلام» وجود نخواهد داشت. عوامل درونى موجود در خود نظام هاى «جمهورى هاى آزاد و مستقل» به گونه جبرى و الزامى، جمهورى ها را به سمت وحدت نهايى كه همانا تشكيل «دولت بزرگ اسلامى» باشد به پيش خواهد برد. وجود اين عوامل درون نظام، نقش مهمى در تحقق يابى «وحدت» دارد. بعضى از اين عوامل عبارتند از: الف - «وحدت»، فلسفه نهايى حكومت ها: «وحدت» در انديشه سياسى اسلام، فلسفه و هدف نهايى حكومت ها را تشكيل مى دهد. يك نظام اسلامى واقعى اصولا به سمت هميارى با واحدهاى اسلامى ديگر حركت مى كند و اگر چنين ننمايد در خلاف مسير واقعى خود حركت نموده است. چنانچه امام; با استناد به كلام پيشوايان دينى به اين فلسفه وجودى حكومت ها اشاره نموده و مى گويد: «تشكيل حكومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمين است چنان كه حضرت زهرا(س) در خطبه خود مى فرمايد كه " امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است".» (29)

ص: 4689

ب - «وحدت»، مسؤوليت دينى حكومت: «وحدت» در فرهنگ سياسى اسلام يك پديده دلبخواهى و اختيارى نيست كه وجود آن تابع اراده آزاد خود دولت ها باشد بلكه يك تكليف و مسؤوليت است كه حاكمان اسلامى نمى توانند آن را ناديده بگيرند. هر گاه دولت ها، اسلامى گرديدند پروژه وحدت به عنوان يك وظيفه دينى به خودى خود مورد توجه قرار خواهد گرفت. امام با يادآورى اين مسؤوليت مهم سياسى دولت ها در خطاب به برخى سران دول اسلامى گفته است: «اين شما سران دولت ها هستيد كه بايد اين فكر اسلامى را تعقيب كنيد و دست از دشمنى و مخالفت با برادران خود برداريد. مسؤوليت هاى دولت هاى اسلامى در پيشگاه خداى توانا و در پيشگاه ملت ها بسيار بزرگ است.» (30) ج - «وحدت»، خواستگاه مردمى: چنانچه در گذشته اشاره گرديد، اختلاف و واگرايى بيش از اين كه عامل داخلى داشته باشد، عامل بيرونى و خارجى دارد; زيرا اين استعمار و حكومت هاى وابسته به آن هستند كه همواره در روند پيشرفت نهضت هاى وحدت گرا اخلال ايجاد نموده و مانع از همگرايى دولت ها مى گردند. هر گاه اين عامل در داخل سرزمين هاى اسلامى تغيير بنيادى يابد و حكومت ها ملى و اسلامى گردند، «وحدت» كه خواست اصلى ملت ها و دولت هاست، تحقق پيدا خواهد كرد; چنانچه امام خمينى; در بيان نقش تعيين كننده

ص: 4690

دولت هاى مردمى در تحقق بخشيدن «وحدت» گفته است: «اگر حكومت كنندگان كشورهاى اسلامى نماينده مردم با ايمان و مجرى احكام اسلامى بودند، اختلافات جزئى را كنار مى گذاشتند، دست از خراب كارى و تفرقه اندازى برمى داشتند و متحد مى شدند و يد واحده مى بودند.» (31) به هر حال اين عوامل درونى آن گاه كه با منافع ملى و فراملى دولت هاى «محيطى» گره خورده و مجموعا در كنار هم قرار بگيرند، شرايط عملى تحقق «وحدت اسلامى» را به خوبى فراهم خواهند كرد. «جمهورى هاى آزاد و مستقل» اسلامى نيز با حفظ استقلال داخلى و حاكميت ملى، يك سازمان سياسى مافوق را تشكيل خواهند داد; زيرا كه تعارضات بالفعل آن ها از بين رفته و منافع شان نيز عميقا با همديگر پيوند پيدا مى كند.

نتيجه

طرح راهبردى امام خمينى; در امر تحقق «وحدت سياسى جهان اسلام» در واقع يك فراگرد چهار مرحله اى را به تصوير مى كشد كه نهايتا به تشكيل «دولت بزرگ اسلامى» منتهى خواهد شد. اولين مرحله قابل توجه در فراگرد وحدت، ايجاد شرايط لازم و بستر مناسب براى فراهم شدن مقدمات وحدت است كه امام براى تحقق اين امر، «نظام فكرى - فرهنگى» تازه اى را به وجود آورد تا در پرتو آن، همبستگى معنوى و فرهنگى در ميان جوامع متعدد اسلامى تقويت گردد; زيرا وحدت سياسى، بدون پيش زمينه فكرى و فرهنگى

ص: 4691

و شكل گيرى باورهاى همه شمول امكان پذير نخواهد بود. دومين مرحله در روند حركت وحدت خواهى امام خمينى، فعال شدن نخبگان سياسى و مذهبى به عنوان مجريان طرح وحدت، در جهت توسعه و تعميق فرهنگ و اركان وحدت است كه امام از آن ها به نام سران دولت اسلامى و علما و روشنفكران ياد مى نمايد. صداقت و پشتكار نخبگان سياسى و دينى در تامين پروژه وحدت نقش بسيار مهمى دارد كه در هر مرحله نمى توان آن را دست كم گرفت. سومين مرحله و يا محور در فراگرد وحدت، مسيرى است كه جريان وحدت آن را طى مى نمايد. از نظر امام اين مسير به دو صورت قابل پيمودن است: يكى از طريق مفاهيم سياسى در سطح نخبگان سياسى و ديگرى از طريق حركت هاى سياسى و انقلابى از سوى گروه هاى مردمى كه سرانجام ممكن است به ابزار قهرآميز نيز متوسل شوند. چهارمين مرحله در اين جا، شكل گيرى مرحله نهايى و به عبارت ديگر، دست آوردى است كه نهضت وحدت خواهى، آن را تعقيب مى نمود و اين مرحله با تشكيل «دولت بزرگ اسلامى» با «جمهورى هاى آزاد و مستقل» به كمال خواهد رسيد. و بدين طريق آرزوى واقعى جهان اسلام محقق خواهد شد.

پى نوشت ها

1- امام خمينى، ولايت فقيه، امير كبير،1357، ص 175 2- تبيان (وحدت از ديدگاه امام خمينى)، دفتر پانزدهم، مؤسسه

ص: 4692

تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص 175 3- در جست وجوى راه از كلام امام، دفتر 14، امير كبير، 1362، ص 340 4- مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى امام خمينى، ج13، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1374، ص 45 5- امام خمينى، وصيت نامه سياسى - الهى امام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ سوم، ص 7- 8 6- تبيان (وحدت از ديدگاه امام خمينى)، دفتر 15، ص 195 7- در جست وجوى راه از كلام امام، دفتر اول، پيشين، ص186 8- همان، دفتر 15، ص139 9- همان، دفتر هشتم، ص 285 10- همان، دفتر پانزدهم، ص 215 11- صحيفه نور، ج6، ص49 12 و13- ولايت فقيه، پيشين، ص 180 - 181 14- صحيفه نور، ج13، ص126 15- همان، ج 18، ص236 16- استراتژى وحدت، سيد احمد موثقى، ج3، دانشگاه تربيت مدرس، 1365، ص963 17- صحيفه نور، ج 18، ص 195 18- صحيفه نور، ج 18، ص 172 19- در جست وجوى راه از كلام امام، دفتر پانزدهم، ص179 20- صحيفه نور، ج 8، ص 250 21- در جست وجوى راه، دفتر اول، ص186 22- صحيفه نور، ج 18، ص 195 23- امام خمينى، وصيت نامه سياسى - الهى امام خمينى، ص13 24و26-25- در جست وجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 268

ص: 4693

/ ص 274 27- تبيان، ج 15 28- وصيت نامه سياسى - الهى امام خمينى، فرهنگى رجاء،1369، ص87 29- تبيان، دفتر پانزدهم، صص 157- 58 30- صحيفه نور، ج6، ص 122 31- تبيان، دفتر پانزدهم، ص751

ص: 4694

رسالت مطبوعات و رسانه ها در كلام امام خمينى (ره)

اشاره

مجله هنر ديني، شماره 10

قلم و بيان در خدمت تعالى اسلام، كشور و ملّت

به آن دسته از تحصيل كردگان و روشن فكران و دانشمندان كه به مرض غرب و شرق زدگى مبتلا نيستند و حاضر نيستند شرف اسلامى، ملى و ميهنى خود را فداى اميال قدرتمندان كنند يا در راه لذات و شهوات زودگذر فدا نمايند، عرض مى كنم همت بگماريد كه قلم و بيان خويش را براى تعالى اسلام و كشور و ملت خود به كار گيريد و با توده هاى محروم هم صدا و هم دست شويد كه آزادى از چنگال شرق و غرب را كه امروز نصيبتان شده حفظ كنيد و در اين خدمت از هيچ كوششى و مجاهده اى دريغ ننماييد كه براى هيچ يك از ملت هاى جهان اين فرصت نبوده است و يا براى كمتر ملتى اين فرصت پيش آمده است. خداوند همه ما را توفيقِ شناخت وظيفه، عنايت فرمايد.(1)

حركت در مسير خواست ملت، اساس كار مطبوعات و رسانه ها

به طور كلى در هر كشورى مطبوعات آن كشور و تلويزيون و راديو آن كشور بايد در مسير آن ملت و در خدمت ملت باشد. مطبوعات بايد ببيند كه ملت چه مى خواهد، مسير ملت چيست، روشن گرى از اين طريق داشته باشد و مردم را هدايت كند.(2)

ص: 4695

براى افراد شايسته يك واجب كفايى است

گويندگانى كه هر جا ما داريم، در سرتاسر كشور، چه گويندگانى كه از طبقه روحانى هستند و اهل منبر و چه گويندگانى كه از ساير طبقات هستند و نويسندگان در هر جا كه هستند، چه در حوزه هاى علميه و چه در دانشگاه ها و چه در ساير جاها هستند، بايد با گفتار خودشان و نوشتار خودشان به اين كشور خدمت كنند. عذر نيست براى آن ها كه چون من وارد به يك شغلى نيستم پس نويسندگى هم نكنم. شغل، امروز يك امرى است كه براى آن اشخاصى كه شايسته هستند و ايران احتياج به آن شغل ها دارد، واجب كفايى است.(3)

مسؤوليت بزرگ شما قلم هايى است كه در دست شماست.

مسؤوليت بزرگ شما امروز قلم هايى است كه در دست شماست. اداره شما مثل يك اداره دولتى نيست كه هر چه در آن واقع شود در همان جاست، مگر گاهى به مردم بگويند، اما قلم ها اگر لغزش پيدا كنند يك ملت را مى لغزاند. راديو تلويزيون، دستگاهى است كه اگر فاسد باشد يك ملت را فاسد مى كند. الان همه، راديو را گوش و تلويزيون را نگاه مى كنند. معصيتى اگر اتفاق بيفتد، در محضر همه مردم است. اگر خداى نخواسته قلم هاى شما بلغزد و از تعهدى كه براى خداى تبارك و تعالى

ص: 4696

بايد داشته باشيد غفلت بكنيد اين جور نيست كه تنها به شما و دوستان و هم مذهب و هم دين شما ضرر بزند، به همه ضرر مى زند، پس يك ضرر كوچك نيست. شما كه روزنامه كثيرالانتشارى در دستتان است بايد توجه كنيد كه مسؤوليت بسيار خطيرى پيش مردم و ملت هاى جهان داريد كه اگر ارشاد كنيد مردم را، بالاتر از اطاعت هايى است كه در گوشه خانه و يا يك مجلسى كه چند هزار نفر هستند مى باشد. قلم شما، اگر ارشادى باشد، ملت را به راه راست هدايت مى كند و مى تواند مردم را از انحرافات نجات دهد.(4)

اين قلم كه در دست شماست در محضر خداست.

در نوشته هايتان به خدا توجه داشته باشيد، بدانيد كه اين قلم كه در دست شماست در محضر خداست و اگر هر كلمه اى نوشته شود، بعد سؤال مى شود كه چرا اين كلمه نوشته شده است. اگر به جاى اين كلمه بشود يك كلمه خوبتر نوشت، از شما سؤال مى كنند چرا اين كلمه زشت را نوشته ايد. ان شاءاللّه خداوند همه ما تأييد كند. موفق باشيد.(5)

قلم در خدمت تربيت بشر

قلم به دست بگيريد براى تربيت بشر، آن قدرى كه بشر از قلم هاى صحيح نفع برده است، از چيزى ديگر نبرده است و آن قدر كه ضرر كشيده است، از چيزهاى

ص: 4697

ديگر ضرر نبرده است. قلم ها و بيان ها با مغزهاى مردم رابطه دارند. اگر قلم ها و بيان ها و علم ها و تعليم ها و آموزش ها براى خدا باشد، مغزها را الهى تربيت مى كنند و اگر چنان چه برخلاف اين باشد، مغزها، مغزهاى غرورمند، مغزهاى طاغوتى از آن پيدا مى شود.(6)

معيار ارزش قلم

عمده آن جهت و غاياتى است كه در افعال انسان و در آلاتى كه انسان درست مى كند و در علم و دانش و ساير چيزهايى كه افعال انسان است آن چيزى را كه جهت مى دهد آن غايات است، آن چيزهايى است كه براى آن چيزها قلم ها وجود پيدا كرده است، مسلسل ها وجود پيدا كرده است، علم و دانش وجود پيدا كرده است. اگر غايات و مقاصد و آن چيزهايى كه براى او اين ها وجود پيدا كرده است الهى باشد، هم قلم و هم مسلسل و هم علم و دانش و هم هر عملى ارزش پيدا مى كنند، ارزش الهى. ارزش قلم به غايتى است كه براى او قلم زده مى شود. ارزش مسلسل هم به غايتى است كه براى او مسلسل كشيده مى شود. اگر اين ارزش غايى نباشد و اگر آن مقصد، مقصد انسانى و الهى نباشد، نه مسلسل آلتى است كه به درد بخورد و نه قلم، و خطر قلم بيشتر از مسلسل است

ص: 4698

و خطر بيان بيشتر از توپ و تانك است و خطر علم بيشتر از همه اين هاست لكن اگر چنان چه به خدمت خلق باشد و به دستور انسان باشد و در خدمت انسان باشد و در خدمت خداى تبارك و تعالى باشد، تمام اين ها ارزش پيدا مى كنند، مسلسل هم همچون قلم مى شود، قلم هم همچون مسلسل. بايد بشر به فكر اين باشد كه آن چيزهايى كه مقصد است و براى تربيت انسان است، براى آموزش انسان است، براى تعليم انسان است، جهت به آن بدهد.(7)

قلم هاى مسلسل ساز

قلم ها اگر در دنيا براى خدا و براى خلق خدا به كار بيفتد مسلسل ها كنار مى رود و اگر براى خدا و براى خلق خدا نباشد مسلسل ساز مى شود. ابزار كوبنده انسان با دست قلم دارها و با دست علمايى كه در همه دانشگاه ها هستند، با دست آن ها وجود پيدا كرده است و همه ترقيات بشر هم با دست علما و بيان و قلم علما وجود پيدا كرده است.(8)

اميدواريم بشر مسلسل ها را به قلم تبديل كند

ما اميدواريم كه بشر به رشدى برسد كه مسلسل ها را به قلم تبديل كند. آن قدرى كه قلم و بيان به خدمت بشر بوده است مسلسل ها نبودند. مسلسل ها غالبا در خدمت ابرقدرت ها بودند و براى تباهى بشر بوده اند و اسلام هم كه امر

ص: 4699

فرموده است به اين كه جهاد بكنند و دفاع بكنند و البته محتاج به همه ابزار جنگى است، اساس بر اين است كه دفاع از حق بكنند و حق را و علم را جانشين مسلسل بكنند. قلم و علم و بيان است كه مى تواند بشر را بسازد، نه مسلسل و نه ساير قواى تخريب كننده.(9)

استفاده از قلم در راه آزادى ملت و نشر فرهنگ اسلامى

آقايان، شما نويسندگان الان تكليف بسيار بزرگى به عهده تان هست، پيشتر قلم شما را شكستند، الان قلم شما باز است لكن استفاده از قلم، در راه آزادى ملت، در راه تعاليم اسلامى بكنيد. اين ملت كه مى بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است كه وحدت پيدا كردند، اگر نبود قضيه وحدت اسلامى، ممكن نبود اجتماع اين ها، الان از بچه چند ساله تا پيرمرد هشتاد ساله همه با هم، اين ها در اين نهضت شركت دارند و همه با هم در اين پيروزى شركت دارند.(10)

شهدا را قلم ها مى سازند و قلم ها هستند كه شهيدپرورند

اهميت انتشارات، مثل اهميت خون هايى است كه در جبهه ها ريخته مى شود. و «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» دماء شهدا اگر چه بسيار ارزشمند و سازنده است، لكن قلم ها بيشتر مى توانند سازنده باشند و اصولاً شهدا را مى سازند و قلم ها هستند كه شهيدپرورند. از اين روست كه

ص: 4700

شما بايد به ارزش كار خود توجه داشته باشيد و بدانيد هر عملى كه ارزشش بيشتر باشد، مسؤوليتش سنگين تر است.(11)

نقش مطبوعات در تربيت جامعه و انعكاس آرمان ملت

نقش مطبوعات در كشورها منعكس كردن آرمان هاى ملت است. مطبوعات بايد مثل معلمينى باشند كه مملكت را و جوانان را تربيت مى كنند و آرمان ملت را منعكس مى كنند. در مملكتى كه آن همه خونريزى شد و آن همه ملت ما خون دادند تا اين كه يك جمهورى اسلامى موافق آراء اكثريت قريب به اتفاق محقق شد و دست خائنين كوتاه گرديد و دست چپاولگران قطع شد، اگر مطبوعات در مطبوعات بخواهند باز به پشتيبانى از جنايتكاران و خيانتكاران چيزى بنويسند، اين مطبوعات ما نيست، اين خيانت است. بايد مطبوعات آن چه كه ملت مى خواهند بنويسند، نه آن چه كه برخلاف مسير ملت است مع الاسف در بعضى از مطبوعات چيزهايى كه برخلاف مسير ملت است و برخلاف آمال جامعه ملت است منعكس مى شود و ما تاكنون به مسامحه رفتار كرده ايم و من اميدوارم كه مطبوعات را خود صاحبان مطبوعات اصلاح كنند.(12)

مطبوعات بايد يك مدرسه سيّار و يك بنگاه هدايت باشند

وضع كشور را در گذشته ديديد كه چگونه بود، تمام چيزها در جهت اسلام زدايى بود خصوصا مطبوعات كه وضعى داشتند كه اگر مهلت پيدا

ص: 4701

مى كردند طولى نمى كشيد كه همه چيز را از بين مى بردند. اميدوارم با همت آقايان همه آن انحرافات از بين برود. مطبوعات بايد يك مدرسه سيّار باشند تا مردم را از همه مسايل به خصوص مسايل روز آگاه نمايند و به صورتى شايسته از انحرافات جلوگيرى كنند و اگر كسى انحرافى ديد با آرامش در رفع آن بكوشد. به طور كلى مطبوعات بايد يك بنگاه هدايت باشند، يعنى به صورتى كه اگر دست مردم بيفتد مردم هدايت شوند، به خصوص روزنامه هايى مثل اطلاعات و كيهان و جمهورى اسلامى و آزادگان. باز تكرار مى كنم دنبال اين نباشند كه من از شما تشكر كنم، تقدير و تشكر من فانى است و از بين مى رود. آن چه كه بايد همگى در نظر بگيريم رضاى حق تعالى است و آن چه وظيفه من است دعاست. اميدوارم موفق و مؤيد باشيد.(13)

نقش رسانه ها و مطبوعات در معرفى اسلام واقعى و پذيرش فطرت هاى سالم

ما كه مى گوييم اسلام را ما مى خواهيم صادر كنيم، معنايش اين نيست كه ما سوار طياره بشويم و بريزيم به ممالك ديگر. يك همچو چيزى نه ما گفتيم و نه ما مى توانيم. اما آن كه ما مى توانيم اين است كه مى توانيم به وسيله دستگاه هايى كه داريم، به وسيله همين صدا و سيما، به وسيله مطبوعات،

ص: 4702

به وسيله گروه هايى كه در خارج مى روند، اسلام را آن طورى كه هست معرفى كنيم. اگر آن طورى كه هست معرفى بشود، مورد قبول همه خواهد شد. بشر فطرتش يك فطرت سالم است، اگر يك چيزى را القا بكنند، روى فطرت سالم خودش قبول مى كند و قدرتمندها از همين معنا مى ترسند. بنابراين ما يك وظيفه بسيار بزرگ بر عهده داريم. نه ما تنها، همه مسلمان ها و نه شما تنها، همه قشرهايى كه در ايران و در خارج ايران هستند و متعهد به اسلام هستند، وظيفه بزرگى داريم و آن اين كه اسلام را آن طورى كه هست، آن طورى كه خداى تبارك و تعالى فرموده است، آن طورى كه در روايات و در قرآن ما هست، آن طور به مردم ارائه بدهيم و به دنيا ارائه بدهيم و همين خودش از هزارها توپ و تانك بيشتر مى تواند مؤثر باشد. آن چيزى كه با ارشاد حاصل بشود، قلب مردم را بر مى گرداند و اين كار، اين هنر از اسلام مى آيد و اين هنر از احكام اسلام مى آيد، نه با يك توپ و تانك بخواهد كار بكند، او نمى تواند كارى بكند و شما مى بينيد كه با اين كه قدرت هاى بزرگ داراى آن قدرت ها هستند هر روز در دنيا دارند شكست مى خورند.(14)

ص: 4703

متفكر و شجاع براى دفاع از آزادى و استقلال كشور

اين نويسنده هاى ما، اين گوينده هاى ما، اين متفكرين ما، اگر بيدار شدند، حالا بايد همه چيز فرمش تغيير بكند. مجله بايد در خدمت كشور باشد، خدمت به كشور اين است كه تربيت كند، جوان تربيت كند، انسان درست كند، انسان برومند درست كند، انسان متفكر درست كند تا براى مملكت مفيد باشد. مجله بايد وقتى كسى بخواند، ببيند، اگر عكس دارد، عكسى باشد كه تهييج كند براى اين كه مقابله با ديگران بكند. اگر مطلبى دارد، مطلبى باشد كه بسيج كند اين را براى حفظ استقلال خودش، براى حفظ آزادى خودش، براى حفظ مملكت خودش. اگر مجله، اين مجله است، مجله اسلامى است و مجله جمهورى اسلامى. اگر مجله همان مسايل سابق است منتها حالا يك خرده تخفيفش داده اند لكن باز هست، اگر آن باشد نبايد اسمش را مجله جمهورى اسلامى گذاشت، بايد اسمش را مجله طاغوتى گذاشت.(15)

مطبوعات و رسانه ها مربى جامعه

اگر مطبوعات متحول بشود و ان شاءاللّه مى شود و شده است متحول بشود به يك مراكزى كه بخواهند تقوا را در جامعه منتشر كنند، وقتى جوان ها و بچه هاى تازه رس ما وارد مى شوند در ميدان فعاليت اجتماعى، بروند دنبال روزنامه، روزنامه مربى باشد، گوش كنند به راديو، راديو مربى باشد، نگاه

ص: 4704

كنند به تلويزيون، تلويزيون مربى باشد، نگاه كنند به مجلات، مجلات، مجلاتى باشد كه تربيت بكند، اين جوان وقتى كه به هر جا توجه كرد، ديد كه گوش و چشمش پر شده از تربيت، اين طور بار مى آيد. اگر رها بشود، هرزه، بار مى آيد؛ اگر بكشندش در طرف فساد، مى رود. آن طرف و اگر بكشندش در طرف صلاح، مى آيد اين طرف.(16)

مطبوعات و تربيت نيروى انسانى مفيد

آن كه از همه خدمت ها بالاتر است اين است كه نيروى انسانى ما را رشد بدهد و اين به عهده مطبوعات است، مجله هاست، راديو تلويزيون است، سينماهاست تئاترهاست. اين ها مى توانند نيروى انسانى ما را تقويت كنند و تربيت صحيح بكنند و خدمتشان ارزشمند باشد و مى توانند مثل رژيم سابق باشند كه همه چيز به هم ريخته بود و همه چيز در خدمت استعمار بود، آن ها خودشان هم نمى دانستند، خيلى ها خودشان نمى دانستند، نمى دانست كه اين عكسى كه از اين زن لخت مى اندازد چند تا جوان را آشفته مى كند، از بين مى برد. در هر هفته اى كه يك مثلاً مجله اى در مى آيد كه در آن ده تا عكس كذاست، اين چند نفر از جوان هاى ما را از دست ما مى گيرد. يا خودشان هم متوجه نبودند يا خودشان هم از آن ها بودند ما چه مى دانيم. اگر خودتان را متحول كرديد،

ص: 4705

كشورتان را هم مى توانيد نجات دهيد، اگر به همان حال باشيد و اسمتان را عوض كرديد، با اسم نمى تواند يك كشورى اداره بشود، با لفظ، با لفظ جمهورى اسلام، با رأى به جمهورى اسلام نمى تواند يك مملكتى اسلامى بشود. مملكت اسلامى محتوايش بايد اسلامى باشد. شما هم كه مجله مى نويسيد مى توانيد خدمت كنيد، جوان ها را برومند كنيد با مقالاتتان، مقالات صحيحتان، دنبال اين باشيد كه از نويسنده هاى متعهد اسلامى و انسانى نيرو بگيريد، مقالات صحيح بنويسيد، درد و دوايش را بنويسيد، همه چيز را انتقاد كنيد.(17)

مسؤوليت مطبوعات در هدايت جوانان

بايد جوان هاى ما، نسل فعلى، نسل آينده را تربيت كنند... بايد مجله راه بيندازيد كه وقتى جوان ها باز مى كنند شكل و صورت و عكس هاى مجله و تيترهاى مجله طورى باشد مقابل آن كه پنجاه سال ما را به نابودى كشيد. شما بايد جبران آن خرابى پنجاه سال را بكنيد. پنجاه سال جامعه ما هر مجله اى را باز كردند و يا گوش به راديو و تلويزيون دادند همه انحرافى بود، همه براى اين بود كه از جوان ها مبادا جوان صحيحى ساخته شود، كه خداوند به داد شما رسيد و مسايل جهش پيدا كرد. اين ها دنبال اين هستند كه انقلاب را برگردانند به جاى اولش. هر كس مجله مى خواهد بنويسد بايد مجهز باشد

ص: 4706

كه اين نسل آينده را تربيت كند. براى نسل آينده فكرى بكنيد. اسلام همه نسل ها را مكلف مى داند. پيغمبر اسلام مكلف بودند براى همه نسل ها. همچنين ما مكلفيم كه براى نسل هاى آينده كار كنيم. بايد تربيت ما از اولاد، در خانه و دبستان و دبيرستان ها باشد.(18)

تشويق اشخاص فعّال و مبتكر، اساس كار مطبوعات

راديو تلويزيون و مطبوعات مال عموم است چنانچه شما هم همين اعتقاد را داريد كه عموم بر آن ها حق دارند از اين جهت من به سهم خود خيال دارم كه راجع به من كم باشد، مگر در مواقع حساسى كه لازم است كه آن هم بايد از ما سؤال شود كه آيا مطلبى را بايد نقل بكنند يا خير؟ والاّ آن چه خوب است در راديو تلويزيون و مطبوعات باشد، آن است كه براى كشور اثرى داشته باشد. مثلاً اگر زارعى خوب زراعت كرد و زراعتش خوب بود، شما اين شخص را به جاى مقامات كشور در صفحه اول بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه بوده است، اين منتشر بشود، و يا كارمندى خوب كار كرد، و يا اگر طبيبى عمل خوبى انجام داد، عكس او را در صفحه اول چاپ كنيد و بنويسيد كه اين عملش چطور بوده است. اين باعث تشويق اطبا مى شود و بيشتر

ص: 4707

دنبال كار مى روند. يا مثلاً اگر كسى كشفى كرد، بايد مفصل با عكس و مطلب باشد يا اگر كسى سارقى را دستگير نمود، و يا يك كشاورز و يا هنرمند و يا جراح كه متأسفانه نه اسمشان است و نه عكسشان! در حالى كه اين ها لايقند تا در روزنامه ها مطرح شوند. خلاصه، بايد اساس تشويق، اشخاصى باشد در اين كشور فعاليت مى كنند؛ اين ها به كشور حق دارند، به اين روزنامه ها حق دارند، به راديو تلويزيون حق دارند. ولى ماها نسبت به آن ها حقمان كم است. البته، آن چه من مى گويم راجع به خودم است، به ديگران هيچ كارى ندارم، آن ها اختيارش با شما و با خود آن هاست. من ميل ندارم راديو هر وقت باز مى شود اسم من باشد، مدت هاست كه از اين جهت متنفرم، اين كار غلطى است، به اندازه متعارف نسبت به همه خوب است زيادى اش مضر است، اين به ضرر مطبوعات است و مطبوعات را سبك مى كند. اشخاص، شخصيت هايشان با خودشان است، اين طور نيست كه اگر اسمشان زياد و كم مطرح گردد، شخصيتشان زياد يا كم شود. در ايران هر كس با هم باشد كس معلوم است چه جورى است. بنابراين، آن چه راجع به خودم مى گويم اين است كه اگر قرار است عكس مرا بگذاريد، به

ص: 4708

جاى آن، عكس يك رعيت را بگذاريد و زيرش بنويسيد اين رعيت چه كار مهمى كرده است.(19)

روزنامه ها مال طبقه سوم است

بايد با اخبار مردم را تعليم كرد و بايد اخبار به صورتى باشد كه مفيد باشد، بايد كارى شده باشد تا اخبار باشد. آن اشخاصى كه در اطراف ايران زحمت مى كشند، وقتى خبرشان را داديد تشويق مى شوند. اين طور نيست كه همه للّه كار كنند و چه بنويسيد و چه ننويسيد، فرقى نكند. ما مكلفيم تا افراد را در هر رشته تشويق كنيم تا امثالشان زياد شود. اگر مطلبى از اين طبقه ها در روزنامه ها آمد، روزنامه آبروى خوبى پيدا مى كنند. روزنامه ها مال طبقه سوم است، مال طبقه اول نيست و اين هم نيست كه همه اش مال حكومت باشد و از چيزهاى حكومتى بنويسيد، اين صحيح نيست. به نظر من روزنامه ها براى همه مردم است و همه مردم در آن حق دارند و مى شود گفت كه گاهى جاى ديگران غصب مى شود، البته بدان معناى غصب نه! ولى نظير آن اين عرض من است.(20)

خدمت به مستضعفين

اى قشرهاى روشن فكر و اى قشرهاى نويسنده! قلم ها و گفتار خودتان را در راه اين مستضعفين صرف كنيد. اى دانشمندان ما! اى دانشجويان ما! اى فرهنگيان ما! اى دانشگاهيان ما! اجتماعات خودتان را براى راه اين مستضعفين

ص: 4709

تقويت كنيد، شما بوديد كه اين همه خدمت كرديد و اين همه خون داديد و اين همه حبس رفتيد و اين همه زجر كشيديد براى خلاصى از يوغ دشمنان، خلاصى از چپاولگرى چپاولگران، نگذاريد زحمات خودتان هدر برود، قلم ها را در راه خدمت به اين خلق به كار بيندازيد، گفتار را در راه خدمت به مستضعفين و اعمال را در خدمت به مستضعفين.(21)

توجه به خواست ملت

بايد ببينيم كه زبان ملت چيست تا بفهميم كه اين ملت چه مى خواهد، خودمان بخواهيم حكم بكنيم بايد ببينيم كه زبان ملت چيست تا بفهميم كه اين ملت چه مى خواهد خودمان بخواهيم كه حكم بكنيم كه اين ملت ما فلان چيز را مى خواهد، اين حرف غلطى است، حرف صحيح اين است كه ما مطالعه كنيم، در حال ملت، گوش بدهيم به صداى ملت ببينيم چه مى خواهد؟ يك ملتى كه همه فرياد مى زنند كه ما جمهورى اسلامى مى خواهيم «نه شرقى و نه غربى، جمهورى اسلامى» ما ديگر حق نداريم كه بنشينيم بگوييم كه نه، اين ملتى كه قيام كرده اند، براى اين قيام كرده اند كه دموكراسى باشد، در اسلام همه چيز هست به معناى سالمش، اما ما مى بينيم كه همه مردم دارند مى گويند كه ما جمهورى اسلامى مى خواهيم، ما حق نداريم كه تأويل كنيم و بنشينيم خودمان

ص: 4710

هر چه دلمان مى خواهد بگوييم كه نخير، مردم كه اين حرف ها را دارند مى زنند، يك چيز ديگر را ما، گردنشان بگذاريم. اين خلاف واقع است.(22)

نقش مطبوعات در برچيدن مراكز فحشا

اگر مطبوعات جوان ها را نكشاند به طرف فحشا و ببرد طرف صراط مستقيم، مراكز فحشا هم برچيده مى شود.(23)

حفظ قلم براى جلوگيرى از تفرقه

لازم است جوان هاى متعصب و طلاب تازه كار از زبان و قلم خود جلوگيرى كنند و در راه اسلام و هدف مقدس قرآن از امورى كه موجب تشتت و تفرقه است، خوددارى نمايند.(24)

بيان خدمات جمهورى اسلامى در مطبوعات

از مسايلى كه در مطبوعات لازم است اين است كه مقدارى از اوراق خودشان را صرف اين كنند كه جمهورى اسلامى چه كرده است. شما مى بينيد كه الان آن اشخاصى كه مى خواهند به جمهورى اسلامى صدمه بزنند، راه افتاده اند كه اين رژيم هيچ كارى نكرده است و اين همان رژيم شاهنشاهى است و فرقى با رژيم شاهنشاهى ندارد حتى بعضى از نويسنده هاى متعهد مسلمان كه آدم هاى صحيح و باسوادى هستند شرح مفصلى نوشته اند راجع به اين كه جمهورى اسلامى حالا هم، همان كارهاى سابق را مى كند، اين ها نگاه نمى كنند ببينند حالا چه شده است.(25)

لزوم قدردانى از مردم و مأمورين مبارزه با خرابكارى

اگر در رژيم سابق يك خانه تيمى كشف مى شد، مى دانيد كه

ص: 4711

چه هياهويى راه مى انداختند؟ امروز چه؟ من اين را يك ظلم مى دانم كه فرزندان عزيز ما اين گونه شبانه روز كار كنند و در راديو و تلويزيون و روزنامه ها فقط چند كلمه بگويند و رد بشوند. همين، فقط گفته شود كه چه شد، بدون تشكر از مردم ما كه با مأمورين همكارى داشتند و بدون تشكر از تمام دست اندركاران. امروز پاسداران عزيز ما براى كشف خانه هاى تيمى آن همه كشته مى دهند تا خانه اى كشف شود و محل فسادى از بين برود، من از آن ها تشكر مى كنم.(26)

آموزش راه و روش زندگى شرافتمندانه و آزاد منشانه

رسانه هاى گروهى به ويژه صدا و سيما، اين مراكز آموزش و پرورش عمومى مى توانند خدمت هاى گرانمايه اى را به فرهنگ اسلام و ايران نمايند. بنگاه هايى كه شب و روز ملت در سراسر كشور با آن ها تماس سمعى و بصرى دارند، چه مطبوعات در مقالات و نوشتارهاى خود و چه صدا و سيما در برنامه ها و نمايشنامه ها و انعكاس هنرها و انتخاب فيلم ها و هنرهاى آموزنده بايد همت گمارند و بيشتر كار كنند و از گردانندگان و هنرمندان متعهد بخواهند تا در راه تربيت صحيح و تهذيب جامعه، وضعيت تمام قشرها را در نظر گرفته و راه و روش زندگى شرافتمندانه و آزادمنشانه را با هنرها و نمايشنامه ها

ص: 4712

به ملت بياموزند و از هنرهاى بدآموز و مبتذل جلوگيرى كنند.(27)

بسيج ملت ها براى اخراج ستمگران از صحنه

در اين دنياى مسموم كه نفس كشيدن در آن مرگ تدريجى است، تكليف ملت هاى در بند اين ابرقدرت ها و انگل هاى آنان چيست؟ بايد بنشينند و اين صحنه هاى جنايتكار را تماشا كنند و با سكوت مجال دهند كه دنيا در آتش بسوزد؟ آيا روحانيون، نويسندگان، گويندگان، روشن فكران ، متفكران از هر ملت و مذهب كه هستند، در اين زمان تكليفى انسانى، مذهبى، ملى و اخلاقى ندارند و بايد نقش تماشاگر را در كشورهاى خود ايفا كنند؟ و يا آن كه بايد اين سران و سردمداران با گفتار و نوشتار خود، ملت هاى مظلوم در بند را بسيج كنند تا ستمگران را از صحنه خارج نمايند و حكومت را به دست مستضعفان بسپارند، چونان كه در ايران با همّت ملت بزرگوار شد.(28)

مقابله با گسترش سلاح هاى هسته اى

بايد براى آتيه دنيا، امروز توده هاى مردم، نويسندگان، گويندگان، فكر بكنند و مردم را آگاه بكنند به اين خطرى كه تمام بشريت را تهديد مى كند، آگاه كنند همه توده هاى دنيا را كه اين خطر بزرگ پيش است و اگر اين ابرقدرت ها در اين حالى كه هستند و مشغول تهيه سلاح هاى بزرگ اتمى و غير آن هستند، به همين حال باقى باشند،

ص: 4713

دنيا ممكن است كه به خرابى بكشد و عمده ضررش به ملت ها برسد. بايد هر كس در هر جا هست، نويسنده هايى كه هستند، روشن فكرانى كه هستند و علمايى كه در همه قشرهاى دنيا هستند و دانشمندان، مردم را به اين خطر آگاه كنند تا بلكه خود مردم و توده هاى مردم در مقابل اين دو قدرت بايستند و اين سلاح ها را جلوگيرى كنند. و اين كه زمزمه اين هر وقت شده است و مى شود، مدت ها در اين حرف هست كه مى خواهيم تحديد اين سلاح هاى اتمى را بكنيم و مى خواهيم تفاهم كنيم به اين كه اين سلاح هاى اتمى با موشك هاى عظيمى را كه تازه درست شده است، جلوى اين را بگيريم؛ هر دوى اين ها شر است و آمريكا هم همين نظر را دارد كه شوروى را اغفال كند و آن سلاح ها را در غرب و در هر جايى كه دست دارد، اين سلاح ها را مهيا كند براى يك روزى كه با فشار يك دگمه، دنيا به آتش كشيده بشود. امروز بايد مردم دنيا توجه به اين مشكل بزرگ دنيا بكنند و هر قشرى، نويسنده اى، مطبوعات، در سر تا سر دنيا دنبال اين مطلب باشند و مردم را بيدار كنند كه در مقابل اين كارهايى كه اين ها مى كنند، درست قيام كنند. البته كم

ص: 4714

و زياد الان هستند قشرهايى كه تظاهر مى كنند بر ضد اين سلاح ها،

ص: 4715

لكن بايد همه مردم قيام كنند تا بتوانند كارى انجام بدهند.(29)

صرفه جويى در وقت و بيت المال

مطبوعات بايد اين توجه را داشته باشند كه چيزهايى كه براى ملت مفيد نيست در روزنامه ها ننويسند، كاغذ صرف اين نكنند، وقت صرف اين نكنند. بايد راديو تلويزيون توجه به اين معنا داشته باشد كه اين از بيت المال مسلمين است، بايد وقتش صرف چيزهايى كه مربوط به مصالح مسلمين است، نشود؛ مسؤوليت دارد اين ها.(30)

نشريات مفيد و اصلاح اخلاق جامعه

نشريه، بسيار خوب است در صورتى كه محتواى آن محتواى آموزنده باشد و دست اندركاران آن متعهد باشند، اين نشريه رأس همه امور مى شود. انسان اگر انصاف داشته باشد، بايد به خاطر مردمى كه قلم ها را براى اين ها آزاد گذاشته اند، از قلم و قدمش استفاده كند و ديانت هم اقتضاى همين را مى كند. ما بايد نشرياتمان مفيد باشد و اخلاق جامعه را اصلاح كنيم.(31)

اهل قلم به جامعه اميد بدهند

آن هايى كه اهل فكرند، اهل قلمند، آن هايى كه صالحند، اين صلحا بايد بنشينند و در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه، اين مردم احتياج به اميد دارند، ديگران دارند اين ها را نااميد مى كنند، ديگران مى گويند كه همه به هم ريختند اصلاً مملكتى نيست اين جا، مايى كه بايد همه كوشش كنيم به اين كه نخير نظامى

ص: 4716

هست اين جا و اين نظامى است كه بهتر از نظام هاى ديگرى است.(32)

همه نويسندگان مكلفند به حفظ نظام

من به همه اشخاصى كه قلم در دستشان است، زبان گويا دارند مى خواهم سفارش كنم كه متوجه باشند كه قلم آن ها، زبان آن ها در حضور خداست، فردا مؤاخذه دارد، صحبت، سر دولت و رياست جمهور و اين ها نيست، صحبت سر نظام است، نظام اسلام است؛ آقاى خامنه اى سلمه اللّه باشند رييس جمهور يا يك كس ديگر، آقاى موسوى نخست وزير باشند يا يك كس ديگرى، اين مطرح نيست، مطرح نظام جمهورى اسلامى است، ما مكلفيم به حفظ او، همه نويسنده ها مكلفند به حفظ نظام.(33)

رسالت خطير رسانه هاى گروهى در حفظ آرامش كشور

ما الان در ايران احتياج به آرامش داريم، اگر ما بخواهيم كه اين نهضت پيروز بشود، بايد ما آرامش اين مملكت را حفظ بكنيم، بايد همه قشرها متوجه باشند كه آرامش را حفظ كنند، نبايد به جان هم بريزند و هم را چيز بكنند، ارشاد بايد بكنند، تلويزيون بايد ارشاد بكند، راديو بايد ارشاد بكند، روزنامه ها بايد ارشاد بكنند، روزنامه ها نبايد يك چيزهايى را كه موجب تهييج مردم است و موجب انحراف مردم است در آن جا بنويسند، راديو نبايد اين كار را بكند، بايد ارشاد بكنند و در عين حال مردم را متوجه

ص: 4717

به اين بكنند كه ما دشمن داريم و دشمن دنبال اين است كه تشنج پيدا بشود، بايد از تشنج ها جلوگيرى كرد و بايد آن اشخاص منحرف را ارشاد كرد و اگر ارشاد نشدند، آن ها را منزوى كرد، بى اعتنايى كرد به آن ها. هر دفعه اى كه شما يك طورى بكنيد كه با شدت رفتار كنيد، آن ها مظلوميت به خودشان مى دهند و براى ما ضرر دارد. بايد هم مسايل را گفت و هم آرامش را حفظ كرد، هم مطالب را مردم بدانند (گويندگان بايد بگويند) و هم آرامش را بايد حفظ بكنند.(34)

رسالت تاريخى نويسندگان و شعرا

امروز تكليف همه شما آقايانى كه از خارج تشريف آورديد، شعراى شما، نويسندگان شما، گويندگان شما، اين است كه شعرا در اشعارشان قضاياى اين انقلاب را منعكس كنند، اگر توانستند در مجامع عمومى و اگر نتوانستند حتى در مجامع خصوصى هم محفوظ بماند براى نسل هاى آتيه اى كه فرزندانشان الان بعضى شان از كوچولوهايى كه در 22 بهمن متولد شده اند و آن هايى كه در طول تاريخ مى آيند. بايد مردم جهان را، مستضعفان جهان را آگاه كنيد، آگاه كنيم به اين كه چه مصايبى بر اين ها وارد شده است و در تحت چه شرايطى زندگى مى كنند و آنان كه به آن ها حكومت مى كنند تحت چه شرايطى هستند و وضع زندگى مالى شان

ص: 4718

چطور است. و آن هايى كه از دولت هاى اسلامى هستند، ذخاير خودشان را به كجا خرج مى كنند و در جيب كى مى ريزند در عين حالى كه ملت هاى آن ها گرسنه هستند، ملت هاى آن ها فقير هستند و بسيارى از آن ها از گرسنگى تلف شدند و اين ها ذخاير خودشان را، ذخايرى كه مال خود اين ملت است و آن ها غاصب هستند، به جاى اين كه براى ملت خودشان ولو عشرى از اعشار آن را خرج مى كردند و اين ها به رشد مى رسيدند، تمامش را تسليم مى كنند به آن هايى كه دشمن اسلامند. شعرا در طول تاريخ بايد بنويسند اين امور را و به شعر، مردم را بيدار كنند و نويسندگان اگر مى توانند در نطق ها و نوشته هاى خودشان، در مجامعى كه مى روند در شهرهاى خودشان، در كشورهاى خودشان مسايل ايران را ابلاغ كنند و اگر نمى توانند در كتب و رساله هاى خودشان ثبت كنند كه بعدها وقتى كه مردم در نسل هاى بعد مى آيند، ببينند كه دشمن هاى آن ها كى هست و دوستان آن ها كى و تكليف آن ها با دوستانشان و دشمنانشان چيست. اگر ما در تبليغ قصور كنيم، اگر ما در گفتن و نوشتن شعر و نثر و همه نحو نوشتن و گفتن قصور كنيم، ما مديون نسل هاى آينده هستيم كه ممكن بود با نوشته هاى شما، با نوشته هاى نويسندگان

ص: 4719

عزيز و با اشعار آن ها، بيدار بشوند و مطلع بشوند بر اين كه بر اين ملت ها در اين زمان چه گذشته است و ماها چه تحمل رنج ها كرديم، بلكه آن ها درصدد علاج برآيند، و امروز نيز ما بايد درصدد علاج برآئيم. همه شما و همه ملت هاى ضعيف دردها را مى شناسند، مى دانند كه از كجا صدمه مى بينند و كى به آن ها صدمه مى زند و چه رژيمى آن ها را تحت فشار قرار مى دهد و درمان را بايد بدانند كه تا جهان، مبتلا به اين جنايتكاران است و وابستگان به اين جنايتكاران، روى خوش نخواهد ديد.(35)

پى نوشت ها

1 22/11/62 پيام به مناسبت پنجمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى، صحيفه نور، ج 18، ص 238 239. 2 8/3/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 7، ص 18. 3 26/10/61 بيانات امام در جمع گروهى از كاركنان صنايع دفاع و... صحيفه نور، ج 17، ص 152. 4 12/3/60 بيانات امام در جمع كاركنان كيهان صحيفه نور، ج 14، ص 258 257. 5 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 251. 6 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزى، صحيفه نور، ج 13، ص 253. 7 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزى، صحيفه نور، ج 13،

ص: 4720

ص 229. 8 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزى، صحيفه نور، ج 13، ص 229. 9 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزى، صحيفه نور، ج 13، ص 228. 10 30/11/57 بيانات امام در جمع اعضاى كانون نويسندگان ايران، صحيفه نور، ج 5، ص 101. 11 8/2/61 بيانات امام در جمع مسؤولان و نويسندگان دايره انتشارات سپاه پاسداران، صحيفه نور، ج 16، ص 137. 12 26/2/58 بيانات امام در جمع كاركنان كيهان، صحيفه نور، ج 6، ص 191. 13 26/5/62 بيانات امام در جمع اعضاى شوراى سرپرستى روزنامه اطلاعات و نماينده امام در اين روزنامه، صحيفه نور، ج 18، ص 65. 14 9/12/62 بيانات امام در جمع مديران و كاركنان سازمان صدا و سيماى سراسر كشور، صحيفه نور، ج 18، ص 243. 15 14/4/1358 در جمع كاركنان مجله خواندنى ها، صحيفه نور، ج 8، ص 24. 16 5/6/59 بيانات امام در جمع كارگران، نويسندگان و كارمندان مؤسسه اطلاعات، صحيفه نور، ج 13، ص 41. 17 14/4/58 بيانات امام در جمع مسئولين و كاركنان مجله خواندنى ها، صحيفه نور، ج 8، ص 24 25. 18 4/4/60 بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام كروبى سرپرست سابق بنياد شهيد و خانواده شهيد مازندارانى، صحيفه نور، ج 15، ص 37 38. 19 10/4/64 بيانات امام

ص: 4721

در جمع مسؤولان روزنامه هاى كيهان، اطلاعات و جمهورى اسلامى، صحيفه نور، ج19، ص215. 20 10/4/64 بيانات امام در جمع مسؤولان روزنامه هاى كيهان، اطلاعات، جمهورى اسلامى، صحيفه نور،ج19،ص216. 21 13/8/58- بيانات امام در جمع دانش آموزان و دانشجويان، صحيفه نور، ج 10، ص 128. 22 29/7/58 بيانات امام در جمع شوراى پنج نفرى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، صحيفه نور، ج 10، ص 13. 23 5/6/59 بيانات امام در جمع كارگران، نويسندگان و كارمندان مؤسسه اطلاعات، صحيفه نور، ج 13، ص 41. 24 4/8/43 پيام امام به ملت ايران، صحيفه نور، ج1،ص112. 25 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاى هيأت تحريريه مجلس سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 251. 26 1/10/1361 در ديدار با وزير كشور و معاونين و استانداران، صحيفه نور، ج 17، ص 117. 27 22/1/63 پيام به مناسبت سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى، صحيفه نور، ج 19، ص 109. 28 28/3/62 پيام به مناسبت شهادت شش تن از اعضاى خانواده آيت اللّه العظمى حكيم، صحيفه نور، ج 18، ص 23. 29 13/8/1361 در جمع اعضاى شوراهاى اسلامى روستاهاى سراسر كشور و ... صحيفه نور، ج 17، ص7170. 30 13/6/64 در جمع رييس جمهور و ساير مقامات مملكتى و... به مناسبت عيد غدير خم، صحيفه نور، ج 19، ص 224. 31 11/3/13360

ص: 4722

در جمع كاركنان نشريه عروةالوثقى، صحيفه نور، ج 14، ص 249. 32 4/11/1359 در جمع نمايندگان مجلس و اعضاى هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 23. 33 8/6/65 در ديدار رييس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 37. 34 7/4/1359 پيام به مناسبت نيمه شعبان خطاب به ملت ايران، صحيفه نور، ج 12، ص 209 210. 35 21/11/61 بيانات امام در جمع مهمانان خارجى شركت كننده در مراسم بزرگداشت دهه فجر، صحيفه نور، ج 17، ص192.

ص: 4723

رشيد برچيچ روزنامه نگار از بوسني و هرزگوين

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج لطفا خودتان را معرفي كنيد و سوابق فعاليت هاي حرفه اي و سياسي خودتان را شرح دهيد. رشيد برچيچ: در سال 1952 به دنيا آمدم، براي تحصيل به مدرسه قاضي خسرو بيگ در سارايوو رفتم و دوران تحصيل را در آن مدرسه به اتمام رساندم، بعد از آن وارد دانشگاه شدم و در رشته علوم اسلامي به تحصيل پرداختم. به موازات آن رشته علوم سياسي و خبرنگاري را نيز دنبال كردم. اما در رشته خبرنگاري موفق به اتمام تحصيلاتم نشدم و آن را نيمه كاره رها كردم. در سال 1982 معلم بودم و در مدرسه قاضي خسرو بيگ كه تنها مدرسه اسلامي بالكان است تدريس كردم. اين مدرسه 460 سال قدمت دارد و يكي از قديمترين مدارسي است كه در آن سيستم تدريس و آموزش به گونه اي خاص و متفاوت از ساير مدارس است. در سال 1983 در سارايوو بودم، همزمان با محاكمه و دستگيري رئيس جمهور و گروه موسوم به گروه سيزده نفره من هم ازداشت شدم. در بازداشتگاه مرا به خاطر فعاليتهاي اسلامي كه داشته ام مورد شكنجه و اذيت و آزار قرار دادند. شما با بنيانهاي فكري و آرمانهاي حضرت امام چقدر آشنايي داريد

ص: 4724

و براي ترويج و ابلاغ انديشه ها و آرمانها چه روشي را تاكنون به كار بسته ايد يا قابل اجرا مي دانيد؟ مسلما آشنا هستيم، مگر مي شود كه آشنا نباشيم با يك همچنين حماسه اي، بايد بگويم كه رهبران ما همين افرادي كه اسم بردم، همين افرادي كه تحت پيگرد قرار گرفته بودند، همگي آنان ملهم از آن انديشه ها هستند و از آن مكتب برخاسته اند. همه فعاليتهاي ما و همه دوره هاي آموزشي در اين زمينه ها به صورت مخفي بود و به طور مخفي دنبال مي شد. ما علاقه زيادي به انقلاب اسلامي و ثمرات آن داريم. انقلاب ايران را از ابتداي حركتش تا پيروزي آن مصرانه دنبال كرديم و بعد از آن بقيه مسائلي كه اتفاق افتاد كه احتياج نيست من بگويم شما بهتر از من مي دانيد، جنگ با عراق و بقيه مصيبتهايي كه ملت ايران داشت و ما به طور مداوم و بطور مستمر در جريان وضعيت انقلاب و حركت ملت ايران بوديم و بايد بگويم كه تاثيري كه انقلاب ايران روي ما ذاشت بدون ترديد از دامنه وسيعي برخوردار بود. بايد اضافه بكنم كه ما تمامي فعاليتهايمان را به صورت مخفي انجام مي داديم. در جريان اتفاقي كه آن سال (1983) افتاد يكي از اتهاماتي كه به ما وارد كردند اين بود كه ما بنيادگرا

ص: 4725

هستيم و مي خواهيم اسلام را ترويج كنيم و حتي مطرح كرده بودند كه شما مي خواهيد دستورات حضرت امام را در اينجا پياده بكنيد و آن مسئله را اينجا تكرار بكنيد. مردم مسلمان بوسني به طور كامل انقلاب شما را مي شناسند و آن را در پيوند با شخص حضرت امام مي دانند و در پيوند كامل با اسم ايشان مي دانند و دوستش دارند. مسلما تاثيري كه انقلاب ايران و شخصيت رهبري آن در ذهن ما باقي گذاشت تاثير بسيار عظيمي است و اين تاثير هنوز هم ادامه دارد. در مورد آزادي مذهب و آزادي دين، بايد بدانيد كه ما تحت شديدترين فشارها بوديم و اين فشارها باعث مي شد كه ما از دنياي خارج خودمان اطلاع زيادي نداشته باشيم. با اين وجود، ما تمامي سعي خودمان را مي كرديم و مردم مسلمان بوسني و هرزه گووين با علاقه به دنبال تمامي تحولات ايران بودند كه اتفاق مي افتاد. تمامي تحولاتي را كه در ايران اتفاق مي افتاد دنبال مي كردند اين مردم اين انقلاب را دوست دارند و با آن همراه هستند ما فكر مي كنيم كه همه مردم مسلمان جهان مثل هم هستند، شبيه هم هستند، نظير هم هستند و در نهايت از يك منبع سرچشمه مي گيرند و آن هم اسلام است و اسلام در ايران و اسلام

ص: 4726

در بوسني فرقي ندارد. يك اسلام است و هدف همه ما، هدف غايي ما، راه همه ما، همان راه قرآن و كتاب خداوند است.

ص: 4727

رفتار سياسى آية الله مدرس از منظر امام خمينى

اشاره

برزگر، ابراهيم تاريخ دريافت: 82 6/ 10/ تاريخ تأييد: 82 7/ 24/ يافته اين نوشتار آن است كه براى فهم انديشه امام خمينى بايد به دنبال شناخت سرمشق هاى امام يا به تعبير ديگر شخصيت هايى بود كه امام آمال خود را در انديشه و رفتار آنان متجلى مى ديد. يكى از بارزترين اين شخصيت ها، آية الله مدرس است كه به موارد قابل مقايسه زيادى در اين دو شخصيت مى توان رسيد. با توجه به تقدم زمانى مدرس مى توان شواهدى دال بر تأثيرپذيرى امام از ايشان دست يافت. به نظر مى رسد يافته اين مقاله براى درك عميق تر انديشه و رفتار امام خمينى مناسب باشد. واژه هاى كليدى: انديشه سياسى، رفتار سياسى، امام خمينى، مدرس.

مقدمه

متفكر سياسى از رهبران عصر خود و نيز رخدادهاى زمانه خويش عبرت مى گيرد، به گونه اى كه اين عبرت آموزى بر انديشه، رفتار و تصميم گيرى سياسى او تأثير مى گذارد. البته آنان خود نيز بر انديشمندان پس از خود و نيز حوادث بعدى تأثير مى گذارند. اين تأثيرپذيرى و تأثيرگذارى در شخصيت هاى گوناگون متفاوت است؛ همچنان كه درباره امام خمينى به طور قطع غلبه با كفه تأثيرگذارى است. نقش امام خمينى در ايجاد و پيروزى انقلاب اسلامى ايران، در زمينه شناخت و معرفى ابعاد سياسى اسلام و احياى دينى از

ص: 4728

بعد انديشه اى، بيانگر تأثيرگذارى عظيم ايشان بر قرن حاضر است. انديشه عملى امام خمينى همچنان در واپسين سال هاى قرن بيستم بر جهان سايه افكنده و با چنين دستاوردى جهان وارد قرن بيست و يكم شده است.

مقايسه انديشه و رفتار سياسى امام و مدرس

در تحليل گفتار و نوشتار امام خمينى درباره شخصيت هاى مختلف تاريخ ايران و جهان به اظهار نظرها و قضاوت هاى گوناگونى برمى خوريم. گاه افرادى مورد تأييد قرار گرفته و در مواردى تكذيب و نكوهش شده اند و در هر مورد، به چگونگى موضع گيرى زمان آنها استشهاد كرده اند. اعمال و رفتار سياسى چنين شخصيت هايى محتواى بيانات و پيام هاى امام را تشكيل مى دهد و در واقع نوعى «كنش گفتارى»(2) محسوب مى شود. نكته حايز اهميت و برجسته در اين «تحليل محتوا»، جايگاه و شخصيت ممتاز آيةاللّه سيدحسن مدرس در نگاه امام خمينى است؛ همچنان كه ايشان بر «مدرس شناسى» تأكيد مى كنند: «بر ماست كه ابعاد روحى و بينشى سياسى، اعتقادى او را هرچه بيشتر بشناسيم و بشناسانيم».1 مقاله حاضر در مقام اثبات اين ادعاست كه شخصيت و رفتار سياسى سيدحسن مدرس پيوسته در كانون توجه امام خمينى است و گويى اين كه امام در رفتار سياسى خويش از ايشان به عنوان الگويى مناسب در قرن حاضر تأثير مى پذيرند، و سرمشق مى گيرند يا آن كه با «تقرير»

ص: 4729

خود مهر تأييد بر اين گونه رفتارها مى نهند. الگوى مدرس و خاطرات مستقيم و غيرمستقيم امام از مدرس اشتغال خاطر وى در وضعيت هاى گوناگون سياست است؛ همچنان كه عنايت خاصى به رفتار سياسى مدرس دارند. در مقايسه رفتارهاى سياسى آن دو به مشابهت هاى اصولى فراوانى برمى خوريم؛ كيفيت مبارزات امام و مدرس و تفاوت و در مواردى تضاد آن دو با نخبگان سياسى داخلى و خارجى و نحوه زندگى سياسى و اجتماعى و انتخاب زى طلبگى نمونه هايى از اين وجوه تشابه است. امام در طرح بسيارى از مسائل از تجربه مدرس الهام مى گيرند. صرف نظر از موارد بى شمار در شباهت هاى رفتار سياسى، امام در 37 مناسبت در بيان و پيام هاى مكتوب خود با ذكر نام مدرس، از او به عنوان الگويى جهت بلندپايگان سياسى جمهورى اسلامى ايران يا استشهاد در مورد موضع گيرى و رفتار سياسى خود و يا براى بيان منظور خويش ياد مى كنند و گاهى در تحليل سياسى رويدادها از نقل قول هاى وى مدد مى گيرند؛ به طور مثال در جهت تشويق روحانيت به دخالت در امور سياسى يا براى اثبات دخالت و نقش كليدى روحانيون در طول تاريخ مثال زنده ايشان مرحوم مدرس است. در موارد ديگرى نيز بدون اين كه نامى از مدرس ببرند، با بهره گيرى از رفتار سياسى و خاطرات مربوط به

ص: 4730

او، در تصميم گيرى الهام مى گيرند. هيچ شخصيت معاصرى همچون مدرس مورد تعظيم و تأييد امام واقع نشده است و حتى پس از براندازى رژيم پهلوى و در دوران استقرار نظام جمهورى اسلامى نيز مدرس همچنان در كانون توجه امام است. اين نكته از آن رو حايز اهميت است كه ويژگى هاى شخصيتى برخى از افراد متناسب انجام اقدامات انقلابى است؛ اما فاقد مهارت و توانايى لازم جهت دوران سازندگى هستند؛ حال آن كه در كلام امام، الگوى رفتار سياسى مدرس موضوعيت خويش را در هر دو دوره حفظ كرده است. مقايسه رفتار سياسى امام خمينى و شهيد مدرس را مى توان در دو بخش، يعنى تحليل رفتار سياسى در مورد براندازى رژيم سابق و نيز رفتار سياسى در دوران استقرار نظام جمهورى اسلامى، مورد بحث قرار داد. بخشى از استشهاد امام به مدرس مربوط به زمانى است كه پهلوى دوم، محمدرضاشاه، بر سرير قدرت است. ابتدا به ذكر اين موارد مى پردازيم: 1. موضوع اولتيماتوم دولت روسيه به ايران، يكى از قصه هاى مكرر امام است. دولت روسيه با تهديد دولت ايران به دخالت نظامى و اشغال ايران و تحت فشار قرار دادن نمايندگان مجلس شوراى ملى وقت، قصد اخذ امتيازاتى را داشت. مدرس كه در اين زمان در مجلس حضور دارد با شجاعت بى نظير

ص: 4731

خود سكوت مرگبار نمايندگان را مى شكند و براى مخالفت با اولتيماتوم به آنان دل و جرأت مى دهد و با شكستن جوّ رعب و وحشت، نمايندگان را به بى اعتنايى به تهديد روسيه تشويق مى كند و روسيه نيز عملاً هيچ گونه اقدامى انجام نمى دهد. امام از اين موضوع براى تبيين موضع گيرهاى متعددى بهره مى گيرند. امام در گفتار بسيار تند خود در مخالفت با طرح احياى كاپيتولاسيون در 4/8/1343 با ذكر ماجراى اولتيماتوم روسيه به ايران و مقاومت مدرس در برابر آن مى فرمايند: علما موظفند ملت را آگاه كنند، دولت اعتراض كند كه چرا يك همچنين كارى كرديد؟ چرا ما را فروختيد؟ مگر ما بنده شما هستيم. شما كه وكيل ما نيستيد. وكيل هم بوديد اگر خيانت كرديد به مملكت، خود به خود از وكالت بيرون مى رويد. خدايا اينها خيانت كردند به مملكت ما. خدايا دولت به مملكت ما خيانت كرد، به اسلام خيانت كرد... اگر يك ملا تو اين مجلس بود توى دهن اينها مى زد. نمى گذاشت اين كار بشود، من به آنان كه به ظاهر مخالفت كردند اين حرف را دارم به آنها، چرا آقا خاك تو سرتان نريختيد؟ چرا پا نشديد يقه آن مردك را بگيريد؟ همين! من مخالفم [و [سر جاى خود بنشينيد و آن همه تملق بگوييد؟ مخالفت اين

ص: 4732

است؟ بايد هياهو كنيد؟2 ملاحظه مى شود كه در اوج طرح مسأله كاپيتولاسيون امريكايى، كانون توجه معطوف به قضيه اولتيماتوم روسيه و نحوه برخورد مدرس با آن است و اين كه نمايندگان مجلس مزبور بايستى همچون مدرس عمل كنند تا چنين طرحى به تصويب نرسد. امام آن جوشكنى را كه مدرس در مجلس شوراى ملى انجام داد در اجتماع مردمى در سال 1343 انجام مى دهند و در اوج قدرت شاه، بى سابقه ترين حمله را متوجه دربار مى كنند و علما و مردم را به اعتراض فرا مى خوانند. در اين روز از سوى رجال حكومتى به امام توصيه شده بود كه به امريكا حمله نكنند، به اسرائيل كارى نداشته باشند و به شاه نيز حمله نكنند؛ اما امام دقيقا برعكس، همين سه موضوع را محور سخنرانى خود قرار مى دهند. به دليل همين سخنرانى است كه در سيزده آبان 1343 به تركيه تبعيد مى شوند. امام خمينى سيزده سال بعد در سخنرانى ديگرى پس از شهادت فرزندش سيدمصطفى، پس از ذكر مبارزه مستمر روحانيت و تأكيد بر ضرورت شدت بخشيدن آن عليه رژيم، به مدرس و رفتار سياسى وى در ماجراى اولتيماتوم روسيه و حضور يك روحانى در صف اول صحنه مبارزه سياسى استشهاد مى كنند و تأكيد مى كنند كه نبايد از واكنش هاى خشن و هياهوها ترسيد: [مدرس

ص: 4733

گفت:] حالا كه ما بناست از بين برويم چرا خودمان از بين ببريم خودمان را؟ رأى مخالف داد و بقيه جرأت پيدا كردند و رأى مخالف دادند، رد كردند اولتيماتوم را، آنها هم هيچ غلطى نكردند. بناى سياسيون هم همين است كه يك چيزى را تشر مى زنند ببينند طرف چه جورى است. اگر چنانچه طرف ايستاد مقابلشان، آنها عقب مى روند و اگر چنانچه نه، آن بيچاره عقب رفت اينها جلو مى آيند... اين نهضت آخرى هم كه منتهى شد به پانزده خرداد و اين همه كشته دادند مردم، اين هم در صف اولش اهل علم بود، علما بودند. تا حالا هم دنباله اش كشيده شده است.3 مشاهده مى شود كه امام در كوران انقلاب و در آستانه پيروزى انقلاب براى تأكيد ورزيدن بر نقش روحانيت در مبارزه از نحوه رفتار سياسى مدرس در برخورد با قضيه اولتيماتوم استفاده مى كنند: آنوقتى كه اولتيماتوم كرد روسيه به ايران،4 تنها كسى كه خود اينها نوشتند و كلاً همه نشسته بودند و هيچ حرف نمى زدند... [مدرس [گفت: حالا كه بناست ما از بين برويم چرا به دست خودمان از بين برويم؟ نه ما رد مى كنيم... آنها هم هيچ كارى نكردند، اينها مى خواهند ما را بترسانند... مى نويسند كارتر... كه ما پشتيبان شما [شاه] هستيم... چند روز پيش از اين

ص: 4734

وزير خارجه انگلستان مسأله را همان طورى كه بود گفت ايشان حافظ منافع ماست... ما بايد حالا پشتيبانى از او بكنيم... اين حرف ها را كه آنها لشكر بياورند از آن طرف، نه خير اينها همه شعر است... اين حرف ها را مى زنند براى ترس [ترساندن] ما، آن وقت هم يك آخوند ايستاد و گفت نه، منتها خوب مردم همراه نبودند.5 به نظر امام در خصوص رفتار سياسى نبايد در جوّ ساختگى رعب و وحشت رقيبان و دشمنان تصميم گيرى كرد، بلكه بايد جوشكنى كرد. امام با تأسى به مدرس در مبارزه با شاه اعلام مى كنند كه پشتيبانى و حمايت حاميان شاه طبل تو خالى است و براى تهديد و ترساندن و منصرف كردن مردم است. سخنان امام در قضيه تسخير لانه جاسوسى «امريكا طبل تو خالى است» مشهور است. بسيارى از تهديدها عملى نيست و بين «واقعيت» و «تصور از واقعيت عملى» تفاوت زيادى وجود دارد. 2. مقطع بعدى استشهاد امام به موضع گيرى هاى سياسى مدرس در برابر رضاشاه است كه گويى نسخه دوم رويارويى امام با محمدرضا شاه است. اظهار نظر شجاعانه مدرس در قبال سردار سپه و مبارزه او عليه رضاخان پيوسته جايگاه خاصى در كانون توجه افكار امام دارد. امام در پى كشتار نوزده دى 1356 با الهام از قول مدرس به

ص: 4735

تحليل واقعه مى پردازند: در زمان رضاخان، مرحوم مدرس به رضاخان، پدر اين خان، گفته بود كه من شنيدم كه شيخ الرئيس گفته من از گاو مى ترسم براى اين كه اسلحه دارد و عقل ندارد. اين حرف اگر از شيخ الرئيس هم ثابت نباشد يك حرفى است حكيمانه كه اسلحه وقتى در دست اشخاص غيرصالح افتاد چه مفاسدى دارد.6 با قرار دادن گفتار در متن واقعيات روشن مى شود كه منظور امام، نظاميان مسلح رژيم شاه است كه دست به قتل عام مردم بى دفاع زده بودند. آن گاه ايشان اين تحليل را در خصوص كل تاريخ بشر، تمامى جنگ ها و جنايت هاى پنجاه ساله سلطنت پهلوى صادق مى دانند. امام با تعميم اين نظريه بر كل روابط بين الملل و نخبگان سياسى و قدرت هاى بزرگ از مسائل منطقه اى و بين المللى بر اساس اين نقل قول مدرس برداشت مى كنند: اگر فرد مهذب نشده باشد و اين فرد به قدرت و اسلحه مسلح شود از اين قدرت خويش در جهت فساد بهره مى گيرد. مدرس بر همين اساس، رضاشاه را «قدرتمندى شاخدار» مى دانست. مدرس پرچمدار مبارزه با رضاشاه بود. او در موارد متعدد، از جمله امور كشوردارى، تلاش رضاشاه براى احراز مقام رياست وزرايى و نيز در جريان اعلام جمهورى به جاى سلطنت، همه جا با صراحت و شجاعت با رضاشاه به مخالفت

ص: 4736

پرداخت. يكى از مواردى كه امام خمينى به آن اشاره مى كنند رويارويى مدرس و رضاشاه در ماجراى جمهوريت است. وى متذكر مى شود رضاشاه قصد داشت به تقليد از آتاتورك رژيم سلطنتى ايران را به جمهورى تبديل كند و مخالفِ قاطع وى كسى جز مدرس نبود. مدرس در پاسخ به ايراداتى كه درباره مخالفتش با رژيم جمهورى مى شد، مى گويد: من با جمهورى واقعى مخالف نيستم و حكومت صدر اسلام هم تقريبا و بلكه تحقيقا حكومت جمهورى بوده است، ولى اين جمهورى كه مى خواهند به ما تحميل كنند بنابر اراده ملت نيست، بلكه انگليسى ها مى خواهند به ملت ايران تحميل نمايند، و رژيم حكومتى را كه صددرصد دست نشانده و تحت اراده خود باشد در ايران برقرار كند و از همه مهم تر به واسطه مخالفت احمدشاه با قرارداد و خواسته هاى انگليسى ها مى خواهند از او انتقام بگيرند. اگر واقعا نامزد و كانديداى جمهورى فردى آزادى خواه و ملى بود، حتما با او موافقت مى كردم و از هيچ نوع كمك و مساعدت با او دريغ نمى نمودم.7 مبارزه قاطع مدرس در اين زمينه به درگيرى وى با نمايندگان رضاخان در مجلس انجاميد. بر سر تصويب اعتبارنامه وكلاى ولايات كه با نظر رئيس الوزاء انتخاب شده بودند كشمكش و مجادله سختى رخ مى دهد. در وقت تنفس مجلس بين مدرس

ص: 4737

و بهرامى مشاجره اى رخ مى دهد و بهرامى احياءالسلطنه سيلى به صورت مدرس مى زند كه موجب هيجان عمومى مردم و تنفر نمايندگان از مخالفانِ مدرس مى گردد.8 از اين سيلى ولايت پرصدا شد دكاكين بسته و غوغا به پا شد پس از اين ماجرا به واسطه مظلوميت مدرس، چند نفرى از موافقان جمهورى نيز به دسته مخالفان و بى طرفان ملحق مى شوند و همين حركت بزرگ ترين عامل بازدارنده و برهم زننده جمهورى مى گردد. رضاخان خود گفته بود كه اين احياءالسلطنه با يك سيلى اساس جمهورى ما را برهم ريخت.9 امام خمينى از اين ماجرا نيز چنين نتيجه گيرى مى كنند كه اگر انسان ساخته شود مى تواند به تنهايى به جاى يك گروه مفيد باشد: اينها از انسان مى ترسند. اينها ديدند كه يك مدرس در زمان رضاخان بود نمى گذاشت رضاخان آن وقت كه جمهورى درست بكند. مدرس نگذاشت ولو برخلاف مصالح شد و اگر درست شده بود بهتر بود، لكن آن وقت اينها نظر سوء داشتند. يعنى او به سلطنت كه نرسيده بود مى خواست رئيس جمهور شود و بعدش هم كارهاى ديگرى بكند و كسى كه جلو او را گرفت مدرس بود كه نگذاشت اين كار عملى شود... و بالاخره هم جانش را از دست داد.10 امام هنگامى كه در صدد اثبات نقش عينى روحانيان در تحولاتِ سياسى و اجتماعى

ص: 4738

ايران معاصر و در پاسخ به ايجاد شبهه هاى گروه هاست بار ديگر از مدرس و داستان جمهورى سخن مى گويند: مرحوم مدرس يك كسى بود كه در مقابل همه مى ايستاد و مع الأسف اينها مى گويند روحانيون نقشى نداشتند. يك روحانى در يك مجلس كه رضاخان مى خواست كه جمهورى درست كند و مدرس مخالفت مى كرد، مى دانست كه مى خواهد حقه بزند و مردم را بچاپد فقط مدرس ايستاد و جلو او را گرفت.»11 3. آن گاه كه سخن از انسان سازى و نقش تأثيرگذار او در سرنوشت خود و جوامع و محيط است، نمونه بارز در نظر امام الگويى به نام مدرس است: اين رژيم ها از انسان مى ترسند. در هر رژيمى يك انسان اگر پيدا بشود متحول مى كند كارها را، رضاشاه از مدرس مى ترسيد. آنقدر كه از مدرس مى ترسيد از تفنگ دارها نمى ترسيد.12 امام درباره چگونگى وضع حوزه ها و دانشگاه ها و نقش روشنفكرى آنها نيز مرحوم مدرس را شاهد مثال مى آورند كه به رغم زندگى ساده و طلبگى خود به خوبى بر روند تحولات سياسى اثرگذار بود:13 زمان رضاشاه غير از زمان محمدرضاشاه بود. آن وقت يك قلدرى بود كه شايد تاريخ ما كم مطلع بود. در مقابل او همچو ايستاد و در مجلس در خارج كه يك وقت گفته بود سيد چه از جان من مى خواهى؟ گفته بود

ص: 4739

كه مى خواهم تو نباشى...14 و فرياد مى زند كه زنده باد خودم، مرده باد رضاخان، در آن وقتى كه قدرت داشت رضاخان.15 4. امام حتى در پاسخ پرسش خبرنگاران خارجى درباره اين كه نظر شما در خصوص بازگرداندن شاه به ايران چيست؟ از نقل قول مدرس در خصوص «دعاى خيرش براى سلامت رضاخان» مدد مى گيرد: من مايلم كه او بيايد [محمدرضاشاه] به ايران، بياورندش ايران و ما محاكمه كنيم [خطاب به مترجم]. بگوييد به او كه مرحوم مدرس كه با شاه سابق دشمن سرسخت بود، يك وقتى كه شاه به سفر رفته بود وقتى آمده بود مرحوم مدرس گفته بود كه من به شما دعا كردم. خيلى او خوشش آمده بود كه چطور يك دشمن دعا كرده بود. گفته بود نكته اين است كه اگر تو مرده بودى اموالى كه از ما غارت كرده بودى و به خارجيها داده بودى همه از بين رفته بود و من دعا كردم تو زنده باشى برگردى بلكه بتوانيم ما مالها را برگردانيم. حالا ما هم همينطور هستيم و اين پسر [محمدرضا] هم بيشتر از او اموال ما را برده است به خارج.»16 سرانجام اين كه امام خمينى در يك جمع بندى كلى مى فرمايند: «او [رضاخان] با مرحوم مدرس روزگارى گذراند و تماس خصوصى داشت و فهميد كه

ص: 4740

با هيچ چيز نمى توان او را قانع كرد. نه با تطميع، نه با تهديد و نه با قوه منطق، از او حال علماى ديگر را سنجيد.17 در اين بيان امام آسيب ناپذيرى رفتار سياسى را در سه محور تطميع ناپذيرى، تهديدناپذيرى، قدرت استدلال، منطق قوى و بازى نخوردن مى دانند. 5. امام در برخورد با نخبگان سياسى فاسد داخلى و نيز نمايندگان قدرت هاى طاغوتى از مرحوم مدرس درس هايى نقل مى كند. حتى در زمان فروپاشى نظام پادشاهى و استقرار جمهورى اسلامى رفتار سياسى مدرس در انديشه امام كارآيى دارد، و آن ذكر ظرافت هاى سياست اسلامى است كه در رفتار سياسى يك مجتهد و مسلط به قواعد اسلامى جلوه گر شده است. امام با ياد كردن از مدرس تأكيد مى كنند كه در برخورد با نخبگان سياسى داخلى و نمايندگان قدرت هاى خارجى نبايد خود را باخت، بلكه بايد از همان اول مقاومت كرد. شخصيت مغرور آنان را خرد و تحقير كرد. اين جاست كه رمز و راز رفتار سياسى امام در قبال نخبگان سياسى داخلى و ابرقدرت ها روشن مى شود. ايشان خطاب به «سفرا و كارداران» دولت جمهورى اسلامى ايران نيز همين توصيه را دارند: مرحوم مدرس هم اين عادت را داشت، توى حياطش يك فرشى انداخته بود و آن جا مى نشست. قليان هم وقتى مى خواست، پا مى شد خودش شروع

ص: 4741

مى كرد درست كردن، در اين خلال فرمانفرما وارد مى شد، فرمانفرماى آن وقت را شما شايد نمى دانيد چه مسأله اى بود. ايشان مى گفت كه قليان را دستش مى داد مى گفت كه شما آبش را بريز تا من آتشش را روشن كنم... اين براى اين بود كه برخورد با اين مغزهاى فاسد گاهى بايد طورى باشد كه از اول طمع نكند به آن طرف، اگر چنانچه با تواضع، خضوع و آن طورى كه آن وقت ها متداول بود رفتار مى كردند او طمع مى كرد، اگر چنانچه مطلبى دارد تحميل كند.18 اين رفتار مدرس در برخورد با مقامات عالى سلطان عثمانى نيز ديده مى شود؛ به طور مثال هنگام ملاقات رسمى با پرنس سعيد حليم پاشا و طلعت پاشا وزير جنگ و ديگر وزراى عثمانى در هيأت وزرا (باب عالى)، با اين كه اتاق مبله بود، مدرس روى زمين مى نشيند و تمام وزرا به احترام وى مجبور مى شوند صندلى ها را ترك كنند و روى زمين بنشينند.19 امام خمينى به منظور آموزش نخبگان سياسى جمهورى اسلامى، در اوج تبليغات رسانه هاى گروهى جهان و رژيم عراق مبنى بر تلفات گسترده ايران در جنگ و تهديدهاى روزافزون آنان، ضمن ياد كردن از مدرس تأكيد مى كنند كه از اين تبليغات و هياهوها و تهديدها هراسى به خود راه ندهيد: خوب ما اينها را مى شناسيم كه اينها هياهوشان

ص: 4742

زيادتر است، يعنى اصل بناى استعمار از اول اين بوده است كه با هياهو كارش را پيش ببرد. با تَشَرْ كارش را پيش ببرد... روسيه يك وقتى اولتيماتومى داده بود... يك چيزى از مجلس مى خواستند هيچ كس جرأت نمى كرد صحبت كند، مرحوم مدرس گفت... رأى بر خلاف دادند و هيچى هم نشد.20 6. امام آن گاه كه مى خواستند به گونه قلّ و دلّ صحبت كنند و به مردم براى شركت در انتخابات نمايندگى مجلس رهنمود دهند، براى اين كه همه معيارهاى مثبت و بايسته را بيان كرده باشند به مردم توصيه مى كردند: سعى كنيد مثل مرحوم مدرس را انتخاب كنيد. البته مثل مدرس را كه به اين زودى ها پيدا نمى شود. شايد آحادى مثل مدرس باشد، كسانى را كه انتخاب مى كنيد بايد مسائل را تشخيص دهند، نه از افرادى باشند كه اگر روس يا امريكا تشرى زد بترسد، بايد بايستد مقابله كند.21 7. امام خمينى هنگام سخن با نخبگان سياسى در جمهورى اسلامى از مدرس به عنوان الگويى شايسته ياد مى كنند. ايشان از يك سو، از نقش برجسته و شخصيت ممتاز و تعيين كننده و شجاعت مدرس در مجلس سخن مى گويند و از سوى ديگر، ريشه چنين رفتار سياسى را در ساده زيستى، تقوا و خداجويى و در قدرت عالى روحى وى مى دانند.

ص: 4743

يكى از دلايل حضور فعال در امور سياسى، بريدن رشته تعلقات است. امام از حضور قاطع مرحوم مدرس در صحنه هاى سياسى چنين ياد مى كنند: براى اين كه وارسته بود. وابسته به هواهاى نفسانى نبود... اين براى مقام و براى جاه و براى وضعيت كذا نمى رفت عمل بكند. او براى خدا عمل مى كرد و كسى كه براى خدا عمل كند وضع زندگى اش هم آن است. ديگر از آن وضع بدتر كه ديگر نمى شود برايش، براى چه بكند، از هيچ كس هم نمى ترسد...22 شما مى دانيد و ما هم مى دانيم مدرس يك ملايى ديندار بود. چندين دوره زمامدارى مجلس را داشت و از هركس براى استفاده مهيا بود. بعد از مردن چه چيزى به جاى گذاشت جز شرافت و بزرگى.23 8. امام حتى وقتى مى خواهند كانديداهايى را كه در انتخابات رأى نياورده اند تشويق به ماندن در صحنه كنند، از مدرس شاهد مى آورند: اين طور نباشد كه حالايى كه مطابق ميل من نشده من كنار بروم... مرحوم مدرس گفته بود كه من با جمهورى مخالفم... لكن اگر جمهورى شد كنار نمى روم، من در ميدان هستم.24 9. يكى ديگر از موارد جالبى كه امام در زمان استقرار نظام جمهورى اسلامى، در خصوص رفتار سياسى مدرس به آن اشاره مى كنند نحوه برخورد با گروه هاى مخالف داخلى است كه

ص: 4744

در دانشگاه ها و مراكز فرهنگى و آموزشى سرگرم آشوب و تبليغات بودند. در اين خصوص نيز امام در ديدار دانشجويان دانشگاه تهران از مدرس شاهد مثال مى آورد: آقا نشسته ايد كه چهار تا كمونيستى بيايند در دانشگاه و قبضه كنند دانشگاه را؟ شما كمتر از آنها هستيد؟ عده شما بيشتر از آنهاست. حجت شما بالاتر از آنهاست. مرحوم مدرس خدا رحمتش كند مردى بود كه ملك الشعرا گفته بود،25 از زمان مغول تا حالا مثل مدرس نيامده. مى گفت بزنيد كه بروند از شما شكايت كنند نه بخوريد و برويد شكايت كنيد. من رفتم پيشش. اخوى به ما نوشته بود كه يك نفرى است اين جا رئيس غلّه است... به من نوشت كه برويد به مدرس بگوييد كه اين مرد فاسدى است، دو تا سگ دارد. يكى اش را اسمش را سيد گذاشته و يكى اش را شيخ... [مدرس] گفت بكشيدش، گفتم آخر چطور بكشيم... اينها [گروهك ها] تودهنى مى خواهند آقا!26 امام در وصيت نامه سياسى، الهى خود نيز از مدرس و اولتيماتوم روسيه براى نصيحت به عدم تمايل و گرايش هواداران گروه هاى شرق و غرب ياد مى كنند.27 10. از اظهارات امام خمينى در چهار مناسبت صريحا يا تلويحا چنين برمى آيد كه مرحوم مدرس را از نزديك ديده است: يك مرتبه در مجلس شوراى ملى كه امام به

ص: 4745

عنوان تماشاگر رفته بودند؛ مرتبه دوم، در مدرسه سپهسالار (استاد مطهرى فعلى)؛ مرتبه سوم كه حامل نامه اى از سوى برادرش به مدرس بوده اند؛ نوبت چهارم، زمانى كه فردى در حضور ايشان نامه اى به مدرس داده است. بنابراين علاوه بر آنچه از دور در باره ايشان شنيده اند از نزديك نيز با مرحوم مدرس ملاقات هايى داشته اند و رفتارهاى ايشان را مشاهده كرده و از ايشان الهام گرفته اند. امام همواره با عظمت و به گونه اى تأييدآميز از مدرس سخن مى گويند: مدرس يك انسان بود، يك نفرى نگذاشت پيش برود كارهاى او را، تا وقتى كه كشتندش. يك نفرى غلبه مى كرد بر همه مجالس، بر اهالى كه در مجلس بودند غلبه مى كرد. يك نفرى،... من آن وقت مجلس رفتم براى تماشا، جوان بودم، مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل اين كه چيزى در آن نيست، مثل اين كه محتوا ندارد. امام با اشاره به قضيه اولتيماتوم روسيه و نقش مدرس مى گويند: يك انسان وقتى در يك ملت پيدا بشود مى تواند كه مجراى امور را از آن طريقى كه آنها مى خواهند برگرداند. آن چيزى كه آنها مى خواهند نگذارد بشود.28 در سخنرانى ديگرى از ديدار خود با مدرس در مدرسه سپهسالار (استاد مطهرى فعلى) ياد مى كنند و از «قدرت روحى بالا» ساده زيستى و وارستگى و مبرا بودن از هوا

ص: 4746

و هوس او با عظمت ياد مى كنند: من درس ايشان يك روز رفتم. مى آمد در مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهرى است درس مى گفت. من يك روز رفتم درس ايشان. مثل اين كه هيچ كارى ندارد فقط طلبه اى است دارد سخن مى گويد. اين طور قدرت روحى داشت، در صورتى كه آن وقت در كوران آن مسائل سياسى بود كه حالا بايد برود مجلس و آن بساط را درست كند... آن وقت هم كه مى رفت مجلس يك نفرى بود كه همه از او حساب مى بردند... اين براى چه بود؟ براى اين كه يك آدمى بود كه نه به مقام اعتنا مى كرد و نه به دارايى و امثال ذلك هيچ اعتنا نمى كرد. نه مقامى او را جذبش مى كرد.29 ذكر اين موارد مبنى بر ملاقات حضورى امام با مدرس از اين جهت است كه گفته شود آشنايى و شناخت امام از مدرس صرفا با

ص: 4747

تكيه بر مسموعات يا «مطالعه كتابخانه اى» نبوده است، بلكه با دستمايه اى از «تحقيق ميدانى» نيز آميخته است. 11. در مطالعه رفتارهاى سياسى امام خمينى و مدرس به رفتارهاى سياسى گوناگونى برمى خوريم. مدرس در طول حيات خود با رخدادهاى سياسى گوناگونى نظير انقلاب مشروطيت، استبداد صغير، كودتاى رضاخان، جنگ جهانى اول، دوره هاى نمايندگى مجلس شوراى ملى، اقدامات رضاشاه و انعقاد قراردادهاى خارجى مواجه بوده است. مسائلى كه تقريبا به گونه جدى ترى در حيات امام خمينى نيز تكرار مى شود. در رفتار سياسى مدرس گونه هاى زير مشاهده مى شود: مشاركت در انقلاب مشروطيت، نطق هاى منطقى و كوبنده ايشان به ويژه در مجلس، نمايندگى از سوى مراجع به عنوان يكى از علماى طراز اول براى نظارت بر مصوبات مجلس شوراى ملى، نمايندگى مجلس شوراى ملى در پنج دوره (دوره هاى دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم)، رياست يا نايب رياستى مجلس به طور مكرر، مخابره تلگراف هاى متعدد در موضوع هاى گوناگون، تحصن در حضرت عبدالعظيم، مرقومه به روزنامه ها (از جمله روزنامه برق و اطلاعات)، تأييد حركت هاى انقلابى (نظير حركت علماى اصفهان)، انتشار بيانيه ها به مناسبت هاى مختلف (از جمله درباره كودتاى رضاخان)، ملاقات هاى سياسى داخلى و خارجى، فعاليت هاى گسترده سياسى در مجلس و خارج از آن و ارائه پيشنهادهاى ابتكارى، استيضاح رئيس الوزرا و مهاجرت از تهران به قم، كاشان

ص: 4748

و كرمانشاه و تشكيل حكومت موقت مقارن با جنگ جهانى، مخالفت هاى سرنوشت سازى همانند مخالفت با اولتيماتوم روسيه، مخالفت با قرارداد 1919، مخالفت با طرح جمهورى رضاشاه. مرحوم مدرس هزينه سنگينى بابت اين مشاركت هاى سياسى پرداخت كرده است:30 تحمل رنج مهاجرت و هجوم تبليغاتى و فيزيكى دشمنان حتى در مجلس شوراى ملى كه در دو سه نوبت تكرار شده، از جمله كتك خوردن او در جريان جمهوريت. سوءقصد و ترور وى كه در سه نوبت تكرار شد و هر سه نوبت نافرجام ماند. دستگيرى هاى متعدد از سوى جناح هاى گوناگون، تبعيد و سرانجام «شهادت» ايشان. در رفتارشناسى سياسى امام خمينى نيز تقريبا همه اين موارد جز تحصن و شهادت مشاهده مى شود. به علاوه موارد متعدد ديگرى در رفتارهاى سياسى امام خمينى ديده مى شود كه در مورد مدرس تحقق نيافته است. همچنين قابل ذكر است كه درصد توجه امام خمينى به مسائل جهان اسلام به مراتب بيشتر از مدرس است، در حالى كه درصد ملاقات هاى مدرس با مقامات رسمى و حكومتى گسترده تر از ملاقات هاى بسيار نادر امام خمينى با زمام داران حكومتى رژيم پهلوى است.

نتيجه گيرى

با توجه به آنچه مورد بحث قرار گرفت مى توان مبانى نظرى رفتار سياسى امام خمينى و مرحوم مدرس را در دو مقوله زير بيان كرد: الف) مرحله براندازى رژيم شاه

ص: 4749

در اين مرحله كيفيت مقابله مدرس با رضاخان بر ديدگاه امام خمينى در رويارويى با محمدرضا تأثير گذاشت. هرچند مبارزه مدرس با قدرت هاى بزرگ روس و انگليس در مقايسه با مقابله و مبارزه امام با امريكا و شوروى بسيار كوچك است، اما امام بارها از ماجراى اولتيماتوم ياد مى كنند و در موضع گيرى هاى سياسى و اجتماعى، آن را شاهد مثال مى آورند. هرچند كه امام در مواردى به تفاوت هاى نشأت گرفته از مقتضيات زمانى اشاره دارند. از جمله اين كه قدرت رضاشاه را به مراتب قلدرتر و سركوبگرتر از پسرش مى داند و نيز از همراهى نكردن مردم با رهبرى مدرس سخن به ميان مى آورند، در حالى كه قدرت سركوبگرى محمدرضا كمتر بود و از آن مهم تر همراهى كم نظير مردم يكى از رموز موفقيت امام به شمار مى آيد. فراتر از آن، ميزان ستيز، مبارزه و برخورد امام خمينى بنيادى تر از مرحوم مدرس است، زيرا مدرس خواستار «حفظ وضع موجود و نظام سلطنتى» بود. او در پنج دوره، نماينده مجلس شوراى ملى بود. امام گاه تجارب سياسى مرحوم مدرس را در يك چارچوب نظرى سياسى مورد توجه قرار مى دهند و زمانى يك رفتار سياسى مقطعى وى در مجلس عليه اولتيماتوم روسيه يا عكس العمل ايشان در قبال فرمانفرما را به عنوان الگوى مناسبى در وضعيت هاى مشابه

ص: 4750

و برخورد با نخبگان سياسى مغرور داخلى يا نمايندگان قدرت هاى خارجى در نظر مى گيرند و خود نيز عملاً چنين رفتارهايى را از خود بروز مى دهند؛ از جمله مى توان به اعتراض عليه كاپيتولاسيون و نيز قضيه اشغال لانه جاسوسى اشاره كرد. ب) مرحله سازندگى و استقرار نظام جمهورى اسلامى تأثيرپذيرى امام از آرا و رفتار سياسى مدرس همچنان پس از پيروزى انقلاب نيز موضوعيت خويش را در انديشه امام حفظ كرد. امام در اين مرحله نيز از شخصيت و رفتار او در مرحله سازندگى سخن مى گويند. در اين مرحله امام از انسان سازى، كمال و قوت روحى مدرس، شجاعت و نهراسيدن از تهديد قواى خارجى، ساده زيستى طلبگى و جذب قدرت سياسى و مقام و رياست نشدن وى ياد مى كنند. از الگو قرار دادن مدرس براى نخبگان سياسى و نمايندگان مجلس به منظور پرهيز از دنياطلبى ياد مى كنند و ضمن ذكر اهميت انسان سازى انديشه هاى او براى مراكز آموزشى، خاطرنشان مى سازند كه با تربيت انسان، او مى تواند مسير حوادث يك ملت يا حتى جهان را تغيير دهد. بدين ترتيب ضمن بررسى مبانى نظرى مشابه رفتار سياسى اين دو متفكر، تأثير آن در شناخت انديشه و رفتار سياسى امام خمينى آشكار مى شود.

پى نوشت ها

1. امام خمينى، صحيفه نور (تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1368(

ص: 4751

ج 19، ص 28/6/1363( 66(. 2. همان، ج1، ص 3/8/1343( 106(. 3. همان، ج1، ص 10/10/1356( 261(. 4. امام به علل اولتيماتوم روسيه اشاره اى نكردند و در مواردى نيز فرموده اند «نمى دانم». اما اولتيماتوم روسيه بر سر اخراج مورگان شوستر امريكايى بوده است. در آن تاريخ هنوز خصلت امپرياليستى و تجاوزگرى امريكا نمود عينى نداشت و به جاى آن انگليس و روسيه در ايران مورد سوءظن بودند. براى كم و كيف موضوع اولتيماتوم، ر.ك: حسين مكى، قهرمان آزادى (تهران: بنگاه نشر و ترجمه، 1358( ج1، ص 103. 5. صحيفه نور، ج2، ص 18/8/1357( 241(. 6. صحيفه نور، ج2، ص 19/10/1356( 2(. 7. حسين مكى، تاريخ بيست ساله ايران (مقدمات تغيير سلطنت) (تهران: نشر ناشر، چاپ پنجم، 1362( ج2، ص 500. 8. صحيفه نور، ص 499 و 506. 9. غلامرضا فدايى، «مدرس مجتهدى وارسته و سياستمدارى آگاه»، اطلاعات سياسى اقتصادى، ش 5152، ص 43. 10. صحيفه نور، ج 8، ص 30/4/1358( 199(. 11. همان، ج 12، ص 14/3/1359( 145( و همچنين ر.ك.: ج19، ص 8/5/1364( 196(. 12. همان، ج 8، ص 26/5/1358( 241(. 13. همان، ج 13، ص 27/9/1359( 209(. 14. همان، ج 16، ص 7/6/1361( 268(. 15. همان، ج 5، ص 17/11/1357( 52(. 16. همان، ج 9، ص 21/6/1358( 93( و

ص: 4752

همچنين ر.ك: ج 10، ص 42/2/1358( 42( و ج 4، ص 18/9/1357( 44(. 17. امام خمينى، كشف اسرار، ص 9. 18. صحيفه نور، ج 13، ص 16/10/1359( 361( و همچنين ر.ك: ج 4. 19. حسين مكى، تاريخ بيست ساله ايران، ج1، ص 439. 20. صحيفه نور، ج 18، ص 12/14/1362( 245( (خطاب به استانداران سراسر كشور). 21. همان، ج 18، ص 12/10/1362( 198(. 22. همان، ج 16، ص 7/6/1361( 269(. 23. امام خمينى، كشف اسرار، ص 324. 24. صحيفه نور، ج 19، ص 8/5/1364( 196(. 25. قول ملك الشعراء در: حسين مكى، قهرمان آزادى، ج 2، ص 774. 26. صحيفه نور، ج 7، ص 23/2/1358( 103( و نيز ج 6، ص 29/1/1358( 32(. 27. همان، ج 21، وصيت نامه سياسى الهى امام. 28. همان، ج 7، ص 16/3/1358( 63(. 29. همان، ج 16، ص 7/6/1361( 269(. 30. براى اطلاعات و بررسى بيشتر در خصوص جزئيات اين رفتارها و نيز اسناد و مدارك آن، ر.ك: مدرس و مجلس؛ نامه ها و اسناد؛ (تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1373(. همچنين براى كسب اطلاع از كتب و مقالات منتشره درباره مدرس، ر.ك: مجله مجلس و پژوهش، ش13 (دى و بهمن 1373( و كتابشناسى مدرس ص 191 202. 1 استاديار علوم سياسى دانشگاه علامه طباطبايى. tcA

ص: 4753

hcaepS 2

ص: 4754

رهبران مذهبى و مدرنيزاسيون در دوره پهلوى دوم - بررسى مو اضع امام خمينى (س)(قسمت دوم) 2

فصلنامه متين، شماره 10 فوزي، يحيي امام در اطلاعيه مهمى ضمن اشاره به حمله كماندوها و مامورين انتظامى به مدرسه فيضيه، تقيه را حرام و اظهار حقايق را واجب دانستند و در اين اعلاميه شاه دوستى را مترادف با غارتگرى، ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام و سوزاندن نشانه هاى اسلام معرفى كردند [روحانى: 372[. و افزودند من تا قلم در دست دارم كارهاى مخالف مملكت را بر ملا خواهم كرد. ر امام خمينى (س) در اطلاعيه اى كه به مناسبت چهلم فاجعه قم انتشار داد مجددا بر «سوء نيت رژيم اشاره دارد مى گويد: «كرارا تذكر داده ام كه اين دولت سوء نيت داشته و با احكام اسلام مخالف است» . وى حذف شرط رجوليت از شرايط قاضى را يكى از موارد جديد مخالفت با اسلام در طرحهاى دولت مى داند و مى افزايد: «تا اين دولت غاصب ياغى سركار است مسلمين روز خوش نخواهند ديد» [روحانى: 411[. امام خمينى (س) در راستاى استراتژى «آگاه ساختن مردم» ، از وعاظ و روحانيون مى خواهد تا در ماه محرم به افشاى همكاريهاى رژيم با اسرائيل، بپردازند وى معتقد است دستگاه جبار با تمام قوى با اسرائيل و عمال آنها (فرقه ضاله و مضله) همراهى مى كند

ص: 4755

دستگاههاى تبليغاتى را به دست آنان سپرده و در دربار دست آنان را بازگذارده و در ارتش و فرهنگ و ساير وزارتخانه ها براى آنها پست باز نموده و شغلهاى حساس به آنها داده اند» [روحانى: 431[. ر اين تحولات از روز عاشورا و در حركت انبوه عزادارانى كه شعارهاى سياسى به نفع امام خمينى (س) در تهران و قم مى دادند و با سخنرانى امام خمينى (س) در قم در عصر عاشورا كه حمله اصلى آن متوجه شاه و وابستگى او بود، تشديد شد. در اين سخنرانى بود كه امام خمينى (س) ضمن فريب خواندن انقلاب سفيد، از شاه به عنوان «مرتجع سياه» نام برد كه با حمايت از اسرائيل، احكام اسلام را در خطر قرار داده است. او افزود: «اسرائيل به دست شما ملت را مى كوبد. مى خواهد اقتصاد شما را قبضه كند و تجارت و زراعت شما را از بين ببرد. اسرائيل مى خواهد آن چيزهايى كه سد راه هستند (مانند روحانيت، قرآن، . . . ) شكسته شوند و دولت ايران تابع اهداف و اغراض اسرائيل است [روحانى: 457; خمينى 1369[. ر به دنبال اين سخنان، امام خمينى (س) در شب 12 محرم )15 خرداد 1342( دستگير و به زندان منتقل شد. اين امر واكنشهاى مردمى گسترده اى را به دنبال داشت و قيام 15 خرداد

ص: 4756

را شكل داد كه به كشته و مجروح شدن حدود 15 هزار نفر در شهرهاى تهران، قم، ورامين و دستگيرى و تعدادى از علما و مراجع انجاميد [اسناد 1374 ج 128 :1[. ر كشتار 15 خرداد موضع علما را شديدتر كرد به طورى كه آيت الله خويى مقاصد دولت را «شوم» و «مخالف دين اسلام» دانست و از همه مردم خواست «در هر لباس و هر مقامى از همكارى با اين دولت خائن خوددارى كنند» [اسناد 1374 ج 125 :1[ آيت الله گلپايگانى نيز «از آينده مذهب تشيع در ايران» اظهار نگرانى كرد و دولت را متهم نمود كه از «ابتدا به مخالفت و بى اعتنايى به فتاوى مراجع دينى شروع نمود و به تحقير مقامات روحانى و مظاهر دين اسلام پرداختند و مردم را به منويات هيات حاكمه نسبت به اساس اسلام و مذهب تشيع و روحانيت بدبين ساخت و حقيقتا افكار را به وجود يك توطئه خطرناك براى اضمحلال اسلام و استقلال و موجوديت كشور و حكومت شيعه مشغول كرد و آنها (علما) را متهم به مخالفت با ترقى مملكت نمود و كسانى را كه هاديان مترقى ترين مكتبهاى تربيتى و سياسى اجتماعى يعنى مكتب اسلام هستند كهنه پرست خواندند. » ر سپس آيت الله گلپايگانى ضمن اشاره به سركوب مردم در حادثه فيضيه و تقويت نفوذ جاسوسان در اقتصاد

ص: 4757

و سياست معتقد است كه مردم حق دارند نسبت به هيات حاكمه سوءظن پيدا كنند و مايوس شوند و احساسات دينى و ملى آنها تحريك شود [اسناد 1374 ج 134 :1[. وى با انتقاد از تفكر شونيستى حاكم مى نويسد: «در دنياى امروز و در مملكت اسلامى، عقايد پوسيده چند هزارساله پذيرفته نمى شود و مردم هرچه متمدن تر باشند عكس العملشان در برابر اين وضع شديدتر است. » ر آيت الله گلپايگانى در خاتمه تلويحا دولت را نوكر اجانب مى داند و معتقد است «مردم آنها را خوب مى شناسند» . او همچنين اعلام مى كند كه مسلمانان از سياست و نظارت در امور كشور اسلامى نمى توانند بركنار بمانند چه رسد به فقها و مجتهدين كه داراى مقام زعامت شرعيه و نيابت عامه هستند [اسناد 1374 ج 134 :1[. آيت الله شيرازى در پيامى حكومت شاه را ضد دين و اسلام ستيز دانست و اقدامات آن را ناشى از وابستگى به صهيونيسم ذكر كرد[ اسناد 1374 ج 139 :1[. آيت الله حكيم نفرت و انزجار خود را از سياستهاى رژيم اعلام كرد [اسناد 1374 ج 142 :1[ و آنها را متهم كرد كه قصد دارند حكومت جاهليت را بازگردانند. آيت الله ميلانى صلاحيت عقلى و اخلاقى حاكمان سياسى را زير سؤال برد و حكومت را قرون وسطايى ناميد[ اسناد 1374 ج 146 :1[. آيت الله

ص: 4758

مرعشى نيز حكومت را جبار توصيف كرد [اسناد 1374 ج 153 :1[. و علماى ديگر نيز پيامها و اعلاميه هاى مشابهى صادر كردند. ر در اين ارتباط رژيم نيز تبليغات خود عليه علما را افزايش داد. شاه [پهلوى 177 :1371[ و رسانه هاى ارتباطى با رهنمود ساواك مى كوشيدند تا مالكان را محرك علما معرفى نمايند و انگيزه علما را مخالفت با اصلاحات ارضى و اصلاحات اجتماعى شاه و در يك جمله: مخالفت با ترقى و پيشرفت به رهبرى شاه و دفاع از فئوداليسم و ارتجاع معرفى نمايند. ر مجموعه اين تحولات نشانگر آن بود كه شكاف بين دو تفكر كاملا آشكار شده، دو جريان مهم فكرى با صراحت تلاش مى كردند تا مشروعيت رقيب را زير سؤال ببرند و از صحنه خارج كنند. اين روند در سالهاى بعد نيز ادامه يافت و ابعاد گسترده ترى به خود گرفت. ر در مجموع، اين تحولات نشانگر آن است كه علما به شدت نگران تداوم جريان سياسى فكرى حاكم بر كشور بودند. به نظر آنان اين جريان فكرى سياسى دنباله حركت مذهب ستيز رضاشاه محسوب مى گرديد و در صدد وابسته كردن كشور و تخريب سياست، فرهنگ و اقتصاد كشور از طريق اقدامات خلاف قانون و مستبدانه بود. به همين دليل علما به عنوان مهمترين گام، در سنگر حمايت از قانون

ص: 4759

به مبارزه با اقدامات خودسرانه شاه همچون رفراندم پرداختند و از او خواستند تا از اقدامات خلاف قانون دست بردارد و به مخالفين اجازه دهد تا اقدامات او را مورد نقد قرار دهند. ر ج. امام خمينى (س) و مدرنيزاسيون در سالهاى 1357-1343 مواضع امام خمينى (س) در برابر اقدامات مدرنيستها در سالهاى بعد از 1342 به خوبى در پيامها و سخنرانيهاى وى كه در اين سالها ارائه مى شود مشهود است. در كتب صحيفه نور حدود 45 مورد سخنرانى و پيام از امام خمينى (س) طى سالهاى 1343 تا 1356 ضبط و درج شده است كه تحليل محتوى اين پيامها و سخنرانيها نشان مى دهد امام از يكسو تلاش مى كند تا ماهيت اصلاحات نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون را غيربومى و ملى معرفى كرده، آنها را همسو با اهداف استعمار بداند و از سوى ديگر اين ادعا را كه روحانيون مخالف ترقى و پيشرفت كشور هستند تخطئه كند و بر اين نكته تاكيد نمايد كه استعمار يكى از موانع مهم سلطه خود را فرهنگ اسلامى و قرآنى، و همچنين روحانيون (به عنوان حافظان اين فرهنگ) مى داند و بنابراين درصدد نابودى مبارزه با آنهاست. ر در اكثر قريب باتفاق آثار مذكور، كلماتى همچون «استعمار» ، «استعمار نو» ، «استعمارگران» ، «عمال استعمار» ، «اهداف استعمارى»

ص: 4760

، «كشورهاى استعمارگر» ، . . . الفاظ شايعى هستند كه به كار رفته است و امام در آنها به تشريح پيشينه اهداف استعمارگران در كشورهاى اسلامى و ايران پرداخته است و از گروههايى در كشورهاى اسلامى تحت عناوينى همچون «عمال استعمار» ، «ايادى استعمار» ، «استعمارخواهان» ، «غربزدگان» و. . . [پهلوى 224 :1371[ ياد مى كند و هدف آنها را تلاش براى گسترش نفوذ سياسى، اقتصادى و نظامى غرب در كشورهاى اسلامى مى داند كه اين گروهها تداوم همان جريان خاص شبه مدرنيستى است كه به شدت مورد انتقاد امام قرار دارند. ر در اين راستا امام در سخنرانى 21/1/1343 ضمن اظهار نگرانى شديد از به خطرافتادن استقلال كشور توسط عناصرى كه وى از آنان تحت عنوان «عمال استعمار» و «نفوذ عمال اسرائيل در اقتصاد كشور» [خمينى 1369 ج 98 :1[ ياد مى كند، معتقد است كه اقدامات اين گروهها در حقيقت در راستاى تلاش استعمارگران براى گسترش نفود خود در حوزه هاى سياسى، اقتصادى و نظامى و فرهنگى كشور است و استقلال كشور را از بين خواهد برد و هويت اسلامى ايران را نابود خواهد كرد. بنابراين وى انقلاب سفيد را نيز از جمله اين اقدامات دانسته، آن را «مفسده» اى مى خواند كه روحانيون از آن حمايت نمى كنند. وى همچنين با

ص: 4761

اشاره به سركوب مخالفين براى پيشبرد اين برنامه ها مى گويد: «با سرنيزه نمى توان اصلاحات كرد» [خمينى 1369 ج 99 :1[. سپس وى با طرح مشكلات اقتصادى كشور همچون عدم اشتغال، فقر و وضع مادى و بهداشتى مردم جنوب كشور و همچنين حيف و ميل بودجه كشور، ادعاى دولت مبنى بر پيشرفت و ترقى كشور را نفى مى كند و معتقد است «مسير برنامه هاى دولت، اصلاح اين امور نيست بلكه تبعيت از الگويى است كه به جاى حل مشكلات كشور، جاى پاى استعمار را در كشور ثبيت خواهد كرد» . وى مى افزايد: «مگر با رفتن چند زن به مجلس مملكت مترقى مى شود؟ مملكت با برنامه هاى اسرائيل درست نخواهد شد» [خمينى 1369 ج 100 :1[. وى هدف روحانيون را اصلاح گرفتاريهاى مملكت مى داند و راه اصلاح را نجات كشور از دست اجانب و تقويت احكام اسلام در كشور ذكر مى كند كه براى تمامى زندگى انسانى برنامه دارد [خمينى 1369 ج 99 :1[. ر امام خمينى در سخنان ديگرى در تاريخ 26/1/1343 مجددا اين مباحث را مطرح مى كند و ضمن نفى ادعاى «مخالف ترقى دانستن روحانيون» مى گويد: ر در خارج ما را مخالف اصلاحات (كه اسلام در راس اصلاحات واقع شده است) معرفى مى كنند. مخالف ترقى مملكت معرفى مى كنند. مى گويند آخوندها مى خواهند الاغ سوار شوند از اين در به

ص: 4762

آن در بروند. آخوندها مى گويند كه برق نمى خواهيم. آخوندها مى گويند طياره نمى خواهيم. اينها مرتجع هستند اينها مى خواهند به قرون وسطى برگردند [خمينى 1369 ج 102 :1[. ر امام سپس به نقد اين نظريه پرداخته، مى پرسد: ر آيا مخالفت با استبداد و حمايت از استقلال كشور ارتجاع است؟ [خمينى 1369 ج 103 :1 [درخواست آزادى مطبوعات كهنه پرستى است؟ [خمينى 1369 ج 107 :1[ ما كه مى گوييم به احكام اسلام عمل كنيد به قانون اساسى عمل كنيد ما مرتجعيم؟ [خمينى 1369 ج 109 :1[ ما كه با مظاهر استعمار مخالفين مرتجعيم؟ ما با كجاى تمدن مخالفت داريم؟ ما با فسادها مخالفيم [خمينى 1369 ج 112 :1[. كدام روحانى گفته است كه ما با فلان مظاهر تمدن مخالفيم؟ [خمينى 1369 ج 111 :1 [اسلام در اعلى مرتبه تمدن است. مراجع در اعلى مرتبه تمدن هستند [خمينى 1369 ج 113 :1[. ر امام در جاى جاى اين سخنرانى به نقد ماهيت اصلاحات شاه مى پردازد و مى گويد: ر برنامه هاى شما برنامه هاى استعمارى است [خمينى 1369 ج 115 :1[. اين افكار پوسيده و كهنه پرست شما (منجر به) تحويل دادن همه مخازن يك مملكت به ديگران است [خمينى 1369 ج 118 :1[. شما مظاهر تمدن را وقتى كه در ايران مى آيد همچو از صورت طبيعى خارجش مى كنيد كه چيز حلال را

ص: 4763

مبدل به حرام مى كنيد [خمينى 1369 ج 111 :1[. شماى مترقى داريد دسته دسته جوانان ما را از بين مى بريد مدارستان يك مدارس صحيحى نيست كه انسان بتواند به آنها اطمينان داشته باشد برنامه هايتان يك برنامه هاى استعمارى است [خمينى 1369 ج 115 :1[. يك تربيت بد در اين مملكت است. فرهنگ ما يك فرهنگى نيست كه بتواند اين مملكت را اداره كند [خمينى 1369 ج 111 :1[. شما برنامه هاى اصلاحيتان را اسرائيل برايتان درست مى كند [خمينى 1369 ج 112 :1[. ر امام در اين سخنرانى از ايجاد دانشگاه اسلامى كه توسط دولت مطرح شده بود، انتقاد مى كند و آن را ابزارى براى شكست اسلام توسط استعمار مى داند [خمينى 1369 ج 114 :1[. ر امام در اعلاميه مشترك خود با چهارتن ديگر از مراجع كه به مناسبت سالگرد قيام 15 خرداد منتشر شد، اين ديالوگ را ادامه داد و مجددا به نقد دو اصطلاح «مترقى» و «مرتجع» پرداخت. وى مانند سخنرانى قبلى خود به شكلى استفهامى به تشريح دلايل مبارزه خود با دولت پرداخت و وظيفه علماى اسلام را دفاع از استقلال مملكت، مبارزه با ظلم، مخالفت با پيمان با دشمنان اسلام و اسرائيل، مخالفت با اعدامهاى بى جهت و تبعيدهاى دسته جمعى و محاكمات غيرقانونى و بيان مصالح كشور دانست و سپس پرسيد كه «آيا اينها

ص: 4764

جرم است؟ اينها ارتجاع سياه است؟ » [خمينى 1369 ج 118 :1[ در اين اعلاميه ضمن تاكيد بر برنامه علما مبنى بر دفاع از اسلام و استقلال كشور و اتحاد مسلمانان و مخالفت با اسرائيل و استعمار و رنج بردن از وضعيت نامناسب اقتصادى كشور اضافه شده است: «اگر اينها ارتجاع سياه است بگذار ما مرتجع باشيم» [خمينى 1369 ج 119 :1[. ر در بيانيه ديگرى در تاريخ 8/6/1343 امام اقدامات نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون را در كشور براى ديانت مقدسه، استقلال كشور و اقتصاد كشور خطرناك مى داند و تسلط عمال اسرائيل را بر شئون حساس مملكت و قبضه نمودن اقتصاديات كشور به وسيله اين گروه نتيجه اين امر مى داند [خمينى 1369 ج 121 :1[. ر وى در اين بيانيه اقدامات جديد دولت از جمله «طرح قانون خانواده» را كه به نظر وى برخلاف احكام ضروريه اسلام و خلاف نص كلام الله مجيد مى باشد و پخش كتبى را كه در رد قرآن مجيد نگارش يافته است، اقداماتى در راستاى اسلام ستيزى و هدم هويت اسلامى كشور و برخلاف قانون اساسى مى داند [خمينى 1369 ج 122 :1[. ر امام در سخنرانى بعدى خود ضمن انتقاد از تلاشهاى فرهنگى براى اسلام زدايى در كشور و با اشاره به طرح مباحث تشكيك كننده در مورد قدرت احكام اسلام مى گويد: «شما تمام

ص: 4765

مطبوعاتتان، تمام تلويزيونهايتان، تمام راديوهايتان، تمام گفتارتان، نطقهايتان در مجالس، همه اينها براى شكستن احكام اسلام است. سوء نيت هم اگر نداريد شما را واداشتند به اين معنا. » ر وى مى افزايد: «دست استعمار در ممالك اسلامى يكى از فعاليتها را كه مى كند اين است كه اسلام را به يك حقيقت عقب افتاده كهنه شده معرفى كند. سران قوم مى گويند كهنه پرستى است، ارتجاع است. » امام خمينى (س) معتقد است «بدبختى و مشكلات و عقب ماندگى كشورهاى اسلامى نه معلول اسلام بلكه معلول عملكرد وابسته سران اين كشورهاست و الا اسلام پرچمدار تمدن بوده است» [خمينى 1369 ج 127 :1[. ر امام در جاى جاى سخنان خود به گروهى اشاره دارد كه وابسته به صهيونيسم جهانى بوده، به عنوان عامل استعمار در سطوح بالاى كشور نفوذ كرده اند و در تلاشند تا با اعمال سلطه بر اقتصاد، فرهنگ و سياست، استقلال كشور را از بين ببرند. وى در اين باره مى گويد: ر اين عمال اسرائيل در ايران، هرجا انگشت مى گذارى مى بينى كه يكى از اينهاست. . . اينها حكومت را از خودشان مى دانند، اينها در كتابهايشان نوشته اند كه حكومت مال ماست. . . از دربار گرفته تا آن آخر مملكت اين اشخاص در آنجا موجودند. آقا بترسيد شما از اينها. . . جلو بگيريد از

ص: 4766

اينها . . من مى ترسم يك روزى اينها هستى شما را از بين ببرند [خمينى 1369 ج 132 :1[. ر امام با اشاره به نفوذ اين افراد در سطوح فرهنگى مى گويد: ر راه اصلاح يك مملكت فرهنگ آن مملكت است، اصلاح بايد از فرهنگ شروع شود. دست استعمار توى فرهنگ ما كارهاى بزرگ مى كند. نمى گذارد جوانهاى ما مستقل باربيايند . . . اينها را از بچگى يك طورى مى كنند كه وقتى بزرگ شدند اسلام هيچ و آنها هم، همه چيز [خمينى 1369 ج 34 :1[. ر امام با توجه به وضع موجود از تسلط اوقاف بر امور روحانيون نگران است و از قصد اوقاف مبنى بر تكفل امور روحانيون به عنوان تلاش اين گروهها براى تسلط بر روحانيت ياد مى كند و از استقلال روحانيت از دولت حمايت مى كند [خمينى 1369 ج 34 :1[. وى در عين حال خواستار اداره وزارت فرهنگ راديو و وزارت اوقاف . . . . توسط روحانيون مى شود و معتقد است نيروهاى موجود به علت وابستگى به استعمار توان پيشرفت علمى كشور را ندارند. او مى گويد: ر كى جلوتان را گرفته، بفرماييد كارخانه ذوب آهن بياوريد، كدام روحانى گفته نياوريد؟ بفرماييد طياره سازى كنيد، اتومبيل سازى كنيد، آخر عرضه اش را نداريد . . . نه اينكه عرضه ذاتى نداريد، شما

ص: 4767

را دست استعمار اينجور كرده است، غرب زده هستيد [خمينى 1369 ج 134 :1[. ر امام خمينى (س) سپس از تعطيل اجبارى روز جمعه توسط دولت انتقاد مى كند و معتقد است تعطيلى اجبارى كار در اين روز همزمان با بازبودن اجبارى مراكز فساد (مانند سينما، تآتر، كاباره ها و مراكز ديگر) با هدف به فسادكشاندن جوانان طراحى شده است [خمينى 1369 ج 137 :1[. ر امام خمينى (س) در سخنرانى شديدى در تاريخ 4/8/1343 كه عليه كاپيتولاسيون ايراد كرد و در نهايت نيز به تبعيد منجر گرديد، مجددا شعارهاى تجددطلبانه شاه را مورد انتقاد قرار مى دهد و با اشاره با اعطاء كاپيتولاسيون (مصونيت قضايى) به مستشاران و كارمندان آمريكايى در ايران، كه وى به عنوان مستعمره شدن ايران از آن نام مى برد، مى گويد: ر « (با اين اقدامات) چرا اينقدر دم از ترقى مى زنيد؟ » وى در سخنرانى ديگرى در اين باره مى گويد: امروز كه دولتهاى مستعمره يكى پس از ديگرى با شهامت و شجاعت خود را از تحت فشار استعمار خارج مى كنند و زنجيرهاى اسارت را پاره مى كنند مجلس مترقى ايران با ادعاى سابقه دو هزار و پانصد ساله، با لاف همرديف بودن با ممالك مترقيه به ننگين ترين و موهن ترين تصويبنامه غلط دولتهاى بى حيثيت راى مى دهد و ملت ايران را پست ترين و عقب مانده ترين ملل

ص: 4768

به عالم معرفى مى كند [خمينى 1369 ج 149 :1[. ر و سپس به نشر برخى مطالب بر ضد روحانيت به عنوان مانع ترقى در كشور اشاره دارد و معتقد است روحانيت به دليل اينكه مانع نفوذ استعمار در كشور است مورد اين حملات قرار دارد [خمينى 1369 ج 141 :1[ امام خمينى (س) در اين سخنرانى تمام گرفتاريها را از آمريكا و اسرائيل مى داند و معتقد است مسئولين سياسى كشور را آمريكاييان تعيين مى كنند [خمينى 1369 ج 144 :1[ و برنامه هاى آنها نيز در جهت اهداف آمريكاست. ر امام در سخنرانى 4/8/1343 خود تمام بدبختى دول اسلامى را از اجانب مى داند كه قصد به يغمابردن مخازن پرقيمت زيرزمينى اين كشورها را دارند [خمينى 1369 ج 151 :1[. وى اصلاحات را از يكسو بازار سياهى براى آمريكا و اسرائيل در ايران مى داند [خمينى 1369 ج 153 :1[ و معتقد است كه امروز اقتصاد ايران به دست آمريكا و اسرائيل افتاده است و بازار ايران از دست ايران و مسلم خارج شده و غبار ورشكستگى و فقر بر رخسار بازرگانان و زارعين نشسته است و از سوى ديگر معتقد است اين اصلاحات در بعد فرهنگى به گسترش فساد و فحشا منجر شده است. وى از استخدام زنان در دبيرستانهاى پسرانه و مردان در مدارس

ص: 4769

دخترانه به دليل پيامدهاى مفسده آميز آن انتقاد مى كند [خمينى 1369 ج 152 :1[. ر امام در نامه اى در سال 1344 خطاب به علماى شيراز از اقدامات فرهنگى نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون، كه وى آنها را عمال اجانب مى داند، احساس تاسف شديد مى كند و معتقد است اين گروه با سرعت و شدت پايگاههاى تبليغى و غيرتبليغى خود را در ممالك اسلامى مستمر و محكم مى كنند و با تبليغات ضد انسانى به دست مطبوعات و غير آن، احكام مترقى اسلام را خلاف واقع معرفى مى كنند. وى فرهنگ اسلامى و علماى اسلامى را مهمترين موانع نفوذ اجانب مى داند و به همين دليل آنها را مهمترين آماج اهداف حمله اجانب قلمداد مى كند [خمينى 1369 ج 214 :1[. ر در سال 1346 نيز امام در نامه اى به اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا نگرانى جانفرساى خود را از سلطه بى چون و چراى دول استعمارگر راست و چپ صهيونيستها در ايران، كه به عقب ماندگى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى كشور منجر شده است و نيز رشد جريان فكريى كه از آنها به نام استعمارخواه ياد مى كند، اعلام مى دارد و معتقد است كه اين سلطه به تشديد مشكلات اقتصادى از جمله فقدان وسايل اوليه زندگى در بسيارى از نقاط كشور، طغيان فساد و بى فرهنگى و اشاعه فحشا و

ص: 4770

بى عفتى مخصوصا در مركز كشور، مهار مراكز علم و مساجد و محافل مسلمين و مراسم حج توسط منحرفان و استعمارطلبان و سست كردن عقايد اسلامى با سپاه هاى معلوم الحال (دين، دانش و. . . ) ، صرف بيت المال بر ضد مصالح اسلام و ملت و تاراج درآمدها و ذخاير ملى و تشديد فشارهاى سياسى بر مخالفين و نقض آزاديهاى عمومى كمك كرده است. امام در اين نامه از دانشجويان مسلمان مى خواهد تا به مبارزه عليه عمال خبيث استعمار و قطع ايادى اجانب و استعمارخواهان و غربزدگان بپردازند [خمينى 1369 ج 224 - 223 :1[. ر امام در نامه ديگرى در فروردين همان سال به هويدا، نخست وزير وقت، اصلاحات دولت را موجب گسترش فقر تا بيچارگى و ورشكستگى تجار و بازرگانان و ايجاد بازار سياه براى اجانب مى داند و از تسلط اسرائيل بر شئون اقتصادى و فرهنگى كشور اظهار خطر مى كند. همچنين از ايجاد حكومت پليسى و وارونه كردن احكام اسلام توسط دولت به منظور توجيه اهداف خود و هزينه هاى گزاف جشنهاى دربار تحت عنوان بيست و پنجمين سال سلطنت پهلوى، اعطاء مصونيت به اجانب و اعزام دختران به سربازى انتقاد مى كند [خمينى 1369 ج 231 :1[. ر در مورد ديگرى امام دولت را مجرى دستورات اربابان خود و گداى در خانه آمريكا و اسرائيل

ص: 4771

مى داند و معتقد است كه اقدامات آن موجب فلاكت و ورشكستگى اقتصادى و وابستگى سياسى ايران شده و مهمترين هدف آن نابودى روحانيت شيعه در ايران به منظور انهدام فرهنگى و تسليم فرهنگى كشور به غرب است وى اسلام و روحانيون را مهمترين موانع در مقابل استعمار مى داند [خمينى 1369 ج 241 :1[. ر امام در سال 48، از تلاش عمال استعمار و دستگاههاى مرموز براى دوركردن جوانان تحصيل كرده از اسلام و روحانيون اظهار تاسف كند [خمينى 1369 ج 272 :1[. در پيام ديگرى به دانشجويان اروپا، طرح وارونه اسلام توسط كارشناسان استعمار را مطرح كرده و آن را مانع اين مى داند تا تشكيلات اسلامى و اسلام واقعى كه قادر به اداره جوامع بشرى است درك شود [خمينى 1369 ج 262 :1[. در نامه اى نيز به دانشجويان آمريكا و كانادا از آنان مى خواهد تلاش كنند كه افكار غلطى را كه عمال استعمار به جوانان تحميل كرده اند تغيير بدهند و بكوشند اسلام و حكومت اسلامى را بشناسانند. وى در اين پيام، اسلام ستيزى و محو احكام اسلام توسط دستگاه حاكمه را محكوم مى كند [خمينى 1369 ج 284 :1[. ر در سال 1349 امام در پيام مهمى به زائران بيت الله الحرام، به تشريح اقدامات استعمار در جهان اسلام و ايران مى پردازد و در اين

ص: 4772

پيام تاكيد مى كند استعمار همچون سرطانى در ابعاد مختلف جهان اسلام ريشه دوانيده و تمامى ثروت و مخازن بزرگ را به كام خود مى برد و فرهنگ استعمارى نفوذ خود را تا اعماق جوامع اسلامى گسترش داده، فرهنگ قرآن را عقب زده و جوانان را فوج فوج به دمت بيگانگان و مستعمرين درآورده است. وى ريشه كنى سرطان استعمار را مهمترين اولويت مسلمانان مى داند. امام در اين پيام ضمن تشريح اوضاع ايران معتقد است كه آثار شوم تسلط استعمار در ايران بيشتر به چشم مى خورد. در اين ارتباط از تسلط اسرائيل به شئون اقتصادى، نظامى و سياسى ايران، مصونيت آمريكاييان، استبداد سياسى، مشكلات اقتصادى كشور و. . . به عنوان مظاهر اين نفوذ ياد مى كند و سپس ثمرات اقدامات اصلاحى شاه تحت عنوان انقلاب سفيد را مطرح مى كند و معتقد است اين انقلاب روزگار ملت را سياهتر و زندگى دهقانان و زارعين را تباه كرد. با اسم سپاه دانش و بهداشت و ديگر اسامى فريبنده، مقاصد شوم استعمار همزمان با اشاعه فحشا در اعماق قصبات و دهات جريان يافته و مبارزه با علم و فرهنگ شدت گرفته است و با تظاهر به اسلام، احكام قرآن محو و نابود مى گردد و علماى دين تحت فشار عمال استعمار دست و پا مى زنند [خمينى 1369 ج

ص: 4773

269 :1[. وى در اين پيام خواستار وحدت مسلمين براى حفظ هويت خود و مقابله با عمال استعمار مى شود. ر امام همچنين در اين سال در مورد ديگرى مى نويسد كه سرمايه داران شرق و غرب براى اسارت ملت مظلوم ايران به كشور هجوم آورده اند و دستگاه جبار و عامل استعمار به نفع آنان چوب حراج بر مخازن كشور زده اند. وى خود باختگى حاكمان ايران در مقابل استعمار را يكى از عوامل مهم اين اقدام مى داند [خمينى 1369 ج 281 :1[. ر امام در سال 1350 در نامه اى به دانشجويان ايرانى مقيم اروپا، اقدامات اصلاحى نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون را در حوزه فرهنگ، خطرناكترين اقدامات ذكر مى كند و رواج روزافزون فرهنگ اجنبى استعمارى را كه طى سالهاى طولانى عمال داخلى استعمار

ص: 4774

بر آن دامن زده اند «ام الامراض» مى داند و معتقد است از يك فرهنگ فاسد استعمارى جز كارمند و كارفرماى استعمارى حاصل نمى شود. بايد كوشش شود مفاسد فرهنگ حاضر را بررسى كرد و به جاى آن فرهنگ اسلامى - انسانى را جايگزين نمود. امام مجددا در اين پيام برشناختن ماهيت حكومت اسلامى به جاى حكومتهاى استعمارزده تاكيد دارد. (لازم به ذكر است كه در پيامهايى كه عموما از سال 1348 به بعد توسط ايشان مطرح گرديد، همواره اين امر با تاكيد بيشترى همراه بوده است) . وى همچنين خواستار نزديكى بيشتر اقشار تحصيل كرده و علماى دين و دو قشر روحانى و دانشگاهى مى گردد [خمينى 1369 ج 300 :1[. ر امام در پيام ديگرى در سال 1350 كه در خصوص مطرح شدن طرح اجرايى سپاه دين توسط دولت نگاشته شد، مجددا اقدامات فرهنگى دولت را كه با تاثير از نظريه پردازان نئومكتب مدرنيزاسيون بر استفاده ابزارى از مذهب تاكيد مى كردند، خطرناك توصيف مى كند و معتقد است اگر ايادى اجانب و دشمنان اسلام در اين مقصد شوم و كمرشكن (تشكيل سپاه دين) موفق شدند اولا علماى اسلام را كنار زده اند و ثانيا اسلام و احكام آسمانى آن را محو و نابود مى نمايند. خطر اين سپاه ناميمون كه بايد در خدمت استعمار، جميع حقايق اسلام را

ص: 4775

به نفع آنها توجيه و تاويل كند، بزرگترين خطرى است كه مسلمين و در راس آنها علماى اعلام با آن مواجه شده اند. در ادامه اين پيام ايشان متذكر شده اند كه هدف استعمار حذف علما به عنوان مهمترين مانع در راه سلطه آنان بر كشور است و آنان قصد دارند دست علما و مبلغين را كوتاه كرده، اسلام را به وسيله عمال خود بازيچه قرار دهند و اساس ديانت را برچينند تا به مقصد خود كه قبضه كردن تمام ذخاير كشور است برسند و ملت مسلم را عقب مانده و استعمارزده نگه دارند. . . . در نظر اجانب و عمال خائن آنها بايد اين سنگر شكسته شود تا با خيال راحت به تاخت و تاز و چپاول و عياشى به زندگانى ننگين خود ادامه دهند [خمينى 1369 ج 316 :1[. در خاتمه از مردم خواسته شده تا اين توطئه «عمال اجانب» و «ايادى استعمار» و اين فكر شيطانى را خفه كنند. ر امام در پيام ديگرى در سال 1351، انقلاب سفيد را زمنيه ساز چپاول «استعمار نو» مى نامد و مى گويد: ر به اسم پر هياهو و جنجال انقلاب سفيد كه در طليعه آن قتل عام 15 خرداد واقع شد، بايد ملت ايران عقب مانده و فرهنگ قرآن و اسلام مهجور و قوانين نقض شود و

ص: 4776

فساد و فحشا تا اعماق اين ماتم سرا كه اسمش ايران است كشيده شود تا استعمار نو با خيال راحت به چپاول گرى خود ادامه دهد. . . بايد با راه انداختن سر و صداى كشور مترقى و در بوق و كرناكردن آن، اين كشور بى صاحب به عقب رانده شود و از ضروريات و اوليات يك كشور در حال رشد محروم شود. بايد به اسم ترقى و پيشرفت از آب و برق و هزينه اوليه زندگى محروم باشند و اگر نفسى بكشند با سرنيزه صداى آنها در گلو خفه شود تا مخازن نفت و ساير معادن ما غارت گردد [خمينى 1369 ج 332 :1[. ر ايشان در ادامه با اشاره به كتاب جديد شاه با نام ماموريت براى وطنم مى افزايد: ر (وى) مامور است كه فرهنگ استعمار نو را تا آخرين نقاط دورافتاده كشور برساند و اسلام و فرهنگ اسلام را كنار بزند و ماموريتهاى ديگرى را اگر خداى نخواسته فرصت پيدا كند اجرا كند [خمينى 1369 ج 333 :1[. ر امام در خاتمه ابراز اميدوارى مى كند تا مسلمين و روحانيون در آينده تحت دستور مقام صالحى بتوانند اين دستهاى استعمارى را از كشور قطع و حكومت اسلامى به وجود آورند [خمينى 1369 ج 334 :1[. ر امام در پيام ديگرى ثمره انقلاب سفيد را

ص: 4777

كه از آن تحت عنوان «انقلاب خونين و استعمارى» ياد مى كند فقر، اختناق، سركوب علما، روحانيون و جوانان مسلمان، اعدامهاى غيرقانونى، هتك مقدسات اسلام و از بين بردن استقلال قضايى، و تسلط غارتگران آمريكايى و صهيونيسم بر كليه شئون سياسى، تجارى، صنعتى و زراعى كشور مى داند. وى در خصوص اقدامات فرهنگى دولت، كه متاثر از مكتب نئومدرنيزاسيون بر استفاده ابزارى از دين تاكيد مى كردند، معتقد است كه آنها نقشه خود را تغيير داده و با طرحهاى استعمارى جديد و با تظاهر به اسلام در مقام محو اساس قرآن و اسارت ملتهاى مسلمان و شكستن سد عظيم روحانيت برآمده اند و با نغمه هاى فريبنده به اسم سپاه دين و غيره مى خواهند اين سد عظيم را بشكنند و به مقاصد پليد خود درآيند. وى اين تغيير تاكتيك را نتيجه عدم موفقيت اقدامات رضاخان مى داند كه با دستيارى اجانب روى كارآمد و ماموريت يافت با سرنيزه و قلدرى تمام مراسم اسلامى را تعطيل كرده، احكام نورانى قرآن را از اسلام و مبانى قرآن دور سازد و به اغراض شوم و غارتگرانه خود شدت دهد. آنها تغيير نقشه دادند و با طرحهاى استعمارى جديد و با تظاهر به اسلام در مقام محو اساس قرآن و اسارت ملتهاى مسلمان و شكستن سد عظيم روحانيت برآمدند. وى طرح «سپاه دين» و همچنين

ص: 4778

تلاش دولت را براى تحت نظارت قراردادن مساجد، تكايا، مدارس و ديگر مراكز اسلامى و شئون روحانيت توسط سازمان اوقاف از جمله اين اقدامات مى داند و آن را يك نقشه استعمارى تلقى مى كند كه قصد دارد معممين ساختگى و مامورين سازمانهاى فاسد را جايگزين علما اسلام نمايد و حيثيت روحانيت را از بين ببرد و از همه علما و روحانيون مى خواهد تا از همكارى با اوقاف و دولت خوددارى كرده، روحانيون دولتى را عادل ندانند و آنها را طرد كنند. وى سكوت در مقابل اين اقدامات را انتحار هويت مسلمانان مى داند [خمينى 1369 ج 339 :1[. ر وى همچنين در پيام ديگرى، نسبت به مسخ اسلام و پنهان ماندن «اسلام واقعى» توسط استعمارگران و مجريان نقشه هاى شوم آنها هشدار مى دهد و اعلام مى دارد: ر رژيم ايران ماموريت دارد با چاپ قرآن، تظاهر به اسلام به اسم سپاه دين، سازمان اوقاف و به عناوين فريبنده ديگر يكباره اسلام را ريشه كن سازد و مسجد و محراب را به صورت بنگاه تبليغاتى دربار ضد اسلامى خود درآورد. . . و مراسم مذهبى را تحت نظارت و مراقب خود درآورد و به حوزه هاى علميه دست يابد [خمينى 1369 ج 343 :1[. ر سپس خواستار برخورد شديد با روحانى نماهاى دربارى مى گردد. ر امام در پيامها و مكاتبات بعدى خود

ص: 4779

نيز حمله به اقدامات شبه مدرنيستهاى جديد را ادامه مى دهد و از مسخ اسلام حقيقى توسط آنان و تبديل آن به اسلامى ابزارى و دربارى احساس خطر مى كند. ر در پيام ديگرى كه امام در پاسخ به استفتاء گروهى از مردم در مورد حزب رستاخيز در تاريخ 21/12/1353 صادر كرد، ايجاد اين حزب را به معناى «شكست فاحش طرح استعمارى انقلاب ششم بهمن و برخوردارنبودن آن از پشتيبانى ملت» مى داند و مى گويد: ر شاه كه در آغاز طرح به اصطلاح انقلاب سفيد به دهقانان نويد مى داد كه در سايه اصلاحات ارضى، غله مورد نياز كشور در داخل تامين مى شود اكنون به جاى خجلت زدگى افتخار مى كند كه دو ميليون و نيم تن گندم و چهارصد هزار تن برنج در سال جارى وارد كرده است. در صورتى كه مطلعين مى دانند كه يك استان ايران مثل خراسان، قدرت تهيه گندم براى تمام كشور را داشت و اين قدرت را انقلاب سفيد شاه سلب كرد. شاه بيش از ده سال است كه فرياد از پيشرفت كشور مى زند در حالى كه اكثريت ملت در فقر و فاقه غوطه ور هستند ظاهر تهران را آراسته ولى در دهات و قصبات كه قسمت عمده جمعيت ايران را تشكيل مى دهند از مواهب اوليه زندگى خبرى نيست. . . .

ص: 4780

قدرت كشاورزى از كشور سلب شده، وضع كشاورزان و كارگران روز به روز وخيم تر شده و از صنعتى شدن مستقل و غير وابسته جز اسمى نيست. . . با تمام شدن ذخائر نفت آنچنان فقرى به ملت روى مى آورد كه جز تن به اسارت دادن راهى ندارد. ملت ايران كه نه زراعت دارد و نه صنعت بايد با فقر و فلاكت دست به گريبان باشد و يا به عملگى براى سرمايه داران تن در دهد. ر در ادامه نقد نتايج انقلاب سفيد مى گويد: انقلاب سفيد موجب سيه بختى ملت شد و جز فلج كردن قواى فعاله ملت اثرى نداشت. . . و اين انقلاب مى خواهد فرهنگ استعمارى را تا دورترين قراء كشور بكشاند و جوانان كشور را آلوده كند» [خمينى 1369 ج 356 :1[. ر امام خمينى (س) در اين پيام از حزب رستاخيز به عنوان «نغمه اى تازه كه به دستور كارشناسان يغماگر براى اغفال ملت از مسايل اساسى از حلقوم شاه برخواسته» ياد مى كند و آن را تلاشى براى حفظ نظام سلطه در ايران مى داند. وى پخش مراسم مذهبى و سنتى از راديو و چاپ قرآن از سوى دولت را يك فريب جديد مى داند [خمينى 1369 ج 357 :1[. . و شركت در حزب را حرام و كمك به ظلم اعلام مى كند [خمينى 1369 ج 358 :1[.

ص: 4781

ر امام خمينى (س) در پيام ديگرى در سال 1355، تغيير تاريخ هجرى شمسى به شاهنشاهى را نيز اقدام ديگر رژيم براى زدودن هويت اسلامى كشور دانسته، كاربرد آن را حرام و مخالفت با اسلام مى داند. وى بار ديگر دست اجانب را در اين ماجرا مطرح مى كند و مى نويسد: ر ايران مركز تاخت و تاز اجانب خصوصا آمريكا و ايادى خبيثه آن است و بازيگران و كارشناسان خارجى هر روز نغمه اى ساز مى كنند. . . كارشناسانى كه مى خواهند مخازن ما را بى مانع به غارت ببرند براى تضعيف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغيير مبدا تاريخ را ساز كردند [خمينى 1369 ج 372 :1[. ر وى در خاتمه از روشنفكران و دانشمندان مى خواهد كه به مكتب مترقى اسلام روى آورند و از جنايت و خيانتهاى عمال اجانب كه تحت نام ترقى و پيشرفت مصالح كشور را قربانى مى كنند پرده بردارند [خمينى 1369 ج 372 :1[. ر وى در راستاى تظاهر دولت به ترويج شعاير اسلامى تلاش ميكند مرز بين اسلامى را كه وى از آن به عنوان اسلام واقعى تعبير مى كند با اسلام دولتى جدا كند و معتقد است: «تظاهر به اسلام دربارى براى محو احكام مترقى آن سرلوحه برنامه شاه ايران و دار و دسته منفعت پرست اوست. . . اين تظاهر

ص: 4782

به اسلام، احكام اسلام را يكى پس از ديگرى پايمال مى كند. » ر و معتقد است اين تظاهرات اسلام كش بهانه براى راحت طلبان سودجو است[خمينى 1369 ج 390 :1 [و اسلام را از سياست جدا مى كند و بر اين باور است كه ترويج اسلامى كه به سياست ارتباطى نداشته باشد موجب تحكيم و تداوم سلطه استعمار در كشور مى گردد. وى عدم نقش مذهب را در حكومت سرچشمه تمامى مفاسد (از جمله وابستگى كشور و نفوذ استعمار، اختناق، سلب آزادى، فقر، چپاول ثروت كشور و. . . ) مى داند و از طبقه روشنفكر و جوان مى خواهد تا كوشش كنند كه مذهب نقش پيدا كند [خمينى 1369 ج 391 :1[. ر امام در سال 1356 طى مناسبتهاى مختلف موضوعات مذكور را مجددا مورد تاكيد قرار داد و از پيامدهاى ناگوار اصلاحات اقتصادى و فرهنگى هواداران مكتب مدرنيزاسيون و حفظ اليگارشى سياسى انتقاد كرد و تلاش نمود اقشار جديد فرهنگى را با اقشار روحانى پيوند زند. وى بر نقش استعمار بر جهت دهى به تحولات كشور مجددا مصرانه تاكيد دارد و اصلاحات شاه را «موجب بدبختى ملت و به امر اجانب» دانشته، ماموريت شاه را «محو اسلام» ذكر مى كند و معتقد است در كشورى كه مردمش در اين پنجاه سال حكومت جائرانه پهلوى روى آزادى نديده اند، دم زدن

ص: 4783

از آزادى زنها مسخره و اغفال است» و بر لزوم ايجاد حكومت اسلامى به عنوان حكومتى اصلاح گر و مستقل تاكيد دارد. يكى از صريحترين مواضع امام را در اين دوران، در مواجهه با اصلاحات هواداران مكتب مدرنيزاسيون، مى توان در مصاحبه امام با نشريه فرانسوى زبان لوموند در ارديبهشت 1357 ديد. [خمينى 1369 ج 451 :1[ در اين مصاحبه امام در پاسخ به اتهام مخالفت با اصلاحات و تمدن مى گويد: «اين خود شاه است كه عين مخالفت با تمدن است و گذشته گراست. مدت پانزده سال است كه من در اعلاميه هايم خطاب به مردم ايران مصرا خواستار رشد و توسعه اقتصادى و اجتماعى مملكتم بوده ام. اما شاه، سياست امپرياليستها را اجرا مى كند و كوشش دارد كه ايران را در وضع عقب ماندگى و واپسگرايى نگاه دارد. رژيم شاه، رژيم ديكتاتورى است. در اين رژيم، آزاديهاى فردى پايمال و انتخابات واقعى و مطبوعات و احزاب از ميان برده شده است. نمايندگان را شاه با نقض قانون اساسى تحميل مى كند، انعقاد مجامع سياسى - مذهبى ممنوع است، استقلال قضايى و آزادى فرهنگى به هيچ وجه وجود ندارد، شاه قواى سه گانه را غصب كرده و يك حزب واحد ايجاد نموده است و از اين بدتر، پيوستن به اين حزب را اجبارى كرده است و از متخلفان انتقام مى گيرد. »

ص: 4784

ر «كشاورزى ما كه توليدش حتى تا بيست و سه سال پيش اضافه بر احتياجات داخلى مان بود و ما صادركننده اين مازاد بوديم، فعلا از ميان رفته است. مطابق ارقامى كه نخست وزير شاه در دو سال پيش به دست داده است، ايران 93 درصد از مواد غذايى مصرفى خود را وارد مى كند و اين است نتيجه به اصطلاح اصلاحات ارضى شاه. دانشگاههاى ما نيمى از سال بسته است و طلاب و دانشجويان ما هر سال چندين بار مضروب و مجروح مى گردند و به زندان افكنده مى شوند. شاه اقتصاد ما را از ميان برده و درآمد حاصل از نفت را، كه ثروت آينده مردم ماست، تبذير مى كند و آن را براى خريد اسلحه هايى به كار مى برد كه جنبه تجملى و قيمتهاى سرسام آور دارد. اين امر به استقلال ايران لطمه مى زند. من مخالف شاه هستم درست به دليل آنكه سياست وى كه وابسته به قدرتهاى خارجى است، پيشرفت مردم ما را در معرض خطر قرار مى دهد. هنگامى كه شاه ادعا مى كند كه ايران را به مرز «تمدن بزرگ» مى رساند، دروغ مى گويد و اين مطلب را بهانه قرار داده است تا ريشه استقلال مملكت را قطع كند و خون مردم را جارى سازد. كارگران، كشاورزان، دانشجويان، كسبه، زنان و مردان عليه قدرت ارتجاعى و

ص: 4785

گذشته گرايى مبارزه مى كنند. به دليل اين واقعيتهاى غيرقابل بحث است كه شاه مى كوشد موضع مخالف ما را در قبال رژيمش وارونه جلوه دهد و ما را مخالف تمدن و گذشته گرا قلمداد نمايد. اگر ما موفق به سرنگون كردن رژيم او شويم، او براى كارهايى كه بر ضد پيشرفت و ترقى اقتصادى و فرهنگى مردم ما كرده است محاكمه خواهد شد و آن روز تمامى عالم از جنايات وى آگاه خواهند گرديد. » ر امام در اين مصاحبه موضع خود را راجع به سه موضوع اصلاحات ارضى، صنعتى كردن مملكت و زنان به صراحت مورد تاكيد قرار مى دهد و مى گويد: «هدف از اصلاحات ارضى شاه، خصوصا اين بود كه بازارى براى كشورهاى خارجى - خصوصا آمريكا - ايجاد كند، اما اصلاحات ارضى كه ما خواستارش هستيم كشاورز را از محصول كارش بهره مند خواهد ساخت و مالكانى را كه برخلاف قوانين اسلامى عمل كرده اند، مجازات خواهد كرد. وى مى افزايد: زمينهايى كه گرفته شده اند به مالكين قديمى اش برگردانيده نخواهند شد. زيرا درست همين مالكانند كه در طول سالها درآمدهايى را روى هم انباشته بودند بى آنكه مقررات اسلام را در خصوص توزيع آنها اجرا نمايند و بدين ترتيب ثروتى را كه حق جامعه بوده و بايد به جامعه برسد در نزد خود نگه داشته و

ص: 4786

برخلاف قوانين اسلامى ثروتمند شده اند. بنابراين اگر ما به قدرت و حكومت برسيم، ثروتهايى را كه اين مالكان به ناحق متصرف شده اند ضبط خواهيم كرد و بر اساس حق و انصاف مجددا ميان محتاجان توزيع خواهيم نمود. درخصوص صنعتى كردن مملكت، ما كاملا با اين امر موافقيم ولى ما خواستار يك صنعت ملى و مستقل هستيم كه در اقتصاد مملكت ادغام شده و همراه با كشاورزى در خدمت مردم قرار گيرد، نه يك صنعت وابسته به خارج بر اساس مونتاژ نظير صنعتى كه فعلا در ايران مستقر ساخته اند. سياست شاه از لحاظ صنعتى و كشاورزى، مملكت ما را به نفع قدرتهاى استعمارى به صورت يك جامعه مصرفى درآورده است. » ر «در خصوص زنان، اسلام هيچگاه مخالف آزادى آنها نبوده است، برعكس اسلام با مفهوم زن به عنوان شىء مخالفت كرده است و شرافت و حيثيت او را به وى باز داده است. » ر «زن مساوى مرد است، زن مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليتهاى خود را انتخاب كند، اما رژيم شاه است كه با غرق كردن آنها در امور خلاف اخلاق مى كوشد تا مانع آن شود كه زنان آزاد باشند، اسلام شديدا معترض به اين امر است. رژيم آزادى زن را البته نظير آزادى مرد از ميان برده و پايمال

ص: 4787

ساخته است، زنان مانند مردان زندانهاى ايران را پركرده اند، در اينجاست كه آزادى آنها در معرض تهديد و در خطر قرار گرفته است. ما مى خواهيم كه زنان را از فسادى كه آنها را تهديد مى كند آزاد سازيم. » ر د. تشريح عوامل مؤثر در برخورد امام با اقدامات شبه مدرنيستى پهلوى دوم با توجه به مطالب مذكور مى توان گفت عوامل اصلى برخورد امام با مدرنيزاسيون در اين دوره درواقع مخالفت با قرائت خاص و ناقصى از الگوى مدرنيزاسيون بود كه توسط گروهى از سياستمداران در ايران در حال انجام بود و امام خمينى (س) علاوه بر اينكه اصل مؤلفه هاى آن الگو را فاقد عناصر پيشرفت و تكاملى براى جامعه مى دانست، نسبت به مجريان آن و عناصر پشت پرده آن (كه به نظر ايشان كشورهاى غربى و استعمارگر بودند) ترديد داشت. ر در مجموع به طور خاص مى توان گفت دلايل مخالفت امام مبتنى بر تجربيات تاريخى عملكرد شبه مدرنيستها در دوران رضاشاه و نقش قدرتهاى استعمارى در كشور و ماهيت استبدادى و نامشروع دولت بود كه به منظور روشن شدن بحث آنها را مورد مطالعه قرار مى دهيم. ر 1- نگرانى از گسترش نفوذ استعمار در ايران در نگرش امام توجه به خطر استعمار در كشورهاى اسلامى جايگاه ويژه اى دارد. اين نگرش از يك پيش فرض

ص: 4788

ديگر در انديشه امام ناشى مى شود و آن تقسيم جهان به دو بخش دارالاسلام و دارالكفر است كه بر اساس آن دارالكفر همواره در ستيز براى محو دارالاسلام است. تجربيات تاريخى و تحميلات قدرتهاى بزرگ بر كشورهاى اسلامى نيز اين پيش فرض را تقويت كرده است، به طورى كه برخورد مسلمانان با كشورهاى غيراسلامى نوعى برخورد احتياط آميز بوده و حفظ هويت و تماميت دارالاسلام در مقابل فشارهاى جهان كفر و استعمار مهمترين دغدغه ذهنى آنان به شمار مى رفته است. امام در بسيارى از سخنان خود همواره از قدرتهاى بزرگ به عنوان قدرتهاى استكبارى و استعمارى ياد مى كند كه هدف آنها را سلطه بر ذخائر مملكت اسلامى، اسارت ملت مظلوم ايران، محو قرآن، اسلام و علماى اسلام، نابودى ملت اسلام و كشورهاى اسلامى، ايجاد تفرقه ميان مسلمانان [در جستجوى راه از كلام امام دفتر 39 - 35 :16[، مى داند و معتقد است: ر ابتلاى ما اساسش اجانب است و اين ابتلايى نيست كه ما تازه پيدا كرده باشيم. اين خيلى تاريخ قديمى دارد كه از آن وقتى كه اينها راه پيدا كردند به ايران، به شرق، و مطالعاتى كردند در حال شرق، از آن وقت اينها فهميدند كه لقمه چربى است. شرق داراى مخازن و معادن است و بايد اين را

ص: 4789

هر طورى كه هست اين طعمه را به طرزى كه هست بايد اينها ببرند و نگذارند كه مردم خود اين ديار استفاده از او بكنند [سخنرانى امام در پاريس 2/8/57; نداى حق: 220[. ر وى سپس مانع اصلى در مقابل اين هدف را اسلام و علماى دين مى داند و معتقد است استعمارگران سعى كردند با استفاده از دولتهاى وابسته اين مانع را از بين ببرند. بنابراين همواره با بدبينى به اهداف اين دولتهاى وابسته نگاه كرده است [در جستجوى راه از كلام امام دفتر 52 :16[. . ر بر اين اساس امام همواره به حكومت شاه به عنوان يك ابزار استعمار مى نگريست و حركتهاى اصلاحى آن را با ترديد نگاه مى كرد و اين امر نيز نقش مهمى در نحوه برخورد او با دولت داشت. امام همواره از همان ابتدا دولت پهلوى را دولتى دست نشانده مى دانست و در سخنان خود از او به عنوان مامور اجنبى، ياغى، دست نشانده و. . . نام مى برد [در جستجوى راه از كلام امام دفتر 194 - 180 :16[ و معتقد بود «از آغاز، سلطنت شاه و نيز پدرش برخلاف ميل ملت بوده و از ناحيه اجانب و براى حفظ منافع آنان بر ما تحميل شده است» [در جستجوى راه از كلام امام دفتر 182 :16[; «او را انگليسيها

ص: 4790

آوردند و مامور كردند. ماموريت داشت كه اين وطن را به كست برساند. به عقب برگرداند» [در جستجوى راه از كلام امام دفتر 189 :16[; «او نوكرى است كه همه ذخاير ما را تقديم آمريكا كرده» [در جستجوى راه از كلام امام دفتر 190 :16[ و مطالبى از اين قبيل كه در سخنان امام به كرات ديده مى شود همگى حكايت از نگرش منفى امام به حكومت پهلوى به عنوان يك حكومت نامشروع و آلت دست و وابسته دارد كه اگر آنها دست از حمايت او بردارند، از رژيم شاه بلافاصله فرو خواهد ريخت [خمينى 1369 ج 160 :2[. ر تجربه تاريخى امام درخصوص نحوه به قدرت رسيدن محمد رضاشاه اين فرضيه را همواره نزد او با قوت بالايى مطرح مى كرد كه شاه جديد را متفقين براى تداوم سلطه خود روى كار آوردند. اين فرضيه بعدها نيز توسط بسيارى از مورخين و صاحب نظران تاييد شد و علاوه بر اين عملكرد شاه نيز مؤيدى بر آن بود و در اين قسمت به بررسى روند تاريخى موضوع اشاره مى كنيم كه اين فرضيه را نزد امام با قوت مطرح مى ساخت. ر درباره نحوه به قدرت رسيدن پهلوى دوم، فردوست بر نقش «مستر ترات» ، رئيس اطلاعات انگليس و نفر دوم سفارت آن كشور در ايران، اشاره دارد

ص: 4791

و معتقد است هنگامى انگليسيها از روى كارآوردن شاه حمايت كردند كه نسبت به اطاعت او از متفقين اطلاعات لازم را گرفتند [فردوست: 104 - 101[. وى مى افزايد محمدرضا را انگليسيها بر تخت سلطنت نشاندند و واسطه آن «ترات» مسئول اطلاعات سفارت انگليس در تهران و من (فردوست) بودم. به تخت نشاندن محمدرضا توسط انگليسيها با دستگاه اطلاعاتى انگليس و در همكارى با دستگاههاى اطلاعاتى آمريكا و شوروى به طور كامل ارتباط داشت [فردوست: 128[. لازم به ذكر است كه بعد از اشغال ايران در جنگ جهانى دوم در مذاكراتى كه در لندن درباره رژيم آينده ايران به عمل آمد [هوشنگ مهدوى 77 :1375[ انگليسيها خواستار تداوم سلطنت و روسها خواستار جمهورى و آمريكاييها بى طرف و پيرو انگليسيها بودند. در نهايت نياز شديد روسها به كمك انگليس و آمريكا، آن كشور را به تسليم در مقابل نظر انگليسيها وادار نمود اما انگليسيها هرچند از سلطنت حمايت مى نمودند ولى تنها كانديد آنها محمدرضا نبود و به اين منظور گفتگوهاى متعددى با محمدحسن ميرزا قاجار و پسرش حميد و همچنين برخى ديگر از خاندان پهلوى انجام دادند. سرانجام با استفاده از نظر فروغى (نخست وزير وقت) تصميم به حمايت از محمدرضا گرفتند [عظيمى 55 :1374; هوشنگ مهدوى 77 :1375[. ولى تصميم خود را بعد از اعمال

ص: 4792

فشارهاى روانى مختلف بر محمدرضا، به منظور وادار كردن وى به تسليم محض در مقابل آنان، به او ابلاغ كردند [فردوست: 106 - 100[. و بالاخره دولت بريتانيا با اكراه با جانشينى محمدرضا (وليعهد پادشاه ايران) مشروط بر حسن رفتار به عنوان شاه جديد موافقت كرد [زرگر 19( 454 :1372( [. پادشاه جديد نيز آمادگى خود را براى هرگونه همكارى مورد لزوم به ولت بريتانيا اعلام داشت [زرگر: 20( 454( [. امام خود در اين باره به نقل از محمدرضا مى گويد: وى در كتاب خود نوشته است كه من را متفقين روى كار آوردند [خمينى 1369[. به نظر فردوست انگليسيها حتى فروغى (فراماسيون معروفى را كه در به قدرت رساندن رضاخان نقش اساسى ايفا نمود و يكى از تئوريسين هاى برنامه مدرنيزاسيون او بود) را نيز به پذيرش و تداوم پست نخست وزيرى در اين دوران وادار كردند [فردوست: 125[. تا از تداوم سياستهاى خود مطمئن شوند. وزراء كابينه فروغى عمدتا از وزراء و نخبگان سياسى دوره رضاخانى بودند و كابينه تفاوت چندانى با دوره قبل نداشت [عظيمى 57 :1374[. «سريدر بولارد» وزير مختار انگليس، اكثريت وزراء دولت فروغى را هوادار انگليس مى دانست (21) . در اين دوران شاه از نقش فعال سياسى برخوردار نيست و حتى به بولارد از فروغى شكايت مى كند كه او

ص: 4793

را در بى خبرى نگه مى دارد [عظيمى 22( 58 :1374( [. ر بعد از فروغى نخست وزيران ديگر نيز عمدتا با حمايت سفارتخانه هاى انگليس و آمريكا انتخاب مى شوند. به قول فردوست، نخست وزيران دوران جنگ )1320-24( عمدتا عناصر هوادار انگليسيها بودند كه قبلا در وزارت خارجه و مشاغل ديگر سوابقى داشتند [فردوست: 126[. سهيلى كه بعد از فروغى در اسفند 1320 به قدرت رسيد، خدمات شايانى را در زمان جنگ به متفقين ارائه داد [عظيمى: 280[. به دنبال وى قوام (مرداد 1321 - بهمن 1321( كه به هوادارى از آمريكا شهرت داشت و يكى از مالكين بزرگ شمال كشور بود نخست وزير شد و سپس مجددا دولت سهيلى (بهمن 1321- اسفند 1332( ، و بعد ساعد (اسفند 1322- آبان 1323( و بيات (آبان 1323- فروردين 1324( و حكيمى (ارديبهشت 1324- خرداد 1324( صدر (خرداد 1324 - مهر 1324( حكيمى (مهر 1324- بهمن 1324( و مجددا قوام )1324 - آذر 1326( روى كار آمدند. هرچند اين روند بى ثباتى در كابينه ها تا كودتاى 28 مرداد 1332 ادامه داشت اما عمدتا وزراء كابينه ها تغيير جدى نمى كردند و نيروها همان نيروهاى قبلى بودند و تنها رقابت بين آمريكا، انگليس و شوروى از يكسو و درگيريهاى دربار و مجلس و عدم توان در حل بحرانهاى خاص كشور از سويى ديگر باعث تغيير

ص: 4794

در ظاهر آنها مى شد. ر در همين

ص: 4795

سالها انگليسيها و تا حدى آمريكاييان به گسترش نفوذ خود در بخشهاى مختلف سياسى، فرهنگى كشور مخصوصا دربار ادامه مى دادند. سرويس اطلاعاتى بريتانيا با نيروهاى برجسته خود مانند «آلن چارلز ترات» ، «آن لمبتن» و «ارنست پرون» شبكه هاى بومى اش را بازسازى كرد و در همين دوران «اداره خاورميانه» سرويس اطلاعاتى آمريكا به رهبرى «كروميت روزولت» نخستين شبكه هاى خود را تنيده بود و در سالهاى جنگ خود را براى تداوم نفوذ در پايان جنگ و تداوم سلطه غرب در ايران آماده مى كردند [فردوست: 178[. به اين منظور پروژه موسوم به «بدامن» (23) در چهارچوب همكارى اينتليجنت سرويس و سازمان سيا بر مبناى امكانات غنى بومى، 6- IM و بودجه كلان سيا آغاز شد و مسئوليت اداره آن را شخصى به نام شاپور ريپورتر در همكارى با اسدالله علم به عهده داشت. اين عمليات بر دو محور عمليات نفوذى سياسى و عمليات تبليغى فرهنگى متمركز بود [فردوست: 180; گازيوروسكى: 27[ و در قالب آن انگليس و آمريكا با نفوذ در دستگاههاى سياسى كشور و احزاب مخالف سياسى، مخصوصا حزب توده [گازيوروسكى: 62[، حوادث سياسى را به سمت اهداف خود هدايت مى كردند كه نتيجه اقدامات اين گروهها تحولات آتى را در دوره جنگ سرد و مخصوصا در جريان نهضت ملى شدن نفت و بعد

ص: 4796

از كودتاى 28 مرداد در ايران جهت داد و نفوذ غرب را در ايران تثبيت كرد. ر شاه كه تا پايان جنگ در موضعى انفعال آميز در صحنه سياسى كشور قرار داشت، بعد از پايان جنگ و با پشتيبانى انگليسيها و آمريكاييها به تدريج اوضاع را به دست گرفت. پشتيبانى جهان غرب از شاه در راستاى نگرش جديد غرب به ايران و اهميت استراتژيك ايران در جنگ سرد بين دو ابرقدرت قرار داشت. در اين راستا انگليس در تلاش براى حفظ منافع نفتى اش در ايران، به دنبال گسترش نفوذ خود در اين كشور و جلوگيرى از نفوذ رقبا در اين حوزه بود و در عين حال به همراه آمريكا، به منظور مقابله با گسترش خطر شوروى به خليج فارس، خواستار تقويت ايران بودند و از ايجاد دولت متمركزى در اين كشور حمايت مى كردند. ر در اين راستا «ايدن» ، وزير خارجه انگليس، بعد از جنگ براى تحكيم سياست انگليس در دى ماه 1326 به تهران آمد و با رجال هوادار غرب مذاكراتى را به انجام رساند. وى در نطقى مفصل در باشگاه روزنامه نگاران از دوستى ديرينه فيمابين ايران و انگليس ياد كرد و در ملاقاتهاى خصوصى با شاه و زمامداران ايران آنان را از پشتيبانى بريتانيا دلگرم ساخت. از همان هنگام

ص: 4797

فكر تجديد نظر در قانون اساسى و افزايش اختيارات شاه در انحلال مجلسين و تشكيل مجلس سنا مطرح شد. ايدن ضمن ملاقات با شاه از طرف پادشاه انگليس وى را به لندن دعوت كرد كه اين دعوت به طور غيررسمى در تيرماه 1327 انجام گرفت و مذاكراتى بين طرفين انجام شد كه در نتيجه آن در مقابل حمايت انگليسيها از افزايش و تثبيت قدرت شاه در داخل كشور، حمايت از تقاضاى شاه داير بر تشكيل مجلس مؤسسان، افزايش اختيارات وى در انحلال مجلسين و در اختيارنهادن بخشى از سپرده هاى رضاخان به شاه جديد (كه در بانكهاى انگليس و سوئيس قرار داشت، شاه موافقت كرد كه موقعيت شركت نفت انگليس و ايران در جنوب و قرارداد فيمابين با تغييرات جزئى تداوم يابد [هوشنگ مهدوى 132 :1372[. ر به دنبال اين سفر نماينده شركت نفت انگليس، به ايران سفر كرد و قرارداد الحاقى گس گلشاييان كه با پرداخت چندهزار ليره اضافى در سال قرارداد نفتى 1933 را تنفيذ مى كرد در 1328 امضاء و به تصويب مجلس رسيد [مدنى: 177[. شاه نيز در همان سال با تشكيل مجلس مؤسسان اولين قدمها را در اصلاح قانون اساسى و افزايش قدرت خود برداشت [مدنى: 177[. ر از سوى ديگر آمريكا نيز پس از جنگ جهانى دوم

ص: 4798

در راستاى جلوگيرى از گسترش كمونيسم، دكترين ترومن را در 1326( 1947( اعلام كرد كه بر اساس آن آمريكا خود را موظف به كمك به كشورهايى مى دانست كه در معرض خطر گسترش كمونيسم قرار داشتند. در اين هنگام دولت آمريكا طرح مارشال را براى كمك به اروپا اعلام كرد و سپس ترومن در ژانويه 1949 (دى 1327( طى پيامى به كنگره، ضمن عنوان كردن اصول گوناگونى در سياست اقتصادى خود، اصل آن را به اعطاى كمكهاى فنى به كشورهاى عقب مانده جهان سوم اختصاص داد. از نقطه نظر دفاعى نيز آمريكا تلاش كرد تا با ايجاد پيمانهاى دفاعى مشترك، يك زنجيره دفاعى را كه شامل ناتو، سنتو و سيتو بود در اطراف مرزهاى شوروى به وجود آورد و ايران يكى از حلقه هاى اين زنجير بين خاورميانه و خاور دور بود كه مى بايد به آن كمكهاى مالى و نظامى داد و در سيستم دفاعى غرب وارد كرد [هوشنگ مهدوى 144 :1372[. ر بر اين اساس آمريكا كمك به ايران را در راستاى اهداف خود قرار داد و شاه در آبان 1328 به دعوت ترومن از آمريكا ديدار كرد [هوشنگ مهدوى 136 :1372[ و كمكهاى مالى و نظامى محدودى از آمريكا به ايران ارسال شد. آمريكاييان در آوريل 1329( 1950( و به دنبال

ص: 4799

تشديد تحولات سياسى و فعاليت گروههاى سياسى در كشور، اقدامات خود را شدت بخشيدند. در ماه مه 1950 يك قراداد كمك دفاعى متقابل بين دو كشور به امضاء رسيد كه بر پايه آن كمك نظامى سالانه آمريكا به ايران افزايش يافت و يك هيات ويژه بررسى اقتصادى آمريكا به ايران آمد تا به ارزيابى نيازهاى اقتصادى اين كشور بپردازد. سپس يك وام بيست و پنج ميليون دلارى از سوى بانك صادرات واردات آمريكا به ايران تصويب شد و آمريكا از درخواست ايران از بانكهاى جهانى براى يك وام ده ميليون دلارى پشتيبانى كرد. همچنين با افزايش كاركنان سفارت آمريكا، تعداد بيشترى از افسران سيا در تهران حضور يافتند و در اوايل دهه 1950 آمريكا نقش مهمى در سياستهاى داخلى ايران ايفا نمود [گازيوروسكى: 145 - 144[. افزايش اين حمايتها، «شناسايى دو فاكتو» اسرائيل از سوى ايران (دولت ساعد در 1328( را به دنبال داشت و ايران در بيت المقدس سركنسولگرى داير كرد كه اين امر موجب جدايى ايران از جهان اسلام و ايجاد خصومت با كشورهاى عربى گرديد. اين اقدام با تشويق آمريكا انجام شد [شوكراس 93 :1369[. ر در جريان نهضت ملى شدن نفت )1329-1332( ، قدرت شاه به شدت در مقابل مخالفين تضعيف شد اما كودتاى 28 مرداد كه با همكارى شبكه هاى

ص: 4800

اطلاعاتى آمريكا و انگليس طراحى شده بود، بار ديگر قدرت شاه را تثبيت كرد. از جمله دلايل مهم آمريكاييان را در اقدام به اين كودتا مى توان موفقيت استراتژيكى ايران در مرزهاى جنوبى شوروى و منابع عظيم نفتى آن دانست كه اين كشور را براى امنيت ملى آمريكا به عنوان اهميت حياتى تلقى مى كرد [گازيوروسكى: 194[ و در حقيقت اين كودتا در راستاى «نگرش نوين» آيزنهاور، رئيس جمهور جديد آمريكا، به منظور اثبات پيشگامى در مقابله با شوروى و نمايانگر تصميم دولت آيزنهاور در براى رويارويى با توسعه طلبى شوروى و حمايت از يك دولت هوادار غرب در ايران در مرزهاى شوروى بود [گازيوروسكى: 196، 214[. ر به دنبال كودتا، شاه با كمكهاى گسترده اطلاعاتى، نظامى، اقتصادى، سياسى و تبليغاتى غرب قدرت خود را تحكيم بخشيد، مخالفين را سركوب كرد و يك حكومت وابسته به غرب را در ايران بنيان گذارد كه اولين اقدام آن امضاء قرارداد كنسرسيوم )1954/1332( بود و در آن شركت نفت انگليس 40 درصد و شركتهاى نفتى آمريكا 40 درصد از سهام را دارا بودند و سود به صورت پنجاه - پنجاه بين طرفين تقسيم مى شد. بعد از اين اقدام سيل كمكهاى مالى و حمايتهاى سياسى اقتصادى و نظامى از شاه از سوى آمريكا به عمل آمد و بدين

ص: 4801

ترتيب ايران به عنوان يك پايگاه مهم منطقه اى براى آمريكا مطرح شد كه براى امنيت ملى آمريكا با اهميت قلمداد مى شد [گازيوروسكى: 24( 215( [. هدف اصلى سياست دولت آيزنهاور; تحت تاثير استراتژى دفاعى وى، مبتنى بر كاهش عدم ثبات سياسى و از ميان برداشتن خطر حزب توده در ايران بود و تلاش مى شد كه ايران به يك نيروى ضدكمونيست تبديل شود و از يك حكومت دست نشانده نيرومند تحت رهبرى شاه كه متحد آمريكا بود حمايت مى گرديد [گازيوروسكى: 216[. ر بر اين اساس طى سالهاى 1332 تا 1340 حدود 436 ميليون دلار كمك نظامى و 611 ميليون دلار كمك اقتصادى به ايران اعطاء شد كه 435 ميليون دلار آن كمك بلاعوض و بقيه به شكل وام بود و آمريكاييان در رشته هاى مختلف اقتصادى در ايران به سرمايه گذارى پرداختند و بر اساس موافقت نامه اى تبادل فرهنگى (استاد، دانشجو و. . . ) بين دو كشور افزايش چشمگير يافت [هوشنگ مهدوى 263 :1372[. همچنين موافقت نامه دفاعى مهمى بين دو كشور به امضاء رسيد [هوشنگ مهدوى 266 :1372[. كه همكاريهاى نظامى را در همه ابعاد گسترش مى داد. اين نوع همكاريها، با افزايش مستشاران آمريكايى در كشور همراه بود و زمينه نفوذ آنها را در همه اركان اقتصادى، سياسى، نظامى و امنيتى، فرهنگى كشور فراهم

ص: 4802

كرده بود. ر در كنار اين كمكها، رشته هاى وابستگى ايران به بلوك غرب به تدريج افزايش مى يافت، به طورى كه در مهر 1334 ايران به پيمان بغداد ملحق شد، كه به منظور مقابله با شوروى و حفظ كشورهاى تحت نفوذ غرب از خطرات احتمالى طراحى شده بود [هوشنگ مهدوى 238 :1372[. اين پيمان بعد از خروج عراق (بعد از كودتا 1337( به سنتو (سازمان پيمان مركزى) تغيير نام داد. همچنين همكاريهاى رژيم شاه با اسرائيل در سالهاى بعد از كودتا با تشويق آمريكا به شدت گسترش يافت. در اين ارتباط موضوع فروش نفت ايران به اسرائيل، همكاريهاى اقتصادى بين دو كشور، بازديد مقامات دو كشور از كشور ديگر، همكاريهاى امنيتى و نظامى مورد بحث قرار گرفت و موجب ايجاد نوعى روابط استراتژيك بين دو كشور شد. شاه هموار معتقد بود كه اسرائيل نقش مهمى در ترغيب آمريكاييان در حمايت از وى و وادار كردن آنها به دادن اسلحه دارد و به همين دليل از گسترش روابط با آن كشور، استقبال مى كرد [هوشنگ مهدوى 292 - 283 :1372[. روى كارآمدن كندى در كاخ سفيد (1339) هر چند وقفه كوتاهى در حمايت از دولت شاه به وجود آورد و وى را به انجام اصلاحات اجتماعى اقتصادى محدودى وادار نمود، اما با روى كارآمدن

ص: 4803

نيكسون ايران مجددا به عنوان يكى از پايه هاى مهم استراتژى منطقه اى آمريكا مطرح بود و دولت شاه به عنوان يك دولت دست نشانده اما قوى و با ثبات در جهت منافع منطقه اى آمريكا به اقدامات خود ادامه داد. اين وابستگيها باعث گرديد تا امام خمينى (س) همواره محمدرضا را عامل دست نشانده استعمار در كشور اسلامى بداند و اقدامات او را در راستاى اهداف استعمار ارزيابى كند. ر 2- نگرانى از تكرار اقدامات شبه مدرنيستهاى هوادار رضاشاه در دوره پهلوى دوم اقدامات شبه مدرنيستها در دوران رضاشاه مخصوصا در صحنه فرهنگى جامعه كه با اجبار و خشونت بالايى همراه بود، پيامدهاى درازمدتى را بين توده هاى مسلمان به جاى گذارد. امام خمينى (س) به عنوان شخصى كه اين دوران را با تمام وجود درك كرده بود يكى از كسانى به شمار مى رفت كه به شدت از اين اقدامات متاثر شده، با پايان يافتن دوران رضاخان از تكرار چنين تجربه اى در تاريخ سياسى ايران وحشت داشت. اين امر يكى از فاكتورهاى تاثيرگذار بر برخورد وى با مدرنيزاسيون پهلوى دوم بود. همانطور كه قبلا ذكر شد هنگامى كه رضاخان به قدرت رسيد جمعى از روشنفكران كه عمدتا از موج دوم مدرنيسم در غرب متاثر بودند در اطراف وى جمع شده، با تاكيد بر حمايت از دولتى

ص: 4804

مركزى و قدرتمند در ايران معتقد بودند كه «قبول و ترويج بلاشرط تمدن اروپا و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و رسوم و تربيت و علوم و صنايع اروپا» [بهنود: 109 [مهمترين راه اصلاح كشور است. آنها مذهب را مهمترين عامل سنتى معرفى مى كردند كه مانع ترويج تفكر مدرن در كشور مى شد و اسلام زدايى را جزء اولويتهاى خود براى اصلاح كشور مى دانستند. شاخص اصلى اين تفكر جديد، حمايت از نوعى تجدد سازمان يافته در قالب دولتى مقتدر (متاثر از موج دوم مدرنيسم در غرب) بود كه در آن راستا تلاش براى پياده كردن الگويى خاص را از مدرنيزاسيون در كشور آغاز كردند. آنان از يكسو با نفى و هدم ارزشهاى سنتى و مخصوصا ارزشها و عادات مذهبى، به عنوان مهمترين عنصر در فرهنگ سنتى و از سوى ديگر با تلاش براى جايگزين ارزشهاى جديد و ارزشهاى فرهنگى كه ملغمه اى از نوعى ارزشهاى ناسيوناليستى و اخذ ظواهرى از غرب بود را با شدت گسترش دادند. مبارزه با استعمار و استبداد جاى خود را به استفاده از كمك كشورهاى استعمارگر داد و اصولا اين دولتها نه به عنوان دولتهاى استعمارگر، بلكه به عنوان معلمان و حاميان پيشبرد تمدن جديد در كشور در نظر گرفته شدند. در اين راستا حمايت از اقدامات مستبدانه رضاخان،

ص: 4805

نقض قانون اساسى و عدم مشاركت مردم در امور سياسى در اين دوران امرى اجتناب ناپذير به منظور اين گذار تاريخى معرفى مى شد و دولت متمركز متكى بر بروكراسى و ارتش به عنوان ضرورتى تاريخى براى حفظ امنيت اقتصادى و سياسى در كشور از حمايت هواداران مدرنيزاسيون برخوردار شد. اين دولت متمركز با ايدئولوژى ناسيوناليستى متكى بر باستان گرايى حمايت مى شد. رضاخان از همان ابتدا توسط شعرا، نويسندگان و سياستمداران به عنوان كاوه نامدار (به قول ملك الشعرا بهار) مطرح شد. نطق فروغى در مراسم تاجگذارى رضاخان تمامى عناصر ايدئولوژى شوونيستى شاهنشاهى و باستانگرايى را دربرداشت. او در نطق خود رضاخان را پادشاهى پاكزاد و ايران نژاد و وارث تاج و تخت كيان و ناجى ايران و احياگر شاهنشاهى باستان و. . . معرفى كرد [مكى ج 43 - 39 :4[. ر ساختن چنين پشتوانه تاريخى، اين نتيجه طبيعى را دربرداشت كه او عامل و مظهر «وحدت ملى» و «حافظ ايران زمين» معرفى مى شد و لذا تسليم و تمكين دربرابر اوامرش به معنى تضمين استقلال و امنيت و استمرار هويت تاريخى و ملى تلقى مى گرديد. همچنين تلاش مى شد تا اين ايدئولوژى جايگزين ايمان اسلامى مردم ايران شود [رجبى: 61[. شوونيسم فرهنگى رضاشاهى با تجليل و بزرگداشت فرهنگ و تمدن ايران باستان درواقع تحقير فرهنگ

ص: 4806

و تمدن ايران اسلامى و انكار دستاوردهاى آن را هدف قرار مى داد و درواقع اين امر بر اساس توجيه نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون تلاشى براى حذف ارزشهاى جامعه سنتى قلمداد مى شد كه مهمترين آن ارزشهاى مذهبى بود. اين راستا اين امر در دو بعد ايجابى و سلبى ادامه يافت و بر اساس آن برگزارى جنشهاى متروك باستانى، حذف لغات عربى از زبان فارسى، تغيير شهرها و اماكن، حذف نامهاى عربى ماههاى سال در مكاتبات رسمى و تلاش براى تعويض تاريخ از شمسى به ميلادى [كاتوزيان ]در دستور كار قرار گرفت و تمايلات نژادپرستانه ضد اسلام، ضد عرب و ضد روحانيت در اغلب ادبيات داستانى اين دوره آشكارا به چشم مى خورد[ رجبى: 68[. ر به دليل اينكه وجه ايجابى ايدئولوژى نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون، يعنى ترويج ملى گرايى افراطى، در اين مقطع نتوانست از جمع محدود ديوان سالارى دولتى، افسران عالى رتبه ارتش و گروهى از روشنفكران فراتر رود و به صورت ايدئولوژى عموم يا اغلب مردم ايران درآيد، رژيم تلاش اصلى خود را در وجه سلبى يعنى اسلام زدايى متمركز كرد. ر نگاه هواداران مدرنيزاسيون در اين دوران به مذهب، مانند نگاهى بود كه در غرب دوره رنسانس به كليسا مى شد. آنها معتقد بودند همانطور كه غرب براى رسيدن به نوسازى، كليسا و مذهب را به

ص: 4807

كنارى نهاد در ايران نيز اسلام زدايى مقدمه هر نوع نوسازى و توسعه بايد باشد. ر در اين راستا رضاخان كه در ابتداى كار تلاش مى كرد با استفاده از ظواهر مذهبى حاكميت خود را تثبيت كند و در اعلاميه ها و بيانيه هايش خود را مجرى احكام شرع قلمداد مى كرد، پس از اينكه جاى خود را مستحكم كرد، با تاثيرپذيرى از اقدامات هواداران مدرنيزاسيون در افغانستان و تركيه، اقدامات خود را جهت هدم و نابودى ارزشها و سنتهاى اسلامى آغاز نمود. او در سال 1305 تدريس شرعيات و قرآن را در مدارس ممنوع كرد و اقامه نماز را نيز متوقف گرداند [هدايت 524 :1363[، همچنين با كمك داور (وزير دادگسترى) به پاكسازى روحانيون از قوه قضاييه پرداخت و قوانين عرفى را جايگزين قوانين شرع نمود. او پوشيدن لباس روحانى در دستگاه قضايى را ممنوع كرد [صدر 288 :1364[، روحانيون مخالف (مانند مدرس، شيخ محمد تقى بافقى . . . ) را به تبعيد و يا حبس فرستاد و آنها را مفسد فى الارض ناميد [مكى: 396[ و قانون لباس متحدالشكل را در 1307 به تصويب مجلس فرمايشى خود رساند، كه به موجب ماده اول آن كليه مردان و كاركنان مرد دولت از آغاز سال 1308 موظف به پوشيدن لباس متحدالاشكل يعنى كت و شلوار

ص: 4808

و كلاه پهلوى (مانند اروپاييان) شدند و به موجب ماده دوم، مجتهدين دينى كه از مراجع تقليد مسلم اجازه فتوا داشتند و پيشنمازان داراى محراب، مدرسين فقه و اصول و حكمت الهى و روحانيون دهات و طلاب حوزه ها، در صورتى از پوشش اين لباس معاف بودند كه از عهده امتحان وزارت معارف برآيند [مكى: 78[. پس از تصويب اين قانون پاسبانها و ژاندارمها در سراسر كشور با خشونت و توهين به روحانيون درصدد اجراى دستور برآمدند، به طورى كه گروهى از روحانيون لباس روحانيت را از ترس توهين و آزار ماموران از تن بيرون آوردند و گروه ديگر منزوى شدند. يورش به حوزه هاى علميه، هتك حرمت روحانيون، تحقير و اشاعه شايعه براى بدبين كردن اذهان عمومى نسبت به آنها از ديگر اقدامات اين دوره بود [حوزه 1370 ش 44 - 43[. ر هنگامى كه كشف حجاب در سال 1314 و برگزارى مراسمهاى مختلف رقص و پايكوبى دختران دبيرستانى بى حجاب موجب عكس العمل برخى روحانيون از جمله شيخ عبدالكريم حائرى (بنيانگذار حوزه علميه قم) گرديد، فروغى نخست وزير وقت نگرانى او را «اراجيف و اكاذيب و شايعه» دانست و در پايان نسبت به مجازات شايعه پردازان به وى هشدار داد [رجبى: سند ش 6[. اين اقدامات پيامدهاى مختلفى را در ميان اقشار مردم در پى

ص: 4809

داشت كه يكى از آنها واقعه كشتار مسجد گوهرشاد در مشهد بود [واحد 1361[. ر براى تعميم بى حجابى علاوه بر تبليغات و جنجالهاى زياد در محافل و مجالس و مطبوعات كه با درج عكسهايى از اين مراسم همراه بود، شهربانى در ژاندارمرى نيز در شهرها و روستاها مامور اجراى اين دستور شدند. دختران دانش آموز با حجاب از ورود به مدارس و زنان محجبه از سوارشدن به اتوبوس و ورود به اماكن عمومى منع شدند و ماموران به محض مشاهده زن يا دختر با حجاب در معابر، او را تعقيب مى كردند، چادر و روسرى را از سرش مى كشيدند و پاره مى كردند و حتى آنها را تا داخل منزل دنبال كرده، به تفتيش صندوق لباس آنها مى پرداختند [صدر: 305[. ر از سوى ديگر در ادامه سياست اسلام زدايى، هرگونه مراسم تعزيه و زنجيرزنى عزادارى و سوگوارى مذهبى و روضه خوانى از سال 1308 به بعد قدغن اعلام شد. اين ممنوعيت كه شامل عزادارى در روزهاى تاسوعا و عاشورا نيز مى شد. بزرگترين هانت به عواطف مذهبى مردم ايران محسوب مى گشت. همچنين براى مجالس فاتحه معمولى نيز محدوديتهايى وضع شد [زرياب خويى 38 :1374[. در كنار اين محدوديتها، زمينه و آزادى عمل براى نويسندگانى مانند كسروى كه به گفته خود درصدد پيراستن اسلام از خرافه بود و

ص: 4810

در اصل اعتقادات رايج دينى مردم را از زير سوال مى بردند، فراهم آمد [رجبى: 86[. ر بر اثر اين اقدامات تعداد روحانيون و مدارس آنان به شدت كاهش يافت، به طورى كه تعداد مدارس دينى ايران كه در سال 1304 بالغ بر 282 باب و طلبه هاى آن حدود 5984 نفر بودند، شانزده سال بعد يعنى در سال 1320 به 206 باب و 784 طلبه كاهش يافت و مدرسين آن نيز از 1000 نفر به 249 نفر رسيدند كه در مجموع به 15 كاهش يافت [حوزه 1370 ش 25( 47 :44 - 43( [. ر در كل بريدن فرهنگ جامعه از گذشته اسلامى به عنوان دوره انحطاط و بدبختى و زدودن همه مظاهر فرهنگى و اجتماعى آن و تلاش براى جايگزين كردن ارزشهاى جديد، مهمترين ويژگى اين دوره بود كه اين امر به دليل اينكه با خشونت و اجبار همراه بود پيامدهاى فاجعه بارى را به دنبال داشت. به طورى كه توده هاى مسلمان فشار شديد موجود را با تمام وجود درك كردند و در نهايت در زمان اشغال ايران در جنگ جهانى دوم، اخراج رضاشاه را با برگزارى مراسم جشن و شادى استقبال كردند. ر امام خمينى (س) كه در سال 1301 يعنى دو سال بعد از كودتاى 1299 رضاخان، در

ص: 4811

سن بيست سالگى از اراك عازم قم شد و در حوزه علميه اى كه با حضور آيت الله حائرى در قم در حال شكل گيرى بود به ادامه تحصيل پرداخت، در طول تحصيل در قم به شدت از اقدامات هواداران مدرنيزاسيون در دوران حاكميت رضاخان متاثر بود. او بعدها از اينكه مردم و يا روحانيون (آنهايى كه بايد مردم را آگاه كنند) از مدرس در مقابل رضاخان پشتيبانى نكردند به عنوان يك اشتباه تاريخى ذكر كرد [خمينى 1369 ج 34 :3[. وى معتقد بود هدف رضاخان اصلاح نيست و از آغاز با اصلاح حوزه ها توسط رضاخان مخالف و بر اين باور بود كه «اينها مى خواهند خوبها را از بدها جدا كنند تا بتوانند خوبها را از بين ببرند (نه بدها را) و همينطور هم شد» [در جستجوى راه از كلام امام: 407 - 406[. او معتقد بود كه «رضاخان فهم صلاح و فساد را نداشت» [خمينى: 201[ بلكه هدف او اجراى تفكر تفكيك دين از سياست بود[ خمينى: 190[. او همواره از واقعه كشتار مسجد گوهرشاد و دستگيرى علما در زمان رضاخان با تاثر ياد مى كرد[ در جستجوى راه از كلام امام: 188، 475، 567[. و معتقد بود همه اين اقدامات براى جداكردن روحانيون از مردم و منصرف كردن آنها از دخالت در امور سياسى بود.

ص: 4812

وى در مجموع معتقد است كه رضاخان مملكت را به تباهى كشيد [خمينى 1369 ج 57 :13[. ر امام خمينى (س) در كتاب كشف اسرار كه در سال 1322 نگاشته شده است، به خوبى مبانى فكرى شبه مدرنيزاسيون را در دوره رضاخان مورد نقد و بررسى قرار مى دهد. وى معتقد است «هدف اين تفكر در اصل گسترش نفوذ اروپاييان در جهان سوم است و از آنجا كه آنها به خوبى دريافته اند كه فرهنگ مذهبى و علماى مذهبى مهمترين مانع در راه نفوذ آنها به اين كشور هستند، حذف مذهب و روحانيت را اولويت كارى خود قرار داده اند» . به نظر امام خمينى: ر قبل از رضاخان آنها اين هدف را نتوانسته اند از طرق معمولى و با آرامش دنبال كنند بنابر اين با روى كارآوردن رضاخان و حمايت از وى و تحت فشار اجبار و سرنيزه اين كار را عملى كردند و مردم را از طرفى با تبليغات و كاريكاتورهاى روزنامه ها و از طرفى با فشارهاى سخت به روحانيون و خفه كردن آنها در تمام كشور از طرفى شايع كردن اسباب عشرت و ساز و نواز و سرگرم كردن مردم به كشف حجاب و كلاه لگنى و مجالس سينما و تآتر و بال و آن چيزهايى كه مى دانيد و گول زدن آنها را به اينكه اين

ص: 4813

گونه بازيها تمدن و تعالى كشور هستند و دينداران مانع از آن هستند سعى در دلسردى مردم از روحانيون و حذف دين از زندگى مردم داشتند» . به نظر امام «اين ساده لوحى را كه هرچه اسم تجدد روى آن باشد بايد بدون سنجش» پذيرفت و ترساندن مردم از كلمه «ارتجاع» به طورى كه هر قدر مفاسد يك موضوعى را ديدند براى آنكه به آنها كهنه پرست يا فناتيك گفته نشود چشم از مصالح كشور بپوشند و ننگ خيالى اين كلمه موهوم را بر خود نخريدند از مبانى تفكر هواداران شبه مدرنيزاسيون بود كه در اصل به منظور سلطه اروپا بر جهان سوم پى ريزى شد [خمينى: 332 - 330[. ر وى سپس در اين كتاب اقدامات ضد دينى رضاخان را مطرح مى كند و آنها را در جهت اهداف اجانب مى داند [خمينى: 332 - 330[ و در يك كلام معتقد است كه مدرنيزاسيون در زمان رضاخان و رفرمهاى او درمجموع «يك كلاه لگنى، يك كشف حجاب عفت سوز خانمان بهم زن، و چندين خيابان عريض و طويل با رفتن منابع ثروت و فضايل نصيب اين كشور كرد» [خمينى: 339[. ر در يك رباعى كه از امام به جاى مانده است شايد بتوان اوج اين نفرت را از اقدامات رضاخان بيرون كشيد: ر از جور رضاشاه كجا

ص: 4814

داد كنيم ر زين ديو بر كه ناله بنياد كنيم ر آن دم كه نفس بود ره ناله ببست ر اكنون نفسى نيست كه فرياد كنيم ر [خمينى 1374[ ر امام به دنبال خروج رضاخان از صحنه سياسى كشور و با توجه به تجربه تلخ دوران رضاخان و سلطه تفكر مدرنيستى در كشور، از همان ابتدا نگرانى خود را از تداوم آن تفكر در كشور ابراز داشت. وى در كتاب كشف اسرار (1323) ضمن نامشروع دانستن حكومت رضاشاه و اعلام اينكه وى با زور سرنيزه به حكومت رسيد و به جاى دفاع از قانون و جان و مال و ناموس مردم، سلطنت را وسيله شهوترانى و غارتگرى و بر باد دادن جان و مال و ناموس كشور قرارداد، معتقد است كه هيچ تفاوتى بين دوره رضاخان و پس از او وجود ندارد. زيرا به زعم ايشان جز كناررفتن رضاخان از راس قدرت و محاكمه و بركنارى تعداد انگشت شمارى از مهره هاى كم اهميت رژيم هيچگونه تغيير اساسى در ساختار و مناسبات سياسى، فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى

ص: 4815

گذشته به وجود نيامده است. از اين رو خوانندگان كتاب را متوجه اين ساختار دست نخورده و به جا مانده از دوره ديكتاتورى مى كند و خواهان اقدامات اساسى در تغيير آن است. وى معتقد است اقدام اول، تصفيه وسيع همه عوامل رژيم در دستگاه ادارى كشور است: ر اين زمامداران خائن يا بى خرد، اين اجزاى بزرگ و كوچك شهوت پرست قاچاق بايد عوض شود تا كشور عوض شود وگرنه خواهيد از اين روزگارهاى بدترى ديد و اين كه اكنون داريد پيش آن بهشت است [خمينى كشف اسرار: 225[. ر وى در مجموع معتقد است بدون اين تصفيه ها مردم به دستگاه دولت جديد اعتماد نخواهند داشت. ر او همچنين بر اين باور است كه قوانين ظالمانه گذشته بايد تغيير يابد، زيرا آن قوانين به دليل آنكه مجلس و وكلاء واقعى نبوده و قوانين در جهت منافع شاه و ديگر نزديكان و همفكرانش بوده است، از مشروعيت لازم برخوردار نيستند. ر او اقدام سوم را اصلاح و پاكسازى ابزارها و مجارى فرهنگى مى داند كه در طول حكومت رضاخان و پس از او عامل ترويج فرهنگ مبتذل غربى و به گفته وى نشر بى عفتى در جامعه گرديده است. به نظر وى اصلاح نيروهاى فرهنگ جامعه و روزنامه ها و مجلات از اهميت بالايى برخوردارند، زيرا قلم

ص: 4816

آنان مسمومتر و بدتر از نوك سوزن آمپول احمديها (جلاد رضاخان) هستند[خمينى: 283[. ر در خاتمه ضمن ابراز بى اعتمادى و كدورت ملت، وى دولت را عامل اصلى پريشانى و اوضاع كشور دانسته، معتقد است: «بايد اين كشور همه چيزش عوض شود تا روى اصلاح به خودش ببيند وگرنه فاتحه آن را بايد خواند» [خمينى: 287 - 286[. ر امام در دستخطى كه 15 ارديبهشت 1323 نگاشته است ضمن تحليل اوضاع، بار ديگر از تداوم رضاخانى در كشور و هدم فرهنگ اسلامى توسط آنها ابراز نگرانى مى كند و از مسلمين مى خواهد تا «با قيام براى خدا عليه سلطه چند نفر كودك خيابانگرد (محمدرضا و همدستانش) به پاخيزند» [خمينى 1369 ج 4 - 3 :1[. وى معتقد بود «امروز هم همان امور خلاف دين و قانون در مملكت جارى است. . . و همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بى شرف تراوش كرده تعقيب مى كنند و در ميان توده پخش مى كنند [خمينى 1369 ج 25 :1[. وى بعدها (در سال 57( از اينكه نتوانسته است از فرصت تاريخى اوايل سلطنت پهلوى دوم براى سرنگونى او اقدامى كند با تاسف ياد كرد [خمينى 1369 ج 65 :1[. ر بنابراين نگرانى از تكرار و يا تداوم اقدامات شبه مدرنيستهاى دوره رضاخان در دوره

ص: 4817

پهلوى دوم يكى از عوامل مهم تاثيرگذار در برخورد بى اعتمادانه امام به اقدامات پهلوى دوم بود كه در نهايت نيز ادامه سياستهاى گذشته توسط هواداران مكتب مدرنيزاسيون در دوره پهلوى دوم اين نگرانى را تشديد كرد و امام را به منازعه با حكومت واداشت. وى بعدها كل دوران پنجاه ساله پدر و پسر را تداوم يك دوره تاريخى مى دانست و معتقد بود كه در اين مقطع، اين تفكر به تعميق سلطه اقتصادى، سياسى و فرهنگى استعمار منجر شد و حذف مهمترين مانع سلطه غرب يعنى فرهنگ اسلامى و حذف اقشار روحانى به عنوان مهمترين اولويت هواداران اين مكتب مطرح بوده است تا بتوانند با هدم تاريخ و فرهنگ اسلامى كشور، نفوذ و سلطه خود را براى غارت منابع كشور تداوم بخشند. ر 3- نگرانى امام از نقض قانون اساسى مشروطه و گسترش استبداد امام در عين اينكه نظام ولايت فقيه را به عنوان يك نظام ايده آل مطرح مى كند اما در عين حال در وهله اول نظامهاى غيرولايتى را در برخى شرايط خاص نيز مى پذيرد و در كتاب كشف اسرار مى نويسد: ر با آنكه جز سلطنت خدايى، همه سلطنتها برخلاف مصلحت مردم و جور است و جز قانون خدايى همه قوانين باطل و بيهوده است ولى آنها (مجتهدين) همين بيهوده را هم

ص: 4818

تا نظام بهترى نشود تاسيس كرد محترم مى شمارند و لغو نمى كنند [خمينى: 275[. ر وى از شاه مى خواهد كه به قانون اساسى عمل كند و حافظ استقلال كشور باشد [خمينى 1369 ج 36 :1[. البته ايشان قانون اساسى را قانون تمام و كاملى نمى دانست اما از آنجا كه در اصل دوم متمم قانون اساسى تاكيد شده بود كه قوانين نبايد مغاير شرع باشند به آن استدلال مى كرد [خمينى 1369 ج 17 :1[ و معتقد بود دولت بايد حداقل بر اساس قانون اساسى كه با زحمت علماى مشروطه تدوين شده بود عمل كند [خمينى 1369 ج 260 :1[. وى به دليل اينكه در دوران رضاخان و محمدرضا شاه به اين قانون عمل نشده و انتخابات مجلس مؤسسان و شورا بر اساس آن به عمل نيامده بود و نمايندگان حقيقى مردم نيز در صحنه نبودند و هيات نظارت علما در مجلس حضور نداشته است، سلسله پهلوى را غيرقانونى و تصميمات آن را نيز غيرقانونى مى دانست و معتقد بود مشروطيت در كشور به فعليت درنيامده است [در جستجوى راه از كلام امام: 151[ و سلطنت نهادى خلاف قانون اساسى است. ر وى ضمن غيرقانونى خواندن همه نهادهاى موجود (سلطنت، مجلس، دولت و. . . ) مى افزايد: «ما شاه مشروطه نداريم زيرا مشروطه از آن

ص: 4819

روز اول به آن عمل نشد» [خمينى 1369 ج 285 :2[. وى بر اين اساس معتقد است ما از اول از زمان رضاشاه تا حالا شاه و نماينده مردم (وكيل ملت) نداشتيم زيرا شاه و وكيلى كه خلاف قانون اساسى است شاه و وكيل نيستند [خمينى 1369 ج 284 :2[. وى معتقد است به دليل همين عدم مشروعيت اصلاحاتى كه بعدها توسط اين دولت و نمايندگان بر قانون اساسى وارد شد مشروع نيست و بنابراين امام بر عمل به قانون اساسى و متمم آن و اصلاح تغييراتى كه در آن داده شده است تاكيد دارد [خمينى 1369 ج 74 :2[ و معتقد است كه اين قانون هرچند به منظور تقليل ظلم استبداد قاجار وضع شد اما مى تواند مورد استناد قرار گيرد [خمينى 1369 ج 94 :3[. وى در جاى ديگر مى گويد: ر از اول كه شاه روى كار آمده است و سلسله پهلوى به سلطنت رسيده اند قانونى نبوده است و برخلاف نص قانون اساسى بوده است و تاكنون هرچه كرده اند خيانت و جنايت بوده است. بنابراين آنها بايد بروند [خمينى 1369 ج 143 :22[. ر اين نگرش به حاكميت، از همان ابتدا امام را به هر نوع اقدامى از سوى ولت حساس مى كرد، به طورى كه مواضع امام در خصوص اقدامات شاه نشان مى دهد

ص: 4820

كه اين نوع حساسيت يكى از دلايل مهم برخورد امام با آن رژيم بوده است و همواره خطر فرارفتن دولت غيرمشروع از قانون و ظهور ديكتاتورى را گوشزد مى كرد كه تبلور اين اقدامات را در برخورد وى با تغيير قانون انتخابات در قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى و همچنين برخورد با اعلام رفراندم براى تصويب اصول انقلاب سفيد مى توان ديد. در موارد مذكور تاكيد اصلى علما و امام عمدتا بر غيرقانونى بودن اين مصوبات است و اين اقدام را مقدمه اى براى انجام امور غيرقانونى ديگر مى دانستند. اصولا امام و مراجع معتقد بودند كه «از آنجا كه اصل دوم متمم قانون اساسى، قانون خلاف قرآن را از قانونيت انداخته است» [خمينى 1369 ج 45 :22 [ حفظ و تاكيد بر عمل به قانون اساسى مهمترين سنگر جهت دفاع از تعدى به احكام اسلام در مقابل حاكم نامشروع است. هر چند كه آنان با استدلال به اصل پنجم متمم قانون اساسى (يعنى لزوم وجود پنج مجتهد ناظر) براى خود حق نظارت بر قانون را قائل و معتقد بودند كه تشخيص اينكه قوانين مخالف و يا موافق اسلام هستند به نص قانون اساسى «محول به علماى اعلام و مراجع فتواست» [خمينى 1369 ج 38 :22[. و اين امر در حقيقت به همان مبانى فكرى و

ص: 4821

نظرى علماى شيعه يعنى مخالفت با حاكم نامشروع بازگشت داشت. ر علما در قبال انقلاب سفيد، عمدتا بر مخالف بودن رفراندم با قانون اساسى تاكيد داشتند و كمتر به مخالفت با اصل اصلاحات اشاره اى دارند. آنها اصولا پيامدهاى اصلاحات شاه را مورد نقد قرار داده، نتايج آن را نوعى افساد دانستند كه اعث سلطه بيگانگان بر اقتصاد و فرهنگ كشور شده است. همچنين در مساله مشاركت زنان عمدتا به پيامدهاى نامطلوب آن اشاره كرده و اصل مساله مشاركت را در قالب قانون اساسى مورد انتقاد قرار داده اند. آنان در خصوص اصلاحات ارضى سكوت كردند و بعدها آن را به دليل هدم كشاورزى كشور مورد حمله قرار دادند. عمده انتقادات ايشان در طى آن سالها بر نقض قانون اساسى و انجام اصلاحات «تحت فشار سرنيزه» [خمينى 1369 ج 38 :22[ است كه آنان معتقدند به دليل اينكه طرح اصلاحات طرحى بومى و موافق با مصالح كشور نيست و از سوى خارج ديكته شده است و «شاه مامور است آن را اجرا كند» بنابراين به ناچار با فشار سرنيزه نقض قانون اساسى به اجراى آن اقدام مى كنند. ر جمع بندى مواضع امام در اين مقاله ضمن بررسى نحوه برخورد امام با اصلاحات پيشنهادى پهلوى دوم; از جمله اصلاحات ارضى، مشاركت سياسى زنان و اقليتها، اصلاحات اجتماعى در قالب

ص: 4822

برنامه انقلاب سفيد، برنامه هاى عمرانى و اصلاحات فرهنگى و سياسى پيشنهادى دولت و حزب رستاخيز، مشخص گرديد كه امام در عين اينكه بر اساس مبانى نظرى عقل گرايانه خود حامى هر نوع اصلاحات واقعى در حوزه فرهنگ، سياست و اقتصاد است اما عوامل اجرايى نوسازى در كشور را عمال استعمار مى داند و اهداف اصلاحات را نيز اهدافى ديكته شده در جهت منافع استعمار در كشور تلقى مى كند كه «شاه مامور است آنها را انجام دهد. » بنابراين همواره با ديده ترديد به اقدامات انجام شده مى نگريست و اين عوامل را ادامه همان عناصر وابسته اى مى دانست كه از زمان رضاخان كشور را تحت سلطه اجانب درآورده اند. بر اين اساس امام خمينى (س) از ابتدا تلاش مى كرد تا آنها را به عمل در چهارچوب قانون اساسى (كه ى توانست حافظ شريعت نيز باشد) وادار كرده، از اقدامات خودسرانه و قانون ستيز آنها جلوگيرى نمايد. نمونه بارز آن مخالفت وى با تغيير قانون انتخابات و همچنين رفراندم انقلاب سفيد بود كه اين اقدامات را عملى غيرقانونى مى دانست. اصولا امام همواره در اين ارتباط از استبداد، قانون ستيزى و عدم شاركت سياسى و محدود كردن آزاديهاى سياسى اجتماعى بشدت انتقاد مى كرد. اما بعد از كشتار 15 خرداد و برخورد خشن رژيم با مخالفان، امام استراتژى راديكال ترى را اتخاد كرد

ص: 4823

و معتقد بود كه رژيم پهلوى اهدافى را دنبال مى كند كه در نهايت به سلطه كامل استعمار بر كشور و هدم فرهنگ اسلامى كشور منجر مى شود. ر با آشكار شدن نتايج شبه مدرنيزاسيون در كشور، انتقادات امام تشديد شد و عمدتا بر عملكرد نامطلوب اقتصادى و پيامدهاى ناگوار الگوى توسعه اقتصادى كشور تاكيد مى كرد و آن را قدمهايى در راه وابستگى اقتصادى كشور دانسته، اقدامات فرهنگى هواداران مكتب مدرنيزاسيون را در اسلام زدايى و يا رواج قرائت خاص از اسلام مورد انتقاد قرار مى داد. وى معتقد بود كه رژيم با جلوگيرى از آزاديهاى سياسى، در فكر حذف روحانيت به عنوان مهمترين مانع در راه اهداف استعمارى خود است. او در اين سخنان در عين اينكه از اصل اصلاحات حمايت مى كند اما اقدامات شاه را «نوعى افساد» و «نه اصلاح» مى داند كه كشور را به سوى وابستگى و عقب ماندگى و استبداد سوق داد و ايران را به زائده اى براى سرمايه دارى جهانى تبديل كرد. ر منابع - اسناد انقلاب اسلامى (اطلاعيه ها، اعلاميه ها، بيانيه ها، تلگرافها و نامه هاى آيات عظام و مراجع تقليد) . (1374) . انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى. ر - انورخامه اى. (1363) . از اشعاب تا كودتا. تهران: نشر هفته. ر - بادامچيان، اسدالله. (1376) . ميزگرد درآمدى به تاريخ انقلاب اسلامى. تهران: انتشارات فرامين. ر

ص: 4824

- باقى، عبدالله. «خاطرات» . فصلنامه ياد. شماره 9. ر - بهنود، مسعود. (1374) . از سيد ضياء تا بختيار. تهران: انتشارات جاويدان. ر - بيل، جيمز. (1371) . عقاب و شير. تهران: انتشارات كوبه. ر - پهلوى، محمدرضا. (1346) . انقلاب سفيد. تهران. كتابخانه سلطنتى پهلوى. چاپ دوم. ر - - . (1371) . پاسخ به تاريخ. ترجمه حسين ابوترابى. تهران: نشر ترجم. ر - حكيم، محمد. ايران داستان ناگفته. ر - خاطرات و مبارزات شهيد محلاتى. (1376) . تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى. ر - خمينى، روح الله. (1374) . ديوان. تهران: نشر آثار امام. چاپ ششم. ر - - . (1369) . صحيفه نور. تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى. ر - - . كشف اسرار. تهران: انتشارات پيام اسلام. ر - در جستجوى راه از كلام امام. (بى تا) . تهران: اميركبير. ر - رجبى، محمد حسن. (1369) . زندگى نامه سياسى امام خمينى. تهران. انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامى. چاپ اول. ر - كاتوزيان، ناصر. اقتصاد سياسى ايران. ر - كدى، نيكى. (1375) . ريشه هاى انقلاب ايران. ترجمه عبدالرحيم گواهى. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى. ر - كوثر. (1373) . تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام. ر - كيهان فرهنگى. ر - گازيوروسكى، مارك. (1373) .

ص: 4825

ديپلماسى آمريكا و شاه. ترجمه جمشيد زنگنه. تهران: نشر رسا. ر - لمبتون. ا. ك. س. (1363) . مالك و زارع در ايران. ترجمه منوچهر اميرى. تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى. ر - لهسايى زاده. عبدالعلى. (1369) . تحولات اجتماعى در روستاهاى ايران. شيراز. انتشارات نويد. چاپ اول. ر - مجله حوزه. دفتر تبليغات حوزه علميه قم. ويژه حوزه هاى علوم دينى. ر - مدنى، جلال الدين. (1361) . تاريخ سياسى معاصر ايران. تهران: دفتر انتشارات اسلامى. ر - مكى، حسين. تاريخ بيست ساله. ر - نداى حق. (بى تا) . (بى نا) . ر - واحد، سينا، (1361) . قيام گوهرشاد. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى. ر - هاشمى رفسنجانى، دوران مبارزه. (1376) . خاطرات تصويرها اسنادگاه شمار. تهران: دفتر نشر معارف انقلاب. ر - هدايت، مهديقلى. (1363) . خاطرات و خطرات. تهران: نشر زوار. ر - هوشنگ مهدوى، عبدالرضا. (1372) . انقلاب ايران به روايت بى بى سى. تهران: نشر طرح نو. ر - - . (1375) . سياست خارجى ايران در دوره پهلوى. تهران: نشر البرز. ر

پى نوشت ها

: ر 1( در قسمت اول اين مقاله، كه در شماره 9 فصلنامه متين درج شد، مواضع ديگر فقهاى شيعه در خصوص الگوى مدرنيزاسيون در دوره پهلوى دوم مورد بررسى قرار گرفت. ر

ص: 4826

2( عضو هيات علمى گروه انديشه سياسى در اسلام پژوهشكده امام خمينى و انقلاب اسلامى. ر 3( مصاحبه با چند تن از علماى قم. ر 4( مصاحبه با آيت الله سلطانى; خاطرات حجت الاسلام عبائى. ر 5( مصاحبه با آيت الله سلطانى. ر 6( مصاحبه جعفر سبحانى. ر 7( خاطرات حجت الاسلام بدلا. ر 8( به نقل از: [حكيم: 72[. ر 9( به نقل از [يونايتد استيتس نيوز اند ورلدريپورت، 27 ژانويه 49 :1969[. ر 10( مصاحبه با على امينى. ر 11( به نقل از [نيويورك تايمز، 13 آوريل 2 - 1 :1961[. ر 12( اصول مذكور شامل الغاى رژيم ارباب رعيتى با تصويب اصلاحات ارضى ايران بر اساس لايحه اصلاحى قانون اصلاحات ارضى )19/10/1340(، تصويب لايحه قانونى ملى كردن جنگلهاى سراسر كشور، تصويب لايحه فروش سهام كارخانجات دولتى، تصويب لايحه قانونى سهيم كردن كارگران در سود منافع و كارگاههاى توليدى و صنعتى - لايحه اصلاحى قانون انتخابات، لايحه ايجاد سپاه دانش به منظور تسهيل اجراى قانون تعليمات عمومى و اجبارى بود. ر 13( مصاحبه با حجت الاسلام حسين بدلا. ر 14( مصاحبه با على دوانى. ر 15( مصاحبه حوزه با حسين بدلا. ر 16( در اصل دوم متمم بر نظارت پنج تن از مجتهدان بر مصوبات مجلس تاكيد دارد. ر 17( به نقل از نطق امام

ص: 4827

خمينى. ر 18( اطلاعيه هاى متعدد علما در اين مقطع در سه جلد كتاب تحت عنوان «اسناد انقلاب اسلامى» به وسيله مركز اسناد انقلاب اسلامى تدوين و گردآورى شده است كه مى توان به آنها رجوع كرد. ر 19( به نقل از سند Fo / 371 / E 5557/3326/3 A ر همچنين سند eciffO naidnI , L / P 85/12/552 . TXT. 5301 , tpeS. 1941. ر 20( به نقل از سند: وزارت خارجه به بولارد (تهران) سپتامبر 1941، شهريور 1320. ر oF 371 / E 5678/3326 / 3 A , E dna 572 A / 3326 / 3 A ر و بولارد (تهران) به وزارت خارجه 16 سپتامبر 25 / 1941 شهريور 1320 ر oF 371 / E 5753 / 3 A . ر 21( به نقل از: بولارد به وزارت خارجه بريتانيا 22 سپتامبر 1914 . OF 371 / EP / 27158/1941 ر 22( به نقل از: بولارد به ايدن، 10 آوريل، 1942، . PF 371 / EP / 31385 ر 23( nmadeB ر 24( به نقل از: ر U.S.licnuoC ytiruceS lanoitaNN , U.S.narI drawoT ytiloP , CSN- ( 175 , rebmoceD 21 , 1953(. ر 25( مصاحبه با آيت الله سلطانى. ر

ص: 4828

رهبري امام خميني (ره) در مراحل مختلف نهضت

اشاره

پژوهشي نو پيرامون انقلاب اسلامي دهقان، حميد امام در سال 1281 شمسي در يك خانواده مذهبي در خمين به دنيا آمد وي 5 ماهه بود كه پدرش توسط يكي از ملاكين به قتل رسيد. و از آن پس سرپرستي امام را مادرشان بر عهده داشت. امام تحصيلات مقدماتي را پيش برادرش آقاي پسنديده خواند و در سال 1298 به اراك عزيمت كرد و از شاگردان آقاي حائري (مؤسس حوزه علميه قم) شد. سال بعد به همراه ايشان وارد قم شد و در سال 1306 در درس خارج آقاي حائري به تحصيل ادامه داد و در سال 1315 به مقام اجتهاد نائل آمد. (1) امام در عنفوان جواني ضمن پرداختن به تهذيب نفس در كنار تحصيل و تدريس علوم معقول و منقول، در مسائل سياسي نيز به مطالعه پرداخته و در شرايط آن روز ايران و حوزه، اوضاع سياسي داخلي و بين المللي را دنبال مي كردند و در موقعيتهاي مناسب، حتي در قالب تدريس اخلاق در حوزه علميه، به ترويج انديشه سياسي و انقلابي و افشاگري چهره كريه استبداد و استعمار مي پرداختند. (2) بهر تقدير، نهضت امام خميني از آغاز تا فرجام و تا امروز چندين مرحله را طي كرده است كه به طور اجمال به بيان

ص: 4829

آن مي پردازيم.

الف مرحله نظريه پردازي و تكون نهضت:

اشاره

امام تا پيش از آغاز رسمي و علني نهضت (سالهاي 41 43( به طور زير بنايي به انجام چند كار مهم سياسي فرهنگي مبادرت كردند.

1 تلاش در جهت كسب آمادگيهاي علمي و اخلاقي:

امام اعتقاد داشتند انسان پيش از آنكه وارد صحنه اجتماع و سياست شود بايد پيشاپيش خود را از هر لحاظ آماده كند. در غير اين صورت نه تنها تأثير مثبت نخواهد داشت، چه بسا آثار تخريبي او براي خود و جامعه بيشتر هم باشد. كسب معرفت و تقوي، تواضع و فروتني، زهد و ساده زيستي و تلاش در نيل به مقامات عاليه علمي و معنوي بخشي از اين آمادگيها بودند تا جايي كه در سنين جواني يكي از پر جنب و جوش ترين كرسي تدريس را امام اداره مي كردند .

2 افشاي چهره پهلوي اول و قلم به مزدان خائن:

امام با تأليف كتاب ارزشمند كشف اسرار در سالهاي پس از 3( 1320( و در پاسخ به شبهات نويسنده كتاب اسرار هزار ساله، ضمن پاسخگويي به شبهات مربوطه، در جاي جاي كتاب مشكلات كشور و جهان اسلام را مطرح كرده و در صدد ارائه راه حل برآمد. امام در بخشي از اين كتاب با اشاره به خيانت قلم به مزدان خائن و مطبوعاتي كه

ص: 4830

مروج بي ديني در كشور بودند مي نويسد: برخي از روزنامه ها و مجلات كه به صورت اسف باري مركز و كانون پخش فساد اخلاق و فحشا هستند بايد اصلاح شوند چرا كه براي نشر بي عفتي ها و افسار گسيختگي ها هيچ چيز بيشتر از اين اوراق ننگين كمك نمي كند، اين اوراق ننگين كه در آن روز نشر افكار و الفاظ بيخردانه رضاخان را مي كردند و امروز نيز به نام ترقي دست از اين كشف حجاب ننگين برنمي دارند ضررشان از صدها احمدي و مختاري براي توده و كشور بيشتر است. اينها احساسات شرف آميز يك توده را خفه مي كنند نوك قلم اينها صدها بار مسموم تر و بدتر از نوك سوزن آمپول احمديها است. (4) امام در بخش ديگر از كتاب با اشاره به جنايات رضا شاه و حمايتهاي قلم بدستان مزدور و روشنفكران حامي او مي نويسد: ما مي گوئيم دولتي كه براي پيشرفت كلاه لگني نيم خورده اجانب چندين هزار افراد مظلوم كشور را در معبد بزرگ مسلمين و جوار امام عادل مسلمانان با شصت تير و سر نيزه سوراخ سوراخ و پاره پاره كند اين دولت دولت كفر و ظلم است و اعانت آن عديل كفر و بدتر از كفر است. ما مي گوئيم دولتي كه برخلاف قانون كشور و قانون عدل يك گروه ديوان آدم

ص: 4831

خوار را به نام پاسبان شهرباني در هر شهر و ده به جان زنهاي عفيف بي جرم مسلمانان بريزد و حجاب عفت را با زور سر نيزه از سر آنها بربايد و بغارت و چپاول ببرد و محرمات بي سرپرست را در زير لگد و چكمه خورد كند و بچه هاي مظلوم آنان را سقط نمايد اين دولت دولت ظالمانه و اعانت بر آن عديل كفر است.» (5) امام در ادامه مي فرمايند: ما از رضاخان چندان توقعي نداريم او با وضع سربازي بزرگ شده بود و گوشت و خون او با اين فجايع تربيت شده بود، او نمي توانست بفهمد كه عفت و پاكدامني و امانت و درستي براي يك سرباز اهميتش بيشتر است تا براي ديگر افراد توده، و سرباز به دينداري نيازمندتر است از ديگران، لكن با قانونگذارها كه خود را دانشمند به حساب مي آورند سخن داريم...» (6)

3 ارائه راه حل (سقوط رژيم پهلوي و تشكيل حكومت اسلامي) :

امام در مقام ارائه راه حل مشكلات كشور فرمودند: «جمله آنكه اين زمامداران خائن يا بي خرد بايد عوض شوند تا كشور عوض شود و گرنه از اين روزگار بدتري خواهيد ديد. تنها حكومتي كه خرد و شرع آن را حق مي داند حكومت خدا، يعني حكومت قانون الهي است و اگر قوانين

ص: 4832

اسلام در اين مملكت جريان پيدا كند روزي مي رسد كه پيشقدم در تمدن جهان باشد و اين نوع حكومت اگر بدست فقيه هم نباشد بدون نظارت فقها هم امكان ندارد.» (7) امام در پايان با بيان آيات مربوط به جهاد فرمودند: آيا چنين قرآن و آييني هيچگاه به پيروان خود اجازه مي دهند زير بار ذلت بروند؟ بنابراين تنها راه رهايي جهاد رهايي بخش است كه جز با آموزش نظامي همه طبقات (بسيج عمومي) امكان پذير نيست. (8)

4 تشكيل هسته مركزي:

امام مي دانستند شروع يك نهضت فراگير و اداره آن نيازمند تشكيل هسته مركزي و نيروهاي زبده است كه در مراكز حساس كشور حلقه اتصالي ميان رهبري و ملت باشند، امام اين هدف را با تشكيل كرسي درس، بويژه درس اخلاق، و تربيت دهها و صدها انسان وارسته و ايثارگر تأمين كردند تا جائيكه همين گروه عظيم بعدها در سمت نمايندگي امام در مراكز استانها و پس از انقلاب در مراكز حساس سياسي، علمي و نظامي به كمك نهضت و انقلاب شتافتند و بسياري از آنان نيز توسط عوامل استكبار جهاني به شهادت رسيدند و گروهي نيز در حال حاضر يا در كرسي مرجعيت و يا تدريس علوم حوزوي جزو پاسداران ارزشهاي انقلاب هستند.

ب آغاز شكل گيري نهضت به صورت آرام

اشاره

با

ص: 4833

آنكه انديشه ضد ظلم و ستم و مبارزه با استكبار و استعمار خارجي و استبداد داخلي و تشكيل حكومت اسلامي از آغاز جواني و در قالب تدوين كتاب كشف اسرار براي امام مطرح بود با اين حال، آن مرد خدا تا زمان رحلت آية الله بروجردي (بسال 1340( عملا و علنا علم مبارزه را در دست نگرفتند، اين در حالي بود كه بزرگاني همچون نواب صفوي و آية الله كاشاني نهضتهاي فدائيان اسلام و ملي شدن نفت را رهبري مي كردند و مورد اذيت و آزار قرار گرفته و بعضا به شهادت رسيدند، بهر تقدير، عدم واكنش صريح و قاطع از سوي امام تا پيش از تاريخ ياد شده معلول عواملي است از قبيل وجود مرد قدرتمند و مرجع مطلق همچون آية الله بروجردي كه از يك سو، رژيم مبارزه با اسلام را به طور علني انجام نمي داد و از جانب ديگر، امام نيز به دليل رابطه استاد و شاگردي و نيز تبعيت از ولايت آقاي بروجردي بر خويش روا نمي دانستند دست به كار شوند مضافا بر اينكه كار فرهنگي سياسي نياز به زمان و بيداري مردم دارد چنانچه هر نهضتي از يك سري زمينه هايي كه يك طرف آن به عملكرد خصم مربوط مي شود، نياز دارد و اين زمينه ها بعدا بوجود

ص: 4834

آمده بود از همه مهمتر اينكه امام معتقد بودند قيام و نهضت، چون آتشفشاني مايه و مواد مي خواهد و نيز قدرتي كه آن را به خروش مي آورد و مايه قيام دو عنصر مكتب و مردم هستند، رهبري مي تواند قيام و انقلاب اسلامي را به ثمر برساند كه از ژرفاي مكتب و اراده توده هاي مردم برخاسته باشد. و اين كار از دست فقيهي عادل برمي آيد كه در مسند مرجعيت عامه ولايت او مقبول همگان يا اكثريت قابل توجه جامعه اسلامي باشند. رسيدن به اين جايگاه رفيع كه ريشه در عمق مكتب و ايمان و اراده امت دارد، بي شك احتياج به زمان، شرايط و امكانات بالقوه و بالفعل فراوان دارد كه بايد در يك فرايند خاصي شكل بگيرد و به ثمر بنشيند.

1 تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي و واكنش امام:

اشاره

اولين رويارويي سياسي علني ميان امام و رژيم در ارتباط با تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي است. تشكيل انجمن مذكور كه به موجب اصول 91 و 92 متمم قانون اساسي مصوب 1285 ش اولين دوره مجلس مشروطيت پيش بيني شده بود همچنان مسكوت مانده بود. شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان طبق مادتين 7 و 9 نظامنامه انجمن نيز به شرح زير به تصويب مجلس اول رسيده بود. اولا بايد متدين به

ص: 4835

دين حنيف اسلام باشند و فساد عقيده نداشته باشند ثانيا هنگام سوگند بايد به قرآن مجيد اتيان سوگند كنند ثالثا بانوان از انتخاب كردن و انتخاب شدن محرومند. از سال 39 كه به دلايل خاص داخلي و خارجي رژيم در صدد برخي اقدامات به ظاهر اصلاحي ديكته شده از سوي رئيس جمهور وقت آمريكا برآمده بود با استفاده از خلأ مرجعيت متمركز در قم و نيز به منظور آزمودن نيروي روحانيت براي اقدامات آتي، لايحه مذكور را ابتدا در دولت اميني مطرح كردند ولي با استعفاي اميني و تشكيل دولت توسط اسدالله علم كه مجلس نيز با پيش شرط ايشان براي تشكيل دولت، توسط شاه منحل شده بود، (لايحه مذكور) به جريان افتاد، در متن جديد هر سه شرط مذكور در نظامنامه قبلي حذف شد.

1 1 دلايل رژيم براي تغيير قانون:

رژيم با انجام اين كار در آن مقطع زماني خاص، اولا مي خواست با روحانيت كه در شرايط بحران رهبري بسر مي بردند زورآزمايي كند ثانيا به گروههاي صاحب نفوذ غير معتقد به اسلام و قرآن كه عملا سياست كشور را در اختيار داشتند فرصت دهد تا موجوديت خود را اعلام كنند، ثالثا با عنوان كردن آزادي زنان دليل عقب ماندن و محروميت گذشته آنها را به عهده اسلام بگذارد و بالاخره

ص: 4836

آخرين مانعي را كه در راه پيوستگي كامل به غرب است از بين بردارد. (9)

2 1 عكس العمل امام:

امام كه منتظر فرصت بودند تا يك تحول بنيادي را آغاز كنند و همه مردم و علما را وارد صحنه سياست و مبارزه نمايند و در ضمن جلوي اعتراض مقدس مآبهاي روحاني نما را هم بگيرند بلافاصله دست به كار شدند و اعلام داشتند دولت با حذف اسلام و قرآن، به جنگ با اسلام برخاسته است و مبارزه با آن يك تكليف شرعي است و در مورد انتخاب بانوان فرمود: ما با ترقي زنان مخالف نيستيم ما با اين فحشا مخالفيم. با اين كارهاي غلط مخالفيم، مگر مردها در اين مملكت آزادي دارند كه زنها داشته باشند؟ مگر آزاد مرد و آزاد زن با لفظ درست مي شود؟ (10) با دعوت امام جلسه اي در منزل آية الله حائري و با حضور مراجع وقت تشكيل شد تا در اين مورد تصميم مقتضي و هماهنگ اتخاذ گردد. (11) نهايتا مراجع در اجراي تصميم متخذه طي تلگرافي و با لحن ملايم و خيرخواهانه از شاه خواستند تا در الغاي تصويبنامه اقدام كند. شاه پس از يك هفته به صورت مزورانه و اهانت آميز پاسخ مي دهد كه در آن اولا مراجع را با عبارت «حجة الاسلام» مخاطب قرار

ص: 4837

مي دهد تا صريحا بگويد آنها را در حد مرجعيت نمي شناسد (چنانچه در فوت آقاي بروجردي نيز پيام تسليت به نجف براي آقاي حكيم مخابره كرده و مراجع قم را مورد بي اعتنايي قرار داده بود). ثانيا با عبارت «توفيقات جناب مستطاب عالي را در هدايت افكار عوام خواهانيم» به آنها مي گفت كه وظيفه شما هدايت عوام است نه دخالت در امور سياسي كشور. ثالثا با عبارت «توجه جنابعالي را به وضعيت زمانه و تاريخ و همچنين به وضع ساير ممالك اسلامي دنيا جلب مي نماييم» مي خواست بگويد شما ارتجاعي هستيد و از دنيا بي خبريد و چرا اسلامي غير از كشورهاي اسلامي مي خواهيد . بالاخره در پايان جوابيه اظهار داشت لايحه توسط دولت تصويب شده و دولت بايد اقدام كند و از اين طريق خواست بگويد من سلطنت مي كنم نه حكومت و لذا هيچ مسؤوليتي ندارم. (12) پاسخ شاه نه تنها قانع كننده نبود بلكه اهانت آميز نيز بود لذا مراجع قم در نشست جديدي كه به دعوت امام انجام شده بود تصميم گرفتند از علم بخواهند در لغو تصويبنامه اقدام كند. (13) امام در پيامشان به علم بي آنكه ايشان را با عنوان نخست وزير خطاب نمايند بسيار تند و تهديد آميز مطالب را بيان كردند. (14) علم پس از چهل روز جواب

ص: 4838

مراجع قم را با عنوان آية الله مي دهد و نسبت به دو بند اول لايحه (حذف شرط اسلام و سوگند به قرآن) قول مساعد مي دهد اما تصميم گيري در مورد انتخاب بانوان را به نظر نمايندگان مجلس موكول مي كند و در عين حال پاسخ تلگراف امام را نمي دهد تا به زعم خود در ميان مراجع قم تفرقه ايجاد كند، غافل از اينكه همين اقدام او امام را به نحو بارزي از ديگران ممتاز ساخت سيل تلگرافها و استفتائات حوزه ها و بازاريان به سوي امام سرازير شد. مردم شهرها، بويژه تهران، به اعتراض برخاستند، كشور حالتي اعتراض آميز به خود گرفت.

2 گسترش دامنه نهضت يا يك گام به پيش:

مراجع با اين تصور كه خواسته هايشان برآورده شد اقدام ديگري را ضروري ندانستند و برخي اعلام پيروزي كردند اما امام با دعوت مجدد از آنان متذكر شد اولا احاله كار به مجلس در شرايطي كه مجلس تعطيل است، به منزله فرار از مسؤوليت است ضمن آنكه اگر اصل كار خلاف شرع و قانون اساسي باشد مجلس هم حق تصويب آنرا ندارد. ثانيا لايحه اي كه دولت تصويب كرد بايد رسما الغاي آن را اعلام كند نه آنكه قول همكاري بدهد، مجددا مراجع طي ارسال پيامي خواستار الغاي كامل و علني تصويبنامه شدند اما امام

ص: 4839

در اين مرحله خواسته هاي خود را محدود به لايحه مزبور نكرد لذا در پاسخ سؤال اصناف قم در مورد واكنش علم دايره مبارزات را گسترده تر كرده فرمودند: «اينجانب حسب وظيفه شرعي به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مي كنم، قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملكت و تمام اقتصاد آن در معرض قبضه صهيونيسم است و مدتي نخواهد گذشت كه با اين سكوت مرگبار مسلمين، تمام اقتصاد اين مملكت را با تأييد عمال خود قبضه مي كنند و ملت مسلمان را از هستي در تمام شؤون، ساقط مي نمايند.» (15) بهر تقدير، با تلاشهاي پيگير امام و مراجع عظام قم و پشتيباني همه جانبه مردم لايحه اي كه در مهرماه سال 41 به تصويب دولت رسيده بود در آذرماه همان سال لغو شد. (16)

3 باز هم زورآزمايي و پاسخ دندان شكن:

به دنبال شكست مفتضحانه دولت در جريان لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، رژيم تصميم گرفت به مناسبت 17 دي سالروز كشف حجاب توسط رضاخان در سال 1314 از زنان بي حجاب براي رژه خياباني و تظاهرات، كه بطور غير مستقيم عليه اسلام و روحانيت تمام مي شد بهره برداري كند تا زخم خود را هر چند محدود التيام بخشد. امام پس از آگاهي از ماجرا، طي ارسال پيامي به دولت

ص: 4840

هشدار داد كه در صورت وقوع چنين حادثه اي، علماي اسلام متقابلا همان روز را به مناسبت فاجعه مسجد گوهر شاد (كه توسط رضاخان انجام گرفته بود) عزاي ملي اعلام نموده و از عموم ملت خواهند خواست كه دست به تظاهرات بزنند و نسبت به عاملين آن ابراز انزجار نمايند، با اين تهديد امام، رژيم به ناچار از موضع خود عقب نشيني كرد بدين ترتيب، پيروزي دوم در حال شكل گيري نهضت به دست آمد كه خود آغازي براي حوادث بعدي بود.

4 تبليغات عليه روحانيت و موضعگيري امام:

بدنبال شكستهاي مكرر رژيم در مصاف با روحانيت و عصبانيتي كه از اين طريق براي رژيم به وجود آمده بود، جرايد را وادار كردند تبليغات گسترده اي را عليه روحانيت به راه انداختند . امام پس از گفتگو با علما و مراجع قم، آنان را به اعتراض دسته جمعي در اين مورد تشويق كرد. در اين اعتراض كه به صورت تجمع گسترده در مسجد اعظم قم به عمل آمد، يكي از وعاظ معروف تهران به سخنراني پرداخت و تأكيد كرد در صورت عدم اقدام در جلوگيري از تبليغات مسموم مطبوعات عليه اسلام و روحانيت و عدم اجازه به روحانيت به رد و پاسخگويي، ناگزير مبارزات قبلي را مجددا ادامه خواهند داد. اين سخنراني و

ص: 4841

جلسه اعتراض آميز كه از طرف مراجع قم و با پيشنهاد امام شكل گرفت بازتاب گسترده اي در ميان مردم داشته و موجب وحشت دولت گشت لذا معاون نخست وزير راهي قم شده ضمن اظهار تأسف از نوشته هاي برخي از جرايد، به مراجع اطمينان داد كه مسأله را تعقيب كرده و ديگر اجازه انتشار اكاذيب عليه روحانيت را نمي دهد.

5 رفراندوم لوايح ششگانه و موضعگيري امام:

رژيم شاه پس از تحمل چندين شكست متوالي، سرانجام دست خود را رو كرد و آخرين ترفند خويش را كه همان طرح آمريكايي انقلاب سفيد بود براي فريب ملت و اسارت كشور در معرض افكار عمومي قرار داد. در اين لوايح موضوعاتي از قبيل اصلاحات ارضي، سپاه دانش، فروش سهام كارخانجات و سهيم بودن كارگران از سهام ياد شده ... مطرح شد. امام با صدور بيانيه ها و انجام سخنرانيهاي خود فرمود: اولا بايد روشن شود چه مقامي صلاحيت برگزاري رفراندوم را دارد ثانيا اصولي كه براي مردم نامفهوم است چگونه مي تواند مورد تصويب قرار گيرد ثالثا شرط اصلي يك رفراندوم آزادي است كه اكنون وجود ندارد، رابعا اگر اينها براي اجراي اصلاحات حسن نيت دارند و مي خواهند براي ملت كاري انجام دهند چرا به برنامه اسلام و كارشناسان آن مراجعه نمي كنند؟ خامسا به نظر مي رسد

ص: 4842

كه اين رفراندوم اجباري مقدمه اي براي از بين بردن اصول اسلامي است. (17) رژيم نيز به طور ناجوانمردانه انقلابيون را مرتجع، مخالف آزادي و نهايتا عمال ملاكين معرفي مي كرد. بهر تقدير، رفراندوم تحريم شد و مردم براي شركت در آن استقبال چنداني نشان ندادند. شاه در آستانه رفراندوم )4 بهمن 41( به قم سفر كرد و در ميدان آستانه سخنراني كرد ولي نه مردم و نه علما استقبالي از او به عمل نياوردند و شهر به صورت ماتم زده يكپارچه تعطيل بود و كسي در آن تردد نمي كرد. شاه عصباني شده و همچون افعي زخم خورده در صدد انتقام برآمد. در همان ايام در پايگاه وحدتي دزفول ضمن ايراد سخنراني روحانيون و مراجع قم را تهديد به سركوب و مرگ كرد!

ج آغاز دوباره يا مرحله خونين نهضت

هر چند در سال 41 نهضت با جديت آغاز شده بود اما با خونريزي همراه نبود البته به خاطر پيروزيهاي بدست آمده، رژيم عصباني شده و در صدد انتقام برآمده بود كه اين تراژدي در سال 42 به اجرا در آمد. نوروز سال 42 مصادف بود با ايام شهادت امام صادق (ع) . و امام طي ارسال پيامهاي جداگانه خطاب به علماي بلاد فرمود ما امسال عيد نداريم و عيد را عزاي عمومي اعلام

ص: 4843

كرده از آنان خواست از فرصت بدست آمده استفاده كرده مردم را در جريان جنايات و خلافكاريهاي شاه قرار دهند. (18) دوم عيد مصادف با شهادت امام صادق (ع) مراسمي در مدرسه فيضيه برگزار شد. مزدوران رژيم با لباس مبدل وارد جلسه شده و مجلس را بر هم زدند مردم وحشت زده مدرسه را ترك كردند شامگاه كماندوها به حجره ها ريختند جمع زيادي از طلاب را شهيد و مجروح نمودند و اين جنايت را در روز بعد نيز تكرار كردند. (19) با اين حمله و كشتار رعب و وحشت شهر قم را فرا گرفت شاه در صدد گسترش اين جو وحشت به سراسر كشور برآمد متقابلا امام نيز تصميم گرفت تا در قالب برگزاري مراسم هفتم و چهلم شهدا، قيام را به نقاط مختلف كشور گسترش بدهد كه سرانجام امام موفق به انجام اين كار شدند. امام به مناسبت چهلم شهداي فيضيه با صدور بيانيه اي شخص شاه را به شدت مورد حمله و تهديد قرار داد و همه تبليغات شومي را كه در مدت چهل روز عليه مراجع و روحانيت انجام گرفته بود بي اثر كرد. در ايام محرم سال 42 (پس از 65 روز از فاجعه خونين فيضيه) روحانيون و متصديان برگزاري مراسم مأموريت ويژه اي يافتند تا به نحو شايسته اي از

ص: 4844

آن بهره برداري كنند. عمال رژيم از روحانيون اعزامي تعهد مي گرفتند عليه شاه و اسرائيل چيزي نگويند و نگويند كه اسلام در خطر است. امام نيز در عصر عاشورا سخنراني تاريخي خود را ايراد كرده و شاه و اسرائيل (20) را مورد حمله قرار داده و اضافه كرد: آخر شاه و اسرائيل چه رابطه اي با هم دارند، مگر شاه يهودي است؟ امام در پايان فرمودند: «من نمي خواهم تو (در سرنوشت) مثل پدرت بشي، اين ها مي خواهند تو را يهود معرفي كنند كه من بگويم كافري، تا از ايران بيرونت كنند و به تكليف تو برسند.» (21) پس از اين سخنراني بود كه مأموران رژيم نيمه هاي شب به منزل امام ريختند و با دستگيري امام، ايشان را به تهران برده و مدت ده ماه در زندان يا در محاصره نگه داشتند. با انتشار خبر دستگيري امام، تمام شهرهاي ايران، بويژه قم و تهران و ورامين به اعتراض عمومي و خروش ملي تبديل شد مردم با فريادهاي كوبنده و اعتراض آميز خواهان آزادي مرجع خود شدند، مردم ورامين به صورت كفن پوش به حركت در آمدند دژخيمان رژيم مردم را به رگبار بستند و در نتيجه هزاران انسان بي گناه را در ماه خون و شهادت (محرم) و در نيمه خرداد سال 42 به شهادت رساندند. مراجع

ص: 4845

قم و نجف و روحانيون شهرهاي مختلف عراق به انقلاب پيوستند و فرياد اعتراض و ماهيت قيام مردم و جنايات شاه را به سران كشورهاي عربي و سازمانهاي بين المللي اعلام كردند. بالاخره امام پس از نزديك به يك سال بازداشت آزاد شده و به قم مراجعت مي كردند. مراسم مراجعت امام همراه با قيام و انقلابي ديگر شد. سالگرد شهداي فيضيه و پانزده خرداد بار ديگر شور آفريد، امام خود به سخنراني پرداخت، 15 خرداد را براي هميشه عزاي عمومي اعلام كرد. (22) مهرماه سال 43 قرارداد ننگين «كاپيتولاسيون» تصويب شد كه به موجب آن نظاميان آمريكايي از مصونيت قضايي برخوردار شدند امام اعتراض خود را در قالب سخنراني معروفشان مطرح كردند . رژيم پس از اين به گمان خود مانع را از سر راه برداشت و امام را به تركيه و سپس به نجف تبعيد كرد. اما امام حتي لحظه اي از فعاليت و هدايت نهضت دريغ نكردند.

د رشد و شكوفايي نهضت )46 57(

پس از تبعيد امام تا سال 46 ظاهرا رژيم نفس راحتي كشيد و مشكلي را احساس نمي كرد در حالي كه در همين ايام امام با ارسال بيانيه ها و پيامها اوضاع كشور را زير نظر داشتند و در عين حال با تدريس خارج فقه در نجف تحت عنوان

ص: 4846

حكومت اسلامي و ولايت فقيه آينده نهضت را از لحاظ فكري تغذيه مي كردند. از سالهاي 46 به بعد به دليل شرايط بوجود آمده از قبيل: جشن تاجگذاري شاه و فرح، جشن مبتذل 2500 ساله شاهنشاهي، تغيير متمم قانون اساسي و تعيين فرح به عنوان نايب السلطنه، قتل مشكوك جهان پهلوان تختي، جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل، آتش زدن مسجد الاقصي، شهادت آية الله سعيدي و آية الله غفاري، طرح حزب رستاخيز، حمله به مدرسه فيضيه در سال 54 و شهادت حاج آقا مصطفي در سال 56، امام با ارسال پيام، ايراد سخنراني و پاسخ به نامه هاي دانشجويان ايراني مقيم اروپا به هدايت و رهبري نهضت ادامه دادند و اصل پيوستگي را در رهبري مردم حفظ كردند (بر خلاف كساني كه تا هوا را پس مي ديدند به دنبال عياشي مي رفتند و همينكه اوضاع بر وفق مراد شد به ميان ملت آمده و با پررويي تمام ملت را از صحنه بيرون كرده، طلبكار شدند) . به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفي در سال 56 مراسمي در سراسر كشور برگزار شد و پس از 15 سال نام امام به طور علني بر منابر و مجالس برده شد و مردم نيز با ذكر صلوات از آن استقبال كردند. مراسم ياد شده كه تا

ص: 4847

چهلم ادامه داشت تأثير بسزايي بر اوضاع سياسي كشور داشت اما پس از اتمام مراسم چهلم و آرام شدن اوضاع، روزنامه اطلاعات با نام مستعار رشيدي مطلق طي مقاله اي امام را مورد اهانت قرار داد كه اين امر موجب اعتراض عمومي طلاب حوزه علميه قم و مراجع شد. طلاب به عنوان اعتراض و اعلام انزجار به منازل مراجع و فقها رفتند تا آنكه در غروب روز 19 ديماه 56 در ميدان شهداي قم مأموران شاه جمعيت را به رگبار بستند در نتيجه گروه زيادي را شهيد و تعدادي را مجروح ساختند. با شهادت طلاب مجددا مراسمي در قم و ساير نقاط كشور برگزار شد در مراسم چهلم شهداي قم، مردم تبريز توسط دژخيمان به رگبار بسته شدند، بمناسبت اربعين شهداي تبريز مراسم با شكوهي در مسجد اعظم قم برگزار شد، يكي از سخنرانان به نمايندگي از سوي آقاي شريعتمداري اعلام داشت رعايت احترام همه مراجع لازم است لذا اگر بنابر ذكر صلوات است بايد با شنيدن نام هر يك از اين بزرگان تكرار شود. در پي آن، يكي ديگر از روحانيون با قرار گرفتن در جايگاه بيان داشت احترام مراجع لازم است اما امام جايگاه ويژه اي دارد لذا اگر بناست با شنيدن نام همه مراجع صلوات فرستاده شود براي نام

ص: 4848

امام سه بار صلوات مي فرستيم كه انبوه جمعيت با صلوات از اين پيشنهاد استقبال كردند (بالاخره سه صلوات به احترام نام امام همچنان گرمابخش مجالس است) . (23) به هر تقدير، هر چه زمان مي گذشت بر دامنه نهضت افزوده مي شد و چهلم هاي فراواني به يكديگر گره خوردند تا در سال 57 علي رغم همه وحشيگريها و كشتار خونين و تضييق بر امام در نجف و تبعيد ايشان به پاريس و تغيير دولتها و تعويض مهره ها نه رژيم و نه اربابان او نتوانستند

ص: 4849

در برابر سيل طوفنده و خروشان ملت دوام بياورند و نهايتا شاه رفت و امام باز آمد. «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد.» با ورود موفقيت آميز امام به ميهن اسلامي بركات الهي نيز بر اين ملت نازل شد و بار ديگر از آب حيات اقيانوس بيكران اسلام بهره مند شدند. (24) با پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال 57 كه رهين رهبريهاي خردمندانه امام، فداكاريهاي ملت باوفاي ايران و اتحاد همه اقشار، اعم از روحاني، دانشگاهي، كارمند، كارگر، كشاورز، شهري و روستايي، زن و مرد و... و در رأس همه امدادهاي خداوند متعال و توجهات امام عصر (عج) بود، مرحله جديدي در تاريخ ايران آغاز شد، ملت طعم پيروزي و آزادي را چشيد مستضعفان از الطاف پدري دلسوز برخوردار شدند. مردم حاضر شدند هر چه دارند در طبق اخلاص بگذارند تا پير و مرادشان موفق به اجراي قوانين اسلام گردد. در مقابل، دشمنان قسم خورده انقلاب پيوند نامقدس خود را عليه انقلاب شكل دادند. جنگهاي داخلي، ترور برجستگان انقلاب، ترور شخصيتها با انواع تهمتهاي ناجوانمردانه، آتش زدن مزارع، طرح كودتا، محاصره اقتصادي، حمله آمريكائيها به ايران، تحميل جنگ خانمانسوز بر نظام نوپاي اسلامي و موارد بيشماري ديگر نمونه هايي از نتايج اين اتحاد شوم است. اما در همه اين

ص: 4850

مقاطع دست مدد الهي بالاي سر ملت و امام بود. با تسخير لانه جاسوسي توسط دانشجويان خط امام بسياري از عناصر فاسد و نقشه هاي دشمنان رو شدند. آمريكائيها در آتش عذاب الهي سوختند، صداميان در نيل به اهداف خود ناكام ماندند، ليبرالها از صحنه سياست منزوي شده اند...

پى نوشت ها

: 1 كدي، نيكي آر، ريشه هاي انقلاب ايران، ص .352 2 ر. ك: نهضت امام خميني در ايران، سيد حميد روحاني (زيارتي) ج 1، 1361، ص ص24 .84 3 در خصوص تاريخ تدوين اين كتاب اختلاف است، خانم كدي آن را به سال 1323 مربوط مي داند ولي بعضي تاريخ آن را به دوران حكومت رضاخان مربوط مي دانند. اما از متن كتاب استنباط مي گردد كه پس از عزل رضاخان توسط انگليسيها، اين كتاب تدوين شده است. 4 كشف اسرار، امام خميني (ره) بي تا، بي م، ص .283 5 همان، ص .239 6 همان، ص .243 7 همان، ص 222 و .238 8 همان. 9 مدني، جلال الدين، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 1، ص 375 .376 10 صحيفه نور، ج 1، ص 32 و .53 11 عميد زنجاني، انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، ص .442 12 مدني، جلال الدين، ج 1 ص .377 13 صحيفه نور، ج 1، ص .29 14 همان، ص .30

ص: 4851

15 همان مدرك، ص 176 و 177 و صحيفه نور، ج 1، ص .33 16 امام پس از لغو لايحه با ارسال پيام تشكر آميز از مردم، آنان را عملا در اين نهضت شريك كرده و ادامه آن را به خود مردم واگذار كرد. (همان مدرك، ص 22( 17 مدني، پيشين، ج 2، ص 12 .13 18 ر. ك: همان مدرك، ص 20 .21 19 بدين ترتيب اولين شهداي نهضت امام خميني در سالروز شهادت امام صادق از ميان شاگردان آن امام و در مركز تحصيل علوم آن امام همام به ديار حق شتافتند و به تناسب حكم و موضوع راه آينده را مي توان به راحتي حدس زد. 20 امام با اين سخنراني خواست ثابت كند شاه و صهيونيستها پشت و روي يك سكه اند. ر . ك: پيشين، ص38 .43 21 همان، ص .40 22 همان، ص 44 .62 23 آنچه در اين قسمت و پس از اين تا پايان نقل مي شود مشاهدات عيني نويسنده اين سطور است هر چند در كتابهاي مربوطه نيز كم و بيش بيان شده است. 24 در اين قسمت به توضيحات كلاس در مورد حوادث واپسين روزهاي رژيم شاه توجه شود

ص: 4852

رهبري امام خميني (ره) و روحانيت در انقلاب اسلامي

اشاره

انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه محمدي، منوچهر در انقلاب اسلامي از 15 سال قبل از پيروزي آن تنها با يك چهره شاخص و بارز برخورد مي كنيم كه به اعتراف دوست و دشمن رهبري بلا منازع انقلاب را در سقوط نظام سلطنتي در دست داشته و تا زمان رحلت هم از اين موقعيت ويژه برخوردار بود و ساير رهبران انقلاب اعم از روحاني و غير روحاني مقبوليت و موقعيت خود را در سايه حمايت و تاييد ايشان به دست آورده و بدون تبعيت و تاييد رهبر انقلاب از صحنه خارج شدند. علي هذا نيازي به ذكر موقعيت آنها در انقلاب و به صورت مستقل از امام خميني نمي رود و در اينجا سعي خواهد شد صرفا سير تكويني زندگي سياسي ايشان را در دوران رهبري انقلاب و آن هم به اختصار مورد بررسي قرار دهيم. ما در اين جا بر آن نيستيم كه راجع به آن چه رهبر انقلاب انجام داده يا مي دهد، صحبت كنيم. بلكه راجع به آنچه او هست و ويژگيها و اوصاف او صحبت مي كنيم. هر كس از نزديك با امام محشور بوده، متوجه مي شد كه اين مرد يك انسان ايده آل با همه صفات و ويژگيهاي حسنه مي باشد. تركيبي از

ص: 4853

تواناييهاي خداداد روحي، سياسي، فكري، و اخلاقي اين شخصيت استثنايي را در موقعيتي قرار داد كه توانست چنين نقش عظيمي را در ايران امروز بر عهده بگيرد. قدرت و توانايي او بي ترديد به مراتب از يك حد مرجع تقليد تجاوز مي كرد. نمونه و آيينه تمام نماي مفهوم كامل خود شناسايي بازگشت به خود (به عنوان يك مسلمان واقعي) شده بود - حتي مسلمانان غير ايراني هم در او نمونه بسيار با ارزشي از انسان ايده آل اسلامي مي ديدند. با اين ويژگيها و با وجود آن كه او كسي بود كه مي توانست ظرف چند دقيقه ميليونها ايراني را در خيابانها به تظاهرات بكشاند مع هذا وقتي كه زندگي او و محل كار و سكونت او را مشاهده مي كنيد، چيزي جز سادگي و بي پيرايگي مشاهده نمي كنيد. او روي زمين پشت ميز كوچك تحرير خود مي نشست كه كل تجهيزات اطاق كار وي همان ميز كوچك مي بود. وقتي كه ما امام و شخصيت وي را مورد بررسي قرار مي دهيم، مشاهده مي كنيم كه او در حقيقت تبلور سنتي علماي شيعه مي باشد و اين امر نه تنها به خاطر نفوذ و قدرت فوق تصور كامل و جامع و وسيع در امور سياسي و اجتماعي مي باشد بلكه همچنين با توجه به بعد علمي خالص سنتي ايشان هم بوده است.

ص: 4854

امام خميني علاوه بر مقام ممتاز فقاهت در علوم هيئت، فلسفه، حكمت، و عرفان، داراي مهارتي ويژه و تخصصي كامل مي بود كه در نزد اساتيدي همچون آيت الله شيخ محمد علي شاه آبادي فرا گرفته بود. از نظر تهذيب نفس و خودسازي از همان آغاز جواني علم و عمل را همراه نموده و همزمان با تحصيل علوم اسلامي در مقام اجراي آنها به ويژه از نظر كسب فضايل انساني و روحاني پرداخت و از اين جهت نيز در ميان شخصيتهاي بزرگ علمي و روحاني محافل مذهبي، و عامه مردم قم مقام و منزلت ويژه و پر ارجي كسب نمود و موفق شد تا از خصلتها و شيوه هاي ناموزوني كه دامنگير بعضي از مقامات روحاني مي گردد، دور بماند. از نظر نظم و انضباط هم زندگي خود را تحت نظم و ديسيپلين خاص قرار داده و اصولا از اين لحاظ نمونه اي در ميان رجال مذهبي نمي توان يافت. زمان استراحت، عبادت، مطالعه، تدريس، قدم زدن، و همه و همه روي نظم خاصي بود، به طوري كه ساير اعضاي خانواده برنامه خود را روي برنامه هاي امام تنظيم مي كردند. يكي از ويژگيهاي جالب توجه درباره ايشان اين است كه نقش رهبري ايشان از نظر سياسي در انقلاب در تاريخ سابقه ندارد، موفقيتهاي برجسته ايشان را

ص: 4855

به عنوان يك استاد ممتاز، يك فيلسوف، و يك عارف تحت الشعاع قرار داده بود. اغلب در ميان مسلمانان مدرن اين طور برداشت شده كه فكر و مغز يك فيلسوف و عارف از واقعيات جامعه دور مي گردد و كلا از قبول هر نوع نقش سياسي و اجتماعي خود را كنار مي كشد، با اين تصور كه مسائل مذهبي ارتباط عيني با مسائل موجود مسلمانان و جهان اسلام ندارند، زندگي امام بر عكس دليل واضحي بر ارتباط مسائل فوق بوده و نشانگر اين واقعيت است كه برنامه او صرفا يك حركت سياسي و استراتژيكي نبود بلكه در عين حال يك ديدگاه درست الهي مي باشد. از نظر عرفاني مي توان گفت كه در حقيقت خصوصيات اخلاقي و روحي امام بود كه از او يك انسان والا مجموعه اي از خصوصيات بارز يك مسلمان ايده آل ساخت. امام يكي از رهبران انقلابي نادر الوجودي است كه با ساده ترين شيوه و بدون هيچ گونه تجمل و تشريفات زندگي كرده و با غذاي بسيار ساده اي به سر مي برد. در دوره رضاخان ايشان كتابي به نام «كشف الاسرار» در انتقاد از ديكتاتوري پهلوي نوشته اند. در اين كتاب با شجاعت هر چه تمامتر رژيم رضاخان را مورد انتقاد قرار داده و در آن به خصوص مسئله تسليم پذيري وي در مقابل قدرتهاي خارجي مورد حمله

ص: 4856

قرار گرفته است. نوع برخورد امام با رژيم رويه اي كاملا غير سازشكارانه و شيوه اي راديكال بود. در دوره اي كه آيت الله بروجردي مرجعيت تامه را داشت. امام از نزديكان و طرف مشورت ايشان به حساب مي آمد ولي اين موضوع لزوما بدان معني نبود كه نظرات ايشان در حلقه مشاورين مرحوم بروجردي نظرات مسلطي باشد. تا زماني كه مرحوم بروجردي در قيد حيات بودند، امام مستقيما و به عنوان يك چهره سياسي مذهبي شناخته نشده بود تا اينكه در سال 1341 به دنبال درگذشت مرحوم بروجردي و سال بعد مرحوم كاشاني، شاه چهره خود را آشكارتر نشان داد و خواست با استفاده از خلاء موجود در رهبري مذهبي اقداماتي بكند كه با موازين شرعي و مذهبي تطبيق نمي كرد. در اين لحظات حساس امام وارد صحنه شده و ضمن مخالفت با قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي مبارزه اي بي امان را با رژيم آغاز كرد و با حمله مستقيم و انتقادات بي واسطه از رژيم شاه سنت تقيه را شكستند و فتواي تاريخي خود را، در اينكه تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب «ولو بلغ ما بلغ»، صادر كردند. (1) از اين زمان امام چهره بارز رهبري سياسي خود را آشكار نموده و با برخورد خاص كه همانا قاطعيت و عدم سازش با دشمن بود، راه

ص: 4857

خود را از سايرين جدا نمودند و به سرعت افكار عامه مردم را، كه تشنه چنين رهبري بودند، به خود جلب كردند. مسير حوادث بعدي نشان داده كه در صحنه تحولات سياسي - اجتماعي ايران با ظهور امام به عنوان رهبر، صفحه جديدي نه تنها در تاريخ ايران بلكه روحانيت مبارز شيعه مفتوح گرديد. اگر يك قرن به عقب برگرديم، به روشني مي توانيم سير تكاملي حركت روحانيت مبارز را با يك هدف ولي با شيوه هاي متفاوت و آن هم تحت تاثير اوضاع و احوال زمان خود مشاهده كنيم. هدف همه آنها اجراي احكام شريعت اسلام، برقراري حكومت عدل الهي، و كوتاه كردن دست بيگانگان و استعمارگران بوده است. سيد جمال الدين اسدآبادي براي رسيدن به اين هدف تلاش خود را در نصيحت، هدايت، و تشويق حكام كشورهاي اسلامي در ايجاد وحدت جهان اسلام قرار داده بود و بيهوده تلاش مي كرد كه شاهان ايران و امپراتوران عثماني و مصر را نصيحت نموده و آنها را وادار نمايد كه در مقابل سيل بنيان كن فرهنگ و تمدن غربي مجددا به دژ مستحكم فرهنگ و تمدن اسلامي پناه برند. روحانيت صدر مشروطيت كه از شاهان بريده بودند به دو دسته تقسيم شده; دسته اي همچون مرحوم بهبهاني و طباطبايي در صدد محدود كردن قدرت پادشاهان

ص: 4858

خودكامه و كسب و تضمين برقراري نظامي دمكراتيك با دادن حق «وتو» به مجتهدين بودند، بدين اميد كه از وضع و اجراي قوانين خلاف شرع اسلام جلوگيري گردد. ولي در همان حال ميدان را به ليبرالها و غرب زده ها سپرده و خود كناره گرفتند دسته ديگر چون مرحوم شيخ فضل الله نوري كه از حاكميت ليبراليسم وحشت داشته و نگران بود، تلاش مي كرد تا حاكميت شرع اسلام برقرار شده و عاقبت نيز بر سر آن جان خود را فدا كرد. مرحوم آيت الله كاشاني راه را در همراهي و مساعدت با ليبرالها براي كسب آزادي و كوتاه كردن دست بيگانگان ديده، به اين اميد كه با نظارت و تلاش خود متعاقبا در ايجاد حكومت با قوانين اسلامي موفق گردد ولي غافل از آن كه ليبرالها ديگر فرصتي به او و فدائيان اسلام نخواهند داد تا به خواسته خود برسند و از روحانيت صرفا به عنوان نردباني براي رسيدن به رهبري مردم و قبضه كردن قدرت استفاده خواهند كرد. امام كه تاريخ پر از تجربه روحانيت مبارز را پشت سر گذاشته بود، در اين زمان خود راسا رهبري را به دست گرفت و اجازه نداد كه ديگران از جمله ليبرالها در رهبري و بهره برداري از ثمره مبارزات مردم شريك شوند. شيوه مبارزه امام بسيار ساده و

ص: 4859

دور از هر نوع پيچ و خم سياسي كاريهاي امروزه بود. او از ابتدا هدف خود را نه در پيروزي و تحقق خواسته هاي خود و مردم بلكه در اجرا و اداي تكليف شرعي قرار داد. او مي گفت كه ما صرفا به تكليف الهي و شرعي خود عمل مي كنيم يا پيروز مي شويم يا كشته مي شويم كه در هر صورت پيروزيم. اين شيوه مبارزه براي كساني كه به روشهاي سياسي ماكياولي عادت كرده بودند و اعمال تاكتيكهاي سياسي غربي را در مبارزات اجتماعي و معادلات سياسي خود مي پسنديدند، بسيار ناخوشايند بود و نه تنها دولتيها و مخالفين ايشان را به خشم مي آورد بلكه براي نزديكان و همراهان ايشان نيز شگفت آور بود. مهندس بازرگان و ياران ليبرالش از كساني بودند كه بيش از همه از اين شيوه برخورد امام عصباني و گيج بودند. (2) امام به همين دليل و با همين شيوه يك حزب و تشكيلات منسجم با كادر منضبط به وجود نياورد و همچنين يك برنامه از پيش تنظيم شده اي نداشت. او تنها با استفاده از نبوغ و جاذبيت خويش و تكيه بر شعارها و معيارهاي روشن اسلامي و قاطعيت خاص خود، تاكتيكهاي لازم را در جهت پيشبرد اهداف خود براي رسيدن به يك جامعه ايده آل اسلامي به كار مي گرفت. امام در ايجاد ارتباط با

ص: 4860

اقشار و توده هاي مردم نبوغ خاصي داشت كه از كمتر كسي مشاهده گرديده است. او با كلامي بسيار ساده و قابل درك براي همه حتي بيسوادترين انسانها، پيچيده ترين مسائل سياسي - اجتماعي را مطرح مي كرد و با بيان خود در اعماق قلوب انسانهاي معتقد و مؤمن نفوذ مي نمود. بايد در نظر داشت كه شيوه رهبري و مبارزه امام در انقلاب اسلامي نتيجه يك سنت تاريخي طولاني از صدر اسلام مي باشد. امام با درك و شناخت عميق از قرآن و سنت پيغمبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (س) و بررسي سير تاريخي تحولات سياسي اجتماعي جهان اسلام و به خصوص ايران و همچين مطالعه اوضاع و احوال سياسي اجتماعي زمان معاصر، شيوه مبارزه خود را انتخاب كرد. ابتدا موانعي كه بر سر راه مبارزه بود و از جمله تقيه را مرتفع كرد. آنگاه هدف اوليه خود را كه مبارزه و حمله بي امان به كانون فساد جامعه يعني سلطنت، با طرح عدم مشروعيت آن، قرار داد و سپس با اعلام هدف نهايي، كه برقراري حكومت اسلامي بود، علي رغم همه فشارها و تلاش براي سازش و مصالحه قاطعانه در موضع خود ايستاد و تا نيل به پيروزي مقاومت نمود. دوران رهبري امام را به چهار مرحله متفاوت مي توان تقسيم نمود:

دوره اول:

ظهور امام

ص: 4861

خميني به عنوان رهبري سياسي - مذهبي و كسب مقبوليت سريع ايشان از طرف توده هاي تشنه مردم بود. اين دوران با اعلاميه مخالفت با قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي آغاز و اوج شكوفايي آن در سخنراني معروف در روز عاشوراي ماه محرم و دستگيري امام و قيام 15 خرداد بود كه با تبعيد ايشان و خيانت بعضي از روحانيون از جمله شريعتمداري به پايان رسيد. در اين دوره از مبارزه امام امت چهار اقدام اساسي انجام داد: 1. با تحريم تقيه، مسئله اي كه در طول سالها مهمترين مانع در راه مبارزات مستقيم و خشونت آميز مردم، با رژيمهاي خودكامه و در عين حال دستاويز سازشكاران بود از سر راه حركت و مبارزه اسلامي برداشت. 2. امام با كشاندن مبارزه به كانون اصلي فعاليتهاي مذهبي، يعني حوزه علميه قم، براي هميشه خط بطلان بر تز جدايي دين از سياست كه در جهت جا انداختن آن تبليغ و تلاش زيادي مي شد كشيد. و حتي كساني را كه از ورود به فعاليتهاي سياسي اكراه داشتند وادار به اتخاذ موضع كرد. و بدين وسيله سنت ديرينه حاكم بر حوزه علميه قم را شكستند. 3. با متوجه كردن لبه تيز حملات خود به كانون اصلي فساد، يعني سلطنت و شخص شاه، به شيوه محافظه كارانه قبلي در مبارزه پايان داد.

ص: 4862

در گذشته مبارزين و مخالفين رژيم به ويژه ليبرالها و حتي بعضي از مبارزين مذهبي سعي مي كردند. از حمله مستقيم به سلطنت و شاه خودداري كنند و با حمله به اطرافيان شاه، از جمله نخست وزيران و هيات دولت، دربار را از دخالت در جرايم و خطاها مبرا و مصون بدارند. امام امت ضمن به زير سؤال كشيدن مشروعيت و قدرت سلطنت هر نوع محافظه كاري رايج زمان را در اين زمينه كنار گذارده و محور اصلي مبارزه را در حمله به عامل اصلي همه مفاسد يعني سلطنت، درباريان، و شاه قرار داده و به ديگران هم جرات و جسارت بخشيد تا چنين كنند. «فقط خدا مي داند كه سلطنت ايران از آغاز پيدايش خود چه جنايتها كرده است، جنايات پادشاهان تمام تاريخ ما را سياه كرده است. مگر پادشاهان نبودند كه به قتل عام خلايق فرمان مي دادند و بدون كمترين وسواس دستور سر بريدن مي دادند. از نظر پيغمبر اسلام كلمه ملك الملوك نفرت انگيزترين كلمات در نزد خداوند است. اصول اسلامي با سلطنت مخالف است. كاخهاي استبدادي شاهنشاهي ايران را ويران كنيد. سلطنت يكي از شرم آورترين و پست ترين ارتجاعها است...» . (3) 4. با حمله مستقيم به همه قدرتهاي بزرگ خارجي و در راس آنها آمريكا هر نوع ملاحظه كاري سياسي را كه در گذشته

ص: 4863

و به ويژه در دوران نهضت مشروطه و ملي شدن صنعت نفت رايج بود، مطرود دانسته و شيوه اي كاملا نو در مبارزه انتخاب كردند. در دوران مشروطه، مشروطه خواهان با تحصن در سفارت انگليس سعي در جلب پشتيباني دولت به اصطلاح «فخيمه» انگلستان مي كردند و نتيجه آن حاكميت فراماسونري بر سرنوشت ملت ايران و به نام مشروطيت شد. در دوران نهضت ملي شدن نفت به قول دكتر مصدق از تضاد منافع دو قدرت بزرگ بهره بردند، يعني با كمك دولت آمريكا نفت را ملي كردند و چند صباحي نگذشت كه در اثر تفاهم دولت انگليس و آمريكا با كودتاي كذايي خود اين دو كشور براي 25 سال نه تنها بر صنايع نفت بلكه بر همه امور كشور ايران سلطه يافتند. امام امت با شناخت دقيق از تجربيات گذشته در سال 1343 با بيان معروف «آمريكا از انگليس بدتر، انگليس از آمريكا بدتر و شوروي از هر دو بدتر و همه از هم پليدتر. اما امروز سر و كار ما با اين خبيثها است، با آمريكا است» . (4) راه هر نوع نفوذ و اميد را بر وابستگان به سياستهاي خارجي براي شركت در مبارزه و دزديدن ثمره مبارزات مردم بستند. و بدين شيوه بود كه امام توانست با درك صحيح آلام و دردهاي مردم و با استفاده از

ص: 4864

موقعيت خاص خود يعني مرجعيت كه به گفتار و نظرات ايشان مشروعيت مذهبي مي داد علي رغم تلاش رژيم كه سعي مي كرد بعد از مرحوم آيت الله بروجردي مقام مرجعيت تامه را به خارج از كشور منتقل نمايد، به سرعت اين مقام را با كسب مقبوليت عام به خود اختصاص دادند و به عنوان رهبر مذهبي - سياسي جديد ايران در دوره اي از ياس و نااميدي بارقه اي از نور و اميد در دل و روح انسان تشنه مبارزه تاباند. مردم هم گم گشته خود را در ايشان يافته و آمال و آرزوهاي خود را در كلام و نوشته هاي رهبر جديد خويش يافتند.

دوره دوم:

اين دوره رهبري امام امت دوره فترت طولاني پانزده ساله است كه با تبعيد ايشان به تركيه آغاز و با عزيمت ايشان از نجف به پايان مي رسد. در اين دوره اگر چه گاه گاهي به مقتضاي زمان و با توجه به حوادث و اتفاقاتي كه در ايران رخ مي داده با انتشار اعلاميه ها و فتاوي و انجام سخنرانيها، نه تنها به مخالفت و مبارزه با رژيم ادامه مي دادند بلكه ارتباط معنوي خود را با مردم حفظ كرده و آنها را در اين دوره ارشاد و راهنمايي مي كردند، لكن كار اصلي و مهمي كه امام در اين دوره انجام دادند اين بود

ص: 4865

كه به عنوان ايدئولوگ انقلاب با آغاز يك سري دروس حوزه اي كه به حكومت اسلامي و يا ولايت فقيه معروف است طرح اصلي حكومت بعد از انقلاب را ريخته و براي كساني كه تا آن زمان برايشان حكومت اسلامي نامفهوم و در ابهام بود، روشن كردند كه در صدد ايجاد چه نوع جامعه و حكومتي مي باشند. همان طور كه در فصل اول مطرح شد رهبري انقلاب به سه صورت ظاهر و متجلي مي گردد كه عبارتند از رهبر به عنوان ايدئولوگ انقلاب، به عنوان فرمانده يا قهرمان انقلاب، و نهايتا به عنوان معمار يا رئيس حكومت انقلابي. امام در اين دوره نقش ايدئولوگ انقلاب را به نحوي شايسته بر عهده گرفته و اجرا كردند. اگر چه ايدئولوژي انقلاب بر پايه مكتب اسلام و بر اساس ماخذ و منابع اصلي آن يعني قرآن سنت، و احاديث مورد ترديد و شك نبود ولي از آنجا كه چهارده قرن از زماني كه حكومت اسلامي واقعي به صورت عيني و عملي برقرار بوده، مي گذشت و به ويژه در غيبت امام مهدي (ع) و با توجه به تحولات عظيم اجتماعي كه در طول چهارده قرن رخ داده است بر مردم روشن نبود كه آن حكومت اسلامي كه مي بايست بر خرابه هاي رژيم سلطنتي پايه ريزي شود، چگونه حكومتي است و با

ص: 4866

مسائل مختلف و به خصوص پديده هاي نوين عصر حاضر چگونه رفتار خواهد كرد. و معلوم نبود شيوه انتخاب رهبري و ساختار حكومت و تقسيم بندي مسئوليت بر چه پايه اي است. آيا نوعي از حكومت تئوكراسي يا دموكراسي غربي يا توتاليتريانيسم مي باشد. در چنين شرايطي بود كه امام با طرح اصول حكومت ولايت فقيه چارچوبه اصلي حكومت اسلامي را مشخص نموده و به مردم ارائه داد.

دوره سوم:

دوره سوم رهبري امام از زماني آغاز شد كه اولين جرقه هاي انقلاب در دي ماه 1356 در قم موجب شعله ور شدن آتش زير خاكستر گرديده و ديري نگذشت كه با شعله هاي خود خرمن هستي نظام حاكم بر ايران را سوزاند و براي هميشه به نظام طولاني 2500 ساله شاهنشاهي خط بطلان كشيد. در اين دوره امام امت با تشخيص موقعيت مناسب و با بيداري و حركت مردم درنگ و تامل را جايز ندانسته و پرچم رهبري و فرماندهي انقلاب را بر دوش گرفت و بدون هيچ گونه سازش و مصلحت طلبي و با درك صحيح از خواسته و اراده و توان مردم كه با شور و احساسات و ايثار جان و فداكاري در صحنه هاي تظاهرات و درگيري با مامورين دولتي به منصه ظهور مي رساندند، عزم قاطع و خلل ناپذير خود را در ادامه مبارزه بي امان تا سرنگوني رژيم شاه اعلام

ص: 4867

و دنبال كردند. با عزيمت امام به فرانسه و امكان دسترسي بيشتر مشتاقان و عاشقان به ايشان «نوفل لوشاتو» ، محل اقامت امام در پاريس نه تنها زيارتگاه ايرانيان براي ديدار رهبر انقلاب بود بلكه براي مدتي اين محله به صورت پايتخت دوم ايران، يا به عبارتي بهتر، پايتخت واقعي ايران در آمد و در اينجا بود كه انقلاب اسلامي از مرحله حرف به عمل درآمد. و رژيم شاه را از بنيان بركند. شيوه اي كه در اين دوره امام امت براي رهبري و نهايتا به پيروزي رساندن انقلاب به كار گرفتند عبارت بود از: 1. از رخنه و نفوذ همه كساني كه با شامه قوي خود پيروزي قريب الوقوع را احساس كرده و سعي در نزديك شدن به مقام رهبري مي كردند، جلوگيري كردند. «امام سخنگو ندارد. ما با كسي ائتلاف و تفاهم نكرده ايم. هر كس حرف ما را بزند، با ما و با مردم است» و ... بدين وسيله امام از هر نوع سوء استفاده از موقعيت ايشان و دستاوردهاي انقلاب جلوگيري كرد. 2. برخورد قاطع ايشان با مسائل و عدم سازش و گذشت در راه تحقق اهداف مبارزه، تلاش بسياري از ليبرالها و ميانه روها را براي وادار كردن امام به اتخاذ سياست معتدلتر، و به اصطلاح گام به گام، يا

ص: 4868

در كلام مهندس بازرگان سنگر به سنگر، خنثي نمود. امام با قاطعيت همه آنها را رد كرده و همواره اعلام مي كرد كه شاه بايد برود و به جاي او و با راي مردم جمهوري اسلامي برقرار گردد. 3. با موقعيت مناسبي كه در پاريس از نظر دسترسي به رسانه هاي گروهي دنيا به دست آمده بود، امام از اين موقعيت براي رساندن پيام انقلاب به گوش مردم جهان حداكثر استفاده را نمود به طوري كه علي رغم عدم اقتضاي سن، خود روزانه در چندين مصاحبه مطبوعاتي و تلويزيوني شركت كرده و به سئوالات گوناگون خبرنگاران پاسخ مي داد. بدين وسيله امام موفق شدند وسع جهاني به اهداف انقلاب داده و باب ديگري در سطح بين المللي براي مبارزه با شاه و حاميانش بگشايد. بدين ترتيب امام توانست شور و هيجان و اراده مردم را آنچنان رهبري و هدايت نمايد كه در كوتاهترين مدت ممكن بدون ست يازي به اسلحه و اعمال خشونت، به اهداف انقلاب تحقق بخشد. هر چه آهنگ حركت مردم سريعتر مي شد، تنوع و قدرت امام در رهبري بيشتر ظاهر مي گرديد و اوج اين دوره زماني بود كه با خروج شاه از ايران و بازگشت ظفرمندانه امام به آغوش مردم ضربان نبض و طپش قلب انقلاب به شدت رو به فزوني گرفت و

ص: 4869

روز شنبه 21 بهمن كه امام دستور استنكاف از رعايت حكومت نظامي را صادر كرد، ديگر آخرين ساعات عمر رژيم شاه و پيروزي انقلاب رسيده بود.

دوره چهارم:

دوره چهارم كه حساسترين و مشكلترين دوره رهبري انقلاب بود، دوره اي كه رهبر انقلاب هم به عنوان رهبر اجتماعي و هم به عنوان رئيس حكومت مي بايست كشتي هيجان زده انقلاب را به ساحل آرامش و سكون هدايت نمايد. و در حالي كه قدرت سياسي و نظام طاغوتي سقوط كرده و ميليونها انسان كه در بند اسارت و رقيت رژيم وابسته به بيگانه بود، از بند آزاد شد و امكان هر نوع هرج و مرج و خارج شدن حركت از كنترل رهبري وجود داشت. رهبر انقلاب مي بايست با قدرت و توانايي فوق العاده ضمن كنترل هيجان و احساسات عمومي، توده هاي مردم و جلوگيري از هرج و مرج همچون معماري قابل و توانا ساختمان جديد حكومت اسلامي را كه طرح و ايده آن را قبلا داده است، بر ويرانه هاي حكومت ساقط شده بنا نمايد. در اين دوره بود كه هر گونه غفلت و بي دقتي مي توانست موجبات سوء استفاده از آزاديهاي داده شده، رخوت و فتور در شور و هيجان مردم كه حرارت و موتور انقلاب بود، دزديده شدن دستاوردهاي انقلاب و انحراف آن از مسير اصلي و ترسيم شده اش،

ص: 4870

فراهم نمايد. ولي امام امت شيوه ساده و روشني در نحوه مبارزه با رژيم شاه به كار برده بود و از هر نوع سياسي كاري به سبك امروز خودداري ورزيده بود و اين توهم را براي بسياري از تحليل گران ايجاد كرده بود كه روحانيت و امام ممكن است توانايي مبارزه با رژيم و سرنگوني او را داشته باشند ولي از ساختن و اداره جامعه و حكومت بعد از آن عاجز بوده و معمولا كار را به كارشناسان و تكنوكراتها خواهند سپرد. لكن اين بار نيز امام با نبوغ و توانايي خاص خود اميد بسياري از روشنفكران و تكنو كراتها را به ياس تبديل كرده و مهارت و توانايي خود را در ادامه رهبري حركت و مبارزه مردم براي تعقيب و شكست بقاياي رژيم سابق و ضد انقلابيون جديد و هم چنين مبارزه بي امان و قاطع با توطئه هاي متعدد و گوناگون داخلي و خارجي به ويژه ابرقدرتها از يك طرف، و اداره رهبري سياسي نظام نوپاي جمهوري اسلامي از طرف ديگر، نشان داد. او با حوصله اي وصف ناپذير و با استفاده از موقعيتها و آمادگيهاي مردم و با سرعتي كه در انقلابهاي دنيا بي سابقه است، در طول يك سال پايه نظام اسلامي را با انجام انتخابات متعدد از جمله رفراندوم جمهوري اسلامي، انتخابات مجلس خبرگان،

ص: 4871

انتخابات رياست جمهوري و مجلس شوراي اسلامي، و تدوين و به رفراندوم گذاردن قانون اساسي تثبيت و تحكيم نمود و بدين وسيله قابليت و توان بي نظير خود را در سازندگي و اداره جامعه بعد از انقلاب نشان داد.

پى نوشت ها

: 1. صحيفه نور، جلد اول، ص 40. 2. در اين زمينه مراجعه شود به مصاحبه مهندس بازرگان با حامد آلگار در «مواضع نهضت آزادي در برابر انقلاب اسلامي» انتشارات نهضت زنان مسلمان، ص 124. 3. «ايران: انقلاب بنام خدا» ص 13. 4. صحيفه نور، جلد اول، ص 105.

ص: 4872

رهبري امام خميني (ره)

پيرامون انقلاب اسلامي مطهري، مرتضي آدمي كه باميد خدا و براي خدا حركت كرده،از تهديد آمريكا، حتي اگر شوروي را هم ضميمه اش كنند،هيچ ترسي بدل راه نخواهد داد.در مورد اين مرد بزرگ يكي ديگر از خصوصياتش را بگويم،شايد شما باورتان نشود اين مردي كه روزها مينشيند و اين اعلاميه هاي آتشين را ميدهد،سحرها اقلا يك ساعت با خداي خودش راز و نياز ميكند و آنچنان اشك هائي ميريزد كه باورش مشكل است. اين مرد درست نمونه علي(ع)است.درباره علي گفته اند كه در ميدان جنگ به روي دشمن لبخند ميزند و در محراب عبادت از شدت زاري بيهوش ميشود.و ما نمونه او را در اين مرد ميبينيم.

ص: 4873

رهبري امام خميني (ره)

اشاره

پيرامون انقلاب اسلامي مطهري، مرتضي از نظر رهبري اينطور نبود كه روز اول كسي خود را كانديدا بكند و بعد مردم به او راي بدهند و او را به رهبري انتخاب كنند و بدنبال آن،رهبر براي مردم تعيين خط مشي كند.واقعيت اينست كه گروههاي زيادي-از آنها كه احساس مسئوليت مي كنند- تلاش كردند كه رهبري نهضت را بعهده بگيرند ولي تدريجا همه عقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد.شما در نظر بگيريد كه چه تعداد از قشرهاي مختلف،مثلا از روحانيون-چه از مراجع و يا غير مراجع-و يا از غير روحانيون چه گروههاي اسلامي و چه غير اسلامي،در اين انقلاب شركت داشتند.در اين نهضت افراد تحصيلكرده،افراد عامي،دانشجو،كارگرها،كشاورزان، بازرگانان همه و همه شركت داشتند ولي از ميان همه اين افراد مختلف،تنها يك نفر،به عنوان رهبر انتخاب شد،رهبري كه همه گروهها او را برهبري پذيرفتند.اما چرا؟آيا بدليل صداقت رهبر بود؟بيشك اين رهبر صداقت داشت ولي آيا صداقت منحصر بشخص امام خميني بود و كسي ديگر صداقت نداشت؟ البته مي دانيم كه چنين نيست و صداقت منحصر به ايشان نبود.آيا بدليل شجاعت رهبر بود و اينكه تنها ايشان فرد شجاعي بودند و غير از ايشان رهبر صديق و صادق و شجاع ديگري وجود نداشت؟ البته كسان شجاع ديگري نيز بودند.آيا به اين

ص: 4874

دليل بود كه ايشان از يك نوع روشن بيني برخوردار بودند و ديگران فاقد اين روشن بيني بودند؟ آيا بدليل قاطعيت رهبر بود و ديگران فاقد قاطعيت بودند؟ ميدانيم كه قاطعيت منحصر به ايشان نبود.درست است كه همه اين مزايا باعلي درجه در ايشان جمع بود،ولي چنين نيست كه اين مزايا-لا اقل با شدت و گسترش كمتر-در ديگران نبود،پس چه شد كه جامعه خودبخود ايشان را،و فقط ايشان را به رهبري انتخاب كرد و هيچ فرد ديگري را در كنار ايشان به رهبري نپذيرفت؟ پاسخ اين سؤال برمي گردد به يك سؤال اساسي كه در فلسفه تاريخ مطرح مي شود و آن اين است كه آيا تاريخ شخصيت را ميسازد و يا شخصيت تاريخ را،آيا نهضت رهبر را مي سازد و يا رهبر نهضت را؟اجمالا ميدانيم كه نظريه صحيح در اين مورد اينست كه، يك اثر متقابل ميان اين دو،يعني ميان نهضت و رهبر است.ميبايد از يك طرف يك سلسله مزايا و امتيازات در رهبر باشد و از طرف ديگر نيز خصوصياتي در نهضت وجود داشته باشد. مجموع اين شرايط است كه فرد را بمقام رهبري مي رساند.امام- خميني به اين علت رهبر بلا منازع و بلا معارض اين نهضت شد كه علاوه براينكه واقعا شرايط و مزاياي يك رهبر در فرد ايشان جمع بود،ايشان در مسير

ص: 4875

فكري و روحي و نيازهاي مردم ايران قرار داشت.حال آن كه ديگران-آنها كه براي كسب مقام رهبري نهضت تلاش مي كردند-به اندازه ايشان در اين مسير قرار نداشتند. معني اين سخن اين است كه امام خميني با همه مزايا و برتريهاي شخصي كه دارد اگر اهرمهائي كه روي آنها دست مي گذاشت و فشار ميداد و جامعه را به حركت درميآورد،از نوع اهرمهائي بود كه ديگران روي آن فشار مي آوردند و اگر منطقي كه ايشان بكار ميبرد نظير منطق ديگران بود،امكان نداشت ايشان در بحركت درآوردن جامعه موفقيتي كسب كند (1). اگر امام عنوان پيشوائي مذهبي و اسلامي را نمي داشت و اگر مردم ايران در عمق روحشان يك نوع آشنائي و انس و الفتي با اسلام نداشتند و اگر عشقي كه مردم ما با خاندان پيامبر دارند وجود نمي داشت و اگر نبود كه مردم حس كردند كه اين نداي پيامبر و نداي حضرت علي(ع)و يا نداي امام حسين(ع)است كه از دهان اين مرد بيرون مي آيد،محال بود نهضت و انقلابي به اين وسعت در مملكت ما بوجود آيد. رمز موفقيت رهبر در اين بود كه مبارزه را در قالب مفاهيم اسلامي به پيش برد. ايشان با ظلم مبارزه كرد ولي مبارزه با ظلم را با معيارهاي اسلامي مطرح كرد، امام از طريق القاي

ص: 4876

اين فكر كه يك مسلمان نبايد زير بار ظلم برود،يك مسلمان نبايد تن به اختناق بدهد،يك مسلمان نبايد به خود اجازه دهد كه ذليل باشد، مؤمن نبايد زير دست و فرمانبر كافر باشد (2) ،با ظلم و ستم و استعمار و استثمار مبارزه كرد،مبارزه اي تحت لواي اسلام،و با معيارها و موازين اسلامي.

پى نوشت ها

: 1- ...مثلا اگر مسئله وارد كردن تضادهاي طبقاتي در خود آگاهي مردم و يا مفاهيمي نظير آزاديخواهي و عدالت طلبي با معيارهاي مكاتب شرق و غرب از طرف ايشان عرضه مي گرديد،بازتابي در جامعه ما نمي داشت.حال آنكه ايشان همين مفاهيم را با معيارهاي اسلامي و با استفاده از فرهنگ بارور اسلامي به جامعه عرضه كرد و جامعه نيز با حسن تلقي با آنها برخورد نمود. 2- لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا (نساء-141( خدا هرگز براي كافران نسبت به اهل ايمان راه تسلط باز نخواهد نمود.

ص: 4877

رهبري امام خميني (ره)

اشاره

انقلاب اسلامي و چرايي و چگونگي رخداد آن جمعي از نويسندگان امام خميني در روز 30 شهريور 1281 ه.ش - 24 سپتامبر 1902 م. - در شهرستان خمين به دنيا آمد.پدرش آيت الله سيد مصطفي موسوي، از معاصرين آيت الله ميرزاي شيرازي، پس از آن كه سالياني چند در نجف اشرف، علوم اسلامي را فرا گرفته و به درجه اجتهاد نايل آمده بود به ايران بازگشت و در خمين، پيشوايي اهالي آن ديار را بر عهده گرفت.در حالي كه بيش از پنج ماه از ولادت «روح الله» نمي گذشت، سيد مصطفي موسوي به علت مبارزه و مقاومت عليه زورگويي هاي اشرار منطقه، به قتل رسيد. امام خميني در دوران نوجواني، قسمتي از معارف متداول روز و علوم مقدماتي و سطح حوزه هاي دينيه را نزد علماي آن ديار فرا گرفت و در سال 1298 ه.ش عازم حوزه علميه اراك شد.اندكي پس از هجرت آيت الله حاج شيخ عبد الكريم حائري يزدي از اراك به قم - نوروز 1300 ه.ش - امام خميني نيز رهسپار حوزه علميه قم گرديد و به سرعت مراحل تحصيلات تكميلي علوم حوزوي را نزد استادان حوزه قم، از جمله ميرزا محمد علي اديب تهراني، آيت الله سيد محمد تقي خوانساري، سيد علي يثربي كاشاني و آيت الله حائري

ص: 4878

يزدي، طي كرد.هم زمان با فراگيري فقه و اصول، به فراگيري رياضيات، هيئت، فلسفه اسلامي و غرب، اخلاق و عرفان، نزد اساتيد مشهور آن زمان پرداخت. امام خميني در شرايطي ديده به جهان گشود كه ايران يكي از سخت ترين ادوار تاريخ خويش را تجربه مي كرد.شكست نهضت مشروطيت، كودتاي رضا خان، جنگ جهاني اول و دوم، نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران، از جمله حوادث و وقايع مهمي بودند كه امام خميني تا پيش از آغاز نهضت در سال 42 تجربه كرده است.در دوران اقتدار رضا شاه، امام خميني از نزديك با مخالفان روحاني رضا خان، يعني حاج آقا نور الله اصفهاني، (1) مجتهد بافقي (2) و سيد حسن مدرس، (3) آشنا و درباره مسايل سياسي آن دوره به گفت و گو مي پرداخت. در سال هاي پاياني حكومت رضا شاه، امام در مدرسه فيضيه درس فلسفه، عرفان و اخلاق مي گفت و ضمن آن مسائل سياسي را نيز مورد توجه قرار مي داد.لكن شرايط اختناق آميز آن دوره به گونه اي بود كه ايشان براي تعطيل كردن درس خود تحت فشار قرار گرفت و ناگزير از تغيير مكان درس و تدريس در خفا گرديد.محصول اين تلاش ها، پرورش افرادي هم چون شهيد مرتضي مطهري بود. امام خميني در اولين متن سياسي خود - كشف الاسرار در سال

ص: 4879

1322 ه.ش. - كه در پاسخ به شبهات كتاب اسرار هزار ساله حكمي زاده منتشر كرد، فجايع سلطنت 20 ساله پهلوي را افشا كرد و با دفاع از اسلام و روحانيت به پاسخگويي به شبهات پرداخت و در همين كتاب ايده حكومت اسلامي و ضرورت قيام براي تشكيل آن را مطرح ساخت. يك سال بعد - ارديبهشت 1323 ه.ش - امام خميني نخستين بيانيه سياسي (4) خود را صادر كرد.اين بيانيه، ضمن فراخواندن عالمان مذهبي و جامعه اسلامي به قيام عمومي، بر اين نكته تاكيد مي كند كه قيام پيامبران براي تغيير شرايط سياسي و اجتماعي مردم، قيام براي خدا بود اما هنگامي كه قيام براي نفس باشد، نتيجه اي جز حاكميت بيگانگان و عوامل آن ها مانند رضا شاه بي سواد ندارد. در آغاز دهه 30، امام خميني ضمن درس هاي فقه خود، به مساله ولايت فقيه نيز پرداخت.ايشان در بحث اجتهاد و تقليد، در تبيين وظيفه مجتهد، فرمودند: يكي از مقامات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمانروا بودن است.اين منصب در زمان غيبت از آن فقيه جامع الشرايط است. پس از رحلت آيت الله حائري، - 1315 ه.ش - آيات عظام حجت، صدر و خوانساري به مدت هشت سال سرپرستي حوزه علميه قم را به عهده گرفتند.امام خميني بر اين باور بود كه

ص: 4880

مرجعيت بايد داراي اقتدار و نفوذ باشد و از آن جا كه تنها آيت الله بروجردي را بر اين امر توانا مي دانست.براي اقامت آن فقيه وارسته در قم و تثبيت مرجعيت وي بسيار كوشيد. امام خميني با درك نقش و اهميت حوزه هاي علميه، چنان مي انديشيد كه حوزه علميه قم براي تضمين حيات و پرهيز از مشي مصلحت گرايي در برابر حكومت هاي وقت، به تحول ساختاري نيازمند است.وي، در تعقيب اين اهداف، در سال 1328 ه.ش با همكاري آيت الله مرتضي حائري - فرزند آيت الله شيخ عبد الكريم حائري، مؤسس حوزه علميه قم - طرح اصلاح اساسي ساختار حوزه علميه را تهيه و به آيت الله بروجردي ارائه كرد.اين طرح از سوي شاگردان امام و طلاب روشن ضمير مورد استقبال و حمايت قرار گرفت، ولي با كارشكني و جو سازي مخالفان دخالت حوزه در سياست رو به رو شد و جامه عمل نپوشيد. آيت الله بروجردي در موارد بسيار، از امام به عنوان يكي از مشاوران بر جسته خود، بهره مي برد.هنگامي كه زمزمه تشكيل مجلس مؤسسان - 1328 ه.ش - براي تغيير موادي از قانون اساسي - دادن حق انحلال مجالس به شاه - مطرح شد، شاه براي جلب موافقت و كسب اطمينان از عدم مخالفت آيت الله بروجردي، وزير كشورش دكتر اقبال

ص: 4881

را به قم فرستاد.امام از سوي آيت الله بروجردي به طور رسمي با دكتر اقبال به مذاكره پرداخت و در نهايت با لحني تند و قاطع به وزير كشور گفت: ما به شما هرگز اجازه چنين تغيير و تبديلي در قانون اساسي را نمي دهيم، زيرا اين گونه تغيير، افتتاحيه اي جهت دستبرد اساسي به قوانين موضوعه اين كشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد كه هر وقت و هر طور كه سياست و منافع او اقتضا مي كند در قانون اساسي دست ببرد و طبق اغراض و اميال خود، قانوني را ملغي و قانون ديگري را جعل نمايد. (5) سيد احمد خميني فرزند امام خميني در اين باره مي گويد: بر اثر قضاياي سياسي كه در زمان آقاي بروجردي اتفاق افتاده بود، امام از طرف مرحوم آقاي بروجردي و علما مامور شد با شاه صحبت كند.نظر مراجع و علما اين بود، نماينده اي برود و حرف ما را صريح و پوست كنده به شاه منتقل كند و اين كار از كسي غير از حاج آقا روح الله (خميني) بر نمي آيد و ايشان طي دو ملاقاتي كه با شاه انجام دادند، حسابي بر نقطه نظرات مراجع و علما تاكيد كردند و به شاه درباره عاقبت سياست هايش هشدار دادند. (6) در سال 1340 دو حادثه ناگوار اتفاق افتاد.آيت

ص: 4882

الله بروجردي در دهم فروردين رحلت كرد و آيت الله كاشاني در اسفند همان سال سراي خاكي را وداع گفت.با فقدان آن ها رژيم شاه تحركات تازه اي را آغاز كرد.تلاش براي تجزيه مرجعيت و انتقال كانون آن به خارج از ايران بخشي از تحركات دربار بود كه در كنار شتاب گرفتن روز افزون اجراي رفرم ها و تغييرات مورد نظر امريكا تحقق يافت.

1. انديشه سياسي امام خميني (ره)

چنان چه پيش تر اشاره شد امام در اولين كتاب خود - كشف الاسرار - ضمن حمله اي شديد به سياست هاي رضا شاه، به طرح اجمالي ولايت فقيه پرداخت.امام در اين كتاب نهاد سلطنت را مشروط بر آنكه شاه به وسيله مجمعي از مجتهدان واجد شرايط و پيروان فقه اسلامي انتخاب شود و فقط تا زماني كه امكان جاي گزين كردن نظام بهتري پديد آيد مجاز شناخته است. (7) و 35 سال بعد، خود او اعلام كرد كه چنين امكاني فراهم آمده است. ديگر عناصر اساسي انديشه سياسي حضرت امام را در كتاب ولايت فقيه يا حكومت اسلامي ايشان مي توان يافت كه به صورت سلسله درس هايي در سال 1349 در نجف ارايه شده است.هدف اين كتاب، روشن ساختن اين آموزه است كه علما وارثان اقتدار سياسي دوازده امام عليهم السلام هستند. به طور كلي اين كتاب را

ص: 4883

مي توان در سه سطح عمده معرفي كرد: 1.اين كه سلطنت به طور اساسي و بنيادي محكوم است.حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام هر دو خواهان بر چيده شدن نظام هاي سلطنتي روم و ساساني و اموي بودند. 2.قوانين اسلام شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود نياز دارد.اين قوانين عادلانه اند و از منافع مستضعفان در مقابل قوانين ظلم و جور حمايت مي كنند.قوه مقننه و اختيار تشريع در اسلام تنها به خداوند متعال اختصاص دارد.از اين جهت در حكومت اسلامي بايد به جاي قانون گزاري، مجلسي براي پياده كردن احكام اسلامي داشت.جامعه اسلامي، براي پياده كردن اين قوانين و جلوگيري از انحرافات، نيازمند به وجود رسول اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه گرامي عليهم السلام بود.پس از آن ها اين وظيفه فقهاي اسلامي است كه جانشين آن ها باشند. 3. اسلام به واسطه مرام هاي انحرافي كه در ايران به وسيله قدرت هاي امپرياليستي تشويق مي شود در معرض خطر جدي است. علما وظيفه دارند كه اسلام را از انحرافات پاك كنند و جنبه هاي سياسي و اقتصادي پيام الهي قرآن را بر مردم عرضه كنند.اسلام را بايد، به خصوص بين طبقه تحصيل كرده و دانشگاهي معرفي كرد. (8)

2. تحليلي بر رفتار سياسي امام پيش از آغاز نهضت

ص: 4884

براي بسياري از پژوهش گران تاريخ معاصر ايران، اين پرسش مطرح است كه چرا امام خميني پيش از سال 41 و در زمان مرحوم آيت الله بروجردي نهضت خود را آغاز نكرد؟ براي پاسخ بدين پرسش، سه عنصر اساسي مؤثر بر رفتار سياسي امام بايد مورد بررسي قرار گيرد.اين عناصر عبارت است از: اعتقاد به حركت از طريق مرجعيت عامه، امام بر اين باور بود كه بايد زمينه را براي حاكميت مراجع ديني فراهم آورد و از اقتدار مرجعيت حمايت كرد.بر همين اساس، چه در زمان آيت الله حاج شيخ عبد الكريم حائري و چه در زمان آيت الله بروجردي، بر خلاف كساني كه لب به انتقاد از اين دو مرجع بزرگ مي گشودند، پيوسته از آنان حمايت مي كرد.او مي دانست اگر موقعيت مرجعيت تخريب شود، در حقيقت ديواري كه مي شد براي كنترل دولت ها پشت آن پناه گرفت، تخريب شده است.در نگاه وي اصلاح امور مسلمانان تنها از دست كسي بر مي آمد كه بر مسند مرجعيت عامه تكيه زده، بيش تر مردم ولايتش را پذيرفته باشند. هر چند برخي از مراجع، به دليل محدوديت هاي موجود، تحرك سياسي قابل توجهي نشان نمي دادند، ولي امام معتقد بود كه تضعيف مراجع، فرصت بيش تري در اختيار رژيم هاي حاكم قرار مي دهد تا سياست هاي ضد ديني خود را دنبال كنند.امام

ص: 4885

خميني، در پرتو شناخت عميق از منابع اقتدار در جامعه ايران و تجربه هاي كاميابي و شكست جنبش ها و حركت هاي اصلاحي، بر اين اعتقاد بود كه وادي اصلاح امر مسلمانان و سرفراز ساختن اسلام و امت اسلامي را بدون مركب مرجعيت نمي توان پيمود. بيگانگي حوزه هاي علميه با سياست، فضاي آن روز حوزه، فضايي بيگانه با مسائل سياسي بود و بر چسب خطرناك آخوند سياسي ابزاري براي منزوي كردن روحانيان آگاه به شمار مي آمد. رژيم و وابستگان آن، كه حضور قدرتمند مراجع را مانع اقدامات سياسي خود مي ديدند، شعار جدايي دين از سياست را تبليغ مي كردند.اين اقدام در حوزه و روحانيت مؤثر افتاده بود، چنان كه امام مي فرمايد: مهم ترين حركت، القاي شعار جدايي دين از سياست است كه متاسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اي كارگر شده است تا جايي كه دخالت در سياست دون شان فقيه و ورود در معركه سياسيون، تهمت وابستگي به اجانب را به همراه مي آورد...عده اي مقدس نماي واپسگرا همه چيز را حرام مي دانستند...خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختي هاي ديگران نخورده است. (9) بر اين اساس، امام شكستن اين جو در درون حوزه را گام نخست مبارزه تشخيص داد، زيرا اگر سد افرادي كه به آميختگي

ص: 4886

دين و سياست اعتقاد نداشتند، شكسته نمي شد، مبارزه با خود كامگي دربار معنايي جز نبرد هم زمان در دو جبهه دشوار نداشت.امام خميني، در كتاب حكومت اسلامي، از آن دوران چنين ياد مي كند: روزي مرحوم آقاي بروجردي، مرحوم آقاي حجت، مرحوم آقاي صدر و مرحوم آقاي خوانساري - رضوان الله عليهم - براي مذاكره در يك امر سياسي در منزل ما جمع شده بودند.به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكليف اين مقدس نماها را روشن كنيد.با وجود آن ها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده و يك نفر هم محكم دست هاي شما را گرفته باشد.اين هايي كه اسمشان «مقدسين» است - نه مقدسين واقعي - و متوجه مفاسد و مصالح نيستند، دست هاي شما را بسته اند و اگر بخواهيد كاري انجام بدهيد، حكومتي را بگيريد، مجلسي را قبضه كنيد كه نگذاريد اين مفاسد واقع شود، آن ها شما را در جامعه ضايع مي كنند. (10) ضرورت تربيت نيروهاي متفكر و انقلابي، امام خميني با درك اين ضرورت كه هر گونه تحول و انقلاب، نخست بايد از حوزه روحانيت آغاز شود، براي ايجاد تحول و اصلاح در درون حوزه و ايجاد بستري مناسب براي شكل گيري مبارزه اي عميق و فراگير، به تربيت نيروهاي آگاه، متفكر و انقلابي پرداخت.يكي از پژوهشگران

ص: 4887

تاريخ انقلاب اسلامي در اين باره مي گويد: ايشان در كلاس هاي درس فقه خود كه معمولا مهمترين موضوع در برنامه ي درسي حوزه ها محسوب مي شد، الهام بخش و تعليم دهنده نسل كاملي از علما بود كه بعدا به سازمان دهندگان انقلاب تبديل شدند.مشخصه بارز درس هاي او، توانايي عجيب او در ارتباط دادن فقه با عرفان و ملاحظات عقلاني و سياسي بود. (11) نتيجه تربيت نيروهاي متفكر، انقلابي و كار آمد در سال هاي 56 و 57 آشكار شد.در اين سال ها كه اوج درگيري نيروهاي انقلابي و رژيم سلطنتي بود، امام توانست، با بهره برداري از نيروهاي تربيت يافته، پيش از پيروزي انقلاب، نهضت را از انحرافات احتمالي حفظ كند و پس از پيروزي، راه نفوذ بيگانگان در ساختار شكل گرفته جديد را ببندد.

3. روش هاي مبارزاتي امام خميني (ره)

امام خميني در جريان مبارزه، روش هاي مبارزاتي ويژه اي را به نمايش گذارد كه به بخشي از آن ها اشاره مي شود: اعتقاد به حركت و بسيج مردمي، امام با اعتقاد راسخ به نقش كليدي مردم در سرنگوني نظام شاهنشاهي، به طور مستقيم با آن ها سخن مي گفت و آنان را به مبارزه تا پيروزي فرا مي خواند.وي با توجه به رابطه معنوي شيعيان و مرجعيت، آحاد ملت را عليه وضع موجود بسيج كرد. برخورد قاطع و اعتماد به نفس

ص: 4888

كامل، امام در جريان انقلاب، با قاطعيتي منحصر به فرد، بر نابودي رژيم و پديد آوردن نظامي مبتني بر شعارهاي انقلاب تاكيد مي ورزيد، به گونه اي كه همگان باور داشتند وي به هيچ وجه و با هيچ فشاري كوتاه نمي آيد. (12) اين رفتار الگوي مردم قرار گرفت و در تشكيل و تشديد روحيه انقلابي در آن ها سودمند افتاد.امام در جريان انقلاب پيوسته وعده پيروزي مي داد، در برابر نغمه هاي ناسازگار با مواضع اعلام شده مي ايستاد و هشدار مي داد. (13) جذب ارتش، امام چنان باور داشت كه بدنه ارتش، افسران و درجه داران آن، به مردم مسلمان كشور تعلق دارند.بنابر اين از درگيري ملت و ارتش جلوگيري مي كرد و ارتشيان را به سر پيچي از فرمان سران و پيوستن به ملت فرا مي خواند.بدين ترتيب، مردم به پاي ارتش گل مي ريختند و شعار ارتش برادر ماست سر مي دادند و ارتشيان نيز گروه گروه ارتش را ترك مي گفتند. سرانجام با پيوستن همافران نيروي هوايي به انقلاب، نهضت به پيروزي نزديك شد. عدم همگرايي با جريان هاي انحرافي، امام با توجه به عملكرد گذشته نيروهاي چپ، مي گفت: ما با ماركسيست ها كار نمي كنيم.ما به آن ها اعتماد نداريم.آن ها از پشت به ما خنجر مي زنند.ما اسلام را مي خواهيم، آن ها دشمن اسلامند. (14) خيانت هاي حزب توده، وابستگي اين حزب به اتحاد شوروي، وابستگي گروه هاي ديگر

ص: 4889

چپ به بيگانگان و بيگانگي ايدئولوژي و انديشه آنان با فرهنگ مردم ايران همواره سبب سوء ظن عمومي و طرد آنان از سوي مردم شده است.البته انقلاب، آن ها را تحمل كرد و تا زماني كه عليه مردم دست به اسلحه نبرده بودند يا جاسوسي شان براي بيگانگان، فاش نشده بود به آن ها فرصت عاليت سياسي و فرهنگي داد. شناخت و خنثي سازي توطئه ها، امام خميني در شناخت و خنثي سازي توطئه ها بسيار توانا بود. پيام سرنوشت ساز وي در برابر نقشه شوم دشمن در 21 بهمن 57 بر درستي اين سخن گواهي مي دهد. برابر اسناد موجود، در آن روز دولت ساعت منع عبور و مرور را 5/4 بعد از ظهر اعلام كرد تا در خلال آن، ارتش در نقاط حساس شهر مستقر شود و با دستگيري و اعدام سران انقلاب، نهضت را سركوب كند. (15) اين توطئه با فرمان تاريخي امام كه به سرعت به اطلاع مردم تهران رسيد، خنثي شد. پيام چنين بود: اعلامه امروز حكومت نظامي خدعه و خلاف شرع است و مردم به هيچ وجه به آن اعتنا نكنند. (16)

پى نوشت ها

: 1. در سال 1306 علماي اصفهان به رهبري آيت الله حاج آقا نور الله اصفهاني در اعتراض به اقدامات رضا شاه، دست به هجرت به قم و تحصن در اين شهر زدند، هجرت و تحصن

ص: 4890

105 روزه علما در قم، سرانجام با عقب نشيني ظاهري رضا شاه و شهادت مشكوك آقا نور الله اصفهاني به پايان رسيد. 2. وي در اعتراض به ورود غير محجبه خانواده رضا شاه به حرم حضرت معصومه عليها السلام توسط رضا شاه به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و زنداني شد.مجتهد بافقي با وساطت آيت الله حائري از زندان آزاد و به شهر ري تبعيد گرديد. 3. امام خميني در سنين جواني به تهران مي رفت و با شركت در مجلس شوراي ملي، مذاكرات مجلس و سخنان مرحوم مدرس را پي گيري مي كرد. 4. متن اين بيانيه كه در كتابخانه وزيري شهرستان يزد نگاه داري مي شود در مجله حضور، ش 9 و صحيفه نور، ج 1، ص 3 و 4، چاپ شده است. 5. روحاني، پيشين، ج 1، ص 102. 6. مجله حضور، ش 1، ص 9. 7. امام خميني، كشف الاسرار، ص 176. 8. امام، حكومت اسلامي، صص 33، 53، 60 و 177. 9. كوثر، ص 38. 10. امام خميني، حكومت اسلامي، ص 172. 11. سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج، پيشين، ص 304. 12. در اين جا ذكر نمونه اي از قاطعيت امام سودمند مي نمايد: «امام از ملاقات با هر شخصي كه مسؤوليت سياسي داشت، قبل از

ص: 4891

آنكه از آن پست استعفا دهد، خودداري مي كرد.تقاضاي بختيار براي ملاقات به همين دليل رد شد، اما سيد جلال تهراني، رييس شوراي سلطنت كه براي ديدار با امام به پاريس رفته بود، پس از اين كه به او گفته شد بايد استعفا دهد و شوراي سلطنت را غير قانوني بخواند و چنين كرد، توانست با امام ملاقات كند.استعفاي سيد جلال تهراني از شوراي سلطنت، پيروزي بزرگي براي ملت ايران بود» . 13. براي مثال «بازرگان كه از خطر درگيري و كودتاي نظامي بيمناك بود در آذر 57 شخصا راهي پاريس شد تا آيت الله خميني را به مصالحه راضي كند.او مي گويد: من تصوير وحشتناكي از آن چه در نظر خود مجسم مي كردم، خطر جنگ داخلي و كشتار بي حد و حساب را براي آيت الله خميني تشريح كردم.ولي آيت الله در پاسخ من گفت: حركت انقلاب به نقطه اوج خود رسيده و آتش انقلاب روشن شده...وقتي كه من از آيت الله سؤال كردم آيا شما به پيروزي مردم بي سلاح در برابر ارتشي كه تا دندان مسلح است، اطمينان داريد؟ آيت الله با اطمينان خاطري سري به علامت تصديق تكان داد و گفت: بهتر است شما به جاي اين حرف ها صورتي از اسامي كساني كه مي توانيم براي تصدي امور به آن ها اعتماد

ص: 4892

كنيم، تهيه كنيد» . (محمود طلوعي، داستان انقلاب، ص 14 )548. آئين انقلاب اسلامي، (آراء برگزيده امام خميني)، ص 386. 15. مدني، پيشين، ص 467. 16. احمد خميني، آن روزهاي خدايي (يادمان هجدهمين سالگرد پيروزي انقلاب)، ص 12.

ص: 4893

رهبري امام خميني (ره)

اشاره

پيرامون انقلاب اسلامي مرتضي، مطهري چند روز پيش،كارتر به آيت الله خميني راجع به بختيار اخطار كرد كه هر دو ابرقدرت بر روي اين دولت توافق دارند و شما حساب كار خودتان را بكنيد. اما اين مرد بزرگ اعتنائي باين تهديد نكرد. من كه قريب دوازده سال در خدمت اين مرد بزرگ تحصيل كرده ام،باز وقتيكه در سفر اخير به پاريس به ملاقات و زيارت ايشان رفتم،چيزهائي از روحيه او درك كردم كه نه فقط بر حيرت من، بلكه بر ايمانم نيز اضافه كرد.وقتي برگشتم،دوستانم پرسيدند چه ديدي؟گفتم چهار تا«آمن»ديدم. آمن بهدفه،بهدفش ايمان دارد.دنيا اگر جمع بشود نميتواند او را از هدفش منصرف كند. آمن بسبيله،براهيكه انتخاب كرده ايمان دارد.امكان ندارد بتوان او را از اين راه منصرف كرد.شبيه همان ايمانيكه پيغمبر بهدفش و براهش داشت. آمن بقوله،در ميان همه رفقا و دوستانيكه سراغ دارم احدي مثل ايشان به روحيه مردم ايران ايمان ندارد.بايشان نصيحت ميكنند كه آقا كمي يواشتر،مردم دارند سرد ميشوند،مردم دارند از پاي در ميآيند،ميگويد نه مردم اينجور نيستند كه شما ميگوئيد.من مردم را بهتر ميشناسم.و ما همگي ميبينيم كه روز به روز صحت سخن ايشان بيشتر آشكار ميشود. و بالاخره بالاتر از همه آمن بربه،در يك جلسه خصوصي ايشان بمن ميگفت فلاني اين ما نيستيم كه چنين

ص: 4894

ميكنيم.من دست خدا را بوضوح حس ميكنم.آدميكه دست خدا و عنايت خدا را حس ميكند و در راه خدا قدم برميدارد،خدا هم بمصداق ان تنصروا الله ينصركم بر نصرت او اضافه ميكند.يا آنچنان كه در داستان اصحاب كهف مطرح ميشود، قرآن ميگويد آنها جوانمرداني بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و باو اعتماد و تكيه كردند، خدا هم بر ايمانشان افزود (1).آنها براي خدا قيام كردند و خدا هم دلهاي آنها را محكم كرد (2). اين چنين هدايت و تاييدي را من بوضوح در اين مرد ميبينم.او براي خدا قيام كرده و خداي متعال هم قلبي قوي باو عنايت كرده است كه اصلا تزلزل و ترس در آن راه ندارد.اطباء فرانسه كه اخيرا اين پير مرد هشتاد و چند ساله را كه لا اقل پانزده- سال است دچار جنگ اعصاب و ناراحتي روحي است و اخيرا هم جواني آنچنان برومند را از دست داده،معاينه كردند،نظر دادند قلب او نظير قلب يك جوان بيست ساله است.او كه در راه خدا قدم برداشته آنچه را قرآن وعده داده است به تجربه دريافته.

پى نوشت ها

: 1- انهم فتيه آمنوا بربهم و زدناهم هدي. كهف-13. 2- و ربطنا علي قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض .كهف-41

ص: 4895

رهبري امام خميني الهام از امامان معصوم (ع)

اشاره

ايران، انقلاب به نام خدا كلر برير پير بلانشه در حدود سي ميليون نفر از سي و پنج ميليون نفر ايراني، شيعه هستند. ايران را خوب نمي شناختيم. گاهي فئودال با دهكده هايي كه در آن ها هنوز چشمه ها و قدرتهاي نيكوكار طبيعت مورد بزرگداشت قرار مي گيرد، ايران قبايل ياغي، مانند كردها، بلوچ ها، قشقائي ها و بختياري ها. گاهي ايران مدرن با ارتش لوكس خود، نفتي كه موج وار جاري است، با سدهاي بزرگ، و تحت حكومت پادشاهي كه مي خواسته غربي باشد و همراه جت سوسايتي در سن موريتس به اسكي روي آورده است. دو تصوير روي هم قرار گرفته دو كليشه. با اين همه، فرهنگ عميق، از جمله فرهنگ ايران مدرن، از شيعه ايراني قدرت و الهام گرفته است. اساس طغيان خود را هم از آن گرفته است. طغياني مذهبي و فرهنگي. يك روشنفكر چپ ادعا مي كند: ما شيعه هستيم. يك آشناي دربار تاكيد مي كند: ما شيعه هستيم. و پيوند روز عاشورا اين بود: ما ايراني هستيم براي اين كه شيعه ايم. در سال 634، عمر كه به عنوان خليفه، صاحب شبه جزيره عربي، سوريه و بين النهرين جنوبي، جانشين محمد شده بود، پارس را تسخير كرد. از آن پس، پارس كه جزء مكمل امپراتوري عرب شده بود به تسلط خلفا، رهبران

ص: 4896

روحاني (امير المومنين) و رهبران سياسي - بنابراين موقتي - خطه گسترده اسلامي تن سپرد. عثمان در سال 644 خليفه شد و سپس علي، داماد پيامبر، شوهر فاطمه دختر پيغمبر در سال 656 به خلافت رسيد پنج سال بعد، علي به ضرب خنجر از پاي درآمد. خانواده بني اميه، حكام سوريه، بر خلافت دست يافتند. فرزندان علي، يعني حسن و حسين، ادعاي جانشيني كردند. هر دو به دست امويان به قتل رسيدند. از آن هنگام شيعه علي يعني طرفدار علي پديد آمد. در برابر برداشت اهل تسنن كه بنابر آن خليفه رهبر جامعه است و از او فقط بايد توقع احترام به قوانين قرآن، پشتيباني از نظم اجتماعي، قانون گذاري، اداره و رهبري سپاه را داشت، شيعيان مذهبي پيامبرانه، پنهاني و مخفي را قرار مي دهند. امام ها كه نخستين تن از ميان آنها علي است، به صورت رهبر يك جامعه مذهبي درمي آيد كه راز امانت الهي را به اين جامعه ابلاغ مي كند، و اين جامعه در اطراف رازي كه بايد حفظ كند خود را باز مي شناسد گرد مي آيد. امام ششم، جعفر صادق مي گويد: در حقيقت ما از پروردگار رازي مي گيريم، رازي كه خداوند سنگيني آن را بر كسي جز ما ننهاد. سپس به ما فرمان داد كه اين راز را ابلاغ كنيم. و ما

ص: 4897

آن را ابلاغ مي كنيم.

امامان روشنايي و راز

در سلسله امام ها، از طريق علي و فرزندانش حسن و حسين خون پيامبر، زندگي مي كند. سپس از طريق جانشينان مستقيم حسين تا امام دوازدهم، محمد القائم المهدي، مسيح كسي كه انتظارش كشيده مي شود، امام غائب. او در سامره در سال 869 متولد شده و در همان روز مرگ پدر ناپديد شده است. اين همان ستر و غيبت است اخفاي مسيح، كه در پايان كار جهان باز مي گردد. امام غائب، در مدت هفتاد سال، چهار نماينده دارد كه توسط آن ها، شيعيان مي توانند با امام ارتباط پيدا كنند. او به آخرين نماينده دستور مي دهد كه ديگر جانشيني برنگزيند زيرا دوران غيبت كبري فرا رسيده است. از اين پس، ماجراي پنهاني امام دوازدهم آغاز مي شود كه معناي خود را به سنت شيعه مي دهد كه سري و در عين حال عرفاني است. آن جا كه اسلام سني، كه به عنوان مذهب كشوري اشغالگر آشكار مي شود، بر سلسله پيامبران ختم مي نهد، زيرا كه محمد خاتم الانبيا است، شيعيان به عكس، سلسله تازه اي، سلسله امامان را آغاز مي كنند. اسلام كه به يك وسيله مقاومت فرهنگي تبديل شده، در قالب سنت كهن پارس جاي مي گيرد. اين توانايي ايجاد يگانگي در ميان آئين ها، از خصوصيت هاي ديرين پارس است. حداقل به روزگار اسكندر باز

ص: 4898

مي گردد. اسكندر، قهرمان جوان يوناني كه براي تسخير پارس به راه مي افتد... و در فرجام ايراني مي شود. در كتاب هاي تاريخ مي نويسند كه اسكندر خود را گم كرد، به سبب درخشش شوش و تخت جمشيد خيره شد. اشغالگران ديگري همان سرنوشت او را پيدا كردند: مغولهاي هولناك چنگيزخان و جنگجويان خشن وي شهرهاي ايران را غارت كردند، هلاكو، برادر كوچكتر خان بزرگ، متمدن شد يعني ايراني گرديد جانشينان او شهرنشين شدند و در سر راه چين، ايران يك امپراتوري ميانه گرديد كه تبريز پايتختش بود. اعتقاد به ظهور يك مسيح در پارس هزار ساله، از اعماق قرون منبع تشيع را تغذيه كرده است. ابتدا آئين مزدا، كه بنابر آن در دوران حكمروايي آخرين قهرمان خوني، دنيا با رستاخيز زمان ها مواجه خواهد شد. مزدا پرستي زرتشتي، يكي از قديمي ترين مذاهب ايران زمين، الهام بخش بسياري از وجوه فرهنگي و مذهبي شيعه اسلامي بوده است. اهورا مزدا، خداي خوبي و روشنايي، بر زرتشت كه تولدش بر اثر پيشگوئي هايي اعلام شده است، آشكار مي گردد و مدت هفت سال دانش خود را به او اعطا مي كند. بايستي عليه اهريمن، اصل بدي و ظلمات به مبارزه پرداخت و ديوهايش را طرد كرد! در پرستش مزدا، بايد آتش مقدس را حفظ كرد، ادعيه اوستا يعني نخستين نوشته ها را

ص: 4899

خواند. در يزد، در دل كوهساران سختي كه شهر كويري را احاطه مي كند، هنوز انبوه ترين جامعه مزدايي به دور شعله مقدسي كه مي گويند از سه هزار سال پيش در ظرفي بزرگ از مفرغ نگهداري مي شود و تنها موبدان بدان دسترسي دارند، زندگي مي كند. زندگي در راه راست، بيش از آن چه آيين هاي پيچيده، مزدائيسم را به مذهبي دروني بدل مي كنند. از اين روشنائي، از اين نيكي مزدايي، امام هاي شيعه، قسمتي را به ارث مي برند. با توجه به اين كه به هنگام فتح اعراب، مزدائيسم زرتشتي، به عنوان مذهب ملي استقرار يافته است. از زمان ساسانيان )226 تا 638( . و با بخت و اقبالي كه بنا بر پادشاهان تغيير مي كند. هر قدر كه دوران پادشاهي شاپور دوره گذشت و اغماض است، به همان اندازه، دوران جانشين او، وحشيانه مي شود: آزار و مصلوب كردن ماني، پيامبر ماني گري. بعدها مزدك آئين تازه اي را تبليغ مي كند: ترويج تقسيم دارائي، از جمله زنان. روحانيون آئين مزدا، مقامات مذهبي مغ كه به شدت مستبد و داراي سلسله مراتب هستند، خستگي و وارستگي ايرانيان را برمي انگيزند. ساكنان ايران زمين، از آئين مزدك كه مورد تعقيب و آزار قرار گرفته دفاع نمي كنند، ولي بعضي خصوصيات فرهنگي، چون انتقال خوني تازه، روشنايي و آتش را در مذهب جديد

ص: 4900

اسلامي جاري مي كند. تعداد امام ها دوازده است، همچون دوازده ماه سال، همچون دوازده صورت فلكي منطقه البروج. تمام علم تكوين علم كه از اعصار قديم پارس به ميراث رسيده است. امام ها مكان ديدار فرشته ها ، راهنمايان و فروغ مؤمنان هستند. امام از طرف خداي پاكي بي آلايش منصوب شده است. امام يك آشناي راز است، آشناي راز ماوراء الطبيعه الهي، كسي كه در امور ناشناخته الهي شركت دارد. و احساس اين امر ناشناخته چون ستيزه جويي ابدي است و به بهترين نحو در شخص امام دوازدهم، امام غائب، متجلي است. بايد خصوصيت ديگري را برون كشيد كه بخصوص در ايران مورد پرورش قرار گرفته است و درباره آن سخن بسيار گفته شده و مطلب فراوان نوشته شده است: خصوصيت زبان دوگانه، يا كتمان. به طور دقيق تر، خصوصيت تقييد ذهني كه در زبان مذهبي تقيه يا پنهان داشتن اعتقاد خوانده مي شود. من آشكار و پنهانم. من نخستين و واپسينم. من چهره خداوندم، من دست خداوندم، من پهلوگاه خداوندم..... من آنم كه راز فرستاده خدا را نگاه مي دارد. علي، نخستين امام، اين موعظه را در كوفه ايراد كرده بود. شارحان و شيعيان ديگر در آن سفارشي را كه به رازداري فرمان مي دهد مي يابند امام ها، در اختيار دارندگان معناي پنهان، تقيه را بنياد مي گذارند كه يكي

ص: 4901

از شروط حفظ خويش و در عين حال اساس ايمان شيعه است: آدمي شرح يا فرمان الهي را پوشيده و در پرده كشف مي كند. تسليم كردن آن به كسي كه اهليت دريافت آن را ندارد، مواجه شدن با غضب قانون الهي است. اصل كتمان عموما و به قصد نتايج متعدد، متضاد و گاه كفرآميز به كار گرفته شده است. فايده اي ندارد به درستي، به يك روشنفكر ايراني، خاطر نشان كنيد كه در حرف هاي امروز خود، عكس حرف هاي شب گذشته خود را مي زند. او در جواب شما خواهد گفت كه فلسفه دكارت هوش و زيركي را محدود كرده است. ما تحت قوانين رياضي نمي انديشيم، اين شيوه هاي شما غربي ها است. شما هميشه موافق يا مخالف هستيد. هر حقيقت فقط مي تواند در مقابل يك حقيقت ديگر قرار گيرد و از اين هنگام يك خواهد بود. ما ايرانيها قادريم در آن واحد به دو چيز متضاد فكر كنيم، يا پشت سر هم، بسته به لحظه يكي از دو وجه تعقل ما غالب خواهد بود. يك وجه هرگز. اما در دهه 1960 خميني اعلام مي دارد كه انسان نمي تواند اعتقادهاي خود را پنهان بدارد و بايد به كتمان و تقيه پايان داد. حتي در سال 1963 در اين باره يك فتواي مذهبي مي دهد و تقيه را ممنوع

ص: 4902

مي كند. كاملا به عكس شريعتمداري كه به عنوان استاد هنر پاسخ گويي در دو يا سه سطح يا در هنر گريز زدن كه گاهي سخني درازتر از يك عبارت ماهرانه نمي گويد، شناخته شده است. در تبريز، واقع در آذربايجان، گروهي از بازاريها تفاوت موجود ميان دو آيت الله را در اواخر ماه سپتامبر مورد تفسير قرار داده بودند. همه سياهپوش، بازرگان هاي استاد و مذهبي، و مورد احترام تمام اهالي شهر بودند، آن ها به بعضي سؤالهاي خيلي مستقيم فقط به شيوه ايراني ، يعني با قصه ها و افسانه ها جواب مي دادند كه بعضي از آن ها كه خيلي آزادانه بودند آن ها را قاه قاه به خنده مي انداخت. آن ها در حالي كه چشم هايشان مي درخشيد مي گفتند: حالا برايتان داستاني تعريف مي كنيم. كسي كه حرف مي زد، مردي با مو و ريش سفيد و شبكلاه سياه كوچكي بود كه چهره كاملا آذربايجاني اش را مي پوشاند، خنده و آب و هواي كوهستاني بر صورتش چين افكنده بود، او شروع به صحبت كرد: ما بيمارستاني داريم كه خود بازاري ها آن را درست كرده اند و هر روز در آن بيمارهايي را مي پذيريم كه خودمان به آن ها كمك مي كنيم. ده روز پيش بيماري، مردي، را به آن جا آوردند كه پاي چپش به بيماري سختي دچار شده بود. يكي از اطباي شهر تبريز كه

ص: 4903

با او مشورت مي كنيم نظريه قاطعي ابراز داشت: بايد پا را قطع كرد. اما پزشك ديگري آمد و به بيمار ما توصيه كرد به تهران برود زيرا اعتقاد داشت امكان دارد در تشخيص بيماري اشتباهي صورت گرفته باشد و در تهران راديولوژيست هاي عالي خيلي مجهز و مدرن پيدا مي شود بيمار ما به تهران رفت و پزشك به او اطمينان داد: با يك عمل خوب پاي شما معالجه خواهد شد. در مراجعت از تهران، پزشكي او را مورد عمل جراحي طولاني قرار داد. درست نه ساعت طول كشيد. چنين عملي سي هزار تومان خرج دارد، اما من آن را مجانا انجام دادم. پس از چند هفته حال بيمار خوب شد و حالا به طور طبيعي راه مي رود. قصه گوي پير اين طور نتيجه گيري مي كرد: خوب، دكتر اول مثل خميني است و پزشك ديگر مثل شريعتمداري: يكي قطع مي كند و ديگري معالجه. قطع كردن بهتر است يا درمان؟ گاهي اين، گاهي آن. به هر حال كتمان نمرده است. جامعه مذهبي كه سر به طغيان برداشته باز هم اختلاف ها و تفاوت هايي دارد. بعضي آيت الله ها، بعضي ملاها، كه معتدل تر هستند و از سنت بازرگاني بازار و سنت تقيه شيعه ريشه گرفته اند، به طور قطع خيلي تزهاي افراطي را دوست ندارند. آن ها سازش را ترجيح مي دهند. مواظب

ص: 4904

بودن را بر خون ريختن در يك جنگ مقدس ترجيح مي دهند. درباره دسته اخير، به شيوه كاملا ايراني گفته مي شود كه اين ها حسني يعني اهل صلح و آشتي و صيانت ذات هستند، لذات زندگي را دوست مي دارند، درست مانند حسن امام دوم، برادر حسين، كه بر اثر مسموميت درگذشت. علامت حسن فيروزه است. اما مردها بيشتر عقيق، سنگ سرخ، سنگ حسين جنگجو را اختيار مي كنند. و از اين پس اين سنگ خميني است و او در شب اول ماه محرم، سيزده قرن پس از امام بزرگي كه مردم به او شبيه مي شوند، اعلام داشت: پرچم خون حسين، پرچم شهدا را به اهتزاز درآوريد. اين آخرين مرحله است.

سرور شهيدان

حسين، سيد الشهدا (حسين، سرور شهيدان) . حسين، امام سوم، با نشان عقيق و خون، سيماي مركزي تاريخ شيعه باقي مي ماند قبل از هر چيز به سبب رابطه خوني، حسين، پسر علي كه پيكر خود را با پيكر فاطمه دختر پيامبر درآميخت، سرور سروران است. مطمئنا علي محترم است، او نخستين خليفه و نخستين امام است بنيانگذار امامت و كسي است كه مستقيما از خود محمد تعليم گرفت امام ديگري هم مورد احترام زياد است: رضا، امام هشتم، براي اين كه در خاك ايران، در مشهد، يعني يكي از والاترين نقاط زيارتي مدفون است. شمايل هاي

ص: 4905

علي و رضا كه در بازارهاي ايران فروخته مي شود، ديدني است، موهاي بلند نرم، ريش بلند نرم، با هاله اي از نور. در نقاط ديگر، چنين شمايلي ممكن است تصوير مسيح جلوه كند. در بازار تبريز، مي توان رضا را چون عيسي در روز سربرآوردن از گور مشاهده كرد: پاها از زمين جدا شده، آسماني و داراي هاله. اما حسن، فقط پيكر شهيد شده در صحراي كربلاست. تصويري ندارد. هرگز. حسين همان كربلا است. در خانه يك آماتور كه مجموعه قابل توجهي از شمشيرها و زره هاي ساساني، كلاه خودهاي صفوي، كاشي هاي عصر درخشان اصفهان، ظرف هاي مفرغ و مرمر و مينياتورهاي نادر گردآوري كرده بود، يك كپي از كربلا، در راس قرار داشت. سؤالي كه در سكوت به عمل آمد چنين جوابي داشت: اين قطعه باارزشترين قسمت مجموعه است. يك نقاشي رنگي بد است اما صاحب مجموعه، با غرور، به كمك ذره بين، سي هزار سوار يزيد را كه با دقت تمام نقاشي شده اند، مورد تحسين قرار مي دهد. و يزيد، پسر خليفه اموي، فرد غاصب، كه بي رحمانه حسين را به محاصره افكند. حسين، كه سرنوشتش در اينجا، در شكنجه تشنگي به فرجام رسيد. حسين، اين سيماي نمونه، حيرت انگيز و كامل، يادآور شهيدان، كه با رنجهاي شديد درگذشت. جلجتاي او سر از گور برآوردن

ص: 4906

نداشت. مراسمي كه يادآور سوگ او است، مراسم ماه محرم، مراسم واقعي خاص مردگان، خاص مرگ او است. هرگز عيد فصحي به دنبال نخواهد آمد. حسين بالاتر از زينت تاج خداوند است. بالاتر از كسي است كه اشك از چشم ها روان مي كند، او سرور مردگان يا تجسم دلتنگي و رنج است. حسين نخستين قهرمان ملي ايران در عصر اسلامي است بر اثر نوعي رقابت است كه پدرش علي، به عنوان نخستين امام تقدس مي پذيرد. حسين با دختر آخرين پادشاه ساساني يعني يزدگرد سوم كه در سال 651 درگذشت و در آن حال پسر تبعيد شده اش به چين مي گريخت، ازدواج كرد. حسين كه خون پيامبر را در عروق داشت آن را با خون ايراني، با خوني سلطنتي درآميخت در ملتقاي سلسله او كمال مي پذيرفت. و شهادت او، حسين، قهرمان شيعه، قهرمان مالي را والا مي گرداند. نصراني مامور بريدن سر حسين در كربلا، مي نالد: اي شاه، اي بزرگ، مرا به درگاه خود بپذير او هرگز نخواهد توانست به اين عمل شنيع دست زند. حسين سرور، سلطان، شاه شده است، اوجي تاكنون دور از دسترس. تظاهر كنندگان در تمام شهرهاي ايران تقطيع كنان بانگ برداشته اند: ما به دنبال حسين مي رويم، ما راه حسين را دنبال مي كنيم. خميني وارث حسين است. مرگ بر شاه، مرگ بر

ص: 4907

يزيد شاه فقط اصل معكوس حسين است، نه فقط اصل ابدي و زشتي بل ضد قهرمان ملي كه خارجي نگهدار او است (شاه سگ زنجيري آمريكا) و بخصوص غاصب است: لعن و تكفير بارها و بارها از طرف خميني ادا شده است. غاصب بر حق بودن، مذهبي بودن و ملي بودن حسين را در مقابل او قرار مي دهند. مردم هنوز فرياد مي زنند: حرام زاده. اين ها فقط با روشنايي اصول دوگانه سلسله اي كه امام سوم معرف آن است مي تواند توجيه شود. حسين به سنت ديگري متعلق به تشيع مربوط مي شود: خشونت مرگ بر اثر شهادت، كه خود از خشونت افشاي راز ناشي مي شود. اين موضوع كه توسط شارحان شيعه گسترش يافته، يكي از تم هاي مورد علاقه آنان است: ما امانت رازهايمان را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم. همه از پذيرفتن آن سر باز زدند، همه از پذيرفتن آن به لرزه درآمدند، لكن انسان پذيرفت آن را. انسان خشن و ناآگاه است. (1) ترجمه ديگري مي گويد: انسان ظالم و نادان گرديده. شيعيان و امامان، عظمت و علو جنون انسان مسلمان را بر اساس اين آيه بنيان نهاده اند: ياراي پذيرفتن امانت الهي را داشتن و به وسيله رمز و راز به رمز و راز الهي مربوط شدن. اگر آدمي ظالم

ص: 4908

و ناآگاه نبود به درستي نمي توانست اين امانت را بپذيرد. اما اين ظلم و ناداني آدمي است كه او را بر آن داشته كه به اين امانت خيانت روا دارد. از اين ظلم فاحش است كه در نظر شيعيان، ماجراي غم انگيز سرنوشت بشري زاده مي شود. يكي از سرنوشت هاي بشري، سرنوشت امامان، شهادت است. علي، به ضرب خنجر، حسن با زهر، حسين با شكنجه. به طوري كه نقل شده، امام ها تا قرن دوازدهم با زهر نابود گرديدند. افتخار و سلام بر تو اي حسن، پسر فرستاده خدا، پسر امير مؤمنان، پسر فاطمه رخشان امام اميد... كه بدي، محنت و درد را كشف كردي. و براي رضا در يك زيارتنامه ذهني طولاني كه توسط نصير طوسي در قرن سوم به افتخار چهارده معصوم تدوين گرديده چنين آمده است: اي خداي من افتخار و سلام ... بر سلطان بسيار مطهر، امام ستمديده، شهيد بر اثر زهر از پاي درآمده. اين ظلم، اين جنگ، بخصوص جنگ و فتح مسلحانه براي ايجاد امپراتوري خدا نيست، بل بيشتر دفاع، دفاع از ايمان تحت تسلط قرار گرفته، دفاع از جامعه دچار تهديد گشته از آن آشكار مي شود و در اين زمينه، اهل تشيع و اهل تسنن، همه از منابع قرآني يكساني بهره مي گيرند. پسر يكي از آيت الله ها مي گفت:

ص: 4909

قرآن، قبل از هر چيز كتاب جنگ است. جنگ مسلمانان شيعه عليه نامسلمان. عليه شاه ولو اين كه جنگي با دست خالي باشد. علي شيخ الاسلام رئيس سابق دانشگاه تهران اضافه مي كند: جهادي كه تظاهركنندگان از آن سخن مي راندند از فتح و تسخير ناشي نمي شد، بل از اعتقاد سرچشمه مي گرفت. حسين، براي همه شيعيان تا پايان جهان، شهادت داده است. وظيفه بزرگ هر مسلمان دقيقا اين است كه در زندگي سياسي و اجتماعي به دخالت بپردازد. خميني در جهت همين سنت شيعيان عمل مي كند. ملايي كه در خاطرات خود به جست و جو مي پردازد تعريف مي كند: جزو سنت مسجد، از جمله در نماز روز جمعه و بيش از آن در ماه محرم، اين بود كه واعظ، تفنگ زير بغل، البته به شكلي كاملا سمبوليك، به روي منبر برود. سمبولي كه ايرانيها در وراي تعليمات اكيد قرآن در آن غرق شده اند. جنگ مقدس، ولي بدون اسلحه، بدون تفنگ و شمشير. دفاع از اسلامي كه مورد تهديد قرار گرفته، با تسليم پيكر خود به شكنجه ها، با عرضه زندگي خود. تمام تفاوت شيعيان، كه قوي ترين استعاره آن حسين است، همين است. يك نويسنده ايراني چنين به تفسير مي پردازد: يك فرهنگ خاص كه عمر كشور ما را دارد. بعضي ها مي خواهند تاثير چشم اندازهاي خشك، بي حاصل، معدني، و

ص: 4910

درخشش وحشي و بي حركت خود را در اين بجويند. زمين هاي سوزان، كوهستان هاي سوخته، ناپذيرا، برهوت، صاف، تركيده، سفيد از نمك. خانمي از دوستان مي گويد: ما اين ها را از هزارها سال تماشا مي كنيم... من خيال نمي كنم هيچ ايراني حتي كمترين صوفي روزي احساس اضطراب آور شكنندگي خود در قبال پايداري اين طبيعت هولناك را حس نكرده باشد. در روزنامه هاي ايراني به طور فراوان مي توان اعلاني خطاب به پسري كه پنج سال پيش درگذشته است خواند: تو ما را ترك كردي، قلب ما پيوسته گريان است، ما هم به زودي به تو خواهيم پيوست. ايراني ها به جاي آن كه مردگان خود را پنهان كنند، آن ها را در خيابان، پياده رو، مقابل مغازه ها و خانه ها اعلام مي كنند. در شمال و جنوب شهر به طور يكسان، بناهاي يادبودي به شكل تاج گل يا گنبدهاي بزرگ، پر از لامپ هاي سرخ و سفيد و سبز، گل و شاخه هاي سبز، شب ها در خيابان ها مي درخشد. آيا اين ها براي ازدواجي، براي جشني است؟ نه، اين ها حجله هستند، بناهايي از نور هستند كه به ياد جواني مرده ساخته شده اند حجله دقيقا اتاق زفاف او است كه عكسي از جوان مرده نيز بالايش گذاشته شده است. سال ايراني از سوگ به سوگ ادامه مي يابد. رحلت علي، سالگرد رحلت حسن. سالگرد رحلت فاطميه (2) خواهر امام رضا كه

ص: 4911

مقبره اش در زير گنبدهاي قم پنهان شده است. سالگرد رحلت رضا كه در فضايي در مشهد كه ورودش بر غير مسلمان ممنوع است مدفون شده. رمضان. اين راه دراز مرگ را فقط چند عيد مشخص مي كند: عيد فطر، به مناسبت پايان رمضان، عيد قربان يا جشن گوسفند و نوروز، جشن سال نو. نقل مي كنند كه بعضي خانواده ها هرگز از عزا بيرون نمي آيند آن ها را به نامي كه معنايش تقريبا خورندگان خاك گورستان مي شود مي خوانند. يك روز عزاي مذهبي است، پس از آن روز سوم، روز هفتم، روز چهلم سنتي، مراسمي برپا مي شود. عزاها تند مي رسند. عزاي پسر عمويي كه سه سال پيش مرده، عزاي عمويي كه سال قبل درگذشته. شاهدي دندان روي هم مي فشارد و مي گويد: مرگبار مي شود. مرگ و شهادت با هم درمي آميزند. در ديار ما، يك مرده عادي هم اگر زندگي نمونه اي داشته باشد، شهيد در نظر گرفته مي شود. مگر خود زرتشت قديمي ترين شهيد ايراني نبود؟ مي گويند كه او به دست توراني ها به قتل رسيده است. باز افسانه مي گويد: ولي بذر او كه در اعماق درياچه اي باقي مانده است در آن جا دختركان باكره اي ببار مي آورد كه در آن غوطه مي خورند. براي آن كه آب، زمين و آتش - آتشي كه خود عامل پاك كننده است - از آلودگي مصون

ص: 4912

بمانند، مزدائيان اجساد مردگان خود را در برج هاي خاموشي مي گذارند. برج هاي غول آسايي كه بر قله كوه ها بنا شده اند.

اي شاه بي سپاه كه همه رهايت كرده اند...

مرگ با شكوه، مصيبت درخشان حسين است. نمونه است، زيرا قهرمان جوان، كه حمايت ياران و برادران را دارد، مي دانسته كه به سوي سرنوشتي غم انگيز در حركت است. محمد، علي و فاطمه را از موضوع آگاه كرده است. و فاطمه در بستر مرگ خود، آخرين خواسته خود را بيان مي دارد، او به علي مي گويد: صندوقچه دربسته اي خواهي يافت... سرخ رنگ است. سرخ خون رنگ. وقتي درگذشتم اين جعبه را به خاطر بياور روي سينه ام بگذار. زيرا مي خواهم در روز قيامت قراردادي را كه قيمت خون پسرم، خون حسين است و به ياري آن، تمام افراد قومم، حتي گناهكارترين آن ها بخشيده خواهند شد، در پاي تخت خداوند بگذارم. حسين كه سرنوشتش پيشاپيش تعيين شده، همراه با افراد خانواده و ياران خود به سوي كربلا به راه مي افتد. آن ها هفتاد تن هستند، هفتاد تن در مقابل سي هزار سواران يزيد بي رحم كه گروه كوچك امام سوم را در محاصره مي گيرند و ده شب و ده روز، هولناك ترين شكنجه ها، شكنجه تشنگي را به او تحميل مي كنند ده روز شكنجه كربلا، جنگي بي اهميت از نظر واقعيت تاريخي، به افسانه اي عالي و باشكوه، به بزرگترين

ص: 4913

تراژدي دنياي شرق بدل گشته است. عباس، همراه حسين، مي خواهد براي تسكين عطش دوست خود، آب بياورد. مشك را در چشمه فرو مي برد ولي يكي از افراد يزيد دست راست او را قطع مي كند. هنگامي كه عباس مي خواهد شمشير بكشد، دشمن بلافاصله دست چپ او را هم قطع مي كند زينب با حسين كه در حال احتضار است وداع مي كند. ياران او كه مرده اند در اطراف او بر خاك خفته اند. زينب همراه با استغاثه اي هيجان آور بر او مي گريد: اي شاه بي سپاه كه همه رهايت كرده اند، آه هاي تو چون آتشي است كه جان مرا مي سوزاند... جان من بر لبانم است. خواهر دلاور، خواهر شيفته. در ميان شنهاي صحراي كربلا عشق و مرگ از لب هاي خشكيده آن ها برمي خيزد. زينب: اي برادر گرامي، اي شاه دين... اي صبا، هياهوكنان از ميان صحرا بگذر و به نجف برو و به پدرم، علي، به اين شير درنده بگو كه لحظه اي به اين دشت شوم بيايد و نگاهي به حسين بيفكند... اي عزيز، اي شاه تبعيدي و بي تكيه گاه، مي خواهم گونه هاي غرق در روشنايي ترا، پيكر خوشبوي ترا ببوسم. بگذار باز هم هيبت با شكوه ترا نظاره كنم و جان در پايت بيفشانم... بگذار عطر گلوي ترا ببويم. حسين: اي فروغ ديدگان من، اي خواهر بينوا من اكنون نه ياوري دارم و

ص: 4914

نه ياري، و نه برادري، تو امروز هم قاسم من و هم اكبر من هستي. و فاطمه، دختر پيامبر، سياهپوش، از آسمان ها به زير مي آيد تا بر پسر خود حسين كه در زير ضربات تقديري ظالمانه از پاي درخواهد آمد زار زار بگريد. در خلال نه روز اول محرم، جلسات روضه، پيشگويي ها، اشعار شكوه آميز، از پس هم مي آيند: مؤمنان به اين ترتيب، روز به روز، پيشروي به سوي احتضار را شاهد مي مانند. در روز دهم، روز عاشورا، حسين كشته مي شود، مراسم مرگباري كه همراه تظاهرات عاشورا است قبلا توصيف شده است. درگذشته مردم فرياد مي زنند: شاه حسين. تظاهر كنندگان به هنگام عزاداري محرم در دسامبر 1978، تقطيع كنان مي گويند: شاه خميني. تصاوير او در همه بازارها، آمل و تهران، در كردستان سني مذهب، در سنندج همه جا زده شده، در كرمان، با قامت بلند، از بالاي مسجد، بر شهر سايه گسترده است. تصوير

ص: 4915

خميني كه به صورت مهر بر ديوارها نقش مي بندد يا با عجله با مداد نقاشي مي شود، كاملا وارث حسين لقب مي گيرد: امام خميني.

خميني يا وظيفه طغيان

شاه ايران، در مصاحبه اي كه در اكتبر 1971 صورت مي گرفت با اين كلمات از آيت الله خميني كه از هفت سال پيش به عراق تبعيد شده بود بدگويي مي كرد: ملت ايران شخصي مانند خميني را كه اصل و نسب خارجي دارد، زيرا در هند بزرگ شده است، و گذشته از اين به ميهني كه پذيرفته جنايت روا مي دارد، تحقير مي كند حتي گفته مي شود كه او مامور خريداري شده انگلستان است. او اجير عراق هم هست. اما غرب، حيرت زده، در سال 1978 كشف مي كند كه ايران كشوري مسلمان است. دقيقا روز هفتم ژانويه. روزي كه روزنامه بزرگ اطلاعات نامه اي به قلم داريوش همايون چاپ مي كند كه كلمه به كلمه حرف هاي هفت سال پيش شاه را بازگو مي كند. روز نهم ژانويه در قم، شهر مقدس، آيت الله روحاني، اطلاعات را در وسط مسجد پاره مي كند، ملاها و مردم شهر، به عنوان اعتراض خاموش، در ميان شهر قد علم مي كنند. پليس تيراندازي مي كند و نخستين كشتار سال را به راه مي اندازد. شهداي دوره اي را كه بيش از پيش در خون فرو مي رود، بر جاي مي گذارد. از اين پس، چهل روز

ص: 4916

به چهل روز، شهرهاي ايران عزاداري مي كنند و برپا مي ايستند. باز هم تيراندازي مي شود. آهنگ تذكر شهدا و قرباني دادن، از اين هنگام به مخالفان رژيم جسم و خون مي دهد. دستكش دعوت به مبارزه پرتاب شده است (3). شخصيت داراي موهبت الهي، مردي كه مي غرد و تكفير مي كند، مردي كه اسمش در تمام كوچه ها و خيابان هاي ايران به فرياد ادا شده است، بر اثر تقاص شگفت تاريخ، همان آيت الله خميني است. براي توجيه اين ورق برگرداني كه هيچ كس منتظرش نبوده، بايد به سال هاي 1962 -1963 برگشت. در ماه ژوئيه 1963، در دوازدهمين روز محرم، پس از ده سال سكوت، آشوب هايي در خيابان هاي تهران درگرفت. شوفرهاي تاكسي، كه تمام شيشه هاي خود را پايين كشيده بودند به مردم خبر مي دادند: خميني را گرفتند. خميني را گرفتند. آن وقت تهراني ها در چندين نقطه شهر: خيابان ري، مقابل مجلس، ميدان ارك، خيابان شاهرضا، جلوي وزارت دادگستري اجتماع كردند... روز بعد هم در اطراف دانشگاه. بازار مي سوخت، ده ها حريق راه افتاده بود. خميني در ماه محرم، در مساجد وعظ كرده بود: مرگ بر يزيد. مرگ بر شاه، مرگ بر ديكتاتور در حدود پنجاه هزار نفر تظاهر كننده عكس هاي خميني را سر دست گرفته بودند. ساختمان راديو نزديك بود تسخير شود. آن وقت شاه به

ص: 4917

گارد سلطنتي، واحد برگزيده اش دستور شليك داد. ارابه ها و زره پوش ها به سوي تظاهر كنندگان به حركت درآمدند. خمپاره شليك شد. توده نوميد شده، به آتش سوزي دست زد و باز هم آتش زد. آسمان تهران غرق در دود شد. حكومت نظامي اعلام گرديد. قلع و قمع، شديد، بخصوص در حدود بازار و پارك شاه (4) عنان گسيخته آغاز شد. در قم، مشهد، كاشان و شيراز، تظاهركنندگان با همين سرنوشت مواجه شدند. شاهدي اطمينان مي دهد كه تعداد چهار تا پنج هزار نفر بوده. فرقي نمي كند وحشيانه بوده است. بنابراين، اعبار آيت الله خميني، محبوبيت او، از پانزده سال پيش استوار مي شده از زمان مرگ آيت الله بروجردي كه در آن ايام قدرت بزرگ مذهبي در ايران بود، همه چيز به تزلزل افتاد. اين آيت الله مخالف نبود، و مي گويند كه حكومت هم براي او احترام قائل بوده است. (براي وضوح بيشتر بايد بگوييم كه افسانه خميني از سال 1953، زمان مصدق آغاز مي شود. تعريف مي كنند كه روزي در ماه اوت آن سال، شاه كه آماده فرار به رامسر و رم مي شده، به ديدار بروجردي مي رود كه با او مشورت كند. در حدود چهل ملا كه به عادت ايراني ها روي قالي نشسته و به پشتي تكيه داده بودند، سرگرم صحبت با او بوده اند.

ص: 4918

با رسيدن شاهنشاه، آيت الله بروجردي و ملاهايش برخاسته و تعظيم كرده اند: سلام ... به استثناي يكي، كه در آن زمان ناشناخته هم بوده، با سماجت، همانطور نشسته باقي مانده است: او خميني بوده او اين گونه توضيح داده: اين شاه غاصب است. احترام گذاشتن به او كاري برخلاف مذهب است. خميني كه پس از تحصيلات مذهبي مدت ها در كشمير اقامت داشته، در آن هنگام فقط يك ملاي معمولي بود.) در سال 1960 بروجردي به شدت بيمار بود - او در سال 1961 درگذشت. آن وقت نبرد بر سر جانشين آغاز شد و جانشيني يكي از علماي بزرگ پنج يا شش سال طول مي كشد. از فرداي روز درگذشت، تمام شهرها عزادار مي شوند. در حدود ظهر، علما و مردم در زير گنبد مسجد بزرگ گرد مي آيند. آن وقت مؤمنان با روحانيون به مشورت مي پردازند: از چه كسي بايد تبعيت كرد؟ اگر انتخاب يك صدا باشد، ملا بالاي منبر مي رود و اسمي را اعلام مي كند. اين كار هميشه اين قدر ساده و مستقيم نيست. و در اين صورت مردم شيعه، محله به محله، شهر به شهر، با ملاها يا علمايي كه عادت دارند از آن ها دستور بگيرند، مشورت مي كنند. و انتظار مي كشند كه موافقت كلي نسبي حاصل شود. مؤمنان به رفتار بزرگان مذهبي

ص: 4919

چشم مي دوزند تا نظر بدهند كدام ملا شايسته عنوان مرجع تقليد است. روشي بين انتصاب و به رسميت شناختن مستقيم است. زيرا رهبران مذهبي به سهم خود اقتدار بسياري براي پذيرفتن فرد جديد در ميان خود دارند. و اين امر، در مواردي مي تواند به آتش رقابت ها دامن بزند. در ميان جانشينان ممكن بروجردي، كسي كه هنوز هم امتيازهاي هوش و ظرافت و فرهنگ او گرامي داشته مي شود شريعتمداري است. در سال هاي 1960 او جوان ترين، فاضل ترين تطابق يافته ترين فرد با ضروريات جامعه اي است كه به سوي مدرنيسم مي رود. شريعتمداري كه تا سال 1946 رهبر مذهبي تبريز است و از طرف آذربايجاني ها مورد احترام و مداهنه قرار دارد، عالي ترين نمونه آيت الله هاي شهري است كه زيركي و هوشياري اش با عالم ذهني بازاري ها درمي آميزد. او در سال 1960 آشكارا اظهار تمايل مي كند كه يك مدرسه مدرن تاسيس كند و يك هفته نامه مذهبي انتشار دهد او پس از سالهاي جنگ دانشجويان مدرسه هاي قرآني را بر آن مي دارد كه در دانشگاه هم درس بخوانند. شريعتمداري آن چنان كه هست، هنوز هم سيمايي از يك ملاي روشن عرضه مي كند. او به همان اندازه كه مذهبي است، فيلسوف هم هست، فربهي او، ريش سفيد او، نگاه هوشيارانه او، يادآور نمايش سنتي فرزانگان در مينياتورهاي ايراني است. پس از

ص: 4920

آن نوبت به آيت الله حكيم مي رسد كه به نوعي شماره 2 است. اما او خيلي پير است و به شاه نزديك مي شود. در آن ايام او در نجف واقع در عراق اقامت دارد. سپس روحي (5) كه ديناميك تر است و در همان ايام اعلام مي كند: شاه از دين بيرون است. از دين طرد شده است. در مقابل همين آيت الله است كه در اواخر سال 1978 شهبانو فرح مي آيد و سر فرود مي آورد تا دست او را ببوسد و دعا كند. در اين فاصله روحي بر اثر فشار حكومت عراق و اطرافيان خود بر سر عقل آمده است. پس از او، ميلاني، آيت الله بزرگ مشهد، آزاديخواه و اهل سياست است. او پس از آن كه يكي از مسؤولان جنبش مشروطه 1906 مي شود، در سال 1953 طرفدار پرحرارت مصدق مي گردد. ميلاني نزد ياران صميمي خود اعتراف مي كند كه دلبستگي او به اسلام اصلا فلسفي است. او در خلال صحبت هاي كاملا خصوصي تاييد مي كند كه به تدريج مي توان با چادر سركردن مبارزه كرد و دانشكده هاي مختلط را مجاز شمرد. عده اي هم مدعي نقش والاي آيت الله گلپايگاني (كه خيلي در بازار آن زمان نفوذ دارد) و آيت الله نجفي مرعشي هستند. از خميني چندان صحبتي نمي شود، او در رديف ششم و

ص: 4921

هفتم قرار مي گيرد. هنگامي كه اين مسائل جانشيني مطرح است، دو واقعه در قم روي مي دهد و شهر را به آشوب مي كشاند. براي نخستين بار دولت از انتخابات انجمن هاي ولايات سخن مي گويد. و طرح قانون در اين زمينه شركت زن ها را پيش بيني كرده است. ميلاني نظر مساعد دارد. بروجردي و گلپايگاني مخالفت مي كنند. خميني موضعي انتخاب نكرده است. به طرح اول، طرح دومي درباره محدود كردن مالكيت زمين افزوده مي شود. پس از آن مدتي دراز درباره موضع مذهبي ها راجع به اصلاحات ارضي كه از طرف علي اميني تدوين شده بحث مي شود. رهبران مذهبي، سالها از طرف دولت متهم مي شوند كه موضع ارتجاعي انتخاب كرده اند از فئودال ها دفاع مي كنند. در عوض مخالفان، در اين موضع، سركشي شيعيان در مقابل رژيم را تميز مي دهند. در آن هنگام، مساله با عبارات خاصي مورد بررسي قرار مي گيرد: اراضي حرم وجود دارد كه تابع اساسنامه خاصي است و توليت آن ها از هفت قرن پيش به يك خانواده واگذار شده است و منافع آن ها به حفظ مكان مقدس فاطميه (6) خواهر امام هشتم، رضا، كه در مشهد مدفون است - و نيز به صدقات همگاني و حفظ مدارس مذهبي اختصاص يافته است. حرم نوعي زمين مقدس است كه محصول آن، به نحوي سمبوليك، از طرف پاك ترين

ص: 4922

فرد فاطميه توزيع مي شود. دربار، مانند رضا شاه پدر، ميل دارد ايران را غير مذهبي كند و اين مناطق تاريك را كه مكان هاي مقدس، معرف آن ها هستند، محدود گرداند. شهر قم سر به شورش برمي دارد. دكانها و بازار براي دو يا سه روز تعطيل مي كنند. بروجردي تلگرام اعتراض آميزي به عنوان شاه مخابره مي كند و در مي گذرد. آن وقت دولت وضع قاطعانه اي اختيار مي كند و بر خلاف سنت كاملا معمول - مشورت با آيت الله اول - يك رئيس پليس، يك فرماندار جديد تعيين مي كند، خانواده متولي حرم را بدون نوعي محاكمه خلع مي كند تا بر املاك فاطميه يك مدير غير روحاني وفادار به شاه بگمارد. اعتراض قم گسترش مي پذيرد و به اعتراض دانشجويان پايتخت پيوند مي خورد. خميني ربط دهنده اين ماجرا است. پس از آن كه پليس به مسجد (7) فيضيه هجوم مي برد و هجده ملاي جوان را مي كشد خميني دو تلگرام براي شاه مي فرستد. در تلگرام اول استرداد زمينهاي حرم را به متوليان چند قرنه اش طلب مي كند. در تلگرام دوم، رئيس پليس قم را آشكارا متهم مي كند و او را به عنوان مسئول آدم كشي در نظر مي گيرد آن وقت واقعه اي حيرت آور روي مي دهد: براي نخستين بار دانشجويان مخالف دانشگاه تهران اعلاميه يك ملا را تكثير مي كنند. در دويست

ص: 4923

هزار نسخه ولي دانشگاه براي افراد مذهبي جوان كه در مدارس قرآني قم يا مشهد هستند احساسي جز تحقير ندارد. در عوض ملاهاي جوان، فرو رفته در خود، با عقده حقارت واقعي سر مي كنند. افسانه ناچيزي نبوده: افراد مذهبي را لاابالي يا انگل مي خواندند. رياكار هم. آن ها با تاييد خشونت هاي رضا شاه كه در اوايل دهه 1930 تصميم گرفته بود پارس را به زور مدرن كند، فاصله زيادي ندارند. در حدود سال هاي 1925 -1928 رضا شاه پوشيدن لباس اروپايي را به مردان تحميل كرده بود ايراني ها شلوار گشاد، لباس ملي واقعي را كه در زمان مصدق دوباره آشكار شد، رها كردند. و نيز عمامه و شبكلاه را. مخالفان شاپو، كه روحانيون در راس آن ها بودند، اعتراض كردند. در مشهد دولت به صراحت رفتار كرد، ملاها را گرد آورد و به زور لباس روحانيون را از تنشان كند. پس از آن رضاشاه به قسمت دشوارتري روي آورد: چادر. و در خلال يك مراسم افتتاحيه رسمي، خودش سرمشق شد. شاه با زن و دختران سر برهنه اش حضور يافت. عكس رسمي برداشته شد و دستور داده شد كه همه ايراني ها از آن ها تقليد كنند. با دست خود يكي از علما را كه در قم اعتراض كرده بود كتك زد. در تهران زنهاي چادري در اتوبوس ها

ص: 4924

و بعد در تاكسي ها و در درشكه ها جايي نداشتند. سينما و دكان بر آن ها ممنوع شد. بالاخره پليس در وسط خيابان آن ها را مي زد و چادر از سرشان برمي داشت. بعضي زن ها تعريف مي كنند كه دو يا سه سال نتوانستند از خانه بيرون بروند. مردي كه امروزه كامل مردي است تعريف مي كند كه در سال هاي 1960 در ساعات نماز در دانشگاه هدف چه خفت ها و كنايه ها قرار گرفته است. به همين جهت او عادت كرده بود در تهران راه درازي طي كند تا مخفيانه و در حالي كه مراقب اطراف است، به مسجدي برسد. اما اكنون براي نخستين بار پس از مصي پير، يعني مصدق در مقابل شاه مقاومت صورت مي گيرد و صاعقه خميني ناميده مي شود. دانشجويان تهران، دسته دسته به قم مي روند و از او ديدن مي كنند مي گويند چشم هاي ملاها از تعجب مثل بشقاب گرد شد. از اين پس، مدارس قرآني، بخصوص مدارس قم، پر از دانشجوياني مي شود كه تحقيقات و مطالعات مذهبي مي كنند بازاري ها هم كه ناراضي هستند سخنگوي خود را يافته اند وضع اقتصادي در اين زمان با فاجعه فاصله اي ندارد. در شب دهم محرم يا عاشورا، در ژوئيه 1963 خميني در مقابل صد هزار نفر زير گنبد قم وعظ مي كند. كلمات او چنان تند و خالي از احترام

ص: 4925

است كه صاعقه خشم حكومت. شاه را برمي انگيزد. او وقتي از شاهنشاه صحبت مي كند چنين مي گويد: اين فرد معمولي كوچك گمان مي كند به هر كاري مجاز است و خود را صاحب مملكت مي داند. يك اشاره انگشت ما كافي است تا ملت او را جارو كند. در همان شب عاشورا، پليس به اقامتگاه خميني هجوم مي برد تيراندازي مي كند و بيست و چهار نفر از اطرافيان او را مي كشد آيت الله توقيف مي شود. اين رشته باروتي است. در روز دوازدهم محرم، تهران غرق آتش و خون است. در قم، خاطره خلق مي خواهد بگويد كه ملاهايي از هليكوپترها به درون درياچه نمك واقع در چند كيلومتري شهر مقدس افكنده شده اند. هيچ ايراني، حتي غير مذهبي، وجود ندارد كه از اين جاده بگذرد و اين را برايتان تعريف نكند. خميني در زندان است، شورش ها با خون به شكست انجاميده تهران يك بار ديگر تحت حكومت نظامي است. رهبران مذهبي، به هدايت ميلاني، به راه مي افتند. آن ها سه ماه در تهران مي مانند تا خواهان آزادي خميني شوند. در حقيقت آن ها خشمگين هستند. آن ها چنين قضاوت مي كنند كه صحبت هاي مسجد قم ناشي از تحريك بوده است. بالاخره، حكومت آيت الله جوشي را آزاد مي كند. به يك شرط فوري: او سكوت كند. اين شرطي است كه با علماي

ص: 4926

ديگر هم شده است. خميني، خشمگين از ميلاني و شريعتمداري كه، خيلي راه مسالمت در پيش گرفته اند. عازم قم مي شود. ولي او تقديس يافته است. يك ساعت پس از آزادي اش، هزاران مؤمن، خانه اي در داوديه (8) را كه او در آن به سر مي برد محاصره مي كند. دو يا سه ماه بعد، دولت قراردادي با آمريكا منعقد مي كند. بنابراين قرارداد، آمريكايي هاي مقيم ايران از موافقتنامه 1928 وين استفاده مي كنند. و اين امر به معناي اعطاي مصونيت سياسي به آن ها است و از جمله مزاياي ديگر، يكي هم اين است كه اگر آن ها مرتكب جرمي شوند، محاكم ايراني آن ها را مجازات نمي كنند. خميني بار ديگر در مسجد قم به غرش درمي آيد: اگر فردا يك نفر ايراني يك سگ آمريكايي را كشت ممكن است محاكمه شود. اما اگر يك نفر آمريكايي شاه را كشت نمي توان او را محاكمه كرد. اين بار او تبعيد مي شود. دولت او را به تركيه تبعيد مي كند و در آنجا وي را نامطلوب مي خوانند: بالاخره در نجف عراق مستقر مي شود. در جوار آرامگاه علي. او چهارده سال در آن جا مي ماند. در ابتدا ساير رهبران مذهبي زندگي را بر او دشوار مي كنند. در درجه اول حكيم كه به رژيم وفادار است و پس از حوادث 1963 هيات و شكوهي يافته

ص: 4927

است.روحي نيز زندگي جهنمي براي خميني ترتيب مي دهد. از او متنفر است دانشجوياني وجود دارند كه از مرز مي گذرند تا از خميني كه در تئوري تخصص دارد (او حقوقدان نيست) تعليم بگيرند و ملا شوند. اما افراد مذهبي منابر و مدارسي را كه از صدقات اسلامي بهره مي گيرند در اختيار دارند. به محض اين كه طلبه اي بخواهد در كلاس خميني شركت جويد، آيت الله هاي ديگر هزينه تحصيلي اش را قطع مي كنند. از حدود 1965 صداي خميني كمتر شنيده مي شود.در ايران بهبود وضع اقتصادي آغاز شده. و آن طور كه خيلي از ايراني ها تعريف مي كنند شعار روز هر كس يك پيكان مي شود. سال هاي بعد از 1963 سال هاي سكوت هولناكي است. سكوت سانسور و فشار، و نيز سكوت مصرف. خلاء سياسي وجود دارد كه چريك هاي نوميد را به نبرد مسلحانه مي كشند. گاه به گاه، خميني از نجف، صدايش را به گوش ها مي رساند. عليه اعدام هاي 1970 و در بسياري از اعلاميه ها، از جمله در 1971، 1973 و 1975 مي گويد: سكوت به سقوط و خودكشي ملتي بزرگ منتهي مي شود. او تقيه را كه مترادف عدم، فاعليت شده است مورد استفاده قرار مي دهد. او عقيده دارد كه وقت آن رسيده كه رو در روي مبارزه كرد، و جامعه در خطر است. او نداي بزرگ، حكم را كه

ص: 4928

فقط آيت الله اول، آيت الله عظمي مي تواند ادا كند، بر زبان آورده است. او نقش خود را با امام، رهبر و حامي جامعه، يكي گردانده است. روح الله موسوي خميني، رهبر شيعيان شده است. از بس براي ما تكرار كرده اند كه نبايد در كارهاي دولت دخالت كرد به ما قبولانده اند كه اين وظيفه ما است و اين يگانه مسؤوليت ما است و ما نبايستي عليه دولت مبارزه كنيم، در حالي كه از ابتدا ماموريت علما اين بوده كه طغيان كنند و با نظام هاي استبدادي بجنگند. مرد تبعيدي، در سال 1977 آخرين عناوين اصيلزادگي را دريافت مي دارد: عنوان شهيد را. پسرش در شرايط مشكوكي مي ميرد سرگذشتي كه شاهدي تعريف مي كند چنين است: تا ساعت ده و يازده شب او با ما صحبت مي كرد. در عين سلامت بود.بعد به كتابخانه رفت، و در آن جا هم او را كاملا عادي ديدم. روز بعد، فقط جسدي در كتابخانه يافتيم - به همان اندازه مي توانم تصور كنم مرگ شريعتي، هر چند كه ساواك او را شهيد كرده، طبيعي بوده كه مرگ پسر خميني را طبيعي بدانم، اعتقاد قلبي من اين است كه او كشته شده. خميني هرگونه تشريح را رد كرده، براي اين كه اسلام مخالف آن است. اما اين پسر چه به عنوان مشاور

ص: 4929

پدر و چه اداره كننده دارائي او در سال هاي تبعيد، نقش مهمي داشت. دولت با هدف قرار دادن او، درست عمل مي كرد. او خيلي باهوش و مؤثر بود. در سال 1977، خميني نه تنها فرد خيلي پاك، مانند امام ها است، بل مانند امام حسين، آزارهاي مرگ اعمال شده از طرف عوامل بدي، ظالم ها و كافرها را نيز شناخته است.

پى نوشت ها

: 1. اين سطور ترجمه آيه 72 از سوره 33 (سوره الاحزاب) است كه ذيلا نقل مي شود: «انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا.» [مترجم] 2. در اصل به همين صورت ذكر شده است. 3. اشاره به دوئل اروپايي هاي قرون گذشته است كه شخص براي دعوت رقيب به مبارزه، دستكش خود را به صورت او مي افكند. 4. تصور مي رود مراد نويسندگان كتاب پارك شهر بوده است. 5. تصور مي رود مراد نويسندگان آيت الله خويي باشد و ذكر روحي اشتباهي بيش نباشد. 6. در اصل به همين صورت ذكر شده. 7. در اصل مسجد فيضيه ذكر شده است. 8. در اصل «قيطوريه» ذكر شده كه درست به نظر نمي رسد.

ص: 4930

رهبري امام خميني

اشاره

پيرامون انقلاب اسلامي مطهري، مرتضي تحليل ماهيت اين انقلاب از تحليل رهبري انقلاب جدا نيست و اين مسئله در ارتباط با مسئله خوديابي ملت ما مطرح ميشود.بايد پرسيد كه چه شد امام خميني رهبر مطلق شد،آن چنان كه حتي آنهائيكه از نظر ايده و هدف در قطب مخالف ايشان جاي داشتند،چاره اي جز اذعان به رهبري ايشان نداشتند.چرا سخنان امام اينهمه موج ميآفريد؟چرا اعلاميه هاي ايشان با نبودن امكانات و وسائل و با بودن اختناقها و شكنجه ها و خطر مرگها به سرعت در سراسر كشور پخش ميشد؟ بي شك از جان گذشتگي و مبارزه خستگي ناپذير با ظلم و ظالم و دفاع سرسختانه از مظلوم،و صداقت و صراحت و شجاعت و سازش ناپذيري اين رهبر در انتخاب او به مقام رهبري نقش داشته است،اما مطلب اساسي چيز ديگري است،و آن اينكه نداي امام خميني از قلب فرهنگ و از اعماق تاريخ و از ژرفاي روح اين ملت برميخاست، مردميكه در طول چهارده قرن حماسه محمد،علي،زهرا، حسين،زينب،سلمان،ابو ذر...و صدها هزار زن و مرد ديگر را شنيده بودند و اين حماسه ها با روحشان عجين شده بود،بار ديگر همان نداي آشنا را از حلقوم اين مرد شنيدند.علي را و حسين را در چهره او ديدند،او را آينه تمام نماي فرهنگ خود كه تحقير شده بود،تشخيص دادند.

امام چه كرد؟

ص: 4931

او به مردم ما شخصيت داد.خود واقعي و هويت اسلامي آنها را به آنان بازگرداند. آنها را از حالت خود باختگي و استسباع (1) خارج كرد اين بزرگترين هديه اي بود كه رهبر به ملت داد،او توانست ايمان از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و آنها را به خودشان مؤمن كند.او با صراحت اعلام كرد كه تنها اسلام نجات بخش شماست.او جهاد اسلامي را مطرح كرد، امر بمعروف و نهي از منكر را مطرح كرد،وظيفه نوعي و ديني و بالاخره اجر و پاداش شهيدان را مطرح كرد،و مردمي كه سالها اين آرزو را كه در زمره ياران امام حسين باشند در سر ميپروراندند و هر صبح و شام تكرار ميكردند يا ليتني كنت معكم فافوز فوزا عظيما بناگاه خود را در صحنه اي مشاهده كردند آنچنانكه گويي حسين را بعينه ميديدند. مردم ما صحنه هاي كربلا،حنين،بدر،احد،تبوك،خيبر،و...را در جلوي خويش ميديدند و همين باعث شد كه به پا خيزند و از سرچشمه عشق به خدا،وضو بسازند و يك سره بانك تكبير بر هر چه ظلم و ستمگري است بزنند. پي نوشت: 1- فلاسفه و حكما اصطلاحي دارند به نام استسباع كه به فارسي آن را«شيرگير»ترجمه كرده اند. ميگويند بعضي از حيوانات كوچك وقتي با حيوانات درنده اي روبرو ميشوند-مثلا وقتي خرگوش با شير مواجه ميشود-حالت استسباع پيدا ميكنند

ص: 4932

يعني اراده فرار از آنها سلب ميشود.قدرت تصميم گيري را از دست ميدهند.خودباخته و مفتون ميشوند.نقطه مقابل استسباع،ايمان به خود پيدا كردن است.داستان آن صحابي فقير را در زمان پيامبر(ص)شنيده ايد كه از شدت فقر نزد آنحضرت رفت تا درخواست كمك كند،پيامبر در ميان جمع سخن ميگفت،در ضمن صحبت اشاره كرد به اينكه اگر كسي از ما كمك بخواهد به او ميدهيم،ولي هر كس بخدا توكل كند و تلاش شايسته نشان بدهد خدا به او كمك خواهد كرد.صحابي فقير اينرا كه شنيد از محضر پيامبر بيرون آمد.روز بعد باز گرسنگي فشار آورد و اين بار تصميم گرفت كه درخواست خود را با پيامبر در ميان بگذارد.باز هم مثل روز گذشته پيامبر در ميان جمع همان مسئله را مطرح كرد.مرد همانجا تصميم گرفت كه هر طوري شده كاري پيدا كند.به خانه برگشت و از همسايه ها مقداري طناب و تيشه امانت گرفت و به عزم هيزم كني به بيابان رفت.تا چند روز متوالي اين كار را ادامه داد تااينكه به تدريج درآمدي پيدا كرد و توانست زندگي خود را از سختي و عسرت بيرون بياورد.بعد از مدتي دوباره به سراغ پيامبر رفت و پيامبر به او فرمود: گفتم اگر كسي از ما كمك بخواهد به او ميدهيم،ولي طلب كمك از خدابهتر است و ديدي كه خدا

ص: 4933

نيز دعوت تو را اجابت كرد و از فقر نجاتت داد. پيامبر به اين ترتيب توانست او را به ياد نيرو و امكان و استعداد خودش بياندازد،و از اين طريق او را به حركت و تلاش وادار كند.در مورد جوامع نيز همين وضع برقرار است.گاهي افراد ملتها در مقابل افراد ملل ديگر حالت خود باختگي و استسباع پيدا ميكنند.ملت خود ما در دوران رژيم شاه چنين حالتي را داشت.ملتي كه به حال استسباع ميافتد تمام كرامتهاي خود را فراموش ميكند تا جائي كه حتي به نوكري بيگانه و تقديم كردن ثروتهاي خود به او افتخار ميكند.گاهي نيز ملتها ايمان به خود را بدست مي آورند،تاريخ پيروزي ملتها،سرشار از اين نمونه هاست. حماسه پرشور مردم وطن ما،در اين زمينه شاهد بسيار خوبي است.ملت ما به همت و درايت امام خميني توانست ايمان و اعتقاد به خود را دوباره بدست آورد و همين امر ضامن پيروزيش گرديد.

ص: 4934

روحانيت

اشاره

آيين انقلاب اسلامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) علما و دانشمندان سراسر جهان بويژه علما و متفكران اسلام بزرگ يكدل و يك جهت در راه نجات بشريت از تحت سلطه ظالمانه اين اقليت حيله باز و توطئه گر كه با دسيسه ها و جنجال ها سلطه ظالمانه خود را بر جهانيان گسترده اند بپا خيزند و با بيان و قلم و عمل خود خوف و هراس كاذبي را كه بر مظلومان سايه افكنده است بزدايند و اين كتاب هايي را كه اخيرا با دست استعمار كه از آستين كثيف اين بردگان شيطان منتشر شده و دامن به اختلاف بين طوايف مسلمين مي زنند نابود كند و ريشه خلاف كه سرچشمه همه گرفتاري مظلومان و مسلمانان است را بر كند و يكدل و يكسو بر اين رسانه هاي گروهي كه در بيشتر ساعات شب و روز به فتنه انگيزي و نفاق افكني و دروغ پردازي و شايعه سازي عمر خود را مي گذرانند پرخاش كنند و بر سرچشمه تروريزم كه از كاخ سفيد مي جوشد بشورند.چرا كه با ريشه يابي معلوم مي شود اساس آنچه كه تفنگداران و سربازان آمريكا را در بيروت و ديگر جاها با انفجارهاي محيط به هلاكت رسانده و مي رساند، همان كاخ هاي ستم بويژه كاخ سفيد است. (1) آقاياني كه از اطراف آمده ايد، از اطراف دنيا آمده ايد، علما هستيد

ص: 4935

بايد متشبث به آن سيره اي بشويد كه پيغمبر اكرم و ائمه اسلام بين ما گذاشته است كه حتي آن روزي كه دست هايشان بسته بود و نمي توانستند يك كلمه بر خلاف سياست دولت وقت بگويند، با ادعيه شان مردم را دعوت مي كردند، دعا مي كردند، با دعا مردم را دعوت مي كردند و هر روزي كه فرصت مي كردند .در هر فرصتي تصريحا دعوت مي كردند.ما بايد به آنها تشبث پيدا بكنيم، به قرآن كريم تشبث پيدا بكنيم.قرآن كريم دعوت به وحدت مي كند، دعوت به اين مي كند كه مخالف با هم نباشيد كه فشل بشويد.و مع الاسف بعض از روحانيون وابسته به دولت هاي اسلامي دعوت به فشل مي كنند، مي خواهند فشل ايجاد كنند.در يك مركز اسلامي به اسلام نمي توانند حمله كنند به ايران كه مي خواهند اسلام را پياده كند حمله مي كنند. آن قاضي اي كه در حجاز يا در مصر يا در ساير جاها بر خلاف قرآن كريم دعوت مي كند، لكن نه به طوري كه صريح باشد، بر خلاف قرآن كريم دارد دعوت مي كند و مسلمين را از هم جدا مي كند، آن قاضي، قاضي جور است و شما بايد آنها را سر جاي خودشان بنشانيد.شما كه بر مي گرديد به ممالك خودتان، در خطبه هاي نماز جمعه، در ادعيه اي كه مي خوانيد خطبه هاي شما همانطور كه در صدر اسلام خطبه ها يك

ص: 4936

جنبه سياسي داشته است، نماز جمعه يك اجتماع سياسي است.نماز جمعه يك عبادت سر تا پا سياسي است و مع الاسف در جاهايي انسان مي بيند كه در نماز جمعه ابدا مربوط به چيزهائي كه ملت ها به آن احتياج دارند، چيزهائي كه مسلمين، اجتماع مسلمين بر آن احتياج دارد، خبري نيست. در صدر اسلام مساجد، محافل و نمازها جنبه سياسي داشته است، از مسجد راه مي انداختند لشكر را به جنگي كه بايد بكنند و به آنجائي كه بايد بفرستند.از مسجد مسائل سياسي طرح ريزي مي شد.از مسجد، مسجد محل اين بود كه مسائل سياسي در آن طرح بشود، مع الاسف مساجد را ما كاري كرديم كه به كلي از مصالح مسلمين دور باشد و با دست ما آن طرح هائي كه براي ما ريخته بودند با دست خود ما پياده شد و ما ديديم آنچه كه، مسلمين ديدند آنچه كه بايد ببينند و امروز بايد بيدار بشوند مسلمين.مي توانند، به صراحت وقتي كه مي بينند حكومت شان بر خلاف اسلام عمل مي كند، بگويند.نمي توانند، با دعا، با خطبه و به طور كلي با ظالمين، به طور كلي با متجاوزين، با مخالفين اسلام معارضه كنند.خطبه ها را نگذارند چند تا دعا باشد و چند تا ذكر باشد و اين چيزها، همانطوري كه تا حالا بوده است، خطبه ها را محتوايش

ص: 4937

را قوي كنيد. شما قوي هستيد، مردم همراه شما هستند، مردم همراه حكومت هاي جور نيستند، مردم همراه با علما هستند.شما قوي هستيد، شما هر كدام در محل خودتان همان قدرتي داريد كه روحانيون ايران در اينجا دارند.آنها عمل كردند در مقابل يك قدرتي كه در منطقه نظير نداشت، در مقابل يك قدرتي كه هيچ يك از قدرت هاي منطقه شبيه به او نبودند.همين مردم كوچه و بازار ما و همين كشاورزان و كارگران ما به واسطه تعليمات اسلامي كه علماي اسلام به آنها داده بودند و دادند بيدار شدند و هجمه كردند بر يك همچو قدرتي و او را شكستند و او را بيرون كردند، شما هم مي توانيد.ننشينيد كه براي شما حكومت هايتان كار كنند.آنها براي خودشان كار مي كنند.شما اسلام را بايد تقويت بكنيد.شما بايد در كشورهاي خودتان، در خطبه هاي نماز جمعه خودتان كه براي همين مقصد نمازجمعه بپا شده است، در ادعيه خودتان، در زيارات خودتان، در هر چه رفت و آمد داريد مصالح اسلامي را طرح بكنيد، مصالح اجتماعي مردم را طرح بكنيد.مسائل خصوصي نگوئيد، مسائل اجتماعي را بگوئيد.بگذاريد اگر شما اين را گفتيد نمازتان را تعطيل كنند، مردم عكس العمل نشان مي دهند. اگر دولتي به واسطه خطبه هاي نماز جمعه، نماز جمعه شما را تعطيل كنند، با عكس العمل مردم

ص: 4938

مواجه مي شود و هماني است كه ما مي خواهيم.منتظر نشويد كه يك لشكري پيدا بكنيد يك اسلحه اي پيدا بكنيد، جنگ نمي خواهيد بكنيد، شما مصالح مسلمين را مي خواهيد بگوئيد .شما انتظار نكشيد كه اول قدرت پيدا بكنيد بعد بگوئيد.شما بگوئيد تا قدرت پيدا بكنيد .ايران همين كار را كرد، ايران گفت تا قدرت پيدا كرد، نه اينكه نشست تا قدرت پيدا بكند، اگر نشسته بود تا ابد هم نمي شد.در مقابل آن قدرتي كه محمد رضا داشت و آن پشتيباني اي كه همه از او مي كردند، علماي ايران ننشستند تا اينكه اول اجتماع پيدا كنند، بعد قيام كنند.علماي اسلام اول دعوت كردند مردم را و در هر فرصتي نترسيدند و در منبر و پائين مسجد مردم را دعوت كردند تا قدرت پيدا كردند، شما هم همين كار را بكنيد.مي توانيد، اگر خيال كنيد نمي توانيد، بدانيد كه نخواهيد توانست.به خودتان تزريق كنيد كه مي توانيد و بدانيد كه خواهيد توانست. هر عملي اولش فكر است.هر كاري اولش تفكر و تأمل در اطراف كار است.اگر ما در روحمان ضعف باشد، نمي توانيم كاري بكنيم، روح را قوي كنيد، قلب خودتان را قوي كنيد، به خدا منقطع بشويد.اينهمه ادعيه اي كه وارد شده است و همه را دعوت كرده است به اينكه [توكل] به خدا بكنيد براي اينكه او مركز قدرت

ص: 4939

است.اينهمه دعوت شده است كه به كس ديگري غير خدا متشبث نشويد، براي اينكه به شما تزريق كنند قوت را، كه شما يك پشتوانه عظيم داريد و او خداست.كسي كه خدا را دارد، از چه بايد بترسد؟ شمايي كه براي خدا بخواهيد كار بكنيد از چه قدرتي مي ترسيد؟ مي ترسيد كه شهيدبشويد؟ شهادت ترس دارد؟ مي ترسيد حبس بشويد؟ حبس در راه خدا ترس دارد؟ مي ترسيد شكنجه بشويد؟ شكنجه در راه خدا اشكال دارد؟ ايران در راه خدا همه چيز ديده معذلك دست بر نداشت، و اين روحانيون بودند كه مردم را بسيج كردند و مردم متحول شدند و امروز از آن بچه كوچولوئي كه تازه زبان باز كرده است تا آن پير مردي كه چند جوان از دستش رفته، يكصدا بر ضد قدرت هاي بزرگ صحبت مي كنند و قيام كردند. «نتوانيد» نگوييد.هيچ وقت فكر نكنيد كه نمي توانيد، هميشه فكر كنيد كه مي توانيد، هميشه فكر كنيد كه خدا با شماست، هميشه فكر كنيد كه اسلام شرف شماست و اين اسلام بايد به دست شما تقويت بشود. (2) متأسفانه نه تنها مردم كشورها، بلكه روحانيون ممالك اسلامي اكثرا از كارآيي و نقش سازنده و تعيين كننده خود در مسايل روز و سياست هاي بين المللي بي خبر هستند و متأثر از القائات و برداشت هاي مادي، تصور مي كنند

ص: 4940

كه در عصر تمدن و تكنيك و صنعت و تحولات علمي و پيشرفت هاي مادي، نفوذ روحانيت كم شده است و نعوذ بالله اسلام از اداره كشورها عاجز مانده است، كه بحمد الله پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري روحانيت، خلاف اين تصورات را ثابت نمود و علي رغم همه كارشكني ها و سنگ اندازي ها و توطئه هاي شرق و غرب و حسادت و كينه توزي ايادي آنان توانمندي و اقتدار روحانيت اسلام آشكار گرديد.كه من از تمامي علما و متفكرين و دانشمندان اسلامي سراسر جهان دعوت مي كنم كه در فرصت هاي مناسب به كشور عزيز اسلامي ايران سفر كنند و در وضع گذشته اين مملكت كه نظام شاهنشاهي آن را به مملكتي غرب زده و تهي از ارزش هاي اسلامي مبدل ساخته بود و ايران مي رفت تا پايگاهي براي اسلام زدايي و محو آثار رسالت گردد و از تاريخ تا فرهنگ و همه مظاهر اسلام نابود شود، فكر نمايند و همچنين به بررسي وضعيت كنوني بپردازند كه اساس قوانين و مقررات اين كشور را وحي و اسلام معين نموده است و تمامي مظاهر كفر و شرك و معاصي علني حتي المقدور برچيده شده و علي رغم همه نغمه هاي شوم التقاطي ها و چپ ها و راست ها و ملي گراها كه در روزهاي اول پيروزي انقلاب و

ص: 4941

براي قبضه نمودن قدرت و تفكر ملت ايران از حلقوم آنان بر مي خاست، خداوند بر ما منت نهاد كه توطئه آنان كشف و در تمامي كشور ما قوانين و برنامه هاي اسلامي در حال پياده شدن است و از ميدان هاي نبرد و كارزار گرفته تا مراكز تحقيقات علمي، دانشگاه ها و حوزه ها و از مجالس قانونگذاري و تدوين همه مقررات كشوري و لشكري تا قوه مجريه كه دست اندركار حل و فصل بزرگترين مسايل اداري و اجرايي يك كشور بزرگ و در حال جنگ و محاصره و با جمعيتي متجاوز از پنجاه ميليون نفر است و از قوه قضاييه كه مسؤوليت اجراي حدود و احكام الهي و در حقيقت بار سنگين تأمين امنيت جان و نواميس و اموال و شخصيت يك جامعه انقلابي را به عهده دارد تا فرماندهي قواي نظامي و انتظامي كه مسؤوليت امنيت مرزها و داخل كشور و خنثي نمودن صدها توطئه رنگارنگ به عهده آنان است و بايد جلوي تخريب و جنايات منافقين و ضد انقلاب و اشاعه فحشا و منكرات و دزدي ها و قتل ها و مواد مخدر را بگيرند، كه همه اينها با رهبري روحانيت متعهد و به بركت احكام نوراني اسلام و كتاب آسماني پيامبر اكرم حضرت محمد بن عبد الله صلي الله عليه و آله و

ص: 4942

سلم و پيروي از ائمه هدا عليهم السلام اداره مي شود و خدا را سپاس مي نهيم كه با تكيه بر آيات وحي و كتاب خدا توانسته ايم كشورمان را از وابستگي ها نجات دهيم.البته تا پياده كردن تمامي احكام و مقررات اسلامي و عمل كامل در همه سطوح جامعه راه زيادي در پيش داريم ولي به ياري خداوند همچنان به تلاش و كوشش خود ادامه مي دهيم و در عمل به همه غرب زدگان و شرق زدگان و خودباختگاني كه از مطرح كردن شعار اسلام و اعتماد به قرآن كريم واهمه داشته اند، نشان مي دهيم كه چگونه مي توان جامعه را از سرچشمه هاي معرفت كتاب خدا و هدايت اسلام عزيز سيراب نمود، كه بحمد الله همه اينها از بركات و ورود علما در مسايل سياسي و استنباط احكام در مسائل مستحدثه بوده است، كه روحانيت كشور ايران فقط به خطابه و وعظ و ذكر مسائل روزمره اكتفا ننموده است و با دخالت در مهمترين مسائل سياسي كشور خود و جهان توانسته است قدرت مديريت روحانيت اسلام را به نمايش بگذارد و اتمام حجتي براي همه قائلين به سكوت و سازشكاران بي تعهد و علم فروشان بي عمل باشد و تعجب است كه چگونه بسياري از علما و روحانيون كشورها و بلاد اسلامي از نقش عظيم و رسالت الهي و

ص: 4943

تاريخي خود در اين عصري كه بشريت تشنه معنويت و احكام نوراني اسلام است غافلند و عطش ملت ها را درك نمي كنند.از التهاب و گرايش جوامع بشري به ارزش هاي وحي بي خبرند و قدرت و نفوذ معنوي خود را دست كم گرفته اند، كه در همين شرايط پر زرق و برق حاكميت علوم و تمدن مادي بر نسل معاصر، علما و خطبا و ائمه جمعه بلاد و روشنفكران اسلامي با وحدت و انسجام و احساس مسؤوليت و عمل به وظيفه سنگين هدايت و رهبري مردم، مي توانند دنيا را در قبضه نفوذ و حاكميت قرآن در آورند و جلوي اين همه فساد و استثمار و حقارت مسلمين را بگيرند و از لانه كردن شياطين كوچك و بزرگ و خصوصا آمريكا در ممالك اسلامي جلوگيري كنند و به جاي نوشتن و گفتن لاطائلات و كلمات تفرقه انگيز و مدح و ثناي سلاطين جور و بدبين كردن مستضعفان به مسائل اسلام و ايجاد نفاق در صفوف مسلمين به تحقيق و نشر احكام نوراني اسلام همت بگمارند و با استفاده از اين درياي بيكران ملت هاي اسلامي، هم عزت خود را و هم اعتبار امت محمدي صلي الله عليه و آله و سلم را پايدار نمايند. آيا براي علماي كشورهاي اسلامي ننگ آور نيست كه با داشتن قرآن

ص: 4944

كريم و احكام نوراني اسلام و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام احكام و مقررات كفر در ممالك اسلامي تحت نفوذ آنان پياده شود و تصميمات ديكته شده صاحبان زر و زور و تزوير و مخالفان واقعي اسلام اجرا گردد و سياست گذاران كرملين يا واشنگتن دستور العمل براي ممالك اسلامي صادر كنند؟ علماي بلاد و كشورهاي اسلامي بايد راجع به حل مشكلات و معضلات مسلمين و خروج آنان از سيطره قدرت حكومت هاي جور با يكديگر به بحث و مشورت و تبادل نظر بپردازند و براي حفظ منافع مسلمين سينه ها را سپر كنند و جلوي تهاجم فرهنگ هاي مبتذل شرق و غرب را كه به نابودي نسل و حرث ملت ها منتهي شده است را بگيرند و به مردم كشورهاي خود آثار سوء و نتايج خود باختگي در مقابل زرق و برق غرب و شرق را بازگو نمايند و به مردم و به دولت ها خطر استعمار نو و شيطنت ابر قدرت ها كه جنگ و مسلمان كشي در جهان به راه انداخته اند، گوشزد كنند. من مجددا تأكيد مي كنم كه دنيا امروز تشنه حقايق و احكام نوراني اسلام است و حجت الهي بر همه علما و روحانيون تمام گرديده است، چرا كه وقتي جوانان كشورهاي اسلامي براي

ص: 4945

دفاع از مقدسات ديني خود تا سر حد شهادت پيش رفته اند و براي بيرون كردن متجاوزان، خود را به درياي حوادث و بلا زده اند و زندان ها و شكنجه ها را به جان خريده اند و همچون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان حزب الله لبنان و ساير كشورها مقاومت كرده اند و به جهاد عليه متجاوزان برخاسته اند، چه حجتي بالاتر از اين و چه بهانه اي براي سكوت و مماشات و در خانه نشستن و تقيه كردن هاي بي مورد مانده است؟ علما و روحانيت متعهد اسلام اگر دير عمل كنند، كار از كار مي گذرد.البته ما درد تنهايي بعض از علما و متعهديني كه در شهرها و كشورهايشان در محاصره سر نيزه ها و فشار تهديدها و حكم هاي نامشروع علماي سوء و درباري گرفتار آمده اند احساس مي كنيم ولي به همه اين عزيزان كه در فشار جباران مي باشند، موعظه خدا را يادآور مي شويم كه «ان تقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا» ، براي خدا قيام كنيد و از تنهايي و غربت نهراسيد، مساجد بهترين سنگرها و جمعه و جماعات مناسب ترين ميدان تشكل و بيان مصالح مسلمين مي باشند.امروز دولت ها و سر سپردگان ابر قدرت ها اگر چه به جنگ جدي با مسلمانان برخاسته اند و همچون دولت هند مسلمانان بي گناه و بي پناه و آزاده را قتل عام مي كنند ولي هرگز

ص: 4946

جرأت و قدرت تعطيل مساجد و معابد مسلمين را براي هميشه ندارند و نور عشق و معرفت ميليون ها مسلمان را نمي توانند خاموش كنند.در عين حال اگر آنان مساجد و محافل مذهبي و سياسي علماي اسلام را به تعطيلي بكشانند و حتي علماي اسلام را در ملاء عام بدار كشند، خود دليل مظلوميت اسلام و موجب توجه بيشتر مسلمانان به روحانيت و پيروي از آنان مي شود.مگر نه اين است كه خداوند از علما پيمان گرفته است كه در برابر ستم ستمكاران و ظلم جنايت پيشگان ساكت و آرام نمانند؟ مگر نه اين است كه علما حجت پيامبران و معصومين بر زمين هستند؟ پس بايد علما و روشنفكران و محققان به داد اسلام برسند و اسلام را از غربتي كه دامنگيرش شده است نجات دهند و بيش از اين ذلت و حقارت را تحمل نكنند و بت سيادت تحميلي جهانخواران را بشكنند و با بصيرت و سياست چهره منور و پر اقتدار خود را آشكار سازند و در اين راستا، دو چهره ها و روحاني نمايان و دين به دنيا فروشان و قيل و قال كنندگان را از خود و از كسوت خود برانند و اجازه ندهند كه علماي سوء و تملق گويان ظلمه و ستمگران، خود را به جاي پيشوايان و رهبران معنوي

ص: 4947

امت هاي اسلامي بر مردم تحميل كنند و از منزلت و موقعيت معنوي علماي اسلام سوء استفاده كنند.روحانيون متعهد اسلام بايد از خطر عظيمي كه از ناحيه علماي مزور و سوء و آخوندهاي درباري متوجه جوامع اسلامي شده است سخن بگويند، چرا كه اين بي خبران هستند كه حكومت جابران و ظلم سران وابسته را توجيه و مظلومين را از استيفاي حقوق حقه خود منع و در مواقع لزوم به تفسيق و كفر مبارزان و آزاديخواهان در راه خدا حكم مي دهند، كه خداوند همه ملت هاي اسلامي را از شرور و ظلمت اين نااهلان و دين فروشان نجات دهد. و يكي از مسائل بسيار مهمي كه به عهده علما و فقها و روحانيت است، مقابله جدي با دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادي شرق و غرب و مبارزه با سياست هاي اقتصاد سرمايه داري و اشتراكي در جامعه است، هر چند كه اين بليه دامنگير همه ملت هاي جهان گرديده است و عملا بردگي جديدي بر همه ملت ها تحميل شده واكثريت جوامع بشري در زندگي روز مره خود به اربابان زر و زور پيوند خورده اند و حق تصميم گيري در مسائل اقتصاد جهان از آنان سلب شده است و علي رغم منابع سرشار طبيعت و سرزمين هاي حاصلخيز جهان و آبها و درياها و جنگل ها و ذخائر،

ص: 4948

به فقر و درماندگي گرفتار آمده اند و كمونيست ها و زراندوزان و سرمايه داران با ايجاد روابط گرم با جهانخواران، حق حيات و ابتكار عمل را از عامه مردم سلب كرده اند و با ايجاد مراكز انحصاري و چند مليتي، عملا نبض اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راه هاي صدور و استخراج و توزيع و عرضه و تقاضا و حتي نرخ گذاري و بانكداري را به خود منتهي نموده اند و با القاي تفكرات و تحقيقات خود ساخته، به توده هاي محروم باورانده اند كه بايد تحت نفوذ ما زندگي كرده و الا راهي براي ادامه حيات پا برهنه ها، جز تن دادن به فقر باقي نمانده است و اين مقتضاي خلقت و جامعه انساني است كه اكثريت قريب به اتفاق گرسنگان در حسرت يك لقمه نان بسوزند و بميرند و گروهي اندك هم از پرخوري و اسراف و تعيش ها جانشان به لب آيد، به هر حال اين مصيبتي است كه جهانخواران بر بشريت تحميل كرده اند و كشورهاي اسلامي به واسطه ضعف مديريت ها و وابستگي، به وضعيتي اسف بار گرفتار شده اند كه اين به عهده علماي اسلام و محققين و كارشناسان اسلامي است كه براي جايگزين كردن سيستم ناصحيح اقتصاد حاكم بر جهان اسلام، طرح ها و برنامه هاي سازنده و در برگيرنده منافع محرومين و پا

ص: 4949

برهنه ها را ارائه دهند و جهان مستضعفين و مسلمين را از تنگنا و فقر معيشت به در آورند.البته پياده كردن مقاصد اسلام در جهان و خصوصا برنامه هاي اقتصادي آن و مقابله با اقتصاد بيمار سرمايه داري غرب و اشتراكي شرق، بدون حاكميت همه جانبه اسلام ميسر نيست و ريشه كن شدن آثار سوء و مخرب آن چه بسا بعد از استقرار نظام عدل و حكومت اسلامي همچون جمهوري اسلامي ايران نيازمند به زمان باشد، ولي ارائه طرح ها و اصولا تبيين جهت گيري اقتصاد اسلام در راستاي حفظ منافع محرومين و گسترش مشاركت عمومي آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان بزرگترين هديه و بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهيدستي به شما مي رود و بيان اين حقيقت كه صاحبان مال و منال در حكومت اسلام هيچ امتياز و برتري از اين جهت بر فقرا ندارند و ابدا اولويتي به آنان تعلق نخواهد گرفت.مسلم راه شكوفايي و پرورش استعدادهاي خفته و سركوب شده پابرهنگان را فراهم مي كند.و تذكر اين مطلب كه ثروتمندان هرگز به خاطر تمكن مالي خود نبايد در حكومت و حكمرانان و اداره كنندگان كشور اسلامي نفوذ كنند و مال و ثروت خود را به بهانه فخر فروشي و مباهات قرار بدهند و به فقرا و مستمندان و زحمتكشان افكار و

ص: 4950

خواسته هاي خود را تحميل كنند، اين خود بزرگترين عامل تعاون و دخالت دادن مردم در امور و گرايش آنان به اخلاق كريمه و ارزش هاي متعالي و فرار از تملق گويي ها مي گردد و حتي بعض ثروتمندان را از اين كه تصور كنند كه مال و امكاناتشان دليل اعتبار آنان در پيشگاه خداست متنبه مي كند. خلاصه كلام اين كه بيان اين واقعيت كه در حكومت اسلامي بهاي بيشتر و فزون تر از آن كسي است كه تقوا داشته باشد، نه ثروت و مال و قدرت و همه مديران و كارگزاران و رهبران و روحانيون نظام و حكومت عدل موظفند كه با فقرا و مستمندان و پا برهنه ها بيشتر حشر و نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمكنين و مرفهين، و در كنار مستمندان و پابرهنه ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار دادن، افتخار بزرگي است كه نصيب اولياء شده و عملا به شبهات و القائات خاتمه مي دهد، كه بحمد الله در جمهوري اسلامي ايران، اساس اين تفكر و بينش در حال پياده شدن است. و همچنين مسؤولين محترم كشور ايران علي رغم محاصرات شديد اقتصادي و كمبود در آمدها، تمامي كوشش و تلاش خود را صرف فقرزدايي جامعه كرده اند و همه آرمان و

ص: 4951

آرزوي ملت و دولت و مسؤولين كشور ماست كه روزي كه فقر و تهيدستي در جامعه ما رخت بر بندد و مردم عزيز و صبور و غيرتمند كشور از رفاه در زندگي مادي و معنوي برخوردار باشند.خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسؤولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنياء و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار بشوند، معاذ الله كه اين با سيره و روش انبياء و امير المؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام سازگار نيست، دامن حرمت و پاك روحانيت از آن منزه است، تا ابد هم بايد منزه باشد و اين از افتخارات و بركات كشور و انقلاب و روحانيت ماست كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته است و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده كرده است.از آن جا كه محروميت زدايي، عقيده و راه و رسم زندگي ماست، جهانخواران در اين مورد هم ما را آرام نگذاشته اند و براي ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما حلقه هاي محاصره را تنگ تر كرده اند و بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمي و تاريخي تا مرز هزاران توطئه سياسي اقتصادي ظاهر ساخته اند و بدون شك جهانخواران

ص: 4952

به همان ميزان كه از شهادت طلبي و ساير ارزش هاي ايثارگرانه ملت ما واهمه دارند، از گرايش و روح اقتصاد اسلام به طرف حمايت از پابرهنگان در هراسند و مسلم هر قدر كشور ما به طرف فقرزدايي و دفاع از محرومان حركت كند.اميد جهانخواران از ما منقطع و گرايش ملت هاي جهان به اسلام زيادتر مي شود و روحانيت عزيز بايد به اين اصل توجه عميق داشته باشند و افتخار تاريخي و بيش از هزار ساله پناهگاهي محرومان را براي خود حفظ كنند و به ساير مسؤولين و مردم توصيه نمايند كه ما نبايد گرايش و توجه بي شائبه محرومين را به انقلاب و حمايت بي دريغ آنان را از اسلام فراموش كنيم و بدون جواب بگذاريم. البته پر واضح است كه همه اقشار كشور ما در انقلاب سهيم و شريكند و همه براي خدا و انجام وظيفه الهي خود وارد صحنه ها شده اند و مقصد خداست و هرگز آمال بلند و الهي خود را به مسايل مادي آلوده نمي كنند و با كمبودها از ميدان برد نمي روند، چرا كه كسي كه براي خدا جان و مال فدا مي كند به خاطر شكم و دنيا از پا در نمي آيد، ولي وظيفه ما و همه دست اندركاران است كه به اين مردم خدمت كنيم و در غم و

ص: 4953

شادي و مشكلات آنان شريك باشيم كه گمان نمي كنم عبادتي بالاتر از خدمت به محرومين وجود داشته باشد.راستي وقتي كه پابرهنه ها و گودنشينان و طبقات كم در آمد جامعه ما امتحان و تقيد خود را به احكام اسلامي تا سر حد قرباني نمودن چندين عزيز و جوان و بذل همه هستي خود داده اند و در همه صحنه ها بوده اند و انشاء الله خواهند بود و سر و جان را در راه خدا مي دهند، چرا ما از خدمت به اين بندگان خالص حق و اين رادمردان شجاع تاريخ بشريت افتخار نكنيم! ما مجددا مي گوييم كه يك موي سر اين كوخ نشينان و شهيد دادگان به همه كاخ و كاخ نشينان جهان شرف و برتري دارد . و آخرين نكته اي كه در اين جا ضمن تشكر از علماء و روحانيون و دولت خدمتگزار حامي محرومان بايد از باب تذكر عرض كنم و بر آن تأكيد نمايم، مسأله ساده زيستي و زهدگرايي علماء و روحانيت متعهد اسلام است كه من متواضعانه و به عنوان يك پدر پير از همه فرزندان و عزيزان روحاني خود مي خواهم كه در زماني كه خداوند بر علما و روحانيون منت نهاده است و اداره كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبياء را به آنان محول فرموده است، از زي روحاني

ص: 4954

خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق و برق دنيا كه دون شأن روحانيت و اعتبار نظام جمهوري اسلامي ايران است، پرهيز كنند و بر حذر باشند كه هيچ آفت و خطري براي روحانيت و براي دنيا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حركت در مسير دنيا نيست كه بحمد الله روحانيت متعهد اسلام امتحان زهدگرايي خود را داده است، ولي چه بسا دشمنان قسم خورده اسلام و روحانيت بعد از اين براي خدشه دار كردن چهره اين مشعل داران هدايت و نور دست به كار شوند و با كمترين سوژه اي به اعتبار آنان لطمه وارد آورند

ص: 4955

كه انشاء الله موفق نمي شوند . (3) در قديم اگر يك روحاني راجع به امور سياسي مردم صحبت مي كرد مي گفتند رهايش كنيد او سياسي است، كه اين نوع فكر بلا اشكال از شياطين داخل و خارج بوده است.آنها به ما باورانده بودند كه روحاني بايد عبايش را سر بكشد و فقط برود مسجد نمازمعمولي اش را بخواند.روحاني حق دخالت در هيچ امري را نداشت.ولي واقعيت اين است كه ما تابع حضرت رسول و ائمه عليهم السلام هستيم كه همه امور دست آنها بود.حكومت تشكيل دادند و مردم را هدايت نمودند.بحمد الله امروز وارد مسائل سياسي شدن ديگر عيبي ندارد، ولي بايد توجه كنيد كه همه متوجه شما هستند، لذا زي اهل علم خودتان را حفظ كنيد.درست مانند علماي گذشته ساده زندگي كنيد .در گذشته چه طلبه و چه عالم بزرگ شهر زندگي شان از سطح معمولي مردم پائين تر بود و يا مثل آنها بود.امروز سعي كنيد زندگي تان از زي آخوندي تغيير نكند.اگر روزي از نظر زندگي از مردم عادي بالاتر رفتيد بدانيد كه دير يا زود مطرود مي شويد.براي اينكه مردم مي گويند ببينيد آنوقت نداشتند كه مثل مردم زندگي مي كردند، امروز كه دارند و دست شان مي رسد از مردم فاصله گرفتند.بايد وضع مثل سابق باشد.بايد طوري زندگي كنيم كه نگويند طاغوتي هستيم.

ص: 4956

(4) شما آقايان كه در راه اسلام و علم قدم بر مي داريد و متلبس به لباس اسلام و لباس انبياء شده ايد و متلبس به لباس روحانيت شده ايد، گمان نكنيد كه درس خواندن بدون اينكه قرائت به اسم رب باشد برايتان فايده دارد، گاهي ضرر دارد، گاهي علم غرور مي آورد، گاهي علم انسان را پرت مي كند از صراط مستقيم.اينهائي كه دين ساز بودند، اكثرا اهل علم بودند .اينهائي كه دعوت بر خلاف واقع كردند، اكثرا از اهل علم هستند، چون علم قرائت به اسم رب نبوده است، انحراف داشته است از اول.اين راه انحرافي هر چه پيش رفت، بيشتر انحراف حاصل مي شود، دورتر مي شود از انسانيت.چه بسا يك نفر آدم فيلسوف اعظم است به حسب نظر مردم، فقيه اكرم است به حسب نظر مردم، همه چيز مي داند.انبار معلومات است لكن چون قرائت به اسم رب نبوده است از صراط مستقيم دور شده است و از همه دورتر.هر چه انبار زيادتر و زرش زيادتر، هر چه انبار بزرگتر و زر و ظلماتش بيشتر، «ظلمات بعضها فوق بعض» . گاهي علم ظلمت است، نور نيست.آن علمي كه شروع بشود به اسم رب، نور هدايت دارد.اين علمي كه براي اين است كه ياد بگيرد، آن خوبش اين است كه مي خواهد ياد بگيرد و الا مي خواهم

ص: 4957

مسند بگيرم، مي خواهم امام جماعت بشوم، مي خواهم اهل منبر بشوم، مي خواهم مقبول عامه باشم، مقبول مردم باشم، انحراف است، اينها انحرافات است و همه دقيق. «صراط مستقيم» به حسب وصفي كه شده است باريكتر از موست بسيار دقيق است.چه بسا انسان يك عمر در ريا بوده و خودش نفهميده، يك عمر هر عملي كرده ريا بوده است و نفهميده خودش.رياست اينقدر دقيق است كه خود آدم هم نمي فهمد. (5) لازم است طبقات محترم روحاني و دانشگاهي، با هم احترام متقابل داشته باشند.جوانان روشنفكر دانشگاه ها به روحانيت و روحانيون احترام بگذارند.خداوند تعالي آنها را محترم شمرده و اهل بيت وحي، سفارش آنها را به ملت فرموده اند.روحانيت قدرت بزرگي است كه با از دست دادن آن خداي نخواسته پايه هاي اسلام فرو مي ريزد و قدرت جبار دشمن، بي معارض مي شود . مطالعات دقيق اجانب استثمارگر در طول تاريخ به آن رسيده كه بايد اين سد شكسته شود و تبليغات دامنه دار آنها و عمال آنها در چند صد سال، موجب شده كه مقداري از روشنفكران را از آنها جدا و به آنها بدبين كنند تا جبهه دشمن، بي معارض شود.اگر احيانا در بين آنها كساني بي صلاحيت خود را جا بزنند، لكن نوع آنها در خدمت هستند، به حسب اختلاف موقف و خدمت آنها ملت را

ص: 4958

پاي بند اصول و فروع ديانت نموده، برغم اجانب و عمال آنها بايد اين قدرت را تأييد و حفظ نمود و با ديده احترام نگريست.چنانچه روحانيون محترم بايد به طبقه جوان روشنفكر كه در خدمت اسلام و كشور اسلامي است و به همين جهت مورد حمله عمال اجانب است، احترام گذاشته آنها را چون فرزنداني عزيز و برادراني ارجمند بدانند و اين قدرت بزرگ كه مقدرات، خواه ناخواه در دست آنها خواهد افتاد.از دست ندهند و از تبليغات سوئي كه بر ضد آنها در اين چند صد سال شده و آنها را در نظر بعضي طور ديگر جلوه داده اند تا از تفرقه استفاده هر چه بيشتر برند، احتراز كنند و كساني را كه جهلا يا از سوء نيت موجب دور نگه داشتن اين طبقه مؤثر است از روحانيت، از خود برانند و به آنها اجازه ايجاد تفرقه ندهند و مطمئن باشند كه با ضم اين دو قدرت بزرگ پيروزي به دست مي آيد و با جدائي روي آن را نخواهند ديد. (6) به جامعه محترم روحانيت خصوصا مراجع معظم وصيت مي كنم كه خود را در مسائل جامعه خصوصا مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاء مجلس كنار نكشند و بي تفاوت نباشند.همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست بازان پيرو شرق

ص: 4959

و غرب، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازي سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غرب زدگان سپردند و به سر مشروطيت و قانون اساسي و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولاني دارد. (7) از اول كه در اين مسائل بوديم و كم كم آثار پيروزي داشت پيدا مي شد، در مصاحبه هائي كه كردم، چه با كساني كه از خارج آمدند، حتي در نجف و در پاريس و چه در حرف هائي كه خودم زدم، اين كلمه را گفته ام كه روحانيون شغل شان يك شغل بالاتر از اين مسائل اجرائي است و اگر چنانچه اسلام پيروز بشود، روحانيون مي روند سراغ شغل هاي خودشان، لكن وقتي كه ما آمديم و وارد در معركه شديم ديديم كه اگر روحانيون را بگوئيم همه برويد سراغ مسجدتان، اين كشور به حلقوم آمريكا يا شوروي مي رود.ما تجربه كرديم و ديديم كه اشخاصي كه در رأس واقع شدند و از روحانيون نبودند، در عين حالي كه بعضي شان هم متدين بودند، از باب اينكه آن راهي كه ما ميخواستيم برويم و آن راهي كه مستقل باشيم و

ص: 4960

با نان جو خودمان بسازيم و زير فرمان قدرت هاي بزرگ نباشيم، آن راه، با سليقه آنها موافق نبود.و لهذا چون آنجا ديديم كه ما نمي توانيم در همه جا يك افرادي پيدا بكنيم كه صد در صد براي آن مقصدي كه اين ملت ما براي آن، جوان هاشان را دادند و اموالشان را دادند، نمي توانيم پيدا بكنيم، ما تن داديم به اينكه رئيس جمهورمان از علما باشد و گاهي نخست وزيرمان هم همين طور.و در جاهاي ديگر هم كه قبلا گفته بوديم، بنا نداريم اينطور باشد و الان هم عرض مي كنم هر روزي كه ما فهميديم كه اين كشور را يك دسته از افرادي كه روحاني نيستند، به آنطوري كه خداي تبارك و تعالي فرموده است، اداره مي كنند، آقاي خامنه اي تشريف مي برند سراغ شغل روحاني بزرگ خودشان و نظارت بر امور و ساير آقايان هم همين طور.ما اينطور نيست كه هر جا يك كلمه اي گفتيم و ديديم مصالح اسلام، حالا ما آمديم ديديم اينجوري نيست، اشتباه كرده بوديم، بگوئيم ما سر اشتباه خودمان باقي هستيم.ما هر روزي فهميديم كه اين كلمه اي كه امروز گفتيم اشتباه بوده و قاعده اش اين است كه يك جور ديگر عمل بكنيم، اعلام مي كنيم كه آقا اين را ما اشتباه كرديم، بايد اينجوري بكنيم.ما دنبال مصالح هستيم، نه دنبال

ص: 4961

پيشرفت حرف خودمان. ما از حرفي كه در مصاحبه ها گفتيم، عدول كرديم و موقتا تا آنوقتي كه اين كشور را به غير روحاني مي تواند اداره كند، آقايان روحانيون به ارشاد خودشان و به مقام خودشان بر مي گردند و محول مي كنند دستگاه هاي اجرائي را به كساني كه براي اسلام دارند كار مي كنند و تا مسأله اينطور است كه ابهام پيش ما هست، احتمال هست.اگر در يك ميليون احتمال، يك احتمال ما بدهيم كه حيثيت اسلام با بودن فلان آدم يا فلان قشر در خطر است.ما مأموريم كه جلويش را بگيريم، تا آنقدري كه مي توانيم.هرچه مي خواهند به ما بگويند، بگويند كه كشور ملايان، حكومت آخونديسم و از اين حرفهائي كه مي زنند، و البته اين هم يك حربه اي است براي اينكه ما را از ميدان به در كنند.ما نه، از ميدان بيرون نمي رويم. (8) سئوال: گفته شده است كه اصلاحات ارضي شاه، روحانيوني را كه دومين طبقه زمينداران بزرگ را تشكيل مي داده اند (نيويورك تايمز 11 دسامبر) صدمه زده است و اين يكي از دلايلي است كه شما با شاه مخالفت مي كنيد، آيا اين مطلب صحيح است؟ پيش از سال 1962 چند درصد از زمين هاي زراعتي را افراد مذهبي اداره مي كرده اند؟ آيا پس از رفتن شاه، عوامل مذهبي دوباره اداره زمين ها را به عهده

ص: 4962

خواهند گرفت؟ كشاورزي دولتي كه مورد تأييد شما باشد چه خواهد بود؟ آيا مكانيزه كردن كشاورزي جايگزين كار يدي خواهد شد؟ در اين صورت، اين ماشين هاي كشاورزي از كجا تهيه خواهد شد؟ جواب: به طور كلي هيچ يك از روحانيون مخالف شاه از زمينداران بزرگ نمي باشند تا اصلاحات ارضي شامل زمين هاي آنها بشود و من هم اعلام كرده ام كه چون زمينداران بزرگ ماليات هاي اسلامي خود را نپرداخته اند، ما زمين ها را از رعايا پس نخواهيم گرفت و مخالفت من و ساير روحانيون با شاه هرگز بدين خاطر نبوده است و اين هم از تبليغات سوء شاه است كه ديگر رنگ خود را باخته است. (9) علماي اسلام موظفند با انحصار طلبي و استفاده هاي نامشروع ستمگران مبارزه كنند و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت بسر ببرند. (10) علماي اصيل اسلام هرگز زير بار سرمايه داران و پول پرستان و خوانين نرفته اند و همواره اين شرافت را براي خود حفظ كرده اند و اين ظلم فاحشي است كه كسي بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدي با سرمايه داران در يك كاسه است. (11) اين وظيفه مأمورين الهي است كه در دنيا آمده اند براي آنكه بشر را از اين عالم

ص: 4963

به عالم بالا ببرند و يك وظيفه هم روحانيين ملت ها دارند، روحانيين مسيح، روحانيون مسلم، روحانيون يهود، همه روحانيون.و آن وظيفه تبعيت تام از پيغمبرها و از آنهائي كه آمدند براي تربيت بشر و براي صلح و صفا بين تمام افراد بشر.روحانيون در مرتبه اول واقعند براي تحقق دادن به آرمان هاي انبيا كه همان وحي الهي است.روحانيون يك وظيفه الهي دارند كه اين وظيفه الهي بالاتر از آن وظايفي است كه ساير مردم دارند.يك مسؤوليت الهي دارند.روحانيون مسؤولند در مقابل پيامبران و در مقابل خداي تبارك و تعالي مسؤولند كه تعليمات انبيا را به مردم برسانند و دست مردم را بگيرند و از اين گرفتاري ها كه دارند نجات بدهند.مردم دنيا امروز مبتلا هستند به قدرت هاي بزرگ و به قدرت هائي كه شيطاني هستند و در مقابل انبياء بزرگ ايستادند و نمي گذارند تعليمات انبيا تحقق پيدا بكند.روحانيت مسيح يك خصوصيت زيادي دارد و آن اينكه قدرت هاي بزرگ مسيحي هستند، مدعي مسيحيت هستند و آن قدرت هاي بزرگند كه در دنيا بر خلاف تعليمات خداي تبارك و تعالي كه به همه انبيا تعليم فرموده است و بر خلاف تعليمات عيسي مسيح عمل مي كنند.روحانيت مسيح موظف است به حسب تعليمات مسيح و به حسب تعليم خداي بزرگ كه با اين قدرت هائي كه بر خلاف مسير

ص: 4964

انبيا و بر خلاف مسير مسيح رفتار مي كنند مبارزه معنوي بكنند، آنها را ارشاد بكنند به ملت مسيح، هدايت كنند ملت مسيح را كه تبعيت از اين قدرت هائي كه بر ضد مسيح هست نكنند. (12)

پى نوشت ها

: 1 پيام امام خميني به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي صحيفه نور جلد 19 ص 102 تاريخ: 63 22/11/ 2 بيانات امام خميني در جمع ميهمانان دومين كنگره جهاني ائمه جمعه و جماعات صحيفه نور جلد 18 ص 278 276 تاريخ: 63 23/2/ 3 پيام امام به زائران بيت الله الحرام صحيفه نور جلد 20 ص 130 125 تاريخ: 66 6/5/ 4 بيانات امام خميني در جمع اعضاي شوراي مركزي ائمه جمعه استان تهران صحيفه نور جلد 17 ص 262 تاريخ: 62 4/3/ 5 بيانات امام خميني در ديدار با روحانيون حوزه علميه قم صحيفه نور جلد 7 ص 226 225 تاريخ: 58 7/4/ 6 پاسخ امام خميني به اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا صحيفه نور جلد 2 ص 20 تاريخ: 56 24/11/ 7 وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام (س) صحيفه نور جلد 21 ص 186 تاريخ تحرير: 26/11/61 تاريخ قرائت: 68 15/3/ 8 بيانات امام خميني در جمع گروهي از روحانيون صحيفه نور جلد 16 ص 212 211 تاريخ : 61

ص: 4965

30/3/ 9 مصاحبه امام خميني با دكتر جيم كوكلر رفت استاد دانشگاه روتكرز آمريكا صحيفه نور جلد 4 ص 105 تاريخ: 7/10/57 (پاريس نوفل لوشاتو) 10 ولايت فقيه ص 44 43 11 پيام امام خميني خطاب به مراجع و روحانيون سراسر كشور صحيفه نور جلد 21 ص 90 تاريخ : 67 3/12/ 12 بيانات امام خميني در ديدار با چند كشيش امريكايي و الجزايري صحيفه نور جلد 11 ص 92 تاريخ: 58 4/10/

ص: 4966

روش تفسير عرفانى با تكيه بر آثار امام خمينى

اشاره

پژوهش هاى قرآن و حديث، شماره 2 مؤدب، سيد رضا

چكيده

يكى از روش هاى تفسير قرآن، روش عرفانى آيات است. امام خمينى در آثار خود نشان داده اند كه به اين روش در تفسير قرآن اهتمام دارند. ايشان در تفسير قرآن سعى دارند، از آيات قرآن، نكات و لطايفى عرفانى بركشند. در اين مقاله تلاش مى شود با به دست دادن تعريف روشنى از اين روش با تكيه بر بيانات ايشان و تبيين تمايز آن از تفسير به رأى و نيز ذكر مواردى از تفسير عرفانى وى درباره سوره حمد زواياى پنهان روش تفسير عرفانى آشكار ساخته شود. كليد واژها: تفسير، روش تفسيرى، تفسير عرفانى، تفسير رمزى، تفسير به رأى، تفسير باطنى.

1. مقدمه

امام خمينى، از جمله مفسران ارجمندى بود كه به تفسيرى عرفانى قرآن اهتمام داشت. در اين مقاله، نخست روش تفسيرى عرفانى با تكيه بر آثار امام خمينى تبيين مى شود و آنگاه تفاوت تفسير عرفانى با تفاسير به رأى از نگاه ايشان بررسى مى گردد و در پايان مواردى از تفاسير عرفانى ايشان در سوره حمد ياد مى شود.

2. تفسير عرفانى و پيشينه آن

مطالعه در آثار تفسيرى حضرت امام، نشان مى دهد كه ايشان در تفسير آيات، ضمن اهميت به تدبّر در الفاظ و ظاهر آيات، عنايت ويژه اى به

ص: 4967

فهم قلبى و عرفانى آيات قرآن داشته اند. تفسير عرفانى كه از آن به تفسير «رمزى » يا «اشارى » نيز ياد مى شود، عهده دار بيان باطن آيات قرآن و بيان معانى رمزى و اشارى آنهاست. اين نحوه از تفسير مبتنى بر آموخته هاى ذوقى و عرفانى و مبانى سير و سلوك است و از طريق كشف و شهود به دست مى آيد؛ لذا تفاسير عرفانى، بسيار دور از ذهن به نظر مى رسد. آيةالله معرفت، تفسير عرفانى را چنين تعريف مى نمايد : تفسير عرفانى آن است كه آيات براساس تاويل ظاهر آنها و مراجعه به باطن تعابير قرآن و اعتماد بر دلالت رمزى و اشارى آيات صورت مى گيرد و نه دلالت ظاهرى آن، بلكه برخاسته از جوانب كلام و ذوق عرفانى است.(معرفت، ج2، ص526( در تفاسير عرفانى، مفسران با بواطن و اسرار آيات سركار داشته، معتقدند كه قرآن گرچه داراى ظاهر است، ولى داراى مفاهيم رمزى بلند و گسترده اى است كه فهم آنها مخصوص خواص آشنا با اسرار شريعت است و چون قرآن، اين معانى باطنى را براى فهماندن به خواص با رمز و اشاره بيان كرده، آنان نيز، آن اسرار نهايى را با همان شيوه رمز و اشاره بيان مى كنند و ظاهر قرآن را براى طبقه عوام مى گذراند.(همان، ج2، ص367( مهم ترين تفاسير عرفانى

ص: 4968

از آغاز تاكنون عبارت اند از: تفسير منسوب به امام صادق(ع)، تفسير تسترى سهل بن عبدالله تسترى(م283ق)، تفسير ابو عبدالرحمن سلمى(م412ق) معروف به حقائق التفسير، لطائف الاشارات قشيرى(م465ق)، كشف الاسرار و عدةالابرار ميبدى(م480ق) كه اصل آن مربوط به خواجه عبدالله انصارى است و ميبدى به شرح و بسط آن پرداخته است، رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن ابن عربى محى الدين اندلسى مالكى صوفى(م638(، تبصير الرحمن و تيسير المنان على بن احمد بن ابراهيم مهايمى(م835ق)، الفواتح الالهية و المفاتح الغيبية الموضحة للكلم القرآنية و الحكم الفرقانية نعمة الله نخجوانى(م920ق)، تفسير القرآن الكريم صدرالدين شيرازى معروف به صدرالمتألهين(م1050ق)، مناظرالانوار و مظاهرالاسرار فى تفسير كتاب اللّه الملك الجبار تاليف محمد تقى قزوينى(م1270ق)، بيان السعادة فى مقامات العبادة منسوب به محمد بن حيدر گنابادى مشهور به ملاسلطان على(م1327ق).

3. تفسير عرفانى از ديدگاه امام خمينى

امام خمينى، با ديدى عرفانى به تأمّل و تدبّر در آيات و تفسير آنها پرداخته است؛ لذا ايشان تفسير خود را از آيات، رمز، اشاره، كلمه عرفانى، وجه عرفانى، ذوق عرفانى، لطايف عرفانى و مانند آنها خوانده است. وى معتقد بود كه در قرآن نكات عرفانى و رمزى، فراوان است و فهم آن براى همگان ميسر نيست و در اين خصوص مى گويد: قرآن و حديث نيز قانون هاى علمى را

ص: 4969

كه توده آورده اند، طورى بيان كردند كه مردم مى فهمند؛ لكن علوم قرآن و حديث را همه كس نمى تواند بفهد و براى همه كس نيامده است؛ بلكه بعضى از آنها رمز است، بين گوينده و يك دسته خاصى... . قرآن از اين گونه رمزهاست كه حتى به حسب روايات، جبرئيل هم كه قرآن را آورد، خود نمى دانست معنى آن را، فقط پيغمبر اسلام(ص) و هركس را او تعليم كرده، كشف اين رمزها را مى توانست بنمايد.(كشف الاسرار، ص322( او حروف مقطعه را نيز از همين قبيل مى دانست و مى فرمود:« در حروف مقطعه اوايل سور اختلاف شديد است و آنچه بيشتر موافق اعتبار آيد، آن است كه از قبيل رمز بين محّب و محبوب است.»(چهل حديث، ص351( ايشان معتقدند كه قرآن در برگيرنده مهم ترين نكات عرفانى است و نمى توان كتابى را بهتر از قرآن در عرفان يافت. فلاسفه و عرفاى بزرگ هرچه دارند، از قرآن اخذ كرده اند و برترين نكات عرفانى كه امروزه بين عرفا رايج است، از قرآن متخذ است؛ حتى نكاتى كه نزد فلاسفه بزرگ يونان سابقه نداشته و ارسطو و ديگر فلاسفه و عرفا از آن بى خبر و از درك و فهم آنها عاجز بوده اند، همه از قرآن است. فلاسفه و عرفاى اسلامى نيز كه در مهد قرآن بزرگ شده اند، هرچه دارند، از

ص: 4970

قرآن دريافته اند و نكات عرفانى آن گونه كه در قرآن است، در هيچ مكتوبى نيست.(همو، جلوه هاى رحمانى، ص24( حضرت امام در شرح حديث عقل و جهل به همين نكته اشاره مى نمايد و معتقد است كه قرآن مملو از نكات عرفانى است؛ منتها براى اهلش قابل درك است و هركسى به اندازه فهمش از آن بهره مى برد و مى فرمايد: گاهى با نصف سطر، برهانى را كه حكما با چندين مقدمات بايد بيان كنند، به صورت غير شبيه به برهان مى فرمايد، مثل قوله تعاليلَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهَ ُ لَفَسَدَتَا(انبياء، آيه 1((22) و قوله تعالى إِذا لَذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ(مؤمنون، آيه 2((91) كه برهان دقيق بر توحيد است و هر يك از اين دو محتاج به چندين صفحه بيان است كه پيش اهلش واضح است و غير اهلش را نيز حق تصّرف در آن نيست، گرچه چون كلام جامع است، به اندازه فهمش هركس از آن ادراكى مى كند و مانند أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ(ملك، آيه 3((14) و وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ(حديد، آيه 4((4) و... كه هريك اشاره به علوم عاليه حكمت ما قبل الطبيعة است، به وجه عرفانى.(شرح حديث عقل و جهل، ص40( ايشان معتقد است كه نقش عرفان در شناخت دين و تفسير

ص: 4971

قرآن، بس مهم است و با ديد عرفانى مى توان پايه و اساس دين را كامل تر و بهتر شناخت و بدون آن، تصديق به اين كه قرآن، كتابى وحى الهى است، مشكل خواهد بود. او مى فرمايد: هركس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند، نظر كند و مقايسه ما بين آنها با علماى سايراديان و تصنيفات و معارف آنها كند، پايه معارف اسلام و قرآن را كه اسّ اساس دين و ديانت و غايةالقصوى بعث رسل و انزال كتب است، مى فهمد و تصديق به اين كه كتاب وحى الهى و اين معارف، معارف الهيه است، براى او مؤونه ندارد.(همان، تفسير سوره حمد، ص45(

4. تفاوت تفسير عرفانى با تفسير به رأى

امام خمينى معتقدند كه برداشت هاى عرفانى و اخلاقى با تفسير به رأى بسيار متفاوت است. او در بيان تفاوت هاى ميان تفسير عرفانى و تفسير به رأى اين نكات را مورد توجه قرار داده اند: الف. تفسير به رأى، به آيات الاحكام مربوط است و در اين آيات برداشت هاى عقلى و عرفانى وجود ندارد و روايات نهى از تفسير به رأى هم در مورد آنهاست. عقل در فهم آيات الاحكام توانايى ندارد؛ از اين رو بايد آنها را به صرف تعبد از خُزّان وحى دريافت. حتى برخى از

ص: 4972

روايات به اين منظور وارد شده است كه فقهايى را كه مى خواستند، دين خدا را با عقول خود بفهمند، از اين كار منع كنند؛ مانند:« ليس شيىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن؛ عقل در تفسير قرآن، دورترين چيز است.»(مجلسى، ج89، ص95( و «دين الله لا يصاب بالعقول؛ دين خدا را با عقل ها نتوان دريافت»(همان، ج2، ص303(. ايشان بيان مى دارد كه مقصود از «دين الله» در روايت مذكور، احكام تعبديه دين است، و الا باب اثبات صانع و توحيد، معاد، بلكه مطلق معارف دينى، ميدان فهم و گستره معرفت عقل است».(امام خمينى، آداب الصلاة، ص200( ب. تفسير به رأى، آن است كه مفسر، پيشداورى نموده، عقائد و سلائق خويش را بر قرآن تطبيق دهد؛ برخلاف برداشت هاى عرفانى اخلاقى، كه پس از مطالعه در آيات، از بطون آيات، برمى آيند و براى اثبات عقيده يا مبانى فكرى خاصى نيست. ايشان معتقد است آنهايى كه به دنبال تفسير به رأى هستند، به اصل قرآن كارى ندارند. آنها به دنبال مقصد خود و اثبات آن هستند و مى خواهند آراى خود را برقرآن تطبيق كنند و قرآن را با رأى خود تفسير و تأويل نمايند. در اسلام، چنين كارى حرام شمرده شده است.(فيض كاشانى، مقدمه پنجم، و مجلسى، ج36، ص227 و ج90، ص136( ج. تدبر

ص: 4973

در آيات كه به كشف بهره هاى عرفانى و اخلاقى مى انجامد، فراتر از تفسير است؛ از اين رو از مصاديق تفسير به رأى شمرده نمى شود. ايشان بر اين باور است كه برداشت هاى عرفانى كه به بطون آيات مربوط است(امام خمينى، آداب الصلاة، ص199(، تفسير نيست؛ بلكه تأويل بطون قرآن به شمار مى رود؛ به علاوه تفسير به رأى تلقى كردن برداشت هاى عرفانى، به مهجوريت قرآن مى انجامد. او در اين زمينه مى فرمايد: اگر كسى از قول خداوند الْحَمْدُ للّهِ َِ رَبِّ الْعَالَمِينَ كه حصر جميع محامد و اختصاص تمام اثنيه است به حق تعالى، استفاده توحيد افعالى كند و بگويد: از آيه شريفه استفاده مى شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالى كه در عالم است...، از حق تعالى است و هيچ موجودى را از خود چيزى نيست و لهذا محمدت و ثنا، خاص به حق تعالى است و كسى را در آن شركت نيست، اين چه مربوط به تفسير است تا اسمش تفسير به رأى باشد يا نباشد.(همان)

5. تفسير عرفانى سوره حمد

اشاره

ايشان در تفسير سوره حمد كه از جمله زيباترين اثر تفسير عرفانى ايشان است، به بيان نكات عرفانى فراوانى از آن سوره مى پردازد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

.1-5. اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ

در ذيل كلمه

ص: 4974

«الحمد» بيان مى دارد كه چون وجود انسان كامل، هدف نهايى تربيت الهى است، از اين جهت خداوند، لايق حمد و ستايش است و مى فرمايد: چون تربيت نظام عالم ملك از فلكيات و عنصريات و جوهريات و عرضيات آن، مقدمه وجود انسان كامل است و در حقيقت اين وليده، عصاره عالم تحقق وغايةالقصوى عالميان است و از اين جهت آخرين وليده است، و چون عالم ملك به حركت جوهريه ذاتيّه متحرك است و اين حركت ذاتى استكمالى است، به هر جا منتهى شد آن غايت خلقت و نهايت سير است... پس دست تربيت حق تعالى در تمام دار تحقق به تربيت انسان پرداخته است و الانسان هو الاول و الاخر.(همان، ص42( سپس در ادامه تفسير كلمه «الحمد» ضمن بيان اين كه غايت فعل خدا، تربيت انسان است، اظهار مى كند كه غايت نهايى خلقت و تربيت انسان، ذات حق و معاد او از خدا و در راه خدا و به واسطه خدا و به سوى خداست. او در اين زمينه مى فرمايد: اين كه ذكر شد، در افعال جزئيه و نظر به مراتب وجود است و الا به حسب فعل مطلق از براى فعل حق تعالى، غايتى جز ذات مقدسش نيست... . پس انسان مخلوق لاجل الله و ساخته شده براى ذات مقدس

ص: 4975

اوست... . غايت سيرش وصول به باب الله و فناى فى الله و عكوف به فناء الله است و معاد او الى الله و من الله و فى الله و بالله است؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ(غاشيه، آيه 5((25) و ديگر موجودات به توسط انسان رجوع به حق كنند، بلكه مرجع و معاد آنها به انسان است؛ چنان كه در زيارت جامعه كه اظهار شمّه اى از مقامات ولايت را فرموده، مى فرمايد: و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم(6).(امام خمينى، تفسير سوره حمد، ص43( ايشان در ادامه در بيان اين كه غايت حمدها خداست، پس از ذكر آيه شريفه إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ» ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ(غاشيه، آيات 25 و 7((26) بيان مى دارد كه رجوع انسان كامل به خداست و انسان كامل، فانى فى الله است و مى افزايد: و أياب الخلق اليكم و حسابهم، سرّى از اسرار توحيد، و اشاره به آن است كه رجوع انسان كامل، رجوع الى الله است؛ زيرا كه انسان كامل، فانى مطلق و باقى به بقاءالله است و از خود تعيّن و أنيّت و أنانيّتى ندارد؛ بلكه خود از اسماى حسنى و اسم اعظم است.(امام خمينى، تفسير سوره حمد، ص44( سپس در ادامه بيان مى دارد كه قرآن سرشار از نكات عرفانى است كه اهلش مى تواند آن

ص: 4976

را درك كند و همان اسرار نهايى، سبب عظمت و بزرگى قرآن شده و مى افزايد: قرآن شريف به قدرى جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مى ماند و اين اعجاز بزرگ اين صحيفه نورانيه آسمانى است.(همان) ايشان در مورد ديگرى در باره «الحمد»، بيان مى دارد كه الْحَمْدُ للّهِ َِ رَبِّ الْعَالَمِينَ به اين معنا نيست كه ستايش براى خداست؛ بلكه به اين معناست كه هرگز حمدى جز براى خدا واقع نمى شود و مى افزايد: سوره حمد كه در قرآن هست و اولين سوره است و آن را براى نماز قرار دادند و نماز بدون حمد، گفتند، نماز نيست(حرّ عاملى، ج4، ص732(، همين سوره حمد، تمام معارف، درش هست؛ منتها آن كه نكته سنج باشد، بايد در آن تامل كند؛ خوب، ما اهلش نيستيم، ما مى گوئيم...الْحَمْدُ للّهِ َِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، يعنى شايسته است خدا كه همه حمدها براى او باشد؛ امّا قرآن اين را نمى گويد. قرآن مى گويد كه اصلا حمدى واقع نمى شود در جايى الاّ براى خدا. آن هم كه بت پرست است، حمد دارد. آن هم براى خداست، خودش نمى داند، اشكال از ندانستن و جهالت ماهاست.(امام خمينى، تفسير سوره حمد، ص200)

.2-5. مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ

حضرت امام در مورد اين آيه شريفه، بيان مى دارد كه گرچه

ص: 4977

مالكيت خدا به همه اشيا و همه عوالم، يكسان است و لكن اختصاص مالكيت در آيه شريفه به «يوم الدين» به جهت آن است كه روز قيامت، روز جمع همه اشيا و همه ايام ديگر نيز به تبع آن خواهد بود و يا روز قيامت، روز ظهور مالكيت خداست. او مى فرمايد: مالك يوم الدين، اين اختصاص، ممكن است براى اين باشد كه «يوم الدين»، يوم الجمع است. از اين جهت، مالك «يوم الدين» كه مالك يوم الجمع است، مالك ايّام ديگر كه متفرقات است، مى باشد... و يا براى آن است كه ظهور مالكيت و قاهريت حق تعالى، در «يوم الجمع» است كه «يوم رجوع ممكنات» است به باب الله و صعود موجودات به فناست، مى باشد.(همان، ص53(

3-5. إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَإِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

امام در مورد علت ذكر نعبد و نستعين، به صورت صيغه متكلم مع الغير، با آن كه گوينده آن، واحد و يك نفر است، به سه نكته عرفانى ذيل اشاره مى كند:(همان، ص62( الف: عابد براى پذيرش عبادتش به حيله اى شرعيه متوسل شده است تا عبادتش مقبول شود و آن اين است كه عبادت خود را ضمن عبادات ساير مخلوقات، كه از جمله آنها عبادات اولياء الله است و عبادت آنها مورد قبول است، تقديم مى نمايد تا بدين وسيله عبادت او نيز قبول شود؛ زيرا از عادت

ص: 4978

كريم نيست تا تبعيض قايل شود و برخى را بپذيرد و برخى را ردّ نمايد. ب: چون تشريع نماز در ابتداى امر به جماعت بوده، اين لفظ به شكل جمع آورده شده است. ج: چون همه موجودات و همه ذرات عالم به حمد او مشغول هستند، لذا با صيغه جمع خدا را عبادات مى كنند و از او كمك مى طلبند. او در اين زمينه مى فرمايد: چون سالك در الحمد لله، جميع محامد و اثنيه را از هر حامد و ثناجويى در ملك و ملكوت، مقصور و مخصوص به ذات مقدس حق نمود... و در فطرت تمام موجودات، خصوصا نوع انسانى، خضوع در پيشگاه مقدس كامل و جميل على الاطلاق ثبت و ناصيه آنها در آستانه قدسش بر خاك است؛ چنان كه در قرآن شريف مى فرمايد: وَإِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ(اسراء، آيه 8((44)، و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين كه مشحون از اين لطيفه الهيه است، مؤيد برهان حكمى متين است. پس چون سالك الى الله به قدم استدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهده عرفانى اين حقيقت را دريافت، در هر مقامى كه هست دريابد كه جميع ذرات وجود و سكنه غيب و شهود، عابد على الاطلاق و پديد آرنده خود را طلبكارند؛ پس با صيغه جمع اظهار

ص: 4979

كند كه جميع موجودات در همه حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند.(امام خمينى، تفسير سوره حمد، ص64( ايشان در مورد استعانت از خداوند، معتقد است كه استعانت از غير خدا ممكن نيست؛ زيرا قدرتى غير از خدا وجود ندارد تا از او استعانت بجوييم و معناى ايّاك نستعين، اين نيست كه ما از ديگران استعانت مى جوييم؛ بلكه اشاره به اين نكته است كه استعانتى واقع نمى شود، مگر از خدا و در اين خصوص مى فرمايد: اياك نستعين، نه معنايش اين است كه همه ما استعانت از تو، ان شاءالله، مى خواهيم و اينها، نخير! بالفعل اين طورى است كه به غير خدا، استعانت اصلاً نيست. اصلاً قدرت ديگرى نيست. چه قدرت ديگرى ما داريم، غير قدرت خدا؟ آن كه تو دارى غير از قدرت خدا است؟(همان، ص201(

.4-5. اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ

حضرت امام در مورد اين آيه شريفه به نكات عرفانى لطيف ديگرى اشاره مى نمايد و ظاهراً با عنايت به حديث شريف نبوى الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق(جامى، ص185( معتقد است كه هر موجودى صراطى مخصوص به خود دارد و هدايت به صراط مستقيم، داراى مراتبى به اين شرح است: هدايت به نور فطرى؛ هدايت به نور قرآن؛ هدايت به نور

ص: 4980

شريعت؛ هدايت به نور اسلام؛ هدايت به نور ايمان؛ هدايت به نور يقين؛ هدايت به نور عرفان؛ هدايت به نور محبت؛ هدايت به نور ولايت؛ هدايت به نور تجريد و توحيد. ايشان براى هر يك از آن مراتب، دوطرف، افراط و تفريط، غلّو و تقصير، قائل است و راه اعتدال را، راه نجات و صراط مستقيم مى داند(امام خمينى، تفسير سوره حمد، ص77(. حضرت امام در نامه عارفانه اى نيز كه به يكى از نزديكان مى نويسد، در مورد اين آيه به اين نكته تفسيرى عرفانى اشاره مى كند كه همه انسان ها يا در مسير بهشت اند، يا در مسير جهنم و دنيا مرتبه اى از جهنم است و مى فرمايد: دنيا و هرچه در آن است، جهنم است كه باطنش در آخر سير ظاهر شود و ماوراى دنيا تا آخر مراتب بهشت است كه در آخر سير پس از خروج از حذر طبيعت، ظاهر شود و ما و شما و همه يا حركت به سوى قعر جهنم مى كنيم يا به سوى بهشت و ملأ اعلى... . جهنم و بهشتِ هركس نتيجه اعمال اوست. هرچه كشتيم، درو مى كينم. فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نيكى است. سرشت انسانى در جهت به خير است. ما خود اين سرشت را به انحراف مى كشانيم و ما خود حجب را

ص: 4981

مى گسترانيم و تارها را بر خود مى تنيم.(صحيفه نور، ج22، ص345( آثار حضرت امام، همه، همانند نمونه هاى كه گذشت، حكايت از روش عرفانى، رمزى و اشارى ايشان در تفسير دارد.

6. نتيجه

امام خمينى، در تفسير آيات روش عرفانى را پيش گرفته و معتقد بود كه آيات قرآن، داراى رموز و اشاراتى است كه فهم و دريافت آنها به خواص اختصاص دارد. تفسير سوره حمد نمونه برجسته اى از تفسير عرفانى او به شمار مى رود. از منظر ايشان، تفسير عرفانى با تفسير به رأى متفاوت است و هريك حوزه اى متمايز از ديگرى دارد. ايشان رسالت بزرگ مفسران را نيز، كشف و دريافت مقاصد عرفانى قرآن مى داند. منابعāāā حرّ عاملى، محمد حسن؛ وسائل الشيعه، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1391ق خمينى، روح الله موسوى؛ آداب الصلاة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1372 ش خمينى، روح اللّه موسوى؛ تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، 1378 ش خمينى، روح اللّه موسوى؛ جلوه هاى رحمانى، معاونت فرهنگى بنياد شهيد، 1371 ش خمينى، روح اللّه موسوى؛ چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374 ش خمينى، روح اللّه موسوى، شرح حديث عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1377 ش خمينى، روح اللّه موسوى؛ صحيفه نور، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1364 ش خمينى، روح اللّه موسوى؛

ص: 4982

كشف الاسرار، انتشارات مصطفوى، قم، بى تا جامى، عبدالرحمن؛ نقد النصوص، چ2، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1370 ش سيوطى، جلال الدين؛ الإتقان فى علوم القرآن، بى چا، المكتبة الثقافية، بيروت، 1973م طباطبائى، محمد حسين؛ الميزان فى تفسيرالقرآن، مؤسسة الأعلمى، بيروت، 1393ق طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، دار المعرفة، بيروت، 1406ق فيض كاشانى، ملامحسن؛ الصافى فى تفسير القرآن، بى چا، دار المرتضى، مشهد، بى تا كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، با تصحيح على اكبر غفارى، دار التعارف، بيروت، 1401ق مجلسى، محمد باقر؛ بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403ق معرفت، محمدهادى؛ التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، جامعه الرضويه، مشهد 1 . اگر در آسمان وزمين جز خدا، خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند. 2. اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كرد و بعضى بر بعض ديگر برترى مى جستند. 3 . آيا آن كه خلق كرده، نمى داند، با آن كه او به باطن عالم دانا است. 4 . او با شما است، هر جا با شيد. 5 . همانا بازگشت آنان به سوى ماست. 6 . بازگشت آفريدگان به سوى شما و حسابررسى آنان باشماست . 7. همانا بازگشت آنان به سوى ماست؛ آن گاه حسابشان برعهده ماست. 8 . هيچ چيزى نيست مگر آن به

ص: 4983

حمد او تسبيح گويد، لكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد

ص: 4984

روند شكلگيرى رهبرى امام خمينى(ره) در انقلاب اسلامى ايران

اشاره

مجله انديشه انقلاب اسلامي، شماره 2 ذوعلم، علي

چكيده

مقاله حاضر، به بررسى روند شكلگيرى رهبرى امام خمينى(ره) در انقلاب اسلامى ايران مى پردازد، اين نوشتار در پى آن است؛ تا با مقايسه اى اجمالى ميان نهضتها و حركتهاى اخير، عوامل مهم ناكامى اين نهضتها و جنبشها را در سطح منطقه اى و يا ملى بيان نمايد، و در اين زمينه نيز اشاراتى هم به انقلاب مشروطه و جريان ملى شدن صنعت نفت دارد. بنابراين، نويسنده قصد دارد تا با تفسيرى جامع درباره تدريجى بودن روند شكلگيرى رهبرى امام(ره) به خصوصيات بارز مشى امام بپردازد و عوامل مؤثر در به رهبرى رسيدن امام خمينى(ره) را ذكر نمايد. وى در اين نوشته، در جست وجوى اثبات و تأييد ويژگيهاى شيوه امام خمينى(ره) و نفوذ ايشان در به بار نشاندن انقلاب است و در اين چارچوب نيز از جريانات متفاوت حزبى، كه همزمان با فعاليت امام در عرصه مبارزات اجتماعى به چشم مى خورد، هم ياد مى كند؛ جرياناتى كه براى نهضت روحانيت به نوعى، رقيب محسوب مى شدند. نگارنده با توضيحى اجمالى درباره اين گروهها، اين هدف را تعقيب مى كند كه در برابر عملكردهاى گوناگون اين احزاب، ويژگيهاى استراتژى و رهبرى امام(ره) را بيان نمايد. اين مقاله، در پايان با برشمردن مهمترين ويژگيهاى

ص: 4985

رهبرى امام خمينى(ره)، چنين نتيجه مى گيرد؛ كه شيوه امام بنابر دلايلى نظير؛ حقانيت و منطقى بودن مواضع، صداقت و خلوص سياسى امام، قاطعيت و استوارى وى در رفتار سياسى و همچنين تدابير بسيارى از اين قبيل، خطمشى موفق و كارسازى به همراه داشته است. در نهايت نيز، ذكر اين نكته ضرورى است كه خصوصيات معنوى امام و تأسى وى بر الطاف الهى، از مؤثرترين نكات رهبرى امام(ره) محسوب مى شده است.

مقدمه

از مهم ترين و اساسى ترين عوامل شكل گيرى و كاميابى يك جنبش اجتماعى، رهبرى آن جنبش است. مقوله «رهبرى» در جريان شكل گيرى يك جنبش، هيچگاه تعيينى و از پيش طراحى شده نيست، بلكه زمينه ها و عوامل گوناگونى در برجسته سازى يك گروه، حزب، سازمان و يا يك شخص براى پيشتازى و هدايت آن جنبش، تأثيرگذار هستند. از سوى ديگر، رفتار سياسى رهبرى و ميزان ظرفيت و توانمندى آن در مواجهه با چالش هاى نو به نو و پيش بينى نشده فراروى جنبش، نقش اساسى در استمرار و استقرار رهبرى يا جايه جايى و جايگزينى آن ايفا مى كند. اگر اين جنبش اجتماعى، به يك انقلاب تبديل شود آن هم انقلابى فراگير، همه جانبه و بنيادين حساسيت و اهميت نفش رهبرى و تعامل تدريجى و فزاينده ميان آن و نيروى اصلى جنبش؛ بر روند حركت و آينده انقلاب،

ص: 4986

به عنصرى سرنوشت ساز تبديل مى شود و مرگ و حيات آن انقلاب به اين عنصر پيوند مى خورد. در حركت هاى سياسى و جنبشهاى اجتماعى صد ساله اخير كشورمان، دامنه تأثيرات مثبت و منفى عنصر رهبرى را آشكارا ملاحظه مى كنيم. تا پيش از شكل گيرى انقلاب اسلامى، همواره نقاط ضعف عنصر رهبرى، از عوامل مهم ناكامى نهضت ها و جنبش هاى منطقه اى يا ملى در كشور بوده است. هم در جريان نهضت مشروطه و هم در جريان جنبش ملى شدن صنعت نفت كه دو خيزش و حركت اساسى و فراگير ضد استبدادى و ضد استعمارى در تاريخ كشور ماست همين كاستى، در عدم كاميابى جنبش، نقش اساسى و انكارناپذير داشته است. بنابراين در تحليلى تطبيقى از اين دو جنبش، در مقايسه با جنبش اسلامى سالهاى 41 تا 43 به رهبرى روحانيت و هدايت حضرت امام خمينى(ره) كه به انقلاب اسلامى سال 57 منتهى شد، عنصر رهبرى و نقاط قوت و ضعف آن، قابل توجه است كه بايد در ترازوى نقد و بررسى، ارزيابى گردد. البته اين نكته از نگاه محققان و تحليل گران انقلاب اسلامى دور نمانده و غالباً در تحليل هاى آنان نقش برجسته، رهبرى امام خمينى(ره) و تأثير انكارناپذير آن بر روند موفقيت آميز انقلاب اسلامى، صريحاً مطرح شده است. آنچه در اين ميان بيشتر مورد

ص: 4987

توجه قرار گرفته، عبارتست از: زمينه هاى فرهنگ دينى، عناصر اعتقادى تشيع، خاستگاه حوزوى امام خمينى، جايگاه برجسته مرجعيت و بالاخره خصوصيات شخصى امام(ره)؛ بخصوص در ابعاد معنوى و عرفانى. بنابراين آنچه كمتر بدان پرداخته شده، زمينه ها و عواملى است كه در متن واقعيات جامعه در حال انقلاب، و نيز در عرصه رقابت هاى فشرده سياسى و فضاى پيچيده مبارزاتى سالهاى 40 تا 57، رهبرى امام(ره) را تثبيت كرد و على رغم بسيارى از موانع و توطئه ها، امام را به مسند رهبرى مقتدر و بلامنازع انقلاب نشاند. عدم تأمل و طرح بايسته اين مسئله، موجب شده كه گاه تحت تأثير ديدگاههاى جامعه شناختى وِبِرى، توفيق امام (ره) در رهبرى انقلاب، به گونه اى ساده انديشانه و سطحى نگرانه به ويژگى هاى كاريزماتيك منحصرشود و روند منطقى و عقلايى تكوين رهبرى امام(ره) ناديده انگاشته شود. در اين مجال برآنيم كه اشاراتى به اين موضوع داشته باشيم.

تدريجى بودن روند شكل گيرى رهبرى امام(ره):

از آغاز نهضت روحانيت در سال 40 تا 19 دى ماه 56 نقطه آغازين ظهور و بروز طوفان سهمگين انقلاب اسلامى شبكه گسترده روحانيت انقلابى و پيرو امام با تلاش هاى گسترده و غالباً خودجوش، توانسته بود منطق و انگيزه مبارزاتى امام خمينى(ره) را به اقشار مختلف مردم مؤمن و متدين انتقال دهد و نگرش و كنش انقلابى

ص: 4988

ستيز با رژيم ديكتاتور فاسد و وابسته پهلوى را در جامعه ايجاد كند. البته تلاش هاى ديگر جريان هاى فكرى و سياسى در ايجاد فضاى مبارزه در اقشار مختلف جامعه، تأثير فراوانى داشت و رقابت هاى فكرى و سياسى پنهان در جامعه، خواه ناخواه زمينه شكل گيرى مبارزه اى همگانى را عليه رژيم مساعد مى ساخت. شكل گيرى تدريجى گروه هاى خودجوش مبارز در ميان اصناف و بازاريان، دانشجويان، معلمان و حتى نظاميان با اعتقاد به جنبه هاى اجتماعى و سياسى اسلام و انديشه هاى امام(ره) و نيز با توجه روزافزون اقشار مؤثر جامعه به انديشه و تفكر اسلامى و تعميق ايمان و آگاهى نسبت به آموزه هاى اجتماعى اسلام حيطه نفوذ رهبرى امام(ره) را گسترش مى داد و در ميان جريان هاى رقيب، قدرت اجتماعى برتر را در مقابله با رژيم پهلوى براى پيروان راه امام(ره) رقم مى زد. تجربه سرنوشت ساز 15 خرداد 42 كه پرده رياكارى و نيرنگ را از چهره رژيم كنار زده بود، حقانيت و درستى گفتمان مبارزاتى امام را در صحنه عمل به اثبات رسانده بود. در اين دوران تشديد خفقان، تحكيم پايه هاى نفوذ همه جانبه استعمار نوپاى آمريكا، گسترش فرهنگ ابتذال و انحطاط، تعميق بى عدالتى ها و تبعيض هاى آشكار اقتصادى و سياسى، رشد خودكامگى و استبداد و اقدامات همه جانبه در جهت اسلام ستيزى و اسلام زدايى در جامعه، همگى

ص: 4989

از علائم درستى راهى بود كه امام خمينى(ره) در مقابله با نظام سلطنتى حاكم بر كشور، در پيش گرفته بودند. صرف نظر از علايق و اعتقادات دينى مردم كه پايگاه توده اى گسترده اى را براى نفوذ و تأثير كلام امام(ره) ايجاد مى كرد، و نيز زمينه ها و عوامل نارضايتى عميق و فراگير در جامعه كه بستر مناسب حركتى انقلابى را فراهم مى ساخت اين پرسش مطرح است كه چه خصوصيات و ويژگى هايى در گفتمان مبارزاتى امام(ره) وجود داشت كه در عرصه رقابت جريان هاى سياسى، راه را براى شكل گيرى رهبرى بلامنازع ايشان در انقلاب، هموار مى ساخت؟ بررسى اين ويژگى ها، نشان مى دهد كه رهبرى امام(ره) در يك چارچوب كاملاً منطقى و عقلانى شكل گرفته است و در شرايطى كه جريانها و چهره هاى برجسته، سابقه دار و شناخته شده اى خود را براى رقابت با جريان مبارزه اسلامى و رهبرى امام خمينى(ره) مطرح مى كردند، توده و نخبگان جامعه، روى از آنان برگرداندند و به تدريج رقبا را هم در موضع گفتمان امام و رهبرى ايشان قرار دادند! ملاقات برخى رهبران معروف جريان هاى رقيب با امام خمينى(ره) در پاريس در اوج انقلاب و يا چند ماه مانده به پيروزى و پذيرش رسمى استراتژى و برنامه سياسى و انقلابى امام و اذعان عملى به رهبرى ايشان، آخرين حلقه هاى تكميلى رهبرى بلامنازع

ص: 4990

امام خمينى(ره) بود. اين اقدام چه ناشى از پذيرش واقعى مشى و رهبرى امام بوده باشد و چه برخاسته از مصلحت انديشى هاى ملى و يا حتى صلاحديدهاى حزبى و شخصى، نشان دهنده احراز همان ويژگى ها و خصوصيات در رهبرى امام (ره) توسط اين چهره ها بوده است و تدريجى بودن تكوين رهبرى بلامنازع امام(ره) را ثابت مى كند. البته پيوستن نخبگان جامعه به مشى و رهبرى سياسى امام نيز تدريجاً شكل گرفته است. درخواست پيام از امام(ره) توسط انجمن هاى اسلامى دانشجويان در خارج از كشور براى گردهمايى هاى سالانه يا مكاتبات و ملاقات هاى برخى چهره هاى برجسته در طول تبعيد امام در عراق و ملاقات هاى فراوانى كه امام خمينى(ره) در دوره اقامت حدود چهار ماهه خود در پاريس با شخصيت هاى مؤثر و يا فرستادگان گروهها و سازمانهاى مختلف داشتند حكايت از اين حقيقت دارد؛ كه اولا: در پيوند امام با امت و توده مردم، نخبگان و متعهدان جامعه هم نقش قابل ملاحظه اى داشته اند و به طور طبيعى نظر آنان براى جامعه مطرح و مورد توجه بوده است، و ثانياً اعتقاد آنان به امام(ره) و پيوستن به جرگه پيروان ايشان، با تامل و ارزيابى پس از رسيدن به باورى اطمينان بخش نسبت به آينده روشن و موفق مشى و رهبرى ايشان بوده است. نبايد گمان كرد

ص: 4991

كه تنها مرجعيت و پايگاه حوزوى و فقاهتى امام، موقعيت رهبرى را براى ايشان فراهم ساخت. اگرچه اين جايگاه بسيار مؤثر بود، ولى هم تجربه هاى تاريخى نهضت ها و جنبش هاى اجتماعى در تاريخ ما و هم واقعيات دوران انقلاب اين نكته را تاييد مى كند، كه اين ويژگى اگر جداى از خصوصيات و ويژگى هاى ديگر ملاحظه شود، هيچ تاثيرى در احراز رهبرى يك انقلاب و جنبش اجتماعى نخواهد داشت. همزمان با شكل گيرى انقلاب در كشور ما، مراجع بزرگوار ديگرى نيز در عرصه فقاهت و فتوى حضور داشتند كه گستره مقلدان برخى از آنان، كمتر از امام نبود، و شمارى از آنان نيز در ميدان انقلاب كم و بيش حضور داشتند، ولى هيچگاه ذهن و دل جامعه را به عنوان رهبرى به خود جلب نكردند. حتى برخى چهره هاى موجّه و فرهيخته كه از شاگردان و ياران ديرين امام بودند، پس از حصول اعتماد و اطمينان به درستى راه امام (ره)، به يارى ايشان مى شتابند و امكانات خود را در تحقق اهداف انقلاب، در اختيار ايشان مى نهند. اين نكات همگى بر اين واقعيت دلالت دارد كه تحقق رهبرى بلا منازع حضرت امام (ره) نتيجه منطقى و طبيعى ويژگى ها و خصوصيات مشى سياسى ورهبرى ايشان بوده است، نه ناشى از پيوندهاى مريد و مرادى بى منطق

ص: 4992

و متعصبانه و يا برخاسته از ويژگيهاى جسمانى و نفوذ معنوى از نوع صوفيانه و متكى بر جاذبه هاى كارفرمايى از نوعى كه در ديدگاههاى ماكس و بر مطرح شده است و كشش هاى غير ارادى و غير منطقى!! البته تأييدات و امدادهاى خاص الهى در شكل گيرى اين پديده كه در جاى خود بايد بررسى و تحليل شود واقعيتى است انكارناپذير، ولى توجه به اين واقعيت، هرگز به معنى ناديده گرفتن عوامل و زمينه هاى طبيعى موضوع نيست.

رقباى سياسى امام در عرصه احراز رهبرى نهضت

اگر چه امام (ره) هرگز به مقوله سياست از زاويه ديدگاههاى دنيا مدارانه و قدرت طلبانه نمى نگريست و در عرصه حضور انقلابى خود نيز نسبت به هيچ شخص يا گروهى احساس رقابت نمى كرد و اساسا از چهارچوب پا را دايم هاى معمولى و شناخته شده سياست كاملاً منزه بود، ولى اين مانع نمى شد كه جريان ها، احزاب و شخصيت هاى مطرح سياسى با او احساس رقابت نكنند. در روند رو به رشد نهضت اسلامى، و به خصوص از نيمه دوم سال 56 كه خيز حركت انقلابى، به صورت جهشى رشد مى كرد، چهره ها يا تشكل هايى وجود داشته كه باتكيه بر تجربيات و سابقه مبارزاتى، تكيه گاه گروهى و حزبى، انديشه ها و نظريات نوگرايانه، حمايت هاى بين المللى و خاستگاه طبقاتى خود، سهم قابل توجهى

ص: 4993

رادر ايفاى نقش رهبرى مبارزات مردم براى خود قائل بودند و نه تنها نقشى اساسى براى امام (ره) در اين عرصه تصور نمى كردند، حتى گاه به صراحت از رهبرى روحانيت به دليل «سنتى بودن» آشكارا، انتقاد مى كردند و نقش آن را حداكثر به عنوان حلقه رابط و عوامل بسيج كننده توده ها با نهضت ارزيابى مى نمودند. مرورى بر فهرست رقباى امام (ره) براى احراز رهبرى نهضت، حداقل اين نكته را براى اهل نظر روشن مى سازد كه شكل گيرى رهبرى بلامنازع و مقتدرانه امام (ره) در جريان انقلاب، امرى ساده و سهل نبوده و بدون وجود برجستگى ها و نقاط قوت آشكار در مبانى نظرى، اصول رفتارى و شيوه هاى مديريتى امام (ره) و نيز توفيق كامل ايشان در تعامل رهبرى با مردم و نخبگان، نمى توانست تحقق يابد. در آستانه حضور سياسى فعّال و بارز امام(ره) در عرصه مبارزات اجتماعى، سه رقيب عمده براى نهضت روحانيت مشاهده مى گردد: 1( جريان چپ الحادى و كمونيستى به نمايندگى حزب توده ايران. 2( جريان راست ليبرالى و ملى گرا به نمايندگى جبهه ملى ايران. 3( جريان مدعى روشنفكرى دينى به نمايندگى نهضت آزادى ايران . جريان چپ الحادى و ماركسيست لنينيستى حزب توده، باسابقه دو دهه حضور فعال و گسترده در صحنه تحولات سياسى و با پشتوانه بلوك

ص: 4994

شرق به سركردگى اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى (سابق)، اساسا براى مذهب و روحانيت در عرصه حركت سياسى اجتماعى، نقش و جايگاهى قائل نبوده و بنابر آموزه هاى ايدئولوژيك خود، مذهب را عامل فريب و تخريب توده ها و نيز روحانيت را قشرى واپس گرا و رو به اضمحلال تلقى مى كرد. گر چه حزب توده پس از كودتاى 28 مرداد 1332، به علت افشاى خيانت هاى آن از درون دچار فرو پاشى شده بود، ولى سران و رهبران آن در دامان حمايت هاى كشورهاى سوسياليستى براى ايفاى نقش رهبرى جامعه در جهت تحقق جامعه اى سوسياليستى در انتظار فرصتى مناسب به سر مى بردند. مهم تر از آن هواداران فكرى و ايدئولوژيك اين جريان كه اكثرا با مواضع و عملكرد حزب توده هم مخالفت نشان مى دادند تلاش مى كردند جنبش اجتماعى و سياسى مردم ايران را به سمت و سوى باورها و تحليل هاى خود سوق دهند. حوادث پس از پيروزى انقلاب وافشاى چهره رياكارانه حزب توده نشان داد كه چگونه اين حزب هم چنان در سوداى نقش آفرينى در سرنوشت سياسى ملت ما بوده است. جريان راست ليبرالى و ملى گرا، با تكيه بر تجربيات عينى خود در سالهاى 28 تا 32 و استفاده از شهرت و محبوبيت دكتر مصدق، خود را متولى جنبش مى دانست و رهبران آن با

ص: 4995

همه اختلافات و رقابتهاى درونى، تلاش مى كردند نقش جبهه ملى را همچنان حفظ كنند.گرايش اين جريان به غرب، اميد و باور آنان به وعده ها و روش هاى ليبراليستى و محافظ كارانه براى ايجاد تحوّلى مثبت در اوضاع جامعه و روابط برخى از سران آن با عناصر سفارتخانه هاى غربى، موجب جلب حمايت هاى تبليغاتى و سياسى براى آنان مى شد، كه اين حمايت تبليغاتى در سال هاى 56 و 57 در تحليل ها و گزارش هاى خبرى رسانه هاى بيگانه بخصوص راديو بى بى سى بروز و ظهور مى يافت و تلاش اين رسانه ها براى بزرگنمايى رهبران جبهه ملى مشهود بود. پذيرش پست نخست وزيرى رژيم پهلوى در آخرين روزهاى حيات آن توسط يكى از چهره هاى برجسته جبهه ملى، در راستاى تحقق آرزوى رهبرى جنبش بود، گرچه رهبران جبهه ملى سعى كردند آن را يك اقدام مشخص و مستقل از جبهه ملى نشان دهند. جريان مدعى روشنفكرى دينى ك در نظر و عمل، تز «اسلام منهاى روحانيت» را دنبال مى كرد، با اين گمان كه روحانيت آنچنان ظرفيت و توان ندارد كه بتواند اقشار تحصيلكرده را جذب جنبش كند، و برتر از آن، رهبرى جنبش اگر در اختيار روحانيت باشد، آينده آن مبهم خواهد بود و به خاطر «سنتى بودن رهبرى»، توفيقى نصيب جنبش نخواهد شد، خود را بهترين گزينه براى

ص: 4996

احراز رهبرى مى دانست. يكى از عناصر برجسته اين جريان كه اولين رئيس جمهور پس از انقلاب شد در سالهاى اخير منتهى به پيروزى انقلاب صريحاً به نقد رهبرى روحانيت پرداخت و البته با مستثنى كردن يكى دو نفر از چهره هاى برجسته انقلابى، محرمانه نغمه كنار نهادن روحانيت را از رهبرى جنبش، ساز كرد. تلاش چهره هاى شاخص اين جريان در اوج پيروزى انقلاب و در قالب دولت موقت، براى جهت دهى مطلوب نظر خود به روند جامعه و عدم التزام به مشى امام راحل(ره) در مديريت جامعه، دليلى آشكار بر رقابت آنان با رهبرى امام است. البته اين سه جريان، اصلى ترين جريان هايى بودند كه در آستانه نهضت روحانيت و ابتداى راه انقلاب، با رهبرى رو به تكوين امام خمينى(ره) رقابت مى ورزيدند و تا آستانه انقلاب اسلامى پس از آن هم به اين رقابت ادامه مى دادند. اما علاوه بر اينها در طول 15 سالِ رشد و گسترش و تعميق نهضت امام خمينى(ره)، رقباى ديگرى هم در صحنه رقابت به ظهور پيوستند. اين رقباى جديد را هم مى توان در سه جريان خلاصه كرد. 1 جريان سازشكار و متحجرانه در روحانيت، به سردمدارى برخى چهره هاى شاخص در سطح مدعى مرجعيت. 2 جريان راديكال و انقلابى به ظاهر اسلامى به نمايندگى سازمان مجاهدين خلق ايران.

ص: 4997

3 جريان راديكال و انقلابى الحادى و كمونيستى به نمايندگى سازمان چريك هاى فدايى خلق ايران. اگرچه جريان اخير از نظر مبانى بينشى و نيز خاستگاه مبارزاتى، به ترتيب فرزندان جريان مدعى روشنفكرى دينى و جريان چپ الحادى به شمار مى آمدند كه تحت تأثير شرايط پس از قيام 15 خرداد 42 به تدريج شكل گرفته بود ولى به لحاظ استراتژى مبارزه با رژيم فاسد، سفاك و وابسته پهلوى، به اسلاف خود پشت كرده و با توصيف آنان به عنوان سازش كاران و مبارزان سنتى فسيل شده در زدو بندهاى حزبى و محافظه كارانه، با ارائه تحليل هاى عمدتا سطحى و احساساتى و با الهام از جنبش هاى مسلحانه چپ گرا، مدعى پايه گذارى راه نوينى در مسير مبارزه سياسى ملت ايران شدند. البته نمى توان مشى مبارزه مسلحانه و قهرآميز را به اين دو جريان منحصر دانست. از دو دهه قبل جمعى جوانِ پرشور و شوق و متكى به آموزه ها و انگيزه هاى صددرصد دينى و مرتبط با روحانيت و حوزه هاى علميه، براى برپايى حكومت اسلامى به اين شيوه ها روى آورده بودند و به برخى از اقدامات مهم آنان، راه را براى پيشبرد مبارزات ضد استعمارى ملت در دوران نهضت ملى شدن صنعت نفت هموار ساخته بود. همچنين از اواخر دهه 40، برخى جوانان متدين و خودجوش كه

ص: 4998

انحرافات فكرى سازمان مجاهدين خلق را دريافته بودند به اين شيوه روى آوردند و براى مبارزه با رژيم پهلوى، فداكارانه وارد صحنه مبارزه مسلحانه شدند، ولى اينها همه خود را مقلد امام خمينى(ره) و بخشى از جريان جنبش اسلامى تلقى مى كردند. اگرچه سازمان مجاهدين خلق ايران، در اوايل فعاليت خود، حمايت بخشى از مبارزان روحانى پيرو امام(ره) را جلب كرده بود و در مواضع و اظهارات خود، اين سازمان را در مسير مبارزات امام(ره) وانمود مى كرد، ولى انحرافات فكرى و بينشى و نيز ضعف هاى اخلاقى و معنوى برخى سردمداران آن، بالاخره به استحاله رسمى سازمان و تغيير صريح مواضع اعتقادى آن منجر شد و پرده از نفاق حاكم بر آنان برداشت. اين دو سازمان راديكال و پيرومشى مسلحانه، در يك نكته با يكديگر اشتراك داشته؛ بدين معنى كه آنها تنها خود را براى در دست گرفتن زمام مبارزه مردمى و خلق عليه رژيم شاه، شايسته مى دانستند و بنابر تحليل هاى شعارى و سطحى و به ظاهر تند و انقلابى، هرگونه استراتژى ديگرى را براى مبارزه، محكوم مى نمودند، چرا كه آن شيوه هاى ديگر از نظر آنان به ساده انگارى و محافظه كارى متهم بود. بنابراين به طور طبيعى، از ديدگاه اين دو جريان مبارزاتى، جايى براى رهبرى كسى همچون امام(ره) در صحنه مبارزه

ص: 4999

سياسى وجود نداشت. اما جريانى كه از نظر كمّى و كيفى، به مراتب از اين دو جريان نام برده قوى تر و گسترده تر در صحنه رقابت حضور داشت، جريان سازشكارانه و متحجرانه اى بود كه در حوزه هاى علميه و روحانيت شكل گرفت و در طول 15 سال پس از آغاز نهضت اسلامى تا پيروزى انقلاب، با حمايتهاى پنهان و آشكار رژيم پهلوى، در مقابل نهضت امام(ره) قرار داشت. اين جريان با ظاهرى كاملاً دينى و حوزوى، و گاه با اتخاذ شيوه هاى روشنفكرانه و متجددمآبانه و متناسب با اقتضائات زمان، در خدمت اهداف رژيم پهلوى قرار داشت و تا پيروزى انقلاب و حتى تا سالها پس از آن خود را دوشادوش رهبرى امام خمينى(ره) مطرح مى ساخت. اشاره اى كه امام(ره) به خون دل خوردن خود، براى جريان تحجر فكرى در حوزه ها نموده اند، نشانگر عمق چالش اين جريان با مشى امام(ره) در عرصه مبارزه سياسى و اجتماعى، پى برد. به عنوان نمونه، زمانى كه امام راحل(ره) استراتژى «سرنگونى رژيم پهلوى» را مطرح مى ساخت، سردمداران اين جريان، سخن از «اجراى قانون اسلامى مشروطه» را به بيان مى آوردند!! علاوه بر اينها رژيم پهلوى با در اختيار داشتن همه ابزارهاى تبليغى، فرهنگى و هنرى و با اتكا به منابع عظيم ثروت ملى و پشتوانه سياست و حمايت ابرقدرت ها

ص: 5000

و در پناه سرسپردگى به آمريكا، از همه شگردها و روشها، براى انزواى امام(ره) در صحنه سياست و قدرت، استفاده مى كرد و طبعا با تمام توان براى عدم شكل گيرى جريان انقلاب اسلامى، همه تلاش خود را به كار مى برد. در اين ميان، جريان هاى از پيش گفته شده، عمدتا به عنوان ابزارى براى اغراض رژيم پهلوى و تحقق اهداف استعمارى آمريكا مورد استفاده يا سوءاستفاده رژيم پهلوى قرار مى گرفتند. اسناد و مدارك ساواك نشان مى دهد كه طراحان تبليغاتى رژيم پهلوى، چگونه تلاش مى كردند كه از هر موضوعى براى برانگيختن اين رقابت ها استفاده كنند و در جهت تضعيف رهبرى امام و روحانيت، بهره بردارى نمايند. بديهى است كه نمى توان اينگونه تلقى كرد كه همه چهره ها و شخصيت هاى به كارگرفته شده براى اين هدف با انگيزه سوء و آگاهانه در اين دام مى افتادند، ولى به هرحال نتيجه يكى بود. اين رقابت هاى فشرده و حاد، در آستانه انقلاب و شرايط پيچيده و دشوار سال هاى 56 و 57، مى توانست حركت اسلامى مردم را با ناكامى مواجه سازد. اما چه عوامل و زمينه هايى در رهبرى امام خمينى(ره) نهفته بود كه در اين ميدان، رهبرى بلامنازع و مقتدرانه امام(ره) را رقم زد.

ويژگيهاى استراتژى و رهبرى امام خمينى(ره)

1 حقانيت و منطقى بودن مواضع: مواضع سياسى و شعارهاى انقلابى امام

ص: 5001

خمينى(ره) در هر مقطعى، برخاسته از متن نياز جامعه و كاملا مستدل و قابل قبول بود. در اتخاذ اين مواضع، آنچه براى امام(ره) مهم بود، مبانى مسلم شرعى در چارچوب مستدل و منطقى آن مواضع و شعارها بود، نه ملاحظات محافظه كارانه يا راديكال مآب. نخبگان جامعه نمى توانستند در برابر استدلال هاى محكم، شفاف و مبتنى بر بديهيات عينى، نقض يا نقصى بر آن وارد سازند. وجدان عمومى جامعه و توده مردم هم منطقى بودن اين مواضع و درستى آن را تشخيص مى داد. هنگامى كه امام(ره) برخلاف بسيارى از جريان ها و سردمداران رقيب، شاه و آمريكا را منشاء همه مفاسد و مشكلات معرفى نمودند و شعار «شاه بايد برود» را مطرح ساختند، اين شعار، براى نخبگان جامعه مستدل و منطقى بود و براى مردم نيز، پذيرفتنى و قابل درك. همه مى ديدند كه موضعگيرى هاى ديگران، در برابر اين شعار ناشى از ترس و محافظه كارى است. همانگونه كه در برابر استراتژى مبارزه مسلحانه برخى گروهها، كه برخاسته از تحليل هاى سطحى و انگيزه هاى غيرمنطقى و احساساتى بود، امام(ره) از هرگونه تأثيرى خوددارى ورزيد و هيچگاه تحت تأثير توصيه ها و فشارهاى حاميان آنان قرار نگرفت؛ دريافت عمومى جامعه نيز از موضع گيرى ها و روش سياسى امام(ره) چنين بود كه اين مواضع، پخته، جدى، منطقى، مبتنى بر استدلال،

ص: 5002

دور از هياهو زدگى و جوزدگى و كاملا منطبق با نياز و مصلحت عمومى انقلاب و جامعه و همچنين متكى بر اصول، مبانى و ارزش هاى اسلامى است. 2 صداقت و خلوص سياسى: آنچه امام(ره) را از ديگران جدا مى ساخت و حتى براى كسانى هم كه با مشى ايشان موافق نبودند نيز احترام و تحسين به همراه داشت، خلوص سياسى و عدم شائبه هاى قدرت طلبانه در ايشان بود. اساساً فضاى بينشى امام (ره) درباره مقوله سياست، با آنچه در ذهن و دل بسيارى از فعالان برجسته و مشهور سياسى وجود داشت، متفاوت بود. انگيزه امام از ورود در عرصه سياست و برعهده گرفتن مسئوليت و رهبرى يك انقلاب بزرگ، تنها انجام تكليف الهى بود. البته اين انگيزه، هرگز با تدبير، دورانديشى و آينده نگرى منافات ندارد. برخلاف برخى برداشت هاى ناقص و غلط درباره «تكليف مدارى» كه موجب نقد و رد موضوع مى شود وجود اين انگيزه در امام خمينى(ره) با توجه به معنى درست آن، عميق ترين دورانديشى ها و آينده نگرى ها را در تصميمات و روش سياسى ايشان، ايجاد مى كرد. امام در انديشه انجام تكليف الهى خود بود و همين انگيزه نيز بسيارى از آفات و آسيب هايى را كه تهديدگر رهبران جنبش ها و نهضت هاى مردمى است را رفع مى كرد. افراط و تفريط، ملاحظه جوسازى ها

ص: 5003

و فضاسازى هاى مصنوعى تبليغاتى در داخل يا خارج از كشور، فروافتادن

ص: 5004

در دام زدو بندها و بده و بستان هاى رايج سياسى، جمود ورزيدن بر تصميم يا تشخيص خاصى، پس از احساس ضرورت تغيير آن، تأثيرگذارى منافع شخصى در تصميم گيرى ها، خودمحورى و خودكامگى، تلاش براى خروج رقبا از صحنه به هر قيمت، زندانى شدن در حصار حزب و گروه و جريان خاص، فراموش كردن اهداف، يأس و دلزدگى و احساس بن بست در فراز و نشيب ها،... و آفات و آسيب هايى از اين قبيل، براى كسى كه تلاش سياسى خود را به عنوان وظيفه اى دينى و در چارچوب ارزش هاى الهى، تعريف و تنظيم كرده است، تهديدى بسيار كم بها و بى ارزش محسوب مى گردد. البته صداقت سياسى، هرگز به معنى ساده لوحى و ساده انديشى نيست، و هوش سرشار و فراست الهى امام(ره) هيچگاه اجازه نمى داد صداقت و خلوص سياسى، به ساده لوحى و زودباورى و ساده انديشى تبديل شود. وجود همين ويژگى در امام بود كه تغيير مواضع بخش قابل توجهى از افرادى كه در خدمت رژيم پهلوى بودند را به دنبال داشت، و در نتيجه توطئه آمريكايى كودتا عليه انقلاب و رودررو كردن ارتش و انقلابيون را خنثى ساخت. 3 قاطعيت و استوارى در رفتار سياسى: نتيجه طبيعى منطقى بودن مواضع و تصميمات و نيز تكليف مدارى، استوارى و ايستادگى براى رسيدن به اهداف

ص: 5005

و تحقق برنامه هاست. امام خمينى(ره) در مقاطع حساس و سرنوشت سازى به خصوص در دوران اوج گيرى و شتاب انقلاب بر سر راه انقلاب قرار مى گرفت و با استوارى و قاطعيت آنچه را تشخيص داده بود، بى پروا و شجاعانه دنبال مى كرد و از آنجا كه متكى بر پشتوانه قوى ايمان و انگيزه الهى بود، هرگز دچار سستى و ترديد نمى شد. در شرايطى كه برخى گروهها و جريان هاى سياسى، با تغيير روش هاى رژيم شاه يا عقب نشينى هاى تاكتيكى و يا تهديدهاى خارجى، به پيدا كردن راههاى ميانى و مذاكره و مصالحه با عوامل رژيم رضايت مى دادند، نهيب و هشدار قاطعانه امام بود كه مردم را به حركت در مى آورد و راه را باز مى كرد. نمونه هاى بارزى از اين استحكام و قاطعيت وجود دارد كه تحليل و بررسى موشكافانه هر كدام با توجه به همه شرايط و واقعيات آن دوران انسان را به شگفتى وا مى دارد. اين ويژگى در رهبرى امام خمينى(ره)، گاهى براى ياران و شاگردان نزديك ايشان هم شگفت انگيز مى نمود. تصميم تاريخى امام براى بازگشت به كشور و نيز اعلام لغو حكومت نظامى در 21 بهمن 57 كه در تحقّق پيروزى انقلاب نقش اساسى داشت دو نمونه از دهها نمونه اى است كه ناشى از استوارى و قاطعيت امام بود و در پيشبرد

ص: 5006

انقلاب و عبور آن از گردنه ها و پرتگاه هاى فراوان نيز تأثير بارزى داشت. 4 ارائه طرح براى آينده: پس از اوج گيرى نهضت روحانيت و قيام 15 خرداد 42 و در شرايطى كه نيروهاى انقلابى و مبارز، ضرورت تحولى اساسى را در جامعه احساس مى كردند، يكى از مهم ترين دغدغه ها، «طرح آينده» بود. حداقل دو تجربه ناكام در ذهن عمومى جامعه وجود داشت كه هر طرحى براى مبارزه را به چالش مى كشيد. مبارزات دوره مشروطيت و انحراف آن به نفع استعمار انگليس و استقرار رژيم پهلوى و نيز مبارزات ملى شدن صنعت نفت و عدم مديريت موفق آن در نيل به اهداف كه عملاً ديكتاتورى و وابستگى بى قيد و شرط شاه را به آمريكا در پى داشت استراتژى مبارزه و هدف آن را مواجه با دشوارى مى ساخت. از طرفى مبارزه با استبداد و وابستگى شاه در چارچوب قانون اساسى و رژيم سلطنتى، ناموفق مى نمود و از سوى ديگر، طرح هرگونه جايگزينى در شرايط حاكميت نظام دو قطبى در ساختار سياسى بين الملل و همسايگى ديوار به ديوار ايران با شوروى و نفوذ عميق آمريكا در لايه هاى مختلف اقتصاد و سياست و فرهنگ كشور بسيار حسّاس و خطير تلقى مى شد. در اين ميان نظريه سياسى امام خمينى(ره) در قالب كتاب «ولايت فقيه يا حكومت

ص: 5007

اسلامى»، در سال 49 مخفيانه منتشر شد و خلاء طرح جايگزين را پر كرد. اين كتاب كه مطالب درسهاى امام در نجف اشرف بود دور از چشم مأموران ساواك و دست به دست بين نيروهاى مؤمن و انقلابى مى گشت و انديشه استوار نظام سياسى اسلام را القاء مى كرد. اهميت انتشار اين كتاب در آن زمان براى جهت دار كردن مبارزه و برانگيختن مباحث تحقيقاتى و علمى پيرامون چگونگى تشكيل يك حكومت دينى، با توجه به اقتضائات زمان و تجربه هاى بشرى، و قابل عمل نشان دادن اين هدف، و نيز تشديد و تقويت انگيزه هاى اسلامى مبارزه، انكارناپذير است. البته اين كتاب حاوى استدلال هاى فقهى براى اثبات مسئله و اركان و كليات آن بود، ولى همين اصول و اركان، در ارائه دورنمايى از آينده دورنمايى كه از پشتوانه اى دينى و اعتقادى و تاكيد و تأييد مرجع تقليدى برجسته برخوردار است بسيار موفق و مؤثر بود و نشان مى داد استراتژى مبارزه امام، استراتژى اى آينده نگر، واقع بينانه و درازمدت است و حركت امام(ره) فراتر از جنبه سلبى، داراى جنبه اثباتى و ايجابى هم هست. اين عامل قطعاً در شكل گيرى رهبرى بلامنازع امام مؤثر بود و چشم انداز روشنى را براى مبارزه ترسيم مى كرد. 5 شيوه رهبرى امام (ره): از آنجا كه انگيزه، بينش و روش سياسى

ص: 5008

امام(ره) برخاسته از ايمان و معرفت عميق دينى و الهى وى بود، شيوه رهبرى ايشان نيز مختصات ويژه اى داشت، كه اعمال همين شيوه ها، موجب گسترش چتر رهبرى ايشان و جذب و جلب اقشار و نيروهاى انقلابى مى شد و حتى به تدريج رقباى ايشان را هم به همكارى و همراهى وا مى داشت. گرچه واقعيات پس از انقلاب، پرده از روى انگيزه هاى بسيارى از اين همراهى ها برداشت، ولى نفس همراهى نشان دادن اين چهره ها، حكايت از توفيق شيوه رهبرى ايشان داشت. تأمل و تدبير در تصميم گيرى ها، مشورت با اهل نظر و شنيدن همه ديدگاهها، سعه صدر در برخورد با مخالفان تا جايى كه به اصول و آرمان ها لطمه اى وارد نسازد صراحت در ميان نظرات، امانتدارى و حفظ اسرار ياران و همراهان، استفاده و بهره بردارى از همه نيروهاى داراى حداقل صلاحيت، در سپردن امور به آنان، برخورد متواضعانه، عاطفى و اخلاقى با همراهان و همكاران، رعايت حيثيت و حرمت اجتماعى دست اندركاران، اعمال شيوه هاى تربيتى و اخلاقى بيش از شيوه هاى اداراى و حكومتى؛ از مهم ترين نكاتى است كه در روش رهبرى امام ملاحظه مى شود. البته هيچكدام از اين امور، مانع عمل امام به آنچه آن را «تكليف» تشخيص مى دادند، نمى شد و چه بسا چه قبل و چه پس از شكل گيرى نظام جمهورى اسلامى نظر و

ص: 5009

عقيده ديگران را مى شنيدند و مشورت هاى لازم را انجام مى دادند، ولى در مواردى نيز به تشخيص و تصميمى، برخلاف نظر مشاوران مى رسيدند و با توجه به اقتضائات و مصالح، همان را عملى مى ساختند. اين اصول و شيوه رهبرى همواره به تحكيم و افزايش اعتماد به ظرفيت و توان رهبرى امام(ره) كمك مى كرد و در شكل گيرى رهبرى بلامنازع ايشان مؤثر بود. 6 موفقيت تدابير امام (ره) در صحنه عمل: رهبرى يك انقلاب، آنگاه موفق است كه در صحنه عمل و ميدان تجربه، كارآمدى و توفيق خود را بنماياند، و اين كارآمدى واقعيتى است كه توده مردم و اقشار انقلابى بخصوص نخبگان و چهره هاى شاخص جامعه قادرند تا آن را لمس كنند و دريابند. امام خمينى(ره) در طول شكل گيرى انقلاب اسلامى، و در تعامل و پيوند متقابل با انقلابيون و نيروهاى مبارز، درستى استراتژى و تصميمات خود را نيز به منصه ظهور مى رساندند. همان گونه كه پس از پيروزى انقلاب هم، هشدارها و رهنمودهاى ايشان، در مدت زمانى كوتاه يا بلند ؛ اتقان و درستى خود را مى نماياند. البته در اين عرصه، غالباً اجماع و اتفاق نظر حقيقى بين اقشار و آحاد جامعه به وجود نمى آيد، زيرا مخالفان و رقبا هرگز موفقيت ها را بر نمى تابند، ولى حقيقت بالاخره خود را نشان مى دهد. در

ص: 5010

جريان شكل گيرى و رشد يك انقلاب، موفقيت گام هايى كه رهبرى در پيشبرد انقلاب بر مى دارد و درستى تحليل ها، هشدارها و رهنمودهاى او، خود به خود در تكوين و تحكيم رهبرى، نقشى اساسى داشته و بتدريج، اعتماد عمومى را به او جلب مى نمايد و عملاً نيز برجستگى و شايستگى او را نشان خواهد داد.

نتيجه گيرى

رهبرى يك جنبش اجتماعى بويژه هنگامى كه به يك انقلاب واقعى تبديل شود از مهم ترين عناصر و عوامل توفيق يا ناكامى آن جنبش و انقلاب است. در جريان شكل گيرى و گسترش انقلاب اسلامى، كه از سال 40 با نهضت روحانيت آغاز شد، گرچه گروه ها، شخصيت ها و چهره هاى موجه و سابقه دار سياسى كم و بيش حضور داشتند و جريان هاى ديگرى هم در اين دوره 15 ساله به وجود آمد كه همه خود را شايسته رهبرى حركت مردم ايران مى دانستند و حتى با برخوردارى از پشتوانه هاى حزبى و گروهى و يا حمايت هاى تبليغاتى خارجى، به رقابت با جريان اسلامى و رهبرى امام خمينى(ره) برانگيخته شدند، ولى در يك مسير تدريجى روبه شتاب، رهبرى بلامنازع انقلاب، به شكلى بارز و برجسته، در شخص امام خمينى متبلور شد. در اين پديده قطعاً جايگاه فقهى و شأن مرجعيت امام(ره) و نيز خصوصيات معنوى ايشان بى تأثير نبوده است، ولى هرگز نمى توان پيدايش اين اجماع

ص: 5011

نخبگان و توده مردم را در چارچوب نظريه رهبرى كاريزماتيك به همين عوامل منحصر ساخت؛ بلكه عواملى همچون حقانيت و منطقى بودن مواضع سياسى، صداقت و خلوص، قاطعيت و استوارى، ارائه طرحى براى آينده، شيوه رهبرى و توفيق عملى استراتژى مبارزه، در تكوين اين رهبرى مؤثر بوده و تحليل واقع بينانه اين روند تدريجى، نشان مى دهد كه شكل گيرى رهبرى بلامنازع امام(ره)، مسيرى كاملاً منطقى و عقلانى داشته است. البته اين روند بدون تأييدات و الطاف الهى كه در مجموعه روند انقلاب اسلامى تا به امروز همواره به طور معجزه آسايى پشتوانه اين انقلاب بوده است تحقق نمى يافت. والحمدللّه والسلام

ص: 5012

رويكردى فقهى به نظريه انقلاب امام خمينى قدس سره

اشاره

مجله علوم سياسى، شماره 18 حيدري بهنوئيه، عباس تاريخ دريافت: 81 3/ 2/ تاريخ تأييد: 81 5/ 11/ تلقى امام خمينى از دين اسلام به عنوان برنامه جامع براى سعادت انسان در دنيا و آخرت، اين امكان را فراهم كرده است تا مؤلفه ها و تمهيدات نظرى لازم جهت نظريه پردازى درباره دولت و انقلاب را از منابع دينى فراهم كند؛ در اين مقاله به بعضى از اين مؤلفه هاى ابتكارى اشاره مى شود. واژه هاى كليدى: فقه سياسى، امام خمينى، نظريه انقلاب، اجتهاد و تقليد، ولايت فقيه، تقيّه، امر به معروف.

مقدمه

عصر حضور براى شيعه از جهت نظريه پردازى درباره انقلاب و دولت، دوره انفتاح و گشايش بود. امام على و امام حسن و امام حسين عليه السلام نه تنها در مورد قدرت سياسى و دولت اظهار نظر كردند، بلكه كنش اجتماعى و سياسى و نظامى معطوف به تشكيل حكومت نيز انجام دادند. از زمان امام سجاد عليه السلام ، شيعه اماميه اگر چه از جهت كنش اجتماعى و سياسى و نظامى جهت تشكيل دولت با نوعى انسداد روبه رو شد، ولى از جهت نظريه پردازى هنوز در انفتاح بود. با آغاز دوره غيبت كبرا)329ه) فقهاى شيعه با مفروض دانستن اين كه تأسيس دولت بايد به دست معصوم باشد و ديگران حق تأسيس

ص: 5013

دولت را ندارند، فاقد تئورى منسجمى درباره دولت شدند و عملاً هم باب قدرت سياسى بر روى آنان بسته بود. در وضعيتى كه انسداد مضاعف شده بود، گفتمان مسلط در فقه سياسى شيعه بر اساس اصول «امامت، نص، نصب و قاعده لطف»، گفتمان تعطيل حكومت بود، از اين رو فقهاى شيعى بر حداقل هايى در اداره امور اقليت شيعه، در مقابل اكثريت اهل سنت، تكيه مى كردند. مبناى معرفتىِ كه اين گفتمان بر پايه آن شكل مى گرفت، مبناى اخبارى ها بود و تا زمانى كه اخباريان غلبه داشتند اين گفتمان نيز غلبه داشت، ولى به تدريج با بسط و پيشرفت علم اصول فقه و غلبه اصولى ها، شاهد خروج گفتمان عدم تعطيل حكومت در فقه سياسى شيعه از انزوا هستيم، به طورى كه از مشروطيت به بعد شتاب اين گفتمان در خروج از حاشيه افزايش مى يابد و به تدريج در اندازه يك گفتمان مسلط ظاهر مى شود. بر اساس همين گفتمان است كه آيةالله نائينى نظريه دولت مشروطه را مطرح مى كند. نائينى تمهيدات نظرى خاصى را جهت ارائه نظريه دولت مشروطه بر مبناى فقه در نظر گرفته بود كه در كتاب تنبيه الامه منعكس شده است؛ اما امام خمينى با تمهيدات نظرى و عملى خود اين گفتمان را ارتقا بخشيد و در فقه سياسى شيعه

ص: 5014

مسلط ساخت. از اين رو امام خمينى هم در مورد انقلاب و هم دولت داراى نظريه است و هرگونه تبيينى از نظريه انقلاب و دولت امام مبتنى بر اين است كه تمهيدات نظرى را كه ايشان انديشيده است بيان شود. در اين مقاله به گوشه اى از تمهيداتى كه امام خمينى از منظر فقه سياسى انجام داد و به او مجال داد تا نظريه انقلاب و دولت را مطرح سازد، اشاره مى كنيم. اين تمهيدات نظرى همانا ابتكاراتى هستند كه با هدف به دست آوردن عناصر لازم جهت ارائه نظريه انقلاب و دولت صورت گرفته است. بعضى از عناصر به عنوان شرايط انقلاب و دولت در نظر گرفته مى شوند و برخى عناصر به عنوان رفع مانع. در ذيل به تبيين اين عناصر مى پردازيم.

1. تقيّه

تقيه به معناى حفظ نفس در برابر خطر احتمالى و بروز ندادن ايمان در جايى است كه ضررى بر نفس پيش مى آيد، است. اين مقوله در بين شيعيان به لحاظ اين كه همواره در اقليت بوده اند ظهور و بروز زيادى داشته و فقهاى شيعى نيز به آن توجه كرده اند: «تقريباً در هر اثر كلاسيك فقه شيعى فصلى وارد شده است كه قواعد تقيه را يا توجيه مى كند و يا تشريح».1 شيخ صدوق در كتاب هدايه بابى تحت عنوان «التقيه» آورده

ص: 5015

كه در آن تقيه را واجب دانسته معتفد است: تقيه در دولت ظالمان بر ما طايفه اماميه واجب است و هر كس تقيه را ترك كند با دين اماميه مخالفت كرده و از آن جدا شده است... تقيه واجب است و ترك آن جايز نيست مگر آن زمان كه امام منادى قيام (الامام القائم) خروج كند، بنابراين هر كس تقيه را ترك كند داخل در نهى خداوند عزّوجل و نهى رسول الله و ائمه عليهم السلام شده است.2 تا قبل از امام خمينى معمولاً تقيه را امرى ساده و يك دست در نظر مى گرفتند و بدون مرتبه بندى آن را واجب مى دانستند؛ از اين رو كاركرد تقيه در حوزه سياست كاركردى منفعلانه بود. «البته فقهايى مانند شيخ انصارى كوشيده اند تا تقيه را به اعتبار احكام خمسه (وجوب، استحباب، اباحه، كراهت و حرمت) تقسيم كنند و اين مقوله را از آن حالت يك دستى درآورد، لذا براى هر كدام از اقسام پنج گانه تقيه مثال هايى هم ذكر مى كنند»3 و به نوعى اين مطلب را ابراز مى كردند كه تقيه فقط يك اجازه موقت است و نبايد توجيه گر ترس و ريا و گريز از تكاليف به نحو هوس آلود باشد. امّا در مجموع نتوانسته اند كاركرد انفعالى اين مقوله را در حوزه سياست از بين ببرند و در

ص: 5016

نتيجه همچنان به عنوان مانعى در مقابل نظريه پردازى درباره انقلاب و دولت باقى ماند، تا اين كه امام خمينى اين انسداد را در فقه سياسى به انفتاح تبديل كرد. امام خمينى براى اين كه وجه فعالانه اى به مقوله تقيه در حوزه سياست بدهد، در نخستين گام آن را مرتبه بندى و تقسيم بندى مى كند. گويا براى امام مهم ترين مسأله اقسام تقيه است كه اولين مبحث خود در باب تقيه را به اقسام تقيه اختصاص مى دهد4 و تقسيم بندى او نسبت به تقسيم بندى هاى ديگران از جمله شيخ انصارى پيشرفت قابل ملاحظه دارد. امام از چهار زاويه و وجه به تقسيم تقيه مى پردازد: 1. تقسيم به حسب ذات تقيه؛ 2. تقسيم به حسب كسانى كه تقيه مى كنند؛ 3. تقسيم به حسب كسانى كه از آنان تقيه مى شود؛ 4. تقسيم به حسب چيزهايى كه تقيه در آنها صورت مى گيرد.5 امام در هر مورد فروعات زيادى را مطرح مى كند و همين تكثير اقسام داراى پيامى است؛ از اين دو با امعان نظر در نحوه ورود و خروج امام به مباحث، معلوم مى شود كه از آغاز به دنبال گم گشته اى است كه او را در ارائه يك تئورى درباره انقلاب كمك كند، در اين روستا تقيه هم كه مى تواند مانعى در جهت نظريه پردازى حول انقلاب و كنش انقلابى

ص: 5017

باشد، امام درصد رفع اين مانع برمى آيد و در برخى موارد تقيه را تجويز نمى كند: در تقيه خوفيه فقهاى ديگر مى گويند هنگامى كه خوف بر جان و يا مال باشد انسان مى تواند عمل به وظيفه شرعى نكند و براى حفظ جان و آبروى خود، از عمل به وظيفه شرعى صرف نظر كند، آنها مى گويند انسان مؤمن از كعبه يا قرآن بالاتر است كه در روايت هم داريم كه احترام مؤمن از كعبه و يا قرآن بالاتر است.6 امّا امام قائل است كه اگر احكام ضرورى و مهم در معرض خطر باشند تقيه جايز نيست؛ براى مثال «بعضى از محرمات و واجبات كه در نظر شارع و متشرعه در نهايت اهميت است، مانند انهدام كعبه و مشاهد مشرفه و رد بر اسلام و قرآن و تفسير دين به گونه اى كه مذهب را فاسد كند و غير اينها».7 «مثلاً در حمله رژيم طاغوت به مدرسه فيضيه، در سالروز شهادت امام صادق عليه السلام كه قرآن ها پاره شد و طلاب زخمى و مجروح شدند و به شهادت رسيدند، خيلى از علما عقب نشينى كردند، زيرا فكر نمى كردند كه به مهد علم و مركز حوزه علميه حمله شود و خون طلاب در مدرسه فيضيه به زمين ريخته شود. امام اعلاميه بسيار تندى صادر نموده و همگان

ص: 5018

را به مبارزه با رژيم طاغوت دعوت كردند و در آن اعلاميه بيان كردند: «تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ».8 امام معتقد است: تقيه را از آن جهت جعل و تشريع كرده اند كه مذهب باقى بماند و اصول دين حفظ شود و مسلمين پراكنده گرد هم آيند و دين و اصول دين را اقامه كنند، ولى اگر امر منتهى به انهدام دين و اصول دين شود، تقيه جايز نيست و اين امر واضح و روشن است.9 بنابراين مى توان گفت امام تقيه را نه تعطيلى جهاد و تلاش، بلكه به معناى «جهاد مخفى» مى داند؛ از اين رو تقيه ادامه جهاد است ولى به شكل خفى آن. امام توضيحات مفصلى در مورد تقيه مى دهد كه در مجموع تقيه را به عنوان عنصرى كه بتواند انقلاب عليه ظلم را كمك كند، قرار دهد و حيثيت مانعيت آن را گرفته و زايل كند.

2. امر به معروف و نهى از منكر

مشهور فقها وجوب امر به معروف و نهى از منكر را مشروط مى كنند به اين كه داراى اثر باشد و ضررى هم بر آمر و ناهى نداشته باشد؛ ولى امام در بعضى از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر تأثير آن را از شرايط واجب مى داند نه وجوب. توضيح اين كه بعضى

ص: 5019

از شرايط شرط وجوب يك تكليف هستند و بعضى علل تحقق واجب. شرايط وجوب را لازم نيست كه مكلف تحصيل كند ولى شرط واجب را بايد تحصيل كند؛ براى مثال، استطاعت شرط وجوب حج است و لازم نيست مكلف در كسب آن تلاش كند، اما اگر كسى استطاعت پيدا كرد و حج بر او واجب شد بايد شرايط تحقق واجب (حج) را فراهم كند، براى مثال به مكه معظم سفر كند. بيشتر فقها قبل از امام قائل بودند فقط كسانى كه مى دانند امر به معروف و نهى از منكر آنان اثر دارد، واجب است كه امر به معروف و نهى از منكر كنند و بر كسانى كه نمى دانند كه اثر دارد يا نه، لازم نيست؛ به عبارت ديگر، اثر داشتن را شرط وجوب مى دانستند، ولى امام اثر داشتن را شرط واجب مى داند، يعنى بر هر كسى واجب است كه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى لازم است كارى كند كه امر به معروف و نهى از منكر او اثرگذار باشد و در بعضى از موارد ضرر داشتن امر به معروف و نهى از منكر براى جان و مال آمر و ناهى، تكليف را ساقط نمى كند و نبايد تقيه كند، چنان كه امام حسين عليه السلام چنين كرد. امر

ص: 5020

به معروف و نهى از منكر از امورى است كه بر همه كس واجب است؛ يك چيزى نيست كه بر يكى واجب باشد و بر ديگرى نه. همه ما مكلفيم كه خودمان را حفظ كنيم و خارج كنيم از ظلمت به نور، مكلف هستيم ديگران را همين طور دعوت كنيم، هر مقدارى كه مى توانيم. شما نبايد بگوييد كه خوب من كه خطيب نيستم، من كه اهل منبر نيستم، من كه اهل محراب نيستم، شما اهل اين هستيد كه در خانواده تان با پسرانتان و با دختران و با اوليايتان، با آن كسى كه رفيق شما هست، مى توانيد حرف را بزنيد، همين مقدارش مكلفيد، اگر انسان ديد معصيت خدا مى شود بايد جلويش را بگيرد، نگذاريد معصيت خدا بشود.10 الآن مكلفيم ما، مسؤوليم همه مان، همه مان مسؤوليم، نه مسؤول براى كار خودمان، مسؤول كارهاى ديگران هم هستيم: «كلّكم راع و كلّكم مسؤول عن رعيته». همه بايد نسبت به همه رعايت بكنند، همه بايد نسبت به ديگران، مسؤوليت من هم گردن شماست، شما هم گردن من است. اگر من پايم را كج گذاشتم شما مسؤوليد، اگر نگوييد چرا پايت را كج گذاشتى، بايد هجوم كنيد، نهى كنيد كه چرا؟ اگر خداى نخواسته يك معمم در يك جا پايش را كج گذاشت، همه روحانيون بايد به

ص: 5021

او هجوم كنند كه چرا بر خلاف موازين؟ ساير مردم بايد بكنند، نهى از منكر اختصاص به روحانى ندارد، مال همه است، امت بايد نهى از منكر بكند، امر به معروف بكند. 11 همان طورى كه هر شخص و هر فردى موظف است كه خودش را اصلاح كند موظف است كه ديگران را هم اصلاح كند. اصل امر به معروف و نهى از منكر براى همين است كه جامعه را اصلاح كند.12 چنان كه مشاهده مى شود، عبارات امام صراحت كامل دارد كه امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه اى است كه بر همه افراد مكلف واجب است و نمى توان با بهانه هوس آلود از زير بار آن شانه خالى كرد، از اين رو امام اعتناى زيادى به بحث امر به معروف و نهى از منكر كرد و در كتاب تحرير الوسيله، «اين دو فريضه را از بالاترين و شريف ترين فريضه هاى الهى مى داند كه فرايض ديگر نيز به واسطه آنها اقامه مى شود».13 با اين توجه خاص به امر به معروف و نهى از منكر، يكى ديگر از ملزومات نظريه پردازى امام حول انقلاب فراهم مى آيد.

3. قرائت خاص امام از عاشورا

امام خمينى با توجه به درك عزيزانه اى كه از دين دارد و به تبع آن فقه سياسى و مقولات فقه

ص: 5022

سياسى را به صورت متمايز با فقهاى قبل مورد توجه قرار مى دهد و تقيه و امر به معروف و نهى از منكر را به صورت متفاوتى با فقهاى قبلى تفسير مى كند، و با توجه به ربط وثيقى كه بين چهار مقوله تقيه، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد و شهادت برقرار مى كند، هنگامى كه شهادت امام حسين عليه السلام و عاشورا و كربلا و عبارت «كُلُّ يومٍ عاشورا و كل ارضٍ كربلا» را در نظر مى گيرد، تفسيرى از قيام امام حسين به دست مى دهد كه بتواند كنش انقلابى عليه رژيم پهلوى را برانگيزاند. اين معنا را نه تنها مى توان در نظريات پژوهشگران انديشه سياسى امام يافت، بلكه عبارات امام در اين مورد صراحت دارد. حميد عنايت در اين مورد خاطر نشان مى كند كه آيةالله خمينى «شايد بيش از هر مُتأله شيعه كه داراى منزلتى قابل قياس با وى باشد، خاطره كربلا را با احساس حادى از ضرورتِ سياسى به كار گرفته است».14 وقتى به عبارات امام درباره عاشورا رجوع مى كنيم، ابتكار انقلابى امام را در استفاده از حادثه عاشورا مشاهده مى كنيم: تمام انبيا براى اصلاح جامعه آمده اند و همه آنها اين مسأله را داشتند كه فرد بايد فداى جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترين فرد كه ارزشش

ص: 5023

بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتى كه با مصالح جامعه، معارضه كرد، اين فرد بايد فدا بشود. سيدالشهدا روى همين ميزان آمد و رفت خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد تا جامعه اصلاح بشود.15 اين عبارت امام در راستاى نظريه خاص امام در مورد تقيه و امر به معروف و نهى از منكر است و قرائت انقلابى امام از حادثه عاشورا را نشان مى دهد. براى تأييد و تأكيد ادعاى خود عبارات ديگرى از امام را نقل مى كنيم. امام در مورد رسالت ملت در مقام عاشورا مى گويد: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگى است در هر روز و در هر سرزمين باشد. اين دستور آموزنده تكليفى است و مژده اى؛ تكليف از آن جهت كه مستضعفان اگر چه با عده اى قليل عليه مستكبران، گر چه با ساز و برگ مجهز و قدرت شيطانى عظيم، مأمورند چونان سرور شهيدان قيام كنند و مژده كه شهيدان ما را در شمار شهيدان كربلا قرار داده است.16 «تكليف ماها را حضرت سيدالشهدا معلوم كرده است: در ميان جنگ از قلت عدد نترسيد».17 قيام ايشان با تعداد كم به خاطر آن بود كه «عذر را از ما ساقط كند».18 همه روز بايد ملت

ص: 5024

اين معنا را داشته باشد كه امروز عاشوراست و ما بايد مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را پياده كنيم. انحصار به يك زمين ندارد، انحصار به يك عده و افراد نمى شود، همه زمين ها بايد اين نقش را ايفا كنند و همه روزها.19

4. صبغه اجتماعى دادن به دو مقوله اجتهاد و تقليد

براى شكل گيرى انقلاب به عنوان يك تحول اجتماعى، كنش اجتماعى لازم است و اين كنش را بايد بازيگران انقلاب ايجاد كنند. بازيگران انقلاب از ديدگاه امام مردم هستند و مردم بايد بر اساس محورى سازمان دهى شوند كه همان احكام دين است و سازمان دهنده بايد صبغه مذهبى داشته باشد. براى فراهم آمدن مردم سازمان يافته بر اساس احكام دين لازم بود دو عنصر اجتهاد و تقليد، احيا و بازسازى شوند؛ از اين رو يكى از ابتكارات امام احياى رابطه مجتهد و مقلد بود. رابطه مجتهد (فقيه) و مقلد (مردم) تا زمان امام به دو صورت تفسير مى شد كه امام نيز يكى از دو تفسير را پذيرفت، ولى وجه فعالى از جهت سياسى به آن بخشيد. در مورد رابطه فقيه و مردم دو ديدگاه اساسى در فقه شيعه مطرح است؛ يكى ديدگاه اخبارى و ديگرى ديدگاه اصولى. پس از آغاز غيبت كبرا )329ه

ص: 5025

) و بسته شدن باب نص بر روى شيعه، شيعه عقيده قبلى مبنى بر مكلف بودن به تكاليفى را پابرجا تلقى كرد؛ از اين رو مى بايست تكاليف خود را شناسايى كند كه دو مكتب اساسى، مكتب اصولى و مكتب اخبارى، براى تشخيص تكاليف در فقه شيعه پيدا شد. آيين عمده مكتب اصولى صلاحيت عقل است (پس از هدايت قرآن، حديث و اجماع) براى تشخيص احكام شريعت. اين اعتقاد به عقل، ساير تعاليم اساسى را همراه دارد: وجوب اجتهاد، امتناع از قبول بدون انتقاد محتويات چهار اثر كهن احاديث شيعه «تأليف كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى»، اتخاذ تعابير دقيق تر براى كشف قابليت اعتماد سخنان منسوب به پيامبر و ائمه، و منع تقليد از حجج در گذشته، تا پويايى پايدار اجتهاد تأمين شود. اخباريون در مورد تمام اين نكات نظر مخالف دارند: عقل و اجماع را رد مى كنند و تمام افراد را به يكسان ميانه حال مى دانند و از اين رو معتقدند كه بايد فقط مقلد باشند. آنان اجتهاد را منع مى كنند و به تقليد از حجج متوفا باور دارند و مى گويند كه حقيقت قضيه با فوت شارح آن آسيب نمى بينند. آراى علماى در گذشته اگر حاصل معرفت من عندى و احتمالى يا ظن باشد بايد طرد گردد و اگر بر

ص: 5026

اساس علم قطعى باشد قبول شود، اما اين امر بايد فقط از سوى امام اعلام گردد. آنان به جاى اجتهاد، گردآورى سخنان و روايات ائمه را يك تكليف واجب مى شمردند و معتقدند كه «هر مسلمان، حتى اگر هم وفادار و عامى باشد از عهده اين تكليف برمى آيد».20 بر اساس ديدگاه اخبارى، فقيه نقش بيان كننده حديث را داشت و حق استنباط و اجتهاد نداشت، مردم نيز نقش شنونده حديث را داشته و خود قدرت تشخيص احكام از احاديث را داشتند؛ از اين رو فقيه جايگاه خاصى در قبال مردم نداشت؛ در نتيجه از لحاظ سياسى نيز نمى توانست مردم را متشكل سازد و از آنها گروه هاى اجتماعى اثرگذارى فراهم سازد. امّا بر اساس مكتب اصولى كه باب اجتهاد بر روى آن باز است و در اجتهاد، استنباط مطرح است و استنباط به معناى بيرون كشيدن احكام از منابع با روش خاصى كه قابل اكتساب است و از آن جا كه همه انسان ها قدرت استنباط نداشته و فقط عده محدود اين قابليت را پيدا مى كنند و از طرفى عمل به احكام در زمان غيبت هم لازم است و علم به همه احكام هم وجود ندارد، پس بايد مردم از كسى كه قدرت استنباط احكام را دارد، تقليد كنند. اين مطلب سر از

ص: 5027

دو مقوله اجتهاد و تقليد و مجتهد و مقلد درمى آورد و پيدايش اين دو مقوله در فقه، اين ظرفيت و توانايى را به فقه و فقيه براى سامان دادن و متشكل كردن نيروهاى پراكنده مردم در قالب گروه هاى اجتماعى فراهم مى آورد كه مى توانند كنش اجتماعى انجام داده و انقلاب كنند. اصولى ها قبل از امام با توجه كردن به مسأله اجتهاد، رابطه بين مردم و فقيه را ايجاد كردند، ولى امام با نگرش خاصى اين رابطه را از جهت نظرى و عملى فوق العاده تقويت كرد. در مقاله حاضر به بُعد نظرى اين رابطه با توجه به عبارات امام در كتاب رسائل21 (رساله اجتهاد و تقليد) مى پردازيم. امام در اين رساله مقوله اجتهاد و تقليد را مورد بررسى قرار داده و از لحاظ نظرى نهاد مرجعيت را تقويت مى كند و به تبع آن رابطه فقيه و مردم را استحكام مى بخشد و زمينه را از جهت نظرى براى سامان يافتن بازيگران انقلاب فراهم مى سازد. امام با مفروض پنداشتن كامليت و جامعيت دين اسلام و اين كه هيچ واقعه انسانى در هيچ موقعيت زمانى و مكانى بدون حكم و دستور الهى نيست، معتقد است انسان ها در عصر غيبت نيز مشمول احكام دين مى گردند و بايد به آنها گردن نهند، ولى لازمه عمل به

ص: 5028

احكام دين، آگاهى به آنهاست. آگاهى انسان به احكام يا به صورت قطعى است و يا اين كه قطع ندارد كه چه احكامى بر او واجب يا حرام شده است. در فرض اول قطع براى او حجت است و كسى حتى شارع هم نمى تواند قطع را نفياً يا اثباتاً از حجيت بيندازد؛ امّا در صورتى كه قطع به احكام وجود ندارد و راه قطع بسته است، بايد به استنباط و استخراج احكام، از منابع دست زد. در مقام استنباط، چون همه انسان ها نمى توانند احكام دين را از منابع دينى استخراج كنند، بلكه عملاً عده خاصى اين امكان را مى يابند، از اين رو دو مقوله اجتهاد و تقليد و فقيه و غير فقيه شكل مى گيرد كه به تبع آن دو سؤال مطرح مى شود: 1. كسى كه قوه استنباط احكام را دارد، آيا از جهت اجتماعى هم شأنى دارد؟ 2. كسى كه قوه استنباط را ندارد، چه وظيفه اى دارد؟ در اين جاست كه امام به بيان شؤون فقيه و غير فقيه مى پردازد. امام شش شأن براى فقيه در نظر مى گيرد: 1. عدم جواز مراجعه به غير در تكليف شرعى؛ 2. جواز عمل بر طبق رأى خودش؛ 3. منصب افتا؛ 4. منصب قضاوت؛ 5. منصب زعامت سياسى؛ 6. مرجعيت تقليد. سپس اين شؤون

ص: 5029

را براى فقيه اثبات مى كند و هيچ يك را براى غير فقيه ثابت نمى داند. و با اين امر رابطه بين فقيه و عامى (مردم) تقويت شده و از اين رو از جهت فقهى به مسأله اجتهاد و تقليد قابليت زيادى بخشيده مى شود.

5. ولايت فقيه

امام به موازات برجسته كردن دو عنصر اجتهاد و تقليد، جايگاه فقيه را در منظومه تفكر سياسى خود ارتقا مى بخشد، تا جايى كه قائل مى شود كه فقيه بايد تشكيل حكومت دهد. فقهاى قبل از امام به مسأله تشكيل حكومت توسط فقيه نپرداخته اند زيرا: اگر به طور مختصر بخواهيم سير تاريخى آن [ولايت فقيه] را بررسى كنيم، مى بينيم كه در كتاب مقنعه گسترده ولايت فقيه را در زمان خودشان نسبت به بعدى ها گسترش بيشترى داده است. ايشان فرموده كه فقهاى اهل رأى كه صاحب عقل و فضل باشند، مى توانند متولى آنچه سلطان عادل متولى آن است شوند. منظور از سلطان عادل، امام معصوم است كه خودشان به آن تصريح مى كنند. ايشان مى فرمايد آنچه امام سرپرستى مى كند، فقيه سرپرستى مى كند. پس از شيخ مفيد كسى كه تصريح به نيابت عامه فقه كرده محقق كركى است. بعد ملامحسن فيض كاشانى است. بعد نراقى است تا مى رسد به صاحب جواهر كه نسبت به گستره ولايت فقيه، ديدگاه باز و

ص: 5030

وسيعى دارد كه از يك نظر از ديدگاه امام وسيع تر است.22 امام در بحث ولايت فقيه، قضيه حكومت را پيش مى كشد كه ويژگى خاص امام است.23 نقطه عزيمت امام بر خلاف نائينى كه معطوف به شكل حكومت از ديدگاه اسلام است، به حاكم معطوف مى شود و قائل است كه فقيه عادل بايد در زمان غيبت معصوم حكومت را به دست گيرد. امر ولايت و سرپرستى امت به «فقيه عادل» راجع است و اوست كه شايسته رهبرى مسلمانان است، چه، حاكم اسلامى بايد متصف به «فقه» و «عدالت» باشد. پس اقامه حكومت و تشكيل دولت اسلامى بر فقيهان عادل، واجب كفايى است.24 امام موادى از فقه را بررسى و جمع بندى كرد كه بتوان از آن نظريه انقلاب و دولت را ارائه داد؛ از اين رو مى توان گفت نوآورى هايى در فقه سياسى شيعه دارد، به خصوص در مورد رابطه فقيه و مردم. [قبل از امام] ساليان متمادى گذشته بود كه در خلال آن رابطه فقيه با مردم رابطه محدث و مستمع بود. بر اساس تفكر اخبارى گرى و جمود و ممنوع شدن اجتهاد، تنها پيوندى كه فقيه را با جامعه مرتبط مى كرد نقل حديث و معناى آن بود، چرا كه فقيه حق استنباط نداشت، اين تحجر فكرى عموماً به دست تواناى اصوليين توانمند

ص: 5031

خصوصاً استادِ اكبر مرحوم وحيد بهبهانى رضوان الله عليه تحول يافت، و اجتهاد زنده شد، رابطه فقيه و مردم رابطه تقليد و مقلد شد. مردم از استنباطات فكرى مرجع تقليدشان طرفى مى بستند و مرجع تقليد ره آورد فكر و اجتهادش را به مردم ارائه مى داد. حكم فقيه در اين محور كم و بيش نافذ و فتواى او نيز ضرورى و لازم الاجرا بود.25 اين خود مى توانست بازيگران اصلى انقلاب و كنش گران اجتماعى را براى انقلاب ايجاد كند. ساليانى بر اين وضع گذشت كم كم مسأله ولايت فقيه در لابه لاى كتاب هاى فقهى به صورت رسمى طرح شده و خود را نشان داد. بعد از آن كه ريشه آن در نوشته هاى پيشنهادى مشهود بود، اما نه به حدى كه اين مسأله اكنون سرفراز بيرون آمده و شكوفا شده، و جاى اصلى اش را پيدا كرده و در جايگاه اصلى اش روييده و به ساير جايگاه هاى فرعى سايه افكنده.26 جايگاه اصلى ولايت فقيه از ديدگاه امام، علم كلام بود. «كارى كه امام راحل(ره) در محور فقه انجام دادند اين بود كه دست ولايت فقيه را گرفتند و از قلمرو فقه بيرون آورند و در جايگاه اصلى اش كه مسأله كلامى است، نشاندند».27 خلاصه آن كه براى تأسيس نهضت و تشكيل حكومت امام راحل (قده): اولاً، پايگاه كلامى برپا كردند؛

ص: 5032

ثانياً، اساس فقه را روى آن گذاشتند؛ ثالثاً، شرايط و رهبرى را به حصولى و تحصيلى تقسيم فرمودند؛ رابعاً، شرايط تحصيلى را با تحمل زندان و تبعيد و تهمت و افترا فراهم نمودند؛ خامساً، رابطه ميان مرجع و مردم را رابطه بين امام و امت كردند؛ سادساً، امامت فقيه را جانشينى امام معصوم دانستند؛ سابعاً، امامت را ثقل اصغر معرفى مى كردند؛ ثامناً، ثقل اصغر را فداى ثقل اكبر كردند. و بعد از جريان فيضيه فرمودند: هر چه مى خواهد بشود، ولو بلغ ما بلغ.28 صورت بندى كلى نظريه امام در مورد انقلاب و دولت اين مى شود كه اسلام دين جامع و كاملى است كه براى همه شؤون زندگى انسان از جمله بعد سياسى آن برنامه دارد. با غيبت معصوم نيز احكام اسلامى تعطيل نشده و مسلمانان مكلفند كه براى برقرارى نظام اسلامى كه در رأس آن فقيه عادل است، قيام كنند؛

ص: 5033

از اين رو تقيه در اين مورد جايز نيست و به علت اين كه امر به معروف و نهى از منكر اثر ندارد، نبايد دست از قيام برداشت، بلكه بايد زمينه اى ايجاد كرد كه اثرگذارى آن محقق شود.

پى نوشت ها

1. حميد عنايت، تفكر نوين سياسى اسلام (تهران: چاپخانه سپهر، 1362( ص 242. 2. الجوامع الفقهيه (تهران: انتشارات جهان، قطع رحلى، بى تا) ص 47. 3. الشيخ الانصارى، مكاسب المحرمه (قم: مكتبه العلامه، قطع رحلى) ص 320. 4. امام روح الله خمينى، الرسائل (قم: مؤسسه اسماعيليان، 1385( ص 174. 5. همان، ص 174 و 175. 6. سيدنورالدين شريعتمدارى، (گفت و گو)، «اجتهاد و سياست از ديدگاه امام خمينى»، فصلنامه علوم سياسى، ش6، ص22. 7. امام خمينى، الرسائل، ص 177. 8. سيد نورالدين شريعتمدارى، پيشين، ص 23. 9. امام روح الله خمينى، الرسائل، ص 178. 10. امام روح الله خمينى، صحيفه نور، ج 11، ص 84. 11. همان، ج 8، ص 47. 12. همان، ج 10، ص 1 و 2. 13. امام روح الله خمينى، تحرير الوسيله (قم: مؤسسه دارالعلم) جزء اول، كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، ص 468. 14. حميد عنايت، پيشين، ص 271. 15. امام روح الله خمينى، صحيفه نور، ج 15، ص 59. 16. همان، ج 9، ص 57. 17. همان، ج 17،

ص: 5034

ص 59. 18. همان، ج 4، ص 42. 19. همان، ص 202. 20. حميد عنايت، پيشين، ص 230. 21. امام خمينى اين رساله را در سال 1370 قمرى در محلات تأليف كردند. 22. احمدى يزدى (گفت و گو)، «اجتهاد و سياست از ديدگاه امام خمينى»، فصلنامه علوم سياسى، ش 6، ص 20. 23. همان، ص 22. 24. امام روح الله خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه (ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع)، ص 19. 25. عبدالله جوادى آملى، عرفان و حماسه (قم: مركز نشر فرهنگى رجاء، 1372( ص 258. 26. همان، ص 259. 27. همان. 28. همان، ص 261 و 262. 1 دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوى دكترى دانشگاه تهران.

ص: 5035

زن از ديدگاه امام خمينى (ره) ديدگاه امام در مورد مسائل مختلف و حق دخالت و نقش زنان

اشاره

كتاب امام خمينى و الگوهاى دين شناختى در مسايل زنان، ص 101 سيد ضياء مرتضوى

نويسنده:ر

يكى از مهمترين الگوهاى دين شناختى حضرت امام در حوزه مسايل زنان كه در واقع وجهى اساسى در تمايز ميان انديشه و نگاه ايشان و بسيارى از بزرگان ديگرى كه از زبان دين سخن مى گفتند و مى گويند، به شمار مى رود، اصل و محور فراگير و گسترده اى است كه در اينجا با عنوان مسؤوليت و دخالت در سرنوشت از آن نام مى بريم.اين مهم با توجه به سرفصلها و موضوعات متعددى كه در مصداق يابى آن از منظر انديشه امام وجود دارد و مى تواند با تعابير ديگر و يا در چند بخش مجزا مطرح شود.مجال اندك مقاله چاره اى جز شرح اجمالى و پرداختن فهرست گونه به بخشى از عناوينى كه زير مجموعه اين اصل قرار مى گيرند، باقى نمى گذارد. آنچه در اين بخش مورد نظر است عمدتا از وجهه نظر مسؤوليت عملى زن در دو حوزه فرد و جامعه است و نگاهى به بعد كلامى و مباحث انسان شناختى ندارد.در آن زمينه به همان شرحى كه در محور «خوشبختى، كالاى مشترك» ، آمد بسنده مى كنيم. ترديدى نيست و كسى نيز نمى تواند ترديد كند كه زن

ص: 5036

نيز يكسان با مرد، در سرنوشت خود دخيل است و پاسخگوى عمل خود مى باشد.مدار تكليف و مسؤوليت، عبارت است از اراده و اختيار و آزادى عمل از يك سو، و خرد و آگاهى از سوى ديگر.و هر انسانى، زن يا مرد، در گرو دستاوردها و اكتسابات خود است، چه خوب و چه بد: كل نفس بما كسبت رهينة (1) و: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (2). در اينها ترديدى نيست و كسى نيز ترديد نكرده است و نيازى به شرح و بسط آن نمى باشد.آنچه در اين مختصر از منظر دين شناسى امام به آن اشاره مى كنيم، همسانى زن و مرد و مسؤوليت مشترك آنان در حوزه عمل بانوان بويژه در زمينه هاى حضور اجتماعى مى باشد.مظاهر حضور اجتماعى اعم از تلاشهاى فرهنگى، آموزشى، سياسى و هنرى، تحصيل، اشتغال، و توليدات صنعتى، كشاورزى و دامى و ديگر فعاليتهاى اجتماعى با «حفظ جهات شرعى» اختصاص به قشرى يا جنسى خاص ندارد و زنان نيز نه تنهاحق پرداختن به آنها را دارند بلكه در بسيارى موارد تكليف دينى و اجتماعى آنان به شمار مى رود و تلاش حضرت امام نيز طى سالهاى مبارزه و پس از آن، از جايگاه مرجعى بزرگ و رهبرى كه فقط و فقط از موضع احكام دين و تكاليف اسلامى سخن مى گويد،

ص: 5037

مصروف اين شد كه بانوان را به صحنه آورد و از قيد و بندهاى خرافه اى و محروميتهاى خودساخته اى كه بر تلاش اجتماعى و نقش آفرينى آنان با توطئه دشمنان و ناآگاهى توسط برخى دوستان بسته شده بود بگشايد و آنان را به مرحله اى از رشد و بالندگى برساند كه در رديف يكى از افتخارات خود و جامعه اسلامى در آغاز وصيت نامه سياسى الهى خويش اعلان كند: ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان، در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند...و از محروميتهايى كه توطئه دشمنان و ناآشنايى دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى آخوندهاى بى اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نمودند (3). اصل همسانى زن و مرد در جايگاه اجتماعى و حضور سازنده و فعال در صحنه هاى مختلف جامعه به عنوان يك انسان مستقل، امرى نيست كه آشنايان به اسلام بى آلايش و رها از داوريهاى پيش ساخته و تكلفهاى خودساخته، به آن اذعان نداشته باشند.مفسر عالى قدر،

ص: 5038

علامه طباطبايى در شرح جايگاه اجتماعى زن در بيانى كلى مى نويسد: و اما وزنها الاجتماعى: فان الاسلام ساوى بينها و بين الرجل من حيث تدبير شؤون الحياة بالارادة و العمل فانهما متساويان من حيث تعلق الارادة بما تحتاج اليه البنية الانسانية فى الاكل و الشرب و غيرها من لوازم البقاء، و قد قال تعالى: «بعضكم من بعض» (4) ، فلها ان تستقل بالارادة و لها ان تستقل بالعمل و تمتلك نتاجها كما للرجل ذلك من غير فرق، «لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت» . محصول اين بخش سخن علامه اين است كه زن در برآوردن نيازهاى انسانى و اجتماعى خويش با مرد يكسان است و مى تواند مستقلا تصميم بگيرد و مستقلا عمل كند و مالك دستاوردهاى خود است.در نگاه ايشان تنها دو ويژگى در زن است كه طبعا و به مقتضاى آن دو، مسؤوليتهاى خاصى را متوجه او مى سازد: احديهما: انها بمنزلة الحرث فى تكون النوع و نمائه فعليها يعتمد النوع فى بقائه فتختص من الاحكام بمثل ما يختص به الحرث، و تمتاز بذلك من الرجل.و الثانية: ان وجودها مبني على لطافة البنية و رقة الشعور، و لذلك ايضا تاثير فى احوالها و الوظائف الاجتماعية المحولة اليها (5). «آن دو ويژگى، يكى جايگاه و مسؤوليت زن در چرخه شكل گيرى

ص: 5039

وجود آدمى و رشد آن است كه بقاى نسل متكى بر اين جايگاه است و طبعا در «تشريع» و تنظيم مناسبات اجتماعى به مقتضاى آن و نه بيشتر، احكام و مسؤوليتهايى را متوجه او مى سازد، و دوم، ساختار لطافت آميز و ظرافتهاى ادراكى وى است كه به گونه اى در مسؤليتهاى محوله به او تاثيرگذار مى باشد» و شرح آن در بخش ديگرى از همين نوشته با عنوان «عاطفه زن، نقطه عطف زندگى» آمده است. حضرت امام به مقتضاى شناخت همه جانبه و عميقى كه از آموزه هاى دينى دارند - به شرحى كه در مقدمه گذشت - رسالت خود و انقلاب اسلامى را دستيابى زنان به مقام والاى انسانى مى دانند، به گونه اى كه بتواند در سرنوشت خود دخالت كند: ما مى خواهيم زن به مقام والاى انسانيت برسد.زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد. (6) اگر قرآن كريم سرنوشت جوامع را به دست خود آنان مى داند و پيشرفت و تحولات نيك آن را در سايه تلاشهاى آحاد جامعه معرفى و انحطاط اخلاق و فرهنگ و زوال نعمتها و شكست تمدنها را نيز ناشى از عملكرد خود مردم مى شمارد (8) اين «مردم» اختصاص به گروهى خاص ندارد.جلوه اى از اين اصل قرآنى همان است كه در سخنان امام بارها بر آن تاكيد شده است; از جمله اينكه: اسلام زن را

ص: 5040

مثل مرد در همه شؤون، همان طورى كه مرد در همه شؤون دخالت دارد، دخالت مى دهد. (9) حضرت امام چنان كه اشاره شد، دخالت در سرنوشت خود و شؤون اجتماعى را نه تنها حق بانوان بلكه تكليف شرعى و به عنوان عمل به وظيفه دينى و اجابت دعوت الهى مى شمارند و اين، آن الگويى است كه ما را در شناخت بيشتر دين يارى مى دهد و يك عامل اساسى در برترى اسلام در تكريم شخصيت زنان و حمايت از حقوق اجتماعى و سياسى آنان و تاكيد بر مشاركت و حضور آنان در عرصه هاى مختلف اجتماعى در مقايسه باديگر مكاتب و نظامها است. اين بانوان را كى بسيج كرده كه در همه شؤون كشور دخالت مى كنند و دخالت بجايى همه مى كنند؟ اينها را كى، اينها را خدا دعوت كرده است.اينها لبيك براى خدا دارند مى گويند. (10) پيامبر اكرم (ص) دعوت خويش را از روز نخست متوجه همه اقشار اجتماعى مى دانست.دومين فردى كه به او ايمان آورد يك زن بود كه تا آخر نيز به پاى ايمان خويش ايستاد و آنهمه فداكارى كرد و نام خويش را به عنوان يكى از چهار زن برگزيده جهان توحيد ثبت نمود.زنان در همه صحنه ها حضور داشتند، حضورى مسؤولانه و از سر اداى وظيفه ديني و رسالت ايمانى خود.حضورى كه

ص: 5041

در پاسخ به نداى پيامبر (ص) بود.در نخستين بيعتى كه با پيامبر (ص) پيش از هجرت در عقبه، از جانب چند نفر از مردم يثرب كه هنوز نام «مدينه» را نيز به خود نگرفته بود، صورت گرفت، از زنى به نام هفراء دختر عبيد بن ثعلبه نام برده شده است و در هميت حضور وى همان بس كه برخى علت نامگذارى آن بيعت به «بيعة النساء» را همين مى دانند.در بيعت دوم سال بعد نيز حداقل دو زن حضور داشتند.در بيعت عمومى مردم مكه هنگام فتح آن نيز همه شركت جستند.قرآن كريم نيز به مساله استقبال زنان از بيعت پرداخته و پيامبر (ص) را موظف به پذيرش آن كرده است. (11) در جريان هجرت نيز كه يك امر حياتى براى مسلمانان بود، چه در هجرت مخفيانه به حبشه كه از جمع حدود يكصد نفر مهاجران، نزديك 20 نفر زن شركت داشت، و چه در هجرت به مدينه، پيش از هجرت پيامبر (ص) و پس از آن كه مسلمانان اموال خويش را در مكه نهاده و به دنبال پيامبر (ص) روانه مدينه مى شدند و حدود 500 كيلومتر راه را با دشوارى بسيار طى مى كردند. حضرت امام در باب ضرورت مشاركت بانوان در آنچه كه به سرنوشت جامعه اسلامى مربوط مى شود، در حوزه هاى مختلف اجتماعى، بيانات بسيارى

ص: 5042

دارند كه پرداختن به همه نكات و آموزه هاى آن از مجال بحث بيرون است.آنچه در اين مختصر بازگو مى شود تنها اشاراتى بس كوتاه، آن هم به بخشى از محورها و عناوين است، افزون بر آنچه در ساير بخشهاى مقاله آمده است.

مشاركت سياسى:

يكى از محورهايى كه در حضور اجتماعى بانوان، سخت مورد تاكيد حضرت امام است، مساله مشاركت سياسى آنان مى باشد: زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.زنها در جمهورى اسلام راى بايد بدهند.همان طورى كه مردان حق راى دارند، زنها حق راى دارند. (12) همان طورى كه مردها بايد در امور سياسى دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند.زنها هم بايد در فعاليت هاى اجتماعى و سياسى همدوش مردها باشند. (13) آنچه در اين نوشته، به عنوان محور اصلى دنبال مى شود، اين نكته اساسى است كه حضرت امام اينها همه را از موضع دين و در جايگاه معرفى اسلام بازگو مى كنند.و چهره اى كه از دين و شريعت ترسيم مى كنند جز اين نيست كه بانوان دوشادوش مردان در عرصه هاى مختلف اجتماعى و شؤون زندگى حضور فعال و مسؤولانه دارند: خانمها براى اينكه يك چيزى مثلا دستشان بيايد، - يك - يا فرض كنيد كه صاحب منصب بشوند نمى آيند بيرون خودشان و بچه هايشان را به كشتن

ص: 5043

بدهند.اين اسلام و قرآن است كه خانمها را آورده است بيرون و همدوش مردها بل جلوتر از مردها وارد در صحنه سياست كرد. (14)

حضور در عرصه سازندگى:

يكى ديگر از صحنه هاى مشاركت فراگير، مساله سازندگى همه جانبه كشور و جامعه است كه هيچ كس نبايد و نمى تواند ترديد كند كه بدون حضور فعال بانوان جامعه اسلامى بتوان در اين مهم توفيق كامل به دست آورد.در اين خصوص نيز حضرت امام، تاكيدهاى زيادى دارند: همه ملت ايران، همه ملت ايران، چه بانوان و چه مردان بايد اين خرابه اى كه براى ما گذاشته اند، بسازند.با دست مرد تنها درست نمى شود، مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند. (15) زنان شيردل و متعهد، همدوش مردان عزيز به ساختن ايران عزيز پرداخته چنانكه كه به ساختن خود در علم و فرهنگ پرداخته اند و شما شهر و روستايى را نمى يابيد جز آنكه در آنها جمعيتهايى فرهنگى و علمى از زنهاى متعهد و بانوان اسلامى ارجمند به وجود آمده است. (16) حضرت امام اساسا معناى آزادى صحيح بانوان را نيز همين مى شمارند كه آنان بتوانند با حفظ شؤون دينى و انسانى خود، در سازندگى كشور نقش ايفا كنند: امروز زنان در جمهورى اسلامى همدوش مردان در تلاش سازندگى خود و كشور هستند و اين است معناى

ص: 5044

آزادزنان و آزادمردان، نه آنچه در زمان شاه مخلوع گفته مى شد، كه آزادى آنان، در حبس و اختناق و آزار و شكنجه بود. (17)

تلاش فرهنگى:

يكى از عرصه هاى حضور اجتماعى كه از منظر دينى، بانوان وظيفه دارند در آن مشاركت فعال داشته باشند، تلاش در عرصه فرهنگ به معناى وسيع كلمه است.و حضرت امام، بارها بر اين مهم كه طبعا بخش عمده اى از حيات اجتماعى را در بر مى گيرد تاكيد كرده اند: شما مى دانيد كه فرهنگ اسلام در اين مدت مظلوم بود، در اين مدت چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر سلام الله عليه تا برسد به حالا فرهنگ اسلام مظلوم بود، احكام اسلام مظلوم بودند، و اين فرهنگ را بايد زنده كرد و شما خانمها همان طورى كه آقايان مشغول هستند، همان طورى كه مردها در جبهه علمى و فرهنگى مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد. (18)

مشاركت در نظارت عمومى:

نظارت فعال و متعهدانه بر آنچه در جامعه اسلامى بويژه در اجزاء نظام اسلامى مى گذرد و تلاش براى حسن جريان امور، وظيفه اى است شرعى و متوجه همه افراد جامعه، چه زن و چه مرد.زن نيز بايد در نظارت بر امور، خود را مسؤول بداند.نظارت مسؤولانه علاوه بر آگاهيهاى لازم، نيازمند حضور فعال و اظهار نظر در مسايل است: بايد

ص: 5045

همه زنها و همه مردها در مسايل اجتماعى، در مسايل سياسى وارد باشند و ناظر باشند; هم به مجلس ناظر باشند، هم به كارهاى دولت ناظر باشند، اظهار نظر بكنند. (19) اين سخن امام، شعاعى از فرمان قرآن كريم است كه به صراحت پيوند مسؤولانه و ايمانى زنان و مردان مؤمن را يادآور مى شود و آنان را عهده دار مسؤوليت امر به معروف و نهى از منكر مى شمارد، همان گونه مسؤول اقامه نماز و اداى زكات و پيروى از خدا و رسول مى داند: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله ورسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم. (20) آرى به گفته قرآن، اين چنين جامعه اى با چنان پيوندهاى ايمانى و مناسبات اجتماعى مسؤولانه و نظارت همه جانبه در كنار انجام ديگر وظايف دينى است كه مورد لطف و عنايت خداوند قرار مى گيرد.

حضور در دفاع و تدارك ميدان نبرد:

تحميل جنگى ناخواسته بر ملت انقلابى ايران، فرصتى تاريخى را براى بانوان مجاهد و فداكار فراهم آورد كه گوهر وجود ايمانى و ارزشهاى انسانى خويش را به زيباترين و گوياترين شكل به نمايش گذارند و زمينه اى شد كه حضرت امام نيز وجه ديگرى از مشاركت بانوان در مقدرات اساسى جامعه

ص: 5046

و سرنوشت خويش را بازگو كنند.و اين چنين بود كه يكى از محورهاى اساسى در بيانات حضرت امام درباره جنگ تحميلى و دفاع مقدس را، ضرورت و نحوه حضور بانوان و تلاش جهادى آنان تشكيل مى دهد; از آموزش نظامى گرفته تا تداركات جبهه، تربيت فرزندان و تشويق همسران و بستگان براى حضور در ميدان نبرد، حضور در سپاه و ارتش و حتى حضور خود بانوان در جهاد دفاعى كه مسؤوليتى مشترك ميان زن و مرد است.و اينها همه از نگاه دينى، تحليل و استدلالهاى روشن وانكار ناپذيرى دارد. زنان در صدر اسلام با مردان در جنگها هم شركت مى كردند.ما مى بينيم و ديديم كه زنان همدوش مردان بلكه جلوتر از آنان در صف قتال ايستادند، خود و بچه هاى خود و جوانان خودشان را از دست دادند و باز هم مقاومت كردند. (21) اگر خداى ناخواسته زمانى يك هجومى به مملكت اسلامى بشود بايد همه مردم، زن و مرد حركت كنند.مساله دفاع اين طور نيست كه تكليف منحصر به مرد باشد يا اختصاص به يك دسته اى داشته باشد; همه بايد بروند و از مملكت خود دفاع بكنند. (22) من از آنچه تا كنون به همت مردان و زنان با شرف و رزمنده شده است، اميد آن دارم كه در بسيج همه جانبه آموزش نظامى

ص: 5047

و عقيدتى و اخلاقى و فرهنگى با تاييد خداوند متعال موفق شوند و دوره تعليمات و تمرينهاى عملى نظامى و پارتيزانى و چريكى را شايسته و به طورى كه سزاوار يك ملت اسلامى به پا خواسته است به پايان رسانند. (23) استدلال بر ضرورت آموزش نظامى توسط بانوان در شكلهاى مختلف آن نيز كاملا روشن است.كما اينكه امام خطاب به جمعى از بانوان مى فرمايند: اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع هم بايد عمل بشود.از آن جمله قضيه اينكه ترتيب نظامى بودن، يادگرفتن انواع نظامى بودن را براى آنهايى كه ممكن است.اينطور نيست كه واجب باشد بر ما كه دفاع كنيم و ندانيم چه جور دفاع كنيم.بايد بدانيم چه جور دفاع مى كنيم...البته در آن محيطى كه شما تعليم نظامى مى بينيد بايد محيط صحيح باشد، محيط اسلامى باشد، همه جهات عفاف محفوظ باشد، همه جهات اسلامى محفوظ باشد. (24) پايان بخش اين محور، سخن ديگرى از حضرت امام در پيش از پيروزى انقلاب است كه هم تاكيدى بر مشاركت مسؤولانه بانوان در جهاد شرعى است و هم تاكيدى بر حضور فعال در جامعه و مشاركت در امورى كه به سرنوشت آنان مربوط مى شود: اين تبليغات كه «اگر اسلام پيدا شد مثلا ديگر زنها بايد بروند توى خانه ها بنشينند و قفلى هم درش

ص: 5048

بزنند كه بيرون نيايند» اين چه حرف غلطى است كه به اسلام نسبت مى دهند.صدر اسلام زنها توى لشكرها هم بودند، توى ميدانهاى جنگ هم مى رفتند. (25)

پى نوشت ها

: 1- مدثر، آيه 38. 2- بقره، آيه 286. 3- صحيفه نور، ج 21، ص 172. 4- آل عمران، آيه 195. 5- الميزان، ج 2، ص 271. 6- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 7- ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم; رعد، آيه 11. 8- ذلك بان الله لك يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم، انفال، آيه 8. 9- صحيفه نور، ج 5 ص 153 10- همان، ج 12، ص 237. 11- ممتحنة، آيه 12. 12- صحيفه نور، ج 11، ص 254. 13- همان، ج 18، ص 264. 14- همان، ج 12، ص 236. 15- همان، ج 11، ص 254. 16- همان، ج 12، ص 72. 17- همان، ج 10، ص 234. 18- همان، ج 19، ص 281. 19- همان، ج 13، ص 70. 20- توبه، آيه 71. 21- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 22- همان، ج 11، ص 117. 23- همان، ص 275. 24- همان، ج 19، ص 280. 25- همان، ج 4، ص 59.

ص: 5049

زن از ديدگاه امام خميني (ره)

اشاره

امام خميني و الگوهاي دين شناختي در مسايل زنان مرتضوي، سيد ضياء يكي از مهمترين الگوهاي دين شناختي حضرت امام در حوزه مسايل زنان كه در واقع وجهي اساسي در تمايز ميان انديشه و نگاه ايشان و بسياري از بزرگان ديگري كه از زبان دين سخن مي گفتند و مي گويند، به شمار مي رود، اصل و محور فراگير و گسترده اي است كه در اينجا با عنوان مسؤوليت و دخالت در سرنوشت از آن نام مي بريم.اين مهم با توجه به سرفصلها و موضوعات متعددي كه در مصداق يابي آن از منظر انديشه امام وجود دارد و مي تواند با تعابير ديگر و يا در چند بخش مجزا مطرح شود.مجال اندك مقاله چاره اي جز شرح اجمالي و پرداختن فهرست گونه به بخشي از عناويني كه زير مجموعه اين اصل قرار مي گيرند، باقي نمي گذارد. آنچه در اين بخش مورد نظر است عمدتا از وجهه نظر مسؤوليت عملي زن در دو حوزه فرد و جامعه است و نگاهي به بعد كلامي و مباحث انسان شناختي ندارد.در آن زمينه به همان شرحي كه در محور «خوشبختي، كالاي مشترك» ، آمد بسنده مي كنيم. ترديدي نيست و كسي نيز نمي تواند ترديد كند كه زن نيز يكسان با مرد، در سرنوشت خود دخيل است و پاسخگوي عمل خود مي باشد.مدار تكليف و

ص: 5050

مسؤوليت، عبارت است از اراده و اختيار و آزادي عمل از يك سو، و خرد و آگاهي از سوي ديگر.و هر انساني، زن يا مرد، در گرو دستاوردها و اكتسابات خود است، چه خوب و چه بد: كل نفس بما كسبت رهينة (1) و: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (2). در اينها ترديدي نيست و كسي نيز ترديد نكرده است و نيازي به شرح و بسط آن نمي باشد.آنچه در اين مختصر از منظر دين شناسي امام به آن اشاره مي كنيم، همساني زن و مرد و مسؤوليت مشترك آنان در حوزه عمل بانوان بويژه در زمينه هاي حضور اجتماعي مي باشد.مظاهر حضور اجتماعي اعم از تلاشهاي فرهنگي، آموزشي، سياسي و هنري، تحصيل، اشتغال، و توليدات صنعتي، كشاورزي و دامي و ديگر فعاليتهاي اجتماعي با «حفظ جهات شرعي» اختصاص به قشري يا جنسي خاص ندارد و زنان نيز نه تنهاحق پرداختن به آنها را دارند بلكه در بسياري موارد تكليف ديني و اجتماعي آنان به شمار مي رود و تلاش حضرت امام نيز طي سالهاي مبارزه و پس از آن، از جايگاه مرجعي بزرگ و رهبري كه فقط و فقط از موضع احكام دين و تكاليف اسلامي سخن مي گويد، مصروف اين شد كه بانوان را به صحنه آورد و از قيد و بندهاي خرافه اي

ص: 5051

و محروميتهاي خودساخته اي كه بر تلاش اجتماعي و نقش آفريني آنان با توطئه دشمنان و ناآگاهي توسط برخي دوستان بسته شده بود بگشايد و آنان را به مرحله اي از رشد و بالندگي برساند كه در رديف يكي از افتخارات خود و جامعه اسلامي در آغاز وصيت نامه سياسي الهي خويش اعلان كند: ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان، در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند...و از محروميتهايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نمودند (3). اصل همساني زن و مرد در جايگاه اجتماعي و حضور سازنده و فعال در صحنه هاي مختلف جامعه به عنوان يك انسان مستقل، امري نيست كه آشنايان به اسلام بي آلايش و رها از داوريهاي پيش ساخته و تكلفهاي خودساخته، به آن اذعان نداشته باشند.مفسر عالي قدر، علامه طباطبايي در شرح جايگاه اجتماعي زن در بياني كلي مي نويسد: و اما وزنها الاجتماعي:

ص: 5052

فان الاسلام ساوي بينها و بين الرجل من حيث تدبير شؤون الحياة بالارادة و العمل فانهما متساويان من حيث تعلق الارادة بما تحتاج اليه البنية الانسانية في الاكل و الشرب و غيرها من لوازم البقاء، و قد قال تعالي: «بعضكم من بعض» (4) ، فلها ان تستقل بالارادة و لها ان تستقل بالعمل و تمتلك نتاجها كما للرجل ذلك من غير فرق، «لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت» . محصول اين بخش سخن علامه اين است كه زن در برآوردن نيازهاي انساني و اجتماعي خويش با مرد يكسان است و مي تواند مستقلا تصميم بگيرد و مستقلا عمل كند و مالك دستاوردهاي خود است.در نگاه ايشان تنها دو ويژگي در زن است كه طبعا و به مقتضاي آن دو، مسؤوليتهاي خاصي را متوجه او مي سازد: احديهما: انها بمنزلة الحرث في تكون النوع و نمائه فعليها يعتمد النوع في بقائه فتختص من الاحكام بمثل ما يختص به الحرث، و تمتاز بذلك من الرجل.و الثانية: ان وجودها مبني علي لطافة البنية و رقة الشعور، و لذلك ايضا تاثير في احوالها و الوظائف الاجتماعية المحولة اليها (5). «آن دو ويژگي، يكي جايگاه و مسؤوليت زن در چرخه شكل گيري وجود آدمي و رشد آن است كه بقاي نسل متكي بر اين جايگاه است و

ص: 5053

طبعا در «تشريع» و تنظيم مناسبات اجتماعي به مقتضاي آن و نه بيشتر، احكام و مسؤوليتهايي را متوجه او مي سازد، و دوم، ساختار لطافت آميز و ظرافتهاي ادراكي وي است كه به گونه اي در مسؤليتهاي محوله به او تاثيرگذار مي باشد» و شرح آن در بخش ديگري از همين نوشته با عنوان «عاطفه زن، نقطه عطف زندگي» آمده است. حضرت امام به مقتضاي شناخت همه جانبه و عميقي كه از آموزه هاي ديني دارند - به شرحي كه در مقدمه گذشت - رسالت خود و انقلاب اسلامي را دستيابي زنان به مقام والاي انساني مي دانند، به گونه اي كه بتواند در سرنوشت خود دخالت كند: ما مي خواهيم زن به مقام والاي انسانيت برسد.زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد. (6) اگر قرآن كريم سرنوشت جوامع را به دست خود آنان مي داند و پيشرفت و تحولات نيك آن را در سايه تلاشهاي آحاد جامعه معرفي و انحطاط اخلاق و فرهنگ و زوال نعمتها و شكست تمدنها را نيز ناشي از عملكرد خود مردم مي شمارد (8) اين «مردم» اختصاص به گروهي خاص ندارد.جلوه اي از اين اصل قرآني همان است كه در سخنان امام بارها بر آن تاكيد شده است; از جمله اينكه: اسلام زن را مثل مرد در همه شؤون، همان طوري كه مرد در همه شؤون دخالت دارد، دخالت

ص: 5054

مي دهد. (9) حضرت امام چنان كه اشاره شد، دخالت در سرنوشت خود و شؤون اجتماعي را نه تنها حق بانوان بلكه تكليف شرعي و به عنوان عمل به وظيفه ديني و اجابت دعوت الهي مي شمارند و اين، آن الگويي است كه ما را در شناخت بيشتر دين ياري مي دهد و يك عامل اساسي در برتري اسلام در تكريم شخصيت زنان و حمايت از حقوق اجتماعي و سياسي آنان و تاكيد بر مشاركت و حضور آنان در عرصه هاي مختلف اجتماعي در مقايسه باديگر مكاتب و نظامها است. اين بانوان را كي بسيج كرده كه در همه شؤون كشور دخالت مي كنند و دخالت بجايي همه مي كنند؟ اينها را كي، اينها را خدا دعوت كرده است.اينها لبيك براي خدا دارند مي گويند. (10) پيامبر اكرم (ص) دعوت خويش را از روز نخست متوجه همه اقشار اجتماعي مي دانست.دومين فردي كه به او ايمان آورد يك زن بود كه تا آخر نيز به پاي ايمان خويش ايستاد و آنهمه فداكاري كرد و نام خويش را به عنوان يكي از چهار زن برگزيده جهان توحيد ثبت نمود.زنان در همه صحنه ها حضور داشتند، حضوري مسؤولانه و از سر اداي وظيفه ديني و رسالت ايماني خود.حضوري كه در پاسخ به نداي پيامبر (ص) بود.در نخستين بيعتي كه با پيامبر (ص) پيش از

ص: 5055

هجرت در عقبه، از جانب چند نفر از مردم يثرب كه هنوز نام «مدينه» را نيز به خود نگرفته بود، صورت گرفت، از زني به نام هفراء دختر عبيد بن ثعلبه نام برده شده است و در هميت حضور وي همان بس كه برخي علت نامگذاري آن بيعت به «بيعة النساء» را همين مي دانند.در بيعت دوم سال بعد نيز حداقل دو زن حضور داشتند.در بيعت عمومي مردم مكه هنگام فتح آن نيز همه شركت جستند.قرآن كريم نيز به مساله استقبال زنان از بيعت پرداخته و پيامبر (ص) را موظف به پذيرش آن كرده است. (11) در جريان هجرت نيز كه يك امر حياتي براي مسلمانان بود، چه در هجرت مخفيانه به حبشه كه از جمع حدود يكصد نفر مهاجران، نزديك 20 نفر زن شركت داشت، و چه در هجرت به مدينه، پيش از هجرت پيامبر (ص) و پس از آن كه مسلمانان اموال خويش را در مكه نهاده و به دنبال پيامبر (ص) روانه مدينه مي شدند و حدود 500 كيلومتر راه را با دشواري بسيار طي مي كردند. حضرت امام در باب ضرورت مشاركت بانوان در آنچه كه به سرنوشت جامعه اسلامي مربوط مي شود، در حوزه هاي مختلف اجتماعي، بيانات بسياري دارند كه پرداختن به همه نكات و آموزه هاي آن از مجال بحث بيرون است.آنچه در اين

ص: 5056

مختصر بازگو مي شود تنها اشاراتي بس كوتاه، آن هم به بخشي از محورها و عناوين است، افزون بر آنچه در ساير بخشهاي مقاله آمده است.

مشاركت سياسي:

يكي از محورهايي كه در حضور اجتماعي بانوان، سخت مورد تاكيد حضرت امام است، مساله مشاركت سياسي آنان مي باشد: زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.زنها در جمهوري اسلام راي بايد بدهند.همان طوري كه مردان حق راي دارند، زنها حق راي دارند. (12) همان طوري كه مردها بايد در امور سياسي دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند.زنها هم بايد در فعاليت هاي اجتماعي و سياسي همدوش مردها باشند. (13) آنچه در اين نوشته، به عنوان محور اصلي دنبال مي شود، اين نكته اساسي است كه حضرت امام اينها همه را از موضع دين و در جايگاه معرفي اسلام بازگو مي كنند.و چهره اي كه از دين و شريعت ترسيم مي كنند جز اين نيست كه بانوان دوشادوش مردان در عرصه هاي مختلف اجتماعي و شؤون زندگي حضور فعال و مسؤولانه دارند: خانمها براي اينكه يك چيزي مثلا دستشان بيايد، - يك - يا فرض كنيد كه صاحب منصب بشوند نمي آيند بيرون خودشان و بچه هايشان را به كشتن بدهند.اين اسلام و قرآن است كه خانمها را آورده است بيرون و همدوش مردها بل جلوتر

ص: 5057

از مردها وارد در صحنه سياست كرد. (14)

حضور در عرصه سازندگي:

يكي ديگر از صحنه هاي مشاركت فراگير، مساله سازندگي همه جانبه كشور و جامعه است كه هيچ كس نبايد و نمي تواند ترديد كند كه بدون حضور فعال بانوان جامعه اسلامي بتوان در اين مهم توفيق كامل به دست آورد.در اين خصوص نيز حضرت امام، تاكيدهاي زيادي دارند: همه ملت ايران، همه ملت ايران، چه بانوان و چه مردان بايد اين خرابه اي كه براي ما گذاشته اند، بسازند.با دست مرد تنها درست نمي شود، مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند. (15) زنان شيردل و متعهد، همدوش مردان عزيز به ساختن ايران عزيز پرداخته چنانكه كه به ساختن خود در علم و فرهنگ پرداخته اند و شما شهر و روستايي را نمي يابيد جز آنكه در آنها جمعيتهايي فرهنگي و علمي از زنهاي متعهد و بانوان اسلامي ارجمند به وجود آمده است. (16) حضرت امام اساسا معناي آزادي صحيح بانوان را نيز همين مي شمارند كه آنان بتوانند با حفظ شؤون ديني و انساني خود، در سازندگي كشور نقش ايفا كنند: امروز زنان در جمهوري اسلامي همدوش مردان در تلاش سازندگي خود و كشور هستند و اين است معناي آزادزنان و آزادمردان، نه آنچه در زمان شاه مخلوع گفته مي شد، كه آزادي آنان، در

ص: 5058

حبس و اختناق و آزار و شكنجه بود. (17)

تلاش فرهنگي:

يكي از عرصه هاي حضور اجتماعي كه از منظر ديني، بانوان وظيفه دارند در آن مشاركت فعال داشته باشند، تلاش در عرصه فرهنگ به معناي وسيع كلمه است.و حضرت امام، بارها بر اين مهم كه طبعا بخش عمده اي از حيات اجتماعي را در بر مي گيرد تاكيد كرده اند: شما مي دانيد كه فرهنگ اسلام در اين مدت مظلوم بود، در اين مدت چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر سلام الله عليه تا برسد به حالا فرهنگ اسلام مظلوم بود، احكام اسلام مظلوم بودند، و اين فرهنگ را بايد زنده كرد و شما خانمها همان طوري كه آقايان مشغول هستند، همان طوري كه مردها در جبهه علمي و فرهنگي مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد. (18)

مشاركت در نظارت عمومي:

نظارت فعال و متعهدانه بر آنچه در جامعه اسلامي بويژه در اجزاء نظام اسلامي مي گذرد و تلاش براي حسن جريان امور، وظيفه اي است شرعي و متوجه همه افراد جامعه، چه زن و چه مرد.زن نيز بايد در نظارت بر امور، خود را مسؤول بداند.نظارت مسؤولانه علاوه بر آگاهيهاي لازم، نيازمند حضور فعال و اظهار نظر در مسايل است: بايد همه زنها و همه مردها در مسايل اجتماعي، در مسايل سياسي وارد باشند و ناظر

ص: 5059

باشند; هم به مجلس ناظر باشند، هم به كارهاي دولت ناظر باشند، اظهار نظر بكنند. (19) اين سخن امام، شعاعي از فرمان قرآن كريم است كه به صراحت پيوند مسؤولانه و ايماني زنان و مردان مؤمن را يادآور مي شود و آنان را عهده دار مسؤوليت امر به معروف و نهي از منكر مي شمارد، همان گونه مسؤول اقامه نماز و اداي زكات و پيروي از خدا و رسول مي داند: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله ورسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم. (20) آري به گفته قرآن، اين چنين جامعه اي با چنان پيوندهاي ايماني و مناسبات اجتماعي مسؤولانه و نظارت همه جانبه در كنار انجام ديگر وظايف ديني است كه مورد لطف و عنايت خداوند قرار مي گيرد.

حضور در دفاع و تدارك ميدان نبرد:

تحميل جنگي ناخواسته بر ملت انقلابي ايران، فرصتي تاريخي را براي بانوان مجاهد و فداكار فراهم آورد كه گوهر وجود ايماني و ارزشهاي انساني خويش را به زيباترين و گوياترين شكل به نمايش گذارند و زمينه اي شد كه حضرت امام نيز وجه ديگري از مشاركت بانوان در مقدرات اساسي جامعه و سرنوشت خويش را بازگو كنند.و اين چنين بود كه يكي از محورهاي اساسي در بيانات

ص: 5060

حضرت امام درباره جنگ تحميلي و دفاع مقدس را، ضرورت و نحوه حضور بانوان و تلاش جهادي آنان تشكيل مي دهد; از آموزش نظامي گرفته تا تداركات جبهه، تربيت فرزندان و تشويق همسران و بستگان براي حضور در ميدان نبرد، حضور در سپاه و ارتش و حتي حضور خود بانوان در جهاد دفاعي كه مسؤوليتي مشترك ميان زن و مرد است.و اينها همه از نگاه ديني، تحليل و استدلالهاي روشن وانكار ناپذيري دارد. زنان در صدر اسلام با مردان در جنگها هم شركت مي كردند.ما مي بينيم و ديديم كه زنان همدوش مردان بلكه جلوتر از آنان در صف قتال ايستادند، خود و بچه هاي خود و جوانان خودشان را از دست دادند و باز هم مقاومت كردند. (21) اگر خداي ناخواسته زماني يك هجومي به مملكت اسلامي بشود بايد همه مردم، زن و مرد حركت كنند.مساله دفاع اين طور نيست كه تكليف منحصر به مرد باشد يا اختصاص به يك دسته اي داشته باشد; همه بايد بروند و از مملكت خود دفاع بكنند. (22) من از آنچه تا كنون به همت مردان و زنان با شرف و رزمنده شده است، اميد آن دارم كه در بسيج همه جانبه آموزش نظامي و عقيدتي و اخلاقي و فرهنگي با تاييد خداوند متعال موفق شوند و دوره تعليمات

ص: 5061

و تمرينهاي عملي نظامي و پارتيزاني و چريكي را شايسته و به طوري كه سزاوار يك ملت اسلامي به پا خواسته است به پايان رسانند. (23) استدلال بر ضرورت آموزش نظامي توسط بانوان در شكلهاي مختلف آن نيز كاملا روشن است.كما اينكه امام خطاب به جمعي از بانوان مي فرمايند: اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع هم بايد عمل بشود.از آن جمله قضيه اينكه ترتيب نظامي بودن، يادگرفتن انواع نظامي بودن را براي آنهايي كه ممكن است.اينطور نيست كه واجب باشد بر ما كه دفاع كنيم و ندانيم چه جور دفاع كنيم.بايد بدانيم چه جور دفاع مي كنيم...البته در آن محيطي كه شما تعليم نظامي مي بينيد بايد محيط صحيح باشد، محيط اسلامي باشد، همه جهات عفاف محفوظ باشد، همه جهات اسلامي محفوظ باشد. (24) پايان بخش اين محور، سخن ديگري از حضرت امام در پيش از پيروزي انقلاب است كه هم تاكيدي بر مشاركت مسؤولانه بانوان در جهاد شرعي است و هم تاكيدي بر حضور فعال در جامعه و مشاركت در اموري كه به سرنوشت آنان مربوط مي شود: اين تبليغات كه «اگر اسلام پيدا شد مثلا ديگر زنها بايد بروند توي خانه ها بنشينند و قفلي هم درش بزنند كه بيرون نيايند» اين چه حرف غلطي است كه به اسلام نسبت مي دهند.صدر اسلام

ص: 5062

زنها توي لشكرها هم بودند، توي ميدانهاي جنگ هم مي رفتند. (25)

پى نوشت ها

: 1- مدثر، آيه 38. 2- بقره، آيه 286. 3- صحيفه نور، ج 21، ص 172. 4- آل عمران، آيه 195. 5- الميزان، ج 2، ص 271. 6- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 7- ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم; رعد، آيه 11. 8- ذلك بان الله لك يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم، انفال، آيه 8. 9- صحيفه نور، ج 5 ص 153 10- همان، ج 12، ص 237. 11- ممتحنة، آيه 12. 12- صحيفه نور، ج 11، ص 254. 13- همان، ج 18، ص 264. 14- همان، ج 12، ص 236. 15- همان، ج 11، ص 254. 16- همان، ج 12، ص 72. 17- همان، ج 10، ص 234. 18- همان، ج 19، ص 281. 19- همان، ج 13، ص 70. 20- توبه، آيه 71. 21- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 22- همان، ج 11، ص 117. 23- همان، ص 275. 24- همان، ج 19، ص 280. 25- همان، ج 4، ص 59.

ص: 5063

زن

اشاره

آيين انقلاب اسلامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) تبليغات سوء شاه و كساني كه با پول شاه خريده شده اند، چنان موضوع آزادي زن را براي مردم مشتبه كرده اند كه خيال مي كنند اسلام آمده است كه فقط زن را خانه نشين كند.چرا با درس خواندن زن مخالف باشيم؟ چرا با كار كردن او مخالف باشيم؟ چرا زن نتواند كارهاي دولتي انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردن زن مخالفت كنيم؟ زن چون مرد در تمام اينها آزاد است، زن هرگز با مرد فرقي ندارد.آري در اسلام زن بايد حجاب داشته باشد ولي لازم نيست كه چادر باشد بلكه زن مي تواند هر لباسي را كه حجابش را بوجود آورد اختيار كند.ما نمي توانيم و اسلام نمي خواهد كه زن به عنوان يك شيئي و يك عروسك در دست ما باشد، اسلام مي خواهد شخصيت زن را حفظ كند و از او انساني جدي و كارآمد بسازد.ما هرگز اجازه نمي دهيم كه زنان فقط شيئي براي مردان و آلت هوسراني باشند.اسلام سقط جنين را حرام مي داند و در ضمن عقد و ازدواج زن مي تواند حق طلاق را براي خودش بوجود آورد.احترام و آزادي كه اسلام به زن داده است، هيچ قانوني و مكتبي نداده است. (1) صدر اسلام زن ها توي لشكرها هم بودند، توي ميدان هاي جنگ هم مي رفتند.اسلام

ص: 5064

با فساد دانشگاه ها مخالف است، با عقب نگه داشتن دانشگاه ها مخالف است.با دانشگاه استعماري مخالف است اسلام، نه با دانشگاه.اسلام با هيچ چيز از اين مظاهر تمدن مخالفت ندارد و با هيچ قشري از شماها مخالفت ندارد.اسلام زن ها را دستشان گرفته آورده در قبال مردها نگه داشته در صورتي كه در زماني كه پيغمبر اسلام آمد، زن ها را هيچ حساب مي كردند.اسلام زن ها را قدرت داده است.اسلام زن ها را در مقابل مردها قرار داده، نسبت با آنها تساوي دارند .البته يك احكام خاص به مرد است كه مناسب با مرد است، يك احكام خاص به زن است.مناسب با زن است.اين، نه اين است كه اسلام نسبت به زن و مرد فرقي گذاشته است، زن و مرد، همه آزادند در اينكه دانشگاه بروند، آزادند در اينكه رأي بدهند، رأي بگيرند. [آنچه را كه اسلام مخالف است] اين است كه اينطوري كه اينها زن را مي خواهند بار بياورند كه يك ملعبه اي در دست مردها باشد و به قول شاه «زن خوب است فريبا باشد» ما مي خواهيم اين كلام را بگيريم، اين غلط را بگيريم.ما مي خواهيم «زن» آدم باشد مثل ساير آدم ها، انسان باشد مثل ساير انسان ها، آزاد باشد مثل ساير آزادها. (2) سؤال: زنان توده عظيمي از مسلمانان را تشكيل مي دهند، چه نقشي و

ص: 5065

چه حقي شما براي زن در نظام اسلامي قائل هستيد؟ جواب: هم اكنون زنان مسلمانان ايران در مبارزات سياسي و تظاهرات بر ضد شاه شركت دارند.به من اطلاع داده اند كه در شهرهاي ايران زنان جلسات سياسي دارند.در نظام اسلامي، زن همان حقوقي را دارد كه مرد دارد، حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق راي دادن، حق راي گرفتن.در تمام جهاتي كه مرد حق دارد، زن هم حق دارد ليكن هم در مرد مواردي است كه چيزهائي به دليل پيدايش مفاسد بر او حرام است و هم در زن مواردي هست كه به دليل اينكه مفسده مي آفريند، حرام است.اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انساني شان محفوظ باشد.اسلام خواسته است كه زن ملعبه دست مرد نباشد.اينكه در خارج منعكس كرده اند كه در اسلام با زن ها با خشونت رفتار مي شود، امر غير صحيحي است و تبليغات باطلي است كه از مغرضين حاصل شده و الا مرد و زن هر دوشان در اسلام اختيارات دارند، اگر اختلافاتي هست، براي هر دو هست و آن مربوط به طبيعت آنان است. (3) اسلام مي خواهد كه زن و مرد رشد داشته باشند.اسلام زن ها را نجات داده است از آن چيزهايي كه در جاهليت بود.آنقدري كه اسلام به زن خدمت كرده است، خدا مي داند

ص: 5066

به مرد خدمت نكرده است.شما نمي دانيد كه در جاهليت زن چه بوده و در اسلام چه شده... اسلام مي خواهد زن همانطوري كه مرد همه كارهاي اساسي را مي كند، زن هم بكند اما نه اينكه زن يك چيزي بشود كه آقا دلشان مي خواهد كه بزك كرده بيايد توي جامعه و با مردم مخلوط بشود، با جوان ها آنطوري كه مخلوط بشود.اسلام مي خواهد جلوي اينها را بگيرد، مي خواهد زن را حيثيت و احترامش را حفظ كند، مي خواهد شخصيت به زن بدهد كه از اين شيئيت بيرون بيايد.اينها مي خواهند بفروشند، از اين دست به آن دست كنند، اين را مخالف است اسلام ...اسلام به زن خدمتي كرده است كه در تاريخ همچون سابقه اي ندارد، اسلام زن را از توي آن لجنزارها برداشته است و آورده شخصيت به او داده است. (4) اسلام نظر خاصي نسبت به شما زنان دارد.اسلام در زماني در جزيرة العرب ظهور كرد كه زنان حيثيت خودشان را از دست داده بودند.اسلام آنان را سر بلند و سر افراز كرد.اسلام آنان را با مردان مساوي كرد.عنايتي كه اسلام به زنان دارد، بيشتر از عنايتي است كه به مردان دارد. در اين نهضت، زنان حق بيشتري از مردان دارند. «زنان» مردان شجاع را در دامان خود بزرگ مي كنند.و قرآن كريم انسان ساز

ص: 5067

است و زنان نيز انسان ساز.اگر زنان شجاع و انسان ساز از ملت ها گرفته شوند، ملت ها به شكست و انحطاط كشيده مي شوند. قوانين اسلام همه به صلاح زن و مرد است.زن بايد در مقدرات اساسي مملكت دخالت كند، شما همانگونه كه در نهضت ها نقش اساسي داشته ايد و سهيم بوده ايد، اكنون هم باز بايد در پيروزي سهيم باشيد و فراموش نكنيد كه هر موقع كه اقتضا كند، نهضت كنيدو قيام كنيد.مملكت از خود شماست، انشاء الله شما بايد مملكت را بسازيد.زنان در صدر اسلام با مردان در جنگ ها هم شركت مي كردند.ما مي بينيم و ديديم كه زنان همدوش مردان بلكه جلوتر از آنان در صف قتال ايستادند، خود و بچه هاي خود و جوانان خودشان را از دست دادند و باز هم مقاومت كردند.ما مي خواهيم، زن به مقام والاي انسانيت برسد.زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.دوره اختناق مي خواست زنان جنگجوي ما را ننگ جو بار آورد ولي خدا نخواست.اينها مي خواستند با زن مثل يك شيئي مثل يك چيز مثل يك مطاع رفتار كنند ولي اسلام زن را مثل مرد در همه شؤون (همانطور كه مرد در همه شؤون دخالت دارد) دخالت مي دهد.همه ملت ايران، چه زنان و چه مردان بايد اين خرابه اي كه براي ما گذاشته اند بسازند.ايران با دست مرد تنها

ص: 5068

درست نمي شود.مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند. و اما مسأله اي كه بايد توجه داشته باشيم اين است كه زناني كه مي خواهند ازدواج كنند، از همان اول مي توانند اختياراتي براي خودشان قرار دهند كه نه مخالف شرع باشند و نه مخالف حيثيت خودشان، مثلا مي توانند از اول شرط كنند كه اگر چنانچه مرد فساد اخلاق داشت و يا اگر بدرفتاري با زن كرد، زن وكيل باشد در طلاق، اسلام براي زنان حق قرار داده است .اسلام اگر محدوديتي براي زنان و مردان قائل شده است، همه به صلاح خودشان بوده است.اسلام همانگونه كه حق طلاق را براي مرد قرار داده است، اين حق را براي زن هم قرار داده است كه در وقت ازدواج شرط كند كه اگر با من چه كردي و چه كردي، من وكيل باشم در طلاق و اگر اين شرط را كرد، مرد ديگر نمي تواند او را معزول كند.اگر مردي با زني بدرفتاري كرد، اسلام او را منع كند و اگر گوش نكرد، او را حد مي زند و اگر گوش نكرد، «مجتهد» زن را طلاق مي دهد. (5) مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران بويژه زنان بزرگوار روز مبارك زن، روز شرافتمند عنصر تابناكي كه زير بناي فضيلت هاي انساني و ارزش هاي والاي خليفة الله

ص: 5069

در جهان است. و مباركتر و پر بهاتر انتخاب بسيار والاي روز بيستم جمادي الثاني است، روز پر افتخار ولادت زني كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است، زني كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر انسان هائي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشد.صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري كه جلوگاه نور عظمت الهي و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است. نقش زنان در عالم از ويژگي هاي خاصي برخوردار است.صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مي گيرد. زن، يكتا موجودي است كه مي تواند از دامن خود افرادي به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعه ها به استقامت و ارزش هاي والاي انساني كشيده شوند، مي تواند بعكس آن باشد، بدون شك آنچه در اين پنجاه سال روزگار سياه ايران به دست اين رژيم سيه روي به ملت عزيز ايران بويژه بانوان مظلوم آن گذشت با طرح و نقشه از پيش حساب شده ابر جنايتكاران جهان بوده است.رضا خان و فرزند جنايتكارش با فكر عليلشان به چنان جنايات عميقي دست زدند كه در طول تاريخ اين كشور، بي نظير و يا كم نظير بوده است. ابر

ص: 5070

جنايتكاران كه ادامه حيات خويش را در اسارت ملت ها بويژه ملت هاي اسلامي مي دانند در اين سده هاي اخير كه راهشان به كشورهاي اسلامي نفت خيز و ثروتمند باز شد دريافتند كه تنها قشر مذهبي است كه مي تواند خار راهي در راه استعمار و استثمار آنان باشد و ديدند كه حكم نيم سطره يك مرجع مذهبي مورد علاقه مردم داراي چنان قدرتي است كه دولت انگلستان و دربار قدرتمند قاجار را به زانو در آورد و نيز دريافتند كه زنان در آن نهضت نقش اساسي داشتند و متوجه شدند كه در مشروطه و پس از آن نيز زنان بويژه قشر متوسط محروم آنان هستند كه مي توانند با قيام خود، مردان را به ميدان بكشند و احساس كردند كه تا اين عوامل به قوت خود باقي هستند نقشه هاي آنان نقش بر آب است و لازم ديدند براي دست يافتن به اين كشورها و مخازن سرشار آنها پايه هاي مذهب و رهبري مذهبي قشرهاي مذهبي سست شود و از همان زمان ها به فكر اين نقشه و عملي نمودن آن افتادند و توفيق هائي هم به دست آوردند تا آنكه رضا خان را براي اين خدمت يافته و او را به قدرت رساندند و او با اين سه عامل به پيكار سرسختانه پرداخت و كساني كه آن

ص: 5071

زمان را به ياد دارند مي دانند اين خائن تبهكار با دستياري عمال بي وطنش با اينان چه كردند و براي پيروزي هر چه سريعتر نقشه هايشان چه راه هائي را براي انحراف و مصرفي نمودن و به فساد كشاندن بانوان مظلوم در پيش گرفتند .كافي است نسل حاضر كه آن روزگار سياه را درك نكرده اند به كتاب ها، شعرها، نوشته ها، نمايشنامه ها، تصنيف ها، روزنامه ها، مجله ها و مراكز فحشا و قمارخانه ها و شرابفروشي ها و سينماها كه همه يادگار آن عصر بودند بنگرند و يا از آنان كه ديده اند بپرسند و نيز سؤال كنند كه نسبت به زن، اين قشر انسان پرور و آموزگار، چه ظلم ها و خيانت هائي در ظاهر فريبنده اي به اسم زن مترقي روا داشتند.شك نيست كه توده هاي زنان مذهبي، خصوصا محرومان جامعه مقاومت نمودند ولي براي استعمارگران خائن در بسياري از قشرهاي مرفه و عشرت طلب توفيق حاصل شد و اينان بازار را براي اربابان گرم كردند و اكنون نيز كه با عنايت خداوند متعال و فعاليت ملت عظيم الشأن بويژه بانوان و زنان شيردل دست ستمكاران كوتاه شده است، هنوز اقليتي ناچيز به كارهاي جاهلانه خود ادامه مي دهند و اميد است انشاء الله تعالي آنان هم از حيله هاي شياطين بزرگ و كوچك آگاه شده و از دم فريب آنان برهند . ما بايد

ص: 5072

امروز كه روز زن است و به حقيقت در ايران عزيز روز زن است، به زنان خويش افتخار نمائيم.چه افتخاري بالاتر از اين كه زنان بزرگوار ما در مقابل رژيم ستمكار سابق و پس از سركوبي آن، در مقابل ابر قدرت ها و وابستگان آنان در صف اول ايستادگي و مقاومتي از خود نشان دادند كه در هيچ عصري چنين مقاومتي و چنين شجاعتي از مردان ثبت نشده است.مقاومت و فداكاري اين زنان بزرگ در جنگ تحميلي آنقدر اعجاب آميز است كه قلم و بيان از ذكر آن عاجز بلكه شرمسار است. اينجانب در طول اين جنگ، صحنه هائي از مادران و خواهران و همسران عزيز از دست داده ديده ام كه گمان ندارم در غير اين انقلاب نظيري داشته باشد و آنچه براي من يك خاطره فراموش نشدني است، با اينكه تمام صحنه ها چنين است، ازدواج يك دختر جوان با يك پاسدار عزيز است كه در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسيب ديده بود.آن دختر شجاع با روحي بزرگ و سرشار از صفا و صميميت گفت حال كه نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با اين ازدواج دين خود را به انقلاب و به دينم ادا كرده باشم.عظمت روحاني اين صحنه و ارزش انساني و

ص: 5073

نغمه هاي الهي آنان را نويسندگان، شاعران، گويندگان، نقاشان، هنرپيشگان، عارفان، فيلسوفان، فقيهان و هر كس را كه شماها فرض كنيد، نمي توانند بيان و يا ترسيم كنند، و فداكاري و خداجوئي و معنويت اين دختر بزرگ را هيچ كس نمي تواند با معيارهاي رايج ارزيابي كند.و اين روز مبارك، روز اين زن و اين زن هاست كه خدايشان براي اسلام و ايران و عظمت آن پايدار نمايد.و هم اكنون يك نصيحت مخلصانه و پدرانه به بانواني كه جوانند و همسرانشان به لقاء الله پيوسته اند مي نمايم كه از ازدواج، اين سنت ارزنده الهي سرباز نزنند و با ازدواج خود يادگارهائي چون خود، مقاوم و ارزنده به جاي گذارند و به وسوسه بعضي اشخاص بي توجه به صلاح ها و فسادها گوش فرا ندهند.و نيز به پاسداران و سربازان و جوانان عزيز تذكر مي دهم كه ازدواج با اين بانوان را غنيمت شمرده و با انتخاب همسراني چنين ارزنده به زندگي شرافتمندانه خويش ادامه دهند.خداوند تعالي يار و مددكارتان باد. درود و سلام بي پايان بر زن و زن ها، اين عناصر ارزنده و مقاوم مبارك باد بر همه روز ارزشمند زن، خداوند پشتيبان اين كشور عزيز باشد و يار و ياور همه. (6) شما [: بانوان] يك نصيب زيادي در اين نهضت داريد.مي شود گفت كه بانوان اين نهضت را

ص: 5074

پيش بردند براي اينكه بانوان ريختند توي خيابان ها، در صورتي كه بانوان بنابر اين نبود كه بريزند در خيابان ها ريختند توي خيابان ها.مردها اگر يك سستي هم احتمال مي رفت در آنها باشد، همان معنا آنها را شجاع كرد، مرد وقتي ديد زن ها آمده اند مشغول يك عملي هستند، مردها شجاع مي شوند، شما بوديد اين پيروزي را نصيب اسلام كرديد و شما سهم زيادي در اين پيروزي داريد، اين سهم را نگه داريد.اين پيروزي كه دنبال اين بود كه همه با هم يك تحول روحاني پيدا كرده بوديد، يك تحولي كه از عالم غيب شما را متحول كرده بودند، اين تحول روحاني را حفظ كنيد، وحدت كلمه را حفظ كنيد. (7) شما خانم ها، شما زن ها توجه به اين معنا داشته باشيد كه همان طوري كه بر مردها در جبهه لازم است كه جلو بروند و پيشقدم باشند، شما هم در خارج، در پشت جبهه بايد كمك كنيد و مهيا بشويد كه اگر چنانچه خداي نخواسته يك وقت دفاع عمومي واجب شد بر همه، يعني همه ما بي استثناء، هر كس قدرت دارد بي استثناء، دفاع بر او واجب شد، مهيا باشيد از براي دفاع، و البته سنگر علم هم يك سنگر دفاعي است، دفاع از همه فرهنگ اسلام، شما مي دانيد كه فرهنگ اسلام در اين

ص: 5075

مدت مظلوم بود، در اين مدت چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر سلام الله عليه تا برسد به حالا فرهنگ اسلام مظلوم بود، احكام اسلام مظلوم بودند، و اين فرهنگ را بايد زنده كرد و شما خانم ها همان طوري كه آقايان مشغول هستند، همان طوري كه مردها در جبهه علمي و فرهنگي مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد. (8) ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خورد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند.وآنان كه توان جنگ دارند در آموزش نظامي كه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي از واجبات مهم است شركت و از محروميت هايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نموده اند.و آنان كه توان جنگ ندارند در خدمت پشت جبهه به نحو ارزشمندي كه دل ملت را از شوق و شعف به لرزه در مي آورد و

ص: 5076

دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب مي لرزاند، اشتغال دارند.و ما مكرر ديديم كه زنان بزرگواري زينب گونه عليها سلام الله فرياد مي زنند كه فرزندان خود را از دست داده و در راه خداي تعالي و اسلام عزيز از همه چيز خود گذشته و مفتخرند به اين امر و مي دانند آنچه به دست آورده اند بالاتر از جنات نعيم است چه رسد به متاع ناچيز دنيا. (9) اگر چنانچه خداي نخواسته بچه هائي از دامن هاي شما و از كلاس هاي شما بيرون بيايند كه بر خلاف تربيت هاي انساني اسلامي باشد، شما مسؤول هستيد، مسئوليت بزرگ است.يك انسان درست ممكن است يك عالم را تربيت كند، يك انسان غير سالم و يك انسان فاسد عالم را به فساد مي كشد.فساد و صلاح از دامن هاي شما و از تربيت هاي شما و از مدارسي كه شما در آنجا اشتغال داريد، از آنجا شروع مي شود.اينها مي خواهند بچه ها را از دامن مادرشان جدا كرده و به پرورشگاه ها بفرستند. براي خانم ها يك مطلب بالاتر است و آن مطلب، تربيت اولاد است.شما گمان نكنيد اينها كه هميشه از مادر بودن و از اولاد داشتن و از تربيت اولاد داشتن، اينها تكذيب مي كنند و مطلب را يك مطلب خيلي سستي مي گيرند و مطلب را يك مطلب بسيار

ص: 5077

پائيني مي گيرند، اينها غرض صحيحي دارند.اينها مي خواهند از اين دامن كه بچه خوب مي خواهد در آن تربيت بشود، بچه ها را از اين دامن ها دوركنند، بچه ها را از همان اول به پرورشگاه ها بفرستند، زير دست ديگران، زير دست اجانب بچه ها را تربيت كنند، آنها مي خواهند انسان درست نشود، دامن هاي شما دامن هائي است كه انسان درست مي كند، اينها مي خواهند بچه هاي شما را از اينجا نگذارند با شما باشند و نگذارند انسان درست بشود. بچه هائي كه از دامن مادر جدا شده اند و در پرورشگاه ها رفتند، اينها چون پيش اجنبي هستند و محبت مادر نديده اند، عقده پيدا مي كنند، اين عقده ها منشأ همه مفاسدي است يا اكثر مفاسدي است كه در بشر حاصل مي شود.اين جنگ هائي كه پيدا مي شود از عقده هائي است كه در قلوب اين خونخوارها هست.اين دزدي ها، اين خيانت ها اينها اكثرا از عقده هائي است كه در انسان است. بچه هاي شما را اگر از شما جدا كردند، به واسطه نداشتن محبت مادر، عقده پيدا مي كند، به فساد كشيده مي شود.مأمور بودند اين دستگاه [: رژيم شاه] به اينكه بچه هاي ما را به فساد بكشند، از آن اول نگذارند در يك دامن محبت بزرگ بشود، تربيت بشوند، تا عقده پيدا بشود.بعد هم زير دست معلم هائي كه خودشان تعيين كردند و بعد هم در دانشگاهي كه خودشان تأسيس

ص: 5078

كردند، از اين پائين تا آن بالا فساد، اخراج من النور الي الظلمات، نگذاشتند اينكه يك تربيت انساني پيدا بشود. دامن مادر بزرگترين مدرسه اي است كه بچه در آنجا تربيت مي شود، آنچه كه بچه از مادر مي شنود غير از آن چيزي است كه از معلم مي شنود، بچه از مادر بهتر مي شنود تا از معلم، در دامن مادر بهتر تربيت مي شود تا در جوار پدر، تا در جوار معلم.يك وظيفه انساني است، يك وظيفه الهي است، يك امر شريف است، انسان درست كردن است.اينهائي كه مي خواهند انسان درست نشود از انسان مي ترسند.اين رژيم ها از انسان مي ترسند، در هر رژيمي يك انسان اگر پيدا بشود، متحول مي كند كارها را.رضا شاه از مدرس مي ترسيد، آنقدري كه از مدرس مي ترسيد، از دزدهاي سر گردنه نمي ترسيد، از تفنگدارها نمي ترسيد.از مدرس مي ترسيد، مدرس مانع بود از اينكه يك كارهاي زشتي را انجام بدهد و آخر مدرس را گرفت و كشت.اينها از روحاني مي ترسند براي اينكه روحاني تربيت مي كند انسان را و آنها انسان نمي خواهند پيدا بشود، اينها نمي خواهند انسان پيدا بشود از اين جهت اينقدر تربيت اولاد را پيش مادر مبتذل كردند و اينقدر تبليغات كردند كه حتي خود مادرها هم شايد باور كردند، آنهائي كه تحت تأثير اينها واقع شدند، آن بچه هاي عزيز را به پرورشگاه ها

ص: 5079

فرستادند و از دامن هاي خودشان جدا كردند و در آنجا تربيت هاي شيطاني شدند. (10)

پى نوشت ها

: 1 مصاحبه امام خميني با دكتر جيم كوكلر رفت استاد دانشگاه روتكرز آمريكا صحيفه نور جلد 4 ص 104 103 تاريخ: 57 7/10/ 2 بيانات امام خميني در مورد قطع رابطه با دولتهاي حامي شاه و دعوت ارتشيان جوان بر پيوستن به صفوف ملت صحيفه نور جلد 4 ص 60 59 تاريخ: 57 20/9/ 3 مصاحبه امام خميني با امل صحيفه نور جلد 4 ص 34 33 تاريخ: 16/9/57 (پاريس نوفل لوشاتو) 4 بيانات امام خميني در مورد نيرنگ جديد شاه، در جمع ايرانيان (پاريس نوفل لوشاتو) صحيفه نور جلد 3 ص 82 تاريخ: 57 18/8/ 5 بيانات امام خميني در جمع گروهي از زنان قم صحيفه نور جلد 5 ص 154 153 تاريخ: 57 15/12/ 6 پيام امام خميني به مناسبت روز زن صحيفه نور جلد 16 ص 127 125 تاريخ: 61 25/1/ 7 بيانات امام خميني در جمع گروهي از بانوان اهواز صحيفه نور جلد 7 ص 47 تاريخ: 58 11/3/ 8 بيانات امام خميني به مناسبت تولد حضرت زهرا (س) روز زن صحيفه نور جلد 19 ص 281 تاريخ: 64 11/12/ 9 وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام (س) صحيفه نور جلد

ص: 5080

21 ص 172 تاريخ تحرير: 26/11/61 تاريخ قرائت: 68 15/3/ 10 بيانات امام خميني در جمع اعضاي انجمن اسلامي معلمان صحيفه نور جلد 8 ص 241 240 تاريخ: 58 62/5/

ص: 5081

ساده زيستي

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

اول كسي كه صورت دارايي خود را داد

وقتي قرار شد طبق اصل قانون اساسي مسؤولين صورت دارايي خود را بدهند اول كسي كه صورت دارايي خود و متعلقين خود را داد امام بود و تمام موجوديش را نوشت و فرستاد كه الحمد لله هم موجودي درست و حسابي و چيزي نداشت! ! .ما اقدام نكرديم از امام نخواستيم ولي امام خودش اول كسي بود كه اقدام كرد.از تاريخش معلوم است.الآن در صندوق ديوانعالي كشور هست. درست مقابل اين شيوه امام، بني صدر قرار داشت كه تا آخر نداد.هر چه گفتيم بابا اين قانون است.گفت اگر بناي قانون باشد خيلي حرفها هست و از اين جدلهايي كه مي كرد.جدل كرد و بالاخره نداد.لذا الآن صورت دارايي او با اينكه رييس جمهور بود در ديوانعالي كشور نيست.البته غير از او هم يك آقاي وزيري بود كه لازم نيست اسمش را بياورم.او هم نداد بقيه دادند، منتها بقيه با اقدام ما دادند. (1)

اگر منزل مناسبي پيدا نكنيد به قم مي روم

بعد از مدتي كه امام به قم تشريف بردند، دچار حمله قلبي شده به ناچار همان شب به تهران منتقل شدند.چون امكانات كافي براي معالجه ايشان در قم نبود و احتياج به مراقبت بيشتري داشتند، بنا به

ص: 5082

دستور پزشكان، امام را بلافاصله به بيمارستان قلب منتقل كردند كه حدود دو ماه در بيمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشكان از ايشان مراقبت مي كردند.آنها به هيچ وجه صلاح نديدند كه امام دوباره به قم برگردند و تاكيد عجيبي داشتند كه در اطراف بيمارستان قلب، منزلي داشته باشند.چندين منزل در اطراف بيمارستان قلب را تفحص كرديم، اما خانه مناسبي براي امام پيدا نشد.پزشكان تاكيد زيادي داشتند كه امام در شمال شهر كه از هواي مناسبي برخوردار است، سكونت داشته باشند.چون شرايط قلب ايشان طوري بود كه حتما بايد در مكاني كه از هواي مساعدي برخوردار بود، ساكن مي شدند.خلاصه منزل مناسب در اطراف بيمارستان قلب پيدا نشد و آنها ناچار شدند كه تمام تجهيزات مراقبت را در جايي دورتر ترتيب دهند.در نتيجه در خيابان دربند براي امام جايي را گرفتند كه چهار ماه در آنجا سكونت داشتند، منتها ايشان از ابتدا در آنجا ناراحت بودند.چون ساختمان بلندي بود كه وقتي امام مي آمدند با مردم ملاقات كنند، مردم را داخل يك كاخ مي ديدند.البته نماي بيروني خانه خيلي بزرگ به نظر مي آمد، در حالي كه درون آن چيزي نبود.به همين دليل امام تاكيد داشتند كه حتما منزلي مناسب با وضع خودشان پيدا شود.ولي منزل مناسبي كه بتواند آمد و رفت امام را

ص: 5083

هم تامين كند، پيدا نمي شد.بعد از چهار ماه امام تهديد كردند كه: اگر برايم منزل مناسبي پيدا نكنيد، به قم مي روم. از يك طرف دكترها بر اقامت امام در تهران تاكيد داشتند و از طرفي هم امام تهديد كردند كه به قم مي روند. يك روز حاج احمد آقا آمده بود منزل ما كه برويم جاي مناسبي براي سكونت امام پيدا كنيم.جايي پيدا نشد.ظهر در منزل ما ناهار مي خورديم كه به حاج احمد آقا گفتم: «اگر منزل ما به دردتان بخورد، اين دو منزل كوچك اخوي و همشيره مان را با حسينيه يكي مي كنيم تا بتواند خواسته هاي ايشان را بر آورده سازد.» ايشان برآوردي كردند و گفتند: «خوب است، منتها بايد خانم بپسندند.» خانم همان روز عصر تشريف آوردند و آنجا را ديدند و با اينكه خيلي مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذيرفتند. حسينيه در جداگانه اي داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز كردند.سه چهار روز در حسينيه بنايي داشتيم، چون ساختمان هنوز تكميل نبود.قرار شد كارها زودتر پيش برود.اين تعميرات جزيي چهار روز طول كشيد.وقتي امام متوجه شدند كه اين تعميرات لازم بود، راضي شدند و چهار روز مهلت دادند.بعد از چهار روز تشريف آوردند و گفتند: «منزل مناسب ما اينجاست.» و هفت يا هشت سال در آنجا سكونت داشتند. يادم

ص: 5084

است كه آن حسينيه مملو از مصالح بود و براي ورود كسي آماده نبود، اما ظرف اين چهار روز، تمامي اهل محل به عشق ديدار امام كمك كردند تا حسينيه تكميل شود و آنجا را براي ملاقاتهاي امام مهيا كنند.يادم هست كه شب بيست و هشت ارديبهشت بود و مردم چراغاني عظيمي به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر كس سر در منزل خودش را چراغاني كرده بود.مردم محل اطلاع داشتند كه امام تشريف مي آورند ولي از ساعت و زمان ورود ايشان اطلاعي نداشتند.ظرف اين چهار روز، چراغانيها، تعمير حسينيه و حتي آسفالت كوچه ها و تمام كارهايي كه بايد بيش از يك ماه طول مي كشيد، انجام شد و امام فرمودند: «اول شب مي رويم» .اين مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافيان ايشان مي دانستيم. ساعت هفت شب بود كه ديديم امام با يك اتومبيل بليزر وارد جماران شدند.با وجود اينكه هيچ كس از ساعت ورود ايشان اطلاع نداشت، وقتي وارد كوچه باريك منتهي به حسينيه شديم، ديدم كه تا چشم كار مي كرد جمعيت با هيجان عجيبي فرياد مي زدند «صلي علي محمد، رهبر ما خوش آمد.» و امام در ميان اين فريادها وارد جماران شدند.وقتي امام داخل خانه شدند و به اطراف و اتاقي كه در آن مي نشستند نگاهي كردند،

ص: 5085

فرمودند: «من حالا راحت شدم.چون اين چهار ماه همه اش در عذاب بودم» . (2)

طلبه ها ندارند

امام در مورد استفاده از امكانات زندگي، هم راجع به خودشان و هم راجع به اهل منزل جز به قدر ضرورت استفاده نمي كردند. وقتي كه ايشان در نجف بودند مانند ساير طلبه ها يخچال نداشتند.حتي راضي نشدند كه شيخ نصر الله خلخالي از پول خودش براي منزل ايشان يخچال بخرد.خود امام تا دو سال با اين كلمنهاي دستي كوچك آب مي خوردند و يخچال بزرگ نداشتند و مي فرمودند: «طلبه ها ندارند.» پس از دو سه سال كه وضع شهريه طلاب بهتر شد و همه قادر شدند كه يخچال بخرند، امام فرمودند: «حالا كه همه دارند شما هم بياوريد و بگذاريد» . (3)

اين را هم بياييد ببريد

اوايلي كه من توفيق پيدا كردم در خدمت امام باشم سال 60 بود.امام در منزلشان يخچال نداشتند حاج احمد آقا فرمودند: «يك يخچال براي آقا تهيه كنيد» .آقاي كفاش زاده رفت و يك يخچال چهارده فوت تهيه كرد و آورد.وقتي من و يكي از برادرها آن را به آشپزخانه منتقل مي كرديم امام كه در حال قدم زدن در حياط منزل بودند گفتند: «چيه؟» گفتم: «يخچال» گفتند: «كجا بوده؟» گفتم: «حاج احمد آقا در جريانند» . امام ديگر چيزي نفرمودند و رفتند.بعد ما رفتيم و آن

ص: 5086

را به برق وصل كرديم.كمي بعد گفتيم نكند سيم آن اتصالي داشته باشد.تا به آشپزخانه برگشتيم، ديدم امام دو شاخه را از برق در آورده اند و روي يخچال گذاشته اند.بعد حاج احمد آقا گفت امام گفته اند اين يخچال بزرگ است يك يخچال كوچكتر باشد بهتر است. ما بلافاصله رفتيم و يك يخچال كوچكتر تهيه كرديم خدمت امام عرض كرديم اگر اجازه بدهيد اين يخچال بزرگ را ببريم و آن كوچك را بياوريم.امام فرمودند: «نه آن را نياوريد، اين را هم بياييد ببريد.» ما هم به حكم وظيفه و دستور ايشان عمل كرديم وحاج احمد آقا كه قضيه را فهميد ناراحت شد و گفت: «چرا شما يخچال را بيرون برديد؟» از طرف ديگر آن فردي كه يخچال را از او تهيه كرده بوديم وقتي ماجرا را فهميد گفت: «من اين يخچال را نذر امام مي كنم و امام هم نذر را بر نمي گردانند.» مطلب را به حاج احمد آقا عرض كردم كه به امام بگويند براي اين يخچال پولي داده نشده و نذر شخص ايشان است.وقتي حاج احمد آقا مطلب را به امام عرض كرد امام فرمودند: «حالا كه نذر است اشكال ندارد، ولي اين كوچك را بگذاريد و آن بزرگ را ببريد» . (4)

شما به من نوشته اي مي دهيد؟

در كنار منزل امام در نجف -

ص: 5087

كه يك منزل اجاره اي تا آخر اقامت ايشان بود - قطعه زميني بود كه آقاي شيخ نصر الله خلخالي از آقا كسب اجازه كردند كه به دليل نزديكي به حرم آن را مسجدي بسازند و منزلي براي امام فراهم كنند كه درسشان توي مسجدي باشد كه بغل خانه شان است ولي آقا فرمودند: «نه!» هر چه اصرار شد آقا فرمودند: «نه، همين منزل را من هر ماه اجاره اش را مي دهم، شما بيخود اصرار نكنيد.» آقاي خلخالي گفت: «آقا شما چند سال كه اجاره اينجا را بدهيد پول يك ساختمان مي شود.اين منزل را شما اجاره بدهيد من درست كنم.» امام فرمودند: «شما به من نوشته اي مي دهيد كه من تا فردا زنده باشم كه من بروم منزل بخرم؟» آقاي خلخالي گفت: «من كه هيچي! پدر جد من هم نمي تواند چنين ضمانتي را بدهد.» آقا خنديدند و منزل ايشان تا آخر اقامتشان در نجف اجاره اي بود. (5)

تا آخر عمر اجاره نشين بودند

امام از اول عمرشان، چه وقتي كه در قم بودند و چه موقعي كه به نجف تبعيد شدند و چه بعد از انقلاب كه تا آخر عمر شريفشان در تهران سكونت داشتند، خانه و ملك شخصي نداشتند و تا آخر عمر به صورت اجاره نشين و مستاجر زندگي پر بركت خودشان را ادامه دادند. (6)

ص: 5088

صاحبانشان برگردانيد

يك وقتي براي امام از كويت كولرهايي را (با توجه به هواي بسيار گرم نجف و اينكه امام در منزل كولر نداشتند) به عنوان هديه فرستادند، هر چه سعي كردند كه آنها را نصب كنند امام اجازه ندادند و گفتند به صاحبانشان برگردانيد.امام در طول مدتي كه در نجف بودند هيچ وقت حاضر نشدند يك ماشين خصوصي داشته باشند.بلكه ايشان با ماشين كرايه رفت و آمد مي كردند. (7)

چيزي لاي ديوار بگذار

س: وضع منزل امام در نجف چگونه بود؟ ج: طبقه پايين سه اتاق داشتيم، طبقه بالا يك اتاق مال خود امام بود، كه در حقيقت اتاق مطالعه و دفتر مراجعين بود.سقف اتاق آقا ترك خورده بود، خاك مي ريخت.يك روز به آقا گفتم اجازه بدهيد كه يك گچي بزنيم.گفتند: «گچ لازم نيست يك چيزي بگذار لاي ديوار» . (8)

منزل ساده امام در نجف و تهران

امام در طول مدتي كه در نجف اشرف اقامت داشتند در خانه اي محقر و فرسوده در يكي از كوچه هاي شارع الرسول همچون صدها طلبه معمولي اجاره نشين بودند.بعد از پيروزي انقلاب نيز چه ايامي كه در قم بودند و چه در مدت نزديك به ده سال كه در جماران اقامت داشتند، همچون بسياري از مستضعفان به صورت مستاجر زندگي مي كردند.خانه كوچكي كه امام در جماران اجاره كردند صد

ص: 5089

و بيست متر مربع مساحت و هفتاد متر زير بنا داشت. (9)

مگر منزل صدر اعظم است؟

بيروني منزل امام در نجف كه امام شبها به آن تشريف مي آوردند، فرشهايش ناقص بود، يعني قسمتي از اتاق خالي بود.خدمت آقا عرض كردم اجازه بدهيد يك فرش براي اينجا تهيه شود.فرمودند: «توي اندروني هست.» عرض كردم آنجا گليم است و با اين جور در نمي آيد.فرمودند: «مگر منزل صدر اعظم است؟» عرض كردم فوق صدر اعظم است، منزل امام زمان است.فرمودند: «امام زمان خودش هم معلوم نيست در منزلش چي افتاده است!» (10)

تنها مبلمان خانه يك ميز كوچك است

وقتي كه (امام) خميني در مدرسه فيضيه كار نمي كند يا مهمانان را نمي پذيرد به خانه فاميلش واقع در كوچه يخچال قاضي شماره 61 مي رود كه يك خانه گلي سفيد يك طبقه است كه شايد يكصد سال پيش ساخته شده است اين خانه در يك كوچه باريك در مركز قم قرار دارد و داراي يك صحن حياط و حوض است ديوارهاي خانه از پيچكهاي مو پيچيده شده است.تنها تكه مبلمان قابل توجه در خانه اش يك ميز چوبي است كه سالها از آن استفاده مي كرده است. (11)

سادگي امام مرا مجذوب خود كرد

بيشتر از هر چيز زندگي ساده امام مرا مجذوب خود كرد امام در پاريس در يك خانه كوچك

ص: 5090

زندگي مي كرد كه دو اتاق بيشتر نداشت كه يكي از آن اتاقها، اتاق خواب و ديگري اتاق كار و ملاقاتهاي ايشان بود در زندگي ايشان فرشها و اشياء گرانبهايي ديده نمي شد غذاي ايشان هم بسيار ساده يعني مقداري شير و برنج بود.خيمه اي هم كه در آن نماز مي خواندند، بسيار ساده بود. (12)

منزل بي آلايش يك رهبر

امام در پاريس در خانه اي به مساحت شصت متر مربع زندگي مي كردند و در تهران هم در مدرسه علوي و در قم در يك منزل يك طبقه با چند اتاق ساده و در جماران هم در خانه اي محقر و استيجاري. خبرنگار رويتر در گزارش خود كه از محل اقامت امام ديدن كرده مي نويسد: «منزل مورد بازديد، براي رهبر يك كشور پنجاه ميليوني بسيار بي آلايش بود، يك قسمت از اتاق اصلي منزل كه توسط يك پرده از ديگر قسمتهاي اتاق جدا مي شد محل خواب (امام) خميني بوده است در قسمت ديگر اتاق يك صندلي كه پارچه سفيدي بر روي آن كشيده شده بود مهمترين اسباب منزل به نظر مي رسيد، در قفسه هاي منزل يك نسخه قرآن، تعدادي كتاب، يك آيينه، يك دستگاه راديو و يك دستگاه تلويزيون به چشم مي خورد» . (13)

آشپزخانه اي به اندازه يك تشك!

وسايل و لوازمي كه براي منزل امام در نجف خريده بودند عبارت بود

ص: 5091

از فرش كهنه، گليم كهنه، سه چهار دست رختخواب، سماور بزرگ، يك گوني شكر، يك صندوق چاي، چهل دست استكان و نعلبكي جورواجور براي پذيرايي از جمعيت، چهار سيني چهار دست ظرف غذاخوري، به آقايان هم اطلاع دادند بيايند در همان حياط كه پنج متر در شش متر بود، بنشينند.آقا هم از كربلا به منزل محقر و اجاره اي خودشان وارد شدند و در آنجا چهارده سال زندگي كردند.منزل خيلي كوچك بود و آشپزخانه اي به اندازه يك تشك داشت.ما مجبور بوديم موقع كشيدن غذا، ديگ را بگذاريم در حياط.دو تا اتاق سه در چهار پايين داشت و دو تا اتاق هم بالا كه يكي شان قابل استفاده نبود.يكي از اتاقها را براي آقا فرش كرديم و خانه پهلويي را هم براي بيروني آقا اجاره كردند.اصولا خانه كوچك و كهنه اي بود. (14)

درسي براي همه طلبه هاي نجف

در تمام مدتي كه امام در نجف اشرف به سر مي بردند، در خانه اي محقر كه مساحت آن شصت متر مربع بود، زندگي بسيار ساده اي را مي گذراندند.اين شيوه زندگي، خود درسي براي همه طلبه هاي ساكن نجف بود. (15)

خانه امام مثل مسكن فقيرترين افراد نجف بود

در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف كه خانه هايشان براي آنكه سپري در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته است، مسكن محقر آيت

ص: 5092

الله خميني قرار دارد.اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است. در سه اتاق اين خانه حداكثر دوازده تن از نزديكان وي، حضور داشتند.در اين مسكن محقر از قدرت رؤساي شورش و يا رؤساي جبهه مخالف كه در تبعيد بسر مي برند، هيچ نشان و علامتي ديده نمي شود.اكنون ما در حضور آيت الله در اتاقي 2 س3 متر و در خانه اي هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است.شهري كه از لحاظ وضع جغرافيايي يكي از بدترين مناطق كويري عراق است. (16)

به خاطر مردم پذيرفتند

با اينكه امام به هواي گرم نجف عادت نداشتند و در نجف گاه هوا به قدري گرم مي شد كه ما كه عادت به اين هوا داشتيم حتي روي پشت بام نمي توانستيم بخوابيم (چون موسم وزيدن باد سموم بود) اما امام در عين حال كه مي توانستند كولر تهيه كنند و عاشقان آن حضرت اصرار مي كردند كه با توجه به كهولت سن براي ايشان كولري تهيه كنند.راضي نمي شدند با اينكه ارزان بود.بعد بعضي به ايشان اصرار كردند كه حداقل در بيروني تان اجازه نصب كولر بدهيد چون مردم خيلي در فشار گرما هستند تا امام ناچارا به خاطر رعايت حال مردم راضي شدند و اجازه دادند در بيروني شان كولر بگذارند. (17)

هيچ وقت به هواخوري نرفتند

حاج احمد آقا مي گفتند امام در نجف تقريبا هيچ وقت به استراحت به

ص: 5093

معناي هواخوري و استفاده از ييلاق و رفتن به باغ و امثال آن نپرداخته اند و با وجود آنكه در لطافت روح و طبع و ذوق امام بحثي نيست، ايشان نهايت دقت را داشته اند كه نظير همه مردم ايران كه زير فشار هستند، زندگي كنند.در پاريس نيز امام به محض آنكه در نوفل لوشاتو مستقر شدند، همين رويه را از همان ابتدا پيش گرفتند و با وجود آنكه معلوم بود كه حال و حوصله استفاده از لطافت هوا را دارند، تكليف را مقدم بر اين امر قرار دادند و به محض آنكه لازم ديدند كه كنج اتاق بنشينند چنين كردند.روزهاي اول كه هنوز خانه اي براي محل اقامه نماز پيدا نشده بود از لحاظ زندگي به امام سخت مي گذشت.دو سه اتاق توي هم بود كه بيش از يك در ورودي نداشت و حضرت امام در اتاق عقب مي نشستند و البته همواره عده اي در اتاق جلو بودند و هنگامي كه ايشان مي خواستند وضو بگيرند، بايد از اين اتاق عبور مي كردند، ولي ايشان همواره با نهايت آرامش و با روحيه طلبگي با اين وضع برخورد مي كردند. (18)

اجاره را اشخاص بدهند

در نوفل لوشاتو (دهكده اي روستايي واقع در 25 كيلومتري پاريس) دو خانه كوچك در اختيار امام و همراهان بود.در خانه شماره يك كه بسيار كوچك

ص: 5094

بود امام با اعضاي خانواده خود زندگي مي كردند.خانه شماره دو كه روبروي خانه اول بود مخصوص اجتماعات و دانشجويان ايراني و اعضاي دفتر بود و در اينجا ايشان نماز جماعت و نماز شب را به جا مي آوردند.ضمنا محلي نيز به عنوان مسافرخانه براي استراحت دانشجويان و مسافرين اجاره شده بود كه اداره آن به عهده شهيد مهدي عراقي بود و به دليل كمبود فضا گاهي بيست تا سي نفر در يك اتاق آن مي خوابيدند.افرادي كه براي ديدار امام مي آمدند مي توانستند دو شبانه روز در اين محل اقامت كنند.گفتني است كه امام با دقتي كه در صرف وجوه شرعي داشتند اجازه ندادند كرايه آن از محل سهم امام پرداخت شود.و وجه آن به وسيله ايرانياني كه مكنت بيشتري داشتند پرداخت مي شد تا دانشجويان در تنگنا نباشند. (19)

داخل منزل سطح بالا نمي شوم

وقتي امام در نوفل لوشاتو بودند به دليل مراجعه زياد مردم كه هر روز شلوغ تر مي شد از نظر جا در مضيقه قرار گرفتند.به جستجو پرداختيم و منزلي را در يكي از محله هاي خلوت پاريس انتخاب كرديم كه منزل بسيار جالبي بود، هم از نظر پذيرايي از كساني كه به ديدار امام مي آمدند جاي وسيعي داشت و هم براي سكونت امام خيلي مناسب بود، ديگران هم آمدند و پسنديدند. برادرمان آقاي مهري پول اجاره را

ص: 5095

پرداخت امام در همين اثنا امام سؤال كردند كه وضع اين منزل چطور است، منزلي عادي است يا در سطح بالا؟ عرض كرديم كه اين منزل در سطح بالاست و خيلي خوب و جالب مي باشد، امام فرمودند: «نه، من داخل يك چنين منزلي كه سطحش بالاست نمي روم» . (20)

اين اتاق تنگي است

يكي از مصاحبه هاي تاريخي امام در نوفل لوشاتو مصاحبه با تلويزيون آمريكا بود.آنها مدعي بودند كه اين مصاحبه زنده پخش مي شود.سؤالات زيادي داشتند از ساعت نه صبح تا دو بعد از ظهر كه دوربينهايشان را تنظيم مي كردند به ما اعتراض مي كردند كه اين چه اتاق تنگ و كوچكي است كه براي امام در نظر گرفته ايد ما نمي توانيم درست فيلمبرداري كنيم. (21)

محل اقامت بايد پايين تر از توپخانه باشد

امام زماني كه از پاريس عازم تهران بودند پيغام دادند محل اقامت ايشان در تهران بايد پايين تر از ميدان توپخانه (امام خميني) باشد نه در قسمت شمال شهر.قبلا دوستان امام به خاطر هواي مناسب شمال تهران تصميم داشتند در آن منطقه منزلي را تهيه نمايند كه بعد از پيغام امام، مدرسه علوي واقع در ميدان بهارستان، خيابان ايران انتخاب شد.در سال 58، كه امام پس از پيدايش عارضه قلبي از قم به بيمارستان قلب تهران اعزام شدند، پس از آن براي مدتي محدود - و به

ص: 5096

منظور مراقبتهاي پزشكي - در خيابان دربند تهران ساكن بودند، ايشان حاضر به ادامه سكونت در آن منطقه نشدند و در منزل يكي از روحانيون در ده جماران ساكن گشتند.بازديد كنندگان و خبرنگاران جهان بعد از رحلت آن حضرت از سادگي زندگي آن حضرت و محل سكونت محقر ايشان همواره با شگفتي ياد مي كنند. (22)

باورشان نمي شد بايد روي زمين بنشينند

يك روز يادم مي آيد كليه مستشاران و كاردارهاي خارجي به مناسبتي با لباسهاي مخصوص خدمت آقا رسيده بودند.اينها فكر مي كردند، الآن كه به جماران بيايند با يك كاخ و دم و دستگاه آنچناني مواجه خواهند شد.ما خودمان رفتيم و آنها را راهنمايي كرده و به حسينيه برديم.وقتي من به آنها گفتم بفرماييد بنشينيد، باورشان نمي شد كه بايد آنجا روي زمين بنشينند تا امام بعدا بيايند. (23)

مثل همه مردم زندگي مي كردند

يك بار كه خداوند رحمن به اين بنده توفيق عنايت فرمود كه به دستبوسي امام تشرف حاصل كنم آن جناب در سرماي سوزان در رواق كوچك خانه خود روي يك صندلي كهنه نشسته بودند و سرماي آزار دهنده جماران دست و صورت ايشان را تقريبا از سرخي به كبودي متمايل ساخته بود.علت را جويا شدم كه چرا وسيله گرم كننده اي در اين سرماي سخت و فضاي باز نزد امام گذاشته نمي شود.پاسخ شنيدم

ص: 5097

كه ايشان مي خواهند با مردم همدرد باشند و به نمونه اي از اين مواسات اشاره كردند كه وقتي لباس امام را به بيت براي شستشو داده بودند و شسته نشده بود پاسخ دادند كه هنوز نوبت دريافت پودر رختشويي براي بيت نرسيده است و پس از رسيدن شسته مي شود. (24)

اين سجاده را ببر

امام در مدرسه آقاي بروجردي در نجف روي يك قاليچه كلكي زبر نماز مي خواند يك نفر يك قاليچه كاشاني مناسب سجاده آورد و خدمت ايشان تقديم كرد آقا دو شب با آن نماز خواند شب سوم كه با ايشان از خانه بيرون آمديم كه به مدرسه برويم فرمودند آقاي فرقاني اين سجاده را ببر آن قاليچه اولي را بياور ما هم ناچار شديم آن قاليچه نفيس را برداريم و همان قاليچه زبر و خشن اولي را انداختيم. (25)

مي خواهيد از من رضا شاه درست كنيد؟

خانه امام متعلق به آقاي امام جماراني است.خوب، چون رفت و آمد زياد دارند.خانم هم رفت و آمد زياد دارند، اين خانه كوچك است و طبعا امام نمي توانند به كارهاي روزمره برسند.بعد از مدتي تصميم گرفته شد، خانه اي جنب اينجا اجاره كنيم، كه ايشان به كارهايشان برسند.اول ايشان اكراه داشتند، بعد ما رفتيم يك جايي را اجاره كرديم، يك ساختمان آجري قديمي بود كه فرش نداشت و

ص: 5098

فرشي هم در منزل امام نبود كه آنجا را فرش كنند.من خودم رفتم، پنج - شش تا فرشهاي 3 س5/2 يا 4 س5/3 از فرشهاي بته جقه اي كه معمولا در مساجد پهن مي كنند و از ارزانترين فرشهاي ايران است خريدم و آوردم.فرشها را من وقتي پهن كردم، حاج احمد آقا گفت امام فرموده اند مگر مي خواهيد از من رضا شاه درست كنيد؟ احمد آقا گفته بودند، اينها ارزانترين فرشهاست و اينها را كفاش زاده آورده، شايد امام فكر كردند من از منزل آوردم، اين بود كه راضي شدند و نشستند، كه هنوز هم مورد استفاده است، ما همه اين فرشها را هزار و هفتصد تومان خريده بوديم. (26)

پارچه ارزانتر را انتخاب كردند

يك وقت در نجف از طرف امام به من امر شد كه براي ايشان قبايي تهيه كنم.رفتم پيش خياطي و به او گفتم كه: قبايي مي خواهم كه براي آقا مناسب باشد.چند نمونه پارچه داشت.گرفتيم و همراه خياط رفتيم خدمت امام تا ببينيم ايشان كدام يك را انتخاب مي كنند تا اينكه آن پارچه را بخريم.ديدم اتفاقا امام آن پارچه اي را انتخاب كردند كه به نظر من خيلي جنس بدي بود و من آن را نمي خواستم.البته ديدم لباسشان هميشه تميز و مرتب بود اما از جهت جنس و كيفيت خيلي مراعات مي كردند و جنس خوب را نمي گرفتند.

ص: 5099

(27)

زاهد واقعي

امام به معناي واقعي كلمه زاهد بودند ولي سعي مي كردند كه ظاهرشان اين صفت را نشان ندهد و تا جايي در اين مورد پيش مي رفتند كه ظواهر را به گونه اي مهيا مي كردند كه اصلا زهد ايشان بروز نكند.امام زاهدي بود كه نشان مي داد زاهد نيست يعني هيچ وقت لباس بد در انظار نمي پوشيد.اگر به بيروني ايشان مي رفتيد ملاحظه مي كرديد كه فرشهاي خوب را در آنجا انداخته اند و فرشهاي ديگر را در اندروني. (28)

من هيچ چيز ندارم

اولين خبرنگاري كه توانست از آيت الله خميني عكس بگيرد كه لبخندي بر لب داشت، من بودم، لبخند آيت الله به خاطر سؤالي بود كه يك خبرنگار فرانسوي از ايشان كرد، كه شايع است آيت الله خميني خيلي پولدار هستند و حتي از شاه هم بيشتر پول دارند آيا اين درست است؟ ايشان لبخندي زدند و اظهار داشتند: «من هيچ چيز ندارم و آنچه را هم كه دارم متعلق به مردم ايران است» . (29)

نگفتم آيينه نخريد

بعد از انقلاب اولين نوه امام كه ازدواج كرد دختر خود من بود.اين قدر آقا سفارش كرده بودند كه ساده باشد، تجملاتي نباشد، كه دو سه روز قبل از اينكه عقد باشد مادرم به من گفت: آخر شما نمي خواهيد خريدي كنيد، آيينه و شمعداني بخريد؟ گفتم آخر، خانم حرفي نزدند

ص: 5100

من هم ديگر حرفي نزدم.بعد خانم برادرم كه وارد شد، چون خواهر داماد بود، مادرم به او گفتند شما چه وقت مي خواهيد براي عروس چيزي بخريد؟ ايشان گفتند كه امام گفته اند اين كار را نكنيد.مادرم چيزي جواب ندادند بعد كه سفره پهن شد و همه دور هم بوديم، خانم از آقا پرسيدند كه شما سفارش فرموده ايد آيينه و شمعدان نخرند؟ شگون عروس به آيينه است. امام گفتند: من نگفتم آيينه نخريد ولي مي گويم ساده باشد، يعني آن قدر سفارش شده بود كه خواهر داماد فكر كرده بود حتي بايد آيينه هم نخرند. (30)

ص: 5101

به سادگي توصيه مي كردند

امام در مورد مهريه فرزندانشان حد متعارف را در نظر داشتند ايشان هميشه در امور مربوط به ازدواج سفارش به سادگي مي كردند. (31)

عروسي ما ساده برگزار شد

مقداري ملك از پدري به امام ارث رسيده بود.آقا چنين نبود كه طلبه اي باشند كه فقط زندگي شان از در آمد طلبگي بگذرد.از اين جهت در ابتداي ازدواجشان با خانم يك منزل كوچك اجاره كرده و در اين منزل تنها بودند - با مستاجرهاي ديگر در يك منزل نبودند - اثاث منزل را هم خانم آوردند.امام جز همان اثاث كه بعد از يكي دو ماه از حجره خود در مدرسه فيضيه آوردند، اثاث ديگري نداشتند، خانم تعريف مي كرد مراسم عروسي ما بسيار ساده برگزار شد.كل اثاثيه امام گليمي بود و يك دست رختخواب و يك چراغ خوراك پزي دو فتيله اي و يك قوري و استكان نعلبكي و يك عدد قابلمه خيلي كوچك، تا اينكه بعد از يكي دو سال اثاثيه اي كه از پدر امام به ارث رسيده بود آقاي پسنديده به امانت نزد خود نگاه داشته بودند، براي امام فرستادند.خانم مي گفتند آنها هم اثاثي نسبتا قديمي بود.مقداري ظروف خيلي قديمي و چند تكه فرش قديمي كه نسبتا كهنه بودند.مجموعا زندگي امام يك زندگي طلبگي اما نسبتا آبرومند بود. (32)

آقايان طلبه باشند

يكي از

ص: 5102

ائمه جمعه مركز استان طي نامه اي نوشته بود مبلغ مختصري كه به عنوان شهريه به ائمه جمعه داده مي شود به جايي نمي رسد و فقط هزينه اجاره دفتر يا حقوق آبدارچي دفتر آنان مي شود و درخواست افزايش كرده بود.امام در پاسخ فرمودند: «آقايان طلبه باشند» . (33)

نيازي به اتومبيل شخصي ندارم

ظهر روز يكشنبه 19/1/58 دفتر كار خود را ترك كرده عازم منزل بودم كه با يكي از آشنايان بازاري كه در بازارچه نوروزخان تهران تجارتخانه دارد در خيابان ارم روبروشدم، او با چند نفر از دوستان آذربايجاني خود به قصد زيارت امام و ديگر رهبران عاليقدر تشيع به قم شرفياب شده بود. آقاي عبادي دوست قديمي ما همراهان خود را معرفي كرد و اظهار داشت كه آقاي رضوي از تجار و كارخانه دارهاي معروف تبريز است و مي خواهد يك دستگاه اتومبيل بيوك ساخت ايران را كه هنوز نمره نشده بر اساس عهد و پيمان و نذري كه كرده است به پيشگاه امام هديه كند.اگر بتوانيد از حضور امام درخواست وقت ملاقات و شرفيابي بنماييد بسيار ممنون و خوشحال خواهيم بود و در حقيقت احساني در حق ما كرده ايد.خواستم بدون بررسي حقيقت مطلب گامي برنداشته باشم، از اين رو از خود طرف حقيقت را پرسيدم او كه جوان پاك سرشت و پرشور و

ص: 5103

متديني به نظر مي رسيد اينچنين تعريف كرد: در آن روزهاي بحراني كه امام در پاريس بودند و قافله دلها با او و پرواز با آن كارشكنيهاي دولت شاپور بختيار روبرو بود من اين اتومبيل بيوك را تازه از كمپاني خريداري كرده بودم.روزي كه تحويل گرفتم در بحراني ترين روزهاي حركت امام بود كه دولت به بهانه هايي مانع از پرواز گرديد و فرودگاهها را بست.من در آن روز در يك شرايط خاص روحي به سر مي بردم و از اين تصادم و تضاد و از اين كارشكنيهاي دولت رنج مي بردم.در دل با خداي خود عهد و پيمان بستم كه اگر حضرت آيت الله العظمي امام خميني صحيح و سالم به ايران برگردد من قبل از سوار شدن اين اتومبيل آن را در اختيار ايشان قرار مي دهم تا افتخار رانندگي امام را پيدا كند و هميشه در اختيار او باشد.لذا از اين جهت هنوز ماشين را نمره نكرده ام، كه نمره قم را بگيرم.اميدوارم امام اين هديه ناقابل را كه از شهرستان تبريز آورده ام بپذيرند و من هم به آن عهد و پيمان و نذر و نيازي كه با خداي خود دارم برسم، چون لطف و كرم خداوند متعال شامل حال ما ملت ايران شد و وجود پر بركت ايشان پس از پانزده سال دوري و تبعيد

ص: 5104

صحيح و سالم وارد كشور شد.در تهران نتوانستم به حضورشان برسم، اكنون كه تا حدودي فرصت مناسبتر است خواستم هديه را به حضورشان تقديم كنم، و چون مي دانم امام از وجوه شرعيه نمي پذيرند از مال خالص خودم به عنوان هديه تقديم مي كنم. پس از استماع توضيحات آن جوان پرشور و با ايمان كه با علاقه و آرامش قلب خاصي بيان مي داشت، به حضور يكي از دوستان قديمي خودم كه شاگرد فداكار و ياروفادار امام هستند رسيدم.او كه خوشبختانه در تنظيم برنامه هاي ملاقات امام مشاركت دارد با كمال لطف و صفا ساعت هشت و نيم شب را تعيين وقت نمودند.من به اتفاق دوستان كه تا لحظه ديدار ثانيه شماري مي كردند، نيم ساعت جلوتر در اطراف منزل بوديم.افراد با كمال سادگي و بي آلايشي گروه گروه به حضورشان مي رسيدند و با جهاني از شور و شعف از محضرشان بر مي گشتند.ما پنج نفر هم پس از نيم ساعت تاخير اجباري ساعت نه شب به حضور امام شرفياب شديم.امام با كمال سادگي و بي آلايشي در گوشه اي از اتاق نشسته بودند و هاله اي از عظمت و صلابت و جوانمردي سيماي نوراني ايشان را احاطه كرده بود.سيماي جوانمردانه او هر بيننده را به ياد عظمت اسلام و ياد مجاهدين و رزمندگان صدر اسلام مي افكند.جمعيت كثيري دور

ص: 5105

او را فرا گرفته بودند.يك روحاني محترم از شهرستانهاي شمال گزارشي از گرفتاريهاي محل ماموريت خود را تقديم كرد و امام با كمال دقت و عنايت پاسخهاي اختصاصي او را بيان فرمودند.نوبت به ما رسيد، دور امام خلوت شده بود من كنار ايشان دوشادوش نشستم و جريان را تعريف كردم و سويچ اتومبيل را به پيشگاه ارجمندشان تقديم داشتم.امام با تبسم و خوشرويي خاصي آن را پذيرفته و تفقدي از دوستان و همراهان كردند ولي دوباره سويچ را به صاحب آن برگرداندند و اين چنين فرمودند: من از احساسات و عواطف شما ممنونم كه از تبريز متحمل اين همه زحمت و ناراحتي شده ايد، من اتومبيل را به خودتان مي دهم و شما از طرف من وكيل هستيد كه از آن استفاده كنيد.» جوان با ايمان و عشق و علاقه و شور خاصي كه از اين ديدار نصيبش شده بود با اصرار و علاقه فراوان در خواست كرد كه امام اين افتخار را به ايشان بدهند كه هديه ناقابل او را بپذيرند و براي يك بار هم كه شده سوار آن بشوند، بعد هر طور خواستند عمل كنند، به نيازمندي بدهند يا بفروشند تا او به عهد و پيمان قلبي خود برسد.از اين رو اصرار مي كرد.امام در جواب اصرار او فرمودند: «من در شرايط

ص: 5106

فعلي نيازي به اتومبيل شخصي ندارم و تعهدي هم دارم كه تا احساس نياز نكنم اتومبيل شخصي نداشته باشم. چون اكنون احساس نيازي نمي كنم به شما وكالت مي دهم آن را از طرف من خودتان بخريد و با پول آن خانه اي براي يكي از مستضعفين كشور تهيه كنيد چون اگر ما اقدام به فروش كنيم ممكن است به قيمت واقعي آن به فروش نرسانيم، اين كار را بهتر است خودتان انجام دهيد و اگر برايتان ممكن نشد و خواستيد حتما به وسيله خود ما صورت گيرد مي توانيد اتومبيل را بفروشيد و پول آن را به حساب خاصي كه بزودي اعلام مي شود بريزيد (حساب شماره 100 بانك ملي جهت كمك به محرومين كه دو سه روز بعد اعلام شد) تا به لطف الهي به زودي براي عموم مستضعفين در سراسر كشور خانه و مسكن تهيه كنيم.» جوان اين سخن امام را پذيرفت و بنابر اين شد كه توسط خودش يا به وسيله امام خانه اي براي يكي از مستضعفان ساخته شود. (34)

مگر من مي توانم به كوفه بروم؟

امام در طول مدتي كه در نجف اشرف بودند، در يك منزل اجاره اي قديمي كه از جهت سادگي مثل منازل ساير مردم عادي و طلاب بود، سكونت داشتند. مرسوم بود كه بزرگان نجف هر كدام يك منزل در كوفه و نزديك

ص: 5107

شط فرات داشتند تا شبها - مخصوصا در فصل تابستان - به آنجا بروند.كوفه 10 كيلومتري نجف و داراي هوايي مطبوع است كه معمولا هواي آنجا بيشتر از پنج درجه خنك تر از هواي نجف است. امام با هواي بسيار گرم و خشك نجف مانوس نبودند و با توجه به كهولت سن، از اين هوا بيشتر از افراد مشابه كه از سالهاي دور ساكن نجف بودند، رنج مي بردند.همه دوستان نيز از اين مساله نگران بودند.يك شب، مرحوم حاج شيخ نصر الله خلخالي پس از مقدمه چيني، مثالهايي زد در اين باره كه به افرادي كه مريض بوده اند، پزشكان گفته اند كه هواي نجف سمي است كه ترياق (داروي ضد سم) آن، هواي كوفه است.آنها نيز با رفتن به كوفه كاملا بهبود يافته بودند.او با اين شيوه سعي كرد كه امام اجازه دهند كه منزلي برايشان در كوفه اجاره كنند. همين كه سخنان مرحوم حاج شيخ نصر الله تمام شد - در حالي كه همه بعد از آن همه صحبت و مقدمه چينيها فكر مي كردند امام قانع شده و منتظر جواب مثبت ايشان بودند - ناگهان امام سرشان را بلند كردند و به مرحوم خلخالي نگاه كردند، بدون اينكه حتي يك كلمه سخن بگويند، فقط تبسمي زيبا و در عين حال تلخ، بر لبهاي مباركشان

ص: 5108

نقش بست.تبسمي تشكر آميز از مرحوم خلخالي و تلخ به خاطر كراهت از مظهر دنيا و رفاه زندگي.در رابطه با همين موضوع شنيديم كه در پاسخ ديگري فرموده بودند: «آيا من مي توانم به كوفه بروم و دنبال رفاه خودم باشم در حالي كه بسياري از مردم ايران در سياهچالها به سر مي برند؟» (35)

من از اينجا مي روم

زندگي امام از هر جهت بسيار ساده بود.نه تنها ايشان در زندگي شخصي خود ساده زيست بودند، بلكه نسبت به آنچه به ايشان مرتبط مي شد، نيز، مراقبت مي كردند.از باب نمونه، حسينيه جماران، با اينكه به شخص ايشان زياد ارتباط نداشت و هر نوع تغييري در آن در نهايت به نام امام حسين (ع) تمام مي شد ولي امام نگذاشتند كه تغييري به منظور تجمل و زيبايي در آن ايجاد شود.حتي وقتي آقاي امام جماراني خواست آنجا را سفيد كاري كند.امام به او فرمود: اگر مي خواهيد من اينجا بمانم، تزيينات نكنيد. يك وقت امام متوجه شدند كه مي خواهند كاشي كاري كنند، عصباني شدند، فرمودند، من از اينجا مي روم.به خاطر اين، حسينيه تا به آخر به همين صورت باقي ماند. (36)

مسجد كوچكي را انتخاب كردند

امام در قم ابتدا در مسجد كوچكي كه نزديك سه راه موزه بود، تدريس مي كردند.چون مكان كوچك بود و شاگردان زياد، پيشنهاد شد كه جاي ديگري را براي تدريس

ص: 5109

انتخاب بفرمايند.ايشان مسجد سلماسي را انتخاب كردند كه اين نشان دهنده تقواي امام بود. زيرا كسي كه نزديك حرم تدريس مي كند.قاعدتا بايد به مسجد اعظم و يا حداقل مسجد امام برود، نه جايي مانند مسجد سلماسي كه دور از حرم و داخل كوچه است! (37)

اين مسجد را بايد احيا كرد

امام در يكي از سفرهايشان به محلات كه مصادف با ماه رمضان در مسجدي دور افتاده، متروك و بسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گلي نداشت به اقامه جماعت مي پرداخت و اين در حالي بود كه عده اي از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهر اقامه جماعت بفرمايند.اما آن بزرگوار قبول نكرده و فرموده بودند در مسجد جامع كسي هست كه اقامه جماعت كند ولي در اين مسجد كسي نيست كه اقامه جماعت كند از اين روي اين مسجد را بايد احياء كرد. (38)

پى نوشت ها

: 1.آيت الله موسوي اردبيلي - روزنامه جمهوري اسلامي - 17/3/1373. 2.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني. 3.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 4.سيد رحيم ميريان. 5.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 6.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 7.حجة الاسلام و المسلمين محمد سجادي اصفهاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 8.شيخ غلامرضا (خدمتكار امام در نجف) - روزنامه جمهوري اسلامي - 14/9/58. 9.حجة

ص: 5110

الاسلام و المسلمين رحيميان. 10.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - ماخذ پيشين - ج 1. 11.روزنامه اطلاعات - 1/5/58- به نقل از تايم امريكا. 12.پروفسور مونتي (فرانسوي) . 13.حجة الاسلام و المسلمين محمد سجادي اصفهاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 14.خديجه ثقفي (همسر امام) - فصلنامه ندا - ش 12. 15.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد موسوي بجنوردي - پا به پاي آفتاب - جلد چهارم - ص 206. 16.طليعه انقلاب اسلامي - گزارشي از اولين مصاحبه خبرنگار لوموند در نجف با امام - ص 2 و 3. 17.حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي موسوي اردبيلي ابر كوهي. 18.دكتر حسن حبيبي - روزنامه اطلاعات - 18/11/60. 19.كوثر - ج 2. 20.حجة الاسلام و المسلمين محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 21.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور. 22.كوثر - ج 2. 23.به نقل از محافظين بيت امام - در رثاي نور. 24.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد باقر حجتي - ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 25.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 26.مصطفي كفاش زاده. 27.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي. 28.آيت الله فاضل لنكراني - حضور ش 1. 29.خبرنگار اعزامي روزنامه اطلاعات به پاريس - روزنامه

ص: 5111

اطلاعات - 15/11/57. 30.زهرا مصطفوي. 31.فرشته اعرابي. 32.فريده مصطفوي. 33.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 34.حجة الاسلام و المسلمين عقيقي بخشايشي - جوانان امروز - ش 638. 35.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 36.حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي. 37.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد حسن مرتضوي لنگرودي - ماخذ پيشين - ص 138. 38.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - حوزه ش 45- ص 52.

ص: 5112

ساويت بيك تاكتا مشيف پرفسور در فيزيك

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج جناب تاكتا مشيف شما ميهمان جمهوري اسلامي ايران در ايام برگزاري مراسم بزرگداشت رحلت امام خميني هستيد و اميدوارم كه از روزهاي زندگي در ايران با خاطرات خوبي به ميهنتان سفر كنيد، خوب است ابتدا خلاصه اي از شرح حال، زندگي، و سوابق علمي خودتان را برايمان بازگو نماييد و همچنين اگر موافق باشيد بحثي را در باب شناخت ابعاد شخصيت امام خميني و تاثير انقلاب اسلامي در جهان كنوني با هم پيگيري نماييم. ساويت بيك تاكتا مشيف: در سال 1941 به دنيا آمدم. مهمترين حادثه دوران كودكي و خردسالي ام مرگ پدرم بود، پدرم در سال 1943 در نبردهاي ميهني با آلمانها كشته شد. بعد از مرگ پدر، مرا به پرورشگاه دولتي فرستادند و تحصيلاتم را طي همين دوره آغاز كردم. وارد دانشگاه شدم و رشته فيزيك را براي تحصيل انتخاب كردم. و در اين رشته از دانشگاه دولتي شهر ناواسيپرسك روسيه فارغ التحصيل شدم. بعدها تحصيلاتم را در رشته فيزيك تا سطح دكترا دنبال كردم. در 25 سالگي نامزد علوم فيزيك و رياضي و در 39 سالگي با درجه دكترا در علوم تكنيك به عنوان پروفسور شناخته شدم. و شانزده سال رئيس گروه فيزيك بودم. در حال

ص: 5113

حاضر چه سمتي داريد. سه سال پيش به رياست دانشگاه برگزيده شدم، اين انتصاب نتيجه گزينش آزاد و راي گيري اعضاي دانشگاه بود. زمينه اصلي مطالعات شما و عموما برنامه هاي شخصي و زندگي خصوصي شما چگونه است. موضوع اصلي مطالعات و تحقيقات من فيزيك و مطالعه بر روي لايه اوزن و تمركز در اتمسفر و تمركز در فيزيك اتمهاست. همانطور كه مي دانيد، بين زمين و آسمان يك لايه اوزن وجود دارد كه حدود 99 درصد از نورهاي ماوراء بنفش آفتاب را به خود جذب مي كند و زمين را از تشعشع نجات مي دهد. در دهه هاي اخير لايه اوزن به يكي از مهمترين موضوعات محيط زيست تبديل شده است، و توجه بسياري از متفكران و انديشمندان علوم زيستي و فيزيكدانها را به خود جلب كرده است و من نيز به تحقيق و مطالعه و شناخت فيزيكي اوزن و نسبتهاي آن با محيط زيست اشتغال دارم. ايران را چگونه مي شناختيد. در زمان حكومت شوروي، ما با ايران روابط مستقلي نداشتيم. طبيعي بود كه شناخت ما از ايران محدود باشد. از ايران گذشته و فرهنگ باستاني ايران اطلاعات نسبتا گسترده اي داشتيم. ايرانشناسي در آنجا هم علاقه مندان فراواني داشت و هم اكنون نيز رواج چشمگيري دارد. با همه اين پژوهشها اطلاعاتي از ايران امروز به ما

ص: 5114

داده نمي شد. ولي انقلاب اسلامي در آنجا انعكاس يافت. بله! وقوع انقلاب اسلامي به عنوان حادثه مهمي كه در عرصه سياسي موازنه ها را به هم مي زد، دروازه هاي بسته را گشود و خبرهاي حاكي از قريب الوقوع بودن پيروزي آن به همه رسيد. نحوه انعكاس اخبار مربوط به حوادث انقلاب اسلامي در آنجا چگونه بود. حكومت مركزي چون به ماهيت انقلاب ايران كه اسلامي بود حساسيت داشت در قبال آن احتياط مي كرد. و از اظهار نظر صريح درباره آن طفره مي رفت. به عبارتي سعي مي كردند ماهيت واقعي انقلاب را در ابهام نگاه دارند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، ماهيت واقعي انقلاب آرام آرام موانع را كنار زد و خودش را آشكار ساخت. شما خودتان چگونه در جريان حوادث انقلاب اسلامي قرار گرفتند. سال 1979 كه انقلاب اسلامي روي داد، من هم از طريق رسانه هاي خبري روسيه و هم از طريق منابع ديگر در جريان اخبار آن بودم. البته اطلاعات ما بيشتر يكجانبه بود و آنهم از طريق روسها به ما مي رسيد. ولي در سالهاي اخير كه مستقل شده ايم، اوضاع بسيار فرق كرده و اخبار مربوط به ايران و ساير كشورها به سهولت در دسترس ما قرار مي گيرد. ارزيابي كلي شما از انقلاب اسلامي چيست؟ بسيار خوشبينم. همين كه اكنون در كنار

ص: 5115

شما هستم حاكي از همدلي و علاقه مندي من به انقلاب اسلامي است. آرمانهاي اصلي اين انقلاب خواست همه بشر است. همه انسانها در جستجوي آزادي و معنويت اند. رابطه ما با اين انقلاب رابطه اي معنوي است. ملت قرقيز هم براي انقلاب اسلامي احترام عميقي قايل است. امام خميني رهبر انقلاب اسلامي را چگونه مي شناسيد و ميزان آشنايي ملت شما با انقلاب اسلامي تا چه حد است. امام خميني رهبر بزرگي است. او ايده تازه اي را مطرح كرد. و در اين عصر، دين را وارد عرصه رهبري و هدايت جامعه نمود و توانها و مايه هايي از آن را كه ناشناخته مانده بود به كار گرفت و احيا كرد. در توضيح اين نكته بايد گفت كه امام خميني، زمان مناسبي را براي انقلاب اسلامي انتخاب كرد. زماني كه پايه هاي نظام سرمايه داري جهاني لرزان شده بود و ناتواني سيستم سوسياليستي يا كمونيستي در كارآييهاي اجتماعي و اداره جامعه ثابت شده بود. امام خميني در اين ميان از مردان نادر و استثنايي بود. او نه به راه سرمايه داري قدم گذاشت و نه يك لحظه در ايمان خود به بي اعتباري نظامهاي الحادي ماركسيسم و كمونيسم درنگ نمود. راه او راهي يگانه بود كه به ديرينگي عمر بشر قدمت داشت. او راه ديني را برگزيد و به اسلام توسل

ص: 5116

جست و به انسان و بيكرانگي و روح او اعتقاد داشت. انسان را به مثابه فرزند طبيعت مي دانست و ميان انسانها جز به ميدان ايمان ديني آنها تفاوت ديگري قائل نبود. تعاليم او رباينده دلهاست. دامنه تاثير و ورود افكار و انديشه هاي امام خميني را در فرهنگ ملل آسياي مركزي چگونه مي بينيد. من فكر مي كنم ملتهاي مورد اشاره در كوتاه مدت توانسته اند نفوذ معنوي امام را درك كنند. افكار و انديشه هاي امام خميني البته برد زيادي دارد و از جهت عمق فكر و توجه عميق به مسائل و موضوعات همه جانبه، بخصوص مشكلات اجتماعي توسعه خواهد يافت. اما براي آشنايي اين ملتها با آرا و انديشه هاي حضرت امام، مانع زباني وجود دارد. تاكنون تلاش هايي كه در زمينه رفع اين مانع عمده انجام گرفته بسيار ناچيز بوده است. به همين دليل مردم، مجذوب شخصيت معنوي ايشان اند و البته اين تاثير خود مقدمه اي است جهت آشنايي جدي تر و عميقتر آنان با افكار امام خميني. براي اينكه انديشه هاي امام خميني به مردم كشورهاي تازه استقلال يافته معرفي گردد بايد بعضي از مهمترين آثار و پيامهاي ايشان به زبان آنها برگردانده شود. آيا نامه حضرت امام به گورباچف را خوانده ايد. با اين نامه سر فصل تازه اي در روابط ايران با اتحاد جماهير شوروي گشوده

ص: 5117

شد. فصلي كه نتايج مثبت زيادي به دنبال داشت. ولي متاسفانه هنوز به زبان قرقيزي ترجمه نشده است. ما متن روسي آن را به شما تقديم مي كنيم. در اين صورت ما هم مي توانيم آن را به زبان قرقيزي ترجمه كنيم. يكي از محورهاي بنيادي انديشه امام خميني اين اعتقاد بود كه غرب مظهر عدول و انحراف از ارزشهاي الهي و ديني است. در نظر حضرت امام بشر منادي حق و قايم به اوست. در نظامهاي تفكر غربي براي اين ارزشها و نيازهاي بشري جايي در نظر نگرفته اند. آنها انسان را موجودي خودبنياد و گسسته از حق مي دانند. امام خميني، در عصر ما مبشر تعلق بشر به حق و افشاگر جهت الحادي تفكر غرب است. به نظر ايشان شرق و غرب از اين جهات با هم تفاوتي ندارند. روح شرك و الحاد در هر دو نحله ديده مي شود. حضرت امام در آن پيام تاريخي به گورباچف دقيقا به همين نكته اشاره كردند و به آقاي گورباچف تذكر دادند كه مبادا پس از اين به راه غرب درافتد و سرنوشت و مقدرات ملل شوروي را به سوداهاي غربيان واگذارد. البته اشارات حضرت امام تنها به جنبه هاي اقتصادي و مالي نظامهاي غرب محدود نمي شود، غرب مظهر سوداگري و استكبار است. چنانكه مي دانيد حوادث

ص: 5118

بعدي جهات حساسيت و اهميت به حق حضرت امام را ثابت كرد و عمق درايت و دردشناسي آن رهبر فقيد و امام راحل را نشان داد. شما با توجه به تجربه هايي كه در جريان مسايل جاري كشور خودتان حاصل كرده ايد توجه به نظرات و راهنماييهاي حضرت امام را در حل مسايل كلي و جهاني چگونه موثر مي دانيد. امام خميني در آن پيام نه تنها ضعف و انقراض سيستم كمونسيتي حاكم بر اتحاد جماهير شوروي را باز نمود، بلكه از ن بست سيستم سرمايه داري نيز پرده برداشت. واقعيتش نيز همين است، سيستم سرمايه داري دربن بست به سر مي برد. پيشرفتهاي آن بر بنياد يك فرمول بسته و مادي يعني «پول، كالا، پول» استوار بود، امروز كه تمام جهان درگير بحرانهاي اقتصادي و فرهنگي هولناكي قرار گرفته و همه استعداد و تواناييهاي انسانها در اثر عواملي چون پول و ثروت و قدرت فرسوده شده است. تمام نقاط ابهام و ضعفهاي سيستم سرمايه داري را آشكار كرده است. اين سيستم از بطن خود، و از درون در حال ويراني بود و اكنون نيز هر كسي كه ثروت بيشتري دارد در پي استثمار ديگران بر مي آيد، در قبال كار ديگران به آنها پول مي دهد و از اين راه نيروي كار و توان خلاقيت آنان را در جهت اهداف و منافع خود

ص: 5119

مورد استفاده قرار مي دهد، و از اين راه در حقيقت قدرت خود را اعمال مي كند. در چنين سيستمي اول كارگران و بعد بتدريج بقيه اقشار تمامي آرمانها و انگيزه هاي خود را از دست مي دهند و به جاي آن پول و سرمايه جايگزين مي شود. از اين رو انسان نبايد مجبور باشد كه از طريق پول و سرمايه و قدرت كار كند، بلكه هميشه بايد اهداف معنوي و نيروهاي باطني او را برانگيزاند و به تلاش وادارد. به همين دليل كشورهاي صنعتي با بحران ايدئولوژي مواجه اند. پيشرفت تك بعدي علم و تكنولوژي چنين نتيجه اي را در بر خواهد دشت. و راه نجات از اين بحران براي همه انسانها رجعت به دين است و به سوي تعاليمي كه در فطرت آنان ريشه دارد. و با روح آنها سازگار باشد. بدون شك چنين ديني همان اسلام است. البته در همه مذاهب ممكن است اين امر وجود داشته باشد، اما در اين اسلام ما به اين حقيقت نزديكتريم. در حقيقت، ماهيت غرب، همان استكبار است و انسان را به كار بيهوده و بردگي انسان واداشتن، انقلاب ايران با الهام از انديشه هاي امام خميني چنين تعريف و برداشتي از انسان را منسوخ مي داند و آن حقيقت گوهر شريف وجود آدمي را پاس مي دارد. و البته اين راهي است

ص: 5120

كه همه به آن خواهند رفت. امام حقيقت انسانها را از حجاب نسيان بيرون كشيد و احيا كرد. تاثير چنين اقدام و انقلابي بدون شك مي تواند انسان ساز باشد. اول معنا و مفهوم انسان و بعد از آن، همه چيز ديگر. اين عصاره تفكر و انديشه اي است كه امام خميني مبشر آن است. ما دوره هاي تاريخي متفاوتي را پشت سر گذاشته ايم، جوامع ابتدايي، برده داري، فئودالي، سرمايه داري و سوسياليستي همه اين جوامع را داشته ايم. اما در هيچكدام اينها انسان جايگاه واقعي خود را باز نيافت. پيشرفت مانند فنري است، ولي به شكل ديگري، در جامعه ابتدايي فرد برده فرد مي شود. در جامعه سرمايه داري نهادها برده داري را دام مي زنند. صاحبان صنايع و كارخانه ها، كارتلها و تراستها قدرت و سرمايه را توامان در اختيار دارند و افراد را به برده خود تبديل مي كنند. ولي ديگر دوره پول و سرمايه حتي در همين صورت مدرنش نيز به پايان رسيده است. انسان بايد از طريق باطن هدايت شود. اگر چنين امري تحقق پيدا كند، در آن صورت سعادت حقيقي شامل حال بشر خواهد شد. اگر اين ايده فراگير شود در آن صورت ما جامعه اي خواهيم داشت كه در آن انگيزه هاي عميقتري نيروي كار را كنترل مي كند و صرفا حرص مال اندوزي و كسب ثروت برانگيزاننده نيروي كار نيست. منظور

ص: 5121

شما از اين نيروي باطني چيست؟ اين نيروي باطني همان فطرت سليم و خداجوي آدمي است. باورهاي نهاد اوست. اين نيرو در نتيجه باور داشتن به خدا و قيقت خواهي انسانها پديدار مي شود. امام خميني در نامه به گورباچف پيشنهاد كردند كه آقاي گورباچف كساني را به ايران بفرستند تا در حوزه هاي علميه از نزديك با معارف اسلامي بخصوص فلسفه و عرفان آشنا شوند. شما در مقام رئيس دانشگاه چه اقداماتي در زمينه برقراري ارتباط با مراكز فرهنگي و انديشه اسلامي در ايران پيشنهاد مي كنيد. در اين زمينه مذاكرات فراواني با مسئولين ايراني داشتم و درصدديم تا با مراكز فرهنگي ايران ارتباط مستقيم و موثري داشته باشيم. مثلا در مذاكره با روساي دانشگاه شهيد بهشتي به موافقتهايي رسيده ايم و آنها قرار است در امر راه اندازي بخش ايرانشناسي به ما كمك كنند. كتابهاي مرجع زيادي از طرف مسئولين فرهنگي ايران به دانشگاه اهدا شده كه در بخش بين المللي كتابخانه مركزي دانشگاه نگهداري مي شوند. نهادهاي ديني و مذهبي هم در حال مذاكره با حوزه هاي علميه هستند و به نظر مي رسد كه آنها نيز به چنين موافقتهايي دست يابند. شما اشاره داشتيد به اينكه امام خميني در عصري ظهور كردند كه سرمايه داري جهاني به بن بست رسيده بود و كمونيسم هم در آستانه فروپاشي و از

ص: 5122

هم گسيختگي قرار داشت، آيا شما به اين تحليل و استنباط از همان زمان پيروزي انقلاب رسيده بوديد يا آنكه حوادث بعدي شما را به اين استنباط دلالت داد. حقيقتش اين است كه من به اين نتيجه گيري در سال 1990 رسيده ام. در سال 1979 هرگز يك چنين نظري از خاطرم نگذشته بود. اما در سال 1991 -1990 اين انديشه ها برايم مطرح شد و اكنون كه دوباره به عقب باز مي گرديم به اين نظر اعتقاد بيشتري پيدا مي كنم. پيروزي انقلاب اسلامي، و قابليت ايرانيها در دفاع از انقلاب و سرزمين خودشان، از يك سو; و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، و حقايق حسرت انگيز قرقيزستان از سوي ديگر; مرا به شايستگي انقلاب مردم ايران معتقد ساخت.

ص: 5123

سرمقاله - امام خمينى و طرح تجديد سياست دينى

مجله نامه پژوهش، شماره 8 داوري، رضا بسيارى از سياستمداران، اهل علم و ادب و فرهنگ بوده اند يا هستند.اما آنها در وهله نخست سياستمدارند و اگر در علم و ادب مقامى دارند، اين مقام تحت الشعاع وجهه سياسى آنان قرار دارد.حتى از زمانى كه در عالم اسلام، خلافت به سلطنت مبدل شد، كسانى كه به نام خلافت، سلطنت مى كردند، معمولا سروكار چندانى با علم و فرهنگ نداشتند، اما مردى كه رسم دويست ساله سياست رايج و غالب در غرب و در سراسر جهان (يعنى اصل استقلال سياست از دين) را به مبارزه طلبيد، سياستمدارى نظير سياستمداران ديگر نبود.او سياست را پيشه خود نمى دانست، اما از ابتداى جوانى راهى اختيار كرده بود كه امكان داشت در پايان به رهبرى انقلاب اسلامى و طرح سياستى غير از سياست رايج مودى شود.مردى كه از او سخن مى گوييم، امام خمينى (قدس سره)، رهبر و بنيان گذار عظيم الشان جمهورى اسلامى است.گرچه اين دو صفت اختصاص به سياستمداران ندارد، اما معمولا صفت ايشان است. آيا ما هم امام خمينى را با سياست مى شناسيم و مى شناسانيم؟ همه جهان آن بزرگ را رهبر انقلاب اسلامى مى شناسند.يعنى اگر انقلاب پيش نيامده بود و مردمان جلوه شخصيت امام خمينى را در آيينه سياست نديده بودند، قدر معظم له مجهول

ص: 5124

مى ماند.اما اگر امام در سياست شناخته شد، اين سياست را چيزى زائد بر وجود او نبايد دانست; يعنى امام خمينى فقيه و عارفى نبود كه شصت سال به تحصيل و تعليم و مجاهده نفس بگذراند و ناگهان به سياست روى آورد و از عالم درس و بحث و تامل و تفكر و تهذيب نفس، به ميدان سياست و كسب قدرت وارد شود.سياستى كه امام خمينى به آن پرداخت، مقتضاى سير طبيعى زندگى علمى و اخلاقى اش بود.اين معنى را بايد قدرى توضيح داد. مى دانيم كه سياستمدار بودن ربطى به تحصيلات علمى و علم اشخاص ندارد و به اين جهت ممكن است يك پزشك يا مهندس، سياستمدار قابل و لايقى باشد، ولى يك استاد علم سياست بهره اى از تدبير كار كشور و حكومت نداشته باشد.اما اگر اين قضيه در سياست جارى و رايج درست باشد، در مقام تاسيس، مطلب طور ديگر است.يعنى كسى كه بناى سياست و مدينه مى گذارد، بايد از جهت روحى و فكرى مهياى اين مهم شده باشد.ولى مگر با خواندن ادبيات و فقه و اصول و حديث و تفسير و عرفان و كلام و فلسفه مى توان طرحى نو در عالم درانداخت؟ اين علوم را به دو نحو مى توان آموخت; طريق و رسم معمول اين است كه معلمان و دانشجويان مقدارى معلومات فرامى گيرند و اگر

ص: 5125

چيزهاى مختلف بياموزند چه بسا كه بعضى از آنها در جاى خود قرار نمى گيرند و نسبت و ارتباطى ميان آنها برقرار نمى شود و اگر ارتباطى باشد، اتفاقى است.اين علم با جان پيوند ندارد، بلكه عالم آن را با خود برمى دارد و هرجا لازم باشد، از هر جزء آن استفاده مى برد.اين علم با عمل و اخلاق هم ملازمت ندارد، چنان كه به تعبير مرد بزرگى كه به ذكر فضايل او مشغوليم، چه بسا كسانى كه درس اخلاق مى دهند و كتاب در اخلاق مى نويسند و خود از فضايل اخلاقى بى بهره اند.علم اينان صرفا با تنشان پيوند يافته است! نحوه ديگر علم آموزى و تعرض به علم، ياد گرفتن معمولى نيست، بلكه درآميختن با علم و يگانه شدن با آن است.كسى كه به اين نحو علم (براى مثال علوم دينى) مى آموزد، گرچه به اقتضاى حفظ حدود، آنها را در هم نمى آميزد و با هم خلط نمى كند و حد هريك را نگاه مى دارد، اما همه دانش هايى كه مى آموزد، با جان او يكى مى شود.در اين صورت علم و عمل عالم از هم جدا نيست و اگر به سياست بپردازد، سياستش ظهور و تجلى جان پرورده اوست. امام خينى، فقيه و اصولى و مفسر و فيلسوف و عارف و كلامى بود، اما آن همه در وجود او در قوطى هاى

ص: 5126

جداگانه و بى ارتباط با هم بسته بندى نشده بود، بلكه عرفان و فلسفه و تفسير در وجود ايشان اساس بود و علوم فرعى همه به اينها بازمى گشت.يكى از همكاران دانشمند من براى اينكه توجه و تعلق محى الدين ابن عربى را به فقه تاكيد كند، مى گفت: «من مدت ها گمان مى كردم محى الدين، عارف فقيه است، اما بالاخره فهميدم كه او فقيه عارف است» .اين عبارت چون به قصد نشان دادن اهميت فقه در نظر ابن عربى گفته شده، درست است، اما شايد درست اين باشد كه بگوييم فقه را از عرفان محى الدين جدا نمى توان كرد.ولى اگر مراد از فقيه عارف كسى باشد كه عرفان را با فقه ميزان كرده است، مشكل بتوان محى الدين و امام خمينى را مصداق فقيه عارف دانست. اينها عارف فقيه اند، يعنى عرفان و فقه را با هم جمع كرده اند (زمانى كتابى از ابوالقاسم شعرانى مى خواندم، فكر كردم كه او فقيه عارف است، يعنى اولا فقيه است و ثانيا عارف) و در اين جمع، اصول را با ميزان فروع نمى سنجند و تفسير نمى كنند.سياست امام خمينى برآمده از وحدت جمعى علوم و معارف در وجود او بود و چون اين وحدت جمعى با آنچه در عالم كنونى تحقق و منشايت اثر دارد، نمى ساخت، در مواجهه با آن عالم به صورت فرياد

ص: 5127

انقلاب درآمد، فريادى كه نظام موجود عالم را به تعجب و وحشت انداخت.اين فرياد، آيتى از آيات ظهور حق و نشانه ضعف و فتور در نظم بزرگ تجدد بود.به اين معنى، سياست امام را از علم و معرفت او جدا و مستقل نبايد دانست.اين سياست گرچه دير اظهار شد، اما بى مقدمه و ناگهانى به وجود نيامد.امام در تمام عمر، مردى سياسى بود و خود نيز به اين معنى تذكر داشت.يكى از بزرگان حوزه علميه قم براى اينكه اثبات كند فكر انقلابى امام سابقه داشته است نقل مى كرد كه بارها از زبان آن بزرگ شنيده است كه «شما هنوز مرا نمى شناسيد» .اين سخن متضمن هيچ نوع خودپسندى و داعيه دارى نبوده است.امام خمينى دعوى بيهوده نداشت و از موضع خودپسندى و تكبر نمى گفت كه شما مرا نمى شناسيد، بلكه به چيزى گواهى مى داد كه در جان او فغان و غوغا افكنده بود، هرچند كه تا زمان تدريس و تدوين «ولايت فقيه» مطلب سياسى در آثار آن بزرگ كمتر مى بينيم.كتاب «كشف الاسرار» پاسخى است به نوشته يكى از پيروان كسروى.اين پاسخ علاوه بر اتقان و استحكام تاريخى و كلامى، وجه حكايى ديگرى نيز دارد كه كمتر به نظر ناظران و خوانندگان رسيده است. امام «كشف الاسرار» را در رد مطالب كتابى موسوم به «اسرار هزار

ص: 5128

ساله» نوشته اند.شايد كم نبودند كسانى كه مى توانستند با تتبع در تاريخ اسلام و توسل به استدلال هاى كلامى، سستى مطالب كتاب «اسرار هزار ساله» را نشان دهند، اما در كتاب «كشف الاسرار» جوهرى هست كه در كتاب هاى رسمى تاريخى و كلامى نيست.امام خمينى صرفا مطالب كتاب «اسرار هزار ساله» را رد نكرده است، بلكه چنان به تاريخ تشيع نگريسته است كه گويى به زودى با اين تاريخ، تجديد عهد مى كنيم.همچنين توجه كرده است كه كتاب «اسرار هزار ساله» نظر يك شخص نيست، بلكه اثر بادى است كه از غرب وزيده و جان گروه هايى را تصرف كرده و به صورت آراى آنان به زبان آمده است.در همان زمان كه امام كتاب «كشف الاسرار» را مى نوشت، بسيارى از علما و فضلاى اسلام بيشتر نگران خطر شيوع ماترياليسم و كمونيسم بودند.به اين جهت آثارى هم در رد ماركسيسم، ماترياليسم و كمونيسم نوشته شد.اما امام گويى در جوانى نيز واقعه اى كه در پيرى وقوع آن را پيش بينى كرد، به چشم جان بين خود ديده بود.امام خمينى چند سال قبل از انقراض شوروى پيش بينى كرد كه كمونيسم شوروى به زودى از هم مى پاشد.شايد در جوانى هم دريافته بود كه كمونيسم و نظام شوروى در تاريخ غربى، عارضى است و خطر جاى ديگر است.در حقيقت امام خمينى دريافته

ص: 5129

بود كه دين تنها از سوى كمونيست ها در معرض خطر قرار نگرفته است و با رد كمونيسم و ماترياليسم، اين خطر رفع نمى شود.كمونيست ها با سياست و ايدئولوژى به دين تعرض مى كردند، اما تعرض فرهنگى پوشيده اى هم وجود داشت كه گه گاه به صورت هاى مختلف پديدار مى شد.كتاب «كشف الاسرار» را نبايد پاسخى به نوشته اى كه حاصل سليقه و راى يك شخص معمولى است، دانست.اين كتاب فرهنگى كه جوانه هاى احيا و تجديد عهد دينى به صورت گفتارها و بيانيه هاى مهم تاريخى از تنه استوار آن روييده است، در مقابل بعضى آثار فرهنگ مستولى و جهانگير غرب قرار مى گيرد.بنابراين بايد در اين كتاب به جست وجوى سابقه انقلاب پرداخت. اكنون بپرسيم كه آيا بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران اولا مرد علم و عرفان و فقه و روايت بود و ثانيا به سياست پرداخت يا بايد او را در رديف ساير سياستمداران، اما بيرون آمده از حوزه هاى علوم دينى دانست؟ به عبارت ديگر سياست امام خمينى با تفكر و پرورش دينى و عرفانى و اخلاقى معظم له چه نسبتى داشت؟ اگر اين نسبت اتفاقى و عرضى باشد، به اشكال مى توان از سياست و نظام اسلامى سخن گفت، اما اگر معلوم شود كه رهبرى و اداره انقلاب ريشه در تفكر امام (ره) داشته است، در اين صورت بحث صورت ديگرى

ص: 5130

پيدا مى كند.چيزى كه جاى چون و چرا ندارد، اين است كه در حد اطلاع من، امام هرگز به ملاحظه كارى سياسى و ترجيح ملاحظات بر اصول تن در نداد و چيزى كه با اصول عرفان و اعتقادش در تعارض باشد، نگفت و ننوشت و نفرمود.امام تا پايان عمر آموزگار اخلاق و معرفت باقى ماند.به هر حال جامعيت علمى و وحدت و استوارى شخصيت اخلاقى بى مانند يا كم نظير امام جاى چون و چرا ندارد و اين جامعيت را در صورت و مضمون آثار حكمى ايشان نيز مى توان يافت. روزى شخصى از قول فاضل معمر و وارد به مسائل سياسى و فرهنگى نقل كرد كه گويا فلان و بهمان اعلاميه ها و پيام هاى امام را مى نويسند و مبناى منفى و سلبى حدسش اين بود كه مگر يك روحانى كه بيشتر با متون فنى و دشوار فقه و اصول و كلام و فلسفه آن هم به زبان عربى سروكار دارد، مى تواند نثر فارسى را به اين خوبى بنويسد.من به گوينده گفتم، دست كم دو دليل بر رد اين فرض و حدس يا اين خبر دارم: يكى اينكه اشخاصى را كه منشى امام خوانده اند، هرگز نثر فارسى را به آن روانى و سلاستى كه در اعلاميه ها و به خصوص در پيام هاى امام مى بينيم، نمى نويسند; ثانيا متن اين نوشته ها

ص: 5131

با دست خط امام موجود است.ايشان كه نوشته هاى ديگران را پاك نويس نمى كردند.اين حدس نادرست، خوبى نثر امام را تصديق مى كند.راستى اين است كه نثر امام نمونه خوب و روان و بى تكلف و فصيح و بليغ نثر معاصر فارسى است.امام نوشته هاى خود را بدون خطخوردگى مى نوشتند و اين امر نيز دليلى بر تعادل ساحات وجودى آن بزرگ است.اگر در روح امام تكلف وجود داشت و مى بايست چيزى زائد بر آنچه در طى شصت سال مجاهده فراهم آمده بود، بر آن حاكم شود، چنين صراحت و روانى و صرافت طبعى در گفته ها و نوشته ها نبود.مختصر آنكه امام خمينى، جامع علم و عمل بود و هرچه مى گفت و مى فرمود و خود عمل مى كرد، ريشه در اعتقاد راسخ دينى داشت كه از آبشخور فرهنگ اسلامى سيراب مى شد.اينكه در عالم كنونى چه مايه نيرو و قدرت روحى و اخلاقى لازم است تا بتوان قول و فعل را از اثر بادهايى كه از غرب به همه جاى جهان مى وزد، محفوظ داشت، مطلب ديگرى است كه حتى تفكر در آن جان را به ستوه مى آورد و آن بزرگ، چه روح جبروتى و بى ترسى داشت كه از قدرت هاى بزرگ اين جهانى هيچ بيم به خود راه نمى داد و چندان به رحمت پروردگارش اميدوار بود كه با قلبى آرام و مطمئن

ص: 5132

به ديدار او شتافت.

ص: 5133

سيد صدر الدين متفكر و انديشمند معاصر الجزاير

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج سيد صدرالدين: السلام عليكم و رحمة الله. من از سال 1985 در فرانسه به سر برده ام. پيش از آن، تحصيلات دانشگاهي خود را در لبنان شروع كردم ولي به طور همزمان در حوزه نيز تحصيل مي كردم. تمام مراحل تحصيلات حوزوي را تا پايان خارج، طي ده سال در حوزه گذراندم و سپس اين فرصت را پيدا كردم كه تحصيلاتم را در اينجا ادامه دهم و همزمان با تحصيل، به همراه ديگر برادران مقيم فرانسه، فعاليتهاي خود را در زمينه هاي مذهبي و بويژه درباره تشيع در فرانسه آغاز كردم. اگر چه ما مشكلات بسياري داشته ايم، ولي شكر خدا موفق شديم كه فعاليتهاي مذهبي و فرهنگي خود را ادامه دهيم. بنده علاوه بر فعاليتهاي مذهبي، در بعضي مواقع فعاليتهاي سياسي هم داشته ام كه در ارتباط با موضوعات مذهبي بوده است، از جمله اين فعاليتها مي توانم به مراسمي كه در ارتباط با ارتحال امام (رض) برگزار شد اشاره كنم. ما در زمينه تشكيل كلاسهاي ديني نيز فعاليت داريم. كلاسهايي كه با حضور برادران و خواهران برگزار مي شود. هر پنجشنبه شب، ما دور هم جمع مي شويم و بدين ترتيب، يك جامعه كوچك شيعي را تشكيل مي دهيم و

ص: 5134

خيلي جالب است كه بگويم از همه كشورها در اين جامعه كوچك حضور دارند. همان طور كه مي دانيد، اسلام بسيار بزرگ و گسترده است و روشي براي زندگي ارائه مي دهد كه مي تواند براي همه صرف نظر از مليتشان مفيد باشد و فكر مي كنم فقط مسلمان بودن كافي نيست. وظيفه ماست كه اسلام واقعي و اسلام سعادتبخش را به ديگر كساني كه در اين كشور زندگي مي كنند معرفي كنيم. در پايان، بد نيست اشاره اي به موضوع تحصيل خود در دانشگاه داشته باشم. من مشغول تحصيل در مقطع دكتراي رشته فلسفه در دانشگاه سوربن هستم و فوق ليسانس خود را نيز در رشته حقوق به اتمام رسانده ام. با تشكر از توضيحاتي كه داديد، مايلم نظرتان را در رابطه با شخصيت امام خميني بيان كنيد و همچنين ايده هاي اساسي و جهاني امام را به عنوان شخصيتي سياسي شرح دهيد. امام خميني (ره) مردي استثنايي بود. اين انسان، هديه خداوند به مسلمين بود تا بتوانند مسيرشان را در اسلام تصحيح كنند. مناسب مي دانم براي تبيين شخصيت امام و نقششان مقايسه اي داشته باشم بين مسلماناني كه قبل از دوره امام زندگي مي كردند با مردمي كه پس از ايشان زندگي مي كنند. مردم قبل از امام خميني، مسلمان بودند ولي بعد از ايشان بود كه به اسلام

ص: 5135

واقعي عمل كردند. امام خميني (ره) اسلام را از گوشه مساجد خارج كردند و مردم را به مسيري هدايت و تشويق نمودند كه اسلام را بتوان به عنوان يك روش زندگي به اجرا درآورد. همچنين بايد اضافه كنم كه امام خميني بود كه اين جرئت را به مسلمانان بخشيد تا بتوانند اسلام را به ديگران عرضه كنند. الان مسلمانان به مسلمان بودنشان افتخار مي كنند، حال آن كه پيش از امام خميني، جرئت بيان مسلمان بودنشان را نيز نداشتند. آنها امروز به واسطه اسلام احساس قدرت مي كنند، اين فقط امام خميني بود كه به ما اسلام حقيقي را نشان داد و اكنون با شناختي كه امام در اختيار مردم قرار داده، ايشان مي توانند بين اسلام واقعي يا همان گونه كه امام مي گفتند: اسلام ناب محمدي (ص)، و اسلام آمريكايي فرق بگذارند. امام خميني براي مسلمانان روشن كردند كه قوي هستند و تواناييهاي زيادي در اختيار دارند و بايد اين تواناييها را بشناسند و به خدمت بگيرند. اكنون اسلام به واسطه انقلاب اسلامي و به رهبري امام خميني، جهاني شده است. اين حضرت امام بود كه چهره حضرت رسول (ص) را به ياد مسلمانان آورد. در خانه اي ساده و محقر زندگي مي كرد، ولي مقتداي مسلمانان بود. در مورد شخصيت امام چيز ديگري كه بايد

ص: 5136

گفت اين است كه امام از ميان مردم برخاست و به خدا اتكا كرد و به ما نشان داد كه خدا بسيار به ما نزديك است. امام خميني به ما جنبه ديگر حيات، يعني حيات معنوي را نشان داد، چيزي كه تا پيش از ايشان مطرح نبود. ارتحال امام عزيز به ما ثابت كرد كه ايشان يك فرد عادي، مانند بقيه افراد نبود، بلكه قبله آمال مسلمين بود. امام خميني، راه را به ما نشان داد و حالا وظيفه ماست كه اين راه را ادامه دهيم. به همين دلايل است كه اكنون مسلمانان در سوگندهايشان، به امام سوگند مي خورند. اكنون همه مسلمانان، حتي آنان كه اظهار علاقه چنداني به انقلاب نشان نمي دهند، امام خميني را رهبر خود مي دانند. اگر چه من معتقد نيستم كه مسلماني باشد كه به امام علاقه نداشته باشد، چرا كه هر مسلماني وقتي تنها بنشيند و به يك انسان واقعي بينديشد، چهره و پيامهاي امام را به خاطر خواهد آورد. به همين علت است كه فكر مي كنم نفوذ امام در جهان اسلام، بيش از حد تصور است. وقتي همه مسلمانان از امام به عنوان يك الگو صحبت مي كنند، به اين معني است كه امام در خانه و قلب همه مسلمين حقجو حاضر است. اكنون اگر در

ص: 5137

ميان يك جامعه مسلمان فرانسوي و يا مراكشي در فرانسه زندگي كنيد، اگر چه به عنوان يك واقعيت با نفوذ ايده هاي مخالف ايران و امام خميني روبرو مي شويد، ولي من مطمئنم تمام اين مردم امام را به عنوان شخصيتي كه افقهاي اسلام را به مردم نشان داد مي شناسند. به همين علت است كه مي گويم نفوذ امام در مسلمين بسيار گسترده و بسيار قوي است. از نفوذ امام در مسلمانان جهان و در بين جامعه مسلمان فرانسه صحبت كرديد. آيا فكر مي كنيد نفوذ امام به سبب حركتهايي است كه ايشان ايجاد كرده اند؟ بخصوص انقلاب اسلامي در ايران. به اعتقاد من، با ظهور امام خميني، عصري براي مسلمانان آغاز شد كه بسيار جدي تر از دوران قبل از امام بود. منظورم را اين گونه بيان كنم كه تا پيش از امام، مسلمانان اغلب گرايشهاي حزبي و ملي داشتند، حال آنكه امام اين ايده را بيان كردند كه اسلام بزرگتر از آن است كه به حزب يا مليتي خاص محدود شود. با اين ايده است كه اكنون حركتهاي اسلامي از طرح حزب يا مليتي خاص به شكلي جهاني تغيير فرم داده است. حركتهايي كه در بسياري از موارد از شعارها و روشهاي مشابهي برخوردارند. مي توانم بگويم تمام حركاتي كه در كشورهاي اسلامي خواه الجزاير، خواه

ص: 5138

مصر و يا در آمريكا و اروپا و يا حتي همين جا نزد ما انجام مي شود، به سبب نفوذ امام خميني و انقلاب اسلامي است، چرا كه امام اين راه را آغاز كرد و به ما راه را نشان داد. تمام اين حركتها و وقايع كه در كشورهاي اسلامي از قبيل الجزاير، مصر و سودان به وقوع مي پيوندد و يا حتي در آمريكا و كشورهاي اروپايي (به عنوان مثال راهپيمايي مسلمانان سوئد براي روز قدس)، و يا در هر جاي ديگر، همه اينها از اصولي يكسان تبعيت مي كنند كه امام خميني ايجاد كرده اند، بدون اينكه اين حركت ارتباط سياسي با ايران داشته باشد. امام خميني در ميان مجاهدين و تمام حركتهاي اسلامي نفوذ دارند. همه اين حركتها، علي رغم تبليغات ضد اسلامي و ضد امام موجود در جهان است. نظرتان در مورد اين تبليغات چيست؟ بي شك تبليغات زيادي عليه اسلام، امام خميني و انقلاب اسلامي وجود دارد. تبليغات بسيار قوي، تا حدي كه مي بينيم در زمان حج از عزيمت حجاج ايراني به تعداد مورد نظر ايران جلوگيري مي شود. آري تبليغات زيادي عليه اسلام، امام خميني و انقلاب اسلامي ايران وجود دارد. اين تبليغات پس از انقلاب و خصوصا در دوران جنگ ايران و عراق به شدت وجود داشت، ولي پس

ص: 5139

از جنگ ايران و عراق و به سبب برخي اتفاقاتي كه افتاد، مانند رفتار عراق با شيعيان، مشاركت عربستان سعودي (كه براي برخي، الگو به حساب مي آيد) با آمريكاييها در جنگ خليج فارس و مواردي از اين قبيل، اكنون وضعيت اين تبليغات را تغيير داده است. برخي معتقد بودند كه مي توان از افغانستان به عنوان نمونه و الگويي جايگزين ايران استفاده كرد، ولي از آن طرف وضعيت افغانستان نيز چيز ديگري مي گويد. به سبب تمام اين وقايع، اكنون مسلمانان آگاهانه با مسائل برخورد مي كنند. اكنون آن عده از مسلمانان كه هوادار انقلاب اسلامي و امام نيستند نيز همان راهي را در پيش گرفته اند كه امام خميني مي پيمود. من در ميان مسلمانان زندگي مي كنم و اگر بخواهيم واقعگرايانه با مسائل برخورد كنيم، بايد بگويم پس از پايان دهه 80، اكنون ديدگاههاي مسلمانان بسيار به هم نزديكتر شده است، چرا كه اكنون مسلمانان واقعيتها را بسيار روشنتر مي بينند. بي شك اين وضعيت نوين، به ياري خداوند سبحان ايجاد شده است. خداوند سبحان در قرآن مي فرمايد: «جاء الحق و زهق الباطل» مي توان گفت باطل آن چيزي است كه مقابل حق مي ايستد. باطل سعي مي كند كه حقيقت را پنهان كند و بپوشاند، ولي اكنون با ياري خداوند تعالي پرده هايي كه حقيقت را پوشانده بود به

ص: 5140

كنار رفته اند. اكنون مسلمانان واقعي بسيار به يكديگر نزديك شده و واقعيتها را روشنتر مي بينند و اين تغيير به ياري خداوند و به واسطه اتفاقاتي بود كه در جهان رخ داد. (مانند آن چه كه در عراق و افغانستان گذشت. نقش عربستان سعودي در جنگ خليج فارس و مواردي از اين قبيل) هواداران عربستان سعودي اكنون بسيار بسيار نااميد شده اند. اين نااميدي ناشي از سياستهاي عربستان سعودي است، چرا كه مسلمانان آمريكا را از هر كشور ديگري نسبت به اسلام دورتر مي دانند. نمي خواهم از اصطلاح شيطان بزرگ استفاده كنم، ولي همان طور كه گفتم، آمريكا دورترين كشور نسبت به عقايد اسلام است. آمريكا دستيار اسرائيل است، اسرائيلي كه دشمن مسلمانان است. اين آمريكاست كه از اسرائيل حمايت مي كند. حال ما عربستان سعودي را نيز در كنار آمريكا مي بينيم. به هر حال به سبب تمام اين وقايع، اكنون مسلمانان بسيار روشنتر از گذشته مسائل را مي بينند. به همين علت است كه اكنون ديده مي شود كه مسلمانان تفرقه هاي دروني را كنار مي گذارند، چرا كه اكنون دوست و دشمن خود را بهتر مي شناسند. اكنون روحيه پيروي از راه واقعي اسلام به وضوح در مسلمانان ديده مي شود و مي دانند كه رهروان واقعي اين راه فقط دوستان صادق اسلام هستند و امام خميني و انقلاب اسلامي در

ص: 5141

ايران اكنون به عنوان رهروان صادق اين راه شناخته مي شوند. نظرتان در مورد نفوذ امام و انقلاب اسلامي ايران در جوامع غير مسلمان چيست؟ البته نه همه آنها، بلكه بين آنهايي كه در پي يافتن حقيقت هستند. آيا فكر مي كنيد آنها نيز مي توانند حقايق را دريابند؟ شايد بد نباشد آنچه كه در فرانسه ديده ام، بيان كنم. من دوستان بسياري دارم، برادران و خواهراني كه در سالهاي 1979 و 1980 به سبب انقلاب اسلامي در ايران به اسلام گرويده اند و اين افراد اكنون در اسلام بسيار استوارند. اين اثر انقلاب اسلامي عجيب نيست؟ انقلابي كه موفق شده چنين تحولاتي را در جهان دامن بزند، بي شك مي تواند بر روي بسياري از انسانها به شكلي مثبت نفوذ داشته باشد. به هر حال اين افراد بسيار در اسلام استوار و با تقوا هستند و اين رويه به سبب زندگي در يك كشور اسلامي نيست، اين افراد اينجا و در فرانسه زندگي مي كنند. در اسلام بسيار قوي هستند و راه اسلام را بخوبي مي شناسند. بنابراين براي افرادي كه مسلمان نيستند، خواه مسيحي باشند يا داراي هر دين ديگري و حتي آنان كه اساسا به خدا معتقد نيستند، بعد از انقلاب اسلامي و امام، فرصت پذيرش اسلام وجود دارد، يعني همان چيزي كه امام از

ص: 5142

خود بجاي گذاشت. اكنون آنها دريافته اند كه اسلام بسيار بزرگ و گسترده است. فهميده اند كه اسلام راه نجات مستضعفين است. اكنون آنها مسلمانان را مي بينند كه نسبت به سرنوشت ديگر مسلمانان حساس اند، نسبت به فقر و فقرا حساس اند و با ديدن مسلماناني كه راه واقعي اسلام را مي پيمايند، مي توانند ايده اي از اسلام داشته باشند. اين ايده ديگر صرفا از طريق مطالعه كتب تحقيقاتي كه اسلام را توصيف كرده اند، ايجاد نشده است. اين ايده از احساسات و عملكرد واقعي مسلمانان نشات گرفته و اين احساسات و رفتار كنوني مسلمين از آنچه امام خميني (ره) به آنها عرضه كرد سرچشمه گرفته است.

ص: 5143

شجاعت

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

رضاخان كه نمي فهمد

امام در آن اوج دوران قدرت دودمان پهلوي در كتاب كشف الاسرار نوشته بودند: رضاخان سواد كوهي كه نمي فهمد سياست با سين است يا با صاد... (1)

شديدترين حمله به آمريكا

در قضيه كاپيتولاسيون يكي از مقامات آمده بود قم كه با امام ملاقات كند.امام اجازه ملاقات به او نداده بود، لذا او هم به حضور آقا مصطفي رفته و گفته بود اگر امام عليه كاپيتولاسيون حرف مي زند مواظب باشد عليه امريكا حرف نزند و امروز عليه امريكا حرف زدن خيلي خطرناكتر از سخن گفتن عليه شاه است.همين باعث شد كه امام در آن سخنراني خود فرمودند: «رييس جمهور آمريكا بداند كه امروز در پيش ملت ما از منفورترين افراد بشر است امروز تمام گرفتاريهاي ما از امريكا است و شديدترين حمله ها را به امريكا كردند. (2)

قلم و كاغذت را بردار و برو

هنگامي كه رژيم شاه قصد داشت با گرفتن اقرار و اعترافات دروغين از بسياري از افراد برجسته و مبارز كه در طي قيام ملي پانزده خرداد بازداشت شده بودند، تحت سخت ترين و شديدترين شكنجه ها، پرونده سازي قطور و بلند بالايي براي امام جهت محاكمه و محكوميت ايشان بنمايد، هر چه بيشتر فشار آورد كمتر نتيجه گرفت، لذا براي بدست آوردن سوژه و مدركي از امام، ماموري را

ص: 5144

براي بازجويي به سراغ ايشان در پادگان قصر فرستاد تا با فوت و فن و حيله و نيرنگ ويژه بازجويان، امام را زير منگنه قرار داده، اقرار و اعترافي را كه بتوان روي آن حساب باز كرد، از ايشان بگيرد.وقتي مامور پرسشهاي خود را در حضور امام مطرح ساخت با بي اعتنايي و سكوت ايشان مواجه شد كه با برخاستن و ترشرويي به او گفتند: «تو مامور چشم و گوش بسته، حق بازجويي نداري، قلم و كاغذت را بردار و برو! من نمي خواهم اينجا بنشيني!» (3)

ما هم به كماندوهاي خود دستور مي دهيم

سال 42، صبح روز عاشورا، در حالي كه امام در منزل خود در ميان مردم نشسته بودند و به سخنان گوينده اي كه ذكر مسايل مذهبي مي كرد، گوش مي دادند.يكي از مقامات ساواك خود را به ايشان رسانيد و پس از معرفي خود اظهار داشت: «من از طرف اعليحضرت مامورم به شما ابلاغ نمايم كه اگر بخواهيد در مدرسه فيضيه سخنراني كنيد، با كماندوها به مدرسه مي ريزيم و آنجا را به آتش و خون مي كشيم.» قائد بزرگ بدون اين كه خم به ابرو بياورند بي درنگ پاسخ دادند: «ما هم به كماندوهاي خود دستور مي دهيم كه فرستادگان اعليحضرت را تاديب نمايند!» (4)

امام در منزل را باز كردند

شهامت امام نياز به بحث ندارد، چون از

ص: 5145

حد و حصر بيرون بود.در همان جريان معروف فيضيه كه شاه حدود هزار نفر را به صورت ناشناس و با لباس مبدل وارد مدرسه كرد و آن جنايت را ايجاد نمود.وقتي اين جمعيت خودشان را در مدرسه فيضيه فاتح ديدند، در خيابانهاي قم به راه افتادند و با كلمه «جاويد شاه» رعب عجيبي در شهر بوجود آورده بودند كه هيچ كس جرات نفس كشيدن نداشت.چون اينها مركزشان دبيرستان حكيم نظامي بود كه نزديك منزل امام بود، به ذهن بعضي رسيد كه اينها به طرف منزل ايشان در حركت هستند.لذا به امام عرض كردند كه اين جمعيت با اين شعار و با اسلحه دارند به طرف منزل شما مي آيند.عده اي صلاح را در اين ديدند كه بلند شوند و در منزل امام را ببندند و شايد مثلا از پشت هم قفل بزنند و مانع ورود آنها بشوند لذا در منزل را بستند و خيال مي كردند كه ايشان به اين كار راضي هستند.وقتي امام از اين جريان مطلع شدند بدون اينكه به كسي حرفي بزنند از اتاق پايين آمدند و رفتند در منزل را باز كردند و دو طرف در را باز گذاشتند و به همان اتاقي كه نزديك در بود بازگشته و نشستند.و صداي كماندوها لحظه به لحظه قويتر و بيشتر به گوش مي رسيد

ص: 5146

ولي امام آماده نشسته بودند و هيچ باكي از اين نداشتند كه اين هزار نفر بريزند آنجا و هر هدفي دارند پياده كنند. (5)

شما چرا اين جور مي كنيد؟

در مورد شبي كه امام را گرفتند و به تركيه تبعيد كردند خادم ما مشهدي حسين كه چايي مي داد مي گفت: امام به مامورين گفته بودند: «اين چه بساطي است، چرا شلوغ كرديد؟ خجالت نمي كشيد، يكي از شما مي آمد، در مي زد مي گفت: كه خميني بيا، خب من هم مي آمدم» ، بعدها خود آقا به من گفتند: «موقع رفتن به تهران به چاه نفت كه رسيديم، گفتم كه تمام اين بدبختيهاي ما به خاطر اين نفت است، شما چرا اين جور مي كنيد و از آنجا تا تهران من با اينها صحبت كردم و يكي از اينها كه پيش من نشسته بود تا تهران گريه كرد» . (6)

اينها را چرا مي زنيد؟

ساعت دو بعد از نيمه شب بود از ديوار حياط كماندوها آمدند تو.در بسته بود.روي ديوار حياط را همين اواخر جاي پاهايشان بود. چون تخت كفششان لاستيك بود سياهي كفش آنها روي ديوار مانده بود.آمدند پايين گفتند آقا كو؟ پشت در اتاق اما، داد مي زدند، فرياد مي زدند، ما را كتك مي زدند كه در را باز كنيد. گفتيم: بابا ما چه كاره ايم، كليد پيش ما نيست، كليد

ص: 5147

پيش خودشان است، چرااينقدر ما را اذيت مي كنيد. بالاخره قفل در را شكستند.در همين حين آقا از در پشتي حياط در حالي كه عبا زير بغلشان بود رفتند به كوچه.وارد كوچه كه شدند افسران و پاسبانان و كماندوها ايشان را محاصره كردند. امام گفتند: «مگر وحشي هستيد، چرا مردم را اذيت مي كنيد، اگر با من كار داريد، آنها را چرا مي زنيد؟» (7)

بنده هم سرباز اسلام هستم

بعد از آزاد شدن امام از زندان رژيم شاه، روزنامه اطلاعات در سر مقاله اش مطلبي نوشته بود كه روحانيت با دستگاه سازش كرد. امام سخنراني مهيجي در تكذيب اين مطلب فرمودند.رژيم، سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران را براي عذرخواهي خدمت امام فرستاد.او مي خواست ملاقات خصوصي باشد.اما از آنجايي كه شيوه امام نبود كه با هيچ كدام از رجال سياسي، چه دولتي و چه غيره در خلوت ملاقات داشته باشند دستور فرمودند عده اي در اتاقي كه او مي آيد حضور داشته باشند.عده اي در جلسه حضور پيدا كردند، از جمله بنده هم بودم.مولوي شروع به صحبت و عذرخواهي نمود كه اشتباهي شده است.در اين هنگام جمله اي كه شايد بوي توهين از آن مي آمد صادر شد.او مي گفت: «آقا نگذاريد كه ما به وظيفه سربازيمان عمل كنيم.» يك مرتبه امام درحالي كه انگشت سبابه خود را به سينه مبارك مي زدند با عصبانيت

ص: 5148

فرمودند: «بنده هم سرباز اسلام هستم، نگذاريد كه ما به وظيفه سربازيمان عمل كنيم» . (8)

كاري نكن بگويم بيرونت كنند

در عاشوراي سال 42 قرار بود امام سخنراني كنند.از طرفي كماندوهاي شاه هم در مدرسه فيضيه مستقر بودند، هياهوي عجيبي در شهر حكمفرما بود و شايع شده بود كه امروز خطر زيادي امام را تهديد مي كند، بهتر است امروز به فيضيه نيايند.اما ايشان قبول نكردند و حتي حاضر هم نشدند در يك ماشين سربسته باشند.از اين جهت در يك جيپ روباز و در ميان مردم وارد مدرسه فيضيه شدند و با همان صراحت لهجه خطاب به شاه گفتند: «مردك كاري نكن كه بگويم از اين مملكت بيرونت كنند» . (9)

ناراحت نباشيد من با شما هستم

وقتي امام را به تهران تبعيد كردند، چند روز كه گذشت خدمتشان شرفياب شده.عرض كردم آقا موقعي كه ريختند در منزلتان و حضرتعالي را آوردند، دوست داريم شرحي از كيفيت ماجرا را بيان بفرماييد.امام لبخندي زده و فرمودند: «بله، اينها ريختند تو خانه و لگد زدند به در و در را شكستند.من به آنها نهيب زدم كه برويد من خودم مي آيم.لباسهايم را پوشيدم، بعد آمدم و سوار ماشين شدم.ما در صندلي عقب، وسطنشسته بوديم.يك نفر اين طرف من نشسته بود يك نفر آن طرف، و اينها مسلح هم بودند،

ص: 5149

اما در موقع حركت مشاهده كردم كه عجيب مضطربند، كف پاي اينها به كف ماشين مي خورد، كه خيلي محسوس بود.من نگاهي كردم به صورتشان و گفتم چرا حالتان اين جوري شده؟ چرا پاهايتان دارد اين جوري مي شود.گفتند آقا، واقعيتش مي ترسيم، آنچنان رعب و ترس ما را گرفته كه اگر مردم قم بفهمند كه ما شما را داريم مي بريم چي براي ما پيش خواهد آمد.در صورتي كه اين ماشين آنها تنها نبود و ماشينهاي ديگر هم همراهش مسلح بودند.» بعد امام فرمودند: «من دست گذاشتم روپاهايشان و گفتم من هستم، ناراحت نباشيد من تا با شما هستم مضطرب نباشيد.خلاصه به يك كيفيتي اينها تسكين پيدا كردند و اضطراب اينها برطرف شد» . (10)

دولت ايران غلط كرد شما هم غلط كرديد

زماني كه امام در نجف مشرف بودند قضيه اختلاف ايران و عراق بر سر نوار مرزي و اروند رود اتفاق افتاد.حكومت بعثي خواست نوشته هايي از علماي حوزه نجف بر عليه حكومت جبار ايران بگيرد.آنها پيش خود خيال مي كردند كه امام چون تبعيدي هستند و دل پرخوني از حكومت شاه دارند حتما براي انتقام از شاه اعلاميه بلند بالايي به نفع حزب بعث خواهند نوشت.ولي امام با صراحت لهجه در جلسه اي كه استاندار كربلا و رييس سازمان امنيت و رييس شهرباني و فرماندار نجف بودند به

ص: 5150

آنها فرمودند: «دولت ايران غلط كرد، شما هم غلط كرديد.اين مطلب مربوط به مراجع شيعه و مربوط به حوزه نمي شود كه بيايند براي شما نوشته اي بدهند. خودتان برويد حلش كنيد.» پس از پرخاش امام مزدوران بعثي برآشفتند.يكي از همان حاضرين در جلسه گفت: «فرداايشان را از نجف بيرون مي كنيم.» اين سخن كه به گوش امام رسيد فرمودند: «اينها خيال مي كنند من در اينجا دل خوشي دارم در جايي كه اسلام علنا سركوب مي شود، نواميس اسلام ناديده گرفته مي شود و حرمت اسلام نگه داشته نمي شود، چه جاي زندگي است؟ اين گذرنامه من، هر جا خواستيد مرا بفرستيد هر جا بروم بهتر از اينجاست.من در جايي راحتم كه در آنجا مسلمين در رفاه باشند.من در اينجا چه دلخوشي دارم» .و اين در حالي بود كه بعضي از آقايان مراجع از طرز برخورد امام با بعثيها ناراحت و نگران بودند كه نكند فردا هيات حاكمه با زره پوش و لشكر مجهز به نجف اشرف يورش برده و آنها را نابود كند! (11)

در نوفل لوشاتو تنها قدم مي زدند

امام در پاريس روزي نيم ساعت قدم مي زدند.يك روز صبح پليس فرانسه سراسيمه آمد و ديد كه امام در كوچه و خيابان نوفل لوشاتو تنها قدم مي زنند و اين مساله براي آنها بسيار عجيب بود كه يك شخصيت

ص: 5151

جهاني با اين همه دشمن كه دارد با چه جرات و شهامتي اين چنين در اجتماعات و نماز جماعت ظاهر مي شود.آن روز امام پس از نماز صبح و تعقيب نماز، قدم زنان از در منزل خارج شده و در كوچه و خيابان اطراف منزلشان قدم مي زدند. (12)

امريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند

در جريان تصرف لانه جاسوسي، اكثر مسؤولين مخالف بودند و هر روز مساله تازه اي مطرح مي كردند.يكي مي گفت با امريكا نمي شود جنگيد.ديگري مي گفت امريكا در منطقه نيرو پياده كرده.يكي مي گفت ناوگان امريكا آمده است.ولي امام مي فرمود: «آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند.» لذا وقتي يكي از شخصيتهاي انقلابي از توطئه ها پيش امام گله كرد، امام با آرامي دست به سينه ايشان زد و فرمود: «تو چرا مي ترسي؟ هيچ طوري نمي شود!» (13)

ناو امريكا را هدف قرار مي دادم

يك روز حاج احمد آقا نقل مي كرد، امام فرموده اند: «اگر من بودم با ورود اولين ناو امريكايي به خليج فارس آن را هدف قرار مي دادم.» با اين نظر قاطع ايشان، مسؤوليت سران كشور بسيار سنگين شده بود و در عين حالي كه عنوان مي داشتند نظر امام بايد تامين شود و به اين موضوع هم اعتقاد داشتند ولي به منظور صحبت بيشتر در مورد تبعات اين برخورد نزد امام رفتند. امام فرمودند: «اگر چه من گفتم كه اگر من بودم اولين ناو

ص: 5152

امريكايي را هدف قرار مي دادم ليكن شما سران كشور بحث بيشتري كنيد و پس از مشورت با كارشناسان نظامي تصميم آخري را كه مصلحت نظام و مسلمانان در آن باشد اتخاذ كنيد» . (14)

حمله به دولت عراق

در ايام اقامت امام در نجف، دولت ايران اختلافي با دولت عراق پيدا كرد كه به دنبال آن، دولت عراق، ملت ايران را تهديد كرده بود و آن قدر ايرانيهاي مقيم عراق را تهديد و اذيت نمود كه حتي بعضي از شخصيتهاي ديني و رجال علمي نجف ترسيده بودند. امام يك شب در آن جو ترسناك كه كسي جرات نمي كرد حرفي عليه دولت بعث عراق بزند در منزلشان صحبت فرمودند.جمعيت زيادي در منزل ايشان جمع شده بودو سخنراني ايشان هم ضبط مي شد.امام در خلال فرمايشاتشان فرمودند: «اين دولت عراق كه اگر بتوانم اسمش را دولت بگذارم قدرت ندارد در برابر ملتها ايستادگي كند..» . (15)

نمي شود عكس بگيريد

يك بار رسما يك هيات چهارده نفره از مقامات عراقي خدمت امام بودند چون قبلا يك هيات چهار نفره آمده و ناراحت برگشته بودند امام فرمودند كسي كه مترجم بود براي ترجمه بيايد.ما وقتي به او گفتيم بيايد ترسيد.اول نيامد، بعد عذر آورد و بعد گفت: اين شخصي كه حالا بناست پيش امام بيايد چنين است و چنان و از صفات رذيله

ص: 5153

استاندار تعريف كرد و گفت به امام بگو مواظب باشد.من به او گفتم چه مي گويي! امام در منزل خودشان در سال 1343 خطاب به رييس جمهور امريكا گفتند كه منفور جامعه است.آن وقت از اينها بترسد؟ اگر من اين مطلب را به امام بگويم، ايشان مرا بيرون مي كنند! آن آقاي مترجم هم با خنده بيرون رفت.هيات بعثي به منزل امام كه وارد شدند من در حياط ايستاده بودم و در دالان منزل، اينها يا مرا نديدند، يا مطمئن بودند كه عربي بلد نيستم و الا اين حرف را نمي زدند.استاندار خودش را باخته بود.به مامور همراهش گفت حالا كه رفتم چه كار كنم؟ آن مامور هم گفت دستش (دست امام را) را ببوس سپس وارد شدند و نشستند.با خود وسايل ضبط و عكسبرداري هم آورده بودند. سه پايه عكسبرداري را هم وصل كردند، امام هيچي نفرمودند.خوب كه كارهايشان را انجام دادند، آقا فرمودند: «جمع كنيد» .آنها هم جمع كردند ولي يك دوربين عكسبرداري ماند.يك جمله گفتند: بالصوره، يعني مي خواهيم فقط يك عكس برداريم.امام فرمودند: «نمي شود» آنها هم همه چيز را جمع كردند و صحبتهايشان كه تمام شد رفتند.امام اين قدر در فرمايش خودشان مسلط بودند و به هيچ وجه حاضر نبودند آنها را تحويل بگيرند. (16)

كي تفاهم كرده؟

روزنامه اطلاعات يك مطلبي مي نويسد به

ص: 5154

نام تفاهم روحانيت و دولت، كه آقاي خميني مي فرستد عقب مسعودي مسؤول روزنامه اطلاعات كه «اين تفاهم چيست و كجاست؟ بگو اين تفاهم را كي كرده، من تفاهم كرده ام؟ يا آقايان ديگر تفاهم كرده اند اين تفاهم بايستي روشن بشود!» خلاصه او هم پيغام مي فرستد كه اين مربوط به ما نيست و مقاله هم آن نبوده و يك همچنين چيزي بوده مثلا، خود اين مقاله از طرف ساواك آمده! آقاي خميني فشار مي آورد كه «بايستي اين را خودت توي روزنامه بنويسي و تكذيب كني، اگر نكني من تو را تكذيب مي كنم.» خلاصه مسؤول روزنامه مي افتد روي عز و التماس كه ما تقصير نداريم و از طريق ساواك بود.در اين گير و دار، سرهنگ مولوي رييس سازمان امنيت تهران مي آيد آنجا و به آقا مي گويد كه من فكر مي كنم كه صلاح بر اين باشد كه شما دست از اين اعتراض و تكذيب كردن روزنامه اطلاعات برداريد و اگر بر نداريد در هر حال ما سربازيم، و تا مي گويد ما سربازيم، آقا مي توپد به او كه: «مرتيكه تو كجايت سرباز است! اگر سرباز بوديد چادر زنانه سرتان نمي كرديد كه فرار كنيد، سرباز ما هستيم كه در هر حال از اين مملكت دفاع كرديم و دفاع مي كنيم!» خلاصه مولوي ديگر ديد هيچ چيزي نمي تواند بگويد.

ص: 5155

(17)

پى نوشت ها

: 1.آيت الله ابو القاسم خزعلي - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 38. 2.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - روزنامه جمهوري اسلامي - 3/5/68. 3.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني - ج 1. 4.ماخذ پيشين. 5.آيت الله محمد فاضل لنكراني - ماخذ پيشين - ج 6. 6.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - پيام انقلاب - ش 60. 7.همان منبع. 8.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - پاسدار اسلام - ش 13. 9.حجة الاسلام و المسلمين حسن روحاني - زن روز - ش 851. 10.حجة الاسلام و المسلمين حيدر علي جلالي خميني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 11.حجة الاسلام و المسلمين كريمي - پاسدار اسلام - ش 11. 12.حجة الاسلام و المسلمين محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 13.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني.سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 2. 14.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - اطلاعات هفتگي - ش 2481. 15.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 16.پيشين. 17.ناگفته ها (خاطرات شهيد مهدي عراقي) .

ص: 5156

شرايط حكومت دينى به قرائت امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 پزشكي، محمد با گذشت دو دهه از استقرار و تثبيت نظام جمهورى اسلامى و تجربه بيست ساله اين گونه از حكومت، اينك پرسشهاى نظرى بنيادينى را در عرصه انديشه سياسى برانگيخته است. شرايط كنونى جامعه ما، جداى از جنجالهاى سياسى و جناحى، فرصت مناسبى را براى كاوشهاى نظرى در عرصه سياست و حكومت فراهم آورده است. نوشته حاضر مى كوشد، براساس فضاى فكرى - سياسى كنونى، به بررسى علمى گوشه اى از پرسشهاى مطرح شده بپردازد. هدف اين مقاله، شناساندن و روشن كردن «شرايط حكومت دينى» در پرتوى رهنمودهاى بنيانگذار جمهورى اسلامى است. اما ابتدا مى بايد مقصود از دو مفهوم «شرايط» و «حكومت دينى» تبيين شود. مفهوم «شرايط» را مى توان در دو كاربرد، در نظر گرفت. اين مفهوم، در كاربرد نخست آن، به خصوصيات سازمانهاى حكومت و شيوه كار آنها اشاره مى كند كه البته اين معنا مقصود از مفهوم «شرايط» در اين نوشته، نمى باشد; زيرا در پشت اين نهادها، سازمانها و شيوه كار آنها، اصولى كلى و نظرى قرار دارند كه موفقيت نهادها و كار آنها را به وسيله اين اصول ارزيابى مى كنند. اين عناصر نظرى، آن چيزى هستند كه در اينجا تحت عنوان «شرايط حكومت» مورد توجه قرار مى گيرند. در كاربرد اخير، شرايط

ص: 5157

حكومت، دربرگيرنده عناصرى نظرى هستند كه وجودشان موفقيت عينى حكومت را بالقوه ممكن مى سازد، در صورتى كه نبودشان به طور يقين حكومت را بالفعل با ناكامى روبرو مى كند. شرايط حكومت، متعدد و گوناگون هستند; ولى هيچ هماهنگى لازمى ميان آنها وجود ندارد. بعضى از اين شرايط متقابلا يكديگر را مى توانند تقويت كنند ; همانگونه كه گاهى ممكن است به حد اعلا رسيدن شرطى، مغاير يا متمايل به محدود ساختن شرط ديگر باشد. همچنين ناسازگاى لازمى نيز ميان شرايط حكومت وجود ندارد. بيان دقيق روابط منطقى ميان خود حكومت و شرايط گوناگون آن نيز كارى دشوار است ; زيرا شرايط حكومت، منطقا ضرورى آن به شمار نمى روند. در بسيارى از حكومتهاى موجود تنها يك يا چند شرط بالفعل وجود دارد; همان طور كه ناممكن، يا به ندرت ممكن است كه در اجتماعى، هيچ يك از شرايط حكومت حضور نداشته باشد يا همگى بالفعل موجود گردند. مشتقات مفهوم شرايط را كه در اينجا به بررسى خواهيم گذاشت، از حيطه گسترده اى از زندگى اجتماعى برگزيده ايم. ابزار و دستگاههايى چون: صندوقهاى راى، قفسه هاى بايگانى، محلها و دفترهاى قانونگذارى و... نمونه هايى از بعد مكانيكى شرايط حكومت تلقى مى شوند. در بعد محيطى، مى توان از مشتقاتى همانند: عوارض جغرافيايى، شرايط آب وهوايى و موقعيت سرزمينى نام برد. رفاه شهروندان،

ص: 5158

نظام اقتصادى و برابرى اقتصادى در بعد اقتصادى شرايط حكومت، مطرح مى شوند. مشتقات بعد قانونى اين مفهوم عبارتنداز: حق راى دادن، حق تشكيل احزاب سياسى و انجمنهاى غيرسياسى و آزادى بيان. در بعد فكرى مفهوم شرايط، مى توان از رسانه هاى گروهى، آموزش وپرورش سياسى شهروندان و سازو كار چانه زنى به عنوان مشتقات اين بعد نام برد. خلق و خويهاى معين در باب حكومت شدن و حكومت كردن، مشتقات بعد روانشناختى شرايط حكومت هستند. در نهايت، حفاظت در برابر تهديدات داخلى و خارجى را مى توان به عنوان مشتقات بعد حفاظتى شرايط حكومت بيان كرد. مشتقات بالا همگى در عرصه انديشه سياسى و در سطح جناح بنديهاى كنونى جامعه، به شدت مورد توجه و نقض و ابرام مى باشند. دومين مفهومى كه نيازمند بازشناسى است، مفهوم «حكومت دينى» مى باشد. در عرصه انديشه سياسى كنونى جامعه ما، سه درك و معنا(به طور كلى) در رابطه با اين مفهوم وجود دارد. برخى از منتقدان اين نوع از حكومت، مفهوم حكومت دينى را به معناى حكومت نهاد دين تلقى مى كنند; در حالى كه مدافعان غالبا، حكومت دينى را حكومت آموزه هاى دينى و بويژه احكام فقهى معرفى مى كنند. برخى روشنفكران مذهبى جامعه ما نيز حكومت دينى را مترادف با حكومت دين داران مى انگارند. در اين ميان، آنچه براى نوشته

ص: 5159

حاضر با اهميت تلقى مى شود، تفسير حضرت امام (ره) از مفهوم حكومت دينى است. ايشان حكومت دينى را حكومت قانون الهى يعنى فقه مى دانند. حاكميت فقه در اين كاربرد، به معناى آن است كه گزينش رهبران سياسى، ساز و كار تصميم سازى و اجراى آنها، بر پايه احكامى است كه از منابع فقهى در احكام اوليه و ثانويه و مصلحت بينى در احكام حكومتى، صورت مى پذيرد. (1) همانگونه كه در جاى ديگر بيان شده است، تفسير حكومت دينى به حكومت قانونى، يكى از تفاسير متعددى است كه بر اساس آن، حكومت دينى را از ديدگاه فقهى مى نگرند. (2) به اين ترتيب، حكومت قانونى، الگوى حكومت دينى تلقى مى شود; اما همين الگو در عصر كنونى به شكل جمهورى اسلامى تحقق يافته است. از اين رو، جمهورى اسلامى مصداقى از حكومت قانونى در نظر گرفته مى شود. « ماهيت حكومت جمهورى اسلامى اين است كه با شرايطى كه اسلام براى حكومت قرار داده است، با اتكا به آراى عمومى ملت، حكومت تشكيل شده و مجرى احكام اسلام مى باشد.» (3) بررسى شرايط موفقيت عينى جمهورى اسلامى از نظر بينانگذار آن، محور اصلى نوشته حاضر است. بررسى علمى اين مساله، خود نيازمند تحويل آن به موضوعاتى خردتر بر اساس مشتقات مفهوم «شرايط حكومت» مى باشد. از اين رو،

ص: 5160

مى توان موضوع اساسى اين مقاله را به صورت پرسش اصلى و مسايل خرد شده پيرامون موضوع اصلى را به شكل پرسشهاى فرعى مطرح كرد. بررسى مشتقات مفهوم شرايط به عنوان عناصر نظرى موفقيت بالفعل جمهورى اسلامى از نظر حضرت امام (ره) بدنه اصلى اين نوشته است كه به صورت جداگانه به بررسى گذارده خواهدشد; ولى قبل از مطالعه آنها، مى بايد به دو نكته به عنوان پيش فرضهاى بحث خود توجه كنيم. نكته اول اينكه، حق حاكميت ذاتى به لحاظ نظرى، از آن خداوند است، ولى تحقق عينى حكومت دينى بنا به نظر حضرت امام (ره) نيازمند اقبال عمومى است. (4) بنابر اين، پس از استقرار و تثبيت جمهورى اسلامى، توجه به مردم و نقش اساسى آنها در حكومت، براى توفيق عملى آن، داراى اهميت بسيار است. (5) نكته دوم، توجه به اين نكته است كه جمهورى اسلامى پديده اى تاريخ مند و متعلق به قرن حاضر است. آن بخش از آموزه هاى سياسى اين قرن - در قلمرو انديشه سياسى - كه بر خلاف خاستگاهشان جهانى شده اند، وارد عرصه انديشه سياسى ايران نيز گشته اند و به اين وسيله، بر نظريه و عمل جمهورى اسلامى اثر گذاشته اند. بنابراين، ما خود را بر حق مى دانيم كه جمهورى اسلامى را با پرسشهاى نظرى عصر حاضر روبرو كنيم و به

ص: 5161

آزمون آن بپردازيم. به نظر مى رسد در پرتو فرمايشات حضرت امام (ره) هم اكنون بتوان انگاره اى براى جهت دهى به مطالعه خود فراهم آورد. ايشان مقصود از واژه جمهورى در تركيب جمهورى اسلامى را، جمهورى به همان معناى متداول در ديگر حكومتها بيان مى كنند. (6) البته بايد اين سخن را با توجه به الگوى حكومت قانونى (فقهى) حضرت امام (ره)، چنين بيان كرد كه گه گاه ميان اصول و قواعد فقهى با مشخصات اصلى جمهوريهاى معاصر، چالشهايى جدى وجود دارد كه در اين موارد، صفت دينى - اسلامى تركيب جمهورى اسلامى بر جمهوريت آن مى چربد. (7) حضرت امام فرموده اند كه «حكومت جمهورى اسلامى مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم(ص) و امام على عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكى به آراى عمومى ملت مى باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراى ملت تعيين خواهد گرديد.» (8) بررسى همخوانى يا ناهمخوانى و نيز تفاوت قرائت ايشان از هريك از عناصر شرايط حكومت با تفاسير عمده جمهوريهاى عصر حاضر، در طول مقاله نشان داده خواهدشد.

1 - شرايط مكانيكى حكومت دينى:

شرايط مكانيكى حكومت از جمله شرايط مادى يا غيرانسانى حكومتها به شمار مى روند. اين شرايط دربرگيرنده دستگاهها و وسايل مورد نياز به منظور حكومت كردن مى باشند. آشكارترين دستگاهايى از اين دست عبارتنداز: صندوقهاى آرا،

ص: 5162

قفسه هاى بايگانى، محلها و دفترهاى قانون گذارى و... حكومت دينى در اين شرايط، همانند ديگر حكومتها به وجود چنين وسايلى نيازمند است. از اين رو، ضرورت بود يا نبود آنها، خود در گروى هدفهايى است كه يك اجتماع دارد. در جمهوريهاى معاصر، ضرورت وجود مشاركت عمومى تا بدانجاست كه هزينه هاى فراهم آوردن آنها، مراقبتشان پس از تهيه، تعمير مرتب ساختمانها، جايگزينى شيوه هاى جديدتر با روشهاى قديمى تر، سازمان دهى انتخابات، اجرا و بازرسى چگونگى انجام آن، به رغم صرف وقت، نيرو و پول، پرداخت مى شود. در اجتماعات بزرگ، ابزارهاى مادى مشاركت بسيار گران خواهند بود. از اين رو تحمل اين هزينه ها، نياز به خواست و توان يك اجتماع براى مشاركت دارد. به همين ترتيب، اراده كاربرد آنها نيز نيازمند روحيه اى مناسب خواهد بود. به عنوان نمونه، هيچ صندوق رايى به خودى خود موفقيت يك حكومت را تضمين نمى كند; بلكه ميزان اراده مشاركت و نوع دستگاههاى مورد استفاده به صورت توامان، سرشت مشاركت را تعيين مى كنند. پيشرفت ناكافى شرايط مكانيكى، نشانه آن است كه چرخ حكومت در جايى مى لنگد و نتايج به سرعت آن را نشان خواهد داد. نقصان شرايط مكانيكى در كاهش ميزان و درجه مشاركت به صورت مستقيم اثر خواهد گذاشت ; زمينه سوءاستفاده از آنها را فراهم خواهد كرد و نتيجه نهايى همه

ص: 5163

اينها، حمايت از ظاهر حكومت به هزينه پشتيبانى از واقعيت آن خواهد بود.

2 - شرايط محيطى حكومت دينى:

شرايط محيطى حكومت نيز همانند شرايط مكانيكى آن، در زمره شرايط مادى حكومت جاى مى گيرند. اين شرايط بيانگر محيطى هستند كه مديريت حكومت در آن پياده مى شود. در نظامهاى جمهورى كه مشاركت عمومى شهروندان، بالاترين هدف حكومت تلقى مى شود، شرايط محيطى به شكل مستقيم تاثيرگذار خواهند بود، اوضاع و احوال محيطى خاصى، مشاركت همگانى را عملى مى سازد. عوارض جغرافيايى از قبيل پستى و بلنديها و محيط طبيعى، وضعيت آب وهوايى، موقعيت سرزمينى چون نزديكى به آب راههاى جهانى و... به صورت متعارضى، هم از ميزان مشاركت مى كاهد و هم مى تواند درجه و شدت آن را افزايش دهد. شرايط نامناسب محيطى، بر نظامهاى حمل و نقل و ارتباطات تاثير منفى خواهد گذاشت و به صورت موانع طبيعى مشاركت، جلوه خواهند كرد. به همين ترتيب، فن آورى نوين متفاوت ترين خواص جغرافيايى را به هم پيوند داده است و مشاركت را آسانتر. دو دسته شرايط مادى بالا، همانگونه كه برمى آيد، خود به شرايط انسانى حكومت بستگى مى يابند كه از ميان همه آنها، شرايط اقتصادى خود را آشكارتر جلوه گر مى كند.

3- شرايط اقتصادى حكومت دينى:

دانش اقتصاد به پژوهش در باب توليد، توزيع و مصرف ثروت در تمام صورتهاى آن

ص: 5164

مى پردازد. تا جايى كه برآورده شدن نيازهاى مادى و نظام اقتصادى تامين كننده آن براى گردش كار حكومت ضرورى باشد، زير نام «شرايط اقتصادى» قرار مى گيرد. در اينجا آنچه از شرايط اقتصادى به بحث گذاشته خواهد شد، در چارچوب سه پرسش قابل طرح شدن است: 1- آيا وجود درجه اى از رفاه اقتصادى شهروندان مى تواند به عنوان شرط موفقيت حكومت دينى تلقى شود؟ 2- آيا وجود «نظام اقتصادى» معين، شرط توفيق حكومت دينى مى تواند باشد؟ 3- ميان «برابرى اقتصادى» و «توفيق حكومت دينى» چه رابطه اى برقرار است؟ اين ادعا مورد موافقت همگانى است كه هيچ اجتماعى نمى تواند براى مدتى طولانى به حكومت مستقل اميد داشته باشد، مگر آنكه اعضايش از حداقلى از رفاه مادى بهره مند باشند. جايى كه نصيب توده ها غالبا گرسنگى شديد باشد، يا جايى كه بيمارى بيداد كند، انتظار حكومت راستين داشتن بيهوده است. اوضاعى اقتصادى كه موجب تباهى رفاه مادى شهروندان شود و شهروندان را وادار سازد تا به مقدار زياد يا منحصرا، به مساله بقاى خود و خانواده شان بينديشند، تكيه گاهى براى حكومت نيرومند نخواهدبود. ميزان رفاه مادى به تناسب زمان و مكان و كيفيت اجتماع تفاوت مى كند. به عنوان نمونه، حضرت امام در نامه اى كه به سران سه قوه نسبت به بازسازى كشور در تاريخ 11/7/67 ارسال

ص: 5165

مى دارند، شرايط رفاه شهروندان را چنين بيان مى دارند: «برنامه ريزى در جهت رفاه متناسب با وضع عامه مردم توام با حفظ شعاير و ارزشهاى كامل اسلامى و پرهيز از تنگ نظريها و افراط گراييها و نيز مبارزه با فرهنگ مصرفى كه بزرگترين آفت يك جامعه انقلابى است.» (9) به اين ترتيب، ضرورى است كه شهروندان جامعه از حد قابل قبولى از رفاه اقتصادى در يك حكومت برخوردار باشند. رفاه اقتصادى در دو سطح مطرح مى شود; در سطح وضع انفرادى. هرگاه شهروند جداگانه در نظر گرفته شود، ممكن است رفاه اقتصادى او كم و بيش به طور كامل فراهم باشد. سطح دوم، در سطح اوضاع اجتماع. تامين بودن رفاه فرد، به عنوان واحد اختيار شده است. از اين رو، نسبت برآورده بودن معيارهايى كه براى كل در نظر گرفته مى شود، ممكن ست به مقدار وسيع تغيير كند. هرگاه كسر كوچكى از اجتماع در فقر به سر برند، امكان وجود جمهورى، گرچه به طور ناقص، فراهم است ; هر چه اين كسر بزرگتر مى شود، احتمال موفقيت آن در اجتماع كاهش مى يابد. حضرت امام (ره)، رفاه در سطح فردى را مورد نكوهش قرار مى دهند. حتى در جايى، رفاه و تجمل در اين سطح را يكى از ويژگيهاى اسلام دروغين معرفى مى كنند. (10) اما در سطح دوم، هم

ص: 5166

در نامه اى كه به سران سه قوه نسبت به بازسازى كشور نوشتند، برنامه ريزى در جهت رفاه متناسب با وضع عامه مردم را گوشزد كردند (11) و هم در وصيتنامه خود به مسؤولان نظام جمهورى اسلامى مى نويسند: « به همه، در كوشش براى رفاه طبقات محروم وصيت مى كنم كه خير دنيا و آخرت شماها رسيدگى به حال محرومان جامعه است.» (12) هر جا كه بهره مندى از نعمات فقط به مشتى اندك اختصاص داشته باشد و توده ها در محنت و فقر به سر برند، جمهوريت نمى تواند تحقق پيدا كند، و به كار بردن آن جز نيرنگى لفظى نيست. فقر ممكن است بر ابعاد مختلف حكومت، اثرات گوناگون بگذارد. مردمى كه بر اثر ناامنى مجبور باشند به هر قيمتى كه شده وضع زندگانى خود را بهبود بخشند، احتمالا وقت و حوصله لازم براى مشاركت را نخواهند داشت. توده هاى فقير نمى توانند در باره امور اجتماع آگاهى كافى به دست آورند، درباره مسايل اجتماعى گفتگو كنند، سازمان كارآمدى به وجود آورده و تماس خود را با نمايندگانشان حفظ كنند. به اين ترتيب، مشاركت حالت بى خبرانه و تبعى و سطحى به خود مى گيرد. نتيجه اينكه، بهره گيرى موفقيت آميز از روشهاى سياسى به منظور توسعه، خود، مستلزم وجود حدى از كاميابى اجتماعى است. در مورد پرسش دوم ; يعنى وجود

ص: 5167

نظام اقتصادى معينى چون سرمايه دارى، سوسياليسم يا اقتصاد اسلامى به عنوان شرط موفقيت جمهورى اسلامى بايد گفت كه نخستين مساله اى كه پيش مى آيد، روشن شدن اين موضوع است كه خود جمهورى در قلمرو علم اقتصاد مستلزم يك نظام اقتصادى خاص، چه مالكيت عمومى يا مالكيت خصوصى هست يا نه؟ در نظامهاى جمهورى معاصر; چه جمهوريهاى سوسياليستى و چه جمهوريهاى ليبرالى، چنين استلزامى وجود ندارد; يعنى طرح خاصى از آرايش اقتصادى نيست كه به وجود آورنده زمينه هاى بالقوه موفقيت جمهوريها باشد; بلكه اين امر به توانايى اجتماع به گزينش طرح خاص خويش بستگى دارد. حضرت امام(ره) ظاهرا با اين ايده مخالفند. ايشان، هم در بياناتشان به شوراى نگهبان در سال 1360 و هم در وصيتنامه خويش، اشاره مى كنند كه اسلام در بعد اقتصادى خود نه با سرمايه دارى و نه با سوسياليسم موافق نيست. (13) ايشان در وصيتنامه خود مى نويسند: «... اسلام نه با سرمايه دارى ظالمانه و بى حساب و محروم كننده توده هاى تحت ستم و مظلوم موافق است ; بلكه آن را به طور جدى در كتاب و سنت محكوم مى كند و مخالف عدالت اجتماعى مى داند... و نه رژيمى مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم است كه با مالكيت فردى مخالف و قائل به اشتراك مى باشند... بلكه اسلام يك رژيم معتدل

ص: 5168

با شناخت مالكيت و احترام به آن به نحو محدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف كه اگر به حق به آن عمل شود، چرخهاى اقتصاد سالم به راه مى افتد و عدالت اجتماعى كه لازمه يك رژيم سالم است، تحقق مى يابد.» (14) ديدگاه اسلام در باب اقتصاد سياسى، خود موضوعى است كه خارج از چارچوب مورد نظر اين مقاله است و ارايه آن به صورت يك نظريه yroehT ) ) در معناى خاص خود نيازمند صرف وقت و انرژى ديگرى است كه تا به حال صورت نپذيرفته است. عناصرى از اين مهم را مى توان در كتابهاى فقهى استدلالى امام خمينى (ره) و اشاراتشان در صحيفه نور، از جمله اشاره به حيطه ولايت فقيه در امور اقتصادى يافت. با وجود همه اينها، به نظر مى رسد با توجه به منابع مالى جامعه اسلامى در مباحث فقهى و تقسيم بندى كلاسيك اين منابع به «انفال» (يا دارايى هاى متعلق به حكومت اسلامى) و «مباحات عامه» (دارايى هاى متعلق به جامعه اسلامى) بتوان اين ادعا را داشت كه لازم نيست در حكومت دينى همه تصميمهاى مربوط به امور اقتصادى، به وسيله نمايندگان منتخب يا اكثريت شهروندان گرفته شود; بلكه لازمه حكومت دينى در قالب جمهورى، آن است كه نظام اقتصادى هر اجتماعى در چارچوب اصول عمومى مطرح شده

ص: 5169

در فقه، به وسيله خود آن اجتماع فراهم آيد. اكنون نوبت به بررسى سومين پرسش; يعنى شرط بودن عدالت اقتصادى براى توفيق جمهورى اسلامى مى رسد. مناسبات ميان حكومت وبرابرى اقتصادى بسيار پيچيده است. تجربه طولانى حكومتهاى جمهورى نشان داده است كه برابرى مطلق اقتصادى به طور يقين، شرط لازم اجراى حكومت جمهورى نيست. به همين صورت، برابر اقتصادى، شرط كافى اينگونه حكومتها نمى باشد; زيرا كاملترين حد برابرى اقتصادى در سطح پايين، به شكل مؤثرى امكان وجود يك حكومت سالم را از بين مى برد. برابرى اقتصادى، شرط لازم و كافى جمهوريت نيست ; ولى ممكن است به دلايل ديگر، يا فى نفسه پسنديده باشد. وقتى كه نابرابريهاى اجتماعى بسيار فاحش باشند، اوضاع براى حكومت، مساعد نخواهد بود; زيرا از طرفى همانگونه كه در بخش رفاه شهروندان گفته شد، نابرابرى اقتصادى به خودى خود، جلوى مشاركت عمومى را مى گيرد و از طرف ديگر نابرابريهاى زياد، مشاركت عده بسيار را بدنما جلوه مى دهد. ثروت هنگفتى كه در اختيار عده قليلى قرار دارد، يا فقرى نسبى كه گلوى عده كثيرى را مى فشارد، موجباتى را فراهم مى آورد كه مشاركت عده اى، تحت تاثير و حتى زير سلطه مشاركت عده اى ديگر واقع شود. نتيجه آنكه، شرايط اقتصادى حكومت در وضع و حال مطلق و نسبى زندگى شهروندان دخيل است. همانگونه

ص: 5170

كه به درستى حضرت امام در جاى جاى فرمايشات خود در باب عدالت اجتماعى اشاره كرده اند ; حكومت اسلامى براى موفقيت خود الغاى نابرابريهاى فاحش اقتصادى را ايجاب مى كند; در حالى كه برابرى اقتصادى، مطلقا شرط حكومت نمى باشد. در جمهوريهاى ليبرالى متداول عصر ما، حتى نابرابريهاى فاحش، در فرايند حكومت مانع قطعى تلقى نمى شود. در اين نوع از حكومتها، اگر اكثريت عظيمى از شهروندان از نعمات معقولى برخوردار شوند، قدرت تك تك ثروتمندان براى اعمال نفوذ در مشاركت ديگران به شكلى محسوس كاهش مى يابد. در برخى از چنين حكومتهاى نسبتا سالمى كه از ثروت معتدل عمومى بهره مندند، در اختلافات شديد اقتصادى ميان شهروندان، با ديده اغماض مى نگرند. حتى چنين استدلال مى شود كه ثروت زياد لزوما امكان نفوذ نامناسب را ندارد و مى توان از آن در خدمت به حكومت يارى جست. ولى در ديدگاه امام، از همان آغاز با جمع آورى ثروت در سطح افراد به صورت نامحدود مى بايد برخورد كرد. اين امر در سخنانى كه در بالا از حضرت امام آورده شد، به طور آشكار بيان شده است، ولى در سطح اجتماع، نابرابرى اقتصادى از دو جهت مى تواند سودمند باشد. نخست آنكه هر جا پيشرفت اقتصادى ضرورت يابد، به سرمايه گذاريهاى بزرگ نياز پيدا مى كند. در صورتى كه درآمدها و ثروتهاى انباشته كاملا

ص: 5171

برابر باشند، اينگونه سرمايه گذاريها، حداقل از جانب بخش اقتصاد خصوصى، كنار گذاشته مى شود. چنين برابريهايى، هر چند عادلانه باشند - باتوجه به دانش موجود از توسعه - با كند كردن آهنگ رشد، بيشتر به عقب رفتن شرايط مادى حكومت منتهى مى شوند. ارايه يك الگو توسعه برگرفته از آموزه هاى دينى مبتنى بر دو پايه برابرى اقتصادى و توسعه، خارج از حوصله مقاله حاضر و در عين حال، موضوعى بس اساسى است. جهت دوم سودمند بودن نابرابرى اقتصادى آن است كه شرايط ديگر حكومت بويژه شرايط روانشناختى و شرايط فكرى، گه گاه با برابرى اقتصادى همخوانى ندارند. به نظر مى رسد، تنوع مهارتها و فعاليتها با تنوع موقعيتهاى اقتصادى همبستگى دارد. به همين ترتيب گونه گونى هاى فراوان ديدگاهها و گرايشهاى مورد نياز در يك حكومت جمهورى را نمى توان در يك اجتماع متشكل از افراد برابر حفظ كرد. نتيجه آنكه، هر چند كاستن از دامنه نابرابريهاى فاحش اقتصادى براى بهبود حكومت جمهورى ضرورت دارد; اما احتمال مى رود كه الغاى همه نابرابريهاى اقتصادى حتى آرمان مناسب جمهورى نباشد. در مقايسه بين دو مقوله «رفاه» و «برابرى اقتصادى» بايد گفت كه رفاه اقتصادى، مقوله اى است و برابرى اقتصادى مقوله ديگر. اين هر دو با حكومت پيوند دارند; اما از راههاى مختلف. بهبود وضع زندگانى تهيدستان كه

ص: 5172

همواره مورد تاكيد حضرت امام بود، هدفى است كه با هدف افزايش برابرى اقتصادى آميختگى دارد; ولى از آن، متمايز است. برابرى كامل اقتصادى تنها از آن جهت كه برخى اصول عدالت توزيعى پشتوانه آن است، آرمانى قابل دفاع مى نمايد.

4- شرايط حقوقى (فقهى) حكومت دينى:

اشاره

يكى از عميق ترين جلوه هاى تناقص نماى تركيب «جمهورى اسلامى» در اين قسمت جلوه گر مى شود. واژه جمهوريت به عنوان دستاورد عصر تجدد، ميراث خوار ارزشها و سلسله مراتبى از آنها است كه مهمترين و مركزى ترين آنها، ارزش «آزادى» است. اين مفهوم، در آغاز عصر جديد بود كه جاى سعادت را به عنوان بنيادى ترين مفهوم و ارزش انديشه كلاسيك گرفت. از ديدگاه فلسفه قديم، حكومتهاى مطلوب پيرامون هدف فضيلت طراحى مى شدند و براساس آن، سازماندهى مى گرديدند. به عنوان نمونه، معيار طبقه بندى فارابى از حكومتها و قضاوتهاى او در باب فاضله و غير فاضله بودن حكومتها و ارزشهايى كه تبليغ مى كنند و در نهايت داورى خود او در باره هر يك از آن ارزشها كه بويژه در قالب مدينه هاى حريه (جمهوريهاى باستانى) مى چرخد بيانگر ماهيت متفاوت نگرش به مسايل حكومت در دو دوره تاريخى است. اين تناقض حتى با اين تفسير كه «جمهوريت» بيانگر سازمانها، نهادها و ساختارهاى نوين جمهوريها و «اسلاميت» نشانه سرنوشت، روح و

ص: 5173

محتوايى باشد كه در سازمان و ساختار جمهوريت جريان مى يابد، قابل حل شدن نيست، چرا كه هر قالبى تاب تحمل هر محتوايى را ندارد و نيز هر محتوايى با هر شكلى همخوانى نخواهد داشت. در اينجا براى رعايت اختصار و انسجام مقاله، به تشريح اين تناقض در دو دسته از آزاديهاى سياسى و آزادى بيان خواهيم پرداخت. اما قبل از پرداختن به دو گونه از آزادى، براى درك بهتر شرايط قانونى، ابتدا مى بايد رابطه حكومت و آزادى را بيان كرد. تبيين اين رابطه، خود مستلزم شناخت دو طرف رابطه; بين حكومت و آزادى است. همانگونه كه در ديباچه اين مقاله نيز آمد، حضرت امام (ره) الگوى حكومت دينى را حكومت قانونى (فقهى) مى دانند. حكومت قانونى به روايت ايشان را مى توان براساس اصل توجيه كننده خصوصيات عمده و زمينه آن به شرح ذيل شناساند. از نظر حضرت امام (ره)، اصل توجيه گر قانونى، و معيار دينى بودن حكومت، اجراى احكام دين به وسيله حكومت ; پس حكومت دينى، حكومتى قانونى (فقهى) است. مهمترين خصوصيات چنين حكومتى عبارتنداز: الف - حكومت از احكام وضعى است. ب - ولايت فقها به لحاظ قلمرو حاكميت عام و به لحاظ رعايت احكام دين، مصلحت جامعه و عدم مزاحمت با ولايت ديگر فقها، ملاحظه مى شود. پ -

ص: 5174

رهبرى سياسى حكومت دينى به شيوه نصب عام از سوى شارع (معصوم) گزينش مى شود. ت - هر چند تمامى فقيهان داراى شرايط، به ولايت نصب مى شوند; ولى در عمل به منظور جلوگيرى از هرج و مرج، يكى از آنها ولايت را اعمال مى كند. ث - رهبرى سياسى بايد فقيه و عادل باشد. زمينه و پيش فرض چنين حكومتى دو امر است ; جامعيت و پاسخگو بودن دين به تمامى نيازهاى بشرى و درهم آميختگى دين و سياست. به اين ترتيب «جمهورى اسلامى» به عنوان مصداق حكومت قانونى، ميراث دار مبانى بالا مى باشد و اسلاميت آن - به عنوان صفت - بيانگر همين مطلب است. از سوى ديگر، جمهوريت در تركيب «جمهورى اسلامى»، بيان كننده اساسى ترين ارزش انديشه سياسى معاصر; يعنى آزادى است. غالبا در جمهوريهاى معاصر، اصولى جاى داده شده اند كه مجاز بودن شهروندان را به پرداختن به انواع فعاليتهاى مستلزم مشاركت تضمين مى كند و از كوششهاى آنان در اين باب پشتيبانى مى نمايد. اصول مزبور تحت نام

ص: 5175

شرايط قانونى دربرگيرنده انواع آزاديهاى مدنى مى باشد. آزادى، خود اما، در انديشه سياسى معاصر دو معنا مى يابد. در يك كاربرد، اين واژه بر رهايى از نيروهاى بيرونى (قوانين، عادات و رسوم، جغرافيا، زنجير) دلالت دارد. آزادى در اين كاربرد يعنى نبود قيود خارجى، آزادى منفى يا «آزادى از» خوانده مى شود. كاربرد ديگر واژه آزادى، در بردارنده مفهوم داشتن ورزيدگى و استعداد براى برخى از فعاليتها است. فرد با استفاده از فرصتهايى كه به دست مى آيد، بايد بتواند استعداد بهره بردارى از آنها را نيز در خود فراهم آورد. آزادى در كاربرد اخير، آزادى مثبت يا «آزادى بر» خوانده مى شود. آنچه كه تحت عنوان شرايط قانونى مورد بررسى قرار مى گيرند، كاربرد اول آزادى را نشان مى دهند. مسايل مربوط به كاربرد دوم آن را زير نام شرايط روانشناختى به بحث خواهيم گذاشت. آزاديهاى مدنى براى گردش كار حكومتها ضرورى هستند و اغلب با نام حقوق، شناخته مى شوند، چون ضرورى هستند. اما بحث از رابطه بين حكومت و آزادى براى ما ضرورتى اساسى دارد. اساسا دو گونه رابطه ميان حكومتها و آزادى مى توان برشمرد. در گروهى از حكومتهاى جمهورى كه زير نام مردم سالارى ( ycarcomeD ) قرار مى گيرند، آزاديهاى سياسى وسيعى وجود دارند; زيرا طبيعت آنها، چنان است كه شهروندانش بايد از حق مشاركت در تصميم گيريهاى

ص: 5176

اجتماع برخوردار باشند و آنچه را كه لازمه مشاركت همگانى است، انجام دهند. در اين گونه حكومتها، برخى از آزاديها گر چه در ذات خود باارزش هستند; اما به صورت مستقيم با فرايند مشاركت مربوط نمى شوند و از اصول مردم سالارى شمرده نمى شوند. آزادى اعمال دينى و آزادى پرداختن به كارهاى اقتصادى خصوصى از اين جمله اند. در گروه ديگر حكومتهاى جمهورى كه تمامت خواه ( retilatoT ) خوانده مى شوند، ممكن است كه شهروندان از آزاديهاى دامنه دارى برخوردار باشند و تمامى قدرت در دست يك نفر يا يك گروه قرار گيرد. برخى از اين حكومتهاى خيرانديش، در بعضى قلمروها، وسيعتر از آنچه بتوان در بسيارى از مردم سالارى ها يافت، طرفدار آزاديها هستند، ولى اينگونه آزاديها كه براى دلخوشى يا مصلحت بين حكمرانان فراهم مى شود، به دلخواه آنها نيز محدود مى گردد يا باز پس گرفته مى شود. حكمرانان در اينگونه حكومتها، عموما به صلاح خود مى بينند كه آزاديهاى بى دردسرى را به زيردستان اعطا كنند; اما اين حقيقت را نيز دريافته اند كه اين آزاديها در برخى قلمروها به امنيت خاطر يا ثبات نظام حكومتى كشيده نمى شود. اين رهبران هرگز نخواهند توانست آزادى پرداختن به فعاليتهاى خاصى را اجازه دهند چرا كه آزاديهايى از اين دست با حكومتهاى تمامت خواه همخوانى ندارد; در حالى كه در دست همين آزاديها، اساسى ترين آنها براى حكومتهاى

ص: 5177

مردم سالار هستند. آزادى براى اداره اجتماع، رهبرى خط مشى و تصميم گيرى براى اجتماع از اين قبيل آزاديها مى باشند. ما براى تفاوت گذارى بين اين دو نوع رابطه ميان حكومت و مقوله آزادى، آنها را زير دو نام مى توانيم قرار دهيم ; حكومتهاى مردم دار و حكومتهاى مردم سالار. رهبران حكومتهاى مردم دار ممكن است به تقاضاها يا درد دلهاى زيردستان گوش فرا دهند; ولى در نهايت مطابق قدرت خود عمل مى كنند. همانگونه كه قبلا هم گفته شد، به دليل وسعت و تنوع آزاديهاى مدنى، در اينجا تنها به بررسى دو گونه از آن خواهيم پرداخت: آزاديهاى سياسى و آزادى بيان.

آزاديهاى سياسى:

آزاديهاى سياسى در جمهوريهاى معاصر عبارت از آزادى انجام دادن انواع كارهاى مختلفى است كه حكومت مردمى اقتضا مى كند. اين كارها، اصولا شامل آزادى استفاده از ابزارهايى است كه از طريق آنها شهروندان بتوانند صداى خود را به گوش ديگران برسانند و در حكومت تاثير عملى داشته باشند. ما در اينجا تنها به سه حق راى دادن مردم، حق تشكيل احزاب سياسى و حق ايجاد انجمنهاى غيرسياسى مى پردازيم. پرسشهايى كه در اين قسمت مورد بررسى قرار خواهيم داد عبارتند: 1- حق راى دادن مردم در جمهورى اسلامى چه نقشى دارد و چگونه تضمين مى شود؟2- حق تشكيل احزاب سياسى و فعاليتهاى

ص: 5178

آنها چگونه است؟3- انجمنهاى غيرسياسى چگونه به وجود مى آيند و به فعاليت خود ادامه مى دهند؟ در مورد پرسش نخست بايد گفت كه مهمترين آزادى سياسى در جمهوريهاى معاصر، حق راى دادن براى شهروندان است. به هر عضو اجتماع بايد به منزله يك فرد اهميت داد و حق او از اين بابت، بايد مورد حمايت قرار گيرد. حضرت امام (ره) اين حق را براى مردم به رسميت شناخته و در وصيتنامه خويش مى نويسند:«... وصيت من به ملت شريف آن است كه در تمام انتخابات چه انتخاب رييس جمهور و چه نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و چه انتخاب خبرگان براى تعيين شوراى رهبرى يا رهبر، در صحنه باشند... از اين قرار، عدم دخالت ملت ; از مراجع و علماى بزرگ تا طبقه بازارى و كشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسؤول سرنوشت كشور و اسلام مى باشند; چه در نسل حاضر و چه در نسلهاى آينده. و چه بسا كه در بعضى تقاطع عدم حضور و مسامحه، گناهى باشد كه در راس گناهان كبيره است.» (15) البته براى اين امر، لازم است نظامهاى نمايندگى عادلانه به وجود آيد و استفاده اكثريت از قدرت محدود گردد و ابزارهاى فنى گوناگونى تعبيه شوند تا افراد به وسيله آنها بتوانند در حكومت خود تاثير بگذارند. اين ابزارها و نظامها

ص: 5179

بايد عادلانه و مطابق با روح حكومت قانونى (در روايت امام) به كار افتند ; حكومتى كه اين ابزارها براى خدمت به آن در نظر گرفته شده اند. حضرت امام (ره) در طول ده ساله اول جمهورى اسلامى رهنمودهاى باارزشى را در موارد بالا بيان مى نمودند. به عنوان نمونه، ايشان ضمن فرمايشات خود در جمع استانداران و مسؤولان به ويژگيهاى نمايندگان توجه كرده اند. ايشان در اين ديدار به ويژگيهايى چون تخصصهايى در حوزه دانش سياست، دانش اقتصاد و داشتن تعهد اشاره كرده اند. (16) ايشان همچنين در پيامشان به مناسبت انتخابات مجلس سوم از مردم ايران خواسته اند به نمايندگان متعهد، مسؤوليت پذير و مدافع طبقات پايين جامعه راى دهند. (17) پس از فراهم شدن اسباب مشاركت - با همه پيچيدگيهاى آن - بايد حق يكايك شهروندان در استفاده آزادانه از آن را به شدت پاسدارى كرد. حضرت امام به اين امر هم در وصيتنامه خويش اشاره كرده و فرموده اند كه «... علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين، حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم. » (18) ولى پاسدارى از اين حق مستلزم دقتى وسواس گونه است و به انبوهى از جزييات و حمايتى دقيق از بسيارى از آزاديهاى

ص: 5180

خاص و قابل لمس نياز دارد. شهروندان بايد براى شركت در تعيين نامزدها، از سطوح محلى گرفته تا عالى ترين مقام سياسى كشور آزاد باشند. آنها بايد آزاد باشند خود را براى مقامى سياسى نامزد كنند، آزاد باشند كه برگه رايشان را بدون بيم از كيفر به صندوق بيندازند و... اين آزاديها بر روى هم، براى گردش چرخ حكومتهاى مردم سالار ضرورت مطلق دارند. اين آزاديها بسيار ضرورى بوده و از اين رو به وسيله قانون اساسى تضمين مى شوند. در مورد دومين پرسش، يعنى مساله حق تشكيل احزاب و سازمانهاى سياسى، بايد گفت كه پيكار سياسى در يك اجتماع به دو صورت انجام مى پذيرد; مبارزه بر رژيم و مبارزه در رژيم. نوع اول پيكار سياسى، در هيچ اجتماعى مورد پذيرش قرار نمى گيرد و از اين گونه پيكار مى بايد در زير شرايط حفاظتى حكومت سخن گفت. ما قسمتى از مباحث اين گونه از مبارزه را در مساله آزادى بيان طرح كرده و سپس نظر حضرت امام را در اين خصوص بيان خواهيم كرد. اما گونه دوم از پيكار سياسى، مبارزه در رژيم است. شركت كنندگان در اين گونه از مبارزه، بر اساس قبول قواعد بازى و اطلاع از آنها، زير اهداف اصولى معين (يعنى قانون اساسى) به رقابت سياسى مى پردازند. اولين و تنها نمونه

ص: 5181

از چنين پيكارى در زمان حضرت امام (ره)، جدايى دو گروه روحانيت مبارز و مجمع روحانيون مبارز بود. واكنش حضرت امام (ره) نسبت به اين مساله چنين بود:«كتابهاى فقهاى بزرگوار اسلام پر است از اختلاف نظرها و سليقه ها و برداشتها در زمينه هاى مختلف نظامى، فرهنگى و سياسى و اقتصادى و عبادى، تا آنجا كه در مسائلى كه ادعاى اجماع شده است، قول و يا اقوال مخالف وجود دارد... از آنجا كه در گذشته اين اختلافات در محيط درس و بحث و مدرسه محصور بود و فقط در كتابهاى علمى آن هم عربى ضبط مى گرديد، قهرا توده هاى مردم از آن بى خبر بودند... اما امروز با كمال خوشحالى به مناسبت انقلاب اسلامى حرفهاى فقها و صاحب نظران به راديو و تلويزيون و روزنامه ها كشيده شده است ; چرا كه نياز عملى به اين بحثها و مسائل است... در حكومت اسلامى هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى كند كه نظرات اجتهادى - فقهى در زمينه هاى مختلف، ولو مخالف با يكديگر، آزادانه عرضه شود و كسى توان و حق جلوگيرى از آن را ندارد; ولى مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر اساس آن، نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزى كند كه وحدت رويه

ص: 5182

و عمل ضرورى است و همينجا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافى نمى باشد... شما بايد توجه داشته باشيد تا زمانى كه اختلاف و موضعگيريها در مسائل مذكور است، ترديدى متوجه انقلاب نيست. اختلاف اگر زير بنايى و اصولى شد، موجب سستى نظام مى شود و اين مساله روشن است كه بين افراد و جناحهاى موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفا سياسى است ولو اينكه شكل عقيدتى به آن داده شود; چرا كه همه در اصول با هم مشتركند و به همين خاطر است كه من آنان را تاييد مى نمايم. آنها نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان براى كشور و مردم مى سوزد و هركدام، براى رشد اسلام و خدمت به مسلمين طرح و نظرى دارند كه به عقيده خود موجب رستگارى است... ولى هر دو بايد كاملا متوجه باشند كه موضعگيريها، بايد به گونه اى باشد كه در عين حفظ اصول اسلام، براى هميشه تاريخ حافظ خشم و كينه انقلابى خود و مردم عليه سرمايه دارى غرب... و سوسياليزم بين المللى... باشند...». (19) نكته مهمى كه در اينجا تذكر آن ضرورى به نظر مى رسد، تمايز گذاشتن ميان واژه «اتحاد» با كلمه «وحدت» است. در مباحث مربوط به جامعه شناسى سياسى، «اتحاد» به معناى وفادارى عملى به اصول قانون اساسى

ص: 5183

و ارزشهاى جامعه است; از اين رو، معناى مثبتى را نشان مى دهد. آنچه را كه حضرت امام تحت نام مقوله وحدت مى آورند، در واقع همين اتحاد است ; ولى «وحدت» به معناى بستن راههاى نظرى و عملى، مغاير با شيوه مسلط است و به لحاظ كاركردهاى منفى اى كه دارد، مورد ارزيابى منفى قرار مى گيرد. اكنون مى بايد به سومين پرسش ; يعنى پرسش از جواز تشكيل نهادها و سازمانهاى اجتماعى - فرهنگى پاسخ دهيم. اهميت سياسى اينگونه اجتماعات، در آن است كه علاوه بر تاثير غيرمستقيم در امر سياست اجتماع، گه گاه به عنوان گروههاى فشار، به صورت مستقيم در عرصه سياسى جامعه اهميت مى يابند. مهمترين اينگونه سازمانها، انجمنهاى اسلامى بودند كه ضرورت وجود آنها مورد تاكيد حضرت امام بود. در اين زمينه ايشان مى فرمايند:«وجود انجمنهاى اسلامى در همه كشور و خصوصا در ارگانهاى انقلابى، از امورى است كه لازم است.» (20) همان طور كه در بررسى سه پرسش بالا آشكار مى شود، در دوره ده ساله اول جمهورى اسلامى، به دليل شرايط جنگ از سويى و اقتدار معنوى - اجتماعى حضرت امام (ره) از سوى ديگر، مسايل دهه دوم، آن را به وجود نياورد. از اين رو نمى توان با يافتن موقعيتهاى مشابه، به تجزيه و تحليل نظرات ايشان پرداخت ; چرا كه

ص: 5184

بيشتر مطالب در سطحى كلى ارايه مى شوند. اما در مجموع مى توان اين نتيجه گيرى را كرد كه نقش آزاديهاى سياسى در جمهوريهاى معاصر و نظرات حضرت امام آن قدر مهم هستند كه سخن گفتن در باب جمهورى اسلامى، بدون ذكر اين آزاديها خطا است. به همين ترتيب، نمى توان ميان «جمهورى اسلامى» كه بر مبناى مشاركت همگانى پى ريزى شده است و آزاديهاى اساسى براى انجام كارهايى كه لازمه حكومتى جمهورى است، فرق گذاشت. هرچند با بررسى جزيى تر مسايل مربوط به جمهورى اسلامى، پرسشهايى جدى ترى نيز خود را مى نمايانند كه البته نزاعهاى جناحى كنونى اجتماع ما، پوسته ظاهرى اينگونه چالشهاى عميق را نشان مى دهند.

آزاديهاى بيان:

آزاديهاى مربوط به بيان را مى توان به آزاديهاى خردترى تقسيم كرد كه از آن ميان، دو آزادى در جمهوريهاى معاصر از همه مهمتر هستند; آزادى پيشنهاد كردن و آزادى مخالفت كردن. در يك جمهورى، لازم است كه شهروندان آزاد باشند كه بتوانند شقوق مختلف راههاى عمل را پيشنهاد كنند. در صورت فقدان اين گونه از آزادى بيان، شهروندان ممكن است از فرصت ابراز ترجيح يك راه حل از ميان راه حلهاى ارايه شده به آنها برخوردار باشند، ولى فرصت سازنده ترين شكل مشاركت را نخواهند داشت. محروميت از اين آزادى، هم در برگيرنده فرد پيشنهاد دهنده خواهد شد و هم

ص: 5185

ساير شهروندان را از مطالعه آن پيشنهاد محروم خواهد كرد. اين نگرش تا به اينجا مورد تصديق حضرت امام (ره) مى باشد و باتوجه به سخنانى كه از ايشان بويژه در مساله جناحهاى سياسى آورده شد تاييد مى گردد. اما مساله مهم آن است كه براى استفاده از آزادى پيشنهاد بايد شيوه هاى منطقى ابداع شود و فرصت و امكان به اجرا در آمدن آنها را به نمايندگان مردم داد. به همين صورت، در يك جمهورى شهروندان مى بايد آزاد باشند تا با نامزدها، خط مشيها و احزاب مخالفت ورزند. آزادى مخالفت كردن ; يعنى آزادى قراردادن خود يا برنامه خود در برابر هر برنامه يا نامزد نمايندگى ديگر و دلايل مخالفت خود را بر ضد آنها به طور آشكار بيان كردن. جدا كردن ميان اين دو دسته از آزادى، عملا ممكن نيست. بايد شقوق مختلف را در مقايسه با هم سبك و سنگين كرد و آنها را در معرض منفى ترين و شديدترين حملات قرار داد; يعنى اينكه مخالفت غير مستقيم كافى نيست. به همين ترتيب، پيشنهادهايى نيز كه به اجتماع عرضه مى شوند بايد قابليت نقد شدن و بازبينى را داشته باشند. اجازه ابراز مخالفت ندادن، ساكت كردن افراد يا تخطئه عقايد و ايجاد محدوديت، مانع از مشاركت همگانى خواهدبود. حق مخالفت كردن و پيشنهاد

ص: 5186

كردن نه به دليل خوش آيند منتقد يا پيشنهاد دهنده ; بلكه به دليل ضرورتى كه براى رفاه همه اعضاى اجتماع دارد، مورد حمايت خواهد بود; زيرا اعضاى اجتماع در مورد مساله اى كه به خود منتقد و پيشنهاد دهنده مربوط مى شود، حكم صادر مى كنند. كسى كه مجاز به ارايه پيشنهاد يا شنيدن دلايل مخالف نباشد، نمى تواند عاقلانه تصميم بگيرد. ولى بر خلاف آزادى پيشنهاد كردن شقوق مختلف، آزادى مخالفت كردن را مشكل بتوان به حد افراط رساند. پيشنهادهاى نامحدود به آشفتگى ذهن مى انجامد; ولى مخالفت نامحدود، مسايل پيشنهادشده را در معرض رسيدگى دقيقتر قرار مى دهد و نقايص احتمالى آن را در معرض ديد عام قرار مى دهد. انتقاد شديد مستمر، جلو عمل شتابزده را مى گيرد و احتمالا موجب پيدايش پيشنهادهاى تازه مى گردد. مخالفت شديد، دفاع شديد را پيش مى آورد و آن داوطلبى نمايندگى شايستگى تاييد اجتماع را مى يابد كه بهتر متحمل سختيهاى اين ميدان باشد. اين نكته نيز گفتنى است كه منظور از قيد «بيان» در اين گونه از آزاديها محدود به فعاليت صوتى نمى شود; بلكه در برگيرنده تمام شكلهاى اظهار نظر شفاهى، كتبى و القاى انديشه از هر راه به وسيله يكى از انواع وسايل ارتباطى مى گردد. بنابراين، آزادى بيان شامل آزادى انتشارات ; يعنى آزادى علنى ساختن واقعيات و انديشه هاى مورد

ص: 5187

علاقه اجتماع، بدون ترس از مجازات نيز مى شود. دفاع از آزادى بيان، تنها به دليل خوب يا پسنديده يا عاقلانه بودن آن نيست ; بلكه گاه ممكن است خوب به نظر نيايد يا حتى در عاقلانه يا پسنديده بودن آن ترديد شود; با اين حال، آزادى بيان يك ضرورت است و بايد آن را در قانون اساسى هر اجتماع مبتنى بر مشاركت، جاى داد. اما در باره آزادى بيان چند پرسش اساسى وجود دارد:1- آيا آزادى بيان محدوديت بردار است؟ و اگر چنين است چه صورتهايى از محدوديت را مى پذيرد؟ 2- آيا حتى زمانى كه آزادى بيان، ثبات و نظم اجتماع را تهديد مى كند، باز بايد مورد حمايت قانون قرار گيرد؟3- وقتى آزادى بيان مورد استفاده كسانى واقع شود كه در نهايت مى خواهند آن را نابود كنند، چه بايد كرد؟ 4- آيا بايد از آزادى كسانى كه قصد از بين بردن همان آزادى را دارند، دفاع كرد؟ در مورد پرسش نخست بايد گفت كه دفاع از آزادى بيان به دو صورت انجام مى پذيرد: اول، دفاع مطلق گرايانه ( msitulosbA ) كه در آن آزادى بيان عمدتا به عنوان يك عضو جدايى ناپذير بشرى تلقى مى شود. از اين نظر، ادعا مى شود كه همه انسانها برخوردار از «احساس اخلاقى» يا «شهود اخلاقى» يا «بينش عقلى» يا «روشن

ص: 5188

بينى طبيعى» هستند كه بر اساس آن، از حق آزادى بيان برخوردارند. غالبا كسانى كه داراى كشش و جهت گيرى دينى هستند، اينگونه استدلال مى كنند. در چنين دفاع هايى، از آزادى بيان به صورت مطلق و بى قيد و شرط دفاع مى شود و به شكلهاى حكومتى كه اين آزادى ممكن است به كارش بيايد يا نيايد، بى توجه است. از اين ديدگاه، آزادى بيان محدوديت پذير نيست. دومين نوع از دفاع از آزادى بيان، استدلالهاى مبتنى بر سودگرايى ( nairatilitU ) است. چنين استدلالى، از سه بخش عمده تشكيل مى شود. بخش اول اينكه، سركوب عقيده خدمتى به حقيقت نمى كند; زيرا نفس تعيين آن كه چه چيزى حقيقى است، كاملا بستگى به تجلى آزادانه زد و خورد عقايد دارد. بخش دوم استدلال در اين ديدگاه، آن است كه بر فرض آنكه عقايد اقليت، بدون امكان اشتباه، نادرست شناخته شوند، سركوب كردن آنها يا ساكت كردن طرفدارانشان مصيبت بار است ; زيرا درك ما از حقيقت و همين طور زمينه اعتقاد از ميان مى رود، محتواى حقايق مورد اعتماد نابود مى شود و در نتيجه، اعتقادات به تدريج به آيينهاى جزمى تبديل مى شود. سومين بخش استدلال سودگرايانه، بيان مى كند كه براى برخوردارى از آن بخش از حقيقت كه با نظر اقليت آميخته است، وجود معترض صريح، ضرورى است. براساس چنين ديدگاهى، در

ص: 5189

مواردى كه آزادى نامحدود بيان به زيانهاى بزرگ ; يعنى خطر يا بى نظمى جبران ناپذير بينجامد، محدود ساختن آن روا مى باشد. با اندك استقرائى در فرمايشات حضرت امام (ره) در باب آزادى بيان، مى توان به وضوح جانبدارى ايشان را از ديدگاه اول يعنى دفاع مطلق گرايانه از آزادى بيان، مشاهده كرد. در اينجا نكته مهم آن است كه هر چند به لحاظ نظرى يكى از دو ديدگاه در جمهوريهاى معاصر ما مورد پذيرش قرار مى گيرد; ولى در عمل، تركيبى از استدلالهاى مطلق گرايانه و سودگرايانه به كار مى رود. در مورد پرسش دوم ; يعنى پرسش از حمايت قانون از آزادى بيان، در صورتى كه ثبات و نظم اجتماع را تهديد كند، بايد گفت كه قانونى آزادى بيان از كسانى كه به يارى سخن، عمدا و مستقيما اعمال تبهكارانه را برمى انگيزند، حمايت نمى كند. اين كار نه محدود كردن بيان ; بلكه ايجاد محدوديت در كردار است كه مانند بسيارى از كارهاى معقول ديگر پسنديده است. براى روشن شدن امر، ابتدا بايد معناى دو واژه «تحريك» و «طرفدارى» روشن شود. منظور از تحريك در اينجا، تحريك لفظى است. اما تحريك لفظى خود نيز دو معنا دارد. اين واژه در معناى عام آن، به معناى بيداركردن احساسات است. تحريك لفظى در اين كاربرد به

ص: 5190

وضوح زير چتر حمايتى قانونى آزادى بيان قرار مى گيرد; چرا كه لازمه مشاركت جدى و عميق، آن است كه شهروندان در برانگيختن و برانگيزاندن ميل و علاقه ديگران آزادى كامل داشته باشند. تحريك لفظى در معناى خاص آن، به معناى واداشتن است ; به اين ترتيب كه كسى را به طور مستقيم و عمدى، به انجام دادن عمل معينى برمى انگيزند. در تحريك خاص، تا زمانى كه اجراى آن عمل تشويق شده واقعا به اجرا درنيايد، نمى توان پيگيرى قانونى كرد. اما طرفدارى، گونه اى از تحريك عام است. طرفدارى تا زمانى كه به صورت حمايت يا جانبدارى از جريان عملى درنيايد، تحريك تلقى نمى شود. تفاوت ميان طرفدارى و تحريك خاص، در آن است كه طرفدارى مستلزم اجراى عمل مورد حمايت نيست ; در حالى كه تحريك خاص، به طور منطقى، ارتكاب عمل مورد تحريك را دربردارد. اما تعيين اين امر كه عمل خارجى انجام شده آيا طرفدارى است يا تحريك خاص، در مواردى مشكل است. در اين موارد، اين قانون اساسى و مفسران آن و قضاتند كه مرجع نهايى خواهند بود. حضرت امام (ره) نيز طرفدارى كردن را موجب محدودكردن آزاديهاى بيان نمى دانند و مى فرمايند:«در اسلام دموكراسى مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بيان عقايد و هم در اعمال، مادامى كه

ص: 5191

توطئه در كار نباشد...». (21) در مورد سومين پرسش ; يعنى چگونگى برخورد با كسانى كه مى خواهند از آزادى بيان براى نابودى آن استفاده كنند، مى گوييم كه بايد حق سخن گفتن آزادانه يك اقليت مخالف آزادى بيان، محفوظ باشد; زيرا در دراز مدت و كوتاه مدت، هيچ چيز بهتر از شنيدن و ارزيابى استدلالهاى كسانى كه مخالف آزادى بيان هستند، نمى تواند در تقويت بنيه حكومت جمهورى مؤثر باشد. اعتماد و اعتقاد به آزادى بيان بايد به قدرى عميق باشد كه تزلزل آن را با شنيدن دلايل طرفدارى از اصول حكومت جمهورى انتظار داشت در اين خصوص، حضرت امام (ره) در اوان انقلاب اسلامى فرمودند:«در جامعه اى كه ما به فكر استقرار آن هستيم، ماركسيستها در بيان مطلب خود آزاد خواهند بود; زيرا ما اطمينان داريم كه اسلام دربردارنده پاسخ به نيازهاى مردم است. ايمان و اعتقاد ما قادر است كه با ايدئولوژى آنها مقابله كند.» (22) در پرتو آنچه كه در بالا آمد، پاسخ پرسش چهارم ; يعنى پرسش از دفاع از آزادى بيان مخالف آزادى بيان هم روشن مى شود. اينكه حكومت جمهورى بايد بتواند از خود دفاع كند، اصلى متين است ; اما از اين اصل برنمى خيزد كه طرفدارى علنى از خشونت چنان جامعه را به خطر مى اندازد كه جلوگيرى از

ص: 5192

آن ضرورى است.

5- شرايط فكرى حكومت دينى:

شرايط فكرى حكومت، شرايطى هستند كه اطلاق استعدادهاى عقلى شهروندان را بر مسايل عمومى آنان، امكان پذير مى سازند. پيروى از عقل، شالوده شرايط فكرى تلقى مى شود. تحقق اين شرايط براى هدايت امور جامعه از راه مشاركت مستقيم و غيرمستقيم ضرورى است. شرايط فكرى حكومت در سايه سه پرسش اساسى قابل بررسى هستند: 1- ساز و كار تدارك اطلاعات كه شهروندان اجتماع بتوانند بر بنياد آنها هوشيارانه عمل كنند، چيست؟ 2- آموزش وپرورش شهروندان براى امكان پذير ساختن استفاده هوشيارانه از اطلاعاتى كه تدارك شده است، كدام است؟3- پرورش هنرهاى مشاوره براى امكان پذير ساختن كاربرد تعاونى بينش يا عقل در مسايل اجتماع، چگونه است؟ در مورد پرسش نخست، بايد گفت كه در يك جمهورى موفق، اعضاى اجتماع بايد به گزارشهاى در حد معقول دقيق و در حد معقول كامل درباره واقعياتى كه براى گرفتن تصميمهاى عاقلانه در مورد مسايل مبتلابه لازم است، دسترسى آسان داشته باشند. وقتى كه از واقعيات، روايات ناسازگار به وجود مى آيد، بايد همه را در اختيار جامعه قرار داد. تدارك وسيع چنين مواد و مطالبى، شرط فكرى هر جمهورى موفق است. همانگونه كه هر فرد بايد مسؤوليت كسب اطلاعات لازم براى اجراى موفقيت آميز كارهاى خود را برعهده گيرد، هر جامعه

ص: 5193

كه اميد به موافق ساختن جمهورى دارد نيز بايد خود را مسؤول تدارك و انتشار تمام اطلاعات مورد نياز براى حكومت كردن از طريق مشاركت عمومى بشناسد. تدارك اطلاعات در اينجا، آن سوى آزادى نشر وقايع و عقايد است. يعنى آن سوى آزادى نشر و چاپ بايد نشريات واقعى وجود داشته باشد. از اين رو در حكومت جمهورى، مطبوعات نيرومند بايد مورد حمايت و تقويت واقع شوند. مطبوعات در اينجا دربرگيرنده روزنامه ها، نشريه هاى ادوارى، راديو و تلويزيون و مؤسسات دولتى و خصوصى انتقال خبر مى شود. از اين رو، از سويى بايد از استقلال روزنامه ها و بنگاههاى خبر پراكنى دفاع و حمايت كرد. مردم نيازمند آنند كه هر انتقادى از طرز اداره امور خود را بشنوند و بايد همواره مراقب باشند كه رهبرانشان متعرض مطبوعاتى نشوند كه به خط مشيها و حتى رفتار شخصى آن رهبران حمله مى كنند. مردم هرگز نبايد فقط به شنيدن اخبارى كه مسؤولان جايز مى دانند، يا به شنيدن چيزهايى كه نحوه و زمان شنيدن آنها را همان مسؤولان امور، مناسب تشخيص مى دهند، محدود گردند. بنابراين، اخبار بايد به درستى و به نحو كامل به مردم عرضه شود و اين كمال، مستلزم داشتن مطبوعاتى دلير و نيرومند است. حضرت امام (ره) در اين زمينه مى فرمايند:« به طور كلى

ص: 5194

در هر كشورى مطبوعات آن كشور و تلويزيون و راديو آن كشور بايد در مسير آن ملت و در خدمت ملت باشند. مطبوعات بايد ببينند كه ملت

ص: 5195

چه مى خواهد، مسير ملت چيست، روشنگرى از اين جهت داشته باشد و مردم را هدايت كند.» (23) از سوى ديگر، بايد از موقعيتهايى برحذر بود كه مؤسسه هاى مطبوعاتى دولتى و خصوصى به صورتى نامسؤول درآيند و از هر گونه قيد و حدى رها باشند; زيرا ممكن است فقدان مقررات به پيدايش مطبوعات به اصطلاح آزاد بينجامد; ولى شرط تدارك اطلاعات كامل و صادقانه در باره مسايل عمومى برآورده نشود. اما هيچ راه حل ساده اى براى ايجاد تعادل بين آزادى مطبوعات و كنترل آنها وجود ندارد. از طرفى نبايد گزارش و تحليل اخبار از طرف كسانى صورت گيرد كه نه در حيطه قدرت ادارى باشند و نه از آن نيرو بگيرند; در حالى كه آزادى مخالفت و انتقاد از سياست دولت بايد از طرف دستگاه ادارى حمايت گردد. از سوى ديگر، اجتماع براى اطمينان يافتن از انتشار صحيح و تمام عيار همه نظرهاى مهم و متعارض در باره مسايل مربوط به اجتماع، بايد بر كار مؤسسه هاى خبرى نظارت كند. به نظر مى رسد راه سلامت مطبوعات آن است كه در مسايل مورد علاقه جامعه، نشر وقايع بيشتر و گزارشهاى دقيقتر درباره آنها را، با گزارش اخبار و ويراستن آنها به وسيله مؤسسه هاى جديد و قديم، هموار كرد. از آنچه تاكنون گفته شد،

ص: 5196

آشكار مى گردد كه پنهان كارى، دشمن جمهوريت است. ممكن است موقعيتهايى پيش آيند كه بنا به مقتضيات دفاع از كشور، مقوله هايى خاص فقط در اختيار كسانى قرار داده شود كه بايد از آن استفاده بكنند. اما اين موقعيتها بايد بيشتر جنبه استثنا داشته باشند تا قاعده. دومين پرسش در باب چگونگى آموزش وپرورش شهروندان به منظور امكان پذير ساختن استفاده هوشيارانه از:... اطلاعات تدارك شده بود. در اين قسمت، اين پرسش اساسى عنوان مى گردد كه حكومت دينى آيا به شهروندان فرهيخته نياز دارد؟ و اگر دارد چنين حكومتى براى گردش كار خود به چه ميزان از فرهيختگى نياز دارد؟ پاسخ اين پرسش به نوع و درجه دشوارى مسايلى كه اجتماع با آنها روبرو است، بستگى دارد. مادام كه سرشت مسايل اجتماعى تا حد زياد در حيطه درك شهروندان باشد و با فرض مهيا بودن ديگر شرايط، مشاركت هوشيارانه براى آنان امكان پذير خواهد بود. با وجود اين، سطح اقتضاهاى آموزش وپرورش در يك جمهورى در عصر حاضر بسيار بالا است. اما از آنجا كه اكثر مسايل فنى ترى كه براى اجتماعات كنونى پيش مى آيد، نه به وسيله تماس اعضا; بلكه به وسيله نمايندگان آنها، مورد بحث و رسيدگى قرار مى گيرد، پس ضرورت آموزش وپرورش براى اعضا تا آن حد است كه براى انتخاب

ص: 5197

عاقلانه نمايندگان ضرورت دارد. روند آموزش وپرورش زمانى شرط فكرى حكومت جمهورى تلقى مى گردد كه در جهت همكارى موفقيت آميز با جهان اجتماعى مشترك باشد. مهارتهاى فكرى در اين زمينه چهارگونه متفاوت و مرتبط با هم هستند: 1- آموزش عملى كه عبارت است از پيدا كردن آمادگى براى برخورد با مسايل روزمره مربوط به روابط متقابل انسانها. براى كسانى كه به دليل دور ماندن از مسايل زندگانى، بهره اى از تربيت عملى نيافته اند، جمهوريت امكان پذير نخواهد بود. وقتى اينگونه مسايل اجتماعى تا حد زيادى با مسايل زندگى شخصى شباهت نزديك داشته باشد، آموزش وپرورشى كه از طريق كار يا زندگى خانوادگى تحصيل مى شود، ممكن است كافى باشد; اما مسايل سياسى پيچيده تر و دشوارتر چون رشد اقتصادى، مسايل مربوط به جنگ و صلح و... از تعليم و تربيتى بيش از اين برخوردار هستند. 2- آموزش پايه كه عبارت از ورزيده شدن براى استفاده از ابزارهاى پايه فكرى ; يعنى حروف و اعداد است. ساده ترين معيار آن، ميزان با سوادى است. شهروندان بى سواد، توان خواندن روزنامه را ندارند، نمى توانند از شقوق مختلف مسايل و راه حلهاى پيشنهادى آگاهى يابند، نمى توانند به طور مؤثر انتقاد كنند يا پيشنهادهايى از خود طرح كنند.3- آموزش فنى كه به سالها تحصيل و كسب تخصص احتياج دارد. اين

ص: 5198

آموزش براى كسانى ضرورى است كه مى خواهند با موضوعهايى سر و كار داشته باشند كه نتوان همه را براى انجام آنها تربيت كرد. بنابر اين، حكومت جمهورى براى آنكه موفق شود، بايد در ميان شهروندانش، به پرورش استعدادهاى خاصى بپردازد كه لازمه اداره هوشيارانه آن است. 4- آموزش انسانى كه كمتر از همه عموميت دارد و كمتر اهميت آن شناخته شده است. يك اجتماع بايد هدفها و وسيله هايى را برگزيند و براى انجام خردمندانه اين كار اعضاى آن بايد ميزان قابل ملاحظه اى روشنى فكرى از خود بروز دهند. كارشناسان فنى مهم اند، اما مهمتر از آنان، خود كسانى هستند كه ايشان را به خدمت مى گيرند; كسانى كه استخدام كنندگان را برمى گزينند و بر آنان نفوذ دارند. آموزش گسترده علوم انسانى براى هر جمهورى واجب است. شايد گاهى از ترس دست رفتن حيثيت ملى يا برترى نظامى، به تحصيلات علمى يا فنى اولويت داده شود; ولى خطر بزرگتر آنجاست كه شهروندان در انتخاب هدفها و داوريها به درستى تربيت نشوند. حضرت امام (ره) در وصيتنامه خويش به اهميت مراكز تعليم و تربيت از كودكستانها تا دانشگاهها تاكيد كرده اند. (24) اينك وقت آن رسيده است كه در باب پرسش سوم ; يعنى پرسش از هنرهاى مشاوره سخن گوييم. اگر بنا به فرموده حضرت

ص: 5199

امام(ره) اين احساس پيدا شود كه مملكت عائله همه است، صاحبخانه هم يكى نيست، بلكه همه ملت صاحب خانه اند و همه كشور مال همه ملت است ; (25) در اين صورت مشاركت اثربخش، در كنار استقلال انديشه شهروندان، نيازمند همكارى ميان انسانها و انديشه ها است. چنين هم كنشى، به نوبه خود مستلزم مهارتهاى فكرى خاصى است كه «هنرهاى مشاوره» خوانده مى شوند. براى برآورده شدن بسيارى از نيازها و مصالح - گوناگون، متداخل و متعارض - در درون اجتماع، اعضاى آن بايد پيوسته با يكديگر در تبادل انديشه باشند. مسايل اختلافى ميان احزاب بايد مورد بحث و استدلال قرارگيرد تا كاملا فهميده شود. تاثير قوانين پيشنهادى بر منافع متعارض بايد به گفتگو گذاشته شود و پيش بينى گردد. نيازهاى بزرگتر كل جامعه بايد به صورت مشترك بررسى شوند و راه حلها نيز به صورت مشترك ارزيابى شوند. بحث، انتقاد، استدلال و تبادل فكرى، بر روى هم هنر مشاوره را به وجود مى آورند; هرچند بدون اين امور، مشاركت همچنان امكان پذير است ; ولى نه مشاركتى فعال و پخته. در اينجا است كه پرورش مهارتهاى ارتباطى به عنوان هدف اصلى آموزش وپرورش مطرح مى شود. شهروندان بايد سخن گفتن روشن و بجا را بياموزند، از روى دقت و با نيروى ادراك به سخن ديگران

ص: 5200

گوش فرا دهند و بتوانند به طور صريح و اثربخش مطلب بنويسند. شهروندان نبايد تنها دستگاههاى شنونده باشند; بلكه بايد بتوانند عقايد خود و ديگران را منتقل كنند وبتوانند علايق و چشم اندازهاى خود را متجلى سازند. اينها مهارتهاى فكرى پيچيده اى هستند كه به ممارست و تمرين احتياج دارد. با توجه به اين مطالب، بايد ميان سه گونه مشاركت فعال، تبعى و منفعل تفاوت گذاشت ; جمهوى واقعى، نهادهاى مشاركت واقعى را دارد تا روند مشاركت واقعى در آن جريان يابد.

6- شرايط روانشناختى حكومت دينى:

شرايط روانشناختى حكومت، خصوصيات منش و عادتهاى ذهنى اى هستند كه اعضاى يك اجتماع بايد واجد آنها باشند تا بتوانند حكومت جمهورى را عينيت بخشند. جاى اين شرايط در درون افراد; يعنى روان آنان است. البته به عنوان يك امر عملى، بر روى جلوه هاى بيرونى و رفتارى ويژگيهاى منش نيز تاكيد مى شود. در اين معنا، شرايط روانشناختى عبارت خواهند بود از: عادتها و نگرشهايى كه اعضاى مختلف اجتماع را آماده خود گردانى مى كند. اين معنا در واقع همان معناى آزادى مثبت است. به طور تجربى مى توان اين شرايط را در نه شرط روان شناسانه طبقه بندى كرد; هر چند كه تعداد و شيوه طبقه بندى آنها به روشهاى ديگر نيز ممكن خواهد بود: 1- اعتراف به استعداد

ص: 5201

خطا: اصولا ايجاد حكومت جمهورى بنا به اين دليل بوده است كه آدمى همواره در معرض ارتكاب خطا قرار دارد. از اين رو، حكومت جمهورى به شهروندانى نيازمند است كه نسبت به لغزش پذيرى خود آگاه باشند، و گريزناپذيرى آدمى از خطا را تشخيص دهند. معترف بودن به استعداد خطا ( silibifislaf ) هنگامى يك صفت خلقى است كه در رفتار اشخاص در رابطه با پذيرش يا رد عقايد و افكار بروز مى كند. لازمه قبول امكان خطا، انكار لغزش ناپذيرى ادعاى حقيقت است، حال ادعا كننده هر كس كه باشد. پيامد مهم چنين نگرشى آن است كه اگر تمام عقايد در معرض خطا باشند، پس در باره هيچ موضوعى دست كم بى آنكه اجازه شنيده شدن به افكار متضاد داده شده باشد، نبايد هيچ تصميمى گرفت. 2- خلق تجربه انديشى: لازم است كه وقتى شهروندان با موقعيت هاى مساله انگيز مواجه مى شوند، آمادگى داشته باشند كه انواع مختلف راه حلهاى پيشنهاد شده را بيازمايند. اين شرط دوشادوش شرط اول حركت مى كند. اعتراف به خطا، آگاهى داشتن به حضور خطا است و تجربه گرايى، آمادگى داشتن براى استفاده از روشهايى است كه خطاها را آشكار مى سازد. در يك اجتماع مبتنى بر جمهورى، اصول و خط مشيهاى رقابت كننده اى وجود دارند كه قراين سودمند يا مضر، هر كدام

ص: 5202

بايد بى غرضانه و با دقت سنجيده شده و شايستگى هاى راه حلهاى مختلف ارزيابى گردد. از اين رو، چارچوب ذهنى تجربه انديش، هم به آموزش و هم به پرورش نيازمند است و هم از آن پشتيبانى مى كند. جايى كه تمايل به بررسى مسايل به شيوه آزمايشى وجود نداشته باشد، نمى توان از نهادهاى آموزش به طور كامل و عميق بهره گرفت، پرورش همين حالت فكرى تجربه انديش، خود نيازمند به حمايت عينى از جانب مدارس، كتابخانه ها و همه فنون ارتباطى است. 3- خوى خرده گيرى: كمال مطلوب آن است كه روابط ميان اعضاى اجتماع و ماموران منتخب آنان، نمايشگر اعتماد و حسن اعتقاد متقابل باشد; اما حكومت جمهورى ايجاب مى كند كه اطمينان شهروندان با مقدارى روح انتقادى، يعنى با حد معقولى از بى اعتمادى به تمام اولياى امور همراه گردد. هيچ درجه اى از هوشمندى، يا حسن اعتقاد آنها را از خطا مصون نمى دارد. پيچيدگى وظايف، تعداد مسايل، مقتضيات انتخاب به يك مقام، فشارهايى كه از جانب منافع متعارض وارد مى شود و... همگى خطاكردن اولياى امور را محتمل مى كند. از سويى نيز اشتباهات قدرتمندان، به دليل قدرتشان جدى تراست. از اين رو، براى كاستن از تعداد خطاها و درمان هرچه سريعتر پيامدهاى زيانبخش آنها، كارها و داوريهاى مقامهاى حكومت جمهورى بايد پيوسته در معرض انتقاد مداوم

ص: 5203

عموم قرار گيرد. طبيعى است كه خرده گيريهاى مداوم به مذاق اولياى امور خوشايند نباشد. بر همين اساس، پشتيبانى كردن سنجيده از اشخاصى كه كار رسمى شان انتقاد از رهبران مى باشد، عملى عاقلانه است. «قيد سنجيده» از آن جهت در اينجا آمده است كه تداوم انتقاد موجب كاهش تعداد داوطلبان مناصب دولتى مى گردد. 4- منش نرمش پذيرى: شهروندان در يك حكومت جمهورى مى بايست خود را با تغييرات هميشگى بزرگ و كوچك شرايط زندگى خود هماهنگ كنند، آنها همين طور بايد آمادگى تاييد جامعه اى تغييرپذير را داشته باشند. نرمش پذيرى به معناى طرد آن گونه محافظه كارى است كه سرسختانه در مقابل دلايل موجه براى تغيير، مى كوشد الگوهاى ثابت رفتار را حفظ كند. البته ضرورى است به اين نكته نيز اشاره شود كه در هر تغيير قابل دركى، جنبه هايى از موقعيت تغيير ناكرده باقى مى ماند. به همين دليل، تشخيص اين امر كه چه عناصرى از اجتماع شايسته نگه داشتن هستند و چه عناصرى را بايد بهبود بخشيد يا جايگزين كرد، اساسى است. 5 - خوى واقع گرايى: واقع گرايى به معناى آمادگى عمل و قضاوت در پرتو نهادهاى بشرى ناقص است. به عنوان نمونه، در گزينش رهبران و نمايندگان، همواره بايد از ميان تلفيقهاى متعدد ميان هنرها و عيبهاى مختلف، يكى را

ص: 5204

انتخاب كرد. در مورد كارهاى آدميان نيز به همين صورت رفتار شود. براى مسايل اجتماعى راه حلهاى نهايى وجود ندارد و فرايند تنظيم و بهبود نهادهاى بشرى، پايان ناپذير است. از اين رو، واقع گرايى به صورت طرز فكرى متوازن ميان كمال گرايى و نااميدى جلوه مى كند. حكومت جمهورى به صورت بادوام، تنها زمانى ميسر است كه ارزيابى كارها، در سايه انتظارات واقع گرايانه باشد. 6 - خصلت سازش جويى: سازش جويى خصلتى است كه شهروندان را آماده مى كند تا اختلافهايشان را به سازش برگذار كنند.در هر اجتماعى وجود منافع و گرايشهاى متضاد انسانى، اجتناب ناپذير است و به ندرت مى توان آنها را به گونه اى حل كرد كه براى همه كاملا رضايت بخش باشد. از اين رو، فرايند تشكيل خط مشيها و تدوين قوانين، از راه متوازن ساختن كشمكشهاى منافع متضادى كه در اجتماع وجود دارد، انجام مى پذيرد كه فرايند مصالحه ناميده مى شود. هر گروهى كه چنين راه و رسمى را در اصل مناسب نيابد، نمى تواند خواهان داشتن حكومتى جمهورى باشد. نكته مهم در اينجا، آن است كه مساله سازش جويى به معناى فدا كردن اصول نيست; بلكه سازش تنها در مورد راه حلها و برنامه هاى خاص عملى است. از اين رو، اصول را بايد حفظ كرد; ولى ميان عزم جزم در اعتقاد به

ص: 5205

اصول و رعايت احتياط در عمل منافاتى نيست. به همين دليل، در گرايش به سازش، چيزى نيست كه با دفاع اصولى از طرز فكر خود يا انتقاد از طرز فكر ديگرى، مغايرت وجود داشته باشد. 7- منش بردبارى: منش بردبارى در سه سطح مورد بررسى قرار مى گيرد; اول، تحمل ناهمنوايى است. هر پيشرفت مهمى در جامعه بشرى نتيجه نوعى ناهمنوايى دليرانه بوده است. نيروى تخيل، فرديت و تنوع ديدگاه، مشتقات ناهمنوايى به شمار مى آيند. فشار قانونى يا خارج از قلمرو قانون، براى همنوا شدن با عرف موجب محدوديت مشاركت در حكومت جمهورى مى شود. بالا بودن آمادگى شهروندان براى تحمل ناهمنوايى، به وسيع بودن مشاركت در جمهوريها مى انجامد. در دومين سطح، آمادگى براى اجازه دادن به ديگران است تا زندگى خود را بدون مزاحمت بگذرانند; بلكه بالاتر از آن مخالفت مستقيم ديگران با اعتقادات و اصول مورد قبول خود را تحمل كنند. در اين زمينه نه تنها برخى نهادهاى غير شخصى ; بلكه يكايك افراد نيز مى بايد از روحيه اغماض و بردبارى برخوردار باشند. در سطح سوم، شهروندان بايد مخالفت راحتى از جانب افراد عيبناك مغرض و سفيه نيز بپذيرند. اغلب به نظر مى آيد كه در پشت مخالفت سرسختانه و كور دلانه، فقط ممكن است خشك مغزى محض نهفته باشد. اگر مخالفان شخص، ظاهرا

ص: 5206

سفيه يا نادان نباشند، پس بى شك مردمان شرورى هستند كه بر اثر خودخواهى، جاه طلبى يا ديگر انگيزه هاى پست، تحريك شده اند. اما در يك جمهورى، انگيزه ها يا باورداشتهاى طرفهاى ستيزه جو هر چه باشد، تصميمهاى گرفته شده پيش از عمل بايد در فرايندى مشاركت آميز اتخاذ شوند. آمادگى تحمل نه تنها از راه اظهار نظر خويشتن دارى ; بلكه از راه عمل به آن نمايان مى شود. در اينجا، نكته اصلى آن است كه اين خود دارى در استفاده از زور بايد به وسيله خود آدمى بر خود تحميل شود. وجود قوانين يا پيش بينى هاى مبتنى بر قانون اساسى كافى نيست. 8- خصلت برون گرايى: برون گرايى به معناى اين است كه عقايد و رويدادها را همان گونه كه هستند، بدون پيشداورى ذهنى بپذيريم. تصميمها بايد با توجه دقيق به واقعيات گرفته شوند. تصميم گيرندگان نيز با در نظر گرفتن گرايشهاى خود، بااوضاع برخوردى واقع گرايانه داشته باشند. برون گرايى مورد نياز در حكومت جمهورى، مستلزم اذعان اعضاى آن است به واقعيات خاصى كه در باره انواع مختلف علايق موجود در اجتماع وجود دارد. به دليل تعارض ميان منافع در سطوح مختلفى، چون: منافع شخصى و خانوادگى، همبستگيهاى قومى، دلبستگيهاى اقتصادى و... مى بايد منافع خصوصى در برابر منافع عمومى يا نيمه عمومى ارزيابى شود.

ص: 5207

آمادگى براى ارزيابى منافع متضاد در سطوح مختلف و به صورتى بى غرضانه و بخصوص تلقى منافع جامعه بزرگتر به عنوان امرى به خودى خود مهم، برون گرايى مدنى ناميده مى شود. چنين برون گرايى خصلتى بسيار ظريف است كه به آسانى پرورده نمى شود و آسان حفظ نمى گردد. 9- منش اعتماد به خويش: شهروندان در يك حكومت جمهورى بايد به استعداد جمعى خود در اداره كردن امور عمومى اعتماد داشته باشند. زمانى كه اعتماد در كار نباشد، شهروندان بويژه در دورانهاى بحرانى دست به دامن قدرتهاى بيرونى خواهند زد تا به جاى آنان تصميم گيرى كنند. اطمينان مورد نياز در حكومت جمهورى دربرگيرنده ايمان مطلق به خردمندى توده ها نيست. به اين معنا هر آنچه كه مردم به آن باور دارند، حقيقى نيست و نيز هر آنچه تعيين مى كنند، همواره صحيح نمى باشد. ولى بايد به مردم اعتماد داشت كه در دراز مدت بتوانند به خوبى حكومت كنند، براى تصحيح خطاهاى خود به صلاحيت خويش تكيه كنند، و براى مسايلشان راه حلهايى بيابند. اعتماد به نفس فردى به معناى تكيه كردن بر داوريهاى شخصى خود، زمينه ساز اعتماد به جامعه خواهدبود. اعضاى يك اجتماع بايد، هم به عنوان فرد و هم به عنوان يك اجتماع به خود اعتماد داشته باشند و آمادگى آن را داشته باشند كه

ص: 5208

مطابق بااين اعتماد عمل كنند. شرايط روان شناسانه حكومت جمهورى، در واقع در فرهنگ سياسى يك جامعه بايد تحقق يابد. از اين رو، تحقق آنها از سويى مشكل و از سوى ديگر براى حكومت جمهورى داراى اهميت اساسى خواهد بود.

7- شرايط حفاظتى حكومت دينى:

حكومتها همواره بايد آماده باشند تا از خود دفاع كنند. مجموعه امورى كه چنين امكانى را براى حكومت به وجود مى آورد، شرايط حفاظتى ناميده مى شود. جمهورى اسلامى با توجه به مرحله استقرار و تثبيت خود در ابتدا و سپس درگيرى در يك جنگ طولانى، اوضاع و احوالى را پشت سر نهاد كه بيشترين فرمايشات و توجه حضرت امام (ره) در ميان شرايط حكومت دينى به شرايط حفاظتى آن جلب شد. از اين رو، در شرايط ديگر حكومت رهنمودى از آن حضرت وجود نداشت، در اين مورد سخنان ايشان فراوان است. شرايط حفاظتى حكومت بر دو گونه هستند: الف - شرايط حفاظت در برابر تهديد داخلى: اين گونه از تهديدها براى حكومت گاه خطرناكتر و جدى تر از تهديدهاى خارجى هستند. از ميان انواع گوناگون حملات داخلى، در اينجا به دو گونه آن توجه مى شود. حملات داخلى بر شرايط حكومتهاى جمهورى ; چون: شرايط قانونى، شرايط فكرى و... و حملات مربوط به فرايند مشاركت در حكومت جمهورى. در مورد اول،

ص: 5209

بايد گفت كه حملات بر شرايط حكومت جمهورى از طرف شهروندان فراوان است و غالبا به صورت پيشنهادهايى بيان مى شوند كه خود پيشنهاد دهندگان آنها پيامدهاى آنها را براى جمهوريت به طور كامل درك نمى كنند. به عنوان نمونه، محدود ساختن نسبى آزادى انتقاد، انتشار، يا اختلاف عقيده از متداولترين اين نوع پيشنهادهاست. دومين مورد، مربوط به خطر محدود شدن و ترك شدن اقدامهايى است كه در شرايط بحران ; يعنى شرايط نياز به سرعت و قاطعيت در تصميم گيرى، شرايط مشاركت همگانى را دشوار مى گرداند. نقصان علاقه شهروندان به انتقاد كردن و اعمال نفوذ فعالانه در امور عمومى، ايجاد اين احساس كه تصميمهاى بسيار مهم حتى بدون مشاركت آنها هم گرفته مى شود و در نهايت از ميان رفتن احساس نياز به مشاركت، مهمترين مشتقات اين مورد مى باشند. ب - شرايط حفاظت در برابر تهديد خارجى: برخاستن در برابر دشمنان يك اجتماع و مبارزه كردن با آنان، يك اصل مشروع و قابل قبول همگان است. تهديد خارجى اگر بى پاسخ گذاشته شود، اجتماعى را كه شرايط مورد بحث در اين مقاله، براى پياده شدن به آن نياز دارد، از ميان مى برد. فرمايشات حضرت امام (ره) در طول جنگ هشت ساله به درستى بيانگر همين مطلب بود. در مقايسه ميان تهديدات داخلى و خارجى، بايد

ص: 5210

گفت تهديدهاى داخلى با هر دو گونه اش خطرناكتر از تهديدهاى خارجى مى باشند; زيرا از سويى اين گونه از تهديدها، همه انواع اجتماعات را، چه بزرگ و چه كوچك، به مخاطره مى اندازند و از سوى ديگر، تهديدهاى داخلى ممكن است از اشخاص يا گروههايى سرزند كه هدفشان حتى حمايت از حكومت جمهورى باشد.

نتيجه گيرى موضوعى:

هدف اين مقاله، نشان دادن عناصر اساسى مورد نياز براى برپايى حكومت جمهورى از سويى و نشان دادن موضعگيرى هاى حضرت امام (ره) در باره آنها از سوى ديگر بود. همان طور كه در طول مقاله بيان شد، تمامى عناصر اساسى شرايط حكومت دينى به وسيله حضرت امام (ره) بيان نشده اند و از اين جهت نمى توان به يك نظريه ( yroehT ) كامل از ايشان رسيد. اما مكتب فقهى - سياسى ايشان بويژه باارايه مقولاتى ; چون: تعريف عمومى تر از اجتهاد، احكام حكومتى، نقش زمان و مكان و عنصر مصلحت، مى تواند الگوى عمومى و حكومت قانونى ايشان را گسترش داده و نسبت آن را با شرايط حكومت جمهورى ارزيابى كند. اينك بر رهروان آن مكتب است كه كمر مت بربندند و به گسترش انديشه سياسى ايشان بپردازند.

پى نوشت ها

: 1 ء. ولايت فقيه، انتشارات اميركبير، تهران، 1360،ص53. كتاب البيع ، الجزءالثانى، مؤسسه اسماعيليان،قم، الطبعةالرابعة، 1368،ص 461. صحيفه نور، ج20، انتشارات سازمان مدارك فرهنگى

ص: 5211

انقلاب اسلامى، تهران،1369، ص170. 2. پايان نامه كارشناسى ارشد نويسنده در مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم (ع) با عنوان «شيوه حكومت دينى در نظريه هاى معاصر ايران». نويسنده علاوه بر الگوى حكومت قانونى، دو الگوى مشروطه طلبى دينى و نخبه گرايى دينى را نيز مورد بررسى قرار داده است. 3. صحيفه نور، ج3، انتشارات سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، تهران، 1361، ص 105. 4. كتاب البيع، الجزءالثانى، 465و466. 5. صحيفه نور، ج3، ص145. 6. مشخصات اساسى جمهوريهاى قرن بيستم عبارتند از: همگانى بودن مشاركت، وجود آزاديها، چند گانگى سياسى، حكومت اكثريت و احترام به اقليت، برابرى مردم و توزيع خردمندانه قدرت. 7. صحيفه نور، ج3، ص27. 8. صحيفه نور، ج 21، ص 38. 9. همان، ص 30. 10. همان، ص 38. 11. همان، ص 201. 12. صحيفه نور، ج 22، ص 292 و صحيفه نور،ج 21،صص 200 و201. 13. صحيفه نور، ج 21، ص 200. 14. همان، ص187. 15. صحيفه نور، ج 18، ص 204. 16. صحيفه نور، ج 20، ص 194. 17. صحيفه نور، ج 21، ص187. 18. همان، صص48-46. 19. صحيفه نور، ج 14، ص267. 20. صحيفه نور، ج 4، ص 234. 21. صحيفه نور، ج 2، صص 45 و46. 22. صحيفه نور، ج7، ص 18. 23. صحيفه نور، ج 21،

ص: 5212

ص 192. 24. صحيفه نور، ج7، ص13.

ص: 5213

شرايط و خصوصيات ولي فقيه

اشاره

سخن آفتاب سازمان تبليغات اسلامي شرايطي كه براي زمامدار ضروري است مستقيما ناشي از طبيعت طرز حكومت اسلامي است. پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارتند از: 1- علم به قانون 2- عدالت چنانكه پس از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - وقتي در آن كسي كه بايد عهده دار خلافت شود، اختلاف پيدا شد باز در اينكه مسئول امر خلافت بايد فاضل باشد، هيچ گونه اختلاف نظري ميان مسلمانان بروز نكرد. اختلاف فقط در دو موضوع بود: 1- چون حكومت اسلام حكومت قانون است، براي زمامدار علم به قوانين لازم مي باشد، چنانكه در روايات آمده است. نه فقط براي زمامدار بلكه براي همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامي داشته باشند چنين علمي ضرورت دارد. منتهي حاكم بايد افضليت علمي داشته باشد. ائمه ما براي امامت خودشان به همين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد. اشكالاتي هم كه علماء شيعه بر ديگران نموده اند در همين بوده كه فلان حكم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست. فلان كار را بر خلاف احكام اسلام انجام داد، پس لايق امامت نيست. و... قانونداني و عدالت از نظر مسلمانان، شرط و

ص: 5214

ركن اساسي است. چيزهاي ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد. مثلا علم به چگونگي ملائكه، علم به اينكه صانع تبارك و تعالي داراي چه اوصافي است، هيچ يك در موضوع امامت دخالت ندارد. چنانكه اگر كسي همه علوم طبيعي را بداند و تمام قواي طبيعت را كشف كند يا موسيقي را خوب بلد باشد، شايستگي خلافت را پيدا نمي كند و نه به اين وسيله بر كساني كه قانون اسلام را مي دانند و عادلند، نسبت به تصدي حكومت، اولويت پيدا مي كند. آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - و ائمه ما - عليهم السلام - درباره آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلم بوده اين است كه حاكم و خليفه اولا بايد احكام اسلام را بداند يعني قانوندان باشد و ثانيا عدالت داشته، از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار باشد. عقل همين اقتضا را دارد. زيرا حكومت اسلامي حكومت قانون است، نه خودسري و نه حكومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانوني را نداند، لايق حكومت نيست. چون اگر تقليد كند، قدرت حكومت شكسته مي شود و اگر نكند، نمي تواند حاكم و مجري قانون اسلام باشد. و اين مسلم است كه «الفقهاء حكام علي السلاطين» . سلاطين اگر تابع اسلام

ص: 5215

باشند بايد به تبعيت فقها درآيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند. در اين صورت حكام حقيقي همان فقها هستند، پس بايستي حاكميت رسما به فقها تعلق بگيرد، نه به كساني كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعيت كنند. البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان اداري همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند، بلكه كافي است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند. چنانكه در زمان پيغمبر - صلي الله عليه و آله - و امير المؤمنين - عليه السلام - اين طور بوده است. مصدر امور بايد داراي اين دو امتياز باشد، لكن معاونين و صاحب منصبان و ماموراني كه به شهرستانها فرستاده مي شوند، بايد قوانين مربوط به كار خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند. (1) 2- زمامدار بايستي از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد. كسي كه مي خواهد حدود جاري كند، يعني قانون جزاي اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدي بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد و «لا ينال عهدي الظالمين» خداوند تبارك و تعالي

ص: 5216

به جائر چنين اختياري نمي دهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن و اجراي قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصي و هوسراني خويش كند. بنابراين، نظريه شيعه در مورد طرز حكومت و اينكه چه كساني بايد عهده دار آن شوند، در دوره رحلت پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - تا زمان غيبت، واضح است. به موجب آن، امام بايد فاضل و عالم به احكام و قوانين و در اجراي آن عادل باشد. (2) اكنون كه دوران غيبت امام - عليه السلام - پيش آمده و بناست احكام حكومتي اسلام باقي بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم مي آيد، عقل هم به ما حكم مي كند كه تشكيلات لازم است، تا اگر به ما هجوم آوردند، بتوانيم جلوگيري كنيم، اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند، دفاع كنيم. شرع مقدس هم دستور داده كه بايد هميشه در برابر اشخاصي كه مي خواهند به شما تجاوز كنند براي دفاع آماده باشيد، براي جلوگيري از تعديات افراد نسبت به يكديگر هم حكومت و دستگاه قضائي و اجرائي لازم است.

ص: 5217

چون اين امور به خودي خود صورت نمي گيرد، بايد حكومت تشكيل داد. چون تشكيل حكومت و اداره جامعه بودجه و ماليات مي خواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالياتش را نيز تعيين نموده است مانند خراجات، خمس، زكات، و غيره... اكنون كه شخص معيني از طرف خداي تبارك و تعالي براي احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است، تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمي خواهيم؟ اسلام فقط براي دويست سال بود؟ يا اينكه اسلام تكليف را معين كرده است، ولي تكليف حكومتي نداريم؟ معناي نداشتن حكومت اين است كه، تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود، و ما با بيحالي دست روي دست بگذاريم كه هر كاري مي خواهند بكنند و ما اگر كارهاي آنها را امضا نكنيم، رد نمي كنيم. آيا بايد اينطور باشد؟ يا اينكه حكومت لازم است و اگر خدا شخص معيني را براي حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است، لكن آن خاصيت حكومتي را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب - عليه السلام - موجود بود; براي بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد، در عده بيشماري از فقهاي عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع كنند مي توانند حكومت عدل عمومي در

ص: 5218

عالم تشكيل دهند. (3) حاكمي كه مي خواهد به وسيله تشكيلات دولت و قدرت آمرانه اي كه دارد، هدفهاي عالي اسلام را عملي كند، همان هدفهائي را كه امام - عليه السلام - شرح داد، بايستي همان خصال ضروري را كه سابقا اشاره كرديم، داشته باشد، يعني عالم به قانون و عادل باشد. به همين جهت، حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به دنبال فرمايشات خود در تعيين هدفهاي حكومت به خصال لازم حاكم اشاره مي فرمايد: «اللهم اني اول من اناب و سمع و اجاب. لم يسبقني الا رسول الله - صلي الله عليه و آله - بالصلاة. و قد علمتم انه لا ينبغي ان يكون الوالي علي الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل» خدايا من اولين كسي بودم كه رو به تو آوردم و (دينت را كه بر زبان رسول الله - صلي الله عليه و آله - جاري شد) شنيد و پذيرفت. هيچ كس جز پيغمبر خدا - صلي الله عليه و آله - در نمازگزاردن، بر من سبقت نجست. و شما مردم خوب مي دانيد كه شايسته نيست كسي كه بر نواميس و خونها و درآمدها و احكام و قوانين و پيشوائي مسلمانان ولايت و حكومت پيدا مي كند، بخيل باشد. «و لا الجاهل فيضلهم بجهله»

ص: 5219

بايد كه جاهل (و نا آگاه از قوانين) نباشد تا از روي ناداني مردم را به گمراهي بكشاند. «و لا الجافي فيقطعهم بجفائه، و لا الخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم» . و بايد كه جفاكار و خشن نباشد تا به علت جفاي او مردم با او قطع رابطه و مراوده كنند. و نيز بايد كه از دولتها نترسد تا با يكي دوستي و با ديگري دشمني كند. «و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بينها دون المقاصد، ولا المعطل للسنة فيهلك الامة» و بايد كه در كار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پايمال كند و نگذارد حق به حق دار برسد، و نبايد كه سنت و قانون را تعطيل كند تا امت به گمراهي و نابودي نرود. درست توجه كنيد كه مطالب اين روايت حول دو موضوع دور مي زند: يكي علم و ديگر عدالت، و اين دو را خصلت ضروري «والي» قرار داده است. در عبارت «و لا الجاهل فيضلهم بجهله» روي خصلت علم تكيه مي نمايد. عدالت به معناي واقعي اين است كه در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسي و قضا و تقسيم درآمد عمومي مانند حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - رفتار كند و طبق برنامه اي كه براي مالك

ص: 5220

اشتر و در حقيقت براي همه واليان و حكام تعيين فرموده است، چون بخشنامه اي است عمومي كه فقها هم اگر والي شدند، بايستي دستورالعمل خويش بدانند. (4) من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست. مجتهد عادل مورد تاييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مي كند. اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند. وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، رهبري او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است. در اصل قانون اساسي من اين را مي گفتم ولي دوستان در شرط مرجعيت پافشاري كردند، من هم قبول كردم. من در آن هنگام مي دانستم كه اين در آينده نه چندان دور قابل پياده شدن نيست. (5) اسلام براي آن كس كه سرپرستي براي مردم مي خواهد بكند، ولايت بر مردم دارد يك شرايطي قرار داده است كه وقتي يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشود، اصلا خودش هيچ است. اگر بيجا - اگر - يك سيلي بزند، رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلي بيجا به يك نفر بزند ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش ديگر و بايد

ص: 5221

برود سراغ كارش، آن سيلي را هم عوضش را بايد بيايد بزند توي صورتش. (6) در مورد رهبري، ما كه نمي توانيم نظام اسلامي مان را بدون سرپرست رها كنيم، بايد فردي را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامي مان در جهان سياست و نيرنگ دفاع كند. (7) امام (ع) مي فرمايد: «از حكم كردن (دادرسي) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسي) فقط براي امامي است كه عالم به قضاوت (و آئين دادرسي و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براي پيغمبر است يا وصي پيغمبر.» ملاحظه مي كنيد كسي كه مي خواهد حكومت (دادرسي) كند: اولا بايد امام باشد. در اينجا معناي لغوي «امام» كه عبارت از رئيس و پيشوا باشد، مقصود است نه معناي اصطلاحي به همين جهت، نبي را هم امام دانسته است. اگر معناي اصطلاحي «امام» مراد بود، قيد عالم و عادل زائد مي نمود. دوم اينكه عالم به قضا باشد. اگر امام بود، لكن علم به قضا نداشت، يعني قوانين و آئين دادرسي اسلام را نمي دانست، حق قضاوت ندارد. سوم اينكه بايد عادل باشد. پس قضا (دادرسي) براي كسي است كه اين سه شرط (يعني رئيس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد مي فرمايد كه اين شروط بر كسي جز نبي يا وصي نبي منطبق نيست. قبلا عرض كردم كه منصب قضا

ص: 5222

براي فقيه عادل است و اين موضوع از ضروريات فقه است و در آن خلافي نيست. اكنون بايد ديد شرائط قضاوت در فقيه موجود است يا نه. بديهي است منظور، فقيه عادل است نه هر فقيهي. فقيه طبعا عالم به قضا است، چون فقيه به كسي اطلاق مي شود كه نه فقط عالم به قوانين و آئين دادرسي اسلام، بلكه عالم به عقايد و قوانين و نظامات و اخلاق باشد يعني دين شناس به تمام معني كلمه باشد. فقيه، وقتي عادل هم باشد دو شرط را دارد. شرط ديگر اين بود كه امام، يعني رئيس باشد. و گفتيم كه فقيه عادل، مقام امامت و رياست را براي قضاوت - به حسب تعيين امام - عليه السلام - دارا است. آنگاه امام - عليه السلام - حصر فرموده كه اين شروط جز بر نبي يا وصي نبي بر ديگري منطبق نيست. فقها چون نبي نيستند، پس وصي نبي يعني جانشين او هستند. بنابراين، آن مجهول از اين معلوم به دست مي آيد كه فقيه، وصي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - است و در عصر غيبت، امام المسلمين و رئيس المله مي باشد، و او بايد قاضي باشد، و جز او كسي حق قضاوت و دادرسي ندارد. (8)

پى نوشت ها

: 1. كتاب ولايت

ص: 5223

فقيه - صفحه 53و52و51. 2. كتاب ولايت فقيه - صفحه 54و53. 3. كتاب ولايت فقيه - صفحه 55و54. 4. كتاب ولايت فقيه - صفحه 62و61. 5. صحيفه نور - جلد 21- صفحه 9/2/68 -129. 6. صحيفه نور - جلد 3- صفحه 28/8/57 -141. 7. صحيفه نور - جلد 21- صفحه 9/2/68 -129. 8. كتاب ولايت فقيه - صفحه 84و83.

ص: 5224

شهيد آية الله دستغيب

گلشن ابرار، ج 2 نورمحمدي، محمد جواد تولد در عاشوراي 1332 ق . در شيراز كودكي به دنيا آمد كه چون آن ايام ، روزهاي پرسوز شهادت سالار شهيدان ، امام حسين عليه السلام بود نامش را ((عبدالحسين )) نهادند. خاندان عبدالحسين از سادات حسني و حسيني به شمار مي رفتند كه از حدود چهار قرن پيش در شيراز به ((دستغيب )) معروف شده بودند. سيادت نشان افتخار اين خانواده بود و حلقه هاي نوراني پيوند او را (باسي و دو واسطه ) به حضرت ((زيد شهيد)) فرزند امام سجاد عليه السلام مي رساند.(1) از اين خاندان در طول تاريخ عالمان بزرگ برخاسته اند از جمله امير فضل الله بن محب جالله حسيني (متوفاي 1043(، سيد حكيم دستغيب (متوفاي 1077(، ميرزا ابوالحسن دستغيب (متوفاي بعد از 1300 ق .) ميرزا هدايت الله (متوفي 1320 ق .) ميرزاابومحمد دستغيب و آقا سيد محمد تقي پدر سيد عبدالحسين .(2) تحصيل سيد عبدالحسين درس را از مكتب خانه شروع كرد و با فراگيري قرآن و نصاب و خواندن چند كتاب منظوم منشور فارسي دوره مكتب را پشت سر گذاشت . پس از آن شروع به تحصيل علوم اسلامي نمود و درسهاي ابتدايي حوزه علميه را نزد پدر خواند و از محبت هاي

ص: 5225

پدرانه و استادانه اش بهره برد. در سال 1342 ق . در حالي كه يازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجواني روح لطيفش سخت آزرده و از نعمت پدر محروم گشت . پس از فوت پدر تحصيلات را در مدرسه خان شيراز ادامه داد و از نورانيت و روحانيت مدرسه نيز بهره مند بود. اين مدرسه در مدت حيات خود انسانهاي پاك و والاتباري را در خود جاي داده بود و آنان با دعاها و خلوص د و معرفت خود فضاي آن را عطرآگين كرده بودند. صدرالمتالهين شيرازي و بسياري از عالمان بزرگ در اين مدرسه درس خوانده بودند. او در حوزه شيراز مدتها به تحصيل پرداخت و نزد اساتيدي همچون شيخ اسماعيل ، ملااحمد دارابي ، و آية الله ملاعلي اكبر ارسنجاني دوره مقدماتي و سطح را به پايان رساند پايان يافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله كشف حجاب رضاخاني بود و دستغيب جوان در همان سنين (حدود 25 سالگي ) به مبارزه با اين تهاجم بزرگ پرداخت . اما ماءموران او را زير فشار قرار دادند و او نيز در سال 1314 ش . مجبور به حركت به سوي نجف شد. (3) در نجف اشرف تحصيلات خود را ادامه داد و با

ص: 5226

تلاش پيگير در طول هفت سال به مقام شامخ اجتهاد نايل آمد. استادان آيات عظام : سيد ابوالحسن اصفهاني ، آقا ضياء عراقي ، آقا سيد باقر اصطهباناتي ، شيخ محمد كاظم شيرازي از معماران علمي او در حوزه نجف بودند.(4) تهذيب روح جستجوگر آن شهيد بزرگوار، بلند پروازتر از آن بود كه به درس و بحث بسنده كند و از علوم مرسوم حوزه نجف سيراب شود. عطش عصيانگر او پس از سالها درس و تدريس آرام نگرفت و او همچنان در پي يافتن صاحبدلي بود كه بتواند او را به وادي ايمن رسانده ، در معرفت خود و خداي خويش به كمال برساند. در همان ايام اين توفيق و موهبت نصيب او شد و به محضر پرفيض استاد اخلاق حوزه نجف ، عارف نامور ميرزا محمد علي قاضي تبريزي رضوان الله عليه راه يافت و در مكتب عرفاني او رشد كرد. پس از گذشت چند سال مرحوم قاضي به سراي باقي شتافت و او به محضر آية الله آقا شيخ محمد جواد انصاري همداني را يافت و مدتها تحت نظر وي راههاي ظريف و لطيف معرفت نفس را طي كرد. ارتباط او با آية الله انصاري همداني در ايامي بود كه وي در شيراز به سر مي برد و

ص: 5227

براي استفاده از استاد به همدان مي رفت .(5) سفر به عنايت دوست سال 1321 ش . آية الله با كوله باري از علم و معرفت عزم سفر به سوي شهر خود كرد. در اين كوچ مبارك لطايفي نهفته بود كه نشان از عنايت خداي سبحان و ولي عصر (عج ) به ايشان داشت . او خود در ابتدا انديشه بازگشت به شيراز را نداشت اما روزي به درس آقا شيخ محمد كاظم شيرازي حاضر شد و استاد به ايشان گفت : آقاي دستغيب يكي از علما براي شما خواب خوبي ديده است بهتر است شما بهر شيراز برگرديد. او در حالي كه سخت مشغول تحصيل بود و در صورت ماندن ، در آسمان فقاهت درخششي شايسته مي نمود اما قصد بازگشت كرد. داستاني كه حاج مؤ من شيرازي (6) حكايت كرده نشان از توجه اوليا الهي به سيد عبدالحسين دستغيب دارد و آن چنين است : در جواني خادم مسجد سردزك بودم . مدتها بود كه آرزوي ديدار حضرت حجت (عج ) را داشتم شوق ديدار چنان در جانم شعله مي كشيد كه خورد و خوراك را از من گرفته ،از خوردن و آشاميدن غافل مي شدم . با اين حال عهد كردن تا آقا را نبينم چيزي نخورم

ص: 5228

. دو روز گذشت و من هيچ غذا نخورده بودم . تشنگي بر من سخت گرفت بناچار جرعه اي آب نوشيدم و بيهوش شدم . ناگاه صدايي را شنيدم كه مرا صدا مي زند. حاج مؤ من برخيز مگر نمي داني كاري كه انجام دادي (نخوردن و نياشاميدن ) در دين اسلام حرام است . ديگر از اين كارهاي نامشروع بپرهيز. از صدايش جاني گرفتم و برخاسته ، نشستم كه چشمم به صورتي پرجمال افتاد و آقا را بالاي سرم ديدم . به من فرمود حاج مؤ من براي غذا مي فرستم ، بخور. آقا سيد هاشم (امام جماعت مسجد سردزك ) نيز به مشهد مي روند شما هم با ايشان برويد. چون به قم رسيديد شخصي را ملاقات خواهيد كرد، به دستورش رفتار كنيد آنگاه به من خرج سفر مشهد را مرحمت كردند و از برابر چشمم ناپديد شدند. به حال خود كه آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هيچ كس نبود شنيدم كسي كوبه در را مي كوبد. رفتم در را باز كردم ، آقايي پشت در بود، عبايي بر سر كشيده و شناخته نمي شد. ظرف غذايي به من داد و دو مرتبه گفته : اين غذا را تنها بخور. چنان بوي عطري از

ص: 5229

غذا به مشامم رسيد كه تا به حال هرگز غذايي با آن بو نديده بودم در خود قدرت عجيبي احساس كردم و مشغول كارهاي مسجد شدم . پس از چند روز با آقا سيد هاشم به طرف مشهد حركت كرديم . دو روز در قم مانديم . در يكي از روزها در حرم حضرت معصومه زيارت مي خواندم كه مردي قباپوش با عبايي قهوه اي بر دوش و كلاه پشمي معمول آن زمان بر سر به من گفت : حاج مؤ من ، در صحن منتظر شما هستم . پس از زيارت شما را ملاقات مي كنم . پس از زيارت به ديدارش شتافتم . با وقار بود و متين و آثار زهد و تقوا در چهره اش نمايان . گفت به تهران مي رويد و پس از ده روز ديگر دروازه تهران شما را ملاقات خواهم كرد. (او با ما همسفر شد و) چون نزديك مشهد رسيديم و گنبد حضرت رضا عليه السلام درخشش كرد ماشين در جايي ايستاد و آن عارف روشن ضمير به من گفت : تمام اين سفر و برنامه ها براي الان بوده است . حاج مؤ من مرگ من نزديك شده ، غسل و كفن و دفن من به عهده شماست . كفنم را

ص: 5230

همراه آورده ام . دوازده تومان پول هم به من داد و گفت اين پول هم خرج مراسم خاك سپاري ، گفتم حالا تكليف من چيست ؟ گفت : سيدي از اهل شيراز كه تحصيلاتش در نجف تمام شده به شيراز بر مي گردد با او مجالست داشته و همراهش باش كه براي تو سودمند است . نشانه اين سيد آن است كه مسجد جامع شيراز را كه زير خاك پوشيده است با كمك مردم احيا مي كند. شما قبل از آن سيد مي ميريد و آن سيد عهده دار دفن شما خواهد شد. بدان كه آن سيد را شهيد مي كنند. آن نيك مرد در همان محل رو به قبله خوابيد و جان سپرده و او را به مشهد برده ، با شكوه فراواني به خاك سپرديم .(7) تلاش براي جامعه در سال 1321 ش . آية الله دستغيب بر خلاف ميل خود و به توصيه استادانش به ايران بازگشت . بنابراين آيت خدايي ، عارف سالك شيرازي با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شيراز مراجعت كرد. با آمدن به شيراز از ابتدا در مسجد طالبيون به اقامه جماعت پرداخت و پس د از آن چون ماه رمضان نزديك مي شد و جمعيت زيادتر، صلاح ديده شد كه

ص: 5231

طاق منبري مسجد جامع عتيق شيراز را (شبستان وسطي مسجد جامع ) نخاله برداري و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود.اين كار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودي آماده پذيرايي زائران خانه دوست شد. پس از ماه رمضان و زمينه سازي ها آقاي دستغيب تصميم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بناي مقدس و ديرينه را احيا نمايند. بر اين اساس د كار را شروع كردند. پس از چندين سال تلاش پيگير سيد خوب شيراز و مردم مؤ من آن ديار كار تكميل بنا پايان يافت . (8) از آن پس شهيد دستغيب در مسجد جامع عتيق كار فرهنگي وسيعي را شروع كرد. او كه از پشتوانه غني اخلاقي برخوردار بود انسانهاي زيادي را جذب مسجد كرد. شيوه هاي تربيت اسلامي را در قالبي لطيف براي نسلهاي جامعه مطرح كرد و خود عملا به تربيت جوانان و مستعدان جامعه اسلامي همت گماشت . بسياري از سوره هاي قرآن را در آن روزگاران تفسير كرد (كه در بخش تاءليفات از آن نام خواهيم برد) و زمينه تربيت عده اي را فراهم نمود. اين برنامه هاي زندگي ساز تا قبل از سال 1340 به خوبي پيش د مي رفت و او در اين كار پر

ص: 5232

توفيق ترين بود. علاوه بر اين در شيراز نيز كارهاي خدماتي فراواني را بنيان و تكميل كرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمير آنها و تاءسيس مراكز خدماتي و خيريه گرفته تا ايجاد مشاغل گوناگون براي كارگران و بيكاران و دستگيري مستمندان همه را عهده دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شايسته برآمد. شايستگي هاي روحي گرچه آية الله دستغيب در خدمت به مردم مضايقه نمي كرد و زمان بسياري به اين كار اختصاص مي داد، حال و هواي دعا و مناجات را رها نكرد بلكه چون در عرصه اجتماع آسيب پذيري بيشتري وجود دارد بايد از سلاح و سپر دعا و ياد حق بيشتر جست . همسر ايشان نقل مي كند كه در برخي از شبها ناله هاي پرسوز و گداز آقا خواب را از من مي ربود و نمي توانستم بخوابم . به غذايي ساده بسنده مي كرد و زياد مي شد كه به نان و پنيري راضي بود. بعضي روزها با نان پياز سر مي كرد و هرگز معترض نبود.(9) بعضي از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پيش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهاي ماه رمضان تا صبح به دعا و نياز به درگاه دوست قيام مي كردند.(10)

ص: 5233

برخوردهاي اجتماعي ، خانوادگي تربيتي اش همه از خودسازيهاي پيوسته در طول عمرش حكايت مي كرد. با اينكه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله مي پرداخت و خيلي مراقب بود بچه ها مادرشان را اذيت نكنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هيچ گاه براي بيدار كردن بچه ها براي نماز صبح يا كار ديگر سرزده بر آنها وارد نمي شد بلكه در مي زد و آنها را صدا مي كرد. يكي از دختران آن سالك پرهيزگار مي گويد: براي نماز صبح در مي زد و مرا چون خيلي زود بيدار مي شدم و سحر خيز بودم با اين عنوان زيبا صدا مي زد: خانم بهشتي ، خانم بهشتي ، وقت نماز است . پاشو! (11) صبحها به پياده روي مي رفت و از نسيم صبحگاه استفاده مي كرد. در راه بازگشت نان مي خريد و به خانه مي آمد. سپس چاي و صبحانه را آماده مي كرد. ما را صدا مي زند تا با هم صبحانه بخوريم . (12) براستي خداوند درزمين عده اي را بر مي گزيند و فراوان شايستگي هاي انساني را نصيبشان مي كند به طوري كه هر دوستدار كمالي را به سر وجد مي آورد. در سر سفره

ص: 5234

، بسم الله آغازين را بلند مي گفت و پس از هر لقمه باز بلند مي گفت الحمد لله . اين طور بچه ها نيز ياد مي گرفتند. (13) در مسائل خانوادگي نه جبارانه برخورد مي كرد نه بي تفاوت بود و نه از ديگران سلب اختيار مي كرد. يكي از فرزندان ايشان نقل مي كند: هنگامي كه خواهرم مي خواست ازدواج كند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببين دختر جان ، آقاي ... را من از بچگي مي شناسم . فرد لايقي است . اين آقا از كوچكي نمازش ترك نشده . من نظرم اين است كه شما در صورت ازدواج با ايشان سعادتمند مي شويد. نظر خودت چيست ؟ هر چه شما بگوييد آقا جان ! و آقا گفته بود: شما مي خواهيم زندگي كنيد، من چي بگم ؟! (14) در شيوه زندگي معتقد بود كه : ما بايد از همه مردم سطح زندگي مان پايين تر باشد تا مردم به روحانيت شيعه بدبين نشوند. روزي يكي از دخترانشان به ايشان مي گويد: آقا جان ، پول بده برم لباس بخرم ! آقا مي گويد: ((وصله لباست كو؟)) يعني چنين نيست كه لباس انسان

ص: 5235

تنها به دليل اينكه نو نيست نيازمند تعويض باشد.(15) كرامت ها عارف بزرگوار شيرازي آقا سيد عبدالحسين دستغيب همان طور كه در علوم رسمي و انديشه هاي متداول علوم اسلامي تلاشي پيگير كرده و در آستان قرآن و عترت بار تحصيل بر زمين نهاده و ساليان متمادي به فيض بري از چشمه ساز زلال اين دو گوهر گرانبها اشتغال داشت ، بي هيچ سستي و مسامحه اي در تهذيب نفس - به معناي واقعي آن - و سير سلوك به سوي دوست كمر همت بسته بود. وجود شريف ايشان از انديشه مريد پروري به دور بود اما به دليل بروز شرايط گونه گون از لطافتهاي روحي خود مدد مي گرفت و در راه دستگيري ديگران دريغ نمي كرد. و كرامت چيزي جز اين نيست كه انسان از عنايتهاي ماوراي طبيعي در راه خداي متعال و به اجازه او بهره گيري كند در اينجا به چند نمونه از كرامتهاي آن نيك سيرت اشاره مي كنيم . الف ) نماينده مهدي (عج ) سيدي در حالي كه دو بچه اش را به همراه داشت از روستاهاي بوشهر به شيراز آمده ، در حوزه علميه شيراز از يكي از طلاب سراغ منزل آقاي دستغيب را مي گرفت . لباسهايش روستايي بود و گيوه

ص: 5236

هاي ملكي به پا داشت . به او گفته شد با آقاي دستغيب چكار داريد؟ - عرض داشتم . چون اصرار كردند، در حالي كه نگاه به يكي از بچه ها كه صورتي زرد و جسمي نحيف داشت ، كرده ، پاسخ داد: بچه ام مريض شده بود. او را به بوشهر بردم جوابش كردند و گفتند: بايد زود او را به شيراز برساني . من كه پولي نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان كنم ، سرگردان و درمانده شدم . در آن حال به حضرت مهدي (عج ) متوسل شدم . ناگهان دريافتم كه حضرت مهدي مرا پذيرفته و به من گفتند: ناراحت نباش ! به شيراز برو آنجا نماينده ما آقاي دستغيب كمك مي كند و كارت را اصلاح مي نمايد. آن سيد را به خانه آقاي دستغيب بردند و چون آنجا رسيدند به محض ورود آن پيرمرد، آية الله دستغيب با او احوالپرسي گرمي كرد و بدون آنكه حرفي زده شود يا خودش سؤ ال بكند، گفت : بچه ات را همراه آورده اي ؟ حالش د خوب است ؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده مي گيرم . (16) ب - نامه بي نام و نشان يكي از طلاب حوزه علميه شيراز

ص: 5237

مي گويد: در حوزه شيراز درس مي خواندم و انديشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادي دچار مشكل بودم و آية الله دستغيب نيز مرا خوب نمي شناخت تا از ايشان استمداد كنم . با خود انديشيدم كه نامه اي بي نام و نشان خدمت آقا نوشته ، درددل خود را با ايشان در ميان بگذارم . اين كار را كردم ولي دلهره اي داشتم . چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسي و دلجويي كردند. هنگام رفتن رو به من كرد و گفت : ((آقاي ... حاجتت برآورده است . بعدا به منزل ما بياييد)) دهانم از تعجب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم ولي نمي دانستم كه او چطور فهميده است نامه را من نوشتم در صورتي كه هيچ كس جز من از اين ماجرا خبري نداشت ؟! بعدا به منزل آقا رفتم مقداري پول مرحمت كردند. با آن پول ازدواج كردم و ديدم مقدار پولي كه آقا داده اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است . نه كمتر و نه زيادتر؟! (17) سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد حافظ زندگي مبارزاتي آية الله دستغيب از

ص: 5238

طلوع مبارزات حضرت امام (ره ) در سال 41 همراه و همگام با آن حضرت و به عنوان يك سرباز راستين مطيع و پشتيبان امام بود. او يكي از اركان مهم انقلاب بود و منطقه فارس به بركت وجود او در انقلاب پيشگام شد. از همان سالهاي ابتداي حركتهاي انقلابي ، آقا برنامه هاي اسلامي را بر ضد طاغوت با درايت رهبري كرد. از شيراز پيوسته نامه ها و اطلاعيه هاي امام و نيز سخنرانيهاي آتشين ايشان تكثير مي شد. به دورافتاده ترين نقاط ايران فرستاده مي شد. يك نوار نيز به خدمت امام ارسال مي شد و ايشان از روي تعجب مي فرمودند: اين هفته سيد چه گفته ! چه كرده !(18) ايشان در پي حمله به فيضيه به بسياري از علما نامه نوشتند و آنان را نسبت به اعمال رژيم هشدار دادند و به همكاري و همدلي براي مقابله با طاغوت پهلوي دعوت كردند. در حوادث 15 خرداد سخنراني شديدي در مسجد گنج كرد و پس از آن شب به منزل آقا حمله شد. ياران ايشان توانستند او را از معركه بيرون برند ولي در آن شب كماندوهاي رژيم وحشي گري هايي كردند كه روي خونخواران تاريخ را سفيد كرد. بسياري را تا سرحد مرگ شكنجه كردند. عده

ص: 5239

اي زيادي را دستگير كردند و چند نفر از رجال روحاني و بزرگ شهر را به تهران بردند و پس از سه روز آقا سيد عبدالحسين را نيز به زندان عشرت آباد تهران روانه كردند. ايشان پس از مدتي به عنايت خداوند به طور معجزه آسا از زندان آزاد شد و به شيراز بازگشتند.(19) در سال 1343 نيز آقا را شبانه گرفته و به زندان قزل قلعه بردند و در آنجا مدتي با شهيد قاضي طباطبايي (اولين شهيد محراب ) در يك زندان بودند. آقا تا سال 1355 همچنان در مبارزه بود و مسائل انقلاب و كشور را زير نظر داشت . در آن سال مسافرتي به نجف نموده ، با امام ديدار كردند و در مسائل مختلف انقلاب به بحث و گفتگو نشستند. در سال بعد نيز باز به نجف و ديدار امام شتافتند و در اين نشستها هم اخبار ايران به امام منتقل مي شد و هم از امام نسبت به تسريع حركت انقلاب دستور گرفته مي شد. در رهبري انقلاب اسلامي در شيراز نقش مؤ ثر دو شخصيت بزرگ شيراز، آية الله دستغيب و آية الله محلاتي حايز اهميت است و ابتكارات و انديشه هاي نو شهيد دستغيب درخششي خاص دارد. در همان دوران آقا از مردم

ص: 5240

خواسته بودند وقت نماز در هر كجا هستيد اذان بگوييد، اذان شعار و شعور اسلامي ماست و بايد در همه جا بر زمينيان و آسمانيان زمزمه شود چنان اين انديشه براي رژيم رعب آور و مساءله آفرين شد كه در اسناد ساواك به مركز هشدار دادند و اعلام كردند ممكن است اين سيل اذان گويان كوي و برزن و بازار و خيابان به يك عصيان عمومي بر ضد رژيم تبديل شود و بايد به سرعت از آن جلوگيري شود.(20) هماهنگ كردن علماي شيراز كه دستوري از طرف رهبران نهضت به همه استانها و شهرستان ها بود و نيز اقدامات بجا و شديد نسبت به تغيير تاريخ شمسي به پهلوي و جشنهاي فسادانگيز و سراسر فحشاي ((هنر)) از حركتهاي انقلابي آن شهيد بزرگوار به حساب مي آمد. پس از حادثه 17 شهريور و كشتارهاي خونيني كه در تهران و برخي شهرستانها رخ داد آقا با سخنراني و اعلاميه فرياد اسلام خواهي برآورد. اگر چه در آن ايام انقلاب ، مذابه هاي آتشيني شده و خاندان پهلوي را دامنگير كرده بود، باز آنان چون در آب افتاده اي ناآشنا به اميد نجات دست و پا مي زدند. پس از 17 شهريور شبانه به منزل مرجع ديني اهل شيراز ريختند و آية الله

ص: 5241

دستغيب را در حالي كه سخت مريض بود با خود به تهران بردند و پيرمرد كهنسال چون او را كه در حدود هفتاد سال داشت چند ماه زندان كردند.(21) با طلوع بهار آزادي آية الله دستغيب همچنان در برابر مشكلات توطئه ها پولادين ايستاد و در بازسازي جامعه اسلامي همت گماشت . در سال 1358 حضرت امام (ره ) ايشان را به امامت جمعه شيراز منصوب كردند و آقا تا آخرين لحظات حيات در سنگر مقدس نماز جمعه به دفاع از ارزشهاي نظام جمهوري اسلامي ايران پرداخت .(22) تاءليفات شخصيتهاي جامع بيش از هر كس ديگر شايسته تكريم بي دريغ اند و آيت بزرگ شيراز، دستغيب انساني رهيده از بند هواها بود كه در علم و عمل ، مبارزه و خدمت ، مردانه و راسخ قدم سلوكي زيبا داشت . او گرچه عارفي سالك ، خطيبي توانمند، فقيهي صاحبنظر و مبارزي نستوه بود، نه در كوران مبارزه و نه در اوج حالات لطيف روحي از خدمت فرهنگي و انساني براي جامعه اش دريغ نكرد. كه او اگر تنها خداپسندانه زندگي كرده بود و بس ، خير فراواني را نصيب جامعه اش نموده بود. اما او هم جهاد نمود، هم تدريس داشت ، هم به تاءليف كتب فراواني دست زد كه

ص: 5242

در ذيل به ذكر نام انديشه هاي مكتوب او بسنده مي كنيم : 1. آدابي از قرآن ، 2. سراي ديگر، 3. معارفي از قرآن ، 4. رازگويي و قرآن ، 5. قلب قرآن ، 6. حقايقي از قرآن ، 7. معراج ، 8. قيامت و قرآن ، 9. بهشت جاويدان ، 10. فاتحه الكتاب ، 11. صلوة الخاشعين 12. بندگي راز آفرينش د 13. ايمان 14. گناهان كبيره 15. گنجينه اي از قرآن 16. سيد الشهداء 17. زندگاني صديقه كبري فاطمه زهرا عليه السلام 18. قلب سليم 19. استعاذه 20. شرح فوائد الاصول شيخ انصاري 21. شرح كفايه الاصول آخوند خراساني 22. تقريرات درس فقه و اصول آية الله العظمي شيخ محمد كاظم شيرازي (از مراجع نجف ) 23. داستانهاي شگفت 24.رساله توضيح المسائل مطابق نظرات فقهي آن حضرت . و غير آن كه به 56 اثر مي رسد. بسياري از كتابهاي آن بزرگ به عربي ترجمه و بارها چاپ شده است . انديشه هاي خالص و صحيح آن بزرگمرد اشتياق فراوان افراد به كتابهاي او را موجب شده است . كتابهاي ايشان داراي سه خصوصيت مهم است : اول اينكه بر اساس نيازهاي اخلاقي و اجتماعي جامعه تنظيم شده و مشكلات روحي را به درستي مطرح مي كند.

ص: 5243

دوم سادگي و رواني اين نوشته هاست . و ديگر اعتبار و استواري آن انديشه هاست كه اميدواريم جامعه اسلامي از اين سفره پرنعمت بهره فراوان برد، ان شاء الله . خدمات چهل سال خدمت و تلاش پيگير آية الله دستغيب براي مردم شيراز فراموش د ناشدني است . عالمي شيعي كه با انديشه و عملي بسيار ارزشمند عمر خود را در خدمت و پاسداري از ارزشهاي اسلام صرف كرد و براي مردم مسلمان چون پدري شفيق بود. در اينجا از خدمات انجام شده آن نيك سيرت شيرازي با اشاره اي مختصر ياد مي كنيم . 1. بازسازي مسجد جامع شيراز: از آثار باستاني ارزشمند كه رو به ويراني نهاده بود. آقا آن را به صورت زيبايي مرمت و بازسازي كرد. 2. نوسازي مدرسه علميه حكيم 3. تاءسيس حوزه علميه آية الله دستغيب 4. مسجد الرضا 5. مجتمع خاتم الاوصياء 6. مجتمع مرد اول 7. شهرك شهيد آية الله دستغيب 8. مسجد شهيد خليل دستغيب 9. مسجد المهدي 10. مسجد روح الله 11. مسجد امام حسين علاوه بر اينها از كمكهاي فراوان آية الله دستغيب به مساجد شهر به روستاهاي شيراز و مشاركت در اينجا فضاهاي آموزشي مذهبي ، خدماتي را مي توان نام برد كه از ذكر خصوصيات آن

ص: 5244

معذوريم . شهادت در سال 1360 ش . منافقين طرح ترور آية الله دستغيب را تهيه كرده ، مدتها براي جمع آوري اطلاعات تلاش كردند. تشكيلات منافقين زمان ترور را روز جمعه 13 آبان تصويب كرد و براي اين كار دختري به نام گوهر ادب آواز انتخاب شد. او به موجب مشكلات خانوادگي از كانون خانواده رهيده و در شيراز جذب تشكيلات منافقين شده بود. برنامه ترور روز 13 آبان غيرمنتظره به هم خورد و بخشي از تلاش گروه هدر رفت . اما آنان در پي فرصتي ديگر برآمده نقشه يك ترور انتحاري را شكل دادند و ضارب بايد خود طعمه هوس تشكيلات شود.(23) آن سوي ديگر حالات و واردات روحي آقا سيد عبدالحسين به او خبر از يك واقعه مي داد. گاهي كه به آقا بيشتر مواظب خودتان باشيد، مي گفت : شهادت افتخار است ، مگر شما حسودي تان مي شود كه من به مقامي برسم ، افتخاري نصيبم شود! آقا معمولا شبها در ساعت معيني از خواب بر مي خواستند ولي شب جمعه پس از ساعتي استراحت ناگهان از خواب بيدار شدند. سرشان را در دستانشان مي گيرند و مرتب ((لاحول و لاقوة الا بالله )) مي گويند همسرش مي گويد: آقا آب مي خواهيد؟ ناراحتي داريد؟

ص: 5245

جوابي نمي شنود. اصرار مي كند و آقا مي گويد ديگر جز به اشاره سخن نمي گويم ! مشهدي حيدر خادم مي گويد: صبحها كه مي رفتم ايشان هميشه پشت ميز نشسته بود ولي آن روز جمعه در اتاق قدم مي زد و ((لاحول و لاقوة الا بالله )) مي گفت . همه اين حالات حكايت از اين داشت كه بار سنگين معرفتي در جانش ريخته اند و او در تحمل آن از زلال ياد حق استمداد مي كند و سخن جز ياد حق در كام كشيده است . همسرش مي گويد آنگاه كه خواست براي نماز جمعه خارج شود دو اشاره كرد كه من بعدها فهميدم يعني چه . و آن دو اشاره ، يكي به خود و ديگري به سوي آسمان بود! يعني كه روز پرواز من به آسمان فرارسيده است . آقا به طرف نماز جمعه حركت كرد. ناگهان در مسير خانمي از در خانه اي به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه مي دادند و آقا سخت پروا داشت كه پاسداران مانع شوند آن خانم خيلي سريع خود را به آقا رساند و در سال 25/11 دقيقه بود كه در يك لحظه زمين و زمان ، كوچه پس د كوچه هاي

ص: 5246

اطراف خانه آقا آتش شد! انفجاري مهيب رخ داد و پس از لحظه اي آقا غرق در خون شد و آيت نيك كردار حق ، دستغيب ، صد پاره به سوي

ص: 5247

دوست عروج كرد. چون كفن آقا را آوردند كيسه اي كوچك به همراه آن بود كه معلوم نشد چيست . يك هفته بعد از خاكسپاري چندين نفر خواب ديدند كه آقا مي گويد تكه گوشتهاي من لابه لاي ديوارها و اطراف است به من ملحق كنيد! هنگامي كه آنها را جمع كردند دريافتند آن كيسه براي اين مقدار از بدن آقا بوده است و اين خود شاهدي ديگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود. پينوشتها: 1- اين سلسه را شهيد دستغيب در پايان كتاب ((قلب سليم )) آورده است . 2- دانشمندان و سخن سرايان فارس ، محمد حسين آدميت ، ج 2، ص 537 - 529. 3- پيام انقلاب ، ش 99، ص 16 و 54، مصاحبه با آية الله ، دستغيب . 4- اعتصام ، ش 8، ص 66، روزنامه جمهوري اسلامي ، 20/9/1369، ص 2 روزنامه جمهوري اسلامي ، 20/9/1370، ص 10. 5- مجله اعتصام ، ش 8، ص 66، مصاحبه با حجة الاسلام سيد محمد هاشم دستغيب فرزند شهيد دستغيب . 6- حاج عباسعلي شاهچراغيان معروف به حاج مؤ من از بندگان صالح خدا و از اولياءالله بود. عبدالصالحي كه از تحصيلات علوم ظاهري چيزي نيندوخته بود اما دفينه هايي از علوم باطني

ص: 5248

در سينه داشت مكرر به خدمت امام عصر رسيده بود و با آن حضرت ارتباط داشت آن نيكمرد از دوستان صميمي و ديرينه آية الله دستغيب بود. 7- داستانهاي شگفت ، شهيد دستغيب ، داستان 35 و معادشناسي ، حسيني تهراني ، ج 1، ص 99 - 95 و نامه حاج آقا معين شيرازي مندرج در روزنامه 20 آذرماه 1362 جمهوري اسلامي با اندك تصرف و تلخيص . 8- يادداشتهاي جناب آقاي سودبخش (موجود در نزد مؤ لف ) 9- يادواره شهيد دستغيب ، سيد محد هاشم دستغيب ، ص 12. 10- داستانهاي شگفت ، شهيد دستغيب ، داستان 36 - 33 و غير آن . 11- مجله زن روز، ش 895، مصاحبه با خانم مائده دستغيب 12- همان . 13- همان . 14- همان . 15- همان . 16- يادواره شهيد دستغيب ، سيد هاشم دستغيب ، ص 23 - 22. 17- همان ، ص 26 - 25. 18- يادداشتهاي جناب آقاي سودبخش از ياران ديرين شهيد دستغيب ، ص 5 و 6. 19- همان ، ص 20 - 9. 20- يادداشتهاي حاج محمد سود بخش ؛ اسناد ساواك درباره انقلاب و حركتهاي انقلابي در شيراز (موجود در نزد نگارنده ) و كتابهاي تاريخ انقلاب اسلامي . 21- اسناد

ص: 5249

ساواك درباره شهيد دستغيب (موجود در نزد نگارنده ) 22- صحيفه نور، بيانات حضرت امام خميني ، ج 8، ص 222. 23- اسناد ساواك .

ص: 5250

شهيد آية الله غفاري

گلشن ابرار، ج 2 صبري آذر شهري، حميد زادگاه آذربايجان چونان تاجي است بر سر ايران كه از گذشته هاي دور هميشه سرافراز و سر بلند به مفاخرش بوده است . آذر شهر اين سر سبز ديار تاريخي - در ساحل زيبا و با صفاي درياچه اروميه با مهربان مردمان صميمي كه جملگي عاشق اهلبيت عصمت و طهارت عليه السلام هستند آرميده است . شهر عالمان فرزانه اي چون شيخ حسن و شيخ عبدالله مامقاني (صاحب تنقيح المقال ) آية الله حاج مقدس آقا و شهيد محراب آية الله سيد اسدالله مدني و شهيد نستوه آية الله شيخ حسين غفاري است . نام قديمي اين ديار پر طراوت و با نشاط و انقلابي دهخوارقان بوده و تاريخي ترين شهرهاي آذربايجان شرقي است . اين شهر مملو از زيبايي ها و مناظر طبيعي و پيشينه قوي فرهنگي است حضور دهها تن از علماي برجسته در طول دو قرن اخير گوياي اين مدعاست كه آذر شهر ديار عالم پرور و عشاق اهلبيت عليه السلام و مهد عارفان و آزادگان آزادي خواهان بوده از جمله عارفان و عالمان فرزانه اين منطقه به عنوان نمونه عبارتند از: ملا يوسف دهخوارقاني ، شيخ رضا دهخوارقاني ضياءالعلماء دهخوارقاني - شمس العلماء دهخوارقاني - آية الله

ص: 5251

شيخ علي توتونچيان - شيخ ابوالقاسم دهخوارقاني - آية الله سيد جلال الدين دهخوارقاني - شيخ محمد حسن منطقي - آية الله عظيمي و... مساجد آذر شهر مساجد قديمي همچون مسجد محراب كوي قاضي - مسجد چهار سو مسجد عبدالله شهيد - مسجد حاج كاظم - مسجد بازار (امام خميني ) و مسجد قديمي قدمگاه و دهها مسجد ديگر از عمق باورها و اعتقادات مردم اين شهر به اسلام و قرآن حكايت مي كند. تولد تابستان سال 1335 ق . برابر با 1293 ش . نوزادي در خانه محقر حاج عباس د در آذرشهر ديده بجهان گشود. پدر نوزاد بخاطر ارادت قلبي كه به حضرت امام حسين عليه السلام داشت نام او را حسين نهاد. حسين در فضاي كاملا معنوي و با تربيت مادري مهربان و عاشق ولايت و دوستدار حضرت زهرا عليه السلام رشد كرد و سايه پدري مؤ من و متقي بر سرش بود. پدر و مادر حسين آينده هاي روشن و سرافرازانه اي را در پيشاني فرزندنشان مشاهده مي كردند. اما در نهايت سعي و كوشش خود را براي تربيت اسلامي فرزند مبذول مي داشت و از هر آنچه كه در توان داشت در رشد و تعالي حسين مضايقه نمي كرد و همين تربيت سالم و شيرپاك

ص: 5252

بود كه از اين فرزند، فرزانه اي مجاهد پرورش داد. كه آن همه شجاعت و شهامت و سرافرازي را از خود نشان داد. نياكان شهيد غفاري : تاريخ يكصد ساله اخير آذرشهر در خود رمز و رازها دارد. در ميان اين همه رمز و رازها شخصيت هاي بزرگواري را مي توان يافت كه هر يك بنوبه خود تاريخ ساز و حركت آفرين بوده اند. نياكان شهيد والامقام آية الله غفاري نيز از اين تبار بودند. استعمارگران و سردمداران تجاوزگر، واهمه و هراس عجيبي از اين انسانهاي اسوه و مقاوم داشتند و بسياري از مواقع آنان را ناجوانمردانه به شهادت مي رساندند)). شهيد غفاري فرزند حاج عباس و از نوادگان حاج ملامحسن است . حاج ملامحسن از شخصيت هاي برجسته منطقه و روحاني عاليمقام و نجف رفته اي بود كه در مبارزه با استعمارگران ، سرمباركش توسط روسها از بدن جدا شد و شهيد گرديد. هفت نفر از اجداد مادري شيخ حسين غفاري در مبارزه با اجانب و بيگانگان به شهادت رسيده و مسجد حسنلوي آذرشهر مدفن و مضجع آنها و زيارتگاه اهل دل است . حاج ملااحمد امين العلما از ديگر نياكان شهيد غفاري است . حسين 5/1 سال بيشتر نداشت كه پدرش حاج عباس را از دست داد و

ص: 5253

سرپرستي اش را برادرش حاج حسن آقا عباسپور بعهده گرفت . حاج حسن آقا سرپرست شهيد غفاري نقل كرده است : كه روزي در آذرشهر به اتفاق آيه الله حاج ملااحمد امين العلما از باغ به منزل برمي گشتيم وقتي جلو مسجد محله قاضي رسيديم مشاهده كرديم شيخ حسين - كه چند سال بيش نداشت - در ايوان مسجد رو به قبله ايستاده ، دست به دعا برداشته در حالي كه گريه و زاري مي كرد با خداي خود راز و نياز داشت . مرحوم حاج ملااحمد امين العلما تا اين صحنه را ديد گفت : اوضاع عجيبي است ؛ در نجف اشرف همين صحنه ها را در خواب ديدم او در زندان پادشاه شهيد خواهد شد. تحصيلات آية الله غفاري شهيد آيه الله شيخ حسين غفاري از شش سالگي تحصيل را آغاز نمود. مقدمات دروس را در زادگاهش آذرشهر در محضر حجة الاسلام و المسلمين ميرزا محمدحسن منطقي دهخوارقاني فراگرفت آن گاه وارد حوزه علميه تبريز شد و در اين حوزه از جلسه درس بزرگان ، كسب دانش د نمود و تلاش و كوشش فراوان براي فراگيري علوم ديني از خود نشان مي داد و بعضي مواقع شبها تا صبح مطالعه مي كرد. او در حوزه علميه تبريز برجستگي

ص: 5254

خاصي از خود نشان داد تا آنجا كه زبانزد همدرسان و هم بحث هايش شده بود. و اساتيد وي نيز از تلاش و فعاليت او اظهار رضايت مي كردند. شهيد غفاري آن گاه مصمم شد تحصيلات خود را در كنار بارگاه فاطمه معصومه عليه السلام كريمه اهلبيت عصمت و طهارت ادامه دهند. لذا براي بهره گيري از جلسات درسي اساتيد بزرگوار قم از تبريز به قم مشرف شد و در اين حوزه فقه و اصول و مراحل عالي را از محضر بزرگان فرزانه اي چون آيات عظام فيض قمي - بروجردي و خوانساري فراگرفت . اساتيد و شاگردان شهيد غفاري در طول حيات طيبه خود از استادان فرزانه اي بهره گرفت با ذكر نام تني چند از آنان اين اوراق را متبرك مي نماييم . 1 - امام خميني (ره ) 2 - آية الله آقا سيد محمد حجت كوه كمره اي (ره ) 3 - آية الله العظمي سيد شهاب الدين نجفي مرعشي (ره ) 4 - علامه طباطبايي صاحب تفسير الميزان (ره ) 5 - آية الله آقا سيد احمد خوانساري (ره ) 6 - آية الله آقا سيد محسن مير غفاري آذرشهري 7 - آية الله حاج ميرزا علي مقدس (مشهور به جاج مقدس آقا) 8 -

ص: 5255

آية الله حاج شيخ علي پيشنماز دهخوارقاني مشهور به (توتونچيان ) 9 - آية الله آميرزا محمد حسن منطقي دهخوارقاني و دهها استاد فرزانه ديگر. مقام علمي آية الله مجاهد شيخ حسين غفاري از بعد علمي نيز داراي ويژگي هايي بود. آن بزرگوار از همان اوايل طلبگي با جديت تمام در حوزه هاي درسي اساتيد حاضر مي شد و با تلاش و مطالعه مضاعف يافته هاي خود را به ساير دوستان و همدرسانش انتقال مي داد. آية الله زاده سيد علي ميرغفاري در اين باره مي فرمايند: ايشان (شهيد غفاري ) در جلسات درسي فقه و اصول حضرت والدم مرحوم آية الله سيد محسن غفاري شركت مي كردند و با آمادگي قبلي در درس حضور مي يافتند و خيلي وقت ها از استاد جلو بودند. شهيد غفاري رسائل و مكاسب را نزد پدرم فرا گرفتند. در محضر اساتيد بزرگواري چون امام راحل و حضرت آية الله العظمي نجفي مرعشي (ره ) و ساير اساتيد عظيم القدر ؛ بيانگر مقام عالي آن شهيد فرزانه است . مقام علمي ايشان عاملي بود تا استاد گرانقدر حضرت آية الله حاج ميرزا علي مقدس تبريزي - كه از فقهاي بزرگوار و نامدار آذربايجان بود - صبيه خود را به عقد اين شخصيت بزرگوار در

ص: 5256

بياورد. و لذا به سال 1351 ق . شهيد غفاري با صبيه معظم له ازدواج و ثمره اين وصلت دو پسر و يك دختر شد كه فرزند ارشد ايشان حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي هادي غفاري از مفاخر انقلابيون كشورمان است . تدريس آية الله غفاري از اول طلبگي همزمان با تحصيل علوم ديني كار تدريس را نيز انجام مي داد در سالهاي 1324 و 1323 مكتب زينبيه آذرشهر شاهد تجمع عاشقان علم و دين بود كه در اطراف شمع وجود استاد شهيد غفاري گرد مي آمدند. در اين مكتب كه علاقمندان و دانش پژوهان ديني حضور مي يافتند محفلي بسيار صميمي و گرم بود در جلسات درس شهيد غفاري ابواب الجنان و جامع عباسي و ديگر كتب فقهي و اخلاقي و قرآني نيز تدريس مي شد آية الله غفاري جزوه اي را تهيه كرده كه مخصوص بحث هاي قرآني بود و قريب به 30 نفر در اين درس شركت مي نمودند. آية الله غفاري پس از مدتي محل تدريس خود را تغيير داد در بالاي مسجد حاج كاظم آذرشهر قريب به سه ماه جلسات درس و بحث داشتند و آن گاه به قم عزيمت نمودند. جلسات شهيد غفاري در قم و تهران در مساجد الهادي و خاتم الاوصياء

ص: 5257

ادامه داشت و اشخاص فرزانه اي از شمع وجود آية الله غفاري بهره ها مي بردند. در مسجد الهادي تهران دانش جويان و طلاب بسياري به طور مرتب و منظم در جلسات بحث گردهم مي آمدند و از بحث هاي شيوا و صحبت هاي صريح و انقلابي شهيد غفاري استفاده مي كردند. همسنگران شهيد غفاري 1 - آية الله العظمي سيد احمد خوانساري 2 - آية الله رباني شيرازي 3 - آية الله سيد محمود طالقاني 4 - شهيد محراب آية الله قاضي طباطبايي 5 - شهيد محراب آية الله سيد اسدالله مدني 6 - آية الله سيد محمد صادق لواساني 7 - شهيد آية الله قدوسي 8 - شهيد آية الله مرتضي مطهري 9 - آية الله آخوند ملا علي معصومي همداني . دوران مبارزه و انديشه هاي سياسي آية الله غفاري چون نياكان شهيدش با هر نوع استبداد مبارزه مي كرد. زبان حق گوي او در اوج خفقان رژيم شاهي رسوا گر و افشا گر باطل بود. وي زماني به مبارزات خود شدت بخشيد و بر رژيم خودكامه و مستبد و خونخوار شاه حمله برد كه روشنفكران خود فروخته و كمونيست هاي ملحد از رژيم منحوس شاه تجليل مي كردند. اين مجاهد نستوه بي اعتنا به ياوه سرايي

ص: 5258

هاي گروهكهاي چپ و راست ابوذر گونه به شاه ظالم مي تاخت . همزمان با قيام تاريخي حضرت امام خميني (ره ) در سال 1342 ش . آيه الله غفاري پشت سر امام از آرمانهاي والاي او پشتيباني نمود و دوران رنج و محنت و زندان و حبس را سپري نمود. در طول تحصيل در قم نيز هرگاه فرصتي مي يافت به روستاها و شهرهاي اطراف مي رفت و به مبارزات پيگير با استبداد همچنين به اشاعه فرهنگي غني اسلام مي پرداخت و اذهان پاك روستائيان را از غبار نيرنگ هاي رژيم مستبد شاه مي زدود. آية الله غفاري رژيم شاه را غاصب مي دانست و اعتقاد داشت رژيم پهلوي با كودتا بر سر كار آمده و باطل است لذا با اصل رژيم مخالف مي كرد. آن بزرگوار پس از مهاجرت به تهران در سال 1339 ش . رسما در جريان كار مبارزات سياسي كشور قرار گرفت . البته آن زمان طبيعي بود كه مبارزه با رژيم مستبد محمد رضا خاني روحيه اي خاص را طلب مي كرد و آية الله مجاهد غفاري اين روحيه والاي مبارزه با استبداد را داشت و از هر لحظه و هر زمان و مكاني نهايت بهره برداري را مي كرد و عليه رژيم ستم

ص: 5259

شاهي سخن مي گفت عوامل استبداد نيز از او ترس و واهمه اي فوق العاده داشتند. زندان و شكنجه تمام دوران زندگي آية الله غفاري با حكومت پهلوي و همراه با رنج و محنت بود. مشاهده اوضاع نابسامان ، مخالفت رژيم با روحانيت اصيل ، محدود كردن مبارزان مسلمان ، ترغيب و تشويق مردم به بي ديني و كشف حجاب ، آزادي عمل فرقه ضاله بهائيت ، و ريشه هاي افكار انحرافي همه و همه موجب مي شد كه او لب به اعتراض گشايد و در هر موقعيتي افشاگري نمايد و چه رنجها و دردها كه در اين راه متحمل نشد. آية الله غفاري خودش بارها دستگير و زنداني اما دستگيري و حبس د فرزندانش ، همسرش و برادرش رنج و درد او را مضاعف بلكه چند برابر مي كرد. لكن همانند مولاي خودش حضرت امام موسي كاظم عليه السلام چون كوه استوار وبا صلابت ايستادگي مي كرد و آنچه كه عوامل طاغوت و ساواك را آزار مي داد روحيه مقاوم و استوار ايشان بود. به طور كلي حبس هاي شهيد غفاري از سال 1340 آغاز و تا دي ماه 1353 ش . ادامه داشت 13 سال آخر عمر شريفش سراسر مبارزه و جانفشاني در راه آرمانهاي مقدس امام خميني

ص: 5260

بود. در سال 1341 سخنراني هايش عموما به افشارگري مواضع غير اسلامي رژيم اختصاص داشت . و چندين بار مستقيما با دستگاه رژيم پهلوي درگير شد. در شب 15 خرداد سال 1342 ش . ماءمورين شاه به خانه اش هجوم آوردند و با لباس منزل او را به كميته شهرباني بردند. در طول مدت بازداشت و در بازجويي ها اراده قاطع و شجاعت بي نظير آية الله غفاري تمامي ماموران را به حيرت واداشته بود. چرا كه بازداشت ها بازجويي ها و حبس ها و شكنجه هاي بي رحمانه تنها كوچكترين اثر منفي در روح بزرگ و مقاوم او نداشت بلكه پس از هر باز زنداني شدن با روحيه اي قوي تر و شجاعتي بيشتر به مبارزه ادامه مي داد موقعي كه زجر و شكنجه به سختي آزارش د مي داد نام مبارك امام موسي بن جعفر عليه السلام را بر زبان مي راند. و ديگر زندانيان را به استقامت و پايداري و صبر دعوت مي كرد. حجة السلام هادي غفاري در مصاحبه اش با روزنامه اطلاعات در 7 دي سال 1361 گفت : پس از جريان دستگيري پدرم آية الله غفاري نوشته اي را به ما مرقوم فرمودند كه بدين قرار است : علت اين همه گرفتاري ها، زنداني

ص: 5261

شدن ها، مبارزات با دولت جنايتكار خائن به دين اسلام و دخالت بي مورد او در مقدسات مذهبي و اجراي برنامه هاي ضد ديني دستگاه حاكمه است . اما انديشه ناب سياسي آية الله غفاري را در بازجويي و متن بازجويي ساواك مي توان دريافت وقتي كه از وي سوال شد: نظر شما نسبت به (آيه الله ) خميني چيست ؟ جواب داد: ((من فكر مي كنم تنها كسي كه مي تواند ايران را نجات دهد آيه الله خميني است )) و جمله شجاعانه و قهرمانه او كه فرمود: ((دشمن خميني كافر است )). كمر استبداد شاهي را شكست . متن آخرين بازجويي كه عينا در روزنامه جمهوري اسلامي چهارشنبه 7 دي 1362 ش . نيز به چاپ رسيده و توسط ساواك انجام شده بود. به شرح زير است : س : چرا به زندان آورده شديد؟ ج : نمي دانم س : آيا قبلا به زندان آمده ايد؟ ج : نيامده ام ؛ آورده اند س : نظر شما راجع به شاهنشاه آريا مهر چيست ؟ ج : ايشان باكودتاي پدرشان سركار آمده اند و غاصبند؟ س : نظر شما راجع به حزب رستاخيز چيست ؟ ج : اين حزب را شاه ساخته است و به مردم هيچ ربطي

ص: 5262

ندارد و در پايان بازجويي اين جمله را نوشت : ععع ((والراد عليهم كالراد علينا و الراد علينا كالراد علي الله و هو في حدالشرك . هم حجتي عليكم و انا حجة الله عليهم )) عععع خدمات اجتماعي و عمراني مذهبي شهيد آية الله غفاري منشاء خيرات و خدمات بسياري در زمينه هاي اجتماعي بود و در سه دوره متفاوت در طول زندگي از جمله نوجواني در آذرشهر بين سالهاي 35 - 30 در قم و از سال 35 تا 53 در تهران اقدامات فراوان و مفيدي به حال جامعه داشت از جمله : الف : احداث و تكميل مساجد خاتم الاوصياء - الهادي - شيخ فضل الله نوري در تهران . ب : رسيدگي به محرومان و مستضعفان در تبريز - تهران و آذرشهر و... ج : برپايي مجالس بحث و گفتگو در موضوعات علمي و فقهي . او عاشق خدمت به خلق خدا بود و از هر فرصت ممكن و بدست آمده بهره ها مي برد و در راه رضاي معبود قدم بر مي داشت . مجالس وعظ و سخنراني او نيز حال و هوايي ديگر داشت و چه بسيار از طبقات مختلف جامعه مخصوصا روشنفكران مذهبي ، دانشجويان و طلاب جوان دورش حلقه مي زدند و از

ص: 5263

انوار نوراني و دانش و تربيت وي بهره ها مي بردند. امروز نتيجه تلاش و كوشش آية الله غفاري را در شكوه و عظمت مسجد بزرگ شيخ فضل الله نوري در تهران و پايگاه و حوزه علميه مسجد بزرگ خاتم الاوصياء مي توان ديد؛ اماكن مقدسي كه روزگاري مركز هجوم و حمله به رژيم ستم شاهي و ماءوي و پناهگاه مظلومان و انقلابيون و مستضعفان بود. و همه آنها در سايه خدمات صادقانه و تلاشهاي خالصانه آن شهيد والامقام است . ويژگي هاي اخلاقي و جلوه هاي معنوي آن شهيد سعيد مظفر بسياري از جلوه هاي زيباي معنويت و اخلاق حسنه بود. براستي او متخلق به اخلاق الهي شده بودند. روح خدا ترسي بر او حاكم بود و عشق سرشاري به حضرت سبحان داشت حتي در شبهاي سخت زندان با دست و پاي مجروح و تن تب دار با زحمت زياد وضو مي گرفت و نماز شب را با حالي خاص اقامه مي كرد. وي در سنين كودكي در مسجد محراب (قاضي ) آذرشهر به نماز مي ايستاد و با خدايش راز و نياز مي كرد. قناعت پيشه ، مهمان نواز، اهل بخشش بود. از اينكه مردم در حضورش باشند. و وقتشان را بگيرند خسته نمي شد. براي جوانان ارزش

ص: 5264

و احترامي خاص قايل بود در خانه با بچه ها بازي مي كرد. عليرغم روح پرخاش گري در مقابل ظالمان ، عاطفه اي حساس و روحي لطيف نسبت به همسر و فرزندانش داشت او عارف انقلابي و زاهد جوانمرد بود و بالاخره نمونه و الگويي براي عاشقان شهادت . آثار و تاءليفات آية الله غفاري نه تنها در جبهه مبارزه با طاغوت پيشتاز بود و زندانهاي مخوف شاه او را از حركت و شتاب باز نمي داشت بلكه هر روز پرشورتر از روز قبل به مبارزه بي امان ادامه مي داد، بلكه همواره همراه با مبارزه پيگير با طاغوت ؛ فعاليتها و تلاشهاي علمي و عملي و ادبي و قلمي نيز داشت . از جمله آثار قلمي آن بزرگوار، حاشيه مفصلي بر عروة الوثقي نوشته است . نوشته ها و آثار خطي گوناگون ديگري معظم له داشته كه در هجوم ساواك به منزلشان در چندين نوبت از بين رفته است بعضي نوارهاي سخنراني و دست نوشته هايي نيز از آن بزرگوار مانده است . و از جمله آثار علمي و ادبي قطعات جذاب و شيوايي است كه منتسب به شهيد آية الله غفاري است و از مصاديق آنها سروده ذيل مي باشد. عاشق چو رو به كعبه صدق و صفا

ص: 5265

كند احرام خود ز كسوت صبر و رضا كند در پيش راه باديه گير غريب وار ترك عشيره و بلد و اقربا كند از صدق چون قدم بنهند در فناي عشق اول به پاي دوست سر و جان را فدا كند آنجا كه موقف عرفات محبت است برجاي سنگريزه سر از كف رها كند آنگاه دست و روي نشويد زخون خويش برخيزد و نماز شهادت ادا كند لازم به يادآوري است كه اشعار و سروده هاي فوق از ميان نوشتجات دوران زندان به دست آمده است . عروج و شهادت انقلاب اسلامي ما به رهبري امام خميني (ره ) ثمره از جان گذشتگي فرزانگاني است كه در اوج خفقان ، فرياد آزادي و آزادگي سر دادند. و در راه تحقق حكومت عدل اسلامي ايثار گرانه و با تحمل سختي ها - زندانها و شكنجه ها عاشقانه دعوت حق را لبيك گفتند و شهيد غفاري آن مبارز نستوه و شهيد هميشه زنده تاريخ اعتقاد داشت كه : ((شهادت تحفه اي است از جانب خداوند متعال كه به بندگانش هديه مي شود)). و انصافا به عقيده صاحب نظران ما شهادت آيه الله حسين غفاري در زندان مخوف ساواك ضربه اي كمرشكن بر رژيم فساد شاهنشاهي بود. اين عاشق و عارف مجاهد پس

ص: 5266

از سالها تلاش ، مجاهدات ، استقامت صبر و پايداري زندان و شكنجه عاقبت دعايش مستجاب شد و در غروب ششم دي ماه سال 1353 ش . آيه الله غفاري در اوج مظلوميت اما سرافرازانه چون سرو سهي در محبس تنگ و تاريك و ظلماتي شاهي با دست و پاي شكسته و دندانهاي خرد شده و محاسن زخمي خونين به ديار ابديت شتافت و روح بلندش پس از 13 سال تحمل زجر شكنجه به ملكوت اعلي پيوست . ساواك شبانه پيكر مطهر او را به قم فرستاد تا مظلومانه دفن شود؛ ولي طلاب و مردم قم از موضوع با خبر شدند و در تشيع جنازه با شكوه ايشان در صبح روز 7 دي ماه 1353 ش . شركت كردند و با فرياد غفاري ما كشته شد به خون خود آغشته شد پيكر مطهر اين اسوه مقاومت را از حرم حضرت معصومه عليه السلام تا قبرستان دارالسلام قم تشييع كردند و در مراسم تدفين اين شهيد بزرگوار، همرزمش شهيد آية الله قدوسي حاضر شد و تلقين خواندند لازم به تذكر است كه در جريان تشييع ، تعدادي از تشييع كنندگان و فاميل شهيد غفاري دستگير و زنداني شدند. پيامها و اعلاميه ها: همزمان با شهادت شهيد غفاري در زندان ستم شاهي

ص: 5267

و دفن ايشان در قم پيامها و اطلاعيه هاي مختلفي از طرف گروههاي انقلابي در داخل و خارج از كشور منتشر شد از جمله : دانشجويان مسلمان خارج از كشور با پخش تصاوير - پوستر و صدور اعلاميه هايي شهادت اين شهيد والامقام را به ملت ايران و امام بزرگوار امت تسليت گفتند و جنايات شاه و دار و دسته او را محكوم كردند. پس از پيروزي انقلابي اسلامي و در سالگرد شهادت شهيد غفاري جامعه مدرسين حوزه علميه قم - جامعه روحانيت مبارز تهران - حزب جمهوري اسلامي - سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي - جمعيت موتلف اسلامي - فداييان اسلام دانشجويان مسلمان دانشگاه تهران و شخصيتهاي مختلف كشوري و سياسي پيامهاي جداگانه اي منتشر نمودند.

ص: 5268

صداقت

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

من اين مطلب را نگفته ام

در قضيه فلسطين اولين فتوا در حمايت از حركت فلسطين را امام دادند. بر اساس آن فتوا مقلدين ايشان مي توانستند از وجوه شرعيه (زكات و صدقات) به فعاليت هاي مبارزاتي فلسطينيان كمك بكنند. فلسطيني ها وقتي فهميدند امام چنين فتوايي داده اند عده اي از طرف سازمان «الفتح» به نجف آمدند كه هم اين فتوا را بگيرند و هم با امام مصاحبه اي انجام دهند. امام فرمودند همان فتوا را بگيرند. آقاي حاج شيخ محمد صادقي تهراني كه رابط اين آقايان بود به امام عرض كرد: اجازه بدهيد من اين فتوا را براي اين آقايان ترجمه كنم. امام اجازه دادند. ايشان هم از روي حسن نيت و عشق و علاقه اي كه به فلسطين داشت فتواي امام را ترجمه آزادي كرده بود و آن را به صورت يك اعلاميه آرماني و پرشور تحويل فلسطيني ها داده بود . يكي از كارهاي خوب فلسطيني ها در آن سال در ايام حج اين بود كه تمامي تأييدهاي مذهبي شخصيتهاي سرشناس و برجسته جهان اسلام از حركت فلسطيني ها را به چند زبان زنده دنيا (عربي، انگليسي، فرانسه، آلماني و تركي) در يك جزوه چاپ و در سطح وسيعي در حج منتشر كردند . در ميان اين تأييدها كه از مراجع

ص: 5269

شيعه آقاي حكيم و از علماي اهل سنت علماي الازهر و علماي بزرگ سعودي و سوريه بودند، داغترين و گيراترين فتوا و اعلاميه خصوصا با ترجمه اي كه آقاي صادقي كرده بود از آن امام بود؛ لذا از امام به امام الاكبر و از آقاي حكيم به مرجع ديني تعبير كرده بودند. امام وقتي اين جزوه را ديدند به شدت ناراحت شدند. ناراحتي ايشان از دو جهت بود. فرمودند: «اين تعبير، اهانت به آقاي حكيم است و من اهانت به ايشان را هرگز نمي پذيرم. ديگر اينكه من اين مطلب را نگفته ام لذا تكذيب مي كنم.» به ايشان عرض كرديم تكذيب اينها صحيح نيست زيرا اولا به اعتبار و حيثيت آقاي صادقي لطمه مي خورد و ثانيا درست است كه تعابيري در اين اعلاميه آمده كه جزء فتواي شما نبوده ولي شما كه با اين تعابير موافقيد، اين مضامين و عبارت ايشان در حقيقت بيانگر روح فتواي حضرتعالي است. امام فرمودند: «من چيزي را كه نگفته ام اگر كسي به من نسبت بدهد تكذيب مي كنم» و در توضيح فرمودند: «اگر آقاي سيد احمد خوانساري كه در تقوا و راستگويي ايشان شكي نيست بگويد آقاي روح الله در فلان مجلس گفته است «الله تعالي واحد» چيزي كه بدون شك همه به او اعتقاد داريم ولي من

ص: 5270

در آن جلسه آن را نگفته باشم تكذيب مي كنم و اجازه نمي دهم چيزي را كه نگفته ام كسي از قول من بگويد» . در هر صورت آقاي صادقي ناگزير شد به فلسطيني ها توضيح بدهد كه اين مقدار فتواي امام بوده و اين قسمتها توضيحات من بوده است. (1)

خيلي صادق بودند

خدا را شاهد مي گيرم امام در هر حالي بودند هميشه همان جور بودند. اگر بايد روي زمين مي نشستند در خانه روي زمين مي نشستند و در اطاق كارشان هم همينطور؛ اگر در حالاتي بايد لباس خاصي مي پوشيدند فرقي برايشان نمي كرد كه اين لباس پوشيدن يا آن گونه نشستن جلوي دوربين تلويزيون است يا نه. ايشان خيلي صادق بودند. (2)

فرقي بين بيرون و داخل خانه نيست

آنچه از همه مهمتر است يكرنگي و صفاي امام است. امام به همان صورتي كه در مجالس عمومي و خصوصي هستند در منزل هم همان گونه هستند، فرق نمي كند. يك موضوع را به همان صورتي كه در ميان مردم گفته اند در منزل هم طرح مي كنند. هيچ فرقي بين خلوت و جلوت ايشان نيست؛ البته در منزل با بچه ها بگومگو دارند و بازي مي كنند. (3)

نامه را برگردانيد

برادرم حاج آقا رضا ثقفي مي گفت: روزي خدمت امام رسيدم ايشان نامه اي را به من مرحمت فرمودند تا براي پخش به مسؤول خبر صدا و

ص: 5271

سيما برسانم. نامه را به مسؤول مربوطه دادم . چند دقيقه بعد آقا مرا صدا زده و فرمودند: نامه را سريعا پس گرفته و بياوريد. نامه را آوردم. آقا كلمه اي را تغيير داده و دوباره نامه را به من داده و فرمودند: حالا به واحد خبر بدهيد. بنده اين كار را كردم بعد خدمت آقا رسيده عرض كردم: «نامه چه اشكالي داشت؟» امام فرمودند: در نامه نوشته بودم «من با همه همم به بسيجيان دعا مي كنم» بعد متوجه شدم كه اين درست نيست، نوشتم «من با بيشترين همم به بسيجيان دعا مي كنم» . (4)

پى نوشت ها

: .1 حجة الاسلام و المسلمين دعايي حوزه ش .45 .2 زهرا مصطفوي. .3 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني پيام انقلاب ش .60 .4 علي ثقفي.

ص: 5272

صدور انقلاب

اشاره

آيين انقلاب اسلامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) سؤال: آيا هيچ احتمال مي رود كه يك انقلاب موفق در ايران، كشورهاي خليج را نيز تحت تأثير قرار دهد؟ جواب: هيچ حادثه اي در جهان امروز در هر نقطه اي كه اتفاق مي افتد بدون تأثير در نقاط ديگر نيست لكن ميزان اثر پذيري مردم در نقاط ديگر بستگي به آگاهي و انتخاب خود آنان دارد. (1) و ما به تمام جهان تجربه هايمان را صادر مي كنيم و نتيجه مبارزه و دفاع با ستمگران را بدون كوچكترين چشمداشتي، به مبارزان راه حق انتقال مي دهيم و مسلما محصول صدور اين تجربه ها .جز شكوفه هاي پيروزي و استقلال و پياده شدن احكام اسلام براي ملت هاي در بند نيست.روشنفكران اسلامي همگي با علم و آگاهي بايد راه پر فراز و نشيب دگرگون كردن جهان سرمايه داري و كمونيزم را بپيمايند و تمام آزاديخواهان بايد با روشن بيني و روشن گري، راه سيلي زدن بر گونه ابر قدرت ها و قدرت ها، خصوصا آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم ترسيم كنند.من با اطمينان مي گويم اسلام ابر قدرت ها را به خاك مذلت مي نشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكي پس از ديگري بر طرف و سنگرهاي كليدي جهان را فتح خواهد كرد. (2) ما يك

ص: 5273

ملتي بوديم كه در تحت فشار ابر قدرت ها بوديم و الان از تحت فشار آنها بيرون آمديم و داريم به پيش ميرويم و اين اعتلاي ملت است.اعتلا به اين نيست كه شكم ما سير باشد، اعتلا به اين است كه ما مسلكمان را و مكتبمان را گسترش خواهيم داد به همه ممالك اسلامي، بلكه در همه جا كه مستضعفين هستند و ما رو به اعتلا هستيم و بشر را رو به اعتلا مي خواهيم ببريم. (3) اگر بخواهيد به همه مشكلات پيروز بشويد بايد همه محكم بايستيد در مقابل همه قدرت ها، بايد مهيا كنيد خودتان را در مقابل همه مشكلات، بايد ارزش هاي انساني را از اينجا به همه جا صادر كنيد، و استقلال خودتان را همه جور، استقلال فرهنگي، استقلال اقتصادي، استقلال اجتماعي همه اينها را بايد شما محكم نگاه داريد و اين در سايه اين است كه توجه به مكتب اسلام و اتكال به خداي بزرگ و با هم هم پيمان شدن و همه قشرها برادر دانستن يكديگر است . (4) من اميدوارم كه اين عدالتي كه به يمن وجود اسلام و اولياء اسلام در بين بشر آمد، ما بتوانيم بعد از دو هزار و پانصد سال ظلم و رژيم ظالم و بعد از پنجاه سال خيانت و ظلم، ستم و

ص: 5274

چپاولگري بتوانيم انشاء الله تعالي در ايران اولا و در ساير جهان بعدها پياده كنيم. (5) و ما موظفيم كه اسلام را در همه جاي دنيا معرفي كنيم.اسلام مظلوم است الان در دنيا، غريب است در دنيا، ما يك دسته كوچكي هستيم تبليغاتمان ناقص، مبلغ كم داريم و آنها همه رسانه هاي گروهي دست شان است و هر چه مي خواهند پول هاي زيادي هم دارند و خرج اين كارها را مي كنند.ما معذلك نبايد مأيوس بشويم.ما با همين عده قليل همانطوري كه آن قدرت بزرگ شيطاني محمد رضا را كه دنبالش همه قدرت ها بود به همت همين جوان هاي ايران شكستيم و كنارش زديم و اسلام را انشاء الله به آنطوري كه خواست خداست در اينجا پياده خواهيم كرد و مشغول پيشرفت در اين امر هستيم...و من اميدوارم كه همانطور كه اينها شد، با همت والاي دانشگاه و فيضيه تبليغات دامنه دار پيدا بشود و در يك مدت كوتاهي انشاء الله تبليغات به جايي برسد كه همه دنيا را ما پر از مظاهر اسلام بكنيم. (6) ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مي كنيم چرا كه انقلاب ما اسلامي است و تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنين نيفكند مبارزه هست و تا مبارزه در هر كجاي جهان عليه مستكبرين

ص: 5275

هست ما هستيم. (7) مسؤولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست.انقلاب مردم ايران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجت ارواحنا فداه است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد.مسائل اقتصادي و مادي اگر لحظه اي مسؤولين را از وظيفه اي كه بر عهده دارند.منصرف كند، خطري بزرگ و خيانتي سهمگين را به دنبال دارد.بايد دولت جمهوري اسلامي تمامي سعي و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنمايد، ولي اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلام است منصرف كند. مردم عزيز ايران كه حقا چهره منور تاريخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، بايد سعي كنند كه سختي ها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند تا مسؤولان بالاي كشور به وظيفه اساسي شان كه نشر اسلام درجهان است برسند. (8) به لطف خدا در حاكميت جمهوري اسلامي ما اختلافي بر سر مواضع اصولي، سياسي و اعتقادي وجود ندارد و همه مصمم اند تا توحيد ناب را در بين ملل اسلامي پياده نموده و سر خصم را به سنگ بكوبانند، تا در آينده اي نه چندان دور به پيروزي اسلام در جهان برسند. (9) ما اين

ص: 5276

واقعيت را و حقيقت را در سياست خارجي و بين الملل اسلامي مان بارها اعلام نموده ايم كه در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم، حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعه طلبي و تفكر تشكيل امپراطوري بزرگ مي گذارند، از آن باكي نداريم و استقبال مي كنيم.ما در صدد خشكانيدن ريشه هاي فاسد صهيونيزم، سرمايه داري و كمونيزم در جهان هستيم، ما تصميم گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظام هايي را كه بر اين سه پايه استوار گرديده اند نابود كنيم و نظام اسلام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را در جهان استكبار ترويج نماييم، و دير يا زود ملت هاي در بند شاهد آن خواهند بود.ما با تمام وجود از گسترش باج خواهي و مصونيت كارگزاران آمريكايي حتي اگر با مبارزه قهرآميز هم شده باشد جلوگيري مي كنيم.انشاء الله ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج، اين منبر بزرگي كه بر بلنداي بام انسانيت بايد صداي مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواي توحيد را طنين اندازد، صداي سازش با آمريكا و شوروي و كفر و شرك نواخته شود.و از خدا مي خواهيم كه اين قدرت را به ما ارزاني دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاي جهان

ص: 5277

نيز ناقوس مرگ آمريكا و شوروي را به صدا در آوريم. (10) هيهات كه خميني، در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان وكافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاي ذلت و حقارت مسلمانان باشد.من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم .قدرت ها و ابر قدرت ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها هم بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستي است ادامه مي دهد و به ياري خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام، اين پا برهنه هاي مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگاني كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند سلب خواهد كرد . (11) ما بايد در صدور انقلابمان به جهان كوشش كنيم و تفكر اينكه ما انقلابمان را صادر نمي كنيم كنار بگذاريم، زيرا اسلام بين كشورهاي مسلمان فرقي قائل نمي باشد و پشتيبان تمام مستضعفين جهان است از طرفي ديگر تمام قدرت ها و ابر قدرت ها كمر به نابودي مان بسته اند و اگر ما در محيطي

ص: 5278

در بسته بمانيم قطعا با شكست مواجه خواهيم شد.ما بايد حسابمان را صريحا با قدرت ها و ابر قدرت ها يكسره كنيم و به آنها نشان دهيم كه با تمام گرفتاري هاي مشقت باري كه داريم، با جهان برخوردي مكتبي مي نمائيم. (12) اينكه مي گوئيم بايد انقلاب ما به همه جا صادر بشود، اين معني غلط را از آن برداشت نكنند كه ما مي خواهيم كشور گشائي كنيم.ما همه كشورهاي مسلمين را از خودمان مي دانيم.همه كشورها بايد در محل خودشان باشند، ما مي خواهيم اين چيزي كه در ايران واقع شد و اين بيداري كه در ايران واقع شد و خودشان را از ابر قدرت ها فاصله گرفتند و دادند و دست آنها را از مخازن خودشان كوتاه كردند، اين در همه ملت ها و در همه دولت ها بشود.آرزوي ما اين است.معني صدور انقلاب ما اين است كه همه ملت ها بيداربشوند و همه دولت ها بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتاري كه دارند و از اين تحت سلطه بودني كه هستند و از اينكه همه مخازن آنها دارد به باد مي رود و خودشان به نحو فقر زندگي مي كنند نجات بدهد. (13) و ما مي گوئيم اسلام را ما مي خواهيم صادر كنيم، معنايش اين نيست كه ما سوار طياره بشويم و بريزيم به ممالك ديگر.يك همچو چيزي نه ما

ص: 5279

گفتيم و نه ما مي توانيم.اما آنكه ما مي توانيم اين است كه مي توانيم به وسيله دستگاه هائي كه داريم، به وسيله همين صدا و سيما، به وسيله مطبوعات، به وسيله گروه هائي كه در خارج مي روند، اسلام را آنطوري كه هست معرفي كنيم.اگر آنطوري كه هست معرفي بشود.مورد قبول همه خواهد شد.بشر فطرتش يك فطرت سالم است، اگر يك چيزي را القا بكنند، روي فطرت سالم خودش قبول مي كند و قدرتمندها از همين معنا مي ترسند.بنابراين ما يك وظيفه بسيار بزرگ در عهده داريم.نه ما تنها، همه مسلمان ها و نه شما تنها، همه قشرهائي كه در ايران و در خارج ايران هستند و متعهد به اسلام هستند، وظيفه بزرگي داريم و آن اينكه اسلام را آنطوري كه هست، آنطوري كه خداي تبارك و تعالي فرموده است، آنطوري كه در روايات و در قرآن ما هست، آنطور به مردم ارائه بدهيم و به دنيا ارائه بدهيم و همين خودش از هزارها توپ و تانك بيشتر مي تواند مؤثر باشد.آن چيزي كه با ارشاد حاصل بشود، قلب مردم را بر مي گرداند و اين كار، اين هنر از اسلام مي آيد و اين هنر از احكام اسلام مي آيد، نه با يك توپ و تانك بخواهد كار بكند. (14) شما آقاياني كه در سفارتخانه ها هستيد موظفيد عقلا و شرعا به

ص: 5280

اينكه هر چه ساده تر، سفارتخانه هاتان هر چه ساده تر باشد و كيفيت معاشرتتان با آن اشخاصي كه كارمند هستند در آنجا و به اصطلاح شما زير دست گفته مي شوند، برادرانه باشد و در عين حالي كه آنها بايد از شما بپذيرند مطالبي كه مي گوئيد، لكن برادرانه بايد باشد و همين طور وضع مهماني هايتان، وضع گذران خودتان، وضع كساني كه در آنجا كار مي كنند وضع آنها بايد متحول بشود به يك وضع اسلامي كه هر كس مي آيد در آنجا اسلام را در آنجا عملا ببيند.ما هر چه فرياد بزنيم كه ما اسلامي هستيم و جمهوري اسلامي هستيم، لكن وقتي ببينند ما را كه در عمل غير او هستيم، از ما ديگر باور نمي كنند وقتي مي توانند باور كنند از ما كه مائي كه مي گوئيم جمهوري اسلامي هستيم، عملمان هم آنطور باشد، عمل طاغوتي نباشد و قول، قول اسلامي، عمل اسلامي باشد و خود رفتار، اسلامي باشد، گفتار اسلامي باشد تا صادر بشود اين جمهوري اسلامي در ساير كشورها، صدور با سر نيزه صدور نيست، صدور با زور صدور نيست، صدور آنوقتي است كه اسلام، حقايق اسلام، اخلاق اسلامي، اخلاق انساني در اينجاها رشد پيدا بكند و شما موظف به اين معنا هستيد و بايد اين كار را انجام بدهيد كه هم در عمل و

ص: 5281

هم در نوشته هائي كه در آنجا منتشر مي كنيد. (15) ما كه مي گوئيم «انقلاب ما مي خواهيم صادر كنيم» مي خواهيم همين معنايي كه پيدا شد، همين معنويتي كه پيدا شده است در ايران، همين مسائلي كه در ايران پيدا شده، ما مي خواهيم اين را صادر كنيم.ما نمي خواهيم شمشير بكشيم و تفنگ بكشيم و حمله كنيم.عراق با ما الآن مدت هاست دارد حمله مي كند و ما هيچ حمله اي به آنها نمي كنيم، آنها حمله مي كنند ما دفاع مي كنيم، دفاع لازم است.ما مي خواهيم كه اين انقلابمان را، انقلاب فرهنگي مان را، انقلاب اسلامي مان را به همه ممالك اسلامي صادر كنيم و اگر اين انقلاب صادر شد، هر جا صادر بشود اين انقلاب، مشكل حل مي شود. شما كوشش كنيد كه اينطوري كه ايران انقلاب كرد و اينطوري كه ايران الآن هم حاضر براي همه چيز است، ملت هاي خودتان را بيدار كنيد.آنهاييكه براي اسلام دلشان مي سوزد، آنهائي كه براي كشورشان دلشان مي سوزد، ملت هاي خودشان را بيدار كنند تا اين تحول الهي كه در ايران پيدا شد، در آنجاها پيدا بشود.هر جا پيدا بشود مسأله حل است، ديگر آنوقت نترسيد كه چهار تا فاسد بيايد مسجد الاقصي را بگيرد، آنوقت ديگر ترس نكنيد، حل است، مسأله، اما وقتي يك ملتي، دو طايفه، ده طايفه صد طايفه مي شوند و هر كدام به

ص: 5282

خلاف ديگري هستند و حكومت ها هم اينجور حكومت ها هستند، ديگر توقع نداشته باشيد كه با اين طرز فكر و با اين طرز حكومت بتوانيد غلبه كنيد. (16) ما كه مي گوئيم انقلابمان را مي خواهيم صادر كنيم و به همه كشورهاي اسلامي بلكه به همه كشورهائي كه مستكبرين بر ضد مستضعفين هستند، مي خواهيم يك همچو وضعيتي پيش بياوريم كه دولت يك دولت زورگوي جبار آدمكش امثال ذلك نباشد و ملت يك ملتي نباشد كه دشمن با دولت است.ما مي خواهيم بين ملت ها و دولت ها آشتي بدهيم، دولت ها اگر توجه بكنند و يا مطالعه كنند وضع ايران را و ببينند ملت ايران با دولت چه وضعي دارد، گمان ندارم كه آنها تحت تأثير واقع نشوند. (17) ما از اول گفتيم مي خواهيم انقلابمان را صادر كنيم.صدور انقلاب به لشكركشي نيست بلكه مي خواهيم حرفمان را به دنيا برسانيم كه يكي از آن مركز، وزارت امور خارجه است كه بايد مسائل ايران و اسلام و گرفتاري هايي كه ايران از شرق و غرب داشته است، به دنيا برساند و به دنيا بگويد كه مي خواهيم اين گونه عمل كنيم. (18) متوجه باشيد كه در هر جا زورمندان و دولت ها با ما مخالف باشند ملت ها با ما موافقند .بايد اساس را مردم و فكر مردم قرار داد و بايد به

ص: 5283

فكر مردم بود، نه دولت ها.زيرا مردم و توده ها با حق موافقند چون زير بار ستم بوده اند و نمي خواهند تحت سلطه آمريكا و شوروي باشند، ما در جهت تبليغات تقريبا صفر بوده ايم، بايد علاوه بر سفرهاي رسمي، سفرهاي غير رسمي هم بنمائيم تا دنيا را بيدار كنيم. اگر بخواهيم انقلاب را صادر كنيم بايد كاري كنيم كه مردم خودشان حكومت را به دست گيرند تا مردم به اصطلاح طبقه سه روي كار بيايند. تنها در سفرهاي غير رسمي است كه درست مي توانيد با مردم عادي كوچه و بازار تماس بگيريد و آنها را روشن كنيد، بودن شما كه يال و كوپال نداريد، در ميان مردم هم جالبتر است و هم شما بهتر مي توانيد تبليغ كنيد.امروز مملكت مال خودتان است و اميدوارم با همت يكديگر محفوظ بماند. (19) از مسائل مهمي كه شماها (20) مثل ماها موظف به آن هستيد اين است كه با عمل خودتان در آنجا، با وضعيت سلوكتان با كارمندان، با وضعيت اصل سفارتخانه و وضع سفارتخانه طوري باشد و طوري بكنيد كه با همين عمل به تدريج انقلاب شما صادر بشود به آن كشوري كه در آن هستيد.مسائل اخلاقي، يك مسائلي است كه وقتي كه يك كسي مقيد به آن بود و دنبالش بود، اين سرايت مي كند، و

ص: 5284

مردم به حسب طبيعتشان، به حسب فطرتشان [مي پذيرند] فطرت ها سالم است منتها تربيت ها ضايع مي كند فطرت ها را . شما بايد خيال كنيد خودتان كه در يك مملكتي وارد شديد و مي خواهيد اين مملكت را مثل مملكت خودتان تربيت كنيد و مي خواهيد اسلام را در آنجا هم صادر كنيد.صدور اسلام به اين است كه اخلاق اسلامي، آداب اسلامي، اعمال اسلامي، آنجا طوري باشد كه مردم توجه به آن بكنند.و از امور مهمه داشتن يك نشريه در هر سفارتخانه هست، نشريه، نه مثل نشريه هاي زمان طاغوت.نشريه، يك نشريه اخلاقي اسلامي و در آن درج بشود مسائلي كه در ايران گذشته است.شما مي بينيد كه الان در همه جاي دنيا تقريبا به ضد جمهوري اسلامي تبليغات مي شود، تبليغات همه جانبه، چه دستگاه هاي تبليغات غرب با همه وابستگان و چه دستگاه تبليغات شرق با همه وابستگانشان، اين براي اين است كه اينها ازجمهوري اسلامي وحشتزده شده اند، علاوه بر اينكه منافعشان در خود ايران از دست رفته است و انشاء الله تا ابد از دست خواهد رفت علاوه بر اين، خوف اين را دارند كه اين مطلب سرايت كند و اين نهضت و انقلاب سرايت كند به خارج و صادر بشود در مملكت هاي ديگر...مي ترسند كه مبادا آنجا هم مثل ايران بشود و آن دستگاه هاي طاغوتي شان كم

ص: 5285

كم رو به زوال باشد و انشاء الله رو به زوال هست. (21) در خارج كه هستيد، در بلاد اسلامي كه هستيد خوب، وضع آنها يك وضعي است كه با ما خيلي چيز نيست، اميدواريم كه درست بشود آنها هم.بايد آنجاها شما وضع تان را جوري قرار بدهيد كه تحت تأثير آنها واقع نشويد، هر كه مي آيد آنها تحت تأثير شما واقع بشوند، نه شما تحت تأثير آنها يعني كسي كه وارد اينجا مي شود وقتي يك چيزي توي ذهنش بيايد كه تأثير كند در قلبش اينكه وضع خوب است اينطوري باشد، نه آنطوري باشد.خوب است كه نويسنده هاي اينجا اينجوري باشند، محررين اينجا اينجوري باشند عرض مي كنم مستخدمين اينطوري باشند و رؤسا اينطوري باشند، اينطور به نظرشان بيايد كه اين وضع بهتر از آن وضع است كه آنها دارند.اگر اينطور شد كم كم انشاء الله نفوذ هم مي كنيد به آنها و انقلاب تان هم صادر مي شود.ما هم مي خواهيم صادر به همين معنا بشود.ما مي خواهيم سفرايمان در آنجا جوري عمل بكنند كه سفراي آنجا، دولت آنجا تحت تأثير واقع بشود و دولت مان كاري بكند كه دولت هاي ديگر تحت تأثير واقع بشوند و ملت ما دنيا تقريبا به ضد جمهوري اسلامي تبليغات مي شود، تبليغات همه جانبه، چه دستگاه هاي تبليغات غرب با همه وابستگان و چه

ص: 5286

دستگاه تبليغات شرق با همه وابستگانشان، اين براي اين است كه اينها ازن كاري بكند كه ملت هاي ديگر تحت تأثير واقع بشوند. (22) شما از كشور پيروزمندي كه سالها تحت فشار ستمشاهي دست و پا زده و با عنايت خداوند تعالي و دعاي خير بقية الله ارواحنا فداه قيد و بندها را با تحمل مصيبات جانكاه گسيخته و هزاران شهيد و جانباز در راه مقصد، تقديم اسلام نموده است، عازم حج شده ايد، شما حامل پيام ملتي هستيد كه با انقلاب خود كشوري را كه مي رفت با شرق زدگي و از آن بيشتر غرب زدگي در الحاد و فساد و فحشا غرق شود نجات داده و حكومت اسلامي را به جاي حكومت طاغوتي جايگزين نموده اند.همان مردمي كه تصميم دارند با صدور پيام انقلاب اسلامي شان نه تنها كشورهاي اسلامي كه مستضعفان جهان را به اسلام عزيز و حكومت عدل اسلامي آشنا سازند.شما نمايندگان مردمي هستيد كه انقلاب اسلامي شان با عمر كوتاه خود و گرفتاري هاي طاقت فرساي حاصل از رويارويي با دو ابر قدرت و مقابله دو بلوك شرق و غرب با آن و خرابكاري هاي تروريست هاي وابسته به دو جناح ستمگر تنها و تنها به بركت اسلام و نورانيت آن و مقاومت مردم توانسته است كشورهاي اسلامي را در شرق و غرب ارض

ص: 5287

و مظلومان جهان را در سراسر گيتي تكان داده و به اسلام جلب نمايد و توانسته است نداي اسلام را هر چند ضعيف به گوش جهانيان رسانده و نظر آنان را به خود جلب كند.شما حجاج محترم بيت الله الحرام حامل پيام اين ملت و نمايندگان اين كشور هستيد، در اين صورت موقعيت شما بسيار حساس و وظيفه شما سنگين است، يا انشاء الله چنانچه انتظار مي رود با رفتار شايسته و اخلاق اسلامي و انقلابي خود نظر همگان را جلب كرده و چهره انقلاب اسلامي را آن گونه كه هست به نمايش ملت هاي جهان مي گذاريد و توجه آنان را با برخوردهاي برادرانه و محبت آميز به انقلاب بزرگ ايران جلب مي نماييد و عملا تبليغات فاسد مغرضانه بوق هاي تبليغاتي را خنثي مي نماييد كه در اين صورت حج شما مقبول و اجر شما مضاعف خواهد بود. (23) هياهو به راه انداخته و همه رسانه هاي گروهي، ايران را مورد حمله قرار داده اند.البته آنها خوب مي دانند كه انقلاب ايران اگر به همه جا برسد فاتحه آنها خوانده مي شود و دست آنان كوتاه مي گردد.مع الاسف حكومت هاي اسلامي يا توجه ندارند يا توجه دارند ولي براي حكومت چند روزه خود سكوت نموده و با آنان همكاري مي كنند، كه بايد در مقابل بايستيم تا انقلاب و اسلام

ص: 5288

به همه جا صادر شود. (24) ملت عزيز و دلاور ايران مطمئن باشند كه حادثه مكه (25) منشأ تحولات بزرگي در جهان اسلام و زمينه مناسبي براي ريشه كن شدن نظام هاي فاسد كشورهاي اسلامي و طرد روحاني نماها خواهد بود.و با اين كه بيشتر از يك سال از حماسه برائت از مشركان نگذشته است، عطر خون هاي پاك شهداي عزيز ما در تمامي جهان پيچيده و اثرات آن را در اقصي نقاط عالم مشاهده مي كنيم.حماسه مردم فلسطين يك پديده تصادفي نيست، آيا دنيا تصور مي كند كه اين حماسه را چه كساني سروده اند و هم اكنون مردم فلسطين به چه آرماني تكيه كرده اند كه بي محابا و با دست خالي در برابر حملات وحشيانه صهيونيست ها مقاومت مي كنند؟ آيا تنها آواي وطن گرايي است كه از وجود آنان دنيايي از صلابت آفريده است؟ آيا از درخت سياست بازان خود فروخته است كه بر دامن فلسطينيان ميوه استقامت و زيتون نور و اميد مي ريزد؟ اگر اين چنين بود، اينها كه سال هاست در كنار فلسطينيان و به نان ملت فلسطين نان خورده اند! شكي نيست كه اين آواي الله اكبر است، اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران شاه را و در بيت المقدس غاصبين را به نوميدي كشاند.و اين تحقق همان شعار برائت است كه ملت

ص: 5289

فلسطين در تظاهرات حج، دوشادوش خواهران و برادران ايراني خود فرياد رساي آزادي قدس را سر داد و مرگ بر آمريكا، شوروي و اسرائيل گفت، و بر همان بستر شهادتي كه خون عزيزان ما بر آن ريخته شد، او نيز نثار خون و به رسم شهادت آرميد، آري، فلسطيني راه گم كرده خود را از راه برائت ما يافت و ديديم كه در اين مبارزه چطور حصارهاي آهنين فرو ريخت و چگونه خون بر شمشير و ايمان بر كفر و فرياد بر گلوله پيروز شد و چطور خواب بني اسرائيل در تصرف از نيل تا فرات آشفته گشت.و دوباره كوكب دريه فلسطين از شجره مباركه لا شريقه و لا غربيه ما بر افروخت.و امروز به همان گونه كه فعاليت هاي وسيعي در سراسر جهان براي به سازش كشيدن ما با كفر و شرك در جريان است، براي خاموش كردن شعله هاي خشم ملت مسلمان فلسطين نيز به همان شكل ادامه دارد و اين تنها يك نمونه از پيشرفت انقلاب است.و حالا آن كه معتقدين به اصول انقلاب اسلامي ما در سراسر جهان رو به فزوني نهاده است و ما اينها را سرمايه هاي بالقوه انقلاب خود تلقي مي كنيم.و هم آنهائي كه با مركب خون طومار حمايت از ما را امضا مي كنند و با سر

ص: 5290

و جان دعوت انقلاب را لبيك مي گويند و به ياري خداوند كنترل همه جهان را به دست خواهند گرفت. امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكبار و جنگ پا برهنه ها و مرفهين بي درد شروع شده است و من دست و بازوي همه عزيزاني كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نموده اند، مي بوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچه هاي آزادي و كمال نثار مي كنم و به ملت عزيز و دلاور ايران هم عرض مي كنم خداوند آثار و بركات معنويت شما را به جهان صادر نموده است، و قلب ما و چشمان پر فروغ شما كانون حمايت از محرومان شده است، و شراره كينه انقلابي تان جهانخواران چپ و راست را به وحشت انداخته است. (26) ما امروز دورنماي صدور انقلاب اسلامي را در جهان مستضعفان و مظلومان بيش از پيش مي بينيم و جنبشي كه از طرف مستضعفان و مظلومان جهان عليه مستكبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است.اميد بخش آتيه روشن است و وعده خداوند تعالي را نزديك و نزديكتر مي نمايد .گويي جهان مهيا مي شود براي طلوع آفتاب ولايت از افق مكه

ص: 5291

معظمه و كعبه آمال محرومان و حكومت مستضعفان. (27) بايد بگويم ما عرضه اين معنا را نداشتيم كه تبليغاتمان، حتي در داخل كشور يك تبليغات دامنه داري باشد.فرضا كه در خارج كشور كه بايد بگوئيم كه انقلاب خودش پيش رفته، نه ما پيش برديم.آنطوري كه مردم هاي، ملت هاي اسلامي خارج اطلاع پيدا كردند بر وقايع اينجا، نه اين بوده است كه ما يك تبليغاتي داشتيم و آنها را با تبليغات خودمان آنطور عاشق اين انقلاب كرديم، اين انقلاب خودش كانه منعكس شده در آنجا و آنها كه بي غرض بودند، بي مرض بودند، فهميده اند كه تا يك حدودي كه شماها چه مي خواهيد. (28) جلوه اسلام تا كاخ هاي كرملين هم كشيده شده است، تا كاخ هاي سفيد هم كشيده شده است، در آمريكاي لاتين هم رفته است، آفريقا هم رفته است، مصر هم رفته است، ملزم كرده آنها را به اين كه اظهار اسلام بكنند.ما مي دانيم كه آنها به اسلام اعتقاد ندارند، بلكه مخالفند، لكن اين جلوه اي كه از ايران منعكس شد به خارج آنها هم كه به اسلام اعتقاد ندارند حالا مي گويند اسلام بايد باشد، حدود اسلامي بايد باشد.اين، بركت اين جلوه اي است كه از ايران شده است...دست كم نبايد اين را گرفت.اين يك مسأله اي است كه به ما نويد مي دهد كه انشاء الله اين

ص: 5292

نور الهي توسعه پيدا مي كند و نصرت خداي تبارك و تعالي دنبال اينكه شما، ملت ايران مي خواهد نصرت خدا را بكند.دنبال اين، نصرت خدا هست، وعده كرده خدا، لكن ما بايد فكر اين باشيم كه ما نصرت اسلام را بكنيم، نصرت خدا را بكنيم.ما در فكر اين باشيم كه براي خدا كار بكنيم و نصرت دين خدا بكنيم.اگر ما اين كار را

ص: 5293

انجام داديم، وعده خدا بلا اشكال تحقق پيدا مي كند و نصرت او هم دنبال اين هست. (29) بحمد الله امروز قدرت ايراني و قدرت اسلام در ايران به طوري است كه توجه همه ملت هاي ضعيف را به خودش معطوف كرده است و اسلام صادر شد در سر تا سر دنيا.از اين سياه هاي كه در عزيزي كه در آمريكا هستند و تا آفريقا و تا شوروي و همه جا، نور اسلام تابيده است و توجه مردم به اسلام شده است.و منظور ما از صدور انقلاب همين بود و تحقق پيدا كرد و انشاء الله اسلام در همه جا غلبه بر كفر خواهد پيدا كرد. (30)

پى نوشت ها

: 1 مصاحبه امام خميني با خبرنگار آمريكايي صحيفه نور جلد 3 ص 99 تاريخ: 19/8/57 (پاريس و نوفل لوشاتو) 2 پيام برائت به زائران بيت الله الحرام صحيفه نور جلد 20 ص 118 تاريخ: 66 6/5/ 3 مصاحبه امام خميني با خبرنگار ژاپني صحيفه نور جلد 10 ص 233 تاريخ: 58 5/9/ 4 بيانات امام خميني در جمع اقشار مختلف صحيفه نور جلد 17 ص 238 تاريخ: 62 4/2/ 5 پيام امام خميني در جمع سپاه و نيروهاي نظامي صحيفه نور جلد 12 ص 130 تاريخ: 59 10/3/ 6 بيانات امام خميني در جمع

ص: 5294

مسئولين دانشگاه امام صادق (ع) و... صحيفه نور جلد 18 ص 103 102 تاريخ: 62 15/6/ 7 پيام امام خميني به مناسبت سالروز پيروزي انقلاب اسلامي صحيفه نور جلد 11 ص 266 تاريخ: 58 22/11/ 8 پيام امام خميني به مهاجرين جنگ تحميلي به مناسبت نيمه شعبان صحيفه نور جلد 21 ص 108 تاريخ: 68 2/1/ 9 پيام برائت به زائران بيت الله الحرام صحيفه نور جلد 20 ص 123 تاريخ: 66 6/5/ 10 پيام امام خميني به مناسبت سالگرد كشتار مكه صحيفه نور جلد 20 ص 232 تاريخ: 67 4129/ 11 پيام برائت به زائران بيت الله الحرام صحيفه نور جلد 20 ص 114 113 تاريخ: 66 6/5/ 12 پيام امام خميني به مناسبت سال جديد صحيفه نور جلد 12 ص 19 تاريخ: 59 1/1/ 13 بيانات امام خميني در جمع سفراي كشورهاي اسلامي صحيفه نور جلد 3 ص 127 تاريخ: 59 28/7/ 14 بيانات امام خميني در جمع مديران و كاركنان صدا و سيما صحيفه نور جلد 18 ص 243 تاريخ: 62 9/12/ 15 بيانات امام خميني جمع سفرا و كارداران جمهوري اسلامي صحيفه نور جلد 13 ص 263 تاريخ : 59 16/10/ 16 بيانات امام خميني در جمع شركت كنندگان كنگره آزادي قدس صحيفه نور جلد 12

ص: 5295

ص 283 تاريخ: 59 18/5/ 17 بيانات امام خميني در جمع نمايندگان و سفراي كشورهاي اسلامي به مناسبت عيد سعيد فطر صحيفه نور جلد 12 ص 285 تاريخ: 59 20/5/ 18 بيانات امام خميني در ديدار با سفرا و كارداران جمهوري اسلامي در كشورهاي آفريقايي صحيفه نور جلد 19 ص 242 211 تاريخ: 64 11/8/ 19 بيانات امام خميني در جمع اعضاي شركت كننده در كنفرانس بين المجالس صحيفه نور جلد 15 ص 190 تاريخ: 60 22/7/ 20 خطاب به اعضاي نمايندگيهاي سياسي جمهوري اسلامي در خارج كشور. 21 بيانات امام خميني در ديدار با سفرا و كارداران جمهوري اسلامي صحيفه نور جلد 13 ص 262 تاريخ: 59 16/10/ 22 بيانات امام خميني در جمع وزير، معاونين، و كاركنان وزارت امور خارجه صحيفه نور جلد 18 ص 210 209 تاريخ: 62 27/10/ 23 پيام امام خميني به مسلمانان جهان به مناسبت عيد سعيد قربان صحيفه نور جلد 19 ص 45 تاريخ: 63 7/6/ 24 بيانات امام خميني در جمع ائمه جمعه مراكز استانهاي كشور صحيفه نور جلد 18 ص 152 تاريخ: 62 4/8/ 25 يكي از ثمرات انقلاب اسلامي مردم مسلمان ايران احياء سنت قرآني حج است.اهميت همبستگي و وحدت امت اسلامي در برابر توطئه هاي گوناگون استكبار جهاني به سردمداري

ص: 5296

امريكاي جهانخواري در دنياي اسلام و بويژه زنده نگاه داشتن و حمايت از انقلاب مردم فلسطين از ايده هاي رهبر كبير انقلاب امام خميني (س) بوده و از اين رو كنگره عظيم حج، مكان مناسبي جهت ابراز اين وحدت جهاني امت اسلامي مي باشد.ملت مبارز و مسلمان ايران در لبيك به نداي مظلوميت مردم فلسطين و تنفر و انزجار از شيطان بزرگ امريكا همه ساله تظاهرات و راهپيمائيهاي برائت از مشركين را در مراسم عظيم حج بعمل مي آورند.از آنجا كه چنين مانور عظيمي از مسلمانان سراسر دنيا موجب خشم استكبار و غده چركين آن رژيم اشغالگر قدس و نيز زنگ خطري براي رژيم هاي خودكامه منطقه كه بي اعتنا به خواستهاي ملتهاي خود هستند مي باشد آنان به قصد مرعوب ساختن امت اسلامي توطئه از قبل طراحي شده اي را به دولت عربستان سعودي تحميل كردند.در چهارم ذيحجه 1407/9 مرداد 1366/31 ژوئيه 1987 مسلمانان بعد از آنكه خواسته ها و اهداف خود را در راهپيمائي بيان كرده و اذهان جهانيان را با خواسته هاي خود آشنا نمودند، متفرق شده و براي زيارت و طواف به جانب حرم امن الهي رهسپار شدند كه ناگهان نوكران و مزدوران آل سعود با ضرب و شتم و كپسولهاي گاز و سنگ و آجرهايي كه از بام ها و خانه هاي مسكوني سرازير مي شد، زائران

ص: 5297

را مورد حمله وحشيانه قرار دادند.آتش گلوله هاي مسلسل و تفنگ بر روي زائران ايراني كه در پيشاپيش آنان زنان و جانبازان در حركت بودند گشوده شد، بمبهاي اشك آور و خفه كننده به كار افتاد و زمين مقدس مكه به صحنه كشتارگاه جانسوزي مبدل گشت صدها تن در خاك و در خون غلطيدند، ضجه ها و ناله ها از مرد و زن برخاست و رعب و وحشت فضاي مكه و اطراف آن را فرا گرفت و به اين ترتيب رژيم آل سعود خدمت بزرگي به اربابان خود نمود هر چند بقول رهبر كبير انقلاب اسلامي، آمريكا لكه ننگي بر دامن آل سعود گذاشت كه با آب زمزم هم پاك نخواهد شد.تعداد شهداي اين فاجعه دلخراش 329 نفر مي باشد .جهت اطلاع از ابعاد اين توطئه از قبل طراحي شده رجوع كنيد به: تاريخ مكه تأليف دكتر محمد هادي اميني، ص .316 ترجمه محسن آخوندي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، .1372 26 پيام امام خميني به مناسبت سالگرد كشتار مكه و قبول قطعنامه 598 صحيفه نور جلد 20 ص 234 233 تاريخ: 67 29/4/ 27 پيام امام خميني به مناسبت سالگرد قيام 15 خرداد صحيفه نور جلد 18 ص 11 تاريخ: 62 15/3/ 28 بيانات امام خميني در جمع شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي صحيفه نور جلد

ص: 5298

14 ص 43 تاريخ: 59 16/11/ 29 بيانات امام خميني در ديدار با مسئولين مملكتي صحيفه نور جلد 19 ص 28 تاريخ: 63 18/5/ 30 بيانات امام خميني در جمع اقشار مختلف صحيفه نور جلد 17 ص 240 تاريخ: 62 4/2/

ص: 5299

صراط، ضابطه هويت در انديشه ورزى امام خمينى (ره)

اشاره

مجله بازتاب انديشه، شماره 15 زرگر، ابراهيم رسالت، 21/3/1380 چكيده: نويسنده بعد از بيان تعريفى درباره هويت، آن را داراى بعد سلبى كه مستلزم شناسايى «غير» از «خود» است مى داند . از ديدگاه امام خمينى، هويت اسلامى در پيمودن راه خدا معنا پيدا مى كند . خودى ها كسانى هستند كه با آنها وحدت راه و صراط داريم و غيرخودى كسى است كه در راه ما نباشد . هويت وجه تمايز بين من، ما با غير و ديگرى است . اين هويت، احساسى است كه تعلق فرد به يك كشور، جامعه يا نهاد و مجموعه خاص را نشان مى دهد . تاريخ مشترك از جمله وجوه اين هويت را تشكيل مى دهد . هويت داراى بعدى سلبى يعنى جداكننده، تمايزدهنده و شناساننده خود از ديگرى نيز هست . اين ديگرى در قالب هاى گوناگون غير، بيگانه، رقيب، مخالف و دشمن متبلور مى شود و در مقابل هويت قرار مى گيرد و وجوه گوناگون آن عناصر مهم واگرايى به شمار مى روند . هويت هر فرد يا ملتى در گرو رسيدن به خود مطلوب است . كيستى هر فرد آنى است كه بايد بدان برسد نه آنى كه بالفعل حامل آن است . بنابراين هويت ملى، راه مطلوب است نه راه موجود . امام

ص: 5300

بر اين باور است كه شرق در عصر جديد وبرخورد با تمدن غرب، اعتماد به نفس خود را از دست داده، خود را باخته است . از اين رو هويت شرقى را فراموش كرده و غير و بيگانه را جاى خود گذاشته و بدين ترتيب راه خود را گم كرده است . امام از هواداران پروژه غربى سازى به عنوان كسانى ياد مى كند كه غرب را قبله گاه خود قرار داده اند، بدان سمت حركت مى كنند و در حال پرستش غربند . آنان از صراط خارج گشته و هويت اصيل خويش را گم كرده و مثل غرب شدن و در راه غرب گام نهادن را كانون توجه خود قرار داده اند . امام مليت ايرانى را در چارچوب اسلام مى پذيرد و در عين حال عنصر اساسى در هويت هر جامعه اى را فرهنگ آن مى داند . اساسا فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مى دهد . امام از مقوله قوم مدارى به عنوان ديوار جدايى ياد مى كند، ديوارى كه بايد توجه به همبستگى اسلامى و اخوت ايمانى تخريب و از ميان برداشته شود يا چنان كه گفته شد، به نفع معيار همبستگى عالى تر جرح و تعديل شود . امام ظاهرا با توجه به معناى لغوى «اخوه» و «اخوان» كه دلالت بر هم مقصد بودن مى كند، اخوت ايمانى

ص: 5301

و اسلامى را به اين مى داند كه افراد و قوميت ها نه به خود كه به مقصد توجه داشته باشند . برداشتى كه با معناى لغوى آن قرابت كامل دارد: «همه ملت با هم برادر باشند . مؤمنون اخوه هستند . اگر اين اخوت ايمانى در سرتاسر كشور ما محفوظ بماند و هركسى ... توجه به مقصد داشته باشد و خودش را براى مقصد بخواهد، هيچ كس نمى تواند به اين كشور تعدى كند» . اولين شرط احساس هويت واحد و تجانس، راه مشترك يا راه حق و پذيرش راه خدا و صراط مستقيم به عنوان راه زندگى است . اهميت راه مهمتر از همراه است . حتى امام نزديكى، دوستى يا دورى و جدايى خود را با افراد بر اساس درستى راه و در صراط مستقيم بودن آنان مى سنجد، با افراد، شخصيت ها و گروه ها تا آنجا همراهى مى كند كه در صراط باشند . امام حتى اجتماع و كسب اكثريت را نيز فى نفسه هدف بر نمى شمرد، بلكه اين اكثريت حامى زمانى ارزشمند است كه هوادار جبهه حق و در سبيل الله باشند . اين همان مفهوم وحدت است . سراسر انديشه امام خمينى سرشار از طرح دوراهى هاى متضاد است و اين انديشه به صورت اساسى بر همه مفاهيم انديشه سياسى وى اثر مى گذارد .

ص: 5302

غيريت نيز به صورت نفى راه ضالين و مغضوبين و نفى راه باطل و شيطان و كافران و مشركان و منافقان و نيز راه فرهنگى ايدئولوژيك غربيان تجلى مى كند . به عبارت ديگر، پديده هويت با پديده غيريت در ارتباط است . در روايات ما مكررا مشابهت جويى با كافران و غير مورد نهى و مذمت شديد قرار گرفته است و اصولا قاعده نفى تشبه به كافران قاعده اى محورى و اساسى و بسيار كاربردى در تعامل با غير است . «ايران از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب كه شالوده انقلاب ريخته مى شد، مسير، مسير انبيا بوده، مسير مسير راه مستقيم نه شرقى، نه غربى و جمهورى اسلامى بود . تا كنون هم ملت ما به همان مسير باقى است .» امام خمينى مى فرمايند: «كسى گمان نكند كه اين شعار، شعار مقطعى است، كه اين سياست ابدى مردم ما ... است چرا كه شرط ورود به صراط نعمت حق، برائت و دورى از صراط گمراهان است كه در همه سطوح و جوامع بايد پياده شود» . از اين رو به باور امام سعى بليغ خصم بر تغيير نظام اسلامى به مثابه صراط مستقيم واحد و تحول آن به هر بديلى غير از نظام اسلامى است; زيرا «فماذا بعد الحق الا الضلال»

ص: 5303

. حق و هدايت يكى است و ضلالت متكثر: «توجه به اين دارند كه به يك نحوى اين جمهورى اسلامى را به هم بزنند كه لااقل اسلامى نباشد، هرچه مى خواهد باشد، اسلامى نباشد . براى اينكه آنها نمى توانند تحمل اسلام را بكنند» . نيمى از شناخت هويت و خوديت در گرو غيرشناسى است . حجم عظيمى از توان رهروان راه خدا مصروف خنثى سازى مزاحمت هاى دشمنان مزاحم مى شود . به باور امام بعد از شناخت دشمن و اثبات تمايز راه يا دشمنى دشمن، بايد به راه هايى كه آنان در اشكال اغفال، تهديد يا تطميع جلوى پاى ما مى گذارند، نرويم; بلكه هويت ما در ضديت و مخالفت با راه پيشنهادى است . يكى از كاركردهاى اساسى دشمنان و رقبا در تعامل خود، تلاش در راه مسخ هويت دينى و هويت ملى كشورهاى جهان سوم و جهان اسلام و ايران است . دشمن و رقيب مى كوشد تا اولا مؤمنان، هويت دينى خود را باز نيابند و راه خدا را شناسايى نكنند; ثانيا اگر يافتند، مى كوشد تا آنان را از رفتن به آن راه باز دارد و راه خدا را سد كنند و آنان را به انحراف بعد از هدايت بكشاند و يا با افزايش هزينه رفتن در راه خدا، رهروان راه خدا را منصرف كند يا

ص: 5304

دست كم سرعت سير آنان را كند يا متوقف كند . هدف دشمنان، رقيبان و مخالفان، هويت زدايى است . اين هويت زدايى در گرو ترك راه خداوند و هويت دينى و ارزش هاى معنوى و يا در ترك منافع ملى يا هويت ايرانى - اسلامى است - زيرا امام به بنا به نگرش هستى شناسى خود منافع ملى و منافع اسلامى را در يك راستا مد نظر قرار مى دهد .

اشاره

1 . نويسنده محترم نكات خوبى را در انديشه امام خمينى قدس سره درباره هويت مطرح كرده اند . از جمله آنها تشكيل مفهوم هويت حول محور صراط مستقيم و نفى غير به معناى نفى هر راه و روشى كه با راه خدا بيگانه باشد . اما اگر نويسنده محترم به جنبه هاى ديگرى از بحث نيز اشاره مى كردند، مى توانستند بحث جامع تر و موثرترى ارائه دهند . 2 . يكى از نكاتى كه مناسب بود در اين بحث به آن اشاره شود، مقول به تشكيك بودن مفهوم هويت است . به دليل وجود عناصر بى شمار در ساختار معنوى «هويت» نمى توان مرز قاطعى براى تعيين «خودى» و «غيرخودى» ترسيم كرد . بنابراين نمى توان به صرف اينكه برخى افراد پاره اى ويژگى ها و شرايط مفهوم هويت را ندارند، آنان را بينگانه و غيرخودى دانست . آنچه از سيره امام خمينى استنباط مى شود، اين

ص: 5305

است كه ايشان سعى داشتند همه كسانى را كه به نحوى ممكن بود به عنوان همراهان راه خدا به حساب آيند، از نيروهاى خودى برشمردند، حتى اگر در بسيارى صفات و ويژگى ها همچون خود ايشان نبودند يا عمل نمى كردند . ايشان در برخورد با اقشار مختلف با دست گذاشتن بر ويژگى هاى مثبت آنان، سعى مى كردند آنان را نيز با خود همراه سازند . مثلا در ديدار با اهل حق (نصيريه كرمانشاه) فرمودند همه ان شاءالله اهل حق هستيم . درباره زنان، ارتشى ها، كارگران، معلمان، پرستاران و خلاصه همه اقشار مختلف سعى مى كردند با دست گذاشتن بر نقاط مثبت آنها، همه را با خود در راه خدا همراه سازند . يكى از مشكلات انقلاب ما دسته بندى ها و مرزبندى هاى قاطع و تنگ نظرانه است، كه پاره اى نيروهاى انقلاب را در برابر يكديگر قرار مى دهد و هر يك بر مبناى پاره اى اختلاف ها و به اتهام خروج از صراط مستقيم، ديگرى را متهم به غيرخودى بودن مى كند، در حالى كه شيوه امام قدس سره عكس اين بود . يكى از وظايف انديشمندان و نويسندگان محترم اين است كه در جهت تصحيح اين مرزبندى ها تلاش علمى بيشترى بكنند . نويسنده محترم مى توانستند با ذكر مصاديق و مواردى از كلام امام در اين راستا گام بردارند و دامنه فراگيرى

ص: 5306

هويت دينى و خودى ها را افزايش دهند . 3 . كار ديگرى كه مى توانستند انجام دهند، برشمردن ويژگى هاى «صراط» به عنوان ضابطه هويت در انديشه امام خمينى قدس سره بود . دسته بندى اين ويژگى ها وحتى بيان اصول و اركان آنها نيز كمك شايانى در جهت تعيين خودى و غيرخودى مى كند .

ص: 5307

صلابت و وقار

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

در يك اتاق كوچك

در فاصله نيم ساعت از شهر پاريس دنياي ديگري مستقر شده است.آيت الله خميني كه نامش نشانه اي از مخالفت با شاه است در محوطه كوچكي از حومه پاريس اقامت گزيده است.گشتيهاي ژاندارمري و اتومبيلهاي مجهز به رادار و پليس به طور مشخص نزديك بودن محل اقامت او را نشان مي دهد دور منزل مي گرديم و جمعيتي پديدار مي شود.جمعيتي در حال احترام كه تشكيل شده اند از عده اي مذهبي و زحمتكشان و دانشجويان ايراني كه از آلمان، تونس و انگلستان آمده اند هنگام ورود كفشها را در مي آوريم.مثل اينكه وارد يك مسجد مي شويم در يك اتاق كوچك آيت الله خميني روي يك تشك نشسته است اطراف، كاغذها و مقداري كتاب پراكنده است به هر حال آيت الله خميني ملبس به لباس خاكستري و عمامه سياه بدون اينكه صدايش را بلند كند با وقار با ما صحبت مي كند. (1)

نشاط در كودكي

آقاي پسنديده نقل مي كردند كه امام در جواني در دويدن و مسابقه دو، نفر اول جوانان خمين بودند و در سن هشت، نه سالگي بيشترين حد پرش را نسبت به ساير همبازيهاي خود داشتند كه يك بار هم پايشان آسيب ديد.يكي از همبازيهاي نوجوانيهاي امام مي گفت در محله سبزي كاران خمين بچه هاي محل جرات اينكه

ص: 5308

حرف بزنند و فحش بدهند و لات گري انجام بدهند (از ترس امام كه گاهي از آن محل رد مي شدند) را نداشتند. (2)

اين آقا پدر من است

در اول طلبگي در محوطه مدرسه فيضيه با سيدي كه آن موقع معمم نبود آشنا شدم.به او آقا مصطفي مي گفتند.من مي ديدم كه اين آقا مصطفي هميشه با يك سيد خيلي با وقار و سنگين و متين به مدرسه مي آيد.اين سيد جليل هميشه سرش پايين بود و لباس مرتبي مي پوشيد.روزي به حاج آقا مصطفي گفتم: اين آقا كيست كه شما با او مي آييد و مي رويد؟ گفت: پدر من است. (3)

سنگين و با طمانينه راه مي رفتند

در مقايسه با بعضي ديگر از استادان، وقار خاصي در امام ديده مي شد.راه رفتن ايشان خيلي سنگين و با وقار و طمانينه بود، بدون اينكه به چپ و راست نگاه كنند و ببينند چه كسي مي رود، چه كسي مي آيد، اطراف چگونه است و...ما هيچ وقت چنين حالاتي را در ايشان نديديم.معمولا پياده رفت و آمد مي كردند و اين وقار و طمانينه كه در رفت و آمد ايشان محسوس بود، نشان از روح بلندشان داشت و بسيار آموزنده بود.يعني به شاگردان ياد مي داد كه چگونه بايد باشند. (4)

جذبه خاصي داشتند

يكي از خاطرات گرانبهاي زندگي من همجوار بودن در نزديكي بيت امام است.ازطفوليت

ص: 5309

و زماني كه تقريبا خودم را شناختم، ساكن محله «يخچال قاضي» شهرستان خون و قيام قم، محلي كه بيت معظم له در آن واقع است، بودم.خاطرات من از امام مربوط به قبل از قضاياي خرداد سال 1342 است. شايد به خاطر كودكي و سن كم خود در آن زمان، كاملا نتوانم به بيان عظمت شخصيت امام، با آن همه ظرافتها و ويژگيهاي معنوي و الهي خاص بپردازم، ولي در همان ايام طفوليت، ابعاد روحاني وجود مبارك ايشان، چنان در جان و دلم نفوذ داشت كه در سالهاي بعدي زندگي، الگوي تمام عياري برايم شد.اين شخصيت عظيم حتي در جزيي ترين موارد، مسايل شرعي را شديدا مراعات مي كردند و مراقب مسايل اجتماعي بودند.در آن زمان كه من كودكي بيش نبودم، امام جذبه و وقار خاصي داشتند، به عنوان نمونه ما هيچ گاه نمي توانستيم مستقيم به چشمان آن حضرت نگاه كنيم و قدرت نظر انداختن مستقيم به چشمهاي آن وجود مبارك را نداشتيم.اين خود مساله اي بود، با وجود آنكه در اماكن عمومي و معابر و مساجد غالبا با معظم له برخورد داشتيم، اما هيچ گاه توان آنكه با اين بزرگوار صحبتي كرده و يا در مقابل ايشان سخني بگوييم، نداشتيم.ما بچه ها غالبا از سر و صداي شاگردان امام كه در حال عبور معظم له

ص: 5310

از كوچه، از ايشان سؤال مي كردند متوجه حضور آقا مي شديم.چنانچه مشغول بازي يا صحبت بوديم، صحبت و بازي خود را قطع مي كرديم و در گوشه اي مي ايستاديم و وقتي كه امام به ما مي رسيدند سلام مي داديم. (5)

آهسته قدم برمي داشت

از ژاندارمي كه كنار جاده نگهباني مي كرد پرسيدم، منزل آيت الله خميني كجاست؟ ژاندارم خانه اي كوچك و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت منزل آيت الله آنجاست، از مشاهده آن خانه تعجب كردم چون انتظار نداشتم كه مردي چون آيت الله خميني پيشواي مذهب شيعه در آن خانه محقر زندگي كند. ژاندارم از من نپرسيد، كه هستم و براي چه نشاني خانه آيت الله خميني را از او گرفته ام ولي من خود را معرفي كردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگي «پاري مچ» هستم وآمده ام كه آيت الله خميني را ببينم و با او مصاحبه كنم. ژاندارم گفت به خاطر داشته باشيد كه قبل از ورود به اتاق كفشها را بكنيد. ...بعد از كندن كفش وارد اتاقي شدم كه عريان بود و تا آن روز اتاقي آن چنان عريان، جز در ساختمانهاي تازه ساز كه هنوز كسي در آن سكونت نكرده نديده بودم، يگانه مبل اتاق را يك قطعه فرش تشكيل مي داد كه بر كف آن گسترده بودند و غير

ص: 5311

از آن هيچ چيز در آنجا به نظر نمي رسيد و آن اتاق با يك لامپ بدون حباب كه در انتهاي يك سيم از سقف آويخته شده بود روشن مي شد. من خودم را معرفي كردم و كارت خبرنگاري ام را نشان دادم و گفتم كه آمده ام با امام مصاحبه كنم.مردي مؤدب و ريشو مرا به نويسنده كتابي معرفي كرد كه شرح زندگي امام را نوشته بود.اما من اظهار بي صبري مي كردم و گفتم به اين جا آمده ام كه آيت الله را ببينم، چرا به او اطلاع نمي دهيد كه براي ديدارش آمده ام.گفتند اكنون موقع نماز است و آيت الله براي نماز خواهند رفت و شما او را خواهيد ديد. ...او آهسته قدم برمي داشت و من كه براي اولين بار وي را از نزديك مي ديدم خيلي تحت تاثير وقار و طمانينه او قرار گرفتم.او فقط يك لحظه مرا نگريست و نگاه او به قدر يك ثانيه روي من متوقف شد و در همان يك ثانيه من تكان خوردم و تكان من ناشي از ترس يا تعجب نبود، بلكه يك احساس وصف نكردني مرا به تكان درآورد... بايد بگويم من نه طرفدار آيت الله خميني هستم نه مخالف او.طرفدار پادشاه ايران يا مخالف وي نيز نمي باشم و خبرنگار تازه كاري هم نيستم كه براي اولين بار به

ص: 5312

يكي از مردان سياسي معروف برخورد كرده باشم و از روي نداشتن تجربه و خامي تحت تاثير قرار بگيرم، اما در همان يك نگاه تحت تاثير اين مرد قرار گرفتم... (6)

همه تحت تاثير آرامش امام بودند

همكاران من كه براي اولين بار با امام خميني در نوفل لوشاتو ملاقات كرده اند تحت تاثير شخصيت روحاني و نافذ و آرامش و صلابتي كه ايشان در مقابل حوادث داشتند قرار گرفته بودند. (7)

ثابت و استوار در زندگي

امام كسي نبود كه بخواهد حالات و احساسات خود را بروز دهد ايشان با لحن آرامي حرف مي زدند و قبل از سخن گفتن همه چيز را پيش خودشان حلاجي مي كردند و هميشه به فكر رسيدن به اهدافشان بودند.من فكر مي كنم اين صفات جزيي از شخصيت امام بودند: ثابت، استوار، درون گرا، متفكر و دور انديش. (8)

هر فردي را مجذوب خود مي كردند

امام خميني داراي يك شخصيت بسيار قوي بود كه ناخودآگاه احترام عميقي را در قلب انسانها ايجاد مي كردند و هر فردي را جدا مجذوب خودشان مي كردند.ايشان داراي جذابيت غير قابل مقاومتي بودند.من در يكي از سخنرانيهاي ايشان به مناسبت سالروز پيروزي انقلاب اسلامي در جمع مسلمانان خارجي در حسينيه جماران حاضر بودم و بسيار تحت تاثير صداي صاف، آرام، يكنواخت و بدون ارتعاش امام قرار گرفتم.كه اين اوصاف در شخصي به

ص: 5313

كهولت ايشان، آدم را متعجب مي كند. (9)

حتي در باران عبا به سر نمي كشيدند

امام در خيابان پيوسته همانند ماشين از دست راست خيابان با گامهاي سنگين و نظامي حركت مي كردند با سر و گردن افراخته و راست و استوار راه مي رفتند و از عبا به سر كشيدن و سر پايين افكندن حتي در هنگام باران كه به طور طبيعي و ناخودآگاه سر انسان به پايين خم مي شود خودداري مي كردند. (10)

با آرامش نگاه مي كردند

امام، آرام، موقر و آراسته بودند و وقتي در جايي مي نشستند اگر كسي با ايشان حرف نمي زد مدتها يك حالت بودند به طوري كه مي توان گفت تكان نمي خوردند و آرام و ساكت نشسته بودند.فقط در موقع اشكال كردن بعضي از شاگردان در درس بود كه امام گاهي با صداي بلند جواب مي دادند كه طرف دست از زياده روي بردارد و باعث تضييع وقت ديگران نشود. (11)

كليد اينجاست

امام حتي در كارهاي كوچك به ما كمك مي كردند.يادم مي آيد امام در اتاق بودند و حاج احمد آقا هم حضور داشتند.امام به ايشان گفتند: آن كليد را از روي طاقچه به من بده. حاج احمد آقا به طاقچه نگاه كردند و گفتند اينجا نيست.امام گفتند: كليد همان جاست بهتر نگاه كن.او باز هم نگاه كرد ولي كليد را پيدا نكرد.امام با هيبت خاصي به حاج احمد آقا نگاه

ص: 5314

كردند.در آن موقع مثل اينكه حاج احمد آقا از هيبت امام شروع كرد به پس پس رفتن.خود امام در همان موقع بلند شدند و كليد را پيدا كردند و به حاج احمد آقا گفتند ببين اينجاست. (12)

اسرار ناگفته رفتار امام

در طول مدت سالهايي كه در جماران صبحها خدمت امام مي رسيديم و هر روز ما بين بيست الي پنجاه دقيقه مشرف بوديم هيچ گاه به ياد ندارم كه حتي يك كلمه غير ضروري از امام شنيده باشم.سؤالها از خدمتشان بسيار سنجيده بود ولي در عين حال امام در پاسخ بسياري از سؤالها سكوت مي كردند و گاهي هم پاسخ، يك نگاه و يا يك اشاره دست يا يك كلمه و گاهي يك جمله بود و احيانا تلفيقي از دو يا چند شيوه مذكور توام با تبسم يا اخم.البته با امور ديگري مانند لحن و آهنگ صدا كه به حسب مواردي مي توانست دقيقا بيانگر ميزان بي اعتنايي يا تاكيد و اهتمام در نظر مبارك ايشان باشد. (13)

تا سؤالي نمي شد ساكت بودند

در جلساتي كه به همت امام برپا مي شد ايشان كاملا سكوت مي كردند.مگر جاهايي كه اقتضا مي كرد و خودشان لازم مي دانستند مطلبي ذكر شود.يكي از علماي نجف يك روز نزد من آمد و با كمال تعجب گفت چقدر اين بزرگوار ساكت هستند.اگر سؤالي از امام نمي شد ايشان ساكت مي ماندند.در

ص: 5315

محضر امام هيچ كس جرات نداشت كه نعوذ بالله از كسي غيبت كند و يا در غياب افرادي كه حاضر نبودند حرفي از آنها بزند.در آن جلسات امام نيم ساعت تشريف داشتند و پس از آن آماده حضور در حرم مطهر مي شدند. (14)

متانت ايشان زبانزد بود

امام در تدريس، خوش بيان بودند.استادي بودند كه به بهترين بيان تدريس مي كردند.در محضر درس ايشان طلبه هاي زيادي مي آمدند.امام با شاگردهايشان مهربان و شاگردانشان هم با وي صميمي بودند.ولي هميشه يك متانتي در وجود امام به چشم مي خورد.با اينكه ايشان بسيار متواضع هستند ولي متانت و وقار ايشان زبانزد بود. (15)

به علامت محبت تبسم مي كردند

كمتر در مجالس ديده شده كه امام بخندند يا با شاگردانشان شوخيهايي كنند كه معمولا استادان مي كنند.اگر به طلبه اي خيلي محبت داشتند، تبسمي مي فرمودند.همين اندازه هم براي ما كافي بود. (16)

كمال جذبه هاي انساني

امام به لحاظ شخصيت استثناييشان جاذبه خاصي داشتند.جاذبه مرموز و پيچيده.انسان احساس مي كرد كه مجذوب شخصيت ايشان است.روش، نگاهها، بيان مطلب، اداء كلمات، حتي كم و زياد كردن صدايشان روي حساب و آداب اسلامي بود.اولين باري كه در درس امام حضور يافتم مجذوب و شيفته ايشان شدم. (17)

جذابيت سيماي نوراني امام

از نكات جالبي كه در امام مي ديدم و هنوز خاطره آن در ذهنم باقي است قيافه آرام و آراسته و حركات

ص: 5316

و سكنات موزون و حساب شده امام بود، زيرا گذشته از سيماي جالب و اندام رسا و چهره درخشان ايشان كه بهره خدادادي است، محاسن مشكي و صورت سفيد و عمامه متناسب و لباس بسيار تميز كه از مصنوعات داخلي بود و نگاههاي منظم و به موقع و نافذ و حركات دستها و سر و گردن در مواقع نشستن و برخاستن در مجالس، شيوه سخن گفتن ايشان با طرف مقابل و آرامش و وقار زايد الوصفشان به هنگام راه رفتن همه و همه از ويژگيهاي خاص امام بود كه در نظر هر بيننده محسوس و كاملا جلب توجه مي كرد.به طوري كه هر كس در مجلس بود يا از كوچه و خيابان مي گذشت يا در صحن مطهر حضرت معصومه (ع) بود و ايشان را مي ديد تا مدتي نمي توانست چشم از امام بردارد و تا لحظاتي كه به ايشان مي نگريست از ديگران بي خبر بود. (18)

اسلام را بشناسيد

مقاله جالبي در يكي از روزنامه هاي غير مذهبي تركيه خواندم كه نويسنده آن مثل اكثر نويسندگان روزنامه هاي تركيه، قبل از پيروزي انقلاب ايران هر چه توانسته بود در حق امام ياوه و مهمل گفته بود و بعد به ديدار ايشان رفته بود.جريان اين ديدار بسيار جالب توجه بود.اين نويسنده مي گفت كه با فهرست مفصلي از سؤالات ابلهانه اي

ص: 5317

نظير وضع اقليتهاي مذهبي چه خواهد شد؟ با زنان چه كار خواهند كرد؟ آيا شما مي خواهيد كارخانه ها را از بين ببريد؟ و مهملاتي از اين قبيل به ديدن امام خميني رفته و به محض رسيدن به حضور ايشان آنچنان منفعل و شرمسار و دستپاچه شده بود كه ترجيح داده به جاي طرح آن سؤالات ياوه، سكوت كند و هيچ نگويد.تنها چيزي كه اين روزنامه نگار توانسته بود از امام خميني بخواهد اين بوده كه وي را در زندگي خصوصيش كمي نصيحت و ارشاد نمايند و امام نيز به وي توصيه كرده بودند كه اسلام را بشناسد و آيينهاي عبادي آن را به جاي آورد! (19)

علاقه مندي دانشجويان فرانسوي به امام

يك بار وقتي متوجه شديم كه تعدادي از دانشجويان فرانسوي، هر شب پاي سخنراني امام مي آيند، توسط يكي از برادراني كه به زبان فرانسوي مسلط بود از آنها سؤال كرديم: «آيا شما فارسي مي دانيد و از صحبتهاي امام چيزي مي فهميد؟» در جواب اظهار داشتند: «ما فارسي بلد نيستيم و به هيچ وجه هم متوجه گفته هاي امام نمي شويم!» سؤال كرديم: «پس چرا هر شب پاي صحبت ايشان مي آييد؟» آنها گفتند: «ما وقتي كه اينجا مي آييم و ايشان صحبت مي كنند، حالتي روحاني در خودمان احساس مي كنيم» . (20)

هرگز دستمال به سر نكشيدند

هرگز نديديم

ص: 5318

كه در سرما و گرما امام مانند بعضي از علما عبا به سر بكشند يا دستمال بزرگي به سر بگذارند كه علما در نجف براي حفظ خود از سرما بر روي عمامه مي انداختند و دنباله آن را زير چانه گره مي زدند كه بسيار بدنما بود.امام هنگام راه رفتن مقيد بودند گوشه عبا را تا حدود سينه به دست بگيرند كه باد آن را پس و پيش نكند. (21)

اگر مطلبي شنيديد متين باشيد

قبل از دستگيري امام روزي شايعه رفتن شاه از ايران قوت گرفت.دستگاههاي دولتي در قم شايعه را تقويت مي كردند.پليسها را از مراكز گشت برداشتند.برقهاي قسمتي از شهر قم هم خاموش شد.حتي در كوچه هاي قم مردم كه به هم مي رسيدند تبريك مي گفتند.آن شب جمعيت زيادي در منزل امام جمع شدند يك نفر از روي جزم اين مطلب را نقل مي كرد و مي گفت من اطلاع دقيق دارم كه مطلب صحيح است.طلاب و مردم اصرار زياد نمودند كه آقا به عنوان فتح و پيروزي به حرم تشريف ببرند.امام وقتي اصرار طلاب را ملاحظه فرمودند شروع به نصيحت كرده و فرمودند: «متانت را هيچ گاه از دست ندهيد اگر مطلبي هم شنيديد متين باشيد.» با همين چند جمله آقايان متفرق شدند و اگر دشمنان نقشه اي هم داشتند نقش بر آب شد. (22)

ص: 5319

كه از جا برخاستند

صبح روزي كه قرار بود ادوارد شوارد نادزه وزير امور خارجه وقت شوروي براي تقديم پاسخ گورباچف خدمت امام مشرف شود امام بر خلاف روزهاي ديگر كه راس ساعت هشت به اتاق ملاقات مي آمدند هنوز تشريف نياورده بودند.وزير امور خارجه شوروي همراه مقامهاي وزارت خارجه جمهوري اسلامي به طور ايستاده در اتاق منتظر قدوم امام بودند.سرانجام امام حدود ساعت هشت و نيم بدون تامل و توقف و بدون اينكه در چهره كسي نگاه كنند از ميان افراد گذشته و روي جايگاه هميشگي شان نشستند.در همين حال وزير امور خارجه شوروي روي صندلي نشست.او به عنوان رييس ديپلماسي نماينده ابر قدرت شرق كه چهره با صلابت و حركتهاي با طمانينه او در محافل بزرگ بين المللي و كاخهاي مجلل قدرتمندان غربي، در فيلمهاي خبري بسيار ديده شده است، در اين اتاق محقر و ساده كه شايد براي اولين بار با پاي برهنه روي فرش كهنه و رنگ باخته در يك مجلس رسمي حاضر شده بود وضع ديگري داشت، از جمله ارتعاش خفيفي كه هنگام خواندن پاسخ گورباچف در دست او مشهود بود.او در اولين لحظه كه روي صندلي نشست، وضعيتي غير مستقر داشت كه اين در نامتعادل بودن كيفيت قرار گرفتن پاهاي او مشهود بود و اين وضعيت تا آخرين لحظه كه

ص: 5320

پيام را قرائت كرد ادامه داشت.به جز سر و دست مرتعش او بقيه اندامش در طول مدت تشرف به سان مجسمه اي جامد و خشكيده بود.مترجمي هم كه بنا به گفته آگاهان در همه جا با تسلط كامل در ترجمه زبان روسي بلبل زباني مي كرد، در اين مقام نتوانست جمله اي را بدون لكنت (كه سعي مي كرد آن را در سرفه ها و سينه صاف كردنهاي مصنوعي خود پنهان كند) ادا نمايد پس از پايان ترجمه پيام گورباچف، امام بدون تامل طي حدود يك دقيقه در سه فراز با صراحت و فارغ از هر نوع مجامله اي از اين كه آقاي گورباچف مطلب اساسي را كه اساس نامه ايشان بود مورد توجه لازم قرار نداده، اظهار تاسف فرمودند و بعد در حالي كه مترجم شروع به ترجمه فراز سوم كلمه هاي امام كرده بود، امام برخاستند و به طرف اندروني روانه شدند و با تركيبي از هيبت و سرعت در حركت، چنان وضع بي سابقه اي را بوجود آوردند كه هيچ كس نتوانست از جايش تكان بخورد، چه رسد به اينكه مجالي براي دستبوسي و مصافحه پيش آيد. (23)

بدنم به لرزه در مي آيد

يك روز دايي ام (حاج احمد آقا) نقل مي كرد كه بعد از اين همه مدتي كه در محضر امام هستم هنوز وقتي مرا صدا مي زنند از

ص: 5321

هيبت و صلابت ايشان بدنم به لرزه در مي آيد. (24)

پى نوشت ها

: 1.خبرنگار روزنامه فرانسوي فيگارو - پاريس - سال 57. 2.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي - خميني سخنراني در جبهه جنوب. 3.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني. 4.آيت الله محمد يزدي - ماخذ پيشين - ص 314. 5.حسين شهرزاد - شاهد - ش 186. 6.خبرنگار مجله پاري مچ فرانسه - مرزداران - ش 53. 7.قائدي - روزنامه نگار فرانسوي. 8.مالارد - خبرنگار فرانسوي. 9.قائدي - روزنامه نگار فرانسوي. 10.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني - ج 1. 11.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 12.عيسي جعفري. 13.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 14.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - اطلاعات هفتگي - ش 2442. 15.حجة الاسلام و المسلمين حسن روحاني - زن روز - ش 851. 16.حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 271. 17.حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني ها - حوزه - ش 37 و 38. 18.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 19.حامد الگار - انقلاب اسلامي در ايران. 20.حجة الاسلام و

ص: 5322

المسلمين سيد علي اكبر محتشمي - گلهاي باغ خاطره. 21.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 22.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - پاسدار اسلام - ش 13. 23.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 24.حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي.

ص: 5323

ضايعه درگذشت حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى

اشاره

مجله مشكوة، شماره 46 در پايان سال گذشته و آغاز سال جديد (1374) ملت مسلمان ايران با اندوه ومصيبت بزرگى روبرو گرديد، درگذشت فرزند برومند امام امت، بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران و جناب حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى رضوان الله تعالى عليه، در عنفوان جوانى و با آن همه سوابق درخشان و فداكاريها و تحمل مشقات چه در هنگام اقامت امام در عراق و چه پس از پيروزى انقلاب، براى ايران ضايعه بزرگى بود. هنوز مردم ما به يادگار امام اميدها داشتند كه سالهاى سال اين عنصر خيرخواه و بى توقع، در كنار انقلاب و رهبر عاليقدر آن باقى باشد و همچنان به حل مشكلات و اصلاح امور ادامه دهد. ولى مشيت قاهره حق تعالى مافوق همه مشيتها و خواستها و آرزوهاست چه بايد كرد «ماشاءالله كان و مالم يشا لم يكن»«اذا جاء اجلهم لايستاخرون ساعة ولايستقدمون». ظاهرا همين دلبستگى ها و اميدها و آن همه فداكاريها و خيرخواهى ها باعث گرديد كه همه ملت در اين حادثه جانگداز تاثر خود را اظهار و با تجليل و قدردانى ازيادگار امام با او وداع نمايند. مراسم تشييع و دفن او يادآور احساسات پرشور وبى سابقه اى بود كه مردم ايران در رحلت امام از خود نشان داد و مانند آن مراسم پرشكوه از ياد رفتنى نيست. يكى از خصوصيات بارز

ص: 5324

و آشكار و غيرقابل جبران فرزند امام، همان بود كه دراجتماع عظيم حرم امام، هنگام دفن او، از زبان فرزندش حاج سيدحسن خمينى شنيده شد كه گفت: پدرم خزينه اسرار امام و انقلاب بود و دريايى از اسرار و معلومات ناگفته و نانوشته را با خود به گور برد و اين ضايعه حقيقتا براى انقلاب عظيم و جبران ناشدنى است. مسلما در معاشرت و ملازمت فرزند امام با وى در طول چهارده سال مبارزه وتبعيد پيش از پيروزى، و حدود يازده سال پس از پيروزى انقلاب و حضور و شركت او در كليه كارها و تماسهاى امام، او را محرم اسرار كرده بود و اگر او فرصت پيدامى كرد و اين خاطرات منحصر به خود را مى نوشت مسلما در تاريخ انقلاب بسيارمؤثر بود و گنجينه گرانبهايى را بر سير حوادث انقلاب مى افزود و افسوس و صدافسوس كه اين آرزو برآورده نشد. از خصوصيات بارز ديگر اين عنصر فداكار آن بود كه در طى سالهاى درازرنجها و غمها را تا جايى كه حتى قابل تحمل هم نبود به جاى امام به دل مى خريد وابراز هم نمى كرد. او حقيقتا غمخوار امام و حامل رنجهاى او بود و آنچه را كه لازم نمى ديد براى حفظ امام، به او نمى گفت و خود سنگينى آنها را به دوش مى كشيد و بردل هموار

ص: 5325

مى نمود. و اين خدمت بزرگى از لحاظ روحى و روانى به امام بود كه درسنين پيرى نياز به آرامش داشت و نمى بايست ناملايمات بسيار او را آزار مى دادآرى وى پاسدار امام و همواره مواظب و مراقب حفظ جسم و جان او بود. از خصوصيات ديگر فرزند امام، عدم توقع او بود، او براى خود منصب و مقامى طلب نكرد و بلكه مانند يارى دلسوز پس از رحلت امام همواره در كنار مقام معظم رهبرى، رياست محترم جمهور و كليه كارگزاران كشور بود و چه بسيار گره هاى كورى كه به دست او باز، و چه بسيار تضادهاى درونى انقلاب كه با تدبير او رفع، وچه مشكلاتى كه با نظر او حل گرديده است بدون اين كه خود او يا ديگران آنها راابراز كرده باشند. در هر حال، فاجعه اى بس بزرگ و غمى ماندنى و از ياد نرفتنى بود كه بر قلب ملت ايران وارد آمد و بايد تسليم اراده حق بود. شمه اى از بيانيه ها و تلگرافهايى كه از سوى مقامات كشور صادر گرديده ذيلا به اطلاع مى رسد به ضميمه وصيت نامه آن بزرگوار كه حاكى از روحيات او است وبراى نسل انقلابى ما آموزنده. محمد واعظزاده خراسانى

پيام رهبر معظم انقلاب

بسم الله الرحمن الرحيم انالله وانا اليه راجعون سرانجام پس از هفته اى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى، بار سنگين

ص: 5326

مصيبت فرود آمد و دل امت وفادار دستخوش طوفان غم و محنت شد، يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او دنياى فانى راوداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل و انديشه اى روشن و چشمى تيزبين در خدمت نظام اسلامى، كشور و ملت و دوستان ودوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد. در دوران پر حادثه انقلاب مرحوم حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود، او براى رهبر كبير انقلاب فرزندى مهربان و در عين حال مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش بفرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود. امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديكترين ها گواهى صادق آن چنان پدرى را در حق پسر يگانه اش ازآن زبان پرهيزگار شنيده بودند. در طول سالهاى انقلاب چه بسيار گره ها كه بدست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبيراو انجام گشت از اينها برتر نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى وآرامش خاطر

ص: 5327

امام بزرگوار بود، بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشان دردوران پر مخاطره ده ساله با وجود كهولت سنى و بيمارى قلبى در ميان عوامل و اسباب عادى از همه بيشتربه ابتكار و مراقبت و پى گيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان وابسته بود، ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است. تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمى شود، نقش ايشان در دوران مبارزات ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است و هر چه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديكتر مى شود اين نقش و سهم، صاحب آن بزرگتر و روشن تر مى گردد و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعه آميز مرحوم آيت الله حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبركبير انقلاب به كشور فرا مى رسد نقش مرحوم حاج سيد احمد خمينى در قضاياى انقلاب وضعى استثنايى ومنحصر بفرد مى يابد. بى شك در آخرين ماههاى دوران نهضت هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ ومؤثر از خود بروز نداده است. تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان وجود امام عزيزرضوان الله عليه بسى بركات را منشا گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است. اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود مهموم

ص: 5328

و مغموم برجا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقيةالله الاعظم مى بريم و از او دعابراى صبر و تسلى مى طلبيم و در عين حال نخستين تسليت را هم به او مى گوييم. تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيده اى است كه بار سنگين مصائب بزرگ بر دل او سنگينى مى كند و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و نيز به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل بويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجةالاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى پسنديده و ديگر خاندانهاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مى گويم. خداوند روح آن مرحوم را مشحون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليايش محشور فرمايد. جمعه 26 اسفند ماه 1373 سيد على خامنه اى

پيام رياست محترم جمهورى

انالله و انا اليه راجعون محضر مبارك حضرت آيةالله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى، ارتحال جانسوز و جانگداز يادگارامام راحل (ره) حضرت حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى رضوان الله تعالى عليه را كه مبارزى خستگى ناپذير، دلسوزى هشيار و انديشمند، همراهى فداكار براى انقلاب اسلامى و امت عزيز ايران بود به محضر مقدس حضرت بقيةالله الاعظم(عج)، حضرت عالى، علما

ص: 5329

و امت شهيدپرور و بويژه بيت امام راحل(ره) و خانواده محترم ايشان تسليت عرض مى نمايم. مبارزات و فداكاريهاى ايشان در قبل و بعد از انقلاب اسلامى بر كسى پوشيده نيست و بدون شك يارى وفادار براى امام راحل (ره)، همراه و همكارى دلسوز و انديشمند براى ما بود. جايگاه رفيع ايشان نزد امام خمينى (ره) نشان از شخصيت والاى اعتقادى، سياسى و مبارزاتى اوداشت. حمايت هاى ايشان از مقام ولايت فقيه و موضعگيرى هاى داهيانه آن مبارز نستوه، خصوصا بعد ازارتحال رهبر كبير انقلاب اسلامى همواره موجب دلگرمى و وحدت امت مبارز بوده است. اين ضايعه اسفناك را بار ديگر به حضرت مستطاب عالى و بيت شريف و ارزشمند امام راحل قدس الله نفسه الزكيه بويژه به مادر مكرم و بزرگوار و رنجديده ايشان و فرزند عزيزشان آقاى سيد حسن خمينى،عموى گرامى شان جناب آقاى پسنديده و همسر محترمشان تسليت عرض مى نمايد. يقينا اين بيت مبارك همواره از مراكز هدايت و نورانيت براى كشور و انقلاب اسلامى بوده و مردم شريف ايران از خدمات و بركات اين بيت شريف همواره بهره مند خواهند بود. از خداوند متعال علو درجات آن مرحوم و صبر و بردبارى بيت امام راحل رحمت الله عليه و خانواده آن مرحوم مغفور و طول عمر با سعادت را براى جنابعالى خواهانم. اكبر هاشمى رفسنجانى رئيس جمهورى اسلامى ايران

ص: 5330

قضاييه

بسم الله الرحمن الرحيم انالله وانا اليه راجعون محضر مبارك رهبر معظم انقلاب ملجا و مرجع امت اسلامى حضرت آيةالله خامنه اى «ادام الله ظله الوارف» ارتحال ملكوتى فرزند برومند امام راحل حضرت حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى را به محضر ولى عصر عجل الله تعالى رضوان الله عليه و آن رهبر معظم تسليت مى گويم و براى بيت حضرت امام رضوان الله عليه و بخصوص مادر و همسر و فرزندان آن مرحوم از خداوند بزرگ طلب صبر و اجرمى كنم. ايشان كه تمام عمر و جوانى خود را به عنوان يك فرزند باوفا و خادم صادق در كنار حضرت امام رضوان الله عليه گذراندند و خالص ترين و صادق ترين خدمت و حمايت و كمك را به بنيانگذار جمهورى اسلامى داشتند و پس از رحلت حضرت امام مواضع بسيار روشن و قاطع و صريح در حمايت از نظام وانقلاب و امام و اسلام داشتند حق بزرگى بر اين مرز و بوم و نظام حاكم داشته و دارند كه مردم ما با احترام لازم در همه مراحل زندگى و درگذشت ايشان تا حدودى حقوق ايشان را ادا خواهند كرد. محمد يزدى رئيس قوه قضائيه

پيام رياست محترم مجلس شوراى اسلامى

انالله وانا اليه راجعون ملت بزرگوار ايران فرزند برومند و يادگار ارزشمند امام راحل عظيم الشان در پى يك عارضه قلبى و تنفسى به لقاءالله پيوست و ميليونها پيرو و عاشق پاكباخته امام

ص: 5331

خمينى رضوان الله تعالى عليه را در غم و اندوه و ماتمى عميق فرو برد. حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى در طول نهضت اسلامى ايران همواره در كنار امام وبعد از حلت حضرت امام قدس سره مطيع رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى و پيرومخلص ولى فقيه بود او باهوش سياسى و فراست خاصى كه داشت منشا خدمات فراوانى به انقلاب اسلامى ايران گرديد. او براى امام، اسلام و انقلاب خدمتگزارى صديق و براى مسؤولان نظام اسلامى ياورى دلسوز و هوشيار و براى ملت شرافتمند ايران و مستضعفين جهان پشتوانه اى قوى و گرانقدر بود. بى شك فقدان اين شخصيت بزرگوار كه يكى از ذخاير ارزنده انقلاب اسلامى بود ثلمه اى است جبران ناپذير ليكن اميدواريم كه خداوند منان با الطاف خفيه و آشكار خود همان گونه كه تا به حال اين انقلاب الهى را حفظ نموده اين ضايعه دردناك را نيز جبران نمايد. مجلس شوراى اسلامى فقدان غم انگيز يادگار گرانقدر امام راحل قدس سره الشريف را به پيشگاه بقيةالله الاعظم روحى و ارواح العالمين له الفدا به محضر مقام معظم رهبرى دامت بركاته الشريف، امت بزرگ اسلام، ملت شرافتمند ايران و خانواده محترم آن فقيد سعيد به ويژه والد مكرمه و همسر محترمه ايشان و ساير بستگان گرامى شان تسليت گفته غفران واسعه الهى را براى اين شخصيت عزيز و ارزشمندمسئلت مى نمايد. رئيس مجلس شوراى اسلامى

ص: 5332

توليت عظماى آستان قدس رضوى

باسمه تعالى محضر مبارك رهبر معظم انقلاب اسلامى و ولى امر مسلمين جهان حضرت آيةالله خامنه اى مدظله العالى. با اهداء تحيات وافره ضايعه مولمه رحمت يادگار گرانقدر امام راحل قدس الله النفسه الزكيه حضرت حجةالاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد احمد خمينى رضوان الله تعالى عليه مصيبتى عظمى براى انقلاب اسلامى و مردم مسلمان ايران است فرزند برومند حضرت امام قدس سره الشريف بدون ترديد يكى از ذخايرانقلاب و استوانه هاى ارزشمند نظام اسلامى بود كه خدمات ارزشمندى به اسلام و مسلمين در طول نهضت اسلامى به نام آن فقيد سعيد ثبت شده است. ايشان در طى يك ربع قرن مبارزات امام راحل، همواره به عنوان بازويى توانمند و مشاورى امين وصديق در كنار بنيانگذار جمهورى اسلامى بود و در فرازو نشيب هاى انقلاب مراتب اخلاص، تعهد، التزام وانقياد خود را به ولايت و امامت جامعه اسلامى به ثبوت رسانيد. مواضع داهيانه و مدبرانه فرزند گرامى حضرت امام پس از ارتحال آن يگانه بى بديل و مراتب حمايت صميمانه و صادقانه ايشان از رهبرى معظم انقلاب اسلامى و اطاعت مخلصانه از آن رهبر عظيم الشان اعتقاد راسخ به ولايت فقيه، مايت بى شائبه از مسؤولين نظام و برخورد هوشمندانه با توطئه هاى استكبارجهانى و حركتهاى نامطلوب ضد انقلاب همواره نام اين چهره برجسته را بر تارك انقلاب اسلامى جاودانه خواهد نمود. اين مصيبت عظمى را به

ص: 5333

ساحت مقدس بقيةالله الاعظم ارواحنا فدا، محضر شريف حضرتعالى و بيت معزز حضرت امام بويژه والده مكرمه و داغديده ايشان كه در دوران انقلاب متحمل مصائب سنگين گرديده اند، همسر محترمه و فرزندان برومند بالاخص يادگار گرامى ايشان جناب حاج سيدحسن آقا خمينى و امت داغدار و عزادار ايران تسليت عرض مى نمايم. در جوار مضجع منور حضرت ثامن الحجج عليه آلاف التحية والثناء براى حضرتعالى آرزوى سلامتى وطول عمر، براى آن عزيز به خدا پيوسته جوار رحمت الهى و براى بازماندگان مكرم صبر جميل و اجر جزيل از خداوند متعال مسالت مى نمايم. عباس واعظ طبسى نماينده ولى فقيه و توليت آستان قدس رضوى

پيامهاى دبيركل مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى

انا لله و انا اليه راجعون حضور مبارك مقام معظم رهبرى حضرت آيةالله خامنه اى متع الله المسلمين بطول بقاءه. با نهايت تاسف و تاثر، رحلت جانگداز و نابهنگام نور ديده امام امت و امت امام حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى يار باوفا و فداكار و مشاور صديق و دلسوز بنيانگذار انقلاب اسلامى را به حضور مقدس ولى عصر عجل الله فرجه الشريف و آن حضرت و بيت شريف و خاندان رفيع امام خمينى و قاطبه ملت شهيدپرور ايران تسليت عرض مى كند كه مصيبتى است جبران ناپذير و اندوهى است دائم و بى پايان. از خداوند متعال براى آن فقيد سعيد غفران و مزيد درجات و براى

ص: 5334

بازماندگان بخصوص مادر، همسر و فرزندان ايشان صبر جميل و اجر جزيل مسالت دارد. ادام الله بقاءكم ومدالله ظلكم على رؤوس المسلمين. محمدواعظزاده خراسانى دبير كل مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى انالله و انا اليه راجعون حضور مبارك حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاى هاشمى رفسنجانى رياست محترم جمهورى اسلامى ايران دامت بركاته با دلى مالامال از حزن و اندوه، مصيبت درگذشت فرزند برومند و يار صديق و مشاور امين امام امت حضرت حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى را به حضور مقدس ولى عصر، مقام معظم رهبرى، بيت رفيع امام خمينى و آن جناب كه سالها از نزديك فداكارى و مشكل كشانى و صداقت ودلسوزى آن فقيد سعيد را براى امام و انقلاب مشاهده نموده ايد، تسليت عرض مى كند. خداوند متعال دلهاى غمديده خانواده و نزديكان آن مرحوم بخصوص مادر، همسر و فرزندان و عموم ملت شهيدپرور ايران را تسلى دهد و صبر و اجر عنايت فرمايد. ادام الله ايامكم محمد واعظ زاده خراسانى دبيركل مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى

اعلاميه تسليت مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى

انالله و انا اليه راجعون دريغا كه فرزند برومند، يار باوفا و مشاور امين و صديق امام خمينى، سرباز رشيد انقلاب اسلامى ونور ديده لت شهيدپرور ايران، حاج سيد احمد آقا خمينى، قالب تهى كرد و جان به جان آفرين تسليم نموددرود خدا و رسول و همه صالحان

ص: 5335

بر اين عبد صالح باد كه بسيار زود و نابهنگام، امت را تنها گذاشت و به ملكوت اعلا پيوست. براستى مصيبتى است گران و جبران ناپذير وغمى است دائم و بى پايان. مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى، با نهايت تاسف و تاثر، اين مصيبت جانسوز را به حضرت ولى عصر، مقام معظم رهبرى، ملت فداكار ايران و بيت رفيع امام خمينى بخصوص مادر مكرمه، همسرمهربان خواهران، فرزندان و عموى معظم تسليت مى گويد و براى آن خاندان بزرگ صبر و اجر و سلامت وطول عمر و براى آن فقيد سعيد علو درجات و خلد برين و براى مقام معظم رهبرى كه بيش از همه بار سنگين اين غم را احساس مى كنند طول عمر و دوام عزت و اقتدار مسالت دارد. مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى

متن كامل وصيتنامه حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى (ره)

بسم الله الرحمن الرحيم با اميد برحمت واسعه حضرت حق جل جلاله و ايمان به حقانيت آنچه حضرت خاتم الانبياء محمدمصطفى صلى الله عليه وآله آورده است و با اقرار به تبعيت محض از معصومين بزرگوار بخصوص مولاى متقيان امير مؤمنان و خليفه بلافصل رسول اكرم صلى الله عليه وآله. اينجانب احمد خمينى فرزند حضرت امام خمينى قدس سره در تاريخ 30 شهريور 71 هجرى شمسى مطابق با 23 ربيع الاول 1413 قمرى چند سطرى به عنوان وصيت مى نويسم تا به اين اصل

ص: 5336

اسلامى عمل كرده باشم. 1- وصى خود فرزندم حسن خمينى را قرار دادم تا در صورت امكان به آنچه مورد نظرم است عمل نمايد انشاءالله خداوند به ايشان پاداش خير دهد. 2- مرا حتى المقدور نزديك پدر عزيزم و مراد و امامم دفن كند تا شايد به حساب حضرت امام فاتحه اى هم نصيب من سراپا گناه گردد و خداوند به خاطر آن حضرت مورد لطفم قرار دهد. 3- بعد از من كار مرقد حضرت امام با ايشان است تا با كمك و هدايت برادر عزيزم جناب حجةالاسلام آقاى انصارى كه با در نظر گرفتن تمامى جهات بهترين فرد و دلسوزترين شخص نسبت به حرم حضرت امام است كارهاى آنجا را بعد از من دنبال كند. بعد از من حسن خمينى توليت آن مزارشريف را عهده دار باشد. 4- كليه اعلاميه ها و كتابها و نوشتجات حضرت امام قدس سره بعد از من در اختيار حسن خمينى است كه هر گونه مى خواهد چاپ و منتشر كند و در صورتى كه وضع مالى خانواده ام خوب نباشد از درآمد آن براى گذران زندگيشان استفاده كند و الا بهتر است پول حاصل از آن به فقراء و يا خرج حرم امام گردد.درآمد آن مال همه افراد خانواده است. كار مؤسسه نشر امام نيز با صلاحديد حسن آن گونه كه تشخيص مى دهد است. 5- كتابهايى كه در دفتر فرهنگى

ص: 5337

است و متعلق به من است در صورتى كه خانواده ام (فاطى) احتياج مادى داشته باشد بفروشند و پولش را در اختيار او بگذارند ولى بهتر است همه بچه ها از آنها استفاده كنند در صورتى كه نه احتياج مادى باشد و نه بچه ها از آن استفاده مى كنند به كتابخانه آيت الله العظمى آقاى نجفى سپرده شود تا طلاب از آن استفاده كنند و اگر حرم امام داراى كتابخانه شد در آنجا گذارده شود. 6- كليه اثاث منزل كه مال من است به همسرم بخشيدم البته اثاثى كه مربوط به من است خيلى ناچيز است. 7- من شخصا در هيچ بانك و مؤسسه اى و يا شركتى و از اين قبيل وجهى ندارم و اگر مختصر پولى در بانك تعاون اسلامى دارم شهريه هاى مراجع بزرگوار قم است كه بايد صرف فقراء گردد. 8- وجوهى كه نزد خودم است يا پول شخصى و يا وجوه شرعيه است كه جاى هر كدام مشخص وروى هر كدام نوشته شده است اگر به پولى برخورد شد كه مشخص نبود از اموال خودم محسوب نگردد.كليه وجوهى كه سهم مبارك و يا خيرات است در اختيار رهبر بزرگوارمان حضرت آيت الله خامنه اى دامت بركاته قرار گيرد تا در موارد مقرره اش صرف گردد. 9- به فرزندان عزيزم حسن و ياسر (رضا) و على سفارش مى كنم كه متدين و با تقوى باشند ودوست دارم

ص: 5338

در حوزه علميه قم درس بخوانند و در موقعش ملبس به لباس روحانيت شوند. معتقدم اين طور بيشتر محفوظ مى مانند و سفارش مادرشان فاطى عزيزم كه زن فاضل و بسيار متدينى است رابه آنها مى كنم او زن عارف مسلكى است كه مورد علاقه شديد امام بود نكند خداى نكرده بعد از من به او كم محبتى شود نكند خداى ناكرده صداى فرزندان نسبت به او بلند شود او لطيف و دانا است و گوش دادن به نصايح او مسلما به نفع فرزندانم است. سفارش مادرم كه جان عزيزم فداى او باد را مى كنم اوسختيها و مرارتهاى بسيار كشيده است و هميشه انيس و مونس اماممان بوده است - فرزندانم و فاطى خيلى مواظب ايشان باشند. امروز خدمت به خانم روح امام را شاد مى كند. فاطى عزيزم تو خود بهتر از همه مى دانى كه دير يا زود همه رهسپار ديار آخرتيم سعى كن زندگى عادى خود را ادامه دهى و راضى باشى به رضاى حق جل و علا. 10- بين خود و خداى خود رضايت كامل دارم كه تمام تلاشم براى تقويت اسلام و نظام و امام بوده است و از اين جهت در آرامش كامل بسر مى برم. البته من هم مانند همه كسانى كه درگير كارهاى مختلف مبارزاتى و سياسى هستند بى اشتباه نبودم و به اين اعتراف مى كنم ولى تنها كسانى

ص: 5339

اشتباه نمى كنند كه كارى نمى كنند. در زد و خوردهاى سياسى ممكن است كارهايى انجام داده باشم كه مناسب شان امام و يا ياران امام نبوده باشد تقاضايم از خدا و ياران امام اين است كه مورد عفوم قرار دهند. من در جهت مصلحت امام به هيچ فرد و گروهى رحم نكرده ام و خيلى ها را در اين راستا رنجانده ام كه هنوزهم از اين جهت ناراحت نيستم از همه بخصوص مادر، فاطى، خواهرها و بچه هاشان و قوم و خويشان مادرى و پدرى، نسبى و سببى اميد عفو و دعاى خير دارم. به حسن و برادرانش اين توصيه را مى نمايم كه هميشه سعى كنند در خط رهبرى حركت كنند از آن منحرف نشوند كه خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند كه ايشان موفقيت اسلام و نظام و كشور رامى خواهند. هرگز گرفتار تحليلهاى گوناگون نشوند كه دشمن در كمين است. خداوندا عبد تو پيش تو مى آيد و تنها اميدش به تو است عبدى شرمگين و گناهكار. او را به رحمت و بزرگوارى خود ببخش يا ارحم الراحمين والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته. براى من ده سال نماز و روزه بدهيد. وصيتنامه هاى قبل از اين تاريخ فاقد ارزش است. احمد خمينى 23 ربيع الاول 30 1413 شهريور 1731

ص: 5340

ضرورت و اهميت ولايت فقيه

اشاره

سخن آفتاب سازمان تبليغات اسلامي بديهي است ضرورت اجراي احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را لازم آورده، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست، و پس از رحلت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - نيز ادامه دارد. طبق آيه شريفه، احكام اسلام محدود به زمان و مكاني نيست و تا ابد باقي و لازم الاجرا است. تنها براي زمان رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - نيامده، تا پس از آن متروك شود و ديگر حدود و قصاص، يعني قانون جزاي اسلام اجرا نشود، يا انواع مالياتهاي مقرر گرفته نشود، يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد. اين حرف كه قوانين اسلام، تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكاني است، بر خلاف ضروريات اعتقادي اسلام است. بنابراين، چون اجراي احكام پس از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره، ضرورت مي يابد. بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره كه همه جريانات و فعاليت هاي افراد را از طريق اجراي احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج بوجود مي آيد و فساد

ص: 5341

اجتماعي و اعتقادي و اخلاقي، پديد مي آيد. پس براي اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگي پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چاره اي نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه اموري كه در كشور جريان مي يابد. بنابراين، به ضرورت شرع و عقل، آنچه در دوره حيات رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - و زمان امير المؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام - لازم بوده، يعني حكومت و دستگاه اجرا و اداره، پس از ايشان و در زمان ما لازم است. براي روشن شدن مطلب، اين سؤال را مطرح مي كنم: از غيبت صغري تاكنون كه هزار و چند صد سال مي گذرد و ممكن است صدهزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد، احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود؟ و هر كه هر كاري خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانيني كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراي آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد، فقط براي مدت محدودي بود؟ آيا خدا اجراي احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغري، اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟ اعتقاد به چنين مطالبي يا

ص: 5342

اظهار آنها، بدتر از اعتقاد و اظهار، منسوخ شدن اسلام است. هيچ كس نمي تواند بگويد: «ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضي وطن اسلامي دفاع كنيم، يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات، نبايد گرفته شود، قانون كيفري اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود» . هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراي احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است. (1) حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگي كنند و در حدود احكام الهي قدم بردارند. اين حكمت، هميشگي و از سنت هاي خداوند متعال و تغيير ناپذير است. بنابراين امروز و هميشه، وجود ولي امر يعني حاكمي كه قيم و بر پا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد. وجود حاكمي كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدي به حقوق ديگران باشد، امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد، هادي مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد و از بدعت هائي كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مي گذارند، جلوگيري كند. مگر خلافت امير المؤمنين - عليه السلام - به خاطر همين معاني نبود؟

ص: 5343

آن علل و ضرورتهائي كه آن حضرت را امام كرده است الآن هم هست، با اين تفاوت كه شخص معيني نيست، بلكه موضوع را عنواني قرار داده اند تا هميشه محفوظ باشد. پس اگر احكام اسلام بايد باقي بماند و از تجاوز هيئت هاي حاكمه ستمگران به حقوق مردم ضعيف جلوگيري شود و اقليت هاي حاكمه نتوانند براي تامين لذت و نفع مادي خويش مردم را غارت و فاسد كنند، اگر بايد نظم اسلام برقرار شود و همه افراد بر طريقه عادلانه اسلام رفتار كنند و از آن تخطي ننمايند، اگر بايد جلو بدعت گذاري و تصويب قوانين ضد اسلامي توسط مجلس هاي قلابي گرفته شود، اگر بايد نفوذ بيگانگان در كشورهاي اسلامي از بين برود، حكومت لازم است. اين كارها بدون حكومت و تشكيلات دولت انجام نمي شود. البته حكومت صالح لازم است، حاكمي كه قيم امين صالح باشد و گر نه حكومت كنندگان موجود به درد نمي خورند، چون جابر و فاسدند و صلاحيت ندارند. چون در گذشته براي تشكيل حكومت و برانداختن تسلط حكام خائن و فاسد به طور دسته جمعي و بالاتفاق، قيام نكرديم و بعضي سستي به خرج دادند و حتي از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامي مضايقه نمودند. بلكه بعكس به دعاگوئي حكام ستمكار پرداختند، اين اوضاع به

ص: 5344

وجود آمد. نفوذ و حاكميت اسلام در جامعه كم شد، ملت اسلام دچار تجزيه و ناتواني گشت، احكام اسلام بي اجرا ماند و در آن تغيير و تبديل واقع شد استعمارگران براي اغراض شوم خود بدست عمال سياسي خود قوانين خارجي و فرهنگ اجنبي را در بين مسلمانان رواج دادند و مردم را غرب زده كردند. اينها همه براي اين بود كه ما قيم و رئيس و تشكيلات رهبري نداشتيم. ما تشكيلات حكومتي صالح مي خواهيم. اين مطلب از واضحات است. (2) اگر كسي بپرسد چرا خداي حكيم «اولي الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است؟ جواب داده خواهد شد كه به علل و دلائل بسيار چنين كرده است. از آن جمله اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معيني نگهداشته شده و دستور يافته اند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر در نگذرند. زيرا كه با اين تجاوز و تخطي دچار فساد خواهند شد، و از طرفي اين امر به تحقق نمي پيوندد و مردم بر طريقه معين نمي روند و نمي مانند و قوانين الهي را بر پا نمي دارند، مگر در صورتي كه فرد (يا قدرت) امين و پاسداري برايشان گماشته شود كه عهده دار اين امر باشد و نگذارد پا از دائره حقشان بيرون نهند

ص: 5345

يا به حقوق ديگران تعدي كنند، زيرا اگر چنين نباشد و شخص با قدرت بازدارنده اي گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد، فرو نمي گذارد و در راه تامين لذت و نفع شخصي، به ستم و تباهي ديگران مي پردازد... علت و دليل ديگر اينكه، ما هيچ يك از فرقه ها يا هيچ يك از ملت ها و پيروان مذاهب مختلف را نمي بينيم كه جز بوجود يك بر پا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقي بماند، زيرا براي گذران امر دين و دنياي خويش ناگزير از چنين شخص هستند. بنابراين در حكمت خداي حكيم روا نيست كه مردم يعني آفريدگان خويش را بي رهبر و بي سرپرست رها كند، زيرا خدا مي داند كه بوجود چنين شخصي نياز دارند و موجوديتشان جز بوجود وي قوام و استحكام، نمي يابد و به رهبري اوست كه با دشمنانش مي جنگند و درآمد عمومي را ميانشان تقسيم مي كنند و نماز جمعه و جماعت را برگزار مي كنند و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه مي دارند. و باز از جمله آن علل و دلائل، يكي اين است كه اگر براي آنان امام بر پا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار

ص: 5346

و امانتداري تعيين نكند، دين به كهنگي و فرسودگي دچار خواهد شد و آئين از ميان خواهد رفت و سنن و احكام اسلامي دگرگونه و وارونه خواهد گشت و بدعت گذاران، چيزها در دين خواهند افزود و ملحدان و بي دينان، چيزها از آن خواهند كاست و آن را براي مسلمانان به گونه اي ديگر جلوه خواهند داد، زيرا مي بينيم كه مردم ناقصند و نيازمند كمالند و نا كاملند، علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراين هر گاه كسي را كه بر پا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتي كه شرح داديم، فاسد مي شدند و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام، دگرگونه مي شود، ايمان و محتوي ايمان دگرگون مي گشت، و اين تغيير، سبب فساد همگي مردمان و بشريت به تمامي است. چنانكه از فرمايش - امام عليه السلام - استنباط مي شود، علل و دلائل متعددي تشكيل حكومت و برقراري «ولي امر» را لازم آورده است. اين علل و دلائل و جهات، موقتي و محدود به زماني نيستند، و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگي است. مثلا تعدي مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اينكه براي تامين

ص: 5347

لذت و نفع شخصي، به حريم حقوق ديگران دست اندازي كنند، هميشه هست. نمي توان گفت اين فقط در زمان حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - بوده و مردم بعدا همه ملائكه مي شوند. (3) آنقدر به ولايت فقيه اثر مترقي بار است كه در ساير اين موادي كه شما ملاحظه مي كنيد، معلوم نيست مثل آنجا باشد. يك نفر آدمي كه همه جهات اخلاقيش و ديانتي اش و ملي بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت و خود ملت اين را تعيين مي كنند، اين نظارت مي كند بر اينكه مبادا خيانت بشود. همان رئيس جمهوري كه ملت خودشان تعيين مي كنند و انشاء الله ديگر از اين به بعد امين تعيين مي كنند، لكن معذلك براي محكم كاري يك فقيهي كه عمرش را صرف در اسلام كرده است و عمرش را براي اسلام خدمت كرده مي گذارند ببينند اين چه مي كند، مبادا يك وقت خلاف بكند. رئيس جمهور آتيه ما خلاف نمي كند لكن محكم كاري شده كه نگذارند اين خلاف بكند. رؤساي ارتش ما و ژاندارمري ما و اين رؤساي درجه اول، ديگر از اين به بعد اشخاصي نيستند كه خيانت بكنند لكن محكم كاري شده است كه همين فقيه را ناظر قرار بدهند و هكذا آن موارد حساس را نظارت مي كند فقيه و تصرف مي كند فقيه. (4) اصولا

ص: 5348

قانون و نظامات اجتماعي، مجري لازم دارد در همه كشورهاي عالم، و هميشه اينطور است كه قانونگزاري به تنهائي فايده ندارد. قانونگزاري، به تنهائي سعادت بشر را تامين نمي كند. پس از تشريح قانون بايستي قوه مجريه اي به وجود آيد. قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اجرا مي كند و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاهها را عايد مردم مي سازد. به همين جهت، اسلام همان طور كه قانونگزاري كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. «ولي امر» متصدي قوه مجريه هم هست. (5) امروز ما مواجه با همه قدرت ها هستيم و آنها در خارج و داخل دارند طرح ريزي مي كنند براي اينكه اين انقلاب را بشكنند و اين نهضت اسلامي و جمهوري اسلامي را شكست بدهند و نابود كنند و اين يك تكليف الهي است براي همه كه اهم تكليف هائي است كه خدا دارد، يعني حفظ جمهوري اسلامي از حفظ يك نفر و لو امام عصر باشد، اهميتش بيشتر است، براي اينكه امام عصر هم خودش را فدا مي كند براي اسلام. همه انبيا از صدر عالم تا حالا كه آمدند، براي كلمه حق و براي دين خدا مجاهده كردند و خودشان را فدا كردند. پيامبر اكرم آنهمه مشقات را كشيد و اهل بيت معظم او آنهمه زحمات را متحمل، متكفل شدند و

ص: 5349

جانبازي ها را كردند همه براي حفظ اسلام است. اسلام يك وديعه الهي است پيش ملت ها كه اين وديعه الهي براي تربيت خود افراد و براي خدمت به خود افراد هست و حفظ اين بر همه كس واجب عيني است. يعني همه - چيز هستيم - مكلف هستيم حفظ كنيم تا آنوقتي كه يك عده اي قائم بشوند براي حفظ او كه آنوقت تكليف از ديگران برداشته مي شود. امروز ايجاد اختلاف، هر اختلافي باشد، و كارهائي كه اختلاف انگيز است، هر كاري باشد و با هر اسمي باشد، اين مضر به اسلام است و مضر به انقلاب است. (6) ... ما همين اوصاف رئيس جمهور و اوصاف وكلائي كه بعد مي خواهيد انشاء الله تعيين كنيد بايد بگويم و شما خودتان انتخاب كنيد و از تفرقه و تفرق پرهيز كنيد. اشخاص را هم ملاحظه سوابق شان را بكنيد كه قبل از انقلاب چه بوده اند، در حال انقلاب چه بوده اند و بعد از پيروزي نسبي چه كردند و چه بودند و بعد از اينكه همه اوصافش را به دست آورديد و او را شخصي دانستيد كه لياقت دارد براي يك همچو مسندي و مي تواند اين مملكت را به طوري كه خدا مي خواهد اداره كند تا آن حدودي كه در اختيار اوست و شخصي است كه تعهدي به

ص: 5350

اسلام دارد، اعتقاد به قوانين اسلام دارد و در مقابل قانون اساسي خاضع است و اصل صد و دهم ظاهرا كه راجع به ولايت فقيه است، معتقد است و وفادار است نسبت به او، يك همچو شخصي را شماها خودتان انتخاب كنيد و گروه هاي مردم را هم وادار كنيد كه يك همچو شخصي را انتخاب كنند و از تفرقه بپرهيزيد. (7)

پى نوشت ها

: 1. كتاب ولايت فقيه - صفحه 26و25. 2. كتاب ولايت فقيه - صفحه 43و42. 3. كتاب ولايت فقيه - صفحه 41و40. 4. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 155و16/8/58 -154. 5. كتاب ولايت فقيه - صفحه 24. 6. صحيفه نور - جلد 15- صفحه 26/8/60 -221. 7. صحيفه نور - جلد 11- صفحه 152و9/10/58 -151.

ص: 5351

طلال عتريسي استاد دانشگاه روان شناسي لبنان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج استاد مختصري از شرح حال خودتان را بيان نماييد. طلال عتريسي: اسم من طلال عتريسي استاد دانشگاه لبنان، و در رشته روانشناسي اجتماعي تدريس مي كنم. از تاثير انقلاب اسلامي ايران و شخصيت حضرت امام در كشورهاي عرب نشين براي ما صحبت كنيد. اگر به عقب برگرديم، آنگاه كه انقلاب پيروز شد و اوضاع اسلامي سياسي را در دنيا مطالعه مي كنيم و در مي يابيم كه در ابتدا افكار عمومي از كمونيسم متاثر شده بود و حركتهاي اسلامي حضور قوي در كشورهاي عربي نداشتند و ماهيت اين حركتها غالبا بر اساس دعوت مردم و يك سري تلاشهاي اسلامي بود تا اينكه تغيير سياسي در سطح حاكمان خائن ايجاد كند. حركتهاي اسلامي در بسياري از كشورهاي عربي نيز در همين زمره به شمار مي آيند، چه همگي بر خلاف رويه اسلام عمل مي كردند. به اين معني كه انديشه اي در سطح كشورهاي عربي و در سطح دنيا رايج بود كه تغيير سياسي ايجاد كردن در توان دين اسلام نيست، زيرا افكار كمونيستي و ملي گرايي سياسي حضور بيشتري داشت. اين طرز فكر با تحقق يافتن انقلاب اسلامي در ايران تغيير كرد. البته بايد ملاحظه كرد كه افكار كمونيستي و الحادي كه

ص: 5352

بر احزاب و تشكيلات سياسي حاكم بود در برنامه هايشان به بن بست رسيده بودند، به طوري كه در بعضي اوقات اين افكار نتوانستند به نتيجه يا تغيير مطلوبي در حاكميت برسند. در كشورهاي ديگر اين افكار و حركتها در كمتر از نيم قرن نتوانستند تغييري در جامعه يا در حاكميت ايجاد كنند. در اين مرحله بود كه انقلاب اسلامي با شعارهاي روشن خود و اهداف اسلامي، فرهنگي و اخلاقيش حضور پيدا كرد. آن چيزي كه امام خميني در بسياري از سخنرانيها و موضعگيريهايش از ابتداي انقلاب و حتي قبل از پيروز شدن انقلاب مطرح كرده بود اين بود كه اسلام مي تواند تغيير را در سطح جامعه و حاكميت ايجاد كند و اسلام نيازي به مشاركت افكار ديگري در اين تغيير ندارد، و اينكه اسلام بايد اسلام حركت زايي باشد كه مطابق با توصيفات اسلام باشد نه چيز ديگري. آنچه كه به امام اجازه داد تا بر اين افكار تاكيد بكند پيروزي انقلاب اسلامي بود. به اين دليل مي توان گفت پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني و افكاري كه از اسلام ارائه كرد در سطح دنياي اسلام دو انقلاب ايجاد كرد: انقلاب در داخل اسلام و گرايشهاي فقهي اسلام، به طوري كه لزوم حركت و جنبش را در اين عصر مورد

ص: 5353

تاكيد قرار مي داد، به خاطر اينكه جامعه اسلامي و حكومت اسلامي را به پا كند بر خلاف گرايشها و انديشه هاي عده زيادي كه اين فكر را رد مي كردند، انقلاب دوم آن بود كه در سطح دنيا خارج از دايره اسلام فقهي به وجود آمد و تاكيد بر اين موضوع داشت كه اسلام مي تواند تغيير ايجاد كند و مي تواند به اكميت برسد و مي تواند دولت تاسيس كند بر خلاف فكري كه از دوره نهضت اروپا عليه آن بود و نيز از دوره انتشار افكار ماركسيستي كه اعتقاد داشت كه دين ملتها را ضعيف مي كند و دين افيون ملتهاست. به همين دليل انقلاب امام به مثابه تغيير بزرگي بود كه در دهه هشتاد در دنيا در سطح حركتهاي اسلامي و شخصيتها رفته رفته به وجود آمد. به اين سبب ملاحظه مي كنيم كه حركتهاي اسلامي در بيشتر كشورهاي اسلامي و عربي در دهه هشتاد يعني بعد از پيروزي انقلاب رفته رفته به سمت رسيدن به حاكميت قدرت در جوامعشان گام بر مي دارند، به طوري كه تا به امروز ميان آنها و دولتهايشان جنگ ادامه دارد. با توجه به اينكه شما در زمينه روانشناسي انسان داراي دانش و تسلط بالايي هستيد، در مورد روحيه و روان امام به عنوان يك ظهور مقدس چه بررسي و

ص: 5354

تحليلي در اين باره دارند؟ امتيازات خاصي كه امام راحل به جاي گذاشت و بر تمام مردم جهان تاثير نهاد، علاوه بر افكار و سياستهايش روش حيات و زندگاني امام است، روش ساده و خاضعانه، روشي كه براي دنياي معاصر ما نامانوس است. به عبارت ديگر همه كساني كه در موقعيت امام بودند زندگي راحتي مي كردند و در حد امكان از قدرت و تسلط بر دولتهايشان و يا در سطح جهاني لذت مي بردند، ولي امام چنين نبود. علاوه بر اين شخصيت امام يك شخصيت چند بعدي است، نه يك بعدي، يعني اينكه او در شخصيتش سياست را با اخلاق، تقوا، سادگي و تواضع جمع كرده است كه اين صفات در هيچ يك از شخصيتهاي بارز دنيا ديده نمي شود و شايد بسياري از علما را ببينيم كه خود را به صفات عرفاني، اخلاقي و غير آنها زينت داده باشند ولي خصوصيت امام در اين بود كه هر چند در موقعيتي بود كه هر چه را مي خواست و دست بر هر چيزي كه مي نهاد براي او مهيا بود ولي متاثر از اينها نشد. در زندگي شيوه اي را در پيش گرفت كه به زندگي ساده ترين مردم و فقيرترين آنها نزديك بود و اين مسئله علاوه بر ابعاد روحي و معنوي كه امام داشت و

ص: 5355

شايد شخصي مثل من از آن اطلاع نداشته باشد، يك اثر عميق در وجود نه تنها ايرانيها بلكه ميليونها فرد خارجي گذاشته است. به اين دليل من اعتقاد دارم كه اين شخصيت بر عده بسيار زيادي كه به اسلام گرويده اند اثر عميقي گذاشته است بدون اينكه با امام و يا حتي با جمهوري اسلامي ارتباط مستقيمي داشته باشند. كداميك از آثار حضرت امام را مطالعه كرده ايد؟ من اكثر كتابهايي كه از امام به عربي ترجمه شده است مطالعه كرده ام، كتاب سرالصلوة، آداب الصلوة، اربعين حديث، تمام سخنراني هاي امام و وصيت نامه سياسي - الهي. نظر شما در مورد مراسم ارتحال امام چيست؟ برگزاري مراسم ارتحال امام يك مسئله ضروري و مهم است و براي بسياري از ميهمانان خارجي كه از گوشه و كنار جهان اسلام در سطوح مختلف فكري، فرهنگي، سياسي در آن شركت مي كنند، شناختن جمهوري اسلامي ايران نيز مناسبت دارد. به طور طبيعي اين امر مهمي است براي اينكه بايد ارتباط اين مردم و يا اين هيئتها با امام، افكار امام خميني و جمهوري اسلامي باقي بماند. ولي مانند هر عملي كه انسان انجام مي دهد داراي نواقصي است كه از جمله آنها اين است كه كتابها يا كتابچه هايي كه افكار امام را به طور خلاصه بيان كرده باشند در اينجا نيست،

ص: 5356

خصوصا مي توان فرض كرد كه چه بسا برخي از ميهمانان به بسياري از كتابهايي كه در مورد امام منتشر شده است، دست نيافته اند و حتي اگر آن عده به كتابها دست يافته باشند، يادآوري بدان امري مفيد است. مسئله ديگري نيز هست و آن اينكه ميهمانان عموما از قشرهاي مختلف هستند. مثلا اساتيد دانشگاه، روزنامه نگاران، مسئولان مؤسسات اجتماعي، جهانگردان و غيره، لازم است كه در ضمن برنامه هاي عمومي براي هر يك از قشرها برنامه هاي خاصي باشد تا از وجود اين ميهمانان در جمهوري اسلامي بيشتر استفاده شود. به عنوان مثال مي توان برنامه ديدار براي روزنامه نگاران با برخي از مسئولان جمهوري اسلامي، ديدارهاي خاصي براي اساتيد دانشگاهي با برخي از مسئولان در دانشگاه و غير اينها ترتيب داد تا بيشترين استفاده از اين مراسم برده شود.

ص: 5357

عباس علي فتوني شاعر معاصر لبنان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج با شاعر و اديب گفتگو كردن، آن هم در يك فضاي شتابزده و در اين وقتي كه تنظيم شده، بايد جالب باشد، خوب از آنجايي كه اولين باري است كه با هم گفتگو مي كنيم، نمي دانم كه از اشعار شما در مطبوعات ايران به چاپ رسيده است يا نه، بهتر است كه از زبان خودتان نگاهي داشته باشيم به گذشته هاي فتوني شاعر و زمينه هاي شكل گيري فضاهاي ذهني اش، و شرح فعاليتهاي علمي و فرهنگي اش را از زبان خودش بشنويم: عباس علي فتوني: بسم الله الرحمن الرحيم سخت ترين لحظه هاي زندگي اين است كه انسان خودش را معرفي كند، ولي در پاسخ به سؤال شما اجابت مي كنم. اسم من عباس علي فتوني اهل لبنان و به طور مشخص از جبل عامل جنوب لبنان هستم. در سال 1965 در خربط سلم از شهرستان ابن جبيل متولد شدم. پس از تحصيلات متوسطه از دانشگاه لبنان، دانشكده ادبيات در رشته زبان و ادبيات عرب ليسانس گرفتم. و تقريبا از سه سال پيش در جمعيت آموزش دين اسلامي در لبنان مشغول به تدريس مي باشم. يقين دارم كه اگر اين گفتگو از طريق يك نشريه و يا يك روزنامه در لبنان با شما انجام

ص: 5358

مي گرفت، نيازي به اين مقدمات نبود، اما از آنجايي كه اين فرصت پيش نيامده كه مخاطبان شما و اشعارتان در ايران از طريق ترجمه و يا از طريق اصل آثار با مفاهيم و موضوعات شعري شما آشنايي پيدا كنند، به نظرم اگر مايل باشيد، اشاره اي هم به تاليفات و مجموعه هايي كه از شما منتشر شده است، داشته باشيم. تاكنون سه كتاب تاليف كرده ام كه هنوز به چاپ نرسيده اند. كتاب اول: مترادفات است كه منظور از آن الفاظ مختلفي است كه در معني مشترك هستند. اين كتاب براي بسياري از سخنوران و ادبا و شعرا مفيد است. بنابراين و به عنوان مثال، شخص به جاي اينكه به طور مداوم كلمه الناس را به كار بگيرد مي تواند كلمه ديگري مثلا الانام و الوري، البشر، الخلق و. . . را بكار گيرد. در اين صورت او ملال را از كار برد دايمي يك كلمه در گفتار و نوشتار مي زدايد. در خصوص شعر، اگر خواست مثلا كلمه موت را به كار گيرد و گاهي اوقات كلمه موت مناسب با وزن شعري نيست. در اين صورت مي تواند كلمه ديگري به معناي مرگ بر وزن شعري مورد نظر به كار گيرد. مثلا مي تواند بگويد المنية الردي. الحمام و الوفاة. كتاب دوم مجالس حسيني است. اين كتاب

ص: 5359

براي قاريان مفيد است، بطوري كه مي توانند تمام يك مجلس را حفظ كنند كه از يك قصيده اي در مدح و يك موعظه كوتاه و سپس نص صريح موعظه در مجلس تشكيل شده است. كتاب سوم: ايران ثمرالكروم است، كروم اسم منطقه اي است كه در آن زندگي مي كنم. اين ديوان شعر را ثمر ناميده ام و آن را به كروم نسبت داده ام. از خداوند سبحان مي خواهم كه مرا در به پايان رساندن اين عمل موفق بدارد. انه نعم الولي. در واقع ارتحال امام خميني مصيبت عظيمي بود كه جانهاي مسلمانان را فرو ريخت. ايشان با جهاد و رهبري مردم بزرگ ايران، عزت و كرامت امت اسلامي را به اوج رساندند. به اين مناسبت شعري سروده ام كه در اختيار شما قرار خواهم داد تا در صورت لزوم ترجمه و چاپ كنيد. امام خميني چه تاثيري بر حركت و فعاليت جنبشهاي اسلامي در لبنان و به طور كلي بر جوانان داشته است؟ گفتار امام همانطوري كه در مردم ايران تاثير داشته، همچنين در تمام مردم آزاده و مستضعف جهان نيز تاثير گذاشته است. امام روح عزت و روح بزرگي و بزرگواري و ايثار را ميان مسلمانان برانگيخت و مسلمانان در همه كشورها از آن متاثر شدند. آنان به هر وسيله و هر راهي و با

ص: 5360

تمام قدرتشان تلاش مي كنند كه عزت خود را باز يابند، و كرامت خود را بنا كنند. آن مردمي كه از امام پيروي مي كنند، از پير و جوان و نوجوان و طفل و مرد و زن، جان خود را هديه مي كنند، اينان همگي برخاستند تا امتهاي مستضعف را به خروش و جنبش درآورند و كابوس ستم، تظلم و انحراف را از دل آنان بزدايند، و عرشهاي طاغوتيان را ويران سازند. و بر ويرانه هاي آنان قصر مجد و عظمت اسلامي و انسان را و قصر اسلام و كلمه لا اله الا الله محمد رسول الله را بنا كنند. ملتهاي اسلامي هنوز از حركت انقلابي عقب مانده اند، و از جمهوري اسلامي ايران كه توانست شخصيتش را بنا كند و عظمت خود را باز يابد عقب اند. ولي اراده كرده اند كه پا جاي پاي مردم ايران بگذارند تا وجود و حضورشان را در زندگاني بيابند و در نتيجه به سعادت و رضايت الهي در دنيا و پاداش در آخرت نايل شوند. نقش امام خميني را در وضعيت جهانبيني اسلامي و آينده دنيا چگونه مي بينيد و چگونه ارزيابي مي كنيد؟ امام خميني نقش اساسي بزرگي در به وجود آوردن جريانهاي اسلامي در تمام كشورهاي جهان داشته است به طوري كه اسلام را نه تنها در ايران كه در تمام جهان احيا

ص: 5361

كردند. ديد و انديشه امام بسيار وسيع بود، ايران پيوسته در راه امام حركت مي كند و كمكهايي معنوي و مالي خود را به تمام كشورهايي كه مي خواهند عزت و كرامت خود را دريابند، تقديم مي كند. از اين رو ملتهاي اسلامي از امام متاثر شدند. اجابت و لبيكي كه انديشمندان و سياستمداران و روزنامه نگاران و غير آنها نسبت به شركت در اين مراسم كرده اند خود نشان تاثيرپذيري آنان از امام است و عمق انديشه امام را در جانهاي آنان بيان مي كند تا از نورانيتش كسب فيض كنند و از پرتو افشاني نورش كه راه را براي هر انسان آزاده و شريف روشن نگه داشته است، بهره بگيرند. چنانچه مي دانيد، امام خميني يك عارف واصل است و عرفان و جايگاه عرفان را براي انسان و جامعه انساني خوب شناسانده است، از اين رو عرفانش در اشعار ايشان متجلي شده است. اشعار امام خميني قبلا در عناوين مجزا و اخيرا در قالب ديوان اشعار امام از چاپ خارج و در دسترس علاقه مندان قرار گرفت، شما نمي دانم سروده ها و اشعار امام را مطالعه كرده ايد. سفير ايران در لبنان ديوان امام را به من هديه داد، اين ديوان در معاني و محتوا در مرتبه عالي و پيشرفته اي است و به زبان عربي ترجمه شده است. در

ص: 5362

زمان حيات امام مشخص نبود كه امام شعر نيز مي سرايند ولي بعد از ارتحالشان اين مسئله مكشوف شد و ديوان ايشان به چاپ رسيد. اين بدين معناست كه همانطوري كه مي دانيد در شعر شاعر از شعور و مشاعر خود بيان شاعرانه ارائه مي دهد. امام نيز از عشق خود به خداوند سبحان بيان شاعرانه ارائه داده اند. عشق مطلقي كه هيچ عشقي معادل آن يافت نمي شود. زيرا امام در خداوند ذوب شده بود چنانچه شهيد محمد باقر صدر در خطاب به مسلمانان گفتند: «در امام خميني ذوب شويد، چه او در خدا ذوب شده است.» اين امر بيانگر اين مطلب است كه شعر در همه افراد بشر تاثير مي گذارد. شعر اگر در طاعت و پيروي از خداوند سبحان باشد، مفيد و مؤثر است و چنانچه خداوند مي فرمايد: «و الشعراء يتبعهم الغاوون. . . الا الذين امنوا و عملوا الصالحات» تاثير افكار و شخصيت امام در جوانان لبنان چگونه است؟ در آنجا عشق و محبت بسياري نسبت به امام خميني وجود دارد. آنان شخصيت امام را از نزديك درك نكرده اند ولي زندگاني و سيره امام را مطالعه و بررسي كرده اند و بدو عشق مي ورزند كه او رهبر و پدر دلسوز همه مردم بودند. از اين رو بر خود فرض مي دانند كه به امام عشق بورزند

ص: 5363

و از او پيروي كنند. و به طور عملي به گفتارش عمل كنند و احكام الهي را در زندگي انسانها جريان دهند. آنان نهايت سعي خود را مي كنند كه در خط امام حركت كنند و اهدافش را محقق سازند، زيرا امام احكام و ديدگاههايش را همه از قرآن و سنت گرفته است. با كلمات قصارش كه «هر چه داريم همه از محرم است و اگر محرم نبود پيروزي به دست نمي آمد» متوجه مي شويم كه انقلاب امام حسين و عاشورا را نيز تاثير زيادي در جانهاي مسلمانان داشته است. از اين رو جوانان لبنان به حماسه عاشورا و انقلاب حسيني عشق مي ورزند. امام آنان را به سمت كربلا سوق مي دهد تا از درسهاي آن استفاده كنند. بنابراين جوانان لبنان امام را خيلي زياد دوست دارند و از دين خود و اسلام پاسداري مي كنند. علي رغم تمام فشارهايي كه بر آنان وارد مي شود و علي رغم تمام توطئه هايي كه عليه آنها طراحي مي شود ولي به سنگرهايي محكم و اراده قوي خود تكيه داده اند. آنچه كه مي خواهم بگويم اين است كه سعادت انسان در رضايت الهي نهفته است و هر نعمتي كه خداوند تبارك و تعالي به ما ارزاني داشته است و هر امتيازي كه ما از قبيل عقل، هوش، ذكاوت، زيبايي، قدرت، ثروت

ص: 5364

و غير آن برخورداريم همه از جانب خداوند است. چنانچه فرمود «و ما بكم من نعمة فمن الله» يعني هر نعمتي كه داريد از آن خداست. بنابراين بر همه واجب است كه در مقابل، خداوند را حمد و سپاس گوييم و خودخواه و متكبر نشويم چه با شكر، نعمتها افزون و دايمي مي شود، همانطور كه خداوند سبحان فرمود كه «لان شكرتم لا زيدنكم و لان كفرتم فان عذابي لشديد» بنابراين همه مسلمانان را دعوت مي كنم كه در خط الهي حركت كنند و اوامر الهي را اجرا كنند تا در عزت، كرامت و محبت زندگي كنند و نيز روي گفتارم را متوجه گروهها و مذاهب اسلامي مي كنم و آنان را بر اتحاد و همبستگي و پيوند فرا مي خوانم تا اسلام نيرومند گردد و بتوانيم از وجود و كيان خودمان پاسداري كنيم.

ص: 5365

عدالت

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

به همه يكسان بدهيد

قبل از امام بين طلبه ها راجع به شهريه تبعيض نژادي بود. برخي از مراجع به طلاب افغاني يك و نيم دينار و به طلاب ايراني سه دينار مي دادند، ولي امام وقتي به نجف آمدند به همه يكسان و علي السويه پولي را تقسيم كردند. براي ايشان طلبه ترك، فارس، عرب، ايراني و يا افغاني فرقي نداشت. امام به مرحوم آقاي خلخالي فرمودند: «از طلاب امتحان كنيد، بعد به همه كس يكسان بدهيد و فرقي بين هيچ كس قرار ندهيد.» بعد از اين بود كه ساير مراجع ديگر نجف مثل آقاي حكيم و آقاي خوئي هم كه روش امام را ديدند، روششان را تغيير دادند . (1)

مانند طلبه اي با او رفتار كنيد

وقتي امام از عراق قصد كويت را داشتند در مرز كويت نماز خواندند. همه كساني كه با امام بودند گريه مي كردند. چون نمي توانستند باور كنند كه بدون امام به عراق باز مي گردند امام فرمودند: من پولي در منزل در دستمالي جا گذاشته ام كه مربوط به زندگي و وضع شخصي من است بعد وصيتنامه اي نوشتند و چهار نفر را وصي خود كردند كه من هم يكي از آنها بودم . امام در اين وصيتنامه نوشته بودند بعد از من با خانم

ص: 5366

مثل يك طلبه رفتار كنيد و به اندازه اي كه زندگي يك طلبه خرج دارد از سهم امام هم به او بدهيد. امام اين وصيتنامه را وقتي نوشته بودند كه هنوز تصميم مهاجرت از عراق نداشتند ولي منزلشان در محاصره بعثي ها بود و از طرف رژيم ملحد بعث بگير و ببندها شروع شده بود و لذا امام احساس خطر كرده و اين را نوشتند و در پاكتي گذاشتند و در بسته به من دادند. وقتي از عراق رفتند به من گفتند نامه را باز كنيد. (2)

مخارج اضافه نمي داد

مرحوم آقا مصطفي مي بايست هفته به هفته به خدمت آقا مي آمد و خرج هفته اش را مي گرفت . به هيچ وجه امام مخارج اضافه به او نمي داد. لذا وقتي حاج آقا مصطفي خواست به مكه برود با پول خانه اي كه در قم فروخته بود و مقدار پولي كه از خانمش بود به مكه رفت. (3)

نمي توانم پولي به تو بدهم

امام در مسأله بيت المال خيلي به خودشان سخت مي گرفتند. به حاج احمد آقا وقتي كه هنوز معمم نشده بود فرموده بودند: «من نمي توانم پولي به عنوان شهريه به تو بدهم مگر اينكه معمم بشوي.» لذا تا وقتي كه حاج احمد آقا معمم نبود چه در ايران و چه در نجف والده شان از پول شخصي اي كه داشت

ص: 5367

به ايشان مي داد ولي وقتي معمم شد امام مثل همه طلبه ها و به اندازه همه به او شهريه مي دادند. امام با حاج آقا مصطفي هم همين طور برخورد مي كردند و فرقي بين او و ديگران قايل نمي شدند. (4)

هيچ فرقي نيست

امام هميشه به ما مي گفتند بين شما و كارگري كه در منزل كار مي كند هيچ فرقي نيست. (5)

نمي دانيم كدام را بيشتر دوست دارند

امام همه اولادشان را به يك نظر نگاه مي كنند و به همه به يك اندازه محبت دارند به طوري كه ما بعد از اين همه سال هنوز متوجه نشده ايم كه امام كدام فرزندشان را بيشتر دوست دارند. (6)

هيچ امتيازي قائل نشدند

از خاطرات بسيار جالبي كه از آن روزها دارم شركت امام در مراسم تشييع جنازه فرزندشان است. اصولا ايشان بسيار كم در مراسم تدفين و يا نماز ميت شركت مي كردند، مگر در موارد استثنايي كه فرد فوت شده از شخصيتهاي والاي جامعه روحانيت و يا از دوستان و يارانشان بود. شكل شركتشان نيز بدينگونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مي كردند و بعد از اينكه جنازه حركت داده مي شد، مسافتي حدود بيست يا سي متر را بدنبال جنازه رفته و سپس خود را به كناري كشيده و سوار تاكسي مي شدند و به خانه

ص: 5368

بر مي گشتند . آن روز در مراسم تشييع جنازه فرزندشان هم همين رفتار را انجام داده و هيچ گونه امتيازي قائل نشدند. (7)

فرقي بين اينها نيست

يك روز پسر يكي از وزرا شهيد شده بود به امام عرض كردند كه آقا براي شهادت ايشان يك پيام بدهيد. امام فرمودند: به خاطر اينكه وزير است مي گوييد پيام بدهم شما فكر مي كنيد تنها پسر ايشان شهيد شده است. تمام اين شهدا فرزندان من هستند و من اگر بخواهم پيام بدهم بايد براي همه آنان پيام بدهم و براي من فرقي بين اينها نيست. (8)

تفاوتي در رفتارشان نبود

برخورد امام با شاگردانشان يكسان بود. رفتار ايشان نسبت به بعضي از آنها كه بيشتر به ايشان اظهار علاقه مي كردند و از سابقه بيشتري برخوردار بودند با ديگران تفاوتي نداشت . حتي شاگردانشان را بر ديگر طلاب ترجيح نمي دادند. من از قديم با ايشان مأنوس و علاقه مند و از شاگردان سابقه دار و حتي مروج ايشان بودم، اما رفتار امام با من درست مانند ساير طلاب بود و برخورد طبيعي و عادي داشتند و من همين صفت را يكي از محسنات ايشان مي دانستم و نه تنها از اين رفتار امام ناراحت نمي شدم بلكه به ايشان بيشتر علاقه مند مي شدم. (9)

دقت كنيد تبعيض نباشد

به دعوت قرارگاه خاتم الانبياء (ص) مستمرا

ص: 5369

از حضرات آقايان اعضاي بيت امام دعوت مي شد كه در محفل رزمندگان اسلام در جبهه ها حضور يابند كه اين عزيزان نيز با حضور خود و ابلاغ اسلام و اعطاي هداياي حضرت امام به رزمندگان اسلام شور و حال ديگري به جبهه ها مي دادند . در عمليات بدر نيز دو تن از اين بزرگواران به نامهاي شهيد حجة الاسلام و المسلمين موسوي و شهيد حجة الاسلام و المسلمين سليمي در منطقه عملياتي بدر در جزاير مجنون حضور يافتند و با سخنراني و ابلاغ سلام امام و اهداي سكه هاي تبركي، رزمندگان را تشويق به ادامه عمليات مي نمودند. در مراجعت، اين عزيزان در ابتداي پل سيد الشهدا در اثر بمباران دشمن بعثي به درجه رفيع شهادت نايل شدند و اجساد مطهرشان به تهران منتقل شد. وقتي خبر شهادت آنان به امام عرض شد فرمودند: «مبادا از اين جهت كه اين شهداي عزيز منسوب به بيت من هستند در تبليغات مربوط به آنها در رسانه ها و صدا و سيما رعايت عدالت نشود. دقت كنيد تبليغ اين شهدا با شهداي ديگر تفاوتي نداشته باشد» . (10)

دقت شود تفاوتي نباشد

يكبار حاج احمد آقا به مجلس تلفن كرده و گفتند امام فرمودند در نطقهاي قبل از دستور بيشتر روي فداكاريهاي نيروي هوايي و خلبانها تكيه شده است ضمن

ص: 5370

اينكه ايشان از شهامت و رشادت و فداكاري خلبانها بسيار خوشحال و راضي هستند ولي اين رضايت را به طور يكنواخت نسبت به تمام ارتش اعم از زميني، دريايي، هوايي و سپاه و ژاندارمري دارند. لذا فرموده اند دقت شود تفاوتي در برخوردها نباشد. (11)

عدالت اسلامي را برقرار مي كنيم

امام در ملاقاتي كه خانواده هاي كرد روستاي قارنا از شهرستان مهاباد با ايشان داشتند فرمودند: «ما عدالت اسلامي را مي خواهيم در اين مملكت برقرار كنيم. اسلامي كه راضي نمي شود حتي به يك زن يهودي كه در پناه اسلام است تعدي بشود. اسلامي را مي خواهيم كه آن شخص اولش و آن فرد آخرش در مقابل قانون مساوي باشند.» (12)

اگر تخلفي مشاهده كرديد

در ملاقاتي كه با امام داشتم گزارشي از كار سازمان بازرسي كل كشور خدمت ايشان ارايه شد. امام فرمودند: «كار بازرسي نهادهاي انقلابي را بايد در اولويت قرار دهيد و اگر ضمن بازرسيها مشاهده كرديد كه يكي از افراد منتسب به انقلاب اعم از روحاني و غير روحاني مرتكب تخلفي شده بلافاصله او را تحويل مقامات قضايي بدهيد تا شوراي عالي قضايي به كار او رسيدگي كند» . (13)

پى نوشت ها

: .1 آيت الله محمد يزدي. .2 آيت الله خاتم يزدي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .3 حجة الاسلام و المسلمين

ص: 5371

ناصري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .4 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .5 فريده مصطفوي زن روز ش .966 .6 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 60. 11/12/ .7 حجة الاسلام و المسلمين دعائي روزنامه اطلاعات 59. 3/8/ .8 سيد رحيم ميريان. .9 آيت الله ابراهيم اميني پيام انقلاب ش .105 .10 غلامعلي رجائي. .11 حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني روزنامه اطلاعات 59. 5/7/ .12 روزنامه كيهان 25/6/58 و محضر نور ج 1 ص .202 .13 حجة الاسلام و المسلمين محقق داماد روزنامه اطلاعات 7/9/60 محضر نور ج 1 ص .755

ص: 5372

عدم تشريفات

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

از تكلفات دوري مي كردند

امام از بسياري از تكلفاتي كه ساير مراجع داشتند، از قبيل رفت و آمد كردن دستبوسي، تعظيم و تكريم و در خانه را باز كردن دوري مي كردند. (1)

من ماشين نمي خواهم

امام در نجف كه بودند يكي از ايرانيان ماشيني را از آلمان خاص ايشان خريده بود كه آقا با آن به حرم مشرف شوند و يا در ايام زيارتي به كربلا بروند آقا مي فرمودند: «من ماشين نمي خواهم.» وقتي او اصرار مي كرد كه من اين ماشين را به اسم شما و براي شما از آلمان آورده ام ولي امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن رامي فروشم و پولش را به طلبه ها مي دهم» او هم مي گفت كه نه شرط ما اين است كه شما اين را نفروشيد.ما به او گفتيم آقا مي فروشد به هر حال امام آن را نپذيرفتند. (2)

با دار و دسته راه نمي رفتند

امام در رفت و آمدها و ديد و بازديدها هميشه تنها حركت مي كردند.ايشان با دار و دسته اي نمي رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساكر و اطرافي متنفر بودند.آقاي شيخ حسن صانعي نقل مي كرد، روزي در قم امام مي خواستند به ديدن يكي از علما بروند، لكن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند،

ص: 5373

من هر چه اصرار كردم كه به عنوان راهنمايي تا در آن منزل ايشان را همراهي كنم، نپذيرفتند. (3)

اجازه نمي دادند پشت سرشان راه برويم

در سالهاي 1327 و 1328 وقتي كه امام در مسجد «سلماسي» قم تدريس مي كردند، مسير حركت ايشان از خانه به طرف محل درس شان با بنده يكي بود.چون منزل ما هم در نزديكي منزل امام بود.لذا بيشتر روزها ميان راه، با هم برخورد مي كرديم.امام وقتي صداي پاي ما را مي شنيدند با ما احوالپرسي مي كردند و به ما تكليف مي كردند كه پيشاپيش ايشان حركت كنيم و اجازه نمي دادند پشت سرشان حركت كنيم و هميشه هم به تنهايي از منزل به طرف مسجد سلماسي حركت مي كردند. (4)

حتي بعضي از مغازه دارها امام را نمي شناختند

امام از حالتهايي كه براي ايشان تعين درست مي كرد بي اندازه متنفر بودند و جلوي آنها را هم مي گرفتند.اگر كسي به دنبال يا همراه ايشان راه مي رفت.بر مي گشتند و او را از اين كار منع مي كردند....امام اينقدر در اين جهت جديت كرده بودند كه برخي از صاحبان مغازه هاي اطراف منزلشان سيماي ايشان را به درستي نمي شناختند. (5)

آقايان بفرمايند بروند

از خصايص امام اين بود كه هرگز دوست نداشتند در معابر عمومي طوري ظاهر شوند كه عده اي دور و بر ايشان را بگيرند.تا آنجا كه ممكن بود سؤالات طلبه ها را در خانه شان جواب

ص: 5374

مي دادند.وقتي كه از كلاس درس خارج مي شدند، مسير خلوتي را كه عمدتا كوچه هاي منتهي به منزل بود، انتخاب مي كردند و به منزل مي آمدند.بارها ديده مي شد كه بعد از درس عده اي از آقايان كه دوست داشتند همراه امام حركت كنند، به دنبال ايشان راه مي افتادند.اما وقتي امام متوجه حضور آقايان مي شدند مي ايستادند و مي گفتند: «آقايان بفرمايند بروند» . (6)

جرات دخالت نداريم

آقاي سيد علي شاهرودي پسر مرحوم آيت الله شاهرودي (اعلي الله مقامه) نقل مي كرد روزي در حرم مطهر حضرت علي (ع) ديدم امام در ميان جمعيت انبوه در هم پيچيده مي شوند و هر لحظه خطر آن است كه زير دست و پا بيفتند. اتفاقا در همان لحظه ها دو نفر نيز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند.آقاي شاهرودي به آن دو نفر اعتراض كرد كه چرا ايستاده ايد؟ منتظريد امام براي شما راه باز كند؟ پاسخ دادند ما جرات دخالت نداريم.آقا اجازه راه باز كردن به ما نمي دهند.سيد علي شاهرودي عصباني مي شود عبا را به گوشه اي مي اندازد و جلو مي رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام كنار مي زند.اما امام مرتب دست به پشت او مي زدند و او را از اين كار منع مي كردند. (7)

به مردم فشار نياوريد

در نجف يك وقت خبر رسيد كه گروهي از ايران به دستور شاه

ص: 5375

آمده اند تا امام را ترور كنند - اواخر سال 46 و اوايل سال 47- ما احساس وظيفه شرعي كرديم كه بايد امام محافظت بشوند و بر اين اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصميم گرفتيم هر شب همراه امام به حرم برويم، همين طور موقعي كه مي روند درس حاضر باشيم.شب اول امام كه آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ايشان حركت كرديم، چند قدمي كه راه رفتيم، سر كوچه رسيديم.امام برگشتند و فرمودند كه برگرديد.البته آن شب ما يك مقدار خودمان را عقب كشيديم، و امام رفتند، اما بعد پيغام داديم به امام كه ما احساس وظيفه شرعي مي كنيم، شما چه مايل باشيد چه مايل نباشيد ما چون واجب مي دانيم بر خودمان، دنبال شما خواهيم آمد و اين مساله را ادامه داديم.در شبهايي كه حرم بسيار شلوغ مي شد، ايرانيهايي كه مي آمدند براي زيارت هجوم مي آوردند دست امام را ببوسند و احيانا امام در فشار جمعيت قرار مي گرفتند، در آنجا ما مي آمديم كه يك مقداري راه را باز كنيم.بارها شد كه امام در همان ميان جمعيت مي فرمودند: «فشار نياوريد به مردم، و ما را كنار مي زدند كه مردم آزاد باشند، و به مردم بي احترامي نشود» . (8)

من تنها بايد اينجا بروم

روزي قرار بود امام در نجف به منزل

ص: 5376

يكي از بزرگان بروند.بعضي از طلاب كه متوجه موضوع شدند به قصد مشايعت ايشان اطراف منزل ايشان تجمع كردند.وقتي امام از منزل بيرون آمدند طلبه ها در خدمت ايشان و همراهشان حركت كردند.امام متوجه شدند ولي چيزي نگفتند تا وقتي كه به در منزل آن آقا رسيدند و در باز شد.بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند كه معناي آن اين بود كه آقايان بروند من تنها بايد اينجا بروم.طلبه ها همه مراجعت كردند، در حالي كه از اين برخورد امام يك درس اخلاقي هم فرا گرفته بودند. (9)

هيچ كس حق ندارد با من از مدرسه بيرون بيايد

در سال 1348 كه به ده هزار زوار ايراني پس از زيارت حج، ويزاي عراق داده بودند، جمعيت انبوهي از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردي نجف شركت كردند و پس از پايان نماز مي خواستند در خيابانها با سلام و صلوات امام را همراهي و بدرقه نمايند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتي مي خواستند از مدرسه بيرون بروند دستور مي دادند كه به مردم اعلام كنيد هيچ كس حق ندارد با من از مدرسه بيرون بيايد.لذا زوار در مدرسه مكث مي كردند تا وقتي امام دور مي شدند بتدريج خارج مي شدند.ايشان در شرايطي زوار ايراني را از حركت پشت سر خود بر حذر مي داشتند كه

ص: 5377

در عراق سخت تنها و بي ياور بودند. (10)

دوست ندارم شخصيت شما كوچك شود

يادم مي آيد هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در كوچه به امام برخورد كرديم و چون دوست داشتيم كه همراه ايشان باشيم، لذا پشت سر آقا به طرف حرم مطهر حركت كرديم.امام وقتي متوجه حضور ما شدند، ايستادند و فرمودند: «آقايان فرمايشي دارند؟» گفتيم: «نه! عرضي نداريم، فقط دوست داريم كه همراه شما باشيم و از اين كار لذت مي بريم.» ايشان فرمودند: «شكر الله سعيكم.من از اين كار شما تشكر مي كنم، شما آقا هستيد، طلبه هستيد، محترم هستيد، من دوست ندارم كه شخصيت شما با حركت كردن به دنبال من كوچك شود» . (11)

حتي اشاره اي هم نمي كردند

امام خيلي حسيني بودند در ايام محرم كه به كربلا مشرف مي شدند هر روز در حرم حضرت سيد الشهدا زيارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن مي خواندند اين كار، گاهي يك ساعت و نيم طول مي كشيد ولي امام با آن سن زيادي كه داشتند و در اين اوقات هم حرم خيلي شلوغ بود (بخصوص بالاي سر حضرت كه امام مي نشستند) ميان مردمي كه مرتب از روي شانه و اطرافشان رد مي شدند مي نشستند و اصلا حاضر نبودند حتي ما به اشاره به كسي بگوييم كه مواظب ايشان باشند تا متوجه مي شدند

ص: 5378

بر مي گشتندو به من مي گفتند تو نمي خواهي من زيارت كنم! ايشان هيچوقت كنار ديوار نمي نشستند كه مثل بعضي هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دليل سن و خستگي يك و نيم ساعته بخواهند به ديوار تكيه كنند.گاهي مي ديدم امام به سجده مي رفتند و بعضي از اين عربها كه رد مي شدند درست پايشان را روي دست ايشان مي گذاشتند.من نگاه مي كردم مي ديدم قرمز شده است ولي امام هيچ چيز نمي گفتند، حتي اشاره اي هم نمي كردند. (12)

بياييد جلو، جا مي شود

امام در مسجد سلماسي كه درس مي فرمودند پاي درس ايشان شاگردان زيادي مي آمدند و جا نبود.هر چه به آقا عرض مي كرديم كه اينجا تنگ است، يك جاي ديگر تشريف ببريد قبول نمي كردند.نظر آقايان ديگر هم اين بود، نه اينكه ما مي خواستيم ترويج و تبليغ ايشان را بكنيم.امام مي فرمودند: «بياييد جلو كم كم جا مي شود.» جمعيت حتي روي سكوهاي مسجد مي نشستند و امام هم منبر مي رفتند و با آن كثرت جمعيت درس مي گفتند، تا اينكه آقاي شيخ نصر الله خلخالي كه از ياران امام بود ايشان را با التماس جهت تدريس به مسجد اعظم بردند. امام حاضر نبودند در جاهايي كه مثلا نمايش قدرت ايشان باشد حاضر بشوند. (13)

در مقابل رسول الله چه جوابي داريم؟

در نجف بعضيها خيال داشتند روشي اتخاذ كنند

ص: 5379

به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عاليقدر شيعه تا به اين بهانه موقعيت و حيثيت اجتماعي امام را ناديده بگيرند.اين امر به دوستان خيلي گران آمد.بنده با دو نفر مامور شديم از طرف كليه دوستان خدمت امام برسيم و عرض كنيم كه چنين مطلبي است.من چون در صحبت كردن صريحتر بودم به امام عرض كردم كه هر محيطي آداب و رسومي دارد و ظاهرا مراعات رسوم اشكال شرعي نداشته باشد.و موقعيت حضرتعالي طوري است كه شما براي عامه مسلمين هستيد و اين موقعيت بايد براي اسلام حفظ شود و آقايان با آن برنامه اي كه دارند مي خواهند اين موقعيت شما را ناديده بگيرند.يا خداي نخواسته به خيال خودشان هتك حرمت شما كنند، لذا ما از شما خواهش مي كنيم بر اساس آداب و رسوم حاكم در اين محيط، برنامه آقايان را نپذيرفتند.سخنان ما كه تمام شد ايشان يك قصه اي نقل كردند كه ما در مقابل عظمت روحي ايشان احساس حقارت و شرمساري كرديم.امام فرمودند: «در گذشته كه برق نبود و كوچه ها تاريك بود يكي از آقايان به جايي مي رفت و طبق مرسوم شخصي هم جلوي ايشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسي بود كه يك آقاي ديگري هم عازم آن مجلس بود.در راه كه برخورد كردند، اين آقا يك مقدار از آن ديگري فاصله

ص: 5380

گرفت تا معلوم شود كه ايشان يك تشكيلات جدا و يك فانوس كش مخصوصي دارد و مي خواست كه موقعيتش شناخته شود.» امام پس از نقل اين داستان فرمودند: «اگر روز قيامت ما را در محضر رسول الله (ص) به صف وا دارند و از اين چيزها از ما سؤال كنند، آيا آقايان براي اين سؤال، جوابي در نظر گرفته اند كه مثلا اين جلوتر باشد آن عقب تر باشد، اين زودتر باشد آن ديرتر باشد؟ اين اعتباراتي كه آقايان در نظر مي گيرند اگر در آن صف، حضرت رسول (ص) از ما سؤال كردند آيا جوابي داريم بگوييم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامه اي كه آنها تهيه كرده اند عمل كنيد. (14)

مردم از من محافظت مي كنند

مشكل بسيار بزرگي روزهاي اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنيت ايشان وجود داشت و آن اين بود كه امام مانع مي شدند پاسداران با اسلحه دنبال ايشان باشند.هميشه مي فرمودند: «من مامور مسلح نمي خواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانواده هاي شهدا مي رفتند و مردم قم هم به مجرد اينكه مي شنيدند امام از كوچه يا خياباني عبور مي كنند همگي از خانه ها بيرون مي ريختند و دور ماشين امام جمع مي شدند.حتي روي سقف ماشين سوار مي شدند تا جايي كه راننده نمي دانست كجا مي رود و در عين حال امام مي فرمودند: «كسي

ص: 5381

دنبال من نيايد، مردم از من محافظت مي كنند» . (15)

تشك را كنار زدند

امام در ايام تابستان بعضي از سالها كه حوزه علميه قم تعطيل بود به محلات تشريف مي بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارك رمضان درس اخلاق مي گفتند.روزي امام براي درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده كه آن روز تشكي براي ايشان انداخته اند.فورا آن را كنار زدند و مثل ساير مردم روي زيلوي مسجد نشستند. (16)

ايشان همينجوري تشريف آورد؟

بعد از انقلاب خانم خبرنگاري از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع كه در لندن بودم مي شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه اي با امام براي او ترتيب دهم.من با مرحوم آقاي اشراقي تلفني صحبت كردم كه اين خانم سؤالات زيادي دارد و دلش مي خواهد مسايلي را از امام بپرسد.ايشان موافقت نفرمودند.شبي امام به منزل من تشريف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتي امام تشريف آوردند تمام مسايل او حل شد و گفت: عجب ايشان همين جوري تشريف آوردند اينجا؟ ! گفتم بله ايشان به خانه طلبه هم تشريف مي برند.گفت: همان شخصي كه اين همه سر و صدا كرده است، بدون تشريفات برخاست و به اينجا آمد؟ او كه قبلا تشريفات

ص: 5382

سلطنتي را ديده بود، ارادت فراواني به امام پيدا كرد. (17)

راضي نيستم براي من صلوات بفرستيد

امام در بعضي از سالها، تابستان به محلات تشريف مي آوردند.تابستان سال 1325 كه به محلات آمدند.علماي شهر كه به امام اخلاص داشتند از ايشان درخواست كردند كه مسجدي در اختيارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذاريد.و به كار خودتان مشغول باشيد و نپذيرفتند.پس از چند روزي كه از ماه رمضان گذشت، عده اي گفتند حالا كه شما جماعت را نپذيرفتيد حداقل يك جلسه اي باشد كه بعضيها از محضرتان استفاده بكنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذيرفتند و اين جلسه در روزهاي ماه رمضان ساعت پنج بعد از ظهر در مسجدي كه در مركز شهر بود بر پا مي شد و امام پاي يك ستوني روي زمين مي نشستند و جمعيت دور ايشان مي نشست.در اين جلسه دو نكته قابل توجه ديده ام كه از خاطرم محو نمي شود.يكي اينكه روز اول علما و روحانيون آمدند شركت كردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند كه اگر چنانچه شما بخواهيد شركت بكنيد من اين جلسه را تعطيل مي كنم، شما بايد مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نكته دوم اين بود كه، مرسوم بود اگر كسي از روحانيون داخل مي شد به احترامش كسي مي گفت صلوات بفرستيد.و در اينجا

ص: 5383

هم شخصي بود كه وقتي امام وارد مسجد مي شدند جمعيت را به ذكر صلوات دعوت مي كرد.روز اول كه اين صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما اين صلواتي را كه مي فرستيد منظورتان ورود من است يا آنكه اين صلوات براي رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براي رسول اكرم (ص) صلوات مي فرستيد، اين صلوات را يك وقت ديگري بفرستيد و اگر چنانچه براي من است كه وارد مسجد مي شوم من راضي نيستم!» از آن جلسه يك نكته اي در نظرم هست كه امام با زبان بسيار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزيز، شما كه يك كت و شلوار فاستوني پيدا كرده ايد و مي پوشيد و با يك كت و شلوار حالتان تغيير مي كند، يك غروري پيدا مي كنيد، فكر نكرده ايد كه اين فاستوني پشمي از كجا تهيه شده؟ آيا مواد اين پشم همان پشم نيست كه كمر گوسفندي را پوشانده بود؟ قبل از اين گوسفند همين پشم را داشت و غروري هم نداشت و حالا كه همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد كت و شلوار شد، يك مرتبه حال شما را تغيير داده است.اين چه بدبختي است كه ما به چنين چيزهاي بي اساس دل خود را خوش بكنيم؟» (18)

هر جايي خالي بود مي نشستند

امام در نجف

ص: 5384

به هر مجلسي كه وارد مي شدند هر جاي خالي بود همانجا مي نشستند.در حالي كه معمولا فضلا و آيت الله ها در يك صف مي نشستند.هر چه هم به ايشان تعارف مي كردند اعتنا نمي كردند كه مثل بعضيها جاي ديگران را به خاطر نشستن خود تنگتر كنند.امام گاهي طول مجلس فاتحه اي را در سالن مسجد طي مي كردند كه بروند و در جايي كه خالي است بنشينند.تا مي نشستند بلافاصله قرآن مي خواندند و بعد با اطرافيان احوالپرسي مي كردند و سپس بر مي خاستند و به منزل مي رفتند. (19)

خودشان اتاقشان را تميز مي كردند

امام از وقتي كه وارد پاريس شدند خودشان عهده دار تميز كردن اتاق محل مسكوني خود شده بودند و هر چه به ايشان اصرار مي شد اجازه بدهند ديگران اين كار را بكنند، چنين اجازه اي نمي دادند.ايشان در روزهاي اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل هميشه زندگي ساده و بي پيرايه اي داشتند و علي رغم اين كه خبرنگاران پر تيراژترين نشريات جهان براي گفتگو با ايشان رقابت سختي با يكديگر داشتند و تصاوير امام را در صفحات اول نشرياتشان چاپ مي كردند، اما ايشان در روش زندگي خودشان هيچ تغييري ندادند و همچنان به دور از تشريفات بودند. (20)

مگر مي خواهند كوروش را وارد ايران كنند؟

روزي از كميته استقبال از تهران به پاريس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن كننده شهيد مظلوم

ص: 5385

دكتر بهشتي بود كه مي گفت براي ورود امام برنامه هايي تنظيم شده، به عرض امام برسانيد كه فرودگاه را فرش مي كنيم، چراغاني مي كنيم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلي كوپتر مي رويم و...وقتي خدمت امام مطالب را عرض كردم پس از استماع دقيق كه عادت هميشگي ايشان بود كه سخن طرف مقابل را به دقت گوش كنند و آنگاه جواب گويند، با همان قاطعيت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقايان بگو مگر مي خواهند كوروش را وارد ايران كنند! ابدا اين كارها لازم نيست يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مي گردد.من مي خواهم در ميان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پايمال بشوم» . (21)

اينها چه مي كنند؟

از طرف ارتش به جماران آمدند تا جايي را براي فرود هلي كوپتر فراهم آورند كه اگر يك وقتي مساله اي و يا حادثه اي رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از اين مكان به جاي ديگري انتقال دهند. تا امام متوجه صداي ماشينهايي كه سطح زميني را در نزديكي منزل ايشان تسطيح مي كردند شدند، بلافاصله پرسيدند: «اينها چه مي كنند؟» جواب داده شد، زميني را صاف مي كنند تا هلي كوپتر به راحتي بتواند در آنجا بنشيند.فرمودند: «اين كار براي چيست و چه كسي گفته است؟» به نظر اطرافيان آمده بود كه شايد

ص: 5386

من اين كار را كرده ام.گفتم كه اين كار به من ارتباطي ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم يادم هست كه نماينده امام در ارتش آقاي خامنه اي بودند - امام ايشان را خواستند و فرمودند: «من راضي نيستم يك چنين كاري صورت گيرد و بدانيد هر شرايطي در اينجا پيش بيايد به هيچ جا نخواهم رفت و اگر بناي اين كار بر اين است كه من راضي باشم به هيچ وجه راضي نيستم.» اين تذكر امام باعث شد كه بلافاصله آن زمين را به همان حال گذاشتند. (22)

براي من تشريفات نگذاريد

ملاقاتهاي مسؤولين و شخصيتها با امام در يك اتاق كوچك سه در چهار انجام مي شد و كسي از محتواي حرفهاي رد و بدل شده اطلاعي نداشت.بارها مردم تقاضا كرده بودند كه ملاقاتهاي خصوصي امام با شخصيتهاي سياسي و بعضا جهاني را جهت حفظ در تاريخ ضبط و فيلمبرداري كنيم اما مي دانستيم كه امام در اين امور مانع ما مي شوند و راضي به نصب دوربين فيلمبرداري در اتاقشان نيستند و اين كار را تشريفات مي دانند.حدود يك سال در مورد اين قضيه با ايشان صحبت كردم تا اينكه پذيرفتند اين كار صورت بگيرد.در يك فرصت دو، سه روزه كه امام ملاقات نداشتند با همكاري برادران صدا و سيما وسايل فيلمبرداري

ص: 5387

را در اتاق ايشان نصب كرديم.يك روز صبح كه امام طبق روال قبلي جهت ملاقات وارد اين اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسايل فيلمبرداري از جمله چند پروژكتور را كه به سقف نصب شده بود ديدند ناراحت شده و فرمودند: «همين امروز اين وسايل را از اتاق من جمع كنيد و براي من در اين آخر عمري تشريفات نگذاريد من احتياج به اين كارها ندارم.» و ما مجبور شديم بلافاصله از برادران سيما بخواهيم كه وسايلشان را جمع كرده و ببرند.وقتي وسايل جمع آوري شد آثار كندن و جوشكاري پروژكتورها در سقف باقي مانده بود.مي خواستيم سقف را رنگ بزنيم، گفتيم ممكن است امام اشكال بگيرند كه به چه مناسبت خراب كرديد كه حالا مي خواهيد اصلاح بكنيد لذا از ايشان سؤال كردم كه آيا اجازه مي دهيد كه جاي اين جوشكاريها را رنگ بزنيم فرمودند: «احتياجي نيست» آثار اين وسايل هنوز هم بر سقف اين اتاق قابل مشاهده است. (23)

پى نوشت ها

: 1.حجة الاسلام و المسلمين صادق احسان بخش. 2.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 3.حجة الاسلام و المسلمين حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 4.حجة الاسلام و المسلمين غيوري - اطلاعات هفتگي - ش 2442. 5.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد موسوي خوئيني ها - حوزه - ش

ص: 5388

37 و 38. 6.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي. 7.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني. 8.حجة الاسلام و المسلمين محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 9.آيت الله قديري - ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 10.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 11.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 12.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 13.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 14.حجة الاسلام و المسلمين كريمي - پاسدار اسلام - ش 8. 15.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - ماخذ پيشين - ج 2. 16.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - ماخذ پيشين - جلد 2. 17.حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 276. 18.حجة الاسلام و المسلمين سروش محلاتي - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين امام - 7/6/68. 19.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 20.خبرنگار اعزامي روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57- روزنامه اطلاعات - 14/11/71. 21.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور - روزنامه كيهان 14/4/68. 22.حجة الاسلام و المسلمين

ص: 5389

امام جماراني - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين 68. 23.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - روزنامه رسالت - 9/3/72.

ص: 5390

عرفان پويا از نگاه امام خمينى

اشاره

مجله پژوهشهاى علوم انسانى، شماره 4 حجةالاسلام والمسلمين رضا رمضانى مسؤول دفتر نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه قم چكيده گرايش به عرفان يكى از پرجاذبه ترين گرايشات معنوى است كه در ميان اديان الهى از جايگاه خاصى برخوردار است، به طورى كه مى توان گفت: معرفةالله در راس اهداف تبليغى پيامبران بوده است . از سوى ديگر، جاذبه هاى عرفانى همچون ساير گرايشات پاك و مقدس، از طرف برخى عارف نمايان مورد بهره بردارى ناصحيح قرار گرفته است كه گوشه گيرى و عزلت و بى تفاوتى در مقابل مسائل اجتماعى و سياسى و ظلم پذيرى از جمله آنهاست . مقاله حاضر به بيان شاخصه هاى عرفان امام خمينى (ره) پرداخته است . نويسنده عجين شدن عرفان امام با معارف اهل بيت عليهم السلام و حضور در متن جامعه و سياست و پيوند با حماسه و احساس و دورى جستن از تقيدهاى بى جا و تكلف آميز را از ويژگى هاى عرفان آن پير سفركرده دانسته است . كليد واژه ها: عرفان، امام خمينى، تصوف، عارف نمايان، اسفار اربعه، منازل عرفا

1 . مقدمه

پديده و واقعيت عرفان، با متن حضور انسان در اين نشئه پيوندى عميق و ناگسستنى دارد . از زمانى كه عرفان به عنوان يك راه و روش مورد توجه قرار گرفت، همواره مورد رد و پذيرش و نقض و

ص: 5391

ابرام متفكران بوده است . عده اى مسير افراط را طى كرده، راه نجات بشر را منحصر در همين راه دانستند و نسبت به هر پديده اى تفسير باطنى كردند و به ظواهر ارزش و بهايى ندادند . اين امر موجب شد تا آنان وظائف خود را از دين داران جدا نموده، فيض يابى از پيامبران الهى را فقط براى عوام لازم بدانند و براى خود اقطاب و رهبران ديگرى برگزينند . برخى ديگر در برابر اين گروه قرار گرفتند و به شدت با عرفان به مخالفت برخاستند و آن را بزرگترين عامل انحراف و تحريف دين برشمردند . دسته سوم كسانى اند كه راه اعتدال در پيش گرفتند . اينان توجه به ظواهر و بواطن را از ضروريات حيات انسانى دانسته، و معتقد هستند كه توجه به ظاهر نبايد غفلت از معرفت حاق و باطن را ايجاد كند و حالت بازدارندگى نسبت به تعمق در باطن دين به وجود آورد و بالعكس، توجه به معنا و باطن، نبايد موجب رها كردن ظواهر و بى توجهى بدان گردد . ابونصر سراج (ت 378 ق) در كتاب «اللمع» كه از متون قديمى عرفان است، در اين باره مى نويسد: عده اى در فضيلت عرفان به راه افراط و غلو رفته و آن را از حد خود بالاتر برده اند و گروهى آن را نوعى لهو

ص: 5392

و لعب و تساهلى جاهلانه دانسته اند و عده اى ديگر عرفان را ناشى از تقوا و پرهيز و پشمينه پوشى و سخت گيرى در روش سخن گفتن و لباس پوشيدن و غيره مى دانند و جماعتى در طعن و بدگويى زياده روى كرده تا حدى كه عرفا را به زندقه و ضلالت نسبت داده اند . (1) اگر به مجموعه مباحث و مطالبى كه از امام قدس سره در دست است، نظر افكنيم، روشن مى شود كه ايشان هدف از حضور با كرامت انبياى الهى را معرفةالله مى داند; يعنى همان چيزى كه به عنوان غايت عرفان نظرى مطرح است . همچنين ايشان اتصال به درياى الوهيت را كه به عنوان غايت عرفان عملى مطرح است، نتيجه عملى دعوت و حضور انبياى الهى مى داند . امام قدس سره درباره قسمت اول مى فرمايد: تمام مقاصد انبيا، برگشتش به يك كلمه است و آن معرفةالله . (2) آرمان اصلى وحى، اين بوده است كه براى بشر معرفت ايجاد كند . (3) و در مورد قسمت دوم مى فرمايد: خودتان را متصل كنيد به اين دريا، درياى الوهيت، درياى نبوت، درياى قرآن كريم . (4). . . بيشتر ناله اوليا از درد فراق و جدايى از محبوب است و كرامت او . (5) پيامبران درصدد بودند انسان را كه عصاره هستى است، از همه

ص: 5393

ناهنجارى ها مراقبت كنند . از اين رو انسان ها را به يكى شدن، صفا، يكدلى، وحدت و معنويت فرامى خواند . امام قدس سره در اين زمينه مى فرمايد: آن چيزى كه انبيا مى خواستند آن بود كه همه امور را الهى كنند، تمام ابعاد عالم را و تمام ابعاد انسان را كه خلاصه عالم است، عصاره عالم است، انبيا براى اين آمدند كه همه اين ها را الهى كنند . (6) امام خمينى با سيرى متفكرانه در منازل عارفان و پيمودن راههاى عرفان نظرى و عملى، عرفانى متعالى به صحنه اجتماع آورد و آن را به عنوان يكى از بنيادهاى نظام سياسى اسلام قرار داد . در اينجا با مرور برخى از نظريات امام خمينى در مسائل عرفانى، به معرفى شاخصه هاى عرفان از ديدگاه ايشان مى پردازيم .

2 . تعريف عرفان از نظر امام

براى عرفان تعاريف زيادى ذكر شده است . تنوع و تعدد اين تعاريف بيشتر به حالات و مقامات عارفان مربوط مى گردد و در هركدام، بعدى از ابعاد اين حقيقت بازگو مى شود . امام خمينى قدس سره در تعريف عرفان مى فرمايد: عرفان عبارت است از معرفت خدا و شؤون ذاتى و تجليات اسمائى و افعالى او در حضرت علميه و غيبيه با يك نوع مشاهده حضورى، همچنين علم حضورى داشتن به كيفيت صفاتى و مراودات و نتايج الهى

ص: 5394

در حضرات اسمائى و اعيانى . (7) و در جاى ديگر مى فرمايد: عرفان، علم به كمال جلا و كمال استجلا مى باشد و كمال جلا، يعنى ظهور حق در مرآت اتم و كمال استجلا، يعنى شهود حق، خود را در آن مرآت . (8) امام قدس سره معتقد است كه وصول به چنين معرفتى از طريق علم حصولى ممكن نيست، زيرا در چنين علمى غيريت و كثرت علم و عالم و معلوم مطرح است و آن با روح توحيد سازگار نيست . به علاوه آن كه در علم حصولى بايد عالم از معلوم تصورى داشته باشد و حال آن كه از خداى متعال تصور و صورتى براى هيچ كس حاصل نمى شود . تصور كردن معلوم از ويژگى هاى علم حصولى است، ولى كدام عالم مى تواند بر معلومى همچون حق تعالى احاطه يابد؟ پس راه وصول منحصر به معرفت حضورى و شهودى است و آن بدون تجلى حق تعالى بر انسان ممكن نيست . هر انسانى به اندازه تجلى كه از جانب حق به او افاضه شده، مى تواند از اين معرفت برخوردار گردد . البته اكتناه بر ذات براى هيچ كسى ممكن نخواهد بود، چه اين كه مولى الموحدين والعارفين على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: «الحمدلله الذى لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن» (9) امام خمينى قدس سره در اين باره مى فرمايد:

ص: 5395

فكر و علم حصولى نمى توانند وجود را معرفى نمايند، زيرا فكر ترتيب امورى است براى وصول به امور ديگر . لذا فكر به عالم كثرت و غيريت مربوط مى باشد، و راهى در باب توحيد و نفى كثرت ندارد . اما علم شهودى و شناخت حضورى، ايجاد وحدت مى نمايد; برخلاف علم حصولى كه ويژگى كثرت آفرينى داردو ملاك آن غيريت است . در علم حضورى ملاك هوهويت و نفى غيريت و دوگانگى است و همه تعينات زدوده مى شود . (10) امام قدس سره معتقد است كه فقط از راه علم حضورى كه نوعى تجلى ظاهر در مظهر است، مى توان به كمال معرفت خدا راه پيدا كرد و فانى در او شد و از تجلى او بهره جست . قلب انسان كامل، ظرف تجليات حق تعالى است و سالك با قدم عارفانه خود به مقامى نائل مى شود كه ديگر فعل خود را نمى بيند . در چنين حالى از تجلى افعالى حضرت حق بهره مند شده و آن گاه از حجاب افعال گذشته، حق تعالى با اسماى صفاتى بر قلب او تجلى مى نمايد كه در اين صورت، منشا خبرهاى او از اسماء صفات خواهد بود و آن گاه كه از اين مرحله نيز بگذرد، از مرتبه فنا و بالاترى برخوردار خواهد گشت و اين در صورتى است كه حق با اسماى ذاتى اش

ص: 5396

بر او تجلى مى نمايد و بى شك اصل سلوك در اين مراتب و مراحل، داراى شدت و ضعف مى باشد . (11) فنا يكى از اساسى ترين مسائل عرفان اسلامى است و عارف بدين طريق به پيشگاه دوست راه مى يابد و از محبت برخوردار مى گردد . مولوى مى گويد: هيچ كس را تا نگردد او فنا نيست ره در بارگاه كبريا گرچه آن وصلت، بقا اندر فناست ليك در اول فنا اندر بقاست چيست مواج فلك؟ اين نيستى عاشقان را مذهب و دين، نيستى نيستى هستت كند، اى مرد راه نيست شو تا هست گردى از اله و در جاى ديگر مى گويد: تا تو پيدايى، خدا باشد نهان تو نهان شو تا كه حق گردد عيان چون بر افتد از جمال او نقاب از پس هر ذره تابد آفتاب وقتى اين معارف براى سالك به دست آيد، او قدرت، عظمت، اراده و علم الهى را در همه جا مشاهده مى كند .

3 . شاخصه هاى عرفان از ديدگاه امام خمينى قدس سره

اشاره

امام رحمه الله از جمله عارفانى است كه بعد از معصومين عليهم السلام با جلوه هاى حضور ربانى خود توانست دنياهاى وسيعى را به روى دين داران و دين باوران بگشايد و حياتى ديگر به جهان آدميان بخشد . ايشان در همه عرصه ها با نگاه جامع گرايانه خود، حيات آدمى را معنى دارتر

ص: 5397

نمود . امام قدس سره حقايق نهفته اى را كه در همه آدميان وجود دارد آشكار نمود و باورهاى كارآمد در حوزه انسانى را حياتى ديگر بخشيد . ايشان مانند آن عارفانى نبود كه حضور مدبرانه خود براى اصلاح و تدبير جامعه را در شان و منزلت خويش ندانند و آن را منافى با سلوك عرفانى، قلمداد كنند; بلكه ايشان براى تكميل مراحل و مراقبت عرفانى، چنين حضورى را در متن جامعه لازم و ضرورى مى دانستند . البته چنين مجموعه اى از مقامات و كرامات، بدون توفيق حضرت پروردگار نبوده است . در اينجا نگاهى گذرا به شاخصه هاى عرفانى امام مى اندازيم تا پويايى عرفان حضرت امام قدس سره روشن تر گردد .

1 . 3 . تمسك به ولايت انسان كامل

خداى سبحان مقام ولايت مطلقه را واسطه فيض و افاضه خويش قرار داده است و از طريق آن مقام است كه خداى متعال فيوضات و بركات خود را بر همه موجودات و بر انسان ها نازل مى فرمايد و از آن سو نيز به وساطت ولايت مطلقه است كه همه موجودات و از جمله انسان به سوى پرودگار صعود مى يابند . به تعبير ديگر، چه در قوس نزول و چه در قوس صعود، انسان كامل كه داراى مقام رفيع ولايت مطلقه است، وساطت مى كند . حامل ولايت مطلقه، خليفه اعظم

ص: 5398

حق تعالى است و آدم حقيقى و انسان كبير مى باشد كه مسجود سجود ملائكه الهى است . او در حقيقت مخلوق اول حق تعالى است . گاهى از آن به «قلم اعلى» و گاهى به «عقل» و گاهى به «روح اعظم» تعبير شده است . در سير و سلوك عرفانى تمسك به اولياى كامل الهى از ضروريات شمرده مى شود و در تمام مراحل سلوك علمى و عملى به واسطه آن ولى مطلق است كه انسان عارف و سالك، از عنايت خاص بارى تعالى برخوردار مى گردد . داشتن اين ولايت اصلى ترين ركن در طى مراحل سلوك است، چه اين كه در روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شده كه اسلام بر پنج ركن بنا نهاده شده: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت كه مهم ترين پايه آن، ولايت است . حضرت امام قدس سره در كتاب آداب الصلوة با بيانى دقيق لطايف معناى ولايتى نماز را ذكر كرده اند . ايشان در سر نوشتن كلمات «لا اله الا الله، محمد رسول الله و على اميرالمؤمنين» بر همه موجودات از عرش اعلى تا انتهاى ارضين مى فرمايد: نكته عرفانيه آن است كه حقيقت خلافت و ولايت ظهور الوهيت است و آن اصل وجود و كمال آن است و هر موجودى كه حظى از كمال دارد، از حقيقت

ص: 5399

الوهيت و ظهور آن كه حقيقت خلافت و ولايت است، حظى دارد و لطيفه الهيه در سرتاسر كائنات از عوالم غيب تا منتهاى عالم شهادت بر ناصيه همه ثبت است و آن لطيفه الهيه حقيقت، «وجود منبسط» و «نفس الرحمن» و «حق مخلوق به» است كه بعينه باطن خلافت ختميه و ولايت مطلقه علويه است و از اين جهت است كه شيخ عارف شاه آبادى (دام ظله) مى فرمود كه شهادت به ولايت در شهادت به رسالت نهفته است، زيرا كه ولايت، باطن رسالت است و نويسنده گويد كه در شهادت به الوهيت شهادتين منطوى است جمعا و در شهادت به رسالت آن دو شهادت نيز منطوى است، چنانچه در شهادت به ولايت آن دو شهادت ديگر منطوى است . (12) با عنايت به حضور علمى و عينى حضرات معصومين كه حاملان واقعى آن ولايت مطلقه اند، ضرورت تمسك به آنان در سير و سلوك علمى و عملى نيز روشن خواهد گرديد . امام خمينى قدس سره از جمله عارفان كم نظيرى است كه در شناخت مصاديق كمل خليفه اعظم كه هم اكنون در وجود مقدس امام زمان عليه السلام متبلور است، راه صواب را به درستى و كمال شناختند و بر همان اساس طى طريق نموده و در تمام مراحل به آن مجراى اصلى فيض توجه عميق داشته است، چه

ص: 5400

اين كه از كلمات آن عارف بزرگ استفاده مى شود . (13)

2 . 3 . توسل به اهل بيت عليهم السلام

با توجه به آنچه كه در بحث تمسك گذشت، توسل و استشفاع از صاحبان آن مقام براى دريافت فيض و سلوك عملى ضرورى خواهد بود، زيرا عارف چه در شناخت حضورى و چه در عبادات عملى، بدون مجراى فيض، كار به جايى نخواهد برد . امام صادق عليه السلام در بيانى نورانى مى فرمايد: «بنا عرف الله و بنا عبد الله و لو لانا ما عرف الله و ما عبد الله» (14) سالك مجذوب يا مجذوب سالك براى وصول به هر مقام معنوى و درك هر اسم از اسماى الهى بايد از مظاهر و مجارى آن استمداد جويد . امامان معصوم كه معادن كلمات الهى و اركان توحيد الوهيند و از نشانه ها و مقامات الهى برخوردارند، واسطه برخوردارى از رحمت رحيميه و رحمانيه حق تعالى در قوس صعودند، چنان كه در قوس نزول واسطه فيض بودند . در دعاى رجبيه وارد شده است: «فجعلتهم معادن لكلماتك و اركانا لتوحيدك و آياتك و مقاماتك التى لاتعطيل لها فى كل مكان يعرفك بها من عرفك لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدءها منك و عودها اليك; (15) خدايا! قرار دادى (اهل بيت)

ص: 5401

را معادن كلمات و اركان توحيد و آيات و مقامات خويش كه در هيچ مكانى تعطيل بردار نيستند . هركس تو را شناخت، به واسطه معرفت آنان شناخته است، بين تو و آن ها فرق نيست مگر اين كه آنان بنده و مخلوق تو هستند، از تو آغاز و به سوى تو بازمى گردند .» به همين جهت است كه معرفت، محبت و اطاعت از آنان يك وظيفه عمومى و شرط سلوك است . اطاعت از آنان، اطاعت از حضرت حق و معصيت و نافرمانى آنان، معصيت او و دوستى آنان، دوستى با حق متعال و دشمنى با آنان، دشمنى با حضرت ذوالجلال است و اين نكته ظريف در زيارت جامعه عنوان شده است: «من والاكم فقد و الى الله من عاداكم فقد عاد الله و من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله .» (16) توسل به حضرات معصومان در تشخيص راه و رسيدن به مقصد كه به اصطلاح سير در قوس صعود است، براى وصول به قرب بارى تعالى، امرى بسيار بديهى و روشن است و تماميت و كماليت نعمت خداى متعال بر بشريت كه در آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم» (مائده: 3( مطرح شد، به همين معناست . خدا به واسطه اين ولايت است كه نعمت و حجت

ص: 5402

را بر همه و خصوصا سالكان كوى طريقت تمام نموده و راه بهانه را از هر درى بسته است . امام خمينى قدس سره در مقام توسل به اهل بيت عليه السلام زبانزد خاص و عام بود . حضور شبانگاهى ايشان در حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ايامى كه در نجف اشرف بودند و توسلات مكرر و اشك و سوز در مصائب اهل بيت عليهم السلام خصوصا سيدالعارفين حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام و بانوى ولايت حضرت زهرا عليها السلام از بارزترين جلوه هاى زندگى معنوى امام بود . امام رحمه الله بر اين باور بودند كه ارتباط با اين بزرگواران ضرورى است و در جدايى از آنان، انحراف، گمراهى و هلاكت است .

3 . 3 . توجه به قرآن صاعد

دعاها و مناجات هاى ماثوره كه در حقيقت قرآن صاعد است، نقش بسيار عميقى را در سازندگى و رشد معنوى انسان ايفا مى كند . گرچه توجه به ذكر و ورد در عرفان نظرى از اهميت ويژه اى برخوردار است، اما در كتب عرفانى مانند فصوص الحكم، مصباح الانس، تمهيد القواعد و مانند آن، كمتر به چنين سفارش هايى برخورد مى كنيم . براى ورود در فضاى دعا و مناجات با حضرت دوست توجه به مناجات هاى ماثوره از معصومان عليهم السلام ضرورت دارد، زيرا بايد ادب سخن گفتن با

ص: 5403

دوست را از آنان كه به مقام وصل و قرب الهى رسيدند، ياد گرفت، و آن بزرگواران در اين دعاهاى ماثوره شيوه سخن گفتن و نوع درخواست از محبوب حقيقى را به انسان ها مى آموزند . امام خمينى قدس سره در كتب عرفانى خود مانند: شرح دعاى سحر و تعليقه بر فصوص الحكم و در سخنرانى هاى خود، مكرر از دعا سخن مى گفتند . امام در ضرورت توجه به ادعيه مى فرمايد: اين ادعيه انسان را از اين ظلمت بيرون مى برد . وقتى كه از اين ظلمت بيرون رفت، انسانى مى شود كه براى خدا كار مى كند; كار مى كند، اما براى خدا، شمشير مى زند براى خدا، مقاتله مى كند براى خدا، قيامش براى خداست، نه اين است كه ادعيه انسان را از اين كار بازمى دارد . (17) چنين نگاهى به دعا كه در تمام ابعاد زندگى، نقش مهم خود را مى تواند ايفا كند، بسيار كارگشاست . از اين رو، فرهنگ دعا و مناجات بايد در جامعه ما، خصوصا نسل جوان، عمومى و فراگير شود تا جامعه از بركات حضور دعا براى اصلاح خود بيشترين بهره را ببرد . امام مى فرمايد: در هر صورت ظرايفى در اين ادعيه مبارك هست كه سابقه ندارد، اين ها را توجه بكنيد، انسان را اين ادعيه مى تواند حركت بدهد . (18) اين ادعيه، در ماه مبارك رجب

ص: 5404

و خصوصا در ماه مبارك شعبان، اين ها مقدمه و آرايش است كه انسان به حسب قلب خودش مى كند، براى اين كه مهيا شود برود مهمانى، مهمانى خدا . (19) ايشان نسبت به مناجات شعبانيه كه دنيايى از معارف الهى را به بشر تعليم مى دهد و براى اهل معرفت سرچشمه بسيارى از معارف و زيبايى هاى جمال خداست، عنايت خاصى داشتند و مكرر به خواندن آن سفارش مى فرمودند، زيرا بالاترين مرحله سلوك كه مقام فنا و برخوردارى از عظمت نور الهى است، از مهم ترين دستاوردها و ره آوردهاى اين مناجات عظيم و جليل القدر است، به خصوص امام قدس سره با اين فراز از مناجات شعبانيه بسيار انس داشت و ديگران را نيز بدان سفارش مى كرد: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك، الهى واجعلنى ممن ناديته فاجابك و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا و عمل لك جهرا» (20); خدايا! كمال دل بستگى به خودت را به من عطا فرما و ديدگان دل ما را با پرتو نورانيت نظرش به سوى تو، نورانى فرما تا ديده دل ها حجاب هاى نور را بدرد و به معدن عظمت و بزرگى ات برسد و روح هاى ما را به درگاه عز قدس تو درآويزد

ص: 5405

. بارالها! مرا از جمله كسانى قرار ده كه صدايشان زدى، اجابت كردند و به ايشان نظر كردى، پس در برابر جلال تو مدهوش شده، پس در سر با آنان سخن گفتى و آنان آشكارا براى تو عمل كردند» . امام در مورد اين مناجات مى فرمايد: مناجات شعبانيه از بزرگ ترين مناجات و عظيم ترين معارف الهى و از بزرگ ترين امورى است كه آن هايى كه اهلش هستند، مى توانند تا حدود ادراك خودشان استفاده كنند . (21)

4 . 3 . جمع بين شريعت و طريقت

امام خمينى قدس سره از عارفانى است كه جدايى بين اين دو را هلاكت مى داند و بى اعتنايى به ظواهر شريعت را تا انتهاى سلوك كه جدايى از نشئه ملكى و دنيايى است، جايز نمى شمرد، بلكه خود به عنوان فقيهى صاحب نظر و صاحب فتوا، تحير و سرگردانى را از مقلدان رفع كرده، راه عملى سلوك را كه توجه به واجبات الهى و مستحبات و ترك محرمات و مكروهات است، فراروى آنان قرار داد . امام قدس سره درباره توجه به شريعت در رسيدن به منازل و مقامات عرفانى مى فرمايد: و بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود، مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متادب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براى

ص: 5406

او به حقيقت پيدا نشود و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود . و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متادب به آداب ظاهره خواهد بود و از اين جهت، دعوى بعضى باطل است كه به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود يا پس از پيدايش آن، به آداب ظاهره احتياج نباشد و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت . (22) امام قدس سره در دو كتاب «آداب الصلوة» و «سرالصلوة» به بيانى زيبا، شريعت و طريقت را به يكديگر پيوند مى دهد و حقيقت عرفان را در احكام شريعت جارى مى كند و مى فرمايد: و محصل مقصود ما از اين فصل آن است كه نماز، بلكه جميع عبادات را غير از اين صورت و قشر و مجاز، باطن و لب و حقيقتى است . اين از طريق عقل معلوم است و از طريق نقل، شواهد كثيره دارد . (23) شايد بتوان گفت كه فقه، فلسفه و عرفان سه راس يك هرم هستند كه بدون آن ها جامعيت در دين فهمى حاصل نخواهد شد . در بين علماى سلف به ندرت افرادى يافت مى شوند كه چون مرحوم محمد حسين غروى

ص: 5407

اصفهانى «فقيه الفلاسفه» و «فيلسوف الفقها» لقب گرفته باشند، اما امام راحل قدس سره، به حق صدرنشين اين حلقه و جامع منقول، معقول و مشهود است و لقب «فقيه العرفا» و «عارف الفقها» برازنده ايشان است . امام رحمه الله در منصب مرجعيت فقهى و در مقام افتا به عنوان يك فقيه اصولى، مسائل ظاهرى مربوط به اعمال را استخراج مى كرد اما اين برنامه هاى عبادى غير از احكام، آدابى دارد كه بخشى از آن به عنوان مستحب در كتب فقهى و روايى آمده و بخشى ديگر در كتب اخلاقى ذكر شده است، ولى بخش مهم آن مربوط به اسرار عبادات است كه در واقع روح و باطن عبادت مى باشد و در حقيقت همين است كه با روح و باطن انسان مرتبط بوده و حشر او در قيامت با اين باطن خواهد بود . امام قدس سره به عنوان يك فقيه الهى در رساله عمليه اش كيفيت ظواهر احكام را كه شرط اساسى در سلوك عرفانى است، مشخص مى كرد و به عنوان يك عالم اخلاقى كه متخلق به اخلاق الهى بود، در آثارى چون «آداب الصلوة» ، آداب بعضى از احكام شريعت را تبيين مى فرمود و از سويى ديگر به عنوان يك عارف، به اسرار عبادات مانند نماز كه نقش عميق و بسيار مهم و سازنده اى در تكوين

ص: 5408

شخصيت انسانى را دارد، مى پرداخت و با مباحث بسيار عميق آنچه را كه مربوط به سر و روح و جان عبادات است را بازگو مى نمود . چنين جمعى آن هم با نظر عميق و دقيق، نگاهى بنيادين و پايه اى را نسبت به عبادات فراروى سالكان و مؤمنان قرار مى دهد .

5 . 3 . سالك سفرهاى چهارگانه

عارفان در سير و سلوك خود از دو مسؤوليت بزرگ سخن مى گويند: يكى مربوط به خود و ديگرى مربوط به جامعه و هم از اين روست كه بحث سفرهاى چهارگانه را مطرح مى كنند . (24) امام قدس سره اين سفرها را با بيانى عميق در آخر كتاب «مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية» ذكر كرده، مى فرمايد: اين چهار سفر براى هر صاحب شريعت و رسولى بايد وجود داشته باشد، گرچه در عين حال مراتب آن ها با يكديگر فرق مى كند . زيرا بعضى از پيامبران كه رسولند، مظهر اسم رحمت هستند و اين ها در سفر اولشان ظهور اسم «الرحمن» را در همه عالم مشاهده مى نمايند و در پايان سفر دوم به دست خواهند آورد كه همه چيز در اسم «الرحمن» غرق است، لذا به هنگام بازگشت از اين سفر با رحمت و وجود رحمانى به اين جهان بازمى گردند و دوره نبوتشان محدود مى شود . و به همين صورت است مظاهر ديگر اسماء به

ص: 5409

حسب اختلافى كه در آنان در حضرت علمى نهفته است تا اين كه به مظهر اسم «الله» مى رسد كه چنين پيامبر سالكى در پايان سفر اول مشاهده مى كند ظهور حق را با همه شؤونش و هيچ شانى از حق تعالى او را از شان ديگر حق مشغول نمى كند و انتهاى سفر دومش به اين است كه همه حقايق را در اسم جامع الهى مستهلك مى بيند و حتى خود او نيز در احديت محض مستهلك مى شود، پس با وجود جامع الهى به سوى خلق بازمى گردد در حالى كه نبوت ازلى و ابدى و خلافت ظاهرى و باطنى را داراست . (25) آن گاه امام قدس سره مى فرمايد كه اين سفرها، حتى سفر چهارم، براى اولياى الهى نيز حاصل مى شود، چنان كه براى مولا اميرالمؤمنين و فرزندان معصومش عليهم السلام دست داد . بى ترديد بعد از معصومين عليهم السلام هر كس كه به آنان مانندتر و محرم تر است، به اندازه سعه وجودى خود مى تواند از اين سفرها برخوردار باشد و صاحب جلوات حق تعالى گردد و به توحيد علمى و عينى نائل شود . بسيارى از سالكان در دو سفر اول، در حد ظرفيت و قابليت خود توفيق حضور پيدا مى كنند، اما در بهره دهى اين حضور و به تعبير ديگر در سفر سوم و چهارم، توفيق چندانى ندارند .

ص: 5410

امام خمينى قدس سره در اين دو سير پايانى نيز گوى سبقت را از ديگران ربودند و به حق به زيباترين صورت اين منازل را طى كردند . امام قدس سره سفر به سوى خلق و هدايت آنان را به بهترين شكل به پايان رسانده، با نشان دادن جمال الهى، سفره عشق عفيف و محبت الهى را به روى جامعه مشتاق به گرايش هاى مقدس گستراند و به عواطف انسانى جهت مثبت داد و آنان را از محبت هاى دروغين رهانيد . اين همه به بركت شوريدگى و دل بردگى و تابندگى دل نورانى امام رحمه الله بود و حقا امام مصداق كامل اين سخن بود كه: عارفى كز نور حق تابنده شد عالمى از نور او پاينده شد درد و داغش خلق را آرد خروش جمله گيرند پرچم حق را به دوش

6 . 3 . عدم تقيد به منازل عرفا

عارفان در عرفان عملى

ص: 5411

بر اين باورند كه بايد منزل ها را به ترتيب طى نمود تا به شهود و حضور و حقيقت توحيد نائل گشت و چنين سيرى يك امر ضرورى است . تعداد اين منازل را به اختلاف دو، سه، چهار، هفت، هزار و بعضى بيشتر مى دانند . خواجه عبدالله انصارى در كتاب منازل السائرين صد منزل از اين منازل را ذكر كرده است . آنان بر اين باور بودند كه طى اين منازل بايد به ترتيب صورت گيرد، زيرا بدون طى نمودن منزل قبلى، ورود به منزل بعدى امكان پذير نيست . بى شك چنين تفسيرى از منازل عرفانى، راه را بر بسيارى از سالكان مى بندد و حضور در ميدان عرفان را تنها براى عده اى خاص باز مى گذارد . امام قدس سره با عدم تقيد و پاى بندى به منازلى كه عرفا ذكر كرده اند، راه ورود به عرصه عرفان عملى را براى همه اقشار و طبقات باز كردند و به شكلى زيبا و لطيف عرصه حضور را از آن فضاى تنگ و محيط بسته به يك فضاى باز و فراگير تبديل نمودند . به بيانى ديگر، عرفان امام، يك عرفان خالص و بى تكلف و جامع و همه گير بود . امام قدس سره اختلاف در تعدد اين منازل را اعتبارى دانسته، مى فرمايد: بدان كه براى انسان مقامات

ص: 5412

و مدارجى است، و به اعتبارى او را داراى دو مقام دانند: يكى مقام دنيا و شهادت است و ديگر مقام آخرت و غيب; كه يكى ظل رحمان و ديگرى ظل رحيم است و به حسب اين اعتبار در ظل و مربوب جميع اسماء ذى ظل و رب و در حيطه دو اسم «رحمان» و «رحيم» واقع است، چنان كه جمع فرموده در آيه شريفه «بسم الله الرحمن الرحيم» و عرفا گويند: «ظهر الوجود بسم الله الرحمن الرحيم» و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدى تا مقبض هيولى يا مقبض ارض سابع كه حجاب انسانيت است، به طريقه عرفاى شامخين . . . و به اعتبارى داراى سه مقام است: يكى مقام ملك و دنيا و دوم مقام برزخ و سوم مقام عقل و آخرت . . . ; و به اعتبارى داراى چهار مقام تواند بود: ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت; و به اعتبارى داراى پنج مقام است: شهادت مطلقه و غيب مطلقه و شهادت مضاف و غيب مضاف و مقام كون جامع . . . ; و به اعتبارى داراى هفت مقام است، معروف به هفت شهر عشق . . . ; و به اعتبار تفصيلى داراى صد منزل يا

ص: 5413

هزار منزل است . . . ; همين طور از براى نماز كه در بين عبادات سمت جامعيت و عموديت دارد، اين مقام طابق النعل بالنعل است، زيرا كه [نماز دربردارنده] جميع مقامات معنويه انسانيه بحسب سفر معنوى اوست; از منتها النزول عالم ملكى كه بيت مظلمه نفس است تا غاية القصواى معراج حقيقى روحانى كه وصول به فناءالله است . (26) از مطالب فوق، چهار نكته استفاده مى شود: 1- مقامات و منازل، براى اهل سلوك ضرورت دارد . 2- دائره سير سالك از ظل و سايه اسم رحمان تا ظل و سايه اسم رحيم است . 3- تفكيك مقامات و منازل به صد يا هزار و يا كمتر وبيشتر، اعتبارى است و هركس از اهل سير و سلوك را مقامى مختص به خود است . 4- نماز در بين عبادات، جميع اين مقامات معنوى را واجد است و نردبان عروج اهل معرفت است . نكته مهم اين كه امام قدس سره همچون ساير عارفان طى منزل را امرى ضرورى مى داند، اما اختلاف آشكارى كه بين دو شيوه از طى منزل وجود دارد، اين است كه عارفان منازل را به آن ترتيب خاص تعيين كرده اند و به همان شيوه، خود و ديگران را به آن ملزم مى نمايند، اما امام قدس سره شرط سير و

ص: 5414

سلوك و طى منازل و مقامات را رعايت دقيق احكام شريعت مى داند و آن الزام عارفان را نمى پسندد و خود را به آن شيوه مقيد نكرده است، بلكه مهم آن است كه شريعت و احكام آن را همان طور كه امين وحى به بشر ابلاغ نموده، مبناى رياضت و سير و سلوك خود قرار دهد تا به قلبى سليم كه حقيقت توحيد فعلى و عملى است نائل گردد .

7 . 3 . جامعه گرايى عرفان امام

بسيارى از عارفان بر اين باورند كه عارف بايد اهل عزلت و گوشه گيرى باشد و از اين طريق جامعه را هدايت كند و آنان را با معارف الهى و شهودى سيراب نمايد و عده اى بر اين باور بودند كه حضور عارفان در صحنه سياست و اداره امور جامعه، با شان و منزلت آنان سازگارى ندارد، لذا همواره تا آخر عمر خود عزلت را بر چنين حضورى ترجيح مى دادند و آن را لازم مى دانستند . امام قدس سره، حضور در جامعه و صرف وقت براى تدبير امور دنيوى مردم را نه اين كه دون شان نمى دانستند; بلكه چنين حضورى را براى اصلاح جامعه لازم مى دانستند . ايشان بر آن بود كه عارف، در اداى تكليف، كارآمدترين فرد در اصلاح امور جامعه بشرى است و قبول رياست نه تنها با عرفان منافات

ص: 5415

ندارد; بلكه بى توجهى به آن و ديگر زخارف دنيا در صورتى عملى خواهد بود كه در اين عرصه ها حاضر شود، اما بى اعتنا به آن باشد، زيرا حقيقت زهد، گريزان بودن از دنيا نيست; بلكه عدم دلبستگى به آن است . امام رحمه الله در عين احترام عميق به عرفاى اسلامى، از انديشه جدايى عرفان از دنياوعزلت گزينى آنان شكوه داشت و مى فرمود: اسلام غريب است، از اول غريب بوده و الان هم غريب است . براى اين كه غريب آن است كه نمى شناسند او را . در يك جامعه اى هست او، اما نمى شناسند . هميشه يك ورق را گرفته اند و آن ورق ديگر را حذف كرده اند، يا مخالفت با آن كرده اند . يك مدت زيادى گرفتار عرفا بوديم . اسلام گرفتار عرفا بود، آن ها خدمتشان خوب بود، اما گرفتارى براى اين بود كه همه چيز را برمى گردانند به آن طرف، هر چه دستشان هر آيه اى دستشان مى آمد مى رفت آن طرف . مثل تفسير ملاعبدالرزاق، خوب او مرد بسيار دانشمندى و بافضيلتى است، اما همه قرآن را برمى گردانند به اين طرف .

8 . 3 . پيوند سياست و عرفان

يكى از شاخصه هاى عرفانى امام، پيوند بين سياست و عرفان بوده است . در تاريخ اسلام، به جز دوره پربركت حكومت نبى اكرم صلى الله عليه و آله

ص: 5416

در مدينه و اميرالمؤمنين و امام حسن عليهما السلام هيچ گاه حكومت به تمام معناى كلمه در دست صالحان قرار نگرفت . محجوريت رهبران الهى و نخبگان و شايستگان از حكومت، اندك اندك اين تصور غلط را به وجود آورد كه حكومت و سياست متعلق به بى دين هاست و دين داران از آن گريزانند . تبليغات حكومت هاى جائر بر انديشه جدايى دين از سياست بيش از پيش دامن زد و شرايطى به وجود آورد كه به تعبير حضرت امام، آخوند سياسى مساوى با آخوند بى دين شده بود و مى رفت كه به عنوان يك باور حتى در بين دين داران و روحانيان درآيد . امام خمينى قدس سره در چنين وضعيتى نهضت اسلامى را آغاز كرد و در تداوم آن حكومتى بر پايه اسلام بنيان گذاشت و ده سال در مسند حكومت و سياست، به هدايت و ارشاد جامعه پرداخت . امام قدس سره برخلاف عرفاى ديگر كه ورود در دنياى سياست و حضور در متن جامعه را، براى هدايت و تدبير عموم، با منزلت و شان عرفانى عارفان سازگار نمى يافتند، اين حضور را لازم مى دانستند، زيرا معتقد بودند در دنياى سياست، بايد آن شوق و انگيزه و عشق و محبت در تمام مراحل اصلاح جامعه حضور يابد و چون توده مردم از ظرفيت هاى گوناگونى برخوردار هستند، بايد آن

ص: 5417

را تنزل داده تا هر كس به اندازه سعه وجودى و قابليت خود از آن حقايق برخوردار شود . ايشان با اين شيوه توانستند در همه اقشار مردم عارف و اهل دل تربيت كنند .

9 . 3 . پيوند حماسه و عرفان

روح حماسى به معناى واقعى از ديگر ويژگى هاى عارفان الهى است . عرفا به واسطه جهت بخشى به قوه غضبى خود، مظهر غضب و خشم الهى در برابر كفر و الحاد و نفاق و پستى و زبونى مى شوند و با ارتباط با آن قدرت لايزال و مبدا ازلى و ابدى، هراس و ترسى به خود راه نمى دهند، زيرا براى غير حق تعالى، قدرتى را معتقد نيستند و با اين باور به مقام شهود و حضور نائل شده اند و ست خدا را در همه جا ناظر و حاضر مى ديدند . اين نكته رمز فهم زيباترين صحنه حماسى عارفان يعنى حماسه عاشوراست كه عميق ترين پيوند حماسه و عرفان را به منصه ظهور رساند و اين پيوند جاودانه، آن حقيقت را براى هميشه زنده نگه داشته و در هر زمان براى احقاق حق و ابطال باطل الگو گرديد . امام قدس سره به شكل عملى همگان را به اين باور رساند كه تكرار صحنه هاى حماسى نظير عاشورا امرى ممكن است و اولين قدم آن است كه رويارويى

ص: 5418

با ظلم و ظالمان، با اتكا به قدرت لايزال الهى، امرى ممكن و قريب الوقوع خواهد بود .

10. 3 . برخورد امام با عارف نمايان

امام رحمه الله با عرفان فروشانى كه از گرايش هاى عرفانى مردم، سوءاستفاده كرده، براى خود بساط و دستگاهى درست مى كنند، به شدت مخالفت مى فرمود . امام، عارفان قلابى و صوفى نمايانى را كه با دور افتادن از تعاليم اهل بيت، مردم را به جاى آن كه به سوى خدا بخوانند، به سوى خود دعوت مى كنند، از دايره عارفان حقيقى خارج مى دانست . از اين رو مى فرمايد: از صوفى ها، صفا نديدم هرگز زين طايفه من، وفا نديدم هرگز (27) سر مخالفت امام با عارف نمايان اين بود كه آنان مردم را به ركود، جمود و گوشه نشينى ترغيب مى كنند، در حالى كه نتيجه اين تعاليم، چيزى جز ظلم پذيرى و قبول سلطه طاغوت و در نتيجه بيرون رفتن از ولايت خدا نيست . اساسا عرفان با ادعا و تظاهر مناسبتى ندارد و براى سلوك معنوى نيازى به كلاه و كشكول و تبرزين نيست . عرفان در متن زندگى جارى است و ارتباطى با اين امور ندارد، زيرا حقيقت عرفان عبارت است از خود را نديدن و در همه حال خدا را ديدن . امام در يكى از سروده هايش مى فرمايد: بر فراز دار فرياد اناالحق مى زنى

ص: 5419

مدعى حق طلب! انيت و انا چه شد؟ صوفى صافى اگر هستى بكن اين خرقه را دم زدن از خويشتن با بوق و با كرنا چه شد؟ (28) امام در مبارزه با عرفان منفى به ترويج عرفان حماسى همت مى گماشت، چنان كه در بعضى از پيام هايشان بسيجيان و رزمندگان اسلام را مورد تمجيد قرار مى داد: «شما بسيجيان يك شبه راه صد ساله را پيموديد . بسيج شجره طيبه و درخت پرثمرى است كه شكوفه هاى آن بوى بهار وصل و حلاوت يقين مى دهد .» و درباره شهداى راه دين و فضيلت مى فرمايد: «شهيد نظر مى كند به وجه الله . شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم يرزقونند . خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند . شهادت هنر مردان خداست .» امام در عين حال كسانى كه بر اهل حق خرده مى گرفتند، نيز مورد خطاب قرار مى دهد و اين شيوه برخورد با عارفان بالله را به هيچ وجه نمى پسندد، زيرا عارفان واقعى راه بيدارى دل را به بشريت مى نمايانند و بستر حضور در عالم معنا و دريافت فيض را هموار مى سازند . از اين رو، امام رحمه الله انكار نمودن بزرگان معرفت را مورد مذمت و نكوهش قرار مى داد و به خرده گيران مى فرمود: گر اهل نه اى، ز اهل حق خرده مگير اى مرده، چو خود، زنده دلان مرده

ص: 5420

مگير برخيز از اين خواب گران، اى مهجور بيداردلان، خواب گران پرده مگير (29)

11 . 3 . نگاه ابزارى به علم عرفان

برخى از صاحبان علوم، اولا فقط به علم خود مى نگرند و براى علوم ديگر، يا ارزشى نمى نهند و يا بهاى كمترى قائلند و ثانيا نگاه ابزارى به آن علم ندارند و به نوعى آن را هدف و همه چيز خود مى دانند . امام خمينى قدس سره معتقد بود هر علمى اگر به عنوان هدف تلقى شود، انسان را از مسير منحرف مى كند و چه بسا او را به جهنم روانه كند . امام در اين باره مى فرمايد: گاهى علم توحيد انسان را به جهنم مى فرستد . گاهى علم عرفان انسان را به جهنم مى رساند . گاهى علم فقه انسان را به جهنم مى فرستد . گاهى علم اخلاق انسان را به جهنم مى فرستد . با علم درست نمى شود، تزكيه مى خواهد . (30) ابن سينا نكته اى عميق را در علم آموزى عرفان يادآورى مى نمايد و مى گويد: اگر كسى عرفان را براى عرفان بياموزد، مشرك است، زيرا دو چيز مورد نظر اوست: يكى خدا و ديگرى خود عرفان . (31) و اين با غرضى كه عارف دنبال مى كند، سازگارى ندارد . البته ابزارى بودن هر علمى داراى شدت و ضعف است و بايد از اين جهت حرمت همه

ص: 5421

حفظ شود . از باب نمونه، علم فقه، بخشى از خواسته هاى انسان را تامين مى كند و او را از وادى تحير در مقام عمل نجات مى دهد، لذا به اندازه رتبه و منزلت آن علم بايد به آن بها داد و نبايد علم را منحصر در فقه دانست و يا علم اخلاق و عرفان و فلسفه و علوم ديگر كه هركدام به آن اندازه اى كه در ترقى و تعالى انسان نقش دارد، بايد مورد توجه قرار گيرد . حضرت امام قدس سره توجه به ابزارى بودن اين علوم را همواره گوشزد مى نمود، زيرا اگر چنين نگاهى نسبت به اين علوم نباشد و بلكه به عنوان هدف و مطلوب بالذات قرار گيرد، همه رهزن و حجاب خواهد بود . حضرت امام قدس سره در مورد پرهيز از حجاب علم، خصوصا فلسفه، خطاب به بعضى از نزديكانش، راه نمايى ها و هشدارهايى در قالب شعر دارد كه مرورى بر آن خالى از لطف نيست: فاطى كه به علم فلسفه مى نازد بر علم دگر، به آشكارا تازد ترسم كه در اين حجاب اكبر، آخر غافل شود و هستى خود را بازد (32) هر كجا كه خدا حضور داشته باشد، نورانيت دارد و هر كجا كه غفلت از او جايگزين حضور گردد، ظلمت است، گرچه كلاس درس توحيد باشد: فاطى

ص: 5422

كه فنون فلسفه مى خواند از فلسفه فاء و لام و سين مى داند اميد من آن است كه با نور خدا خود را ز حجاب فلسفه برهاند (33) و در جاى ديگر مى فرمايد: فصلى بگشا كه وصف رويت باشد آغازگر طره مويت باشد طومار علوم فلسفه در هم پيچ يارا نظرى كه ره به سويت باشد (34)

4 . نتيجه

جاذبه عرفانى يكى از اصيل ترين كشش هاى درونى و گرايش هاى فطرى و مقدس انسان است كه به هيچ رو قابل انكار يا درخور سهل انگارى نيست . اين گرايش در دنياى پست مدرن امروز بطور مضاعف تشديد شده است . بايد گفت: عرفاى گذشته در پاسخ به اين نداى درونى، راههايى را ارائه كردند كه در عين ارزشمند بودن، نقايص و ضعف هاى غير قابل اغماضى داشت . عارف نمايان و عرفان فروشان نيز با سوءاستفاده از تقدس عرفان ناب، خلق خدا را به اشتباه انداختند . امروزه گرايش هاى عرفانى نه تنها در ايران اسلامى; بلكه در سرتاسر دنيا به صورت گسترده تر به چشم مى خورد . چه بسيار بودند و هستند تشنگان معنويت كه در اين وادى تيه از پا درآمدند و يا حيران بسر مى برند . امام خمينى كه احياگر اسلام ناب - با تمام تعليمات و آموزش هاى متعالى اش - بود، با استفاده از معارف مكتب اهل بيت عرفان را نيز در

ص: 5423

عرصه نظر و عمل از اوهام زدود . او عرفان اصيل اسلامى را زنده كرد و با ارائه عرفان بى پيرايه و خالص، قلب هاى بسيارى را متوجه اين حقيقت نمود . امام به بركت اين عرفان زنده و پويا، مردان و زنانى را تربيت كرد كه حاضر بودند در راه خدا از همه چيز خود مايه بگذارند . جامعه انسانى محتاج عرفانى است كه آن پير سفركرده به ما آموخت . شناساندن اين عرفان خصوصا به نسل جوان و معنويت جو و عرضه آن به جهان تشنه معنويت، گامى است در جهت تحقق تمدن بزرگ اسلامى و آشناكردن جهانيان با خداى دلپذير . والله رئوف بالعباد . منابع و

پى نوشت ها

: 1( ابونصر سراج طوسى، اللمع، انتشارات جهان، تهران، بى تا (از روى نسخه چاپ شدن در ليدن به تصحيح نيكلسون، 1914م)، ص 21 . 2( امام خمينى: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1372 ش، ص 17 . 3( همان . 4( همان . 5( همان . 6( همان، ص 22 . 7( امام خمينى: تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام، قم، 1406ق، چاپ اول، ص 55 . 8( در جاى ديگر «كمال استجلا» را چنين معنا كرده اند: فظهور الحق فى المراة الاتم كمال

ص: 5424

الجلاء و شهود نفسه فى تلك المراة كمال الاستجلاء; شهود حق نفس خود را به اسم جامعش در مرآت اتم كه همان انسان كامل باشد را كمال استجلا گويند . رك: همان، ص 252 . 9( نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370، چاپ دوم، خطبه اول، ص 2 . 10( امام خمينى: پيشين، ص 273 و همو: آداب الصلوة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1378 ش، ص 284 و همو: چهل حديث، مركز فرهنگى رجاء، تهران، 1368، ص 525 . 11( ر . ك: امام خمينى: تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، پيشين، ص 21 و همو: آداب الصلوة، پيشين، ص 384 و همو: چهل حديث، پيشين، ص 525 . 12( امام خمينى: آداب الصلوة، پيشين، ص 141 . 13( ر . ك: سيماى معصومين عليهم السلام در انديشه امام خمينى قدس سره، تبيان، دفتر دوازدهم، مؤسسه تنظيم و نشر و آثار امام، تهران، 1378 ش . 14( به وسيله ما اهل بيت، خدا شناخته مى گردد و پرستيده مى شود و اگر ما نبوديم، خدا نه شناخته مى شد و نه عبادت مى گرديد . ر . ك: محمدباقر مجلسى: بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1403ق، ج 26، ص 106، 107 و 247 و ج 23، ص 102 . 15(

ص: 5425

شيخ عباس قمى: مفاتيح الجنان، انتشارا نبوغ، قم، 1374 ش، ص 242 . 16( همان، ص 986 . 17( امام خمينى: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، پيشين، ص 52 . 18( همان . 19( همان . 20( شيخ عباس قمى: پيشين، ص 282 . 21( امام خمينى: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، پيشين، ص 52 . 22( امام خمينى: چهل حديث، پيشين، ص 8 . 23( امام خمينى: سرالصلوة، انتشارات پيام آزادى، تهران، 1360 ش، ص 7 . 24( ر . ك: امام خمينى: مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1372 ش، ص 210 . 25( همان، ص 210 . 26( امام خمينى: سر الصلوة، پيشين، ص 21 -19 . 27( امام خمينى: ديوان امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1372 ش، ص 217 . 28( همان، ص 94 . 29( همان، ص 216 . 30( امام خمينى: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، پيشين، ص 67 . 31( ابن سينا: الاشارات و التبيهات، الجزء الثالث، النمط التاسع، الفصل العشرون . 32( امام خمينى: ديوان امام، پيشين، ص 205 . 33( همان، ص 209 . 34( همان، ص 205 .

ص: 5426

عزت نفس

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

هرگز نديدم خواهشي كنند

هيچگاه ديده نشد كه امام از كسي تقاضايي بكنند و يا منتي را بپذيرند. من در تمام مدتي كه ايشان را مي شناختم، هرگز نديدم از كسي خواهشي بكنند. مثلا اگر فروشنده اي جنسي را گران مي فروخت، براي ارزان خريدن آن هيچ نمي گفتند و مي گذشتند. (1)

خدا ضامن روزي شماست

بعد از وفات آيت الله بروجردي عده اي از طلاب و محصلين نگران وضع آينده حوزه بودند. بعضي براي اصل حوزه و بعضي كوتاه نظرها براي وضع مادي حوزه. ايام مسافرت طلاب در ماه محرم فرا رسيد. برخي از آقايان سفارش مي كردند هنگامي كه به شهرستانها رفتيد به مردم گوشزد كنيد كه حوزه احتياج به ماديات و پول دارد، اما امام در سخنراني خودشان فرمودند : «مبادا به شهرستانها و بلاد كه مي رويد آبروي حوزه را ببريد و دست گدايي براي حوزه دراز كنيد. خداوند ضامن روزي شماست و اين حوزه را حفظ مي فرمايد» . (2)

شما به راه خودتان برويد

يادم مي آيد هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در كوچه به امام برخورد كرديم و چون دوست داشتيم كه همراه ايشان باشيم، پشت سر ايشان به طرف حرم مطهر حركت كرديم امام وقتي متوجه حضور ما شدند، ايستاده و فرمودند: «آقايان فرمايشي دارند؟»

ص: 5427

گفتيم: «نه! عرضي نداريم، فقط دوست داريم كه همراه شما باشيم و از اين كار لذت مي بريم» فرمودند: «شكر الله سعيكم . من از اين كار شما تشكر مي كنم شما آقا هستيد، طلبه هستيد. محترم هستيد، من دوست ندارم كه شخصيت شما با دنبال من حركت كردن كوچك شود. شما به راه خودتان برويد و من هم براه خود مي روم» . (3)

اين طور زيارت شايسته نيست

يك وقت بعضي از طلاب و اهل علم ايراني از راه آبادان به طور غير قانوني و بدون اخذ ويزا وارد عراق مي شدند و از اينرو بعضا در مرز گرفتار مأمورين عراقي شده و روانه زندان مي شدند، و چه بسا مورد اهانت قرار مي گرفتند و سپس با وساطت و توصيه آقايان علما نجات پيدا مي كردند و به زيارت كربلا و نجف مي رفتند. يك شب كه در نجف در محضر امام بودم معظم له در همين رابطه اظهار نگراني كردند و فرمودند: «زيارت امام حسين (ع) به هيچ وجه شايسته نيست كه با اين ذلت و خواري توأم باشد» . (4)

بردار و برو!

يكي از تجار ايراني مبلغي سنگين به عنوان وجوه شرعي به نجف خدمت امام آورده بود. ضمن تقديم وجه از موضع كسي كه از پول هنگفتي دل كنده و امتياز آن را به ديگري

ص: 5428

اعطا كرده درخواست كرد كه امام به اصطلاح تخفيفي بدهند و مثلا خمس اتومبيلش را از او نگيرند. امام تمام وجه را جلوي او گذاشته و فرمودند: بردار و برو! شما گمان مي كنيد حالا كه اين پول را اينجا آورده ايد، منتي بر ما داريد؟ نخير، اين ما هستيم كه بر شما منت داريم. چرا كه با پرداخت آن و قبول ما، شما بريء الذمه مي شويد و تازه اول مسؤوليت ماست» . (5)

در تمام عمرم دنبال پول نرفتم

بارها كساني بودند كه خدمت امام مي رسيدند و به ايشان عرض مي كردند اينهايي كه به مكه مي آيند نوعا مقلد شما هستند و به شما علاقه مند هستند و مي خواهند وجوهاتشان را به شما بدهند لازم است كسي را همه ساله به مكه بفرستيد ولي ايشان قبول نمي كردند بعضيها مي خواستند حاج آقا مصطفي را به مكه براي اين كار بفرستند اما امام راضي نمي شدند تا اينكه يكسال حاج آقا مصطفي به من پيشنهاد كرد كه از طرف امام به مكه بروم و به عنوان وكالت از طرف امام وجوهات مردم را جمع آوري كنم. وقتي خدمت امام رسيدم كه با ايشان خداحافظي كنم مطلبي فرمودند كه براي من نصيحت خيلي بزرگي شد. امام فرمودند: من هيچوقت دنبال پول نرفتم در تمام مدت عمرم دنبال پول نرفته ام، مي خواهم

ص: 5429

رفقايم هم همين طور باشند. چون امام شنيده بود كه وقتي يك تاجري مي آيد بعضي چطور دنبال او مي روند يا مي فرستند دنبال او كه او را ببينند و وجوهاتشان را بگيرند بعد به من فرمودند هيچ وقت شما را داخل كاروانها نبينم اصلا به ديدن كسي هم در كاروانها لازم نيست برويد چون از طرف من وكالت داريد ممكن است بعضي خيال كنند كه آمده ايد حساب مردم را برسيد و وجوهات بگيريد. فقط اگر كسي آمد و مسأله اي از شما سؤال كرد جواب بدهيد اما اگر كسي خواست به شما پول بدهد بگيريد و رد نكنيد. من هيچوقت راضي نيستم كه تو براي پول آوردن براي من دست و پايي بكني. بگذار مردم به روش خودشان هر طور مي خواهند وجوهات بدهند. شما جاي خودتان باشيد هر كس خواست وجوهات بدهد خودش پيش شما بيايد. (6)

خودتان را از ذلت نجات دهيد

بنده در همان لحظه اول برخورد (ورود امام از پاريس به تهران) در چهره اكثر اين نيروهاي انتظامي علاقه و عشق به امام را مشاهده كردم. امام در همان لحظات اول چند جمله برايشان صحبت كردند كه: «اين شاه و دربار شما را تحقير كرده اند و شخصيت شما را لگدمال كرده اند، شما را در برابر آمريكاييها كوچك شمرده اند. شما بايد همت

ص: 5430

كنيد و خودتان را از آن ذلت و حقارت نجات دهيد.» و بعد هم فرمودند كه: «شما ديگر راحت باشيد كه شاه ديگر برنمي گردد و از كسي ترسي نداشته باشيد، شاه ديگر قدرت اينكه برگردد و شما را اذيت كند ندارد.» (7)

پى نوشت ها

: .1 آيت الله جعفر سبحاني. .2 حجة الاسلام و المسلمين توسلي پاسدار اسلام ش .13 .3 حجة الاسلام و المسلمين عبائي خراساني گلهاي باغ خاطره. .4 حجة الاسلام و المسلمين سيد مجتبي رودباري 15 خرداد ش 5 و .6 .5 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .6 آيت الله خاتم يزدي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .7 حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني ها مرزداران ش .92

ص: 5431

عشق به ولايت

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

كتابهاي خود را فروختند

امام براي زيارت خانه خدا» (1) و زيارت كربلاي امام حسين (ع) كتابهاي خود را فروختند. (2)

اول به حرم حضرت امير رفتند

براي اولين بار كه امام به نجف آمدند اول از همه يكراست به حرم مطهر اميرالمؤمنين (ع) مشرف شدند و بعد وارد مراسم استقبالي شدند كه به مناسبت ورودشان تدارك ديده شده بود . امام در سال اول اقامتشان در نجف يك سال تمام روزي دو بار صبح و شب به حرم مشرف مي شدند . (3)

از بالاي سر نمي رفتند

در جريان تشرف امام به حرم حضرت امير المؤمنين (ع) هيچ گاه ديده نشد از بالاي سر حضرت امير (ع) بگذرند، چه رسد به اينكه توقف كنند. رعايت هميشگي اين روش، ضمن اينكه نمودار كامل ايمان و احترام آن حضرت به حريم مقام ولايت بود اهل نظر و معني را متوجه نكته اي ظريف مي كرد. چرا كه طبق يكي از احتمالات و نقلهاي چهارگانه، بالاي سر حضرت امير المؤمنين (ع) محل دفن سر بريده امام حسين (ع) است؛ همين احتمال كافي است كه عارفان پاك باخته حقيقت، پاي خود را روي چنين مكاني كه محتمل است مدفن سر مطهر سيد الشهدا (ع) باشد نگذارند . (4)

بلافاصله به حرم مشرف مي شدند

در

ص: 5432

نجف جو عمومي به گونه اي بود كه زياد مشرف شدن به حرم، نوعي درويش مسلكي و عقب ماندگي تلقي مي شد ولي امام به اين گونه حرفها هيچ توجهي نداشتند و به محض اينكه نماز مغرب و عشاي ايشان تمام مي شد بلافاصله به حرم مشرف مي شدند. نحوه زيارت ايشان در حرم هم ديدني بود امام در قسمت بالاسر به گونه اي مي ايستادند كه صورت مباركشان مقابل ديوار قرار مي گرفت و در اين حالت كسي ايشان را نمي شناخت مگر از طريق قرائن. (5)

از پشت بام زيارت مي كردند

امام همان گونه كه در سياست در حد اعلاء، مهارت داشتند و متخصص بودند از توجه به مسايل عبادي غافل نبودند. امام از روزي كه وارد نجف اشرف شدند تا روزي كه از نجف مهاجرت كردند هر شب 3 ساعت كه از شب (مغرب) مي رفت، در زمستان و تابستان، هواي سرد يا گرم، ايشان در حرم حضرت علي (ع) بودند و حرمشان ترك نمي شد. حتي يك وقت به دنبال كودتايي كه در عراق رخ داد و حكومت نظامي اعلام شده بود، مرحوم حاج آقا مصطفي مي گفتند يكدفعه ديديم آقا توي اتاق نيستند. گفتيم نكند رفته باشند حرم. همه جا را گشتيم، تا اينكه ديديم امام رفته اند بالاي پشت بام و در جايي ايستاده اند كه گنبد مرقد حضرت علي

ص: 5433

(ع) پيدا باشد و دارند به طرف حرم زيارت نامه مي خوانند. (6)

روح عوامانه را از ما نگير

با اينكه امام در فلسفه و عرفان مقام والايي داشتند ولي روح تعبد ايشان به ظواهر شرع، اعجاب انگيز بود كه اين دو صفت كمتر با هم در كسي جمع مي شود. از مرحوم حاج آقا مصطفي نقل شده، شبي هوا در نجف طوفاني شده، و بيرون رفتن از خانه بسيار سخت بود، من به امام گفتم امير المؤمنين (ع) دور و نزديك ندارد زيارت جامعه را كه در حرم مي خوانيد، امشب در خانه بخوانيد. امام فرمودند: «مصطفي تقاضا دارم روح عوامانه ما را از ما نگيري.» و همان شب بالاخره به حرم مشرف شدند. (7)

زيارت امام ديدني بود

امام به حرم حضرت امير المؤمنين (ع) كه مشرف مي شدند، از روي مفاتيح دعا و زيارت مي خواندند . من نديدم و از بسياري هم مي شنيدم كه معمولا عادت مراجع اين نيست كه بيايند و بنشينند و از روي مفاتيح دعا بخوانند. گاهي امام زيارت عاشورا را در حرم مي خواندند. زيارت ايشان ديدني بود. ما و بعضي از طلاب كه به حرم مشرف مي شديم مي ايستاديم و از دور منظره زيارت امام را نگاه مي كرديم. (8)

گويي در اين عالم نبودند

معاندين بيمار دل و مزدوران ساواك در لباس روحانيت كه وظيفه

ص: 5434

تضعيف امام را در نجف به عهده داشتند آنگاه كه نتوانستند كمترين نقطه ضعفي از امام پيدا كنند، سعي مي كردند با وقاحت و بي شرمي مخصوص، با ژستي مقدس مآبانه و شيطنت آميز، مطرح كنند كه اين روشي كه آقاي خميني در پيش گرفته و تقيد منظمي كه در زيارت حضرت امير (ع) دارد موجب شده كه ساير مراجع و بزرگان كه به طور مرتب و روز به روز به حرم مشرف نمي شوند زير سؤال قرار گيرند و تضعيف و هتك شوند؛ از جمله يكي از همين قماش افراد كه متأسفانه از اطرافيان نزديك يكي از مراجع بود بعضي شبها درست در همان ساعتي كه امام به حرم مشرف مي شدند به حرم مي آمد و تعمد داشت كه با امام برخورد كند و با قيافه اي عبوس و شمرگونه به امام خيره شده و در مدتي كه امام مشغول زيارت بودند بين ضريح و امام حايل شود. اما امام گويي اصلا در اين عوالم نبودند و با همان حال و توجه هميشگي خود مشغول زيارت بودند. (9)

دعاي عرفه را ايستاده مي خواندند

امام در هنگام عبادت مانند كساني بودند كه نه اهل علمند و نه اهل سياست و هيچ كاري غير از عبادت نداشتند. ايشان چنان به عبادت مشغول و از امور ديگر فارغ مي شدند كه

ص: 5435

گويي هيچ كار ديگري ندارد. مثلا در دعاي عرفه كه به حرم حضرت سيد الشهدا مشرف مي شدند، با وجود سن زياد، اين دعا را كه دو تا سه ساعت طول مي كشيد، به حالت ايستاده و رو به قبله مي خواندند و به اين صورت ما را كه جوان بوديم و نشسته دعا را مي خوانديم، شرمنده مي كردند. به همين دليل، در هنگام خواندن اين دعا ما هم از جاي خود بلند مي شويم و ايستاده آن را مي خوانيم. (10)

هر چه هست از اين شلوغيهاست

امام حتي در آن شبي كه آقاي حكيم از مكه مي خواست به نجف بيايد و به حرم حضرت امير (ع) مشرف شود و حرم هم بيش از حد شلوغ بود زيارتشان را ترك نكردند. چند نفر از رفقا دور ايشان حلقه زديم كه در آن جمعيت به ايشان فشار وارد نشود؛ حتي من با ناراحتي به ايشان گفتم: «آقا الآن وقت حرم نيست چرا شما در اين موقعيت و شلوغي به حرم مشرف مي شويد؟» امام فرمودند: «هر چه هست در اين شلوغيهاست.» (11)

شما چي مي فرماييد؟

يكبار چند تن از علماي نجف از امام وقت خواستند و خدمت ايشان رسيدند و خدمتشان عرض كردند : آقا مناسب شأن و سن شما نيست كه روزي دو بار هر صبح و شب به حرم

ص: 5436

مشرف شويد. چون عرف و رسم مراجع اينجا اين است كه هفته اي مثلا دو سه مرتبه بيشتر به حرم نمي آيند، سزاوار شما اين است كه هفته اي يك يا دو مرتبه به حرم مشرف شويد. امام گوش كردند تا صحبتهاي آنها تمام بشود بعد بر خلاف چند لحظه قبل كه ساكت و طبيعي نشسته بودند، سرشان را بالا آورده و فرمودند: «و الله ظلم است كسي در كنار درياي علم امير المؤمنين (ع) باشد و تشنه بخوابد. شما چي مي فرماييد؟» اين گفتار امام چنان در آنها تأثير كرد كه با چهره اي بشاش از خدمت آقا مرخص شدند! (12)

متأثرم چرا حرم نرفته ام

در ايامي كه امام در مدرسه علوي اقامت داشتند يك شب ساعت ده مورخه 19/11/57 به طور ناشناس با ايشان و مرحوم شهيد عراقي به زيارت حضرت عبد العظيم (ع) رفتيم. البته قبلا به مسؤولين حرم گفته شده بود حرم را خلوت كنند. اما آنها نمي دانستند قضيه چيست لذا تا مردم خبردار شدند امام زيارتشان را كرده بودند. امام در دو سه روز اولي كه از پاريس تشريف آورده بودند فرموده بودند: «من متأثرم كه در اين چند روز كه به ايران آمده ام هنوز به زيارت حضرت عبد العظيم (ع) موفق نشده ام» . (13)

زيارت رجبيه را بخوانيد

يك وقت امام در يك

ص: 5437

سخنراني كه به عنوان موعظه در نجف داشتند. سفارش مي كردند: «شما اين زيارت رجبيه را بخوانيد چون در زيارت رجبيه مقاماتي را براي ائمه خدا ذكر كرده است: «كه لافرق بينك و بينهما الا انهم عبادك» كه مي فرمايد: «هيچ فرقي بين تو و بين اينها نيست، غير از اينكه اينها بندگان توأند» . امام روي اين مسأله تأكيد داشتند و مي فرمودند كه: «فقط همين عبد بودن اينهاست كه فارق بين اينها و خداست و الا تمام آن نيروهاي الهي در دست ائمه است» بعد ايشان مي فرمودند: «اين زيارت را بخوانيد تا اگر يك چيزي از مقامات اولياي خدا برايتان نقل كردند احتمالش را اقلا بدهيد و تكذيب نكنيد» . (14)

تا نام علي اكبر را بردم

آقاي كوثري كه سالها در قم روضه خوان خاص امام بود نقل مي كرد: پس از شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي وارد نجف شدم، رفقا گفتند خوب به موقع آمدي امام را درياب كه هر چه ما كرديم در مصيبت حاج آقا مصطفي گريه كند از عهده برنيامديم، مگر تو كاري بكني. خدمت امام عرض كردم: «اجازه مي دهيد ذكر مصيبتي بكنم؟ اجازه فرمودند. هر چه نام مرحوم آقا مصطفي را بردم تا با آهنگ حزين امام را منقلب كنم، كه در عزاي پسر اشك بريزند، ولي امام

ص: 5438

تغيير حالي پيدا نكردند و همچنان ساكت و آرام بودند ولي همين كه نام حضرت علي اكبر (ع) را بردم هنگامه شد. امام چنان گريستند كه قابل وصف نيست. (15)

دستمالشان را درآوردند

شايد بعضيها كه مجلس ختم استاد شهيد مطهري را كه از طرف امام در مدرسه فيضيه برگزار شد از تلويزيون ديده و شاهد برخورد امام بوده اند. در آن زمان چون امام در قم بودند و از اين رو خودشان در اين مجلس ختم شركت نمودند. در تمام زماني كه سخنران در كنارشان ايستاده بود و درباره شخصيت استاد مطهري شاگرد برجسته و پاره تن امام و نيز شهادت او سخن مي گفت، امام در كمال آرامش و وقار گوش مي دادند. همين كه گوينده به ذكر مصيبت اهل بيت رسيد، امام منقلب شدند دستمال خود را از جيب درآوردند و مقابل صورت گرفته و گريستند . (16)

در روضه ها مرتب اشك مي ريختند

من بارها امام را در مجالس روضه اي كه در خانه بعضي از آقايان عالم و يا در مسجد بالاي سر حرم حضرت معصومه (س) تشكيل مي شد مي ديدم. تمام حاضران در مجلس روضه به گفته هاي واعظ، چه شيرين و چه تلخ، چه حزن انگيز و چه خنده دار، بر حسب حالت خود، عكس العمل نشان مي دادند، عده اي تبسم مي كردند يا عده اي مي خنديدند، جمعي

ص: 5439

تحت تأثير مطالب حزن انگيز سر تكان مي دادند و با صداي كوتاه و يا بلند گريه مي كردند. اما امام همواره آرام و بي تفاوت مي نشستند و فقط گوش مي دادند، چنان كه واقعا باعث تعجب هر بيننده اي مي شد . ولي همين كه لحظه ذكر مصيبت اهل بيت (ع) فرا مي رسيد امام دستمالشان را از جيب بيرون مي آوردند و بي اختيار مي گريستند و اشك مي ريختند. گاهي مي ديدم كه دستمال را با دست بر روي دهان نگاه داشته اند و به سخنان واعظ يا روضه خوان گوش مي دهند و در همان حال قطره هاي درشت و پي درپي اشك از چشمانشان جاري بود. مي توان گفت همان طور كه طاقت و تحمل امام نسبت به ساير مطالب و حوادث و ديدنيها و شنيدنيها بيش از همه بود، گريستن و اشك ريختن ايشان براي مصيبتهاي اهل بيت (ع) نيز بيش از ديگران بود. (17)

بيش از همه گريان مي شدند

امام سه روز در فاطميه دوم براي حضرت زهرا (س) مجلس روضه مي گرفتند. ايشان به ذكر مصيبت فاطمه زهرا حساسيت خاصي داشتند و هنگامي كه از حضرت زهرا (س) و سيد الشهدا (ع) نام برده مي شد بيش از همه گريان مي شدند. (18)

به عمامه شان گل مي زدند

بعد از ظهر روز عاشوراي 1342 كه امام براي سخنراني به مدرسه فيضيه تشريف مي بردند (به احترام عزاي سيد الشهداء)

ص: 5440

تحت الحنك انداخته بودند (عمامه ايشان باز بود) و قسمت جلوي عمامه شان را قدري گل زده بودند. (19)

تمام قد بلند مي شدند

امام تواضع عجيبي نسبت به طلبه هايي كه درس خوان بودند داشتند. طلبه روضه خوان و مداح اهل بيت (ع) را كه مي ديدند جلوي آنان تمام قد بلند مي شدند و يا موقعي كه آنها مي خواستند از پيش امام بروند امام آنها را بدرقه مي كردند و با اصرار مهمانان باز مي گشتند. (20)

شانه هايشان تكان مي خورد

يك روز به مناسبت يكي از وفيات ائمه عليهم السلام چند نفري به عنوان خواندن دعاي توسل، به اتاق امام رفتيم. همه رو به قبله نشستند و شروع به دعا كردند. بعد از شروع امام وارد شدند و در صف نشستند و همراه با همه دعا خواندند. در ضمن دعاي توسل، يكي از آقايان ذكر مصيبت مختصري كرد. با آنكه ذاكر، روضه خوان ماهري نبود و با حضور امام دستپاچه شده بود و صدايش هم مرتعش و بريده بريده بود. اما همين كه شروع به روضه كرد، با آنكه هنوز مطلب حساسي را بيان نكرده بود، امام چنان به گريه افتادند كه شانه هايشان به شدت تكان مي خورد . بنده وقتي زيرچشمي به سيماي امام نگاه كردم، دانه هاي متوالي اشك را كه از زير محاسن معظم له روي زانوانشان فرو مي ريخت، مي ديدم.

ص: 5441

چند لحظه اي طول نكشيد كه يكي از نزديكان از زاويه اي كه امام نبيند، به ذاكر اشاره كرد كه روضه را قطع كن. زيرا اين گريه شديد، ممكن بود خداي ناكرده بر قلب مبارك امام اثر بگذارد. (21)

روضه بخوان

جمعيت بسيار زيادي در منزل امام گرد آمده بودند. از مناطق مختلف اروپا و از كشورهاي مختلف. دكترها، مهندسين و دانشجويان كه بالغ بر پانصد نفر مي شدند كه براي ديدن امام به نوفل لوشاتو مي آمدند. در كنار اين جمعيت سيل خبرنگاران كشورهاي مختلف اعم از روزنامه نگاران و راديو تلويزيونيها بودند كه دوربينها روي اين صحنه متمركز شده بود. امام با وقار هميشگي خاص خود از منزل خارج شدند و وارد آن خيمه شده و نشستند. جمعيت گرد امام حلقه زد. بعد از چند لحظه به من فرمودند: «روضه بخوان» وقتي من به مناسبت روز تاسوعا روضه حضرت عباس را خواندم امام دستمال سفيد رنگ خود را درآورده و شروع به گريه نمودند. از گريه امام جمعيت حاضر هم بسيار منقلب شد و مرا هم تحت تأثير خود قرار داد. اين از عشق امام به امام حسين (ع) سرچشمه مي گرفت. (22)

قبل از هر چيز به حرم امام رضا مشرف شويد

موقعي كه در مجلس شوراي ملي مسأله انجمنهاي ايالتي و ولايتي مطرح شد، امام علاوه

ص: 5442

بر اينكه اساتيد حوزه علميه را جمع كرده و در اين باره شور و مشورت مي كردند لازم ديدند كه نامه هايي را براي علماي استانها و شهرستانها بنويسند كه حوزه علميه قم را ياري كنند . من هم به اذن امام مأمور شدم كه از مشهد تا زاهدان بروم و علماي بلاد را ببينم و نامه هاي امام را به آنها بدهم و از آنها بخواهم كه مردم را در جريان بگذارند و مصيبات اسلام را بيان كنند و طومار بدهند. ساعت ده بعد از ظهر كه براي وداع به محضر ايشان شرفياب شدم، نامه ها را كه به من لطف كردند، فرمودند: شما قبل از اينكه با هر كس ملاقات كنيد اول مشرف شويد به حرم مطهر ثامن الحجج علي بن موسي الرضا (ع) و از زبان من به آن حضرت بگوييد، آقا كار بسيار عظيم و مسأله خطيري پيش آمده و ما وظيفه دانستيم كه قيام كنيم و حركت كنيم چنانچه مرضي شماست ما را تأييد كنيد. (23)

آنچه داريم از امام زمان است

يك روز يكي از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض كرد: «شما چرا در بين صحبتهايتان از امام زمان (ع) كمتر اسمي مي بريد؟» امام به محض شنيدن اين سخن درجا ايستاده و فرمودند: «چه مي گويي؟ مگر شما نمي دانيد

ص: 5443

ما آنچه داريم از امام زمان (ع) است و آنچه من دارم از امام زمان (ع) است و آنچه از انقلاب داريم از امام زمان (ع) است. (24)

زيارت امام رضا آرزوي من است

در ديداري كه فرماندهان كميته ها و سپاه خراسان در مورخه 12/8/58 با امام داشتند رسما از محضر امام براي سفر به مشهد و زيارت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) دعوت به عمل آمد . امام فرمودند: «زيارت امام هشتم (ع) آرزوي من است، لكن با وجود گرفتاريهايي كه دارم و از طرفي ملاقاتهاي اجتماعي، برايم امكان ندارد و نمي توانم مسافرت كنم. اميدوارم كه اين توفيق نصيبم گردد» . (25)

تجلي عشق در نامگذاري

در مورخه 14/4/58 كه يك زوج مسيحي در محضر امام به دين مبين اسلام مشرف شدند از امام خواستند نام آنها را تغيير دهند، امام آن دو را علي و فاطمه نام نهادند. (26)

اسم او را زهرا بگذاريد

در مدت نه سالي كه در جماران بودم، خدا سه بچه به ما عنايت فرمود، بچه اول را كه براي اذان و نامگذاري، خدمتشان برديم، فرمودند: «چون دختر است، فاطمه مناسب است.» دو سال و نيم بعد هم دختر ديگر را با خجالت خدمتشان برديم، و چون با خواهر و مادر و خانواده رفته بودم، احتمال مي دادم امام چيزي

ص: 5444

بگويند. ولي وقتي خدمتشان رسيديم و در گوش او آقا اذان و اقامه را گفتند، عرض كردم: «آقا! اسمش را هم شما تعيين كنيد.» پرسيدند: «دختر است يا پسر؟» گفتم: «دختر است.» ايشان با تبسمي فرمودند: «شما كه فاطمه داريد، اسم اين را هم زهرا بگذاريد.» متعجب شده بودم. با وجود تمام گرفتاريها و با توجه به اينكه در اين مدت اصلا صحبتي در اين مورد با ايشان نكرده بودم، نام دختر اولم را به ياد داشتند. پس از آن براي نامگذاري و خواندن اذان براي سومين بچه خدمتشان رسيديم. برف شديدي مي باريد . اين را هم بگويم كه امام به بچه ها عنايت خاصي داشتند و به كوچكترها هم فوق العاده احترام مي گذاشتند. بچه را كه بردم، به شدت شروع به گريه كرد و هر كاري كرديم، ساكت نشد. آقا فرمودند: «بچه را بدهيد به من.» بچه را كه به آقا داديم، هنوز در حال گريه كردن بود. اما وقتي امام، الله اكبر را به گوش بچه گفتند؛ گريه بچه تمام شد و لبخندي بر چهره نوزاد نمايان شد. (27)

پشت بام زيارت عاشورا مي خواندند

يكي از برادران تعريف مي كرد: «روزي نزديك ظهر احساس كردم كه صداي ضجه و ناله مي آيد . كمي كه جستجو كردم، ديدم امام به پشت بام منزلشان

ص: 5445

رفته و زيارت عاشورا مي خوانند و اشك مي ريزند.» (28)

زيارت جامعه را بيشتر مي خواندند

امام از ميان متون زيارت نامه ها، زيارت جامعه را بيشتر از ديگر زيارات مي خواندند و در تمام آستانه هاي مقدس مقيد به خواندن زيارت جامعه بودند. (29)

سعي كن دعاي عهد را بخواني

يكي از چيزهايي كه امام در روزهاي آخر به من توصيه مي كردند خواندن دعاي عهد بود. ايشان مي گفتند: «صبحها سعي كن اين دعا را بخواني، چون در سرنوشت دخالت دارد» . (30)

چهل روز دعاي عهد مي خواندند

امام حتي در موقعي كه در بيمارستان بستري بودند از انس با كتاب مفاتيح الجنان غافل نبودند . پس از رحلت جانگداز ايشان كه مفاتيحشان را از بيمارستان به بيت منتقل مي كرديم متوجه شديم امام در مفاتيح خود در كنار دعاي شريف عهد كه آن را يك اربعين مي خواندند، تاريخ شروع را هشت شوال نوشته اند. (31)

پى نوشت ها

: .1 امام در سال 1312 هجري شمسي به حج مشرف شدند. .2 حجة الاسلام و المسلمين مصطفي زماني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .178 .3 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .4 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان در سايه آفتاب ص .38 .5 آيت الله سيد عزالدين زنجاني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .199 .6 حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني سرگذشتهاي ويژه

ص: 5446

از زندگي امام خميني ج .1 .7 آيت الله حسين مظاهري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .8 حجة الاسلام و المسلمين عميد زنجاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .9 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .10 حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي موسوي اردبيلي ابركوهي. 11 و .12 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .13 حجة الاسلام و المسلمين ناطق نوري. .14 آيت الله مؤمن پاسدار اسلام ش .102 .15 حجة الاسلام و المسلمين علي دواني سرگذشتهايي ويژه از زندگي امام خميني ج .6 .16 حجة الاسلام و المسلمين علي دواني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .106 .17 حجة الاسلام و المسلمين علي دواني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .106 .18 حجة الاسلام و المسلمين توسلي. .19 آيت الله مؤمن پيشين ج .3 .20 حجة الاسلام و المسلمين محمد فاضلي اشتهاردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .21 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان در سايه آفتاب ص .36 .22 حجة الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر محتشمي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .1 .23 حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد جواد علم الهدي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .24 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني

ص: 5447

سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .25 روزنامه كيهان 13/8/58 و پيشين ص .237 .26 روزنامه جمهوري اسلامي 6/4/58 و محضر نور ج 1 ص .128 .27 سيد احمد بهاءالديني پا به پاي آفتاب ج 1 ص .264 .28 مشهدي جعفر (خادم امام) اميد انقلاب ش .205 .29 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد مهري شاهد بانوان ش .167 .30 فاطمه طباطبايي ويژه روزنامه اطلاعات 69. 14/3/ .31 حجة الاسلام و المسلمين توسلي.

ص: 5448

عطوفت و مهرباني

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

پيرمرد باغبان

يادم هست من كوچك بودم، روزي پيرمردي براي باغچه منزل ما خاك آورد.ما سر سفره بوديم كه او آمد.امام گفتند كه اين پيرمرد ناهار نخورده است.غذاي ما زياد نبود.بعد بشقابي از توي سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذايشان را در بشقاب ريختند و به ما گفتند: «بياييد هر كدام چند قاشقي از غذاي خود را در اين بشقاب بريزيد تا به اندازه غذاي يك نفر بشود.» ما كه آن روز غذاي اضافي نداشتيم، به اين ترتيب غذاي آن پيرمرد را آماده كرديم در عالم بچگي آنقدر از اين كار خوشم آمد كه نهايت نداشت. (1)

هر وقت امام از او ياد مي كند

مرحوم حاج آقا مصطفي در رابطه با علاقه امام به فرزندانش مي گفت: «امام بچه اي داشت كه فلج بود و چند سالي زنده بود و بعد وفات كرد.با اينكه آن بچه فلج بود و زود هم از دنيا رفت معذلك هر وقت امام از او ياد مي كند خيلي متاثر و ناراحت مي شود. (2)

بيست دقيقه اشك مي ريختند

پس از ماجراي پانزده خرداد، خدمت امام مشرف شدم.حدود 35 دقيقه خدمت ايشان صحبت كردم.حادثه پانزده خرداد را براي امام توضيح دادم.و امام حدود بيست دقيقه اشك مي ريختند. (3)

قدري بيشتر پيش ما بمان

آشنايي من با امام

ص: 5449

هنگامي آغاز شد كه براي ادامه تحصيل به اراك رفتم.ما با هم به درس مرحوم آيت الله حائري مي رفتيم و فقه و اصول را با ايشان و آقاي فريد گلپايگاني و آقا سيد محمد داماد مباحثه مي كرديم.مرحوم آيت الله حائري، جلسه اي خصوصي داشتند كه در آن جلسه هم، ما چهار نفر شركت مي كرديم.در درس معقول مرحوم شاه آبادي هم شركت مي كرديم.بعد از انقلاب اسلامي كه موفق شدم چند بار به خدمت ايشان برسم، خيلي به من اظهار لطف كردند و به ماموران حفاظت بيت گفته بودند: آقاي نخعي هر وقت آمد، هيچ گونه مزاحمتي برايش به وجود نياوريد.در گذشته خيلي با هم انس داشتيم.وقتي كه مي رفتم خدمتشان، تا مي خواستم از جا برخيزم، مي فرمودند: قدري ديگر پيش ما بمان! (4)

امشب ختم امن يجيب بگيريد

حدود چند سال، معمولا بعد از درس، از مسجد سلماسي، در خدمت امام تا در منزلشان مي رفتم و سؤالاتم را مي پرسيدم و ايشان جواب مي دادند.يك روز نشد كه برخوردشان گوياي اين باشد كه الان حاضر به جواب دادن نيستند.اين هم كار يك روز و دو روز نبود، تقريبا غالب روزها من به دنبال ايشان حركت مي كردم، چه آن روزهاي اولي كه در درسشان شركت مي كردم و چه روزهاي آخر.براي يك بار هم نشد كه ايشان قيافه شان را جوري كنند كه گوياي

ص: 5450

اين باشد كه خوششان نمي آيد من دنبال سرشان بروم و مطلب بپرسم.روزي كه امام از زندان برگشته بودند در آن زمان امام شخصيت و مرجعيت ظاهري زيادي پيدا كرده بودند بعد از درس، به خاطر اين كه جمعيت زيادي براي دست بوسي ايشان مي آمدند و ايشان هم با تاكسي مي آمدند مسجد اعظم و مي رفتند، رفتم منزلشان و مطلبم را مطرح كردم و امام فرمودند: «بنويس» .من سؤالم را نوشتم و دادم خدمت آقا.امام باز جواب ندادند.از باب پر توقعي من و آن برخوردهاي چندين ساله امام، من وقتي بيرون آمدم يك مقدار ناراحت بودم امام هم احساس كردند من ناراحتم.اخوي رسيدند و گفتند: «چرا ناراحتي؟» .گفتم: «رفتم مطلبي را از آقا پرسيدم، ولي به من جواب ندادند» .اخوي خيلي به من تند شد، گفت: «دخترشان مريض است، ايشان ناراحت هستند» و به من دستور فرموده اند امشب ختم «امن يجيب» بگيريم و آيت الله قاضي را هم بگويم بيايد.تو توقع داري در اين شرايط، امام مثل هميشه به تو پاسخ بگويد؟ فرداي آن روز كه امام به درس تشريف آوردند.كل مطلب مرا در درس، كه حدود هزار نفر شركت مي كردند، مطرح فرمودند و بعد هم به آن جواب دادند.ضمنا، به ناراحتي من و عدم پاسخگويي خودشان در روز گذشته به طور ضمني اشاره

ص: 5451

فرمودند. (5)

بگذاريد نهارش را بخورد

آقا خيلي مهربان بودند.يك روز با علي به باغي رفتيم.يكي از محافظان، دختربچه اي داشت كه آنجا بود علي به زور گفت: بايد او را ببريم پهلوي امام.هنگامي او را پيش امام برديم وقت ناهار بود.آقا به علي گفت: دوستت را بنشان نهار بخوريم. او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد.ما دو سه دفعه رفتيم كه بچه را بياوريم كه مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذاريد ناهارش را بخورد. بعد كه آن بچه ناهارش را خورد رفتيم و او را آورديم.امام پانصد تومان به بچه هديه دادند اين قدر با بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند.آقا تنها با علي اين طور نبودند بلكه همه بچه ها را دوست داشتند. (6)

عطوفت با كودكان

من در كربلا، مشرف شده بودم كه امام تشريف آوردند.كربلا هفت زيارت مخصوصه دارد.نجف سه زيارت مخصوصه دارد.علاوه بر شبهاي جمعه ايشان هفت زيارت را مقيد بودند مشرف بشوند كربلا، ولي شبهاي جمعه نمي رسيدند تشريف بياورند. امام در حرم متعبد بودند، مثل ساير متعبدين دعا و نماز بخوانند.ساير آقايان علما اين جور نبودند، حرمشان ده دقيقه و فوقش يك ربع ساعت طول مي كشيد و دعاها را هم از حفظ مي خواندند و يكي دو ركعت نماز مي خواندند و مي رفتند، اما امام مثل ساير مردم مي نشستند و مفاتيح مي خواندند.من ديدم

ص: 5452

كه در بالاي سر امام حسين (ع) نشستند و مشغول نماز شدند.رسم مردم بغداد اين است كه مي آيند و شيريني يا شكلاتي يا خرمايي، از اين چيزها، تقسيم مي كنند. امام آنجا نشسته بودند.بنده در نزديكي ايشان نشسته بودم.بنده زاده هم با من بود كه خيلي كوچك بود.آقايي شيريني آورد و جلوي من و امام و ديگران گذاشت.امام شيريني را برداشت و با كمال مهرباني داد به بنده زاده، زيرا به او شيريني نداده بودند و ايشان در چنين جايي به اين مساله توجه فرمودند.در همين جا مطلب ديگري نظرم را جلب كرد، يكي از ايرانياني كه آمده بود براي زيارت، مهري را كه خريده و داخل جيبش بود، در آورد و به امام داد كه امام روي آن نماز بخوانند، تا تبرك شود.امام هم باكمال خضوع پا شدند و دو ركعت نماز خواندند و مهر را به ايراني برگرداندند.من از اين منظره بسيار لذت بردم.اين منظره، هم عقيده مردم را به امام، به عنوان يك فردي كه داراي قداست است، مي رساند و هم اعتقاد ايشان را به اين مسايل.چون تصور انسان اين است كه امام چون مرد مبارزه هستند، بايد اينجور چيزها را مثلا خرافات بدانند، ولي معلوم شد كه خير، به رواياتي كه در اين زمينه هست كاملا توجه

ص: 5453

دارند و عمل مي كنند. (7)

نگاهشان پر محبت بود

وجود امام دنيايي از عاطفه بود.نگاه ايشان آنقدر پر محبت بود و اينقدر تسلي دهنده بود كه هر وقت ناراحتي يا گرفتاري پيدا مي كرديم بي اختيار خدمت ايشان مي رفتيم.جواب سلام ما را كه مي دادند واقعا مي توانم بگويم همه ناراحتي هايمان از يادمان مي رفت. (8)

امام شديدا عاطفي هستند

امام شديدا عاطفي هستند.مثلا وقتي نجف بودند و گاهي خواهرهايم مي آمدند آنجا، و بعد مي خواستند بروند طوري بود كه من هيچ وقت موقع خداحافظي قدرت ايستادن توي حياط و ديدن خداحافظي آنها را با امام نداشتم، مي گذاشتم و مي رفتم.مرحوم برادرم هم همين را مي گفتند كه من آن لحظه خدا حافظي را نمي توانم ببينم.چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفي برخورد مي كنند كه انسان تحمل ديدن آن را ندارد.اما يك ذره شما فكر كنيد اين مسايل روي تصميم گيريهايشان و يا در آن كارهايي كه مي خواهند بكنند اثر دارد، ندارد (9)

اگر كسي بيمار بشود

امام علاقه عجيبي به همسر و فرزندان و نوه ها و حتي وابستگان خود دارند.حتي اگر يكي از اعضاي دفتر ايشان بيمار شود، مرتب احوالپرسي مي كنند.سفارش مي كنند به مداوا و پزشك، و مرتب از وضع او جستجو مي كنند، و امر به رفتن به بيمارستان. يك روز حاج احمد آقا براي خواندن پيام امام به جايي رفته و امام صحبت

ص: 5454

ايشان را از راديو مي شنيدند.ايشان قبل از پيام گفت كه امروز حالم مساعد نبود.آقا فورا سراغ گرفتند كه حال ايشان چطور است و چرا بيمارند؟ (10)

آقا خيلي سراغت را مي گرفت

وقتي كه آيت الله خاتمي پدر همسرم فوت كردند من براي شركت در مراسم سوگواري ايشان به يزد رفتم، مادرم دايما مي گفتند كه امام خيلي سراغت را مي گيرد ايشان از دوري من ابراز ناراحتي كرده بودند و دلشان مي خواست مرا ببينند و به من تسليتي بگويند تا روحم آرام شود.وقتي به تهران رسيدم بلافاصله زنگ زدند و پيغام دادند كه زهرا فورا بيايد مي خواهم ببينمش و اين براي من خيلي جالب بود كه امام با وجود اين همه مشكلات باز به فكر خانواده شان بودند و مي خواستند از نوه شان دلجويي كنند. امام هيچگاه بي تفاوت از كنار مساله اي نمي گذشتند. (11)

شما چگونه ايد؟

وقتي امام روي تخت بيمارستان بودند در آن حالت دردآور، بيماري، هرگز به خاطر آن عظمت اخلاقي كه داشتند حتي آخ نمي گفتند.در يك چنين شرايطي وقتي ياران امام به ديدارشان مي آمدند و از ايشان سؤال مي كردند: «آقا حالتان چگونه است؟» امام براي تسلي خاطر آنها مي فرمودند: «حال من خوب است اما حال شما چگونه است شما بيمار بوده ايد، شما چگونه ايد؟» (12)

مگر صندلي نيست كه بنشينيد؟

امام در روزهايي كه حالشان هيچ خوب نبود و ما

ص: 5455

به زيارتشان در بيمارستان مي رفتيم همين كه ما را كنار تخت شان مي ديدند با محبت مي فرمودند مگر صندلي نيست كه بنشينيد، مي گفتيم آقا ما راحت هستيم مي فرمودند نه، خسته مي شويد. (13)

من بچه ها را دوست دارم

اگر ما يك روز، دو روز به خانه آقا نمي رفتيم، وقتي مي آمديم، مي گفتند: «كجاها بوديد شما؟ اصلا مرا مي شناسيد؟ يعني اين طور مراقب اوضاع بودند.اينقدر متوجه بودند. من بچه خودم را، فاطمه را، بعضي اوقات مي بردم.يك روز وارد شدم ديدم آقا تو حياط قدم مي زنند.تا سلام كردم گفتند: «بچه ات كو؟» گفتم: «نياورده ام، اذيت مي كند.» به حدي ايشان ناراحت شدند كه گفتند: «اگر اين دفعه بدون فاطمه مي خواهي بيايي، خودت هم نبايد بيايي» .اينقدر روحشان ظريف بود.مي گفتم: «آقا، شما چرا اين قدر بچه ها را دوست داريد؟ چون بچه هاي ما هستند دوستشان داريد؟» مي گفتند: «نه، من به حسينيه كه مي روم، اگر بچه باشد حواسم مي رود دنبال بچه ها.اينقدر من دوست دارم بچه ها را.بعضي وقتها كه صحبت مي كنم، مي بينم بچه اي گريه مي كند يا بچه اي دارد دست تكان مي دهد يا اشاره به من مي كند.حواسم مي رود تو بچه ها. (14)

به بچه كاري نداشته باشيد

روزي با پسرم حامد كه چهار ساله بود نزد امام رفتيم.امام در اتاقي نشسته بودند و يك گوني بزرگ كه تا نصفه پر از كاغذ و نامه بود، در كنارشان قرار داشت.امام

ص: 5456

يكي يكي نامه را بيرون مي آوردند و مي خواندند.آنهايي را كه لازم بود پاسخ بدهند زير پتو مي گذاشتند تا بعدا به آن بپردازند و بقيه را كنار مي گذاشتند. سلام كرده، نشستيم.امام با حامد شروع به صحبت كردند.مثلا پرسيدند اسم پدرت چيه؟ با اينكه اسم بنده را مي دانستند.پس از لحظاتي حامد با امام شروع به بازي كرد، براي اينكه بچه مزاحم كار ايشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم ببرم.آقا گفتند: «به بچه كاري نداشته باشيد، شما اگر كاري داريد بفرماييد.» كه بنده مرخص شدم.بعد از نيم ساعت فكر كردم شايد بچه امام را اذيت كند.برگشتم كه او را ببرم ديدم سرش را روي زانوي امام گذاشته و پايش را به ديوار تكيه داده و با امام صحبت مي كند و مي گويد اين كاغذ را درست بگذار، درست بچين و از اين حرفها.و امام هم مي خنديدند.گفتم حامد بيا برويم.قبول نكرد به آقا گفتم: «اجازه مي دهيد ايشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نيست شما برويد!» (15)

دريافتند علي مريض است

امام بغايت عاطفي بودند.براي مثال ايشان با علي فرزند حاج احمد آقا بسيار انس داشتند و شايد ساعتها با او مشغول بازي مي شدند.يادم هست به اتفاق برخي ازدوستان براي زيارت مرقد مطهر امام هشتم به مشهد مقدس رفته بوديم و علي نيز با

ص: 5457

ما همراه بود.امام كه با كسي تلفني صحبت نمي كردند پس از تماسي كه با تهران گرفته شده بود خواستند با علي صحبت كنند وقتي با ايشان صحبت كردند با استعداد خارق العاده اي كه دارند فورا دريافتند كه ايشان مريض هستند و سفارش به حفاظت از وي كردند. (16)

صداي زنگ را شنيدي؟

من مدتها، پيش آقا مي خوابيدم.مواقعي كه مادرم سفر بود.ايشان مي گفتند كه تو نمي خواهد پيش من بخوابي، چون تو وابت خيلي سبك است و اين براي من اشكال دارد.حتي ساعتي را كه براي بيدار شدنشان بود ديدم لاي يك چيزي پيچيدند بردند دو اتاق آن طرفتر كه وقتي زنگ مي زند من بيدار نشوم. نيمه شب من بيدار بودم اما به روي خودم نياوردم كه بيدار شده ام.چون ايشان مي خواستند نماز شب بخوانند.فردا صبح آقا براي اينكه ببينند من بيدار شدم يا نه، به من گفتند: «تو صداي زنگ را شنيدي؟» من چون مي خواستم نه راست بگويم نه دروغ، گفتم: «مگر توي اتاق شما ساعت بوده كه من بيدار شوم؟» ايشان هم متوجه شدند كه من دارم زرنگي مي كنم، گفتند: «جواب مرا بده از صداي ساعت بيدار شدي؟» ناچار بودم بگويم بله.گفتم: «من احتمالا بيدار بودم.» براي اينكه واقعا صداي ساعت خيلي دور و خيلي ضعيف بود.آنجا بود كه گفتند: «ديگر تو نبايد پيش من بخوابي، براي اينكه من

ص: 5458

همه اش ناراحت اين هستم كه تو بيدار مي شوي.» گفتم: من مخصوصا مي خواهم كسي پيش شما بخوابد. (موقعي بود كه ايشان ناراحتي قلبي داشتند و به تهران آمده بودند) مايليم كسي پيش شما بخوابد كه اگر ناراحتي پيدا كرديد بيدار شود.» گفتند: «نه.برو به دخترت ليلا بگو بيايد پيش من.» بعد چند روزي كه گذشت گفتند: «ليلا هم ديگر لازم نيست اينجا بخوابد.چون پتو را از روي خود مي اندازد و من ناچار مي شوم مرتب بلند شوم و آن را رويش بيندازم!» (17)

شيخ مسيب خودمان؟

امام گاهي نسبت به افرادي كه به نظر ديگران نمي آمدند، نظري ويژه و محبت آميز داشتند.از جمله مرحوم شيخ مسيب كه از علاقه مندان امام در نجف اشرف بود و مدت كمي قبل از رحلت امام در اثر بيماري سرطان فوت كرد.امام فوق آنچه در مورد مثل ايشان متصور و متوقع بود تا آخرين روزهاي حيات وي نسبت به او اظهار علاقه مي فرمودند تا جايي كه يك بار در محضرشان نامي از ايشان مطرح شد امام در مقابل سؤال فرمودند: «شيخ مسيب خودمان؟» (18)

چقدر كم پيش ما مي آيي؟

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي چند روزي شهيد مطهري موفق نشده بودند كه به ديدن امام در قم بروند.روز پنجشنبه اي - كه سه شنبه هفته بعد آن، ايشان شهيد شدند - به ديدن امام رفتند.امام

ص: 5459

به ايشان گفتند آقا چقدر كم پيش ما مي آيي؟ در شهادت استاد، عباراتي را به زبان آوردند كه كمتر به زبان مي آوردند. (19)

بهشتي مظلوم زيست

حالت امام در موقع شنيدن خبر شهادت دوستانشان ديدني است، با اينكه چون كوه صبور هستند و صبر مي كنند، ولي سراپا عاطفه اند.مثلا وقتي مرحوم دكتر بهشتي شهيد شدند، ما جرات نمي كرديم به ايشان بگوييم.يكي از كارهاي من در طول اين سه سال بعد از انقلاب رساندن خبر شهادت دوستانشان است كه بايد به ايشان بدهم.امام از شهادت مرحوم رجائي و بهشتي شديدا متاثر شدند، از صميم قلب مي گفتند: «بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد» . (20)

اكثرا به بچه ها نگاه مي كنم

امام خيلي با عاطفه و مهربان بودند، خصوصا نسبت به بچه ها خيلي علاقه مند بودند.با يك بچه كوچك مثل همان بچه رفتار مي كردند.حتي مي گفتند: «من وقتي در حسينيه مي روم اكثرا به بچه ها نگاه مي كنم.» گاهي اوقات كه مي ديدند بچه ها در اثر فشار جمعيت و گرما ناراحت مي شوند، مي گفتند: «من خيلي ناراحت مي شوم كه اينها را در اين شرايط به حسينيه مي آورند.اينها صدمه مي خورند و اذيت مي شوند.» امام، بچه هاي شهدا را اگر نگويم از بچه هاي خودشان بيشتر مي خواستند ولي در حد آنها دوست داشتند. (21)

ملاطفت امام با فرزند شهيد

يك روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشريف آورده بودند.اوايل

ص: 5460

جنگ بود و بين كساني كه مي آمدند براي ديدار امام، زن جواني بود كه تازه شوهرش را از دست داده و يك دختر چند ساله هم همراهش بود.دختر خيلي بي تاب بود و گريه مي كرد، از صبح فرياد زده بود، تمام سر و صورتش خاكي بود و اشك در گونه هايش موج مي زد.مادرش ناراحت بود و دلش مي خواست كه به يك نحوي اين كودك را خدمت امام برساند و اين كودك پدر از دست داده را آرامش ببخشد.مي گفت كه من هيچ ناراحت نيستم كه شوهرم شهيد شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم كردم اما چه كنم كه اين بچه آزارم مي دهد و فكر مي كنم كه تنها راه اين باشد كه امام عنايتي بفرمايند.آن وقت برادر من دست بچه را گرفت رفتيم خدمت امام.آقا در حياط قدم مي زدند وقتي كه بچه را ديدند انتظارمان اين بود كه امام دستي به سرش بكشند و ما او را پيش مادرش برگردانيم.اما وقتي كه امام، اين دختر نالان و گريان را ديدند روي سنگهاي كنار حوض نشستند و اين كودك را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش كشيدند و اشكهايش را پاك كردند.و مدتي با اين بچه مشغول بودند و بعد وقتي كه خوب آرامش در بچه حاكم شد،

ص: 5461

او را رها كردند و ما به مادرش رسانديم. (22)

مي خواهم پيشانيتان را ببوسم

روزهايي كه امام در مدرسه علوي تشريف داشتند و مردم دسته دسته به ملاقات ايشان مي آمدند (مردها صبح و زنها بعد از ظهر مي آمدند) ازدحام عجيبي مي شد و معمولا يك عده حالشان بهم مي خورد كه با آمبولانس به بيمارستان برده مي شدند.يك بار كه در محضر امام بودم ايشان در ميان آن ازدحام و شلوغي عجيب چشمشان به يك پسر بچه ده ساله افتاد كه وضع جسمي اش در خطر بود.او هم گريه مي كرد و هم فشار مي آورد كه خود را به جلو برساند.در همين گير و دار امام اشاره كردند كه اين بچه را بياورند بالا.بچه را خدمت امام آوردند خيس عرق بود و از شوق گريه مي كرد وقتي امام نسبت به او اظهار محبت كردند به امام عرض كرد مي خواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پايين آوردند و او گونه امام را بوسيد بعد عرض كرد آنطرفتان را هم مي خواهم ببوسم، امام اجازه دادند.آخر الامر گفت پيشانيتان را هم مي خواهم ببوسم.امام باز متواضعانه خم شدند و او پيشاني مبارك امام را هم بوسيد. (23)

هر موقعي دلت مي خواهد بيا

دختر بچه شش ساله اي براي امام نوشته بود كه امام خيلي دوست دارم بيايم و شما را ببينم ولي اعضاي دفتر

ص: 5462

نمي گذارند.آقا با خط خودشان نوشتند: «بسمه تعالي دخترم نامه ات را خواندم، مطالعه كردم، تو هر موقعي كه دلت مي خواهد مي تواني بيايي اينجا.» ايشان ما را موظف كردند كه بايد اين نامه را به در خانه اين شخص برسانيد تا هر موقعي كه اين بچه دلش خواست بيايد اينجا. (24)

دختر خيلي خوب است

وقتي در زمستان 63 خداوند فرزند دختري به من عطا فرمود، نوزاد را كه براي تشرف به خدمت امام بردم با تبسم و نشاط كم سابقه اي اذن دخول دادند و فرمودند: «بچه خودتان است؟» عرض كردم: «بله» و بلافاصله دستشان را به علامت تحويل كودك جلو آورده همزمان پرسيدند: «دختر است يا پسر؟» عرض كردم: «دختر است.» او را در آغوش گرفته و صورت به صورت او گذاشته و پيشاني او را بوسيدند و در اين حال فرمودند: «دختر خيلي خوب است.دختر خيلي خوب است.» و در گوش او دعا خواندند.بعد از اسم او سؤال كردند.عرض كردم: «گذاشته ايم حضرتعالي انتخاب بفرماييد.» امام بدون تامل سه بار فرمودند: «فاطمه خيلي خوب است» . (25)

وقتي تصوير مجروحين را مي ديدند

واقعا امام وقتي كه مجروحين را در تلويزيون مي بينند خيلي ناراحت مي شوند.از حالات خاصشان اين است كه وقتي ناراحت مي شوند دو دستشان را جلوي صورتشان مي گيرند.و من خيلي وقتها مي ديدم اين حالت از نگاه كردن

ص: 5463

به صحنه تلويزيون برايشان پيش آمده است تا جايي كه به ذهنم مي رسيد كه به مسؤولين صدا و سيما بگويم اين صحنه ها را پخش نكنيد چون كم كم در قلب ايشان اثر مي گذارد. (26)

غذاي خودتان كدام است؟

در پاريس روزي كه خانواده امام منزل يكي از دوستان مهمان بودند، امام فرمودند شهيد آيت الله مطهري و آيت الله صدوقي ناهار را خدمت ايشان باشند.من همان غذاي معمولي را كه آبگوشت بود در سه ظرف كشيده خدمتشان بردم و فكر كردم خودم مي روم ساختمان ديگر و طبق معمول نان و پنير و گوجه فرنگي كه غذاي مرسوم آنجا بود، مي خورم.وقتي غذا را بردم، سؤال كردند: «غذاي خودتان كدام است؟» و من كه دروغ نمي توانستم بگويم گفتم: «شما ميل بفرماييد بعدا من مي روم در آن ساختمان چيزي مي خورم.» فرمودند: «برويد و ظرفي بياوريد.» كاسه ديگري بردم و ايشان آن غذاي سه قسمت شده را چهار قسمت كردند. (27)

آمدم كمكتان كنم

روزي بر حسب اتفاق كه تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود، پس از صرف غذا و جمع كردن ظروف ديدم آقا به آشپزخانه آمدند.چون وقت وضو گرفتنشان نبود پرسيدم: «چرا امام به آشپزخانه آمده اند؟» آقا فرمودند: «چون امروز ظروف زياد است آمده ام كمكتان كنم.» ايشان اين قدر رعايت حال و حقوق ديگران را مي كردند. (28)

ص: 5464

حضرت مسيح در پاريس

شب تولد حضرت عيسي (ع) امام پيامي براي تمام مسيحيان جهان دادند كه خبرگزاريها پخش كردند در كنار اين پيام به ما دستور دادند اين هدايايي را كه برادران از ايران آورده اند كه معمولا گز، آجيل و شيريني بود، بين اهالي نوفل لوشاتو تقسيم كنيم. ما اين كار را انجام داديم و در كنار هر بسته يك شاخه گل قرار داديم.چند جا كه رفتيم احساس كرديم براي كساني كه در غرب اثري از اين عاطفه ها و محبتها حتي در بين فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسيار عجيب است كه شب ميلاد حضرت مسيح (ع) يك رهبر ايراني كه غير مسيحي است، اينقدر به آنها نزديك است و احساس محبت مي كند.از جمله خانمي بود كه وقتي هديه امام را گرفت چنان هيجان زده شد كه قطرات اشك از چهره اش فرو ريخت.اين طرز رفتار امام آن چنان در آنها اثر گذاشت كه از ايشان وقت ملاقات خواستند.امام بي درنگ وقت دادند.آنها ده پانزده نفر از اهالي محل بودند كه با شاخه هاي گل آمدند.امام به مترجم فرمودند كه احوال آنها را بپرسيد و ببينيد كه آيا كار و نياز خاصي دارند؟ گفتند نه هيچ كاري نداريم فقط آمده ايم امام را از نزديك ببينيم و اين شاخه هاي گل را به

ص: 5465

عنوان هديه آورده ايم.امام با تبسم شاخه هاي گل را يكي يكي از دست آنها مي گرفتند و در ميان ظرفي كه دركنارشان بود قرار مي دادند و آنها هم خيلي خوشحال از حضور امام رفتند. (29)

از همسايگان عذر بخواهيد

پس از آنكه هجرت از پاريس و سفر امام به ايران قطعي شد.امام به من دستور دادند كه در نوفل لوشاتو به منزل همسايگان بروم و از اينكه در مدت اقامتشان از سكوت حاكم بر دهكده محروم شده اند، از طرف ايشان از آنها عذر بخواهم.من به اتفاق آقاي اشراقي و يكي دو نفر ديگر به ديدار همه همسايه هاي آن دهكده رفتيم، و پيغام امام را رسانديم و از آنان معذرت خواهي كرديم. (30)

هديه امام به دو خانم مسيحي

وقتي امام در آستانه بازگشت به ايران بودند، مقارن غروب آفتاب دو خانم فرانسوي به در اقامتگاه امام آمدند و تقاضاي ملاقات كردند.چون امكان ملاقات نبود، از آنها عذرخواهي كردم.شيشه كوچكي كه در آن مقداري خاك بود و در آن مهر و موم بود در دستشان ديده مي شد.گفتند اگر ملاقات ممكن نيست رسم ما اين است وقتي به كسي علاقمند شديم هنگام خداحافظي و جدايي بهترين هديه را به او تقديم مي كنيم و اين خاك وطن ماست كه پيش ما عزيزترين هديه است، به امام تقديم كنيد و براي

ص: 5466

هر يك از ما يك قطعه عكس با امضاي ايشان بياوريد.وقتي جريان به محضر امام عرض شد با تبسمي شيرين شيشه را گرفتند و دو قطعه عكس را امضاء فرمودند، عكسها را كه به آنها دادم بوسيدند و با تشكر رفتند. (31)

دلم براي چمران تنگ شده است

يك روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگهاي نامنظم در اهواز تلفن كردند و گفتند كه امام مي فرمايند: «دلم براي دكتر چمران تنگ شده است بگوييد به تهران بيايد.» دكتر كه در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحيه پا مجروح شده بود، پس از شنيدن اين پيام راهي تهران شد و به محضر امام شرفياب گرديد.در معيت ايشان نقشه ها و كالكهاي منطقه عملياتي را به خدمت امام برديم.دكتر از ناحيه پا ناراحتي داشت و نمي توانست پايش را جمع كند و دو زانو بنشيند اما به احترام امام كه به او عشق مي ورزيد در مقابل ايشان دو زانو نشست و در حالي كه فشار زيادي را متحمل مي شد شروع به توضيح و توجيه نقشه ها كرد.امام با فراست خاصي كه داشتند متوجه ناراحتي دكتر شده و فرمودند: «آقاي دكتر پايتان را دراز كنيد و راحت باشيد.» دكتر عرض كرد راحت هستم.امام فرمودند: «مي گويم پايتان را دراز كنيد.» دكتر به احترام امام نپذيرفتند و عرض كردند دردي

ص: 5467

احساس نمي كنند.دو مرتبه امام با لحن خاصي فرمودند: «مي گويم پايتان را دراز كنيد و

ص: 5468

راحت بنشينيد» كه لاجرم او هم پذيرفت.پس از اينكه ديدار به اتمام رسيد، امام كه آماده رفتن به حسينيه جماران براي ديدار با مردم بودند فرزند خود حاج احمد آقا را كه وسط حياط منزل ايستاده بود صدا كردند و به او فرمودند: «احمد، احمد!» ولي حاج احمد آقا در داخل حياط بود و صداي امام را نمي شنيد بنده او را از داخل ايوان صدا كردم و گفتم كه امام شما را صدا مي زنند حاج احمد آقا خدمت امام كه رسيدند.آقا به او فرمودند: «اين ميزها را كه گذاشته ايد، آقاي چمران با پاي زخمي كه نمي تواند از روي آنها رد شود.اينها را برداريد و راه را باز كنيد» . (32)

امام هرگز به ما اعتراضي نكردند

امام واقعا خلق و خوي محمدي داشتند.در تمام اين مدتي كه ما در خدمتشان بوديم و اغلب كارهايي را كه براي ايشان مي كرديم و با آن عمل جراحي مشكلي كه داشتند هرگز نشد كه خم به ابرو بياورند.ما به خاطر احترام خاصي كه براي ايشان قايل بوديم قبلا به ايشان مي گفتيم كه بنشينيد و يا مي توانيد راه برويد و...هرگز نشد كه ايشان اعتراضي بكنند.هميشه در كمال احترام با ما برخورد مي كردند و واقعا مي توانم بگويم كه از نظر من بيماري نمونه بودند.و من تصور نمي كنم كه كسي

ص: 5469

بتواند تا اين حد در مقام رضاي الهي باشد و تحمل درد داشته و چنين خلق و خويي را دارا باشد و كاري نكند كه ما از او دل چركين بشويم. (33)

بدون آنكه بكشي، بيرونش كن

يك روز بيرون اتاق امام ايستاده بودم كه ديدم آقا از پشت پنجره با دستشان به من اشاره مي كنند.فورا به محضرشان رسيدم.ديدم به دستشان دستمال كاغذي گرفته اند.تا مرا ديدند فرمودند: «حاجي عيسي، پشت اين شيشه پنجره مگس بزرگي است كه از اتاق بيرون نمي رود.» بعد فرمودند: «بدون اين كه آن را بكشي از اتاق بيرونش كن.» و دوباره با تاكيد فرمودند: «مبادا آن را بكشي» و از اتاق خارج شدند.ايشان تا اين حد عاطفه حتي نسبت به حشرات داشتند آقا خودشان سعي كرده بودند با دستمال كاغذي مگس را بيرون كنند اما نتوانسته بودند.امام هيچوقت از پيف پاف براي طرد حشرات استفاده نمي كردند. (34)

قلبي به بيكرانگي عالم هستي

يك روز در معيت شهيد حجت الاسلام و المسلمين سليمي كه از بيت امام براي تقويت روحيه و ديدار از رزمندگان اسلام به جبهه جنوب آمده بودند، صحبت از خصوصيات امام به ميان آمد.ايشان گفت چند روز پيش در محضر امام از جسارتها و اهانتهاي شيخ علي تهراني در راديو بغداد مطالبي به عرض امام رسيد كه اين خبيث خيلي به شما

ص: 5470

جسارت مي كند، صحبت ما كه تمام شد، آقا فرمودند: «اتفاقا چند روز قبل من به ياد ايشان بودم و براي او دعا مي كردم.» امام حتي نسبت به هدايت مخالفان و دشمنانشان تا اينقدر احساس دلسوزي مي كردند. (35)

امام نسبت به آنها التماس مي كردند

بنده خودم شاهد اشكها و گريه هاي امام براي جدا شدن افراد از جريان انقلاب بودم و مي ديدم وقتي كه روحانيون، سياستمداران، جوانان چپ زده و التقاطي، راه خودشان را از فرهنگ انقلاب جدا مي كردند، امام چگونه گريه مي كردند و چگونه تلاش مي كردند كه آنها را به مسير تقوا و فضيلت دعوت كنند.در بعضي از موارد من از واسطه هاي مكرري بودم كه از طرف ايشان پيغام مي فرستادم.امام به آنها التماس مي كردند كه شما راه خودتان را از مردم و توده هاي ميليوني جدا نكنيد. (36)

در گوش ما دعا مي خوانند

ايشان خيلي صميمي، خودماني و مهربان هستند، مخصوصا با مادرمان كه از همه جهت احترام ايشان را دارند.رفتار ايشان از زمان طلبگي تاكنون هيچ فرقي نكرده است.از موقعي كه به خاطر دارم همين برخوردها را با ما داشته اند.ما از اول نسبت به آقا احترام خاصي قايل بوديم و مقيد بوديم كه كاري خلاف ميل ايشان انجام ندهيم.هم اكنون نيز امام با ما چنين رفتاري دارند و با اين همه گرفتاريهاي سياسي و اجتماعي، ايشان هيچ فاصله اي

ص: 5471

با خانواده نگرفته اند.الان مثل گذشته به خدمتشان مي رويم و در موقع خداحافظي، مثل اكثر پدرهاي مقيد، دعا به گوشمان مي خوانند. (37)

اگر بگويي فقيري آمده است

امام واقعا چهره خيلي ملايم و پر ملاطفتي دارند و ايشان مخصوصا به طبقه ضعيف عشق و علاقه عجيبي دارند و با يك نايت خاصي به آنان مي نگرند، مثلا اگر به امام بگوييد يك آدم پير يا فقيري آمده است ايشان حتما خودشان مي روند و پرده جلوي در را كنار مي زنند و با او ملاقات مي كنند.در حالي كه اين روحيه را براي ملاقات با رييس فلان اداره...نشان نمي دهند. (38)

علي را بياور ببوسم

صبح شنبه (آخرين روز) حال امام نسبتا خوب بود، كنار تخت رفتم، با سختي گوشه چشمشان را باز كردند و با اشاره به من فرمودند: «علي (نوه كوچك امام) را بياور كه ببوسمش.» و اين آخرين بار بود كه امام با نوه عزيزشان وداع مي كردند. (39)

آخرين ملاقات با شهيد اشرفي اصفهاني

امام نسبت به شهيد اشرفي اصفهاني علاقه خاصي داشتند.در آخرين ملاقاتي كه آن شهيد بزرگوار با امام داشتند، امام با ايشان معانقه گرمي كردند به طوري كه براي ايشان سابقه نداشت و پس از پايان ملاقات به بنده فرمودند: «من از برخورد امام چنين دريافتم كه اين آخرين ملاقات من خواهد بود.» ايشان دقيقا درست يك روز بعد

ص: 5472

از ديدار با امام به شهادت رسيدند. (40)

عكس يادگاري بگيريم

شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني قبل از شهادت مي گفتند اين بار كه به محضر امام رفتم ايشان طور ديگري به من نگاه كردند و به من گفتند با هم عكس يادگاري بگيريم. (41)

الآن بياوريدش داخل

روزي يك خانم ايتاليايي كه شغل او معلمي و دينش مسيحيت بود، نامه اي آكنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او همراه با يك گردنبند طلا براي ايشان فرستاده بود.وي متذكر شده بود كه اين گردنبند را كه يادگار آغاز ازدواجم است و به همين جهت آن را بسيار دوست دارم، به نشانه علاقه و اشتياقم نسبت به شما و راهتان تقديم مي كنم.مدتي آن را نگهداشتيم و بالاخره با ترديد از اينكه امام آن را مي پذيرند يا نه، همراه با ترجمه نامه خدمت ايشان برديم.نامه به عرضشان كه رسيد، گردنبند را نيز گرفتند و روي ميزي كه در كنارشان قرار داشت، گذاشتند. دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله اي را آوردند كه پدرش در جبهه مفقود الاثر شده بود.امام وقتي متوجه شدند فرمودند: «الان بياوريدش داخل.» سپس او را روي زانوي خود نشاندند و صورت مباركشان را به صورت بچه چسبانيده و دست بر سر او گذاشتند.حالتي كه نسبت به فرزندان خودشان هم از

ص: 5473

ايشان ديده نشده بود.مدتي به همين حالت آهسته با آن دختر بچه سخن گفتند با آن كه فاصله ما با ايشان كمتر از يك و نيم متر بود شنيدن حرفهاي ايشان براي ما دشوار بود.بچه كه افسرده بود بالاخره در آغوش امام خنديد.آنگاه امام همان گردنبندي را كه زن ايتاليايي فرستاده بود برداشتند و با دست مباركشان بر گردن دختر بچه انداختند.دختر بچه در حالي كه از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد از خدمت امام بيرون رفت. (42)

تصميم گرفتيم شما را نصيحت كنيم

امام بعضي از نامه هاي بي شماري كه از عاشقان ايشان به دفتر واصل مي شد با عاطفه و ملاطفت خاصي پاسخ مي دادند.در اين ميان بعضا نامه هاي بچه ها ديده مي شد كه امام با خط خودشان به آنها ابراز علاقه مي كردند نمونه زير يكي از اين موارد بي شمار است: بسم الله الرحمن الرحيم سلام بر امام عزيز، ما بچه هاي كلاس پنجم جهاد مدرسه فاطميه هستيم.چون در كتاب ديني ما نامه امام محمد تقي ( عليه السلام) را به فرمانده سيستان و نصيحتهايي را كه امام به ايشان كرده اند نوشته، ما هم تصميم گرفتيم كه براي شما نامه اي نوشته و شما را نصيحت كنيم.ولي اماما، ما شما را نمي توانيم نصيحت كنيم.زيرا شما بزرگواريد و از همه گناهان بدوريد.اماما، ما بچه هاي كوچك از ته قلبمان، خواهشي از

ص: 5474

شما داريم و اميدواريم لياقت آنها را داشته باشيم.اول آنكه: اي پدر بزرگوارمان، اي پير جماران، اي روح خدا، با خط زيباي خودتان براي ما جواب بنويسيد و آموزگارانمان را در آن نصيحت كنيد...و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

ديگر نگو

پس از فاجعه خونين مكه خدمت امام مشرف شدم.سلام كردم.آقا فرمودند: «در جريان مكه بودي؟» گفتم بله.فرمودند: «پس بنشين اينجا» .نشستم و شروع كردم به تعريف ماجرا تا رسيدم به اين نكته كه يك عده پيرمرد و پيرزن داخل يك ماشين بلندگودار بودند و شعار مي دادند.پليس سعودي آمد و ماشين آنها را گرفت و يكي يكي اينها را از ماشين بيرون مي كشيد و با چماق محكم به سر آنها مي زد و آنها هم در جا نقش زمين مي شدند و تعدادي همانجا شهيد شدند.تا اين را گفتم آقا خيلي ناراحت شدند و گفتند: «ديگه نگو» . (43)

عباي تميزي كه بمن دادند

يك روز ننه حوا - خدمتكار منزل امام - نزديكيهاي مغرب بود كه مرا صدا زد و گفت: «حاج عيسي، خوشا به حالت، خبر خوشي برايت دارم» گفتم: «چه خبري؟» گفت: «امام يك كادو به من داده است كه به تو بدهم.» و آن كادو را كه با كاغذ بسته بندي شده بود به من داد.من كه از اظهار لطف و مرحمت

ص: 5475

امام نسبت به خودم ذوق زده شده بودم آن را به خانه بردم و خواستم بدانم كه امام چه چيزي به من مرحمت فرموده اند.وقتي در جعبه كادو را باز كردم ديدم كه امام عباي تميزي را به من هديه فرموده اند. (44)

مي خواستم دستش را ببوسم

در يكي از ملاقاتهاي خصوصي امام پيرمردي به امام عرض كرد من دو تا از فرزندانم شهيد و مفقود الاثر شده اند اجازه بفرماييد خودم هم بروم به جبهه.امام به يك كسي فرموده بودند كه صحبتهاي اين پيرمرد به قدري مرا تحت تاثير قرار داده بود كه مي خواستم دستش را ببوسم. (45)

خيلي هم دعايت كردم

امام به توت خيلي علاقه داشتند.تا فصل توت مي شد ما از درختي كه در حياط بود جمع مي كرديم و خدمت ايشان مي برديم.يك بار سكويي گذاشته بودم كه توسط آن از درخت توتي كه در حياط امام بود بتوانم توت بيشتري جمع كنم.سكويي نسبتا بلند بود. بعد از مدتي توت چيدن ناگهان احساس كردم سكو لنگر زد و از آن بالا با سر به زمين سقوط كردم و بيهوش شدم.كسي كه پله را گرفته بود وقتي مرا در حال بيهوشي ديده بود بلافاصله به كمك چند نفر مرا به بيمارستان نزديك حسينيه و بعد به بيمارستان بقية الله بردند.و با بستن وزنه هاي سنگين به گردنم در

ص: 5476

نهايت نااميدي به معالجه من پرداختند.چون احتمال زياد مي دادند كه بر اثر اصابت سرم از آن ارتفاع به موزاييكهاي كف حياط نخاعم قطع شده باشد. اعضاي بيت روز اول سعي كرده بودند كه امام از قضيه مطلع نشوند مبادا اين ناراحتي بر قلب مبارك ايشان اثر بگذارد.روز دوم كه امام سراغ مرا گرفته بودند ايشان را از كم و كيف قضيه مطلع مي كنند و آقا فرموده بودند كه از طرف من همين الان برويد به بيمارستان و از حاج عيسي عيادت كنيد و خبري بياوريد با اينكه من در بخش «سي سي يو» بودم و ملاقاتي هم نداشتم اما مسؤولين تا شنيدند كه آقاي بهاءالديني و يك نفر ديگر از طرف امام به عيادت من آمده اند لباس مخصوص به آنها پوشانيدند كه مرا عيادت كنند.پس از بهبودي نسبي خدمت ايشان رسيدم در حالي كه جمعي با امام ملاقات داشتند، تا آقا مرا از دور ديدند اشاره كردند برايم صندلي بگذارند كه بنشينم.بعد كه خدمت ايشان رسيدم، فرمودند: «دعايت كردم خيلي هم دعايت كردم» آن موقع بود كه فهميدم علت اينكه همه مطمئن بودند كه بايست نخاعم قطع بشود و نشد به دليل دعاي امام بود.بعد فرمودند: «حاج عيسي ديگر بالاي درخت نرو» گفتم: «چشم» پس از اينكه از بيمارستان مرخص شدم و

ص: 5477

به بيت آمدم.يك روز ديدم توي يك بشقاب چند دانه خرمالو براي من از طرف امام آوردند و گفتند كه ايشان گفته: «بدهيد به حاج عيسي» من گفتم كه حكمتي در آن هست.امام با اين كارشان كه سراپا محبت و درس است مي خواستند به من بفهمانند كه متوجه شوم براي چيدن چند دانه خرمالو چه به روز خودم آورده ام.وقتي آنها از امام مي پرسند براي چه اين خرمالوها را براي حاج عيسي فرستاده ايد؟ امام فرموده بودند اين را دادم كه حاج عيسي اينها را ببيند و ارزش آنها را ببيند و بداند كه رفته و خودش را به خاطر چند دانه خرمالو ناقص كرده است. (46)

تو مي خواهي مرا حفظ كني

يك وقتي خانم و والده مرحوم حاج آقا مصطفي كه به ايران رفته بودند، شبها پيش امام غير از ايشان و خدمتكارها كس ديگري نبود، لذا شب كه مي شد حاج آقا مصطفي خدمت امام مي خوابيدند.بعد ايشان را رفقا با اصرار زياد به كاظمين و سامرا بردند. ايشان هم به من گفت: «فلاني امام را امشب تنها نگذار» گفتم: «چشم» شب كه با امام از حرم برگشتيم امام شام كه خوردند راهي پشت بام شدند كه استراحت كنند.من هم رفتم و پتويي انداختم پيش ايشان بخوابم.مرا كه ديدند گفتند: «اينجا چكار مي كني؟» گفتم: «هيچي

ص: 5478

آقا مي خواهم اينجا بخوابم» گفتند: «تو مي خواهي مرا حفظ كني؟» گفتم: «نه، آقا مصطفي رفته كاظمين سفارش كرده كه خدمت شما باشم.» گفتند: «نخير، پاشو برو، همان بيروني كه خدمتكارها هستند كافيه، پاشو برو» گفتم: «من نمي روم» گفتند: «آقاي فرقاني برو اصلا خانه ات بخواب.» گفتم: «نه آقا، من ماموريت دارم، اگر بروم فردا آقا مصطفي ناراحت مي شود» ديگر هيچي نگفتند و من شب را آنجا خوابيدم، در حالي كه همه اش در اين فكر بودم كه خدايا امشب پيش چه كسي خوابيده ام.از طرفي هم نگران بودم مبادا آسيبي به امام برسد لذا همه اش در حالت خواب و بيداري بودم، يك دفعه احساس كردم يك نسيمي از كنارم رد شد از جايم تكان نخوردم ولي چشمم را كه باز كردم ديدم آقاست كه آرام دمپاييهاي ابري شان را كه خيلي نرم و سبك و بي صدا بودند عوض اينكه بپوشند براي رعايت خاطر اينكه من خواب بودم و از خواب بلند نشوم به دستشان گرفته اند و با پاي برهنه خيلي آرام از كنار من رد شدند و از پله ها پايين رفتند.من كه بيدار بودم از اين رعايت امام نسبت به خودم گريه ام گرفت.آن شب خيلي گريه كردم چون به خودم مي گفتم خدايا انگار امام فرد غريبه يا مهماني را به منزلش آورده است، نه كسي را كه روز

ص: 5479

و شب با اوست.بعد نگاه كه كردم ديدم وقتي امام به كف حياط رسيدند، به خدا قسم شاهد بودم كه دمپاييها راآرام بر زمين گذاشتند و پايشان را آهسته داخل آنها كردند و رفتند كه وضو بگيرند و نماز شب بخوانند و اين در حالي بود كه ما شاهد بوديم بعضي از مقدسين در حوزه هاي نجف وقتي ايام تابستان مي خواستند نماز شب بخوانند با آن صداي نعلينهاي خاصشان حتي همسايگان اطراف را بيدار مي كردند كه مثلا مي خواهند نماز شب بخوانند. (47)

ناگهان قيافه امام متغير شد

يك خانمي در تبريز به من گفت كه پسر من در دست عراقيها اسير بوده و اخيرا شنيده ام كه پسر اسيرم را شهيد كردند آمدم به شما بگويم به امام بگوييد از بابت بچه هاي ما ناراحت نباشد ما سلامتي امام را مي خواهيم.من خدمت امام اين را گفتم ديدم آن چنان قيافه امام متغير شد و اشك به چشم امام آمد كه ديدن قيافه امام انسان را متاثر مي كرد. (48)

اين را كه شنيدند خيلي گريه كردند

اوايلي كه امام به نجف وارد شدند يك روز مرد با تقوايي خدمت ايشان رسيد.فرداي آن روز كه من در اندروني كار داشتم ديدم خانم امام خيلي ناراحت است.ايشان مي گفت آن مرد چيزي براي امام نقل كرده كه آقا از فرط ناراحتي 24

ص: 5480

ساعت است غذا نخورده اند، حتي چاي هم نخورده اند.بعد معلوم شد آن مرد از حوادث تظاهرات قم وكشتار مردم براي امام تعريف كرده و از جمله گفته بود كه من در قم بودم و خودم ديدم كه زني بچه چند ماهه اي را كه پيراهن سفيد به تن او كرده بود در بغل داشت و شعار مي داد.يكي از گارديها با ضربه قنداق تفنگ محكم به شانه اين خانم زد كه بچه از دست او افتاد و سر بچه به جدول كنار خيابان خورد.امام اين را كه شنيدند خيلي گريه كردند و اشك ريختند و 24 ساعت از فرط ناراحتي غذا نخوردند. (49)

براي دو شهيد خيلي گريه كردند

خانم امام كه تشريف آورده بودند منزل ما، گفتند كه من ديدم امام براي دو شهيد زياد گريه كردند.يكي شهيد مطهري بود كه امام خيلي متاثر شدند.دومين شهيد، شهيد محلاتي بود. (50)

قرآن را به خود او برگردانيدند

در ديدار اعضاي انجمن اسلامي نيروي هوايي، عباس سليمي نفر اول مسابقات بين المللي قرائت قرآن در مالزي قرآني خطي را كه پانصد سال قدمت داشت و به عنوان جايزه به او داده شده بود تقديم امام كرد.امام پس از ايراد صحبت در مورد لزوم وحدت بين برادران ارتشي قرآن هديه شده را بوسيدند و آن را بعنوان هديه به

ص: 5481

خود ايشان بازگردانيدند. (51)

پى نوشت ها

: 1.به نقل از يكي از دختران امام - رشد دانش آموز - سال 3- ش 3. 2.آيت الله خاتم يزدي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 3.حجة الاسلام و المسلمين واعظ طبسي - پيام انقلاب - ش 82. 4.آيت الله ريحان الله نخعي - پا به پاي آفتاب - جلد چهارم - ص 286. 5.آيت الله يوسف صانعي - حوزه - ش 32. 6.عيسي جعفري. 7.آيت الله محمد هادي - معرفت - حوزه - ش 32. 8.فرشته اعرابي. 9.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - پيام انقلاب - ش 60. 10.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - پيام انقلاب - ش 50. 11.زهرا اشراقي. 12.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - يادواره اربعين ارتحال امام. 13.فرشته اعرابي. 14.زهرا اشراقي - سروش - ش 476. 15.علي ثقفي (برادر همسر امام) . 16.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 6. 17.زهرا مصطفوي. 18.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 19.آينده سازان - ش 20. 20.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - صالحين روستا - ش 3. 21.نعيمه اشراقي (نوه امام) - روزنامه كيهان 12/4/68. 22.علي ثقفي - پيك ارشاد - تير ماه 68. 23.حجة الاسلام و المسلمين مهدي كروبي. 24.يكي از

ص: 5482

اعضاي بيت امام - آينده سازان - ش 144. 25.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 26.زهرا مصطفوي. 27 و 28.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 29.حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 30.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - كوثر - ج 2. 31.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 32.مهدي چمران.بين اتاق امام و دري كه به درون حسينيه باز مي شد و از سطح زمين فاصله داشت ميزهايي چوبي به هم چسبانيده بودند.اين ميزها تراس جلوي اتاق امام را يك راست به حسينيه متصل مي كرد و حياط كوچك منزل امام را نصف كرده عملا عبور از سمتي به سمت ديگر را غير ممكن مي نمود. 33.دكتر كلانتر معتمدي - اطلاعات هفتگي - ش 2442. 34.عيسي جعفري. 35.غلامعلي رجائي - شريك صلوات. 36.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - يادواره اربعين ارتحال امام. 37.فريده مصطفوي - زن روز - ش 1966. 38.زهرا مصطفوي. 39.عيسي جعفري - پاسدار اسلام - ش 91. 40.حجة الاسلام و المسلمين محمد اشرفي اصفهاني - روزنامه كيهان - 23/7/64. 41- حجة الاسلام و المسلمين اديب - روزنامه كيهان - 22/7/68. 42.و 43.حجة

ص: 5483

الاسلام و المسلمين رحيميان. 44.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 45.سيد رحيم ميريان.از اعضاي بيت امام. 46.عيسي جعفري. 47.حجة الاسلام و المسلمين توسلي. 48.عيسي جعفري - احتمالا مورد اول خاطره هم خرمالو بوده است نه توت. 49.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 50.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 51.فرزند شهيد محلاتي - ماخذ پيشين. 52.روزنامه جمهوري اسلامي 11/6/58 و صحيفه نور - ج 9- ص 9.

ص: 5484

علل و عوامل انقلاب اسلامي (1)

اشاره

چارچوبي براي تحليل و شناخت انقلاب اسلامي در ايران حشمت زاده، محمد باقر

مقدمه

اشاره

انقلاب اسلامي ايران با سطح وسيع و ريشه هاي عميق و تمام ويژگيهاي خود بعنوان يك پديده اجتماعي، معلول و محصول عوامل بسياري است.هر گروهي با توجه به ملاكات فكري و منافع تشكيلاتي خويش، علتي را برجسته تر مي نمايد و سعي مي كند سلسله علل را به آن علت اصلي برگرداند، با توجه به اين مطلب است كه تبيين زمينه ها و عوامل انقلاب اسلامي مبحث بنيادي و پر مجادله اين نوشتار مي باشد. ماركسيست ها شرايط اقتصادي و مرحله تاريخي هر جامعه را زمينه و علت انقلاب مي دانند و بطور كلي اينها هستند كه نظريات مدوني در باب انقلاب دارند كه به انحاء مختلف اين تئوريها تاثير خود را بر تحليل اغلب نظريه پردازان انقلابها گذارده است. غربيها و فرد گرايان شرايط فكري و فرهنگي را مهم دانسته و براي افراد و نخبگان نقش زيادي در متحول كردن جامعه قائلند. براي شكل گيري و پيروزي انقلاب اسلامي ايران نيز علل زيادي ذكر مي شود برخي آنرا عمدتا محصول شرايط بين المللي و خارجي مي دانند، بعضي ديگر شرايط و عوامل داخلي و دروني را عمده مي كنند، دسته اي بر عوامل سياسي پاي مي فشارند، جمعي عوامل فرهنگي را مهم مي دانند، گروهي عوامل اقتصادي را پيش

ص: 5485

مي كشند و عده اي مثلا ايده حقوق بشر كارتر و اختلافات صوري او با شاه را مهم مي دانند.افزايش درآمد نفت و بهم ريختگي اقتصاد ايران.وابستگي شاه به سياست ابر قدرت ها رواج فساد، ظلم و ديكتاتوري و...اينها نيز عواملي هستند كه در كنار عوامل فوق مطرح باشند. مهمترين علت براي ايجاد انقلاب فكر و اراده انسان مي باشد.خداوند انسان را با اراده آزاد آفريده است.در نهايت اين انسان است كه با اختيار خود نظام زندگيش را سامان مي دهد.در اين راه به لحاظ قانونمنديهاي طبيعت و قانونبنديها و سنتهاي اجتماعي، انسان نمي تواند اراده و خواسته اش را در عمل صد در صد پياده كند. غالب تئوريها و نظريات مختلف درباره انقلابها نهايتا انديشه ها و خواستها و نيازهاي انسان را به انحاء مختلف عامل انقلاب و تحول مي دانند و به ساير عوامل، شرايط و زمينه ها نقش فرعي و درجه دوم مي دهند كه در كم و كيف و شدت و ضعف انقلابها مي توانند تاثيرهائي داشته باشند. ما به عنوان مسلمان با توجه به اعتقادات و در چارچوب جهان بيني توحيدي و استدلالهاي عقلي و تجربيات، در تحليل نهائي به يك سري از علل و عوامل ديگر نيز اعتقاد داريم و بر اين باوريم كه اراده تكويني خداوند بر سراسر جهان هستند و منجمله بر تغييرات و تحولات و

ص: 5486

انقلابهاي اجتماعي حاكم است، چنانكه اراده تشريعي او نيز در چارچوب مكتب اسلام و نظام سياسي آن از كانال اراده و اختيار انسان در تحول ارزشهاي منفي حاكم بر جامعه به ارزشهاي مثبت و ايجاد انقلاب اسلامي تاثير خود را مي گذارد. بنابراين، در تئوري انقلابمان وارد كردن نقش عوامل غير انساني و فوق جريانات عادي بشري فصل مميزي است با كليه تئوريهاي ديگر. با توجه به آنچه گفتيم مي توان علل و عوامل انقلاب را بصورت زير، دسته بندي كرد: 1. اقسام علل و عوامل چنانكه در نمايه فصل نيز آورده ايم مي توان علل و عوامل انقلاب را به دو دسته كلي تقسيم نمود: الف) علل و عوامل بشري (عادي و طبيعي) ب) علل و عوامل فوق بشري (غير عادي) الف) علل و عوامل بشري بدون شك، انسان علت اساسي انقلابها و تحولات اجتماعي است و با اختيار و اراده خود خواهان براندازي نظم موجود غير مطلوب و پديد آوردن نظم مطلوب غير موجود مي شود و به اين منظور دست به انقلاب مي زند.ساير علتهاي اجتماعي و محيطي زمينه را براي فعاليت فراهم كرده و از كانال اراده و اختيار انسان غير مستقيم تاثير خود را بر تحولات اجتماعي مي گذارند. علل انساني بر دو دسته علل فردي و علل اجتماعي تقسيم مي شوند:

1. علل فردي (نقش رهبري در انقلاب)

ص: 5487

در اينجا بايد بررسي شود كه انسانها با خصيصه هاي فردي و به عنوان اشخاص معين چه سهمي در دگرگون كردن قالبهاي فكري و رفتاري داشته اند و چگونه موجد انقلاب شده اند.اينجاست كه بايد روي شخصيتهاي تاريخ انقلاب اسلامي متمركز شويم و سران و نخبگان را مورد تحقيق قرار بدهيم قدم اول توجه روي شخص امام به عنوان رهبر انقلاب مي باشد.ايشان چه افكار و رفتاري از اسلام ارائه دادند؟ اين مسائل در شكل گيري و پيروزي انقلاب ايران چقدر مؤثر بود؟ قدم بعدي اينست كه ليستي از ديگر افراد شخصيتهائي كه در انقلاب اسلامي مؤثر بوده اند را در بياوريم سپس افكار و رفتارشان را مورد شرح و ارزياب قرار دهيم. پيشينيان امام: براي اينكه اهميت و كاربرد اين بخش از بحث ما روشنتر شود نگاهي به نقش شخصيتها در تاريخ معاصر ايران مي افكنيم و آندسته از افراد را كه در پرورش و تداوم اسلام در بعد نظري و عملي مؤثر بوده اند را مورد بررسي قرار مي دهيم.سيد جمال الدين اسد آبادي دو بعدي است يعني هم افكار و ايده هائي درباره اسلام دارد و هم عملا در اجراي آن آرمانها قدم برداشت. البته نقش اجرائي و تشكيلاتي او خيلي بالاست.امثال ميرزاي شيرازي، بهبهاني و طباطبائي بيشتر مرد عمل هستند. آقايان آخوند خراساني و ميرزا خليل

ص: 5488

الله مازندراني و ميرزاي نائيني با تاييدي كه از مشروطيت كردند و شخصيتهائي چون كاشف القطا و ملا احمد نراقي با طرح و بررسي مسائل ديني سياسي بيشتر در حوزه انديشه گام برداشته اند. شيخ فضل الله نوري با تاكيد و تكيه بر مسئله مشروطه مشروعه جايگاه رفيعي در انديشه اسلامي دارد ضمن آنكه در انقلاب مشروطيت و سپس پا فشاري بر سر مشروعيت تا پاي چوبه دار، مرد عمل هم بوده است. ميرزا كوچك خان، شيخ محمد خياباني، شهيد مدرس عمدتا مردان عمل هستند.آية الله كاشاني نيز پا در صحنه مبارزات ضد استبدادي و ضد استعماري ملي شدن نفت مي گذارد و عملا موجب تحولات و دگرگوني هاي زيادي در جامعه مي شود.نواب صفوي گرچه تا حدودي در وادي انديشه قدم گذاشته و در منشور فدائيان اسلام، براي حكومت اسلامي طرح مي دهد.اما جنبه مبارزاتي، تشكيلاتي، اجرائي و عملياتي او فوق العاده چشمگيرتر است.آية الله حائري يزدي با تاسيس حوزه علميه قم و آية الله بروجردي با فعال كردن و سر و سامان دادن به آن در زنده كردن اسلام و پرورش شخصيتهايي نظير امام نقش مؤثرتري دارند. امام خميني: امام خميني كه طي 60 سال در محيط جامعه و حوزه علميه مشغول نشو و نما بود و در هر دو صحنه نظر و

ص: 5489

عمل بدرجات عالي رسيده بود، در سال 41 طي برخورد با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي، در كنار مرجعيت بعنوان رهبر سياسي جامعه در بين اقشار وسيع مردم و روحانيون متجلي شد.از اين به بعد تا زمان رحلتش بطور موازي در هر دو وادي نظر و عمل، انقلاب اسلامي را سكانداري كرد. مردي در اوج اجتهاد و مرجعيت، مدرس فلسفه و دانا به علم كلام و اخلاق و...در عين حال مردي مبارز و واقف به اصول مخفي كاري و كار دستجمعي و...در گفته ها و نوشته هايش هندسه سياسي اجتماعي اسلام را با زباني بسيار همه فهم و در عين حال دقيق ترسيم مي كند. مدينه فاضله و جامعه مطلوبي را كه منبعث از اصول اعتقادات و جهان بيني اسلامي است ترسيم مي كند، سپس جامعه موجود شاهنشاهي را با اطلاعات و اخبار وسيعي كه دارد بعنوان جامعه اي فاسد مي كوبد و غير قابل تداوم مي داند. آنگاه «راهها» ، مراحل و روشهاي نيل به وضع مطلوب را بدست مي دهد. در اين رابطه به عنوان نمونه به بخشي از سخنان ايشان اشاره مي كنيم. ...اسلام دين افراد مجاهدي است كه بدنبال حق و عدالتند.دين كساني است كه آزادي و استقلال مي خواهند.مكتب مبارزان و مردم ضد استعماري است.اما اينها اسلام را طور ديگري معرفي كرده اند و مي كنند.تصور نادرستي كه

ص: 5490

از اسلام در اذهان عامه بوجود آورده و شكل ناقصي كه در حوزه هاي علميه عرضه مي شود براي اين منظور است كه خاصيت انقلابي و حياتي اسلام را از آن بگيرند و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند، آزاديخواه باشند، دنبال اجراي احكام اسلام باشند، حكومتي بوجود بياورند كه سعادتشان را تامين كند و چنان زندگي داشته باشند كه در شان انسان است. مثلا تبليغ كرده اند كه اسلام دين جامعي نيست، دين زندگي نيست، براي جامعه نظامات و قوانين ندارد، طرز حكومت و قوانين حكومتي نياورده است، اسلام فقط احكام حيض و نفاس است اخلاقياتي هم دارد اما راجع به زندگي و اداره جامعه چيزي ندارد. تبليغات سوء آنها متاسفانه مؤثر واقع شده است.الان گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيل كرده چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده اند و از آن، تصور خطائي دارند همانطور كه مردم افراد غريب را نمي شناسند اسلام را هم نمي شناسند و در ميان مردم دنيا بوضع غربت زندگي مي كند. چنانچه كسي بخواهد اسلام را آنطور كه هست معرفي كند مردم باين زوديها باورشان نمي آيد بلكه عمال استعمار در حوزه ها هياهو و جنجال مي كنند.... آنروز كه در غرب هيچ خبري نبود و ساكنانش در توحش بسر مي بردند...دو مملكت پهناور ايران

ص: 5491

و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثري از حكومت مردم و قانون در آنها نبود، خداي تبارك و تعالي بوسيله رسول اكرم (ص) قوانيني فرستاد كه انسان از عظمت آن ها بشگفت مي آيد.براي همه امور قانون و آداب آورده است. امام خميني، ولايت فقيه، ص 6. او در جاي ديگر مي گويد: ما موظفيم ابهامي را كه نسبت به اسلام بوجود آورده اند برطرف سازيم، تا اين ابهام را از اذهان نزدائيم هيچكاري نمي توانيم انجام دهيم.ما بايد خود و نسل آينده را وادار كنيم و به آنها سفارش كنيم كه نسل اتيه خويش را نيز مامور كنند اين ابهامي را كه بر اثر تبليغات سوء چند ساله نسبت به اسلام در اذهان حتي بسياري از تحصيلكرده هاي ما پيدا شده رفع كنند، جهان بيني و نظامات اجتماعي اسلام را معرفي كنند، حكومت اسلامي را معرفي نمايند تا مردم بدانند اسلام چيست و قوانين آن چگونه است. امروز حوزه قم حوزه مشهد و حوزه هاي ديگر موظفند كه اسلام را ارايه بدهند و اين مكتب را عرضه كنند.مردم اسلام را نمي شناسند. امام خميني، ولايت فقيه، ص 154. در اين جملات، امام اسلام و نظام سياسي آنرا مطرح كرده و به عنوان ايده آل و مطلوب شرحش مي كنند.اينكه ايشان مي گويد «مردم اسلام را

ص: 5492

نمي شناسند» از بعد نظري و فكري يك شوك است.جامعه اي كه هزار و چهار صد سال اسلامي شده و بعنوان كشوري اسلامي شناخته مي شود چرا اسلام را نمي شناسد؟ اصولا معني اين جمله چيست؟ اولا به اين ترتيب مردم مي دانند كه اسلام ديني جامع است كه بايد از قوه به الفعل بيايد ثانيا مردم به اشتباه تصور نكنند كه حكومت و رژيم شاهنشاهي اسلامي است و بدان رضايت بدهند. اين تبليغات امام باعث مي شود كه مردم طور ديگري درباره اسلام فكر كنند. نكته ظريف اينست كه ايشان همراه با طرح اسلام حقيقي مي كوشد تا ساير طرحهاي بدلي اسلامي را نيز بشناساند. اينك توجه كنيم كه وي چگونه مانند يك جامعه شناس به تشريح وضع موجود پرداختند، آنرا طرد و لزوم انقلاب و دگرگوني را در جامعه مطرح مي كند و مي گويد: و اكنون ملت محروم ايران كه بسيارشان از لوازم اوليه زندگي محروم بودخ و بنا بر نوشته بعضي از روزنامه هاي وابسته به دستگاه، فقط در تهران يك ميليون نفر فاقد آب و برق و بهداشت و ديگر ضروريات اوليه زندگي مي باشند، ملتي كه بسياري از فقر و تهيدستي نمي توانند فرزندان خود را به مدرسه بفرستند و اطفال معصوم را از گرسنگي به چرا مي برند و يا سر راه ها به اميد خدا رها مي سازند، ملتي

ص: 5493

كه بسيارشان براي مراجعه به دكتر و خريدن دارو تمكن مالي ندارند و از بي دكتري و بي دوائي تلف مي شوند و بنا بنوشته بعضي از روزنامه هاي ايران، در بسياري ايز شهرستانهاي ايران و استانداريهاي بزرگ براي هر 35 هزار نفر فقط يك دكتر وجود دارد ملتي كه در همين سال گذشته از قحطي و گرسنگي خانه و كاشانه خود را رها ساخته براي بدست آوردن لقمه نان بهر سو آواره شدند بايد چنين مبلغ سرسام آوري از بودجه كشور آنها صرف همچو امر سفيهانه اي شود. پس از تشريح وضع موجود و بيان مظالم و مفاسد آن و ريشه يابي آنها، امام ضرورت براندازي وضع موجود و لزوم استقرار وضع مطلوب و چگونگي نيل به آن را بدست مي دهد، و مي گويد: شرع و حق، حكم مي كند كه بايد نگذاريم وضع حكومتها بهمين صورت ضد اسلامي يا غير اسلامي ادامه پيدا كند. دلائل اين كار واضح است، چون برقراري نظام سياسي غير اسلامي، نظامي شرك آميز است چون حاكمش طاغوت است و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم.باز به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعي مساعدي براي تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت

ص: 5494

طاغوت و قدرتهاي نارواست. شرايط اجتماعي كه ناشي از حاكميت طاغوت و نظام شرك آميز است لازمه اش همين فسادي است كه مي بينيد اين همان «فساد في الارض» است كه بايد از بين برود و مسببين آن بسزاي اعمال خود برسند. ما چاره نداريم جز اين كه دستگاههاي حكومتي فاسد و فاسد كننده را از بين ببريم وهيئت هاي حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم.اين وظيفه اي است كه همه مسلمانان در يكايك كشورهاي اسلامي بايد انجام بدهند و انقلاب سياسي اسلامي را به پيروزي برسانند.

2. علل و عوامل اجتماعي

جامعه، ميدان و بستر اصلي انقلاب است.جامعه مجموعه روابط منظم و پايداري است كه افراد عقلا و جبرا براي رفع نيازها و تحقق اهدافشان در آن محصور مي باشند. روابط اجتماعي بطور نظري و تحليلي از سه دسته روابط نهادي كه در عمل، غير قابل انفكاك و اسقاط مي باشند تشكيل شده است.دو ركن اصلي و اوليه آن روابط و ساختارهاي فرهنگي و اقتصادي هستند.با اولي نيازها و اهداف معنوي انسان محقق و با دومي نيازهاي مادي و معيشتي او بر آورده مي شود.اين دو دسته، روابط احتياج به ظوابط و قانون دارند، زيرا اگر قرار باشد هر كس هر كار دلش خواست انجام دهد هرج و مرج پديد مي آيد و انسانها

ص: 5495

از وصول به اهداف باز مي مانند.ضابطه و قانون، محتاج واضع، مجري و قاضي است. پس اين ضرورت موجب پيدايش ركن فرعي و ثانويه يا سازمان سومي بنام حكومت مي شود.در هر برهه از تاريخ و زمان و در هر نقطه از مكان كه جامعه اي وجود دارد بايد سه ركنش، يعني فرهنگ، اقتصاد و حكومت و سياست هم خوان و همساز باشند. عدم هماهنگي اين اركان، خود زمينه ساز دگرگوني است.با توجه به استدلال فوق حال ببينيم هر يك از سازمانهاي فوق چگونه زمينه را براي تحول اجتماعي و انقلاب اسلامي ايران فراهم مي آوردند.

علل و عوامل سياسي

پس از سقوط رضاخان و در زير چكمه هاي متفقين اشغالگر، در صحنه سياسي ايران بصورت ظاهر يكدوره آزادي و دموكراسي بروز مي كند كه پس از دوازده سال با كودتاي 28مرداد سال 32 اين آزادي هم محو مي شود.شاه در دوره اول حكومتش محلي از اعراب نداشت و تصميم گيري در واقع با ديگران بود اما حكومت واقعي او در دوره دوم، يعني، پس از كودتا شروع مي شود كه بساط ديكتاتوري را پهن مي كند.قوه مقننه دست نشانده قوه مجريه و خود قوه مجريه و نيز با نخست وزيراني مطيع، آلت دست شاه مي شود و قوه قضاييه هم در آن رژيم معمولا محلي از اعراب نداشت. اين دوره نيز با بحرانهاي

ص: 5496

39 -43 دستخوش تزلزل مي شود.با سركوب قيام 15 خرداد 42 و تبعيد حضرت امام در آبان 43 دوره واقعي حكومت و ديكتاتوري مطلقه شاه مجددا آغاز ميشود.تمام نهادها و ابزارهاي دموكراسي و آزادي همانند: مطبوعات، انجمنها، احزاب صنفي و سياسي، راديو و تلويزيون، كتب و مجالس تعطيل، كاناليزه يا آلت دست ميشوند.اركان و منابع قدرت شاه، يعني حمايت خارجي، پول نفت، توسعه و تجهيز ارتش و ساواك روز به روز بيشتر مي شود پايگاههاي قدرت مخالفان همچون حوزه و دانشگاه به شكلهاي مختلف سركوب و آزادي هاي فردي و اجتماعي مانند آزادي بيان و عقيده و...از مردم گرفته مي شود. در سياست خارجي نيز، شاه به هم پيمان تمام عيار آمريكا تبديل شده و عملا حامي اسراييل بوده و عاملي براي تضعيف و تشتت اعراب مي باشد. با آغاز دهه پنجاه روند ديكتاتوري شاه تشديد شده و در برابر سازمانهاي مسلح و گروههاي سياسي مخالف، به شديدترين وجه عكس العمل نشان داده مي شود.با اين اعمال و رفتار، نارضايتي مردم و روشنفكران از سياست رژيم اوج مي گيرد، اما بدلايلي نشانه ها و شاخص هاي آن چندان ظاهر نيست، زيرا از يكطرف به مدد درآمدهاي روز افزون نفت و عليرغم تمام سوء استفاده ها، ميزان واردات و توليد كالاهاي مونتاژ داخلي رو به تزايد و قدرت خريد مردم بالاست.اين مسائل چشم

ص: 5497

و زبان خيلي ها را مي بست، يعني بمدد دلارهاي نفتي و يك اقتصاد وابسته و مصرفي كه در دراز مدت سقوطش محرز بود، در كوتاه مدت يك رضامندي اقتصادي و مصرفي وجود داشت و اين عاملي براي جلوگيري از بروز و ظهور گسترده نارضايتي هاي سياسي بود.از طرف ديگر شاه بمدد نيروهاي سركوبگرش روزبروز اقدامات انتقامجويانه خود را وسعت و عمق مي بخشيد و هر گونه ابراز نارضايتي از سوي ملت را با وضع فجيعتر و وحشيانه تري پاسخ مي داد. در نتيجه اين برخورد، نمود نارضايتي هر روز دامنه اش محدودتر مي گرديد و به قشرهاي پيشاهنگ و پيشتاز و از جان گذشته اي از روشنفكران، دانشجويان، بازاريان و روحانيون اختصاص مي يافت.تشكيل حزب فراگير رستاخيز در اوائل سال 54 اوج ديكتاتوري و اختناق شاه بود كه براي عضو گيري و وادار كردن مردم به شركت در آن از تحقير و توهين و تكبر به هيچ قشري فروگذار نكرد. شاه در اين مسير حتي از اطرافيان و دست نشانده هاي خود نيز حاضر نبود هيچ انتقادي را درباره كوچكترين و پيش پا افتاده ترين برنامه هايش بشنود و عليرغم وجود دستگاههاي برنامه ريزي، سياستگذاري و اجرائي كه بظاهر طرحي را با چارچوبهائي آماري و تحقيقي ارائه مي دادند، درباره همه چيز دستور مي داد. (27) شاه كه راه سلطنت خود و پسرش را بسيار هموار

ص: 5498

مي ديد در سال 55 جشنهاي پنجاه سال سلطنت پهلوي را برگذار كرد و حرفهاي ماليخوليائي زيادي زد. (28) در اين سال مقاومت هاي مسلحانه، تقريبا ريشه كن شده بود و اكثر مخالفان سرشناس اعم از روحاني و بازاري و دانشگاهي و...در زندان بودند و به خيال حكومت، اكثريت مردم نيز در حزب فراگير رستاخيز عضو شده بودند.در اوج اين خواب و خيالها بود كه از اوايل سال 56 نشانه هاي بسيار قوي از نارضايتي سياسي و آزادي خواهي در گوشه و كنار ايران بروز كرد كه سرانجام، در قم و پشت سر روحانيت و حضرت امام جمع شد و انرژي عظيمي براي انفجار و بر اندازي فراهم كرد و انقلاب را به پيروزي رساند.

علل و عوامل فرهنگي

اشاره

فرهنگ، معاني و تعاريف بسيار زيادي دارد.در اينجا مراد از اين واژه عمدتا قالب هاي رفتاري و اعتقادي است كه در بين اعضاء يك جامعه بصورت مشترك رواج دارد و بر آورنده نيازهاي معنوي و كيفي آنان مي باشد.بنا بر اين، فرهنگ، محصول فرآيند دير پاي ديني، تاريخي و جغرافيائي يك جامعه مي باشد.دگرگوني اين قالب ها بصورت بنيادي زمينه ساز انقلاب است.

1. عوامل و عناصر فرهنگ ايران

مهمترين عناصر و عوامل فرهنگ ايران عبارتست از: 1- جغرافياي ساسي اجتماعي ايران )5000 سال) 2- تاريخ ايران )2500 سال) 3- دين اسلام )1400 سال) 4-

ص: 5499

زبان و ادبيات فارسي )1000 سال) فلات ايران با چهار چوب و حدود طبيعيش حداقل از ده هزار سال پيش آثار تمدن از خود بجاي گذاشته است و از حدود 5 هزار سال پيش دولت عيلام در بخش وسيعي از آن تشكيل شده است و فرهنگ و تمدن يعني، قالب هاي فكري و رفتاري معيني را ايجاد و رواج داده است اقوام مهاجر و آريائي در هزاره اول قبل از ميلاد; يعني، سه هزار سال پيش و در طي كوچهاي چند هزار ساله بصورت جمعيتهائي مسلط در اين فلات ظاهر شدند و دولت هاي بوميان را بتدريج در خود هضم كردند. سرانجام، در حدود دو هزار و پانصد سال پيش، كورش هخامنشي كه يك آريائي از قوم پارس است نخستين امپراطوري فراگير ايران را پي مي ريزد و به دنبال آن قالب هاي فكري و رفتاري تمدن پارسي و ايراني متجلي مي شود. دين اسلام با قالب هاي اعتقادي و رفتارهاي جامع در هزار و چهار صد سال پيش طلوع مي كند و ايرانيان از جاذبه آن و دافعه نظام شاهنشاهي، سر در قدمش مي گذارند.اين تغيير و تحول، انقلابي تمام عيار بود و اسلام بصورت جوهر ايرانيت در آمد.پس از 400 سال با تدوين شاهنامه فردوسي، هويت ايراني كه با عنصر اسلامي عجين شده بود در قالب

ص: 5500

نوي متولد شد.از اين به بعد بطور كلي اسلام، روح و مغز فرهنگ ايران است و آن سه عامل ديگر نيز در اين عامل محصور و متجسم مي شود. اين روح فرهنگي از آن به بعد در بستر تاريخ و جغرافياي ما جلو آمده و رشد كرده است و عليرغم تهاجماتي كه طي دو قرن اخير فرهنگ و تمدن غربي بر آن داشته و با وجود تاثيرات شديد، فرهنگ ايراني با آن محتوائي كه ذكر شد، هويت و استقلال خود را از دست نداده است.اين فرهنگ اسلامي با تمام صفت ها و پيرايه ها و خرافاتي كه از داخل بر آن عارض شده بود، همواره در مقابل استبداد داخلي و استعمار خارجي عاملي بازدارنده بود.بنا بر اين آنان براي هموار كردن زمينه نفوذ و سلطه شان، به انحاء مختلف در صدد حذف و يا تضعيف اين فرهنگ بودند. براي نمونه ديديم كه رضا شاه با پشت گرمي حاميانش خيلي گستاخانه و آشكار با اسلام و مظاهر روشن آن نظير: حجاب، منابر و مجالس عزاداري براي امام حسين (ع) و روحانيت در افتاد و تلاش مي كرد لباس هاي اروپائي را جايگزين لباسهاي ملي كند.

2. عناصر فرهنگي

شاه محمد رضا شاه از سالهاي 39 و 40 و با طرح لوايح ششگانه آمريكايي انقلاب سفيد در 19 دي و

ص: 5501

برگزاري رفراندوم ششم بهمن سال 1341 در تاييد آن و بمدد حاميان خارجيش بطور حسابشده تر و ظريفتري مبارزه را آغاز و به دنبال آن، تلاش كرد تا فرهنگ جديدي هماهنگ و همساز با حكوما و سياستش خلق كند.فرهنگ شاه ملقمه اي از دو عنصر بود. 1- فرهنگ غربي 2- فرهنگ ايران باستان. جشن هاي دو هزار و پانصد ساله و جشن هاي تاجگذاري و نظائر آنها ابزارها و روشهائي براي جا انداختن فرهنگ ايران باستان بود و فيلمهاي سينمائي و رمانهاي غربي و جشن هنر شيراز و همانند آنها براي توسعه و ترويج فرهنگ غربي بود و از عناصر چهارگانه فرهنگ ايراني، تحت عنوان ميهن پرستي، به جغرافياي سياسي و طبيعي ايران تكيه مي شد.از تاريخ 2500 ساله، عمدتا به تاريخ ايران باستان و هخامنشيان و ساسانيان و دين زرتشتي تكيه مي شد. دين اسلام كه عنصر اصلي فرهنگ ما بود آماج اصلي تهاجمات وي قرار گرفت.بزرگترين و آشكارترين تجاوز او به فرهنگ اسلامي مردم ايران تغيير مبدا هجري تاريخ و تبديل آن به مبدا شاهنشاهي بود. در ارتباط با اصلاح و تغيير و تحول در ادبيات فارسي موضع اسلامزدائي داشت و تلاش مي كرد آثار و علائم ديني و مذهبي را از درون آن محو كند و با ابزارها و روش هاي گوناگون، فرهنگ واقعي و

ص: 5502

اصيل، را مي كوبيد و در عوض فرهنگ باستاني و وارداتي را تحميل مي كرد. بنا بر اين نارضايتي مردم به اين خاطر روز به روز تشديد مي شد مثلا حجاب كه يك قالب رفتاري اساسي در اسلام و ايران مي باشد، در زمان رضا شاه با زور سرنيزه برداشته شد و در زمان محمد رضا شاه از طريق پخش فيلمهاي سينمائي فاسد، داستانهاي عشقي، تاسيس انواع و اقسام مراكز فساد و فحشاء برنامه هاي تلويزيوني و راديوئي و غيره بي حجابي را تشويق و ترويج و زمينه براي گسترش روابط بي بند و بار دختران و پسران فراهم مي شد. مدلهاي لباس، الگوي مصرف، رواج اشياء لوكس، ادبيات و موسيقي مبتذل و بسياري از مسائل ديگري كه ترويج مي شد چيزهايي نبود كه با روح فرهنگي اصيل ما سازگار باشد و عليرغم اينكه طي اين دوران، ظاهرا افراد و جامعه بطور دلخواه استعمار و استبداد، مسخ شده بود، روح فرهنگي ما در عمق وجدانها متراكم بود و بغض كرده بود. هنگامي كه در جشن شيراز در آبان 56 زمان را براي آخرين حمله مناسب مي ديدند و به عنوان اوج هنر، نمايش آميزش زن و مرد را در ملاعام روي صحنه آوردند و يا رقاصان زن آفريقائي را نيمه عريان در تلويزيون ظاهر كردند، انرژي سركوب شده و متمركز

ص: 5503

روح فرهنگ ديني منفجر شد و مردم آزادي و شخصيت پايمال شده را طلب كردند.

ص: 5504

علل پيروزي انقلاب اسلامي و سقوط رژيم پهلوي

اشاره

تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 2 نجاتي، غلامرضا انقلاب ايران، در نوع خود، و نيز در مقايسه با ديگر انقلابهاي جهان، از لحاظ تكوين، حركت، روند و نتيجه آن داراي ويژگيهاي كم نظيري بود.وجه مشترك پيدايش همه انقلابها، كم و بيش يكسان است.همگي ريشه طبقاتي و اجتماعي دارند، هنگامي كه ظلم و فساد و بي كفايتي نظام حاكم تحمل ناپذير شد، توده ها به حركت در مي آيند، طغيان مي كنند، نمايندگان سنتي خود را كنار مي زنند و موانعي را كه بر سر راهشان قرار دارد، درهم مي كوبند تا رژيم حاكم را بر اندازند و به جاي آن نظام جديدي كه اميال و خواستهاي آنها را تامين كند، بر پا سازند. كمتر انقلابي است كه صرفا ملي يا ميهني باشد.صرف وجود محروميتهاي اقتصادي در جامعه، براي برانگيختن شورش و انقلاب، بسنده نيست.هيچ انقلابي موفق نمي شود مگر آنكه بر نيروهاي مسلح تسلط پيدا كند، يا توان روحي و كارايي آن نيروها را تضعيف نمايد و يا اينكه، آن نيروها، به انقلابيون بپيوندند.عواملي كه انقلاب را شتاب مي بخشد، بيزاري از اشرافيت، ناسازگاريهاي اجتماعي و اقتصادي و شدت محروميتهاي تحمل ناپذير، ميان آنچه مردم مي خواهند و آنچه به دست مي آورند، مي باشد. انقلاب، بالفعل يك رويداد غير مترقبه است.در يك انقلاب

ص: 5505

اصيل، همه قشرهاي جامعه شركت دارند، هدفهاي انقلاب، در برگيرنده خواستهاي اكثريت جامعه است، در آغاز، توده ها با يك برنامه مدون و از پيش تهيه شده، براي ساختار نظام و جامعه جديد، به عرصه انقلاب نمي روند.انگيزه توده ها، در آغاز، براندازي نظامي است كه ديگر قادر به تحمل آن نيستند.رهبران و پيشتازان انقلاب، برنامه بازسازي جامعه را، در نظام آينده تهيه مي كنند و پس از تاييد مردم آن را به اجرا مي گذارند. ملت ايران طي يك قرن گذشته، دو انقلاب، يك جنبش و دو كودتا را تجربه كرده است، انقلاب مشروطيت سال 1906( 1285 ميلادي)، جنبش ملي شدن صنعت نفت 1950 -53( 1329 -32 ميلادي) و انقلاب سال 1978 -79( 1357(، كودتاها، يكي 3 اسفند 1299 به رهبري سيد ضياء الدين طباطبائي و رضاخان ميرپنج، ديگري، كودتاي انگليسي - آمريكايي 28 مرداد 1332. در انقلاب مشروطيت، اولين قانون اساسي، با الهام از ايدئولوژي ناسيوناليسم، ليبراليسم و سوسياليسم غرب تهيه و تصويب شد. روشنفكران اميدوار بودند نظام كشور و ساختار جامعه را همانند جوامع اروپايي كنند، اما عمر اين مشروطه كوتاه بود و پس از چهارده سال، با كودتاي اسفند 1299 از ميان رفت. جنبش ملي سال 1329، يك جنبش ناسيوناليسي و ضد استعماري اصيل بود.هدف عمده آن طرد استعمار كهن بريتانياي كبير،

ص: 5506

احياي دموكراسي، از طريق اجراي كامل قانون اساسي سال 1285 و تامين همه آزاديهاي فردي و اجتماعي بود.هر چند جنبش، با ملي شدن صنعت نفت در سراسر ايران و خلع يد از شركت نفت انگليسي و اخراج انگليسيها از ايران، به پيروزيهاي بزرگي ست يافت، ولي با كودتاي 28 مرداد 1332 شكست خورد. انقلاب سال 1357 با قيام قشرهاي وسيع مردم ايران شروع شد و به رهبري آيت الله روح الله خميني به پيروزي رسيد.در همه پرسي فروردين 1358 رژيم جمهوري اسلامي، جايگزين نظام سلطنتي گرديد.قانون اساسي جديد در مجلس «خبرگان» كه بيش از 90 درصد اعضاي آن را روحانيون و فقها تشكيل مي دادند، به تصويب رسيد.سپس در همه پرسي روزهاي 11 و 12 آذرماه همان سال، قانون اساسي و نيز مقام مرجعيت و رهبري آيت الله خميني، با اكثريت قاطع مردم تصويب و پذيرفته شد.

شخصيت امام خميني

مطالعه و تحليل علل پيروزي سريع انقلاب سال 1357 بدون بررسي شخصيت آيت الله خميني دشوار و حتي ناممكن است.امام خميني در پيروزي انقلاب اسلامي، همان نقشي را ايفا كرد كه لنين در انقلاب كبير روسيه، مائوتسه تونگ در انقلاب چين و فيدل كاسترو، در انقلاب كوبا.با اين تفاوت كه لنين حزب كمونيست را پشت سر خود داشت و پس از پيروزي انقلاب فوريه 1917 وارد

ص: 5507

لنينگراد شد.مائو رهبر حزب كمونيست چين بود و به نيروهاي مسلح و مجهزي كه ماهها با ارتش چيانكايچك در بخشهائي از خاك چين جنگيده بودند، فرماندهي داشت، فيدل كاسترو نيز، با هزاران چريك و هواخواه، تجربه سه سال )1956 - 59( مبارزه مسلحانه دشواري را با رژيم باتيستا پشت سرگذاشته بود.در صورتي كه امام خميني هيچ نوع سازمان سياسي و نيروهاي نظامي در اختيار نداشت، ستاد رهبري او، در خارج از ايران بود، از «مسجد» به عنوان سنگر مقاومت و مبارزه استفاده كرد و در اوج انقلاب، وارد ايران شد. چه عواملي موجبات موفقيت امام خميني را در جلب و بسيج توده ها، تا بدان حد تامين كرد كه با صدور يك پيام، از چند هزار كيلومتري ايران، توده هاي مردم، به خيابانها مي ريختند و سينه خود را در برابر آتش مسلسل ها قرار مي دادند؟ با اتكاء به چه نيرويي، رهبران كشورهاي غربي و شرقي را، به اتهام مداخله در امور ايران و پشتيباني از محمد رضا شاه به باد انتقاد و حمله مي گرفت، جيمي كارتر، رئيس جمهوري آمريكا را مي كوبيد و به گفته خود، به او «سيلي» مي زد! در مذاكرات با نمايندگان سران دولتهاي ايالات متحده و فرانسه، در نوفل لوشاتو، درباره آينده ايران و سرنوشت شاه، يك قدم از موضع هميشگي خود، عقب

ص: 5508

ننشست و حرف هميشگي خود را كه «شاه بايد برود!» تكرار مي كرد؟ برجسته ترين خصيصه امام خميني، صراحت بيان، بي پروايي و شجاعت فوق العاده و كم نظيرش بود، تا بدان حد، كه در ميان روحانيون و سياستگران دو قرن اخير ايران، هيچ كس به پاي او نرسيد.در دوراني كه محمد رضا شاه، همه مخالفان، اعم از مليون، چپ گرايان، توده ايها، مالكان بزرگ و نخبگان سنتي را سركوب كرده و يا از صحنه خارج نموده بود، امام خميني، يكه و تنها، عليه او قد علم كرد.وي در سخنراني خرداد 1342 (عاشورا 1383( محمد رضا شاه را با چنان شدت و حدتي به باد سرزنش و حمله گرفت، كه تا آن روز سابقه نداشت.در آن سخنراني تاريخي امام خميني شاه را «بدبخت!» ، «بيچاره!» ، «نوكر اسرائيل!» و «فرمانبر آمريكا!» خواند. زيركي، هشياري، موقع شناسي، از خصايص برجسته ديگر ايشان بود.در دوراني كه مال اندوزي، تجمل گرايي، فساد و نادرستي، در ميان طبقه بالاي جامعه، حتي ميان برخي از روحانيون، رواج يافته بود، آيت الله خميني، همان زندگي بسيار ساده و بدون تكلف گذشته را حفظ كرد.در شناسايي جامعه ايران، تبحر خاصي داشت و زمان شروع مبارزه و حمله را به خوبي تشخيص داد.در دوران چهارده ساله تبعيد، با ايراد سخنرانيها، ارسال پيامهاي

ص: 5509

كتبي و شفاهي به وسيله كاست، مردم ايران و جهان را از نقاط ضعف شاه و فساد و بيدادگري رژيم او، آگاه ساخت، همكاري دولت ايران با اسرائيل غاصب، وابستگي اقتصادي، سياسي و نظامي ايران به غرب، بالاخص به آمريكا، غارت بيت المال، خريد روز افزون جنگ افزار، نابودي كشاورزي، بالا رفتن قيمتها، كمبود مسكن، تباهي فرهنگ، ثروتمندتر شدن اغنيا و فقيرتر شدن مستضعفان، نقض قوانين حقوق بشر، پايمال كردن قانون اساسي، سانسور مطبوعات، محو آزاديهاي مردم، سركوب مخالفان، اوجگيري فساد در همه شئون كشور و....از مواردي بود كه در بيانات و پيامهاي امام خميني بدان استناد مي شد و شاه را عامل همه نابسامانيها، مي دانست و لزوم اتحاد همه قشرهاي جامعه را براي ادامه مبارزه تاكيد مي كرد. گفته هاي امام خميني، انعكاس خواسته ها و نظريات همه احزاب، گروههاي سياسي، با افكار و عقايد گوناگون، از جمله جبهه ملي، نهضت آزادي، گروههاي ماركسيستي، حزب توده و گروههاي چريكي بود.تامين عدالت اجتماعي، آزاديهاي فردي و اجتماعي، آزادي مطبوعات، حكومت مردم بر مردم از طريق انجام انتخابات آزاد....خواسته هايي بود كه نيروهاي اپوزيسيون، پس از سقوط دولت مصدق در سال 1332، سالها براي تحقق آن، مبارزه كرده و به نتيجه نرسيده بودند.

نيروهايي كه آتش انقلاب را روشن كردند

در سالهاي آخر دهه 1340، همه گروههاي سياسي مخالف

ص: 5510

رژيم، سركوب شده بودند.تنها كانون مقاومتي كه در فضاي خفقان ايران آن زمان باقي مانده بود، حملات كوبنده آيت الله خميني در نجف به شاه و رژيم او، سخنرانيهاي دكتر علي شريعتي در حسينيه ارشاد و صفير گلوله چريكها، در مبارزه مسلحانه شان بود.هر يك از اين سه كانون، در برگيرنده خواسته و تمايلات بخشي از قشرهاي جامعه بود. شريعتي، به عنوان يك انديشمند برجسته سياسي - مذهبي، اسلام شناس مترقي و معلم راديكاليسم اسلامي، در سخنرانيها و نوشته هاي خود، تعريف تازه اي از اسلام شيعه و «شهادت» عنوان كرد و هزاران پسر و دختر جوان دانشجو را با فلسفه سياسي اش، كه تركيبي از سنتهاي اسلامي، با افكار انقلابي بود، آشنا ساخت.چريكها، با مبارزه مسلحانه خود، فضاي سياسي تازه اي ايجاد كردند و با فداكاري و جانفشاني خود، ارزشها و مفاهيم نويني را مطرح ساختند.آيت الله خميني، با مهارت و درايت خاص، عمليات اين سه پايگاه را هماهنگ ساخت و در مبارزه عليه رژيم شاه، از آن بهره برد. طبقه متوسط جامعه، بازرگانان سطح پايين، كسبه، و بازاريان، آيت الله را دشمن آشتي ناپذير رژيم استبدادي، حامي الكيت خصوصي و ارزشهاي اسلامي و سنتي مي دانستند.روشنفكران، تحصيل كردگان، و دانشجويان، او را رهبري روحاني مي شناختند كه قصد دارد مملكت را از وابستگي به انحصارات غرب، و نيز

ص: 5511

ظلم و ستم و فساد برهاند و عدالت و آزادي را به كشور بازگرداند.كاركنان دولت و كارگران كارخانه ها، آيت الله خميني را روحاني مي دانستند كه از ميان ملت برخاسته و قصد دارد با پيروي از تعاليم اسلام، قدرت را از اغنيا و زورمندان گرفته و به ملت بازگرداند و عدالت اجتماعي را در سراسر ايران برقرار كند.از ديدگاه كشاورزان، آيت الله شخصيت روحاني مبارز و سختكوشي است، كه پيوسته از منافع قشر زحمتكش دفاع مي كند و براي آنها، زمين، آب، مدرسه، جاده و مراكز بهداشت فراهم مي سازد.بدين سان قشرهاي وسيعي از مردم ايران، آيت الله خميني را، منادي حق و عدالت، مدافع محرومان و الهامبخش اميدها و آرزوهاي خود و احيا كننده آزادي و برابري مي دانستند. ستون فقرات جنبشي كه رهبري آن را، امام خميني به عهده داشت، روحانيون جوان در نهادهاي مذهبي، بازاريان و بخشي از قشرهاي محروم و متوسط جامعه بودند.اينان در قيام 15 خرداد 1342 وفاداري بي چون و چراي خود را نسبت به رهبر مذهبي خود، به اثبات رسانيده بودند.به نظر آنها، خميني تجسمي از جرئت، جسارت و مقاومت امام علي (ع) در مبارزه عليه معاويه بود.پس از كشتار 15 خرداد، مخالفان ميانه رو مذهبي رژيم، و شماري از علما كه موافق مداخله روحانيون در امور سياسي نبودند، به تدريج به

ص: 5512

سوي او، روي آوردند.بازاريان نيز با دادن كمكهاي مالي به ياريش شتافتند و با توسعه شبكه هاي مخفي، و از طريق مساجد، پيامها و دستورهايش را دريافت و اجرا مي كردند. هر چند بازار و بخشي از روحانيون و نهادهاي مذهبي در قم، مشهد، اصفهان و شيراز، به عنوان يك سازمان مخالف رژيم، سالها فعاليت داشتند، اما، طبقه روشنفكر دانشگاهي، در سالهاي اول دهه پنجاه، مبارزه را از سر گرفتند.نخست نويسندگان، هنرمندان، حقوقدانان، قضات، با انتشار نامه هاي سرگشاده و اعلاميه هايي، در اعتراض به نبودن آزادي و دموكراسي، خواستار فضاي باز سياسي و اجراي قانون اساسي شدند و جمعيت طرفدار حقوق بشر را سازمان دادند.دانشجويان را به تظاهرات دانشگاهي وا داشتند و بدين سان فرياد اعتراض خود را نسبت به مظالم و ستمگريهاي رژيم شاه، بلند و بلندتر كردند. انتشار نامه اهانت آميز نسبت به آيت الله خميني در زمستان 1356 در روزنامه اطلاعات، اعتراض شديد مردم و مقتول و مجروح شدن گروهي در شهرستان قم به وسيله نيروهاي انتظامي، سپس گسترش دامنه اعتراضها، در شهرهاي ديگر و برخورد مسلحانه نيروهاي امنيتي با مردم، جنبش مخالفت مردمي را وسعت و تداوم بخشيد.كارمندان دولت، كاركنان بانكها، گمركات، سپس كارگران كارخانه ها و صنعت نفت، با اعتراض و اعتصاب خود، اقتصاد كشور را فلج كردند.آنگاه، دانشجويان، دانش آموزان، و نيز

ص: 5513

مردان و زنان از قشرهاي مختلف جامعه با برپايي تظاهرات در شهرها و برخوردهاي خياباني با نظاميان، آتش انقلاب را برافروختند و طي مدت كوتاهي به چنان پيروزيهايي رسيدند كه همه را شگفت زده كرد. اگر طبقات متوسط مذهبي، بازاري و تحصيل كرده، ديوار استوار انقلاب بودند، طبقه كارگر و دهها هزار تن كشاورزان بدون زمين و بيكار، كه در حومه شهرها، با محروميت زندگي مي كردند، نقش نيروي «ضربت» را به عهده داشتند.اينان، همراه با جوانان و نوجوانان ساكنان محلات فقيرنشين جنوب تهران، اكثريت تظاهر كنندگان خياباني را تشكيل مي دادند.بسياري از كساني كه در زد و خورد با نظاميان، شهيد يا زخمي شدند، همين جوانها بودند. در آغاز بحران، خواسته و هدف تظاهركنندگان براندازي رژيم سلطنت و استقرار نظام جمهوري اسلامي نبود، معترضين خواستار مهار كردن قدرت مطلقه شاه و اجراي قانون اساسي سال 1288 بودند.در آن دوران تظاهر كنندگان عليه شخص محمد رضا شاه شعار نمي دادند، حتي شركت كنندگان در راهپيمايي بزرگ بعد از نماز عيد فطر )13 شهريور 1357( در قيطريه، در شعارهاي خود، به شاه حمله نكردند. حادثه روز 17 شهريور ميدان ژاله و كشتار صدها تن تظاهر كنندگاني كه بي خبر، يا با خبر از اعلام حكومت نظامي در آن محل و خيابانهاي اطراف، در اعتراض به منع

ص: 5514

تظاهرات از سوي دولت، اجتماع كرده بودند، خشم مردم را عليه شاه، كه او را مسئول و آمر قتل عام آن روز مي دانستند، برانگيخت.از آن پس، در تظاهرات و راهپيماييهاي خياباني، شعارهاي ضد شاه، به عنوان شعار اصلي به كار گرفته شد.

فلسفه سياسي امام خميني

افكار و انديشه سياسي امام خميني، بر خلاف ادعاي برخي از محافل اپوزيسيون و نيز، بسياري از روشنفكران داخل و خارج از كشور، ناشناخته و مجهول نبود.سالها پيش از انقلاب، آيت الله خميني در دوران اقامت در عراق و تدريس در نجف، پيرامون فلسفه سياسي و حكومت اسلامي و ولايت فقيه، بحث و سخنراني كرده بود.شعار «حكومت اسلامي» ، در تظاهرات و راهپيماييها و اجتماعات، عنوان شده بود.دكتر كريم سنجابي، رهبر جبهه ملي نيز، در ديدار 14 آبان ماه 1357 با امام خميني در پاريس، بيانيه سه ماده اي معروف را تهيه و امضا كرده بود. (1) آيت الله خميني، در جلسه درس مورخ چهارشنبه 13 ذيقعده 1( 1389 بهمن 1348( در نجف، پيرامون چگونگي تدوين قانون اساسي سال 1288 چنين گفته است: «...گاهي گفته مي شود كه احكام اسلام ناقص است.مثلا احكام قضا در اسلام آن طور كه بايد و شايد نيست.انگليس به دست عمال خود اساس مشروطه را به بازي گرفت و ما را هم - طبق

ص: 5515

شواهد و اسنادي كه در دست است - بازي داد.وقتي مي خواستند قانون بنويسند كتابي كه مال بلژيكي ها بود از سفارت بلژيك قرض كردند [...] و قانون مشروطه را از روي آن نوشتند و براي تعميه لت بعض احكام اسلام را ضميمه كردند، لكن اساس قوانين را از آنها اخذ كردند و به خورد ما دادند...» آيت الله خميني در تشريح كيفيت حكومت اسلامي و چگونگي اجراي قوانين اسلام مي گويد: «...اينها (استعمارگران) به نظر ما آوردند كه اسلام حكومتي ندارد، تشكيلات حكومتي ندارد.بر فرض اينكه احكامي داشته باشد مجري ندارد و خلاصه اسلام قانونگزار است.اين مطلب را عرض كنم، ما كه مي گوييم پيغمبر اكرم (ص) بايد خليفه تعيين كند آيا براي بيان احكام است؟ بيان احكام خليفه نمي خواهد، خود آن حضرت بيان احكام مي كرد، همه احكام را مي نوشتند و در دست مردم مي دادند تا عمل كنند.اينكه لازم است خليفه تعيين كند، براي حكومت است.ما خليفه مي خواهيم تا اجراي قوانين كند. قانون مجري لازم دارد.در همه ممالك عالم اين طور است [...] قانون تنها سعادت بشر را تامين نمي كند، پس از تشريع قانون بايد قوه مجريه باشد.در يك تشريع، يا در يك حكومت اگر قوه مجريه نباشد نقص وارد است. اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده است، ولي امر قوه

ص: 5516

مجريه قوانين است.اگر پيغمبر اكرم خليفه تعيين نكند (ما بلغ رسالة) رسالت خود را به پايان نرسانيده است.نصف امر را زمين گذاشته است.... زمان رسول الله، صلي الله عليه و آله و سلم اين طور نبود كه فقط قانون بگذرانند.دست مي بريدند، «حد مي زدند» رجم مي كردند [...] و خليفه هم براي اين امور است.خليفه جاعل احكام نيست، خليفه براي آن است كه احكام اسلامي را كه رسول اكرم (ص) آورده است و خداي تبارك و تعالي فرستاده است اجرا كند...» آيت الله خميني پيرامون معرفي اسلام و لزوم تشكيل حكومت اسلامي تاكيد دارد و مي گويد: «درست توجه كنيد، همان طور كه آنان بر ضد شما اسلام را بد معرفي كردند، شما هم اسلام را آن طور كه هست معرفي كنيد. فوايدش را بنويسيد و منتشر كنيد، خودتان را درست كنيد.شما بايد حكومت اسلامي تاسيس كنيد.خيال نكنيد ما نمي توانيم.آنها (استعمارگران) از سيصد چهارصد سال پيش زمينه را تهيه كردند.از صفر شروع كردند تا به اينجا رسيدند.شما هم از صفر شروع كنيد.» آيت الله خميني تفكيك دين از سياست را نغمه استعمارگران مي داند و در توجيه رد اين نظريه چنين اظهار مي كند: «اسلام را به مردم معرفي كنيد تا بچه هاي ما گمان نكنند كه اين آخوندها در گوشه نجف يا قم دارند احكام حيض

ص: 5517

و نفاس مي خوانند.به سياست چكار دارند! دين از سياست بايد جدا باشد! بي دينها اين را مي گويند.آنها (استعمارگران) گفتند كه بايد دين از سياست جدا باشد! زمان پيغمبر اكرم (ص) سياست از دين جدا بود؟ زمان خلفاي حق يا غير حق، زمان خلافت حضرت امير، سياست از ديانت جدا بود؟ اين حرفها را از آنها درست كردند تا دين را از تصرف امور دنيا كنار بزنند.آنها دنيا را مي خواهند.اگر ما مسلمين جز نماز خواندن، دعا خواندن و ذكر گفتن كاري نداشته باشيم، آنها هيچ كاري به ما ندارند [...] آن مردك (نظامي انگليسي در اشغال عراق) گفت: اينكه در بالاي ماذنه اذان مي گويد، براي سياست انگليس ضرردارد؟ گفتند نه.گفت هر چه مي خواهد بگويد! [...] شما هر چه مي خواهيد نماز بخوانيد، آنها نفت شما را مي خواهند.به نماز شما چكار دارند؟ آنها مي خواهد ما آدم نباشيم، از آدم مي ترسند [...] هر وقت آدمي پيدا شد، يا كشتند، يا از بينش بردند، يا لكه دارش كردند كه سياسي است! اين آخوند سياسي است... پيغمبر (ص) هم سياسي بود.اين تبليغ سوئي است كه آنها كردند تا شما را از سياست كنار بگذارند.از دخالت در امور دولتي كنار بگذارند و خودشان هر كاري مي خواهند انجام دهند، هر غلطي مي خواهند بكنند..» . (2) آيت الله خميني در سخنرانيهاي خود، اهميت تبليغات

ص: 5518

را در بيدار ساختن مردم و شناساندن حكومت اسلامي تاكيد مي كند و خطاب به طلاب و روحانيون مي گويد: «آن مطلبي كه در اول بحث (حكومت اسلامي) عرض كردم كه شما موظفيد براي تشكيل حكومت اسلامي جديت كنيد، راه آن در اولين قدم تبليغات است.از راه تبليغات پيش بياييد.در همه عالم هميشه همينطور بوده است كه دو نفر، چهار نفر، كمتر يا بيشتر با هم مي نشستند قرار مي گذاشتند و دنبال آن تبليغات مي كردند.كم كم، بر نفرات افزوده مي شد و در نتيجه در يك حكومت بزرگ رخنه كرده و آن را ساقط مي كردند.محمد علي ميرزا را از بين مردم مي بردند و حكومت مشروطه تشكيل مي دادند. هميشه از اول قشون و قدرتي در كار نبوده است و فقط از راه تبليغات پيش مي رفته اند، قلدري ها و زورگوئي ها را محكوم مي كردند. ملت را آگاه مي ساختند و به مردم مي فهماندند كه اين قلدري ها غلط است.كم كم، دامنه تبليغات توسعه مي يافت و همه طبقات جامعه را فرا مي گرفت.مردم بيدار مي شدند و به نتيجه مي رسيدند. شما الآن نه كشوري داريد و نه لشكري، و نه كاري از شما مي آيد.ليكن تبليغات دست شماست و در اطراف شما دور مي زند.مسائل عبادي را البته ياد بدهيد، ليكن مهم، مسائل اسلامي است، مسائل اقتصادي و حقوقي اسلام است، اينها را ديگران محور كار خود قرار داده اند،

ص: 5519

ما هم بايد اين مسائل را محور قرار دهيم.ما موظفيم از هم اكنون براي شالوده ريزي يك دولت حقه اسلامي كوشش كنيم، همفكر پيدا كنيم، تبليغ كنيم تا آنجا كه موجب پيدا كند و موجها پديد آيد و كم كم، امتي آگاه و وظيفه شناس به وجود آيد تا اينكه يك نفر آدم پيدا شود قيام كند و حكومت اسلامي تشكيل دهد» . (3) آيت الله در تشريح حكومت اسلامي به عنوان حكومت قانون مي گويد: «...اسلام در هر مرتبه اي از مراتب، حكومتي است كه تبعيت از قانون دارد و قانون حاكم بر جامعه است آنجا هم كه اختياراتي به رسول اكرم (ص) و ولايت داده شده از طرف خداوند است.هر جا حضرت رسول مطلبي را بيان يا حكمي را تعيين فرموده اند به پيروي از قانون الهي بوده است.پس اسلام عبارت از يك سلسله قوانيني است كه تمام بشر موظفند به آن عمل كنند و حكومت اسلام نه مشروطه، نه استبداد و نه جمهوري است و نه كسي مي تواند در آن دخالتي كند.برابر رئيس و مرئوس حكم الهي متبع است و لزوم تبعيت از رسول اكرم (ص) هم به حكم الهي است كه مي فرمايد: و اطيعوا الرسول..» . (4)

شتاب روند فساد و استبداد

در بهار سال 1357 روند اعتراضها، در حدي نبود كه به انقلاب منجر

ص: 5520

شود.در بسياري از كشورهايي كه رژيم استبداد و ديكتاتوري بر آنها حاكم است، تظاهرات اعتراض آميز رفاهي - سياسي روي مي دهد، بي آنكه به شورش و انقلاب منتهي گردد. رژيمهاي خودكامه و دست نشانده، عموما داراي دو خصلت «استبداد و فساد» مي باشند.استبداد و فساد، لازم و ملزوم يكديگرند.اما هنگامي كه «فساد» از «استبداد» پيشي گرفت، و خواسته هاي مشروع و منطقي قشرهاي وسيعي از جامعه، با بي اعتنائي روبه رو شد، فرياد اعتراض توده ها، به حركت تبديل مي شود و چنانچه اين «حركت» به وسيله مردان شايسته و مورد اعتماد مردم رهبري گردد، به پيروزي منتهي مي گردد. تظاهرات مردم ايران، در ماههاي اول سال 1357 نخست جنبه اعتراض به روش كلي رژيم شاه داشت، سپس به خواسته هاي رفاهي - سياسي تبديل شد، آنگاه به حركت توده اي درآمد و با رهبري آيت الله خميني به شورش و انقلاب انجاميد و با چنان شتابي به پيروزي رسيد كه مردم ايران و جهانيان را شگفت زده كرد. رژيم شاه، در اوايل دهه 1350 ظاهر استوار و نيرومندي داشت، ولي از درون خراب بود و بسان سد خاكي مي ماند، كه دير يا زود در برابر فشار امواج دريا، فرو مي ريخت.فساد، با ابعاد وحشتناكي در آن ريشه دوانده بود.انتقاد، نارضائي و سرخوردگي حتي در ميان نخبگان سياسي و دست اندركاران

ص: 5521

اداره مملكت ظاهر شده بود. پرويز راجي، سفير «شاهنشاه آريامهر» در لندن، در گفتگو با امير اصلان افشار، كه او نيز سالها در آمريكا و كشورهاي اروپا سفير بوده است، از بيدادگري رژيم انتقاد مي كند و مي گويد: «...چرا هر جا، نام ايران به ميان مي آيد، بلافاصله كلماتي مانند «ساواك» ، «شكنجه» و «فساد» به دنبال آن گفته مي شود.من از مشاهده اين اوضاع احساس حقارت مي كنم و نمي دانم تا چه حد در مقابل اين گونه انتقادها، مي توان خاموش ماند...» پرويز راجي، در جاي ديگر مي گويد: «شايع است شاه هفته اي سه بار، بعد از ظهرها به منزل يكي از دوستان نزديك خود مي رود و ترياك مي كشد..» . (5) امير عباس هويدا، وزير دربار، در ديدار خصوصي كه روز 12 مرداد 1357 با پرويز راجي داشته است، با لحني تنفرانگيز، از گستردگي فساد در ميان طبقه سطح بالاي ساواك، امراي ارتش و بعضي از افراد خانواده سلطنتي ياد مي كند و مي گويد: «...با مشاهده اين وضع، گاه احساس مي كنم كه مقاومتم به پايان رسيده و ديگر توان ادامه كار ندارم...» (6) اوري لوبراني (7) نماينده سياسي اسرائيل در تهران، پس از ملاقاتي كه با محمد رضا شاه در جزيره كيش داشت داستان زير را نقل كرده است: «پس از ملاقات شاه، با يكي از بلند

ص: 5522

پايگان رژيم، كه مشاور نزديك شاه نيز بود، برخورد كردم.وي از من پرسيد: از ديدار اعليحضرت مي آييد؟ گفتم: آري. گفت: آيا به درستي سمبل زوال و انحطاط ايراني را در آنجا ديدي؟ آنچه از زبان او شنيدم، برايم باور كردني نبود، منظور وي اشاره به وضع درون و ريشه دستگاه فاسدي بود كه شاه بر آن تكيه داشت.» (8)

فساد از استبداد پيشي گرفت

در سال 1349 -50 درآمد نفت 1200 ميليون دلار بود.اين درآمد در سالهاي 1353 -56 ناگهان افزايش يافت و به 38 ميليارد دلار بالغ گرديد كه تنها 20 ميليارد دلار از اين درآمد مربوط به سال 1354 - 55 مي باشد و با مقايسه درآمد دهساله 1343 تا 1353 كه جمعا 13 ميليارد دلار بود اين افزايش چشمگير مشخص مي شود.به بيان ديگر طي 13 سال درآمد نفت صادراتي دولت ايران 51 ميليارد دلار بوده كه 38 ميليارد آن طي سه سال 1353 تا 1356 بوده است. (9) بخش عمده اين درآمد، صرف اجراي برنامه هاي رفورم «انقلاب شاه و مردم» گرديد.محمد رضا شاه، با ابداع طرحهاي جاه طلبانه، قصد داشت ظرف

ص: 5523

مدت كوتاهي ايران را به يك قدرت صنعتي مدرن تبديل كند، بي آنكه در صحنه سياسي و آزادسازي قدم بردارد. در اين دوران، همه قدرتها در دست شاه بود، توسعه و پيشرفت، تمايل و امر شخصي شمرده مي شد و «رسالت» يك فرد بود.طرحها و برنامه ها، تابع خواسته ها و هوسهاي او قرار داشت.مشاورانش تكنوكراتهايي بودند كه اوامر «ارباب» را، بي چون و چرا، اجرا مي كردند.به نظر «شاهنشاه آريامهر» جامعه ايران ابزاري بود كه بايد در دستهاي او، به عنوان يك «شخصيت تاريخي» شكل مي گرفت و در جهت «تمدن بزرگ» براي او و رژيمش، افتخار ابدي تضمين مي كرد.خواسته و نظر مردم و مشاركت آنها در امور مملكت و برنامه توسعه و پيشرفت، اهميت نداشت.ملت را بايد به «زور» در جهتي كه او انتخاب كرده بود، پيش راند.هر چند بخشي از درآمدهاي حاصل از فروش نفت، صرف اجراي برنامه توسعه و پيشرفت شد و در زمينه توليدات صنعتي و رشد اقتصادي، خدمات، نوسازي و آموزش و پرورش و ايجاد مدارس عالي، موفقيتهايي به دست آمد، ولي بخش عمده آن به مصرف خريد جنگ افزارهاي مدرن، كه تهيه آن براي برخي از كشورهاي عضو «ناتو» دشوار بود، رسيد.صدها ميليون دلار نيز حيف و ميل شد و يا به جيب دست اندركاران رفت. از دستگاه برنامه ريزي كشور يك خوان

ص: 5524

يغما ساخته شده بود، هر كسي به شاه و دربار، دسترسي بيشتري داشت، بيشتر از آن برخوردار بود.مجريان و دست اندركاران برنامه ها، منابع مالي مملكت را، دارايي شخصي خود مي دانستند.خيل مقاطعه كاران خارجي و داخلي، دلالان و رابطين آنها، كه با افراد خانواده سلطنتي و مقامات ذينفع ارتباط برقرار كرده بودند، از اين خوان يغما، بهره فراوان بردند.تعجب نداشت كه بزرگترين موارد فساد، سواي اعضاي خانواده سلطنتي، در ميان كساني ديده مي شد، كه به شاه و دربار نزديكتر بودند.فساد، از استبداد سبقت گرفته بود! حدود يك دهه و نيم پس از اعلام «انقلاب سفيد» در ايران طبقه اي ثروتمند، حريص، بي عاطفه، و فاسد به وجود آمد كه تنها هدف آن نزديك شدن به مركز قدرت و مال اندوزي، تا حد غارت مملكت بود.اين طبقه، تخم فساد، بي ايماني و نادرستي را در ميان جامعه پراكنده و بارور ساخت و در نهايت، رژيمي را كه به آن وابسته بود، بيش از پيش ضعيف و بي اعتبار كرد.

ضعف و بي كفايتي شاه

بسياري از آگاهان به مسائل سياسي ايران معتقدند كه محمد رضا شاه، بر خلاف پدرش مرد ضعيف، زبون و نامصمم بود.اينان براي اثبات ادعاي خود و ارائه شخصيت شاه، كودتاي سال 1332 و فرارش را از كشور و چگونگي بازگشت وي را مثال مي آورند و مي گويند محمد

ص: 5525

رضا در سايه قدرت و شايستگي پدرش به سلطنت رسيد ولي در طي دوران پادشاهي، همواره در برابر بحرانها، ضعف نشان داد.اين گروه، بر خورد او را با رويدادهاي سالهاي 1356 و 1357، كه منجر به شورش و انقلاب گرديد، نشانه بارز ضعف و بي كفايتي او مي دانند. گري سيك، معاون برژينسكي، در شوراي امنيت ملي كاخ سفيد مي گويد: «...من از بي اعتمادي شاه نسبت به خود در سال 1977، هنگام آخرين ديدارش از آمريكا، شگفت زده شدم.» (10) ويليام سوليوان نيز شاه را مردي ضعيف و ناتوان معرفي مي كند.نظريه آخرين سفير آمريكا در رژيم پيشين درباره او، بدين شرح است: «....شاه در بحران سال 1332( 1953( در برابر نخست وزير وقت، دكتر مصدق، ضعف و بي ارادگي از خود نشان داد [...] از نظر من، كه در ماههاي بحراني آخر سلطنتش هفته اي چند بار او را ملاقات مي كردم، چهره واقعي شاه، بكلي با چهره يك سلطان مقتدر و مستبد، كه درباريان، يا مخالفان از او ساخته بودند، متفاوت بود.خلاصه آنكه، او زمامداري نبود كه توانايي و قابليت رهبري كشورش را در شرايط بحراني داشته باشد....» )1 )11 محمد رضا شاه، با چنين نهاد و شخصيتي، سعي داشت خود را مقتدر و مصمم بنماياند.او، چند بحران سياسي را پشت سر گذاشته بود، از دو سوء قصد

ص: 5526

جان به در برده بود.در مبارزه عليه مالكان بزرگ و مخالفان سياسي، و نيز گروههاي اپوزيسيون، مانند جبهه ملي، نهضت آزادي و حزب توده، با توسل به زور، پيروز شده بود.قيام 15 خرداد 1342 و جنبش چريكي را با خشونت سركوب كرده بود، و با چنين شيوه اي و برخورداري از پشتيباني آمريكا مدت سي و هفت سال سلطنت كرده بود، اما، از اوايل دهه پنجاه علائم آشكاري از پيچيدگي و مشكلات در اجراي برنامه هاي رفورم اقتصادي و اجتماعي، كه انتظار آن را نداشت، ظاهر شده بود، تحقق اهداف «انقلاب شاه و مردم» و سپس رؤياي «تمدن بزرگ» در معرض تهديد قرار گرفته بود.فرمان ايجاد حزب رستاخيز ملي، به منظور باز كردن «دريچه اطمينان» نشانه بارز نابساماني اوضاع سياسي و درماندگي رژيم بود.از آن پس همه تلاشها، صرف تبليغات نمايشي، وعده و فريب همراه با تهديد، براي جلوگيري از «بن بست» كامل گرديد. عامل مهم ديگري كه در ضعف و ناتواني شاه، در جريان بحران ماههاي آخر سلطنتش تاثير داشت، وضع سلامتي او بود، خود خواهي، خود بزرگ بيني و سماجت نابخردانه اش در ادامه فرمانروائي، موجب شد كه بيماري مهلكي را كه از سال 1353 دچار آن شده بود، از همه، حتي همسرش مخفي نگاه دارد. همه شخصيتهاي سياسي خارجي و نيز نزديكان و

ص: 5527

مشاوران شاه كه در دو سه سال آخر سلطنتش با او ديدار و ملاقات داشته اند و يا در تماس بوده اند، متوجه تغيير حال و رفتار او شده بودند.وي در گفتگو با وزيران، بر سر مسائل مملكتي، اغلب خشمگين مي شد، آنها را به سختي ملامت مي كرد، تا جايي كه به آنها مي گفت: «شماها، مثل «يابو» هستيد! اگر ركاب بزنم از جاي مي كنيد، اگر آرام بمانم، حركت نمي كنيد.» )1 )12 يكبار، هنگامي كه عبد الحسين مجيدي، رئيس سازمان برنامه و بودجه، مسئله كاهش عوايد نفت و صورتحسابهاي مربوط را در حضور شاه عنوان كرد، پاسخ «خفه شو!» تحويل گرفت. )1 )13 شاه مخلوع، در روزهاي آخر زندگي، با يادآوري گذشته ها، به اشتباهات دوران سلطنتش اعتراف مي كند و مي گويد: «...در اين روزها نيز، در انديشه رويدادهاي گذشته و حال ميهنم بودم.در آن دوران به طور قطع اشتباهاتي مرتكب شده بودم، اما باور نداشتم كه آن خطاها، اساس و پايه سقوط مرا فراهم سازد...» )1 )14

آمريكا و انقلاب ايران

گري سيك مي گويد: «هيچ كس آماده مواجه شدن با انقلاب ايران نبود.دولت كارتر نيز در برابر اوجگيري انقلاب و فروپاشي سريع رژيم شاهنشاهي ايران غافلگير شد [...] شاه و اطرافيانش نيز از آنچه در ماههاي آخر سال 1357( 1978 شمسي) در ايران روي داد، تصور درستي

ص: 5528

نداشتند، حتي تا چند هفته پس از پيروزي انقلاب، نتوانستند درباره علل سقوط رژيم، تحليل منطقي به عمل آورند [...] براي ما، قبول اين نكته، كه در برابر انقلاب غافلگير شديم، محتملا دشوار است.تعارض عميق، بين واقعيت وانتظارات ما، بر پايه گزارشات، برآورد و تحليلهايي بود كه معمولا بدان متكي بوديم...» )1 )15 آمريكايي ها، عدم موفقيت سازمانهاي «سيا» ، «موساد» را در بر آورد صحيح از اوضاع ايران يكي از عوامل غافلگير ماندن خود مي دانند.همچنين ناتواني آژانسهاي اطلاعاتي ايالات متحده، در برقراري تماس با اپوزيسيون، بي خبر ماندن از فعاليتهاي مدارس مذهبي و مساجد و ضبط و مطالعه سخنرانيهاي آيت الله خميني در دوران تبعيد، از عوامل مهم ديگر اين غافلگيري به حساب آمده است. به روايت سيك: «حتي پس از آنكه معلوم شد سازماندهي جنبش، در مساجد به نام [آيت الله] خميني صورت مي گيرد و انقلاب توده ها را در بر گرفته است، ناظران پيش بيني مي كردند كه هدف نيروهاي مذهبي، بركناري شاه است و پس از آن فعاليت آنها در قلمرو سياسي بسيار محدود خواهد شد و اهميت نقش «مسجد» كه به منزله «تسمه انقلاب» بود، كاهش خواهيد يافت...» )1 )16 در پيام نوامبر 1978 (آذر 1357( سوليوان به واشينگتن، تحت عنوان «فكر كردن به آنچه فكر نكردني است» گفته شده بود

ص: 5529

كه آيت الله خميني پس از بازگشت به ايران، نقشي نظير «گاندي» را خواهد داشت و توجه چنداني به امور سياسي و اينكه چه كسي قدرت را به دست گيرد، نخواهد نمود. )1 )17 جميز بيل، نويسنده و محقق آمريكايي در آذر 1357 (دسامبر 1978( در مقاله اي تاكيد كرده بود كه «روحانيون مستقيما در ساختار دولت، مشاركت نخواهند كرد» وي در تحليل 20 صفحه اي خود پيرامون انقلاب ايران و روند آن، تنها يك بار، از آيت الله آن هم در مورد تبعيد وي در سال 1343، نام برده بود و اشاره اي به جمهوري اسلامي نكرده بود. )1 )18 ريچارد فالك، استاد سرشناس دانشگاه آمريكايي پرينستون، يكي از فعالان سازمان حقوق بشر، كه در اوايل ژانويه 1979 به ايران سفر كرده بود و سپس در پاريس با امام خميني ملاقات نمود )1 )19 در مقاله اي كه در نيويورك تايمز انتشار يافت آيت الله خميني و جنبش او را مورد ستايش قرار داد و بر اين نكته تاكيد كرد كه آيت الله و اطرافيانش افراد ميانه رو و مترقي هستند.بخصوص در زمينه اصول و حقوق بشر و پيشرفتهاي اقتصادي و اجتماعي ايران علاقه و توجه خاص دارند.فالك در پايان گفته بود «انتظار مي رود ايران به صورت يك رژيم نمونه مردمي در ميان كشورهاي جهان سوم

ص: 5530

درآيد.» (20) سه سال بعد، ريچارد فالك در يك گفت و شنود دانشگاهي، رژيم جمهوري اسلامي را، بدترين رژيم تروريستي بعد از دوران هيتلر دانست. )2 )21

تحليلهاي عوام پسندانه

پس از رفتن شاه و برقراري رژيم جمهوري اسلامي، بسياري از تحصيل كردگان و روشنفكران، بخصوص ايرانياني كه به عناوين مختلف به كشورهاي غربي و بخصوص آمريكا مهاجرت كردند، در تحليلهاي مربوط به سقوط رژيم سلطنت و پيروزي انقلاب و ايجاد جمهوري اسلامي، همان نغمه پيشين را، مبني بر اينكه هيچ نوع تغيير و تحولي در ايران بدون خواسته و نظر خارجيان انجام شدني نيست، ساز كردند و رفتن شاه و تغيير رژيم ايران را، طرح و نقشه از پيش تهيه شده انگليس و آمريكا دانستند و اين فكر پوچ و بي محتوا را در ميان عوام الناس تبليغ كردند. اشرف پهلوي، خواهر شاه، در يك مصاحبه راديويي گفت: «من مطمئن هستم كه ملاها تنها نبودند.اين حركت هماهنگ شده اي بود كه خارجيان نيز در آن دست داشتند.همين وضع درباره پدرم صدق مي كند.با برادرم نيز به همين منوال عمل كردند.بيگانگان مي ديدند كه ايران دارد خيلي قدرتمند مي شود [...] ده سال ديگر، ايران ژاپن ديگري مي شد، آنها نمي توانستند ژاپن ديگري را در آسيا تحمل كنند.» )2 )22 براي اشرف و بسياري ديگر، القاء اين انديشه

ص: 5531

بين مردم، كه انقلاب ايران ساخته وپرداخته بيگانگان مي باشد، آسانتر است از اينكه درصدد درك و علل فروپاشي رژيم پهلوي و پيروزي انقلاب برآيند، دوستان و دشمنان واقعي خود را بشناسند، و ميليونها مردم ايران را تحقير نكنند. اگر باور داشته باشيم كه بيگانگان در تعيين سرنوشت ما، و تغيير رژيم ايران دست داشته اند و بنا بر گفته اشرف قدرتمند شدن ايران به زيان خارجيان بود و سقوط شاه، در راستاي منافع آنها قرار داشت، بلافاصله اين سئوال مطرح مي شود كه غرب با ساقط كردن رژيمي كه از جنبه هاي اقتصادي، سياسي و نظامي با آن وابستگي تام و تمام داشت و متحد نيرومند نظامي و سياسي و حافظ منافع استراتژيكي او، در خاورميانه و خليج فارس بود، چه سودي مي برد و با حذف شاه و برقراري نظام جمهوري اسلامي چه نتيجه اي به دست آورد؟ پاسخ اين سئوال را مي توان به آساني، با بررسي پيامدهاي بعد از پيروزي انقلاب و نتايج دراز مدت آن بر منافع غرب و ايالات متحده آمريكا به دست آورد، خارج شدن ايران از جرگه متحدين آمريكا، قطع روابط سياسي، اقتصادي و نظامي با آن كشور، برچيده شدن پايگاههاي اطلاعاتي آمريكا از شمال ايران، گروگانگيري، درگيري نظامي در خليج فارس....اهم نتايج سقوط شاه و برقراري رژيم جمهوري اسلامي

ص: 5532

بود. سايروس ونس وزير خارجه دولت كارتر مي گويد: «خارج شدن ايران از جرگه متحدين آمريكا و اداره كشور به وسيله رژيمي كه دوست ما نيست، به منافع سياسي، امنيتي و استراتژيكي ما، در جنوب غربي آسيا، سخت لطمه وارد ساخت....» )2 )23 زبيگنيو برژينسكي، مشاور امنيتي كارتر، سقوط شاه را براي رئيس جمهوري آمريكا، مصيبت بزرگي دانسته كه نتايج سياسي موافقت نامه كمپ ديويد (قرارداد صلح مصر و اسرائيل) را خنثي كرد.كوششهاي او را در عادي ساختن روابط آمريكا با چين بي اثر ساخت و به شخصيت سياسي پرزيدنت كارتر به عنوان يك رهبر جهاني، در اواسط اولين دوره رياست جمهوري او لطمه وارد كرد و سرانجام به گروگان گرفته شدن آمريكاييها، موجبات شكست سياسي او را فراهم نمود. (24) پرزيدنت جيمي كارتر، رئيس جمهوري آمريكا پس از شكست در مبارزان انتخاباتي دور دوم چنين مي گويد: «اين نكته بسيار جالب توجه است كه سرنوشت يك رئيس جمهوري در مبارزات سخت انتخاباتي، با رقيب آمريكايي اش نه در ميشيگان يا پنسيلوانيا و يا در نيويورك، بلكه در ايران، تعيين شود!» )2 )25 آمريكاييها، شاه را بيش از هر كس مسئول وخيمتر شدن بحران ايران مي دانند و در توجيه ادعاي خود مي گويند، او هر نوع تغيير و تصحيح در روند سياسي را مشكل مي پنداشت.وي با سي و هفت سال تجربه،

ص: 5533

سرنوشت آينده كشورش را در معرض «قمار» گذاشته بود و همه اميد و آرزوهايش را در توسعه و پيشرفت سريع و قدرتمند كردن بنيه نظامي خلاصه كرده بود.در نتيجه، شكست اين سياست به حساب او گذاشته شد و به بهاي نارضايتي شديد مردم و سقوط او انجاميد... )2 )26 شاه، در اوايل سال 1355 دريافت كه برنامه «انقلاب» او با مشكل روبه رو شده و كارها «روبه راه» نيست.در اين موقع سعي كرد روند طرحهاي پيشرفت اقتصادي را كند نمايد و در زمينه ايجاد فضايي باز سياسي اقداماتي انجام دهد، اما انجام اين كارها، نياز به تجديد نظر كلي در استراتژي بود كه طي بيست سال براي آن سرمايه گذاري كرده بود، از سوي ديگر بيمار بود و بنيه و توانايي او، براي مقابله با مشكلات، به پايان رسيده بود.بررسي اقدامات و تصميم گيريهاي ضد و نقيض شاه طي پانزده ماه آخر زمامداريش نشان مي دهد كه براي انتخاب سياست جديدي در جهت تغيير ساختار سياسي كشور توانايي نداشت.وي در چهار ديوار كاخ نياوران، در محاصره مشاوران ناصالح و مطيع و بله قربان گويي بود كه با احساس خطر، در صدد انتقال اموال و دارايي خود، به خارج، و فرار از كشور بودند. به رغم تظاهرات گسترده در بهار و تابستان 1357 شواهد موجود حاكي است

ص: 5534

كه شاه پس از فاجعه 17 شهريور در ميدان ژاله به عمق نارضايي و مخالفت عمومي عليه رژيم خود پي برد، ولي در آن موقع فرصت براي حل بحران سياسي از دست رفته بود، و كنترل زد و خوردهاي خياباني، به شيوه معمول، به وسيله نيروهاي انتظامي نيز، كاربرد نداشت.در اين موقع شاه با مسئله بسيار دشواري روبه رو بود، يا بايد در ساختار سياسي كه طي بيست و پنج سال گذشته، براي ايجاد آن بهاي گزافي پرداخته بود، به كلي تجديد نظر كند و يا براي حفظ آن به خونريزي متوسل شود.شاه در آن موقع توانايي و تمايل به انتخاب هيچ يك از اين دو راه حل را نداشت، در نتيجه، چند ماه آخر را، به اميد تغيير اوضاع به دفع الوقت و مانورهاي ضد و نقيض پرداخت. بحران، ابعاد وسيعتري پيدا مي كرد و كل سيستم را در بر گرفته بود.ادعاي كساني كه مي گويند سياست حقوق بشر دولت كارتر، قدرت مانور شاه را در مقابله با بحران فلج كرده بود، وارد نيست، هر چند او از مطرح كردن و به كارگيري سياست حقوق بشر ناراضي و ناراحت بود، ولي در هيچ يك از مصاحبه ها و گفتگوهايش، اين موضوع را، عامل سقوط رژيم خود ندانست.

راهي كه به بن بست مي رسيد

واكنش واشينگتن در برابر بحران ايران ناچيز

ص: 5535

نبود، حفظ و دفاع از منافع امنيتي در خليج فارس، از مسائل مهم و مورد توجه پرزيدنت كارتر و مشاوران سياسي او به شمار مي رفت، ولي آنها به تدريج وسعت و عمق خطر را درك كردند و هنگامي كه به اهميت آن پي بردند، روش تصميم گيري آنها، هماهنگي و نظم و ترتيب نداشت. اين مسئله ناشي از چند عامل به شرح زير بود: 1. دولت كارتر، وارث سياست دولتهاي گذشته بود، تصميمات ريچارد نيكسون و هنري كيسينجر در سال 1972( 1351( در سپردن مسئوليت حفظ منافع امنيتي آمريكا در خليج فارس به شاه، امري بي سابقه، مهم و غير قابل توجيه بود.به بيان ديگر، آزادي عمل دولت ايالات متحده، در اين بخش از جهان، با اوضاع و تحولات داخلي ايران و قوت و ضعف رژيم شاه ارتباط داشت.اين سياست، ميراث پنج سال گذشته بود و تا انتقال حكومت به كارتر، بدون برخورد با مشكل قابل توجهي ادامه يافت. 2. اعتماد به شاه، ايالات متحده را از كسب اطلاعات سرويسهاي مستقل اطلاعاتي آمريكا، و در نتيجه اوضاع داخلي ايران محروم كرده بود، همچنين درگيري واشينگتن با مسائل سياسي جهاني، بخصوص، مذاكرات صلح مصر و اسرائيل در كمپ ديويد، موجب غافل ماندن دولت آمريكا، از چگونگي بحران ايران گرديد. 3. اختلاف نظر وزارت امور خارجه،

ص: 5536

با شوراي امنيت ملي در كاخ سفيد، بر سرتصميم گيري درباره ايران و نيز، گزارشات خوشبينانه ويليام سوليوان سفير آمريكا، تا دو ماه پيش از رفتن شاه از عوامل ديگر ناهماهنگي در تصميم گيريها بود. برژينسكي تحت تاثير نظريات اردشير زاهدي، سفير ايران در واشينگتن بود، زاهدي و پدرش سرلشكر فضل الله زاهدي، از عوامل اصلي كودتاي خائنانه انگليسي - آمريكايي 28 مرداد 1332، در براندازي دولت ملي مصدق بودند.اردشير زاهدي، در اوج انقلاب ايران، رؤياي كودتاي ديگري را در سر داشت و تا بدان حد از واقعيات دور بود كه محمد رضا شاه نيز او را مردي نادان و سبكسر دانست و در يك مورد به سوليوان توصيه كرد به واشينگتن اطلاع دهد كه زاهدي اوضاع داخلي ايران را درك نمي كند و با واقعيات، ميانه اي ندارد. )2 )27 زاهدي طرفدار حل بحران ايران از طريق نظامي يا دولت نظامي، و در صورت لزوم، كودتاي نظامي بود.در ميان فرماندهان و سران ارتش ايران، افسراني بودند كه اگر به آنها «چراغ سبز» نشان داده مي شد، از اعمال خشونت و خونريزي ابا نداشتند، ارتشبد غلامعلي اويسي و سرلشكر منوچهر خسروداد، از اين گروه بودند.زاهدي در اواخر پاييز 1357 با موافقت برژينسكي به تهران آمد و پيوسته شاه را به اجراي سياست سركوب تشويق مي كرد

ص: 5537

و با برژينسكي ارتباط تلفني منظم داشت. پس از رفتن شاه )26 دي 1357( بحث درباره كودتا، همچنان ادامه داشت.برژينسكي با تكيه بر گزارشهاي خوشبينانه نسبت به ارتش ايران از جنبه قابليت تاكتيكي، حتي پس از پيروزي انقلاب، اصرار در راه حل نظامي داشت!

كارتر و بحران ايران

به طوري كه گفتيم، پرزيدنت كارتر طراح روابط استراتژيكي ايالات متحده و ايران نبود.او، وارث سياستي بود كه سالها پيش آمريكا از جنبه استراتژيكي با رژيم شاه مربوط كرده بود.وي همواره نسبت به اين سياست ناخشنود بود.كارتر، نتايجي را كه با سقوط شاه، نصيب ايالات متحده گرديد، پذيرفت.اما در همان زمان، تعهدي را كه در پشتيباني از انورسادات رئيس جمهوري مصر به عهده گرفته بود، نسبت به حفظ شاه نداشت.به گفته گري سيك «روش كارتر در طول بحران ايران، بيشتر جنبه وظيفه و تكليف داشت تا احساس تعهد.» )2 )28 كارتر ذاتا مردي صلح جو، ترقيخواه و اصلاح طلب بود و در اين راه، از هيچ كوششي دريغ نمي كرد.مسئله بحران ايران، براي ايالات متحده آمريكا، موضوع استراتژي نظامي و موازنه قدرت بود، موضوعي كه رئيس جمهوري تمايل درگير شدن با آن را نداشت. تلاش طراحان استراتژي نظامي در دولت، مانند برژينسكي و شلزينگر براي متقاعد ساختن او، در حمايت از موضع آمريكا در قبال ايران و قبول

ص: 5538

خطر، بي ثمر ماند. پرزيدنت كارتر، در طول بحران ايران، آن طور كه مسائل ديگر سياسي را رسيدگي مي كرد مسائل ايران را، به طور جدي، و روزانه پيگيري نمي كرد.وي در چند مورد با صراحت خاطرنشان ساخت كه نقش ايالات متحده، كمك به شاه براي نجات او مي باشد ولي از قبول مسئوليت در تصميم گيريهايي كه شاه، آماده براي انجام آن نبود، امتناع داشت، همچنين با سياستهايي كه منجر به مداخله نظامي ايالات متحده مي گرديد، مخالف بود. (29) ايالات متحده آمريكا، از نتايج سقوط رژيم شاه آسيب فراوان ديد.ماهيت ضد آمريكايي انقلاب ايران، بحران گروگانگيري و برخوردهاي نظامي در خليج فارس در جنگ تحميلي از جمله پيامدهاي ناشي از روابط گذشته دو كشور بود.بدون ترديد، نتايج انقلاب ايران ساليان دراز بر منافع آمريكا و غرب خودنمايي خواهد كرد.

پى نوشت ها

: 1. متن مواد 2 و 3 بيانيه اي كه كريم سنجابي امضا كرد و جبهه ملي آن را منتشر ساخت، بدين شرح بود: بند (2) - جنبش ملي اسلامي ايران نمي تواند با وجود بقاء نظام سلطنتي غير قانوني، با هيچ تركيب حكومتي موافقت بنمايد. بند (3) - نظام حكومت ملي ايران بايد بر اساس موازين اسلام و دموكراسي و استقلال، به وسيله مراجعه به آراء عمومي تعيين گردد. 2. درسهايي از مرجع معظم جامعه شيعه، پيرامون مسئله

ص: 5539

ولايت فقيه، 13 ذيقعده 1( 1389 بهمن 1348(، صفحات 1 تا 9. 3. درسهايي از مرجع معظم جامعه شيعه، پيرامون ولايت فقيه، درس پنجم، 19 ذيقعده 7( 1389 بهمن 1348(، صفحات 33 -34. 4. همان، درس سوم 17 ذيقعده 5( 1389 بهمن 1348(، صفحه 180. 5. iJdaR , zivrap ; enorhT kcocaep eht fo ecivreS eht ni ( nodnoL , notlimaH hsimaH ,3891) , pp. 25 dna 811. 6. iJdaR ; dibI. , p. 74. 7. inarbuL irU. 8. مصاحبه در برنامه راديو بي.بي.سي، تحت عنوان: سقوط شاه كه در تاريخ 16 و 23 مارس 1983 اجرا شد. 9. سازمان برنامه و بودجه 1356 و بانك توسعه صنعتي و معادن، گزارش سالانه، 1356. 01. kciS ; op.tic. , p. 361. 11. navilluS ; op.tic. , p. 44 -75. 12. چهل سال در صحنه، خاطرات دكتر جلال عبده، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1368، صفحه 604. 13. پرويز راجي، در خدمت تخت طاووس، دوشنبه 20 دي 10( 1355 ژانويه 1977( اين كتاب زير عنوان، خدمتگذار تخت طاووس به وسيله ح.ا.مهران، در سال 1364 به فارسي ترجمه شده است. 41. ivalhap ; op.tic. , p. 43. 51. kciS ; dibI. , pp. 751 -261. 61. kciS ; dibi. , p. 461. 71. kciS ; p. 561. 81. sriaffA ngieroF , retniw 8791 -9791, pp. 323 -423. 19. شرح اين ملاقات در بخش ديدار شخصيتهاي خارجي با امام خميني آمده است. 02. iniemohK gnitsurt , semiT kroY weN , beF. 61,9791. 12. kciS ; dibI. , p. 661. 22. نقل از مصاحبه اشرف در راديو بي.بي.سي، 16 و 23 سپتامبر 1982. 32. ecnav ; seciohc draH.p ,473.

ص: 5540

42. iksnizezrB ; elpicnirp dna rewop , p. 893. 52. nadroJ notlimaH ; sisirc.p. 263. 62. kciS ; op.tic. , p. 961. 72. navilluS ; op.tic. , p ,391. 82. navilluS ; op.tic. , p. 391. 92. kciS ; dibI. ,471.

ص: 5541

عمومى يا اختصاصى بودن فهم قرآن از ديدگاه امام خمينى (ره)

اشاره

صحيفه مبين، شماره 50 حيدرى، محمد جواد

چكيده

حضرت امام خمينى (ره) فهم قرآن را امر تشكيكى و داراى مراتب شمرده اند. ايشان بر اين نظر است كه مقاصد ظاهرى قرآن براى عموم انسانها قابل فهم است. وى علاوه بر تصريح بر اين معنا با برخى از مطالبى كه درباره قرآن ياد كرده اند، مثل حجيت ظواهر قرآن، تحدى قرآن، كتاب هدايت بودن قرآن و دعوت به تدبر در قرآن به نوعى بر همگانى بودن فهم قرآن استدلال كرده اند. در برخى از موارد كه فهم قرآن را اختصاصى دانسته اند، ناظر به بطون قرآن است. حضرت امام شرط فهم بطون قرآن راتهذيب نفس و رهايى از هواهاى نفسانى دانسته اند و سر عدم فهم بطون قرآن را مربوط به عظمت مراتب قرآن خوانده اند. كليد واژه ها: فهم قرآن، عمومى بودن فهم قرآن، خصوصى بودن فهم قرآن

1. مقدمه

اين مقاله در تحليل اين مساله است كه از منظر امام خمينى آيا زبان قرآن اختصاصى است و تنها مخصوص گروه خاصى است يا زبان همه مردم است و همان راهى كه مردم براى فهم معانى كلمات يكديگر طى مى كنند، در قرآن نيز همان راه طى مى شود؟

2. بيان مساله

از برخى از عبارتهاى امام چنين استفاده مى شود كه زبان قرآن، اختصاصى است وفهم قرآن براى همگان ميسور نيست; مانند اين سخن كه: «قرآن در حد ما

ص: 5542

نيست. درحد بشر نيست. قرآن سرى است بين حق و ولى الله اعظم كه رسول خداست. به تبع اونازل مى شود تا مى رسد به اين جايى كه به صورت حروف و كتاب در مى آيد»[1] و نيزمانند اين سخن كه «قرآن سر است سر سر است، سر مستف به سر است، سر مقنع به سر است»[2]. اما از برخى از عبارات ديگر امام (ره) عمومى بودن فهم قرآن فهميده مى شود;نظير اينكه فرموده اند: «اين دستورات خدايى است. اين پيامهاى غيبى است كه خداى جهان براى حفظ استقلال كشور و بناى عظمت و سرفرازى به شما ملت قرآن وپيروان خود فرستاده. آنها را بخوانيد و تكرار كنيد و در پيرامون آن دقت نمائيد و آنهارا بكار بنديد تا استقلال و عظمت شما برگردد و پيروزى و سرافرازى را دوباره درآغوش بگيريد و گرنه راه نيستى و زندگانى سراسر ذلت و خوارى را خواهيد پيمود وطعمه همه جهانيان خواهيد شد»[3].

3. بيان راه حل

نحوه جمع اين بيانات و رفع تعارض ظاهرى آنها به اين شرح است كه قرآن مراتبى دارد. عبارتهايى كه بيانگر راز و رمز و سر قرآن است، ناظر به مراتب و درجات عاليه قرآن است; لذا قارى و مفسر قرآن بايد عظمت موقعيت و بلنداى معارف اين اقيانوس بزرگ را درك كند و براى فهم و درك حقايق آن،

ص: 5543

اهتمامى جدى نمايد و ساده انگارى و قشرى نگرى و برخورد سرسرى با قرآن را كنار گذارد و بداند كه با كلام حكيم و عظيم و عزيزى مواجه است و بايد با حكمت و عظمت و عزت معنوى به محضر قرآن نائل گردد; بنابراين امام با آن جملات در صدد بيان اختصاصى بودن فهم قرآن نيست; زيرا از نظر ايشان، خداوند قرآن را از مقام قرب خود به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت تنزل داده تا همگان از آن در جهت هدايت و سعادت خويش،بهره مند گردد. حضرت امام در اين زمينه مى گويد: «بدان كه اين كتاب شريف چنانكه خود بدان تصريح فرموده كتاب هدايت وراهنماى سلوك انسانيت و مربى نفوس و شفاى امراض قلبيه و نور بخش سير الى الله است. بالجمله، خداى تبارك و تعالى به واسطه سعه رحمت بر بندگان اين كتاب شريف را از مقام قرب و قوس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت رسيده و به كسوت الفاظ و صورت حروف درآمده براى استخلاص مسجونين در اين زندان دنيا و رهايى مغلولين در زنجيرهاى آمال و امانى و رساندن آن را از حضيض نقص و ضعف و حيوانيت به اوج كمال وقوت انسانيت و از مجاورت شيطان به مرافقت ملكوتيين، بلكه به وصول به مقام قرب

ص: 5544

و حصول مرتبه لقاء الله كه اعظم مقاصد و مطالب اهل الله است»[4]. بنابراين اگر در روايات به عظمت قرآن و فضيلت آن بر ساير كلمات تاكيدمى گردد و فاصله اى ميان سخن حق با خلق معين مى گردد و از ظهور و بطون قرآن سخن ميان مى آيد[5] و اگر در كلمات اما «از راز و سر و اسرار و رموز قرآن» و«الحضار فهم حقيقت آن براى ذات بنى و ولى» سخن مى رود[6]، نه بدان جهت است كه معانى ظاهرى قرآن قابل دسترسى براى همگان نيست و عموم مردم نمى توانند به مقاصد و پيامهاى آشكار قرآن نائل گردند; بلكه بدان جهت است كه قرآن داراى مراتب و مراحل بلند و بالايى است كه فهم هر مرحله نيازمند به دقت و عمق ويژه اى است كه هر كس به حسب سعه وجودى و صلاحيت و طهارت قلبى خويش مى توانداز آن استفاده كند. بنابراين از منظر امام خمينى فهم قرآن عمومى است; چون سخن خداى تعالى براساس نظام عمومى سخن گفتن عقلا مبتنى است; چنانكه گويد: «قرآن كريم اشارات بسيار لطيفى دارد; لكن چون براى عموم مردم وارد شده است، يك صورتى گفته شده است كه هم خواص از آن ادراك كنند هم عموم از آن ادراك كنند. قرآن كريم مركزهمه عرفانهاست مبدا همه معرفتهاست، لكن فهمش مشكل است»[7]. از منظر امام قرآن

ص: 5545

مانند سفره اى است كه خداوند براى همه بشر پهن كرده است.اگر كسى لياقت و صلاحيت خويش را در بهره بردارى از قرآن از دست نداده باشد وخود را به موانع فهم آلوده نكرده باشد، مى تواند از اين كتاب عظيم الهى بهره بردارى كند. قرآن يك سفره اى است كه خدا پهن كرده براى همه بشر، يك سفره پهنى است،هر كه به اندازه اشتهايش از آن مى تواند استفاده كند. اگر مريض نباشد كه بى اشتهاباشد... از قرآن استفاده مى كند»[8]. امام خمينى بر اين باور است كه حتى تمام مردم شرق و غرب مى توانند از قرآن استفاده كنند، استفاده از قرآن از منظر امام ويژه حكيم و عارف و فقيه و عالم نيست;بلكه عوام نيز مى توانند از اين سفره گسترده الهى استفاده كنند; چنانكه مى فرمايد: «اين كتاب و اين سفره گسترده در شرق و غرب و از زمان وحى تا قيامت كتابى است كه تمامى بشر عامى، عالم، فيلسوف، عارف، فقيه، همه از او استفاده مى كنند[9].

4.ادله همگانى بودن فهم ظاهر قرآن

اشاره

از مطاوى سخنان امام خمينى دلايلى چند درباره عمومى بودن فهم ظاهر قرآن به دست مى آيد كه اينك بيان مى شود.

1-4. حجيت ظواهر قرآن

يكى از مباحث مهم علم اصول اين است كه آيا ظواهر قرآن حجت است يا نه.اخبارى ها و برخى از محدثان ظواهر قرآن را براى همگان حجت نمى دانند

ص: 5546

ومى گويند: ظواهر قرآن تنها براى كسانى كه مخاطب قرآن هستند و افهام آنان قصدشده، حجت است و براى ديگران قابل فهم و تمسك و استدلال نيست. امام خمينى ظواهر قرآن را براى همگان حجت مى داند و به بناى عقلا بر عمل به ظواهر كلام تمسك مى نمايد و در اين زمينه مى نويسد: «بناى عقلا بر عمل بر ظواهر كلام است، مگر اينكه بناى گوينده بر رمز و حذف قرائن باشد و نخواهد آن را به ديگران بفهماند و گرنه كلام براى همه قابل تمسك است و نمى توان روشى را كه تمام عقلا در استفاده از كلام دارند، محدود به گروهى خاص كرد»[10]. از منظر امام اختصاصى بودن كلام به جهت رعايت مصلحتى از مصالح است;مانند كسى كه نامه اى را به دوست خود مى نويسد و در آن مطالبى مى آورد كه افشاى آنها زيان نويسنده يا دوستش را به همراه خواهد داشت. او چون احتمال مى دهد كه نامه به دست دشمن بيافتد; از اين رو مطالب را به صورت رمز و راز بيان مى كند; دراين صورت ظاهر كلام وى براى ديگران قابل تمسك و استناد نيست; اما در موردقرآن چنين احتمالى وجود ندارد; لذا دليلى براى اختصاصى بودن پيام قرآن وجودندارد; بنابراين قرآن خطاب به گروهى خاص نازل نشده است.

2-4. تحدى قرآن

يكى از دلايل ديگر اختصاصى نبودن فهم و

ص: 5547

زيان قرآن، اعجاز قرآن و وجوه آن است;زيرا قرآن با تحدى و مبارزطلبى همگان را به آوردن مثل قرآن يا سوره اى از آن فراخوانده است و به تمام عائله بشرى از روى اطمينان اعلام مى كنند كه نمى توانند مانندقرآن را بياورند. اگر فهم قرآن اختصاصى بود، ديگر اين دعوت به تحدى بى معنا بود.امام خمينى در اين باره مى فرمايد: «قرآن كريم خود در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دوره هااعلان كرده است و عجز جميع بشر را بلكه تمام جن و انس را از آوردن به مثل خودابلاغ كرده. امروزه ملت اسلام همين نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشراز روى كمال اطمينان اعلان مى كنند كه اين نشانه پيغمبرى نور پاك محمدى است،هر كس از دنياى پر آشوب علم و دانش مثل او را آورد، ما تسليم او مى شويم»[12]. تلازمى كه ميان تحدى قرآن و قابل فهم بودن آن براى مردم برقرار است، به اين شرح است كه شخص حكيم بر انجام كارى به تحدى و مبارزه جويى مى پردازد كه اشخاص طرف تحدى به نوع آن كار و چگونگى انجامش آگاهى داشته باشند و گرنه انجام تحدى قبيح خواهد بود; بسان كشتى گيرى كه افراد بى اطلاع از فنون كشتى را به تحدى فرا بخواند و بگويد: من

ص: 5548

مى توانم پشت همه شما را به خاك بمالم. بنابراين نظر به اينكه خداى تعالى حكيم است و تنها كارهاى حكيمانه از او سرمى زند، مقتضى است در خصوص قرآن كه تحدى نموده است، خود قرآن براى مخاطبات قابل فهم باشد و گرنه اين تحدى قبيح بود.

3-4. قرآن، كتاب هدايت

از منظر امام قرآن، كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است. اين دليلى ديگر بر اختصاصى نبودن فهم قرآن است. امام خمينى در زمينه كتاب هدايت بودن قرآن مى نويسد: «اين كتاب شريف كه به شهادت خداى تعالى كتاب هدايت و تعليم است و نورطريق سلوك انسانيت است. بايد مفسر در هر قصه از قصص آن بلكه هر آيه از آيات آن، جهت اهتداى به عالم غيب و حيث راهنمايى به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. در همين قصه آدم و حوا و قضاياى آنها با ابليس از اول خلقت آنها تا ورود آنها درارض كه حق تعالى مكرر در كتاب خود ذكر فرموده، چقدر معارف و مواغط مذكور ومرموز است و ما را به چقدر از معايب نفس و اخلاق ابليسى و كمالات آن و معارف آدمى آشنا مى كند و ما از آن غافل هستيم. بالجمله، كتاب خدا، كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و

ص: 5549

كمال است.كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفانى، اخلاقى و مبين جهات عرفانى و اخلاقى و ديگرجهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظرنموده يا اهميت به آن نداده از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسال غفلت ورزيده است»[13]. چنانكه از اظهارات حضرت امام استفاده مى شود. قرآن كريم كتاب هدايت عموم مردم است و روشن است كه لازمه هدايتگرى قرآن برا عموم مردم آن است كه براى زنان قابل فهم باشد.

4.4. دعوت به تدبر در قرآن

امام خمينى همگان را به فراگيرى آداب مهم قرائت قرآن و تفكر و تدبر در اين كتاب عظيم الهى فرا مى خواند و اين مطلب خود يكى از دلايلى است كه بر عمومى بودن فهم قرآن و اختصاصى نبودن آن به گروهى خاصى دلالت دارد; زيرا اگر فهم قرآن اختصاصى بود ديگر معنا ندارد كه حضرت امام به پيروى از آيات قرآن كريم همگان را به تدبر در قرآن فرا خواند و تشويق نمايد. امام در اين باره مى فرمايد: «و ديگر از آداب مهمه قرائت قرآن تفكر است و مقصود از تفكر آن است كه ازآيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند و چون مقصد قرآن چنانكه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد، هدايت به سبل سلامت است و اخراج از هم مراتب لمات است به

ص: 5550

عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است. بايد انسان به تفكر در آيات شريفه مراتب سلامت را... بدست آورد»[14].

5. اختصاصى بودن فهم بطون قرآن

فهم قرآن مقول به تشكيك است و مراتبى شديد و ضعيف، و كامل و ناقص دارد. فهم مراتب عالى و باطن و ارتباط با اسرار قرآن بهره اولياء الله و بندگان مخلص الهى است.از نظر امام خمينى معانى حقيقى قرآن قابل دسترس ما انسان هاى محجوب درطبيعت نيست. قرآن سر و سر سر است; اما اين مطلب به معناى اختصاصى بودن فهم قرآن نيست; زيرا قرآن، ظاهر و باطنى و باطن آن باطن هايى دارد و هر كس به اندازه علم و معرفت و استعدادهاى خود مى تواند از اين اقيانوس مواج معرفت و منبع جوشان كشف محمدى، بهره مند گردد. آنان كه با حكايتها و ظرافتها و اشارتهاى عرفانى سرو كار دارند، از نكات وتنبيهات عرفانى قرآن بهره مى برند و آنان كه با برهان و استدلال و منطق ارتباط دارند،از اين بعد قرآن استفاده مى كنند. فقيهان از آيات الاحكام قرآن استفاده فقهى مى كنندو دانشمندان علم اصول و ادبيات و تاريخ و جامعه شناسى و روانشناسى نيز هر گروه مى توانند بهره هايى در حوزه تخصص خود از اين منبع فياض الهى ببرند. وارستگان صاحب آداب قلبى و مراقبات باطنى رشحه و جرحه اى از آنچه قلب عوام دريافت نموده،

ص: 5551

براى تشنگان اين كوثر به هديه مى آورند[15]. اما مراتب قرآن آنقدر لايه هاى تو در تو دارد كه در برخى از مراحل آن ديگر علوم رسميه و معارف قلبيه و مكاشفه غيبيه هم كار ساز نيست و ذات نبى ختمى مرتبت رالازم دارد تا در محفل انس قاب قوسين به آن حقايق دسترسى پيدا كند[16]. و اين مراتب و بواطن منافاتى با حجيت ظواهر قرآن براى همگان و «بيان للناس»و «رحمة للعالمين» و قابل فهم بودن قرآن و بهره مندى همگان از اين درياى مواج معارف ندارد; زيرا هر كس به اندازه سعه وجودى خود و لياقت و لاحيت خويش از قرآن بهره مند مى گردد. امام در اين باره مى فرمايد: «واقع قرآن نصيب همگان نمى گردد; بلكه مخصوص انبياء و اولياء است. ديگران به اندازه سعه وجودى خويش و لياقت و معرفت خود ازاين نعمت بيكران استفاده مى كنند: «قرآن يك نعمتى است كه همه از آن استفاده مى كنند، اما استفاده اى كه پيغمبر اكرم از قرآن مى كرده است غير استفاده اى است كه ديگران از آن مى كرده اند: «انما يعرف القرآن من خوطب به» آن كه قرآن بر او نازل شده است مى داند كه آن چيست، چه جور نازل شده، كيفيت نزولش چيست؟ چه مقصدى در اين نزول هست و محتواى آن چيست و غايت اين كار چيست؟ او مى داند، آنهايى هم كه به تعليم او تربيت شده اند، آن هم

ص: 5552

براى خاطر تربيت او مى دانند[17].

6. شرط فهم بطون قرآن

قرآن پژوهى و وارد شدن به علم تفسير و درك صحيح و كامل قرآن نيازمند آشنايى باقواعد و مقدمات تفسير و ضوابط فهم قرآن است. بسيارى از قرآن پژوهان رعايت قواعد و آگاهى به مقدمات تفسير را از شروط تفسير مى دانند. حضرت امام علاوه بر فراگيرى مقدمات و قواعد فهم قرآن به زدودن موانع وآراستگى به فضايل و تخليه رذايل و تخلق به اخلاق الهى به منظور كسب صلاحيت براى دريافت حقايق وحيانى و دست يابى به معارف ربانى تاكيد دارد. از اين امر مهم يعنى دور كردن موانع و آراستگى به فضايل در علوم قرآن به ادب نفسى و علم موهبت تعبير شده و بسيارى از دانشمندان علوم قرآن بر ضرورت برخوردارى از آن در تفسير قرآن تاكيد كرده اند. امام خمينى نيز ضمن اشاره به حجابهاى ظلمانى و موانع فهم قرآن و دريافت نوربه راهكارهاى عملى آن حجابها پرداخته و فرموده اند: «مادامى كه انسان در حجاب خود هست نمى تواند اين قرآن را كه نور است ادراك كند. تا انسان از حجاب بسيارظلمانى خود خارج نشود، تا گرفتار هواهاى نفسانى است تا گرفتار خود بينى هاست تا گرفتار چيزهايى است كه در باطن نفس خود ايجاد كرده است... لياقت پيدا نمى كندكه اين نور الهى در قلب او منعكس شود.

ص: 5553

كسانى كه بخواهند محتواى قرآن را بفهمندو طورى باشند كه هر چه قرائت كنند بالا بروند و به مبدا نور و مبدا اعلى نزديك شوند، اين ممكن نمى شود الا اينكه اين حجابها برداشته شود»[18].

7. سر عدم دستيابى به باطن قرآن

از منظر امام خمينى عدم دستيابى به حقيقت قرآن مربوط به پيش از نزول قرآن و تنزل يافتن معانى و در مقام واحديت است; ولى پس از نزول قرآن مساله فهم به دليل استفاده از الفاظ بشرى، بسيار آسان شده است و به همين جهت قرآن، قابل فهم همگان شده است و فهم آن اختصاصى نيست; بنابراين برخى از مراتب قرآن به دليل عظمت جايگاه و بلنداى موقعيت براى گروه هايى از مردم حتى عارفان و مكاشفان وحكيمان الهى قابل دسترسى نيست; لكن اين نرسيدن و نفهميدن مربوط به الفاظ وارتباط سمعى و بصرى كلام نيست; بلكه به دليل علو مراتب و لايه هاى تو در توى قرآن است كه تنها شامل غواصانى چون نبى اكرم و راسخان در علم مى گردد: «فهم عظمت هر چيز به فهم حقيقت آن است و حقيقت قرآن شريف الهى قبل ازتنزل به منازل خلقيه و تطور به اطوار فعليه از شئوون ذاتيه و حقايق عليه در حضرت واحديت است و آن حقيقت كلام نفسى است كه مقارعه ذاتيه در حضرات اسمائيه است و

ص: 5554

اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفه غيبيه، مگر به مكاشفه تامه الهيه براى ذات مبارك نبى ختمى - صلى الله عليه و آله - در محفل انس «قاب قوسين» بلكه در خلوتگاه سر مقام «اوادنى» و دست آمال عائله بشريه از آن كوتاه است، مگر خلص از اولياء الله كه به حسب انوار معنويه وحقايق الهيه با روحانيت آن ذات مقدس مشترك و به واسطه تبعيت تامه، فانى در آن حضرت شدند، آن علوم كاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقى كنند و حقيقت قرآن به همان نورانيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلى كند به قلوب آنهامنعكس شود; بدون تنزل به منازل و تطور به اطوار»[19]. حضرت امام در اين عبارتها به اين نكته توجه مى دهند كه دريافت حقايق باطنى قرآن قبل از تنزل به منازل خلقيه براى مردم متعارف امكان ندارد. فهم قرآن داراى درجات گوناگون است كه برخى از آنها ويژه عارفان و واصلان و برخى ميسورافرادى است كه با مبدا نور اتصال پيدا كرده اند و در مقام غيب گام نهاده اند و برخى ازمراتب فهم قرآن ويژه انبياء و اولياء است و برخى از مراتب آن شامل همگان مى گردد. هر كس به هر ميزانى كه موانع و حجابها را از خود دور

ص: 5555

ساخته و به طهارت معنوى نائل گشته باشد، مى تواند از قرآن بهره مند گردد و قرائت قرآن او تبديل به نورى گرددكه او را بالا ببرد و حجابهاى نفسانى را در نوردد (34). نظر به اينكه قرآن به زبان مردم نازل شده است «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» [ابراهيم،4[ همه مردم بايد قواعد و شرائط فهم و سخن را رعايت كنند و از اصول تفسير در فراگيرى قرآن پيروى نمايند.

8. نتيجه

سخن گفتن خداوند به صورت سرى با بندگان خاص افزون بر پيام هاى عمومى و به كارگيرى رمز و راز در حروف مقطعه يا بطن كه فقط در دسترس محرمان اسرار وراسخون در علم قرار دارد، منافاتى با همگان بودن فهم قرآن و اختصاصى نبودن فهم قرآن ندارد. درك بطن و اسرار قرآن علاوه بر آشنايى با قواعد و مقدمات تفسير نيازمنداطلاعات بيرونى يا مرتبه خاصى از طهارت نفس وزدودن موانع مى باشد. بين ظاهر وباطن نوعى ارتباط برقرار است كه كشف آن در دسترس محرمان اسرار قرآن مى باشد[21]. زبان قرآن، زبانى آشكار و همگانى و فهم آن عمومى است و بر اساس زبان عرف و محاوره مردم تنظيم شده است[22]; لكن بدون تسلط بر قواعد زبان عربى و اطلاع ازمفردات و معانى الفاظ قرآن و نيز تحجر در كشف شيوه عمومى فهم عقلا و در

ص: 5556

نهايت بدون آگاهى از مخصصات و مقيدات و مانند آنها در آيات و روايات نمى توان به استنباط و برداشت از قرآن پرداخت و پرداختن به فهم دقيق و استنباط از قرآن نيازمند اجتهاد و جهاد علمى و عملى است [23]. پى نوشت: 1( در روايات فراوانى چنين آمده است كه به قارى قرآن گفته مى شود: قرآن بخوان و بالا برو; پس هر آيه اى كه مى خواند، پله اى بالا مى رود[20].

منابع

1. خمينى (امام); صحيفه نور، ج19، ص172 - 171. 2. همو; تفسير سوره حمد، چ1، قسم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375 ش، ص165. 3. همو; كشف الاسرار، ص234. 4. همو; آداب الصلوة، ص184. 5. مجلس; محمد باقر; بحارالانوار، ط2، بيروت، مؤسسة الوفا، ج89، ص19 و 107. 6. خمينى (امام); تفسير سوره حمد، ص165 و صحيفه نور، ج 19، ص171. 7. همو; صحيفه نور، ج19، ص251. 8. همو; تفسير سوره حمد، ص173. 9. همو; صحيفه نور، ج14، ص251. 10. همو; تهذيب الاصول، به قلم جعفر سبحانى، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ج2، ص95. 11. همان. 12. همو; كشف الاسرار، ص47. 13. همو; آداب الصلوة، ص194. 14. همان 208. 15. همو; صحيفه نور، ج20، ص20. 16. همو; آداب الصلوة، ص31. 17. همو; صحيفه نور، ج19، ص211 با حذف و تصرف اندك. 18. همان، ج14، ص253 با حذف

ص: 5557

و تصرف اندك. 19. همو; آداب الصلوة، ص31. 20. كلينى، محمد بن يعقوب; اصول كافى، ج2، ص603. 21. خمينى (امام); تفسير سوره حمد، ص167 و همو; آداب الصلوة، ص22181. همو; صحيفه نور، ج19، ص251 و ج14، ص251 و همو; آداب الصلوة، ص208. 23. ر.ك; هادوى، مهدى; مبانى كلامى اجتهاد، ص297 - 307.

ص: 5558

غزلى از امام خمينى قدس سره

مجله فصلنامه مشكوة، شماره 45 كوتاه سخن كه يار آمد با گيسوى مشكبار آمد بگشود در و نقاب برداشت بى پرده نگر، نگار آمد او بود و كسى نبود با او يكتاى و غريب وار آمد بنشست و ببست در زاغيار گويى پى يار غار آمد من محو جمال بى مثالش او جلوه گر از كنار آمد برداشت حجاب از ميانه تا بر سر ميگسار آمد دنباله صبح ليلة القدر خور با رخ آشكار آمد بگذار چراغ، صبح گرديد خورشيد جهانمدار آمد بگذار قلم، بپيچ دفتر كوتاه سخن كه يار آمد

ص: 5559

فرآيند گرايش به انقلاب در انديشة سياسي امام خميني (س)

اشاره

مجله متين، شماره 13 ملايي تواني، عليرضا چكيده: ترديدي نيست كه انديشة سياسي شيعه در عهد غيبت در راه تدوين پايه هاي نظري يك حكومت ديني يا طراحي يك انقلاب سياسي با دشواريهاي عملي و كاستيهاي تئوريك فراواني روياروي بوده است. مقاله با ارزيابي اين نارساييها و سيري اجمالي در تأملات سياسي عالمان شيعه، اين موضوع را با عنايت به مراحل تطور و تحول آن تا ظهور امام خميني (س) بررسي مي نمايد. به اعتقاد نگارنده، انديشة سياسي امام تا آغاز دهة 1340، در واقع ادامة رويكرد نظري علماي پيشين به مسألة حكومت بود؛ منتهي با اين تفاوت كه امام همة تلاش خود را مصروف ايجاد «جامعة ديني» صرفنظر از شكل و ماهيت حكومت آن نمود. چه به گمان او با اهرم نظارت مستمر علماي ديني بر سياست و حكومت مي توان بر بحران ناشي از فقدان حاكميت مطلوب غلبه كرد و اين نگرش با توجه به تفكر علماي پيشين و هم عصر او گامي به پيش تلقي مي شد. سرانجام، مقاله علل و چگونگي گذر انديشة سياسي امام خميني (س) را از مرحلة جامعة ديني به حكومت ديني، با توجه به بسترهاي اجتماعي سياسي جامعة ايران در سراسر دهة 1340، مورد مطالعه قرار مي دهد و عوامل

ص: 5560

و مسائلي كه سبب رويارويي امام با نظام مستقر و پي بردن به ماهيت اصلاح ناپذير آن گرديد، بررسي مي كند. به طور كلي امام به عنوان ايدئولوگ فكري انقلاب، ابتدا وضع موجود را نفي و طرد نمود و سرانجام با طرح درس «ولايت فقيه» نظام آرماني و مطلوب خود را كه از بسياري جهات با نظامهاي مستقر تفاوت داشت ترسيم كرد. بديهي است تحقق اين انديشه مستلزم ساز و كاري جديد و به طور مشخص يك نظرية انقلابي بود. انقلاب مكانيسمي براي درهم شكستن مناسبات ظالمانة موجود به منظور فراهم ساختن زمينة لازم جهت تحقق حاكميتي مبتني بر اسلام به وسيلة علماي شيعه بود كه در شرايط بحران ناشي از غاصب بودن حكومتهاي موجود و فقدان شرايط لازم براي استقرار حاكميتي مطلوب مطرح مي گرديد. در پايان نگارنده راهكارهاي اجرايي انقلاب را از نگاه امام ارزيابي مي كند. واژه هاي كليدي: جامعة ديني، حكومت ديني، ولايت فقيه، اسلام سياسي، انقلاب سياسي.

مقدمه

پيدايي انديشة انقلاب، طليعة دوران تازه اي از تكاپوي فكري و سياسي امام خميني (س) است كه با جستجوگري در مسير استقرار حكومت اسلامي تكامل مي يابد. تأملات نظري و رويكردهاي سياسي امام خميني (س) در پويش تاريخي خود تا دست يافتن به يك مشي انقلابي، مراحل بغرنج و دشواري را پشت سر نهاده است. انقلاب به طور

ص: 5561

كلي به تحولي ريشه دار، تند و اغلب خشونت آميز اطلاق مي گردد كه در اين فرآيند، ارزشها، اسطوره هاي حاكم بر جامعه، ساختار اجتماعي، نهادها، رهبري و نخبگان حاكم دستخوش تغيير مي شوند كه حاصل آن استقرار نظامي جديد به جاي نظام موجود است. اما انقلاب اسلامي ايران تا حدّ زيادي با انقلابهاي متعارف و موجود تفاوت دارد. به اين مفهوم كه ماهيت و خميرماية فكري آن را دين شكل داده است؛ لاجرم انگيزه ها، آرمانها، ايدئولوژي و مشخصه هاي ديگر بويژه نتايج حاصل از آن با دين آميخته شده است. دغدغة اصلي اين مقاله اين است كه چرايي و چگونگي گرايش به انقلاب را در انديشة سياسي امام خميني (س) تبيين كند. ناگفته پيدا است كه پاسخ به اين پرسش از يكسو نيازمند سيري اجمالي در انديشة سياسي عالمان شيعه در عصر غيبت و طرح نارساييها و علل ناكامي آن است، و از سوي ديگر مستلزم بررسي فضاي سياسي اجتماعي كشور و تأثير آن بر فرآيند تكامل و تطور انديشة امام خميني (س) است. نگاهي كوتاه به حكومت ديني در انديشة سياسي علماي شيعه در جستجوي متون اسلامي و تفسيرهاي كهن و نيز در تفكر سياسيِ اسلام اعم از شيعه و سنّي، اساساً نمي توان از نظرية انقلاب سراغ گرفت. بارزترين مشخصة تلاشهاي سياسي عالمان اسلامي

ص: 5562

اگر در مقاطع مشخصي از تاريخ پرنشيب و فراز دنياي اسلام مجال تحقق مي يافت اجازة قيام عليه فرمانروايان ستمگر و كوشش براي رهبري چنين جنبشهايي بود و اين حركتها نيز بيشتر در دوران معاصر نمود عيني و عملي يافته است. به همين دليل تا پيش از اين، فرقه هاي اسلامي در عمل از حكمرانان ظلم و جور به شكلهاي گوناگون اطاعت مي كردند و تفاوت آنها تنها در چگونگي ارائة دليل نهفته بود. فرزانگان اهل سنّت بر اساس دستور العملي كلي از قرآن كه بايد از خدا، پيامبر و اولي الامر فرمان برد و اين آموزه كه اطاعت در هر وضعيتي حتي از دولتي ستمگر بهتر از آشوب و هرج و مرج است آن را روا مي شمردند ] عنايت 156 :1376 [ . در همان حال عالمان شيعه اگر چه حكومتهاي جهان اسلام را در عصر غيبت به لحاظ نظري يكسره غاصب و ظالم و عديل كفر به حساب مي آوردند، اما در عمل ناگزير از تحمل حاكميتهاي ستم پيشه بودند. بديهي است كه در اين وضعيت انديشة انقلاب يا حكومت ديني نمي توانست شكل بگيرد. بنابر همين ملاحظات در مسير پويش فكري عالمان شيعه بويژه در هزارة اول پس از اسلام، اساساً اين پرسش كه برنامة اسلام براي حكومت در دوران غيبت چيست، مطرح

ص: 5563

نبوده و احتمالاً در آن فضاي بحراني موضوعيت نداشته است. بنابراين، طرح مباحث ولايت فقيه در متون فقهي اين عهد هرگز به معناي ولايت سياسي يا حكومت فقيهان نبوده و نيست. آنچه به فقهاي اين دوران مي توان نسبت داد، حداكثر تفكيك و تميز ميان امور شرعي و عرفي است. از نگاه آنان امور شرعي به مسائلي چون امور حسبيه، قضاوت و لوازم آن چون اقامة حدود، نماز جماعت و مانند آن اطلاق مي گرديد كه تصدي آن در حوزة وظايف و اختيارات فقيه قرار داشت و امور عرفي كه به سياست، امنيت و امثال آن مي پرداخت در حيطة وظايف سلطان ذي شوكت جاي مي گرفت ] كديور 14 :1376 [ . با اين همه، بينش سياسي و انديشة عالمان شيعه در گذر زمان رفته رفته رو به تكامل و فراگيري نهاد كه در اين ميان عوامل زير آشكارا نقشي تعيين كننده داشته اند: الف. تشكيل دولت مقتدر وسيع و يكپارچة شيعي در عهد صفوي و همكاري نزديك و صميمانة طيفي از علماي شيعه با صفويان و تلاش گسترده براي گردآوري و بازنگري در متون و تفاسير شيعه؛ ب. پيروزي قطعي اصوليون بر اخباريون در يك فرآيند از كشمكش تاريخي و نظري در آغاز عهد قاجاريه؛ ج. تأسيس نهاد توانمند و پرنفوذ مرجعيت؛ د. توسعة

ص: 5564

كمي و كيفي مدارس و مكاتب شيعي و تربيت و پرورش مجتهدان و دانش آموختگان ديني؛ ه. سرانجام و به تبع عوامل مهم ياد شده تسري حوزة فعاليت، مشاركت و مداخلة مجتهدان از امور ديني و حسبيه به عرصة مسائل سياسي و اجتماعي مبتلا به جامعة قاجار، كه لاجرم در جنبشهاي اعتراض آميز عهد قاجار مانند جنبش تنباكو و بويژه در نهضت مشروطيت چهره اي نمايان و جاودانه يافت. بدين ترتيب ديدگاههاي شريعت مدارانه در ارائة يك نظرية مقدماتي از دولت ديني (يعني نايب عام امام عصر يا فقيه جامع الشرايطي كه آنچه بر امام جايز است بر او نيز جايز مي گردد) و در نتيجه پيروزي عقل در تحليل رخدادهاي سياسي و نگرش به متون و منابع ديني، علما را در تدوين نظريه هايي دربارة حكومت بيش از پيش ياري بخشيد. اين رويكرد بتدريج در روند رويدادها و حركتهاي سياسي و اجتماعي مانند نهضت مشروطيت بازتاب يافت و نتيجه داد. اما تا اين زمان هيچ اقدام عملي از سوي علما براي تأسيس حاكميتي مبتني بر اسلام حتي در شكل ابتدايي آن به دليل وجود موانع بي شمار صورت نگرفت و آنان اساساً چنين آرماني را در دسترس نمي يافتند. امكان پذير نيافتن چنين ايده اي، طيفي از علما را به اين انديشه رهنمون ساخت، كه تشكيل

ص: 5565

چنين حكومتي را يكسره به امام زمان (عج) واگذار نمايند. لذا در يك جمع بندي اكثريت قريب به اتفاق عالمان شيعه رسالت خود را در پاسداري از حريم دين و حفظ حرمت مسلمانان و اجتناب از تفرقه و پراكندگي آنان و جلوگيري از بروز رخنه و تزلزل در اركان دين مي يافتند، تا در آينده مقدمات و زمينه هاي لازم براي استقرار حكومتي مبتني بر آرمانهاي ديني پديد آيد. در دوران قاجاريه آنچه احتمالاً علما را به پذيرش حاكميتهاي موجود يا تن دادن به نوعي همكاري با آنها فرامي خواند، تظاهر به دين مداري يا رعايت حرمت دين و رهبران مذهبي در دستگاه سلطنت از يكسو و هراس و نگراني روزافزون از نفوذ رو به گسترش فرق انحرافي و ضاله نظير بهائيت، بابيت و از سوي ديگر، لزوم حفظ و نگهداري تنها حكومت شيعه در جهان اسلام و نيز از بعد خارجي خطر استيلاي كامل و قريب الوقوع بيگانگان و كفار بر سرنوشت مسلمانان بر اساس قاعدة «نفي سبيل» بود و از نقطة تحليل دروني، فقدان نظرية حكومت ديني نزد علما، كه چهارچوبه هاي نظري و عملي آن به روشني تبيين گشته باشد، رهبران ديني را ناگزير به همراهي و همكاري مي ساخت. اين نكته از نارساييها و ضعفهاي بزرگ انديشة سياسي شيعه بود كه به دليل

ص: 5566

فقدان يك بديل شرعي يا نظرية حكومت مطلوب در عصر غيبت، بسياري از عالمان را در رويارويي با اوضاع زمانه دچار ترديد ساخت و تعدادي از آنان را واداشت تا به توجيه شرعي حاكمان و شاهان وقت برآيند و در اولي الامر شمردن آنان همت بگمارند. اين كاستيها سبب مي شد تا علما به رغم مشاركت فعالانه در حركتهاي سياسي اجتماعي ايران معاصر، در عمل بيشتر به واكنشهاي تدافعي و انفعالي در برابر آرمانها و اهداف جنبشهاي مزبور روي آورند و حداكثر بكوشند تا آرمان جنبشهاي ياد شده را با اصول اسلام هماهنگ و سازگار نشان دهند و با تفسيرهاي نوين از متون كهن راه آن را هموار سازند. نمونة بارز اين كوششها در نهضت مشروطيت به وقوع پيوست. از آنجا كه هنوز بنيادهاي نظري و پايه هاي شرعي و عملي حكومت ديني تنظيم نگشته و يك آلترناتيو اسلامي تبيين و طراحي نشده بود، لاجرم علما در مواجهه با اين رهاورد تمدن غرب دچار اختلاف نظرهاي اساسي شدند. علماي مشروعه خواه در مسير مبارزه با هواداران مشروطه چاره اي جز همراهي با سلطنت استبدادي نيافتند و علماي ضد استبداد نيز به حكومت مشروطه گردن نهادند ] يزداني 132 :1376 [ . به هر تقدير اختلافات برآمده از نهضت مشروطيت و ماهيت ديني و غير ديني

ص: 5567

آن، سرانجام علما را تا سر حدّ يك كشاكش خشونت بار پيش برد كه پيامد آن جز توسعة تفرقه و تضاد و نيز سرخوردگي فزاينده از مشروطه نبود. نائيني به عنوان رهبر فكري علماي مشروطه خواه، در برابر ورود بي محاباي تجدد و افكار دموكراتيك به ايران به دفاع از تشيع برخاست. او آشكارا دريافته بود كه در فضاي سياسي و فكري روزگار خود دسترسي به يك حكومت ديني، آنگونه كه مطلوب علماست، امكان پذير نيست. لذا به عنوان نخستين و در عين حال مهمترين گام براي درهم شكستن سيطرة استبداد به همنوايي با مشروطيت پرداخت. جريان مخالف نيز در مبارزه با چنين انديشه اي از هيچ كوششي فروگذار نكرد. با شكست و ناكامي مشروطه و بروز آشفتگيهاي عظيم اجتماعي، نابسامانيهاي فراگير سياسي و بحران اقتصادي و سرانجام ظهور ديكتاتوري هراس آور رضا شاه، انديشة سياسي عالمان شيعه تا حدّ زيادي از رونق افتاد و در هاله اي از ركود و خمودي فرو رفت. نسل بازمانده از اين دوران پرتلاطم بيشتر در صف سياستمداران قرار داشتند تا در رديف نظريه پردازان و متفكرين شيعي مانند مدرس و در دهه هاي بعد كاشاني. در چنين فضاي متصلبي بود كه امام خميني (س) به عنوان يك انديشمند شيعي و يك متفكر سياسي قدم به عرصة اجتماع گذاشت. او تا سالهاي

ص: 5568

متمادي هوادار نظريه هاي سنّتي علما در تلاش براي برقراري موازين شرع و اجراي احكام دين در عرصة مناسبات اجتماعي صرفنظر از شكل و نوع حكومت بود. اما همگام با تحولات اجتماعي و سياسي، تلاشهاي امام خميني (س) كه ابتدا ماهيتي اصلاح گرانه داشت، به دليل سيطرة هراس انگيز استبداد داخلي و امپرياليسم خارجي از يكسو و تداوم موانع جدّي در راه حضور توانمند دين در همة عرصه هاي حيات اجتماع از ديگر سو، در مسير تكاملي خود دستخوش تطور گشت؛ تا سرانجام توانست قلة رفيع تفكر شيعه را فتح نمايد و انديشة حكومت اسلامي را به عنوان دستاورد بيش از يك قرن تأملات نظري به ارمغان آورد و درست در پي چنين آرماني، انقلاب گرايي پديدار گشت و فرضية انقلاب شكل گرفت.

امام خميني و انديشة جامعة اسلامي

انديشة سياسي امام خميني (س) كه تا قبل از آغاز نهضت به سال 1341 بيشتر در كتاب كشف اسرار بازتاب يافته است، مبين تلاش براي ساماندهي يك جامعة ديني است. مشخصة بارز اين جامعه حضور پرشكوه و فعالانة دين در عرصه هاي مختلف حيات بشر، تحت تولي و نظارت رهبران مذهبي است. در چنين رهيافتي امام به ساخت و شكل حكومتهاي موجود حساسيت چنداني نشان نمي دهد. اين البته به اين معنا نيست كه امام از تفكر و تأمل دربارة

ص: 5569

حاكميت ديني يكسره غفلت ورزيده است؛ بلكه در جاي جاي اين اثر ارزشمند، وجود قانون و حكومت را براي انتظام امور بشر ضرورتي انكارناپذير تلقي كرده و حكومت مطلوب را تنها حكومت خداوند شمرده است ] : 182 - 181 [ . ناگفته پيداست چنين حكومتي عصارة خواستها و آمال همة عالمان و متفكران شيعه در عصر غيبت بود؛ اما در كليت خود از ابهامها و كاستيهاي فراوان بويژه در اصول و مباني، سازمان و ساختار، نوع و شكل رنج مي برد و اين نگرش با آنچه كه قريب به دو دهة بعد در كتاب ولايت فقيه انعكاس يافت، تفاوتهاي جدّي و بنيادي داشت. بنابراين نمي توانست به مثابة يك بديل شرعي يا آلترناتيو اسلامي مطرح و قابل اجرا بنمايد. چه، همة موانع پيشين همچنان به قوت خود باقي بودند. لذا دغدغة اصلي امام اين بود كه در اين وضعيت چه بايد كرد؟ ويژگي ممتاز امام اين بود كه او نمي توانست مانند علماي هم عصرش در برابر حاكميتهاي جائر و جامعة آن روز مسلمانان كه آميزه اي بغرنج از تعطيلي احكام دين و روي آوردن به قوانين غربي مغاير با روح اسلام بود سكوت يا تقيه اختيار كند. بعلاوه نمي توانست به بهانة نبود شرايط و امكانات لازم براي تشكيل حكومتي مبتني بر اسلام،

ص: 5570

وضع موجود را برتابد و به عنوان نظاره گري بي اعتنا به اوضاع بنگرد. چه، از نگاه او جامعيت دين و احكام اسلامي كه هيچ بعدي از ابعاد گسترده و و متزايد زندگي اجتماعي و سياسي بشر را فرو گذار نكرده است به دليل غفلت مسلمانان سبب دريوزگي دولتهاي اسلامي و انحرافات گسترده در كلية شئون حيات اجتماعي شده است ] خميني 184 : 3 [ . بديهي است كه در اين وضعيت امام بيشتر همت خود را مصروف برجسته نمودن ابعاد حقوقي دين، برنامه هاي انسان سازانه و قوانين هدايت گرانة آن بنمايد تا توان بالقوة مذهب را در سر و سامان دادن به جامعة انساني و مناسبات اجتماعي بدون در نظر گرفتن شكل حكومت نشان دهد. به ديگر سخن، امام در اين دوران به محتوا و هويت ديني جامعه حساسيت نشان مي داد تا شكل و ساختار حكومت آن. چه، حكومت تنها وسيله اي بود كه مي توانست امكان اجراي احكام شرع را در بستر اجتماع تسهيل يا فراهم كند. اين مهم با هر شيوه از زمامداري اعم از جمهوري، مشروطه و يا پادشاهي در صورت نظارت مؤثر عالمان دين، به دست مي آمد. لذا ساز و كاري كه امام براي تحقق اين هدف به آن مي انديشيد، ماهيتي اصلاحگرانه داشت و در ميان تجارب گذشتگان از روشي

ص: 5571

كه در متمم قانون اساسي مشروطه درج شده بود، دفاع مي كرد، كه بر اساس آن نظارت هيأتي از علما و مجتهدان براي تطبيق قوانين مصوب مجلس با موازين شرع به عنوان يك ضرورت در نظر گرفته مي شد: شما فقط يك مادة قانون مشروطه را عملي كنيد كه (هر قانوني كه بر خلاف قانون شرع باشد قانونيت ندارد) تا تمام افراد اين مملكت با هم هماواز شوند و وضع كشور به سرعت برق تغيير كند و با عملي شدن آن تمام اين مشكلات اسف آور به تشكيلات نوين خردمندانه تبديل شود و با تشريك مساعي همة تودة عارف و عامي، كشور رنگ و رويي پيدا كند كه در جهان نظير آن را پيدا نكنيد ] خميني 223 : 3 [ . امام با اشاره به اختلاف نظري كه ميان رهبران ديني پيرامون تشكيل حكومت در عهد غيبت در سراسر تاريخ وجود داشته است، در مسير اسلامي كردن جامعه بيش از همه بر اهرم نظارت علماي دين انگشت مي گذارد و تأكيد مي ورزد كه در قرنهاي پيشين هرگاه حداقلي از مشاركت و نظارت امكان يافته، علما با سلوك ديني خود براي حفظ كيان مسلمانان و بيضة اسلام با وجود غير ديني و غاصب بودن حكومتها با آنها همراهي و همكاري كرده اند: با آنكه جز

ص: 5572

سلطنت خدايي همة سلطنتها بر خلاف مصلحت مردم وجور است و جز قانون خدايي همة قوانين باطل و بيهوده است، ولي آنها همين بيهوده را هم تا نظام بهتري نشود تأسيس كرد، محترم مي شمارند و لغو نمي كنند ] خميني 186 : 3 [ . در اين فراز امام آشكارا از نبود يك بديل شرعي از حكومت كه مباني و ساختار آن به شكلي عملي نظريه پردازي شده باشد، سخن مي گويند و معتقدند كه بحران ناشي از حاكميت مطلوب را مي توان با نظارت مستمر دينداران به نحو مؤثري حل كرد و اين خود در مقايسه با عملكرد علما در سده هاي پيشين گامي به پيش بود. زيرا به جاي سكوت و تقيه در جستجوي تلاشي عملي براي تحول ماهيت جامعه در جهت گيري به سوي دين و معنويت بود. امام در تكاپوي فكري و سياسي خود دوبار در كتاب كشف اسرار راهكاري مسالمت آميز و مبتني بر نهادهاي موجود براي ديني كردن حكومت و جامعه ارائه داد: ما مي گوييم مجلس مؤسساني كه تشكيل مي شود براي تشكيل يك حكومت يا تغيير يك رژيم بايد از فقها و ملاهاي خردمند عالي مقام كه به عدالت و توحيد و تقوي و بي غرضي و ترك هوي و شهوت موصوف باشند، تشكيل شود تا در انتخاب سلطان مصالح كشور و توده را

ص: 5573

سنجيده و شاه عدالتخواه مطيع قوانين كشوري كه همان قانونهاي خدايي است انتخاب كنند. نظارت ملاهاي وارسته فقط مي تواند قانون كشور را به جريان اندازد و دست چپاولچي ها را كوتاه كند... ] زيرا [ تنها چيزي كه مي تواند انسان را از خيانت و خيانتكاري باز دارد دين است. آن هم در زمامداران ما هيچ نيست و يا اگر هم هست به معني خودش نيست ] : 233، 186 - 185 [ . به باور امام از اين رهگذر جامعه اي ديني و آرماني پديد خواهد آمد. اما اين، نيازمند همكاريهاي همه جانبه و گستردة همة روحانيان صديق با دستگاه حكومت است تا آنها را در جايگاه مناسبشان كه عبارت است از پيوند استوار با همة آحاد جامعه، به خدمت بگيرند و اين معنايي جز پيوستگي و انفكاك ناپذيري دين و سياست نداشت؛ زيرا: «تجزية روحانيت از دولت مثل جدا كردن سر از بدن است. هم دولت با اين تجزيه استقلال و امنيت خارجي و داخلي را از دست مي دهد و هم روحانيت تحليل مي رود» ] خميني 208 : 3 [ . براي اجتناب از دولتي شدن روحانيت و تبديل آنها به سخنگويان حكومت و در نتيجه افزايش محافظه كاري و گسترش سازمان آخوندهاي درباري، كه خواه ناخواه از رهگذر دريافت حقوق و معيشت

ص: 5574

و نيز با كاستن از اعتبار و استقلال آنها پديد خواهد آمد، امام راهكارهاي بديعي ارائه مي دهند كه اينك مجال پرداختن به آنها نيست ] خميني 221 - 201 : 3 [ . به طور خلاصه حاصل جمع اين گفتار اين است كه امام دولتهاي موجود در جهان اسلام را مغاير با دين مي شمارد و شيوة رايج علما در مماشات با آنها را نفي مي كند و در عين حال توسل به زور و خشونت و استفاده از ابزارها و ترفندهاي سياسي مانند كودتا را به عنوان يك مشي مبارزه، كه تا اين زمان شيوه اي متعارف در كسب قدرت بود، يكسره مردود مي شمارد و به مثابة روشي هيتلري محكوم و باطل مي داند ] خميني 222 - 221 : 3 [ ؛ اما از آنجا كه هنوز شرايط را براي تبيين و ترسيم نظرية حكومت اسلامي و به تبع آن فرضية انقلاب مناسب نمي دانند، رهيافتي اصلاحگرانه و مبتني بر مسالمت را در چهارچوب نهادهاي سياسي و قانوني براي حضور فعالانة دين تحت نظارت و هماهنگي علما را صرفنظر از شكل حكومت، مطرح مي سازند تا: «روشن شود كه قانون اسلام در تمدن جهان پيشقدم همة قانونهاست و با عملي شدن آن مدينة فاضله تشكيل مي شود... ] زيرا [ با اين كار تمام افراد

ص: 5575

مملكت بي استثنا از روحاني گرفته تا كاسب سر محله و از لشكري گرفته تا دلال دوره گرد با حكومت همكاري مي كنند و براي استقلال و عظمت كشور با جان و دل مي كوشند» ] خميني 222 : 3 [ در غير اين صورت زمامداران موجود كه در منجلاب فساد و تباهي غوطه مي خورند، خائن ستمگر و عديل كفر خواهند بود و مي بايست تغيير كنند و به جاي آنان فرمانرواياني عادل و متدين زمام امور مسلمانان را به دست گيرند ] خميني 236 - 223 : 3 [ . ناگفته پيداست كه تا اين زمان، امام مانند بسياري از متفكرين مشرق زمين به جاي پاسخ به اين سؤال، كه چگونه بايد حكومت كرد، به اين مي انديشيد كه چه كسي بايد حكومت كند. اما همين نگرش در نخستين سالهاي دهة 1340 در پي رويارويي با سلطنت پهلوي تا حدّ زيادي دگرگون شد. واقعيتها و شرايط موجود امام را هر چه بيشتر به سوي الگوي حكومت مطلوب الهي كه نه از رهگذر اصلاح حركتهاي موجود بلكه تنها با سرنگوني و دگرگوني آنها فراهم گشت رهنمون شد.

سالهاي گذر از جامعة ديني به حكومت اسلامي

اشاره

سالهاي آغازين دهة 1340 دورة سرنوشت ساز و تعيين كننده اي در انديشه و عمل سياسي امام خميني (س) است. در اين برهة مهم

ص: 5576

تاريخي است كه امام در واكنش به سياستهاي ضد ديني رژيم، بتدريج از تلاش براي اصلاح شاه تا عرصة يك رويارويي تمام عيار با او پيش رفت. اينك مي كوشيم با ترسيم فضاي موجود علل مهم اين تحول را تحليل كنيم. با رحلت آيت الله بروجردي، مرجع عالي مقام جهان اسلام و از ميان رفتن مانع بزرگ شاه در راه نوسازي به سبك غرب، بلافاصله تكاپوي رژيم براي پيشبرد برنامه هاي اصلاحات با پشتيباني كامل و آشكار آمريكا آغاز شد تا با تغيير در بافت نخبگان سياسي و ساختار اجتماعي اقتصادي سنّتي و ماقبل سرمايه داري پذيراي تحولات جديد گشته و از خطر بروز آشوبهاي گسترده و انقلاب رهايي يابد. طليعة اين اصلاحات طرح لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود كه در 16 مهر 1341 اعلام شد. شايد بتوان ديدگاه هيأت حاكم را اينگونه تحليل كرد كه با رحلت بزرگترين مرجع شيعيان تا آن روزگار، نهاد مرجعيت به دليل فقدان رهبر فرهمند و فائقة ديني دستخوش اختلاف نظرها و شكافهاي عميق خواهد شد. لذا تحت هدايت دولت مي تواند محل آن را نيز از قم به نجف انتقال داد. بنابراين لايحة ياد شده در عين حال مي توانست به مثابة محكي براي آزمون ميزان حساسيت علما و برآورد توان نيروهاي مذهبي با توجه به ميزان واكنش

ص: 5577

آنها در برابر اصلاحات شاه تلقي شود. اما حقيقت اين است كه تلاش مي شد تا جامعة سنّتي ايران را كه مذهب بهترين مؤلفة آن بود، تحت پوشش آرمانهاي دموكراتيك به سوي تضعيف نقش اجتماعي مذهب شيعه، به عنوان مذهب رسمي و كاهش نفوذ رو به گسترش رهبران ديني سوق دهد. در لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه تفويض حق رأي به زنان گنجانده شده بود و با عنوان درشت در صفحة اول روزنامه ها انعكاس يافت، در ظاهر اقدامي خلاف شرع و قانون به نظر نمي رسيد؛ اما در واقع سرپوشي براي حذف شرط اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان و نيز اداي سوگند به كتاب آسماني به جاي قرآن كريم بود كه از نگاه علما مي توانست جريانهاي شبه مذهبي روييده از عصر قاجار و اغلب معاند تشيع مانند بهائيت، بابيت و... را در راستاي اسلام زدايي به نحوي به رسميت بشناساند. اما انتشار اخبار مربوط به آن به سرعت قم و علماي آن را به خروش و هيجان آورد. در رأس اين جنبش امام خميني (س) جاي داشت. او تلاشهاي گسترده اي را در بي اثر ساختن سياستها و برنامه هاي ضد ديني شاه ساماندهي كرد و پرچم مبارزه با آن را به عنوان رهبر بي بديل نهضت به دست گرفت. از ابتداي اين

ص: 5578

حركت تا آغاز دوران تبعيد، امام تا سرحدّ نفي حكومت شاه و مباني مشروعيت آن پيش رفت. در اين فاصله تحولات مهم و متعددي به وقوع پيوست كه در پرتو آن ماهيت اصلاح ناپذير رژيم هر چه بيشتر آشكار گشت. در ادامة اين گفتار به عوامل عمده اي كه در تطور انديشة امام تأثير جدّي گذاشت، اشاره خواهيم كرد.

1. شكستن حرمت دين

تجاوز به حريم دين و كاهش اهميت و اعتبار آن در صدر برنامه هاي نوسازانه شاه قرار داشت. ماجراي جنجال انگيز انجمنهاي ايالتي و ولايتي از اين واقعيت ريشه مي گرفت و مي كوشيد تا جايگاه خدشه ناپذير و استوار اسلام و تشيع را به چالش بكشد و زير عناوين فريبندة دموكراسي آن را در سطح ساير اديان تنزل دهد. بديهي است كه امام به عنوان عالم، مرجع و مفسر شيعه نمي توانست نسبت به اين تعرض آشكار بي تفاوت بماند. لذا از همان ابتداي غائله در تكاپوي خستگي ناپذير به مشورت با علما جهت يافتن راهي براي پايان دادن به ماجرا برآمد. در روند اين مبارزه، امام سرسختي فراواني اعم از سخنرانيهاي روشنگرانه تا ارسال تلگراف به شاه و نخست وزير به خرج داد. او اين تصويب نامه را خطايي جبران ناپذير و اشتباهي روشن و آشكار خواند كه هم احساسات ديني ملت

ص: 5579

را به مسخره گرفته و هم راه را براي تسلط دشمنان اسلام هموار مي سازد. امام به دولت هشدار داد كه علماي اسلام تا پايان دست از مبارزه نخواهند كشيد زيرا «خطري كه متوجه دين شده است قابل اغماض نيست و لذا به تمام معني بايستي مسلمانها جديت نمايند تا اين غائله رفع شود» ] خميني 1373 ج 11 :2 [ . اين واكنش تند امام با تأمل در مباني انديشه و تفكر سياسي و اعتقادي او كاملاً قابل درك است. از نگاه او دين گوهر زندگي است و اسلام مهمترين مؤلفة جامعة مطلوب او و اساساً نماد درخشش و اعتلاي آن است. دين تنها عنصري است كه مي تواند انسان را از جايگاه حيواني بركشد و او را منزلت متعالي انساني ببخشد و بر همة فسادها و انحرافها لجام بزند. بنابراين، تعرض به عاملي كه هويت حقيقي مسلمانان را شكل مي داد، امام را سخت برمي آشفت و او را وامي داشت تا همة توان و نفوذ خود و ساير علما را در راه ابطال آن به كار برد. خود ايشان براي توجيه عقلي و شرعي اين عكس العمل از تاريخ اسلام شاهد مي آورد كه همة مسلمانان در پاسباني از حريم دين حاضر بوده اند از همة حقوق خويش صرفنظر كنند. راز مقاومتها و رويارويي ائمه

ص: 5580

و بزرگان اسلامي در طول تاريخ در همين واقعيت نهفته است و اين يك اصل تاريخي است كه در صورت انحراف از دين، قيام وظيفه اي الهي خواهد شد ] خميني 22-20 :1373 [ . شايان ذكر است كه در اين مرحله از زمان، قيامي كه امام مطرح ساخته اند صرفاً تلاش براي اصلاح حاكمان و بازگرداندن شرايط مطلوب از طريق زير فشار نهادن زمامداران اسلامي براي گردن نهادن به قوانين شرع و پاسداري از حريم آن است، نه يك انقلاب تمام عيار؛ زيرا هنوز بديل شرعي حكومت مدون نگشته تا انقلاب ضرورت پيدا كند.

2. توهين به ساحت عالمان دين

هنگامي كه دين مورد هجمه و حمله قرار مي گيرد، طبيعي است كه بيش از همه ساحت متوليان مذهب و رهبران ديني آسيب خواهد پذيرفت. زيرا رسالت بزرگ آنها ترويج و بسط فرهنگ ديني و دفاع و حراست از آن در برابر توفانها و تهديدهاست. لذا هنگامي كه چرخهاي سنگين اصلاحات شاه حريم مذهب را درنورديد، علما عليه آن به پا خاستند و امام دربارة اصل و هدف و شعاع اين رويارويي فرمود: هر چه موافق دين و قوانين اسلام باشد با كمال تواضع گردن مي نهيم و هر چه مخالف دين و قرآن باشد ولو قانون اساسي باشد ولو الزامات بين المللي باشد، ما با آن

ص: 5581

مخالفيم ] 24 - 23 :1373 [ . ايشان همچنين با اشاره به عمق تباهي و انحراف رژيم و نهايت سازگاري و همراهي علما در اصلاح امور گفتند: خدا مي داند من متأسفم، اين روحانيت است كه با اين وضع ساخته است و دارد خدمت به استقلال مملكت مي كند ] 25 :1373 [ . با تشديد حملات شاه به حوزه و روحانيت، امام و عالمان دين نيز بر دشواريهاي اين مبارزه بخوبي واقف بودند. طبيعتاً در برابر خشونت و سلاح رژيم، بزرگترين نقطه قوت رهبران ديني اتكا به پشتوانة نيروي مردمي از طريق آگاهي دادن به آنها و ترسيم سيماي نگران كننده از وضعيت دين و ميهن بود. چه، در پي به خروش آمدن چنين نيرويي به تعبير امام هيچ سلاحي قادر به شكستن آن نيست و در چنين حالتي است كه رژيم درمانده خواهد شد ] خميني 38 - 37 :1373 [ . در پي تلاش براي تخريب مراكز حوزوي و اهانت به طلاب در مدرسة فيضيه )2/1/1342(، به سربازي بردن آنها )1/2/1342( و اهانتهاي شديد نسبت به علما، امام در 12/1/1342 به مناسبت چهلم شهداي فيضيه اين اقدامات را هراس انگيزتر از حملة مغول ارزيابي كرد كه در راستاي يك هدف بزرگتر كه همانا نابودي اسلام است صورت مي پذيرد.

ص: 5582

او در همين سخنراني سكوت و مدارا را تحت هر عنواني، از جمله «علي مسلك الشيخ» يكسره مردود شمرد و گفت: «امروز سكوت همراهي با دستگاه جبار است، نكنيد سكوت» ] 78 - 77 :1373 [ . در واكنش به سخنان شاه كه تلويحاً علما را مفتخوار، حيوان نجس و مرتجعين سياه خوانده بود، به شديدترين وجه عكس العمل نشان داد و او را به عزل و اخراج تهديد كرد: آقا ما حيوان نجس هستيم؟ خدا كند كه مرادت اين نباشد، خدا كند كه مرادت علما نباشد والا تكليف ما مشكل مي شود، تكليف تو مشكل مي شود، نمي تواني زندگي كني، ملت نمي گذارد زندگي كني ] خميني 93 :1373 [ . اين موضعگيريهاي روشن حكايت از ورود بي محاباي امام به عرصة مبارزه جويي، رويارويي آشكار و هماوردطلبي با رژيم داشت. اين نگرش پس از قيام 15 خرداد و نيز بازداشت و زنداني شدن امام نه تنها هيچ گونه تعديلي نيافت، بلكه نمود قاطعانه تري يافت. چنان كه در 21/1/1343 طي سخناني در جمع دانشگاهيان، روزنامه هايي را كه نوشته بودند روحانيت با انقلاب سفيد تفاهم و توافق نموده، خطاب قرار دادند كه: «خميني را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد. با سرنيزه نمي شود اصلاحات كرد» ] 104 - 103 :1373 [ . بدين ترتيب امام وضعيت موجود را

ص: 5583

غير قابل تحمل ارزيابي نمودند كه با طرح كاپيتولاسيون هر چه بيشتر تشديد شد و امكان هرگونه مشاركت و اصلاح از دست رفت. گذشته از اين براي بررسي تكوين شخصيت و انديشة امام خميني (س) بايد به جايگاه خانوادگي ايشان نگريست كه همواره به عنوان يك كانون دلگرم كننده و حتي ملجأ و پشتيبان براي بسياري از ساكنان شهر خمين در برابر رخدادهاي ناگوار زمانه، بويژه ستم و استيلاي ظالمانة اشرار يا حاكمان مستبد، عمل مي كرد. چه، در عرصة همين درگيريهاي منطقه اي سالهاي پاياني حاكميت قاجار بود كه خاندان امام جانفشانيهاي بسيار نموده و از رهگذر همين حوادث پدر امام به شهادت نايل آمد. بنابراين، امام كه برخاسته از خاندان شرفا بود از همان آغاز در كوران تحولات سياسي و منطقه اي قرار گرفت. دوران پرتنش سالهاي پس از مشروطيت و بويژه جنگ جهاني اول و سلسله قيامهاي محلي و منطقه اي را تجربه كرد. در نتيجه اين ويژگيهاي خانوادگي او را در جايگاهي قرار مي داد كه نمي توانست ظلم مضاعف به دين و ميهن را بپذيرد. بعلاوه شاگردي در مكتب مدرس اين عالم روشن نگر، آزاديخواه و ضد استبداد كه با شهامت از مواضع ديني و سياسي خود به هر قيمتي دفاع مي كرد در تكوين انديشة سياسي امام سهم بسزايي داشت. قانون مداري مدرس،

ص: 5584

استبداد ستيزي او و عقيدة او به گسست ناپذيري دين و سياست، بي ترديد به عنوان ميراثي به امام خميني (س) انتقال يافته بود كه بر خلاف بسياري از علماي معاصرش نمي توانست وضعيت موجود بويژه تجاوز به حريم دين و روحانيت را برتابد.

3. استيلاي بيگانگان بر سرنوشت مسلمانان

يكي از اصول بنيادين در مبارزات رهبران ديني در ايران معاصر همواره مبارزه عليه سيطرة اجانب بر اساس قاعدة «نفي سبيل» و تلاش براي درهم كوفتن آن بوده است كه ابتدا در جنگهاي ايران و روس و بعدها در اعتراض به امتيازات انحصاري امپرياليسم و به دنبال آن در نهضت مشروطه، جنگ جهاني اول و سرانجام در نهضت ملي شدن نفت بروز و نمود عيني يافت. از آنجا كه استيلاي كفار بر سرنوشت مسلمانان به هر شكل ممكن در منابع اصيل فكر ديني نفي گشته و هر گونه قيام قهرآميز عليه آن مجاز و روا شمرده مي شد، آشكار شدن پيوندهاي استوار خاندان پهلوي با منافع غرب كه تقريباً پس از كودتاي 28 مرداد براي امام مبرهن مي نمود خود عامل مهمي در نفي مشروعيت و لزوم براندازي آن به شمار مي رفت. با اين همه امام تا تصويب اصول شش گانة انقلاب سفيد به رغم وقوف آشكار به ماهيت دست نشانده و وابستة دولت و شاه

ص: 5585

ايران، سكوت اختيار كرد. اما با طرح انقلاب شاه و ملت امام صريحاً به سرسپردگي و مأموريت شاه در انجام چنين برنامه اي اشاره كرد: در اينجا آن كه رو به روي ما قرار دارد و طرف خطاب و حساب ما مي باشد شخص شاه است كه در مرز مرگ و زندگي قرار گرفته و چنان كه خود اظهار داشته عقب نشيني او در اين مورد به قيمت سقوط و نابودي او تمام خواهد شد و بنابراين او مأمور است كه اين برنامه را به هر قيمتي است به مرحله اجرا بگذارد.... بنابراين نبايد مثل غائلة گذشته عقب نشيني دستگاه را انتظار داشت و در عين حال مخالفت و مبارزه با آن از وظايف حتميه و ضرورية ما مي باشد ] 37 :1373 [ . و اين معنايي جز اعتراض و نفي استيلاي بيگانگان نداشت و هرگونه هراس يا ملاحظه اي در اين باب روا نبود، زيرا: مربي ما آمريكا نيست. مربي ما انگليس نيست، مربي ما اسرائيل نيست، مربي ما خداست. پس براي چه بترسيم؟ براي چه اندوهگين باشيم؟ ما را به چه تهديد مي كنند اينها؟ ] 52 :1373 [ . انتقاد و اعتراض امام در اين عرصه بيشتر متوجة آمريكا و اسرائيل به عنوان غاصب سرزمينهاي اسلامي و برهم زنندة امنيت دنياي اسلام بود. انتقادات

ص: 5586

روشن امام از پيوند شاه و اسرائيل براي تسلط بهائيان بر سرنوشت اين مملكت، سرانجام شاه را واداشت كه خطاب به همة وعاظ مذهبي و علما در آستانة ماه محرم اعلام كند كه عليه اسرائيل سخني به ميان نياورند. اما امام سخنرانان مذهبي را به لغو و بي اعتباري چنين حكمي نويد داد و خود او در نخستين سخنراني اش، كه در پي صدور اين حكم صورت مي گرفت، به اسرائيل حمله برد و بسياري از مصايب را ناشي از نفوذ اين دولت در حكومت ايران دانست و گفت: اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد. اسرائيل به دست عمال سياه خود مدرسه را كوبيد... براي اينكه اسرائيل به منافع خودش برسد دولت ما به تبعيت اسرائيل به ما اهانت مي كند... ربط مابين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مي گويد از اسرائيل حرف نزنيد، از شاه هم حرف نزنيد. اين دو تا تناسبشان چيست؟ مگر شاه اسرائيلي است؟ ] 95 :1373 [ . نفوذ روبه گسترش عوامل بهائي و صهيونيست در اركان اقتصاد و سياست ايران و بي تفاوتي شاه و دولت كه از پيوندهاي استوار منافع آنان حكايت داشت، بارها در سخنان امام بازتاب يافت و سرانجام وجه سلبي انديشة امام را در نفي سلطنت هر چه بيشتر تقويت كرد. انگيزة

ص: 5587

امام در حمله به اسرائيل تا حدّ زيادي از نگرش او به جهان اسلام متأثر بود. از نگاه او درحالي كه اغلب ممالك اسلامي نسبتاً يكپارچه عليه دولت اشغالگر اسرائيل موضع گرفته اند، ايران و تركيه تنها دولتهاي مسلماني هستند كه به كارشكني و تزلزل در صف اتحاد اسلامي پرداخته اند و اين موضوع خواه ناخواه بر اين سوء ظن دامن مي زند كه شيعيان هواداران صهيونيسمند. لذا در واكنش به مواضع رسمي دولت ايران امام، موضع حقيقي ملت ايران را خطاب به دنيا اعلام مي دارد: اي مردم، اي عالم بدانيد ملت ما مخالف است با پيمان با اسرائيل. اين ملت ما نيست، اين روحانيت ما نيست. دين ما اقتضا مي كند كه با دشمن اسلام موافقت نكنيم... هم پيوند نشويم در مقابل صف مسلمين ] 127 :1373 [ . اين موضعگيريهاي كاملاً متفاوت كه نتيجه اي جز سلب و نفي حكومت در پي نداشت، در سالهاي تبعيد امام با قدرت بيشتري ادامه يافت. بنابراين، مبارزه با امپرياليسم كه گفته مي شد رهاورد آموزشهاي ضد غربي حزب توده بوده و در ميان طيفي از روشنفكران ايراني جذابيت خاصي داشت، در پرتو رويارويي با امپرياليسم به معناي وسيع كلمه اي كه مدّ نظر امام بود تا حدّ زيادي رنگ باخت. امام نه تنها آمريكا و انگليس بلكه اسرائيل و شوروي

ص: 5588

را نيز به باد انتقاد گرفت. در اين ميان مبارزه با صهيونيسم از خصوصيات ويژة مبارزة مذهبي بود كه امام پرچمدار آن به شمار مي رفت. اما نوك پيكان حملات متوجه استيلاي آمريكا بر امور ايران بود و امام آمريكا را صحنه گردان مسائل داخلي و خارجي ايران تلقي مي كرد. انتقاد عليه روند سلطه گري آمريكا سرانجام در ماجراي كاپيتولاسيون دوم در دهة 1340 به اوج خود رسيد. امام در خطابه اي كه در لغو اين امتياز ارائه داد، آمريكا را به منزلة دشمن ملت ايران تقبيح نمود؛ زيرا كه ايران را تا سرحدّ اسارت و نوكري تنزل داده بود. او اظهار داشت: آقا تمام گرفتاري ما از اين آمريكاست، تمام گرفتاري ما از اين اسرائيل است. اسرائيل هم از آمريكاست. اين وكلا هم از آمريكا هستند. اين وزرا هم از آمريكا هستند. همه تعيين آنهاست. اگر نيستند چرا نمي ايستند در مقابلش داد بزنند؟ ] 176 - 175 :1373 [ . با تبيين اين واقعيتها امام خواستار اعتراض همة اقشار ملت، براي برانداختن استيلاي غرب بر امور مسلمانان شد كه با توجه به پيوند منافع سلطنت با آن، تلويحاً به معناي نفي سلطنت شاه نيز قابل تفسير بود. در دوران تبعيد بويژه در كتاب تحريرالوسيله ، امام هر نوع روابط سلطه آميز بيگانگان حتي در

ص: 5589

شكل فرهنگي آن را حرام شمرد و عاملان آن را در هر پست و مقامي معزول داشت و خواستار برانداختن چنين مناسباتي از سوي همه مسلمانان شد.

4. حمايتهاي گستردة مردمي از نهضت

واقعيات تاريخي گواه آنند كه در روند جنبشهاي اجتماعي سياسي ايران امروز، علما به عنوان بسيجگر توده هاي مردم و مدافعان آنها سهم بسزايي ايفا كرده اند؛ زيرا در جامعه اي سنّتي نظير ايران انگيزة مذهبي به مراتب از هر انگيزة سياسي يا اقتصادي قويتر است. بويژه سمبلها و نمادهاي تشيع و فتاواي علما با توجه به نفوذ و پايگاه اجتماعي آنها مي توانست هر حركتي را تا سرحدّ كاميابي و پيروزي قطعي مدد رساند. اين واقعيت كه بارها در دو سدة پيشين به وقوع پيوسته بود، با آغاز نهضت امام در دهة 1340، ديگربار نمودي عملي يافت. بي ترديد حمايتهاي توده هاي مسلمان از آرمانهاي نهضت و اعلام آمادگي وسيع آنها در پاسداري از حريم دين و استقلال ميهن كه امام در سخنرانيها و تلگرافهاي خود بارها به آن استناد مي جستند عامل تعيين كننده اي در استمرار فعالانه تر حركت عالمان شيعه به رهبري امام بود. اين پشتيبانيهاي فزاينده كه بامقاومت تا پاي جان ادامه مي يافت، امام را وامي داشت تا اين نيروي عظيم را به مثابة اهرمي بازدارنده در برابر انحراف بيشتر رژيم به

ص: 5590

خدمت بگيرد و سرانجام به پشتوانة آنها به نفي موجوديت شاه بپردازد. امام در سخنرانيها و تلگرافهاي خود خطاب به دولت، تعداد هواداران خود را با توجه به جمعيت آن روز، بيش از بيست ميليون تن برآورد كرد كه با عريضه ها و پيامهاي خود از نهضت حمايت كرده اند و: «اگر يك كلمه صادر شده بود انفجار ظاهر مي شد» ] 25 :1373 [ ، اما در ارتباط با دولت اين رابطه كاملاً معكوس است. زيرا «از شكست دولت مردم چراغان مي كنند» ] 25 :1373 [ ؛ اين در حالي است كه بزرگترين اجتماعات مردمي مي تواند با كمترين هزينه از سوي روحانيون برپا گردد و اين نيست مگر پيوند قلبي ملت نسبت به علما به عنوان صالحان قوم. از همين رو است كه «يك پيرمردي نصف شب مي نويسد جمع شويد دعا كنيم، تهران حركت مي كند» ] 29 :1373 [ . اساساً اتكا به نيروي زوال ناپذير ملت و مردمي كردن مبارزه، آگاه نمودن توده ها به مصالح خويش و به طور خلاصه مشي فرهنگي مبارزه و عدم توسل به خشونت، از مشخصه هاي مهم نهضت اسلامي امام بود و به اتكاي همين نيرو امام شجاعانه اساس و بنيان حكومت را به چالش مي كشيد و مي گفت: از اين سرنيزه هاي زنگ زده و پوسيده نترسيد. اين سرنيزه ها

ص: 5591

بزودي خواهد شكست. دستگاه حاكمه با سرنيزه نمي تواند در مقابل خواست يك ملت بزرگ مقاومت كند. دير يا زود شكست مي خورد ] 38 :1373 [ . حضور توده هاي مردم در قيام خونين 15 خرداد و پشتيبانيهاي وسيع از حركت اسلامي، امام را چنان خرسند ساخته بود كه به شاه هشدار داد: «اشتباه نكنيد! اگر خميني هم با شما سازش كند، ملت اسلام با شما سازش نمي كند» ] 130 :1373 [ . بدين ترتيب با آشكار شدن حضور اقشار مختلف ملت در عرصة مبارزات اسلامي، سير نگرش امام به شاه و دستگاه سلطنت بتدريج در مسير تكاملي خود تطور يافت. در خطابهاي آغازين، امام حساب دولت را تا حدي از حساب شاه جدا وانمود مي كرد، تا امكان اصلاح و بازنگري در سياستهاي رژيم فراهم آيد؛ اما در پي رفراندوم اصول شش گانة انقلاب سفيد به طور مستقيم شاه را مخاطب قرار داد و با توجه به مسائل پيش گفته، بتدريج لحن انتقادي امام به سوي نفي شاه پيش رفت و او را اينگونه مورد خطاب قرار داد: اگر ديكته مي دهند دستت و مي گويند بخوان، در اطرافش فكر كن. چرا بيخود بدون فكر اين حرفها را مي زني؟ (اشاره به انقلاب سفيد) ] 93 :1373 [ . امام بسياري از آراي مطرح شده از

ص: 5592

سوي شاه را ملهم از انديشه هاي عبدالبها مي دانست و در اين باره يكبار او را شديداً تهديد كرد: «آقا اين را به تو تزريق كردند كه بگويند بهايي هستي كه من بگويم كافر است، بيرونت كنند» ] 95 - 94 :1373 [ . بنابراين پس از قيام 15 خرداد و دستگيري امام، حساسيت ايشان نسبت به سرنوشت كشور بيشتر از پيش نمود يافت. لذا صريحتر شاه را به انتقاد گرفت. در پي ماجراي كاپيتولاسيون، امام اقدام شاه را به مثابة وحشي و نوكر شمردن ملت ايران و فروش آنها دانست. در نتيجه به نفي سلطنت شاه و سلب مشروعيت همة نهادهاي تصميم گيرندة حكومت پهلوي اعم از نمايندگان مجلسين سنا و شوراي ملي پرداخت و هيأت دولت را نه نمايندگان واقعي ملت، بلكه به عنوان عناصري فاسد و خائن برشمرد و اقدامات و تصميمات آنها را مردود و بي اعتبار دانست و همة آنها را به نيابت از سوي ملت از مقاماتشان عزل كرد: اين وكلاي مجلس شورا، آنهايي كه رأي دادند، خيانت كردند به اين مملكت اينها وكيل نيستند. دنيا بداند اينها وكيل ايران نيستند. اگر هم بودند من عزلشان كردم... ما اين مجلس را مجلس نمي دانيم. ما اين دولت را دولت نمي دانيم. اينها خائنند به مملكت ايران، خائنند ]

ص: 5593

177 :1373 [ . بدين ترتيب آشكار بود كه از نگاه امام، راه هرگونه آشتي يا مصالحه در چهارچوب حكومت وقت از ميان رفته است. رژيم نيز ناتوانتر از آن بود كه چنين هجمه هايي را برتابد؛ لذا تصميم به تبعيد ايشان گرفت و آن هجرت، هجرتي كه خود سرآغاز حركتي نوين در نهضت اسلامي بود و از آبان 1343 تا بهمن 1357، در سه دورة متفاوت ادامه يافت.

دوران تبعيد و تكامل وجه سلبي انديشة امام خميني (س)

دوران تبعيد فرصتي براي امام فراهم آورد تا از رهگذر آن، با تأمل در احوال مسلمانان و انديشه دربارة علل ضعف فزاينده و انحطاط حاكم بر جوامع اسلامي و بيم و هراس از اضمحلال اسلام و رخت بربستن آن از عرصة حيات اجتماعي و تعطيلي ساير احكام ديني، به نتايج كاستيها و نارساييهاي حركتهاي اسلامي پي برد؛ كه اين همه از فقدان بديل شرعي حكومت يا استراتژي روشن در مسير مبارزه براي حاكميت سياسي دين ريشه مي گرفت. او دريافت كه جامعة آرماني طرح شده در كشف اسرار در چهارچوب ساز و كارهاي متعارف، آزمون پذير نيست و نمي توان با مشي مسالمت آميز، جامعه اي ديني عاري از استبداد و فساد را محقق ساخت و در عين حال مبارزه بدون استراتژي روشن نتيجه اي جز به مخاطره افكندن بنيان آن نخواهد داشت.

ص: 5594

لذا امام كه به ريشة مشكلات پي برده بود، كوشيد تا در چهارچوب شرع به نظرية جامع حكومتي ديني دست يابد كه به دليل بنيادهاي مستحكم الهي خود قادر به حل بحرانهاي معنوي و سياسي حاكم بر ايران و جهان باشد. گام نخست در ادامة جنبش اسلامي، انديشة نفي و طرد رژيم و تكوين وجه سلبي يك نهضت اصيل بود. امام چنين فرآيندي را در دوران كوتاه اقامت در تركيه به نتيجة نهايي رساند. كتاب تحرير الوسيله كه حاصل تلاشهاي فكري و فقهي امام در اين دورة كوتاه است، كارنامة فكري و سياسي امام را توسعه بخشيد. او در اين كتاب به اسلام به عنوان يك دين كاملاً سياسي نگريست و هرگونه تفكيك و گسست ميان دين و سياست را به منزلة عدم شناخت گوهر دين، يكسره باطل و مردود شمرد. اين كتاب كه در حقيقت به يك رسالة عمليه شبيه است، از بسياري جهات با رويكرد مجتهدان پيشين و هم عصر امام متفاوت است. در مباحث مربوط به دفاع، امر به معروف و نهي از منكر و برخي مسائل متفرقه، هرگونه همكاري، سكوت، همراهي و بي تفاوتي در برابر نظام طاغوت و متعلقات آن را حرام دانست. او دامنة امر به معروف و نهي از منكر را گسترش فراواني بخشيد و حيثيت اسلام

ص: 5595

ومسلمانان را در گرو آن شمرد. حكومت طاغوت و ستم پيشه را بر جامعة اسلامي بزرگترين منكر و سازش و مدارا با آن را از بدترين منكرات ارزيابي كرد ] كديور 23 - 22 :1376 [ . اين در حالي است كه تا اين زمان در متون فقهي كمتر اشاره اي به مباحث امر به معروف و نهي از منكر بويژه بارويكرد سياسي مي شد. از اين زاويه امام نخستين عالم شيعي است كه در سده هاي متأخر، سنّت پرداختن دوباره به امر به معروف و نهي از منكر را احيا كرد ] كديور 24 :1376 [ . اين واقعيت بويژه از مقايسة تطبيقي كتاب تحريرالوسيله با آثار مشابه آن در اين حوزه به روشني قابل درك است. برجستگي اين اثر در همان وجه سلبي انديشة امام نهفته است كه مراد از آن اتخاذ مواضع منفي و عدم همكاري با دولتهاي جائر و نامطلوب به هر شكل ممكن است. در همين كتاب امام با طرح اين نكته كه فقهاي جامع الشرايط، نواب امام عصر در اجراي سياسات (حدود و تغزيرات) هستند ] نبوي 1377 ش 6 و 15 :7 [ ، گام بلندي به سوي طرح نظرية حكومت اسلامي برداشت. اينك به مهمترين وجوه سلبي و مبارزة منفي امام در كتاب تحريرالوسيله نظر مي افكنيم. امام

ص: 5596

در اين كتاب با توجه به جو خمودگي و ركود ناشي از سكوت سهمگين متوليان مذهب در برابر انحرافات و نابسامانيهاي مهار گسيخته مي خروشد و احكامي صادر مي كند كه در تاريخ فقه تقريباً بي سابقه است. او مي نويسد: اگر در سكوت عالمان دين و رؤساي مذهب معروفي به منكر و منكري به معروف تبديل گردد، يا اين سكوت سبب تقويت و تأييد ظالم و يا موجب جرأت يافتن ستم پيشگان بر ارتكاب ساير محرمات و ايجاد بدعتهاي فراوان شود و حتي اگر موجب سوءظني هتك آميز دربارة آنان شود (مانند نسبت دادن كمك به ستمگر و...) بر آنان واجب است كه سكوت را بشكنند و عليه آن به پاخيزند و در اين راستا هيچ گاه نبايد ملاحظة ضرر يا حرج را به هر شكل ممكن نمود بلكه بايد همواره اهميت و اعتبار مسأله را در نظر داشت. در نتيجه اعتراض، انكار و قيام عليه آن اگر چه در دفع و انهدام آن مؤثر نباشد، لازم و ضروري خواهد بود. چه، سكوت حرام و به منزلة همراهي و همكاري با ستمگران است ] خميني 1 ج 306 - 305 :2 [ . در ادامة همين گفتار امام ورود برخي از علما را در برخي از مناصب دولت، اگر موجب اقامة واجب يا واجبات يا

ص: 5597

سبب ريشه كن كردن منكر يا منكرات گردد البته بدون هتك حيثيت مقام علم و عالمان و تضعيف اعتقادات مردم به طور كفايي واجب مي شمارد. اما براي علما و ائمة جماعات تصدي مسئوليت مدارس ديني از سوي دولت را جايز نمي شمارد و همچنين فعاليت در مؤسسات دولتي، اگر چه به نام مؤسسة ديني شهرت يافته باشد و دولت آنها را در اختيار گرفته باشد، براي طلاب علوم ديني جايز نيست؛ حتي اگر با چند واسطه به دولت منتهي گردد ] خميني 307 : 1 [ . چه، همة موارد فوق، بزرگان دين را با اتهام نزديك شدن به پادشاهان ستمگر و غاصب مواجه مي سازد. بر امت اسلامي است اگر چنين عالمي را يافتند اگر كار او حمل بر صحت نيست مانند كم كردن ظلم بايد از او روي گردانده و او را كنار بگذارند. لذا هر نوع هماهنگي و همراهي كه سبب تقويت و تداوم حاكميت طاغوت و ستمگران گردد، اگر از سوي علماست مي بايست دفع شود؛ چه، او غير روحاني بوده و به مثابة شيطاني است كه به لباس علما درآمده است ] خميني 323 - 321 : 1 [ . در مباحث مسائل متفرقه، امام به ولايت فقيهان جامع الشرايط به عنوان نواب عام امام اشاره مي كند كه در زمانه

ص: 5598

طاغوت مي بايست متكفل اموري چون اجراي حدود، امور قضايي و مالي مانند گرفتن خراج و ماليات شرعي باشند و تمام آنچه بر امام واجب باشد، مگر جهاد ابتدايي، بر نواب عام واجب كفايي است. لذا هم بر علما و هم بر مردم فرض است در تحقق امور ياد شده به صورت واجب كفايي فقهاي جامع الشرايط را ياري دهند ] خميني 325 - 323 : 1 [ . اين نگرش، معنايي جز باطل شمردن دستگاههاي حقوقي رژيم و بي اعتبار دانستن احكام آن نداشت. امام سرانجام با فتاواي خود اين روند را تكميل كرد. ايشان در سال 1346 در پاسخ به استجازه پيرامون نحوة پرداخت وجوه شرعيه اظهار داشتند، كساني كه به نحوي دستگاه ظلم را تأييد نموده يا مي كنند، عملشان بر خلاف شرع بوده و اعتبار آنها، اگر اجازه اي از اين جانب دارند، ساقط است ] خميني 2 ج 240 :1 [ . اندكي بعد امام در نامه اي ديگر سازش با ظالم را بارزترين آثار جهنمي دانست و هواداران خود را به اجتناب و خودداري از آن فراخواند ] خميني 243 : 2 [ . بدين ترتيب امام خميني (س) به عنوان ايدئولوگ انقلاب، ركن اساسي هر انديشة انقلابي كه عبارت بود از نفي، طرد و نكوهش وضع موجود را در

ص: 5599

راستاي شكل دهي به مباني انقلاب، به زيباترين شكل مطرح ساختند. وضع موجود را به مثابة بدترين حالت ممكن به شدت تقبيح كردند و با حرام و غير مجاز شمردن همكاري و همراهي با آن، ابعاد و بنيانهاي رژيم را به شدت زير سؤال بردند. اين ديدگاه كه به سرعت در ميان هواداران صديق امام انعكاس مي يافت،

ص: 5600

رژيم را در عمل با تنگناهاي فراوان مواجه مي ساخت. بعلاوه امام با شكستن حرمت تقيه كه تا اين زمان طيف وسيعي از علما به آن وفاداري نشان مي دادند همة ملت را به عرصة مبارزه كشاند. از همين رو امام به عنوان يك مرجع بزرگ ديني به هدايتگري و رهبري يك جنبش فراگير و فعال سياسي پرداخت كه جز در عهد مشروطه بي سابقه مي نمود و همين حضور فعال مانع از چند قطبي و پراكندگي نيروهاي سياسي مبارز در جريانهاي موازي و معارض گرديد.

مباني فكري حكومت اسلامي

پس از نفي وضع موجود، ترسيم وضع مطلوب در چهارچوب يك الگوي آرماني ضرورت داشت. امام در پي طرد نظامهاي طاغوتي به عنوان يك منكر به اقامة حكومت اسلامي به عنوان يك معروف در عرصة انديشه ورزي همت گماشت. تفاوت جوهري امام با ديگر فقيهان معاصر و گذشته اش بويژه آنان كه قائل به برپايي حكومت ديني يا ولايت فقيهان عادل منصوب از جانب شارع مقدس بودند از اين حقيقت نشأت مي گرفت كه آنها تنها در صورتي كه شرايط مهياي حكومت فقيهان بود از آن حمايت كرده و حاضر به تولي و تصدي امور مردم بودند. به عبارت ديگر، علماي پيشين به شرايط احتمالي تأثير و يا لزوم «شرايط وجوب» از چنين مقوله اي سخن مي راندند. اما امام

ص: 5601

از اين فراتر مي انديشيد. او تمهيد مقدمات را بدون شرط وجوب نيز در نظر مي گرفت تا انقلاب را ابتدا در عرصة نظر و سرانجام در عرصة عمل بتواند به راه اندازد. از همين رو امام با تجديد نگرش به مفهوم ولايت فقيه، شئون و اختيارات و وظايف آن، اين مفهوم اصيل فقه شيعه را بار معنايي جديد و در عين حال وسيعي بخشيد. لذا ارتقا و توسعة اختيارات فقيه از «ولايت عامه» به «ولايت مطلقه» و توجه به لوازم سياسي و تأمل در ابعاد گوناگون آن، ويژة امام خميني (س) است و سايرين تنها زمينه گستران آن نظريه بوده اند. به همين دليل او به معناي واقعي كلمه صاحب يك نظرية سياسي در باب دولت است و با آن در سطح يك نهاد برخورد مي كند ] كديور 25 - 24 :1376 [ . امام مباني انديشة حكومت اسلامي را با طرح اين پرسش آغاز مي كند كه: از غيبت صغري تا كنون چندين قرن سپري شده است و ممكن است هزاران سال ديگر نيز مصلحت براي ظهور امام عصر اقتضا نكند. در اين فاصله تكليف اسلام و مسلمانان چيست؟ آيا احكام دين بايد بر زمين بماند و همة موازين شرع به حال خود رها گردد؟ پاسخ امام اين است كه در باب

ص: 5602

لزوم يك حاكم ديني پس از رحلت پيامبر (ص) در ميان مسلمانان ترديد يا اختلاف نظري اساسي وجود نداشته است. اختلاف تنها درباره كسي بود كه مي بايست عهده دار اين مهم گردد. لذا بر سر جانشيني پيامبر نگرشهاي متفاوت و معارضي بروز يافت و از آنجا كه امام علي (ع) نتوانست چنان كه بايد حاكميت دين خدا را بر اساس نصوص مستقر سازد، سرنوشت حكومت از اساس دگرگون گرديد و به شكلي تأسف بار سرنوشت سياسي مسلمانان به دست خودكامگاني تحت عنوان، خلفا، اميران، سلاطين، شاهان و امپراتوران افتاد و از ماهيت ديني تنزل و در چاه ويل حضيض سقوط كرد. با اين مقدمات حال تكليف چيست؟ آيا بايد به بهانه هاي غير عقلايي از جمله آماده نبودن زمينه و امكانات، همچنان به استقرار حاكميتهاي ظالم و ستم پيشه مدد رساند؛ يا آرمان تشكيل حكومت مطلوب را يكسره به امام زمان (عج) واگذار كرد؟ لذا امام كه نقطة ضعف را در فقدان مباني تئوريك يك حكومت ديني مي يافت، خود به اين اقدام بزرگ و متهورانه دست زد. او در پي تأملات فراوانش سرانجام الگويي بي سابقه، آرماني و فاقد نقايصي كه حكومتهاي جهان تا به امروز با آن دست به گريبان بودند، ارائه داد كه تنها در دوران كوتاه صدر اسلام تجربه شده بود. حكومتي كه

ص: 5603

امام چهارچوبهاي نظري آن را تدوين كرده بود، از يك رشته ويژگيهاي ممتاز و منحصر به فردي برخوردار بود كه آن را از مدل حكومتهاي موجود متمايز مي ساخت. زيرا احكام و اصول اقتصادي، سياسي، دفاعي و ساختار و تشكيلات آن نه برخاسته از انديشة بشر بلكه ملهم از آرمانها و اصول الهي اسلام بود. امام اين نوع حكومت را الگوي جاودانه اي دانست كه نه با نظامهاي استبدادي، نه مطلقه و نه مشروطه به معناي متعارف آنها قابل تطبيق مي نمود؛ بلكه ضمن در برداشتن محاسن آنها از همة نواقص نگران كننده و نارساييهاي هراس انگيز آنها بري بود، زيرا بر اساس آن: حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنّت رسول اكرم (ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود و از اين جهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است ] خميني 33 :1375 [ . امام در اين اثر دلايل نياز به تشكيل حكومت را از زواياي مختلف مطرح ساخت و اصول و مباني حكومت، شيوة زمامداري، ويژگيهاي حاكم اسلامي، هدفهاي حكومت و بسياري مباحث مربوط به آن را تشريح كرد. بدين ترتيب بر ضعف بنيادين انديشة سياسي كه

ص: 5604

همانا ارائة مباني تئوريك يك حكومت ديني بود، نقطة پايان نهاد كه اين خود سرآغاز دور جديدي از مبارزه بود.

گرايش به انقلاب در انديشة امام

نفي و طرد اساسي سلطنت و بنيادهاي آن از يكسو و ترسيم و طراحي يك نظام مطلوب يا بديل جايگزين از سوي ديگر، انديشة سياسي امام خميني (س) را به سطح متكامل تري ارتقا داد و آن گرايش به انقلاب (انقلابگرايي) يا به تعبير خود امام «لزوم يك انقلاب تام سياسي» بود و از رهگذر آن نه تنها امام اجازة قيام عليه قدرت و نظم مستقر را صادر نمودند، بلكه در يك دعوت عام و فراخواني به تكليف ديني و ملي از همگان خواستند كه بي هيچ ملاحظه اي در راه تحقق آن به پاخيزند. اين در حقيقت همان نظرية انقلاب بود كه تا اين زمان جريانهاي غير مذهبي عموماً از ماركسيسم به عاريت مي گرفتند؛ اما اين نگرش از مفاهيم سياسي دين نشأت مي گرفت و ريشه اي بومي داشت. بنابراين، انقلاب ديني سازوكار يا مكانيسمي براي درهم شكستن مناسبات ظالمانة موجود به منظور فراهم ساختن زمينه هاي لازم جهت تحقق حاكميت مبتني بر اسلام به وسيلة علماي شيعه بود كه در شرايط بحران ناشي از غاصب بودن دولتها و حكومتهاي موجود و فقدان شرايط و امكانات لازم براي استقرار حاكميتي مطلوب مطرح

ص: 5605

مي گرديد. از همين ديدگاه، پيدايي نظرية انقلاب در انديشة سياسي امام خميني (س) را بايد نه فقط در رديف بزرگترين تحول در عرصة تفكر اسلام شيعي، بلكه مهمترين رويداد در پويش تاريخي ايران معاصر به شمار آورد كه في نفسه مي توانست اين اتهام را كه تفكر سنّتي شيعه يك فرضية انقلاب ندارد، رد كند ] شفيعي فر 1375 ج 326 :2 [ ، و در عين حال بر نگرشهاي اصلاحگرانة فقهاي پيشين كه بر محور مدارا و سازگاري با حاكميتهاي موجود با نظارت بر آنها يا سهيم شدن در قدرت نقطة پايان بگذارد و راه را در براندازي مناسبات موجود و در انداختن طرحي نو جستجو كند. از سوي ديگر، اين نظريه متأثر از تلاشهاي فكري و عملي علماي شيعه در قرن اخير بود كه مي كوشيدند همزمان با دگرگونيهاي سياسي و ايدئولوژيك و تفسير مجدد مفاهيم ديني، با روشهاي جديد مبارزه همراهي و همگامي كنند و نشان دهند كه با فاصله گرفتن از حكومتهاي ستم پيشه به نهضتي انقلابي و بنيادگرا روي آورده اند. امام به عنوان ابداع گر فرضية انقلاب ديني طغيان عليه مناسبات غاصبانه و مستقر را نه تنها مجاز بلكه وظيفة واجب همة مسلمانان برمي شمارد. از اين زاويه تفاوت امام با عالمان پيش از او هر چه بيشتر آشكار مي شود؛ چه، آنها

ص: 5606

براندازي حكومتهاي موجود را اگر با ضرر و خطر همراه بود، واجب شرعي و لازم عقلي نمي انگاشتند. به عبارت ديگر، اكثر فقها مبارزه با ستم را نوعي نهي از منكر تلقي كرده و انجام آن را تحت شرايط ويژه اي كه مهمترين آن در پي نداشتن خطر جاني بود، مطرح مي نمودند؛ اما امتياز برجستة امام اين بود كه ايشان مبارزه با ظلم را به هر قيمتي واجب مي شمردند. به ديگر سخن، از نگاه امام اگر منكر ظلمي كلي و فراگير بود، نهي و مبارزه براي انهدام آن، حتي اگر به كشتار و شهادت منتهي مي گشت، واجب دانسته مي شد ] موسوي تبريزي س 1 ش 426 - 425 :1 [ و اين معنايي جز انقلاب نداشت. از آنجا كه پيدايي نظرية انقلاب پيامد مستقيم تأملات نظري پيرامون حاكميت دين و مكانيسم اجرايي آن است، مي بايست ميان انقلاب اسلامي و اسلام انقلابي تمايز قايل شد. زيرا براي هواداران اسلام انقلابي، انقلاب و مبارزه به عنوان هدف مطرح است و اسلام تنها به مثابة وسيله اي براي مبارزه است. به عبارت ديگر، آنها هر آنچه از اسلام را كه آنان را در مسير مبارزه و پيشبرد آن ياري دهد مي پذيرند و هر آنچه دور كند، طرد مي نمايند؛ اما انقلاب اسلامي از نگاه امام راهي بود كه

ص: 5607

هدف آن اسلام و ارزشهاي ديني است. انقلاب و مبارزه صرفاً براي حاكميت دين، برقراري حق و عدالت و ارزشهاي منبعث از دين است. در نتيجه در اين راه مبارزه هدف نيست، بلكه وسيله است ] مطهري 57 :1375؛ خميني 47 - 44 :1357 [ . ناگفته پيداست كه انقلاب گرايي هنگامي مي تواند تعين تاريخي بپذيرد كه هدفي بزرگ و فراگير را تعقيب نمايد و نيل به آن هدف كه از راههاي مسالمت آميز قابل حصول نباشد. دغدغة فكري و سياسي امام مبارزه براي رفع تبعيض، فساد، فحشا، منكرات، بي اعتقادي و... در سطحي معين و محدود نبود. به ديگر سخن، او چندان اصراري به انجام فعاليتهاي خيرخواهانة برخي از دلسوزان اسلام نداشت كه با همة قداست و معنويتشان تنها محدودة مشخص و اندكي را پوشش مي دادند. مانند سير كردن چند گرسنه، آزاد نمودن چند اسير، هدايت و ارشاد چند جوان، احداث بناهاي خيريه و...، امام به ريشه ها مي انديشيد ] موسوي تبريزي س 1 ش 427 - 426 :1 [ . يعني در پي يك دگرگوني بنيادين و ساختاري بود. چه، فعاليتهاي محدود در فضاي فسادآميز و متصلب ناشي از ترويج فزآيندة منكرات و انحرافات اخلاقي، بردي نداشت و ثمرات آن به سرعت به يغما مي رفت. لذا اين وضعيت را تنها با

ص: 5608

يك انقلاب مي توان تغيير داد. از نگاه امام همة دلايلي كه براي لزوم و وجوب حكومت اسلامي مي توان اقامه كرد، براي چرايي و علت يا ضرورت انقلاب ديني نيز مي توان وارد ساخت. چه، شرع و عقل حكم مي كند كه بقا و تداوم حاكميتهاي ظالم، جاير و ضدديني معنايي جز استمرار حاكميت شرك و طاغوت و تعطيلي احكام و اركان دين ندارد. لذا وظيفة همة مسلمانان است كه تمام آثار شرك با همة تجليات آن را از صحنة حيات اجتماعي و سياسي جامعة اسلامي دور بريزند و دولتهاي غاصب و ستمگر را به دليل ماهيت اصلاح ناپذيرشان سرنگون ساخته، كارگزاران آن را به مثابة مفسدين في الارض مجازات كنند. و در يك كلام موسي وار فرعونيان زمانه را در هم كوبيده تا انسانهاي صالح خداوند بتوانند بر ايمان و رفتار ديني خود باقي بمانند و در آرامش روزگار بگذارنند. بنابراين، امام انسان مسلمان را بر سر يك انتخاب تاريخي مي بيند كه دو راه بيشتر در پيش روي ندارد: الف. به سكوت و سازش پردازد و در راه استمرار حاكميت شرك و طاغوت مشاركت ورزد، و يا به گونه اي آن را تأييد كند؛ ب. شرايط موجود را تحمل ناپذير و طاقت سوز يافته با تمام توان و تلاش خود به منظور سرنگوني نظم مستقر با آن در

ص: 5609

افتد و تا تحقق هدف از پا ننشيند. اين مبارزه در راه خدا همان انقلاب ديني است و به تعبير امام: اين وظيفه اي است كه همة مسلمانان در يكايك كشورهاي اسلامي بايد انجام دهند و انقلاب سياسي اسلامي را به پيروزي برسانند ] 26 :1375 [ . امام با بررسي فلسفه و ضرورت انقلاب در قرآن، احاديث و سنّت پيامبر و ائمة اطهار (ع) ابعاد ديگر چرايي و فلسفة يك انقلاب را تبيين مي كند. او همة اقشار ملت بويژه عالمان دين را مخاطب قرار مي دهد و مي فرمايد چون در گذشته براي تشكيل حكومت و برانداختن سلطة فرمانروايان فاسد به طور دسته جمعي قيام نكرديم، اسلام به سوي سستي و فتور پيش رفت. ملت اسلام دچار تفرقه و تجزيه گشت و تبديل و تحريف يا انزواي اسلام در راستاي اهداف استعمارگران خارجي و كارگزاران داخلي آن به امري رايج بدل شد ] خميني 32 - 28 :1375 [ . امام تفاسير علماي محافظه كار را نگرشي سطحي و باژگونه از دين مي خواند و با ارائة نمونه هاي متعددي از آيات قرآن كريم كه در آنها خداوند مسلمانان را به عصيان و طغيان در برابر استيلاي قدرتهاي ستمگر و فرمانهاي نارواي آنها فراخوانده است نافرماني و قيام را واجب مي شمارد و از همة هواداران

ص: 5610

اسلام مي خواهد تا هر اندازه كه در توان دارند، در راه انهدام پايه هاي سلطة قدرتهاي طاغوتي تلاش ورزند؛ چنان كه حتي اگر حقوق مسلّم آنها پايمال مي شود، نبايد به دادگاههاي ظالم تن دهند ] خميني 114 - 32 :1357 [ .

انقلاب ديني را چگونه بايد محقق ساخت؟

اشاره

پس از تدوين استراتژي و آرمان انقلاب، رهبر انقلابي مي بايست مشي و شيوة مبارزه را براي هواداران خود ترسيم كند. به بيان ديگر، برنامه اي عملي براي روند اجرايي انقلاب ارائه دهد، راهبردها و راهكارها را تبيين نمايد، تا از طريق آن انگيزه ها و آموزه هاي انقلابي به شكل گسترده توده هاي مسلمان را برانگيخته و به عرصة كارزار با حكومت مستقر بكشاند. روش مبارزاتي امام يك جهت گيري كلي و استوار داشت و آن شيوة فرهنگي مبارزه بود. امام به مشي مبارزة مسلحانه و قهرآميز كه در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم به وجهة غالب جنبشهاي رهايي بخش تبديل شده بود، پشت كرد. زيرا نارساييها و كاستيهاي ذاتي اين شيوه از مبارزات، ابهام و پنهان كاري و فاصله گرفتن از مردم كه در صورت پيروزي تنها يك جابجايي در قدرت بود، امام را از آن رويگردان ساخت. چه، او به تربيت فكري و اخلاقي مبارزان راه خدا، بيداري توده هاي مسلمان از طريق آشنا كردن به مفاهيم اصيل فكر ديني،

ص: 5611

تبيين و تصريح ارزشهاي الهي از راه تبليغ و تعليم و زدودن پيرايه ها و انحرافها، پيوندهاي استوار با لايه هاي گوناگون جامعة اسلامي و نيز مبارزة منفي با نهادهاي رژيم باور داشت، تا به مدد آن بتوان يك موج وسيع فكري و فرهنگي و در نتيجه يك قيام سراسري به راه انداخت و دولت غاصب را از پاي درآورد. اين شيوه كه امام از ابتداي مبارزه تا پيروزي به آن وفادار ماندند، سبب شد تا نخستين انقلاب عمدة جهان كه گفته مي شود از مدل انقلابي مبارزة مسلحانه و خشونت آميز فاصله گرفته است شكل گيرد و به مردمي ترين و فراگيرترين انقلاب در طول تاريخ مدرن تبديل شود ] شفيعي فر 324 - 320 : 2 [ . اينك به سر خط مهمترين راهكارهاي اجرايي امام نظر خواهيم افكند.

1. طرح اسلام سياسي

ناگفته پيداست كه انقلاب ديني هنگامي اتفاق مي افتد كه نگرش به حقيقت و هدف و نيز آرمانهاي دين تغيير كند؛ زيرا از دين سنّتي و محافظه كار انقلاب برنمي خيزد. بنابراين انقلاب زماني به وقوع مي پيوندد كه انتظار از دين دستخوش دگرگوني گشته و از آموزه هاي ديني تفسير جديدي ارائه شود و به مدد بازسازي مفاهيم و تركيب آن با دستاوردهاي نوين و آميختن آن به همة سطوح حيات اجتماعي و سياسي راه انقلاب هموار

ص: 5612

گردد. در فضايي كه مدرنيتة خودكامة شاه با بر هم زدن توازن ساختارهاي اجتماعي سياسي زمينه هاي دگرگوني و تبديل ساختارهاي سنّتي را فراهم مي آورد و با حاشيه راندن دين و اعمال محدوديتهاي شديد در عرصة جامعه تضادهاي فراوان فكري و سياسي پديد مي آورد، امام كوشيد تا با نگرش جديد و عمدتاً سياسي با دليل و تأكيد بر پيوستگي دين و سياست با آن به مقابله برخيزد. او برداشتهاي نادرست و تفسيرهاي ناصواب از دين و انحصار آن در حوزة ارتباط انسان با خدا را سبب ركود و انفعال مسلمانان دانست و اين وضعيت و مدافعان آن را سخت به باد انتقاد گرفت. او سيرة پيامبر و ائمه متون اسلامي و بويژه قرآن را يكسره در مسير خروش و عصيان عليه بيداد تفسير كرد: امروز چون موقع مقتضي است مي گويم اسلام اين نيست. والله اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرفي كرده اند. سياست مدن از اسلام سرچشمه مي گيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقية اوقات براي خود سلطاني باشم و به امور ديگر كاري نداشته باشم. پايگاه استقلال اسلام اينجاست. بايد اين مملكت را از گرفتاريها نجات داد ] خميني 1373

ص: 5613

ج 105 - 104 :1 [ . امام ميان اسلام و ساير اديان به يك تمايز اساسي قائل بودند. زيرا اسلام براي همة حوزه هاي زندگي بشر از قبل تولد تا پس از مرگ برنامه ريزي نموده و احكام و فرمانهاي دقيق صادر كرده است و اين معنايي جز حضور فعالانة دين در همة عرصه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي نداشت. بنابراين منظور امام از پيوند ناگسستني دين و سياست هم به معناي عام و هم به معناي خاص بود. اگر چه سياست به معناي خاص كه عبارت است از تلاش براي به دست گيري قدرت سياسي و تشكيل حكومت ديني در كانون توجه امام قرار داشت، كه مي توانست في نفسه مقدمة ورود و تسري دين به ساير حوزه ها باشد ] برزگر 65 - 61 :1373 [ ؛ زيرا از نگاه ايشان بخش بزرگي از منابع اسلامي به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، سياست و تدبير جامعه مربوط مي شود و تنها قسمت اندكي از آن به عبادات و تكاليف ديني انسان نسبت به پروردگارش معطوف مي گردد ] خميني 1373 ج 493 :1 [ . امام در مسير پيشبرد برنامة كلان حكومت اسلامي و ترسيم سيماي نوين و اغلب سياسي از دين گفت: اسلام دين افراد مجاهدي است كه به دنبال حق و عدالتند، دين كساني است

ص: 5614

كه آزادي و استقلال مي خواهند، مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است ] خميني 1373 ج 4 :1 [ . امام چهرة تأسف بار زندگي مسلمانان و نيز تفسيرهاي رسمي و متحجرانة از دين را مغاير با روح اسلام و منافي شأن انسان مسلمان دانست و آن را محصول مشترك سستي و فتور مضاعف حوزه هاي ديني و متوليان مذهب و نيز مداخلة بيگانگان بر شمرد. او از همگان خواست تا اسلام را آنگونه كه هست بشناسانند و خود نيز در سراسر زندگي در نوشته ها و گفتارها سيماي سياسي اسلام را به تصوير كشيد تا راه يك انقلاب ديني هموار گردد.

2. مبارزة تبليغاتي

امام با توجه به اينكه همة تريبونهاي تبليغاتي، مطبوعات، كتابها و محافل رسمي رژيم يك صدا عليه اسلام تبليغ مي كنند، مهمترين اقدام را تلاش در راه خنثي نمودن اين سمپاشيها دانست كه مي بايست با گرد آمدن عناصر كارآمد و تشكيل كانونهاي فكري و سياسي به گونه اي سازمان يافته توده هاي ملت را مخاطب قرار دهند، تا زمينه هاي پذيرش يك دولت حقة ديني فراهم آيد. 3. سياسي نمودن عبادات و اجتماعات ديني (مانند حج، نمازهاي جمعه و جماعت، عزاداريها، اعياد اسلامي... . 4. آسيب شناسي و اصلاح حوزه هاي روحانيت و تصفية حوزه ها از روحانيان ناپاك و وابسته به دربار 5. مقدس نماها و خشك

ص: 5615

مغزان متعصب را اصلاح نماييد . در مسير جنبشهاي مذهبي و سياسي همواره نيروهاي غير قابل انعطافي وجود دارند كه برداشتها و تفسيرهاي خود را از دين به مثابة ناب ترين نگرش منطبق با حقيقت دين تلقي كرده و هر نوع انديشة مخالف با آن را به منزلة ارتداد يا خروج از دين نفي مي كنند و صاحبان چنين انديشه اي را به مثابة بدعت گراني منحرف سرزنش مي نمايند. اينان در حقيقت آفت يك نهضت انقلابي و سدّ راه آن هستند كه با ايجاد جبهه اي از درون در برابر آن سرسختانه ايستادگي مي نمايند. به تعبير امام اقدام آنان به مثابة اين است كه: «دشمن به شما حمله كرده و يك نفر هم محكم دستهاي شما را گرفته باشد» ] 132 :1375 [ . ايشان ريشه هاي چنين تفكري را نشأت گرفته از حوزه هاي روحانيت مي داند و اصلاح آنان را به عنوان يك اقدام عاجل مطرح مي كند ] خميني 131 :1375 [ . 6. پايداري و ايستادگي در راه يك مبارزة طولاني نهضت ديني كه مي كوشد با كمترين ميزان از خشونت و تنها با اتكاي به توده هاي آگاه، به هدف نهايي يعني تشكيل حكومت و نهادينه كردن ارزشهاي ديني دست يابد، مي بايست خود را براي يك مبارزة دراز مدت كه ممكن است تا چند نسل ادامه

ص: 5616

پيدا كند، آماده سازد. 7. پايان دادن به سكوت و بي تفاوتي در ميان همة اقشار و تلاش در حدّ توان 8. سازماندهي يك عاشوراي فكري پيرامون لزوم تشكيل حكومت اسلامي كه همگان در مدح و منقبت آن بگويند و بنويسند. 9. قطع هرگونه همكاري و ارتباط با حكومت مستقر و تلاش براي براندازي آن ] خميني 142 - 119 :1375 [ . توضيح و تفسير سرفصلهاي ياد شده و ميزان كارآيي آن در پيشبرد يك نهضت سياسي فرهنگي، مجالي ديگر مي طلبد. » » » حاصل، اينكه امام خميني (س) كه پس از شهريور 1320 با نگارش كتاب كشف اسرار به عرصة تأملات فكري و سياسي پانهاد، همواره در صدد يافتن راهي در چهارچوب اسلام براي برون رفت از بحران جامعة ايران بود. او در زمانه اي كه علماي شيعه به دلايل گوناگون از جمله فقدان شرايط و امكانات از انديشيدن در حوزة حاكميت ديني به منظور تحقق آرمانهاي اسلام در چهارچوب يك نظام سياسي اجتناب مي ورزيدند، ابتدا مكانيسمي اصلاحگرانه در چهارچوب نهادهاي مستقر ارائه داد كه با نظارت مستمر علما مي كوشيد تا جامعه اي ديني پديد آورد. در عمل نيز امام بر همين مبنا به تعامل و چالش با حكومت موجود پرداخت. هر جا كه حريم دين و حرمت مسلمانان و كيان

ص: 5617

اسلامي به مخاطره مي افتاد، يا خطر استيلاي بيگانگان قوت مي گرفت، بي هيچ ملاحظه اي به مقابله برمي خاست. اما ماهيت اصلاح ناپذير رژيم و پيوند مستحكم آن با منافع غرب و اسرائيل كه مي رفت هويت ديني كشور را بي اثر سازد، امام را واداشت تا وضع موجود و حكومت مستقر را از اساس نفي و بنيادهاي آن را متزلزل نمايد. او در اين مرحله به ضعف بنيادين انديشة سياسي شيعه كه در حقيقت از نبود يك بديل ديني يا آلترناتيو اسلامي ريشه مي گرفت، واقف گرديد و با جستجوهاي خستگي ناپذير در منابع ديني به تدوين نظرية حكومت اسلامي پرداخت. نظريه پردازي در حوزة حكومت ديني، سرآغاز مرحله اي تازه در پويش فكري تشيع به طور اخص و جهان اسلام به طور اعم و همچنين نقطة عزيمتي در روند تحولات سياسي ايران معاصر بود. زيرا با اين دستاورد بزرگ فكري به ساز و كار اجرايي و سياسي نياز بود تا با در هم كوفتن مناسبات موجود، نظمي مطلوب برقرار سازد. اين مكانيسم هم چيزي جز انقلاب ديني نبود، كه امام هم در حوزة نظر زمينه ها و ابعاد اجرايي و نيز تداركات ايدئولوژيك آن را تدوين و طراحي نمود و هم در حوزة عمل آن را رهبري كرد.

منابع

برزگر، ابراهيم. (1373). مباني تصميم گيري سياسي از ديدگاه امام خميني. تهران: سازمان تبليغات

ص: 5618

اسلامي. خميني 1 ، روح الله. تحرير الوسيله. ترجمة علي اسلامي. قم: انتشارات اسلامي. 2 . صحيفة نور. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. 3 . كشف اسرار. . (1373). كوثر. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. . (1375). ولايت فقيه و حكومت اسلامي. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. شفيعي فر، محمد. (1375). «بينش اجتهادي در انقلاب اسلامي 1332 - 57«. از مجموعه مقالات كتاب تأملات سياسي در تاريخ تفكر اسلامي. به اهتمام موسي نجفي. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. 2 . تحولات فكري ايران و انديشة انقلاب اسلامي. عنايت، حميد. (1376). انقلاب ايران در سال 1979. ترجمة منتظر الطف. قم: معاونت امور اساتيد دروس معارف اسلامي. كديور، محسن. (1376). نظريه هاي دولت در فقه شيعه. تهران: نشر ني. مطهري، مرتضي. (1375). پيرامون انقلاب اسلامي. تهران: انتشارات صدرا. موسوي تبريزي، سيد حسين. «جايگاه حكومت در انديشة امام خميني». پژوهشنامة متين. گفتگو. زمستان 1377. نبوي، عبدالامير. «تطور انديشة امام خميني». فصلنامة پژوهشي دانشگاه امام صادق. تابستان و پاييز 1377. يزداني، سهراب. (1376). كسروي و تاريخ مشروطة ايران. تهران: نشر ني.

ص: 5619

فروش قرآن به غير مسلمان از نگاه امام خمينى (ره)

اشاره

مجله فقه، شماره 10 غفوريان، محمد رضا

اشاره:

نوشته حاضر ترجمه اى است از فصلى به همين نام در جلد دوم كتاب البيع، همراه با پاورقيهايى كه به توضيح برخى واژه ها و نكته ها پرداخته است. آنچه مى توان به عنوان امتيازى ويژه در گونه بررسى امام ديد، بهره بردارى از مسائل كلامى و روح كلى آموزه هاى اسلامى در برداشتهاى فقهى است، كه يكى از موارد آن همين مساله فروش قرآن به كافران است. در ميان نوشتارهاى موجود و در دسترس فقيهان ديده نشده است كه براى بررسى حكم فروش قرآن به مطالبى استناد شود كه در اين مقاله آمده است. تلاش ما بر اين است كه فرازهاى سودمند و تازه از اين دست را در شيوه فقاهت اين فقيه بزرگ، در حد توان كم خويش، بنمايانيم. توضيح برخى از مبناهاى اصولى و آوردن نشانيهاى سودمند در كتابهاى مهم اين دانش، كار ديگرى است كه براى پربار شدن هر چه بيش تر اين نوشته، در پاورقى انجام گرفته است. اميد كه اين تلاش ناچيز در نماياندن اندكى از ژرفاى بسيار درياى روح آن بزرگ مرد، سودمند افتد. از مشهور فقها چنين رسيده است كه نمى توان قرآن را به كافر فروخت. گرچه پيامد دليلها، بنابر اين كه درست و كامل باشند، اين

ص: 5620

است كه كافر مالك قرآن نمى گردد، ولى چون در مبحث خريد و فروش از آن سخن رفته است، عنوان فروختن به كافر را آورده اند، در حالى كه عنوان «تملك» از فروش گسترده تر است و به هر روى، بايد روشن كنيم كه آيا عنوان فروش، گذشته از به ميان آمدن عنوان ديگرى مانند اهانت و سبك شمارى و يا آلوده شدن كتاب خدا در دست آنان، به خودى خود حرام است يا خير؟ چه، عنوانهاى ديگر، افزون بر نادرستى، تنها درباره كافران نيست. بى گمان، اهانت و خوار شمردن قرآن حرام است، ولى حكمى كه براى اين عنوان باشد، هرگز به عنوانى ديگر مانند فروختن، كه در خارج با آن همراه باشد، سرايت نمى كند، چنانكه در مبحث اجتماع امرونهى، بررسى شده است. (1) بنابراين، خود عنوان فروختن حرام نمى گردد. افزون بر اين، حرام بودن يك معامله، نادرستى و باطل بودن آن را در پى ندارد، بلكه لازمه حرام بودن، درستى آن معامله است. (2) گذشته از اينها، اهانت و خوار شمردن نيز در اين جا يافت نمى شود، زيرا در دادوستد كه چيزى است اعتبارى، اهانتى يافت نمى شود، بلكه در چيره كردن كافر بر قرآن نيز، خواه اعتبارى و خواه واقعى، اهانتى نيست. از پيامبر خدا(ص) نيز چنين رسيده است كه نامه هايى به برخى پادشاهان

ص: 5621

نوشته و آنان را به اسلام فرا خوانده و در آنها آيه اى از كتاب ارجمند، قرآن، نگاشت كه اين است: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا وبينكم....» بگو اى اهل كتاب [يهوديان مسيحيان] بياييد تا بر سخنى برابر و همسان ميان ما و شما [گرد آييم]... اگر در اختيار گذاشتن قرآن، خود به گونه اى خوار شمردن بود، حضرت هرگز چنين نمى فرمود; چه، اجزاى قرآن نيز همسان و همسنگ همه آن است، مگر اين كه كسى اجزاى نهاده شده در ميان سخنى ديگر را با غير آن يكسان به شمار نياورد. به هر روى، به ديگرى دادن و مانند آن، اهانت به قرآن نيست، بلكه نشر و رساندن آن، خود مى تواند به گونه اى بزرگ شمردن قرآن به شمار آيد. سست تر از اين استدلال، يارى جستن از حرام بودن نجس كردن قرآن است; زيرا به ديگرى دادن و در اختيار نهادن، هيچ گاه ملازمه اى با آلوده كردن قرآن ندارد و اگر هم اين گونه باشد، تنها براى كافران نيست. افزون بر اين، حرام بودن ناپاك گردانيدن، سبب حرام شدن فروش يا به ديگران دادن يا در اختيار گذاشتن نيست، هر چند مقدمه حرام را حرام بشماريم. پنداشت سست ديگرى كه به دنبال اين دو گفته مى شود اين است كه از حرام بودن نجس

ص: 5622

كردن مى توان دريافت كه فروختن آن به طريق اولى ممنوع است. اين نيز چنانكه مى بينيد [بسيار بى پايه است]. بدين سان، دليل اصلى دو چيز است: آيه اى از قرآن و حديثى از پيامبر(ص): 1 . آيه كريمه: «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا.» خداوند هرگز براى كافران بر مؤمنان راه [برترى] نمى نهد. در اين آيه، با ناديده گرفتن آغاز آن، بر حسب آنچه درتفسيرها و ديگر كتابها آمده است، چند احتمال مى توان يافت; زيرا واژه «سبيل» به معناى «كمك»، «برهان و حجت در دنيا و آخرت» و يا «تسلط»، خواه اعتبارى و يا خارجى است. ولى آنچه روشن مى نمايد، اين است كه اين واژه جز در معناى خودش به كار نرفته است كه همان «راه» در همه كاربردهايش در قرآن است و در موارد بسيارى از كتاب عزيز الهى آن را مى توان يافت. البته در برخى از آنها معناى حقيقى واژه، مقصود بوده و در بيش تر موارد معناى مجازى، به صورت «حقيقت ادعايى» به كار رفته است (3) ، مانند: «سبيل الله»، «سبيل المؤمنين»، «سبيل المجرمين»، «سبيل المفسدين»، «سبيل الرشد»، «سبيل الغي» و... بدين گونه كه راههاى معنوى چونان حسى اند. و از همين دسته است آيه نفى سبيل [كه مورد سخن ماست]. بدين سان اين واژه به معناى يارى يا برهان و حجت به كار نرفته است. بلكه

ص: 5623

مى توان گفت كه مقصود، قرار ندادن هرگونه راهى است، بدين گونه كه خداوند بزرگ براى كافران بر مؤمنان هيچ راهى را، نه در جهان آفرينش و نه در قانونگذارى دينى، نخواهد نهاد; زيرا در جهان آفرينش پيامبر و مؤمنان را همواره با كمكهاى پيدا و پنهان و يارى رساندن فرشتگان و پيمان پيروزى و غير آن، كه افزايش، نيرو و سرسختى و استوارى دلهاى لشگريان اسلام را درپى داشت، حمايت كرد. چنانكه خود فرمود: «ولقد نصركم الله ببدر وانتم اذلة.» آل عمران123/ خداوند در [نبرد] بدر شما را پيروزى بخشيد در حالى كه شما خود ناتوان بوديد. و فرمود: «لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة.» توبه25/ خداوند در جاهاى بسيارى شما را پيروز گردانيد. و فرمود: «يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسومين.» آل عمران125/ پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى مى كند. و فرمود: «الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثة آلاف من الملائكة منزلين.» آل عمران124/ آيا برايتان كافى نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرود آمده يارى رساند؟ و فرمود: «انا فتحنا لك فتحا مبينا.» فتح1/ به درستى كه ما براى تو پيروزى و گشايشى آشكار آورده ايم. و فرمود: «نصر من الله وفتح قريب.» صف13/ يارى خداوند و پيروزى نزديك [براى شماست]. و آيات بسيار ديگرى كه دلگرمى و

ص: 5624

استوارى و اطمينان به پيروزى را در پى آورده و اين گونه عوامل را در راستاى گشايش و پيروزمندى قوت مى بخشد. اين همه، افزون بر فرو فرستادن فرشتگان و يارى ايشان است. بدين سان، خداوند بزرگ براى مؤمنان راههاى بسيارى را در جهان آفرينش در برترى بر كافران گشوده است و هرگز براى كافران چنين نكرده و نخواهد كرد; چه هيچ گاه ايشان را در پيدا و پنهان يارى نرسانده و قوت و چيرگى نبخشيده است. اين كمكها افزون بر چيزهايى چون خرد و نيرو و توان است كه در ميان همه تيره هاى بشر دريافت مى شود. بنابراين، مى توان گفت كه خداوند براى كافران بر مؤمنان راه برترى درجهان آفرينش نمى گشايد، بلكه براى اينان بر آنان راهها بگشود. نيز راهى براى آنان در احتجاج بر مؤمنان ننهاد; زيرا كتاب خدا، هيچ گونه نادرستى و كژى از فراروى و فراسويش بدان نمى رسد، بلكه حجت مؤمنان، آشكار و تواناست. در قانونگذارى دينى هم خداوند براى كافران برترى اعتبارى بر مؤمنين قرار نمى دهد، آن گونه كه پيامبر(ص) را سرپرست و حكمران بر مردم فرموده و پس از او جانشينان پاكش(ع) و سپس خداآگاهانى كه امانتدار حلال و حرامند چنين اند. اين نيز راهى است كه خداوند براى كافران بر مؤمنان نمى نهد، چنانكه برهان و حجت در روز واپسين به

ص: 5625

سود مؤمنان بر كافران است. چكيده آنچه گفته ايم اين است كه نفى همه راهها، نبودن هرگونه راهى چه در جهان آفرينش و چه در قانونگذارى دينى را در پى دارد. بدين سان ناگزير از گزينش تنها يكى از معانى نيستيم، آن گونه كه از مفسران و غير ايشان بر مى آيد. همه آنچه گفته ايم با چشم پوشى از آغاز آيه است. اكنون با در نظر گرفتن آن، درباره اين آيه مى گوييم: «الذين يتربصون بكم فان كان لكم فتح من الله قالوا الم نكن معكم وان كان للكافرين نصيب قالوا الم نستحوذ عليكم ونمنعكم من المؤمنين فالله يحكم بينكم يوم القيمة ولن يجعل الله للكافرين...». گفته مى شود: آمدن جمله «لن يجعل الله...» پس از «فالله يحكم بينكم...» نشانه آن است كه منظور، نبودن راه برترى براى كافران در روز رستاخيز است. البته مى دانيد كه اين سخن بى پايه است. آرى مى توان گفت كه در آيه نكته اى نهفته است و آن اين كه: درباره مؤمنان آمده است «فتح من الله» كه پيروزى را از سوى خداوند و يارى او به شمار آورده و درباره كافران گفته است: «اگر براى آنان بهره اى بود» كه آن را پيروزى نناميده و از سوى خود به شمار نياورده است. بدين سان، شايد جمله «ولن يجعل الله» نشانگر اين دوگانگى باشد كه بهره

ص: 5626

كافران با يارى خدا نبوده و گشودن راه برترى براى آنان نيست و در برابر آن پيروزى مسلمانان از سوى خداوند و گشايش راه برترى ايشان بر كافران است. با اين همه، اين مناسبت نيز نمى تواند كبرى [ جمله لن يجعل الله] را تنها به همين مورد منحصر سازد. از اين روى، برداشت «هرگونه راه برترى» از اين آيه دور از صواب نيست. گذشته از همه اينها، سرايت دادن چنين حكمى از مؤمنان به كتاب خدا و ديگر مقدسات و حرام شمارى سپردن اينها به كافران يا باطل بودن دادوستد و يا مالك نشدن آنان، نادرست است، خواه با اين گفته كه چيرگى آنان بر اين چيزها راه برترى ايشان بر مؤمنان است و خواه اين كه علت نفى راههاى برترى در اين چيزها يافت مى شود و اين كه احترام قرآن بسى بزرگ تر از احترام مؤمنان است. نادرستى اين سخنان از آن روست كه مالك شدن كتاب خدا و مانند آن از كتابهاى حديث و فقه و... يا چيرگى مالك بر دارايى خود در خريد و فروش، راه برترى بر مؤمنان نيست. البته اگر نگوييم كه منتشر شدن اينها در سرزمينهاى كافران و گسترش معارف الهى و احكام و دستورات اسلامى در مناطق آنان، خود به گونه اى راه برترى مسلمانان

ص: 5627

و وسيله راهيابى احكام و حقايق اسلامى در دلهايشان است. چه بسا چنين چيزى در بردارنده بازگشت آنان يا سست گرداندنشان از خرافه هايى است كه در كتابهاشان يافت مى شود كه از پايه دگرگون گشته و تحريف شده است. اين نيز روشن نيست كه علت نفى راه برترى بر مؤمنان، براى احترام مؤمن باشد، بلكه ممكن است داراى جنبه اى سياسى بوده كه همان هشيار ساختن مسلمانان به ناگزير بودنشان در بيرون رفتن از سلطه كافران به هر راه ممكن است; زيرا چيره شدن و برترى كافران بر ايشان و سرزمينهاشان از سوى خداوند بزرگ نبوده و او هرگز راه برترى و چيره شدن را براى آنان نمى گشايد، تا چنين نگويند كه اين چيرگى به تقدير و قضاء الهى بوده و ناگزير بايد در برابرش سرفرود آورد و خرسند بود; چه، اين خود كرنش در برابر خوارى و ستم است و خداوند آن را ناپسند مى شمارد و سربلندى از آن خدا و پيامبرش و مؤمنان است. بدين سان براساس همين نكته سياسى مى توانييم بگوييم كه منتشر ساختن كتاب ارزشمند الهى با همه نيكوييها و معانى ژرف و شيوه ويژه اش با در برداشتن حقايق و معارفى كه در ديگر كتابهاى در دسترس چون تورات و اناجيل موجود در نزد آنان نمى توان يافت، خود

ص: 5628

كارى شايسته و بلكه لازم است. مسلمانان نيز دستور دارند كه اسلام و احكام آن را تبليغ كنند و بهترين راه براى آن گسترش كتاب خداى بزرگ در سرزمينهاى كافران است. همچنين كتابهاى ديگر كه در بردارنده روايات ومعارف الهى اند. (4) اين سخن كه لازم است قرآن و ديگر مقدسات را از دسترس كافران دور نگهداشت، همسو با مذاق قانونگذار اسلام كه ضرورت رساندن اسلام، گسترش آن و لازم بودن راهنمايى مردم از هر راه، و به هر وسيله ممكن است، نيست. اين كه شايد تن كافران به قرآنى برسد، بر چنان مصالح فراترى برترى ندارد. براى همين بود كه پيامبر خدا(ص)، چنانكه در كتابهاى تاريخ آمده است، نامه هاى ارزشمند خود را كه در بردارنده آيه اى از قرآن بود به پادشاهان روزگار خويش فرستاد، با اين كه ممكن بود دست آنان بدان آيات برسد. اين همه براى اهميت رساندن اسلام و قوانين آن است. آرى، اگر دليل معتبرى بر ناروا بودن اين كار مى داشتيم، گريزى از آن نبود كه آن را به كار ببنديم، ولى چنين چيزى يافت نمى شود; چه دانستيم كه آيه چنين چيزى را نمى رساند. 2 . حديث پرآوازه پيامبر: «الاسلام يعلو ولا يعلى عليه.» وسائل ج17/376 اسلام برتر است و چيزى فراتر از آن نيست. بى گمان اين

ص: 5629

حديث مورد اعتماد است، زيرا بر حسب گواهى بزرگان، در ميان شيعيان و سنيان مشهور بوده و مرحوم شيخ صدوق (من لايحضره الفقيه، ج4/243( نيز با اطمينان آن را به پيامبر نسبت داده است كه بدين سان روايت مرسل ولى معتبر خواهد بود. البته دلالتش بر حرام بودن واگذارى قرآن و ديگر چيزهاى مقدس به كافران مورد پذيرش نيست. زيرا بنابر ظاهر اين جمله، كه گزاره اى خبرى است، آن را به اين معنى مى گيريم كه: اسلام درجنبه برهان و استدلال بسى والاتر از اديان ديگر است، مانند اين آيه كه مى فرمايد: «هو الذي ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله.»توبه33/ اوست كه پيامبرش را با راهنمايى و دين برحق فرستاد، تا بر همه دينها فراترش گرداند. يعنى در استدلال و برهان از ديگر اديان بالاتر قرارش دهد. و يا مى توان به اين معنا گرفت كه اسلام در واقعيت بر تر از همه اديان است كه در حديث آمده: «ان ذلك عند ظهور المهدي(عج)» بحار، ج16/308. چنين چيزى به هنگام آشكار شدن امام قائم(ع) است. بدين سان ارتباطى به مساله ما نخواهد داشت. همچنين اگر به معنايى ديگر بگيريم، كه گزاره اى خبرى است، ولى مقصود جدى از آن جمله اى انشايى است، چه در اين صورت برايندش چنين خواهد بود: اسلام

ص: 5630

بايد فراتر و والاتر باشد و نبايد چيز ديگرى بالاتر از آن باشد و يا اين كه حرام است چيزى فراتر از اسلام شود. آن گاه منظور از آن برانگيختن و تشويق مسلمانان به تلاش در راه سربلندى اسلام، چه در برهان و استدلال و چه در پيروزى واقعى و خارجى، خواهد بود. بنابراين انتشار كتابهاى اسلامى و پيشاپيش آنها كتاب ارجمند الهى از راههاى سرفرازى و برترى حجت و برهان آن بوده و بلكه زمينه ساز پيروزى در واقعيت نيز خواهد بود. اين روايت اگر بر لازم بودن انتشار آن از راه رساندن به دست آنان دلالت نكند، بر آنچه اين فقها گفته اند نيز دلالتى ندارد. بايد انصاف داد كه هيچ گونه دليلى بر حرام بودن سپردن قرآن به كافر يا مالك نشدن او نسبت به كتاب الهى يا هر كتاب مقدس ديگرى، دلالت نكرده است. بدين سان آنچه قاعده مى طلبد، درستى معامله و سپردن قرآن به آنان و مالك شدنشان همسان مسلمانان است.

پى نوشت ها

: 1 . مبحث اجتماع امرونهى از بخشهاى گسترده و با اهميت بحثهاى «نواهى» علم اصول فقه بوده و خود، دربردارنده مسائلى پيچيده و كارساز و راهگشا در فقه است. نتيجه گيرى فروع مهمى در مسايل فقهى به كاوش و روشن ساختن فرازهاى گوناگون اين مبحث وابسته است، فروعى در بابهاى

ص: 5631

عبادات: از طهارت و صلات تا حج و جهاد و بابهاى معاملات و... از سوى ديگر گزينش ديدگاهى مشخص در جنبه هاى گوناگون اين مبحث، ريشه در بحثهاى اصولى ديگرى دارد كه بايد در جاى خود مورد بررسى دقيق و همه جانبه قرار گرفته باشد. اين همه، نشانگر پيوستگى شگرف بخشهاى گوناگون دانش اصول فقه و ارتباط آن با فقه است. چكيده آنچه درمبحث اجتماع امر و نهى بررسى مى شود اين است كه اگر در يك كار هم امر و هم نهى با هم متوجه مكلفى گردند، كه طبعا از دو جهت و دو ملاك جداگانه سرچشمه مى گيرد، در چنين مواردى چه بايد كرد؟ چاره كار درعبادات چيست؟ و در معاملات چگونه بايد از اين مشكل گريخت؟ اينها برخى از مسائل مورد بررسى در اين مبحث است. يكى از مسائل مهم و كارساز در اين مجموعه آن است كه هر حكمى به عنوانى معين و ويژه اختصاص مى يابد و از همان عنوان پا فراتر نمى نهد. اين مطلب از يك سو ريشه درمساله تعلق اوامر به طبيعت و فرد نيز دارد. به هر روى، حضرت امام مى نويسد: هيچ حكمى از پايگاه خود كه همان عنوان ويژه خود اوست پا فراتر ننهاده و به عنوانى ديگر سرايت نمى كند. از باب مثال در همين مساله

ص: 5632

فروش قرآن، كارى كه انجام مى گيرد از يك سو فروختن و دادوستد است و از سوى ديگر اهانت به قرآن (اگر بپذيريم كه دادن قرآن به آنان خوار شمردن آن است) اكنون اگر براى حرام بودن فروش قرآن چنين استدلال كنيم كه اهانت به قرآن خود حرام است، اين دليلى نادرست خواهد بود; زيرا حرام بودن اهانت، هيچ گاه به فروختن سرايت نمى كند، هرچند در يك كار انجام يافته در خارج، هم فروش و هم اهانت، به يكباره پديدار گشته اند. براى شرح بيش تر درباره اين مباحث، مى توانيد به كتابهاى زير مراجعه كنيد: مناهج الوصول الى علم الاصول، امام خمينى، ج136-2/130، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، قم، فروردين 73. نهاية الدراية فى شرح الكفاية، علامه شيخ محمد حسين غروى اصفهانى، ج266-1/264، مهدوى، اصفهان، افست از چاپ سنگى. اجود التقريرات، درسهاى اصول، ميرزا محمد حسين نائينى با پانوشتهاى سيد ابوالقاسم خويى، ج345/-343، مصطفوى، قم. 2 . در ميان امرها و نهى هاى شرعى دسته اى از آنها را مولوى و دسته اى ديگر را ارشادى مى نامند. امر و نهى مولوى: سبب واجب، مستحب، حرام يا مكروه شدن كارى كه بدان مربوط گرديده مى شود، مانند نماز كه با امر «اقم الصلاة» واجب گرديده و كشتن بى گناه كه با نهى «ولا تقتلوا النفس التى...» حرام شده است. امر و نهى

ص: 5633

ارشادى به خودى خود، مورد نظرنبوده و براى تاكيد حكمى ديگر يا فهماندن شرط يا جزء يا سبب يا مانع و... بودن يك چيز در عبادت يا معامله و مانند اين مقاصد به كار برده مى شود. در علم اصول فقه، بحثى است درباره اين كه آيا نهى از عبادت يا معامله، نشانگر نادرستى باطل شدن آن كار است ياخير؟ مثلا اگر به هنگام نماز جمعه از دادوستد نهى شده است، معناى آن باطل بودن دادوستدها در آن هنگام است يا تنها حرام بودن و گناه را مى رساند. حضرت امام خمينى، در اين بحث مى نويسد: «ظاهر آن است كه نهى در اين بحث در برگيرنده نهى تحريمى، تنزيهى [ كراهت]، نفسى، غيرى، اصلى و تبعى است... آرى نهى ارشادى كه راهنماى مانعيت باشد بيرون از بحث است...» مناهج الوصول ج2/152. همين مطلب از پانوشتهاى آيت الله خويى در اجودالتقريرات نيز برمى آيد، ولى برخى از فقها مانند: شيخ انصارى در مطارح الانظار157/ و نائينى در اجودالتقريرات ج1/386 نظر ديگرى دارند. از اين كه بگذريم در همين مبحث، سخنى است درباره اين كه برخى از ابوحنيفه و شاگردش محمدبن حسن شيبانى چنين آورده اند كه نهى در عبادات و معاملات، دليل بر درستى آنهاست. درباره اين سخن محقق خراسانى در كفايه و محقق اصفهانى در نهايةالدراية، مطالبى گفته اند: امام

ص: 5634

خمينى در اين باره چنين مى نويسد: «... فالحق معهما اذا احرز ان النهي تكليفي لا ارشادي، والا فظهوه في الفساد لاينبغي ان ينكر. هذا اذا لم نقل بان النهي اذا تعلق بمعاملة لاجل مبغوضية ترتب الآثار المطلوبة عليها، يدل على الفساد فى نظر العقلاء، والا فيصير نظير الارشاد الى الفساد. تدبر. واما العبادات فكلامهما فيها خال عن التحصيل على اي تقدير...» مناهج الوصول، ج2/169. آن گاه كه روشن شود نهى تكليفى [ مولوى] است و نه ارشادى، حق با آن دو است، وگرنه ظاهر بودن نهى در نادرستى معامله انكارپذير نيست. البته اين در صورتى است كه نگوييم هنگامى كه نهى به معامله اى، از آن روى كه پيامدهاى آن [نزد قانونگذار] ناپسند است، تعلق يافت، در نگاه خردمندان [ عرف] نادرستى و بطلان را مى رساند و گرنه اگر چنين گفتيم، اين نيز مانند نهى ارشادى، باطل بودن را اثبات مى كند. اما سخن در ايشان در عبادات، به هر روى نادرست و بى محتواست. از آنچه گذشت مى توان دريافت كه اگر حرام بودن اهانت به قرآن را دستاويز ممنوع بودن خريد و فروش آن قرار دهيم، سخن درستى نگفته ايم; زيرا، اگر بپذيريم كه حرام بودن خوار شمردن، به فروختن هم مى رسد، اين را كه حرام بودن يك معامله با باطل بودن آن همراه است، نمى پذيريم، بلكه

ص: 5635

اين خود گواه بر درستى آن است. در اين باره به كتابهاى زير مى توان مراجعه كرد: مناهج الوصول، ج152-2/151 و 169-167. كفاية الاصول، محمد كاظم خراسانى، ج300-1/299. نهاية الدراية، ج1/318. اجود التقريرات، ج1/386 و 406-403 همراه با پاورقى. 3 . در بررسى حقيقت و مجاز كه از بحثهاى ادبى در بخش معانى و بيان است، حضرت امام خمينى در مقدمات مباحث الفاظ علم اصول چنين مى نويسد: «والحق الحقيق بالتصديق هو ما اختاره بعض اجلة العصر، رحمه الله، في وقايته وتبعه غيره ان اللفظ في مطلق المجاز، مرسلا كان او استعارة او مجازا في الحذف، مفردا كان او مركبا، و كذا في الكناية، مستعمل فيما وضع له لاغير، لكن يكون جده على خلاف استعماله، وانما يكون تطبيق المعنى الموضوع له على ما اراد، جدا بادعاءكونه مصداقه كما في الكليات و عينه كما في الاعلام الشخصية. ... فحينئذ يسقط البحث عن ان المجاز هل يحتاج الى رخصة الواضع ام لا؟ وان العلاقات موضوعة بالوضع الشخصي او النوع مما يعلم فساده، لعدم استعمال اللفظ الا فيما وضع له». مناهج الوصول، ج107-1/102. حقيقت شايسته تصديق همان چيزى است كه يكى از بزرگان معاصر در كتابش وقاية الاذهان برگزيده و برخى ديگر از ايشان پيروى كرده اند و آن اين كه: واژه در هرگونه مجازى، خواه مرسل

ص: 5636

يا استعاره و يا مجاز در حذف چه مفرد و چه مركب، و همچنين در كنايه، در همان معنايى كه برايش وضع گرديده به كار مى رود و نه جز آن، ولى مقصود جدى همسو باكاربرد و استعمال نيست. برابر كردن معناى وضع شده واژه بر آنچه منظور جدى است، تنها با ادعاى اين است كه اين نيز يكى از مصاديق آن معناست، در جايى كه كلى باشد و يا خود آن است [نه مصداق] چنانكه در اسم خاص اين گونه است. ... بدين سان بررسى و كاوش در اين باره كه آيا مجاز نيازمند اجازه وضع كننده ست يا خير؟ و اين كه آيا مناسبتهاى مجاز با وضع شخصى يا نوعى وضع شده اند، كه نادرستى آن روشن است، رخت بر مى بندد; چرا كه واژه جز در همان چيزى كه براى آن وضع گرديده به كار نرفته است. 4 . يكى از فرازهاى مهم اين مساله در نوشتار امام خمينى، همين بخش از عبارات است كه در اصل انگيزه گزينش اين مساله از ميان صدها مساله موجود در كتابها و مقالات ايشان، نماياندن اين گونه فرازهاست. چنانكه روشن است در دانش اصول فقه، معيارهاى استوار و معينى براى شيوه راهيابى به احكام فقهى در دليلهاى گوناگون پى ريزى گرديده است. هم در ميان دليلهاى شناخته شده

ص: 5637

و مورد پذيرش و هم در روش كاربردى فقها چيزهاى مشخصى كه همان كتاب، سنت، عقل و اجماع هستند را مى توان يافت. البته با بازگرداندن اجماع به سنت آنچه خود مى تواند مورد استناد باشد همان سه دليل است. گرچه هم در اصول فقه و هم به گونه پراكنده در خود فقه، سخن از شيوه برداشت از قرآن و حديث به ميان مى آيد، ولى با گذشت زمان گونه هاى ويژه اى در اين دريافتها رايج و پايدار گشته كه گاه، ديگر شيوه ها به فراموشى سپرده مى شود. از باب مثال،در برداشت حكمى فرعى از روايات، كم تر ديده مى شود كه آن را در همگامى و هماهنگى با روح كلى آموزه هاى دينى كه در جاى خود مسلم و مورد پذيرش همگان است، به بوته بررسى نهند. البته اين بدان معنا نيست كه برداشتهاى كم مايه و بيش تر سرچشمه گرفته از كوته بينيهاى هوس آلود را با برآيندهاى روايى در فقه درآميزيم و به گونه اى به التقاط تن در دهيم، بلكه بايد گفت كه اين خود راهى است از مو باريك تر و از شمشير تيزتر كه در عين پافشارى بر دستاوردهايى كه در اصول فقه پس از قرنها تلاش و بلكه شهادتها به دست آمده است، بتوان در برداشتها نوآورى داشت و در بر كشيدن جرعه ها از درياى بيكران معارف الهى همه نيازهاى

ص: 5638

نوبه نو را پاسخ گفت. اين قلم بر آن است كه اين گونه فرازها را در نوشته هاى امام بنماياند; چه، امام فقيهى توانمند است كه با قدرتى شگرف در موشكافيهاى رايج، مبتكر نوآوريهايى است كه سالها تلاش حوزه هاى علمى را دركشف و نماياندن آن مى طلبد. اين همه در حالى است كه هدايت انقلابى و سياسى نهضتى چنين بزرگ و بى نظير، خود بخش مهمى از وقت و توان آن ابرمرد را به سوى خود كشاند. آنچه مى توان به عنوان امتيازى ويژه ناميد، بهره بردارى از مسائل كلامى و روح كلى آموزه هاى اسلامى در برداشتهاى فقهى است كه يكى از موارد آن همين مساله فروش قرآن به كافران است. در ميان نوشتارهاى موجود و در دسترس فقها ديده نشده است كه براى بررسى حكم فروش قرآن به اين مطلب استدلال شود كه رساندن پيام اسلام خود از مهم ترين واجبات بوده و نشر كتابهاى

ص: 5639

مقدس اسلامى از قرآن تا حديث، خود از بهترين راههاى آن است و اين نه تنها چيرگى و برترى كافران بر مسلمانان نيست، بلكه نشر و نفوذ كتابهاى هر قوم و هر فرهنگى خود گونه اى از برترى و والايى آن فرهنگ است. بدين سان در اين شيوه بررسى هم موضوع و هم حكم، هم مصداق و هم مفهوم، هم صغرى و هم كبرى از چشم اندازى ديگر نگريسته شده و در عين پافشارى بر اصول و معيار، روح كلى شريعت سهله و سمحه و خردمدار را، زيبا و شيوا نمايانده و چنين نتيجه مى گيرد. بهره گيرى از رخدادهاى تاريخ اسلام را نيز از همين دست مى توان نام برد. يارى جستن از عمل پيامبر در رسيدن به يك حكم شرعى كه به صورت يك كبراى كلى مورد پذيرش همه فقيهان است، ولى كندوكاو در شيوه عملى پيامبر به ويژه در مسايل سياسى و راهيابى به برداشتهايى كلى و راهگشا، رفته رفته كم رنگ گشته و استنباط، در تنگناى استظهار از واژه ها در قرآن و حديث محدود گرديده و بخش مهمى از كاركردهاى پيامبر و امامان كه خود حجت آشكار در گستره عمل اجتماعى و سياسى آنان بود، مورد بهره بردارى شايسته و درخور قرار نمى گرفت. هنر ارزنده امام خمينى، اين است كه در متن

ص: 5640

درسها و كاوشهاى خود همراه با همان شيوه رايج و مانوس حوزه ها كه فقه صاحب جواهر و شيخ انصارى مى ناميد، كنجكاويهاى اين گونه را نيز در نوشته ها و گفته هايش آورده است. اميد كه حوزه هاى ما اين آموزه هاى بلند و سودمند را در پژوهش و گره گشايى علمى و عملى جامعه به كار بسته و اسلام ناب محمدى را كه در اندك زمانى جهان گشا و تاريخ ساز بى نظير گرديد، ديگربار زنده و شاداب به صحنه زندگى انسانها بكشانند.

ص: 5641

فهم قرآن از ديدگاه امام خمينى (ره)

اشاره

صحيفه مبين، شماره 50 تجرى، محمدعلى

چكيده

در نظر امام خمينى، اخلاص، طهارت، ترتيل و تدبر از مهمترين شرايطفهم قرآن است و غرور علمى، گناه، جمود بر اقوال مفسران و تعصب برراى شخصى از بزرگترين موانع فهم قرآن به شمار مى رود. به نظر او فهم كامل قرآن به معصومان عليهم السلام اختصاص دارد و البته ساير مردم به اندازه ظرفيت عقلى خود مى توانند قرآن را بفهمند. در ديدگاه او قرآن به ظاهرش محدود نيست و از طريق آن بايد به باطن قرآن رسيد. او شيوه مطلوب تفسير را عنايت به هدف هدايتى قرآن مى داند. كليد واژه ها: شرايط فهم قرآن، موانع فهم قرآن، مبانى فهم قرآن، روش تفسير.

1. مقدمه

آيا قرآن براى همگان قابل فهم است يا فهم آن به امامان عليهم السلام اختصاص دارد؟ درصورت نخست آيا براى آن حد و مرزى وجود دارد؟ يا حد و مرزى وجود ندارد وهمگان مى توانند به فهم نهايى و جامع و كامل آن دست يابند؟ زمينه ها و بسترهاى مناسب فهم و استفاده از قرآن كريم و موانع آن و شيوه مطلوب در تفسير كدام است؟ اينها پرسشهايى است كه پاسخ آن در اين مقاله از ديدگاه امام خمينى بررسى مى شود; ولى پيش از ورود به بحث يادآور مى شويم كه مقصود از فهم قرآن كريم،تنها درك معناى ظاهرى آن نيست; بلكه مراد معناى عام و

ص: 5642

فراگير آن است كه علاوه بردرك معناى ظاهرى، هر گونه برداشت و استفاده صحيح از قرآن را شامل مى شود.

2. شرايط فهم قرآن و بهره گيرى از آن

مطلوب در خواندن قرآن، فهميدن، عمل نمودن، رشد و تكامل يافتن است و به تعبيرامام راحل (ره) مطلوب در تلاوت قرآن شريف آن است كه در قلب انسان تاثير كند وباطن انسان صورت كلام الهى گردد و از مرتبه ملكه به مرتبه تحقق رسد. اين مطلوب بدون رعايت آداب و شرايط ظاهرى و باطنى تلاوت قرآن حاصل نميگردد; از اين روبزرگان علم و معرفت از جمله امام خمينى(ره) با الهام از آيات قرآن كريم و بيانات پيشوايان دين، براى بهره مندى هرچه بهتر و بيشتر از اين مائده آسمانى نكاتى را به طالبان فهم قرآن و جويندگان معارف قرآنى يادآور شده اند كه عمده ترين آنها به اختصار چنين است: الف. پناهنده شدن به خداى سبحان از شر شيطان: وسوسه هاى شيطان خارطريق معرفت است و بدون پناه بردن حقيقى به حصن الوهيت از شر او ايمنى حاصل نشود[1]. خداوند مى فرمايد: «فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم»[نحل 98[; (هرگاه خواستى قرآن بخوانى از شيطان رانده شده، به خدا پناه بر). ب. اخلاص و پاك سازى نيت: اين امر تاثير در قلوب، نقش بنيادى داشته وبدون آن هيچ عملى را قيمتى نيست، بلكه ضايع، باطل و موجب

ص: 5643

سخط الهى است[2]. ج. طهارت ظاهر و باطن: در نگاه امام «ره» تا قذارات و كثافات عالم طبيعت درقلب هست; استفاده از قرآن شريف ميسور نشود كه: «انه لقرآن كريم لايمسه الاالمطهرون» [واقعه 77-79[; (آن قرآنى گرانمايه است كه جز پاكان بر آن دست نسايند) [3]. د. ترتيل: اين قرائت كه در نفس آدمى تاثير مى گذارد، عبارت است از : حد وسطبين سرعت و تعجيل و تانى و فتور مفرط [4]. جنين قرائتى را ترتيل مى خوانند ;چنانكه قرآن مى فرمايد: «و رتل القرآن ترتيلا»[مزمل 4[; (و قرآن را به آرامى بخوان). ه. بزرگداشت قرآن كريم: امام راحل تعظيم قرآن كريم را موجب نورانيت قلب وحيات باطن و از آداب مهم قرائت قرآن كريم مى شمارد[5]. تعظيم يك امر صورى نيست; بلكه عملى است مبتنى بر شناخت و درك واقعى عظمت قرآن و فرستنده آن و پيامبرى كه قرآن بر او نازل گشته است. در عظمت اين كتاب آسمانى همين بس كه خداى بزرگ درباره آن فرمود: «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيةالله» [حشر 21[; (اگراين قرآن را بر كوهى فرود مى آورديم، آن را از ترس خدا هموار و متلاشى مى يافتى). و. تفكر و تدبر: انديشيدن در معانى آيات شريفه و تفكر در چگونگى بيرون آمدن از مراتب ظلمات به عالم

ص: 5644

نور در پرتو نور آيات يكى ديگر از آداب و شرايط وبلكه از اعظم آدابى است كه در شريعت مطهر به آن توصيه شده است[6]. تفكر و انديشيدن از اهداف فرو فرستادن قرآن بشمار رفته است[نحل 44 و ص29[و امام على عليه السلام نيز قرائت بدون تدبر را بى فايده و فاقد خير و خوبى مى داند[7]. از نظر امام «ره» با طرق استفاده از قرآن هموار مى شود و ابوابى جديد براى انسان مفتوح مى گردد و او معارفى نو از قرآن استفاده ميكند [8]. ز. عرضه يا تطبيق: مقصود از اين آن است كه شخص مفاد هر يك از آيات را باحال خود تطبيق كند و بدين وسيله كاستيهاى خود را برطرف و امراض و بيماريهاى خود را درمان نمايد [9]. نكته جالب توجه در اين زمينه اين است كه از ديدگاه امام همان گونه كه ميزان درتشخيص صحت و عدم صحت روايات و اعتبار يا عدم اعتبار اخبار، عرضه آنها بركتاب خداست و آنچه مخالف كتاب خدا باشد، باطل و زخرف است [10]، ميزان درتشخيص سعادت و شقاوت آدمى نيز عرضه اعتقادات، خلقيات و اعمال بر كلام خدا، قرآن است. هر آنچه موافق كتاب خدا باشد، مطلوب و موجب سعادت و آنچه مخالف آن باشد، باطل و مايه شقاوت است و بايد كنار گذاشته شود[11].

3. موانع فهم قرآن

اشاره

ص: 5645

از ديدگاه امام خمينى و ديگر بزرگان صاحب بصيرت براى فهم و استفاده از قرآن كريم موانعى وجود دارد كه طالب فهم قرآن و جويندگان معارف قرآنى بايد اين موانع را از ميان بردارند. امام از اين موانع به حجابهاى بين مستفيد و قرآن تعبير مى كند[12]. اينك به برخى از آن موانع و حجابها اشاره مى شود.

1-3. غرور علمى

از موانع و حجابهاى بزرگ فهم قرآن، خودبينى است كه موجب مى گردد آدمى خودرا از راهنماييهاى قرآن بى نياز بداند. از نظر امام احساس بى نيازى از بهره گيرى از اين خوان نعمت الهى از اين طريق به وجود مى آيد كه شيطان كمالات موهوم را براى انسان جلوه دهد و او را به آنها راضى و قانع سازد و كمالات و مقامات واقعى را از چشم او ساقط كند. مثلا اهل تجويد را به دانش تجويد دلخوش كند و علوم ديگر را در ديد آنان ناچيز جلوه دهد[13]; اصحاب ادب را به همان پوسته بى مغز راضى كند و تمام شؤون قرآن را در همان چيزى كه آنان مى دانند نمايش دهد; مفسران را به وجوه قرائات و آراء مختلف ارباب لغت و وقت نزول و شان نزول و مدنى و مكى بودن و تعداد آيات و حروف و امثال آن سرگرم كندو اصولا بحث و جدال در اطراف مفاهيم كلى و غور

ص: 5646

در جزئيات از موانع بزرگ سيربه سوى خداست كه پياده را از راه باز دارد و بايد از ميان برداشته شود[14]. امام «ره» در اين زمينه يادآور مى شود كه ممكن است «حجاب غليظ اصطلاحات» حتى دامن فيلسوفان و حكيمان و عارفان را گرفته و آنان را در حصار خود محبوس نمايد.

2-3. گناه و معصيت

از ديدگاه امام «ره» يكى ديگر از حجابها كه مانع فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسمانى مى گردد، معاصى و كدورات و تاريكيهايى است كه ازطغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان پديد مى آيد[15]. ناگفته نماند كه اين ديدگاه امام «ره» برخاسته از آيات و احاديث و موافق برهان عقلى و فلسفى است و در كلام عرفا و فلاسفه نيز آمده است. قرآن كريم شرط فهم و بهره مندى از خود را به صراحت انابه و بازگشت به سوى خدا اعلام كرده است [ق 8، مؤمن 13[ و روشن است كه گناه و عصيان دقيقا نقطه مقابل انابه و بازگشت و قلب منيب نيز قطب مخالف قلب مذنب و مسىء است. در احاديث و كلمات پيشوايان دين عليهم السلام نيز از گناه و معصيت به عنوان «نكته سودا»يا نقطه تاريك در جان و روح او ياد و ترك برخى از واجبات موجب محروم شدن ازبركت وحى اعلام شده

ص: 5647

است[16]. از نظر روايات قلبها آنگاه جايگاه حكمت خواهدبود كه خواهشهاى نفسانى آن را تيره نساخته باشد[17]. فلاسفه و عرفا نيز در فلسفه و عرفان مطرح كرده اند كه : هر عمل صالح يا سيئى همان گونه كه در عالم ملكوت صورتى مناسب با خود دارد[18]، در ملكوت نفس نيزاينگونه است; يعنى يا صورتى دارد كه موجب نورانيت باطن مى شود و قلب بواسطه آن مطهر و منور و شايسته تجليات غيبى و ظهور حقايق و معارف الهى مى گردد و ياصورتى ظلمانى و پليد و چون آينه زنگار زده دارد; بطورى كه معارف الهى و حقايق غيبى در آن منعكس نمى شود.[19]. فيض كاشانى مى گويد: «خواهش هاى نفسانى بزرگترين حجاب دل است وبسيارى در اين حجاب بسر مى برند. هر قدر خواهشهاى نفسانى انباشته تر باشد،«معانى كلام خدا نيز بيشتر در حجاب است»[20]. همين جا بايد متذكر شويم: از بزرگترين گناهان قلبى كه پرده اى ضخيم بين انسان و فهم درست معارف و حقايق مى افكند، حب دنياست كه به تعبير روايت ريشه هرخطاست[21]. امام مى فرمايد: «كسى كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيه بهره بردارد، بايد قلب را از اين ارجاس (حب دنيا و حب جاه) تطهير كند و لوث معاصى قلبيه را كه اشتغال به غير است از دل بزدايد; زيرا كه غير مطهر محرم اين اسرار نيست، قال تعالى «انه لقرآن

ص: 5648

كريم فى كتاب مكنون لايمسه الاالمطهرون» (1) [واقعه79-77[. چنانكه از ظاهر اين كتاب و مس آن در عالم ظاهر، غيرمطهر ظاهرى، ممنوع است تشريعا و تكليفا، از معارف و مواعظ آن و سر آن ممنوع است كسى كه قلبش ملوث به ارجاس تعلقات دنيويه است»[22].

3-3. جمود بر اقوال مفسران

چنانچه طالب فهم قرآن تصور كند، جز آنچه را كه مفسران نوشته يا فهميده اند،ديگرى را حق استفاده از قرآن و درك بيشتر و برتر آن نيست، دچار خطايى بزرگ شده است و بى گمان اين پندار غلط سدى را ميان او و فهم قرآن ايجاد خواهد نمود. مفسر نيز در صورتى مى تواند در اقيانوس ژرف و بيكران كلام الهى غواصى كندو از آن گوهرهاى ناب به چنگ آورد كه از جمود بر گفته هاى مفسران و منحصرساختن فهم قرآن به بزرگان و پيشينيان بپرهيزد و درك و برداشت بيشتر، برتر و نو راالبته با رعايت موازين براى خود و هر مفسر و جوينده ديگر ممكن بداند. جمود و بسنده نمودن به افكار و آراء پيشينيان در زمينه فهم و تفسير قرآن كريم به هر دليلى كه صورت گيرد، خواه به دليل برداشت نادرست از مفهوم تفسير به راى يابخاطر ضعف نفس و نداشتن شهامت و حريت علمى و يا به هر دليلى ديگر، علاوه برآن كه

ص: 5649

انحطاط آور و عقلا مردود است، بر خلاف آموزه هاى دينى نيز تلقى مى شود. قرآن همگان رابه تدبر و تفكر در آياتش فرا خوانده است[محمد،24ونساء84[ وپيشوايان دين، قرآن را گنجينه ها و سرچشمه هاى دانش دانسته اند[23] و صاحبان نظر و بصيرت را به گشودن ديدگان و به جولان درآوردن انديشه در معانى آيات قرآن سفارش كرده اند [24].

4-3. تعصب و دلبستگى به راى و مذهبى فاسد

آراء و مذاهب باطل كه افراد به هر دليلى، از روى سوء انديشه يا تقليد كوركورانه و ياعلل ديگر برمى گزينند و بدان گرايش مى يابند، از امورى است كه آنان را از معارف قرآن محجوب مى سازد. امام مى فرمايد: «اگر اعتقاد فاسدى به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعضى از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود مابين ما و آيات شريفه الهيه، و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم»[25]. بنابراين بر جويندگان حقايق قرآن لازم است كه از اعتقادات و گرايشهاى موروثى تعصب آلود كه مبتنى بر منطق و عقل نيست، بپرهيزند و با فكرى پيراسته ازاين گونه تعلقات به فهم قرآن رو آوردند.

4. مبانى تفسيرى امام

اشاره

تفسير قرآن كريم براساس مبانى و اصولى صورت مى پذيرد

ص: 5650

كه در اينجا به برخى ازمهمترين آنها از ديدگاه امام خمينى پرداخته مى شود.

1-4. اختصاص فهم كامل قرآن به معصوم

از نظر امام (ره) علم به همه حقايق و معارف قرآن كريم جز براى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و پس ازاو وارثان علم وى يعنى ائمه اهل البيت عليهم السلام امكان ندارد. اين بينش امام گذشته از آن كه مبناى روايى دارد[26]، با تاملات عقلى و تجارب عرفانى نيز قابل تاييد است; با اين توضيح كه حقايق و علوم نهفته در كلام الهى نامحدود است: «قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا» (2) [كهف 109[و بشر محدود را توان آن نيست كه بر خداى نامحدود احاطه يابد; مگر آن كه از محدوديت خارج شود و خود نيز نامحدود گردد. در نگاه امام «ره» مصداق اين انسان نامحدود پيامبر و امام معصوم است كه در اثراتصال به كمال مطلق و فناء در مبدا نامحدود، در همه صفات نامحدود گرديده اند ولذا مى توانند به علوم و حقايق قرآن بطور كامل احاطه يابند و از كتاب الهى آن گونه كه بايد و شايد بهره گيرند. ولى بهره ديگران از قرآن برحسب مراتب وجود و كمال محدود آنان، محدود است. امام در فرازى از بيانات خود مى فرمايد: «اين حقيقت [قرآن كريم]

ص: 5651

براى احدى حاصل نشود به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفه غيبيه مگر به مكاشفه تامه الهيه براى ذات مبارك نبى ختمى صلى الله عليه وآله وسلم در محفل انس «قاب قوسين» بلكه درخلوتگاه سر مقام «او ادنى» و دست آمال عائله بشريت از آن كوتاه است، مگر خلص از اولياء الله كه به حسب انوار معنويه و حقايق الهيه با روحانيت آن ذات مقدس مشترك و به واسطه تبعيت تامه فانى در آن حضرت شدند كه علوم مكاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقى كنند...» [27]. در جاى ديگر مى گويد: «آن استفاده اى كه بايد (از قرآن نمى شود). آن استفاده را به حسب «انما يعرف القرآن من خوطب به» (3) خود رسول الله مى برد»[28].

2-4. امكان فهم محدود براى همگان

دومين اصلى كه از بيانات امام «ره» برداشت مى شود، اين است كه استفاده از قرآن كريم براى همگان به فراخور حال خويش ميسور است. امام همچون برخى از اخباريان نمى انديشد كه باب فهم قرآن را به روى غيرمعصوم ببندد و فكر و عقل و انديشه بشرى را در اين زمينه بى اعتبار بشمارد. در انديشه امام «ره» اساسا انگيزه نزول اين كتاب مقدس و بعثت نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم آن است كه اين كتاب در دسترس همگان قرار گيرد و همه به اندازه

ص: 5652

گنجايش فكر خود ازآن استفاده كنند[29]. شايان ذكر است كه عالمان از فقيهان و محدثان گرفته تا فيلسوفان و عارفان، گاه ازآيات قرآن به فراخور فكر و دانش خود، برداشتهاى مختلف و حتى گاه متباين دارند. نكته جالب توجه اينكه امام «ره» هريك از آن برداشتها را در جاى خود درست وقابل قبول مى داند [30] و از صحه گذارى مفسران بر مشرب تفسيرى خود و تخطئه مشربهاى ديگران انتقاد مى كند. به نظر مى رسد، راز آن اين باشد كه فهم قرآن داراى مراتب طولى است و هرعالمى ممكن است، تنها به مرتبه اى از آن دست يافته باشد.

3-4. جمع بين ظاهر و باطن

يكى از ديگر اصول تفسير در انديشه امام آن است كه درك و فهم قرآن كريم مراتب ومراحلى دارد كه از ظاهر شروع مى شود و تا آخرين مرتبه باطن آن پيش مى رود. از نظر ايشان تصور اين كه اين كتاب آسمانى، همين قشر و صورت است ظاهرگرايانه و ابليسانه است و ماندن در حد صورت و توقف در مرحله ظاهر و حركت نكردن به سوى لب و باطن ريشه تمام جهالتها و پايه انكار نبوتها و ولايتهاست[31] . شايان ذكر است كه ابليس نخستين كسى بود كه تنها ظاهر و صورت [ طين] راديد و در وراى آن، مقام روحانى و نورانى

ص: 5653

و خليفة اللهى آدم عليه السلام را نديد. از اين روى در مقام اعتراض به پروردگار برآمد و گفت: «من از او بهترم. من را از آتش و او را ازگل آفريدى» [ص 67[ و نيز مردمانى كه نبوت را انكار كردند و از پذيرش انبياء الهى سر بر تافتند، تنها به ظاهر نگريستند و نتوانستند يا نخواستند ژرف نگر باشند وارتباط ويژه باطنى و معنوى پيامبران با مبدا هستى را بپذيرند و لذا اظهار مى داشتند:«اين چه پيامبرى است كه همچون ديگران غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود»[فرقان 7[ و يا خطاب به پيامبر مى گفتند: «شما جز بشرى مانند ما نيستيد، وخداى رحمان هيچ چيزى نازل نكرده است»[يس 15[. به هر حال از قشرى گرى و ماندن در ظاهر و عدم گذر به باطن و عمق، مذاهب ومكاتب چندى چون اخبارى گرى، ظاهريه، اشاعره، مجسمه و سلفيه سر بر آوردند. شايان گفتن است كه گذر از ظاهر به باطن و عبور از پوست به مغز همان علم به تاويل است كه به نظر امام علم به تمام مراتب آن مخصوص پيامبراسلام صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه:است; لكن علم به مراتب و مراحلى از آن براى غير معصوم نيز ممكن است. البته امام راحل، شرط حصول اين علم و نائل شدن به مراتبى از آن را مجاهدت علمى،تمرينهاى

ص: 5654

عقلى همراه با رياضتهاى عملى و تطهير نفس و تنزيه قلب و تقديس روح مى داند[32] و معتقد است هر قدر انسان از پاكى و وارستگى بيشترى برخوردارباشد، بهره اش از حقايق قرآن بيشتر و تجلى قرآن بر او فزون تر است [33]. آنچه امام «ره» فرموده و جويندگان حقايق قرآنى را به آن فرا خوانده اند[34]، باتاويلها و برداشتهاى بى ضابطه اى كه توسط متصوفه و باطنيه از آيات قرآن كريم صورت مى گيرد، تفاوت اساسى دارد. آنان اصولا ظواهر آيات را ناديده مى گيرند وكنار مى نهند و ذوقيات، انديشه ها و ديدگاههاى ويژه خود را به نام «علم به باطن قرآن» عرضه مى كنند. همان چيزى كه تفسير به راى خوانده مى شود و در روايات فريقين شديدا از آن نكوهش و منع شده است [35]. امام در فهم قرآن، باطن منهاى ظاهر را قبول ندارند; همان گونه كه ظاهر بدون باطن را نمى پسندند. ايشان به صراحت اعلام مى دارد: همان گونه كه ظاهر بدون باطن همانند جسد بدون روح و دنياى بدون آخرت است، رسيدن به فهم باطنى آيات نيزجز از طريق ظاهر و با حفظ آن ميسور نمى گردد و هر كس بدون توجه به ظاهر آيات،راه باطن را در پيش گيرد، هم خود گمراه شده است و هم ديگران را به گمراهى وبيراهه كشانده است[36].

5- شيوه صحيح تفسير

از ديدگاه امام «ره» تفسير قرآن

ص: 5655

كريم كار آسانى نيست كه از عهده هركس برآيد[37] واين صحيفه الهى برتر از آن است كه مفسران بتوانند آن را چنانكه بايد تفسير كنند[38] و مفسران طراز اول جهان اسلام اعم از خاصه و عامه كه در طول تاريخ اسلام تفاسير فراوانى نوشته اند، تنها پرده اى از معانى قرآن كريم را به نمايش گذاشته اند وشبهى از اين كتاب آسمانى را نشان داده اند[39]. وى ضمن ارج گزارى بر تلاشهاى مفسران و خوب توصيف نمودن برخى از آنهابه صراحت اعلام مى دارد كه: «قرآن عبارت از آن نيست كه آنها نوشته اند»[40] ومعتقد است، «اين تفسيرهايى كه بر قرآن نوشته شده است از اول تا حالا، اينها تفسيرقرآن نيستند. اينها البته يك ترجمه هايى; يك بويى از قرآن بعضى شان دارند و الاتفسير اين نيست كه اينها نوشته اند»[41]. اين نظريه امام از يك سو مبتنى است بر عظمت قرآن كه كلام خالق و اقيانوسى ژرف و ناپيدا كرانه و فراتر از افق فكر و درك بشرى است[42] و از سوى ديگر مبتنى است بر اين مطلب كه مفسران - با آن كه زحمتهاى فراوانى را متحمل شده اند ومساعى آنان قابل تقدير و تجليل است - اغلب در تفسير قرآن به مقصد اصلى نزول توجه شايسته و بايسته نكرده اند. بسيارى از مفسران در تفسير خود به جنبه هاى ادبى يا بلاغى يا تاريخى و...پرداخته اند.

ص: 5656

گويا كه تفسير آنان، يك كتاب ادبى يا بلاغى يا تاريخى است و در واقع بجاى پرداختن و توجه تام به هدف اصلى، بيشتر به اهداف فرعى توجه نموده اند; درحالى كه ازنظر امام «ره» مقصد اين كتاب آسمانى نه بلاغت و فصاحت است و نه صرف و نحو و نه تاريخ و نه امثال اين امور. شيوه مطلوب تفسير، اين نيست كه همچون سكاكى و شيخ طوسى در لابلاى آيه هاى قرآن به دنبال كشف و تبيين جنبه هاى فصاحت و بلاغت و محسنات لفظى و معنوى بود و يا همانند سيبويه وخليل به تبيين تصاريف كلمات و دستور زبان آن همت گمارد و يا مانند مسعودى وابن خلكان به شرح و بسط وقايع و بيان جزئيات حوادث تاريخى پرداخت. امام از مفسرانى كه استفاده از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قرائات ومعانى لغات و تصاريف كلمات و محسنات لفظى و معنوى و وجوه اعجاز قرآن ومعانى عرفى مى دانند و از دعوات قرآن و جهات روحى و معارف الهى آن غافلند، به شدت انتقاد كرده است[43]. بعلاوه از يكسو نگرى در تفسير قرآن گله و شكوه دارد و از تفسير نگاران يك سونگر كه قرآن كريم را تنها بر پايه تخصص ويژه و مشرب خاص خويش تفسير نموده و به تخطئه مشربهاى ديگران پرداخته اند، خرده

ص: 5657

مى گيرد[44]. در منظر امام خمينى، مفسر واقعى كسى است كه «مقصد نزول» را بفهماند; نه سبب نزول را[45].

6. اهداف و مقاصد قرآن

از آنجا كه هر صاحب اثرى مقصد خود را در اثر خود بهتر از ديگران مى داند، خداى تعالى كه صاحب اين اثر يعنى قرآن كريم است، هدف خود را از فرو فرستادن آن بهتراز ديگران آگاه است. امام معتقد است كه بايد هدف از تنزيل كتاب الهى را- قطع نظر از راه عقل و برهان- از خود قرآن دريافت [46]. با توجه به آيات شريفه هدف از نزول قرآن كريم هدايت و تربيت، شفاى امراض قلبى انسان و سير او به سوى خداست[47]. امام «ره» قرآن را درسنامه سلوك الى الله و يكتا كتاب تهذيب نفوس و بزرگترين وسيله ارتباط خالق و خلق و عروةالوثقى و حبل المتين تمسك به عز ربوبيت مى شمارد[48] و آن را كتابى مى خواند كه به شئون الهيه دعوت مى كند; لذا شيوه مفسربايد به گونه اى باشد كه شئون الهيه را به مردم تعليم دهد[49]. قرآن كريم در نگاه امام «ره» كتاب معرفت، اخلاق، و دعوت به سعادت و كمال است; از اين رو كتاب تفسير نيز بايد عرفانى، اخلاقى و بيان كننده ديگر جهات دعوت به سعادت باشد[50]. از نظر امام خمينى(ره) مفسرى كه به اين شيوه قرآن را تفسير نكند،

ص: 5658

مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل را ناديده گرفته و مردم را از استفاده از قرآن محروم و راه هدايت را بروى آنان مسدود كرده است[51]. او به مفسران قرآن چنين سفارش مى كند: «علما و مفسرين، تفاسير فارسى وعربى بنويسند و مقصود آنها بيان تعاليم و دستورات عرفانى و اخلاقى و بيان كيفيت ربط مخلوق به خالق و بيان هجرت از دارالغرور به دارالسرور و الخلود باشد; بطورى كه در اين كتاب شريف به وديعت گذاشته شده ... . چه خسارتى بالاتر از اين كه سى چهل سال كتاب الهى را قرائت كنيم و به تفاسير رجوع كنيم و از مقاصد آن بازمانيم»[52].

منابع

1. خمينى (امام»; آداب الصلوة، چ 1، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1370 ش، ص 221. 2. همو; چهل حديث، ص 500. 3. همو; شرح حديث جنود عقل و جهل، چ 2، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1377 ش، ص105. 4. همان 504. 5. همو; آداب الصلوة، ص 181. 6. همو; چهل حديث، ص 50. 7. همو; آداب الصلوة، ص 212 و فيض كاشانى، ملامحسن; المحجة البيضاء، چ 2، قم دفترانتشارات اسلامى، بى تا. ج ، ص . 8. همو; آداب الصلوة، ص 205. 9. همان 206. 10. حر عاملى; وسائل الشيعه، بى چا، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا،

ص: 5659

ج11،ص78-79. 11. خمينى (امام); آداب الصلوة، ص 208. 12. همان 195-197 و فيض كاشانى، پيشين 2/241 و نراقى، محمد مهدى; جامع السعادات، چ3، تهران،مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، 1383 ق، ج 3، ص374. 13. ر.ك: فيض كاشانى، پيشين 2/241. 14. ر.ك. خمينى (امام); شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 8 و 62. 15. همو; آداب الصلوة، ص 201. 16. فيض كاشانى; پيشين 2/242. 17. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، مكتب الاعلام الاسلامى،ط اول، 1363 ه.ش18. ر.ك: شيرازى، صدرالدين، الشواهد الربوبيه، بى چا، دانشگاه مشهد،1346 ش، ص329. 19. خمينى(امام); پيشين 20 و فيض كاشانى; پيشين 2/242. 20. فيض كاشانى; پيشين. 21. كلينى; اصول كافى، چ 3، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1380 ق، ج 2، ص609. 22. خمينى (امام); پيشين 202. 23. كلينى، پيشين، ص 609. 24. همان 25600. خمينى (امام); پيشين 196-197. 26. كلينى; پيشين 1/228. 27. خمينى (امام); تفسير سوره حمد، ص 148. 28. همو; آداب الصلوه، ص 181. 29. همو; صحيفه نور، ج 14، ص 252. 30. همو; آداب الصلوة، ص 185. 31. همو; شرح دعاى سحر، چ 1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374 ش، ص59. 32. همو; شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 61. 33. همو; شرح دعاى سحر، ص 59. 34. به عنوان نمونه ر ك: شرح دعاء السحر ص 61 35. مجلسى، بحار

ص: 5660

ج 92 ص 111-112، حكيمى، الحياة 2 ص 13، بحرانى، تفسير البرهان، ج 1، ص 19-18،عياشى التفسير، ج 1 ص 17، قرطبى الجامع لاحكام القرآن، ج 1 ص 27 36. رك: خمينى (امام)، شرح دعاء السحر، ص 61-62، نيز همو، آداب الصلوة، ص 291. 37. همو; تفسير سوره حمد، ص 93. 38. همان، ص 95. 39. همان و صحيفه نور، ج 17، ص 251. 40. همو; صحيفه نور، ج 19، ص 27. 41. همو; صحيفه نور، ج 19، ص 27. 42. همو; آداب الصلوة، ص 182. 43. همان و 171 و 194 و شرح حديث جنود عقل و جهل ص 11. 44. همو; صحيفه نور، ج 1، ص 235. 45. همو; آداب الصلوة 192-193. 46. همان 193. 47. همان 184. 48. همان 194. 49. همان. 50. همان 192. 51. همان 194. 52. همان.

پى نوشت ها

: 1( آن قرآنى گرانمايه است; در نوشته اى پنهان

ص: 5661

شده. بر آن جز پاكان دست نسايند. 2( بگو اگر دريا براى [نوشتن] كلمات پروردگارم مركب شود، دريا پايان بگيرد، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد; اگرچه همانند آن را به كمك بياوريم. 3( قرآن را تنها مخاطبانش مى فهمند.

ص: 5662

قدرت و مصلحت - درآمدى بر فلسفه دولت در انديشه سياسى امام خمينى (س)

اشاره

فصلنامه متين، شماره 4,3 افتخاري، اصغر چكيده: مؤلف در اين مقاله ضمن طرح نسبت قدرت سياسى با «مصلحت» به دو الگوى مهم فلسفى در حوزه فلسفه سياسى اشاره مى كند. الگوى اول كه «مصلحت دولتى» نام دارد، مبين تحصيل منافع دولتى در پوشش مصالح ملى مى باشد، به اين معنا كه مصلحت ابزارى مى شود براى نفع طلبى فرد يا گروه حاكم. الگوى دوم، «دولت مصلحتى» نام دارد كه دلالت بر تاسيس دولت بر مقتضاى خواست مردم و گروههاى سياسى موجود در جامعه دارد. با توجه به نوع رابطه موجود، مشخص مى شود كه مصلحت در و در الگوى دوم به شكل بيرونى، ( lanretxe ) تعريف شده و خادم يا مخدوم قدرت واقع مى شود. حال اين سؤال اصلى مطرح مى گردد كه امام با طرح مفهوم مصلحت در حكومت اسلامى كدام يك از دو الگوى فوق را مد نظر داشته اند. مؤلف براى پاسخ به اين سؤال ضمن تحليل دو مفهوم قدرت و مصلحت در انديشه سياسى امام به اين نتيجه مى رسد كه: اساسا امام - به خاطر مبانى نظرى و عملى سياست اسلامى - با مفهوم مصلحت به شكل تاسيسى آن (كه دو الگوى فوق راشامل مى شود) مخالف بوده اند، به عبارت ديگر غرض اصلى امام از مصلحت در حكومت،

ص: 5663

نه ابتناى دولت بر مصلحت بلكه استفاده روش دولت از مصلحت است. خلاصه كلام آنكه مصلحت نزد امام به عنوان يك روش و نه به عنوان فلسفه تاسيس دولت مطرح بوده است. شما آقايان كه نسل جوان هستيد.... لازم است در تعقيب مطالب مختصرى كه بنده عرض مى كنم، در طول حيات خود، در معرفى نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد. (2) امام خمينى(س)

مقدمه:

دولت واژه فريبنده اى است كه شايد در گستره مباحث سياسى كمتر بتوان معادلى براى آن يافت كه از حيث اهميت بتواند با آن برابرى كند. جهت تبيين ميزان اهميت اين واژه ذكر اين نكته كفايت مى كند كه انديشه گران سياسى در مقام تعريف علم ياست به دو گروه عمده تقسيم شده اند; گروهى كه علم سياست را علم قدرت مى دانند و دسته دومى كه آن را به علم دولت تعريف كرده اند. هم ارزى قدرت و دولت، نشان دهنده اهميت و محوريت واژه دولت مى باشد. بلونشكى، ( ikhcstnulB ) در كتاب «نظريه دولت» اين ديدگاه را صراحتا آورده و «علم سياست را به معناى درست كلمه علمى مى داند كه موضوع آن دولت است». (3) همين ديدگاه متعاقبا مورد توجه ديگر انديشه گران غربى قرار گرفته و به پيدايش مكتب «هواداران دولت» منجر مى شود. رافائل، ( leahpaR ) در تاسى به همين سنت به طور قطع امر سياسى را پديده اى معرفى مى كند كه به

ص: 5664

نحوى با دولت در ارتباط است (4) و يا اينكه بارى، ( yrraB ) تاريخ نظريات سياسى را به تاريخ نظريه هاى دولت تقليل مى دهد. (5) از جمله آثار مهمى كه به نحوى بر اهميت و احياء نگرش «دولت محور» در عصر حاضر دلالت دارند مى توان به دو كتاب «نظريه هاى دولت» تاليف اندرو وينسنت، ( tnecniV werdnA ) و «تكوين دولت مدرن» اثر جانفرانكو پوجى، ( iggoP ocnarfnaiG ) (6) اشاره كرد كه در مجموع از اولويت موضوع «دولت» بر مقوله «قدرت» در سياست، حكايت دارند. (7) با عنايت به مدعاى فوق، تحليل گران سياسى جامعه ما نيز بالاجبار بايد پديده «دولت» را با دقت و تامل بيشترى مورد بررسى قرار دهند. پردازش و طرح الگوى اسلامى از سياست در عصر حاضر بدون ارائه تئورى اى مستقل و منسجم از دولت ميسر نيست و به همين خاطر در نوشتار حاضر به كنكاش در اين مفهوم مطابق انديشه سياسى حضرت امام پرداخته ايم. بديهى است كه طرح و پردازش يك تئورى اسلامى از دولت، كار ساده اى نيست و محتاج تلاش گسترده تمامى انديشه گران سياسى - اعم از متخصصان حوزه فلسفه سياسى، انديشه سياسى، تاريخ، جامعه شناسى و روانشناسى - مى باشد. بنابراين در نوشتار حاضر به خاطر محدوديتهاى موجود، صرفا به بعدى از ابعاد فلسفه سياسى دولت پرداخته ايم كه به نظر مى رسد، از

ص: 5665

اهميت و حساسيت بيشترى برخوردار است. در ارتباط با موضوع حاضر ذكر نكات زير از باب مقدمه ضرورى مى نمايد: اولا - حوزه مطالعاتى خود را انديشه سياسى حضرت امام برگزيده ام كه به نظر مى رسد بهترين و معتبرترين منبع تحليلى براى عصر حاضر است. اين واقعيت كه حضرت امام توانستند مبانى حكومتى اسلام را در چهارچوب مقتضيات زمانى و مكانى قرن بيستم احيا و سپس يك حكومت دينى موفق را بنيان نهند، ما را در اين گزينش تاييد مى كند. بديهى است كه سيره عملى و نظرى امام از آنجا كه مبتنى بر اصول تفكر سياسى شيعه است، در صورت تحليل صحيح و سالم مى تواند چهارچوب كلى تئورى دولت اسلامى را به ما بشناساند. (8) ثانيا - به خاطر گستردگى حوزه بحث، در اين نوشتار صرفا به بررسى دو مقوله «قدرت سياسى» و «اصل مصلحت» پرداخته ايم. لازم به ذكر است كه نوع رابطه اى كه ما بين اين دو مفهوم برقرار مى كنيم. در شكل دهى به فلسفه دولت اسلامى كاملا تاثيرگذار است. قبول «مصلحت» به عنوان معيار «اعطاء حق اعمال قدرت» به توليد تئورى «دولت مصلحتى» و نفى اين رابطه به تئورى «دولت ايدئولوژيك» مى انجامد. از تركيب دو عنصر فوق مى توان به تئورى «مصلحت نظام» دست يافت كه با مبانى فكرى انديشه سياسى حضرت امام سازگارتر

ص: 5666

است. خلاصه آنكه، دو مقوله فوق نقطه آغازين بحث از فلسفه دولت را به ما نشان مى دهند و از اين حيث در گام نخست از طراحى تئورى دولت در انديشه امام آن دو را برگزيده و به بحث گذارده ايم. (9) ثالثا - براى درك كليت تئورى دولت از ديدگاه امام لازم است تا مباحث مهم ديگرى از قبيل مشروعيت و مقبوليت، كارآمدى و كاركرد دولت، جايگاه ولى فقيه، حقوق شهروندان و... نيز مورد بررسى قرار گيرند و از تركيب نهايى آنها به نتيجه مورد نظر دست يافت. بنابراين آنچه در اين نوشتار مى آيد صرفا «درآمدى بر تئورى دولت امام» است كه پيش بينى مى شود به نقد ناقدان ناصح و جهد عالمان علاقه مند به مبانى سياسى انديشه امام تكميل و ثمر بخشد.

الف) قدرت و مصلحت: گونه شناسى انواع دولتها

اشاره

مسلما تاريخ بسيار پيچيده تر و درهم ريخته تر از تصويرى است كه انديشه ها و نظريات فلسفى از آن به دست مى دهند، تئوريهاى دولت نيز خصلتى [گزينشى] گسيخته دارند و غناى واقعيت تاريخى را منعكس نمى كنند. (10) شايد مهمترين علت براى وجود نگرشهاى مختلف و متعدد در باب طبقه بندى گونه هاى دولت، همان باشد كه «اندرو وينست» در عبارت فوق به آن اشاره نموده است. با اين حال بايد پذيرفت كه اين گسيختگى و پراكندگى تاريخى به هيچ وجه

ص: 5667

مانع از تقسيم بندى دولتها و تلاش براى تفكيك آنها از يكديگر نمى شود. بالعكس، مى توان چنين ادعا كرد كه خصلت فوق مى طلبد تا در راه فهم دولت، تلاشى مضاعف به عمل آورده به پژوهشهاى خود عمق و گسترش بيشترى بدهيم.

1 - الگوهاى «دولت - مصلحت»

اشاره

«دانكن»، ( G. nacnuD ) در تئورى سياسى و طبيعت بشر روش كشف ارتباط بين متغيرهاى مختلف را براى درك ماهيت پديده هاى اجتماعى پيشنهاد مى كند. به زعم «دانكن» فهم هرچه بهتر دولت در گرو فهم رابطه آن با «طبيعت انسان» است. بنابراين مشاهده مى شود كه با كاوش در ابعاد وجودى انسان سعى مى كند، ماهيت دولت را دريابد. (11) اين روش امروز نيز مى تواند مفيد باشد و بر همين اساس به شناسايى انواع دولتها با عنايت به عامل مهم «مصلحت» مى پردازيم. از اين منظر سه گونه مهم دولت را مى توان از يكديگر تفكيك كرد كه هر الگو بر رابطه اى خاص بين «قدرت سياسى و مصلحت» استوار است. اين الگوها عبارتند از:

اول - مصلحت دولتى

در اين الگو «قدرت» شارح و مفسر مصلحت و مجرى تحقق آن قلمداد مى شود. اين معنا براى اولين بار توسط نظريه پردازانى كه قائل به ارجحيت و جايگاه رفيع دولت به شكل مطلق در جامعه بودند. - افرادى از قبيل گيسياردينى، ( inidraicciaG ) ،دلا كاسا، ( assaC alleD ) و مهمتر از همه

ص: 5668

ماكياولى - اظهار شد. بر اين اساس دولت داراى يك ماهيت و وجود مستقل از جامعه مى باشد كه مصالح ويژه اى هم دارد، بنابراين قدرت سياسى بايد به سان ابزارى كارآمد در راستاى تحقق آن مصالح به كار آيد. به گفته «گيلبرت رايل» مصلحت دولتى مبتنى بر يك تلقى گمراه كننده از دولت است و آن هم اينكه: ما از دولت به گونه اى سخن مى گوييم كه گويى واقعا مستقل از ما عمل مى كند و چونان شخصى تلقى مى شود كه حرف مى زند، مى جنگد و مى كشد. (12) اين نوع از مصلحت داراى پيشينه اى طولانى در تاريخ سياسى بشر مى باشد و در قالب نظريات مختلف دولت، آمده است. از جمله اين تئوريها مى توان به موارد زير اشاره كرد. يك) تئورى دولت فارغ از اخلاق در اين تلقى از دولت، اخلاق و ارزشهاى معنوى به كلى مردود شمرده شده و صرفا «قدرت» مد نظر است. چنان كه مانيكه، ( ekcenieM ) نيز اظهار داشته، مصالح در اين مقام عبارتند از «منافع مادى» بنابراين، دولت هر كارى را كه از نظر مادى منفعت داشته باشد، مى تواند در ذيل عنوان مصلحت به انجام رساند. (13) دولتهاى استبدادى و تماميت خواه مصداق بارز اين تئورى هستند كه در آنها شخص يا گروه و حزب حاكم، با تعريف كردن منافع شخصى / گروهى

ص: 5669

خود به مثابه مصالح ملى، سعى در تحصيل آنها و بهبود وضعيت شان دارند. (14) دو) تئورى دولت خدمتگزار غير مسئول در اين تئورى از عنصر بدبينى مطابق آنچه كه در تئورى نخست آمد، خبرى نيست و به جاى آن يك نگرش واقع بينانه حاكم مى شود. داشتن اصل «خدمتگزارى» باعث مى شود تا حاكمان «اعمال خويش» را با انگيزه خدمت به مردم انجام دهند و به مثابه «مصالح عمومى» تلقى و دنبال كنند. نمونه بارز اين نگرش را مى توان در زمان حكومت «ريشيليو» در فرانسه، مشاهده كرد. با توجه به اصول نظرى و مطالب مندرج در وصيتنامه ريشيليو، ( ueilehciR ) مشخص مى شود كه وى فردى علاقه مند به مردم و خواهان خدمت به ايشان بوده و به همين خاطر سياستهاى خود را عين مصلحت عمومى تلقى مى كرده و با جديت در پى اعمالشان بوده است. در نتيجه، استبداد و سخت گيرى او را صرفا با نفع طلبى شخصى - كه در تئورى نخست آمد - نمى توان فهميد و تفسير كرد. (15) سه) تئورى دولت اخلاقى تصوير شهريار به مثابه خداى روى زمين، خود به خود نوعى از دولت را به وجود آورد كه در آن خواست حاكم عين مصلحت مردم تفسير مى شد. مسيحيت در قرون وسطى از اين تئورى بهره زيادى برد و با افزودن عنصر دينى به تئورى حكومتهاى استبدادى

ص: 5670

و تماميت خواه، شكل تازه اى از «مصلحت دولتى» را به نمايش گذاشت. (16) دو بوا، ( syob uD ) و دوشن، ( ensehcuD ) از جمله كسانى بودند كه در فرانسه قرن 17 شهريار را به عنوان «خداى روى زمين» ياد مى كردند، خدايى ميرا كه بر مصالح عموم آگاهى داشت و در نتيجه سياستهاى متخذه اش، برآورنده نياز مردم تلقى مى شد. (17) اگر چه «مصلحت دولتى» و گونه هاى مختلف دولت پديد آمده در ذيل آن - يعنى دولتهاى استبدادى، تماميت خواه و جبارانه - شديدا مورد نقد واقع شده اند، با اين همه بايد پذيرفت كه انديشه مصلحت دولتى همچنان در سياست جهان مطرح بوده و به گفته «اندرو وينست» به نظر هم نمى رسد كه در شرف زوال باشد. (18) طرح انديشه عينيت دولت - در قالب مفاهيمى چون دولت بيرونى، ( etatS lanretxE ) ،دولت سياسى، و دولت كامل، ( reperp etatS ) از سوى متفكر بزرگى همچون هگل و يا انديشه «استبداد روشنفكرانه»، ( msitop seddenethgilnE ) از فلاسفه و فيزيوكراتهاى قرن هجدهمى، تماما دلالت بر اين مهم دارند كه جريان تفكر مبتنى بر «مصلحت دولتى» با همه ايراداتش همچنان ادامه خواهد داشت.

دوم - دولت مصلحتى

اين الگو محصول نقد الگوى «مصلحت دولتى» است كه در آن «مصلحت در درون دولت» تعريف و تحديد مى شد. به واسطه آثار منفى الگوى نخست، شارحان و نظريه پردازان «دولت مصلحتى»، انحصار

ص: 5671

دولت در تعيين مصلحت را نفى كرده، آن را «امرى همگانى» قلمداد كردند. نتيجه آنكه اصول مهمى همچون ضرورت تحديد قدرت سياسى (از جهت حقوقى، نهادى، اخلاقى و فلسفى)، حاكميت مردمى و التزام به دموكراسى مطرح مى كردند. (19) از اين منظر مصلحت ماهيتا در خارج از دولت معنا و تحديد مى شود و صبغه بيرونى دارد تا درونى. دولتهاى مشروطه و دموكراتيك و حتى طبقاتى از آن حيث كه قائل به «دولت مصلحتى» هستند، در اين گروه قرار مى گيرند. لازم به ذكر است كه دولت از اين ديدگاه ملزم به اطلاع از خواست و اراده واقعى جامعه و سپس تلاش در راستاى تحقق آنها مى باشد. از اين منظر تحديدهاى خارجى - اعم از دين، آيين و ايدئولوژى - نمى تواند جالب توجه باشد و صرفا خواست واقعى جامعه - كه به زعم ايشان در اكثريت تجلى مى يابد - ملاك است.

سوم - تئورى مصلحت استراتژيك

اين تئورى ريشه در انديشه سياسى حضرت امام دارد و از جمله ميراثهاى گرانبار حكومت اسلامى در ايران مى باشد. مطابق اين تئورى رابطه مصلحت و دولت نه در سطح تاسيسى بلكه در حد روش برقرار مى باشد. تئورى «مصلحت دولتى» و «دولت مصلحتى» از آن حيث كه سعى در طرح مصلحت به عنوان مبناى تاسيس دولت دارند، با يكديگر مشترك هستند. اما

ص: 5672

«مصلحت استراتژيك» داعيه ورود به فلسفه سياسى دولت را ندارد و صرفا در حد يك روش (راهكار عملى) براى اداره جامعه مطرح مى باشد. همين تمايز دقيق و ظريف است كه راه را براى ورود عنصر «مصلحت» به حكومت اسلامى مبتنى بر انديشه سياسى تشيع، به وسيله حضرت امام، مى گشايد. نظر به اهميت اين نكته در ادامه به تحليل بستر تاريخى، مفهوم مصلحت و رابطه آن با فلسفه دولت در تاريخ سياسى اسلام پرداخته و از اين طريق به تازه بودن ديدگاه امام - درباره طرح معنايى كاربردى از مصلحت و ارتباط آن با دولت اسلامى - پى خواهيم برد.

2 - دولت و مصلحت در تاريخ سياسى اسلام

متعاقب رحلت حضرت رسول اكرم(ص) سياست عملى در جامعه اسلامى دچار گسست شده و ما شاهد شكل گيرى سه جريان سياسى عمده بوديم: اول) جريان سياسى «اماميه» به رهبرى حضرت على(ع) دوم) جريان سياسى «مهاجران» به رهبرى عمر و ابوبكر سوم) جريان سياسى «انصار» به رهبرى سعدبن عباده. نكته مهم آنكه محور اختلاف و گسست فوق را نوع رابطه «دولت - مصلحت» تشكيل مى دهد; يعنى اينكه درباره جانشين پيامبر(ص) دو رويكرد مطرح مى شود: رويكرد اول با اعتقاد به اينكه امر حكومت از طرف خداوند متعال مورد توجه قرار گرفته و جانشينان حضرت به طور مشخص در قالب

ص: 5673

دوازده امام منصوب گشته اند و هرگونه مصلحت انديشى سياسى را نفى كرده با اين حال ديدگاه امامت را طرح مى كند. (20) حضرت على(ع) در همين باره چون عده اى او را در مقابل معاويه به سياست ورزى (به معناى نيرنگ و مصلحت انديشى متعارف) دعوت مى كردند چنين مى فرمايد: به خدا سوگند معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى خوشايند مى نمود زيركتر از من كسى نبود... به خدا مرا با فريب، غافلگير نتوانند و با سختگيرى ناتوانم نتوانند شمرد. (21) اما رويكرد دوم، معتقد بود كه صلاح انديشى اهل حل و عقد، تكليف حكومت را مشخص خواهد كرد. بنابراين دولت اسلامى بايد به شور و مشورت جمعى گذارده شود. مهاجران و انصار با همه اختلافهايى كه داشتند، درون اين رويكرد قرار مى گيرند و به همين خاطر است كه مى بينيم، در «سقيفه بنى ساعده» هيچ يك از بنى هاشم يا نزديكان پيامبر(ص) - قائل به تئورى امامت - حاضر نشده، فقط بزرگان مهاجر و انصار در خصوص متولى قدرت به بحث مى نشينند. (22) با رجوع به استدلالهاى طرفين و شيوه كسب قدرت، مى توان به الگوهاى ضمنى مختلفى از رابطه «دولت - مصلحت» در كلام قايلان به مصلحت پى برد. به عنوان مثال در پاسخ «حباب بن مقدر»

ص: 5674

به «عمر» صراحتا «تئورى دولت فارغ از اخلاق» تجلى مى كند كه از گونه هاى متعارف و رايج «مصلحت دولتى» است. آنجا كه مى گويد: [اى انصار] دستهاى خود را از بيعت با ايشان [مهاجران] نگه داريد و به سخن اين شخص [عمر] و همراهانش گوش ندهيد كه بهره شما از اين كار مى خواهند و اگر از پذيرفتن خواست شما خوددارى كردند، ايشان را از اين سرزمين برانيد. (23) از عبارت فوق معلوم مى شود كه «انصار» با انگيزه قدرت طلبى وارد ميدان شده بودند و مصلحت را عين تصدى قدرت سياسى از جانب خود و تاسيس دولت اسلامى مى دانستند. مهاجران نيز به گفته مؤلف كتاب «سيرة المصطفى» دقيقا با همين برداشت از دولت، پا به عرصه سياست مى گذارند: اگر آگاهى انصار بر همداستانى بيشتر مهاجران بر دور كردن على از خلافت نبود، با خلافت اينگونه برخورد نمى كردند... برخورد انصار در سقيفه بنى ساعده عكس العمل رفتار مهاجران و همدستى آنان در دور كردن على از خلافت بوده است. (24) به عبارت ديگر انصار و مهاجر با طرح ايده خلافت در مقابل امامت، در حقيقت «مصلحت» را به سان يك عامل مؤثر در فلسفه سياسى اسلام وارد مى كند كه بر مبناى آن مى توان تشكيل دولت داد. در اين بازى البته مهاجران موفق بودند، چرا كه با ايجاد تفرقه

ص: 5675

در جبهه انصار و قراردادن آنها در گروه خود، از حيث جمعيت بر تفكر امامت پيشى گرفته و بدين ترتيب دولت را بر مقتضاى فلسفه تازه، بنيان نهادند. اين جريان در سالهاى بعد تعميق و گسترش يافته و مشاهده مى شود كه معاويه و سپس يزيد و... با عارى كردن عنصر مصلحت از ملاحظات دينى، آن را در شكل آشكارش به كار مى گيرند. (25) نتيجه آنكه فلسفه سياسى شيعه براى حكومت، مبنايى وراى مصلحت انديشى هاى روزمره قائل است كه در دو لفظ امامت و ولايت از زمان رحلت پيامبر اكرم(ص) تا به امروز جريان دارد. حضرت امام به عنوان يك فقيه شيعى كه قائل به «ولايت فقيه» بودند و اين تئورى را در گفتار و عمل گردن دادند، البته با طرح مصلحت در حد معيار تاسيس دولت موافق نبوده اند. اما آنچه از ايشان در مورخه 17/11/66 ملاحظه شد محتاج تفسيرى تازه است كه در عين التزام به مبانى فلسفى ديدگاه شيعه، مجال را براى طرح مصلحت نيز باز مى گذارد. ما از اين تفسير تحت عنوان «مصلحت استراتژيك» ياد كرده ايم كه مبانى و نوع رابطه آن با قدرت سياسى در قسمت بعدى به شكل مبسوطى مى آيد.

ب) قدرت سياستى و انسداد باب مصلحت

اشاره

اگر چه قدرت به مثابه پارادايم سنتى علم سياست، در كانون توجه عالمان

ص: 5676

سياسى قرار داشته و تاكنون مورد ارزيابى هاى دقيق بسيارى قرار گرفته است كه به زعم «فرانتس نويمان» راه را بر عرضه انديشه جديدى در اين زمينه، سد مى كند (26) وليكن اين واقعيت كه: اولا قدرت مفهومى كاملا ارزشى است، به گونه اى كه «استيون لوكس» صراحتا مى نويسد: درواقع بحث من اين است كه قدرت جزء آن دسته از مفاهيمى است كه به طور ريشه دار به ارزشها وابسته است. منظور من اين است كه هم تعريف و هم گونه استفاده از آن، همين كه تعين يافت، به صورت غير قابل تفكيكى با مجموعه اى از (و احتمالا ناآگاهانه) پيش فرضهاى ارزشى گره خورده است كه دامنه كاربرد تجربى آن را از پيش تعيين مى كند. (27) ثانيا نظام ارزشى مورد نظر امام با ديدگاه مسلط بر جريان مطالعات سياسى كه متاثر از نگرش ماده انگارانه غربى است، متفاوت است و به ما امكان آن را مى دهد تا از تصوير مستقل قدرت در انديشه سياسى امام سخن بگوييم. براى درك چيستى اين تصوير تازه از قدرت، لازم است تا ديدگاه نظرى و سيره عملى امام را مورد تحليل قرار دهيم. از رهگذر تامل در قول و فعل امام مى توان چنين نتيجه گرفت كه وجود بنيان معرفتى مبتنى بر نظريه امامت، ايشان را به قبول چهار

ص: 5677

بعد اصلى براى قدرت سياسى رهنمون كرده بود كه در مجموع «تئورى قدرت» امام را شكل مى دهند. از اين منظر «قدرت» پديده ساده اى كه صرفا بر اعمال زور استوار باشد، معنا نمى شود بلكه هر چهار ركن (بعد) اصلى به شرح زير مبتنى است:

1- بعد اثباتى

اشاره

امام در مقام اثبات قدرت سياسى، از قدرت به مثابه پديده اى ياد مى كند كه ريشه در كانون اصلى هستى; يعنى الله دارد. قدرت از اين منظر، جريانى واحد را شامل مى شود كه از الله آغاز شده، به رسول اكرم(ص)، ائمه اطهار و اولوالامر مى رسد. اين بعد از قدرت سياسى كه در كتاب «ولايت فقيه» شرح و بسط داده شده است و در سيره عملى امام نيز به خوبى تجلى يافته، بر سه گزاره دلالت دارد:

گزاره اول: قدرت سياسى با ارزش و مهم است

امام اگر چه آرمان گرايى مصلح بودند، اين آرمان گرايى ايشان را از توجه به واقعيات حيات سياسى غافل نساخته بود. به همين خاطر است كه مى بينيم براى تحقق آرمانهاى اسلامى، به شدت نسبت به قدرت سياسى حساس بودند و جهت كسب آن فعالانه وارد ميدان مى شوند. عدم مصالحه بر سر قدرت با رژيم شاهنشاهى، تاكيد بر ضرورت تاسيس دولت اسلامى و تاكيد بر وجوب حفظ دولت از جمله مصاديق مهمى هستند كه همگى بر جايگاه ارزشمند

ص: 5678

قدرت سياسى در انديشه امام دلالت دارند. (28)

گزاره دوم: قدرت سياسى بايد اسلامى باشد

على رغم تلاش گسترده مخالفان انقلاب براى ارائه تصوير ناشايستى از حكومت اسلامى و تبليغ اين نكته كه، مذهبيون در پى تاسيس يك ديكتاتورى دينى در ايران هستند، امام از همان ابتدا ضمن رد الگوى استبدادى، صراحتا اظهار داشتند كه نفى استبداد دينى به هيچ وجه به معناى رهايى قدرت از قيد اسلاميت نمى باشد. به عبارت ديگر امام به خاطر تبليغات مسموم ضد انقلاب، راضى به كم رنگ كردن اصل «اسلاميت» نشدند. بنابراين، مشاهده مى شود كه در پاسخ به يكى از خبرنگاران خارجى كه مى پرسد: «آيا قدرت مذهبى قويتر است از قدرت سياسى و نظامى در ايران؟» به طور شفاف و صريح مى فرمايند: هيچ قدرتى به اندازه مذهب نخواهد بود و نظاميها و سياسيها اكثرا تحت نفوذ مذهب هستند. (29)

گزاره سوم: قدرت سياسى متمركز است

اينكه ذات قدرت دلالت بر «سلطه طلبى» و «انحصار» اين سلطه در كانون واحدى دارد، در تحليلهاى به عمل آمده از قدرت در حوزه هاى مختلف سياسى - اجتماعى و اقتصادى كرارا مورد تاكيد قرار گرفته است. (30) بنابراين، مشاهده مى شود كه در بستر تفكر غربى نيز اين مهم در قالب الگوهاى مختلف حكومتى طراحى و عرضه شده است. (31) البته اين تمركز به معناى استبداد و تماميت خواهى

ص: 5679

نيست، چرا كه مطابق تئوريهاى دموكراتيك از دولت، مشاهده مى شود كه همراه با اعطاى حق اعمال قدرت سياسى به دولت، روشهايى پيش بينى شده كه خطر استبداد را منتفى و يا به حداقل مى رساند. در نتيجه، ادعاى «جان. دى. استمبل» در «درون انقلاب ايران» مبنى بر متمركز بودن قدرت از ديدگاه امام صحيح است. (32) وليكن اين تمركز را نبايد با استبداد معادل گرفت. حضرت امام(س) اين معنا را به بهترين وجهى در كتاب «ولايت فقيه» آورده اند، آنجا كه مى نويسند: ولايت ولى فقيه همچون ولايت پيامبر و ائمه اطهار است. از اهم احكام الهى است و بر جميع احكام الهى تقدم دارد و اختيارات حكومت منحصر در احكام ثانوى و فرعى نيست. (33)

2- بعد تحديدى

اشاره

به كارگيرى وصف «مطلقه» براى قدرت سياسى در مقام اثبات نبايد ما را از حدودى كه براى قدرت در مقام عمل پيش بينى شده، غافل سازد. امام خمينى(س) با عنايت به جهان بينى و فلسفه سياسى اسلام چهار اصل زير را به مثابه حدود چهارگانه قدرت سياسى، قبول داشتند:

اصل اول: قدرت سياسى محدود به احكام الهى است

از ديدگاه امام تمام مسئولان و صاحب منصبان موظفند كه به قوانين و احكام شرعى گردن نهند. بنابراين، قدرت سياسى نيز نمى تواند در خارج از حدود شرعيه اعمال شود. به عنوان مثال در مقام

ص: 5680

پاسخ به شبهه ايراد شده مبنى بر اينكه، بعضا مشاهده شده كه رهبرى در قالب اصول مصوب قانون اساسى كه مبتنى بر احكام شرعى است، عمل نكرده است چنين اظهار مى دارند: مطلبى كه نوشته ايد كاملا درست است. ان شاء الله تصميم دارم در تمام زمينه ها، موضع به صورتى درآيد كه همه طبق قانون اساسى حركت كنيم. آنچه در اين سالها انجام گرفته است، در ارتباط با جنگ بوده است... از تذكرات همه شما سپاسگزام و به همه شما دعا مى كنم. (34)

اصل دوم: قدرت سياسى محدود به حقوق شرعيه مردم است

حقوقى كه مردم در يك جامعه سالم دينى دارند، به هيچ وجه نبايد مورد تعرض قرار گيرد. به عبارت ديگر حقوق شهروندى از جمله مرزهايى هستند كه قدرت سياسى مكلف به رعايت آنهاست و چنانچه ورود به اين حريمها ضرورى باشد، لازم است تا نظر مساعد صاحب حق از سوى صاحب قدرت جلب گردد. تاكيد امام بر اينكه، صرف داشتن قدرت، دلالت بر تاييد شرعى آن نيست (35) و اينكه دولت خدمتگزار ملت است، مويد اين مدعا مى باشد. خدمتگزار باشيد به اين ملتى كه دستهاى خيانتكار را قطع كرد و اين امانت را به شما سپرد... روزى كه احساس كرديد مى خواهيد فشار به مردم بياوريد، بدانيد كه ديكتاتور داريد مى شويد. (36) مطابق بينش

ص: 5681

امام قدرت سياسى نه به معناى اعطاء حق نقض حقوق شهروندى به دولت، بلكه بالعكس توانمندى دولت در اعطاى فرصت لازم به افراد و گروهها جهت استفاده از حقوقشان است. به عبارت ديگر، دولتمردانى كه بتوانند به خواستهاى فردى و جناحيشان فايق آيند و حقوق مردم را محترم شمارند، قدرتمند واقعى هستند،

ص: 5682

نه آنهايى كه با اتكاء به مناصب رسميشان سعى در تحديد و تضيع حقوق شهروندان دارند. به همين خاطر است كه در يك جمله كوتاه و پرمعنا رژيم شاهنشاهى را چنين مورد انتقاد قرار مى دهند كه: شما قدرت آزادى دادن (37) نداريد، (الخائن خائف). (38)

اصل سوم: قدرت سياسى ملزم به رعايت عدالت است

اهميت قدرت سياسى در انديشه امام محرز است وليكن مفهومى كه نقش محورى را دارا مى باشد، عدالت است. بنابراين، قدرت به عنوان تابعى از عدالت مطرح مى باشد و در منظومه فكرى امام عدالت راهبر قدرت است و نه بالعكس. عمل به عدل اسلامى مخصوص به قوه قضائيه و متعلقات آن نيست. [بلكه] در ساير ارگانهاى نظام جمهورى اسلامى از مجلس و دولت و متعلقات آن [گرفته تا] قواى نظامى و انتظامى و سپاه پاسداران و كميته ها و بسيج و ديگر متصديان امور نيز به طور جدى مطرح است و احدى حق ندارد با مردم رفتار غير اسلامى داشته باشد. (39)

اصل چهارم: قدرت سياسى بايد منصفانه اعمال شود

انصاف دلالت بر ضابطه اى بيش از سه اصل سابق دارد كه مطابق آن; صاحبان قدرت به نفع ملت، از پاره اى از حقوق قانونى خود نيز مى گذرند. بر اين اساس، قدرت سياسى نه تنها صبغه تجاوزكارانه و استيلاءجويانه به خود نمى گيرد، بلكه در

ص: 5683

مقابل مردم «خاضع» و آرام مى باشد. امام در ابتداى انقلاب در پاسخ به يكى از خبرنگاران خارجى بر اين اصل تاكيد كرده، مى فرمايند: ... تمام چهارچوبهاى پوسيده و بى محتوايى را كه در طول اين پنجاه سال مردم را به غربزدگى كشانده است خراب مى كنيم و حكومتى مبتنى بر عدل و انصاف نسبت به همه اقشار وطن مى سازيم. (40)

3- بعد تربيتى

امام در اين بعد به مسائل معنوى مربوط به قدرت سياسى پرداخته و از جايگاه خطير اخلاق در امر هدايت قدرت سياسى سخن مى گويند. توصيه هاى اخلاقى و عملكرد مرشدانه امام در اين زمينه، مبين و مويد يك اصل مهم است و آن هم اينكه: صاحبان قدرت سياسى بايد مهذب و فرهيخته باشد. در همين ارتباط امام ضمن اشاره به بلايايى كه از سوى عرفاى منزوى از جامعه و يا فريب خوردگان دنيادوست، دامن گير جامعه اسلامى شده، (41) بر اصل تربيت قدرت سياسى اشاره كرده، مى فرمايند: شيطان وسوسه مى كند در انسان، وسوسه مى كند كه تو حالا صاحب قدرت هستى، تو حالا صاحبت كذا هستى، ديگران چكاره اند؟ شما حالا وزير هستيد، ديگران بايد اطاعت كنند. چشم بسته بايد اطاعت كنند... اين همه براى اين است كه انسان خودش را نساخته. اگر انسان خودش را ساخته بود، هيچ بدش نمى آمد كه يك رعيتى هم به او انتقاد

ص: 5684

كند. (42)

4- بعد تنظيمى

اشاره

از ديگر مظاهر واقع گرايى امام توجه ايشان به بعد تنظيمى قدرت سياسى است. به اين معنا كه امام علاوه بر تاكيد به توصيه هاى اخلاقى، معتقد بودند كه قدرت سياسى بايد به گونه اى تعريف و اعمال شود كه به هيچ وجه «آزاد از نظارت» يا «فارغ از پاسخ گويى» نباشد. تعريف قدرت سياسى به يك نوع «مسئوليت» (43) حكايت از اهميت و عمق بينش فوق دارد كه امام بارها بر آن تاكيد ورزيده اند. از اين منظر امام قائل به وجود يك نظارت سيستمى بودند كه دو ركن عمده را شامل مى شود:

ركن اول: قدرت سياسى بايد تحت نظارت عامه مردم باشد

با عنايت به زيانهاى جبران ناپذير ناشى از وجود حكومتهاى مستبد و تماميت خواه، امام به اصل اندراج دموكراسى در نظام حكومتى اسلام تاكيد كرده بود (44) و شكل «جمهورى» را براى حكومت پيشنهاد مى كند. ما خواستار جمهورى اسلامى مى باشيم، جمهورى فرم و شكل حكومت را تشكيل مى دهد و اسلامى يعنى محتواى آن فرم كه قوانين الهى است. (45) پذيرش جمهوريت از سوى امام و ملت، البته داراى بار سياسى است كه عبارت از «تاييد نظارت مردمى» بر كارهاى حكومت و نفى «تحميل عقايد به شهروندان» از سوى حكومت مى باشد: ما بنايى بر اين نداريم كه يك تحميلى بر ملت مان بكنيم. اسلام به

ص: 5685

ما اجازه نداده است كه ديكتاتورى بكنيم. ما تابع آراء ملت هستيم. ملت ما هر طورى راى داد ما هم از آن تبعيت مى كنيم. ما حق نداريم، خداى تعالى به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزى را تحميل كنيم. (46) در نتيجه امام براى تحقق اين نظارت، بر راهكارهاى عملى اى همچون انتخابات (47) ،نصيحت (48) ،امر به معروف و نهى از منكر (49) ،بيان اشكالات از طرف مردم (50) ، ،تظلم خواهى (52) ،توجه به افكار عمومى (53) ،اعتراض (54) ،اعتصاب (55) و قيام (56) صحه گذارده و تاييدشان مى كند. اين يك سفارش عمومى است كه پيش من اهميت دارد و بايد عرض بكنم به همه، به همه قشرهاى ملت بايد عرض بكنم. با كمال دقت توجه كنيد كه يك قدم خلاف اسلام نباشد... به كمال دقت ملاحظه كنيد كه كسانى به عنوان اسلام، به عنوان مسلمين به عنوان معممين يك قدم خلاف برندارند... اين در نظر من از همه چيز اهميتش بيشتر است و مسئوليتش هم بيشتر. همه ما مسئووليم كه اين كار را انجام بدهيم. (57)

ركن دوم: قدرت سياسى بايد تحت كنترل نهادهاى نظارتى باشد

از آنجا كه انقلابها منجر به فروپاشى نهادهاى حاكم مى شوند، خطر آنكه قدرت سياسى بتواند از اين

ص: 5686

فضا بهره برده و فارغ از كنترل نهادهاى نظارتى عمل كند بسيار وجود دارد. به همين خاطر است كه مى بينيم امام بلافاصله پس از پيروزى انقلاب اقدام به تاسيس نهادهايى مى كند كه حكم ناظر بر قدرت سياسى را دارند و از اين حيث جلو فساد احتمالى را مى گيرند. تاييد اصل تفكيك قوا، تهيه قانون اساسى، تاسيس مجلس خبرگان و نظارت عاليه رهبرى از جمله موارد مهم اين حوزه است. از مجموع مطالب پيشين چنين برمى آيد كه «قدرت سياسى» در انديشه امام داراى چهار بعد اثباتى، تحديدى، تربيتى و تنظيمى است. بر اين اساس امام را بايد قائل به تئورى «قدرت در چهارچوب»، ( krowemarF ni rewoP ) معرفى كرد كه بر اساس آن، ضمن پذيرش وصف مطلقه براى قدرت سياسى، حدود و ثغور شرعى و عقلى قدرت نيز پذيرفته شده است. اين معنا از قدرت سياسى قابل تطبيق با دو الگوى سابق از «دولت و مصحلت» نيست و به همين خاطر است كه بايد امام را قائل به انسداد باب مصلحت در حوزه فلسفه دولت دانست.

نتيجه گيرى

با توجه به جايگاه «قدرت سياسى» در انديشه امام حال مى توان از انسداد باب مصلحت در مقام تاسيس دولت اسلامى سخن گفت. بنا به آنچه گفته شد، دو الگوى «دولت مصلحتى» و «مصلحت دولتى» از نظر امام

ص: 5687

مردود شمرده مى شد. اول - الگوى «دولت مصلحتى» از آن حيث كه با شان اثباتى قدرت سياسى همخوانى ندارد، مورد تاييد نيست. دو گزاره «اسلاميت» و «تمركز» قدرت سياسى از آن حيث كه منبع الهى دارد و در چهارچوب مصلحت انديشى متعارف نمى گنجند، نافى اين الگو هستند. دوم - الگوى «مصلحت دولتى» از آن حيث كه با شؤون تحديدى و تنظيمى قدرت سياسى در تضاد است، مورد تاييد امام نبود. نتيجه آنكه، دو الگوى فوق كه به طرح مصلحت در مقام تاسيس دولت مى پردازند، نمى توانند مفسر ديدگاه امام باشند. اما اينكه معناى مورد نظر امام از مصلحت چه بوده و چه فلسفه اى براى آن قائل بوده اند، نيازمند بررسى تفصيلى جايگاه مفهوم مصلحت در منظومه فكرى امام مى باشد.

ج) مصلحت در انديشه سياسى امام خمينى(س)

اشاره

واژه مصلحت غالبا به معناى منفعت معنا مى شود (58) و بعضا ديده شده كه معادل «خير»، «بهبودى»، «لذت»، «علاقه»، «سعادت»، «حكمت» و «علت» آمده است. (59) معادلهاى فوق داراى مرزهاى تفكيكى ظريفى هستند كه قبول ترادف، آنها را نفى مى كند (60) وليكن در حد نوشتار حاضر چنين به نظر مى رسد كه معانى لغوى فوق صحيح است. از حيث اصطلاحى نيز، معمولا مصلحت را «تامين هدف شارع» تعريف مى كنند، كه متناسب با معناى لغوى هم مى باشد. در مجموع مى توان تعريف

ص: 5688

اصطلاحى زير را مورد اتفاق بسيارى از انديشه گران اسلامى در باب مصلحت معرفى كرد: مصلحت، منفعتى است كه شارع حكيم براى بندگانش قرار داده از حفظ دين، جان، عقل، نسل و اموالشان [و...] بر طريق معينى كه ذكر گرديده [است]. (61) بر اساس تعريف فوق، سه گونه مصلحت را مى توان از هم تمييز داد:

1- مصلحت كلامى

مصلحت كلامى به اين سؤال پاسخ مى دهد كه: «آيا صدور احكام شارع مبتنى بر مصلحت پيشينى اى بوده است يا خير؟» در اين خصوص گروهى قائل به وجود مصالح پيشينى و گروهى قائل به اصل تعبد شده اند. (62) گذشته از نوع پاسخى كه به اين سؤال داده مى شود، بايد پذيرفت كه مصلحت كلامى جنبه توصيفى داشته و به تجويز نمى پردازد. به همين خاطر است كه در مباحث سياسى - بويژه در سياستگذارى - چندان به آن توجه نمى شود.

2- مصلحت فقهى

مصلحت فقهى به اين سؤال پاسخ مى دهد كه: «آيا در مقام استنباط قوانين شرع مى توان مصلحت را به مثابه مرجعى مستقل در نظر گرفت يا خير؟» در اين خصوص بعضى از فقها از عدم حجيت، عده اى از حجيت و گروهى از حجيت مشروط مصلحت سخن گفته اند. (63) شيعه برخلاف اهل سنت كه قائل به حجيت مصالح مرسله است در اين زمينه معتقد است كه: ما اماميه به طور اجماع مصلحت را در

ص: 5689

تخصيص عام و يا تقيد مطلق معتبر نمى دانيم. مگر آنكه نص خاصى مويد آن مصلحت باشد كه در اين صورت اعتبار موجود در اينجا چه ايجابى و چه سلبى متعلق به آن نص است و نماز آن مصلحت... . (64) بدين ترتيب حضرت امام نيز به عنوان يك فقيه شيعى باب مصلحت فقهى را به معناى فوق مسدود مى دانسته اند و آنچه تحت عنوان «مصلحت» بيان فرموده اند، ناظر بر معناى خاصى از اين مفهوم است.

3- مصلحت فلسفى

بحث از مصلحت فلسفى غالبا با عنوان حسن و قبح عقلى در فلسفه اسلامى شناخته مى شود و چنان كه مى دانيم فلاسفه اسلامى در اين مقام به دو نحله اصلى اشعرى و اعتزالى تقسيم شده اند. (65) معتزله با قبول حجيت عقل در مقام تعيين حسن و قبح ذاتى افعال، مصالح را موضوع تشخيص عقل آدمى قرار داده و اشاعره با گرايش به حجيت وحى، حسن و قبح را تا حد اعراض تنزل داده اند. خلاصه كلام آنكه در يك تقسيم بندى كلان قايلان به اصل مصلحت يا معتقد به مصلحت پيشينى هستند - به اين معنا كه مصلحتى از قبل متصور است و فعل الهى مطابق با آن صورت مى پذيرد و اين مصالح به عقل كشف و درك مى شوند - يا معتقد به مصالح پسينى - به اين معنا كه

ص: 5690

مصلحتى از قبل وجود ندارد و تنها پس از صدور فعل الهى است كه مصلحت بر ما آشكار مى شود. در حقيقت همين «مصلحت پيشينى» است كه بعدا وارد حوزه مباحث فلسفه سياسى شده، در قالب مفهوم نوين «مصلحت عمومى» رخ مى نمايد. مصلحت عمومى در اين معنا منتج از تجربه تاريخى غرب است و ريشه در زمان تاسيس «شهرها»، ( siloP ) و شكل گيرى «فضاى عمومى» و «مشترك»، ( ierogA ) دارد. (66) با تامل در انديشه سياسى امام معلوم مى شود كه ايشان معناى خاص و تازه اى از مصلحت را مد نظر داشته اند. اهميت اين ديدگاه از آنجا ناشى مى شود كه امام موفق شدند در درون گفتمان سياسى شيعه تقريرى از مفهوم مصلحت حكومتى ارائه دهند كه با عقايد فلسفى، كلامى و فقهى شيعه هيچ گونه تضاربى نداشت. به عبارت ديگر مفهومى كه متعلق به فقه سياسى اهل تسنن به شمار مى رفت به شكل تازه اى در تفكر سياسى شيعه مطرح مى شود. سد باب مصلحت فقهى از ديدگاه شيعى اين گمان را در ميان متفكران سياسى شيعه دامن زده بود كه گويا باب مصلحت در حكومت مسدود است. حال آنكه امام از مصلحت به عنوان يك روش در امر خطير حكومت هرگز غافل نبوده اند و حتى در كتاب «البيع» به آن اشاره كرده اند: بارى حكومت مى تواند در امور مطابق مصلحت

ص: 5691

مسلمانان... عمل نمايد. (67) در «تحرير» نيز همين وجه مورد نظر قرار گرفته (68) و نتيجه آن مى شود كه در نهايت مصلحت را به عنوان يك نهاد كه داراى كاركرد حكومتى است، مطرح مى كنند. اميدوارم اين مجلس [سوم] با هماهنگى و همدلى نمايندگان... بتواند گامهاى بلندى در حل معضلات محرومين و پابرهنه ها بردارد و در تنگناها و موانع از قدرت و قاطعيت و سرعت عمل مجمع تشخيص مصلحت كه پشتوانه عظيم و پربركت و پرثمرى براى كشور است، بهره مند شود. (69) با رجوع به ديدگاههاى امام در ارتباط با «مجمع تشخيص مصلحت» مى توان به شان «استراتژيك بودن» مصلحت پى برد. بدين معنا كه براى امام نفس وجود نهادى به اين نام موضوعيت نداشته و غرض حل تزاحمهاى كلان - ميان مجلس و شوراى نگهبان - بوده است. بنابراين، ابتدائا از شوراى نگهبان مى خواهند كه خودشان اين مصلحت سنجى را انجام داده، تزاحمها را رفع كنند. وليكن چون اين كار ميسر نمى شود، مجمع را مستقلا بنيان نهادند: تذكر پدرانه به اعضاى عزيز شوراى نگهبان مى دهم كه خودشان قبل از اين گيرها مصلحت نظام را در نظر بگيرند... . (70) گرچه به نظر اين جانب پس از طى مراحل، زير نظر كارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند، احتياج به اين مرحله

ص: 5692

[تشخيص مصلحت جداگانه] نيست وليكن براى غايت احتياط... جمعى... براى تشخيص مصلحت نظام اسلامى تشكيل گردد. (71) بدين ترتيب معلوم مى شود كه امام مصلحت را نه در معانى فقهى، كلامى يا فلسفى پيشين بلكه به عنوان يك روش حكومتى مد نظر داشته اند. در زمانى كه بين مجلس و شوراى نگهبان اختلاف نظر رخ داده بود اين موضوع طرح شد و متن پيام مورخه 18/10/67 امام به اعضاى مجمع مويد اين مدعا است. در بند سوم از تذكرات، امام در پيام مزبور چنين آمده است: پس از [اين] تنها در مواقعى كه بين مجلس و شوراى نگهبان اختلاف است - به همان صورتى كه در آيين نامه مصوب آن مجمع طرح شده بود - عمل گردد. خلاصه كلام آنكه شيعه به دو دليل با حضور عنصر مصلحت در امر حكومت موافق نبوده است: اولا: جريان تاريخى صدر اسلام و انحراف امر حكومت از صبغه ولايى به شكل انتخابى با شعار مصلحت. ثانيا: پيدايش روحيه انزوا و گوشه گيرى تحت عنوان شعار مصلحت انديشى و عدم اقبال به قيام عليه حاكمان ظلم و جور. بديهى است كه در چنين فضايى حضرت امام مى توانستند براى جلوگيرى از بروز تشنج احتمالى هم كه شده از واژه اى غير از «مصلحت» بهره ببرند، اما چنين نكرده و باز تعريف

ص: 5693

اصل مصلحت و طرح آن در قالب يك روش حكومتى، به غنى سازى انديشه سياسى شيعه همت گماردند. بر اين اساس مصلحت نه به معناى تاسيس دولت بر مبناى مصلحت انديشى جمعى - كه مورد تاييد تشيع و امام نيست - بلكه به معناى روشى مناسب براى رفع تزاحم در سطح كلان حكومتى مطرح است. اين روش دولت را قادر مى سازد تا در مقام رفع تزاحم بين دو سياست، يا چند گزينه مختلف برآيد كه نسبت بين آنها نسبت اصل به فرع است، على رغم جواز شرعى هر دو و فقدان اجبار متعارف، بنا به ملاحظاتى فرع را بر اصل مقدم دارد و از اين طريق گره بسيارى از مشكلات حكومتى را در كشور بگشايد. يادداشتها 1( عضو هيات علمى دانشگاه امام صادق(ع). 2( روح الله الموسوى الخمينى، ولايت فقيه و جهاد اكبر، تهران: دفتر نشر الست فقيه، بى تا، ص 8. 3( J. K. ikhcstnulB eeS , etatS eht fo yroehT ehT , drofxo : sserp ytisrevinu drofxo , 5891. 4( D.D. leahpaR eeS , yhposolihP lacitiloP fo smelborP , nodnoL : nalliM caM , 0791. 5( N. P. yrraB eeS , yroehT lacitiloP medoM ot noitcudortnI nA , nodnoL : nalliM caM 1891. 6( آدرس كتابشناختى آثار مورد نظر عبارتند از: » اندرو وينست، نظريه هاى دولت، حسين بشيريه، تهران: نى، 1371. » جانفرانكو پوجى، تكوين دولت

ص: 5694

مدرن، بهزاد باشى، تهران: آگاه، 1377. 7( جهت مطالعه كليات اين مدعا نگاه كنيد به: - F. L. etteyehG , etatS fo noitnevni eht , renkcaL lraK edeB ni pma ; K. R. pilihp ( sde ), noitnezitiC laveideMno yassE , saxeT fo ytisrevinU : 1972. - R. nnamtluB , ytinaitsirhC evitimirP , nodnoL : snilloC , 1956. - A. yeltneB , tnemevoG fo ssecerP eht , dravraH : 1967. - D. dieH , yroehT lacitiloP pma ; etatS nredoM ehT , nednoL : sserP ytiloP , 1989. 8( كليات تئورى حكومت امام و تاثيرات عملى آن را در اثر زير ببينيد: - dahzenilA doomhaM , noitanigamI , noituloveR dna gnimaeM : narI ni malsI fo rewoP yranoituleveR ehT fo secruoS yranigami ehT , pse , neveS از حيث فلسفى نيز اين مبانى ريشه در اصول حكومت اسلامى دارند. نگاه كنيد به: - W. ttaW yremogtnoM , thguohT lacitiloP cimalsI , hgrabnidE : 2691, pse. strap 281. 9( ابعاد و اهميت سياسى عنصر مصلحت در آثار زير آمده است: » هشام احمد عوض جعفر، الابعاد السياسيه لمفهوم الحاكميه: رؤيه معرفيه، امريكا: المعهد العالمى للفكر الاسلامى، 1995. » هشام احمد عوض جعفر، «حاكميت سياسى و مصلحت شرعى»، مترجم اصغر افتخارى، در حكومت اسلامى، شماره 9. 10( نظريه هاى دولت، همان، ص 314. 11( eeS , G. nacnuD , erutaN namuH dna yroehT lacitiloP , I ni. S dna sebroF. htimS ( sde ), erutaN namuH dna scitiloP , nodnoL : retniP sienarF , 1983. 12( نظريه هاى دولت،

ص: 5695

همان، ص 25. 31( F. ekcenieM , msinail levaihcaM : D noisaR fo enirtcoD ehT ¦ yrotsiHnredoM ni ecalP sti dna tatE , snart. ttceS salguoD , nodnoL : luaP nageK dna egdettuoR , 7591. 14( نگاه كنيد به: نظريه هاى دولت، همان، صص 87 - 84. 15( همان، صص 114 - 110. همچنين: - W. F , hcruhC , ( ed ), etatS fo nosaeR dna ueilehciR , notecnirP , J N : sserPytisrevinU notecnierP , 1972. 61( dibI , p. 03. 71( dibI. 18( نظريه هاى دولت، همان، ص 117. 19( در اين ارتباط نگاه كنيد به: - Q. rennikS , thguohT lacitiloP nredoM fo noitadnuoF ehT , 2 slev , sserp ytisrevinuegd irbmaC egdirbmac , 8791.- nrawll cM , C , gnignahc eht dna msi lanoitutitsnoC ر dlrow , egdirbmaC , ssaM , sserP ytisrev inudravraH , 1939.

ص: 5696

قدرت، جنسيت و شان اجتماعي و سياسي زن از ديدگاه امام خميني مقاله اي در مقايسه ديدگاه فمنيسم به زن و ديدگاه امام مخصوصا در بعد سياسي

اشاره

كتاب نقد، ش 17 اصغر افتخارى چكيده: اين مقاله از ماهيت تازه گفتمان فمينيستى در غرب و مراحل و ويژگى هاى فمينيسم ايرانى سخن گفته است، سپس به الگوى مورد نظر امام پرداخته و بين دو بعد ايدئولوژيك و مصداقى گفتمان نوين مدرنيسم تفكيك كرده و در نهايت، ديدگاه نهايى امام قدس سره در قالب «اثبات مصاديق» و «نفى ايدئولوژيك» را مطرح كرده است . اين شماره از كتاب نقد اختصاصا به فمينيسم پرداخته و ابعاد گوناگون اين موضوع را مورد بررسى و گفت وگو قرار داده است .

تحول گفتمانى فمينيسم

الف) ابعاد گفتمان مدرن فمينيسم: وجوه مميزه فمينيسم مدرن نسبت به نگرش كلاسيك فمينيستى عبارتند از: 1 . در رويكرد مدرن، زن صرفا به عنوان يك موضوع كه وضعيت او بهبود يابد مطرح نيست; بلكه فراتر از آن، فمينيسم تبديل به منظرى شده است كه كليه مسائل از آن منظر به نقد گذاشته مى شود . در رويكرد سنتى فمينيسم، سعى در تغيير شرايط زنان مى شد; حال آن كه مدعاى نوين فمينيسم تغيير جهان است . 2 . رويكرد جديد جوهره اى دارد كه آن را به حد يك گفتمان مى رساند . در

ص: 5697

نگرش كلاسيك بيشتر شاهد تلاش هاى تك افتاده با اغراض سياسى - اجتماعى مى باشيم كه صرفا به احقاق بعضى حقوق گرايش داشتند . 3 . اين رويكرد از قابليت بالاى توليد و بازتوليد برخوردار است; به اين معنا كه برخلاف ديدگاه هاى فمينيستى سابق كه با پذيرش چارچوب نظرى حاكم صرفا خواستار بهبود مؤلفه هاى سياسى و اجتماعى بودند، اين رويكرد چشم انداز تازه اى از جهان مى خواهد تا در اين فضاى فكرى، همه چيز مجددا تعريف و بازتوليد ايدئولوژيك شود . مهم ترين بازتوليدهاى صورت گرفته عبارتند از: بازتوليد فرهنگى، بازتعريف خانواده، بازتعريف جنسيت، بازتوليد نظام حقوقى . 4 . با تامل در جريان هويت سازى نگرش فمينيستى كه در ذيل ويژگى سوم آمد، گفتمان مدرن فمينيسم به يك پروسه فعال تبديل شده است كه در هر دوره و مرحله، خواستى تازه را مطرح و در بسترى تازه اظهار وجود مى نمايد . بهداشت، كار، تحصيل، رفاه و امنيت، نقاط آغازين اين جنبش را شكل مى دهند كه متعاقبا به تاثيرگذارى بر روابط قدرت و امروزه به حوزه جغرافياى انسانى و تغيير معادلات منطقه اى و جهانى مى پردازد . ب) پرسش از قدرت سياسى: اين عقيده كه قدرت و خشونت همزاد هم هستند و جنس لطيف تاب برتافتن آن را به هيچ نحو و در هيچ سطحى ندارد، منجر به آن شد

ص: 5698

كه حتى فمينيست ها قدرت مردانه را گردن نهند . اما بعدها رابطه قدرت و مهرورزى مورد بازتعريف قرار گرفت . آگاهى معطوف به جنسيت، نخست متوجه فعاليت هاى سياسى شد; ولى در ادامه ادعايى بس بزرگ تر از مساوات سهم سياسى مرد و زن مطرح گرديد . مطابق اين بينش، قدرت، زنانه مى گردد و ادعا مى شود كه زنان در قياس با مردان از اولويت و توان بيشترى براى به دست گيرى قدرت برخوردارند . خروج فمينيسم از دايره رويكردهاى معتدل و قرار گرفتن آن در جبهه راديكال، همان خطرى است كه به گفته جان اسكات و روث پيترسون غرب را تهديد مى كند و براى مقابله با آن بايد چاره اى انديشيده شود . بدين ترتيب، سؤال اصلى گفتمان مدرن فمينيستى را «جايگاه زن در قدرت سياسى» شكل مى دهد كه از حيث معرفت شناختى ريشه در اين عقيده دارد كه مردان با كنترل قدرت سياسى و تبديل آن به يك پديده مردانه طى چندين قرن توانسته اند از مزاياى قدرت برخوردار گردند و خشونتى مردانه را عليه زنان به نمايش گذارند; لذا بايد به بازتعريف قدرت بپردازيم تا در آن شاهد تبديل «قدرت خانه» (قدرت پنهان زن) به «قدرت حكومتى» (قدرت آشكار) باشيم .

گفتمان فمينيستى در ايران

شناخت فضاى فكرى - اجتماعى جامعه ايران از آن حيث كه ما

ص: 5699

را در فهم محتواى انديشه امام قدس سره يارى مى رساند، ضرورت دارد . الف) مبانى فرهنگى: در بخشى از فرهنگ ملى و ايرانى كه ربطى با اسلام ندارد، شاهد مضامين فراوان ضد زن و نگرش ابزارانگارانه به زنان هستيم . اين موارد توسط فمينيست ها طرح و مورد استفاده تبليغاتى قرار مى گيرند . اين در حالى است كه بعد مثبت فرهنگ ايرانى در برخورد با زن به خاطر اغراض فمينيستى ناديده گرفته مى شود . اما در ارتباط با فرهنگ اسلامى، نگرش فمينيستى با احتياط كامل اقدام مى كند; از مباحث حقوقى آغاز مى نمايد و مبانى حقوقى و تكاليف زنان در نظام حقوقى جمهورى اسلامى را مورد تعرض قرار مى دهد . ب) مبانى اجتماعى: نگرش هاى فمينيستى در كشور ما نيز پس از مدتى با استعانت از مؤلفه هاى فرهنگ ملى و متاثر از آموزه هاى گفتمان جديد فمينيسم، ايفاى نقش مؤثر سياسى را خواستار شده اند . با پيروزى انقلاب اسلامى و مشاركت گسترده زن ايرانى در اين تحول عمده كه حكايت از توانايى بالاى زنان در تنظيم و هدايت امور جامعه داشت، كرامت اوليه و خودباورى لازم براى تفكر در شان و جايگاه واقعى زنان فراهم گشت و مطالبات درست و اسلامى و نيز مطالبات افراطى فمينيستى، هر دو زمينه بروز يافت .

ص: 5700

سياسى

مطالب ايرادشده در باب زن توسط امام قدس سره چندان زياد و از حيث معنوى متنوع است كه تحليل و نظام مند كردن آنها متضمن دقت و صرف وقت بسيارى مى باشد . حقيقت اين است كه امام قدس سره با توجه به پيچيدگى و اهميت مساله زنان در جامعه، در چندين سطح به ارائه پاسخ پرداخته اند كه عدم توجه به اين مقام ها منجر به خلط موضوعات و در نتيجه از هم پاشيدگى ديدگاه واحد امام قدس سره در خصوص اين موضوع مى شود . در اينجا ضمن تفكيك گونه هاى مهم فمينيسم، به موضع گيرى ايشان درباره هرگونه خواهيم پرداخت . 1 . فمينيسم اثبات گرا: اين ديدگاه براى اولين بار در مقابل نگرش مردسالارانه و در مقابل كسانى كه زن را نه انسان، بلكه موجودى پست تر از زن در عرصه هستى و جامعه بشرى مى دانستند مطرح شد . امام ضمن نفى كامل اين ديدگاه، از پاكى و علو مرتبه زنان در جامعه اسلامى ياد نمودند و تقدم اسلام را بر بسيارى از جنبش ها و ايدئولوژى ها در اين خصوص اعلام داشتند . 2 . فمينيسم مساوات طلب: ادعاى اصلى آن، احقاق حقوق زنان در حد مساوى با مردان است و از اين حيث در مقابل كليه ايدئولوژى هايى قرار مى گيرد كه قائل به عدم مساوات مى باشند . در اين ارتباط، امام

ص: 5701

اصل مساوات را صراحتا مورد تاكيد قرار مى دهند و از اين اصل تساوى، به حقوق زن در زمينه هاى اجتماعى و سياسى، همچون تحصيل، كار، راى دادن، حق طلاق و ... رسيده اند . اما از اين تساوى به هيچ عنوان نمى توان «تساوى مطلق حكمى» را استنتاج نمود و همه احكام شرعى مردان و زنان را مطلقا يكسان دانست; زيرا تشابه كامل حقوق و وظايف زن و مرد، خلاف عدالت و موجب ظلم به زن است . 3 . فمينيسم قدرت طلب: از اين ديدگاه، دو جريان قبلى از آن حيث كه در پى مقايسه زن با مرد هستند، در باطن معتقد به اولويت و برترى جنس مرد بوده اند . استقلال زن و برترى جويى او بر مرد در كليه عرصه هاى حيات كه به طور مشخص در بازى قدرت تجلى مى نمايد، معناى سوم و مدرن فمينيسم را شكل مى دهد . درك نظام فكرى امام در اين خصوص محتاج بررسى تئورى سياسى ايشان و جايگاه زنان در اين مقوله است . امام خمينى چهار مبدا اصلى (1) براى قدرت قائل بودند . در بعد نخست، به تثبيت قدرت سياسى مى انديشيدند كه دو ركن آن، «موضوعيت قدرت سياسى» و «اسلاميت قدرت سياسى» است; به اين معنا كه قدرت سياسى را براى اصلاح امور جامعه ضرورى مى دانستند

ص: 5702

و بر بعد مذهبى و ارزشى آن تاكيد مى ورزيدند و به هيچ وجه راضى به مصالحه در اين زمينه نمى شدند . بنابراين، بستر كلى جريان قدرت سياسى از كانون ولايت الهى تا ولايت فقيه از قبل توسط شارع مشخص شده است و از اين حيث، ادعاى فمينيسم قدرت طلب كه مايل به طراحى بسترى تازه براى جريان قدرت سياسى مبتنى بر جنسيت است مردود مى باشد . همچنين از نظر امام قدس سره، ادعاى آنان از آن حيث كه براى قدرت سياسى، صبغه اى زنانه قائل مى شود كه با صبغه ارزشى مقابله مى نمايد، نادرست است . نتيجه آن كه بعد اثباتى قدرت سياسى اساسا فارغ از ملاحظات جنسيتى مى باشد و امام قدس سره از اين حيث ركن اصلى فمينيسم قدرت طلب را نامشروع و متزلزل مى شمارد . اما بعد دوم تئورى قدرت از ديدگاه امام قدس سره، «تحديد قدرت سياسى» است . در همين ارتباط، امام قدس سره طى بيانات مبسوطى، از قانون اساسى، حقوق مردمى، احكام الهى و انصاف به عنوان مرزهاى اصلى قدرت سياسى ياد مى نمايد; بنابراين برخلاف مدعاى فمنيسم قدرت طلب، جنسيت نمى تواند به عنوان يك حد تازه براى قدرت سياسى عمل نمايد . در اين ارتباط، اگر شرط مرجع تقليد بودن را جزء شرايط رهبرى بدانيم، فتواى صريح امام مبنى بر عدم امكان زن براى مقلد

ص: 5703

بودن، دلالت مى كند كه جنسيت به منزله مانع زنان براى دست يابى به اين كانون قدرت عمل مى كند . بعد سوم كه «تنظيم قدرت سياسى» است، به راهكارهايى اشاره دارد كه فرايند اعمال قدرت سياسى را هدايت و كنترل مى نمايد . در اين بعد، هدف امام قدس سره آن است كه قدرت سياسى را بدل به قدرتى پاسخ گو بنمايد كه نه بر پايه منفعت، بلكه بر مبناى مسؤوليت عمل نمايد . امام قدس سره بر حضور گسترده زنان در بعد تنظيمى قدرت تاكيد كرده و به گستره حضور آنان در انتخابات، نصيحت و نظارت بر مسؤولان، انتقاد و اعتراض تصريح نموده است . از ديدگاه امام، رشد سياسى زن، تركيبى از تعالى اخلاقى و حضور فعالش در جامعه است; لذا معيار ارزش هاى دينى و توانايى هاى زن در كليه ادوار بر فعاليت سياسى زن حاكميت دارد; چنان كه همين دو اصل به گونه اى ديگر در حوزه فعاليت سياسى مردان نيز عمل مى نمايد . براين اساس، گفتمان مدرن فمينيستى در گستره انديشه سياسى امام قدس سره پاسخى دوگانه مى يابد: اولا از حيث ايدئولوژيك مردود است و با مبانى اسلامى قدرت سياسى تضاد دارد; ثانيا از حيث مصداقى تاييد مى شود و با انقلاب اسلامى و تاسيس حكومت اسلامى، راه را بر مشاركت همه جانبه زنان در امور حكومتى مى گشايد .

ص: 5704

اين كه گستره مصاديق حضور زن تا كجاست، از اين منظر به طور كامل قابل تحديد نيست و مبتنى بر مصالح روز و اصول دينى است كه حكومت اسلامى نسبت به آن اقدام مى نمايد . به همين خاطر است كه امام قدس سره در پاسخ به خبرنگار خارجيى كه از تحديد كامل مصاديق حضور زن در قدرت سياسى سؤال مى كند، چنين اظهار مى دارند: «در مورد اين گونه مسائل، حكومت اسلامى تكليف را معين مى كند و الآن وقت اظهار نظر در اين زمينه ها نيست» .

اشاره

1 . توجه نويسنده به نگرش هاى نوين فمينيستى و فرايند رشد تحولات جنبش زنان تا رسيدن به بن مايه هاى تئوريك آن، از ويژگى هاى مهم مقاله حاضر است . در اين مقاله، همچنين به مقايسه اى كوتاه ميان فمينسم در ايران با جريان هاى فمينستى غرب پرداخته شده كه البته جاى تحقيق و تحليل بيشتر وجود دارد . متاسفانه طرفداران نهضت زنان در داخل كشور بدون توجه به ريشه ها و پيامدهاى جنبش فمينسم در غرب، به برداشت هاى سطحى و الگوگيرى ناقص از آنان مى پردازند و بدون توجه به شرايط بومى ايران، به شعارها و آرمان هايى نظر مى كنند كه حتى در جوامع غربى نيز به بن بست هاى اجتماعى و فرهنگى انجاميده است . اين موضوع تاكنون كمتر به صورت عالمانه مورد مطالعه قرار گرفته است .

ص: 5705

2 . نويسنده محترم، سؤال اصلى گفتمان مدرن فمينستى را «جايگاه زن در قدرت سياسى» دانسته و باز تعريف قدرت را پروژه اصلى اين گفتمان دانسته است . هر چند اين سخن سخت بيراهه نيست، اما چنان كه خود تلويحا اشاره كرده است، موج نوين فمينيسم بيش از آن كه به شاخص ها و مؤلفه هاى سياسى تعريف شود، به مبانى و عناصر معرفتى شناخته مى گردد; از اين رو، فمينيسم در چند دهه اخير بيشترين تلاش را در حوزه هاى فلسفى و معرفتى صورت داده و مشكل مردم سالارى و قدرت سياسى را در بنيادهاى انديشه اى غرب جستجو مى كند . بنابراين، هرچند پژوهشگر مى تواند با انتخاب موضوع قدرت به تحليل گفتمان فمينيسم بپردازد، ولى فروكاهش فمينيسم مدرن به باز تعريف نظريه قدرت چندان درست نيست . 3 . نقطه كانونى مقاله به تبيين و مقايسه آراى امام قدس سره با امواج سه گانه فمينيسم اختصاص يافته و در مجموع، نويسنده محترم با نگاهى جامع و محققانه به بررسى موضوع پرداخته است . هرچند ديدگاه يادشده تقريبا با تلقى عمومى از فرمايشات امام قدس سره هماهنگ و همسوست، اما در اين پژوهش تطبيقى مطالبى بيان شده است كه جاى تدبر و تامل بيشتر دارد . در زير براى نمونه به يكى از اين موارد اشاره مى كنيم . ايشان برخلاف

ص: 5706

آنچه در بررسى فمينيسم قدرت طلب انجام داده است، در بررسى دو گرايش فمينيستى اثبات گرا و مساوات طلب تنها به مقايسه صورى ادعاها بسنده كرده و در مجموع نتيجه گرفته است كه ديدگاه امام قدس سره با اين دو گرايش همسويى و هماهنگى دارد . اين در حالى است كه اگر بنيادهاى فكرى و مفاهيم پايه اى آنها به درستى تبيين مى گشت، معلوم مى شد كه ديدگاه امام قدس سره با هيچ يك از انديشه هاى فمينيستى غرب سر سازگارى ندارد . فمينيسم بر مبناى اومانيسم و نگرش مادى به انسان و خلقت بنا شده و هرگونه تبعيض جنسيتى را در حقوق و فرصت هاى اجتماعى نفى مى كند; حال آن كه انديشه اسلامى امام قدس سره بر پايه تفاوت حكمت آميز خلقت زن و مرد و نقش تكميلى اين دو جنس استوار است . همچنين آنجا كه فمينيسم سنتى صرفا در جست وجوى منافع فردى و دنيوى زن است، اسلام، همراه با اين منافع، در نهايت به مصلحت اجتماعى و جاويدان زنان و مردان نيز نظر دارد . اين تفاوت هاى بنيادين بى ترديد در تنظيم حقوق و مناسبات اجتماعى و طراحى استراتژى ها و برنامه هاى اجتماعى تفاوت شگرفى را ايجاد مى كند . (2) گويا از نگاه نويسنده، جريان فمينيسم قدرت طلب مرحله اى ممتاز و مجزا از فرايند تاريخى فمينيسم است; حال آن كه به گمان ما، اين جريان، مرحله

ص: 5707

تكامل يافته همان نظريه و دقيقا بر بنياد همان تئورى ها شكل يافته است . پى نوشت: 1( البته نويسنده در متن مقاله تنها به سه بعد اشاره كرده است . 2( براى مطالعه بيشتر، رك .: تازه هاى انديشه (2)، فمينيسم، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، 1377; شفيعى سروستانى، ابراهيم، تازه هاى انديشه (8)، جريان شناسى دفاع از حقوق زنان، قم: مؤسسه فرهنگى طه، 1379 .

ص: 5708

قدرت از ديدگاه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 2 باوى، محمد

مقدمه

«قدرت» جوهره انديشه و عمل سياسى را تشكيل مى دهد. از اين رو، مى توان گفت هرگونه انديشه سياسى اى، خواه آشكار و خواه ضمنى، دربردارنده فهم خاصى از قدرت است. مقصود از فهم قدرت، مجموعه اى از احكام و داورى ها در باره مفهوم، خاستگاه، اشكال، غايات و ارزش اخلاقى قدرت است. داورى اخلاقى در باره قدرت، به معناى پرسش از «تاثير اخلاقى قدرت در باره كسانى [است ] كه آن را به كار مى برند»; «آيا قدرت به آنان كمك مى كند كه بانى خير باشند؟ يا به ناچار آنان را فاسد خواهد كرد؟» (1) پاسخ اين پرسش پيامدهاى با اهميتى در حوزه انديشه سياسى دارد كه مهم تر از همه، تعيين ساز و كارهايى براى جلوگيرى از سوء استفاده از قدرت است . حضرت امام خمينى (ره) نيز در مقام يك انديشه ور سياسى، ناگزير با اين پرسش رو به رو بوده و بر اساس مبانى فكرى خويش به آن پاسخ گفته است. دراين نوشتار سعى مى شود ديدگاه امام در باره قدرت و ارزش اخلاقى آن تبيين شود. در اينجا فرض اصلى اين است كه امام در چارچوب نگرش عرفانى - اخلاقى خود، قدرت را هم از نظر خاستگاه و هم از نظر غايت، مظهر خير و كمال،

ص: 5709

و حب نفس را منشا شر و فساد انسان مى داند. نگرش حضرت امام به مسئله «قدرت» و مواضع فكرى - سياسى ايشان، بيش و پيش از هر چيز ريشه در سلوك علمى و عملى ايشان دارد. از اين رو، ضرورى است كه در مقدمه، بر اين دوران نظرى اجمالى افكنده شود. حضرت امام در حوزه علميه قم، پس از پايان دوره سطح، ضمن شركت در دروس خارج فقه واصول آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى - مؤسس حوزه علميه قم - و برخى ديگر از استادان، به تحصيل فلسفه نزد آيت الله سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى و عرفان و اخلاق نزد آيت الله ميرزا محمد على شاه آبادى پرداخت. پس از گذراندن اين دوره، ايشان به عنوان يكى از فضلاى حوزه، تدريس و تحقيق را آغاز كرد. اين دوره كه از سال1307 ه. ش. تا حدود سال 1325 ه. ش. به طول انجاميد، دوره اى است كه حضرت امام عمدتا در عرصه فلسفه، عرفان و اخلاق فعاليت داشت، به تدريس فلسفه و برپا داشتن جلسات عمومى درس اخلاق همت گماشت و همزمان با آن مهم ترين آثار خود را در حوزه فلسفه، عرفان و اخلاق نگاشت; آثارى مانند مصباح الهدايه الى الخلافه و الولايه، تعليقات بر فصوص الحكم محى الدين ابن العربى، تعليقات بر مصباح

ص: 5710

الانس صدرالدين قونوى، شرح دعاء السحر، اسرار الصلوة، آداب الصلوة، شرح چهل حديث و برخى آثار ديگر. به نظر برخى از نويسندگان، اين دوره، دوره انس امام به جهان غيب و عرفان است و در شكل گيرى شخصيت علمى و عملى ايشان نقش بسيار با اهميتى داشته است. (2) پس از ورود آيت الله العظمى بروجردى به قم در سال 1325 ه. ش. دوره تازه اى آغاز شد (3) كه تا سال1356 ه ش ادامه پيدا كرد و طى آن حضرت امام، نخست در كسوت يك مدرس عالى دوره خارج و سپس در مقام يكى از مراجع شيعه، در قم و نجف به تدريس خارج فقه و اصول مى پردازد و «از علوم عقلى باز مى ماند». (4) رهاورد اين دوران، علاوه بر تربيت شاگردان بسيار، نگارش كتاب ها و رساله هاى متعددى در زمينه فقه و اصول بوده است. براى مثال مى توان به كتاب هاى زير اشاره كرد: انوار الهداية فى التعليقة على كفاية )2 جلد)، الرسائل، مناهج الوصول الى علم الاصول )2 جلد)، كتاب الطهارة )4 جلد)، المكاسب المحرمة )2 جلد)، تحريرالوسيلة )2 جلد)، كتاب البيع )5 جلد) و برخى آثار ديگر. (5) بنابر اين مى توان گفت كه حضرت امام، در اصطلاح حوزه ها، «جامع معقول و منقول» بود. با اين حال، ايشان بر حفظ حدود هر يك

ص: 5711

از اين علوم و اجتناب از درهم آميختن موضوعات آن ها با يكديگر اصرار داشت. استاد سيد جلال الدين آشتيانى در اين باره مى گويد: «با آنكه استاد مسلم معقول و حكمت بود، از آميختن مسائل حكمى با علم اصول و فقه سخت خوددارى مى فرمود و معتقد بود كه هر علمى جا و مقام خاص دارد.» (6) با توجه به اين موضوع، اين پرسش مطرح است كه رويكرد حضرت امام به قدرت كدام يك از سه رويكرد غير جامعه شناسانه (7) است. به منظور پاسخگويى بدين پرسش، بهتر است كه نخست، به اين پرسش پاسخ گوييم كه: «از ديدگاه حضرت امام تعريف قدرت چيست؟»

1. تعريف قدرت

اشاره

حضرت امام در كتاب «شرح دعاء السحر» به مناسبت شرح فرازى از اين دعا كه در آن به مفهوم «قدرت» اشاره شده، به بررسى تعريف آن پرداخته است. ايشان نخست، تعريف حكيمان را از قدرت ياد مى كند كه عبارت است از «كون الفاعل فى ذاته بحيث ان شاء فعل و ان يشا لم يفعل» (8); و سپس به شرح راى حكيمان در اين باره پرداخته، مى نويسد: «مشيتى» كه در قدرت الهى مد نظر قرار گرفته، جزء ذات مقدس الهى و بنابراين ازلى، ذاتى و واجب، و عدم آن ممتنع است ; «زيرا واجب الوجود بالذات واجب الوجود از جميع جهات

ص: 5712

و حيثيات است. » سپس حضرت امام، تعريف متكلمان را از قدرت ياد مى كند كه عبارت است از «صحة الفعل و الترك». (9) و در توضيح آن مى فرمايد متكلمان پنداشته اند كه تعريف حكيمان از قدرت بدين علت كه قدرت را مشيت ذاتى، ازلى و تغييرناپذير الهى مى دانند، منطقا بدين نتيجه مى رسد كه خداوند در فعل خود «موجب» است، در حالى كه او منزه از آن است; اما تعريف متكلمان، خود «تشبيهى است در ظاهر تنزيه و تنقيصى در ظاهر تقديس» ; چرا كه تعريف متكلمان موجب مى گردد در صفت ذاتى او امكان راه يابد. فاعل موجب كسى است كه فعلش بدون علم و اراده از او سر بزند و يابا ذاتش تنافر داشته باشد و حال آن كه علم و قدرت و اراده خداوند عين ذات اوست و آفريدگانش با ذاتش سازگارى دارند. بنابراين ازلى بودن مشيت خداوند، به معناى موجب بودن او و نفى قدرت از او نيست. حضرت امام، در ادامه بدين نكته اشاره مى كند كه «فيض مقدس» خداوندى به هر آنچه قابليت وجود خارجى داشته، تعلق گرفته و آنچه وجود خارجى نيافته، به اين معناست كه فاقد قابليت ذاتى بوده، نه اين كه خداوند بر ايجاد آن قدرت نداشته است. (10) بنابر اين، فيض مقدس خداوندى «مطلق» است

ص: 5713

و از هيچ چيزى دريغ نشده و هر چيزى به همان اندازه كه قابليت داشته از آن مستفيض گشته است. از اثبات فيض مطلق خداوندى، قدرت مطلق او نيز ثابت مى شود: «و بدان اى مسكين، بر سالكى كه به مدد معرفت به سوى خدا گام برمى دارد، در بعضى حالات آشكار مى گردد كه سلسله وجود و منازل غيب و مراحل شهود از تجليات قدرت خداوند متعال و درجات بسط سلطنت و مالكيت اوست، و جز مقدرت او، مقدرتى نيست و اراده اى جز اراده او نيست ; بلكه وجودى جز وجود او نيست. پس عالم همانگونه كه ظل وجود و رشحه جود اوست ظل كمال وجود او نيز هست، و قدرتش همه چيز را در برگرفته و بر همه چيز چيره گشته است. و موجودات به خودى خود، نه داراى شيئيتى هستند و نه وجودى، تا چه رسد به كمالات وجود مانند علم و قدرت و از جهاتى كه به آفريننده قيومشان منسوب هستند، همه درجات قدرت و حيثيات كمال ذات و ظهور اسماء و صفات اويند.» (11) در فراز بالا از كتاب شرح دعاء السحر، به مهم ترين نكاتى كه در باره قدرت مطرح است، اشاره شده كه در ادامه، با شرح و بسط بيشترى بيان مى گردند. حضرت امام به مناسبت شرح فرازهاى ديگرى

ص: 5714

از دعاى سحر به مفاهيمى اشاره مى كند كه به مفهوم قدرت نزديكى دارند; اين مفاهيم عبارتند از: سلطان، ملك و علو; (12) اما در باره هيچ كدام از آن ها همانند قدرت به تفصيل سخن نرفته است.

1-1 قدرت سياسى

حضرت امام، براى انتقال مفهوم قدرت سياسى، از تعابير و مفاهيم متعددى بهره مى جست ; مفاهيمى از قبيل سلطان، ملك، جاه، غلبه، قهر و رياست. گاهى نيز در برابر مفهوم «سلطان»، اصطلاح «قدرت سياسى» را به كار مى برد. مثلا در مقام بحث از ضرورت حكومت و اهداف آن به برخى از روايات استناد مى جويد كه از آن جمله اين روايت است: اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان، [...] و ترجمه حضرت امام از اين عبارت چنين است: «خدايا تو خوب مى دانى كه آنچه از ما سرزده و انجام شده، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سياسى [...] نبوده است.» (13) همچنين در روايتى ديگر از رسول اكرم (ص) كه مسلمانان را از پيروى فقيهانى كه در كار دنيا وارد شده اند، برحذر مى دارد، اين عبارت آمده كه «قيل يا رسول الله و ما دخولهم فى الدنيا؟ قال اتباع السلطان.» حضرت امام قسمت اخير از روايت رسول اكرم را چنين ترجمه كرده است: «پيروى كردن قدرت حاكمه.»

ص: 5715

(14) ايشان همچنين در توضيح روايتى از حضرت رسول اكرم كه تعبير «سلطان جائر» در آن آمده (15) ، «سلطان» را به معناى «قدرت سياسى مستقر و بالفعل» - اعم از عادل و جائر - دانسته، در اشاره به حكومت شاه مى فرمايد: «اينها معلوم [است ] كه الان سلطه دارد; «سلطان» يعنى سلطه. الان سلطه دارد و جائر هم هست.» (16) به طور كلى مى توان گفت كه از ديدگاه حضرت امام، قدرت سياسى از آن حيث كه قدرت است تابع احكام و نظرياتى است كه در باره مطلق قدرت، بيان مى گردد. «سياسى» بودن آن هم بدين معناست كه در عرصه «سياست» اعمال شده است. حضرت امام از مفهوم «سياست» هم معناى پيچيده و خاصى را در ذهن نداشت ; بلكه آن را به همان معنايى كه در نزد عموم شنوندگان، مفهوم است به كار مى برد: «[...] مگر سياست چى است؟! روابط ما بين حاكم و ملت، روابط بين حاكم با ساير حكومتها - عرض مى كنم كه - جلوگيرى از مفاسدى كه هست، همه اينها سياست است.» (17) از ديدگاه حضرت امام، سرشت قدرت، بر اين اساس كه در كجا اعمال گردد، تغيير نمى پذيرد. بنابراين قدرت حاكم، قدرت كدخداى ده، قدرت پدر در خانواده، قدرت روحانى محل، همه داراى سرشتى يگانه و تابع

ص: 5716

احكامى يكسان هستند.

2. رويكرد حضرت امام به قدرت

از مباحث گذشته، روشن گرديد كه حضرت امام در تعريف قدرت تابع راى حكيمان است و راى متكلمان را نمى پذيرد. اساسا، حضرت امام را نمى توان متكلم - به معناى رايج آن - دانست ; اگر چه در آثار ايشان استدلال هاى بسيارى در اثبات حقانيت دين اسلام و اركان آن موجود است. تعريف حضرت امام از قدرت نشان مى دهد كه در وهله اول مى توان ايشان را در شمار حكيمان آورد و رويكرد ايشان را به قدرت، رويكردى فلسفى دانست. بااين حال، گرچه حضرت امام قطعا فيلسوفى صدرايى است و در حكمت متعاليه ميان فلسفه و عرفان صلح افتاده، در مقام بحث از قدرت، نگرش عرفانى را بر نگرش فلسفى ترجيح مى دهد; شايد هم بتوان گفت گرچه برهان و عرفان را در مقام تعارض با يكديگر نمى بيند، به مانند ديگر عارفان، عشق را برتر از عقل مى نشاند و عرفان را بر برهان مقدم مى دارد. ايشان در نامه اى عرفانى اين گونه به تفاوت فلسفه و عرفان اشاره مى كند: «موضوع فلسفه، مطلق وجود است از حق تعالى تا آخرين مراتب وجود و موضوع علم عرفان و عرفان علمى وجود مطلق است يا بگو حق تعالى است و بحثى به جز حق تعالى و جلوه او كه غير او

ص: 5717

نيست ندارد.» (18) و در باره برترى عرفان بر فلسفه مى گويد: «فلسفه وسيله است، خودش مطلوب نيست، وسيله اى است براى اين كه شما مسائل را، معارف را با برهان به عقلتان برسانيد، هنرش همين قدر است. [...] آن كه انسان را مى تواند راه ببرد، انسان حقيقتا با آن مى تواند راه برود، عبارت از آن پايى است كه انسان [با آن ] جلوه خدا را ببيند، عبارت از آن ايمانى است كه در قلب [وارد] مى شود.» حضرت امام در بحث از تعريف قدرت، نخست از تعريف حكيمان آغاز مى كند، اما بدان بسنده نمى كند ; بلكه خواننده را به سوى بحث از «قدرت مطلق» سوق مى دهد و همچنان كه معلوم گرديد، قدرت مطلق يعنى «قدرت خداوند متعال»; و بر طبق ضابطه اى كه از نامه ياد شده به دست مى آيد، تا زمانى كه سخن از «قدرت مطلق» در ميان باشد، بحث، عرفانى است. علاوه بر اين، كتاب «شرح دعاءالسحر» از جمله آثار «عرفانى» حضرت امام شناخته مى شود و همين كه بحث تعريف قدرت در آن مطرح شده، مى تواند قرينه اى باشد دال بر اين كه حضرت امام به قدرت، رويكردى عرفانى دارد.

3. مبانى عرفانى داورى اخلاقى حضرت امام در باره قدرت

در آخرين فراز نقل شده از كتاب شرح دعاءالسحر، ديدگاه حضرت امام در

ص: 5718

باره قدرت با وضوح تمام بيان شده است. در گام نخست مى توان از آن عبارات، دو اصل اساسى استخراج كرد. اين دو اصل از اركان هستى شناسى عرفانى به شمار مى آيند و به نظريه وحدت وجود كه محور جهان نگرى عرفانى به شمار مى رود، باز مى گردند. اصل نخست آن است كه «وجودى جز وجود او نيست»; تنها وجودى كه حقيقتا در خور نام وجود است، وجود حق - جل و علا - است. اصل دوم آن است كه «هر وجودى ظل وجود اوست». بر اساس اصل نخست، تنها قدرت حقيقى، قدرت خداست و هر چيزى كه مستقل از قدرت خدا باشد و در برابر آن دعوى قدرت سر دهد، جز ضعف محض چيزى نيست: «[...] و اين مخلوق ضعيف را قدرتى نيست ; قدرت فقط در دستگاه قدس ربوبيت پيدا مى شود و فاعل على الاطلاق و مسبب الاسباب آن ذات مقدس است. تمام مخلوقات اگر پشت به پشت هم دهند كه يك پشه خلق كنند نتوانند; و اگر پشه اى از آنها چيزى بربايد، نتوانند پس بگيرند (20) قدرت پيش حق تعالى است. اوست مؤثر در تمام موجودات.» (21) و در جاى ديگر: «آنها [ خاصان درگاه حق و ائمه معصومين، صلوات الله عليهم ] مى دانند كه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد

ص: 5719

- حيات، قدرت، علم و قدرت [ و] ساير كمالات ظل كمال اوست، و ممكن، فقير، بلكه فقر محض و مستظل است نه مستقل.» كسانى كه براستى اين حقيقت را درك كرده اند، «عرفاء بالله» هستند. (22) منشا ترس و وحشت انسان از «قدرت ها» اين است كه مى پندارد «قدرت اين است»، در حالى كه جز قدرت خدا قدرتى نيست. اگر كسى به درك اين حقيقت نايل آمد، از هيچ قدرتى جز خدا نخواهد ترسيد. (23) حضرت امام خود نيز به عنوان يك عارف واصل به اين حقيقت باور داشت و ثمرات آن را در مشى سياسى خود - بويژه در مبارزه با رژيم شاه - بر همگان نمودار مى ساخت: «اگر من خداى نخواسته يك وقتى ديدم كه مصلحت اسلام اقتضا مى كند كه يك حرفى بزنم و مى زنم و دنبالش راه مى افتم و از هيچ چيز نمى ترسم بحمدلله تعالى، و الله تا حالا نترسيده ام، آن روز هم كه مى بردندم [...] آنها مى ترسيدند، من آنها را تسليت مى دادم كه نترسيد.» (24) اصل دوم، كه مكمل اصل نخست است، اين است كه هر وجودى ظل وجود اوست. حضرت امام در آثار خود به يكى از معارف مورد توجه عالمان مسلمان - و بويژه عارفان - اشاره كرده است كه بر اساس آن، نظام موجود هستى،

ص: 5720

نظام اتم و احسن و اكمل است: «يكى از معارفى كه حكيم و متكلم و عامه مردم از اهل شرايع تصديق دارند و جاى شبهه براى احدى نيست، آن است كه آنچه به قلم قدرت حكيم على الاطلاق، جلت قدرته، جريان پيدا كرده، از وجود و كمالات آن و از بسط نعمت و تقسيم آجال و ارزاق، بهترين نقشه و جميلترين نظام است و مطابق با مصالح تامه; و نظام كلى اتم نظام متصور است. منتها هر يك به لسان خاص خود و اصطلاح مخصوص به فن خود طورى بيان اين لطيفه الهيه و حكمت كامله را كرده[اند]: عارف گويد: ضل جميل على الاطلاق جميل على الاطلاق است. [...]» (25) از آنجا كه خداوند هم وجود مطلق است و هم كمال مطلق، هر امر وجودى كه ظل وجود اوست، ظل كمال او نيز هست: «و در علوم عاليه ما قبل الطبيعه به ثبوت پيوسته است كه وجود عين كمالات و اسماء و صفات است ; و در هر مرحله ظهور پيدا كند و در مرآتى تجلى نمايد، با جميع شئون و كمالات، از حيات و علم و ساير امهات سبعه ظاهر گردد و متجلى شود». (26) بنابر اين، «قدرت» نيز كه امرى وجودى و از «امهات سبعه» (27) است، در

ص: 5721

شمار كمالات وجودى قرار مى گيرد: هر قدرتى، ظل قدرت خدا و - تكوينا - ظل كمال قدرت اوست. بنابر اين، قدرت به خودى خود خير محض است و مايه شر يا فسادآور نيست. حضرت امام در برخى از خطابه هاى سياسى خود نيز به اين داورى در باره قدرت، به صراحت اشاره كرده است: «قدرت، يك قدرت است و آن هم براى نفع همه است. آن قدرت هم براى نفع همه، افراد و جامعه و تمام بشر[...] به كار گرفته شده، براى نفع آنهاست.» (28) و در جايى ديگر: «[...] قدرت خودش يك كمال است، خداى تبارك و تعالى قادر است، [...]» (29) اگر قدرت، بلكه نظام هستى، خير و كمال است و فسادآور نيست، پس منشا شر در نظام هستى چيست؟ همچنان كه خير بالذات، وجود يا كمال وجود است «شر بالذات عدم وجود، يا عدم كمال وجود است». (30) بنابراين: «آنچه نقيصه و رذيله و شر و وبال است به عدم و تعين راجع و از لوازم ماهيت است كه متعلق جعل و مفاض از حق نيست ; بلكه شرورى كه در عالم طبيعت و نشئه تنگ ملك مى باشد از تضاد بين موجودات و تنگنايى عالم دنياست، و تضاد بين آنها متعلق جعل نشود. پس، آنچه از خيرات و كمالات

ص: 5722

و حسنات است از حق است ; و آنچه نقص و شر و معصيت است از خلق است، چنانچه فرمود: ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك» (31)

4. انسان و قدرت

اشاره

در ادامه مبحث پيشين، بايد گفت كه در نظام اكمل و اتم هستى، انسان نيز تكوينا جايگاهى رفيع دارد و همه گرايش هاى فطرى اى كه در او هست، از ناحيه خداوند متعال در او به وديعه گذاشته شده تا او را به كمال واقعى اش برساند: «و بايد دانست كه تمام قواى ظاهريه و باطنيه را كه حق تعالى به ما عنايت فرموده و از علم غيب نازل نموده اماناتى است الهى كه طاهر از جميع قذارات و پاك و پاكيزه بوده بلكه متنور به نور فطرة اللهى، و از ظلمت و كدورت تصرف ابليس دور بوده». (32)

1- 4. اصل كمال طلبى

در نگرش حضرت امام به انسان، اهتمام بسيارى به اصل فطرت و گرايش هاى فطرى انسان به چشم مى خورد. از اين ديدگاه، انسان «مفطور به حب كمال» و مهم ترين ويژگى وجود او، فطرت كمال طلبى اش است: «بدان كه در انسان - اگر نگو[يم] در هر موجود - به حسب فطرت، حب به كمال مطلق است و حب به وصول به كمال مطلق، و اين حب

ص: 5723

محال است از او جدا بشود و كمال مطلق محال است دو باشد و مكرر باشد و كمال مطلق حق - جل و علا است، همه او را مى خواهند و دلباخته اويند، گرچه خود نمى دانند و در حجب ظلمت و نورند و با اين حجب پندارند چيزهاى ديگر مى خواهند و به هر كمال يا جمال يا قدرت يا مكانت كه رسيدند به آن حد قانع نيستند و گم شده خود را در آن نمى يابند [...] آنچه همه را مطمئن مى كند و آتش فروزان نفس سركش و زيادت طلب را خاموش مى نمايد وصول به اوست و ذكر حقيقى او - جل و علا - چون جلوه او است استغراق در آن آرامش بخش است.» (33) بنابر اين، از آنجا كه كمال حقيقى تنها خداوند متعال است، همه انسان ها فطرتا به سوى خداوند متعال گرايش دارند. اين، همان «فطرةالله» است كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است. (34) همين فطرت است كه انسان را به حركت وا مى دارد و او را در مسير كمال به پيش مى برد «و به اين حب كمال اداره ملك ملكوت گردد و اسباب وصول عشاق كمال شود; ولى هر كس به حسب حال و مقام خود تشخيص كمال را در چيزى دهد و قلب او متوجه

ص: 5724

آن گردد.» (35) حضرت امام علاوه بر گفته ها و نوشته هاى منثور، در اشعار خود نيز به اين موضوع اشاره كرده است: ذرات وجود عاشق روى ويند با فطرت خويشتن ثنا جوى ويند ناخواسته و خواسته، دل ها همگى هر جا كه نظر كنند در سوى ويند (36) ما ندانيم كه دلبسته اوئيم همه مست و سرگشته آن روى نكوئيم همه فارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كه ما در پى غمزه او باديه پوئيم همه ساكنان در ميخانه عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه هر چه بوئيم ز گلزار گلستان وى است عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه جز رخ يار جمالى و جميلى نبود در غم اوست كه در گفت و مگوئيم همه خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگى پى آنيم كه خود روى بروئيم همه (73)

2- 4. انسان و قدرت طلبى

همچنان كه گفته شد، يكى از كمالات وجودى قدرت است. بسيارى از انسان ها كمال را در قدرت مى بينند و فطرت كمال جوى خود را با تلاش براى دست يافتن به قدرت پاسخ مى گويند; تلاشى دائمى و پايان ناپذير: «كسانى كمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط مالك دانسته اند و اشتياق به آن پيدا كرده اند، اگر چنانچه سلطنت يك مملكت را دارا شوند

ص: 5725

متوجه مملكت ديگر شوند، و اگر آن مملكت را در تحت نفوذ و سلط درآورند، به بالاتر از آن متوجه شوند ; و اگر يك قطرى را بگيرند، به اقطار ديگر مايل گردند ; بلكه آتش اشتياق آنها روز افزون گردد; و اگر تمام روى زمين را در تحت سلطنت بياورند و احتمال دهند در كرات ديگر بساط سلطنت هست، قلب آنها متوجه شود كه اى كاش ممكن بود پرواز به سوى آن عوالم كنيم و آنها را در تحت سلطنت درآوريم.» (38) گرايش انسان به قدرت مطلقه، مايه تحرك «قوه غضبيه» در نفس اوست.

3- 4. قوه غضبيه

حضرت امام در كتاب «شرح چهل حديث» به سه قوه نفس اشاره مى كند. اين قو اء;2لله ظظ عبارتند از: «واهمه» و «غضبيه» و «شهويه». (39) اين قوا، - همچنان كه گفته شد - امانت هايى الهى هستند و بايد در خدمت تكامل انسان درآيند; از اين رو حضرت امام در باره اين قوا مى نويسد: «هر يك از اين قوا منافع كثيره دارند از براى حفظ نوع و شخص و تعمير دنيا و آخرت». (40) قوه غضبيه نيز كه ميل انسان به قدرت، از طريق آن بروز مى كند، داراى فوايد بى شمارى است. اين قوه «از نعم بزرگ الهى است كه به واسطه آن تعمير دنيا و آخرت

ص: 5726

شود، و با آن حفظ بقاى شخص و نوع و نظام عاليه گردد، و مدخليت عظيم در تشكيل مدينه فاضله و نظام جامعه دارد. اگر اين قوه شريفه در حيوان نبود، از ناملايمات طبيعت دفاع نمى كرد و دستخوش زوال و اضمحلال مى گرديد. و اگر در انسان نبود، علاوه بر اين، از بسيارى از كمالات و ترقيات باز مى ماند. (41) علاوه بر اين، «اداره امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود و تعزيرات و ساير سياسات دينيه و عقليه نشود جز در سايه قوه شريفه غضبيه». (42) خداوند «در بنى آدم اين قوه را سرمايه زندگانى ملكى و ملكوتى و مفتاح خيرات و بركات قرار داده. جهاد با اعداء دين و حفظ نظام عايله بشر و ذب از جان و مال و ناموس و ساير نواميس الهيه، و جهاد با نفس كه اعدا عدو انسان است، صورت نگيرد مگر به اين قوه شريفه.» (43)

4-4. گرايش انسان به شر

انسان با وجود اين همه استعداد فطرى كه او را به سوى خدا مى كشاند، به سادگى به انحراف مى افتد و قواى خود را صرف دور شدن از خدا مى كند. مثلا قوه غضبيه، با چندين ارج و فايده كه براى آن ياد شد، اگر دچار افراط گردد، به

ص: 5727

«بدترين قوه ها» تبديل مى گردد. اما چه چيزى موجب گرايش انسان به شر مى گردد؟ حضرت امام بارها تاكيد مى كند كه «حب نفس»، «سر منشا تمام خطاهاى انسانى و رذايل اخلاقى» است. (44) البته حب نفس، خود در اصل ناشى از همان فطرت كمال طلب انسان است ; چرا كه نفس انسان به خودى خود «چيزى نيست، مال غير است، حب غير است. منتها به غلط اسمش را «حب نفس» گذاشته اند. اين غلط انسان را خراب مى كند [...] انسان را به فنا مى دهد». (45) به عبارت روشن تر، «قواى باطنى» انسان - كه ابزار تكامل اويند - در ابتداى گام نهادن انسان به عالم خاكى، تحت الشعاع حيوانيت او قرار مى گيرند و از آنجا كه اين اميال فطرى هستند و قطعا در انسان به فعليت مى رسند، به علت سلطه حيوانيت بر وجود انسان، به انحراف كشيده مى شوند. اساسا از ديدگاه حضرت امام، انسان در بدو امر «حيوان بالفعل» است: «بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملك در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه، بلكه در جميع ادراكات و فعاليت، بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق جل و علا، و ادراكات ضعيفه جزئيه اول در او پيدا

ص: 5728

شود، از قبيل احساس لمس و حواس ظاهره ديگر الاخس فالاخس ; و پس از آن ادراكات باطنيه نيز به ترتيب در او حادث گردد. ولى در جميع ملكات باز بالقوه باشد ; و اگر در تحت تاثيراتى واقع نشود، به حسب نوع ملكات خبيثه در او غالب شود و متمايل به زشتى و ناهنجارى مى گردد». (46) حضرت امام اين ديدگاه را در جايى ديگر با عبارتى روشن تر، بيان كرده است: «پس، انسان حيوانى بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم، و در تحت هيچ ميزان جز شريعت حيوانات، كه اداره شهوت و غضب است، نيست. و چون اين اعجوبه دهر ذات جامع يا قابل جمعى است، از اين جهت براى اداره آن دو قوه صفات شيطانى را از قبيل كذب و خديعه و نفاق و نميمه و ساير شيطنت هاى ديگر نيز [ كه از قوه «وهم» ناشى مى گردند] به كار مى برد; و با همين سه قوه، كه اصول مفسدات و مهلكات است، ترقى كند; و اينها نيز در او نمو و ترقى روز افزون نمايند. و اگر در تحت تاثير مربى و معلمى واقع نشود، پس از رسيدن به حد رشد و بلوغ يك حيوان عجيب و غريبى شود كه در هر يك از شئون مذكوره گوى سبقت از ساير

ص: 5729

حيوانات و شياطين ببرد، و از همه قويتر

ص: 5730

و كاملتر در مقام حيوانيت و شيطنت شود.» (47) همچنان كه فطرت كمال طلب انسان، تحت تاثير عالم طبيعت و حيوانيت انسان، به حب نفس تبديل مى گردد، قدرت طلبى نيز كه نشانه گرايش به قادر مطلق است، به حب جاه و رياست بدل مى گردد. حضرت امام «حب رياست، جاه، غلبه و قدرت» را شعبه اى از حب نفس مى داند. (48) بنابر اين اگر چه قدرت، به خودى خود، خير و كمال است، قدرت طلبى و حب جاه كه به دور شدن انسان از مبدا حقيقى قدرت مى انجامد، مذموم است. حال اگر انسان به خود رها شود و ست خيانت در امانت هاى الهى بگشايد و به شر گرايد، زندگى اجتماعى چگونه مى تواند ممكن باشد؟ «نوع انسان در دنيا با معاونت و معاضدت بعضى با بعضى زندگانى راحت مى تواند بكند ; زندگانى انفرادى براى هيچ كس ميسور نيست، مگر آنكه از جامعه بشريت خارج شده به حيوانات وحشى ملحق گردد; و زندگانى اجتماعى چرخ بزرگش بر اعتماد مردم با يكديگر مى چرخد.» (49) گرايش انسان ها به شرارت و شيطنت و تلاش براى پاسخ گفتن به اميال بى پايانشان براى قدرت، ثروت يا لذت بيشتر، اساس زندگى اجتماعى را محكوم به زوال مى كند و ميل به تعدى و تجاوز كه در نهاد هر كس وجود دارد، (50) رخ مى نمايد و جامعه

ص: 5731

را به آشوب مى كشد.

5-4. نابرابرى ذاتى انسان ها

خداوند متعال، براى هدايت انسان به مسير كمال و بازداشتن او از افراط و تفريط در بهره جويى از قواى نفسانى و تبعيت از هواى نفس، از سر عنايت و رحمت، «دو نوع از مربى و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد[...] و اين دو يكى مربى باطنى، كه قوه عقل و تميز است، و ديگرى مربى خارجى كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مى باشند. و اين دو هيچكدام بى ديگرى انجام اين مقصد ندهند.» (51) اساسا، اين نظريه كه نظام موجود هستى نظام اتم و اكمل است، بدون فرض وجود اين دو مربى داخلى و خارجى، ناقص و ناممكن است. (52) از آنجا كه «هدايت» انسان ها به سوى حق، كارى نيست كه هر كس توان آن را داشته باشد و بايد انسان هاى برترى وجود داشته باشند كه بتوانند اين بار امانت را به دوش كشند، بنابر اين به طور طبيعى، نابرابرى در ميان انسان ها راه مى يابد. انسان ها، از هر حيث كه برابر باشند، دست كم در اين جهت كه برخى افراد معدود در ميان آن ها به «هدايت گرى» مشغولند و توده عظيم انسان ها مكلف به تبعيت و اطاعت از آن ها هستند، نابرابرند. از اين رو، حضرت

ص: 5732

امام تصريح مى كنند كه انسان ها با يكديگر برابرند و هيچ كس بر ديگرى امتيازى ندارد، «الا فى مقام الهداية». (53) به طور كلى اعتقاد به گرايش انسان ها به شر و توجيه «طبيعى» بودن نابرابرى در ميان انسان ها، مبناى مشترك نظريه هايى است كه قدرت سياسى را «خير» مى دانند.

5. غايات قدرت سياسى

اشاره

حضرت امام، ضرورت تشكيل حكومت و استقرار قدرت سياسى را مستند به حكم عقل و شرع، و غايات قدرت سياسى را چهار چيز مى داند: 1. برقرارى نظم و امنيت; 2. برقرارى و تامين قسط و عدل; 3. تهذيب نفوس و تامين سعادت انسان ها; 4. كسب و نگهداشت قدرت سياسى. در اينجا، هر يك از اين غايات را جداگانه مورد بررسى قرار مى دهيم.

1- 5. برقرارى نظم و امنيت

نخستين غايت قدرت سياسى، برقرارى نظم و تامين امنيت و جلوگيرى از بى نظمى و هرج و مرج است. البته اين وظيفه، اختصاص به حكومت اسلامى ندارد; بلكه مستند به «حكم روشن عقل» در اثبات ضرورت وجود مطلق حكومت است. مى توان مستند روايى اين نظريه را روايتى از حضرت على (ع) در نهج البلاغه دانست: و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل. و يجمع به الفىء. و يقاتل به

ص: 5733

العدو. و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح به بر و يستراح من فاجر. «حالى كه مردم را حاكمى بايد نيكو كردار يا تبه كار، تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند، و كافر بهره خود برد، تا آنگاه كه وعده حق مى رسد و مدت هر دو رسد. در سايه حكومت او مال ديوانى را فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند، و راهها را ايمن سازند; و به نيروى او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكو كردار روز به آسودگى به شب رساند و از گزند تبه كار در امان ماند.» (54) حضرت امام در كتاب «كشف اسرار» در رد اين مدعا كه مجتهدان هواى سلطنت در سر دارند، مى نويسد: «مجتهدين هيچوقت با نظام مملكت و با استقلال ممالك اسلامى مخالفت نكردند فرضا كه اين قوانين را بر خلاف دستورات خدائى بدانند و حكومت را جبارانه تشخيص دهند باز مخالفت با آن نكرده و نمى كنند زيرا كه اين نظام پوسيده را باز بهتر مى دانند از نبودنش و لهذا [...] همين بيهوده را هم تا نظام بهترى نشود تاسيس كرد محترم مى شمارند و لغو نمى كنند.» (55) (تاكيد از نگارنده است.)حضرت امام در مباحث «ولايت فقيه» نيز، به اين كارويژه قدرت سياسى اشاره

ص: 5734

دارد و ضررهاى ناشى از فقدان قدرت سياسى مستقر را بيان مى كند: «بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود مى آيد، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديد مى آيد.» (56) (تاكيد از نگارنده است.) همچنين در نقد ديدگاه «انجمن حجتيه» كه تشكيل حكومت را تا پيش از ظهور ولى عصر(عج) «باطل» مى دانند، مى فرمايد: «آنهايى كه بازيگر نبودند مغرور بودند به بعضى رواياتى كه وارد شده است بر اين امر كه هر علمى بلند شود قبل از ظهور حضرت، آن علم، علم باطل است. آنها خيال كرده بودند كه نه، هر حكومتى باشد در صورتى كه آن روايات كه هر كس علم بلند كند علم مهدى، به عنوان مهدويت بلند كنند [...] آنى كه مى گويد حكومت نباشد معنايش اين است كه هرج و مرج بشود، همه هم را بكشند، همه به هم ظلم بكنند براى اين كه حضرت بيايد، حضرت بيايد چه كند؟ براى اين كه رفع كند اين را.» (57) حضرت امام ضرورت وجود حكومت را مستند به حكم عقل و شرع مى داند. وجود حكومت جزئى از نظام طبيعت است و «اسلام تمام نظام طبيعت را حفظ مى كند، فسادهايش را

ص: 5735

يكى يكى بيرون مى كند، حكومت باشد اما چپاولگر نباشد، حكومت خائن نباشد; نه اينكه مى خواهد حكومت را به هم بزند.» (58) از نظر شرعى نيز حكومت، «از واجبات حسبيه اى (59) است كه واجب است براى حفظ نظم.» (06)

2- 5. برقرارى و تامين قسط و عدل

حكومت اسلامى، قدرت را فراتر از تامين نظم و امنيت در جامعه، براى برقراى قسط و عدل در جامعه به كار مى گيرد. حضرت امام تصريح مى كند; «قدرتى كه به دست مى آيد صرف در تحقق عدالت خواهد شد.» (61) او همچنين در مواردى ديگر، برقرارى عدالت را مهم ترين ويژگى حكومت اسلامى دانسته است: «ما كه مى گوييم حكومت اسلامى، مى گوييم حكومت عدالت.» (62) در حكومت اسلامى، نه تنها غايت قدرت سياسى، استقرار عدالت در جامعه است، بلكه مبناى تشكيلات حكومت اسلامى نيز، عدالت است. (36) اساسا تنها حكومتى كه به تحقق عدالت مى انجامد، حكومت اسلامى است: «در همه رژيمهايى كه، مطالعه بكنيم جز رژيم اسلام جز حكومت اسلامى حكومتى نيست كه عدالت داشته باشد; همه براى خودشان اند.» (64) حضرت امام براى معرفى نمونه آرمانى حكومت عدل اسلامى، مخاطبان خود را به آشنايى با سيره حكومتى حضرت على (ع)، فرا مى خواند. (65)

3-5. تهذيب نفوس و تامين سعادت انسان ها

همچنان كه گفته شد بى وجود و بعثت انبيا، دو قوه شهوت

ص: 5736

و غضب به يارى قوه واهمه بر انسان حاكم مى گردند و او را به پستى مى كشانند. حضرت امام، بعثت انبيا را اصالتا و اساسا براى راهنمايى انسان به مسير سعادت و تهذيب نفس او و تقويت مربى درونى او - عقل - براى حكومت كردن بر مملكت روح انسانى مى داند. انبيا اين رسالت را از طريق مهار كردن دو قوه غضب و شهوت انجام مى دهند; بنابراين اداره بعد مادى وجود انسان، به خودى خود، مطمح نظر اديان الهى نيست و قواى حيوانى نفس انسان براى آن منظور كافى است: «آنهايى كه گمان كردند نبى ختمى و رسول هاشمى (ص) دعوتش داراى دو جنبه است: دنيايى و آخرتى، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوت فرض كرده اند، از ديانت بى خبر و از دعوت و مقصد نبوت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبياء عظام بكلى خارج، و حس شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنيا كفايت مى كنند، محتاج به بعث رسل نيست - اداره شهوت و غضب قرآن و نبى لازم ندارد. بلكه انبياء مردم را از دنيا باز دارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مى فرمايند

ص: 5737

مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را به هر طريق فرو ننشان - نكاح بايد باشد، تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد - با آن كه در كانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگير اطلاق هستند نه داعى دنيا. روح دعوت به تجارت تقييد و بازدارى از به دست آوردن باطل است ; و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوه شهوت است. بلى، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتم است.» (66) (تاكيد از نگارنده است.) حضرت امام در طول دوران انقلاب اسلامى و پس از آن نيز، بر اين ديدگاه تاكيد مى كرد. گرچه به نظر مى رسد طى اين دوران، به بعد مادى اسلام بيش از آنچه در فراز بالا نقل شد، اهتمام نشان مى داد و اسلام را «يك مكتب مادى - معنوى» (67) مى دانست; با اين حال، حتى در اين زمان نيز بعد مادى را مقدمه بعد معنوى، «ماديت را در پناه معنويت» و اسلام را «مكتب انسان سازى» و تهذيب نفس را «مقصد نهايى انبيا و اوليا» مى داند. (68) ايشان در اين باره مى گويد: «انبيا كه ديدند مردم در هلاكت هستند از حيث اخلاق، از حيث عقايد، از حيث اعمال، مكتب هايى را خداى

ص: 5738

تبارك و تعالى به آنها الهام كرد تا نجات بدهد انسان را به همه ابعادى كه دارد. اگر انسان حيوانى بود مثل ساير حيوانات، لكن حيوانى كه تدبير دارد، حيوانى كه اهل صنعت است، اگر اين بود احتياج به آمدن انبيا نداشت. براى اينكه اين راه، راهى است كه ماديين خودشان ادراك مى كنند. آمدن انبيا براى اين است كه آن راه هايى كه بشر نمى داند، آن حقايقى را كه انسان نمى داند، به آنها تعليم بفرمايد. انبيا براى راهنمايى يك مقام بالاتر، يك مقام انسانى بالاتر آمده اند. قرآن كتاب آدم سازى است، براى آدم ساختن آمده است. كتاب حيوان سازى نيست، كتاب تعمير ماديت نيست، همه چيز است، انسان را به تمام ابعاد تربيت مى كند، ماديات را قبول دارد در پناه معنويات و ماديات را تبع معنويات قرار مى دهد.» (69) در پرتو اين ديدگاه، هدف نهايى حكومت اسلامى - و در واقع غايت حقيقى قدرت سياسى - «تهذيب نفس مردم» است. (70) غايات ديگر قدرت سياسى - تامين نظم و امنيت و برقرارى قسط و عدل - نيز از آن جهت مطلوبند و مورد توجه حكومت اسلامى قرار مى گيرند كه شرط لازم موفقيت مربيان جامعه در تحقق اين هدف اصيل و نهايى است: «انبيا نيامده اند حكومت درست كنند، حكومت را مى خواهند چه كنند؟

ص: 5739

اين هم هست. اما نه اين است كه انبيا آمده اند كه دنيا را اداره كنند، حيوانات هم دنيا دارند، كار خودشان را اداره مى كنند. البته بسط عدالت همان بسط صفت حق تعالى است براى اشخاصى كه چشم دارند. بسط عدالت هم مى دهند، عدالت اجتماعى هم به دست آنهاست، حكومت هم تاسيس مى كنند، حكومتى كه حكومت عادله باشد، لكن مقصد اين نيست، اينها همه وسيله است كه انسان برسد به يك مرتبه ديگرى كه براى آن انبيا آمده اند.» (71) همين ويژگى، همچنين مايه تمايز حكومت هاى الهى از غير الهى است: «و تفاوت بزرگى كه بين همه رژيم هاى دنيا به هر قسمى كه مى خواهد باشد، [...] و آن رژيمى كه الهى است و تابع قوانين الهى است، تفاوت بزرگ اين است كه تمام رژيم ها آنش كه ديگر عدل و داد و خوبست، فقط در حدود طبيعت است.» (72) همين كه انسان ها، در برابر پيامبران سر به طاعت فرود آورند و دعوتشان را بپذيرند، رابطه قدرت ميان آنها استقرار مى يابد. اما گاهى پيامبران براى پيشبرد دعوت خود ناگزير ازبه كار گرفتن قوه قهريه و اعمال «زور» ، كه نوع خاصى از رابطه قدرت است، مى گردند: «در نقلى است كه پيغمبر اكرم (ص) ديدند كه عده اى از اين كفار را دارند مى آورند، اسير كردند مى آورند و

ص: 5740

عبور مى دهند، فرمودند كه اينها را - قريب به اين معنا - مى خواهيم به بهشت ببريم، و اينها را با زنجير مى كشند طرف بهشت! انبياء (ع)، براى سعادت بشر مبعوث شده اند; يعنى، سعادت همه جانبه بشر; سعادت دنياى بشر; سعادت حيات ديگر بشر، آنها مى خواستند كه انسانها را به كمال لايق به انسانيت برسانند. بشر زير اين بار بسياريشان نمى روند و نرفتند [...] ما مى خواهيم اين دولتها را مستقل كنيم، راضى نمى شوند. [...] اين همان چيزى است كه پيغمبر اكرم فرمود كه با زنجير ما اينها را داريم مى كشيم طرف بهشت ; طرف سعادت.» (73) حضرت امام در جايى ديگر، با اشاره به فتوحات اسلامى، آن ها را براى «مملكت گيرى» نمى داند، بلكه «فتح براى اين است كه انسانها را، [...] به كمال برساند. (74) بنابر اين، روشن مى شود كه انبياى الهى، دعوت خود را براى رساندن انسان ها به كمال، اعلام كرده اند و در اين راه به كارگيرى قدرت سياسى ضرورى است ; در نتيجه، انسان سازى و تهذيب نفوس غايت نهايى و حقيقى قدرت سياسى به شمار مى آيد.

4-5. كسب و نگهداشت قدرت سياسى

از مجموعه مباحث گذشته، آشكار گرديد كه قدرت، هم به خودى خود، خير و كمال است و هم از جهت تحقق بخشيدن به غايات سه گانه اى كه

ص: 5741

براى آن ياد كرديم. اينك جاى طرح اين پرسش است كه آيا كسب قدرت سياسى و حفظ و تقويت آن، به خودى خود مى تواند در شمار غايات قدرت سياسى قرار گيرد؟ آيا قدرت سياسى، فى نفسه مى تواند غايت باشد؟ همچنان كه گفتيم، اگر چه قدرت ذاتا خير و كمال است، قدرت طلبى كه ريشه در حب نفس دارد، مذموم است ; چرا كه در آن، قدرت براى نفس قدرت خواسته مى شود. اين گونه طلب كردن قدرت همان حب جاه است كه روايات بسيارى در مذمت آن وارد شده است. (75) حضرت امام نيز به آن روايات اشاره و قدرت طلبى را - بدين معنا - نكوهش مى كند: «قدرت طلبى در هر كه باشد، اين اسباب اين مى شود كه زمين بخورد. قدرت طلبى از هر كه باشد از شيطان است ; مى خواهد رئيس جمهور امريكا قدرت طلبى كند يا يك طلبه اى در مدرسه بخواهد قدرت طلبى بكند، يا يك امام جمعه اى در مركزى كه دارد.» (76) و در جايى ديگر، اين تصور را كه پيامبر اكرم و ديگر انبيا و اوليا، قدمى براى قدرت طلبى برداشته اند، رد مى كند: «تمام جنگ هايى كه در اسلام واقع شده براى اين بوده است كه اين جنگلى ها و وحشى ها را وارد كنند در حصار ايمان، قدرت طلبى تو كار نبوده و لهذا در سيره نبى

ص: 5742

اكرم و ساير انبيا و اولياى بزرگ، حضرت امير - سلام الله عليه - اولياى بزرگ در سيره آنها مى بينيم كه اصل قضيه قدرت طلبى در كار نبود و اگر براى اداى وظيفه نبود براى ساختن اين انسانها بود، حتى اين خلافت ظاهرى را هم قبول نمى كردند، مى رفتند، اما تكليف بود، تكليف خداست، بايد قبول كند تا بتواند آن مقدارى كه مى تواند انسان درست كند. [...] اگر كسى براى قدرت اقدام بكند و براى تحصيل قدرت شمشير بكشد، اين از اسلام دور است، اين وارد در اسلام نشده باز، ظاهرا مسلم است.» (77) قدرت سياسى از نظر حضرت امام يك وسيله و ابزار است ; بنابراين، اگرچه مطلوب است، اما مطلوبيت آن ذاتى نيست، بلكه بالعرض است. اگر قدرت سياسى وسيله تحقق غاياتى كه گفته شد، نمى بود، فاقد هرگونه ارزشى مى گرديد. حضرت امام در كتاب ولايت فقيه، پس از استناد به دو روايت از حضرت على (ع) (78) چنين استدلال مى كند كه «عهده دار شدن حكومت فى حد ذاته شان و مقامى نيست ; بلكه وسيله اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است [...] هرگاه حكومت و فرماندهى وسيله اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى كند; و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويت بيشتر

ص: 5743

مى شود.» (79) و در توصيه به رهبرى آينده، بر همين معنا تاكيد مى كند: «لازم است به رهبر محترم آتيه يا شوراى رهبرى تذكرى برادرانه و مخلصانه بدهم: رهبر و رهبرى در اديان آسمانى و اسلام بزرگ چيزى نيست كه خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خداى نخواسته به غرور و بزرگ انديشى خود وادارد. آن همان است كه مولاى ما على بن ابيطالب در باره آن گوشزد فرموده است.» (80) اما نبايد از اين موضوع، چنين نتيجه گرفت كه - بر خلاف آنچه تاكنون در صدد اثبات آن بوده ايم - از نظر حضرت امام قدرت سياسى ذاتا نه خير است و نه شر، بلكه خنثى است و خير يا شر بودن آن بستگى به چگونگى بهره گيرى از آن دارد. زيرا غايات قدرت از ديدگاه امام، ضرورى و واجب هستند و كسب قدرت از آن جهت كه مقدمه واجب است، خود نيز واجب است. حضرت امام تلاش براى كسب قدرت سياسى را به منظور تحقق غايات مطلوب، واجب مى دانست و خود نيز عملا در اين جهت گام برمى داشت. ايشان در اين باره مى فرمايد: «اگر امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم، بايد

ص: 5744

كوشش كنيم اين قدرت را به دست بياوريم. و در عين حال، به عنوان حداقل انجام وظيفه، از اظهار حقايق و افشاى حرامخواريها و دروغ پردازيها كوتاهى نكنيم. وقتى قدرت را بدست آورديم، نه تنها سياست و اقتصاد و اداره كشور را درست مى كنيم ; بلكه حرامخورها و دروغ پردازها را شلاق مى زنيم و به كيفر مى رسانيم.» (81) ايشان در بخشى ديگر از مباحث ولايت فقيه، تلاش براى تحصيل قدرت و تشكيل حكومت را از «واجبات مطلق» مى شمارد، نه واجب مشروط. (82) اين بدان معناست كه تحصيل قدرت «شرط واجب» است (مثل وضو براى نماز)، نه شرط وجوب (مثل استطاعت براى حج) و تاكيد مى كند كه اگر تشكيل حكومت براى كسى كه واجد شرايط است امكان داشته باشد، براى او «واجب عينى» است، «وگرنه واجب كفايى است». (83) گذشته از اين، اعتقاد به اين كه «حق اعمال قدرت» از آن امام معصوم يا جانشين اوست و دخالت ديگران در تصدى و اعمال آن، «تصرف در سلطان غير» و از مصاديق «غصب» است، (84) خود نشانه آن است كه قدرت اصالتا از آن امام معصوم است و تصدى آن از جانب ديگران ناعادلانه و جائرانه است ; چون قدرت را از جايگاه حقيقى اش دور كرده است. حال كه كسب قدرت واجب است، منطقا مى توان

ص: 5745

به اين نتيجه رسيد كه حفظ و تقويت آن نيز، به خودى خود، يكى از غايات قدرت سياسى است. قدرت سياسى، شانى ابزارى دارد، اما از آنجا كه غايات قدرت ابدى است، ضرورت وجود قدرت سياسى نيز ابدى و ماندگار است. حضرت امام از لزوم حفظ و تقويت قدرت سياسى با عنوان «حفظ نظام جمهورى اسلامى» ياد مى كرد: «مساله حفظ نظام جمهورى اسلامى در اين عصر و با وضعى كه در دنيا مشاهده مى شود و با اين نشانه گيريهايى كه از چپ و راست و دور و نزديك نسبت به اين مولود شريف مى شود، از اهم واجبات عقلى و شرعى است كه هيچ چيز به آن مزاحمت نمى كند و از امورى است كه احتمال خلل در آن عقلا منجز است.» (85) (تاكيد از نگارنده است.) در جايى ديگر حضرت امام حكومت را «ولايت مطلقه اى كه از جانب خدا به نبى اكرم (ص) واگذار شده و اهم احكام الهى است و بر جميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد» (86) معرفى مى كند. نتيجه اين تعريف اين است كه در صورت تعارض ميان مصلحت نظام و هر يك از «احكام فرعيه»، حفظ و رعايت مصلحت نظام مقدم است.

6. قدرت هاى سياسى ناروا

اشاره

همچنان كه در مملكت روح انسان، فطرت كمال طلبى به حب نفس تبديل

ص: 5746

مى شود و عقل الهى از حكومت بر قواى نفس، محروم مى ماند، در عرصه جامعه نيز غالبا «قدرت سياسى» در دست افرادى بوده كه صلاحيت تصدى آن را نداشته اند. حضرت امام در چارچوب گرايش كلى انديشه سياسى شيعه، «تغلب» را مردود مى شمارد و تصدى قدرت را به خودى خود، دليل حقانيت نمى داند: «گمان نكنيد هر كه قدرت پيدا كرد خداى تبارك و تعالى با اوست، معاويه هم قدرت داشت، فرعون هم قدرت داشت، فرعون هم سلطنت داشت. سلطنت اگر ظل الله باشد، سلطان اگر ظل الله باشد، پذيرفته است.» (87) حضرت امام اين گونه قدرتمداران را كسانى دانسته كه «تكوينا» صاحب قدرتند. ايشان با اشاره به «رؤساى جمهور اسلام، سلاطين اسلام»، آنان را كسانى مى داند كه «اسلام [...] برحسب اراده خداى تبارك و تعالى تكوينا، [به آن ها] سپرده شده است» (88) و مسئوليتشان را در حفظ اسلام به آنان يادآور مى شود. اين تعبير حضرت امام، به معناى تاييد حقانيت آنان در تصدى قدرت نيست، بلكه تنها به اين معناست كه آنان به طور «بالفعل» قدرت را در اختيار دارند. مانند اين تعبير را در قرآن كريم در باره نمرود، مى بينيم: الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان ءاته الله الملك. (بقره / 258( آيا [داستان] كسى را كه از [سر مستى] آنكه

ص: 5747

خداوند به او ملك و مكنت بخشيده بود، باابراهيم در باره پروردگارش محاجه مى كرد، ندانسته اى؟ حضرت امام رواياتى را كه در توجيه «تغلب» مورد استناد قرار گرفته اند، رواياتى «ضعيف» دانسته، كه در مقابل رواياتى كه «در باره مبارزه با ستمگران و كسانى كه در دين تصرف مى كنند وارد شده است»، شايسته هيچ وقعى نيست. (89) در سخنان و نوشته هاى حضرت امام، مى توان سه گونه «قدرت سياسى ناروا» را از يكديگر باز شناخت. اين سه گونه عبارتند از: 1. طاغوت ; 2. استبداد;3. ديكتاتورى. در اينجا به اختصار ويژگى هاى هر كدام از اين ها مورد بررسى قرار مى دهيم.

1- 6. طاغوت

حضرت امام «طاغوت» را «حكومت هاى جور و قدرت هاى نارواى حكومتى» (90) يا «قدرت هاى سياسى ناروا» (91) معنا مى كند. اين حكومت ها «در برابر حكم خدا سركشى و طغيان» كرده اند و قدرتى را كه حق آنان نيست، غصب كرده اند (92) و بر خلاف حق و عدالت اعمال مى كنند (93) و فساد را گسترش مى دهند. حكومت از نظر حضرت امام از دو حال خارج نيست ; يا الهى است يا طاغوتى: «يا خدا يا طاغوت [...] اگر به امر خدا نباشد، [...] غير مشروع شد، طاغوت است، اطاعت او، اطاعت طاغوت است، وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است طاغوت وقتى از بين

ص: 5748

مى رود كه به امر خداى تبارك و تعالى يك كسى نصب بشود. (49)

2- 6. استبداد

حكومت استبدادى، حكومتى است كه در آن «آراء و تمايلات نفسانى يك تن [...] بر سراسر جامعه تحميل» شود. (95) چنين حكومتى، طبيعتا نمى تواند به هيچ قاعده يا قانونى ملتزم باشد. از اين رو، چنين حكومتى با اسلام منافات دارد: «حكومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه، بلكه «مشروطه» است. البته نه مشروطه به متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است. «مجموعه شرط» همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامى «حكومت قانون الهى بر مردم» است. (96)

3-6. ديكتاتورى

ديكتاتورى در اصل، ملكه اى نفسانى است و «بدترين صفاتى است كه انسان را منحط مى كند از انسانيت و كشور را به تباهى مى كشد». (97) به طور كلى، جوهر ديكتاتورى، تمايل ديكتاتور به تحميل نظر خود بر ديگران است. روشن است كه راى تحميلى نمى تواند مستند به دليل و برهان باشد; زيرا در اين صورت تحميل راى بر ديگران بى معنى است. به همين

ص: 5749

دليل، حضرت امام ديكتاتورى را اين مى داند كه «برخلاف راى ملت يك چيز را به زور به گردن ملت بگذارند». (98) منشا رفتار ديكتاتور مآبانه عدم تهذيب نفس و ناتوانى ديكتاتور در تسلط بر نفس خويش از يك سو، و غلبه قدرت طلبى و حب جاه بر او از سوى ديگر است. ديكتاتور از سويى به ضعف نفس دچار است و از سوى ديگر ميل به سلطه بر ديگران دارد. پيامد وجود چنين روحيه اى در ديكتاتور، اصرار او بر خطاهاست. «از مفاسدى كه ديكتاتورى دارد و ديكتاتور مبتلا به او هست اين است كه يك مطلبى را القا مى كند بعدش نمى تواند، قدرت ندارد بر خودش كه اين مطلبى را كه القا كرده است اگر خلاف مصلحت است [...] نمى تواند از قولش برگردد، مى گويد، «گفتم و بايد بشود.» (99) (تاكيد از نگارنده است.) پيامد ديگر ديكتاتورمنشى گسستگى ميان دولت و ملت است ; در نتيجه ديكتاتورى، ملت از همراهى با قدرتمداران سرباز مى زند و قدرتمداران در مقابل، براى واداشتن ملت به همراهى، رفتار ديكتاتور مآبانه خود را تشديد مى كنند: «يكى از انگيزه هاى كه ديكتاتورى پيش مى آورد اين است كه ديكتاتورها مى بينند ملت همراهشان نيست اعمال ديكتاتورى مى كنند [...] وقتى كه ملت جدا باشد از دولت و دولت هم بخواهد از ملت استفاده كند و بدوشد

ص: 5750

ملت را ديكتاتورى پيش مى آيد.» (100) البته چنين حكومتى به هيچ وجه نمى تواند پايدار بماند و هر چند كه قدرتمند هم باشد، زوال آن قطعى است. (101) تكوين روحيه ديكتاتورى در اشخاص كاملا

ص: 5751

تدريجى است: «اينطور هم نيست كه انسان خيال كند كه شيطان مى آيد ابتدا به آدم مى گويد كه بيا برو طاغوتى بشو، اين را نمى گويد. قدم به قدم انسان را پيش مى برد، وجب به وجب انسان را پيش مى برد.» (102) حضرت امام با اشاره به كسانى چون رضاخان و هيتلر به عنوان نمونه هاى ديكتاتورى تصريح مى كند كه اين افراد از بدو زاده شدن ديكتاتور نبوده اند، بلكه«كم كم وارد جامعه شدند و قدرت پيدا كردند هر چه قدرت زيادتر شد آن ملكه اى كه در باطنش بود هى زيادتر شد و همين طور به تدريج قوت پيدا كرد تا يك وقت يك ديكتاتورى شد مثل هيتلر [...] يا رضاخان». (103)

7. پيامد استقرار قدرت هاى سياسى ناروا

به نظر حضرت امام، منشا بدبختى و عقب ماندگى ملت ها فساد هيات حاكمه است: «اگر چنانچه هيات حاكمه، كسانى كه مقررات يك كشور در دست آنهاست، اينها فاسد باشند، مملكت را به فساد مى كشاند; همه بعدهاى مملكت را رو به نيستى و فساد مى برند.» (104) و منشا همه مفاسد حكومت ها، قرار داشتن فردى فاسد و غير مهذب در راس امور است ; حضرت امام، در عين اين كه بر نگرش خيرانديشانه خود به قدرت تاكيد مى كند، در اين باره مى فرمايد: «قدرت اگر چنانچه به دست اشخاص غير مهذب

ص: 5752

برسد خطر دارد. قدرت خودش يك كمال است. خداى تبارك و تعالى قادر است، لكن اگر چنانچه قدرت به دست اشخاص فاسد برسد همين كمال را به فساد مى كشانند. [...] اگر چنانچه [قدرت] در دست زورمندانى باشد كه عاقل نيستند، مهذب نيستند مصيبت بار مى آورند.» (105) (تاكيد از نگارنده است.) البته «عقلى» كه در اينجا مورد اشاره حضرت امام است «آن عقلى است كه «ما عبد به الرحمن» و الا [...] شيطنت و تدبير را اين ها هم دارند. اما آن عقلى كه سالم باشد و بتواند انسان را به ارزش هاى انسانى برساند، ندارند.» (106) در جايى ديگر، همين نظريه با اشاره به «اسلحه» به عنوان «نماد» قدرت بيان شده است: «من شنيده ام كه در زمان رضاخان مرحوم مدرس به رضاخان [...] گفته بود كه من شنيدم كه شيخ الرئيس گفته من از گاو مى ترسم براى اينكه اسلحه دارد و عقل ندارد. اين حرف اگر از شيخ الرئيس هم مثلا ثابت نباشد، يك حرفى ست حكيمانه كه اسلحه وقتى در دست اشخاص غير صالح افتاد و ناشايسته، چه مفاسدى دارد. از اول بشر مبتلاى به همين بوده كه اسلحه در دست اشخاص ناصالح بوده است. [...] تا خلع سلاح نشوند اين اسلحه دارهاى ناشايسته، كار بشر سرانجام پيدا نمى كند.» (107) حضرت امام، به همين

ص: 5753

ترتيب، منشا مفاسد را در ايران شخص شاه مى دانست و با حفظ شاه در راس حكومت، هرگونه اميدى به اصلاح اوضاع را بى اساس و بى نتيجه مى شمرد: «يك نفر از رجال سياسى از يك رجل ارتشى نقل كرد كه اين شاه تخصصى دارد در بد انتخابى! [...] مى گفت كه اگر پنج نفر فاسد در مملكت پيدا بشود، اين انگشت روى هر پنج نفر مى گذارد و آنها را مى خواهد انتخاب كند! اين براى اين است كه خودش فاسد است. [...] اگر آن مرد، آن كسى كه در آن نقطه بالا به خيال خودش واقع شده، يك آدم صلاحيتدارى باشد [...] تمام مملكت را همان اصلاح مى كند. تمام ممكلت ما به فساد كشيده شده براى اينكه آنكه نخست وزير را بر حسب قانونشان فرض كنيد بايد تعيين بكند يك آدم فاسدى است. يك كسى كه به فكر خودش و دنبال فكر خودش باشد تعيين مى كند. [...]» (108)

جمع بندى

به طور كلى، مى توان گفت حضرت امام قدرت را ذاتا خير و كمال مى داند و قدرت سياسى را، هم به لحاظ منشا و خاستگاه و هم به لحاظ غاياتى كه تحقق آن ها در گرو وجود قدرت است، ضرورتى هميشگى مى داند. مهم ترين اين غايت ها تهذيب نفوس و تامين سعادت انسان هاست; اما در عمل، همواره انسان هاى غير مهذب

ص: 5754

در راس حكومت ها قرار گرفته اند كه منشا گسترش فساد در كل ساختار سياسى و در مرحله بعدى در كل جامعه بوده اند. در اينجا اين پرسش هميشگى مطرح مى گردد كه: «چه كسى بايد حكومت بكند؟» اگر قدرت خير است و اگر منشا فساد در حكومت و جامعه اشخاص غير مهذب هستند، تنها راه حل آن است كه اشخاص مهذب در راس حكومت قرار گيرند. حاكمان حقيقى در مرحله اول انبيا و ائمه معصومين (ع) و در زمان غيبت، فقهاى عادل هستند كه با استمداد از نيروهاى درونى خويش، قدرت سياسى را در بستر حقيقى آن به جريان مى اندازند.

پى نوشت ها

1. گلن تيندر، تفكر سياسى، ترجمه محمود صدرى (تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى،1374، صص78 - 77. 2. عبدالله جوادى آملى، بنيان مرصوص (قم: مركز نشر اسراء، 1375(، صص 95 - 94. 3. روح الله خمينى، صحيفه نور: مجموعه رهنمودهاى حضرت امام خمينى (قدس سره الشريف)(باتجديد نظر و اضافات) ، تدوين: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى (تهران:وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات، 1374 - 1370(، ج 1،ص 22. (تا جلد نهم صحيفه نور از همين چاپ استفاده و براى جلدهاى بعدى به چاپ 22 جلدى آن مراجعه شده كه در جاى خود به مشخصات آن نيز اشاره خواهد شد.) 4. همان. 5.براى

ص: 5755

آشنايى با آثار حضرت امام، ر.ك: صدر الدين عماد دشتى. «كتابشناسى موضوعى توصيفى آثار امام راحل»، حضور (ويژه هشتمين سالگرد ارتحال امام خمينى رهبر كبير انقلاب اسلامى و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران)، (خرداد1376(، صص 54 - 40. در پايان اين كتابشناسى، فهرست آثار حضرت امام به ترتيب تاريخ نگارش آمده است. همچنين براى آشنايى اجمالى با زندگانى حضرت امام، ر.ك: صحيفه نور، ج 1، صص 22 - 21 ; نيز: حميد انصارى، حديث بيدارى (نگاهى به زندگينامه آرمانى، علمى و سياسى حضرت امام خمينى)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374(. 6. امير رضا ستوده (گردآورى و تدوين)، پا به پاى آفتاب، گفته ها و ناگفته ها از زندگى امام خمينى (ره)، (تهران: نشر پنجره، 1374(، ج 2، ص 205. 7. رويكردهاى حاكم بر مطالعه قدرت در وهله نخست به دوگونه رويكردهاى جامعه شناسانه و غيرجامعه شناسانه تقسيم مى شوند. رويكردهاى غيرجامعه شناسانه عبارتند از رويكرد فلسفى، رويكرد كلامى و رويكرد عرفانى. در اينجا، در اين باره كه «آيا رويكرد حضرت امام به قدرت، جامعه شناسانه است يا خير»، بحث نمى كنيم. چراكه اولا داورى اخلاقى در باره قدرت در چارچوب رويكرد غير جامعه شناسانه به قدرت امكان پذير است ; ثانيا حضرت امام هيچ گاه جامعه شناس ( tsigoloicos ) نبوده است ; گرچه در عمل

ص: 5756

نشان داد كه جامعه خود را به خوبى مى شناسد; ر.ك: سيد على قادرى، «امام خمينى در پنج حوزه معرفت سياسى»، حضور (زمستان 1375، ش 18(، صص79- 77. نويسنده در اين بخش از مقاله، اين پرسش را بررسى كرده كه «آيا امام خمينى يك عالم سياسى ( tsitneics lacitilop ) بوده است؟» 8. روح الله خمينى، شرح دعاءالسحر (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س)،1374(،ص109. 9. همان، ص 110. 10. همان، ص 111. 11. همان، ص113. 12. همان، صص142 - 137. 13. روح الله خمينى، ولايت فقيه (حكومت اسلامى)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374(، ص 45. 14. همان، ص 58. 15. روح الله خمينى، كوثر; مجموعه سخنرانيهاى حضرت امام خمينى (س) همراه با شرح وقايع انقلاب اسلامى، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373- 1371(، ج2، ص 468. 16. همان، ص469. 17. صحيفه نور، ج 1، ص 402. 18. روح الله خمينى، صحيفه نور، (تهران: مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1368(، ج 22، ص347. 19. روح الله خمينى، تفسير سوره حمد (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375(، ص 112. 20. اشاره اى است به آيه73 از سوره حج. 21. روح الله خمينى، شرح چهل حديث (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374(، ص53.

ص: 5757

22. همان، ص 70. 23. صحيفه نور، ج19، ص 210 ; نيز ر.ك: كوثر، ج 2، ص353 و593 ; ج 2، ص 431 و 550 ; صحيفه نور، ج 5، ص 192، 238 و 580. 24. صحيفه نور، ج 1، ص107. 25. شرح چهل حديث، ص 112 ; نيز ر.ك: شرح دعاء السحر، ص139. 26. شرح چهل حديث، ص283 27. شرح دعاءالسحر، ص109. 28. صحيفه نور، ج19، ص 210. 29. همان، ج 18، ص 155. 30. شرح چهل حديث، ص 641. 31. همان، ص 600 ; براى آگاهى از تبيين حضرت امام از مسئله خير و شر در عالم، ر.ك: همان، صص 647- 642. 32. روح الله خمينى، آداب الصلوة، آداب نماز (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثارامام خمينى،1372(، ص56. 33. روح الله خمينى، وعده ديدار، نامه هاى حضرت امام خمينى به حجت الاسلام والمسلمين حاج سيداحمد خمينى، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374(، صص 85 - 84. 34. سوره روم، آيه 30 ; ر.ك: شرح چهل حديث، صص188 - 179 (حديث يازدهم). 35. همان، ص127 ; رك: صحيفه نور، ج 18، ص 34. 36. روح الله خمينى، ديوان امام: سروده هاى حضرت امام خمينى (س)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372(، ص 212. 37. همان، ص179.

ص: 5758

38. شرح چهل حديث، ص 1832 ; نيز ر.ك: همان، ص 20 و127. 39. همان، ص 14. 40. همان. 41. همان، ص 134. 42. همان. 43. همان، ص 135. 44. همان، ص 71. 45. تفسير سوره حمد، ص 111 ; نيز ر.ك: صحيفه نور، ج19، ص 225 - 224. 46. شرح چهل حديث، ص237. 47. همان، ص 169- 168 ; ر.ك: صحيفه نور، ج6، ص510 - 509. 48. صحيفه نور، ج 8، ص516. 49. شرح چهل حديث، ص476. 50. روح الله خمينى، كشف الاسرار (/ بى م، ب ى ن، بى ت /)، ص 232 ; نيز ر.ك: كوثر، ج 2، ص211. 51. شرح چهل حديث، ص237. 52. همان، ص 200. 53. كوثر، ج3، ص 158. 54. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،1371(، ص39 (خطبه 40(. 55. كشف الاسرار، ص 235. 56. ولايت فقيه، ص19. 57. صحيفه نور، ج 20، ص197. 58. كوثر، ج 1، ص 658. 59. امور حسبيه امورى است كه شارع به تعطيل و ترك آن ها راضى نيست. 60. صحيفه نور، ج7، ص449 ; نيز ر.ك: همان، ج6، ص 538. 61. غلامرضا نجاتى، تاريخ سياسى بيست و پنجساله ايران (تهران: رسا، 1371(، ج 2، ص 330 ; به نقل از:

ص: 5759

كوثر، ج3، ص 185 ; نيز ر.ك: همان، ج 2، ص 335 و 344. 62. همان، ج 1، ص449 ; نيز ر.ك: همان، ج 1، ص 660 ; ج 2، ص26. 63. همان، ج 2، ص 221. 64. همان، ج 1، ص 535. 65. مثلا ر.ك: همان، ج 1، ص237- 236،243، 581، 643- 642،659- 656. 66. آداب الصلوة، صص 46- 45. 67. صحيفه نور، ج 4، ص 315. 68. همان. 69. همان ; نيز ر.ك: همان، ص 492 ; كوثر، ج 1، ص 655 - 654 ; ج 2، صص 12 - 8. 70. صحيفه نور، ج6، ص509. 71. تفسير سوره حمد، ص 174 ; نيز ر.ك: ولايت فقيه، ص 62. 72. صحيفه نور، ج6، ص509 ; نيز ر.ك: همان، ج 5، ص 31 - 30. 73. كوثر، ج 2، صص 635 - 634. حضرت امام در كتاب آداب الصلوة تصريح مى كند كه راه سعادت را به اكراه و اجبار نمى توان پيمود: «و اگر ممكن بود اكراها مردم را به سعادت برسانند مى رسانند; لكن هيهات! راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود; سعادت با زور حاصل نشود ; فضيلت و عمل صالح بدون اختيار فضيلت نيست و عمل صالح نمى باشد ; و شايد معنى

ص: 5760

آيه شريفه لااكراه فى الدين نيز همين باشد.» اما عبارات بعدى، تناقض ظاهرى اين گفته را با آنچه در متن آمده برطرف مى سازد: «بلى، آنچه در آن، اعمال اكراه و اجبار مى توان نمود صورت دين الهى است نه حقيقت آن. انبيا (ع) مامور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم كنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمايند تا مردم به قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند.» آداب الصلوة، ص37. 74. صحيفه نور، ج 4، ص506. 75. براى آگاهى از اين روايات ر.ك: محمد بن يعقوب الكلينى، اصول الكافى، ج 2، ص297 («باب طلب الرئاسة»). 76. صحيفه نور، ج19، ص156. 77. همان، ج7، ص316. 78. نهج البلاغه، خطبه3 و33. 79. ولايت فقيه، ص 44. 80. صحيفه نور، ج 18، ص43. 81. ولايت فقيه، ص 104. 82. همان، ص56. 83. همان، ص 42 ; نيز ر.ك: كديور، پيشين، صص24 - 23. 84. ولايت فقيه، ص 44 ; نيز ر.ك: روح الله خمينى، المكاسب المحرمه (قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار الامام الخمينى، 1374( ج 2، ص 160. 85. صحيفه نور، ج19، ص106. 86. صحيفه نور، ج 21، ص 170. 87. همان، ج3، ص 401. 88. كوثر، ج

ص: 5761

1، ص187; نيز ر.ك: همان، ص 188. 89. ولايت فقيه، صص54 - 53 ; براى آگاهى از روايات مورد نظر، ر.ك: همان، (پاورقى); نيز: كوثر، ج 1، ص 356- 355. 90. ولايت فقيه، ص77. 91. همان، ص 138. 92. همان، ص77. 93. صحيفه نور، ج 4، ص493. 94. همان، ج6، ص 34. 95. روح الله خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه (ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع) (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1365(، ص 20. 96. ولايت فقيه، ص33 ; نيز ر.ك: صحيفه نور، ج 5، ص387. 97. صحيفه نور، ج 8، ص236. 98. همان، ج 5، ص 470. 99. همان، ج 8، ص 235. 100. همان، ج 18، ص83. 101. همان، ج 4، ص 304. 102. همان، ج 18، ص43. 103. همان، ج 8، ص 234. 104. كوثر، ج 2، ص 541 ; نيز ر.ك: همان، ص 295 ; صحيفه نور، ج 5، ص 204. 105. صحيفه نور، ج 18، صص 156- 155. 106. همان، ج 18، ص157- 156. 107. كوثر، ج 1، ص 324 ; نيز ر.ك: همان، ص333. 108. همان، ج 2، ص 545 ; نيز ر.ك: صحيفه نور، ج 5، ص 204.

ص: 5762

قدمت و ثبات نظريه ولايت مطلقه فقيه درسيره امام (ره)

اشاره

فصلنامه كتاب نقد، شماره 13 اخوان كاظمي، بهرام

اشاره :

مقاله نشان مى دهد «ولايت مطلقه فقيه» به آن مفهوم كه امام«رض» مد نظر داشتند، از همان ابتدا و نخستين مكتوبات ايشان، مورد توجه و اعتقاد امام بوده و چرخش و تجديد نظرى درديدگاه ايشان واقع نشده است. مقاله، پاسخى مستدل به كسانى است كه براى نظريه ولايت فقيه و حكومت اسلامى امام، چند مرحله تجديد نظر قائل شده و ولايت مطلقه فقيه را ايده اى خلق الساعة و شخصى خوانده اند و حتى مفهوم ولايت مطلقه را مورد تحريف قرار داده اند.

مقدمه

پيروزى انقلاب اسلامى ايران در22 بهمن 1357، يكى ازكهن ترين نظامهاى سلطنتى راازميان برد و برويرانه هاى سلطنت و «انديشه سياسى شاهى»، جمهورى اسلامى رابرپايه «نظريه ولايت مطلقه فقيه» امام خمينى(ره) بنانهاد. نظريه ولايت فقيه، درفقه شيعى از قدمتى هزارساله برخوردار است و اگرچه درباره همه جزئيات اختيارات ولى فقيه، اجماع نظر نبوده اما همواره از آن سخن رانده اند. امام(ره) ازكسانى است كه به تفصيل دراين باره نظريه پردازى كرده اند. ويژگى نظريه ولايت مطلقه فقيه امام خمينى(ره)، اعتقاد ايشان به اطلاق و گستردگى اختيارات ولى فقيه و هم طرازى آن بااختيارات حكومتى پيامبر(ص) و ائمه(ع) مى باشد و اين نوع نگرش درتمام آثار شفاهى و مكتوب ايشان آمده است. كتاب كشف الاسرار )1322ه) را مى توان به عنوان مبدا و يكى ازشواهد

ص: 5763

خوب اين نظريه به حساب آورد. پس ازپيروزى انقلاب، نظام جمهورى اسلامى باوجود مشكلات فراوان داخلى و خارجى، هر روز ثبات واستحكام بيشترى يافت، افزايش اين ثبات و بروز مسائل متعدد، شرايط و مقتضيات زمانى ومكانى، اين امكان را به وجود آورد كه رهبرانقلاب درطول ده سال رهبرى نظام، به شكل روزافزونى زواياى مختلف نظريه ولايت مطلقه فقيه راآشكار سازند. اوج اين آشكارى، پيام ايشان در16 دى ماه 1366 بود كه مى توان آن رافصل الخطابى در تبيين اين نظريه به شماآورد. ازاين پيام تاكنون تلقى هاى نادرى نيز صورت گرفته است. يكى ازعمده ترين اين تلقى ها وتوهمات، اعتقادبه ظهور يكباره نظريه مزبور دراين تاريخ است. نتيجه مستقيم چنين باورى اين است كه نظريه ولايت مطلقه امام خمينى (ره) داراى انسجام وثبات نبوده، بلكه نظريه اى پرگسست و افتراق مى باشد كه بعد از انقلاب به دليل شرايط خاصى در16 دى ماه 1366 به يكباره عرضه گرديده است. اين نوشتار درپى ارزيابى اين قبيل توهمات است. فرضيه اصلى اين تحقيق، به صورت زير بيان مى شود: «نظريه ولايت مطلقه فقيه، درسيره نظرى و علمى امام خمينى(ره) داراى قدمت، ثبات و انسجام قطعى است و ارائه و اعلام كامل آن، بخاطر رعايت مصالح اسلام و مردم، و باتوجه به مقتضيات زمانى و مكانى، به شكل تدريجى صورت گرفته است.» از سويى، فرضيه هاى فرعى نيز قابل تصوراست كه اثبات

ص: 5764

يانفى آنها به ارزيابى صحت وسقم فرضيه اصلى كمك شايانى خواهدنمود، اين فرضيه ها بدين قرارند: 1- نظريه ولايت مطلقه فقيه، ناشى ازاستنباط واجتهاد فقهى، مبتنى برلحاظ مؤكد نقش زمان ومكان امام خمينى است وجزيى ازاين مجموعه به حساب مى آيد. بااثبات قدمت چنين شيوه اجتهادى در سيره نظرى وعملى ايشان، قدمت وثبات وانسجام نظريه ولايت مطلقه فقيه، ثابت مى شود. فرضيه هاى فرعى بعدى به بررسى نقش و ويژگيهاى «مردم»، «روحانيت» و«اوضاع واحوال كشور» در ارائه تدريجى نظريه ولايت مطلقه فقيه، توسط امام (ره) مى پردازد وازآن عوامل به عنوان عناصرعمده در زمان ومكان ارئه اين نظريه، بحث مينمايد. 2- مردم باويژگيها و قابليتهاى خاص و مقطعى خويش، در ارائه و اعلام تدريجى نظريه ولايت مطلقه فقيه مؤثر بوده اند. محورى بودن نقش مردم درسيره نظرى وعملى امام خمينى (ره) واهميت به پذيرش و خواست عمومى وبلوغ فكرى وسياسى مردم، عامل اساسى در ارائه تدريجى نظريه ولايت مطلقه فقيه بوده است. 3- روحانيت وحوزه ها باويژگيها وقابليتهاى خاص و مقطعى، درارائه واعلام تدريجى نظريه ولايت مطلقه فقيه مؤثربوده اند. رخوت، استعمارزدگى، بى ايمانى ودنيازدگى، نافهمى، تقدس معآبى و تحجرانديشى پاره اى از روحانى نمايان واشكال و مانع تراشى و تهمتهاى پاره اى از آنها نسبت به نهضت وحركت امام خمينى (ره)وبه طوركلى ركود و آفت زدگى هاى مقطعى حوزه ها، ازعوامل تاخير وتدريج ارائه نظريه ولايت مطلقه فقيه بوده است. همچنان كه هميارى وهمكارى روحانيت اصيل

ص: 5765

و مبارز با اين نهضت، تفصيل نظرى وتحقق عملى اين نظريه راپيش انداخته است. 4- وضعيت بحرانى واضطرارى كشور، خصوصا درسالهاى اوايل انقلاب ايام دفاع مقدس و ضرورت حفظنظام اسلامى، و آرامش سياسى كشور و پرهيزاز طرح مسائل مناقشه پذير، از عوامل تاثيرگذار بر نحوه ارائه تدريجى نظريه ولايت مطلقه فقيه بوده است. مفهوم «ولايت» «ولايت» به معناى محبت و نصرت و يارى كردن، موضوع بحث ما نيست. محل بحث، ولايت به معناى حكومت است. در اين خصوص مى توان به تعريف بحرالعلوم ازاين واژه اشاره كرد: «در اصطلاح، «ولايت» به معنى سرپرستى وسلطه داشتن برفرد يا افرادمعين مى باشد و در حقيقت بيانگرنوعى حق دخالت واعمال نظر درامرى براى شخص خاص است. مصطلح فقها آن است كه «ولايت» به كسرو او - سلطه برغير به حكم عقل يا شرع، در بدن يامال و يا هر دو مى باشد. اين سلطه مى تواند اصالتا يا عرضاملحوظ گردد.» (1) باچنين تبيينى ولايت، بيانگرقدرت تسلط و سرپرستى فرد براشخاص حقيقى ياديگر افراد است. چنين سلطه اى داراى ابعاد ومراحل مختلفى است. شرط اين سلطه درتمام ابعادش، حفظ مصلحت ومنافع حقيقى وافراد تحت ولايت مى باشد. همچنين درتعبير اسلامى، ازمقام ومنصب زعيم ورهبر سياسى كشور اسلامى كه واجد صفات لازم است، با عنوان ولايت امر، يا ولى امرياد مى كنند. در كتاب «ولايت فقيه» امام (ره)، ولايت اينگونه معنا شده

ص: 5766

است: «ولايت يعنى حكومت واداره كشور واجراى قوانين شرع مقدس.» (2) مفهوم «اطلاق» ولايت فقيه يكى از اساسى ترين مباحث درباره ولايت فقيه، حدود اختيارات «ولى فقيه» مى باشد. از ديد امام راحل(ره)، ولى فقيه داراى كليه اختيارات حكومتى پيامبر(ص) مى باشد و حكومت وى شعبه اى ازولايت مطلقه رسول الله (ص) ويكى از احكام اوليه اسلام است كه بر تمام احكام فرعى، حتى نماز، روزه وحج تقدم دارد وبه تعبيرى ديگر«كليه امور مربوط به حكومت و سياست كه براى پيامبر وائمه (عليهم السلام) مقرر شده،در مورد فقيه عادل نيز مقرر است وعقلا نمى توان فرقى ميان اين دو قايل شد.» (3) بايد خاطرنشان ساخت كه آيات متعددى درشان اطلاق ولايت پيامبر(ص) ولزوم تبعيت ازايشان واردشده است (4) كه معتقدين به ولايت مطلقه به آنها استناد كرده اند. ممكن است عده اى توهم كنند كه اختيارات ولى فقيه، صرفا همان موارد يازده گانه اى است كه دراصل110 قانون اساسى آورده شده است. به رغم اين گروه، عبارت ولايت مطلقه فقيه در اصل 57، با اختيارات محدود اصل 110 تخصيص خورده ومنحصر به آنها مى گردد، درحالى كه اين تصور نادرست است،زيرااختيارات يادشده از باب حصر نبوده و فقط هدف ذكر مصاديقى از وظايف ولى فقيه بوده است. استاد عميد زنجانى درپاسخ اين توهم مى نويسد: «مطلقه بودن ولايت فقيه دراصل 57 حاكم بر اصل 110،

ص: 5767

آنهايى كه استناد مى كنند به اصل 110،مى گويند: يازده اختيار بيان شده پس معنايش اين است كه دوازدهمى را ندارد، اينها بايد توجه كنند به اين مطلب كه براى اينكه دوازدهمى وسيزدهمى پيش نيايد كلمه «مطلقه» آورده شده است، پس درتعارض بين اصل 57 و اصل 110، حاكم اصل 57 است. اصل 57 بيان كننده اين است كه نيازى براى اختيارات مازاد نيست... بنابراين براساس اصل 57، ولايت مطلق است و يازده بندى بوده اصل 110،انحصار رانمى سازند، چون هر حصرى احتياج به مفهوم مخالف دارد - به تعبير حقوقى - اصل 57 مطلق است... اكنون مى توان تصريح كرد كه به استناد اصل 57، «ولايت مطلقه» حاكم براصول قانون اساسى است و يازده بندى بودن اصل 110، حصر رانمى سازد.» (5) توهمى ديگر، اين است كه ولايت مطلقه فقيه به معناى انحصار قدرت اجرايى و عدم تفويض آن است،درحالى كه چنين نيست. امام (ره) دركتاب «البيع»، تفويض قسمتى ازقدرت اجرايى توسط فقيه را مايه توانمندى وى دراداره امورمى دانند و معتقدند تدبير امور كشور مى بايستى در هر حكومت با تشريك مساعى كثيرى از افراد متخصص و ارباب بصيرت انجام گيرد همانگونه كه در زمان حضرت على(ع) نيز تمام كارها بدست خود ايشان انجام نمى گرفت. (6) ازسويى نيايد تصوركرد كه ولايت مطلقه به معناى ولايت رها و بى قيد و شرط و بدون ضابطه فقيه است كه بخواهد بدون درنظر گرفتن

ص: 5768

معيارهاى اسلامى ومصالح عمومى كارى راانجام دهد، دراين حكومت، شخص حقيقى ولى فقيه نيست كه حكومت مى كند بلكه شخصيت فقيه ومقام فقاهت، ولايت وحكومت دارد. به عبارت ديگر شخصيت حقوقى او كه همان فقاهت، عدالت وكفايت است، حكومت مى نمايد. اين نوع ولايت درحقيقت مظهر اجرايى ولايت الهى است به همين خاطر، اعتبار آن مربوط به شخص خاصى نيست بلكه به شخصيت ويژه اومرتبط است. باوجود همسانى اختيارات حكومتى ولى فقيه بااختيارات حكومت پيامبر(ص) وائمه (س)، مى توان ترسيم حدودى براى اعمال ولايت مطلقه فقيه پرداخت. بايد گفت كه اساسا«اطلاق» ولايت مطلقه فقيه دربرابر ولايت نسبى مطرح مى شود: يعنى نبايد اختيارات ولى فقيه را محدود و مقيد به امور خاصى دانست،مانند آنكه گفته شود فقيه صرفا درقضاوت و تعيين قاضى حق دخالت دارد، اما در تعيين فرمانده جنگ حق دخالت ندارد. لذا هيچ محدوديتى جز محدوده مصالح مردم و قوانين الهى و موازين و ضوابط اسلامى در زمينه اختيارات فقيه عادل وجود ندارد و مفهوم اطلاق آن، به معناى نسبى نبودن ولايت براى فقيه درچارچوب مقررات اسلامى است. برخى براى اطلاق رهبرى ولى فقيه، موارد كنترل كننده اى رابرشمرده اند كه ازجمله آنها، كنترل صفاتى، كنترل قانونى، كنترل مالى، كنترل به وسيله مشورت رهبر است. ازاين ديدگاه رهبرحكومت اسلامى ناگزيراز مشورت با متخصصين و كارشناسان مسائل مختلف جهت اخذ تصميم مقتضى است. (7) بنابراين «ولايت مطلقه به معناى سرپرستى

ص: 5769

ودخالت درتمامى امور كشور است كه معمولا با مشورت عده اى صاحب نظر انجام مى گيرد» (8) محدوديتهاى ولايت مطلقه ازديدگاه امام راحل (ره) الف - اعتبارى بودن «ولايت فقيه» از ديدگاه امام (ره) همسان بودن اختيارات حكومتى فقها با اختيارات حكومتى پيامبر وائمه عظيم الشان به معناى همپايى مقام معنوى آنها نيست. «جعل خلافت براى فقها در رتبه جعل آن براى ائمه نيست وبرخلاف آنچه بعضى گمان برده اند، اين دو نوع خلافت درعرض يكديگر قرارندارد». (9) امام خمينى (ره) با تقسيم خلافت به 1- خلافت اعتبارى وقراردادى و 2- خلافت تكوينى الهى به تشريح دقيق به اين مطلب مى پردازند و ضمن معتبرشمردن اختيارات پيامبر(ص)وائمه (س) براى فقهاى عادل وهمسنگ دانستن آنها، فقط اجازه جهاد ابتدايى را خارج از حيطه وظايف ولى فقيه مى دانند. (10) ازاين ديدگاه پيامبر وائمه معصومين (ع) داراى دو شكل خلافت پيش گفته هستند وخلافت تكوينى الهى تنها مختص آنهااست و فقها درخلافت اعتبارى و قراردادى با ايشان مشابه بوده و ميراث دارشان مى باشند. (11) ب - ولايت مطلقه فقيه، مقيد به چارچوب قوانين الهى است حكومت اسلامى، حكومت قانون است و همه مجريان و دست اندركاران آن مطيع قانون هستند، حتى«ولايت مطلقه فقيه» نيزبا اختيارات گسترده اش تابع قانون ومقرات اسلامى است، قانون كه باكوچكترين رفتارمستبدانه اى در هر شكل وصورت وعنوانى، شديدا مخالف است. امام راحل

ص: 5770

درآبان 58، بلافاصله پس ازتصويب قانون اساسى و اصل ولايت فقيه، ضمن تصريح به اين مطلب، همه اعم ازپيامبر، فقيه وغيرفقيه راتحت حاكميت قانون مى دانند. (12) ازديدگاه ايشان اسلام بنيانگذار حكومتى است كه در آن نه شيوه استبداد حاكم است كه آراء وتمايلات يك تن، بر سراسر جامعه تحميل شود، و نه شيوه مشروطه و جمهورى كه متكى بر قوانينى باشد كه گروهى از افراد جامعه براى تمامى آن وضع مى كنند، بلكه حكومت اسلامى نظامى است ملهم ومنبعث ازوحى الهى كه در تمام زمينه ها از قانون الهى مدد مى گيرد، و هيچ يك از زمامداران و سرپرستان امور جامعه حق استبداد راى ندارند، تمام برنامه هايى كه در زمينه زمامدارى جامعه و شؤون و لوازم آن، جهت رفع نيازهاى مردم به اجرا درمى آيد، بايد براساس قوانين الهى باشد.اين اصل كلى حتى درمورد اطاعت از زمامداران و متصديان امرحكومت نيزجارى و سارى است. (13) ج - ولايت مطلقه فقيه، مقيد به چارچوب مصلحت عمومى است اطلاق ولايت ولى فقيه مشروط به آن است كه در جهت منافع حقيقى افراد تحت ولايت و مصالح مردم باشد. بدين ترتيب رعايت مصالح عامه وتاكيد برمنافع جمعى به جاى منافع فردى از لوازم اعمال ولايت مطلقه فقيه مى باشد. در كتاب «ولايت فقيه»، مصالح فرد در مصالح عامه، فانى مى گردد: «كسى كه برمسلمين وجامعه بشرى حكومت دارد، هميشه

ص: 5771

بايدجهات عمومى و منافع عامه را در نظر بگيرد، و ازجهات خصوصى وعواطف شخصى چشم بپوشد، لهذا اسلام بسيارى از افراد را درمقابل مصالح جامعه فانى كرده است، بسيارى ازاشخاص را در مقابل مصالح بشراز بين برده است.» (14) امام (ره) در كتاب «البيع»، نيز مى فرمايند: «حاكم اسلامى مى تواند در موضوعات، بنابرمصالح كلى مسلمانان يا طبق مصالح افراد حوزه حكومت خود،عمل كند. اين اختيار هرگز استبداد به راى نيست، بلكه مصلحت اسلام و مسلمين منظور شده است; پس انديشه حاكم جامعه اسلامى نيز، همچون عمل او، تابع مصالح مسلمين است.» (15) بعد ازپيروزى انقلاب نيز چنين نظرى دربيانات متعدد امام (ره) بخوبى قابل مشاهده است. (16) بدين ترتيب مشخص مى شود كه «ولايت مطلقه به معناى تصرف درهمه امور كشور لدى المصلحه مى باشد» (17) البته بايد اذعان داشت كه برحسب نظرايشان، ولايت فقيهى كه بر خلاف مصلحت جامعه عمل مى كند، ساقط است. (18) پس رعايت مصالح عمومى، شرط عمده در تجويز ولايت مطلقه است. د - «ولايت فقيه به معناى نظارت وكنترل فعال است نه حكومت مطلقه شخص حاكم: از ديد امام (ره)، حكومت ولى فقيه به معناى «نظارت واشراف برامور» است وفقيه نظارت فعال و توام بااختيارات مى كند يعنى بر اجراى قوانين اسلامى كنترل دارد واساسا درنظام اسلامى، حكومت به معناى استيلاو «تغلب» حاكم برمحكومين وجود ندارد.

ص: 5772

ولى فقيه، نه جزء دولت است ونه خارج از آن، بلكه به شكلى فعال هدايتگر جامعه و مجريان كشور درمسير صحيح اسلامى است و دولت ونظام سياسى، به واسطه اين نوع دخالت وكنترل فقيه، مشروعيت مى يابد. امام مى فرمود: «ما بايد به مردم ارزش بدهيم و خودمان كنار بايستيم وروى خير و شر كارها نظارت كنيم.» (19)

ويژگى كلامى - فقهى «نظريه ولايت مطلقه فقيه»

در فقه سياسى تشيع، ولايت فقيه، قدمت ديرينه دارد. مرحوم نراقى مى نويسد: «ولايت فقيه فى الجمله بين شيعيان اجماعى است و هيچ فقيهى در ولايت فقيه، اشكال نكرده است». (20) آيت الله يوسف صانعى، تصريح مى كند كه بجز يكى دو نفر، هيچ كس نگفته كه فقيه به هيچ وجه ولايت ندارد. (21) البته در زمينه محدوده اختيارات فقيه جامع الشرايط، نظرات متفاوتى بين فقها مطرح گشته است.امام (ره) نيز به رواج بحث ولايت فقيه دربين فقهاو اختلاف آراء آنها درحدود اختيارات ولى فقيه، اذعان نموده اند و در كشف الاسرار براين اعتقادند كه ولايت مجتهد، هم دراصل داشتن ولايت ونداشتن وهم درحدود ولايت ودامنه حكومت، از روز اول ميان خود مجتهدين مورد بحث بوده است. (22) درباب اختيارات ولى فقيه وحاكم اسلامى، فقهاى معظم اصولا دو مبنا رابرگزيده اند، عده اى از آنهامعتقدند. كه ولايت فقيه تنها درمواردى كه دليل شرعى مشخصى وجود دارد، ثابت است.

ص: 5773

ازنظر اين دسته ازفقها، برخى ازموارد مذكور با توجه به دلايل قطعى شرعى از اين قبيل است: 1 - حفظ وسرپرستى اموال يتيمان و سفيهان و ديوانگان. 2 - حفظ اموال غايبان و كسانى كه به دليل عدم حضور، امكان سرپرستى اموال خود راندارند. 3 - برخى از امور مربوط به زناشويى، مثل تزويج سفيهان و... 4 - حفظ وسرپرستى اموال امام (ع)، مثل نيمى ازخمس، اموال مجهول المالك وارثيه بدون وارث . فقهاء بزرگى نيز مانند امام (ره) اعتقاد دارند كه براساس دلايل عام ولايت فقيه، در تمام امورى كه پيامبر(ص) و امام معصوم (ع) ولايت واختيارات داشته اند، فقيه داراى ولايت و اختيارات و مسئوليت است.مگر آنكه ادله شرعى وجود داشته كه امرى ازاين اختيارات رااستثناء و خارج نمايد: درهر حال بايد به اين واقعيت اعتراف كرد كه درفقه شيعى تاكنون كسى بحث حكومت اسلامى و نظريه ولايت مطلقه فقيه را مبسوط از امام (ره) طرح نكرده است و مباحث ايشان در اين زمينه مستوفى بوده وازگستردگى، جامعيت وتفريعات وعمق كاملى بهره منداست. يكى از دلايل اين ادعا آن است كه « اگرمرحوم نراقى ها مساله ولايت فقيه راطرح مى نمودند، در همان محورفقه مطرح مى كردند و يكى از مسائل فقهى رابه عنوان ولايت فقيه به شمارمى آوردند» (23) ضمن آنكه «بايد اعتراف كرد علامه نراقى بحث ولايت

ص: 5774

فقيه را با ياس ازتشكيل حكومت اسلامى ودر دوران اختناق حكومتهاى طاغوتى به رشته تحريردر آورده است» (24) درحالى كه امام (ره) «بحث ولايت فقيه مظلوم راازقلمرو فقه بيرون كشيد وبه جايگاه اصليش كه مساله كلامى است نشانده، آنگاه بابراهين عقلى وكلامى اين مساله راشكوفاكرد»، (25) به تعبير بهتر«امام امت اولا، مساله ولايت فقيه رابه دنبال امامت قرار داد. ثانيا، امامت و ولايت رادر جاى خود نشاند. ثالثا،اين درخت برومند امامت وولايت را شكوفاكرد، رابعا، آنرابرسراسر ابواب فقه سايه افكن كرد» (26) و بدين ترتيب با ارائه نظريه ولايت مطلقه فقيه و عملى كردن آن «مجددالمذهب درقرن پانزدهم» گرديد. (27)

توهم گسست در «نظريه ولايت مطلقه فقيه»

درباره اعتقاد به گسست درنظريه ولايت مطلقه فقيه، عواملى وجود دارند كه درحقيقت مى توان آن رازمينه ساز اين توهم به حساب آورد. به عنوان نمونه، تحول وتعبير جايگاه نظريه ولايت مطلقه فقيه، درقانون اساسى وطرح تدريجى وتكامل اين نظريه درقانون از علل ايجاد اين شبهه است. در تبيين اين مطلب بايدگفت كه درگذشته درمورد قواى حاكم درج 101 دراصل 16 پيش نويس قانون اساسى مصوب 1358 اسمى ازولايت فقيه نيست و ارتباط سه قوه را رئيس جمهور برقرار مى كند اما در اصل 15 پيشنهادى گروه بررسى اصول درهمين سال، قوه رهبرى به عنوان قواى پنجم و برقراركننده ارتباط بين سايرقوا ذكر مى شود. سپس دراصل 57 قانون

ص: 5775

اساسى مصوب سال 1358 كلمه «ولايت امر» جايگزين قوه رهبرى گشته است. ازسوى ديگرشاهد آنيم كه دراصل 57 قانون اساسى بعد از بازنگرى سال 1368، «ولايت مطلقه امر» بجاى كلمه ولايت امرجايگزين شد. همچنين براى برخى، وجود اختيارات يازده گانه ولى فقيه دركنار عبارت «ولايت مطلقه فقيه» اصل 57، به اين توهم كمك مى كند. از ديداين دسته، وجود اختيارات محدود اصل 110 درتقابل بااختيارات مطلق ولى فقيه دراصل 57 قانون اساسى 1368 است و تازگى اصل مزبور، اين تصور را ايجاد مى كند كه شايد نظريه ولايت مطلقه امام (ره) نظريابى مستدام نبوده است. ازسويى نفس پيچيدگى نظريه ولايت مطلقه فقيه، درپيشينه فقه سياسى علماى شيعى وعدم اجماع فقهادرباره ميزان تك تك اختيارات ولى فقيه وعدم بحث كافى و صريح آنها دراين زمينه، وعدم اطلاع عمومى ازآن، ازعواملى است كه باور برخى رانسبت به تداوم اين نظريه در سيره امام (ره) تضعيف يامحو مى كند. موجد ديگر اين شبهه، برداشتهاى متفاوت ازاسلام و بدبينى نسبت به اختيارات مطلقه فقيه است، از اين ديدگاه، چنين حكومتى با توجه به الگوهاى غربى، استبدادى و ضد دموكراسى است. القاى چنين تصورى درصحنه عمومى باعث شده است كه بعضى باتوجه به رهبرى الهى و مردمى امام راحل، جهت پيراستن چنين خدشه هاچندان به نظريه ولايت مطلقه فقيه ايشان وتداوم آن اصرارواستناد نورزند. بسيارى ازتاريخ نويسان انقلاب اسلامى

ص: 5776

به درستى به نقطه آغازين نظريه ولايت مطلقه فقيه اشاره نكرده اند، زيرا اولا به جاى مبدايابى نظريه ولايت مطلقه فقيه، تنهابه زمان پيدايش نظريه «ولايت فقيه» توجه نموده اند ويا بدون روشنگرى لازم، اين دو واژه را به شكل مترادف وهمسان به كاربردده اند، ثانيا آغاز حكومت اسلامى و ولايت فقيه را به سال 1348 ه. ش - يعنى تاريخ ارائه رساله ولايت فقيه درنجف - نسبت داده اند.البته منظور بعضى از ارائه چنين مبدايى آن بوده است كه ازاين تاريخ، طرح جدى وپيگيرى وتفصيلى حكومت اسلامى وتلاش درجهت تحقق ولايت عينى فقيه آغازگشته است، اما به هرحال چنين افرادى حتى اگر در مواردى به قدمت نظريه امام (ره) ودراين باره وقبل ازاين مقطع 1348 - عقيده داشته باشند، به شكل صريح ومقتضى آن را مورد تاكيد همه جانبه وتوضيحات فراگيرقرار نداده اند. همچنين بعضى، درآثارخويش، بدون دقت وتوضيح لازم، ازاشاره مجدد ومفصل امام (ره) به ولايت مطلقه در16 ديماه 1367، به گونه اى صحبت كرده اند كه ازآن، ارائه آغازين اين نظريه القا مى گردد، اين درحالى است كه امام خمينى (ره) يك ربع قرن پيش ازرساله «ولايت فقيه»، به طورصريح درسال 1323ه. ش دركتاب كشف الاسراربه اختيارات وسيع ولايت مطلقه فقيه اشاره كرده اند وبعد ازآن نيزاين نظريه را در آثار و بياناتشان تكرار نموده، بر شرح وتفصيل آن افزوده اند. بنابراين، خلط تكامل تدريجى نظريه مزبور با انقطاع و گسست آن، اشتباه فاحشى

ص: 5777

است كه بايد از آن پرهيز كرد. مآلا بايد گفت كه توهم گسست نظريه ولايت مطلقه فقيه مورد اعتقاد پاره اى ازگروههاو افراد نيز مى باشد.به عنوان نمونه پس از اشارات مجددو صريح امام خمينى (ره) به ولايت مطلقه فقيه - درشانزده ديماه 1366-گروه نهضت آزادى به موضع گيرى دراين باره پرداخت و مجموعه نظرات خود را در كتابى تحت عنوان «تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه گردآورى نمود. (28) اين گروه ضمن حمله شديد به ولايت مطلقه به نوظهورى اين نظريه تصريح كرده و مبدا بروز آن را 16 ديماه 1366 مى داند كه توسط امام (ره) در منشور صادره دراين تاريخ به صورت مكتبى جديد و فقهى و پويا عرضه شده و فقه سنتى را كنار زده است. (29) افراداين گروه باانتساب امام(ره) به صنف بازار، درتعليل پردازش نظريه ولايت مطلقه فقيه، آن رانظريه اى مقطعى وبديع وپيرو منافع صنف مزبور به شمارمى آورد. از ديد اين دسته افراد، ظهور نظريه مزبورناشى از اختلافات درونى هيئت حاكمه بوده وبه خاطر شكستن بن بستهاى اجتماعى و اعتقادى طرح گرديده است. (30) به همين خاطرمى توان گفت كه، نهضت آزادى معتقد به گسست وعدم ثبات درنظريه ولايت مطلقه فقيه است. فردديگرى درهمين راستا، نظريه ولايت مطلقه فقيه رامخلوق قانون اساسى جمهورى اسلامى و ناشى از ادغام ونظام حقوقى فقه شيعه وحقوق عمومى سياسى دول جديد

ص: 5778

دانسته است. (31) درعين حال بعضى قصد داشته اند ولايت فقيه را از ابتداء مورد نظر مجلس خبرگان اول به شمارآورند،ازديد اين دسته، تاييد اصل ولايت فقيه به خاطر آن بوده كه اكثريت اين مجلس به روحانيون اختصاص داشته است وآنها به خاطرتعلقات و منافع صنفى و طبقاتى خويش، تصويب آن راتحميل نموده اند. مى توان گفت كه تا حد زيادى نظرات «نيكى كدى» - نويسنده زن آمريكايى - به چنين باورى نزديك است. (32) برخى نيزبرداشتى مغاير از چنين آرايى ارائه داده اند و نهاد ولايت فقيه راحاصل تحول نگرش سنتى نسبت به اسلام مى داند. از اين منظر، نهادهاى سنتى مانند امامت، تقليد و ولايت فقيه به وسيله زمان وتجربه تاريخى صيقل يافته و در قالب نهادهاى جديدى احياء و در اشكال حقوقى مدرنى نمود يافته اند. (33)

«ولايت مطلقه فقيه» در آثار امام(ره)

الف - «كشف الاسرار» كشف الاسرار اولين اثر مكتوبى است كه امام راحل طى آن به ولايت مطلقه فقيه اشاره نموده اند. اين كتاب درسال 1323 ه. ش نگاشته شده وباوجودآنكه مقصود اصلى نگارش آن، رد شبهات رساله «اسرارهزارساله» وشبهات وهابيت بوده است، امادراين كتاب به شكل مقتضى به ارائه نظريه ولايت مطلقه فقيه نيز پرداخته شده است. بايد اذعان داشت كه بسيارى به اين نوشتار توجه كافى مبذول نداشته اند. امام دراين كتاب به غيرقابل قبول بودن كليه حكومتهاى غير اسلامى وازجمله

ص: 5779

حكومت مستبدانه رضاخان، ونفى مشروعيت همه آنهااشاره مى نمايند، آنگاه به ترسيم حكومت آرمانى اسلامى و مصداق آن در عصر حاضر يعنى «حكومت مطلقه الهى اولى الامر» مى پردازند وبراى آن حق تصرف گسترده و اختيارات مبسوط قائلند: «... تنهاحكومتى كه خرد حق مى داند وبا آغوش گشاده وچهره باز آن را مى پذيرد (حكومتى است) كه همه كارش حق وهمه عالم وتمام ذرات وجود حق خود اوست. به استحقاق او در هر چه تصرف كند، درمال خود تصرف كرده و از هركس هرچه بگيرد، مال خود را گرفته وهيچ كس انكاراين سخن را نتواند كرد، مگرآنكه به اختلال دماغ دچارباشد، اينجاست كه حال حكومتها همه معلوم مى شود و رسميت حكومت اسلامى اعلام مى گردد.» (34) امام (ره) درنفى «اولى الامرى» حكومت رضاخان، به معناى

ص: 5780

صحيح حاكم اولى الامرى مى پردازد، كه حكومتش همسان حكومت الهى پيامبراست واين تصريح به اطلاق ولايت فقيه است: «اولى الامر بايد كسى باشد كه در تمام احكام از اول امارتش تا آخركارهايش يك كلمه برخلاف دستورات خدا و پيغمبر نگويد و عمل نكند و حكومت او همان حكومت الهى كه پيغمبر داشت، باشد، چنانچه از مقارن نمودن اطلاعت اين سه به هم معلوم مى شود كه از يك سرچشمه آب مى خورند.» (35) ب - «الرسائل» شايد بتوان گفت كه بخش «الاجتهاد و التقليد» كتاب الرسائل، يكى از ناشناخته ترين آثار امام(ره) درزمينه معرفى افكارسياسى ايشان باشد واگرعنايتى هم بدان مبذول شده، بيشتربه خاطر اهميت فقهى واصولى آن بوده است. اهميت اساسى اين نوشتار، آن است كه علاوه بر طرح بعضى آراى فقه سياسى امام(ره) به شكل بارزو بسيار صريحى حاوى نظريه ولايت مطلقه فقيه وطرح آن درتاريخ 1370 ه. ق - 1329 ه. ش - مى باشد. در اين نوشتار، در بحث از حديث «العلماء ورثة الانبياء»، امام (ره) درجواب تفسيرهايى كه ارث بردن علمااز انبياء را منحصر به علم ياحديث مى دانند، مى فرمايند: «مقتضاى حديث علما وارث انبيا هستند اين است كه براى علما وراثت در هر چيزى، هم شان پيامبران باشد و از شؤون انبياء حكومت وقضاوت است. پس بايد حكومت براى فقها به شكلى مطلق جعل واعتبارگردد تا اين

ص: 5781

اطلاق واخبار صحيح واقع شود» (36) امام (ره) درجاى ديگر به اثبات ولايت مطلقه فقيه پرداخته اند: «ازآنچه برحق قضاوت، بلكه مطلق حكومت براى فقيه دلالت مى كند، مقبوله عمربن حنظله است.» (37) ج - «ولايت فقيه» يا «حكومت اسلامى» اين كتاب درنزد بسيارى، مشهورترين نوشتار سياسى امام (ره) درباب ولايت فقيه وحكومت اسلامى است. ويژگى ارائه نظريه ولايت مطلقه فقيه در كتاب مزبور، صراحت تبيين و تفصيل بيشتر آن است وهمين خصوصيت باعث آن گشته كه اكثرا به اشتباه اين كتاب را)1348 ه. ش) رابه عنوان سرآغاز طرح ولايت فقيه تصور بنمايند، درحاليكه نظريه ولايت فقيه وبيان اطلاق آن دريك ربع قرن پيش ازاين مقطع دركتاب كشف الاسرار مورد اشاره قرارگرفته است. برخى اشاره هاى امام راحل، به ولايت مطلقه فقيه دركتاب «ولايت فقيه» به شرح زيراست: «همين ولايتى كه براى رسول اكرم(ص) وامام در تشكيل حكومت واجراوتصدى هست براى فقيه هم هست... (38) اين توهم كه اختيارات حكومت رسول اكرم(ص) بيشتر از حضرت امير(ع) بود يا اختيارات حكومتى حضرت على(ع)بيش از فقيه است باطل و غلط است... (39) در اين امور معقول نيست كه رسول اكرم(ص) وامام بافقيه فرق داشته باشد.» (40) د - «البيع» يكى از شيوه هاى بديع در سيره نظرى امام (ره) طرح و بسط آراى سياسى درخلال مباحث فقهى واصولى است. علاوه بر كاربرد اين روش در كتاب «الرسائل» مى توان

ص: 5782

چنين سبكى را در كتاب «البيع» مشاهده كرد. جلد دوم كتاب البيع كه حاوى بحث مهم ولايت فقيه است، درسال 1391ه. ق / 1350 ه. ش درنجف به چاپ رسيده است. اشاره هاى مبسوطى دراين كتاب به موضوع ولايت مطلقه فقيه شده است. به عنوان مثال امام(ره)، در شرح حديث امام زمان (ع) - انا حجةالله وهم حجتى عليكم - نتيجه مى گيرند كه ائمه(ع)تنهامرجع بيان احكام اسلامى نيستند، بلكه امام داراى منصب الهى وصاحب ولايت مطلقه است وفقها نيز ازطرف ايشان داراى همين اختيارات هستند، و مرجع اين حقوق جعل ولايت از جانب خداوند براى امام(ع) وجعل ولايت ازجانب امام براى فقيهان است. . . و به واسطه اين حديث كليه اختيارات امام براى فقهاثابت مى شود،... (41) واين درست، تعبير ديگرى از ولايت مطلقه در مورد ايشان است. (42) «ولايت پيامبريعنى «اولى» بودن حضرتش برمؤمنين نسبت به خودشان وامور راجع به حكومت وزمامدارى، به فقها انتقال مى يابد... (43) بنابرآنچه گفتيم، كليه امور مربوط به حكومت و سياست كه براى پيامبر و ائمه - عليهم السلام - مقرر شده، در مورد فقيه عادل نيز مقرر است و عقلا نيز نمى توان فرقى ميان اين دو قايل شد.» (44) ولايت مطلقه فقيه دربيانات قبل و بعد ازانقلاب اسلامى شايد صريحترين بيان امام (ره) دراين باره، در پاسخنامه 16 دى ماه 1366 نهفته باشد

ص: 5783

كه درفاصله هفده ماه مانده به ارتحال ايشان )13 خرداد 1368(، وشش ماه قبل ازقبول قطعنامه 27( 598 تير1367( در ايام دشوار جنگ تحميلى صادر شده است ويژگى اصلى اين نامه صراحت و تفصيل بيشتر و اتمام حجت قاطعانه امام(ره)، پيرامون اختيارات وسيع فقيه است. كه در آن، حكومت فقيه رابه معناى ولايت مطلقه اى مى دانند كه ازجانب خدا به نبى اكرم(ص) واگذار شده و اهم احكام الهى و بر جميع احكام فرعيه تقدم دارد: «حكومت شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله - صل الله عليه وآله وسلم - است، يكى ازاحكام اوليه اسلام است و مقدم برتمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است...» (45) ذكر بعضى ازمصاديق نظرى و عملى اعتقاد امام (ره) به ولايت مطلقه فقيه، مسبوق به سابقه بودن اين نظريه وثبات تداوم آن را در ساير بياناتشان نشان مى دهد. جالب اينجاست كه اين مصاديق از ابتداى مبارزه آشكار امام (ره) بارژيم گذشته به چشم مى خورد، به عنوان مثال درقضيه مخالفت با انجمن هاى ايالتى وولايتى ايشان امر كردند كه جهت اعتراض به رژيم، نماز جماعت در سرتاسر كشورتعطيل گردد دراين مقطع ولى فقيه در راستاى حفظ مصالح عمومى ازاختيارات وسيع خود استفاده نموده، حتى دستور تعطيلى امرى كه در شرع اسلام مستحب است، مى دهند. (46) درجريان همين مبارزات امام خمينى (ره) درآبان سال 43 طى نطقى عليه كاپيتولاسيون،

ص: 5784

و كلامى مجلس رژيم سابق رابه دليل موافقت بالايحه اين موضوع، با حكم خويش عزل و تصويبنامه هايشان را باطل شمردند. (47) ايشان چند روز پس ازافتتاح مجلس بررسى نهايى قانون اساسى )28 مرداد 1358(، طى پيامى به مناسبت حوادث كردستان، به مدير عامل شركت نفت دستورمى دهند يك روز پول نفت رابه كردستان اختصاص دهد. (48) اين دستورها و عملكردها نشان مى دهد كه امام(ره) به اختيارات وسيع شرعى خويش، به عنوان ولى مطلقه فقيه، اعتقاد عملى داشته، وحتى قبل ازتاييداصل ولايت فقيه درقالب اصل پنجم قانون اساسى، آن رابرحسب لزوم به كارمى برده اند . امام طى بيانات ديگرى در چهاردهم آبان همان سال - يعنى تقريبا يك ماه قبل از همه پرسى قانون اساسى در11و12 آذر1358 - به اختيارات وسيع ولى فقيه در چارچوب مصالح عمومى اشاره مى كنندومعتقدند كه ولى فقيه دراين راستا حق دخالت وتصرف دراموال ديگران را دارد و مى تواند آن رامحدود كند. (49) ايشان در اواخر مهرماه سال 1360 با استفاده ازاختيارت وسيع ولى فقيه، به مجلس اختيارات عمده اى دروضع قوانين برحسب احكام ثانويه مى دهند (50) ويا اينكه در بيست و سوم مهر 1362 با درخواست نخست وزير وقت، حكم به اقامه نماز جماعت در ادارات بعد از اتمام كار مى دهند. (51) چنين حكمى همانند حكم ايشان درتعطيلى نماز جماعت درقضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى و نظرايشان

ص: 5785

درپاسخنامه 16 دى ماه 1366 است كه مبتنى برتقدم احكام حكومتى بر احكام فرعيه، مانند نماز و روزه وحج است. مصاديق مشابه در اين موارد به فراوانى درسيره نظرى وعملى امام (ره) قابل مشاهده است كه به ذكر همين حد كفايت مى شود.

عنصر اجتهاد در نظريه «ولايت مطلقه فقيه»

اجتهاد مصطلح كه بيشتر مورد استفاده فقهاى متاخر ومعاصر امام خمينى (ره) بوده به علت عدم توجه كافى به نقش زمان و مكان، ازسوى امام (ره) ناكافى شمرده شده است زيرابه تعبيرموضوعات احكام تحت تاثيرايندو عامل عنايت كافى نمى نمايد. اجتهاد مطلوب امام (ره)، شيوه اجتهادى است كه مهمترين ويژگى آن لحاظ نمودن نقش زمان و مكان دراجتهاد است. چنين اسلوبى در حل مسائل فقهى وحكومتى بسياربالنده و راهگشااست، زيرا دراين روش، هم درمرحله نظرى و هم در مرحله عملى، تفريع وتطبيق صورت مى گيردوبعد ازسنجيدن ابعاد قضاياو بررسى ويژگيهاى موضوعات دربستر زمان، اجتهاد براساس منافع شناخت انجام مى پذيرد. و درآن شرايط زمان و مكان و احوال كه در تعبير موضوعات احكام نقش دارند رعايت مى شودومطابق آنها اجتهاد بر اساس منابع اصلى استنباط متحول مى شود و در نتيجه هيچ رويدادى نيست كه با اين شيوه بى پاسخ بماند. به علاوه موجب غنا و سرشارى و گسترش فقه اسلامى ازنظر فروع و مصاديق مى شود وحكومت اسلامى را مبسوط اليه در همه زمينه هاى اجتماعى وحكومتى نگه مى دارد.

ص: 5786

(52) بدين ترتيب مى توان به اين استنتاج رسيد كه نظريه ولايت مطلقه فقيه، اساسا محصول شيوه اجتهادى امام(ره) و ملازم باآن است. ازاين منظراسلام چون دين جامع وخاتم است، لذا فقيه جامع الشرايط بايد علاوه براجتهاد به اين شيوه،مبسوط اليه بوده و از اختيارات گسترده اى برخوردارباشد، يعنى بايد اساس حكومتى را بنا گذارد كه تمام شؤون فردى واجتماعى جوامع بشرى را دربرگرفته، معضلات انسانها را كارسازى و پاسخگويى نمايد. در اين صورت است كه اسلام واجتهاد ونقاهت، جنبه عملى يافته وتمامى زواياى زندگى فرد و جامعه را شامل مى شود. بنابراين، جامعيت وخاتميت اسلام بااجتهاد به شيوه مزبور ودارابودن اختيارات وسيع حكومتى ولى فقيه، معنى پيدا مى كند و لازم و ملزوم يكديگرند. (53) ازنظر امام (ره) اساسا ماهيت و حقيقت اسلام،بااستنباط به شيوه لازم مكشوف مى گردد و عقلا و نقلا نيز ولايت مطلقه فقيه رانيز بدين شكل بايد ازمنابع اسلامى استنباط كرد. (54) باتاملى كوتاه درآثار مكتوب امام (ره) (كشف الاسرار، الرسائل، ولايت فقيه، البيع) به شواهد متعددى دست مى يابيم كه ثابت مى كند امام (ره) ازدير باز وحداقل اززمان نگارش كشف الاسرار داراى اين شيوه اجتهادى بوده، و در كليه اين آثار ويژگيهاى اين سبك اجتهادى بطور ملموس آشكاراست. شيوه اى كه كاملا متلازم با اختيارات مبسوط ولايت فقيه است و اطلاق آن را مد نظردارد. (55)

مردم و «ولايت مطلقه فقيه»

در فرضيه ما

ص: 5787

ارائه واعلام كامل نظريه مداوم ولايت مطلقه فقيه، بخاطر رعايت مصالح اسلام و مردم و باتوجه به مقتضيات زمانى ومكانى، به شكل تدريجى صورت گرفته است. خوشبينى به مردم وتوان عظيم آنهاواهميت به پذيرش وخواست عمومى بلوغ فكرى، سياسى ملت وتكريم ازايشان، درهمه آثار معظم له به چشم مى خورد در فقاهت و سياست وعرفان امام، نقش عمده مردم قابل رؤيت است ومردم پس از ركن الهى، ركن دوم انديشه ونهضت وى راتشكيل مى دهند. البته بعد الهى (اسلامى) اين تفكر، بربعد مردمى، احاطه داشته وجنبه مردمى مقيد به آن است. اين دو ركن بى ترديد رمز پيروزى و بقاى انقلاب اسلامى به زعامت ايشان بوده است. امام (ره) نيز با اتكال به ذات احديت و استظهار مردم، نهضت را رهبرى و به ثمر رساندند. وبى دليل نيست كه سيره نظرى و عملى ايشان مملو ازعبارات «مردم» و «ملت» است و شايد به جرات بتوان گفت كه هيچ فقيهى در طول تاريخ به اندازه وى، مردم را واجد نقش ندانسته و آنها را مورد خطاب و تكريم و استظهار قرار نداده است. (56) اما مردم چه نقشى در تحقق ولايت فقيه دارند؟ پاسخ آن است كه بدون هيچ ترديدى نظرايشان در مورد جايگاه ونقش مردم درتحقق ولايت فقيه، مطابق با نظريه ولايت انتصابى است وامامت ورهبرى رامنصوب الهى و نه مجعول

ص: 5788

دست بشرمى دانند (57) واساسا نفس نظريه ولايت مطلقه فقيه امام (ره)همطرازى و همگونى اختيارات حكومتى فقيه جامع الشرايط باپيامبر(ص) و ائمه معصومين (ع) و آبشخورالهى واحد اين اختيارات لالت براين دارد كه منصب حكومت امرى الهى است واختيارات حاكم نيز منصوب ومجعول ازسوى خداى متعال است ونه مردم، وعزل ونصب فقيه متولى، مطابق «نظريه ولايت انتخابى» بدست مردم نيست. از سويى تاكيد مكرر امام (ره) برنقش بااهميت مردم و اعتقادبه ولايت انتصابى موجد هيچگونه شبهه وتوهم و تناقضى نيست زيرا ايشان اگر چه به اين نظريه باور قطعى داشته اند، اما به دلائلى ازجمله،احترام وعلاقه وافر به مردم واهميت بيش ازحد مردم به پذيرش وخواست آنها وضرورت حفظ اسلام ومصالح عمومى و درنظر گرفتن موقعيتهاى زمانى و مكانى جديد، عملا «نظريه احتياطى راپيش گرفته اند، تابه هر دونظريه ولايت انتصابى وانتخابى عمل شود. (58) عمل به نظريه احتياطى، عمل به همه آراء است وبراين دلالت دارد كه فقيه درصورتى «ولى امر» مى گردد كه مردم او رابپذيرند. بدين ترتيب امام (ره) باعلاقه مفرط به مردم وچشم پوشى ازحق شرعى خويش، ضمن رعايت احتياطهاى شرعى در امر زعامت، به مردم نقش بيشترى اعطاء كرده اند و بدينوسيله درعصرى كه خواست مردم دربسيارى از نطامهاى سياسى ملاك ومناط اصلى عملكرد حكومت راتشكيل مى دهد، به مردم و خواست آنها استناد جسته اند وبدين گونه بنا به قاعده

ص: 5789

«الزام» (59) همگان راملزم به پذيرش مطلوب مردم - حكومت اسلامى فقيه وتوابع آن - نموده اند وحجت را بر همگان با استوارى بيشترى تمام كرده اند. ايشان حكومت اسلامى رابرخواسته ازآراء و انتخاب مردم دانسته و ايشان راناظر برهمه امور و ازجمله ولايت فقيه مى دانند وحتى تخلف ازاين خواست رابرهيچكس و ازجمله خودشان جايز نمى دانند: «اينجا آراى ملت حكومت مى كند. اينجاملت است كه حكومت را در دست دارد، واين ارگانها راملت تعيين كرده است، وتخلف ازحكم ملت براى هيچ يك از ما جايزنيست وامكان ندارد. (60) ما تابع آراى ملت هستيم (61) انتخاب باملت است. (62) ملت بايدهمه اشان ناظر امور باشند. (63) هيچ گروه و شخصى نمى تواند با خواست ملت ايران مخالفت كند، اولا محكوم به نابودى است ملت ايران خواستار حكومت اسلامى است.» (64) اين مطلب تائيد مجددى برمحوريت نقش مردم در انديشه امام (ره) دارد و مى توان اينطوراستنتاج نمودكه به همين جهت نيز، ارائه نظريه ولايت مطلقه فقيه - كه عاليترين بخش نظريه سياسى ايشان است واحتياج به قدرت هضم بيشترى دارد - درهمه ادوار، بستگى به پذيرش، آمادگى، قابليتها وهمراهى مردم داشته است.بنابراين، ارائه اين نظريه، تدريجى و داراى مراتبى بوده است تا باگذشت زمان وانجام روشنگريهاى لازم وافزايش بلوغ فكرى مردم، زمينه پذيرش وآمادگى آنها فراهم گردد واين مهم در اواخر جنگ تحميلى كه مردم رشد وتعالى خود را با رشادتهايشان

ص: 5790

نشان دادند، حاصل گرديد و امام راحل (ره) درشانزدهم ديماه سال1366، طى پاسخنامه اى، رواياى بيشترى را ازاين نظريه آشكار نمودند.

روحانيت و «ولايت مطلقه فقيه»

همانطوركه ذكر شد، امام (ره) دركتاب «ولايت فقيه»، اوضاع حوزه هاى علميه راخصوصا از عوامل عدم توجه به موضوع ولايت فقيه شمرده اند. روحانيت وحوزهاى علميه درگذشته وحال عظيم ترين نقش رادرحفظ و تدريجى اسلام ايفا نموده اند به همين دليل بخش عمده اى ازبيانات وآثارمبسوط امام خمينى (ره)مملو ازتجليل وشرح خدمات و مجاهدات روحانيت اصيل است. (65) اما اين نيز قابل انكاراست كه اين نهادخصوصادر طول دهه هاى پيشين با آفات زيادى مواجه بوده است و همواره فكر اصلاح حوزه ها دل مشغولى بسيارى از زعماى شيعى و از جمله امام(ره) را به خود اختصاص داده است. به همين دليل وى نيز در ابتداى نهضت حركت اصلاحى و روشنگرى خود را از آنجا آغازكرد. مى توان اذعان نمود كه اساسا روحانيت و نهادحوزه درتعادل با امام (ره) و نهضت انقلابى ايشان داراى نقشى دوگانه - مثبت ومنفى - بوده است. دريك سوروحانيت اصيل وآگاه باادامه خط امام(ره) و جانفشانيهاى بسيار، به عنوان بازوى قدرتمند قيام وحركت ايشان عمل نموده است و در تحقق انقلاب حكومت اسلامى نقش كاملا مؤثرى داشته است، و درسوى ديگرروحانيونى قرار دارند كه شامل صنوف مختلفى هستند و نسبت به اين حركت يابى تفاوت بوده و يا باابزارهاى مختلف سعى

ص: 5791

نموده اند كه آن رامنكوب و متوقف سازند. خطرناكترين صنف اين دسته، جماعت مقدس مابان ومتحجرين هستند كه بيشترين مقابله رابانهضت امام خمينى (ره) انجام داده و مى دهند و وى بارها تخديرواحساس خطرخويش را ازآنها اعلام كرده است. (66) صف بندى ومواضع تقابلى بخشى از روحانيون مقدس نما ومتحجر درباره نوانديشى هاى سياسى فقهى وشيوه اجتهاد امام بر كسى پوشيده نيست و حتى مراجع مخلوعى مانند شريعتمدارى رانيز مى توان دراين صف بندى ومواجه با امام مشاهده كردكه مستقيما به موضع گيرى عليه نظريه ولايت مطلقه فقيه واختيارات مبسوط وى پرداختند. (67) امام (ره) درپيام تاريخى اسفند سال 67 به مراجع روحانيون سراسر كشوربه خوبى عليه اين صنف ازروحانيون هشدار داده واز رويه و كارشكنيهاى آنها بشدت انتقاد مى نمايند. ازجمله مى فرمايند: «آن قدرت كه اسلام ازاين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است، ازهيچ قشر ديگر نخورده است ونمونه بارزآن، مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه در تاريخ روشن است... ولى طلاب جوان بايدبدانند كه پرونده تفكراين گروه همچنان باز است وشيوه مقدس مابى و دين فروشى عوض شده است شكست خوردگان ديروز سياست بازان امروز شده اند... امروز مى گويند: مسئوولين نظام كمونيست شده اند! تا ديروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حكومت ظالمان را براى ظهور امام زمان -ارواحنا فداه) رامفيد و راهگشا مى دانستند، امروز ازاين كه در

ص: 5792

گوشه اى خلاف شرعى كه هرگز خواست مسؤولين نيست رخ مى دهد، فرياد وا اسلاما سرمى دهند!. . . راستى اتهام آمريكايى و روسى و التقاطى، اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتهام كشتن زنان آبستن وحليت قمار و موسيقى از چه كسانى صادرمى شود؟ از آدمهاى لامذهب يا ازمقدس نماهاى متحجر و بى شعور؟فرياد تحريم نبردبادشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان واظهار طعن ها وكنايه ها نسبت به مشروعيت نظام كاركيست؟ عوام ياخواص، خواص ازچه گروهى؟ به ظاهرمعمين ياغير آن؟ بگذريم كه حرف بسياراست. همه اينها نتيجه نفوذ بيگانگان درجايگاه و فرهنگ و حوزه هاست و برخورد واقعى هم با اين خطرات بسيار مشكل وپيچيده است.» (68) به نظرنگارنده، آنچه مسلم است، دوران پر التهاب دهساله رهبرى امام (ره) - درجمهورى اسلامى -مساعده طرح نهايى مسائل مناقشه پذيرى مانند نظريه ولايت مطلقه فقيه نبود، زيرا وقتى حتى بعدها برخى متحجرين امام را به ناسبت حكم حليت شطرنج، خارج ازدين دانستند، (69) مسلم است كه درحضور چنين طايفه اى ودرآن دوران حساس، طرح صريح اين نظريه به صلاح اسلام و مسلمين نبوده است، لذا امام در اواخرعمر خويش و همزمان با افشانمودن چهره مقدس مآبان ومتحجرين، ابعاد كاملتر اين نظريه راآشكارساختند.

وضعيت بحرانى كشور و «ولايت مطلقه فقيه»

امام درطول حيات سياسى خويش، به حفظ ائتلاف و وحدت همه نيروها در جهت مصالح اسلام

ص: 5793

اعتقادداشتند وبه همين دليل از هرآنچه كه اين وحدت رامخدوش كند وبقاى حكومت اسلامى رادرشرايط بحرانى آنروز متزلزل سازد پرهيز مى نمودند. درواقع عدم اصرار ايشان بر تبيين كامل اطلاق نظريه ولايت مطلقه نيزدرسالهاى اوايل انقلاب نيز باچنين توجيهى، تبيين مى شود. امام (ره) در دمادم پيروزى انقلاب واوايل آن،جهت ارائه نظريه ولايت مطلقه فقيه براى عموم مردم و گروههاى «غير خط امامى» به شكلى مداراگونه عمل كرده اند لذا اطلاق اين نظريه رابه دليل حفظ وحدت كلمه مسلمين واجتناب از طرح مسائل مناقشه پذير،ورعايت مدارا با ساير گروههاى سياسى، آنچنان كه بايد وشايد مورد تاكيد و تشريح قرار نداده اند والبته اين امرخللى بر تداوم اين نظريه وارد نمى سازد. ايشان با وجود آنكه ازماهيت ومواضع ليبرالى بسيارى از اعضاى دولت موقت اطلاع داشتند ولى باز سعى مى كردند تا آنجا كه خطرى اسلام را تهديد نكند، و در آن شرايطبحرانى صبر پيشه نموده و ازتوان آنها براى مصالح نظام استفاده كنند. (70) همين سيره و موضع تحمل ومدارادرقضيه عزل بنى صدر مشاهده مى شود و امام جهت حفظ آرامش كشور درشرايط جنگى، فرمان عزل بنى صدر را در26 خرداد1360 - پس ازيكسال صبر ورعايت مصالح صادر مى نمايند. (71) به همين شكل فرمان عزل منتظرى هم توسط ايشان پس از دو سال كوشش صبورانه صادر گرديد. (72) درامر ارائه نظريه ولايت مطلقه فقيه نيز امام

ص: 5794

(ره) سعى داشتند كه آرامش و وحدت كلمه جامعه رابه خاطر موقعيت حساسى كه نظام اسلامى در آن قرارداشت حفظ نمايند و اساسا با شعارهاى فراگير، همه طبقات واصناف جامعه را درمسيرمبارزه با ايادى داخلى وخارجى، همراهى ورهبرى كنند، به همين دليل هم ايشان در تصويب اصل ولايت فقيه در قانون اساسى سال 1358 واختيارات محدود آن كوتاه آمدند: «اينكه درقانون اساسى يك مطلبى ولو به نظرمن يك قدرى ناقص است و روحانيت بيشتر ازاين، در اسلام اختيارات دارد و آقايان براى اينكه خوب ديگر با اين روشنفكرها مخالفت نكنند، يك مقدارى كوتاه آمدند.اينكه درقانون اساسى هست، بعض شؤون ولايت فقيه است نه همه شؤون ولايت فقيه، و ازولايت فقيه به آن شرايطى كه اسلام قرار داده است، هيچ كس ضرر نمى بيند.» (73) البته بايد اذعان داشت كه رعايت شرايط بحرانى اضطرارى كشور توسط امام تنهادر نحوه ارائه نظريه مزبور مشاهده نمى شود،بلكه تاخيرمسائل مهمى مانند بازنگرى قانون اساسى نيز به همين علت بوده است. ايشان درقضيه تتميم اين قانون وصدور فرمان آن اظهار داشتند: «من نيز بنابر احساس تكليف شرعى و ملى خود از مدتها قبل در فكر حل آن بوده ام كه جنگ ومسائل ديگر مانع از انجام آن مى گرديد.» (74) شايان ذكر است كه برداشت امام (ره) درمورد كوتاهى قانون اساسى نسبت به اختيارات وسيع ولايت مطلقه فقيه مقرون به واقعيت بود و بعدها بامساعد شدن مقتضيات وبه خاطر

ص: 5795

حفظمصالح اسلام وتقويت نظام و حل معضلات جديد جامعه، ايشان به طور صريح وتفصيلى، كليت واقعيت نظريه پر قدمت و ثابت ولايت مطلقه فقيه راتشريح نموده، و هر روز رواياى بيشترى راهمزمان بارخداد وقايع مستحدثه ونيازهاى جديد، نمايان ساختند كه اوج اين تصريح درپيام 16 ديماه سال 1367 رخ نمود. جالب اينجاست كه حتى دراين پاسخنامه هم چنين اظهار مى دارند كه: «من ميل نداشتم كه دراين موقع حساس به مناقشات پرداخته شود وعقيده دارم كه دراين مواقع، سكوت بهترين طريقه است.» (75) بدين ترتيب ايشان به خاطر اوضاع بحرانى كشور، ارائه نهايى وصريح نظريه خويش راتاجاى ممكن به تاخير انداخته اند.

پاسخ به پاره اى شبهات

بعضى ممكن است در رد قدمت و تداوم و ثبات نظريه ولايت مطلقه فقيه اين اشكال را واردكنند كه دربيانات امام (ره) در دهه هاى 20 و30 و اوايل دهه 40 شمسى، مواردى وجود دارد كه ايشان به قانون اساسى استناد واتكاء نموده و خواستار تحقق آن گشته اند. واين مغاير ثبات راى امام (ره) درمورد اين نظريه است. پاسخ اين امر، در بيانات ايشان بوضوح داده شده است وايشان علت استناد خود را قاعده«الزام» ذكركرده اند. قاعده وشيوه اى كه در بين سيره پيامبران وائمه معصومين (ع)رايج ويكى از علل اساسى تكيه على(ع)به بيعت مردم درامر حكومت بوده است. (76) از آنجا كه اصل دوم متمم قانون اساسى رژيم پهلوى، تصويب هرقانون

ص: 5796

خلاف قرآن را بى اعتبار فرض كرده بود، امام خمينى نيز با استناد به قانون اساسى مورد اتكاى رژيم،قصد ملزوم نمودن آنها رابه انجام اين امور داشتند و مى خواستند اعمال ضد اسلامى آنها رابا چنين استنادى افشا نموده ودر صورت امكان از آن جلوگيرى نمايند. (77) ازسويى درعصر نگارش كشف الاسرار كه امكان اقامه حكومت اسلامى ميسرنبوده است، اگر امام(ره)اشاراتى به عدم مخالفت خود و علماء بااصل تشكيلات وحكومت نموده اند، به خاطر اعتقاد فقه اسلامى،وشيعى به ضرورت دايمى وجود حكومت است. ازديدگاه ايشان علماء پيشين، سلطنت الهى را حق وسايرسلطنتها را جور مى دانستند ولى به دليل عدم امكان استقرار وپذيرش آن، به نظامهاى غير الهى و بيهوده،اضطرارا بسنده نموده وبه خاطر رعايت مصلحت - عدم مخالفت با اصل تشكيلات، اسمى ازحكومت نبرده اند واساس همين حكومتهاى نيم بند رابر هم نزده اند واز وظايف فقها فقط به فتواو قضاوت و دخالت درحفظ مال صغير و قاصر بسنده كرده اند. (78) بنابر باورامام (ره)، نهى ومقابله بامنكر «حكومت نامشروع» وتاسيس حكومت برحق براى فقيه يافقهاى واجد شرايط، امرى واجب وسقوط ناپذيراست وبه شكل كفايى بر عهده آنها است، داشتن قدرت يا عدم آن نيزدر مبادرت به اين مساله، رافع تكليف ايشان نيست، بنابراين، آنها بايد با كوشش درجهت تحصيل قدرت،هرقدر كه مى توانندبه اين وظيفه قيام كنند. قاعده فقهى «الميسور لايسقط باالمعسور» نيز

ص: 5797

همين معنا رادربردارد ومنظورآن اين است كه «براثر سختى وعسر، انجام وظيفه به اندازه اى كه درتوان است ازگردن ساقط نمى شود» وبراساس سلسله مراتب تدريجى امربه معروف ونهى ازمنكر، تاجاى ممكن مى بايستى به مدارج نازله تكليف عمل نمود. (79) سيره امام راحل مشعربرآن است كه اگر زمانى تاسيس حكومت اسلامى دشوار وناممكن باشد وحكومت اشخاص جايز نيز اصل دين را مورد هدف قرارندهد، توسل به قانون اساسى مشروطه جهت كاهش فشارو ستم آنها مفيد خواهدبود.امام(ره) هم، درزمان رضاخان ومقطعى ازحكومت شاه عملااينگونه رفتار نمود. زيرا اگر چه حكومت اسلامى،حكومتى بسيار آرمانيتى ازمشروطه است، ولى مشروطه نيز بر استبداد ترجيح دارد. «اگر ورود بعضى ازعلماء دربرخى از شؤون دولت (طاغوتى) موجب به پاداشتن فريضه

ص: 5798

يا فرايض ويا ازبين رفتن منكريا منكراتى گردد و محذور مهمترى مانند هتك حيثيت علم و علماء و تضعيف عقايد افراد كم ايمان، درپى نداشته باشد واجب كفايى است كه شركت جويند». (80) برهمين مبنا، امام (ره) دركتاب كشف الاسراراز همراهيهاى بسيارى ازعلماى بزرگ عالى مقام درتشكيلات مملكتى باسلاطين ياد مى كنند، (81) البته مبناى ديگر چنين همكاريهايى، اعتقاد فقيه شيعى به ضرورت وجود دائمى حكومت است، بنابراين توصيه مشروط اينگونه همكاريها و يا استناد به قانون مشروطه درمقاطعى خاص، به هيچ وجه به ثبات نظريه ولايت مطلقه فقيه خدشه اى وارد نمى كند ومترادف باقبول سلطنت - چه به شكل محدود و غير محدود - نيست. اساسا بيان تفصيلى طرح حكومت اسلامى ونظريه ولايت مطلقه فقيه و ذكر تفريعات آن از سوى امام (ره)، چيزى جز عمل به تكليف شرعى نبوده است. اين تكليف به اقتضاى ملاحظه عناصرى درقالب زمان و مكان صورت پذيرفته است، مثلا درموقع نگارش كتاب «كشف الاسرار به دليل ضرورت وجود حكومت وعدم امكان تاسيس حكومت اسلامى، نظريه ولايت مطلقه بعد عملى نيافته ومورداصرارقرار نگرفته است. بلكه فقهابا گذشتن ازحق زعامت وحكومت خويش وبه خاطررعايت مصالح مردم، كه قوامش مبتنى بر وجود حكومت است، به همان حكومت نيم بند آن زمان بسنده كرده اند. (82) همچنين درمقطع پس از انقلاب، بدليل حفظ مصالح نظام اسلامى كه ازديد امام (ره)، بالاترين

ص: 5799

تكليف است وادله ديگرى كه درهمين چارچوب جاى مى گيرند، ذكر تفصيلى وكامل فروعات نظريه ولايت مطلقه فقيه تاجاى ممكن توسط امام راحل به تاخير افتاده وبنابه سياست تدريج گرايى - كه رويكرد ومبناى عملى پيامبران عضلام بوده است - تدريجا بيان شده است. اين نحوه ارائه بدين خاطر است كه رفته رفته بسترمناسب زمانى ومكانى وشعور سياسى دينى مردم مهياى دريافت آن گردد. زيراچگونه ممكن است كه رهبردرشرايطى كه تنهانسيمى ازاسلام آمده است به ارائه نهايى ترين سطح نظريه حكومت اسلامى وفروعات آن بپردازد وبايد اذعال نمود كه ايشان براساس سياست تدريج گرايى، منتظرآماده شدن كامل جو و ظهورمقتضيات لازم ازجمله بلوغ فكرى ومذهبى مردم بودند وبايد گفت كه اين رشد در واپسين سالهاى حيات امام(ره) بيشتر شده بود ونفس همين امر باعث تكامل تدريجى نظريه ايشان گرديد وعجيب آن است كه برخى تكامل مزبور راباانقطاع وگسست نظريه وعدم ثبات آن، خلط نموده اند. تجربه تدريجى حكومت اسلامى وپيش آمدن جنگ ومشكلات روح افزون وضرورت ارائه راه حلهاى جديد وگشايش دشواريهاى نو، كاربردولايت مطلقه راتوسط امام (ره) ايجاب مى نمود. ارائه كار ويژه هاى متنوع ولايت مطلقه فقيه درطول زمان جهت حل معضلات باعث تطور وافزايش موارد اعمال اين ولايت گرديد كه برخى اين تطور رابانفس ظهورنظريه مذكور اشتباه گرفته اند. كه اين نيز، توهم غلطى است. مساله شبهه ساز ديگر، برخى ازاظهارات امام راحل

ص: 5800

در مصاحبه هاى قبل از انقلاب و روزهاى اول پيروزى است. ايشان در پاسخ سؤالات خبرنگاران خارجى كه مصرانه از ايشان مى خواستند، نقش آينده خودرا دردولت انقلابى مشخص كنند، بارها در مضامينى فرموده اند: «كه من فقط نظارت مى كنم و شغل دولتى نمى گيرم يا من همان كه قبلا بوده ام، درآينده نيز هستم.» و عباراتى ازاين قبيل. (83) بعضى باعدم درك منطق درونى اين بيانات، دچاراين توهم مى گردند كه اظهارات مذكور باقبول رهبرى وولايت مطلقه ايشان منافات دارد و اعمال و قبول چنين وظيفه اى نشانه گسست درتداوم نظريه ولايت مطلقه معظم له است. به اختصار مى توان گفت كه يكى ازعلل اينگونه پاسخهاى امام (ره) آن است كه ولى فقيه به قول ايشان«نظارت» مى كند نه «حكومت»، وبراجراى قوانين اسلامى كنترل فعال دارد وهادى مردم دراين مسير است.دليل ديگر دراين نظر ايشان نهفته است كه اساسا دراسلام حكومت، به معناى استيلاى حاكم برمحكومين وجود ندارد. (84) از سويى، پاسخ منفى امام به در راس حكومت قرار گرفتن، بخاطر سن و موقعيت و رغبت شخص ايشان و دشوارى رهبرى بوده است وبعدهانيز امام، پذيرفتن اين امر بخاطر احساس تكليف وخواست مردم عنوان نمودند: «... البته ملت يك چيزى را خواستند وما همه تابع او هستيم.» (85) ازسويى امام (ره) همواره اعتقاد به ترجيح نقش ارشادى فقها وروحانيت داشتن وبراستقلال آنهاو عدم آميختگى اين قشر بادولت

ص: 5801

پاى مى فشردند. به تعبيرى ايشان، روحانيت رانه جزء دولت ونه خارج از آن مى دانستند و ترجيح مى دادند كه وظيفه روحانيت در مراقبت ونظارت خلاصه شود (86) ودر مورد رئيس جمهور و نخست وزير شدن آنها مى فرمودند كه «صلاحشان هم نيست كه اينهابشوند» (87) اماپس ازتجربه تلخ روى كار آمدن دولت موقت ودوران حكومت بنى صدر وآسيبهايى كه در اين ميان به انقلاب اسلامى وارد گرديد، بنابه پيشنهاد و در خواست ياران امام وپذيرش وتائيد مردم، امام خمينى به حسب اضطرار و به خاطر ضرورت واولويت حفظ نظام، با رياست روحانيون در مناصب كليدى نظام، موافقت نمودند هر چند ايشان تا آخر حياتشان ازترجيح نظرى خود دراين باره عدول نكردند: «اين مطلب رابارها گفته ام كه روحانيون بايد وضعى ارشادى داشته باشند نه اينكه بخواهند حكومت كنند.كارى نبايد بكنيم كه مردم بگويند اينها دستشان به جاى نمى رسيد، حالا كه رسيد ديديد اينطور شدند.استبداد دينى خود تهمتى است كه ازكنارش نبايد گذشت.» (88) البته نبايد فراموش كردكه امام راحل بشدت وهمواره روحانيان وحوزه ها رابه دخالت در امرسياست تشجيع و تحريص مى نمودند وبرعدم تنافى سياست و دينانت پاى مى فشردند و سياست گريزى را از آفات گذشته و حال حوزه ها مى دانستند بااين توضيحات مشخص مى گردد كه هيچگونه تعارض و دوگانگى در پاسخهاى رهبر راحل ديده نمى شود البته لازم به ذكر است كه امام اگرچه باصداقت به تبيين و

ص: 5802

روشنگرى حكومت اسلامى وطرح ولايت فقيه براى جهانيان پرداخته است اما پاسخهاى وى به خبرنگاران خارجى دراين مواضع، بادرايت و رازدارى كامل واختضاربيان شده وحتى گاهى ازبيان بعضى مطالب سرنوشت سازطفره رفته و يا سؤال را عامدانه به گونه اى پاسخ گفته اند كه امكان سوءاستفاده ازآن در مقابله با نهضت ميسرنگردد. (89) پرسشهاى مصرانه خبرنگاران در يكصدوبيست مصاحبه درمورد حكومت اسلامى و ولايت فقيه ونوع مشاركت روحانيون در سياست و نظام جديد و...، حاكى ازاين خواست وكنجكاوى شديد غربيها بودكه بدانند آيا رژيم اسلامى جديد، ازنوع رژيمهاى اسلامى تشريفاتى است يا جنبه عملى و راديكال وضد منافع آنها را بخود خواهد گرفت؟ واساسا با فهم شكل حكومت اسلامى و زير و بمها و زواياى پنهان آن، چگونه بايد بارژيم جديد مواجهه شد وبا آن مقابله كرد؟ اين يك واقعيت است كه علاوه بر امدادهاى غيبى، اظهارات امام -درمصاحبه هاى پيش ازانقلاب، خصوصا درباره حكومت اسلامى و ولايت فقيه - درملايم نمودن طرفهاى داخلى وخارجى درگير با انقلاب اسلامى بسيارمؤثر بوده است وايشان با اعمال درايت آميز تاكيتك رازدارى،ومعرفى صادقانه چهره اى صلح طلب و مردمى از حكومت ولايت فقيه، باعث تسكين نسبى حساسيتهاى غرب نسبت به انقلاب گشتند، ضمن آنكه بدون راه انداختن جارو جنجالهاى زايد، با بياناتى كاملا حساب شده، راه رابراى تاسيس نظام اسلامى وبازگشت به ايران هموار نمودند. كدى - نويسنده آمريكايى

ص: 5803

- نيز بر اين اعتقاد است كه بسيارى ازسياستمداران آمريكايى بنابه اظهارات امام و بى تجربگى سياسى وى گمان مى كردند درصورت پيروزى انقلاب، ايشان ازكار كنار كشيده وزمام حكومت رابه افراد ميانه رو خواهد داد. (90) اما تاريخ و فراز ونشيبهاى آن ثابت كرد درايت امام باعث اين خوشبينى ودرنتيجه تمهيد فرصت به مقصود رسيدن نهضت اسلامى گرديد و منجربه رفع مزاحمتهاى غربيها، حداقل درهمان اوايل كار شد. بدين ترتيب فهم وتفسير درست بيانات امام (ره) درمصاحبه هاى مزبور، بخوبى رافع توهم گسست نظريه ولايت مطلقه فقيه است وحتى خلاف آن را ثابت مى كند.

پى نوشت ها

: 1. محمدبن محمد بحر العلوم. بلغه الفقيه، ج 3. تهران، منشورات مكتبة الصادق، چاپ چهارم 1362، ص 210. 2. امام خمينى، ولايت فقيه، قم، انتشارات آزادى [بى تا]، ص 56. 3. امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ترجمه مباحث ولايت فقيه از «كتاب البيع». تهران، وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، چاپ اول، بهمن 1365، ص 35. 4. ر. ك به، احزاب 5، 36 و نساء، 80. 5. پرسش و پاسخ با آيت الله عميد زنجانى در مورد قانون اساسى و ولايت مطلقه فقيه، روزنامه رسالت، شماره 1850، 20/3/71. 6. امام خمينى (ره)، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 80. 7. ر. ك به; مصطفى كواكبيان، دموكراسى در نظام ولايت فقيه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، ج اول،

ص: 5804

1370 ص 150. 8. احمد آذرى قمى، ولايت فقيه از ديدگاه فقهاى اسلام، قم، مؤسسه مطبوعاتى دارالعلم، 1371، ص 15. 9. امام خمينى (ره)، پيشين، ص 61. 10. براى اطلاع بيشتر ر. ك به; آيت الله يوسف صانعى، ولايت فقيه، تهران، واحد مطالعات و تحقيقات بنياد قرآن، اميركبير چاپ دوم، 1364، صص 241-242. 11. ر. ك به امام خمينى(ره)، پيشين، صص 33-35. 12. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى(قدس سره)، ج 10، تهران، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى وزارت ارشاداسلامى، بهمن 1361، ص 53 (مورخ 3/8/58( 13. امام خمينى(ره)، پيشين، صص 20-21. 14. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، ص 95. 15. امام خمينى(ره)، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 21. 16. براى نمونه ر. ك به; صحيفه نور، پيشين، ص 138، (بيانات مورخ 14/8/85(. 17. آذرى قمى، پيشين، ص 170. 18. ر. ك به; صحيفه نور، ج 10، ص 29. 19. صحيفه نور، ج 18، ص 206، (بيانات مورخ 27/5/64( 20. صانعى، پيشين، صص 14-15. 21. همان، صص 30-31. 22. امام خمينى(ره)، كشف الاسرار، [بى جا]، نشر ظفر، [1323]، ص 185. 23. آيت الله عبدالله جوادى آملى، «نقش امام خمينى در تجديد بناى نظام امامت»، كيهان انديشه، شماره 24، خرداد و تير 1368،ص 10. 24. ملا احمد نراقى، شؤون ولى فقيه، مترجم دكتر سيد جمال موسوى،

ص: 5805

تهران، واحد تحقيقات اسلامى بنياد بعثت، 1367،(مقدمه مترجم، ص 10( 25. جوادى آملى، پيشين، صص 9-10. 26. همان، ص 11. 27. اين تعبير و توصيف از امام(ره)، توسط مرحوم آيت الله العظمى اراكى صورت گرفته است. ر. ك به; مصاحبه با ايشان در روزنامه رسالت، 14/11/72. 28. تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه، تهران، نهضت آزادى ايران، [بى تا]. 29. همان، ص 134. 30. همان، ص 133. 31. سعيد امير ارجمند، «قوانين اساسى ايران در چارچوب تاريخى و تطبيقى»، نگاه نو، مهر و آبان 1372، ص 10-11. 32. ر. ك به; نيكى، آر. كدى، ريشه هاى انقلاب ايران، ترجمه عبدالكريم گواهى، تهران، انتشارات قلم، 1369، ص 380. 33. ر. ك به; حسين بشيريه، «نهادهاى سياسى توسعه»، مجله فرهنگ و توسعه، شماره 3، آذر و دى 1371، ص 3. 34. امام خمينى، كشف الاسرار، پيشين ص 222. 35. همان، صص 111-112. 36. امام خمينى، الرسائل، ج 2، مع تذبيلات لمجتبى الطهرانى، قم، چاپخانه مهر، 1358، ص 108. 37. همان، ص 104. 38. امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص 57. 39. همان، ص 55. 40. همان، ص 56. 41. امام خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ترجمه مباحث ولايت فقيه از كتاب «البيع»، پيشين، ص 47. 42. همان، ص 44. 43. همان، ص 58. 44. همان،

ص: 5806

ص 35. 45. صحيفه نور، ج 20، صص 170-171. (مورخ 16/10/66(. 46. ر. ك به; صانعى، پيشين، ص 219. 47. صحيفه نور، ج 1، ص 107، (مورخ 4/8/43( 48. همان، ج 8، ص 262، (مورخ 31/5/58( 49. همان، ج 10، ص 138، (مورخ 14/9/58( 50. همان، ج 15، ص 188، (مورخ 20/7/60( 51. همان، ج 17، ص 145، (مورخ 23/7/62( 52. محمد ابراهيم جناتى، «نقش زمان و مكان در اجتهاد، فقه اجتهادى، كيهان، 14/10/72. 53. ر. ك به; صحيفه نور، ج 20، صص 170-171 و ج 21، ص 61. 54. ر. ك به; ولايت فقيه، صص 69-70. 55. بهران اخوان كاظمى، قدمت و تداوم نظريه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى، تهران، انتشارات سازمان تبليغات اسلامى، 1377 ص 111-124. 56. ر. ك به; همان، 137-156. 57. ر. ك به; امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص 57. 58. يوسف صانعى، پيشين، صص 30-31. و آيت الله آذرى قمى، پيشين، صص 168-169. 59. «والزموهم بما الزموا عليه انفسهم». آنها را بدانچه خود را ملزم مى دانند، الزام نمائيد. 60. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر نهم) ملت، امت، تهران، اميركبير، 1362، ص 343. 61. صحيفه نور، ج 10، ص 181، (بيانات مورخ 19/8/58(. 62. همان، ج 3، ص 145، (بيانات مورخ 22/8/58(. 63.

ص: 5807

همان، ج 13، ص 70، (بيانات مورخ 19/6/59(. 64. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر نهم) ملت، امت، صص 13-14. 65. براى مثال، ر. ك به; در جستجوى راه از كلام امام، (دفتر هشتم) روحانيت، تهران، اميركبير، 1362، صص 15-16. 66. ر. ك به; صحيفه نور، ج 21، صص 92-93. 67. براى ملاحظه آراى شريعتمدارى دراين باره ر. ك به; احمد سميعى، طلوع و غروب دولت موقت، تهران، شباويز، 1371، صص 209-224، (بيانات مورخ مهرماه 58( 68. صحيفه نور، ج 21، صص 92-93، پيام به مراجع اسلام و روحانيون سراسر كشور (بيانات مورخ 3/12/67( 69. ر. ك به; مصاحبه با آيت الله احمد آذرى قمى، حضور، شماره 1، خرداد 1370، ص 21. 70. ر. ك به; حجت الاسلام موسوى خوئينيها، «نكات ناگفته»، حضور، شماره 2، آبان 1370، ص 12. 71. نگاهى كوتاه بر اهم رويدادهاى انقلاب، واحد مطالعات سازمان تبليغات اسلامى، 1370، ص 44. 72. ر. ك به; همان، ص 133، و صحيفه نور، ج 21، ص 116، پيام به نمايندگان مجلس، (بيانات مورخ 26/1/68(. 73. صحيفه نور، ج 11، ص 133، (بيانات مورخ 7/10/58(. 74. همان، ج 21، ص 122، (بيانات مورخ 4/2/68(. 75. همان، ج 20، ص 170، (بيانات مورخ 16/10/67(. 76. براى مثال ر. ك به; على(ع)، نهج البلاغه،

ص: 5808

ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 173، ص 558. 77. بيانات امام(ره) در 11 آذر 1341 (حميد روحانى، نهضت امام خمينى، ج 1 قم، دارالفكر، [بى تا]، ص200. 78. امام خمينى، كشف الاسرار، پيشين، صص 186-187. 79. امام خمينى، ولايت فقيه، پيشين، صص 57-58. 80. امام خمينى، تحريرالوسيله، ج 1، نجف، مطبعة الادب [بى تا]، ص 475. 81. ر. ك به; امام خمينى، كشف الاسرار، پيشين، صص 187-189. 82. ر. ك به; همان، صص 186-187. 83. براى اطلاع بيشتر از اين مصاحبه ها ر. ك به; طليعه انقلاب اسلامى (مصاحبه هاى امام خمينى در نجف، پاريس، قم) .تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1362. صص 346، 318، 266، 261، 146، 145، 131، 30، 29، 14. 84. ر. ك به; صحيفه نور، ج 11، ص 36. (بيانات مورخ 27/9/58(. 85. همان، ؟؟؟، 134، (بيانات مورخ 7/10/58(. 86. ر. ك به همان، ص 133. مرحوم مطهرى از كسانى است كه اظهار مى دارد كه امام معتقد بوده اند كه روحانيت بايد مستقل و به صورت مردمى مانند هميشه باقى بماند و با دولت آميخته نشود. مطهرى بر اين باور است كه گرچه اشتغال پست دولتى براى روحانيون تحريم نشده ولى انجام اين امر بيشتر از باب اضطرار بوده است. ر. ك به; مرتضى مطهرى. پيرامون جمهورى اسلامى، تهران، صدرا، ج ششم،بهار 1370، صص 25-27. 87.

ص: 5809

صحيفه نور، ج 11، ص 134. 88. همان، ج 19، ص 50، (بيانات امام خمينى در جمع فقها و حقوقدانان شوراى نگهبان، مورخ 11/6/63( 89. براى اطلاع بيشتر از تفسير مصاحبه هاى امام، ر. ك به; اخوان كاظمى، پيشين، صص 223-232. 90. ر. ك به; نيكى. آر. كدى، ريشه هاى انقلاب اسلامى، عبدالكريم گواهى، تهران، قلم، ج اول 1369، صص 372-373.

ص: 5810

قرآن در وصيت نامه امام خمينى (ره)

اشاره

مجله صحيفه مبين، شماره 50 دكتر ابوالفضل خوش منش

چكيده

وصيت نامه حضرت امام خمينى مشحون از معارف قرآنى است و در آن به طور صريح يا به طريق اشاره به آياتى از قرآن استناد شده است; نظير نقطه جمع بودن قرآن براى همه مسلمانان بلكه همه انسانها، مبارزه با طاغوت، ودر موارد بسيارى نيز به كلمات و تعابيرى از قرآن تمثل جسته شده است;مثل: شجره خبيثه، بقية الله، خاتم النبيين و مفسد فى الارض. همچنين ازجايگاه قرآن در جوامع اسلامى و تحذير از برداشتهاى انحرافى و التقاطى از قرآن سخن گفته شده است. كليد واژه ها: وصيت نامه، امام خمينى، وحدت، طاغوت، التقاط،تمثلات قرآنى.

1. مقدمه

حضرت امام خمينى (ره) مجدد و احياگر معارف اسلام در قرن اخير، يكى از تربيت شدگان مكتب قرآن كريم است. بزرگترين افتخار او صرف عمرى پر بركت در پيروى از مذهبى است كه مى خواهد حقايق قرآنى را كه سراسر از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مى زند، از مقبره ها و گورستان ها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيودى كه بر پاى و دست و عقل و قلب او پيچيده است واو را به سوى فنا و نيستى و بردگى و بندگى طاغوتيان مى كشاند نجات دهد. امام (ره) خود از چشمه آب حيات قرآنى نوشيده و شمه اى

ص: 5811

از آنچه چشيده براى نسل ها و عصرها باز گفته است. همچنان كه پس از حيات خاكى خويش، وصيت نامه اى سراسر نور و حكمت قرآنى را فرا راه پويندگان راه خويش قرار داده است. اين مقال مى كوشد بخشى از ابعاد تاثير عينى قرآن را در اين سند مستحكم بررسى كند .

2. قرآن كريم «نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشرى»[1]

در اين زمينه توجه به آن چه در دو سوره مؤمنون و شورى آمده، مناسب است. خداى تعالى در سوره مؤمنون فرموده است: «يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا انى بما تعملون عليم و ان هذه امتكم امة واحدة و اناربكم فاتقون» [مؤمنون، 51 و 1( .]52( از آيه اخير و آيه اى ديگر كه نظير آن است و خواهد آمد، معمولا در مواردى نظيروحدت بين شيعه و سنى استفاده مى شود; لكن قرآن كريم اين نداى وحدت را پس ازذكر سرگذشت نوح [مؤمنون، 23[ و پيامبرى ديگر پس از وى بدون تصريح به نام او[مؤمنون، 32[ و پيامبرانى ديگر مانند [مؤمنون، 44[ موسى و هارون [مؤمنون، 45[ و فرزندمريم [مؤمنون، 50[ و خطاب به همه رسل مى آورد. همچنان كه در سوره انبياء پس ازذكر سرگذشت هايى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم [آنبياء، 3 به بعد] و عموم قريه هاى ديگر [انبياء، 11[ و موسى و

ص: 5812

هارون [انبياء، 48[، ابراهيم [انبياء، 51[، لوط [انبياء، 71[، اسحاق و يعقوب [انبياء، 72[، نوح [انبياء، 76[، داوود و سليمان [انبياء، 78[، ايوب [83]، اسماعيل وادريس و ذالكفل [انبياء، 85[، ذاالنون [انبياء، 87[، ذكريا [انبياء، 89[، يحيى [انبياء، 90[ و مريم[انبياء، 91[ مى فرمايد: «ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون» [انبياء، 92[ و درنهايت مهر ختم اين سلسله طولانى، ذكر خاتم رسولان و خطابى به اوست كه: «و ماارسلناك الا رحمة للعالمين» [انبياء، 107[ اين رحمت فراگير، در بر گيرنده تمامى عالميان است; چنان كه در همين سوره درباره كتاب وى به تمامى اهل عالم مى فرمايد: «و هذا ذكر مبارك انزلناه افانتم له منكرون» [انبياء، 2( .]50( قرآن كريم در اين سوره ها و سوره هايى ديگر [نظير، شورى 12[ نقطه جمع بودن خود را نه تنها براى مسلمانان بلكه به فرموده حضرت امام (ره) براى عائله بشرى نشان مى دهد.

3. ارزيابى امام (ره) از جايگاه قرآن در جوامع اسلامى

حضرت امام در اين زمينه به نكات ذيل توجه داده است: 1 - كشيده شدن قرآن به گورستان ها: حضرت امام (ره) ضمن اشاره اى گذرا به آن چه پس از شهادت حضرت على عليه السلام، بر قرآن رفته مهجوريت قرآن را در زمان معاصر ياد آور مى شود كه به گورستان ها و مقبره ها كشانيده شده است و افتخار او وامت او

ص: 5813

- چنان كه اشاره شد - به صحنه حيات آوردن اوست. 2 - چاپ و توزيع قرآن توسط طواغيت: حضرت امام (ره) موضوع مهم ديگرى را نيز در نظر قرار داده كه عبارت از چاپ توزيع مصحف توسط حاكمان جور و باصرف هزينه هاى گزاف از محل بيت المال مسلمين جهت نمايش هاى تبليغاتى است و از اين بين به محمد رضا پهلوى و بعضى شيوخ عرب اشاره مى فرمايد. بايد گفت اين گونه اعمال به دو شخصى كه امام (ره) در وصيت نامه ذكر مى كند،اختصاص ندارد و مقصد امام نيز تعيين جايگاه قرآن مهجور در جوامع اسلامى فعلى است; نه احصاى اشخاص. امروزه مصاحف گوناگون توسط احكام و سلاطين جور در بيشتر كشورهاى عربى و اسلامى و صد البته با نام و نشان آنان بر روى جلد يا صفحه آغازين آن چاپ وتوزيع مى شود. برگزارى مسابقات پرطمطراق و بى محتوانى قرآنى و تخصيص جايزه هاى چشم پركن چند ده هزار دلارى براى شركت كنندگانى محدود و اغلب تكرارى در برخى ازاين كشورها، تلاشى ديگر از همين باب جهت كسب مشروعيت مذهبى و مقبوليت مردمى است.

4. مبارزه با طاغوت و افشاى آن

در وصيت نامه حضرت امام (ره) بارها لفظ طاغوت، طواغيت، طاغوتيان و... به كاررفته است. ناميدن حكومت هاى غير الهى به طاغوت از مبادى فقه سياسى امام (ره)

ص: 5814

وآن نيز منبعث از قرآن كريم است. چنان كه مى بينيم حضرت ايشان در دروس«حكومت اسلامى» خود به اين موضوع اشاره و مقبوله عمر بن حنظله را نقل مى كندو آن را مورد توجه قرار مى دهد. عمر بن حنظله مى گويد: "از امام صادق عليه السلام درباره دو نفر از دوستان (يعنى شيعه)كه نزاعى در مورد قرض يا ميراث بينشان بود و به قضات (تحت نظر دستگاه خلافت) براى رسيدگى مراجعه كردند، سؤال كردم كه آيا چنين مراجعه اى رواست.امام فرمود: هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى نا حق به ايشان مراجعه كند و هرآنچه را در مورد وى حكم كرده شده بگيرد، اگر حق ثابت وى نيز باشد، سحت و حرام خواهد بود. زيرا آن را به حكم طاغوتى گرفته كه خداى تعالى امر فرموده است كه به آن كفر ورزيده شود: «يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروابه» (3) [نساء، 60[ تا پايان حديث [2]. نكته دقيق تر اين كه حضرت امام (ره) در وصيت نامه غير از طواغيت، «ازآخوندهاى خبيث تر از طاغوتيان» ياد مى كند[3] . همان گونه كه قرآن كريم بر نقش دلالان مظلمه هاى طواغيت تصريح و تاكيد مى كند و از آنان با تعابيرى همچون«جبت» و «ملا» ياد مى كند. نقش ملا در سوره اعراف در فتنه گرى و حتى تحريك طاغوت بزرگ، بسيار

ص: 5815

بارز است: قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم (4) [اعراف،109[ و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك و آلهتك قال سنقتل انباءهم و نستحيى نساءهم و انا فوقهم قاهرون (5) [اعراف، 127[. به گفته راغب «ملا» عبارت از جماعتى چشم پركن است كه اتفاق نظر پيدا مى كنندو اين جماعت مى تواند متشكل اصناف گوناگون باشد و اگر در ملا طاغوت، «آخوند»يافت شود، به دليل نقش و اثر خود مى توانند برتر از طواغيت باشند. از قضا در آيه127 نيز اين ملا غصه دار امر دين و فساد در زمين و عبادت آلهه هستند و بر اثرتحريك آنان است كه فرعون وعده خونريزى مى دهد. امام (ره) در عين حال از روحانيونى كه بازى سياست بازان را خورده [4] و نيز از«آخوندهاى بى اطلاع از مصالح مسلمين» [5] و نيز روحانى نمايانى كه گمان نداردموفق به توبه شوند ياد مى كند [6]. البته در مواضع متعدد ديگر خدمات روحانيون اصيل و متعهد را مى ستايده و از «مرحوم مدرس آن روحانى متعهد، پاك سيرت وپاك انديشه» تجليل مى كند[7] و نيز بر جدايى روحانيون از دانشگاهيان بيم مى دهد.

5. دغدغه حضرت امام از برداشت هاى ناشيانه و التقاطى از قرآن

امام خمينى در قسمتى از وصيت نامه مى نويسد: «بعضى كج فهمان بى اطلاع از

ص: 5816

رژيم حكومت اسلامى و از مسائل سياسى حاكم در اسلام در گفتار و نوشتار خود طورى وانمود كرده اند -و باز هم دست برنداشته اند- كه اسلام طرفدار بى مرز و حد سرمايه دارى و مالكيت است و با اين شيوه كه با فهم كج خويش از اسلام برداشت نموده اندچهره نورانى اسلام را پوشانيده و راه را براى مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده كه به اسلام بتازند [...]. يك دسته با كج فهمى ها و بى اطلاعى از اسلام و اقتصاد سالم آن درطرف مقابل دسته اول قرار گرفته و گاهى با تمسك، به بعضى آيات يا جملات نهج البلاغه، اسلام را موافق با مكتب هاى انحرافى ماركس و امثال او معرفى نموده اند وتوجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده اند"[8]. از ديدگاه حضرت امام (ره)، عمل اين گونه افراد، از باب «نؤمن ببعض و نكفرببعض» (6) [نساء، 150[ و يا دست كم نداشتن روش تدبرى و فهم قرآن به قرآن است كه تنها راه فهم صحيح قرآن كريم مى باشد[9].

6. بهره گيرى امام از تعابير قرآنى

اشاره

خداى تعالى معانى ملكوتى و ازلى و ابدى را لباس بيان پوشانيده و كاخى عظيم وگزند نايافتنى را با مصالحى معين پى افكنده است. اين مصالح صرفا عبارت ازحروف عربى و كلمات زبان عربى مصطلح نيست، بلكه آنچه اين توانايى را به اين زبان بخشيده نحوه تركيب

ص: 5817

و ارتباط متقابل هزاران لفظ و عبارت و آيه با يكديگراست; همان گونه كه در يك بناى عظيم و برجسته، آن چه تمايز بخش از بناهاى ديگراست نحوه تركيب و كاربرد سنگ و گل و آجر و نه خود آن هاست. به كارگيرى تعابير قرآنى در حوزه گفتار و نوشتار راه را براى انديشيدن به اين كتاب و بارورى و پويايى قلوب در پرتو آن را فراهم مى سازد. به علاوه، تعابير ومصطلحات قرآنى، توانايى حل مفاهيم وسيع و بلند مورد نياز بشر را به صورت همه جانبه و فراگير دارند، در حالى كه اين توانايى در ترجمه ها و معادل هاى ديگر سراغ نمى رود. ترويج و به كارگيرى تعابير قرآنى از يكسو بيانگر ميزان تربيت پذيرى از مكتب وحى و از سوى ديگر موجب ترويج معارف قرآنى و بارور سازى انديشه انسان ها بابذر الفاظ و تعابير قرآنى است. چنين چيزى در حال حاضر يكى از واجبات موكدفرهنگى در عرصه كتب، مطبوعات و گفتار است; چنان كه كمبود آن در معناى مطبوعاتى، نوشتارى و فرهنگى كشور احساس مى شود. از اين رو با اين نگرش،برخى تعابير و اصطلاحات قرآنى مورد استعمال حضرت امام (ره) را در وصيت نامه مرور مى كنيم:

1-6. شجره خبيثه

امام در خطبه آغازين وصيت نامه، پس از ذكر حديث ثقلين و تسبيح و حمد الهى ونيز ورود

ص: 5818

بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و آل او بر ظالمان در حق آنان لعنت مى فرستد و آنان را اصل شجره خبيثه مى خواند. تعبير «شجره خبيثه» در سوره ابراهيم چنين آمده است: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة» (7) [ابراهيم، 26[. در اين سوره پس از آيات مذكور،به نحو استيناف، سخن از كسانى مى رود كه نعمت خدا را از روى كفر دگرگون كردندو قوم خود را به هلاكت كشاندند: الم تر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار[ابراهيم] نتيجه بارز،دگرگون ساخت نعمت خدا و ورود به خانه هلاكت، همان مصائبى است كه شمه اى از آن در آغاز وصيت نامه آمده است. ايشان مى نويسد: «از جمله مسائل اسف انگيزى كه بايد براى آن خون گريه كرد»[1] عقب زدن «مفسران حقيقى قرآن و آشنايان به حقايق است كه سراسر قرآن كريم را از پيامبر صلى الله عليه و آله دريافت كرده بودند»[11]. روايات متعدد معصومين عليهم السلام نيز بر تطبيق آيه هاى فوق يعنى شجره خبيثه و نيزتبديل نعمت الهى بر دشمنان اهل بيت به ويژه بنى اميه تاكيد مى كند[12].

2-6. توبيخ خداوند در سوره توبه نسبت به برخى اصحاب پيامبر

امام (ره) كه همواره توجه به مردم را سر لوحه انديشه و عمل مبارك خويش داشتند،در بخشى از وصيت نامه، امت خود را برتر از ملت حجاز در عهد رسول الله صلى الله عليه

ص: 5819

وآله وسلم به دليل بهانه جويى هاى آنان در برابر امر حق مى شمارد و در اين باره به توبيخ الهى درمورد آنان در سوره توبه اشاره اى تلميح وار مى كند و مى گذرد. برخى از آيات سوره توبه كه متضمن اين عقاب و توبيخ شديد است و در آخر به برخى از آنان وعيد جهنم مى دهد بدين قرار است: و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين لو خرجوا فيكم مازادوكم الا خبالا و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة وفيكم سماعون لهم والله عليم بالظالمين لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الامورحتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الافى الفتنة سقطعوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين[توبه، 49 - 46[:(و اگر [به راستى]اراده بيرون رفتن داشتند، قطعا براى آن ساز و برگى تدارك مى ديدند، ولى خداوند راه افتادن آنان را خوش نداشت; پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد: «با ماندگان بمانيد». اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براى شما نمى افزودند و به سرعت خود را ميان شما مى انداختند و در حق شمافتنه جويى مى كردند و در ميان شما جاسوسانى دارند [كه] به نفع آنان [اقدام مى كنند] و خدا به [حال] ظالمان داناست. در حقيقت، پيش از اين

ص: 5820

[نيز] در صددفتنه جويى بر آمدند و كارها را بر تو وارونه ساختند، تا حق آمد و امر خداآشكار شد، در حالى كه آنان ناخشنود بودند و از آنان كسى است كه مى گويد:«مرا [درماندن] اجازه داد به فتنه ام مينداز» هش دار، كه آنان خود به فتنه افتاده اند، و بى ترديد جهنم بر كافران احاطه دارد).

3-6. تعابير قرآنى ديگر

1 - امام از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم با اين تعابير قرآنى ياد مى كند: حضرت بقية الله [13]: بقية الله خيرلكم ان كنتم مؤمنين (8) [هود، 86[، خاتم النبيين [14]: ولكن رسول الله و خاتم النبيين[احزاب، 30[، رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم در موارد فراوان: ولكن رسول الله و خاتم النبيين[احزاب، 40[. گفتنى است تركيب «بقية الله» در قرآن در شان امام عصرعليه السلام نازل نشده است، لكن تعبير و اصطلاحى است قرآنى كه حضرت بدان ملقب گشته اند و امام (ره) نيز از ميان القاب و صفات حضرت، اين تعبير قرآنى را برگزيده است. 2 - رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگى ها [15]: و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم (9) [اعراف، 157[. 3 - و بيده ملكوت كل شىء (10) ،[يس، 83[،[16]. 4 - وسواس خناسان [17]: من شرالواسواس الخناس (11) [ناس، 4[. 5 - صراط مستقيم [18]: و انك لتهدى الى صراط

ص: 5821

مستقيم (12) [شورى، 52[. 6 - ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم (13) [محمدصلى الله عليه وآله وسلم، 7[،[19]. 7 - لقاء الله [20]: من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لآت (14) [عنكوبت، 4[. 8 - ارحم الراحمين [21]: و هو ارحم الراحمين (15) [يوسف، 92[. 9 - مفسد فى الارض [22]: مفسدون فى الارض (16) [كهف، 94[. 10 - انا لله و انا اليه راجعون (17) [بقره، 156[، [23]. 11 - يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظيما[24]: يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزاعظيما (18) [نساء، 73[. 12 - ان شاء الله در موارد فروان: و لا تقولن لشىء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاءالله (19) [كهف، 23 و 24[. 13 - اولياء الله الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون (20) [يونس، 62[. 14 - وليده علم الاسماء [26]: و علم آدم الاسماء كلها (21) [بقره، 31[. برخوردارى انسان از توانايى نيل به درجاتى نظير علم الاسماء و قاب قوسين اوادنى [نجم، 9[، موضوعى است كه نظر حضرت امام (ره) را بسيار به خود جلب كرده است. همچنان كه مطلع يكى از اشعار ايشان نيز بيت زير است: گر تو آدم زاده هستى علم الاسماء چه شد قاب قوسين ات كجا رفته است اوادنى چه

ص: 5822

شد[27] تنها وجود چنين آرمان هايى است كه مى تواند از يك انسان، اين همه مجاهدت وكوشش بيافريند. حضرت امام (ره) اين آرمان را براى فرد و جامعه مى خواست; همچنان كه حكومت الهى را [تنها] يكى از آرمان هاى قرآن كريم مى دانست [28] وبراى نيل به چنين آرمانى او را از هرگونه انانيت و سستى و كاستى باز داشت و به مرتبه اى رساند كه كلامى جاويد و گهربار را در پايان وصيت نامه بر قلم جارى سازدو ما همان را نيز مسك الختام اين مقال قرار مى دهيم. 15 - «با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل و رحمت خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جايگاه ابدى سفرمى كنم» كه اشاره به چنين آياتى است: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضيةمرضية» [فجر ، 27 و 28[ و نيز «الا بذكر الله تطمئن القلوب»[رعد، 27[. اين سخنى است كه تاكنون هيچ يك از رهبران سياسى غير از معصومين نتوانسته است ختام عملكردخويش قرار دهد (22).

منابع

1. خمينى (امام): وصيت نامه حضرت امام خمينى، چ1، قم، انتشارات صحفى، 1368 ش، مقدمه، ص15. 2. همو; حكومت اسلامى، بى چا، بى جا، بى تا، ص116 و 117 و حر عاملى، محمد بن حسن; وسايل الشيعه،ط5، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا، ج18، ص98.

ص: 5823

3. همو; وصيت نامه، مقدمه، ص5. 4. همان، ص26. 5. همان، مقدمه، ص9. 6. همان، ص43. 7. همان، ص40. 8. همان، ص42. 9. طباطبايى، سيد محمد حسين; الميزان، بى چا، قم، انتشارات جامعة المدرسين، بى تا ج1، مقدمه، ص12. 10. خمينى (امام)، پيشين، مقدمه، ص3. 11. همان، ص5. 12. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، بى چا، قم بى تا، ج2، ص 13312 - 310. خمينى (امام)، پيشين، مقدمه، ص11. 14. همان، ص14. 15. همان، ص7. 16. همان، ص11. 17. همان. 18. همان، متن، ص20. 19. همان. 20. همان، ص34. 21. همان، ص37. 22. همان، ص41. 23. همان، ص44. 24. همان، ص46. 25. همان، ص14. 26. همان. 27. همو; ديوان امام خمينى، چ3، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373 ش، ص94. 28. همو; وصيت نامه، پيشين، مقدمه، ص4.

پى نوشت ها

: 1( اى فرستادگان، از پاكيزه ها بخوريد و عمل صالح انجام دهيد. من به آن چه مى كنيد دانايم و در حقيقت اين مت شماست كه امتى يگانه است و من پروردگار شمايم، پس در برابر من تقوا داشته باشيد. 2( و اين ذكرى است مبارك كه فرو فرستاده ايم، آيا آن را منكريد؟! 3( مى خواهند طاغوت را حاكم ميان خويش قرار دهند حال آن كه امر شده بودند بدان كفر بورزند. 4(

ص: 5824

ملا»قوم فرعون گفتند: بى شك اين ساحرى كاردان است. 5( و «ملا» قوم فرعون گفتند: آيا موسى و قومش را وا مى گذارى تا در زمين فساد كنند و [آنان نيز] تو وخدايانت را واگذارند؟ گفت: به زودى پسرانشان را مى كشيم و زنانشان را زنده مى گذاريم و ما بر آنان[غالب] و قاهريم. 6( به برخى ايمان مى آوريم و به برخى ديگر كفر مى ورزيم. 7( و مثل كلمه خبيث، همانند شجره خبيث است. 8( باقيمانده خدا براى شما بهتر است اگر مؤمن هستيد. 9( و ميثاق هاى سنگين و اغلالى را كه بر آنان بوده، از آنان فرو مى گذارد. 10( و ملكوت هر چيز به دست اوست . 11( از شر وسوسه گر همواره پنهان شونده. 12( و بدون شك تو به سوى صراطى مستقيم هدايت مى كنى. 13( اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گام هاى شما را استوار مى گرداند. 14( هر كس به لقاى خدا اميد دارد، پس [بداند] كه قطعا اجل خدا آينده است. 15( و او ارحم الراحمين است. 16( فساد كنندگان در زمين. 17( ما براى خداييم و به سوى او بازگشت كننده ايم. 18( كاش با آنان بودم و به فوزى عظيم نائل مى گشتم. 19( و در مورد هيچ چيز مگو كه من فردا انجام دهنده آنم. 20(

ص: 5825

زينهار كه اولياء خدا را هيچ بيم و حزنى نيست. 21( و به آدم، تمامى اسماء را تعليم داد. 22( تا خداوند، صادقان را از صدقشان پرسد. او براى كافران عذابى دردناك آماده ساخته است.

ص: 5826

قرآن

اشاره

آيين انقلاب اسلامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) بسم الله الرحمن الرحيم قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» . (1) الحمد لله و سبحانك اللهم صل علي محمد و آله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذي تجلي فيه الاحدية بجميع اسمائك حتي المستأثر منها الذي لا يعلمه غيرك و اللعن علي ظالميهم اصل الشجرة الخبيثه. (2) و بعد اينجانب مناسب مي دانم كه شمه كوتاه و قاصر در باب ثقلين تذكر دهم، نه از حيث مقامات غيبي و معنوي و عرفاني كه قلم مثل مني عاجز است از جسارت در مرتبه اي كه عرفان آن بر تمام دائره وجود از ملك تا ملكوت اعلي و از آنجا تا لاهوت و آنچه در فهم من و تو نايد سنگين و تحمل آن فوق طاقت، اگر نگويم ممتنع است.و نه از آنچه بر بشريت گذشته است از مهجور بودن از حقايق مقام والاي ثقل اكبر و ثقل كبير كه از هر چيز اكبر است جز ثقل اكبر كه اكبر مطلق است و نه از آنچه گذشته است بر اين دو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتيان بازيگر كه شمارش آن

ص: 5827

براي مثل مني ميسر نيست با قصور اطلاع و وقت محدود، بلكه مناسب ديدم اشاره اي كوتاه از آنچه بر اين دو ثقل گذشته است بنمايم. شايد جمله لن يفترقا حتي يردا علي الحوض اشاره باشد بر اينكه بعد از وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هر چه بر يكي از اين دو گذشته است بر ديگري گذشته است و مهجوريت هر يك، مهجوريت ديگري است تا آنگاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند.و آيا اين حوض مقام اتصال كثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دريا است يا چيز ديگر كه به عقل و عرفان بشر راهي ندارد؟ و بايد گفت آن ستمي كه از طاغوتيان بر اين دو وديعه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم گذشته بر امت مسلمان بلكه بر بشريت گذشته است كه قلم از آن عاجز است. و ذكر اين نكته لازم است كه حديث ثقلين متواتر (3) بين جميع مسلمين است و كتب اهل سنت از صحاح ششگانه تا كتب ديگر آنان با الفاظ مختلفه و موارد مكرره از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بطور متواتر نقل شده است و اين حديث شريف حجت قاطع است بر

ص: 5828

جميع بشر به ويژه مسلمانان مذاهب مختلف و بايد همه مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است جوابگوي آن باشند و اگر عذري براي جاهلان بي خبر باشد براي علماء مذاهب نيست.اكنون ببينيم چه گذشته است بر كتاب خدا اين وديعه الهي و ما ترك پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مسائل اسف انگيزي كه بايد براي آن خون گريه كرد پس از شهادت حضرت علي (ع) شروع شد.خود خواهان و طاغوتيان قرآن كريم را وسيله اي كردند براي حكومت هاي ضد قرآني و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دريافت كرده بودند و نداي اني تارك فيكم الثقلان در گوششان بود با بهانه هاي مختلف و توطئه هاي از پيش تهيه شده آنان را عقب زده و با قرآن، در حقيقت قرآن را كه براي بشريت تا ورود به حوض بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و هست از صحنه خارج كردند و بر حكومت عدل الهي كه يكي از آرمان هاي اين كتاب مقدس بوده و هست خط بطلان كشيدند و انحراف از دين خدا و كتاب و سنت الهي را پايه گذاري كردند تا كار بجائي رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار

ص: 5829

است. و هر چه اين بنيان كج به جلو آمد كجي ها و انحراف ها افزون شد تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشري از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي (ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند و اين وليده علم الاسماء را از شر شياطين و طاغوت ها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و حكومت را به دست اولياء الله، معصومين عليهم صلوات الاولين و الاخرين بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند، چنان از صحنه خارج نمودند كه گوئي نقشي براي هدايت ندارد و كار بجائي رسيد كه نقش قرآن بدست حكومت هاي جائر و آخوندهاي خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اي براي اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالي شد و مع الاسف بدست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل، قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشي جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنكه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد، وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يابه كلي از صحنه خارج شد، كه ديديم اگر كسي دم از حكومت اسلامي بر مي آورد و از سياست كه

ص: 5830

نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار صلي الله عليه و آله و سلم و قرآن و سنت مشحون آن است سخني مي گفت گوئي بزرگترين معصيت را مرتكب شده و كلمه آخوند سياسي موازن با آخوند بي دين شده بود و اكنون نيز هست. و اخيرا قدرتهاي شيطاني بزرگ بوسيله حكومت هاي منحرف خارج از تعليمات اسلامي كه خود را به دروغ به اسلام بسته اند براي محو قرآن و تثبيت مقاصد شيطاني ابر قدرت ها قرآن را با خط زيبا طبع مي كنند و به اطراف مي فرستند و با اين حيله شيطاني قرآن را از صحنه خارج مي كنند.ما همه ديديم قرآني را كه محمد رضاخان پهلوي طبع كرد و عده اي را اغفال كرد و بعض آخوندهاي بي خبر از مقاصد اسلامي هم مداح او بودند و مي بينيم كه ملك فهد هر سال مقدار زيادي از ثروت هاي بي پايان مردم را صرف طبع قرآن كريم و محال تبليغات مذهب ضد قرآني مي كند و وهابيت اين مذهب سراپا بي اساس و خرافاتي را ترويج مي كند و مردم و ملت هاي غافل را سوق بسوي ابر قدرت ها مي دهد و از اسلام عزيز و قرآن كريم براي هدم اسلام و قرآن بهره برداري مي كند. ما مفتخريم و ملت عزيز سر تا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبي

ص: 5831

است كه مي خواهد حقايق قرآني كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مي زند، از مقبره ها و گورستان ها نجات داده و بعنوان بزرگترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيودي كه بر پاي و دست و قلب و عقل او پيچيده است و او را بسوي فنا و نيستي و بردگي و بندگي طاغوتيان مي كشاند، نجات دهد. (4) بدان عزيز كه عظمت هر كلام و كتابي يا به عظمت متكلم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مرسل اليه و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبين آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است.و بعض از اين امور ذاتا و جوهرا در عظمت دخيل است، و بعضي عرضا و بالواسطه، و بعضي كاشف از عظمت است.و جميع اين امور كه ذكر شد، در اين صحيفه نورانيه به وجه اعلي و اوفي موجود بلكه از مختصات آن است، كه كتاب ديگري را در آن يا اصلا شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست. اما

ص: 5832

عظمت متكلم آن و منشي و صاحب آن: پس آن، عظيم مطلق است كه جميع عظمت هاي متصوره در ملك و ملكوت و تمام قدرتهاي نازل در غيب و شهادت رشحه اي از تجليات عظمت فعل آن ذات مقدس است.و حق تعالي با تجلي به عظمت براي احدي ممكن نيست تجلي كند، و از پس هزاران حجب و سرادقات تجلي كند، چنانچه در حديث است: «ان لله سبعين الف حجاب [من نور و ظلمة .لو كشفت، لا حرقت سبحات وجهه دونه]» . (5) و پيش اهل معرفت اين كتاب شريف از حق تعالي به مبدئيت جميع شئون ذاتيه و صفاتيه و فعليه و به جميع تجليات جماليه و جلاليه صادر شده، و ديگر كتب سماويه را اين مرتبت و منزلت نيست. و اما عظمت آن به واسطه محتويات و مقاصد و مطالب آن: پس آن، عقد فصلي علي حده بلكه فصول و ابوابي و رساله و كتابي جداگانه لازم دارد تا شمه اي از آن در رشته بيان و تحرير در آيد.و ما به طريق اجمال در فصلي مستقل به كليات آن اشاره مي كنيم، و در آن فصل ان شاء الله اشاره به عظمت آن از حيث نتايج و ثمرات مي نمائيم. و اما عظمت رسول وحي و واسطه ايصال: پس آن، جبرئيل امين

ص: 5833

و روح اعظم است كه پس از خروج رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از جلباب بشريت و توجه دادن شطر قلب را به حضرت جبروت، متصل به آن روح اعظم شود.و آن يكي از اركان اربعه دار تحقق، بلكه اعظم اركان و اشرف انواع آن است، چه كه آن ذات شريف نوراني ملك موكل علم و حكمت و صاحب ارزاق معنويه و اطعمه روحانيه است.و از كتاب خدا و احاديث شريفه تعظيم جبرئيل و تقدم او بر ديگر ملائكه استفاده شود. (6) و اما عظمت مرسل اليه و متحمل آن: پس آن، قلب تقي نقي احمدي احدي جمعي محمدي است كه حق تعالي به جميع شئون ذاتيه و صفاتيه و اسمائيه و افعاليه بر آن تجلي نموده، و داراي ختم نبوت و ولايت مطلقه است، و اكرم بريه و اعظم خليقه و خلاصه كون و جوهره وجود و عصاره دار تحقق و لبنه اخيره و صاحب برزخيت كبري و خلافت عظمي است. و اما حافظ و نگاهبان آن، ذات مقدس حق جل جلاله است، چنانچه فرمايد در كريميه مباركه : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون. (7) و اما شارح و مبين آن، ذوات مطهره معصومين از رسول خدا تا حجت عصر عجل الله

ص: 5834

فرجه، كه مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحي و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيلند. و اما وقت وحي، ليلة القدر است، كه اعظم ليالي و «خير من الف شهر» و نوراني ترين ازمنه و في الحقيقه وقت وصول ولي مطلق و رسول ختمي صلي الله عليه و آله است. (8) بدان كه اين كتاب شريف، چنانچه خود بدان تصريح فرموده، كتاب هدايت و راهنماي سلوك انسانيت و مربي نفوس و شفاي امراض قلبيه و نور بخش سير الي الله است.بالجمله، خداي تبارك و تعالي به واسطه سعه رحمت بر بندگان، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلماني و سجن طبيعت رسيده و به كسوه الفاظ و صورت حروف در آمده براي استخلاص مسجونين در اين زندان تاريك دنيا و رهايي مغلولين در زنجيرهاي آمال و اماني، و رساندن آنها را از حضيض نقص و ضعف و حيوانيت به اوج كمال و قوت و انسانيت، و از مجاورت شيطان به مرافقت ملكوتيين بلكه به وصول به مقام قرب و حصول مرتبه لقاء الله كه اعظم مقاصد و مطالب اهل الله است.و از اين جهت، اين كتاب

ص: 5835

كتاب دعوت به حق و سعادت است و بيان كيفيت وصول بدين مقام است، و مندرجات آن اجمالا آن چيزي است كه در اين سير و سلوك الهي مدخليت دارد و يا اعانت مي كند سالك و مسافر الي الله را.و به طور كلي يكي از مقاصد مهمه آن، دعوت به معرفت الله و بيان معارف الهيه است از شئون ذاتيه و اسمائيه و صفاتيه و افعاليه، و از همه بيشتر در اين مقصود، توحيد ذات و اسماء و افعال است كه بعضي از آن به صراحت و بعضي به اشارت مستقصي مذكور است. و بايد دانست كه در اين كتاب جامع الهي به طوري اين معارف، از معرفة الذات تا معرفة الافعال، مذكور است كه هر طبقه به قدر استعداد خود از آن ادراك مي كنند، چنانچه آيات شريفه توحيد، و خصوصا توحيد افعال، را علماء ظاهر و محدثين و فقها رضوان الله عليهم طوري بيان و تفسير مي كنند كه بكلي مخالف و مباين است با آنچه اهل معرفت و علماء باطن تفسير مي كنند، و نويسنده هر دو را در محل خود درست مي داند، زيرا كه قرآن شفاي دردهاي دروني است و هر مريض را به طوري علاج مي كند.چنانچه كريمه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. (9) و كريمه

ص: 5836

الله نور السموات و الارض. (10) و كريمه هو الذي في السماء اله و في الارض اله. (11) وكريمه هو معكم. (12) و كريمه اينما تولوا فثم وجه الله. (13) الي غير ذلك در توحيد ذات، و آيات كريمه آخر سوره «حشر» و غير آنها در توحيد صفات، و كريمه و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي. (14) و كريمه الحمد لله رب العالمين. و كريمه يسبح لله ما في السموات و ما في الارض. (15) در توحيد افعال، كه بعضي به وجه دقيق و بعضي به وجه ادق عرفاني دلالت دارد، براي هر يك از طبقات علماء ظاهر و باطن طوري شفاي امراض است.و در عين حال كه بعضي آيات شريفه، مثل آيات اول «حديد» و سوره مباركه «توحيد» ، به حسب حديث شريف كافي (16) براي متعمقان از آخر الزمان وارد شده، اهل ظاهر را نيز از آن بهره كافي است.و اين از معجزات اين كتاب شريف و از جامعيت آن است. و ديگر از مقاصد و مطالب آن، دعوت به تهذيب نفوس و تطهير بواطن از ارجاس طبيعت و تحصيل سعادت، و بالجمله، كيفيت سير و سلوك الي الله [است] .و اين مطلب شريف به دو شعبه مهمه منقسم است: يكي تقوا به جميع مراتب

ص: 5837

آن، كه مندرج در آن است تقوي از غير حق و اعراض مطلق از ما سوي الله.و ديگر، ايمان به تمام مراتب و شئون، كه در آن مندرج است اقبال به حق و رجوع و انابه به آن ذات مقدس.و اين از مقاصد مهمه اين كتاب شريف است كه اكثر مطالب آن بلاواسطه يا مع الواسطه به اين مقصد رجوع كند. و ديگر از مطالب اين صحيفه الهيه، قصص انبياء و اولياء و حكماء است، و كيفيت تربيت حق آنها را، و تربيت آنها خلق را، كه در اين قصص فوائد بي شمار و تعليمات بسيار است.و در آن قصص به قدري معارف الهيه و تعليمات و تربيتهاي ربوبيه مذكور و مرموز است كه عقل را متحير كند.سبحان الله و له الحمد و المنة.در همين قصه خلق آدم عليه السلام و امر به سجود ملائكه و تعليمات اسماء و قضاياي ابليس و آدم (ع) كه در كتاب خدا مكرر ذكر شده، به قدري تعليم و تربيت و معارف و معالم است براي كسي كه له قلب او القي السمع و هو شهيد . (17) كه انسان را حيران كند.و اينكه قصص قرآنيه، مثل قصه آدم و موسي و ابراهيم و ديگر انبياء عليهم السلام، مكرر ذكر شده، براي همين نكته است كه

ص: 5838

اين كتاب، كتاب قصه و تاريخ نيست، بلكه كتاب سير و سلوك الي الله و كتاب توحيد و معارف و مواعظ و حكم است.و در اين امور، مطلوب تكرار است تا در نفوس قاسيه تأثيري كند و قلوب از آن موعظت گيرد.و به عبارت ديگر، كسي كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصد خود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتته گاهي در ضمن قصه و حكايت و گاهي در ضمن تاريخ و نقل و گاهي به صراحت لهجه و گاهي به كنايت و امثال و رموز تزريق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتته هر يك بتوانند از آن استفادت كنند. و چون اين كتاب شريف براي سعادت جميع طبقات و قاطبه سلسله بشر است، و اين نوع انساني در حالات قلوب و عادات و اخلاق و ازمنه و امكنه مختلف هستند، همه را نتوان به يك طور دعوت كرد، اي بسا نفوسي كه براي اخذ تعاليم به صراحت لهجه و القاء اصل مطلب به طور ساده حاضر نباشند و از آن متأثر نگردند، اينها را بايد به طور ساختمان دماغ آنها دعوت كرد و مقصد را به آنها فهمانيد.و بسا نفوسي كه با قصص و حكايات و تواريخ سر و كار ندارند و

ص: 5839

علاقمند به لب مطالب و لباب مقاصدند، اينها را نتوان با دسته اول در يك ترازو گذاشت .اي بسا قلوب كه با تخويف و انذار متناسبند، و قلوبي كه با وعده و تبشير سر و كار دارند .از اين جهت است كه اين كتاب شريف به اقسام مختلفه و فنون متعدده و طرق متشتته مردم را دعوت فرموده، و چنين كتابي را تكرار حتم و لازم است.دعوت و موعظه بي تكرار و تفنن، از حد بلاغت خارج، و آنچه متوقع از آن است، كه تأثير در نفوس باشد، بي تكرار از آن حاصل نشود. مع الوصف، در اين كتاب شريف قضايا به طوري شيرين اتفاق افتاده كه تكرار آن انسان را كسل نكند، بلكه در هر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند، خصوصيات و لواحقي در آن مذكور است كه در ديگران نيست، بلكه در هر دفعه يك نكته مهمه عرفاني يا اخلاقي را مورد نظر قرار داده و قضيه را در اطراف آن چرخ مي دهد.و بيان اين مطلب استقصاي كامل از قصص قرآنيه لازم دارد كه در اين مختصرات نگنجد.و در آرزوي اين ضعيف بي مايه ثبت است كه با توفيق الهي كتابي در خصوص قصص قرآنيه و حل رموز و كيفيت تعليم و تربيت آنها فراهم آورم به قدر ميسور.گرچه قيام

ص: 5840

به اين امر از مثل نويسنده آرزويي است بسي خام و خيالي است بس باطل . بالجمله، ذكر قصص انبياء عليهم السلام، و كيفيت سير و سلوك آنها، و چگونگي تربيت آنها از بندگان خدا، و حكم و مواعظ و مجادلات حسنه آنها از بزرگترين ابواب معارف و حكم و بالاترين درهاي سعادت و تعاليم است كه حق تعالي جل مجده به روي بندگان خود مفتوح فرموده .و چنانچه ارباب معرفت و اصحاب سلوك و رياضت را از آنها حظي وافر و بهره كافي است، كسان ديگر را نيز نصيبي وافي و قسمتي بي پايان است، چنانچه از كريمه شريفه فلما جن عليه الليل رءا كوكبا... (18) الخ، مثلا، اهل معرفت كيفيت سلوك و سير معنوي حضرت ابراهيم عليه السلام را ادراك مي كنند، و راه سلوك الي الله و سير الي جنابه را تعلم مي نمايند، و حقيقت سير انفسي و سلوك معنوي را از منتهاي ظلمت طبيعت، كه به جن عليه الليل در آن مسلك تعبير شده، تا القاء مطلق إنيت و انانيت و ترك خودي و خودپرستي و وصول به مقام قدس و دخول در محفل انس، كه در اين مسلك اشارت به آن است وجهت وجهي للذي فطرالسموات... (19) الخ، از آن دريابند.و ديگران از آن، سير آفاقي و

ص: 5841

كيفيت تربيت و تعليم جناب خليل الرحمن امت خود را، ادراك كنند.و بدين منوال، ساير قصص و حكايات، مثل قصه آدم و ابراهيم و موسي و يوسف و عيسي و ملاقات موسي و خضر، كه استفادات اهل معارف و رياضيات و مجاهدات و ديگران هر يك با ديگري فرق دارد.و در اين قسمت داخل است، يا مقصدي مستقل است، حكم و مواعظ ذات مقدس حق، كه هر جا مناسب شده خود به لسان قدرت بندگان را دعوت فرموده، يا به معارف الهيه و توحيد و تنزيه، چون سوره مباركه «توحيد» و اواخر سوره «حشر» و اوائل «حديد» و ديگر موارد كتاب شريف الهي.و اصحاب قلوب و سوابق حسني را از اين قسمت حظوظي است بي شمار.مثلا، اصحاب معارف از كريمه مقدسه و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله. (20) قرب نافله و فريضه را استفادت كنند، در عين حال كه ديگران خروج به بدن و هجرت، مثلا به مكه يا مدينه، را مي فهمند.و يا دعوت فرموده به تهذيب نفوس و رياضات باطنيه چون كريمه شريفه قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها. (21) الي غير ذلك.و يا دعوت به عمل صالح است؛ چنانچه معلوم است.و يا تحذير از

ص: 5842

مقابلات هر يك از اينها است.و در اين قسمت نيز داخل است حكم لقماني و ديگر بزرگان و مؤمنين كه در موارد مختلفه اين صحيفه الهيه مذكور است، چون قضاياي اصحاب كهف. و ديگر از مطالب اين صحيفه نورانيه، بيان احوال كفار و جاحدين و مخالفان با حق و حقيقت و معاندين با انبياء و اولياء عليهم السلام، و بيان كيفيت عواقب امور آنها و چگونگي بوار و هلاك آنها، چون قضاياي فرعون و قارون و نمرود و شداد و اصحاب فيل، و ديگر از كفره و فجره، كه در هر يك از آنها موعظتها و حكم بلكه معارفي است براي اهلش.و در اين قسمت داخل است قضاياي ابليس ملعون.و در اين قسمت نيز داخل است يا قسمتي مستقل است قضاياي غزوات رسول خدا صلي الله عليه و آله، كه در آنها نيز مطالب شريفه مذكور است، كه يكي از آنها كيفيت مجاهدات اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است براي بيدار كردن مسلمين از خواب غفلت و بر انگيختن آنها است براي مجاهدت في سبيل الله و تنفيذ كلمه حق و اماته باطل. و يكي ديگر از مطالب قرآن شريف، بيان قوانين ظاهر شريعت و آداب و سنن الهيه است، كه در اين كتاب نوراني كليات و مهمات

ص: 5843

آن ذكر شده.و عمده در اين قسم دعوت به اصول مطالب و ضوابط آن است، مثل باب صلاة، و زكات، و خمس، و حج، و صوم، و جهاد، و نكاح، و ارث، و قصاص، و حدود، و تجارت، و امثال آن.و چون اين قسم، كه علم ظاهر شريعت است، عام المنفعه و براي جميع طبقات از حيث تعمير دنيا و آخرت مجعول است و تمام طبقات مردم از آن به مقدار خود استفادت كنند، از اين جهت در كتاب خدا دعوت به آن بسيار است و در احاديث و اخبار نيز خصوصيات و تفاصيل آنها به حد وافر است و تصانيف علماء شريعت در اين قسمت بيشتر و بالاتر از ساير قسمتها است. و يكي ديگر از مطالب قرآن شريف، احوال معاد و براهين بر اثبات آن، و كيفيت عذاب و عقاب و جزا و ثواب آن، و تفاصيل جنت و نار و تهذيب و تنعيم.و در اين قسمت حالات اهل سعادت و درجات آنها از اهل معرفت و مقربين و از اهل رياضت و سالكين و از اهل عبادت و ناسكين، و همين طور حالات و درجات اهل شقاوت از كفار و محجوبين و منافقين و جاحدين و اهل معصيت و فاسقين مذكور است.ولي آنچه به حال عموم بيشتر

ص: 5844

فايده داشته بيشتر مذكور و با صراحت لهجه است، و آنچه براي يك طبقه خاصه مفيد است، به طريق رمز و اشاره مذكور است، مثل و رضوان من الله اكبر (22) و آيات لقاء الله براي آن دسته.و مثل كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون. (23) براي دسته ديگر.و در اين قسمت، يعني در قسم تفصيل معاد و رجوع الي الله، معارفي بي شمار و اسراري بس دشوار مذكور است كه اطلاع بر كيفيت آنها جز به سلوك برهاني يا نور عرفاني نتوان پيدا كرد. و يكي ديگر از مطالب اين صحيفه الهيه كيفيت احتجاجات و براهيني است كه ذات مقدس حق تعالي يا خود اقامه فرموده بر اثبات مطالب حقه و معارف الهيه، مثل احتجاج بر اثبات حق و توحيد و تنزيه و علم و قدرت و ديگر اوصاف كماليه، كه در اين قسمت گاهي براهين دقيقه اي پيدا شود كه اهل معرفت از آن استفاده كامل نمايند، مثل شهد الله انه لا اله الا هو. (24) و گاهي براهيني است كه حكماء و دانشمندان طوري از آن استفاده كنند، و اهل ظاهر و عامه مردم از آن طوري بهره بردارند، مثل كريمه لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا. (25) و مثل كريمه اذا لذهب كل اله بما خلق. (26) و

ص: 5845

مثل آيات اول سوره «حديد» و سوره مباركه «توحيد» ، و غير آن.و مثل احتجاج بر اثبات معاد و رجوع ارواح و انشاء نشئه اخري، و احتجاج بر اثبات ملائكة الله و انبياء عظام، كه در موارد مختلفه اين كتاب شريف موجود است.اين حال احتجاجات خود ذات مقدس.و يا آن كه حق تعالي نقل براهين انبياء و دانشمندان را فرموده بر اثبات معارف، مثل احتجاجات جناب خليل الرحمن سلام الله عليه و غير آن. اينها مهمات مطالب اين كتاب است، و الا ديگر مطالب متفرقه نيز موجود است كه احصاء آن وقتي كافي لازم دارد. (27) و چون ذات مقدس حق جل و علا به حسب كل يوم هو في شأن، (28) در كسوه اسماء و صفات تجلي به قلوب انبياء و اولياء كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجليات مختلف شود، و كتب سماويه كه به نعت ايحاء به توسط ملك وحي، جناب جبرئيل، بر قلوب آنها نازل شده به حسب اختلاف اين تجليات و اختلاف اسمائي كه مبدئيت براي آن دارد مختلف شود چنانچه اختلاف انبياء و شرايع آنها نيز به اختلاف دول اسمائيه است پس، هر اسمي كه محيط تر و جامعتر است، دولت او محيطتر و نبوت تابعه او محيط تر و كتاب نازل از

ص: 5846

او محيط تر و جامعتر است، و شريعت تابعه او محيط تر و با دوام تر است.و چون نبوت ختميه و قرآن شريف و شريعت آن سرور از مظاهر و مجالي، يا از تجليات و ظهورات، مقام جامع احدي و حضرت اسم الله الاعظم است، از اين جهت محيط ترين نبوات و كتب و شرايع و جامعترين آنها است، و اكمل و اشرف از آنها تصور نشود، و ديگر از عالم غيب به بسيط طبيعت علمي بالاتر يا شبيه به آن تنزل نخواهد نمود، يعني، آخرين ظهور كمال علمي كه مربوط به شرايع است همين، و بالاتر از اين امكان نزول در عالم ملك ندارد، پس، خود رسول ختمي صلي الله عليه و آله اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است، و نبوت او نيز اتم نبوات ممكنه و صورت دولت اسم اعظم است كه ازلي و ابدي است.و كتاب نازل به او نيز از مرتبه غيب به تجلي اسم اعظم نازل شده، و از اين جهت، از براي اين كتاب شريف احديت جمع و تفصيل است و از «جوامع كلم» است، چنانچه كلام خود آن سرور نيز از جوامع كلم بوده.و مراد از «جوامع الكلم» بودن قرآن، يا كلام آن سرور، آن نيست كه كليات و ضوابط جامعه بيان

ص: 5847

فرمودند گرچه به آن معني نيز احاديث آن بزرگوار از جوامع و ضوابط است، چنانچه در علم فقه معلوم است بلكه جامعيت آن عبارت از آن است كه چون براي جميع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشري نازل شده و رافع تمام احتياجات اين نوع است، و حقيقت اين نوع چون حقيقت جامعه است و واجد تمام منازل است از منزل اسفل ملكي تا اعلي مراتب روحانيت و ملكوت و جبروت، و از اين جهت افراد اين نوع در اين عالم اسفل ملكي اختلافات تامه دارد و آن قدر تفاوت و اختلافي كه در افراد اين نوع است در هيچ يك از افراد موجودات نيست اين نوع است كه شقي در كمال شقاوت و سعيد در كمال سعادت دارد، اين نوع است كه بعضي از افراد آن از جميع انواع حيوانات پست تر و بعضي افراد آن از جميع ملائكه مقربين اشرف است بالجمله، چون افراد اين نوع در مدارك و معارف مختلف و متفاوتند، قرآن به طوري نازل شده كه هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه اي كه از علم دارد از آن استفاده مي كند. (29) [اگر] تزكيه نباشد تعليم كتاب حكمت ميسور نيست.بايد

ص: 5848

تزكيه بشود نفوس از همه آلودگي ها كه بزرگترين آلودگي عبارت است از آلودگي نفس انسان و هواهاي نفسانيه كه دارد.مادامي كه انسان در حجاب خود هست نمي تواند اين قرآن را كه نور است و به حسب فرمايش خود قرآن نور است، (30) نور را كساني كه در حجاب هستند و پشت حجاب هاي زياد هستند نمي توانند ادراك كنند، گمان مي كنند كه مي توانند، لكن نمي توانند.تا انسان از حجاب بسيار ظلماني خود خارج نشود، تا گرفتار هواهاي نفساني است، تا گرفتار خود بيني هاست، تا گرفتار چيزهائي است كه در باطن نفس خود ايجاد كرده است از ظلماتي كه بعضي ها فوق بعض است، (31) انسان لياقت پيدا نمي كند، كه اين نور الهي در قلب او منعكس بشود.كساني كه بخواهند قرآن را بفهمند و محتواي قرآن را، نه صورت نازل كوچكش را، محتواي قرآن را بفهمند و طوري باشد كه هر چه قرائت كنند بالا بروند (32) و هر چه قرائت كنند به مبدأ نور و مبدأ اعلي نزديك شوند اين نمي شود الا اينكه حجاب ها برداشته بشود و «تو خود حجاب خودي» (33) بايد از ميان برداري اين حجاب را تا بتواني اين نور را به آنطور كه هست و انسان لايق است براي ادراك او، ادراك كند.پس يكي از انگيزه ها اين است كه تعليم

ص: 5849

بشود كتاب بعد از تزكيه و تعليم بشود حكمت بعد از تزكيه. (34) قرآن آيات الهي است و انگيزه بعثت، آوردن اين كتاب بزرگ است و تلاوت كردن اين كتاب بزرگ و آيه عظيم الهي است.گرچه همه عالم آيات حق تعالي هستند لكن قرآن كريم فشرده [اي است] از تمام خلقت و تمام چيزهائي كه در بعثت بايد انجام بگيرد، قرآن كريم يك سفره اي است كه خداي تبارك و تعالي به وسيله پيغمبر اكرم در بين بشر گسترده است كه تمام بشر از آن هر يك به مقدار استعداد خودش استفاده كند. اين كتاب و اين سفره گسترده در شرق و غرب و از زمان وحي تا قيامت كتابي است كه تمام بشر، عامي، عالم، فيلسوف، عارف، فقيه، همه از او استفاده مي كنند يعني كتابي است كه در عين حال كه نازل شده است از مرحله غيب به مرحله شهود و گسترده شده است پيش ما جمعيتي كه در عالم طبيعت هستيم، در عين حالي كه متنزل شده است از آن مقام و رسيده است به جائي كه ما بتوانيم از آن استفاده بكنيم در عين حال كه مسائلي در آن هست كه همه مردم عامي و عارف و عالم و غير عالم از آن استفاده مي كنند، مسائلي در آن

ص: 5850

هست كه مختص به علماي بزرگ است، فلاسفه بزرگ است، عرفاي بزرگ است و انبيا و اولياء است.بعض مسائل آن را غير از اولياء خداي تبارك و تعالي كسي نمي تواند ادراك كند مگر با تفسيري كه از آنان وارد مي شود، به مقدار استعدادي كه در بشر هست مورد استفاده قرار مي گيرد و مسائلي هست كه عرفاي بزرگ اسلام از آنها استفاده مي كنند و مسائلي هست كه فلاسفه و حكماي اسلام از آن استفاده مي كنند و مسائلي هست كه فقهاي بزرگ از آن استفاده مي كنند.و اين سفره همگاني است براي همه و همين طور كه اين طوائف از آن استفاده مي كنند، مسائل سياسي، مسائل اجتماعي، مسائل فرهنگي و مسائل ارتشي و غير ارتشي همه در اين كتاب مقدس هست. انگيزه نزول اين كتاب مقدس و انگيزه بعثت نبي اكرم براي اين است كه اين كتاب در دسترس همه قرار بگيرد و همه از او به اندازه سعه وجودي و فكري خودشان استفاده كنند.مع الاسف نتوانستيم ما و نتوانسته است بشر و نتوانسته اند علماي اسلام آنطوري كه بايد استفاده از اين كتاب مقدس بشود استفاده كنند.بايد همگان افكار خودشان را به راه بيندازند و مغزهاي خودشان را متوجه كنند به اين كتاب بزرگ تا اينكه اين كتاب بزرگ را به طوري كه

ص: 5851

هست و به طوري كه ما مي توانيم از او استفاده كنيم، همه استفاده كنند. قرآن آمده است براي استفاده همه طبقات، هر كس به مقدار استعداد خود، البته بعض آيات است كه غير از رسول اكرم و آن كه متعلم به تعليم اوست نمي تواند بفهمد و به وسيله آنهاست كه ما بايد بفهميم و بسياري از آيات است كه در دسترس همگان است كه همه فكرهاي خودشان را به راه بيندازند و مغزهاي خودشان را متوجه كنند و مسائل زندگي را، زندگي اين دنيا و زندگي آن عالم را از اين كتاب مقدس استفاده كنند.پس يك انگيزه از بعثت اين است كه قرآن كه در غيب بوده است و به صورت هاي غيبي بوده است، در علم خداي تعالي بوده است و در غيب الغيوب بوده است.به وسيله اين موجود عظيمي كه به واسطه مجاهدات بسيار و به واسطه بودن او بر فطرت حقيقي و فطرت توحيدي و همه مسائلي كه هست او رابطه دارد با غيب و به واسطه رابطه اي كه با غيب دارد اين كتاب مقدس را ازمرتبه غيب متنزل كرده است و بلكه تنزلاتي به اصل شده است تا رسيده است به مرتبه شهادت كه به صورت الفاظ در آمده است و اين الفاظ را ما و شما

ص: 5852

و همه مي توانيم بفهميم و معاني آن را تا اندازه اي كه مي توانيم ما استفاده از آن مي كنيم و انگيزه بعثت بسط اين سفره در بين بشر از زمان نزول تا آخر .اين يكي از انگيزه هاي كتاب است و انگيزه بعثت است. «بعثه عليكم» رسولي را كه تلاوت مي كند بر شما قرآن را، آيات الهي را و «يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه» . (35) اين شايد غايت اين تلاوت باشد، تلاوت مي كند براي تزكيه و براي تعليم و براي تعليم همگاني، تعليم همين كتاب و تعليم حكمت كه آن هم از همين كتاب است.پس انگيزه بعثت نزول وحي است و نزول قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا بكنند و نفوس مصفا بشوند از اين ظلماتي كه در آنها موجود است تا اينكه بعد از اينكه مصفا شدند ارواح و اذهان آنها قابل اين بشود كه كتاب و حكمت را بفهمند.انگيزه، تزكيه است براي فهم كتاب و حكمت.هر كس نمي تواند اين نوري را كه از غيب متجلي شده است و متنزل شده است و به شهادت رسيده است، هر نفسي نمي تواند آن را ادراك كند. (36) تفسير قرآن يك مسئله اي نيست كه امثال ما بتوانند از عهده آن برآيند، بلكه، علماي طراز اول هم

ص: 5853

در طول تاريخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه در اين باب كتابهاي زياد نوشته اند، و البته مساعي آنان مشكور است، و ليكن هر كدام روي آن تخصصي كه داشته و وقتي كه داشته است، يك پرده اي از پرده هاي قرآن كريم را تفسير كرده است، آنهم بطور كامل معلوم نيست [باشد]، مثلا عرفائي كه در طول اين چندين قرن آمدند و تفسير كردند نظير محي الدين در بعضي ازكتابهايش (37) ، عبد الرزاق كاشاني (38) در تأويلات، ملا سلطانعلي (39) در تفسير، اينهائي كه طريقه شان طريقه معارف بوده است، اينها تفسيرهائي نوشتند، بعضي هايشان هم در آن فني كه داشته اند خوب نوشته اند لكن قرآن عبارت از آن نيست كه آنها نوشته اند، آن ها بعضي از اوراق قرآن و پرده هاي قرآن است، يا مثلا «طنطاوي» (40) و امثال او و همينطور «قطب» (41) اينها هم، به يك ترتيب ديگري تفسير كرده اند كه باز آن غير تفسير قرآن به همه معاني است، اينهم باز يك پرده است، و بسياري از مفسرين كه از اين دو طايفه نبودند اينها تفاسيري دارند مثل «مجمع البيان» (42) كه تفسير خوبي است و جامع بين أقوال عامه و خاصه هست، و ساير تفسيرهائي كه نوشته شده است اينها هم همينطور، قرآن يك كتابي نيست كه بتوانيم ما

ص: 5854

يا كسي ديگر يك تفسير جامعي از علوم قرآن آن طور كه هست بنويسند، يك علوم ديگري است ماوراي آنكه ماها مي فهميم.ماها يك صورتي يك پرده اي از پرده هاي كتاب خدا را مي فهميم و باقيش محتاج به تفسير اهل عصمت است كه معلم به تعليمات رسول الله بودند. و در اين اواخر هم اشخاصي پيدا شده اند كه اينها اصلا اهل تفسير نيستند، اينها خواستند مقاصدي كه خودشان دارند به قرآن و به سنت نسبت بدهند.حتي يك طايفه اي از چپيها و كمونيستها هم به قرآن باز تمسك مي كنند، براي همان مقصدي كه دارند، اينها اصلا به تفسير كار ندارند به قرآن هم كار ندارند، اينها مقصد خودشان را مي خواهند بخورد جوانهاي ما بدهند به اسم اينكه اين اسلام است. نبايد اشخاصي كه رشد علمي زياد پيدا نكرده اند، جوانهائي كه وارد در اين مسائل و در مسائل اسلامي نيستند كساني كه اطلاع از اسلام ندارند نبايد اينها در تفسير قرآن وارد بشوند و اگر روي مقاصدي، آنها وارد شدند، نبايد جوانهاي ما به آن تفاسير اعتنا كنند و از چيزهائي كه در اسلام ممنوع است «تفسير به رأي» است كه هر كس آراء خودش را بخواهد تطبيق كند بر قرآن، يك كسي ماديست آراي خودش را تطبيق كند بر آياتي از قرآن و

ص: 5855

قرآن را به آن رأي خودش تفسير و تأويل كند.و يك كسي مثلا اهل معاني روحيه است اينهم هر چه از قرآن دستش مي آيد باز تأويل كند و برگرداند به آن چيزي كه خودش رأيش است، ما بايد از هر دو از همه اين جهات احتراز كنيم. (43) همين آياتي كه در روايات ما وارد شده است كه براي متعمقين آخر الزمان وارد شده است مثل سوره توحيد و شش آيه از آيه سوره حديد، گمان ندارم كه واقعيتش براي بشر تا الان و تا بعدها آنطوري كه بايد باشد، كشف بشود.البته مسائل در اين باب خيلي گفته شده است، تحقيقات بسيار ارزنده هم بسيار شده است، لكن افق قرآن بالاتر از اين مسائل است.همين آيه شريفه «هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن» (44) انسان خيال مي كند كه «اول» خلق الله است و «آخر» هم همان است و «ظاهر» هم به حسب آثارش است و «باطن» هم به حسب اسمائش.لكن اصلا مسأله اين نيست كه ما مي فهميم و فهميده اند، مسائل بيش از اين مسائل است. «هو الظاهر» اصل ظهور را به غير خودش مي خواهد نفي كند از غير خودش، مال اوست.واقع مطلب همين است، منتها فهم اين معنا كه ظهور، ظهور اوست و عالم و تمام هستي ظهور اوست،

ص: 5856

فهم اين مشكل است.و «هو معكم» كه در همين آيات وارد شده است، «معكم» يعني همراه ماست، او اينجاست و ما اينجا.اين معيت، مثلا فلاسفه «معيت قيوميه» مي گويند، ولي مسأله را حل مي كند؟ مثل معيت علت و معلول است؟ مثل معيت جلوه و ذي جلوه است؟ مسائل اين نيست، متعمقين آخر الزمان هم به اندازه عمق ادراكشان بهتر از ديگران فهميده اند و الا حد قرآن آن است كه «انما يعرف القرآن من خوطب به» اين «يعرف القرآن من خوطب به» اين نحو آيات است و الا بعضي آياتي كه مربوط به احكام ظاهريه است و مربوط به نصايح است كه همه مي فهمند، آني كه «لا يعرفه الا من خوطب به» يعني خود رسول اكرم، يعني واسطه هم نمي تواند بفهمد، جبرئيل هم نتوانسته است.جبرئيل امين هم يك واسطه اي بوده است كه خوانده است بر حضرت، اين آياتي كه از غيب بر او وارد شده است و مأمور شده است كه برساند، اما آن هم «من خوطب به» نيست. «من خوطب به» فقط خود رسول اكرم است و ديگران هم كه به واسطه آن نوري كه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و آن تعليم نوراني اي كه از قلب او به قلب خواص او بوده است به واسطه او فهميده اند

ص: 5857

و اما دست امثال ما و بشر عادي كوتاه است از اينكه واقعا بداند كه «هو معكم» يعني چه، چه معيتي است اين؟ و هو النور السموات و الارض «الله نور السموات و الارض» اين چيست؟ «نور السموات» چيست؟ چطور «نور سموات» است؟ و لهذا «منور السموات» گفته اند و هيچ ربطي به آيه ندارد.تحول معنوي و تحول عرفاني كه به واسطه قرآن پيدا شده است فوق همه مسائل است.و بشر، هر كس از يك بعد به قرآن نگاه كرده است: بعضي بعد ظاهرش را، بعد مسائل اجتماعي را، بعد مسائل سياسي را، بعد مسائل فلسفي، بعد مسائل عرفاني، لكن آن بعد حقيقي كه بين عاشق و معشوق است، آن سري كه بين خدا و پيغمبر اكرم است، آن يك مطلبي نيست كه ماها بتوانيم بفهميم چي است اين سر.اينكه از حضرت باقر سلام الله عليه نقل شده است كه فرموده است كه من از «صمد» تمام احكام و شرايع را، تمام حقايق را از «صمد» مي توانم نشر كنم.اين [سر و] مسأله هست.البته ما هم از «صمد» مي توانيم اصول معارف را بفهميم لكن [حضرت] زائد بر اين مسائل مي گويد. تأسف است براي انسان ها كه نمي خواهند بدانند، در راه دانستن نيفتاده اند، در راه معرفت كتاب خدا قدم بر نداشته اند، ارتباط با مبدأ

ص: 5858

وحي برقرار نكردند كه از مبدأ وحي تفسير بشود بر ايشان. اين ارتباط فقط بين رسول خدا و خدا بود و به تبع او هم بين خواصي كه بوده اند. (45) يك مدتي كه از اسلام گذشت دستجات مختلفه اي از مردم اهل علم، اينها توجهشان به معنويات اسلام بود و نظرشان به آن آياتي و رواياتي كه مربوط به معنويات و تهذيب نفس و ماوراء الطبيعة داشت... در قرآن كريم آيات زياد راجع به امور معنوي است، يعني آن وجه انساني كه از عالم غيب است تا مدت ها وضع اينطور بود كه به آن احكام اجتماعي و سياسي و اينها كه در اسلام بود، توجه كم بود يا نبود، كم كم دستجاتي پيدا شدند كه مسائل اجتماعي و مسائل سياسي و مسائل روز را عنوان كردند و اينها از اين طرف افتادند يعني توجهشان به صرف همين اجتماعيات و احكام سياسي و احكام حكومتي بود و به اين جهات نگاه كردند.آنها تا مدت هاي قبل به آن طرف ورق نگاه مي كردند مثل فلاسفه و عرفا و صوفيه و اينها، آن طرف ورق را نگاه مي كردند و در حرف هايشان بيان همين معنويات بود و مردم را دعوت مي كردند به همان جهات معنويه اسلامي، حتي روايات يا آياتي كه وارد شده بود راجع به امور

ص: 5859

طبيعي و راجع به امور اجتماعي و سياسي، بعضي شان كوشش مي كردند كه اينها را برگردانند به همان امور معنوي و همه را به آن ورق حساب كنند، جهت باطني اسلام و قرآن را ملاحظه كنند.. .فقط صرف معنويات را نظر مي كردند و از اجتماعياتي كه در قرآن هست، از آيات و اخباري كه وارد شده است راجع به حكومت اسلام، راجع به سياست اسلام، راجع به امور اجتماعي، راجع به تعمير اين عالم، اين غفلت كردن، غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند.ورق ديگرش را، عالم طبيعتش را توجه نداشتند كه اسلام توجه به عالم طبيعت هم دارد، توجه به تمام اموري كه احتياج دارد انسان، دارد و لهذا يك ابتلاء اسلام اين بود كه اين اشخاصي كه از قبيل متكلمين و بيشتر فلاسفه و بيشتر عرفا و صوفيه و اينها، همه آياتي كه در قرآن كريم بود، مي خواستند و نظر داشتند كه برگردانند به همان امور معنوي...باطن را ملاحظه مي كردند و از ظاهر غافل بودند.حالا ابتلاء اسلام اينطور شده است كه جوان هاي ما، جوان ها و روشنفكرها و اشخاصي كه دانشمندان بالا هستند و علوم طبيعي را ياد گرفته اند آنها كوشش دارند به اينكه تمام آيات قرآني و روايات را برگردانند به همان امور

ص: 5860

طبيعي، از معنويات غافل بشوند، حتي آياتي كه راجع به امور معنوي است آن را برگردانند به يك امور طبيعي و عادي.اينها هم توجه به اسلام دارند و غافل هستند يعني يك ورقش را خوانده اند، يك ورقش را از آن غافل هستند و اين دو طايفه اسلام را به تمام معنا نشناختند كه اسلام چيست.اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديات است، هر دو را دارد، يعني اسلام و قرآن كريم آمده اند كه انسان را به همه ابعادي كه انسان دارد بسازند او را، تربيت كنند او را. (46) اكنون كه مقاصد و مطالب اين صحيفه الهيه را دانستي، يك مطلب مهمي را بايد در نظر بگيري كه با توجه به آن راه استفاده از كتاب شريف بر تو باز شود و ابواب معارف و حكم بر قلبت مفتوح گردد.و آن، آن است كه به كتاب شريف الهي نظر تعليم داشته باشي و آن را كتاب تعليم و افاده بداني، و خود را موظف به تعلم و استفاده بداني: و مقصود ما از تعليم و تعلم و افاده و استفاده آن نيست كه جهات ادبيت و نحو و صرف را از آن تعليم بگيري، يا حيث فصاحت و بلاغت و نكات بيانيه و بديعيه

ص: 5861

از آن فراگيري، يا در قصص و حكايات آن به نظر تاريخي و اطلاع بر امم سالفه بنگري، هيچ يك از اينها داخل در مقاصد قرآن نيست و از منظور اصلي كتاب الهي به مراحلي دور است. و اين كه استفاده ما از اين كتاب بزرگ بسيار كم است، براي همين است كه يا به آن نظر تعليم و تعلم نداريم چنانچه غالبا اين طوريم فقط قرائت قرآن مي كنيم براي ثواب و اجر، و لهذا جز به جهت تجويد آن اعتنائي نداريم.مي خواهيم قرآن را صحيح بخوانيم كه ثواب به ما عنايت شود، و در همين حد واقف مي شويم و به همين امر قناعت مي كنيم، و لهذا چهل سال قرآن شريف را مي خوانيم و به هيچ وجه از آن استفاده اي حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت.و يا اگر نظر تعليم و تعلم داشته باشيم، با نكات بديعيه و بيانيه و وجوه اعجاز آن، و قدري بالاتر، جهات تاريخي و سبب نزول آيات، و اوقات نزول، و مكي و مدني بودن آيات و سور و اختلاف قرائات و اختلاف مفسرين از عامه و خاصه، و ديگر امور عرضيه خارج از مقصد كه خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذكر الهي است، سر و كار داريم.بلكه مفسرين بزرگ ما

ص: 5862

نيز عمده هم خود را صرف در يكي از اين جهات يا بيشتر كرده و باب تعليمات را به روي مردم مفتوح نكرده اند. به عقيده نويسنده تاكنون تفسير براي كتاب خدا نوشته نشده.به طور كلي معني «تفسير» كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد، و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد .اين كتاب شريف، كه به شهادت خداي تعالي كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوك انسانيت است، بايد مفسر در هر قصه از قصص آن، بلكه هر آيه از آيات آن، جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راه نمايي به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند.مفسر وقتي «مقصد» از نزول را به ما فهماند مفسر است، نه «سبب» نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است.در همين قصه آدم و حوا و قضاياي آنها با ابليس از اول خلقت آنها تا ورود آنها در ارض، كه حق تعالي مكرر در كتاب خود ذكر فرموده، چقدر معارف و مواعظ مذكور و مرموز است و ما را به چقدر از معايب نفس و اخلاق ابليسي و كمالات آن و معارف آدمي آشنا مي كند و ما از آن غافل هستيم. بالجمله، كتاب خدا كتاب معرفت و اخلاق

ص: 5863

و دعوت به سعادت و كمال است، كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفاني اخلاقي و مبين جهات عرفاني و اخلاقي و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد .مفسري كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهميت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلي انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده.و اين يك خطائي است كه قرنها است اين ملت را از استفاده از قرآن شريف محروم نموده و راه هدايت را به روي مردم مسدود كرده .ما بايد مقصود از تنزيل اين كتاب را قطع نظر از جهات عقلي برهاني، كه خود به ما مقصد را مي فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنيم.مصنف كتاب مقصد خود را بهتر مي داند.اكنون به فرموده هاي اين مصنف راجع به شئون قرآن نظر كنيم، مي بينيم خود مي فرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين. (47) اين كتاب را كتاب هدايت خوانده مي بينيم در يك سوره كوچك چندين مرتبه مي فرمايد: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مذكر. (48) مي بينيم مي فرمايد: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون . (49) مي فرمايد: كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر أولوالالباب. (50) الي غير ذلك از آيات شريفه كه ذكرش به طول انجامد. بالجمله، مقصود ما

ص: 5864

از اين بيان نه انتقاد در اطراف تفاسير است، چه كه هر يك از مفسرين زحمتهاي فراوان كشيده و رنجهاي بي پايان برده تا كتابي شريف فراهم آورده فلله درهم و علي الله اجرهم، بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از اين كتاب شريف را، كه تنها كتاب سلوك الي الله و يكتا كتاب تهذيب نفوس و آداب و سنن الهيه است و بزرگتر وسيله رابطه بين خالق و خلق و عروة الوثقي و حبل المتين تمسك به عز ربوبيت است، بايد به روي مردم مفتوح نمود.علماء و مفسرين تفاسير فارسي و عربي بنويسند و مقصود آنها بيان تعاليم و دستورات عرفاني و اخلاقي و بيان كيفيت ربط مخلوق به خالق و بيان هجرت از دار الغرور به دار السرور و الخلود باشد، به طوري كه در اين كتاب شريف به وديعت گذاشته شده.صاحب اين كتاب سكاكي و شيخ نيست كه مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد، سيبويه و خليل نيست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد، مسعودي و ابن خلكان نيست تا در اطراف تاريخ عالم بحث كند، اين كتاب چون عصاي موسي و يد بيضاي آن سرور، يا دم عيسي كه احياء اموات مي كرد نيست كه فقط براي اعجاز و دلالت بر صدق نبي اكرم

ص: 5865

آمده باشد، بلكه اين صحيفه الهيه كتاب احياء قلوب به حيوة ابدي علم و معارف الهيه است، اين كتاب خدا است و به شئون الهيه جل و علا دعوت مي كند.مفسر بايد شئون الهيه را به مردم تعليم كند، و مردم بايد براي تعلم شئون الهيه به آن رجوع كنند تا استفادت از آن حاصل شود و ننزل من القرآن ما هوشفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا. (51) چه خسارتي بالاتر از اين كه سي چهل سال كتاب الهي را قرائت كنيم و به تفاسير رجوع كنيم و از مقاصد آن باز مانيم. ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين. (52) (53) اكنون كه عظمت كتاب خدا از جميع جهات مقتضيه عظمت معلوم شد و راه استفادت مطالب آن مفتوح گرديد، بر متعلم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكي ديگر از آداب مهمه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود، و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن.و اين حجابها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نمائيم: يكي از حجابهاي بزرگ حجاب خود بيني است كه شخص متعلم خود را به واسطه اين حجاب

ص: 5866

مستغني بيند و نيازمند به استفاده نداند.و اين از شاهكارهاي مهم شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضي و قانع كند و ماوراء آنچه پيش اوست هر چيز را از چشم او ساقط كند.مثلا، اهل تجويد را به همان علم جزئي قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه هاي فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آنها بيفكند.و حمله قرآن را پيش آنها به خود آنها تطبيق كند و آنها را از فهم كتاب نوارني الهي و استفاده از آن محروم نمايد.و اصحاب ادبيت را به همان صورت بي مغز راضي كند و تمام شئون قرآن را در همان كه پيش آنها است نمايش دهد.و اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرائات و آراء مختلفه ارباب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدني و مكي بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور.و اهل علوم را نيز قانع كند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن.حتي فيلسوف و حكيم و عارف اصطلاحي را محبوس كند در حجاب غليظ اصطلاحات و مفاهيم و امثال آن.شخص مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ماوراء

ص: 5867

اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچ يك اين حجابها توقف نكند كه از قافله سالكان الي الله باز ماند و از دعوتهاي شيرين الهي محروم مي شود.از خود قرآن شريف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به يك حد معين استفاده شود.در قصص قرآنيه اشارت به اين معني بسيار است.حضرت موسي كليم با مقام بزرگ نبوت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود، به مجرد آن كه شخص كاملي را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت: هل اتبعك علي ان تعلمن مما علمت رشدا. (54) و ملازم خدمت او شد تا علومي كه بايد استفاده كند فرا گرفت.حضرت ابراهيم عليه السلام به مقام بزرگ ايمان و علم خاص به انبياء عليهم السلام قناعت نكرد، عرض كرد: رب ارني كيف تحيي الموتي. (55) از ايمان قلبي خواست ترقي كند به مقام اطمينان شهودي.بالاتر آن كه خداي تبارك و تعالي به جناب ختمي مرتبت اعرف خلق الله علي الاطلاق دستور مي دهد به كريمه شريفه و قل رب زدني علما (56).اين دستورات كتاب الهي، اين نقل قصه هاي انبياء براي آن است كه ما از آنها تنبه حاصل كنيم و از خواب غفلت بر انگيخته شويم. يكي ديگر از حجب، حجاب آراء

ص: 5868

فاسده و مسالك و مذاهب باطله است، كه اين گاهي از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود.و اين از حجبي است كه مخصوصا از معارف قرآن ما را محجوب نموده.مثلا، اگر اعتقاد فاسدي به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيه، و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم.راجع به عقايد ومعارف مثل بسيار است ولي من از تعداد آن خودداري مي كنم، زيرا كه مي دانم اين حجاب با گفته مثل مني خرق نشود، ولي از باب نمونه به يكي از آنها اشاره مي كنم كه في الجملة سهل المأخذتر است.اين همه آياتي كه راجع به لقاء الله و معرفة الله وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجاتهاي ائمه عليهم السلام موجود است، به مجرد اين عقيده، كه از اشخاص عامي در اين ميدان ناشي و منتشر شده، كه راه معرفة الله بكلي مسدود است، و باب

ص: 5869

معرفة الله و مشاهده جمال را به باب تفكر در ذات، به آن وجه ممنوع بلكه ممتنع قياس نموده اند، تأويل و توجيه كنند، و يا اصلا در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارف كه قرة العين انبياء و اولياء است آشنا نكنند.خيلي مايه تأسف است براي اهل الله

ص: 5870

كه يك باب از معرفت را كه مي توان گفت غايت بعثت انبياء و منتهاي مطلوب اولياء است، به طوري به روي مردم مسدود كرده اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقه صرف است.اينها معارف انبياء و اولياء را با معارف عوام و زنها در خصوص ذات و اسماء و صفات حق مساوي مي دانند، بلكه گاهي از آنها بالاتر نيز بروز كند: مي گويند: فلان، يك عقايد عاميانه خوبي دارد، اي كاش ما به همان عقيده عاميانه بوديم.اين مطلب درست است زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متفوه مي شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواص و اهل الله است، باطل مي شمرد.اين آرزو درست مثل آرزوي كفار است كه در كريمه الهيه نقل از آنها شده: و يقول الكافر يا ليتني كنت ترابا. (57) ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاء الله را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايي اين عقيده فاسده كه از جهل و غرور شيطاني پيدا شده واضح شود، كتابي جداگانه لازم دارد، فضلا اگر بخواهيم معارفي را كه به واسطه اين حجاب غليظ شيطاني در پس پرده نسيان مانده، تا معلوم شود كه يكي از مراتب مهجوريت از قرآن و مهجور گذاشتن قرآن، كه از همه شايد

ص: 5871

تأسفش بيشتر است، اين است.چنانچه در كريمه شريفه فرمايد: و قال الرسول يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا. (58) مهجور گذاردن قرآن مراتب بسيار و منازل بي شمار دارد كه به عمده آن شايد ما متصف باشيم .آيا اگر ما اين صحيفه الهيه را مثلا جلدي پاكيزه و قيمتي نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و به ديده نهاديم، آن را مهجور نگذاشتيم؟ آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويه و بيانيه و بديعيه آن كرديم، اين كتاب شريف را از مهجوريت بيرون آورديم؟ آيا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتيم، از ننگ هجران از قرآن خلاصي پيدا كرديم؟ آيا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسنات آن را تعلم كرديم، از شكايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مستخلص شديم؟ هيهات! كه هيچ يك از اين امور مورد نظر قرآن و منزل عظيم الشأن آن نيست.قرآن كتاب الهي است و در آن شئون الهيت است، قرآن حبل متصل بين خالق و مخلوق است و به وسيله تعليمات آن بايد رابطه معنويه و ارتباط غيبي بين بندگان خدا و مربي آنها پيدا شود، از قرآن بايد علوم الهيه و معارف لدنيه حاصل شود.رسول خدا صلي الله

ص: 5872

عليه و آله به حسب روايت كافي شريف فرموده: انما العلم ثلاثة: آية محكمة، و فريضة عادلة، و سنة قائمة. (59) قرآن شريف حامل اين علوم است، اگر ما از قرآن اين علوم را فرا گرفتيم، آن را مهجور نگذاشتيم .اگر دعوت هاي قرآن را پذيرفتيم و از قصه هاي انبياء عليهم السلام كه مشحون از مواعظ و معارف و حكم است تعليمات گرفتيم، اگر ما از مواعظ خداي تعالي و مواعظ انبياء و حكماء كه در قرآن مذكور است موعظت گرفتيم، قرآن را مهجور نگذاشتيم، و الا غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد الي الارض است، و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد .يكي ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسرين نوشته يا فهميده اند كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست.و تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به رأي، كه ممنوع است، اشتباه نموده اند، و به واسطه اين رأي فاسد و عقيده باطله قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عاري نموده و آن را بكلي مهجور نموده اند، در صورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير

ص: 5873

به رأي باشد.مثلا، اگر كسي از كيفيت مذاكرات حضرت موسي با خضر و كيفيت معاشرت آنها و شد رحال حضرت موسي، با آن عظمت مقام نبوت، براي به دست آوردن علمي كه پيش او نبوده، و كيفيت عرض حاجت خود به حضرت خضر به طوري كه در كريمه شريفه هل اتبعك علي ان تعلمن مما علمت رشدا. مذكور است و كيفيت جواب خضر، و عذر خواهي هاي حضرت موسي، بزرگي مقام علم، و آداب سلوك متعلم با معلم را كه شايد بيست ادب در آن هست، استفاده كند، اين چه ربط به تفسير دارد تا تفسير به رأي باشد.و بسياري از استفادات قرآن از اين قبيل است.و در معارف، مثلا، اگر كسي از قول خداي تعالي: الحمد لله رب العالمين كه حصر جميع محامد و اختصاص تمام اثنيه است به حق تعالي، استفاده توحيد افعالي كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالي كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مي دهد از حق تعالي است و هيچ موجودي را از خود چيزي نيست، و لهذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسي را در آن شركت نيست، اين چه مربوط به تفسير است

ص: 5874

تا اسمش تفسير به رأي باشد يا نباشد. الي غير ذلك از اموري كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست .علاوه بر آن كه در تفسير به رأي نيز كلامي است، كه شايد آن غير مربوط به آيات معارف و علوم عقليه كه موافق موازين برهانيه است و آيات اخلاقيه كه عقل را در آن مدخليت است باشد، زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلي يا اعتبارات واضحه عقليه است، كه اگر ظاهري بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود.مثلا، در كريمه شريفه و جاء ربك (60) و الرحمن علي العرش استوي (61) كه فهم عرفي مخالف با برهان است، رد اين ظاهر و تفسير مطابق با برهان تفسير به رأي نيست و به هيچ وجه ممنوع نخواهد بود. پس، محتمل است، بلكه مظنون است، كه تفسير به رأي راجع به آيات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است، و به صرف تعبد و انقياد از خزان وحي و مهابط ملائكة الله بايد اخذ كرد، چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاء عامه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مي خواستند بفهمند وارد شده است.و اين كه

ص: 5875

در بعضي روايات شريفه است كه ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن. (62) و هم چنين روايت شريفه كه مي فرمايد: دين الله لا يصاب بالعقول، (63) شهادت دهد بر اينكه مقصود از «دين الله» احكام تعبديه دين است، و الا باب اثبات صانع و توحيد و تقديس و اثبات معاد و نبوت، بلكه مطلق معارف، حق طلق عقول و از مختصات آن است.و اگر در كلام بعضي محدثين عالي مقام وارد شده است كه در اثبات توحيد اعتماد بر دليل نقلي است، از غرائب امور بلكه از مصيباتي است كه بايد به خداي تعالي از آن پناه برد، و اين كلام محتاج به تهجين و توهين نيست.و الي الله المشتكي. يكي ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسماني است، حجاب معاصي و كدورات حاصله از طغيان و سركشي نسبت به ساحت قدس پرودگار عالميان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق.و بايد دانست كه از براي هر يك از اعمال صالحه يا سيئه چنانچه در عالم ملكوت صورتي است مناسب با آن، در ملكوت نفس نيز صورتي است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيت حاصل شود و قلب مطهر و منور

ص: 5876

گردد، و در اين صورت نفس چون آئينه صقيل صافي گردد كه لايق تجليات غيبيه و ظهور حقايق و معارف در آن شود، و يا ملكوت نفس ظلماني و پليد شود، و در اين صورت قلب چون آئينه زنگار زده و چركين گردد كه حصول معارف الهيه و حقايق غيبيه در آن عكس نيفكند.و چون قلب در اين صورت كم كم در تحت سلطه شيطان واقع شود و متصرف مملكت روح ابليس گردد، سمع و بصر و ساير قوا نيز به تصرف آن پليد در آيد، و سمع از معارف و مواعظ الهي بكلي بسته شود، و چشم آيات باهره الهيه را نبيند و از حق و آثار و آيات او كور گردد، و دل تفقه در دين نكند و از تفكر در آيات و بينات و تذكر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانچه حق تعالي فرمود لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل. (64) نظر آنها به عالم چون نظر انعام و حيوانات گردد كه از اعتبار و تدبر خالي است، و قلوب آنها چون قلوب حيوانات شود كه از تفكر و تذكر بي بهره است، بلكه از نظر در آيات و شنيدن

ص: 5877

مواعظ و معارف حالت غفلت و استكبار آنان روز افزون شود، پس، از حيوان پست تر و گمراه ترند . يكي ديگر از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنيا است كه به واسطه آن قلب تمام هم خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنياوي شود، و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند.و هر چه علاقمندي به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيمتر گردد.و گاه شود كه اين علاقه به طوري برقلب غلبه كند و سلطان حب جاه و شرف به قلب تسلط پيدا كند كه نور فطرت الله بكلي خاموش شود و درهاي سعادت به روي انسان بسته شود.و شايد قفلهاي قلب كه در آيه شريفه است كه مي فرمايد: افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها، (65) همين قفل و بندهاي علايق دنيوي باشد.و كسي بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيه بهره بردارد، بايد قلب را از اين ارجاس تطهير كند و لوث معاصي قلبيه را، كه اشتغال به غير است، از دل براندازد، زيرا كه غير مطهر محرم اين اسرار نيست.قال تعالي: انه لقرآن كريم في كتاب مكنون

ص: 5878

لا يمسه الا المطهرون. (66) چنانچه از ظاهر اين كتاب و مس آن در عالم ظاهره غير مطهر ظاهري ممنوع است تشريعا و تكليفا، از معارف و مواعظ آن و باطن و سر آن ممنوع است كسي كه قلبش متلوث به ارجاس تعلقات دنيويه است.و قال تعالي: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين... الخ.غير متقي و غير مؤمن به حسب تقوي و ايمان عامه، از انوار صوريه مواعظ و عقايد حقه آن محروم است، و غير متقي و مؤمن به حسب مراتب ديگر تقوا، كه تقواي خاص و خاص الخاص و اخص الخواص است، از ديگر مراتب آن محروم است.و تفصيل در اطراف آن و ذكر آيات ديگر كه دلالت بر مقصود دارد موجب تطويل است ولي ما اين فصل را ختم كنيم به ذكر يك آيه شريفه الهيه كه براي اهل يقظه كفايت كند به شرط تدبر در آن.قال تبارك و تعالي: قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام.و يخرجهم من الظلمات الي النور و يهديهم الي صراط مستقيم . (67) خصوصيات آيه شريفه بسيار است، و بيان در اطراف نكات آن رساله علي حده لازم دارد كه اكنون مجال آن نيست. (68) يكي از آداب قرائت قرآن حضور

ص: 5879

قلب است. و ديگر از آداب مهمه آن، تفكر است.و مقصود از تفكر آن است كه از آيات شريفه جستجوي مقصد و مقصود كند.و چون مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد، هدايت به سبل سلامت است و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است، بايد انسان به تفكر در آيات شريفه مراتب سلامت را از مرتبه دانيه آن، كه راجع به قواي ملكيه است، تا منتهي النهايه آن، كه حقيقت قلب سليم است به تفسيري كه از اهل بيت وارد شده كه ملاقات كند حق را در صورتي كه غير حق در آن نباشد (69) به دست آورد.و سلامت قواي ملكيه و ملكوتيه گم شده قاري قرآن باشد، كه در اين كتاب آسماني اين گم شده موجود است و بايد با تفكر استخراج آن كند.و چون قواي انسانيه سالم از تصرف شيطاني شد و طريق سلامت را به دست آورد و بكار بست، در هر مرتبه سلامت كه حاصل شد از ظلمتي نجات يابد و قهرا نور ساطع الهي در آن تجلي كند، تا آن كه اگر از جميع انواع ظلمات كه اول آن ظلمات عالم طبيعت است به جميع شئون آن و آخر آن ظلمت توجه به كثرت است

ص: 5880

به تمام شئون آن خالص شد، نور مطلق در قلبش تجلي كند و به طريق مستقيم انسانيت، كه در اين مقام طريق رب است، انسان را هدايت كند: ان ربي علي صراط مستقيم. (70) و در قرآن شريف دعوت به تفكر و تعريف و تحسين از آن بسيار شده قال تعالي: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون. (71) در اين كريمه مدح بزرگي است از تفكر، زيرا كه غايت انزال كتاب بزرگ آسماني و صحيفه عظيمه نوراني را احتمال تفكر قرار داده، و اين از شدت اعتناء به آن است كه بس احتمال آن موجب يك همچو كرامتي عظيم شده.و در آيه ديگر فرمايد: فاقصص القصص لعلهم يتفكرون. (72) و از اين قبيل يا قريب به آن، آيات بسيار است و روايات درباره تفكر نيز بسيار است.از حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله منقول است كه چون اين آيه شريفه نازل شد كه مي فرمايد : ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات... الخ (73) فرمود: ويل لمن قرأها و لم يتفكر فيها. (74) عمده در اين باب آن است كه انسان بفهمد تفكر ممدوح كدام است، و الا در اين كه تفكر در قرآن و حديث ممدوح است

ص: 5881

شك نيست.بهترين تعبيرها از براي آن، آن است كه خواجه عبد الله انصاري قدس سره مي كند، قال: اعلم، ان التفكر تلمس البصيرة لاستدراك البغية (75) يعني تفكر جستجو نمودن «بصيرت» است كه چشم قلب است براي رسيدن به مقصود و نتيجه، كه غايت كمال آن است.و معلوم است مقصد و مقصود سعادت مطلقه است كه به كمال علمي و عملي حاصل آيد. پس، انسان در آيات شريفه كتاب الهي و در قصص و حكايات آن بايد مقصود و نتيجه انسانيه، كه سعادت است، به دست آورد.و چون سعادت رسيدن به سلامت مطلقه و عالم نور و طريق مستقيم است، انسان بايد از قرآن شريف سبل سلامت و معدن نور مطلق و طريق مستقيم را طلب كند، چنانچه در آيه شريفه سابقه اشاره به آن شد.و چون شخص قاري مقصد را يافت، در تحصيل آن بينا شود و راه استفاده از قرآن شريف بر او گشوده و ابواب رحمت حق بر او مفتوح گردد، و عمر كوتاه عزيز خود و سرمايه تحصيل سعادت خويش را صرف در اموري كه مقصود به رسالت نيست نكند و از فضول بحث و كلام در چنين امر مهمي خود داري كند.و چون مدتي چشم دل را به اين مقصود افكند و از ديگر امور صرف

ص: 5882

نظر كرد، چشم دل بينا گردد و حديد شود، و تفكر در قرآن براي نفس عادي شود و طرق استفاده باز گردد، و ابوابي بر او مفتوح شود كه تا كنون نبوده و مطالب و معارفي از قرآن استفاده كند كه تا كنون به هيچ وجه نمي كرده، آن وقت شفا بودن قرآن را براي امراض قلبيه مي فهمد، و مفاد آيه شريفه و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا. و معني قول امير المؤمنين صلوات الله عليه را كه مي فرمايد: و تعلموا القرآن، فانه ربيع القلوب.و استشفوا بنوره، فانه شفاء الصدور ادراك مي كند.و از قرآن شريف فقط شفاء امراض جسمانيه را طلب نمي كند، بلكه عمده مقصد را شفاء امراض روحانيه كه مقصد قرآن است قرار مي دهد.قرآن براي شفاء امراض جسميه نازل نشده، گرچه شفاء امراض جسميه به او حاصل شود، چنانچه انبياء عليهم السلام نيز براي شفاء جسماني نيامده بودند گرچه شفاء دادند، آنها اطباء نفوس و شفا دهندگان قلوب و ارواحند. (76)

پى نوشت ها

: 1 پيغمبر خدا، درود و سلام خدا بر او باد، فرمود: «به راستي من در ميان شما دو چيز گرانبها قرار مي دهم: كتاب خدا و دودمانم (اهل بيتم)، اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا در حوض

ص: 5883

بر من وارد شوند.» 2 سپاس و ستايش مخصوص خداست و پاك و منزهي تو، خدايا بر محمد و خاندان او درود فرست كه مظاهر جمال و جلال تو و گنجينه هاي اسرار كتاب تو هستند كه احديت با تمام اسماء تو حتي اسم مستأثر كه جز تو كسي نمي داند در آن تجلي كرده است و لعن و نفرين بر ستمكاران بر آنها كه ريشه درخت ناپاك هستند. 3 مسند امام حنبل، ج 3، ص 14 و 17 و 26 و 59 و ج 4 ص 367 و 371.سنن دارمي، ج 2، ص 524، «كتاب فضايل القرآن» ، حديث 3316.براي اطلاع به تواتر حديث به «عبقات الانوار» تأليف مير حامد حسين هندي كه در اين زمينه تأليف يافته است رجوع كنيد. 4 وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام (س) صحيفه نور جلد 21 ص 171 169 تاريخ قرائت توسط آيت الله خامنه اي: 68 15/3/ 5 «همانا خدا را هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، اگر آن حجابها كنار روند سبحات روي او ما سوي را خواهد سوخت» بحار الانوار، ج 55، ص .45 6 شعراء 193، نجم 9 5، تكوير 24 19، و بحار الانوار ج 56، ص 258، كتاب السماء و العالم، ابواب الملائكه، باب آخر وصف الملائكة

ص: 5884

المقربين، حديث 23 و .24 7 «همانا ما ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و هر آينه ما آن را محفوظ نگاه مي داريم» (حجر 9( . 8 آداب الصلوة ص 191 184 چاپ مؤسسه 9 «او آغاز و انجام و پيدا و ناپيداست» حديد/ .3 10 «خداوند نور آسمانها و زمين است» نور/ .35 11 «او كسي است كه در آسمان خداست و در زمين خداست» زخرف/ .84 12 «او با شماست...» حديد/ .4 13 «بهر سو رو كنيد آنجا روي خداست» بقره/ .115 14 «هنگامي كه تير انداختي تو نينداختي بلكه خدا انداخت» انفال/ .17 15 «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است او را تسبيح مي كنند» جمعه1/، تغابن/ .1 16 اصول كافي، ج 1، ص .123 (كتاب التوحيد، باب النسبة، حديث 3( . 17 «...براي كسي كه دلي (آگاه) داشته باشد يا با توجه كامل گوش (به كلام حق) بسپارد .ق73/« . 18 «چون شب بر او تاريك گرديد ستاره اي ديد...» انعام .76 19 «رو به سوي كسي كردم كه آسمانها و زمين را آفريد...» انعام .79 20 «كسي كه از خانه اش بيرون شود در حالي كه هجرت كننده به سوي خدا و رسول اوست، آنگاه مرگ او را در يابد پاداش او بر خدا واقع (لازم) شده»

ص: 5885

نساء/ .100 21 «هر آينه رستگار شد.كسي كه نفس را تزكيه كرد و زيان ديد كسي كه آن را تباه ساخت» (شمس9/( . 22 «رضايت خدا بزرگتر است» توبه/ .72 23 «بتحقيق، آنان در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» (مطففين15/( . 24 «خدا شهادت داد كه خدايي جز او نيست.» (آل عمران18/( . 25 «اگر جز خدا خداياني در آسمان و زمين بود زمين و آسمان تباه مي شدند.» (انبياء22/( . 26 «...در اين هنگام هر خدايي به آنچه (خود) آفريده مي پرداخت.» (مؤمنون91/( . 27 آداب الصلوة ص 191 184 چاپ مؤسسه 28 «او هر روز در شأني است.» (الرحمن29/( . 29 آداب الصلوة ص 191 184 چاپ مؤسسه 30 قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين. «به تحقيق براي شما از سوي خدا نور و كتاب مبيني آمد.» (مائده15/( و (نساء174/( . 31 اقتباس از آيه 40 سوره نور «ظلمات بعضها فوق بعض» . 32 اشاره است به حديث رسول اكرم (ص) كه مي فرمايد: ثم يقال له: اقرأ و ارق. «سپس به او (در قيامت) گفته مي شود: قرآن بخوان و بالا برو.» اصول كافي، ج 2، ص 604، «كتاب فضل القرآن» ، «باب فضل حامل القرآن» ، حديث 4، بحار الانوار، ج 7، ص 293، تفسير صافي ج 1،

ص: 5886

ص 68، مقدمه دهم. 33 شعر حافظ است: ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز 34 بيانات امام خميني در ديدار با مردم تبريز به مناسبت عيد سعيد مبعث صحيفه نور جلد 14 ص 253 252 تاريخ: 60 11/3/ 35 «آنان را پاك سازد و كتاب و حكمت بياموزد» جمعه/ .2 36 بيانات امام خميني در ديدار با مردم تبريز صحيفه نور جلد 14 ص 252 251 تاريخ : 60 11/3/ 37 محمد علي بن محمد بن عربي )560 634 يا 7 يا 8( بزرگترين عارف قرن هفتم و از عارفان بزرگ قرون اسلامي است.وي به «ابن عربي» ، «محي الدين» ، «شيخ اكبر» شهرت دارد.مطالب تفسيري وي را در كتاب «تفسير قرآن» او و «فتوحات مكيه» و...مي توان پيدا كرد. 38 ملا عبد الرزاق بن جمال (جلال) الدين اسحق كاشاني سمرقندي ملقب به «كمال الدين» از مشاهير عارفان قرن هشتم و از شارحان بزرگ فصوص مي باشد.مطالب تفسيري وي در اثر او به نام «تأويل الآيات يا تأويلات القرآن» را مي توان يافت. 39 سلطان محمد بن حيدر الجنابذي الخراساني مشهور به سلطان عليشاه از عارفان و صوفيان قرن 14 هجري است، تفسير وي بنام «بيان السعادة في مقامات العبادة» پر از مطالب رمزي

ص: 5887

همراه مباحث فلسفي مي باشد.اين اثر وي در 4 مجلد در سال 1344 ه ش در چاپخانه دانشگاه تهران بچاپ رسيده است. 40 طنطاوي بن جوهري مصري )1287 1358 ه ق) از دانشمندان مصري و اساتيد دارالعلوم قاهره بوده است.تفسير وي بنام «الجواهر في تفسير القرآن الكريم» مي باشد، وي در تفسيرش به بيان احكام مورد نياز مسلمانان و اخلاق پرداخته است ولي مهمترين ويژگي اين تفسير مباحث علمي آن است كه حدود 750 آيه از قرآن را با مطالب علوم طبيعي تطبيق كرده است. 41 سيد بن قطب بن ابراهيم، متفكر اسلامي مصري در قرن 14 هجري، نويسنده و مدرس عربي در مصر مي باشد وي عضو گروه «اخوان المسلمين» بوده و رياست روزنامه آنان را به عهده داشته است، وي توسط حكومت جمال عبد الناصر دستگير و زنداني و اعدام مي گردد.آثار متعددي در زمينه قرآن دارد مانند «التصوير الفني في القرآن» ، «مشاهد القيامة في القرآن» و تفسير «في ظلال القرآن» كه در آن به مباحث اجتماعي توجه خاصي كرده است. 42 «مجمع البيان في تفسير القرآن» تأليف ابو علي فضل بن حسن بن فضل طبرسي )472 552 يا 548( مفسر و فقيه بزرگ قرن ششم هجري است.وي در تفسير گرانقدر خود به بحثهاي ادبي و قرائات و نقل اقوال مفسرين

ص: 5888

و روشن كردن مراد آيات قرآن پرداخته است. 43 تفسير سوره حمد، ص 19 18 17 44 «او آغاز و انجام و پيدا و ناپيداست» حديد/ .3 45 بيانات امام خميني در ديدار با مسئولين مملكتي به مناسبت تولد حضرت رسول (ص) صحيفه نور جلد 18 ص 191 190 تاريخ: 62 1/10/ 46 بيانات امام خميني در جمع ايرانيان (نوفل لوشاتو پاريس) صحيفه نور جلد 2 ص 225 224 تاريخ: 57 6/8/ 47 «هيچ شكي در اين كتاب نيست و آن هدايت براي پرهيزگاران است» بقره/ .2 48 «ما قرآن را براي متذكر شدن آسان ساختيم، آيا متذكر شونده اي هست؟» قمر/ .17 49 «ما قرآن را به سوي تو نازل كرديم تا آنچه را كه بر مردم فرستاده شده است براي آنها بيان كني شايد آنها بينديشند» نحل/ .44 50 «كتاب مباركي كه به سوي تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان خرد متذكر شوند» ص/ .29 51 «ما از قرآن آنچه را كه براي مؤمنان شفا و رحمت است نازل مي كنيم و آن ستمكاران را جز زيان نمي افزايد» .اسراء/ .82 52 «پروردگارا ما بر خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزي و بر ما رحمت ننمائي محققا از زيانكاران خواهيم بود» اعراف/ .23 53

ص: 5889

آداب الصلوة، ص 205 191 54 آيا پيروي (همراهي) تو نمائيم تا آنچه را آموخته اي از بصيرت و رشاد به من بياموزي؟» كهف/ .66 55 «پروردگارا نشانم بده چگونه مردگان را زنده مي كني» بقره/ .260 56 «و بگو: پروردگارا بر دانش من بيفزا» طه/ .114 57 «و كافر گويد كاش من خاك بودم» نباء/ .40 58 «و پيامبر گويد: پروردگار من قوم من اين قرآن را متروك ساختند» فرقان/ .30 59 «همانا دانش سه گونه است: آيتي محكم، فريضه اي عادله، سنتي استوار» اصول كافي كتاب «فضل العلم» باب صفة العلم و فضله، حديث .1 60 «و آمد پروردگارت...» (فجر22/( . 61 «(خداي) رحمن بر عرش استيلا يافت» . (طه5/( 62 «عقل دورترين چيز از تفسير قرآن است.» بحار الانوار، ج 89، ص 95، «كتاب القرآن» ، باب 8، حديث 48.از تفسير عياني. 63 «دين خدا را با عقل ها نتوان يافت» بحار الانوار، ج 2، ص 303، كتاب العلم، حديث 41 از كمال الدين. 64 «آنان را دلهايي است كه با آن نمي فهمند، و چشمهايي كه بدان نمي بينند، و گوشهايي كه با آن نمي شنوند، اينان چون چارپايان اند بلكه گمراهتر.» (اعراف179/( . 65 «آيا در قرآن تدبر نمي كنند، يا بر دلهايشان قفل است.» (محمد24/( . 66 «همانا قرآن كريمي است در كتابي

ص: 5890

محفوظ و مستور كه جز پاكان آن را مس نمي كنند.» (واقعه77/ 79( . 67 «از جانب خداوند نوري و كتاب مبيني براي شما آمده است كه خداوند بدان وسيله هر كس را كه رضاي او را بخواهد به راههاي سلامت هدايت مي كند و از تاريكيها به روشنايي مي برد و آنان را به راه راست راهنمايي مي كند.» (مائده15/( . 68 آداب الصلوة، ص 205 191 69 «عن ابي عبد الله عليه السلام، قال: القلب السليم الذي يلقي ربه و ليس فيه احد سواه. «قلب سليم آن است كه ملاقات كند حق تعالي را در صورتي كه در آن غير حق نباشد.» اصول كافي، «كتاب الايمان و الكفر» ، «باب الاخلاص» ، حديث .5 70 «بدرستي كه پروردگار من بر راه راست است.» (هود56/( . 71 نحل/ .44 72 «پس داستانها را حكايت كن باشد كه بينديشند.» (اعراف76/( . 73 «همانا در آفرينش آسمانها و زمين و در آمد و شد شب و روز نشانه هايي است...» (آل عمران190/( . 74 «واي بر آن كسي كه آن را بخواند و در آن نينديشد.» نور الثقلين، ج 1، ص 350 (با اندكي اختلاف لفظي) . 75 منازل السائرين، «قسم البدايات» ، «باب التفكر» . 76 آداب الصلوة، ص 205 191

ص: 5891

قريب قولف وزير مطبوعات قيرقيزستان

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج آقاي قريپ قولف شما كه وزير مطبوعات هستيد و قطعا روحيه كار خبري و مطبوعاتي و روزنامه نگاري را هم تجربه كرده ايد، اگر مايل هستيد از تجربه ها و از گذشته ها برايمان بگوييد. قريپ قولف: سوابق كاري من بسيار عادي است، بيشتر علايق من در زمينه تاريخ علم و فلسفه بود. به همين دليل بعد از پايان تحصيلات مقدماتي، تحصيلات عالي را در رشته فلسفه علم ادامه دادم و در اين رشته با درجه دكترا فارغ التحصيل شدم. در آكادمي علوم جمهوري با درجه دكتراي علوم و به عنوان پروفسور عضويت يافتم و همزمان مسئوليت سردبيري اداره دايرةالمعارف ملي قرقيزستان را به عهده گرفتم. و هم اكنون نيز در سمت وزير مطبوعات انجام وظيفه مي كنم. اين چندمين بار است كه به ايران سفر مي كنيد. دفعه اول است. از سفر به ايران و شركت در مراسم سالگرد ارتحال بنيانگذار جمهوري اسلامي چه احساسي داريد. اين مسافرت براي ما بسيار خاطره انگيز است. ما از مشهد تا تهران را با اتوبوس آمده ايم، و در طول راه همه جا شاهد تلاش و كوشش مردم بوديم. معاشرت نيكو، و انضباط و سختكوشي ايرانيان همه از اميدواري حكايت مي كنند، و اينها همه حاصل فعاليتهاي مردم ايران در

ص: 5892

طول انقلاب و نتيجه رهبري امام خميني است. او با رهبري انقلاب ايران و تاسيس جمهوري اسلامي در عمل به جهانيان ثابت كرد كه اسلام هرگز با تمدن مغايرت نداشته و همواره از استعداد بالقوه براي به وجود آوردن فرهنگ و پيدايش تمدن برخوردار بوده است. ايشان هم چنين نشان دادند كه مسائل اقتصادي را مي توان به ارزشهاي معنوي جامعه پيوند زد و از اين طريق آرامش اجتماعي و روحي مردم را تامين كرد. اين ايده كه با انقلاب اسلامي ايران مطرح شده و موجوديت يافته است هم اكنون اثر خود را در تمدن امروز بشري باقي گذاشته و آن را متاثر نموده است و به همين دليل اين نظريه سزاوار آن است تا به همه مردم جهان معرفي شود، زيرا مردم هميشه بهترينها را انتخاب خواهند كرد. تاثير انقلاب اسلامي و آراء و انديشه هاي بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني در ميان مردم قرقيزستان چگونه است. تا زماني كه كمونيستها بر ما حكومت مي كردند، اطلاعات ما از انقلاب ايران به صورت يكجانبه بود. آنها انقلاب ايرانيها را به صورتي به ما معرفي مي كردند كه جذابيت زيادي نداشته باشد. مثلا تعبير عام آنها از انقلاب اسلامي بنيادگرايي بود. ولي بعد از تجزيه اتحاد جماهير شوروي، وضع دگرگون شده است. به طوري كه

ص: 5893

انقلاب اسلامي نفوذ خود در ميان كشورهاي مجاور را تازه آغاز مي كند. مدتي قبل نمايشگاهي از كتابهاي ايراني در يكي از مناطق مركزي شهر بيشكيك پايتخت قرقيزستان افتتاح شده بود كه با استقبال غير منتظره اي روبرو گرديد. قرقيزيها، قرآن و كتب مذهبي و اكثر عناوين كتابهاي ادبي را با استقبال خريداري كردند و اين خود نشانه اي است از عمق نفوذ و محبوبيت انقلاب اسلامي و زبان فارسي در بين مردم قرقيزستان. حضرت امام خميني در واپسين سالهاي حكومت كمونيستها در نامه اي به گورباچف كه در آن روزگار صدر هيئت رئيسه حزب كمونيست شوروي محسوب مي شد به همين مشكل خلا ايدئولوژيك اشاره نمودند و راه چاره را در ايمان الهي دانسته بودند. مخاطبان اصلي آن پيام چه در آن روزگار و چه در حال حاضر همين ملل مسلمان جمهوريها بوده و هستند. آيا شما تاكنون درباره اين موضوع و پيشنهاد حضرت امام انديشيده ايد و اصولا انعكاس آن را در ميان مردم جمهوريها چگونه مي بينيد. اين پيام در آن زمان انعكاس چنداني نداشت. متن پيام را هرگز انتشار ندادند و حتي خبر آن هم در همان روسيه به صورت محدودي اعلام شده بود. امام در آن پيام با اشاره به پايه هاي مادي جامعه شوروي، مي خواستند دريچه هاي جهان معنوي و ارزشهاي انساني را به

ص: 5894

روي ما بگشايند. اما به نظر مي رسد كه سرعت حوادث و همهمه هاي بيهوده در جوامع مورد نظر چنان ازدحامي را به وجود آورد كه مانع از به گوش رسيدن اين پيام حق شده است. ما اميدواريم كه با همكاري شما و مسئولين ايراني گزيده اي از پيامهاي مهم و تعاليم معنوي امام خميني را به زبان قرقيزي ترجمه كنيم تا بدين صورت از فوايد آن بهره مند شويم. ما از پيشنهاد شما استقبال مي كنيم. در هر صورت ما در كشور خودمان افرادي را داريم كه بتوانند آن را از زبان فارسي به قرقيزي ترجمه كنند. و اين كار هر چه زودتر آغاز شود بهتر است.

ص: 5895

قناعت و زهد

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

چيزي بر اموال خود نيفزودند

ما در تمام طول عمر امام شاهد بوديم كه ايشان چيزي بر اموال خود نيفزودند.تنها ملك مختصري از پدر بزرگشان مانده بود كه مزروعي بود.در آمدي كه از همان زمين به دست مي آمد، خرج مي كردند. زاهد بودن طلبه از نظر امام به اين معني نبود كه طلبه لباس ژنده اي بپوشد و خوار شود و يا علامت گدايي در لباسش باشد.امام معتقد بودند كه طلبه در عين حال كه بايد لباس متناسب بپوشد، بايد قلب خود را نيز آماده كند و مي فرمودند عمران و آبادي قلب با معنويت و توجه به خداست. (1)

پنكه سقفي كهنه اي كه به زحمت مي چرخيد

سالي كه امام از تركيه به نجف تشريف آوردند، بنده در عراق بودم.در آنجا منزل كوچكي براي امام اجاره كرده بودند.ايشان تابستانها در حياط بيروني مي نشستند و ما صبحها در محضرشان كسب فيض مي كرديم و شبها هم در حياط بيروني سؤالات درسي را از محضرشان مي پرسيديم.آن حياط خيلي كوچك بود و هر چه به امام عرض كردند: «اجازه بدهيد در حياط منزل كولر بگذاريم» ايشان مخالفت مي فرمودند. بايد عرض كنم كه در حياط منزل امام، در آن موقع يك پنكه سقفي كهنه وجود داشت كه به زحمت مي چرخيد و

ص: 5896

ايشان آن سال را با هواي گرم نجف و بدون كولر گذراندند. (2)

اينها را نگذاريد خراب شوند

در منزل امام درخت توتي وجود داشت.توت زيادي مي آورد كه معمولا به زمين ريخته شده و از بين مي رفتند.امام مي فرمودند: «اينها را نگذاريد خراب بشوند، جمع كنيد.» درخت خرمالويي هم بود كه آقا مي فرمودند: «از خرمالوهايي كه مي چينيد به باغبانها هم بدهيد» . (3)

به پسرت بگو اينكار را نكند

پدر آقاي دكتر منافي دندانپزشك بود، يك روز براي معاينه دندانهاي امام به بيت آمده بود.پسر آقاي منافي هم همراه او بود. همين طور كه مشغول معاينه بود پسر آقاي منافي از يك جعبه دستمال كاغذي كه در اتاق امام بود چند تا چند تا دستمال در مي آورد به دكتر مي داد كه روي دندانهاي امام مي گذاشت.امام به او اشاره كرد كه يكي يكي مصرف كن گفت چشم.فرداي آن روز كه باز معاينه ادامه پيدا كرد پسر آقاي منافي مثل اينكه تذكر امام يادش رفت دوباره شروع كرد دسته دسته دستمال كاغذي را در آورد.تا اين كار را كرد امام با ناراحتي به دكتر فرمود: «به پسرت بگو اين كار را نكند و كمتر مصرف كند» . (4)

بايد رعايت كنيد

يك بار كه خدمت امام بوديم، از من خواستند پاكت دارويشان را به ايشان بدهم.داخل پاكت دارويي بود كه بايد

ص: 5897

به پايشان مي ماليدند.شايد كسي باور نكند، بعد از مصرف دارو، امام يك دستمال كاغذي را به چهار تكه تقسيم كردند و با يك قسمت از آن چربي پايشان را پاك كردند و سه قسمت ديگر را داخل پاكت گذاشتند تا براي دفعات بعد بتوانند از آن استفاده كنند.به امام گفتم: اگر برنامه زندگي اين گونه است، پس ما همه جهنمي هستيم! چون ما واقعا اين رعايتها را بخصوص در مورد دستمال كاغذي نمي كنيم.آقا فرمودند: «شما اين طور نباشيد، ولي بايد رعايت كنيد» . (5)

هيچ كس مثل امام از دنيا دوري نگرفت

با اينكه به طور قطع و يقين خصوصا پس از انقلاب براي هيچ مرجعي سيل وجوهات و خيرات و نذورات و هبه ها و هديه هاي شخصي به اندازه امام سرازير نمي شد اما اين كثرت و فراواني در زندگي امام حتي در امور مربوط به زندگي شخصي و خصوصي ايشان هيچ تفاوت و تغييري را پديد نياورد كه باعث شود با مصرف زيادتر و هزينه بيشتر از روال زندگي زاهدانه و علي گونه خودشان فاصله بگيرند.در حقيقت مي توانم بگويم براي هيچ كس مثل امام شهرت، رياست، دنيا و متاع آن روي نياورد وهيچ كس هم مانند امام از اين مناصب دوري و فاصله نگرفت. (6)

خودشان برمي خاستند

امام در مصرف برق بسيار صرفه جويي مي كردند.در

ص: 5898

اتاق اندروني كه محل استراحت و مطالعه ايشان بود سه لامپ وجود داشت، يك لامپ مهتابي يك لامپ صد و يك چراغ بسيار كوچك 15 ولت. وقتي امام قرآن تلاوت مي كردند يا گزارشات مختلف را مطالعه مي كردند دو چراغ مهتابي و صد ولت روشن بود ولي وقتي كه مطالعه و تلاوت ايشان قطع مي شد امام علي رغم كهولت سني كه داشتند و برخاستن برايشان مشكل بود، خودشان از جاي بر مي خاستند و لامپ را خاموش مي كردند و فقط از نور مهتابي استفاده مي نمودند.آنگاه كه به نماز مي ايستادند نيازي به مهتابي هم احساس نمي كردند و فقط چراغ كوچك را در حدي كه نور ضعيفي در اتاق باشد روشن نگه مي داشتند. (7)

منزل من و اسراف؟

يك روز پيش از ظهر آقا زنگ زدند.خدمت ايشان رفتم، فرمودند: «چراغ داخل حياط روشن است، آن را خاموش كن.» گفتم چشم. چند روز بعد كه باز چراغ روشن مانده بود امام مجددا زنگ زدند.خدمتشان كه رفتم فرمودند: «اگر براي شما مشكل است چراغ را روشن كنيد كليد آن را در اتاق من بگذاريد من خودم شبها روشن مي كنم و روزها خاموش مي كنم.» گفتم نه آقا مشكل نيست.تا مدتي حواسم را جمع مي كردم كه مبادا چراغ در روز روشن بماند.يك روز صبح كه امام روي صندلي نشسته و برنامه دست بوسي

ص: 5899

داشتند.چراغ دفتر آقاي رسولي روشن بود و يك چراغ هم پشت حياط منزل امام، اطراف منزل حاج احمد آقا، روشن بود.امام به من كه كنار ايشان ايستاده بودم فرمودند كه بيا جلو، نزديك ايشان كه رسيدم با عصبانيت به من فرمودند: «در منزل من و فعل حرام؟ در منزل من و اسراف؟» من كه مثل بيد مي لرزيدم عرض كردم آقا چه شده؟ فرمودند: «چند مرتبه بايد بگويم اين چراغها را خاموش كنيد مگر شما نمي دانيد كه اسراف حرام است؟» (8)

مبادا لحظه اي برق اضافه مصرف شود

وقتي نيمه شبها امام براي نماز شب بلند مي شدند تا مي خواستند از اتاق براي وضو گرفتن خارج شوند اول چراغ كوچك داخل اتاق را كه روشن بود خاموش مي كردند و بعد چراغ بيرون را روشن مي كردند و موقع برگشتن هم عكس اين كار را مي كردند كه مبادا يك لحظه برق اضافه اي مصرف شود.ايشان حاضر نبودند حتي براي يك لحظه دو چراغ با هم روشن باشد. (9)

چرا صد فلس پنير خريدي؟

يك روز كارگر منزل امام در نجف كه از يك مغازه معيني هميشه هشتاد فلس پنير مي خريد چون كه آن مغازه از آن پنير نداشت از مغازه ديگري صد فلس پنير خريده بود.وقتي صورت خرج را آخر روز خدمت امام آوردند كه در آن نوشته بود پنير صد فلس،

ص: 5900

امام فرمودند: «چرا صد فلس خريدي؟» كارگر گفت: «آقا، شيخ عباس (مغازه دار) پنير هشتاد فلسي نداشت.» امام فرمودند: «مگر مغازه ديگر نبود كه از او بخري؟» ايشان در امور زندگي خيلي به خودشان سخت مي گرفتند. (10)

در صورت خرج زندگيشان دقت مي كردند

از سابق امور مالي امام در اختيار بنده بود يعني وجوهات و حتي امور زندگي شخصي در اختيار من بود.امام هر ماه از پولي كه مخصوص به خودشان بود، مثل هدايايي كه خدمتشان تقديم مي كردند، و يا نذورات براي ايشان زندگيشان اداره مي شد و با اينكه از من در مسايل ديگر حساب نمي كشيدند، ولي من موظف بودم كه صورت خرج زندگي شخصي ايشان را بنويسم، مثلا: يك كيلو عدس، نيم كيلو پنير و...كه تمام اين صورت خرجها مضبوط است و الآن بايد در دفتر باشد. من هر ماه صورت خرج زندگي شخصي امام را كه به هزينه هاي داخلي زندگي شان مربوط بود، خدمت آقا مي دادم و نوعا امام در اين صورت خرج دقتي مي كردند با اينكه در مسايل مالي ديگر، نسبت به بنده اينجور دقت را نداشتند.و خلاصه با اينكه «زندگي طلبگي ايشان» به «زعامت عام جهاني» تبديل شده بود، ولي تحولي در آن ديده نمي شد و كاملا مقتصدانه بود. (11)

نيم كيلو سبزي بيشتر احتياج ندارم

يك روز سيد مرتضي خدمتكار منزل

ص: 5901

امام كه مسؤول خريد مايحتاج منزل بود يك كيلو سبزي خوردن گرفته وارد منزل شد.امام در حياط قدم مي زدند كه ديدند سيد سبزي خريده به او گفتند: سيد اين سبزي چقدر است؟ گفت آقا يك كيلو.امام فرمودند: «نيم كيلو سبزي بيشتر احتياج ندارم يك كيلو زياد است هر وقت سبزي مي گيري نيم كيلو بگير، حالا هم برو نصفش را بده دفتر و نصفش را بده خانم» . (12)

هيچ اعتنايي نكردند

بريده يكي از جرايد آمريكا را براي امام فرستاده بودند كه در آن گزارش شده بود كه امضاي ايشان، به عنوان گرانترين امضاء در يكي از بازارهاي بورس به فروش رسيده است اين مطلب كه به عرض امام رسيد هيچ اعتنايي نكردند. (13)

همه را به ديگران مي دادند

لباسهاي امام از يكي دو دست تجاوز نمي كرد با اينكه پارچه ها و لباسهاي دوخته و ندوخته زيادي براي ايشان هديه مي آوردند ولي هر چه براي ايشان سوغات يا هديه مي آوردند همه را به ديگران مي دادند.در خوراك نيز خيلي اهل قناعت بودند و اقتصادي زندگي مي كردند، در حالي كه همه گونه امكانات براي ايشان فراهم بود. (14)

امام حتي كفن از خود نداشتند

نكته اي كه مي تواند براي همه ما بسيار پند آموز باشد، اين است كه همان شبي كه مي خواستند امام را غسل و كفن كنند، ديدند كه اين رهبر

ص: 5902

عظيم و بزرگمرد عالم اسلام حتي يك كفن نيز از خود ندارد، و اين حاكي از نفس مهذب و خصلتهاي پيامبر گونه امام بود. (15)

بدهيد به كسي كه استفاده كند

امام هداياي عتيقه و نفيسي از قبيل قرآن خطي را كه به ايشان داده مي شد مي فرمودند بدهيد به جايي كه بتوانند حفظ كنند.در يك مورد قرآن خطي گرانبهايي را فرمودند كه به كتابخانه آستان قدس رضوي فرستاده شود.ايشان كتابهايي را كه از سوي مؤسسه هاي انتشاراتي يا از سوي نويسندگان به محضرشان فرستاده مي شد جز در چندمورد انگشت شمار كه كتابهاي عرفاني جديد الطبع بود (كه آنها را نزد خودشان نگاه مي داشتند) در بقيه موارد بعد از ملاحظه اجمالي مي فرمودند: «ببريد بدهيد به كسي كه از آنها استفاده كند» . (16)

مايحتاج امام روزانه تهيه مي شد

امام مايحتاج خود را روزانه تهيه مي كردند و هرگز حاضر نمي شدند چيزي را كه همان روز احتياج ندارند تهيه فرمايند. (17)

از غذاي چرب پرهيز مي كردند

امام همواره ساده زندگي مي كردند.ساده مي پوشيدند و ساده مي خوردند.از غذاهاي چرب و سنگين پرهيز مي كردند.در نجف غذاي مورد علاقه ايشان نان و پنير و مغز گردو بود. (18)

غذاي منزل ما همين است

در تمام اين مدت كه در نجف بودم غذاي منزل امام آبگوشت بدون چربي بود.يك كيلو گوشت مي گرفتند و خودشان و خانواده و كاركنان و

ص: 5903

بيروني و اندروني همه غذايي را كه با آن پخته مي شد، مي خوردند.تحمل اين اوضاع براي من كه يك طلبه جوان بودم، سخت بود.روزي به امام عرض كردم: «آقا! خوردن اين آبگوشت بدون چربي شما براي من كمي سخت است.» ايشان فرمودند: «منزل ما همين است» . (19)

نمي توانم كباب برگ بخورم

يك بار امام در نجف به عارضه كمر درد دچار شدند.دكتر ايشان را معاينه كرد و گفت شما براي تقويت مزاجتان بايد كباب برگ ميل كنيد.امام فرمودند: «خير لازم نيست.» دكتر ناراحت شد و گفت آقا تشخيص من اين است كه شما بايد كباب بخوريد و آن وقت شما مي گوييد خير لازم نيست؟ امام ناراحتي دكتر را كه ديدند قبول كردند. (20)

خورشت بادمجان بدون گوشت

در نجف مرغ و ماهي به منزل امام راه نداشت، آقا مي فرمودند كه من مرغ را به صورت زنده و طبيعي آن دوست دارم! در نجف يكي از رسوم قديم و سنتي مردم اين بود كه چهارشنبه ها ماهي مي خوردند اما امام به اينگونه رسوم كاري نداشتند.غذاي مورد علاقه ايشان خورشت بادمجان بدون گوشت بود.غذاي امام خيلي ساده بود. (21)

يك قرص نان اضافه خريده شده براي چي؟

امام مسؤولين دفترشان را موظف كرده بودند كه كارهاي عمومي و بيت المال را از امور شخصي زندگي جدا كنند.تمام مخارج زندگي شخصي منزل امام از غير از سهم امام

ص: 5904

و بيت المال تامين مي شد، ايشان براي امورات زندگي خويش جدولي تهيه كرده بودند كه مسؤولين دفترشان طبق آن جدول هر روز موظف به ارايه گزارش كليه خريدها و وسايل شخصي به ايشان بودند. بارها پيش مي آمد كه امام ما را مي خواستند و به عنوان مثال مي فرمودند: «اين افزايش ده يا بيست توماني كه در جدول ديده مي شود براي چيست؟» يك روز مرا خواستند و فرمودند: «در منزل من روزانه سه قرص نان مصرف مي شود، اين جا در جدول و صورتحساب يك قرص نان اضافه خريداري شده براي چيست؟» هر موقع مي خواستيم براي ايشان وسيله اي تهيه كنيم به ما مي فرمودند: «هنگام خريد جنس با فروشنده جنس طي كنيد كه ما حق پس دادن آن جنس را داشته باشيم.» چون بارها اتفاق مي افتاد كه ما وسيله اي را براي امام مي خريديم و خدمتشان مي برديم و ايشان مي فرمودند: «گران قيمت است و ما آن را پس مي داديم» . (22)

آب ميوه ميل نكردند

در ابتداي ورود امام به مدرسه رفاه، ايشان بسيار خسته بودند و در طول راه و پس از بازگشت به ايران لطمه هاي جسمي ديده بودند.دكتري آنجا بود كه براي ايشان آب ميوه مي آورد ولي امام ميل نمي كردند.وقتي دكتر مي گفت كه خوردن آن براي حال شما ضرورت دارد، گاهي مقداري از آن را ميل

ص: 5905

مي كردند. (23)

يكبار نديدم نوشابه بخورند

در مدت هشت سالي كه در محضر امام بودم حتي براي يك بار نديدم كه ايشان در موقع غذا خوردن از نوشابه استفاده كنند. (24)

هفت دقيقه و چهل ثانيه مدت نهار

ناهار امام يك غذاي ايراني به اسم آبگوشت بود و اين همان غذايي بود كه در آن روز ظهر ديگران هم از آن استفاده مي كردند، آيت الله خميني بر سر سفره اي كه به غير از ايشان همسر، پسر، عروس و نوه هايشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار كمي غذا خوردند.مدت ناهار خوردن ايشان دقيقا هفت دقيقه و چهل ثانيه بود و بعد بلافاصله به اتاق كارشان رفتند.من دو سال پيش يك بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ» را هم به چشم ببينم، مجموعه غذاهايي كه براي ايشان تدارك ديده بودند بر روي ميزي به طول دوازده متر و به عرض دو و نيم متر چيده شده بود.هيچ نوع غذاي ايتاليايي نبود كه بر روي اين ميز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر اين ميز به تنهايي ناهار خود را ميل كردند، مدت ناهار خوردن ايشان يك ساعت و پنجاه دقيقه بود و بعد باقي غذاي ايشان، آن طور كه من فهميدم، به كلي معدوم شد. (25)

تخم مرغ سمبل چه چيزي است؟

در پاريس در

ص: 5906

بيروني منزل امام غذاي بسيار ساده اي كه غالبا تخم مرغ و سيب زميني بود به افراد داده مي شد.اينقدر اين برنامه غذايي ساده و تكراري بود كه خبرنگارهاي خارجي از ما مي پرسيدند مگر تخم مرغ سمبل چه چيز براي شما ايراني هاست كه اينقدر از آن مصرف مي كنيد! (26)

شما دو گناه كرديد

روزي من در نوفل لوشاتو به علت ارزاني دو كيلو پرتقال خريدم و چون هوا خنك بود فكر كردم تا سه چهار روز پرتقال خواهيم داشت.امام با ديدن پرتقالها فرمودند: «اين همه پرتقال براي چيست؟» من براي اينكه كار خودم را توجيه كنم عرض كردم: «پرتقال ارزان بود براي چند روز اينقدر خريدم.» ايشان فرمودند: «شما مرتكب دو گناه شديد.يك گناه براي اينكه ما نياز به اين همه پرتقال نداشتيم و ديگر اينكه شايد امروز در نوفل لوشاتو كساني باشند كه تا به حال به علت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهيه كنند و شايد با ارزان شدن آن مي توانستند تهيه كنند، در حالي كه شما اين مقدار پرتقال را براي سه چهار روز خريده ايد، ببريد مقداري از آن را پس بدهيد.» گفتم: «پس دادن آنها ممكن نيست» فرمودند: «بايد راهي پيدا كرد.» عرض كردم: «چه كاري مي توانم بكنم.» فرمودند: «پرتقالها را پوست بكنيد و به افرادي بدهيد كه تا حالا پرتقال

ص: 5907

نخورده اند شايد از اين طريق خداوند از سر گناه شما بگذرد» . (27)

وقتي مادرم صحبت مي كند

وقتي كه مادرم صحبت مي كنند، ما مي فهميم زندگيشان خيلي در فشار گذشته است.چون امام هم مقيد بودند و هم خيلي احتياط كار، حتي شهريه هم نمي گرفتند.مادرم مي گويد كه قباي آقا را وقتي كهنه و پاره مي شد بر مي داشتم تكه تكه مي كردم و از آن لباس بچه مي كردم.يا تمام كتهاي شما را از قسمتهاي پايين قباها مي دوختم، و يا لباستان وقتي خيلي پاره مي شد پول مي دادم پارچه چيت مي خريدم.اينها نشان مي دهد كه زندگيشان چقدر سخت بوده است.اما امام معتقد بودند كه بس است و همين قدر كافي است. (28)

با همين مقدار بايد زندگي كنيم

مثالي كه دارند اينكه مي گفتند جيب قباي آقاي تو را از رو نمي گذاشتم چون اگر مي گذاشتم بعدها كه بايد آن را بر مي داشتم قسمت پايين آن را كت كنم، اين خطي كه مال جيب بود مي افتاد بالاي شانه و اشكال پيدا مي كرد به همين جهت من جيب را اين جوري درست نمي كردم تا بعد وقتي مي خواهم آن را به كت تبديل كنم مشكلي پيش نيايد.حتي بعد از اينكه اين كت پاره مي شد اين كت را پشت و رو مي كردم و كهنه بچه مي كردم.خيلي مشكل است اصلا اين براي ما باور كردني نيست.اما ايشان مي گفتند

ص: 5908

من اين كار را مي كردم چون بودجه نداشتيم امام مي گفتند: «همين مقدار را دارم و با همين مقدار هم بايد زندگي كرد» . (29)

دست به يكي كنيد كه مرا جهنمي كنيد!

براي پنكه اي كه آقاي فرقاني از منزل خودشان به منزل امام آورده بود تا بوسيله آن هواي سرداب از طريق پنجره اي جابجا و خنكتر شود، جعبه اي نياز بود كه يك طرف آن به اندازه پنكه بريده شود و پنكه داخل آن قرار گيرد، صندوقي بود كه براي حمل كتاب از آن استفاده مي شد.امام فرمودند: «از آن استفاده شود!» ولي ما تصميم گرفتيم نجاري بياوريم كه جعبه اي، به اندازه اي كه پنكه در آن بتواند چرخ بخورد، درست كند.وقتي نجار فيبرها را آورد، امام فرمودند: «اينها چيست؟» عرض كردم: «فيبر» .امام با لحن شديدي كه بي سابقه بود، فرمودند: «تو، مصطفي، احمد همه دست به يكي كنيد كه مرا جهنمي كنيد» . (30)

حاجي خيلي از آب استفاده مي كني

يك روز من داشتم به باغچه آب مي دادم، امام به من گفتند: «اين آب خوردن نباشد.» گفتم: نه آقاجان اين آبي است كه از چاه مي آيد.گفتند: «آب چاهي نباشد كه مردم از آن استفاده مي كنند.» گفتم نخير آقا آب چاهي است كه مخصوص همين جا است و براي درختان همين جا كنده اند.روز ديگر آمدند و گفتند: «حاجي

ص: 5909

خيلي از اين آب استفاده مي كني.» من تعجب كردم كه مي گويند از آبي كه كسي از آن مصرف نمي كند زياد استفاده نكنيد.بعدا فهميدم كه آقا در مورد برق كه براي بالا آوردن آب از چاه مصرف مي شود ملاحظه مي كنند.خيلي مقيد بودند كه در هيچ زمينه اي اسراف نشود.اگر مي ديدند چيز خوراكي در سطل زباله ريخته شده بسيار ناراحت مي شدند و دعوا مي كردند كه چرا خوراكي در سطل ريخته اند. (31)

چرا اينقدر آب باز است

يك روز در آشپزخانه ظرف مي شستم و شير آب را باز كرده بودم، آقا آمدند و گفتند: «چرا اينقدر شير آب باز است؟» در حالي كه شير خيلي كم باز بود، با اينكه من خيلي ملاحظه مي كردم، باز ايشان به ما تذكر مي دادند.گاهي كاهو برايشان مي بردم كه برگهاي دور آن را كنده بودم، آقا سفارش مي كردند: «مبادا اينها را دور بريزيد.» عرض مي كردم: «آقا خاطر جمع باشيد ما با اينها سالاد درست مي كنيم.آقا وقتي براي كاري از اتاق بيرون مي آمدند اول تلويزيون را خاموش مي كردند و بعد از برگشتن دوباره روشن مي كردند.خيلي ملاحظه مي كردند كه اسراف نشود. (32)

نتوانستم جلوي آن را بگيرم

گاهي امام ساعت ده يا يازده شب زنگ مي زدند كه خدمت ايشان برسم.وقتي خدمت ايشان مي رسيديم مي فرمودند: «اين شير آب چكه مي كند و من نتوانستم جلوي آن را

ص: 5910

بگيرم شما ببينيد چرا چكه مي كند.» ناراحتي ايشان براي مصرف بيهوده آب بود كه بي جهت مصرف مي شد لذا ما به هر صورت كه بود واشري مي آورديم و جلوي چكه را مي گرفتيم كه ايشان با خيال راحت بخوابند و اگر هم گير نمي آمد فردا صبح در اولين فرصت اين كار انجام مي شد. (33)

كاغذ پاكت نامه را دور نمي ريختند

امام از هر چيز به اندازه حداكثر استفاده اقتصادي مي كردند، از قلم حداكثر استفاده را مي كردند.همانطور كه حضرت علي (ع) فرموده اند كه سر قلم را نازك بگيريد و خطها را بهم نزديك بنويسيد.ايشان در زندگي خود اين مطلب را پياده كرده بودند، مثلا آنچه از نامه ها كه براي ايشان مي رسيد، چون معمولا از كاغذهاي پستي استفاده شده بود، و مقداري از آن در حد دو صفحه يا بيشتر مفيد بود و روي پاكت، به غير از آدرس و عنوان، جاي سفيد زيادي بود، از تمام اين كاغذها و حتي پاكتها استفاده مي كردند و يادداشت هاي مقدمتا علمي خودشان را روي آن مي نوشتند! اينقدر توجه به مسايل اقتصادي داشتند كه بعضي از آقايان آن نوشته ها را هنوز دارند. (34)

هر ديدني ديدن ندارد

سال 1338 بود كه حضرت امام مريض شدند و به پزشكان قم مراجعه كردند، آنها كسالت ايشان را تشخيص نداده و پيشنهاد كردند كه در منطقه اي

ص: 5911

خوش آب و هوا استراحت كنيد شايد بر اثر بحث و درس زياد عارضه اي براي شما پيش آمده باشد.عده اي از شاگردان پيشنهاد كرج را دادند تا امام تابستان را در آنجا بگذرانند و از امكانات پزشكي تهران هم استفاده كنند.امام رفتند و منزلي مهيا شد.پس از چند روز استراحت امام به پزشك مراجعه كردند و معلوم شد كه ايشان به تب مالت دچار شده اند.نكته جالب اين بود كه امام در مدت مراجعه به پزشك فاصله تهران و كرج را با ماشين عمومي طي مي كردند، در صورتي كه علاقه مندان ايشان كه ماشين داشتند اصرار داشتند امام را با وسيله نقليه خود ببرند ولي آقا موافقت نمي كردند.عده اي از دوستان براي رفع خستگي امام چند مرتبه پيشنهاد دادند كه از سد كرج ديدن نمايند و عرض مي كردند كه سد كرج ديدني است ولي امام مي فرمودند: «هر ديدني كه ديدن ندارد!» (35)

دستمال كاغذي را چهار قسمت مي كردند

آبي كه امام ميل مي كنند حتما روي ظرف آب يك چيزي مي گذارند و اضافه را دور نمي ريزند.براي استفاده دستمال كاغذي اول دو ورق نازك آن را باز مي كنند، بعد آن را چهار قسمت مي كنند و هر كدام از اين قسمتها را چهار لا مي كنند.اگر مثلا مي خواهند يك چربي را پاك بكنند از همان چهار تا استفاده مي كنند، اما

ص: 5912

اگر به آن صورت نيست آن را هم يا نصف مي كنند يا چهار قسمت مي كنند، يعني بستگي دارد به آن مقداري كه مي خواهند از اين كاغذ استفاده كنند. (36)

دليلي ندارد اسراف شود

در ملاقاتي كه با امام داشتيم ايشان ضمن ابراز نگراني از عدم انسجام نشريات خبري، فرمودند كه بولتنهاي متعدد و مختلف به صورت اسراف آميزي از طرف نهادها و ارگانهاي مختلف منتشر مي شود كه بعضا تكراري است و دليلي ندارد كه چنين اسرافي انجام گيرد و در اين رابطه فرمودند جلسه اي با حضور مسؤولين نهادها و ارگانهايي كه اين بولتنها را منتشر مي كنند تشكيل شود تا از چنين اسرافي جلوگيري به عمل آيد. (37)

خودم كشمش همراه دارم

امام پس از بازگشت از مرز كويت به هتلي وارد شدند كه بسيار مدرن بود.مركز خارجيها بود.گارسونهاي هتل همه به زبان انگليسي صحبت مي كردند.هنگام شام شد، آمدند پرسيدند آقا براي شام چه سفارش مي دهند؟ امام فرمودند: «نان با قدري ماست، خودم هم كشمش همراه دارم!» (38)

يقه عباي امام وصله داشت

امام هميشه لباسهايش تميز بود.لباسهاي آخوندي (قبا) چون زياد پوشيده و شسته مي شود معمولا يقه اش زود پاره مي شود.ما كه پاي درس امام حاضر مي شديم مشاهده مي كرديم يقه عباي ايشان معمولا وصله داشت كه حاكي از قناعت ايشان بود. (39)

بدهيد وصله كنند

الآن هم امام جوراب وصله دار

ص: 5913

مي پوشند.مي گويند: «اين جوراب را بدهيد وصله كنند» . (40)

كمال زهد

به خاطر دارم زماني كه حاج آقا مصطفي عروسي كردند، امام به عنوان هديه عروسي يك تخته قالي 3 س4 نيم دار و كهنه براي ايشان خريدند. (41)

آقا پول نمي دهد

روزي در نجف اشرف مشاهده كردم كف جوراب حاج آقا مصطفي پاره است.ضمن يك شوخي كه با ايشان كردم علت پارگي جوراب را پرسيدم.در جواب گفتند: «آقا پول نمي دهد» و من تا آن روز كم و بيش اطلاع داشتم كه پدر بزرگوارشان، مانند ساير طلاب ماهيانه مبلغي به ايشان مي دهند كه بيشتر از تكافوي مخارج اوليه زندگي شان را نمي كند. (42)

بين طبقه ضعيف استحمام مي كردند

زماني كه امام به حمام تشريف مي آوردند، بر خلاف وضع خاص آن زمان كه حمامي ها مكانهايي را با توجه به سطح طبقاتي براي مردم در نظر گرفته بودند، در بين طبقه ضعيف و قشر پايين استحمام مي كردند. (43)

پى نوشت ها

: 1.آيت الله جعفر سبحاني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 213. 2.حجة الاسلام و المسلمين محمد ابراهيم انصاري اراكي.پا به پاي آفتاب - ج 2- ص 277. 3.عيسي جعفري. 4.سيد رحيم ميريان. 5.فريده مصطفوي. 6 و 7.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 8.سيد رحيم ميريان. 9.سيد رحيم ميريان. 10.مصطفي كفاش زاده. 11.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 12.آيت الله حسن صانعي

ص: 5914

- روزنامه جمهوري اسلامي - 18/3/73. 13.سيد رحيم ميريان. 14.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 15.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - حوزه - ش 37 و 38.

ص: 5915

16.تيموري، از محافظين بيت امام. 17.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 18.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي خميني - نور علم - دوره سوم - ش 7. 19.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني. 20.حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي - پا به پاي آفتاب - ج 4- ص 157. 21.حجة الاسلام و المسلمين تهراني. 22.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 23.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - روزنامه رسالت 9/3/72. 24.مقصودي - زن روز - ش 904. 25.سيد رحيم ميريان. 26.خبرنگار يك روزنامه فرانسوي - اطلاعات هفتگي - ش 1924. 27 و 28.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 29.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 149. 30 و 31.زهرا مصطفوي. 32.حجة الاسلام و المسلمين قرهي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 33.سيد رحيم ميريان. 34.ربابه بافقي - سروش - ش 476. 35.مصطفي كفاش زاده. 36.آيت الله حسن صانعي - روزنامه جمهوري اسلامي - 18/3/73. 37.محمد فاضلي اشتهاردي - ماخذ پيشين - ج 5. 38.زهرا مصطفوي. 39.كمال خرازي - روزنامه اطلاعات - 23/3/62. 40.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايي - حوزه - ش 45. 41.آيت الله بني فضل - ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 42.زهرا مصطفوي. 43.حجة

ص: 5916

الاسلام و المسلمين خلخالي - روزنامه جمهوري اسلامي - 27/7/71. 44.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - روزنامه اطلاعات - 1/8/59. 45.حسين شهرزاد (همسايه امام در قم) - مجله شاهد - ش 186.

ص: 5917

كاركرد نظام سلطه در روابط بين المللى از ديدگاه امام خمينى(ره)

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 متقي، ابراهيم مقدمه: بيش از 10 سال از رحلت امام خمينى مى گذرد، در حالى كه سياستهاى منطقه اى خاورميانه هنوز از رهنمودهاى ايشان تاثير مى پذيرد. در دهه1950 جمال عبدالناصر، مرد اول خاورميانه بود. او هيجانات سياسى منطقه اى را به اوج خود رساند و ناسيوناليسم عربى را به عنوان محورى براى مبارزه با استعمار و اسرائيل به كار گرفت. شكست نظامى اعراب در جنگهاى1956 و1967 بسيارى از اميدها را بر باد داد . خاورميانه دچار خلا گرديد و در اين شرايط، روند ليبراليزه شدن سياستهاى منطقه اى فراهم آمد. ر در دهه 1970; ايران، كشورهاى خاورميانه و نظام بين الملل شاهد ظهور يكى ديگر از چهره هاى حادثه ساز خاورميانه بود. امام خمينى در ايران ظهور كرد; اما پيروزى انقلاب ايران و مؤلفه هاى رفتارى اش، از وى چهره اى فراملى ساخت . جهان اسلام، مخاطب دائمى ايشان بود و به همين دليل، به موازات انقلاب ايران، جنبش اسلامى خاورميانه نيز توسعه و گسترش يافت. ر تحليلگران مسائل ايران در كشورهاى غربى بويژه در ايالات متحده امريكا، ظهور امام خمينى را به عنوان روند جديدى در تحولات سياست بين الملل دانستند. پارادايم هاى گفتمانى ايشان را جديد مى دانستند و به اين ترتيب، با

ص: 5918

ارائه نقطه نظرات و تحليلهاى انقلابى امام خمينى از حوادث و رويدادهاى سياسى روز، بسيارى از رهيافتهاى قبلى، كاركرد خود را از دست دادند. ايران به عنوان مركز تحولات و دگرگونيهاى سياسى خاورميانه گرديده بود و به همين دليل، جنبش انقلابى خاورميانه در دهه1980 با ابعاد و مؤلفه هاى اسلامى خودنمايى مى كرد. ريچارد فالك كه از سرشناس ترين پژوهشگران خاورميانه اى ايالات متحده مى باشد، در آستانه انقلاب اسلامى ايران، مقاله اى را در نشريه انتقادى سياست خارجى» امريكا به چاپ رساند. وى در اين مقاله، الگوهاى رفتارى ايالات متحده را مورد بررسى تحليلى - انتقادى قرارداده و چنين بيان داشت: ر «حيات خاورميانه با ظهور رهبران قدرتمند تداوم خواهد يافت; رهبرانى كه واقعيتهاى اجتماعى را درك نمايند، نيازهاى واقعى آنان را احساس نمايند و به آنان، براى زندگى در آينده اميد دهند. خاورميانه با نااميدى به حيات خود ادامه مى داد; زيرا هيچ يك از رهبرانش به حقارت شكل گرفته در ذهن و روحيه مردم توجهى نداشته است . آنان به دنبال نقطه اميدى مى گشتند كه حداقل، حرف دل آنها را بر زبان جارى ساخته و عقده هاى متراكم شده را آزاد نمايد. آيت الله خمينى چنين جسارتى را به آنان خواهد داد و مردم خاورميانه را براى دستيابى به آرزوهايشان كمك خواهدكرد. [امام] خمينى مرد

ص: 5919

پرفروغ منطقه خواهد بود، چون آنان را براى آزادى و غرور كمك خواهد كرد.» (1) ر چنين عبارتهايى نشان مى دهد كه تحليل و برداشت پژوهشگران غربى با مقامات اجرايى اين كشورها نسبت به نقش و كاركرد امام خمينى در عرصه سياستهاى ملى (ايران) و منطقه اى (خاورميانه و جهان اسلام ) متفاوت به نظر مى رسد. كارگزاران و مقامات اجرايى دولتهاى غربى بويژه ايالات متحده امريكا، نگرش كاملا متفاوتى نسبت به نقش و كاركرد امام خمينى داشته اند، اما تفاوت در جهت گيرى ها و تحليلى كه نسبت به نقش و عملكرد رهبرى انقلاب اسلامى ايران وجود دارد، دليلى نخواهد شد تا كابوس ايجاد شده در ذهن غربيها به سرعت ترميم يابد. شايد بتوان به اين جمع بندى رسيد كه بيست سال بعد از پيروزى انقلاب اسلامى غرب هنوز مسحور پديده و شخصيت امام خمينى مى باشد. و به همين دليل، واكنش امريكايى ها نسبت به وى منفى بوده است . چه بسا بايد طرح نظريه برخورد تمدنها را به عنوان بازتاب نگرانى عميق غرب نسبت به پديده اى دانست كه دولتهاى غربى و امريكايى را به واكنش در مقابل مقولاتى بسيج مى نمايد كه ناشى از شخصيت و نهضت امام خمينى بوده است . هانتينگتون تفسير خود را چنين بيان مى دارد: ر «در دهه 1980 و 1990، گرايش كلى اسلام

ص: 5920

و ملسمانان در جهت مقابله و ضديت با غرب بوده است . اين امر را بايد پيامد طبيعى احياى اسلام و عكس العمل آن در مقابل نفوذ غربيها در جوامع اسلامى دانست . غرب زدايى و تاكيد بر مبانى اسلامى به عنوان اصول اخلاقى جديدى است كه انكار نفوذ اروپايى ها و امريكايى ها را دربردارد. در گذشته، رهبران كشورها و فرقه هاى مسلمان، به مردم خود مى گفتند كه ما بايد غربى شويم. در حالى كه در دو دهه گذشته هيچ گونه عبارتى در تمجيد از ارزشهاو سازمانهاى غربى از جانب مقامات رسمى، اساتيد دانشگاه، تجار و روزنامه نگاران ديده نمى رسد. آنها در مقابل، بر تفاوتهاى ميان تمدن خود با تمدن غرب، تفوق فرهنگى خود بر غرب، و ضرورت حفظ همگرايى آن فرهنگ عليه هجوم بى امان غرب تاكيد مى كنند.» (2) ر چنين تحولى در جوامع و انديشه سياسى - اجتماعى كشورهاى اسلامى بيانگر آن است كه آموزه هاى سياسى امام خمينى تاثير خود را بر جوامع اسلامى بر جاى گذاشته است.به عبارت ديگر، ما شاهد ظهور مجدد رنسانس اسلامى مى باشيم. هرچند كه عده اى بر روندهاى «جهان گرايى noitazilabolg » تاكيد دارند، اما هويتها نيز در اين دوران، روند «انفكاك و جداسازى noitatneemgarF » را در مقابل آنچه كه غربيها تحت عنوان روند اجتناب ناپذير ليبرال دموكراسى مى دانند، به

ص: 5921

نمايش گذاشته است. بازگشت به هويت اسلامى داراى ابعاد گسترده و فراگيرترى مى باشد. اين امر در تمامى كشورهاى جهان اسلام به عنوان آموزه اى قابل دفاع محسوب گرديده كه مى تواند مبناى بسيج اجتماعى توده هاى مردم محسوب گردد. ر با توجه به روندهاى موجود، اين سؤال مطرح مى شود كه چرا جنبشهاى اسلامى نوظهورى در كشورهاى اسلامى شكل گرفته است ؟ چرا اين جنبشهاى داراى ابعاد غرب ستيز بوده است، چگونه اسلام گرايى به عنوان پديده اى اصلى در ربع آخر قرن بيستم تلقى شده است; و چرا رفتار، عملكرد و جلوه هاى شخصيتى امام خمينى توانست غرب، جهان اسلام و جوانان ايرانى دهه هاى 1970 و 1980 را مسحور خود نمايد; چرا نمادهاى ديگرى در خاورميانه و كشورهاى اسلامى ظهور نكردند و چرا امام خمينى به عنوان رهبر چنين نهضت فكرى، اجتماعى و سياسى تلقى مى گردد; ر در پاسخ به سؤالات ياد شده، مى توان روحيه شخصيت ضد سلطه امام خمينى را مورد تاكيد قرار داد. هرچند كه ايشان به عنوان رهبر مذهبى و يكى از مراجع بزرگ دوران خود محسوب مى گرديدند; اما مؤلفه هاى شخصيتى ايشان، از جمله: بيگانه ستيزى، استقلال خواهى، نوگرايى در انديشه هاى دينى، تطابق گرايى با ضرورتهاى اجتماعى را بايد اصلى ترين مؤلفه هايى دانست كه در تبيين ويژگيهاى شخصيتى و رفتارى ايشان مورد بحث قرار مى گيرد. ر در

ص: 5922

اين مقاله، نگرش ضد سلطه و هژمونيك ستيزى ايشان در روابط بين الملل مورد تاكيد قرار گرفته است . چنين ويژگيهاى فردى و شخصيتى را بايد به عنوان مبنايى براى تحولات سياسى ايران، خاورميانه و نظام بين الملل دانست . ر نقش ويژگى هاى فردى رهبران در سياست سازى تحولات سياسى و بين المللى تحت تاثير پديده هاى متنوع و چندگانه شكل مى گيرد. هيچ تحليلگر منصفى وجود ندارد كه شكل گيرى و وقوع هر حادثه اى را با يك متغير توضيح دهد. اما در ميان متغيرهاى دخيل در وقوع هر پديده يا رويدادى، صرفا يك «متغير مستقل: اصلى و تعيين كنند elbairaV tnednepednI TseB » وجود خواهد داشت. بقيه متغيرهاى مستقل، داراى نقش و جايگاه محدودترى مى باشند. ر به طور مثال در شكل گيرى پديده هايى مانند: انقلاب، كودتا، جنگ يا بحران مى توان به متغيرهاى اجتماعى، سازمانى، بوروكراتيك، نظام بين الملل و شخصيتى رهبران اشاره داشت . «جيمز روزنا» متغييرهاى ياد شده را در روندهاى تصميم گيرى مورد مطالعه قرارداده است. وى بر اين نكته تاكيد داشته است كه هر حادثه اى براساس نوع كنش و واكنش بين بازيگران اصلى آن حادثه و همچنين مبتنى بر «شرايط محيطى خاص latnemnorivnE lanoitautiS laicepS » قرار دارد. «كنش noitca » و «واكنش noitcaer » را بايد «نتيجه تصميم گيرى gnikaM noisiceD fo tluseR » رهبران دانست. يكى از

ص: 5923

مهمترين مؤلفه هاى تاثيرگذار بريك حادثه را بايد ويژگيهاى شخصيتى و رفتارى بازيگران دانست . (3) ر در تبيين نقش شخصيت، «كرين برينتون در كتاب كالبد شكافى چهار انقلاب» بر اين نكته تاكيد دارد كه رهبران تمامى انقلابات بررسى شده ( چين، روسيه، امريكا و انگلستان ) از جسارت و پرخاشگرى لازم عليه رژيم پيشين برخوردار بوده اند. اين رهبران خود را به لحاظ اخلاقى برتر از زمامداران و مجريان حاكم مى دانستند (4) . ماروين زونيس نيز در كتاب «شكست شاهانه»، تحولات اجتماعى ايران را براساس شخصيت شاه و چگونگى اتكاى وى به همكاران، دوستان و خويشاوندانش مورد بررسى قرار مى دهد. وى ضعف شخصيت، ناپايدارى در تصميم گيرى و دوگانگى رفتارى را به عنوان اصلى ترين عوامل سقوط شاه ذكر مى كند. (5) ر اگر چه ويژگيهاى شخصيتى افراد عادى، عموما امرى فردى مى باشد و با چگونگى تحولات بيولوژيك آنان بويژه در دوران كودكى در ارتباط است ، اما شخصيتهاى سياسى علاوه بر مؤلفه هاى فردى، از متغيرهاى ديگرى نيز بهره مى گيرند. ارزشهاى محيطى، ايستارها، باورها و همچنين ايدئولوژى هاى سياسى، در شكل گيرى شخصيتى رهبران سياسى برجسته از جمله امام خمينى، تاثير برجاى مى گذارند. چنين ويژگيهايى، فرد را آماده اتخاذ برخى شيوه ها در شرايط معين مى نمايد. اگر نتايج حاصل از به كارگيرى

ص: 5924

شيوه هاى رفتارى و نوع رفتارها، مثبت و نتيجه بخش باشد، بازتابهاى مؤثر و سازنده اى در چارچوب شخصيتى فرد به جا مى گذارد، زيرا از يك طرف نسبت به روش و الگوى رفتارى خود مطمئن مى شود و از سوى ديگر، زمينه روانى و محيطى لازم را براى تكرار و تشديد يك الگوى رفتارى فراهم مى كند. به همين دليل است كه رهبران انقلاب در آغاز افرادى اصلاحگر به نظر مى آيند. اين امر، نشان دهنده آن است كه اين افراد براى رويارويى مستقيم با نظام سياسى نيازمند اعتماد به نفس بيشترى مى باشند . روند مبارزات انقلابى و نتايج حاصل از آن، منجر به تشديد اعتماد به نفس و خود مختارى در الگوهاى رفتارى شده و به تدريج شخصيت سياسى آنان شكل مى گيرد. ر با شكل گيرى تدريجى شخصيت سياسى نخبگان، به تدريج درك فراگيرى براى رفتار در «محيط روانشناختى» ايجاد مى شود. رهبران سياسى به اين جمع بندى مى رسند كه چگونه بايد جامعه را تهييج كرد؟ چگونه بايد مردم را در عرصه سياسى نگاه داشت ؟ تحت چه شرايطى و با چه ابزارى در روحيه طرف مقابل ايجاد ترديد نمود؟ چگونگى پاسخ محيط به چنين روندهايى مى تواند ذهنيت رفتارى و واكنشى را براى بهره گيرى حداكثر از محيط فراهم آورد، زيرا جمع بندى حاصله براساس معادله «تحريك

ص: 5925

- پاسخ sulumiTS- esnopseR » انجام مى گيرد. ر بايد تاكيد داشت كه در تمامى دورانى كه «تحريك سياسى» و «پاسخ متقابل در ازاى تحريك» به انجام مى رسد، نخبگان از ارزشها، باورهاى ايدئولوژيك و ايستارهاى خود بهره مى گيرند تا طرف مقابل را در شرايط ترديد، قرارداده و يا اينكه موج روانى فزاينده اى را عليه آنان ايجاد نمايند. زمانى كه صف آرايى انجام گرفت و سخنان كلى، جلوه هاى انضمامى ترى پيدا نمود، اهداف هريك از بازيگران مشخص گرديده و چگونگى واكنش طرف مقابل نيز مشخص مى گردد. اين امر باتوجه به «درك محيط» و «درك مؤلفه هاى شخصيتى» طرف مقابل انجام مى گيرد. ر مطالعاتى را كه الكساندر جورج در رابطه با شرايط و محيط روانى تصميم گيران امريكايى در روند جنگ ويتنام به انجام رسانده است، وى را به اين جمع بندى مى رساند كه در روند كنش سياسى و بين المللى، هر يك از بازيگران، اقدامات طرف مقابل را كد گذارى نموده و در برابر هر گونه «نشانه اى edoC »، از خود واكنش متناسب با ادراك و مؤلفه هاى شخصيتى خود نشان مى دهد. به همين دليل، جورج اعتقاد دارد كه با توجه به نوع واكنش بازيگران، مى توان مؤلفه ها و ويژگيهاى شخصيتى آنان را درك نمود. برخى از اين رهبران سياسى داراى

ص: 5926

ويژگيهايى ، از جمله: تساهل، عدم تساهل، زودكنش، ديركنش، تحكم كننده ecnanimoD hgiH ، كمتر تحكم كننده woL ecnanimoD ، بهره گيرى از سياستهاى سرسختانه seicilop eniL draH ، درون گر trevorTni ، برون گرا trevortxE مى باشند. (6) ر با توجه به مطالعات انجام شده، بسيارى از تحليلگران سياست خارجى، به اين جمع بندى رسيده اند كه هيتلر و صدام حسين داراى رفتارهاى آنى بدون تامل مى باشند . اين گونه رفتار داراى نتايج متضادى است. يا موفقيتهاى شگفت انگيز را به وجود مى آورد و يا اينكه شكستهاى نابودكننده را فراهم مى آورد. «معمر قذاقى» داراى شخصيتى ماجراجو و خودبين مى باشد و «استالين» داراى شخصيت قدرت طلب همراه با سوءظن بوده است. «فيدل كاسترو» داراى شخصيت ثابت قدم مى باشد . امام خمينى را نيز داراى مؤلفه هاى شخصيتى «ايدئولوژيك» مى دانند كه از سياستهاى سرسختانه حمايت كرده است. ر با توجه به ضرورت درك «ويژگيهاى فردى elbairaV citarcnysoidI » نخبگان و سياستمداران كشورها، ساختارهاى اطلاعاتى و سازمانهاى ديپلماتيك كشورهاى پيشرفته، بخشهايى را ايجاد كرده اند تا رفتار نخبگان سياسى كشورها با تاكيد بر مولفه هاى روانشناختى مورد تحليل قراردهند. اهميت اين امر براى نخبگان كشورهايى كه داراى سيستم متمركز ترى مى باشند، بيشتر است; زيرا در چنين شرايطى، توزيع قدرت محدودتر بوده و عوامل بوروكراتيك، سازمانى و اجتماعى

ص: 5927

نقش كمترى را در روند تصميم گيرى و سياست سازى خارجى و داخلى ايفا مى كنند. براين اساس، كشورهاى جهان سوم، عمدتا براساس الگوهاى تمركزگرا مورد بررسى قرار مى گيرند كه از جمله اين موارد، مى توان به كتاب هاى يادشده ماروين زونيس اشاره داشت. (7) ر ويژگيهاى شخصيتى و رفتارى امام خمينى(ره) تمامى كسانى كه در سالهاى قبل از تبعيد امام خمينى به نجف با ايشان ارتباط داشته اند، بر اين امر تاكيد دارند كه ايشان داراى «ذهنى پويا»، «نگرشى منسجم» و «روحيه اى سازش ناپذير» بوده اند. ر دوران كودكى ايشان با مبارزه عجين گرديده است. با توجه به ساخت اجتماعى و اقتصادى ايران و نقش پدر در زندگى اجتماعى اعضاى خانواده، مى توان تاكيد داشت كه «سرنوشت پدر» اروح پرتلاطم و كاوشگر امام را در راستاى مبارزه اجتماعى جهت ايجاد عدالت شكل داد، از آنجايى كه امام از سالهاى نوجوانى در حوزه علميه اراك و قم به كسب علوم دينى مبادرت ورزيده اند، از اين رو «روح فردى» با «شرايط محيطى» پيوند مى خورد و انگيزه هاى ايدئولوژيك قوى و مؤثرى را در ايشان پديدار مى سازد. ر بعد از حوادث 15 خرداد 1342، ساواك، اطلاعاتى را در مورد آيت الله خمينى جمع آورى مى كند. در اين گزارش برخى از ويژگيهاى شخصيتى و رفتارى امام در اين اطلاعيه چنين آمده است: ر «حاج

ص: 5928

آقاى روح الله خمينى در خمين متولد شده، براى تحصيل به قم آمده، چند سال در قم تحصيل كرده، سپس به اصفهان رفته و چند سال هم در آنجا تحصيل كرده، مجددا به قم آمده و در محضر آقاى شيخ عبدالكريم يزدى به تحصيل اشتغال داشته است. مدتى هم تحصيل «حكمت» نموده و مجتهد مسلم است. ر در علوم معقول و منقول بسيار وارد و متخصص است..... شيخ عبدالكريم از او حمايت كرد و او را مامور تدريس فقه و اصول نمود .......پس از فوت حاج شيخ عبدالكريم، مورد احترام مرحوم بروجردى بوده و از مدرسين درجه اول حوزه علميه بوده است. ر شخصى است خيلى متين و كم حرف،63 سال دارد. پدر او از مالكين در خمين بوده است. وى خيلى عصبانى و شجاع بوده و در منازعه و اختلافى كه با حاكم وقت داشته، به دست حاكم وقت كشته مى شود. خودش هم مثل پدرش خيلى بى باك و شجاع است. به علوم جديد و سياست روز هم آشنايى زيادى دارد. در سالهاى1323 و 1324 كتابى عليه اعليحضرت فقيد نوشته است. هميشه اهل مبارزه و سياست بوده است. 5 سال قبل رساله نوشته و در مقام مرجع تقليد قرار گرفته و پيروانى هم داشته است.» (8) ر اگر ويژگيهاى فردى و شخصيتى كه اداره ساواك

ص: 5929

در مورد امام خمينى تهيه كرده را مرور نماييم، مى توانيم مؤلفه هايى از جمله: مجتهد مسلم، مدرس درجه اول حوزه علميه، متين، كم حرف، بى باك، شجاع، آشنا به علوم جديد، اهل سياست، منتقد نسبت به سلسله پهلوى و اهل مبارزه را نام برد. طبيعى است كه اگر فردى داراى ويژگيهاى فراگير و چند جانبه ياد شده باشد ، زمينه هاى اوليه براى مبارزه سياسى را خواهد داشت. از سوى ديگر، مى توان به اين جمع بندى رسيد كه بستر اوليه و معيارهاى رفتارى جهت مبارزه سياسى ايشان، از درون مبانى دينى و ايدئولوژيك منشا مى گيرد. اين مبانى، همواره ذهن امام خمينى را به خود مشغول داشته و بسيارى از اقدامات و فعاليت هاى ايشان، با همين معيارهاى دينى مستند مى شد. باورهاى امام بر اين امر قرار داشت كه جامعه ايران، آمادگى پذيرش هنجارهاى دينى را دارا مى باشد، در حالى كه نسبت به مقامات حكومتى بى اعتماد است. در بسيارى از سخنرانى هاى امام مى توان به چنين ذهنيتى وقوف داشت. ايشان نه تنها عالمان دين را شايسته تر از مقامات اجرايى حكومت مى دانست، بلكه به اين دليل كه علماى دينى با مردم كنترل دارند، آنان را براى حكومت «شايسته ترين گروه» تلقى مى كرد. كتاب «كشف الاسرار» و «ولايت فقيه» به عنوان متون مستند و كلاسيك انديشه امام در مورد دولت و حكومت در ايران مى باشد. در اين دو

ص: 5930

كتاب، از ضرورت ايجاد حكومت اسلامى بحث گرديده است. چنين نگرشى به منزله آن است كه در ديدگاه امام، آنچه كه مبناى «دينى» نداشته باشد، مورد قبول خداوند و مردم قرار نخواهد گرفت. واژه هايى همانند: قانون اسلام، قانون اساسى، ساحت مقدس قرآن كريم، نقش علما در تصويب قوانين، در عبارتهاى تهييج كننده ايشان جهت كاهش مشروعيت اقدامات دولت و رژيم شاه به كار گرفته مى شد كه بسياى از علما و شاگردان ايشان در خاطرات سياسى خود، بر اين امر صحه گذاشته اند. ر به طور مثال مى توان گفت كه ايشان، «اسداله علم» را به اين خاطر، توصيه به استغفار مى كرد و يا نامبرده را مستحق عزل مى دانست كه به قواعد و قوانين اسلامى بى اعتنا بوده است. (9) به همين دليل، در نامه اى به «علم» يادآور مى شوند كه«معلوم مى شود شما بنا نداريد به نصيحت علماى اسلامى كه ناصح ملت و مشفق امت اند، توجه كنيد و گمان كرده ايد ممكن است در مقابل قرآن كريم، قانون اساسى و احساسات عمومى قيام كرد؟». (10) ر حساسيت اصلى امام بر اين امر قرار داشت كه اين افراد به عنوان گروههاى غرب زده و وابسته به سياستهاى بين المللى در صددند تا مبانى و ساخت اجتماعى ايران را دگرگون نمايند. اين دگرگونى در راستاى اهداف غربيها تلقى مى شد، كسانى كه با اسلام و جامعه اسلامى خصومت

ص: 5931

داشته و در هر دورانى در صدد مرعوب سازى جامعه و كشورهاى اسلامى بوده اند. ر از ديدگاه امام، اين نكته به عنوان معماى اصلى جوامع در حال توسعه بويژه كشورهاى اسلامى وجود داشت كه چگونه يك گروه از افرادى كه فاقد پايگاه اجتماعى در جامعه خود مى باشند و صرفا بر اساس «هنجارزدايى»، «دين زدايى» و «هويت زدايى» عمل مى نمايند، اين امكان را پيدا مى كنند تا قدرت سياسى و اجتماعى را در دست گرفته و به اين ترتيب بتوانند سياستهاى ديكته شده را به اجرا در آورند، بدون آنكه ضرورتهاى طولانى مدت و بنيانى جوامع خود را مورد توجه قرار دهند. اين امر به عنوان معمايى تلقى مى شد كه براى حل آن، مى بايست با سياستهاى جهانى مقابله نمود و از پايگاه داخلى آنان «مشروعيت زدايى» نمود. ر به اين ترتيب بخش اعظم گرفتارى كشورهاى اسلامى متوجه جهان غرب گرديد. جهانى كه به لحاظ تاريخى همواره با جهان اسلام در چالش بسر برده است و از قرن شانزدهم، به گونه اى بى مهابا عرصه هاى نفوذ خود را در تمامى كشورهاى اسلامى افزايش داده است. مطالعات تاريخى امام نشان مى داد كه توسعه اسلام صرفا تا قرن 15 ميلادى ادامه داشته است . از اين دوران به بعد، موج اسلامى گرايى و گسترش اسلام متوقف گرديد. كشورهاى اروپايى قادر گرديدند

ص: 5932

تا با بهره گيرى از ابزارهاى تكنولوژيك خود، بر مناطق حياتى جهان اسلام سلطه پيدا نمايند. «فرمان تقسيم پاپ»، زمينه حضور پرتغالى ها را در خليج فارس و اقيانوس هند فراهم آورد . در طى تمامى اين دوران، فتح سرزمينهاى اسلامى با پوشش ايدئولوژيك و در قالب الگوهايى از جنگهاى شبه صليبى انجام پذيرفته بود. اين روند منجربه ضعف تدريجى، گسترده و فراگير واحدهاى اسلامى گرديد. از ديدگاه امام خمينى، كشورهاى اسلامى در طى اين مدت تمام موجوديت خود را از دست دادند، بويژه اينكه بعد از جنگ اول جهانى كشورهاى بريتانيا، فرانسه و ايتاليا توانستند تير خلاص را بر موجوديت فرتوت و انحصارگراى امپراطورى عثمانى وارد نمايند. از اين مقطع زمانى، بسيارى از سرزمينهاى اسلامى (به غير از تركيه، افغانستان، ايران، عربستان سعودى ) تحت نظارت مستقيم كشورهاى غربى درآمدند. ر جنگ دوم جهانى نيز زمينه توسعه نفوذ امريكا را فراهم آورد . از اين زمان به بعد، امريكا به عنوان محور كشورهاى غربى درآمد . آنان در صدد برآمدند تا سلطه خود را از طريق ابزارهاى فرهنگى و اقتصادى به گونه اى پايدار و در تمامى كشورهاى اسلامى اعمال نمايند. ر چنين روندى را بايد دلمشغولى اصلى امام دانست. ايشان ريشه گرفتارى كشورهاى اسلامى را در مداخلات خارجى مورد جست جو قرار مى دادند. به همين دليل، تضاد

ص: 5933

اصلى و بنيانى را متوجه روح سلطه گرى و استكبارى غرب مى نمودند. در اين شرايط، كشورهاى اسلامى و دولتهاى حاكم بر آن به عنوان سپرى تلقى مى شدند كه وظيفه اصلى آنان، حراست از احكام دينى و حفظ ساختهاى سنتى و ضدغربى جامعه محسوب مى گرديد. اين امر، در دوران استعمار مستقيم داراى كاركرد بود، زيرا حكام و زمامداران كشورهاى اسلامى نيز با مداخلات فزاينده غربيها در امور داخلى خود مخالفت مى كردند. به همين دليل، گرايشات ملى و ضداستعمارى ايجاد شده داراى جلوه هاى مختلط بود. ر تا دهه 1940، شاهد حركتهايى بوديم كه اجماع داخلى در برابر تهاجم و الگوهاى سلطه مستقيم خارجى را نشان مى داد. در اين دوران تاريخى، روحانيون نيز در كنار ساير اقشار و طبقات از حريم دين و اسلام در برابر تهاجم فزاينده و مستقيم غرب حمايت مى كردند. ر از دهه 1940 كه ساخت نظام بين الملل دگرگون گرديد: ما شاهد ظهور الگوهاى جديدى از «توسعه طلبى» و «هژمونيك گرايى»، «ادغام سازى» و «بى محتوى سازى» كشورهاى اسلامى بوده ايم . لازم به توضيح است كه اين روند، در رابطه با ساير كشورهاى جهان حتى در حوزه مسيحيت پيرامونى نيز شكل گرفته بود. ر موج جديد، جلوه هايى از «جهان گرايى» را به عنوان موتور محرك خود براى يكدست كردن نظام جهانى در پيش گرفته بود. اقتصاد، به

ص: 5934

عنوان اصلى ترين ابزار اين روند تلقى مى شد، اما در دهه هاى 1940 تا 1980 علاوه بر موج اقتصادگرايى مبتنى بر بازار آزاد، موج جنگ سرد مبتنى بر مبارزه ايدئولوژيك «سرمايه دارى» و «سوسياليسم جهانى» نيز وجود داشته است. ر اين امر فضاى لازم براى مقابله بانفوذ ساختارى غرب در جوامع اسلامى را فراهم مى آورد . ابزار چنين مبارزه اى بر الگوهاى «هويتى» قرار داشت. طبيعى به نظر مى رسد كه مذهب، به عنوان يكى از اصلى ترين مولفه هاى جامعه سنتى، حامل انگيزشهاى رفتارى و هويتى است. به اين ترتيب، بايد اصول و مبانى مذهبى موجود با توجه به شرايط سياسى، اجتماعى و بين المللى تئوريزه شده و بر اساس مبانى گفتمانى جديد انجام پذيرد. ر در اين رابطه، امام خمينى سلطه خارجى را به عنوان اصلى ترين تهديد جوامع اسلامى مورد توجه قراد داد. براى مقابله با آن، از مبانى ايدئولوژيك بهره جسته و تسهيلات لازم را براى ايجاد جو انقلابى بكار گرفتند. بر اين اساس، تمى توان اين فرضيه را مورد تبيين قرار داد كه امام از ويژگيهاى فردى، شرايط اجتماعى و باورهاى ايدئولوژيك خود بهره گرفتند تا با سلطه خارجى در جوامع اسلامى مقابله نمايند. اين امر از طريق انقلاب و مصادره قدرت سياسى تحقق يافت. ر مبانى تفكر سلطه ستيز امام خمينى اصلى ترين مؤلفه هاى رفتارى نخبگان،

ص: 5935

گروههاى اجتماعى و سازمانهاى سياسى، مفاهيمى از جمله: تصاوير ذهنى، سنتهاى محيطى ، اسطوره ها و حتى برخى از پيشداوريها مى باشد. اين موارد بر فرهنگ سياسى جامعه وجهت گيرى سياسى نخبگان هر كشورى تاثير برجاى مى گذارد. چنين مؤلفه هايى در روندى تاريخى، بر ضمير ناخودآگاه يك جامعه نقش مى بندد. برخى از افراد را بيش از ديگران متاثر مى سازد و به اين ترتيب، چنين افراد و گروههايى، آمادگى لازم براى ايفاى نقش تاريخى را دارا مى گردند. ر مطالعه تاريخ سياسى ايران، نشان مى دهد كه سلطه خارجى به عنوان عامل بازدارنده توسعه سياسى كشورمان محسوب مى گردد. اين امر در طى دو قرن اخير شتاب و گسترش بيشترى پيدا كرده است. مداخلات روسيه، انگلستان، فرانسه، ايالات متحده امريكا و اتحاد جماهير

ص: 5936

شوروى، به عنوان عرصه هاى سياه اما واقعى تاريخ ايران مى باشد. اين مداخلات، ذهنيت بدبينانه اى را در افكار عمومى و فرهنگ سياسى ايران بر جاى گذاشته است. روشنفكران ملى گراى ايرانى به همراه روحانيون آگاه، نسبت به چنين سرنوشت دردناكى اظهار تاسف مى كردند. از اينكه بيگانگان بخشى از سرنوشت سياسى ايران را تحت تاثير خود قرار داده، بيمناك و متاثر بودند. به همين دليل، در مقاطعى از دورانهاى تاريخى ايران، بويژه در شرايطى كه فشار و تهاجمى خارجى عليه ايرانيان شديدتر بود، زمينه همكاريهاى فراگير عليه سلطه خارجى، ابعاد فراگير و پردامنه اى پيدا مى كرد، جنبش تنباكو از جمله مقاطعى محسوب مى گردد كه چنين روندى با ابتكار روحانيون و همكارى ساير اقشار و گروههاى اجتماعى پديدار شد. ر از اين مقطع زمانى به بعد، روحانيون دريافتند كه از توان لازم براى تاثير گذارى بر افكار عمومى برخوردارند. اين امر بويژه در دورانهايى كه مبارزه عليه عامل خارجى انجام مى گرفت، از نتايج و اجماع گسترده ترى برخوردار مى شد. مؤلفه هاى مذهب شيعه و همچنين فضايى كه در جامعه ايران نسبت به مظلوميت امام حسين(ع ) وجود داشت ، عامل تقويت كننده رفتار سياسى روحانيون مى گرديد. به اين ترتيب، ايدئولوژى، فرهنگى سياسى و زمينه هاى تاريخى ايران ، شرايطى را فراهم مى آورد كه رهبران مذهبى و روحانيون عالى رتبه بتوانند مردم را بسيج نموده و

ص: 5937

به اين ترتيب بر حوادث و رويدادهاى سياسى جامعه تاثير بر جاى گذارند. ر روحانيون مى توانستند حادثه عاشورا را بازسازى نموده و آن را با «گفتمانهاى جديدى» وارد عرصه سياسى ايران نمايند. از آنجايى كه سلطه خارجى بر اساس شرايط غيرعادلانه اى ايجاد مى گردد، بنابراين مى تواند همانند «يزيد» در فرهنگ سياسى ايران «تشابه سازى» نمايد. و به اين ترتيب، مردمى كه سالها در عزاى امام حسين گريه كرده اند و از قيام وى، درس غيرت و شهادت فرا گرفته اند را وارد عرصه سياسى واجتماعى اى نمايد كه زمينه ساز اعتراض عليه «سلطه خارجى» مى باشد. به عبارت ديگر مى توان تاكيد داشت كه: ر «خصوصيات روانشناختى اسلام شيعه كه تاكيد بر فضايى از رنج و بى عدالتى را بهاى ناگزير تعهد به ايمان حقيقى مى داند، اين سوء ظن (نسبت به بيگانگان و سلطه گران) و همچنين بيگانه ترسى تاريخى را تقويت مى كند. بنابراين، نوعى سوءظن و نخوت نسبت به دنياى خارج با تصميم جدى براى كسب استقلال و عدم آميزش با قدرتهاى خارجى همراه است. در دنيايى كه غالبا زير سيطره نيروهاى خارجى ويرانگرى بوده كه سعى داشتند ايران را به انقياد خود در آورند، بهره گيرى از هوشمندى سنتى ايرانى، يكى از ابزارهاى مهم و لازم براى استمرار بقاء بوده است». (11) ر اگر چه بيگانه ترسى به عنوان يكى از هنجارهاى فرهنگ سياسى ايران

ص: 5938

تلقى مى شود، اما نوعى واكنش در برخورد با چنين پديده اى متفاوت به نظر مى رسد. عده اى ممكن است دچار محافظه كارى گردند و سلطه خارجى را به عنوان واقعيتى غير قابل اجتناب مورد پذيرش قرار دهند. گروهى ديگر ممكن است دچار «فريفتگى» و اشتياق گردند و در نتيجه آن «سلطه خارجى» را به عنوان يك ضرورت براى تحول اجتماعى مورد توجه قرار دهند. اين گروه حتى نوسازى كشورهاى جهان سوم را بر اساس «فرآيند غربى شدن noitazinretsew fo ssecorP » مورد تبيين قرار مى دهند. طبعا كسانى كه غربى شدن را به عنوان مبناى توسه و نوسازى قرار مى دهند، جوامع غربى را به عنوان معيار رفتارى خود قرار داده و به اين جمع بندى مى رسند كه براى تحول فراگير بايد ويژگيهاى درون ساختى جوامع غربى از جمله: گروهى ديگر از نخبگان سياسى ايران در مقابل ذهنيت حاصل از «سيطره نيروهاى خارجى» و «سلطه فراگير بيگانگان»، ر رس ث/حخ(11) رهيافتهاى مبارزه جويانه اى را ارائه دادند. امام خمينى را مى توان از جمله اين افراد دانست. ايشان داراى دو پيش فرضيه بودند كه بر اساس آن، هدفهاى خود را مشخص نمودن: ر پيش فرض اول بر اين امر واقع بود كه عناصر خارجى، ساخت سياسى ايران را تحت كنترل خود در آورده و در صدد مى باشند تا مؤلفه هاى فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى خود

ص: 5939

را درايران نهادينه نمايند. ر پيش فرض دوم بر اين موضوع قرار داشته است كه به ميزان گسترش سلطه غرب در ايران، نفوذ آئين و احكام اسلامى ر كاهش خواهد يافت، همچنان كه اين روند در ساير جوامع اسلامى، بويژه در كشور تركيه نيز ظهور يافته بود . بر اساس پيش فرضهاى يادشده، اصولى ترين تحليل بر اين امر قرار دارد كه امام خمينى براى تثبيت مبانى احكام اسلامى و حفظ فرهنگ و هنجارهاى اسلامى، بر ضرورت مبارزه با سلطه خارجى تاكيد داشتند. اين امر از يك سو، بر اساس زير ساختهاى اسطوره هاى ايرانى در مورد نقش بيگانگان شكل گرفته بود و از سوى ديگر، روند مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعمارى را در ايران تقويت نمود. به اين ترتيب، هدف امام از انجام مبارزات سياسى در داخل ، حفظ و تحقق احكام اسلام بوده است . براى نيل به اين امر، انجام مبارزات استقلال خواهانه، بيگانه ستيز و آزادى خواهانه به عنوان ابزار و روندى محسوب مى گرديد كه از يك سو زمينه براى تحقق شرايط محيطى براى حفظ احكام دينى فراهم مى گرديد و از سوى ديگر، واكنشى جدى و فراگير را عليه دولتهايى فراهم مى آورد كه از مشروعيت فراگير داخلى برخوردار نبودند. البته بسيارى از غربيها، بخصوص آنانى كه در ساختار اجرايى

ص: 5940

دولت امريكا انجام وظيفه كرده اند، از امام تصاوير ديگرى را نيز ارائه مى دهند. آنان بر اين اعتقادند كه رهيافتهاى ايدئولوژيك و سياسى امام با نوسازى همبستگى ندارد، اما همين گروه نيز بر گرايشات بيگانه ستيزى امام خمينى تاكيد داشته اند. تصور اين گروه از امريكايى ها از «نوسازى»، با آنچه كه «سرى نيواز» از توسعه و نوسازى بيان مى دارد، همگونى دارد، زيرا «سرى نيواز» همانند بسيارى از فريفتگان غرب در ايران، «غربى سازى» را با «نوسازى» همگون مى داند. اين رهيافت از سوى امام خمينى مورد انكار گرفت . ايشان براى نوسازى بر رهيافتهاى درون ساختارى و مبتنى بر ارزشهاى ملى تاكيد داشتند. ايشان هر موضوعى را كه مبتنى بر اهداف و برنامه هاى غربى باشد، براى منافع كشورهاى اسلامى و بويژه براى ايران، امر مخاطره آميز و نابودكننده اى مى دانستند. ر رفتار سلطه ستيز امام خمينى در روند انقلاب اسلامى تحولات سياسى ايران بعد از كودتاى 28 مرداد در جهتى تداوم مى يافت كه امريكا نفوذ فراگير خود را در عرصه هاى مختلف سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى جامعه افزايش مى داد. تعداد امريكايى ها در ايران افزايش يافتند . روابط ديپلماتيك ايران گسترش همه جانبه اى پيدا كرد. امريكا محور تمامى روابط خارجى و اقدامات داخلى محسوب مى شد.

ص: 5941

ضرورتهاى نظام دو قطبى و نقش ايران در ائتلاف با غرب، زمينه هاى همكارى فراگير بين ايران و امريكا را فراهم مى آورد. طبيعى بود كه در چنين شرايطى، «استبداد سياسى» نيز در جامعه ايران حاكم باشد بسيارى از تحليلگران در چنين شرايطى، ساختارهاى حكومتى ايران، اراده چندانى از خود نداشتند. نفوذ سياسى امريكا در ايران به گونه اى ويژگيهاى ساختارى رژيم شاه در دوران بعد از كودتا را با واژه هايى از جمله «دولت دست نشانده» تبيين كرده اند. (13) افزايش يافته بود كه زمينه بيان آرا و انديشه هاى مخالف درچارچوب ساختارهاى حكومتى وجود نداشت . همه چيز به نام كمونيسم سركوب شده بود. البته دستگاه روحانى به دليل آنكه از اين اتهام مبرا بود به موجوديت سياسى و فعاليتهاى اجتماعى خود ادامه مى داد، اما جو سنگين نظام سياسى، امكان بيان واقعيتهاى اجتماعى را از اين گروه نيز سلب كرده بود. ر انتشار كتاب حكومت اسلامى به اين مفهوم بود كه اگر نظام سياسى داراى مبانى دينى و فقهى باشد، زمينه محيطى و اجتماعى براى ادامه سلطه بيگانگان از بين خواهد رفت . از سوى ديگر، اين كتاب، نشان مى داد كه انديشه جديد دينى براى نظام سياسى حاكم، مشروعيت ندارد، بلكه تمامى مشروعيتها را از آن احكام خدا مى

ص: 5942

داند، احكامى كه فقها تبيين كننده آنند. به اين ترتيب، مبارزه با سلطه بيگانگان نيز به عنوان ضرورتى دينى تلقى مى شود. چنين ضرورتى براى فقها، كه بيان كننده احكام الهى مى باشند، انگيزه مبارزاتى امام براى مقابله بانظام سياسى دست نشانده شاه و همچنين حاميان خارجى آن را افزايش مى دهد. در اين رابطه، امام در آغاز درس رسمى حوزه علميه چنين بيان مى دارند: ر «هر چند موافق دين و قوانين اسلام باشد، ما با كمال تواضع به آن گردن مى نهيم . و هر چه مخالف دين و قرآن باشد ولو «قانون اساسى» باشد، ولو «التزامات بين المللى» باشد ما با آن مخالفيم». (14) ر همانگونه كه مستفاد مى شود، امام خمينى با هر آنچه مخالف آيين و احكام دينى باشد، مخالفت نموده و آن را به عنوان جلوه اى تلقى مى كند كه زمينه سلطه خارجى را فراهم مى آورد. به اين ترتيب، آنچه كه به عنوان قانون حكومتى ايران، اجرا مى شود همچنين كليت نظام سياسى شاه در آغاز دهه 1960، مورد نكوهش قرار گرفت ، زيرا زمينه سلطه خارجى را فراهم آورده بود. امام خمينى در تبيين شرايط محيطى و ضرورتهايى كه به موجب آن مشروعيت زدايى از رژيم ضرورت پيدا مى كرد، تا كيد داشته اند كه: ر «نفوذ احكام

ص: 5943

اسلامى در جامعه مسلمانان كاهش يافته است . ملت به ضعف، انحطاط و افتراق مبتلا گشته، احكام اسلامى ممنوع شده و وضع عوض شده است. استعمار گران از اينها به عنوان فرصتى مناسب استفاده كرده، قوانين خارجى را آوردند، كه خدا در آن نقش و قدرتى ندارد . فرهنگ و فكر مسمومشان را بين مسلمين اشاعه دادند و ما امكان تشكيل يك حكومت شايسته را از دست داديم». (15) ر كلام و مكتوبات امام در مقاطع مختلف مبارزاتى ايشان نشان مى دهد كه حيات دوباره اسلام مى تواند زمينه نفوذ سلطه گران و خارجيها را در ايران كاهش دهد. در تمامى اين دوران، نفوذ سياسى امريكا فراگيرتر از ساير واحدهاى استعمارگر بود. از سوى ديگر، اينگونه كشورها اصلى ترين هاى حامى سياستهاى وابسته سازى به شاه محسوب مى شدند. بنابراين، مبارزه با شاه امرى تاكتيكى براى خلع يد فراگيرترقدرت و نفوذ امريكا و ساير واحدهاى خارجى محسوب مى شد . به همين دليل، امام خمينى در دوران بى رنگ شدن مبانى و هنجارهاى اسلامى در ايران، سكوت را جايز نمى شمارد، زيرا در صورت سكوت يا مصلحت انديشى، زمينه براى تثبيت پايه هاى حكومتى شاه افزايش مى يافت. انجام فعاليتهاى سياسى و مواضع صريح امام خمينى در برخورد با رژيم شاه، بيانگر اعتماد به نفس وى در مبارزه دينى عليه مظاهر غرب زدگى بود. در نتيجه چنين صراحت

ص: 5944

و بيان راسخ، حوزه هاى علميه و بويژه نسل جوان و انقلابى آن كه داراى درد دين، شور انقلابى و گرايشات ضد غربى بودند، به عنوان اصلى ترين پايگاه سياسى در انجام حركتهاى انقلابى به شمار مى رفتند، هر چند كه شخصيت بارز و مواضع مشخص امام زمينه جذب ساير گروههاى اجتماعى را نيز به نهضت انقلابى فراهم آورد. در اين مبارزه سياسى، مشروعيت زدايى رژيم شاه به عنوان، «اصلى بنيانى» محسوب مى شد. در حالى كه تمامى سخنان و اطلاعيه هاى صادره از سوى امام خمينى، فعاليتها و اقدامات غيرقانونى رژيم شاه محكوم مى شد، واحدهاى خارجى نيز به دليل اينكه استقلال ايران را خدشه دار نموده و زمينه اصول بنيادين و هنجارهاى درونى جامعه را فراهم آورده اند، مورد نكوهش قرار مى گرفتند. ر «جان دى استميل» وابسته سياسى سفارت امريكا طى سالهاى1976 الى1979، در مورد گرايش و جهت گيرى ضد غربى و ضد خارجى امام خمينى بيان مى دارد كه امام خمينى: ر «در اوايل دهه 1960 در حوزه هاى اسلامى سرشناس و شاخص شده بود، اما هنوز در غرب چندان معروف نبود . به علت اشتغال فكرى آزار دهنده اى كه از نفوذ خارجيان در ايران داشت، با خواست قانونى مجلس ( شاه) مبنى بر تصويب قانون مصونيت سياسى براى كاركنان نظامى و مشاورين فنى امريكايى به مبارزه برخاست. قانون تصويب شد. «امام»

ص: 5945

خمينى در سال 1964 تبعيد گرديد. ابتدا به تركيه رفت و سپس در سال 1965 در نجف اقامت گزيد. ر آيت الله در دوران تبعيد به طور خستگى ناپذير، عليه دولت در زمينه هاى گوناگون اطلاعيه نوشت و سخنرانى كرد، ولى موضوع مورد علاقه اش هم اين بود تا خارجيها را به علت اجراى برنامه هايى كه موجب نوسازى كشور و كاهش حرمت اسلام مى گرديد، سرزنش كند». () روند مبارزاتى امام از زمانى تشديد گرديد كه زمينه هاى اجتماعى مبارزه عليه رژيم دست نشانده به وجود آمده بود. در اوايل 1940، تمامى گروهها حتى سنتى ترين بخش هاى جامعه ايران نسبت به آينده خود بيمناك بوده و از سوى ديگر، نسبت به مشروعيت رفتارى و ساختارى رژيم شاه ترديد داشتند. در اين شرايط امام خمينى قيام و مبارزه علنى را به عنوان امرى واقعى و اجتناب ناپذير مورد تاكيد قرار دادند. مبارزه سياسى ايشان نيز منبعث از الگوهاى رفتارى ائمه دين بود، زيرا اگر «تشابه سازى» ايجاد نمى شد ، اعتماد به نفس لازم را براى مبارزه جدى، و فراگير كه داراى زمينه هاى دينى و اجتماعى باشد، فراهم نمى آورد. ايشان در بيان ضرورت مبارزه سياسى و ضد حكومتى با استناد به الگوهاى رفتارى ائمه اظهار مى دارند: ر «مسلمانان هميشه حافظ دين مبين اسلام بوده اند ; حتى براى حفظ اسلام از حق خود مى گذشتند... و

ص: 5946

به آن عمل كردند. ولو با عده كم تا كشته شدند و اقامه فرايض نمودند، و هر كدام مى ديدند كه قيام صلاح نيست، در خانه مى نشستند و ترويج مى كردند.» (17) ر در طى اين دوران، جامعه نسبت به توصيه هاى امام خمينى واكنش مثبت نشان داد; اما مردم فاقد پتانسيل سازماندهى و ايدئولوژى لازم براى بسيج سياسى بودند. على رغم اين وضعيت، شعارهاى امام به گونه اى بود كه جامعه را با واقعيت هاى نفوذ غرب و كاركرد سياسى آنان آشنا مى كرد. ايشان به اين دليل حكومت ايران را مورد انتقاد قرار مى داد كه شايستگى لازم براى مقاومت در برابر غرب و تهاجم فراگير كشورهاى غربى به يك كشور مسلمان را ندارد. بر اين اساس، بر «احكام مذهبى» و «روحانيون» تاكيد مى شده ; گروههايى كه هيچ گاه در مقابل غرب گرايى و پذيرش روند استعمارى مشاركت نداشتند. از ديدگاه امام خمينى روحانيون به عنوان مجموعه هايى محسوب مى گرديد كه استقلال كشور را در برابر تهاجم خارجى حفظ خواهد كرد. ايشان در مورد نقش سياسى و جهت گيرى روحانيون تاكيد داشتند كه: ر «اين روحانيت است كه با اين وضع ساخته و به استقلال كشور خدمت مى كند; (18) بنابراين در ذهن مردم، روحانيون به عنوان مجموعه اى تلقى مى گرديد كه بر اساس احكام الهى عمل مى كنند، خير عمومى را مى خواهند

ص: 5947

و از همه مهمتر اينكه در صدد ايجاد استقلال فراگير براى جامعه مى باشند. روند فوق نه تنها در ذهن افراد عامى جامعه جايگاه پيدا كرده بود; بلكه روشنفكران دينى نيز از «امام» و «روحانيون» به عنوان پيشوايان استقلال و مبارزين ضد استعمارى ياد كردند. مرحوم شريعتى در نقد روشنفكران خود باخته و غرب زدگان بيگانه از جامعه، بر هنجارهاى سياسى و مبارزاتى امام تاكيد نموده و بيان داشت كه «تاكنون در زير هيچ يك از قراردادهاى استعمارى كشورمان را روحانيون امضاء نكرده است. »اين روند نشان مى داد كه استراتژى مبارزاتى امام به گونه اى درست انتخاب گرديده بود; چرا كه با تاكيد بر مؤلفه هاى غرب زدگى نظام سياسى، امكان بسيج فراگير و گسترده گروههاى سياسى وجود داشت حتى برخى از ليبرالها نيز با تاسى از نهضت اسلامى و نقش ضد استعمارى رهبرى نهضت، الگوهاى ياد شده از سوى امام خمينى را مورد تاكيد قرار دادند. «داريوش فروهر» در سخنرانى آبان ماه56، ضرورت و مبانى نهضت اسلامى ضد استعمارى ايران را چنين تفسير نمود: ر «براى مدت بيش از دو قرن، كشور ما مستقيم و غير مستقيم تحت حاكميت امپرياليست هاى خارجى بوده و با همه نوع طرح و توطئه، زندگى و ارزشهاى ملى ما را بازيچه قرار دادند. با دستور خارجيها، ديكتاتورى هاى وابسته، دولتهاى فاسد

ص: 5948

و فرهنگى غارت زده در كشور ما بوجود آوردند.... ر با تكيه بر نقش رهبران مذهبى و بازار، قصد ندرم بر ساير گروههاى اصلى جامعه مانند دهقانان، كارگران و نيز روشنفكران به عنوان ستون فقرات اين نيروها بى توجهى كنم... (19) «. ر علاوه بر گروههاى ملى، حتى ماركسيستها نيز نسبت به ماهيت نهضت اسلامى و نقش ضد استعمارى امام خمينى تاكيد داشتند: «بيژن جزنى» در كتاب تاريخ سى ساله بيان مى دارد كه «اگر مذهب در آينده سياسى ايران نقش داشته باشد، اين امر تحت رهبرى آيت الله خمينى خواهد بود.» ر موجى كه امام در روند مبارزات سياسى ايران عليه رژيم شاه ايجاد نمود، براساس شناخت واقعى محيط اجتماعى ايران و زمينه هاى بسيج سياسى در ايران بود. به طور كلى مى توان اصلى ترين زمينهاى اجتماعى ايران در روند فعاليتهاى ضد نظام سياسى شاه را كه داراى ابعاد ضد استعمارى نيز بود را به شرح ذيل بيان داشت: ر 1- بر اثر حضور مظاهر غربى در جامعه ايران، واكنش گروههاى مختلف ايجاد شد. اين گروهها داراى نگرش سنتى و محافظه كار بودند و نسبت به اكثر نمادهاى غربى با نگرش ستيزه جويانه برخورد مى كردند. ر 2- كودتاى 28 مرداد، تمامى مشروعيت نظام سياسى شاه را از بين برد. گروههاى ملى گرا و ماركسيستها در

ص: 5949

دوران بعد از كودتا نظام سياسى شاه را مورد انتقاد قرار مى دادند. بيانات ضد استعمارى، ضد امريكايى و ضد استبدادى امام، موج فراگيرترى را عليه رژيم شاه به وجود آورد، به گونه اى كه در 14و15و16 خرداد 1342 شديدترين تظاهرات ضد نظام در شهرهاى تهران، قم، اصفهان و مشهد ايجاد شد. لبه تيز حملات تظاهر كنندگان عليه رژيم شاه بود. « عدم شروعيت سياسى» و «دست نشاندگى رژيم ساسى» مورد تاكيد افرادى قرار گرفت كه براى توسعه و گسترش نهضت اسلامى و در قالب دسته هاى تظاهرات كننده، وارد خيابانها شده بودند. اين موج بعد از 15 خرداد نيز وجود داشت، اما عقيم ماندن نهضت و سركوب شديد، مانع از آن گرديد كه موج ايجاد شده به سادگى خود را نمايان سازد. از اين مقطع زمانى به بعد; دانشگاهها به عنوان اصلى ترين سكوى نهضت اسلامى، پايگاهى مطمئن براى انقلاب محسوب مى شدند. بيانيه ها و اطلاعيه هاى امام به گونه اى دائمى در محيط دانشگاهى پخش مى شد. اين گروه از دانشجويان علاوه بر انگيزه هاى مذهبى داراى تمايلات شديد ضد استبدادى و ضد استعمارى بودند. ر 3- رشد جمعيت ايران از سال هاى دهه 1340 به بعد نيز افزايش تصاعدى پيدا نمودند. اكثريت جمعيت را افرادى شامل مى شدند كه در خانواده هاى متوسط و مذهبى متولد شده بودند. اين افراد زمانى

ص: 5950

كه به سن رشد رسيدند، به عنوان اصلى ترين سربازان انقلاب و نهضت ضد غربى امام خمينى قرار داشتند. شايع است كه در سال 1342 به امام توصيه نمودند كه زمينه هاى اجتماعى نهضت وجود ندارد; لذا مخالفت با برنامه هاى غرب گراى شاه را با تاخير انجام بدهند. ايشان در پاسخ بر اين امر تاكيد داشتند كه سربازان من هم اكنون در گهواره ها هستند. اين بيانات، نشان دهنده برنامه ريزى جهت انجام اقدامات انقلابى بود. به اين ترتيب، در دهه 1350 تحولات مربوط به انفجار موج جمعيتى همراه با نوسانات رونق - ركود، زمينه را براى اعتراضات اجتماعى فراهم آورد. ر 4- به هر اندازه از روند نهضت اسلامى مى گذشت، موج اسلام گرايى با اطمينان بيشترى توسعه پيدا مى كرد. على رغم وجود بسيارى از مؤلفه هاى فرهنگ غربى در جامعه، گرايشاتى بوجود آمده بود كه با انگيزه اى فراگير در صدد بودند تا از اين موج، ايدئولوژى مبارزه عليه رژيم شاه را ايجاد نمايند. طبعا انگيزه هاى اين گروه از جوانان در پيروى از استراتژى امام، داراى ابعاد ضد غربى، ضد شاهنشاهى و ضد امپرياليستى بوده است. ر 5 - شكست امريكا در ويتنام و ظهور برخى از دولتهاى ضد امپرياليستى منجر به تقويت بلاواسطه نهضت امام خمينى در ايران مى گرديد. امام نيز لبه تيز حملات خود

ص: 5951

را از خرداد 1342 به بعد متوجه امريكا نموده بود. به همين دليل، امريكا به عنوان شيطان بزرگ مورد استناد قرار گرفت. اين واژه به معناى آن بود كه ايالات متحده و غرب به منزله عنصر اغواگر براى جوامع اسلامى نقش آفرينى مى كنند. از ديدگاه امام خمينى، كشورهاى غربى داراى همگونى هاى كاركردى مشابهى عليه ايران و جهان اسلام بوده اند; اما نقش توسعه گرا و مداخله گرايانه امريكا بيش از ساير كشورهاى غربى مورد نكوهش واقع مى شد. تجربه كاپيتولاسيون براى نهضت امام خمينى بسيار تعيين كننده مى باشد. به عبارت ديگر، در دهه 1940 هيچ واقعه اى به اندازه مبارزه مستقيم امام عليه كاپيتولاسيون و توسعه نقش اسرائيل با اهميت تلقى نمى شد. ايشان در مورد ماهيت اين كشورها بيان داشتند: ر «ما چون ملت ضعيفى هستيم و دلار نداريم، بايد زير چكمه امريكا برويم. امريكا از انگليس بدتر، انگليس از امريكا بدتر، شوروى از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پليدتر، ليكن امروز سروكار ما با امريكاست.» (20) ر با توجه به نگرش امام نسبت به امريكا و همچنين به دليل آنكه از قانون كاپيتولاسيون، امريكايى ها منتفع مى گرديدند; از اين رو، امام نسبت به زمامداران ايالات متحده كاملا بدبين بود و آنان را به عنوان «خصم قرآن» مورد خطاب قرار مى داد.

ص: 5952

واژه هايى كه امام براى تبيين نقش و جايگاه ايالات متحده به كار مى گرفت، داراى ابعاد «دينى»، «ملى گرايانه» و « رمانتيك و احساس گرايانه»، «بسيج گرا» و تحقيركننده بود. ر برخى از تحليلگران چنين احساس مى كنند كه امام خمينى صرفا در دوران بعد از پيروزى انقلاب اسلامى درصدد برآمد تا امريكا را در نزد ساير ملل و كشورهاى جهان تحقير نمايد، در حالى كه اين امر مربوط به دوران قبل از انقلاب اسلامى و بويژه مربوط به دوران بعد از تصويب لايحه كاپيتولاسيون مى باشد. در اين شرايط، امام خمينى در واكنش به اقدام دولت، مجلس و مقامات امريكايى، موضع قاطعانه اى در برابر امريكا اتخاذ نمودند: ر «رئيس جمهور امريكا بداند، اين معنا را بداند كه امروز در برابر ملت ما از منفورترين افراد بشر است كه چنين ظلمى را به ملت ايران كرده است. امروز قرآن با او خصم است. ملت ايران با او خصم است. دولت امريكا اين مطلب را بداند كه او را در ايران ضايع و مفتضح كردند. (21) ر به موازات تخريب ساختارى دشمن سياسى و ايدئولوژيك، امام خمينى در صدد برآمدند تا تمامى اقشار و گروههاى اجتماعى را عليه امريكا و نظام شاه كه به عنوان واحد دست نشانده امريكا محسوب مى شد، بسيج نمايد.

ص: 5953

حتى ارتشيان وفادار شاه نيز مورد خطاب قرار گرفتند. امام خمينى بر آن بود تا آنان را نيز به عمق فاجعه اى كه در حال وقوع بود، امتنا نمايد و به اين ترتيب، روند مشروعيت زدايى را تشديد نمايند. ايشان خطاب به ارتشيان اعلام داشتند كه: ر «آيا ديگر براى ارتش آبرو باقى مى ماند كه يك فراش امريكايى، يك آشپز امريكايى بر ارتشبد ما مقدم شود.» اگر من نظامى بودم استعفا مى كردم. اگر وكيل مجلس بودم استعفا مى كردم. من اين ننگ را قبول نمى كردم.» (22) ر بيان چنين واژه هايى به عنوان آگاه سازى مقامات و مسوولين حكومتى بود; اما در ادامه اين سخنان، ايشان درصدد برمى آيد تا توضيح دهد كه عدم مقابله با چنين روندى، به چه مفهوم مى باشد و چه مخاطراتى را براى جامعه به وجود خواهد آورد. به همين دليل، اقدام «همكارى جويانه» با چنين روندى را به عنوان خيانت به اسلام، ايران، جامعه اسلامى و قرآن ذكر مى كنند. امام در پايان سخنان خود تاكيد مى كنند: ر «امروز تمامى گرفتارى ما از امريكاست. تمام گرفتارى ما از اسرائيل است. اسرائيل هم از امريكاست. اين وكلا هم از امريكا هستند. اين وزراء، هم از امريكا هستند [و] همه دست نشانده امريكا هستند. اگر نيستند چرا در مقابل آن نمى ايستيد.... ر

ص: 5954

خداوندا افرادى كه به اين آب و خاك خيانت مى كنند، به اسلام خيانت مى كنند، به قرآن خيانت مى كنند را نابود كن » (23) ر الگوى رفتارى امام در دوران بعد از نيل به قدرت نيز باالگوها و رويه هاى ستيزش گرايانه عليه غرب و بويژه ايالات متحده امريكا همراه بوده است. ايشان تحت هيچ شرايطى نسبت به جاذبه هاى فرهنگ و محيط اجتماعى غرب خوشبين نبودند. تاكيد امام بر اين كه امريكا مركز سلطه است و ايران اسلامى بايد چنين وضعيتى را پايان بخشد. ايشان براى تحقق اين امر، از الگوهاى «روانشناسى سياسى» استفاده نموده وبهترين راه را در شرايط و وضعيتى ديدند كه سلطه گر با ابزارهاى كم شدت شكسته شود و اين، به منزله تحقير آمريكا محسوب مى شد. ر تحقير امريكا زمينه را براى گسترش نهضت اسلامى و توسعه اسلام گرايى فراهم آورد. بدون تسخير سفارت امريكا، شرايط روانى لازم براى تهاجم عليه تاسيسات آن كشور در مناطق مختلف جهان فراهم نمى شد. امروزه اگر «بن لادن» هايى پيدامى شوند كه مراكز نظامى و ديپلماتيك امريكا را منفجر مى كنند، به گونه اى خود آگاه يا نا خود آگاه، تحت تاثير

ص: 5955

روندى قرار دارند كه امام خمينى در اواخر دهه 1970 ايجاد كردند. مقاومت ايشان در برابر امريكا و فشارهاى ديپلماتيك آن كشور، بيش از آنكه در بردارنده منافع ملى براى كشور باشد، روح مقاومت در برابر ابرقدرتها را فراهم آورد. چنين روحى بود كه توانست هشت سال در برابر نيروهاى مسلح عراق به طور قهرمانانه مقاومت نمايد. ر با توجه به چنين الگوهاى رفتارى، ايشان هيچ گاه در مقابل اراده مقاومت جويانه عليه امريكا و غرب عقب نشينى نكرد. در دوران گروگان گيرى، ايشان مصاحبه اى را با خبرنگار مجله تايم لندن انجام داد. وقتى كه خبرنگار در مورد امكان ترديد در مواضع امام خمينى سؤال نمود، ايشان به گونه اى جدى اظهار داشت: ر «ما مى خواهيم به همه دنيا نشان دهيم كه «قدرتهاى فائقه» را هم مى توان با نيروى «ايمان» شكست داد. ما در برابر دولت امريكا با تمام قدرتش مقاومت مى كنيم و از هيچ قدرتى نمى هراسيم.... ما امريكا را خوب مى شناسيم و مى دانيم كه مى توانيم در برابرش مقاومت كرده از شرفمان دفاع كنيم. ما بايد بر امريكا غلبه كنيم و او را در همه منطقه شكست دهيم. ما تسليم بى عدالتى ها نخواهيم شد و با ستمكاران كنار نخواهيم آمد... ما مى توانيم به آسانى در برابر تجاوز امريكا بايستيم. امريكا ممكن است

ص: 5956

ما را شكست دهد; ولى نه انقلاب ما را، و به همين دليل است كه من به پيروزى خودمان اطمينان دارم. » (24) ر روند فوق تا پايان حيات امام تداوم داشت. ايشان نسبت به ماهيت كلى و فراگير ايالات متحده، هيچ گاه تغييرى در مواضع خود نداد. البته موضوع روابط با امريكا امرى كاملا متفاوت است. مى تواند رابطه وجود داشته باشد ; اما چالشگرى در مواضع، اهداف و الگوهاى رفتارى نيز تداوم پيدا كند. از اين رو، امام خمينى زمانى كه كارتر قطع روابط ديپلماتيك با ايران را اعلام كرد; از اين اقدام كارتر استقبال كرد و آن را براى مسلمين امرى سودمند دانستند. ر مواضع و ديدگاههاى سلطه ستيز امام خمينى تا پايان دوران حيات ايشان تداوم يافت. فردى كه مبارزه گسترده و فراگير را در سن 64 سالگى آغاز كرده باشد، در سن79 سالگى انقلاب را به پيروزى رسانده باشد و دورانهاى بحران فراگير را طى كرده باشد، جز با اراده آهنين ناشى از انگيزه ها و اعتقادات ايدئولوژيك با مؤلفه ديگرى قابل تحليل نمى باشد. به همين دليل، در وصيتنامه سياسى خود، آخرين توصيه ها را در جهت مقاومت در برابر جاذبه ها و فشارهاى غرب اعلام داشتند. ايشان در بخشى از وصيتنامه خود تاكيد مى كند: ر «از جمله نقشه ها كه

ص: 5957

مع الاسف تاثير بزرگى در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن تا حد زيادى به جا مانده، بيگانه نمودن كشورهاى استعمار زده از خويش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است ; به طورى كه خود را فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند... از جوانان دختران و پسران مى خواهم كه استقلال و آزادى و ارزشهاى انسانى را ولو با تحمل زحمت و رنج، فداى تجملات و عشرتها و بى بند و باريها و حضور در مراكز فحشاء كه از طرف غرب و عمال بى وطن به شما عرضه مى شود، نكنند» (25) . ر امام در آخرين پيام و كلامش، بار ديگر جامعه و حقوق جوانان را به مقاومت در برابر غرب دعوت نمود. ايشان بر پرهيز درونى جوانان نسبت به جاذبه ها و اغواگرى هاى غرب تاكيد داشته و از آنان خواسته تا اراده خود را براى انجام هر گونه ابتكارى به جامعه داخلى و جوامع بين المللى عرضه نمايند. به عبارت ديگر، امام درصدد بود تا ذهنيت وارداتى جوامع را بازسازى نموده و آنان را در روند خودكفايى، اعتماد به نفس، عزت نفس، قرار دهد ; زيرا چنين شرايطى منجر به تداوم خط مبارزه و مقابله با قدرتهاى بزرگ خواهد شد. ر دستيابى به چنين فرآيندهايى، مى تواند

ص: 5958

زمينه مقابله با استبداد داخلى، استكبار بين المللى و اغواگرى هاى سرمايه دارى بين المللى را فراهم آورد. ر نقش و الگوى رفتارى امام خمينى به اندازه اى براى منافع امريكا بحران آفرين بود و به حدى آن كشور را در عرصه نظام بين الملل تحقير نمود كه از يك سو، به عنوان نهاد انقلابى گرى در قرن بيستم محسوب گرديد و از سوى ديگر، آراى ايشان به عنوان ادبيات و الهيات رهايى بخش، مورد استفاده ساير مبارزان راه آزادى و آزادسازى قرار گرفت. چنين روندى منجر به آن گرديد كه ذهنيت كشورها و تحليلگران غرب نسبت به ايشان با بدبينى و خصومت همراه گردد. از ديدگاه امريكايى ها، مبارزات ضد امپرياليستى، آزاديخواهانه و استقلال طلبانه ايشان، به عنوان نقطه عطفى در برابر پويايى و توسعه گرايى غرب محسوب مى شود. به همين دليل است كه گراهام فولر امام خمينى را به مثابه چهره اى مهم و غير متعارف، نماد تمامى نگرانيهاى عميق غرب نسبت به اسلام راديكال و فناتيك مى داند... (26)

ص: 5959

كتاب شناسى توصيفى،سيرى در آثار ارزشمند حضرت امام خمينى رحمه الله

اشاره

فصلنامه معرفت، شماره 31 شيرازى، على مقدمه حضرت امام خمينى رحمه الله كتاب هاى متعددى در زمينه فلسفه، عرفان، سياست، مذهب، اخلاق و سير و سلوك، اصول، فقه، تفسير و برخى زمينه هاى ديگر تاليف نموده و شرح هاى متعددى نيز بر بعضى رساله ها نوشته اند كه بحث درباره تك تك آن ها به طور مبسوط، هم كار دشوارى است و هم خارج از عهده اين نوشتار. بنابراين، به اختصار، به برخى از كتب و رسائل دست نوشته توسط معظم له و نيز برخى از كتاب هايى كه ديگران با استفاده از آثار ايشان جمع آورى نموده اند، به صورت توصيفى اشاره مى شود:

1- آثار قلمى حضرت امام رحمه الله

الف - اخلاق و سير سلوك 1- چهل حديث. تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، 1368،556+ 3+ 13 ص، وزيرى. اين كتاب، كه حضرت امام رحمه الله در حدود سن چهل سالگى آن را به رشته تحرير درآورده اند، كتابى است كه همچون مؤلف بى نظير آن، از نوادر روزگار و حسنات دهر مى باشد. هر كه آن را بخواند، پس از مطالعه آن به يقين خواهد گفت: مؤلف اين كتاب فقيهى مسلم، حكيمى محقق، عارفى واصل، مرشدى مهذب، و خلاصه اعجوبه اى است كه در علم و عمل، مدارج كمال را پيموده و قله هاى منيعى را در اين راه فتح كرده است.

ص: 5960

كتاب مذكور داراى چهل حديث با شرح و تفسير مى باشد كه هفت حديث آن مربوط به مسائل عقلى و33 حديث ديگرش درباره اخلاقيات است. در اين كتاب گران سنگ، حضرت امام خمينى رحمه الله به طور مفصل درباره مسائلى كه خداوند بزرگ، انسان را از آن نهى كرده بحث نموده اند; مانند ريا، كبر، حسد، غضب، حب دنيا، نفاق، غيبت و وسواس. هم چنين درباره توكل، خوف و رجا، صبر، توبه، ذكر خدا، اخلاص، شكر، عبادت، شناخت خداوند و يقين مباحث ارزنده اى مطرح كرده و به بيان مسائلى از قبيل فطرت، تفكر و علم پرداخته اند. اين اثر گران بها بارها از سوى انتشارات طه و مركز نشر فرهنگى رجاء به چاپ رسيده است. حجةالاسلام سيد احمد فهرى بر حديث اول تا چهارم اين كتاب در244 صفحه شرحى نگاشته اند كه انتشارات اطلاعات آن را با نام اربعين در سال 1365 و در قطع وزيرى منتشر كرده است. 2- اسرار نماز يا معراج السالكين. چ. دوم، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372، 96+ 169+ 31 + 18 ص، وزيرى. اين كتاب شريف را در 21 ربيع الثانى 1358 هجرى قمرى / مطابق با19 خرداد 1318 هجرى شمسى نگارش نموده اند كه در26 فصل منتشر شده است. در اين كتاب ارزشمند، ايشان به بيان چگونگى نماز، حضور قلب، طهارت با آب و خاك، مكان و لباس و

ص: 5961

بدن نمازگزار، وقت نماز، سر استقبال كعبه و اسرار واجبات نماز - به زبان خواص اهل عرفان - پرداخته اند. حجةالاسلام فهرى شرحى در307 صفحه بر آن نگاشته اند كه انتشارات نهضت زنان مسلمان آن را چاپ و منتشر نموده است. كتاب مزبور در سال1369 هجرى شمسى، به انضمام دست نوشته معظم له از اين كتاب، تحت عنوان سر الصلوة، معراج السالكين و صلوة العارفين از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله راهى بازار شد. آيةالله عبدالله جوادى آملى نيز مقدمه اى را در 18 صفحه بر اين كتاب افزوده اند. 3- آداب الصلوة. چ. دوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372،316+ 19+ 2 + 2 + 6 ص، وزيرى. اين كتاب را در تاريخ شنبه دوم ربيع الثانى 1361 هجرى قمرى، مطابق با 30 فروردين 1321 هجرى شمسى تدوين نمودند. كتاب مذكور، كه در حقيقت مختصرى از كتاب «سرالصلوة» به زبانى ساده تر مى باشد، به بيان آداب قلبى و اسرار معنوى نماز مى پردازد. بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران در اين كتاب مى آورند: «پيش از اين رساله اى فراهم آوردم كه به قدر ميسور از اسرار الصلوة در آن گنجانيدم و چون آن را با حال عامه تناسبى نيست، در نظر گرفتم كه سطرى از آداب قلبيه اين معراج روحانى را در

ص: 5962

سلك تحرير درآورم، شايد برادران ايمانى را از آن تذكرى و قلب قاسى خود را تاثرى حاصل آيد.» بر اين كتاب نيز سيد احمد فهرى شرحى نوشته اند كه در286 صفحه از سوى نهضت زنان مسلمان به چاپ رسيده است. 4- شرح حديث جنود عقل و جهل. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،1377،504 + 16 ص، وزيرى. اين كتاب شرحى بر حديث جنود عقل و جهل اصول كافى مرحوم كلينى رحمه الله مى باشد كه در زمينه حديث شناسى و اخلاق و عرفان داراى ويژگى هايى خاص است. اين كتاب، كه حضرت امام رحمه الله آن را در رمضان المبارك1363 ق. تاليف نموده اند، آخرين تاليف اخلاقى - عرفانى ايشان است. در اين تاليف، تنها 25 جند از 75 مورد جنود عقل و جهل شرح داده شده و حضرت امام رحمه الله شرح بقيه آن ها را به مجلدى ديگر وانهاده اند كه ظاهرا موفق به تدوين آن نشده اند. ب - سياسى - مذهبى 1- كشف الاسرار. تهران، كتاب فروشى علميه اسلاميه،1327،334 + 7 ص، رقعى. در دوران جوانى حضرت امام رحمه الله كتابى به نام اسرار هزار ساله از طرف وهابيت عليه شيعيان منتشر شد. با انتشار اين كتاب فاسد، احساس مسؤوليت، ايشان را بر آن داشت تا ردى بر آن بنويسند و جامعه را از اين خطر بزرگ

ص: 5963

مصون دارند. از اين رو، كتاب مزبور را تدوين نمودند. بازتاب چاپ اين كتاب در جامعه به حدى بود كه تا مدتى پخش آن از سوى دستگاه ستمشاهى ممنوع گرديد. حضرت امام رحمه الله در اين كتاب، با بيان اهميت توحيد، نبوت، امامت و حكومت فقيه، به شبهاتى درباره شرك، بت پرستى، معجزه، شفاعت، تقيه، غدير خم، جهاد، ماليات، قانون و مانند آن پاسخ گفته و ويژگى هاى زيارت جامعه، استخاره، عزادارى و روحانيت را برشمرده و شفا خواستن از تربت ائمه اطهار عليهم السلام را روشن ساخته اند. هم چنين ايشان در اين كتاب گران سنگ، در بخش جداگانه اى، عدم لياقت رضا خان را براى سلطنت ثابت نموده اند. كتاب مذكور از ارزش و ويژگى ديگرى نيز برخوردار مى باشد و آن اين كه چون حضرت امام رحمه الله مشغول نگارش و تدوين اين كتاب بودند، برايشان درد چشمى عارض شد كه سخت از آن آزرده خاطر گشتند، ولى لطف الهى در اين تدوين، رفيق مؤلف شد، درد چشم ايشان از بين رفت و گويى كه هيچ عارضه اى متوجه آن عزيز نبوده است. 2- رساله در تقيه. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1378 ش، 120 ص، وزيرى. اين رساله را حضرت امام رحمه الله در ماه شعبان1373 ق. به سبك جديد و با طرح مسائلى ارزنده، تدوين نمودند كه در آن

ص: 5964

مسائلى در ارتباط با اهل سنت و فرقه هاى آنان و نوعى وحدت كه در رابطه با آن ها در دين اسلام و تشيع مطرح مى باشد، بيان شده است، در اين كتاب، براى اولين بار در كتب فقهى و اصولى، تقيه مداراتى مورد تحقيق كامل واقع شده است. ج - فلسفى - عرفانى 1- مصباح الهدايه الى الخلافة و الولاية. ترجمه سيد احمد فهرى، تهران، پيام آزادى، 1360، 8 + 214 + 14 ص، وزيرى. اين كتاب را، كه از نظر سير عرفان، نمونه اى از معارف الهيه مى باشد، امام خمينى رحمه الله در سن27 سالگى به رشته تحرير درآورده اند. بعضى از علماى بزرگ معاصر نيز بر آن حاشيه زده اند. در اين كتاب، زيبايى و شكوه جمال معنوى حضرت امام رحمه الله به كمال نمايانده شده و از اين رو، نزد خواص جايگاهى ممتاز يافته است. در اين اثر، از مباحث توحيد، علم الاسماء مسائل مهمى از قبيل بحث بدا، سر قدر، علم حق به اشيا پيش از كثرت، به طريقه حكما گفت وگو شده است. زبان كتاب رسا، زيبا و بهجت افزاست. مسائل غامض و مباحث عالى نبوت و ولايت در عباراتى نسبتا كوتاه، ولى با مهارت تقرير شده است. اين كتاب را آقاى سيد احمد فهرى در 222 صفحه ترجمه كرده كه تاكنون بارها چاپ و منتشر

ص: 5965

گرديده است. 2- شرح دعاء السحر. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 63+ 180 + 4 + 4 1374 ص، وزيرى. در اين كتاب، كه حضرت امام رحمه الله در سن29 سالگى آن را به رشته تحرير درآورده اند، به مباحثى از قبيل دستور دعا كردن، اخلاص، طريقه سلوك، مقام الهى، اوصاف خداوندى، انسان كامل و اسم اعظم پرداخته اند. كتاب مذكور را حجةالاسلام سيد احمد فهرى در289 صفحه ترجمه نموده كه بارها از سوى نهضت زنان مسلمان و ناشرين ديگر چاپ و پخش گرديده است. متن عربى كتاب در بهمن 1374 هجرى شمسى، توسط مؤسسه عروج و زير نظر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله به چاپ رسيده و راهى بازار كتاب شده است. 3- ره عشق. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله، 1368،47 ص، وزيرى. اين كتاب صحيفه اى اخلاقى، عرفانى و تربيتى از امام رحمه الله خطاب به خانم فاطمه طباطبايى، همسر مرحوم حاج احمد آقا، است كه در تاريخ 12 رمضان 1404 با مفاهيمى بلند و معنوى نگاشته شده است. در اين اثر، متن نامه حضرت امام رحمه الله خوشنويسى شده و تصوير دست خط مبارك ايشان نيز زينت بخش آن است. در پايان كتاب، فهرست توضيحات و تعبيرات و اصطلاحات آورده شده است. د - فقه

ص: 5966

1- تحرير الوسيله. نجف اشرف، مطبعة الآداب، بى تا، 2 ج، (646) + )662 + 7( ص، وزيرى. اين كتاب در سن 64 سالگى حضرت امام رحمه الله در سال 1384 هجرى قمرى در بورسا، محل تبعيد معظم له در تركيه به رشته تحرير درآمده است و همان حاشيه ايشان بر كتاب وسيلة النجاة مرحوم آيةالله سيدابوالحسن اصفهانى رحمه الله مى باشد كه با اضافاتى بدين صورت درآمده و بيانگر نظرات فقهى آن حضرت است. اين كتاب بارها از سوى ناشران گوناگون در ايران، بيروت و نجف به چاپ رسيده و از سوى آقايان على اسلامى و قاضى زاده، زير نظر حضرات آيات مؤمن قمى و طاهرى خرم آبادى و به همت دفتر انتشارات اسلامى در 4 جلد به فارسى منتشر گرديده است. تا كنون شرح هاى متعددى بر تحرير الوسيله نوشته شده كه در ذيل، به نمونه هايى از آن اشاره مى شود: 1- تفصيل الشريعه فى شرح تحرير الوسيله، آيةالله فاضل لنكرانى; 2- انوار الفقاهه، آيةالله مكارم شيرزاى; 3- مستند تحرير الوسيله، احمد مطهرى; 4- مستند تحرير الوسيله، شهيد حاج سيد مصطفى خمينى; 5- مصباح الشريعه، حاج شيخ عبدالنبى نمازى; 6- دليل تحرير الوسيله، حاج شيخ على اكبر سيفى; 7- شرح تحرير الوسيله، حاج شيخ احمد سبط الشيخ; 8- شرح تحرير الوسيله، آيةالله يوسف صانعى; 9- شرح تحرير الوسيله،

ص: 5967

آيةالله محمد مؤمن; 10- شرح تحرير الوسيله، ايةالله محمدحسن احمدى فقيه (يزدى). 2- بيع. تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى،1407 ه. ق، 5 ج،2396 ص، وزيرى. در خلال اقامت حضرت امام رحمه الله در نجف اشرف و در كنار درس خارج مكاسب، اين كتاب توسط معظم له تحرير شده كه تاريخ اتمام جلدپنجم آن جمادى الاولى1369 هجرى قمرى مى باشد. اين كتاب، همچون دايرة المعارفى فقهى است كه از كتاب هاى بسيار مهم در عالم فقه و فقاهت مى باشد و درباره احكام خيار، ربا، شرط جواز تصرف، عقود، بيع فاسد و فضولى، بيع وقف، بيع مجهول، حرمت احتكار، رهن، ولايت فقيه، ولايت پدر و سهم امام و سهم سادات در آن به بحث پرداخته اند. 3- طهارة. قم، حكمت، بى تا،3 ج، 832 ص، وزيرى. اين كتاب، كه بر اساس ترتيب «شرايع» نگاشته يافته است، جلد اول آن درباره دماء ثلاثه بحث مى كند و حضرت امام رحمه الله آن را در روز شنبه 22 ربيع الاول1376 هجرى قمرى به اتمام رسانده اند. در جلد دوم آن، وارد بحث تيمم شده اند و مسائلى از قبيل «بر آنچه تيمم صحيح است»، «جاهايى كه بايد تيمم كرد»، «اگر تيمم نكرد و غسل و وضو گرفت چه مى شود» را مطرح نموده اند. اين جلد از كتاب در تاريخ 11 شعبان1376 هجرى قمرى به اتمام رسيده

ص: 5968

است. در جلد سوم، بحث نجاسات، اقسام آن و احكام نجاسات بيان گرديده و احكام منى، مردار، مس ميت، خون، سگ، خوك، شراب، عصير عنبى، فقاع، كافر، منكر ضرورى، منافقان، ولدالزنا، عرق جنب از حرام و عرق شتر نجاستخوار توضيح داده شده است. اين جلد از كتاب در سال1377 هجرى قمرى به نگارش درآمده است. 4- مكاسب محرمه. با مقدمه سيدمحمد هاشمى، تحقيق فنى: مؤسسه امام صادق عليه السلام، قم،1373، 1 ج، )112 + 432( + )10 + 484 + 22( ص، وزيرى. حضرت امام رحمه الله درباره حرمت انتفاع به نجس و ميت، كذب، قمار، بيع ميت، بيع سگ، حكم عصير، بيع سلاح، حرمت تصوير، غنا، غيبت و استماع آن در اين كتاب به بحث پرداخته اند. اين مجموعه در جمادى الاولى 1380 ه. ق. تحرير شده است. 5- رساله اى مشتمل بر چند فايده در بعضى مسائل مشكله6- رساله احكام (توضيح المسائل). تصحيح آيةالله رضوانى، تهران، راه امام،1359،11 + 337 ص، وزيرى. در اين كتاب گران بها، كه در برگيرنده نظرات فقهى حضرت امام رحمه الله در احكام فرعيه مى باشد، قريب 2895 مساله شرعى بيان گرديده كه تاكنون به زبان هاى گوناگونى از سوى ناشران، در تيراژهاى بسيار گسترده، در سراسر دنيا به چاپ رسيده است. 7- عروةالوثقى مع تعليقة الامام الخمينى. قم، وجدانى، بى تا،726 ص،

ص: 5969

وزيرى. عروة الوثقى را مرحوم علامه طباطبائى قدس سره تهيه و تنظيم نموده اند و مراجع عاليقدر شيعه نظرات فقهى خود را بر آن حاشيه زده اند. انتشارات دارالفكر نيز مجموعه نظرات فقهى حضرت امام رحمه الله را در مجموعه اى به نام تعليقة على العروة الوثقى در تاريخ 1375 هجرى قمرى در 368 صفحه وزيرى منتشر كرده است. ه - اصول 1- طلب و اراده. ترجمه سيد احمد فهرى، تهران، انتشارات علمى - فرهنگى، 1362، 162 ص، وزيرى. اين رساله در رديف مسائل علم اصول به شمار مى رود كه حضرت امام رحمه الله در آن با سبكى خاص، نقدهايى بر اصوليان ذكر كرده اند و از اين نظر حايز اهميت است. اين رساله همچنين به مساله طلب و ارداه - كه يكى از موضوعات موسوعه علم اصول است - پرداخته و آن را از لحاظ فلسفى، عرفانى و روايى دقيقا ريشه يابى كرده است. هم چنين به مسائلى از قبيل جبر و تفويض، معناى كلام و متكلم، اراده حق تعالى، اراده انسان، و بيان حقيقت سعادت و شقاوت پرداخته است. 2- الاستصحاب. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375،456 ص، وزيرى. اين رساله به بحث درباره اصالت صحت در فعل غير مسلمان - كه بحثى ضرورى است پرداخته و تحقيقى نيز در حكم قرعه ارائه داده. در

ص: 5970

اين رساله ارزشمند، قاعده تجاوز و فراغ نيز بررسى شده و از آن دو به عنوان يك قاعده، كه قاعده تجاوز مى باشد، بحثى مطرح گشته است. نگارش رساله مذكور در تاريخ9 رمضان 1370 هجرى قمرى پايان يافته است. 3- نيل الاوطار فى بيان قاعدة «لاضرر و لاضرار». اين كتاب تقريرات درس خارج اصول حضرت امام رحمه الله مى باشد كه به همراه جلد سوم تهذيب الاصول - آيت الله جعفر سبحانى - به چاپ رسيده است. 4- التعادل و التراجيح. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375، 55 + 218 ص، وزيرى. اين رساله را حضرت امام رحمه الله درسال 1370 هجرى قمرى تاليف نموده و بحث مهم اصولى تعادل و تراجيع را دقيقا مورد بررسى قرار داده اند. اين كتاب، كه در خصوص منشا اختلاف ادله تقيه، دخالت زمان و مكان در احكام شرعى و چگونگى انتخاب خبر موثق بحث مى كند، درجمادى الاولى 1370 ق. به پايان رسيده است. اين رساله تحت عنوان «رسالة فى التعادل و التراجيح» در جلد دوم كتاب الرسائل با تذييلات آيةالله مجتبى تهرانى نير به چاپ رسيده است. 5- رساله در موضوع علم اصول. در اين رساله پر اهميت، امام امت رحمه الله موضوع علم اصول را مشخص نموده اند; چنانچه ايشان در اين رساله مى آورند: «چون اين مطلب عار

ص: 5971

است بر اصوليين كه موضوع اصول معلوم نشود، در اين رساله مساله را حل مى نماييم. 6- انوار الهداية فى التعليقة على الكفاية. قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372، 2 ج، )45 + 443( + )39+ 385 + 15( ص، وزيرى. تعليق مزبور در اول جمادى الاولى سال 1368 هجرى قمرى به پايان رسيده و در سال1413 ه. ق. راهى بازار كتاب گرديده است. حضرت امام رحمه الله در اين كتاب، كه تعليقى بر كفايةالاصول مرحوم آخوند خراسانى مى باشد، مباحث قطع، ظن و شك را به طور مبسوط مورد كنكاش قرار داده اند. 7- مناهج الوصول الى علم الاصول. چ دوم، قم، مؤسسه تنظيم و نشر اثار امام خمينى رحمه الله،1373، 2 ج، )67+ 339( + )11 + 419( ص، وزيرى. اين كتاب اصولى نيز كه از آثار گران سنگ روح خداست، به موضوعات اوامر، نواهى، مفاهيم، عام و خاص، و مطلق و مفيد مى پردازد و طالبان دانش حوزوى را با علم اصول آشنا مى كند. 8- الاجتهاد و التقليد. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،1377، 200 ص، وزيرى. اين كتاب در سال 1370 ق. تاليف شده و به موضوعات اجتهاد و تقليد پرداخته است. 9- تقريرات اصوليه. اين كتاب، تقريرات درس اصول مرحوم آيةالله العظمى بروجردى است كه به قلم حضرت

ص: 5972

امام رحمه الله تحرير شده است. كتاب مزبور از آغاز تعريف و موضوع علم اصول تا مباحث قطع و ظن را در برمى گيرد. 10- رسالة فى قاعدة من ملك. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1378، 100 ص، وزيرى. 11- رساله فى حجية خبر اصحاب الاصول و الكتب. در اين رساله كه در 30 صفحه، ضمن جلد سوم كتاب الطهارة معظم له به چاپ رسيده، درباره قاعده اجماع و تفاوت اصل و كتاب بحث شده است. 12- رساله فى قاعدة اليد. اين رساله،كه تقريرات درس حضرت آيةالله العظمى بروجردى; مى باشد، به زودى از سوى انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله به چاپ خواهد رسيد. و - تعليقات و حواشى 1- حاشيه بر مصباح الانس و شرح آن مفتاح الغيب. 2- حاشيه بر فصوص الحكم قيصرى. 3- تعليقة على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس. با مقدمه محمدحسن رحيميان، قم، پاسدار اسلام،406 ه. ق.،327 ص، وزيرى. اين كتاب در بخش اول خود، «تعليقات على شرح فصوص الحكم قيصرى» را آورده و در بخش دوم، «تعليقات على مصباح الانس قونوى» را داراست. در سال 1355 ه. ق.، حضرت امام رحمه الله در سن 35 سالگى نگارش آن را به پايان رسانده است. لازم به ذكر است كه متن كتاب فصوص

ص: 5973

الحكم را محى الدين عربى تاليف نموده و داوود بن محمود بن محمد رومى قيصرى بر آن شرح زده است. هم چنين كتاب مصباح الانس در شرح مفتاح غيب المجمع و الوجود را ابى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق قونوى نوشته و محمد بن حمزة بن محمد بر آن شرح زده است. اين مجموعه درباره مسائلى همچون وجود، اسما و صفات خداوند، جوهر و عرض، عالم مثالى، نبوت، رسالت، ولايت، حكمت ها و فصول فاتحه بحث مى كند. چنانچه علامه شهيد مرتضى مطهرى رحمه الله فرموده اند، درك اين كتاب در قرن اخير فقط توسط افراد انگشت شمارى ممكن است و تعليق حضرت امام رحمه الله بر اين شرح ها، نشان از عظمت علمى آن رهبر فرزانه دارد. 4- حاشيه بر اسفار اربعه. متاسفانه تنها مقدار كمى از اين حاشه به خط حضرت امام رحمه الله موجود مى باشد و بخش آخر آن در دست نيست. 5- حاشيه بر رساله شرح حديث راس الجالوت قاضى سعيد قمى و شرح مستقلى بر همان حديث. اين كتاب، علاوه بر آن كه شرح حديث مزبور را به عهده دارد، حاوى مطالب عميق و عرفانى در زمينه مسائل توحيدى است و حضرت امام رحمه الله در تاريخ 22 ربيع المولود 1348 ه. ق. آن را به پايان برده اند. 6- حاشيه اى بر شرح دعاى سحر. اين حاشيه

ص: 5974

در شرح كتاب دعاى سحر بوده و بر اساس همان محور شرح دعاى سحر، به عنوان تكميل متن، از سوى ايشان، اضافاتى نگاشته شده است. 7- تعليقات و حواشى بر كتاب ارث. مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى. قم، چاپ سنگى، بى تا، 120 ص، به انضمام اصل رساله. كتاب ارث، كه يكى از كتاب هاى مشكل حوزه هاى علميه در بحث فقه مى باشد، بعضى از مشكلات خود را در اين كتاب با عظمت حضرت امام رحمه الله حل شده يافته است. 8- التعليقه على الفوائد الرضوية. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375، 190 ص، وزيرى. فوائد الرضويه نام شرحى است بر حديث احتجاج حضرت على بن موسى الرضاعليه السلام با راس الجالوت يهودى كه مرحوم حكيم كوچك قاضى سعيد قمى نگاشته است. حضرت امام رحمه الله بر اين كتاب تعليقات متعددى نگاشته اند كه پايان تاليف آن 22 ربيع المولود 1348 ق. مى باشد. اين كتاب، همراه با اصل متن، فهرست و پاورقى هاى توضيحى منتشر شده است. ز - مجموعه پيام ها و سخنرانى ها 1- صحيفه انقلاب. تهران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلام، 1368، 38 ص. اين كتاب كه براى اولين بار در تاريخ مذكور به چاپ رسيده، در بر گيرنده متن كامل وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام رحمه الله مى باشد كه همراه با دست خط معظم له تدوين شده

ص: 5975

است. اين صحيفه تاكنون به ده ها زبان خارجى ترجمه و منتشر گرديده است. آقاى عليرضا اسماعيلى جمكرانى نيز كتابى در 192 صفحه منتشر كرده كه زحمت انتشار آن را مؤسسه چاپ و نشر عروج به عهده داشته است. مؤلف در اين كتاب، كه متن اصلى آن 164 صفحه مى باشد، علاوه بر توضيحاتى در خصوص وصيت نامه حضرت امام رحمه الله 318 پرسش و پاسخ از وصيت نامه - ويژه دانشجويان دانشگاه ها و مراكز آموزش عالى - مطرح كرده است. چاپ اول اين كتاب در زمستان 1375، چاپ دوم آن در پاييز1376 و چاپ سوم آن در زمستان1377 منتشر گرديده است. 2- نداى حق. تهران، كميل،1357، 448 ص، وزيرى. مجموعه اى از پيام ها، مصاحبه ها و سخنرانى هاى امام امت رحمه الله از تاريخ17/7/1357 هجرى شمسى تا 30 آبان1357 كه شامل 8 پيام،33 مصاحبه و 31 سخنرانى رهبر انقلاب در نخستين هفته هاى اقامت در پاريس مى باشد كه به وسيله «اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان در اروپا» و «انجمن اسلامى دانشجويان در امريكا و كانادا» گردآورى شده است.

2 - كتب تدوين شده از آثار امام رحمه الله

الف - اخلاق و سير و سلوك 1- مبارزه با نفس يا جهاد اكبر. تنظيم سيد حميد روحانى، چ. سوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373، 63+ 7+ 5 ص، رقعى. اين

ص: 5976

كتاب بخش هايى از بيانات شيوا و سازنده امام خمينى رحمه الله در زمينه مسائل اخلاقى است كه در آستانه ماه مبارك رمضان و فرصت هاى مناسب ديگر، در نجف اشرف ايراد شده است. حضرت امام قدس سره در اين كتاب گران بها، علاوه بر بيان فضايل اخلاقى، روحانيان بيدار و انقلابى را نسبت به خطرهاى موجود در جامعه آگاه ساخته اند. ب - سياسى - مذهبى 1- حكومت اسلامى يا ولايت فقيه. تنظيم سيد حميد روحانى، چ. دوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373،1 + 142 + 4 + 15 + 7 ص، وزيرى. اين كتاب مجموعه سيزده سخنرانى درباره حكومت اسلامى است كه حضرت امام رحمه الله در فاصله13 ذى القعده1389 هجرى قمرى تا 2 ذى الحجه1389 هجرى قمرى / 1/11/1348 تا 20/11/1348 در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد نموده اند. نخست ياران آن رهبر خردمند، اين كتاب را در بيروت به چاپ رساندند و هم زمان در ايران، اروپا، امريكا، پاكستان و افغانستان پخش گرديد. اين كتاب پيش از پيروزى انقلاب اسلامى در سال1356 در ايران با نام نامه اى از امام موسوى كاشف الغطاء به ضميمه جهاد اكبر چاپ شد. پس از پيروزى انقلاب، كتاب مزبور حضور چشم گيرى در جامعه پيدا كرد و امروز نيز در سر لوحه برنامه كارى حاميان ولايت و طرفداران

ص: 5977

انقلاب اسلامى قرار دارد. كتاب ياد شده علاوه بر بيان مفصل مساله «ولايت فقيه» و تبيين موضوع انتصاب ولى فقيه، ضرر مقدس مآب هاى احمق را گوشزد نموده است. 2- شؤون و اختيارات ولى فقيه. تهران، اداره كل انتشارات و تبليغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1365،23+ 116+ 4 + 3 ص، وزيرى. اين كتاب ترجمه صفحات520 - 459 جلد دوم كتاب البيع معظم له مى باشد كه به بيان مطالبى از قبيل لزوم تشكيل حكومت اسلامى، ويژگى هاى حاكم اسلامى، وجوب تشكيل حكومت بر فقها، حق تصرف فقيه در سهم امام، شرط عدالت و وثاقت در ثبوت ولايت مؤمنان و مزاحمت فقيه نسبت به شخص عادل مى پردازد. ج - تفسير 1- تفسيرسوره حمد. تهيه و تنظيم على اصغر ربانى خلخالى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1400 ه. ق، 6+ 125 ص، رقعى. مجموعه 5 جلسه تفسير حضرت امام رحمه الله از سوره حمد كه در آذر و دى 1358 هجرى شمسى در برنامه «با قرآن در صحنه» از سيماى جمهورى اسلامى ايران پخش گرديد، در اين كتاب به چاپ رسيده است. اين برنامه متاسفانه به دليل شكوه ناآشنايان و بيمارى آن حضرت، براى هميشه تعطيل گرديد و تشنگان معارف را محروم گذارد. مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله در بهار 1375 هجرى شمس با الحاق تفسير سوره حمد از

ص: 5978

كتاب سر الصلوة و ضميمه نمودن معناى بسمله و ديگر فقرات سوره حمد در آثار مكتوب و شفاهى ايشان به آن، كتابى با همان نام در 282 صفحه در اختيار علاقمندان قرار داد. 2- تفسير سوره علق. تهران، حجر، بى تا،27 ص، رقعى. بخشى از مجموعه مباحث حضرت امام رحمه الله در برنامه «با قرآن در صحنه» در تفسير سوره علق مى باشد كه در اين كتاب به چاپ رسيده است. د - فقه 1- رسالة فى الاجتهاد و التقليد. قم، اسماعيليان، 1358 ه. ق، وزيرى. اين رساله، كه تقرير درس خارج حضرت امام رحمه الله مى باشد، مباحث ولايت فقيه، قضاى اسلامى، مسائل اجتهاد و تقليد را مورد بحث قرار داده است. 2- زبدة الاحكام. تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1404 ه. ق،273 ص، رقعى. در اين كتاب، حضرت امام خمينى رحمه

ص: 5979

الله به بيان مسائل تقليد، طهارت، نماز، روزه، زكات، خمس، دفاع، بيع و طلاق پرداخته اند. 3- مساله قضاوت. ترجمه محمد امينى، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360، 68 ص، وزيرى. اين كتاب ترجمه بحث قضاوت از تحرير الوسيله مى باشد كه توسط آقاى محمد امينى به فارسى برگردانده شده است. در اين كتاب، مسائلى از قبيل مساله قضاوت، خصوصيات و وظايف قاضى، چگونگى اظهارات مدعى، دفاعيات متهم، شاهد و كيفيت سوگند، احكام يد چگونگى ابلاغ حكم قاضى به قاضى ديگر مطرح گرديده است. 4- استفتائات. قم، دفتر انتشارات اسلامى،1366، 1372، 2 ج، (632) + (520) ص، وزيرى. اين كتاب دربرگيرنده پاسخ هاى حضرت امام رحمه الله به سؤالات فقهى اقشار مردم درباره مسائل تقليد، طهارت، نماز، روزه، زكات، خمس، حج، امر به معروف، نهى از منكر، دفاع، مكاسب محرمه، شفعه، صلح، اجاره، امانت، مضاربه، شركت، دين و قرضى، رهن، حواله، وكالت، وقف، وصيت، كفاره، غضب و گناهان كبيره مى باشد. جلد سوم اين كتاب نيز از سوى همان ناشر به چاپ خواهد رسيد. 5- استفتائات رزمندگان. كرمان، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى، با همكارى لشكر 41 ثارالله،1376، 84 ص، رقعى. اين كتاب كه در هجده قسمت و شش فصل دسته بندى شده، دربرگيرنده 204 استفتاء از حضرت امام رحمه الله در زمنيه مسائل جبهه است كه

ص: 5980

توسط نگارنده تدوين گرديده و اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان كرمان آن را به چاپ رسانده است. از جمله مسائلى كه اين كتاب به آن پرداخته، احكام دفاع، احكام برخورد با دشمن، احكام غنايم جنگى، احكام روحانيان، احكام فرماندهان، رعايت اصول نظامى، احكام رانندگان و احكام مجروحان، معلولان و شهدا مى باشد. 6- احكام جبهه. تهران، تبليغات و انتشارات ستاد مركزى سپاه، 1365، 255 ص، رقعى. مجموعه اى از فتاواى حضرت امام خمينى رحمه الله درباره مسائل مورد نياز جبهه ها به وسيله حجةالاسلام على محمد اسدى مى باشد كه تحت عنوان مزبور به چاپ رسيده است. 7- مناسك حج، چ. پنجم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1370، 272 ص، رقعى. اين كتاب علاوه بر ترجمه بعضى از مسائل حج كتاب تحرير الوسيله، قريب 550 مساله جديد از حضرت امام رحمه الله را درباره اعمال حج دربردارد. 8- الخلل فى الصلوة. بى جا، مطبعه مهر، بى تا،309 ص، وزيرى. از جمله كتاب هاى ارزنده و ارزشمند امام رحمه الله كه به بيان مسائلى از قبيل فرق بين جهل و سهو و نسيان، حكم نماز پشت به قبله، وقت هاى نماز، شك، مسائل نماز و نماز مسافر پرداخته همين كتاب است. مطالب اين كتاب در نجف اشرف تدريس شده و پس از پيروزى انقلاب اسلامى از سوى ناشران

ص: 5981

مهر،اسماعيليان و چاپ محمد قم منتشر و پخش گرديده است. شيوه حضرت امام رحمه الله در تاليف اين كتاب، سبكى كاملا نوين است كه واجد نوعى پويايى مى باشد. 9- رساله فى تعيين الفجر فى الليالى المقمره. شرح و تفسير محمدحسن احمدى فقيه، تهران مركز نشر مدرس،1367، 3+ 29 ص، رقعى. رساله مذكور به موضوعاتى از قبيل تعيين ليالى، بيان منشا فجر، صورت وضع خورشيد و ماه و زمين در ليالى مقمره، وقت نجومى و فجر، فجر صادق و فجر كاذب پرداخته است. 10- احكام بانوان و مادران. گردآورنده عبدالرحيم موگهى، قم، شفق، 1370، 240، رقعى. مطالب اين كتاب از عروة الوثقى، استفتائات، تحرير الوسيله و توضيح المسائل امام خمينى رحمه الله استخراج شده است. 11- رساله آموزشى. تنظيم رضا قربانيان قم، دفتر انتشارات اسلامى،1363،116 ص، رحلى. اين رساله منتخبى از توضيح المسائل، استفتائات و تحرير الوسيله امام خمينى رحمه الله و حواشى معظم له بر عروة الوثقى مى باشد. آقاى قربانيان تلاش كرده تا با روشى نوين، مسائل اوليه اى را كه مورد ابتلاى همگان است، در اين كتاب جمع آورى نمايد. 12- احكام روزه. گردآورنده عبدالرحيم موگهى، قم، نمايشگاه و نشر كتاب، 1411، رقعى. اين كتاب شامل مقدمات احكام، احكام تقليد، احكام روزه، استفتائات و سؤالات شرعى روزه داران و مفاهيم و اصطلاحات احكام آن است

ص: 5982

كه با استفاده از فتاواى حضرت امام خمينى رحمه الله تنظيم شده است. 380 -13 استفتاء جديد از امام امت. گردآورنده ع - ق، قم، موسسه ونشرفرهنگ اهل بيت عليه السلام، 1404 ه. ق.، 100 ص، رقعى. 380 استفتا از حضرت امام رحمه الله درباره تقليد، مطهرات، نماز، روزه، خمس، زكات، حج، معاملات، حجاب، نكاح و قوانين دولت اسلامى دراين كتاب گردآمده است. 14- احكام فقهى در سفرهاى خارجى. تدوين محمدحسين فلاح زاده، قم، معروف، 1374، 8 + 168 ص، رقعى. مسائل ويژه اى كه در مسافرت هاى خارج از كشور، به خصوص كشورهاى غير اسلامى، مورد ابتلا مى باشد، در اين كتاب آمده است. مطالب اين كتاب بيش تر بر اساس تنظيم مرسوم ابواب فقه آورده شده كه مطابق با فتاواى بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت امام خمينى رحمه الله است. 15- مجموعه اى از فتاوى جديد امام خمينى. تهران، انجمن اسلامى كارمندان دادگسترى مركز، 1361،96 ص، رقعى. كتاب مزبور مشتمل بر فتاوى جديد حضرت امام رحمه الله درباره نماز، روزه، خمس، زكات، ارز، فروش چك و سفته، بعضى احكام مربوط به زن، روضه خوانى، قمه زنى و اعتياد است. 16- نجاة العباد. قم، بى نا، 1378. ق، 2 ج، (155) + (202) ص، وزيرى. جلد اول درباره مباحث تقليد تا احكام عمره و جلد دوم درباره احكام معاملات تا احكام طلاق مى باشد.

ص: 5983

17- ره توشه حج. تدوين على محمد اسدى، قم، جهان آرا، 1362، 100 ص، پالتويى. اين كتاب در برگيرنده فتاوى، استفتائات و توصيه هاى امام خمينى رحمه الله به حجاج است. 18- احكام تقليد و اجتهاد. گردآورى عبدالرحيم موگهى، چ. سوم، قم،1376، دفتر تبليغات اسلامى، 234 ص، وزيرى. اين كتاب بيان گر احكام تقليد و اجتهاد مطابق با فتواى امام خمينى رحمه الله است. 19- احكام ويژه بانوان در حج. تهيه و تنظيم: محمدحسين فلاح زاده، تهران، مشعر، 1371،86 ص، رقعى. اين كتاب بيان كننده احكام ويژه بانوان در حج مطابق با فتواى امام خمينى رحمه الله است. در اين كتاب، فتاواى آيات عظام: خوئى، گلپايگانى و اراكى رحمهم الله نيز ذكر شده است. 20- استفتائات اختصاصى بانوان مطابق با فتواى امام. تهيه و تنظيم: حسين متقى، قم، زائر، 1378، 65 ص، وزيرى. اين كتاب در برگيرنده مسائل خاص بانوان در فتواى امام خمينى رحمه الله است. 21- احكام نماز: وقت شناسى، قبله شناسى. تهيه و تنظيم: محمد وحيدى، چ. هشتم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1375، 191 ص، رقعى. در اين كتاب، احكام نماز، وقت شناسى و قبله شناسى در فتواى امام خمينى رحمه الله به طور مبسوط بيان گرديده است. ه - اصول 1- الرسائل. قم، المطبعة العلميه، 1385 ه. ق.، 2 ج،576 ص، وزيرى. حضرت امام رحمه الله مباحث اصولى«لاضرر و لا ضرار»، استصحاب، تعادل و

ص: 5984

تراجيح، اجتهاد، تقليد و تقيه را در اين كتاب مورد بحث قرار داده اند. اين كتاب با تذييلات حاج شيخ مجتبى طهرانى به چاپ رسيده است. 2- تهذيب الاصول. تدوين آيةالله جعفر سبحانى، چ. سوم، قم، دارالفكر،1367، 1002 ص، وزيرى. كتاب مذكور تقريرات درس اصول حضرت امام در قم مى باشد كه درباره مسائل عام و خاص، امارت، ظن، حكم واقعى و ظاهرى، خبر واحد، برائت، اشتغال، قاعده لاضرر، اجتهاد و تقليد بحث مى كند. 3- بدائع الدرر فى قاعدة نفى الضرر. چ دوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1484 ه. ق; 36+ 140 ص، وزيرى. اين كتاب كه مشتمل بر فهرست آيات، احاديث، اسماى نبى خاتم صلى الله عليه وآله، اعلام، اشعار، اسماى كتب وارده در متن كتاب، اماكن، طوايف، كلمات، وقايع، مصادر و موضوعات مى باشد، پس از پيروزى انقلاب اسلامى به جمع كتب ارزشمند كشورمان پيوست. حضرت امام رحمه الله در اين كتاب قاعده «لاضرر و لاضرار» فرق بين ضرر و ضرار را تشريح نموده اند. و - شعر 1- ديوان امام. با مقدمه فاطمه طباطبائى، خوشنويسى جليل رسولى، چ. سوم، تهران، موسسه تنظيم و نظر آثار امام خمينى، 1374،124 + 314 + 14 + 3 ص، وزيرى. حضرت امام رحمه الله در دوران جوانى، غزليات فراوانى سروده بوده و آن ها را

ص: 5985

در دفترى نيز گردآورى نموده بودند، اما متاسفانه در جريان سفرهاى پياپى ايشان، اين دفتر مفقود گرديد. پس از آن نيز سروده هايى از ايشان در دست بود كه برخى به خط خود ايشان ثبت گرديده بوده، تعدادى نيز به وسيله همسر گراميشان استنساخ شده و در دفترچه اى گردآورى شده است. اين دفترنيز درجريان تغيير مكرر محل سكونتشان مفقود گرديده است. برخى از دست نوشته هاى باقيمانده، در پى هجوم ماموران ساواك به منزل و كتابخانه شخصى ايشان از دست رفت; اما نسخه اى چند از آثار منظوم قديمى ايشان، كه در دست ارادتمندان و دوستان آن حضرت چونان امانتى ارزشمند نگاه دارى مى شد، به تدريج با ارسال به موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله جمع آورى شد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز حضرت امام رحمه الله بنابه خواهش و اصرار فراوان بانو فاطمه طباطبائى - همسر حاج احمد آقا - اشعارى در قالب هاى متنوع و با مضامين عرفانى سرودند. تمامى سروده هاى پس از پيروزى انقلاب و آثار به دست آمده از سروده هاى قديم ايشان در مجموعه اى به نام ديوان امام گردآورى شد و بعد از رحلت آن بزرگوار از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله در اختيار علاقه مندان به آن پيرمراد قرار گرفت. فرهنگ ديوان امام نيز كتاب جداگانه اى است كه علاقه مندان به اين ديوان

ص: 5986

را در دست يابى به مقصود يارى مى رساند. 2- سبوى عشق. گردآورى و تنظيم مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تذهيب كريم صفايى، خط جليل رسولى، چ. دوم، تهران، سروش، بى تا، 22، وزيرى. مجموعه از غزل هاى عارفانه حضرت امام رحمه الله كه از سال 1378 - 1365 سروده اند، در اين كتاب جمع آورى شده و به شكلى بسيار زيبا به چاپ رسيده است. 3- باده عشق. خوشنويسى جليل رسولى، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،1373،87 ص، وزيرى. اين كتاب حاوى بخشى از غزليات و رباعيات حضرت امام خمينى رحمه الله و نامه هاى عرفانى آن بزرگوار به خانم فاطمه طباطبائى - همسر گرامى مرحوم حاج احمد آقا خمينى - است. 4- نقطه عطف. چاپ ششم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،1376،96 ص، وزيرى. مجموعه اى از اشعار حضرت امام رحمه الله به همراه نامه اى از آن حضرت خطاب به فرزند گراميشان، حاج احمد آقا، تحت عنوان مزبور منتشر گرديده است. 5- محرم راز. خوشنويسى جليل رسولى و ناصر جواهرپور، چ چهارم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373،96 ص، وزيرى. تعدادى از غزليات و رباعيات منتشر نشده حضرت امام رحمه الله و نامه اى ديگر از آن حضرت خطاب به حاج احمد آقا در تاريخ27 ربيع الثانى 1480 ه. ق. 28 آذر

ص: 5987

1365 ه. ق. در اين كتاب درج گرديده است. 6- شرح و تفسير و موضوع بندى ديوان امام. تهيه و تنظيم: قادر فاضلى، قم، فضيلت علم، 1378،8 + 536، وزيرى. اين كتاب كه از ص226- 33 فرهنگ موضوعى ديوان امام خمينى رحمه الله را در برگرفته است از ص325 - 227 متن كامل ديوان معظم له را نيز به همراه دارد. نويسنده در بخش پايانى كتاب به شرح و تفسير ديوان پرداخته است وى در بخش فرهنگ موضوعى از149 غزل و117 رباعى و چند قصيده ديوان،653 موضوع استخراج نموده كه هر يك در زمينه كارهاى فرهنگى و هنرى راه گشاست. ز - مجموعه پيام ها و سخنرانى ها 1- صحيفه نور. تهران، با مقدمه مقام معظم رهبرى، تهيه و تدوين انتشارات سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى با همكارى انتشارات سروش، 22 ج، وزيرى. اين مجموعه در برگيرنده پيام ها، اطلاعيه ها، سخنرانى ها، حكم ها و تلگراف هاى حضرت امام رحمه الله پيش از 15 خرداد 1342 هجرى شمسى تا پايان حيات آن حضرت مى باشد كه با حفظ نظم تاريخى آن، به ترتيب آورده شده است. مفتاح صحيفه - راهنماى صحيفه نور - نيز ياورى در راه يابى آسان و سريع به مقصود در كلام امام خمينى رحمه الله است كه در 281 صفحه از سوى مؤسسه تنظيم

ص: 5988

و نشر آثار امام خمينى رحمه الله به بازار عرضه گرديده است. 2- كوثر. با مقدمه حجةالاسلام حاج سيد احمد خمينى، تهران، مؤسسه نشر و اثار امام خمينى;، 1372، وزيرى. تمامى سخنرانى هاى حضرت امام رحمه الله همراه با شرح وقايع انقلاب اسلامى - نگاهى به سير حوادث نهضت اسلامى از آغاز تا رحلت حضرت ايشان - اين مجموعه گران قدر را «كوثر» نموده است. اين مجموعه، كه تاكنون چند جلد از آن راهى بازار كتاب شده، در يك دوره 30 جلدى از سوى انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله در حال چاپ مى باشد. 3- پيام انقلاب. گردآورنده م. د. قاجار، تهران، پيام آزادى و رسا، 1362،7 ج، وزيرى. اين كتاب دربرگيرنده مجموعه پيام ها و بيانات حضرت امام رحمه الله از آغاز نهضت تا سال 1358 ه. ش. مى باشد. چهار جلد از اين مجموعه كه بيانات امام امت تا پايان سال1357 هجرى شمسى را در برگرفته به وسيله انتشارات پيام آزادى و سخنرانى هاى ايراد شده در سال 1385 هجرى شمسى در سه جلد توسط انتشارات رسا منتشر شده است. 4- خمينى و جنبش. بى جا، بى نا، 1352، 105 ص، رقعى. اين كتاب در برگيرنده تعدادى از سخنرانى هاى حضرت امام رحمه الله از پيش از پانزده خرداد 1342 هجرى شمسى تا زمان اقامت ايشان در عراق مى باشد. تعدادى از

ص: 5989

اعلاميه ها، نامه ها و فتاواى ايشان نيز آذين بخش اين كتاب خمينى و جنبش است. 5- پيام ها، سخنرانى ها و اعلاميه هاى امام خمينى رحمه الله. تهران، مؤسسه تحقيقاتى و انتشاراتى نور، 1362 - 1361،7 ج، وزيرى. اين مجلات با همكارى دفتر پژوهش امور هنرى و نمونه سازى وزارت آموزش و پرورش، روزنامه جمهورى اسلامى و آقاى مسعود نورى تنظيم و منتشر شده است: جلد اول اين كتاب در برگيرنده سخنرانى ها و اعلاميه هاى حضرت امام رحمه الله از سال1323 تا هجرت به پاريس; جلد دوم مربوط به شش ماهه اول سال1359، جلد سوم متعلق به شش ماهه دوم سال1359; جلد چهارم و پنجم شامل سخنرانى هاى ايشان در سال 1360; و جلدهاى ششم و هفتم در برگيرنده سخنرانى ها و اعلاميه هاى مربوط به سال 1361 هجرى شمسى مى باشد. 6- طليعه انقلاب اسلامى. تهران، ستاد انقلاب فرهنگى و مركز نشر دانشگاهى،1363،393 ص، وزيرى. 115 مصاحبه خبرنگاران خارجى با حضرت امام رحمه الله در نجف اشرف، پاريس - نوفل لوشاتو - و پنج مصاحبه ايشان در قم تا تاريخ 28 آذر139 در اين كتاب گرد آمده است. ح - كتاب هاى منتخب 1- امام و روحانيت. گردآورى و چاپ دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، تهران، 1362،82 + 583 ص، وزيرى. اين كتاب مجموعه ديدگاه ها و سخنان امام عزيزرحمه الله درباره روحانيت

ص: 5990

را در برمى گيرد. اين كتاب علاوه بر نظرگاه كلى حضرت امام رحمه الله درباره روحانيان، نظرات معظم له درباره روحانيان بزرگوارى همچون مرحوم شيخ انصارى، مرحوم ميرزاى شيرازى، شهيد شيخ فضل الله نورى، آيةالله حائرى يزدى، مرحوم مدرس، آيةالله سيد ابوالحسن اصفهانى، آية الله بروجردى، آية الله كاشانى، آية الله حكيم، علامه طباطبائى رحمه الله و بعضى از شهداى گرانقدر روحانيت در تاريخ انقلاب اسلامى ايران را بيان مى دارد. 2- در جست و جوى راه از كلام امام. تهران، اميركبير، 1363- 1361، 22 ج، رقعى. اين مجموعه كه بخش قابل توجهى از سخنان موضوعى حضرت امام رحمه الله را در برمى گيرد، در هر مجلد، به موضوعى خاص اختصاص دارد: دفتر اول. مستضعفين و مستكبرين )151 ص)، دفتر دوم. جنگ و جهاد )279 ص)، دفتر سوم. زن )84 ص)، دفتر چهارم. شهيد و شهادت )83 ص) دفتر پنجم. شخصيت ها )107 ص)، دفتر ششم. رهبرى انقلاب اسلامى )82 ص)، دفتر هفتم. نهادهاى انقلابى )243 ص)، دفتر هشتم. روحانيت )390 ص)، دفتر نهم. ملت، امت )690 ص)، دفتر دهم. انقلاب اسلامى، )447 ص)، دفتر يازدهم. ملى گرايان )75 ص)، دفتر دوازدهم. ضد انقلاب )167 ص)، دفتر سيزدهم. گروه هاى سياسى )330 ص)، دفتر چهاردهم. استعمار و ابرقدرت ها )609 ص)، دفتر پانزدهم. جهان اسلام و نهضت هاى آزادى بخش )349 ص)،

ص: 5991

دفتر شانزدهم. سلطنت و تاريخ ايران )551 ص)، دفتر هفدهم. آزادى )333 ص)، دفتر هيجدهم، ارتش )307 ص)، دفتر نوزدهم. فلسطين و صهيونيزم )197 ص)، دفتر بيستم. اقليت هاى مذهبى )60 ص)، دفتر بيست و يكم. دانشگاه و انقلاب فرهنگى )266 ص)، دفتر بيست و دوم. فرهنگ و تعليم و تربيت. هر كتاب از كتاب هاى اين مجموعه، كه درباره يكى از موضوعات مزبور به بحث پرداخته، در برگيرنده برخى از نظرات حضرت امام رحمه الله درباره آن موضوع مى باشد. 3- الامام فى مواجهة الصهيونيه. ترجمه خضر نورالدين، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بى تا، 191 ص. اين كتاب برگزيده اى از سخنرانى ها و فتاوى امام خمينى در طول مبارزه طولانى با استعمار و مزدورانش در دوران انقلاب اسلامى و پس از آن مى باشد. 4- حج; كنگره عبادى، سياسى. گردآورى: مركز تحقيقات و انتشارات حج، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، بى تا،207 ص. كتاب مذكور مجموعه سخنان و پيام هاى حضرت امام امت رحمه الله درباره مسائل حج مى باشد. اين كتاب دربرگيرنده سخنرانى ها و پيام هاى امام خمينى از سال1349 هجرى شمسى تا سال 1364 مى باشد كه معظم له درباره «حج» بيان و صادر فرموده اند. هم چنين متن عربى اين كتاب در 300 صفحه، به وسيله «مركز تحقيقات و انتشارات حج» ترجمه، چاپ و پخش گرديده است. 5- حج

ص: 5992

در كلام و پيام امام خمينى. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله 1371، 15 + 164 ص، وزيرى. اين كتاب مجموعه موضوع بندى شده رهنمودهاى امام خمينى رحمه الله در زمينه حج مى باشد كه در سخنرانى ها و پيام هاى آن حضرت در مناسبت هاى گوناگون پيش و پس از پيروزى انقلاب اسلامى منعكس گرديده است. در بخش ها و فصل هاى جداگانه موضوعات جايگاه حج، ابعاد معنوى اجتماعى و سياسى حج، و فلسفه اعمال حج مورد بررسى قرار گرفته است. 6- آيين انقلاب اسلامى. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله،1373، 36+ 501 ص، وزيرى. گزيده اى از انديشه ها و آراء امام خمينى رحمه الله در ابواب توحيد، معاد، نبوت، اسلام، امامت، علل و زمينه هاى انقلاب اسلامى، فرهنگ و جامعه، تربيت، اصول سياست خارجى، انتخابات، آزادى، جايگاه مردم و اقتصاد گرد آمده است. 7- حكومت از ديدگاه امام خمينى رحمه الله. تهران، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان تهران، 16+ 424 ص، وزيرى. اين كتاب نظرات حضرت امام رحمه الله را در زمينه دين و سياست، ضرورت حكومت، اهداف حكومت ها، شروعيت حكومت، اصول و مبانى حكومت در اسلام، شرايط رهبرى، شؤون و اختيارات ولى فقيه در جامعه اسلامى و نقش مردم در نظام الهى بيان مى كند. 8- اخلاق كارگزاران در كلام و پيام امام خمينى. تهيه

ص: 5993

و تنظيم بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى قم، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1372، 33+ 751 ص، وزيرى. اين كتاب در خصوص صفات مسؤولان در نظام اسلامى، وظايف مسؤولان در مقابل يكديگر، وظايف مردم و مسؤولان در مقابل يكديگر و رسالت افراد سفارتخانه ها در نگاه امام مى باشد. 9- تبيان. اين مجموعه كه تاكنون ده ها مجلد آن از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله به چاپ رسيده و همچنان ادامه دارد، گزيده آراء و انديشه هاى امام خمينى رحمه الله رابه صورت جداگانه در برمى گيرد. هر مجلد از اين كتاب در برگيرنده موضوع خاص مى باشد كه با همت معاونت پژوهشى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله گردآورى شده است. امر به معروف و نهى از منكر، خودباختگى و خودباورى، قرآن كتاب هدايت، عدل الهى از ديدگاه امام خمينى رحمه الله، معاد، انتخابات و مجلس، جايگاه زن، قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ايثار و شهادت، اسلام ناب، صدور انقلاب، روحانيت و حوزه هاى علميه، تاريخ معاصر ايران، جنود عقل و جهل، نماز، حج، فلسطين، ولايت فقيه، جهان اسلام از ديدگاه امام خمينى و جوانان از جمله عناوين اين دفاتر هستند. 10- كلمات قصار. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372، 231 ص، وزيرى. اين مجموعه كه در

ص: 5994

برگيرنده پندها و حكمت هايى از امام خمينى رحمه الله در موضوعات گوناگون است، در قالب جملاتى كوتاه، مشتاقان را با انديشه حضرت امام رحمه الله آشنا مى كند و همچون جرعه اى از كوثر هميشه جارى، كام تشنگان سير و سلوك را شهد نابى و شاهدان سوخته جان را جرعه آبى و رهروان طريق انقلاب الهيش را چراغ راهى است. مندرجات اين مجموعه فرازهايى منتخب و برگرفته از متن بيانات، پيام ها و تاليفات حضرت امام مى باشد كه تحت عناوين و موضوعات گوناگون اعتقادى، تربيتى، سياسى و اجتماعى، در چهاربخش ترتيب و تنظيم يافته است. 11- از بلنداى عرفان. تهران، ستاد مركزى برگزارى سال امام خمينى رحمه الله، 1378، 48 ص، پالتويى. اين كتاب در برگيرنده يكصد نكته عرفانى و اخلاقى از حكيم و عارف كامل، حضرت امام خمينى رحمه الله، است. 12- وعده ديدار. تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374، 111 + 155 ص، وزيرى. مجموعه اى از نامه هاى حضرت امام رحمه الله، به مرحوم حجةالاسلام حاج سيداحمد خمينى در اين كتاب نيز آمده است. اين كتاب مزين به تمامى دست نوشته هاى آن حضرت نيز مى باشد. 13- امام، جنگ و شهادت. گردآورنده: منوچهر وكيليان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1362، 150 ص، رقعى. اين كتاب شامل دو بخش است كه بخش اول آن مربوط به

ص: 5995

سخنان حضرت امام رحمه الله درباره جنگ و بخش دوم آن درباب شهادت مى باشد. منابع مورد استفاده گردآورنده پيام ها و سخنرانى هاى امام خمينى رحمه الله در سال1359 و 1360 و روزنامه اطلاعات تا مهر 1361 بوده است. 14- امام در برابر صهيونيسم. تهران، دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1361، 36+ 250 رقعى. اين كتاب مجموعه ديدگاه ها و سخنان معظم له درباره رژيم اشغال گر قدس مى باشد كه طى سخنرانى ها و نوشته هاى ايشان از سال 1341 تا 1361 ه. ش بيان نموده اند. 15- آزادى از ديدگاه امام خمينى رحمه الله. تهيه كننده مركز تحقيقات اسلامى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، چ. دوم، تهران، ستاد نمايندگى ولى فقيه در سپاه، 1378،5 + 66 ص، رقعى. گزيده اى از رشحات قلم حضرت امام خمينى رحمه الله درباره مفهوم آزادى در اسلام و قلمرو آن در مطبوعات و مواردى ديگر در هفت فصل ويك ضميمه تحت عنوان مزبور گردآورى شده است. 16- امام خمينى رحمه الله و جهاد سازندگى. استخراج و تنظيم مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله و روابط عمومى جهاد سازندگى، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله،1377، 6+ 65 ص، رقعى. اين كتاب كه بر اساس سخنرانى ها، احكام، پيام ها و ديدارهاى حضرت امام رحمه الله با جهادگران صورت پذيرفته، بر اساس تقدم تاريخى، ديدگاه هاى ايشان را درباره

ص: 5996

جهاد سازندگى روشن مى كند. 17- بلاغ. تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1361، 2 ج، (203) + (228) ص، رقعى. بخشى از اين مجموعه به سخنان حضرت امام رحمه الله از سال 1357- 1342 اختصاص دارد و بخشى ديگر به سخنان ايشان تا سال 1361. سخنان معظم له در موضوعات گوناگون به ترتيب حروف الفبا تنظيم گرديده كه علاوه بر موضوعات مهمى همچون ابرقدرت ها، اخلاق، اسلام، انقلاب، تقوا، جوان، حكومت، دانشگاه، حوزه، زن، سياست، شهادت، عدل، فرهنگ، قانون، مجلس، ملت، وحدت و ولايت فقيه، سخنان ايشان درباره نبى اكرم صلى الله عليه وآله، امام زمان عليه السلام، حضرت سيد الشهداء عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نيز آمده است. 18- روحانيت طلايه دار اسلام فقاهت از ديدگاه امام خمينى. گردآورى واحد بررسى و پژوهش هاى علمى، انتشارات ميقات، تهران، ميقات، 1361،87 ص، رقعى. اين كتاب داراى6 فصل مى باشد كه فصل اول آن درباره انگيزه استعمار از مبارزه عليه روحانيت تشيع، فصل دوم در خصوص دسيسه چينى هاى جبهه استكبار عليه روحانيت، سومين فصل در زمينه نقش روحانيت در تاريخ اسلام و فصل هاى بعدى به ترتيب، درباره كفر ستيزى روحانيت، ولايت فقيه و تهذيب نفس از ديدگاه حضرت امام رحمه الله سخن مى گويد. 19- سخن آفتاب. تهيه و تدوين معاونت فرهنگى سازمان تبليغات اسلامى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1370، 278 ص، وزيرى. اين كتاب،

ص: 5997

كه در برگيرنده مباحث ولايت، حكومت، و شخصيت حضرت آيةالله خامنه اى در كلام حضرت امام خمينى رحمه الله، و شخصيت و راه امام امت رحمه الله در كلام مقام معظم رهبرى مى باشد، در چهر بخش تنظيم گرديده است: بخش اول. ولايت و حكومت در كلام امام رحمه الله، برگرفته از كتاب ولايت فقيه و صحيفه نور; بخش دوم. شخصيت امام خمينى رحمه الله در كلام آيةالله خامنه اى; بخش سوم. راه امام رحمه الله در كلام آيةالله خامنه اى; و بخش چهارم. آيةالله خامنه اى از كلام امام رحمه الله، شامل سخنان و احكام امام رحمه الله به ايشان است. 20- صدا و سيما در كلام امام خمينى رحمه الله. تهيه و گردآورى روابط عمومى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، تهران، سروش،1363،249 ص، وزيرى. بخش اول اين كتاب شامل فرازهايى از

ص: 5998

بيانات حضرت امام رحمه الله درباره صدا و سيما تا 22 بهمن1363 ه. ش. مى باشد. بخش دوم نيز متن كامل اين بيانات را در بردارد. 21- قرآن باب معرفت الله. تهران، پيام آزادى، 1370، 102 ص، وزيرى. اين كتاب در برگيرنده سخنان حضرت امام رحمه الله درباره قرآن مجيد مى باشد كه از كتاب هاى صحيفه نور، اربعين حديث و آداب الصلوة گردآورى شده است. 22- روشنفكرى و روشنفكران در ايران از ديدگاه حضرت امام خمينى رحمه الله. جمع آورى و تدوين مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، تهران، مؤسسه فرهنگى قدر ولايت،1377، 304 ص، رقعى. اين كتاب در برگيرنده مباحث روشنفكرى و روشنفكران پيش از انقلاب اسلامى و عملكرد آنان پس از پيروزى انقلاب و نحوه مقابله با توطئه هاى آنان از منظر امام امت رحمه الله مى باشد. 23- زن از ديدگاه امام خمينى. چ. چهارم، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361،7+ 199 ص، رقعى. سخنان حضرت امام رحمه الله درباره زن در اين كتاب جمع آورى شده كه در پايان نيز به فهرست موضوعى اى ارائه شده است. 24- ديدگاه هاى امام خمينى. به كوشش لطيف راشدى، قم، دارالجيل المسلم، 1362،119 ص، رقعى. ديدگاه هاى حضرت امام رحمه الله را درباره ارتش، اسرائيل، وحدت، هدف، قانون، عاشورا، مسؤوليت قلم، و انقلاب در اين كتاب مطرح گرديده است. هم چنين در قسمتى از اين كتاب

ص: 5999

نيز جديدترين استفتائات ايشان نقل شده است. 25- آمريكا از ديدگاه امام. مركز تحقيقات اسلامى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، 78 ش، ستاد نمايندگى ولى فقيه در سپاه، تهران،33+ 319 ص، رقعى اين كتاب ديدگاه حضرت امام رحمه الله را درباره ملت آمريكا، آمريكا و رژيم پهلوى، آمريكا و سازمان هاى بين المللى، آمريكا و جهان سوم، آمريكا و منطقه خاورميانه، عوامل آمريكا، طرفداران آمريكا، آمريكا و جنگ تحميلى، نظام اسلامى و رابطه با آمريكا، شرايط ايجاد مناسبات بين نظام اسلامى و آمريكا، سياست هاى آمريكا در مبارزه با انقلاب اسلامى و استراتژى مبارزه با آمريكا بيان مى كند. در ملحضات كتاب مذكور، كلمات قصار امام راحل درباره آمريكا آورده شده است و در قسمت پايانى، شاخصه هاى اسلام آمريكايى و اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله در نگاه امام بيان شده است. آخرين صفحات كتاب مربوط به فهرست جنايت ها و دخالت هاى آمريكا در ايران است.

ص: 6000

كتابشناسى برگزيده امام خمينى(س)، حكومت اسلامى و انقلاب اسلامى

اشاره

فصلنامه متين، شماره 4,3 عباس رجبى كتابشناسى حاضر برگزيده اى از سياهه درهم كرد: كتابها، مقاله ها، پايان نامه ها و همايشهايى است كه در چند ساله اخير و تا پايان آذر 1378 در موضوعهاى ذيل ارائه، چاپ و برگزار گرديده است. در كتابشناسى حكومت اسلامى موضوعهاى مرتبط همانند ولايت فقيه، حكومت دينى، دولت اسلامى، در كتابشناسى انقلاب اسلامى موضوع خاص انقلاب اسلامى و نه جمهورى اسلامى و در كتابشناسى امام خمينى(س) با تاكيد عمده بر نظريات، آرا و انديشه هاى سياسى و بعضا اجتماعى ايشان، آورده شده است. سياهه مدارك بنابر نظم الفبايى پديدآوردندگان و در صورت عدم وجود نام پديدآورنده بر اساس عناوين مدارك است. اين كتابشناسى بدين علت برگزيده نام گرفته كه در آن، منابع از نظر تاريخ نشر و موضوعات فرعى هر يك از عناوين كلى مورد نظر گزينش شده اند. علامتهاى اختصارى به كار رفته در اين كتابشناسى عبارتند از: ش: شماره نشريه ج: جلد دو نقطه (:) بعد از تاريخ انتشار: شماره صفحه ص: صفحه

امام خمينى(س)

آبى زاده. بهرام. «تحليل دين و ديندارى در نسبت با سياست در انديشه امام خمينى(س)». اطلاعات،20 الى 23/11/1375. «آزادى در انديشه سياسى امام خمينى(س) : ميزگردى با حضور چند تن از اساتيد و صاحب نظران». عصر ما، سال 6، ش 7( 131 مهر 12

ص: 6001

- 8 :)1378. آقا حسينى، عليرضا. «انداموارگى دين و سياست در انديشه احيايى امام خمينى(س)». انديشه دانشجو، ش 15. آكوچيان، احمد. «زن در انديشه اجتماعى امام خمينى(س)». پيام زن، سال 3، ش 27 (خرداد 10 - 4 :)1373، ش 29 (مرداد 25 - 16 : )1373، ش 31 (مهر 21 - 15 :)1373، ش 32 (آبان 9 - 6 :)1373، ش 35 (بهمن 21 - 16 :)1373 و 97 - 96. ابراهيمى، عبدالجواد. «امام خمينى(س) احياگر حكومتى دينى». رسالت ،7 الى 11/14/1375. احمدى قاسم آبادى، يوسف. «بررسى شرايط و فرآيند تكوين نظريه ولايت فقيه حضرت امام خمينى(س)». بصائر ، سال 3، ش 23 (بهمن و اسفند 38 - 27 :)1375. احياء حسينى، غلام. «جامعه مدنى در انديشه سياسى امام خمينى(س)». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 673. اخوان كاظمى، بهرام. «دموكراسى و آزادى از ديدگاه امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 90 - 72 :)1378. - . قدمت و تداوم نظريه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى(س). تهران: سازمان تبليغات اسلامى، مركز چاپ و نشر، 1377، 256 ص. اخوان مفرد، حميدرضا. «جايگاه انديشه امام خمينى(س) در گفتمان تجدد».

ص: 6002

نامه پژوهش ، سال 2، ش 7 (زمستان 286 - 255 :)1376. اراكى، محسن. «جايگاه مردم در نظام حكومتى اسلام از ديدگاه امام خمينى(س)».حضور ، ش 28 (تابستان 146 - 133 :)1378. اصغرى، امير مهدى. «تاملى در آراء انديشه هاى سياسى دولت و نگرشى بر تعبيرات و تفكرات حضرت امام خمينى(س) درباره دولت». اطلاعات ، 6/6/1375. افتخارى، اصغر. «آرمانهاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». ماهنامه پاسدار اسلام ، سال 16، ش 190 (مهر 17 - 14 :)1376، ش 191 (آبان 21 - 17 :)1376. - . «تئورى انقلاب از ديدگاه امام خمينى(س)». كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سال تولد امام خمينى(س)): 9 - 5. - . «فرزانگى و قدرت: درآمدى بر تئورى قدرت حضرت امام(س)». دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 32 - 15 :)1378. افروغ، عماد. «آزادى در انديشه سياسى امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 126 - 118 :)1378. - . «آزادى و دموكراسى در انديشه امام خمينى(س)». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. اكبرى، محمدرضا. سيماى امام خمينى(س). تهران: پيام عترت، 1378، 208 ص. الماسيه، محمدرسول. «پويايى در رهبرى امام خمينى(س)».مشكوة، ش 56 و 57 (پاييز

ص: 6003

و زمستان 115 - 101 :)1376. «امام خمينى(س) اسطوره عصر حاضر». انقلاب اسلامى ، سال 1، ش 2 (بهار 11 - 2 :)1378. اميرى تهرانى، محمدرضا. «تحليلى از جنگ فقر و غنا در انديشه امام خمينى(س)». مسجد ، سال 3، ش 14 (خرداد و تير 51 - 38 :)1373. ايازى، محمدعلى. «هرمنوتيك در انديشه سياسى امام خمينى(س)». حضور، ش 23 (بهار 121 - 100 :)1377. ايران و آمريكا: امام خمينى(س) و تبيين سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران. تهران: موسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1378، 272 ص. ايزد پناه، عباس. «اصول و شيوه هاى تحقيق در آثار و انديشه هاى امام خمينى(س)». حضور ، ش 12 (تابستان 224 - 206 :)1374. - . «فقه سنتى و پويا در انديشه امام خمينى(س)». اطلاعات، 11/3/1373. ايوبى، نزيه. «امام خمينى(س) و روشنفكران عرب». ترجمه محمدعلى حسينى زاده. انديشه حكومت، ش 1 (تير 16 - 14 :)1378. باقى، عمادالدين. «دين، حكومت و آزادى در انديشه امام خمينى(س)». صبح امروز ، 15 و 16/4/1378. - . شيوه هاى رهبرى امام خمينى(س) براى بسيج در جنگ تحميلى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى نادر سالارزاده، دانشگاه علامه طباطبايى، 1378. باوند، نعمت الله. «تمدن و تفكر اسلامى در انديشه عرفانى و سياسى امام خمينى(س)». حضور، ش 20 (تابستان 91 - 77 :)1376. باوى، محمد.

ص: 6004

«عدالت حاكم اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». حضور، ش 27 (بهار 119 - 93 :)1378. - . «قدرت از ديدگاه امام خمينى(س)». علوم سياسى ، سال 1، ش 2 (پاييز 71 - 39 :)1377. - . ولايت فقيه، قدرت و نظارت از ديدگاه امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى باقر حشمت زاده، دانشگاه شهيد بهشتى، بهمن 1376، 196 ص. برزگر، ابراهيم. مبانى تصميم گيرى سياسى از ديدگاه امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمدرضا فاكر، دانشگاه امام صادق(ع)، 1369، 467 ص. بهرامسيرى، بهرام. «پاسخ امام خمينى(س) به پرسشهايى در باب ولايت فقيه». كتاب نقد، ش 2 و 3 (بهار و تابستان 326 - 313 :)1376. پدريان، مرتضى. «جامعه مدنى از ديدگاه امام خمينى(س) از بعد قانون مدارى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 329. پزشكى، محمد. «شرايط حكومت دينى به قرائت امام خمينى(س)». علوم سياسى ، سال 2، ش 5 (تابستان 441 - 406 :)1378. تاجيك، محمدرضا. «امام، قدرت و گفتمان». نامه پژوهش، سال 2، ش 8 (بهار 75 - 67 :)1377. ترابى، مجيد. تاثير انديشه هاى حضرت امام در روابط بين الملل. پايان نامه كارشناسى، دانشكده روابط بين الملل وزارت امور خارجه، 1371. تقديسى، احمد. «امام خمينى(س) و آينده كانون فرهنگى جهان».

ص: 6005

دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 14 - 4 :)1378. توكلى كرمانى، حميد. بررسى سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران از ديدگاه امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمود سريع القلم، دانشگاه تربيت مدرس، 1374، 259 ص. جعفرپيشه، مصطفى. «جمهورى اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». انديشه حكومت ، ش 3 (شهريور 36 - 31 :)1378. جمشيدى، محمدحسين. «آيين مبارزه در انديشه امام خمينى(س)». 15 خرداد، سال 5، ش 24 (زمستان 44 - 10 :)1375. - . «احياى انديشه ظلم ستيزى دينى در تفكر سياسى دينى امام خمينى(س)». 15 خرداد، سال 7، ش 26 و 27 (تابستان و پاييز 48 - 29 :)1376. - . «غرب از ديدگاه امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 47 - 33 :)1378. «جهاد دفاعى و تهاجمى در انديشه و تفكر امام خمينى(س)». جمهورى اسلامى ، 12 و 13/7/1374. حجاريان، سعيد. «بررسى نظريه هاى رهبرى انقلابى با تكيه بر رهبرى امام خمينى(س)». پژوهشنامه متين ، سال 1، ش 1 (زمستان 454 - 443 :)1377. حسنى، محمدحسين. «نوسازى جامعه از ديدگاه امام خمينى(س)». حضور، ش 12 (تابستان 205 -179 :)1374. - . نوسازى جامعه از ديدگاه امام خمينى(س). تهران: عروج، 1377، 262 ص. حسين، يونس. «امام خمينى(س) و

ص: 6006

نظريه انديشه سياسى - اسلام معاصر». ترجمه ضياء مرتضوى. جمهورى اسلامى ، 22/8/1374. حسينيان، روح الله. «امام خمينى(س) و تئورى نظام سياسى». 15 خرداد، ش 19 و 20 (تابستان و پاييز 12 - 6 :)1374. حشمت زاده، باقر. «هندسه سياسى امام خمينى(س)». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. حيدرى، حميد. «آزادى در انديشه سياسى امام خمينى(س)». پژوهشنامه متين، سال 1، ش 2 (بهار 151 - 117 :)1378. خالقى، معصومه. «انديشه سياسى امام خمينى(س)». كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سال تولد امام خمينى(س)): 30 - 25. خالقى افكند، على. «امام خمينى(س) و غرب». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 339 - 307 :)1378. خسروپناه، عبدالحسين. «امام خمينى(س) و چالشهاى نظرى حكومت ولايى». انديشه حوزه ، سال 1، ش 5 (مهر و آبان 150 - 127 :)1378. خليلى، محسن. «بايستگى پديدارى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در ديدگاه امام خمينى(س)». حضور ، ش 27 (بهار 190 - 163 : )1378. دفتر تحقيقات اسلامى. «نگاهى به محورهاى سياست خارجى از ديدگاه امام خمينى(س)». مجله سياست خارجى، سال 13، ش 3 (پاييز 895 - 887 :)1378. دوران، بهزاد. بازسازى تئورى انقلاب در آثار امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى حسين بشيريه، دانشگاه تربيت مدرس، 1374. - . «بازسازى نظريه

ص: 6007

انقلاب در آثار امام خمينى(س)». نامه پژوهش ، سال 2، ش 8 (بهار 50 - 8 :)1378. دهشيرى، محمدرضا. «آرمان گرايى و واقع گرايى در سياست خارجى از ديدگاه امام خمينى(س)». سياست خارجى، سال 13، ش 2 (تابستان 356 - 329 :)1378. - . «استراتژى بازدارندگى از ديدگاه امام خمينى(س)». نامه پژوهش، سال 3، ش 9 (تابستان 190 - 175 :)1377. - . «پيوند سياست داخلى و سياست خارجى در انديشه امام خمينى(س)». حضور، ش 28 (تابستان 182 - 163 :)1378. - . «مناسبات دين و دولت در انديشه سياسى امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 71 - 62 :)1378. - . «نظريه انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». حضور، ش 26 (زمستان 83 - 44 :)1377. رافت، سينا. «جامعه مدنى - اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 665. رضايى، محسن. «نظريه موازنه قوا در انديشه حضرت امام خمينى(س)». سياست دفاعى ، سال 2، ش 5 (زمستان 90 - 67 :)1372. روستايى، جاويد. «جايگاه مردم در نظام حكومتى ولايت فقيه بر اساس انديشه هاى امام خمينى(س)». كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سال تولد امام خمينى(س)): 14 - 10. روحانى، حسن. «اصول تفكر

ص: 6008

سياسى امام خمينى(س)». همشهرى ، 17 الى 20/3/1378. روشنفكرى و روشنفكران در ايران از ديدگاه حضرت امام خمينى(س). تهران: قدر ولايت، 1377، 304 ص. رهنورد، زهرا. دولت اسلامى با الهام از انديشه سياسى امام خمينى(س). پايان نامه دكترا، به راهنمايى يحيى صلاحى، دانشگاه آزاد اسلامى، 1374. زارع، . «وجوه تمايز انقلاب اسلامى ايران از نگاه امام خمينى(س)». ندا، سال 9، ش 27 (بهار 23 - 18 :)1378. زارعى، سعدالله. «خلاصه اى از انديشه سياسى حضرت امام خمينى(س) درباره دين و دولت». حضور، ش 18 (زمستان 231 - 224 :)1375. زهيرى، عليرضا. «امام خمينى(س)، روحانيت و نظام سياسى». علوم سياسى ، سال 2، ش 5 (تابستان 220 - 200 :)1378. سالك، دمنا. «ديدگاه انتقادى امام(س) نسبت به نقشها و كاركردهاى رسانه ها در فرآيند تاريخى انقلاب». پژوهش و سنجش، سال 6، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 73 - 58 :)1378. سانيكيذره، گئورگى. «انديشه انقلابى آيت الله خمينى(س)». ترجمه ولى تيمورى. حضور، ش 26 (زمستان 98 - 93 :)1377. ستوده، محمد. «امام خمينى(س) و مبانى نظرى سياست خارجى». علوم سياسى ، سال 2، ش 5 (تابستان 277 - 260 :)1378. سجادپور، محمدكاظم. تحليلى جامعه شناختى از نظرات امام خمينى(س) درباره مفهوم دولت. پايان نامه كارشناسى ارشد، دانشگاه تهران، 1360، 273 ص. سجادى، عبدالقيوم. «امام خمينى(س) و جنبشهاى

ص: 6009

اسلامى معاصر». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 380 - 360 :)1378. سروش محلاتى، محمد. «امام خمينى(س) احياء كننده حكومت اسلامى». انديشه حكومت ، ش 1 (تير 10 - 9 :)1378. شريعتمدار جزايرى، نورالدين. «آزادى و عدالت در انديشه امام خمينى(س)». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 147 - 121 :)1378. شكرخواه، يونس. «تمدن اسلامى در انديشه سياسى امام خمينى(س): تكثرگرايى سياسى در جهان معاصر و جايگاه تمدن اسلامى». حضور ، ش 22 (زمستان 58 - 44 :)1376. شكرى مازندرانى، شهاب الدين. «جامعه مدنى در انديشه سياسى الهى امام(س)». سلام ، 18 و 20/11/1377. صالحپور، مريم. بررسى جايگاه سياسى خارجى امام خمينى(س) و گاندى در روابط بين الملل (نقدى بر مكتب سياست قدرت). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى على صادقى، دانشگاه آزاد اسلامى، شهريور 1376. شكورى، ابوالفضل. «مفهوم آزادى در انديشه سياسى امام خمينى(س)». آينه پژوهش ، سال 10، ش 58 (مهر و آبان 20 - 10 :)1378. صديق اورعى، غلامرضا. انديشه امام خمينى(س) درباره تغيير جامعه. تهران: محراب قلم، 1373، 144 ص. - . بررسى تفكر اجتماعى حضرت امام خمينى(س) درباره جامعه. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى جواد سيفيان، دانشگاه تربيت مدرس، 1369. صفرى، فاطمه. مدل اجتماعى پايگاه و نقش زن مسلمان در جامعه اسلامى بر اساس ديدگاه امام

ص: 6010

خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى باقر ساروخانى، دانشگاه تهران. طالبى دارابى، ابراهيم. «نگاهى به ديدگاههاى سياسى امام خمينى(س)». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 199 - 173 :)1378. طاهايى، جواد. «امام و نگرش به جامعه». نامه پژوهش، سال 2، ش 8 (بهار 100 - 76 :)1377. عابدى اردكانى، محمد. سنت و نوسازى سياسى و نقش رهبرى سنتى امام خمينى(س) در نوسازى سياسى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنماى حسين بشيريه، دانشگاه تربيت مدرس، 1377. - . «مقايسه سبك سياسى امام خمينى(س) و مهاتما گاندى». حضور، ش 25 (پاييز 182 - 162 :)1377. - . «نقش امام خمينى(س) در نوسازى سياسى ايران». دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 117 - 105 :)1378. عطارزاده، مجتبى. «فرايند توسعه از ديدگاه امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 104 - 91 :)1378. عميد زنجانى، عباسعلى. «امتداد انديشه سياسى امام خمينى(س)». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى. دومين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. عنايت، محمد. «مفهوم نظريه ولايت فقيه از ديدگاه امام خمينى(س)». ترجمه سعيد محبى. كيان، سال 6، ش 34 (دى و بهمن 3 -

ص: 6011

2 :)1375. عيوضى، محمدرحيم. «رهيافت تصميم گيرى در منظر امام خمينى(س) با تاكيد بر نظام بين الملل». حضور، 24 (زمستان 70 - 56 :)1377. غلامى ابرستان، غلامرضا. استراتژى امام خمينى(س) در جنگ تحميلى عراق عليه جمهورى اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى ابومحمد عسگرخانى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1377، 325 ص. فراتى، عبدالوهاب. «مفهوم حكومت اسلامى و جمهورى اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». علوم سياسى ، سال 2، ش 5 (تابستان 243 - 221 :)1378. فضل الله، محمد حسين. «تاملاتى در انديشه سياسى امام خمينى(س)». ترجمه مجيد مرادى. انديشه حكومت، ش 3 (شهريور و مهر 17 - 14 :)1378. فيرحى، داود. «امام خمينى(س) گفتمان تجدد اسلامى». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 13 - 2 :)1378. - . «مشكلات روش شناختى ورود به انديشه سياسى امام خمينى(س)». حضور، ش 28 (تابستان 161 - 148 :)1378. قادرى، حاتم. «دموكراسى و تكليف. مطالعه موردى: امام خمينى(س)». نامه پژوهش، سال 2، ش 8 (بهار 118 - 101 :)1377. قادرى، على. «امام خمينى(س) در پنج حوزه معرفت سياسى». حضور، ش 18 (زمستان 137 - 77 :)1375. - . «جامعه مدنى در انديشه سياسى حضرت امام خمينى(س)». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص

ص: 6012

89. قاضى زاده، كاظم. «بايسته هاى تحقيق در انديشه سياسى امام خمينى(س)». انديشه دانشجو، سال 1، ش 8 (اسفند 10 - 3 :)1373. - . «بررسى ثبات و تحول انديشه امام خمينى(س) درباره ولايت فقيه». انديشه دانشجو، سال 1، ش 6 و 7 (دى و بهمن 11 - 4 :)1373. - . «پژوهشى در خطوط كلى انديشه هاى سياسى امام خمينى(س)». جمهورى اسلامى، 10 الى 12/5/1373. - ; ضيايى فر، سعيد. انديشه هاى فقهى - سياسى امام خمينى(س). تهران: مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهورى. 737 .1377 ص . قائينى نجفى، محمد. انديشه هاى سياسى امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى، به راهنمايى بخشايى، دانشكده روابط بين الملل وزارت امور خارجه، 1370. قدسى، على محمد. بررسى ديدگاههاى امام خمينى(س) و دكتر شريعتى درباره نابرابرى اجتماعى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنماى تقى آزادبرمكى، دانشگاه تربيت مدرس، 1374، ص 154. - . «نابرابرى اجتماعى از ديدگاه امام خمينى(س)». نامه پژوهش، سال 2، ش 8 (بهار 248 - 229 :)1377. قربان زاده سواد، قربانعلى. روابط بين الملل از ديدگاه امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمدرضا تخشيد، دانشگاه تهران، 1370. كاووسى، محمدرضا. «بنيادى ترين حقوق و آزادى هاى بشر از ديدگاه حضرت امام(س)». دانشگاه اسلامى، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 149 - 136 :)1378. -

ص: 6013

. مسائل حقوق بشر و آزاديهاى عمومى در آثار (فارسى) حضرت امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباسعلى زنجانى، دانشگاه تهران، 1374. كريمى، محسن. بررسى مقايسه اى نظريه حكومت اسلامى از ديدگاه محقق نائينى و امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى ميرحسين موسوى، دانشگاه تربيت مدرس، 1376. - . «سياست و حكومت در نظريه سياسى امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى، سال 2، ش 6 (پاييز 52 - 35 :)1377. كواكبيان، مصطفى. «مشروعيت دوگانه ولايت فقيه از ديدگاه حضرت امام خمينى(س)». تربيت، سال 14، ش 7 (فروردين 21 - 14 :)1378، ش 8 (ارديبهشت 29 - 25 :)1378. كوشكى. محمدصادق. نخبگان در ديدگاه امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباسعلى عميد زنجانى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1376، 117 ص. گرجى، ابوالقاسم. «امام خمينى(س) در عرصه فقه و حكومت». مسجد، سال 6، ش 36 (بهمن و اسفند 16 - 12 :)1376. گليالى، على. نظام سياسى در اسلام با تاكيد بر نظريات حضرت امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنماى ملك يمينى صلاحى، دانشگاه آزاد اسلامى، 1369. گيوژينسكى. «شخصيت سياسى امام (س)». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. لطفى، اسدالله. «امام خمينى(س) و احياء انديشه حكومت اسلامى». اطلاعات ، 13/3/1376. لك زايى،

ص: 6014

نجف. «امام خمينى(س)، احياءگر انديشه حكومت اسلامى». حضور، ش 9 (زمستان 168 - 154 :)1373. - . «ثبات و تحول در انديشه سياسى امام خمينى(س)». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 98 - 77 :)1378. مارتين، ونسا. «مقايسه نظريه ولايت فقيه آيت الله خمينى(س) و شرح ابن رشد بر جمهورى افلاطون». ترجمه سيما حاج حريرى. حضور، ش 17 (پاييز 239 - 216 :)1375. متقى، ابراهيم. «كاركرد نظام سلطه در روابط بين المللى از ديدگاه امام خمينى(س)». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 306 - 278 : )1378. محمدى، منوچهر. «امام خمينى(س) و روابط تئوكراسى و دموكراسى». ارائه شده در: كنگره امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى، اولين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1376(. محمدى عراقى، محمود. «بررسى ويژگيها و شيوه هاى رهبرى امام خمينى(س)». فصلنامه مصباح، سال 5، ش 19 (پاييز 32 - 25 :)1375. مخلصى، عباس. «مبانى و مبادى كلامى ولايت فقيه از ديدگاه امام خمينى(س)». حوزه ، سال 15، ش 85 و 86 (فروردين الى تير 103 - 63 :)1377. مركز تحقيقات استراتژيك. خطوط كلى انديشه هاى سياسى امام خمينى(س). تهران: مركز تحقيقات استراتژيك، 1373، 2 ج. مزينانى، محمدصادق. «مصلحت نظام از ديدگاه امام خمينى(س)». حوزه، سال 15، ش 85 و 86 (فروردين

ص: 6015

الى تير 268 - 225 :)1377. - . «ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى(س) و قرائتهاى گوناگون». حوزه، سال 15، (فروردين الى تير 62 - 15 :)1377. مصطفوى، پروين. «شاخصه هاى يك انقلاب اسلامى با ملاحظه آراء و سيره امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 163 - 156 :)1378. مصطفوى، زهرا. «استقلال سياسى از نگاه حضرت امام(س)». مجموعه مقالات ارائه شده در: سمينار بررسى سيره نظرى و عملى حضرت امام خمينى(س)، چهارمين (تهران، جمعيت زنان جمهورى اسلامى ايران، خرداد 228 )1373 ص، ص 22. مقيمى، غلامحسن. «امام خمينى(س)، ولايت فقيهان و مشاركت مردم». علوم سياسى ، سال 2، ش 5 (تابستان 172 - 148 :)1378. منصور لاريجانى، اسماعيل. سيرى در انديشه دفاعى حضرت امام خمينى(س). تهران: بنياد حفظ آثار و ارزشهاى دفاع مقدس، 1378، 254 ص. منوچهرى، عباس. «دين و دموكراسى از ديدگاه امام خمينى(س)». نامه پژوهش، سال 2، ش 8 (بهار 128 - 119 :)1377. مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام(س). جايگاه زن در انديشه امام خمينى(س). تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام(س)، 1376، 312 ص. مؤسسه فرهنگى قدر ولايت. روشنفكرى و روشنفكران در ايران از ديدگاه حضرت امام خمينى(س). تهران: مؤسسه قدر ولايت، 1377، 304 ص. مولانا،

ص: 6016

حميد. «فراسوى دولت و ملت: امام خمينى(س) و احياى هويت اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. مهاجرى، مسيح. «امام خمينى(س) و رسالت بين المللى انقلاب اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياى تفكر دينى، دومين (تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. - . «دفاع از ملتها در انديشه امام خمينى(س): دفاع و ويژگيهاى آن در تفكر اسلامى». كيهان هوايى، ش 1248 (چهارشنبه 3 مهر 9 :)1376. ميراحمدى، منصور. «درآمدى بر آزادى هاى سياسى از ديدگاه امام خمينى(س)». علوم سياسى ، سال 2، ش 5 (تابستان 120 - 99 :)1378. ميرزايى نيا، حسن رضا. حقوق جنگ و صلح در آثار حضرت امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباسعلى عميد زنجانى، دانشگاه تهران، 1376. نبوى، عبدالامير. «تطور انديشه سياسى امام خمينى(س)». فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(س)، ش 6 و 7 (تابستان و پاييز 134 - 107 :)1377. نصرى، محسن. «جامعه شناسى زن در انديشه امام خمينى(س)». فرهنگ اصفهان ،سال 2، ش 1 و 2. «نوآوريها و احياگريهاى امام خمينى(س) در حوزه انديشه سياسى اسلام: ميزگرد صبح با حضور آقايان غلامحسين الهام، حميد پارسانيا». صبح، سال 3، ش 71 (تير 29 - 24 :)1376 و 53. نوايى، على اكبر.

ص: 6017

«نظريه بحران از ديدگاه امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 61 - 48 :)1378. واعظزاده خراسانى، محمد. امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات). مشهد: آستان قدس رضوى، 1375، 359 ص. وفايى، مريم. «انديشه سياسى امام خمينى(س) و تئورى بنياد ولايت». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. ولى پور زرومى، حسين. «جايگاه امنيت در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى(س)».علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 359 - 340 :)1378. هادوى تهرانى، مهدى. «هرمنوتيك و انديشه هاى امام خمينى(س)». حضور، ش 26 (زمستان 194 - 178 :)1377، ش 27 (بهار 135 - 120 :)1378. همراه، رضا. «ترسيم ولايت فقيه از ديدگاه امام خمينى(س)». كيهان ، 17 الى 26/1/1376.

حكومت اسلامى

«آفاق حكومت اسلامى از منظر آيت الله مصباح يزدى». ابرار، 6 و 8 و 13 و 15 و 17 و 22 و 24 و 27 و 29 و 31/6/1378. آل نجف، عبدالكريم. «ابعاد جهانى حكومت دينى». ترجمه محمد حسن معصومى. حكومت اسلامى، سال 2، ش 3 (بهار 82 - 54 :)1376، ش 4 (تابستان 117 - 90 :)1376. - . «دولت اسلامى، دولت جهانى». ترجمه مصطفى فضائلى. حكومت اسلامى، سال 3، ش 7 (بهار 207 - 172 :)1377. ابراهيمى،

ص: 6018

برهان. «مقايسه حكومت اسلامى با ساير نظامهاى بشرى». تبيان، ش 23. ابراهيمى، عبدالجواد. «امام خمينى(س) احياگر حكومت دينى». رسالت، 7 و 14/11/1375. احمدى قاسم آبادى، يوسف. «بررسى شرايط و فرآيند تكوين نظريه ولايت فقيه حضرت امام خمينى(س)». بصائر ، سال 3، ش 23 (بهمن و اسفند 38

ص: 6019

- 27 :)1375. اخوان كاظمى، بهرام. قدمت و تداوم نظريه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى(س). تهران: سازمان تبليغات اسلامى، مركز چاپ و نشر، 1377، 256 ص. اديبى سده، «احياء انديشه اعتقاد به حكومت اسلامى و رهبرى دينى». حضور، ش 23 (بهار 64 - 42 :)1377. اراكى، محسن. «جايگاه مردم و نظام حكومتى اسلام از ديدگاه امام خمينى(س)». حضور، ش 28 (تابستان 146 - 133 :)1378. ارسطا، محمدجواد. «حاكم اسلامى، نصب يا انتخاب». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 469 - 442 :)1378. - . «مجلس خبرگان از ديدگاه نظريه ولايت فقيه». حكومت اسلامى، ش 8 (تابستان 102 - 57 :)1377. - . مهار قدرت سياسى در حقوق اساسى ايران و اسلام. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى ابوالقاسم گرجى، دانشگاه تهران، 1373، 452 ص. -; نوبهار، رحيم. «ولايت مطلقه فقيه در قانون اساسى». انديشه حكومت، ش 3 (شهريور و مهر 30 - 18 :)1378. ارشاد نجفى، على. «رهبريت در حكومت اسلامى و رابطه آنان با قواى سه گانه». ارائه شده در: كنفرانس انديشه اسلامى، چهارمين (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بهمن 1364(. استادى، رضا. «حكومت اسلامى در احاديث شيعه». حكومت اسلامى ، سال 3، ش 8 (تابستان 193 - 187 :)1377. اسداللهى، مسعود. «بررسى تطبيقى ولايت فقيه و دموكراسى». بصائر،

ص: 6020

سال 1، ش 2 (مهر 27 - 24 :)1373. ش 3 (آبان 17 - 14 :)1373. -; طاهرى، قهرمان. ولايت فقيه و دموكراسى. تهران: سازمان تبليغات اسلامى. 182 .1373 ص. اسدى، محمدرضا. «جامعه دينى، جامعه تكنيكى». قبسات، سال 2، ش 4 (تابستان 84 - 54 :)1376. اسماعيلى، محسن. «قاعده ولايت حاكم بر ممتنع». حكومت اسلامى، سال 4، ش 11 (بهار 92 - 64 :)1378. افتخارى، اصغر. «مبانى اسلامى حاكميت سياسى». دانشگاه اسلامى، سال 2، ش 6 (پاييز 79 - 53 :)1377. -. «مصلحت به عنوان استراتژى: بحثى در جايگاه مصلحت در خدمت اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». انديشه حكومت ، ش 1 (تير 11 :)1378. اكبرى، محمدرضا. «تحليلى نو و عملى از ولايت فقيه». تهران: پيام عترت 180 .1377 ص. الهى، اميرسعيد. «انديشه حكومت دينى در روزنامه قانون». حكومت اسلامى، ش 7 (بهار 256 - 241 :)1377. امينى، جبار. «يك مناظره: گفتگوى غير مستقيم و يا مكتوبى از آيت الله جوادى آملى به اشكالات آقاى حائرى در نقد مبانى نظرى ولايت فقيه و حكومت اسلامى». كتاب نقد، سال 1، ش 2 و 3 (بهار و تابستان 427 - 376 :)1376. انصارى، حميد. «ماهيت حكومت دينى». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى، دومين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام

ص: 6021

خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. «انقلاب اسلامى و مساله تشكيل حكومت در اسلام: مصاحبه با مقام معظم رهبرى». انقلاب اسلامى، سال 1، ش 1 (زمستان 265 - 255 : )1377. ايازى، محمدعلى.«نسبت جامعه مدنى و دين». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 163. - . «ويژگى هاى مميزه حكومت اسلامى و فقدان زمينه هاى مناسب براى رشد سكولاريسم». عصرما، سال 6، ش 8( 144 دى 4 :)1378 و 8، ش 15( 145 دى 4 :)1378. ايدرم، حسين. «نقش دين در استقرار و هدايت دولت». قبسات ، سال 2، ش 4 (تابستان 53 - 39 :)1376. باوى، محمد. «عدالت حاكم اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». حضور، ش 27 (بهار 119 - 93 :)1378. - . ولايت فقيه، قدرت و نظارت از ديدگاه امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى باقر حشمت زاده، دانشگاه شهيد بهشتى، بهمن 1376، 196 ص. بجنوردى، محمد.« حكومت اسلامى، حكومت قانون بر مردم است». مجموعه مقالات ارائه شده در: سمينار بررسى سيره نظرى و عملى حضرت امام خمينى(س)، پنجمين (تهران، جمعيت زنان جمهورى اسلامى ايران. 296 .)1373 ص. بختيارى، عليرضا. «طرح چند ديدگاه در رويكرد به دين و حكومت دينى». ايران فردا، سال 4، ش 20 (شهريور

ص: 6022

57 - 52 :)1374. بديع، برتران. «امكان جامعه شناسى سياسى جهان شمول». ترجمه احمد نقيب زاده. حكومت اسلامى، سال 3، ش 9 (پاييز 212 - 194 :)1377. براتعلى پور، مهدى. «گستره همگانى و ولايت مطلقه فقيه». ارائه شده در: همايش جامعه مدنى و انديشه دينى (شيراز. معاونت پژوهشى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه علوم پزشكى شيراز. 14 و 15 اسفند 1376(. بروجردى، مسيح. «حكومت مشروع اسلامى». انديشه حكومت، ش 1 (تير 11 :)1378. بهرامسيرى، بهرام. «پاسخ امام خمينى(س) به پرسشهايى در باب ولايت فقيه». كتاب نقد، ش 2 و 3 (بهار و تابستان 326 - 313 :)1376. پزشكى، محمد. «شرايط حكومت دينى در قرائت امام خمينى(س)». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 441 - 406 :)1378. - . شيوه حكومت دينى در نظريه هاى معاصر ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى حسين بشيريه، مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع)، 1377. پژوهشكده مطالعات راهبردى. جامعه مدنى: اصول، رويكردها و زمينه شكل گيرى آن در جمهورى اسلامى ايران. تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردى. 132 .1378 ص. تركمانى، حسينعلى. «حكومت اسلامى و مختصات آن از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه». اطلاعات، 30/2/1374 و 13/3/1374. توفيق، خالد. «سكولاريستها و دولت اسلامى». ترجمه مصطفى فضائلى. حكومت اسلامى، سال 3، ش 10 (زمستان 64 - 7 :)1377، سال 4، ش 11 (بهار

ص: 6023

150 - 93 :)1378. توكلى، هادى. شؤون و اختيارات ولايت مطلقه فقيه. تهران: سازمان امور ادارى و استخدامى كشور. 1369. ثابت، عمرو. «ولايت فقيه: نظريه اسلامى سركردگى نخبگان يا عصبيت خواص». ترجمه عبدالرحمن عالم. سياست خارجى، سال 10، ش 1 (بهار 44 - 1 :)1375. جاسبى، عبدالله. «دو نظريه عمده در زمينه ولايت فقيه». مطالعات مديريت، سال 5، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 26 - 1 :)1374. «جامعه مدنى و دولت دينى». عصر ما، سال 4، ش 73 (چهارشنبه 11 تير 6 :)1376 و 7. جعفر، هاشم احمد عوض. «مصلحت شرعى و حاكميت سياسى: درآمدى بر جايگاه و نقش مفهوم مصلحت در حكومت اسلامى». ترجمه اصغر افتخارى. حكومت اسلامى، سال 3، ش 9 (پاييز 124 - 94 :)1377. جعفرپيشه، مصطفى. «جمهورى اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». انديشه حكومت، ش 3 (شهريور 36 - 31 :)1378. - . «مفهوم ولايت فقهى». حكومت اسلامى، سال 3، ش 9 (پاييز 62 - 41 :)1377. جلالى، غلامرضا. «مراحل شكل گيرى حكومت اسلامى در بيان و بنان امام خمينى(س)». حوزه، ش 94 و 95 (مهر الى دى 391 - 347 :)1378. جلالى، كاظم. بررسى تطبيقى مبانى مشروعيت حكومت مبتنى بر قرارداد اجتماعى و اسلام. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمود سريع القلم، دانشگاه امام صادق(ع)، 1372، 528 ص. جوادى آملى،

ص: 6024

عبدالله. «سيرى در مبانى ولايت فقيه». حكومت اسلامى، سال 1، ش 1 (پاييز 80 - 50 :)1375. - . «مباحثى پيرامون تبيين ولايت فقيه». حكومت اسلامى، سال 2، ش 3 (بهار 208 - 192 :)1376. - . ولايت فقيه: رهبرى در اسلام. تهران: مؤسسه فرهنگى رجاء، 1376، 192 ص. جهان بزرگى، احمد. پيشينه تاريخى ولايت فقيه. تهران: انديشه جوان، 1377، 48 ص. -. درآمدى بر نظريه دولت در اسلام. تهران: انديشه جوان، 1378، 156 ص. حاتمى، محمدرضا. قيام در مقابل حكومت (انقلاب) از ديدگاه اسلام. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباسعلى عميد زنجانى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1370، 428 ص. حاج محمدى، ابراهيم. «مبانى حكومت دينى در انديشه سياسى استاد شهيد آيت الله مطهرى». اطلاعات، 11 الى 13/2/1378. حائرى، كاظم. «سياست و حكومت». علوم سياسى، سال 1، ش 1 (تابستان 37 - 6 :)1377. حائرى يزدى، مهدى.«نقدى بر مقاله: سيرى در مبانى ولايت فقيه، نوشته عبدالله جوادى آملى » . حكومت اسلامى، سال 1، ش 1 (زمستان 250 - 234 :)1375. حسنى، عبدالمحمد. حكومت اسلامى. قم: مركز مطالعات و تحقيقات نمايندگى ولى فقيه در جهاد سازندگى، 213 .1376 ص. حسينى كجانى، محمد صادق. مقايسه نظام دموكراتيك و نظام ولايت فقيه از ديدگاه فطرت انسانى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى احمد علم

ص: 6025

الهدى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1374، 171 ص. حقايقى، حسين. بررسى تطبيقى مبانى مشروعيت حكومت از ديدگاه علامه نائينى و شيخ فضل الله نورى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباسعلى عميد زنجانى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1376، 279 ص. حقيقت، صادق. «جايگاه بحث احزاب در انديشه سياسى اسلام». علوم سياسى، سال 1، ش 3 (زمستان 163 - 150 :)1377. - . «چالشهاى نظرى جامعه مدنى در حكومت اسلامى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 481. حكيم، محمدباقر. «نقش حكومت در دگرگونى اجتماعى». ترجمه محسن حكيم. حكومت اسلامى، سال 3، ش 9 (پاييز 15 - 2 :)1377. حنفى، حسن. «اسلام سياسى». ترجمه محمدحسن معصومى. حكومت اسلامى، سال 2، ش 3 (بهار 45 - 21 :)1376. حيدرى، محسن. «بنيان نظرى حكومت دينى». كيهان، 2 و 5 و 9/8/1378. خامنه اى، على - رهبر انقلاب. «حكومت و ولايت». تهيه و تنظيم از رضا حق پناه. انديشه حوزه، سال 5، ش 17 (تابستان 111 - 32 :)1378. - . «نقش مردم و جايگاه خبرگان در حكومت اسلامى». مسجد، سال 7، ش 39 (مرداد و شهريور 11 - 6 :)1377 و 49. خسروپناه، عبدالحسين. «امام خمينى(س) و چالشهاى نظرى حكومت ولايى». انديشه حوزه ، سال 1،

ص: 6026

ش 5 (مهر و آبان 150 - 127 :)1375. - . «جامعه مدنى در بستر حكومت دينى». دانشگاه اسلامى، سال 2، ش 5 (تابستان 27 - 14 :)1377. - . «مشروعيت حكومت ولايى». كتاب نقد، سال 2، ش 7 (تابستان 138 - 110 :)1377. خسروشاهى، هادى. «همگرايى و ارتباط ميان دموكراسى و نظام اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. خمينى، روح الله - بنيانگذار انقلاب. «حكومت و ولايت». تهيه و تنظيم از رضا حق پناه. انديشه حوزه، سال 5، ش 17 (تابستان 31 - 15 :)1378. - . ولايت فقيه. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س). 160 .1374 ص. خوشرو، غلامعلى. «جامعه مدنى، عقل مفاهمه اى و انقلاب اسلامى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 281. دانش، مهرزاد. «احياگران دين و حكومت دينى». جامعه سالم، سال 6، ش 29 (دى 5 - 2 :)1375. درولى، بهرام. ولايت فقيه نظريه سياسى جمهورى اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباس منوچهرى، دانشگاه تربيت مدرس، 1375، 243 ص. دهشيرى، محمدرضا. «مناسبات دين و دولت در انديشه سياسى امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز

ص: 6027

71 - 62 :)1378. دين و حكومت، مجموعه سخنرانيها و مقالات. تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1378، 600 ص. رافت، سينا. «جامعه مدنى - اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 665. ربانى گلپايگانى، على. «دموكراسى در سايه ولايت فقيه». كتاب نقد، سال 2، ش 8 (پاييز 244 - 216 :)1377. - . دين و دولت. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1377، 180 ص. - . «فقاهت و حكومت». قبسات ،سال 2، ش 114 - 91 :(1376) 4. رجب زاده، احمد. «تحليلى جامعه شناختى از تكوين و تداوم حكومت اسلامى در ايران و جهان اسلام». نامه پژوهش ، سال 2، ش 8 (بهار 66 - 51 :)1377. رحيم پور ازغدى، حسن. «ولايت فقيه و نقد ديدگاههاى مخالف». انديشه حوزه، سال 1، ش 5 (مهر و آبان 204 - 151 :)1378. روستايى، جاويد. «جايگاه مردم در نظام حكومتى ولايت فقيه بر اساس انديشه هاى امام خمينى(س)». كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سال تولد امام خمينى(س)): 14 - 10. رهنما، عبداللله. «جامعه مدنى و حكومت اسلامى». شيراز، ش 1 و 2. رهنورد، زهرا. دولت اسلامى با الهام از انديشه سياسى امام خمينى(س). پايان نامه دكترا، به راهنمايى ملك يحيى صلاحى، دانشگاه

ص: 6028

آزاد اسلامى، 1374. زيباكلام، صادق. «انديشه دينى، جامعه مدنى و انقلاب مشروطه». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 613. سائلى، على. «حكومتى دينى در ترازوى فقه و كلام». انديشه حوزه، سال 5، ش 17 (تابستان 138 - 112 :)1378. سبحانى، جعفر. «قانونگذارى در حكومت اسلامى». مجموعه مقالات ارائه شده در: كنفرانس انديشه اسلامى، چهارمين (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بهمن 1364(. ستوده، محمد. «امام خمينى(س) و مبانى نظرى سياست خارجى». علوم سياسى ، سال 2، ش 5 (تابستان 277 - 260 :)1378. سحابى، بهروز. «ماهيت حكومت اسلامى». كلمه دانشجو، ش 16 (تير 33 - 31 :)1376. سروش، عبدالكريم. «تحليل مفهوم حكومت دينى». كيان، سال 6، ش 32 (مهر 14 - 2 :)1375. سروش محلاتى، محمد. «امام خمينى(س) احياءكننده حكومت اسلامى». انديشه حكومت ، ش 1 (تير 10 - 9 :)1378. سعيديان، محسن; راجى. محمدحسين. ولايت فقيه در حكومت اسلام. مشهد: علامه طباطبايى. 2 .1373 ج. شاكرى، محمدتقى. جايگاه ولايت فقيه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى حسين مهرپور، مدرسه عالى شهيد مطهرى، 1374، 144 ص. شجاعى زند، عليرضا. «تعاملهاى دين و دولت». قبسات، سال 2، ش 4 (تابستان 38 - 28 :)1376. - . «دين و

ص: 6029

دولت». راهبرد ش 11 (پاييز 40 - 1 :)1375. - . مشروعيت دينى دولت و اقتدار سياسى دين. تهران: مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبيان، 1376، 220 ص. پى نوشت: ») كارشناس كتابدارى و اطلاع رسانى دانشگاه امام صادق (ع). شفيعى، على. «مشروعيت ولايت فقيه». حكومت اسلامى، سال1، ش 2 (زمستان 36 - 12 :)1375. - . نظام ولايت فقيه يا زيربناى حكومت اسلامى. تهران: مؤسسه فرهنگى آيات، 1376، 155 ص. شيخ الاسلامى، محسن. ولايت فقيه (حدود و اختيارات و وظايف). تهران: انديشه معاصر، 1378، 100 ص. شيرازى، على. پاسخ به شبهاتى پيرامون ولايت فقيه. تهران: دارالصادقين، 1378، 116 ص. طاهرى، حبيب الله. تحقيقى پيرامون ولايت فقيه. تهران: حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1377، 336 ص. طاهرى، شمسى. «ولايت مطلقه فقيه». ارم ،ش 3 (مهر 73 - 63 :)1377. طريقى، محمد. «درآمدى بر فلسفه سياسى اسلام و حكومت اسلامى». حضور، ش 23 (بهار 265 - 239 :)1377. عاشورى لنگرودى، حسن. «حكومت دينى و مصلحت انديشى در نظام امامت و خلافت». حضور، ش 26 (زمستان 132 - 106 :)1377. عالمى، توكلى. «امام خمينى(س) و طرح حكومت اسلامى». قدس، 10/3/1378. عطايى، على. حكومت اسلامى. تهران: نشر خرم، 1377. علوى كامران، نادر. «جامعه مدنى و حكومت دينى». ارائه شده در: همايش جامعه مدنى و انديشه دينى (شيراز،

ص: 6030

معاونت پژوهشى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه علوم پزشكى شيراز، 14 و 15 اسفند 1376(. - . «حكومت دينى، دموكراسى و ولايت فقيه». ارم، ش 13 (مهر 62 - 54 :)1377. عليخانى، على اكبر. مشاركت سياسى. تهران: سفير، 1377، 272 ص. عميد زنجانى، عباسعلى. «تاملى در فقه سياسى شيعه». علوم سياسى، سال 1، ش 4 (بهار 23 - 6 :)1378. - . «ديدگاه حكومتى در نظريه حسبه». حكومت اسلامى، سال 2، ش 3 (بهار 20 - 14 :)1376. - . «دين سياسى و سياست دينى». بولتن انديشه، ش 8 و 143 - 129 :(1375) 9. - . «نسبت دين و سياست». قبسات ، سال 1، ش 1 (پاييز 84 - 70 :)1375. عنايت، حميد. «مفهوم نظريه ولايت فقيه از ديدگاه امام خمينى(س)». ترجمه سعيد محبى. كيان، سال 6، ش 34 (دى و بهمن 13 - 2 :)1375. عنايتى شبكلاتى، على. «احزاب و تشكلهاى سياسى در نظام ولايت فقيه». انديشه حوزه، سال 4، ش 13 (تابستان 31 - 14 :)1377. عيوضى، لطفعلى. «آسيب پذيرى ليبرال - دموكراسى در مقابل توتاليتاريسم و مقايسه آن با حكومت دينى». بصائر ، سال 3، ش 21 (مهر و آبان 87 - 80 :)1375، ش 22 (آذر و دى 42 - 36 :)1375. فراتى، عبدالوهاب. «مفهوم

ص: 6031

حكومت اسلامى و جمهورى اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 243 - 221 :)1378. فضل الله، محمدحسين. «ولايت فقيه، شورا و دموكراسى». علوم سياسى، سال 1، ش 2 (پاييز 38 - 23 :)1377. فيرحى، داود. «فرد و دولت در فرهنگ سياسى اسلام». نقد و نظر، سال 2، ش 7 و 8 (تابستان و بهار 73 - 38 :)1375. - . «مفهوم مشاركت سياسى». علوم سياسى ، سال 1، ش 1 (تابستان 69 - 38 :)1377. قادرى، حاتم. «جامعه مدنى و دين: تاملاتى در حضور و غياب عناصرى از دو روايت جامعه مدنى غرب در انديشه كلاسيك اسلامى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 191. قاسمى، مهدى. «منشا مشروعيت حكومت اسلامى». علوم سياسى، سال 2، ش 5 (تابستان 259 - 244 :)1378. قاضى زاده، كاظم. «بررسى ثبات و تحول انديشه امام خمينى(س) درباره ولايت فقيه». انديشه دانشجو، سال 1، ش 6 و 7 (دى و بهمن 11 - 4 :)1373. - . «ولايت فقيه و خبرگان منتخب ملت». كتاب نقد، سال 2، ش 7 (تابستان 109 - 100 :)1377. قاهرى مغانى، عظيم. «ولايت و حكومت اسلامى در عصر غيبت». اطلاعات، 27 الى 30/4/1375. قدردان ملكى،

ص: 6032

محمدحسن. «مشروعيت حكومت اسلامى از منظر شهيد مطهرى». نامه مفيد، سال 5، ش 17 (بهار 232 - 205 :)1378. قربانى لاهيجانى، زين العابدين. حكومت اسلامى و ولايت فقيه. تهران: سايه، دانشگاه آزاد اسلامى واحد لاهيجان. 348 .1377 ص. قوامى، صمصام الدين. «ساختار حكومت اسلامى: ديدگاهها و نظريه ها». حكومت اسلامى ،سال 4، ش 11 (بهار 39 - 9 :)1378. كارشناس، مجيد. «جامعه مدنى و دين». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 603. كاظمى حسين آبادى، حسين. تشكيلات اسلامى در آغاز تا پايان حكومت على بن ابيطالب(ع). پايان نامه كارشناسى ارشد، دانشگاه تربيت مدرس، 1365، 167 ص. الكتالى، ادريس. «ولايت فقيه، اساس نظام اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى، دومين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. كديور، محسن. «آزادى و حكومت دينى». سلام، 2 و 12 و 19/10/1375. - . «حكومت دينى و جامعه مدنى». پيام هامون ، سال 1، ش 3 (دى 1377(. - . حكومت ولايى. تهران: نشر نى، 1377، 407 ص. - . «قلمرو حكومت دينى از ديدگاه امام خمينى(س)». ارائه شده در: كنگره امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى، اولين، (تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام

ص: 6033

خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1376(. - . نظريه هاى دولت در فقه شيعه. تهران: نشر نى. 224 .1378 ص. كريمى، محسن. بررسى مقايسه اى نظريه حكومت اسلامى از ديدگاه محقق نائينى و امام خمينى(س). پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى ميرحسين موسوى، دانشگاه تربيت مدرس، 1376. كواكبيان، مصطفى. دموكراسى در نظام ولايت فقيه. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباسعلى عميد زنجانى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1369، 239 ص. - . «مشروعيت دوگانه ولايت فقيه از ديدگاه حضرت امام خمينى(س)». تربيت ، سال 14، ش 7 (فروردين 21 - 14 :)1378، ش 8 (ارديبهشت 29 - 25 :)1378. - . «نظريه مشروعيت دوگانه ولايت فقيه از ديدگاه عقل و قانون اساسى». تربيت، سال 13، ش 6 (اسفند 31 - 24 :)1376. ش 7 (فروردين 31 - 23 :)1377. الكتالى، عرفان. «ضرورت تشكيل حكومت اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى، دومين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. گرجى، ابوالقاسم. «حكومت و قانون در جمهورى اسلامى ايران». ارائه شده در: كنفرانس انديشه اسلامى، چهارمين (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بهمن 1364(. گندمكار، اسماعيل. «سابقه تاريخى نظريه ولايت فقيه». ارم ش 3 (مهر 88 - 74 :)1377. لاريجانى، صادق. «دين و جامعه مدنى». مجموعه مقالات

ص: 6034

ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 211. - . «مبانى فلسفى - كلامى حكومت دينى». انديشه حوزه، سال 3، ش 2 و 3 (پاييز و زمستان 112 - 106 :)1376. لاريجانى، محمدجواد. «حكومت اسلامى و مرزهاى سياسى». حكومت اسلامى ، سال 1، ش 2 (زمستان 49 - 37 :)1375. - . «حكومت دينى كارآمد يا دموكراسى». كيان، سال 6، ش 30 (ارديبهشت و خرداد 23 - 16 :)1375. لك زايى، نجف. «امام خمينى(س)، احياءگر انديشه حكومت اسلامى». حضور، ش 9 (زمستان 168 - 154 :)1373. مارتين، ونسا. «مقايسه نظريه ولايت فقيه آيت الله خمينى(س) و شرح ابن رشد بر جمهورى افلاطون». ترجمه سيما حاج حريرى. حضور، ش 17 (پاييز 239 - 216 :)1375. مانى مقدم، حسين. «حكومت دينى و مشروعيت». اطلاعات ، 11/4/1376. محمدى، مجيد. «شريعتى و حكومت اسلامى». ايران ، 26/3/1378. محمدى اشتهاردى، محمد. «ولايت فقيه و رد شبهه ها». ماهنامه پاسدار اسلام، سال 17 و 18، ش 203 الى 208 (آبان 1377 الى فروردين 1378(،ش 210 الى 212 (خرداد الى مرداد 1378(. مدرسى، محمدكاظم. «نقش مردم در حكومت اسلامى». تبيان، ش 29. مركز آموزش مديريت دولتى. حكومت اسلامى و ولايت فقيه. تهران: مركز آموزش مديريت دولتى. 80 .1377 ص. مرندى،

ص: 6035

محمدرضا. مبانى مشروعيت نظام سياسى در اسلام. تهران: مؤسسه انتشاراتى عطاء. 1376. مزينانى، محمدصادق. «حكومت اسلامى در عصر انتظار». حوزه، سال 12، ش 70 و 71 (مهر الى دى 222 - 185 :)1374. - . «حكومت و مشروعيت در قرائت شهيد مطهرى». حوزه، سال 16، ش 91 (فروردين و ارديبهشت 314 - 272 :)1378. - . «ديدگاههاى شهيد مصطفى خمينى درباره ولايت و حكومت اسلامى». حوزه ، سال 14، ش 81 و 82 (مرداد الى آبان 319 - 281 :)1376. - . «قلمرو و ولايت فقيه از ديدگاه مقدس اردبيلى». فقه ، سال 3، ش 9 (پاييز 146 - 115 :)1375. - . «مصلحت نظام از ديدگاه امام خمينى(س)». حوزه، سال 15، ش 85 و 86 (فروردين الى تير 268 - 225 :)1377. - . «ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى(س) و قرائتهاى گوناگون». حوزه، سال 15، ش 85 و 86 (فروردين الى تير 62 - 15 :)1377. مصباح يزدى، محمدتقى. «جايگاه حكومت اسلامى در نظام سياسى اسلام». فردا، 19 و 20/11/1376. - . حكومت اسلامى و ولايت فقيه. تهران: سازمان تبليغات اسلامى. 166 .1373 ص. - . «حكومت و مشروعيت». كتاب نقد، سال 2، ش 7 (تابستان 77 - 42 :)1377. - . «عناصر متشكله ولايت فقيه». كهكشان، ش

ص: 6036

56. - . «ولايت فقيه و حكومت اسلامى». اطلاعات، 19/9/1373. - . «ولايت فقيه و عينيتهاى فقه اسلامى». پژوهشنامه متين، سال 1، ش 1 (زمستان 441 - 405 :)1377. مصلح زاده، مصطفى. مبانى فلسفى دولت يا بررسى نظرى و ساختار نهادهاى جمهورى اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى احمد نقيب زاده، دانشگاه تربيت مدرس، 1370. - . «مشروعيت مدنى و مشروعيت فوق مدنى، تعاريض يا همگرايى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 727. مطهرى، مرتضى. «ارزش و لزوم تشكيل حكومت اسلامى (در نهج البلاغه)». جمهورى اسلامى، 11/1/1376. مظاهرى، حسين.نكته هايى پيرامون ولايت فقيه و حكومت دينى. تهران: بصائر، 1378، 112 ص. معرفت، محمدهادى. «حكومت اسلامى بر اساس دين». حكومت اسلامى ، سال 2، ش 6 (زمستان 26 - 7 :)1376. - . «حكومت دينى». نگاه حوزه ، ش 36 و 37. - . «دموكراسى در نظام ولايت فقيه». انديشه حوزه، سال 1، ش 5 (مهر و آبان 104 - 72 :)1378. - . ولايت فقيه. قم: التمهيد. 240 .1377 ص. - . «ولايت فقيه». كتاب نقد، سال 2، ش 7 (تابستان 221 - 167 :)1377. معصومى، محمد. «حكومت اسلامى، ويژگى ها و بايستگى ها». صراط، سال 1، ش 5 و 6 (آبان و

ص: 6037

آذر 17 - 7 :)1377. مقيسه (مغيثى)، حسين. «ولايت مطلقه و استبداد». گام چهارم، ش 3 (تير و مرداد 32 - 29 :)1377. مقيمى، غلامحسن. «درآمدى بر مفهوم جمهورى». علوم سياسى، سال 1، ش 4 (بهار 190 - 158 :)1378. ملكى زاده، اكبر. بررسى نقش اعتماد متقابل مردم و حكومت در توسعه سياسى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عبدالعلى قوام، دانشگاه امام صادق(ع)، 1374، 157 ص. - منتظرى، حسينعلى. مبانى فقهى حكومت اسلامى (ترجمه فارسى در اسات فى ولايت الفقيه). ترجمه محمود صلواتى. تهران: كيهان، 1367، 5 ج. - . «نظارت فقيه». راه نو، سال 1، ش 31( 18 مرداد 12 :)1377 و 13، ش 7( 19 شهريور 10 :)1377 و 11. منصفى، على اكبر. «اهداف حكومت اسلامى». ارائه شده در: كنفرانس انديشه اسلامى، چهارمين (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بهمن 1364(. منصورنژاد، محمد. بررسى تطبيقى جايگاه مردم در انديشه ولايت فقيه با فلسفه سياسى فارابى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى مصطفى محقق داماد، دانشگاه تهران، 1371. - . «تفكيك قوا، ولايت فقيه، استقلال قوا». حكومت اسلامى، سال 4، ش 11 (بهار 63 - 40 :)1378. - . «جامعه مدنى و

ص: 6038

جامعه دينى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 711. - . «قانونگذارى در حكومت اسلامى». حكومت اسلامى ، سال 3، ش 7 (تابستان 119 - 93 :)1377. منصورى لاريجانى، اسماعيل. «نقش و جايگاه مردم در حكومت اسلامى». كيهان فرهنگى، سال 15، ش 142 (خرداد 65 - 63 :)1377، ش 143 (تير 63 - 60 :)1377. موحدى كرمانى، محمدعلى. «حكومت از ديدگاه امام خمينى(س)». انديشه دانشجو، سال 1، ش 1 (مرداد 17 - 10 :)1373. موسوى بيوكى، محمد. حوزه عملكرد ولايت فقيه در تصميم گيريهاى سياسى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى ابراهيم جناتى، دانشگاه امام صادق(ع)، اسفند 1371، 493 ص. موسوى خلخالى، محمدمهدى. «اصل تشريع در حكومت اسلامى». كيهان هوايى، سال 29، ش 21( 1336 تير 9 :)1378، ش 28( 1337 تير 9 :)1378. - . شريعت و حكومت. قم: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، 1377، 175 ص. موسوى فر، رضيه. نظام ولايت فقيه و روابط بين الملل. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى نجفقلى حبيبى، دانشگاه تهران، 1373، 370 ص. مومن، محمد. «مبادى ولايت فقيه». حكومت اسلامى، سال 1، ش 2 (زمستان 11 - 6 :)1375. - . «نحوه قانونگذارى در حكومت اسلامى». ارائه شده در: كنفرانس انديشه

ص: 6039

سياسى، چهارمين (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بهمن 1364( مهدوى، غلامرضا. جايگاه مشاركت سياسى در حكومت اسلامى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى فرهنگ رجايى، دانشگاه شهيد بهشتى، 1373، 105 ص. ميراحمدى، منصور. «آزادى و ولايت در فقه سياسى معاصر شيعه». علوم سياسى، سال 1، ش 3 (زمستان 107 - 75 :)1377. - . مساله آزادى در فقه سياسى معاصر شيعه. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى داود فيرحى، مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع)، 1377. - . «مفهوم آزادى در فقه سياسى شيعه». علوم سياسى، سال 1، ش 1 (تابستان 88 - 70 :)1377. ميرمدرس، موسى. «حكومت دينى يا حكومت فقهى». ماهنامه پاسدار اسلام، سال 16، ش 182 (بهمن 25 - 20 :)1375، ش 183 (اسفند 24 - 19 :)1375، ش 184 (فروردين 24 - 21 :)1376. مير موسوى، على. «مبانى دينى و فرهنگ سياسى مشاركتى». نقد و نظر ، سال 2، ش 7 و 8 (تابستان و پاييز 111 - 86 :)1375. ناصرى، محمدباقر. «حكومت اسلامى در ايران». ارائه شده در: كنفرانس انديشه اسلامى، چهارمين (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بهمن 1364(. «نظريه دولت در فقه شيعه». كتاب نقد، سال 2، ش 8 (پاييز 65 - 4 :)1377، ش 9 و 10 (زمستان 1377 و بهار 303 - 228 :)1378، ش 11 (تابستان 297 -

ص: 6040

276 :)1378. نقيب زاده، احمد. «آيا مى توان از جامعه مدنى اسلام نام برد». ارائه شده در: همايش جامعه مدنى و انديشه دينى، (شيراز، معاونت پژوهشى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه علوم پزشكى شيراز، 14 و 15 اسفند 1376(. نوايى، على اكبر. «ولايت و قدرت حاكم اسلامى». انديشه حوزه ، سال 5، ش 17 (تابستان 245 - 220 :)1378. نورى ابيانه، فرشته. «جامعه مدنى و مدينه النبى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 259. واعظى، احمد. «پارادوكس جامعه مدنى دينى». ارائه شده در: همايش جامعه مدنى و انديشه دينى (شيراز، معاونت پژوهشى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه علوم پزشكى شيراز، 14 و 15 اسفند 1376(. - . حكومت دينى: تاملى در انديشه هاى سياسى اسلام. تهران: مرصاد، 1378، 280 ص. ولايت فقيه. تهران: موسسه در راه حق، 1378، 48 ص. ولايى، عيسى. مبانى سياست در اسلام. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1377، 572 ص. ولدسيدى، محمد. «مبانى و اهداف نظام سياسى اسلامى». ارائه شده در: كنفرانس انديشه اسلامى، چهارمين (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، بهمن 1364(. هادوى تهرانى، مهدى. «حكومت اسلامى». كتاب نقد، سال 2، ش 7 (تابستان 166 - 139 :)1377. - . ولايت فقيه (مبانى،

ص: 6041

ادله و اختيارات). تهران: انديشه جوان 1377، 148 ص. هاشمى، محمداسماعيل. «روشنفكران و حكومت اسلامى: مرورى بر شبهات دهه اخير در خصوص حكومت اسلامى و ولايت فقيه». گام چهارم، ش 3 (اسفند 28 - 25 :)1377. هاشمى شاهرودى، محمود. «شورا، اعلميت، مرجعيت و ولايت فقيه». ارم، ش 3 (مهر 36 - 27 :)1377. هدايى، عليرضا. ولايت فقيه و نظرات برخى از فقهاى بزرگ درباره آن. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى حسين گوگانى، دانشگاه تهران، 1370. يثربى، يحيى. «استبداد، سكولاريزم و حكومت دينى». كتاب نقد، ش 9 و 10 (زمستان 79 - 64 :)1377. يزدى، محمد. «تلازم احياء دين و تاسيس حكومت دينى». فصلنامه مصباح، سال 4، ش 16 (زمستان 34 - 21 :)1374. يعقوبى، ابوالقاسم. «حسبه و ولايت فقيه». حوزه ، سال 15، ش 85 و 86 (فروردين الى تير 367 - 339 :)1377.

انقلاب اسلامى

آبراهاميان، ارواند. ايران بين دو انقلاب، از مشروطه تا انقلاب اسلامى. ترجمه كاظم فيروزمند. تهران: نشر مركز، 1377، 596 ص. آغاجرى، هاشم. «گذر از اصلاح طلبى به انقلاب». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378( . ابوالحسنى شيرازى، حبيب الله. انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن. تهران: غياث، 1373، 68 ص. ازاماهى، فاد. «انقلاب اسلامى و گرايش تكنوكراتيك». ارائه شده

ص: 6042

در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. استمپل، جان دى. درون انقلاب ايران. ترجمه منوچهر شجاعى. تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رساء، 1377، 464 ص. اشرف زاده، منصور. بررسى انقلاب اسلامى ايران از ديدگاه نويسندگان و مفسرين غربى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى هوشنگ مقتدر، دانشگاه امام صادق(ع)، بهمن 1374، 117 ص. افتخارى، اصغر. «آرمانهاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». ماهنامه پاسدار اسلام ، سال 16، ش 190 (مهر 17 - 14 :)1376، ش 191 (آبان 21 - 17 :)1376. - . «تاثيرات انقلاب اسلامى ايران در گستره جهانى». نامه پژوهش ، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 286 - 215 :)1377. - . «گسستهاى اجتماعى و انقلاب اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. اكبرزاده، فريدون. مقايسه نقش رهبرى در نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمدرضا تخشيد، دانشگاه تهران، 1372، 208 ص. اكبرى، منوچهر. «امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى در ذهن و زبان جهان معاصر». حضور ، ش 27 (بهار 92 - 62 :)1378. اميربيك، كمال. «انقلاب اسلامى در مقايسه با انقلاب روسيه و فرانسه». كيهان ، 18/11/1373. انصارى، حميد. «سه اصل بنيادين انقلاب اسلامى: دين و

ص: 6043

سياست، دين و حكومت، دين و ولايت». حضور ، ش 12 (تابستان 25 - 9 :)1374. «انقلاب اسلامى، انقلاب خود انگيخته و يا وابسته» عصر ما، سال 5، ش 21( 114 بهمن 3 :)1377 و 16، ش 19( 116 اسفند 116 :)1377. «انقلاب اسلامى در بستر نظريات انقلاب (نظرات فريده فرهى، ميثاق پارسا)». كار و كارگر ، 7 و14 و 21/11/1377. «انقلاب اسلامى و تئوريهاى انقلاب». عصرما، سال 5، ش 7( 113 بهمن 6 :)1377 و 7. انقلاب اسلامى و چرايى و چگونگى رخداد آن. قم: نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، 1377، 219 ص. «انقلاب اسلامى و مساله تشكيل حكومت در اسلام: مصاحبه با مقام معظم رهبرى». انقلاب اسلامى، سال 1، ش 1 (زمستان 265 - 255 : )1377. ايزدپناه، عباس. «مقدمه اى بر مبناى فرهنگ و تمدن انقلاب اسلامى». انقلاب اسلامى، سال 1، ش 2 (بهار 125 - 105 :)1378. ايزدى، جهانبخش. مطالعه تطبيقى كاريزما (به مفهوم وبرى) با رهبرى انقلاب اسلامى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى احمد نقيب زاده، دانشگاه تهران، 1371. ايزدى، رجب. طبقه متوسط سنتى و انقلاب اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى حسين بشيريه، دانشگاه تهران، 1377. بادامچيان، اسدالله. شناخت انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن. تهران: دانشگاه آزاد اسلامى، واحد تهران جنوب، 1377، 276

ص: 6044

ص. باقى زاده، رضا. «ماهيت و عوامل انقلاب اسلامى ايران و شرط تداوم آن از منظر استاد شهيد مطهرى(ره)». ماهنامه پاسدار اسلام ، سال 18، ش 209 (ارديبهشت 1378(. باهنر، محمد جواد. مباحثى پيرامون فرهنگ انقلاب اسلامى. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، 416 ص. پارسا، ميثاق. «توسعه اقتصادى و دگرگونى سياسى». ترجمه على مرشدى زاد. نامه پژوهش ، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 101 - 37 :)1377. پارسانيا، حميد. حديث پيمانه: پژوهشى در انقلاب اسلامى. قم: معاونت امور اساتيد و معارف اسلامى، 1376، 430 ص. پراگلر، يوسف. «انقلاب اسلامى و دوران طلايى غرب». ارائه شده در: كنگره بين المللى انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. پيمان، حبيب الله. «از گفتمان انقلاب تا گفتمان دوم خرداد». دنياى سخن، ش 84 (اسفند 28 - 21 :)1377. «تحليلى درباره ماهيت انقلاب اسلامى: انقلاب اسلامى، انقلابى خودانگيخته و يا وابسته». عصرما، سال 5، ش 21( 114 بهمن 3 : )1377 و 16، ش 19( 116 اسفند 6 :)1377. ترابى، محمد. بررسى تطبيقى تئوريهاى انقلاب و انقلاب اسلامى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى كاووس سيد امامى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1372، 211 ص. جاريانى، هادى. نقش رهبرى در دو انقلاب اسلامى ايران و سوسياليستى چين (تا پيروزى انقلاب). پايان نامه كارشناسى

ص: 6045

ارشد، به راهنمايى رضاقلى نظام مافى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1369، 382 ص. جلالى، حميد. «مبانى نظرى انقلاب اسلامى». كوثر، ش 27. جلالى، رضا. «انقلاب اسلامى و بازتاب آن در روابط بين الملل: كالبد شكافى سياسى انقلاب». گام چهارم، ش 3 (اسفند 44 :)1377. حاضرى، على محمد. «انسان شناسى انقلاب عامل مغفول در تبيين انقلاب». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. حجاريان، سعيد. «تاثير انقلاب اسلامى ايران بر نظريات علوم اجتماعى». حضور، ش 18 (زمستان 147 - 138 :)1375. - . «رهبرى در انقلاب اسلامى: رهيافتى جامعه شناسانه». ايران، 29/11/1376. حجتى كرمانى، محمد جواد. «نگاهى گذرا به انقلاب اسلامى و روحانيت». ايران ، 14و15/2/1378. الحسن، مهتاج. «ريشه هاى روانى و تاريخى انقلاب اسلامى ايران». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. حسينى، حسين. «اسطوره و رهبرى كاريزمايى». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. - . «فرهنگ شيعى و كاريزما در انقلاب اسلامى ايران )1356 - 57(«. اطلاعات سياسى - اقتصادى ، سال 13، ش 137 و 138 (بهمن و اسفند 59 - 52 :)1377. حشمت زاده. محمد باقر. «انقلاب و جامعه مدنى». مجموعه مقالات ارائه شده در: همايش تحقق جامعه مدنى در

ص: 6046

انقلاب اسلامى ايران (تهران، اسفند 800 )1376 ص، ص 411. - . چارچوبى براى تحليل و شناخت انقلاب اسلامى در ايران. تهران: دانش و انديشه معاصر، 1378، 400 ص. حيدرهايى، محمدعلى. «انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن». ياد ايام، سال 2، ش 11(بهمن 20 - 11 :)1374. خدايارى، ناصر; كريمى، عليرضا. بررسى انقلاب اسلامى. تبريز: مولف، 1377، 260 ص. خرمشاد، محمدباقر. «انديشه دينى، انقلاب اسلامى و جامعه مدنى». دانشگاه اسلامى، سال 2، ش 5 (تابستان 54 - 45 :)1377. خرمشاد، محمدباقر. «فوكو و انقلاب اسلامى ايران: معنويت گرايى در سياست». پژوهشنامه متين ، سال 1، ش 1 (زمستان 224 - 209 :)1377. - . مطالعه تطبيقى تئورى انقلاب اسلامى وماركسيستى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عبدالعلى قوام، دانشگاه امام صادق(ع)، 1369، 296 ص. دانش مهرزاد. علل سياسى و اجتماعى همسويى مذهبى و ملى در آستانه انقلاب اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عبدالرضا هوشنگ مهدوى، دانشگاه امام صادق(ع)، 1377، 154 ص. دلاورى، ابوالفضل. «طرحى براى مطالعه زمينه ها و علل اجتماعى وقوع انقلاب اسلامى ايران». راهبرد ، ش 9 (بهار 88 - 47 :)1375. دوران، بهزاد. «بازسازى نظريه انقلاب در آثار امام خمينى(س)». نامه پژوهش، سال 2، ش 8 (بهار 50 - 8 :)1377. دهشيرى، محمدرضا. «بررسى تطبيقى نظريات امام خمينى(س) و

ص: 6047

انديشه گران غربى درباره انقلاب اسلامى». نامه پژوهش ، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 301 - 287 :)1377. - . «نظريه انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى(س)». حضور، ش 26 (زمستان 83 - 44 :)1377. دهقان، حميد. پژوهشى نو پيرامون انقلاب اسلامى. قم: مؤسسه انتشارات مدين، 1377، 199 ص. «دين و انقلاب: گفتگو با دكتر محمد رجبى». انقلاب اسلامى، سال 1، ش 1 (زمستان 64 - 7 :)1377. رفيع پور، فرامرز. «انقلاب اسلامى از منظر تئوريهاى انقلاب». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياى تفكر دينى، دومين، (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. - . كوششى در جهت بررسى علل پيدايش انقلاب اسلامى ايران و عوامل مؤثر در روند آينده آن. دانشگاه شهيد بهشتى، معاونت پژوهشى، 1371. روحانى، حسن. انقلاب اسلامى: ريشه ها و چالشها. تهران: مركز پژوهشهاى مجلس شوراى اسلامى، 1376، 566 ص. رهبرى، مهدى. «نوسازى شتابان و انقلاب اسلامى ايران». نامه پژوهش، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 161 - 147 :)1377. زارع، . «وجوه تمايز انقلاب اسلامى ايران از نگاه امام خمينى(س)». ندا، سال 9، ش 27 (بهار 23 - 18 :)1378. زهرانى، مصطفى. «نظام بين الملل و انقلاب اسلامى ايران». راهبرد، ش 9 (بهار 212

ص: 6048

- 193 :)1375. زيباكلام، صادق. مقدمه اى بر انقلاب اسلامى. تهران: روزنه، 1376، 288 ص. سازمان تبليغات اسلامى. انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى و نظام بين المللى (مجموعه مقالات دفاع مقدس). تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1376، 236 ص. - . انقلاب اسلامى و تهديدات. تهران: سازمان تبليغات اسلامى، مركز چاپ و نشر، 1377، 48 ص. سازمان فرهنگ و ارتباطات، مركز مطالعات فرهنگى و بين المللى. حديث انقلاب: جستارهايى در انقلاب اسلامى ايران (مجموعه مقالات). تهران: مركز مطالعات فرهنگى و بين المللى سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، 1377، 504 ص. سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى. تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران، مجموعه مقالات. تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، گروه انتشارات، 1377، 812 ص. - . جمهوريت و انقلاب اسلامى، مجموعه مقالات. تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، گروه انتشارات، 1377، 792 ص. سجادى، فرهاد. «آسيب شناسى انقلاب اسلامى ايران». بصائر ، سال 3، ش 23 (بهمن و اسفند 92 - 81 :)1375، سال 4، ش 26 (مرداد و شهريور 46 - 38 :)1376. سروش، عبدالكريم «مدلولات معرفت شناختى و كلامى انقلاب اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. سعيد، بابى. «انقلاب اسلامى و دنياى غرب». ارائه شده در: كنگره بين الملى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 -

ص: 6049

10 مهر 1378(. سلمان، نوح على. «ارزيابى نظريه كاريزما در تطبيق با واقعيت انقلاب اسلامى ايران». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياى تفكر دينى، دومين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. سمتى، محمدهادى. «انقلاب اسلامى و تجديد نظر در تئوريهاى انقلاب». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. - . «نظريه بسيج منابع و انقلاب اسلامى ايران». مجله دانشكده حقوق و علوم سياسى ، ش 35 (پاييز 176 - 137 :)1375. -. «وضعيت كنونى حوزه مطالعات انقلاب». پژوهشنامه متين ، سال 1، ش 1 (زمستان 467 - 455 :)1377. سنگرى، محمدرضا. «انقلاب اسلامى، رويكردها، واكنشها». تربيت، سال 11، ش 7 (فروردين 44 - 42 :)1375. سه تلاتى، درويش. «فروپاشى رژيم شاه در ايران». ارائه شده در: كنگره بين الملى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. سيمبر، رضا. «انقلاب اسلامى در آستانه قرن بيست و يكم». انديشه حوزه، سال 4، ش 15 (زمستان 31 - 16 :)1377. شافى، پرويز. «به دنبال دستيابى به نظريه جامع انقلاب اسلامى». حضور، ش 23 (بهار 238 - 180 :)1377. شفيعى فر، محمد. درآمدى بر مبناى فكرى انقلاب اسلامى، تحولات فكرى - فرهنگى ايران و انديشه انقلاب اسلامى:

ص: 6050

1357 - 1332. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى عباسعلى عميد زنجانى، دانشگاه تهران، 1375، 369 ص. شكرخواه، يونس. «پيروزى انقلاب اسلامى شكست تئورى دانيل لرنر». كيهان ، 17/11/1375. شيرى، محمد. سيرى در انقلاب اسلامى ايران و ريشه هاى آن. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى آيتى، دانشگاه آزاد اسلامى واحد شمال. صديقى، كليم. نهضتهاى اسلامى و انقلاب اسلامى ايران. ترجمه هادى خسروشاهى. تهران: اطلاعات، 1375، 212 ص. صفاتاج، مجيد. «انقلاب اسلامى و توسعه سياسى». همشهرى، 24 الى 26/6/1377. طاعتى، پوپك. «انقلاب اسلامى ايران: يك تحليل اجتماعى فرهنگى». ترجمه معاونت فرهنگى و اجتماعى. راهبرد ، ش 9 (بهار 266 - 257 :)1375. طاهايى، جواد. «آيا از جامعه شناسى انقلاب اسلامى مى توان به فلسفه آن راه برد؟». نامه پژوهش ، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 25 - 5 :)1377. عسگرى، سوسن. اثر مشاركت در وقوع انقلاب اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى على معنوى، دانشگاه شهيد بهشتى، 1370. «علتها و پيامدهاى انقلاب 57: گفتگو با دكتر صادق زيباكلام». دنياى سخن، ش 84 (اسفند 20 - 16 :)1377. عنايت، حميد. «انقلاب اسلامى: مذهب در قالب ايدئولوژى سياسى». ترجمه اميرسعيد الهى. اطلاعات سياسى - اقتصادى، سال 13، ش 137 و 138 (بهمن و اسفند 51 - 42 :)1377. عيوضى، رحيم. «انقلاب اسلامى

ص: 6051

و تحول در نظريه هاى انقلاب». نامه پژوهش، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 286 - 267 :)1377. غرويان، محسن. «چالشهاى فكرى و مواضع حركت دهه سوم انقلاب اسلامى». گام چهارم، ش 3 (اسفند 60 :)1377 و 61. غريبى، حسين. رابطه انقلاب با توسعه سياسى با تاكيد بر انقلاب اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمود سريع القلم، دانشگاه امام صادق(ع)، 1371، 177 ص. فارسى، جلال الدين. چهار انقلاب و دو گرايش مكتبى و دنيا - دولتى. تهران: سازمان تبليغات اسلامى، حوزه هنرى، 1375، 440 ص. فاضل، ابوتراب. «ريشه يابى مهمترين چالشهاى انقلاب». ارائه شده در: كنگره بين الملى تبيين انقلاب اسلامى. (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. فراتى، عبدالوهاب. درآمدى بر ريشه هاى انقلاب اسلامى. تهران: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، 1376، 415 ص. - . رهيافتهاى نظرى بر انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات). قم: نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، 1377، 364 ص. فراستخواه، مقصود. «بازخوانى يك روايت، چرا انقلاب شد؟». دنياى سخن، ش 84 (اسفند 45 - 40 :)1377. - . «تحليلى از ريشه هاى تاريخى و ماهيت انقلاب اسلامى ايران». سلام ، 24/11/1375. فرهى، فريده. «نظريه اسكاچپول و انقلاب اسلامى». پژوهشنامه متين، سال 1، ش 1 (زمستان 482 - 469 :)1377. فضل اللهى، يدالله. «تاثير انقلاب اسلامى بر

ص: 6052

استراتژيهاى امريكا». انقلاب اسلامى، سال 1، ش 1 (زمستان 107 - 65 :)1377. فوران، جان. «انقلاب 1977 - 79: چالشى بر تئورى اجتماعى». حضور، ش 18 (زمستان 211 - 184 :)1375. - . مقامت شكننده. ترجمه احمد تدين. تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رساء، 1377، 628 ص. - . «نظريه اى در خصوص انقلابهاى اجتماعى جهان سوم: مقايسه اى بين ايران، نيكاراگوئه، السالوادور». ترجمه مينو آقايى. راهبرد، ش 9 (بهار 256 - 225 :)1375. فوكو، ميشل. «انقلاب اسلامى ايران اولين انقلاب پست مدرنيسم جهان در قرن حاضر است». گام چهارم، ش 3 (اسفند 45 :)1377. - . ايرانيها چه رويايى در سر دارند؟. ترجمه حسين معصومى همدانى. تهران: هيرمس، 1377، 72 ص. فياض، ابراهيم. «مبانى فلسفى انقلاب اسلامى». قدس، 22/2/1378. فياضى، محمدحسن. بررسى عوامل مؤثر در دستيابى به اهداف انقلاب اسلامى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمود سريع القلم، دانشگاه امام صادق(ع)، 1370، 236 ص. قادرى، حاتم. «چالشهاى انقلاب اسلامى در آستانه قرن بيست و يكم». صبح امروز ، 2 و 12/4/1378. قبادى، خسرو. بررسى نظرى رابطه منافع ملى و ايدئولوژى اسلامى در انقلاب اسلامى. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى منوچهر محمدى، دانشگاه تهران. قربانى، نبى الله. بررسى علل ناتوانى گروههاى ملى گرا و توانمندى جريانات اسلام گرا در كسب و حفظ قدرت در روند انقلاب اسلامى

ص: 6053

)1356 - 1360(. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى محمدباقر حشمت زاده، دانشگاه شهيد بهشتى، 1376، 176 ص. «كالبد شكافى انقلاب اسلامى: ميزگردى با حضور دكتر آقاجرى، دكتر سمتى، دكتر حجاريان». عصر ما، سال 5، ش 21( 114 بهمن 4 :)1377 و 25، ش 5( 115 اسفند 4 :)1377 و 8. كدى، نيكى. «چرايى انقلابى شدن ايران». ترجمه فردين قريشى. پژوهشنامه متين، سال 1، ش 2 (بهار 237 - 221 :)1378. - . ريشه هاى انقلاب ايران. ترجمه عبدالرحيم گواهى. تهران: قلم، 1369، 447 ص. - . «مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران». ترجمه فردين قريشى، پژوهشنامه متين ،سال 1، ش 1 (زمستان 318 - 291 :)1377. كديور، جميله. رويارويى انقلاب اسلامى و امريكا. تهران: مؤسسه اطلاعات، 1374، 252 ص. - . «نقش نهضت عاشورا در شكل گيرى و تداوم انقلاب اسلامى ايران». راهبرد، ش 6 (بهار 28 - 3 :)1374. كفافى، محمدمهدى. انقلاب اسلامى ايران در جهت حاكيمت ملتهاى زير سلطه. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى اسرافيل رحيمى موفر، دانشگاه شهيد بهشتى، 1359. كولايى، الهه. «عوامل بين الملى عدم توانايى مهار انقلاب اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. گلستانى، غلام نبى. «انقلاب اسلامى رستاخيز استكبار ستيزى». انديشه حوزه، سال 4، ش 5 (زمستان 15 - 4 :)1377. گل

ص: 6054

محمدى، احمد. «زمينه هاى بسيج مردمى در انقلاب اسلامى». راهبرد ، ش 9 (بهار 106 - 89 :)1375. لى، رابرت دى. «انقلاب اسلامى و اصالت». ترجمه مهرداد وحدتى دانشمند. حضور ، ش 9 (زمستان 118 - 96 :)1373. متقى زاده، احمد. انقلاب اسلامى ايران و عوامل وقوع آن. تهران: انجمن قلم ايران، 1377، 180 ص. - . بررسى علل وقوع انقلاب اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى صادق زيباكلام، دانشگاه آزاد اسلامى، 1376. محتشمى پور، على اكبر. «رويكردهاى اساسى در سياست خارجى انقلاب». ارائه شده در: كنگره بين الملى تبيين انقلاب اسلامى (تهران، 12 - 10 مهر 1378(. محسنيان راد، مهدى. انقلاب، مطبوعات و ارزشها: مقايسه انقلاب اسلامى و مشروطيت. تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1376، 548 ص. محقق داماد، مصطفى. «انقلاب اسلامى و احياى آزاديهاى مشروع». همشهرى ، 1/5/1377. محمدى، منوچهر. انقلاب اسلامى در مقايسه با انقلابهاى فرانسه و روسيه. تهران: مؤلف، 1374، 332 ص. - . «انقلاب اسلامى در نظام جهانى». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى، دومين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. - . تحليلى بر انقلاب اسلامى. تهران: اميركبير، 1377، 256 ص. محمدى، يدالله. «انقلاب اسلامى، برداشتها و رويكردهاى مختلف». فصلنامه مصباح ، سال 5، ش

ص: 6055

20 (زمستان 37 - 21 :)1375. محمدى حبيبيه، محمدرضا. «جايگاه انقلاب اسلامى ايران در نظم نوين جهانى». مجموعه مقالات ارائه شده در: سمينار بررسى سيره نظرى و عملى حضرت امام خمينى(س)، چهارمين (تهران، جمعيت زنان جمهورى اسلامى ايران، خرداد 228 )1373 ص، ص 171. مدرسى، محمدتقى. استراتژى انقلاب اسلامى. ترجمه محمد صادق پارسا. تهران: مؤلف، 1371، 319 ص. مدنى، سعيد. «كلبد شكافى انقلاب: ميزگردى با حضور آقايان دكتر خامه اى، دكتر پيمان، دكتر پهلوان». ايران فردا، سال 7 ش 51 (بهمن و اسفند 52 - 43 :)1377. مديرشانه چى، محسن. «نظريه توسعه ناموزون در تحليل انقلاب اسلامى». نامه پژوهش ، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 37 - 27 : )1377. مركز اسناد انقلاب اسلامى. انقلاب اسلامى در پايان نامه هاى دانشگاهى جهان: روابط بين الملل - تاريخ سياسى. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1378، 368 ص. مشيرزاده، حميرا. «نگاهى به رهيافتهاى مختلف در مطالعه انقلاب اسلامى ايران». راهبرد ، ش 9 (بهار 46 - 27 :)1375. مصطفوى، پروين. «شاخصه هاى يك انقلاب اسلامى با ملاحظه آراء و سيره امام خمينى(س)». دانشگاه اسلامى ، سال 3، ش 9 و 10 (تابستان و پاييز 163 - 156 :)1378. مطهرى، مرتضى. پيرامون انقلاب اسلامى. تهران: صدرا، 1373، 192 ص. - . «ماهيت و عوامل انقلاب

ص: 6056

اسلامى». ارم، ش 2 (بهمن 50 - 48 :)1376. معاونت امور اساتيدو دروس معارف اسلامى . رهيافتهاى نظرى بر انقلاب اسلامى، مجموعه مقالات. تهران: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، 1377، 366 ص. معدل، منصور. «نظريه هاى انقلاب اسلامى، كوشش براى تطبيق با انقلاب اسلامى». ترجمه محمدسالار

ص: 6057

كسرايى. پژوهشنامه متين ، سال 1، ش 1 (زمستان 358 - 319 :)1377. معظم پور، اسماعيل. انقلاب اسلامى و گستردگى دولت. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى احمد نقيب زاده، دانشگاه تهران، 1377. منصورى، جواد. جنگ فرهنگى عليه انقلاب اسلامى. تهران: آستان قدس رضوى، 1376، 152 ص. موسوى، رضا. تحليل جنبه هاى ناسيوناليسم در انقلاب فرانسه و بررسى آن در انقلاب اسلامى ايران. پايان نامه كارشناسى ارشد، به راهنمايى احمد نقيب زاده، دانشگاه امام صادق(ع)، 1370، 290 ص. مولانا، حميد. «ريشه هاى پيروزى انقلاب اسلامى». كيهان، 18/11/1375. - . «علوم اجتماعى و انقلاب اسلامى». كيهان ، 29/11/1377. مهاجرى، مسيح. «امام خمينى(س) و رسالت بين المللى انقلاب اسلامى». ارائه شده در: كنگره بين المللى امام خمينى(س) و احياء تفكر دينى، دومين (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 13 - 11 خرداد 1377(. ميرسپاسى آشتيانى، على. «بحران سياست غيردينى و ظهور اسلامى سياسى در ايران». نامه پژوهش، سال 3، ش 10 و 11 (پاييز و زمستان 161 - 105 :)1377. «ميزگرد چالشهاى نظرى در باب اهداف انقلاب اسلامى، با شركت: دكتر محمد حسين پناهى، دكتر حاتم قادرى، حجت الاسلام محسن كديور، دكتر عباس منوچهرى». پژوهشنامه متين ، سال 1، ش 1 (زمستان 82 - 9 :)1377. نجفى، محمدجواد. «نقش نهضت عاشورا در تشكيل و تداوم انقلاب اسلامى ايران». بصائر

ص: 6058

، سال 2، ش 9 (تير 35 - 28 :)1374. نجم آبادى، افسانه. «بازگشت به اسلام: از مدرنيسم به نظم اخلاقى». ترجمه عباس كشاورز شكرى. پژوهشنامه متين ، سال 1، ش 1 (زمستان 386 - 359 :)1377. نقوى حسينى، حسين. انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن. تهران: برهمند، 1376، 248 ص. نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها. درآمدى بر ريشه هاى انقلاب اسلامى، مجموعه مقالات. تهران، 416 .1376 ص. واعظزاده خراسانى، محمد. امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات). مشهد: آستان قدس رضوى، 359 .1375 ص. - . «درآمدى بر مجموعه مقالات امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى». مشكوة، ش 46 (بهار 34 - 4 :)1374. هاديان، ناصر. «نظريه تدا اسكاچپول و انقلاب اسلامى». راهبرد، ش 9 (بهار 26 - 1 :)1375. هوشى سادات، هاشم. «اصول و آرمانهاى انقلاب اسلامى از نگاه استاد شهيد مطهرى». اطلاعات، 24/11/1377. يعقوبى، ابوالقاسم. «نقش روحانيت در تثبيت انقلاب اسلامى». حوزه، ش 64 - 63 (مرداد الى آبان 383 - 331 :)1373.

ص: 6059

كتابهاى حديثى از نگاه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 عابدي، احمد براى استدلال به يك حديث، ابتدا بايد اعتبار آن را مورد ارزيابى قرار داد و چنانچه با دليل معتبر، صحت صدور آن وايت به دست آمد، آن گاه مى توان طبق آن عمل نمود. هرعلمى از علوم اسلامى،ملاكهايى براى تشخيص حديث صحيح و ميزان اعتبار آن دارد و ازآنها بهره مى گيرد. در علم فقه، بيشترين توجه به بررسى سنداختصاص دارد. در علم اخلاق و معارف و تفسير، به سند، كمتر توجه شده و نظرها بر محتواى حديث، متمركز است; اما در علم فقه،تنها بررسى سند براى احراز صدور آن، كافى نيست; بلكه ابتدابايد منبع حديث و كتابى كه حديث از آن گرفته شده است، قابل اعتماد باشد و پس از آن، به بررسى سند پرداخته شود. مبناى استوارى كتب حديث هر كتاب حديثى از جهات متعدد بايد مورد بحث قرار گيرد: 1. صحت انتساب كتاب به مولف آن، 2. قابل اعتماد بودن اصل كتاب، 3. مصون بودن كتاب از تحريف و دستخوش حوادث بودن، و كم و زيادنشدن آن از زمان مولف تا زمان حاضر. پس از آنكه تمام جهات فوق ثابت گرديد، آن گاه بايد سند آن احاديث را مطالعه و بررسى نمود. تعداد اندكى ازكتابها(همچون كتب اربعه)، نيازى به اين مباحث ندارند;زيرا به صورت

ص: 6060

متواتر، براى ما ثابت شده است كه مثلا كتاب (كافى)يى كه امروز موجود است، بدون هيچ كم و زياد شدن، همان كتابى است كه مرحوم كلينى در ابتداى قرن چهارم هجرى تاليف نموده است;علاوه بر آنكه سند متصل نيز بر آن وجود دارد و از زمان ما تازمان كلينى، همه راويان اين كتاب مشخص اند. گرچه اين گونه سند، جنبه تيمن و تبرك داشته، تاثيرى در اعتبار روايات اين كتاب ندارد; ولى اين بحث در ساير كتابها مورد نياز و ضرورى است. به عنوان مثال، احمد بن محمد بن خالد برقى، محدثى بزرگ است كه عدالت و وثاقت و علم او براى ما روشن و ثابت گرديده است. او مولف كتاب (المحاسن) است و در اين كتاب، روايات فقهى و آداب و سنن را گردآورى نموده است. احاديث اين كتاب، عمومامسند بوده، سند آنها از مولف تا امام معصوم(ع)، به صورت متصل نقل شده است;اما در عين حال، اين كتاب براى ما قابل اعتمادنيست; زيرا نمى دانيم آنچه امروز به نام (المحاسن) موجود است،آيا دقيقا همان نوشته مولف آن است يا خير; بلكه مى دانيم اين كتاب، در همان قرن سوم و چهارم، دستخوش تحريف گرديده و مقدارى به آن افزوده شده است; همچنان كه تحريف به كاستى نيز به آن روى آورده است. به عبارت ديگر، در مورد كتاب (المحاسن)، وثوق به مولف داريم نه به

ص: 6061

مولف; اما در مورد كتاب (كافى)، هم وثوق به مولف است و هم به مولف. با توجه به آنچه گذشت، بايد قبل از بحث از سند روايات، نگاهى جامع به اصل كتاب داشت و ميزان اعتبار آن را مشخص نمود وچنانچه اصل كتاب، سند قطعى يا ظنى معتبر نداشته باشد، بحث ازسند روايات آن، سودى نخواهد داشت. به همين جهت، نگاه امام خمينى(ره) را به برخى كتابهاى معروف و مهم حديثى، در اينجامورد تحليل و بررسى قرار مى دهيم. برخى كتب حديث در نگاه امام(ره) الف) صحيفه سجاديه اين كتاب به: خواهر قرآن، انجيل اهل بيت(ع)، زبور آل محمد(ص) وصحيفه كامله سجاديه، شهرت داشته و مجموعه دعاهايى را كه امام باقر(ع) و زيد شهيد از پدر بزرگوار خود نقل كرده اند، دربردارد. چون در مقدمه (صحيفه سجاديه) آمده است كه اين كتاب، مشتمل بر75 دعا از امام سجاد(ع) است، در حالى كه آنچه اكنون در(صحيفه) موجود است، 54 دعاست و 21 دعاى آن، مفقود شده است، به همين جهت، برخى از علماى بزرگ (چون شيخ حر عاملى، علامه افندى،حاجى نورى، علامه تهرانى و سيد محسن امين جبل عاملى)، براى پيدا كردن آن 21 دعاى مفقود شده، به تتبع و تفحص در كتابهاى حديثى پرداخته و هر كدام، دعاهاى جديدى را به دست آورده اند وآنها را در

ص: 6062

مجموعه هايى به نام صحيفه سجاديه دوم، سوم، چهارم،پنجم و... گردآورى كرده اند. آنچه فعلا مورد بحث اين مقال است، صحيفه اول است كه معروف ترين صحيفه است. از طرف ديگر، مى دانيم كه تحريف به نقيصه، هيچ گاه به ارزش و اعتبار كتاب، صدمه اى وارد نمى كند. به اين جهت،ساقط شدن 21 دعا از (صحيفه)، مشكل و مانعى پديد نمى آورد. و اما اعتبار كتاب (صحيفه سجاديه) در ابتداى (صحيفه سجاديه)، سند آن ذكر شده است; ولى اين سند،از جهات متعددى جاى بحث و گفتگو دارد كه روشن خواهد شد. امادو راه آسان تر براى اثبات كمال اعتبار اين كتاب وجود دارد: 1. ادعاى تواتر كتاب، به طورى كه اگر كسى كتابهاى رجال و نيزكتابهاى ادعيه و حديث، مثل «الارشاد» شيخ مفيد و «كفايه الاثر»را بررسى كند، به درستى اين ادعاى تواتر، يقين مى نمايد. همچنان كه علامه افندى نيز اين ادعا را به صورت قطعى ذكر نموده است. (1) 2. گاهيقوت مضمون روايت، شاهد بر صدق و درستى آن است. توضيح آنكه ائمه معصوم(ع)، دو نوع معجزه دارند: معجزات قولى ومعجزات فعلى. براى نوع مردم، معجزاتى چون شق القمر و تكلم سنگريزه، بسيار مهم است; اما عالمان و انديشمندان، در برابر(سخنان) معصومان(ع) خضوع بيشترى دارند. معجزات فعلى، معمولامحدود به زمان و مكان

ص: 6063

خاصى بوده است; اما معجزات قولى، فراتراز زمان و مكان هستند. متن دعاهاى «صحيفه سجاديه» نيز بهترين شاهد بر صدور آنها از زبان مبارك امام معصوم(ع) است; زيراچنين مضمونها و عبارتهايى از غير معصوم نمى تواند صادر شود. ضمنا سند كتاب (صحيفه سجاديه) نيز در مقدمه آن كتاب شريف آمده است. حضرت امام خمينى(ره) در مورد (صحيفه سجاديه) فرموده است: ... والا فابواب المناقشه فى الاسناد و الدلاله فى كثير منهامفتوحه حتى فى (الصحيفه المباركه السجاديه)، فان سندها ضعيف وعلو مضمونها و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحو وثوق على صدورها، لكن لاتوجبه فى جميع فقراتها واحده بعد واحده حتى تكون حجه يستدل بها فى الفقه، و تلقى اصحابنا اياها بالقبول كتلقيهم (نهج البلاغه) به لو ثبت فى الفقه ايضا انما هو على نحو الاجمال وهو غير ثابت فى جميع الفقرات. (2) توضيح اين كلام آنكه: اولا محل بحث امام(ره)، فقه است و مقصود آن است كه «صحيفه سجاديه»، قابل استدلال فقهى نيست; ولى از جهت معارف و اخلاق وآداب، كاملا معتبر است; زيرا ملاك در اين علوم، عقل و استدلال است و هرچه با عقل موافق باشد، قابل پذيرفتن است و دقت زيادى در سند، لازم نيست، به خلاف فقه كه بيشترين توجه آن، به سندروايات است. ثانيا مراد حضرت امام خمينى از ضعف سند (صحيفه سجاديه)،

ص: 6064

آن است كه در سند اين كتاب، نجم الدين ابوالحسن محمد بن حسن بن احمدبن على است كه مجهول است و نيز عمير بن متوكل (كه صحيفه را ازپدرش متوكل بن هارون نقل كرده) توثيق ندارد. عبدالله بن عمر بن الخطاب نيز همين سرنوشت را دارد. بنابراين، سه نفر راوى درسند صحيفه وجود دارند كه باعث شده اند آن سند، ضعيف تلقى شود;مخصوصا كه گوينده (حدثنا) در ابتداى سند (صحيفه)، معلوم نيست چه كسى است. ثالثا امام خمينى معتقد است اينكه اصحاب و علما و محدثان شيعه،دو كتاب «صحيفه سجاديه» و «نهج البلاغه» را تلقى به قبول كرده اند، نيز دليل بر صحت و درستى آنها نمى شود; زيرا گرچه اصل اين تلقى صحيح است (و به همين جهت، طبق مقبوله عمر بن حنظله، ولايت فقيه قابل اثبات است); ولى اين تلقى و پذيرفتن، در مورد تك تك روايات و جملات اين دو كتاب، ثابت نشده است. علاوه بر آنكه اگركسى ادعا كند كه اين پذيرفتن، صحيح است، قطعا مقصود وى تنها درعلم اخلاق و آداب و سنن است، نه در فقه; زيرا بناى علوم ديگرغير از فقه، بر نوعى تسامح و تساهل در بررسى سند است. رابعا امام خمينى(ره) ادعا مى كند كه قوت مضمون، مى تواند دليل بر صحت يك حديث يا كتاب حديثى باشد. اين كبرا صحيح است

ص: 6065

كه هرچه معجزه قولى باشد و قوت مضمون داشته باشد، مى تواند دليل وشاهد بر صدق و صدور آن از معصوم(ع) باشد; لكن صغراى آن روشن نيست; زيرا تمام جمله هاى «صحيفه» و «نهج البلاغه»، از جهت فصاحت و بلاغت و ارزش، در يك سطح نيستند; همچنان كه قرآن كريم،با آنكه تمام آيات شريف آن معجزه است; اما از جهت فصاحت، تمام اين آيات، در يك سطح نيستند. بنابراين، ما از طريق قوت مضمون و غناى علمى محتواى احاديث و ادعيه «صحيفه» نيز نمى توانيم ثابت كنيم كه تمام آن، كلام امام(ع) و قابل استدلال است. همچنان كه قبلا گفتيم، ديدگاه فقهى امام(ره) نسبت به «صحيفه»،با ديدگاه عرفانى و اخلاقى وى به اين كتاب، متفاوت است. به همين جهت، هم ايشان در «آداب الصلاه» فرموده است: و در كلمات ائمه اطهار(ع)، خصوصا در «صحيفه سجاديه» همان صحيفه نورانيه الهيه كه از سماء عرفان عارف بالله و عقل نورانى، سيد ساجدين(ع) نازل شده براى خلاص بندگان خدا از سجن طبيعت و فهماندن ادب عبوديت و قيام در خدمت ربوبيت ، اين لطيفه الهيه، بسيار ذكر شده است. (3) آنچه تا كنون ذكر شد، توضيح ديدگاه حضرت امام(ره) نسبت به(صحيفه سجاديه) بود; اما نگارنده تصور مى كند كه اعتبار«صحيفه سجاديه»، هم از جهت سند و هم از جهت تواتر و نيز ازجهت قوت مضمون، قابل

ص: 6066

اثبات است و چون اثبات اين نظر، احتياج به بحث گسترده اى دارد، فعلا از آن صرف نظر مى شود. (4) شايان ذكر است كه از آنچه ذكر شد، ديدگاه حضرت امام(ره) نسبت به «نهج البلاغه» نيز روشن گرديد; زيرا امام خمينى(ره)، (نهج البلاغه) را مانند «صحيفه» دانسته و آنچه را درباره «صحيفه»ذكر كرده است، با اندك2 تفاوتى در مورد «نهج البلاغه» نيز جارى مى داند. به هر حال، تسامح در ادله سنن، اقتضا مى كند كه روايات «نهج البلاغه» و «صحيفه سجاديه»، از جهت اخلاقى، قابل استدلال باشند ودر عمل نيز آنچه طبق آنها به رجاى مطلوبيت انجام شود، باعث ترتب ثواب مى گردد و بلكه از ديدگاه اخلاقى، بهترين كتاب درموضوع اخلاق، همين دو كتاب هستند. حضرت امام(ره) فرموده است: همين ادعيه و همين خطبه ها، و همين «نهج البلاغه» و همين«مفاتيح الجنان» و همين كتابهايى كه ادعيه هستند، اينها همه كمك انسان اند در اينكه انسان را آدم كنند. (5) ب) مصباح الشريعه سيد بن طاووس مى گويد: (... مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه) را كه از امام صادق(ع)نقل شده است، همراه خود داشته باشد; زيرا اين كتاب، در موضوع حركت به سوى خداى متعال و آگاهى بر اسرار، بسيار با ارزش است. (6) مرحوم حاجى نورى در (خاتمه مستدرك الوسائل)، مفصلا درباره اعتبار اين كتاب، بحث

ص: 6067

نموده و سخنان علمايى را كه صحت آن راپذيرفته اند، نقل كرده است. آن گاه به بحث از روايات اين كتاب پرداخته و مى گويد: گرچه روايات اين كتاب با ساير روايات ائمه اطهار(ع) شباهتى ندارد; ولى لازم نيست كه تمام روايات، مشابه يگديگر باشند و شهادت علماى بزرگ به اعتبار اين كتاب، براى اثبات اعتبار آن كفايت مى كند. (7) حضرت امام(ره) در آثار اخلاقى و عرفانى خود، فراوان به اين كتاب اعتماد كرده و محتواى آن را به عنوان حديث ، نقل مى نمايد و بلكه شايد بتوان گفت در مباحث اخلاقى، به اين كتاب،بيش از هر كتاب ديگرى اعتماد كرده است; (8) ولى در مباحث فقهى خود، هرگز به آن اعتماد ندارد و فرموده است: به هر حال، متن اين كتاب، خود، بهترين شاهد است كه نمى تواندحديث باشد; زيرا با ساير روايات، هماهنگى ندارد و از اين جهت،شايد بتوان گفت كه اين كتاب، ساخته و پرداخته عالمانى است كه گرايش هاى عرفانى داشته اند و برداشت هاى خود را از كلمات ائمه دين، در اين كتاب بيان داشته اند. (9) به هر حال، وقتى ملاك ارزيابى كتاب حديثى به صورت استحسانى وشخصى باشد، عالمى چون امام خمينى(ره)، ادعا مى كند كه عبارتهاو مضامين «مصباح الشريعه»، شاهد بر حديث نبودن آن است و عالم ديگرى چون علامه مجلسى

ص: 6068

اول (آن گونه كه حاجى نورى از او نقل كرده است) (10) ادعا مى كند كه قوت مضمون و زيبايى احاديث «مصباح الشريعه»، دليل بر صدور آن از معصوم است. ج) كتاب من لايحضره الفقيه اين كتاب، دومين كتاب از كتب اربعه حديثى شيعه است. در اعتباراين كتاب و صحت انتساب آن به شيخ صدوق، هيچ شك و ترديدى وجودندارد; ولى آيا مرحوم صدوق به شرطى كه در مقدمه كتاب ذكر كرده است، وفادار باقى مانده است يا خير؟ وى در ابتداى اين كتاب مى فرمايد:«تنها چيزى را كه بين خود وخداى متعال حجت مى دانم، نقل مى كنم»; (11) اما با توجه به آنكه روايات ضعيف فراوانى در اين كتاب يافت مى شود، چگونه مى توان گفت كه مرحوم صدوق، تمام آن را حجت مى دانسته است. معروف است كه شيخ صدوق، اين جمله را در ابتداى كتاب فرموده;اما پس از آنكه مقدارى پيش رفته است، تصميم خود را تغيير داده و يا آنكه اين عهد را فراموش كرده است. امام خمينى(ره) نيزهمين نظر را پذيرفته و مى گويد: ... مع قوله قبيل ذلك فى حق كتابه: «لم اقصد فيه قصد المصنفين فى ايراد جميع ما رووه، بل قصدت الى ايراد ما افتى به و احكم بصحته و اعتقد فيه انه حجه بينى و بين ربى»، و هو

ص: 6069

و ان لم يف بهذا العهد فى كتابه كما يظهر للمراجع به ، لكن رجوعه عنه فى اول الكتاب فى غايه البعد. (12) اما به نظر نگارنده، شيخ صدوق، نه عهد خود را فراموش كرده و نه تصميم خود را تغيير داده است (مخصوصا اگر گفته شود كه نوعانويسندگان، مقدمه كتاب را پس از اتمام اصل آن به رشته تحريردر مى آورند و شيخ صدوق، پس از اتمام كتاب، حكم به صحت تمام آن نموده است); بلكه از خود مقدمه كتاب نيز قرائنى به دست مى آيد كه نشان مى دهد مرحوم صدوق، اين مقدمه را پس از اتمام اصل كتاب نوشته است. به علاوه، بسيار بعيد است كه شيخ صدوق، درهمان ابتداى كتاب الطهاره «من لايحضره الفقيه»، تصميم خود راعوض كرده باشد. اصل اين اشكال، به جهت آن است كه نوعا فقها، صحيح بودن حديث وحجت بودن آن را در زمان صدوق، به همان معناى امروزى حديث«صحيح» معنا مى كنند; آن گاه با مشكل مواجه مى شوند و در كلام مرحوم صدوق، به تناقض يا تضادى آشكار برخورد مى كنند; در حالى كه اصلا تهافت و اختلافى در كلام صدوق با روش او در اين كتاب،وجود ندارد; زيرا مراد شيخ صدوق از حديث صحيح و آن چيزى كه حجت است، اين است كه حديث، در يك اصل مشهور از

ص: 6070

«اصول اربعماه»يا در دو اصل از آنها باشد و معناى حديث صحيح، از قرن هشتم به بعد، اين است كه تمام راويان سند حديث، موثق، بلكه عادل باشند. خلط بين اين دو معناى صحيح، موجب اين اشكالات واشتباهات شده است. بنابراين، كلام مرحوم صدوق، كاملا صحيح است و عمل او در كتابش،برخلاف ادعاى او در مقدمه كتاب نيست. د) بحارالانوار حضرت امام(ره) درباره كتاب شريف (بحارالانوار)، معتقد است: كتاب «بحارالانوار» كه تاليف عالم بزرگوار و محدث عالى مقدار،محمد باقر مجلسى است، مجموعه اى است از قريب چهارصد كتاب ورساله كه در حقيقت، يك كتابخانه كوچكى است كه با يك اسم نام برده مى شود. صاحب اين كتاب، چون ديده كتابهاى بسيارى ازاحاديث است كه به واسطه كوچكى و گذشتن زمانها از دست مى رود،تمام آن كتابها را بدون آنكه التزام به صحت همه آنها داشته باشد، در يك مجموعه به اسم «بحارالانوار» فراهم كرده و نخواسته كتابى عملى بنويسد يا دستورات و قوانين اسلام را در آنجا جمع كند تا در اطراف آن، بررسى كرده و درست را از غير درست جداكند. در حقيقت، «بحار»، خزانه همه اخبارى است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده، چه درست باشد يا نادرست. در آن، كتابهايى هست كه خود صاحب (بحار)، آنها را درست نمى داند; و او نخواسته كتاب عملى بنويسد

ص: 6071

تا كسى اشكال كند كه: چرا اين كتابها رافراهم كردى؟ پس نتوان هر خبرى كه در (بحار) است، به رخ دينداران كشيد كه آن، خلاف عقل يا حس است; چنانكه نتوان بى جهت، اخبار آن را ردكرد كه موافق سليقه ما نيست; بلكه در هر روايتى بايد بررسى شودو آن گاه با ميزانهايى كه علما در اصول تعيين كرده اند، عملى بودن يا نبودن آن را اعلان كرد. (13) ما چون در كتاب «آشنايى با بحارالانوار»، به طور مفصل، در مورد«بحارالانوار» بحث كرده ايم، از تحليل و نقد و بررسى اين كلام حضرت امام(ره) در اينجا خوددارى مى كنيم. (14) احاديث فقهى در غير كتابهاى حديثى بخش زيادى از روايات فقهى، رواياتى هستند كه در غير كتابهاى حديثى نقل شده اند; مثلا كتابهاى المبسوط، الخلاف، الانتصار،المقنعه، المقنع، السرائر، و...، كتابهاى فقهى هستند و براى تدوين حديث، تاليف نشده اند; اما احاديث بسيارى در اين كتابهايافت مى شود كه تنها منبع آنها نيز همين كتابهاست. آيا چنين كتابهايى، قابليت و ارزش استناد دارند و رواياتى كه از آنها به دست آيد، مى تواند مستند فقهى قرار گيرد يا خير؟ حضرت امام(ره) دراين باره مى فرمايد: در برخى از كتابهاى استدلالى فقه، رواياتى از اهل سنت براى جدل با آنان نقل شده است و اين روايات، براى ما قابل استدلال نيستند; مثل

ص: 6072

روايات كتابهاى سيد مرتضى رضوان الله عليه. (15) از اينجا معلوم مى شود كه اگر رواياتى تنها از طرق عامه نقل شده بود و فتوايى هم مطابق آن در ميان علماى شيعه بود، اين فتوا، سبب جبران ضعف آن حديث نمى شود; مگر آنكه ثابت شود تنهامستند آن فتوا، همين روايت بوده است. از اينجاست كه روايات كتابهايى مثل: الانتصار، الناصريات، مسائل الخلاف، المنتهى،التذكره، والغنيه، قابل استناد نيستند. (16) در مورد كتاب فقهى (المقنع) مرحوم صدوق نيز حضرت امام(ره) مى فرمايد: گرچه مرحوم صدوق در مقدمه اين كتاب مى گويد: «من سند اين روايات را حذف كردم تا حفظ آن آسان باشد»; ولى احتمال داردمعناى اين كلام شيخ صدوق، آن باشد كه تمام روايات اين كتاب، دركتابهاى اصول وجود دارد و آن كتابهاى اصول، موثق بوده وبنابراين، تمام اين روايات، با سند صحيح به صدوق رسيده اند واحتمال دارد كه معناى كلام صدوق، اين باشد كه سند شيخ صدوق به آن اصول، سند صحيحى بوده است; اما توثيق اصحاب آن اصول ننموده است; يعنى سند صحيح دارد كه تمام آنچه نقل كرده است،در آن اصول، موجود بوده است و اين احتمال دوم، اقرب و قوى تراز احتمال اول است. (17) بنابراين، روايات كتاب «المقنع» به نظر حضرت امام(ره) قابل استدلال فقهى نيست و از نظر اعتبار، مثل مرسلهاى «من لايحضره الفقيه»

ص: 6073

نبوده، اعتبار آنها كمتر است. احاديث كتاب «مستطرفات السرائر» نيز همين سرنوشت را دارد; زيرابه نظر حضرت امام(ره)، گرچه ابن ادريس، اين روايات را از«اصول اربعماه» «مثل كتاب بزنطى و ابن بكير» گرفته است; ولى«اصول اربعماه»، در زمان مشايخ سه گانه (كه كتب اربعه را مى نوشتند)، معروف بودند و آنان، سند خود را به صاحبان اصول، ذكركرده اند; ولى ابن ادريس، چون سند خود را به آن اصول، ذكرننموده و احتمال دارد ايشان با اجتهاد و حدس خود به دست آورده باشد كه اين اصول از همان مولفان است، لذا اين احاديث او قابل اعتماد نيستند; به خلاف مرحوم صدوق و امثال او كه اصلا اهل اجتهاد كردن و حدس نبودند و تنها به خبر حسى اعتماد مى نمودند. به همين جهت، مرسلات مرحوم صدوق، قابل اعتماد است، به خلاف مرسلات مرحوم ابن ادريس. (18) شبيه همين كلام را حضرت امام(ره) درباره كتاب «الاختصاص» شيخ مفيد نيز فرموده و معتقد است كه مرسلات شيخ مفيد، مثل مرسلات شيخ صدوق، قابل اعتماد نيست; زيرا مرحوم مفيد، اهل اجتهادبوده و به وجوه ظنى و حدسى نيز اعتماد مى كرده است، برخلاف مرحوم صدوق. (19) آنچه ذكر شد، ديدگاه حضرت امام(ره) به نسبت برخى از مهمترين كتابهاى حديثى بود و شايد موارد ديگرى نيز افت شود كه حضرت امام(ره)، ديدگاه خود را درباره كتابهاى روايى

ص: 6074

بيان كرده باشدكه ما به آن، دست نيافته باشيم.

پى نوشت ها

: 1. الصحيفه السجاديه الثالثه، ص4. 2. المكاسب المحرمه،[الامام]روح الله الخمينى، ج1، ص320. 3. آداب الصلاه، ص192. 4. يك مقاله مفيد در اين زمينه: (اسناد و مشايخ راويان صحيفه كامله)، دكتر منصور پهلوان، علوم حديث، ش12، ص26. (ويراستار) 5. تفسير سوره حمد، ص151. 6. الامان من اخطار الاسفار و الازمان، سيد بن طاووس، ص78. 7. خاتمه مستدرك الوسائل، ج3، ص330. 8. براى مثال، ر.ك: آداب الصلاه، ص192 و 242. 9. المكاسب المحرمه، ج1، ص320. 10. خاتمه مستدرك الوسائل، ج3، ص330. 11.كتاب من لايحضره الفقيه، ج1، ص3. 12. المكاسب المحرمه، ج1، ص55. 13. كشف اسرار، ص319. 14.آشنايى بابحارالانوار، احمد عابدى، انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى، تهران، زمستان 1378 ش، 300 صفحه، رقعى. (ويراستار) 15. المكاسب المحرمه، ج1، ص22. 16. همان جا. 17. المكاسب المحرمه، ج2، ص26. 18. همان، ص47. 19. المكاسب المحرمه،،ج1،ص78و293.

ص: 6075

كنكاشى دركلام امام (ره) برارتجاع فمينيسم بررسي ايرادات به حقوق زنان در اسلام و جواب آن

اشاره

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 5 آنچه امروزه در ايران اسلامى تحت عنوان «فمنيسم» مطرح مى گردد داراى همان ويژگيهاى كلى جنبش زنان در دوره طاغوت است كه مهمترين شاخصه آن مخالفت با «ديندارى» زنان و «حقوق» آنان در عرصه فقه مى باشد. در حقيقت فمنيسم وارداتى(1) مصداق بارزى از روشنفكرى مرتجع(2) است كه با گام برداشتن در جهت خلاف دين، خط بطلانى بر كارآيى و واقع نمائى خود كشيده است. حاصل عمر حضرت امام قدس سره، استاد شهيد مطهرى(ره) در اعتراض به روش متداول روشنفكران ايرانى كه فريب خوردن با نام فمنيسم يا همان دفاع از حقوق زنان است كه اظهار مى كنند: «احياء حقوق فراوان و متروك زنان در اسلام» نهضت حقيقى زنان مسلمان است «نه اينكه با تقليد و تبعيت كوركورانه از روش مردم غرب كه هزاران بدبختى براى خود آنها بوجود آورد. نام قشنگى بر روى يك فرضيه غلط بگذاريم.(3) و با تبعيت از حركتهاى فمنيستى، «بدبختيهاى نوع غربى» زن را بر «بدبختى هاى نوع شرقى»اش اضافه نمائيم.(4)

ادعاى اصلى؛ تشابه حقوق زن و مرد

ايده «تشابه حقوق» كه با مارك تقلبى «تساوى حقوق زن و مرد» در اواسط دهه پنجاه شمسى در اين كشور رايج

ص: 6076

شد بار ديگر در حركت ارتجاعى روشنفكران در دهه هشتاد مطرح گرديد و اين بار كه به بركت انقلاب بزرگ اسلامى در كشورمان، زنان از قشرهاى مختلف جامعه در سطح وسيعى در صحنه هاى علمى، فرهنگى و سياسى و اجتماعى حضور و مشاركت يافته اند، اين ديدگاه نيز سعى مى كند تا با گسترش مصاديق تشابه حقوق، خود را مجددا مطرح نموده و مطالباتش را از جامعه، انقلاب و اسلام افزايش دهد. اما همچنان با دو اشتباه بزرگ دست به گريبان است يكى اصل تئورى و ديگرى مطالبات. بطلان اصل مدعا را به پاسخهاى استاد شهيد مطهرى (ره) مى سپاريم كه در سالهاى 45 و 46 و شمسى، در مقام پاسخگويى به شبهات چهل گانه روشنفكرمآبان در باب حقوق خانوادگى زن، سلسله مقالاتى را تهيه نمودند كه در مجله زن روز آن زمان به چاپ رسيد و پيش از پيروزى انقلاب اسلامى نيز به صورت كتابى تحت عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر شد استاد با تبيين اصل «عدل» به عنوان فلسفه حقوق اسلامى، مساوات انسانى زن و مرد و ضرورت عدم مشابهت حقوقى آنها را بررسى مى نمايد. 1 بازگشت به قانون حمايت از خانواده كه به دنبال حركتهاى سال 45 در زمان طاغوت به تصويب رسيد و از آن جمله اعطاى حق طلاق

ص: 6077

به زنان و اجراى مجازات براى تعدد زوجات مرد. 2 رجعت به قانون مجازات عمومى زمان طاغوت كه زن و مرد در قصاص، ديه و شهادت (گواهى) همانند تلقى مى شدند. 3- لغو قانون حضانت اطفال كه در زمان طاغوت و بعد از انقلاب به آن عمل شده است. 4- كسب مناصب نخست سياسى كشور براى زنان. قبل از پاسخگويى به «مطالبات» فوق لازم است دو نكته را روشن نماييم: 1- مسلّمات و ضروريات حقوقى زنان در صراحت وحى: حقوقى مانند حق الارث و شهادت زنان به عنوان «محكمات» پذيرفته شده در كليه فرق اسلامى است و قابل تأويل نمى باشد. فقه پوياى جواهرى نيز با متدولوژى ويژه خود تطابق با مقتضيات زمان را در فروع و متشابهات جستجو مى كند. نكته اى كه لازم است تذكر داده شود اين است كه اجتهاد به مفهوم واقعى كلمه يعنى تخصص و كارشناسى فنى در مسائل اسلامى و اين امر چيزى نيست كه به قول استاد مطهرى (ره) هر «ازمكتب گريخته اى»(5) به بهانه اينكه چند صباحى در يكى از حوزه هاى علميه بسر برده است بتواند ادعا كند. قطعا براى تخصص در مسائل اسلامى و صلاحيت اظهارنظر يك عمر اگر كم نباشد زياد نيست. آنهم به شرط آنكه شخص از ذوق و استعداد نيرومندى برخوردار و توفيقات

ص: 6078

الهى شامل حالش بوده باشد. گذشته از تخصص و اجتهاد، افرادى مى توانند مرجع رأى و نظر شناخته شوند كه از حداكثر تقوا و خداشناسى و خداترسى بهره مند بوده باشند. تاريخ اسلام افرادى را نشان مى دهد كه با همه صلاحيت علمى و اخلاقى، هنگامى كه مى خواسته اند اظهارنظرى بكنند مانند بيد بر خود مى لرزيده اند. حال اگر بر اوراق جرايد و نشريات امروز جامعه امان نظرى دوباره بيفكنيم مى بينيم كه چگونه عده اى با اظهارنظرهاى غيركارشناسى (اگر نخواهيم بگوئيم خدانشناسى) در معارف دينى خواهان تغيير ضروريات اسلامى هستند. 2- تعامل «اخلاق» و «حقوق» ضامن سعادت زنان: بايد توجه داشت كه مكتب اسلام گرچه داراى سيستم حقوقى دقيقى مى باشد ولى راه سعادت دنيا و آخرت بشر را صرفا در «قانون مدارى» و تشكيل جامعه مدنى، فارغ از موازين اخلاقى نمى داند كه «ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان»(6). اسلام خود را وقف تكميل مكارم و بزرگواريهاى اخلاقى نموده است(7) و در همين جايگاه است كه هديه اى برتر از حقوق به زنان اعطا مى كند، تا آنجا كه «دوست داشتن» و حب به زن را از اخلاق انبياء معرفى نموده(8) و بزرگوارى مردان را در گرو «اكرام به زنان» مى داند.(9) و اين در حالى است كه جوامع غربى، زنان كشورهاى جهان سوم و بخصوص كشور ما ايران را، نمونه بارز

ص: 6079

زن مظلوم و تحت ستم به جهان معرفى مى كنند و حال آنكه آمار، خلاف اين ادعا را نشان مى دهد. هتك حرمت، كتك خوردن و سوء استفاده جنسى از زنان و عناوينى از اين قبيل در كشورهاى غربى به ويژه امريكا و آلمان به گونه اى است كه دل هر انسانى را به درد مى آورد(10) و در واقع زن در حقوق اوليه انسانى خود از ناحيه مردان اطرافش مورد ستم قرار مى گيرد.

حق طلاق زنان و حقوق خانوادگى آنها

پيشينه بحث و گفتگو در اين باب به قدمت تاريخ بيست ساله انقلاب اسلامى است. حضرت امام «ره» تنها يكماه پس از ورودشان به ميهن اسلامى به صراحت از اين موضوع سخن مى گويند:(11) «قوانين اسلام همه به صلاح زن و مرد است... و اما مسأله اى كه بايد توجه داشته باشيم اين است كه زنانى كه مى خواهند ازدواج كنند از همان اول مى توانند اختياراتى براى خودشان قرار دهند كه نه مخالف شرع باشد و نه مخالف حيثيت خودشان» و در مورد حق طلاق نيز چنين مى گويند: «اسلام همان گونه كه حق طلاق را براى مردها قرار داده است اين حق را براى زن هم قرار داده است كه در وقت ازدواج شرط كند كه اگر با من چه كردى و چه كردى من وكيل باشم در

ص: 6080

طلاق» و ضمانت اجرايى اين شرط «ضمن عقد»: «و اگر اين شرط را كرد، مرد ديگر نمى تواند او را معذول كند اگر مردى با زنى بد رفتارى كرد در اسلام او را منع (مى)كند و اگر گوش نكرد او را حدّ مى زند و اگر گوش نكرد، مجتهد زن را طلاق مى دهد.» ولى سال بعد كه مجددا گروهى از زنان درباب حق طلاق از حضرتش استفتاء مى گيرند ايشان مجددا همان معنا را تصريح مى فرمايند و حق طلاق زنان را به دو صورت وكالت «مطلق» و «مشروط» بيان مى فرمايند:(12) «براى زنان محترم، شارع مقدس راه سهل معين فرموده است تا خودشان ضمام طلاق را به دست گيرند و به اين معنى كه در ضمن عقد و نكاح اگر شرط كنند كه وكيل باشند در طلاق به صورت مطلق يعنى هر موقعى كه دلشان خواست طلاق بگيرند و يا به صورت مشروط يعنى اگر مرد بدرفتارى كرد مثلاً زن ديگرى گرفت زن وكيل باشد كه خود را طلاق دهد، ديگر هيچ اشكالى براى خانمها پيش نمى آيد و مى توانند خود را طلاق دهند.» امام كه از ابتدا دستهاى پنهان را در دامن زدن به اين مسأله مى ديدند، پس از طرح دوباره آن در عمر يكساله انقلاب در پايان به زنان هشدار مى دهند: «اميد است

ص: 6081

تحت تأثير مخالفين اسلام و انقلاب اسلامى واقع نشويد كه اسلام براى همه مفيد است» و ذهنها را متوجه به اين مسئله مى نمايد كه طرح اين مسئله و مسايلى از اين دست براى اين است كه عدم كارآمدى اسلام را در جامعه القاء كنند و آن را مضر به زنان معرفى نمايند. دامن زدن به اين مسئله توسط روشنفكران به اينجا ختم نمى شود بلكه به گفته حضرتش تبديل به «توطئه»اى مى شود كه منجر به رسوايى زنان و مردان روشنفكرى مى شود كه در لواى دفاع از حقوق زنان به مبارزه با اسلام برخاسته اند:(13) «من اميدوارم كه اين قشرهاى مختلفى كه هست، همه توجه داشته باشند كه اين توطئه هايى كه الان در بين هست با توجه خودشان خنثى كنند، شما ديديد و خانمهاى به اصطلاح خودشان روشنفكر ديدند كه يك دروغى در تهران منتشر كردند و اين خانمها بدون اينكه رسيدگى كنند به خيابانها مى خواستند بريزند در صورتى كه اصلاً يك همچو قانونى كه آنها خيال مى كردند مطرح نبود، معذلك، مع الاسف اين روشنفكرها معلوم شد كه اين قدر بى توجه به مسايل روز هستند و به مسايلى كه مربوط به سرنوشتشان هست كه مطالبى كه در راديو و تلويزيون، در مطبوعات منتشر شده است اينها را نگاه نميكنند و فقط به

ص: 6082

نوشته بعضى اشخاص مفسد نگاه كردند و بدون توجه خواستند ترتيب اثر بدهند. اينها توطئه نيست؟ اينها كثيف اند يك توطئه فاسد نيست كه يك مسأله اى كه اصلاً مطرح نشده است نسبت بدهند كه گذشت در قانون اساسى كه زن هيچ حقى ندارد! در صورتى كه اصلاً مطرح نشده است. و لذا امورى نيست كه مربوط به قانون اساسى باشد. بيدار نمى شوند اين جوانهاى ما؟ اين جوانهاى زن و مرد ما بيدار نمى شوند كه يك همچو توطئه هايى در كار هست؟ توجه نمى كنند كه يك دروغ را كه بعد از يك روز كشف مى شود معذلك آنها منتشر مى كنند و از جهات اشخاص بهره بردارى مى كنند؟ به كجا بايد گفت كه شمايى كه اينقدر به قول خودتان دانشمند و روشنفكر هستيد، به يك قانونى كه سرنوشت شما بستگى به آن دارد بى عنايت هستيد كه نه روزنامه را نگاه كرديد، نه راديو گوش كرديد، نه راديو تلويزيون را و همين طور بى جهت اسباب اين شد كه ما را سرشكسته كنيد كه روشنفكرهاى ما اين طور مردم هستند، اين طور جمعيت هستند كه تحت تأثير يك دروغى كه بعد از يكى دو روز فاش مى شود واقع مى شوند و خودشان اينقدر بى اطلاعند كه از گزارشها و از چيزهايى كه مى گذرد در مملكتشان هيچ توجهى ندارند، هيچ

ص: 6083

اطلاعى ندارند. خودتان را اصلاح كنيد، توجه كنيد به سرنوشتهاى خودتان» امام ماهيت واقعى اين گونه روشنفكران را براى مردم آشكار مى كنند: «اينهايى كه اين دروغها را پخش مى كنند اينها براى شما نمى خواهند يك سعادتى ايجاد كنند، اينها همان ها هستند كه با اسم «آزادمردان و آزادزنان»، شما را و همه جوانهاى ما را به تباهى كشيدند. اينها اشخاصى هستند كه آزادى را در آن چيزهايى كه تباهى مى آورد مى دانند و اما آن چيزهايى كه تباهى ندارد آن چيزهايى كه براى سونوشت ملت است در آن چيزها آزادى نمى دهند. اينها همان طايفه هستند و اينها مى خواهند همان مسايل را پيش بياورند و از چيزهايى كه اينها منتشر ميكنند شما توجه داشته باشيد اسلام براى همه شماست.» و مجددا مبحث طلاق را چنين تشريح مى كنند: «اين معنا كه از من قبلاً سؤال شده است و جواب دادم كه طلاق در صورتى كه در ضمن عقد با مرد وقتى كه مى خواهند عقد كنند شرط بكنند و در ضمن عقد اين شرط بشود كه وكيل در طلاق خودش يا مطلق يا در شرايطى، يك سؤالى پيش آورده است به اينكه اين زنهايى كه حالا تحت زوجيت هستند چه؟ اين ولايت فقيه را مخالفت مى كنند و در صورتى كه نمى دانند از شئون فقيه هست كه

ص: 6084

اگر چنانچه يك مردى با زن خودش رفتارش بد باشد اولاً او را نصيحت كند و ثانيا تأديب كند واگر ديد نمى شود اجراء طلاق كند.» ايشان در ادامه از «جهل مركب» اين گروه روشنفكران مرتجع گلايه مى كنند: «از اسلام نترسيد و نترسانيد مردم را. شماهايى كه قلم دستتان مى گيريد و هرچه دلتان مى خواهد مى نويسيد يا هر چه دلتان مى خواهد صحبت مى كنيد، شماها اسلام را بى اطلاع از آن هستيد. شما يك كلمه اسلامى شنيديد، گاهى هم يك كتابى خوانديد كه نويسنده اش هم از اسلام اطلاع صحيحى نداشته است، بدون اطلاع از اسلام، بدون اطلاع ازفلسفه احكام اسلام. شماها سمپاشى مى كنيد و معلوم هم نيست كه واقعا مقصدتان اين باشد كه يك كار صحيحى انجام بدهيد.» و حضرتش مجددا سه ماه پس از اين ماجرا بار ديگر موضوع حق طلاق زنان را به عنوان «فصل الخطاب» تصريح و تأكيد مى كنند.(14)

مشاركت سياسى زنان و كسب مناصب عاليه كشورى

گروهى از روشنفكران كشور(15) اظهار مى كنند(16): كه اين زنان بودند كه با حضور انبوه خود در تظاهرات عليه رژيم پهلوى موجبات متروك شدن موانع شرعى حضورشان را فراهم كردند و چون حضور زنان در اين عرصه به نفع سياستهاى آن روز رهبران دينى - سياسى بوده، فقها نيز مدعى حضور آنها نشده بلكه بر ضرورت اين حضور

ص: 6085

تأكيد نموده اند و به اين وسيله روايات دالّ بر حرمت حضور اجتماعى زن، بدون بررسى صحت و سقم آنها - و صرفا براى رسيدن به مقاصد سياسى - متروك واقع شدند. و نهايتا نتيجه مى گيرند كه: آنچه محذور داشت و ممنوع بود، نفس حضور زنان بود كه تجويز شد، چرا بايد در مصاديق اين «امر جايز» دچار نوعى امساك و «تنگ نظرى» بشويم.

چند سؤال و يك پاسخ:

حضور زنان دستاورد انقلاب اسلامى بود يا انقلاب اسلامى دستاورد حضور زنان؟ امام به عنوان بزرگ رهبر انقلاب اسلامى، حضور زنان را «معجزه بزرگ اسلام» مى نامند و نتيجه «نور ايمان» و «قدرت اسلام و قرآن» (17) و علت تحول زنان را «اسلامى بودن انقلاب» مى شمارند.(18) اين حضور «آتشى الهى» است كه خداوند آن را روشن كرده است.(19) تحولى كه «بزرگترين ثمره انقلاب»(20) است و حضرتش از آن به «عظمت»(21) ياد مى كنند و آنرا بزرگتر از «پيروزى انقلاب»(16) مى دانند. سپس به اراده الهى و با قدرت اسلام و «انقلاب اسلامى» بوده است كه زنان ايرانى متحول شده اند، احساس وظيفه نموده و در صحنه هاى مختلف انقلاب حضور يافته اند و از اين جهت است كه زنان «مديون» و «وامدار» اسلام و انقلاب اسلامى مى باشند.(22) اما از سوى ديگر، اين حضور زنان در عرصه هاى مختلف است كه «تضمين

ص: 6086

كننده پيروزى»(23) است و اسلام را بيمه مى كند.(24) و بدين گونه است كه اسلام و انقلاب «مرهون» زنان مى گردد.(25) و روايت «حسين منى و انا من حسين» كه يك «دور عاشقانه» است - و نه «دور باطل فلسفى» - مصداقى ديگر مى يابد كه زنان به دست اسلام آزاد مى شوند(26) و اسلام به دست آنان آزاد مى گردد.(27) آزادى زنان ايرانى مرهون انقلاب اسلامى مى گردد و انقلاب اسلامى وامدار زنان متعهد.(28) حضور اجتماعى زنان، احياء اسلام است يا پشت پا زدن به آن؟! اين سؤال نيز به كّرات قبل از پيروزى انقلاب اسلامى از شخص حضرت امام (ره) سؤال مى شود و از آن جمله، يكى از اساتيد دانشگاه «روتكرز» آمريكا، حضرتش در پاسخ مى فرمايند:(29) «تبليغات سوء شاه و كسانى كه با پول شاه خريده شده اند چنان موضوع آزادى زن را براى مردم مشتبه كرده اند كه خيال مى كنند اسلام آمده است كه فقط زن را خانه نشين كند چرا با درس خواندن زن مخالف باشيم؟ چرا با كار كردن او مخالف باشيم؟ چرا زن نتواند كارهاى دولتى انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردن مخالفت كنيم؟ زن چون مرد در تمام اينها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقى ندارد.» امام (ره)بار ديگر هنگامى كه هنوز در تبعيد بسر مى برند در اين باره مى فرمايند:(30) «اين

ص: 6087

تبليغات كه اگر اسلام پيدا شد مثلاً ديگر زنها بايد بروند توى خانه ها بنشينند و قفلى هم درش بزنند كه بيرون نيايند، اين چه حرف غلطى است كه به اسلام نسبت بدهند» و استدلال مى فرمايند كه «صدر اسلام زنها توى لشكرها هم بودند، توى ميدانهاى جنگ هم مى رفتند». ايشان در جاى ديگر با اشاره به حضور مؤثر زنان در نهضتهاى صدساله اخير كه به رهبرى روحانيت شيعه در كشور به وقوع پيوسته مى فرمايند:(31) «كسى كه تاريخ اين صدساله را مطالعه كرده است مى داند كه در جنبشهايى كه در ايران بوده است جنبشهاى اصيلى كه در ايران بوده است قبل از اين دوره رژيم پهلوى، جنبش تنباكو، جنبش مشروطيت، زنها همدوش با مردها فعاليت مى كردند. زنها در جامعه بودند و با مردها راجع به امور سياسى و امور اجتماعى و گرفتاريهاى مملكت خودشان فعاليت مى كردند همان طورى كه مردها در آن وقت قيام مى كردند، قيام مى كردند، براى اينكه قضيه تنباكو را كه همه چيز ما را به باد داده بود جلوگيرى از آن قرارداد بكنند، زنها هم در آن وقت شريك بودند ودر جنبش مشروطيت هم همان طور كه مردها فعاليت مى كردند زنها هم فعاليت مى كردند.» و نكته ظريفتر آنكه بر اين امر تأكيد مى كنند كه اين نقش «آن مقدارى است

ص: 6088

كه تاريخ به ما گفته است»(32) و نه آن مقدار حقيقى اش كه احتمالاً وسيعتر و جدى تر بوده است. همان گونه كه گذشت، حضور سياسى اجتماعى زنان در نظام اسلامى به عنوان يك فريضه و تكليف مى باشد كه بسيار بالاتر از «حق» است بلكه اداء حق متقابل است و حكومت اسلامى و اين حضور هنگامى بر زن «فرض» و «واجب» مى گردد كه «فاسد بودن محيط» يا «مفسده انگيز بودن» نحوه حضور مرتفع شده باشد (33) - كه بحمداللّه در اكثر زمينه ها برطرف شده است - و اين حكم در باب حرمت منتخَب و منتخِب بودن زنان در انتخابات مجلس شوراى ملى زمان طاغوت نيز صدق مى كند. و اما روايات دال بر ممنوعيت حضور اجتماعى زنان نيازمند بحثى مستقل و تخصص در باب احاديث مى باشد كه خود گفتارى گسترده و مستقل است كه در اين مقال نمى گنجد. آيا «جنسيت» مانعى در كسب مناصب عاليه كشور مى باشد يا عواملى ديگر؟ افرادى كه به دست گرفتن مناصب ريز و درشت سياسى، نظامى و امنيتى كشور(34) را براى زنان طلب مى كنند، خود معترفند كه چنانچه زنى واجد «شرايط عمومى» باشد مى تواند در اين رقابت قرار گيرد. جا دارد تا سؤال شود در مواردى مانند رياست قوه قضائيه و رياست ديوان عالى كشور كه به

ص: 6089

حسب قانون اساسى از جمله شروط عمومى و مسلم آن احراز تخصص در مسايل دين مبين اسلام يا همان «درجه اجتهاد» مى باشد چه تعداد «زن» به اين درجه رسيده اند و از آن ميان چه تعداد خود را براى كسب اين مناصب «شايسته ترين»(35) مى دانند. البته به اين خواسته اشكالات عديده منطقى، اجتماعى، فقهى و قانونى وارد است كه آن را به وقتى ديگر وامى گذاريم. ولى بايد توجه داشت اين ادعا با مطرح كردن يك «شبهه مفهومى» به جاى «شبهه مصداقى» راه سفسطه پيش گرفته و نداى «هل من مبارز» مى طلبد. واپسين سخن آنكه: هم آنان كه «سقف طلبكاريهايشان» از انقلاب و نظام شكوهمند اسلامى، كه به قيمت خون دادنها و خون دل خوردنهاى بسيار به دست آمده است، تا بدانجا مى رسد كه ادعاى به دست گرفتن رهبرى يا شوراى رهبرى(36) (!؟) را دارند و معتقدند زنان عصر پهلوى زنانى متكى به نفس(37) بوده اند درحالى كه كشف حجاب رضاشاه را عامل ارتقاء منزلت زنان مى دانند(38) و به قول خودشان مفتخرند كه در جمهورى اسلامى نيز قانون استفاده از حجاب را برنتابيده اند.(39) به ناچار معترفند كه نه روشنفكران بعد از مشروطه كارى براى زنان كردند(40) و نه حضور انتصابى - يا انتخابى (!) - زنان در مجلسين پهلوى توانست حضورى مفيد به حال

ص: 6090

زنان باشد،(41) ولى همچنان چشم طمع بر خوان گسترده انقلاب اسلامى دوخته اند و «سهم الحرب» مى طلبند و اين همه در حالى است كه چشم بر حضور گسترده و سرشار از موفقيت زنان ايران اسلامى در عرصه هاى فرهنگى، علمى و آموزشى كشور بسته و قوانين مترقى اقتصاد اسلامى را در مورد زنان كم اهميت جلوه مى دهند و .... شايسته است در پايان، اين سخن «بت شكن قرن» را - كه خطاب به زنان فرموده اند - به گوش جان شنيده و به آن عمل كنيم: «نگه داريد اين تحول را، توجه كنيد به اينكه دستهاى فاسد و قلبهاى فاسد شما را به اغفال نكشاند و شما رابرنگرداند به حال سابق. اين راه را شما ادامه بدهيد، توده هاى ميليونى مردان ما هم ادامه بدهند و مى دهند و تودههاى ميليونى بانوان ما هم ادامه بدهند و مى دهند و هيچ توجهى به صحبتها و قلمها و سخنرانيهايى كه مى شود نكنيد و خودتان مستقل فكر كنيد و تابع افكار ديگران نباشيد و خودتان براى كشور خودتان كوشش كنيد كه مفيد باشيد و شما هدايت كنيد مردان را و هدايت كنيد دولتمردان را»(42)

پى نوشت ها:

1. برگرفته از سخنان مقام معظم رهبرى، روزنامه جمهورى اسلامى 1/8/76 2. سخنان مقام معظم رهبرى، روزنامه اطلاعات 27/2/77 3. حقوق زن در اسلام،

ص: 6091

استاد مرتضى مطهرى، ص122، تهران1357، چاپ هشتم 4. نظرات مقام معظم رهبرى نيزمؤيد ايده فوق است، روزنامه جمهورى اسلامى، 1/8/76 5. حقوق زن در اسلام، ص105 6. سوره نحل، آيه 90 7. انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق: رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم 8. حب الناس من اخلاق الانبياء 9. خياركم الينكم مناكبه و اكرمكم لنسائهم 10. نگاه شود به مقاله خشونت عليه زنان نقض حقوق بشر، ترجمه ليلا عنصرى، مجله حقوق زنان، ش 11، ص 52 11. صحيفه نور، ج 5، ص 154، بيانات 15/12/1357 12. صحيفه نور، ج 10، ص 78، استفتاء 7/8/1358 13. صحيفه نور، ج 10، ص 86 تا 88 بيانات 9/8/1358 14. صحيفه نور، ج 11، ص 255 بيانات 12/11/1358 15. همان روشنفكرمآبان ناآگاه از اسلام كه با هر ادعاى خويش به رسوايى شان مى افزايند. 16. مهرانگيز كار، حقوق سياسى زنان ايران، ص 33 تا 35، چاپ اول، تهران 1376 17. «اين يك معجزه اسلام است يك معجزه بزرگ است كه شما خواهران و برادران با هم همصدا و با مشتهاى گره كرده در مقابل قدرتهاى شيطانى ايستاده ايد معجزه اسلام است اين قدرت اسلام است كه در شما تجلى كرده است اين قدرت ايمان است كه شما را بر اين مبارزه پيروز كرد... اين معجزه است كه خانمها را در

ص: 6092

مقابل تانك و توپ، در مقابل مسلسلها، در مقابل توپها و تانكها برقرار كرد و از هيچ چيز نهراسيدند. اين نور قرآن و اسلام است كه در دلهاى شما و در قلوب همه ملت ايران جلوه كرده است. اين نور ايمان است كه شما خانمها هم از شهادت نمى هراسيد» صحيفه نور، ج 6، ص 120، بيانات 16/2/1358 18. «براى خاطر اسلامى بودن اين انقلاب، اين تحول حاصل شده است» صحيفه نور، ج 14، ص 230، بيانات 2/3/1360 19. «شما «خطاب به رژيم پهلوى) سرنيزه هاى را گذاشتيد طرف مردم. ولى مردم آمده اند سينه هايشان را سپر كردند در مقابل سرنيزه هاى شما. بچه ها هم آمدند، زنها هم آمدند، زنها اين بچه هاى كوچكشان را بغل كردند و آمدند در صف مردم. اين يك امر الهى است خدا يك چنين كارى كرده است اين آتش را خدا روشن كرده و اين روشنى اش هست. مثل خورشيد مى ماند» صحيفه نور، ج 4، ص 46، بيانات 18/9/1357 20. «آنچه كه در ايران بزرگتر از هر چيز بود، تحولى است كه در بانوان ايران حاصل شد» صحيفه نور، ج 14، ص 230، بيانات 2/3/1360 21 و 16- «آنچه كه عظمت دارد اين تحولات روحى است كه در ملت پيدا شده و او بالاتر از اين پيشبرد و پيروزى

ص: 6093

است كه ملت ما پيدا كرد» صحيفه نور، ج 8، ص 196، بيانات 30/4/1358 22. «بنابراين اسلام كه در ايران زنده شد، آن خدمتى را كه به بانوان كرده است و خواهد كرد ارزشش به اندازه اى است كه نمى توانيم ما توصيف كنيم اگر نبود اين انقلاب و نبود اين اين تغيير و تحولى كه در ايران واقع شده بود، بعد از چند سال ديگر اثرى از اخلاق اسلامى در ايران نبود» صحيفه نور، ج 18، ص 262، بيانات 19/1/1363 23. «زنانى كه در كنار مردان بلكه جلوتر از آنان در پيروزى انقلاب اسلامى نقش اساسى داشته اند توجه داشته باشند كه با شركت فعالانه خود، پيروزى ملت ايران را هر چه بيشتر تضمين كنند» صحيفه نور، ج 5، ص 207، پيام 4/1/1358 و «شما بوديد (كه) اين پيروزى را نصيب اسلام كرديد» صحيفه نور، ج 7، ص 47، بيانات 11/3/1358 و «اين پيروزى را ما از بانوان داريم قبل از اينكه از مردها داشته باشيم» صحيفه نور، ج 6، ص 2، بيانات 23/1/1358 و ... 24. «شما بانوان شجاع، دوشادوش مردان، پيروزى را براى اسلام بيمه كرديد» صحيفه نور، ج 11، ص 253، بيانات 12/11/1358 25. (خطاب به زنان): «شماها به اسلام خدمت كرديد» صحيفه نور، ج 5، ص 261، بيانات 17/1/1358

ص: 6094

و «ما بسيارى از موفقيتها را مرهون خدمتهاى شما بانوان مى دانيم» صحيفه نور، ج 19، ص 120، بيانات 21/12/1363 و ... 26. همان، شماره 17 27. «رحمت خدا بر شما شيردلانى كه به همت والاى شما اسلام از قيد اسارت بيگانه بيرون آمد» صحيفه نور، ج 11، ص 253، بيانات 12/11/1358 و «من در جامعه زنها يك جور تحول عجيبى مى بينم كه بيشتر از آن تحولى است كه در مردها پيدا شده و آنقدرى كه اين جامعه محترم به اسلام خدمت كردند در اين زمان بيشتر از آن مقدارى است كه مردها خدمت كردند، خدمت مردها هم بسيارش مرهون خدمت زنهاست» صحيفه نور، ج 11، ص 62، بيانات 10/10/1358 28. «اسلام شما را حفظ كرد و شما متقابلاً اسلام را حفظ بكنيد» صحيفه نور، ج 18، ص 263، بيانات 19/1/1363 29. صحيفه نور، ج 4، ص 103 و 104، مصاحبه با دكتر «ككلورفت» 30. صحيفه نور، ج 5، ص 59، بيانات 20/9/1357 31. صحيفه نور، ج 9، ص 230، بيانات 8/7/1358 32. صحيفه نور، ج 18، ص 263، بيانات 19/1/1363 33. «اسلام زن را مثل مرد در همه شئون همان طورى كه مرد در همه شئون دخالت دارد، زن هم دخالت دارد، همانطورى كه مرد بايد از فساد اجتناب كند

ص: 6095

زن هم بايد از فساد اجتناب

ص: 6096

كند. زنها نبايد ملعبه دست جوانهاى هرزه بشوند. زنها نبايد مقام خودشان را منحط كنند و خداى ناخواسته بزك كرده بيرون بيايند و در انظار مردم فاسد قرار بگيرند. زنها بايد انسان باشند، زنها بايد تقوا داشته باشند، زنها مقام كرامت دارند، زنها اختيار دارند، همان طورى كه مردها اختيار دارند. خداوند شما را با كرامت خلق كرده است، آزاد خلق كرده است. خداوند همان طورى كه قوانينى براى محدوديت مردها در حدود اينكه فساد بر آنها راه نيابد دارد، در زنها هم دارد. همه براى صلاح شماست، همه قوانين اسلامى براى صلاح جامعه است آنها كه زنها را مى خواهند ملعبه مردان و ملعبه جوانهاى فاسد قرار بدهند، خيانتكارند. زنها نبايد گول بخورند زنها گمان نكنند كه اين مقام زن است كه بايد بزك كرده بيرون برود، با سرِباز و لخت. اين مقام زن نيست، اين عروسك بازى است، نه زن. زن بايد شجاع باشد، زن بايد در مقدرات اساسى مملكت دخالت بكند.» صحيفه نور، ج 11 ص 254، بيانات 12/11/1358 و صحيفه نور، ج 5 ص 59 و 60، بيانات 20/9/1357 و صحيفه نور، ج 4 ص 103 و 104 34. مناصبى از مقام عظماى ولايت تا رياست سازمان صدا و سيما، نگاه كنيد به حقوق سياسى زنان ايران

ص: 6097

به قلم مهرانگيز كار 35. البته چنانچه به اصل «شايسته سالارى»معتقد باشند و نه «زن سالارى» 36. ظاهرا نويسنده محترم كتاب حقوق سياسى زنان ايران فراموش كرده اند كه بر اساس رفراندم سال 1368 (يعنى هشت سال قبل از تأليف و چاپ كتاب مورد نظر) ديگر شوراى رهبرى در قانون اساسى وجود ندارد، همان كتاب، ص 56 37. همان، ص 26 38. همان، ص 17 39. مجله زنان، شماره 51، ص 3 40. حقوق سياسى زنان ايران، ص 24 و 25 41. همان، ص 29 42. صحيفه نور، ج 147 ص 131، بيانات 52/12/1359

ص: 6098

لطافت روح

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

در تميزي ضرب المثل بودند

آقا خيلي پاكيزه بودند.به حدي كه يكي از خصوصيات بارز ايشان، نظافت زيادشان بود.از سنين جواني شان ما يادمان است كه در تميزي و نظافت ضرب المثل دوستانشان بودند.آن ايام كه ما بچه بوديم اين كوچه ها گل بود.به طوري كه تمام طلبه ها تا زانو و شانه عبايشان گلي بود.ولي ايشان آن قدر آرام توي كوچه راه مي رفتند و قدم بر مي داشتند كه گاهي مثلا حدود ده لكه گل پشت عبايشان بود.عبا را مي آوردند تو اتاق، جلوي بخاري مي گذاشتند خشك كه مي شد ما اين لكه ها را با دم قاشق پاك مي كرديم و ماهوت پاك كن مي زديم. (1)

هر وقت بلند مي شدند خود را در آينه مي ديدند

در منزل امام آينه اي به ديوار قرار داشت.اين آينه مخصوص امام بود كه هر وقت بلند مي شدند در آينه خود را مرتب مي كردند و من به اين نظم و ترتيب و كار امام از همان زمانهايي پي برده بودم. آن زمانها، طلبه ها هيچ وقت مقيد به آينه و اينگونه كارها نبودند، علماي پيرمرد كه ابدا به اين امور توجه نداشتند ليكن امام خيلي مرتب بود، الآن نيز همين طور است در اتاقشان آينه اي بالاي سرشان هست كه در آن خود را مي بينند و مرتب مي كنند. ايشان خيلي

ص: 6099

منظم و مرتب هستند. (2)

براي نظافت هفته را دو قسمت مي كردند

امام هفته اي دو بار نظافت شخصي مي كردند و به حمام مي رفتند، شبهاي سه شنبه و صبحهاي جمعه و اين از نظم ايشان بود كه هفته را دو قسمت كرده بودند و به طور تساوي وسط و آخر هر هفته استحمام مي كردند.در اين روزها همراه با استحمام لباسهاي خود را هم تعويض مي كردند و لباس تازه و تميز مي پوشيدند. (3)

مبادا استكان كثيف باشد

در بيروني منزل امام به كساني كه مي آمدند خيلي احترام مي گذاشتند.امام وقتي كه تشريف مي آوردند اگر به نظر مباركشان چيزي مي آمد كه به كسي برخوردي مي شد يا با شخصي رفتار درستي نشده بود تعرض مي كردند و خيلي مراقب بودند.حتي ايشان نگاه مي كردند كه مبادا به كسي چاي داده نشود و يا وقتي خادم بيت چاي را مي برد مبادا كه چاي در نعلبكي ريخته شود و يا استكان كثيف باشد. (4)

به وضع ظاهري خودشان مي رسيدند

به اعتراف بسياري از شاگردان، امام از نفاق و رياكاري متنفر بودند و با اينكه ذاكربودند امام پيش شاگردان ذكر نمي گفتند و تسبيح نمي گرداندند و نيز از حالت فقر نمايي بدشان مي آمد و با اينكه مدتهاي زيادي مبالغي مقروض بودند ولي به وضع ظاهري خودشان مي رسيدند. (5)

هميشه كفشهايشان را دستمال مي كشيدند

امام در نجف هر وقت مي خواستند به حرم

ص: 6100

مشرف بشوند، همان طوري كه خانم مي گويند، هميشه كفشهايشان را دستمال مي كشيدند.يك آينه هم توي حياط داشتند كه جلوي آينه مي رفتند و محاسنشان را شانه مي زدند.عطر مي زدند و از خانه بيرون مي رفتند.حتي مستحبات را هم ايشان ترك نمي كردند.هميشه هم اين را به ما مي گفتند.بعضي اوقات دو بار در روز منزل آقا سر مي زديم، ولي اگر مي خواستيم بياييم منزل آقا، هيچ وقت اين طور نبود كه از خيابان يا كوچه مستقيم بياييم، چون فكر مي كرديم كه اگر آقا ما را با اين ريخت ببينند، مي گويند چرا شماها اين طور آمده ايد؟ چرا سر و وضعتان به هم ريخته است؟ بايد مرتب باشيد، منظم باشيد.هميشه سعي مي كرديم كه نظم داشته باشيم تا وقتي كه خدمت ايشان مي رسيديم، مناسب باشد. (6)

لباس ملاقاتشان جدا بود

امام وقتي كه از حسينيه به اتاقشان مي آيند قبايشان جداست، عمامه شان جداست.اگر سه چهار بار حسينيه بيايند با آن لباس در اتاق نمي نشينند، بلكه لباسهايشان را در مي آورند و تا مي كنند، عمامه را رويش مي گذارند، يك پارچه سفيدي رويش مي كشند و مي نشينند.دو مرتبه وقتي به ايشان مي گويند آقا جمعيت هست بفرماييد، باز بلند مي شوند، لباسها را در مي آورند، آنها را مي پوشند، و مي روند، يعني خيلي دقت دارند در اينكه هر چيزي جاي خودش باشد. (7)

بايد زيرپوش و پيژامه حتما اطو شود

امام بسيار تميز

ص: 6101

و مرتب هستند.تا جايي كه اطلاع دارم و از قول دختر ايشان عرض مي كنم كه زير پوش و پيژامه ايشان بايد زود به زود شسته شود و حتما بايد اطو شود و از نظر رنگ هماهنگ باشد.و اگر چنانچه پيژامه گشاد باشد و يك قدري باز باشد، ايشان نمي پوشند، بايد همه جاي آن يك اندازه باشد و نظم داشته باشد.باز از قول خانمشان مي گويم، آقا آن را وجب مي كنند بايد يك وجب باشد، اگر كمتر باشد نمي پوشند و بيشتر هم باشد نمي پوشند، از اول رعايت مي كردند و نظم و ترتيب داشتند.دستمال ايشان بايد اطو شود.پيراهن كه رو هست حتما بايد اطو شود، حتي پيژامه و زير پيراهنشان هم بايد اطو شود. (8)

هيچ كس را اينقدر تميز نديدم

امام دوست داشتند رويشان هميشه آراسته باشد.چهره ايشان هميشه تميزباشد و واقعا آدم بايد از امام اين درس را ياد بگيرد. اينقدر تميز بودند، اينقدر نظيف بودند كه من هيچ كس را اين طور نديده ام، هيچ كس را.من حتي يك بار نديدم كه حتي يك لك كوچك روي لباس سفيد ايشان باشد.هيچ وقت نديدم. (9)

شما هم همين كار را بكنيد

امام به جهت تميزي كه دارند دمپاييهاي مختلفي دارند، يعني پنج - شش تا دمپايي دارند.دمپايي اتاق، حياط و دستشويي ايشان همگي جداست. يك روز من

ص: 6102

گفتم شما مي گوييد ساده، در صورتي كه شش - هفت جفت دمپايي داريد اما ما يك جفت داريم، گفتند: «شما يك جفت داريد يك سال مي پوشيد من هفت جفت دارم هفت سال مي پوشم، اسراف نكردم.اما دمپايي كه توي آشپزخانه مي پوشم با توي اتاق فرق مي كند، شما هم همين كار را بكنيد» . (10)

الگوي نظافت و بهداشت

امام فقط در اوقاتي كه بيمار بودند و پزشكان اجازه نمي دادند حمام نمي رفتند.يك بار كه دو جمعه متوالي به حمام نرفته بودند با سؤال از پزشكان، بي صبرانه منتظر بودند كه بتوانند حمام بروند، ولي با اين حال لباسهايشان را طبق معمول عوض مي كردند. امام علي رغم سادگي در لباس، در اوج نظافت و پاكيزگي بودند.لباسهايشان هميشه تميز و پاكيزه بود.هيچ گاه در كف جورابهايشان اثري از كدورت چرك ديده نمي شد. (11). با اينكه تمام محيط زندگي و فرشهاي ساده شان تميز بود، اما همواره با دمپاييهايي كه سالهاي سال كار كرده و كف آنها ساييده شده و تركهاي زيادي خورده بود، روي فرش راه مي رفتند. (12)

هميشه بوي عطر مي دادند

هر گاه امام مي خواستند غذا بخورند دستمالي بلند - كه شبيه پيش بند بود - را جلوي گردن و سينه خود قرار مي دادند كه احيانا غذا روي لباس ايشان نريزد و لباسشان لك نگيرد.هميشه از چند متري اتاق امام

ص: 6103

بوي عطر به مشام مي رسيد آقا هميشه يك شانه و آينه كوچك كنار دست خود داشتند و از دو شيشه عطر كه يكي در جا نماز و ديگري در طاقچه بود استفاده مي كردند. (13)

هميشه بوي خوش مصرف مي كردند

امام هميشه موقع نماز عطر و بوي خوش مصرف مي كردند و شايد بدون بوي خوش به نماز نايستاده باشند.حتي در نجف هم كه در پشت بام نماز شب مي خواندند در همانجا هم يك شيشه عطر داشتند. (14)

روزي هفت بار ادوكلن مي زدند

امام روزي هفت بار ادوكلن مصرف مي كنند.چون بين دو نماز مستحب است كه عطر مصرف شود.همين طور بين دو نماز مستحب است كه ريش را شانه كنند، شانه در جانمازشان هست.امام تسبيح را به صورت خاصي بالاي سجاده مي گذارند.نه همين طور كه هر كجاي سجاده باشد.چون آن هم مستحب است.بعد بلند مي شوند و مي آيند به اطاق ديگر كه ادوكلن بزنند، بعد بر مي گردند دو مرتبه سر نماز. (15)

با اشاره به پرستار گفتند

در همين روزهاي آخر حيات امام كه به خدمتشان در بيمارستان رفتم روي لباسشان الكل پاشيده بود.دو تا لكه زرد روي پيراهنشان بود.من ديدم با اشاره، لك روي پيراهنشان را به پرستار نشان داده و از او خواستند كه بلافاصله آن را عوض كنند. (16)

قاشق براي ماست هست

بچه كه بودم نانم را در داخل كاسه ماست

ص: 6104

زدم و خوردم.همين كه مي خواستم بزنم توي ماست انگشتم به ماست خورد.آقا زدند روي دست من.خيلي كوچك بودم پنج تا شش ساله بودم.طبيعتا متوجه شدند كه من ناراحت شدم و دستم را كشيدم كنار.بعد دست مرا گذاشتند توي دهانشان و گفتند: «من از دست تو بدم نمي آيد اما ما بايد سر سفره اي كه جمعي نشسته اند دقت داشته باشيم كه قاشق براي ماست هست.» يعني نظافت را خيلي رعايت مي كنند در عين سادگي. (17)

به ديدن مسابقه كشتي مي رفتند

امام در نوجواني گاهي اوقات به بعضي محله ها كه مسابقه كشتي بود مي رفتند و مسابقه را تماشا مي كردند.ايشان خاطره شيريني در مورد كشتي حاج آقا كمال كمالي پهلوان قمي با پهلواني كه براي مسابقه با او از روسيه به قم آمده بود، تعريف مي كردند كه پهلوان روسي قويتر بود ولي حاج آقا كمال او را برد نزديك سنگي و او را هل داد.پهلوان هم كه از سنگ خبر نداشت، پايش به آن خورد و از پشت افتاد.و فورا قمي ها حاج آقا كمال را روي دست به عنوان برنده به حرم حضرت معصومه (س) بردند. (18)

به ژيمناستيك بيشتر نظر داشتند

امام ورزش را دوست مي داشتند، ولي رشته خاصي را ترجيح نمي دادند.شايد بشود گفت كه به كشتي و ورزش باستاني بيشتر علاقه داشتند.ولي ژيمناستيك بيشتر از ساير ورزشها، جلب نظر ايشان

ص: 6105

را مي كرد.در پرش طول و ارتفاع خود ايشان در كودكي تمرين داشتند و دو دست و يك پاي ايشان در اثر همين ورزشها شكسته بود.بيش از ده جاي سر و چند جاي پيشاني ايشان نيز شكسته بود. (19)

از اين بازوهاي شما كشتي گيران خوشم مي آيد

در يكي از فيلمهاي تلويزيوني ديديم كه وقتي امام در اوايل پيروزي انقلاب از تهران به قم رفتند، دسته دسته قشرهاي مختلف به ديدار ايشان مي آمدند، از جمله روزي عده اي از كشتي گيران با بدنهاي ورزيده و پيراهنهاي آستين كوتاه خدمت امام رسيدند، امام آنها را مورد تفقد خاصي قرار دادند و بياناتي راجع به اهميت ورزش و اين كه عقل سالم در بدن سالم است، ايراد فرمودند.به ورزشكاران هم كه دچار تعجب شده بودند، اجازه دادند اظهاراتي بكنند.در آن فيلم امام نتوانستند خودداري كنند و با خنده اظهار داشتند: من از اين بازوهاي شما خوشم مي آيد. (20)

سخت به فكر سلامتي خود بودند

امام از ايام جواني سخت در فكر سلامتي خود بودند.كتابهاي غذاشناسي را مي خواندند، و از نحوه پخت و پز غذاها آشنايي داشتند و روي آنها حساب مي كردند. (21)

بعد از ظهرها به كوه مي رفتند

امام بعضي از تابستانها كه به دركه تهران تشريف مي آوردند و يك ماه در منزل يك پير زن با خانواده بسر مي بردند.عصر كه مي شد امام

ص: 6106

با همان لباس روحانيت به كوه تشريف مي بردند و كوهنوردي مي كردند.اين عمل امام تا حدود سن پنجاه سالگي ايشان ادامه داشت. (22)

از بدنشان خوب نگه داري مي كردند

با وجود سن بالاي امام، به دليل اينكه ايشان از بدنشان طي ساليان عمر با بركتشان به عنوان امانت خدا خوب نگهداري كرده بودند ما بسياري از مسايل را كه در افراد مشابه مي توانستيم داشته باشيم در امام سراغ نداشتيم.وضع عروقي عالي بود، وضع تغذيه، پوست بسيار خوب بود وقتي پشت ايشان را ماساژ مي داديم و پودر مي زديم با اينكه در بسياري اوقات ايشان به پشت خوابيده بودند اما كوچكترين آثار تالمي در پوست مشاهده نمي شد كه معمولا در اين سن زود آشكار مي شود ريه ايشان هم به تناسب سنشان بسيار خوب كار مي كرد. (23)

قلب يك انسان چهل ساله را دارند

در فرانسه امام پس از اقامه نماز ظهر كسي را نمي پذيرفتند چون ايشان پس از نماز، نهار ميل مي كردند و بعد استراحتي مي نمودند و آماده ديدار و سخنراني مي شدند.يك روز نماز ظهر كه تمام شد آقاي پروفسور صادق كه من او را نمي شناختم به من مراجعه كرد و خودش را معرفي نمود كه جراح قلب هستم اگر كسي بخواهد با خود من ملاقات كند بايد دو ماه قبل وقت بگيرد لذا شرايط امام را مي دانم و چون از راه دوري

ص: 6107

آمده ام و در نماز امام هم شركت داشته ام دلم مي خواهد از نزديك خدمت ايشان برسم و دستشان را ببوسم اگر مي شود براي من يكي دو دقيقه وقت بگيريد.گفتم باشد خدمت امام عرض كردم، فرمودند من كه بعد از نماز با كسي ملاقات نمي كنم.عرض كردم او عجله دارد و مي خواهد برگردد.فرمودند باشد بيايد.لذا در اتاقي كه سر راه نماز بود نشستند و پروفسور صادق خدمت ايشان رسيد پس از دست بوسي به امام گفت من وسايل معاينه را همراه خودم دارم اگر اجازه بفرماييد از قلب و بدنتان معاينه اي بشود.امام فرمودند براي شما زحمت مي شود و من راضي نيستم.او گفت نه آقا چه زحمتي؟ من افتخار مي كنم كه در خدمت شما باشم.امام اجازه دادند و او كارش را انجام داد و خداحافظي كرد بيرون كه آمد به او گفتم ملاقات چطور بود؟ خيلي خوشحال پاسخ داد كه من با توجه به سن زياد امام نگران قلب ايشان بودم كه در چه شرايطي است امام الان كه معاينه كردم ديدم قلب امام قلب يك انسان چهل ساله است! (24)

امام حقيقتا يك هنرمند بودند

از لحاظ هنري امام حقا يك هنرمند و هنرشناس بودند.من تنها شيوه نگارش و خط و رسم الخط ايشان را تذكر مي دهم زيرا سالها با آن مانوس بوده ام و برخي از آثار فقهي

ص: 6108

دستنويس ايشان را شخصا استنساخ كرده ام.اين خط كه بارها در سند نامه ها و مجلات، كليشه يا زيراكس آن را ديده ام چه تاثيري در بيننده و خواننده داشت بي هيچ خط خوردگي حتي يك قلم.چه شاهد صدقي بهتر از اين. (25)

كسي بين دو خط فرق نمي گذاشت

در نوجواني امام نزد من مشق هم مي كردند چون من تا اندازه اي خط نستعليق را خوب مي نوشتم ولي طوري شده بود كه خط ايشان به خط من خيلي شبيه شده بود و به اندازه اي شبيه بود كه يكبار من نصف كاغذ را نوشتم و نصف ديگرش را ايشان نوشتند و هيچ كس نمي توانست بين اين دو خط فرق بگذارد. (26)

كدام درخت قشنگ تر است؟

يك بار كه با امام در حياط قدم مي زدم به من گفتند: اگر گفتي كدام يك از درختها قشنگتر است؟ من تا آن موقع توجهي به اين موضوع نكرده بودم كه مثلا طرز قرار گرفتن شاخه روي ساقه به درخت زيبايي خاصي مي دهد.اين بود كه گفتم: «خوب، اين يكي.» امام گفتند: همين طور نگو.چه دليلي براي قشنگي اين درخت داري؟ برو دو، سه روز فكر كن.من هم به شوخي گفتم: «چون اين درخت سبز است!» آقا گفتند: نه، برو ببين زيبايي يك درخت در چيست.ببين طرز قرار گرفتن ساقه و شاخه چطور است.تنه درخت چه شكلي است.برگهاي

ص: 6109

آن چطور بر شاخه ها قرار گرفته اند.سايه درخت چطور است...اينها را يكي يكي مي گفتند و به من نشان مي دادند.بعد ادامه دادند: ببين تركيب اين درخت در كل چطور است.جزء جزء آن چطور است.درخت ديگري در گوشه حياط بود.نيم ساعت مانده به غروب من داشتم با ايشان در حياط قدم مي زدم.گفتند: فاطي! نيستي! صبح پيش از آفتاب كه من قدم مي زنم، نمي داني كه اين درخت چقدر قشنگ است.وقتي خورشيد از آن پشت به قسمت بالاي درخت مي زند، اين قسمت درخت زيبايي خاصي پيدا مي كند. (27)

تيغ دست علي را اذيت نكند

يك روز كه با امام مشغول قدم زدن بودم ايشان در مقابل يك ساقه گل محمدي ايستادند و گفتند: علي كه مي آيد دستش را به اين گل بزند، تيغ دستش را مي برد.سر اين تيغ را شما ببريد كه نرم باشد و تيغ دست علي را اذيت نكند. از قضا باغباني كه به گلها مي رسيد، تمام تيغهاي آن ساقه را از بالا تا پايين زد.بعدكه ايشان ديدند، با تاثر گفتند: چرا اين طور كرده اين آقا و همه را زده؟ من فقط آن يك تيغ را كه پايين بود گفتم بزند.چرا به اين گل آسيب رساند؟ (28)

اينها چه زيبا هستند

روزي امام در ايوان منزل مشغول نماز مغرب بودند.يكباره صداي آژير طنين انداز شد.آقا سلام پايان نماز

ص: 6110

را قرائت مي كردند.من در چهره شان دقيق شدم، هيچ تغييري در حالت چهره ايشان پديد نيامد.پس از پايان نماز نيم نگاهي به آسمان كرده و با لحني آرام به گلوله هاي آتشين پدافندها كه سطح آسمان را پوشانده بود.نگاهي كرده و فرمودند: «اينها را ببين چه زيبا هستند» . (29)

به زيبايي عشق مي ورزيدند

امام در منزل حضوري قوي داشتند، مثلا از تشكيل يك غنچه تا ريختن پرهاي گل همان غنچه را بارها و بارها زمانش را حساب مي كردند.مثلا در همان روز انفجار حزب جمهوري اسلامي و شهادت مرحوم آقاي بهشتي و ساير دوستان، رو كردند به دختر خواهر من و گفتند: «مي داني اين گل چند روز است كه شكفته شده است؟» امام بارهابا اشاره به يك گل خطاب به بنده مي فرمودند كه آن غنچه، علي (نوه شان) و اين گل كه برگهايش دارد مي ريزد من هستم.امام به زيبايي و تميزي و عطر عشق مي ورزيدند. (30)

اين گل سه روزه است

مادرم نقل مي كرد روزي امام كنار باغچه قدم مي زدند، در باغچه گلهاي زيادي بود.خدمت ايشان كه رفتم.آقا به من گفتند: «اين گل چند روزه است؟» گفتم نمي دانم.فرمودند: «اين گل سه روزه است.» گلهاي ديگر را هم نشان داده و گفتند كه هر كدام چه موقعي باز شده اند و چند روزه هستند.بعد گلها را نامگذاري كردند.به گلي

ص: 6111

كه تازه غنچه كرده بود اشاره كرده و گفتند: «اين علي است آن يكي حسن و آن يكي ياسر است.آن گل تويي و آن يكي احمد» .بعد به گل پژمرده اي اشاره كرده و گفتند: «اين هم منم.» اين گونه برخوردها نشانگر روح لطيف امام بود كه در اشعار عرفانيشان هم آشكار است. (31)

ديوان امام سه بار گم شد

من از امام درخواست مي كردم كه شعر بگويند و اين درخواست را مكرر مطرح مي كردم، ولي ايشان هر بار با يك تعبير متفاوت، شايد چون از اصرار كردنهاي من خسته مي شدند جواب خواسته ام را مي دادند، شنيده بودم ايشان در دوران جواني سه بار ديوان شعري ترتيب داده بودند، اما هر بار اشعارشان به دلايلي گم شده بود.اين موضوع به نظر من طبيعي نيست.امام در كارهايشان خيلي منظم بودند و گم شدن نوشته ها و دفترچه هايشان اصلا طبيعي نبود.همه چيزشان جاي مشخصي داشت.ممكن نبود چيزي را جايي بگذارند و بعدا يادشان برود.در هر صورت، مرتبه اول كه اشعارشان گم مي شود، تعدادي از آنها را مجددا و از حفظ نوشتند.البته بعدا چيزهاي تازه اي به اشعار دفتر جديد اضافه كردند.اين دفتر نيز گم شد.بعد كه مساله تبعيدشان به تركيه پيش آمد خانمشان آن مقداري از اشعاري را كه از حفظ بودند، در دفتري ثبت كردند.خود خانم خيلي

ص: 6112

از آن اشعار را تا چند سال پيش هم حفظ بودند. امام در مرتبه سوم يك مقدار از آن اشعار را كه به خاطر داشتند، با مقداري كه خانم يادشان بود اضافه كردند.اما اين بار نيز ديوان اشعارشان گم شد.اين موضوع به نظر ايشان هم خيلي عجيب بود.بعد كه به نجف تبعيد شدند.مسير كارها تغيير كرد و امام ديگر منصرف شدند.به هر حال ديوان شعر ايشان سه مرتبه گم شده است. (32)

بگير و دست از سر من بردار

از امام خواسته بودم كه نامه اي عرفاني برايم بنويسند.قبول كردند خواهش كردم كه نظم و نثر باشد.فرمودند نه، حالش را ندارم. گفتم عجله اي ندارم، هر وقت فرصت كرديد بنويسيد.بعد از آن هر بار كه به نزد ايشان مي رفتم از نامه مي پرسيدم و آقا مي گفتند هنوز آن را ننوشته اند.دست آخر گفتند چه عجله اي داري؟ فهميدم كه قبول كرده اند اما هنوز زمان مناسب نرسيده است.وقتي كه نامه را گرفتم ديدم كه در آن شعر هم نوشته اند.اين بود كه دوباره شروع به اصرار كردم و ديگر دست بردار نبودم.هر بار به طريقي اشاره مي كردم كه منتظر شعر هستم.وقتي ايشان شعري را به من مي دادند، مي گفتند: بيا بگير و دست از سر من بردار! و هر بار كه شعري مي گرفتم، مشتاق تر مي شدم.مي گفتم اين نشد و باز شعر ديگري

ص: 6113

مي خواهم.حالا گاهي با خودم فكر مي كنم كه اذيتشان مي كرده ام، چون خيلي اصرار مي كردم.با اين حال، وقتي كه شعر نوشتنشان را مي ديدم، با خودم مي گفتم كه وقتي كسي به اين راحتي شعر مي نويسد، پس چرا اين كار را نمي كند.امام شعرهايشان را اكثرا در حين قدم زدن مي سرودند و گوشه روزنامه ها مي نوشتند.در واقع، به همان رواني حرف زدن، شعر مي گفتند و مي نوشتند.فقط ممكن بود بعدا يكي، دو خط خوردگي پيدا كند.همان طور كه در دست نوشته هايشان، كه كنار شعرشان چاپ مي شود، مي بينيد.گاه به احمد آقا مي سپردم مواظب باشند كه اگر شعر نوشتند، گم نشود.چون نگران بودم كه امام بعد از آنكه شعر را نوشتند پشيمان شوند، يا آبي رويش بريزد يا بچه برود پاره كند.گاهي هم كه دير مي جنبيديم، روزنامه ها را مي بردند و شعرها هم از دست مي رفت.وقتي شعرهايشان را مي گرفتم، فورا به احمد آقا مي دادم و ايشان از روي آنها فتوكپي بر مي داشتند تا اگر بعدا گم شد، نمونه اي داشته باشيم.چون من واقعا چشمم ترسيده بود.به هر ترتيب من با اين كارها توانستم مقداري از شعرهاي ايشان را جمع آوري كنم. (33)

شعرهايي را كه مي خواندم نقد مي كردند

بعضي اوقات كه خدمت امام مي رسيدم، غزلهايي را كه به نظرم زيبا بود برايشان مي خواندم مثلا غزلي را در روزنامه مي ديدم و به نظرم مي رسيد كه

ص: 6114

غزل زيبايي است، آن را مي خواندم و مي ديدم كه ايشان با چه شوق و علاقه اي گوش مي دهند و خوششان مي آيد.گاهي هم شعرهايي را كه مي خواندم نقد مي كردند. (34)

دل حريم كبرياست

مرحوم آقاي واعظ زاده خوانساري كه از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر بود با امام خيلي مانوس بود يك روز به من فرمود آقاي برهاني امروز بيا به زيارت حاج آقا روح الله برويم.به محضر امام رفتيم، با توجه به سوابق رفاقتي كه اين دو با هم داشتند امام به او فرمودند آقاي واعظ زاده ما به خاطر رفاقت با شما هميشه بهره اي را هم مي برديم چه از مباحث علمي و چه از اشعار ادبي، تا امام اين را فرمود مرحوم واعظ زاده شروع كرد به خواندن رباعي: گيرد همه كس كمند و من گيسويت جويد همه كس هلال و من ابرويت در دايره دوازده برج تمام يك ماه مبارك است آن هم رويت امام هم في البداهه اين رباعي را در پاسخ او فرمودند: گشود چشم نگارم زخواب ناز از هم نظر كنيد در فتنه گشت باز از هم تو در نماز جماعت نرو كه مي ترسم كشي امام و بپاشي صف نماز از هم! بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوي را خواند كه: بشنو از ني چون حكايت مي كند

ص: 6115

وز جداييها شكايت مي كند امام در پاسخ فرمودند: نشنو از ني كآن نواي بينواست بشنو از دل كآن حريم كبرياست ني بسوزد تل خاكستر شود دل بسوزد خانه دلبر شود (35)

مگر من شاعرم

زماني كه به اقتضاي رشته تحصيلي ام، يكي از متون فلسفي را مي خواندم، بعضي از عبارات دشوار و مبهم كتاب را با امام در ميان مي گذاشتم.كم كم اين پرسش و پاسخ به يك جلسه درس بيست دقيقه اي تبديل شد.اين بود تا يك روز صبح، كه براي شروع درس خدمت ايشان رسيدم.دريافتم كه امام با يك رباعي طنز آميز به من هشدار داده اند. فاطي كه كنون فلسفه را مي خواند.از فلسفه فاء و لام و سين مي داند اميد من آن است كه با نور خدا.خود را زحجاب فلسفه برهاند اين شعر را كه ديدم، مجدانه از ايشان ابيات ديگري درخواست كردم.چند روز بعد اين اشعار را نوشتند: فاطي! به سوي دوست سفر بايد كرد.از خويشتن خويش گذر بايد كرد هر معرفتي كه بوي هستي تو داد.ديوي است به ره، از آن حذر بايد كرد تقاضاهاي مكرر من كم كم تاثير كرد.چون مدتي بعد چنين سرودند: فاطي! تو و حق معرفت يعني چه؟ ! .دريافت ذات بي صفت يعني چه؟ ! ناخوانده الف، به يا نخواهي ره يافت.ناكرده سلوك موهبت يعني چه؟ ! آنچه به من جرات

ص: 6116

اصرار مي داد، لطف بي كران آن عزيز بود.اين چنين بود كه هر دم بر خواهشهاي من افزوده مي شد.اين ماجرا تا آنجا پيش رفت كه از ايشان در خواست سرودن غزل كردم و ايشان عتاب كردند.مگر من شاعرم؟ ! ولي من همچنان به اصرار ادامه دادم تا اينكه چند روز بعد چنين شنيدم: تا دوست بود تو را گزندي نرسد.تا اوست غبار چون و چندي نبود بگذار هر آنچه هست و او را بگزين.نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود عاشق نشوي اگر كه نامي داري.ديوانه نه اي اگر پيامي داري سستي نچشيده اي اگر هوش تو راست.ما را بنواز تا كه جامي داري (36)

پى نوشت ها

: 1.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 97. 2.فريده مصطفوي. 3.آيت الله خامنه اي - ماهنامه 15 خرداد - ش 14. 4.عيسي جعفري. 5.آيت الله يزدي. 6.حجة الاسلام و المسلمين حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 7. 7.زهرا اشراقي - سروش - ش 476. 8.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 149. 9.مصطفي كفاش زاده. 10.زهرا اشراقي - سروش - ش 476. 11.زهرا مصطفوي. ..از يكي از پزشكان كه مستمرا در محضر امام بود نقل شده كه يك بار دستمال سفيد تا شده اي در اتاق امام

ص: 6117

توجه وي را به خود جلب كرده بود وقتي از نزديك آن را مشاهده كرد متوجه شد كه آن شيء سفيد جوراب بسيار تميز و تا شده امام است. 12.در سايه آفتاب - ص 185. 13.زهرا اشراقي. 14.دكتر محمود بروجردي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 3. 15.زهرا مصطفوي - (سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز) 16.فريده مصطفوي. 17.زهرا مصطفوي. 18 و 19.حجة الاسلام

ص: 6118

و المسلمين سيد احمد خميني. 20.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - امام خميني در آئينه خاطره ها - ص 54 و 55. 21.امام خميني در آئينه خاطره ها - ص 54 و 55. 22.علي ثقفي. 23.دكتر ايرج فاضل. 24.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور. 25.حجة الاسلام و المسلمين دكتر احمدي - حضور - ش 4. 26.آيت الله پسنديده (برادر امام) - پاسدار اسلام - ش 86. 27.فاطمه طباطبائي. 28.فاطمه طباطبائي. 29.حجة الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني - حماسه مقاومت - ج 2. 30.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - روزنامه ابرار - 12/3/72. 31.حجة الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني - حماسه مقاومت - ج 2. 32.فاطمه طباطبائي. 33.فاطمه طباطبائي. 34.فاطمه طباطبائي. 35.حجة الاسلام و المسلمين برهاني. 36.فاطمه طباطبائي.

ص: 6119

لقاءالله از ديدگاه روح الله

اشاره

فصلنامه معرفت، شماره 31 محيطي، علي

مقدمه

ده سال بدون آن يار سپرى شد، ده بهار بى گل رويش طى، و ده فصل هجران بدون آن عزيز گذشت و چه سخت و جانگاه و با رفتنش گلستانمان خراب شد. چون كه گل بگذشت و گلشن شد خراب بوى گل را از كه يابيم از گلاب چون كه شداز پيش ديده وصل يار نايبى بايد از اومان يادگار (1) سرانجام در طليعه سال 1378 ه. ق; كه مصادف با يكصدمين سال ولادت حضرت امام خمينى; بود، شميم عطراگين يادش از زبان شاگرد خلف و صالحش، رهبر معظم انقلاب، حضرت آيةالله خامنه اى - مدظله العالى - جانى دوباره به گلستان افسرده زندگى مان بخشيد و امسال به نام «امام خمينى;» مزين گشت. رهبر معظم انقلاب در پيام نوروزى شان خطاب به ملت بزرگ ايران فرمودند: «از مهم ترين خصوصيات امسال اين است كه مصادف با صدمين سال ولادت امام بزرگوار ماست. به همين مناسبت، جا دارد اين سال را «سال امام خمينى» بدانيم و بناميم... و فقط هم ناميدن و عنوان كافى نيست، بايد - ان شاءالله - همه سعى كنند شخصيت امام خمينى را با همان ابعاد عظيم، به درستى شناسايى كنند... سال امام خمينى يعنى ما اين خصوصيات را در خودمان زنده كنيم.» در جايى دگير

ص: 6120

فرمودند: «من تمسك به راه و معنويت امام بزرگوارمان را، كه امسال سال آن بزرگوار است، براى كشور از واجب ترين واجبات مى دانم»اين مقال در صدد است در روى بر آن شديم حد تو، با طرح موضوع «لقاءالله» از ديدگاه حضرت امام; در شناسايى ابعاد ناشناخته آن بار سفركرده گامى بردارد تا مقدمه اى باشد بر تمسك به راه معنويت آن عزيز. لقاءالله يكى از موضوعات و مطالب مهمى است كه قرة عين العارفين بوده، با اين حال، كم تر به آن پرداخته شده است. لقاءالله را متاسفانه بيش تر مردم منكرند; «ان كثير آمن الناس بلقاء ربهم لكافرون» (روم: 8(; همان لقايى كه منكر آن به حكم قرآن، جز زيان كاران است; «قد حنير الذين كذبوا بلقاءالله» (انعام: 31( و در عذاب خواهد بود; «و اما الذين كفروا و كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة فاولئك فى العذاب محضرون.» (روم:16( اما غايت خلقت و اوج مقام انسانيت و مقصد او معرفى شده است: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه.» (انشقاق:6( حضرت امام خمينى; در ضمن شرح حديث 28 از كتاب ارزشمند چهل حديث، با بيانى زيبا و شيوا، اما به اجمال و اختصار به شرح اين مهم پرداخته اند. اما از آن جا كه اين شرح در نهايت اختصار و همراه با برخى اصطلاحات مى باشد،

ص: 6121

در اين نوشتار سعى شده است با توضيح اين اصطلاحات تا حدى پرده از چهره دلگشاى «لقاءالله» برداشته و سال امام خمينى; ارج نهاده شود.

لقاءالله و كيفيت آن

يا به كناية و اشارة (3) بدان پرداخته و اين مختصر گنجايش تفصيل و ذكر آن هارا ندارد. (4) بعضى از علما و مفسران بكلى سد طريق لقاءالله نموده و مشاهدات عينيه (5) و تجليات ذاتيه (6) و اسمائيه (7) انكار كرده اند به گمان آن كه ذات مقدس (8) را تنزيه كنند. اينان تمام آيات و اخبار لقاءالله را بر لقاى يوم آخرت و لقاى جزا و ثواب و عقاب حمل نموده اند. اين حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آيات و اخبار بعيد نيست، ولى با توجه به بعض ادعيه معتبر (9) و روايات در كتب معتمد وبعض روايات مشهور، كه علماى بزرگ به آن ها استشهاد كرده اند (10) ، حمل با رد بعيدى است. بايد دانست مقصود آنان كه راهى براى لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته اند اين نيست كه اكتناه (11) ذات مقدس جايزاست يا در علم حضورى و مشاهده عينى روحانى احاطه بر آن ذات محيط على الاطلاق ممكن است، بلكه امتناع اكتناه در علم كلى و به قدم تفكر (12) و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصيرت (13) از امور

ص: 6122

برهانى و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است. آن ها كه مدعى اين مقام هستند، مى گويند: پس از تقواى تام تمام (14) و اعراض كلى قلب از جميع عوالم (15) و رفض نشاتين (16) و قدم نهادن بر فرق انيت و انانيت (17) و توجه كامل و اقبال كلى به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن (18) رياضت هاى قلبى كشيدن، براى سالك صفاى قلبى پيدا مى شود كه مورد تجليات اسما و صفات واقع گردد و حجاب هاى (19) غليظى كه بين عبد و اسما و صفات است، خرق مى شود و در اسما و صفات فانى مى گردد و متعلق به عز قدس و جلال شده، تدلى تام ذاتى (20) پيدا مى كند. در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابى جز اسما و صفات نيست. از براى بعضى از ارباب سلوك ممكن است حجاب نورى اسمايى و صفاتى نيز خرق گردد و به تجليات ذاتى غيبى نايل شوند و خود را متعلق و متدلى به ذات مقدى ببيند و در اين مشاهده، احاطه قيومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كنند (21) و بالعيان، وجود خود و جميع موجودات را ضل حق ببينند. و چنانچه برهانا بين حق و مخلوق اول،

ص: 6123

كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابى نيست - بلكه براى مجردات مطلقا حجاب نيست برهانا - اين قلبى كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلكه قدم بر فرق آن ها گذاشته، (22) حجابى نخواهد داشت. (23) در حديث شريف كافى و توحيد آمده است: ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمش بها.» (24) در مناجات شعبانيةهم، كه مقبول علماست (25) و خود نيز شهادت مى دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، (26) عرض مى كند: «الهي هب فى كمال الانقطاع اليك و انز ابصار قلبنا بضياء نظرها اليك حتى تحزق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بجز قدسك، الهى واجعلنى ممن نادنية فاجابك و لاحظلته فصعق لجلالك فنا جثية سرا و عمل لك جهرا.» (27) در كتاب شريف الهى، در حكايات معراج رسول اكرم; مى فرمايد: «ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او اذنى» (نجم:28( )8 - 7( و اين مشاهده حضوريه فنايية منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه (29) و اخبار و آيات منزه ندارد، بلكه مؤيد و مؤكد آن هاست. با وجود اين، حمل هاى بعيد با رد چه لزومى دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(ع)را كه مى فرمايد: «فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى

ص: 6124

صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك» (30) و آن سوز و گدازهاى اوليا را مى توان به حور و قصود حمل كرد؟ آيا سخن آنان را كه مى فرمودند: ما حق را براى خوف از جهنم يا شوق بهشت عبادت نمى كنيم، بلكه چون احرار، او را به اخلاق مى پرستيم. (31) مى توان به فراق از بهشت و ماكولات و مشتهيات آن حمل كرد به هيهات كه اين سخنى ست بس ناهنجار و حملى است ناپسند! آيا آن تجليات جمال حق را در شب معراج و آن محفلى كه احدى از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل، امين وحى، نيز معرم آن اسرار نبود، (32) مى توان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشيد آن بوده است؟ آيا تجلياتى را كه در ادعيه معتبر براى انبيا: ذكر شده از قبيل نعم و ماكولات و مشروبات يا باغات و قصرهاست؟ افسوس كه ما بيچاره هاى گرفتار حجاب ظلمانى طبيعت و بسته هاى زنجيرهاى آمال و امانى جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اين ها چيزى نمى فهميم و اگر صاحب نظرى يا صاحب دلى بخواهد پرده از اين حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمى كنيم! تا در چاه ظلمانى عالم ملك مسجونيم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چيزى ادراك نمى نماييم. ولى اوليا را به خود قياس نبايد كرد و

ص: 6125

قلوب انبيا و اهل معارف را مثل قلوب شود نبايد پنداشت. دل هاى ما غبار توجه به دنيا ومشتهيات آن را دارد و آلودگى و انغمار در شهوات نمى گذارد مرآت تجليات (33) حق شود و مورد جلوه معبوب قرار گيرد، ولى طبيعى است كه با اين خودبينى ها و خودخواهى ها و خودپرستى ها، از تجليات حق تعالى و جمال و جلال او چيزى نفهميم، بلكه حتى كلمات اوليا و اهل معرفت نيز را تكذيب كنيم. و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم، در قلب آن ها را انكار نماييم و اگر راهى براى تكذيب نداشته باشيم - مثل آن كه به پيغمبر يا ائمه اطهار: قايل باشيم - باب تاويل و توجيه و «ما رايت شيئا الا ورايت الله معه و قبله و فيه» (35) را حمل بر رؤيت آثار كنيم; «لم اعبد ربا لم اره» (36) را به علم به مفاهيم كلى مثل علوم خود حمل نماييم;آيات لقاءالله را به لقاى روز جزا محمول داريم; «لي مع حالة» (37) را به حالت رقت قلب تفسير كنيم; «و ارزقنى النظر الى وجهك الكريم (38) «و آن همه سوز و گدازهاى اوليا را از درد فراق، دورى از حورالعين و سيور بهشتى بدانيم و اين نيست جز اين كه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز حظ حيوانى

ص: 6126

و جسمانى چيز ديگرى نمى فهميم، همه معارف را منكر مى شويم. (39) از همه بدبختى ها بدتر اين انكار است كه باب جميع معارف را بر ما مفسر مى نمايد و ما را از طلب باز مى دارد و به حد حيوانيت و بهيميت قانع مى كند و از عوالم غيب و انوار الهية ما را محروم مى سازد ما بيچاره ها، كه از مشاهدات و تجليات بكلى محروم ايم، از ايمان به اين معانى هم، كه خود يك درجه از كمال نفسانى مى باشد و ممكن است ما را به جايى برساند، دوريم; از مرتبه علم، كه شايد بذر مشاهدات شود، نيز فرار مى كنيم و چشم و گوش خود را مى بنديم و پنبه غفلت در گوش ها مى گذاريم كه مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر يكى از حقايق را از لسان عارف شوريده با سالك دل سوخته يا حكيم متاله بشنويم، چون سامعه مان تاب شنيدن آن ندارد و حب نفس مانع مى شود از اين كه به قصور خود حمل كنيم، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و تكفير و تفسيقى قرار مى دهيم و از هيچ غيبت و تهمتى نسبت به او فروگذار نمى كنيم; (40) كتاب وقف مى كنيم و شرط استفاده از آن را روزى صد مرتبه لعن مرحوم ملا محسن فيض قرارمى دهيم; جناب صدرالمتالهين را،

ص: 6127

كه سرآمد علماى توحيد است، زنديق مى خوانيم و از هيچ گونه توهينى درباره او دريغ نمى كنيم، در حالى كه از تمام كتاب هاى آن بزرگوار مختصر ميلى به مسلك تصرف ظاهر نمى شود، بلكه كتاب كسر اصنام الجاهلية فى الرد على الصوفية (41) مى نويسيم و او را صوفى بجت (42) مى خوانيم; كسانى را كه معلوم الحال اند و به لسان خدا و رسول او(ص) ملحون اند مى گذاريم، كسى را كه با صداى رسا داد ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى: در مى دهد لعن مى كنيم. (43) شيخ عارف ما - روحى فداه - مى فرمود: هيچ وقت لعن شخصى نكنيد، گرچه به كافرى ندانيد از اين عالم چگونه منتقل شده، مگر آن كه ولى معصومى از حال پس از مرگ او اطلاع دهد; زيرا ممكن است در وقت مردم، مؤمن شده باشد. يكى داراى چنين نفس قدسيه اى است كه راضى نمى شود به كسى كه در ظاهر، كافر مرده است توهين شود به احتمال آن كه شايد در دم مردن مؤمن شده باشد، يكى هم مثل ماست و الى الله المشتكى (44) كه واعظ شهر با آن كه اهل علم و فضل است، در بالاى منبر، در محضرعلما و فضلا مى گفت: «فلان با آن كه حكيم بود، قرآن هم مى خواند!» (45) اين به آن ماند كه گوييم: فلانى با آن كه پيغمبر

ص: 6128

بود، اعتقاد به مبداو معاد هم داشت. علمى كه ايمان نياورد حجاب اكبر است، ولى با وجود اين، تا ورود در حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممكن است گاهى بى حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتى رسيد. ولى اين از غير طريق عادى و سنت طبيعى است و نادر اتفاق مى افتد. پس طريقه خداخواهى و خداجويى آن است كه انسان ابتدا وقتش را صرف مذاكره حق كند و علم بالله و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولى آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل نمايد. (46) پس از آن به رياضات علمى و عملى معارف را وارد قلب كند كه البته از آن نتيجه حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتيجه حاصل تواند كرد. البته اين اشتغال قلبى و توجه باطنى اسباب هدايت او مى شود و حق تعالى از او دست گيرى مى فرمايد و پرده اى از حجاب هاى او بالا مى رود، و از اين انكارهاى عاميانه قدرى تنزل مى كند و شايد با عنايات خاص حضرت حق تعالى راهى به معارف (47) پيدا نمايد. انه ولى النعم. حسن ختام اين گفتار را غزلى از آن يار عاشق عارف و سالك و اصل بلقاءالله

ص: 6129

قرار مى دهيم: هواى وصال در پيچ و تاب گيسوى دلبر ترانه است دل برده فدايى هر شاخ شانه است جان در هواى ديدن رخسار ماه توست در مسجد و كنيسه نشستن بهانه است در صيد عارفان و ز هستى رميدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است اندر وصال روى تو اى شمس تابناك، اشكم چو سيل جانب دريا روانه است در كوى دوست فصل جوانى به سر رسيد بايد چه كرد، اين همه جود زمانه است امواج حسن دوست چو درياى بى كران اين مست تشنه كام غمش در كرانه است مى خانه در هواى وصالش طرب كنان مطرب به رقص و شادى و چنگ و چغانه است (48) 1- جلال الدين محمد مولوى، مثنوى معنوى، ج 1، ص43 2 - آياتى كه موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لقى» مطرح نموده اند، «لقاءالله»3 مرتبه، «لقاء ربهم»6 مرتبه، «لقائنا» 4 مرتبه، «لقائه»3 مرتبه، «صلا قوالله و صلا قوا ربهم»3 مرتبه و سملاقيه» 1 مرتبه ذكر كرده اند. اما روايات در اين خصوص و با اين ماده (لقى) فراوان است كه فقط در فهرست بحار الانوار بيش از 170 مورد به چشم مى خورد. 3 - آن ها كه اين موضوع را با كناية و اشاره بيان نموده اند، چه در آيات و چه در روايات

ص: 6130

بيش از اين هاست; مثلا، در قرآن كريم از ماده «رجع» بيش از 70 مورد مطرح شد به اضافه آيه 18 غافر، 24 القامة،23 الرعد،40 - 39 الروم، 45 الاحزاب و... 4 - براى تفصيل بيش تر، ر. ك. به: حاج ميرزا جواد تبريزى برساله لقاءالله. 5- منظور ديدن تجليات ذاتى و صفاتى و افعالى حضرت حق است كه آن ها را با حقيقت ايمان بايد ديد، نه با ديده سركه در عرفان نظرى از آن بحث و در عرفان عملى بالعيان مشاهدة مى شود. آنچه عاشق كند تماشايش اى برادر به ديده سر نيست 6- تجليات ذاتى به نظر حضرت امام; عبارت است از اين كه حضرت حق با اسماى ذات بر سالك تجلى كند و اين تجليات وقتى است كه سالك به مقدم معرفت به مرحله فناى ذاتى رسيده باشد. (امام خمينى، آداب الصلاة، ص 295( 7 - تجليات اسمائيه (صفاتية) به نظر حضرت امام; بر سالك زمانى است كه سالك با قدم معرفت به مرحله فناى صفاتى رسيده باشد كه در اين صورت، تجليات حضرت حق بر او تجليات صفاتية ناميده مى شود. (آداب الصلاة، ص259( 8 - بهترين توجيهى كه براى منكران لقاءالله مى توان ذكر كرد همين احتمال تنزيه است كه آن ها مى خواهند خداوند تبارك و تعالى را از ماده و ماديات منزه و مبرا

ص: 6131

بدانند، لذا، لقاءالله را، كه به گمان باطلشان به معناى ديدن با چشم سراست، انكار مى كنند تا خداوند را مجرد از ماده بدانند و به اعتقادشان به توجيد رهنمون باشند، در حالى كه غافل اند از اين كه منظور از «لقاءالله» ديدن با چشم دل و با نور ايمان است كه از حضرت اميرالموحدين، على(ع) سؤال شد: آيا خدايى را كه عبادت مى كنى ديده اى؟ فرمود: من كسى نيستم كه خداى ناديده را عبادت كنم. پرسيدند: خداى را چگونه ديده اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو، خداى را با چشم سر نمى توان ديد، بلكه با چشم دل بايد زيارت كرد و با ايمان واقعى به وصالش نايل آمد. اين حديث با اندكى تفاوت نيز از آن حضرت و از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است. (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص26،27، 32،33، 44( 9 - دعاها در اين زمينه فراوان است. به ذكر چند نمونه از آن بسنده مى شود: «الهى... لا تحجب مشتاقيك عن النظر الى رؤيتك»; خدايا مشتاقانت را از ديدار جمالت محروم مفرما. حاج شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، مناجات الخائفين، ص 218(«و لقائك قرة عينى... و رؤيتك حاجتى»; خدايا لقا تو روشنى چشم من است و ديدن جمالت آرزويم. همان، مناجات المريدين، ص 225(«و لو عتي لا يطفيها الا لقائك»;

ص: 6132

خدايا، آتش عشقم را جز ملاقات تو خاموش نمى كند. همان، مناجات المفتقدين، ص 228( 10 - محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 260، ج 8 / رساله لقاءالله، ص 5 به بعد 11 - پى بردن به كنه و حقيقت شىء 12 - يكى از براهين مورد اتفاق برهان علت و معلول است; با اين بيان كه ما سوى الله همه معلول اند و معلول هميشه به مقدار سعه وجودى اش قادر است علتش را ببيند و بشناسد و بشناساند و درست به همين دليل گفته اند: علم پيدا كردن به علت از طريق علم به معلول ناقص است; چون به همان اندازه كه معلول قادر بوده علت را نشان دهد، علت معرفى شده است، نه بيش تر و نه به طور مطلق. لذاست كه: «لا يحيطونه به علما»; هيچ كس قادر نيست احاطه علمى بر خداوند پيدا كند (طه: 110(، بلكه «لا يحيطون بشىء من علمه»; حتى قادر نيستند به ذره اى از علم خدا احاطه پيدا كنند (البقره: 255(; به دليل اين كه به قول پيامبر اكرم(ص)، «احتجب عن العقول»; از فهم عقول بالاتر است و عقل ها از فم او در حجاب اند; همان گونه كه حضرت على(ع) فرمودند: «لا يدركه بعد الهمم»; افكار بلند ژرف انديش كنه ذاتش را درك نمى كنند. (نهج البلاغه، ج 1( امام

ص: 6133

باقر(ع) اين حقيقت را با بيانى تمثيلى، اين گونه تبيين نمودند: هر معنا و تصورى كه از خدا در ذهنتان تصور كنيد، حتى اگر با دقيق ترين نگرش ها باشد، باز هم مخلوق شماست، نه اين كه حقيقتا خدا باشد. شايد مورچه خيال مى كند براى خدا بايد در شاخك باشد; چون اين را كمال خودش مى داند و خيال مى كند نبودش نقصى است، در حالى كه خدا از آن منزه است. اين چنين است شناخت عقلا از خداوند سبحان (شيخ بهائى، اربعين، حديث دوم، ص 510( گفتم همه ملك حسن سرمايه توست خورشيد فلك چو ذره در سايه توست گفتا غلطى ز ما نشان نتوان يافت از ما تو هر آنچه ديده اى پايه توست و به قول مولوى: هست آن پندار او زيرا به راه صد هزاران پرده آمد تا الله هر يكى در پرده اى موصول جوست وهم او آن است كان خود عين اوست. (مثنوى معنوى، ج 2، ص497( 13- از لحاظ علم حضورى و مشاهدات چشم باطنى و شهودى كه عارف سالك با قدم بصيرت بدان مى رسد، باز هم كسى ادعاى احاطه بر آن ذات محيط على الاطلاق را ندارد; چه اين كه آن جا كه حضرت ختمى مرتبت(ص) مى فرمايند: «ما عرفناك حق معرفتك; خدايا من تو را چنان كه بايد شناختم (بحارالانوار، ج69، ص 292(

ص: 6134

و اميرالموحدين، حضرت على(ع) مى فرمايند: «لا يناله غوص العظن»; غواصان درياى علوم و دانش ها از پى بردن به كمال هستى اش عاجزند (نهج البلاغه، خ 1(، ديگران جاى خود دارند، بلكه مراد كشف حضورى و شهود حضرت حق با قدم معرفت و تقرب به او به اندازه استعداد و قدرت سلول سالك است، نه به طور مطلق. لذا، شيخ بهائى; در اين باره مى نويسند: مراد از شناخت خداوند، اطلاع يافتن بر صفات جمال و جلال الهى آن هم در حد فهم و طاقت بشرى است، اما رسيدن بكند ذات مقدس الهى چيزى است كه حتى ملائكه مقرب و انبياى مرسل(ع)بدان نمى رسند، چه رسد به غير آن ها. (اربعين، ص 510( 14 - تقوا داراى مراتبى است كه حضرت امام; مراتب آن را اين گونه بيان مى فرمايند: 1. تقواى [پرهيز] از محرمات است; 2. تقواى خاصه پرهيز از مشتهيات; عامه3. تقويا زاهدان، اجتناب از علاقه به دنيا; 4. تقواى مخلصان اجتناب از محبت دنيا; 5. تقواى مجذوبان، پرهيز از ظهور كثرات افعالى;6. تقواى فانيان، پرهيز از كثرات اسمائى.7- تقواى واصلان، اجتناب از توجه به فناء. 8- تقواى متمكنان، پرهيز از تلوينات. (چهل حديث، ص 180( 15 - عوالم داراى تقسيمات گوناگونى است، يكى از تقسيمات رايج تقسيم عوالم به ملك، ملكوت و جبروت است. 16 -

ص: 6135

رها كردن دنيا و آخرت، كه نه به دنبال دنيا باشد - كه اين مقام دنياطلبان است - و نه به دنبال نعمت هاى اخرت - كه اين كار تاجران و زاهدان است - بلكه فقط جوياى جمال حق باشد كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «الدنيا حرام على اهل الآخرة و الآخرة حرام على اهل الدنيا وهما حرامان على هل الله»; دنيا بر اهل آخرت حرام است، چه اين كه آخرت هم بر طالبان دنيا حرام است و هر دو بر خداجويان حرام. (؟، جامع صغير، ج 2، ص16 / حسن حسن زاده آملى، رساله لقاءالله، ص 151( 17 - انيت در مقابل ماهيت است; چه اين كه غير خدا تشكيل شده از ماهيت و انيت; يعنى از چيستى و هستى (وجود) و انانيت، كه مصدر جعلى از «انا» مى باشد، به معناى خودخواهد و خودپرستى است. بنابراين، معناى عبارت مزبور اين است: از هستى و خودپرستى گذشتن و خود را نديدن و به خود توجه نداشتن و به محرله فنا رسيدن. 18 - به تعبير زيباى اميرالمؤمنين(ع) در دعاى كميل: «و اجعل... قلبى بحبك متيما»; خدايا قلب مرا لبريز از عشق و محبت قرار ده. 19 - در يك تقسيم كلى، حجاب ها به دو قسم تقسيم مى شوند. الف - حجاب هاى ظلمانى; مثل دنيا، جهل، غفلت،

ص: 6136

حب نفس و...; ب - حجاب هاى نورانى; مثل علم، عبادت و... (آداب الصلاة، ص 7- 5، 38،113،47( در تقسيم ديگر، حجاب ها به سه قسم تقسيم مى شوند. (ر. ك. به: امام خمينى، مصباح الهداية، ص87( در بعضى روايات هفت حجاب، در بعضى ديگر 70 حجاب، در بعضى 70 هزار و در برخى 90 هزار حجاب آمده است. (ر. ك. به: بحارالانوار، ج 58، ص47- 39( 20 - اشاره است به فرازى از مناجات شعبانية كه در چند سطر پس از آن مى آيد: «الهى هب لي كمال الانقطاع اليك... و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك» و آيه «ثم دفى فتدلى» (انجم: 8( 21- حضرت امام; در كتاب شريف مصباح الهداية در اين زمينه مى نويسند: «وقتى حجاب ها برطرف شد، سالك جمال حضرت حق را مشاهده مى كند و از خويشتن فانى مى شود كه اين همان مقام فناء است... اين جاست كه سفر اول از خلق به حق پايان مى پذيرد» (مصباح الهداية، ص87( 22 - همان گونه كه در حديث قدسى آمده است: «لم يسعني ارجنى و لا سمائى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن»; زمين و اسمان گنجايش مرا ندارد، ولى دل بنده مؤمن جايگاه من است (بحارالانوار، ج 58، ص39( به قول مولوى كه ناظر به حديث فوق است: گفت پيغمبر كه حق فرموده است من نگنجم

ص: 6137

هيچ در بالا و پست در زمين و آسمان و عرش نيز من نگنجم اين يقين دان، اى عزيز در دل مؤمن بگنجم، اى عجب گر مرا جويى در آن دل ها طلب. (مثنوى معنوى، ج 2، ص164 - 163( 23 - چون حجاب تا زمانى است كه انسان گرفتار دنياست و از آنكه گذشت، حجابى در كار نيست. از من كه گذشت، به او پيوست. به قول امام;: دل كه آشفته رومى تو نباشد دل نيست آن كه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست بگذر از خويش اگر عاشق دل باخته اى كه ميان تو و او جز تو كسى حايل نيست. (امام خمينى، ديوان حضرت امام;، ص67( و به قول حافظ: تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز ميان عشاق و معشوق هيچ حايل نيست 24- روح مؤمن ارتباطش به روح خدا قوى تر است از ارتباط شعاع خورشيد با خورشيد. (اصول كافى، ج 2، ص166، ج 4( 25- چه اين كه از لحاظ سندى كم تر حديثى با اين سند محكم است كه در سندش آمده: اين مناجات حضرت اميرالمؤمنين(ع) و امامان از فرزندان اشيان است. 26- اين خود نيز سندى بهتر و برتر از سند است كه متن آن قدرمحكم و خلل ناپذير و عرشى است كه صدور آن از غير معصوم(ع) براى آشنايان

ص: 6138

فا فن، تقريبا محال است كه گفته اند: «آفتاب آمد دليل آفتاب» 27 - خدايا عنايتى فرما تا با همه وجودم، از غير تو گسسته و به تو به پيوندم و چشم دلمان را به روشنايى ديدارت منور فرما، تا چشم هاى دل مان حجاب هاى نور را در نور دد و به سرچشمه بى پايان عظمت متصل شود و روح ما به عزت دست بپيوندت. خدايا،مرا از كسانى قرار ده كه صداشان كردى، پس خداى ترا اجابت نمودند و گوشه چشمى به آن ها كردى. پس به تجلى جلالت مدهوش شدند، پس با آن ها در پنهانى سخن گفتى و آشكارا براى تو عمل كردند. (مفاتيج الجنان، ص283( 28 - پيامبر اكرم(ص) در شب معراج آن قدر به خدا نزديك شد كه به مقال تدلى رسيد. پس فاصله اش - از جهت تمثيل - به اندازه دو قوس يا نزديك تر از آن گشت. به تعبيرى ديگر، همه تعلقات امكانى را رها كرد و آن قدر به خداوند تقرب پيدا نمود كه تنها فاصله اش - و بزرگ ترين فاصله كه هيچ گاه طى نخواهد شد - اين بود او ممكن الوجود است و خدايش واجب الوجود; يعنى فقط قوس وجوب و امكان و رب و عبد باقى ماند، وگرنه به حد اعلا، كه براى يك موجود ممكن و عبد قابل تصور است،

ص: 6139

رسيد و به تعبير زيباى زيارت رجبية: «لا فرق بينك و بينها الا انعم عبادك و خلقك.» (مفاتيح الجنان، ص 242( 29 - شايد نظر حضرت امام; از تاكيد و تاييد و عدم اكتناه و تنزيه اين باشد كه حضرت ختمى مرتبت با همه علو مكاتب و رتبه اى كه يافت - كه برترين انسان كامل است - در مشاهده حضورية فناييه اش، به مرحله اى رسيد كه نه تنها به كنه ذات حق نرسيد و احاطه بر آن نيافت، بلكه به مقام تدلى و قاب قوسين او ادنى رسيد كه هنوز فواصل طى ناشدنى باقى است: از در دوست تا به كعبه دل عاشقان را هزار و يك منزل و اين مقام با تنزيه هم منافات ندارد; چون حضرت حق را برتر از آن دانسته كه حتى حضرت ختمى مرتبت(ص) بدان مرحله برسد كه خود فرمود: «الهى ما عرفناك حق معرفتك»; خدايا، آن چنان كه شايسته شناخت توست، تو را نشناختم. (بحارالانوار، ج69، ص 292( 30 - اى خداى من، اى

ص: 6140

سيد و آقاى من، اى مولاى و عزيز من، اى پروردگار من، بر فرض، عذاب دوزخت را تحمل كنم، اما با آتش فراقت چه كنم؟ (مفاتيح الجنان، ص116( 31 - اين فرمايش حضرت امام; اشاره به حديث ذيل، بلكه ترجمه آن است كه قال اميرالمؤمنين(ع): الهى ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.» (بحارالانوار، ج 41، ص 14 ح 4( 32 - اين سخن حضرت امام; اشاره است به احاديث فراوانى كه درباره شب معراج از آن حضرت(ص) نقل شده مثل: «فلما بلغ الى سدرة المنتهى، فانتهى الى الجحب فقال جبرئيل: تقدم يا رسول الله، ليس لى ان اجوز هذا المكان ولو دفوت انملة لاحترقت»; وقتى پيامبر اكرم(ص) در شب معراج به سدرة المنتهى رسيد، به برخى موانع برخورد نمود. جبرئيل گفت: اى رسول خدا(ص)، از اين جا نيز جلوتر برويد، اما من مجاز نيستم از اين مكان بالاتر بيايم كه اگر يك بند انگشت نزديك تر شوم مى سوزم. (بحارالانوار، ج 18، ص 382( مولوى با اشاره به اين حديث، چه زيبا سروده است: احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد بيهوش ماند جبرئيل چون گذشت احمد ز سدرة و مرصدش و ز مقام جبرئيل و از حدش گفت او را: هين

ص: 6141

بپراند رپيم گفت: رو، رو من حريف تونيم باز گفت او را: بيا اى پرده سوز، من به ارج خود نرفتستم هنوز گفت: بيرون زين حد، اى خوش فرمن گو زنم پرى، بسوز دپر من (مثنوى معنوى، ج 2، ص504 - 503( 33 - به تعبير زيباى حضرت علامه حسن زاده آملى (دام عزه) در اين زمينه توجه نمايد: «اين جدول [دل] اگر درست تصفيه و لا يروبى شود مجراى آب حيات و مجلاى ذات و صفات مى گردد. اين دفتر [دفتر دل] شايستگى لوح محفوظ شدن كلمات نورية شجون حقايق اسما و شوون رقايق ظلية آن ها را دارا است: دفتر حق است دل به حق بنگارش نيست روا پر نقوش باطله باشد» (مقدمه كتاب معرض نفس) 34- حضرت امام; در اين زمينه دردمندانه مى نالد و مى گويد: «راجع به عقايد و معارف مثل بسيار است، ولى من از تعداد آن ها خوددارى مى كنم; زيرا كه مى دانم اين حجاب ها با گفته مثل منى خرق نمى شود، ولى از باب نمونه به يكى از آن ها اشاره مى كنم كه فى الجمله سهل الماخذتر است: اين همه آياتى كه راجع به لقاالله و معرفةالله وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجات هاى

ص: 6142

ائمه: موجود است، به مجرد اين عقيده، كه از اشخاص عامى در اين ميدان ناشى و منتشر شده، كه راه معرفةالله به كلى مسدود است و باب معرفةالله و مشاهدة جمال را به باب تفكر در ذات، به آن وجه ممنوع، بلكه ممتنع قياس نموده اند، تاويل و توجيه كنند و يا اصلا در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارفى كه قرةالعين انبيا و اولياست آشنا نكنند. خيلى مايه تاسف است براى اهل الله كه يك باب از معرفت را، كه مى توان گفت ايت بعثت انبيا و منتهاى مطلوب اولياست به طورى به روى مردم مسدود كرده اند كه دم زندن از آن كفر محض و زندقه صرف است. اين ها معارف انبيا و اوليا را با معارف عوام و زن ها در خصوص ذات و اسما و صفات حق مساوى مى دانند. بلكه گاهى از آن ها بالاتر نيز بروز كند، مى گويند: فلان يك عقائد عاميانه خوبى دارد، اى كاش ما به همان عقيده عاميانه بوديم. اين مطلب درست است; زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متنوه مى شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواص و اهل الله است، باطل مى شمرد. اين آروز درست مثل آرزوى كفار است كه در كريمه الهية نقل از آن ها شده:

ص: 6143

«و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا»; كافر در قيامت مى گويد: اى كاش من خاك بودم. (نبا: 40( ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاءالله را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايى اين عقيده فاسده، كه از جهل و غرور شيطانى پيدا شده، واضح شود كتابى جداگانه لازم دارد. (آداب الصلاة، ص197( 35-فيض كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص49 36 -شيخ صدوق، توحيد، ص 305 37 - بحارالانوار، ج82، ص243 38 - همان، ج 90، ص159، ح 10 39 - حضرت امام; در جايى ديگر به همين مناسبت مى فرمايند: «من و تو اهلش نيستيم، ولى خوب است منكر هم نشويم; ايمان داشته باشيم به هر چه خداوند تعالى و اوليايش فرموده اند. شايد اين ايمان اجمالى هم براى ما فايده داشته باشد. گاهى هم ممكن است كه انكار بى جا و رد بى موقع و بدون علم و فهم براى ما ضررهاى خيلى زياد داشته باشد و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست... شايد آن مطلب، منشا و اساسى داشته باشد از كتاب و سنت و عقل شما به آن بر نخورده باشد. چه فرق مى كند كه يك نفر فقيه يك فتوا بدهد از باب ديات - مثلا - كه شما كم تر ديده ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد.

ص: 6144

او را يا آن كه يك نفر سالك الى الله يا عارف بالله يك حرف بزند راجع به معارف الهية يا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد.» (چهل حديث، ص 12( 40 - حضرت امام; در كتاب شريف سر الصلاة به همين مناسبت مى فرمايند: «از امور مهمه اى كه تنبه به آن لازم است و اخوان مؤمنين، خصوصا اهل علم [كثر الله امثالهم] بايد در نظر داشته باشند آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرد آن كه به گوش آن ها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آن ها را از آن خطى نيست بدون حجت شرعية، دمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند. و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس ومقامات اوليا و عرفا و تجليات حق و عشق و محبت و امثال اين ها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است، برد، صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است يا بافنده از پيش خود است و بر طبق آن، برهان عقلى يا حجتى شرعى ندارد. به جان دوست قسم كه كلمات نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است.» (سرالصلاة. ص 38( 41 - اين كتاب اخيرا

ص: 6145

و براى دومين بار به همت انتشارات الزهرا(س) به نام عرفان و عارف نمايان به فارسى ترجمه شده است كه اين نام گذارى گرچه با محتواى كتاب مطابق است، اما با نام گذارى مؤلف نمى سازد، بلكه ترجمه رساى نام كتاب اين چنين است: «شكستن بت هاى جاهليت در رد صوفى گرى». 42- صوفى خالص 43 - درباره مرحوم فيض; صافى اش در تفسير قرآن و وافى او در شرح روايات كافى «درباره ملاصدرا; تفسير القرآن الكريم و شرح اصول كافى اش شاهد صدقى بر ادعاى حضرت امام; مى باشند. 44 - يعنى: «بايد به خدا شكايت كرد.» اين جمله اقتباسى از حديث امام هشتم(ع) است كه فرمود: «فالى الله المتشكى و هو المستعان.» (بحارالانوار، ج49، ص 130( 45 - مراد از علم بالله و اسما «صفات» علم شريف عرفان است; چون موضوع عرفان وجود مطلق يا الحق است (ر. ك. به:؟، تميهد القواعد، ص 18 /؟ مصباح الانس، ص13( و مسائل آن اسما و صفات خداوند تبارك و تعالى است. ر. ك. به: تمهيد القواعد، ص 25( لذا، علم عرفان «علم بالله» اطلاق مى شود; چه اين كه به عارف «اهل الله» (محى الدين عربى، شرح فصوص الحكم، ص 286- 60 / آداب الصلاة، ص197( كه اين اصطلاح را در عرفان همچون ساير اصطلاحاتشان از كتاب و سنت گرفته اند; زيرا

ص: 6146

به قول امام خمينى;، به جان دوست قسم كه كلمات نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است. (ر. ك. به: سرالصلاة، ص 38( اصطلاح «علم بالله» در روايات ذيل آمده است: بحارالانوار، ج 1، ص 210، ح 2، ص 215، ح 20 46 - اين نكته كه اين علم را در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند، از آن مطالب بسيار عميق و اساسى است; چه اين كه بيش تر علوم را و مخصوصا علم فلسفه و به خصوص علم عرفان را نمى توان با خواندن فهميد و بدان رسيد و غالب گرفتارى و خطاهاى بزرگى كه براى افرادى همچون غزالى پيش آمده از همين مطالعه كردن و خواندن بدون استاد است - كه خود بدان معتوف است امام سجاد(ع) درباره ضرورت نياز به استاد مى فرمايند: «هلك من ليس له حكيم يرشده»; كسى كه بدون استاد و راهنما باشد هلاك مى شود (؟، كشف الغمة، به نقل از: رساله سير و سلوك، منسوب به بحر العلوم، ص116 / بحارالانوار، ج 78، ص159، ح 10( حضرت امام;، به مناسبت بحثى از كتاب اثولوجيا افلوطين مى نويسند: «كسى كه بخواهد اين مطلب را خود بفهمد [مطلب محل بحث را] به كتاب اتولوجيا مراجعه كند. البته بعد از تحقيق و تفحص كامل از سخنان پر رمز و راز

ص: 6147

عارفان بالله و پس از مراجعه به استاد چون هر علمى اهلى دارد و اصطلاحاتى، مواظب باش، نكند بدون مقدمات و با اتكا به فهم خودت به اين كتاب ها مراجعه كنى كه نه تنها فايده اى برايت ندارد، بلكه جز حيرت و گمراهى چيزى به بار نمى آورد. مگر نمى بينى... شيخ الرئيس.................، اين اعجوبه قرن كه در حدة ذهن و دقت فكر، لم يكن له كفوا احد [بى نظير است] مى گويد: من رياضيات و طبيبيات و طب را فقط مقدار اندكى نزد استاد خواندم و به راحتى بقيه را فهميدم. اما در الهيات هيچ نمى فهميدم، حتى گاهى اتفاق مى افتاد در يك مساله الهى چهل بار مطالعه مى كردم و چيزى عايدم نمى شد، آخرالامر با توسل به خداوند و تضرع، حل مى شد.» (مصباح الهداية، ص 69- 68( حضرت امام; در پايان كتاب گرانسنگ و بى بديل مصباح الهداية مى فرمايند: «اى برادر روحانى، مواظف باش... نكند بخواهى مطالب اين كتاب را بدون تفحص در كلمات بزرگان و عارفان بالله و متاله بفهمى يا بخواهى بدون فراگيرى اين معارف از اهل آن - از مشايخ عظام و عرفاء كرام - و با مجرد مطالعه اين مطالب به آن ها برسى كه در اين صورت، تيجه اى جز خسران و حرمان ندارد.» (مصباح الهداية، ص 90(به قول حافظ: بكوى عشق منه

ص: 6148

بى دليل راه قدم كه من به خويشتن نمودم صد اهتمام و نشد يا طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى و به قول ملاى رومى: هر كه گيرد بيشه اى بى اوستا ريشخند مى شد به شهر و روستا(مثنوى معنوى، ج 2، ص 34( 47 - حضرت امام خمينى; در اين جا راه رسيدن به معارف را چند چيز معرفى فرموده اند كه عبارت اند از: «يك. فراگيرى علم در خدمت مشايخ; دو. رياضات علمى; سه. رياضات عملى; چهار. تذكر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله.» اين فرمايش حضرت امام; گويا نظار است به سخن نغز و ارزشمند اميرالمؤمنين على(ع): «لا تحعيل العلم الا بخمسة اشياء: اولها بكثرة السؤال، الثانى بكثرة الم الاشتغال، الثالث بتطهير الافعال، الرابع بخدمة الرجال، الخامس باستعانة ذى الجلال» (؟، المواعظ العددية، ص 158(علم به دست نمى آيد، مگر از اين پنج راه: اول زياد سؤال كردن، دوم به ممارست هميشگى و مداوم (رياضات علمى)، سوم عملا از گناهان پرهيز كردن (رياضات عملى)، چهارم به خدمت بزرگان و عالمان رسيدن (خدمت مشايخ)، پنجم از خداى متعال كمك خواستن (تذكر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله). 48 - ديوان حضرت امام خمينى;، ص 16

ص: 6149

مؤلفه هاى امنيت در انديشه ى امام خمينى(ره)

اشاره

انديشه انقلاب اسلامى، شماره 6 سالار، محمد

چكيده

واژه هاى كليدى: مؤلفه هاى امنيت امنيت سياسى امنيت فرهنگى امنيت اجتماعى و امنيت اقتصادى. در اين نوشتار مفهوم امنيت و معناى لغوى آن مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. نويسنده در اين مقاله تلاش كرده است تا مؤلفه هاى امنيت را كه شامل امنيت سياسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى مى باشد، در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى(ره) تبيين نمايد. در مقام بحث از امنيت سياسى در دو بعد داخلى و خارجى مطالبى ارائه كرده اند كه در عرصه سياست داخلى عناصرى چون ولايت فقيه، صيانت از اسلاميت، مردم سالارى دينى، رعايت اصل استقلال و قانون گرايى و پرهيز از قانون گريزى تأكيد شده است. نگارنده در مبحث مردم سالارى دينى به پاره اى از حقوق مردم بر حكومت از قبيل: حق تعيين سرنوشت، آزادى اراده و انتخاب، مشاركت در امور سياسى و اجتماعى، تأمين آسايش و رفاه، احزاب و تشكل هاى سياسى و تأمين جانى و مالى مردم اشاره كرده است و در بعد سياست خارجى و روابط بين الملل نيز به سياست نه شرقى نه غربى، روابط حسنه و مسالمت آميز، اصل احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلى يكديگر، نفى ظلم و ظلم پذيرى (لاتظلمون و لاتظلمون) و بنا به فرمايش مقام معظم رهبرى سه اصل بنيادين

ص: 6150

عزت، حكمت و مصلحت تصريح گرديده است. اما در مقوله امنيت اجتماعى مطالبى حول محور استقرار عدالت اجتماعى، امنيت شغلى و مسكن، مبارزه با مفاسد و انحرافات اجتماعى، نظارت عمومى و اصل امر به معروف و نهى از منكر از منظر امام خمينى(ره) بيان شده است. در بحث امنيت اقتصادى پيرامون اسلام عامل تعديل ثروت، خودكفايى در بخش كشاورزى، فقرزدايى با استناد به اقوال و كلمات امام راحل(ره) مطالبى عنوان گرديده است. به طوركلى نگاه امام راحل(ره) به مفهوم امنيت، نگاهى كلان نگر و عميق مى باشد و در جهت مقابله با هرج و مرج و ناامنى هر نظمى را تأييد نمى كند و اسير ظواهر نمى شود. نگارنده معتقد است امنيت ملى و عمومى و برقرارى نظم بايد به فرهنگ عمومى تبديل شود و تبعيت از قانون ارزش به حساب آيد و اين امر مستلزم تلاش مضاعف دولت و مردم خواهد بود.

مؤلفه هاى امنيت در انديشه امام خمينى (ره)

مقوله «نظم و امنيت» از ديدگاه اسلامى يكى از مهم ترين اصول حيات و اساسى ترين شاخصه و شاكله حكومت و نظام سياسى است. يكى از وظايف دولت اسلامى، تأمين امنيت و برقرارى نظم و آرامش در مسير رشد و توسعه جامعه مى باشد كه بابه كارگيرى و استخدام ابزار و امكانات متنوع بايد به اين امر مهم

ص: 6151

همت گمارد و همچنين، جامعه اسلامى نيز وظيفه دارد ولايت ايمان را به ثبوت رسانيده و به منظور پرهيز از بى نظمى و هرج و مرج، فريضه حيات بخش امر به معروف و نهى از منكر را اجرا نمايد. براى آشنايى هر چه بيشتر با ديدگاه هاى حضرت امام راحل (ره) شايسته است جايگاه امنيت را در اسلام به طور فشرده و مختصر مورد بحث و بررسى قرار دهيم تا انديشه و مواضع امام در اين خصوص كه برگرفته از روح تعاليم اسلام ناب است روشن شود.

معناى لغوى واژه امنيت

كلمه امنيت ريشه در واژه «امن» از زبان عربى دارد و به معنى در امان و آسايش بودن، مصونيت از خطر و ترس و آرامش خاطر مى باشد. واژه «امن» يعنى بى گزند و بى آسيب و داراى آرامش. امنيت هم يعنى بى گزندى و بى آسيبى يا حالتى كه در آن گزند و خطر و آسيب راه ندارد و آرامش در آن برقرار است. در تعريف امنيت « ytiruceS » مى توان گفت: «در لغت حالت فراغت از هر گونه تهديد يا حمله و يا آمادگى براى رويارويى با هر تهديد و حمله را گويند. در اصطلاح سياسى و حقوقى به صورت امنيت فردى، امنيت اجتماعى، امنيت ملى و بين المللى به كار برده مى شود.(2) امنيت به معنى حراست از يك

ص: 6152

فرد، جامعه، ملت و يك كشور در برابر تهديدهاى خارجى است و نقطه مقابل «تهديد» به شمار مى رود، هر كشورى كه بتواند تهديدهاى بالقوه و بالفعل را از ميان بردارد، به آسايش و امنيت رسيده است. «واژه ى امنيت، ابتدا در ادبيات سياسى آمريكا شديدا متداول شد. بعد از تغييرات مهمى كه پس از جنگ جهانى دوم در سياست بين الملل پديد آمد، باعث شد تا اين مفهوم نيز هر چه بيشتر كارآيى پيدا كند.»(3) «والترليپمن» محقق و نويسنده آمريكايى، نخستين كسى است كه مفهوم امنيت ملى را به روشنى تعريف كرد: «يك ملت وقتى داراى امنيت است كه در صورت اجتناب از جنگ بتواند ارزش هاى اساسى خود را حفظ كند و در صورت اقدام به جنگ، بتواند آن را به پيش ببرد.»(4) نكته اى كه در اينجا لازم به يادآورى است، مفهوم امنيت مى باشد. «آنچه كه امروز در مباحث سياسى، خصوصا در مباحث سياست خارجى، بيشتر مورد توجه قرار مى گيرد مفهوم امنيت ملى « ytiruces lanoitaN » است نه فقط «امنيت» تنها. امنيت ملى از مفاهيمى است كه عمر چندانى در مباحث سياسى ندارد. ريشه آن به انقلاب كبير فرانسه برمى گردد؛ زمانى كه براى اولين بار واژه هايى چون «ملى» و «مليت»، خلق شد و داراى تعاريف و محدوده هاى خاصى گشتند.»(5) تا امروز مفهوم امنيت

ص: 6153

دچار تحولات مختلفى شده است كه طرح آن در اين مقاله نمى گنجد.

امنيت از نگاه اسلامى

اسلام براى امنيت اهميت ويژه اى قايل است و حفظ و تأمين امنيت را از وظايف دولت اسلامى مى داند و براى برقرارى نظم و آرامش عمومى دستورالعمل هاى جالب و ارزنده اى دارد. اسلام به اخلال گران در امنيت جامعه هرگز اجازه نمى دهد هرج و مرج ايجاد نمايند و نظم جامعه را مختل سازند. قرآن كريم به عنوان اولين متون اسلامى «امنيت» را در زمره امدادهاى الهى مى شمارد و مى فرمايد: «ثم أنزل عليكم من بعد الغمّ أمنةً نعاسا.»(6) [سپس، بعد از آن غم و محنت، آرامشى (به صورت) خوابى سبك بر شما نازل كرد.] و نيز امنيت را يكى از اهداف استقرار حاكميت خداوند و حكومت صالحان و طرح امامت مى داند و در اين باره مى فرمايد: «وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الأرض كما استخلف الذين من قبلهم...»(7) [خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه آنان را در اين سرزمين جانشين گرداند، چنانكه امّت هاى صالح پيامبران سلف جانشين (پيشينيان) خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را (كه اسلام واقعى است) بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مؤمنان پس از ترس

ص: 6154

و انديشه از دشمنان، ايمنى كامل دهد كه مرا به يگانگى بدون هيچ شائبه شرك و ريا پرستش نمايند.] همچنين، امنيت ناشى از ايمان آوردن است و مؤمنان شايسته امنيت هستند. «هو الذي أنزل السكينة في قلوب المؤمنين ليز داد وا ايمانا مع ايمانهم».(8) [اوست خدايى كه آرامش را در دل هاى مؤمنان جاى داد تا ايمانى برايمانشان بيفزايد.] و تأمين امنيت را از اهداف مهم جهاد مى داند و مى فرمايد: «وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة و بكون الذين لله»(9) با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روى زمين برطرف شود و دين فقط دين الهى باشد. خداوند برخى از مكان ها را جايگاه امن قرار داده است يكى از آنها كعبه حرم امن الهى است كه وسيله بهره ورى و كسب ثواب نيز مى باشد: «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و أمنا...»(10) [خانه (كعبه) را بازگشتگاه و حرم امن مردم قرار داديم]. «و اذقال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا...»(11) [و چون ابراهيم گفت: پروردگارا اينجا را شهرى امن به گردان و از شهروندان هر كس را كه به خداوند و روز قيامت ايمان ورزد از فرآورده هاى آن روزى به بخش] همچنين از مثل ها و الگوهاى قرآنى، شهرى است كه از امنيت برخوردار باشد: «و ضرب الله مثلاً قرية كانت آمنةً

ص: 6155

مطمئنة...»(12) [خداوند شهرى را مثال مى آورد كه امنيت و آرامش داشته و از هر طرف رزق و روزى فراوانى به آنها مى رسيده است.] يكى ديگر از جايگاه هاى امن در نگاه قرآن بهشت الهى است، كه خداوند به مسلمان در بهشت نويد امنيت مى دهد و مى فرمايد: «ادخلوها بسلام آمنين.»(13) [به سلامت و در امن و امان به آنجا وارد شويد.] مداهنه و سازش با دشمن را مغاير با امنيت قلمداد مى كند و مى فرمايد: «فلا تطع المكذبين و دوّالوتدهن فيدهنون.»(14) [هرگز از كافران كه آيات خدا را تكذيب مى كنند پيروى مكن. آنان بسيار مايلند تا با تو سازش كنند.] علاوه بر آيات متعدد قرآنى درباره امنيت، مى توان در بيشتر منابع و متون اسلامى هم مطالبى پيدا كرد. به عنوان مثال نگاهى به نهج البلاغه مى اندازيم كه بدون ترديد پس از قرآن كريم داراى مقام و منزلتى رفيع و بى رقيب در ميان آثار جهانيان مى باشد. امير مؤمنان على (ع) اسلام را به خودى خود «امنيت آور» مى خواند و مى فرمايد: «فجعله امنا لمن علقه و سلما لمن دخله»(15) [خداوند اسلام را وسيله امنيت براى كسى قرار داده كه آن را به پذيرد] امام على (ع) در عهدنامه مالك اشتر انعقاد قراردادهاى صلح را به منظور تأمين نظم و امنيت و جلوگيرى از ناامنى، مطلوب مى داند: «...

ص: 6156

فانّ فى الصلح دعة لجنودك و راحة من همومك، و امنا لبلادك.»(16) [زيرا در آشتى و صلح، آسايش لشگريان و مصونيت از غم و اندوه ها و موجب امنيت و آرامش شهرها خواهد بود.] به علاوه آن حضرت تأمين امنيت و آرامش در جامعه را از اهداف والاى امامت و حكومت صالحان مى شمارد و مى فرمايد: «... و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك.»(17) [جكومت را به دان جهت پذيرفتم تا در شهرهاى تو اصلاح و آسايش برقرار سازيم و بندگان ستم كشيده ات احساس امنيت نمايند.] همچنين، اميرمؤمنان على (ع) در مقام تبيين شيوه حكومت دارى، حفظ و تأمين امنيت را از وظايف حكومت اسلامى مى داند و به طور كلى وظيفه دولت اسلامى را در سه موضوع اعلام مى دارد: 1 اصلاح امور مردم 2 عمران و آبادانى شهرها 3 حفظ مرزهاى اسلامى (18) ترقى و تعالى انسانها و تكامل و رشد استعدادهاى نهفته در نهاد آدمى، توسعه و ترقى سرزمين اسلامى و حفظ و حراست از مرزهاى كشور اسلامى از وظايف بسيار مهمى است كه حكومت بايد به آن اهتمام ورزد و به هيچ عنوان اجازه شانه خالى كردن از آن را ندارد. نكته اى كه در اينجا حايز اهميت است اينكه محدوده اين امنيت شامل همه مسلمانان جهان و همه

ص: 6157

غير مسلمانان تحت حكومت اسلامى مى شود. نمونه معروف آن سيره نبى اكرم (ص) و پيشوايان اسلامى است كه از حقوق مردم در برابر ستم و تجاوز ديگران و در مقام دفاع از امنيت مسلمانان و حفظ مرزهاى سرزمين هاى اسلامى از هيچ كوششى فروگذار نمى كردند و همواره به مردم يادآور مى شدند كه آمادگى خويش را در برابر دشمنان پاس بدارند. ماجراى كندن خلخال از پاى زن يهودى در زمان حكومت حضرت امير (ع) را همگان شنيده ايم كه اين قضّيه، آن حضرت را غمگين ساخت و عاملان اين ماجرا را به شدت نكوهش و ملامت كرد. حكومتى كه براى حفظ امنيت داخلى اين گونه از غير مسلمانان دفاع مى كند، بدون ترديد در برابر تجاوز دشمن خارجى نيز همين حقوق را در نظر دارد و نسبت به حفظ كيان اسلام، حدود و ثغور سرزمين اسلامى و مردم هرگز بى تفاوت نمى باشد.

امنيت از ديدگاه امام خمينى (ره)

اشاره

اكنون كه جايگاه نظم و امنيت از منظر قرآن و روايات اسلامى بطور فشرده و مختصر اشاره شد، جا دارد براساس مطالب فوق، با استناد به فرمايشات و مجموعه آثار حضرت امام خمينى (ره) مواضع و ديدگاه هاى ايشان را در اين خصوص تبيين نماييم. هرچند سخن گفتن از نظم و امنيت در انديشه شخصيت بزرگى چون امام راحل (ره)

ص: 6158

بسيار سخت و دشوار خواهد بود. شخصيتى كه نه تنها امنيت و آسايش نظام ظالمانه شاهنشاهى را در ايران در هم ريخت بلكه هيمنه استكبار جهانى و استعمارگران شرق و غرب را در هم شكست و مدعيان دروغين نظم نوين جهانى را رسوا كرد و جهانيان به ويژه مستضعفان و ستم كشيدگان را به آرامش و امنيت در سايه عزت و اقتدار اسلام ناب محمدى دعوت نمود. با مراجعه به راه امام و كلام آن بزرگوار مى توان استنباط كرد كه نگاه ايشان به مفهوم امنيت، نگاهى كلان نگر و عميق مى باشد و به تعبير ديگر در جهت مقابله با هرج و مرج و ناامنى، هر نظمى را مورد تأييد قرار نمى دهد و به شكل ظاهرى بسنده نمى كند. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به برخى از مؤلفه هاى امنيت كه اهميت ويژه اى دارند نظير امنيت سياسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در انديشه و افكار امام خمينى (ره) به شرح ذيل مورد بررسى قرار مى گيرد.

1. امنيت سياسى

اشاره

در بحث امنيت سياسى ديدگاه هاى امام راحل (ره) را مى توان در دو بعد سياست داخلى و بعد سياست خارجى مورد توجه قرار داد: در زمينه سياست داخلى عوامل زير به عنوان اساسى ترين عناصر در برقرارى امنيت نظام جمهورى اسلامى قابل بحث مى باشند: جايگاه ولايت فقيه و

ص: 6159

رهبرى صيانت از اسلاميت نظام پايگاه مردمى نظام رعايت اصل استقلال التزام به قانون (قانون گرايى) پرداختن به بحث تفصيلى هر يك از محورهاى فوق و شناخت ديدگاه هاى امام خمينى(ره) در مورد تك تك اين موارد در اين مقاله مقدور نمى باشد بلكه ناچاريم بطور اجمال اشاره اى داشته باشيم.

1-1. جايگاه ولايت فقيه و رهبرى

ديدگاه امام خمينى (ره) درباره نقش و جايگاه ولايت فقيه با توجه به پيام ها، سخنرانى ها و نوشته هاى متعدد ايشان بر هيچكس پوشيده نيست. به عنوان نمونه درباره اهميت اين اصل اساسى در يكى از سخنان خويش مى فرمايند: «بهترين اصل در اصول قانون اساسى، اين اصل ولايت فقيه است.»(19) همچنين در يكى ديگر از سخنان خود، شأن امنيتى اين اصل مهم را مورد توجه قرار داده و مى فرمايند: «... من به همه ملت، به همه قواى انتظامى اطمينان مى دهم كه امر دولت اسلامى اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبى بر اين مملكت وارد نخواهد شد.»(02)

2-1. صيانت از اسلاميت نظام

با مطالعه در سيره عملى و نظرى حضرت امام استفاده مى شود كه در انديشه ايشان يكى از اركان اساسى مشروعيت نظام، اسلامى بودن است. لذا چه پيش از برقرارى جمهورى اسلامى و چه پس از آن همواره اسلاميت آن را به مثابه موضوع امنيتى تلقى كرده و صيانت

ص: 6160

از اسلاميت نظام را واجب و لازم دانسته اند و در اين باره مى فرمايند: «اينك كه به توفيق و تأييد خداوند، جمهورى اسلامى با دست تواناى ملت متعهد پايه ريزى شده، و آنچه در اين حكومت اسلامى مطرح است اسلام و احكام مترقى آن است، بر ملت عظيم الشأن ايران است كه در تحقق محتواى آن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است.»(21) از اين رو براساس آنهمه تأكيد و توصيه هاى امام بر حفظ مكتبى بودن و اسلامى بودن نظام، هرگونه تلاش و حركتى براى طرح و حاكم ساختن الگوى غيراسلامى، از آنجا كه با جوهره ارزشى نظام جمهورى اسلامى تعارض دارد، به عنوان حركت ضد امنيتى محسوب مى شود و طبق اصل اول و دوم قانون اساسى در حكم تهديد به حساب مى آيد و مقابله با آن ضرورى است. «واقع مطلب اين است كه اينها اسلام را نمى خواهند. اگر جمهورى اسلامى يك جمهورى دموكراتيك بود، آنها حرفى نداشتند، لكن جمهورى، اسلامى است، كه دستورات اسلام براى آنها در غارتگرى ها و در زورگويى ها، مجال نمى خواهد بدهد.»(22)

3-1. پايگاه مردمى نظام

حضرت امام (ره) در مشروعيت حكومت، همواره به دو ركن اسلاميت و جمهوريت اشاره كرده اند و تخلف از آن را به هيچ وجه

ص: 6161

جايز نمى دانند، مقام معظم رهبرى نيز در برخى از سخنان خويش به شكل گيرى حكومت اسلامى بر دو پايه الهى و مردمى (جمهورى اسلامى) تأكيد ورزيده اند. از ديدگاه امام حكومتى مشروعيت دارد كه مبتنى بر قوانين و احكام اسلام و نيز متكى به رأى مردم باشد. ايشان در اين باره مى فرمايند: «حكومت جمهورى اسلامى هم يك جمهورى است مثل ساير جمهورى ها ولكن قانونش قانون اسلامى است.(23) و لذا از نظر حضرت امام، اگر حكومت و حاكمان، رضايت و پذيرش مردمى داشته باشند، خداوند متعال هم از آنان راضى مى شود. از همين روست كه ايشان حكومت اسلامى را حكومتى موافق مردم و موافق حكم خدا معرفى كرده اند.(24) بر طبق نص صريح قانون اساسى(25) و اسلام سياسى مورد نظر امام خمينى (ره)، اراده مردم در اداره امور جامعه بايد دخالت داشته باشد و بدن تكيه حكومت بر اراده و رأى مردم، مشروعيت حكومت مورد تأمل خواهد بود. از اين رو همواره مردم را ذى حق دانسته و مسئولان را نسبت به اداى حقوق مردم سفارش نموده اند. براى روشن شدن ديدگاه امام (ره) در اين خصوص به موارد ذيل به طور خلاصه اشاره مى شود: 1 مردم و حق تعيين سرنوشت: «از حقوق اوليه هر ملتى است كه بايد سرنوشت و تعيين شكل و نوع

ص: 6162

حكومت خود را در دست داشته باشد.»(26) «همه عقلاى عالم اين مطلب را قبول دارند كه هر بشرى نسبت به سرنوشت خودش آزاد است. مى تواند رأى آزاد بدهد و رئيس مملكت، شكل اداره مملكت را خودشان تعيين كنند و برحسب حقوق بشر اين خواست آنها بايد ممضى باشد.»(27) 2 مردم و آزادى اراده و انتخاب به اعتقاد امام حكومت اسلامى، دقيقا حكومتى مطابق با اين اصل عقلى و شرعى است زيرا كه حكومت اسلامى و حكومت عدل، حكومتى است كه «تابع مردم»، «براى مردم» و مبتنى بر «رأى مردم» است.(28) در مورد انتخاب آزاد مردم نيز بيانات متعددى دارند و از نظرايشان اين انتخاب بايد آزادانه باشد. در اين باره مى فرمايند: «همان طور كه بارها گفته ام مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دسته اى حق تحميل فرد و يا افردى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود، جمهورى اسلامى و ارزش هاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و پيمان بزرگ وفادار مانده اند، مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارند.»(29) 3 مردم و لزوم مشاركت آنان در امور سياسى و اجتماعى در انديشه سياسى امام (ره)، مردم

ص: 6163

به عنوان شريك بزرگ حكومت، نقش كليدى و محورى در اركان نظام و اداره كشور دارند: «بدون اينكه اين ملت همراهى كند ما نمى توانستيم كارى بكنيم. هر چى داريم از اينهاست و هر چى هست مال اينهاست، دولت عامل اينهاست، قوه قضاييه عامل اينهاست، قوه اجراييه عامل اينهاست، قوه مقننه عامل اينهاست.(30) «از مراجع و علماى بزرگ تا طبقه بازارى و كشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه، مسئول سرنوشت كشور و اسلام مى باشند، چه در نسل حاضر و چه در نسل هاى آتيه و چه بسا كه در بعضى مقاطع عدم حضور و مسامحه گناهى باشد كه در رأس گناهان كبيره است.(31) 4 تأمين آسايش و رفاه مردم حكومت اسلامى... حكومتى است كه زندگى شما را زندگى مرفه ان شاءا.. قرار مى دهد.»(32)و «همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند.» براى تأمين رفاه و آسايش مردم و رسيدگى به امور آنان توصيه و سفارش هاى فراوانى به مسئولان و نمايندگان مجلس نموده اند و مى فرمايند: «طرح ها و پيشنهادهايى كه مربوط به عمران و رفاه حال ملت خصوصا مستضعفين است، انقلابى و با سرعت تصويب كنيد و از نكته سنجى ها و تغيير عبارت غير لازم كه موجب تعويق امر است اجتباب كنيد و از وزارت خانه ها و مأموران اجرا بخواهيد

ص: 6164

از كاغذ بازى ها و غلط كارى هاى زمان طاغوت اجتناب كنند و رفاه ملت مظلوم و عقب افتادگى هاى آنها را به طور ضربتى تحصيل و ترميم كنند.» 5 احزاب و تشكل هاى سياسى حضرت امام در اشاره به اين مطلب، اختلاف سليقه و آراء را عامل ضعف و انحطاط جامعه نمى دانند بلكه در صورتى كه موجب حفظ وحدت اصولى باشد، پسنديده و مطلوب است: «اگر در يك ملتى اختلاف سليقه نباشد، اين ناقص است. اگر در يك مجلسى اختلاف نباشد، اين مجلس ناقصى است. اختلاف بايد باشد، اختلاف سليقه، اختلاف رأى، مباحثه، جاروجنجال اينها باشد لكن نتيجه اين نباشد كه ما دو دسته بشويم دشمن هم، بايد دو دسته باشيم در عين حالى كه اختلاف داريم، دوست هم باشيم.»(33) 6 اعتبار رأى اكثريت مردم از مجموعه بيانات و گفتار امام (ره) در اين خصوص برمى آيد كه مشروعيت و اعتبار همه مراكز قدرت را رأى اكثريت مردم مى دانند و مى فرمايند: «حكومت اسلامى ما متكى به آراى عمومى خواهد بود.»(34) «معنا ندارد كه يك اقليتى بخواهد تحميل كند به يك اكثريتى، اين خلاف دموكراسى است كه شما به او عقيده داريد. خلاف آزادى است. خلاف همه انسانيت است بخواهند يكعده معدودى كه اقليت هستند تحميل كنند بر يك عده (بيشتر).»(35) 7 دفاع از جان

ص: 6165

و مال و ناموس مردم «دفاع از ناموس مسلمين و جان مسلمين و مال مسلمين و كشور مسلمين يكى از واجبات است. ما داريم به اين واجب عمل مى كنيم، كشور ما دارد به اين واجب عمل مى كند.(36) ايشان در مقام تعامل با اقليت هاى دينى و رسمى در ايران نيز دستور مى دهند با آنان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامى رفتار شود(37) و در احوال شخصيه و دستورات دينى مطابق با قانون خود عمل كنند: «ما مى خواهيم همه مردم، همه مسلمين و غير مسلمين همه در صلح و صفا باشند، لكن معنايش اين نيست كه اگر يك كسى بخواهد بريزد در منزل يك كسى و تعدى كند، ما بگوييم كه سرصلح داشته باشيد و تن بدهيد به ظلم. نه...(38)

4-1. رعايت اصل استقلال

نظام جمهورى اسلامى ايران داراى نظامى است باهويت مستقل اسلامى و ملى. حفاظت و پاسدارى از استقلال و ميثاق ملى كه با پرداخت بهاى سنگين بدست آمده است به عنوان بخشى از رسالت امنيتى محسوب مى شود. بر اين اساس در اصل نهم قانون اساسى، صيانت از استقلال و تماميت ارضى به مثابه وظيفه مهم و اصلى حكومت تلقى شده و هر گونه فعاليتى كه به نوعى استقلال و ميثاق ملى را تهديد نمايد، غير مشروع و

ص: 6166

اخلال به امنيت كشور خوانده شده است. امام بزرگوارمان همواره مردم را به پاسدارى از اين نعمت بزرگ توصيه نموده و در يكى از سخنان خويش مى فرمايند: باز سفارش مى كنم كه به خدا متكى باشيد و براى هميشه زير بار شرق و غرب نرويد. مردم بايد تصميم خود را بگيرند، يا رفاه و مصرف گرايى يا تحمل سختى و استقلال، و اين مسئله ممكن است چند سالى طول بكشد ولى مردم يقينا دومين راه را كه استقلال و شرافت و كرامت است، انتخاب خواهند كرد.(39) حضرت امام (ره) در خطابه هاى سياسى و افكار و انديشه هاى خويش، تعبيرها و عبارت هاى متعددى را به كار برده اند كه مهم ترين آنها را مى توان اينطور خلاصه كرد: خود باورى و خودكفايى شرط استقلال. بازگشت به اصالت و هويت اسلامى خويش. تحمل سختى ها و مشكلات در راه كسب استقلال. «اگر كشورى بخواهد امنيت را توأم با استقلال كامل تأمين كند، كار مقدارى مشكل و سخت خواهد بود. به ويژه كشورى كه داراى آرمان ها و ارزش هاى مقدس بوده و مايل است هويت مستقل اسلامى و ملى خود را حفظ كند. براى كشورى كه مى خواهد در بعد سياسى داراى استقلال كامل بوده و خود تصميم گيرنده باشد و جلوى دخالت هاى نابجاى ديگران را بگيرد و در بخش اقتصادى

ص: 6167

به جاى منافع مشترك به دنبال منافع ملت خود باشد، تأمين امنيت دشوارتر خواهد بود و بالمآل جامعه بار سنگين ترى را بردوش خواهد كشيد. چنين كشورى داراى دشمنان فراوانى در سطح جهان و منطقه خواهد بود.»(40) در انديشه سياسى امام (ره) هر گونه وابستگى و دخالت اجانب در مقدرات ملت ها اعم از وابستگى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى، رفاه طلبى و مصرف گرايى، خود باختگى و احساس حقارت در برابر فرهنگ بيگانه غربى به عنوان عوامل ناامنى و موانع استقلال و خودكفايى مى باشند و از ديدگاه امام محكومند.

5-1. التزام به قانون

يكى ديگر از عوامل ايجاد نظم و امنيت در جامعه، قانون گرايى و پرهيز از قانون گريزى است. اگر قانون نباشد دو حالت بيشتر پيش نخواهد آمد: حالت اول اين است كه جامعه دچار هرج و مرج مى شود. در آن صورت، هيچ موجودى امنيت ندارد و بديهى است كه هرج و مرج مغاير با رشد و سعادت جامعه است... حالت دوم، استبداد است.(41) امام خمينى (ره)، حكومت جمهورى اسلامى را حكومتى مبتنى بر قانون عدل الهى دانسته و به اعتقاد ايشان «همه در سايه قانون با امنيت كامل به سر مى برند و هيچ حاكمى حق ندارد برخلاف مقررات و قانون شرع مطهر قدمى بردارد.»(42) همچنين امام (ره) همه

ص: 6168

مردم و مسئولان را به رعايت قانون اساسى و ضوابط اسلامى فراخوانده و مى فرمايند: «همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد و لو برخلاف رأى شما باشد، بايد بپذيريد براى اينكه ميزان اكثريت است و تشخيص شوراى نگهبان كه اين مخالف قانون نيست و مخالف اسلام هم نيست، ميزان است كه همه ما بايد بپذيريم. من هم ممكن است با بسيارى از چيزها، من كه يك طلبه هستم، مخالف باشم، لكن وقتى قانون شد،... خوب ما هم مى پذيريم.»(43) و اما در زمينه سياست خارجى ديدگاه هاى امام (ره) را مى توان فهرست وار به صورت محورهاى زير دسته بندى كرد: 1 گستره روابط براساس مبانى اسلامى و انسانى 2 اصل احترام متقابل وعدم دخالت در امور داخلى يكديگر 3 روابط حسنه، مدارا و مسالمت آميز 4 اصل آزادى، استقلال و منافع ملى 5 نفى سلطه گرى و سلطه پذيرى 6 نفى ظلم و

ص: 6169

ظلم پذيرى (لاتظلمون و لاتظلمون) 7 اصل نه شرقى نه غربى 8 دفاع از كيان اسلام و مسلمانان 9 دفاع از مستضعفان و مظلومان 10 كمك به نهضت هاى آزادى بخش 11 صدور انقلاب اسلامى(44) امام راحل (ره) در مورد سياست خارجى و روابط بين المللى نيز بر نفى وابستگى سياسى و سياست نه شرقى، نه غربى و حفظ مصالح اسلام و مسلمانان تأكيد دارند و در پيام ها و سخنرانى ها و فرمايشات خويش روى محورهاى يازده گانه كه يادآور شديم تكيه مى كردند و تخلف و عدول از اين سياست را خيانت و اخلال در امنيت و استقلال نظام مى دانستند. ايشان در پاسخ به نامه رؤساى قواى سه گانه كه در تاريخ 11/7/67 ارسال نمودند، اين طور فرمودند: «برهيچ يك از مردم و مسئولين پوشيده نيست كه دوام و قوام جمهورى اسلامى ايران بر پايه سياست نه شرقى و نه غربى استوار است و عدول از اين سياست، خيانت به اسلام و مسلمين و باعث زوال عزت و اعتبار و استقلال كشور و ملت قهرمان ايران خواهد بود.(45) مقام معظم رهبرى نيز اصول سياست خارجى را حول محور سه اصل بنيادين عزت، حكمت و مصلحت بيان كرده اند كه به كار بستن اين اصول در عرصه روابط بين الملل، نشانه شوكت واقتدار نظام مقدس

ص: 6170

جمهورى اسلامى است. «... متأسفانه برخى از كشورها، تز معروف «استقلال كمتر، امنيت بيشتر» را دنبال مى كنند و براى آسودگى خيال و جلوگيرى از تجاوز دشمن، كشور خود را در اختيار يك قدرت بزرگ قرار داده اند اين امر به قول معروف «خودكشى از ترس مرگ» است! يعنى ما خودمان كارى كنيم كه دشمن ديگر نيازى به تجاوز نداشته باشد، در همه بخش ها دشمن را سهيم و شريك كنيم تا نيازى به تجاوز نباشد!! بنابراين در بخش سياسى مقدارى وابستگى، در بخش فرهنگى مقدارى بى هويتى، تسليم و تقليد كوركورانه و در بخش اقتصادى اشتراك منافع باديگران، حاصل اين تفكر است. كشورهايى در اطراف ما وجود دارند كه مجرى اين روش ها هستند. در خود ايران قبل از انقلاب نيز، وضع چنين بود. مردم ما در گذشته با اين شيوه كاملاً آشنا بودند و امنيت در ايران از طريق وابستگى در بخش سياسى، در بخش فرهنگى و در بخش اقتصادى تأمين مى شد.(64)

2. امنيت فرهنگى

امام خمينى (ره) با تأكيد براينكه فرهنگ در موجوديت و حيات هر جامعه اى نقش اساسى و محورى دارد و اصلاح فرهنگ در رأس همه اصلاحات به شمار مى آيد، از جمله دست آوردهاى انقلاب اسلامى را برقرارى فرهنگ استقلالى در جامعه توسط دانشگاه مستقل و حوزه مى دانستند. برقرارى نظم و امنيت

ص: 6171

فرهنگى برمبناى استقلال فكرى و قطع وابستگى فرهنگى و جايگزين كردن فرهنگ مستقل اسلامى ايرانى از وظايف دولت اسلامى است. با توجه به عنايت خاص و ويژه اى كه در گفتار و كلمات امام (ره) نسبت به مقوله فرهنگ و استقلال فرهنگى به چشم مى خورد چنين استفاده مى شود كه امنيت فرهنگى از اهميت فوق العاده اى برخوردار است و به عبارت ديگر اگر امنيت فرهنگى وجود داشته باشد، امنيت سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى هم به وجود مى آيد. دولت موظف است مقدمات و بسترهاى لازم را براى رشد و تعالى فرهنگ جامعه فراهم نمايد و برطبق قانون اساسى ابزار و امكانات مورد نياز مردم را از تحصيلات ابتدايى گرفته تا آموزش عالى مهيا سازد.(47) «امروزه انسجام فرهنگى را يكى از منابع تأمين كننده امنيت داخلى مى دانند. غرض از اين مفهوم وجود سطح قابل قبولى از همآهنگى ميان نهادهاى متولى امور اجتماعى فرهنگى در جامعه است كه در نتيجه آن، تضاد در حوزه نهادهاى فرهنگى به حداقل رسيده يا از بين برود. امنيت فرهنگى داراى مفهومى وسيع و گسترده است. اين امر طيف گسترده اى را به خود اختصاص داده است. از تبليغات روزنامه ها و رسانه هاى عمومى گرفته تا افكار عمومى جامعه و تفكرات حاكم بر بخش هاى مختلف قدرت، همه در اين حوزه قرار دارند.

ص: 6172

امنيت فرهنگى نيز مانند امنيت سياسى لازمه توسعه است و تا امنيت فرهنگى نباشد نبايد منتظر توسعه باشيم.(48) در انديشه سياسى امام (ره) بر ضرورت استقلال فكرى و فرهنگى و عدم قبول وابستگى تأكيد شده است: «بى شك بالاترين و والاترين عنصرى كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسى دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مى دهد و با انحراف فرهنگ هر چند جامعه در بعدهاى اقتصادى، سياسى، صنعتى و نظامى قدرتمند و قوى باشد ولى پوچ و پوك و ميان تهى است. اگر فرهنگ جامعه اى وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرايش پيدا مى كند و بالاخره در آن مستهلك مى شود و موجوديت خود را در تمام ابعاد از دست مى دهد. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت مى گيرد و ساده انديشى است كه گمان شود با وابستگى فرهنگى، استقلال در ابعاد ديگر يا يكى از آنها امكان پذير است.»(49) از مجموعه فرمايشات و پيام هاى امام در مقوله فرهنگ و امنيت مى توان استفاده كرد كه راه رسيدن به استقلال فرهنگى يكى پايان دادن به فرهنگ بيگانه و ديگرى بازگشت به اصالت خويش و هويت اسلامى است. خود باختگى در مقابل فرهنگ

ص: 6173

غرب و بيگانه شدن از خويشن خويش باعث تزلزل فرهنگى و اخلاقى خواهد شد و امنيت و ثبات فرهنگى جامعه را به خطر مى افكند. امام (ره) در اين باره فرمايند: «... اگر جامعه از نظر فرهنگى، وابسته و تابع فرهنگ بيگانه باشد، مجبور مى شود كه در ابعاد ديگر اجتماعى هم به سوى دشمن برود و در نهايت، نابود مى شود و شرف خود را در همه زمينه ها از دست مى دهد.»(50) حضرت امام (ره) براى اصلاح فرهنگ جامعه و حفظ و حراست از حريم علم و دانش، بر تربيت و تزكيه و تهذيب نفس تأكيد دارند و پيشرفت حقيقى را در سايه تخصص و تعهد اسلامى مى دانند: «بايد آنهايى كه به اين كشور علاقه دارند، آنهايى كه به اين ملت علاقه دارند، آنهايى كه خودشان وابسته نيستند و خدمتگزار ابرقدرتها نيستند، آنها همت كنند به اينكه دانشگاه را يك مركزى درست كنند كه مركز علم و تهذيب باشد، كه همه تخصص ها در خدمت خود كشور باشد نه اينكه متخصص بشود و با آن تخصص اش ما را به دامن آمريكا بكشد، متخصص بشود و با آن تخصصش به كشور ما ضربه وارد كند.»(51) «صدمه هايى كه وارد مى شود بر مملكت، غالبا از اين متفكرين بى پرورش، آموزش هاى بى پرورش واقع مى شود، علم را تحصيل مى كنند

ص: 6174

لكن تقوا ندارند.»(52)

3. امنيت اجتماعى

اشاره

حالت فراغت همگان از تهديدى كه كردار غيرقانونى دولت يا دستگاهى فردى ياگروهى در همه يا بخشى از جامعه پديد آورد، نظام حقوقى جديد مدعى است كه قانون يا تعريف و حدگذارى آزادى ها و حقوق فرد و كيفر دادن آنان كه از حدود پا فراترنهند، امنيت فرد و اجتماع را پاسدارى مى كند، پليس و دادگسترى مأمور اجراى آن هستند.(53) براى استقرار نظم و امنيت اجتماعى عناصر و عوامل مختلفى دخيل مى باشند كه در اينجا به بررسى برخى از آنها در افكار و انديشه امام (ره) مى پردازيم.

1-3 استقرار عدالت اجتماعى

برقرار كردن عدالت در جامعه يكى از اهداف مهم حكومت پيامبران الهى و امامان معصوم است و يكى از پايه هاى اساسى امنيت به شمار مى آيد. امام خمينى (ره) آن را بهترين وسيله جلب اعتماد مردم و موفقيت دولت ها مى دانند و مى فرمايند: «هدف بعثت ها به طور كلى اين است كه مردمان براساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكان پذير است، خواه نبى خود موفق به تشكيل حكومت شود مانند رسول اكرم (ص) و خواه پيروانش پس از وى توفيق تشكيل حكومت و برقرارى نظام عادلانه اجتماعى را پيدا كنند.(54) و در جاى ديگرى

ص: 6175

حكومت اسلامى را حكومت عدل و عدالت معرفى مى كنند و مى فرمايند: «در جمهورى اسلامى عدل اسلامى جريان پيدا مى كند. عدالت الهى بر تمام ملت سايه مى افكند.»(55) همچنين ايشان شيوه امام على (ع) در اجراى عدالت را الگويى ارزنده و مناسب براى حكومت دارى مى دانند و مى فرمايند: «ما عدالت اسلامى را مى خواهيم در اين مملكت برقرار كنيم. اسلامى كه راضى نمى شود حتى به يك زن يهودى كه در پناه اسلام است تعدى بشود. اسلامى كه حضرت امير، سلام الله عليه، مى فرمايد براى ما چنانچه بميريم، ملامتى نيست كه لشگر مخالف آمده است و با فلان زن يهوديه اى كه ملحد بوده است خلخال را از پايش در آورده است.(65)

2-3. امنيت مسكن و شغل

از ديدگاه اسلام و امام (ره)، امنيت تنها در مورد جان و مال و ناموس مردم خلاصه نمى شود بلكه شامل تأمين شغل و مسكن و ساير امنيت هاى اجتماعى نيز مى باشد. در قانون اساسى جمهورى اسلامى تصريح شده است: «حيثيت، جان، مال، حقوق، مسكن، شغل اشخاص از تعرضّ مصون است، مگر در مواردى كه قانون تجويز مى كند.»(57) اسلام ورود بدون اجازه به مسكن ديگران را ممنوع نموده و تعرض مى داند حتى نگاه كردن به داخل خانه و محل سكونت پوشيده شده مردم را جايز نمى داند، تا آنجا كه اگر شخص متعرض،

ص: 6176

به هنگام دفاع صاحب خانه به قتل برسد، خونش مهدور است.(58) حضرت امام (ره) در فرمان هشت ماده اى خطاب به مسئولان نظام درخصوص امنيت شغلى و عدم دخالت در زندگى خصوصى افراد مى فرمايد: «ما نبايد ظلم كنيم، يعنى تفتيش نماييم كه در داخل خانه هاى مردم چه مى گذرد، كسى هم حق ندارد عشرتكده درست كند و يا قمارخانه. در حكومت اسلامى با اين گونه امور مبارزه مى شود. ما مى خواهيم احكام خدا جارى شود. آن طرفش هست، اين طرفش هم هست. آن طرف كه نبايد با مردم بدرفتارى كرد، نبايد داخل منازل مردم ريخت، مردم بايد در خانه هايشان مطمئن باشند، در زندگى شان، كسب و تجارتشان اطمينان داشته باشند. دولت اسلامى موظف است مردم را مطمئن نمايد در همه چيز، در سرمايه هايشان در كسب و كارشان. دولت حق ندارد به آن ها تعدى نمايد و اگر كسى تعدى كرد تأديب خواهد شد. و از آن طرف هم اگر كسانى كه مخالف اسلام هستند بخواهند تجاهر به فسق نمايند، آن ها هم تأديب خواهند شد.»(59) «ورود به مغازه ها و محل كار و منازل افراد بدون اذن صاحب خانه براى جلب يا به نام كشف جرم و ارتكاب گناه، ممنوع است...»(60) امام (ره) در مورد افرادى كه شغل نامشروع و غير قانونى دارند، هشدار مى دهند: «كسانى كه

ص: 6177

شغل آنان گردآورى و توزيع مواد مخدر است، مصداق مفسد فى الارض قرار مى گيرند و علاوه بر ضبط مواد بايد آنان را به مقامات قضائى معرفى كرد.(61)

3-3. مبارزه با مفاسد و انحرافات اجتماعى

يكى ديگر از راه هاى تأمين نظم و امنيت اجتماعى، مبارزه و برخورد جدى با فساد و انوع انحراف هاى اخلاقى و اجتماعى است. امام (ره) آن دسته از افرادى كه انحراف اخلاقى دارند و جامعه را به فساد و تباهى مى كشانند به عنوان غده سرطانى معرفى كرده و معتقدند: آن كه فاسد مى كند جامعه را، و دست از فسادش برنخواهد داشت، او را بايد از جامعه جدا كرد؛ او يك غده سرطانى است كه جامعه را فاسد مى كند.(62) و در يكى ديگر از بيانات خويش، اعتياد به مواد مخدر را به عنوان بلاى خطرناك اجتماعى ياد كرده و نجات معتاد از چنگال آن را نجات اسلام مى دانند.(63)

4-3. نظارت عمومى

امر به معروف و نهى از منكر و كنترل و نظارت كارگزاران نظام از وظايف مهم اجتماعى به حساب مى آيد و از ديدگاه امام (ره) براى اصلاح امور جامعه و استقرار نظم و امنيت لازم است. ايشان حتى مردم را به انتقاد از خودشان فراخوانده، مى فرمايند: «همه ملّت موظفند كه نظارت كنند بر اين امور، نظارت

ص: 6178

كنند اگر من يك پايم را كنار گذاشتم، كج گذاشتم، ملت موظف است كه بگويند پايت را كج گذاشتى، خودت را حفظ كن.»(64) و در جاى ديگرى اين اصل اجتماعى و سياسى را مورد تأكيد قرار داده و مى فرمايند: «كوشش كنيد كه احكام اسلام را، هم عمل كنيد و هم وادار كنيد كه ديگران عمل كنند. همان طورى كه هر شخص و هر فردى موظف است كه خودش را اصلاح كند، موظف است كه ديگران را هم اصلاح كند. اصل امر به معروف و نهى از منكر براى همين است كه جامعه را اصلاح كند.»(65) «امنيت تنها كار پليس يا نيروى انتظامى يا نيروى اطلاعاتى و امثال آنهانيست. تمام دستگاه هاى فرهنگى و تبليغى از آموزش و پرورش و دانشگاه ها گرفته تا رسانه هاى گروهى همه و همه بايد دست به دست هم بدهند تا نظم، انضباط و احترام به قانون به يك ارزش تبديل شود، به طورى كه اگر يك فرد از اعضاى خانواده كار خلافى انجام داد نتواند آن را براى خانواده خود نقل كند. هنوز متأسفانه در فرهنگ جامعه، بسيارى از كارهاى خلاف، نوعى زرنگى تلقى مى شود!... اين امر مستلزم يك تحول عميق فرهنگى است. تا اين تحول انجام نگيرد ما به اهداف بلند خود نخواهيم رسيد.(66)

ص: 6179

4 امنيت اقتصادى

اشاره

يكى ديگر از اقسام امنيت، امنيّت اقتصادى است. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران آمده است: «پى ريزى اقتصاد صحيح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامى جهت ايجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محروميت در زمينه هاى تغذيه، مسكن، كار، بهداشت و تعميم بيمه». دولت اسلامى براى استقرار ثبات و امنيت و رفاه اجتماعى وظيفه دارد از طريق درآمدهاى عمومى و پرداخت حق بيمه بازنشستگى، زندگى افراد كهنسال و از كار افتاده و محرومان جامعه را تأمين نمايد و معضل بزرگ بيكارى را با اجراى طرح هاى اشتغال مرتفع سازد. امام (ره) در زمينه تعديل حيات اقتصادى، ديدگاه هاى سازنده و روشنى دارند كه جهت رعايت اختصار به برخى از آنها اشاره مى شود:

1-4. اسلام عامل تعديل ثروت

«امام خمينى (ره) در اين باره متذكر مى شوند كه اسلام براى برقرارى حكومتى عدل گستر آمده است. چه، در اين آيين، قوانين مربوط به امور مالى، از قبيل ماليات و بيت المال و شيوه جمع آورى ماليات از همه اقشار و طبقات جامعه، به طرز عادلانه اى تدوين و تنظيم شده است.(67) ايشان با بيان اسلام به عنوان عامل تعديل ثروت مى فرمايند: اسلام است كه جلو منافع شخصى را مى گيرد، اسلام است كه نمى گذارد اين گردن كلفت ها زندگى اشرافى بكنند، يك زندگى آن جور كه

ص: 6180

دلشان مى خواهد بكنند، اسلام تعديل مى كند».(86)

2-4. خودكفايى در بخش كشاورزى

بنابه اعتقاد امام (ره) خودكفايى در كشاورزى اساس استقلال است و موجب قطع وابستگى سياسى خواهد شد: «توجه به بازسازى مراكز صنعتى نبايد كوچك ترين خللى برضرورت رسيدن به امر خودكفايى كشاورزى وارد آورد، بلكه اولويت و تقدم اين امر بايد محفوظ بماند و مسئولين بيشتر از گذشته خود را مكلف به اجراى آن سازند و در امر احياى اراضى و مهار آب ها و ايجاد سدها و تشويق كشاورزان و دام داران و استفاده هر چه بيشتر از نعمت هاى بيكران الهى در طبيعت تلاش نمايند كه مطمئنا خودكفايى در كشاورزى مقدمه اى است براى استقلال و خودكفايى در زمينه هاى ديگر.(69) به علاوه برنامه ريزى اساسى در جهت صنعتى كردن و نوسازى و ايجاد صنايع مادر را توصيه مى نمايند.

3-4. فقرزدايى

فقر و محروميت زدايى براى تحقق عدالت اجتماعى همواره مورد تأكيد امام راحل(ره) بوده و در اين باره مى فرمايند: «همه آرمان و آرزوى ملت و دولت و مسئولين كشور ماست كه روزى فقر و تهيدستى در جامعه ما رخت بربندد و مردم عزيز و صبور و غيرت مند كشور از رفاه در زندگى مادى و معنوى برخوردار باشند. خدا نياورد آن روزى را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما پشت كردن به دفاع از

ص: 6181

محرومين و روآوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنياء و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشترى برخوردار بشوند.»(70) امام (ره) بااشاره به زندگى رقت بار قشر عظيمى از مستضعفان جامعه براى سامان بخشيدن به وضع مسكن و مشكل زمين چنين مى فرمايند: ... اين از حداقل حقوق هر فرد است كه بايد مسكن داشته باشد. مشكل زمين بايد حل شود و همه بندگان محروم خدا بايد از اين موهبت الهى استفاده كنند. همه محرومان بايد خانه داشته باشند. هيچ كسى در هيچ گوشه مملكت نبايد از داشتن خانه محروم باشد.(71) با مطالعه و بررسى انديشه امام در بعد اقتصادى، دو نكته اساسى توجه ما را به خود جلب مى كند: 1 محاصره اقتصادى موجب شكوفايى مغزها مى شود. 2 ملت ايران عزت خود را با رفاه وابسته به اجانب عوض نمى كند. براى روشن شدن مطلب، عين سخنان آن حضرت را در اينجا به شرح ذيل مى آوريم: «وقتى كه محاصره اقتصادى بشود افكار همه مردم توجه به اين پيدا مى كند كه ما بايد خود كفا باشيم و متخصصين ما مشغول مى شوند و افكار خودشان را به راه مى اندازند و قدرت خودشان را به راه مى اندازند و ايران را مستغنى مى كنند از خارج و من به شما اطمينان مى دهم كه اگر تايك مدتى ما

ص: 6182

در اين فشارها باشيم، ايران بيشتر ثبات پيدا مى كند و مغزهاى متفكر مكتبى ايران بيشتر به كار مى افتد و ايران را خودكفا مى كند.(72) همچنين عزّت و سعادت را در سايه ايستادگى و تحمل سختى ها مى دانند و مى فرمايند: «من مطمئنم كه ملت عزيز ايران يك لحظه استقلال و عزت خود را با هزار سال زندگى در ناز و نعمت ولى وابسته به اجانب و بيگانگان معاوضه نمى كند.»(73) و باز در جاى ديگرى به همين موضوع اشاره مى كنند و مى فرمايند: «سياست ما هميشه بر مبناى حفظ آزادى، استقلال و حفظ منافع مردم است كه اين اصل را هرگز فداى چيزى نمى كنيم.(74) «اگر ما تسليم آمريكا و ابرقدرتها مى شديم، ممكن بود امنيت و رفاه ظاهرى درست مى شد و قبرستان هاى ما پر از شهداى عزيز ما نمى گرديد، ولى مسلما استقلال و آزادى و شرافتمان از بين مى رفت.(75)

پى نوشت ها:

1. نويسنده و پژوهشگر، رايزن فرهنگى سابق جمهورى اسلامى ايران درسوريه و لبنان 2. دانشنامه سياسى، آشورى، داريوش، ص 38، چاپ سوم. 3. براى بررسى بيشتر مراجعه شود به: P.relffeL nyrlem. " raw dloc fo sgninnigeB eht dna ytiruces lanoitaN fo noitpecnoc naciremA ehT ", 5491-84, weiveR lacirotsiH naciremA 98(2). 4891. PP. 642-18. 4. مقاله نگاهى به مفهوم امنيت در جهان امروز، على محمدى، جام جم مورخ 81/8/30. 5. پايان نامه

ص: 6183

كارشناسى ارشد تحت عنوان «سير تحول در مقوله و ملاحظات امنيت ج.1.1، سيد حسين ولى پور زرومى، دانشگاه شهيد بهشتى، سال 1376 ش. 6. سوره آل عمران، آيه 153. 7. سوره نور، آيه 55 8. سوره فتح، آيه 4 9. سوره بقره، آيه 193 10. سوره بقره، آيه 125 11. سوره بقره، آيه 126 12. سوره نحل، آيه 112 13. سوره حجر، آيه 46 14. سوره قلم، آيه 8 و 9 15. نهج البلاغه، خطبه 105، فيض الاسلام 16. نهج البلاغه، نامه 53، فيض الاسلام، چاپ چهارم 17. همان، خطبه 131، فيض الاسلام، چاپ چهارم 18. همان، نامه 53، فيض الاسلام، چاپ چهارم 19. كلمات قصار، پندها و حكمت ها، امام خمينى، ص 119. 20. همان، ص 119. 21. وصيت نامه سياسى، الهى امام (ره) ص 8 ، صحيفه انقلاب، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى 22. صحيفه نور، ج 19، ص 90 بيانات امام در تاريخ 14/11/63 به مناسبت دهه فجر 23. صحيفه امام، جلد 5، ص 347. 24. همان، ج 4، ص 460 25. اصل پنجاه و ششم قانون اساسى تصريح مى كند به اينكه: حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است، هيچ كس نمى تواند اين حق الهى را از انسان

ص: 6184

سلب كند و يا در خدمت منافع فرد يا گروهى خاص قرار دهد و ملت اين حق را از طرقى كه در اصول بعد مى آيد اعمال مى كند. 26. صحيفه نور، ج 3، ص 42، صحيفه امام، ج 3، ص 503 27. صحيفه امام، ج 5، ص 244 28. همان، ج 5، ص 548 29. همان، ج 21، ص 10 30. صحيفه امام، ج 20، ص 55 31. همان، ج 21، ص 422 32. همان، ج 4، ص 182 33. صحيفه نور، ج 20، ص 212 211 تاريخ 27/2/67 34. صحيفه امام، ج 4، ص 160 35. همان، ج 10، ص 322 36. صحيفه نور، ج 15، ص 102 101 37. اصل چهاردهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران. 38. همان 39. صحيفه نور، ج 21، ص 71، تاريخ 20/10/67 40. انقلاب اسلامى: ريشه ها و چالش ها، روحانى، دكتر حسن، ص 177. 41. توسعه سياسى، توسعه اقتصادى و امنيت، خاتمى، دكتر سيد محمد، ص 57. 42. ولايت فقيه (حكومت اسلامى)، امام خمينى، ص 62 43. صحيفه امام، ج 14، ص 377 44. براى اطلاع بيشتر به كتاب سياست خارجى و روابط بين الملل از ديدگاه امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى مراجعه شود. 45. صحيفه امام، ج 21، ص155، صحيفه نور،

ص: 6185

ج 21، ص 36 46. انقلاب اسلامى: ريشه ها و چالش ها، ص 176 47. قانون اساسى بند سوم از اصل سوم براين مطلب تصريح مى كند كه آموزش و پرورش و تربيت بدنى رايگان براى همه، در تمام سطوح و تسهيل و تعميم آموزش عالى. با گسترش آموزش مقدماتى، متوسطه و عالى كه موجب شناخت افراد كشور نسبت به حقوق خود خواهد شد. 48. انقلاب اسلامى: ريشه ها و چالش ها، ص 203 202، چاپ اوّل. 49. صحيفه نور، جلد 15، ص 160، پيام امام خمينى به مناسبت آغاز سال تحصيلى مورخ 31/6/60. 50. پايدارى و ثبات در شخصيت امام خمينى (ره)، ترجمه شيخ كاظم ياسين، چاپ اول ص 76 51. صحيفه نور، ج 13، ص 211 209، مورخه 27/9/59 52. كلمات قصار، پنداها و حكمت ها، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره)، ص 184 53. دانشنامه سياسى، داريوش آشورى، تهران، ص 39 54. ولايت فقيه، ص 60 59 55. صحيفه امام، ج 5، ص 279 56. صحيفه نور، ج 9، ص 42، مورخ 14/6/58 57. قانون اساسى، اصل 22 58. تحريرالوسيله، ج 1، ص 491 59. صحيفه امام، ج 17، ص 162 161 60. صيحفه امام، ج 17، ص 161. 61. همان 62. كلمات قصار، پندها و حكمت ها، امام خمينى، ص 82

ص: 6186

63. كلمات قصار، پندها و حكمت ها، امام خمينى، ص 83 64. صحيفه امام، ج 8، ص5 65. صحيفه نور، ج 9، ص 291 66. انقلاب اسلامى: ريشه ها و چالش ها روحانى، دكتر حسن، ص 218 67. شئون و اختيارات ولى فقيه، ص 20، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى 68. صحيفه نور، ج 4، ص 272 69. صحيفه نور، ج 21، ص 38 70. همان، همانجا، ص 129 71. همان، ج 5، ص 274 72. صحيفه نور، ج 16، ص 75 73. همان، ج 21، ص 56 74. همان، ج 3، ص 49 75. همان، ج 17، ص 53

ص: 6187

ماخذشناسى سيره فلسفى امام خمينى

اشاره

رحمتى، حسينعلى سرآغاز تاريخ تمدن بشرى در طول حيات خود شخصيت هاى گوناگونى را به چشم ديده است كه هر كدام به گونه اى و در محدوده اى خاص در صحنه انديشه و عمل به نقش آفرينى پرداخته اند و شعاع تاثير هر كدام از آنان، بستگى به ابعاد وجودى شان داشته است. اغلب شخصيتهاى مؤثر در تاريخ، انسان هايى بوده اند كه به يك يا چند جنبه محدود از جنبه هاى شخصيتى خويش توجه كرده و از ابعاد ديگر غفلت نموده اند. در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام و مسلمين نيز انسان هايى كه بيشترين نزديكى را به انسان آرمانى اسلام يعنى انسان كامل داشته باشند كم شمارند، لكن همين تعداد به ظاهر اندك، تاثيراتى بس شگرف در هدايت جوامع به سوى فلاح و رستگارى داشته اند. اگر حجاب معاصرت و حب و بغض هاى افراطى و تفريطى كه مانع شناخت واقع بينانه افراد مى شوند را به كنار نهيم، مى توانيم به جرات بگوييم كه امام خمينى (ره) از جمله اين شخصيت هاى ذووجوه و نادر الوجود است. براى اثبات اين سخن همين بس كه اسفار اربعه حيات علمى و عملى او، در برگيرنده حوزه وسيعى از: فقه، عرفان، فلسفه، اصول، سياست، تفسير، تعليم و تربيت و حديث شناسى مى باشد. (1) درباره وى مى توان از زبان ابوالعلاء معرى آنچنان كه در

ص: 6188

وصف سيد مرتضى سروده است چنين گفت: ياسائلى عنه فيما جئت تساله الا هو الرجل العارى من العار لو جئته لرايت الناس فى رجل و الدهر فى ساعه و الارض فى دار (2) سخن در باره جنبه هاى مختلف تفكر امام خمينى را به فرصتى ديگر واگذار كرده و اينك فقط به بيان چند نكته درباره سيره فلسفى ايشان بسنده مى كنيم: الف) امام يك فيلسوف محض كه نقد عمر خويش بر سر فلسفه گذارده باشد نبود و حتى بعد فلسفى ايشان قوى تر از ابعاد ديگرش نيز نبود، لكن امام اهل فلسفه بود و فلاسفه را تكريم مى كرد (3) و از تفكرات آنان در آثار خويش بهره مى برد. لذا در بررسى تفكر فلسفى ايشان بايستى به اين نكته توجه كرد. ب) براى درك هر چه بهتر ارزش فعاليت فلسفى امام، بايستى به وضعيت علوم عقلى و فلسفى در حوزه علميه آن زمان توجه كرد، زمانه اى كه كوزه اى كه فرزند امام از آن آب خورده بود آب مى كشيدند، چرا كه امام فلسفه مى گفت (4). و زمانه اى كه قرآن خواندن يك حكيم اسباب تعجب بود. (5) هنر امام آن بود كه در چنين فضايى به تدريس فلسفه و ربيت شاگرد و پاسخ به شبهات موجود در جامعه پرداخت و مشعل علوم عقلى و فلسفى را روشن

ص: 6189

نگاه داشت و سپس آن را به دست بزرگانى چون علامه طباطبايى(ره) و شهيد مطهرى(ره) سپرد. ج) ارزش ديگر حيات فلسفى امام اين بود كه در عرصه انديشه و عمل نشان داد هيچگونه تضادى بين تفكر فلسفى و تفكر دينى وجود ندارد و به عبارتى قرآن و عرفان و برهان از يكديگر جدايى ندارند. و شايد يكى از دلايل گرايش امام به حكمت متعاليه همين باشد. د) نگرش امام به علوم مختلف و از جمله فلسفه نگرشى ابزارى ( latnemurtsnI ) است نه غايى ( lacigoloeleT ) ، ايشان سرگرم شدن به الفاظ و عبارات را باعث بيچارگى و بدبختى دانسته، (6) معتقد است كه تحصيل علم بايد و گرنه موجب انحراف مى گردد، (8) لذا در مورد فلسفه مى گويد «فلسفه وسيله است، خودش مطلوب نيست. وسيله اى است براى اينكه شما مسائل را، معارف را با برهان به عقلتان برسانيد. هنرش همين قدر است. [...] آن كه انسان را مى تواند راه ببرد [...] عبارت از آن ايمانى است كه در قلب [وارد] مى شود.» (9) ايشان در اشعار خود خطاب به خانم فاطمه طباطبايى (همسر مرحوم سيد احمد خمينى) مى گويد: فاطى كه فنون فلسفه مى خواند از فلسفه فاء و لام و سين مى داند اميد من آن است كه با نور خدا خود را زحجاب فلسفه برهاند (10) و

ص: 6190

اين در واقع هشدارى است به تمامى پويندگان طريق فلسفه كه مبادا تحصيل فلسفه، حجاب كشف حقيقت گردد. ه) امام دلبسته حكمت متعاليه صدرايى بود (11) ، هر چند برخى معتقدند كه ايشان دلبستگى خاصى به مشرب سهروردى داشت و شيفتگى به ملاصدرا هم نه به وجه مشائى، بلكه به وجه اشراقى فلسفه او معطوف بود. (12) البته بررسى دقيقتر مطلب از حوصله اين نوشتار خارج است. و) بررسى جامع سيره فلسفى امام كه نگارنده توفيق انجام آن را از خدا مى طلبد نيازمند فرصت ديگرى است كه در آن بايستى ديدگاه هاى حضرت امام درباره موضوعاتى از اين قبيل را مورد توجه قرار داد: تعريف، كاركرد و شعاع تاثير فلسفه، روش ايشان در تحصيل و تدريس فلسفه، اساتيد و شاگردان امام در فلسفه، تاثير انديشه هاى فلسفى امام در ديگر ابعاد علمى و عملى ايشان، امام و فلسفه اسلامى و غرب، تمايز فلسفه از علوم ديگر، غناى قرآن نسبت به فلسفه، نوآورى هاى فلسفى ايشان و ... ز) نخستين گام براى وصول به چنان مقصودى، آشنايى با منابع تحقيق است كه اين ماخذشناسى عهده دار معرفى بخشى از آن مى باشد و اميد است در شناخت هر چه بيشتر انديشه هاى امام، مفيد واقع شود. چند تذكر: 1- در اين ماخذ شناسى كه در مدتى كوتاه تهيه شده

ص: 6191

سعى بر آن بوده كه هر منبعى كه نكته اى درباره سيره فلسفى امام دارد فهرست شود. 2- درباره فلسفه تعليم و تربيت و فلسفه سياسى امام بخاطر گستردگى موضوع موارد اندكى فهرست شده، بديهى است كه انجام كامل آن فرصت و امكانات بيشترى را مى طلبد. 3- مسلما اين كار خالى از نقص و اشكال نيست كه اميد است با تذكر يا همت ديگران تكميل شود. 4- آدرس مواردى كه مراجعه مستقيم نبوده در پاورقى ذكر شده است. 5- نگارنده بر خود لازم مى داند از همكارى صميمانه مسؤولين محترم مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى دفتر قم و كتابخانه و خانه مطبوعات دانشگاه مفيد سپاسگزارى و قدردانى نمايد. 6- اين ماخذشناسى در دو بخش ارائه مى گردد: بخش اول: آثار امام خمينى بخش دوم: آثار ديگران، كه شامل سه قسمت است: فلسفه، فلسفه سياست، فلسفه تعليم و تربيت. بخش اول: فهرست آثار فلسفى امام خمينى «آداب الصلاه»، تصحيح و پاورقى: سيد احمد فهرى (تهران: پيام آزادى)، چاپ اول، 1368، 423 ص. برخى از مباحث كه در زمينه مسائل كلامى فلسفى مطرح شده عبارتند از: مرتبه اثبات علمى، فلسفى فقر وجودى سالك (ص 15-14(، تعريف فلسفه (ص 25(، تربيت قواى ظاهرى و باطنى نفس (ص 51(، نبوت و قضاء و قدر (ص 92(، نشات نفس

ص: 6192

ناطقه انسانى (ص 94(، فيض مقدس و وجود منبسط (ص 148(، سعادت عقلى و لذات روحانى (ص 181(، ائمه عليهم السلام معادن حكمت اند (ص 204(، قرآن داراى معارف گوناگون از جمله معارف حكمى و برهانى است (ص 211-204(، محصور ماندن در فهم فنون دلالات و احتجاجات مى تواند حجاب فهم قرآن براى فيلسوف و حكيم باشد (ص 216(، عقل كلى و جزئى (ص 254(، فيض منبسط و مراتب وجود در بسم الله و نقد سخن ميرداماد و فيض كاشانى (ص 266-265(، حقيقت اسم و وحدت و كثرت (ص 269(، فيض اقدس و مقدس (ص 269(، اثبات اختصاص جميع محامد به خداوند در فلسفه عاليه (ص 277-276(، طعن اهل ظاهر به اهل فلسفه (ص 281(، ايراد ملاصدرا به امثال بيضاوى در باره معنى «عالمين» (ص 286(، علم فعلى و تفصيلى خداوند از نظر اشراقيين و خواجه نصير (ص 293-292(، غناى معارف قرآنى نسبت به مطالب و آراى فلاسفه اسلامى و يونانى (ص 331-329(، صفات ثبوتيه و سلبيه از نظر حكما و نظر امام (ص 334-333(، تفسير فلسفى از سوره توحيد (ص 340-338(، رابطه وحدت و كثرت (ص 346-345(. «آواى توحيد: پيام امام خمينى سلام الله عليه به گورباچف و شرح نامه به قلم آيه الله جوادى آملى»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى 1(،

ص: 6193

چاپ چهارم، زمستان 1372، ص 108. به پايان رسيدن كمونيسم و ماركسيسم در جهان، نقد اجمالى تفكر مادى، دعوت رجوع به كتب فلاسفه اسلامى و غرب از جمله عناوين عمده اين نامه مى باشد، اين مطالب سپس توسط آيه الله جوادى آملى شرح و بسط داده شده است. «ابواب معرفت» (13) (گردآورى موضوعى بيانات امام خمينى (ره))، (تهران: مؤسسه فرهنگى قدر ولايت)، 1372. در بخش هاى مختلف كتاب نظراتى از امام در باره فلسفه، برداشت فلسفى از دين و قرآن و... آمده است. الاستصحاب» (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره))، چاپ اول، اسفند 1375، 456 ص. كيفيت جعل در امور اعتبارى (ص 69-68(، رابطه سببيت و جعل (ص 72-70(، تحقيق در قضاياى سالبه و انواع آن، رابطه قضيه سلبيه و ايجابيه (ص 100-96(، مناط صدق و كذب قضايا (ص 104-101(. «انوار الهدايه فى التعليقه على الكفايه» الجزء الاول والثانى، (تحقيق و نشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، ارديبهشت 1372، 424 ص + 488 ص. جلد اول: اختيارى يا غير اختيارى بودن اراده، نظر ميرداماد، اشكالات ملاصدرا و جواب آنها، نقد و بررسى نظر محقق خراسانى و ديگران درباره اختيار (ص 71-60(، تحقيق درباره اينكه «الذاتى لا يعلل» (ص 80-73(، اصل كثرت در وجود (ص 85-80(، سعادت و

ص: 6194

شقاوت (ص 88-85(، جلد دوم: كلى طبيعى (ص 312-311(. براى نقد و بررسى كتاب فوق ر.ك: فقيهى خراسانى، محمد مهدى، «معرفى كتاب: التعليقه على مباحث العقليه من الكفايه»، حضور، ش 4 (خرداد 1371(، ص 74-73. حسينى، على، «نقد و بررسى كتاب: انوار الهدايه فى التعليقه على الكفايه»، كيهان فرهنگى، ش 105( 10( (دى 1372(، ص 55-52. روزنامه جمهورى اسلامى )10/8/1372(. «پاسخى منتشر نشده از امام خمينى به يك سؤال فلسفى: عينيت اراده حق تعالى با ذات مقدس او»، حضور، دوره دوم، ش 9 (زمستان 1373(، ص 12-6. پاسخ حضرت امام به سؤال فلسفى يكى از شاگردان خود درباره شبهه اى كه بر مساله عينيت اراده و ذات حق تعالى وارد شده است. «تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس»، مقدمه و استنساخ: محمد حسن رحيميان، (قم: مؤسسه پاسدار اسلام)، چاپ دوم، رجب المرجب 1410 ه' . ق، 327 ص. بحث حقيقت وجود، اعيان ثابته، جوهر و عرض، عقل اول و نفس كليه، عالم مثالى، معنى حكمت، وجود ظلى، صفت وجود، وجود مطلق و اثبات آن، و... براى معرفى كتاب فوق ر.ك: گوهرى، محمد جواد، «يك فروغ رخ ساقى: مرورى بر كتاب ارزشمند تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس»، حضور، ش 4 (خرداد 1371(، ص 72-70. ذكايى ساوجى، مرتضى، «شيخ

ص: 6195

داود قيصرى ساوى و امام خمينى»، كيهان فرهنگى، س 16، ش 156 (مهر 1378(، ص 102-100. «التعليقه على الفوائد الرضويه»، (قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، 1375، 192 ص. اين كتاب تعليقه امام خمينى است بر شرح فلسفى، عرفانى حديث «راس الجالوت» از قاضى سعيد قمى، و در آن مباحثى از قبيل معناى «واحد متكثر» و «متكثر متوحد» مورد بررسى قرار گرفته است. «تفسير سوره حمد»، استخراج و تنظيم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره) (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، بهار 1375، 282 ص. اثبات اختصاص جميع محامد به خداوند از نظر حكمت و فلسفه عاليه، و رابطه آن با سببيت فلسفى (ص 32-29(، نياز معلول به علت (ص 100-99(، فلسفه فقط وسيله رسيدن به معارف است (ص 112(، هر گروهى از جمله فلاسفه زبان خاص خود را دارند (ص 176-175(، بحث عليت (ص 178-177(، فيلسوف واقعى (ص 240(. (جبر، تفويض وامر بين الامرين) (14) سيداحمد فهرى هفته نامه سروش، س 14،ش 9( 601 خرداد 1371(، ص 27-23. «جهاد نفس»، شرح و پاورقى: سيد احمد فهرى، (قزوين : انتشارات طه)، چاپ سوم، [بى تا]، 159 ص. از جمله مباحث مطرح شده عبارتند از: درجات نفس (ص 84-65(، قواى ظاهرى و

ص: 6196

باطنى نفس (ص 92-90، 159-135( . «چهل حديث (اربعين حديث»)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى )، چاپ سوم، تابستان 1372، 800 ص. هر چند مطالب كتاب در زمينه عرفان است ولى در مواردى نيز از مباحث فلسفى و عقلى سخن به ميان آمده است مانند: احوال نفس، اختيار، ادراكات باطنى، ظاهرى، عقلى، انواع علل و اسباب، اصالت وجود، اعدام، اكتناه ذات، اكوان، انواع امكان، اهل فلسفه، براهين حكميه، انواع برهان، جبر و تفويض، انواع جوهر، حقيقت وجود، انواع فاعل، ماهيت. «الحاشيه على الاسفار (تقريرات درس اسفار»)، درسهاى حضرت امام درباره كتاب اسفار اربعه ملاصدرا است كه توسط يكى از شاگردان ايشان (مرحوم ملاعبد الغنى اردبيلى(ره) ) تقرير شده است. اين نسخه دست نويس بوده و پس از تصحيح، اينك توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره) آماده انتشار مى باشد. اين تقريرات را مى توان تنها اثر مكتوب مستقل از حضرت امام در زمينه فلسفه دانست. عمده مباحث آن نيز درباره نفس، تناسخ و معاد جسمانى مى باشد. «ديوان امام»،تعليقات: على اكبر رشاد، (تهران: مؤسسه نشر عروج)، چاپ اول، 1377، 490 ص. امام در ضمن اشعار خويش، در مواردى به دورى از فلسفه و عرفان و ... اشاره مى كنند و هشدار مى دهند كه مبادا اين علوم، خود حجاب حقيقت شود.

ص: 6197

(از جمله صفحات 160، 163، 171، 187، 192، 194، 197، 221(. «ره عشق: نامه عرفانى حضرت امام»، (تهران: مؤسسه تنظيم ونشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ چهارم، پاييز 1373، 47 ص. امام در ضمن اين نامه عرفانى، به نكاتى درباره فراگيرى فلسفه، موضوع آن و... اشاره مى كنند. «سر الصلوه: معراج السالكين و صلوه العارفين»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى )، چاپ دوم، زمستان 1372، (سى+96+169 ص). گروهى كه حقايق عبادات و... را از طريق عقل و فكر و برهان مى فهمند (ص 20-19(، يكى از مراتب سجده، ادراك مقام آن است از نظر علم و برهان و فكر (ص 101(، وجود منبسط و درك آن از طريق برهان (ص 21(. «شرح حديث جنود عقل و جهل»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى )، چاپ اول، بهار 1377، 503 ص. امام در ضمن شرح حديث فوق به برخى نكات در زمينه فلسفه اشاره مى كنند از جمله: ناتمام بودن توجيه بعضى فلاسفه درباره معناى اجاج، شناخت نفس، دام شيطان براى حكيم و عارف، قناعت نكردن به ادراكات عقليه، نقل و نقد كلام ملاصدرا پيرامون انقطاع خوف در آخرت و رحمت و رافت الهى، سخن ارسطو پيرامون عدالت، اثبات علم فعلى حق تعالى. «شرح دعاء السحر»، (تهران: مؤسسه تنظيم

ص: 6198

و نشر آثار امام خمينى )، چاپ اول، بهمن 1374، 243 ص. برخى عناوين فلسفى كتاب عبارتند از: ابواب الوجود، اجتماع النقيضين، اراده و اختيار، اصحاب حكمت متعاليه، اعتبار كثرت در وحدت و بالعكس، اعدام، اعيان ثابته، امكان، بسط وجود، بسيط الحقيقه، جسم كلى، جسم طبيعى، جمع بين كثرت و وحدت، انواع حقايق، عوالم عقول، انواع فاعل. «صحيفه نور: مجموعه رهنمودهاى امام مينى» (15) ، 22 جلد، (تهيه، جمع آورى و نشر: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى)، سالهاى 1369-1361. ابن سينا، حسين بن عبداله: ج 1( 268; ج 2 )2; ج 79 )8; ج 26 )9، 160; ج 234 )14; ج 156 )18، 191; ج 68 )21. ابن عربى، محى الدين: ج 68 )21. ادراك شهودى: ج 68 )21. ارسطو: ج 190 )18، 191. حركت جوهرى: ج 102 )20. حكمت اشراق: ج 68)21. حكمت متعاليه: ج 68 )21. حكمت مشاء: ج 68 )21. سهروردى، يحيى بن حبش: ج 68 )21. شهود: ج 344 )22. عقل: ج 167 )1، 257; ج 227 )2، 231; ج 86 )20. فطرت: ج 227 )1; ج 3 )3، 4; ج 280 )6; ج 127 )12، 244; ج 261 )13 ج 27 )14، 28، 136، 137; ج 18 )17; ج 34 )18، 35،243; ج 93 )19، 158; ج 211 )20;

ص: 6199

ج 68 )21; ج 342 )22. فلسفه: ج 258 )1; ج 153 )2، 227; ج 250 )17; ج 79 )18، 80، 191; ج 20 )20، 102، 140; ج 68 )21، 91; ج 347 )22. فلسفه يونان: ج 251 )17. فيلسوف: ج 235 )1، 236; ج 153 )2، 224، 226. قانون عليت: ج 68 )21. كمونيسم (ماركسيسم): ج 162 )1، 219، 229، 271، 272; ج 5 )2، 6، 18، 42، 45، 77، 115، 120، 127، 147، 158، 183، 185، 186، 194، 200، 201، 203، 212، 220، 221، 238، 239، 260; ج 48 )3، 54، 56، 71، 86، 100، 108، 118، 158، 165، 166، 258، 261، 264، 265; ج 21 )4، 32، 35، 37، 65، 70، 133، 147، 170، 179، 180، 219، 259; ج 85 )5، 87، 182، 220; ج 34 )6، 114، 219; ج 32 )7، 89، 101، 102، 104، 130; ج 38 )8، 76،77، 133، 134، 181، 187، 237، 238; ج 7 )9، 10، 87; ج 102 )11; ج19 )12، 119، 155; ج 208 )13; ج 62 )14، 71; ج 143 )16; ج 162 )17، 260، 267; ج 192 )18; ج 19 )19; ج 113 )20، 128، 229، 232; ج 30 )21، 48، 66، 67، 108، 197، 200; ج 146

ص: 6200

)22، 292. ماديگرى: ج 45 )2، 46، 227; ج 252 )4; ج 67 )21. ماركس، كارل: ج 228 )1، 229. ماوراء الطبيعه: ج 20 )1، 72، 236، 238، 240; ج 153 )2، 154، 155، 232-226; ج 253 )4; ج 6 )8، 63، 81; ج 86 )20، 88; ج 226 )22، 345. ملاصدرا: ج 68 )21; ج 348 )22. «طلب و اراده»، ترجمه و شرح: سيد احمد فهرى، (تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى)، 1362، 162 ص. برخى مباحث فلسفى كه در كتاب ارائه شده عبارتند از: صرف الوجود داراى همه كمالات است (ص 18-11(، نظر ملاصدرا و امام درباره متكلم بودن خداوند (ص 26-19(، عينيت اراده و علم خداوند (ص 35-30(، رابطه مساله جبر و تفويض با بحث فلسفى علت و معلول (ص 61-55(، رد نظر قائلين به تفويض از طريق قانون عليت (ص 68-62(، رد نظريه جبر با تمسك به اصاله الوجود و... (ص 72-69(، خداوند صرف الوجود و صرف الكمال و الجمال است، خوبى ها منسوب به او و شرور منتسب به غير اوست (ص 90-78(، اشكالات وارده در اين باره و جواب ميرداماد، ملاصدرا و ديگران (ص 129-91(، تقرير قاعده «الشيىء ما لم يجب لم يوجد» (ص 125-113(، بيان حقيقت سعادت و شقاوت و عوامل آنها از طريق برخى مباحث

ص: 6201

فلسفى (ص 158-129(. «عدل الهى از ديدگاه امام خمينى»، (تبيان: دفتر هفدهم)، استخراج و تنظيم: معاونت پژوهشى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، خرداد 1378، 276 ص. اثبات عدل الهى از طريق برخى مباحث كلامى و فلسفى و پاسخ به شبهات پيرامون آنها. «قرآن كتاب هدايت در ديدگاه امام خمينى»، (تبيان: دفتر سيزدهم)، (استخراج، تنظيم و نشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، آبان 1375، 305 ص. اشاره به فهم علوم عقلى از قرآن توسط انديشمندانى چون ملاصدرا. «كوثر: مجموعه سخنرانيهاى حضرت امام خمينى همراه با شرح وقايع انقلاب (آبان 12-1357 بهمن 1357«)، ج 2، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، 1371، 660 ص. محدوده ادراكات انسان نسبت به ديگر موجودات، نظر فلاسفه طبيعى درباره ادراك و كشف طبيعت و نقد آن (ص 12-10(، كمونيسم و كمونيست ها (ص 52-51، 444(. «محرم راز: اشعار عرفانى حضرت امام خمينى سلام الله عليه و نامه امام به حجه الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ چهارم، پاييز 1371، 96 ص. امام در برخى از اشعار عرفانى خود به رها كردن عرفان و فلسفه و

ص: 6202

عقل و لزوم مست خداوند شدن اشاره مى نمايند. «مصباح الهدايه الى الخلافه و الولايه»، مقدمه: استاد سيد جلال الدين آشتيانى، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، زمستان 1372، 148+167 ص. برخى مباحث فلسفى كتاب عبارتند از: احاطه عقل مجرد، ادراك، اسباب و مسببات، اشياء كونيه خارجيه، اعدام، اعيان ثابته، انواع انوار، انواع برهان، بسيط الحقيقه، تجوهر ذات، جوهر، انواع حقايق، حكم وحدت و كثرت، اسفار اربعه، صورت نفس، انواع وجود. «معاد از ديدگاه امام خمينى» (تبيان: دفتر سى ام)، تهيه و تنظيم: معاونت پژوهشى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، تدوين: فروغ السادات رحيم پور، (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى)، چاپ اول، خرداد 1378، 438 ص. تنظيم و تدوين ديدگاه هاى امام خمينى، بخصوص از جهت فلسفى، كلامى درباره معاد، تجرد نفس، تناسخ، دنيا و آخرت، بهشت و جهنم، تجسم اعمال و... «مقاله منتشر نشده در لقاءالله از امام خمينى»، در كتاب «رساله لقاءالله»، حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره)، ترجمه و توضيح: سيد احمد فهرى، (تهران: نهضت زنان مسلمان)، ارديبهشت 1360، ص 260-253. دفاع از ملاصدرا در مقابل مخالفين ايشان، عدم تنافى حكمت و قرآن. «مناهج الوصول الى علم الاصول»، 2 ج، (قم: تحقيق و نشر از: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى)،

ص: 6203

1373، 438 ص و 414 ص. كتاب هر چند در زمينه اصول است لكن در مواردى به مباحث فلسفى هم اشاره كرده است. از جمله به لزوم عدم خلط ميان علم اصول و فلسفه (مثلا در ج 1، 148; ج 2، 64(، موضوع فلسفه (ج 1، 42-41(، متعلق امر و نهى، ماهيت است يا وجود (ج 2، 108-103(. (نامه عرفانى»، حضور، ش 28(تابستان 1378(، ص 325-319. نامه اى از امام خمينى به آقاى ميرزا جواد همدانى (حجت) يكى شاگردان خود كه در آن ضمن وصاياى عرفانى اخلاقى، صلاحيت فلسفى عرفانى وى را تاييد مى كنند. نامه فوق در مجله «ميلاد» خبرنامه ستاد بزرگداشت صدمين سال ميلاد امام خمينى، ش 10 (شنبه 27/6/1378(، ص 29-25 تجديد چاپ شده است. «نامه عرفانى»، ميلاد: خبرنامه ستاد بزرگداشت صدمين سال ميلاد امام خمينى 1، ش 9/6/1378( 6( ص 29-26. نامه امام به شاگرد خود آقاى سيد ابراهيم خوئى (مقبره اى) كه در ضمن آن صلاحيت عرفانى فلسفى او را تاييد كرده اند. بخش دوم: فهرست آثار ديگران درباره انديشه فلسفى امام قسمت اول: فلسفه آشتيانى، سيد جلال الدين، «در رثاى امام عارفان»، كيهان انديشه، ش 24 (خرداد-تير 1368(، ص 7-3. اشاره به موقعيت فلسفى امام در حوزه. آشتيانى، سيدجلال الدين، «ديدار با استاد سيد جلال الدين آشتيانى»، متين، س 1،

ص: 6204

ش 2 (بهار 1378(، ص 267-257. در اين مصاحبه، نكاتى در مورد سيره فلسفى امام نيز مطرح شده است. «آن سفر كرده: جنگ ادبى ويژه سالگرد رحلت حضرت امام (ره)»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، بهار 1377. مصاحبه با آقاى حداد عادل و اشاره به بعد فلسفى امام و ناشناخته ماندن آن (ص 26-25(. احمدى، احمد، «شيوه هاى ادبى و هنرى امام»، حضور، ش 4 (خرداد 1371(، ص 45-44. بررسى جنبه ادبى و هنرى امام و تاثير تفكرات فلسفى ايشان. احمدى (محزون)، حيدر «تاملى در سيره علمى، اجتماعى امام خمينى (ره)»، حضور، دوره دوم، ش 13 (پاييز 1374(، ص 218-210. نويسنده ضمن بررسى سيره علمى، اجتماعى امام به شان فلسفى و ديدگاههاى ايشان درباره فلاسفه اسلامى و غرب نيز اشاره كرده است. احمدى، حيدر، «تجلى عرفان امام در اشعار امام»، حضور، ش 17 (تابستان 1375(، ص 291-263. نويسنده ضمن بيان ديدگاههاى عرفانى امام، رابطه عرفان و فلسفه را نيز از منظر ايشان مورد توجه قرار داده است. احمدى فقيه يزدى، محمد حسن، «مفهوم تردد در احاديث قدسى (بخش اول»)، كيهان انديشه، ش 11 (فروردين و ارديبهشت 1366(، ص 43-37. نگارنده در ضمن شرح و بسط مساله ترديد و تردد در كلام خداوند، نظر امام خمينى در

ص: 6205

اين باره را نيز از حاشيه ايشان بر اسفار نقل مى نمايد. احمدى فقيه يزدى، محمد حسن، «سيرى در حديث شناسى، فقه، فلسفه و عرفان امام خمينى(ره)»، حضور، ش 6-5 (تابستان-پاييز 1371(، ص 33-31 و 141. بررسى اجمالى سيره فقهى، فلسفى، عرفانى امام و آثار مكتوب ايشان. احمدى فقيه يزدى، محمد حسن، «سيرى در آثار و تاليفات حضرت آيه الله العظمى امام خمينى(ره)»16، (تهران: مركز نشر مدرس)، 1365، 69 ص. استادى، رضا، «مشايخ امام خمينى رضوان الله عليه و عليهم»، كيهان فرهنگى، س 6، ش 63( 3( (خرداد 1368(، ص 10-8. معرفى اساتيد امام در زمينه فلسفه، فقه، عرفان و... استادى، رضا، «عرفان امام در مديريت حكومت اسلامى»، كيهان فرهنگى، س 7، ش 75( 3( (خرداد 1369(، ص 5-4. اشاره به شان فلسفى امام و علت ترك تدريس فلسفه توسط ايشان. امين زاده، محمد رضا، «هستى ادراكى امام خمينى(ره) »، نورعلم، دوره چهارم، ش 7 و 44-43( 8( (بهمن 1370 و ارديبهشت 1371(، ص 139-118. بررسى نحوه درك هستى توسط امام خمينى و نقش آن در شؤون مختلف فردى، اجتماعى و سياسى ايشان. امين زاده، محمد رضا، «نبوت و ولايت در هستى ادراكى امام خمينى (ره)»، نورعلم، دروه پنجم، ش 51-50 (فروردين - تير 1372(، ص 201-176. انصارى، حميد، «ياد او، حديث بيدارى: نگاهى به

ص: 6206

زندگينامه آرمانى، علمى و سياسى امام خمينى از تولد تا رحلت»، حضور، دوره دوم، ش 8 (پاييز 1373(، (ص 416-321. بررسى زندگى و آثار امام، كه در ضمن آن به تحصيل و تدريس ايشان در فلسفه نيز اشاره شده است. ايازى، سيد محمدعلى، «هرمنوتيك در انديشه امام خمينى (ره): پژوهشى در اختصاصى نبودن زبان قرآن»، حضور، ش 23 (بهار 1377(، ص 121-100. مقاله به بررسى يكى از مباحث هرمنوتيك يعنى اختصاصى يا عدم اختصاصى بودن زبان متن دينى مى پردازد و اين مطلب را در باره قرآن از ديدگاه امام بررسى مى كند. ايازى، سيد محمد على، «هرمنوتيك در انديشه امام خمينى: شخصيت مفسر و تاثير آن در تفسير»، حضور، ش 24 (تابستان 1377(، ص 79-71. بررسى انديشه هاى امام درباره

ص: 6207

تاثير شخصيت مفسر در تفسير قرآن. ايزدپناه، عباس، «بنيانهاى معرفتى احياى تفكر دينى و نگرش امام خمينى »، حضور، ش 22 (زمستان 1376(، ص 83-59. مقاله فوق در ذيل محورهاى: مفهوم احياى معرفت دينى، افق معرفت دينى و جايگاه گفتمان احياء، بنيانهاى فلسفى و عرفانى مقوله احيا، بنيان هاى روش شناختى و بنيانهاى معرفتى در آئينه ثقلين و نگرش امام خمينى(ره) ، به بررسى فلسفه دين شناسى امام خمينى و مساله احياء تفكر دينى مى پردازد. بصيرت منش، حميد [و ديگران]، «صحيفه دل: مطالب وخاطراتى از شاگردان حضرت امام خمينى(ره)»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، خرداد 1377، 170 ص. شاگردان امام در ضمن بيان خاطرات خود، نكاتى درباره تعطيلى درس فلسفه امام، برخورد امام با اساتيد و شاگردان خود، پاسخ به سؤالات فلسفى و... را بيان كرده اند. (از جمله در صفحات 29، 97، 59، 94، 99، 149( تاجدينى، على، «عشق در حكمت شعرى امام خمينى»، حضور، ش 26 (زمستان 1377(، ص 233-219. اشاره به ديدگاه امام درباره فلسفه و رابطه اش با عرفان. «تاملى بر احياء تفكر دينى (مجموعه مصاحبه ها و ميزگردها»)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، خرداد 1376، 160 ص. برخى از ياران امام در ذكر خاطرات خود اشاراتى نيز به

ص: 6208

بعد فلسفى ايشان مى كنند. (از جمله در ص 52-51، 95، 112(. جوادى آملى، عبدالله، «بنيان مرصوص امام خمينى در بيان و بنان حضرت آيه الله جوادى آملى»، گردآورى و تنظيم: محمد امين شاهجويى. (قم: مركز نشر اسراء)، چاپ دوم، 1378، 454 ص. نويسنده در ضمن بررسى سيره علمى و عملى امام، به مواردى چون رابطه عشق و عقل و برهان، ويژگى هاى حكمى امام و... نيز پرداخته است. حائرى يزدى، مهدى، «تاملاتى گذرا درباره امام خمينى (ره)، زعامت دينى و حكومت اسلامى»، متين، س 1، ش 1 (زمستان 1377(، ص 388-383. آقاى حائرى كه خود از شاگردان فلسفه امام بوده است، در اين مصاحبه به تحصيل، تدريس و تاثير فلسفه امام اشاره مى كند. حجت، «محضر مردان خدا»، حضور، ش 6-5 (تابستان-پاييز 1371(، ص 38. سخنان آقاى حجت (يكى از شاگردان امام) درباره روش و شرايط تدريس فلسفه توسط ايشان. حسينى قائم مقامى، سيد عباس، «قرآن و عرفان از منظره امام»، كيهان انديشه، ش 29 (فروردين-ارديبهشت 1369(، ص 109-66. نويسنده در ضمن بحث، نظرات صدرالمتالهين را درباره موضوعاتى چون رابطه ادراك با جنت و نار، شعور جمادات، نفس ناطقه و... بيان نموده و سپس آراى امام خمينى را در اين زمينه ها مطرح مى نمايد. خمينى، سيد احمد، «امام، حوزه و سياست»، حضور، ش

ص: 6209

1 (خرداد 1370(، ص 9-7. اشاره به اساتيد و شاگردان امام در فلسفه و وضعيت فلسفه در حوزه هاى علميه آن زمان. خمينى، سيداحمد، «اولويتها در مواجهه با شرايط نوين جهانى»، حضور، ش 26 (زمستان 1377(، ص 8-6. در ضمن مقاله، به شيوه امام در بيان مطالب فلسفى نيز اشاره شده است. خمينى، سيداحمد، «دليل آفتاب: خاطرات يادگار امام»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى)، چاپ اول، زمستان 1375، 180 ص. مرحوم سيد احمد خمينى در ضمن خاطرات خويش، مطالبى در باره بعد فلسفى امام و اساتيد ايشان بيان كرده است. (از جمله ص 58(. خمينى، سيد حسن، «انديشه فلسفى امام»، كتاب «مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى و احياء تفكر دينى»، جلد چهارم، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره))، چاپ اول، تابستان 1378، ص 24-21. تفكر صدرايى امام و نقش آن در احياء انديشه دينى. ربانى گلپايگانى، على، «جبر و اختيار از ديدگاه امام خمينى (ره)»، روزنامه رسالت )10و12/3/1377(، ص 11. روحانى (زيارتى)، سيد حميد، «بررسى و تحليلى از: نهضت امام خمينى» [ج 1[، (قم: دفتر انتشارات اسلامى)، چاپ دوم، آذر 1361، 957 ص. نويسنده در ضمن بررسى زندگى امام خمينى، به بعد فلسفى ايشان، روش انتخاب شاگرد و مانند آن نيز اشاره مى نمايد.

ص: 6210

رياحى، محمد حسين، «اولين تذكره درباره شخصيت امام خمينى»، حضور، ش 28 (تابستان 1378(، ص 256-249. بررسى اولين ماخذى كه در آن مطالبى درباره زندگى امام خمينى آمده است و اشاره به اساتيد امام در فلسفه و رابطه ايشان با حوزه فلسفى اصفهان. زين العابدين، السيد سلام، «الامام الخمينى مفسرا : المعالم، الابعاد و الاتجاهات المنهج»، قضايا اسلاميه، ش 2 (سال 1416 ه')، ص 442-383. نويسنده ضمن بررسى شيوه تفسيرى امام، مساله رابطه فلسفه، عرفان و برهان را از ديدگاه ايشان بيان مى نمايد. سبحانى، جعفر، «بيان وصف تو گفتن نه حد امكان است»، كيهان فرهنگى، س 6، ش 63( 3( (خرداد 1368(، ص 3-2. اشاره اى به اساتيد، شاگردان و مشى امام در فلسفه. سبحانى، جعفر، «[آشنايى با بعد علمى حضرت امام]»، حوزه، ش 32 (خرداد-تير 1368(، ص 126-113. اشاره به تحصيل و تدريس فلسفه توسط امام و اساتيد ايشان. سبحانى، جعفر، «جامعيت علمى و عملى امام خمينى»، كيهان انديشه، ش 29، (فرودين-ارديبهشت 1369(، ص 14-3. بررسى ابعاد مختلف علمى و عملى امام، از جمله در زمينه فلسفه، اساتيد ايشان، و برخى مباحث فلسفى امام مثل سريان علم و تشكيك در وجود، تفكيك حقايق از اعتباريات. مقاله فوق در مجله بصائر، س 6، ش 27 (تير 1378(، ص 35-29 تجديد چاپ

ص: 6211

شده است. سبحانى، جعفر،«امام(ره)، نمونه عمل به وظيفه»، كيهان فرهنگى، س 7، ش 75( 3( (خرداد 1369(، ص 7-6. شان فلسفى امام و علاقه ايشان به ملاصدرا و فلسفه وى. ستاد بزرگداشت يكصدمين سال تولد امام خمينى (ره) كميته علمى، «طرح نظام انديشه و آراء حضرت امام خمينى (ره) »، (تهران: ستاد بزرگداشت يكصدمين سالگرد ولادت حضرت امام خمينى (ره))، مهر 1378، 19 ص. ارائه طرحى جهت شناخت نظام مند انديشه هاى امام، از جمله در عرصه هستى شناسى، معرفت شناسى، معرفت دينى (از نظر برهانى فلسفى و...). سروش، عبدالكريم، «يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى»، كتاب اول، (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى)، 1360، 578 ص. اشاره به تدريس فلسفى امام و شاگردان ايشان در فلسفه (ص 172، 326، 353(. صدر، سيدمحمد، «نگاهى به راز و رمز رهبرى امام»، حضور، دوره دوم، ش 12 (تابستان 1374(، ص 111-102. نويسنده درصدد بررسى علل و عوامل اقبال مردم به امام خمينى است كه در ضمن آن به بعد فلسفى ايشان هم اشاره كرده است. ضيايى، على اكبر، «فلسفه در عصر امام خمينى (ره)»، حضور، ش 4 (خرداد 1371(، ص 69-68. بررسى اجمالى وضعيت فلسفه در حوزه هاى علميه در دوران قبل از پيروزى انقلاب اسلامى. اين مقاله همچنين در كتابى از همين نويسنده با عنوان «نقش امام خمينى در

ص: 6212

احياء تفكر فلسفى»، (ص 32-17( به چاپ رسيده است. ضيايى، على اكبر، «نقش امام خمينى در احياى تفكر فلسفى»، (تهران: قدر ولايت)، چاپ اول، 1372، 80 ص. اين كتاب از معدود نوشته هاى مستقل در باره فلسفه از ديدگاه امام خمينى است عناوين كلى كتاب عبارتند از: وضعيت فلسفه در عصر امام خمينى (ره)، فلسفه يونان، غرب و اسلامى از ديدگاه ايشان، مباحث فلسفى در آثار امام خمينى. ضيايى، على اكبر، «المباحث الفلسفيه فى كتابات الامام الخمينى»، الثقافه الاسلاميه (مجله تصدرها المستشاريه الثقافيه للجمهوريه الاسلاميه الايرانيه بدمشق)، ش 43 (ذوالقعده-ذوالحجه 1412 ه')، ص 127-115. بررسى برخى مباحث فلسفى مطرح شده در كتب امام، مانند: اثبات وجود خداوند، قاعده بسيط الحقيقه كل الاشياء، عدم تعلق گرفتن قدرت به ممتنعات، حل تعارض بين قاعده «الشىء مالم يجب لم يوجد» و اختيار، علم به غيب، بقاء روح پس از مرگ، درجات مقامات معنوى. ضيايى، على اكبر، «الفلسفه عند الامام الخمينى»، التوحيد، س 10، ش 60 (محرم و صفر 1413 ه')، ص 54-41. بررسى نظرات امام درباره فلسفه يونان، فلسفه غرب و فلسفه اسلامى، امام و حكمت متعاليه، عدم تعارض بين فلسفه و قرآن. قادرى، سيدعلى، «خمينى روح الله: زندگينامه امام خمينى بر اساس اسناد و خاطرات و خيال»، ج1، (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار

ص: 6213

امام خمينى (ره))، چاپ اول، مهر 1378، 462 ص. اشاره به اساتيد امام در فلسفه، آشنايى ايشان با فلسفه غرب و... (ص 406-388(. قاسمى، محمدرضا، «سيرى در تقريرات درس فلسفه امام خمينى (ره)»، حضور، ش 6-5 (تابستان-پاييز 1371(، ص 21-13. تقريرات درس فلسفه امام (شرح اسفار مبحث نفس) كه توسط مرحوم عبدالغنى موسوى اردبيلى نگارش يافته و توسط آقاى قاسمى تصحيح و تدوين شده است. در اين دروس، پس از ذكر اقسام تناسخ و ادله قائلين به آن، همه انواع تناسخ با دليل و برهان ابطال مى گردد. علاوه بر آن يك تصوير جامع از نظام عالم وجود، و ذومراتب بودن نفس مطرح شده، غايت عقل نظرى و عقل عملى، ماهيت كليه، كيفيت حركت موجودات، حركت نفس و نزاع قائلين به اصالت ماهيت و اصالت وجود نيز مورد بحث قرار گرفته است. قاسمى، محمدرضا، «شرح اسفار حضرت امام خمينى 1 پيرامون نفس و تناسخ»، اين نوشته، پايان نامه كارشناسى ارشد آقاى قاسمى است كه در رشته فلسفه و كلام اسلامى دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران انجام گرفته است. قمى، محسن،«تبيين فلسفى نامه تاريخى امام به گورباچف»، بصائر، س 6، ش 27 (تير 1378(، ص 164-162. كهريزى، مهوش، «حقيقت و خلافت انسان كامل از ديدگاه حضرت امام خمينى (ره)»، (17) پايان

ص: 6214

نامه خانم كهريزى در گروه فلسفه و حكمت اسلامى دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران 1373-74. گوهرى، محمدجواد، «جلوه وحدت در جام علم و عرفان: گذرى و نظرى به كتاب چهل حديث [از امام خمينى (ره)]»، حضور، ش 2 (آبان 1370(، ص 69-65. بررسى كتاب چهل حديث امام از نظر ادبى، عرفانى، فلسفى و... مرتضوى لنگرودى، سيدمحمدحسن، «جواهر الاصول»، الجزءالاول، (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى )، چاپ اول، خرداد 1376، 376 ص. شيوه امام در پرهيز از دخالت دادن مسائل فلسفى در اصول و مواردى از آن، تبيين دو قاعده الواحد و نقد ارتباط آن با موضوع علم. مؤذن جامى، محمدهادى، «گزيده آراى نقادانه امام خمينى در عرفان»، كيهان انديشه، ش 35 (فروردين-ارديبهشت 1370(، ص 102-75. نويسنده برخى از نقدهاى امام خمينى بر نظرات عرفانى، حكمى و كلامى ديگران را ارائه نموده است. مواردى چون: تقسيم اسماء الهيه به ذاتى و صفاتى و افعالى، وجود منبسط، اراده خداوند، منشا بداء، اسفار اربعه، وجود ظلى، مساله ادراك و... نايش، الكساندر،«نگاهى دوباره به عرفان; امام خمينى و ميراث فلسفه عرفانى اسلامى»، عباس امام. كيهان انديشه، ش 71 (فروردين و ارديبهشت 1376(، ص 27-3. هادوى تهرانى، مهدى، «هرمنوتيك و انديشه هاى تفسيرى امام خمينى»، بخش اول: هرمنوتيك چيست؟ حضور، ش 26 (زمستان

ص: 6215

1377(، ص 194-178. بخش دوم: نگاهى هرمنوتيكى به انديشه هاى تفسيرى امام . حضور، ش 27 (بهار 1378(، ص 135-120. هاشمى، سيدمحمد، «[زندگينامه و سيره علمى امام خمينى (ره)]»، كتاب «المكاسب المحرمه» الجزء الاول، نويسنده: امام خمينى، ناشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره)، چاپ اول، 1373 ش. نويسنده در مقدمه اى كه بر كتاب فوق نوشته ضمن بررسى روش علمى و اجتهادى امام، به مواردى چون پرهيز ايشان از دخالت دادن علوم عقلى و فلسفى در فقه و علوم نقلى اشاره كرده است. هاليس، ليبرس، «سخنان فلسفى اخلاقى آيت اله خمينى»، (18) (اسپانيا: دانشگاه بيبليوتيكا) 1988، 190 ص. كتاب فوق به زبان اسپانيولى مى باشد. قسمت دوم: امام و فلسفه سياست باقر، حيدر، «ولايت فقيه [امام] خمينى و فلسفه سياسى اسلام» (19) ، [بى جا]، [بى تا]. كتاب فوق به زبان انگليسى مى باشد. البدور، سلمان، «خداشناسى و خودشناسى»، حضور، ش 17 (پاييز 1375(، ص 203-189. نويسنده مقاله (كه استاد دانشگاه اردن است) ضمن بيان اينكه نظريه ولايت فقيه امام خمينى(ره) برگرفته از مفهوم انسان كامل در فلسفه و عرفان اسلامى قديم و تفكر سياسى اسلامى است، نظريات خاص عرفانى امام را با انديشه سياسى ايشان پيوند مى دهد. بونو، يحيى، «انقلاب اسلامى پرتوى از افكار عرفانى و فلسفى امام خمينى: در

ص: 6216

غرب انسان محدود است به فيزيك و بعد دنيوى» (گفتگو با «يحيى بونو» محقق فرانسوى) گفتگو از: سهراب هادى، حضور، ش 12 (تابستان 1374(، ص 87-68. اين انديشمند فرانسوى در مصاحبه خود اجمالا به تاثير افكار عرفانى، فلسفى امام در انقلاب اسلامى پرداخته است. لازم به ذكر است كه رساله دكتراى وى در دانشگاه سوربن فرانسه در زمينه فلسفه و عرفان امام خمينى مى باشد. (مصاحبه فوق در كتاب «امام خمينى و جهان معاصر» از موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، خرداد 1375، ص 130-113 تجديد چاپ شده است). بونو، يحيى، «معرفى پژوهشهاى برگزيده الهيات در آثار فلسفى و عرفانى امام خمينى(ره)»، روزنامه ايران، ش 23/10/1378( 1428(، ص 9. حجتى كرمانى، محمدجواد، «وحدت از ديدگاه عرفانى فلسفى و سياسى امام خمينى (ره): بخش دوم: وحدت بين الاديان»، حضور، ش 23 (بهار 1377(، ص 99-84. الحسينى، السيد عباس، «الجذور الفلسفيه للفكر المثالى»، التوحيد، س 12، ش 67 (ربيع الاول-ربيع الثانى 1414 ه')، ص 171. بررسى مبانى فلسفى جامعه آرمانى از ديدگاه متفكران و ارتباط آن با انسان آرمانى و نمونه از ديدگاه امام خمينى. خالقى، معصومه، «انديشه سياسى امام خمينى (ره)»، كتاب ماه (ويژه يكصدمين سال تولد امام خمينى(ره)) )30 فروردين ماه 1378(، ص 30-25 و86. بررسى رابطه دين و سياست و

ص: 6217

دلايل امام بر آن مساله ولايت فقيه و شرايط آن از ديدگاه امام خمينى. دولت آبادى،فيروز،«امام خمينى منادى حكومت مطلوب و سياستمدار مطلوب»، حضور، دوره دوم، ش 15 (بهار 1375(، ص 137-124. مقايسه ديدگاه هاى امام خمينى و برخى فلاسفه ديگر از جمله افلاطون درباره حكومت و حاكم مطلوب. سروش محلاتى، محمد، «امام خمينى و احياء خاستگاه الهى دولت: بررسى دو تفسير از حاكميت الهى»، روزنامه جمهورى اسلامى )19/3/1377-17(. صاحبى، محمدجواد، «سير تحول فلسفه سياسى در اسلام»، كيهان انديشه، ش 24 (خرداد-تير1368(، ص 40-31. بررسى تحولات انجام گرفته در قلمرو فلسفه سياسى اسلام از رحلت پيامبر اكرم(ص) تا امام خمينى. صاحبى، محمدجواد، «نقش امام خمينى در تدوين و تنقيح فلسفه سياسى»، كيهان انديشه، ش 29 (فروردين-ارديبهشت 1369(، ص 142-130. سيرى در مساله حكومت و ولايت در انظار متفكران اسلامى و بررسى نقش مهم امام در نوسازى و تحول فلسفه سياسى اسلام. طاهايى، سيدجواد، «تاملى درباره مفهوم جامعه از ديدگاه امام خمينى (ره)»، حضور، دوره دوم، ش 13 (پاييز 1374(، ص 163-138. نويسنده هر چند معتقد است امام يك «فيلسوف اجتماعى با انديشه هاى پيچيده» نبود لكن سعى در بازنمايى جلوه هايى از انديشه فلسفى امام درباره جامعه دارد. طريقى، سيدمحمد، «درآمدى بر فلسفه سياسى اسلام و حكومت اسلامى»، حضور، ش 23 «بهار 1377«، ص

ص: 6218

265-239. نويسنده در ضمن بررسى فلسفه سياسى اسلام در باب حكومت، ديدگاههاى امام خمينى را نيز مورد توجه قرار مى دهد. قاضى زاده، كاظم، «پژوهشى در خطوط كلى انديشه هاى سياسى امام خمينى (قسمت اول»)، روزنامه جمهورى اسلامى، )10، 11، 12/5/1373(. قاضى زاده، كاظم، «دين و سياست از ديدگاه امام خمينى (ره)»، (1) انديشه دانشجو، س 2، ش 17 (آبان 1375(، ص 6-3. الكيلانى، عدنان، «عدالت بدون اسلام وجود ندارد»، مصاحبه كننده: ابوالفضل مروى، حضور، ش 26 (زمستان 1377(، ص 42-31. مصاحبه با آقاى الكيلانى (متخصص حقوق بين الملل از كشور اردن) درباره نظرات امام خمينى(ره) از جمله در زمينه فلسفه سياسى ايشان درباره حكومت. گزاويه، ژان مارى، «اصول سياسى فلسفه اجتماعى و مذهبى آيت الله خمينى» (20) ، (پاريس: فرانسه)، 1980، 164 ص. كتاب فوق به زبان فرانسه مى باشد. گنجى، اكبر، «دولت دينى و دين دولتى: دو قرائت امام خمينى از نظريه ولايت فقيه»، كيان، س 8، ش 41 (فروردين و ارديبهشت 1377(، ص 29-18. اين مقاله در نوشته زير مورد نقد و بررسى قرار گرفته: مهدى زادگان، داود، «نقد مقاله دولت دينى و دين دولتى»، حضور، ش 24 (تابستان 1377(، ص 178-143. لك زايى، نجف، «امام خمينى، احياگر انديشه حكومت اسلامى»، حضور، دوره دوم، ش 9 (زمستان 1373(، ص 168-154. بررسى وجوهى از

ص: 6219

انديشه سياسى كه توسط امام خمينى احيا شده، در حوزه فلسفه سياسى ايشان. لى، رابرت دى، «انقلاب اسلامى و اصالت»، ترجمه: مهرداد وحدتى دانشمند، حضور، دوره دوم، ش 9 (زمستان 1373(، ص 118-96. نويسنده براى تحليل انقلاب اسلامى در چارچوب متدلوژى غرب، سعى مى كند انقلاب اسلامى را از نقطه نظر اصالت و از طريق مقايسه بين آراء فلاسفه غربى و شخصيتهاى اسلامى چون امام خمينى مورد بررسى قرار دهد. مارتين، ونسا، «مقايسه نظريه ولايت فقيه آيه الله خمينى و شرح ابن رشد بر جمهورى افلاطون»، مترجم: سيما حاج حريرى، حضور، ش 17 (پاييز 1375«، ص 237-216. نويسنده كه استاد دانشگاه آكسفورد انگلستان است در اين مقاله به مقايسه آراء و نظرات امام خمينى و ابن رشد مى پردازد. مصطفوى، زهرا، «استقلال سياسى از نگاه حضرت امام (ره)» (21) ، ندا، س 4، ش 14 (بهار 1373(، ص 45-36. مصلح زاده، مصطفى، «امام خمينى، سكولاريسم و تئوكراسى» (22) ، انديشه دانشجو، س 2، ش 17 (آبان 1375(، ص 17-14. منصور نژاد، محمد، «بررسى تطبيقى جايگاه مردم در انديشه ولايت مطلقه فقيه با فلسفه سياسى فارابى» (23) ، پايان نامه تهيه شده در گروه علوم سياسى دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران. الهاشمى، السيد كامل، «اشراقات الفلسفه السياسيه فى فكر الامام الخمينى

ص: 6220

(ره)»، (قم: سلسله كتاب قضايا اسلاميه معاصره، الكتاب الاول)، 1418 ه'، 116 ص. بررسى فلسفه سياسى امام خمينى درباره انسان، جامعه، امت، فرهنگ و تبليغ، تربيت و تعليم و... براى معرفى و نقد اين كتاب ر.ك: محمدى، مهدى، «مدخل للفلسفه السياسيه فى فكر الامام الخمينى»، التوحيد، س 16، ش 93 (ذوالقعده 1418 ه')، ص 239-227. و مجله حضور، ش 25 (پاييز 77(، ص 283-280. و مجله مرآه الكتب، س 4، ش 46 (شعبان 1418 ه')، ص 24-22. الهاشمى، السيد كامل، «الانسان و المجتمع و الدين فى الفلسفه السياسيه للامام الخمينى»، التوحيد، س 16، ش 90 (جمادى الاولى 1418 ه')، ص 55-32. بررسى عرفان، فلسفه و سياست به عنوان سه عامل مهم در فلسفه سياسى امام خمينى. قسمت سوم: امام و فلسفه تعليم و تربيت اكرمى، سيدكاظم، «امام خمينى، فيلسوف بزرگ تربيتى: با تاكيد بر روشهاى تربيتى آن حضرت»، حضور، دوره دوم، ش 8 (پاييز 1373(، ص 160-129. مقاله ابتدا به تعريف فيلسوفان تربيتى مى پردازد و در ادامه اهداف و روش هاى تعليم و تربيت از ديدگاه امام خمينى را بيان مى نمايد. مقاله فوق در كتاب «مجموعه مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى حضرت امام خمينى(ره)»، چاپ اول، 1374، ص 217-187 نيز چاپ شده است. راه چمنى، محمدرضا، «سيماى تعليم و تربيت اسلامى

ص: 6221

در آيينه تفكرات امام خمينى (ره)» (24) ، عنوان پايان نامه تهيه شده در گروه تاريخ و فلسفه و تعليم و تربيت دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران مركزى، سال 1375. رجبى، حسين «تاثير نگرشهاى فقهى، فلسفى و عرفانى امام خمينى بر تعليم و تربيت». (25) شعبانى وركى، بختيار،«انسان شناسى و كاربرد آن در تعليم و تربيت از ديدگاه امام خمينى(ره)»، مجموعه مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى حضرت امام خمينى (ره)، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، 1374، ص 35-25. بررسى مساله انسان از زاويه منطقى فلسفى و رابطه آن با انديشه هاى امام در تعليم و تربيت. فلبندش، منوچهر، «مقايسه ديدگاه هاى تربيتى امام خمينى و مرحوم علامه سيدمحمد حسين طباطبائى» (26) ، پايان نامه تهيه شده در دانشكده علوم تربيتى دانشگاه تربيت مدرس (1376). قرائى، فياض، «تاثير نگرشهاى فقهى و فلسفى وعرفانى حضرت امام خمينى(ره) بر تعليم و تربيت» (27) ، از مقالات ارائه شده به كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى امام خمينى (ره) منافى انارى، سالار، «نگاهى به برخى از نظرات فلسفى و عرفانى امام خمينى (ره) در زمينه تعليم و تربيت»، كتاب: مجموعه مقالات كنگره آثار و انديشه تربيتى حضرت امام خمينى (ره). تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، چاپ اول

ص: 6222

1374، ص 186-177.

پى نوشت ها

: 1- براى اطلاع بيشتر در اين باره ر.ك: جعفر سبحانى، «جامعيت علمى و عملى امام خمينى»، كيهان انديشه، ش 29 (فروردين ارديبهشت 1369(، ص 14-3. 2- محمد حسن مرتضوى لنگرودى: «جواهر الاصول»، ج 1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص 17. 3- از جمله ر.ك: صحيفه نور، سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، ج 18، صص 191-190 و ج 21، ص 68 و... 4- همان، ج 21، ص 91. 5- همان، ج 18، ص 79. 6- امام خمينى: «آداب الصلوه»، تصحيح و پاورقى: سيد احمد فهرى، انتشارات پيام آزادى، چاپ اول، 1368، ص 185. 7- امام خمينى: «نامه اى از امام موسوى كاشف الغطاء»، [بى نا]، 1356، ص 214. 8- صحيفه نور، ج 7، ص 226. 9- امام خمينى: «تفسير سوره حمد»، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، بهار 1375، ص 112. 10- سيدعلى قادرى: «خمينى روح الله»، ج 1، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، مهر 1378، ص 403. 11- جعفر سبحانى: «بيان وصف تو گفتن نه حد امكان است»، كيهان فرهنگى، س 6، ش 63( 3(، خرداد 1368، ص 3-2. 12- مهدى حائرى يزدى، «تاملاتى گذرا درباره امام خمينى، زعامت دينى و حكومت اسلامى» متين، س 1، ش

ص: 6223

1، زمستان 1377، ص 384. 13- مجموعه مقالات دومين كنگره امام و احياء تفكر دينى، ج 4، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص 133-132. 14- مجله نمايه، ش 9، تير 1371، ص 37. 15- با استفاده از كتاب «مفتاح صحيفه» تهيه شده در مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره). 16- مجله حضور، ش 6-5، ص 33 و 111. 17- كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سالگرد تولد امام) )30 فروردين 78(، ص 31. 18- كتاب ماه (ويژه يكصدمين سال تولد امام خمينى)، 30/1/78، ص 82. 19- همان، ص 79. 20- همان، ص 81. 21- مجله نمايه، ش 32، ص 53. 22- مجله نمايه، ش 60، ص 23. 23- كتاب ماه (ويژه يكصدمين سال تولد امام خمينى) )30/1/78(، ص 33. 24- كتاب ماه (ويژه يكصدمين سال تولد امام خمينى) )30 فروردين 78(، ص 31. 25- مجله حضور، ش 8، پاييز 1373، ص 314. 26- كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سال تولد امام خمينى) )31/1/78(، ص 32. 27- مجله حضور، همان، ص 315.

ص: 6224

ماهيت قانون اساسى از ديدگاه امام خمينى رحمه الله

اشاره

فصلنامه معرفت، شماره 31 در گفت وگو با حجةالاسلام عباس كعبى معرفت: لطفا نظر خودتان را در خصوص معانى گوناگونى كه براى قانون اساسى در نظر گرفته شده است بيان كنيد. حجةالاسلام كعبى: «قانون اساسى» از مفاهيم سهل و ممتنع است. كاربرد روزنامه اى و غير فنى اين دانش واژه به وسيله طبقات و اقشار گوناگون موجب شده است كه هر كسى به راحتى به خود اجازه دهد در زمينه قانون اساسى اظهار نظر كند و ديگران را دعوت به عمل بر طبق قانون اساسى نمايد. اما يك پژوهش گر به دليل خصلت دوگانه حقوقى - سياسى اين مفهوم و شيوه نگرش و مطالعه و بررسى آن در متون تخصصى، به راحتى نمى تواند منظور از اين اصطلاحات را تبيين نمايد. در نتيجه اين ابهام و پيچيدگى، مفهوم دفاع و حمايت عالمانه از قانون اساسى در هاله اى از ابهام فرو مى رود. معمولا در متون حقوق اساسى، براى شناخت علمى قانون اساسى، معانى گوناگون، روش شكل گيرى، انواع قانون اساسى، روش بازنگرى، ماهيت مقررات آن، راه هاى حمايت و ضمانت اجراى عمل به قانون اساسى و در نهايت، روش پايان و يا ابطال قوانين اساسى بحث مى شود. ما هم براى شناخت همه جانبه قانون اساسى جمهورى اسلامى ناگزير از طرح همين مسائل با روش معمول در

ص: 6225

رشته حقوق اساسى و ترسيم موقعيت قانون اساسى جمهورى اسلامى در هر يك هستيم. با اين زاويه ديد ما بايد وارد سؤالات شويم و به آن ها پاسخ دهيم; از جمله آن ها معانى شناخته شده از قانون اساسى است كه مى خواهيم ببينيم بر اين اساس، قانون اساسى جمهورى اسلامى به چه معنايى به كار رفته است. قانون اساسى معمولا از ماهيت دولت و حكومت، حقوق ملت، ساختار دولت و پيوند دولت با ملت بحث مى كند. به اين گونه مباحث «حقوق اساسى» گفته مى شود. اين دسته از قوانين كه درباره حكومت يا حقوق ملت و يا رابطه دولت و ملت بحث مى كند، اين گونه نيست كه حتما در يك سند مدونى باشد تا «قانون اساسى» گفته شود، بلكه از دو منظر به قانون اساسى نگاه شده است كه از اين لحاظ، آن را به دو دسته تقسيم مى كنند: 1- قانون اساسى مادى (ماهوى); 2- قانون اساسى شكلى. «قانون اساسى مادى» به قانونى مى گويند كه ماهيتا اين گونه مباحث در آن باشد، حتى اگر از طريق مجالس عادى تصويب شده باشد. اما «قانون اساسى شكلى» سندى است كه در مجلس يا نهاد برترى تنظيم شود كه آن سند بر دولت يا ملت حاكم است. از اين رو، براى شناخت ريشه اى قانون اساسى مادى و شكلى، ناچاريم نحوه تولد و شكل گيرى قانون اساسى و

ص: 6226

نحوه پايان آن را در كشورها مورد ملاحظه قرار دهيم. ما بر اساس تاريخچه شكل گيرى قانون اساسى در كشورها نمى توانيم به صورت قطعى بگوييم كه قانون اساسى همه كشورهاى جهان مدون است; مثلا، كشور انگلستان با وجود آن كه كتابچه اى به نام ( waL noitutitsnoC ) قانون اساسى دارند، اما بر خلاف تصور، به اين معنا نيست كه مجلسى به نام مجلس مؤسسان يا نمايندگان ملت شكل گرفته و با قيام و قعود، قانون اساسى را تصويب كرده باشند، بلكه قانون اساسى انگلستان برگرفته از عرف هاى مربوط به قانون اساسى و آراء دادگاه ها در طول تاريخ و مجموعه عرف هاى مربوط به اداره حكومت است كه آن را گردآورى كرده اند. به اين دليل، مى بينيم مجلس اعيان (لوردها) و مجلس عوامشان پيشينه عرفى دارد. نظام پادشاهى آن ها همين طور است. اصلا نحوه حكومتشان اين چنين است. اين قانون اساسى را «قانون اساسى مادى ماهوى» مى گويند كه در مقابل «قانون اساسى شكلى» قرار دارد كه از طريق يك مجلس، آن هم مجلس منتخب به نام «مجلس مؤسسان» يا مانند آن شكل مى گيرد و به عنوان ميثاق ملى حرف آخر را مى زند. در مورد قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران هم اين سؤال مطرح است كه قانون اساسى ما شكلى است يا ماهوى. براى اين كه بفهميم قانون اساسى ما شكلى يا

ص: 6227

ماهوى است، به ناچار دو مساله را بايد كالبد شكافى كنيم: يكى اين كه قانون اساسى ما چگونه شكل گرفت; آيا مجلس داشت؟ اگر پاسخ مثبت است. و مجلس بررسى نهايى قانون اساسى (مجلس خبرگان قانون اساسى) داشت در آن مجلس چه بحث هايى مطرح شد؟ و ديگر اين كه نگاه حاكميت به قانون اساسى چگونه است؟ بايد به همه اين مسائل پاسخ بدهيم تا آن سؤال عمده به آن جواب داده شود كه ماهيت قانون اساسى چيست؟ در جاى خود، اثبات خواهد شد كه قانون اساسى نيمه شكلى و نيمه ماهوى است; از لحاظ شكل، مانند بقيه قانون هاى اساسى جهان است، اما از لحاظ محتوا بيش تر به قانون هاى اساسى مادى و ماهوى جهان شباهت دارد. معرفت: بفرماييد ويژگيهاى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران كدام است؟ حجةالاسلام كعبى: قانون اساسى را به اعتبارى به سه دسته تقسيم مى كنند: 1- قانون اساسى اعطايى يا اهدايى; 2- قانون اساسى نيمه اعطايى يا نيمه اقتدارى; 3- قانون اساسى مردم سالار. در «قانون اساسى اعطايى»، شخص پادشاه تصميم مى گيرد كه براى در نظر گرفتن حقوق ملت، چيزى به نام «قانون اساسى» تدوين گردد. مشروعيت اين قانون اساسى ناشى از اراده شخص پادشاه است. در حاكميت هاى فردى اين چنين است. به اين قانون اساسى اعطايى يا اهدايى گفته مى شود كه مى توان

ص: 6228

به عنوان نمونه از قانون اساسى مراكش يا مغرب نام برد. ملك حسن دوم وقتى پس از پدرش به تاج و تخت رسيد، بر اساس الگويى كه از غرب گرفته بود و با توجه به افت سنتى كشورش اين قانون را تهيه كرد و گفت: اين قانون اساسى را به پيشگاه ملت تقديم مى كنم. مشروعيت اين قانون ناشى از شخص ملك حسن دوم است. «قانون اساسى نيمه اعطايى»، حاكمان و پادشاهان موقعى كه بر سر دو راهى قرار بگيرند يا دست از قدرت بكشند و انقلاب مردم را بپذيرند - كه هيچ حاكمى به اين كار تن نمى دهد - و يا با ملت از در آشتى و صلح درآيند و با آن ها قراردادى ببندند، كه معمولا شرط دوم را مى پذيرند كه يك قانون اساسى نوشته شود و پاى آن دو امضا وجود داشته باشد: امضاى پادشاه يا حاكمان و امضاى نمايندگان ملت و با اين دو امضا، قانون اساسى مشروعيت پيدا مى كند; مثل قانون اساسى مشروطه كه با فرمان مظفرالدين شاه يك مجلس ملى تشكيل شد. اما از سويى، فقط نمايندگان ملت حرف آخر را نمى زنند، بلكه تا وقتى شاه آن را امضا نكند اين قانون مشروعيت پيدا نمى كند و از سوى ديگر، اگر ملت هم امضا نكند مشروعيت نمى يابد. پس اين

ص: 6229

قانون دوطرفى است و به آن مى گويند: نيمه اعطايى، نيمه اهدايى يا نيمه اقتدارى كه در آن حاكميت بين ملت و پادشاه تقسيم شده است. اين دو نوع قانون اساسى در واقع، در جرگه قانون هاى اساسى اقتدارگرا و استبدادى است و - به اصطلاح - از لحاظ عقلانى، دفاع پذير نيست. «قانون اساسى مردم سالار» صددرصد ناشى از حاكميت ملت است; يعنى: در آن، ملت حرف اول و آخر را مى زند; چون حاكميت از آن ملت است. درباره قانون اساسى مردم سالار، بايد به اين نكته توجه كرد كه براى شكل گيرى اين قانون اساسى، معمولا نهادى به وجود مى آيد كه آن را «قوه مؤسس» مى گويند و اين غير از قوه مقننه يا قضايى يا اجرايى است. قوه مؤسس يعنى: قوه به وجود آورنده قانون اساسى مردم سالار. در تعريف آن مى گويند: نهاد برترى است كه هنگام تحولات بنيادين در جامعه يا كسب استقلال يا انقلاب و امثال آن شكل مى گيرد تا قانون اساسى ناشى از راى ملت را تصويب كند. قوه مؤسس پس از اين كه قانون اساسى را به وجود آورد، خود به خود منحل مى شود و جاى خود را به نهادهاى قانونى ناشى از قانون اساسى مى دهد. براى شكل گيرى قوه مؤسس، سه شيوه در جهان وجود دارد: 1- پيش نويس + رفراندوم; 2-

ص: 6230

پيش نويس + مجلس مؤسسان; 3- پيش نويس + مجلس مؤسسان + همه پرسى ملت. در شيوه اول، ابتدا رهبران انقلاب يا استقلال يا كودتا - و آن تحول بنيادين اجتماعى به هرنام كه باشد، - پيش نويسى به نام «پيش نويس قانون اساسى» ارائه مى دهند و آن را به ملت پيشنهاد مى كنند. وقتى در يك همه پرسى آراء عمومى آن را تصويب كرد، به قانون اساسى ناشى از اراده يك ملت تبديل مى شود. در شيوه دوم، رهبران استقلال يا انقلاب يا تحول بنيادين پيش نويس قانون اساسى را مى نويسند، اما از سوى ديگر، ملت نمايندگان خودشان را براى مجلسى به نام «مجلس مؤسسان اصلى» انتخاب مى كنند. اين مجلس تصميم گيرنده نهايى است و هر چه را تصويب كرد، قانون اساسى خواهد بود و به امضاى رهبران انقلاب نيازى ندارد; چون مشروعيتش ناشى از نمايندگان مجلس مؤسسان است. در شيوه سوم، پيش نويس قانون اساسى را مجلس مؤسسان، كه منتخبان مردم هستند، تصويب مى كنند و علاوه بر آن براى محكم كارى، به همه پرسى عمومى گذاشته مى شود. اين سه شيوه شكل گيرى قواى مؤسس ناشى از حاكميت ملت يا قانون هاى اساسى مردم سالار بود. سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران صددرصد ناشى از حاكميت ملت است و تنها ملت حرف اول و آخر را مى زند، ديگر هيچ

ص: 6231

اراده اى غير از اراده ملت نقش ندارد يا اين كه نمونه و شيوه ديگرى است؟ به راستى، قانون اساسى ما چگونه شكل گرفت؟ براى پاسخ به اين سؤال، بايد به تاريخ شكل گيرى قانون اساسى مراجعه كنيم تا ببينيم ماهيت آن چگونه است. با توجه به پيشينه تاريخى قانون اساسى، مى توان گفت: قانون اساسى ما هيچ كدام از نمونه سه گانه مزبور نيست; نه اعطايى است، نه نيمه اعطايى و نه مردم سالار، بلكه نمونه چهارمى است كه ناشى از شريعت اسلام مى باشد. قانون اساسى ناشى از شريعت هم براى خود قوه مؤسسى دارد. اين قوه دو ركنى است: ركن اول آن پذيرش ملت و ركن دومش اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومان عليهم السلام است. با توجه به پيشينه تاريخى قانون اساسى و ديدگاه هاى حضرت امام رحمه الله، كه هم در حكم دولت موقت آمده، هم در جمع نمايندگان خبرگان قانون اساسى فرموده اند، هم در پيام ايشان به مجلس خبرگان قانون اساسى آمده و هم در تقاضاى همه پرسى براى دوازدهم فروردين بيان داشته اند، روشن است كه حضرت امام رحمه الله قانون اساسى را ناشى از شريعت مى دانند. بنابراين بايد ببينيم قواعد اين نوع قانون اساسى قابل تدوين نهائى، در يك كتابچه قانونى است؟ به اجمال عرض مى كنم كه قواعد شريعت مربوط

ص: 6232

به نظام اسلامى دو دسته است: 1- قوانين ثابت و لا يتغير كه اين قوانين براى همه مسلمانان وحتى غير مسلمانان روشن است و با قيام و قعود و راى دادن نمى توان، در اين زمينه راى مثبت يا منفى داد. 2- قوانين متغير كه جنبه شناور دارد و براساس اجتهاد و نقش زمان و مكان قابل دگرگونى است. معرفت: خوب است شمه اى از تاريخچه شكل گيرى قانون اساسى جمهورى اسلامى بيان گردد تا ديدگاه حضرت امام خمينى رحمه الله در مورد قانون اساسى ناشى از شريعت روشن گردد. حجةالاسلام كعبى: در ابتداى پيروزى انقلاب، دو ديدگاه در شكل گيرى قانون اساسى وجود داشت: يك ديدگاه به جد، در پى شكل گيرى قانون اساسى مردم سالار بود. دولت موقت و نهضت آزادى چنين ديدگاهى داشتند. ديدگاه دوم ديدگاه حضرت امام رحمه الله و طرف داران ايشان بود كه خواهان شكل گيرى قانون اساسى بر مبناى شريعت بودند. اين دو ديدگاه در مواردى با هم چالش هايى داشتند. در تاريخ 15/11/57، حضرت امام رحمه الله به دولت موقت ماموريت دادند كه تعيين نوع نظام حكومتى را به همه پرسى بگذارند. همه پرسى تعيين نوع نظام سياسى در هيچ جاى جهان سابقه نداشت. بر خلاف نمونه هايى كه عرض شد، حضرت امام رحمه الله پيش از هر چيز، فرمودند كه ابتدا بايد نوع حكومت مشخص شود. اين ماموريت اول دولت

ص: 6233

موقت بود. ماموريت دوم آن برگزارى مجلسى بود كه در آن نمايندگان ملت جمع بشوند و قانون اساسى را تدوين كنند. ماموريت سؤم برگزارى انتخابات رياست جمهورى و مجلس شوراى اسلامى بود. در ماموريت اول، حضرت امام رحمه الله تاكيد كردند كه من به «جمهورى اسلامى» راى مى دهم، نه يك كلمه بيش تر، نه يك كلمه كم تر. اما دولت موقت «جمهورى دمكراتيك اسلامى» يا «جمهورى» محض را مطرح مى كرد. حضرت امام رحمه الله با تاكيد برسخن خود، مى فرمودند: راى آزاد است، هر كسى خواست مى تواند راى بدهد، تحميل نكنيد، اما مردم را هدايت كنيد به اين كه اسلام به صلاحشان است و به جمهورى اسلامى راى بدهند. در اين انتخابات، كه در دوازده فروردين برگزار شد، 2/98 درصد ملت به جمهورى اسلامى و خواسته حضرت امام رحمه الله راى دادند و ايشان دوازدهم فروردين 58 را روز عيد و روز «جمهورى اسلامى» اعلام كردند و همين ملاك و مبنايى براى حركت هاى بعدى ايشان گرديد. با برگزارى همه پرسى، ركن اول قانونى اساسى ناشى از شريعت شكل گرفت و آن ركن پذيرش ملت بود كه اعلام كردند كه ما همان گونه كه در احكام فردى تابع اسلام ايم، در احكام حكومتى و مسائل مربوط به قانون اساسى هم مى خواهيم نظام مبتنى بر احكام شريعت داشته باشيم. حضرت امام رحمه الله مى فرمودند: ما كه مى گوييم «جمهورى»،

ص: 6234

جمهورى از لحاظ شكل. نهضت ما از لحاظ شكل، جمهورى است، اما از لحاظ محتوا اسلامى است. حضرت امام رحمه الله در 11/10/58 فرمودند: «ملت راى به جمهورى اسلامى داد. اين را ملت پذيرفته است و راى به آن داده است. بايد وفادار باشد به اين عهد، وفادار باشد به اين تعهد. شما با اسلام يك تعهد الآن كرديد، همه مان متعهديم براى اسلام. اما تازه يك تعهد خاص براى اسلام بسته ايم و ما بيعت كرده ايم با اسلام. بيعت ما اين است كه جمهورى اسلامى و نظام اسلامى مى خواهيم و راى به اين داده ايم و بيعت كرده ايم با اين. اگر بنا باشد بگوييم كه ما بيعت كرده ايم با اسلام و با جمهورى اسلامى، راى داديم به جمهورى اسلامى، لكن به احكام اسلام عمل نمى كنيد، اين خلاف بيعت است، خلاف معاهده است. بايد همه چيز، همه چيزها اسلامى باشد.» اما دولت موقت براى تحقق قانون اساسى مردم سالار برنامه هايى داشت. همه پرسى شكل خود را گرفته بود، نوع حكومت هم مشخص شده بود (جمهورى اسلامى)، اما در منويات دولت موقت، تحقق قانون اساسى بر اساس الگوى سوم قانون اساسى مردم سالار - يعنى: پيش نويس + مجلس مؤسسان + همه پرسى بود. بنابراين، دولت موقت، كه آن موقع همه كاره شوراى انقلاب بود، در كميته اى كه به نام

ص: 6235

«كميته طرح هاى اصلى انقلاب» تشكيل داده بودند و زير نظر يدالله سحابى فعاليت مى كرد ماموريت داشت كارهاى عمده مربوط به شكل گيرى نظام جمهورى اسلامى را انجام بدهد; از جمله اين ماموريت ها، تهيه پيش نويس قانون اساسى بود كه به تاييد دولت موقت و شوراى انقلاب هم رسيد. در مرحله دوم، بايد انتخاباتى را شكل مى دادند و نام آن را «انتخابات تشكيل مجلس بررسى نهايى قانون اساسى» مى گذاشتند تا در آن، ديگر نمايندگان ملت جمع شوند و قانون اساسى مطلوب را بنويسند و در يك همه پرسى ديگر، آن را به مردم اعلام مى كردند تا قضيه تمام شود. اما از يك سو، حضرت امام رحمه الله در حكمى كه به دولت موقت دادند، فرمودند كه اين حكومت الهى است و كسى نمى تواند با اين برنامه مخالفت كند. و از سوى ديگر، ايشان دنبال قانون اساسى ناشى از شريعت بودند. بنابراين، در اين كار، مى توانستند به دو صورت با دولت موقت برخورد كنند: يكى اين بود كه دولت موقت را عزل نمايند و از موضع رهبرى انقلاب عمل كنند و ديگر اين كه با دولت موقت، وارد مبارزه انتخاباتى و سياسى بشوند. حضرت امام رحمه الله پذيرفتند كه همين شكل ادامه پيدا كند; يعنى: انتخابات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى برگزار شود و در سخنرانى 31/3/58 اين شكل

ص: 6236

برگزارى انتخابات را تاييد كردند و وارد يك مبارزه انتخاباتى شدند. حضرت امام رحمه الله براى تحقق ركن دوم قانون اساسى ناشى از شريعت - يعنى: اجتهاد مستمر - به علماى بزرگ كشور نامه اى نوشتند و از آنان خواستند كه براى شكل گيرى قانون اساسى مبتنى بر اسلام نامزد شركت در «مجلس خبرگان قانون اساسى» شوند. مجلس مؤسسان يا مجلس بررسى نهايى قانون اساسى را حضرت امام رحمه الله در بياناتى كه مى فرمودند، «مجلس خبرگان قانون اساسى» نام گذارى كردند و فرمودند كسانى بايد وارد اين مجلس بشوند كه خبره و متخصص در احكام اسلام باشند و مردم به چنين كسانى از معتمدان خودشان راى بدهند. ايشان در نامه هايى كه خطاب به علما و بزرگان بلاد نوشتند، مصرانه خواستند كه آن ها نامزد شوند و اين كار را واجب شمردند. بزرگانى نامزد شدند و مجلسى شكل گرفت كه در آن، قريب 41 مجتهد عضويت داشتند و 12 نفر هم بحث خارج مى خواندند. تعداد اندكى هم قريب به3 نفر سطح و 2 نفر در حد مقدمات از علوم حوزوى اطلاع داشتند. مجموع نمايندگان مجلس خبرگان قانون اساسى76 نفر بودند و مصوبات هم با دو سوم تعداد نمايندگان )48 نفر) اعتبار مى يافت. البته بعضى از اين آقايان تواضع داشتند و مى گفتند ما طلبه يا خارج خوان هستيم، وگرنه

ص: 6237

مجتهد مسلم بودند، بعضى هم تحصيلات دوسويه داشتند; در سطح دكتراى دانشگاه و اجتهاد حوزه; شهيد بهشتى رحمه الله يا بعضى ديگر از بزرگان (1) چنين مجلسى شكل گرفت; همان ركن دومى كه حضرت امام رحمه الله به دنبال آن بودند; شكل گيرى قانون اساسى بر اساس اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط. معرفت: تاثير نامه ها و پيام هاى حضرت امام رحمه الله را به علما و بزرگان بلاد تا چه حد مى دانيد و پيام حضرت امام راحل به نمايندگان مجلس خبرگان و قانون اساسى را در اجلاس افتتاحيه چگونه ارزيابى مى كنيد؟ حجةالاسلام كعبى: آن موقع، بسيارى از آقايان اصلا در اين فضا نبودند كه نامزد شوند، اما احساس تكليف كردند كه بايد قانون اساسى اسلامى ناشى از شريعت بنويسند. پس از تصويب قانون اساسى توسط خبرگان، حضرت امام رحمه الله آن را تاييد كردند. ايشان در تاريخ7/11/59 در پاسخ به نامه شماره 84 مورخ 24/8/58 رئيس مجلس بررسى نهايى قانون اساسى، مى نويسند: «قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، كه وسيله نمايندگان محترم ملت ايران، كه اكثر آنان از علماى اعلام و حجج اسلام و مطلعين به احكام مقدسه اسلام بودند، تهيه و به تصويب اكثريت ملت معظم رسيده. اميد است - ان شاءالله - با اجرا و عمل به آن، آرمان هاى اسلامى برآورده شود و تا ظهور حضرت بقيةالله

ص: 6238

- ارواحنا فداه - باقى و مورد عمل باشد. » (2) حضرت امام رحمه الله پس از آن امضا كردند و به اين وسيله، با شرعى اعلام كردن «قانون اساسى» به آن جنبه رسميت دادند. بنابراين، دو ركن شكل گرفت. حضرت امام رحمه الله در پيام خود به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسى، چند نكته مهم به نمايندگان فرمودند. از جمله فرمودند كه چون مردم به جمهورى اسلامى راى داده اند، وكالت شما آقايان محدود به اين است كه قانون اساسى اسلامى بنويسيد و اگر خلاف اسلام ماده اى تصويب كنيد بر خلاف وكالتتان عمل كرده ايد. همچنين به آقايان فقها تاكيد كردند كه حتما بر اساس اسلام و قوانين اسلام عمل كنند، نه يك كلمه بيش تر و نه يك كلمه كم تر. به ديگر وكلا هم كه تخصص هاى ديگرى داشتند و مى توانستند ساختار ادارى قانون اساسى را بنويسند تاكيد نمودند كه بايد از تخصص شان استفاده شود. به همه اكيدا توصيه كردند كه مرعوب حقوق دانان غرب زده و شرق زده نشوند و اصل قانون اسلام را بنويسند، وكالتشان محدود به همين است. تا آن جا كه ايشان در پيام خود به مناسبت افتتاح مجلس بررسى نهايى قانون اساسى در 28/5/58 قريب شش نكته را به نمايندگان متذكر مى شوند كه اين شش نكته در واقع، ماهيت قانون اساسى جمهورى اسلامى

ص: 6239

را مشخص مى كند. ايشان مى فرمايند: نكته اول: «مردم در رفراندومى بى سابقه و اعجاب آور با اكثريت قريب به اتفاق به جمهورى اسلامى راى دادند و دولت هاى اسلامى و غير اسلامى، رژيم و دولت ايران را به عنوان جمهورى اسلامى به رسميت شناختند. نكته دوم: با توجه به مراتب فوق، قانون اساسى و ساير قوانين در اين جمهورى بايد صددرصد بر اساس اسلام باشد و اگر يك ماده هم بر خلاف احكام اسلام باشد تخلف از جمهورى و آراء اكثريت قريب به اتفاق ملت است. بر اين اساس، هر راى يا طرحى كه از طرف يك يا چند نماينده به مجلس داده شود كه مخالف اسلام باشد، مردود و مخالف مسير ملت و جمهورى اسلامى است.» در قانون اساسى مردم سالار، نمايندگان مجلس مؤسسان همه كاره اند. اما امام به نمايندگان مى فرمايد: وكالت شما مقيد است به اين كه احكام اسلام را بنويسيد; چون در همه پرسى اوليه مردم نوع حكومت را مشخص كرده اند و به آن ها تصريح مى كنند كه وكالت آنان محدود به حدود جمهورى اسلامى است و اظهار نظر و رسيدگى به پيشنهادهاى مخالف اسلام يا مخالف جمهورى خروج از حدود از وكالت آن هاست. نكته سوم: تشخيص مخالف و موافقت با احكام اسلام منحصرا در صلاحيت فقهاى عظام است كه - الحمدالله - گروهى از آنان در مجلس وجود

ص: 6240

دارند و چون اين يك امر تخصصى است، دخالت وكلاى محترم ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعى از كتاب و سنت دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصص لازم است. البته در ميان نمايندگان، افراد فاضل و لايقى هستند كه در رشته هاى حقوقى، ادارى و سياسى تخصص دارند و صاحب نظرند كه از تخصصشان در همين جهات قوانين استفاده مى شود و در صورت اختلاف متخصصان، نظر اكثريت متخصصان معتبر است. نكته چهارم: امام مى فرمايند: من با كمال تاكيد، توصيه مى كنم كه اگر بعضى از وكلاى مجلس تمايل با مكاتب غرب يا شرق داشته يا تحت تاثير افكار انحرافى باشند، تمايل خودشان را در قانون اساسى جمهورى اسلامى دخالت ندهندو مسير انحرافى خود را از اين قانون جدا كنند; زيرا صلاح و سعادت ملت ما در دست اين مكتب ها نيست كه در محيط خودشان هم عقب زده شده و رو به شكست و زوال است. از گفته ها و نوشته هاى بعضى از جناح ها به دست مى آيد كه افرادى كه صلاحيت تشخيص احكام و معارف اسلامى را ندارند، تحت تاثير مكتب هاى انحرافى، آيات قرآن كريم و متون احاديث را به ميل خود تفسير كرده و به آن مكتب ها تطبيق مى نمايند و توجه ندارند كه مدارك فقه اسلامى بر اساسى مبتنى

ص: 6241

است كه محتاج به درس و بحث و تحقيق طولانى است و با آن استدلال هاى مضحك و سطحى و بدون توجه به ادله معارض بررسى همه جانبه معارف بلندپايه و عميق اسلامى را نمى توان به دست آورند. و من انتظار دارم محيط مجلس خبرگان از چنين رويه اى به دور باشد.» اشاره حضرت امام رحمه الله در اين فرمايش، به دولت موقت است كه وقتى اين موج را ديد كه بيش تر مجتهدان مى آيند و مجلسى اين چنين شكل گرفته، پيش نويس قانون اساسى تهيه شده هم به معرض افكار عمومى در روزنامه ها گذاشته شده است، بسيارى از افراد گفتند كه اين پيش نويس مناسب يك دولت و نظام اسلامى نيست. به اين دليل، حضرت امام رحمه الله به نمايندگان فرمودند: پيش نويس هيچ نيست، شما نظر خودتان را بگوييد، كار خودتان را بكنيد. مهندس بازرگان هم در همان افتتاحيه مجلس خبرگان، در پاسخ به موجى كه ايجاد شده بوده، هنگام طرح تقديمى خود - پيش نويس قانون اساسى - گفت: آنچه از اصول آزادى، حق انتقاد، حاكميت ملى و راى اكثريت آمده است، نه ارمغان مغرب زمين و تقليد و تحميل بيگانگان است و نه ميراث نظام شاهنشاهى مخلوع، بلكه در تعبيرهاى اختيار، امر به معروف و نهى از منكر و دستور مشورت محتواى اصولى است منطبق با قرآن

ص: 6242

و منبعث از مشيت الهى ازلى رحمان.» نكته پنجمى كه در پيام حضرت امام رحمه الله به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسى آمده بود اين است كه مى فرمايد: «علماى اسلام حاضر در مجلس اگر ماده اى از پيش نويس قانون اساسى و يا پيشنهادهاى وارده را مخالف با اسلام ديدند، لازم است با صراحت اعلام دارند و از جنجال روزنامه ها و نويسندگان غرب زده نهراسند كه اينان خود را شكست خورده مى بينند و از مناقشات و خرده گيرى ها دست بردار نيستند.» حضرت امام رحمه الله اين جا قاطعيت به خرج مى دهند و بسيار صريح از جايگاه علماى اسلام، كه ركن دوم قانون اساسى ناشى از شريعت است، سخن مى گويند. سپس در نكته ششم مى فرمايند: «نمايندگان مجلس خبرگان بايد همه مساعى خويش را به كار ببرند تا قانون اساسى جامع و داراى خصوصيات زير باشد»: خصوصياتى كه حضرت امام رحمه الله ذكر مى كنند، بسيار قابل توجه و برگرفته از كتاب و سنت است. ممكن است تصور شود كه قانون اساسى ناشى از شريعت در نقطه مقابل قانون اساسى مردم سالار است و سؤال شود كه بنابراين جايگاه مردم در اين قانون اساسى چيست؟ در قانون اساسى ناشى از شريعت، از منظر امام رحمه الله مردم جايگاه درجه يك را دارند و اصلا حكومت در اين قانون اساسى، بدون پشتيبانى مردم يك قدم هم

ص: 6243

نمى تواند به پيش برود. قوه مؤسس اصلى در بازنگرى قانون اساسى دو ركنى است: 1- پذيرش ملت 2- اجتهاد مستمر فقهاى امت براساس كتاب و سنت معصومين عليهم السلام بر اين اساس، حضرت امام رحمه الله ويژگى هاى قانون اساسى ناشى از شريعت را اين گونه ذكر مى كنند: «الف - حفظ و حمايت حقوق و مصالح تمام قشرهاى ملت دور از تبعيض هاى ناروا;» پس در قانون اساسى ناشى از شريعت، حقوق ملت، عدالت و رعايت مصالح نقش درجه يك را دارد كه در بند يك پيام آمده است. «ب - پيش بينى نيازها، منافع نسل هاى

ص: 6244

آينده، آن گونه كه مد نظر شارع مقدس در معارف ابدى اسلام است; ج - صراحت و روشنى مفاهيم قانون به نحوى كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوس هاى ديكتاتورها و خودپرستان تاريخ در آن نباشد; د - صلاحيت نمونه و راهنما قرار گرفتن براى نهضت هاى اسلامى ديگر كه با الهام از انقلاب اسلامى ايران در صدد ايجاد جامعه اسلامى برمى آيند.» براى اين كه قانون اساسى ناشى از شريعت، كه در ايران اجرا مى شود، يك الگو و نمونه براى تمام جهان باشد، ايشان بر آن تاكيد كرده اند; چون ايران جزئى از جهان اسلام است. معرفت: آيا به نظر حضرت عالى، قانون اساسى ناشى از شريعت منحصر به فرد است و در غير ايران نمونه اى ندارد؟ حجةالاسلام كعبى: اين نكته در سخنان حضرت امام رحمه الله پيش از شكل گيرى نهضت بوده است. از ايشان سؤال مى كنند كه قانون اساسى مطلوب شما كجاست; مثل پاكستان است يا عربستان يا جايى ديگر؟ در جواب مى فرمايند: قانون اساسى ما در جمهورى اسلامى، كه تشكيل مى دهيم، در هيچ جاى جهان سابقه ندارد. نمونه آن همان است كه در زمان اميرالمؤمنين و صدر اسلام بوده است. معرفت: آيا قانون اساسى جمهورى اسلامى از قانون هاى اساسى كشورهاى ديگر هيچ تاثيرى نپذيرفته است؟ حجةالاسلام كعبى: قانون اساسى كشور ما از

ص: 6245

لحاظ ماهيت احكام، منبعث از شريعت اسلام است. اما از لحاظ بحث هاى حقوقى و ادارى و سياسى، حضرت امام رحمه الله تصريح دارند كه در بين نمايندگان، افراد فاضل و لايقى هستند كه در رشته هاى حقوقى و ادارى و سياسى تخصص دارند و صاحب نظرند كه از تخصصشان در همين جهات قوانين استفاده مى شود. چنين افرادى در مجلس خبرگان قانون اساسى بودند. درست است كه اكثريت آن را مجتهدان تشكيل مى دادند، اما چنين متخصصانى هم وجود داشتند. شكل گيرى نهادهايى كه بعدا عنوان «شوراى نگهبان»، «نخست وزيرى»، «رياست جمهورى» و «مجلس شورا» به خود گرفت، نظير نهادهاى قانون هاى اساسى و ساختار حكومتى ديگر كشورهاست. البته در قانون اساسى اركان ويژه و منحصر به فردى هم وجود دارد همچون ولايت فقيه. حضرت امام رحمه الله پس از ذكر اين ويژگى ها فرمودند: «در خاتمه، از خداوند متعال توفيق همگان را خواستارم و اميدوارم به بركت تلاش آقايان، قانون اساسى واقعا اسلامى و مترقى به تصويب برسد.» پس معلوم مى شود قانون اسلامى مترقى هم هست و اسلام منافاتى با پيشرفت و ترقى ندارد. نكته اى كه تفاوت جوهرى بين قانون اساسى ناشى از شريعت و قانون اساسى مردم سالار را بيان مى كند اين است كه قانون اساسى مردم سالار چون ناشى از حاكميت مطلق ملت است، به مثابه يك ميثاق ملى

ص: 6246

بين ملت و دولت است و حرف اول و آخر را مى زند، به خصوص در قانون اساسى شكلى كه انعطاف ناپذير است. اما در قانون اساسى ناشى از شريعت، چون ناشى از شريعت است، به جاى حاكميت مطلق ملت، حاكميت مطلق خدا بر جهان و انسان حرف اول و آخر را مى زند. البته حاكميت مطلق خدا بر جهان و اسلام منافى حقوق ملت نيست، اما حقوقى كه از دل شريعت برآيد، نه از دل ميثاق ها و قراردادهاى اجتماعى. توضيح آن كه ما اگر به قانون اساسى به مثابه يك سند كه از نظريه «قرارداد اجتماعى» الهام گرفته باشد، نگاه كنيم، اين قانون اساسى مردم سالار است، اما اگر به آن به عنوان سندى كه از شريعت الهام گرفته بنگريم; شريعتى كه البته منافاتى با حقوق ملت ندارد. در اين صورت، رهبر به عنوان مرجع تقليد واجب الاطاعه و نايب عام امام زمان عليه السلام و فقيه جامع الشرايط است. رئيس دولت موقت هم با توجه به اين مطلب، وقتى از قانون اساسى تعبير مى كند، آن را «بيانگر نظام حكومتى اسلام» ذكر مى كند; آن جا كه مى گويد: «با توجه به استقبال شايان و احساسات فراوان و مشاركت معنوى تمام مردم ستمديده و عدالت طلب جهان، مخصوصا مسلمانان نسبت به انقلاب پيروزمند ايران و علاقه به ميل به تاسى، كه طبعا

ص: 6247

به جمهورى اسلامى دارند، قانون اساسى ما به تعبيرى، قانون اساسى همه مسلمانان و معرفى نظام حكومتى اسلام خواهد بود. معرفت: با توجه به اين كه اين سخن مهندس بازرگان پس از مشاهده علاقه مردم و حضرت امام رحمه الله به جمهورى اسلامى بيان گرديده است، آيا مى توان گفت اين نشانگر تغيير موضع آنان بوده است؟ حجةالاسلام كعبى: البته نمى توان گفت كه ديدگاهشان عوض شد، آن ها مى خواستند از پيش نويس قانون اساسى دفاع كنند. اما مى گفتند پيش نويس قانون اساسى ما منبعث از قانون اساسى فرانسه و بلژيك و ديگر كشورها نيست، بيان گر نوع نظام حكومتى است كه اسلام معرفى مى كند. نكته ديگر اين كه بيانات و ديدگاه هايى كه نمايندگان مجلس خبرگان قانون اساسى درباره ماهيت كار مجلس خبرگان قانون اساسى داشتند جالب توجه است. پس از پيام حضرت امام رحمه الله اولين چيزى كه در دستور كار مجلس قرار گرفت اين بود كه ما بر اساس چه آيين نامه اى عمل كنيم. دولت موقت آيين نامه اى در نظر گرفته بود كه اين مجلس چگونه كار خود را انجام دهد. اما در جلسه اول و دوم، اين بحث را مطرح كردند كه هيچ كس خارج از اين مجلس صلاحيت ندارد نوع كار آن را مشخص كند و شيوه كار را ما خودمان بايد مشخص كنيم. اظهارنظرهاى جالبى هم در

ص: 6248

اين باره داشتند; مثلا، مرحوم آيةالله ربانى شيرازى، كه از اعضاى فقهاى شوراى نگهبان دوره اول هم بود، در جلسه دوم مى گويند: «حضار در مجلس منتخبين ملت اند براى يك كار تخصصى; يعنى: بررسى پيش نويس قانون اساسى كه آيا اين قانون، اين پيش نويس انطباق با قوانين اسلامى دارد يا ندارد كه اگر ندارد آن را منطبق با اسلام بسازند. بنابراين، كار آقايان يك كار تخصصى است و برنامه كار تخصصى را متخصصان مى توانند تعيين نمايند. كسانى كه خارج از اين عده هستند، نمى توانند برنامه كار اين ها را تعيين كنند، مخصوصا اين كه تعيين اين برنامه در كيفيت قانون، كه بعدا مورد رسيدگى واقع مى شود، دخالت دارد.»(3)آيةالله آقاى شيخ محمد كرمى، كه نماينده خوزستان در مجلس خبرگان قانون اساسى، بودند، مى گويند: «پيش نويس مزبور قانون اساسى بايد صددرصد اسلامى درآيد و مواد آن با قرآن و سنت تطبيق داده شود و مازاد آن را مى توان در معرض آراء عمومى گذاشت. تطبيق مواد اسلامى اش با متخصصين آن است و ساير اقشار، كه چنين تخصصى را ندارند، نمى توانند به اميال عادى خودشان اظهار نظر نمايند. الآن و بحمدالله، فقهاى متبحر در مجلس خبرگان وجود دارند و از اقشار ديگر مردمان صالح به حد وفور هستند و اميدوارم با حسن تفاهم، چكيده نظرات حضرات به صورت يك

ص: 6249

گام اسلامى مطلوب و قابل به دست آيد و اجراى آن هر چه صريح تر و صحيح تر به وقوع بپيوندند، ان شاءالله.» (4) ديگران هم چنين اظهاراتى دارند. اين مجلس بر اساس ساختارى ناشى از شريعت شكل گرفت. دولت موقت پيش بينى كرده بود كه اين مجلس همانند مجلس مؤسسان باشد، اما در ميانه كار، احساس كرد كه از لحاظ شكل، اين طور است، ولى از لحاظ محتوا با آن اهدافى كه در پى آن بود هم سويى ندارد. بنابراين، دست به كار شدند كه طرح انحلال مجلس خبرگان قانون اساسى را بريزند، اما موفق نشدند. در نهايت برنامه اشغال لانه جاسوسى و سپس استعفاى دولت پيش آمد. معرفت: اگر همان گونه كه فرموديد، پيش نويس قانون اساسى را كميته طرح هاى اصلى انقلاب تهيه كرده اند، پس مشخص است كه آن ها نظرات خودشان را در قانون اساسى اعمال كرده اند. لطفا در اين باره توضيح دهيد. حجةالاسلام كعبى: آن پيش نويس صددرصد دگرگون شد. پس از آن سه پيش نويس ديگر هم مطرح شد: يك پيش نويس از سوى هيات رئيسه و مرحوم شهيد بهشتى، يكى از سوى نمايندگان و پيش نويس سومى هم بود كه تمام اين ها در دستور كار قرار داشت. اما در مجموع، قانون اساسى ناشى از شريعت شكل گرفت كه در سال 1358 در 175 اصل و يك مقدمه و يك خاتمه به

ص: 6250

تصويب رسيد. اگر در قانون اساسى موجود كه بر اساس شريعت شكل گرفته است، نگاه كنيم، مى بينيم فقها و مجتهدان سعى كرده اند در دل اين قانون اساسى، ماهيت آن را مشخص كنند. قريب 180 بار در آن به آيات و129 بار به احاديث گوناگون در67 جلسه استناد شده است. در خاتمه هم79 آيه و روايت رسما مورد استناد قرار گرفته است. قانون اساسى يك مقدمه و يك خاتمه دارد، اما متاسفانه يك ظلمى كه به آن مى شود اين است كه در رويه معمول قانون اساسى را بدون خاتمه منتشر مى كنند و گويى خاتمه اصلا جزو قانون اساسى نيست، در حالى كه بر اساس اسناد مكتوب، خاتمه جزو قانون اساسى مى باشد. مرحوم دكتر بهشتى در جلسه آخر اين طور مى فرمايد: بخشى از آيات و رواياتى را، كه زيربناى قانون اساسى است، ما ذكر مى كنيم. اين قسمت خاتمه مشتمل بر آيات و رواياتى است و به عنوان قسمتى از مبانى قانون اساسى در نصوص اسلامى است. (5) اين قسمت توسط نمايندگان به تصويب رسيده است. رئيس مجلس خبرگان قانون اساسى هم در آغاز جلسه67، كه جلسه نهايى است، مى گويد: «قانون اساسى در دوازده فصل، مشتمل بر 175 اصل تنظيم شده و در اختيار شما ملت قرار گرفته است، با يك مقدمه و يك خاتمه كه

ص: 6251

مشتمل بر آيات و احاديث به عنوان نمونه از پايه هاى قانون اساسى است.» غير از اين، اگر ما به اصل چهارم قانون اساسى نگاه كنيم، ماهيت اين قانون را بيان مى كند. اين اصل «اصل4« قانون اساسى را از حالت تدوين نهايى خارج مى كند و حالت بازنگرى و پيوستگى متون الحاقى شريعت را، كه در قانون اساسى نيامده اما در بخش فقه حكومتى اسلام است، پيوسته قانون اساسى مى داند. اصل چهارم مى گويد: «كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سياسى و غيره بايد بر اساس موازين اسلامى باشد. اين اصل بر اطلاق يا عموم تمام اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است.» در خود قانون اساسى اين اصل به عنوان اصل حاكم پيش بينى شده است. حال اگر بالفرض، در همين قانون اساسى، اصلى را پيدا بكنيم كه بر خلاف قوانين شريعت باشد - همان گونه كه گفته شد فقهاى شوراى نگهبان براساس اصل استمرار اجتهاد و نظارت همه جانبه شرعى مطابق اصل چهارم قانون اساسى مى توانند بخشى از اصول قانون اساسى را كه بر خلاف قوانين شريعت باشد، تخصيص يا تقييد كنند و در نتيجه بعضى از اصول قوانين اساسى مقيد گردد، مثلا، اگر بحث نظارت بر انتخابات است

ص: 6252

كه «آيا اين نظارت استصوابى هست يا نه»، فقها مى توانند نظر بدهند، يا مثلا، اين كه «مجلس حق تحقيق و تفحص در تمام امور را دارد» شوراى نگهبان بر اساس اصل چهارم مى تواند بگويد: «مگر در فلان مورد» و آن را محدود كند يا مثلا، اصل 44 قانون اساسى مى گويد: «بازرگانى خارجى دولتى است»، اما بر اساس اصل چهارم، شوراى نگهبان مى تواند بگويد: بازرگانى خارجى الزاما دولتى نيست، بخش خصوصى هم مى تواند در امر بازرگانى مشاركت نمايد. در حالى كه در اصل 44 بازرگانى خارجى در بخش اقتصاد دولتى پيش بينى شده است. در هر صورت، حرف اول و آخر را شريعت مى زند. اين قانون اساسى به مثابه رساله عمليه فقيه است. اين چيزى نيست كه بنده آن را از خودم بگويم، مرحوم آيةالله نائينى در كتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة، كه درباره ولايت فقيه است، اين اصطلاح را به كار مى برند كه قانون اساسى به مثابه رساله عمليه تقليديه است. در صفحه 14 اين كتاب كه به ضميمه مقدمه و توضيحات مرحوم آيةالله طالقانى چاپ شده، آمده است: «چون دستور مذكور - دستور يعنى: قانون اساسى - در ابواب سياسيه و نظامات نوعيه به منزله رسائل عمليه تقليديه در ابواب عبادات و معاملات و نحوهما و اساس حفظ محدوديت مبتنى بر

ص: 6253

عدم تخطى از آن است، لهذا نظام نامه و قانون اساسى اش خوانند.» يعنى: مى توانيم آن را چيزى به مثابه رساله عمليه حكومتى بدانيم. بنابراين، با توجه به مباحث حاكميت، قانون اساسى نظام جمهورى اسلامى نه اعطايى است، نه نيمه اقتدارى و نه مردم سالار، بلكه نمونه ديگرى است به نام «قانون اساسى ناشى از شريعت». البته احكام شريعت به وسيله اجتهاد مستمر فقها تبيين مى شود كه بخشى از آن در اصل چهارم قانون اساسى ذكر شده است. در اصل دوم قانون اساسى اصلا واژه «اجتهاد» آمده است. بند ششم اين اصل مى گويد: «كرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توام با مسؤوليت او در برابر خدا، كه از راه: الف - اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومين عليهم السلام تامين مى شود...» با توجه به اين اصل دوم، نوع نظام جمهورى اسلامى را بايد بر پايه ايمان به خدا، وحى، معاد، عدل، امامت و كرامت و ارزش والاى انسانى بدانيم كه اجتهاد مستمر از راههاى دستيابى به اين نظام مطلوب است. بر اين اساس، نوع قانون اساسى و ماهيت آن ناشى از شريعت است. ادامه دارد.

پى نوشت ها

1- راهنماى مشروع مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى، ج 4، ص409 2- همان، ج3 3 و 4- همان 5- همان ص7781

ص: 6254

ماهيت ولايت فقيه

اشاره

سخن آفتاب سازمان تبليغات اسلامي اگر رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - خلافت را عهده دار شد به امر خدا بود. خداي تبارك و تعالي آن حضرت را خليفه قرار داده است: «خليفة الله في الارض» نه اينكه به راي خود حكومتي تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اينكه احتمال مي رفت اختلافاتي در امت پديد آيد - چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديد العهد بودند - خداي تعالي از راه وحي، رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را الزام كرد كه فورا همان جا، وسط بيابان امر خلافت را ابلاغ كند، پس رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به حكم قانون و به تبعيت از قانون، حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - را به خلافت تعيين كرد، نه باين خاطر كه دامادش بود يا خدماتي كرده بود بلكه چون مامور و تابع حكم خدا بود و مجري فرمان خدا بود. باري حكومت در اسلام، به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكمفرمائي دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودي به رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و ولايت داده شده،

ص: 6255

از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - هر وقت مطلبي را بيان يا حكمي را ابلاغ كرده اند، به پيروي از قانون الهي بوده است; قانوني كه همه بدون استثنا بايستي از آن پيروي و تبعيت كنند. (1) جهان، اسلام را نمي دانند يعني چه. آن جهاني كه شما مي گوييد، يك جهاني جاهل هست به اسلام، اينها نمي دانند كه حكومت اسلامي مي آيد براي اينكه ديكتاتوري نباشد، نه در شهر خودش، در مملكت خودش نباشد، در امريكا هم نباشد. حكومت اسلام يك حكومتي است كه براي از بين بردن ديكتاتوري مي آيد. آن كسي كه اسلام قرار داده براي حكومت، آن كسي است كه با ديكتاتوري به حسب مذهبش مخالف است، مذهبش حكم مي كند به اينكه ديكتاتوري نبايد باشد. اينها خيال مي كنند كه همچو كه گفتند فقيه عادل عالم مطلع بر موازين غير جائر ملتفت كذا، بايد فلان مقام را، قضاوت را تعيين كند، بايد اگر مردم تعيين كردند يك رئيسي را براي كشور، آن هم اجازه بدهد، اين مي شود ديكتاتوري! ! اما اگر چنانچه يك نفر آدم ظالم جائر ديكتاتور همه چيز بيايد، نه اين ديكتاتوري نيست! ! فرق فقط اين است كه معلوم مي شود با علم مخالفند با عدالت مخالفند، اينهايي كه با حكومت فقيه

ص: 6256

مخالفند. با اينكه الآن هم در قانون اساسي كه درست كردند قضيه حكومتي نيست در كار، اصلا اسلام حكومت ندارد، اسلام اينطور نيست يك حاكمي مثل آقاي هيتلر داشته باشد آنجا، مثل آقاي كارتر كه نظير هيتلر است داشته باشد آنجا و سركوبي كند همه را و بزند و بكوبد. اصلا اين چيزها در اسلام مطرح نيست. اسلام كه فقيه عادل مطلع دلسوز براي ملت را قرار مي دهد كه اين نظارت كند يا فرض كنيد حكومت كند، براي اين است كه جلو بگيرد از غير عادل، غير عادل نيايد و مردم را بچاپد. از صدر اسلام تا حالا شما ملاحظه كنيد كه آن حكومت هاي صدر اسلام مثل علي بن ابيطالب سلام الله عليه چه جور بود، يك حكومت اسلامي روي عدالت، بعدش افتاد دست بني اميه و بني عباس و حكومت هاي جائر ديگر و شاهنشاهي و امثال ذلك. مسلمين آنجا را هم گرفتند و بعد شاهنشاهي شد و نتوانستند مسلمين اسلام را درست پياده كنند و حكومت اسلامي را، نشد. اسلام غريب است الآن، اسلام غريب است، همانطور كه غربا را نمي شناسند، يك غريبي وارد يك شهري بشود مردمش نمي شناسد، اسلام الآن غريب است توي ملت ها، نمي شناسند اسلام را چون نمي شناسند اسلام را، احكام اسلام را هم نمي دانند، اسلام شناس هاي ما هم اسلام

ص: 6257

را نمي شناسند، نمي شناسند اين چي هست، وقتي نشناختند خيال مي كنند كه اگر چنانچه - فقيه - حكومت فقيه باشد، حكومت ديكتاتوري است و اگر چنانچه فقيه در كار نباشد، ديگر هر كه مي خواهد باشد، اگر شمر هم باشد اين آقايان اشكالي به آن ندارند فقط فقيه را بهش اشكال دارند. اشكال هم براي اين است كه از اسلام مي ترسند، از اسلام ترس دارند. اسلام نمي گذارد اين حيثيت فاسدها را باقي باشد. اينها مي ترسند از آن، بعضي ها هم گول خوردند، بعضي ها متعمدند در اين امر، بعضي ها هم گول خوردند و الا حكومت اسلامي مثل حكومت علي بن ابيطالب ديكتاتوري تويش نيست، حكومتي است كه به عدل است، حكومتي است كه زندگي خودش از زندگي ساير رعيت ها بدتر است، آنها نمي توانستند مثل او زندگي كنند، او نان جو هم سير نمي خورد، يك لقمه، دو تا لقمه برمي داشت با يك خرده نمك مي خورد. اين حكومت اصلا مي تواند ديكتاتوري؟ ديكتاتوري براي چه بكند؟ عيش و عشرتي نيست تا اينكه بخواهد ديكتاتوري بكند براي او. حكمفرمايي اصلا در اسلام نيست، حكمفرمايي اصلا در كار نيست. پيغمبر اسلام كه راس مسلمين و اسلام بود وقتي كه در يك مجلسي نشسته بودند تو مسجد روي آن حصيرها (معلوم نيست حصير حسابي هم داشته باشد) آنجا نشسته بودند، دور هم

ص: 6258

كه نشسته بودند، عرب هايي كه خارج بودند و نمي شناختند پيغمبر را مي آمدند مي گفتند كه كدام يكي محمد هستيد، نمي شناختند براي اينكه حتي يك همچون چيزي هم زير پيغمبر نبود. حالا ما اشراف هستيم. يك همچو حكومتي كه بنا باشد اينطوري باشد، يك خانه گلي داشته باشد، يك گليم هم حتي نداشته باشد، يك حكومتي كه يك پوست مي گويند داشته است كه روزها علوفه شترش را حضرت امير رويش مي ريخته، شب ها زير خودش و فاطمه مي انداخته و مي خوابيده رويش، اينكه ديكتاتوري نمي تواند باشد. اينهايي كه مي گويند ديكتاتوري، اسلام را نمي فهمند چي هست، فقيه اسلام را نمي دانند، خيال مي كنند ما، هر فقيه، هر فقيه، هر چه هم فاسد باشد اين حكومت، فقيه اگر پايش را اينطور بگذارد، اگر يك گناه صغيره هم بكند از ولايت ساقط است. مگر ولايت يك چيز آساني است كه بدهند دست هر كس؟ اينها كه مي گويند كه ديكتاتوري پيش مي آيد - نمي دانم - اين مسائل پيش مي آيد، اينها نمي دانند كه حكومت اسلامي حكومت ديكتاتوري نيست. مذهب مقابل اينها ايستاده، اسلام مقابل ديكتاتورها ايستاده و ما مي خواهيم كه فقيه باشد كه جلوي ديكتاتورها را بگيرد، نگذارد رئيس جمهور ديكتاتوري كند، نگذارد نخست وزير ديكتاتوري كند، نگذارد رئيس مثلا لشكر ديكتاتوري بكند، نگذارد رئيس ژاندارمري ديكتاتوري بكند، نه اينكه بخواهيم ديكتاتوري

ص: 6259

درست كنيم، فقيه مي خواهد چه كند ديكتاتوري را؟ ! كسي كه زندگي، زندگي عادي دارد و نمي خواهد اين مسائل را، ديكتاتوري براي چه مي خواهد بكند؟ حكمفرمايي در كار نيست در اسلام، علاوه حالا در اين قانون اساسي كه اينقدر احتياط كاري هم شده، آقايان هم اينقدر احتياط كاري كرده اند كه يك دفعه مردم بيايند خودشان تعيين كنند يك خبره هايي را، اين ديكتاتوري است؟ ! اين خبره ها را يكي بيايد بگويد كه در يك شهري از اين شهرها يك كسي فشار آورد روي مردم كه بياييد به اين شخص راي بدهيد، حتي تبليغات هم نشد، مردم اينها را مي شناختند، مردم مي دانستند اينها را. اگر صد دفعه ديگر ما بخواهيم خبرگان تعيين كنيم، يا خود اين آقايان تعيين مي شوند يا يكي مثل اينها. مردم با راي آزاد، من گمان ندارم در هيچ جاي دنيا اينطور واقع شده باشد، اينطور راي داده باشند، مردم اينطور عاشقانه راي داده باشند به يك مطلبي. (2) شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانونگزاري ندارد و هيچ قانوني جز حكم شارع را، نمي توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب در حكومت اسلامي به جاي مجلس قانونگزاري كه يكي از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مي دهد، مجلس برنامه ريزي وجود دارد كه براي

ص: 6260

وزارتخانه هاي مختلف در پرتو احكام اسلام، برنامه ترتيب مي دهد و با اين برنامه ها كيفيت انجام خدمت عمومي را در سراسر كشور تعيين مي كند. مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده، توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است. اين توافق و پذيرفتن، كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است. در صورتي كه در حكومتهاي جمهوري و مشروطه سلطنتي، اكثريت كساني كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفي مي نمايند، هر چه خواستند به نام قانون تصويب كرده سپس بر همه مردم تحميل مي كنند. حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي، حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد، تا ابد تابع قانون هستند; همان قانوني كه از طرف خداي تبارك و تعالي نازل شده و در لسان قرآن و نبي اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بيان شده است. حكومت اسلامي، هيچ يك از انواع طرز حكومتهاي موجود نيست. مثلا استبدادي نيست كه رئيس دولت مستبد و

ص: 6261

خود راي باشد، مال و جان مردم را به بازي بگيرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف كند، هر كس را اراده اش تعلق گرفت، بكشد و هر كس را خواست، انعام كند و به هر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد. رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - و ساير خلفا هم، چنين اختياراتي نداشتند. حكومت اسلامي نه استبدادي است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است. البته نه مشروطه به معني متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه، حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - معين گشته است. مجموعه شرط، همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامي، حكومت قانون الهي بر مردم است. فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومتهاي مشروطه سلطنتي و جمهوري در همين است. در اينكه نمايندگان مردم يا شاه در اين گونه رژيم ها به قانونگزاري مي پردازند، در صورتي كه قدرت مقننه و اختيار تشريع

ص: 6262

در اسلام، به خداوند متعال اختصاص يافته است. (3) مع الاسف اشخاصي كه اطلاع ندارند بر وضعيت برنامه هاي اسلام، گمان مي كنند كه اگر چنانچه ولايت فقيه در قانون اساسي بگذرد، اين اسباب ديكتاتوري مي شود، در صورتي كه ولايت فقيه است كه جلو ديكتاتوري را مي گيرد. اگر ولايت فقيه نباشد، ديكتاتوري مي شود. آن كه جلوگيري مي كند از اينكه رئيس جمهور ديكتاتوري نكند، آن كه جلو مي گيرد از اينكه رئيس ارتش ديكتاتوري نكند. رئيس ژاندارمري ديكتاتوري نكند، رئيس شهرباني ديكتاتوري نكند، نخست وزير ديكتاتوري نكند، آن فقيه است. آن فقيهي كه براي امت تعيين شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است كه مي خواهد اين ديكتاتوري ها را بشكند و همه را به زير بيرق اسلام و حكومت قانون بياورد. اسلام، حكومتش حكومت قانون است، يعني قانون الهي، قانون قرآن و سنت است و حكومت، حكومت تابع قانون است، يعني خود پيغمبر هم تابع قانون، خود امير المؤمنين هم تابع قانون، تخلف از قانون يك قدم نمي كردند و نمي توانستند بكنند. خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه اگر چنانچه يك تخلفي بكني، يك چيزي را به من نسبت بدهي، تو را اخذ مي كنم، و تينت را قطع مي كنم. اسلام ديكتاتوري ندارد. اسلام همه اش روي قوانين است و آن كساني كه پاسدار اسلامند اگر

ص: 6263

بخواهند ديكتاتوري كنند. از پاسداري ساقط مي شوند به حسب حكم اسلام. (4) من مي گويم اگر چنانچه پيغمبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافي بود برايش. اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده براي اينكه يك همچو موجودي را تحويل جامعه بدهد، اين كافي بود. يك همچو موجودي كه هيچ سراغ ندارد كسي و بعدها هم سراغ ندارد كسي، امروز روز نصب اوست به امامت امت. يك همچو موجودي امام امت است. البته كس ديگر به پاي او نخواهد رسيد و بعد از رسول اكرم كسي افضل از او در هيچ معنائي نيست و نخواهد بود. ليكن در مراتب بعد هم كه بايد اين امت هدايت بشود، پيغمبر اكرم كه از دنيا مي خواست تشريف ببرد، تعيين جانشين و جانشين ها را تا زمان غيبت كرد و همان جانشين ها تعيين امام امت را هم كردند، به طور كلي اين امت را به خود وانگذاشتند كه متحير باشند، براي آنها امام تعيين كردند. رهبر تعيين كردند. تا ائمه هدي سلام الله عليهم بودند، آنها بودند و بعد فقها، آنهائي كه متعهدند، آنهائي كه اسلام شناسند، آنهائي كه زهد دارند، زاهدند، آنهائي كه اعراض از دنيا دارند، آنهائي كه توجه به زرق و برق دنيا ندارند،

ص: 6264

آنهائي كه دلسوز براي ملت، آنهائي كه ملت را مثل فرزندان خودشان مي دانند، آنها را تعيين كردند براي پاسداري از اين امت. (5) قضيه ولايت فقيه يك چيزي نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشند. ولايت فقيه يك چيزي است كه خداي تبارك و تعالي درست كرده، همان ولايت رسول الله است و اينها از ولايت رسول الله هم مي ترسند. شما بدانيد كه اگر امام زمان سلام الله عليه حالا بيايد، باز اين قلم ها مخالفند با او و آنها هم بدانند كه قلم هاي آنها نمي تواند مسير ملت ما را منحرف كنند. آنها بايد بفهمند اينكه ملت ما بيدار شده است و مسائلي كه شما طرح مي كنيد ملت مي فهمد، متوجه مي شود، دست و پا نزنيد، خودتان را به ملت ملحق كنيد، بيائيد در آغوش ملت. (6) ماه رمضان، ماه نبوت است و ماه شعبان ماه امامت. ماه رمضان، ليلة القدر دارد و ماه شعبان، شب نيمه شعبان دارد كه تالي ليلة القدر است. ماه رمضان مبارك است براي اين كه ليلة القدر دارد و ماه شعبان مبارك است براي اين كه نيمه شعبان دارد. ماه رمضان مبارك است براي اين كه نزول وحي بر او شده است يا به عبارت ديگر معنويت رسول خدا وحي را نازل كرده است و ماه شعبان معظم است براي اين

ص: 6265

كه ماه ادامه همان معنويات ماه رمضان است. اين ماه مبارك رمضان جلوه ليلة القدر است كه تمام حقايق و معاني در او جمع است و ماه شعبان، ماه امامان است كه ادامه همان است. در ماه مبارك رمضان، مقام رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به ولايت كلي الهي بالاصاله تمام بركات را در اين جهان بسط داده است و ماه شعبان كه ماه امامان است، به بركت ولايت مطلقه به تبع رسول الله همان معاني را ادامه مي دهد. پس ماه رمضان ماهي است كه تمام پرده ها را دريده است و وارد شده است جبرئيل امين بر رسول خدا و به عبارت ديگر وارد كرده است پيغمبر اكرم جبرئيل امين را در دنيا، و ماه شعبان ماه ولايت است و همه اين معاني را ادامه مي دهد. ماه رمضان مبارك است، كه قرآن بر او وارد شده است. ماه شعبان مبارك است كه ادعيه ائمه عليهم السلام در او وارد شده است. ماه مبارك رمضان كه قرآن را وارد كرده است، قرآن مشتمل بر تمام معارف است و تمام مايحتاج بشر است و ماه شعبان كه ماه امامان است، ادامه همان حقيقت است و همان معاني در تمام دوره ها. (7) ولايت فقيه و حكم حكومتي

ص: 6266

از احكام اوليه است. (8) ... تعبير به آن كه اين جانب گفته ام حكومت در چارچوب احكام الهي داراي اختيار است، بكلي بر خلاف گفته هاي اين جانب است. اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام - صلي الله عليه و آله - يك پديده بي معني و محتوا باشد. اشاره مي كنم به پيامدهاي آن كه هيچ كس نمي تواند ملتزم به آنها باشد; مثلا خيابان كشي ها كه مستلزم تصرف در منزلي است يا حريم آن است در چارچوب احكام فرعيه نيست، نظام وظيفه و اعزام الزامي به جبهه ها و جلوگيري از ورود و خروج ارز و ورود يا خروج هر نحو كالا و منع احتكار در غير دو سه مورد و گمركات و ماليات و جلوگيري از گران فروشي، قيمت گذاري و جلوگيري از پخش مواد مخدر و منع اعتياد به هر نحو غير از مشروبات الكلي، حمل اسلحه به هر نوع كه باشد و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است بنا بر تفسير شما خارج است و صدها امثال اينها. بايد عرض كنم كه حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - است، يكي از احكام اوليه اسلام

ص: 6267

است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است. حاكم مي تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خيابان است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدي كه ضرار باشد در صورتي كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند. حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مي تواند هر امري را چه عبادي و يا غير عبادي / است / كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامي كه چنين است جلوگيري كند. حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست موقتا جلوگيري كند. آنچه گفته شده است تاكنون و يا گفته مي شود، ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهي است. آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مي كنم كه فرضا چنين باشد اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسايلي است كه مزاحمت نمي كنم. (9) همين موضوع حدود ولايت فقيه نويسندگان

ص: 6268

و گويندگان و آگاه به مسايل اسلامي، مساله را در مجالس و روزنامه ها تا آن جا كه ديدم مورد بحث قرار داده كه من از تمامي آنان تشكر مي كنم و اميد است ائمه ي محترم جمعه و بويژه امثال جناب عالي كه در ميان مسايل دست توانا داريد، مساله را تعقيب و در خطبه هاي نماز جمعه اذهان ناآگاهان را روشن و زبان دشمنان اسلام را قطع فرماييد. (10) آن اوصافي كه در ولي است در فقيه است كه به آن اوصاف خدا او را ولي امر قرار داده است و اسلام او را ولي امر قرار داده است با آن اوصاف نمي شود كه يك پايش را كنار يك قدر غلط بگذارد، اگر يك كلمه دروغ بگويد، يك كلمه، يك قدم بر خلاف بگذارد آن ولايت را ديگر ندارد، استبداد را ما مي خواهيم جلويش را بگيريم، با هيمن ماده اي كه در قانون اساسي است كه ولايت فقيه را درست كرده اين استبداد را جلويش را مي گيرند، آنهائي كه مخالف با اساس بودند مي گفتند كه اين استبداد مي آورد، استبداد چي مي آورد، استبداد با آن چيزي كه قانون تعيين كرده نمي آورد بلي ممكن است كه بعدها يك مستبدي بيايد شما هر كاريش بكنيد مستبدي كه سركش بيايد هر كاري مي كند، اما فقيه مستبد نمي شود. فقيهي

ص: 6269

كه اين اوصاف را دارد عادل است، عدالتي كه غير از اينطوري عدالت اجتماعي، عدالتي كه يك كلمه دروغ او را از عدالت مي اندازد، يك نگاه به نامحرم او را از عدالت مي اندازد، يك همچو آدمي نمي تواند خلاف بكند، نمي كند خلاف، اين جلوي اين خلاف ها را مي خواهد بگيرد، اين رئيس جمهور كه ممكن است يك آدمي باشد ولي شرط نكردند ديگر عدالت و شرط نكردند، اين مسائلي كه در فقيه است، ممكن است يك وقت بخواهد تخلف كند، بگيرد جلويش را، كنترل كند. آن رئيس ارتش اگر يك وقت بخواهد يك خطائي بكند آن حق قانوني دارد كه او را رهايش كند، بگذاردش كنار، بهترين اصل در اصول قانون اساسي اين اصل ولايت فقيه است و غفلت دارند بعضي از آن و بعضي ها هم غرض. (11) شما بعدها مبتلاي به اين هستيد، دانشگاه كه باز بشود مبتلاي به يك همچو اشخاصي هستيد كه گاهي با صورت اسلامي وارد مي شوند و همين مسائلي كه حالا مثلا طرح مي كنند كه بايد ولايت فقيه مثلا نباشد اين ديكتاتوري است، و حال آنكه اگر يك فقيهي يك مورد ديكتاتوري بكند از ولايت مي افتد پيش اسلام. اسلام هر فقيهي را كه ولي نمي كند، آن كه علم دارد، عمل دارد، مشي اش مشي اسلام است سياستش سياست اسلام است، آن را براي

ص: 6270

اين است كه يك آدمي تمام عمرش را در اسلام گذرانده و در مسائل اسلامي گذرانده و آدم معوجي نيست و صحيح است، اين نظارت داشته باشد به اين امرها نگذارد كه هر كس هر كاري دلش مي خواهد بكند. (12) شما از ولايت فقيه نترسيد، فقيه نمي خواهد به مردم زورگوئي كند. اگر يك فقيهي بخواهد زورگوئي كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد. اسلام است، در اسلام قانون حكومت مي كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف بكند. خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه اگر چنانچه يك چيزي بر خلاف آن چيزي كه من مي گويم تو بگوئي من ترا اخذ مي كنم وتينت را قطع مي كنم، به پيغمبر مي فرمايد. اگر پيغمبر يك شخص ديكتاتور بود و يك شخصي بود كه از او مي ترسيدند كه مبادا يك وقت همه قدرت ها كه دست او آمد ديكتاتوري بكند، اگر او شخص ديكتاتور بود، آن وقت فقيه هم مي تواند باشد. اگر امير المؤمنين سلام الله عليه يك آدم ديكتاتوري بود، آنوقت فقيه هم مي تواند ديكتاتور باشد، ديكتاتوري در كار نيست، مي خواهيم جلوي ديكتاتور را بگيريم. (13) اين حرف هايي كه مي زنند كه خير، اگر چنانچه ولايت فقيه درست بشود ديكتاتوري مي شود، از باب اينكه اينها ولايت فقيه را نمي فهمند چيست - اگر ولايت -

ص: 6271

ولايت فقيه نبايد بشود، براي اينكه بايد به حكومت ملت باشد، اينها ولايت فقيه را اطلاع از آن ندارند. مسائل اين حرف ها نيست، ولايت فقيه مي خواهد جلوي ديكتاتوري را بگيرد، نه اينكه مي خواهد ديكتاتوري بكند، اينها از اين مي ترسند كه مبادا جلو گرفته بشود، جلو دزدي ها را مي خواهد بگيرد. اگر رئيس جمهور بايد با تصويب فقيه باشد، با تصويب يك نفري كه اسلام را بداند چيست، درد براي اسلام داشته باشد، اگر درست بشود نمي گذارد اين رئيس جمهور يك كار خطا بكند، اينها اين را نمي خواهند. اينها اگر يك رئيس جمهور غربي باشد همه اختيارات دستش بدهند هيچ مضايقه اي ندارند و اشكالي نمي كنند، اما اگر يك فقيهي كه يك عمري را براي اسلام خدمت كرده، علاقه به اسلام دارد، با آن شرايطي كه اسلام قرار داده است كه نمي تواند يك كلمه تخلف بكند. اسلام دين قانون است، قانون، پيغمبر هم خلاف نمي توانست بكند، نمي كردند، البته نمي توانستند بكنند. خدا به پيغمبر مي گويد كه اگر يك حرف خلاف بزني رگ و تينت قطع مي كنم. حكم قانون است، غير از قانون الهي كسي حكومت ندارد، براي هيچ كس حكومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه، همه تحت قانون عمل مي كنند، مجري قانون هستند همه، هم فقيه و هم غير فقيه همه مجري قانونند. فقيه ناظر

ص: 6272

بر اين است كه اينها اجراي قانون بكنند، خلاف نكنند، نه اينكه مي خواهد خودش يك حكومتي بكند، مي خواهد نگذارد اين حكومت هائي كه اگر چند روز بر آنها بگذرد برمي گردند به طاغوتي و ديكتاتوري، مي خواهد نگذارد بشود، زحمت براي اسلام كشيده شود. خون هاي جوان هاي شما در راه اسلام رفت، حالا ما دوباره بگذاريم كه اساسي كه اسلام مي خواهد درست بكند و زمان امير المؤمنين بوده و زمان رسول الله - صلي الله عليه و آله - بوده، بگذاريم اينها را براي خاطر چهار تا آدمي كه دور هم جمع مي شوند و پاهايشان را روي هم مي اندازند - عرض مي كنم - چائي و قهوه مي خورند و قلمفرسائي مي كنند، مگر ما مي توانيم اينها را بزنيم، مگر ما مي توانيم؟ قدرت جائر است براي كسي، براي يك مسلمان كه تمام اين خون هائي كه ريخته شده هدر بدهد و اسلام را بگذاريم كنار و چيزهائي هم كه ولايت فقيه «يك همچو ولايت فقيهي نداريم» خوب شما نمي دانيد، شما فقيه را اطلاع بر آن نداريد كه مي گويند ولايت فقيه نداريم. ولايت فقيه از روز اول تا حالا بوده، زمان رسول الله تا حالا بوده. اين حرف ها چه است كه مي زنند اينها همه اين اشخاص غير مطلع بر فقه. (14)

پى نوشت ها

: 1. كتاب ولايت فقيه - صفحه 49و48. 2. صحيفه نور

ص: 6273

- جلد 11- صفحه 37 و 26/9/58 -36. 3. كتاب ولايت فقيه - صفحه 48و47. 4. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 175و18/8/58 -174. 5. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 18/8/58 -174. 6. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 30/7/58 -27. 7. صحيفه نور - جلد 20- صفحه 25/1/66 -82. 8. صحيفه نور - جلد 20- صفحه 23/10/66 -174. 9. صحيفه نور - جلد 20- صفحه 16/10/66 -170. 10. صحيفه نور - جلد 20- صفحه 21/10/66 -173. 11. صحيفه نور - جلد 11- صفحه 8/10/58 -133. 12. صحيفه نور - جلد 9- صفحه 30/6/56 -183. 13. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 30/7/58 -29. 14. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 3/8/58 -53.

ص: 6274

مبانى رجالى امام خمينى(ره) قسمت اول

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 نعمت الله صفرى فروشانى

مقدمه

الف) ضرورت بحث شايد در نظر ابتدايى،

چنين تصور شود كه با توجه به اينكه امام خمينى(ره) تاليف مستقلى در علم رجال از خود به جاى نگذاشته است، از مبانى رجالى منسجمى نيز برخوردار نيست، و ممكن است عده اى نيز اين مسئله را بهانه اى براى خدشه در مبانى فقهى امام(ره) قرار دهند و بدين وسيله، نظرهاى فقهى ايشان و حتى درمواردى نظريه ولايت فقيه را كه امام(ره) در اثبات آن از روايات نيز استفاده مى كند، زير سؤال ببرند. حتى ممكن است قدم را ازاين هم فراتر گذاشته و در كمال اجتهاد امام(ره) خدشه كنند، بااين استدلال كه امام(ره) خود، در بيان شرايط اجتهاد، نياز به علم رجال را اجمالا متذكر شده است. (1) رد اين گونه خدشه ها و شبهات، جز با تحقيقى ميدانى در آثارفقهى استدلالى امام(ره) امكان پذير نيست; زيرا امام(ره) در اين دسته از آثار خود، هنگام اتخاذ فتوايى خاص در مسائل مختلف،ضمن نقد و بررسى ادله مسئله، به مسائل رجالى نيز نظر داشته وبا توجه به مبانى رجالى، فتواى خود را برگزيده است. پس از اين تحقيق، روشن خواهد شد كه امام(ره)، داراى چنان مبانى و روش رجالى محكم و منسجمى است كه نمونه آن را در آثار

ص: 6275

ديگرفقها (حتى آنان كه خود داراى كتب رجالى هستند)، كمتر مى توان مشاهده كرد. در بيان انسجام مبانى رجالى، تذكر اين نكته كافى است كه باآنكه كتب استدلالى فقهى امام(ره) در طول سالها به نگارش درآمده، اما بجز مواردى اندك (آن هم در مورد اشخاص و نه مبانى)، تعارضى در اين مبانى به چشم نمى خورد. در اينجا اين احتمال تقويت مى شود كه امام(ره) يا داراى حافظه اى بسيارقوى بوده، به گونه اى كه مبانى خود در علم رجال و نيز آراى خود را در باب رجال اسناد از ياد نمى برده است و يا آنكه يادداشت ها يا جزوه اى مدون درباره اين مبانى داشته كه به دست ما نرسيده است. مقاله حاضر، سعى دارد با توجه به وسع خود و نيز قلت بضاعت نگارنده آن، گوشه هايى از مبانى و آراى رجالى امام(ره) را به نمايش گذارد. به اميد آنكه بزرگان اين فن، با جمع آورى همه آنها، موسوعه اى رجالى از آثار آن بزرگوار تهيه نمايند و بدين ترتيب، پرده از گوشه اى ديگر از دانش آن روشن ضمير بردارند. ب) تبيين موضوع موضوع بحث، عبارت است از: (بررسى مبانى رجالى امام خمينى«ره»)و با توجه به آنكه علم رجال، مباحث خود را عمدتا در زمينه نقدو بررسى احوال رجال واقع در سلسله اسناد روايات (2) متمركز مى كند، ما هم

ص: 6276

با همين ديدگاه به بررسى آراى رجالى امام(ره) مى پردازيم و حتى الامكان، از ورود در مباحث غير رجالى، همچون مباحث مربوط به علم درايه، خوددارى مى كنيم; اما از آنجا كه بعضى از مباحث غير رجالى، همچون بحث از حجيت (خبر ثقه) يا(خبر موثوق الصدور)، نقش عمده اى در مباحث رجالى به طورمستقيم يا غير مستقيم دارد،ناچار به بيان ديدگاه امام(ره) درآن موارد نيز مى پردازيم. همچنين با توجه به آنكه بررسى كتب روايى اصحاب حديث و بخصوص كتب قدما به گونه اى به بررسى اسناد2 مرتبط مى گردد، در بخشى جداگانه به بيان ديدگاه امام(ره) در مورد اين كتب، خواهيم پرداخت. ج) روش بحث روش بحث، تا جاى ممكن، گزارشى است و از نقد و بررسى آرا ومبانى امام(ره) و بحث در صحت و سقم آنها خوددارى مى شود. د) منابع منابع بحث، عمدتا آثار فقهى و بعضا آثار اصولى امام(ره) است كه به ترتيب تاريخ تاليف، به معرفى آنها مى پردازيم: 1. آثار فقهى الف) كتاب الطهاره اين كتاب، در سه جلد و در زمان حضور امام(ره) در قم به نگارش درآمد كه حاصل بحثهاى درس خارج ايشان در اين موضوع بود. تاريخ اتمام جلد اول، 22 ربيع الاول سال1376ق،2 و تاريخ اتمام جلد سوم، 28 ذى القعده سال1377ق، است. (3) ب) الخلل فى الصلاه اين

ص: 6277

كتاب نيز مجموعه درسهاى خارج امام(ره) در قم است كه به قلم ايشان در يك جلد به نگارش در آمده است. ج) المكاسب المحرمه اين كتاب نيز مجموعه درسهاى خارج فقه امام(ره) در قم است كه آن را در دو جلد به نگارش درآورده است. ايشان خود، تاريخ اتمام نگارش جلد دوم را هشتم جمادى اول سال 1380ق، بيان نموده است. (4) كتاب البيع اين كتاب، حاصل درسهاى خارج فقه ايشان در دوران تبعيد در نجف اشرف است. تاريخ اتمام نگارش جلد پنجم كتاب، پانزدهم جمادى اول سال1396ق، است. (5) 2. آثار اصولى الف) انوارالهدايه فى التعليقه على الكفايه اين كتاب، حاوى آراى اصولى امام(ره) است كه به صورت تعليقه بر(كفايه الاصول) نوشته شده و اخيرا توسط موسسه تنظيم و نشر آثارامام(ره) در دو جلد به چاپ رسيده است. امام(ره) خود، تاريخ اتمام اين اثر را يازدهم رمضان سال 1368ق،ذكر كرده است. (6) ب) الرسائل اين كتاب، حاوى بحث و بررسى درباره بعضى از مسائل اصولى، همچون استصحاب و تعادل و تراجيح و نيز بعضى از قواعد فقهى (همچون قاعده لاضرر) است كه به قلم ايشان به نگارش درآمده و توسط يكى از شاگردانش به نام مجتبى طهرانى، تصحيح و تحقيق شده و براى اولين بار در سال 1385ق، در دو جلد عرضه شده است. اخيرا نيزموسسه تنظيم و

ص: 6278

نشر آثار امام(ره)، تحقيق جداگانه اى در موردرساله هاى مختلف اين مجموعه نموده و بعضى از آنها را عرضه كرده است. تاريخ نگارش اولين رساله اين مجموعه، يعنى قاعده لاضرر، اول جمادى اول سال 1368ق، (7) و تاريخ نگارش آخرين رساله آن، يعنى(التقيه)،27 شعبان سال1373ق، است. (8) در پايان اين بخش، تذكر دو نكته لازم است: اول آنكه با توجه به سنخيت بحث، آثار ديگر امام(ره)، همچون آثار فلسفى و عرفانى ايشان را مورد توجه قرار نداديم. دوم آنكه در كتب فقهى و اصولى امام(ره)، كتبى را گزينش نموديم كه به قلم ايشان به نگارش در آمده بوده و از كتبى (همچون(تهذيب الاصول» كه تقريرات درس ايشان و به قلم شاگردانش بود،صرف نظر كرديم; علاوه بر اينكه در اين گونه كتب و نيز بعضى ازديگر كتب اصولى امام(ره)، همچون (مناهج الوصول الى علم الاصول)، مطالب كمترى درباره بحث مورد نظر يافت مى شود. ه)فصول بحث براى آنكه بحث، شكل منظم ترى به خود بگيرد، آن را طى فصول زيرمرتب مى نماييم و در هر فصل، نظر امام(ره) را در موارد مختلف بيان مى كنيم: 1( كليات، 2(توثيقات خاص،3( توثيقات عام، 4(كتب، 5( اشخاص. فصل اول: كليات منظور از كليات، يا مبادى رجالى است كه در فصلهاى آينده نمى گنجد و يا مراد، بحثهاى درايه اى است كه به

ص: 6279

نحوى در علم رجال،تاثير مى گذارد. الف) نياز به علم رجال يكى از بحثهايى كه معمولا در مقدمه كتب رجالى مطرح مى شود،اثبات نياز به علم رجال است كه در آن با ادله مختلف، اين نيازرا ثابت كرده، به شبهات مخالفان، پاسخ مى دهند. (9) مخالفان اين مطلب، اخباريان هستند كه با ادعاهايى همچون قطعيت صدور اخبار كتب اربعه، اين نياز را منتفى مى دانند و در مقابل آنها، بيشتر اصوليان قرار دارند كه اين ادعاها را رد كرده، باادله اى نياز به علم رجال را اثبات مى كنند; گرچه عملا بسيارى از آنها فرصت غور در مسائل رجالى را پيدا نمى كنند. امام(ره) نيز در اينجا مشى اصولى دارد و به گونه اى كلى و بدون استدلال، اين نياز را اين چنين بيان مى كند: و منها [اى من شرائط الاجتهاد] علم الرجال بمقدار يحتاج اليه فى تشخيص الروايات، ولو بالكتب المعده له حال الاستنباط و ما قيل من عدم الاحتياج اليه لقطعيه صدور ما فى الكتب الاربعه او شهاده مصنفيها بصحه جميعها او غير ذلك كما ترى. (10) ب) توجه امام(ره) به طبقات رجال يكى از علومى كه در حوزه هاى شيعه كمتر مورد توجه قرار گرفته،علم طبقات رجال يا شناخت طبقات روات است كه به وسيله آن، امكان عادى روايت راويان از مشايخ يا امام

ص: 6280

معصوم(ع) كشف مى شود وامورى همچون ارسال يا عدم ارسال روايات، تمييز مشتركان و...روشن مى گردد. (11) با مراجعه به كتب فقهى امام(ره)، به مواردى برخورد مى كنيم كه توجه امام(ره) را به اين علم، نشان مى دهدكه در بعضى از آن موارد، امام(ره) با بررسى طبقات، ارسال يك روايت را اثبات كرده و بدين ترتيب، نقش اين علم را در استنباط، مشخص مى نمايد. در اينجا به ذكر چند مورد، بسنده مى كنيم: 1. امام(ره) در (كتاب الطهاره) روايتى با سند زير نقل مى كند: الكلينى، عن على بن محمد، عن عبدالله بن سنان، عن ابى عبدالله عليه السلام. آن گاه در مقام رد اين روايت، آن را مرسل مى داند; زيرا على بن محمد كه از مشايخ كلينى(ره) است، در طبقه اى نبوده كه بتوانداز عبدالله بن سنان و افراد هم طبقه او نقل روايت كند و مى افزايد كه حتى امكان نقل روايت او از طبقه متاخر از ابن سنان(همچون ابن ابى عمير و جميل) نيز وجود نداشته است. بنابراين،بايد بين على بن محمد و ابن سنان در اين روايت، يك يا دوواسطه افتاده باشد. عبارت امام(ره) چنين است: لكن فيها ارسال لان على بن محمد من مشائخ الكلينى و لم يدرك ابن سنان، فانه من اصحاب ابى عبدالله(ع) ولم يثبت ادراكه لابى الحسن موسى عليه

ص: 6281

السلام كما يشهد به التتبع وشهد به النجاشى و ان عده الشيخ من اصحابه عليه السلام ولا اشكال فى عدم ادراك على بن محمد و من فى طبقته له ولمن فى طبقته بل فى طبقه متاخره منه ايضا كابن ابى عمير و جميل و من فى طبقتهما. (12) 2. امام(ره) هنگام بحث درباره مشهوره ابى خديجه، سند آن راچنين ذكر مى كند: الشيخ عن محمد بن على بن محبوب، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن ابى الجهيم بكير بن اعين، عن ابى خديجه. آن گاه، اشكال سند را در امكان نقل حسين بن سعيد از بكير بن اعين و افراد هم طبقه او مى داند و از اين جهت، آن را مظنون الارسال به حساب مى آورد و تنها راه جبران ضعف سند را اشتهارعمل اصحاب مى داند. عبارت ايشان چنين است: ...بكير بن اعين، و قد مات فى حياه ابى عبدالله(ع) و هو ثقه على الاظهر، لكن ادراك الحسين اياه بعيد، بل الظاهر عدم ادراكه و كذا من فى طبقته كما يظهر بالرجوع الى طبقات الرواه، ففى الروايه ارسال على الظاهر. و ابوالجهم يروى عن ابى خديجه سالم بن مكرم و هو ثقه فلا اشكال فيها الا من جهه الظن بالارسال و لوثبت اشتهار العمل بها، كما سميت مشهوره، فيجبر ضعفها من جهته. (13) البته بايد اعتراف

ص: 6282

كرد كه تعداد موارد اندك استناد به اين علم(طبقات رجال) در كتب فقهى ايشان (همچون كتب فقهى بسيارى ازفقهاى ديگر)، با اهميت و شان اين علم، تناسب ندارد. ج) نقش عدم نقل صاحبان كتب اربعه از يك كتاب روايى يكى از مسائلى كه مرتبط با علم رجال است، اين است كه: آيا اگرصاحبان كتب اربعه «الكافى) و (كتاب من لايحضره الفقيه) و(تهذيب الاحكام) و (الاستبصار»، از يك (اصل) يا (كتاب) روايى به ندرت نقل روايت كنند و يا اينكه اصلا نقل روايت نكنند،تاثيرى در اعتبار آن كتاب به جاى مى گذارد يا خير؟ و آيا اين عدم نقل و يا نقل اندك در هنگام معارضه با توثيق صاحب كتاب ازسوى رجاليان، بر آن مقدم مى شود يا خير؟ امام(ره) به طور ضمنى و در هنگام بحث درباره (اصل) زيد نرسى(كه آن را معتبر نمى داند)، به اين مطلب اشاره مى كند و علاوه بر آنكه عدم نقل يا نقل اندك را موجب بى اعتبار شدن آن (اصل)يا (كتاب) به حساب مى آورد، آن را بر توثيق رجاليان نيز مقدم مى دارد و مى نويسد: ...اختصار المشائخ الثلاثه [اى مولفى الكتب الاربعه] من روايات اصله [اى اصل زيد النرسى] على حديثين او ثلاث احاديث، دليل على عدم اعتمادهم باصله من حيث هو اصله او من حيث روايه

ص: 6283

ابن ابى عمير عنه، فكانت لما نقلوا منه خصوصيه خارجيه، والا فلاى عله تركوا جميع اصله واقتصروا على روايتين منه مع كون الاصل عندهم و بمراى و منظرهم، بل لو ثبت ان كتابا كان عندهم [اى المشائخ الثلاثه] فتركوا الروايه عنه الا واحدا او اثنين مثلا، صار ذلك موجبا لعدم الاكتفاء بتوثيق اصحاب الرجال صاحبه فى جواز الاخذبالكتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع اليد عن كتاب النرسى جزما،بل تركهم الروايه عنه مع كون الراوى عنه ابن ابى عمير دليل على عدم تماميه ما قيل فى شان ابن ابى عمير من انه لايروى الاعن ثقه. تامل! (14) د) اعتبار خبر ثقه يا موثوق الصدور يكى از مهمترين مباحث مطرح در حجيت اخبار، اين است كه: آيا ملاك حجيت خبر، وجودا و عدما، ثقه بودن راويان خبر است يا اطمينان به صدور آن، هر چند راويان آن ثقه نباشند؟ در ميان فقها هر يك از اين دو ملاك، طرفداران خاص خود را داردكه در بسيارى از موارد، باعث اختلاف فتاواى آنها مى شود. نسبت بين اين دو قول، عموم و خصوص من وجه است كه مورد اجتماع آن،وجود خبر ثقه اى است كه اطمينان به صدور آن نيز پديد آمده است. نقطه افتراق اولى از دومى، خبرى است كه هر چند همه راويان آن ثقه هستند; اما به دلائلى (همچون تعارض با اخبار ديگر

ص: 6284

و يااعراض اصحاب از آن)، اطمينانى به صدور آن باقى نمى ماند كه دراين هنگام، قائلان به ملاك دوم، آن را حجت نمى دانند و بر طبق آن، فتوا نمى دهند. و نقطه افتراق دومى از اولى، خبرى است كه هر چند در سلسله سندآن افراد ضعيف يا مجهول و به طور كلى توثيق نشده، وجود دارند; اما به جهت قرائنى (همچون عمل اصحاب به آن، اتقان متن و فصاحت آن)، اطمينان به صدور آن پديد مى آيد كه در اين صورت، قائلان به قول دوم، طبق آن، فتوا مى دهند. (15) البته ناگفته پيداست كه فايده علم رجال، در قول اول بيشترهويدا مى گردد; زيرا طبق اين قول، تنها راه به دست آوردن اعتبار يك خبر، از طريق وثاقت راويان است (كه علم رجال متكفل آن است); در حالى كه در قول دوم، هر چند ممكن است يكى ازراههاى اطمينان به صدور، ثقه بودن راويان باشد; اما در مقابل،قرائن و راههاى ديگرى نيز براى كشف اعتبار خبر وجود دارد. از بررسى مبانى رجالى امام(ره) در كتب فقهى او مى توان اعتقادبه قول دوم را در نظر ايشان ثابت دانست; چنانكه خود، در موردى به اين نكته تصريح مى كند كه مجرد وثاقت راوى، باعث اعتبار خبرنمى شود: ...فالقول بان مجرد وثاقه الراوى يكفى فى العمل بالروايه...لاينبغى

ص: 6285

ان يصغى اليه. (16) و در جاى ديگر، پس از آوردن قرائن فراوان براى اثبات صدور يك روايت، على رغم ضعف سندى آن، دليل اعتبار اين ملاك را بناى عقلامى داند: ... ربما يحصل الوثوق بصدوره ولعل بناء العقلاء على مثله لايقصرعن العمل بخبر الثقه. (17) موارد ديگرى كه مى توان به وسيله آنها اين قول را در نظر ايشان ثابت دانست، چنين است: 1.جبران ضعف سند خبر به وسيله فتواى اصحاب بر طبق آن; امام(ره) در موارد مختلفى براى جبران ضعف سند روايتى به شهرت آن تمسك جسته است. مراد ايشان از شهرت، شهرت فتوايى، يعنى فتواى اصحاب بر طبق خبر(و نه شهرت روايى) است; چنان كه در (الرسائل) در ضمن بحث ازمقبوله عمر بن حنظله به اين مطلب اين چنين تصريح مى كند: والظاهر ان المراد من المجمع عليه بين الاصحاب والمشهور الواضح بينهم هو الشهره الفتوائيه لاالروائيه. فان معنى المجمع عليه بينهم والمشهور لديهم ليس الا هى، كما ان الموصوف بانه لاريب فيه هو الذى عليه الشهره الفتوائيه بحيث كان مقابله الشاذالنادر. (18) و در كتاب ديگرى چنين مى نگارد: مع ان نفس اشتهار الحديث لايفيد، بل الجابر هو الاستناد فى مقام الفتوى. (19) او اين شهرت را در صورتى موجب جبر ضعف سند مى داند كه از سوى قدماى اصحاب واقع شده باشد و

ص: 6286

نه متاخران آنها; چنانكه در بحث خبر (عوالى اللئالى)، در مقابل كسانى كه شهرت عمل اصحاب به اين روايت را جابر (جبران كننده) ضعف سند آن مى دانند، چنين مى گويد: ... و تمسك من تاخر عن ابن ابى الجمهور بها، بل اجماعهم على العمل بها لايفيد جبرها وليس لتمسك القدماء واعتمادهم على الحديث، لكونهم قريبى العهد باصحاب الاصول والجوامع و عندهم اصول لم تكن عند المتاخرين. فما افاده شيخنا العلامه من جبرهابالعمل، ليس على ما ينبغى. (20) به نظر مى رسد كه علاوه بر بعيدالعهد بودن متاخران، تخلل اجتهاددر شهرت آنها نيز مى تواند علت عدم اعتبار آن باشد. چنانكه مى فرمايد: ...ان الشهره اذا حصلت من تخلل الاجتهاد فلا اعتبار بها، بل الاجماع الحاصل بتخلل الاجتهاد لا حاصل له و لا اعتبار به. (21) همين شهرت بين قدماست كه با توجه به علل ذكر شده، مى توانداطمينان به صدور خبر را تقويت كرده، آن را معتبر نمايد. 2. رد روايت به جهت اعراض اصحاب; امام(ره) همچنان كه عمل اصحاب را موجب جبر (جبران) سند مى داند، در مقابل، اعراض اصحاب را باعث عدم اطمينان به صدورروايت و در نتيجه، رد آن مى داند. هرچند از جهت سند در مرتبه اعلاى وثاقت راويان باشد. امام(ره) درباره اين گونه روايات،چنين مى فرمايد: كلما ازدادت الروايات صحه وكثره، زدادت ضعفا و وهنا. (22)

ص: 6287

از موارد استناد امام(ره) به اين مطلب براى رد روايت، مى توانيم رد روايت نبوى عروه بارقى را شاهد بياوريم كه درباره آن مى فرمايد: مضافا الى ان اعراض قدماء اصحابنا عنها...، اقوى شاهد على انهاعليله. (23) و بالاخره در جاى ديگر، علت اين عدم اعتبار را عدم بناى عقلا برعمل به چنين خبرى مى داند: ولا شبهه فى عدم بناء العقلاء على العمل بمثل الروايات التى اعرض عنها الاصحاب، مع كونها بمراى و منظر منهم و كونهم متعبدين على العمل بما وصل اليهم من طريق اهل البيت عليهم السلام. (24) 3. فراوانى روايات در يك موضوع; امام(ره) در بعضى از موارد، كثرت روايات درباره يك مطلب راموجب بى نيازى از بررسى اسناد آن روايات مى داند و آن را امرى اطمينان آور به حساب آور مى آورد; چنانكه درباره روايات جوازقبول ولايت از طرف جائر به منظور اصلاح حال مومنان مى فرمايد: ... و تظافرها و كثرتها اغنانا عن النظر الى الاسناد و المصادر،للوثوق والاطمئنان بصدور جمله منها... (25) بايد توجه داشت كه اين مطلب، غير از شهرت روايى يى است كه امام(ره) براى آن اعتبارى قائل نيست; زيرا در شهرت روايى، سخن از كثرت راويان يك روايت خاص است; اما در اينجا فرض بر آن است كه روايات متعدد با راويان مختلف و الفاظ متفاوت، در باب

ص: 6288

يك موضوع وارد شده است كه چنانكه امام(ره) اشاره كرده، به صدوربعضى از آنها اطمينان پيدا مى كنيم و همين براى اثبات آن موضوع، كافى است و شايد بتوانيم بگوييم كه نظر ايشان در اينجاچيزى شبيه به تواتر اجمالى اين گونه روايات است. 4. استفاده از مجموع ادله براى اثبات صدور روايت; در عبارات امام(ره) به مواردى بر مى خوريم كه ايشان از دسته اى از ادله و قرائن، براى اثبات صدور روايتى استفاده نموده است كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى شود: يكم) در بحث از روايت ضعيف السند نبوى (على اليد ما اخذت، حتى تودى) مى فرمايد: ... و ترك العمل به، مع جزم ابن ادريس بصدوره عن رسول الله(ص)،مع طريقته فى العمل بالاخبار... و تظافره و اعتماد محققى اصحابنا من بعد ابن ادريس الى عصرنا، مع تورعهم والتفاتهم الى ضعفه. ولابد من الجبر فى مثله و هو لايمكن الا باعتماد قدماءالاصحاب عليه و لعله شهاده منهم على اتكال الاصحاب عليه...ولعل من مجموع ذلك ومن اشتهاره بين العامه قديما على ما يظهر من علم الهدى(ره) ومن اتقان متنه و فصاحته، بما يورث قوه الاحتمال بانه من كلمات رسول الله(ص) لاسمره بن جندب واشباهه، ربما يحصل الوثوق بصدوره و لعل بناء العقلاء على مثله، مع تلك الشواهد،لايقصر عن العمل بخبر الثقه. (26) البته ايشان در عبارات بعد،

ص: 6289

در اعتبار اين روايات، به جهات ديگرى خدشه مى كند. دوم) ايشان در بحث لاضرر، صدور كامل ترين روايت اين بحث را كه مرسل است، از طريق مطابقت مضمونى با روايت موثق اين بحث،اثبات مى نمايد كه عبارت آن چنين است: ... وهذه وان كانت مرسله، لكن مضمونها و مطابقتها لموثقه زراره و روايه ابى عبيده الحذاء فى جوهر القضيه، مما يورث الوثوق بصدقها وصدورها. (27) سوم) در بحث ولايت فقيه، يكى از رواياتى كه ايشان از آن استفاده مى كند، روايت (الفقهاء حصون الاسلام) است كه آن را على بن ابى حمزه بطائنى از امام موسى بن جعفر(ع) نقل كرده است كه بيشتررجاليان، راوى را تضعيف نموده اند; اما امام(ره) با آوردن مجموعه فراوانى از قرائن، معتبر بودن اين روايت و بلكه ديگرروايات او را ثابت مى كند. عبارت ايشان چنين است: وليس فى سندها من يناقش فيه الا على بن ابى حمزه البطائنى و هوضعيف على المعروف و قد نقل توثيقه عن بعض و عن الشيخ فى العده:(عملت الطائفه باخباره) و عن ابن الغضائرى: (ابوه اوثق منه) وهذه الامور و ان لاتثبت وثاقته مع تضعيف علماء الرجال و غيرهم اياه، لكن لامنافاه بين ضعفه و العمل برواياته، اتكالا على قول شيخ الطائفه وشهادته بعمل الطائفه برواياته. و عمل الاصحاب جابرللضعف من ناحيته ولروايه كثير من المشائخ واصحاب

ص: 6290

الاجماع عنه كابن ابى عمير و صفوان بن يحيى و الحسن بن محبوب واحمد بن محمد بن ابى نصر و يونس بن عبدالرحمان و ابان بن عثمان و ابى بصير و حماد بن عيسى والحسن بن على الوشاء والحسين بن سعيد وعثمان بن عيسى و غيرهم ممن يبلغ خمسين رجلا . فالروايه معتمده. (28) 5. استفاده از مبانى برون فقهى براى رد روايات; در كتب فقهى امام(ره) به مواردى برخورد مى كنيم كه ايشان بااستفاده از مبانى برون فقهى خود، مانند مبانى كلامى (كه احيانا آنها را از كتاب و سنت و عقل استنباط كرده است)، به ردبعضى از روايات فقهى مى پردازد; هر چند از نظر وثاقت راويان،در بالاترين درجه باشند و در بعضى موارد، ورود اين گونه روايات را به جوامع روايى شيعى، از ناحيه مخالفان آنها مى داند. از جمله اين موارد، مسئله معصيت انبياست كه چون ايشان معتقد به عدم جواز اين امر است و جواز آن را مخالف مذهب شيعه مى داند،به رد روايت شيخ صدوق مى پردازد كه مشتمل بر جواز آن است. (29) همچنين در مقام رد برخى از رواياتى كه از قول ائمه معصوم(ع)آمده مى گويد: ... فتلك الروايات بما انها مخالفه للكتاب والسنه المستفيضه وبما انها مخالفه لحكم العقل كما تقدم و بما انها مخالفه لروايات النهى عن المنكر، بل

ص: 6291

بما انها مخالفه لاصول المذهب ومخالفه لقداسه ساحه المعصوم(ع)، حيث ان الظاهر منها ان الائمه عليهم السلام كانوا يبيعون ثمرهم ممن يجعله خمرا و شراباخبيثا ولم يبيعوه من غيره. و هو ما لا يرضى به الشيعه الاماميه.كيف ولو صدر هذا العمل من اواسط الناس، كان يعاب عليه.فالمسلم بما هو مسلم والشيعى بما هو كذلك، يرى هذا العمل قبيحا مخالفا لرضى الشارع; فكيف يمكن صدوره من المعصوم عليهم السلام ؟... انه مخالف لظاهر الاخبار. (30) و نيز در بحث به كار بردن حيله هاى شرعى براى حليت ربا (كه رواياتى مشتمل بر آن صادر شده و مورد قبول بسيارى از فقها نيزقرار گرفته است)، با توجه به مبناى خود در مورد ائمه(ع) وسيره ايشان، اين چنين به رد آن روايات مى پردازد و مى گويد: ولا استبعد ان تكون تلك الروايات من دس المخالفين لتشويه سمعه الائمه الطاهرين. (31) چنانكه در جاى ديگر درباره اين بحث، چنين آورده است: بل لو فرض ورود اخبار صحيحه داله على الحيله فيهما [اى فى رباالقرض والمعاملى الذى يعامل ربويا]، لابد من تاويلها او ردعلمها الى صاحبها ضروره. ان الحيل لاتخرج الموضوع عن الظلم والفساد و تعطيل التجارات و غيرها... وان شئت، قلت: لو وردالنص كان مناقضا للكتاب والسنه المستفيضه وليس من قبيل التقييد والتخصيص. (32) و در ادامه، وجود شهرت بر جواز اين

ص: 6292

امر را بر فرض قبول آن، ازنوع شهرتهاى متاخران مى داند كه از راه اجتهاد حاصل شده است ومنزلت آن را مانند منزلت شهرت در (منزوحات بئر) مى داند كه پس از علامه حلى(ره) برطرف شد. (33) فصل دوم: توثيقات خاص منظور از توثيقات خاص، آن است كه توثيق شونده، يك يا دو نفرباشد، هرچند توثيق كنندگان2 متعدد باشند و به عبارت ديگر: المراد من التوثيقات الخاصه، التوثيق الوارد فى حق شخص اوشخصين من دون ان يكون هناك ضابطه خاصه تعمهما و غيرهما. (34) بنابراين، تفاوت آن با توثيقات عام آن است كه در توثيقات عام،عده اى به وسيله يك ضابطه مورد توثيق قرار مى گيرند، هرچندتوثيق كننده واحد باشد. راههايى كه رجاليان براى توثيقات خاص برشمرده اند، از اين قراراست: 1( تصريح يكى از معصومان(ع) بر وثاقت راوى، 2( تصريح يكى از بزرگان متقدم بر وثاقت راوى، 3( تصريح يكى از بزرگان متاخر بر وثاقت راوى، 4( ادعاى اجماع از سوى متقدمان بر وثاقت راوى، 5( مدح رجاليان نسبت به يك راوى كه كاشف از حسن ظاهر او باشد، 6( سعى مستنبط براى جمع كردن قرائن دال بر وثاقت. (35) در عبارات امام(ره) كمتر ديده مى شود كه ايشان، نسبت به اين موارد، اظهار نظر صريحى نموده باشد; اما نتيجه استفاده عملى ايشان از اين

ص: 6293

موارد را مى توانيم در راويانى كه به نظر ايشان از راههاى مختلف توثيق شده اند، بيابيم كه اسامى آنها را درفصل پنجم، خواهيم آورد. با اين حال، در اينجا به ذكر موارداندكى مى پردازيم كه در عبارات ايشان درباره اين بحث، يافت مى شود: الف) كفايت توثيق واحد يكى از مباحث مقدماتى در توثيقات خاص (كه ممكن است در علم رجال نيز

ص: 6294

بحث نشود)،ان است كه: آيا توثيق واحد، كافى است يا حتمابايد موثقان دو نفر باشند؟ اين بحث، در حقيقت، بازگشت به آن دارد كه: آيا در خبر واحد ازموضوعات، وحدت كافى است يا تعدد لازم است؟ امام(ره) صريحا به اين بحث نپرداخته است; اما در مواردى مى توانيم به طور صريح، كفايت وحدت را در نظر ايشان ببينيم ونمونه آن، مورد زير است كه در آن، امام(ره) به توثيق كشى نسبت به مثنى بن وليد اكتفا كرده است و مى فرمايد: روايه محمد بن مسلم، عن ابى عبدالله عليه السلام ... وليس فى سندها من يتامل فيه الامثنى بن الوليد و لا يبعد حسن حاله،بل و ثاقته. و قد نقل عن الكشى، عن العياشى، عن على بن الحسن بن فضال انه لا باس به; (36) وهو توثيق منه. (37) ب) توثيق شخص نسبت به خودش يكى از مباحث ديگر مقدماتى توثيقات خاص، آن است كه: آيا اگرراوى، ناقل رواياتى بود كه در آنها توثيق خودش وارد شده بود،مى توان نسبت به آن روايات اعتماد كرد و او را موثق دانست ياخير؟ امام(ره) نسبت به اين گونه روايات، سوء ظن دارد و آنها را نمى پذيرد. چنانكه درباره مالك بن اعين چنين مى گويد: ... والروايات التى تدل على حسنه كلها تنتهى اليه. و كيف يمكن الوثوق بحال الرجل من قول نفسه و

ص: 6295

نقله؟ (38) ج) دعاى امام معصوم(ع) در حق راوى چنانكه اشاره شد، يكى از توثيقات خاص، تصريح امام معصوم(ع)نسبت به وثاقت يك راوى است; اما بحث بر سر آن است كه: آيادعاى امام(ع) نسبت به يك راوى نيز حكم توثيق را دارد يا غيراز آن است؟ نظر حضرت امام(ره) بر اين است كه دعاى امام معصوم(ع)، هر چنددعاى بليغى باشد، نتيجه توثيق و اعتبار روايات راوى را در برندارد; چنانكه به اين مطلب درباره حسين بن زراره، اين چنين تصريح مى نمايد: ... لاستضعاف سند روايه الحسين بن زراره، لكونه مجهولا و ان دعاله ابو عبدالله عليه السلام دعاء بليغا; اذ لايوجب ذلك ثقته فى الحديث و حجيه روايته. (39) د) مدح كاشف از حسن ظاهر در اين مورد، مى توانيم مدح شيخ مفيد(ره) را نسبت به عبدالاعلى بن اعين، شاهد بياوريم كه با آنكه از سوى رجاليان توثيق نشده و در عبارات شيخ مفيد درباره او صراحتا از لفظ ثقه استفاده نشده است; اما امام(ره) از مدح او استفاده توثيق مى نمايد ومى نويسد: ... روايه عبدالاعلى الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلى هو ابن اعين،و قد عده الشيخ المفيد من فقهاء اصحاب الصادقين و الاعلام والروساء الماخوذ عنهم الحلال والحرام والفتيا والاحكام الذى لايطعن عليهم ولا طريق الى ذم واحد منهم ولا اشكال فى افادته التوثيق، كما عن المحقق الداماد الجزم بصحه

ص: 6296

رواياته. (40) ه) ترحم و ترضى منظور از اين دو اصطلاح، به كار بردن عباراتى همچون (رحمه الله عليه) و (رضى الله عنه) از سوى يكى از مشايخ حديث و رجال درمورد راويان است. بعضى اين بحث را در ضمن توثيقات عام بررسى كرده اند; (41) مبحثى چون (تصريح يكى از بزرگان متقدم بر وثاقت راوى) است، به اين بيان كه: آيا به كار بردن عبارات ترحم وترضى مى تواند به عنوان تصريح مطرح شود يا خير؟ امام(ره) به اين بحث در ذيل بررسى احوال جعفر بن نعيم شادانى[شاذانى] اشاره كرده و ترضى صدوق را بر او، براى وثاقت اوكافى ندانسته، مى گويد: و اما الطريق ال آخر، ففيه جعفر بن نعيم الشاذانى و لم يرد فيه شىء الا ترضى الصدوق عليه، وهو غير كاف فى الاعتماد عليه. (42) و) تصريح متاخران بر وثاقت در بعضى از عبارات امام(ره)، به مواردى برخورد مى كنيم كه ايشان با توسل به عبارات متاخران و بدون اشاره به نظرمتقدمان، معتقد به وثاقت يك راوى مى شود كه نمونه آن، اثبات وثاقت اسماعيل بن جابر (/جعفر)، از راه توثيق علامه مجلسى است. ز) سعى مستنبط براى جمع كردن قرائن دال بر وثاقت البته در قرار دادن اين امر در عداد توثيقات خاص، سخنى است وآن اينكه توثيقات خاص و همين طور توثيقات

ص: 6297

عام، در مواردى است كه مستنبط و مجتهد بخواهد از راه اقوال ديگران، وثاقت يك راوى يا عده اى از روات را به دست آورد; اما هنگامى كه او براى اثبات وثاقت يك راوى به تلاش مى افتد و سعى در جمع قرائنى(همچون اتقان روايات او، كثرت آنها، نقل مشايخ از او، و نقل بسيارى از روايات او از طرق معتبر ديگر) مى نمايد، در حقيقت،يك كار اجتهادى در علم رجال انجام داده است كه گستره آن، خارج از بررسى هاى سندى معمول در علم رجال است; زيرا در اين راه،معمولا به امور خارج از سند و كسب قرائن از آنها پرداخته مى شود كه بخشى از آنها مربوط به مرويات است كه اتقان روايات اورا مى توانيم شاهد بياوريم و بخشى ديگر، مربوط به امور خارج ازسند و متن است، مثل نقل مشايخ از او. آرى! از آنجا كه از اين راه، همانند ديگر راههاى توثيقات خاص،تنها براى اثبات وثاقت يك راوى (ونه عده اى از روات) استفاده مى شود، مى توانيم آن را در توثيقات خاص داخل نماييم، به شرط آنكه از معناى ظاهرى كلمه توثيق (كه ظاهر در اثبات وثاقت يك راوى از سوى غير مستنبط است) دست برداريم. اين راه، از آنجا كه مجتهد، خود درگير علم رجال مى شود و خودبه اثبات وثاقت يك راوى مى پردازد، ضريب اطمينان بيشترى

ص: 6298

نسبت به راههاى ديگر دارد; زيرا در راههاى ديگر، مستنبط به قول ديگران اعتماد مى كند كه اولا بايد با استفاده از چندين (اصل)و نيز القاى احتمال خلافهاى فراوان، وصول آن ثابت شود. ثانيابعد از اثبات استناد آن قول به صاحبش، تنها به عنوان قول يك رجالى ارزش دارد; در حالى كه در اين راه، مستنبط از قرائن فراوانى براى اثبات وثاقت راوى استفاده مى نمايد. ناگفته پيداست كه استفاده از اين راه براى اثبات وثاقت، بسيارمشكل است; چنانكه يكى از بزرگان معاصر، درباره آن چنين اظهارنظر مى كند: ان سعى المستنبط على جمع القرائن والشواهد المفيده للاطمئنان على وثاقه الراوى او خلافها من اوثق الطرق و اسدها، ولكن سلوك ذاك الطريق يتوقف على وجود موهلات فى السالك وصلاحيات فيه،الزمها التسلط على طبقات الرواه والاحاطه على خصوصيات الراوى من حيث المشائخ والتلاميذ و كميه رواياته من حيث القله والكثره و مدى ضبطه الى غير ذلك من الامور التى لايندرج تحت ضابط معين ولكنه تورث الاطمئنان المتاخم للعلم، ولا شك فى حجيته. وبما ان سلوك هذا الطريق لاينفك عن تحمل مشاق، لايستسهل قل سالكه و عزطارقه، والسائد على العلماء فى التعرف على الرواه الرجوع الى نقل التوثيقات والتضعيفات. (43) طبق بررسى يى كه انجام داديم، اين نتيجه حاصل شد كه امام(ره)از اين راه، براى اثبات وثاقت شش تن از روات، يعنى محمد بن اسماعيل نيشابورى،

ص: 6299

سهل بن زياد، ابراهيم بن هاشم قمى، زبيرى،نوفلى و سكونى استفاده مى كند. ايشان درباره وثاقت محمد بن اسماعيل، در ضمن بحث از صحيحه عبدالرحمان بن حجاج، چنين آورده است: وليس فى طريقها من يتامل فيه الا محمد بن اسماعيل النيسابورى،الذى لم يرد فيه توثيق وانما هو راويه الفضل بن شاذان، لكن من تفحص رواياته اطمان بوثاقته واتقانه; فان كثيرا من رواياته لولم نقل، اغلبها منقوله بطريق آخر صحيح او موثق او معتبر طابق النعل بالنعل; والوثوق والاطمئنان الحاصل من ذلك، اكثر من الوثوق الذى يحصل بتوثيق الشيخ او النجاشى او غيرهما. (44) و درباره سهل بن زياد آدمى چنين مى گويد: وفى طريقها [اى الصحيحه الاخرى بعبد الرحمان بن الحجاج] سهل بن زياد ال آدمى، و امره سهل بعد اشتراكه فى اتقان الروايه وكثرته مع النيسابورى، بل هو اكثر روايه منه وله قدم راسخ فى جميع ابواب الفقه كما يتضح للمتتبع مع قرائن كثيره توجب الاطمئنان بوثاقته. (45) و درباره وثاقت چهار نفر اول چنين مى نگارد: ...والمناقشه فى سند الاولى فى غير محله، فان سهل بن زياد وان ضعف، لكن المتتبع فى رواياته يطمئن بوثاقته من كثره رواياته واتقانها واعتناء المشائخ بها فوق ما يطمئن من توثيق اصحاب الرجال كما رجحنا بذلك وثاقه ابراهيم بن هاشم القمى ومحمد بن اسماعيل النيشابورى (راويه الفضل بن شاذان) و غيرهما; ولااستبعد كون الزبيرى ايضا

ص: 6300

من هذا القبيل. (46) و درباره وثاقت نوفلى و سكونى در بررسى سندى كه آن دو درطريق آن قرار دارند چنين نوشته است: ... فان الارجح وثاقه النوفلى والسكونى كما يظهر بالفحص والتدبرفى رواياتهما و عمل الاصحاب بها; و عن الشيخ اجماع الشيعه على العمل بروايات السكونى و قلما يتفق عدم كون النوفلى فى طريقها; و عن المحقق فى المسائل الغريه انه ذكر حديثا عن السكونى فى ان الماء يطهر واجاب عن الاشكال (بانه عامى) بانه و ان كان كذلك، فهو من ثقات الرواه; و فى طريقها النوفلى و لم يستشكل فيه و بالجمله لاضعف فى سندها. (47) و از بعضى از عبارات ايشان، چنين استفاده مى شود كه در موردوثاقت عمر بن حنظله نيز تمايل به استفاده از چنين روشى دارد،گرچه به طور قطعى آن را نمى پذيرد. ايشان در ضمن بررسى مقبوله عمر بن حنظله در بحث ولايت فقيه، مى گويد: والروايه من المقبولات التى دار عليها رمى القضاء وعمل الاصحاب بها، حتى اتصفت بالمقبوله; فضعفها سندا بعمر بن حنظله مجبورمع ان الشواهد الكثيره المذكوره فى محله لولم تدل على وثاقته،فلا اقل من دلالتها على حسنه. فلا اشكال من جهه السند. (48) فصل سوم: توثيقات عام منظور از توثيقات عام، طرقى است كه به وسيله آنها وثاقت عده اى با بيان ضابطه اى ثابت مى شود، يعنى

ص: 6301

در اين گونه توثيقات،توثيق شونده متعدد است، خواه توثيق كننده واحد باشد يا متعدد. در اين فصل، طرقى ذكر مى شود كه امكان استفاده توثيق عام ازآنها وجود داشته باشد و خود را مقيد به مواردى كه در علم رجال مطرح شده، نمى نماييم. مبناى بحث، طرقى است كه در آنها به نظرى از امام(ره) برخوردكرده ايم. الف) اصحاب اجماع و وثاقت مشايخ آنها اصحاب اجماع، كسانى هستند كه اجماع اصحاب درباره صحت اخبارشان و يا توثيق آنها و يا توثيق آنها به همراه مشايخ حديثى آنها(كه در سلسله اسناد رواياتشان واقع گرديده اند)، نقل شده است. ثلاثى بودن متعلق اجماع در اين تعريف، به علت اختلافى است كه بين رجاليان درباره متعلق اين اجماع منقول، رخ داده است. (49) منظور از شق اول، يعنى صحت اخبار، رواياتى است كه آنها از ائمه معصوم(ع) نقل مى كنند; چه واسطه هاى آنها ضعيف باشند و چه ثقه; يعنى در اين دسته، اصولا كارى به واسطه نداريم و از اين اجماع، سعى در اثبات وثاقت آنها نمى كنيم. ناگفته پيداست كه در اين هنگام، اصولا بحث اصحاب اجماع، ازدايره توثيقات عام خارج خواهد شد; زيرا در اين فرض، روايات اين عده تصحيح شده است و نه آنكه خود يا اساتيدشان توثيق شده باشند. البته ممكن است گفته شود كه حكم

ص: 6302

به صحت روايات اين عده،لااقل ملازم با توثيق خود آنهاست. اصل در اين اجماع، عبارات كشى(ره) است كه در سه موضع، ادعاى چنين اجماعى درباره سه گروه از ياران ائمه(ع) نموده است كه دراينجا به ذكر آنها مى پردازيم: 1 قال الكشى: اجمعت العصابه على تصديق هولاء الاولين من اصحاب ابى جعفر عليه السلام و ابى عبدالله عليه السلام وانقادوا لهم بالفقه، فقالوا: افقه الاولين سته: زراره و معروف بن خربوذ وبريد و ابو بصير الاسدى و الفضيل بن يسار و محمد بن مسلم الطائفى. قالوا: وافقه السته زراره. وقال بعضهم مكان ابى بصير الاسدى، ابو بصير المرادى و هو ليث بن البخترى. (50) 2 اجمعت العصابه على تصحيح ما يصح من هولاء وتصديقهم لايقولون واقروا لهم بالفقه من دون اولئك السته الذين عددناهم و سميناهم سته نفر: جميل بن دراج وعبدالله بن مسكان وعبدالله بن بكير وحماد بن عيسى و حماد بن عثمان وابان بن عثمان. قالوا: و زعم ابو اسحاق الفقيه (يعنى ثعلبه بن ميمون) ان افقه هولاء جميل بن دراج. وهم احداث اصحاب ابى عبدالله عليه السلام . (51) 3 اجمع اصحابنا على تصحيح ما يصح عن هولاء وتصديقهم، و اقروالهم بالفقه والعلم، وهم سته نفر آخر، دون السته نفر الذين ذكرناهم فى اصحاب ابى عبدالله ، عليه السلام منهم يونس بن عبدالرحمان و صفوان بن يحيى بياع

ص: 6303

السابرى و محمد بن ابى عميرو عبدالله بن المغيره والحسن بن محبوب و احمد بن محمد بن ابى نصر. و قال بعضهم مكان الحسن بن محبوب، الحسن بن على بن فضال و فضاله بن ايوب. و قال بعضهم مكان ابن فضال، عثمان بن عيسى. وافقه هولاء يونس بن عبدالرحمن و صفوان بن يحيى. (52) با تتبع در كتب فقهى امام(ره) در مى يابيم كه مفصل ترين بحث رجالى در آنها، بحث اصحاب اجماع است كه چهارده صفحه از (كتاب الطهاره) را به خود اختصاص داده است. (53) ايشان اين بحث را در هنگام بررسى حكم حرمت يا حليت عصير عنبى آورده است كه با توجه به اينكه ايشان قائل به حرمت است، به ردادله مخالفان مى پردازد كه به روايتى از (اصل) زيد نرسى تمسك كرده و از قول علامه محمد باقر مجلسى(ره) و علامه سيد مهدى بحرالعلوم طباطبايى درصدد توثيق زيد بر آمده اند، با اين توجيه كه: هرچند زيد توثيق نشده است; اما با توجه به آنكه محمد بن ابى عمير (يعنى يكى از اصحاب اجماع)، اين روايت را ازاو نقل مى كند، مى توانيم به ثقه بودن او پى ببريم و گويااستنباط آنها از اصحاب اجماع، توثيق آنها و مشايخشان بوده است. (54) به نظر مى رسد كه علت اصلى تفصيل اين بحث، آن باشد كه در صورت قبول

ص: 6304

چنين مبنايى، بايد قائل به توثيق صدها نفر از راويانى باشيم كه در سلسله سند اصحاب اجماع واقع شده اند كه اين سخن،با توجه به كثرت روايات آنها و مشايخشان، به مثابه به راه انداختن كارخانه عظيمى از ثقه سازى است كه ممكن است وضع ثقه را دگرگون سازد; چنانكه مى توانيم اين مطلب را از سخن امام(ره) استنباط كنيم كه در ابتداى اين بحث مى فرمايد: اقول لاباس بصرف الكلام الى حال ما تشبثا [اى المجلسى و الطباطبائى] به، سيما اجماع الكشى الذى هو العمده فى المقام وغيره من الموارد الكثيره المبتلى به. (55) در اين بحث، عمده درگيرى امام(ره) با محدث نورى است كه برداشت او از اين اجماع، توثيق آنها و اساتيدشان است و دلائل مختلفى براى قول خود مى آورد.56 البته تصريحى از امام(ره) در عباراتش نسبت به محدث نورى ديده نمى شود; اما از عبارتهاى ايشان وتطبيق آن با كلمات محدث، مى توان اين مطلب را ثابت نمود. امام(ره) بحث خود را در اين مسئله در دو مقام مى گستراند. درمقام اول، درباره متعلق اجماع، بحث مى نمايد و در مقام دوم،به بررسى اعتبار اين اجماع و كيفيت برخورد ديگر رجاليان با آن مى پردازد. مقام اول را مى توان با تلخيص و مقدارى تصرف، چنين بيان نمودكه در عبارت (تصحيح ما يصح منهم)، مراد از كلمه موصول (ما)،يا

ص: 6305

حكايات و نقل قولهاى آنهاست و يا روايات و احاديثشان. در صورت اول، ظهور عبارت در خبر و حكايت آنها از واسطه است; يعنى معناى عبارت (قال بن ابى عمير: حدثنى النرسى، قال: حدثنى على بن مزيد، قال الصادق(ع):...)، فقط تصديق ابن ابى عمير درنقل قول از نرسى است و نه بيش از آن; و از اين سخن، حتى نمى توان وثاقت نرسى را اثبات نمود، چه رسد به اينكه بخواهيم وثاقت ديگر واسطه ها و يا صحت متن حديث را اثبات بنماييم. آرى! اگر آنها مستقيما و بدون واسطه از امام(ع) نقل حديث نمايند، با توجه به اينكه در اينجا حكايت با متن حديث بر هم منطبق مى شود، مى توان از اين عبارت، صحت آن حديث را استفاده نمود. و اگر منظور از (ما) متن حديث باشد، بايد از اطلاق آن صرف نظركرده، اين اجماع را در جايى بدانيم كه آنها بدون واسطه به نقل متن حديث مى پردازند و شمول اين اجماع را از موارد نقل باواسطه منصرف بدانيم; زيرا در اين موارد، آنها در حقيقت از متن حديث خبر نمى دهند; بلكه قول واسطه را نقل مى كنند و بر فرض دروغگويى واسطه ها، مى توان در عين استناد كذب به آنها و ردحديثشان، ناقلان از واسطه ها را صادق دانست; زيرا آنها ناقل حديث نبوده اند و مى توانند

ص: 6306

بگويند اين حديث را ما نگفته ايم و همين صحت سلب، خود، بهترين شاهد بر عدم شمول اجماع نسبت به اخبار اين چنينى آنهاست. اشكالى كه در هر دو فرض پيش مى آيد، اين است كه در اين هنگام،ادعاى اجماع بر توثيق اين افراد، بيهوده و ركيك است; زيراتعداد فراوانى از اصحاب ائمه(ع) داراى اين خصوصيت بوده اند. جوابى كه امام(ره) به اين اشكال داده اند، اين است كه اولا برفرض كه چنين اجماعى قائم شده باشد، بيهودگى و ركاكتى در نقل آن وجود ندارد. ثانيا ممكن است كشى فقط معتقد به اجماع بر اين عده باشد و نه بيش از آن. ثالثا بر فرض لزوم ركاكت، نمى توان لفظ را از ظاهر خود منصرف نمود و بر هر معنايى كه ركاكت از آن لازم نيايد، حمل نمود. امام(ره)، سپس به نقد ديگر سخنان ميرزاى نورى در اين مقوله مى پردازد. (57) و اما در مقام دوم، امام(ره) در آغاز، فرض را بر اين مى گيردكه منظور از (ما) حكايت نيست;، بلكه (ما) به معناى روايت است و منظور از آن، اجماع بر صحت مطلق روايات اين عده (اعم از باواسطه و بى واسطه) است. سپس به ذكر دو وجه كه از آن ممكن است چنين اجماعى حاصل شود، پرداخته و آنها را نقد مى كند. وجه اول، آن است كه

ص: 6307

بگوييم مجمعين (اجماع كنندگان)، تمام اخباراين عده را بررسى كرده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه همه روايات آنها داراى قرائنى خارجى است كه اطمينان به صدور راحاصل مى كند. امام(ره) در نقد اين وجه مى فرمايد كه امكان چنين كارى به صورت عادى وجود ندارد; زيرا اولا اخبار اين عده، بسيار فراوان است;ثانيا امكان اطلاع اجماع كنندگان در همه آنها بر قرائن، عادتاوجود ندارد; زيرا مثلا محمد بن مسلم (كه يكى از اصحاب اجماع است) درباره خود مى گويد: (من سى هزار سؤال از امام باقر(ع) وشانزده هزار سؤال از امام صادق(ع) نمودم) و بعيد است كه افرادديگرى همچون زراره، كمتر از اين مقدار حديث داشته باشند; وچگونه ممكن است كه مجمعين بتوانند صدها هزار حديث را بررسى كرده، از قرائنى به صحت آنها پى ببرند؟ وجه دوم آن است كه بگوييم مجمعين، حال همه مشايخ روايى اين عده را بررسى كرده و به وثاقت آنها پى برده اند و از اين رو، حكم به صحت روايات اين عده نموده اند. امام(ره) در نقد اين وجه مى فرمايد: اين كار نيز همانند قبلى عادتا محال است; زيرا در آن زمان، هنوز كتب حديثى و رجالى به طور كامل تدوين نشده بود تا مشايخ اين عده براى همه مجمعين شناخته شده باشند; علاوه بر آنكه اين مشايخ

ص: 6308

در شهرهاى دور ونزديك پراكنده بودند و اطلاع مجمعين از احوال همه آنها بعيدبوده است. علاوه بر اينكه اكنون با بررسى مشايخ اين عده، به افراد فراوانى برخورد مى كنيم كه در كتب رجال، با عنوان (كذاب) و (وضاع) معرفى شده اند. مثلا در فهرست نام مشايخ ابن ابى عمير (يكى از اصحاب اجماع)، به نام افرادى چون يونس بن ظبيان، عبدالله بن قاسم حضرمى، على بن ابى حمزه بطائنى، ابوجميله، على بن حديد، محمدبن ميمون و هاشم بن حيان برخورد مى كنيم كه عمدتا از سوى رجاليان متقدم و متاخر، تضعيف شده اند. علاوه بر آنكه در سلسله مشايخ او به نام افرادى مهمل، مجهول و غير معتمد نيز برخوردمى نماييم. همچنين در فهرست مشايخ ديگر اصحاب اجماع (همانندصفوان بن يحيى، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، حسن بن محبوب،يونس بن عبدالرحمان، عبدالله بن بكير و عبدالله بن مسكان)، به نام تضعيف شدگانى همچون: ابوجميله، احمد بن زياد خزاز، حسن بن على بن ابى حمزه، ابوالجارود، صالح بن سهل همدانى، مفضل بن صالح، محمد بن سنان، عبدالعزيز عبدى، عبدالله بن خداش، عمروبن شمر، مقاتل بن سليمان، عمرو بن جميع، محمد بن مصادف، صالح بن حكم نيلى و... برخورد مى نماييم; و اگر بخواهيم به نام اين عده، افراد مهمل و مجهول را نيز اضافه كنيم، به رقم بزرگى دست مى يابيم كه

ص: 6309

چشم پوشى از آن، ممكن نيست. (58) امام(ره) پس از آن به سراغ اين نقل اجماع از سوى كشى(ره) رفته و در آن، از دو طريق، خدشه وارد مى كند: اول آنكه اين اجماع از سوى رجاليان متقدم، همانند نجاشى، شيخ طوسى، ابن غضائرى، شيخ مفيد و ديگر معاصران كشى يا نزديكان به عصر او مورد تاييد قرار نگرفته است و دليل آن، عدم اشاره به آن در كتابهايشان است، با اينكه افرادى مثل نجاشى، با حرص وولع فراوان به دنبال يافتن دلائلى براى وثاقت رجال بوده اند وآمدن اين نقل اجماع در كتاب (اختيار معرفه الرجال) كه تلخيص وگزيده شيخ طوسى(ره) از كتاب (معرفه الناقلين والرواه) كشى است، دليلى بر قبول اين ادعا از سوى شيخ طوسى نيست; زيرا اودر اين كتاب، تنها قصد تلخيص و انتخاب داشته، نه قصد بيان آراى خود را. دوم آنكه بعضى از افراد مورد ادعاى مجمعين، صراحتا از سوى بعضى از متقدمان رجالى تضعيف شده اند و يا لااقل توثيق نشده اند كه اين خود، بهترين دليل بر عدم انعقاد چنين اجماعى است. به عنوان نمونه مى توانيم از عدم توثيق ابان بن عثمان و عبدالله بن بكير از سوى نجاشى و تضعيف يونس بن عبدالرحمان از سوى قمى هاياد نماييم. بنابراين، چنين نتيجه گيرى مى شود كه چنين اجماعى در بين متقدمان مشهور نبوده

ص: 6310

است; بلكه بين متاخران مشهور شده و باگذشت زمان نيز شهرت آن افزوده گشته است و چنانكه گفتيم، شهرت،چه در مسائل فقهى و چه در مسئله اى اين چنينى براى ما اعتبارى ندارد; زيرا آنها مداركى غير از آنچه ما در دست داريم، نداشته اند. علاوه بر آنكه با تتبع در اقوال متاخران، به مواردى نيز برخوردمى كنيم كه حكايت از عدم اعتبار اين اجماع نزد آنها مى نمايد. به عنوان نمونه مى توانيم از تضعيف ابان بن عثمان از سوى محقق حلى، علامه حلى، فخرالمحققين، فاضل مقداد و شهيد ثانى يادنماييم. همچنين مى توانيم رد عبدالله بن بكير از سوى ابن طاووس و تضعيف او از سوى محقق حلى، فاضل مقداد، شهيد و نيزترديد ابن طاووس در جميل بن دراج و ترديد علامه حلى در معروف بن خربوذ و ترديد ابن داوود در بريد بن معاويه را به عنوان شواهدى ديگر ذكر نماييم. (59) خلاصه نتايجى كه مى توانيم از اين بحث مفصل بر طبق ديدگاه امام بگيريم، چنين است: 1. ظاهر عبارت كشى، ادعاى اجماع بر توثيق اصحاب اجماع درحكاياتشان است، نه رواياتشان. 2. از اين ادعاى اجماع، به هيچ وجه نمى توان به صحت همه اخباراصحاب اجماع پى برد. 3. از اين ادعا به هيچ وجه نمى توان در راه توثيق همه مشايخ اين عده

ص: 6311

استفاده نمود. 4. اصولا با توجه به قول نجاشى درباره كشى (كه: او از ضعفا،فراوان نقل مى كند) (60) و نيز با توجه به شواهد ديگر در اثبات وثاقت اين عده، بايد در اين ادعا ترديد نمود. بنابراين، نمى توان عنوان (اصحاب اجماع) را به عنوان توثيقى عام براى خود آنها و نيز مشايخشان مطرح كرد. » در اينجا ممكن است اين سؤال اساسى پيش آيد كه: نظر امام(ره)مبنى بر عدم امكان استفاده از اجماع ادعايى كشى(ره) به عنوان يك توثيق عام براى مشايخ بى واسطه و با واسطه آنها روشن شد;اما نظر ايشان در مورد وثاقت خود اصحاب اجماع چيست؟ آيا ازعبارات اخير ايشان، عدم ثبوت اجماع در مورد وثاقت آنها به دست نمى آيد؟ حقيقت آن است كه به عبارتى از امام(ره) برخورد نكرديم كه ازآن بتوان وثاقت اصحاب اجماع را در نظر ايشان ثابت دانست; امابا تتبع در كتب امام(ره)، مى توان وثاقت اكثر قريب به اتفاق آنها را در نظر ايشان با توجه به اوصافى همچون (موثق) و(صحيح) كه درباره روايات آنها آورد، ثابت دانست. از اين تتبع،تقريبا مى توان به اين نتيجه رسيد كه نقل خدشه رجاليان متقدم ومتاخر درباره بعضى از اصحاب اجماع، مورد پذيرش امام(ره) نيست و نقل آنها فقط جنبه خدشه در اجماع ادعايى داشته است. به عنوان مثال، امام(ره)

ص: 6312

از روايتى كه بريد بن معاويه در سندآن واقع شده، با عنوان (صحيحه) ياد مى كند (61) و همين عمل رانسبت به بعضى از روايات يونس بن عبدالرحمان (62) و جميل بن دراج (63) انجام مى دهد. همچنين ايشان از بعضى رواياتى كه در سند آنها عبدالله بن بكير (64) و ابان بن عثمان (65) واقع شده اند، با عنوان (موثقه) يادمى نمايد كه علت عدول ايشان از (صحيحه) به (موثقه) به جهت فطحى بودن ابن بكير (66) و ناووسى بودن ابان (67) است. البته ازميان پنج نفرى از اصحاب اجماع كه امام(ره) تضعيف آنها را ازقول بعضى از رجاليان نقل كرده، به توثيقى در عبارات ايشان درباره معروف بن خربوذ برخورد نكرديم; اما شايد بتوان ازمقايسه او با ديگر اصحاب اجماع در كلام امام(ره) ، توثيق او رانيز در نظر ايشان ثابت دانست، بخصوص با توجه به آنكه عباراتى كه امام(ره) درباره او نقل مى كند، بجز عبارات كشى، تضعيفى رادر برندارد. امام(ره) آورده است: ولم يتعرض النجاشى لمعروف بن خربوذ ولم يوثقه الشيخ والعلامه; وقال الثانى: (روى الكشى فيه مدحا و قدحا) و قال ابن داوود: (وثقته اصح) و هو ظاهر او مشعر بوجود الخلاف فيه. (86) ب) صاحب (اصل) بودن راوى امام(ره) اين حجت را در ادامه بحث اصحاب اجماع آورده و

ص: 6313

بعد ازآن، مفصل ترين بحث رجالى در كتب فقهى ايشان است. (69) اين بحث نيز در نقد دلايل علامه مجلسى و علامه بحرالعلوم طباطبايى براى اثبات وثاقت زيد نرسى آورده شده است كه آنها يكى از دلائل خود را صاحب (اصل) بودن او ذكر كرده اند. عبارت ايشان چنين است:

ص: 6314

و عد النرسى من اصحاب الاصول و تسميه كتابه اصلا، مما يشهد بحسن حاله و اعتبار كتابه. (70) كه اگر اين ضابطه صحيح باشد، در شمار توثيقات عام قرار خواهدگرفت و به وسيله آن، مى توان وثاقت تعداد زيادى از راويان راثابت كرد و شايد به همين جهت باشد كه امام(ره) حساسيت فوق العاده اى نسبت به اين بحث از خود نشان داده و به تفصيل واردآن مى شود. قبل از آنكه به بيان نظر امام(ره) در اين مورد بپردازيم، اين نكته را متذكر مى شويم كه درباره: معناى اصل، فرق آن با كتاب و مصنف، تعداد اصول، اصول اربعماه، صحت اصول، كيفيت ترتيب بندى مباحث اصول، تاريخ اصول، رابطه اصول و روايات كتب اربعه،تعداد اصول موجود، زمان تدوين اصول و نام بعضى از آنها، و... مباحث مختلفى ارائه شده است (71) كه در اينجا ما فقط به بيان نظرامام(ره) مى پردازيم. امام(ره) در اين بحث، ابتدا به ذكر تعريف (اصل) از قول علامه بحرالعلوم طباطبايى پرداخته و سپس به نقد آن اقدام مى كند ودر نهايت، نظر خود را درباره تعريف (اصل)، ارائه مى دهد. تعريف علامه بحرالعلوم از (اصل)، چنين است: الاصل فى اصطلاح المحدثين من اصحابنا بمعنى الكتاب المعتمد الذى لم ينتزع من كتاب آخر، و ليس بمعنى مطلق الكتاب; فانه قديجعل مقابلا له، فيقال: له

ص: 6315

كتاب وله اصل. (72) امام(ره) در نقد اين تعريف مى گويد كه در اين تعريف، دو ادعاشده است كه به وسيله آنها درصدد اثبات وثاقت زيد بر آمده اند.ول آنكه (اصل) به معناى كتاب مورد اعتماد است. دوم آنكه دوم آنكه(اصل)، از كتاب ديگرى گرفته نشده است. اين هر دو ادعا باطل است. ادعاى اول. تنها دليلى كه مى توانيم براى اثبات اين ادعابياوريم، قول شيخ مفيد(ره) است كه (اصول) را در چهارصد عدد،منحصر كرده است. در حالى كه مى دانيم تعداد كتب شيعه، بسيارفراتر از اين است; اما اين دليل نمى تواند در اينجا كارآمدباشد; زيرا تنها اخص بودن (اصل) (از (كتاب» را ثابت مى كند ونه مورد اعتماد بودن آن را. علاوه بر اين، مى توانيم پنج دليل براى رد اين ادعا اقامه كنيم: اول آنكه اگر هدف متقدمان از به كار بردن كلمه (اصل)، جعل اصطلاحى معادل (كتاب معتمد) بوده است، براى اينكه اين هدف عملى شود، لازم بود كه در كتب خود، به معناى اين اصطلاح اشاره مى كردند تا پس از آن، بين متاخران اختلافى پديد نيايد. در حالى كه با زير و رو كردن كتب رجالى متقدمان، در هيچ جا به نشانى از تعريف اين كلمه برنمى خوريم. دوم آنكه با مطالعه كتب رجالى متقدمان به موارد فراوانى برخوردمى كنيم كه

ص: 6316

آنها از كتب راويان مورد اعتماد (همانند اصحاب اجماع)، تعبير به (اصل) نكرده اند; بلكه بيشتر تعبير (كتاب)را به كار برده اند; چنانكه شيخ و نجاشى، از ميان اصحاب اجماع، فقط درباره جميل بن دراج گفته اند كه (له اصل); و بامراجعه به كتاب نجاشى در مى يابيم كه موارد كاربرد اين كلمه در مورد كتب اصحاب ائمه(ع)، از تعداد انگشتان دست، تجاوز نمى كند. و اما شيخ طوسى(ره) هرچند در موارد فراوانى از اين اصطلاح استفاده مى كند;اما نسبت موارد عدم استفاده از آن در مورد كتب بزرگان شاگردان ائمه(ع) مانند نسبت قطره به درياست; چنانكه درنوشته هاى او درباره كتب بسيارى از بزرگان (همانند ابوبصيرليث مرادى، حسن بن على بن فضال، فضاله بن ايوب و ...) (73) فقطبه لغت (كتاب) اكتفا مى كند و از (اصل)، نامى نمى برد. سوم آنكه با پژوهش درباره احوال كسانى كه در كتب رجالى به عنوان صاحب (اصل) معرفى شده اند، به عدم توثيق يا ضعف بسيارى از آنها پى مى بريم كه از آن جمله مى توانيم از حسن بن صالح بن حى، حسن رباطى، سعيد اعرج، على بن ابى حمزه، سفيان بن صالح،احمد بن حسين مفلس، على بن بزرج، شهاب بن عبد ربه، عبدالله بن سليمان، سعدان بن مسلم، زيد زراد، زيد نرسى، ابراهيم بن عمريمانى و ابراهيم بن يحيى

ص: 6317

ياد نماييم. چهارم آنكه در ميان تعابير رجاليان به عباراتى برخورد مى كنيم كه با معتمد بودن (اصل)، منافات دارد; مثل آنكه شيخ طوسى(ره)درباره احمد بن عمر حلال مى گويد: انه كوفى ردى الاصل ثقه. كه اگر اصل به معناى (كتاب معتمد) باشد، عبارت (ردى الاصل) ازتناقض درونى برخوردار مى شود. يا آنكه شيخ درباره عمار ساباطى مى گويد: (اصله معتمد عليه)،كه اگر (اصل) به معناى (كتاب معتمد) باشد، ذكر (معتمد) در اين جمله لغو به حساب مى آيد. پنجم آنكه در ميان عبارات متاخران نيز به مواردى برخورد مى كنيم كه از عدم تلقى آنها از (اصل) به عنوان (كتاب معتمد)حكايت مى كند. به عنوان مثال، مى توانيم عبارت شيخ بهايى در(مشرق الشمسين) را شاهد بياوريم كه درباره اسباب صحت حديث درنزد قدما مى گويد: منها وجوده فى كثير من الاصول الاربعماه المشهوره او تكرره فى اصل او اصلين منها باسانيد مختلفه متعدده، او وجوده فى اصل رجل واحد من اصحاب الاجماع. (74) در حالى كه اگر اصل به معناى كتاب معتمد بود، وجود روايتى تنهادر يك (اصل)، براى حكم به صحت آن، كفايت مى كرد. ادعاى دوم، اين بود كه (اصل،كتابى است كه از كتاب ديگر گرفته نشده باشد) كه در اينجا منظور از كتاب، كتاب مشتمل بر روايات محض است. دليلى كه مى توان بر

ص: 6318

اين ادعا اقامه كرد، آن است كه اصل در لغت به معناى اساس و ريشه و در مقابل كلمه فرع است. بنابراين،بايد به معناى (كتابى) باشد كه كتب ديگر از آن گرفته مى شوند،نه آنكه خود از (كتابى) ديگر گرفته شده باشد. آنچه كه درباره اين مدعا و دليل آن مى توان گفت، اين است كه: اولا اين دليل ادعايى، بدون شاهد است و اصل عدم نقل از معناى لغوى در اينجا جارى نيست. ثانيا اين دليل، اعم از مدعاست; چون طبق اين دليل، اطلاق (اصل)بر كتابى بزرگ مانند (شرائع) كه مشتمل بر كتب كوچكتر مانند(كتاب الطهاره) و (كتاب الصلوه) و ... است، نيز صحيح است. ثالثا طبق اين دليل، اطلاق (اصل) بر كتبى همانند (كتاب التوحيد)و (كتاب الامامه) كه روايات اصول دين و مذهب را در بردارند،صحيح است كه در اينجا اصول دين در مقابل فروع دين است. رابعا طبق اين دليل، اطلاق (اصل) در مقابل (فرع) بر كتب اخبارمحض، در مقابل كتب فروع فقهى مستنبط نيز صحيح است; چنانكه به اين استعمال در عبارات محدثانى چون فيض كاشانى، علامه مجلسى،سيد جزايرى و... برمى خوريم. به عنوان مثال، علامه مجلسى دراول (مرآه العقول) مى گويد: ان الكافى اضبط الاصول و اجمعها. خامسا بر فرض قبول اين مدعاى ايشان، با آن نمى توان وثاقت

ص: 6319

صاحب(اصل) را اثبات نمود، مگر آنكه به مدعاى اول2 ضميمه شود كه بطلان آن را بيان كرديم. (75) پس از آن، امام(ره) دو احتمال درباره كلمه (اصل) مى دهد: اول آنكه (اصل) را حاوى مسائل مربوط به اصول دين و مذهب بدانيم; چنانكه مى گويد: الاصل عباره عن كتاب معد لتدوين ما هو مرتبط باصول الدين اوالمذهب كالامامه والعصمه والبداء والرجعه وبطلان الجبر والتفويض الى غير ذلك من المطالب الكثيره الاصليه التى كان التصنيف فيها متعارفا فى تلك الازمنه، كما يظهر من الفهارس والتراجم; والكتاب اعم منه. (76) و شاهد اين احتمال، آن است كه با مراجعه به كتب فهارس و رجال،به مواردى برخورد مى كنيم كه از بعضى از كتب متكلمان (مانندهشام بن حكم، هشام بن سالم، جميل بن دراج و سعيد بن غزوان) باعنوان (اصل)، ياد شده است. امام(ره)، سپس از اين احتمال عدول كرده، احتمال دوم را اين چنين بيان مى كند كه ما در اينجا با سه اصطلاح سر و كار داريم كه عبارت اند از: كتاب، مصنف و اصل. با مراجعه به عبارات رجاليان درمى يابيم كه (كتاب)، اعم است و (مصنف) و (اصل)، دوقسم از آن به حساب مى آيند كه با هم تقابل دارند. به عنوان مثال، شيخ طوسى درباره ابن غضائرى مى گويد: فانه عمل كتابين: احدهما ذكر فيه

ص: 6320

المصنفات و ال آخر فيه الاصول. و با تفحص و تتبع مى توانيم به اين نتيجه برسيم كه آنها (اصل)را در مورد كتبى به كار مى بردند كه فقط حاوى احاديث است، خواه صاحب آن، خود از امام(ع) شنيده باشد يا اينكه با واسطه نقل كند و خواه از كتاب ديگرى گرفته شده باشد و يا آنكه صاحب(اصل2( ابتدائا به تدوين پرداخته باشد. البته بعيد نيست كه بگوييم استعمال آن، در مواردى كه از كتاب ديگرى گرفته نشده باشد، فراوان است. مصنف نيز كتابى است كه درباره علوم يا موضوعات خاصى مانندتاريخ، ادب، رجال، تفسير، اثبات معراج رجعت و بداء نوشته شده باشد; گرچه ممكن است در راه اين اثبات، از آيات و روايات، بهره فراوان گرفته شده باشد; چنانكه شيخ طوسى درباره ابان بن عثمان مى گويد: و ماعرفت من مصنفاته الا كتابه الذى يجمع المبدا و المبعث والمغازى والوفاه والسقيفه والرده. سپس به بيان طريق خود به اصل او مى پردازد كه از اين عبارات به خوبى مدعاى ما ثابت مى شود. و از اينجا مى توانيم سر عدم اطلاق(اصل) بر كتب روايى طبقه اول اصحاب اجماع و نيز معاصران آنهارا دريابيم; زيرا آنها هنوز شروع به تصنيف نويسى نكرده بودند وكتب آنها فقط شامل روايات بود. بنابراين، داراى دو نوع آثارنبودند تا به وسيله دو كلمه

ص: 6321

(اصل) و (تصنيف) از هم جدا شوند; اما چون افرادى همچون جميل بن دراج و ابان بن عثمان، صاحب تصنيف نيز بودند، لذا در مورد كتب روايى آنها از كلمه (اصل)استفاده شده است. (77) ج) بودن راوى از مشايخ ثقات منظور از مشايخ ثقات، اساتيد روايى بيواسطه يا باواسطه [بسته به اختلاف مبنا]ى عده اى از ثقات (همانند: محمد بن ابى عمير،صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر بزنظى و جز آنها)هستند كه چنين ادعا شده است كه آنها فقط از ثقه نقل روايت مى كنند. بنابراين، اگر روايتى را مرسل نقل كردند، مى توانيم مطمئن باشيم كه در سلسله سند آنها غير ثقه وجود نداشته است. (78) اصل در اين ضابطه، عبارت شيخ طوسى در (عده الاصول) است كه امام(ره) اين چنين آن را نقل مى كند: اذا كان احدالراويين مسندا و ال آخر مرسلا، نظر فى حال المرسل;فان كان ممن يعلم انه لايرسل الا عن ثقه موثوق به، فلا ترجيح لخبر غيره على خبره، ولاجل ذلك سوت الطائفه بين مارواه محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر و غيرهم من الثقات الذين عرضوا بانهم لايروون ولايرسلون الا ممن يوثق به وبين ما يسنده غيرهم، و لذلك عملوا بمراسيلهم اذا انفرد عن روايه غيرهم. (79) در واقع، طبق

ص: 6322

نظر كسانى كه همه مشايخ روايى اصحاب اجماع را به واسطه نقل اصحاب اجماع از آنها توثيق شده مى پندارند، اين قاعده، بخشى از آن قاعده به حساب مى آيد و ضابطه جداگانه اى نيست و آنها حتى مى توانند از عبارت (غيرهم)، استفاده نموده وآن را اشاره به ديگر اصحاب اجماع بگيرند و بدين ترتيب، آن رامنطبق بر اصحاب اجماع به حساب آورند. امام(ره) نيز در ضمن رد اين قول در اصحاب اجماع به نقل اين عبارت مى پردازد و اين قاعده را نيز نمى پذيرد و علت آن راافراد ضعيف و مهمل و مجهولى مى داند كه در فهرست نام مشايخ اين عده قرار دارند. (80) اما در اين ميان، امام(ره) تنها مرسلات ابن ابى عمير را معتبرمى داند; چنانكه مى فرمايد: (و مرسلاته بحكم الصحاح) (81) و دليل آن را قول نجاشى(ره) مى داند كه ضمن اشاره به داستان زندانى شدن ابن ابى عمير به مدت چهار سال و از بين رفتن كتب روايى اوچنين مى گويد: فحدث من حفظه و مما سلف له فى ايدى الناس; فلهذا اصحابنايسكنون الى مراسيله. (82) و علت اين اطمينان اصحاب را اعتماد آنها به اين ذكر مى كند كه ابن ابى عمير، تنها وقتى حديث را مرسل بيان مى كند كه بداندافراد واسطه همگى ثقه بوده اند كه

ص: 6323

نتيجه آن، تنها اعتبارمرسلات اوست (و نه مسنداتش) و نيز در صورتى كه روايت را با حذف واسطه و به صورت مرفوع به امام(ع) نسبت دهد و نه در صورتى كه از واسطه با الفاظى مبهم، همچون (رجل) يا (بعض اصحابنا) يادكند. چنانكه مى فرمايد: ... نعم، صرف ضياع الكتب ليس موجبا لعملهم على مراسيله، لوكان السكون بمعنى العمل والاعتماد و فيه كلام; بل لابد من علمهم اوثقتهم بانه لايرسل الا عن ثقه، و هو يدل على ان مرسلاته فقط مورداعتماد اصحابنا دون غيرها; بل المتيقن منها ما اذا اسقط الواسطه و رفع الحديث الى الامام عليه السلام ، لا ماذكره بلفظ مبهم ك(رجل) او (بعض اصحابنا). (83) چنانكه در جاى ديگر، نقل ابى ابن عمير از يك كتاب را دال براعتبار آن كتاب نمى داند: مجرد نقل ابن ابى عمير كتابا، لايدل على صحته. (84) اما با اين حال، به عباراتى از امام(ره) برخورد مى كنيم كه شيخ ابن ابى عمير بودن را موجب ممدوح بودن راوى مى داند كه البته مرتبه اى پايين تر از وثاقت است; چنانكه درباره محمد بن حمران مى گويد: ... ولوكان [اى محمد بن حمران] ابن اعين يكون ممدوحا لكونه من مشائخ ابن ابى عمير لحديث فى المجلس الثانى من مجالس الصدوق ان محمد بن ابى عمير قال: (حدثنى جماعه من مشائخنا) وعد

ص: 6324

منهم محمد بن حمران. (85) و در عبارت ديگرى، حتى احتمال وثاقت او را نيز داده است: ...او [يكون محمد بن حمران] من آل اعين و هو حسن، لولم يكن ثقه باعتبار عده ابن ابى عمير فى محكى (الامالى) بسند صحيح من مشائخه مع ابان بن عثمان و هشام بن سالم; بل يمكن الاستشهادعلى وثاقته بارسال ابن ابى عمير عنه على هذا الاحتمال. (86) د) بودن راوى از مشايخ اجازه مشايخ اجازه، كسانى هستند كه بزرگانى همانند نجاشى، كلينى،صدوق و شيخ طوسى(ره) از آنها با واسطه يا بى واسطه، اجازه نقل از كتب و اصول را دريافت داشته اند. بعضى از اين مشايخ، در كتب رجالى، توثيق و يا تضعيف نشده اند ودر اين هنگام، اين بحث پيش مى آيد كه: آيا صرف (شيخوخه الاجازه) (شيخ اجازه بودن)، كفايت از توثيق مى نمايد يا خير؟ رجاليان در اين مورد، به گروههاى مختلفى تقسيم شده اند. بعضى به كفايت مطلق قائل اند و بعضى عدم كفايت مطلق را ثابت مى دانند. بعضى نيز معتقد به تفصيل اند بين آنكه مستجيز(اجازه گيرنده) از كسانى باشد كه مقيد به روايت از عدول وثقات بوده اند و به كسانى كه از ضعفا و مجهولان نقل حديث مى كنند، اشكال مى كند كه در اين صورت، شيخ اجازه او توثيق مى شود، و يا چنين نباشد

ص: 6325

كه (شيخوخه الاجازه) باعث توثيق نمى شود. (87) با تفحص در عبارات امام(ره) مى توانيم نوعى تفصيل را در نظرايشان ثابت بدانيم; زيرا از طرفى كليت دلالت (شيخوفه الاجازه)را بر وثاقت، رد مى كند و دليل آن را نداشتن دليل قانع كننده بر اثبات اين مطلب مى داند; چنانكه درباره معلى بن محمد مى گويد: و مجردكونه شيخ الاجازه لايكفى فى الاعتماد; اذ لا دليل مقنع عليه،مع عدم ثبوت كونه شيخا. (88) و در جاى ديگر درباره همو مى گويد: نعم; قد يقال انه شيخ اجازه وهو يغنيه عن التوثيق ولاجله صحح حديثه بعضهم و فيه ان كونه شيخ اجازه غير ثابت وغناء كل شيخ اجازه عن التوثيق ايضا غير ثابت. (89) و از طرف ديگر، تمايل به پذيرش دلالت (شيخوخه الاجازه) بر توثيق نسبت به بعضى از راويان دارد; چنانكه درباره على بن احمد وپدرش، يكى از قرائن وثاقت آنها را از قول فاضل خراسانى،(شيخوفه الاجازه) مى داند، بدون آنكه خود، نقدى بر آن واردكند. عبارت ايشان چنين است: ...وعن الفاضل الخراسانى تصحيح خبرهما فى سنده و جعلهما من مشائخ الاجازه. (90) و نيز درباره حسن بن على الوشاء در ضمن نقل قرائن وثاقت اوچنين مى نگارد: ...بل قد يقال انه من مشائخ الاجازه، فلايحتاج الى التوثيق. (91) البته ممكن است درباره اين دو عبارت، چنين گفته

ص: 6326

شود كه نسبت دادن آنها به ديگران و نيز ذكر آنها در عداد قرائن ديگر، نشانه آن است كه در نظر ايشان نمى توان به شيخ اجازه بودن، به طور مستقل به عنوان يك توثيق عام نگريست. ه)نقل احمد بن محمد بن عيسى احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى از اصحاب امام رضا، امام جوادو امام هادى(ع) است كه بزرگان رجال، او را توثيق نموده اند. (92) به عنوان مثال، نجاشى درباره او مى گويد: ...شيخ القميين و وجههم و فقيههم. (93) گرچه بعضى از رجاليان متاخر در توثيق او به جهت بعضى از تندروى هايش و نيز جهات ديگر توقف مى نمايند. (94) يكى از جهات معروفيت او حساسيت فوق العاده اش در پرهيز از نقل از ضعفاست، به گونه اى كه حتى در بعضى از موارد، راه افراطپيموده و از افرادى همانند حسن بن محبوب (95) و يونس بن عبدالرحمان (96) كه از اصحاب اجماع هستند نيز نقل حديث نمى نموده و بلكه آنها را مذمت كرده است. و نيز بعضى همانند احمدبن محمد بن خالد برقى را كه از افرادضعيف نقل مى كرده اند ، از قم اخراج نموده است. (97) گرچه در همه اين موارد، توبه او از اين تندروى هايش نيز نقل شده است; (98) اما در اينجا نكته مهم اين است

ص: 6327

كه ممكن است براى بعضى اين تصور پديد آيد كه دقت بيش از حد او در نقل روايات ازثقه، موجب آن مى شود كه نقل او از راويان را نوعى توثيق عام نسبت به آنها بدانيم; (99) اما امام(ره) چنين سخنى را نمى پذيردو حتى نقل روايت از سوى او را باعث صحت آن روايت نمى داند. درباره روايتى كه على بى حديد در سند آن واقع شده، چنين مى نويسد: ...مع ضعف سندها بعلى بن حديد و مجرد ان الراوى منه احمد بن محمدبن عيسى; و هوكان يخرج من قم من يروى عن الضعفاء و يعتمدالمراسيل لايوجب وثاقه الراوى، و هو ظاهر، ولاموثقيه الصدور،لاحتمال اتكاله على امر لم يكن عندنا معتمدا عليه. (100)

پى نوشت ها

: 1. الرسائل، امام خمينى(ره)، تذييلات: مجتبى طهرانى، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، 1395ق، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقليد)، ص98. 2. كتاب الطهاره، امام خمينى(ره)، تصحيح: على اكبر مسعودى،چاپخانه مهر، قم، ج1، ص319. 3. كتاب الطهاره، امام خمينى(ره)، مطبعه ال آداب، نجف،1389ق،ج2، ص649. 4. المكاسب المحرمه، امام خمينى(ره)، تذييلات: مجتبى طهرانى،مطبعه مهر، قم، 1381ق، ج6، ص290. 5. كتاب البيع، امام خمينى(ره)، چاپ پنجم، موسسه النشر الاسلامى،قم، 1415ق، ج5، ص402. 6. انوار الهدايه فى التعليقه على الكفايه، امام خمينى(ره)،تحقيق: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، چاپ دوم، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، تهران،1373، ج2،ص443. 7.

ص: 6328

الرسائل (تشتمل على مباحث (اللاضرر) و (الاستصحاب) و (التعادل و الترجيح) و (الاجتهاد والتقليد) و (التقيه»، امام خمينى(ره)، تذييلات: مجتبى طهرانى، موسسه اسماعيليان، قم،1385ق، ج1، ص68. 8. همان، ج2، ص210. 9. كليات فى علم الرجال، جعفر السبحانى، چاپ اول، مركز مديريت حوزه علميه قم،1366 ش، ص46-31; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، محمدعلى على صالح معلم، تقرير بحث شيخ مسلم داورى،چاپ اول، قم،1416ق، ص18 به بعد. 10. الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقليد)، ص98. 11. الرعايه فى علم الدرايه، زين الدين بن على العاملى والشهيدالثانى، تحقيق، عبدالحسين محمد على بقال، چاپ دوم، كتابخانه آيه الله مرعشى نجفى، قم،1413ق، ص386; و براى اطلاع بيشتر ازاين علم، ر.ك: علم طبقات المحدثين، اهميته و فوائده، اسعد سالم تيم، چاپ اول، مكتبه الرشد، رياض، 1415ق. 12. كتاب الطهاره، ج3، ص18. 13. الرسائل، ج2، ص110-109. 14. كتاب الطهاره، ج3، ص269. 15. براى اطلاع بيشتر ر. ك: مجله فقه، ش19و 20، ص207-145 مقاله: (وثوق صدورى، وثوق سندى و ديدگاه ها)، محمد حسن ربانى بيرجندى. 16. كتاب الطهاره، ج3، ص291. 17. كتاب البيع، ج1، ص250. 18. الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص70. 19. كتاب البيع، ج4، ص279. 20. همان، ص36. 21. كتاب البيع، ج2، ص416. 22. كتاب الطهاره، ج3، ص597. 23. كتاب البيع، ج3، ص407. 24. كتاب الطهاره، ج3، ص291. 25. المكاسب المحرمه، ج2،

ص: 6329

ص119. 26. كتاب البيع، ج1، ص250-249. 27. الرسائل، ج1 (رساله فى قاعده لاضرر)، ص26. 28. كتاب البيع، ج2، ص471. 29. المكاسب المحرمه، ج2، ص55. عبارت ايشان چنين است: (فانهابطريقها ال آخر مشتمله على بعض الزيادات المخالف للمذهب كمعصيه الانبياء وغير ذلك). 30. المكاسب المحرمه، ج1، ص147-146. 31. كتاب البيع، ج5، ص354. 32. همان، ج2، ص409. 33. همان، ص416. 34. كليات فى علم الرجال، ص155. 35. همان، ص167-155. 36. اختيار معرفه الرجال، الطوسى، تصحيح: ميرداماد استرآبادى،تحقيق: سيد مهدى رجايى، موسسه آل البيت لاحياء التراث، قم،1404ق، ج2، ص629 (ش623(. عبارت كتاب، چنين است: قال ابو النضرمحمد بن مسعود، قال على بن الحسن: سلام والمثنى بن الوليدوالمثنى بن عبدالسلام كلهم حناطون كوفيون لاباس بهم. 37. كتاب البيع، ج2، ص436. 38. كتاب الطهاره، ج1، ص282. 39. همان، ج3، ص112. 40. المكاسب المحرمه، ج1، ص212. 41. اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص497-491. 42. المكاسب المحرمه، ج2، ص55. 43. همان. 44. كتاب الطهاره، ج1، ص46-45. 45. همان، ص46. 46. همان، ص147. 47. همان، ج2، ص16. 48. كتاب البيع، ج2، ص476. 49. براى اطلاع از گوشه اى از اين اقوال ر.ك: الرواشح السماويه،ميرداماد، ص45 (الراشحه الثالثه); مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج3، چاپ سنگى، ص757 (نقل از: كليات فى علم الرجال،ص173( اصحاب الاجماع و ثلاثون من فطاحل العلماء، چاپ

ص: 6330

اول، موسسه الامام الحسين(ع)، للتبليغ والارشاد،1413ق; كليات فى علم الرجال، ص173; بحوث فى علم الرجال، محمد آصف محسنى، چاپ دوم،مطبعه سيد الشهداء، قم، 1362، ص77; فصلنامه علوم حديث، ش6، ص55مقاله (اصحاب اجماع)، ناصر باقرى بيدهندى; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص398-385. 50. اختيار معرفه الرجال، ج2، ص507 (ش431(. در بعضى از نسخ به جاى (اجمعت)، (اجتمعت) آمده است. 51. همان، ص673 (ش705(. 52. همان، ص830 و 831 (ش1050(. 53. كتاب الطهاره، ج3، ص258-244. 54. همان، ص241 و 242. 55. همان، ص244. 56. مستدرك الوسائل، ج3، ص757 (نقل از: كليات فى علم الرجال،ص201 به بعد). 57. كتاب الطهاره، ج3، ص248-245. 58. همان، ص253-248. 59. همان، ص258-248. 60. همان، ص255. 61. كتاب البيع، ج2، ص293. امام(ره) از اين روايت، از آنجا كه مشتمل بر حكم خريد و فروش پشته هاى نى است، با عنوان (صحيحه الاطنان) (اطنان: پشته هيزم و نى و...) ياد مى كند كه بامراجعه به سند، به نام بريد بن معاويه برخورد مى كنيم( براى اطلاع از سند و محتواى روايت، ر.ك: وسائل الشيعه، ج12، ص272،ابواب عقد البيع). 62. المكاسب المحرمه، ج2، ص276. 63. كتاب الطهاره، ج2، ص8; كتاب الخلل فى الصلوه، ص227. 64. الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284; كتاب الطهاره، ج3،ص25. 65. الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص285 و 301. 66. جامع الرواه،

ص: 6331

ج1، ص473. 67. همان، ص12. 68. كتاب الطهاره، ج3، ص257 و 258. 69. همان، ج3، ص268 258. 70. همان، ص242. 71. براى اطلاع از اين مباحث، ر.ك: الذريعه الى تصانيف الشيعه،آقا بزرگ تهرانى، چاپ سوم، دارالاضواء، بيروت،1403ق، ج2، ص123(ذيل كلمه (اصل»; دائره المعارف الاسلاميه الشيعيه الكبرى، سيدحسن امين، بيروت،1973م، ج2، ص33، مقاله: (الاصول اربعماه)،السيد محمدحسين الحسينى الجلالى; فصلنامه علوم حديث، ش6، ص187،مقاله: (پژوهشى درباره اصول اربعماه)، سهيلا جلالى; بحوث فى علم الرجال، ص168 165; الرواشح السماويه، ص98 (راشحه29(. 72. كتاب الطهاره، ج3، ص242 و 258; و نيز ر. ك: رجال السيدمهدى بحرالعلوم (الفوائد الرجاليه)، چاپ اول، مكتبه الصادق،تهران،1363، ج2، ص367 (نقل از فصلنامه علوم حديث، ش6، ص188،مقاله: (پژوهشى درباره اصول اربعماه)، سهيلا جلالى). 73. امام(ره) در اينجا 28 نفر از بزرگان اصحاب ائمه(ع) را نام مى برد (ر.ك: كتاب الطهاره، ج3، ص259 و 260(. 74. كتاب الطهاره، ج3، ص261-258 (با تلخيص و تصرف). 75. همان، ص264-262 (با تلخيص و تصرف). 76. همان، ص264. 77. همان، ص268-265 (با تلخيص و تصرف). 78. براى اطلاع بيشتر از اين ضابطه، ر.ك: مشائخ الثقات، غلامرضاعرفانيان، چاپ دوم، المطبعه العلميه، قم،1409ق; معجم الثقات،ابوطالب تجليل تبريزى، ص197-153 (نقل از: كليات فى علم الرجال،ص213(; كليات فى علم الرجال، ص286; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص442-399. در اين كتاب، فهرست

ص: 6332

نام767 نفربه عنوان (مشايخ الثقات) ذكر شده است (ص442-425(. 79 . كتاب الطهاره، ج3، ص252. 80 . همان، ص252-284. 81 . المكاسب المحرمه، ج1، ص248. 82 . كتاب الطهاره، ج3، ص256. 83 . همان جا. 84 . المكاسب المحرمه، ج1، ص77. 85 . كتاب الطهاره، ج2، ص220-219. 86 . المكاسب المحرمه، ج1، ص248. 87 . براى اطلاع از اين بحث و اقوال در آن، ر.ك: الرواشح السماويه، ص107104 (راشحه33(; بحوث فى علم الرجال، ص94-91; كليات فى علم الرجال، ص336-329; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص482-479. 88 . المكاسب المحرمه، ج1، ص238. 89 . كتاب الطهاره، ج2، ص218. 90 . همان، ج3، ص114. 91 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقليد)، ص114. 92 . به عنوان مثال، ر.ك: جامع الرواه، محمد بن على الاردبيلى،كتابخانه آيه الله مرعشى، قم،1403ق، ج1، ص69; و نيز ديگر كتب رجالى، ذيل نام او. 93 . رجالى النجاشى، ص82 (ش198(. 94 . الفوائد

ص: 6333

الرجاليه، محمد اسماعيل مازندرانى خواجويى(م1173(، تحقيق: سيد مهدى رجايى، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372، ص265264. 95 . اختيار معرفه الرجال، ج1، ص799 ( ش989(. 96 . الفوائد الرجاليه، ص264. 97 . براى اطلاع بيشتر، ر. ك: اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص463-460. البته مولف، اين توثيق عام را نمى پذيرد. 98 . همان، ص265. 99 . اختيار معرفه الرجال، ج1، ص799 (ش989(. نويسنده، توبه اورا نسبت به ابن محبوب نقل مى كند; و نيز ر.ك: الفوائدالرجاليه، ص265-264 كه توبه او را نسبت به اعمالى كه درباره يونس و احمد بن محمد بن خالد برقى انجام داد، نقل مى كند. 100 . كتاب الطهاره، ج3، ص422. ر

ص: 6334

مبانى رجالى امام خمينى(ره) قسمت دوم

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 نعمت الله صفرى فروشانى و) مرسلات شيخ صدوق قبل از آنكه درباره ارتباط مرسلات صدوق و توثيقات عام بحث كنيم،مناسب است كه نظر امام(ره) را درباره شخصيت رجالى صدوق ومقدار اعتبار اقوال او ذكر كنيم; زيرا يكى از مباحث اصلى علم رجال، بحث و بررسى درباب رجاليان و نيز مقدار اعتبار اقوال هريك از آنها بخصوص در هنگام تعارض با اقوال ديگران است. با آنكه مشيخه صدوق، جزو مصادر اوليه كتب رجال معرفى شده است;اما در علم رجال، توجه كمترى نسبت به اقوال او ابراز مى شود.با تفحص در عبارات امام(ره) به عنايت فوق العاده ايشان به اقوال رجالى شيخ صدوق پى مى بريم. در اين مورد، به عنوان مثال، مى توانيم ديدگاه امام(ره) را نسبت به مرسلات صدوق، ذكركنيم كه ايشان نيز مانند بسيارى از رجاليان و فقها، مرسلات شيخ صدوق را به دو دسته تقسيم مى كند: قسم اول، آن است كه صدوق به طور جزم و قطع، خبرى را به معصوم(ع) نسبت دهد كه اين قسم را معتبر مى داند. قسم دوم، آن است كه خبر را به گونه اى غير جزمى و با عباراتى همچون (روى عنه) بياورد كه اين قسم را معتبر نمى داند. عبارت ايشان در مبحث ولايت فقيه و در هنگام بحث از

ص: 6335

حديث (اللهم ارحم خلفائى) چنين است: فهى روايه معتمده لكثره طرقها; بل لو كانت مرسله، لكانت من مراسيل الصدوق التى لاتقر عن مراسيل مثل ابن ابى عمير. فان مرسلات الصدوق على قسمين: احدهما ما ارسل و نسب الى المعصوم(ع)بنحو الجزم، كقوله (قال اميرالمؤمنين عليه السلام كذا). وثانيهما ما قال (روى عنه عليه السلام ) مثلا و القسم الاول من المراسيل المعتمده المقبوله. (101) ايشان در موارد ديگر نيز به قسم اول مرسلات صدوق اشاره كرده وآنها را معتبر دانسته است. (102) علت اعتماد امام(ره) به اين گونه مرسلات شيخ صدوق، آن است كه نقل اين چنينى صدوق، دلالت بر اعتماد او بر خبر مى كند كه اين اعتماد يا به جهت وثاقت راويان و يا به علت قيام قرائن دلالت كننده بر صحت خبر در نزد او بوده است. (103) اشكالى كه در اين هنگام پيش مى آيد، آن است كه ممكن است توثيق يا تصحيح صدوق، ناشى از اجتهاد او باشد كه براى ديگران، حجت نيست; اما امام(ره) به اين اشكال، چنين پاسخ مى دهد كه باتوجه به مشى صدوق، اين نكته روشن است كه او اهل اجتهاد متعارف نبوده و بنابراين، مى توانيم اطمينان پيدا كنيم كه توثيق وتصحيح او، ناشى از قرائنى آشكار بوده است كه اگر به ما نيز مى رسيد، آن خبر را حجت مى دانستيم. عبارت امام(ره)

ص: 6336

در اين مورد،چنين است: و توهم ان جزمه (اى الصدوق ره ) باجتهاده لايفيد لنا ولعل القرائن التى عنده لاتفيدنا الجزم فى غير محله، لان الظاهر من مسلكه انه لم يكن اهل الاجتهادات المتعارفه عن الاصوليين سيماالمتاخرين منهم; فالقرائن التى عنده لا محاله تكون قرائن ظاهره توجب الاطمئنان لنا ايضا. (104) نكته جالب در اين عبارات كه ناشى از اعتماد فوق العاده امام(ره) به اين گونه مرسلات صدوق است، عبارت پايانى اوست كه رد اين چنين رواياتى را مساوى با جرئت بر مولا و رد روايات اودانسته است; چنانكه مى فرمايد: وكيف كان رد تلك المرسلات جرئه على المولى؟ (105) به دليل همين اجتهادات است كه امام(ره) بين مرسلات صدوق و مرسلات شيخ مفيد (م413ق)، حتى اگر از نوع دوم باشد، تفاوت گذاشته ومرسلات دومى را قبول نمى نمايد; چنانكه مى فرمايد: ... بل الظاهر ان ارسال المفيد جزما غير ارسال الصدوق كذلك;حيث لانستبعد الاعتماد على مرسلاته [اى الصدوق]; لاان المفيد كان من اهل النظر والاجتهاد، و لعل انتسابه جزما مبنى على اجتهاده بخلاف طريقه الصدوق وابيه. وكيف كان ليست المرسله معتمده. (106) مثال ديگر كه اعتماد فوق العاده امام(ره) به صدوق را مى رساند،آن است كه ايشان در مقام تعارض تضعيف شيخ صدوق با توثيق رجالى مشهور، يعنى نجاشى، تمايل بيشترى به پذيرش تضعيف صدوق دارد ويا لااقل به

ص: 6337

جهت تضعيف او، دچار نوعى توقف مى شود; چنانكه درباره محمد بن اسحاق مى گويد: ... ومحمد بن اسحاق و ان وثقه النجاشى، لكن العلامه توقف فيه،لما نقل عن الصدوق من انه واقفى; و يظهر من محكى كلام ابن داوودايضا التوقف. ولقد تصدى بعضهم لاثبات عدم كونه واقفيا. فكيف كان فهو اما واقفى ثقه او امامى كذلك. با اين حال، در پايان بحث، با تاكيد بر خبرويت صدوق در رجال،چنين مى نويسد: ... ولهذا، ففى نفسى شىء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفى بقول الصدوق الذى هو اخبر من متاخرى اصحابنا بحال الرجال. (107) و در جاى ديگرى درباره تضعيف حسن بن حسين لولوى، از سوى صدوق وتوثيق وى از سوى نجاشى چنين مى آورد: وقول الصدوق فيه ما قال لا يقصر عن قول النجاشى لو لم يقدم عليه. (108) آنچه كه بحث مرسلات صدوق را با توثيقات عام پيوند مى دهد، اين است كه: اگر در تاليفات ديگر صدوق و يا از طرق ديگر توانستيم سلسله سند مرسلات نوع دوم صدوق را به دست آوريم، آيا مى توانيم از نحوه ارسال صدوق به عنوان توثيقى از سوى او نسبت به افرادسلسله سند استفاده نماييم؟ امام(ره) اين مسئله را به صورت يك احتمال عقلايى مطرح مى كند;اما به صورت قطعى آن را نمى پذيرد; زيرا در اينجا احتمال

ص: 6338

قوى ديگرى نيز وجود دارد و آن تصحيح از راه قرائن است; چنانكه دريكى از عبارات خود مى گويد: ... لكان قوله ذلك [اى الارسال بنحو الجزم] دليلا على جزمه بصدورالروايه من القرائن، لولم يكن توثيقا للنهدى [محمد بن حمران]الواقع فى رجال الحديث. (109) و در جاى ديگر مى گويد: بل المناقشه فى مرسله الصدوق ايضا لاتخلو من اشكال بعد انتساب الروايه جزما الى الصادق عليه السلام ، و هو غير ممكن من مثل الصدوق الا مع وثاقه رواتها او محفوفيتها بقرائن توجب جزمه بالصدور; فيمكن ان يجعل ذلك منه توثيقا منه للرجلين. (110) ز) سكوت ابن غضائرى درباره راوى احمد بن حسين بن عبيدالله بن ابراهيم غضائرى، معروف به ابن غضائرى، يكى از رجاليان بزرگ شيعه بوده كه در نيمه دوم قرن چهارم و اوائل نيمه اول قرن پنجم مى زيسته است. او معاصرنجاشى و شيخ طوسى(ره) بوده، بلكه نظر امام(ره) آن است كه گونه اى شيخوخت و تقدم، نسبت به شيخ داشته است. (111) ابن غضائرى، كتب متعددى در علم رجال شيعه و درباره كتب ومصنفات و اصول آنها داشته است كه همگى بجز (كتاب الضعفاء) ازبين رفته است. از اين كتاب او هم تنها اقوال پراكنده اى در كتب رجالى باقى مانده و نسخه هاى خطى يى نيز كه به گردآورى اقوال او اختصاص يافته اند، در

ص: 6339

كتابخانه هاى مختلف، موجود است. (112) آنچه كه ابن غضائرى را مشهور نموده، سختگيرى او نسبت به رجال حديث است، به گونه اى كه بسيارى از روات و حتى راويان مشهور،از تيغ او در امان نمانده اند و به همين جهت، در ميان بعضى ازرجاليان، چنين مشهور شده كه تضعيفات او اعتبارى ندارد; اماتوثيقات او بسيار معتبر است. (113) در اين ميان، آنچه اهميت دارد، اين است كه: آيا با توجه به سختگيرى ابن غضائرى مى توانيم از سكوت او و وارد نكردن جرح برراوى، به عنوان يك توثيق عام از سوى او استفاده نماييم ياخير؟ از عبارات امام(ره) كه راههاى توثيق زيد نرسى را از قول علامه بحرالعلوم نقل مى كند، چنين برمى آيد كه تلقى او از سكوت ابن غضائرى، يك توثيق عام بوده است; چنانكه مى گويد: ...وثالثه بسكوت ابن الغضائرى عن الطعن فيه [اى فى حديث زيدالنرسى]، مع طعنه فى جمله من المشائخ واجلاء الاصحاب، حتى قيل:(السالم من رجال الحديث، من سلم منه)... ولولا ان هذا الاصل من الاصول المتلقاه بالقبول بين الطائفه، لما سلم من طعنه و من غمزه على ماجرت به عادته فى كتابه الموضوع لهذا الغرض. (114) كه منظور از (كتابه...) در اين عبارت، همان (كتاب الضعفاء)است. اما امام(ره) اين مطلب را نمى پذيرد و علت آن را عدم دلالت سكوت بر

ص: 6340

توثيق مى داند; زيرا ممكن است كه علل ديگرى همچون عدم اطلاع ابن غضائرى، علت سكوت او باشد كه در اين صورت، زيد در نزد ابن غضائرى مجهول الحال مى شود. چنانكه مى فرمايد: ... واما ما تشبث به ثالثا لاصلاح حال زيد بعدم طعن ابن الغضائرى عليه، ففيه ما لايخفى...; واما سكوته فلا يدل على شىء; ولعله لم يطلع على طعن فيه وكان عنده من المجاهيل وهو لا يكفى فى الاعتماد عليه. (115) با اينكه اين جواب، پاسخ متينى به نظر مى رسد; اما بايد توجه داشت كه دو سؤال و اثبات دو مطلب بر آن تقدم رتبى دارند: آياابن غضائرى در (كتاب الضعفاء) درصدد استقصاى تمام تضعيف شدگان بوده يا آنكه تنها قصد ذكر بعضى از آنها را داشته است؟ و آياتمام تضعيفات ابن غضائرى به ما رسيده است يا خير؟ آنچه كه ما را وادار مى كند كه به اين دو سؤال و يا لااقل سؤال دوم پاسخ منفى بدهيم، آن است كه اولا در اقوال منقول از (كتاب الضعفاء)، سخنى درباره بعضى از راويانى كه از سوى همه رجاليان تضعيف گشته اند (و به اصطلاح، ضعف آنها مسلم است)، نمى يابيم كه از اين باب، مى توانيم افرادى همچون مغيره بن سعيد بجلى،بيان بن سمعان تميمى، ابوالخطاب محمد بن مقلاص، بشار شعيرى،ابوجعفر محمد بن على شلمغانى و... را براى مثال

ص: 6341

بياوريم. (116) فصل چهارم: كتب در اين فصل به كتب روايى يا كتابهاى مشتمل بر روايات، اشاره مى شود كه امكان استناد به آنها در فقه وجود دارد و نيز درعبارات امام(ره) نظرى درباره آنها ابراز شده است. ترتيب بندى كتب، تا حد امكان، تاريخى است; يعنى براساس تاريخ حيات مولفان آنها و يا كسانى كه اين كتب به آنها منتسب شده،آمده اند. ثانيا با استقصاى موارد تضعيف شده در (كتاب الضعفاء) به عددى در حدود يكصدوشصت نفر مى رسيم، در حالى كه با مراجعه به كتب رجالى، همانند (رجال ابن داوود) و (خلاصه الاقوال) علامه حلى كه متكفل ذكر نام ضعفا شده اند، در مى يابيم كه اين عدد، نسبت به افراد تضعيف شده موجود در اين كتابها بسيار ناچيز است. (117) 1و2 نهج البلاغه و صحيفه سجاديه نظر امام(ره) درباره اين دو كتاب، آن است كه گرچه علو مضمون وفصاحت و بلاغت بسيارى از فقرات اين دو كتاب، موجب وثوق به صدورآنها مى شود; اما اين امر، در تمام فقرات جارى نيست وبنابراين، نمى توان همه فقرات آنها را داراى حجت فقهى دانست ودر فقه به آنها استدلال كرد. حضرت امام(ره) در اين باره مى نويسد: ... فابواب المناقشه فى الاسناد والدلاله فى كثير منها [اى الروايات] مفتوحه، حتى فى (الصحيفه المباركه السجاديه)، فان سندها ضعيف و علو مضمونها

ص: 6342

و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحووثوق على صدورها، لكن لاتوجبه فى جميع فقراتها واحده بعد واحده، حتى تكون حجه يستدل بها فى الفقه، و تلقى اصحابنااياها بالقبول كتلقيهم (نهج البلاغه) به، لو ثبت فى الفقه ايضا، انما هو على نحو الاجمال، و هو غير ثابت فى جميع الفقرات. (118) 3. اصل زيد نرسى زيد نرسى، يكى از اصحاب امام صادق و امام كاظم(ع) است (119) كه دركتب رجالى مورد توثيق و تضعيف قرار نگرفته است. لذا در وثاقت او و اعتبار اصلش بين رجاليان و به تبع آنها فقها، اختلاف رخ داده است و از آنجا كه توثيق خاصى درباره او وارد نشده، بعضى براى اثبات وثاقت او دست به دامان قرائن و دلائل ديگرى گشته اند. از جمله، علامه طباطبايى(بحرالعلوم) و علامه مجلسى(ره)همين طريق را پيموده اند و امام(ره)، چهار دليل از قول آنهابراى اثبات وثاقت زيد نرسى و صحت اصل او از قرار زير نقل مى كند: 1. نقل يكى از اصحاب اجماع (يعنى محمد بن ابى عمير) از او، 2. داشتن (اصل)، 3. سكوت ابن غضائرى درباره او، 4. نقل روايات او در كتب اربعه.120 آن گاه امام(ره) وارد نقد و رد اين دلائل مى شود و در اين راه،بحثهاى مبسوطى همچون بحث (اصحاب اجماع) و (اصل) را مى گشايد. به نقد و

ص: 6343

رد سه دليل اول، در بيان امام(ره) در فصل قبل پرداخته شد (121) و اكنون فقط به رد دليل چهارم مى پردازيم. نظر ايشان در مقام رد دليل چهارم، چنين است كه با مراجعه به كتب اربعه، در مى يابيم كه تنها دو يا سه روايت از او در اين كتب نقل شده است و همين، خود، شبهه برانگيز است و نه تنها موجب وثاقت او نمى شود; بلكه اسباب سوء ظن به او را فراهم مى آورد;زيرا اين احتمال تقويت مى شود كه (اصل) او مورد اعتماد صاحبان كتب اربعه نبوده و صحت اين دو يا سه روايت، از راههاى ديگرى براى آنها ثابت شده است. امام(ره) مى فرمايد: واما ما تشبث [اى العلامه بحرالعلوم الطباطبائى] به رابعا من عدم خلو الكتب الاربعه من اخبار اصل النرسى، فهو عجيب منه;فانه لولا هذا الامر فى سلب الوثوق عن اصله لكان كافيا; لان اقتصار المشائخ الثلاثه من روايات اصله على حديثين او ثلاث احاديث دليل على عدم اعتمادهم باصله من حيث هو اصله او من حيث روايه ابن ابى عمير عنه، فكانت لما نقلوا منه خصوصيه خارجيه،والا فلاى عله تركوا جميع اصله واقتصروا على روايتين منه، مع كون الاصل عندهم وبمراى و منظرهم. بل لو ثبت ان كتابا كان عندهم، فتركوا الروايه عنه الا واحدا اواثنين مثلا، صار ذلك موجبا لعدم الاكتفاء بتوثيق

ص: 6344

اصحاب الرجال صاحبه فى جواز الاخذ بالكتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع اليدعن كتاب النرسى جزما، بل تركهم الروايه عنه 4. اصل زيد زراد مع كون الراوى عنه ابن ابى عمير، دليل على عدم تماميه ما قيل فى شان ابن ابى عمير من انه لايروى الا عن ثقه. تامل! (122) زيد زراد نيز يكى ديگر از صاحبان (اصل) و از اصحاب امام صادق(ع) است (123) كه توثيقى درباره او وارد نشده است. امام(ره) نيز اين اصل را همانند اصل نرسى (و تقريبا به علت همان اشكالات)، معتبر نمى داند و دو اشكال تازه اى كه در اينجامطرح مى نمايد، يكى عدم وصول اين (اصل) به مجلسى(ره) با سندصحيح است; زيرا در سلسله سند او فردى به نام منصور بن حسن آبى وجود دارد كه مجهول است; و دوم آنكه گفته شده است كه اين(اصل)، مشتمل بر مسائل مخالف مذهب شيعه است. عبارت ايشان چنين است: و مما ذكرنا فى حال اصل النرسى، يظهر الكلام فى اصل زيد الزراد;فانهما مشتركان غالبا فيما ذكر. هذا كله مع عدم وصول النسخه التى عند المحدث المجلسى اليه بسند يمكن الاتكال عليه، لجهاله منصور بن الحسن ال آبى الذى كانت النسخه بخطه مورخه باربع وسبعين و ثلاثماه، و هو غير منصور بن الحسين الابى الذى ترجمه منتجب الدين و قال: (فاضل عالم فقيه وله نظم

ص: 6345

حسن قرا على شيخنا المحقق ابى جعفر الطوسى)، لتاخره عن كتابه النسخه عصرابناء على ما ترجمه، و ان صرح بعض بانه معاصر الصاحب بن عبادمضافا الى اختلافهما فى الاب. هذا مع عدم ثبوت وثاقه الثانى ايضا، و عدم كفايه ما قال منتجب الدين فيها، هذا مع ما حكى من اشتمال اصله على المناكير و ما يخالف المذهب. تامل! (124) 5. مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه كتاب (مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه)، گرچه به عنوان يكى ازمصادر (وسائل الشيعه) از آن استفاده نشده است; اما صاحبان(بحارالانوار) و (مستدرك الوسائل)، از آن به عنوان يكى ازمصادر خود استفاده كرده اند. با اين حال، علامه مجلسى درباره آن چنين مى گويد: و كتاب (مصباح الشريعه) فيه بعض ما يريب اللبيب الماهر واسلوبه لايشبه سائر كلمات الائمه وآثارهم. (125) اما در مقابل، ميرزاى نورى در (مستدرك الوسائل)، از اعتبار آن دفاع مى كند. (126) اين كتاب به امام صادق(ع) نسبت داده شده است وحاوى رواياتى است كه از سوى بعضى از بزرگان، مانند شهيدثانى،مورد اعتماد واقع شده است; اما بعضى به علت منتهى شدن سند كتاب به بعضى از صوفيان و نيز اشتمال كتاب بر امور منكرى كه مخالف با متواترات است، اين نسبت را مردود دانسته اند. (127) امام(ره) نيز اين كتاب را معتبر نمى داند; بلكه در روايت بودن آن، شك مى

ص: 6346

كند و احتمال پديد آمدن آن به وسيله بعضى از اهل علم و حال را بعيد نمى داند و مى نويسد: ... واما روايه (مصباح الشريعه)... فلا تصلح للاستناد اليها لعدم ثبوت كونها روايه، فضلا عن اعتبارها، بل لايبعد ان يكون كتابه من استنباط بعض اهل العلم والحال و من انشائاته. هذا كله مع الغض عن اسناد الروايات والقرائن القائمه فى متونها; و الافابواب المناقشه فى الاسناد والدلاله فى كثير منها مفتوحه. (128) 6. فقه الرضا(ع) بعضى اين كتاب را منتسب به امام رضا(ع) دانسته اند و برخى ديگر، در اين انتساب شك كرده، آن را از افرادى همچون جعفر بن بشير يا پدر شيخ صدوق يا يكى از فرزندان ائمه(ع) و يا از محمدبن على شلمغانى دانسته اند. (129) اين كتاب نيز به عنوان مصدر از سوى صاحب (وسائل الشيعه)استفاده نشده است; اما علامه مجلسى و ميرزاى نورى(ره) به آن اعتماد كرده اند و علامه مجلسى(ره) درباره آن مى گويد: ... واكثر عباراته موافق لما يذكره الصدوق ابو جعفر بن بابويه فى (كتاب من لايحضره الفقيه) من غير سند و ما يذكره والده فى رسالته اليه، و كثير من الاحكام التى ذكرها اصحابنا ولا يعلم مستندها مذكوره فيه. (130) نظر ميرزاى نورى آن است كه كتاب، مشتمل بر دوبخش است كه بخش اول آن، شامل روايات امام رضا(ع) و بخش

ص: 6347

دوم از (النوادر) محمدبن احمد بن عيسى است. (131) امام(ره) در موارد مختلفى هنگام برخورد با اين كتاب، عدم اعتبار آن را متذكر مى شود (132) و آن را تاليف يكى از علما مى داند كه ضمن نقل روايات، اجتهادات خود را نيز آورده است و به وسيله مضمون روايات، فتواى خود را ذكر مى كند. چنانكه در(الرسائل) مى گويد: ... و المظنون كون هذا الكتاب من تصنيف بعض العلماء المطلع على الاحاديث، و قد جمع بين شتات الاخبار باجتهاده و روى مضمونهاكما يظهر للمتدبر فيه. (133) و در كتاب ديگر خود، هنگام بررسى يك مسئله خاص، ميان عباراتى از (فقه الرضا(ع» كه با لفظ (روى) و بدون آن به كار رفته،تفاوت قائل مى شود: واما الفقه الرضوى، فلا ينبغى الاشكال فى انه ليس من تصنيفات الرضا(ع) كما لايخفى على من رابعه و تدبر فى تعبيراته، بل هوعلى ما يظهر منه تصنيف عالم ذى القريحه المستقيمه، و هو مشتمل على روايات مرسله و فتاوى من صاحبه; و ما حكى عنه فى المقام[اى خيار العيب] بلفظ (روى) يكون مضمونه قريبا من سائرالروايات سيما مرسله جميل; و ما حكى عنه بلا لفظه (روى) يكون على الظاهر من فتوى صاحبه موافقا للمشهور وليس روايه. (134) 6. تفسير عياشى اين تفسير، منسوب به محمد بن مسعود بن محمد بن عياش سمرقندى،معروف به

ص: 6348

عياشى است كه از اساتيد محمد بن عمر بن عبدالعزيز(معروف به كشى) بوده و از سوى رجاليان، توثيق شده است. (135) اين كتاب كه حاوى تفسير آيات قرآن به وسيله روايات بوده است،معمولا از سوى علماى شيعه با ديده قبول نگريسته شده است;چنانكه صاحب (وسائل) نيز آن را يكى از مصادر خود قرار داده است و مى گويد كه تنها نيمه اول آن به دست ما رسيده است كه درآن، بعضى از نسخه نويسان، اسناد روايات را حذف كرده و تنها بريك راوى اعتماد نموده اند. (136) نظر امام(ره) درباره اين كتاب، آن است كه كتابى معتبر بوده;اما با سند صحيح به دست ما نرسيده است. ايشان مى فرمايد: ... فان العياشى و ان كان ثقه... ، لكن ليس لنا طريق صحيح الى تفسيره... ولم يذكر صاحب (الوسائل) طريقه اليه الا ان يدعى الاطمئنان و الوثوق بكون ما عن تفسيره منه. والعلم عندالله! (137) 8. تحف العقول عن آل الرسول(ص) اين كتاب، از آن حسن بن على بن شعبه از قدماى معاصر با شيخ صدوق (م381ق) بوده كه از سوى رجاليان متقدم، تصريحى در توثيق او نرسيده است; گرچه متاخران، همانند شيخ حر عاملى و صاحب(رياض العلماء)، ستايش فراوانى از او نموده اند. بعضى از علماى شيعه، به جهت ارسال روايات اين كتاب، آن رامعتبر

ص: 6349

ندانسته اند; (138) اما صاحب (وسائل الشيعه) از آن به عنوان مصدرى از مصادر معتبر كتاب خود استفاده مى كند. (139) همين مطلب، باعث نوعى اعتماد از سوى امام(ره) بر اين كتاب شده است;چنانكه در بحث ولايت فقيه و در ضمن بررسى روايت (مجارى الامور والاحكام على ايدى العلماء...) كه از اين كتاب نقل شده، مى گويد: ... وهى و ان كانت مرسله، لكن اعتمد على الكتاب [اى (تحف العقول)] صاحب (الوسائل) و متنها موافق للاعتبار و النقل. (140) 9. كتاب من لايحضره الفقيه اين كتاب، يكى از كتب اربعه روايى شيعه است كه اعتبار آن،بحثهاى فراوانى را ميان علماى شيعه و بخصوص بين اخباريان واصوليان ايجاد كرده است. يكى از دلائل عمده موافقان با اعتبار اين كتاب، گواهى شيخ صدوق در آغاز كتاب است كه شهادت به صحت همه محتويات كتاب داده وآنها را حجتى بين خود و خدايش دانسته و مى گويد: ... ولم اقصد فيه قصد المصنفين فى ايراد جميع ما رووه; بل قصدت الى ايراد ما افتى به و احكم بصحته، واعتقد فيه انه حجه فيمابينى و بين ربى. (141) امام(ره) در بعضى از موارد، به اين ضمانت شيخ صدوق(ره) اشاره مى كند; (142) اما نظر ايشان بر آن است كه شيخ صدوق به اين عهدخود، وفا نكرده است. البته ايشان اين را كه

ص: 6350

صدوق در همان اوائل كتاب از اين عهد عدول كرده باشد، بعيد مى داند.امام(ره) پس از نقل عبارت فوق از قول صدوق، چنين مى نگارد: ... و هو و ان لم يف بهذا العهد فى كتابه، كما يظهر للمراجع به، لكن رجوعه عنه فى اول الكتاب فى غايه البعد. (143) 10. المقنع المقنع، يكى ديگر از كتب شيخ صدوق(ره) است كه در اعتبار آن،اختلاف واقع شده است. اين كتاب، شامل دو بخش است: بخش اول، رواياتى است كه شيخ صدوق(ره) نقل كرده و چنانكه خودمى گويد، به عللى چون امكان حمل كتاب، سخت نبودن حفظ روايات وملول نشدن خواننده، سلسله اسناد آن را حذف نموده است. بخش دوم، نامه پدر صدوق به اوست كه آن نيز شامل رواياتى است;اما حذف اسناد آن، توسط پدر شيخ صدوق انجام شده است، نه خوداو. (144) عمده دليلى كه براى صحت اين كتاب ذكر شده، عبارت شيخ صدوق دراول كتاب است كه امام(ره) اين چنين به نقل آن مى پردازد: ... انى صنفت كتابى هذا و سميت الكتاب (المقنع) لقنوع من يقروه بما فيه; و حذفت الاسناد منه لئلا يثقل حمله ولا يصعب حفظه ولايمله قاريه، اذ كان ما ابينه فيه فى الكتب الاصوليه موجودابينا عن المشائخ العلماء الفقهاء الثقات رحمهم الله(انتهى). (145) كه البته ظاهر، آن

ص: 6351

است كه اين شهادت، تنها شامل بخش اول كتاب او مى شود و نه بخش دوم، يعنى نامه پدرش. (146) نظر امام(ره) بر اين است كه از اين عبارت، نمى توان توثيق تمام افراد سلسله اسناد محذوف را اثبات كرد; زيرا در اين عبارت، دواحتمال وجود دارد: احتمال اول آنكه صدوق درصدد گواهى دادن اين مطلب است كه خود،روايات كتابش را در كتب اصول روايى اصحاب ديده است; نيز درصددتوثيق صاحبان اين كتب است. طبق اين احتمال، روايات (المقنع)،در صورت قبول توثيق يك عادل، صحيح است. احتمال دوم آنكه صدوق، درصدد بيان وثاقت رجال واقع در طرق خودبه صاحبان اين كتب است و نه توثيق صاحبان اين كتب; يعنى آنكه مشايخ ثقات، وجود اين روايات را در كتب اصول، ثابت مى دانند.امام(ره) احتمال دوم را تقويت مى كند. بنابراين، نمى توان توثيق صاحبان اصول را در نزد صدوق، ثابت دانست. عبارت ايشان چنين است: ... ويمكن المناقشه فى سند (المقنع) بان يقال ان ما فى اوله لايدل على توثيق جميع ما فى سلسله السند، لانه قال: (انى صنفت...) و فيه احتمالان: احدهما انه بصدد الشهاده على موجوديه ما فى (المقنع) فى الكتب الاصوليه، فتكون شهاده على وجدانه فيها; وانما ذكرت الاسناد فيماذكرت لا لاثبات الكتب، بل لاغراض آخر كحفظ السلسله و رجال الاسانيد كالاسناد الموجوده فى عصرنا الى الكتب

ص: 6352

الاربعه; و بصددشهاده اخرى وهى توثيق صاحب الاصول، و على هذا يكون مافيه بمنزله روايه صحيحه، لو قلنا بقبول توثيق عدل واحد فى رجال السند. وثانيهما ان يكون بصدد بيان وثاقه طرقه الى الاصول لاتوثيق اصحابها، بان يكون قوله مبينا حالا لاخبرا بعد خبر، فيكون مراده ان وجودها فى الكتب معلوم مبين بوسيله المشائخ الثقات; و لعل هذا الاحتمال اقرب لبعد امتياز (المقنع) عن سائر كتبه سيما مثل(من لايحضر)... (147) اشكالى كه در اينجا به نظر مى رسد، آن است كه كلام امام(ره) دراول عبارتش، در وثاقت همه سلسله سند است. در حالى كه احتمال اول كه بدين منظور مطرح شده تنها وثاقت صاحبان كتب رااثبات مى نمايد و اثبات وثاقت همه افراد سلسله سند، منوط برآن است كه منظور صدوق از مشايخ ثقات، همه افراد سند باشد و نه مشايخ بى واسطه اش و يا صاحبان اصول. (148) در اينجا ممكن است استدلالى براى تصحيح روايات اين دو كتاب شيخ صدوق و بلكه همه كتب روايى او ذكر شود و آن اينكه صدوق، خود مى گويد كه در كتابهايش، تنها رواياتى را ذكر مى كند كه استادش ابن وليد، آنها را صحيح مى داند و اين خود، شهادتى از استادش بر وثاقت رجال روايات و يا صحت متن آنهاست. اما امام(ره) اين استدلال را نمى پذيرد، با اين بيان

ص: 6353

كه اگرمراد وى تصحيح رجال سند باشد، اين امر، مخالف يافته هاى ماست;زيرا در موارد فراوان، به افراد ضعيف در سلسله اسناد روايات ابن وليد برمى خوريم; و اگر مراد وى تصحيح متن بوده است، اين امر براى ما فايده اى ندارد و شايد علتش اين باشد كه

ص: 6354

ممكن است اين تصحيح، از راه قرائنى صورت گرفته باشد كه براى ما حجيت واعتبار ندارند. امام(ره) آورده است: ... و اما المحكى عن الصدوق، بانى لم اذكر فى مصنفاتى الا ماصححه شيخى ابن الوليد، فان كان المراد تصحيح السند، فيوجب ذلك الاشكال فى تصحيحات ابن الوليد، ضروره اشتمال مصنفاته على روايات ضعاف الى ما شاء الله; وان كان المراد تصحيح المتن،فهو غير مفيد لنا. (149) 11. مستدرك الوسائل اين كتاب، يكى از جوامع روايى شيعه در مسائل فقهى است كه توسطميرزا حسين نورى )13201254ق)، يكى از بزرگ ترين اخبارى هاى قرن چهاردهم، نوشته شده است. او اين كتاب روايى را به منظورجبران رواياتى كه از سوى صاحب (وسائل الشيعه) آورده نشده اند،نگاشت و آن را بر طبق (وسائل الشيعه) ترتيب داد. امام(ره) در مبحث اصولى (حجيت ظواهر كتاب) و هنگام بحث (عدم تحريف قرآن) به كتاب ديگر نورى كه با نام (فصل الخطاب فى تحريف كتاب رب الارباب) نگاشته شده، اشاره مى كند و آن راشديدا رد مى نمايد و درباره روايات آن مى گويد: ... و انما هو ايراد روايات ضعاف اعرض عنها الاصحاب و تنزه،عنها او لو الالباب من قدماء اصحابنا كالمحمدين الثلاثه المتقدمين [اى مولفوا كتب الاربعه] رحمهم الله. (150) آن گاه درباره ديگر كتب روايى نورى و از جمله (مستدرك الوسائل)و

ص: 6355

همچنين ديگر آثار او چنين مى نگارد: هذا حال كتب روايته غالبا كالمستدرك ولاتسال عن سائر كتبه المشحونه بالقصص والحكايات الغريبه التى غالبها بالهزل اشبه منه بالجد، و هو رحمه الله شخص صالح متتبع الا ان اشتياقه لجمع الضعاف والغرائب و العجائب و ما لا يقبلها العقل السليم والراى المستقيم اكثر من الكلام النافع; والعجب من معاصريه من اهل اليقظه كيف ذهلوا و غفلوا حتى وقع ما وقع مما بكت عليه السماوات وكادت تتدكدك على الارض؟! (151) اين تعبيرات درباره مولف و آثار او از امام(ره)، درباره هيچ عالم شيعى ديده نشده است كه به نظر مى رسد علت اصلى آن، همان نگارش كتاب (فصل الخطاب) باشد كه موجب وارد آمدن ضربات سنگينى بر پيكر شيعه در جهان اسلام گشت. نكته قابل توجه اينكه در مسائل مختلف فقهى، كمتر ديده شده است كه امام(ره) تنها به جهت روايتى از اين كتاب و مصادر آن، به فتوايى رسيده باشد و در مواردى كه رواياتى را در آن موافق قول خود مى بيند، تنها آنها را به عنوان تاييد (ونه استدلال) ذكرمى نمايد. فصل پنجم: اشخاص براى به دست آوردن نظر امام(ره) درباره رجال واقع در سلسله اسناد روايات مورد استناد ايشان، سه راه در پيش داريم: اول آنكه از تصريحات امام(ره) در باب توثيق يا تضعيف راويان استفاده نماييم. دوم آنكه از اوصافى كه امام(ره)

ص: 6356

براى روايات مورد استناد مى آورد، استفاده كنيم. مثلا هنگامى كه مى گويد: (صحيحه زراره)،در حقيقت، منظور او (الروايه الصحيحه لزراره) است كه از اين عبارت، مى توان توثيق زراره را در نظر ايشان فهميد. سوم آنكه پا را از دايره تصريحات ايشان فراتر گذاريم و از آنچه امام(ره) در عبارات خود نى آورده، اما قطعا مورد نظر ايشان بوده است، نظرش را استخراج نماييم. توضيح آنكه گاهى امام(ره)هنگام استناد به يك روايت مثلا صحيح، تمام رجال سند را ذكر مى كند; مثل اينكه مى گويد: صحيحه اسماعيل المنقوله فى ابواب الركوع، عن محمد بن الحسن باسناده، عن سعد، عن احمد بن محمد، عن ابيه، عن عبدالله بن المغيره، عن اسماعيل بن جابر. (152) كه از چنين عباراتى با توجه به معناى صحيحه (كه چنانكه خواهيم گفت، همه رجال سند آن، امامى توثيق شده هستند)، مى توانيم توثيق امام(ره) نسبت به همه رجال سند را اثبات نماييم. اين گونه عبارات، نسبت به كل مواردى كه امام(ره) به روايات استناد مى كند، درصد بسيار ناچيزى را تشكيل مى دهند و ايشان،بيشتر در كتاب (الرسائل) چنين عباراتى را آورده است (153) و دركتب ديگر فقهى و اصولى امام(ره) كمتر مشاهده مى شود. اما گاهى امام(ره) فقط از صفت (صحيحه) مثلا براى راوى مستقيم امام معصوم استفاده مى كند و نامى از ديگر رجال سند به ميان نمى

ص: 6357

آورد. در اينجا مى توانيم با مراجعه به جوامع روايى و به دست آوردن نام افراد واقع شده در سند، توثيق امام(ره) را باتوجه به معناى (صحيحه) نسبت به همه آنها ثابت بدانيم كه طبعاكارى طاقت فرسا خواهد بود و متاسفانه عمده استنادات امام(ره)به روايات، بدين نحو است. موارد ديگرى را نيز مى توانيم به اين قسم اخير، ملحق بدانيم وآن، مواردى است كه امام(ره) از طريق يكى از مشايخ، از روات باوصف صحت ياد مى كند; مثل اينكه مى گويد: ... عن تفسير على بن ابراهيم، بطريق صحيح، عن ابى عبدالله عليه السلام . (154) يا مى گويد: طريق الشيخ اليه صحيح فى المشيخه والفهرست. (155) كه در اين موارد، مى توان با به دست آوردن طريق آنها به روات،وثاقت واسطه ها را در نظر امام(ره) ثابت دانست و ظاهر اين عبارت، وثاقت واسطه هاى طريق است و نه دو طرف آن. ما در اينجا فقط نظر امام(ره) را با توجه به راه اول و دوم ذكر مى كنيم و براى يكنواخت شدن بحث، از تصريحات امام(ره) به رجال سند (كه در راه سوم به آن اشاره كرديم)، نيز در مى گذريم. اما قبل از آن، بايد به تعريف هر يك از اقسام حديث بپردازيم كه ميان متاخران مشهور است. تعريف اقسام حديث در نظر متاخران تقسيم حديث كه در

ص: 6358

آن، موقعيت وثاقت يا عدم آن مشخص مى شود،تقسيمى رباعى است كه از علامه حلى (م726ق) يا سيد جمال الدين ابن طاووس (م773ق) (156) در ميان درايه نويسان شيعه، مشهور گشته است و در آن، حديث به چهار قسم: صحيح، حسن، موثق و ضعيف تقسيم مى شود. حديث صحيح، حديثى است كه با سندى متصل و متشكل از افراد امامى و عادل، از معصوم(ع) نقل شود. شهيد ثانى مى گويد: ... الصحيح و هو ما اتصل سنده الى المعصوم بنقل العدل الامامى عن مثله فى جميع الطبقات، حيث تكون متعدده و ان اعتراه شذوذ. (157) حديث حسن، حديثى است كه يا همه رجال سند آن، امامى ممدوح باشند، يا يكى از آنها امامى ممدوح باشد وگرچه بقيه، امام توثيق شده باشند; زيرا در اين موارد، نتيجه، تابع اخس مقدمات است و منظور از ممدوح، آن است كه تصريحى به وثاقت آنها نشده باشد. شهيد مى گويد: ... الحسن وهو ما اتصل سنده كذلك، اى الى المعصوم بامامى ممدوح من غير نص على عدلته، مع تحقق ذلك فى جميع مراتبه، اى جميع مراتب رواه طريقه او تحقق ذلك فى بعضها. بان كان فيهم واحدامامى ممدوح غير موثق، مع كون الباقى من الطريق من رجال الصحيح، فيوصف الطريق بالحسن لاجل ذلك الواحد. (158) حديث موثق يا قوى نيز آن است كه در رجال سند، افراد توثيق شده غير امامى

ص: 6359

وجود داشته باشند; گرچه بقيه، همه امامى موثق باشند.شهيد مى گويد: ... الموثق سمى بذلك لان راويه ثقه و ان كان مخالفا، و بهذافارق الصحيح مع اشتراكهما فى الثقه و يقال له القوى ايضا لقوه الظن بجانبه بسبب توثيقه. (159) البته چنانكه شهيد(ره) متذكر مى شود، گاهى لغت قوى براى امامى غير ممدوح و غير مذموم ( مانند افرادى چون نوح بن دراج) نيز به كار مى رود. (160) حديث ضعيف، آن است كه هيچ يك از شروط انواع سه گانه ديگر رانداشته باشد. شهيد(ره) مى گويد: ... الضعيف و هو مالا يجتمع فيه شروط احد الثلاثه المتقدمه، بان يشتمل طريقه على مجروح بالفسق و نحوه او مجهول الحال او مادون ذلك كالوضاع. (161) كار برد اين چهار اصطلاح از سوى امام(ره) بدون آنكه اقدام به تعريف خلاف مشهور براى آنها بنمايد و يا از قرائنى مبنى بر عدم قبول معناى مشهور استفاده كند ، خود، بهترين دليل براى قبول اين تقسيم و اين تعاريف در نزد اوست. چند نكته در اينجا قبل از ذكر اسامى، تذكر چند نكته لازم به نظر مى رسد: اول آنكه امام(ره) براى اتخاذ فتوا از احاديث قسم اول و دوم استفاده مى نمايد; اما قسم سوم و چهارم را در صورت مطابقت بافتواى خود، به عنوان تاييد ذكر مى كند و در صورت عدم

ص: 6360

مطابقت ويا انحصار دليل، از آنها استفاده نمى كند و بلكه مردود مى شمرد. دوم آنكه گرچه اين صفات چهارگانه اولا و بالذات، صفت حديث و نه رجال سند است; اما چنانكه قبلا اشاره شد، مى توان از آنها، حال رجال را نيز در ديدگاه امام(ره) به دست آورد. سوم آنكه با توجه به تعريف انواع چهارگانه حديث، اين نكته به دست مى آيد كه هرگاه امام(ره) از تعبير موثق و حسن استفاده كند، اعم از آن است كه مضاف اليه اين دو، غير امامى يا ممدوح باشند و يا ديگر افراد سلسله سند. شاهد آنكه در مواردفراوانى، ناظر بر استفاده امام(ره) از اين دو است، در حالى كه مضاف به افراد قطعا تاييد شده هستيم، مثل: (موثقه زراره) يا(حسنه محمد بن مسلم). بنابراين، در اين گونه موارد، براى به دست آوردن فرد غير امامى يا ممدوح (كه طبعا حديث را از مرتبه صحيح به موثق و حسن تنزل داده اند) به بررسى جداگانه سند نياز داريم كه چنانكه قبلااشاره شد، ناچار به خروج از تصريح امام(ره) مى شويم كه بناى اين مقاله بر آن نيست. لذا در اينجا به منظور استفاده از تصريحات امام(ره)، به ذكراشخاص راوى فقط در دو بخش اكتفا مى نماييم: بخش اول، افراد مورد وثوق امام(ره) كه شامل همه افرادى مى شوندكه از سوى امام(ره) به

ص: 6361

عنوان ثقه معرفى شده اند، خواه امامى باشند يا غير امامى. بخش دوم، افراد ضعيف كه به عللى همچون مجهول الحال بودن و مهمل بودن در كتب رجالى و نيز تضعيف آنها از سوى رجاليان، رد شده اند. الف) توثيق شدگان چنانكه قبلا اشاره شد، اين افراد را يا از ذكر دو صفت صحيح وموثق براى احاديتشان و يا از توثيق مستقيم امام(ره) معرفى مى كنيم كه در طريق دوم، امام(ره) از عباراتى با ريشه وثاقت استفاده مى كند كه به خودى خود، شامل هر دو نوع (صحيح) و(موثق) مى شود. شايان ذكر است كه در اينجا از ذكر اصحاب اجماع كه قبلا به آنهاپرداخته شد، خوددارى مى شود. نام اين افراد به ترتيب حروف الفبا با ذكر توصيف امام(ره) درباره آنها، در زير مى آيد: 1. آدم بن متوكل، معروف به ابوالحسين خادم و بياع اللولو. امام(ره) از روايت او با عنوان (صحيحه ابى الحسين الخادم (162) ياد مى كند. (163) 2. ابراهيم بن ابى بلاد (صحيحه ابراهيم بن ابى البلاد)». (164) 3. ابراهيم بن ابى محمود (صحيحه). (165) 4. ابراهيم بن زياد، معروف به خزاز يا ابوايوب خراز (روايه الخزاز الصحيحه على الاصح). (166) 5. ابراهيم بن نعيم، معروف به ابى الصباح كنانى (صحيحه). (167) 6. ابراهيم بن هاشم قمى. چنانكه در فصل دوم (در

ص: 6362

توثيقات خاص) گفته شد، امام(ره) وثاقت او را از راه قرائن مستنبط، ثابت مى داند. (168) 7. احمد بن ادريس. امام(ره) درباره روايت عجلان مى گويد: وهى موثقه على روايه الكلينى، ان كان الراوى عن ابان، احمد بن ادريس كما فى (الوسائل). (169) 8. احمد بن عائذ. امام(ره) درباره او مى گويد: و احمد بن عائذ، ثقه. روى عن ابى خديجه سالم بن مكرم الجمال وقد وثقه النجاشى قائلا انه ثقه ثقه. و وثقه الشيخ فى موضع على ما عن العلامه و ان ضعفه فى موضع كما عن الفهرست، و الارجح وثاقته. (170) 9. احمد بن محمد بن حسن بن وليد (الاقوى وثاقته). (171) 10. اسحاق بن عمار. امام(ره) در جايى مى گويد: صحيحه او مصححه اسحاق بن عمار. (172) و در جاى ديگر مى گويد: موثقه اسحاق بن عمار او صحيحته. (173) 11. اسماعيل بن ابى زياد، معروف به سكونى. او از علماى عامه است كه قبلا طريق توثيق او از سوى امام(ره) درتوثيقات خاص آمد و گفته شد كه ايشان از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مى داند. (174) امام(ره) در موارد فراوانى از روايات او با عنوان (موثقه) يادمى كند. (175) و درباره او از قول شيخ و محقق، چنين نقل مى كند: ... ثم ان الروايه موثقه لا اشكال

ص: 6363

فيها سندا. فان اسماعيل بن ابى زياد السكونى كثير الروايه و متقنها. و عن الشيخ فى مواضع من كتبه ان الاماميه مجمعه على العمل برواياته، و قد صرح المحقق فى محكى المسائل الغريه بانه من الثقات. (176) و در برخى موارد، عنوان (قويه) را درباره روايت او به كار مى برد (177) و در جايى ديگر، اجماع شيخ بر عمل به روايات او وتوثيق او از سوى محقق را نقل مى كند. (178) 12. اسماعيل بن بزيع (صحيحه اسماعيل بن بزيع). (179) 13. اسماعيل بن جابر جعفى. امام(ره) در بعضى از موارد، با عنوان (صحيحه) از روايات او يادمى كند (180) و در جايى علت توثيق خود را چنين ذكر مى كند: صحيحه اسماعيل الجعفر بناء على وثاقته بشهاده العلامه و المجلسى و غيرهما. (181) 14. اسماعيل بن سعد اشعرى (صحيحه). (182) 15. اسماعيل بن فضل هاشمى (موثقه). (183) 16. اسماعيل بن همام (صحيحه اسماعيل بن همام، (184) صحيحه اسماعيل الكندى (185) (. 17. ايوب بن عطيه (صحيحه). (186) 18. بكر بن محمد (صحيحه). (187) 19. بكير بن اعين. او برادر زراره است. امام(ره) درباره او مى گويد: ... عن ابى الجهم هو بكير بن اعين و قد مات فى حياه ابى عبدالله عليه السلام و هو ثقه. (188) و در جاى ديگر، از روايت او با

ص: 6364

عنوان (صحيحه) ياد مى كند. (189) از اينجا معلوم مى شود كه در مواردى كه از روايات او با عنوان(موثق) ياد مى نمايد، (190) به علت وجود غير امامى در سلسله سنداست. 20. بنى فضال. منظور از بنى فضال، حسن بن على بن فضال و پسران او، يعنى احمد،على و محمد است. (191) اين خاندان، فطحى مذهب بودند و توبه بعضى از آنها در اواخر عمرشان نقل شده است. (192) امام(ره) از بعضى روايات آنها با عنوان (موثق) ياد مى كند (193) كه به علت انتساب آنها به فطحيه است. درباره صحت روايات بنى فضال، از امام حسن عسكرى(ع) سؤال كردند و ايشان در پاسخ فرمود: خذوا مارووا و دعوا ماراوا; (194) روايات آنها را بگيريد و آراى آنها را كنار گذاريد. امام(ره) از اين جمله توثيق آنها را از سوى امام عسكرى(ع)استنباط مى كند; اما آن را به معناى حجيت مرسلات آنها و يااعتبار رواياتى كه از ضعفا نقل مى كنند، ندانسته و مى گويد: و ما يقال من ان السند الى بنى فضال صحيح و نحن مامورون باخذرواياتهم غير ظاهر; فان الامر بالاخذ بما رووا فى مقابل رفض ماراوا، ليس معناه الا توثيقهم والاخذ برواياتهم اذا كانت عن الامام(ع) او عن ثقه عن الامام(ع)، لا الاخذ بمرسلاتهم او بما روواعن الضعاف; فان رفض

ص: 6365

ذلك ليس ردا لرواياتهم، بل رد لروايه الضعفاء. (195) 21. ثابت بن دينار، معروف به ابو حمزه ثمالى (صحيحه ابى حمزه). (196) 22. ثابت بن هرمز، معروف به ابوالمقدام (موثقه ابى المقدام). (197) او از شاخه بتريه فرقه زيديه بوده است. (198) 23. ثعلبه بن ميمون، معروف به ابواسحاق نحوى (صحيحه ابى اسحاق النحوى). (199) 24. جعفر بن محمد بن يونس (صحيحه). (200) 25. جميل بن صالح (صحيحه). (201) 26. حديد بن حكيم (حديد بن حكيم الثقه). (202) 27. حذيفه بن منصور (صحيحه). (203) 28. حريز بن عبدالله سجستانى. امام(ره) درباره يكى از روايات او مى گويد: كروايه حريز ولايبعد صحتها او ليس فى سندها ما يناقش فيه الا سهل بن زياد و هو سهل. (204) و از روايت ديگر او با عنوان (صحيحه حريز بن عبدالله) ياد مى كند. (205) 29. حسن بن على وشاء. امام(ره) درباره او ضمن بحث از طريق شيخ صدوق به احمد بن عائذمى گويد: ... ما روى الصدوق بسنده عن احمد بن عائذ وليس فى طريقه اليه ما يمكن القدح فيه الا الحسن بن على الوشاء وقد قال فيه النجاشى: (كان من وجوه هذه الطائفه) وقال: (كان هذا الشيخ عينا من عيون الطائفه و قد روى عنه الاجله كابن ابى عمير واحمد بن محمد بن عيسى و احمد بن محمد بن خالد و محمد بن

ص: 6366

عيسى و يعقوب بن يزيد و الحسين بن سعيد و غيرهم) و عن العلامه الحكم بصحه طرق هو فيها، بل قد يقال انه من مشائخ الاجازه فلا يحتاج الى التوثيق. و كيف كان فالاقوى وثاقته. (206) و در جاى ديگر، از روايت او اين چنين تعبير مى كند: و روايه الوشاء التى لايبعد ان تكون صحيحه. (207) 30. حسين بن ابى العلاء (صحيحه). (208) 31. حسين بن نعيم الصحاف (صحيحه الصحاف، (209) صحيحه حسين بن نعيم الصحاف. (210) 32. حسين بن يزيد، معروف به نوفلى. در توثيقات خاص گفته شد كه اثبات وثاقت او از ديدگاه امام(ره)از راه استنباط از قرائن است. (211) 33. حفص بن البخترى (صحيحه). (212) صحيحه ابى ولاد الحناط (214) (. 35. حفص بن غياث (موثقه حفص بن غياث). (215) او از دانشمندان عامه بود كه مدتى در زمان هارون الرشيد، قاضى بغداد و سپس قاضى كوفه گرديد. او از امام صادق و امام كاظم(ع)روايت مى كند. (216) 36. حكم بن حكيم (صحيحه). (217) 37. حكم بن مسكين. از عبارت امام(ره) درباره او مى توان وثاقت و يال ااقل قبول روايت او را استنباط كرد: وليس فى سندها من يتامل فيه الا الحكم بن مسكين، و هو مع كونه كثير الروايه و مقبولها، و روايه مثل ابن ابى عمير و ابن محبوب و ابن

ص: 6367

ابى الخطاب والحسن بن على بن فضال، و كونه كثيرالكتب، يندرج فى الحسان، بل عن الوحيد فى حاشيه المدارك عن المحقق الحكم بصحه رواياته و معه لامجال للتوقف فيها [اى فى الروايه]. (218) 38. حميد بن مثنى، معروف به ابوالمغرا (صحيحه ابى المغراء). (219) 39. حمران بن اعين (حسنه حمران بن اعين او صحيحته). (220) 40. حنان بن سدير (موثقه حنان بن سدير). (221) او از فرقه واقفيه بوده است. (222) 41. خلف بن حماد. امام(ره) از روايت او با عنوان ( المحتمل كونها صحيحه) (223) يادمى كند كه احتمال عدم صحت آن، به جهت راويان ديگر است، نه خلف. 42 . خيران الخادم (حسنه خيران الخادم او صحيحته). (224) 43. داوود بن سرحان (صحيحه داوود بن سرحان). (225) 44. داوود بن كثير رقى. داوود رقى، يكى از رجالى است كه بحثهاى فراوانى ميان رجاليان درباره او شده است. امام(ره) درباره روايت او مى گويد: روايه داوود الرقى التى لايبعد ان تكون صحيحه. (226) 45. داوود بن نعمان (صحيحه داوود بن نعمان). (227) 46. ذريح بن محمد بن يزيد محاربى (موثقه ذريح). (228) 47. ربعى بن عبدالله (صحيحه ربعى بن عبدالله). (229) 48. رفاعه بن موسى نخاس (صحيحه رفاعه، (230) صحيحه رفاعه النخاس، (231) صحيحه النخاس، (232) صحيحه رفاعه بن موسى النخاس، (233) معتبره رفاعه

ص: 6368

بن موسى (234) ( 49... ريان بن صلت (صحيحه ريان بن الصلت، (235) ريان بن الصلت الثقه. (236) 50. زياد بن سوقه (صحيحه). (237) 51. زياد بن عيسى، معروف به ابوعبيده حذاء. (صحيحه زياد بن عيسى، (238) صحيحه زياد بن عيسى الحذاء، (239) صحيحه ابى عبيده الحذاء، (240) صحيحه ابى عبيده على الاصح). (241) 52. زيد بن يونس، معروف به زيد الشحام (صحيحه الشحام، (242) صحيحه زيد الشحام ابى اسامه، (243) صحيحه ابى اسامه (244) 53. سالم بن مكرم، معروف به ابوخديجه (هو ثقه، (245) صحيحه ابى خديجه على الاصح. (246) 54. سعيد بن عبدالرحمان، معروف به سعيد اعرج. امام(ره) درباره او مى گويد: كصحيحه سعيد الاعرج بناء على كونه ابن عبدالرحمان، كما هوالظاهر. (247) 55. سعيد بن يسار (صحيحه سعيد بن يسار). (248) 56. سليمان بن خالد (صحيحه سليمان بن خالد، (249) روايه سليمان بن خالد الصحيحه (250) 57. سماعه بن مهران بن عبدالله حضرمى. او متهم به واقفى گرى شده است و از تعبير امام(ره) كه از روايت او با عنوان (موثقه سماعه او صحيحته (251) ياد مى كند، مى توان استنباط كرد كه ايشان در اين اتهام، ترديد داشته است. 58. سهل بن زياد. در توثيقات خاص گفته شد كه امام(ره) از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مى داند (252) و در موارد ديگر

ص: 6369

از او با عنوان(امره سهل)، (253) (هو سهل)، (254) (وثاقته هو الاصح) (255) و (هو مورد وثوق على الاصح) (256) ياد مى كند. شايان ذكر است كه سهل، يكى از كسانى است كه روايات فراوانى درفقه از او نقل شده است، به گونه اى كه بعضى تعداد روايات او را2304 روايت دانسته اند. (257) 59. سيف بن سليمان. امام(ره) درباره او مى گويد: سيف بن التمار، هو سيف بن سليمان التمار الثقه. و درباره روايت او مى گويد: لايبعد ان تكون صحيحه. (258) 60. شهاب بن عبد ربه (صحيحه). (259) 61. صفوان بن مهران، معروف به صفوان جمال (صحيحه صفوان الجمال). (260) 62. عاصم بن حميد (صحيحه). (261) 63. عبد الاعلى بن اعين. امام(ره) وثاقت او را اين چنين ثابت مى كند: ... و منها روايه عبدالاعلى الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلى هوابن اعين، وقد عده الشيخ المفيد من فقهاء و اصحاب الصادقين و الاعلام و الروساء الماخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا والاحكام، الذى لا يطعن عليهم ولاطريق الى ذم واحد منهم، و لا اشكال فى افادته التوثيق كما عن المحقق الداماد الجزم بصحه رواياته. (262) 64. عثمان بن عيسى (موثقه). (263) 65. عبدالرحمان بن ابى عبدالله (صحيحه). (264) 66. عبدالرحمان بن ابى نجران (صحيحه). (265) 67. عبدالرحمان بن حجاج (صحيحه). (266) 68. عبدالسلام بن صالح، معروف به

ص: 6370

ابوالصلت هروى (صحيحه). (267) 69. عبدالعزيز بن مهتدى (صحيحه عبدالعزيز بن مهتدى على الاصح). (268) 70. عبدالعظيم بن عبدالله بن على، معروف به عبدالعظيم حسنى(صحيحه). (269) 71. عبدالغفار بن قاسم، معروف به ابومريم انصارى (موثقه ابى مريم). (270) 72. عبدالله بن ابى يعفور (موثقه). (271) 73. عبدالله بن سنان (صحيحه). (272) 73. عبدالله بن محمد حض2 رمى، معروف به ابى بكر حضرمى (حسنه ابى بكر الحضرمى او صحيحته). (273) 75. عبدالله بن يحيى الكابلى (صحيحه). (274) 76. عبيد بن زراره (صحيحه). (275) 77. عبيدالله بن على الحلبى (صحيحه). (276) 78. عثمان بن عيسى (موثقه). (277) او يكى از بزرگان واقفيه بود كه توبه او نقل شده است. (278) 79. عجلان (موثقه). (279) 80. على بن جعفر (صحيحه على بن جعفر). (280) 81. على بن حسن بن رباط. امام(ره) درباره روايتى كه او و على بن عقبه در طريق آن واقع شده اند، مى گويد: ... فتكون الروايه صحيحه لوثاقتهما. (281) 82. على بن حسن بن فضال (الاصح وثاقته). (282) 83. على بن عقبه (صحيحه). (283) 84. على بن محمد بن زبير قرشى. امام(ره) درباره او مى گويد: ...على بن محمد بن الزبير القرشى ولم يرد فيه توثيق. و انماقال النجاشى فى ترجمه احمد بن عبدالواحد: و كان قد لقى اباالحسن على بن محمد القرشى المعروف

ص: 6371

بابن الزبير و كان علوا فى الوقت... الارجح عندى قبول رواياته. (284) 85. على بن مهزيار (صحيحه). (285) 86. على بن يقطين (صحيحه). (286) 87. عمر بن اذينه (صحيحه). (287) 88. عمر بن يزيد (صحيحه). (288) 89. عمار بن موسى، معروف به عمار ساباطى (موثقه). (289) امام(ره) در جايى درباره او چنين مى گويد: مع ان الموثق، سيما مثل موثق عمار، لايقصر فى اثبات الحكم عن الصحاح. (290) عمار ساباطى از فطحيه بوده است. (291) 90. عيسى بن ابى منصور (صحيحه). (292) 91. عيص بن القاسم (صحيحه عيص بن القاسم، (293) صحيحه عيص بن القاسم على الاصح (294) 92. غياث بن ابراهيم. امام(ره) از يكى از روايات او اين چنين تعبير مى كند: ... فانها من الموثق، لو لم يكن من الصحيح. (295) و از روايت ديگر او اين چنين ياد مى نمايد: ... روايه غياث بن ابراهيم الصحيحه او الموثقه. (296) 93. فضل بن يونس (موثقه). (297) 94. فضل بن عبدالملك، معروف به ابوالعباس بقباق (صحيحه البقباق، (298) صحيحه ابى العباس، (299) صحيحه الفضل ابى العباس (300) (. 95. مالك بن عطيه. امام(ره) مالك بن عطيه احمسى را ثقه مى داند; چنانكه مى گويد: مالك بن عطيه هو الاحمسى الثقه. (301) 96. مثنى بن الوليد. امام(ره) درباره او مى گويد: ... و لا يبعد

ص: 6372

حسن حاله، بل وثاقته; و قد نقل عن الكشى عن العياشى عن على بن الحسن بن فضال: (انه لاباس به) و هو توثيق منه. (302) 97. محمد بن اسحاق بن عمار. امام(ره) درباره او مى گويد: ... و محمد بن اسحاق، و ان وثقه النجاشى، لكن العلامه توقف فيه لما نقل عن الصدوق من انه واقفى. و يظهر من محكى كلام ابن داوودايضا التوقف. و لقد تصدى بعضهم لاثبات عدم كونه واقفيا. فكيف كان، فهو اما واقفى ثقه او امامى كذلك. (303) ممكن است گفته شود كه نظر نهايى امام(ره) عدم وثاقت اوست; زيرادر پايان بحث مى گويد: ... ولهذا ففى نفسى شىء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفى بقول الصدوق الذى هو اخبر من متاخرى اصحابنا بحال الرجال. (304) اما بايد توجه داشت كه خلجان خاطر امام(ره) در واقفى بودن اوست و در حقيقت، رد كلام قبلى خود اوست كه مى گويد: (او امامى كذلك). زيرا كلام شيخ صدوق نيز ناظر به واقفى بودن محمد بن اسحاق است ونتيجه اين خلجان، تنزل رتبه روايت محمد بن اسحاق از صحيح به موثق است و اين كلام، دلالت بر عدم وثاقت او ندارد. 98. محمد بن اسماعيل بن بزيع (صحيحه). (305) 99. محمد بن اسماعيل نيشابورى. در توثيقات خاص گفته شد كه امام(ره) وثاقت او را از راه قرائن مستنبط ثابت

ص: 6373

مى داند. (306) 99. محمد بن حسن، معروف به ابوصالح رواسى. امام(ره) ضمن بررسى روايت سعيد بن يسار چنين مى گويد: و اما صحيحه سعيد بن يسار بناء على وثاقه

ص: 6374

الرواسى كمالايبعد. (307) 101. محمد بن حسن بن فروخ، معروف به صفار (صحيحه صفار). (308) 102. محمد بن حمران نهدى (صحيحه، (309) النهدى الثقه (310) (. 103. محمد بن سماعه حض2 رمى (محمد بن سماعه... الحضرمى الثقه). (311) 104. محمد بن سنان زاهرى. او يكى از شخصيت هاى جنجالى در علم رجال است كه گفتگوهاى فراوانى در مورد او صورت گرفته است. از بررسى مجموع عبارات امام(ره) مى توان وثاقت او را در نظر ايشان ثابت دانست; چنانكه از او با تعابيرى همچون (لاباس به) (312) ، (ثقه على الاصح) (313) و (... وثاقه محمد بن سنان كما لايبعد) (314) ياد مى كند. در اينجا ممكن است گفته شود كه نظر امام(ره)، تضعيف محمد بن سنان است; زيرا در بحث اصحاب اجماع مى گويد: ... واما صفوان بن يحيى، فقد روى عن ...محمد بن سنان الذى ضعفوه، بل عن المفضل انه من الكذابين المشهورين. (315) و در ادامه مى گويد: ... واما الحسن بن محبوب، يروى عن... محمد بن سنان و... من الضعاف والموصوفين بالوضع. (316) ... و اما يونس بن عبدالرحمان، فقد روى عن... محمد بن سنان و... الى غير ذلك من الضعفاء. (317) اما مى توان اين تهافت را در كلام امام(ره) به اين گونه حل كردكه بگوييم امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، تنها درصدد خدشه

ص: 6375

واردكردن به مبناى توثيق همه مشايخ اصحاب اجماع است و از اين رو،بعضى از مشايخ اصحاب اجماع را كه رجاليان تضعيفشان كرده اند،نام مى برد كه يكى از آنها محمد بن سنان است و اين عمل، لزومابه معناى قبول تضعيف او از سوى امام(ره) نيست. اما اين توجيه، صحيح به نظر نمى رسد; زيرا با اين توجيه، تنهامى توانيم عبارت اول امام(ره) يعنى (ضعفوه) را توجيه نماييم; در حالى كه در عبارات ديگر، امام(ره) صريحا از تعابيرى همچون(الضعاف) و (الموصوفين بالوضع) و (الضعفاء) استفاده مى كند كه نشان دهنده نظر اوست. وانگهى، اگر نظر امام(ره) تضعيف او نبود، مى توانست از اين مثال استفاده نكند و به اسامى ديگر اكتفا كند;چنانكه هنگام بررسى اسامى ديگر ذكر شده از سوى امام(ره) در مشايخ اصحاب اجماع، همانند عمرو بن جميع، عمرو بن شمر، ابى جميله و... به هيچ گونه توثيقى از ايشان در مورد آنها برخورد نمى كنيم. به نظر مى رسد تنها راه رفع تعارض، آن باشد كه بگوييم امام(ره)در هنگام نگارش (كتاب الطهاره)، قائل به ضعف محمد به سنان بوده است; اما در هنگام نگارش كتاب (المكاسب المحرمه) و (كتاب البيع) كه بعد از آن به نگارش در آمده، از اين نظر خود برگشته و به وثاقت او متمايل شده است; زيرا چنانچه در آغاز مقاله گفته شد، تاريخ اتمام

ص: 6376

(كتاب الطهاره)1377ق، و تاريخ اتمام كتاب (المكاسب المحرمه) 1380ق، و تاريخ اتمام (كتاب البيع)1396ق، است. 105. محمد بن عبدالله بن زراره. امام(ره) درباره روايتى چنين مى گويد: ... ولا يبعد كونها موثقه... ولتوثيق جمع محمدبن عبدالله بن زراره. (318) 107. محمد بن على بن نعمان، معروف به احول (صحيحه الاحول). (319) 106. محمد بن عيسى بن عبيد، معروف به محمد بن عيسى عبيدى. محمد بن عيسى، يكى ديگر از شخصيت هاى رجالى است كه محل گفتگوواقع شده است. نظر امام(ره) بر وثاقت او استوار است; چنانكه از روايات او با عنوان (صحيحه) ياد مى كند (320) و در مواردمختلف، و ثاقت او را با عباراتى همچون (ثقه على الاقوى)، (321) (لايبعد وثاقته) (322) و (ثقه على الاصح) (323) بيان مى نمايد. 108. محمد بن قيس (صحيحه). (324) 109. محمد بن مسكين (صحيحه). (325) 101. مسعده بن صدقه. از او در علم رجال با عنوان (عامى) و (بترى) ياد شده است (326) ووثاقت او مورد اختلاف رجاليان واقع شده است. نظر امام(ره) بر وثاقت اوست كه از عباراتى همچون (موثقه مسعده بن صدقه)، (327) (روايه مسعده بن صدقه المعتمده، بل لايبعد ان تكون موثقه)، (328) (روايه مسعده بن صدقه التى لايبعد كونها موثقه) (329) به دست مى آيد. 111. معاويه بن عمار (موثقه معاويه بن عمار

ص: 6377

او صحيحته، (330) صحيحه معاويه بن عمار (331) (. 112. معاويه بن وهب (صحيحه). (332) 113. معلى بن خنيس. يكى ديگر از شخصيت هاى رجالى است كه بحثهاى فراوانى درباره وثاقت و يا عدم وثاقت او بين رجاليان2 واقع شده است. به نظرمى رسد كه تمايل امام(ره) به وثاقت اوست; زيرا درباره سندروايتى كه او در آن واقع شده، چنين مى گويد: ...فى حسنه معلى بن خنيس و عبدالله بن ابى يعفور اوصحيحتهما. (333) 114. معمر بن خلاد (صحيحه). (334) 115. منصور بن حازم (صحيحه). (335) 116. منصور بن يونس بزرج (صحيحه منصور بزرج). (336) 117. ميمون بن اسود قداح (صحيحه القداح). (337) 118. وليد بن صبيح (صحيحه). (338) 119. وهب بن حفص جريرى. امام(ره) درباره روايتى مى گويد: روايه ابى بصير الصحيحه بناء على كون وهب بن حفص هو الجريرى الثقه. (339) 120. وهب بن عبد ربه (صحيحه). (340) 121. هارون بن جهم. امام(ره) درباره يكى از روايات او مى گويد: ... حسنه هارون بن الجهم باحمد بن هارون. (341) ظاهر اين عبارت آن است كه در وثاقت هارون بن جهم، اشكالى نيست. 122. هارون بن حمزه الغنوى (صحيحه). (342) 123. هشام بن سالم (صحيحه). (343) 124. هشام بن حكم (صحيحه). (344) امام(ره) از او با عبارت (الثقه الجليل المتكلم) نيز ياد

ص: 6378

مى كند. (345) 125. يحيى بن علاء (يحيى بن العلاء الثقه). (346) 126. يزيد بن اسحاق. امام(ره) در هنگام بررسى روايتى مى گويد: و صحيحه هارون بن حمزه الغنوى بناء على وثاقه يزيد بن اسحاق كما لايبعد. (347) 127. يحيى بن حجاج (صحيحه). (348) 128. يعقوب بن سالم (صحيحه يعقوب بن سالم او موثقته). (349) 129. يعقوب بن شعيب (موثقه يعقوب بن شعيب). (350) 130. يعقوب بن يقطين (صحيحه). (351) ب) ضعفا 1. احمد بن زياد خزاز. امام(ره) از او با تعبير (احمد بن زياد الخزاز الضعيف) ياد مى كند. (352) 2. احمد بن عبدالله. امام(ره) علت ضعف او را مجهول بودن مى داند و مى گويد: ... وسند الخصال ضعيف بجهاله على بن احمد بن عبدالله وابيه. (353) 3. احمد بن عديس. امام(ره) درباره او مى گويد: ... واما ان كان [الراوى عن ابان] احمد بن عديس كما فى(الوافى) و (مرآه العقول) و (التهذيب) المطبوع فى النجف، فلا[يكون موثقه]. (354) 4. احمد بن محمد بن سيار، معروف به سيارى (هو ضعيف جدا). (355) 5. اسحاق بن يعقوب. او برادر شيخ كلينى است. امام(ره) در هنگام بحث درباره توقيع مشهور (واما الحوادث الواقعه...) در مسئله ولايت فقيه مى گويد: والروايه من جهه اسحاق بن يعقوب غير معتبره.... (356) 6. اسماعيل بن مرار. امام(ره) درباره

ص: 6379

روايتى به جهت وجود اسماعيل بن مرار در آن،تامل مى كند و مى گويد: والتامل فى الثانيه باسماعيل بن مرار. (357) 7. برد اسكاف. (روايات برد الاسكاف...ضعاف). (358) 8. جعفر بن محمد بن حكيم. امام(ره) درباره روايتى مى گويد: روايه الحارث بن المغيره ضعيف السند. اما ضعف السند، فبجعفر بن محمد بن حكيم. (359) 9. جعفر بن نعيم شادانى [/شاذانى]. امام(ره) در مورد او، ترضى صدوق را نيز موجب وثاقتش نمى داند. ... واما الطريق ال آخر ففيه جعفر بن نعيم الشاذانى ولم يرد فيه شىء الا ترضى الصدوق عليه، وهو غير كاف فى الاعتماد عليه. (360) 10. حسن بن حسين لولوى. امام(ره) درباره او مى گويد: و من طريق الشيخ... تاره بسند فيه الحسن بن الحسين اللولوى، وقد ضعفه الصدوق واستثناه (361) شيخه ابن الوليد من روايات محمد بن احمد بن يحيى، و نقل النجاشى استثناء ابن الوليد، ثم قال: قداصاب شيخنا ابو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد فى ذلك كله وتبعه ابو جعفر بن بابويه على ذلك الا فى محمد بن عيسى بن عبيد. (362) امام(ره) سپس به بررسى كلام ابو العباس مى پردازد و در مقام تعارض توثيق نجاشى با تضعيف ابن وليد و صدوق در مورد حسن بن حسين لولوى، قول صدوق و استادش را مقدم مى دارد و مى گويد: اقول:

ص: 6380

يظهر من استثناء ابى العباس ان استثناء ابن الوليد انماهو لضعف فى الرجال نفسهم. نعم، وثقه النجاشى; (362) لكن سكت عندنقل عباره ابن نوح، ولعله لرضاه بما ذكره; و كيف كان يشكل الاتكال على توثيقه بعد تضعيف الصدوق و شيخه ظاهرا و ابن نوح؟ و احتمال كون تضعيف الصدوق للاتباع عن ابن الوليد و ن كان قريبا; لكن يويد ذلك، بل يدل على ان ابن الوليد انما ضعف الرجال نفسهم، و هو مع تقدم عصره عن النجاشى; و قول الصدوفيه ما قال لايقصر عن قول النجاشى، لو لم يقدم عليه. (364) 11و 12. حسن بن حماد و حسين بن حماد. امام(ره) درباره آن دو و رواياتشان مى گويد: قلت: روايه الحسين ضعيفه لعدم توثيقه. و عن الاستبصار الحسن بدل الحسين، و هو مجهول مهمل. (365) 13. حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى. او و پدرش از واقفيه بودند. امام(ره) درباره او كه يكى از مشايخ روايى احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى (از اصحاب اجماع) است، چنين مى گويد: ... و اما البزنطى، فروى عن... الحسن بن على بن ابى حمزه الضعيف المطعون; عن ابن الغضائرى: (انه واقفى، ابن واقفى ضعيف فى نفسه، و ابوه اوثق منه). و قال الحسن بن على بن فضال: (انى لاستحيى من الله ان اروى عن الحسن بن على). و قد

ص: 6381

مر ان ما حكى عن ابن الفضال فى على بن ابى حمز،ه ذهب صاحب المعالم الى انه فى ابنه الحسن. و حكى الكشى عن بعضهم ان الحسن بن على بن ابى حمزه كذاب. (366) 14. حسين بن ابى ساره. محقق اردبيلى، نام درست او را حسن ذكر كرده و آمدن نام حسين رابراى او، اشتباه نسخه نويسان تلقى مى كند و دليل خود را عدم ذكر حسين در كتب رجال و نيز آمدن نام حسن در كتاب (الاستبصار)مى داند. امام(ره) همه آراى او را رد كرده و حسين را به جهت اهمال رجاليان درباره وى، ضعيف مى داند; چنانكه مى گويد: فان مجرد وقوعه فيه [اى فى (الاستبصار)] كذلك. و اهمال الحسين[فى كتب الرجال] لايوجب الاطمئنان به. والظن لايغنى من الحق شيئامع ان اهمال الراوى فى كتب الرجال، ليس بعزيز. و من المحتمل ان لابى ساره ولدا آخر يسمى بالحسين، و قد اهمله اصحاب الرجال لجهالته. (367) 15. حسين بن احمد منقرى. امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، در هنگام نقل بعضى از مشايخ ضعيف ابن ابى عمير، چنين مى نگارد: ... [ابن ابى عمير يروى] عن الحسين بن احمد المنقرى الذى ضعفه الشيخ والنجاشى والعلامه و غيرهم. ن ب م كح .18 ح ح (371) (ه تلاهجل روعلاا ص فح ه ياور ف عض) روعا ص فح .17 ح ح (370) .ن اولع ن ب ن يسحلاب اهدنس ف عض ... ح ح

ص: 6382

:ديوگ ى م ى تياور ى سررب م اگنه(ه ر)م اما (369) .ت سا ه دوب (ع)ه مئا ه بت بسن ى ديدشت بحم و ل يمى اراد ه ك دنا ه دروآ و دناه درك ى فرعم ه ماع زا ار وا ،ن ايلاجر ح ح .ن اولع ن ب ن يسح .16 ح ح (368) ( اط (الروايه الضعيفه بحكم بن الخياط). (372) 19. زياد بن منذر، معروف به ابوالجارود. او زيدى مذهب بوده و فرقه جاروديه زيديه به او منتسب هستند. (373) امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، درباره او چنين مى نگارد: واما الحسن بن محبوب، فروى عن ابى الجارود الضعيف جدا الواردفيه عن الصادق عليه السلام انه كذاب مكذب كافر عليه لعنه الله; و عن محمد بن سنان انه قال: ابو الجارود لم يمت حتى شرب المسكر و تولى الكافرين. (374) 20و21. زيد زراد و زيد نرسى در بحث توثيقات عام، نظر امام(ره) درباره اين دو و اصلهايشان به طور مفصل آمد و گفته شد كه امام(ره)، توجيهات علامه مجلسى وعلامه طباطبايى بحرالعلوم را در درباره توثيق اين دو نمى پذيرد. (375) 22. سليمان اسكاف (روايات... سليمان الاسكاف ضعاف). (376) 23. شادان [/شاذان] بن خليل. امام(ره) درباره روايتى، چنين مى نويسد: ... ضعف سندها بشاذان بن الخليل او عدم ثبوت اعتبارها لاجل عدم ثبوت وثاقته. (377) 24. صالح بن حكم نيلى. امام(ره) او را يكى از ضعفايى مى داند كه ابان بن عثمان (ازاصحاب اجماع) از او روايت مى

ص: 6383

كند. (378) 25. صالح بن سهل همدانى. او نيز يكى ديگر از مشايخ ضعيف اصحاب اجماع است. امام(ره) اورا يكى از مشايخ روايى حسن بن محبوب2 معرفى كرده درباره اش چنين مى نگارد: ... [الحسن بن محبوب، روى] عن صالح بن سهل الهمدانى، الذى قال ابن الغضائرى فيه: (انه غال كذاب وضاع للحديث. روى عن ابى عبدالله عليه السلام ; لاخير فيه و لا فى سائر مارواه. و قدرويانه قال بالوهيه الصادق عليه السلام ). (379) 26. صالح بن سيابه (هو مجهول). (380) 27. عبدالعزيز عبدى (از مشايخ ضعيف حسن بن محبوب). (381) 28. عبدالله بن حسن. امام(ره) درباره روايتى كه او در سلسله سند آن واقع شده، مى گويد: ... وضعف الروايه...بعبدالله بن الحسن المجهول و ان كان كثيرالروايه عن على بن جعفر. والظاهر اتقان رواياته... اما نظر نهايى خود را درباره اين روايت، چنين اظهار مى كند: ... و كيف كان لم يصل الاعتماد عليها بحد يمكن تقييد الادله. (382) 29. عبدالله بن خداش. او از مشايخ ضعيف صفوان بن يحيى (از اصحاب اجماع) است. امام(ره) درباره او مى نويسد: ... [صفوان بن يحيى، روى] عن عبدالله بن خداش الذى قال فيه النجاشى: ضعيف جدا. (383) 30. عبدالله بن عاصم. امام(ره) در آغاز، او را به جهت اهمال، تضعيف مى كند; اما به اين

ص: 6384

نكته اشاره مى كند كه صاحب (الوجيزه)، قول محقق حلى را درتوثيق او نقل مى كند: و اما عبدالله بن عاصم، فهو مهمل فى كتب الرجال كما عن(الوجيزه) ان عبدالله بن عاصم غير مذكور فى كتب الرجال، لكن يظهر مما سننقل من كلام المحقق توثيقه. (384) سپس به نقل عبارت محقق پرداخته و آن را دلالت كننده بر توثيق نمى داند: والعباره المشار اليها هى ما فى المعتبر... قال: وهى (اى روايه محمد بن حمران) ارجح من وجوه: احدها ان محمد بن حمران اشهر فى العداله والعلم من عبدالله بن عاصم، والاعدل مقدم. انتهى. لكن المحقق لم يوثقه بنفسه ولم يعدله، بل يظهر منه [عدم] اشهريه عدالته من ابن حمران و هى شهره منقوله بعدالته على اشكال لاوثاقته. وحجيه مثلها مع اهمال الرجل فى كتب الرجال المعده لذلك محل اشكال، بل منع; سيما مع كون الوثاقه غير العلم والعداله. (385) 31. عبدالله بن قاسم حضرمى. او از مشايخ ضعيف ابن ابى عمير است كه امام(ره) درباره او چنين مى نگارد: ... عبدالله بن القاسم الحضرمى الذى قال فيه ابن الغضائرى(ضعيف غال متهافت) و قال النجاشى: (كذاب غال. يروى عن الغلاه لاخير فيه ولايعتد بروايته) و قريب منه، بل ازيد عن الخلاصه. (386) 32. عقبه بن خالد. امام(ره) در بيان ضعف روايتى مى گويد: ...(ك) عقبه بن خالد الذى لم يرد

ص: 6385

فيه توثيق. فلا توثيق فلا تقتضى لاثبات الحكم. (387) 33. على بن ابى حمزه بطائنى. او يكى از بزرگان واقفيه بوده كه نجاشى با تعبير (هو احد عمدالواقفه) از او ياد كرده است. (388) او يكى از مشايخ روايى ابن ابى عمير است. امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، عبارات فراوانى كه دلالت بر تضعيف او مى كند، نقل مى نمايد; حتى تمايل به اعتقاد به سوء حالت او قبل از وقف پيدا مى كند و عمل اماميه به روايات او را موجب توثيق او نمى داند. عبارت ايشان چنين است: [يروى ابن ابى عمير] عن على بن ابى حمزه البطائنى الذى قال فيه ابوالحسن على بن الحسن بن الفضال على المحكى: (على بن ابى حمزه كذاب متهم ملعون. قد رويت عنه احاديث كثيره و كتبت عنه تفسير القرآن من اوله الى آخره، الا انى لااستحل ان اروى عنه حديثا واحدا). نعم، عن صاحب المعالم ان ذلك فى حق ابنه الحسن بن على بن ابى حمزه; و عن ابن الغضائرى: (انه لعنه الله اصل الوقف واشد الخلق عداوه للمولى، يعنى الرضا عليه السلام، و نقل عنه نفسه: قال لى ابوالحسن موسى عليه السلام: سانما انت يا على و اصحابك اشباه الحميرز); و روى الكشى روايات فى ذمه، منها مارواه بسنده، عن يونس بن عبدالرحمان قال: (مات ابوالحسن وليس من قوامه احد الا وعنده المال الكثيروكان ذلك سبب

ص: 6386

وقفهم وجحودهم موته و كان عند على بن ابى حمزه ثلاثون الف دينار)، وروى بسنده عن محمد بن الفضيل، عن ابى الحسن الرضا عليه السلام حديثا و فيه (وسمعته يقول فى ابن ابى حمزه: اما استبان لكم كذبه؟) الى غير ذلك. والاعتذار بان روايه ابن ابى عمير عنه كانت قبل وقفه غير مقبول لظهور ما تقدم و غيره فى سوء حاله قبل الوقف وان الوقف لاجل حطام الدنيا; ولهذا لم يستحل على بن الحسن بن فضال ان يروى عنه روايه واحده; فلو كان قبل الوقف صحيح الروايه لم يستحل له ترك روايته بناء على كون ذلك فى حقه كما عن ابن طاووس والعلامه. و عمل الطائفه برواياته لايوجب توثيقه، مع انه غيرمسلم بعد ما نقل عن المشهور عدم العمل بها. تامل! (389) اما ايشان در (كتاب البيع)، ضمن نقل روايتى از او، قائل به مورد اعتماد بودن آن روايت مى شود و علت آن را نقل اجماع طايفه بر عمل به روايات او از سوى شيخ طوسى كه جابر (جبران كننده) ضعف سند مى شود و روايت حدود پنجاه تن از مشايخ، اعم از اصحاب اجماع و غير آنها از او مى داند; ولى همه اينها راموجب وثاقت او نمى داند. (390) 34. على بن ابى مغيره. امام(ره) درباره روايتى مى گويد: لكن فى سندها ضعف بعلى بن ابى مغيره. سپس توثيق نجاشى

ص: 6387

و علامه را مربوط به پسر او، يعنى حسن بن على مى داند و نه خود او. (391) 35. على بن خالد. امام(ره) درباره روايتى چنين مى نگارد: ... و روايه عمار، مع ضعفها بعلى بن خالد. (392) 36. على بن سالم. امام(ره) درباره روايتى چنين مى گويد: ... فبعد ضعف سندها بعلى بن سالم المشترك بين المجهول،والبطائنى الضعيف. (393) اين نكته قابل تذكر است كه نام ابو حمزه، پدر على بن ابى حمزه بطائنى، نيز سالم بوده است. 37. على بن شادان [/شاذان]. او پدر قنبر بن على بن شادان است. امام(ره) درباره يكى از طرق شيخ صدوق مى گويد: والطريق الثالث، ضعيف لقنبر بن على بن شاذان وابيه. (394) 38. عمر و بن جميع. او يكى از مشايخ ضعيف يونس بن عبدالرحمان (از اصحاب اجماع)است. امام(ره) پس از ذكر او و عده ديگرى از مشايخ يونس، تعبير(من الضعفاء) را براى آنها مى آورد. (395) 39. عمرو بن شمر. او يكى از مشايخ ضعيف حسن بن محبوب است. امام(ره) درباره اونوشته است: ... [حسن بن محبوب، روى] عن عمرو بن شمر الذى قال فيه النجاشى: انه ضعيف جدا. زيد احاديث فى كتب جابر الجعفى. (396) 40. فارس بن حاتم قزوينى. امام(ره) هنگام نقل يكى از روايات او چنين مى نگارد: ... واما

ص: 6388

روايه فارس ... فمردوده الى راويها الذى هو فارس بن حاتم بن ماهويه القزوينى الكذاب اللعين المختلط الحديث وشاذه، المقتول بيد اصحاب [محمد العسكرى عليه السلام ] وبامر ابى الحسن عليه السلام ، كما هو المروى. (397) 41. قاسم بن محمد جوهرى (هو واقفى غير موثق). (398) 42. قنبر بن على بن شادان [/شاذان]. عبارت امام(ره) در ذيل نام پدرش (على بن شادان) گذشت. (399) 43. مالك بن اع2ين. چنانكه در فصل اول گفته شده، امام(ره) معتقد است رواياتى كه دلالت بر توثيق مالك مى كند، به خود او منتهى مى شود و چنين رواياتى اعتبار ندارد; (400) اما با اين حال، ايشان مالك راامامى ممدوح مى داند; زيرا در جايى ديگر، از روايت او باعنوان (حسنه) ياد مى كند. (401) 44. محمد بن خالد بن عمر، معروف به طيالسى. امام(ره) هنگام بررسى روايتى چنين مى نگارد: ضعف سند روايه اسماعيل بن عبدالخالق بالطيالسى. (402) 45. محمد بن ربيع (محمدبن ربيع المجهول). (403) 46. محمد بن عبدالله بن هلال (محمد بن عبدالله بن هلال المجهول). (404) 47. محمد بن مروان. امام(ره) درباره يكى از روايات او مى گويد: لكنها ضعيفه لاشتراك ابن مروان و عدم ثبوت وثاقته. (405) 48. محمد بن مسكان. امام(ره) درباره او و معاويه بن سعيد مى گويد: والظاهران المراد ببعض الاصحاب

ص: 6389

فيها هو محمد بن مسكان، عن معاويه بن سعيد و هما ضعيفان. (406) 49. محمد بن مصادف. امام(ره) از او به عنوان يكى از مشايخ ضعيف يونس بن عبدالرحمان(از اصحاب اجماع) ياد مى كند. (407) 50. محمد بن ميمون تميمى. امام(ره) هنگام بررسى مشايخ روايى ابن ابى عمير، چنين مى گويد: ... واما نقله عن غير المعتمد والمجهول والمهمل و من ضعفه المتاخرون (امثال محمد بن ميمون التميمى و هاشم بن حيان)فكثير يظهر للمتتبع. (408) 51. معاويه بن سعيد. عبارت امام(ره) درباره او ذيل محمد بن مسكان گذشت. (409) 52. معلى بن محمد. امام(ره) ضمن بررسى روايتى از كلينى كه معلى بن محمد در طريق آن واقع شده است، پس از نقل تضعيف او از سوى رجاليان، حتى شيخ الاجازه بودن او را در وثاقت او كافى نمى داند. عبارت ايشان چنين است: ... وفى طريقه المعلى بن محمد الذى قال النجاشى فيه: (انه مضطرب الحديث و المذهب، وكتبه قريبه). و ذكره العلامه فى القسم الثانى من محكى الخلاصه و وصفه باضطراب الحديث و المذهب. و عن ابن الغضائرى يعرف حديثه و ينكر و يروى عن الضعفاء و يجوز ان يخرج شاهدا. و عن (الوجيزه) انه ضعيف. نعم، قد يقال انه شيخ اجازه و هو يغنيه عن التوثيق، ولاجله صحح حديثه بعضهم. و فيه ان كونه شيخ اجازه غير ثابت و

ص: 6390

غناء كل شيخ اجازه عن التوثيق ايضا غير ثابت. (410) 53. مفضل بن صالح، معروف به ابوجميله. امام(ره) از او با عنوان (ابى جميله المفضل بن صالح) و (ابى جميله) در ضمن برشمردن مشايخ ضعيف صفوان بن يحيى، بزنطى و حسن بن محبوب، ياد مى كند (411) و در ضمن معرفى مشايخ ضعيف ابن ابى عمير، چنين مى نگارد: وعن ابى جميله الذى ضعفه النجاشى و قال ابن الغضائرى و العلامه: انه ضعيف كذاب يصنع الحديث. (412) 54. مقاتل بن سليمان. كتب رجال او را عامى و بترى معرفى كرده اند. (413) امام(ره) از او به همراه تعدادى ديگر از روات در ضمن شمردن نام مشايخ ضعيف حسن بن محبوب، ياد مى كند و چنين مى نگارد: ... و مقاتل بن سليمان من الضعاف والموصوفين بالوضع; فقد حكى انه قيل لابى حنيفه: قدم مقاتل بن سليمان2 قال: اذا يجيئك بكذب كثير. (414) 55. وهب بن وهب، معروف به ابوالبخترى. امام(ره) درباره او مى گويد: ... لايعبا بروايه وهب بن وهب اكذب البريه. (415) 56. هاشم بن حيان، معروف به ابو سعيد مكارى. قبلا عبارت امام(ره) درباره او را ذيل نام محمد بن ميمون تميمى آورديم. (416) 57. يحيى بن حسان ازرق. امام(ره) درباره روايت او مى گويد: ... كروايه منسوبه الى يحيى الازرق وهو مجهول والروايه ضعيفه. (417) 58.

ص: 6391

يحيى بن ابى العلاء. امام(ره) درباره او چنين مى نگارد: ... لم يرو فى يحيى توثيق واحتمل بعضهم ان يكون متحدا مع يحيى بن العلاء الثقه و هو غير ثابت. (418) 59. يحيى بن مبارك، معروف به ابن مبارك. امام(ره) درباره روايتى كه او در سلسله سند آن واقع شده، چنين مى نگارد: فما فى روايه ذكريا بن آدم، عن ابى الحسن(ع)، لايعول عليه مع ضعفها سندا بابن المبارك. (419) 60. يونس بن ظبيان. امام(ره) در ضمن بررسى مشايخ ضعيف ابن ابى عمير، از او چنين ياد مى كند: هذا ابن ابى عمير... يروى عن يونس بن ظبيان الذى قال النجاشى فيه على ما حكى عنه: (ضعيف جدا لايلتفت الى مارواه، كل كتبه تخليط) و عن ابن الغضائرى: (انه غال وضاع للحديث) و عن الفضل فى بعض كتبه: (الكذابون المشهورون: ابو الخطاب ويونس بن ظبيان و يزيد الصائغ) الخ. وقد ورد فيه عن ابى الحسن الرضا عليه السلام اللعن البليغ. (420)

پى نوشت ها

: 101 . كتاب البيع، ج2، ص468. 102 . ر. ك: المكاسب المحرمه، ج1، ص78; كتاب الطهاره، ج2،ص218. و ج3، ص114; كتاب البيع، ج2، ص544. 103 . المكاسب المحرمه، ج1، ص78. 104 . همان جا. 105 . همان. 106 . همان، ص293. 107 . كتاب البيع، ج2، ص413. 108 . كتاب الطهاره، ج2، ص218. 109 . المكاسب المحرمه،

ص: 6392

ج1، ص78. 110 . كتاب الطهاره، ج3، ص114. 111 . كتاب الطهاره، ج3، ص256. عبارت ايشان چنين است:... ابن الغضائرى المعاصر لشيخ الطائفه، بل له نحو شيخوخه و تقدم عليه. 112 . اخيرا كتاب الضعفاء به وسيله يكى از فضلاى حوزه علميه قم تحقيق و تصحيح شده و به زودى به زيور طبع آراسته خواهد شد. 113 . الرواشح السماويه، ص111 (راشحه 35(; الذريعه، ج4، ص288 وج10، ص89; روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى،اسماعيليان، قم، 1390ق، ج1، ص47; الفوائد الرجاليه، مازندرانى خواجويى، ص276; سماء المقال فى تحقيق علم الرجال، حاج ميرزاابوالهدى الكلباسى الاصفهانى، تحقيق سيد محمدعلى روضاتى اصفهانى، مكتبه البرقعى، قم، 1337، ج1، ص7; معجم رجال الحديث،السيد ابوالقاسم الخويى، چاپ چهارم، مركز نشر آثار الشيعه،قم، 1410ق، ج1، ص102; قاموس الرجال، محمدتقى التسترى، چاپ دوم، موسسه النشر الاسلامى، قم، 1410ق، ج1، ص67; فصلنامه علوم حديث، ش2، ص121، مقاله: (جريان شناسى غلو(2): ابن غضائرى ومتهمان به غلو در كتاب الضعفاء)، نعمت الله صفرى. 114 . كتاب الطهاره، ج3، ص243. 115 . همان، ص268. 116 . براى اطلاع بيشتر، ر.ك: فصلنامه علوم حديث، ش2، ص148-146، مقاله: (جريان شناسى غلو)، نعمت الله صفرى. 117 . به عنوان مثال، تعداد افراد ذكر شده در (القسم الثانى)رجال ابن داوود كه مختص ذكر مجروحان و مجهولان است، 565نفراست. 118 . المكاسب المحرمه، ج1،

ص: 6393

ص320. 119 . جامع الرواه، ج1، ص343. 120 . كتاب الطهاره، ج3، ص243و244. 121 . همان، ص268-244. 122 . همان، ج3، ص269-268. 123 . جامع الرواه، ج1، ص341. 124 . همان، ص269. 125 . بحارالانوار، المجلسى، چاپ چهارم، دارالكتب الاسلاميه،تهران، 1362، ج1، ص32. 126 . مستدرك الوسائل، ج3، ص329، چاپ قديم (نقل از: اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص362(. 127 . براى اطلاع بيشتر، ر.ك: اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص363-360. 128 . المكاسب المحرمه، ج1، ص320. 129 . اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص365 و366. 130 . بحارالانوار، ج11، ص12. 131 . مستدرك الوسائل، ج3، ص336، چاپ قديم (نقل از: اصول علم الرجال، ص366(. 132 . به عنوان مثال، ر.ك: كتاب الطهاره، ج2، ص170-169 و ج3،ص186 و353; كتاب البيع، ج5، ص10; الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص48. 133 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص48. 134 . كتاب البيع، ج5، ص10. 135 . جامع الرواه، ج2، ص193-192. 136 . وسائل الشيعه، ج20، ص42. 137 . المكاسب المحرمه، ج2، ص104. 138 . براى اطلاع بيشتر، ر.ك: اصول علم الرجال، ص277-274. 139 . وسائل الشيعه، ج20، ص41. 140 . كتاب البيع، ج2، ص486. 141 . كتاب من لايحضره الفقيه، الصدوق، تحقيق و تعليق: السيدحسن موسى الموسوى الخراسانى، چاپ پنجم،

ص: 6394

دارالكتب الاسلاميه،تهران،1363، ج1، ص3. 142 . به عنوان مثال، ر.ك: كتاب الطهاره، ج3، ص114. 143 . المكاسب المحرمه، ج1، ص56-55. 144 . اصول علم الرجال، ص191. 145 . المكاسب المحرمه، ج2، ص25. 146 . اصول علم الرجال، ص191. 147 . المكاسب المحرمه، ج2، ص26-25. 148 . براى اطلاع بيشتر، ر.ك: اصول علم الرجال، ص189. 149 . المكاسب المحرمه، ج2، ص55. 150 . انوار الهدايه فى التعليقه على الكفايه، ج1، ص244. 151 . همان، ص245. 152 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284. 153 . به عنوان مثال، ر.ك: الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص261 و 285 و 295 و 301. 154 . همان، ص263. 155 . همان، ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص109. 156 . اصول الحديث و احكامه، ص41. 157 . الرعايه فى علم الدرايه، ص76. منظور از جمله آخر، تصريح به مخالفت با عامه است كه در حديث صحيح، سلامت از شذوذ را شرطمى دانند. 158 . همان، ص81. 159 . همان، ص84. 160 . همان، ص85. 161 . همان، ص86. 162 . در اينجا اين نكته كلى قابل تذكر است كه در مواردى كه امام(ره) از لقب يا كنيه راوى بدون تصريح به نام او ياد كرده باشد، براى به دست آوردن نام راوى، از كتاب (معجم رجال الحديث)آيه الله خويى استفاده

ص: 6395

مى نماييم و از ذكر نشانى جداگانه،خوددارى مى كنيم. 163 . كتاب البيع، ج2، ص21. » آنچه در بين دو هلال آورده ايم، تعبير امام(ره) درباره راوى يا كتاب وى يا روايت اوست. 164 . المكاسب المحرمه، ج1، ص66. 165 . كتاب الطهاره، ج3، ص304. 166 . همان، ج2، ص149. 167 . همان، ج1، ص340. 168 . همان، ص147. 169 . كتاب البيع، ج3، ص97. 170 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقليد) ص114. 171 . المكاسب المحرمه، ج1، ص50. 172 . كتاب البيع، ج4، ص106. 173 . همان، ص256. 174 . كتاب الطهاره، ج1، ص147. 175 . براى مثال، ر.ك: المكاسب المحرمه، ج1، ص56 و 230 و319 و321; كتاب الطهاره، ج3، ص38. 176 . المكاسب المحرمه، ج1، ص231230. 177 . كتاب الطهاره، ج1، ص187. 178 . همان، ج2، ص16. 179 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص83. 180 . كتاب الطهاره، ج3، ص302; كتاب البيع، ج2، ص335; الرسائل،ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284. 181 . المكاسب المحرمه، ج1، ص83. 182 . كتاب البيع، ج2، ص506; المكاسب المحرمه، ج1، ص81. 183 . كتاب البيع، ج3، ص376. 184 . كتاب الطهاره، ج1، ص169. 185 . همان، ج2، ص147 و166. 186 . كتاب البيع، ج3، ص89. 187 . المكاسب المحرمه، ج1، ص142.

ص: 6396

188 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص109. 189 . كتاب الخلل فى الصلوه، ص204. 190 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، 285; كتاب الخلل فى الصلوه، ص297. 191 . معجم رجال الحديث، ج24، ش15159. 192 . همان، ج6، 2984. درباره حسن بن على بن فضال مى گويد: كوفى فطحى ثم رجع عند موته، ثقه من اصحاب الرضا(ع). 193 . المكاسب المحرمه، ج1، ص209. 194 . الغيبه، الطوسى، ص390; معجم رجال الحديث، ج!، ص68. 195 . كتاب الخلل فى الصلوه، ص81. 196 . كتاب البيع، ج1، ص400 و ج2، ص455. 197 . كتاب الطهاره، ج2، ص180. 198 . جامع الرواه، ج1، ص139. 199 . كتاب الطهاره، ج3، ص467. 200 . همان، ص533. 201 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص261. 202 . المكاسب المحرمه، ج1، ص229. 203 . كتاب البيع، ج3، ص410. 204 . المكاسب المحرمه، ج1، ص292. 205 . كتاب الطهاره، ج3، ص43. 206 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقليد)، ص114. 207 . المكاسب المحرمه، ج1، ص12. 208 . كتاب الطهاره، ج3، ص451. 209 . همان، ج1، ص98. 210 . همان، ص187. 211 . همان، ج2، ص16. 212 . همان، ج3، ص355. 213 . كتاب البيع، ج1، ص336. 214 . همان، ص407. 215 . كتاب الطهاره، ج3،

ص: 6397

ص49. 216 . جامع الرواه، ج1، ص263. 217 . كتاب الطهاره، ج1، ص149. 218 . همان، ج3، ص24. 219 . المكاسب المحرمه، ج1، ص311. 220 . كتاب الطهاره، ج3، ص321. 221 . همان، ج3، ص180; كتاب البيع، ج3، ص389; المكاسب المحرمه،ج1، ص224. 222 . جامع الرواه، ج1، ص286. 223 . كتاب الطهاره، ج1، ص22. 224 . كتاب الطهاره، ج3، ص187. 225 . همان، ج2، ص36. 226 . همان، ص194. 227 . همان، ص149. 228 . همان، ص220. 229 . كتاب البيع، ج2، ص127 و ج3، ص96. 230 . كتاب الطهاره، ج2، ص95. 231 . كتاب البيع، ج5، ص22. 232 . همان، ج3، ص228. 233 . همان، ج2، ص419. 234 . همان، ص336. 235 . المكاسب المحرمه، ج1، ص53. 236 . همان، ص211. 237 . كتاب الطهاره، ج1، ص21. 238 . المكاسب المحرمه، ج2، ص16; كتاب البيع، ج1، ص119. 239 . المكاسب المحرمه، ج1، ص243. 240 . كتاب البيع، ج2، ص120. 241 . كتاب الطهاره، ج1، ص145. 242 . المكاسب المحرمه، ج1، ص276. 243 . كتاب الطهاره، ج3، ص35. 244 . همان، ص365. 245 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد والتقليد)، ص110. 246 . همان جا. 247 . كتاب الطهاره، ج3، ص303. 248 . كتاب البيع، ج4، ص227. 249 . الرسائل،

ص: 6398

ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص101; كتاب البيع، ج2، ص342; كتاب الخلل فى الصلوه، ص64. 250 . المكاسب المحرمه، ج1، ص311. 251 . كتاب الطهاره، ج3، ص149 و ج3، ص120. 252 . همان، ج1، ص36 و147. 253 . المكاسب المحرمه، ج2، ص12. 254 . همان، ج1، ص229. 255 . كتاب الطهاره، ج3، ص275. 256 . همان، ج1، ص42. 257 . معجم رجال الحديث، ج9، ش5639. 258 . المكاسب المحرمه، ج1، ص76. 259 . كتاب الطهاره، ج3، ص45. 260 . كتاب البيع، ج1، ص403. 261 . كتاب الطهاره، ج3، ص118. 262 . المكاسب المحرمه، ج1، ص212. 263 . كتاب الطهاره، ج3، ص295. 264 . كتاب الخلل، ص63. 265 . كتاب الطهاره، ج3، ص158. 266 . كتاب البيع، ج20، ص279; كتاب الخلل، ص68. 267 . المكاسب المحرمه، ج1، ص297. 268 . كتاب الطهاره، ج3، ص629. 269 . المكاسب المحرمه، ج1، ص246. 270 . كتاب الطهاره، ج3، ص51. 271 . كتاب الخلل، ص214; الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص285. 272 . المكاسب المحرمه، ج1، ص35. 273 . همان، ص153. 274 . همان، ص35. 275 . كتاب الطهاره، ج3، ص202. 276 . كتاب الخلل، ص236. 277 . كتاب الطهاره، ج3، ص285. 278 . جامع الرواه، ج1، ص534. 279 . كتاب البيع، ج3، ص97. 280 . كتاب

ص: 6399

الطهاره، ج3، ص632. 281 . همان، ص113. 282 . همان، ج1، ص282. 283 . همان، ج3، ص113. 284 . همان، ج1، ص47. 285 . كتاب الطهاره، ج3، ص187; كتاب البيع، ج30، ص58; كتاب الخلل، ص164. 286 . كتاب البيع، ج4، ص391. 287 . المكاسب المحرمه، ج1، ص85. 288 . كتاب الطهاره، ج1، ص131. 289 . همان، ج2، ص303 و ج30، ص78و 81. 290 . همان، ج3، ص181. 291 .جامع الرواه، ج1، ص613. 292 . المكاسب المحرمه، ج1، ص298. 293 . كتاب الخلل، ص229; الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص262. 294 . كتاب البيع، ج3، ص369. 295 . كتاب الطهاره، ج3، ص110. 296 . كتاب البيع، ج3، ص415. 297 . كتاب الطهاره، ج1، ص164. 298 . همان، ج3، ص158 و 495. 299 . همان، ص6 و159. 300 . همان، ص165. 301 . المكاسب المحرمه، ج2، ص103. 302 . كتاب البيع، ج2، ص436. 303 . كتاب البيع، ج2، ص413. 304 . همان. 305 . همان، ص502. 306 . كتاب الطهاره، ج1، ص45 و147. 307 . همان، ص113. 308 . كتاب البيع، ج2، ص398. 309 . كتاب الطهاره، ج2، ص8. 310 . همان، ص219. 311 . همان. 312 . المكاسب المحرمه، ج2، ص93. 313 . كتاب البيع، ج2، ص335. 314 . همان، ج3، ص410. عبارت

ص: 6400

ايشان چنين است: صحيح حذيفه بن منصور، بناء على وثاقه محمد بن سنان كما لايبعد. 315 . كتاب الطهاره، ج3، ص251. 316 . همان، ص252. 317 . همان جا. 318 . كتاب الطهاره، ج1، ص126. 319 . همان، ج3، ص639. 320 . المكاسب المحرمه، ج1، ص49. 321 . همان، ص50. 322 . همان، ج2، ص11. 323 . كتاب الطهاره، ج1، ص196. 324 . المكاسب المحرمه، ج2، ص21. 325 . كتاب الطهاره، ج2، ص62. 326 . جامع الرواه، ج2، ص228. 327 . المكاسب المحرمه، ج2، ص111 و 121. 328 . همان، ص142. 329 . كتاب الطهاره، ج2، ص207. 330 . همان، ج3، ص204. 331 . كتاب الخلل، ص64. 332 . كتاب البيع، ج2، ص280; كتاب الطهاره، ج3، ص522. 333 . كتاب الطهاره، ج3، ص23. 334 . المكاسب المحرمه، ج1، ص114 و ج2، ص7. 335 . كتاب البيع، ج2، ص278; كتاب الخلل، ص226. 336 . كتاب البيع، ج5، ص252. 337 . كتاب البيع، ج2، ص482; الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجيح)، ص108. 338 . كتاب الخلل، ص113. 339 . كتاب الطهاره، ج3، ص563. 340 . كتاب الخلل، ص14. 341 . المكاسب المحرمه، ج1، ص276. 342 . كتاب الطهاره، ج3، ص177. 343 . كتاب الخلل، ص276. 344 . كتاب البيع، ج2، ص407. 345 .

ص: 6401

كتاب الطهاره، ج3، ص340. 346 . همان، ج2، ص76. 347 . همان، ج3، ص177. 348 . كتاب البيع، ج2، ص285. 349 . كتاب الطهاره، ج2، ص194. 350 . كتاب البيع، ج3، ص247. 351 . كتاب الطهاره، ج1، ص152; كتاب الخلل، ص65. 352 . كتاب الطهاره، ج3، ص251. 353 . همان، ص112. 354 . كتاب البيع، ج3، ص97. 355 . همان، ص18. 356 . همان، ج2، ص474. 357 . المكاسب المحرمه، ج1، ص75. 358 . همان، ص77. 359 . كتاب البيع، ج3، ص17. 360 . المكاسب المحرمه، ج3، ص55. 361 . در كتاب، (واستثناء) آمده است. 362 . كتاب الطهاره، ج2، ص218. 363 . رجال النجاشى، ص40 (ش82(. درباره او مى گويد: كوفى ثقه كثير الروايه. 364 . كتاب الطهاره، ج2، ص218. 365 . كتاب الخلل، ص196. 366 . كتاب الطهاره، ج3، ص251. 367 . كتاب الطهاره، ج1، ص181. 368 . كتاب الطهاره، ج3، ص251. 369 . جامع الرواه، ج1، ص247. 370 . كتاب البيع، ج1، ص337. 371 . كتاب الطهاره، ج3، ص183. 372 . المكاسب المحرمه، ج1، ص232. 373 . جامع الرواه، ج1، ص339. 374 . كتاب الطهاره، ج3، ص251. 375 . براى اطلاع بيشتر، ر.ك: كتاب الطهاره، ج3، ص272-240. 376 . المكاسب المحرمه، ج1، ص77. 377 . كتاب الطهاره، ج1،

ص: 6402

ص163. 378 . همان، ج3، ص252. 379 . همان، ص251 و 252. 380 . همان، ص182. 381 . همان، ص252. 382 . المكاسب المحرمه، ج1، ص219-218. 383 . كتاب الطهاره، ج3، ص251. 384 . كلمه (عدم) در عبارت امام(ره) ذكر نشده، اما لازم به نظرمى رسد; زيرا طبق عبارت محقق، عدالت محمد بن حمران، اشهر ازعدالت عبدالله بن عاصم است و نه بالعلكس. 385 . كتاب الطهاره، ج2، ص219-218. 386 . همان، ج3، ص249 و 250. 387 . الرسائل، ج1 (رساله فى قاعده لاضرر)، ص24. 388 . رجال النجاشى، ص249(ش656(. 389 . كتاب الطهاره، ج3، ص250. 390 . كتاب البيع، ج2، ص471. عبارت امام(ره) را در فصل اول ازبحث در اعتبار خبر ثقه يا موثوق الصدور آورديم. 390 . المكاسب المحرمه، ج1، ص46. 392 . كتاب الطهاره، ج3، ص418. 393 . همان، ج2، ص16. 394 . المكاسب المحرمه، ج1، ص55. 395 . كتاب الطهاره، ج3، ص252. 396 . همان جا. 397 . همان، ص23. 398 .همان، ج2، ص218. 399 . المكاسب المحرمه، ج2، ص55. 400 . كتاب الطهاره، ج1، ص282. 401 . همان، ص301. 402 . همان، ص281 . 403 .همان، ص171. 404 . الرسائل، ج1، (رساله فى قاعده لاضرر)، ص24. 405 . المكاسب المحرمه، ج1، ص176. 406 . المكاسب

ص: 6403

المحرمه، ج1، ص75. 407 . كتاب الطهاره، ج3، ص252. 408 . همان، ص251. 409 . المكاسب المحرمه، ج1، ص75. 410 . كتاب الطهاره، ج2، ص217 و 218. شبيه اين عبارات در: المكاسب المحرمه (ج1، ص238( نيز آمده است و با مقايسه امثال اين عبارتهاى متشابه است كه ظن به جزوه رجالى داشتن امام(ره)تقويت مى شود. 411 . كتاب الطهاره، ج3، ص251. 412 . همان، ص251-250. 413 . جامع الرواه، ج2، ص216. 414 . كتاب الطهاره، ج3، ص252. 415 . همان، ص115. 416 . همان، ص251. 417 . المكاسب المحرمه، ج1، ص258. 418 . كتاب الطهاره، ج2، ص76. 419 . همان، ج3، ص281. 420 . همان، ص249.

ص: 6404

مبحث فطرت از ديدگاه امام خمينى(س)

اشاره

فصلنامه متين، شماره 2 طباطبايى، فاطمه

چكيده:

انديشمندان و متفكران بزرگ اسلامى نكات و دقايق بسيارى در مورد فطرت بيان كرده اند كه در اين ميان مى توان از امام خمينى(س) ياد كرد. ايشان در كتابهاى عرفانى خود از جمله شرح حديث جنود عقل و جهل و چهل حديث و همچنين در نامه هاى عرفانى كه نگاشته اند به بررسى فطرت پرداخته اند. در اين مقاله پس از بررسى اجمالى ديدگاههاى متفكران غربى پرسشهايى طرح شده كه سعى نگارنده يافتن پاسخهاى مناسب براى آنهاست. در ادامه، بحث از تقسيمات فطرت و خصوصا فطرت محجوبه و فطرت مخموره به ميان آمده، و در پايان برخى از احكام فطرت مورد بررسى قرار گرفته است. بحث فطرت از جمله مباحث پراهميتى است كه در قلمرو انديشه هاى دينى و غيردينى مطرح است و در دوران اخير نيز برخى از متفكران ايرانى و خارجى از جنبه هاى مختلف علمى، فلسفى و روان شناختى در مورد آن تحقيق و تفحص كرده اند. (1) مبحث فطرت را مى توان در دو حوزه متمايز و متفاوت قابل طرح دانست: الف) حوزه امور اعتبارى ب) حوزه امور غير اعتبارى كه خود شامل دو شاخه وجودشناختى ( lacigolotno ) و معرفت شناختى ( lacigolometsipe ) است. برخى از معتقدين به فطرت كه آن را در حوزه وجودشناسى جستجو مى كنند برآنند تا با

ص: 6405

استناد به فطرت، خداوند را در عالم خارج و خداخواهى و كمال خواهى را در عالم انسانى اثبات كنند. به نظر اينان اعتقاد به خدا فطرى است و هيچ گونه احتياجى به استدلال و برهان ندارد. اهميت اين بحث از آن جهت است كه با انسان شناسى ارتباط كامل دارد و تلقى صحيح از آن به تبيين جايگاه انسان و تعريف و شناخت او كمك مى كند. يكى از مكتبهاى فلسفى كه به انسان و نحوه وجود او توجه خاصى نشان داده، اگزيستانسياليسم است. اگزيستانسياليسم به اصالت انسان اعتقاد داشته و آنچه از نوشته هاى كى يركگارد ( و ياسپرس ( srepsaY ) - كه در حقيقت پيشروان نهضت فكرى اگزيستانسياليسم مى باشند - برمى آيد آن است كه انسان به هنگام تولد استعدادى بيش نيست و نمى توان براى آن ماهيتى فرض كرد چون ماهيت حقيقت شىء است و چيزى كه هنوز كامل نشده است معلوم نيست كه چه خواهد شد... انسان حس مى كند كه آزاد است هر گونه كه مى خواهد وجود خود را بسازد و كامل كند. (2) آنان معتقدند انسان اصالتا آزادى دارد و هيچ قيد و بندى او را محدود نكرده است و در پناه همين آزادى با تلاش و كوشش، خود را مى سازد و به شخصيت خويش قوام مى بخشد. در نظر اين گروه هر قيد و صفتى

ص: 6406

كه انسان را مقيد كند، مخالف آزادى است. بر اين مبنا آيا فطرت، خواه كمال جو باشد و خواه مطلق گرا، آزادى انسان را مخدوش نمى سازد؟ معتقدان به فطرت - از جمله علماى مسلمان - براى اثبات نظريه خويش ضمن طرح مسائل مربوط به فطرت به مناقشه هاى منكران امور فطرى نيز پاسخ مى دهند. عمده مسائلى كه آنان مطرح مى كنند عبارت است از: 1- فطرت چيست؟ 2- امور فطرى كدامند؟ 3- رابطه فطرت با آزادى انسان چيست؟ آيا فطرت براستى آزادى انسان را مخدوش مى سازد؟ آيا اساسا آن نوع آزادى كه پيروان مكتب اصالت انسان مطرح مى كنند، صحيح است؟ و بر فرض صحت، كمال محسوب مى شود؟ 4- آيا تلاش و عمل انسان براى رسيدن به كمال مطلوب با فطرت و سرشت او ارتباط دارد؟ آيا اين عمل او موجب شكوفاشدن امور فطرى مى شود يا امر جديدى در او به وجود مى آيد و هيچ گونه ارتباطى بين آنها وجود ندارد و اگر عمل را معلول آن واقعيات درونى از پيش تعبيه شده بدانيم، نفى آزادى انسان شده است يا نه؟ حضرت امام خمينى(س) به عنوان يكى از معتقدان به فطرت در پاره اى از آثار خويش اين مساله را مورد بحث قرار داده اند و سعى ما نيز در اين مقاله بر آن است تا بر اساس نظريات

ص: 6407

ايشان در اين خصوص، پاسخهايى براى پرسشهاى يادشده بيابيم. اينك بحث خود را با تعريف واژه فطرت و پاسخ به سؤال اول آغاز مى كنيم. فطرت مشتق از «فطر» است كه در لغت به معنى آغازكردن و شكافتن و در قرآن كريم به معنى آفريدن و خلق كردن به كار رفته است. امام در توجيه اين معنى مى فرمايند: «خلقت گويى پاره نمودن پرده عدم و حجاب غيت است». (3) برخى گفته اند «الفطرة اى الخلقة» (4) فطرت دلالت بر خلقت ابتدايى موجودات دارد، و شكل و هيات خاصى است كه خداوند در ابتداى آفرينش به مخلوقات عطا مى كند و از آنجا كه انسان يكى از مخلوقات است مى توان چنين نتيجه گرفت كه فطرت انسانى حقيقتى است كه با اعطاى آن، انسان، انسان مى شود و از ساير پديده ها ممتاز مى گردد، همچنان كه هر يك از مخلوقات نيز با فطرت خاص خود از ديگر موجودات متمايز مى شوند. البته فطرت انسان ويژگيهايى دارد كه مخصوص خود اوست و ساير موجودات يا از آن بهره ندارند يا حظ كمى دارند. (5) برخى فطرت را مختص انسان و گروهى مشترك در همه موجودات مى دانند ولى از كلام امام در ره عشق چنين برمى آيد كه ايشان فطرت را خاصه همه موجودات مى دانند آنجا كه مى فرمايند: از كجا شروع كنم بهتر آن است كه

ص: 6408

از فطرت باشد. «فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله» در اينجا به فطرت انسانها بسنده كرده گرچه اين خاصه خلقت است. (6) بنابراين، فطرت عبارت است از هستى يافتن، پديدار شدن، و از كتم عدم به درآمدن; و مراد از امور فطرى مجموعه خصوصياتى است كه پديده ها با آن آفريده مى شوند و حقيقت آنها از يكديگر ممتاز مى گردد. در اين ميان انسان از كششهاى فطرى خاصى همچون كمال خواهى، مطلق گرايى، خداجويى و نقص گريزى برخوردار است كه او را به نحو تمام و كمال بر ديگر موجودات برترى مى بخشد. حضرت امام ضمن نقل حديث زراره از امام صادق(ع) در بيان معناى آيه «فطرة الله التى فطر الناس عليها» فرموده اند معناى اين كريمه شريفه اين است كه همه مردم بر فطرت توحيد خلق شده اند. امام از اين حديث استفاده كرده و مى فرمايند: گرچه در اين حديث و برخى احاديث ديگر فطرت را به توحيد تفسير نموده اند ولى اين از قبيل بيان مصداق است يا تفسير به اشرف اجزاى شىء است. ايشان با نقل حديث ديگرى از امام محمد باقر(ع) كه حضرت فطرت را در حسنه زراره به معرفت تفسير نموده اند، چنين نتيجه مى گيرند كه فطرت اختصاص به توحيد ندارد بلكه جميع معارف حقه را شامل مى شود كه خداوند بندگان را به

ص: 6409

آن مفطور فرموده است. (7) حضرت امام(س) در مورد خلقت انسان مى گويند وقتى خداوند طينت آدم اول را مخمر فرمود دو فطرت و سرشت و جبلت به انسان عطا كرد: الف) فطرت اصلى ب) فطرت تبعى اين دو فطرت به منزله پايه و اصل ساير فطريات هستند كه در انسان مخمر گرديده است و ديگر فطريات فروعند و به منزله شاخه هاى آن دو. ايشان در توجيه اين دو فطرت مى نويسند: يكى فطرت مخموره غير محجوبه است كه سمت اصليت دارد و آن عبارت است از فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه. (8) كه به نظر حضرت امام(س) اين فطرت در نهاد همه آدميان موجود است: و ديگرى فطرت محجوبه است كه سمت فرعيت و تابعيت را دارد و همان فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه اين مخمر بالعرض است. (9) حضرت امام فطرت مخموره را وزير عقل و مبدا و منشا خير بلكه خود «خير» مى دانند و فطرت محجوبه و گرفتار حجب طبيعت را وزير جهل و مبدا و منشا شر بلكه خود شر معرفى مى كنند (10) از منظر امام، ايمان، شكر، توكل، صبر، رافت، علم، خوف، تواضع، تانى و استسلام از «جنود عقل» و لوازم فطرت مخموره هستند و در

ص: 6410

مقابل كفر، جهل، گستاخى، تكبر، شتاب زدگى، بى ثباتى، بى قرارى، جزع و ... از «جنود جهل» و لازمه فطرت محجوبه مى باشند. در پاسخ به سؤال دوم، حضرت امام خمينى(س) در كتاب شريف شرح حديث جنود عقل و جهل به ذكر برخى از امور فطرى پرداخته اند از جمله: الف) توحيد و ولايت. امام(س) با بيانى كوتاه ولايت را شاخه اى از شجره توحيد معرفى مى كنند. توضيح اين مطلب كه چگونه حضرت امام(س) ولايت را از امور فطرى شمرده اند آن است كه با توجه به استدلالى كه در مصباح الهدايه در حث خلافت و ولايت مطرح مى كنند، خلافت را بزرگترين شان الهى مى دانند كه به وسيله آن رهيابى به ساحت غيب امكان پذير مى شود اين خلافت را همان روح «خلافت محمدى» مى دانند. از نظر امام «خلافت» ظهوربخش ساير اسماء الهى است زيرا مظهر اسم جامع «الله» است. چنين خليفه اى منعكس كننده تمام اسماء و صفات الهى است. امام در مصباح الهدايه مى گويند: «فالنبوة مقام ظهور الخلافة و والولاية و هى مقام بطونها». (11) از ديد امام خلافت و ولايت باطن نبوت است و نبوت مقام ظهور خلافت و ولايت. حال با تلفيق اين مطلب با مطلب ديگرى از امام در كتاب چهل حديث كه نبوت و انزال كتب هدايت را از امور فطرى دانسته اند، مى توان اين دو مطلب

ص: 6411

را صغرى و كبراى استدلال قرار داد و چنين نتيجه گرفت كه اگر ولايت، باطن خلافت و خلافت، باطن نبوت است، و نبوت امرى فطرى است پس ولايت هم كه باطن نبوت است امرى فطرى است. پس فطرت غير محجوبه بر ضرورت ولايت نيز حكم مى راند. حقيقت ولايت فيض مطلق است، و فيض مطلق ظل و سايه وحدت مطلقه و فطرت بالذات متوجه كمال اصلى، و بالتبع متوجه كمال ظلى است. (12) در انديشه امام فهم و پذيرش ولايت، منوط به فهم و درك توحيد است. ب) از امور ديگرى كه امام آن را فطرى مى دانند عشق به بقاى ابدى و حريت و آزادى است و معتقدند علت عدم ظهور عشق در ميان بيشتر آدميان محجوب شدن فطرت مخموره آنان است. آنان به اشتباه به دنيا و امور فانى دل بسته و نهايتا از مرگ بيزار شده اند. درواقع مرگ براى محجوبانى كه آن را فنا و نيستى مى پندارند ناپسند است; چرا كه فطرت از فنا و عدم تنفر دارد و از موت گريزان است. محى الدين بن عربى نيز معتقد است معشوق فطرت، امرى دائمى و زوال ناپدير است «و نشئه باقيه معشوق فطرت است». (13) پس منشا نفرت و گريز از مرگ، محجوب شدن فطرت مخموره است. در اينجا سؤالى مطرح مى شود

ص: 6412

كه اگر نفرت از موت به سبب محجوب شدن فطرت است پس با حال مؤمنانى كه گريزان از مرگ هستند و آن را مكروه مى شمرند چگونه سازگار است؟ به تعبير ديگر اگر پذيرفتيم كه كسانى از مرگ بيزار و متنفرند كه آن را فنا و نيستى مى پندارند پس مؤمنين چگونه مى توانند با اتصاف به صفت ايمان از موت نيز كراهت داشته باشند؟ در جواب بايد گفته شود كه كراهت برخى از مؤمنين و بندگان خاص خدا از موت، و گرايش آنان به بقا و زنده ماندن صرفا به دليل خوشه چينى و برگرفتن زاد و توشه بيشتر و نهايتا از خوفى است كه نشانه ايمان آنان است. در اثبات اكراه مؤمنين از موت مى توان به حديث تردد استناد كرد. در حديث تردد خداوند سبحان به اين نوع كراهت اشاره مى فرمايد: ما ترددت فى شىء انا فاعله ترددى فى قبض عبدى المؤمن يكره الموت، و انا اكره مساءته و لابد له من لقائى (14) هرگز در امرى كه فاعل آن بودم ترديد نداشتم آنچنانكه در مورد گرفتن جان بنده مؤمنم كه او از آن گريزان است و من ناخوشايندى او را ناخوش دارم اما او را راهى جز ديدار من نيست. بنابراين خداوند تصريح مى كند كه دوست ندارد فاعل فعلى باشد كه براى

ص: 6413

بنده مؤمنش ناخوشايند است; زيرا «المحب يكره مايكرهه محبوبه» عاشق از آنچه محبوبش را مى آزارد دورى مى جويد; اما چون لقا و ديدار حضرت حق بدون موت حاصل شدنى نيست چنانچه در حديث دجال آمده است كه: «ان احدكم لايرى ربه حتى يموت» سرنوشت محب و محبوب من ديدار من است و اين ديدار جز با موت حاصل نمى شود كه فرمود: «لابد له من لقائى». بنابراين براى حصول اين ديدار اگر چه مكروه محبوب من است جان او را مى ستانم. براستى لطافت حديث وجدآور است; زيرا نمى فرمايد بالاخره او را مى ميرانم بلكه مشروط را كه ديدار و لقا است ذكر مى كند و مى فرمايد بالاخره من در اين ترديد باقى نمى مانم و لذت ديدار خود را به او مى چشانم; زيرا من به ديدار او مشتاقترم « انى اشد شوقا اليهم». (15) البته روشن است كه اين شوق و اشتياق در مقام كثرت و تفصيل است نه در ساحت وحدت و اجمال. مى توان به اين نكته توجه نمود اين اوصافى را كه حضرت امام(س) تحت عنوان جنود عقل و لوازم فطرت مخموره ياد كرده اند در كتب اخلاقى، در شمار صفات پسنديده مطرح شده است آيت الله مطهرى تمامى اين اوصاف ياد شده را از مقوله اخلاق (حكمت عملى) دانسته و تحت عنوان گرايش به خير و

ص: 6414

فضيلت كه يكى از گرايشهاى مقدس فطرى است ياد كرده اند. (16) و اما در مورد سؤال سوم كه رابطه فطرت و آزادى چيست بايد گفته شود پذيرش اين نكته كه هر موجودى با خصوصياتى خلق مى شود و به واسطه آن از ديگران ممتاز مى گردد، و يا اينكه انسان، حقيقتى (يا موجودى) است كه بدون حد و مرز و ويژگيهاى خاص آفريده نشده است، بدان معنى نيست كه فطرت با آزادى مغايرت داشته باشد زيرا در انسان شناسى عرفانى - دينى به نقطه اى مى رسيم كه انسان را عصاره همه موجودات و اشرف مخلوقات و نهايتا خليفه خداوند بر روى زمين مى دانيم. خليفه اى كه سجده او بر همه آفريدگان واجب مى گردد، تا آنجا كه عبادت چندين هزار ساله ملكى (17) از ملائك به جرم سجده نكردن بر او محو مى شود و در پيشگاه مقام خليفه الهى و بارگاه كرامت انسانى بردار مى شود. (18) موجودى كه اطاعت از او چون اطاعت از خالق است و خداوند در مورد آفرينش او مى گويد: «خلقته بيدى». به راستى انسان تنها موجودى است با دو دست جمال و جلال خداوند به منصه ظهور و خلقت راه يافته و سپس خالق هستى به اين خلقت خود بر خويش مباهات نموده و «فتبارك الله احسن الخالقين» مى گويد و انسان تنها موجودى است كه بر

ص: 6415

صورت خداوند آفريده شده است كه «ان الله خلق آدم على صورته». (19) بنابراين وقتى انسان به صورت خداوند خلق مى شود و نماينده او در زمين مى گردد - و اين خلافت كه خلافت تكوينى است نه اعتبارى - پس انسان نيز همانند آفريدگارش داراى اختيار، قدرت و آزادى خواهد بود و هيچ امرى تكوينا نمى تواند آزادى او را مخدوش سازد. حضرت امام(س) در مورد انسان مى گويند: عين ثابت انسان كامل (حقيقت محمديه) بر ساير اسماء خلافت دارد و حكم او در همه مراتب نافذ است. به تعبير ديگر ساير اعيان ثابته مظاهر همين حقيقت كليه مى باشند عين ثابت انسان كامل بر همه اعيان معيت قيومى دارد اين مظهريت در نظام تكوينى سارى و جارى است. (20) و از آنجا كه خداوند صاحب قدرت و اراده و اختيار است، نماينده و خليفه او نيز به اين صفت موصوف مى باشد و تا آنجا پيش مى رود كه گيرنده نامه اى از خالق خويش مى شود با اين مضمون: «من الحى القيوم الذى لايموت الى الحى القيوم الذى لايموت» در اين عبارت از جاودانگى انسان ياد شده است سپس به قدرت خلاقيت انسان اشاره مى فرمايد كه همانگونه كه من به شىء مى گويم بشو، مى شود تو نيز چنين خواهى شد كه اگر به شىء بگويى «كن»، «فيكون» خواهد

ص: 6416

شد. «فانى اقول لشىء كن فيكون فقد جعلتك تقول للشىء كن فيكون» (21) بايد توجه داشت كه تنها تفاوت در استقلالى و تبعى بودن اين اوصاف و ويژگيهاست. محى الدين بن عربى درباره انسان مطلب زيبايى آورده است كه پس از شرح مختصرى درباره آن به اثبات سازگارى فطرت با آزادى مى پردازيم. ابن عربى مى گويد: «انسان حادث ازلى است». (22) انسان حادث است از آن جهت كه ذاتا محتاج به غير است و ازلى است از آن جهت كه معلوم خداوند است و چون خداوند ازلا عالم است، علم او نيز ازلى خواهد بود و معلوم او كه انسان است نيز ازلى خواهد بود و همان گونه كه ازليت نفى حدوث نمى كند حدوث نيز نفى ازليت نمى كند - توضيح بيشتر اين موضوع را مى توان در آثار عرفانى اسلامى در ذيل بحث اعيان ثابته جستجو كرد - در فلسفه نيز ثابت شده است كه حادث ذاتى قديم زمانى است. حادث ذاتى مسبوق به عدم زمانى نيست ولى چون هستى خويش را از سوى علت خود يافته است، بدون اينكه غير آن را ايجاد نمايد، هرگز نمى توان آن را موجود ناميد. پس حادث ذاتى پيوسته از سوى علت، موجود است و چون به خويش واماند، معدوم است يعنى در مرتبه ذات و ماهيت معناى نيستى را حكايت مى كند.

ص: 6417

پس حادث زمانى مسبوق به عدم زمانى است اما حادث ذاتى جز از نيستى در مقام ذات حكايت نمى كند. پس بين حدوث ذاتى و قدم زمانى منافاتى نيست. «موجود ممكن» مى تواند ذاتا حادث باشد هرچند كه زمانا قديم است و اين حقيقت از ناحيه علت يا فاعل هستى قابل تفسير عقلى است. (23) بر اين اساس عدم منافات حدوث و ازليت كه در بيان محى الدين آمده است، روشن مى شود. حال بر مبناى اين تعبير دوگانه از انسان - حادث بودن در عين ازلى بودن - مى توان به پاسخى معقول در مورد پرسش گذشته رسيد. چه، همان گونه كه صرف تعلق انسان به ازليت موجب تحقق استعدادها و فعليت يافتن تواناييهاى نهفته او نيست به همان سان، وجود امور فطرى و از پيش تعبيه شده در انسان، راه او را براى انتخاب آينده زندگى سد نمى كند، در نتيجه همچنان كه ازلى بودن نفى حدوث، و حدوث نفى ازلى بودن نمى كند، امور فطرى هم نفى آزادى نمى كند و آزادى نيز نافى امور فطرى نمى باشد. با توجه به آنچه در مورد خلقت انسان ذكر شد اين سؤال مطرح مى شود كه آيا همه انسانها متعالى هستند؟ در پاسخ مى توان گفت اين اعتقاد كه سرشت و فطرت انسان بر كمال خواهى و خداخواهى و ... است به اين معناست كه اينگونه

ص: 6418

امور به صورت بالقوه در انسان وجود دارند و امر بالقوه ممكن است به فعليت برسد يا نرسد و به فعليت رسيدن امر بالقوه، مستلزم وجود شرايط است. در اينجاست كه نقش تعليم و تربيت و هدايت انبيا و اوليا در به ثمررساندن و شكوفاكردن آن حقايق بالقوه مطرح مى شود. هنر انبيا در مدد رساندن به مردم است تا حجابها را كنار زنند و زنگار تعينات را بزدايند. از اين رو برخى از معلمان اخلاق و حتى انبياى الهى معتقدند كه در تعليم و تربيت چيزى از خارج به انسان افزوده نمى شود بلكه تنها نيروهاى بالقوه اوست كه به فعليت درمى آيند. بنابراين نقش عوامل بيرونى - اعم از شرايط محيطى و تربيتى - اين است كه خصوصيات نهفته آدمى را شكوفا كند و انرژى متراكم در وجود او را در مسير صحيح و درست آزاد سازد نه اينكه خصوصياتى را در فرد ايجاد كند. بر خلاف آمپريست هايى همچون هيوم و جان لاك كه معتقدند هيچ معلومى در ضمير انسان نيست و همه چيز را انسان از عالم خارج دريافت مى كند و به عبارت روشن تر اينان معتقدند همه چيز آموختنى است و يا كانت كه براى عقل و معنى اصالت قائل بوده و مكتب او به مكتب انتقادى معروف است به دو نحوه معلوم

ص: 6419

ماتقدم ( iroirpa ) و ماتاخر ( iroiretsopa ) معتقد مى باشد. به همين دليل اساس دعوت بزرگان دينى، دعوت به خويشتن خويش و خودشناسى است پس «از خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى» و در سروده منسوب به امام على(ع) چنين آمده است: اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر و در پاسخ به پرسش چهارم مى توان گفت، اساسا واجد فطريات بودن منافات با آزادى ندارد بلكه بالعكس، آزادى با فقدان فطريات ناسازگار است، و اگر گفته شود انسان با فطرتى سالم، خداجو، نيك طلب، گريزان از شر آفريده شده است اين مطلب هيچ گونه منافاتى با نيك شدن، سالم شدن و عالم شدن او ندارد. همچنان كه با ظالم شدن و جاهل شدن او منافاتى ندارد، درواقع اعمال اختيارى انسان نشانه آزادى عمل اوست كه با بهره گرفتن از آنها به شكوفا ساختن آن صفات همت مى گمارد. گاه با عمل صحيح و شايسته كه موافق طبيعت انسانى اوست، اين امور وجودى در او منشا اثر مى شوند و گاه با عمل خلاف طبيعت انسانى، بى اثر مى گردند. پس اين انسان است كه آزادانه و با عمل اختيارى كمالات نهفته خويش را بارور مى سازد و يا آنها را مى پوشاند و صفات متضادش را در خود مى پروراند، يا عالم مى شود و يا جاهل نام مى گيرد. يا عادل مى شود يا به ظلم متصف مى شود.

ص: 6420

پس اگر اين نيروى بالقوه در نهاد انسان نمى بود هرگز متصف به اين صفات كماليه نمى شد; زيرا توانايى كسب آنها را نداشت و از طرف ديگر مى توان گفت كه با حق انتخاب و مخيربودن او نيز منافات پيدا مى كرد. وقتى انسان بتواند از ميان خير و شر يكى را برگزيند به اين سبب است كه در ساختار وجوديش توان پرورش چنين صفاتى نهاده شده است و البته روشن است كه اين كمالات به نحو بالفعل نيست بلكه ميل به آنهاست كه در اثر عمل به فعليت مى رسند.

فطرت عاشقانه

انسان داراى فطرتى علم جو است و به همين سبب در پى كشف حقيقت خود و ادراك و شهود خويشتن خويش است و در اين راه درمى يابد كه وراى جسم مادى او واقعيتى ديگر نهفته است كه او را از حوزه طبيعت مادى خارج مى كند و سپس نتيجه مى گيرد كه آن حقيقت غيرمادى، لوازم و احكامى غير از موجوديت مادى او دارد. يعنى، علاوه بر ظاهر، باطن و معنويتى نيز هست كه درك آن بستگى تنگاتنگى با ميزان علم و آگاهى او دارد. پس با فطرت عالمانه، نخست خود را درك مى كند و آنگاه به درك رب خويش نايل مى شود و به نقص و نياز خود و كمال و غناى خالق خويش پى مى برد. از تفحص در آثار

ص: 6421

مختلف حضرت امام مى توان چنين استنباط كرد كه يكى از امورى كه انسان به آن مفطور است فطرت عاشقانه است. در آداب الصلوة مى نويسند: در فطرت تمام موجودات حب ذاتى و عشق جبلى ايداع و ابداع فرموده، كه به آن جذبه الهيه و آتش عشق ربانى متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل على الاطلاق مى باشد و براى هر يك از آنها نورى فطرى الهى قرار داده كه به آن نور، طريق وصول به مقصد و مقصود دريابند. (24) در قسمت بعد به توضيح و تبيين «جذبه الهيه» و «آتش عشق ربانى» مى پردازند و از آن دو به «نار» و «نور» تعبير مى كنند و يكى را رفرف وصول و ديگرى را براق عروج مى خوانند. (25) از منظر امام، همه انسانها دلبسته و سرگشته جمال مطلقند، گمشده اى جز او و تمنايى غير او ندارند، و در ديوان خود مى گويند: جز رخ دوست نظر سوى كسى نيست مرا (26) و يا به تو دل بستم و غير تو كسى نيست مرا (27) در مكتب امام، رسيدن به محبوب و ديدار جمال او خواسته فطرى بشر است و ريشه در پيمان روز الست دارد: عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست (28) از

ص: 6422

ديد امام، انسان هم زاده عشق است و هم مفتون آن: مازاده عشقيم و پسر خوانده جاميم (29) و جانبازى در راه معشوق را بازى كودكانه مى دانند كه در اوايل سير براى سالك كوى حقيقت دست مى دهد: در ره معشوق جان را باختن بازى طفلانه مى دانيم ما يكى از علماى اهل معرفت در اين باره گويد: هيچ دلى نيست كه از لمعه محبت در آن نورى نه و هيچ سرى نيست كه از نشات آن در او شورى نه. (30) بارى، عشق جوهره وجودى انسان است و علت آفرينش كاينات، و به تعبير امام در مصباح الهدايه، «فان بالعشق قامت السموات» (31) آسمان بر پايه عشق استوار است. و ديگرى مى گويد:«لولا العشق ماتكون متكون» (32) اگر عشق نبود هيچ موجودى تحقق پيدا نمى كرد. بنابراين حركت عالم از نيستى به هستى برخاسته عشق است. از ديدگاه حضرت امام، عشق حقيقتى است كه با جان بندگان عجين شده، با آن زاده مى شوند و با آن به معشوق مى رسند: عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست (33) و يا: ساكنان در ميخانه عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوييم همه (34) با اين تعريف، جز از طريق عشق به محبوب نتوان رسيد كه: جز عشق تو را رهرو اين

ص: 6423

منزل نيست كوتاه سخن آنكه، همه موجودات خواهان جمال مطلقند و جمال محدود و ناقص خواسته فطرت نيست. پس جمال مى طلبند آن هم جمال مطلق و تا به معشوق فطرى خويش نرسند آرام و قرار نمى يابند. پس حب به خود و حب به كمال و جمال مطلق و آرامش در كنار محبوب و معشوق، خواسته فطرت عاشقانه انسان است و يافتن راه عشق پاسخى است به خواسته فطرت.

فطرت، طينت و تربيت

حضرت امام(س) مساله فطرت را از جنبه ديگرى مورد بررسى قرار داده اند و معتقدند كه اولا فطرت و احكام آن (35) از لوازم وجود است كه در اصل طينت و خلقت آدمى نهاده شده است، و همه انسانها در آن، اتفاق نظر دارند اما على رغم اين همداستانى در مساله فطرت بعضى از آن غافلند. قرآن كريم نيز به اين حقيقت اشاره دارد كه «ولكن اكثر الناس لايعلمون» مگر اينكه هشداردهنده اى آگاه از اين حقيقت پرده بردارد و موجب بيدارى و آگاهى آنان شود سپس مى فرمايند، هيچ چيزى نمى تواند بر اين فطريات اثر بگذارد و آنها را دگرگون سازد. (36) ثانيا، «لاتبديل لخلق الله ... ذلك الدين القيم»، چيزى آنها را تغيير نمى دهد. بدين ترتيب فطرت هركس، همان نحوه وجودى او، و در واقع حقيقت اوست و نظر به اينكه ذاتى

ص: 6424

شىء، تبدل پذير نيست (37) فطرت نيز تغييرپذير نخواهد بود و اما اشتغالات مادى و نفسانى، فطرت انسان را در حجاب فرومى برد (38) و تنها راه رهايى و نجات از اين حجابها پرورش فطرت است و تا زمانى كه توفيق چنين عملى حاصل نشود همچنان محجوب باقى خواهد ماند. (39). در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه براى خروج از حجابهاى ظلمانى مى توان از سفر به درون خويش مدد جست: بيا با هم به سوى وجدان برويم كه ممكن است

ص: 6425

راهى بگشايد (40) راه ديگر راه مجاهده و تزكيه و تصفيه با تمسك به هدايت پروردگار است: زيرا خروج از اين منزل علاوه بر مجاهدات، محتاج به هدايت حق تعالى است و اگر اين هدايت شامل حال بنده نشود رستگار نمى شود. (41) انسان با فطرتى پاك، عاشق، كمال جو و ... پا به عرصه هستى مى گذارد; ولى براى شكوفايى اين ويژگيهاى نهفته در وجود خويش نياز به تعليم و تربيت و تلاش و مجاهده دارد تا بتواند جامه حقيقى انسانى بر تن كند و به عبارت ديگر انسانى متعالى شود و نكته اى كه از سخنان امام برمى آيد توجه به حق و استمداد از خداوند است زيرا بشر لحظه به لحظه براى تحقق آرمانهاى خويش به لطفى ويژه از جانب رب كريم نيازمند است; همانگونه كه در ايجاد و بقاى هستى خود به او نياز دارد، در كسب فضايل و زدودن رذايل نيز همواره محتاج پروردگار و لطف و احسان اوست. انسان طالب كمال براى رفع حجابها از صميم قلب مى گويد: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك (42) خدايا كمال انقطاع از خلق را به سوى خودت به من عطا

ص: 6426

كن و ديده دل ما را با روشنايى نگاهش به سوى تو نورانى فرما، تا جايى كه پرده هاى نور را دريده و به معدن عظمتت راه يابد و روانهاى ما به عز قدس تو تعلق يابند. به تعبير امام: اين كمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودى و هرچه و هركس، و پيوستن به اوست و گسستن از غير. (43) اين همان هبه الهى است كه پس از طى مراحل به اولياى خلص عطا مى شود و گوشه چشمى است كه از جانب معبود به آنان افكنده مى شود. از ديدگاه امام چشم قلب تا به نظره حق تعالى منور نشود خرق حجب نتواند كند و «تا اين حجب باقى است راهى به معدن عظمت نيست و ارواح، تعلق به عز قدسى را درنيابند و مرتبت تدلى حاصل نيايد (ثم دنى فتدلى). (44) از منظر امام، انسان پس از «صعق و اندكاك جبل هستى» (45) به مرتبه و مقامى مى رسد كه حق تعالى با او نجوا مى كند (46) از اين رو پير طريق ما چنين رهنمود مى دهد كه: صوفى ز ره عشق صفا بايد كرد عهدى كه نموده اى وفا بايد كرد تا خويشتنى، به وصل جانان نرسى خود را به ره دوست فنا بايد كرد (47)

احكام فطرت

حضرت امام، فطرت را داراى

ص: 6427

احكامى مى دانند كه با بهره گيرى از بيانات ايشان به شرح هريك مى پردازيم. 1( پذيرش مبدا هستى و كامل مطلق از منظر امام، انسان فطرتا طالب كمالى است كه نقص نداشته باشد، عاشق جمالى است كه عيبى چهره او را مخدوش نسازد، عاشق علمى است كه جهل در او راه نداشته باشد، قدرت و سلطنتى را خواهان است كه عجز همراه آن نباشد و بالاخره حياتى را طالب است كه هرگز فنا نپذيرد، از اين رو اگر عالمى را مى ستايد و دل به او مى بندد هرگاه اعلمى را بيابد او را برمى گزيند و اگر جمال رخسار دلفريبى او را فريفته است هرگاه زيباترى يافت شود گوى سبقت در دلربايى از او مى ستاند. اين خاصيت فطرت است كه متوجه اليه او كمال مطلق است و از ديدگاه حضرت امام اين عشق درميان تمامى افراد بشر از هر ملت و نحله اى وجود دارد و در خميره آنان است و در همه حركات و سكنات آنان موج مى زند. (48) گرچه گاه در تشخيص مصداق دچار اشتباه مى شوند زيرا همواره حجابهاى ظلمانى و نورانى وجود دارند كه انسان را به اشتباه مى اندازند و امر ناقص را كامل جلوه مى دهند. (49) اما به محض درك نقص و يافتن معشوق و معبودى كاملتر متوجه او مى شوند و خود اين

ص: 6428

پويايى و خرسند نماندن به معبودى ناقص دليل بر وجود معبود كامل است. بنابراين معشوق مطلق، معشوق بى عيب و نقص، معشوق ابدى و فناناپذير مطلوب نهايى همه افراد بشر است و زبان حال همه آدميان اين است كه: ما عاشق جمال مطلق هستيم، ما حب به كمال و جلال مطلق داريم. ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم. (50) امام پس از بيان مقدماتى نتيجه مى گيرند كه اين عشق فعلى، معشوق فعلى مى خواهد و هرگز نمى تواند چنين معشوقى امرى متوهم و خيالى باشد; زير امر موهوم، ناقص است و چنانچه گفته شد امر ناقص نمى تواند متوجه اليه فطرت باشد. پس عاشق فعلى و عشق فعلى جز با معشوق فعلى امكان پذير نيست و جز ذات كامل، معشوقى نمى تواند فطرت بشر را راضى سازد. بنابراين لازمه عشق به كمال مطلق، وجود كامل مطلق است. از اين رو به تعبير حضرت ايشان، ترنم آگاهان طريق هدايت و مژدگانى بيدارشدگان از خواب غفلت اين است كه معبودى داريم زوال ناپذير. معشوقى داريم بى نقص و مطلوبى داريم بى عيب. منظورى كه «الله نورالسموات و الارض» است و محبوبى كه سعه احاطه اش «لو دليتم بحبل الى الارضين السفلى لهبط على الله» است. (51) 2( پذيرش توحيد تنفر و بيزارى ازنقص يكى ديگر از امور فطرى است. طالب كمال

ص: 6429

مطلق از هر گونه نقص و عيبى بيزار است و از آنجا كه هر كثير و مركبى محدود است، در نتيجه ناقص است و فطرت از آن دورى مى جويد، بنابراين طالب كمال مطلق خواهان معبود يگانه است. با پذيرش اين مقدمات فطرى (ميل به كمال مطلق، تنفر از نقص، ناقص بودن مركب) مى توان چنين نتيجه گرفت كه متوجه اليه فطرت «واحد» است و «احد». (52) 3( پذيرش اوصاف معبود پس از پذيرش معبود يگانه، اوصاف شش گانه معبود مطلق كه در قرآن كريم در سوره توحيد بدان اشاره شده و بر مبناى اصول فطرى است چنين است: 1( الوهيت; 2(احديت ; 3( صمديت; 4( عدم انفصال چيزى از او; 5( عدم انفصال او از چيزى; 6( نداشتن كفو و همتا. اينك به شرح مختصرى درباره هر يك از اين اوصاف مى پردازيم كه حضرت امام پذيرش آنها را فطرى مى دانند. الوهيت محبوب يعنى محبوب هويت مطلقه اى است كه كامل مطلق و مبرا از هر گونه نقص و كاستى است; زيرا در غير اين صورت محدود و ناقص است. او بسيط است و در عين بساطت جامع جميع كمالات است. اين بسيط يگانه «احد» است و از آنجا كه لازمه احديت واحديت است، پس حضرت محبوب «احد» است و «واحد» و چون از هر

ص: 6430

گونه عيب و نقص مبرا و به همه اوصاف كماليه متجلى است، پس «صمد» (سرشار و توپر) است و به تعبير ديگر قائم به نفس و بى نياز از غير است و متعالى از كون و فساد (53) است و چون مبدئى ندارد و از چيزى متولد نشده بلكه خود مبدا و مرجع تمام خيرات و موجودات است و توليدى نيز ندارد، بنابراين به صفت «"لم يلد» و «لم يولد» متصف است و از آنجا كه شان و حقيقت «هويت مطلقه» تكررپذير نيست - زيرا تكرر دليل نقص است و براى كامل مطلق تصور ناشدنى است - پس كفو ندارد. بنابراين « لم يكن له كفوا احد» صفت محبوب مطلق است. حضرت امام پس از بيان اين صفات شش گانه براى هويت مطلق(الله) كه معبود فطرى بشر است نتيجه مى گيرند كه: سوره توحيد از احكام فطرت است. (54) در جايى ديگر اشاره مى فرمايند كه فهم اين سوره براى متعمقين آخرالزمان وارد شده است. (55) حضرت امام در آداب الصلوة در توضيح و تبيين بيشتر اين اوصاف مى گويند: اين سوره با كمال اختصار مشتمل بر جميع شؤون الهيه و مراتب «تسبيح» و «تنزيه» است و در حقيقت نسبت حق تعالى است به آنچه ممكن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود، و باز توجه

ص: 6431

مى دهند كه اين آيات خروج از حدين - يعنى حد «تنزيه» و «تشبيه»- است. (56) 4( اداى احترام نسبت به منعم حضرت امام محترم شمردن منعم و ولى نعمت را از امور فطرى بشر مى دانند و معتقدند انسان، به طور طبيعى و فطرى به كسى كه به او نيكويى كرده است گرايش داشته و او را گرامى مى دارد. بنابراين گذشته از شناخت ولى نعمت، محترم شمردن كسى كه «وجود» و هستى انسان را به او ارزانى داشته امرى طبيعى و فطرى است (57) و مى افزايند كه: معلوم است هرچه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بى غرض تر باشد، احترامش در نظر فطرت لازم تر و بيشتر است. (58) 5( پذيرش نبوت و كتاب هدايت اگر پذيرفتيم كه انسان با يك سلسله حقايق كماليه به دنيا مى آيد و مى بايد با عقل و خرد اين امور فطرى بالقوه را عليت ببخشد تا دعوى انسانيت و اشرفيت او بر همه آفريده ها به ثبوت رسد در اين صورت بهترين هادى و معلم او است; اما از طرف ديگر مى دانيم كه عقل نيز حدود و محدوده خاصى دارد و بيشتر حكما و متفكران در ميزان كارآيى و گستردگى عقل سخنها گفته اند. با آنكه عقل را پيامبر درون مى خوانند; اما معتقدند برخى از مسائل و احكام و حقايق عالم هستى

ص: 6432

از حوزه معرفت عقل بيرون است و عقل قادر به شناخت آنها نيست. بنابراين اتصال او را به عالمى مافوق و استمداد او از آن عالم را ضرورى مى دانند چنانكه فارابى، معلم ثانى و حكيم ايرانى، پس از ذكر خصايص زعيم مدينه فاضله كه آن را به منزله عقل براى بدن مى داند، اين سرورى و زعامت را شايسته انبياى الهى و فرستادگان خاص خداوند مى داند. از ديدگاه او «نبى» انسانى است كه با عقل فعال كه همان «روح القدس» و «ملك وحى» است اتصال يافته و با استمداد و مشاركت آن به تدبير عالم هستى مى پردازد. (59) ابن سينا، فيلسوف شهير ايرانى، نيز در توضيح معاد جسمانى خود را از تبيين عقلانى آن عاجز مى بيند و علت آن را ناتوانى عقل مى داند و جسمانى بودن معاد را تنها به دليل ارزشى كه براى «وحى» قائل است از طريق وحى مى پذيرد. بدين ترتيب عقل كه خود همواره فرمان مى راند، فرمان پذيرى را شرط عقل مى داند و در مقابل به «وحى» گردن مى نهد; يعنى «عقل» به ناتوانايى خود اعتراف مى كند و با فرمان پذيرى و اتصال به ملك «وحى» به تعالى خويش همت مى گمارد و از آنجا كه هر انسانى با آنكه خود را برخوردار از عقل مى داند اما هرگز خود را مصون از خطا

ص: 6433

و اشتباه نمى داند فطرى بودن «دين» ثابت مى گردد. بنابراين فطرت، به حضور «نبى» به عنوان انسان كامل مرتبط با عقل فعال و حضور ملائكه به عنوان رسانندگان پيام الهى و انزال كتب آسمانى، كتاب هدايت و ائمه اطهار به عنوان مفسرين كتاب آسمانى و هشداردهنده آفات و خطرات اذعان دارد و اينها مسائلى است كه فطرت غير محجوبه به ضرورت آنها حكم مى راند. (60) 6( پذيرش معاد حضرت ايشان براى تبيين نظر خود يعنى فطرى بودن معاد به دو دليل فطرى تمسك مى جويند: الف) عشق به آسايش و آرامش بى شوب، خواسته هميشگى انسان است و اين خواسته را در هركس و در هر چيز تصور كند به دنبالش روان خواهد شود و از آنجا كه چنين آسايش و آرامش مطلوب انسان، در اين دنيا كه دار تزاحم است، با همه نعمتهاى بيكرانش، امكان پذير نخواهد بود و با تجربه درمى يابد كه هرچه بيشتر مى جويد كمتر مى يابد، زيرا لذتهاى دنيوى با آلام و شدايد همراه است، پس آن خواسته فطرى كه آسايش ابدى و مطلق است در اين دنيا دست نيافتنى است. بنابراين بايد در مكانى ديگر محقق شود آسايشى كه با درد و رنج آميخته نباشد و استراحت مطلق و بى آلايش در آنجا مفهوم و معنى پيدا كند. آن مكان، عالم كرامت و

ص: 6434

ساحت نعمتهاى بيكران ذات مقدس الهى است. (61) ب) حريت و آزادى قدرت عمل داشتن و نفوذ اراده نيز از امورى است كه انسان همواره خواستار و مفطور به آن است، و چون اين خواسته فطرى در اين دنيا ظهور تام و تمام ندارد، بنابراين عالمى را مى طلبد كه در آن عالم، «فعال مايشاء» و «حاكم مايريد» باشد و اراده او سارى و جارى بوده «كن» او چون امر خالق به فعليت برسد و «يكون» گردد. از منظر امام:جناح عشق به راحت و عشق به حريت دو جناحى است كه به حسب فطرت الله غير متبدله در انسان به وديعه گذاشته كه با آن انسان طيران كند و به عالم ملكوت اعلى و قرب الهى راه يابد. در پايان، پندى پدرانه از پير طريق را حسن ختام اين مقال مى آوريم: اى سرگشتگان وادى حيرت، و اى گمشدگان بيابان ضلالت! نه بلكه اى پروانه هاى شمع جمال جميل مطلق، و اى عاشقان محبوب بى عيب بى زوال، قدرى به كتاب فطرت رجوع كنيد و صحيفه كتاب ذات خود را ورق بزنيد كه با قلم قدرت، فطرت الهى در آن مرقوم است: «وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض». (62)

پى نوشت ها

: » ) عضو هيات علمى و مدير گروه عرفان اسلامى، پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب

ص: 6435

اسلامى. 1 ( علامه طباطبايى در تفسير الميزان، جلد 8، صص 404 و407 در اين زمينه بحث كرده اند. 2 ( به نقل از الفباى فلسفه جديد تاليف دكتر ذبيح الله جوادى. ص 111. 3 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، تهران: چاپ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص179. 4 ( همان، ص179. 5 ( همان، ص 180. 6 ( روح الله موسوى خمينى، ره عشق، تهران: مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خمينى، ص 11. 7 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، حديث 11، ص 180. 8 ( روح الله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)،1377، ص76. 9 ( همان، ص77. 10 ( روح الله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص77. 11 ( روح الله موسوى خمينى، مصباح الهدايه، انتشارات پيام آزادى، آذر ماه 1360، ص77. 12 ( روح الله موسوى خمينى، ره عشق، ص 100. 13 ( محى الدين بن عربى، فصوص الحكم، فص محمدى، انتشارات مكتبة الزهرا، ص 215. 14 ( داود بن محمود قيصرى، شرح فصوص قيصرى در شرح فص محمدى، انتشارات انوار الهدى،1416 ق، ص 462. 15 ( حديث قدسى كه خداوند به حضرت داود مى فرمايد. 16 ( آيت الله مطهرى، فطرت، انتشارات

ص: 6436

صدرا، پاييز 1375، ص 78. 17 ( برخى از بزرگان ابليس را از جنس فرشتگان ندانسته اند; اما با توجه به آيات شريفه كه از سجده ملائكه بر انسان خبر مى دهد شيطان (ابليس) در زمره ملائكه محسوب شده است «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس». بقره)34 :)2. 18 ( نجم الدين رازى، مرصاد العباد، ص 87- 88. 19 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 631. 20 ( روح الله موسوى خمينى، مصباح الهدايه، ص 61 - 60. 21 ( همان، ص 111، در بحث لزوم حفظ مقام عبوديت در تقديس. 22 ( محى الدين بن عربى، فصوص الحكم، فص آدمى، ص 50: «فهو الانسان الحادث الازلى». 23 ( غلامحسين ابراهيمى دينانى، قواعد كلى فلسفى در فلسفه اسلامى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، جلد3، صص251 - 249. 24 ( روح الله موسوى خمينى، آداب الصلوة، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص 288. 25 ( همان. 26 ( ديوان امام، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، ص 41. 27 ( همان. 28 ( همان، ص 65. 29 ( همان، ص167. 30 ( ملااحمد نراقى، معراج السعاده، ص717. 31 ( روح الله موسوى خمينى،مصباح الهدايه، ص 160. 32 ( ملا عبدالرحيم دماوندى، رساله اسرار حسينى،

ص: 6437

منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، تحقيق از سيد جلال الدين آشتيانى، جلد3، ص 765. 33 ( ديوان امام، ص 65. 34 ( همان، ص179. 35 ( در مبحث آتى به تفصيل به اين احكام اشاره شده است. 36 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 180. 37 ( همان، ص 181. 38 ( همان. 39 ( همان. 40 ( روح الله موسوى خمينى، محرم راز، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص23. 41 ( همان. 42 ( مناجات شعبانيه. 43 ( ره عشق، ص 12. 44 ( همان. 45 ( همان. 46 ( همان، (و به تعبير امام(س) نجواى سرى. گرچه خود نجوا گفتگوى محرمانه است ولى گويا در اين مرحله فراتر رفته و نجواى سرى دارد). 47 ( روح الله موسوى خمينى، ره عشق، ص 12. 48 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 182. 49 ( روح الله موسوى خمينى، ره عشق، ص 11. 50 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 184. 51 ( اگر با ريسمانى به ژرفناى زمين فرو فرستاده شويد، بر خداوند فرود مى آييد:اافيض كاشانى، علم اليقين، قم: انتشارات بيدار، جلد 1، 1358، مقصود او2ل، باب3، فصل 5، ص 54. 5 ( همان، ص 185. 53 ( روح الله

ص: 6438

موسوى خمينى، آداب الصلوة، ص 315. 54 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 185. 55 ( روح الله موسوى خمينى، آداب الصلوة، ص 312. 56 ( همان، ص 314. 57 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، ص187. 58 ( همان، ص 10. 59 ( ابونصر فارابى، السياسة المدنية، ترجمه دكتر سيدجعفر سجادى، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ايران، 1358، ص156. 60 ( روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، ص186. 61 ( همان. 62 ( همان، ص 184.

ص: 6439

متن وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام خميني (ره)

بر گرفته از سايت تبيان ر بسم الله الرحمن الرحيم [1] قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي؛ فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض . الحمدلله و سبحانك؛ اللهم صل علي محمد و آله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذي تجلي فيه الاحديه بجميع اسمائك حتي المستاثر منها الذي لايعلمه غيرك؛ و اللعن علي ظالميهم اصل الشجره الخبيثه . و بعد، اينجانب مناسب مي دانم كه شمه اي كوتاه و قاصر در باب "ثقلين" تذكر دهم؛ نه از حيث مقامات غيبي و معنوي و عرفاني، كه قلم مثل مني عاجز است از جسارت در مرتبه اي كه عرفان آن بر تمام دايره وجود، از ملك تا ملكوت اعلي و از آنجا تا لاهوت و آنچه در فهم من و تو نايد، سنگين و تحمل آن فوق طاقت، اگر نگويم ممتنع است؛ و نه از آنچه بر بشريت گذشته است، از مهجور بودن از حقايق مقام والاي "ثقل اكبر" و "ثقل كبير" كه از هر چيز اكبر است جز ثقل اكبر كه اكبر مطلق است؛ و نه از آنچه گذشته است بر اين دو ثقل از

ص: 6440

دشمنان خدا و طاغوتيان بازيگر كه شمارش آن براي مثل مني ميسر نيست با قصور اطلاع و وقت محدود؛ بلكه مناسب ديدم اشاره اي گذرا و بسيار كوتاه از آنچه بر اين دو ثقل گذشته است بنمايم . شايد جمله لن يفترقا حتي يردا علي الحوض اشاره باشد بر اينكه بعد از وجودمقدس رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - هرچه بر يكي از اين دو گذشته است بر ديگري گذشته است و مهجوريت هر يك مهجوريت ديگري است ، تاآنگاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در "حوض " وارد شوند. و آيا اين "حوض " مقام اتصال كثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دريااست ، يا چيز ديگر كه به عقل و عرفان بشر راهي ندارد. و بايد گفت آن ستمي كه از طاغوتيان بر اين دو وديعه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - گذشته ،بر امت مسلمان بلكه بر بشريت گذشته است كه قلم از آن عاجز است . و ذكر اين نكته لازم است كه حديث "ثقلين " متواتر بين جميع مسلمين است و در كتب اهل سنت از "صحاح ششگانه " تا كتب ديگر آنان ، با الفاظ مختلفه و موارد مكرره از

ص: 6441

پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به طور متواترنقل شده است . و اين حديث شريف حجت قاطع است بر جميع بشر بويژه مسلمانان مذاهب مختلف ؛ و بايد همه مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است جوابگوي آن باشند؛ و اگر عذري براي جاهلان بيخبر باشد براي علماي مذاهب نيست . اكنون ببينيم چه گذشته است بر كتاب خدا، اين وديعه الهي و ماترك پيامبراسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - مسائل اسف انگيزي كه بايد براي آن خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت علي "ع " شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان ،قرآن كريم را وسيله اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني ؛ و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله و سلم - دريافت كرده بودند و نداي اني تارك فيكم الثقلان در گوششان بود با بهانه هاي مختلف و توطئه هاي از پيش تهيه شده ، آنان را عقب زده و باقرآن ، در حقيقت قرآن را - كه براي بشريت تا ورود به حوض بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و است - از صحنه خارج كردند؛ و بر حكومت عدل الهي -

ص: 6442

كه يكي از آرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست - خط بطلان كشيدندو انحراف از دين خدا و كتاب و سنت الهي را پايه گذاري كردند، تا كار به جايي رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است . ر و هرچه اين بنيان كج به جلو آمد كجيها و انحرافها افزون شد تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشري ، ازمقام شامخ احديت به كشف تام محمدي "ص " تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند برساند و اين وليده "علم الاسما" را از شر شياطين و طاغوتهارها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و حكومت را به دست اولياالله ،معصومين - عليهم صلوات الاولين و الاخرين - بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند - چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد و كار به جايي رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاي جائر وآخوندهاي خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اي براي اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالي شد. و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر ودوستان جاهل ، قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشي جز در گورستانها

ص: 6443

و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنكه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد، وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا بكلي از صحنه خارج شد،كه ديديم اگر كسي دم از حكومت اسلامي برمي آورد و از سياست ، كه نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار - صلي الله عليه و آله و سلم - و قرآن و سنت مشحون آن است ، سخن مي گفت گويي بزرگترين معصيت را مرتكب شده ؛ وكلمه "آخوند سياسي " موازن با آخوند بي دين شده بود و اكنون نيز هست . و اخيرا قدرتهاي شيطاني بزرگ به وسيله حكومتهاي منحرف خارج ازتعليمات اسلامي ، كه خود را به دروغ به اسلام بسته اند، براي محو قرآن و تثبيت مقاصد شيطاني ابرقدرتها قرآن را با خط زيبا طبع مي كنند و به اطراف مي فرستند و با اين حيله شيطاني قرآن را از صحنه خارج مي كنند. ما همه ديديم قرآني راكه محمدرضا خان پهلوي طبع كرد و عده اي را اغفال كرد و بعض آخوندهاي بيخبر از مقاصد اسلامي هم مداح او بودند. و مي بينيم كه ملك فهد هر سال مقدار زيادي از ثروتهاي بي پايان مردم را صرف طبع قرآن كريم و محال تبليغات مذهب

ص: 6444

ضد قرآني مي كند و وهابيت ، اين مذهب سراپا بي اساس و خرافاتي راترويج مي كند؛ و مردم و ملتهاي غافل را سوق به سوي ابرقدرتها مي دهد و ازاسلام عزيز و قرآن كريم براي هدم اسلام و قرآن بهره برداري مي كند. ما مفتخريم و ملت عزيز سرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرومذهبي است كه مي خواهد حقايق قرآني ، كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مي زند، از مقبره ها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيودي كه بر پاي و دست و قلب و عقل اوپيچيده است و او را به سوي فنا و نيستي و بردگي و بندگي طاغوتيان مي كشاندنجات دهد. و ما مفتخريم كه پيرو مذهبي هستيم كه رسول خدا موسس آن به امر خداوندتعالي بوده ، و اميرالمومنين علي بن ابيطالب ، اين بنده رها شده از تمام قيود،مامور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگيها است . ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگترين دستور زندگي مادي و معنوي و بالاترين كتاب رهايي بخش بشر است و دستورات معنوي وحكومتي آن بالاترين راه نجات است ، از امام معصوم ما

ص: 6445

است . ما مفتخريم كه ائمه معصومين ، از علي بن ابيطالب گرفته تا منجي بشرحضرت مهدي صاحب زمان - عليهم آلاف التحيات والسلام - كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند. ما مفتخريم كه ادعيه حياتبخش كه او را "قرآن صاعد" مي خوانند از ائمه معصومين ما است . ما به "مناجات شعبانيه " امامان و "دعاي عرفات "حسين بن علي - عليهما السلام - و "صحيفه سجاديه " اين زبور آل محمد و"صحيفه فاطميه " كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ما است . ما مفتخريم كه "باقرالعلوم " بالاترين شخصيت تاريخ است و كسي جزخداي تعالي و رسول - صلي الله عليه و آله - و ائمه معصومين - عليهم السلام -مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد، از ما است . و ما مفتخريم كه مذهب ما "جعفري " است كه فقه ما كه درياي بي پايان است ،يكي از آثار اوست . و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين - عليهم صلوات الله - ومتعهد به پيروي آنانيم . ما مفتخريم كه ائمه معصومين ما - صلوات الله و سلامه عليهم - در راه تعالي دين اسلام و در راه

ص: 6446

پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكي ازابعاد آن است ، در حبس و تبعيد به سر برده و عاقبت در راه براندازي حكومتهاي جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند. و ما امروز مفتخريم كه مي خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم و اقشار مختلفه ملت ما در اين راه بزرگ سرنوشت ساز سر از پا نشناخته ، جان و مال و عزيزان خود را نثار راه خدامي كنند. ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر، و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند؛ و آنان كه توان جنگ دارند، درآموزش نظامي كه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي از واجبات مهم است شركت ، و از محروميتهايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نموده اند؛ و آنان كه توان جنگ ندارند، در خدمت پشت

ص: 6447

جبهه به نحوارزشمندي كه دل ملت را از شوق و شعف به لرزه درمي آورد و دل دشمنان وجاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب مي لرزاند، اشتغال دارند. و ما مكررديديم كه زنان بزرگواري زينب گونه - عليها سلام الله - فرياد مي زنند كه فرزندان خود را از دست داده و در راه خداي تعالي و اسلام عزيز از همه چيز خودگذشته و مفتخرند به اين امر؛ و مي دانند آنچه به دست آورده اند بالاتر از جنات نعيم است ، چه رسد به متاع ناچيز دنيا. و ملت ما بلكه ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند به اينكه دشمنان آنان كه دشمنان خداي بزرگ و قرآن كريم و اسلام عزيزند، درندگاني هستند كه از هيچ جنايت و خيانتي براي مقاصد شوم جنايتكارانه خود دست نمي كشند وبراي رسيدن به رياست و مطامع پست خود دوست و دشمن را نمي شناسند. و درراس آنان امريكا اين تروريست بالذات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيست جهاني است كه براي رسيدن به مطامع خود جناياتي مرتكب مي شود كه قلمها از نوشتن و زبانها از گفتن آن شرم دارند؛ و خيال ابلهانه "اسرائيل بزرگ "! آنان را به هر جنايتي

ص: 6448

مي كشاند. وملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند كه دشمنان آنها حسين اردني اين جنايت پيشه دوره گرد، و حسن و حسني مبارك هم آخور با اسرائيل جنايتكارند و در راه خدمت به امريكا و اسرائيل از هيچ خيانتي به ملتهاي خود رويگردان نيستند. و ما مفتخريم كه دشمن ما صدام عفلقي است كه دوست ودشمن او را به جنايتكاري و نقض حقوق بين المللي و حقوق بشر مي شناسند وهمه مي دانند كه خيانتكاري او به ملت مظلوم عراق و شيخ نشينان خليج ، كمتر ازخيانت به ملت ايران نباشد. و ما و ملتهاي مظلوم دنيا مفتخريم كه رسانه هاي گروهي و دستگاههاي تبليغات جهاني ، ما و همه مظلومان جهان را به هر جنايت و خيانتي كه ابرقدرتهاي جنايتكار دستور مي دهند متهم مي كنند. كدام افتخار بالاتر و والاتراز اينكه امريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاي جنگي اش و آنهمه دولتهاي سرسپرده اش و به دست داشتن ثروتهاي بي پايان ملتهاي مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانه هاي گروهي ، در مقابل ملت غيور ايران و كشور حضرت بقيه الله - ارواحنا لمقدمه الفدا - آنچنان وامانده و رسوا شده است كه نمي داند به كه متوسل شود! و رو به

ص: 6449

هر كس مي كند جواب رد مي شنود!و اين نيست جز به مددهاي غيبي حضرت باري تعالي - جلت عظمته - كه ملتهارا بويژه ملت ايران اسلامي را بيدار نموده و از ظلمات ستمشاهي به نور اسلام هدايت نموده . من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر كافر وابسته است ، بلكه به صراطي كه خداوند به آنها نصيب فرموده است محكم و استوار ومتعهد و پايدار پايبند بوده ، و لحظه (اي) از شكر اين نعمت غفلت نكرده ودستهاي ناپاك عمال ابرقدرتها، چه عمال خارجي و چه عمال داخلي بدتر ازخارجي ، تزلزلي در نيت پاك و اراده آهنين آنان رخنه نكند؛ و بدانند كه هرچه رسانه هاي گروهي عالم و قدرتهاي شيطاني غرب و شرق اشتلم مي زنند دليل برقدرت الهي آنان است و خداوند بزرگ سزاي آنان را هم در اين عالم و هم درعوالم ديگر خواهد داد. "انه ولي النعم و بيده ملكوت كل شي ء". و با كمال جد و عجز از ملتهاي مسلمان مي خواهم كه از ائمه اطهار و فرهنگ سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي ، نظامي اين بزرگ راهنمايان

ص: 6450

عالم بشريت به طورشايسته و به جان و دل و جانفشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله دست از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتهااست ، چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامي است ، ذره اي منحرف نشوند و به وسواس خناسان معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند وبدانند قدمي انحرافي ، مقدمه سقوط مذهب و احكام اسلامي و حكومت عدل الهي است . و از آن جمله از نماز جمعه و جماعت كه بيانگر سياسي نماز است هرگز غفلت نكنند، كه اين نماز جمعه از بزرگترين عنايات حق تعالي برجمهوري اسلامي ايران است . و از آن جمله مراسم عزاداري ائمه اطهار و بويژه سيد مظلومان و سرور شهيدان ، حضرت ابي عبدالله الحسين - صلوات وافر الهي و انبيا و ملائكه الله و صلحا بر روح بزرگ حماسي او باد - هيچ گاه غفلت نكنند.و بدانند آنچه دستور ائمه - عليهم السلام - براي بزرگداشت اين حماسه تاريخي اسلام است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگران آل بيت است ، تمام فرياد قهرمانانه ملتها است بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ الي الابد. و مي دانيد كه

ص: 6451

لعن ونفرين و فرياد از بيداد بني اميه - لعنه الله عليهم - با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فرياد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن اين فريادستم شكن است . و لازم است در نوحه ها و اشعار مرثيه و اشعار ثناي از ائمه حق - عليهم سلام الله - به طور كوبنده فجايع و ستمگريهاي ستمگران هر عصر و مصريادآوري شود؛ و در اين عصر كه عصر مظلوميت جهان اسلام به دست امريكا وشوروي و ساير وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود، اين خائنين به حرم بزرگ الهي - لعنه الله و ملائكته و رسله عليهم - است به طور كوبنده يادآوري ولعن و نفرين شود. و همه بايد بدانيم كه آنچه موجب وحدت بين مسلمين است اين مراسم سياسي است كه حافظ مليت مسلمين ، بويژه شيعيان ائمه اثني عشر- عليهم صلوات الله و سلم - است . و آنچه لازم است تذكر دهم آن است كه وصيت سياسي - الهي اينجانب اختصاص به ملت عظيم الشان ايران ندارد، بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي ومظلومان جهان از هر ملت و مذهب مي باشد. از خداوند - عزوجل - عاجزانه خواهانم كه لحظه اي ما و ملت ما را

ص: 6452

به خودواگذار نكند و از عنايات غيبي خود به اين فرزندان اسلام و رزمندگان عزيزلحظه اي دريغ نفرمايد. روح الله الموسوي الخميني بسم الله الرحمن الرحيم اهميت انقلاب شكوهمند اسلامي كه دستاورد ميليونها انسان ارزشمند وهزاران شهيد جاويد آن و آسيب ديدگان عزيز، اين شهيدان زنده است و مورداميد ميليونها مسلمانان و مستضعفان جهان است ، به قدري است كه ارزيابي آن ازعهده قلم و بيان والاتر و برتر است . اينجانب ، روح الله موسوي خميني كه از كرم عظيم خداوند متعال با همه خطايا مايوس نيستم و زاد راه پرخطرم همان دلبستگي به كرم كريم مطلق است ، به عنوان يك نفر طلبه حقير كه همچون ديگر برادران ايماني اميد به اين انقلاب و بقاي دستاوردهاي آن و به ثمررسيدن هرچه بيشتر آن دارم ، به عنوان وصيت به نسل حاضر و نسلهاي عزيزآينده مطالبي هر چند تكراري عرض مي نمايم . و از خداوند بخشاينده مي خواهم كه خلوص نيت در اين تذكرات عنايت فرمايد. 1- ما مي دانيم كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را ازايران بزرگ كوتاه كرد، با تاييدات غيبي الهي پيروز گرديد. اگر نبود دست تواناي خداوند امكان نداشت يك جمعيت 36 ميليوني با آن تبليغات ضداسلامي و ضدروحاني خصوص

ص: 6453

در اين صد سال اخير و با آن تفرقه افكنيهاي بيحساب قلمداران و زبان مزدان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس و محافل ضداسلامي و ضدملي به صورت مليت ، و آنهمه شعرها و بذله گوييها، و آنهمه مراكز عياشي و فحشا و قمار و مسكرات و مواد مخدره كه همه و همه براي كشيدن نسل جوان فعال كه بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند، به فساد و بي تفاوتي در پيشامدهاي خائنانه ، كه به دست شاه فاسد و پدر بي فرهنگش و دولتها و مجالس فرمايشي كه از طرف سفارتخانه هاي قدرتمندان بر ملت تحميل مي شد، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراكز آموزشي كه مقدرات كشور به دست آنان سپرده مي شد، با به كار گرفتن معلمان و استادان غربزده يا شرقزده صددرصد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامي بلكه ملي صحيح ، با نام "مليت " و "ملي گرايي "، گرچه در بين آنان مرداني متعهد و دلسوز بودند، لكن با اقليت فاحش آنان و درتنگنا قرار دادنشان كار مثبتي نمي توانستند انجام دهند و با اينهمه و دهها مسائل ديگر، از آن جمله به انزوا و عزلت كشيدن روحانيان و با قدرت تبليغات به انحراف

ص: 6454

فكري كشيدن بسياري از آنان ، ممكن نبود اين ملت با اين وضعيت يكپارچه قيام كنند و در سرتاسر كشور با ايده واحد و فرياد "الله اكبر" وفداكاريهاي حيرت آور و معجزه آسا تمام قدرتهاي داخل و خارج را كنار زده وخود مقدرات كشور را به دست گيرد. بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همه انقلابها جدا است : هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم درانگيزه انقلاب و قيام . و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهي و هديه غيبي بوده كه از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم غارتزده عنايت شده است . 2- اسلام و حكومت اسلامي پديده الهي است كه با به كار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تامين مي كند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد وانسانها را به كمال مطلوب خود برساند. و مكتبي است كه برخلاف مكتبهاي غيرتوحيدي ، در تمام شئون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ، ولو بسيارناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي

ص: 6455

و معنوي نقش دارد فروگذارننموده است ؛ و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزدنموده و به رفع آنها كوشيده است . اينك كه به توفيق و تاييد خداوند، جمهوري اسلامي با دست تواناي ملت متعهد پايه ريزي شده ، و آنچه در اين حكومت اسلامي مطرح است اسلام و احكام مترقي آن است ، بر ملت عظيم الشان ايران است كه در تحقق محتواي آن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در راس تمام واجبات است ، كه انبياي عظام از آدم - عليه السلام - تاخاتم النبيين - صلي الله عليه و آله و سلم - در راه آن كوشش و فداكاري جانفرسانموده اند و هيچ مانعي آنان را از اين فريضه بزرگ بازنداشته ؛ و همچنين پس ازآنان اصحاب متعهد و ائمه اسلام - عليهم صلوات الله - با كوششهاي توانفرسا تاحد نثار خون خود در حفظ آن كوشيده اند. و امروز بر ملت ايران ، خصوصا، وبر جميع مسلمانان ، عموما، واجب است اين امانت الهي را كه در ايران به طوررسمي اعلام شده و در مدتي كوتاه نتايج عظيمي به بار آورده ، با تمام توان حفظنموده و در راه ايجاد مقتضيات بقاي آن

ص: 6456

و رفع موانع و مشكلات آن كوشش نمايند. و اميد است كه پرتو نور آن بر تمام كشورهاي اسلامي تابيدن گرفته وتمام دولتها و ملتها با يكديگر تفاهم در اين امر حياتي نمايند، و دست ابرقدرتهاي عالمخوار و جنايتكاران تاريخ را تا ابد از سر مظلومان و ستمديدگان جهان كوتاه نمايند. اينجانب كه نفسهاي آخر عمر را مي كشم به حسب وظيفه ، شطري از آنچه درحفظ و بقاي اين وديعه الهي دخالت دارد و شطري از موانع و خطرهايي كه آن را تهديد مي كنند، براي نسل حاضر و نسلهاي آينده عرض مي كنم و توفيق وتاييد همگان را از درگاه پروردگار عالميان خواهانم . الف - بي ترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است ؛ و رمزپيروزي را ملت مي داند و نسلهاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن : انگيزه الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي ؛ و اجتماع ملت درسراسر كشور با وحدت كلمه براي همان انگيزه و مقصد. اينجانب به همه نسلهاي حاضر و آينده وصيت مي كنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل ازكشورتان قطع شود، اين انگيزه الهي را كه خداوند تعالي در قرآن كريم بر

ص: 6457

آن سفارش فرموده است از دست ندهيد؛ و در مقابل اين انگيزه كه رمز پيروزي وبقاي آن است ، فراموشي هدف و تفرقه و اختلاف است . بي جهت نيست كه بوقهاي تبليغاتي در سراسر جهان و وليده هاي بومي آنان تمام توان خود راصرف شايعه ها و دروغهاي تفرقه افكن نموده اند و ميلياردها دلار براي آن صرف مي كنند. بي انگيزه نيست سفرهاي دائمي مخالفان جمهوري اسلامي به منطقه . و مع الاسف در بين آنان از سردمداران و حكومتهاي بعض كشورهاي اسلامي ، كه جز به منافع شخص خود فكر نمي كنند و چشم و گوش بسته تسليم امريكا هستند ديده مي شود؛ و بعض از روحاني نماها نيز به آنان ملحقند. امروز و در آتيه نيز آنچه براي ملت ايران ومسلمانان جهان بايد مطرح باشد واهميت آن را در نظر گيرند، خنثي كردن تبليغات تفرقه افكن خانه برانداز است .توصيه اينجانب به مسلمين و خصوص ايرانيان بويژه در عصر حاضر، آن است كه در مقابل اين توطئه ها عكس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود، به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مايوس نمايند. ب - از توطئه هاي مهمي كه در قرن اخير، خصوصا در دهه هاي معاصر،

ص: 6458

وبويژه پس از پيروزي انقلاب آشكارا به چشم مي خورد، تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براي مايوس نمودن ملتها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است .گاهي ناشيانه و با صراحت به اينكه احكام اسلام كه 1400 سال قبل وضع شده است نمي تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند، يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدن مخالف است ، و در عصر حاضرنمي شود كشورها از تمدن جهاني و مظاهر آن كناره گيرند، و امثال اين تبليغات ابلهانه و گاهي موذيانه و شيطنت آميز به گونه طرفداري از قداست اسلام كه اسلام و ديگر اديان الهي سر و كار دارند با معنويات و تهذيب نفوس و تحذير ازمقامات دنيايي و دعوت به ترك دنيا و اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان را به خداي تعالي نزديك و از دنيا دور مي كند، و حكومت و سياست وسررشته داري برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوي است ، چه اينها تمام براي تعمير دنيا است و آن مخالف مسلك انبياي عظام است ! و مع الاسف تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان و متدينان بيخبر از اسلام تاثير گذاشته كه حتي دخالت در حكومت

ص: 6459

و سياست را به مثابه يك گناه و فسق مي دانستند و شايدبعضي بدانند! و اين فاجعه بزرگي است كه اسلام مبتلاي به آن بود. گروه اول كه بايد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ندارند ياغرضمندانه خود را به بي اطلاعي مي زنند. زيرا اجراي قوانين بر معيار قسط وعدل و جلوگيري از ستمگري و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردي واجتماعي و منع از فساد و فحشا و انواع كجرويها، و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايي و جلوگيري از استعمار و استثمار و استعباد، و حدود وقصاص و تعزيرات بر ميزان عدل براي جلوگيري از فساد و تباهي يك جامعه ، و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها ازاين قبيل ، چيزهايي نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگي اجتماعي كهنه شود. اين دعوي به مثابه آن است كه گفته شود قواعد عقلي و رياضي درقرن حاضر بايد عوض شود و به جاي آن قواعد ديگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت ، عدالت اجتماعي بايد جاري شود و از ستمگري و چپاول و قتل بايدجلوگيري شود، امروز چون قرن اتم است آن روش كهنه شده ! و

ص: 6460

ادعاي آنكه اسلام با نوآوردها مخالف است - همان سان كه محمدرضا پهلوي مخلوع مي گفت كه اينان مي خواهند با چهارپايان در اين عصر سفر كنند - يك اتهام ابلهانه بيش نيست . زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات وابتكارات و صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هيچ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد بلكه علم وصنعت مورد تاكيد اسلام و قرآن مجيد است . و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معني است كه بعضي روشنفكران حرفه اي مي گويند كه آزادي در تمام منكرات و فحشا حتي همجنس بازي و از اين قبيل ، تمام اديان آسماني و دانشمندان وعقلا با آن مخالفند گرچه غرب و شرقزدگان به تقليد كوركورانه آن را

ص: 6461

ترويج مي كنند. و اما طايفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدامي دانند. بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنت رسول الله - صلي الله عليه و آله - آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند؛بلكه بسيار از احكام عبادي اسلام ، عبادي - سياسي است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده . پيغمبر اسلام "ص " تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاي جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعي . و خلفاي اول اسلامي حكومتهاي وسيع داشته اند و حكومت علي بن ابيطالب - عليه السلام - نيز با همان انگيزه ، به طور وسيعتر و گسترده تر از واضحات تاريخ است . و پس از آن بتدريج حكومت به اسم اسلام بوده ؛ و اكنون نيز مدعيان حكومت اسلامي به پيروي از اسلام و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - بسيارند. اينجانب در اين وصيتنامه با اشاره مي گذرم ، ولي اميد آن دارم كه نويسندگان و جامعه شناسان و تاريخ نويسان ، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آورند. و آنچه گفته شده و مي شود كه انبيا - عليهم السلام - به معنويات

ص: 6462

كار دارند و حكومت وسررشته داري دنيايي مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز مي كردندو ما نيز بايد چنين كنيم ، اشتباه تاسف آوري است كه نتايج آن به تباهي كشيدن ملتهاي اسلامي و باز كردن راه براي استعمارگران خونخوار است ، زيرا آنچه مردود است حكومتهاي شيطاني و ديكتاتوري و ستمگري است كه براي سلطه جويي و انگيزه هاي منحرف و دنيايي كه از آن تحذير نموده اند؛جمع آوري ثروت و مال و قدرت طلبي و طاغوت گرايي است و بالاخره دنيايي است كه انسان را از حق تعالي غافل كند. و اما حكومت حق براي نفع مستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعي ، همان است كه مثل سليمان بن داوود و پيامبر عظيم الشان اسلام - صلي الله عليه و آله - و اوصياي بزرگوارش براي آن كوشش مي كردند؛ از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است ، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است . بايدملت بيدار و هوشيار ايران با ديد اسلامي اين توطئه ها را خنثي نمايند. وگويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و دست شياطين توطئه گر راقطع نمايند. ج - و از همين

ص: 6463

قماش توطئه ها و شايد موذيانه تر، شايعه هاي وسيع در سطح كشور، و در شهرستانها بيشتر، بر اينكه جمهوري اسلامي هم كاري براي مردم انجام نداد. بيچاره مردم با آن شوق و شعف فداكاري كردند كه از رژيم ظالمانه طاغوت رهايي يابند، گرفتار يك رژيم بدتر شدند! مستكبران مستكبرتر ومستضعفان مستضعف تر شدند! زندانها پر از جوانان كه اميد آتيه كشور است مي باشد و شكنجه ها از رژيم سابق بدتر و غيرانسانيتر است ! هر روز عده اي رااعدام مي كنند به اسم اسلام ! و اي كاش اسم اسلام روي اين جمهوري نمي گذاشتند! اين زمان از زمان رضاخان و پسرش بدتر است ! مردم در رنج و زحمت و گراني سرسام آور غوطه مي خورند و سردمداران دارند اين رژيم را به رژيمي كمونيستي هدايت مي كنند! اموال مردم مصادره مي شود و آزادي در هرچيز از ملت سلب شده ! و بسياري ديگر از اين قبيل امور كه با نقشه اجرا مي شود.و دليل آنكه نقشه و توطئه در كار است آنكه هرچند روز يك امر در هر گوشه وكنار و در هر كوي و برزن سر زبانها مي افتد؛ در تاكسيها همين مطلب واحد و دراتوبوسها نيز همين و در اجتماعات چند نفره باز

ص: 6464

همين صحبت مي شود؛ و يكي كه قدري كهنه شد يكي ديگر معروف مي شود. و مع الاسف بعض روحانيون كه از حيله هاي شيطاني بيخبرند با تماس يكي - دو نفر از عوامل توطئه گمان مي كنندمطلب همان است . و اساس مساله آن است كه بسياري از آنان كه اين مسائل رامي شنوند و باور مي كنند اطلاع از وضع دنيا و انقلابهاي جهان و حوادث بعد ازانقلاب و گرفتاريهاي عظيم اجتناب ناپذير آن ندارند - چنانچه اطلاع صحيح ازتحولاتي كه همه به سود اسلام است ندارند - و چشم بسته و بيخبر امثال اين مطالب را شنيده و خود نيز با غفلت يا عمد به آنان پيوسته اند. اينجانب توصيه مي كنم كه قبل از مطالعه وضعيت كنوني جهان و مقايسه بين انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلابات و قبل از آشنايي با وضعيت كشورها وملتهايي كه در حال انقلاب و پس از انقلابشان بر آنان چه مي گذشته است ، و قبل از توجه به گرفتاريهاي اين كشور طاغوتزده از ناحيه رضاخان و بدتر از آن محمدرضا كه در طول چپاولگريهايشان براي اين دولت به ارث گذاشته اند، ازوابستگيهاي عظيم خانمانسوز، تا اوضاع وزارتخانه ها و ادارات و اقتصاد و ارتش و مراكز عياشي و مغازه

ص: 6465

هاي مسكرات فروشي و ايجاد بي بندوباري در تمام شئون زندگي و اوضاع تعليم و تربيت و اوضاع دبيرستانها و دانشگاهها و اوضاع سينماها و عشرتكده ها و وضعيت جوانها و زنها و وضعيت روحانيون و متدينين و آزاديخواهان متعهد و بانوان عفيف ستمديده و مساجد در زمان طاغوت ورسيدگي به پرونده اعدام شدگان و محكومان به حبس و رسيدگي به زندانها و كيفيت عملكرد متصديان و رسيدگي به مال سرمايه داران و زمينخواران بزرگ ومحتكران و گرانفروشان و رسيدگي به دادگستريها و دادگاههاي انقلاب و مقايسه با وضع سابق دادگستري و قضات و رسيدگي به حال نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي دولت و استاندارها و ساير مامورين كه در اين زمان آمده اند ومقايسه با زمان سابق و رسيدگي به عملكرد دولت و جهاد سازندگي درروستاهاي محروم از همه مواهب حتي آب آشاميدني و درمانگاه و مقايسه باطول رژيم سابق با در نظر گرفتن گرفتاري به جنگ تحميلي و پيامدهاي آن ازقبيل آوارگان ميليوني و خانواده هاي شهدا و آسيب ديدگان در جنگ و آوارگان ميليوني افغانستان و عراق و با نظر به حصر اقتصادي و توطئه هاي پي در پي امريكا و وابستگان خارج و داخلش "اضافه كنيد فقدان مبلغ آشنا به مسائل به مقدار احتياج و

ص: 6466

قاضي شرع " و هرج و مرجهايي كه از طرف مخالفان اسلام ومنحرفان و حتي دوستان نادان در دست اجرا است و دهها مسائل ديگر، تقاضااين است كه قبل از آشنايي به مسائل ، به اشكالتراشي و انتقاد كوبنده و فحاشي برنخيزيد؛ و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگري قلدرها وجهل توده ها امروز طفلي تازه پا و وليده اي است محفوف به دشمنهاي خارج وداخل ، رحم كنيد. و شما اشكالتراشان به فكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاي سركوبي به اصلاح و كمك بكوشيد؛ و به جاي طرفداري از منافقان و ستمگران و سرمايه داران و محتكران بي انصاف از خدا بيخبر، طرفدار مظلومان وستمديدگان و محرومان باشيد؛ و به جاي گروههاي آشوبگر و تروريستهاي مفسد و طرفداري غيرمستقيم از آنان ، توجهي به ترور شدگان از روحانيون مظلوم تا خدمتگزاران متعهد مظلوم داشته باشيد؟ اينجانب هيچ گاه نگفته و نمي گويم كه امروز در اين جمهوري به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل مي شود و اشخاصي از روي جهالت و عقده وبي انضباطي برخلاف مقررات اسلام عمل نمي كنند؛ لكن عرض مي كنم كه قوه مقننه و قضاييه و اجراييه با زحمات جانفرسا كوشش در اسلامي كردن اين كشورمي كنند

ص: 6467

و ملت دهها ميليوني نيز طرفدار و مددكار آنان هستند؛ و اگر اين اقليت اشكالتراش و كارشكن به كمك بشتابند، تحقق اين آمال آسانتر و سريعترخواهد بود. و اگر خداي نخواسته اينان به خود نيايند، چون توده ميليوني بيدارشده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است ، آمال انساني - اسلامي به خواست خداوند متعال جامه عمل به طور چشمگير خواهد پوشيد و كجروان واشكالتراشان در مقابل اين سيل خروشان نخواهند توانست مقاومت كنند. من با جرات مدعي هستم كه ملت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضربهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله - صلي الله عليه و آله - و كوفه و عراق درعهد اميرالمومنين و حسين بن علي - صلوات الله و سلامه عليهما - مي باشند. آن حجاز كه در عهد رسول الله - صلي الله عليه و آله - مسلمانان نيز اطاعت از ايشان نمي كردند و با بهانه هايي به جبهه نمي رفتند، كه خداوند تعالي در سوره "توبه " باآياتي آنها را توبيخ فرموده و وعده عذاب داده است . و آنقدر به ايشان دروغ بستند كه به حسب نقل ، در منبر به آنان نفرين فرمودند. و آن اهل عراق وكوفه كه با اميرالمومنين آنقدر بدرفتاري كردند و

ص: 6468

از اطاعتش سر باز زدند كه شكايات آن حضرت از آنان در كتب نقل و تاريخ معروف است . و آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيدالشهدا - عليه السلام - آن شد كه شد. و آنان كه درشهادت دست آلوده نكردند، يا گريختند از معركه و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد. اما امروز مي بينيم كه ملت ايران از قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاه و بسيج تا قواي مردمي از عشاير و داوطلبان و از قواي در جبهه ها و مردم پشت جبهه ها، با كمال شوق و اشتياق چه فداكاريها مي كنند و چه حماسه هامي آفرينند. و مي بينيم كه مردم محترم سراسر كشور چه كمكهاي ارزنده مي كنند.و مي بينيم كه بازماندگان شهدا و آسيب ديدگان جنگ و متعلقان آنان باچهره هاي حماسه آفرين و گفتار و كرداري مشتاقانه و اطمينان بخش با ما و شما روبه رو مي شوند. و اينها همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان . در صورتي كه نه در محضر مبارك رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - هستند، و نه در محضر امام معصوم -صلوات الله عليه .

ص: 6469

و انگيزه آنان ايمان و اطمينان به غيب است . و اين رمزموفقيت و پيروزي در ابعاد مختلف است . و اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزنداني تربيت نموده ، و ما همه مفتخريم كه در چنين عصري و در پيشگاه چنين ملتي مي باشيم . و اينجانب در اينجا يك وصيت به اشخاصي كه به انگيزه مختلف باجمهوري اسلامي مخالفت مي كنند و به جوانان ، چه دختران و چه پسراني كه مورد بهره برداري منافقان و منحرفان فرصت طلب و سودجو واقع شده اندمي نمايم ، كه بيطرفانه و با فكر آزاد به قضاوت بنشينيد و تبليغات آنان كه مي خواهند جمهوري اسلامي ساقط شود و كيفيت عمل آنان و رفتارشان باتوده هاي محروم و گروهها و دولتهايي كه از آنان پشتيباني كرده و مي كنند وگروهها و اشخاصي كه در داخل به آنان پيوسته و از آنان پشتيباني مي كنند واخلاق و رفتارشان در بين خود و هوادارانشان و تغيير موضعهايشان درپيشامدهاي مختلف را، با دقت و بدون هواي نفس بررسي كنيد، و مطالعه كنيدحالات آنان كه در اين جمهوري اسلامي به دست منافقان و منحرفان شهيدشدند، و ارزيابي كنيد بين آنان و دشمنانشان ؛ نوارهاي اين شهيدان تا حدي دردست و نوارهاي مخالفان شايد در

ص: 6470

دست شماها باشد، ببينيد كدام دسته طرفدارمحرومان و مظلومان جامعه هستند. برادران ! شما اين اوراق را قبل از مرگ من نمي خوانيد. ممكن است پس ازمن بخوانيد در آن وقت من نزد شما نيستم كه بخواهم به نفع خود و جلب نظرتان براي كسب مقام و قدرتي با قلبهاي جوان شما بازي كنم . من براي آنكه شما جوانان شايسته اي هستيد علاقه دارم كه جواني خود را در راه خداوند و اسلام عزيز و جمهوري اسلامي صرف كنيد تا سعادت هر دو جهان را دريابيد. واز خداوند غفور مي خواهم كه شما را به راه مستقيم انسانيت هدايت كند و ازگذشته ما و شما با رحمت واسعه خود بگذرد. شماها نيز در خلوتها از خداوندهمين را بخواهيد، كه او هادي و رحمان است . و يك وصيت به ملت شريف ايران و ساير ملتهاي مبتلا به حكومتهاي فاسدو دربند قدرتهاي بزرگ مي كنم ؛ اما به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه نعمتي كه با جهاد عظيم خودتان و خون جوانان برومندتان به دست آورديد همچون عزيزترين امور قدرش را بدانيد و از آن حفاظت و پاسداري نماييد و در راه آن ،كه نعمتي عظيم الهي و امانت بزرگ خداوندي است كوشش كنيد و از مشكلاتي كه

ص: 6471

در اين صراط مستقيم پيش مي آيد نهراسيد كه ان تنصرواالله ينصركم ويثبت اقدامكم . و در مشكلات دولت جمهوري اسلامي با جان و دل شريك ودر رفع آنها كوشا باشيد، و دولت و مجلس را از خود بدانيد، و چون محبوبي گرامي از آن نگهداري كنيد. و به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مي نمايم كه قدر اين ملت رابدانيد و در خدمتگزاري به آنان خصوصا مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياي نعم همه هستند و جمهوري اسلامي رهاورد آنان و بافداكاريهاي آنان تحقق پيدا كرد و بقاي آن نيز مرهون خدمات آنان است ،فروگذار نكنيد و خود را از مردم و آنان را از خود بدانيد و حكومتهاي طاغوتي را كه چپاولگراني بي فرهنگ و زورگوياني تهي مغز بودند و هستند را هميشه محكوم نماييد، البته با اعمال انساني كه شايسته براي يك حكومت اسلامي است . و اما به ملتهاي اسلامي توصيه مي كنم كه از حكومت جمهوري اسلامي و ازملت مجاهد ايران الگو بگيريد و حكومتهاي جائر خود را در صورتي كه به خواست ملتها كه خواست ملت ايران است سر فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاي خود بنشانيد، كه مايه بدبختي مسلمانان ، حكومتهاي وابسته به شرق

ص: 6472

و غرب مي باشند. و اكيدا توصيه مي كنم كه به بوقهاي تبليغاتي مخالفان اسلام و جمهوري اسلامي گوش فرا ندهيد كه همه كوشش دارند كه اسلام را از صحنه بيرون كنندكه منافع ابرقدرتها تامين شود. د - از نقشه هاي شيطاني قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجرا است و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و درزمان محمدرضا با روشهاي مختلف دنباله گيري شد، به انزواكشاندن روحانيت است ؛ كه در زمان رضاخان با فشار و سركوبي و خلع لباس و حبس و تبعيد وهتك حرمات و اعدام و امثال آن ، و در زمان محمدرضا با نقشه و روشهاي ديگر كه يكي از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان بود، كه تبليغات وسيعي در اين زمينه شد؛ و مع الاسف به واسطه بيخبري هر دو قشر از توطئه شيطاني ابرقدرتها نتيجه چشمگيري گرفته شد. از يك طرف ، از دبستانها تادانشگاهها كوشش شد كه معلمان و دبيران و اساتيد و روساي دانشگاهها از بين غربزدگان يا شرقزدگان و منحرفان از اسلام و ساير اديان انتخاب و به كار گماشته شوند و متعهدان مومن در اقليت قرار گيرند كه قشر موثر را كه در آتيه حكومت را به دست مي گيرند،

ص: 6473

از كودكي تا نوجواني و تا جواني طوري تربيت كنند كه ازاديان مطلقا، و اسلام بخصوص ، و از وابستگان به اديان خصوصا روحانيون ومبلغان ، متنفر باشند. و اينان را عمال انگليس در آن زمان ، و طرفدار سرمايه داران و زمينخواران و طرفدار ارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از آن معرفي مي نمودند. و از طرف ديگر، با تبليغات سوء، روحانيون و مبلغان و متدينان را ازدانشگاه و دانشگاهيان ترسانيده و همه را به بي ديني و بي بند و باري و مخالف بامظاهر اسلام و اديان متهم مي نمودند. نتيجه آنكه دولتمردان مخالف اديان واسلام و روحانيون و متدينان باشند؛ و توده هاي مردم كه علاقه به دين و روحاني دارند مخالف دولت و حكومت و هر چه متعلق به آن است باشند، و اختلاف عميق بين دولت و ملت و دانشگاهي و روحاني راه را براي چپاولگران آنچنان باز كند كه تمام شئون كشور در تحت قدرت آنان و تمام ذخاير ملت در جيب آنان سرازير شود، چنانچه ديديد به سر اين ملت مظلوم چه آمد، و مي رفت كه چه آيد. اكنون كه به خواست خداوند متعال و مجاهدت ملت - از روحاني ودانشگاهي تا بازاري و كارگر و كشاورز و ساير

ص: 6474

قشرها - بند اسارت را پاره و سدقدرت ابرقدرتها را شكستند و كشور را از دست آنان و وابستگانشان نجات دادند، توصيه اينجانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند ودانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاب علوم اسلامي پيوند دوستي و تفاهم را محكمتر و استوارتر سازند و از نقشه ها وتوطئه هاي دشمن غدار غافل نباشند و به مجرد آنكه فرد يا افرادي را ديدند كه باگفتار و رفتار خود در صدد است بذر نفاق بين آنان افكند او را ارشاد و نصيحت نمايند؛ و اگر تاثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارندتوطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني مي توان گرفت . و مخصوصا اگر دراساتيد كسي پيدا شد كه مي خواهد انحراف ايجاد كند، او را ارشاد و اگر نشد، ازخود و كلاس خود طرد كنند. و اين توصيه بيشتر متوجه روحانيون و محصلين علوم ديني است . و توطئه ها در دانشگاهها از عمق ويژه اي برخوردار است و هرقشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند. ه - از جمله نقشه ها كه مع الاسف تاثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار

ص: 6475

آن باز تا حد زيادي به جا مانده ، بيگانه نمودن كشورهاي استعمارزده از خويش ، و غربزده و شرقزده نمودن آنان است به طوريكه خود را وفرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق ، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند ووابستگي به يكي از دو قطب را از فرائض غيرقابل اجتناب معرفي نمودند! وقصه اين امر غم انگيز، طولاني و ضربه هايي كه از آن خورده و اكنون نيزمي خوريم كشنده و كوبنده است . و غم انگيزتر اينكه آنان ملتهاي ستمديده زير سلطه را در همه چيز عقب نگه داشته و كشورهايي مصرفي بار آوردند و به قدري ما را از پيشرفتهاي خود وقدرتهاي شيطاني شان ترسانده اند كه جرات دست زدن به هيچ ابتكاري نداريم وهمه چيز خود را تسليم آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهاي خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم . و اين پوچي و تهي مغزي مصنوعي موجب شده كه در هيچ امري به فكر و دانش خود اتكا نكنيم وكوركورانه از شرق و غرب تقليد نماييم بلكه از فرهنگ و ادب و صنعت وابتكار اگر

ص: 6476

داشتيم ، نويسندگان و گويندگان غرب و شرقزده بي فرهنگ ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرت بومي ما را سركوب و مايوس نموده ومي نمايند و رسوم و آداب اجنبي را هر چند مبتذل و مفتضح باشد با عمل وگفتار و نوشتار ترويج كرده و با مداحي و ثناجويي آنها را به خورد ملتها داده ومي دهند. في المثل ، اگر در كتاب يا نوشته يا گفتاري چند واژه فرنگي باشد، بدون توجه به محتواي آن با اعجاب پذيرفته ، و گوينده و نويسنده آن را دانشمند وروشنفكر به حساب مي آورند. و از گهواره تا قبر به هرچه بنگريم اگر با واژه غربي و شرقي اسم گذاري شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن وپيشرفتگي محسوب ، و اگر واژه هاي بومي خودي به كار رود مطرود و كهنه وواپسزده خواهد بود. كودكان ما اگر نام غربي داشته باشند مفتخر؛ و اگر نام خودي دارند سر به زير و عقب افتاده اند. خيابانها، كوچه ها، مغازه ها، شركتها،داروخانه ها، كتابخانه ها، پارچه ها، و ديگر متاعها، هرچند در داخل تهيه شده بايد نام خارجي داشته باشد تا مردم از آن راضي و به آن اقبال كنند. فرنگي مابي از سر

ص: 6477

تا پا و در تمام نشست و برخاستها و در معاشرتها و تمام شئون زندگي موجب افتخار و سربلندي و تمدن و پيشرفت ، و در مقابل ، آداب و رسوم خودي ، كهنه پرستي و عقب افتادگي است . در هر مرض و كسالتي ولو جزئي وقابل علاج در داخل ، بايد به خارج رفت و دكترها و اطباي دانشمند خود رامحكوم و مايوس كرد. رفتن به انگلستان و فرانسه و امريكا و مسكو افتخاري پرارزش و رفتن به حج و ساير اماكن متبركه كهنه پرستي و عقب ماندگي است .بي اعتنايي به آنچه مربوط به مذهب و معنويات است از نشانه هاي روشنفكري وتمدن ، و در مقابل ، تعهد به اين امور نشانه عقب ماندگي و كهنه پرستي است . اينجانب نمي گويم ما خود همه چيز داريم ؛ معلوم است ما را در طول تاريخ نه چندان دور خصوصا، و در سده هاي اخير از هر پيشرفتي محروم كرده اند ودولتمردان خائن و دودمان پهلوي خصوصا، و مراكز تبليغاتي عليه دستاوردهاي خودي و نيز خود كوچك ديدنها و يا ناچيزديدنها، ما را از هر فعاليتي براي پيشرفت محروم كرد. وارد كردن كالاها از هر قماش و سرگرم كردن بانوان ومردان خصوصا طبقه جوان ، به اقسام

ص: 6478

اجناس وارداتي از قبيل ابزار آرايش وتزئينات و تجملات و بازيهاي كودكانه و به مسابقه كشاندن خانواده ها و مصرفي بار آوردن هر چه بيشتر، كه خود داستانهاي غم انگيز دارد، و سرگرم كردن و به تباهي كشاندن جوانها كه عضو فعال هستند با فراهم آوردن مراكز فحشا وعشرتكده ها، و دهها از اين مصائب حساب شده ، براي عقب نگهداشتن كشورهاست . من وصيت دلسوزانه و خادمانه مي كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تاحدود بسيار چشمگيري از بسياري از اين دامها نجات يافته و نسل محروم حاضربه فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسياري از كارخانه ها و وسايل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمي رفت متخصصين ايران قادر به راه انداختن كارخانه ها و امثال آن باشند و همه دستها را به سوي غرب يا شرق درازكرده بوديم كه متخصصين آنان اينها را به راه اندازند، در اثر محاصره اقتصادي و جنگ تحميلي ، خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمتهاي ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مي توانيم . بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازان پيوسته به غرب و شرق باوسوسه هاي شيطاني شما را

ص: 6479

به سوي اين چپاولگران بين المللي نكشند؛ و با اراده مصمم و فعاليت و پشتكار خود به رفع وابستگيها قيام كنيد. و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و امريكا و شوروي كم ندارد و اگرخودي خود را بيابد و ياس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد. و آنچه انسانهاي شبيه به اينان به آن رسيده اند شما هم خواهيد رسيد به شرط اتكال به خداوندتعالي و اتكا به نفس ، و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سختيها براي رسيدن به زندگي شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب . و بر دولتها و دست اندركاران است چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده كه از متخصصين خود قدرداني كنند و آنان را با كمكهاي مادي و معنوي تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاي مصرف ساز و خانه برانداز جلوگيري نمايند و به آنچه دارند بسازند تا خود همه چيز بسازند. و از جوانان ، دختران و پسران ، مي خواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهاي انساني را، ولو با تحمل زحمت و رنج ، فداي تجملات و عشرتها و بي بند وباريها

ص: 6480

و حضور در مراكز فحشا كه از طرف غرب و عمال بي وطن به شما عرضه مي شود نكنند؛ كه آنان چنانچه تجربه نشان داده جز تباهي شما و اغفالتان ازسرنوشت كشورتان و چاپيدن ذخائر شما و به بند استعمار و ننگ وابستگي كشيدنتان و مصرفي نمودن ملت و كشورتان به چيز ديگر فكر نمي كنند؛ ومي خواهند با اين وسايل و امثال آن شما را عقب مانده ، و به اصطلاح آنان "نيمه وحشي " نگه دارند. و - از توطئه هاي بزرگ آنان ، چنانچه اشاره شد و كرارا تذكر داده ام ، به دست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصا دانشگاهها است كه مقدرات كشورها دردست محصولات آنها است . روش آنان با روحانيون و مدارس علوم اسلامي فرق دارد با روشي كه در دانشگاهها و دبيرستانها دارند. نقشه آنان برداشتن روحانيون از سر راه و منزوي كردن آنان است ؛ يا با سركوبي و خشونت و هتاكي كه در زمان رضاخان عمل شد ولي نتيجه معكوس گرفته شد؛ يا با تبليغات وتهمتها و نقشه هاي شيطاني براي جدا كردن قشر تحصيلكرده و به اصطلاح روشنفكر كه اين هم در زمان رضاخان عمل مي شد و در رديف فشار و سركوبي بود؛ و در زمان محمدرضا ادامه

ص: 6481

يافت بدون خشونت ولي موذيانه . و اما در دانشگاه نقشه آن است كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاي خودي منحرف كنند و به سوي شرق يا غرب بكشانند و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و بر سرنوشت كشورها حكومت دهند تا به دست آنها هرچه مي خواهند انجام دهند. اينان كشور را به غارتزدگي و غربزدگي بكشانند و قشرروحاني با انزوا و منفوريت و شكست قادر بر جلوگيري نباشد. و اين بهترين راه است براي عقب نگهداشتن و غارت كردن كشورهاي تحت سلطه ، زيرا براي ابرقدرتها بي زحمت و بي خرج و در جوامع ملي بي سر و صدا، هر چه هست به جيب آنان مي ريزد. پس اكنون كه دانشگاهها و دانشسراها در دست اصلاح و پاكسازي است ، برهمه ما لازم است با متصديان كمك كنيم و براي هميشه نگذاريم دانشگاهها به انحراف كشيده شود؛ و هر جا انحرافي به چشم خورد با اقدام سريع به رفع آن كوشيم . و اين امر حياتي بايد در مرحله اول با دست پرتوان خود جوانان دانشگاهها و دانشسراها انجام گيرد كه نجات دانشگاه از انحراف ، نجات كشور وملت است . و اينجانب به همه نوجوانان و جوانان در مرحله اول ، و پدران

ص: 6482

و مادران ودوستان آنها در مرحله دوم ، و به دولتمردان و روشنفكران دلسوز براي كشور درمرحله بعد وصيت مي كنم كه در اين امر مهم كه كشورتان را از آسيب نگه مي دارد، با جان و دل كوشش كنيد و دانشگاهها را به نسل بعد بسپريد. و به همه نسلهاي مسلسل توصيه

ص: 6483

مي كنم كه براي نجات خود و كشور عزيز و اسلام آدم ساز، دانشگاهها را از انحراف و غرب و شرقزدگي حفظ و پاسداري كنيد و بااين عمل انساني - اسلامي خود دست قدرتهاي بزرگ را از كشور قطع و آنان رانااميد نماييد. خدايتان پشتيبان و نگهدار باد. ز - از مهمات امور، تعهد وكلاي مجلس شوراي اسلامي است . ما ديديم كه اسلام و كشور ايران چه صدمات بسيار غم انگيزي از مجلس شوراي غيرصالح ومنحرف ، از بعد از مشروطه تا عصر رژيم جنايتكار پهلوي و از هر زمان بدتر وخطرناكتر در اين رژيم تحميلي فاسد خورد؛ و چه مصيبتها و خسارتهاي جانفرسا از اين جنايتكاران بي ارزش و نوكرماب به كشور و ملت وارد شد. دراين پنجاه سال يك اكثريت قلابي منحرف در مقابل يك اقليت مظلوم موجب شد كه هرچه انگلستان و شوروي و اخيرا امريكا خواستند، با دست همين منحرفان از خدا بيخبر انجام دهند و كشور را به تباهي و نيستي كشانند. از بعد ازمشروطه ، هيچ گاه تقريبا به مواد مهم قانون اساسي عمل نشد - قبل از رضاخان باتصدي غربزدگان و مشتي خان و زمينخواران ؛ و در زمان رژيم پهلوي به دست آن رژيم سفاك و وابستگان و حلقه به

ص: 6484

گوشان آن . اكنون كه با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشان سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان ، بدون دخالت دولت و خانهاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافتند، و اميد است كه با تعهدآنان به اسلام و مصالح كشور جلوگيري از هر انحراف بشود. وصيت اينجانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور در هر دوره از انتخابات وكلاي داراي تعهد به اسلام وجمهوري اسلامي كه غالبا بين متوسطين جامعه و محرومين مي باشند و غيرمنحرف از صراط مستقيم - به سوي غرب يا شرق - و بدون گرايش به مكتبهاي انحرافي و اشخاص تحصيلكرده و مطلع بر مسائل روز و سياستهاي اسلامي ، به مجلس بفرستند. و به جامعه محترم روحانيت خصوصا مراجع معظم ، وصيت مي كنم كه خودرا از مسائل جامعه خصوصا مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاي مجلس ، كنارنكشند و بي تفاوت نباشند. همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست بازان پيرو شرق و غرب ، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند از صحنه خارج كردند و روحانيون

ص: 6485

نيز بازي سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند وصحنه را به دست غربزدگان سپردند؛ و به سر مشروطيت و قانون اساسي و كشورو اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولاني دارد. اكنون كه بحمدالله تعالي موانع رفع گرديده و فضاي آزاد براي دخالت همه طبقات پيش آمده است ، هيچ عذري باقي نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودني ،مسامحه در امر مسلمين است . هركس به مقدار توانش و حيطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و ميهن باشد؛ و با جديت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب يا شرقزدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگيري نمايند، و بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاي اسلامي كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللي هستند، با تدريج و ظرافت در كشور ما و كشورهاي اسلامي ديگر رخنه ، و با دست افراد خود ملتها، كشورها را به دام استثمار مي كشانند. بايدبا هوشياري مراقب باشيد و با احساس اولين قدم نفوذي به مقابله برخيزيد و به آنان مهلت ندهيد. خدايتان يار و نگهدار باشد. و از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در اين عصر و عصرهاي آينده مي خواهم كه اگر خداي نخواسته عناصر منحرفي با دسيسه

ص: 6486

و بازي سياسي وكالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند ونگذارند حتي يك عنصر خرابكار وابسته به مجلس راه يابد. و به اقليتهاي مذهبي رسمي وصيت مي كنم كه از دوره هاي رژيم پهلوي عبرت بگيرند و وكلاي خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهوري اسلامي و غيروابسته به قدرتهاي جهانخوار و بدون گرايش به مكتبهاي الحادي وانحرافي و التقاطي انتخاب نمايند. و از همه نمايندگان خواستارم كه با كمال حسن نيت و برادري با هم مجلسان خود رفتار، و همه كوشا باشند كه قوانين خداي نخواسته از اسلام منحرف نباشدو همه به اسلام و احكام آسماني آن وفادار باشيد تا به سعادت دنيا و آخرت نايل آييد. و از شوراي محترم نگهبان مي خواهم و توصيه مي كنم ، چه در نسل حاضر وچه در نسلهاي آينده ، كه با كمال دقت و قدرت وظايف اسلامي و ملي خود راايفا و تحت تاثير هيچ قدرتي واقع نشوند و از قوانين مخالف با شرع مطهر وقانون اساسي بدون هيچ ملاحظه جلوگيري نمايند و با ملاحظه ضرورات كشوركه گاهي با احكام ثانويه و گاهي به ولايت فقيه بايد اجرا شود توجه نمايند. و وصيت من به ملت شريف آن است كه در

ص: 6487

تمام انتخابات ، چه انتخاب رئيس جمهور و چه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و چه انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، در صحنه باشند و اشخاصي كه انتخاب مي كنند روي ضوابطي باشد كه اعتبار مي شود مثلا در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، توجه كنند كه اگر مسامحه نمايند و خبرگان راروي موازين شرعيه و قانون انتخاب نكنند، چه بسا كه خساراتي به اسلام و كشوروارد شود كه جبران پذير نباشد. و در اين صورت همه در پيشگاه خداوند متعال مسئول مي باشند. از اين قرار، عدم دخالت ملت از مراجع و علماي بزرگ تا طبقه بازاري وكشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسئول سرنوشت كشور و اسلام مي باشند؛چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آتيه ؛ و چه بسا كه در بعض مقاطع ، عدم حضور و مسامحه ، گناهي باشد كه در راس گناهان كبيره است . پس علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد، و الا كار از دست همه خارج خواهد شد. و اين حقيقتي است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم . چه هيچ علاجي بالاتر ووالاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسر كشور در كارهايي كه محول به

ص: 6488

اوست برطبق ضوابط اسلامي و قانون اساسي انجام دهد؛ و در تعيين رئيس جمهور ووكلاي مجلس با طبقه تحصيلكرده متعهد و روشنفكر با اطلاع از مجاري امور وغيروابسته به كشورهاي قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوا و تعهد به اسلام وجمهوري اسلامي مشورت كرده ، و با علما و روحانيون با تقوا و متعهد به جمهوري اسلامي نيز مشورت نموده ؛ و توجه داشته باشند رئيس جمهور ووكلاي مجلس از طبقه اي باشند؛ كه محروميت و مظلوميت مستضعفان ومحرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمينخواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخي محروميت ورنج گرسنگان و پابرهنگان را نمي توانند بفهمند. و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ، شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براي كشور و ملت باشند، بسياري از مشكلات پيش نمي آيد؛ ومشكلاتي اگر باشد رفع مي شود. و همين معني در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر با ويژگي خاص بايد در نظر گرفته شود؛ كه اگر خبرگان كه با انتخاب ملت تعيين مي شوند از روي كمال دقت و با مشورت با مراجع عظام هر عصر و علماي بزرگ سرتاسر كشور و متدينين و

ص: 6489

دانشمندان متعهد، به مجلس خبرگان بروند، بسياري از مهمات و مشكلات به واسطه تعيين شايسته ترين و متعهدترين شخصيتها براي رهبري يا شوراي رهبري پيش نخواهد آمد، يا باشايستگي رفع خواهد شد. و با نظر به اصل يكصد و نهم و يكصد و دهم قانون اساسي ، وظيفه سنگين ملت در تعيين خبرگان و نمايندگان در تعيين رهبر ياشوراي رهبري روشن خواهد شد، كه اندك مسامحه در انتخاب ، چه آسيبي به اسلام و كشور و جمهوري اسلامي وارد خواهد كرد كه احتمال آن ، كه در سطح بالاي از اهميت است براي آنان تكليف الهي ايجاد مي كند. و وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري در اين عصر كه عصر تهاجم ابرقدرتها و وابستگان به آنان در داخل و خارج كشور به جمهوري اسلامي و درحقيقت به اسلام است در پوشش جمهوري اسلامي و در عصرهاي آينده ، آن است كه خود را وقف در خدمت به اسلام و جمهوري اسلامي و محرومان ومستضعفان بنمايند؛ و گمان ننمايند كه رهبري في نفسه براي آنان تحفه اي است ومقام والايي ، بلكه وظيفه سنگين و خطرناكي است كه لغزش در آن اگر خداي نخواسته با هواي نفس باشد، ننگ ابدي در اين دنيا و آتش غضب خداي قهاردر جهان

ص: 6490

ديگر در پي دارد. از خداوند منان هادي با تضرع و ابتهال مي خواهم كه ما و شما را از اين امتحان خطرناك با روي سفيد در حضرت خود بپذيرد و نجات دهد و اين خطرقدري خفيفتر براي روساي جمهور حال و آينده و دولتها و دست اندركاران ، به حسب درجات در مسئوليتها نيز هست كه بايد خداي متعال را حاضر و ناظر وخود را در محضر مبارك او بدانند. خداوند متعال راهگشاي آنان باشد. ح - از مهمات امور مساله قضاوت است كه سر و كار آن با جان و مال وناموس مردم است . وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري آن است كه درتعيين عاليترين مقام قضايي كه در عهده دارند، كوشش كنند كه اشخاص متعهدسابقه دار و صاحبنظر در امور شرعي و اسلامي و در سياست را نصب نمايند. و از شورايعالي قضايي مي خواهم امر قضاوت را كه در رژيم سابق به وضع اسفناك و غم انگيزي درآمده بود با جديت سر و سامان دهند؛ و دست كساني كه با جان و مال مردم بازي مي كنند و آنچه نزد آنان مطرح نيست عدالت اسلامي است از اين كرسي پراهميت كوتاه كنند، و با پشتكار و جديت بتدريج دادگستري را متحول نمايند؛ و قضات

ص: 6491

داراي شرايطي كه ، ان شاءالله با جديت حوزه هاي علميه مخصوصا حوزه مباركه علميه قم تربيت و تعليم مي شوند ومعرفي مي گردند، به جاي قضاتي كه شرايط مقرره اسلامي را ندارند نصب گردند، كه ان شاءالله تعالي بزودي قضاوت اسلامي در سراسر كشور جريان پيداكند. و به قضات محترم در عصر حاضر و اعصار آينده وصيت مي كنم كه با درنظرگرفتن احاديثي كه از معصومين - صلوات الله عليهم - در اهميت قضا و خطرعظيمي كه قضاوت دارد و توجه و نظر به آنچه درباره قضاوت به غير حق واردشده است ، اين امر خطير را تصدي نمايند و نگذارند اين مقام به غير اهلش سپرده شود. و كساني كه اهل هستند از تصدي اين امر سرباز نزنند و به اشخاص غير اهل ميدان ندهند؛ و بدانند كه همان طور كه خطر اين مقام بزرگ است اجرو فضل و ثواب آن نيز بزرگ است . و مي دانند كه تصدي قضا براي اهلش واجب كفايي است . ط - وصيت اينجانب به حوزه هاي مقدسه علميه آن است كه كرارا عرض نموده ام كه در اين زمان كه مخالفين اسلام و جمهوري اسلامي كمر به براندازي اسلام بسته اند و از هر راه ممكن براي اين مقصد شيطاني

ص: 6492

كوشش مي نمايند، ويكي از راههاي با اهميت براي مقصد شوم آنان و خطرناك براي اسلام وحوزه هاي اسلامي نفوذ دادن افراد منحرف و تبهكار در حوزه هاي علميه است ،كه خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزه ها با اعمال ناشايسته و اخلاق وروش انحرافي است و خطر بسيار عظيم آن در درازمدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهي بر علوم اسلامي و جا زدن خود را در بين توده ها و قشرهاي مردم پاكدل و علاقه مند نمودن آنان را به خويش و ضربه مهلك زدن به حوزه هاي اسلامي و اسلام عزيز و كشور در موقع مناسب مي باشد. و مي دانيم كه قدرتهاي بزرگ چپاولگر در ميان جامعه ها افرادي به صورتهاي مختلف از مليگراها و روشنفكران مصنوعي و روحاني نمايان كه اگرمجال يابند از همه پرخطرتر و آسيب رسانترند ذخيره دارند كه گاهي سي - چهل سال با مشي اسلامي و مقدس مابي يا "پان ايرانيسم " و وطن پرستي و حيله هاي ديگر، با صبر و بردباري در ميان ملتها زيست مي كنند و در موقع مناسب ماموريت خود را انجام مي دهند. و ملت عزيز ما در اين مدت كوتاه پس ازپيروزي انقلاب نمونه هايي از

ص: 6493

قبيل "مجاهد خلق " و "فدايي خلق " و"توده اي "ها و ديگر عناوين ديده اند، و لازم است همه با هوشياري اين قسم توطئه را خنثي نمايند و از همه لازمتر حوزه هاي علميه است كه تنظيم و تصفيه آن با مدرسين محترم و افاضل سابقه دار است با تاييد مراجع وقت . و شايد تز"نظم در بي نظمي " است از القائات شوم همين نقشه ريزان و توطئه گران باشد. در هر صورت وصيت اينجانب آن است كه در همه اعصار خصوصا در عصرحاضر كه نقشه ها و توطئه ها سرعت و قوت گرفته است ، قيام براي نظام دادن به حوزه ها لازم و ضروري است ؛ كه علما و مدرسين و افاضل عظيم الشان صرف وقت نموده و با برنامه دقيق صحيح حوزه ها را و خصوصا حوزه علميه قم و سايرحوزه هاي بزرگ و با اهميت را در اين مقطع از زمان از آسيب حفظ نمايند. و لازم است علما و مدرسين محترم نگذارند در درسهايي كه مربوط به فقاهت است و حوزه هاي فقهي و اصولي از طريقه مشايخ معظم كه تنها راه براي حفظ فقه اسلامي است منحرف شوند، و كوشش نمايند كه هر روز بر دقتها وبحث و نظرها و ابتكار و

ص: 6494

تحقيقها افزوده شود؛ و فقه سنتي كه ارث سلف صالح است و انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است ، محفوظ بماند و تحقيقات بر تحقيقات اضافه گردد. و البته در رشته هاي ديگر علوم به مناسبت احتياجات كشور و اسلام برنامه هايي تهيه خواهد شد و رجالي در آن رشته تربيت بايد شود. و از بالاترين و والاترين حوزه هايي كه لازم است به طورهمگاني مورد تعليم و تعلم قرار گيرد، علوم معنوي اسلامي است ، از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله - رزقنا الله و اياكم - كه جهاد اكبرمي باشد. ي - از اموري كه اصلاح و تصفيه و مراقبت از آن لازم است قوه اجراييه است . گاهي ممكن است كه قوانين مترقي و مفيد به حال جامعه از مجلس بگذردو شوراي نگهبان آن را تنفيذ كند و وزير مسئول هم ابلاغ نمايد، لكن به دست مجريان غير صالح كه افتاد آن را مسخ كنند و برخلاف مقررات يا با كاغذبازيهايا پيچ و خمها كه به آن عادت كرده اند يا عمدا براي نگران نمودن مردم عمل كنند، كه بتدريج و مسامحه غائله ايجاد مي كند. وصيت اينجانب به وزراي مسئول در عصر حاضر و در

ص: 6495

عصرهاي ديگر آن است كه علاوه بر آنكه شماها و كارمندان وزارتخانه ها بودجه اي كه از آن ارتزاق مي كنيد مال ملت ، و بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشيد، و ايجاد زحمت براي مردم و مخالف وظيفه عمل كردن حرام و خداي نخواسته گاهي موجب غضب الهي مي شود، همه شما به پشتيباني ملت احتياج داريد. با پشتيباني مردم خصوصا طبقات محروم بود كه پيروزي حاصل شد ودست ستمشاهي از كشور و ذخائر آن كوتاه گرديد. و اگر روزي از پشتيباني آنان محروم شويد، شماها كنار گذاشته مي شويد و همچون رژيم شاهنشاهي ستمكاربه جاي شما ستم پيشگان پستها را اشغال مي نمايند. بنابر اين حقيقت ملموس ،بايد كوشش در جلب نظر ملت بنماييد و از رفتار غير اسلامي - انساني احتراز نماييد. و در همين انگيزه به وزراي كشور در طول تاريخ آينده توصيه مي كنم كه درانتخاب استاندارها دقت كنند اشخاص لايق ، متدين ، متعهد، عاقل و سازگار بامردم انتخاب نمايند، تا آرامش در كشور هرچه بيشتر حكمفرما باشد. و بايددانست كه گرچه تمام وزيران وزارتخانه ها مسئوليت در اسلامي كردن و تنظيم امور محل مسئوليت خود دارند لكن بعضي از آنها ويژگي خاص دارند؛ مثل وزارت خارجه كه مسئوليت سفارتخانه ها را

ص: 6496

در خارج از كشور دارند. اينجانب از ابتداي پيروزي به وزراي خارجه راجع به طاغوتزدگي سفارتخانه ها و تحول آنها به سفارتخانه هاي مناسب با جمهوري اسلامي توصيه هايي نمودم ، لكن بعض آنان يا نخواستند يا نتوانستند عمل مثبتي انجام دهند. و اكنون كه سه سال ازپيروزي مي گذرد اگرچه وزير خارجه كنوني اقدام به اين امر نموده است و اميداست با پشتكار و صرف وقت اين امر مهم انجام گيرد. و وصيت من به وزراي خارجه در اين زمان و زمانهاي بعد آن است كه مسئوليت شما بسيار زياد است ، چه در اصلاح و تحول وزارتخانه وسفارتخانه ها؛ و چه در سياست خارجي حفظ استقلال و منافع كشور و روابطحسنه با دولتهايي كه قصد دخالت در امور كشور ما را ندارند. و از هر امري كه شائبه وابستگي با همه ابعادي كه دارد به طور قاطع احتراز نماييد. و بايد بدانيد كه وابستگي در بعض امور هر چند ممكن است ظاهر فريبنده اي داشته باشد يامنفعت و فايده اي در حال داشته باشد، لكن در نتيجه ، ريشه كشور را به تباهي خواهد كشيد. و كوشش داشته باشيد در بهتر كردن روابط با كشورهاي اسلامي ودر بيدار كردن دولتمردان و دعوت به وحدت و اتحاد كنيد كه

ص: 6497

خداوند باشماست . و وصيت من به ملتهاي كشورهاي اسلامي است كه انتظار نداشته باشيد كه ازخارج كسي به شما در رسيدن به هدف كه آن اسلام و پياده كردن احكام اسلام است كمك كند؛ خود بايد به اين امر حياتي كه آزادي و استقلال را تحقق مي بخشد قيام كنيد. و علماي اعلام و خطباي محترم كشورهاي اسلامي دولتها رادعوت كنند كه از وابستگي به قدرتهاي بزرگ خارجي خود را رها كنند و با ملت خود تفاهم كنند؛ در اين صورت پيروزي را در آغوش خواهند كشيد. و نيز ملتهارا دعوت به وحدت كنند؛ و از نژادپرستي كه مخالف دستور اسلام است بپرهيزند؛ و با برادران ايماني خود در هر كشوري و با هر نژادي كه هستند دست برادري دهند كه اسلام بزرگ آنان را برادر خوانده . و اگر اين برادري ايماني باهمت دولتها و ملتها و با تاييد خداوند متعال روزي تحقق يابد، خواهيد ديد كه بزرگترين قدرت جهان را مسلمين تشكيل مي دهند. به اميد روزي كه با خواست پروردگار عالم اين برادري و برابري حاصل شود. و وصيت اينجانب به وزارت ارشاد در همه اعصار خصوصا عصر حاضر كه ويژگي خاصي دارد، آن است كه براي تبليغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقيقي جمهوري

ص: 6498

اسلامي كوشش كنند. ما اكنون ، در اين زمان كه دست ابرقدرتها را از كشور خود كوتاه كرديم ، مورد تهاجم تبليغاتي تمام رسانه هاي گروهي وابسته به قدرتهاي بزرگ هستيم . چه دروغها و تهمتها كه گويندگان ونويسندگان وابسته به ابرقدرتها به اين جمهوري اسلامي نوپا نزده و نمي زنند. مع الاسف اكثر دولتهاي منطقه اسلامي كه به حكم اسلام بايد دست اخوت به ما دهند، به عداوت با ما و اسلام برخاسته اند و همه در خدمت جهانخواران ازهر طرف به ما هجوم آورده اند. و قدرت تبليغاتي ما بسيار ضعيف و ناتوان است و مي دانيد كه امروز جهان روي تبليغات مي چرخد. و با كمال تاسف ، نويسندگان به اصطلاح روشنفكر كه به سوي يكي از دو قطب گرايش دارند، به جاي آنكه در فكر استقلال و آزادي كشور و ملت خود باشند، خودخواهيها و فرصت طلبيهاو انحصارجوييها به آنان مجال نمي دهد كه لحظه اي تفكر نمايند و مصالح كشورو ملت خود را در نظر بگيرند، و مقايسه بين آزادي و استقلال را در اين جمهوري با رژيم ستمگر سابق نمايند و زندگي شرافتمندانه ارزنده را توام با بعض آنچه را كه از دست داده اند، كه رفاه و عيشزدگي است ، با آنچه از

ص: 6499

رژيم ستمشاهي دريافت مي كردند توام با وابستگي و نوكرمابي و ثناجويي و مداحي ازجرثومه هاي فساد و معادن ظلم و فحشا بسنجند؛ و از تهمتها و نارواها به اين جمهوري تازه تولد يافته دست بكشند و با ملت و دولت در صف واحد بر ضدطاغوتيان و ستم پيشگان زبانها و قلمها را به كار بگيرند. و مسئله تبليغ تنها به عهده وزارت ارشاد نيست بلكه وظيفه همه دانشمندان وگويندگان و نويسندگان و هنرمندان است . بايد وزارت خارجه كوشش كند تاسفارتخانه ها نشريات تبليغي داشته باشند و چهره نوراني اسلام را براي جهانيان روشن نمايند؛ كه اگر اين چهره با آن جمال جميل كه قرآن و سنت در همه ابعادبه آن دعوت كرده از زير نقاب مخالفان اسلام و كج فهميهاي دوستان خودنمايي نمايد، اسلام جهانگير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزازخواهد آمد. چه مصيبت بار و غم انگيز است كه مسلمانان متاعي دارند كه ازصدر عالم تا نهايت آن نظير ندارد، نتوانسته اند اين گوهر گرانبها را كه هر انساني به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه كنند؛ بلكه خود نيز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فراري اند! ك - از امور بسيار با اهميت و

ص: 6500

سرنوشت ساز مسئله مراكز تعليم و تربيت ازكودكستانها تا دانشگاهها است كه به واسطه اهميت فوق العاده اش تكرار نموده وبا اشاره مي گذرم . بايد ملت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است . اگردانشگاهها و مراكز تعليم و تربيت ديگر با برنامه هاي اسلامي و ملي در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند،هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن امريكا و شوروي فرو نمي رفت وهرگز قراردادهاي خانه خراب كن بر ملت محروم غارتزده تحميل نمي شد و هرگز پاي مستشاران خارجي به ايران باز نمي شد و هرگز ذخائر ايران و طلاي سياه اين ملت رنجديده در جيب قدرتهاي شيطاني ريخته نمي شد و هرگزدودمان پهلوي و وابسته هاي به آن اموال ملت را نمي توانستند به غارت ببرند ودر خارج و داخل پاركها و ويلاها بر روي اجساد مظلومان بنا كنند و بانكهاي خارج را از دسترنج اين مظلومان پر كنند و صرف عياشي و هرزگي خود وبستگان خود نمايند. اگر مجلس و دولت و قوه قضاييه و ساير ارگانها ازدانشگاههاي اسلامي و ملي سرچشمه مي

ص: 6501

گرفت ملت ما امروز گرفتار مشكلات خانه برانداز نبود. و اگر شخصيتهاي پاكدامن با گرايش اسلامي و ملي به معناي صحيحش ، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام مي كند، از دانشگاهها به مراكز قواي سه گانه راه مي يافت ، امروز ما غير امروز، و ميهن ما غير اين ميهن ، ومحرومان ما از قيد محروميت رها، و بساط ظلم و ستمشاهي و مراكز فحشا واعتياد و عشرتكده ها كه هر يك براي تباه نمودن نسل جوان فعال ارزنده كافي بود، در هم پيچيده و اين ارث كشور بر باد ده و انسان برانداز به ملت نرسيده بود. و دانشگاهها اگر اسلامي - انساني - ملي بود، مي توانست صدها و هزارهامدرس به جامعه تحويل دهد؛ لكن چه غم انگيز و اسفبار است كه دانشگاهها ودبيرستانها به دست كساني اداره مي شد و عزيزان ما به دست كساني تعليم وتربيت مي ديدند كه جز اقليت مظلوم محرومي همه از غربزدگان و شرقزدگان بابرنامه و نقشه ديكته شده در دانشگاهها كرسي داشتند؛ و ناچار جوانان عزيز ومظلوم ما در دامن اين گرگان وابسته به ابرقدرتها بزرگ شده و به كرسيهاي قانونگذاري و حكومت و قضاوت تكيه مي كردند، و بر وفق دستور آنان ، يعني رژيم ستمگر پهلوي

ص: 6502

عمل مي كردند. اكنون بحمدالله تعالي دانشگاه از چنگال جنايتكاران خارج شده . و بر ملت ودولت جمهوري اسلامي است در همه اعصار، كه نگذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند و از قدم اول جلوگيري نمايند تا مشكلي پيش نيايد و اختيار از دست نرود. و وصيت اينجانب به جوانان عزيز دانشسراها و دبيرستانها و دانشگاهها آن است كه خودشان شجاعانه در مقابل انحرافات قيام نمايند تا استقلال و آزادي خود و كشور و ملت خودشان مصون باشد. ل - قواي مسلح ، از ارتش و سپاه و ژاندارمري و شهرباني تا كميته ها و بسيج وعشاير ويژگي خاص دارند. اينان كه بازوان قوي و قدرتمند جمهوري اسلامي مي باشند و نگهبان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنيت و آرامش بخشان به ملت مي باشند، مي بايست مورد توجه خاص ملت ودولت و مجلس باشند. و لازم است توجه داشته باشند كه در دنيا آنچه كه موردبهره برداري براي قدرتهاي بزرگ و سياستهاي مخرب ، بيشتر از هر چيز و هرگروهي است ، قواي مسلح است . قواي مسلح است كه با بازيهاي سياسي ،كودتاها و تغيير

ص: 6503

حكومتها و رژيمها به دست آنان واقع مي شود؛ و سودجويان دغل بعض سران آنان را مي خرند و با دست آنان و توطئه هاي فرماندهان بازي خورده كشورها را به دست مي گيرند، و ملتهاي مظلوم را تحت سلطه قرار داده واستقلال و آزادي را از كشورها سلب مي كنند. و اگر فرماندهان پاكدامن متصدي امر باشند، هرگز براي دشمنان كشورها امكان كودتا يا اشغال يك كشور پيش نمي آيد و يا اگر احيانا پيش آيد، به دست فرماندهان متعهد شكسته و ناكام خواهد ماند. و در ايران نيز كه اين معجزه عصر به دست ملت انجام گرفت ، قواي مسلح متعهد و فرماندهان پاك و ميهن دوست سهم بسزايي داشتند. و امروز كه جنگ لعنتي و تحميلي صدام تكريتي به امر و كمك امريكا وساير قدرتها پس از نزديك به دو سال با شكست سياسي و نظامي ارتش متجاوزبعث و پشتيبانان قدرتمند و وابستگان به آنان روبه رو است ، باز قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاهي و مردمي با پشتيباني بيدريغ ملت در جبهه ها و پشت جبهه ها اين افتخار بزرگ را آفريدند و ايران را سرافراز نمودند؛ و نيز شرارتها وتوطئه هاي داخلي را كه به دست عروسكهاي وابسته به غرب و شرق براي

ص: 6504

براندازي جمهوري اسلامي بسيج شده بودند با دست تواناي جوانان كميته ها وپاسداران بسيج و شهرباني و با كمك ملت غيرتمند

ص: 6505

درهم شكسته شد. و همين جوانان فداكار عزيزند كه شبها بيدارند تا خانواده ها با آرامش استراحت كنند.خدايشان يار و مددكار باد. پس وصيت برادرانه من در اين قدمهاي آخرين عمر بر قواي مسلح به طورعموم ، آن است كه اي عزيزان كه به اسلام عشق مي ورزيد و با عشق لقاالله به فداكاري در جبهه ها و در سطح كشور به كار ارزشمند خود ادامه مي دهيد، بيدارباشيد و هوشيار كه بازيگران سياسي و سياستمداران حرفه اي غرب و شرقزده ودستهاي مرموز جنايتكاران پشت پرده لبه تيز سلاح خيانت و جنايتكارشان از هرسو و بيشتر از هر گروه متوجه به شما عزيزان است ؛ و مي خواهند از شما عزيزان كه با جانفشاني خود انقلاب را پيروز نموديد و اسلام را زنده كرديد بهره گيري كرده و جمهوري اسلامي را براندازند؛ و شما را با اسم اسلام و خدمت به ميهن و ملت از اسلام و ملت جدا كرده به دامن يكي از دو قطب جهانخوار بيندازند؛ وبر زحمات و فداكاريهاي شما با حيله هاي سياسي و ظاهرهاي به صورت اسلامي و ملي خط بطلان بكشند. وصيت اكيد من به قواي مسلح آن است كه همان طور كه از مقررات نظام ،عدم دخول نظامي در احزاب و گروهها

ص: 6506

و جبهه ها است به آن عمل نمايند؛ وقواي مسلح مطلقا، چه نظامي و انتظامي و پاسدار و بسيج و غير اينها، در هيچ حزب و گروهي وارد نشده و خود را از بازيهاي سياسي دور نگه دارند. در اين صورت مي توانند قدرت نظامي خود را حفظ و از اختلافات درون گروهي مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است كه افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمايند. و چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن بر همگان است ،دولت و ملت و شوراي دفاع و مجلس شوراي اسلامي وظيفه شرعي و ميهني آنان است كه اگر قواي مسلح ، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد،برخلاف مصالح اسلام و كشور بخواهند عملي انجام دهند يا در احزاب واردشوند كه - بي اشكال به تباهي كشيده مي شوند - و يا در بازيهاي سياسي واردشوند، از قدم اول با آن مخالفت كنند. و بر رهبر و شوراي رهبري است كه باقاطعيت از اين امر جلوگيري نمايد تا كشور از آسيب در امان باشد. و من به همه نيروهاي مسلح در اين پايان زندگي خاكي ، وصيت مشفقانه مي كنم كه از اسلام كه يگانه مكتب استقلال و آزاديخواهي است و خداوندمتعال همه را

ص: 6507

با نور هدايت آن به مقام والاي انساني دعوت مي كند، چنانچه امروز وفاداريد در وفاداري استقامت كنيد كه شما را و كشور و ملت شما را ازننگ وابستگيها و پيوستگيها به قدرتهايي كه همه شما را جز براي بردگي خويش نمي خواهند و كشور و ملت عزيزتان را عقب مانده و بازار مصرف و زير بارننگين ستم پذيري نگه مي دارند نجات مي دهد. و زندگي انساني شرافتمندانه را ولو با مشكلات بر زندگاني ننگين بردگي اجانب ولو با رفاه حيواني ترجيح دهيد؛و بدانيد مادام كه در احتياجات صنايع پيشرفته ، دست خود را پيش ديگران درازكنيد و به دريوزگي عمر را بگذرانيد قدرت ابتكار و پيشرفت در اختراعات درشما شكوفا نخواهد شد. و به خوبي و عينيت ديديد كه در اين مدت كوتاه پس از تحريم اقتصادي همانها كه از ساختن هرچيز خود را عاجز مي ديدند و از راه انداختن كارخانه ها آنان را مايوس مي نمودند، افكار خود را به كار بستند وبسياري از احتياجات ارتش و كارخانه ها را خود رفع نمودند. و اين جنگ وتحريم اقتصادي و اخراج كارشناسان خارجي ، تحفه اي الهي بود كه ما از آن غافل بوديم . اكنون اگر دولت و ارتش كالاهاي جهانخواران را خود تحريم كنندو به

ص: 6508

كوشش و سعي در راه ابتكار بيفزايند، اميد است كه كشور خودكفا شود و از دريوزگي از دشمن نجات يابد. و هم در اينجا بايد بيفزايم كه احتياج ما پس از اينهمه عقب ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ كشورهاي خارجي حقيقتي است انكارناپذير. و اين به آن معني نيست كه ما بايد در علوم پيشرفته به يكي از دو قطب وابسته شويم . دولت و ارتش بايد كوشش كنند كه دانشجويان متعهد را در كشورهايي كه صنايع بزرگ پيشرفته را دارند و استعمار و استثمارگر نيستند بفرستند؛ و از فرستادن به امريكاو شوروي و كشورهاي ديگر كه در مسير اين دو قطب هستند احتراز كنند، مگران شاءالله روزي برسد كه اين دو قدرت به اشتباه خود پي برند و در مسير انسانيت و انساندوستي و احترام به حقوق ديگران واقع شوند؛ يا ان شاءالله مستضعفان جهان و ملتهاي بيدار و مسلمانان متعهد، آنان را به جاي خود نشانند. به اميدچنين روزي . م - راديو و تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئاترها از ابزارهاي موثر تباهي و تخدير ملتها، خصوصا نسل جوان بوده است . در اين صد سال اخير بويژه نيمه دوم آن ، چه نقشه هاي بزرگي از اين ابزار، چه در تبليغ ضد اسلام و ضدروحانيت

ص: 6509

خدمتگزار، و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق ، كشيده شد و ازآنها براي درست كردن بازار كالاها خصوصا تجملي و تزئيني از هر قماش ، ازتقليد در ساختمانها و تزئينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس نوشيدني وپوشيدني و در فرم آنها استفاده كردند، به طوري كه افتخار بزرگ فرنگي ماب بودن در تمام شئون زندگي از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آن بويژه درخانمهاي مرفه يا نيمه مرفه بود، و در آداب معاشرت و كيفيت حرف زدن و به كار بردن لغات غربي در گفتار و نوشتار به صورتي بود كه فهم آن براي بيشترمردم غيرممكن ، و براي همرديفان نيز مشكل مي نمود! فيلمهاي تلويزيون ازفرآورده هاي غرب يا شرق بود كه طبقه جوان زن و مرد را از مسير عادي زندگي و كار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوي بيخبري از خويش وشخصيت خود و يا بدبيني و بدگماني به همه چيز خود و كشور خود، حتي فرهنگ و ادب و ماثر پر ارزشي كه بسياري از آن با دست خيانتكار سودجويان ،به كتابخانه ها و موزه هاي غرب و شرق منتقل گرديده است . مجله ها با مقاله ها وعكسهاي افتضاح بار و اسف انگيز، و روزنامه

ص: 6510

ها با مسابقات در مقالات ضدفرهنگي خويش و ضداسلامي با افتخار، مردم بويژه طبقه جوان موثر را به سوي غرب يا شرق هدايت مي كردند. اضافه كنيد بر آن تبليغ دامنه دار در ترويج مراكز فساد و عشرتكده ها و مراكز قمار و لاتار و مغازه هاي فروش كالاهاي تجملاتي و اسباب آرايش و بازيها و مشروبات الكلي بويژه آنچه از غرب واردمي شد. و در مقابل صدور نفت و گاز و مخازن ديگر، عروسكها و اسباب بازيهاو كالاهاي تجملي وارد مي شد؛ و صدها چيزهايي كه امثال من از آنها بي اطلاع هستيم . و اگر خداي نخواسته عمر رژيم سرسپرده و خانمان برانداز پهلوي ادامه پيدا مي كرد، چيزي نمي گذشت كه جوانان برومند ما - اين فرزندان اسلام و ميهن كه چشم اميد ملت به آنها است - با انواع دسيسه ها و نقشه هاي شيطاني به دست رژيم فاسد و رسانه هاي گروهي و روشنفكران غرب و شرقگرا از دست ملت ودامن اسلام رخت برمي بستند: يا جواني خود را در مراكز فساد تباه مي كردند؛ ويا به خدمت قدرتهاي جهانخوار درآمده و كشور را به تباهي مي كشاندند.خداوند متعال به ما و آنان منت گذاشت و همه را از شر مفسدين و غارتگران نجات داد.

ص: 6511

اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهورو روساي جمهور مابعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هرزمان ، آن است كه نگذارند اين دستگاههاي خبري و مطبوعات و مجله ها ازاسلام و مصالح كشور منحرف شوند. و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن ، كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است . و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است . و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است . و از آزاديهاي مخرب بايد جلوگيري شود. و ازآنچه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است به طور قاطع اگر جلوگيري نشود، همه مسئول مي باشند. و مردم و جوانان حزب اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكورنمودند به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند، خودشان مكلف به جلوگيري هستند. خداوند تعالي مددكار همه باشد. ن - نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهكها و اشخاصي كه در ضديت باملت و جمهوري اسلامي

ص: 6512

و اسلام فعاليت مي كنند، اول به سران آنان در خارج وداخل ، آن است كه تجربه طولاني به هر راهي كه اقدام كرديد و به هر توطئه اي كه دست زديد و به هر كشور و مقامي كه توسل پيدا كرديد به شماها كه خود راعالم و عاقل مي دانيد بايد آموخته باشند كه مسير يك ملت فداكار را نمي شود بادست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ پردازيهاي بي سر و پا و غيرحساب شده منحرف كرد، و هرگز هيچ حكومت و دولتي را نمي توان با اين شيوه هاي غيرانساني و غيرمنطقي ساقط نمود، بويژه ملتي مثل ايران را كه از بچه هاي خردسالش تا پيرزنها و پيرمردهاي بزرگسالش ، در راه هدف و جمهوري اسلامي و قرآن و مذهب جانفشاني و فداكاري مي كنند. شماها كه مي دانيد "و اگرندانيد بسيار ساده لوحانه فكر مي كنيد" كه ملت با شما نيست و ارتش با شماهادشمن است . و اگر فرض بكنيد با شما بودند و دوست شما بودند، حركات ناشيانه شما و جناياتي كه با تحريك شما رخ داد آنان را از شما جدا كرد و جزدشمن تراشي كار ديگري نتوانستيد بكنيد. من وصيت خيرخواهانه در اين آخر عمر به شما مي كنم

ص: 6513

كه اولا با اين ملت طاغوتزده رنج كشيده كه پس از 2500 سال ستمشاهي با فدا دادن بهترين فرزندان و جوانانش خود را از زير بار ستم جنايتكاراني همچون رژيم پهلوي وجهانخواران شرق و غرب نجات داده به جنگ و ستيز برخاسته ايد. چطوروجدان يك انسان هر چه پليد باشد، راضي مي شود براي احتمال رسيدن به يك مقام با ميهن خود و ملت خود اينگونه رفتار كند و به كوچك و بزرگ آنها رحم نكند؟ من به شما نصيحت مي كنم دست از اين كارهاي بيفايده و غيرعاقلانه برداريد و گول جهانخواران را نخوريد. و در هر جا هستيد اگر به جنايتي دست نزديد به ميهن خود و دامن اسلام برگرديد و توبه كنيد كه خداوند ارحم الراحمين است ؛ و جمهوري اسلامي و ملت از شما ان شاءالله مي گذرند. و اگر دست به جنايتي زديد كه حكم خداوند تكليف شما را معين كرده ، باز از نيمه راه برگشته و توبه كنيد. و اگر شهامت داريد تن به مجازات داده و با اين عمل خود را ازعذاب اليم خداوند نجات دهيد؛ و الا در هر جا هستيد عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد و به كار ديگر مشغول شويد كه صلاح در آن است .

ص: 6514

و بعد، به هواداران داخلي و خارجي آنان وصيت مي كنم كه با چه انگيزه جواني خود را براي آنان كه اكنون ثابت است كه براي قدرتمندان جهانخوارخدمت مي كنند و از نقشه هاي آنها پيروي مي كنند و ندانسته به دام آنها افتاده اندبه هدر مي دهيد؟ و با ملت خود در راه چه كسي جفا مي كنيد؟ شما بازي خوردگان دست آنها هستيد. و اگر در ايران هستيد به عيان مشاهده مي كنيد كه توده هاي ميليوني به جمهوري اسلامي وفادار و براي آن فداكارند؛ و به عيان مي بينيد كه حكومت و رژيم فعلي با جان و دل در خدمت خلق و مستمندان هستند؛ و آنان كه به دروغ ادعاي "خلقي " بودن و "مجاهد" و "فدايي " براي خلق مي كنند، با خلق خدا به دشمني برخاسته و شما پسران و دختران ساده دل را براي مقاصد خود و مقاصد يكي از دو قطب قدرت جهانخوار به بازي گرفته و خود يادر خارج در آغوش يكي از دو قطب جنايتكار به خوشگذراني مشغول و يا در داخل به خانه هاي مجلل تيمي با زندگي اشرافي ، نظير منازل جنايتكاراني بدبخت به جنايت خود ادامه مي دهند و شما جوانان را به كام مرگ مي فرستند. نصيحت

ص: 6515

مشفقانه من به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه ازراه اشتباه برگرديد؛ و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت مي كنند متحد شويد؛ و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد تا كشورو ملت از شر مخالفين نجات پيدا كند، و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهيد. تا چه وقت و براي چه گوش به فرمان اشخاصي هستيد كه جز به نفع شخصي خود فكر نمي كنند و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيزهستند و شما را فداي مقاصد شوم و قدرت طلبي خويش مي نمايند؟ شما در اين سالهاي پيروزي انقلاب ديديد كه ادعاهاي آنان با رفتار و عملشان مخالف است و ادعاها فقط براي فريب جوانان صاف دل است . و مي دانيد كه شما قدرتي درمقابل سيل خروشان ملت نداريد و كارهايتان جز به ضرر خودتان و تباهي عمرتان نتيجه اي ندارد. من تكليف خود را كه هدايت است ادا كردم . و اميداست به اين نصيحت كه پس از مرگ من به شما مي رسد و شائبه قدرت طلبي درآن نيست گوش فرا دهيد و خود را از عذاب اليم الهي نجات دهيد. خداوند منان شما را هدايت فرمايد و

ص: 6516

صراط مستقيم را به شما بنمايد. وصيت من به چپگرايان ، مثل كمونيستها و چريكهاي فدايي خلق و ديگرگروههاي متمايل به چپ ، آن است كه شماها بدون بررسي صحيح از مكتبها ومكتب اسلام نزد كساني كه از مكتبها و خصوص اسلام اطلاع صحيح دارند، باچه انگيزه خودتان را راضي كرديد به مكتبي كه امروز در دنيا شكست خورده رو آوريد و چه شده كه دل خود را به چند "ايسم " كه محتواي آنها پيش اهل تحقيق پوچ است خوش كرده ايد؟ و شما را چه انگيزه اي وادار كرده كه مي خواهيد كشور خود را به دامن شوروي يا چين بكشيد؛ و با ملت خود به اسم "توده دوستي " به جنگ برخاسته يا به توطئه هايي براي نفع اجنبي به ضد كشور خود و توده هاي ستمديده دست زديد؟ شما مي بينيد كه از اول پيدايش كمونيسم مدعيان آن ديكتاتورترين و قدرت طلب و انحصارطلبترين حكومتهاي جهان بوده و هستند. چه ملتهايي زير دست و پاي شوروي مدعي طرفدار توده ها خردشدند و از هستي ساقط گرديدند. ملت روسيه ، مسلمانان و غيرمسلمانان ، تاكنون در زير فشار ديكتاتوري حزب كمونيست دست و پا مي زنند و از هرگونه آزادي محروم و در اختناق بالاتر از اختناقهاي

ص: 6517

ديكتاتورهاي جهان به سر مي برند.استالين ، كه يكي از چهره هاي به اصطلاح "درخشان " حزب بود، ورود وخروجش را و تشريفات آن و اشرافيت او را ديديم . اكنون كه شما فريب خوردگان در عشق آن رژيم جان مي دهيد، مردم مظلوم شوروي و ديگر اقمار اوچون افغانستان از ستمگريهاي آنان جان مي سپارند، و آنگاه شما كه مدعي طرفداري از خلق هستيد، بر اين خلق محروم در هر جا كه دستتان رسيده چه جناياتي انجام داديد و با اهالي شريف آمل كه آنان را به غلط طرفدار پر و پاقرص خود معرفي مي كرديد و عده بسياري را به فريب به جنگ مردم و دولت فرستاديد و به كشتن داديد، چه جنايتها كه نكرديد. و شما "طرفدار خلق محروم "مي خواهيد خلق مظلوم و محروم ايران را به دست ديكتاتوري شوروي دهيد وچنين خيانتي را با سرپوش "فدايي خلق " و طرفدار محرومين در حال اجراهستيد، منتها "حزب توده " و رفقاي آن با توطئه و زير ماسك طرفداري ازجمهوري اسلامي ، و ديگر گروهها با اسلحه و ترور و انفجار. من به شما احزاب و گروهها، چه آنان كه به چپگرايي معروف - گرچه بعضي شواهد و قرائن دلالت دارد كه اينان كمونيست امريكايي هستند -

ص: 6518

و چه آنان كه از غرب ارتزاق مي كنند و الهام مي گيرند و چه آنها كه با اسم "خودمختاري " وطرفداري از كرد و بلوچ دست به اسلحه برده و مردم محروم كردستان و ديگرجاها را از هستي ساقط نموده و مانع از خدمتهاي فرهنگي و بهداشتي واقتصادي و بازسازي دولت جمهوري در آن استانها مي شوند، مثل حزب "دموكرات " و "كومله " وصيت مي كنم كه به ملت بپيوندند. و تاكنون تجربه كرده اند كه كاري جز بدبخت كردن اهالي آن مناطق نكرده اند و نمي توانندبكنند، پس مصلحت خود و ملت خود و مناطق خود آن است كه با دولت تشريك مساعي نموده و از ياغي گري و خدمت به بيگانگان و خيانت به ميهن خود دست بردارند و به ساختن كشور بپردازند و مطمئن باشند كه اسلام براي آنان هم از قطب جنايتكار غرب و هم از قطب ديكتاتور شرق بهتر است وآرزوهاي انساني خلق را بهتر انجام مي دهد. و وصيت من به گروههاي مسلمان كه از روي اشتباه به غرب و احيانا به شرق تمايل نشان مي دهند و از منافقان كه اكنون خيانتشان معلوم شد گاهي طرفداري مي كردند و به مخالفان بدخواهان اسلام از روي خطا و اشتباه گاهي لعن مي

ص: 6519

كردند و طعن مي زدند، آن است كه بر سر اشتباه خود پافشاري نكنند و باشهامت اسلامي به خطاي خود اعتراف ، و با دولت و مجلس و ملت مظلوم براي رضاي خداوند هم صدا و هم مسير شده و اين مستضعفان تاريخ را ازشرمستكبران نجات دهيد؛ و كلام مرحوم مدرس آن روحاني متعهد پاك سيرت و پاك انديشه را به خاطر بسپريد كه در مجلس افسرده آن روز گفت :اكنون كه بايد از بين برويم چرا با دست خود برويم . من هم امروز به ياد آن شهيد راه خدا به شما برادران مومن عرض مي كنم اگرما با دست جنايتكار امريكا و شوروي از صفحه روزگار محو شويم و با خون سرخ شرافتمندانه با خداي خويش ملاقات كنيم ، بهتر از آن است كه در زيرپرچم ارتش سرخ شرق و سياه غرب زندگي اشرافي مرفه داشته باشيم . و اين سيره و طريقه انبياي عظام و ائمه مسلمين و بزرگان دين مبين بوده است و ما بايداز آن تبعيت كنيم ؛ و بايد به خود بباورانيم كه اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگيها زندگي كنند مي توانند؛ و قدرتمندان جهان بر يك ملت نمي توانندخلاف ايده آنان را تحميل كنند. از افغانستان عبرت بايد گرفت با آنكه دولت

ص: 6520

غاصب و احزاب چپي باشوروي بوده و هستند، تاكنون نتوانسته اند توده هاي مردم را سركوب نمايند.علاوه بر اين اكنون ملتهاي محروم جهان بيدار شده اند و طولي نخواهد كشيد كه اين بيداريها به قيام و نهضت و انقلاب انجاميده و خود را از تحت سلطه ستمگران مستكبر نجات خواهند داد. و شما مسلمانان پايبند به ارزشهاي اسلامي مي بينيد كه جدايي و انقطاع از شرق و غرب بركات خود را دارد نشان مي دهد؛ ومغزهاي متفكر بومي به كار افتاده و به سوي خودكفايي پيشروي مي كند و آنچه كارشناسان خائن غربي و شرقي براي ملت ما محال جلوه مي دادند، امروز به طورچشم گيري با دست و فكر ملت انجام گرفته و ان شاءالله تعالي در دراز مدت انجام خواهد گرفت . و صد افسوس كه اين انقلاب دير تحقق پيدا كرد و لااقل در اول سلطنت جابرانه كثيف محمدرضا تحقق نيافت ؛ و اگر شده بود، ايران غارتزده غير از اين ايران بود. و وصيت من به نويسندگان و گويندگان و روشنفكران و اشكالتراشان وصاحب عقدگان آن است كه به جاي آنكه وقت خود را در خلاف مسيرجمهوري اسلامي صرف كنيد و هرچه توان داريد در بدبيني و بدخواهي وبدگويي از مجلس و دولت و ساير خدمتگزاران

ص: 6521

به كار بريد، و با اين عمل كشورخود را به سوي ابرقدرتها سوق دهيد، با خداي خود يك شب خلوت كنيد و اگربه خداوند عقيده نداريد با وجدان خود خلوت كنيد و انگيزه باطني خود را كه بسيار مي شود خود انسانها از آن بيخبرند بررسي كنيد، ببينيد آيا با كدام معيار و باچه انصاف خون اين جوانان قلم قلم شده را در جبهه ها و در شهرها ناديده مي گيريد و با ملتي كه مي خواهد از زير بار ستمگران و غارتگران خارجي وداخلي خارج شود و استقلال و آزادي را با جان خود و فرزندان عزيز خود به دست آورده و با فداكاري مي خواهد آن را حفظ كند، به جنگ اعصاب برخاسته ايد و به اختلاف انگيزي و توطئه هاي خائنانه دامن مي زنيد و راه را براي مستكبران و ستمگران باز مي كنيد. آيا بهتر نيست كه با فكر و قلم و بيان خوددولت و مجلس و ملت را راهنمايي براي حفظ ميهن خود نماييد؟ آيا سزاوارنيست كه به اين ملت مظلوم محروم كمك كنيد و با ياري خود حكومت اسلامي را استقرار دهيد؟ آيا اين مجلس و رئيس جمهور و دولت و قوه قضايي را ازآنچه در زمان رژيم سابق بود بدتر مي دانيد؟ آيا

ص: 6522

از ياد برده ايد ستمهايي كه آن رژيم لعنتي بر اين ملت مظلوم بي پناه روا مي داشت ؟ آيا نمي دانيد كه كشوراسلامي در آن زمان يك پايگاه نظامي براي امريكا بود و با آن عمل يك مستعمره مي كردند و از مجلس تا دولت و قواي نظامي در قبضه آنان بود ومستشاران و صنعتگران و متخصصان آنان با اين ملت و ذخائر آن چه مي كردند؟آيا اشاعه فحشا در سراسر كشور و مراكز فساد، از عشرتكده ها و قمارخانه ها وميخانه ها و مغازه هاي مشروب فروشي و سينماها و ديگر مراكز كه هر يك براي تباه كردن نسل جوان عاملي بزرگ بود، از خاطرتان محو شده ؟ آيا رسانه هاي گروهي و مجلات سراسر فسادانگيز و روزنامه هاي آن رژيم را به دست فراموشي سپرده ايد؟ و اكنون كه از آن بازارهاي فساد اثري نيست ، براي آنكه درچند دادگاه ، يا چند جوان كه شايد اكثر از گروههاي منحرف نفوذ كرده و براي بدنام نمودن اسلام و جمهوري اسلامي كارهاي انحرافي انجام مي دهند، و كشتن عده اي كه مفسد في الارض هستند و قيام بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي مي كنند شما را به فرياد درآورده ، و با كساني كه با صراحت اسلام

ص: 6523

را محكوم مي كنند و بر ضد آن قيام مسلحانه يا قيام با قلم و زبان كه اسفناكتر از قيام مسلحانه است ، نموده اند پيوند مي كنيد و دست برادري مي دهيد؛ و آنان را كه خداوندمهدورالدم فرموده نور چشم مي خوانيد، و در كنار بازيگراني كه فاجعه چهارده اسفند را برپا كردند و جوانان بيگناه را با ضرب و شتم كوبيدند نشسته وتماشاگر معركه مي شويد، يك عمل اسلامي و اخلاقي است ! و عمل دولت و قوه قضاييه كه معاندين و منحرفين و ملحدين را به جزاي اعمال خويش مي رسانند، شما را به فرياد درآورده و داد مظلوميت مي زنيد؟ من براي شمابرادران كه از سوابقتان تا حدي مطلع و علاقه مند به بعضي از شما هستم متاسف هستم ، نه براي آنان كه اشراري بودند در لباس خيرخواهي و گرگهايي در پوشش چوپان و بازيگراني بودند كه همه را به باد بازي و مسخره گرفته و در صددتباه كردن كشور و ملت و خدمتگزاري به يكي از دو قطب چپاولگر بودند - آنان كه با دست پليد خود جوانان و مردان ارزشمند و علماي مربي جامعه را شهيدنمودند و به كودكان مظلوم مسلمانان رحم نكردند، خود را در جامعه رسوا و درپيشگاه خداوند قهار مخذول

ص: 6524

نمودند و راه بازگشت ندارند كه شيطان نفس اماره بر آنان حكومت مي كند. لكن شما برادران مومن با دولت و مجلس كه كوشش دارد خدمت به محرومين و مظلومين و برادران سر و پا برهنه و از همه مواهب زندگي محروم نمايد چرا كمك نمي كنيد و شكايت داريد؟ آيا مقدار خدمت دولت و بنيادهاي جمهوري را با اين گرفتاريها و نابسامانيها كه لازمه هر انقلاب است ، و جنگ تحميلي با آنهمه خسارت و ميليونها آواره خارجي و داخلي و كارشكنيهاي بيرون از حد را در اين مدت كوتاه مقايسه با كارهاي عمراني رژيم سابق نموده ايد؟ آيا نمي دانيد كه كارهاي عمراني آن زمان اختصاص داشت تقريبا به شهرها آن هم به محلات مرفه ؛ و فقرا و مردمان محروم از آن امور بهره ناچيزداشته يا نداشتند؛ و دولت فعلي و بنيادهاي اسلامي براي اين طايفه محروم باجان و دل خدمت مي كنند؟ شما مومنان هم پشتيبان دولت باشيد تا كارها زودانجام گيرد و در محضر پروردگار كه خواه ناخواه خواهيد رفت با نشان خدمتگزاري به بندگان او برويد. » » - چنانكه در نسخه خطي مشهود است امام خميني در اين قسمت مرقوم فرموده اند: "اين مقدار بريده شده راخودم انجام داده ام ". س -

ص: 6525

يكي از اموري كه لازم به توصيه و تذكر است ، آن است كه اسلام نه باسرمايه داري ظالمانه و بيحساب و محروم كننده توده هاي تحت ستم و مظلوم موافق است ، بلكه آن را به طور جدي در كتاب و سنت محكوم مي كند ومخالف عدالت اجتماعي مي داند - گرچه بعض كج فهمان بي اطلاع از رژيم حكومت اسلامي و ازمسائل سياسي حاكم در اسلام در گفتار و نوشتار خودطوري وانمود كرده اند "و باز هم دست برنداشته اند" كه اسلام طرفدار بي مرز وحد سرمايه داري و مالكيت است و با اين شيوه كه با فهم كج خويش از اسلام برداشت نموده اند چهره نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان ودشمنان اسلام باز نموده كه به اسلام بتازند، و آن را رژيمي چون رژيم سرمايه داري غرب مثل رژيم امريكا و انگلستان و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند، و با اتكال به قول و فعل اين نادانان يا غرضمندانه و يا ابلهانه بدون مراجعه به اسلام شناسان واقعي با اسلام به معارضه برخاسته اند - و نه رژيمي مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم است كه با مالكيت فردي مخالف و قائل به اشتراك مي باشند با اختلاف زيادي كه دوره هاي

ص: 6526

قديم تاكنون حتي اشتراك در زن و همجنس بازي بوده و يك ديكتاتوري و استبداد كوبنده در بر داشته . بلكه اسلام يك رژيم معتدل با شناخت مالكيت و احترام به آن به نحومحدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف ، كه اگر بحق به آن عمل شود چرخهاي اقتصاد سالم به راه مي افتد و عدالت اجتماعي ، كه لازمه يك رژيم سالم است تحقق مي يابد. در اينجا نيز يك دسته با كج فهميها و بي اطلاعي از اسلام واقتصاد سالم آن در طرف مقابل دسته اول قرار گرفته و گاهي با تمسك به بعضي آيات يا جملات نهج البلاغه ، اسلام

ص: 6527

را موافق با مكتبهاي انحرافي ماركس و امثال او معرفي نموده اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده و سرخود،به فهم قاصر خود، بپاخاسته و "مذهب اشتراكي " را تعقيب مي كنند و از كفر و ديكتاتوري و اختناق كوبنده كه ارزشهاي انساني را ناديده گرفته و يك حزب اقليت با توده هاي انساني مثل حيوانات عمل مي كنند، حمايت مي كنند. وصيت من به مجلس و شوراي نگهبان و دولت و رئيس جمهور و شوراي قضايي آن است كه در مقابل احكام خداوند متعال خاضع بوده ؛ و تحت تاثيرتبليغات بي محتواي قطب ظالم چپاولگر سرمايه داري و قطب ملحد اشتراكي وكمونيستي واقع نشويد، و به مالكيت و سرمايه هاي مشروع با حدود اسلامي احترام گذاريد، و به ملت اطمينان دهيد تا سرمايه ها و فعاليتهاي سازنده به كارافتند و دولت و كشور را به خودكفايي و صنايع سبك و سنگين برسانند. و به ثروتمندان و پولداران مشروع وصيت مي كنم كه ثروتهاي عادلانه خود رابه كار اندازيد و به فعاليت سازنده در مزارع و روستاها و كارخانه ها برخيزيد كه اين خود عبادتي ارزشمند است . و به همه در كوشش براي رفاه طبقات محروم وصيت مي كنم كه خير دنيا وآخرت شماها

ص: 6528

رسيدگي به حال محرومان جامعه است كه در طول تاريخ ستمشاهي و خان خاني در رنج و زحمت بوده اند. و چه نيكو است كه طبقات تمكندار به طور داوطلب براي زاغه و چپرنشينان مسكن و رفاه تهيه كنند. ومطمئن باشند كه خير دنيا و آخرت در آن است . و از انصاف به دور است كه يكي بي خانمان و يكي داراي آپارتمانها باشد. ع - وصيت اينجانب به آن طايفه از روحانيون و روحاني نماها كه با انگيزه هاي مختلف با جمهوري اسلامي و نهادهاي آن مخالفت مي كنند و وقت خود راوقف براندازي آن مي نمايند و با مخالفان توطئه گر و بازيگران سياسي كمك ، وگاهي به طوري كه نقل مي شود با پولهاي گزافي كه از سرمايه داران بيخبر از خدادريافت براي اين مقصد مي كنند كمكهاي كلان مي نمايند، آن است كه شماها طرفي از اين غلطكاريها تاكنون نبسته و بعد از اين هم گمان ندارم ببنديد. بهتر آن است كه اگر براي دنيا به اين عمل دست زده ايد - و خداوند نخواهد گذاشت كه شما به مقصد شوم خود برسيد - تا در توبه باز است از پيشگاه خداوند عذربخواهيد و با ملت مستمند مظلوم هم صدا شويد و از جمهوري اسلامي

ص: 6529

كه بافداكاريهاي ملت به دست آمده حمايت كنيد، كه خير دنيا و آخرت در آن است .گرچه گمان ندارم كه موفق به توبه شويد. و اما به آن دسته كه از روي بعض اشتباهات يا بعض خطاها، چه عمدي و چه غيرعمدي ، كه از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف با احكام اسلام بوده است با اصل جمهوري اسلامي و حكومت آن مخالفت شديدمي كنند و براي خدا در براندازي آن فعاليت مي نمايند و با تصور خودشان اين جمهوري از رژيم سلطنتي بدتر يا مثل آن است ، با نيت صادق در خلوات تفكركنند و از روي انصاف مقايسه نمايند با حكومت و رژيم سابق . و باز توجه نمايندكه در انقلابهاي دنيا هرج و مرجها و غلطرويها و فرصت طلبيها غيرقابل اجتناب است و شما اگر توجه نماييد و گرفتاريهاي اين جمهوري را در نظر بگيريد - ازقبيل توطئه ها و تبليغات دروغين و حمله مسلحانه خارج مرز و داخل ، و نفوذ غيرقابل اجتناب گروههايي از مفسدان و مخالفان اسلام در تمام ارگانهاي دولتي به قصد ناراضي كردن ملت از اسلام و حكومت اسلامي ، و تازه كار بودن اكثر يابسياري از متصديان امور و پخش شايعات دروغين از كساني كه از استفاده هاي

ص: 6530

كلان غيرمشروع بازمانده يا استفاده آنان كم شده ، و كمبود چشمگير قضات شرع و گرفتاريهاي اقتصادي كمرشكن و اشكالات عظيم در تصفيه و تهذيب متصديان چند ميليوني ، و كمبود مردمان صالح كاردان و متخصص و دههاگرفتاري ديگر، كه تا انسان وارد گود نباشد از آنها بيخبر است - و از طرفي اشخاص غرضمند سلطنت طلب سرمايه دار هنگفت كه با رباخواري و سودجويي و با اخراج ارز و گرانفروشي به حد سرسام آور و قاچاق و احتكار، مستمندان ومحرومان جامعه را تا حد هلاكت در فشار قرار داده و جامعه را به فساد مي كشند، نزد شما آقايان به شكايت و فريبكاري آمده و گاهي هم براي باور آوردن وخود را مسلمان خالص نشان دادن به عنوان "سهم " مبلغي مي دهند و اشك تمساح مي ريزند و شما را عصباني كرده به مخالفت برمي انگيزانند، كه بسياري ازآنان با استفاده هاي نامشروع ، خون مردم را مي مكند و اقتصاد كشور را به شكست مي كشند. اينجانب نصيحت متواضعانه برادرانه مي كنم كه آقايان محترم تحت تاثيراينگونه شايعه سازيها قرار نگيرند و براي خدا و حفظ اسلام اين جمهوري راتقويت نمايند. و بايد بدانند كه اگر اين جمهوري اسلامي شكست بخورد، به جاي آن يك رژيم اسلامي

ص: 6531

دلخواه بقيه الله - روحي فداه - يا مطيع امر شماآقايان تحقق نخواهد پيدا كرد، بلكه يك رژيم دلخواه يكي از دو قطب قدرت به حكومت مي رسد و محرومان جهان ، كه به اسلام و حكومت اسلامي رو]ي [آورده و دل باخته اند، مايوس مي شوند و اسلام براي هميشه منزوي خواهد شد؛و شماها روزي از كردار خود پشيمان مي شويد كه كار گذشته و ديگر پشيماني سودي ندارد. و شما آقايان اگر توقع داريد كه در يك شب همه امور بر طبق اسلام و احكام خداوند تعالي متحول شود يك اشتباه است ، و در تمام طول تاريخ بشر چنين معجزه اي روي نداده است و نخواهد داد. و آن روزي كه ان شاءالله تعالي مصلح كل ظهور نمايد، گمان نكنيد كه يك معجزه شود ويكروزه عالم اصلاح شود؛ بلكه با كوششها و فداكاريها ستمكاران سركوب ومنزوي مي شوند. و اگر نظر شماها مثل نظر بعض عاميهاي منحرف ، آن است كه براي ظهور آن بزرگوار بايد كوشش در تحقق كفر و ظلم كرد تا عالم را ظلم فراگيرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانا لله و انا اليه راجعون . ف - وصيت من به همه مسلمانان و مستضعفان جهان اين است كه شماها نبايدبنشينيد و منتظر

ص: 6532

آن باشيد كه حكام و دست اندركاران كشورتان يا قدرتهاي خارجي بيايند و براي شما استقلال و آزادي را تحفه بياورند. ما و شماها لااقل در اين صد سال اخير، كه بتدريج پاي قدرتهاي بزرگ جهانخوار به همه كشورهاي اسلامي و ساير كشورهاي كوچك باز شده است مشاهده كرديم ياتاريخهاي صحيح براي ما بازگو كردند كه هيچ يك از دول حاكم بر اين كشورها در فكر آزادي و استقلال و رفاه ملتهاي خود نبوده و نيستند؛ بلكه اكثريت قريب به اتفاق آنان يا خود به ستمگري و اختناق ملت خود پرداخته و هر چه كرده اندبراي منافع شخصي يا گروهي نموده ؛ يا براي رفاه قشر مرفه و بالانشين بوده وطبقات مظلوم كوخ و كپرنشين از همه مواهب زندگي حتي مثل آب و نان و قوت لايموت محروم بوده ، و آن بدبختان را براي منافع قشر مرفه و عياش به كارگرفته اند؛ و يا آنكه دست نشاندگان قدرتهاي بزرگ بوده اند كه براي وابسته كردن كشورها و ملتها هرچه توان داشته اند به كار گرفته و با حيله هاي مختلف كشورها را بازاري براي شرق و غرب درست كرده و منافع آنان را تامين نموده اند و ملتها را عقب مانده و مصرفي بار آوردند و اكنون نيز با

ص: 6533

اين نقشه درحركتند. و شما اي مستضعفان جهان و اي كشورهاي اسلامي و مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوي تبليغاتي ابرقدرتها وعمال سرسپرده آنان نترسيد؛ و حكام جنايتكار كه دسترنج شما را به دشمنان شما و اسلام عزيز تسليم مي كنند از كشور خود برانيد؛ و خود و طبقات خدمتگزار متعهد، زمام امور را به دست گيريد و همه در زير پرچم پرافتخاراسلام مجتمع ، و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخيزيد؛ و به سوي يك دولت اسلامي با جمهوريهاي آزاد و مستقل به پيش رويد كه با تحقق آن ،همه مستكبران جهان را به جاي خود خواهيد نشاند و همه مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهيد رساند. به اميد آن روز كه خداوند تعالي وعده فرموده است . ص - يك مرتبه ديگر در خاتمه اين وصيتنامه ، به ملت شريف ايران وصيت مي كنم كه در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان نثاريها ومحروميتها مناسب حجم بزرگي مقصود و ارزشمندي و علو رتبه آن است ، آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براي آن بپاخاستيد و دنبال مي كنيد و براي آن جان و مال نثار كرده و مي كنيد،

ص: 6534

والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد؛ و آن مكتب الوهيت به معني وسيع آن و ايده توحيد باابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است ؛ و آن در مكتب محمدي - صلي الله عليه و آله وسلم - به تمام معني و درجات و ابعاد متجلي شده ؛ و كوشش تمام انبياي عظام - عليهم سلام الله - و اولياي معظم - سلام الله عليهم - براي تحقق آن بوده وراهيابي به كمال مطلق و جلال و جمال بي نهايت جز با آن ميسر نگردد. آن است كه خاكيان را بر ملكوتيان و برتر از آنان شرافت داده ، و آنچه براي خاكيان ازسير در آن حاصل مي شود براي هيچ موجودي در سراسر خلقت در سر و علن حاصل نشود. شما اي ملت مجاهد، در زير پرچمي مي رويد كه در سراسر جهان مادي ومعنوي در اهتزاز است ، بيابيد آن را يا نيابيد، شما راهي را مي رويد كه تنها راه تمام انبيا - عليهم سلام الله - و يكتا

ص: 6535

راه سعادت مطلق است . در اين انگيزه است كه همه اوليا شهادت را در راه آن به آغوش مي كشند و مرگ سرخ را "احلي من العسل " مي دانند؛ و جوانان شما در جبهه ها جرعه اي از آن را نوشيده و به وجد آمده اند و در مادران و خواهران و پدران و برادران آنان جلوه نموده و مابايد بحق بگوييم يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظيما. گوارا باد بر آنان آن نسيم دل آرا وآن جلوه شورانگيز. و بايد بدانيم كه طرفي از اين جلوه در كشتزارهاي سوزان و در كارخانه هاي توانفرسا و در كارگاهها و در مراكز صنعت و اختراع و ابداع ، و در ملت به طوراكثريت در بازارها و خيابانها و روستاها و همه كساني كه متصدي اين امور براي اسلام و جمهوري اسلامي و پيشرفت و خودكفايي كشور به خدمتي اشتغال دارند جلوه گر است . و تا اين روح تعاون و تعهد در جامعه برقرار است كشور عزيز از آسيب دهران شاءالله تعالي مصون است . و بحمدالله تعالي حوزه هاي علميه و دانشگاهها وجوانان عزيز مراكز علم و تربيت از اين نفخه الهي غيبي برخوردارند؛ و اين مراكز دربست در اختيار آنان است ، و به اميد خدا

ص: 6536

دست تبهكاران و منحرفان ازآنها كوتاه . و وصيت من به همه آن است كه با ياد خداي متعال به سوي خودشناسي وخودكفايي و استقلال ، با همه ابعادش به پيش ، و بي ترديد دست خدا با شمااست ، اگر شما در خدمت او باشيد و براي ترقي و تعالي كشور اسلامي به روح تعاون ادامه دهيد. و اينجانب با آنچه در ملت عزيز از بيداري و هوشياري و تعهد و فداكاري وروح مقاومت و صلابت در راه حق مي بينم و اميد آن دارم كه به فضل خداوندمتعال اين معاني انساني به اعقاب ملت منتقل شود و نسلا بعد نسل بر آن افزوده گردد. با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا ازخدمت خواهران و برادران مرخص ، و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم . و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم . و از خداي رحمان و رحيم مي خواهم كه عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصير بپذيرد. سد آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد كه خدمتگزاران بالا و والاتر درخدمتند، والله نگهدار اين ملت و مظلومان جهان است . والسلام عليكم و علي عبادالله الصالحين و رحمه الله و بركاته 26 بهمن 1

ص: 6537

/ 1361 جمادي الاولي 1403 روح الله الموسوي الخميني بسمه تعالي اين وصيتنامه را پس از مرگ من احمد خميني براي مردم بخواند. و درصورت عذر، رئيس محترم جمهور يا رئيس محترم شوراي اسلامي يا رئيس محترم ديوان عالي كشور، اين زحمت را بپذيرند. و در صورت عذر، يكي ازفقهاي محترم نگهبان اين زحمت را قبول نمايد. روح الله الموسوي الخميني بسمه تعالي در زير اين وصيتنامه 92 صفحه اي و مقدمه ، چند مطلب را تذكر مي دهم : 1 - اكنون كه من حاضرم ، بعض نسبتهاي بي واقعيت به من داده مي شود وممكن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض مي كنم آنچه به من نسبت داده شده يا مي شود مورد تصديق نيست ، مگر آنكه صداي من يا خط وامضاي من باشد، با تصديق كارشناسان ؛ يا در سيماي جمهوري اسلامي چيزي گفته باشم . 2 - اشخاصي در حال حيات من ادعا نموده اند كه اعلاميه هاي اينجانب را مي نوشته اند. اين مطلب را شديدا تكذيب مي كنم . تاكنون هيچ اعلاميه اي را غيرشخص خودم تهيه كسي نكرده است . 3 - از قرار مذكور، بعضيها ادعا كرده اند كه رفتن من به پاريس به وسيله آنان

ص: 6538

بوده ، اين دروغ است . من پس از برگرداندنم از كويت ، با مشورت احمد پاريس را انتخاب نمودم ، زيرا در كشورهاي اسلامي احتمال راه ندادن بود؛ آنان تحت نفوذ شاه بودند ولي پاريس اين احتمال نبود. 4 - من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسي و اسلام نمايي بعضي افراد ذكري از آنان كرده و تمجيدي نموده ام ، كه بعد فهميدم از دغلبازي آنان اغفال شده ام . آن تمجيدها در حالي بود كه خود را به جمهوري اسلامي متعهد و وفادار مي نماياندند، و نبايد از آن مسائل سوءاستفاده شود. و ميزان درهر كس حال فعلي او است . روح الله الموسوي الخميني بالاي صفحه ر -[1] ربر گرفته از سايت تبيان

ص: 6539

مجلس خبرگان از نگاه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 8 مجلس خبرگان يكى از نهادهاى عالى است كه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران پيش بينى شده و سه وظيفه مهمِ شناسايى, انتخاب و نظارت بر رهبرى را عهده دار مى باشد. اعضاى اين نهاد عالمانى متعهدند كه از سوى مردم برگزيده مى شوند. به همان اندازه كه رهبرى در نظام اسلامى جاى گاهى رفيع و بلند دارد مجلس خبرگان نيز, كه وظيفه اش در ارتباط با رهبرى است, مهم و ارزش مند است. امام خمينى(ره) به عنوانِ معمار و بانيِ انقلاب اسلامى از سال هاى نخستين شكل گيريِ اين نهاد, به تبيينِ جاى گاه اين مجلس و تشويق و ترغيب مردم به حضور در انتخاب خبرگان پرداخت و نيز خبرگان منتخب مردم را به دقت در انجام وظيفه توصيه فرمود. در اين جا گزيده اى از سخنان امام در پنج محور عرضه مى گردد: 1 جاى گاه مجلس خبرگان امام در قسمتى از پيامى كه به هنگام گشايش اولين دوره مجلس خبرگان ارسال داشتند, فرمودند: (أ و اكنون شما اى فقهاى شوراى خبرگان و اى برگزيدگان ملت ستم ديده در طول تاريخ شاهنشاهى و ستم شاهى, مسئوليتى را قبول فرموديد كه در رأس همه مسئوليت ها است و آغاز به

ص: 6540

كارى كرديد كه سرنوشت اسلام و ملتِ رنج ديده و شهيد داده و داغ ديده [در] گرو آن است.)1 2 شركت مردم در انتخابات امام بارها و بارها بر حضور مردم در انتخاب خبرگان سفارش أكيد داشتند: (امروز در ملت ما مطرح است قضيه مجلس خبرگان براى تعيين رهبرى. اين مسئله اى است كه نبايد ملت ايران براى آن, كم ارج قائل باشد. الان يك دسته از قرارى كه شنيدم دوره افتاده اند كه اين مجلس خبرگان نبايد باشد, براى اين كه تضعيف رهبرى است. مجلس خبرگان, تقويت رهبرى است, گول اين حرف ها را نخورند, بايد همه وارد بشوند, اين يك تكليف است.)2 در جمع دانش جويان عضو دفتر تحكيم وحدت و انجمن اسلامى دانش جويان دانش گاه هايِ سراسر كشور فرمودند: (البته مسائل زيادى در پيش داريم و شما در پيش داريد كه باز شياطين دوره افتاده اند و نمى خواهند بگذارند اين مسائل تحقق پيدا كند. يكى همين مجلس خبرگان است كه امروز محل ابتلاى همه است. مجلس خبرگان يك مجلسى [است] كه بايد شما و ملت بدانند كه اين مجلس پشتوانه كشور است براى حفظ امنيت كشور و حفظ استقلال كشور و حفظ آزادى براى كشور و اگر مسامحه در اين امر بشود, يك تقصيرى است

ص: 6541

كه ممكن است جبران بعدها نشود اين تقصير. بايد همان طورى كه اعلام مى كنند و آن روزى كه اعلام مى كنند, آقايان بروند و افرادى را كه تعيين كرده اند بزرگان, به آن ها رأى بدهند و كسانى هم كه خودشان ميل دارند كه رأى بدهند بروند و شركت بكنند, در آرا آزادند, هر كس را مى خواهند انتخاب كنند, وليكن شركت داشته باشند.)3 و در پيامى كه به مناسبت انتخابات مجلس خبرگان صادر كردند, نوشتند: (أو لهذا تعيين خبرگان و فقيه شناسان از تكاليف بزرگ الهى است و هيچ كس را عذرى در مقابل اسلام و پيش گاه خداوند قهّار نخواهد بود و من تكليف خود را در اين موضوع ادا نمودم و همان طور كه قبلاً تذكر دادم مردم در دادن رأى به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند و هيچ كس را حقّ الزام كسى نيست و من اميدوارم كه ملت شريف ايران در اين امر مهم الهى كه منحرفان از هر چيزى بيش تر با آن مخالفت كرده و مى كنند و اين نيز از اهميت آن است, يك دل و يك جهت در روز انتخابات به سوى صندوق ها هجوم برند و آراى خود را به صندوق ها بريزند.)4 در وصيت نامه سياسى الهى نيز

ص: 6542

بر اين تأكيد ورزيدند: (وصيت من به ملت آن است كه در تمام انتخابات چه انتخاب رئيس جمهور و چه نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و چه انتخاب خبرگان براى تعيين شوراى رهبرى يا رهبر در صحنه باشند.)5 3 دقت در انتخاب افراد شايسته امام در وصيت نامه در دو جا به مردم سفارش مى كنند كه در انتخاب خبرگان دقت به خرج دهند و شايسته ها را برگزينند: (أ مثلاً در انتخاب خبرگان براى تعيين شوراى رهبرى يا رهبر توجه كنند كه اگر مسامحه نمايند و خبرگان را رويِ موازينِ شرعيه و قانون, انتخاب نكنند چه بسا كه خساراتى به اسلام و كشور وارد شود كه جبران پذير نباشد.)6 و فرموده اند: (أ و همين معنا در انتخاب خبرگان براى تعيين شوراى رهبرى يا رهبر با ويژگى هايى خاص بايد در نظر گرفته شود كه اگر خبرگان, كه با انتخاب ملت تعيين مى شوند, از روى كمال دقت و يا[از روى] مشورت با مراجع عظام هر عصر و علماى بزرگ سرتاسر كشور و متدينين و دانش مندان متعهد به مجلس خبرگان بروند, بسيارى از مهمات و مشكلات به واسطه تعيين شايسته ترين و متعهدترين شخصيت ها براى رهبر يا شوراى رهبرى پيش نخواهد آمد يا با شايستگى رفع خواهد شد.)7

ص: 6543

4 خبرگان و انتخاب رهبر امام به اعضاى خبرگان و برگزيدگان مردم توصيه مى كنند كه در انتخاب رهبر نيك بنگرند كه تاريخ و نسل هاى آينده و اولياى خدا درباره آنان قضاوت خواهند كرد: (تاريخ و نسل هاى آينده درباره شما قضاوت خواهند كرد و اولياى بزرگ خدا ناظر آرا و اعمال شما مى باشند: (وَاللّهُ منْ وَرائهم مُحيط). كوچك ترين سهل انگارى و مسامحه و كوچك ترين اعمال نظرهاى شخصى و خداى نخواسته تبعيت از هواهاى نفسانى, كه ممكن است اين عمل شريف الهى را به انحراف كشاند, بزرگ ترين فاجعه تاريخ را به وجود خواهد آورد.)8 5 خبرگان و سلوك فردى و اجتماعى امام دو بار در جمع نمايندگان مجلس خبرگان سخنرانى كردند: يك بار در تيرماه 1362 و بار ديگر در تيرماه 1364. در اين دو بار بر دو نكته تأكيد كردند: يكى حفظ شئون اهل علم و رعايت زى طلبگى و ديگرى پرهيز از اختلاف. (أ يكى قضيه اين كه از آن زيِ ّ روحانيت كه زيِ ّ طلبگى بوده است, اگر ما خارج بشويم, اگر روحانيون از آن زى كه مشايخ ما در طول تاريخ داشته اند و ائمه هدى سلام اللّه عليهم داشته اند, ما اگر خارج بشويم خوف اين است كه يك شكستى به

ص: 6544

روحانيت بخورد و شكست به روحانيت شكست به اسلام است. اسلام با استثناى روحانيت محال است كه به حركت خودش ادامه بدهد.)9 و نيز فرمودند: (آن چيزى كه مردم به آن توجه دارند و موافق مذاق عامه است, اين[است] كه زندگى شما ساده باشد, همان طورى كه سران اسلام و پيغمبر اسلام و اميرالمؤمنين و ائمه ما زندگى شان ساده و عادى بود بلكه پايين تر از عادى.)10 (مطلب ديگرى كه باز انسان را مى ترساند كه خداى نخواسته مبادا اين انقلاب به واسطه اين مطلب صدمه ببيند و بدانيد كه مى بيند اگر خداى نخواسته بشود و او اين است كه بين آقايان در بلاد اختلاف باشد. اگر در صنف فرض كنيد كاميون داران و [يا] آن هايى كه شغل هاى مختلف دارند, اگر اختلافى در بين آن ها وارد بشود, به صنف ديگر سرايت نمى كند. كاميون دارها اگر با هم مختلف بشوند به بازار هيچ كارى ندارد, سرايت هم نمى كند, اما اگر در صنف ما اختلاف پيدا بشود اين اختلاف به بازار هم كشيده مى شود, به خيابان هم كشيده مى شود, براى اين كه شما هاديِ مردم هستيد, مردم توجه دارندأ . اختلاف ريشه اش از حبّ نفس است. هر كس خيال مى كند كه

ص: 6545

من براى خدا اين آقا را باهاش اختلاف مى كنم, يك وقت درست بنشيند در نفس خودش فكر كند ببيند ريشه كجاست. حسن ظن به خودش نداشته باشد, سوء ظن داشته باشد. ريشه همان ريشه شيطانى است كه آن حبّ نفس انسان است.)11 اكنون همه نگاه ها به چگونگيِ برگزاريِ انتخابات دوره سوم مجلس خبرگان دوخته شده; اميد است كه ملت, شوراى نگهبان و همه دست اندركاران و اعضاى خبرگانِ كنونى و آينده, رهنمودهاى حضرت امام را آويزه گوش قرار دهند و انتخاباتِ اين نهادِ اساسيِ كشور را هرچه با شكوه تر برگزار كنند. سردبير

پى نوشت ها

: وصيت نامه حضرت امام, قبل از بازنگرى قانون اساسى نوشته شده است. در قانون اساسى پيش از بازنگرى, شوراى رهبرى يا رهبر پيش بينى شده بود. 1. صحيفه نور, ج18, ص43. 2. همان, ج17, ص79. 3. همان, ص89. 4. همان, ص103. 5. همان, ج21, ص187. 6. همان. 7. همان, ص 188. 8.همان, ج 18, ص42. 9.همان, ص44. 10. همان, ج19, ص 188. 11. همان, ج 18, ص46.

ص: 6546

مخالفت با ولايت فقيه، مخالفت با اسلام

اشاره

سخن آفتاب سازمان تبليغات اسلامي به حرفهاي آنهايي كه بر خلاف مسير اسلام هستند و خودشان را روشنفكر حساب مي كنند و مي خواهند ولايت فقيه را قبول نكنند، گوش ندهيد. اگر چنانچه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است. يا خدا يا طاغوت. يا خداست يا طاغوت، اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غير مشروع است وقتي غير مشروع شد، طاغوت است، اطاعت او، اطاعت طاغوت است وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است. طاغوت وقتي از بين مي رود كه به امر خداي تبارك و تعالي يك كسي نصب بشود. شما نترسيد از اين چهار نفر آدمي كه نمي فهمند اسلام چه است، نمي فهمند فقيه چه است، نمي فهمند كه ولايت فقيه يعني چه. آنها خيال مي كنند كه يك فاجعه به جامعه است. آنها اسلام را فاجعه مي دانند نه ولايت فقيه را. آنها اسلام را فاجعه مي دانند ولايت فقيه فاجعه نيست، ولايت فقيه تبع اسلام است. (1) من به همه ملت، به همه قواي انتظامي اطمينان مي دهم كه امر دولت اسلامي اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبي بر اين مملكت نخواهد وارد شد. گويندگان و نويسندگان نترسند از حكومت اسلامي و نترسند از ولايت فقيه. ولايت

ص: 6547

فقيه كه آنطور كه اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرموده اند به كسي صدمه وارد نمي كند، ديكتاتوري بوجود نمي آورد، كاري كه بر خلاف مصالح مملكت است انجام نمي دهد. كارهائي كه بخواهد دولت يا رئيس جمهوري يا كس ديگر بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل مي كند، جلوگيري مي كند. شما از اسلام نترسيد، از فقيه نترسيد، از ولايت فقيه نترسيد. شما هم مسير همين ملت را طي كنيد و با ملت باشيد، حساب خودتان را از ملت جدا نكنيد، ننشينيد پيش خودتان طرح بريزيد و پيش خودتان برنامه درست كنيد. شما بايد دنبال ملت باشيد، بايد هوادار ملت باشيد. شما اينقدر اشكال به برنامه هاي اسلامي نكنيد. شمايي كه از اسلام هستيد لكن از اسلام درست اطلاع نداريد، مسلم هستيد لكن از احكام درست مطلع نيستيد، شيعه هستيد لكن از احكام ائمه عليهم السلام درست مطلع نيستيد، اينقدر كارشكني نكنيد. ملت راي داده است به جمهوري اسلامي، همه بايد تبعيت كنيد، اگر تبعيت نكنيد محو خواهيد شد. بر خلاف مسير ملت، بر خلاف مسير اسلام راهي را پيش نگيريد، گمان نكنيد كه آن طرحي را كه اسلام داده است موجب نابودي اسلام مي شود. اين منطق، منطق آدم ناآگاه است. نگوئيد ما ولايت فقيه را قبول داريم، لكن با ولايت

ص: 6548

فقيه اسلام تباه مي شود. اين معنايش تكذيب ائمه است، تكذيب اسلام است و شما من حيث لا يشعر اين حرف را مي زنيد، بيائيد دنبال ملت كه همه با هم به جمهوري اسلامي راي داده اند و در مقابل آنها يك عده، يك عده بسيار معدود، يك از صد، يك و نيم از صد با اينكه همه قواي خودشان را جمع كردند راي خلاف دادند. شما تبعيت بكنيد از اكثريت قريب به اتفاق ملت، تبعيت بكنيد از اسلام، تبعيت بكنيد از قرآن كريم، تبعيت بكنيد از پيغمبر اسلام. مخالفت نكنيد اينقدر، از مجلس خبرگان كناره گيري نكنيد. اين كناره گيري از ملت است، كناره گيري از اسلام است. كارشكني نكنيد براي مجلس خبرگان، كه اين بر خلاف مسير ملت است، بر خلاف مسير اسلام است. خودتان را پيش ملت مفتضح نكنيد - شما - بايد از شما كار صحيح انجام بگيرد، وقتي ملت شما را بر خلاف مسير خود دانست طرد مي كند. آگاهانه عمل كنيد، آگاهانه حرف بزنيد، آگاهانه راي بدهيد، بدون توجه، بدون ادراك، بدون فهم راي ندهيد. (2) آقايان بگذاريد يك چند وقتي هم مردم الهي بشوند، تجربه كنيد، لااقل بفهميد اين معنا را كه، با تجربه بفهميد كه يك ملتي كه تا حالا تحت بار طاغوت بوده است حالا هم تحت بار الله باشد، اين را تجربه كنيد. اگر از

ص: 6549

اسلام بدي ديديد، بگوئيد چه بدي از اسلام تا حالا ديديد، تا حالا كه اسلامي در كار نبوده است، در مملكت ما نمي گذاشتند، حالا هم شماها نمي گذاريد. آن وقت دشمن ها نمي گذاشتند. حالا بعض دوست هائي كه معتقد هستند نمي گذارند يا شايد بعضي شان هم دشمن باشند. چرا بايد شما بترسيد از اينكه يك نفر آدم در مثلا اتاقش نشسته و يك چيزي مي نويسد در روزنامه هم درج مي كند اينها نمي دانند اصلا معناي اسلام چه است، اينها مخالف نهضت اسلام هستند، اينها اگر مخالف با رژيم هم باشند، مخالف با اسلام هم هستند، اينها يك چيز ديگري مي خواهند، نه رژيم باشد و نه اسلام باشد، يك جمهوري دموكراتيك، آنهم به آن معنايي كه غرب وارد كرده اينجا، به آن معنا كه حتي در غرب است، آن جمهوري كه در آن دموكراتيك كه در غرب هست حتي در ايران نيامده تا حالا، آن وارداتي است. اين دموكراتيك كه در ايران آمده، آن آزادي و آن نمي دانم استقلال و آن مسائلي كه تا حالا آمده، همان هايي بوده است كه آريامهر فرياد مي كرد تمدن بزرگ و همان بود كه همه ديديد اين تمدن بزرگ پدر اين ملت را درآورد، بس است! كافي است! آريا مهر كافي ست براي ما تا قيامت. اينقدر تبعيت نكنيد از اين رژيم، اينقدر

ص: 6550

تبعيت نكنيد از اين غربي ها، از اين شرقي ها، كافي است ظلمي كه تاكنون به ما شده است. باز هم بايد ما زير بار ظلم برويم، باز هم از زير بار اسلام مي خواهند خارج بشويم. اين يك مساله تشريفاتي، بله، آقايان بعضي شان مي گويند: «مساله ولايت فقيه، يك مساله تشريفاتي باشد مضايقه نداريم، اما اگر بخواهد ولي دخالت بكند در امور، نه، ما آن را قبول نداريم حتما بايد يك كسي از غرب بيايد. ما قبول نداريم كه يك كسي اسلام تعيين كرده، او دخالت بكند.» اگر متوجه به لازم اين معنا باشند، مرتد مي شوند، لكن متوجه نيستند. (3) من از خداي تبارك و تعالي مي خواهم كه ما را از شر دوست هاي جاهل و دشمن هاي شيطان نجات بدهد و در اين مرحله كه داريم كه بعد آن پيش مي آيد مجلس شورا، آن شورائي كه نصيحت را عرض كردم كه بايد چه بكنيد و با قوت و با بينش كامل اين راه را طي بكنيد و طي مي كنيد، اين ملت است، ملت مي خواهد، ما چه بكنيم. شما فرض بكنيد كه يك فاجعه است، ما فرض مي كنيم كه فاجعه است، اين فاجعه را ملت مي خواهد، شما چه مي گوئيد؟ اين فاجعه ولايت فقيه را شما مي گوييد، اين فاجعه را ملت ما مي خواهند، شما چه مي گوييد؟ بيائيد سؤال

ص: 6551

بكنيم، به رفراندم مي گذاريم كه آقا ولايت فقيه را كه آقايان مي فرمايند فاجعه است، شما مي خواهيد يا نمي خواهيد؟ برويد آري اش چقدر، نه اش چقدر. خدا همه تان را توفيق بدهد، مؤيد بكند. (4) ملت ما اگر بخواهند سردي بكنند، يكي از اموري كه توطئه در آن هست اين است كه راجع به اين قانون اساسي مردم را سرد كنند. از آنها بپرسيد خوب اين قانون اساسي كه شما مي گوييد كه قانوني است ارتجاعي، كدام يكي از اين موادش ارتجاعي است؟ اولي كه دست رويش مي گذارند، دست مي گذارند روي ولايت فقيه اول دست آنجا مي گذارند براي اينكه اين يك طرح اسلامي است و آنها از اسلام مي ترسند. آنها اسلام را ارتجاع مي دانند، آنها جرات نمي كنند به كلمه اسلام بگويند ارتجاعي است، مي گويند كه اينها مي خواهند ما را به 1400 سال پيش برگردانند. اين همان تعبير ديگر است منتها كلمه اسلام را نمي گويند. (5) قيام بر ضد حكومت اسلام، خلاف ضروري اسلام است، خلاف اسلام است بالضروره. حكومت الآن حكومت اسلام است، قيام كردن بر خلاف حكومت اسلامي، جزايش جزاي بزرگي است. اين را نمي شود بگوئيم كه يك ملائي عقيده اش اين است كه بايد بر خلاف حكومت اسلامي قيام كرد. همچو چيزي محال است كه يك ملائي بگويد، يك ملائي عقيده داشته باشد به اين

ص: 6552

معنا كه بر خلاف اسلام بايد عمل كرد، بايد شكست اسلام را، اينها نسبت مي دهند به بعضي از مراجع اين مسائل را. دروغ است اين حرف ها، هرگز نخواهند گفت. قيام بر ضد حكومت اسلامي در حكم كفر است، بالاتر از همه معاصي است، همان بود كه معاويه قيام مي كرد، حضرت امير قتلش را واجب مي دانست. (6) من بايد يك تنبيه ديگري هم بدهم و آن اينكه، من كه ايشان را حاكم كردم، يك نفر آدمي هستم كه به واسطه ولايتي كه از طرف شارع مقدس دارم، ايشان را قرار دادم. ايشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است، ملت بايد از او اتباع كند، يك حكومت عادي نيست، يك حكومت شرعي است، بايد از او اتباع كنند. مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است، قيام بر عليه شرع است، قيام بر عليه حكومت شرع جزايش در قانون ما هست، در فقه ما هست و جزاي آن بسيار زياد است. من تنبه مي دهم به كساني كه تخيل اين معني را دارند كه كارشكني بكنند يا اينكه خداي نخواسته يك وقت قيام بر ضد اين حكومت بكنند، من اعلام مي كنم به آنها كه جزاي آنها بسيار سخت است در فقه اسلام. قيام بر ضد حكومت خدايي قيام بر ضد خداست، قيام بر ضد خدا كفر است و

ص: 6553

من تنبه مي دهم به اينها كه به روي عقل بيايند، بگذارند مملكت ما از اين آشفتگي بيرون برود، بگذارند خون هاي محترم ريخته نشود، بگذارند جوان هاي ما ديگر اينقدر خون ندهند، بگذارند اقتصاد ما صحيح بشود، ما به تدريج كارها را اصلاح بكنيم. (7) آن كسي كه بر ضد خدا قيام كند، بر ضد احكام خدا قيام كند، آن كسي كه خيانت كند بر اسلام، خيانت كند بر مملكت مسلمين، عاقبتش اين است و اين عاقبت سهلي است، عاقبت هاي بالاتري در كار است. اين الان بهشتش اين است كه در دنيا باشد با همه نكبت، اين موفق به توبه نخواهد شد، من نمي گويم نبايد بشود اما نخواهد شد. حضرت سجاد سلام الله عليه از قراري كه منقول است به يزيد ياد داد كه از چه راه توبه كن. حضرت زينب فرمود: آخر به اين، اين موفق نمي شود به توبه، كسي كه امام را بكشد موفق به توبه نمي شود، اگر موفق مي شد به توبه صحيح، قبول مي كرد خدا، لكن نمي شود، يعني قلب جوري مي شود، قلب انسان طوري مي شود كه ديگر براي انسان امكان ندارد آن قلب را از آن طبعي كه برايش واقع شده است، از آن ظلمتي كه برايش واقع شده است، بتواند نجات بدهد، نمي تواند اصلا. دعا كنيد كه انسان اينطور نشود،

ص: 6554

خداوند در قلب انسان مهر نگذارد، يك مهري كه ديگر نتواند خودش هم هيچ كاري بكند. (8) اينها گاهي وقت ها با همين صورت سازي كه مثلا مي خواهد چه بشود و به ديكتاتوري مي رسد و ديكتاتوري عمامه و عصا و - نمي دانم - از اين حرف هائي كه تزريق كرده اند به آنها و ديكته كرده اند و اينها هم همان را پس مي دهند. مثل بچه ها كه يك چيزي را دهنشان مي گذارند پس مي دهند، اينها هم از اين قبيل هستند. شما از اين به بعد انشاء الله وقتي كه دانشگاه ها باز بشود، مبتلاي به اين مسائل هستيد و بايد با هوشمندي و با مطالعه و با مشورت بين خودتان افرادي را كه مي بينيد يا با اسم آزادي و - نمي دانم - اين حرف ها كه مي خواهند يك آزادي خاصي در كار باشد، دلبخواهي در كار باشد، نه آزادي مطلق، يا به اسم دموكراسي و امثال ذلك، الفاظ جالبي كه در هيچ جاي دنيا معنايش پيدا نشده تا حالا، هر كس براي خودش يك معنائي مي كند، به اينطور چيزها گرفتار هستيد. (9) اين از اموري است كه مترقي ترين موادي است كه در قانون اساسي اينها چيز كردند و اينها دشمن ترين مواد پيش شان اين است. همين ها بودند كه فرياد مي كردند و مي نوشتند كه خوب ديگر اسلام را مي خواهد

ص: 6555

چه كند، خوب بگوييد جمهوري، از اسلام مي ترسيدند «خوب به جاي اسلام بگذاريد دمكراتيك، جمهوري دمكراتيك» اينها نمي فهمند كه اين همه دمكراسي كه در عالم معروف است، كجاست؟ كدام مملكت را شما داريد؟ اين ابرقدرت ها كدام يكي شان به موازين دموكراسي عمل كرده اند؟ يك دموكراسي كه در هر جائي يك معنا دارد، در شوروي يك معنا دارد، در آمريكا يك معناي ديگر دارد، پيش ارسطو يك معنائي دارد، پيش حالا يك معناي ديگر دارد، ما مي گوئيم يك چيزي كه مجهول است و هر جا يك معنا از آن مي كنند ما نمي توانيم آن را در قانون اساسي مان بگذاريم كه بعد هر كسي دلش مي خواهد آنجوري درستش كند. ما مي گوئيم اسلام. (10) ولايت فقيه براي شما يك هديه الهي است. در هر صورت ما الآن گرفتار يك مشت اشخاصي مختلف السليقه و مختلف العقيده اي كه - همه در اين معنائي كه - همه در اين معنا كه نخواهند اين مملكت به سر و سامان برسد شريكند، در عقائد مختلفند، بعض گروه هاشان با بعض گروه هاي ديگر دشمن هم هستند لكن در يك چيز موافقند و آن اينكه مخالفت با اسلام، مخالفت با آن چيزي كه همه ملت ما به آن راي دادند، در اين، اينها موافقند يعني در باطل خودشان اتفاق دارند. شماها در حق خودتان مجتمع

ص: 6556

باشيد، اين باطل ها نمي توانند كاري بكنند. شماها توجه داشته باشيد كه اسلام براي شما، براي ما، براي همه، براي همه بشر مفيد است. اسلام يك طرحي است كه براي مستضعفين بيشتر از ديگران مفيد است و براي همه مفيد است. (11) جلو ديكتاتوري را ما مي خواهيم بگيريم، نمي خواهيم ديكتاتوري باشد، مي خواهيم ضد ديكتاتوري باشد. ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است، نه ديكتاتوري. چرا اينقدر به دست و پا افتاده ايد و همه تان خودتان را پريشان مي كنيد بيخود؟ هر چه هم پريشان بشويد و هر چه هم بنويسيد، كاري از شما نمي آيد من صلاحتان را مي بينم كه دست برداريد از اين حرف ها و از اين توطئه ها و از اين غلط كاري ها. برگرديد به دامن همين ملت، همانطوري كه توصيه به دموكرات ها كردم به شما هم مي كنم و شما و آنها را مثل هم مي دانم منتها شما ضررتان بيشتر از آنها است. (12) اينها اصلا اطلاعي ندارند كه قضيه ولايت فقيه چي هست. اصلا از سر و ته ولايت فقيه سر در نمي آورند كه اصلا چي چي هست، در عين حالي كه سر در نمي آورند مي نشينند مي گويند اگر بنا باشد كه ولايت فقيه بشود ديكتاتوري مي شود. كذا مي شود. مگر امير المؤمنين كه ولي امور مردم بود ديكتاتور بود، مگر خود پيغمبر كه ولايت داشت ديكتاتور

ص: 6557

بود. مگر بگويند كه ولايت براي پيغمبر هم نيست، پيغمبر هم مثل ساير مردم، و از اينها بعيد نيست اين را بگويند، لكن جرات نمي كنند بگويند. ديكتاتوري كدام است، در اسلام همچو چيزي مطرح نيست. اسلام ديكتاتور را محكوم مي كند، اسلام يك نفر فقيه بخواهد اگر ديكتاتوري بكند از لايت ساقطش مي كند. چطور ديكتاتوري مي گوييد مي كند اسلام و اين حرف ها را مي زنيد. اگر مي دانيد و مي گوييد، چرا بايد در مخالف مسير ملت سير بكنيد و اين مسائل را بگوييد. و اگر نمي دانيد، چرا انسان ندانسته يك حرفي را بزند همين بيخود بدون اينكه بفهمد چي هست مساله بيايد يك همچو مسائلي را بگويد. (13) اينها (مخالفين حكومت اسلامي) به اسلام عقيده ندارند، اينها با قرآن مخالفند. - اگر - از قرآن - به قرآن اعتقاد دارند، قرآن فرموده است: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» چرا از اولي الامر اطاعت نمي كنند؟ چرا قيام بر ضد حكومت كردند؟ چرا قيام بر ضد اولي الامر كردند؟ (14) همه فقهاي اهل سنت مي گويند اطاعت اولي الامر واجب است و اينها نمي كنند، يعني خلاف مي كنند، بر خلاف رفتار مي كنند. پس بدان اينها سني نيستند اينها مي خواهند شما را بازي بدهند، بگويند كه ما سني هستيم. (15) آقا، اينها اينطور نيست كه شما خيال بكنيد

ص: 6558

كه ما اسلام را مي خواهيم اما ملا نمي خواهيم، مگر مي شود اسلام بي ملا، مگر شما مي توانيد بدون ملا كار را انجام بدهيد، باز اين ملاها هستند كه جلو مي افتند كار انجام مي دهند، اينها هستند كه جانشان را مي دهند. الآن هم ما تو حبس ملاها داريم الان هم علما داريم، الآن هم علماي فداكار داريم. الآن هم هستند توي حبس و زير بار اين ظلم ها نمي روند و چيزشان مي دهند كه شما هم عذري بخواهيد و نمي خواهند. خوب الآن هم داريم، الآن هم داريم، الآن هم علماي ما در حبس هستند، علماي بزرگ ما در حبس هستند. من اين كه عرض كردم يك چيزهائي بود كه خود من مشاهده كردم و خيلي هايش هم يادم نيست و جلوترش هم كه ما ديگر اهل تاريخ نيستيم كه ببينيم. اين گله هم كه من دارم از اين آقايان روشنفكرها اين است كه يك همچو جناح بزرگي كه ملت پشت سرش ايستاده، اين را از خودتان كنار نزنيد بگوييد كه «ما اسلام مي خواهيم ملا نمي خواهيم» اين خلاف عقل است، اين خلاف سياست است. (16) شمائي كه دلسوزيد براي اسلام، شمائي كه مي گوييد ما اسلام را مي خواهيم، نگوييد كه ما اسلام را مي خواهيم آخوند نمي خواهيم، شما بگوييد اسلام را مي خواهيم آخوند هم مي خواهيم. (17) اگر شما بخواهيد خودتان

ص: 6559

باشيد و منهاي آخوند، تا قيامت هم در زير بار ديگران هستيد. شما همه جمع بشويد، همه با هم باشيد، همه برادر باشيد، اينها را رد نكنيد، اين يك قدرت لا يزال است، اين قدرت ملت است، شما اين قدرت ملت را كنار نگذاريد بگوييد ما نمي خواهيم، شما هر چه هم بگوييد ما نمي خواهيم - خوب - مردم مي خواهند، شما يك عده اي هستيد، ديگران همه هستند، بازارها مي خواهند اينها را، خيابان ها اينها را مي خواهند. گله من از اين طبقه روشنفكر در عين حالي كه من علاقه دارم به اينهائي كه خدمت مي كنند به اسلام خصوصا اين خارج، اينهائي كه خارج كشور هستند، اينهائي كه در آمريكا هستند، اينهائي كه در اروپا هستند، اينهائي كه در هندوستان هستند، من با اينها روابط دارم، اينها خدمتگزارند، اينها مي خواهند به اسلام خدمت بكنند، اينها گاهي كه اشكالاتي كه در آنجا شده است با تمام قوت رفع كرده اند، اينها مي خواهند رفع ظلم بكنند، اينها علاقه به اسلام دارند لكن نبايد اينهائي كه علاقه به اسلام دارند، بعضي از اينها خدمت هاي علماي اسلام و آخوند جماعت را نديده بگيرند و بگويند كه ما اسلام مي خواهيم منهاي آخوند، نمي شود آقا اين، اسلام بي آخوند مثل اينكه بگوييد ما اسلام مي خواهيم، اسلامي كه سياست نداشته باشد، اسلام و آخوند

ص: 6560

اينطور توي هم هستند، اسلام بي آخوند اصلا نمي شود. پيغمبر هم آخوند بود، يكي از آخوندهاي بزرگ پيغمبر است، راس همه علما پيغمبر است. حضرت جعفر صادق هم يكي از علماي اسلام است، اينها فقهاي اسلام اند، راس فقهاي اسلام هستند. «من آخوند نمي خواهم» حرف شد؟ ! من گله دارم از اينها. (18)

پى نوشت ها

: 1. صحيفه نور - جلد 9- صفحه 12/7/58 -253. 2. صحيفه نور - جلد 9- صفحه 171و28/6/58 -170. 3. صحيفه نور - جلد 9- صفحه 12/7/58 -254. 4. صحيفه نور - جلد 9- صفحه 12/7/58 -255. 5. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 155و16/8/58 -154. 6. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 29/7/58 -15. 7. صحيفه نور - جلد 5- صفحه 15/11/57 -31. 8. صحيفه نور - جلد 5- صفحه 14/12/57 -145. 9. صحيفه نور - جلد 9- صفحه 30/6/58 -183. 10. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 155و16/8/58 -154. 11. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 88و9/8/58 -87. 12. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 30/7/58 -29. 13. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 90و9/8/58 -89. 14. صحيفه نور - جلد 8- صفحه 2/6/58 -273. 15. صحيفه نور - جلد 9- صفحه 7/6/58 -4. 16. صحيفه نور - جلد 1- صفحه 10/10/56 -262. 17. صحيفه نور -

ص: 6561

جلد 1- صفحه 10/10/56 -262. 18. صحيفه نور - جلد 1- صفحه 10/10/56 -262.

ص: 6562

مسائل و حقوق زنان

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 1 رجايي، غلامعلي

الآن سفارش شما را كردم

يك روز كه مسئولين محترم حوزه علميه قم به اتفاق جناب آقاي موسوي اردبيلي به حضور امام رسيدند. ملاقات امام كه با آنها تمام شد من به خدمتشان رسيدم ايشان با همان قيافه مهربان و صميمي شان فرمودند الآن با آقايان داشتم سفارش شماها را مي كردم. من كنجكاو شدم كه بدانم سفارش چه بوده بعد كه پرسيدم فهميدم امام به آنها فرموده اند: شما سعي كنيد امكانات تحصيل براي خانمها فراهم كنيد كه به اينها در طول تاريخ ظلم بسيار شده حال آنكه برخي از آنها را كه من مي بينم استعدادهاي خوبي دارند كه بايد شكوفا شود و در حقيقت حيف است كه هدر بروند. (1)

بيائيد سؤالاتتان را مطرح كنيد

در فرانسه كه عده اي دانشجوي دختر و پسر از كشورهاي مختلف آمده بودند تا امام را زيارت كنند، مردها جلو نشسته بودند و خانمها پشت سرشان. وقتي امام مي خواستند تشريف ببرند، خانمها به ايشان گفتند آقايان جلو نشسته بودند و ما نتوانستيم سؤالاتمان را طرح كنيم . امام به اطاق عقبي رفته و فرمودند: من چند دقيقه اينجا مي نشينم تا شماها بياييد و سؤالاتتان را طرح كنيد. اين كار امام براي من خيلي جالب بود. با اينكه وقتشان

ص: 6563

تمام شده بود، ولي براي اينكه حق خانمها پايمال نشود، اين حركت را كردند. بعد خانمها آمدند و يكي يكي سؤالاتشان را مطرح كردند. يكي از آنها گفت مي خواهد ادامه تحصيل بدهد، ولي بچه و شوهر دارد و آنها مايل هستند كه او بيشتر در خانه باشد. امام فرمودند اين مسايل نمي تواند مانع از يكديگر باشند، شما آن را به نحو احسن انجام دهيد، ولي تحصيل هم بكنيد. (2)

شاه را اين مردم بيرون كردند

آن اوائل كه امام در مدرسه علوي تشريف داشتند عصرها خانمها با ايشان ملاقات مي كردند . يك روز ساعت 3 بعد از ظهر كه درب مدرسه باز شد بر اثر ازدحام زياد، خواهران با فشار به مدرسه وارد شدند و تعدادي از آنها زير دست و پاي بقيه آسيب ديدند. برانكاردها را آوردند و خواهران را بردند. يكي از خواهران در حالي كه روي برانكاردي افتاده بود در اثر فشار جمعيت از جلوي جايگاه امام عبور كرد و به هنگام عبور با همان وضع مصدوم و آشفته خود گفت: «ما همه سرباز توئيم خميني گوش به فرمان توئيم خميني» و شروع كرد به گريه كردن. امام كه اين صحنه را ديدند به حدي متأثر شدند كه در اثر اين تأثر نتوانستند بايستند . اشك در چشم همه

ص: 6564

آقايان حلقه زده بود و جوي معنوي ايجاد شده بود. و همه گريه مي كردند . يكي از علما به امام گفت اگر اجازه بدهيد ديگر خواهران به ملاقات نيايند چون هم از كار و زندگيشان مي افتند و هم با توجه به رقت قلبي كه شما داريد باعث ناراحتي تان مي شوند . امام با تعجب به ايشان فرمودند: «شما خيال مي كنيد اعلاميه من و شما شاه را بيرون كرده است؟ شاه را اين مردم بيرون كرده اند. اينها بايد بيايند.» (3)

خانم ها بايد در تمام مراحل شركت داشته باشند

بعضي از آقايان از تهران و قم به امام در نجف پيام داده بودند كه به هر حال ممكن است خانمهايي كه در راهپيمائي ها و تظاهرات شركت مي كنند، دستگير شوند و هتك حرمت شوند و از اين رو از امام خواسته بودند: شما مثلا بفرمائيد كه خانمها در راهپيمايي ها شركت نكنند. اگر نظر شما به آنها برسد، قطعا اطاعت مي كنند. امام با شنيدن اين پيام به شدت بر آشفته و عصباني شدند چون معتقد بودند مبارزه و حركت سياسي و اسلامي بدون حضور خانمها قطعا ناقص است و به ثمر نمي نشيند. هر كس نيز كه چنين اعتقادي ندارد اعتقادش فاسد است و انحراف و اعوجاج دارد. پس از آن نيز پيام دادند: خانمها دوش به دوش

ص: 6565

مردان و در كنار آقايان در تمام مراحل شركت داشته باشند و هيچكس حق ندارد كه تفوهي (4) نسبت به مسئله جدا كردن خانمها از حركتهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي داشته باشد. (5)

چادر براي زن بهتر است

من وقتي از فرانسه آمدم هنوز مانتو شلوار تنم بود. در مهران كه پايم صدمه خورده بود و عصايي زير دستم بود، با آن مانتو شلوار خدمتشان رسيدم تا گزارش بدهم. فرمودند: «شما چادر نداريد، بگويم احمد برايتان يك چادر بخرد.» گفتم نه حاج آقا چادر دارم، اما چون به كوه مي رفتم و اسلحه روي دوشم و فشنگ به كمرم و قمقمه به پهلويم آويزان بود و گاهي هم سه پايه تيربار را هم روي دوشم مي گرفتم و از كوه بالا مي رفتم، اين بود كه اگر چادر هم به سر مي كردم ديگر خيلي مشكل بود. فرمودند: «چادر براي زن بهتر است.» من از همان جا آمدم و چادر را سر كردم و ديگر برنداشتم. قبلا هم چادري بودم ولي بعد مانتو شلوار مي پوشيدم. در فرانسه هم خدمتشان با مانتو شلوار و مقنعه خاص خودم بودم. (6)

روي رنگ نظر نداشتند

امام در پوشش خانمها روي رنگ نظر خاصي نداشتند و در كل معتقد بودند كه پوشش نبايد مفسده انگيز باشد. البته چادر را بهتر مي دانستند.

ص: 6566

چون معتقد بودند چادر براي زن برازنده تر است و سمبل انقلاب اسلامي است. (7)

يك همسر انتخاب كردند

امام و فرزندانشان هر كدام يك همسر اختيار كردند. ايشان مسئله تعدد زوجات را به گونه اي مطرح مي كردند كه اهل خانه اصلا از مردي كه چنين كاري را بكند بدشان مي آمد و اين مسئله را قبيح مي دانستند. (8)

در رنگ قيدي ندارم

اگر خانم بيرون مي رفت، حتما بايد به امام مي گفت كجا مي خواهد برود. اگرچه امام در رابطه با خارج از خانه براي خانم چنين قيودي قرار داده بودند، ولي در داخل خانه آزادي مطلق وجود داشت. از همان ابتدا به خانم گفته بودند كه ملاكشان تبعيت از شرع و عمل به واجبات است. مثلا در آن زمان پوشيدن لباس آستين كوتاه در خانه براي دختر يك روحاني پسنديده نبود. اما امام مي گفتند: «در خانه اشكال ندارد چون خلاف شرع نيست. اما در بيرون از خانه بايد كاملا پوشيده باشد.» يا پوشيدن لباس زرد، سرخ و آبي و ... را براي زنان و دختران در خانه مسئله اي نمي دانستند و مي فرمودند در رنگ قيدي ندارم. در خانه هر طور مي خواهيد لباس بپوشيد به شرط اينكه خلاف شرعي در آن نباشد. (9)

بايد جدي صحبت كرد

آقا در ارتباط با نامحرم خيلي سخت گيرند. الآن پسرهاي من و احمد آقا

ص: 6567

15 16 ساله اند . ما يك روز اگر منزل آقا براي ناهار دعوت شويم، پسرها حق آمدن ندارند. يا اگر هم بيايند مثلا ما خانه خانم مي نشينيم و سفره مي اندازيم و آنها منزل احمد آقا. آنهم براي اينكه پسرها و دخترهاي اهل فاميل و خانه با هم غذا نخورند، نه فقط سر سفره، بلكه حتي سلام هم با هم نكنند چون واجب نيست. من خودم پانزده ساله بودم كه آقاي اشراقي با خواهرم ازدواج كرده و داماد ما شده بودند. يك روز ما دعوت داشتيم منزل ايشان، همين جور كه من و آقا با هم وارد شديم، ديدم آقاي اشراقي دارند مي آيند استقبال در يك باغچه اي بود كه ما داشتيم جلو مي رفتيم من به امام گفتم: «سلام بكنم؟»

امام گفتند: «واجب نيست!»

من هم رويم نشد كه سلام نكنم. زدم و از باغچه رد شدم كه با آقاي اشراقي روبرو نشوم و يا حتي مادر من، وقتي آقا را گرفتند و بردند تركيه، يعني چهل سال بعد از زندگيشان، اولين سلام را به برادر شوهرشان كردند! ماجرا هم اين بود كه وقتي عمويم مي خواستند بروند تركيه خدمت آقا، آمدند از پشت در گفتند: من مي خواهم با خود خانم صحبت كنم اگر بخواهند پيغامي بدون واسطه براي آقا داشته باشند، كه مادرم ناچار

ص: 6568

شدند سلام كنند! و بعد يادم است آمدند و گفتند ناراحتند، چون كه اولين سلام را در نبودن آقا كرده اند آن هم با اين لفظ كه «اگر آقا راضي نباشند چه؟» من گفتم «نه ديگه حالا ديگر شما سني ازتان گذشته و مجبور بوديد.» البته امام در مورد كار واجب و ضروري حرفي ندارند، الان مثلا نمي گويند چون استاد مرد است دانشگاه نرويد و يا براي خريد بيرون نرويد و تاكسي يا اتوبوس سوار نشويد. اينها را نه خير، اما جدي ! با نامحرم بايد جدي صحبت كرد نه اينكه دور هم بي خود بنشينند و سلام عليك كنيد. اگر كار داريد، بفرماييد با هزار مرد هم حرف بزنيد اشكال ندارد. به هر حال در مورد اين مهماني رفتن خانمها و آقايان و با هم و دور هم نشستن در مهمانيها ايشان همه را حرام مي دانند كه زنها با مردها و دخترها با پسرها صحبت كنند فقط در مورد كار ايرادي نمي گيرند . البته ايشان آدم خشكي نيستند و مطابق روز زندگي مي كنند و متعادل. و اصلا همه كارشان و برخوردشان و حتي لباس پوشيدنشان متعادل است. (10)

تربيت فرزند از مرد برنمي آيد

امام نقش مادر را در خانه خيلي تعيين كننده مي دانستند و به تربيت بچه ها خيلي اهميت مي دادند. گاهي كه ما

ص: 6569

شوخي مي كرديم و مي گفتيم پس زن بايد هميشه در خانه بماند، مي گفتند شما خانه را كم نگيريد تربيت بچه ها كم نيست. اگر كسي بتواند يك نفر را تربيت كند خدمت بزرگي به جامعه كرده است. ايشان معتقد بودند كه تربيت فرزند از مرد برنمي آيد و اين كار دقيقا به زن بستگي دارد چون عاطفه زن بيشتر است و قوام خانواده هم بايد بر اساس محبت و عاطفه باشد. (11)

احترام به مادر

امام بارها به من گفتند: اينكه مي گويند بهشت زير پاي مادران است يعني بايد اينقدر جلوي پاي مادر پوزه بمالي تا خدا تو را به بهشت ببرد. (12)

همه مسائل را بگوئيد

بعد از شهادت آيت الله سعيدي و دستگيري خودم و بعد هم فرار از زندان، از سوريه به عراق رفتم بعد از فرارم مدتي در كشورهاي غربي از جمله انگلستان و فرانسه بودم. وقتي به عراق رفتم و به حضور امام رسيدم، برادرها كمك كردند و يك برنامه ملاقات حضوري براي من ترتيب دادند كه حدود 2 ساعت و بيست دقيقه طول كشيد. آنچه كه براي من مهم بود، توجه خاص امام در شنيدن مطالب بود. در طول آن مدتي كه من حرف مي زدم، ايشان كوچكترين رفتار و گفتاري كه به معناي قطع كردن يا تمام كردن حرفم باشد، نكردند.

ص: 6570

به حرفهايم دقيقا گوش مي دادند . من نمي خواستم از جرياناتي كه در داخل زندان براي من پيش آمده بود به ايشان چيزي بگويم . چون در زندان وقتي نتوانسته بودند از من حرف بيرون بكشند، دختر 12 ساله ام را آوردند و او را شكنجه كردند تا من ضعفي نشان بدهم و مطالبي را كه آنها مي خواستند بگويم يا امضا كنم. ولي ديدم خودشان اشاره كردند و گفتند: «شنيده ام كه دختر شما هم همراهتان بوده» . و بعد وقتي خدمتشان عرض كردم بالاخره زندان مسأله دارد، فرمودند: «همه مسايل را بگوييد از نوع برخورد و شكنجه اي كه در رابطه با زنها اعمال مي كنند.» (13)

جوانها بيشتر خود را بپوشانند

امام هميشه مي گفتند: درست است كه مي گويند وجه و كفين زن مي تواند پيدا باشد، اما جوانها بهتر است كه كمي بيشتر خود را بپوشانند و خيلي تأكيد مي كردند كه در خارج از منزل هيچگونه عطري مصرف نشود. يادم است در يكي از عيدها، امام به نواده دختري ديگرشان عطر هديه دادند و به من يك چيز ديگر و فرمودند: «چون تو ازدواج نكرده اي بنابراين احتياجي به عطر نداري .» (14)

پى نوشت ها

: 1 فاطمه طباطبايي روزنامه جمهوري اسلامي 69 13/3/ 2 مرضيه حديدچي زن روز 69 12/3/ 3 حبيب الله عسكراولادي ويژه نامه روزنامه رسالت

ص: 6571

بهمن 72 4 حرف و سخني 5 حجت الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر محتشمي 6 مرضيه حديدچي زن روز 69 12/3/ 7 و 8 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 9 فاطمه طباطبايي 10 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 11 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 69 14/3/ 12 زهرا مصطفوي سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز 13 مرضيه حديدچي زن روز 69 12/3/ 14 عاطفه اشراقي زن روز ش 7621

ص: 6572

مشروطه از ديدگاه امام (ره)

انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه محمدي، منوچهر حكومت اسلامي هيچ يك از انواع طرز حكومتهاي موجود نيست.مثلا استبدادي نيست كه رئيس دولت مستبد و خودراي باشد. مال و جان مردم را به بازي بگيرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف كند. هر كس را اراده اش تعلق گرفت بكشد و هر كس را خواست انعام كند و به هر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد.رسول اكرم (ص) و حضرت اميرالمؤمنين (ع) و ساير خلفا همچنين اختياراتي نداشتند.حكومت اسلامي نه استبدادي است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است و البته نه مشروطه به معناي متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراي اشخاص و اكثريت باشد.مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه مشرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است. مجموعه مشروط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود، از اين جهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است... در اين طرز حكومت حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست» . (1) پي نوشت: 1. امام خميني، ولايت فقيه، صص 47 -45.

ص: 6573

مشروعيت و مقبوليت ولايت فقيه از ديدگاه امام خمينى(ره)

اشاره

مجله علوم سياسى، شماره 25 اكبري، علي تاريخ دريافت: 83 2/ 2/ تاريخ تأييد: 83 2/ 9/ كيفيت نصب و انتخاب ولى فقيه و فعليت يافتن مقام ولايت و به طور كلى مشروعيت و مقبوليت ولى فقيه از مباحث اصلى و مهم بين گروه هاى اسلامى پس از پيروزى انقلاب اسلامى بوده است. براى تبيين مسأله مشروعيت و مقبوليت ولى فقيه از ديدگاه امام خمينى(ره)، پس از طرح مبانى و نظريات موجود در باب مشروعيت و مقبوليت ولايت فقيه و بحثِ ابتنا يا عدم ابتناى مشروعيت بر مقبوليت، ديدگاه دو گروه سياسى موجود در نظام جمهورى اسلامى مورد ارزيابى و بررسى قرار گرفت. به نظر مى رسد نظريه نصب الهى (مشروعيت الهى) با آثار و سيره عملى امام خمينى(ره) مطابقت دارد؛ اگر چه تأكيد و اهتمام امام به مقبوليت و رأى مردم، آن را در حد ابتناى مشروعيت بر مقبوليت ارتقا داده است. واژه هاى كليدى: مشروعيت، مقبوليت، ولايت، ولايت فقيه، امام خمينى، مشروعيت الهى، مشروعيت الهى مردمى.

مشروعيت(2)

مشروعيت به معناى فرمانبرى داوطلبانه و پذيرش آگاهانه مردم از تصميمات قدرتِ سياسى حاكم و بر حق بودن يا حقانيت است.1 اما واژه مشروعيت در فقه به فعلى اطلاق مى شود كه انجام دادن آن، مجاز باشد. اين واژه در حوزه هاى سياسى و

ص: 6574

فقهى داراى وجوه متمايزى است. اين وجوه متمايز عبارتند از: 1. مشروعيت سياسى داراى مراتب عديده و تشكيك پذير است، يعنى هر چه رضايت شهروندان به حكومت زيادتر باشد، نظام مشروعيت بيشترى خواهد داشت، ولى در مشروعيت فقهى، نظام يا مشروع است و يا نامشروع، يعنى تشكيك بردار نيست؛ 2. مشروعيت سياسى دو بُعدى است كه به رفتار مردم در قبال اوامر حكومت برمى گردد، ولى مشروعيت فقهى امرى هنجارى و ارزشى است؛ 3. مشروعيت سياسى داراى منابع مختلف (سنتى، قانونى و كاريزماتيك) مى باشد، ولى مشروعيت فقهى تنها يك منبع (نص) دارد كه به دست فقها و كارشناسان دين كشف مى شود؛ 4. در مشروعيت سياسى كسب رضايت مردم يك اصل اساسى است، چه در مرحله تأسيس و چه در مراحل بعدى، اما مشروعيت فقهى مقدم بر تأسيس حكومت است.2 منظور از مشروعيت در اين مقاله، حقانيت و قانونى بودن دستگاه حاكم است، به طورى كه اعمال قدرتِ حاكم توجيه عقلى بيابد. در واقع، همان مشروعيت سياسى يا نزديك به آن است.

مقبوليت

مقبوليت به معناى پذيرش، قبول و انتخاب حاكمان از طرف مردم براى اعمال حاكميت و اجراى دستورهاى يك نظام سياسى است.3 در فرهنگ سياسى غرب بين مشروعيت و مقبوليت يك نظام سياسى تفاوتى وجود ندارد، چون بر آن اساس، مشروعيت هر

ص: 6575

حكومتى از مقبوليت آن سرچشمه مى گيرد. اما در ادبيات انقلاب اسلامى اين واژه ها تفاوت دارند. مقبوليت امرى كمّى است، ولى مشروعيت بيشتر امرى كيفى است، به عبارتى، مقبوليت حكومت به آن است كه بتواند مسائل و مشكلات روزمره مردم را حل و فصل كرده و خواسته ها و نيازهاى آنان را بر آورده سازد، اما مشروعيت حكومت با پذيرش ساختار پيشنهادى به دست مى آيد. رابطه مقبوليت با مشروعيت را در فرهنگ سياسى اسلام مى توان در عبارات زير بيان كرد: 1. مشروعيت به مثابه مقبوليت: اين نوع از مشروعيت در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله محقق شد، چون او برگزيده خدا و مشروع بود و مقبوليت نيز يافت. 2. مقبوليت بخشى از مشروعيت: مكتب خلافت معتقد است بُعد قانونيت (مرتبه جعل و اعتبار) پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به امت واگذار شده است؛ بنابراين مقبوليت حكومت در بين مردم مسلمان، بخشى از مشروعيت آن است؛ يعنى شارع به مردم مسلمان اجازه داده است تا براساس ضوابط شرعى، حاكم اسلامى را انتخاب و قبول نمايند. 3. مقبوليت شرط تحقق مشروعيت: در اين ديدگاه، حاكم اسلامى منصوب الهى است و منشأ مشروعيتِ حكومت، شارع است، ولى مردم در عينيت بخشيدن حكومت نقش اصلى را دارند، يعنى مقبوليت عمومى، در اصلِ مشروعيت امام معصوم عليه السلام بى تأثير

ص: 6576

است، اما شرط تحقق خارجى آن مى باشد. در نظر قائلان به ولايت مطلقه فقيه، نقش مردم و مقبوليت عمومى در عصر غيبت همان نقشى است كه در دوران حضور ايفا مى كردند، چون از اين ديدگاه، مشروعيت حكومت تنها از طريق نصب الهى تأمين مى شود و مردم وظيفه و تكليف پذيرش ولايت و حكومت فقيه واجد شرايط را بر عهده دارند.4 اما از نظر قائلان به مشروعيت مردمى ولايت فقيه، اعمال حاكميت فقيه واجد شرايط، از نصب الهى برخوردار نيست بلكه مقبوليت ولايت فقيه، حق مردم است. از نظر قائلان به ولايت الهى مردمى، مقبوليت عمومى هم حق مردم است و هم تكليف آنان: حق مردم است، چون مادامى كه مردم از اعمال حكومت فقيه واجد شرايط، رضايت نداشته باشند، فقيه به دليل عدم برخوردارى از مشروعيت مردمى نمى تواند در اين منصب قرار گيرد؛ اما تكليف مردم است، به دليل اين كه اگر مردم از فقيه جامع شرايط، رضايت داشته باشند، او مى تواند در اين منصب قرار گيرد. بنابراين، او هم مقبوليت دارد (مشروعيت مردمى) و هم مشروعيت الهى. در نتيجه اطاعت از او نوعى تكليف است.5

ولايت

ولايت به تكوينى و تشريعى تقسيم مى شود. مراد از ولايت تكوينى، قدرت تصرف در عالم هستى و نظام طبيعت است و ولايت تشريعى به معناى

ص: 6577

قدرت قانون گذارى، صدور فرمان و تشريع احكام است.6 بى ترديد هر دو قسم ولايت در عالى ترين و كامل ترين مراتب خود براى خداوند ثابت است؛ اما براى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و تمام يا اكثر پيامبران و نيز ائمه معصومين عليهم السلام و براى برخى از اولياء الله مرتبه اى از ولايت تكوينى وجود دارد كه متناسب با ارتقاى مراتب وجودى و تكاملى آنان در علم و قدرت نفسانى و اراده و خواست ها و ارتباط با خداوند و عنايت او به آنان است.7 در اين پژوهش، ولايت تشريعى مراد است. ولايت تشريعى به معناى حاكميت و حق تصرف و به مفهوم امامت و حكومت مى باشد و از صاحب ولايت تشريعى، به امام، والى، امير و سلطان تعبير مى شود. پس حقيقت معناى ولايت به سرپرستى و تصرف و تدبير امور (حكومت) باز مى گردد؛ به عبارت ديگر، ولايت يعنى «حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس».8

ولايت فقيه

به نظر امام خمينى(ره)، ولايت فقيه از امور اعتبارى9 عقلايى است؛ در امور اعتبارى اگر جاعل آن شارع باشد، اعتبار شرعى و اگر مردم باشند، اعتبار عقلايى مى گويند.10 ولايت فقيه به معناى اداره كشور و اجراى قوانين اسلامى و تحقق بخشيدن به قانون حاكميت الهى در زمان غيبت امام زمان(عج) به دست فقيه جامع شرايط از طريق تشكيل

ص: 6578

حكومت است.11

مراتب ولايت فقيه

با توجه به آموزه هاى اسلامى و شيعى به نظر مى رسد مى توانيم بگوييم براى ولايت حاكم اسلامى سه مرتبه «استعداد و صلاحيت»، «جعل و اعتبار» و «سلطه و فعليت» وجود دارد.12 1. ولايت در مرتبه استعداد و صلاحيت: يعنى حاكم اسلامى از ويژگى ها، صفات ذاتى و اكتسابى، شأنيت و لياقت لازم براى ولايت برخوردار باشد. اين مرتبه از ولايت كه كمال ذاتى و حقيقى خارجى است، از مقدمات و شرايط ولايت و امامت اصطلاحى به حساب مى آيد. پس مرتبه اول براى حاكم اسلامى، كمال ذاتى است، چه قدرت بالفعل در اختيار او گذارده شود يا نشود. 2. ولايت در مرتبه جعل و اعتبار: در اين مرتبه، منصب ولايت به دست كسى كه ولايت براى او مسلم است براى كسى كه شأنيت، صلاحيت و شرايط امامت و رهبرى دارد، اعتبار و جعل مى شود، اگر چه آثار مورد انتظار ولايت بر آن مترتب نشود؛ مثل اعتبار و جعل ولايت براى على عليه السلام در غدير خم به دست پيامبر صلى الله عليه وآله . 3. ولايت در مرتبه تسلط و فعليت: مرتبه خارجى و عينى ولايت و واگذارى قدرت و امكانات به صورت بالفعل از سوى مردم (از طريق بيعت و شركت در انتخابات) به شخص صاحب صلاحيت. در اين مرتبه، والى به قواى

ص: 6579

حكومتى خويش مسلط است و امت از وى اطاعت مى كنند.

رابطه مشروعيت سياسى با مراتب ولايت فقيه

رابطه بين مشروعيت سياسى و مراتب سه گانه مذكور اين است كه حقانيت در مرتبه اول، قانونيت در مرتبه دوم و مقبوليت در مرتبه سوم قرار مى گيرد، يعنى مراتب ولايت در حكومت اسلامى به حسب تحقق خارجى، شامل مشروعيت و مقبوليت است كه مفهوم مشروعيت خود مشتمل بر حقانيت و قانونيت است. بنابراين مشروعيت حكومت به معناى توجيه عقلانى حقانيت و قانونيت زمامداران براى اعمال حاكميت بر مردم و نيز اطاعت شهروندان از آنان است؛ يعنى مشروعيت حكومت در اسلام اعم از مشروعيت فقهى (حقانيت) و مشروعيت سياسى (قانونيت و اعتبار در ميان مردم) مى باشد.13

مبانى مشروعيت و مقبوليت ولايت فقيه و نظريات مختلف درباره آنها

بحث مبانى مشروعيت دامنه گسترده اى دارد و نظريات گوناگون در اين زمينه ارائه شده است. در تحقيق حاضر اين سؤالات مطرح است كه آيا بيعت و آراى مردم تأمين كننده مشروعيت است يا نص و نظر شارع؟ اگر خواست مردم ملاك مشروعيت باشد، آيا چنين خواستى تأمين كننده هر دو بخش حقانيت و قانونيت مشروعيت مى باشد يا يكى از آن دو بخش را شامل مى شود و اگر نظر شارع ملاك مشروعيت باشد، آيا تأمين كننده هر دو بخش مذكور است يا يكى

ص: 6580

از آن دو؟ فقهاى قائل به تشكيل حكومت در عصر غيبت در خصوص منشأ و گستره مشروعيت حكومت در عصر غيبت اختلاف نظر دارند اگر چه آنها در مشروعيت ولايت فقيه از جنبه حقانيت مشروعيت ولايت فقيه (شارع مقدس، حكومت و سرپرستى جامعه اسلامى را در عصر غيبت، حق مسلم فقهاى عادل واجد شرايط مى داند) اختلافى ندارند. اختلاف در اين است كه آيا شارع در عصر غيبت فقط صفات حاكم اسلامى را تبيين كرده، ولى رسميت و اعتبار قانونى وى را به مردم واگذار نموده است يا اين كه علاوه بر تنصيص صفات، در مرحله جعل و اعتبار نيز وارد شده و حاكم واجد شرايط را براى مقام ولايت نصب كرده است. ديدگاه الهى مردمى (قائلان به مشروعيت دوگانه) معتقد است در مرتبه حقانيت ولايت حاكم فقط نظر شارع شرط است و در مرتبه سوم (مرتبه فعليت و تسلط) رأى و نظر مردم شرط مى باشد، اما در مرتبه دوم (مرحله جعل و اعتبار يا جنبه قانونيت مشروعيت فقيه) علاوه بر نصب شارع، رأى و نظر و رضايت مردم نيز نافذ است. به اعتقاد برخى، اين نظريه با ديدگاه امام خمينى(ره) و اصول قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران سازگارى دارد.14 شايد بتوان پاسخ به پرسش «آيا خداوند حق حاكميت بر مردم»

ص: 6581

و «حق تعيين سرنوشت» را به فرد يا به همه امت اسلامى تفويض كرده است، راحت تر در تقسيم بندى مبانى و نظريه هاى مطرح در باب مشروعيت و مقبوليت ولايت فقيه پيدا كرد. دو مبناى كلى در اين زمينه وجود دارد: يكى مبناى مشروعيت الهى بلاواسطه يعنى مردم در ثبوت و مشروعيت حكومت نقشى ندارند و دوم، مبناى مشروعيت الهى مردمى يعنى ولايت فقها از جهتى مستند به مشروعيت خداست و از جهتى ديگر، مردم واسطه بين خدا و دولت هستند.

مبناى مشروعيت الهى بلاواسطه

طرفداران اين ديدگاه معتقدند ولايت الهى در تدبير امور جامعه به طور مستقيم به پيامبراكرم صلى الله عليه وآله ، سپس به امام معصوم عليه السلام و بعد به فقهاى عادل منصوب از طرف امام معصوم عليه السلام تفويض شده است. بر اساس اين نظريه، رأى، خواست و رضايت مردم نه تنها در مشروعيت حكومت دخالتى ندارد، بلكه مردم موظف به اطاعت از حاكم اسلامى هستند؛ البته بديهى است مردم در تحقق خارجى حكومت و به فعليت رساندن ولايت فقها نقش تعيين كننده اى دارند. مبناى اول خود به چند نظريه تقسيم مى شود: 1. نظريه ولايت انتصابى عامّه فقها: در اين نظريه، جامعه بشرى بدون ولايت الهى به رستگارى نمى رسد و تنها شكلِ حكومت مشروع، ولايت الهى بر جامعه انسانى است. بر اين اساس،

ص: 6582

هر جامعه اى كه تحت ولايت فقهاى عادل نباشد، تحت ولايت طاغوت است. امور جامعه بدون اشراف ولى فقيه منحرف مى شود؛ البته در مواردى كه ولى فقيه صلاح بداند، بعضى از امور غيركلان سياسى و اجتماعى تحت نظارت ايشان، به عهده مردم نهاده مى شود. در اين ديدگاه، مردم و رأى آنان هرگز در نصب و عزل و تشخيص ولى فقيه دخالتى ندارد و ولايت فقها مادامى كه شرط عدالت و فقاهت باقى است استمرار دارد. البته نويسنده كتاب انوار الفقاهة معتقد است اگر عدم رجوع به آراى عمومى دستاويزى براى دشمنان اسلام و موجب وهن نظام اسلامى شود، بنابه عنوان ثانوى و از باب اضطرار مى توان به نحوى به رأى مردم رجوع كرد.15 در اين نظريه، ولايت فقها عقد نيست تا شرط ضمن عقد (تقيد به قانون اساسى و...) داشته باشد. از اين منظر، فقيه فقط در برابر خدا مسؤول است و مرجع تشخيص مصلحت، ولى فقيه مى باشد. ملااحمد نراقى، شيخ محمد حسن نجفى، آية الله بروجردى و آية الله گلپايگانى از قائلان به اين نظريه هستند. اين نظريه تا حال امكان پياده شدن پيدا نكرده است.16 2. ولايت انتصابى عامه شوراى مراجع تقليد: در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مصوب 1358 در اصول پنجم و يكصد و هفتم، ولايت شورايى

ص: 6583

(متشكل از سه يا پنج مرجع واجد شرايط رهبرى در صورت عدم توافق مردم و خبرگان در مورد يك فرد) به رسميت شناخته شده بود. براساس اين نظريه، ولايت به شورايى از مراجع تقليد در عصر غيبت از سوى شارع تفويض شده است. در اين نظريه محدوده ولايت فراتر از امور حسبيه و فروتر از اختيارات مطلقه است. شوراى رهبرى در چارچوب احكام شرعى اختيار دارد. علت ترجيح ولايت شورايى از ولايت فردى، صايب تر بودن عقل جمعى نسبت به عقل فردى، امر خدا به شور و مشورت و ابتناى سيره نبوى به شورا مى باشد.17 3. ولايت انتصابى مطلقه فقها: امام خمينى(ره) مبتكر اين نظريه است. مطلقه بودن فقيه در اين جا به اين معانى است: تقيّد به امور عمومى و حكومت و سياست، تقيّد به مصلحت مجتمع اسلامى، عدم تقيّد به امور حسبيه، عدم تقيّد به چارچوب احكام فرعيه الهيه اوليه و ثانويه، يعنى اختيارات حكومت محصور در چارچوب احكام الهى نيست. بر اساس نظر امام خمينى(ره)، حكومت يكى از احكام اوليه است و بر تمامى احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج مقدم است و حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است در موقعى كه آن قراردادها مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه

ص: 6584

لغو كند. همچنين حكومت مى تواند از هر امرى چه عبادى و غير عبادى كه جريان آن مخالف مصالح عمومى جامعه است، مادامى كه چنين است، جلوگيرى كند.18 بنابراين فقيه مى تواند براساس مصلحت نظام، حكم وضع نمايد. همچنين مطلقه بودن به معناى عدم تقيّد به قوانين بشرى از جمله قانون اساسى نيز است، چون بر مبناى مشروعيت الهى بلاواسطه، محدوده ولايت را شارع تعيين مى كند نه مردم. مشروعيت قانون اساسى از ولى فقيه است، بنابراين ولى فقيه حق دارد در صورت صلاح ديد و بنابر مصالح اسلام و مسلمانان در مواقع ضرورى، قانون اساسى را نقض كند؛ اما اين يك نقض ظاهرى است، زيرا قانون اساسى واقعى همان قانون اسلام است كه ولى فقيه آن را نقض نكرده است.19 اوامر ولى فقيه در حكم قانون است و در صورت تعارض ظاهرى با قانون، مقدم بر قانون است.20 با توجه به نوع نگرش امام خمينى(ره) به فقه و مصالح جامعه اسلامى، نظريه ولايت مطلقه فقيه داراى ويژگى هايى است، از قبيل: توجه كافى به مصلحت هاى حكومت و جامعه،21 عنايت ويژه به نقش زمان و مكان در اجتهاد،22 توان حل همه مشكلات و هدايت جامعه بزرگ اسلامى و حتى غيراسلامى،23 فقه به عنوان نظريه اداره انسان و اجتماع24 و سياست جزئى از ديانت و

ص: 6585

شعبه اى از فقه است. اين نظريه با نظريه ولايت انتصابى عامه فقها تنها در خصوص محدوده اختيارات دولت اختلاف دارد.

مبناى مشروعيت الهى مردمى

بر مبناى مشروعيت الهى مردمى، خداوند حق تعيين سرنوشت اجتماعى و حاكميت را به مردم تفويض كرده است. قانون اساسى جمهورى اسلامى در اصل 25 56 بر همين نظر تأكيد كرده است. براساس اين ديدگاه، مردم، رهبر و مديران جامعه را انتخاب مى كنند؛ البته تا زمانى رأى مردم مبناى مشروعيت تلقى مى شود كه در راستاى اهداف اسلام باشند. نظارت فقها مى تواند اطمينانى براى سازگارى قوانين مصوب مردم با احكام اسلام باشد. از قائلان اين نظريه، محقق نائينى در تنبيه الامه و تنزيه الملّه و برخى ديگر از فقها هستند. مبناى دوم به چند ديدگاه تقسيم مى شود: 1. نظريه دولت مشروطه (با اذن و نظارت فقها): علامه نائينى )1277 1355 ق) از نظريه پردازان اين ديدگاه است. حفظ ارزش و حيثيت فردى، بنياد نظريه فوق را تشكيل مى دهد. محدوديت دولت (قدرت سياسى) (به وسيله قانون اساسى، تفكيك قوا و نظارت قوا بر يكديگر) و تفرق قدرت و اقتدار سياسى ويژگى اصلى دولت مشروطه است. تمامى اصول و مبانى دولت مشروطه از كتاب و سنت به ويژه از توصيه ها و دستورهاى امام على عليه السلام اخذ شده است. بر اساس اين نظر،

ص: 6586

شورا از مسلمات اسلام است. اصل سلطنت اسلامى، شورايى است و رجوع به اكثريت نه تنها بدعت نيست، بلكه مورد تأييد شرع، عقلا و از باب مقدمه حفظ نظام، واجب است. در اين نظريه، حقوق مردم در كنار ولايت فقها به رسميت شناخته مى شود.26 2. نظريه خلافت مردم با نظارت مرجعيت: آية الله سيدمحمد باقر صدر )1353 1400 ق) يك سال قبل از شهادتش در پاسخ به شش نفر از علماى لبنان اين نظريه را ارائه كرد. گر چه قبلاً دو نظريه «حكومت انتخابى بر اساس شورا» و «ولايت انتصابى عامه فقها» را نيز مطرح ساخته بود. طبق اين نظر، ولايت اصيل از آن خداست و خدا انسان را خليفه خود بر روى زمين قرارداده و او را بر سرنوشت خود حاكم گردانده است. انسان در برابر خدا مسؤول است و براى اداى اين مسؤوليت، آزاد آفريده شده است. امت، حاكميت خود را بر اساس مشورت همگانى و رأى اكثريت متبلور مى سازد و با انتخاب رئيس قوه مجريه و اعضاى مجلس مقننه اعمال حاكميت مى كنند. قوانين جامعه بايستى مطابق اصول اسلام باشد يا تعارضى با اهداف اسلام نداشته باشد. در عصر غيبت، خلافت به امت، و نظارت و اشراف به مراجع تقليد واجد شرايط واگذار شده است. آية الله صدر

ص: 6587

چنين نظامى را (خلافت مردم با نظارت مرجعيت) جمهورى اسلامى مى نامد. فرق اين نظريه با نظريه مشروطه در اين است كه در نظريه مشروطه نقش مردم با اذن فقهاى صاحب ولايت در امور حسبيه آغاز مى شود، اما در اين نظريه، حقوق سياسى مردم، مستقل از ولايت فقها به رسميت شناخته شده است.27 3. ولايت انتخابى مقيّده فقيه: آية الله مطهرى28 نخستين گام را در ارائه اين نظريه برداشت، ولى مبانى اين نظريه را آيةالله منتظرى بيان كرد. طبق اين نظر، اگر چه برابر اصل اوّلى هيچ انسانى بر انسان ديگر حاكميت و ولايت ندارد، ولى به حكم عقل و فطرت، انسان همواره ناچار به پذيرش برخى حاكميت ها مى شود؛ مثل حاكميت خداوند و حاكميت كسانى كه از جانب خدا به ولايت بر انسان ها و به حكومت منصوب شده اند. اين اصل بر اصل اوّلى مقدم بوده و بر آن حكومت دارد.29 به عبارت ديگر، فقها در عصر غيبت داراى صلاحيت جانشينى و عهده دارى مسؤوليت از جانب امام زمان(عج) هستند، ولى به دليل عدم امكان تعيين و معرفى فقها در عصر غيبت با اسم و مشخصات از جانب شارع، و از طرف ديگر، به دليل عدم جواز تعطيلى اجراى احكام اسلام، خداوند صفات و شرايطى را براى رهبرى مشخص كرده كه انتخاب و

ص: 6588

تعيين رهبرى درهر زمان و مكان بر اساس آن صورت گيرد و تطبيق اين شرايط و اصول بر افراد و تعيين و تشخيص رهبر از ميان افراد متعدد به طور مستقيم به مردم يا خبرگان آنان و اگذار شده است و در صورت انتخاب رهبر طبق ضوابط مقرر شرعى، وى بالفعل امام و رهبر واجب الاطاعه خواهد شد.30 البته نه در تمام تصميم گيرى ها حتى در تعيين رهبر پس از خود، بدون تحصيل رضاى امت.31 بنابراين ديدگاه، فقهاى عادل در زمان غيبت بر فرض نصب عام از جانب ائمه معصومين عليهم السلام ، باز هنگامى كه در زمان واحدى، تعداد فقها با شرايط مساوى متعدد باشد، مردم موظفند از ميان آنان يك نفر را به رهبرى و امامت انتخاب كنند، چرا كه نصب و نصّى در اين مورد وجود ندارد.32 پس حكومت و امامت (وظايف سه گانه امامت يعنى افتا، ولايت و قضاوت) در هيچ زمانى تعطيل بردار نيست و منصوص بودن در آن شرط نمى باشد. بر اساس اين ديدگاه، حاكم اسلامى اجراى احكام اجتماعى اسلام را بر عهده دارد و حكومت اسلامى مقيد و مشروط به قوانين متخذ از كتاب و سنت است. رئيس حكومت اسلامى، فقيه واجد شرايط است نه شوراى رهبرى. در زمان غيبت كه نصب خاصى وجود ندارد،

ص: 6589

حق تعيين سرنوشت سياسى و انتخاب حاكم از بين واجدان شرايط به امت واگذار شده است، پس حكومت در عصر غيبت انتخابى است. بنابراين مشروعيت حكومت در عصر غيبت مستند به رأى مردم است، البته در چارچوب قوانين شرع. حاكم اسلامى به جهت انتخابى بودن، در برابر مردم يا خبرگان مردم مسؤول است. اين نظر، تفاوت هايى با نظريات ديگر دارد: اول اين كه ولايت فقيه (فرد) به جاى ولايت فقها (جمع) است؛ دوم، انتخاب به جاى تعيين و تشخيص است. (انتخاب به رسميت شناختن حقوق مردم و لوازم آن است ولى تعيين ممكن است از راه قرعه نيز تحقق يابد؛ سوم، مشاركت مردم در تعيين رأس هرم قدرت سياسى است؛ چهارم، با رعايت شرايط معتبر در حاكم اسلامى، اسلامى بودن نظام و با پذيرش حق تعيين سرنوشت توسط مردم، جمهورى بودن نظام تضمين مى گردد.33

ابتنا يا عدم ابتناى مشروعيت بر مقبوليت

اشاره

در خصوص رابطه مشروعيت و مقبوليت، دو نظر عمده وجود دارد: عده اى قائل به ابتناى مشروعيت بر مقبوليت و تعدادى ديگر قائل به عدم ابتناى مشروعيت بر مقبوليت از ديدگاه امام خمينى هستند:

1. عدم پذيرش مقبوليت به عنوان مبناى مشروعيت در انديشه امام خمينى(ره)

اين دسته از محققان به نظريه نصب و ولايت انتصابى مطلقه فقها از ديدگاه امام خمينى معتقدند و

ص: 6590

رأى مردم (مقبوليت) را در مشروعيت ولى فقيه دخيل نمى دانند، بلكه مردم را موظف به اطاعت از حاكم اسلامى داراى صلاحيت رهبرى مى دانند. اگر چه مردم در تحقق خارجى حكومت نقش اساسى دارند؛ ولى بحث ما در مشروعيت سياسى فقيه است، نه در كارآمدى و تحقق خارجى آن. در اين ديدگاه، حكومت از احكام اوليه است و بر تمامى احكام الهى مقدم است. فقيه حاكم فراتر از حيطه شرع و چارچوب قانون است و در راستاى احكام اسلام مى تواند حكمى را بر اساس مصالح نظام وضع كند. هدف، اصالت دادن به مذهب واجراى احكام اسلام است و مردم محوريت ندارند و وسيله اى براى دست يابى به مقاصد هستند. نويسنده كتاب قدمت و تداوم نظريه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى معتقد است با استفاده از كتاب كشف الاسرار، الرسائل، ولايت فقيه، البيع و بيانات امام خمينى به خصوص پاسخ نامه،34 به دست مى آيد كه ايشان داراى نظريه ولايت مطلقه فقيه بوده است. بى ترديد وى در تحقق ولايت فقيه نقشى براى مردم قائل نبوده، بلكه قائل به نظريه نصب است.53

2. پذيرش مقبوليت به عنوان مبناى مشروعيت از ديدگاه امام خمينى(ره)

طرفداران اين ديدگاه معتقدند خداوند حاكم مطلق بر جهان و انسان است و او حق حاكميت و تعيين سرنوشت را به

ص: 6591

انسان تفويض كرده است؛ در نتيجه مردم نقش اصلى را در اداره امور جامعه و تعيين سرنوشت خود دارند، نه نقش صورى. بر اين اساس هيچ انسانى بر انسان ديگر ولايت ندارد، مگر آن كه از طرف خدا منصوب شده باشد، مثل پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام و يا از طرف مردم انتخاب شده باشد. به نظر اين دسته، مردم در انديشه امام خمينى نقش اول را در حكومت اسلامى دارند و همه چيز به مردم باز مى گردد.36 به اعتقاد اينان، مردم علت تأسيس حكومت و عامل مبقيه و حفظ آن است.37 امام خمينى بيشترين اهميت را در انديشه و عمل به مردم مى دادند.38 اين گروه به جملاتى از امام خمينى، عملكرد او و نيز قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران تمسك مى كنند و معتقدند امام رأى خود را بر دو پايه حق شرعى و مردمى استوار مى ساخت؛ از قبيل: «ميزان رأى ملت است»، «از حقوق اوليه هر ملتى است كه بايد سرنوشت و تعيين شكل و نوع حكومت خود را در دست داشته باشد»،39 «اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را بر عهده بگيرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در

ص: 6592

اين صورت او ولى منتخب مردم مى شود و حكمش نافذ است»40، «به موجب حق شرعى و بر اساس رأى اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران كه نسبت به اين جانب ابراز شده است، شورايى به نام شوراى انقلاب اسلامى ... موقت تعيين شد...»،41 «ما تابع آراى ملت هستيم»42، «انتخاب با ملت است».43 قانون اساسى، كه ملهم از انديشه امام خمينى(ره) و مورد تأييد و تأكيد اوست، در اصل ششم، امور كشور را در جمهورى اسلامى ايران مبتنى بر آراى عمومى كرد كه از طريق انتخابات صورت مى گيرد. امام در عمل به كاربُرد ولايت مطلقه به غير از موارد ضرورى رغبتى نداشتند و حتى در مواقع ضرورى سعى داشتند ملاك عملشان

ص: 6593

قانون اساسى باشد.

ارزيابى و بررسى دو ديدگاه

پس از بيان مبانى مشروعيت و مقبوليت ولى فقيه و تبيين دو ديدگاه ابتنا و عدم ابتناى مشروعيت بر مقبوليت، حال اين پرسش مطرح است كه آيا انديشه امام خمينى(ره) موافق يكى و مبطل ديگرى است يا تركيبى از آن دو است؟ در آثار و كلمات امام خمينى(ره) اشاره به هر دو ديدگاه ديده مى شود. در كتاب البيع مى فرمايد: امام صادق عليه السلام شخص فقيه را هم در امور قضايى و هم در امور مربوط به حكومت و رهبرى جامعه حاكم قرار داده است و تا ظهور حضرت ولى عصر(عج) در مقام خود باقى خواهند بود.44 در صحيفه نور نيز مى فرمايد: همه مردم بايد دولت اسلامى را تقويت كنند تا بتواند اقامه عدل بكند.45 همچنين در كتاب ولايت فقيه مى نويسند: فقها از طرف امام عليه السلام حجت بر مردم هستند. همه امور و تمامى كارهاى مسلمانان به آنان و اگذار شده است.46 چنين عباراتى نشان مى دهد كه او به نصب قائل است و مقبوليت رهبرى سياسى را به عنوان مبناى مشروعيت ولى فقيه نمى پذيرد. در مقابل، ايشان در عباراتى به خواست مردم احترام خاصى قائل شده اند و خود و ديگران را موظف به عمل به آمال ملت مى دانستند، چون به نظر وى، سرنوشت هر ملتى

ص: 6594

به خودشان واگذار شده است. اصولاً انتخاب نام جمهورى اسلامى براى حكومت، به معناى به رسميت شناختن حق مردم است. او مى فرمايد: خلاف خواست يك ملت نمى شود عمل كرد و چيزى كه ملت خواست محقق مى شود.47 به نظر وى، حاكم اسلامى حق ندارد چيزى را بر ملت تحميل نمايد، بلكه رژيم بايد راه و رسمى را انتخاب كند كه مورد موافقت و علاقه مجموعه جامعه باشد.48 ايشان در جايى ديگر مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله به ما حق نداده است كه ما به ملتمان يك چيزى را تحميل كنيم. بله ممكن است گاهى وقت ها ما يك تقاضاهايى از آنها بكنيم، تقاضاهايى متواضعانه، تقاضاهايى كه خادم يك ملت از ملت مى كند... . 49 از اين گونه عبارات استفاده مى كنند كه حضرت امام مقبوليت رهبرى سياسى را به عنوان مبناى مشروعيت حاكم اسلامى مى پذيرند. نظريه احتياطى: عده اى ديگر با بيان نظريه احتياطى معتقدند اگر چه امام قائل به نظريه نصب بود، ولى به دلايلى نظريه احتياطى را در پيش گرفتند تا به هر دو نظريه عمل كنند، چون احترام و علاقه امام به مردم، رعايت مصالح عمومى، توجه به اقتضاى زمان و مكان از جمله دلايلى است كه باعث شد امام از حق شرعى

ص: 6595

خويش چشم پوشى كند.50 آية الله احمد آذرى قمى در پاسخ به پرسش فوق مى گويد: امام خمينى به نظريه نصب معتقد بود، اما در قانون اساسى و در سخنرانى هاى خود، حكومت را مستند به آراى مردم كرده است: جمع بين آن دو اين است كه معظم له، اعتماد به مردم را در تشكيلات حكومتى به استناد اختيارات الهى خود بر مردم هديه كردند.51 حتما امام در سيره عملى خويش جمهورى اسلامى را بر اساس نظريه شيخ انصارى (ولايت فقيه و حكومت اسلامى برخواسته از رأى جمهور مردم است و فقيه از ناحيه مردم انتخاب مى شود) بنا كرده است؛ به طورى كه ملت و فقيه را دو ركن حل و فصل امور مى داند.52 اين همان جمهورى اسلامى است كه تمام امور آن در همه مراحل حتى رهبرى آن بر اساس آراى مردم بنا شده است. اين نقش براى مردم بالاتر از مشاوره است... در اين نظريه مردم در عرض رهبر و شريك او هستند كه طبعا اذن و رضاى هر دو معتبر است. آية الله يوسف صانعى اگر چه نظريه احتياطى را علمى نمى داند؛ ولى معتقد است اين كار موجب عمل به هر دو نظريه مشروعيت الهى و مشروعيت مردمى مى شود. وى مى افزايد: به نظرم قانون اساسى مصوب 1358 در راستاى

ص: 6596

عمل به نظريه احتياطى است. آن جا كه مى گويد: كسى يا شورايى را مردم به رهبرى شناخته اند، داراى مقام رهبرى مى شود. ايشان معتقد است نظريه احتياطى كه جمع بين دو نظريه است، بى اشكال ترين راه از نظر عمل مى باشد كه در قانون اساسى آمده و به جايى هم ضربه و ضررى وارد نمى شود.53 سيره عملى امام به گونه اى بود كه رهبرى خويش را به قبول مردم مستند مى كردند، اگر چه معتقد به نظريه نصب بود. امام در تاريخ 1357 / 11 / 17، پنج روز پيش از پيروزى انقلاب اسلامى بيانى دارند كه قول به نصب و شرط مقبوليت توأمان از آن استفاده مى شود: ما به واسطه اتكاى به اين آراى عمومى... و ما را ... همه قبول دارند، از اين جهت ما يك دولت را معرفى مى كنيم... من يك تنبّه ديگر هم بدهم و آن اين كه من كه ايشان را (مرحوم مهندس بازرگان) حاكم كرده ام يك نفر آدمى هستم كه به واسطه ولايتى كه از طرف شارع مقدس دارم، ايشان را قرار داده ام، ايشان واجب الاتباع است.54 در مجموع با توجه به نظريات گوناگون و مستندات هر يك و با دقت در كلمات امام خمينى و مبانى نظرى وى در كتاب ها، سخنرانى ها و پيام هاى ايشان در پيش و پس

ص: 6597

از پيروزى انقلاب اسلامى به خصوص در وصيت نامه سياسى الهى ، و با عنايت به سيره عملى وى در تعيين نوع حكومت، مراحل تهيه، تدوين و تصويب قانون اساسى و كيفيت نهادينه كردن اركان قدرت (قواى سه گانه) و ارائه راهكار عملى در نوع ارتباط ما بين مسند ولايت فقيه با سائر نهادهاى قانونى و تشويق و ترغيب مردم جهت مشاركت در سرنوشت كشور و تأكيد بر اداره امور جامعه از طريق نظام شورايى با برگزارى منظم و مؤثر انتخابات در كشور و ممارست در حفظ و تأثيرگذارى آراى مردم مى توان نتيجه گرفت كه امام خمينى با توجه به مبانى فقهى و سياسى خود اگر چه به نظريه نصب و مشروعيت الهى معتقد بود و بر آن نظر تا آخر وفادار ماند، اما در عمل از اختيارات و لوازم آن نظر كمتر بهره گرفت و به گونه اى رفتار كرد و به حدّى به نقش اساسى مردم و رأى آنها در واگذارى قدرت به فقيه و اجزاى ناشى از آن و استمرار اين نقش تأكيد و اهتمام وزريد كه مقبوليت و رأى مردم را در حدّ ابتناى مشروعيت فقيه بر مقبوليت عامه ارتقا بخشيد. شايد همين احتياط و تأكيدات وى در عمل و مكتوبات سبب شد تا هر يك از

ص: 6598

دو گروه سياسى قدرتمند كشور، عقيده امام را با نظر خود همراه بدانند.

پى نوشت ها

1. مصطفى كواكبيان، «جمهوريت ، مشروعيت و مقبوليت»، جمهوريت و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات)، (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1377( ص 477؛ على آقا بخشى، فرهنگ علوم سياسى (تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمى ايران، 1374( ص 185. 2. همان. 3. همان، ص 496. 4. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، 1378( ص 40. 5. مصطفى كواكبيان، پيشين، ص 496. 6. حسينعلى منتظرى، مبانى فقهى حكومت اسلامى، ترجمه و تقرير محمود صلواتى، ج1 (تهران: موسسه كيهان، 1367( ص 171. 7. همان. 8. امام خمينى، پيشين. 9. امور اعتبارى در برابر امور تكوينى است كه به فرض و جعل و قرارداد ايجاد مى شود. 10. امام خمينى، پيشين، ص41. 11. على آقا بخشى، پيشين. 12. حسينعلى منتظرى، پيشين، ص 175؛ همان، ج2، ص 328. 13. مصطفى كواكبيان، پيشين، ص 477. 14. همان. 15. ناصر مكارم شيرازى، انوار الفقاهه، ج1، ص 516. 16. محسن كديور، نظريه هاى دولت در فقه شيعه (تهران: نشر نى، 1377( ص 99. 17. همان، ص 107. 18. امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج20، ص 170 و 1366 / 10 / 16( 174(. 19. همان، ج21، ص 1367 / 10 / 8(

ص: 6599

61(. 20. همان، ج1، ص 17؛ همان، ج17، ص 152؛ همان، ج11، ص 133؛ ج21، ص 57، 61، 122 و 123. 21. همان، ج21، ص 1367 / 8 / 10( .46(. 22. همان. 23. همان، ج21، ص 1367 / 12 / 3( 98(. 24. همان. 25. در اصل 56 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران آمده است: حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است. هيچ كس نمى تواند اين حق الهى را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهى خاص قرار دهد و ملت اين حق خدا دادى را از طرقى كه در اصول بعد مى آيد اعمال مى كند. 26. ميزا محمد حسين نائينى، تنبيه الامّة و تنزيه الملّة، (قم: بوستان كتاب، 1382( صص 82 140. 27. محسن كديور، پيشين، ص 127. 28. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (علل گرايش به ماديگرى)، ج1، ص 555 554 (تهران: صدرا، 1368( ج1، ص 554 555(؛ همو، سيرى در نهج البلاغه، ص 124 127. 29. حسينعلى منتظرى، پيشين، ص 111 116. 30. همان، ص 179 و 202. 31. همان، ص 191. 32. همان، ص 178. 33. محسن كديور، پيشين، ص 141. 34. اشاره به پاسخ امام خمينى(ره) در شانزده

ص: 6600

دى ماه 1366 درباره اختيارات گسترده ولى فقيه است. امام در پاسخ نامه مذكور معتقد است حكومت شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله صلى الله عليه وآله و از احكام اوليه اسلام و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است. بنابراين حاكم با اختياراتى كه دارد مى تواند مسجد يا منزلى كه در مسير خيابان است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند. حكومت همچنين مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه لغو كند و مى تواند هر امرى را، چه عبادى و يا غير عبادى، كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى كه چنين است، جلوگيرى كند. حكومت مى تواند حج كه از فرايض مهم الهى است، در مواقعى كه مخالف مصالح كشور اسلامى دانست، به طور موقت جلوگيرى نمايد. (صحيفه نور، ج20، ص 170(. 35. بهرام اخوان كاظمى، قدمت و تداوم نظريه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خمينى(ره) (تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1377( ص 81. 36. روزنامه سلام، «مصاحبه با آية الله موسوى اردبيلى»، ص1370 / 3 / 16( 13(. 37. محمد عبائى خراسانى، پيشين، ص 13؛ اسد

ص: 6601

الله بيات، «نقش مردم در قواى حكومت از ديدگاه امام خمينى(ره)»، پاسدار اسلام، ش 107 (آبان 1369( ص 30. 38. «ويژگى هاى انديشه و عملكرد سياسى امام خمينى(ره) (قسمت هفتم) جايگاه مردم»، روزنامه جمهورى اسلامى، ص 1369 / 3 / 3( 9(. 39. امام خمينى، صحيفه نور، ج3، ص 1357 / 8 / 18( 42(. 40. همان، ج21، ص 1368 / 2 / 9( 129(. 41. همان، ج4، ص 207. 42. همان، ج10، ص 1358 / 8 / 19( 181(. 43. همان، ج3، ص 1357 / 8 / 22( 145(. 44. امام خمينى(ره)، شؤون و اختيارات ولى فقيه (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1365(. 45. امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج18، ص 1369. 46. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه (قم: انتشارات آزادى، بى تا) ص 92. 47. در جستجوى راه از كلام امام (ملت امت) ص 189 و 206. 48. امام خمينى، صحيفه نور، ج4، ص 1357 / 9 / 11( 6(. 49. امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج10، ص 1358 / 8 / 19( 181(. 50. بهرام اخوان كاظمى، پيشين، ص 137. 51. احمد آذرى قمى، ولايت فقيه از ديدگاه فقهاى اسلام (قم: مؤسسه مطبوعاتى دارالعلم، 1371( ص 168 و 169. 52. همان، ص 125. 53. بهرام اخوان كاظمى، پيشين، ص 140. 54.

ص: 6602

در جستجوى راه از كلام امام (دفتر ششم: رهبرى انقلاب اسلامى) ص 136. 1 دانش آموخته حوزه علميه قم و فارغ التحصيل كارشناسى ارشد علوم سياسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم عليه السلام . 2 ycamitigeL.

ص: 6603

مشروعيت نظام اسلامي

اشاره

پيرامون انقلاب اسلامي مطهري، مرتضي مسئله تحولات زمان و ثابت بودن ضوابط و قوانين اسلامي مسئله اي است كه همواره اين شبهه را ايجاد ميكند كه چگونه ميتوان اين ثابت را با آن متغير تلفيق كرد.مسئله زمان و تغيير و تحول مسئله درستي است اما ظرافتي در آنست كه اغلب نسبت به آن بي توجه ميمانند.فرد انسان و همچنين جامعه انساني، حكم قافله اي را دارد كه دائما در حركت و طي منازل است.فرد و جامعه هيچكدام در حال سكون و ثبات و يكنواختي نيستند بنابر- اين اگر بخواهيم انگشت بر روي يكي از منازل بگذاريم و جامعه بشر را در يكي از منازلي كه براي مدت كوتاهي توقف كرده،براي هميشه ثابت نگاهداريم بدون شك بر خلاف ناموس طبيعت عمل كرده ايم. اما بايد توجه داشت كه فرق است ميان منزل و ميان راه، منزل تغيير ميكند اما آيا راه هم لزوما تغيير ميكند؟آيا مسير جامعه انساني كه همه قبول دارند كه يك مسير تكاملي است آيا آنهم تغيير ميكند؟به بيان ديگر آيا راه هم در راه است؟و آيا بشر و جامعه بشري هر روزي در يك جهت و در هر مرحله اي از مراحل در يك مسير جديد و بسوي يك هدف تازه حركت ميكند؟ پاسخ اينست كه نه،خط سير تكاملي بشر خط ثابتي است شبيه مدار ستارگان.ستارگان

ص: 6604

دائما در حال حركتند ولي آيا مدار آنها دائما در حال تغيير است آيا بايد چنين استدلال كرد كه چون ستارگان در يك مدار حركت ميكنند مدار آنها هم ضرورتا بايد تغيير كند و اگر تغير نكند آن ستاره در يك نقطه ميخكوب ميشود؟ واضحست كه جواب منفي است.لازمه حركت داشتن ستاره اين نيست كه مدار ستاره هم قطعا و ضرورتا و لزوما تغيير بكند. نظير همين مسئله براي انسان و براي انسانيت مطرح است. سؤال اساسي اينست:آيا انسانيت انسان،ارزشهاي انساني،كمال انساني،واقعيتهاي متغير و متبدلي هستند؟يعني همانطور كه لوازم زندگي و مظاهر تمدن روز به روز فرق ميكنند آيا معيارهاي انسانيت هم روز به روز فرق ميكنند؟آيا چيزي كه يك روز معيار نسانيت بود و قابل ستايش و تمجيد،روز ديگر از ارزش مي افتد و چيز ديگري كه نقطه مقابل اولي بود،معيار انسانيت ميشود؟ آيا فكر ميكنيد روزي در آينده خواهد آمد كه چومبه بودن و معاويه بودن معيار انسانيت بشود و لومومبا بودن و ابو ذر بودن معيار ضد انسانيت؟يا اينكه نه، معتقديد چنين نيست كه ابو ذر بودن،از خط سير انسانيت براي هميشه خارج بشود،بلكه انسانيت انسان دائما تكامل پيدا ميكند،و معيارهاي كاملتري براي آن پديد مي آيد. انسان بحكم اينكه خط سير تكاملش ثابت است،نه خودش، يك سلسله معيارها دارد كه بمنزله

ص: 6605

نشانه هاي راهند.درست همانگونه كه در يك بيابان بر،كه حتي كوه و درختي ندارد، نشانه هايي مي گذارند كه راه را مشخص كنند اين نشانه ها و اين معيارها،هميشه نشانه و معيار هستند و دليل و ضرورتي ندارد كه تغيير بكنند. من در يكي از كتابهايم،بحثي كرده ام راجع به اسلام و تجدد زندگي و در آنجا اين مسئله را روشن كرده ام كه اسلام با مقتضيات متفاوت زمانها و مكانها، چگونه برخورد ميكند (1) در آنجا ذكر كرده ام كه اساسا اين مسئله كه آيا زندگي اصول ثابت و لا يتغير دارد يا نه؟بر اساس يك سؤال مهم فلسفي بنا شده و آن سؤال اينست:آيا انسان لا اقل در مراحل تاريخي نزديك تر بما،يعني از وقتي كه بصورت يك موجود متمدن يا نيمه متمدن در آمده است،تبدل انواع پيدا كرده يا نه؟آيا انسان در هر دوره اي غير از انسان دوره ديگر است؟آيا نوع انسان تبديل به نوع ديگر ميشود؟و قهرا اگر اين تبديل امكان پذير باشد،آيا همه قوانين حاكم بر او،الا بعضي از قوانين كه في المثل با حيوان مشترك است،عوض ميشود؟درست شبيه آبي كه تا آن هنگام كه مايع است قوانين مايعات بر آن حكمفرماست و وقتي به بخار تبديل ميشود مشمول قوانين گازها ميگردد.يا آنكه نه،در طول تاريخ، نوعيت انسان ثابت مانده است و تغيير نكرده؟

ص: 6606

اينجا نميخواهم چندان وارد مباحث فلسفي بشوم.اما اجمالا ميگويم نظريه صحيح همين است كه انسان با حفظ نوعيتش در مسير تكاملي گام برميدارد.يعني از روزي كه انسان در روي زمين پديدار شده است،نوعيت او از آن جهت كه انسان است تغيير نكرده و او به نوع ديگري تبديل نشده است.البته انسان درجا نزده و نمي زند و از اين جهت يك مسير تكاملي را طي ميكند،ولي گويي در قانون خلقت،تكامل از مرحله جسم و اندام و ارگانيزم بدني به مرحله رواني و روحي و اجتماعي تغيير موضع داده است. از آنجا كه نوعيت انسان تغيير نميكند،بناچار يك سلسله اصول ثابت كه مربوط به انسان و كمال اوست،خط سير انسانيت را مشخص مي سازد و بر زندگي او حاكم است،و از آنجا كه انسان در چنين مسيري حركت ميكند و در آن،منازل مختلف را مي پيمايد- بواسطه اختلاف منازل،احكام مربوط به هر منزل با منازل ديگر متفاوت خواهد بود همين امر او را ناگزير مي سازد كه در هر منزل بشيوه اي خاص-متفاوت با ديگر منازل-زندگي كند. قوانين اسلام آنگونه كه در متن تشريعات دين منظور گرديده منزلي وضع نشده بلكه مسيري وضع شده است،اما در عين حال براي منازل هم فكر شده و مقدمات و تمهيدات لازم براي آنها در نظر گرفته شده است.اسلام براي نيازهاي

ص: 6607

ثابت،قوانين ثابت،و براي نيازهاي متغير،وضع متغيري در نظر گرفته است.خصوصيات اين قوانين را باجمال در همان كتابي كه ذكرش رفت،تشريح كرده ام.اينجا براي روشن شدن موضوع به ذكر مثالي اكتفا ميكنم. اسلام در رابطه جامعه اسلامي با جامعه هاي ديگر به قدرتمند شدن و قدرتمند بودن و تهيه لوازم دفاع از خود،در حدي كه دشمن هرگز خيال حمله را هم نكند،توصيه كرده است. آيه: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم (2) در واقع بيانگر اين اصل اجتماعي اسلامي است. از سوي ديگر ميبينيم كه در فقه اسلامي بر اساس سنت پيامبر(ص)به چيزي توصيه شده است كه آنرا سبق و رمايه مينامند.يعني شركت در مسابقه اسب دواني و تيراندازي به منظور مهارت يافتن در امور جنگي.خود پيامبر اكرم در اين مسابقات شركت ميكرد. حالا اگر به اصل و اعدوا لهم... توجه كنيم ميبينيم يك اصل همواره نو و زنده است،چه در آن زمان چه در زمان ما و چه آينده. اما در مورد حكم سبق و رمايه ديگر ضرورتي ندارد كه چنين مسابقاتي به آن نيت سابق برگزار شود.يعني به نظر ميرسد كه اين حكم ديگر مصداق ندارد و زمانش گذشته است.دليل اين امر اين است كه سبق و رمايه«اصالت»ندارد و حكم مربوط

ص: 6608

به يكي از منازل است،اصالت مال و اعدوا لهم... است كه مسير را مشخص ميكند.در همين زمان ميتوان اين حكم را با توجه به شرايط زمانه با صورت اجرايي تازه اي،بمرحله اجرا درآورد. از اينگونه مثالها الي ما شاء الله داريم و تازه آن پيچ و لولائي كه به قوانين اسلام انعطاف ميدهد تا بتواند خود را با شرايط نو تطبيق دهد،بدون آنكه از اصول تخلف بشود منحصر به اين موارد نيست.من بعوض ورود به جزئيات كه به زمان زيادي نياز دارد مثال ديگري برايتان ميزنم تا موضوع روشنتر بشود. اصلي در قرآن داريم راجع به مبادلات و كيفيت گردش ثروت در ميان مردم كه باين تعبير در قرآن بيان شده است: لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (3) يعني نقل و انتقال مملوكها نبايد به صورت بيهوده انجام شود.يعني اگر شما مال و ثروتي مشروع بدست آورده ايد و خواستيد آنرا بديگري منتقل كنيد،اين نقل و انتقال بايد بصورتي باشد كه از نظر اجتماعي شكل مفيدي داشته باشد و يكي از نيازهاي اصيل زندگي افراد جامعه را رفع كند.حالا فرض كنيد كسي بخواهد با پولي كه در اثر تلاش شرافتمندانه بدست آورده كالايي بي مصرف و بي فايده مثلا يك گوني مورچه مرده را بخرد، آنهم براي آنكه آنرا دور بريزد،اين معامله از

ص: 6609

نظر قرآن از اساس باطل است.اما فرض كنيد زماني بيايد كه علم بتواند از مورچه مرده استفاده بكند در آنصورت ميبينيم كه همين معامله كه تا ديروز باطل و حرام بوده به معامله صحيحي تبديل ميشود.چرا؟ باين دليل كه مجتهد فقيه واقعي،مصداق حكم كلي آيه لا تاكلوا... را بطور صحيح در هر زمان تشخيص ميدهد و بر اساس آن،حكم به وجوب شرعي معامله و يا عدم آن ميدهد. نظير همين مسئله در مورد خريد و فروش خون پيش آمده است.در گذشته كه از خون استفاده اي نميشد معامله خون باطل بود.زيرا اكل مال به باطل محسوب ميشود.اما امروز كه در اثر پيشرفت علم،خون بصورت يك مايه حيات در آمده،ديگر نميتوان گفت معامله خون مصداق اكل مال به باطل است.بلكه در اينجا بدليل عوض شدن مصداق،حكم جزئي تغيير ميكند اما حكم كلي همچنان پا بر جا و بي تغيير باقي ميماند و بر مصاديق تازه منطبق ميگردد. در انطباق احكام كلي با مصاديق جديد،اين اجتهاد است كه نقش اصلي را بازي ميكند. وظيفه فقيه اينست كه بدون انحراف از اصول كلي،مسائل جزئي و متغير و تابع گذشت زمان را بررسي كند و بر اساس همان احكام و چهار چوبهاي اصلي كه توسط وحي عرضه شده است احكام مناسب را صادر كند.

پى نوشت ها

: 1-

ص: 6610

نظام حقوق زن در اسلام-فصل اسلام و تجدد زندگي-نوشته-استاد مطهري، انتشارات صدرا. 2- اي مؤمنان،در مقام مبارزه با آنان خود را مهيا كنيد و هر چه ميتوانيد ابزار جنگي براي ترساندن دشمنان خدا و خودتان فراهم كنيد. (سوره انفال-آيه 3 )60- مال يكديگر را به ناحق صرف نكنيد. (سوره بقره-آيه 188(.

ص: 6611

مصاحبه با اوريانا فالاچي خبرنگار و نويسنده ايتاليايي

طليعه انقلاب اسلامي مركز نشر دانشگاهي قم: 2 مهر 58، 2 ذيقعده 99، 24 سپتامبر .79 سؤال: امام روح الله خميني، تمام كشور در دست شماست و هر تصميم شما فرمان است. تعداد زيادي هستند كه مي گويند در ايران آزادي نيست، انقلاب آزادي را به همراه نياورده است؟ امام: ايران در دست من نيست. ايران در دست مردم ايران است، براي اينكه مردم بودند كه كشور را به دست كسي كه خادم است و خوبي مملكت را مي خواهد داده اند. شما ديديد كه بعد از مرگ آيت الله طالقاني، مردم ميليونها نفر بدون تهديد سرنيزه به خيابانها ريختند. اين بدين معني است كه آزادي هست، بدين معني است كه مردم، مردان خدا را پيروي مي كنند و اين آزادي است. سؤال: اجازه دهيد كه پافشاري كنم براي بهتر فهميدن، منظورم اين است كه امروز در ايران خيلي ها هستند كه شما را ديكتاتور مي نامند. بلكه ديكتاتور جديد و صاحب اختيار جديد چه جوابي داريد؟ آيا اين موضوع شما را ناراحت مي كند و يا اينكه بي تفاوت هستيد؟ امام: از يك طرف ناراحت مي شوم و متأسفم براي اينكه نادرست و غير انساني است كه مرا ديكتاتور بنامند. از طرف ديگر برايم مهم نيست، براي اينكه مي دانم بعضي از بديها جزء

ص: 6612

رفتار انسان هستند و از طرف دشمنان ما مي آيند. با راهي كه انتخاب كرديم، راهي كه مخالف ابرقدرتها است، طبيعي است كه نوكران اجنبي مرا با نيش زهرآگين نيش بزنند و هر گونه اتهام و دروغ را به من بچسبانند. توقعي غير از اين نيست. كشورهايي كه عادت به غارت و خوردن ما دارند. ساكت و راحت بنشينند؟ ! و يا مزدوران شاه چيزهاي زيادي مي گويند، مثلا اينكه خميني دستور بريدن پستان زنان را داده. شما كه در اينجا هستيد بگوييد آيا شما ديده ايد كه خميني، چنين جنايت وحشتناكي كه بريدن سينه زنان باشد مرتكب شده باشد؟ سؤال: نه هيچ چنين چيزي نيست امام. ولي شما مردم را مي ترسانيد و همچنين جمعيتي كه با شما هستند آدم را مي ترسانند، ولي شما چه احساسي داريد زماني كه اين فريادها را شب و روز مي شنويد و مي دانيد كه آنها اينجا ساعتها در انتظار سر پا ايستاده اند و در حالي كه در زير دست و پا له و لورده مي شوند و رنج مي كشند كه حتي براي يك لحظه شما را ببينند و ابراز احساسات كنند؟ امام: مرا بسيار خوشحال مي كند. خوشحال مي شوم وقتي كه آنها را مي بينم و فرياد آنها را مي شنوم، براي اينكه همانهايي هستند كه قيام كردند براي اينكه دشمنان داخلي

ص: 6613

و خارجي را بيرون بريزند. به خاطر اينكه ابراز احساسات آنها ادامه فريادي است كه با آن يك غاصب را بيرون انداختند، و اين خوب است كه جوشش ادامه يابد. دشمنان هنوز از بين نرفته اند و تا مملكتمان آرام نگيرد، بايد آماده بمانند. آماده حركت و حمله از نو را داشته باشند و به علاوه اين عشق آنان است، عشقي الهام گرفته از معرفت آنها. نمي توان خوشحال نبود . سؤال: عشق است يا فناتيسم است امام؟ به نظرم مي رسد كه فناتيسم است و فناتيسمي خطرناكتر از فاشيسم. در حقيقت عده زيادي هستند كه تهديد فاشيسم را در ايران مي بينند و يا حتي عقيده دارند كه در ايران فاشيسم حاكم است. امام: نه، به فاشيسم ربطي ندارد. به فناتيسم ربطي ندارد من تكرار مي كنم كه ملت فرياد مي كشد به خاطر اينكه به من محبت دارند و مرا دوست دارند، به خاطر اينكه ملت حس مي كنند من خوبي آنها را مي خواهم و براي خوبي آنها كار مي كنم، چون فرامين اسلام را عمل مي كنم . اسلام عدالت است. در اسلام، ديكتاتوري بزرگترين گناه است. فاشيسم و اسلام دو تضاد غير قابل سازش اند. فاشيسم در غرب در پيش شما تحقق مي يابد، نه در بين مردمي با فرهنگ اسلامي . سؤال: شايد يكديگر را در

ص: 6614

مورد مفهوم كلمه فاشيسم نفهميده ايم امام. من از فاشيسم به عنوان يك پديده توده اي صحبت مي كنم. همان طوري كه ما در ايتاليا داشتيم، وقتي كه مردم براي موسوليني ابراز احساسات مي كردند، همانطوري كه براي شما مي كنند، و از او اطاعت مي كردند، همان طوري كه از شما اطاعت مي كنند. امام: نه، به خاطر اينكه توده ما يك توده مسلمان است و از طرف روحانيون تربيت شده، يعني از طرف مرداني كه معنويت را تبليغ مي كنند. امكان فاشيسم در اينجا زماني است كه شاه برگردد، آن هم چيزي است بعيد. يا اينكه اگر كمونيسم بيايد، آري آن چيزي كه شما مي گوييد امكان تحقق دارد، فقط اگر كمونيسم بيايد. اين فريادها براي من معني عشق به آزادي و دموكراسي است. سؤال: امام، پس از آزادي و دموكراسي صحبت كنيم و اين طور شروع كنيم: در يكي از نطقها، شما در قم گفته ايد كه دولت جديد اسلامي آزاديهاي عقيده و بيان را براي همه از جمله كمونيستها و اقليتها تضمين مي كند. ولي اين قول عملي نشده و اكنون شما كمونيستها را فرزندان شيطان و رهبران اقليتي كه اكنون شورش كرده اند را مفسدين في الارض مي ناميد؟ امام: شما اول صحه بر چيزي مي گذاريد و بعد توقع داريد كه من اظهارات شما را تشريح و تأييد

ص: 6615

كنم. حتي توقع داريد به توطئه گراني كه مي خواهند مملكت را به هرج و مرج و فساد بكشانند، آزادي عمل بدهم. درست مثل اينكه آزادي عقيده و بيان، آزادي توطئه و فساد باشد بنابراين جواب مي دهم، بيش از پنج ماه تحمل كردم، آنهايي را كه مثل ما فكر نمي كردند تحمل كرديم و آنها آزاد بودند. مطلقا آزاد بودند كه هر كاري كه مي خواهند انجام دهند و از آزاديهايي كه به آنها داده ايم بهره مند شوند. حتي به وسيله آقاي بني صدر كه در اينجا هستند، كمونيستها را دعوت به بحث كرديم ولي در عوض آنها خرمنها را آتش زدند، صندوقهاي آراء را آتش زدند و با اسلحه و تفنگ در مقابل پيشنهاد ما عكس العمل نشان دادند. در حقيقت آنها بودند كه مسئله كردها را پيش كشيدند. اين طور فهميديم كه آنها از صبر و بردباري ما سوء استفاده مي كنند براي خرابكاري و ديديم كه آزادي را نمي خواهند. اما اجازه خرابكاري و توطئه را مي خواهند. و ما تصميم گرفتيم كه از آن ممانعت كنيم و زماني كه كشف كرديم كه از رژيم گذشته و از نيروهاي خارجي الهام مي گيرند و هدف آنها تخريب ماست با توطئه هاي متفاوت و طرق مختلف، آنها را ساكت كرديم تا از مصائب ديگري پيشگيري كنيم. سؤال: روزنامه هاي مخالف

ص: 6616

را مي بنديد. براي مثال در آن نطق شما در قم، معني مدرن بودن اين است كه افراد آگاهي ساخته شوند كه حق انتخاب و انتقاد كردن را داشته باشند، ولي روزنامه آيندگان كه يك روزنامه ليبرال است بسته شد و تمام روزنامه هاي چپ هم. امام: روزنامه آيندگان جزء همان توطئه گراني بود كه صحبتش شد. گويا با صهيونيستها رابطه داشت، از آنها الهام مي گرفت. در جهت ضربه زدن به ملت و مملكت، به همين ترتيب ساير روزنامه هايي كه دادستاني كل انقلاب تشخيص داده كه خرابكارند و آنها را بست. روزنامه هايي كه با موضعگيري و مخالفت دروغين، هدفشان برگرداندن رژيم سابق و خدمت به اجنبي بود، آنها را ساكت كرديم به خاطر اينكه بدانيم چه كساني هستند و چه اهدافي دارند و اين ضد آزادي نيست، همه جا اين كار را مي كنند. سؤال: نه امام. در هر صورت چطور مي توان آنهايي را كه ضد شاه مبارزه كردند و از طرف او تحت تعقيب و دستگير و شكنجه شده اند هواداران شاه خواند؟ چطور مي توان فضا و حق وجود به چپي كه اين همه مبارزه كرده و رنج كشيده، نداد؟ امام: هيچ كدام از آنها مبارزه و رنج نكشيدند، حتي آنها به خاطر اهداف خودشان از رنج خلق ما بهره برداري مي كردند. شما خوب اطلاع

ص: 6617

نداريد. اكثر چپها كه منظور شماست، در زمان رژيم شاهنشاهي در خارج از كشور بودند و بازگشتند فقط بعد از اينكه مردم شاه را بيرون انداختند. درست است يك گروه از اينها در اينجا بود كه در مخفيگاهها و در خانه هايشان بودند. فقط زماني خارج شدند كه از خوني كه ملت داده استفاده كنند. ولي تاكنون اتفاقي نيفتاده كه آزاديهاي آنها را محدود كرده باشد. سؤال: معذرت مي خواهم امام، مي خواهم مطمئن شوم: شما مي گوييد كه چپيها هيچ سهمي را در بيرون كردن شاه نداشتند؟ حتي آن چپي كه زنداني شده و شكنجه شده و كشته شده؟ و نه مرده ها و زنده ها؟ چپيها به حساب نمي آيند؟ امام: هيچ سهمي نداشته اند، در هيچ جهتي در خدمت انقلاب نبودند. بله چندتايي مبارزه كردند، البته براي اهداف خودشان و بس و در پيروزي انقلاب وزنه اي نبودند، كمكي به اين انقلاب نكردند، هيچ رابطه اي با جنبش ما نداشتند و هيچ تأثيري بر انقلاب نداشتند. نه، چپيها هيچ وقت با ما همكاري نكرده اند. چوب لاي چرخهاي ما گذاشتند و بس. در زمان رژيم شاه ضد ما بودند همان طوري كه هم اكنون هستند و حتي به حدي بود كه خصومت آنها نسبت به ما بيشتر از خصومت شاه به ما بود، عميقتر بود. نهضت ما يك

ص: 6618

جنبش اسلامي بود و چپيها هميشه ضد آن بوده اند و اتفاقي نيست كه توطئه كنوني از طرف آنان است و اين نقطه نظر من است كه اين مربوط به يك چپ واقعي نيست، بلكه به يك چپ مصنوعي است كه خواست آمريكاست. سؤال: آيا چپ ساخت آمريكاست امام؟ امام: بله، زاده شده و پشتيباني شده آمريكايي هاست كه به ما اتهام بزنند و خرابكاري كنند و ما را منهدم سازند. سؤال: بنابراين وقتي كه شما از مردم صحبت مي كنيد، منظور شما به مردمي است كه انحصارا به نهضت اسلامي وابستگي دارند، ولي به نظر حضرتعالي اين مردمي كه هزاران كشته داده اند، دهها هزار كشته داده اند، براي آزادي بود يا براي اسلام؟ امام: براي اسلام بود. مردم براي اسلام مبارزه كردند چون اسلام همه چيز است. بله اسلام حتي آن چيزي كه در دنياي شما به آن آزادي و دموكراسي مي گويند هم هست، بله، اسلام شامل همه چيز است، اسلام فراگير همه چيز است، اسلام همه چيز است. سؤال: پس بايد سؤال كنم كه منظور شما از آزادي چيست؟ امام: آزادي... تعريف اين كلمه ساده نيست. مي توانيم بگوييم كه آزادي بدين معني است كه بتوان عقيده و افكار خود را انتخاب كرد و هر گونه كه انسان خواست، فكر كند بدون اينكه

ص: 6619

اجباري در كار باشد، بدون اينكه اجباري داشته باشد كه به عقيده اي ديگر غير از عقيده خود عقيده داشته باشد. در انتخاب محل سكونت و انتخاب شغل و پيشه آزاد و مختار باشد. سؤال: مي فهمم... پس فكر كردن و نه بيان كردن و عمل كردن به آنچه انسان فكر مي كند. منظورتان از دموكراسي چيست؟ اين سؤال را با كنجكاوي بخصوصي مي كنم به خاطر اينكه در رفراندوم. شما عنوان جمهوري دموكراتيك اسلامي را منع كرديد كلمه دموكراتيك را حذف كرديد و گفتيد نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد، نتيجه اين بود كه توده كه به شما اعتقاد دارد كلمه دموكراسي را مثل اينكه كلمه فحش باشد تلقي مي كند. چه چيزي است در اين كلمه كه خوب نيست و براي ما غربيها اين همه قشنگ است؟ امام: اولا كلمه اسلام احتياج به صفتي مثل صفت دموكراتيك ندارد، به خاطر اينكه اسلام همه چيز است، اسلام همه معنايي را در بر دارد. براي ما تأسف آور است كلمه ديگري را در كنار كلمه اسلام بگذاريم چونكه اسلام كامل است. اگر اسلام را مي خواهيم چه لزومي دارد كه مشخص كنيم كه دموكراسي را مي خواهيم؟ درست مثل اين مي ماند كه بگوييم كه اسلام را مي خواهيم و بايستي به خداوند اعتقاد داشت. ثانيا

ص: 6620

اين دموكراسي كه براي شما اين قدر عزيز است و براي شما اين قدر با ارزش است، يك معني و تعريف دقيقي ندارد. دموكراسي ارسطو يك چيز است و دموكراسي شورويها يك چيز ديگر و دموكراسي سرمايه داران يك چيز ديگر. پس نمي توانيم به خود اجازه دهيم كه يك مفهوم چند پهلو را وارد قانون اساسي خود كنيم. حال با مثالي تاريخي مفهوم دموكراسي را كه من مي فهمم برايتان مي گويم: زماني كه علي جانشين پيامبر و رهبر دولت اسلامي شد و حكومت او از عربستان تا مصر و قسمت اعظم آسيا و حتي اروپا گسترش يافته بود و بر اين كنفدراسيون حكومت مي راند، براي او اتفاقي افتاد كه با يك يهودي اختلاف پيدا كند و يهودي از او پيش قاضي شكايت كرد، علي از طرف قاضي احضار شد. وقتي كه قاضي ديد كه علي وارد مي شود، به حالت احترام از جا برخاست، ولي علي با عصبانيت به قاضي گفت چرا وقتي كه من وارد مي شوم احترام مي كني و وقتي آن يهودي آمد احترام نكردي؟ قاضي بايد با طرفين مخاصمه به يك شيوه رفتار كند و بعد علي حكم محكوميت خويش را قبول مي كند. من از شما كه سفرها كرده ايد و هر نوع رژيمي و همچنين تاريخ را مي شناسيد، مي پرسم، مثال بهتري

ص: 6621

از اين براي بيان دموكراسي سراغ داريد؟ سؤال: دموكراسي مفهومي خيلي بيش از اين دارد. خيلي از ايرانياني كه مثل ما خارجيها نمي فهمند و يا درك نمي كنند، مي خواهند بدانند جمهوري اسلامي شما به كدام سو مي رود؟ امام: اگر شما خارجيها نمي فهميد، اين موضوع به شما ربطي ندارد. انتخاب ما هيچ ربطي به شما ندارد. اگر بعضي از ايرانيها اين موضوع را نمي فهمند، اين بدين معني است كه اسلام را درك نكرده اند. سؤال: ولي امام، همان بعضي از ايرانيان، امروز استبدادي را كه از طرف روحانيت اعمال مي شود حس مي كنند. در تدوين قانون اساسي جديد در مجلس خبرگان در اصل پنجم، قانوني را گذرانيده اند كه بر اساس آن رئيس كشور بايد بالاترين مرجع مذهبي باشد، يعني خود شما، و تصميمات نهايي به دست كساني است كه قرآن را خوب بدانند، يعني، روحانيون. اين بدين معني نيست كه طبق قانون اساسي سياست در دست روحانيون باقي خواهد ماند؟ امام: اين قانون اساسي كه مي بايست توسط ملت تصويب شود، ابدا با دموكراسي تناقض ندارد براي اينكه ملت روحانيت را دوست دارد، به روحانيون اعتماد دارد و مي خواهد كه رهبريش به دست روحانيون باشد. پس درست است كه مرجع نظارت داشته باشد بر اعمال نخست وزير و يا رياست جمهوري، براي اينكه جلوگيري كنند

ص: 6622

از اشتباهات و يا اينكه برخلاف قانون كه قرآن است. در هر حال بالاترين مرجع مذهبي، و يا يك گروه از نماينده روحانيون مثلا پنج نفر فقيه كه قادر باشند عدالت اسلامي را پياده كنند. سؤال: پس حالا از عدالتي كه توسط روحانيون دارد پياده مي شود صحبت كنيم. از پانصد نفري كه بعد از پيروزي انقلاب در ايران اعدام شده اند، صحبت كنيم. شما تأييد مي كنيد طرز كار اين دادگاهها را، نه وكيل مدافع در آن هست و نه مي شود تقاضاي فرجام كرد؟ امام: مسلما شما غربيها ناديده مي گيريد كه چه كساني بودند اينهايي كه اعدام شده اند و يا تعمدا آنها را ناديده مي گيريد. اينها كساني بودند كه در خيابانها و ميدانها در كشتار شركت كرده بودند و يا افرادي بودند كه دستور قتل عام داده بودند و يا اشخاصي بودند كه خانه ها را به آتش كشيده بودند، شكنجه داده بودند، پاها و دستها را در بازجويي اره كرده بودند. يا كساني كه زنده زنده دست و پاي جوانهاي ما را اره مي كردند و يا اينكه بر روي تاوه سرخ مي كردند. با اينها چه كاري مي توانستيم بكنيم؟ آنها را مي بخشيديم؟ مي گذاشتيم بروند؟ اجازه دفاع كردن از خود و جواب به اتهامات را ما به آنها داديم و مي توانستند هر چيزي را

ص: 6623

كه بخواهند بگويند. ولي وقتي گناه آنها ثابت شد، چه نيازي بود و اصلا چه نيازي هست به اينكه فرجام بخواهند؟ اگر مي خواهيد برعكسش را بنويسيد، قلم در دست شما است. و در هر حال ملت من برايش اين سؤالات مطرح نيست و اضافه مي كنم كه اگر ما اين اعدامها را نمي كرديم، «انتقام مردمي» ابعاد وسيعي به خود مي گرفت و قابل كنترل هم نبود و حتي تمام كارگزاران رژيم گذشته كشته مي شدند، پس بدين ترتيب پانصد نفر كشته نمي شدند بلكه هزاران نفر كشته مي شدند. سؤال: موافقم، ولي منظورم الزاما شكنجه گران و جلادان ساواك نبود، منظورم بيشتر به اعدام شدگاني است كه اصلا ربطي به رژيم سابق نداشتند و منظورم اشخاصي هستند كه هنوز هم اين روزها اعدام مي شوند براي زنا، فحشا و يا لواط... به نظر شما اين عدالت است كه فاحشه بدبختي و يا زني كه به شوهرش خيانت مي كند و يا مردي كه مرد ديگري را دوست دارد، اعدام شود؟ امام: اگر يك انگشت شما قانقاريا گرفت، چكار مي بايست كرد؟ مي گذاريد كه مرض به تمام دست و بعد به تمام بدن سرايت كند و يا اينكه انگشت را قطع مي كنيد؟ چيزهايي كه فساد ايجاد مي كند و در ميان ملتي، بايد ريشه كن شود. همانند علف هرزه هاي يك

ص: 6624

مزرعه گندم . من مي دانم جوامعي هستند كه به زنانشان اجازه مي دهند كه براي لذت و شهوتراني خود را در اختيار مرداني قرار دهند كه شوهرانشان نيستند و مرداني كه خود را در اختيار مردان ديگر مي گذارند. ولي بايد بدانيد در جامعه اي كه ما مي خواهيم بسازيم، اين اجازه نيست . در جامعه اسلامي، ما مي خواهيم سياستي را پيش گيريم كه جامعه را پاك كند و براي تحقق اين موضوع، مجازات آنهايي كه فساد را اشاعه مي دهند و جوانان ما را فاسد مي كنند لازم است، حال چه شماها خوشتان بيايد و يا خوشتان نيايد. ما نمي توانيم تحمل كنيم كه فاسدان فسادشان را اشاعه دهند. بگذريم، مگر شما غربيها همين كار را نمي كنيد؟ وقتي كه يك دزد، دزدي مي كند او را به زندان نمي اندازيد؟ در خيلي از ممالك، مگر قاتلين را اعدام نمي كنند؟ اين كار را مي كنيد براي اينكه اگر آزاد و يا زنده بمانند سايرين را آلوده مي كنند و لكه بدكاري را توسعه مي دهند. آيا اين طور نيست؟ بله بدكاران را بايد حذف كرد، بايد ريشه كن كرد. مثل علفهاي هرزه و فقط با از ريشه درآوردن آنها كشور تصفيه خواهد شد. سؤال: امام، چطور امكان دارد يك شكنجه گر يا حيوان وحشي ساواكي را با يك فرد عادي كه مي خواهد آزادانه

ص: 6625

تمايلات جنسي خود را برآورده كند مقايسه كرد؟ مثلا آن جواني كه ديروز به خاطر لواط اعدام شد؟ امام: فساد، فساد است. لازم است كه فساد حذف شود. سؤال: مثالي ديگر، زن هيجده ساله آبستني كه چند هفته قبل به خاطر زنا در بهشهر اعدام شد...؟ امام: آبستن؟ دروغي است. دروغي است همانند اينكه مي گويند سينه زنان را مي برند. در اسلام چنين وقايعي اتفاق نمي افتد، زن آبستن را اعدام نمي كنند. سؤال: دروغ نيست امام. تمام روزنامه هاي ايران درباره آن نوشتند و همچنين در تلويزيون ميزگردي تشكيل شد، براي اينكه به مردي كه با او زنا كرده بود فقط صد ضربه شلاق زده بودند . امام: اگر اين طور است شايد حقش بوده، من چه مي دانم شايد آن زن كار ديگري كرده بوده . از دادگاهي كه آن را محكوم كرده سؤال كنيد. كافي است. از اين مسائل صحبت نكنيم، خسته شده ام. سؤال: پس از كردها حرف بزنيم كه اعدام مي شوند براي اينكه خودمختاري مي خواهند. امام: اين كردها كه اعدام مي شوند، از ملت كرد نيستند، خرابكاراني هستند كه بر ضد ملت و بر ضد انقلاب عمل مي كنند و مانند هماني كه ديروز اعدام شد. او سيزده نفر را كشته بود. من البته ترجيح مي دهم كه هيچ كس اعدام نشود، ولي وقتي

ص: 6626

يكي مثل اين فرد دستگير مي شود و او را به مجازات مي رسانند موجب خوشحالي است. سؤال: هر كه دستگير مي شود، مانند پنج نفري كه امروز صبح دستگير شدند، براي اينكه اعلاميه هاي كمونيستها را پخش مي كردند؟ امام: اگر دستگير شده اند دليل بر اين است كه مستحق بوده اند. شايد كمونيستهايي بوده اند در خدمت اجنبي، مثل كمونيستهاي تقلبي كه در جهت منافع آمريكا و براي شاه عمل مي كنند . كافي است: گفتم كافي است صحبت كردن در مورد اين مسائل. سؤال: بسيار خوب از شاه صحبت كنيم. امام، آيا شما دستور داده ايد كه شاه را در خارج بكشند؟ يا شما گفته ايد كه هر كس اين كار را بكند يك قهرمان به حساب مي آيد و اگر در عمليات كشته شود به بهشت خواهد رفت؟ امام: نه من نگفته ام، براي اينكه من مي خواهم كه او را به ايران بياورند و محاكمه عمومي كنند، به جهت پنجاه سال جرمهايي كه بر ضد ملت ايران انجام داده، به اضافه جرم خيانت و غارت ثروت. اگر در خارج كشته شود تمام آن پولها به هدر مي رود. در عوض اگر در اينجا محاكمه شود، تمام ثروتهايش را خواهيم گرفت. نه، نه من نمي خواهم كه در خارج كشته شود . من او را زنده همين جا مي خواهم، همين جا و

ص: 6627

براي همين است كه براي سلامتيش دعا مي كنم . همان طوري كه آيت الله مدرس براي سلامتي رضا پهلوي دعا مي كرد، پدر همين پهلوي كه او هم به خارج فرار كرده بود و با خود ثروت كلاني را برد و معلوم است كه كمتر از پسرش به بيرون برده بود. سؤال: ولي اگر او پولها را پس بدهد از تعقيبش دست خواهيد كشيد؟ امام: از نظر آن پولها اگر واقعا پس بدهد. بلي. از اين جهت ديگر حسابي نخواهيم داشت . ولي در عوض براي خيانت به كشورش و به اسلام خير، خير. چگونه مي شود از كشتار 15 خرداد، كشتار 16 سال قبل و كشتار «جمعه سياه» يك سال پيش چشم پوشي كرد؟ چگونه مي توان براي تمام شهيدان كه در پشت سرش گذاشت و رفت او را بخشيد؟ اگر تمام شهيدان زنده شوند، شايد من بتوانم او را ببخشم و راضي شوم به اينكه تمام ثروتي را كه او و فاميلش از ملت دزديده اند پس بگيرم. سؤال: دستور اينكه شاه را توسط عمليات كماندويي و يا چيزي شبيه عملياتي كه باعث دستگيري آيشمن در آرژانتين شد، به ايران باز گردانند، آيا فقط در مورد او اجرا خواهد شد و يا اينكه افراد خانواده اش را هم شامل مي شود؟ امام: هر كدام كه

ص: 6628

جرمي مرتكب شده باشند، گناهكار است. اگر اعضايي از فاميلش در هيچ جرمي شركت نكرده دليلي نمي بينم براي محكوميتشان، وابستگي به خانواده شاه كه جنايت محسوب نمي شود. مثلا پسرش رضا فكر نمي كنم كه خود را آلوده جنايت كرده باشد. بنابراين ضديتي با او ندارم و مي تواند به ايران باز گردد هر وقت كه مي خواهد و مثل يك ايراني معمولي زندگي كند، اگر مي خواهد بيايد. سؤال: من مي گويم كه هرگز نمي آيد. و اما فرح ديبا؟ امام: براي او دادگاه تصميم خواهد گرفت. سؤال: و اشرف؟ امام: اشرف خواهر دوقلوي شاه، درست مثل او جنايتكار است و براي جناياتي كه انجام داده بايد محاكمه شود و مثل شاه محكوم شود. سؤال: نخست وزير سابق، بختيار چطور؟ بختيار مي گويد كه بر سر جايش باز خواهد گشت و مي گويد كه دولتش را آماده كرده است كه به جاي اين دولت بنشاند. امام: اگر بختيار بايد اعدام شود يا نه، هنوز اين را نمي دانم ولي مي دانم كه بايد محاكمه شود. كه برگردد، بر گردد. حتي با دولت جديدش اگر مي خواهد برگردد، برگردد. حتي اگر دوست دارد، دست در دست شاه برگردد. بدين نحو همه با هم به دادگاه انقلاب فرستاده مي شوند . بلي بايد بگويم كه خوشحال مي شوم كه ببينم بختيار با شاه با هم

ص: 6629

دست در دست هم بر مي گردند . منتظر آنها هستم. سؤال: پس امام خميني، بختيار هم بايد محكوم به مرگ شود. حالا مي توانم بپرسم آيا هرگز كسي را بخشيده ايد؟ آيا گاهي ترحم كرده ايد؟ و آيا گاهي گريه كرده ايد؟ امام: فكر مي كنيد من يك بشر نيستم. بله، گريه مي كنم، مي خندم، رنج مي برم و اما در مورد اينكه كسي را بخشيده ام يا نه؟ بايد بگويم اكثر آنهايي را كه در گذشته بد كرده اند بخشيده ام. عفو عمومي داده ام براي پليس، ژاندارمها و خيلي از مردم ديگر به شرطي كه شكنجه نداده باشند و جرمهاي سنگين نداشته باشند. هم اكنون حتي براي كردهاي شورشي عفو عمومي صادر كرده ام و با اين عمل فكر كنم شفقت و ترحم را نشان داده باشم. ولي براي كساني كه در بالا گفتم هيچ بخششي نيست، هيچ ترحمي نيست. سؤال: خواهش مي كنم امام، بايد هنوز از شما سؤالات زيادي بكنم. مثلا از اين چادر كه بر من پوشانده اند تا به خدمت شما برسم و شما به زور بر زنان مي پوشانيد. به من بگوييد چرا زنان را مجبور مي كنيد كه خود را مخفي كنند در زير پوششي كه پوشيدن آن مشكل و بيهوده است؟ كه با آن نه مي شود كار كرد، و نه مي شود حركت كرد، در حالي كه همان

ص: 6630

زنان نشان داده اند كه مثل مردانند مثل مردان مبارزه كردند، زندان كشيدند، شكنجه ديدند و مثل مردان انقلاب كردند. امام: زناني كه انقلاب كرده اند، زناني هستند كه پوشش اسلامي داشته اند و يا دارند، نه زنان شيك پوش بزك كرده مثل شما، اينور و آنور مي روند بدون پوشش و يك دوجين مرد را دنبال خود مي كشند. عروسكاني كه بزك مي كنند و به خيابانها مي آيند و سر و سينه و موي و فرم بدن خود را نشان مي دهند، بر ضد شاه قيام نكردند، هيچ كار مفيدي انجام ندادند، نمي دانند خود را چگونه مفيد قرار دهند. نه به صورت اجتماعي، نه به صورت سياسي و نه حتي به صورت حرفه اي و تخصصي و اين بدين دليل است كه خود را به نمايش مي گذارند، براي مردان حواس پرتي مي آورد و آزارشان مي دهد. همچنين باعث حواس پرتي ساير زنان و آزار و حسرت آنان مي شود. سؤال: صحيح نيست امام. در هر حال منظورم فقط يك پوشش نيست بلكه چيزي است كه باعث عقب افتادن زنان از انقلاب مي شود. همين كه زنان نمي توانند در دانشگاه با مردان تحصيل كنند و نه با مردان مي توانند كار كنند، نه اينكه در دريا و استخر با مردان شنا كنند و بايد جداگانه با چادر شيرجه بروند. راستي با چادر چگونه مي شود

ص: 6631

شنا كرد؟ امام: تمام اين مسائل ربطي به شما ندارد. رسوم و آداب ما به شما مربوط نيست. اگر پوشش اسلامي را دوست نداريد، مجبور نيستيد بپوشيد. براي اينكه پوشش اسلامي براي زنان جوان و

ص: 6632

حسابي است. سؤال: متشكرم. حالا كه به من مي گوييد، زود برش مي دارم. ولي به من بگوييد زني مثل من كه هميشه بين مردان زندگي كرده و مو و سينه و گوشهاي خود را نشان مي داده و در جبهه جنگ با سربازان خوابيده، آيا به نظر شما يك زن بي اخلاق و يا پيرزني ناحسابي هستم؟ امام: اين را وجدان شما مي داند. من احوالات شخصي را قضاوت نمي كنم. نمي توانم بدانم كه زندگي شما اخلاقي بوده يا غير اخلاقي و يا چگونه با سربازان به سر برده ايد. اين چيزهايي را كه گفتم در زندگي طولانيم به اين تجربه رسيده ام. اگر پوشش نباشد، زنان نمي توانند به نحو مفيد و سالمي كار كنند و نه حتي مردان، قوانين ما قوانين با ارزشي هستند. سؤال: حتي قوانيني كه به يك مرد اجازه ازدواج با چهار زن را مي دهد؟ امام: قانون اينكه يك مرد بتواند با چهار زن ازدواج كند قانوني است خيلي مترقي و براي خوبي زنها نوشته شده است. به خاطر اينكه تعداد زنها از مردان خيلي بيشتر است، مؤنث بيشتر از مذكر متولد مي شود. در جنگها، مردان بيشتر از زنان كشته مي دهند. يك زن احتياج به يك مرد دارد. پس بايد چه كار كرد كه در اين دنيا زنان بيشتر از مردان

ص: 6633

هستند؟ آيا شما ترجيح مي دهيد كه زنان اضافي بروند و فاحشه شوند؟ و يا اينكه با يك مرد كه چند زن دارد ازدواج كنند؟ به نظر من صحيح نيست كه زنهاي تنها فاحشه شوند به خاطر اينكه مرد كم است و مي گويم در شرايط مشكلي كه اسلام تحميل مي كند بر مردي كه با دو و يا سه و يا چهار زن رفتار مساوي، محبت مساوي و زمان مساوي داشته باشند، كه البته اين خيلي مشكل است به هر صورت اين قانون بهتر است از قانون ازدواج تنها با يك زن. سؤال: ولي امام، اين قوانين و رسوم مربوط به 1400 سال قبل است. به نظر شما فكر نمي كنيد كه دنيا پيشرفت كرده است. شما حتي ممنوع كردن موزيك و الكل را در رابطه با احترام با آن قوانين ممنوع كرده ايد. برايم توضيح دهيد چرا يك ليوان شراب و يا آبجو وقتي كه كسي تشنه و يا همراه غذا مي خورد گناه است؟ چرا گوش دادن به موزيك گناه است؟ كشيشهاي ما مشروب مي خورند و آواز مي خوانند، حتي پاپ. اين بدين معني است كه پاپ هم گناهكار است؟ امام: آداب و رسوم كشيشهاي شما به ما ربطي ندارد. اسلام مشروبات الكلي را حرام كرده است. به طور مطلق ممنوع مي كند به خاطر

ص: 6634

اينكه بر فكر اثر مي گذارند و جلوگيري مي كنند از اينكه يك انسان بتواند به شيوه سالم فكر بكند. همچنين موزيك كه فكر را كدر مي كند، منظورم موزيك شماست براي اينكه همراه خودش يك حالت لذت و حالت خلسه مي آورد و همانند مواد مخدر است. معمولا روح را تحريك و تهييج نمي كند، روح را كسل مي كند و جوانهاي ما را مسموم و غافل مي كند و ديگر به فكر كشورشان نيستند. سؤال: همچنين موزيك باخ، بتهوون و وردي؟ امام: اگر مغز و فكر را كسل نكند قدغن نيستند. بعضي از موزيكهاي شما قدغن نيستند، مثلا مارشها و سرودها. ما موزيكي مي خواهيم كه جوانهاي ما را عوض اينكه فلج كند، آنها را به حركت در آورد و آنها را وادار كند به اينكه به مملكت خود بينديشند. آري مارش شما مجاز است. سؤال: امام خميني، بيانات شما و لحن شما هميشه ضد غربي است و هر قضاوتي كه شما مي كنيد به اين نتيجه مي رسد كه شما ما را قهرمان زشتي و انحرافات اخلاقي مي دانيد. با وجود اين غرب شما را در تبعيد قبول كرد و خيلي از مسؤلان مملكتي هم در غرب تحصيل كرده اند . به نظر شما فكر نمي كنيد كه در ما چيزهاي خوبي هم باشد؟ امام: بله، بله چيزهاي خوبي هم

ص: 6635

هست، ولي وقتي ما مارگزيده هستيم از ريسمان سياه و سفيد هم بايد بترسيم و شما ما را خيلي گزيده ايد و خيلي زياد و براي مدت زيادي هم ما را فقط به صورت يك بازار مصرف ديده ايد و بس، براي ما چيزهاي بد صادر كرديد و بس، چيزهاي خوب مثل پيشرفت مادي را براي خودتان نگه داشتيد. آري، خيلي رنج و بديهاي زيادي از غرب كشيده ايم و اكنون دلايل بسياري داريم كه از غرب بترسيم. براي همين است كه ما جوانهاي خودمان را از نزديك شدن به غرب و تحت نفوذ قرار گرفتن بيشتر آنان ممانعت مي كنيم. من علاقه ندارم كه جوانان ما بروند و در غرب تحصيل كنند. جايي كه از الكل و موزيك كه مانع فكر كردن مي شود و مواد مخدر و زنان آزاد، به فساد كشيده شوند. بدون اينكه حساب كنيم كه با جوانان ما مثل جوانان خودتان رفتار نمي كنيد، به خاطر اينكه فوري به آنها يك مدرك اهدا مي كنيد، گرچه هم بيسواد باشند. سؤال: درست است امام، ولي هواپيمايي كه با آن شما به مملكت بازگشتيد يك محصول غربي است، تلفني كه شما از قم با ساير جاها ارتباط داريد، همچنين تلويزيون كه شما اغلب به وسيله آن با ملت تان صحبت مي كنيد، همچنين كولر كه در

ص: 6636

اين گرماي كويري از آن استفاده مي كنيد، همه محصول غربي است. اگر اين طور فاسد و فاسد كننده هستيم پس چرا از اين وسايل استفاده مي كنيد؟ امام: به خاطر اينكه اينها چيزهاي خوب غرب هستند و ترسي نداريم و آنها را مصرف مي كنيم . ما از علم و تكنولوژي شما نمي ترسيم. ما از ايده ها و رسوم شما مي ترسيم. اين بدين معني است كه ما از نظر سياسي و اجتماعي از شما مي ترسيم. ما مي خواهيم كه مملكت مال خودمان باشد. ما مي خواهيم كه در سياست، اقتصاد و در رسوم و امور داخلي ما مداخله نكنيد . و از اين به بعد هر كس بخواهد دخالت كند، جلوي او مي ايستيم. چه راست و چه چپ، از هر كجا كه باشد. سؤال: امام آخرين سؤال را مي كنم: اين روزها كه در ايران بودم، خيلي ناراضي ديدم، خيلي بي نظمي ديدم. انقلاب همان طوري كه انتظار مي رفت، تا به حال ثمره نداده، كشور در آبهاي تيره مثل يك كشتي در حركت است و افرادي هستند كه آينده تاريكي را براي ايران پيش بيني مي كنند و حتي كساني هستند كه آمادگي شرايط يك جنگ داخلي و حتي يك كودتا را در يك آينده نه چندان نزديك فراهم ديده مي بينند، چه جوابي داريد؟ امام: اين را

ص: 6637

به شما مي گويم، ما يك كودك ششماهه اي هستيم، از انقلاب ما فقط شش ماه گذشته. انقلابي است كه در كشوري صورت گرفته كه مثل يك مزرعه گندم كه آفت ملخ زده باشد، به بيچارگي كشيده شده. ما در ابتداي راه خود هستيم. از يك كودك ششماهه كه در يك مزرعه آفت زده متولد مي گردد، بعد از 2500 سال برداشت محصول بد و پنجاه سال برداشت محصول سمي چه انتظاري داريد؟ آن گذشته را در چند ماه و يا حتي چند سال نمي شود ترميم كرد، احتياج به زمان داريم، وقت مي خواهيم و بيش از همه از آنهايي كه خودشان را كمونيست و يا دموكرات و غيره مي خوانند، مي خواهيم. آنها هستند كه به ما مهلت نمي دهند، آنها هستند كه به ما حمله مي كنند. جنگ داخلي و كودتا به خاطر اتحاد ملت اتفاق نخواهد افتاد خداحافظ شما انشاءالله.

ص: 6638

مصاحبه با تلويزيون SBC آمريكا

طليعه انقلاب اسلامي مركز نشر دانشگاهي سؤال: واكنش حضرتعالي درباره آخرين مسئله اي كه اتفاق افتاده، تغيير دولت و سخنراني شاه چيست؟ امام: تغيير دولتها تأثيري در نهضت عمومي مردم ايران ندارد. دولتها چه دولت نظامي باشند و چه دولتهاي ديگر، نمي توانند مسائل را حل كنند، يعني قيامي كه از مردم صادر شده، اين قيام را بشكنند. حرفهاي شاه هم حرفهايي است كه ديگر ملت از او نمي پذيرند. اين مطالبي كه حالا گفته و تعهدي كه داده است، آغاز سلطنتش هم اين تعهد را داد و قسم خورد. تعهد را داد و خلاف كرد. اكنون ديگر اين تعهدات اثري ندارد. ايشان بدون اينكه خودشان را خيلي زحمت دهند، بايد بروند تا ملت خودش تكليف كشور را تعيين كند. سؤال: چگونه مي خواهيد شاه را بركنار كنيد؟ با قيام مسلحانه، يا با قراردادن ارتش در كنار مردم، چگونه؟ امام: ما اميدواريم احتياجي به قيام مسلحانه نيفتد و با همين اعتصابات و تظاهرات و اظهار انزجار ملت مسائل حل شود و اميد اين را داريم ارتش هم كه از خود اين ملت است و ملت برادر اوست، پشت به ملت نكند و در كنار ملت قرار گيرد. لكن اگر اين شكل مبارزات ملت مفيد واقع نشد و لازم آمد يك طور ديگر عمل

ص: 6639

شود ممكن است ما تجديد نظر كنيم. سؤال: شما با شاه چه خواهيد كرد؟ آيا قبول داريد كه نفي بلد شود يا بايد محاكمه گردد؟ امام: اگر شاه فرار كند كه دست ما به او نمي رسد، ولي اگر او را دستگير كنيم بر حسب قوانين و احكام حكومت اسلامي رفتار خواهيم كرد. اگر چنانچه مرتكب قتل شده بايد او را قصاص كنند و اگر امر به قتل كرده حبس ابد خواهد شد. و علي ايحال، حكومت وي بايد از بين برود و خودش هم بواسطه خيانتها و جنايتهايي كه كرده است بايد محاكمه شود. سؤال: دولت پيشنهادي شما چگونه خواهد بود و چه كسي آن را اداره خواهد كرد؟ امام: راجع به چگونگي دولت و رژيم، پيشنهاد ما جمهوري اسلامي است و چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مي داند، از اين جهت حدس مي زنيم به پيشنهاد ما رأي دهد . ما از طريق رفراندوم با ملت يك جمهوري اسلامي تشكيل مي دهيم. و اما شخص، اين تابع آراء مردم است و الان شخص معيني در نظر نيست. سؤال: رابطه يك دولت اسلامي و دولت آمريكا در آينده چگونه خواهد بود؟ امام: بايد ببينيم آمريكا خودش در آينده چه نقشي دارد اگر آمريكا بخواهد همان طور كه

ص: 6640

حالا با ملت ايران معامله مي كند با ما رفتار كند، نقش ما با او خصمانه است. و اگر چنانچه آمريكا به دولت ايران احترام بگذارد، ما هم با همان احترام متقابل عمل مي كنيم، و با او بطور عادلانه، كه نه به او ظلم كنيم و نه به ما ظلم كند، رفتار خواهيم كرد و اشكالي پيش نمي آيد.

ص: 6641

مصاحبه با تلويزيون فرانسه، كانال 1

طليعه انقلاب اسلامي دفتر نشر دانشگاهي سؤال: آيا شما در حكومتي انتقالي با حضور شاه شركت خواهيد كرد؟ به چه شرط؟ امام: با حضور شاه ما در هيچ حكومتي، چه انتقالي و چه غير انتقالي شركت نخواهيم كرد و هيچ شرطي را هم نمي پذيريم. سؤال: آيا از آن بيم نداريد كه با رفتن شاه، بحران سياسي و اقتصادي بدتر شود؟ امام: با بودن شاه بحرانهاي سياسي و اقتصادي وجود دارد، زيرا كه ملت با او همكاري ندارد و اين موجب بحران است. اگر شاه برود بحران رفع مي شود. سؤال: آيا جنبش و نهضت اخير ايران، از طرف يك ايدئولوژي ماركسيستي هدايت و حمايت نشده و يا نمي شود؟ امام: ابدا، نه هدايت شده و نه مي شود و نه خواهد شد. و حمايت آنها مورد قبول كسي نيست . سؤال: آيا حمايت و كمك يك كشور كمونيستي را قبول خواهيد كرد؟ امام: ما مي خواهيم مستقل باشيم و حمايت هيچ كشوري را قبول نخواهيم كرد و تحت الحمايه هيچ كشوري نيستيم. سؤال: آيا اسلام با قوانين بدون انعطافي كه دارد، مي تواند آزادي و پيشرفت اجتماعي را ضمانت نمايد؟ نمونه اي از آن را در كشور ديگري بدهيد. امام: اولا، اسلام قوانين اساسيش انعطاف ندارد و بسياري از قوانينش با نظرهاي خاصي

ص: 6642

انعطاف دارد و مي تواند همه انحاء دموكراسي را تضمين كند. كشوري كه ما مي خواهيم، كشوري اسلامي به همه معناست و اكنون در خارج نظيرش نيست، ولي در گذشته وجود داشته است. سؤال: نهضت اخير ايران را متهم مي كنند كه ارتجاعي است. نظر شما چيست؟ امام: نهضت اخير براي اين است كه امور ارتجاعي را رد كند و آن دولت شاه و امثال اوست كه تمام جهات ارتجاع و عقب ماندگي را براي ما به بار آورده و ما مي خواهيم همانا را رفع كنيم. نهضت ما، نهضتي متمدن و پيشرفته است. سؤال: شما خواهان رفتن شاه هستيد، مي توانيد دلايل آن را شرح دهيد؟ آيا آرزوي كشته شدن و از بين رفتن شاه را داريد؟ امام: ما بيش از پانزده سال است كه دلايل محكوميت شاه و لزوم رفتن او را در اعلاميه هاي خود ذكر كرده ايم و الان براي شما برخي دلايل را ذكر مي كنم: بيش از پنجاه سال است كه دولتهاي خارجي پدر شاه و شاه را در ايران بر ما تحميل كرده اند. شاه سابق را به حسب اعتراف انگليسيها، آنان آوردند و بر كشور ما حاكم كردند در راديو دهلي اين مطلب را تصريح نمودند. شاه فعلي در يكي از كتابهايش نوشت: «متفقين كه زمان جنگ به ايران آمدند، مرا

ص: 6643

به سلطنت انتخاب كرده و صلاح اين ديدند كه من سلطان باشم.» ما پنجاه سال است كه تحت فشار و با اختناق فوق العاده به سر مي بريم، ما نه فرهنگ مستقل داريم و نه لشگر و ارتش مستقل داريم و نه اقتصاد صحيح و سالم داريم و نه جهات سياسي ما صحيح و سالم است. اما فرهنگ ما، فرهنگي است كه با دستور ديگران شاه تحميل كرده است. مدارس ما غالبا به شكل نيمه تعطيل است يا تعطيل و در وقتي هم كه اشتغال داشته باشند، دستور اين است كه اينها را عقب نگه دارند و نگذارند كه رجال دانشمند در مملكت ما پيدا بشود. تمام مطبوعات ما و كليه وسايلي كه بايد بوسيله آن تبليغ شود در اين پنجاه سال در اختيار شاه بوده است، تمام اشكال آزادي از ملت ما سلب شده است. ما در اين پنجاه سال حتي يك مجلس ملي هم نداشتيم . در زمان رضاشاه با زور او رژيم را تغيير دادند، يعني سلطنت را منتقل كردند. مجلس موسسان كه تأسيس كردند با سرنيزه تأسيس شد و ملت بكلي با آن مخالف بود، لكن سرنيزه نگذاشت كه اين مخالفت را اظهار كنند. بنابراين اصل مجلس موسسان كه در زمان رضاشاه با سرنيزه درست شد غيرقانوني

ص: 6644

بود. با غير قانوني بودن آن، آمدن رضا شاه و رسيدن به سلطنت غير قانوني بود. با غير قانوني بودن او، سلطنت محمدرضا شاه غير قانوني است. محمد رضا شاه، در تمام جوانب ترقي ملت ما، كارهايي كرده است و نگذاشته كه ملت ما رو به ترقي رود. نگذاشته است فرهنگ ما فرهنگ مترقي باشد. ارتش ما را در تحت نظارت ارتشهاي ديگران قرار داده است. مستشاران آمريكايي هستند كه ارتش ما را اداره مي كنند. اقتصاد ما را بكلي از بين برده است. ايران كه زراعتش از بين رفته و نفتش را هم دارند زياد خرج مي كنند و به ديگران هم زياد مي دهند كه آن هم از بين برود. اگر محمد رضا شاه در سلطنت باقي باشد، چند سال ديگر كشور ما رو به فقر و نيستي خواهد رفت. بنابراين تا ايشان نرفته است، مملكت ما نمي تواند روي آزادي و ترقي را ببيند، و بايد برود.

ص: 6645

مصاحبه با خبرنگاران آمريكايي

طليعه انقلاب اسلامي دفتر نشر دنشگاهي قم: 28 آبان 58، ذيحجه 99، 19 نوامبر 79 سؤال: برخلاف كليه قراردادهاي بين المللي، شما عده اي از گروگانها را در ايران نگه داشته ايد، آيا آنها را آزاد خواهيد كرد؟ و كي؟ امام: قراردادهاي بين المللي اقتضا مي كند كه جاسوس در يك مملكتي به اسم سفير باشد يا به اسم كاردار سفير باشد! يا نه؟ اگر سفرايي باشند، اشخاصي باشند كه در يك مملكتي خيانت نخواهند بكنند، جاسوسي نمي خواهند بكنند، اسباب حكومت نمي خواهند فراهم كنند، اينها هستند كه گروگان گرفتنشان صحيح نيست. و اما اينكه ملت ما عمل كرده است، اين گرفتن يك دسته جاسوس است كه اين جاسوسها به حسب قواعد بايد بازرسي و محاكمه شوند و بايد بر حسب قوانين ما با آنها عمل بشود. و اما آنچه كه كارتر كرده است برخلاف قوانين بين المللي است براي اينكه مجرم به يك كشور بايد بيايد در همان كشور محاكمه بشود و يك كشوري حق ندارد مجرم را نگه دارد و پناه بدهد و برخلاف قوانين بين المللي است. اين كارتر است كه برخلاف قوانين بين المللي رفتار كرده است نه ما. سؤال: كارتر كاملا روشن كرده است كه شاه را به ايران بر نمي گرداند در حالي كه ديپلماتها و خانواده هايشان از اين جريان سخت ناراحت هستند،

ص: 6646

آيا محلي براي مذاكره وجود دارد؟ امام: تا مادامي كه اين مجرم بر نگردد و آقاي كارتر به قوانين بين المللي احترام نگذارد، اين جاسوسها را ما نمي توانيم برگردانيم. ما اگر چنانچه بعد از آمدن شاه هم جاسوسها را برگردانيم اين براي اين است كه يك تخفيفي به آنها داده ايم والا اينها بايد محاكمه بشوند و در همين جا بر حسب قانون ما با آنها رفتار بشود. سؤال: آيا تنها شرطي كه شما مي گذاريد براي اين مسئله، همين است، يعني برگشتن شاه؟ امام: تنها شرط، برگشتن شاه است و اين روي تخفيفي است كه ما به اينها مي دهيم. سؤال: ايران و آمريكا در حال جنگ اقتصادي و سياسي هستند و در عين حال ايران قبول نمي كند كه هيچ گونه نماينده اي را از نمايندگان آمريكا بپذيرد و با آنها صحبت كند، علت اين مسئله چيست؟ امام: اين جنگ اقتصادي و سياسي است كه آقاي كارتر به وجود آورده است و ما نه از جنگ سياسي او واهمه داريم و نه از اقتصادي، بلكه اعتقاد داريم كه جنگ سياسي حتما به ضرر آمريكاست و جنگ اقتصادي به ما ضرري نمي رساند و مع ذالك تا شاه بر نگردد و مجرم را به ما بر نگرداند و كارتر سر به قوانين بين المللي فرود

ص: 6647

نياورد، ما نمي توانيم براي مذاكرات راه پيدا كنيم ما در آقاي كارتر انسان دوستي را سراغ نداريم. سؤال: از شما نقل كرده اند كه فرموده ايد، رابطه داشتن با آمريكا به مصلحت ايران نيست، آيا اين امكان پذير است كه در يك لحظه اي از زمان شما تصميم بگيريد كه تمامي روابط با آمريكا را قطع بكنيد و تمام آمريكاييان را و نيز اين گروگانها را به آمريكا برگردانيد؟ امام: امكان دارد اين معنا، بايد مطالعه بشود اين نحو روابطي كه آمريكا با ما تاكنون داشته است و اين طور سفارتخانه اي كه آمريكا در ايران داشته است، اينها قابل قبول نيستند و اما اگر اين محل جاسوسي تبديل بشود به محلي كه سفارتخانه صحيح در آن باشد و آن طور روابطي كه آمريكا تاكنون با دولت ايران در رژيم سابق داشته است آن نباشد و ما صلاح بدانيم كه بعضي روابط محفوظ باشد و دولت صلاح ببيند كه بعضي از روابط محفوظ باشد اين مانع ندارد، محفوظ مي ماند. سؤال: منظور بيشتر اين بود كه اگر روابط قطع شود، بلافاصله گروگانها بر مي گردند؟ يا نه؟ امام: بايد ملاحظه كنيم كه اينها سفير بودند و مأمور سفارتخانه بودند يا اينكه اشخاصي بودند كه براي جاسوسي آمدند. البته جاسوسها را ما نمي توانيم برگردانيم و هيچ قواعدي اقتضا نمي كند

ص: 6648

كه جاسوس را برگرداند، لكن اگر مأمورهاي رسمي عادي باشد، آن را اگر قطع رابطه شد مانع ندارد. سؤال: آيا تمايل داريد كه با كارتر ملاقات كنيد و او را قانع كنيد كه به خواست شما گردن بنهد؟ و اگر چنين است آيا حاضريد در يك كشور سوم مانند فرانسه كه مدتي هم در آن زندگي كرده بوديد ايشان را ملاقات كنيد؟ امام: ملاقات ما تأثيري در امور ندارد اگر چنانچه آقاي كارتر بخواهد با اين ملاقات، فرضا ما تنازلي بكنيم، از آمدن مجرم كه ايشان به حسب قواعد بين المللي بايد تسليم بكند، بخواهند كه ما يك قدمي پايين بياييم، اين امكان ندارد و اگر او را بفرستند اينجا ملاقات ما ديگر چه فايده اي دارد، لهذا من مايل به ملاقات ايشان نيستم. سؤال: من در مقابل سفارت آمريكا با بسياري از مردم صحبت كردم و آنها مي گويند هر اتفاقي بيفتد در هر حال اين گروگانهاي آمريكايي كشته نخواهند شد. شما مي توانيد همان حرف را بگوييد؟ امام: بلا اشكال اين مسئله همان طوري است كه آنها گفتند و مادامي كه اينجا هستند، در پناه اسلام هستند، هيچ ابدا به آنها ضرري نمي رسد و آنها در آنجا در كمال رفاه هستند . وقتي كه مجرم ما را دادند با اينكه بر

ص: 6649

حسب قواعد ما بايد اينها را محاكمه كنيم چون جاسوس هستند، ولي معذالك اگر مجرم ما را دادند، ما يك مرتبه تخفيف به آنها خواهيم داد و آنها را بر مي گردانيم. سؤال: حضرت آيت الله، اينجا يك نكته ظريفي است، توجه بفرماييد كه اگر شاه را بر نگردانند محاكمه اينها، محاكمه جاسوسانشان قطعي است؟ امام: اگر چنانچه طولاني شود قطعي است. سؤال: و در آن صورت هر حكمي كه دادگاه بدهد بلي؟ امام: بلي.

ص: 6650

مصاحبه با خبرنگاران كشورهاي مختلف

طليعه انقلاب اسلامي مركز نشر دانشگاهي پاريس: 18 آبان 57، 8 ذيحجه 98، 9 نوامبر .78 خبرنگاران: برزيلي، انگليسي، تايلندي، ژاپني، آمريكايي و برخي كشورهاي ديگر سؤال: حضرت آيت الله، پس از اين ناراحتيها و ناآراميهاي اخير دانشجويان و سپس روي كارآمدن يك دولت نظامي، آيا شما فكر مي كنيد اوضاع كنوني براي سرنگوني شاه است؟ و آيا توقيف آقاي هويدا نخست وزير اسبق، تغييري در اوضاع ايجاد كرده است؟ و بالاخره آيا شما هواداران خودتان را به يك مبارزه مسلحانه عليه شاه، تشويق و توصيه خواهيد نمود؟ امام: دولت نظامي تأثيري در مسائل ايران ندارد. بلكه در ازدياد ناراحتيها و اعتصابات و تظاهرات، نقش اساسي دارد. لذا پس از تشكيل حكومت نظامي، مسائل بدين صورت كه ملاحظه مي كنيد تشديد شده است. چنانچه توقيف هويدا هم اثري ندارد، اين هم يك مانوري است كه خيال مي كنند براي اسكات مردم اين گونه امور تأثير دارد. چيزي كه بلااشكال تأثير في الجمله دارد، اين است كه خود شاه و سلسله او بروند و آن وقت يك آرامش نسبي حاصل خواهد شد. و اما روش ما در مبارزه، عجالتا همين است كه هست و من اميد اين را دارم كه همه مسائل را حل كند، لكن اگر طول كشيد و احتياج افتاد تجديد

ص: 6651

نظر خواهيم كرد. سؤال: حضرت آيت الله، براي جانشيني رژيم كنوني، شما خواستار جمهوري اسلامي هستيد. چنين دولتي، آيا آزاديهاي دموكراتيك را براي همه مردم تضمين خواهد كرد؟ و در چنين دولتي نقش خود شما شخصا چه خواهد بود؟ ضمنا در مورد آزاديهاي دموكراتيك مي خواهيم بدانيم آيا كمونيستها و ماركسيستها آزادي اظهار عقيده و بيان خودشان را دارند يا نه؟ امام: دولت اسلامي يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است و براي همه اقليتهاي مذهبي آزادي بطور كامل هست و هر كس مي تواند اظهار عقيده خودش را بكند. و اسلام جواب همه عقايد را به عهده دارد و دولت اسلامي تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. و اما من هيچ فعاليت در داخل خود دولت ندارم و به همين نحو كه الان هستم، وقتي هم كه دولت اسلامي تشكيل شود، نقش هدايت را دارم. سؤال: سياست خارجي جمهوري اسلامي، خصوصا در رابطه با ابرقدرتها، چه خواهد بود؟ امام: سياست دولت اسلامي، حفظ استقلال، آزادي ملت و دولت و كشور و احترام متقابل بعد از استقلال تمام خواهد بود و فرقي بين ابرقدرتها و غير آنها نيست. سؤال: شما نفوذ غرب بخصوص آمريكا را مذموم شمرده ايد. اين نفوذ چگونه مي تواند محدود شود؟ ايران به اين ترتيب كنوني به فنون

ص: 6652

و تكنولوژي غربي وابسته است و غرب هم احتياج مبرمي به نفت خام شما دارد؟ امام: حكومت اسلامي و خواست ملت ما، براي همين است كه نفوذ غرب و همه كشورها را در ايران از بين ببرد. وقتي يك ملت با تمام اقشار آن براي يك هدف قيام كردند، هيچ نفوذي نمي تواند خلاف آن را تحميل كند و اما قضيه نفت، ما بعد از اينكه استقلال خود را به دست آورديم و نفت در اختيار ما قرار گرفت، مي خواهيم بر حسب اختيار خودمان نفتمان به فروش رود و ارز گرفته و صرف مصالح كشور كنيم. ما از حيث فروش مضايقه اي نداريم، ليكن نه مثل فروشي كه الان انجام مي گيرد. سؤال: حضرت آيت الله، تا چه مدت انتظار خواهيد كشيد كه شاه روي كار باشد و بعد دستور جهاد مسلحانه بدهيد؟ امام: تا وقتي مأيوس شوم از اينكه به ترتيبي كه در پيش است مقصود ما حاصل نشود. سؤال: براي يكشنبه آينده در تهران دستور اعتصاب عمومي صادر شده است. آيا اين آغاز يك مبارزه جدي با دولت نظامي كنوني در ايران است؟ امام: مبارزه، به همين شكلي كه هست هميشه جدي بوده، منتهي نوسان داشته است. البته حكومت نظامي و دولت نظامي، موجب ناآرامي مردم و بيشتر شدن اين اعتصابات

ص: 6653

و تظاهرات شده است . سؤال: نتيجه مذاكرات شما با آقاي دكتر كريم سنجابي و جبهه ملي چه بوده است؟ امام: مذاكرات به آن معنايي كه گفته مي شود توافق حاصل شده است نبوده. من مسائلي را كه مورد نظرم بوده طرح كردم و آنها قبول كردند. من مسائلي را كه هميشه خواست ملت است طرح مي كنم، هر كس آن را پذيرفت به خواست ملت عمل كرده است. خواست ملت، رفتن شاه و استقرار حكومت اسلامي است. به تظاهرات بنگريد.

ص: 6654

مصاحبه با خبرگزاري فلسطيني وفا

طليعه انقلاب اسلامي مركز نشر دانشگاهي پاريس: 24 آذر 57، 14 محرم 99، 15 دسامبر .78 سؤال: مولانا الامام، بدون شك زندگي طولاني شما، پر از تجربه هاي مختلف و تغييرات و تحولاتي بوده است و اين سبب شده است كه امروز از موضع قوي با مسائل برخورد كنيد و خواسته ها و نظرات خود را خيلي واضح بيان نماييد. مضافا بر اينكه ميليونها نفر از مردم ايران از رهبري شما در مبارزه خود برخوردارند. از حضورتان تقاضا داريم كه مهمترين مراحل اين تجربه هاي تاريخي و آثار آنها را كه در خط امروزي مبارزه شما تبلور يافته است، بيان نماييد. امام: پيش از بيان تجربيات دوراني كه من خودم شاهد آن بوده ام، تذكر و توضيح يك نكته لازم است. و آن اينكه نهضت موجود ملت ايران، همچنان كه بارها گفته ام يك نهضت صد در صد اسلامي است و خط مشي و هدفها و راههاي آن از اسلام الهام مي گيرد. اگر ملت ايران حاضر به سازش با شاه نيست، كه يك فرد ظالم و جنايتكاري است، به اين دليل است كه اسلام اجازه نمي دهد كه ظالمي بر مردم حكومت كند. ملت ايران، با رژيم سلطنتي مخالف است، زيرا رژيمي است تحميلي كه هرگز متكي به آراء ملت نبوده و از اين

ص: 6655

جهت به شكل بنيادي، مخالف با اراده و خواست مردم است، و خود را موظف به تأمين هدفها و خواسته هاي مردم نمي داند و حكومت چنين رژيمي، حكومت طاغوتي است و اسلام اطاعت از اين حكومت را بر مردم حرام كرده و مبارزه با حكومت طاغوتي را واجب شمرده است و اين مبارزه، از ابراز تنفر از ظلم كه پايينترين مرتبه نهي از منكر است، شروع شده، تا قتال و جنگ با دشمن ادامه دارد، تا ظلم و ظالم از بين برود و حكومت عدل اسلامي مستقر گردد و اگر ملت ايران عليه تسلط اجانب مبارزه مي كند، باز هم از اسلام دستور مي گيرد، زيرا مردم مسلمان حق ندارند كه غير مسلمين را در امور خود دخالت بدهند، كه مسلط بر سرنوشت آنان شوند و واجب است كه با اين مسلط مبارزه اسلامي، استقلال كنند، تا جامعه خود را به دست بياورد. و نسبت به تجربه هاي عمر خودم، ما مي بينيم كه رضاخان كه هيچ گونه صلاحيت حكومت را نداشت، به زور اجانب و برخلاف ميل ملت، بر مردم ايران تحميل شد و با روي كارآمدن رضاخان اين سه اصل اسلامي در امر حكومت پايمال شد، اول اصل لزوم عدالت در حاكم اسلامي و دوم اصل آزادي مسلمين در رأي به حاكم و

ص: 6656

تعيين سرنوشت خود و سوم اصل استقلال كشور اسلامي از دخالت اجانب و تسلط آنها بر مقدرات مسلمين. و اگر در آن روز براي احياي اين سه اصل اسلامي اقدام شده بود، كار به اينجا نمي كشيد و ديده ايم كه رضاخان چه جناياتي نسبت به كشور اسلامي و ملت مسلمان ايران مرتكب شد. بعد از سقوط رضاخان، پسرش محمد رضاخان سركار آمد و برخلاف اصول سه گانه فوق، حكومت را در دست گرفت و در آن موقع هم قدرتي نداشت. از اين جهت به خواسته هاي جزئي مردم كه پدرش ناديده گرفته بود، تن داد و بعد كه مسلط شد، جناياتي مرتكب شد كه دست كم از پدرش نداشت. و در بيست و پنج سال پيش كه شاه ضعيف شد و فرار كرد، اگر مخالفين در آن روز به اين اصول سه گانه اسلامي توجه مي كردند و كار شاه را يكسره مي كردند به اينجا نمي كشيد و ديديم كه شاه بعدا مسلط شد و در اين بيست و پنج سال و بخصوص در اين پانزده سال اخير جناياتي مرتكب شده است كه روي مغولان و چنگيزها را سفيد كرده است، كه ابعاد جناياتش در بيان نمي گنجد و از اين رو در اين مرحله حساس، ملت ايران تصميم گرفته است كه متكي به اسلام

ص: 6657

و با الهام از اصول مترقي اسلام، نهضت خود را به پيش برد و بر اساس قواعد و ضوابط اسلامي، جامعه خود را از نو بنا كند و هيچ گونه سازش و راه ميانه و امثال اين توهمات را نپذيرد . سؤال: در سال 1948 فلسطين غصب شد و با همكاري دولت هاي بزرگ استعماري، خواب صهيونيستي تحقق يافت. اين فاجعه بر مردم ايران چه تأثيري در آن زمان گذاشت؟ و چه عكس العملي داشت؟ امام: بحق بايد گفت كه غصب فلسطين به دست اسرائيل متجاوز و با همكاري دولتهاي بزرگ استعماري، براي همه مسلمين و نيز براي مسلمانان ايران فاجعه بود، فاجعه اي بسيار دردناك. و بايد گفت متجاوز اصلي در اين فاجعه همان دولتهاي استعماري آن زمان بودند كه اين توطئه را عليه مسلمين در اين منطقه طرح ريزي كردند و كشورهاي اسلامي از دست ابرقدرتها مصيبتهاي زيادي ديده اند و اين هم يكي از مصائب بزرگ بود، منتهي به دست صهيونيستها. ملت ايران نه شاه و دولت او ، به دليل احساس عميق اسلامي خود از دست رفتن فلسطين را به مثابه از دست رفتن پاره اي از پيكر خود مي دانست. و به همين دليل هميشه، علي رغم همكاري شاه و دولتهاي دست نشانده او با اسرائيل، عميق ترين احساسات پاك خود را

ص: 6658

نثار مبارزين فلسطيني كرده است. من بيش از پانزده سال است كه مكرر به همكاري شاه و دولت او با اسرائيل اعتراض كرده ام و چه بسيار از ايرانيان، از روحاني و غير روحاني به دليل اعتراض به تجاوزات اسرائيل، به زندان رفته اند و شكنجه ديده اند و ما هميشه به عنوان يك وظيفه اسلامي تا حد امكان از فلسطين دفاع كرده ايم و به خواست خدا هميشه در كنار ساير مسلمين به اين وظيفه الهي عمل خواهيم كرد. سؤال: بايد دانست كه تجربه مصدق به همه ثابت كرد كه علل شكست را جستجو نمايند و نتيجتا به گروههاي مختلف سياسي نشان داد كه بايد روش مبارزه را تغيير دهند. تقاضا داريم نتايجي را كه از اين تجربه گرفته ايد بيان نماييد. آنچنان تجاربي كه شما را در ايجاد اطمينان و رابطه محكم با ملت ياري نمود. امام: من هميشه با روشهاي مسالمت آميز مخالفت كرده ام، شاه به هيچ وجه نمي تواند و نبايد سلطنت كند. سؤال: همان طور كه مي دانيد، انقلاب فلسطين در اوايل ژانويه سال 1965 شروع شد و پس از شكست 1967، قدرت و گسترش يافت. آيا اخبار آن به ملت ايران مي رسيد؟ به چه وسيله اي؟ امام: آري خبر مي رسيد. به همان وسيله اي كه به ساير كشورها مي رسيد. البته رژيم ايران سعي

ص: 6659

مي كرد كه اخبار جنگ مسلمانان با كفار را به نفع كفار گزارش كند و اين كار را هميشه كرده است و هميشه اعراب را مشتي مردمي كه مسائل را درست درك نمي كنند، معرفي كرده است . رژيم، يكي از پشتيبانان بزرگ اسرائيل است. راديو ايران و وسائل ارتباط جمعي همه، چه آنها كه از خود رژيم است و چه آنها كه زير فشار رژيم بودند، به نفع اسرائيل كار مي كردند و اين ما بوديم كه از اول با تمام برنامه ها مخالفت كرديم و اكنون نيز مي كنيم. سؤال: در دهه 1960 شاه چيزي به نام «انقلاب سفيد» براي اصلاحات ارضي و تغييرات اجتماعي اعلان كرد. تقاضا داريم حقيقت اين نمايشنامه را بيان نماييد. بخصوص اينكه بعضي از وسائل تبليغاتي، اين روزها مثل «پاري ماچ» ادعا مي كنند كه يكي از علل انقلاب رجال ديني، حسادتشان نسبت به شاه به خاطر اين است كه زمينهاي ايشان را مصادره كرده است و نيز به خاطر اجراي اصول «انقلاب سفيد» است. امام: شاه پس از سالها فكر و مشاوره با حاميان خارجي اش طرحي تهيه كرد كه هم بتواند ايران را به نفع خود و اربابانش غارت كند و هم به خيال خام خود، زمينه هر گونه انقلاب داخلي عليه خود را نابود كند. براي توجيه

ص: 6660

برنامه هاي ضد ملي خود ابتدا موضوع اصلاحات ارضي را به ميان كشيد، به اين اميد كه دهقانان محروم و فقير ايران را به بهانه صاحب زمين شدن بفريبد و آنان را عليه مخالفين خود بسيج نمايد. البته اوج داستان غم انگيز شاه براي مردم ايران، اصلاحات ارضي بود. ولي مسئله آزادي زنان را هم به اين نقطه اوج به اصطلاح انقلاب خود اضافه كرد و ساير مواد به اصطلاح انقلاب سفيد، هر يك نيز در اين نمايش مبتذل نقش خاصي ايفا كردند. و اما نتيجه چه شد؟ نتيجه اينكه، كشاورز ايراني كه فقير و محروم و گرفتار چنگال مالكين بزرگ، كه همه از قماش خودشان بودند، بود روز به روز بر فقرش افزوده شد و سرانجام، براي لقمه ناني به شهرها روي آورد. شاه بلافاصله از اين بازار كار ارزان سوء استفاده كرد و به بهانه صنعتي كردن كشور راه را براي سرمايه گذاران خارجي و داخلي در مؤسسات صنعتي هموار كرد و نيز همان مالكين بزرگ را مي بينيم كه امروز بصورت كارخانه داران بزرگ كه همه از وابستگان و سرسپردگان رژيم هستند ظاهر شده اند. ديروز اگر كشاورز ايراني براي كوچكترين تخلف از دستور ارباب ظالم خود، به زير شلاق مي رفت و اموالش تاراج مي شد، امروز هم كارگران براي بدست آوردن حقوق حقه

ص: 6661

خود، زير فشار كارخانه داران به توسط مزدوران رژيم به گلوله بسته مي شوند و در بعضي از روستاها كه روستايياني كه حاضر به مهاجرت نشدند، چون داراي زمينهاي نسبتا مرغوبي بوده اند، از خانه هايشان آواره كردند و زمينهاي مرغوب را به نفع دربار و سرسپردگان دربار تصاحب نمودند. شاه براي ملت ايران دست به اصلاحات ارضي نزده است، بلكه طراح اصلاحات ارضي يعني آمريكا و ساير دول استعماري اقدام به اصلاحات! كرده است، زيرا نتيجه اصلاحات ارضي شاه، اين شده است كه امروز در حدود نود درصد مواد غذايي ايران از خارج بخصوص از آمريكا تأمين مي شود و نتايج خانمانسوز اصلاحات شاه به همين جا تمام نمي شود. مزدوران شاه گفته اند كه علماي مذهبي به دليل اينكه اصلاحات ارضي زمينهاي آنان را از دستشان بيرون برده، عليه شاه قيام كرده اند . كدام زمينها؟ كدام يك از علماي ديني از مالكين ايراني بوده اند. زندگي علماي ديني كه با سادگي در حد مردم معمولي است، آيا نياز به زمينداري دارد؟ ! تمام دروغهاي شاه و حاميانش براي ملت ايران روشن شده است، ابعاد خيانت شاه در زمينه مسائل اقتصادي به اين مسائل تمام نمي شود. شاه از آزادي زنان صحبت مي كند. آزادي كدام زن؟ ! در ايران زنان با شخصيت كه خواستار حقوق انساني خود هستند

ص: 6662

و اكثريت زنان ايراني را تشكيل مي دهند، امروز همه عليه شاهند و سرنگوني او را خواستارند و همه آنان امروز مي دانند كه آزادي زن در منطق شاه يعني به انحطاط كشانيدن زن از مقام انساني او و در حد يك وسيله با او رفتار كردن . آزادي زن در منطق شاه، يعني پر كردن زندانها از زنان ايراني كه حاضر نيستند به پستيهاي اخلاقي شاهانه تن بدهند. سؤال: اين روزها، ملاحظه مي شود كه يكي از شعارهايي كه مردم در خيابانهاي شهرهاي ايران مي دهند و همچنين خود شما مي دهيد اين است كه كساني كه مي كوشند سازش كنند خائن هستند . تقاضا داريم محتواي اين شعار و عواقب آن (سازش) را بيان نماييد. امام: سازش با شاه يعني سازش با ظالمي خائن و سازش با چنين موجودي، پيداست كه خيانت به ملت ايران و اسلام است و اما راه حلهاي ميانه را قبلا توضيح دادم كه چرا نمي پذيريم . سؤال: آيا ممكن است از چگونگي روابط بين خود و مقاومت فلسطين گفتگو كنيد؟ معروف است كه بين شاه و اسرائيل روابط آشكاري در ميدانهاي مختلف برقرار است و بخصوص اينكه شاه، اسرائيل را به نسبت زيادي از طريق ارسال نفت كمك مي كند. تقاضا داريم بعد از آزادي ايران از حكم شاه، روابط

ص: 6663

خود را با اسرائيل بيان نماييد. امام: همان طور كه قبلا اشاره كردم، ما هميشه در حد امكانات و قدرتمان از برادران فلسطيني براي پايان دادن به تجاوز اسرائيل و آزاد كردن اراضي اسلامي از دست اسرائيل غاصب، حمايت مي كنيم و هرگز كمترين كمكي به اسرائيل نخواهيم كرد. سؤال: درباره جمهوري اسلامي با يك برداشت عمومي بگوييد و آيا روابط جمهوري اسلامي با دو كشور بزرگ چگونه است؟ امام: جمهوري اسلامي به اين معني است كه قانون كشور را قوانين اسلامي تشكيل مي دهد، ولي فرم حكومت اسلامي جمهوري است. به اين معني كه متكي بر آراء عمومي است. و روابط ما با تمام كشورها بر اساس احترام متقابل بطوري كه نه به آنها ظلم مي كنيم و نه به آنها اجازه ظلم را مي دهيم.

ص: 6664

مصاحبه با راديو تلويزيون فرانسه

طليعه انقلاب اسلامي مركز نشر دانشگاهي سؤال: دريافت شما از حكومت اسلامي چيست؟ آيا منظور اين است كه رهبران مذهبي حكومت را خود اداره كنند؟ مراحل اين حكومت كدام است؟ امام: خير. منظور اين نيست كه رهبران مذهبي خود حكومت را اداره كنند، لكن مردم را براي تأمين خواسته هاي اسلام رهبري مي كنند و چون اكثريت قاطع مردم مسلمان هستند، حكومت اسلامي از پشتيباني آنان برخوردار شده و متكي به مردم مي گردد. در مرحله اول، هدف مستقل نمودن كشور و قطع ايادي و سلطه خارجي و داخلي متكي به خارج است و نيز قطع هر نحو سلطه چه سياسي و نظامي و چه فرهنگي و اقتصادي است و بيرون راندن استعمار و استثمارگران هركه باشند و اختصاص دادن مخازن و منابع كشور به مردم رنج كشيده و در فقر و بيماري غوطه خورده كه قرنها خصوصا قرن حاضر بواسطه كجرويهاي رژيمها با همه بدبختيها مواجه بوده اند و تمام مخازن و ثروت كشور را رژيمهاي فاسد از بين برده و به جيب خارجيها يا داخليهايي كه در خدمت آنان بوده اند ريخته اند. مرحله دوم، تصفيه كامل وزارتخانه ها و ادارات دولتي و مؤسسات دولتي و ملي از اشخاص خائن و استفاده جو و انگلهاست و سپردن كار به كاردانان وطنخواه امين و نيز

ص: 6665

حذف زوائد شعبه ها و كرسيهايي كه كار مفيد براي كشور ندارند و فقط براي استفاده رسانيدن به اشخاص بي صلاحيت ايجاد شده و حذف هزينه هاي فوق العاده و حاتم بخشيها كه موجب تزلزل بودجه دولت شده است و پس از آن مراحل ديگري است كه بتدريج اصلاح مي شود. و قبل از هر چيز براي رسيدن به اين مراحل و تشكيل حكومت اسلامي بايد اين سد بزرگ را كه سلسله پهلوي است از سر راه ملت برداريم و با وجود شاه و بستگانش به هيچ اصلاحي دسترسي ممكن نخواهد بود. سؤال: آيا تصميم داريد مبارزه را تا به كجا ادامه دهيد؟ امام: تا آنجا كه به هدفهاي اسلامي و انساني برسيم. ملت احساس نابودي كرده است و اسلام و كشور اسلامي را در لب پرتگاه فنا مي بيند و از اعمال رژيم شاه كه اسلام و كشور را بسرعت رو به نيستي مي كشد به جان آمده است و روحانيون و سياسيون و روشنفكران هميشه مردم را به مبارزه با فساد دعوت مي كنند و ملت به پشتيباني از آن، از نهضت اسلامي خود دست نمي كشد تا دست اجانب را كوتاه و طمع مفتخواران را قطع كنند. سؤال: چگونه است كه به دنبال فراخوان شما، مردم ايران چنان انبوه به كوچه ها مي ريزند؟ امام: چون ملت

ص: 6666

ما را خدمتگزار به اسلام و كشور مي داند و ما مسائلي را طرح مي كنيم كه سالهاست در نهاد ملت است و بدين جهت است كه ما بيان كننده خواسته هاي ملت هستيم و از طرفي هر چه از دستگاه شاه و دولت ديده اند برخلاف مصالح اسلام و كشور بوده است و تظاهرات بي سابقه چند ماه اخير به دنبال دعوت ما، تظاهراتي ملي و اسلامي است و ناچار همه اقشار ملت در آن شركت مي كنند و در حقيقت رفراندومي است بر ضد رژيم كه قهرا آن را غير قانوني اعلام مي كند. سؤال: نظر شما درباره شايعه رفتن شاه و جانشيني فرزندش چيست؟ امام: چون رفتن شاه و بر چيده شدن سلسله پهلوي خواست همه اقشار ملت است، ناچار شايعه رفتن شاه اوج مي گيرد. اگر دستهاي ستمگر خارجي براي حفظ او در كار نباشد اين شايعه بسرعت جامه عمل مي پوشد و نظر ما با نظر ملت يكي است و هر مسلمي بايد نظرش همين باشد، يعني برچيده شدن سلسله پهلوي و نابودي شاه و اولاد شاه و اگر كسي خلاف اين بگويد خائن به اسلام و مسلمين و خائن به كشور است. سؤال: نظر شما درباره قول آقاي اميني چيست، آنجا كه به مخبر «لوموند» مي گويد اگر نخست وزير شود، تقاضاي مهلت مي كند

ص: 6667

تا اين كشور را از بن بست خارج سازد؟ امام: كسي صلاحيت دارد ايران را از بن بست خارج كند كه در بين مردم پايگاهي داشته باشد و كساني كه چنين نيستند نمي توانند موفق باشند. سؤال: شما با چه شرايطي اين تقاضا را اجابت خواهيد كرد؟ امام: با برقراري حكومت شاه و رژيم پهلوي با هيچ شرطي، زيرا مهلت با برقراري شاه و باز بودن دست چپاولگران رژيم، جز اغفال ملت نيست و هر طرحي با بودن شاه و رژيم، قابل قبول ما و ملت نيست و ما با بودن اين دودمان آزادي و استقلال را با مهلت و بي مهلت به دست نخواهيم آورد و پيروزي آن موقع ميسر است كه دست خارجي و آناني كه به خارجي كمك مي كنند كه در رأس آنان شاه است قطع شود. سؤال: كارتر كه خود را در دنيا قهرمان دفاع از حقوق بشر معرفي مي كند به چه دليل بعد از كشتار تهران از شاه حمايت كرد و شما نقش آمريكا را در ايران چگونه ارزيابي مي كنيد؟ امام: ادعاي بشر دوستي و طرفداري از حقوق بشر از طرف كساني مطرح است كه متجاوز به حقوق بشر هستند و قهرمان در اين امر كسي است كه تجاوزش از همه بيشتر است و آن در

ص: 6668

عصر حاضر، شخص كارتر است. همه شاهد قتل عامهاي مكرر دسته جمعي در بسياري از شهرستانهاي ايران كه به دست شاه صورت گرفت، بوديم و اخيرا تهران شاهد قتل عامي وسيع از طرف شاه بود كه به حسب مشهور تعداد كشته شدگان به بيش از چهار هزار نفر رسيد. آقاي كارتر كه براي يك زنداني در شوروي آن قدر هياهو درآورد، پس از كشتارهاي پياپي شاه پشتيباني خود را از او دريغ نكرد و رئيس دولت چين پس از ديدارش از ايران كه شاه از ترس قيام مردم نتوانست او را از خيابانها عبور دهد، شاه را كه عامل تمام كشتارهاي ايران است مورد حمايت خود قرار داد و رؤساي كرملين هم مانند اينها هستند. آمريكا و ساير كشورهاي استعمارگر هدفي جز عقب نگه داشتن تمام كشورهاي ضعيف در تمامي ابعاد فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي ندارند و براي برخورداري از مخازن و منابع ما و ساير كشورهاي عقب افتاده نقشي جز اين نمي توانند داشته باشند و اين است منشاء تمام فشارها در تمامي ابعاد به ما. سؤال: با توجه به وضعيت اقتصادي و اجتماعي فعلي ايران و با توجه به تمام شدن ذخائر نفت در آينده و وابستگي كشور از لحاظ مواد غذايي، به نظر شما راه حل بحران ايران چيست؟

ص: 6669

امام: اگر دست نفتخواران و مفتخواران خارجي و داخلي از مخازن نفتي كوتاه شود و بطور معقولي نفت بفروش رود، به اين زوديها از مخازن نفت محروم نمي شويم، اين اسراف بيحد شاه در فروش نفت و در ازاي آن، آهن پاره خريدن است كه نفت را در خطر اتمام انداخته است، ما با برپايي حكومت ملي اسلامي و جايگزين نمودن اشخاص ملي وطنخواه خداشناس به جاي خائنين مسرف، راههاي معقولي براي رفع بحران داريم: اول، كوتاه كردن دست غارتگران بيت المال كه در رأس آنها شاه است كه براي حفظ خود با كشيدن چكهاي يك ميليون دلاري و بيشتر از بيت المال براي سفراء و اشخاص مؤثر آمريكا بر پيكر اقتصاد فلج شده ايران ضربه وارد مي آورد . دوم، كوتاه كردن دست سران قوم از وزراء و وكلاء و رؤساي مهم ادارات از اجحاف و خيانت . سوم، حذف بسياري از شعب ادارات كه جز زحمت براي مردم و خرج براي بيت المال ندارند. چهارم، بكار انداختن صحيح نيروي كشاورزان براي ايجاد يك كشاورزي سالم كه در چند سال انقلاب شاه آمريكا! ! به نابودي گراييد و ايران را در امر كشاورزي ساقط و بصورت بازاري براي اجانب درآورد و غير از اين برنامه ها، چيزهاي ديگري كه متخصصان امين پيشنهاد

ص: 6670

مي نمايند و شكي نيست كه به اين ترتيب بحران ريشه كن مي شود و من در ترسيم حكومت اسلامي در ابتدا بدان اشاره كردم. سؤال: مطبوعات غربي اغلب شيعه را واپس گرا و مخالف ترقي معرفي مي كنند، بعنوان مثال منزلت زن با پوشش چادر، حمله به سينما و بانك، نظر شما در تمام اين موارد چيست؟ امام: رژيم شاه با صرف هزينه هاي گزاف بعضي از مطبوعات غرب را در خدمت خود درآورده است و براي انحراف اذهان غرب از مسائل اصلي كه يكي از مهمترين آنها رفتن شاه و بستگان ستمگر او و كوتاه شدن دست اجانب است، دست به تبليغات خالي از حقيقت زده است. اين شاه است كه آزادي را از ملت چه مرد و چه زن سلب نموده و اجازه نفس كشيدن به هيچ كس را نمي دهد. اين شاه است كه براي به فساد كشيدن قشر جوان ما سينماها را با برنامه استعماري رايج كرده، و دختران و پسران ما را بي عفت و غافل از وضع اسفبار كشور مي خواهد بار بياورد . سينماي شاه مركز فحشاء و تربيت كننده آدمكهايي است از خود بيخبر و از وضع بيسامان كشور بيخبرتر و چنين مراكز را ملت مسلمان، مخالف با مصالح كشور مي داند و بدون آنكه از طرف روحانيون امري

ص: 6671

بشود، آنها را خراب كردني مي دانند. البته حادثه سينماي آبادان به دست عمال شاه صورت گرفت تا وحشت بزرگ را كه شاه ادعا كرده بود مخالفان او وعده مي دهند، به اثبات برساند و با كمال وحشيگري نزديك به چهار صد نفر را ذغال كرد. و از سينماها بدتر وضع بانكهاست كه در ورشكستگي و عقب ماندگي كشور نقش مؤثرتري دارد و ملت اين مراكز را ويران كننده و موجب تزلزل اقتصاد كشور و لايق آتش زدن مي دانند. اين شاه است كه به حسب نقل در مصاحبه با مخبر ايتاليايي گفته است: «درك من از زن آن است كه او بايد زيبا و فريبا باشد» اين شاه است كه زنها را به فساد مي كشاند و آنها را عروسك مي خواهد بار بياورد. مذهب با اين فاجعه ها و دردها مخالف است، نه با آزادي زن. شركت زنها در رفراندوم اخير بيهوده بودن ادعاهاي پوچ شاه را براي تمام اقشار ثابت كرد، زنان همدوش مردان بپا خاستند و آزادي و استقلال خود را تقاضا كردند و شاه را محكوم نمودند و در «جمعه سياه» آنچه مشهور است ششصد نفر از زنان آزاده ما به دست عمال شاه كشته شدند، اين است درك شاه از آزادي زنان و تمدن بزرگ. سؤال: چه رابطه اي مي خواهيد ميان ايران و

ص: 6672

كشورهاي غربي بخصوص فرانسه برقرار شود با توجه به نقشي كه اين كشورها در رابطه با رژيم ايران ايفاء كرده اند؟ امام: مي خواهيم، اين دولتها، دولت ما را براي ترقي واقعي به رسميت بشناسند و بدانند كه اعمال زور براي جلوگيري از پيشرفت مردم آفريقا و آسيا و آمريكاي لاتين دير يا زود اثرات خود را در خراب كردن وضعيت خود آنان به جاي خواهد گذاشت و به نظر من غرب نمي تواند به قيمت نابودي بقيه بشريت كامياب گردد. ما از تمام ملتهاي آزاد و بزرگ مي خواهيم كه به ما كمك كنند تا دست غرب و شرق و دست كساني كه مفتخوارند و مي خواهند منابع ما را به زور ببرند از سر ما قطع شود. سؤال: نظر شما درباره اصطلاحي كه شاه باب كرده است «ماركسيست اسلامي» چيست؟ امام: مقصود از اين اصطلاح در خارج ايران، مشروعيت دادن به سلطه جابرانه شاه نزد آمريكاست و در داخل كشور وارونه جلوه دادن حقايق به مردم و موجه گردانيدن كشتار مردم توسط سربازان ساده و معتقد كه با وجدان راحت به سوي مردم آتش بگشايند وگرنه اسلام كامل است و نيازي به قرض گرفتن عناصر هيچ ايسمي ندارد و مبارزات مردم كشور ما صد در صد اسلامي است. سؤال: در برابر حرف شاه

ص: 6673

كه پيش از وقايع اخير اظهار كرده است يعني انتخابات آزاد عملي گردد، چه موضعي اتخاذ خواهيد فرمود و چه كانديداهايي از پشتيباني شما برخوردار خواهند شد؟ امام: اگر شاه انتخابات آزاد را مي پذيرفت، خواست يكپارچه مردم تهران و اجتماعات بزرگ تمام شهرهاي كشور را كه عزل او و برپايي حكومت اسلامي و استقلال و آزادي بود مي پذيرفت و از سلطنت استعفا مي داد، يعني سلطنت خود و دودمانش را غيرقانوني اعلام مي كرد. اما انتخابات آزاد خود را در «جمعه سياه» به اجرا گذاشت، آيا راستي چنين حكومتي انتخابات آزاد مي تواند داشته باشد؟ اگر غرب راست مي گويد و براستي جانبدار ترقي است، عاليترين نشانه رشد انسان اظهار آزادانه رأي خود است، مردم مسلمان كشور جلوي چشم خبرنگاران جهان، رأي عدم اعتماد به شاه دادند، پس غرب اگر مدعي طرفداري از حقوق بشر است، از مردم ايران طرفداري كند و آن اينكه از دولت شاه سلب رسميت كند و حكومت كسي را كه براي بقاي خود هر چند گاه دست به كشتار مي زند نپذيرد. سؤال: دعوت افكار عمومي به حمايت از مبارزه مردم ايران است، چه انتظاري از مردم كشورهاي غرب داريد؟ غير از دولتها مردم هم هستند. امام: انتظارم از افكار عمومي غرب اين است كه از مبارزه بر حق ملت

ص: 6674

ايران دفاع كنند و از دستگاههاي تبليغاتي و مطبوعاتي خود بخواهند كه به مخالفين رژيم حق توضيح دهند و از دولتهاي خود بپرسند: شمايي كه از سياست ترقي پيروي مي كنيد، چرا مطالب مخالفين رژيم ايران را خيلي كوتاه و مبهم نقل كرده و در عوض مطالب رژيم ايران را با آب و تاب نقل مي كنيد؟ آيا اين گونه مسائل با آزادي منافات ندارد؟

ص: 6675

مصاحبه با مجله عربي المستقبل

طليعه انقلاب اسلامي مركز نشر دانشگاهي سؤال: اوضاع كنوني ايران را چگونه ارزيابي مي فرماييد؟ امام: رژيم فاسد شاه با اجراي سياستهاي غلط و ويرانگر خود باعث ورشكستگي مملكت شده است، با اعمال زور و شكنجه و اعمال خلاف انساني هزاران نفر را از بين برده است، اما مردم ما علي رغم همه اين فشارها عليه شاه و خاندان او قيام كرده اند و نهضت عظيم اسلامي مردم ما تا سرنگوني رژيم سلطنتي ادامه خواهد يافت. سؤال: شما تصريح فرموده ايد كه راغب ايجاد حكومت اسلامي هستيد، همانند حكومتي كه در ايام علي رضي الله عنه وجود داشت، آيا معني آن اين است كه به هنگام سقوط خاندان پهلوي، حكومت خلافت اسلامي را بر پا خواهيد داشت؟ امام: حكومت «جمهوري اسلامي» مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم (ص) و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراء عمومي ملت خواهد بود و شكل حكومت با مراجعه به آراء ملت تعيين خواهد گرديد. سؤال: از سال 1963 شاه شما را متهم مي كند كه در مقابل گامهاي اصلاحي وي ايستاده ايد . نخست از انقلاب سفيد تا برسد به آنچه او اعطاي آزادي (ليبراليسم) ناميده است. رد شما بر اين اتهامات چيست؟ برنامه سياسي و اصلاحيي كه شما بدان فرا

ص: 6676

مي خوانيد و يا وقتي به حكومت رسيديد، به اجرا در خواهيد آورد چيست؟ امام: هدف شاه از انقلاب ادعائيش وابسته كردن هر چه بيشتر كشور به آمريكا بود و در زمينه اصلاحات ارضي آمار واردات ساليانه مواد غذايي اين مطلب را به خوبي نشان مي دهد و در روستاها نيز فقر دهقانان به حدي رسيد كه دسته دسته به طرف شهرها هجوم بردند تا با زندگي در زاغه هاي اطراف شهر و دستمزد ناچيز كارخانه ها سد جوع كنند. فلذا برنامه ما اين است كه كشاورزي كشور با تأمين شرايط زندگي دهقانان هم سطح ساير مردم كشور، به حدي رسد كه كليه نيازهاي داخلي را برآورده سازد و صنايع مونتاژ استعماري را كه نتيجه آن حداقل سطح زندگي كارگر و افزايش درآمدهاي افسانه اي افرادي معدود شد، به صنايع مستقل و مطابق نيازهاي جامعه تبديل نمايد و در زمينه منابع زيرزميني مطابق مصالح و نيازهاي داخلي با رعايت مصالح بشري در سطح جهاني از آنها استفاده شود. سؤال: در گذشته به افسران و سربازان ارتش ايران نداهايي در مورد عدم اجراي اوامر شاه داشته ايد، و تاكنون موضع ارتش در ميان كليه طرفهاي سياسي در ايران، نامعلوم است، آيا شما هنوز انتظار موضعي از ارتش داريد؟ چه موضعي؟ و چگونه؟ امام: نيروهاي نظامي از همين

ص: 6677

مردم هستند و ما اميدواريم كه آنها هر چه زودتر به خود آيند و به صفوف مبارزه ملت بپيوندند. ولي آنچه مسلم است شاه نمي تواند تنها با اتكاي به ارتش به حكومت خود ادامه دهد. سؤال: در صورت وقوع يك حركت كودتاي نظامي بر ضد شاه، موضع شما چه خواهد بود؟ براي حركت ارتش دو فرض منصور است: 1 در كنار جنبش توده هاي مخالف. 2 امكان دارد شكل ديكتاتوري به خود بگيرد، همان گونه كه در شيلي رخ داد. بنابراين چه راهي است كه شما را قادر مي سازد مانع از شكل ديكتاتوري آن شويد؟ امام: بن بست كنوني رژيم نتيجه ديكتاتوري شاه و برنامه هاي استعماري او متكي به ارتش و سازمانهاي پليسي است و كودتاي نظامي كه قهرا به دست اجانب انجام مي شود، چيزي جز ادامه وضع كنوني نيست. فلذا هيچ مشكلي را حل نمي كند و تا حكومتي به دست خود مردم سركار نيايد مبارزه آنان ادامه خواهد داشت. سؤال: اتصال رئيس جمهور آمريكا، كارتر، با شاه و كمك وي به شاه، روز «جمعه سياه» عامل مهمي بود كه شاه مجددا به قدرت خود اطمينان يابد. شما معتقديد تا چه وقت ايالات متحده آمريكا شاه و رژيم او را در حمايت خواهد داشت؟ امام: حمايت كارتر از شاه اوضاع را

ص: 6678

مشكلتر مي كند و بر شدت مبارزات ملت ايران مي افزايد و او بايد هر چه زودتر بفهمد كه حمايت از شاه نه به نفع ملت ايران است و در نتيجه، نه به نفع مردم آمريكا. سؤال: در وقتي كه درها براي امكان مذاكره باز شد، چه زمينه اي براي مذاكره با ايالات متحده آمريكا داريد؟ و حدود اين مذاكره چيست؟ امام: ملت ايران با دولت ايالات متحده يا هر دولت ديگري كه از شاه و جنايات او حمايت مي كند تا زماني كه آزادي و استقلال كشور تأمين نشده باشد گفتگو نخواهد كرد. سؤال: در گذشته تصريح فرموديد، وقتي كه تظاهرات كنوني در ايران به اسقاط شاه منجر نگردد، شما مردم را به جنبش مردمي مسلحانه فرا خواهيد خواند. اعتقاد داريد كه چه وقت زمان اعلان جنبش مسلحانه فرا خواهد رسيد؟ امام: ما هنوز اميدواريم كه مبارزات ملت ايران با شيوه اي كه فعلا تعقيب مي شود به سرنگوني رژيم شاه بينجامد. سؤال: در اين اواخر، عده اي از شخصيتهاي مخالفين در ايران را استقبال كرده ايد و در بين آنان دكتر سنجابي نيز بوده است، و گفته شده كساني را كه شما با آنان گفتگو كرده ايد با رأي شما مبني بر ضرورت سرنگوني شاه و خانواده اش موافقت كرده اند، آيا اين اتحاد نظر مقدمه تشكيل يك جبهه

ص: 6679

مشترك براي مخالفين به حساب مي آيد؟ و آيا مي پذيريد دسته هاي ماركسيستي از مخالفين در هنگام ايجاد اين جبهه بدان بپيوندند؟ امام: جنبش اسلامي كنوني ملت ايران همه جامعه را در برگرفته و به همين صورت هم به پيش مي رود و متذكر مي شوم كه ما با هيچ جبهه و دسته اي رابطه نداشته و نداريم و هر كس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد او را نمي پذيريم. سؤال: گفته مي شود با اصرار شما مبني بر سقوط خانواده پهلوي، قهرآميزي اغتشاشات مردمي ايران از حدود درگيري سياسي تجاوز خواهد كرد. و اينكه قهرآميزي مزبور در حقيقت مبارزاتي است از اكثريت مردم بر ضد اقليتهاي مذهبي، صحت اين گفتارها در چه حدي است؟ امام: جنبش كنوني ملت مسلمان ايران با هدفهاي سه گانه اي كه اعلام شده است، همه افراد جامعه را در برگرفته و هر كس يا هر گروهي كه اين هدفهاي سه گانه را تأييد و تعقيب كند حقوق حقه او محفوظ خواهد بود. سؤال: روابط خود را با همسايه هاي عرب ايران چگونه مي بينيد؟ امام: جهت نهضت اسلامي ما بر ضد رژيم شاه است و هر گروه و دسته اي هم كه با اين رژيم همكاري كند و آنها را استعانت نمايد مورد مخالفت و نفرت مردم قرار مي گيرد. علائق ما با

ص: 6680

ملتهاي همسايه و مسلمان عرب داراي ويژگيهاي خاص اسلامي است، لذا ما خواستار نزديكي هر چه بيشتر اين ملتها با هم هستيم. اين استعمار و دست اجانب است كه ميان اين مسلمانان اختلاف انداخته و مي اندازد. سؤال: ناپديد شدن امام موسي صدر، فكر هموطنان لبناني را اشغال كرده است، آيا در خصوص آن تماسهايي برقرار كرده ايد؟ و نتيجه تماسها چه بوده است؟ امام: در خصوص وضعيت حجت الاسلام آقاي سيد موسي صدر كه مورد علاقه بسياري از مسلمين است اقداماتي كرده ايم و متأسفانه تاكنون به نتيجه نرسيده ايم. سؤال: در خلال اقامت خود در فرانسه، آيا تماسهايي بين شما و حكومت فرانسه حاصل شده است؟ امام: خير. سؤال: گفته شده شما بر اثر ارزيابي اوضاع در لبنان، بر پيشنهاد اقامتتان در لبنان موافقت نكرده ايد، آيا جايي براي خود، خارج از فرانسه برگزيده ايد؟ و كجا؟ امام: اقامت من در فرانسه موقتي است.

ص: 6681

مصاف عقل و عشق در شخصيت ممتاز امام خمينى (ره)

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 17 جوادى آملى

چكيده:

در آستانه چهاردهم خرداد ماه، سالروز رحلت جانگداز بنيانگذار انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى رحمه الله قرار داريم . در حالى كه تنها چند سالى از فوت ايشان مى گذرد، بدخواهان در صددند تا شخصيت امام راحل رحمه الله را مخدوش سازند اما از آنجا كه ايشان به مقام عشق و عرفان الهى نايل شده بودند، همانگونه كه در زمان حضور، تقوى و خلوص ايشان شخصيتى خدشه ناپذير از وى ساخت، در زمان وفات نيز، نور معنويت آن امام عزيز، همچنان پر فروغ ماند . در تاريخ ايران بى سابقه است كه يكى از عادل ترين و عارف ترين بندگان خدا، بر مردم ايران حكم براند، مقاله حاضر در مقام تبيين ابعاد معنوى و عرفانى خصيت حضرت امام رحمه الله مى باشد كه از قلم يكى از شاگردان برجسته ايشان تراوش نموده است . اين مقاله علاوه بر اين كه توصيفى از شخصيت والاى امام راحل مى باشد، توصيه هايى اخلاقى است به شيفتگان راه وى . حضرت امام خمينى قدس سره، نوآورى هاى فرهنگى و فكرى فراوانى داشت كه در سايه آنها رهبرى را تصاحب نموده و قافله دل ها را تسخير كرد . امام راحل قدس سره از فكر بلندى برخوردار بود كه احيانا در لابه لاى كتب و آثار علمى سلف

ص: 6682

صالح به چشم مى خورد . اما آنها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از «علم» به «عين» آورند . ولى او اين انديشه هاى بلند را كاملا ترسيم كرده، در عمل پياده نموده و به همه گان فهماند كه مى توان آنها را عينيت بخشيد . اگر ديگران جهاد را به دو قسم تقسيم كرده اند، او به سه قسم تقسيم كرد . اگر آنها هجرت را به دو قسم منقسم كرده اند، او به سه قسم منقسم كرد . از اين رو، هم در صحنه اين سه جهاد پيروز شد و هم در پهنه آن سه هجرت ظفرمند گرديد . معمولا ديگران «جهاد» را به جهاد اصغر و اكبر تقسيم مى كنند . «جهاد اصغر» آن است كه انسان با دشمن بيرون بجنگد و پيروز شود . «جهاد اكبر» آن است كه انسان با دشمن درون نبرد كرده، عادل و باتقوى شده و در صحنه نبرد با هوس درون، پيروز شود . آنان كه به اخلاق الهى متخلق شده اند، خود را در جهاد اكبر پيروز دانسته اند . يك انسان وارسته، منزه و پرهيزكار در جبهه جهاد اكبر پيروز است . ديگران، «هجرت» را نيز به دو قسم تقسيم كرده اند . «هجرت صغرى» ، در برابر جهاد اصغر و «هجرت كبرى» در برابر جهاد اكبر

ص: 6683

. «هجرت صغرى» آن است كه انسان از محلى كه نتواند در آن شعاير دينى را احيا كند، كوچ كرده و به جايگاهى برود كه توان اقامه دين در آن جايگاه ميسر باشد و «هجرت كبرى» آن است كه انسان از هرگونه پليدى، دورى و پرهيز كند . (والرجز فاهجر) (1) ، يعنى: از خواسته هاى باطل نفس كوچ كرده و به حدى برسد كه نفس، از او طلب گناه نكند . پس يك هجرت صغرى، و هجرت كبرايى است كه در برابر آن يك جهاد اصغر و جهاد اكبر مى باشد كه باهم ارتباط تنگاتنگ دارند . اين عبارت از خلاصه نظر بزرگان و سلف صالح است كه آنها سعى مى كردند اين معارف را تبيين و به آن عمل كنند . اما برخى از بزرگان اهل معرفت، (2) سخنى داشتند كه در لابه لاى آثار آنها به جا مانده است . آنها چنين گفته اند كه: آنچه را كه ديگران جهاد اكبر مى نامند، «جهاد اوسط» است و آنچه را كه ديگران هجرت كبرى مى پندارند، «هجرت وسطى» است . از آنجا كه آنها مراحل بالاتر را نديده اند، اين مرحله را جهاد اكبر پنداشته اند و چون جلوتر نرفته اند، اين مرتبه را هجرت كبرى دانسته اند . حال اگر كسى كوچ كرده و جلوتر برود، خواهد ديد كه راه همچنان

ص: 6684

باقى است . جهاد اكبر اين نيست كه انسان بكوشد خوب، عادل و باتقوى باشد، بلكه اين مرحله، «جهاد اوسط» است و «جهاد اكبر» آن است كه انسان به جايى برسد كه از شر «عقل» نجات پيدا كرده، از بند «استدلال» رهيده، از خطر «برهان» نجات يافته و به وادى «عشق» پا بگذارد . اگر انسان درصدد اين باشد كه هميشه با فكر كار كند، در جهاد اوسط مانده و گرفتار عقل است، او «عاقل» است نه «عارف» و «عاشق» ، او هنوز در محور فكر و در مدار عقل به سر مى برد، زيرا گرچه توانست از گزند جهل رهايى يابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام كند . اگر كسى عادل و باتقوا شد، به هجرت وسطى موفق شده است، نه هجرت كبرى . «هجرت كبرى» آن است كه انسان از مرحله عدل و تقوى بالاتر رفته، به مرتبه والاى «محبت» برسد . يك انسان «محب» ، دست و سر را در راه محبوب فدا مى كند و هرگز نمى گويد: اين جنگ نابرابر است، يا با دست خالى نمى توان با طاغوتيان به نبرد پرداخت . آن كه سالك كوى محبت است، هرگز نمى گويد: حال كه من در روى زمين جايى ندارم يا مرا نمى پذيرند، چگونه فرياد بكشم؟ او هرگز نمى گويد: چگونه با

ص: 6685

طاغوتيان مبارزه كنم در حالى كه يار و ياورى ندارم و هيچ كشور و هيچ امتى مرا نمى پذيرد، بلكه مى گويد: من از دريايى به دريا، از فرودگاهى به فرود گاه، از كشتى به كشتى ديگر سفر كرده و حرف خود را بازگو خواهم كرد . (3) اين سخن عاشقى است كه از بند عقل رهيده و در مرحله هجرت كبرى و جهاد اكبر به سر مى برد . اين همان كارى است كه حضرت سيدالشهداعليه السلام و ياران آن حضرت داشتند . سخن كسانى كه در حصار عقل گرفتار بوده و با برهان و استدلال قدم بر مى دارند، اين است كه: در شرايطى كه هيچ يار و ياور، وعده و عده اى نبود و دشمن در اوج قدرت قرار داشت، بايد تقيه كرده و سكون و سكوت را بر جوش و خروش ترجيح داد! (4) ، اما كسى كه از اين مرحله گذشت و گفت: بايد دست و بال «عقل» و فكر را بست، تا «عشق» پرواز كند، ، او به «جهاد اكبر» رسيده و از جهاد اوسط نجات پيدا كرده است . او به «هجرت كبرى» رسيده و از «هجرت وسطى» نجات يافته است . ازاين رو آنچه را كه ديگران هجرت اكبر مى پنداشتند، به نظر ايشان هجرت وسطى خواهد بود

ص: 6686

. مرحوم كلينى قدس سره در كتاب شريف «اصول كافى» روايتى از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت از وجود مبارك رسول گرامى صلى الله عليه وآله چنين نقل فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لايبالى على ما اصبح من الدنيا على عسر ام على يسر .» (5) يعنى: فاضل ترين و برجسته ترين مردم، كسانى هستند كه به عبادت «عشق» ورزيده و عبادت را دست به گردن بپذيرند، دوست عبادت باشند، با آن معانقه كنند، چنين گروهى «افضل الناس» هستند . حضرت امام خمينى قدس سره در تفسير نورانى سوره حمد، در طليعه بحث، سخن از همين مسائل به ميان مى آورد، كه بهترين مردم كسى است كه عبادت را معشوق خود دانسته و به آن دل ببندد، نه اين كه صرفا عبادت را بفهمد، يا تنها براى آن برهان اقامه كند، كه اين حد وسط است، نه حد نهايى . آن كه همه تهمت ها را به جان مى خرد و همه رنج ها را تحمل مى كند، به جايى دل سپرده است (6) و اگر به آن جايگاه رفيع دل نمى سپرد، هرگز توان تحمل آن تهمت ها را نداشت . هيچ تهمتى از فكر هيچ سياست بازى نگذشت، مگر اين كه نظير آن شب نامه ها كه

ص: 6687

بعد از فاجعه 15 خرداد 1342 ش . ، در قم پخش مى شد، با نيش قلم يا نيش زبان درباره حضرت امام قدس سره گفتند و نوشتند . هيچ تهمتى از فكر هيچ سياست بازى نگذشت، مگر اين كه به اين بزرگوار نسبت داد و اين عالم ربانى همه را تحمل كرد . اين امر ممكن نيست، مگر به استناد همان كه امام فرمود: من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم (7) اين راه، راه «محبت» است، نه راه «عقل» ، آن كه مى گويد: مشت را با درفش چه كار، او عاقل است نه عاشق . آن كه به خود مواد منفجره و نارنجك بسته و به زير تانك مى رود، او «عاشق» است . حضرت امام قدس سره چنين كسانى را تربيت كرده است . خلاصه اين كه حضرت امام راحل قدس سره توانست هم جهاد سه گانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سه گانه را طى كند، هم از هجرت صغرى و وسطى به كبرى برود، هم از جهاد اصغر و اوسط به جهاد اكبر سفر كند و به جايى برسد كه وقتى انسان به كنار مزار مطهرش مشرف مى شود، با تمام وجود و با اطمينان خاطر بگويد: «اشهد انك قد اقمت الحج و آتيت الزكوة و

ص: 6688

امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتيك اليقين .» اگر براى ساير امام زاده ها به ما گفتند كه اين جملات را بگوييم، براى اين امام زاده با چشم خود مى بينيم و مى گوييم; زيرا او سيد، و از سلاله انبيا و ائمه معصومين عليه السلام است، او امام زاده اى است كه در عصر او حق بر باطل برترى يافت . از اين رو انسان بدون هيچ ترديدى در كنار مرقد مطهر او، اين فرازهاى نورانى را مى خواند كه: «اشهد انك قد اقمت الحج و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتاك اليقين .» مطلب مهم آن است كه اين راه نيز پيمودنى است . گرچه به اين زودى وعده خداى سبحان كه فرمود: «ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها» (8) ، انجاز نمى شود . او وعده داد، اما نفرمود كه در دراز مدت يا كوتاه مدت اين وعده عملى مى شود، ولى اين چنين نيست كه طى اين راه مخصوص كسى باشد، پيمودن اين راه را وقف كسى نكرده اند . اين راه رفتنى بوده، به روى همه باز است و پيمودن آن ميسور همگان مى باشد . محققان گران قدر و همه كسانى كه دست اندركار كتاب و

ص: 6689

كتابت هستند، بايد بدانند كه اگر انسان اين راه را نرفت، ممكن ست خداى ناكرده «عوام» بميرد، و وقتى عوام مرد، از زحمات علمى بهره اى نخواهد داشت . اين چنين نيست كه هر عالمى، عالم بميرد . اگر علم «ملكه» نشد، و در جان انسان رسوخ نكرد، هنگام كشاكش مرگ، انسان را رها مى كند . مرگ آن قدر آسان نيست كه انسان بتواند محفوظات علمى خود را حفظ كند . بلكه هنگام مرگ، هر چه جداى از جان است، رخت برمى بندد . مرگ به معناى مردن روح نيست; زيرا روح هرگز نمى ميرد . (9) «مرگ» ، رهايى روح از همه همراهان بيگانه است . روح، تن و بدن را رها مى كند، مال و فرزند را ترك مى كند، خاطرات عادى را فراموش مى كند و خلاصه هر آنچه كه «مقوم روح» نشد، در حال مرگ انسان را رها مى كند . اين كه خداى سبحان در دو بخش از قرآن كريم فرمود: بعضى از دانشمندان در هنگام مرگ «عوام» مى ميرند، ناظر به همين نكته است . (10) هر انسانى از نظر بدنى در دوران فرتوتى و سالمندى پژمرده مى شود و اين براى كسى نقص نيست . اين اصل به عنوان موجبه كليه، در سوره مباركه يس چنين ياد شده است: «و من نعمره ننكسه فى

ص: 6690

الخلق افلا يعقلون» (11) هر انسانى در دوران پيرى ضعيف مى شود و اين نقص نيست . اما اين كه هر دانشمندى در دوران پيرى عوام شود و عوامانه بميرد، نقص است . از اين رو به صورت موجبه جزئيه (با كلمه «من») بيان شد، نه موجبه كليه . فرمود: «منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا» (12) در اين آيه كريمه، كلمه «من» ، حكايت از آن دارد كه «بعضى» از افراد هنگام مرگ عوامانه مى ميرند . يعنى همه زحمات علمى آنان به هدر مى رود . اگر كسى علم را براى اين كه از او تعريف كنند و به او لقبى دهند طلب كند، چنين علمى هنگام مرگ انسان را رها مى كند . ولى اگر علم «مقوم» جان انسان شد، او را نورانى مى كند و هرگز از تعريف و تمجيد خوشحال نمى شود . چنان كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در وصف متقيان راستين فرموده است: هنگامى كه آنها را ستوده و از وى تعريف كنند، از آنچه درباره اش گفته مى شود ترسيده و مى گويد: من نسبت به خود از ديگرى آگاه ترم و خداوند سبحان نسبت به من از من داناتر است . پروردگارا! مرا به خاطر آنچه درباره ام مى گويند (كه مايه خود پسندى است)، مؤاخذه مكن و مرا برتر

ص: 6691

از آنچه آنان مى پندارند، قرار بده و آنچه از اعمال من كه آنها نمى دانند (گناهان) بپوشان، و مشمول غفران خود قرار بده: «اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له! فيقول: انا اعلم بنفسى من غيرى، و ربى اعلم منى بنفسى . اللهم لا تؤاخذنى بما يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون واغفر لى ما لا يعلمون .» (13) تعريف از انسان، آغاز حمله شيطان است . در بيانات نورانى حضرت امير المؤمنين عليه السلام به مالك اشتر آمده است: گر چه شيطان هيچ گاه انسان را رها نمى كند، ولى بدان، زمانى كه از تو تعريف شده و القابى به تو داده شود و مجلسى كه در آن تمجيد تو مطرح گردد، در آن هنگام و در اين مجلس حمله شيطان از خطوط مقدم جبهه آغاز شده است و او به طور مرتب در حال حمله است، از اين رو بايد كاملا مواظب باشى: «و اياك و الاعجاب بنفسك! و الثقه بما يعجبك منها، و حب الاطرا، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين .» (14) اگر عالمى براى لقب و تمجيد درس خوانده و با اين امور خوشحال بود، چنين علمى با جان آدمى همراه نيست و جان، همسايه ناجنس را نمى خواهد، كم كم دوران باز نشستگى فرا

ص: 6692

مى رسد و برخى از معلومات از ياد رفته و بقيه آن نيز تدريجا رخت برمى بندد، تا اين كه «نكره در سياق نفى» صدق كند كه: «. . . لكيلا يعلم من بعد علم شيئا» . سرانجام، انسان اديب به جايى مى رسد كه نمى تواند يك سطر عبارت ساده فارسى را به درستى بخواند . به هر حال اين خطر به عنوان موجبه جزئيه دامن گير بعضى از افراد مى شود، هر چند از طرف ديگر نيز راه براى همگان باز است تا هجرت صغرى، وسطى و كبرى داشته و جهاد اصغر و اوسط و اكبر را پشت سر بگذارند . براى طى اين راه (كه به روى همگان باز است) و نجات از خطر شيطان (كه به عنوان موجبه جزئيه دامن گير برخى مى شود)، «مراقبت» مستمر و «محاسبت» روزانه لازم است . حضرت امام خمينى قدس سره در تفسير شريف سوره حمد اين تعبير را داشتند كه: جوان ها بهتر از سالمندان مى توانند خود را نجات دهند . همه ما بايد بكوشيم تا خاطراتى را كه برايمان خوشايند و جاذبه دار است، طرد كنيم . چون اين نوع جاذبه مصداق اين حديث شريف است كه: «فانما مثل الدنيا مثل الحية لين مسها و قاتل سمها .» (15): دنيا مانند مار است كه تماس با بدن آن نرم و سم آن

ص: 6693

كشنده است . يكى از نوآوريهاى امام بزرگوارقدس سره آن است كه در تبيين معناى دنيا مى فرمود: دنيا خود شما هستيد; انسان «بد» خود دنياست وگرنه آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيج كدام دنيا نبوده بلكه از «آيات الهى» هستند و خداى سبحان از همگى آنها با تجليل ياد كرده است . (16) هرگز از آسمان به بدى ياد نشد، از اختران و گنبد مينا به زشتى نام برده نشد و از زمين، كوهها، معادن، دل زمين، دريا و موجودات دريايى بد گويى نشد، اينها دنيا نيستند . دنيا (كه ضمير و قلب متوجه اوست)، مجموعه اى از «عناوين اعتبارى» است كه انسان تبه كار را به خود سرگرم و مشغول كرده است . مجموعه خودخواهى ها است كه دنيا را تشكيل داده و به جهنم تبديل خواهد شد . گاهى انسان، خود هيزم جهنم است و نمى داند كه چه مى كند: «و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا» ; (17) كسى كه اهل قسط (جور و ظلم) است، هيزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمى كنيد; زيرا همه اينها آيات الهى هستند . موجوداتى كه تسبيح گوى حق اند و مستقيما براى عبادت خداى سبحان و به طور غيرمستقيم براى نفع ما خلق شده اند . بنابراين «دنيا» يعنى مجموعه

ص: 6694

عناوين اعتبارى كه انسان در نهان و نهاد خود بافته و مى سازد و البته مى توان از شر اينها نجات پيدا كرد، اين كار شدنى و اين راه رفتنى است و همه ما بايد بكوشيم تا اين راه را با مراقبت مستمر طى كنيم و براى آغاز اين هجرت بايد بدانيم چه چيز خوب و چه چيز بد است، چه چيز حلال و چه چيز حرام است، زيرا تا انسان علم به احكام نداشته باشد، هرگز نمى تواند از زشتى پرهيز نموده و زيبايى را جذب كند . وقتى انسان عالم به مسائل اسلامى و حلال و حرام شد، آنگاه بايد بشناسد كه نفس چگونه او را فريب مى دهد، زيرا نفس هميشه يا براى اولين بار «اماره بالسوء» نيست، همان طور كه در سير كمالات و درجات، انسان در ابتدا، به مقام نفس مطمئنه نمى رسد بلكه اين جزء برنامه هاى درازمدت تزكيه و تهذيب است و بايد مراحلى را طى كند تا به نفس مطمئنه برسد . از نظر سقوط در دركات نيز همين گونه است، يعنى اين طور نيست كه اولين بار نفس، «اماره بالسوء» باشد، زيرا در مراحل ابتدايى اگر كارى زشت باشد و نفس به انجام آن امر كند، انسان امر او را اطاعت نمى كند، اولين بارى كه نفس شروع به رهزنى مى كند، از

ص: 6695

راه «تسويل» است كه قرآن كريم اين مراتب سقوط را همچون مراحل صعود تشريح كرده است . كار «نفس مسوله» ، تسويل است كه گاهى سامرى مى پروراند، چنان كه گفت: «سولت لى نفسى» ، گاهى نيز چون برادران يوسف، خوى برادركشى را در انسان احيا مى كند كه: «بل سولت لكم انفسكم امرا» (18) نفس مسوله، همچون شيطانى درونى و ديوار به ديوار ما بوده و جداى از ما نيست . نفس در مرحله تسويل كه از همه خواسته هاى ما آگاه است، بر اساس روان شناسى آنچه مورد خوشايند انسان است، شناسايى مى كند . او مى داند كه انسان از چه چيز خوشش مى آيد، او يك «روان شناس ماهر» است كه ارتباطى تنگاتنگ با ما دارد و هر گونه تباهى را در كسوتى زيبا و جامه اى آراسته و لباسى مزين در برابر ديدگان درونى انسان ارائه مى دهد . در اين حال انسان آن تباهى و گناه را كه به منزله سم است، نيكو پنداشته و شروع به انجام آن مى كند . كار نفس مسوله اين نيست كه انسان را از پاى در آورد و كار شيطان نيز اين نيست كه انسان را ترور كند . اگر شيطان انسان را در اين جنگ مى كشت، انسان راحت مى شد، زيرا در آن حال انسان همان طور

ص: 6696

كه لذتى نمى برد، دردى نيز احساس نمى كرد . اما شيطان دشمنى نيست كه بخواهد انسان را بكشد، بلكه تمام تلاش او اين است كه با انسان جنگيده و انسان را به «اسارت» بگيرد . آن گاه انسان اسير، بايد هرچه را شيطان بخواهد انجام دهد، چه اين كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «و كم من عقل اسير تحت هوى امير .» (19) ، چه بسا عقلى كه در جريان جهاد، «اسير» هوس شده است . انسان اسير گر چه به خوبى مى فهمد و مى انديشد، ولى محصول فكر و انديشه خود را بايد در اختيار هوس بگذارد . سر اين كه مشاهده مى شود با پيشرفت علوم اين همه بمب ها ساخته مى شود و به استثناى دانشمندان منزه، اكثر سياست بازان، درنده محض بوده و دست به هر جنايتى مى زنند، همين است . آنها خوب مى فهمند، اما فهم آنها اسير هوس است: «و كم من عقل اسير تحت هوى امير» ، كار شيطان اين است كه انسان را تحت «ولايت» خود گرفته واو را اسير كند . وقتى انسان اسير هوس شد، بايد هرچه دارد (از نظر متاع)، در راه هوس صرف كرده و هر چه مى فهمد (از نظر اسارت فرهنگى)، در راه او به كار ببرد . بنابراين، نفس مسوله انسان را «تخدير» مى كند . سمى

ص: 6697

كه او به انسان مى دهد، سم مهلك نيست، بلكه سم مخدر است و اين كه فرمود: «بل سولت لكم انفسكم امرا» (20) ، يعنى انسان به جايى مى رسد كه «بد» را «خوب» پنداشته و خوب را بد مى بيند . وقتى اين چنين شد و انسان همه بدى ها را زير پوشش خوبى مرتكب شد، از آنجا كه كار آن سموم تخدير و اعتياد است، پس از مدتى «معتاد» به گناه مى شود . وقتى معتاد به گناه شد، از آن به بعد است كه «امارة بالسوء» مى شود و انسان هر امرى از اوامر او را بايد اطاعت كند . در اين حال انسان مى داند كه اين كار بد و گناه كبيره است، اما چون اسير است، آن را مرتكب مى شود . اگر كسى از نظر دركات سقوط به مرحله نفس اماره بالسوء رسيد، او پيش از اين مرحله گرفتار نفس مسوله شده و براى اين كه ما به دام نفس تسويل كننده نيفتيم، بايد همواره مواظب بوده و همه جهات عملى را كه تصميم به انجام آن گرفته ايم، به دقت بررسى كنيم تا اگر كار غير خدايى در او تعبيه شده، انجام ندهيم . به عنوان مثال، اگر خواستيم كار خيرى را انجام دهيم و ديگرى زودتر از ما آن را انجام داد، بگوييم خدا

ص: 6698

را شكر، زيرا كار خيرى بود و ما نيز قصد انجام آن را داشتيم، حال ديگرى انجام داد . در اين صورت، ما در ثواب كارهاى او (كه به انجام اين كار مؤفق شد)، سهيم هستيم . اما اگر گفتيم: مگر عيب ما چه بود ؟ چرا ما انجام ندهيم؟ ، اين اولين قدم «تسويل نفس» است . اين چنين نيست كه انسان بتواند به آسانى از خطر اهرمن درون برهد . اگر انسان از خطر تسويل نفس رهايى يافت، آن گاه عقل او امير هوس خواهد بود . اگر در يك طرف: «و كم من عقل اسير تحت هوى امير» بود، از طرف ديگر: «و كم من هوى اسير تحت عقل امير» خواهد بود . در بيانات نورانى حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام آمده است: «و انما هى نفسى اروضها بالتقوى» (21). همان طورى كه بدن، عضلات و دست و پاى يك ورزشكار ماهر و تمرين كرده در اختيار اوست، نفس انسان با تقوى نيز تحت تدبير و اراده عقل است . حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد: من نفس خود را با «تقوى» تمرين مى دهم، رياضت مى كشم، او بايد گوش كند . اين چنين نيست كه دستور بدهم و او اطاعت نكند . ازاين رو عقل چنين كسى فرمانرواى نفس او خواهد

ص: 6699

بود . اين گونه افراد «عالما» زندگى مى كنند . «عالما» دوران پيرى را مى گذرانند، «عالما» مى ميرند و سر انجام «عالما» در قيامت محشور مى شوند . به او مى گويند بايست! شفاعت كن، كه شفاعت تو مقبول است: «يقال للعالم قف! اشفع يشفع .» (22) اين سخن درباره همه درس خوانده ها صادق نيست، بلكه گروه كمى هستند كه خداى سبحان در روز قيامت آنان را «فقيه» و «عالم» محشور مى كند: «بعثه الله يوم القيامة عالما فقيها .» (23) ازاين رو قرآن كريم دراين باره تعبير به «مجىء» دارد: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (24) ، يا «من جاء بالحسنة فله خير منها» (25) اگر كسى آن هنر را داشت كه در قيامت حسنات، كارهاى خير، نيت و خلوص را با خود به همراه داشته باشد، يعنى مشمول «جاء بالحسنة» بود، نه فقط «فعل حسنة» و حسنات او در سايه «خلوص» ملكه گشته و مقوم جان او بودند، پاداش چنين شخصى آن است كه: «فله عشر امثالها» يا «فله خير منها» . خداى سبحان چنين وعده نداد كه هر كس در دنيا كار خير انجام داده است، در قيامت ده برابر جزا مى بيند . زيرا گاهى انسان عمل خيرى را انجام مى دهد و سموم و شرورى به حيات آن خاتمه مى دهد . اگر كسى آن هنر

ص: 6700

را داشت كه در قيامت عالم محشور شود، حق شفاعت دارد . همان طور كه او در دنيا شفيع عده اى بود . مانع گمراهى آنان شد، در قيامت نيز شفاعت آنها را عهده دار خواهد بود . حضرت امام خمينى قدس سره از نوادرى بوده اند كه به اين مقام منيع بار يافته اند، زيرا «اخلاص عمل» او آنچنان و تلاش و كوشش او براى گذراندن سه مقطع «هجرت» و طى سه مرحله «جهاد» نيز اين چنين بود . او كارى كرد كه همه عقلا با حساب هاى عادى و معادلات رياضى توصيه به ترك آن مى كردند . او از شر «عقل» نجات پيدا كرد و به مرحله والاى «محبت» رسيد، زيرا به قدوه سالكان كوى محبت سالار شهيدان، حضرت حسين بن على عليه السلام اقتداكرد . عصاره بحث اين كه انسان مى تواند در پرتو محاسبت و در سايه مراقبت و مواظبت از شر نفس اماره و مسوله رهيده و به مقامى برسد كه عقل او امير هوس گرديده و آن را تحت ولايت خود در آورد . از اين پس چنين انسان وارسته اى توان آن را خواهد داشت كه با گام خلوص و گذشت و نثار و ايثار از دام عقل نيز نجات يافته و به بام رفيع عشق و سكوى بلند محبت پرواز كرده و «عشق» را

ص: 6701

فرمان رواى «عقل» گرداند و براى انجام اين سير طولى، گذشته از اين كه بايد هجرت هاى سه گانه را پشت سر گذاشت، طى مراحل سه گانه جهاد نيز ضرورى خواهد بود . آن گاه توفيق احياى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله نصيب انسان خواهد شد . چه اين كه در شبهاى ماه مبارك رمضان از خداوند سبحان چنين مسالت مى كنيم: «اللهم انى اسالك ان . . . تجعلنى ممن تنتصر به لدينك و لا تستبدل بى غيرى .» (26) يعنى: پروردگارا! تو دين خود را قطعا حفظ خواهى كرد، لكن به من آن توفيق را مرحمت بفرما كه با جان، مال، آبرو و قدرت من دين تو حفظ شود و در عصر ما و قرن اخير، اين فيض و فوز عظيم بهره حضرت امام خمينى قدس سره شد .

پى نوشت ها

: 1( مدثر5/ . 2( عارف نام دار مرحوم سيد حيدر آملى، رساله شريعت، طريقت و حقيقت، مراتب جهاد، صص 244 - 250 . 3( صحيفه نور، طبع جديد، ج 1، ص 587 . (پيام امام خمينى قدس سره به ملت ايران به مناسبت خروج از عراق، مورخ 14/7/1357ه . ش). : «اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولا امير المؤمنين عليه السلام را نمايم و در كشورهاى اسلامى، ست خود را براى خدمت به شما ملت محروم كه مورد هجوم همه جانبه

ص: 6702

اجانب و وابستگان به آنها هستيد، باز نمى بينم و از ورود به كويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوى فرانسه پرواز مى كنم . پيش من مكان معينى مطرح نيست، عمل به تكليف الهى مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است .» 4( همان، ص 262: «در نظر دارم كه به يكى ازآقايان

ص: 6703

ائمه [جماعت] در زمان فشار براى تغيير لباس گفتم: اگر شما را اجبار به تغيير لباس كنند، چه مى كنيد؟ گفتند در منزل مى نشينم و بيرون نمى آيم . گفتم اگر من را اجبار كنند و امام جماعت باشم، همان روز با لباس تازه مسجد مى روم .» 5( شيخ كلينى، اصول كافى، ج2، ص83، ح3 . 6( كهف27/، (ولن تجد من دونه ملتحدا) : (درتمام احوال مخصوصا در مواضع خطر، غير از خدا تكيه گاه و پناه گاهى نخواهى يافت) . 7( ديوان حضرت امام خمينى قدس سره، ص 142 . 8( بقره106/، هيچ نشانه اى را نسخ يا انساء نمى كنيم مگر آن كه بهتر از آن يا همانند آن را جانشين آن مى سازيم . 9( احتجاج طبرسى، جلد 2، ص 96 . 10( نحل70/، حج5/ . 11( يس68/ . 12( حج5/: (و بعضى از شما به پست ترين دوران عمر برسند و آن دوران پيرى، ضعف و ناتوانى است كه پس از سالها دانستن، چيزى نداند) . 13( نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 184 (همام)، ص 613 . 14( همان، نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر)، ص 1030 . 15( همان، نامه 68، ص 1065 . 16( فصلت11/ . 17( جن15/ . 18( يوسف18/ و 83، ضميرها و دلهاى شما كارى (بزرگ) را به نظرتان نيكو نموده

ص: 6704

و وانمود كرده . 19( نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 202، ص 1182 . 20( يوسف18/ و 83 . 21( نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 45، ص 967 . 22( بحار الانوار، ج 7، ص 320، روايت 16 . 23( بحارالانوار، ج2، ص 153، روايت 2 تا 9 . 24( انعام160/ . 25( نمل89/، قصص84/ . 26( دعاى افتتاح .

ص: 6705

مطالعه و پركاري

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

به درسشان خيلي مقيد بودند

خانم مصطفوي: مادر جان شنيدم عروسي شما در ماه مبارك رمضان بود، در حالي كه رسم نيست در ماه رمضان ازدواج كنند.چرا؟ همسر امام: چون درسها تعطيل بود. خانم مصطفوي: يعني حضرت امام تا اين حد به درس مقيد بودند كه حتي براي ازدواجشان حاضر به تعطيل كردن درس نبودند؟ همسر امام: بله آقا به درسشان مقيد بودند.مي گفتند چون درسها تعطيل است. (وقت براي ازدواج مناسب است). (1)

يك بار نديديم مهماني بروند

امام كلا برنامه زندگيشان وفق نمي داد با آقاياني كه در زمان ايشان زندگي مي كردند، يعني احيانا تمام آقايان در آن زمان مسجد مي رفتند، پيشنماز بودند، محرم و صفر مي رفتند، روضه خواني مي كردند، ماه رمضان مي رفتند روضه خواني بالاخره از اين جور برنامه ها داشتند، اما امام اين طور نبودند، فقط خودشان بودند و خودشان، تنهاكاري هم كه مي كردند، مطالعه بود و اهميت اين كار را در عمل به ما نشان مي دادند.ما هيچ وقت نديديم كه ايشان پيشنماز باشند، البته اگر وقت نماز كسي مي رفت و پشت سر ايشان مي ايستاد كه مي ايستاد، حالا چرا اين جور نبود؟ براي اينكه بيشتر وقتشان را گذاشته بودند روي مطالعه. يادم هست ما شايد ده پانزده سال تمام تابستانها كه تعطيل مي شديم -

ص: 6706

به جهت آنكه كوچك بوديم و هواي قم هم گرم بود - براي اينكه گرما ما را اذيت نكند و در ضمن خودشان هم آسايشي داشته باشند براي كار و مطالعه - تمام تابستانها، ايام سه ماهه تعطيلي - ما را يا به «دركه» و يا به «محلات» و از اين جور جاها مي بردند.در اين مدت يك بار نشد كه ما ببينيم ايشان يك جا بروند ميهماني و يا يك روز بروند خيابان.در گاراژ به اصطلاح پياده كه مي شدند و به منزلي وارد مي شدند، صبح اين طرف حياط فرش مي انداختند و مشغول كار بودند تا آفتاب مي آمد جلويشان و ديگر موقعي مي رسيد كه با آمدن آفتاب وقت وضو و نماز و ناهار و استراحت بود.عصر دوباره آن طرف حياط باز همان فرش را مي انداختند و مشغول كار بودند.و بدين گونه عملا به ما نشان مي دادند كه تا چه حد بايد كار و كوشش كنيم. (2)

گاهي پشت كتابها ديده نمي شدند

امام را از موقعي كه به ياد دارم ميان كتابهايشان مي ديدم.گاهي اوقات مي شد وقتي براي چاي بردن به اتاق ايشان مي رفتيم، مي ديديم كتابهاي زيادي را نيمه باز در اطرافشان چيده و مشغول مطالعه هستند.كتابها به قدري زياد بود كه خودشان پشت كتابها ديده نمي شدند.امام اكثر اوقات در خانه بودند و هميشه مشغول مطالعه

ص: 6707

و تنها يك ساعت و نيم به غروب مانده براي تدريس از منزل بيرون مي رفتند. (3)

اكثر داستانهاي معروف را خوانده اند

اين روزها امام نمي رسند كه كتابهاي داستاني و اين طور چيزها را بخوانند.در زمان قديم مثلا نجف كه بودند واقعا شايد در روز صدها صفحه كتاب مي خواندند، كتاب قصه يا مسايل اجتماعي، چند تا كتاب مي آوردند بيست صفحه از اين، ده صفحه از آن، پانزده صفحه از آن، ايشان اكثر داستانهاي معروف را خوانده اند، حالا چه كتابهايي كه جنبه سياسي يا اجتماعي داشت، مثل (نگاهي به تاريخ جهان) نهرو، چه كتابهاي تاريخي، كتابهايي مثل «شوهر آهو خانم» را از اول تا آخر خوانده اند! مي خواهم بگويم امام از اين سبك چيزها [هم] مي خواندند. (4)

مطالعه را دوست دارند

امام مطالعه را دوست دارند و هنوز كه هنوز است به قدري مطالعه مي كنند كه چشمشان خسته مي شود.يادم هست در ايام تعطيلي كه تابستانها به يكي از شهرها و يا تهران مي آمديم به قدري كتابهاي متنوع مطالعه مي كردند كه صداي كساني كه براي ايشان كتاب تهيه مي كردند درمي آمد.اكثر نوشته هاي نويسندگان بزرگ جهان را خوانده اند.چه در زمينه هاي اجتماعي و چه سياسي، پر مطالعه ترين روحاني بودند.تاريخ ايران را بارها مطالعه كرده اند و تاريخ مشروطه را خوب مي دانند. (5)

بعد از نماز ديگر نمي خوابند

من تا يادم هست زمان مطالعه امام از

ص: 6708

زمان تفريح و كار ايشان جدا بود.چون اصلا امام آدم منظمي هستند و در تمام كارها نظم دارند، طبيعتا در مطالعه هم نظم دارند.من از دوران بچگي يادم است كه ايشان مطالعه مي كردند.از صبح كه ما بيدار مي شديم ايشان را بيدار مي ديديم مادرمان مي گفتند ايشان نماز كه مي خوانند ديگر نمي خوابند. (6)

يكسره مشغول مطالعه بودند

زماني كه سن امام از پنجاه سال تجاوز مي كرد گاهي شش ساعت پي در پي مطالعه مي كردند.در سال 1370 ه.ق برابر با 1330 ه.ش سه ماه تابستان را در محلات گذراندند.در اين مدت پس از صرف صبحانه از ساعت شش تا دوازده مشغول مطالعه مي شدند.و هر گاه نوعي خستگي و يكنواختي در كار خود احساس مي كردند، خود را به نگارش انديشه هاشان سرگرم مي كردند. (7)

فهميدم اهل كار است

يك روز امام مي فرمودند موقعي كه مرحوم آيت الله آقاي شاه آبادي به قم مي آمدند.در مدرسه فيضيه ايشان را ملاقات كردم و يك مساله عرفاني از ايشان پرسيدم.شروع كردند به گفتن.فهميدم اهل كار است.گفتم مي خواهم درس بخوانم، قبول نمي كردند، اصرار كردم تا قبول كردند فلسفه بگويند.چون خيال كردند كه من طالب فلسفه هستم.وقتي قبول كردند گفتم فلسفه خوانده ام و براي فلسفه نزد شما نيامده ام مي خواهم عرفان بخوانم (شرح فصوص) .ايشان ابا كردند.ولي از بس اصرار كردم قبول كردند.» از امام پرسيدم چند نفر

ص: 6709

بوديد؟ فرمودند: «گاهي كه زياد مي شديم سه نفر ولي اكثر اوقات من تنها بودم و درس عرفان را نزد ايشان خواندم.» سؤال كردم آيا درس ديگري نزد آقاي شاه آبادي خوانده ايد؟ فرمودند: «ايام تعطيل و روزهاي پنجشنبه و جمعه نزد ايشان «مفاتيح الغيب» را خواندم و در همان موقع كه شرح فصوص و مفاتيح را مي خواندم بر «مفاتيح الغيب» حاشيه زدم.» پرسيدم ديگر چه كتابهايي را نزد آقاي شاه آبادي خوانديد؟ فرمودند: كتاب «منازل السائرين» را.پرسيدم چند نفر بوديد؟ فرمودند: «من تنها بودم و شايد گاهي يكي دو نفر هم مي آمدند ولي پس از چندي مي رفتند.پرسيدم ايشان چگونه بود؟ فرمودند: «من از آقاي شاه آبادي سؤال كردم مطالبي را كه شما مي گوييد در كتاب نيست از كجا مي آوريد؟ آقاي شاه آبادي گفتند، گفته مي شود.يعني از خودم مي گويم.» امام اضافه كردند: «ايشان حق بزرگي بر گردن من دارند.ايشان كاملا وارد بودند چه در فلسفه و چه در عرفان.» پرسيدم مدت چند سال عرفان نزد ايشان خوانديد؟ فرمودند: «درست يادم نيست ولي پنج - شش سال شد.» امام اضافه كردند: «آقاي شاه آبادي «شرح فصوص» كه مي گفتند فرق مي كرد با «شرح فصوص قيصري» ، ايشان از خودشان خيلي مطلب داشتند.» اين مطالبي بود كه چند روز پيش خودشان فرمودند و من عين عبارات ايشان را يادداشت

ص: 6710

كردم.از ايشان سؤال كردم حضرتعالي اولين كتابي كه نوشتيد چه بود؟ فرمودند: «گمان مي كنم اولين كتابم و يا بهتر است بگويم اولين چيزي كه نوشتم «حاشيه بر راس الجالوت» بود و بعد شرح مستقلي بر اين حديث نوشتم و اين بعد از تعلم از آقاي شاه آبادي است.آقاي شاه آبادي وقتي قم آمدند من متاهل نبودم و بعد از تاهل هم من درس را نزد ايشان ادامه دادم.» از ايشان سؤال كردم تا آنجا كه مي دانم حضرتعالي در سن 27 سالگي كتاب «مصباح الهدايه» را نوشته ايد كه عرفاني است و در سن 29 سالگي «شرحي بر دعاي سحر» نگاشته ايد بعضيها هم مي گويند هنوز متاهل نشده بوديد كه كتاب «اربعين حديث» را تاليف نموده ايد كه هفت حديث كتاب مربوط به مسايل عقليه و 33 حديث مربوط به اخلاقيات مي باشد، فرمودند: «درست يادم نيست ولي آنچه در نظرم است اين است كه حاشيه و شرح راس الجالوت را اول نوشته ام. و اضافه كردند: «ولي ممكن است همين طور باشد كه تو مي گويي» . (8)

شبي دو سه ساعت بيشتر نمي خوابيدند

امام علاوه بر اعلاميه ها و سخنرانيها، نامه هاي زيادي نيز به اطراف و اكناف مي نوشتند.فراموش نمي كنم كه در سال 1341 در ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي، مرحوم حاج سيد آقا مصطفي مي گفت آقا شبي دو يا سه ساعت بيشتر نمي خوابند و بقيه

ص: 6711

شب را مشغول نامه نوشتن به علماي بلاد هستند.مي توانم بگويم امام صدها نامه به ولايات نوشتند و علماي شهرستانها را به خطرهايي كه به سوي جهان اسلام آغازيدن گرفته بود، آگاه مي كردند و نقش اسراييل و آمريكا، و اينكه هدف آنها حذف اسلام است، و اينگونه مسايل را تشريح مي كردند. بعضي از نامه هايي كه امام به علما مي نوشتند گاهي چاپ و پخش مي شد و تاثيربه سزايي داشت و غوغايي بپا مي كرد.يكي از اين نامه ها در ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه من به ياد دارم، نامه امام به آقاي فلسفي بود.آقاي فلسفي آن نامه را در بالاي منبر مسجد ارك خواند من در آن مجلس بودم.وقتي كه گفت: اما نامه آيت الله خميني، مردم سراپا گوش و به گونه اي برانگيخته شدند. نامه امام اين گونه بود كه مردم را بر مي انگيخت.امام در پايان اين نامه سوره فيل را به طور كامل آورده بود.وقتي آقاي فلسفي اين سوره را خواند، مردم به حدي به هيجان آمده بودند كه كلمات پاياني هر آيه را يكصدا تكرار مي كردند. مثلا وقتي آقاي فلسفي مي خواند: «باصحاب الفيل» ، «في تضليل» مردم يكصدا همراه ايشان «فيل» و «تضليل» را تكرار مي كردند. اين نامه امام در مسجد ارك حالت يك سرود همگاني را به خود گرفت و شوري

ص: 6712

برپا كرد. (9)

يك بار هم امام را بيكار نديدم

پشتكار امام علي رغم كهولت سني كه داشتند تا بدان حد بود كه هيچ كس از نزديكان ايشان نمي تواند ادعا كند كه حتي براي يك بار هم كه شده امام را در حال بيكاري و يا گذراندن بيهوده وقت ديده است. ما در اين مدت كه در محضر امام مشرف بودم، شاهد بوديم كه در زندگي براي امام چيزي به اسم تعطيلي در كار مردم و انقلاب اسلامي وجود ندارد.براي امام هيچ فرقي بين تابستان و زمستان، شنبه و جمعه، عيد و غير عيد وجود نداشت و در همه لحظات ايشان يا مطالعه مي كردند يا عبادت، و يا گزارشات مختلف را كه خدمتشان مي رسيد مي خواندند. (10)

فقط چهار تا شش ساعت استراحت داشتند

برنامه يك شبانه روز زندگي امام در پاريس به اين ترتيب بود كه ايشان بين چهار تا شش ساعت خواب و استراحت داشتند و بقيه ساعات را به كار مداوم مشغول بودند.اما معمولا پس از نماز صبح شروع به قرائت قرآن و مطالعه گزارشها و خبرها مي كردند كه تا ساعت هشت مطالعه ايشان ادامه داشت.امام حتي به نامه هايي كه از سر تا سر دنيا براي ايشان ارسال مي شد، جواب مي دادند. بعد از صرف ناهار حدود دو ساعت استراحت مي كردند و بعد دوباره مشغول

ص: 6713

به كار مي شدند و تا وقت خواندن نماز مغرب و عشا به كار مي پرداختند.پس از نماز نيز تا نيمه شب كار مي كردند و به گفته نزديكان ايشان، از ساعت يك بعد از نيمه شب براي خواب و استراحت به بستر مي رفتند. (11)

به راديو گوش مي كردند

امام در منزل اينطوري نيستند كه مثلا اينكه چون دخترشان هستم وارد اتاق ايشان بشوم و حالا بنشينم همين جوري صحبت كنيم خير اين مطالب در كار نيست ما به اتاق امام كه وارد مي شويم سلام مي كنيم و مي نشينيم چون امام يا به راديو گوش ميكنند يا تلويزيون نگاه مي كنند يا نامه ها و اخبار رسيده را مطالعه مي كنند ولي چون خيلي دقيق هستند اگر ما مساله اي داشته باشيم و تلويزيون برنامه خيلي مهمي نداشته باشد آن را خاموش مي كنند و مي آيند و ما بايد در چند لحظه مطالبمان را جمع و جور كرده و مطرح كنيم و جواب بگيريم. (12)

اگر بناست كسي دست از كار بكشد

يكي از خدمتگزاران جمهوري اسلامي مي گفت خدمت امام رسيدم و عرض كردم من از كار كردن خسته شده ام، كارهايم خيلي زياد است و توان انجام آنها را ندارم، اگر ممكن است ديگري را به جاي من نصب كنيد تا من كمي استراحت كنم.امام در پاسخ من فرمودند: «اگر بناست كسي دست از كار بكشد و

ص: 6714

از وظيفه شانه خالي كند من از شما اولي هستم چون با اين سن پيري و خستگي فراوان بيشتر نياز به آسايش دارم» من شرمنده شدم و ديگر حرف نزدم. (13)

يك بار هم به ياد ندارم

از برنامه هاي امام قدم زدن و پياده روي روزانه به مدت حدود چهل دقيقه تا يك ساعت بود كه در هنگام قدم زدن گاهي اوقات اخبار راديو گوش مي كردند.بعضي مواقع نيز به هنگام قدم زدن مطلبي را مطالعه مي كردند كه بعدها به توصيه اطبا، ايشان در هنگام قدم زدن مطالعه اي نداشتند و فقط ذكر مي گفتند.در اين دوران طولاني كه خدمت امام بودم يك بار هم به ياد ندارم كه ايشان را بيكار ديده باشم. (14)

پى نوشت ها

: 1.فصلنامه ندا - ش 12. 2.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 149. 3.فريده مصطفوي - روزنامه اطلاعات - 11/12/60. 4.حجة الاسلام و المسلمين احمد خميني - پيام انقلاب - ش 60. 5.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - جهاد روستا - ش 75. 6.زهرا مصطفوي. 7.آيت الله جعفر سبحاني. 8.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - پاسدار اسلام - ش 6. 9.آيت الله خامنه اي - ماهنامه 15 خرداد - ش 14. 10.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 11.خبرنگار اعزامي روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57- روزنامه

ص: 6715

اطلاعات 13/11/71. 12.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 148. 13.سيد محمد جواد مهري - پاسدار اسلام - ش 33. 14.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - روزنامه رسالت 9/3/72.

ص: 6716

معرفى كتاب: امام خمينى (ره) به سوى آزادى

ماهنامه اسلام و غرب، شماره 20 پروفسور دميترى ژوكوف، امام خمينى به سوى آزادى، مسكو: 1999. اين كتاب به زبان روسى به رشته تحرير در آمده و در كشور روسيه به چاپ رسيده است. كتاب مذكور كه به شكل زيبايى به چاپ رسيده است، مشتمل بر 4 فصل و 419 صفحه مى باشد. فصل اول با عنوان «آسمان برفراز ايران صاف است» كه توسط آقاى دميترى ژوكوف از نويسندگان بسيار مشهور و برجسته روسيه به رشته تحرير درآمده است، در بر گيرنده بيوگرافى سياسى و مبارزات حضرت امام (ره) مى باشد. در فصل دوم اين كتاب تعدادى از سخنرانيهاى حضرت امام (ره) آورده شده است. در فصل سوم به وصيت نامه سياسى - الهى رهبر كبير انقلاب اسلامى پرداخته و در فصل چهارم تير پيام تاريخى حضرت امام خمينى (ره) به گورباچف آورده شده است. لازم به ذكر است كه فصل اول كتاب كه توسط آقاى ژوكوف به نگارش درآمد، است بطور جداگانه در 5000 نسخه به چاپ رسيده و به منظور دسترسى مردم عادى به آن، در كتابفروشيهاى محل توزيع گرديده است. پيام تاريخى حضرت امام (ره) به گورباچف، آنچنان مهم بوده كه يك فصل از فصلهاى اين كتاب، به اين امر اختصاص داده شده است و

ص: 6717

اصولا به گفته آقاى بابورين (معاون دوماى روسيه) (در جلسه مورخ 16/11/77 كه براى معرفى اين كتاب از طرف نمايندگى جمهورى اسلامى ايران در مسكو، طى مراسم با شكوهى با حضور خود ايشان و تعداد زيادى از نمايندگان پارلمان، سياستمداران، ايران شناسان، نويسندگان، شخصيتهاى علمى - فرهنگى برجسته روسى، ارباب جرايد و نمايندگان رسانه هاى گروهى برگزار گرديد)، «مهمترين دستاورد انقلاب ايران براى ما [روسها]، پيام حضرت اما به گورباچف بود كه در آن به رهبر شوروى تذكر داده شده بود كه در فرايند پروستريكا مواظب باشيد به باتلاق غرب گرفتار نشويد. انقلاب ايران براى همه بشريت از جمله مردم روسيه آموزنده بود. اگر گورباچف به نصايح حضرت امام توجه مى نمود، اكنون روسيه دچار اين گرفتاريها نمى شد و آمريكا تعيين تكليف نمى كرد كه شما چه كارى را مى توانيد و چه كارى را نمى توانيد بكنيد.» آقاى بابورين كه خود كتابى در مورد حضرت امام خمينى (ره) نوشته است، ضمن تجليل از پروفسور ژوكوف، به خاطر نوشتن اين كتاب ارزشمند، اظهار داشت: كتاب به صورتى نوشته شده است كه براى خواننده روسى جالب و شيرين است. فقط بهتر مى بود اگر در مورد زندگى و فعاليت حضرت امام در ايام اقامت ايشان در عراق و فرانسه بيشتر توضيح داده مى شد. در مراسم مذكور، پروفسور ژوكوف، نويسنده

ص: 6718

كتاب نيز طى سخنانى گفت: علت اين كه من اين كتاب را نوشتم، علاقه و احترامى بود كه به حضرت امام خمينى (ره) پيدا كردم. او تنها رهبرى بود كه مانند مردم عادى و ساده كشورش زندگى مى كرد. او كسى بود كه دنيا را متحول كرد، ايرانيان را به معنويت سوق داد و مى توان ثمره نصايح او را در جامعه ايران ديد. ايرانيها مردمى خوشرو، معاشرتى و مهمان نواز هستند. اين كيفيت اخلاقى مردم ايران در سفرم به اين كشور، مرا به تعجب واداشت. اميدوارم كه ما هم بتوانيم از اين مواهب بهره مند و از طريق نشر و انتشار اين قبيل كتابها، فرهنگ و مردم دو كشور را بيشتر به يكديگر نزديك سازيم. علاوه بر پوششهاى خبرى كه به طور طبيعى، نمايندگان رسانه هاى حاضر در جلسه از مراسم فوق داشتند، اين مراسم در برنامه تلويزيونى مخصوص دوما با عنوان «ساعت پارلمانى» از شبكه «آرتى آر» (كانال دوم روسيه) نيز پخش شد. منبع: سفارت ج. ا. ا - مسكو

ص: 6719

معيارهاى انتخاب كارگزاران در انديشه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 (بررسى روايى) حميد رسايى(محقق حوزه علميه قم) اللهم بلى، لاتخلو الارض من قائم لله بحجه، اما ظاهرامشهورا او خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله وبيناته. (1) آرى! مشيت الهى، چنين تعلق يافته كه زمين، از حجت او خالى نباشد و اين برهانهاى خداوند، در روزگارى، همچون رسول اكرم ويازده امام معصوم، آشكار هستند و در عصرى ديگر، همچون امام عصر(عج) پنهان و در پس پرده غيبت. اما نكته مهم در كلام امام على(ع) اشاره به علت خالى نبودن زمين از حجت الهى است و اين،بدان جهت است كه رهنمودهاى روشنگر الهى از معنا تهى نشوند. على(ع) در سخنى ديگر، وجود حجتهاى الهى را بازدارنده مسلمانان از تفرقه و تشتت مى داند: اللهم انه لابد لك من حجج فى ارضك حجه بعد حجه على خلقك،يهدونهم الى دينك ويعلمونهم علمك كيلا يتفرق اتباع اوليائك. (2) و اما آن گاه كه اين حجت خدا نيز در پس پرده غيبت قرار گرفت،عالمان دين،مسندنشينان اين عرصه هستند; چراكه حضرت حجت، خودچنين فرموده كه: واما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواه حديثنا، فانهم حجتى عليكم وانا حجه الله عليهم. (3) و اما در حوادثى كه رخ مى دهد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد; چراكه آنان، حجت من بر شمايند و من، حجت خدا بر آنانم.

ص: 6720

امام خمينى(ره) را بحق مى توان از حجتهايى نام برد كه امام عصر(عج) به آن اشاره فرموده است. آن مرد الهى، سراسر زندگى اش را مطابق بايدها و نبايدهاى دين محمد(ص) ساخت و جز حق نينديشيد و نگفت; و از اين روى، هرگز دچار دوگانگى در انديشه نشد و همواره در مسير حق، قدم نهاد. اساسا مردان خدا كه تمامى وجودشان غرق در بندگى خداى متعال است، چنين اند و دستورهاى انسان ساز ائمه اطهار(ع) تا آنجا با گوشت و پوست آنان آميخته كه غير از سخن حق نمى گويند; چنانكه على بن موسى الرضا(ع)توصيفشان فرموده است: ان العبد اذا اختاره الله عز وجل لامور عباده شرح صدره لذلك و اودع قلبه ينابيع الحكمه والهمه العلم الهاما، فلم يعى بعده بجواب ولايحير فيه عن الصواب. (4) هنگامى كه خداوند تعالى، بنده اى را براى [رهبرى و] تدبيركارديگر بندگانش برمى گزيند، به او سينه اى گشاده مى بخشد و درقلبش چشمه هاى حكمت را به امانت مى سپارد و دانش را به گونه اى خاص، به او الهام مى كند. از آن پس، در پاسخ به هيچ پرسشى در نمى ماند و به سردرگمى دچار نمى شود. و امام(ره) حقيقتا مصداق اين سخن بود; چراكه در سخنان حكيمانه او هيچ يك از پرسشهاى جامعه ما نبود كه بى پاسخ مانده باشد. اومصداقى بود براى:

ص: 6721

(من يتق الله يجعل له مخرجا). (5) ما در اين نوشتار، در پى آنيم تا با جستارى در سخنان آن حكيم الهى، معيارهاى انتخاب مسئولان و كارگزاران نظام اسلامى راجستجو كنيم و سپس به تطبيق آن با سخنان گهربار معصومان(ع)بپردازيم. و اما شرايط واگذارى مسئوليت در نظام جمهورى اسلامى از ديدگاه امام خمينى(ره) عبارت انداز: 1. وفادارى به اسلام و جمهورى اسلامى در نظام اسلامى ايران كه برپايه توحيد و ايمان به خداى تعالى استوار گشته است، اعتقاد به اسلام و شناخت آن به عنوان مكتبى كه در تمام شئون زندگى انسانها داراى برنامه و هدف است، وهمچنين وفادارى به احكام آن، از شرايط بديهى و اوليه يك مسئول است. امام(ره) بدين نكته چنين اشاره مى فرمايد: انتخاب اصلح براى مسلمين، يعنى انتخاب فردى كه تعهد به اسلام وحيثيت آن داشته باشد. (6) ملت مبارز متعهد، با مطالعه دقيق در سوابق اشخاص و گروهها،آراى خود را به اشخاصى دهند كه به اسلام عزيز و قانون اساسى،وفادار باشند... انحراف از اين امر مهم اسلامى، خيانت به اسلام و كشور است و موجب مسئوليت عظيم است. (7) چرا كه اساسا كسى كه اعتقاد به اسلام ندارد و تعهدى نسبت به احكام آن نشان نمى دهد، نمى تواند مجرى قوانين اسلام و احكام آن در جامعه دينى باشد; همان گونه كه امام على(ع)،

ص: 6722

چنين شرطى را در مورد رهبر مسلمانان بيان مى فرمايد: على الامام ان يعلم اهل ولايته حدود الاسلام والايمان. (8) بر رهبر و امام است كه مردمش را با قوانين اسلام و ايمان به خداى تعالى آشنا سازد. در ديدگاه دينى سياسى امام راحل(ره)، فاصله اى ميان اسلام وجمهورى اسلامى وجود ندارد; بلكه جمهورى اسلامى، نظام كاربردى قوانين اسلام و قرآن است كه با راى قاطع مردم مسلمان، سامان يافته و از آن روى كه استوانه هاى اين نظام اسلام، برپايه هاى حقوقى قانون اساسى استوار است، امام(ره) در عين اعتقاد به اسلام، اعتقاد به جمهورى اسلامى و قانون اساسى را نيز شرط يك كارگزار صالح در نظام اسلامى مى داند. (9) 2. التزام و اعتقاد به ولايت فقيه بر كسى پوشيده نيست كه امروزه، نبود رهبرى واحد در جهان اسلام،از اسباب و علل ضعف و ركود مسلمانان است و در مقابل، وجودرهبرى جامع الشرايط و فقيهى آشنا به احكام الهى، از مهمترين عوامل به ثمر رسيدن حكومت دينى در كشور اسلامى ما بوده است. ولايت فقيه جامع الشرايط، ضامنى است مطمئن بر اجراى احكام اسلام ناب محمدى در زمان غيبت امام معصوم(ع). از اين روى، اعتقاد به مسئله رهبرى و ولايت فقيه در امر حكومت و نظارت بر آن، ازاساسى ترين شرايط يك كارگزار در حكومت دينى است; چرا

ص: 6723

كه اساساحكومتى كه براساس تاييد و تنفيذ ولى امر برپا نشده باشد ومجريان آن از چنين رابطه اى با ولى برخوردار نباشند، نمى تواند يك حكومت دينى باشد. بدين جهت، امام خمينى(ره) در سفارش به مردم، وجود چنين شرطى رادر يك كارگزار نظام اسلامى، لازم و ضرورى دانسته، مى فرمايد: ما اوصاف رئيس جمهور و اوصاف وكلايى[را] كه بعد مى خواهيد ان شاء الله تعيين كنيد، بايد بگوييم و شما خودتان انتخاب كنيد واز تفرقه و تفرق پرهيز كنيد... [اصلح] شخصى است كه تعهد به اسلام دارد; اعتقاد به قوانين اسلامى دارد و در مقابل قانون اساسى، خاضع است و اصل صدودهم [آن را كه] ظاهرا راجع به ولايت فقيه است، معتقد است و وفادار است نسبت به او. يك همچو شخصى راشماها خودتان انتخاب كنيد و گروههاى مردم را هم وادار كنيد كه يك همچو شخصى را انتخاب كنند و از تفرقه بپرهيزيد. (10) از ديدگاه امام خمينى(ره)، چنانچه امور دولت اسلامى و كارگزاران آن با نظارت ولى فقيه كه جانشين امام معصوم است انجام شود، حكومت دينى از آسيب و خطر در امان خواهد ماند; چرا كه ولى فقيه براساس گزينه ها و شرايطى ولايت مى يابد كه تا آن شرايط وجود دارد، خطرها و اشتباهات به حداقل مى رسد: امر دولت اسلامى، اگر با نظارت فقيه و ولايت

ص: 6724

فقيه باشد، آسيبى به اين مملكت وارد نخواهد شد. (11) اين تاكيدات، علاوه بر آنكه با استدلالات كلامى حجيت ولايت فقيه سازگار است، نشئت يافته از احاديث خجسته امامان معصوم(ع) دراطاعت از ولى فقيه است. (12) امام صادق(ع) در جواب عمر بن حنظله كه از ايشان در مورد مراجعه به سلاطين يا قضات جور پرسيد، شديدا چنين كارى را منع نمود ودستور مراجعه به ولى فقيه جامع الشرايط را صادر نمود: انظروا الى من كان منكم قد روى حديثنا و نظر فى حلالناوحرامنا وعرف احكامنا، فارضوا به حكما، فانى قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه، فانمابحكم الله قد استخف و علينا رد و الراد علينا الراد على الله وهو على حد الشرك بالله. (13) [در مواقع سردرگمى] به راويان حديث ما و آنان كه در حلال و حرام احكام ما نظر مى كنند و احكام ما را مى شناسند، مراجعه كنيد وبه حكم آنان، راضى باشيد. من آنان را بر شما حاكم و ولى قراردادم، پس اگر چنين ولى امرى حكمى داد و از او قبول نشد، حكم خدا سبك شمرده شده و ما را رد كرده ايد، و كسى كه با مامخالفت كند، با خدا مخالفت نموده و در مرز شرك به خدا قرارگرفته است. بنابراين، اعتقاد و وفادارى به ولى امر، يكى از

ص: 6725

شرايطزمامداران از ديدگاه امام(ره) است. 3. برخوردارى از شعور سياسى در روايات ائمه اطهار(ع)، برخوردارى زمامداران از شعور و آگاهى سياسى، به عنوان يكى از شرايط مهم و نگهدارنده عمود حكومت يادشده است و على(ع)، آن را باعث استوارى جامعه و استمرار حكومت دانسته است: حسن السياسه قوام الرعيه. (14) سياست نيكو، استوارى جامعه است. من حسنت سياسته دامت رئاسته. (15) آنكه سياستش نيكو باشد، رياستش طولانى شود. زمامدارى كه قدرت تشخيص خير و صلاح مسلمانان را ندارد و ازاستقلال لازم براى حفظ عزت مسلمانان برخوردار نيست، نمى تواندبه درستى رياست نمايد و حتى موجب ضررهاى جبران ناپذير خواهدبود; چنانكه امام على(ع) مى فرمايد: سوء التدبير، سبب التدمير. (16) سياست نادرست، موجب نابودى [جامعه] است. آفه الزعماء، ضعف السياسه. (17) آفت زمامداران، ناتوانى در بينش سياسى است. من قصر عن السياسه، صغر فى الرئاسه. (18) كسى كه در سياست كوتاه بين باشد، رياستش كوچك شود. امام خمينى(ره) نيز در بيان شرايط مسئولان نظام اسلامى، شرط بينش سياسى را به جهت مقابله با دشمنان و حل و عقد امور، لازم وضرورى انگاشته است: راى خود را به شخصى كه... داراى بصيرت در امر دين و دنيا ومنزه از گرايش به شرق و غرب و مكتبهاى انحرافى و داراى ديدسياسى است، بدهيد. (19) مجلس، اشخاص سياسى لازم

ص: 6726

دارد; اشخاص اقتصاددان لازم دارد; اشخاص سياستمدار لازم دارد; اشخاص مطلع بر اوضاع جهان لازم دارد. (20) انتخاب اصلح براى مسلمين، يعنى انتخاب فردى كه تعهد به اسلام وحيثيت آن داشته باشد و همه چيز را بفهمد; چون در مجلس، اسلام تنها كافى نيست; بلكه بايد مسلمانى باشد كه احتياجات مملكت رابشناسد و سياست را بفهمد. (21) نكته قابل توجه در اين بحث، اشاره به اخلاق سياسى رايج در ميان كارگزاران حكومتها در دنياست. سياست در عرف امروز، رسيدن به هدف است، با هر وسيله ممكن و به عبارت ديگر، تن دادن به قواعدو ملازمات بازى سياسى است. چنين سيره اى، اختصاص به سياست بازان امروز ندارد; بلكه سابقه آن به دوره زعامت اهل بيت(ع)نيز مى رسد. دشمنان اهل بيت(ع) از هر نيرنگ و وسيله اى براى دستيابى به اهداف خود، بهره مى جستند و در مقابل آنها،سياستمداران تكليف گرايى چون اهل بيت(ع)، همواره خط بطلان براين نگرش كشيده، آن را مردود و مطرود مى دانستند. آنان به مفهوم رسمى سياست، سياستمدار نبودند; ولى فاقد بينش سياسى نيز نبودند; بلكه مقيدات به اخلاق اسلامى، آنان را از اين راهكارها باز مى داشت; به طورى كه على(ع) مى فرمايد: لولا ان المكر والخديعه فى النار لكنت امكر الناس. (22) اگر جايگاه فريب و نيرنگ در آتش دوزخ نبود، من

ص: 6727

فريبكارترين مردم بودم. و در جاى ديگر مى فرمايد: هيهات! لولا التقى، لكنت ادهى العرب. (23) هيهات كه اگر پرهيزگارى نبود، من زيرك ترين عرب بودم. بر اين اساس، امام خمينى(ره) نيز كه هشدارها و اندرزهايش برگرفته از سياستهاى معصومان(ع) است، استفاده از روشهاى ناپسند و غير اسلامى را در پيشبرد اهداف سياسى، جايز نمى شمارد، هرچند هدف2 اسلامى باشد: از آقايان كانديداها و دوستان آنان، انتظار دارم كه اخلاق اسلامى انسانى را در تبليغ براى خود و كانديداهاى خويش، مراعات واز هرگونه انتقاد از طرف مقابل كه موجب اختلاف و هتك حرمت باشد، خوددارى نمايند كه براى پيشبرد مقصود، ولو اسلامى باشد،ارتكاب خلاف اخلاق و فرهنگ، مطرود و از انگيزه هاى غير اسلامى است. (24) 4. تخصص و تعهد از شرايط كارگزاران نظام اسلامى از ديدگاه امام خمينى(ره)، تخصص به همراه تعهد آنان بوده است. از آنجا كه دنياى امروز به سمت علمى تر شدن به پيش مى رود و علوم مختلف، در حال انفكاك وتجزيه به شاخه هاى خاص خود هستند، استفاده از متخصصان در رشته هاى مختلف، امرى است غيرقابل انكار. امام على(ع) در اهميت تخصص و تخصصى نمودن امور مى فرمايد: قيمه كل امرء ما يحسنه. (25) ارزش هر كس، همسنگ كارى است كه انجام آن را به نيكويى مى تواند. من اوما الى متفاوت خذلته الحيل. (26)

ص: 6728

هر كه خود را درگير كارهاى متفاوت كند (و تخصص در يك كارنيابد)، از آشنايى با رمز و راز كارها بى بهره ماند. قطعا تخصص، زمانى ارزش خواهد داشت كه در اختيار اهداف عالى انسانى و الهى قرار گيرد; وگرنه ابزارى خواهد بود در جهت ظلم و ستم به مردم، و وسيله اى در به انحراف كشيدن آنان. از اين رو، در تعابير متون اسلامى، تخصص در كنار تعهد به عنوان يك ارزش مطرح شده است. امام خمينى(ره) بر همين اساس، تخصص باتعهد را به عنوان يكى از شرايط كارگزاران نظام اسلامى مطرح نموده است: اين مجلسى است كه بايد سياست نه شرقى نه غربى را در جهان دوقطبى اجرا كند و احكام سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى اسلام را كه به طاق فراموشى سپرده شده بود و قرنها منزوى بود،به صحنه آورد; و چنين مجلسى است كه قدرت روحى مافوق عادى وقدرت تشخيص مسائل پيچيده جهان و قدرت تصميم گيرى هاى قاطع، بى گرايش به دو قطب الحادى و سرمايه دارى را لازم دارد... چنين مجلسى در كميسيونهاى مختلفش كارشناسان و متخصصان متعهد و زبردست لازم دارد. (27) تعهد به معناى امين بودن و خود را در قبال كار پذيرفته شده،مسئول دانستن است. آيات الهى و روايات منقول از ائمه اطهار(ع)نيز مويد اين نكته (همراهى

ص: 6729

تخصص و تعهد) است. قرآن كريم، درآيات خود به ما مى آموزد كه بايد كار را به دست كاردان بسپاريم; كسى كه هم توانايى اجرايى انجام دادن كار را از نظرمديريتى و اجرايى داشته باشد و هم پاسدار حقوق مردم بوده، نسبت به آن، متعهد باشد. از اين رو، آنجا كه قيد تخصص را ذكرنموده، آن را با قيد (امانت) و (تعهد) قرين ساخته است. در سوره نمل، در آنجا كه داستان حضرت سليمان(ع) و زن فرمانرواى يمنى بيان شده است، آمده كه حضرت سليمان(ع) از اطرافيان خودپرسيد: يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين. (28) يكى از حضار مجلس در پاسخ به سليمان(ع) گفت: انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك، انى عليه لقوى امين. (29) من آن را قبل از آنكه از مكانت به پا خيزى، برايت مهيا مى سازم. همانا من بر اين كار، توانا و امين هستم. همراهى دو واژه (قوى) و (امين) در اين آيه و آيات ديگر كه خواهد آمد، اين نكته را مى فهماند كه تخصص به تنهايى كافى نيست; بلكه امانت و تعهد نيز از شروط كارگزار اصلح است. داستان موسى و دختران حضرت شعيب(ع) نيز به ارزش تعهد و تخصص،اشاره دارد. موسى(ع) پس از كمك به دختران حضرت شعيب(ع)، مورددعوت آن حضرت قرار مى

ص: 6730

گيرد و طبق نقل قرآن كريم، دختر شعيب(ع)به پدرش مى گويد: يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين. (30) اى پدر! او را براى خدمت2 اجيركن كه همانا بهترين كارگزار وخدمتگذار است; [انسانى] توانمند و امين است. يوسف(ع) نيز آن گاه كه به مقام وزارت اقتصاد مصر رسيد، در بيان اصلح بودن خود براى آن جايگاه فرمود: اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم. (31) قرآن كريم، تخصص همراه با تعهد را در كوچكترين كارها تا حساس ترين آنها لازم مى داند; از شبانى تا مقام وزارت و فرمانروايى. امام امت(ره)، در سخنان خود كه برگرفته از همين آيات الهى است،همواره تخصص را در كنار تعهد، لازم و ضرورى شمرده است; ازپذيرش مسئوليت هاى كوچك در نظام، چون عضويت در شوراى شهر تانمايندگى مجلس شوراى اسلامى و رياست جمهورى: اشخاصى [را] كه متعهد هستند، اشخاصى كه سالم هستند; اشخاصى[را] كه بصيرت دارند و هيچ انحراف ندارند و در صراط مستقيم انسانيت هستند، به مجالس و مجلس شورا بفرستيم، تا اين كه ان شاء الله اسلام به آن معنايى كه هست، اسلام به اين حقيقى كه هست، در ايران پياده بشود. (32) افراد بايد اولا مسلمان باشند و ثانيا معتقد به نهضت باشند; امين باشند در كارهايشان; ايمان حقيقى داشته باشند; متعهدباشند نسبت به احكام اسلام.

ص: 6731

(33) [مردم،] يك اشخاصى [را] كه امين هستند، اشخاصى [را] كه معروف اند پيششان به امانت، به ديانت، به خدمت به مردم، آنها راتعيين كنند. (34) 5. حسن سابقه و عدم احتمال انحراف انسان، اساسا موجودى است اجتماعى و ناگزير از ارتباط باهمنوعان خود است و از طرفى ديگر، موجودى است انتخابگر. انسان در نوع گزينش ها و ارتباطات خود، مى تواند به سراغ نيكان وپاكان رفته، نامى نيك از خود به يادگار نهد; همچنين مى تواندبا انسانهاى پست ارتباط داشته، در خدمت طاغوتها باشد. از بهترين اسباب شناخت افراد، بررسى گذشته و خط سير فكرى آنان و نيز نوسانات موجود در زندگى شان است و اين خود، وسيله مناسبى است در نقد و بررسى آنان. على(ع) در عهدنامه خود خطاب به مالك اشتر، او را از گزينش افرادى كه با طاغوتها رابطه داشته اند،منع مى كند; چرا كه همواره احتمال انحراف اين اشخاص وجود دارد: ان شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا ومن شركهم فى الاثام، فلايكونن لك بطانه. (35) همانا بدترين وزيرانت، آنانى هستند كه پيش از تو وزارت اشراررا به عهده داشته و در جنايتشان شريك بوده اند; پس به هيچ وجه همرازشان مگير. امام خمينى نيز با آگاهى كامل، چنين شرطى را در مورد كارگزاران نظام اسلامى لازم شمرده، نه تنها قطع و يقين

ص: 6732

به عدم انحراف راكافى نمى داند، بلكه احتمال انحراف در اشخاص را نيز خطرناك مى خواند: بايد به اشخاصى كه احتمال انحراف در آنان مى رود، راى ندهند; احتمال انحراف عقيدتى، اعمالى يا اخلاقى، باعث مى شود كه به چنين اشخاصى اعتماد نمى شود كرد و راى به آنان، موجب مسئوليت خواهد بود. (36) افراد[ى كه انتخاب مى شوند]، بايد... سوابق انحراف و سوءنداشته باشند... و مخالف با طاغوت باشند. (37) امام على(ع)، در ادامه نصيحت خود به مالك اشتر، به او سفارش نموده تا با نيكان رابطه برقرار سازد و آنها را بشناسد، تاكارگزاران نظام را از ميان آنانى كه از حسن سابقه برخوردارندو از خانواده هاى مذهبى و ريشه دار هستند، انتخاب نمايد: ثم الصق بذوى المروئات والاحساب واهل البيوتات الصالحه والسوابق الحسنه... ثم انظر فى امور عمالك... وتوخ من اهل البيوتات الصالحه والقدم فى الاسلام المتقدمه. (38) با كسانى در پيوند تنگاتنگ باش كه از خانواده هاى ريشه دار وشايسته و داراى پيشينه اى درخشان اند... سپس در اموركارگزارانت، ژرف بنگر... و براى كارهايت كسانى را برگزين كه از تجربه و نجابت بهره مندند و از خانواده هاى ريشه دار وشايسته و پيشتاز پيش از پيروزى اسلام هستند. على(ع) در ادامه سخن، علت اين نوع انتخاب را چنين بيان مى فرمايد: فانهم جماع من الكرم وشعب من

ص: 6733

العرف... فانهم اكرم اخلاقاواصح اعراضا واقل فى المطامع اشرافا وابلغ فى عواقب الامورنظرا. (39) اينان به مجموعه اى از بزرگوارى ها آراسته اند و ريشه در ارزش ها و نيكى ها دارند... چنين كسانى، در اخلاق برترند و درآبرومندى، سالمتر; به آزمندى هاى مادى كمتر چشم دارند و به پايان كارها بيشتر مى انديشند. امام امت(ره) نيز بر همين اساس، حسن سابقه را در ميان كارگزاران و مديران، يكى از شرايط انتخاب معرفى نموده است: اميد است ملت مبارز متعهد، با مطالعه دقيق در سوابق اشخاص وگروه ها، آراى خود را به اشخاصى دهند كه... به حسن سابقه وتعهد به قوانين اسلام... معروف و موصوف باشند. (40) از نكات قابل توجه در ميان هشدارهاى آن حكيم الهى، توصيه به مراقبت و فريب نخوردن از سياست بازان و منافقان است: خوف آن دارم كه تبليغات براى اشخاصى كه به اسلام و جمهورى اسلامى اعتقاد ندارند و اعمال و گفتار آنان در اين يك سال، شاهد آن است و اكنون براى راه پيدا كردن به مجلس و براى كارشكنى وجنجال در محيط مقدس مجلس شوراى اسلامى، خود را هوادار اسلام ومسلمان جا مى زنند، در قشرى از ملت و جوانان پاكدل، تاثير كندو آراى مقدس خود را به كسانى دهند كه به نفع اجانب، با اسلام وجمهورى اسلامى مخالفت

ص: 6734

اساسى دارند. (41) اين هشدارهاى دلسوزانه نيز برگرفته از تعاليم مكتب على(ع) است كه مى فرمايد: ثم لا يكن اختيارك اياهم على فراستك واستنامتك وحسن الظن منك، فان الرجال يتعرفون لفراسات الولاه بتصنعهم وحسن خدمتهم وليس وراء ذلك من النصيحه والامانه شىء ولكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك، فاعمد لاحسنهم كان فى العامه اثرا و اعرفهم بالامانه وجها فان ذلك دليل على نصيحتك لله و لمن وليت امره. (42) مبادا در گزينش مسئولان و كارگزاران خود، بر تيزهوشى و شناخت شخصى و خوش باورى خويش تكيه كنى كه فرصت طلبان جامعه، مى كوشند تا با تصنع و خوش خدمتى، خود را در نگاه زمامداران بيارايند; در حالى كه در پس آن نقاب تزوير، نشانى از امانت ودلسوزى ندارند. آنچه مى تواند در شناختت ملاك آزمون باشد،چگونگى همكارى آنان با شايستگان پيش از توست. پس بر كسانى تكيه داشته باش كه از خود در ميان انبوه مردم، خاطره هايى زيباتر به يادگار گذاشته اند و به امانت، شهره ترند، كه اين باريك بينى، خيرخواهى تو را براى خدا و وليت به اثبات رساند. 6. اخلاق اسلامى در آيات الهى و روايات معصومان(ع)، خلق نيكو، حكمت نهايى وحى وعلت بعثت پيامبر اكرم عنوان شده است. خداوند در قرآن، اخلاق نيكوى پيامبر(ص) را باعث استحكام حكومت و جذب مردم دانسته است: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو

ص: 6735

كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك. از پرتو رحمت الهى، در برابر آنان نرم و مهربان شدى، و اگرخشن، تندخو و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند. در دستورات ائمه اطهار(ع)، علاوه بر آنكه عامه مردم به كسب خلق الهى تشويق شده اند، نسبت به مديران و مسئولان جامعه اسلامى نيزاهتمام خاصى شده است. امام على(ع) خطاب به كسانى كه خود راپيشواى مردم قرار مى دهند، مى فرمايد: من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ومعلم نفسه ومودبها احق بالاجلال من معلم الناس ومودبهم. (43) هر كه خود را پيشواى مردم سازد، بايد كه پيش از تعليم مردم به تعليم خود بپردازد و با عملش تاديب نمايد، نه زبانش; و آنكه خود را تعليم دهد و با ادب سازد، شايسته تر به احترام است تاآنكه[فقط] مردم را تعليم مى دهد و ادب مى آموزد. امام خمينى(ره) كه خود، تبلورى از اخلاق انبيا و اوصيا بود وبراساس همين آيه شريف، ملتى را به دور خود جمع نمود، مى فرمايد: در مسائل، ملايمت و جهت رحمت، بيشتر از جهت خشونت تاثير مى كند. من در زمان اختناق رضاخانى، وقتى در مدرسه فيضيه صحبت مى كردم، آن گاه كه از جهنم و عذاب الهى بحث مى كردم، همه خشكشان مى زد; ولى

ص: 6736

وقتى از حمت حرف مى زدم، مى ديدم كه دلها نرم مى شود و اشكها سرازير مى گردد و اين، تاثير رحمت است. با ملايمت،انسان بهتر مى تواند مسائل را حل كند تا شدت. (44) معاذ بن جبل كه فرستاده پيامبر اكرم به منطقه يمن بود، مى گويد: آخر ما اوصانى به رسول الله حين وضعت رجلى فى الغرز ان قال: احسن خلقك للناس يا معاذ بن جبل! (45) آخرين سفارش رسول خدا، آن گاه كه پا در ركاب اسب نهادم، اين بود: اى معاذ بن جبل! اخلاقت را با مردم نيكو كن. چرا كه به فرموده امام على(ع): لا يراس من خلا عن الادب. (46) سرپرست و رئيس نمى شود كسى كه از ادب [و اخلاق اسلامى] بهره اى نبرده است. و مالك اشتر نخعى را از استفاده از چنين اشخاص منع مى كند: فول على امورك خيرهم واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك واسرارك باجمعهم لوجوه صالح الاخلاق. (47) كارهايت را به بهترين آنها[كارگزارانت] بسپار و نامه هاى سرى ونقشه ها و طرحهاى مخفى خود را در اختيار كسى بگذار كه داراى نيكوترين اخلاق باشد. امام امت(ره) نيز در سفارش خود به ملت ايران، بر همين اصل مهم تكيه نموده، سفارش مى كند كه نمايندگانى انتخاب نمايند كه مزين به اخلاق اسلامى باشند: وكيلهايى كه آراسته هستند به

ص: 6737

اخلاق خوب، متعهد هستند به اسلام... را انتخاب كنيد. (48) مجلس، مجلس اسلامى است و بايد اخلاق همه در انتخابات هم اخلاق اسلامى باشد. (49) 7. ساده زيستى گرفتار جاذبه هاى دنيايى و تجملات زندگى مادى شدن، از آفات اصلى يى است كه هر كارگزار و مديرى را تهديد مى كند. آنانى از اين مهلكه جان سالم به در مى برند كه نفس سركش را رام كنند و به فرموده اميرالمؤمنين، دنيا را سه طلاقه نمايند. امام خمينى(ره) كه نمونه كاملى از اين گونه مردان بود، خطاب به مسئولان نظام اسلامى مى فرمايد: اگر مى خواهيد بى خوف و هراس، در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان و سلاحهاى پيشرفته آنان و شياطين وتوطئه هاى آنان، در روح شما اثر نگذارد و شما را از ميدان به در نكند، خود را به ساده زيستن عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهيزيد. مردان بزرگ كه خدمتهاى بزرگ براى ملتهاى خود كرده اند، اكثرا ساده زيست و بى علاقه به زخارف دنيا بوده اند; چرا كه با زندگانى اشرافى و مصرفى، نمى توان ارزشهاى انسانى اسلامى را حفظ كرد. (50) تجارب امام(ره) و اندرزهاى ايشان، همگى نشئت يافته ازهشدارهايى است كه ائمه اطهار(ع) گوشزد مى كردند; همان گونه كه از نامه امام على(ع)

ص: 6738

به منذر بن جارود عبدى كه گزارش گرايش او به دنيا و خيانتهايش به امام(ع) رسيده

ص: 6739

بود همين معانى فهميده مى شود: تعمر دنياك بخراب آخرتك و تصل عشيرتك بقطيعه دينك! ولئن كان ما بلغنى عنك حقا لجمل اهلك وشسع نعلك خير منك ومن كان بصفتك فليس باهل ان يسد به ثغر او ينفذ به اثر اويعلى له قدر، او يشرك فى امانه، او يومن على خيانه. (51) دنيايت را به بهاى ويرانى آخرت خويش، آبادان مى كنى و با گسستن از دين و ديانت، فقط به خويشاوندان خويش مى رسى! راستى كه اگراين گزارش صحيح باشد، شتر قبيله تو و ميخ كفشت، نزد من، باارزش تر از خود توست; و كسى كه ويژگى هايى چون تو داشته باشد،شايسته آن نيست كه روزنه هاى نفوذ دشمن، با وجود او سد شود; قانونى به اجرا درآورد; منزلتى والا بيابد; در امانتى شريك شودو يا از ارتكاب هر خيانتى، مصون انگاشته شود. اگر مسئولان نظام اسلامى در زندگى عملى خود، ساده زيستى را به نمايش ننهند، چگونه مى توانند درد و رنج محرومان را درك كنندو به فكر رفع محروميت هاى آنان باشند. از اين روى، امام على(ع)، كسانى را كه دندان طمع به دنيا را هنوز از وجود خودخارج نساخته اند، شايسته رسيدن به مناصب مديريت در جامعه نمى داند: انما يستحق السياده... من لاتفره المطامع. (52) همانا كسى مستحق سرورى[اجتماع] است... كه

ص: 6740

چيزهاى طمع انگيز، اورا فريب ندهد. و رسول اكرم در بيان سادگى مسئولان نظام اسلامى مى فرمايد: امير القوم، اضعفهم دابه. (53) آقا و بزرگ اجتماع، كسى است كه از ساده ترين مركب استفاده مى كند. از اين رو، مى بينيم حضرت امام(ره) نيز در بيان شرايطكارگزاران نظام اسلامى، بر وجود افرادى كه ساده زيستى را به عنوان يك اصل پذيرفته اند، تاكيد نموده در وصيتنامه الهى سياسى خود، انتخاب از ميان آنان را لازم مى شمرد: ملت... توجه داشته باشند، رئيس جمهور و وكلاى مجلس، از طبقه اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمى توانند بفهمند. (54) 8. حامى و خدمتگزار مستضعفان وظيفه اصلى مسئولان نظام دينى الهى، رعايت حال توده مردم محروم و ضعيف است. در سخنان معصومان(ع)، سفارش شده است كه هرمسئولى بايد مقام و منصب خويش را امانتى الهى بداند و همگان رااز عدل و احسان خود، بهره مند سازد; ولى در عين حال، اهتمام به امور محرومان و مستضعفان، مورد تاكيد قرار گرفته است; چراكه اگر زمامداران حكومت، نسبت به محرومان و مرفهان يكسان بينديشند و دستگير كسانى كه

ص: 6741

حقوقشان از بين رفته نباشند، آن نظام، ناپايدار خواهد بود. على(ع) در سفارش خود به مالك اشتراز رسول خدا نقل مى كند: لن تقدس امه لايوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع. (55) هيچ امتى كه در آن با صراحت و بى لكنت، حق ناتوان از زورمندبازگرفته نشود، از ستم، پاكسازى نگردد. آن حضرت در نامه ديگرى به مسئولان امر صدقه مى فرمايد: بوسى لمن خصمه عندالله الفقراء والمساكين و السائلون و المدفوعون و الغارمون و ابن السبيل (56) بدا به حال كسى كه تهيدستان، زمينگير شدگان، گدايان، آوارگان،بدهكاران و در راه ماندگان جامعه در پيشگاه خدا دشمن او باشند! امام خمينى(ره) نيز در بيان صفات مسئولان نظام طاغوت، آنان راچنين توصيف كرده است: مجلس ديروز، نمى توانست به فكر محرومين باشد، براى اينكه محروم در آن نبود. (57) مجلس شورا هم نمى خواهيم از طبقه بالا درست بشود. مجلس شورا مى خواهيم از آدمهايى [درست بشود] كه متوجه اند به اينكه به اين ملت چه گذشته است. (58) از ديدگاه ائمه اطهار(ع) و شاگردان برجسته آنان همچون امام(ره)، در نظام اسلامى، گرايش به محرومان و مستضعفان وحمايت از آنان، از شرايط اساسى سياستگذاران است; چراكه به فرموده رسول خدا چنين نظامى از ظلم و ستم، مبرا نيست. در نظام اسلامى، چنانچه مسئول امور مسلمانان، خود را وامدارمرفهان بى درد نمايد، نمى تواند

ص: 6742

حامى و خدمتگزار فقرا وضعيفان جامعه باشد. امام على(ع) در نامه خود به عثمان بن حنيف(كه بر سر سفره اى رنگين حاضر شده بود)، چنين برخروشيده است: اما بعد; يابن حنيف! فقد بلغنى ان رجلا من فتيه اهل البصره دعاك الى مادبه فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان وتنقل اليك الجفان، وماظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجنو وغنيهم مدعو. (59) اما بعد; اى پسر حنيف! به من گزارش رسيده است كه مردى از اشراف بصره، تو را به بزم خويش فراخوانده و تو دعوتش را به گرمى پذيرفته اى و به ميهمانى اش شتافته اى; در آنجا غذاهاى رنگارنگ و لذيذ تدارك ديده بودند و در ظروف شاهانه اى ريختند. مرا گمان نبود كه تو پذيراى طعام قومى باشى كه تهيدستانشان رامى رانند و توانگرانشان را فرا مى خوانند. و امام امت(ره) نيز در پيامى كه به (منشور انقلاب) شهرت يافت،مى فرمايد: آنهايى كه در خانه هاى مجللى، راحت و بى درد آرميده اند و فارغ از همه رنجها و مصيبتهاى جانفرساى ستون محكم انقلاب وپابرهنگان محروم، تنها ناظر حوادث بوده اند و حتى از دور هم دستى بر آتش نگرفته اند، نبايد به مسئوليت هاى كليدى تكيه كنند; كه اگر به آنجا راه پيدا كنند، چه بسا انقلاب را يكشبه بفروشند. (60) مسئولانى مى توانند به فكر محرومان

ص: 6743

باشند كه خود را چون خدمتگزارى در اختيار آنان بدانند و با آنها در ارتباط بوده، درد دل آنان را بشنوند و براى حل مشكلات آنان، اقدام نمايند; نه آنكه خود را در حصار واسطه ها و مشغله هاى كارى، محصورسازند; چرا كه به فرموده على(ع)، چنين خصلتى از قبيح ترين خصائص يك مسئول است: تسعه اشياء قبيحه وهى من تسعه انفس اقبح... القطعيه من الروساء. (61) نه چيز است كه [سر زدن آنها از هر كس] زشت است; ولى از طرف نه كس زشت تراست... [يكى از آنها] قطع ارتباط [با مردم]، توسطروسا [ى كشور] است. امام على(ع) بر اين اساس، خطاب به مالك اشتر مى فرمايد: فلا يشغلنك عنهم بطر ، فانك لاتعذر بتضييع التافه لاحكامك الكثير المهم فلا تشخص همك عنهم ولا تصعر خدك لهم... واجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك وتجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذى خلقك. (62) پس هرگز مباد كه سرمستى رياست، از آنان بازت دارد; چرا كه انجام گرفتن كارهاى فراوان و مهم، پوزشى براى بر زمين ماندن مسئوليت هاى پيش پا افتاده نيست. پس انديشه از آنان برمدار وروى برمگردان... براى كسانى كه نيازمند مراجعه به تو هستند،بخشى از وقت خود را آزاد بگذار كه شخصا آماده پذيرفتنشان باشى و در جلسه اى همگانى، با آنان حضور

ص: 6744

يابى. پس براى همان خداوندى كه تو را آفريده است، فروتن باش. امام راحل(ره) نمونه بارز اجراكننده دستورهاى اهل بيت(ع) بود; تا آنجا كه خود را خادمى كوچك در برابر امت مسلمان مى دانست. ايشان مى فرمايد: من عادت به تشريفات ندارم كه مثلا بين من و كسى واسطه باشد،ارتباط باشد. اين، برخلاف ادب اسلام است. من در اختيار همه آقايان هستم، به مقدارى كه قدرت داشته باشم. (63) اگر به من بگويند خدمتگزار، بهتر از اين است كه بگويند رهبر. رهبرى مطرح نيست; خدمتگزارى مطرح است. اسلام، ما را موظف كرده كه خدمت بكنيم. (64) و خطاب به ملت ايران، انتخاب چنين افرادى را توصيه مى نمايد: راى خود را به شخصى كه متعهد به اسلام و خدمتگزار به ملت و كشورو حامى مستضعفان... است، بدهيد. (65) يك اشخاصى [را] كه... معروف هستند به خدمت به مردم،... تعيين بكنند. (66) 9. وطن دوستى و حفظ منافع كشور يكى ديگر از شرايط مسئولان نظام اسلامى از ديدگاه امام خمينى(ره)، وجود حس وطن دوستى در آنان است. ايشان در مقاطع مختلف، به اين نكته اشاره نموده است: افراد سالم، افراد وطنخواه، افراد وطن دوست، افرادى كه نه شرقى باشند و نه غربى; بلكه در صراط مستقيم اسلاميت و انسانيت باشند، انتخاب كنيد و به آنها راى بدهيد. (67) اشخاصى كه صحيح

ص: 6745

اند; اشخاصى كه متدين اند; اشخاصى كه ملى هستند; اشخاصى كه چپى و راستى نيستند; اينها را تعيين بكنند; در رئيس جمهور همان طور، در وكلايشان هم همين طور. (68) اما اينكه چنين سخنانى با ديدگاه رهبرى كه به وجود مرزجغرافيايى ميان ملل مسلمان، اعتقادى نداشت و مسلمانان راداراى يك مرز، آن هم مرز اعتقادى اسلام مى دانست و از طرفى،اسلام را سيلى خورده از طرف ملى گراها مى دانست، چگونه قابل جمع است، نكته اى است كه با كاوش در روايات ائمه اطهار(ع) وسخنان ديگر آن رهبر فقيد، قابل حل است. همان طور كه از سخنان امام(ره) آشكار است، ايشان، آن گاه كه وطن دوستى را به عنوان يكى از شرايط كارگزاران نظام اسلامى مطرح مى سازد، آن را باقيدهاى (نه شرقى، نه غربى) و (نه چپى و نه راستى)، و (صراطمستقيم اسلاميت) مقيد مى نمايد و با اضافه نمودن اين قيود،جنبه هاى منفى و خطرناك وطن گرايى را نفى مى كند. نكته قابل توجه اين است كه اساسا در اسلام، تمام رابطه هاى فردى و اجتماعى، براساس معيارهاى دينى نقش مى بندد و نه معيارهاى قومى و قبيله اى، و بر اين اساس، در مسئله ازدواج و ارث، منزل واحد و يا وطن مطرح نيست. چگونه مى توان وطن دوستى را به طور مطلق پذيرفت،

ص: 6746

در حالى كه رسول خدا فرموده است: من سمع رجلا ينادى ياللمسلمين، فلم يجبه فليس بمسلم. (69) هر كه بشنود كسى ندا مى دهد: (اى مسلمانان!) و او را جواب نگويد، پس مسلمان نيست. على(ع) نيز حفظ مرزهاى مسلمانان را از وظايف كارگزاران خوددانسته، مى فرمايد: ذد عن شرائع الدين وحط ثغور المسلمين. (70) شريعت را[از خطرها و شبهات] نگه دار و مرزهاى مسلمانان را حفظكن. امام(ره) نيز مانند رسول خدا(ص) و على بن ابى طالب(ع)، قائل به مرزهاى جغرافيايى نبود و مى فرمود: ملى گرايى، ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاى مسلمين قرار مى دهد. (71) اين ملى گرايى، اساس بدبختى مسلمين است. (72) نهضت ما اسلامى است، قبل از آنكه ايرانى باشد. (73) و اما اينكه حضرت امام(ره)، وطن دوستى را (با تمام خطرهاى آن)از شرطهاى يك كارگزار در نظام جمهورى اسلامى مى داند نيزبرخاسته از درس آموزى ايشان در مكتب اهل بيت(ع) است; چرا كه على(ع) يكى از اسباب آبادانى شهرها را حب وطن برشمرده است: عمرت البلدان بحب الاوطان. (74) آبادانى شهرها به واسطه علاقه به وطن هاست. وجود چنين صفتى در انسان، باعث مى شود تا در عين حالى كه به فكر ديگر مسلمانان و در انديشه رهايى آنان از مشكلات است، به فكر مردم وطن خود نيز باشد و براى

ص: 6747

رفع مشكلات آنان، اقدام نمايد. از ديگر شرايط ذكر شده در كلام امام(ره) براى كارگزاران، (مقدم نمودن مصالح امت اسلامى بر مصلحت خود) است: اميد است ملت مبارز متعهد، با مطالعه دقيق در سوابق اشخاص وگروهها، آراى خود را به اشخاصى دهند كه... به خيرخواهى امت،معروف و موصوف باشند. بايد ملت شريف بداند كه انحراف از اين امر مهم اسلامى، خيانت به اسلام و كشور است و موجب مسئوليت عظيم. (75) من متواضعانه از شما مى خواهم كه حتى الامكان در انتخاب اشخاص،با هم موافقت نماييد... و سرنوشت اسلام و كشور را به دست كسانى دهيد كه منفعت خود را بر مصلحت كشور، مقدم ندارند. (76) چرا كه چنين انتخابى، به فرموده على(ع)، باعث استوارى سخن ودلائل گوينده مى شود و براى زيردستان بهتر است: احب لعامه رعيتك ما تحب لنفسك و اهل بيتك و اكره لهم ماتكره لنفسك واهل بيتك; فان ذلك اوجب للحجه واصلح للرعيه. (77) آنچه براى خود و خانواده ات مى پسندى، براى مردم نيز دوست بدارو آنچه براى خود نمى خواهى، براى آنان نيز مخواه. در حقيقت،اين صفت، سخن تو را پايدارتر مى سازد و براى زيردستان بهترخواهد بود. و در روايت ديگرى، اين امر را از حقوق مردم بر والى بيان كرده است: من حق الراعى ان يختار لرعيته يختاره لنفسه. (78) از حقوق مردم كه

ص: 6748

برعهده والى است، اين است كه هر چه براى خودش برمى گزيند، براى مردم نيز بخواهد. 10. شجاعت يكى ديگر از معيارهاى انتخاب كارگزاران نظام اسلامى از ديدگاه امام خمينى(ره)، شجاعت و جسارت آنان در دفاع از حق است. نهال نوپاى اسلام، با شجاعت بى نظير پيامبر اكرم و اميرمومنان على(ع)غرس شد و سپس به وسيله ائمه اطهار(ع) آبيارى گشت و پس از غيبت حضرت ولى عصر(عج) نيز شجاعت آن امام، همام در دل مومنان حقيقى، بخصوص عالمان مهذب، وارد شد تا با سختكوشى در راه اعتلاى دين، زمينه ظهور حضرتش را فراهم آورند. امام خمينى(ره) خود، يكى از مصاديق آشكار اين گونه افراد بودكه با شجاعتش اسلام ناب محمدى را به عرصه بين المللى كشاند وبراى بقاى آن، يكى از معيارهاى انتخاب مسئولان نظام اسلامى رانيز وجود شجاعت در آنها بيان نمود: كسانى را كه انتخاب مى كنيد، بايد مسائل را تشخيص دهند; نه ازافرادى باشند كه اگر روس يا امريكا يا قدرت ديگرى تشرى زد،بترسد. بايد بايستند و مقابله كنند. (79) همان گونه كه اشاره شد، شجاعت، از شرايط لازم زمامداران نظام اسلامى است; زيرا بدون وجود چنين صفتى، آنان نمى توانند مجريان احكام الهى باشند و تحت تاثير فشارهاى دشمنان اسلام واقع شده،قافيه را خواهند باخت. چنانچه امام على(ع) در بيان شرايط رهبرو مسئول جامعه اسلامى مى

ص: 6749

فرمايد: يحتاج الامام الى قلب عقول ولسان قوول وجنان على اقامه الحق صوول. (80) رهبر و امام[جامعه]، به ذهنى تيز و زبانى پرتوان و گويا، و دلى پر جرئت براى اقامه حق، نيازمند است.

پى نوشت ها

: 1. نهج البلاغه، حكمت139. 2. اصول الكافى، ج1، ص339. 3. الغيبه، الطوسى، ص177. 4. اصول الكافى، ج1، ص202; الامالى، الصدوق، ص540; عيون اخبارالرضا، ج1، ص22; تحف العقول، ص441. 5. سوره طلاق، آيه2: هر كه از خدا پروا كند، خدا براى او راهى خواهد گشود. 6. صحيفه نور، ج18، ص136: در جمع جامعه روحانيت تهران و... )13/7/1362(. 7. همان، ج11، ص269: پيام به مناسبت اولين دوره مجلس شوراى اسلامى )23/11/1358(. 8. غررالحكم، ح 6199. 9. صحيفه نور، ج11، ص269: پيام به مناسبت انتخابات مجلس شوراى اسلامى)13/11/1358(. 10. همان، ج1، ص151: در جمع خانواده هاى شهدا و انجمن اسلامى دانشگاه ها)9/11/1358(. 11. همان، ج9، ص28/6/1358(170). 12. مانند سخن على(ع): (ان احق الناس بهذا الامر، اقواهم عليه واعلمهم بامر الله فيه... ولايحمل هذا العلم الا اهل البصر والصبر والعلم بمواضع الحق) (نهج البلاغه، خطبه173(. 13. اصول الكافى، ج1، ص67; تهذيب الاحكام، ج6، 301 (ح845(; الاحتجاج، ج2، ص260 (ح232(; بحارالانوار، ج2، ص221. 14. غررالحكم، ح4818. 15. همان، ح8438. 16. همان، ح5571. 17. همان، ح3931. 18. همان، ح8536. 19. صحيفه نور، ج15، ص163: پيام به مناسبت انتخابات رياست جمهورى

ص: 6750

)2/7/1360(. 20. همان، ج18، ص204: سخنرانى در جمع استانداران، فرمانداران و... )13/10/1362(. 21. همان، ج18، ص136: در جمع جامعه روحانيت تهران و... )13/7/1362(. 22. اصول الكافى، ج2، ص336. 23. غررالحكم، ح10041. 24. صحيفه نور،... 25. نهج البلاغه، ترجمه عبدالمجيد معاديخواه، حكمت646. 26. همان، حكمت973. 27. صحيفه نور، ج19، ص5: پيام به مناسبت گشايش دومين دوره مجلس شوراى اسلامى )7/3/1363(. 28. سوره نمل، آيه 38. 29. همان، آيه39. 30. سوره قصص، آيه26. 31. سوره يوسف، آيه 55. 32. صحيفه نور، ج5، ص267: سخنرانى در جمع كاركنان ذوب آهن)18/1/1358(. 33. همان، ج9، ص251: سخنرانى در جمع نمايندگان مجلس خبرگان)12/7/1358(. 34. همان، ج10، ص154: سخنرانى در جمع گروهى از دانشجويان)14/8/1358(. 35. نهج البلاغه، نامه53. 36. صحيفه نور، ج12، ص75: پيام در آستانه دومين مرحله انتخابات مجلس شوراى اسلامى )17/2/1359(. 37. همان، ج9، ص251: سخنرانى در جمع گروهى از نمايندگان مجلس خبرگان )12/7/1358(. 38. نهج البلاغه، نامه53. 39. همان. 40. صحيفه نور، ج12، ص3: پيام به مناسبت برگزارى اولين دوره انتخابات مجلس شوراى اسلامى )21/7/1358(. 41. همان، ص7: پيام به مناسبت انتخابات مجلس اسلامى)21/12/1358(. 42. نهج البلاغه، نامه53. 43. همان، حكمت73. 44. صحيفه نور، ج18، ص127: سخنرانى در جمع نمايندگان مجلس ومسئولان كشورى و لشكرى )16/8/1362(. 45. موطا مالك، ج2، ص902. 46. غررالحكم، ح10875. 47. نهج البلاغه، نامه53. 48. صحيفه

ص: 6751

نور، ج11، ص284: سخنرانى در جمع مردم و كاركنان بيمارستان قلب )11/12/1358(. 49. همان جا. 50. همان، ج19، ص11: پيام به مناسبت گشايش دومين دوره مجلس شوراى اسلامى )7/3/1363(. 51. نهج البلاغه، نامه 72. 52. نثرالدر، ج1، ص292; غررالحكم، ح2101. 53. جعفريات، ص79. 54. وصيتنامه الهى سياسى امام خمينى. 55. نهج البلاغه، نامه53. 56. همان، نامه26. 57. صحيفه نور، ج18،ص11/5/1362( 54(. 58. همان، ج10، ص154: سخنرانى در جمع گروهى از دانشجويان)16.8.1358(. 59. نهج البلاغه، نامه 45. 60. 61. معدن الجواهر، ص67; دعائم الاسلام، ج1، ص83. 62. نهج البلاغه، نامه53. 63. صحيفه نور، ج2، ص17/7/1358( 116(. 64. كلمات قصار امام خمينى(ره)، ص227. 65. صحيفه نور، ج15، ص163: پيام در آستانه انتخابات رياست جمهورى )2/7/1360(. 66. همان، ج10، ص154: سخنرانى در جمع دانشجويان دانشگاه اصفهان)16/8/1358(. 67. همان، ج5، ص277: سخنرانى در جمع عشاير )21/1/1358(. 68. همان، ج12، ص3: پيام به مناسبت اولين دوره انتخابات مجلس شوراى اسلامى )21/12/1358(. 69. اصول الكافى، ج2، ص164; التهذيب، ج6، ص175 (ح29(. 70. غررالحكم، ح5193. 71. كلمات قصار امام خمينى، ص126 و127. 72. همان جا. 73. همان جا. 74. تحف العقول، ص147. 75. صحيفه نور، ج12، ص28/12/1358(3). 76. همان، ج11، ص23/11/1358( 269(. 77. الامالى، الطوسى، ص30. 78. غررالحكم، ح9335. 79. صحيفه نور، ج18، ص12/10/1362( 198(. 80. غررالحكم، ح 11010 .

ص: 6752

مفهوم اطلاق در ولايت مطلقه فقيه

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 2 ارسطا، محمد جواد

مقدمه

ولايت فقيه و خصوصا ولايت مطلقه فقيه، از مهم ترين مفاهيمى است كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران مطرح شده است. اهميت اين مفهوم، هم بدان جهت است كه دشمنان مغرض و سرسختى دارد و هم از آن روست كه بسيارى از دوستان و طرفدارانش تبيين هاى صحيح واستوارى از آن ارائه نداده، بيشتر به تمجيد و تحسينش مى پردازند و حتى در بعضى موارد چهره اى خشن و غير منطقى از آن مى نمايانند. مقاله حاضر متكفل آن است كه به نقد و بررسى يكى از مهم ترين شبهاتى كه در مورد ولايت فقيه مطرح شده ست بپردازد و با ارائه تصوير واضحى از ولايت فقيه در تبيين دقيق آن بكوشد. 1. يكى از اولين شبهاتى كه در خصوص ولايت مطلقه فقيه مطرح گرديد، راجع به اطلاق ولايت بود. برخى گفته اند: اطلاق به معناى رها بودن از هرگونه قيد و شرط است و ولايت مطلقه بدين معنى است كه ولى فقيه مى تواند در همه امور مردم اعم از خصوصى و عمومى تصرف نمايد; مجاز است كه در اموال و نفوس اشخاص تصرف كند و مثلا آنان را به طلاق همسرشان وادار كند و يا هر زمان كه خواست، قوانين عادى و اساسى را زير

ص: 6753

پا بگذارد، مجلس شوراى اسلامى و مجلس خبرگان را منحل كند (1) و يا حتى شكل نظام را تغيير دهد، بدون اين كه از اين جهت محدوديتى داشته باشد يا كسى بتواند از دستور او تخلف كند يا او را مورد مؤاخذه قرار دهد. و در يك كلام، ولايت مطلقه يعنى آن كه ولى فقيه مافوق قانون است، همان گونه كه در حكومت مطلقه، حاكم چنين موقعيتى دارد. 2. قبل از پرداختن به پاسخ اين شبهه، ابتدا بايد يادآور شويم كه ظاهرا يكى از عوامل پيدايش چنين توهمى شباهت لفظى ميان ولايت مطلقه و حكومت مطلقه است. توضيح اين كه آشنايان با علم حقوق و سياست مى دانند كه در اصطلاح اين دو علم، حكومت مطلقه در بسيارى از موارد به معناى حكومت استبدادى به كار مى رود. يعنى حكومتى كه پايبند به اصول قانونى نبوده، هر زمان كه بخواهد به حقوق اتباع خود تجاوز مى نمايد. (2) بر اين اساس گاهى چنين تصور مى شود كه لفظ «مطلقه»، هم در ولايت مطلقه و هم در حكومت مطلقه به معناى رها از هرگونه قيد و شرط است و از آنجا كه ولايت نيز به معناى حكومت است، پس اين دو اصطلاح در معنا مساوى بوده، نشانگر حكومتى هستند كه به هيچ ضابطه و قانونى

ص: 6754

پايبند نيست و تمام قدرت در دست حاكم يا هيات حاكم متمركز است، بدون اين كه صاحبان قدرت در استفاده از آن هيچ گونه محدوديت و يا مسئوليتى داشته باشند. 3. پاسخ: با مراجعه به تبيين دقيق ولايت مطلقه فقيه در كتاب هاى معتبر فقهى همچون كتاب البيع حضرت امام خمينى (قده) به وضوح درمى يابيم كه اطلاق ولايت به هيچ وجه به معناى رها بودن آن از هرگونه قيد وشرط نيست، بلكه اصولا اطلاق در اينجا و در هر جاى ديگر يك مفهوم نسبى دارد و از اين رو، در علم اصول فقه گفته مى شود: «الاطلاق والتقيد امران اضافيان» ; اطلاق و تقييد دو امر نسبى (يا اضافى) هستند. (3) توضيح اين كه اطلاق از جميع جهات، حتى در مورد خداوند نيز تحقق ندارد. چرا كه خداوند متعال نيز بر اساس ضوابط و حدود و قيود معينى اعمال قدرت مى كند كه همان حسن و قبح عقلى است. يعنى خداوند هيچ گاه به انجام كارى كه عقلا قبيح است (مانند ظلم) فرمان نمى دهد و از انجام كارى كه عقلا حسن و پسنديده است (مانند عدل) نهى نمى كند. البته اين قيود از ذات خداوند نشات گرفته است نه از منشا ديگرى، ولى به هر حال افعال خداوند نيز بدون قيد و شرط نيست. پيامبران و

ص: 6755

ائمه(ع) نيز همين طور هستند. يعنى اعمال ولايت و تصرفات آنان مقيد به قيود و شروط معينى است و مطلق از جميع جهات نيست. مثلا هيچ يك از آنان مجاز نيستند كه همسر مردى را در اختيار خود بگيرند، مگر از طريق ازدواج شرعى، آن هم پس از اين كه از شوهر اول خود طلاق گرفته و مدت عده اش سپرى شود. همچنين هيچ يك از معصومين نمى تواند مردم را به انجام كارهاى خلاف شرع امر كرده يا آنان را از انجام واجبات الهى نهى كند. وقتى كه اعمال ولايت خداوند و معصومين(ع) اين چنين مقيد و محدود باشد، تكليف ولى فقيه نيز به طريق اولى معلوم خواهد بود; بلكه با مراجعه به انديشه ولايت مطلقه معلوم مى شود كه محدوده ولايت ولى فقيه مضيق تر از ولايت معصومين(ع) است. 4. بيان مطلب اين است كه پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع)، هم به دليل برخوردارى از مقام عصمت داراى ولايت بر مردم هستند، و هم به دليل دارا بودن منصب حكومت و سرپرستى جامعه. ولى محدوده اين دو ولايت با هم فرق دارد ; به اين صورت كه آن حضرات(ع) بر اساس مقام عصمت خود مجاز به تصرف در امور خصوصى مردم هستند; يعنى مى توانند در امور شخصى مردم به آنان امر و نهى كنند و مثلا به

ص: 6756

كسى دستور دهند كه همسرش را طلاق دهد يا اموالش را بفروشد يا شغل معينى را عهده دار شود. اما بر اساس ولايت و حكومت خود بر جامعه، فقط مجاز به تصرف در امور عمومى مردم هستند. چرا كه حكومت اصولا عهده دار تنظيم امور عمومى مردم است ; يعنى امورى كه ناشى از زندگى اجتماعى است. به عبارت ديگر، در زندگى اجتماعى به طور طبيعى حقوق و خواسته هاى مردم با هم تزاحم پيدا مى كند و ناگزير بايد سازمانى وجود داشته باشد كه اين تزاحمات را رفع كرده، حقوق و آزادى هاى مردم را تامين نمايد. اين سازمان همان حكومت است. بنابراين، حكومت از مقتضيات زندگى اجتماعى است و از همين رو، حيطه اختيارات آن نيز در همين محدوده است. البته گاهى ممكن است بين حقوق فرد و جامعه تزاحمى به وجود آيد; در چنين صورتى بدون شك حق جامعه به خاطر مصداق اهم بودنش، بر حق فرد كه مصداق مهم است مقدم خواهد بود و البته متولى تقديم حق جامعه بر فرد، نهاد حكومت است. زيرا در غير اين صورت مصالح جامعه، كه حكومت عهده دار پاسدارى از آن است، تضييع خواهد شد. از اين دو قسم ولايت تنها قسم دوم، يعنى ولايت ناشى از مقام حكومت و سرپرستى جامعه، به فقهاى جامع الشرايط در

ص: 6757

عصر غيبت منتقل شده است و از اين رو، مى بينيم كه حضرت امام خمينى(قده) در بحث ولايت فقيه خود به طور مكرر تصريح مى كند كه منظور از ولايت فقها در عصر غيبت، همان ولايت از قسم دوم است: «فللفقيه العادل جميع ما للرسول و الائمه عليهم السلام مما يرجع الى الحكومة و السياسة»; (4) تمامى اختيارات پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) كه به حكومت و سياست برمى گردد براى فقيه عادل نيز ثابت است. «فتحصل مما مر ثبوت الولاية للفقهاء من قبل المعصومين(ع) فى جميع ما ثبت لهم الولاية فيه من جهة كونهم سلطانا على الامة»; (5) ثابت است ولايت براى فقها از جانب معصومين(ع) در تمام امورى كه معصومين(ع) از جهت حاكم بودن بر امت، در آنها داراى ولايت هستند. «ما ثبت للنبى صلى الله عليه و آله و الامام عليه السلام من جهة ولايته و سلطنته ثابت للفقيه»; (6) هر آنچه براى پيامبر اكرم(ص) و امام معصوم(ع) از جهت ولايت و حكومت ثابت است، براى فقيه نيز ثابت مى باشد. «ان للفقيه جميع ما لللامام عليه السلام الا اذا قام الدليل على ان الثابت له عليه السلام ليس من جهة ولايته و سلطنته بل لجهات شخصيته»; (7) فقيه از تمامى اختيارات امام(ع) برخوردار است، مگر در مواردى كه دليلى قائم شود بر اين كه

ص: 6758

اختيار امام معصوم(ع) ناشى از جهت ولايت و حكومت نيست، بلكه به دليل جهات شخصى [همانند عصمت] است. همچنين توضيح مى دهد كه مراد از ولايتى كه به فقها در عصر غيبت انتقال پيدا كرده ولايت كليه الهيه نيست، بلكه ولايت جعلى اعتبارى است كه همان منصب حكومت و فرمانروايى مى باشد: «ليس المراد بالولاية هى الولاية الكلية الالهية التى دارت فى لسان العرفاء و بعض اهل الفلسفة بل المراد هى الولاية الجعلية الاعتبارية كالسلطنته العرفية و سائر المناصب العقلائية كالخلافة التى جعلها الله تعالى لداود(ع) و فرع عليها الحكم بالحق بين الناس و كنصب رسول الله صلى الله عليه و آله عليا(ع) بامرالله تعالى خليفة و وليا على الامة» (8); مراد از ولايت [ در بحث ولايت فقيه ] ولايت كليه اليهه كه در زبان عرفا و بعضى از اهل فلسفه رايج است نمى باشد. بلكه مقصود از آن ولايت جعلى اعتبارى است، مانند حكومت عرفى و ديگر منصب ها و مقام هاى عقلايى ; همچون خلافتى كه خداوند متعال براى داوود(ع) جعل كرد و حكومت بر اساس حق در بين مردم را بر آن (خلافت) متفرع ساخت و مانند نصب على(ع) به عنوان خليفه و ولى بر امت از سوى رسول خدا(ص) به امر خداوند متعال. و در نهايت براى اين كه جاى هيچ گونه

ص: 6759

برداشت ناصوابى باقى نماند مى فرمايد: «ان ما ثبت للنبى صلى الله عليه و آله و الامام عليه السلام من جهة ولايته و سلطنته ثابت للفقيه و اما اذا ثبت لهم(ع) ولاية من غير هذه الناحية فلافلو قلنابان المعصوم عليه السلام له الولاية على طلاق زوجة الرجل او بيع ماله او اخذه منه و لو لم تقتض المصلحة القائمة لم يثبت ذلك للفقيه ولا دلالة للادلة المتقدمة على ثبوتها له حتى يكون الخروج القطعى من قبل التخصيص.» (9) اگر براى معصوم(ع) از غير جهت حكومت و فرمانروايى اش بر جامعه، ولايتى ثابت باشد مانند ولايت بر طلاق دادن همسر مردى يا فروش اموال او يا مصادره دارايى اش، چنين ولايتى براى فقيه ثابت نخواهد بود. چراكه اين ولايت، ناشى از جنبه حكمرانى و امارات معصومين(ع) نيست و هيچ يك از ادله ولايت فقيه نيز بر ثبوت چنين ولايتى براى فقها در عصر غيبت دلالت ندارد. بنابراين نفى مصاديق اين قسم از ولايت براى فقها، به منزله تخصيص بر ادله ولايت فقيه نيست. نتيجه آن كه اطلاق ولايت به هيچ وجه به معناى بى قيد و شرط بودن آن نيست و لذا بين ولايت مطلقه و حكومت مطلقه يا استبدادى تفاوت زيادى وجود دارد; چنانكه امام خمينى(قده) نيز به اين تفاوت اشاره كرده مى فرمايد: «اسلام بنيانگذار حكومتى است كه در

ص: 6760

آن نه شيوه استبداد حاكم است كه آراء و تمايلات نفسانى يك تن را بر سراسر جامعه تحميل كند و نه شيوه مشروطه و جمهورى كه متكى بر قوانينى باشد كه گروهى از افراد جامعه براى تمامى آن وضع مى كنند. بلكه حكومت اسلامى نظامى است ملهم و منبعث از وحى الهى كه در تمام زمنيه ها از قانون الهى مدد مى گيرد و هيچ يك از زمامداران و سرپرستان امور جامعه را حق استبداد راى نيست. تمام برنامه هايى كه در زمينه زمامدارى جامعه و شئون و لوازم آن جهت رفع نيازهاى مردم به اجرا در مى آيد بايد بر اساس قوانين الهى باشد. اين اصل كلى حتى در مورد اطاعت از زمامداران و متصديان امر حكومت نيز جارى و سارى است. بلى اين نكته را بايد بيفزاييم كه حاكم جامعه اسلامى مى تواند در موضوعات بنابر مصالح كلى مسلمانان يا طبق مصالح افراد حوزه حكومت خودعمل كند، اين اختيار هرگز استبداد به راى نيست، بلكه در اين امر مصلحت اسلام و مسلمين منظور شده است. پس انديشه حاكم جامعه اسلامى نيز همچون عمل او تابع مصالح اسلام و مسلمين است.» (10) 5. ممكن است گفته شود اكنون كه اطلاق ولايت به معناى بى قيد و شرط بودن آن نيست، پس چرا اصولا از كلمه «مطلقه» در

ص: 6761

توضيح ولايت استفاده شده و بر «ولايت مطلقه فقيه» تاكيد مى شود؟ آيا بهتر نيست كه به جاى آن صرفا از اصطلاح «ولايت فقيه» استفاده كنيم؟ در پاسخ مى گوييم آوردن كلمه مطلقه به دنبال ولايت، در مقايسه با ديگر نظرياتى است كه در مورد حيطه اختيارات ولى فقيه وجود دارد. توضيح اين كه در خصوص حدود اختيارات ولى فقيه سه نظريه مهم در ميان فقهاى شيعه ديده مى شود:

حدود اختيارات ولى فقيه از ديدگاه فقهاى اماميه

الف. نظريه اى كه فقيه را مجاز به تصرف در امور حسبيه مى داند، ولى براى او ولايتى بر انجام اين امور قائل نيست و فرق بين اين دو(يعنى صرف جواز تصرف و ولايت بر تصرف) را چنين بيان مى كند كه در صورت اول وكيل فقيه و شخص منصوب از جانب او پس از مرگ وى منعزل مى شود، در حالى كه در صورت دوم(ولايت بر تصرف) با مرگ فقيه، وكيل و منصوب او منعزل نمى گردد. (11) ب. نظريه اى كه فقيه را داراى ولايت بر تصرف در امور حسبيه مى داند، اما معتقد است كه ولايت عامه كه از مصاديق بارز آن، حفظ مرزها و نظم كشور و جهاد و دفاع و اجراى حدود و گرفتن خمس و زكات و اقامه نماز جمعه مى باشد براى فقيه ثابت نيست. (12) ج. نظريه اى كه فقيه جامع

ص: 6762

الشرايط را در تمامى شئون امت و جميع امور مربوط به حكومت، داراى ولايت مى داند. بر اساس اين نظريه، كه مورد قبول حضرت امام(قده) و بسيارى ديگر از فقهاست، از حيث امور مربوط به حكومت، بين فقيه و پيامبر(ص) و ائمه(ع) فرقى وجود ندارد و همگى داراى اختيارات يكسانى هستند. در نتيجه، ولى فقيه همچون معصومين(ع) اختيار اقامه نماز جمعه و اجراى حدود و انعقاد قرارداد صلح و گرفتن خمس و زكات و سرپرستى امور محجورين و اوقاف عامه و به طور خلاصه، تشكيل حكومت اسلامى با تمام لوازم آن را داراست. ملاحظه مى شود كه اين نظريه، حدود اختيارات فقيه جامع الشرايط را مقيد به صرف جواز تصرف در امور حسبيه يا ولايت بر اين امور ندانسته است، بلكه نسبت به اين دو محدوده «اطلاق» داشته، معتقد است كه «مطلق» امور مربوط به حكومت در تحت ولايت فقيه جامع الشرايط است. از اين رو، اين نظريه را ولايت مطلقه نام گذاشته اند كه گاهى ولايت عامه نيز ناميده مى شود. بدين ترتيب نسبى بودن اطلاق در نظريه ولايت مطلقه كاملا آشكار مى گردد. در اينجا شايسته است براى تكميل مطلب و زدودن بعضى شبهات، سه نكته را خاطر نشان سازيم:

نكته اول: ولايت مطلقه، تنها راه تشكيل حكومتى مبسوط اليد

6. با توجه به توضيحى كه در مورد

ص: 6763

ولايت مطلقه فقيه و دو نظريه ديگر ارائه گرديد، ملاحظه مى شود كه تنها بر اساس پذيرش ولايت مطلقه فقيه است كه مى توان در عصر غيبت، يك حكومت اسلامى تمام عيار و مبسوط اليد تشكيل داد. زيرا فقط بر طبق اين مبناست كه تمامى اختيارات حكومتى پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) به فقيه جامع الشرايط منتقل مى گردد. (13) همچنين واضح گرديد كه اختيارات مطلقه امر عجيب و غير قابل قبولى نيست، بلكه مقصود از آن اختياراتى است كه ناشى از طبع حكومت و سرپرستى امور عمومى جامعه است و حكومت ها به طور معمول در همان محدوده اعمال حاكميت مى كنند. البته مصاديق اين امور در زمان هاى مختلف تغيير مى كند، ولى ملاك اصلى، واحد و ثابت است و همان طور كه در كلام امام خمينى(قده) نيز مكرر به آن تصريح شده بود ملاك، اداره جامعه و سرپرستى امور عمومى است. بنابراين هرگونه اختيارى كه براى تامين اين هدف مورد نياز باشد از آن حكومت اسلامى خواهد بود. به عبارت ديگر، جامعه اسلامى همچون هر جامعه ديگرى نيازمند وجود حكومت است و طبيعى است كه حكومت نيز بدون وجود اختيارات لازم، از انجام وظايف خود ناتوان خواهد بود. در عصر حضور معصومين(ع) اين اختيارات توسط آن بزرگواران (ع) اعمال مى شد و در عصر غيبت آنان

ص: 6764

چون نياز به حكومت همچنان پا برجاست، اختيارات مزبور توسط فقيه جامعه الشرايط كه منصوب از جانب ائمه(ع) است به اجرا درمى آيد. واضح است كه ضرورت وجود حكومت هيچ ربطى به عصمت ندارد، بلكه يك نياز هميشگى تمامى جوامع انسانى است. بنابراين، بديهى است كه حدود اختيارات حكومتى پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) با اختيارات حكومتى فقيه جامع الشرايط يكسان خواهد بود. چرا كه هدف از داشتن و اعمال چنين اختياراتى همان پاسخگويى به نياز دائمى جوامع بشرى به وجود حكومتى است كه اداره امور عمومى و اجتماعى آنان را بر عهده گيرد.

نكته دوم: ولايت مطلقه، نظريه اى مشهور در بين فقهاى اماميه

7. ولايت مطلقه فقيه در ميان فقهاى شيعه طرفداران زيادى داشته، از نظريات مشهور محسوب مى شود; بلكه بسيارى از فقها بر آن ادعاى اجماع كرده يا آن را از مسلمات فقه اماميه دانسته اند: محقق كركى(متوفى به سال 940 قمرى) در اين مورد مى نويسد: «اتفق اصحابنا رضوان الله عليهم على ان الفقيه العدل الامامى الجامع الشرايط الفتوى المعبر عنه بالمجتهد فى الاحكام الشرعيه نايب عن قبل ائمه الهدى صلوات الله و سلامه عليهم فى حال الغيبة فى جميع ما للنيابة فيه مدخل» (14); فقهاى شيعه اتفاق نظر دارند كه فقيه عادل امامى مذهب كه جامع شرايط فتواست و از او به مجتهد

ص: 6765

در احكام شرعيه تعبير مى شود، از جانب ائمه(ع) در زمان غيبت در همه امورى كه نيابت بردار است(يا نيابت در آن دخالت دارد) نايب مى باشد. ملا احمد نراقى (متوفى به سال 1245 قمرى) مى نويسد: «ان كلية ما للفقيه العادل و له الولاية فيه امران: احدهما: كل ما كان للنبى و الامام الذين هم سلاطين الانام و حصون الاسلام فيه الولاية و كان لهم فللفقيه ايضا ما اخرجه الدليل من اجماع او نص او غيرهما. و ثانيهما: ان كل فعل متعلق بامور العباد فى دينهم او دنياهم و لابد من الاتيان به و لامفر منه ... فهو وظيفة الفقيه و له التصرف فيه و الاتيان به.» (15); تمامى آنچه فقيه عادل بر آن ولايت دارد دو امر است: 1. هر آنچه پيامبر و امام كه فرمانروايان مردم و دژهاى استوار اسلامند در آن ولايت دارند، فقيه نيز در آن ولايت دارد ; مگر مواردى كه با دليلى همچون اجماع يا نص يا غير اين دو استثنا شود. 2. هر كارى كه مربوط به امور دين يا دنياى مردم است و از انجام آن گزيرى نيست ... وظيفه فقيه است و او مجاز به تصرف در آن و انجام آن مى باشد. و سپس در تعليل اختيارات مطلقه فقيه كه آن را در قالب

ص: 6766

دو قضيه كليه فوق بيان نمود، مى نويسد: «اما الاول فالدليل عليه بعد ظاهر الاجماع - حيث نص به كثير من الاصحاب بحيث يظهر منه كونه من المسلمات - ما صرحت به الاخبار المتقدمه ... و اما الثانى فيدل عليه بعد الاجماع ايضا امران ...» (16); اما دليل بر امر اول، علاوه بر ظاهر اجماع به گونه اى كه بسيارى از اصحاب بدان تصريح كرده اند و چنين برمى آيد كه در نزد آنان از مسلمات است، رواياتى مى باشد كه به اين مسئله تصريح كرده اند.اما دليل برامر دوم،پس علاوه بر اجماع دو دليل ديگر هم دارد .... مير فتاح مراغى(از فقهاى معاصر علامه نراقى) در اثبات ولايت مطلقه فقيه هم به اجماع محصل تمسك مى كند و هم به اجماع منقول ; و در توضيح اجماع محصل مى نويسد: مراد از آن، اجماع بر قاعده است نه اجماع بر حكم ; به اين معنى كه يك قاعده كلى اجماع در بين فقها وجود دارد كه در هر مقامى كه دليلى بر ولايت غير حاكم شرع(فقيه جامع الشرايط) وجود ندارد ولايت در آن مورد از آن حاكم شرع است. اين اجماع شبيه اجماعى است كه فقهاى شيعه بر اصالة الطهارة دارند و وجود اين اجماع براى كسى كه كلمات فقها را تتبع نمايد واضح است. و در توضيح اجماع منقول مى نويسد: دركلام فقها اين اجماع به حد استفاضه نقل شده

ص: 6767

است كه در هر موردى كه دليلى بر ولايت غير فقيه نداريم، فقيه ولايت دارد: «احدها الاجماع المحصل و ربما يتخيل انه امر لبى لاعموم فيه حتى يتمسك به فى محل الخلاف و هو كذلك لو اردنا بالاجماع الاجماع القائم على الحكم الواقعى الغير القابل للخلاف و التخصيص و لواريد الاجماع على القاعدة بمعنى كون الاجماع على ان كل مقام لا دليل فيه على ولاية غير الحاكم فالحاكم ولى له فلا مانع فى التمسك به فى مقام الشك فيكون كالاجماع على اصالة الطهارة و نحوه و الفرق بين الاجماع على القاعدة و الاجماع على الحكم واضح فتدبر و هذا الاجماع واضح لمن تتبع كلمة الاصحاب. ثانيها: منقول الاجماع فى كلامهم على كون الحاكم وليا فى ما لا دليل فيه على ولاية غيره و نقل الاجماع فى كلامهم على هذا المعنى لعله مستفيض فى كلامهم.» (17) مرحوم شيخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر الكلام(متوفى به سال1266 قمرى) پس از آن كه در كتاب خمس راجع به وجوب دفع سهم امام(ع) به فقيه جامع الشرايط بحثى را مطرح مى كند، مى گويد: در هر حال ظاهر از عمل و فتواى فقهاى شيعه در ساير ابواب فقه اين است كه آنان قائل به عموم ولايت فقيه بوده اند. بلكه شايد اين مسئله از مسائل مسلم يا

ص: 6768

ضرورى در نزد آنان باشد: «لكن ظاهر الاصحاب عملا و فتوى فى ساير الابواب عمومها بل لعله من المسلمات او الضروريات عندهم.» (18) و در كتاب الزكاة جواهر، بعد از سخن از اطلاق ادله حكومت فقيه جامع الشرايط در زمان غيبت مى گويد: مى توان بر اين مطلب تحصيل اجماع نمود. زيرا فقهاى شيعه همواره در موارد متعددى از ولايت فقيه سخن گفته اند كه دليلى جز اطلاق ادله حكومت فقيه ندارد. و مؤيد اين اطلاق، آن است كه نياز به ولايت فقيه بيش از نياز به او براى بيان احكام شرعى است: «و يمكن تحصيل الاجماع عليه فانهم لايزالون يذكرون ولايته فى مقامات عديدة لا دليل عليها سوى الاطلاق الذى ذكرناه المؤيد بمسيس الحاجة الى ذلك اشتد من مسيسها فى الاحكام الشرعية.» (19) مرحوم سيد محمد بحرالعلوم(متوفى به سال1326 قمرى) در كتاب «بلغة الفقيه» مى نويسد: كسى كه فتاوى فقهاى شيعه را بررسى كرده باشد درمى يابد كه آنان بر وجوب رجوع به فقيه در موارد متعددى اتفاق نظر دارند، با اين كه در آن موارد نص خاصى وارد نشده لكن فقها با استناد به ضرورت دليل عقلى و نقلى قائل به عموميت ولايت براى فقيه شده اند، بلكه نقل اجماع بر ولايت عامه فقيه بيش از حد استفاضه است و بحمدالله اين مسئله آن قدر

ص: 6769

واضح است كه هيچ شك و شبهه اى در آن راه ندارد: «هذا مضافا الى غير ما يظهر لمن تتبع فتاوى الفقهاء فى موارد عديدة كما مستعرف فى اتفاقهم على وجوب الرجوع فيها الى الفقيه مع انه غير منصوص عليها بالخصوص و ليس الا لاستفادتهم عموم الولاية له بضرورة العقل و النقل بل استدلوا به عليه بل حكاية الاجماع عليه فوق حد الاستفاضة و هو واضح بحمدالله تعالى لاشك فيه و لاشبهة تعتريه.» (20) حتى مرحوم شيخ انصارى كه در كتاب مكاسب خود ولايت فقيه را در محدوده معينى مى پذيرد، به شهرت آن در ميان فقهاى شيعه اعتراف كرده مى نويسد: « ... لكن المسالة لاتخلو عن الاشكال و ان كان الحكم به مشهورا.» (21) ملاحظه مى شود كه بر اساس تصريح بعضى از بزرگ ترين فقهاى شيعه، ولايت مطلقه يا عامه فقيه از نظريات اتفاقى و يا دست كم، از نظريات مشهور بين فقيهان اماميه مى باشد و چيزى نيست كه از زمان مرحوم محقق نراقى مطرح شده باشد. چه اين كه، محقق كركى كه سيصد سال قبل از علامه نراقى مى زيسته، به اتفاقى بودن اين نظريه در بين فقهاى شيعه تصريح نموده است(چنانكه عبارت ايشان پيش از اين آورده شد) و اين بدان معنى است كه قبل از محقق كركى نيز نه تنها نظريه

ص: 6770

ولايت مطلقه فقيه در ميان فقيهان اماميه مطرح بوده است، بلكه به اندازه اى طرفدار و موافق داشته كه محقق مزبور آن را مورد اتفاق اصحاب دانسته است. اكنون بنگريد به سخن يكى از نويسندگان كه چقدر به دور از تحقيق و دقت نظر ابراز داشته است: «ولايت فقيه به معناى زعامت سياسى، مديريت و زعامت اجتماعى فقيه از اين زمان(زمان علامه نراقى) آغاز مى شود. بنابراين، عمر نظريه ولايت فقيه به معناى حكومت و سلطنت فقيه كمتر از دو قرن است.» (22) سزاوار بود نويسنده مزبور در كلام مرحوم نراقى بيشتر دقت مى كرد تا ببيند كه وى نظريه خود، يعنى زعامت سياسى و اجتماعى فقيه، را اجماعى معرفى مى كند(چنانكه عبارت ايشان را پيش از اين نقل كرديم) و اين خود، دست كم كاشف از شهرت نظريه ولايت فقيه و يا كثرت طرفداران نظريه مزبور به معناى زعامت سياسى و اجتماعى فقيه در ميان فقهاى پيش از علامه نراقى مى باشد. پس چگونه مى توان گفت كه «عمر نظريه ولايت فقيه به معناى حكومت و سلطنت فقيه كمتر از دو قرن است»؟!

نكته سوم: ولايت مطلقه فقيه، اصطلاحى با دو معنى

8 . يكى از امورى كه همواره موجب بروز اشتباهات فاحش براى غير متخصصان در علوم مختلف، بويژه علوم انسانى، شده است اشتراك اصطلاح مى باشد; بدين معنى كه

ص: 6771

گاه از يك اصطلاح واحد در موارد متعدد، دو يا چند معنى مختلف اراده مى شود و خواننده غير متخصص كه به اين اختلاف معنى پى نبرده و يا اگر از آن با خبر است در تشخيص معناى مورد نظر اصطلاح در هر موردى ناتوان مى باشد، از اين رهگذر در ورطه اشتباهات سهمگينى فرو مى افتد. در بحث ولايت فقيه نيز ما با چنين وضعيتى رو به رو هستيم. توضيح اين كه: اصطلاح ولايت يا سلطنت (23) مطلقه فقيه گاهى به معناى ولايت فقيه بر اموال و نفوس به كار مى رود و گاهى به معناى زعامت سياسى و حكومت فقيه استعمال مى شود. مرحوم شيخ انصارى اين اصطلاح را به هر دو معنى در دو كتاب مختلف خود، «مكاسب» و «كتاب القضاء» به كار برده است ; به اين صورت كه در كتاب مكاسب پس از تقسيم مناصب فقيه به سه منصب افتا، قضا و ولايت بر تصرف در اموال و نفوس، بحث اصلى را به قسم سوم اختصاص داده، مى نويسد: «الثالث: ولاية التصرف فى اموال و الانفس و هو المقصود بالتفصيل هنا» (24) سپس اين ولايت را به دو وجه تقسيم مى كند: الف. استقلال ولى نسبت به تصرف در اموال و نفوس با قطع نظر از اين كه آيا تصرف ديگران منوط به اذن او هست يا

ص: 6772

خير. ب. عدم استقلال ديگران نسبت به تصرف در اموال و نفوس و منوط بودن تصرف آنان به اذن ولى، اگر چه خود ولى استقلال در تصرف نداشته باشد.

ص: 6773

(25) آنگاه هر دو وجه از ولايت بر تصرف در اموال و نفوس را براى پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) ثابت دانسته، در مورد وجه اول مى نويسد: «و بالجمله فالمستفاد من الادلة الاربعه بعد التتبع و التامل ان للامام سلطنته مطلقة على الرعية من قبل الله تعالى و ان تصرفهم نافذ على الرعية ماض مطلقا.» (26) آنچه بعد از تتبع و تامل در ادله چهارگانه كتاب، سنت، اجماع و عقل استفاده مى شود اين است كه امام از جانب خداوند بر مردم سلطنت و ولايت مطلقه داشته و تصرفش در امور مردم به طور مطلق نافذ و معتبر است. ملاحظه مى شود كه در اينجا مرحوم شيخ انصارى به صراحت از اصطلاح سلطنت مطلقه استفاده مى كند و به دنبال آن كه به بحث در مورد ثبوت چنين ولايتى براى فقيه جامع الشرايط مى پردازد، قاطعانه آن را رد كرده مى نويسد: «و بالجمله فاقامة الدليل على وجوب طاعة الفقيه كالامام الا ما خرج بالدليل دونه خرط القتاد» (27); اقامه دليل بر اين كه اطاعت از فقيه نيز همچون امام معصوم(ع) واجب است [يعنى همان سلطنت و ولايت مطلقه امام(ع) بر اموال و نفوس مردم، براى فقيه نيز در زمان غيبت ثابت است ] سخت تر از دست كشيدن بر بدنه گياه پر از خار مى باشد. (28)

ص: 6774

در اين مورد اكثر فقهاى اماميه با شيخ انصارى هم عقيده اند ; همان فقهايى كه ولايت مطلقه فقيه به معناى زعامت سياسى - اجتماعى او را پذيرفته اند، تصريح مى كنند كه چنين ولايتى (يعنى ولايت بر اموال و نفوس) براى فقيه ثابت نيست. به عنوان مثال، مرحوم سيد محمد آل بحرالعلوم صاحب كتاب ارزشمند «بلغةالفقيه»(كه كلام او در پذيرش ولايت مطلقه فقيه پيش از اين آورده شد) در اين مورد مى نويسد: «لاشك فى قصور الادلة عن اثبات اولوية الفقيه بالناس من انفسهم كماهى ثابتة لجميع الائمة عليهم السلام بعدم القول بالفصل بينهم و بين من ثبت له منهم عليهم السلام بنص غدير خم» (29); شكى نيست كه ادله از اثبات اولويت فقيه نسبت به نفوس مردم قاصر است، با اين كه چنين اولويتى براى تمام ائمه(ع) ثابت است. به دليل اين كه بين اميرالمؤمنين(ع)، كه اين اولويت به نص غديرخم براى حضرتش ثابت است، و ديگر ائمه(ع) در اين مورد فرقى نيست و بعضى از فقهاى معاصر كه به صراحت، ولايت مطلقه فقيه در امر زمامدارى و حكومت را پذيرفته اند، در مورد ولايت فقيه بر اموال و نفوس نوشته اند: «ثم انه لو قلنا بثبوت ذلك(اى الولاية على الاموال و النفوس) له(ص) بمقتضى هذه الآية(النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم. احزاب 6/( او ادلة اخرى و ثبوته

ص: 6775

لخلفائه المعصومين و الائمة الهادين(ع) و لكن اثباته للفقيه دونه خرط القتاد» (30); اگر هم به مقتضاى آيه6 از سوره احزاب «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» يا ادله ديگر، قائل به ثبوت ولايت بر اموال و نفوس مردم براى پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) شويم، لكن اثبات چنين ولايتى براى فقيه سخت تر از دست كشيدن بر بدنه گياه پر از خار است. سر اين مطلب، چنانكه گفتيم، تعدد معناى اصطلاحى ولايت مطلقه فقيه است و به همين دليل مى بينيم شيخ انصارى كه كلام صريح وى در نفى ولايت مطلقه فقيه به معناى ولايت او بر تصرف در اموال و نفوس گذشت، در كتاب القضاء خود به صراحت ولايت مطلقه فقيه را به معناى زعامت سياسى و اجتماعى فقيه مى پذيرد و مى نويسد: «و ان شئت تقريب الاستدلال بالتوقيع و بالمقبولة توجه اوضح فنقول لانزاع فى نفوذ حكم الحاكم فى الموضاعات الخاصة اذا كانت محلا للتخاصم فحينئذ نقول ان تعليل الامام(ع) وجوب الرضا بحكومة فى الخصومات بجعله حاكما على الاطلاق و حجة كذلك يدل على ان حكمه فى الخصومات و الوقايع من فروع حكومته المطلقة و حجتيه العامة فلايختص بصورة التخاصم و كذا الكلام فى المشهورة اذا حملنا القاضى فيها على المعنى اللغوى المرادف لفظ الحاكم.» (31) بدين ترتيب، از ديدگاه شيخ انصارى اگر

ص: 6776

امام صادق(ع) در مقبوله عمر بن حنظله (32) علت وجوب رضايت دادن به قضاوت فقيه را، حاكم مطلق قرار دادن او دانسته و فرموده است: «فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما»(بايد به حكم و قضاوت فقيه رضايت دهند; زيرا من او را بر شما حاكم قرار دادم) و امام زمان(ع) نيز در توقيع شريف (33) فقها را حجت بر مردم معرفى كرده و فرموده است: «فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله»، اين ها دلالت بر آن دارد كه حكم فقيه در حل و فصل خصومت ها و دعاوى، از شاخه هاى حكومت مطلق او و حجت عام اوست. بنابراين به صورت تخاصم و حل و فصل دعاوى اختصاص نداشته، بلكه شامل غير موارد تخاصم نيز مى گردد: يعنى فقيه جامع الشرايط نه تنها ولايت بر قضا دارد، بلكه ولايت بر حكومت و زمامدارى جامعه نيز دارد و اين همان است كه شيخ انصارى آن را حكومت مطلق و حجيت عام مى نامد. مرحوم شيخ در جاى ديگرى از كتاب خود تصريح مى كند كه آنچه عرفا از لفظ حاكم متبادر به ذهن مى شود(در جمله جعلته عليكم حاكما در مقبوله عمر بن حنظله) كسى است كه به طور مطلق تسلط بر امور دارد. چنانكه هرگاه سلطان سرزمينى به اهالى آنجا بگويد فلانى را بر شما حاكم قرار دادم

ص: 6777

چنين فهميده مى شود كه شخص مزبور در تمامى امورى كه دخيل در اوامر سلطان هستند اعم از جزئى و كلى بر مردم تسلط و ولايت دارد: «ثم ان الظاهر من الروايات المتقدمة نفوذ حكم الفقيه فى جميع خصوصيات الاحكام الشرعية و فى موضوعاتها الخاصة بالنسبة الى ترتب الاحكام عليها لان المتبادر عرفا من لفظ الحاكم هو المتسلط على الاطلاق فهو نظير قول السلطان لاهل بلدة جعلت فلانا حاكما عليكم حيث يفهم منه تسلطه على الرعية فى جميع ما له دخل فى اوامر السلطان جزئيا او كليا.» (34) تفصيل بين ولايت فقيه بر اموال و نفوس مردم كه شامل امور خصوصى زندگى آنان نيز مى شود و ولايت فقيه بر حكومت، يا به تعبير ديگر، زعامت سياسى و اجتماعى فقيه كه تنها حيطه امور عمومى را در برمى گيرد مورد قبول حضرت امام خمينى(قده) نيز مى باشد و چنانكه پيش از اين عبارت ايشان را آورديم، معظم له تصريح كرده اند كه اگر براى معصوم(ع) از غير جهت حكومت و فرمانروايى اش بر جامعه ولايتى ثابت باشد، مانند ولايت بر طلاق دادن همسر مردى يا فروش اموال او يا مصادره دارايى اش، چنين ولايتى براى فقيه ثابت نخواهد بود. چرا كه اين ولايت ناشى از جنبه حكمرانى و امارت معصومين(ع) نيست و هيچ يك از ادله ولايت فقيه نيز به ثبوت چنين

ص: 6778

ولايتى براى فقها در عصر غيبت دلالت ندارد. (35) در پايان بحث از اين نكته، به عنوان تلخيص و نتيجه گيرى، عبارت يكى از فقهاى معاصر را كه به وضوح دو معناى ولايت فقيه را از هم تفكيك نموده و به توضيح آن ها پرداخته است به دليل فوايد و نكاتى كه دارد نقل مى كنيم: «ولايت تصرف در دو معنى به كار مى رود كه نسبت ميان اين دو(در اصطلاح) عموم من وجه است چنانچه اشاره خواهيم نمود. معنى اول: عبارت است از سلطه تصرف در خصوص نفوس و اموال ديگران به همان گونه كه شخص بر نفس و مال خود ولايت دارد. يعنى مى تواند به هر شكل و نحوى كه بخواهد تصرف كند اعم از تصرفات خارجى مانند آن كه ولى، مولى عليه را طبق مصلحت تحت عمل جراحى پزشك قرار دهد و يا او را با خود به سفر ببرد و امثال آن، و يا تصرفات اعتبارى در نفس او مانند آن كه براى او زنى ازدواج كند يا زن او را طلاق بدهد و يا در اموال مولى عليه تصرفاتى اعم از تصرفات خارجى و يا اعتبارى انجام دهد. مانند آن كه اموال او را - طبق مصلحت - از جايى به جايى و يا از شهرى به شهر ديگر انتقال

ص: 6779

دهد و يا آن كه به فروش برساند يا اجاره دهد يا تعويض نمايد و امثال آن. معنى دوم: عبارت از سلطه تصرف در امور اجتماعى و سياسى كشور كه از آن تعبير به ولايت زعامت نيز مى شود. سخن پيرامون ولايت تصرف در كتب فقهيه - غالبا - در بحث شرايط متعاقدين در كتاب بيع گفته مى شود و منظور از آن همان ولايت به معنى اول است از آن جهت كه حاكم شرع(فقيه) مانند پدر و جد پدرى آيا ولايت بر اموال قاصرين مانند يتيم بى سرپرست دارد يا نه؟ و در صورت ثبوت،آيا ولايت او بر اموال محدود به قاصرين است يا ساير افراد را نيز شامل مى شود؟ ولايت فقيه را غالبا به صورت اطلاق نفى مى كنند و از جمله مرحوم شيخ انصارى(قده) در كتاب مكاسب، صفحه 155 ولايت مطلقه را به معناى اول نفى كرده است. (36) و اما ولايت بر تصرف به معنى دوم كه عبارت است از ولايت زعامت و رياست حكومت اسلامى، شايد اكثر فقها آن را قبول دارند. زيرا فقيه جامع الشرايط - اعم از شرايط شرعى و سياسى، اجتماعى و عرفى - نسبت به حاكميت اسلامى از ديگران اولى است ; چه آن كه حفظ نظم اسلامى بايد به دست كسى انجام شود كه آگاهى كامل از احكام اسلام و

ص: 6780

قوانين آن داشته باشد. با اندك توجهى به ضرورت حفظ نظم اسلامى - در صورت امكان - و بسط يد فقيه، به اين نتيجه مى رسيم كه حق حاكميت اسلامى و ولايت تصرف در امور اجتماعى و سياسى با فقيه است. و اما ولايت به معناى اول كه يك نوع خصيصه فوق العاده است نياز به دليل مستقل دارد تا فقيه همچون معصوم(ع) داراى اين سلطه خاص نيز بوده باشد و روشن است كه نفى آن هيچ گونه ارتباطى به ولايت زعامت در امور اجتماعى و سياسى ندارد. زيرا ولايت تصرف در اموال و نفوس يك امر زايد و جنبى است كه ثبوت آن براى فقيه يك امر استثنايى و غير ضرورى به شمار مى آيد و بسيارى از علما آن را مخصوص معصومين(ع) دانسته اند. و همان گونه كه اشاره كرديم نسبت ميان اين دو معنى - از ولايت تصرف - عموم من وجه است ; يعنى ممكن است كه كسى هر دو نوع ولايت تصرف را دارا باشد، مانند پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) كه هم داراى سلطه بر كشور بوده و هم سلطه بر نفوس و اموال شخصى افراد داشتند و ممكن است كسى تنها داراى يكى از اين دو ولايت بوده باشد.» (37)

پى نوشت ها:

1. در مورد اين كه آيا ولى فقيه مجاز

ص: 6781

به انحلال مجلس شوراى اسلامى و مجلس خبرگان است يا نه، به مقاله نگارنده با عنوان «پاسخ به سؤالاتى در زمينه ولايت فقيه» كه به عنوان قسمتى از جزوه درسى در توسط مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع) منتشر شده است رجوع كنيد. 2. دكتر محمد جعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى علم حقوق، صص 249- 250. 3. آيت الله مشكينى، اصطلاحات الاصول، ص247. 4. كتاب البيع، ج 2، ص467. 5. همان، ص 488. 6. همان، ص489. 7. همان، ص496. 8. كتاب البيع، ج 2، ص483. 9. همان، ص489. 10. كتاب البيع، ج 2، ص 461.(ترجمه) 11. آيت الله خوئى، التنقيح، ج 1، صص424 - 423. 12. اين نظريه راى مرحوم علامه نائينى است كه پس از بحث استدلال در باره آن چنين نتيجه گرفته اند: «و كيف كان فاثبات الولاية العامة للفقيه بحيث تتعين صلاة الجمعة باقامته لها او نصب امام لها مشكل»(منية الطالب، ج 1، ص327(. 13. لازم به تذكر است كه بر اساس مبناى امور حسبيه نيز مى توان تشكيل حكومت داد; لكن چنين حكومتى با حكومت مبتنى بر ولايت مطلقه دست كم دو فرق مهم دارد: اولا: حكومت بر طبق مبناى امور حسبيه، فقط اختيار انجام امورى را خواهد داشت كه وجود آن ها براى جامعه ضرورى بوده و از اين طريق مصداق بودن آن ها براى امور

ص: 6782

حسبيه احراز شده باشد ; ولى اجازه تصرف در امورى را كه به حد ضرورت نرسيده، بلكه انجام آن ها صرفا به مصلحت جامعه است، مانند توسعه خيابان ها و اصلاحات كشاورزى ياتقسيم اراضى نخواهد داشت. علت اين محدوديت اختيار آن است كه در مواردى كه به حد ضرورت نرسيده، نمى توان به وجود ملاك امور حسبيه يعنى عدم رضايت شارع به ترك آن ها قطع پيدا كرد. ثانيا: اگر در موردى بين حكومت و يكى از شهروندان در خصوص ضرورت انجام كارى اختلاف پيش آيد، به اين صورت كه حكومت انجام آن كار را ضرورى و مصداق امور حسبيه بداند، در حالى كه شهروند مزبور چنين عقيده اى نداشته باشد بر آن شهروند، اطاعت از حكومت لازم نخواهد بود.(ر.ك: آيةالله سيد كاظم حائرى، ولاية الامر فى عصر الغيبته، ص93( به نظر مى رسد كه با وجود دو لازمه فوق، عملا استمرار حكومت با مشكلات متعددى مواجه خواهد شد، بلكه در شرايط پيچيده دنياى امروز و گستردگى وسيع حيطه حقوق عمومى بعيد است كه چنين حكومتى باقى بماند. لذا مى توان نتيجه گرفت كه فقط بر اساس مبناى ولايت مطلقه است كه تشكيل حكومت اسلامى در عصر غيبت براحتى امكان پذير مى باشد و حكومت در عمل با تنگناهاى اجرايى مواجه نخواهد شد. 14. رسائل المحقق كركى، تحقيق محمد حسون، رسالة صلاةالجمعه،

ص: 6783

ج 1، كتابخانه آيةالله العظمى مرعشى، قم، ص 142. 15. عوائد الايام، چاپ دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، ص536. 16. عوائد الايام، ص 536- 538. 17. عناوين، چاپ سنگى، ص 354. 18. جواهر الكلام، ج16، ص 178. 19. جواهر الكلام، ج 15، ص 422. 20. بلغة الفقيه، ج3، ص 234. 21. كتاب المكاسب، ص 154، سطر ما قبل آخر، طبع طاهر خوشنويس. 22. محسن كديور، هفته نامه راه نو، شماره 10، مقاله حكومت ولايى، ص 12. 23. لازم به تذكر است كه تعبير «سلطنت فقيه» كه در بحث هاى ولايت فقيه در كلام امام خمينى(قده)(در كتاب البيع) و ديگر فقها زياد به كار رفته به هيچ وجه مرادف با سلطنت به معناى پادشاهى نيست، بلكه مراد از آن معناى لغوى اين كلمه است كه همان حكومت و ولايت مى باشد. در عربى معاصر گاهى به جاى اين كلمه از واژه سلطه استفاده مى شود. 24. كتاب المكاسب، ص153، طبع طاهر خوشنويس. 25. همان. 26. همان. 27. كتاب المكاسب، ص 154. 28. قتاد را به خار مغيلان و گون ترجمه كرده اند. فرهنگ عميد مى نويسد: قتاد درختى است خاردار، گلهايش زرد رنگ، از ساقه آن كتيرا مى گيرند. در فارسى گون مى گويند. و «المنجد» مى نويسد: «يقال من دون هذا الامر خرط القتاد اى انه لاينال الا بمشتقة

ص: 6784

عظيمة و ان خرط القتاد اسهل منه و خرط القتاد هو انتزاع قشره او شوكه باليد.» 29. بلغة الفقيه، ج3، ص 230. 30. آيت الله ناصر مكارم شيرازى، انوار الفقاهة، كتاب البيع، ص589. 31. كتاب القضاء و الشهادات، ص49، اعداد لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم. 32. وسائل الشيعه، ج 18، ص 75، ابواب صفات القاضى، باب9، ح 1. 33. وسائل الشيعه، ج 18، ابواب صفات القاضى، باب11، ح9. 34. كتاب القضاء و الشهادات، ص 48. 35. كتاب البيع، ج 2، ص489. 36. ظاهرا فتواى آيت الله خوئى نيز مبنى بر اين كه معظم فقهاى اماميه، ولايت مطلقه فقيه را قبول ندارند ناظر به همين معنى يعنى ولايت بر اموال و نفوس است. عبارت ايشان چنين است: «فى ثبوت الولاية المطلقة للفقيه الجامع للشرايط خلاف و معظم فقهاء الامامية يقولون بعدم ثبوتها و انما تثبت فى الامور الحسبية فقط»(صراط النجاة فى اجوبة الاستفتائات، القسم الاول، ص 12(. 37. آيت الله سيدمحمد مهدى موسوى خلخالى، حاكميت در اسلام، صص 333- 334.

ص: 6785

مفهوم حكومت و جمهورى اسلامى از ديدگاه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 فراتي، عبدالوهاب

1- حكومت اسلامى

با شعله ور شدن زبانه هاى نهضت اسلامى، «بر چيده شدن نظام شاهنشاهى»، «انقراض دودمان پهلوى، در كنار «كوتاه كردن دست ايادى چپ و راست از كشور»، (1) به عنوان اهداف اوليه و سلبى انقلاب مطرح شدند. اگرچه در آستانه پيروزى نهضت، زمزمه «شاه سلطنت كند نه حكومت» بارها و بارها به رهبر نهضت و ساير دست اندركاران آن توصيه مى شد، و پاره اى از رجال ملى و سياسى نيز به منظور قبولاندن چنين پيشنهادى در مسير تهران - پاريس رفت و آمد مى كردند، اما حركت توفنده مردم و نيز ايستادگى امام خمينى، ترديدى در حقانيت اهداف سلبى انقلاب به جاى نگذاشت و نهضت تا سرنگونى سلطنت، ادامه يافت. مهمترين موضوعى كه از اين پس براى همگان سؤال برانگيز شد، اين بود كه هدف ايجابى انقلاب در باب ساختار قدرت چيست؟ و امام خمينى چه نوع حكومتى بر ويرانه هاى سلطنت ايرانى، بنا خواهد كرد؟ آنچه مسلم به نظر مى رسيد، اين بود كه بنا به گفته امام، «رژيمى بر قرار خواهيم كرد كه به هيچ وجه، يك رژيم سلطنتى، نيست.» (2) و از خصلتها و معايب ذاتى و عرضى آن نيز به دور است. اما اينكه رژيم بديل، چه

ص: 6786

نام دارد؟ از چه ويژگيهايى برخوردار است؟ قدرت در آن چگونه توزيع مى شود؟ نقش مردم در آن چه خواهد شد؟ غايات آن چيست؟ چه تفاوتها و تمايزاتى با انواع و اشكال حكومت دارد؟ آيا مشابهى در بين نظامهاى موجود دارد؟ و بالاخره اينكه آيا خلافت اسلامى دوباره احيا مى گردد يا نه؟ اينها سؤالاتى بودند كه به كرات از امام در دوران اقامتشان در پاريس، پرسيده مى شد و ايشان نيز مواضع خود را در اين موارد توضيح و تبيين مى نمود. هدف ايجابى انقلاب اسلامى تا 22 مهر ماه1357 بر پايى «حكومت اسلامى» و يا در تعبيرى ديگر از امام، «حكومت عادلانه اسلامى » (3) بود. و مراد كلى ايشان از آن، اجراى احكام شريعت و بر پايى عدالت با الگوى پيامبر(ص) و امام على(ع) در مدينه و كوفه است. حكومت اسلامى، لفظى كلى، عام و مجمل است و تاب معانى مختلف و قالبهاى متفاوت سياسى را دارد. با اين همه به نظر مى رسد كه اين واژه، بيش از آنكه به قالب قدرت، مشعر باشد، به غايت و وظيفه دولت اشاره دارد. در واقع، عدالت، مهمترين غايتى است كه امام خمينى براى دولت دينى ترسيم مى كند و بدون آن، نام «دولت دينى» بر آن نمى نهد. علاوه بر اين، عدالت، مقدمه اجراى شريعت است

ص: 6787

و تا آن هدف تامين نگردد دولت دينى از وظيفه اجراى شريعت باز مى ماند. اما اينكه آيا جمهورى اسلامى، حكومت مشروطه، ولايت فقيه و يا حتى خلافت اسلامى، حكومت گذار و واسطه نيل به حكومت عادلانه اسلامى است؟ واژه مذكور چنين ساختارهايى از خود بر نمى تاباند. به همين دليل است كه امام خمينى در يك جا حكومت اسلامى را نه مشروطه سلطنتى و نه جمهورى; بلكه همان ولايت فقيه مى داند. (4) و در جايى ديگر، با توجه به آثار امام خمينى، «حكومت اسلامى» در دو قالب: 1( ولايت فقيه و 2( جمهورى اسلامى تبلور مى يافت. آنچه رس ث/حخ(5) مسلم است، آن است كه طرح انديشه ولايت فقيه نزد ايشان، تقدم زمانى دارد و يك دهه قبل از جمهورى اسلامى، تبيين شده است. «جمهورى اسلامى» براى نخستين بار در 22 مهر ماه1357 در مصاحبه امام با خبرنگار فيگارو مطرح گرديد و تا اين زمان، در كلمات ايشان مسبوق به بيان نبود. با اين همه، جمهورى اسلامى تقدم وجودى بر ولايت فقيه دارد و ولايت فقيه - نه نظارت او - پس از استقرار جمهورى اسلامى رسميت يافته است. اما اينكه چرا امام در آستانه سر نگونى رژيم سلطنتى، در بيانات خود به فلسفه تغيير حكومت اسلامى از ولايت فقيه(مطرح شده در سال 48( به

ص: 6788

جمهورى اسلامى اشاره نكرده است؟ سؤالى است كه در مباحث آينده به آن خواهيم پرداخت. با عنايت به اين مطلب كه اين نوشتار، انديشه سياسى امام را در بستر رخداد انقلاب اسلامى دنبال مى كند، به ناچار از دولتى سخن گفته، مى شود كه جايگزين رژيم سلطنت پهلوى شده است. البته اين، به مفهوم حذف تقدم تاريخى ولايت فقيه نيست و رابطه و چالش اش با جمهورى اسلامى بايد در بحثى ديگر مورد مطالعه قرار گيرد.

2- جمهورى اسلامى

اشاره

امام خمينى در بدو ورود به فرانسه، در پاسخ به اين كه «عمل شما داراى چه جهتى است و چه رژيمى را مى خواهيد ، براى اولين بار نوع حكومت اسلامى را جمهورى اسلامى معرفى نمود و بدين ترتيب، منشا سؤالات متعددى درباره جانشين رژيم شاه كنيد؟» (6) معناى جمهورى اسلامى، نقش مردم در آن، مقايسه آن با حكومتهاى اسلامى از قبيل عربستان و ليبى، مقايسه آن با ديگر جمهوريهاى دنيا از قبيل جمهوريهاى سوسياليستى و جمهورى دمكراتيك، نحوه فعاليت احزاب سياسى چپ، نقش روحانيون و علماى مذهبى در جمهورى اسلامى، نقش امام خمينى و جايگاه ايشان در كادر رهبرى، مقايسه قانون آن با قانون اسلامى مشروطه، ميزان آزاديهاى مردم و رابطه آن با ديگر كشورهاى جهان، گرديد. اين مطلب كه چگونه امام خمينى به «جمهورى اسلامى» رسيده

ص: 6789

است; چندان معلوم نيست. به نظر مى رسد مراد ايشان از اين تركيب نسبتا نامانوس، رژيمى است كه از تمام صفات سلطنت به دور باشد. در واقع، اگر عيوب ذاتى و عرضى سلطنت(پهلوى) را در بى اعتنايى به حقوق مردم و بى تعهدى اش به شريعت اسلام خلاصه كنيم; نفى آنها و تاسيس دولتى كه به طور ايجابى واجد آن صفات باشد، قطعا به جمهورى اسلامى، ترجمان و فرجام مى يابد. به ديگر سخن جمهورى اسلامى، در انديشه سياسى امام، آلترناتيو منطقى و بلافصل ايرادات ايشان به سلطنت است. (7) هر چند بنا به گفته امام، «جمهورى اسلامى» نظيرى در جهان سياست ندارد (8) اما تركيبى است كه به قالب حكومت اسلامى و محتواى آن اشاره دارد. ايشان در پاسخ به سؤال خبرنگار فاينشنال تايم انگليس كه پرسيد، «دنياى غرب شناخت صحيحى از حكومت اسلامى» شما ندارد، مى فرمايد: «ما خواستار جمهورى اسلامى مى باشيم. جمهورى، فرم و شكل حكومت را تشكيل مى دهد و اسلامى يعنى محتواى آن فرم، كه قوانين الهى است.» (9) از اين رو، جمهورى اسلامى به دو جزء، تجزيه مى شود كه در ذيل به بررسى جداگانه آنها مى پردازيم:

الف - جمهوريت

1( در انديشه سياسى امام «شكل حقوقى رژيم» (10) مقصود بالعرض است و محتواى آن اصالت دارد. اينكه چه قالبى براى رسيدن به

ص: 6790

محتوا لازم است و چگونه قدرت بايد توزيع گردد، وابسته به «شرايط و مقتضيات جامعه» (11) مى باشد كه توسط خود مردم تعيين مى شود. با اين همه، به نظر امام خمينى، «جمهورى» بهترين قالبى است كه ما را به «محتواى اجتماعى رژيم سياسى آينده و ترقى جامعه» (12) مى رساند و نسبت به تشكيل حكومت اسلامى، اميدوار مى نمايد. در درجه بعد، جمهورى تنها يك پيشنهاد است و امام خمينى قصدى بر تحميل آن بر ملت ايران ندارد و آن را به رفراندوم مى گذارد; در عين حال كه معتقد است مردم به پيشنهادش راى منفى نخواهند داد. «هدف شما فقط سرنگونى شاه نيست; بلكه از بين بردن رژيم شاهنشاهى است.اما به عقيده شما چه چيزى بايد به جاى آن بنشيند؟ يك دمكراسى پارلمانى؟ يك دمكراسى خلقى از نوع ماركسيستى آن؟ يا يك حكومت خدايى آنطور كه حضرت محمد(ص) فرموده است؟»: ما نظام جمهورى را به آراى عمومى مى گذاريم... (14) چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگذار خود مى داند، از اين جهت حدس مى زنم به پيشنهاد ما راى دهد.» )2 (15) علاوه بر اينكه تعيين نوع حكومت جزء حقوق ملت است، جمهورى اسلامى نيز كه با آراى عمومى آنان ايجاد شده است، بايد در كليه اموراتش متكى بر مردم باشد. از اين رو، مراد

ص: 6791

از جمهوريت در انديشه امام خمينى، تكيه بر اكثريت مردم است: «در اين جمهورى يك مجلس ملى مركب از منتخبين واقعى مردم، امور مملكت را اداره خواهند كرد.» و بدين طريق بر تمامى امور جامعه نظارت خواهند كرد. 3( مداخله مردم در سرنوشت خويش، در نظام جمهورى، با انتخاب رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ملى پايان نمى يابد و نظارت بر عملكرد آنان - و در شرايطى - عزل آنها ادامه مى يابد: «در جمهورى، حق است و مردم مى توانند بگويند نه، تو غلط كردى برو دنبال كارت» (16) البته اگر پسوند اين جمهورى، اسلامى باشد، نه دمكراتيك يا سوسيالسيت، عزل اصحاب قدرت راحت تر است; چرا كه زمامداران در اسلام داراى شرايط ويژه اى هستند كه اگر آنها را در ادامه كار از دست دهند، خود به خود منعزل مى گردند و نيازى به اجتماع مردم جهت بركنارى آنها نيست: «اگر جمهورى، اسلامى باشد كه ديگر واضح است. براى اينكه اسلام براى آن كسى كه سرپرستى براى مردم مى خواهد بكند، ولايت بر مردم دارد; يك شرايطى قرار داده است كه وقتى يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشوند...رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلى بيجا به يك نفر بزند، ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش.» (17) 4( با

ص: 6792

توجه به سه بند مذكور، جمهورى در انديشه امام خمينى، به همان معنايى است كه در همه جا وجود دارد. ايشان در پاسخ به سؤال خبرنگار لوموند كه پرسيده بود «حضرتعالى مى فرمائيد كه بايستى در ايران جمهورى اسلامى استقرار پيدا كند و اين براى ما فرانسويها چندان مفهوم نيست; زيرا كه جمهورى مى تواند بدون پايه مذهبى باشد، نظر شما بر پايه سوسياليسم است؟ مشروطيت است؟ بر انتخاباتى استوار است؟ دموكراتيك است؟ چگونه است؟» فرموده بودند: «اما جمهورى، به همان معنايى كه همه جا جمهورى است، اينكه ما جمهورى اسلامى مى گوئيم، براى اين است كه هم شرايط منتخب و هم احكامى كه در ايران جارى شده، اينها بر اسلام متكى است; لكن انتخاب با ملت است. طرز جمهورى هم همان جمهورى است كه همه جا هست.» (18) اما اينكه چگونه اسلامى بودن در كنار مفهوم جمهورى كه در همه جا هست، تركيب مى يابد و حق با تكليف تعامل مى كند; در جاى خود بايد مورد مطالعه قرار گيرد. در عين حال، امام خمينى معتقد بود كه جمهورى اسلامى مدلى از حكومت است كه مشابه خارجى ندارد (19) و پس از استقرار و موفقيت واقعى، مفهومش هويدا مى گردد. 5( آزادى از حقوق مردم است و نظام جمهورى نيز بايد مبتنى بر آن باشد.

ص: 6793

از اين رو، اظهار عقيده آزاد است. (20) احزاب آزادند كه با ما يا هر چيزى مخالفت كنند به شرط اينكه مضر به حال مملكت نباشد. (21) دمكراسى اسلام كاملتر از دمكراسى غرب است. (22) در جمهورى اسلامى، استبداد و ديكتاتورى وجود ندارد، (23) هر فردى حق دارد كه مستقيما در برابر مسؤولين جمهورى بايستد و از آنها انتقاد كند: «نظرتان درباره فعاليت احزاب سياسى چپ، بدون اتكا به هيچ قدرت خارجى در چار چوب حكومت جمهورى اسلامى چيست؟ در جمهورى اسلامى هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان بر خوردار خواهد بود و لكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرتهاى خارجى را اجازه خيانت نمى دهيم...آيا با تشكيل اتحاديه هاى كارگرى در چار چوب حكومت جمهورى اسلامى موافقيد؟... در جمهورى اسلامى به آنها حق داده مى شود كه به هر شكل ممكن به دور هم جمع شوند و مسايل و مشكلات خود را بررسى كنند و در نتيجه دولت را در جريان مسايل خود قرار دهند و نيز از حقوق صنفى خود دفاع كنند. » (24) 6( جمهورى اسلامى، حكومتى مستقل است، وابسته به شرق و غرب نيست، سياستهاى آن را اجانب تعيين نمى كنند. (25)

ب) اسلامى بودن حكومت:

1( به گفته امام خمينى: «اساس اين نهضت از دو جا

ص: 6794

سر چشمه گرفته است; يكى از شدت فشارهاى خارجى و داخلى... و يكى ديگر، آرزوى ما براى يك حكومت اسلامى و يك حكومت عدل كه يك رژيمى در مقابل رژيمهاى طاغوتى ديگر باشد و ما مسائل اسلامى را مثل صدر اسلام در ايران پياده كنيم.» (26) اما اينكه آرزوى تشكيل حكومت اسلامى در چه تركيبى با «جمهورى» دست يافتنى است; پاسخ امام با ديگران متفاوت است. به عقيده ايشان، «جمهورى مطلق باشد يا جمهورى دمكراتيك يا جمهورى اسلامى دمكراتيك، همه اينها غلط است. »; (27) «آنچه مورد قبول ما و مردم است، تنها جمهورى اسلامى است نه يك كلمه زياد و نه يك كلمه كم» (28) «هيچ يك از مدلهاى مذكور نمى توانند جانشين كار آمدى براى رژيم سلطنت(پهلوى) به حساب آيند. حتى اگر «اسلام» نه «اسلامى» را كنار جمهورى گذاشتند، بدانيد كه مى خواهند شما را بازى دهند.» اصرار امام خمينى بر حفظ تركيب «جمهورى اسلامى» و ايستادگى ايشان در قبال پيشنهادات بديل، معلول دغدغه ها و واهمه هايى است كه در ذيل به آنها اشاره خواهيم كرد: اول اينكه، امام معتقد بود كه مخالفين «جمهورى اسلامى» بيش از آنكه دلشان براى دستيابى به شرايط دمكراتيك بتپد; از اسلام مى ترسند و در لواى چنين الفاظى، حذف ضمنى محتواى اسلامى، نظام جديد التاسيس را پى

ص: 6795

مى جويند. «از آن اولى كه صحبت جمهورى اسلامى شد، اينها شروع كردند به كار شكنى...به اينكه ما هم بگوئيم جمهورى، اسلامى اش چيست؟ و عجب اين بود كه(مى گفتند) ملت ما(هم) جمهورى مى خواهد. جمهورى اسلامى يعنى چه؟! تا اينكه نگذارند اسلام پايش تو كار بيايد. اگر جمهورى اسلام باشد، جمهورى، همه كارى مى شود با آن كرد. اما اگر جمهورى اسلامى باشد، اسلام نمى گذارد كسى كارى بكند. يك دسته ديگر تراشيدند، بگويند: جمهورى دمكراتيك، باز از اسلامش فرار مى كردند، يك دسته سومى هم كه يك خرده مى خواستند نزديكتر بشوند و بازى بدهند ما را، گفتند جمهورى اسلامى دمكراتيك. اين هم غلط بود. ما همه اينها را گفتيم ما قبول نداريم.» (29) دوم اينكه، در قبال روشنى مفهوم اسلامى بودن جمهورى، دمكراتيك يا دمكراسى معناى واضحى ندارد: «دمكراتيكى كه در طول تاريخ، پيراهنش» (30) را مرتب عوض كرده و معانى مختلفى به خود گرفته است، نمى تواند محتواى نظام ما قرار گيرد. «ما دمكرانيك سرمان نمى شود; براى اينكه دمكراتيك در عالم، معانى مختلفى دارد»; (31) «در امريكا يك مفهوم دارد و در شوروى مفهومى ديگر، افلاطون يك چيز مى گفت و ارسطو چيز ديگر.» (32) سوم اينكه، در كجاى دنيا واقعا به دمكراسى عمل شده است كه اين چنين، اينها از آن حمايت مى كنند: «اينها نمى فهمند

ص: 6796

كه اين همه دمكراسى كه در عالم معروف است، كجاست؟ كدام مملكت را شما داريد؟ اين ابر قدرتها كدام يكى شان به موازين دمكراسى عمل كرده اند.» (33) «من از اول فرياد زدم كه ما همين دو كلمه را مى خواهيم; جمهورى اسلامى. اگر ديديد يك كلمه اى اضافه شد، بدانيد مسيرشان با شما مختلف است...ما اين همه فداكارى كرديم...براى اين بود كه اسلام را مى خواستند، آنى كه اين نهضت را پيش برد، آنى كه مى گفت من شهادت را فوز مى دانم، شهادت را براى دمكراتيك فوز مى داند؟!» (34) 2- حال كه معلوم شد الفاظى از قبيل دمكراتيك و دمكراسى، مفهوم روشنى ندارند. «قبولش نمى كنيم، ما آنكه پيش مان مطرح است، اسلام را مى شناسيم; يعنى مى دانيم كه احكامش چيست و چه وضعى دارد و جمهورى هم اسمش را مى دانيم، مى دانيم چيست.» (35); از اين رو، جمهورى اسلامى، حكومتى است متكى بر ضوابط اسلامى. قانون اساسى آن اسلام است، مجرى احكام اسلام است. متصديان آن، حائز شرايط معين شده اى در اسلام هستند. (36) خطوط كلى اين حكومت، اصول مسلم اسلامى است كه در قرآن و سنت و سيره معتبر پيامبر گرامى اسلام و اهل بيت عليهم السلام بيان شده اند: «جمهورى اسلامى، يك لفظى نيست كه محتوا نداشته باشد. يك لفظى است كه بايد محتوا داشته باشد

ص: 6797

و محتوايش هم اين است كه تمام دستگاههاى دولتى و ملى و تمام قشرهاى كشور، اسلامى بشود. اگر بناشد مثلا دادگسترى اسلامى نباشد، ماليه اسلامى نباشد، هر جا دست بگذاريد اسلامى نباشد; اين شكست نهضت است و بدتر از اول است. براى اينكه با رژيم شاهنشاهى و طاغوتى، خلاف اسلام بود،حالا با جمهورى اسلامى خلاف اسلام است و اين دو تا خيلى فرق دارد.» (37) و در جايى ديگر مى افزايد: «مملكت، وقتى مملكت اسلامى است كه تعليم اسلام در آن باشد. اگر تعاليم اسلامى در آن نباشد، اسلامى نيست.هر چه ما بگوئيم جمهورى اسلامى; جمهورى اسلامى، لفظ نيست. با راى ما جمهورى اسلامى تحقق پيدا نمى كند. بله رژيم رسمى جمهوريت مى شود; لكن اسلامى نمى شود، مگر آنكه احكام اسلامى در او جارى بشود. با جريان قانون اساسى هم اسلام نمى شود. با مجلس شورا هم اسلام نمى شود. اينها همه مقدمه است. وقتى مى توانيد بگوئيد كه مملكت اسلامى است، كه بازار اسلامى بشود، تهذيب نفس باشد...» (38) 3- با اين حساب، وجه تمايز حكومت اسلامى با ساير اشكال حكومت، تنها عادل بودن اين حكومت نيست. اگر چه عدالت مهمترين غايت دولت است; لكن اين آغاز راه است. حكومت اسلامى بايد در پناه اجراى شريعت، زمينه هاى تهذيب جامعه را فراهم سازد: «اسلام مثل حكومتهاى ديگر

ص: 6798

نيست. اينطور نيست كه اسلام فرقش با حكومتهاى ديگر اين است كه اين عادل است و آنها غير عادل...يكى اش همين است...[لكن اين] فرق نازلى است و بالاتر از اين، چيزهايى است كه انسان را رو به معنويات مى برد. اسلام آمده است كه اين طبيعيات را بكشد طرف روحانيت، مهار كند طبيعت را به همان معنايى كه همه مى گويند.» (39) 4- اين محتوا زمانى به دست مى آيد كه قيد «اسلامى» در كنار «جمهورى» قرار گيرد و بدان عمل شود. در واقع، حكومت اسلامى در قالب «جمهورى اسلامى» نسبت به اجراى شريعت اسلام، به شرط شى مى شود و تخطى از آن، شكست نهضت اسلامى به حساب مى آيد. اين، در حالى است كه جمهورى دمكراتيك يا جمهورى دمكراتيك اسلامى، نسبت به اجراى احكام دينى لابشرط بوده و نمى توانند ما را به جامعه آرمانى اسلامى رهنمون كنند: «اگر جمهورى، جمهورى دمكراتيك بود، آن آزاديها به حسب قاعده اش هست .هر كس دلش مى خواهد كه دكان شراب فروشى باز كند، باز كند...مراكز فحشاء هيچ مانعى با جمهورى دمكراتيك ندارد. اينها كه جمهورى دمكراتيك مى خواهند، اين را خواهند، يك همچو آزادى. ما كه عرض مى كنيم جمهورى اسلامى، [به] اين [دليل] كه روى قواعد اسلامى بايد باشد.» (40) 5- وظيفه علماى اسلام، نظارت بر قوانين است. (41) شورايى از علماء و

ص: 6799

دانشمندان اسلامى بر جمهورى اسلامى نظارت مى كنند. (42) روحانيت نقش ارشاد و هدايت دولت را بر عهده خواهد داشت. (43) در مجالس آينده ايران، روحانيون به عنوان عضو كامل يا ناظر، حضور خواهند داشت; اما مجالس در انحصار روحانيون نخواهد بود. من در آينده همين نقشى را دارم كه الآن دارم، يعنى هدايت، نظارت بر اوضاع و ارشاد و راهنمايى. بناى دخالت در امور را ندارم. (44) اختيارات شاه را مقامى را نخواهم پذيرفت. (46) آنچه صلاح است با مردم درميان خواهم گذاشت و جمهورى اسلامى را به راى مردم مى گذارم. «من و ساير روحانيون در حكومت پستى را اشغال نمى كنيم. وظيفه روحانيون ارشاد دولتهاست. من در حكومت آينده، نقش هدايت را دارم.» البته امام خمينى در جايى ديگر نسبت به تغيير ايده اش درباره مشاغل دولتى روحانيون، در پاسخ به سؤال خبرنگار فرانس پرس كه پرسيده بود: «شما اظهار كرديد كه مقامات روحانى شيعه قصد ندارند خود حكومت كنند، آيا فكر مى كنيد كه مخالفانى سياسى قادر به كار هستند، بدون اينكه خطر وخيمتر شدن جدى وضع در بين باشد؟» فرموده بود: «در صورتى كه شرط فوق را به دست بياورند، با حمايت مردم و روحانيت، مخالفى كه وضعشان در سؤال بالا گذشت، به اين كار قادر مى شوند.» آنچه گذشت، مجموعه ويژگيهايى بود كه

ص: 6800

حضرت امام براى ترسيم نوعى از حكومت اسلامى، يعنى جمهورى اسلامى بيان فرموند. اين دوره از حيات نهضت اسلامى كه به «عصر جمهوريت» شهرت يافته، دوره اى است كه از ورود امام به پاريس، آغاز و در28/6/1358 فرجام مى يابد. امام خمينى حتى يك بار هم از «ولايت فقيه» سخن به ميان نياورده و به «نظارت فقيه» اكتفا نموده اند. ايشان در دو ويژگى از جمهورى اسلامى، صريحا نكاتى را بيان كرده اند كه على الظاهر با «ولايت فقيه» سازگار نيست. يكى در ويژگى چهارم جمهورى: «جمهورى به همان معنا كه در همه جا جمهورى است. جمهورى اسلامى، جمهورى است مثل ساير جمهوريها» واضح است كه ولايت انتصابى فقيه، الگويى غير از الگوى رايج جمهوريت در سراسر جهان است. با اين همه، اشاره ديگرى از امام خمينى كه اين جمهورى مشابه خارجى ندارد و بعدها مفهومش روشن مى شود، ممكن است با ولايت فقيه از خود سازگارى نشان دهد. ديگر اينكه، در ويژگى پنجم اسلاميت كه حضرت امام وظيفه خود و ساير متوليان امر دين را نظارت و ارشاد معرفى مى كند، روشن است كه نظارت و ارشاد غير از ولايت شرعى فقيه است. اما اينكه چرا حضرت امام خمينى در اين دوره)56- 58( حتى يك بار از ولايت فقيه، سخن به ميان نمى آورد; احتمالات متعددى گفته شده

ص: 6801

است كه در ذيل به توصيف و نقد آنها خواهيم پرداخت. 1- امام خمينى در آن شرايط حساس نهضت اسلامى، مردم را مهياى پذيرش ولايت فقيه نمى ديدند. طرح بى موقع آن، چه بسا باعث گريز مردم از حكومت اسلامى و نهضت اسلامى مى شد. پيشنهاد به راى گذاردن جمهورى اسلامى، مبتنى بر همين ديدگاه است. در حكومت اسلامى از نوع ولايى، فقيه ولايت دارد; حال آنكه در جمهورى اسلامى، فقيه نظارت دارد. بنابر اين، نظر واقعى امام در آن مقطع، جمهورى اسلامى با نظارت فقيه بوده است و در آن مرحله، ولايت فقيه را عملى نمى دانسته اند. لذا كليه تعابير ايشان از جمهورى اسلامى، نظر واقعى و به دور از تقيه، مجامله، مجاز و توريه است. (47) 2- امام خمينى از آغاز تا فرجام، قايل به ولايت فقيه بوده است، منتهى در شرايط مختلف زمانى - مكانى بخشهايى از نظريه خود را به مردم اعلام مى كرده اند. بر اين اساس، نظريه واقعى امام در پاريس(عصر جمهوريت) نيز ولايت فقيه بود، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. مواردى كه در بيانات ايشان به ظاهر خلاف ولايت فقيه به نظر مى رسد، مى بايد حمل بر تقيه و يا توريه نمود كه شرعا جايز و در شرايطى واجب است. تقيه امام را مى توان به

ص: 6802

تقيه مداراتى يا تقيه خوفى تعبير كرد. خوف از ادبار مردم از اعانت دين خدا و مدارا با مردم، تا در آغوش اسلام تربيت شوند. (48) اين نظريه كه طرفداران زيادى در بين شاگردان امام خمينى دارد، مبتنى بر يكى از دو تبيين ذيل است: الف) كليه آثار امام به دو دسته محكمات و متشابهات تقسيم مى شوند، آثار مكتوب فقهى ايشان مثل البيع، محكمات و مصاحبه ها و گفتارهاى عمومى و شفاهى، متشابهات ايشان است كه البته بايد متشابهات را به محكمات بر گرداند و آنها را معيار فهم انديشه سياسى امام قرار داد. در واقع، «ولايت فقيه» كليدى ترين محكم در ميان محكمات امام است كه در سال 1348 به تفصيل درباره آن سخن گفته است. از اين رو، تمام گفته ها و مصاحبه هاى امام در پاريس و تهران در باب جمهورى اسلامى، آزادى، احزاب، حاكميت ملى و نقش مردم، از حوزه محكمات ايشان خارج اند و بايد با عرضه آنها بر ولايت فقيه، مفهومى مجدد و تفسيرى دوباره پيدا كنند. ب) انديشه سياسى امام خمينى داراى مفاهيم ثابت و متغيرى است كه بايد از هم بازكاوى شوند. آن بخش از انديشه سياسى كه در آثار علمى و مكتوب آن حضرت، مستدل و مبرهن است، ثابت و بخشهاى ديگر، متغير به حساب مى آيند. در

ص: 6803

چنين وضعيتى، ثابتات، بر خلاف جريان مغناطيسى، اجزاى همنام و همجنس را به خود جذب و ناهمنامان را دفع مى كنند. اين، همان وظيفه اى است كه ولايت فقيه نسبت به اجزاى ناهمخوان انديشه امام، مثل جمهورى اسلامى، به انجام مى رساند. ايراد عمده اى كه بر اين دو تبيين وجود دارد، آن است كه; اولا; همه گفتارهاى عمومى و شفاهى امام چنين نيستند و نمى توان همه را يكجا متغير يا متشابه قلمداد نمود. با اندكى تامل در مجلدات صحيفه نور، خواننده در مى يابد كه بسيارى از سخنان ايشان، مستدل و مبرهن بوده و با كشف انى تحت «كبراى كلى نامكتوبى» قرار مى گيرند. مسلما خصيصه گفتار و مصاحبه، مانع از آن مى شود كه امام پاره اى از ايده هاى خود را مستدل ساخته و يا پيرامون براهين عقلى و نقلى خود به تفصيل سخن بگويد. از اين رو، ممكن است انديشه متاخرى، ثابت و محكم و متقدمى، متغير و متشابه گردد و نتيجه را معكوس سازد. ثانيا; در صورتى مى توان انديشه يك متفكر سياسى را ثابت و متغير يا محكم و متشابه تقسيم كرد كه كليت آن در شرايط زمانى واحد و به هم پيوسته اى صادر شده باشد. از هم گسيختگى زمانى و تاثير زمانه بر انديشه متفكر، مانع از چنين تقسيم و آرايشى مى گردد. همانطورى كه

ص: 6804

حضرت امام خمينى معتقد به تاثير زمان و مكان در اجتهادند، مسلما تغيير شرايط مبارزه، معضلات و مشكلات جديد و نيز استقرار در جغرافياى تفكر مدرن - پاريس - مانع از جذب همنامان و دفع نا همجنسان مى شود. ثالثا; تقيه مداراتى يا تقيه خوفيه، در دستگاه اخلاقى امام خمينى نمى گنجد و از سيره سياسى ايشان نزد به دور است. مبارزه با تقيه و صريح با مردم سخن گفتن، از ويژگيهاى مبارزاتى ايشان است كه در نزد پاره اى از معاصرينش به ندرت يافت مى شود. در واقع، اين همه سخن از جمهورى اسلامى گفتن و اراده غير واقعى از آن كردن، نامى غير از تقيه و توريه

ص: 6805

دارد كه نسبت دادنش به امام بسى دشوار است. 3- هر چند طرح حكومت اسلامى در قالب ولايت فقيه، بر جمهورى اسلامى تقدم زمانى دارد; لكن تاخر جمهورى اسلامى در انديشه سياسى امام خمينى، نه به مفهوم عملى نبودن ولايت فقيه است و نه محملى تقيه آلود براى آن به حساب مى آيد; بلكه هر دو در حوزه متمايز از هم ارائه شده اند. عمده مباحث امام خمينى در باب ولايت فقيه كه در فاصله 1/11/1348 تا 20/11/1348 در نجف اشرف ايراد شده است، بيش از آنكه ناظر به «حكومت اسلامى» باشند، ناظر به «حاكم اسلامى» اند. اين، در حالى است، كه غالب گفتارهاى عمومى و شفاهى آن حضرت در عصر جمهوريت، به پروسه حكومت دارى در جامعه دينى نظر دارند. در واقع، شرايط طرح ولايت فقيه و جمهورى اسلامى از يك سو، و نوع مشكله سياسى در هر دو عصر از سوى ديگر، كاملا متفاوت است. در دوره اول، امام خمينى در صدد پاسخگويى به اين سؤال است كه چه كسى بايد به قدرت برسد؟ و در عصر غيبت، مشروعيت سياسى و شرعى از آن كيست؟ در حالى كه مشكله جديد امام خمينى، بويژه پس از عزيمت به پاريس و آشنايى با مدلهاى ديگر حكومت، آن است كه چگونه بايد حكومت بشود؟ «فقيه

ص: 6806

جامع الشرايط»، پاسخ به پرسش اول امام است و جمهورى اسلامى، پاسخى به سؤال دوم ايشان. از اين رو، مباحث امام خمينى در سال 48 بر ادله نقلى و عقلى ولايت «فقيه» و ويژگيهاى بايسته آن متمركز است و گفت و گوهاى ايشان در عصر جمهوريت، بر شيوه اى مستقر است كه بتواند در سايه آن بين اسلاميت، جمهوريت و نقش ساير نهادهاى جامعه مدنى در نظام جديد التاسيس، رابطه و انسجام بر قرار نمايد. اينكه چرا امام خمينى به فلسفه تغيير ولايت فقيه به جمهورى اسلامى اشاره اى ننموده است; با هيچ كدام از آن دو بيان، توجيه نمى شود و اساسا امام در مقام بيان معضلى جديد است كه ماهيتا با معضل نخستين تفاوت دارد، هر چند پس از استقرار جمهورى اسلامى و مشاهده پاره اى از كاستى هاى آن، مجددا ولايت فقيه را به منظور حفظ سلامت چنين نظامى، قانونمند مى سازد. همچنانكه قبلا اشاره شد، امام خمينى «ولايت فقيه» را يك بار به صورت شفاهى در طى سيزده جلسه در نجف اشرف تدريس نموده و بار ديگر، همين مساله را در جلد دوم از مجموعه پنج جلدى كتاب «البيع» به همان سبك نوشته اند. ايشان در اين كتاب ابتدا به نقشه هاى دشمنان كه براى نابودى اسلام به معرض اجرا گذارده شده، اشاره مى كند

ص: 6807

و با بيانى مستدل به شبهاتى از قبيل اينكه اسلام در عصر تمدن و صنعت قادر نيست جامعه را اداره كند و يا اينكه موازين حقوقى آن براى حل مشكلات جامعه ناتوان است، پاسخ مى دهند و در همين رابطه، اشاره مى نمايد كه القائات دشمنان در ايجاد زمينه لازم براى جدايى دين از سياست، حتى در حوزهاى علميه نيز اثر كرده است; به طورى كه اگر كسى بخواهد درباره حكومت اسلامى سخن بگويد، بايد تقيه كند. امام خمينى در ادامه، با بيان اين واقعيت مسلم تاريخى كه پيامبر اسلام(ص) خليفه تعيين كرده است، اين سؤال را مطرح مى كند كه آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است، بيان احكام كه خليفه نمى خواهد، خليفه براى حكومت است، براى اجراى مقررات و قوانين است. در اينجا، مهم اين است كه ما به ضرورت تشكيل حكومت اسلامى معتقد شويم و در اين صورت است كه جايگاه خليفه روشن مى شود. امام خمينى در اين اثر، مواردى را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامى ذكر مى كند كه عبارتند از: 1- عمل پيامبر در تشكيل حكومت; 2- ضرورت استمرار اجراى احكام الهى كه فقط در زمان پيامبر ضرورت ندارد; بلكه براى هميشه است; 3- ماهيت و كيفيت قوانين اسلام كه بدون حكومت قابل اجرا نيست; مثل: احكام مالى،

ص: 6808

دفاع ملى و احكام حقوقى و جزايى. امام خمينى پس از بيان ضرورت حكومت اسلامى، به سابقه تاريخى انحراف از اين اصل كه به عصر بنى اميه باز مى گردد و در دوران بنى عباس ادامه مى يابد، اشاره مى كند. با اين بيان كه روش آنها در حكومت، شيوه اى ضد اسلامى و به صورت نظام شاهنشاهى ايران و امپراتورى روم و فراعنه مصر بود و در دورانهاى بعد نيز به همان اشكال غير اسلامى ادامه يافت. حضرت امام تاكيد مى كند كه عقل و شرع بر قيام براى تغيير اين وضع حكم مى كند، پس يك انقلاب سياسى اسلامى ضرورت مى يابد.علاوه بر اين، لزوم وحدت امت اسلامى كه بر اثر عوامل گوناگون داخلى و خارجى دچار تفرقه شده و نيز لزوم نجات مردم مظلوم و محروم كه از تكاليف الهى مسلمين و بخصوص علماء مى باشد، انجام يك انقلاب سياسى را ضرورى مى سازد. ايشان در ادامه سپس با ذكر روايتى از فضل ابن شاذان در فلسفه تشريع حكومت، به لزوم تشكيل حكومت از نظر اخبار و روايات مى پردازد. بخش مهمى از كتاب ولايت فقيه، به بيان فرق حكومت اسلامى با ساير حكومتها اختصاص يافته است و به اين نكته اشاره شده است كه حكومت اسلامى، نوعى خاص از حكومت مشروطه است; يعنى مشروط به قوانين

ص: 6809

اسلام. بدين جهت از نظر امام خمينى، وظيفه قوه مقننه و مجلس قانونگذارى در واقع برنامه ريزى براى وزارتخانه هاى مختلف و تشكيلات حكومت در محدوده احكام اسلامى است، نه قانونگذارى مصطلح در ساير حكومتها. ايشان در ادامه به شرايط زمامداران كه مستقيما ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است اشاره مى كند و مى فرمايد پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير براى زمامدارى دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از: علم به قانون و عدالت . در واقع مهمترين محور اين كتاب، پاسخ به اين سؤال است كه «اكنون كه شخص معينى از طرف خداوند براى احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است، تكليف چيست؟» به ديده امام خمينى، اگر چه خداوند فرد معينى را بر حكومت در عصر غيبت تعيين نكرده است; لكن آن خاصيت حكومتى كه از صدر اسلام تا زمان صاحب العصر عليه السلام موجود بود، براى بعد از غيبت هم قرار داده شده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون(اسلام) و عدالت باشد، در عده بى شمارى از فقهاى عصر ما موجود است كه اگر با هم اجتماع كنند، مى توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند. امام خمينى در ادامه به اين مطلب اشاره مى كنند كه ولايت فقيه يك امر اعتبارى عقلايى است

ص: 6810

و تمام اختياراتى كه پيامبر(ص) و ائمه عليهم السلام براى اداره جامعه داشته است، براى فقيه جامع الشرايط نيز ثابت است و اين ولايت واقعيتى جز جعل ندارد وفى حد ذاته شان و مقامى نيست; بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام است. بخش پايانى كتاب نيز به ضرورت برنامه ريزى طولانى براى رسيدن به هدف الهى اختصاص يافته است. (49) هدف از ارائه گزارشى از كتاب ولايت فقيه كه شالوده اش در سال 1348 پى ريزى شده است، اين بود كه نشان دهيم دغدغه اصلى امام خمينى در سالهاى ميانى نهضت اسلامى، اثبات ضرورت اصل تشكيل حكومت اسلامى و در درجه بعد ويژگيهاى حاكم اسلامى(فقيه جامع الشرايط) بوده است. در اوضاع و احوالى كه سلطنت پهلوى - حداقل در نوع مشروطه اش - ساختارى ضد اسلامى قلمداد نمى گرديد و سكوت بسيارى از علماى دين، موجب بلاتكليفى احكام اجتماعى اسلام مى شد، امام خمينى دغدغه اى جز اين نداشت كه اولا به ضرورت تشكيل حكومت اسلامى در عصر يبت بپردازد و ثانيا، با تعيين عنوانى حاكم اسلامى در «فقيه»، به مشروطه خواهان بفهماند كه ما «حاكم امين مى خواهيم تا امانتدارى كند و ملتها در پناه او و پناه قانون، آسوده خاطر به كارها و زندگى خود ادامه دهند.» (50) به سخنى ديگر: در گفتمانى كه هنوز

ص: 6811

مشروطه خواهى، اميدى براى حل بحران مشروعيت سلطنت قلمداد مى شد، امام خمينى معتقد بود كه در درجه اول، سلطنت، انحرافى از خلافت يا حكومت يا حكومت اسلامى است و در درجه بعد، ماهيتا كسى را در راس هرم قدرت نگه مى دارد كه معمولا در شخصى غير معصوم (ع) به استبداد كشيده مى شود. از اين رو، در اين كتاب كوشيده است كه هم ضرورت سرنگونى سلطنت و بر پايى حكومت اسلامى را ثابت كند و هم ويژگيهاى اختصاصى حاكم اسلامى در عصر غيبت را از دل آيات و روايات استخراج نمايد. اما اينكه «فقيه» چگونه مى خواهد ولايت داشته باشد؟ و به چه نحو قدرت سياسى را متمركز يا توزيع كند؟ آيا او جزء نهاد دولت است و يا اينكه نظارت عاليه بر دولت دارد؟ اختيارات غير منصوص او چيست؟ چه نهادهاى مدنى در ولايت او مى تواند شكل بگيرد؟ مكانيسم جلوگيرى از تخلفات احتمالى او چيست؟ چگونه بر اجزاى دولت نظارت مى كند؟ و بالاخره چگونه انتخاب و به قدرت مى رسد؟ اينها مهمترين سؤالاتى است كه در اين دوره به آنها پرداخته نشده و امام خمينى در عصر جمهوريت به آنها پاسخ داده است. (51) در واقع، جمهورى اسلامى، قالب جديد و نهايى حكومت اسلامى از ديدگاه امام است كه هم به دغدغه هاى قديم ايشان پاسخ مى دهد

ص: 6812

و هم به مشغله هاى جديدش; چرا كه اولا جمهورى اسلامى، ماهيتا با سلطنت تفاوت دارد و موظف است در عين اجراى احكام اسلامى، به حقوق از دست رفته مردم توجه كند و ثانيا، نظارت و هدايت عاليه فقيه عادلى را بر خود پذيرا مى شود تا هيچ گاه از اهداف عاليه حكومت اسلامى باز نمانده و منحرف نگردد: «آنقدر به ولايت فقيه اثر مترقى بار است كه در ساير اين موارد(قانون اساسى) كه ملاحظه مى كنيد، معلوم نيست مثل آنجا باشد. يك نفر آدمى است كه همه جهات اخلاقى اش و ديانتى اش و ملى بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت و خود ملت اين را تعيين مى كند ان شاءالله. بر اينكه مبادا خيانت بشود، همان رئيس جمهورى كه ملت خودشان تعيين مى كند ان شاءالله، ديگر از اين به بعد امين تعيين مى كند. لكن معذلك براى محكم كارى يك فقيهى كه عمرش را صرف در اسلام كرده است...كه نگذارد اين(رئيس جمهور) خلاف بكند.» (52) با توجه به مطالبى كه گفته شد، بدين نتيجه رسيديم كه اولا، نظريه متاخر و نهايى امام خمينى در باب حكومت اسلامى، همان جمهورى اسلامى است و ثانيا، در سايه چنين تلفيقى است كه مى توان به آرمانهايمان در باب حقوق مردم و اجراى شريعت دست يافت. در عين حال، استقرار جمهورى

ص: 6813

اسلامى نمى تواند به همه دل نگرانيها و مشغله هاى فكرى امام خمينى پايان دهد. در واقع، نگرانى مستمر ايشان، بر خاسته از رهيافتى است كه در باب «قدرت» دارد. هر چند در نگرش عرفانى - اخلاقى امام خمينى، قدرت ذاتا خير و كمال است: لكن عامل ديگرى به نام «نفس اماره» مى تواند آن را به فساد كشاند، و هر ساختارى از قدرت سياسى را به استبداد منتهى نمايد. از اين رو، تبديل صرف سلطنت به جمهورى اسلامى، مانع از استبداد نمى شود و ممكن است جمهورى اسلامى، خود به روايتى ديگر از ديكتاتورى مبدل گردد. نظارت و ولايت «فقيه»، راهكارى كه امام خمينى از طريق آن به اين دل نگرانى پايان مى دهد. تركيبى كه از اين پس، چهره جمهورى اسلامى را متغير مى سازد، از سه مؤلفه زير فراهم مى آيد: (53) الف - در اين تركيب، فقيه نه رئيس دولت است و نه جزئى از آن; بلكه با فرض وجود فاصله اى ميان او و نهاد دولت، بر عملكرد دولت نظارت عاليه دارد و از اختيارات منصوص خود، جهت هدايت و كنترل آن بهره مى جويد. در اين روايت، فقيه يك پا در نظارت دارد و يك پا در ولايت، و به سخنى ديگر، در حد فاصل ناظر و حاكم به سر مى برد. ب - نظارت

ص: 6814

تنها وظيفه فقيه نيست; بلكه علاوه بر او، ساير نهادهاى مدنى نيز بر دولت نظارت مى كنند. ج - فقيه نيز خود از طرق مختلفى كه شامل عدالت، نصيحة ائمة المسلمين، لزوم مشورت و خبرگان رهبرى مى شود، مورد نظارت قرار مى گيرد و با از دست دادن شرايطش، خود به خود منعزل مى گردد. در اين قرائت، ولايت فقيه، خارج از نهاد دولت است و علاوه بر اينكه خود، عوامل كنترل كننده بسيارى در درون و بيرون دارد، به هدايت و كنترل دولت مى پردازد و در يك پروسه كاملا خطير از ماهيت مردمى و اسلامى جمهورى اسلامى حفاظت مى نمايد. از اين رو، ولايت فقيه نه خود، روايتى از استبداد دينى به حساب مى آيد و نه اسباب به استبداد كشيدن نهاد دولت را فراهم مى آورد: «دولت اسلامى اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبى بر اين مملكت وارد نخواهد شد...ولايت فقيه كه آنطور اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرموده اند، به كسى صدمه وارد نمى كند، ديكتاتورى به وجود نمى آورد. كارى كه بر خلاف مصالح مملكت است، انجام نمى دهد. كارهايى كه دولت بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل مى كند، جلوگيرى مى كند (54) (فقيه) اگر يك گناه صغيره هم بكند، از ولايت ساقط است، مگر ولايت يك چيز

ص: 6815

آسانى است كه بدهند دست هر كس...ما مى خواهيم كه فقيه باشد كه جلوى ديكتاتوريها را بگيرد، نگذارد رئيس جمهور، ديكتاتورى كند، نخست وزير ديكتاتورى كند...نه اينكه بخواهيم ديكتاتورى درست كنيم.» (55) در جايى ديگر، در قبال كسانى كه مخالف حضور ولايت فقيه در قانون اساسى هستند مى افزايد: «مع الاسف اشخاصى كه اطلاع ندارند بر وضعيت برنامه هاى اسلام، گمان مى كنند كه اگر چنانچه ولايت فقيه در قانون اساسى بگذرد، اين اسباب ديكتاتورى مى شود. در صورتى كه ولايت فقيه است كه جلو ديكتاتورى را مى گيرد. اگر ولايت فقيه نباشد، ديكتاتورى مى شود...آن فقيهى كه براى امت تعيين شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است كه مى خواهد اين ديكتاتوريها را بشكند و همه را زير بيرق اسلام و حكومت قانون بياورد، اسلام حكومتش حكومت قانون است.» (56) و در نهايت، امام خمينى ضمن تاكيد بر اين نكته كه ولايت فقيه ريشه در عقايد شيعه دارد و مخترع آن، مجلس خبرگان اول نيست مى فرمايد: «اگر امير المؤمنين سلام الله عليه يك آدم ديكتاتورى بود، آن وقت فقيه هم مى تواند ديكتاتور باشد. ديكتاتورى در كار نيست، مى خواهيم جلوى ديكتاتورى را بگيريم. ولايت فقيه، ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجارى خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس; بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاى

ص: 6816

خطايى بر دارد...ولايت فقيه ضد ديكتاتورى است نه ديكتاتورى.» (57)

پى نوشت ها

: ء1 . امام خمينى، صحيفه نور، ج 2، ص113، مورخ16/7/57 2. همان ، ص47، مورخ16/2/57 3. همان، ج 8، ص86. 4. امام خمينى، ولايت فقيه، چاپ اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، بهار1373، ص33. 5. امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص63. 6. همان، ج2، ص36، مورخ 22/7/57. 7. همان، ج5، ص367، مورخ 21/1/58. امام خمينى پس از بيان ويژگيهاى جمهورى اسلامى، تصريح مى كند كه آن چيزهايى كه در طاغوت بود، در جمهورى اسلامى نيست. 8. همان، ج4، ص213، مورخ23/10/57. 9. همان، ص157، مورخ 18/10/57. 10. همان، ج2، ص159، مورخ 22/7/57. 11. همان، ص260، مورخ 10/8/57. 12. همان، ص159، مورخ 22/7/57. 13. همان، ج3، ص 52، مورخ16/8/57. 14. همان، صص 259-258، مورخ 8/9/57. 15. همان، ص33، مورخ 15/8/57. 16. همان، ج2، صص 156-155، مورخ 10/8/57. 17. همان، ج3، صص142-141، مورخ 22/8/57. 18. همان، ج2، ص 351، مورخ 22/8/57. 19. در جايى ديگر امام خمينى اذعان مى نمايد كه چنين حكومتى را از «رويه پيامبر اكرم(ص) و امام على(ع)» الهام گرفته است.(همان، ج3، ص27 مورخ 15/8/57، مصاحبه با المستقبل) 20. همان، ج2، ص259، صص 304 - 302 و457. 21. همان، ج3، ص 140، مورخ26/10/57. 22. همان، ج2، ص216.

ص: 6817

23. همان، ص 130.امام خمينى در جاى ديگر مى افزايد; اگر جمهورى به استبداد كشيده شود با رژيم سلطنتى هيچ تفاوتى ندارد و تنها در لفظ مغايرت دارند.(ج 2، ص 205( 24. همان، ج3، ص 178، مورخ26/8/57. 25. همان، ج2، ص 168 و259. 26. همان، ج7، ص 72، مورخ 21/3/58، پيام امام در جواب وزير خارجه تركيه. 27. همان، ج5، ص186، مورخ 18/12/57. 28. همان، ص122، مورخ9/12/57. 29. همان، ج11، ص22، مورخ 25/9/57. 30. همان، ص129. 31. همان، ص22. 32. همان، ج10، ص155، مورخ16/8/57. 33. همان. 34. همان، ج6، صص257-256مورخ3/3/58. 35. همان، ج11، ص 22 مورخ 25/9/58. 36. همان، ج3، ص 145، مورخ 22/8/57. 37. همان، ج9، ص 261، مورخ 14/7/58. 38. همان، ج7، صص17- 16 مورخ 8/3/58. 39. همان، ص258، مورخ13/4/58. 40. همان، ص93، مورخ23/3/58. 41. همان، ج2، ج250، مورخ16/8/57. 42. همان، ج3،صص111-110، مورخ23/10/57. 43. همان، ص75، مورخ 18/10/57. 44. همان، صص82-81، مورخ19/10/57. 45. همان، ج2، ص257، مورخ16/8/57. 46. همان، ج3، ص 115، مورخ 24/10/57. 47. همان، صص 78- 75، مورخ 18/10/57. 48. محسن كديور، حكومت ولايى، نشر نى، تهران1377، ص176. 49. همان، ص177. 50. امام خمينى، ولايت فقيه، چاپ اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، بهار1373. 51. همان، ص 128. 52. يكى از قرينه هايى كه روشن

ص: 6818

مى كند كه دغدغه امام خمينى در مبحث ولايت فقيه بيشتر اصل ولايت براى «فقيه» است نه چگونگى ولايت او، آن است كه در قانون اساسى اول(58) پيش از آنكه به اختيارات ولى فقيه اشاره شود(بر عكس قانون اساسى دوم در سال 68(، به صفات و ويژگيهاى او توجه شده است. 53. امام خمينى، صحيفه نور، ج10، ص 155، مورخ16/8/58. 54. بنابراين قرائت، راه جمع ولايت و جمهوريت، آن است كه اولا شارع تنها شرايط زمامدارا را معين كرده است، ثانيا ولايت به معناى حكومت است نه به مفهوم ولايت شرعى بر محجورين، ثالثا نوع حكومت در انديشه سياسى امام، جمهورى اسلامى است كه انتخاب يا رد آن بسته به راى مردم است و بالاخره اينكه «فقيه» به منظور پاسدارى از چنين حكومتى، نظارت عاليه دارد. 55. همان، ج9، ص170 مورخ 28/6/58. 56. همان، ج11، ص38، مورخ26/9/58. 57. همان، ج10، ص 174، مورخ 18/8/58. 58. همان، ج10 صص27و29، مورخ 30/7/58.

ص: 6819

مقايسه انديشه سياسى امام خمينى قدس سره و محقق نائينى رحمه الله در مورد نقش مردم

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 6 مقيمي، غلام حسن

چكيده:

پژوهش حاضر با اين سؤال اصلى آغاز مى شود كه جايگاه و نقش مردم در دو حكومت; مشروطه اسلامى و جمهورى اسلامى از ديدگاه دو متفكر و عالم شيعى; محقق نائينى و امام خمينى چگونه است؟ محقق نائينى با طرح ولايت فقيه در «امور حسبيه» ، نقش سياسى فقها را در حد «اذن و نظارت حقوقى» كاهش داده و براى مردم در «امور نوعيه خود» آزادى و حاكميت سياسى قائل بوده است. اما امام خمينى با طرح ولايت سياسى فقها، عملا درگير تاسيس حكومت شده و براى فقها نقش حاكميت سياسى قائل مى شود. البته اين نكته به لحاظ انديشه اى مانع از مشاركت مردم نيست. امام با طرح اصول و قواعد فقهى - سياسى (شورا، امر به معروف و نهى از منكر و...) و تفسير خاصى كه از سياست و شريعت دارند براى مردم مشاركت فعالى قائل مى شوند. از ديدگاه نگارنده، الگوى حكومتى آنها مثلث سه پايه اى (شريعت، ولايت و مردم) است. در اين مثلث، شريعت به عنوان عامل وحدت بخش در راس قاعده قرار مى گيرد و نيز، ميزان نقش مردم تنها به «رابطه ولايت سياسى و مردم» خلاصه نمى شود، بلكه به «رابطه مردم و شريعت» نيز مرتبط است.

ص: 6820

بنابراين چنانچه در خصوص رابطه ولايت سياسى و مردم، «قدرت سياسى» ، به عنوان اعمال كننده حاكميت سياسى قابل طرح است در خصوص رابطه شريعت و مردم، «قدرت اجتماعى» نيز به عنوان ناظر بر اعمال حاكمان سياسى قابل طرح مى باشد.

مقدمه

پيش از پرداختن به اين مساله، ذكر چند نكته به عنوان مقدمه، لازم به نظر مى رسد: مراد از «حقوق سياسى» ، بخشى از حق الناس مربوط به حوزه عمومى و در ارتباط با قدرت سياسى است; مانند حق تعيين سرنوشت، حق آزادى، حق راى، حق انتخاب، حق نظارت و... . و مقصود از مردم در اين پژوهش، همه شهروندان جامعه اسلامى است. اين پژوهش صرفا به دنبال بحث تصورى و مجزا نبوده است، بلكه در پى مقايسه و نسبت سنجى تفسيرها و تلقى ها در مورد «شريعت» ، «سياست» و «مردم» نيز مى باشد. بنابر اين سؤال اين است كه دو انديشه ياد شده با تفاسيرى كه از شريعت ارائه نموده اند تا چه انداره توانسته اند بين حقوق مردم و تكليف الهى توازن و تعادل منطقى ايجاد كنند؟ به عبارت ديگر هر دو متفكر، براى مردم و حقوق آنان، اهميت ويژه اى قائل بوده اند و اين نيز بواسطه تفسير مردم گرايانه آنها از دين بوده است و نيز هر دو به خاطر عالم شيعى بودن، دغدغه شريعت و

ص: 6821

بازگشت به هويت اسلامى داشته اند. از اين رو براى دفاع از حقوق سياسى مردم رهيافت دينى خاصى را مطرح نموده اند، اما در اين پژوهش، مهم نسبت سنجى و ارزيابى عناصرى است كه دايره و ميزان نقش سياسى مردم را توسعه يا تضييق مى كند اين عناصر به طور مشخص كدامند؟ آيا به مبانى نظريه سياسى و حكومتى آنها مربوط است؟ يا تابع مقتضيات زمان و مكان و الزامات زمان است؟ و چه ارتباطى بين «ولايت فقهاء» و «مردم» در «سلطنت شورويه» و «جمهورى اسلامى» وجود دارد؟ آيا بين آنها تعارض است يا تعامل؟ اگر ولايت فقهاء، شرعى و انتصابى است، پس مردم چه نقشى دارند؟ آيا منطقا «حق مردم» و «تكليف شرعى» در انديشه سياسى اين دو متفكر، قابل جمعند؟ براى پاسخ به پرسشهاى فوق، و توضيح رابطه و نسبت سنجى انديشه هاى آنها، ابتدا به اشتراكات و سپس به افتراقات انديشه هاى آنان اشاره كرده و در پايان به جمع بندى و نتيجه گيرى اين مبحث مى پردازيم.

1- محورهاى مشترك

الف) مخالفت با استبداد

صاحبان هر دو انديشه، مزه تلخ «استبداد» را چشيده بودند. از اين رو هر دو در پى چاره انديشى و رهايى از استبداد و ظلم بوده اند. جامعه سياسى شيعه، از صدر اسلام به واسطه ظلم و سركوب از ناحيه «قدرت سياسى» ، همواره در حاشيه قرار داشت. از اين

ص: 6822

رو تاريخ گذشته شيعه مملو از ظلم ستيزى و عدالت خواهى است كه گاه در چارچوب قيامها و نهضتها و يا شورش، متجلى مى شد، ولى اين قيامها تا قبل از انقلاب اسلامى هيچ گاه به ثمر نرسيدند و يا اگر مى رسيدند دوام نمى يافتند. البته ريشه و جوهره انديشه ظلم ستيزى، در متن دين و سيره معصومين عليهم السلام خصوصا «نهضت عاشورا» نهفته است. اما اين روحيه ظلم ستيزى علماى شيعه، اگر چه موجب حاشيه نشينى سياسى و جدايى از قدرت سياسى آنها شده است، ولى به مرور زمان، «خود» به عنوان يك قدرت اجتماعى، نهادينه شد و در كنار قدرت سياسى، «اصالت» و «استقلال» يافت كه هم به لحاظ اقتصادى و معيشتى از نظام سياسى زمان جدا بود و هم به لحاظ «انديشه اى» . اين نهاد تحت عنوان نهاد مرجعيت، در جامعه دينى و سياسى، پايگاه قوى يافت، به نحوى كه براى مردم شيعه در هنگام بحرانهاى زمانه، ملجاء و پناهگاهى مطمئن تلقى شد و در تاريخ معاصر برخى كار ويژه هاى «حزب در غرب» را ايفاء مى كرد. اين حزب شيعى (نهاد مرجعيت شيعه) بلحاظ عدم وابستگى به قدرت سياسى و نيز داشتن انديشه اصيل و مستقل از حكومت، همواره در تحديد و كنترل نظام سياسى، نقش فعال و جدى را بازى مى كرده است.

ص: 6823

اما در اين جا يك نتيجه مهم ديگرى را نيز مى توان گرفت و آن اين كه افزايش نفوذ مجتهدين در بين مردم، تناسب مستقيم با سرخوردگى مردم از حكومتهاى استبدادى و نارضايتى از حكومتهاى وقت داشت. همين مطلب، سبب شكل گيرى يك اتحاد و همبستگى سياسى (علاوه بر وحدت دينى و فرهنگى) بين مردم و فقهاء شد كه در مواقع حساس همانند (جنبش تنباكو) ملكت ياكيان اسلام را از خطرات جدى نجات داد. اما اين ظلم ستيزى و مخالفت با استبداد، از زمان مشروطه و نيز بعد از آن به نتايج فكرى قابل توجهى نيز رسيد. تجارب تاريخى حكومتهاى سلطنت مطلقه، علماء را به اين نتيجه رساند كه اين حكومتها نه كنترل پذير هستند و نه اين كه توانايى لازم را در جهت «حفظ كيان اسلام» دارند. بنابر اين به كلى مشروعيت ندارند. در نتيجه علماء به دنبال آلترناتيو جديد بودند. محقق نائينى در پى الزامات زمان خود و لزوم مبارزه با استبداد، با نظام سياسى جديدى (مشروطيت) مواجه شد. وى فرصت را غنيمت شمرد و به جاى اين كه به فلسفه بافى سياسى بپردازد و به دنبال ايده آلها و مدينه فاضله باشد با واقعيت سياسى عصرش برخورد واقع بينانه مى كند و دست به دفاع دينى از مفاهيم و ارزشهاى آن مى زند. امام خمينى نيز وضع مشابهى

ص: 6824

داشت و «شاه» را ديگر نصيحت پذير نمى دانست و سلطنت پادشاهى را منفور تلقى مى كرد; چرا كه در برابر استعمار خارجى، مملكت را وابسته و در داخل نيز يك حكومت استبدادى تمام عيار، مستقر كرده بود، اما امام خمينى با تجربه تلخ شكست مشروطيت به فكر آلترناتيو ديگرى است; يعنى صرف «نظارت و كنترل استبداد» را در قالب «حكومت مشروطه» نمى پذيرد و شعار «شاه سلطنت كند نه حكومت» را نيز رد مى كند. از اين رو به نتيجه جامعترى مى رسد; يعنى براى اولين بار تنها فقيهى است كه هم در نظر و هم در عمل، در فضاى «سلطنت اسلامى» فكر نمى كند، بلكه تنها راه نجات كشور مذهبى ايران را در تاسيس «جمهورى اسلامى» مى بيند.

ب) هر دو مجتهد اصولى هستند

«اصولى ها» برخلاف اخباريها براى استنباط احكام تنها به ظاهر اخبار و احاديث تمسك نمى كنند، بلكه براى عقل حجيت قائلند. توجه به عقل به عنوان يكى از منابع كشف احكام، موجب ظهور علم اصول و نگاه عميقتر به علم درايه شده است. اين علوم در مرحله بعد، امكان بررسى احاديث و اخبار را براى مجتهد به شيوه غير تعبدى نيز فراهم ساختند. (1) به نحوى كه با راويان و دلالت احاديث، نقادانه برخورد مى نمودند. (2) به علاوه يك اثر بسيار مهم نيز در صحنه «انديشه سياسى

ص: 6825

شيعه» داشت و آن توجه به مقتضيات زمان و مكان بود. (3) از اين رو هر دو انديشمند اصولى در برخورد با معضلات و پرسشهاى سياسى - اجتماعى روز از مبناى عقل و اجتهاد، نهايت بهره بردارى را نموده اند. هر دو مجتهد برخلاف اخباريها جهت درك مسائل شرعى با توجه به تحولات و مقتضيات زمان و مكان، نه تنها دليل عقل را بدعت نمى دانستند بلكه لازم و ضرورى مى دانستند. بدين لحاظ از قيود جزم و جمود، رها شده و با ديده وسيعترى قواعد و اصول فقهى (همانند اصالة الاباحة، الضرورة تبيح المحظورات، مقدمه واجب، حفظ نظام، اجماع، لازمه عقلى و...) را در عرصه زندگى سياسى - اجتماعى دخالت داده و به وسيله آنها، قانون عرفى، راى اكثريت، آزادى، مساوات، حقوق مردم را تبيين دينى، كرده اند. بنابر اين اصولى بودن دو متفكر مورد بحث، اين امكان را براى آنها فراهم نمود تا اين كه نسبت به مسائل و انديشه هاى جديد از موضع فعال برخورد كنند و سنت را با توجه به الزامات جديد، بازخوانى مجدد نمايند و با بهره گيرى از اصول و قواعد فقهى از نقش مردم و حقوق سياسى آنها، دفاع كنند.

ج) حفظ كيان اسلام

از آن جايى كه صاحبان هر دو نظريه، از بزرگترين مجتهدان و مراجع تقليد شيعى بودند، حفظ كيان

ص: 6826

اسلام و اجراى احكام شريعت، غرض اصلى آنها بوده است. مقصد نهايى، اجراى احكام الهى است و فلسفه حكومت نيز (خواه مشروطه يا جمهورى) علاوه بر حفظ نظم، اجراى دستورات و مقررات دينى و اقامه تعاليم قرآنى مى باشد. بنابر اين هر قانونى كه با شريعت ناسازگار باشد، بى اعتبار است. از ديدگاه هر دو متفكر، تنها در اين صورت است كه مى توان هم «كيان اسلام» را از اجانب و استعمار خارجى حفظ كرد و هم با اجراى احكام اسلامى، مردم را از استقلال و آزادى و ديگر حقوق انسانى و سياسى برخوردار ساخت. بنابراين هر دو نظريه در پى بازگشت به خويشتن و هويت اصيل اسلامى بوده و در برابر انديشه هاى نوين غربى كه فرهنگ و انديشه هاى «اسلام سنتى» را به چالش گرفته بودند، در پى چاره انديشى و پاسخهاى منطقى و علمى از متن دين بودند. (4) به همين سبب از ديدگاه آنها اسلام جامع و كامل است و قدرت پاسخگويى به نيازهاى بشر در تمام زمانها را دارد. بنابراين هر دو معتقدند كه نبايد در برابر فرهنگ و تكنيك كشوردارى غربى اصالت اسلامى خودمان را فراموش كنيم، بلكه بايد با ابزار اصول فقه و اجتهاد اصولى، براى پرسشها و پديده هاى جديد از متن سنت اسلامى، پاسخهاى جديد و بديع خلق كرد،

ص: 6827

در نتيجه هر دو، دين را يك نهاد فعال و پويا مى نگريستند كه در دنياى مدرن نيز كاركرد فعال دارد.

د) انديشه دينى و مقتضيات زمان و مكان

هر دو نظريه (مشروطه اسلامى و جمهورى اسلامى) به واسطه مشى اصولى در فقه، به عنصر عقل و تحولات زمان، توجه جدى نموده اند و «توجه آنها به مقتضيات زمان، تنها براى اثبات جامعيت اسلام و تعميم اصول نظرى شيعه بر زمان و مكان خاص بوده است» . (5) به همين خاطر، برخى از يك سو دانش نائينى را در فلسفه سياسى غربى، سطحى نمى دانند; يعنى كاملا مقتضيات سياسى عصر خود را مى شناخت و از سوى ديگر معتقدند نائينى، نسبت به تعرض مغرب زمين به كشورهاى اسلامى و شريعت نيز حساس بود. (6) بنابراين توجه به مقتضيات زمان از يك طرف و دغدغه دينى داشتن از طرف ديگر، موجب شده است كه او در كتاب «تنبيه الامة» ، در صدد تطبيق و مقايسه حكومت دمكراسى با حكومت شرعى برآيد. (7) در هر صورت توجه به مقتضيات زمان و مكان، اين امكان را به آن دو داده تا سنت شريعت را با سياست و حكومت روز، جمع نمايند و براى مشروعيت انتخابات، راى مردم، پارلمان، قانون عرفى، حكومت مشروطه، حكومت جمهورى و... دليل و وجه شرعى بيابند. در واقع

ص: 6828

تقسيم قوانين و احكام به منصوص و غير منصوص يا اوليه و ثانويه و يا ثابت و متغير، ريشه در اجتهاد و توجه به مقتضيات زمان و مكان دارد. در نظر آنها فرقى بين احكام اوليه و ثانويه نيست; چرا كه احكام متغير بر اساس احكام ثابت استخراج مى شوند و با روح كلى اسلام سازگار هستند. اين گرايش و رهيافت به دين، فقيه را قادر مى كند تا همه مقررات و تصميم گيريهاى سياسى، اجتماعى را از منظر شريعت ببيند و مشروعيت همه آنها را شرعى بنمايد. بدين سبب، انتظار از دين بسيار گسترده مى شود و تمام زواياى زندگى اجتماعى يك انسان مسلمان را شامل مى شود. ولى تشخيص شرعيت امور متغير و عرفى، منوط به «اجتهاد فقيه» است. بنابر اين از نظر هر دو، بين مجتهد و شريعت، رابطه اين همانى ايجاد مى شود، به نحوى كه در عصر غيبت رابطه «شريعت و سياست» به رابطه «مجتهد و سياست» مبدل مى شود و مشروعيت قوانين به لحاظ شرعى بودن به نظر فقهاء بر مى گردد.

ه) رهيافت فقهى - اصولى

هر دو نظريه پرداز، برجسته ترين بخش انديشه هاى سياسى آنها، به مبانى و قواعد «اصولى» و «فقهى» آنها بر مى گردد. استفاده از قواعدى همچون، مقدمه واجب، اجماع، حفظ نظام، احكام اوليه و ثانويه، ضرورت، ملازمه عقلى، مصلحت، اقل و

ص: 6829

اكثر، مقتضيات زمان و قواعد ديگر، بر همين مطلب دلالت دارند. در واقع هر دو متفكر با فقه سنتى و اجتهاد اصولى، سعى در «احياى هويت اسلامى» و «زدودن بدعت و زندقه از چهره اسلام» و «باز سازى دين» ، داشتند. اگر چه در تجديد بناى حكومت اسلامى، نائينى به مشروطه مى رسد و امام خمينى به جمهورى اسلامى، ولى علت آن را بايد در همين چارچوب جستجو نمود; چرا كه شايد اگر محقق نائينى نيز در شرايط زمانى و مكانى امام خمينى قرار مى گرفت، به همان برداشت مى رسيد. در هر صورت دفاع از حقوق سياسى مردم و راى اكثريت، در واقع از درون همين قواعد و مبانى اصولى - فقهى استخراج مى شوند.

و) روش مشورت

توجه به برترى روش مشورت بر روش استبدادى در اداره امور كشور از ويژگى هاى مشترك هر دو انديشه مى باشد. تمسك به آيات شورا و سيره معصومين عليهم السلام و تاكيد بر نظارت مردم و اصرار بر اجراى فريضه امر به معروف و نهى از منكر نسبت به مسؤولان حكومتى، همگى بر ترجيح روش حكومتى شورايى دلالت دارند. دو شيوه و روش حكومتى مورد نظر آنها «سلطنت شورايى» و «جمهورى اسلامى» به نوعى بر مشاركت فعال مردم تاكيد داشته اند. اگر چه هر دو در مورد حقوق سياسى مردم، كارشان را

ص: 6830

با واژه ها و مفاهيم دمكراسى، شروع نموده اند، ولى همه واژه هاى فوق (مساوات، آزادى، راى اكثريت، مجلس شورا و...) را تفسير دينى نموده و حدود نقش مردم را با توجه به قواعد اصولى، فقهى، سيره پيامبر، و آيات قرآن توجيه و تفسير كردند. اما در هر صورت، شكل حكومت مطلوب خودشان را با توجه به مقتضيات زمان، بر اساس روش شورا و حاكميت مردم، ترسيم نموده اند و محتواى حكومتى هر دو، ناظر به يك چيز و آن «حفظ كيان اسلام» و «انجام احكام شريعت اسلام» است.

ز) حكومت امضايى

حاكميت سياسى بالاصالة از آن خداوند است و هر حكومتى بدون امضاى خداوند (سازگارى باشريعت) مشروع نمى باشد.

ح) صاحبان اصلى حكومت اسلامى

صاحبان اصلى حكومت اسلامى، معصومين عليهم السلام هستند، ولى در زمان غيبت (چون اصل حكومت ضرورت دارد) به افراد آگاه به قوانين شرعى و عدول جامعه، تفويض شده است.

ط) شرايط زمامدار

مهمترين شرط زمامدار جامعه اسلامى عبارتند: فقاهت، عدالت، زهد، تدبير.

ى) ماهيت حقوق سياسى مردم

حقوق مردم ماهيت فطرى - الهى دارد; نه طبيعى صرف و يا قراردادى مطلق .

ك) مشروعيت الهى - مردمى

اگر چه حاكميت سياسى متعلق به خداوند است، ولى همان خداوند، مردم مسلمان را بر سرنوشت خويش حاكم كرد. و كسى حق ندارد اين «حق الهى - مردمى» را از ايشان سلب نمايد. مردم، رهبر و مديران

ص: 6831

جامعه را از ميان واجدين شرايط كه خداوند مشخص كرده است، انتخاب مى كنند تا بر مبناى قانون اساسى سازگار با دين، امور عمومى جامعه را سامان دهند. اگر چه نظريه ولايت فقهاء در انديشه نائينى دايره حكومت و نقش مردم را در سرنوشت خود گسترش مى دهد و گاه در حد حاكميت مطلق مردم نزديك مى شود، ولى در نهايت، مشروعيت امور عمومى را بر نظارت و اذن فقهاء مقيد مى كند. از آن جايى كه آگاهى بر احكام و قوانين خداوند (بعد از معصومين عليهم السلام) تنها در حوزه تخصصى مجتهدين علوم دينى قرار مى گيرد، حكم آنها، حكم شرع و خداوند محسوب مى شود. از اين رو مشروعيت امور بر عهده فقهاء به عنوان نائبان خداوند و معصومين عليهم السلام است، اما از آن جايى كه همان خداوند، مردم را به واسطه اصل شورا و مشورت، امر به معروف و نهى از منكر و نصح المومنين و... به مشاركت و نظارت بر امور عمومى مديران جامعه، مكلف كرده است، مردم نيز به عنوان واسطه، ميان خداوند و فرمانروايان تلقى مى شوند و عنصر مردمى در مشروعيت حكومت دخيل دانسته شده است. بنابر اين هر دو نظريه به واسطه «حق الهى مردم» ، براى مردم حقوق سياسى قائل اند. و نيز بر مبناى هر دو انديشه، حاكميت و

ص: 6832

مشروعيت الهى، مقدم بر حاكميت و مشروعيت مردمى و در طول آن است، نه در عرض آن; يعنى نه مردم و نه فقهاء مستقل از قوانين الهى، مشروعيت شرعى ندارند، بلكه مشروعيت و حاكميت هر دو گروه، افاضه الهى تلقى مى شود، ولى خداوند براى هر كدام از دو دسته به واسطه جايگاه خاص خودشان، كارويژه اى مختص به خود را خواسته است.

ل) اركان نظام سياسى اسلام

الگوى نظام سياسى هر دو انديشمند، مثلث سه پايه است. به عبارت ديگر هر دو انديشمند به همان ميزان كه جدايى دين و سياست را نمى پسنديدند، از جدايى مردم از بدنه حكومت نيز نگران بودند. همچنان كه بدون شريعت، نظام سياسى جامعه اسلامى شكل نمى گيرد، بدون مردم و مجتهد نيز حكومت اسلامى محقق نمى شود; يعنى شرط فعليت نظام سياسى اسلام تنها ولايت (خواه سياسى و خواه حقوقى) نيست، بلكه بدون مردم، پايه حكومت متزلزل مى شود; بدين جهت بنيادى ترين عناصر نظام سياسى از نظر هر دو انديشمند، شريعت، ولايت و مردم است. (8)

2- تفاوتهاى انديشه هاى سياسى دو متفكر

الف) ولايت سياسى فقهاء

مبنايى ترين و مهمترين تفاوت نظريه دو متفكر مورد بحث، به تفسير و ادله آنها، نسبت به قلمرو ولايت مجتهدين بر مى گردد. البته هر دو متفكر، به اصل ولايت مجتهدين معتقدند، ولى در حدود اختيارات و شؤون ولايت فقهاء، با هم اختلاف نظر

ص: 6833

دارند. (9) اگر بر روى يك خط محور، براى قلمرو و شؤون اختيارات ولايت، دو سر طيف قائل بشويم، انديشه دو متفكر، نسبت به هم ديگر، در نهايت تفاوت و دورى قرار مى گيرند، به نحوى كه در نظريه امام خمينى، فقيه در حوزه عمومى جامعه، كاملا مبسوط اليد است. از اين رو قدرت سياسى لازم را جهت استقرار و اداره «حكومت» داراست و مشروعيت تمام امور به او بر مى گردد، ولى در نظريه محقق نائينى، فقيه در امور عمومى، مضبوط اليد است و تنها در افتاء و امور حسبيه ولايت دارد و حوزه عمومى جامعه به خود مردم واگذار شده و فقيه جهت مشروعيت بخشيدن قوانين عرفى، نظارت سلبى دارد; يعنى صرفا اعلام مى كند كه قوانين مصوب عمومى با شريعت مخالفت ندارد. به عبارت ديگر فقهاء شؤونات پيامبر صلى الله عليه و آله را به سه قسم كلى تقسيم كرده (شان رسالت، شان قضاوت، شان حكومت) و شان رسالت را به پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص مى دهند، اما نسبت به افتاء، قضاوت و حكومت، اختلاف نظر دارند. امام خمينى شؤون فقيه را در افتاء و قضاوت منحصر ندانسته و ادله عقلى و نقلى را دال بر توسعه ولايت و اختيارات فقيه مى داند و اين دلالت را در امور اداره حكومت، مطلق (10)

ص: 6834

و عام مى شمارد. بنابراين از ديدگاه امام، ولايت سياسى فقهاء تنها در چار چوب امور حسبيه خلاصه نمى شود، بلكه اختيارات حكومت ولى فقيه بر جميع احكام الهى تقدم دارد. از ديدگاه امام، حكومت يكى از احكام اوليه است كه بر تمامى احكام ديگر حكومت و تقدم رتبى دارد. (11) بنابراين فقيه «ناطق شريعت» است و حكمش به لحاظ رتبى، فراتر از احكام اوليه و ثانويه مى باشد، ولى اين در مواردى نيز قيد مى خورد، از جمله: 1( حركت در چارچوب اهداف شريعت. 2( رعايت مصلحت جامعه اسلامى. 3( تصرف در حوزه عمومى نه شخصى. اما در اين جا يك سؤال كليدى مطرح مى شود كه ضمانت اجرايى اين «تقيدها» چيست؟ از مجموع سخنان امام مى توان دو نوع، ضمانت اجرايى براى كنترل فقيه، استخراج كرد: 1( كنترل درونى كه به صفات ولى فقيه (عدالت، زهد، تقوا و...) بر مى گردد. 2( كنترل بيرونى كه بخشى از آن به اراده عمومى (شورا و مشورت، امر به معروف و نهى از منكر، نظارت فقهاى ديگر و...) و بخشى ديگر به نهادهاى حكومتى (همانند مجلس خبرگان و...) مربوط مى شود. در هر صورت، چنين تفسيرى از ولايت سياسى فقهاء، در رابطه با موضوع پژوهش حاضر، نتيجه مهمى را موجب مى شود و آن اين كه حوزه ولايت وتصرف فقيه را به نحو

ص: 6835

گسترده اى (حوزه هاى مختلف عمومى و اداره عمومى) توسعه مى دهد. اما نظريه محقق نائينى، اختيارات و ولايت مجتهد را در حد افتاء، قضاء و امور حسبيه، كاهش مى دهد و اداره قوه مقننه و مجريه را به مردم واگذار مى كند. نائينى، «ولايت سياسى» را براى فقهاء (به لحاظ قصور ادله شرعى) نمى پذيرد. وى در تفسير خود از شريعت و سياست، به «ولايت سياسى فقهاء» نمى رسد، ولى چون وجود اصل حكومت را ضرورى مى داند، به ناچار «ولايت سياسى جامعه» را از اختيارات و حقوق مردم مسلمان مى شمارد و قلمرو اختيارات مجتهد در حوزه عمومى را در حد «نظارت و اذن» كاهش مى دهد، اما يك سؤال جدى نيز در اين جا مطرح مى شود كه ضمانت اجرايى براى اذن فقيه جهت مشروعيت شرعى قوانين و تصميمات سياسى وى چيست؟ مرحوم نائينى در اين جا پاسخ روشن و صريح ندارد، ولى از مجموع مباحث و مبانى وى مى توان دريافت كه ضمانت اجرايى به آگاهى مردم و ميزان عمل به تعهدات دينى افراد مسلمان بر مى گردد. بنابراين اگر مردم در حكومت به حلال و حرام خداوند توجه نكردند تنها مى توان گفت كه به لحاظ اعتقادى بيمار هستند و علماى دين بايد احكام اسلام را تبليغ و آنها را ارشاد كنند. به هر تقدير، همچنان كه حاكميت و ولايت سياسى، در جامعه اسلامى به

ص: 6836

مردم واگذار شده است، ضمانت و مسؤوليت اجرايى و حفاظت از احكام شرعى هم بر عهده خودشان نهاده شده است و تصرف سياسى فقهاء، تنها در حد «نظارت شرعى» آن هم در حد «نصح المؤمنين» مى باشد. طبيعى است كه چنين تفسيرى از «شريعت و سياست» ميزان نقش مردم را در حد حاكميت سياسى توسعه مى دهد، اما اين «رهيافت از دين» امكان تاسيس حكومت اسلامى را بر پايه ولايت فقهاء غير ممكن مى كند; چرا كه فقهاء را در ايجاد يك حكومت اسلامى «مبسوط اليد» نمى سازد، بلكه حوزه ولايت و اختيارات فقيه را در حد ديگر شهروندان جامعه اسلامى تنزل مى دهد.

ب) رهيافت هر كدام از دو انديشمند براى رهايى از استبداد

هر دو در پى رهايى از استبداد و استقرار عدالت بودند، ولى الزامات زمان و تفسير خاص آنها از رابطه «شريعت و سياست» ، به دو راهكار متفاوت، منجر شده است . محقق نائينى با توجه به رهيافت «غصبى شمردن حكومت» و عدم مشروعيت حكومتهاى غيرمعصوم، براى رهايى از استبداد به «قاعده ضرورت» و «دفع افسد به فاسد» تمسك مى كند از اين رو در پى كنترل، مشروط و محدود كردن سلطنت بر مى آيد و براى اين منظور مساله قانون اساسى و مجلس شورا، را به عنوان دو راهكار مهم و نهادينه شده، جهت مراقبت و نظارت بر

ص: 6837

حكومت بر مى گزيند و براى مردم حق نظارت و حاكميت سياسى قائل مى شود. اما امام خمينى با تفسيرى كه از رابطه «مشروعيت و سياست» دارد به رهيافت «ولايت سياسى فقهاء» مى رسد و تمام اختيارات حكومتى پيامبر رابراى «فقيه» لازم و ضرورى مى داند. بدين ترتيب به مشروط و محدود نمودن سلطنت استبدادى، اكتفاء نمى كند، بلكه بر مبناى تئورى حكومتى خويش، خود و مردم را به تاسيس حكومت اسلامى، مكلف مى سازد و در پى اين انديشه، تا استقرار حكومت جمهورى اسلامى، پاى مى فشرد و به هيچ گونه تغيير و اصلاح در ساختار حكومتى پادشاهى عصر خود، راضى نمى شود. او برخلاف نائينى، اصل رژيم را قبول نداشت. از اين رو در مورد مشروطيت مى گويد: «جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود، البته با قبول داشتن رژيم، عدالت مى خواستند ايجاد كنند» . (12)

ج) شيوه و شكل حكومت

درست است كه تمام تلاش نائينى صرف كنترل و محدود نمودن سلطنت مطلقه، شده است، اما اين مطلب دال بر مشروعيت اصل سلطنت در نزد ايشان نيست، بلكه ايشان معتقد بود كه اساسا سلطان عادل، مصداقش ناياب است، بالتبع «سلطنت اسلامى» هم عملا وجود خارجى نخواهد يافت: «اين مقوله استحقاق، علاوه بر همه اينها مصداقش منحصر و ناياب تر از عنقاء و از [رضايت سلطان به مشاركت مردم ] تفضل است نه از باب

ص: 6838

كبريت احمرند، و رسميت و اطرادش هم از ممتنعات است» . (13) به همين جهت وى در هيچ جا به طور مشخص به تنظيم روابط سلطان و مشروطه نمى پردازد. (14) اگر بر اين مطلب مجموعه مباحث و مفاهيمى (آزادى، مساوات، راى اكثريت، پارلمان، حكومت شورايى و...) كه وى از آن بحث مى كند را اضافه كنيم، نظريه و مبانى وى به حكومت جمهورى نزديك تر است . ولى در هر صورت به نظر مى رسد كه شكل حكومت از ديدگاه وى حداقل در آن مقطع زمانى «سلطنت مشروطه» بوده است . به عبارت ديگر، وى معتقد است:

ص: 6839

حال كه دست ما از معصوم عليه السلام كوتاه است و فقهاء هم به عنوان نائبان معصوم عليه السلام ولايت سياسى ندارند و همه حكومتها در عصر غيبت غصبى و نامشروع هستند و سلطان عادل هم ناياب است، بنابر اين عند الضروره (چون وجود اصل حكومت ضرورى است) حكومت بايد به خود مردم واگذار شود. چون در اين صورت حداقل به مردم ظلم نمى شود و از ظلم مضاعف جلوگيرى مى گردد. بدين ترتيب وى به تفكيك و تفرق قدرت و اقتدار سياسى نيز مى رسد. بنابراين، شيوه و روش حكومت، «سلطنت مشروطه» است; يعنى يك حكومت سلطنتى كه به واسطه نهادهايى مثل قانون اساسى، تفكيك قواى سه گانه، نظارت قوا بر يكديگر «سلطنت» ، محدود و مشروط مى شود. در نتيجه حكومت مشروطه «مشروعيت قانونى» مى يابد. سپس نائينى براى «مشروعيت شرعى» حكومت اسلامى، نظارت و اذن فقهاء را نيز بر آن اضافه مى كند. ولى حضرت امام خمينى رحمه الله، «سلطنت با نظارت مرجعيت» را حكومت موفق و كارامد نمى بيند و اساس سلطنت را مذموم و «منفور» تلقى مى كند. بنابراين وى با توجه به رهيافت «ولايت سياسى فقهاء» نه تنها حكومت را در عصر غيبت غصبى تلقى نمى كند، بلكه آن را حق مسلم «فقهاى عادل» مى شمارد. بنابراين صريحا اعلام مى كند شكل حكومت اسلامى «نه سلطنتى است ونه مشروطه و نه

ص: 6840

استبدادى بلكه جمهورى است» . (15) اما بلافاصله اعلام مى كند: «جمهورى اسلامى مثل ساير جمهوريهاست، لكن محتوايش قانون اسلام است» (16) در هر صورت از نظر امام خمينى شكل حكومت جمهورى است; يعنى نحوه آرايش نهادهاى حكومتى همانند ديگر جمهوريهاست اما با اين فرق كه مشروعيت شرعى تمامى نهادها و تصميمات سياسى به امضاى «ولى فقيه» بر مى گردد. مشروعيت ولى فقيه هم نيز به واسطه نصب الهى و با انتخاب خبرگان ملت، تضمين مى شود.

د) حاكميت سياسى

محقق نائينى در برابر مخالفان مشروطه كه حاكميت سياسى در عصر غيبت را از آن مجتهد به عنوان نائبان معصوم عليه السلام تلقى مى كردند، «ولايت در امور حسبيه» را تا عالى ترين مرتبه كه مقام سياستگذار به آن نيازمند است، توسعه مى دهد و تكاليف امور عمومى را به نحوى داخل در امور حسبيه مى نمايد، (17) اما به هر صورت مبناى حكومتى و رهيافت دينى وى به سياست، اين امكان را (به لحاظ تئوريك) به او نمى دهد تا بر اساس ولايت مجتهدين، حكومت ولايى تاسيس كند. بنابراين در حد نظارت و اذن عقب نشينى مى كند. از اين رو مردم را براى رفع نيازهاى نوعى جامعه، آزاد مى گذارد و براى مردم قطع نظر و جداى از ولايت فقها و حتى فراتر از آن، حقوق سياسى قائل مى شود. بدين ترتيب مردم در

ص: 6841

تصميمات عمومى، نظارت و مشاركت فعال دارند بدون اين كه با ولايت و حيطه ولايت فقها، رابطه داشته باشد. (18) در نتيجه نائينى به «سيستم حكومتى انتخابى» بسيار نزديك مى شود و حاكميت سياسى را از آن مردم مى شمارد، ولى در همان هنگام دغدغه دين و «مشروعيت دينى» هم دارد. وى در نهايت، براى حل مشروعيت شرعى حكومت به نظارت و اذن مجتهدين اكتفاء مى كند. اما تئورى حكومتى امام خمينى، مقيد به ولايت فقهاء در امور حسبيه نيست، بلكه «ولايت سياسى فقهاء» را بديهى و ضرورى مى شمارد. از اين رو حاكميت سياسى در زمان غيبت را به نائبان عام معصومين، متعلق مى داند. در نتيجه نحوه مشاركت مجتهد در سياست و حوزه امور عمومى، غير مستقيم نيست بلكه «ولى فقيه» رسما در راس امور قرار دارد. اگر چه امام خمينى در سالهاى اوليه مبارزات سياسى اش )1332 -1322 ه ش) و در سالهاى تبعيد در خارج كشور، همانند نائينى به «نظارت فقيه» تاكيد مى كرد: «اين كه مى گويند حكومت به دست فقيه باشد، نه آن است كه دقيقا بايد شاه و وزير و سرلشگر و سپاهى باشد، بلكه فقيه بايد نظارت در قوه مقننه و در قوه مجريه مملكت اسلامى داشته باشد» . (19) ولى در سالهاى بعد در پى الزامات زمان، براى فقهاء «مشاركت فعالتر» را مطرح مى كند و تفسير

ص: 6842

خود را از ولايت حكومتى فقهاء توسعه مى دهد، ولى در كنار توسعه اختيارات ولى فقيه، هرگز از مشاركت و لزوم حضور فعال مردم در تصميم گيرى هاى سياسى غافل نيست. به عبارت ديگر، امام خمينى برخلاف نائينى «ولايت سياسى فقهاء» و «حاكميت سياسى مردم» را در كليت نظام تكليفى اسلام ديده و براى هر كدام، هم حق و هم تكليف قائل شده است. بنابر اين به اعتقاد امام قدس سره «جمهورى» و «اسلامى» با هم، يك تركيب واحد را تشكيل مى دهند در نتيجه «انتخاب و انتصاب» ، «حق و تكليف» ، «دنيا و آخرت» ، در كنار هم و با هم هستند و هر گونه جدايى بين آنها از ديدگاه امام انحراف از شريعت تلقى مى شود. بنابراين به نظر ايشان هنر اسلامى، تركيب نمودن اين دو در سراسر تعاليم الهى مى باشد و هنر «مسلمان واقعى» اين است كه در مقام امتثال و اجرا، اين دو را بنا بر مقتضيات زمان و مكان به طور موزون و متعادل، تركيب كند.

ه) حوزه تصرف فقيه

لازمه ولايت مجتهد در امور حسبيه اين است كه دائره تصرف شرعى فقيه، به افتاء و رفع خصومت، و امور حسبيه (امورى كه شارع مقدس راضى به ترك آنها نيست) خلاصه شده و نيازهاى روزمره جامعه سياسى و ملى به خود مردم واگذار شود. بنابراين،

ص: 6843

بخش اعظم امور حوزه عمومى به خود مردم واگذار مى گردد. اما ولايت مطلقه فقيه، شامل تمام شؤون و حوزه عمومى مردم (حتى حوزه خصوصى نيز درصورتى كه با حيات عمومى مرتبط بشود داخل حوزه عمومى است) است. بنابراين همچنان كه مردم از جانب خداوند در مقابل ولى فقيه صاحب حق و تكليفند، ولى فقيه نيز در مقابل خداوند و مردم داراى حق و تكليف است. به عبارت ديگر همانطور كه براى ولى فقيه به واسطه نقش خاصى كه مى تواند داشته باشد حق حكومت و مشروعيت بخشى شرعى داده شده است، براى مردم نيز به واسطه صاحبان اصلى حاكميت زمين (خليفةالله) و بواسطه داشتن حقوقى همانند انتخاب مصداق رهبرى و مديران جامعه، نظارت، مشورت، امر به معروف; حق مشروعيت بخشى قانونى گرديده است.

و) مولى عليهم

مولى عليهم در تئورى محقق نائينى (ولايت مجتهد در امور حسبيه) اختصاص به صنف خاص از مردم دارد، ولى در تئورى حكومتى امام خمينى (ولايت مطلقه فقيه) شامل عموم مردم است.

ز) حوزه ولايت

از ديدگاه مرحوم نائينى، مجتهد در حوزه عمومى و سياسى ولايت (حكومت) ندارد و فقط در امور حسبيه (از قبيل: غيب ، قصر، سفها، مجانين، تصدى اوقاف عمومى و سرپرستى همه امور نيازمند به سرپرست) ولايت دارد، ولى از ديدگاه امام خمينى ولى فقيه نه تنها در

ص: 6844

امور حسبيه، بلكه در حوزه عمومى نيز ولايت دارد.

ح) شرايط منتخبان ملت

از نظر نائينى مديران و زمامداران جامعه با شرايطى، توسط مردم، انتخاب مى شوند; به عنوان مثال نائينى براى «مبعوثان ملت» (نمايندگان مردم) سه شرط قائل شده است. 1- آگاهى كامل از سياست و دين. 2- بى غرض و بى طمع بودن. 3- غيرت و خيرخواهى دين و دولت و وطن اسلامى . (20) اما از ديدگاه امام خمينى، ضمن اين كه مديران و زمامداران بايد شرايط لازم را دارا بوده و مردم نيز به مديريت آنها راضى باشند; مضافا، بايد راى و رضايت مردم توسط ولى فقيه تنفيذ شود; يعنى با انتخاب مردم، صرفا مشروعيت قانونى و عرفى كسب مى شود نه شرعى. بنابر اين به نظر امام تا راى منتخبان توسط ولى فقيه تنفيذ نشود مشروعيت آن كامل (قانونى + شرعى) نمى شود.

ط) حكومت در زمان غيبت

از ديدگاه نائينى، حاكميت سياسى در زمان حضور و غيبت، هر دو متعلق به معصوم است. از اين رو هر نوع حاكميتى در زمان غيبت، غصبى و ظلم به معصوم عليه السلام به شمار مى آيد. ولى به نظر امام خمينى حاكميت سياسى فقط در زمان حضور معصوم عليه السلام از آن اوست و در زمان غيبت به دلايل عقلى و نقلى، به فقهاء تفويض شده است.

ى) شرايط حاكم اسلامى

از ديدگاه

ص: 6845

محقق نائينى مهمترين شرايط لازم براى زمامدارى جامعه اسلامى عبارتند از: عدالت، تدبير، خير خواهى مردم، بى طمعى، غيرت، آگاهى به مصلحت جامعه. اما از ديدگاه امام خمينى اين شرايط براى مديريت جامعه كافى است، اما براى زمامدار (ولى فقيه) شرايطى ديگرى نيز لازم مى باشد; از جمله: اجتهاد، تاييد خبرگان ملت و...

ك) رابطه حاكم دينى و مردم

از ديدگاه محقق نائينى رابطه حاكم دينى و مردم، نظارت و اذن فقيه (ولايت فقهى و حقوقى) است، ولى از ديدگاه امام خمينى، اين رابطه تنها به نظارت و ولايت حقوقى خلاصه نمى شود، بلكه ولايت سياسى هم جزء لاينفك ولايت مى باشد.

ل) نقش ايجابى و سلبى

به نظر محقق نائينى، مجتهد در حاكميت سياسى تنها نقش سلبى (اعلام عدم سازگارى با شرع) را دارد، ولى از ديدگاه امام خمينى ولى فقيه، هم نقش سلبى دارد و هم ايجابى.

م) مناصب فقيه

از ديدگاه نائينى، مجتهد فقط منصب قضا را دارا است و در مناصب ديگر فقط نظارت فقهى (نه سياسى) دارد، ولى از ديدگاه امام خمينى، ولى فقيه، بر همه قواى مملكتى (قضائيه، مقننه، اجرايى و...) حاكميت سياسى دارد و در نصب و عزل كليه مقامات اصلى حكومتى، حضور فعال دارد.

ن) نوع نظارت مجتهد

از ديدگاه نائينى نقش دين و مجتهد در جامعه سياسى صرفا «نظارت حقوقى» مى باشد، ولى به نظر امام خمينى

ص: 6846

علاوه بر «نظارت حقوقى» ، «نظارت سياسى» هم لازم است.

نتيجه گيرى

در مجموع، هر دو متفكر، با توجه به پيشينه هاى علمى خود از قرآن و سنت، مبناى اصولى - فقهى، آگاهى از مقتضيات زمان و مكان، سيره سياسى معصومين، تجربيات و عملكرد حكومتهاى استبدادى و سلطنتى تاريخ ايران و شناخت كافى از مفاهيم و اصول دموكراسى، در زمينه «رابطه شريعت و سياست» تفسير خاصى را ارائه نموده اند. در مرحله بعد، اين تفسير ويژه، با توجه به نقش كليدى و حساس مجتهدين شيعه در حيات دينى و سياسى مردم، به تفسير و نحوه رابطه بين «مجتهد و سياست» و در خصوص موضوع پژوهش حاضر، به «ولايت و مردم» تبديل شد. به طور خلاصه، محقق نائينى با بررسى ادله و روايات «ولايت مجتهد» ، اعلام مى كند كه ادله، فقط «ولايت در امور افتاء، قضاء و حسبه» را ثابت مى كنند و اثبات «ولايت عامه فقهاء» را (خارج از تقرير مرحوم آملى در مكاسب) براى فقهاء مشكل دانسته است. از اين رو به همان «قدر متيقن» اكتفا مى كند. بنابراين فقها در «امور عمومى و سياسى مردم» ولايت و حاكميت سياسى ندارند و مردم در امور «نوعيات خود» آزاد هستند و «مشروعيت قانونى» حكومت نيز به قوانين «غير منصوص» و رضايت اكثريت مردم حاصل مى شود، ولى «مشروعيت فقهى

ص: 6847

و حقوقى حكومت» كه مكمل «مشروعيت قانونى و عرفى» است با «نظارت و اذن» فقيه حاصل مى شود. (21) اما امام خمينى با بررسى همان روايات و ادله عقلى و آگاهى از مقتضيات زمان و تجربيات عصر مشروطه، به اصل لزوم و ضرورت تداوم «ولايت سياسى پيامبر صلى الله عليه و آله» تاكيد مى ورزد و از فقها به عنوان نائبان اصلى شان حكومتى پيامبر صلى الله عليه و آله، ياد مى كند. بدين ترتيب گستره ولايت فقها، توسعه قابل ملاحظه اى مى يابد و امكان تاسيس نظام مستقل حكومت اسلامى فراهم مى شود و حقوق سياسى مردم در درون الگوى حكومتى جمهورى اسلامى به تعادل مى رسد. (22)

پى نوشت ها

: 1. ر.ك: حسين آباديان، مبانى نظرى حكومت مشروطه و مشروعه، نشر نى، تهران، 1374، ص36. 2. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص125; محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول، ج1، ص254. 3. مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، ج2، ص234; محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج2، صص130 -133. 4. مجيد محمدى، دين شناسى معاصر، نشر قطره، تهران، 1374، ص 24. 5. حسين آباديان، پيشين، ص 84. 6. فريدون آدميت، ايدئولوژى نهضت مشروطيت، پيام، [بى تا]، تهران، ص 230. 7. رضا داورى، شمه اى از غربزدگى ما، سروش، تهران، 1363، ص 55. 8. امام خمينى، صحيفه نور، ج18، ص245، و نيز ر.ك: غلام حسن مقيمى، «نائينى، نظارت فقيه

ص: 6848

و نقش مردم» ، مجموعه مقالات كنگره نائينى. 9. تقرير مرحوم شيخ محمد تقى آملى مشعر بر پذيرش «ولايت عام فقيه» از طرف محقق نائينى است. ولى به خاطر اهميت كتاب تنبيه الامة و ديگر آثار وى، مبناى پژوهش حاضر كتاب تنبيه الامة و تنزيه المله مى باشد. 10. مراد از مطلقه بودن ولايت در اين جا، عدم تقييد به امورى از قبيل; امور حسبيه، احكام فرعيه و مانند آنهاست. 11. امام خمينى، پيشين، صص 107 -108. 12. امام خمينى، صحيفه نور، مركزاسناد و مدارك فرهنگى، تهران، 1361، ج 7، ص 206. 13. محمد حسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، شركت سهامى انتشار، تهران، 1361، ص 13. 14. ر.ك: موسى نجفى، بنياد فلسفه سياسى در ايران، مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1376. 15. امام خمينى، ولايت فقيه، آزادى، [بى تا]، قم، ص 33. 16. امام خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 3، ص 41. 17. داود فيرحى، انديشه سياسى شيعه در دوره قاجاريه، پايان نامه كارشناسى ارشد، دانشگاه تهران، تهران، 1372، ص136. 18. همان، 137. 19. امام خمينى، كشف الاسرار، ظفر، 1323، ص 232. و نيز صص 222، 185و233. 20. محمد حسين نائينى، پيشين، صص 88 -89. 21. محمد حسين نائينى، پيشين، ص76 -80. 22. ر.ك: غلام حسن مقيمى، ولايت سياسى در فقه شيعه، فصلنامه علوم سياسى،

ص: 6849

شماره 13. و نيز ر.ك: غلام حسن مقيمى، درآمدى بر مفهوم جمهورى، فصلنامه علوم سياسى، شماره 4.

ص: 6850

ملزومات توليد علم در انديشه امام خمينى(ره)

اشاره

مجله انديشه انقلاب اسلامي gt ;شماره 9 دكتر على محمد صالحى(1)

چكيده

بررسى و تبيين انديشه هاى ناب امام خمينى(ره) در هر زمان مى تواند راهگشاى مسائل و مشكلات سياسى، اقتصادى، فرهنگى و... باشد. بنابراين با توجه به اهميت و ضرورت پرداختن به توليد علم در شرايط كنونى جامعه اسلامى ايران و همچنين نامه جمعى از فضلا به مقام معظم رهبرى در خصوص ضرورت توجه به «جنبش نرم افزارى و توليد علم» و در عين حال استقبال ايشان از اين امر و تأييد آن، بيانگر فروزندگى چراغ انديشه امام فراروى ملت و نخبگان است. در اين مقاله سعى شده است تا «ملزومات توليد علم در انديشه امام خمينى(ره)» بررسى گردد و مباحثى همچون، اصلاح بسترهاى فكرى منحرف و خلق بسترهاى جديد به عنوان اساسى ترين لوازم توليد علم مورد بازخوانى قرار گيرد. از ديگر مباحثى كه در اين مقاله از منظر انديشه امام خمينى(ره) مورد بررسى قرار گرفته است مى توان به علم در انديشه امام(ره)، رابطه ديانت و سياست، ستيز با استعمار، قانون و آزادى، علم و اخلاق و ولايت فقيه اشاره نمود.

مقدمه

با گذشت ربع قرن از عمر جمهورى اسلامى ايران، و در شرايطى كه در دو دوره زمانى خاص هشت ساله، توسعه اقتصادى و توسعه سياسى به ترتيب در صدر توجهات دولت

ص: 6851

قرار گرفته است، به نظر مى رسد در شرايط كنونى آنچه بيش از هر چيز شايسته اهتمام جدى مى نمايد، از يك طرف بذل توجهى جديد به ابعاد مختلف توسعه به عنوان يك عام مجموعى و از طرف ديگر، تمركز دادن بيش از پيش جهت گيرى توجهات به بعد فرهنگى توسعه، با تأكيد بر توسعه علمى و تلاش در جهت توليد علم به عنوان بعد مغفول در اين فرايند باشد. بى گمان، تأكيد بر جنبش نرم افزارى و توليد علم در شرايط جديد و نيز فراهم آوردن بسترى مناسب جهت تحقق آن، گامى اساسى در جهت احياى تمدن اسلامى محسوب مى گردد و همواره دغدغه اى ديرين براى نخبگان و مصلحان عالم محسوب گرديده و به ويژه در شرايط حاضر، بيش از هر زمان ضرورت خود را نمايان ساخته است. اگر چه امروزه، شرايط و بسترهاى تحقق توليد علم و ضرورت توجه به آن بيش از هر زمان مناسب است، اما بايد توجه كنيم كه ما اين هموارى راه را مديون مجاهدت عزيز سفر كرده اى هستيم كه ضمن باز تفسير ضرورت توجه به علم و توليد آن، با هدف احياى تفكر و تمدن اسلامى، امرى متروك را مجددا در مقابل ديدگان اهل نظر قرار داد و امروزه، پيمودن راهى چنان دشوار را براى ما تسهيل نمود. اين مقاله با

ص: 6852

عنوان «ملزومات توليد علم در انديشه امام خمينى(ره)» بر آن است تا ضمن بازخوانى كلام مكتوب و ملفوظ امام خمينى وغور در انديشه ايشان، مقوله توليد علم را نيز در تفكرات اين بزگوار بررسى نمايد و به اين سؤال كه «توليد علم در انديشه امام خمينى(ره) نيازمند چه لوازمى است» پاسخ گويد. در پاسخ به اين سؤال و در قالب فرضيه بحث به نظر مى رسد در انديشه امام خمينى، اصلاح بسترهاى فكرى منحرف، و خلق بسترهاى جديد، به عنوان اساسى ترين لوازم توليد علم، مورد اهتمام جدى قرار گرفته است. به منظور پاسخگويى به پرسش مذكور و در عين حال، آزمون فرضيه بحث، از روش تحليل محتوايى مضمونى استفاده مى گردد و در سايه آن تلاش مى شود تا ضمن بازخوانى انديشه امام، مقولات معطوف به تمركز گاههاى بحث مورد عنايت قرار گيرد تا بدين ترتيب نظم گسيخته در انديشه امام در اين باب، بسامان شود. بنابراين، روش تحليل محتوا با مشخصه هر روشى كه از طريق مجموعه فنون جزئى، ولى تكميلى براى توصيف و به نظم در آوردن محتواى پيام به كمك نشانه هاى قابل كمى كردن و يا غيرقابل كمى كردن داراى ثبات است در اين قلمرو، مورد استفاده قرار مى گيرد،(2) زمينه هاى انجام تحقيق، حاضر خواهد بود و بطور اخص روش تحليل محتوايى مضمونىِ معرفى شده

ص: 6853

از سوى موريس دوورژه درصدر توجهات قرار خواهد گرفت. بنابراين، چنانكه دوورژه خاطر نشان ساخته است، در امر تحليل محتوا، واحد تحليل، گاهى داراى ريشه دستورى است كه مشتمل بر؛ كلمه، جمله يا پاراگراف مى باشد و در زمانى ديگر اين واحد داراى ريشه غير دستورى است و مقولاتى چون كتاب، روزنامه، نامه و مجله را شامل مى شود. با اين تقسيم بندى دوورژه در خصوص رويكرد دوم، به عنوان يكى از راههاى تحليل محتواى اسناد از بررسى مضمونهاى محتوايى ياد مى كند و تحليل محتوا را نيازمند بازشناسى اين مضمونها معرفى مى نمايد.(3) حاصل كلام آنكه پس از بازشناسى مضامين معطوف به مقصود مقاله در خصوص توليد علم در انديشه امام و تلاش جهت فهم آنها، كوشش خواهد شد تا نظم گسيخته ميان آثار پراكنده امام (اعم از ملفوظ و مكتوب) جهت معرفى بسامان گردد.

1. علم در انديشه امام خمينى(ره)

در ادبيات اسلامى و كلام نقل شده از معصومين(ع)، مفهوم علم به تعبيرهاى گوناگون مورد ستايش قرار گرفته است؛ چنانكه از آن با عناوينى چون وديعه خدا در زمين(4)، گنج(5)، گمشده مؤمن(6)، سلاح در برابر دشمنان(7)، برترين مايه عزت(8)، سبب معرفت و توحيد خدا(9) ياد شده است. در امر تقسيم علوم؛ علوم مختلف در دو شاخه طبيعى و انسانى تقسيم بندى شده است كه عبارتند از:

ص: 6854

علوم نرم(10) و علوم سخت(11) و از نظرگاهى ديگر مى توان از آن به عنوان علوم الهى و علوم بشرى نيز نام برد كه هر كدام ويژگيهاى خود را دارند. اما در انديشه امام خمينى علم به چه معناست و چگونه تقسيم بندى مى شود؟ عنايت آن به چيست و به چه منظور شايسته توجه است؟ پاسخ به اين سؤالات نه تنها به منظور فتح بابى است براى ورود به بحث حاضر؛ بلكه كشف ميزان ضرورت توجه به توليد علم در انديشه امام خمينى است. در قلمرو شناخت، انديشه پردازى امام خمينى در سايه جهان بينى الهى، ايشان را در چارچوب حس صرف و عقل صرف محصور نكرده است؛ بلكه ديدگان ايشان را به ماورا گشوده است و از اينروست كه دو معنا به شكلى توأم، در مجارى شناختى ايشان مورد توجه است و حاصل آن نيز، خلق گونه اى اعتقاد به تكثر علمى است. در سايه اين بينش وسيع در عرصه شناخت، پيشرفتهاى علمى بشر مشروعيت مى يابد و شايسته ستايش و استقبال مى گردد. ادعاى آنكه اسلام با نوآوريها مخالف است؛ همان سان كه محمدرضا پهلوى مى گفت: اينها مى خواهند با چهارپايان در اين عصر سفر كنند، اتهامى ابلهانه است؛ زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآورى، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاى پيشرفته است كه در پيشرفت وتمدن بشر

ص: 6855

دخالت دارد هيچگاه اسلام و ساير مذاهب توحيدى با آن مخالفت نكرده و نخواهند كرد؛ بلكه علم و صنعت، مورد علاقه، تأكيد و تأييد اسلام و قرآن مجيد است.(12) بنابراين مطلق علم مفيد، در انديشه امام مشروع شناخته شده است. در امر تقسيم بندى، امام خمينى تقسيم علم به دو معناى اسلامى و غيراسلامى كه ثمره آن طرد علوم غيراسلامى باشد را مردود مى شمارد؛ چنانكه ايشان در دفاع از انقلاب فرهنگى در سال 1359، اين امر را مورد تأييد قرار داده و فرموده اند: بعضى گمان كرده اند كه كسانى كه اصلاح دانشگاهها را مى خواهند و مى خواهند دانشگاهها اسلامى باشد...، اين اشخاص توهم كردند كه علوم دو قسم است. هر علمى دو قسم است، علم هندسه؛ يكى اسلامى است، يكى غيراسلامى. علم فيزيك؛ يكى اسلامى و يكى غيراسلامى. از اين جهت اعتراض كرده اند به اينكه، علم، اسلامى و غيراسلامى ندارد و بعضى توهم كرده اند كه اينها قائلند به اينكه دانشگاهها بايد اسلامى بشود؛ يعنى فقط علم فقه و تفسير و اصول در آنجا باشد... اينها اشتباهى است كه بعضيها مى كنند يا خودشان را به اشتباه مى اندازند... مى گوييم بايد دانشگاهها از بنيان تغيير بكند و تغييرات بنيادى داشته باشد و اسلامى باشد؛ نه اين است كه فقط علوم اسلامى را در آنجا تدريس كنند نه

ص: 6856

اينكه علوم دو قسمند. هر علمى دو قسم است؛ يكى اسلامى، يكى غيراسلامى... ما مى گوييم در اين پنجاه سال يا بيشتر... جوانهاى ما اگر علم هم پيدا كرده باشند، تربيت نشده اند.(13) تأمل در كلام فوق آشكار مى سازد كه امام در قالب يك تقسيم بندى، علوم اسلامى متداول و مضمون به اين عنوان، نظير فقه، كلام، تفسير، فلسفه و... را از غير آن جدا مى سازد؛ اما در خصوص ساير علوم، تقسيم آنها به علوم اسلامى و غيراسلامى را برنمى تابد. با توضيحات فوق سؤال اساسى اين است كه در خصوص ساير علوم غيراسلامى ملاك مشروعيت علم از نظرگاه امام چيست؟ يا علوم غير از علوم اسلامى به مجرد عدم ورود به دايره اسلام چه وجهى پيدا مى كند؟ در اينجا تأملى در كلام امام، حكايت از آن دارد كه در منظومه انديشه ايشان اين امر كاملاً ملحوظ نظر قرار گرفته است و مفهوم «علم جهت دار» مورد نظر ايشان است كه پاسخگوى چنين مسئله اى نيز مى باشد. اما علم جهت دار كدام است؟ علم جهت دار علمى است كه بزعم امام و در يك بيان به اسم «رب» باشد و قرائت آن نيز به اسم رب باشد، ديدن آن؛ يعنى ابزار مشاهده و سنجش آن به اسم رب باشد، شنيدن آن به اسم رب باشد، گفتن آن به

ص: 6857

اسم رب باشد و در همه مواردش نام رب باشد و در مجموع، از ابتدا تا انتها برنامه هاى آن در قالب اسم رب صورت پذيرد.(14) بنابراين ملاك در مطلق علم اعم از؛ طبيعى و غيرطبيعى، اتصاف آن به صفت «جهت الوهيت داشتن» است و غير از اين در شمار علوم غيرمفيد و غيرمطلوب قرار خواهد گرفت «آن چيزى كه اسلام مى خواهد؛ تمام علوم، چه علوم طبيعى باشد و چه علوم غيرطبيعى، اين است كه تمام اينها مهار بشود به علوم الهى و برگشت به توحيد بكند؛ اين است مقصد اسلام. هر علمى كه جنبه الوهيت در آن باشد؛ يعنى انسان طبيعت را كه مى بيند خدا را در آن ببيند، ماده را كه مى بيند خدا را در آن ببيند، ساير موجودات را كه مى بيند خدا را در آن ببيند. آن كه اسلام براى آن آمده است براى برگردان تمام موجودات طبيعى به الهيت و تمام علوم طبيعى به علم الهى است... علوم طبيعى هم بايد باشد، معالجات بدنى هم بايد باشد لكن مهم آن مركز ثقل است كه مركز توحيد است، تمام اينها بايد برگردند به جهت الوهيت. نبايد ما خيال كنيم كه مثلاً اگر علوم در اسلام هم باشد مثل علومى است كه ساير مردم يا ساير رژيمها دارند.»(15) در انديشه امام،

ص: 6858

علم با جهت الوهيت قطعا تعيناتى در عالم خارج دارد كه در دو مقوله اساسى تربيت انسان و خدمت به او خلاصه مى گردد و به بيان ديگر، مساعد او در رسيدن به سعادت كه همانا غايت علم مطلوب است خلاصه مى گردد. «در قرآن كريم وقتى كه ظاهر اول آيه اى كه بر پيغمبر وارد شده است هم قرائت را توصيه كرده است، هم آن جهتى را كه بايد قرائت در خدمت او باشد بيان فرموده است، فرموده است: «إقرأ باسم ربك»، قرائت مطلقا، علم مطلقا، دانش مطلقا مطلوب نيست، چه بسا دانشى كه برضد انسانيت انسان و برضد كرامت انسان است. بنابراين، دانشى كه جهت داشته باشد، براى خدمت بشر باشد، به اسم رب باشد، توجه به ربوبيت الهى داشته باشد، توجه به اسم خدا داشته باشد؛ آن قرائت و آن علم و آن مسلسل، همه در خدمت انسان است. عمده، آن جهت و غاياتى است كه در افعال انسان و در آلاتى كه انسان درست مى كند و در علم و دانش و ساير چيزهايى كه افعال انسان است، آن چيزى را كه جهت مى دهد آن غايات است(16)« امام خمينى با تأكيد بر اينكه مهمترين وظيفه و رسالت انبيا، انسان سازى، و موضوع علم جملگى ايشان انسان است، دايره تعليم پيامبران را متوجه

ص: 6859

تربيت انسان نموده(17) و علم ايشان را معطوف به تربيت بشر معرفى كرده است، امرى كه عبارت اخراى آن تأييد مشروعيت مطلق علمى در ديدگاه امام است؛ كه تربيت انسان را ملحوظ نظر قرار داده باشد «آن علمى ميزان است و آن علمى براى بشر سعادت است كه تربيت در آن باشد و از كسى كه تربيت الهى شده است القا بشود به بشر. آن اگر در همه مدارس ما چه مدارس علوم اسلامى و چه مدارس علوم ديگر اگر در همه آنها اين معنا باشد و انحراف در كار نباشد و استقامت باشد، چندى نمى گذرد كه همه جوان هاى ما كه اميد آينده اين مملكت هستند؛ همگى اصلاح مى شوند و همه نه شرقى و نه غربى بار مى آيند و همه بر صراطمستقيم واقع مى شوند»(18) بنابر آنچه گذشت، روشن مى شود كه ملاك علم مطلوب در انديشه امام خمينى غايتمندى و جهت دار بودن آن است و با دو خصيصه كارآمدى در تربيت انسان و خدمت رسانى به او معرفى مى گردد. اما ملزومات توليد علمى با اين مشخصات چيست و چنين ملزوماتى از چه بسترهايى سر برون مى آورد؟ و در عين حال براى رخ نمايى محتاج حذف چه موانع و بسترهايى است؟

2. ملزومات توليد علم

اشاره

چنانكه توماس اسپرينگن روش پژوهش انديشمندان و در عين حال، چگونگى شكل گيرى

ص: 6860

انديشه ايشان را در سه قالب 1. مشاهده بى نظمى 2. تشخيص علل و 3. ارائه راه حل معرفى مى كند(19) امام خمينى نيزاگرچه به شهادت تاريخ در سال 1324 و با نگارش كتاب كشف اسرار كه پاسخى بر شبهات اسرار هزارساله بود در سپهر علمى كشور ظهور كرد اما تا رفع محذوراتى چون الزام نفس امام به رعايت سلسله مراتب مرجعيت شيعى، پس از فوت مرحوم بروجردى در سال 1340 از اعلام حضور رسمى در سپهر سياسى كشور پرهيز نمود و پس از اين اتفاق و عطف به روحيه تكليف گراى خويش، اولين صف آرايى را در سال 1341 در عرصه سياست و عمل در قبال رژيم پهلوى محقق ساخت و از اين تاريخ تا پايان عمر، با ظرافت خاص به شناخت مشكلات فراروى ملت و مبارزه جهت رفع آن كمر همت بست بر اين اساس، چنانكه خود ايشان نيز به صراحت بيان مى دارد، منتهاى همت خود را مصروف اين امر ساخت كه «اول هر كار اين است كه انسان مرض را تشخيص دهد و به فكر علاج بيفتد»(20) بر اساس اين منطق، امام خمينى در باب توليد علم، در دهه هاى چهل و پنجاه شمسى با جامعه اى مورد هجوم از سوى ايسم ها و مكاتب مختلف شرقى و غربى و بويژه كمونيسم، مواجه بوده و على رغم

ص: 6861

اعتقاد به كمال و جامعيت دين، در پاسخگويى به مسائل فراروى انسان مدرن، دردمندانه، غفلت از اسلام و مهجور ماندن اصول آن را نظاره گر بود و همواره تأكيد مى كرد «اين را پيوسته گفتم كه ما يك متاع خيلى ارزشمندى داريم و داشتيم عُرضه عَرضه اش را نداشتيم مثل يك كسى كه يك متاع بسيار خوبى دارد توى انبار، نمى تواند بيرونش بياورد و تا عرضه نكند مشترى پيدا نمى كند»(21) اما اين عُرضه عَرضه، مستلزم تمهيد شرايطى بود كه از يك سو، به اصلاح بسترهاى منحرف حاكم بر فكر و انديشه مسلمين بينجامد و از ديگر سو، خلق بسترهاى جديدى را موجب شود كه در پناه آن با برگرفتن غبار غفلت از چهره اسلام، مجال توليد علم و حصول سعادت فراهم آيد. بنابراين در دهه هاى چهل و پنجاه و نيز پس از پيروزى انقلاب، تا زمان رحلت امام، جهد بليغ ايشان متوجه دو رويكرد اساسى اصلاح بسترهاى فكرى منحرف توليد علم از يك طرف و خلق بسترهاى جديد جهت تحقق اين امر از سويى ديگر گرديد. در ذيل هر يك از اين دو رويكرد، مقولاتى خاص به عنوان ملزومات اصلى اين امر قابل توجه مى نمايند.

الف) اصلاح بسترهاى فكرى منحرف

به شهادت تمامى خمينى پژوهان، دغدغه اصلى امام خمينى در خلال حيات مباركشان در اسلام خلاصه

ص: 6862

مى گرديد، اسلامى كه از منظر ايشان پاسخگوى كليه نيازهاى انسان در همه اعصار است. اما اسلام موردنظر، در شرايط معهود غبارهايى از غفلت و زنگاره هايى از انحراف را متوجه خود مى ديد، بنابراين سزاوار اصلاح مى نمود، اصلاح به معناى «سامان دادن آرام، تدريجى و غيربنيادى»(22) البته بديهى است كه مراد از انحراف مورد توجه اين بحث، انحراف در دين نيست؛ بلكه چنانكه شهيد مطهرى هم خاطرنشان مى سازد: «تأكيد بر انحراف تفكر دينى و نه خود دين است.»(23) تفكرى كه تصور احياى آن مرادف تصديق توليد علم بود و بسترهاى مطلوب تحقق چنين امرى را دربرداشت و از اين روست كه امام در اين مرحله كوشيد تا تفكر ناب اسلامى را اصلاح نمايد و دامان آن را از حشوها و زوائد حمل شده بر آن پيراسته نمايد. 1. اصلاح رابطه ديانت و سياست در سايه هجوم مكاتب مختلف غربى و شرقى و حاكميت استبداد، رفته رفته سمت و سوى حركت جوامع اسلامى ناخواسته متوجه فروكاستن نقش دين از حيات اجتماعى مسلمانان شده بود و حاصل آن بى محتوا معرفى شدن دين در پاسخگويى به مسائل جوامع از يكسو و تقويت مراتب حاكميت توأمان استبداد و استعمار بر اين جوامع از ديگر سو بود. امام خمينى ضمن مهم شمردن اين مشكل؛ يعنى جدايى دين از

ص: 6863

سياست و نيز قلمداد كردن آن به عنوان اساسى ترين معضل فرا روى جوامع اسلامى و نيز با عنايت به اين اعتقاد كه در تمدن سازى، تشكيل حكومت و حصول قدرت مقدم بر ديگر امور است(24)، كوشيد تا اهداف پيدا و پنهان استعمارى جدايى دين از سياست را آشكار كند و در عين حال، با عطف عنايت به آيات، روايات و تاريخ اسلام، پيوند فراموش شده ميان اين دو مقوله را بر پايه آنچه شايسته است بازخوانى كند. در تبيين اهداف طرح اين مسئله، امام صراحتا آن را نوعى تئورى استعمارى و با هدف مسخ كردن اسلام معرفى كرد(25)، ايشان در بيان مستندات پيوند مذكور، از يك طرف آيات و روايات متعددى را مورد توجه قرار دادند و اشعار اين مستندات را بر صدق مدعاى خود گواه گرفتند؛ چنانكه در جايى مى فرمايند: «آنقدر آيه و روايت كه در سياست وارد شده، در عبادت وارد نشده است؛ شما در پنجاه و چند كتاب فقه ملاحظه كنيد هفت، هشت عددش كتابهايى است مربوط به عبادات است و باقيش مربوط به سياست و اجتماع و معاشرت و اين قبيل چيزهاست».(26) از طرف ديگر ايشان در مقام يك مرجع تقليد جامع الشرايط مقبول ملت، بر ضرورت پرداختن به سياست اسلامى و تشكيل حكومت تأكيد كرد «هركس اظهار

ص: 6864

كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است»(27) امام همچنين تاريخ اسلام و سنت و سيره معصومين(ع) را مورد توجه قرارداده و بر پيوند ميان سياست و ديانت در سيره عملى معصومين چنين استدلال كرده اند «روش پيامبر اسلام نسبت به امور داخلى مسلمين و امور خارجى آنها نشان مى دهد كه يكى از مسئوليتهاى بزرگ شخص نبى اكرم مبارزات سياسى آن حضرت است. شهادت اميرالمؤمنين(ع) و نيز حسين(ع) و نيز شكنجه و تبعيد و مسموميتهاى ائمه(ع)، همه در جهت مبارزات سياسى شيعيان عليه ستمگريها بوده است و در يك كلمه مبارزه و فعاليتهاى سياسى، بخش مهمى از مسئوليتهاى مذهبى».(28) در راستاى تلاش جهت اصلاح فكر دينى امام خمينى، آموزه هاى شيعى معطوف به اسلام سياسى را نيز كه دچار غبار غفلت و يا زنگاره انحراف شده بود، مورد توجه قرارداد و به بازخوانى آنها مبادرت كرد چنانكه از گريه براى امام حسين(ع) به عنوان گريه اى سياسى ياد كرد(29) و يا در خصوص انديشه مهدويت، به جاى انتظار منفى، انتظارى مثبت را در دهه هاى چهل و پنجاه در انظار خلق قرار داد و مرحوم عنايت، چه زيبا اين تلاش امام را معرفى كرده است: «خمينى بدون اينكه

ص: 6865

عقيده به مهدويت را وانهد، مى كوشد آن را از محتواى منفى اش تهى و خلع كند، يعنى شيعيان را به تشكيل دولت اسلامى فرامى خواند و آشكارا اين عقيده عامه را سخيف مى خواند كه عدالت حضرت مهدى، هنگامى فائق مى شود كه سراسر جهان مملو از ظلم و جور باشد.»(30) بنابر آنچه گذشت، امام با اعتقاد به جامعيت دين و ايمان به اين امر كه «فقه، تئورى واقعى و كامل اداره انسان از گهواره تا گور است»(31) و خلاصه به ثمر نشاندن آن در قالب ارائه تئورى حكومت اسلامى مبتنى بر ولايت فقيه، كوشيد تا از يك سو جهات مغفول در اسلام را احيا و افكار التقاطى بار شده بر آن را اصلاح كند و از ديگر سو، بسترى مناسب جهت توليد علم فراهم آورد. نكته پايانى و قابل تأمل دراين باب اينكه ؛ امام جزو نوادر مصلحان اسلامى است كه ضمن تئورى پردازى، دايره ذهنيت را در نورديده و با حضور در صحنه عمل، به عينيت بخشى آمال و ديدگاههاى خويش مبادرت ورزيده است؛ امرى كه نه تنها خود عامل به آن بود كه خلق را نيز بدان تحريز مى نمود: «همه مسلمانان تكليفشان اين است كه هم عمل بكنند، هم علم پيدا كنند.»(32) در كنار نكات پيش گفته جزم انديشى، تحجر و جمود از

ص: 6866

ديگر غبارهاى فرونشسته بر چهره تفكر دينى در نظرگاه امام است و ايشان نه تنها پيامدهاى آن را بر وجود خود و ساير همفكران خود به وضوح مشاهده كرده بود، بلكه خطر آن را بر پيكره دين و تفكر دينى به جدّ مشاهده مى كرد. البته تأمل در كلام امام نشانگر آن است كه مسئله تحجر و جزم انديشى در ادبيات ايشان دو دسته از افراد و گروهها را شامل مى شود. دسته اول، كسانى بوده اند كه با تأكيد بر وجهى از اسلام، ساير وجوه آن را مغفول گذاشته و در حقيقت از وراى عينكى خاص به اسلام مى نگريستند: «من كرارا اين مطلب را در نجف هم گفته و اينجا هم گاهى گفته ام كه ما در يك مدتى گرفتار بوديم به يك نفر از مردم و قشرى از اهل علم كه اينها اسلام را از آن طرف نگاه مى كردند، عرفا اسلام را قبول داشتند، لكن تمام مسائل را برمى گرداندند به آن معانى عرفانى، به مسائل روز قائل نبودند؛ حتى اگر روايتى يا آيه اى در جهاد مى آمد، اينها همان جهاد نفس را مى گفتند هست و اسلام را با يك صورت ديگرى غير از آن صورت واقعى كه جامع است، جامع همه اطراف است نگاه مى كردند.»(33) اما گروه دوم كه امام از آنها با عنوان

ص: 6867

مقدسين نافهم و ساده لوحان بيسواد ياد مى كند گروهى هستند كه در عين جزم انديشى، خطر تكرار فجايع قرون وسطى و كليساهاى اين زمان را در مقابل اسلام قرار مى دادند؛ «ياد گرفتن زبان خاص، كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مى رفت. در مدرسه فيضيه، فرزند خردسالم مرحوم مصطفى از كوزه اى آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند چرا كه من فلسفه مى گفتم، ترديدى ندارم اگر همين روند ادامه مى يافت، وضع روحانيت و حوزه ها، وضع كليساهاى قرون وسطى مى شد»(34) امام خمينى ضمن تبيين خطرات ناشى از جزم انديشى هر دو گروه، ضربه دريافتى اسلام از اين جماعت را سنگين تر از ديگر ضربات وارده به اسلام ارزيابى مى كرد و نسبت به استمرار آن همواره هشدار مى داد.(35) به نظر مى رسد يكى از راهكارهاى اصلى در انديشه امام در قبال حاكميت جزم انديش و متحجر بر حوزه توليد علم و بويژه در سطح حوزه هاى علميه، تأكيد ايشان بر ضرورت پويايى فقه و همچنين لحاظ نمودن عنصر شناخت زمان و مكان به عنوان ضرورى ترين لازمه اجتهاد باشد، امرى كه قابليت توزيع در ساير علوم را نيز با بيانى خاص پيدا مى كند. كلام آخر در اين باب آنكه، بى گمان تقسيم مطلق علوم به علوم اسلامى و غيراسلامى، اصرار بر بعدى از ابعاد نگرش جامع اسلام به علم

ص: 6868

و بالاخره تقليل علوم به علم يا علمهايى خاص و موضع گيرى در برابر علوم جديد و تمدن نوين بشرى به شكلى افراطى، از دستاويزهاى جماعت متحجر موردنظر امام است كه حاكميت آن بر جامعه، از نشو و نماى علمى و توليد علم در ابعاد مختلف جلوگيرى مى نمايد و به همين خاطر است كه امام امر اصلاح بسترهاى فكرى منحرف، توجه به آن و ضرورت مقابله با آن را در صدر توجهات خويش قرار داده و به رفع آن با توليد علم، تاكيد كرده است. 2. ستيز با استعمار اگرچه از پگاه تاريخ مبارزات امام خمينى، مبارزه با استبداد و استعمار به شكلى توأمان تعقيب شده است و شواهد تاريخى متعددى (مخالفت با انقلاب سفيد، كاپيتولاسيون و...)(36) گوياى اين امر است، اما در باب مسئله توليد علم، مبارزه با استعمار به عنوان بسترى از بسترهاى فكرى منحرف جايگاهى ويژه دارد، چه آنكه از سويى وجود استعمار در ادبيات سياسى امام راحل و قاموس انديشگى ايشان، به عنوان مانعى اساسى فراروى توليد علم بومى و فاصله گرفتن مسلمين از تمدن باشكوه اسلامى پيشين معرفى شده و از ديگر سو پيامدهاى حاكميت استعمار بر كشورهاى اسلامى در قالب ترويج فرهنگ استعمارى به عنوان مانع اساسى فراروى رجوع مسلمين به خويشتن خويش و احياى هويت اسلامى

ص: 6869

پيشينشان معرفى شده است؛ و مسئله اخير گاه در قالب خودباختگى در برابر فرهنگ بيگانه و گاه در قامت حاكميت روح تقليد و اقتباس كوركورانه رخ نمايى كرده است و در هر يك از حالات مذكور، حاصلى جز ايجاد فاصله ميان عالم واقعى علمى مسلمين و آنچه بر آنها در سايه حاكميت استعمار مى گذشته است، نداشته و به همين خاطر امام راحل مكررا بر ضرورت دفع استعمار، به ويژه در عرصه فكر و فرهنگ و همچنين بر ضرورت جايگزين ساختن مغزى استقلالى بر مغزهاى استعمارى تأكيد كرده و بالاخره از فرهنگ به عنوان ضرورى ترين مقوله مستحق تحول ياد كرده است: «بزرگترين تحولى كه بايد بشود، در فرهنگ بايد بشود براى اينكه فرهنگ بزرگترين مؤسسه اى است كه ملت را يا به تباهى مى كشد، يا به اوج عظمت و قدرت»(37) و يا مى فرمايد: «رأس اصلاحات اصلاح فرهنگ است و نجات جوانهاى ما از اين وابستگى به غرب»(38). امام خمينى ضمن نقد فرهنگ استعمارى در خوش بينانه ترين حالت، علم صادره از دنياى استعمار به جهان سوم و جهان اسلام را غير از

ص: 6870

آن چيزى معرفى مى كند كه به عنوان علم نزد خود دارند و حاصل چنين امرى را وابستگى همه چيز و بويژه افكار اقشار مختلف ملت اعم از جوان، پير، تحصيل كرده و روشنفكر به علم صادراتى از غرب معرفى مى كند.(39) در نگاه امام خمينى استقبال از چنين علومى با چنان اهدافى به معناى استقبال از حاكميت روحيه انفعال بر جهان سوم و جهان اسلام خواهد بود، امرى كه هيچگونه فضايى را جهت توليد علم، مجال گشايش نمى دهد و فكر توليد علم را از خطور به اذهان باز مى دارد. از جمله مسائلى كه به مسلمانان و مستضعفان جهان اجازه هيچگونه فعاليت براى خروج از قيد و بند استعمارگران را نمى دهد و آنان را به حال ركود و عقب افتادگى نگاه مى دارد، تبليغات همه جانبه اى است كه غرب زدگان و شرق زدگان يا به امر ابرقدرتها و يا با كوتاه نظرى خود، در سراسر كشورهاى اسلامى و مستضعف به راه انداخته اند و مى اندازند و آن است كه علم، تمدن و پيشرفت، مختص به دو جناح امپرياليسم و كمونيسم است و آنان خصوصا غربيها و اخيرا آمريكائيها نژاد برتر هستند و ديگران نژاد پست و ناقص هستند. بنابراين ترقى آنان در اثر والا نژادى آنان است و عقب افتادگى اينان در اثر نقص نژادى است و به

ص: 6871

تعبير ديگر؛ آنان انسانهاى تكامل يافته هستند و اينان در حال تكامل كه پس از ميليونها سال به تكامل نسبى مى رسند. پس كوشش براى پيشرفت بى فايده است و آزادگان يا بايد وابسته به سرمايه دارى غرب باشند و يا كمونيسم شرق. به بيان ديگر ما از خود هيچ نداريم و بايد همه چيز را از ابرقدرتهاى غرب يا شرق بگيريم، علم را، تمدن را، قانون را و پيشرفت را».(40) ايجاد و تقويت فرايند عدم اطمينان به ظرفيتهاى بومى در انديشه امام خمينى، اولين قدم استعمار در جهت وابسته ساختن ملتهاى تحت استعمار است و اين امر در زمانى رخ نمايى مضاعف مى كند كه كانون توجهات استعمار، متوجه فكر و انديشه ملل تحت استعمار باشد، بر اين اساس، اولين قدم و مهم ترين آن در برخورد با استعمار تلاش به منظور گسست وابستگيها و به ويژه وابستگى فكرى و روحى و گريز از خودباختگى است: «مردم را جورى بار آورده اند كه سلب اطمينان كردند از خودشان، استقلال فكرى را از ما گرفتند، ما در فكر و در انديشه و در روح وابسته شديم. اين وابستگى بسيار اسفناك است. وابستگى نظامى را در يك روز و يا يك ماه، مى شود درست كرد، بيرونشان كرد. وابستگى اقتصادى قابل جبران است، زود مى شود جبران كرد، اما وابستگى روحى

ص: 6872

و انسانى است كه بسيار مشكل است... همه بايد دست بدست هم بدهيم براى ترميم اين جهت، كه وابستگى از بين برود».(41) امام، جهت غلبه بر وابستگيهاى مختلف و بويژه وابستگى فكرى و علمى راهكارهايى را ارائه مى كنند كه از آن جمله دعوت از اهل علم و تحقيق به مطالعه اصالتهاى اسلامى و امتيازاتى است كه اسلام را از ديگر مكاتب جدا مى سازد.(42) در كنار اين دعوت امام بر پرهيز از تقليد كوركورانه از غرب و دنياى استعمار تاكيد مى كند. توضيح آنكه در انديشه امام، چنانكه گذشت از دستاوردهاى تمدن بشرى استقبال شده است، اما تقليد كوركورانه از غرب از هيچ جايگاهى برخوردار نيست. به نظر مى رسد از اين حيث در دسته بندى رايج از نحوه تعامل انديشمندان با غرب كه برخى در شمار استقبال كنندگان بى چون وچراى فرهنگ و تمدن غربى، برخى نفى و طردكنندگان مطلق آن و خلاصه بعضى در شمار معتقدين به تغليظ فرهنگى معرفى مى گردند امام خمينى را بتوان در شمار گروه سوم قرار داد. با اين توضيح، امام تقليد كوركورانه از غرب و اصرار بر آن را ناشى از خودباختگى در مقابل تمدن و فرهنگ غرب معرفى مى كند.(43) و در عين حال، القاى ضرورت تقليد از سوى غرب را در راستاى منافع دنياى استعمار معرفى مى نمايد و بالاخره

ص: 6873

موفقيت غرب در القاى اين مقوله را تا بدان حدّ جدّى، اثرگذار و مثمر ثمر براى دنياى استعمار معرفى مى كند كه بيان مى دارد: «ما خودمان را باخته ايم در مقابل غرب، شرق خودش را در مقابل غرب باخته است، تا از اين خودباختگى بيرون نيايد و تا محتواى خودش را پيدا نكند، نمى تواند مستقل باشد، استقلال نظامى يك مسئله است. استقلال فكرى، استقلال روحى، مغز خود آدم مال خودش باشد و توى آن غرب نباشد هرچه مى خواهد بگويد غرب، كى گفته؟ فلان فيلسوف گفته...»(44) قاعده كلى موردنظر امام در خصوص نحوه تعامل با غرب، مسئله ترجمه آثار و متون اين دنيا را نيز شامل مى شود و در اينجا نيز خط قرمز امام در برخورد با متون ترجمه اى همچنان متوجه مسئله تقليد كوركورانه است «نويسنده هاى ما، نويسندگان ما همه حرفهايشان غربى است از اين اگر دست برندارند، اميد نداشته باشند كه ملتشان مستقل بشود.»(45) در مجموع، در امر اصلاح بستر فكرى منحرف استعمارى، امام امر اصلاح اين فرهنگ را سر لوحه اقدامات خويش قرار داده و با برنامه ريزى دقيق، پرحوصله و در عين حال دامنه دار و طولانى، خود را مصمم به مبارزه و تلاش در اين راه نموده اند و بدين شيوه فرايند توليد علم را به انتظار نشستند. «ان شاءالله ما بتوانيم

ص: 6874

[عمل كنيم] البته با يك برنامه طولانى اين فرهنگ را به يك فرهنگ صحيح متحول كنيم اگر علمش هست، يك علم صحيح باشد.»(46)

ب) خلق بسترهاى جديد

چنانكه گذشت، در انديشه امام خمينى توليد علم نيازمند بسترهايى خاص است كه در دو قالب سلبى و ايجابى مورد توجه ايشان قرار گرفته است. در بعد سلبى كه متوجه پيرايه زدايى، غفلت زايى و زنگار برگيرى از چهره اسلام است، ايشان متوجه اصلاح بسترهاى فكرى موجود گشته ولازمه اصلاح اين بستر را در اصلاح فكر دينى در قالب باز تفسير پيوند ميان ديانت و سياست و بازخوانى آموزه هاى دينى، نفى استعمار و ملزومات آن، رفع خودباختگى، تقليد كوركورانه، تحجر و اصلاح فرهنگ دانسته، و پيگيرى كرده است. اما در بعد ايجابى نيز، توليد علم در نظرگاه ايشان مستلزم ايجاد و خلق بسترهاى جديدى معرفى شده كه در سايه مطالعه و بررسى سيره علمى و عملى ايشان قابل احصا مى نمايد و مواردى چون خلق هويتى جديد براى مسلمانان، حاكم گرداندن قانون بر شئونات ملت، تاكيد بر آزاديهاى مختلف. ايجاد پيوند ميان علم و اخلاق و بالاخره فراهم سازى محيطى آرام جهت توليد علم را شامل مى شود. 1. هويت هويت مقوله اى است كه به حيات افراد معنا مى دهد و در عين حال بيانگر برداشت و تلقى هر فرد، گروه

ص: 6875

و ملت از خويش است و بديهى است كه برداشتهاى هر فرد، گروه يا ملتى از خود رفتار او را متاثر مى سازد و نحوه تعامل او با ديگران و در عين حال كنشهاى وى را معين مى كند. مبتنى بر اين توضيح در انديشه امام خمينى توسل به هويت و ضرورت توجه به آن روى ديگر سكه اى است كه از خودباختگى و فقدان استقلال را بر روى ديگر خود منقوش و حك شده مى يابد و اين امر بدان معناست كه امام خمينى ضمن بازشناسى مشكلات فراروى جامعه از حيث غربزدگى، شرقزدگى و سقوط در ورطه خودباختگى، به تبيين هويت و به معنايى ترسيم ابعاد خويشتن خويش جامعه پرداخته و راهكار اعتماد جامعه به خويش، بويژه جهت توليد علم و احياى تمدن اسلامى را در توجه مجدد دادن آن به هويت فرهنگيش معرفى كرده است؛ كليد معمايى كه بر انفعال حاكم بر خلق خط بطلان مى كشيد و ضمن بازگرداندن روحيه خود باورى به ايشان موجبات توليد علم و رجعت به اسلاف انديشمند، نظريه پرداز و تمدن ساز مسلمانان را فراهم مى آورد. بر اين اساس، ابتدايى ترين اقدام امام از اين حيث معرفى اسلام به عنوان دينى است كه نه سرمايه دارى و نه سوسياليسم؛ بلكه بهره مند از راه و روشى متفاوت و در عين حال پاسخگو به

ص: 6876

سوالات نسل امروز است.(47) ديگر اقدام امام در اين راه توجه دادن ملل مسلمان و بويژه ملت ايران به آثار و مفاخر گذشته ايشان است «دانشمندان و نويسندگان غيرمسلمان با شواهد زنده ثابت كرده اند كه تمدن و علم از اسلام به اروپا رفته و مسلمانان در اين امر پيشقدم بوده اند».(48) نكته جالب توجه در انديشه امام آن است كه ايشان جهت هويت سازى، صرفا با بيان ظرفيتهاى بومى جوامع اسلامى و بويژه ايران، تنها سير در گذشته تاريخى و افتخار صرف به چنين گذشته اى را مطرح نكرده اند، بلكه اين امر را دستاويزى براى تحريز و تشويق ملت جهت خروج از لاك انفعال و حضور در عرصه فعاليت هرچه بيشتر، جهت احياى تمدن پيشين اسلامى معرفى نموده اند امرى كه بدون اهتمام ايشان به حضور مؤثر در عرصه هاى علمى و انديشگى و صحنه هاى توليد علم ميسور نبوده است. شما داراى همه چيز هستيد، بر فرهنگ اسلام تكيه بزنيد و با غرب و غرب زدگى مبارزه كنيد و روى پاى خودتان بايستيد و بر روشنفكران غرب زده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد و بدانيد كه روشنفكران اجير شده بلايى بر سر ملت و مملكتشان آورده اند، كه تا متحد نشويد و دقيقا به اسلام راستين تكيه ننماييد بر شما آن خواهد گذشت كه

ص: 6877

تاكنون گذشته است. امروز زمانى است كه ملتها چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آن را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند؛ كه امروز روز حركت ملتهاست و آنان هادى هدايت كنندگان تاكنونند. بدانيد كه قدرت معنوى شما بر همه قدرتها چيره خواهد شد»(49) 2. قانون آزادى از لوازم اساسى توليد علم در هر جامعه، حاكميت قانون بر انديشه پردازان و توليدكنندگان علم است و شايد دليل اينكه جهان سوم را معمولاً در تقسيم بندى رايج ريمون آرون كه در علم برخى را توليد كننده، برخى را توزيع كننده و بالاخره گروه سوم را مصرف كننده معرفى مى كند (50) در گروه سوم قرار مى دهند، حاكميت استبداد و فقدان قانون در اين كشورها باشد. با اين توضيح، اگر حركت فكرى و علمى امام خمينى را در بعدى از ابعادش متوجه مبارزه با استبداد و ديكتاتورى بدانيم، روى ديگر اين سكه تلاش ايشان جهت حاكم گرداندن قانون بر سرنوشت ملت است، قانونى كه بزعم ايشان از هرگونه ديكتاتورى مبرا است و منشاء آن به الوهيت باز مى گردد. بديهى است كه در پناه چنين قانونى انسان مورد توجه اسلام به واسطه برخوردارى از فطرتى آزاد، مستحق بهره مندى از آزادى در ابعاد مختلف انديشه، فكر و بيان خواهد بود و فراهم آوردن چنين بسترى

ص: 6878

به معناى ايجاد تمهيدى جديد براى توليد علم است «حكومت اسلام حكومت قانون است در اين طرز حكومت حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. قانون اسلام با فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد».(51) بنابراين، چنانكه از انديشه امام بوضوح قابل استخراج است، حاكميت قانون از سويى مانع بروز ديكتاتورى، خودسرى و استبداد به عنوان مانع جدّى فراروى توليد علم است و از ديگر سو، تامين كننده آزاديهاى مشروع و مقبول موردنظر اسلام نظير آنكه امام فرموده اند: «آزادى بيان و قلم و عقيده براى همگان آزاد است»(52)، مى باشد. اما آزادى مشروع و مقبول چيست و خطوط قرمز آن كدام است؟ تأملى در انديشه امام حكايت از آن دارد كه آزادى موردنظر ايشان در باب قلم، انديشه، فكر و بيان از يكسو با پشتگرمى به استحكام حجتها، براهين و استدلالهاى اسلامى و استظهار دين و حكومت اسلامى به براهين و دلايل مستدل مجال عرضه مى يابد: «كسى كه حجت دارد از آزادى بيان نمى ترسد»(53) و از ديگر سو، به زيور محدوده هايى عقلانى و منطقى نظير؛ عدم مخالفت با قانون(54)، عدم مبادرت به توطئه(55)، عدم خيانت(56)، عدم افساد در جامعه(57)، عدم مباينت با مصالح جامعه(58) و... آراسته مى گردد. 3. علم و اخلاق هنگام بحث

ص: 6879

از مفهوم علم در انديشه امام خمينى، مفهوم علم جهت دار با سويه الو هيت را مورد توجه قرار داديم و به اين جمع بندى رسيديم كه علم مطلوب امام علمى است كه از يكسو غايتى الهى داشته باشد و متوجه سعادت بشر باشد و از ديگر سو، به دو مشخصه خدمت به خلق و تربيت انسان متصف باشد؛ بنابراين روشن مى گردد كه امام خمينى بر آن است كه توليد علمى را در صدر توجهات قرار دهد كه يا بر مبناى اخلاق باشد و يا آنكه يافته هاى آن علم كاربرد اخلاقى داشته باشند.(59) بر اين اساس توليد علم مبتنى بر اخلاق، بيش و پيش از توليد، جهت خود را مشخص مى سازد و از همين روست كه توصيه مدام ايشان به پژوهشگران، محققين، علما و انديشه ورزان كرارا اين است كه متخلق به اخلاق گردند و بزعم ايشان، تزكيه را بر تعليم مقدم دارند: «اگر تزكيه نشده باشد و وارد شود علم در قلبى كه مزكّى نيست، اين فساد ايجاد مى كند»(60) البته استخدام مفهوم تزكيه در ادبيات امام، به نظر مى رسد با معناى تربيت به معناى عمومى آن كه متوجه پشتگرمى علم به اخلاق و بهره مندى آن از سويه اى الهى است قرابت داشته، و اگرچه در مواردى خاص معناى عالى تزكيه معهود در عرفان

ص: 6880

اسلامى را طلب مى كند، اما در مطلق توليد علم با مسئله تربيت و سويه الهى داشتن قابل تفسير مى نمايد. به هرحال جمله تاكيدات امام بر پيوند علم و اخلاق و ضرورت آن، در شرايطى صورت تحقق به خود مى گيرد كه انسان و جهان مدرن در زمانه مذكور، بيش از هر زمانى قربانى دانش علماى بى بهره از اصول اخلاقى گرديده است.

ج) ديگر ملزومات

مطالعه آثار امام حكايت از جامع نگرى ايشان در باب ايجاد بسترى مناسب براى توليد علم دارد؛ چنانكه ايشان بر ضرورت آزادى محيط علم كه از جمله اساسى ترين ملزومات توليد علم است تأكيد ورزيده و به صراحت اعلام مى دارند: «محيط علم بايد محيط آزاد باشد»(61) همچنين دأب ايشان در برخورد با مستشكلين در كلاسهاى درسى و استماع اشكالات و تلاش جهت پاسخگويى متين، منطقى و مستدل به آنها، كه از جاى جاى خاطرات شاگردان ايشان قابل درك است، مؤيد اعتقاد امام به اين امر است. افزون بر اين امور، ايشان بر ضرورت تامين آرامش محيط علمى و پرهيز از ايجاد تنش در چنين محيطهايى تاكيد بليغ داشته اند: «تحصيل و دانش وقت مى خواهد وقت آرام مى خواهد. محيط آرام مى خواهد، محيطى كه هر روز به جان هم بيفتند و به هم بكوبند، نمى تواند محيط علم باشد»(62) و خلاصه ضرورت پاسخگويى به شبهات، از

ص: 6881

ديگر مقولاتى است كه فضاى جامعه را براى توليد علم فراهم مى كند و بسترى مناسب جهت رخ نمايى و بالندگى آن فراهم مى سازد. امرى كه رجوع به جاى جاى انديشه امام جايگاه آن را در انديشه ايشان تأييد مى كند و به شكل مصداقى تر، نسبت به ساير مسائل در مسئله ولايت فقيه عرض اندام مى كند، جايى كه امام به عنوان انديشه پردازى صاحب حجت، با متانت و منطق پاسخگوى شبهات مطرح در اين خصوص است و مى كوشد تا شبهه يا شبيه حقيقتها را با استدلالهاى متقن و صائب، دوباره به حقيقت نزديك سازد.

نتيجه

بنابر آنچه گذشت، امام خمينى با اتخاذ دو راهكار «اصلاح بسترهاى فكرى منحرف» و «خلق بسترهاى جديد» مهمه توليد علم را در صدر توجهات خويش قرار داد ودر خلال دوران تدارك انقلاب اسلامى و سپس تحقق آن، كوشيد تا از يكسو موارد انحرافى را اصلاح و از ديگر سو موارد موردنياز جهت توليد علم را معرفى و ايجاد نمايد. بنابراين حركت امام در اين باب، در سه قالب نقد و تخريب موانع فراروى توليد علم، ارائه الگوى مطلوب و بالاخره تلاش جهت تحقق الگوى موردنظرشان صورت تحقق به خود گرفت و از اين حيث، امام در زمره معدود مصلحاتى قرار گرفت كه فاصله ميان عرصه ذهن و عين را در نورديده و ثمرات تلاشهاى

ص: 6882

خويش را نظاره گر شده اند. نكته اساسى در اين مجال، توجه به اين امر است كه در هر مقطعى رجوع به انديشه امام همواره راهگشا بوده است. در خصوص مقوله مورد بحث نيز تأملى در نامه جمعى از فضلا به مقام معظم رهبرى(63) در خصوص ضرورت توجه به جنبش نرم افزارى و توليد علم، و در عين حال استقبال ايشان ازاين امر و نيز تأييد آن(64)؛ از سويى نشانگر فروزندگى چراغ انديشه امام فراروى ملت و نخبگان و از ديگر سو، بيانى ديگر از زلال آن انديشه است كه به صورت دسته بندى شده ارائه گرديده و شايسته اهتمامى جديد و جدى قرار گرفته است. كلام آخر آنكه بيان ملزومات علم بويژه در بعد سلبى از سوى امام در شرايطى تحقق پذيرفته كه اساسى ترين عامل فراروى توليد علم؛ يعنى حاكميت توأمان استبداد و استعمار بر كشور، هرگونه فضايى را براى تحقق آن با دشواريهاى بسيار خاص، از بين برده بود، اما در عين حال و در سايه چنين شرايطى، امام به عنوان يك توليدگر علم در عرضه انديشه سياسى، موفق به خلق انديشه هاى ناب گرديد و اين در حاليست كه در شرايط كنونى و در سايه مجاهدات آن عزيز سفر كرده از سويى موانع فراروى توليد علم در سايه حكومت اسلامى مفقود شده

ص: 6883

و همچنين شرايط توليد علم فراهم است. بنابراين، هرگونه غفلت از آن، قطعا به هيچ وجه پذيرفته نيست؛ و مسئوليت خطير آن، بيش از هر زمانى متوجه اصحاب علم و انديشه است.

پى نوشت ها:

1. محقق و پژوهشگر 2. مرتضى عزتى، روش تحقيق در علوم اجتماعى كاربرد در زمينه مسائل اقتصادى، (تهران: انتشارات دانشگاه تربيت مدرس، 1376(، ص 230. 3. موريس دوورژه، روشهاى علوم اجتماعى، مترجم خسرو اسدى، (تهران: اميركبير، 1367(، ص 7 4. 4. بحارالانوار، 2/36. 5. غررالحكم، 1/25. 6. بحارالانوار، 1/168. 7. همان، 1/166. 8. غررالحكم، 6/383. 9. بحارالانوار، 1/166. 01. secnics tfos 11. secneics draH 12. روح الله خمينى، صحيفه نور، (تهران: انتشارات الهام، بى تا)، ج 21، ص 406. 13. همان، ج 21، ص 406. 14. همان، ج 8، ص 325. 15. همان، ص 435. 16. همان، ج 12، ص 448. 17. همان، ج 13، ص 510. 18. همان، ج 8، ص 325. 19. توماس اسپرينگن، فهم نظريه هاى سياسى، ترجمه فرهنگ رجايى، (تهران: انتشارات آگاه، 1365(. 20. روح الله خمينى، پيشين، ج 2، ص 38. 21. همان، ج 10، ص 146. 22. مرتضى مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، (تهران: نشر صدرا، چاپ 25، مهر 1378(، ص 326. 23. همان، ص 6. 24. اگرچه درباره بحث قديمى تقدم دولت اسلامى بر

ص: 6884

تفكر دينى و توليد آن يا بالعكس، نظرات مختلفى ارائه شده است، (رك ب: داود فيرحى، روزنامه ايران، پنجم و هفتم اسفندماه 1381.( و در خصوص پى جويى و بررسى اين امر درانديشه امام خمينى، ارائه بحثى جدا ضرورى است، اما در يك نگاه اجمالى به انديشه امام و تأكيدات ايشان بر ضرورت تحقق حكومت اسلامى واينكه در حكومت اسلامى همه نيازهاى انسان مسلمان پاسخ دارد، به نظر مى رسد ايشان بر تقدم تشكيل حكومت اسلامى و تقدم دولت اسلامى بر توليد فكر دينى اعتقاد دارند. 25. روح الله خمينى، پيشين، ج 5، ص 167. 26. همان، ج 5، ص 19. 27. روح الله خمينى، ولايت فقيه، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1374(، ص 19. 28. روح الله خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 5، ص 32. 29. همان، ج 10، ص 2 31. 30. حميد عنايت، مفهوم نظريه ولايت فقيه، كيان، ش 34، ص 10. 31. روح الله خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 21، ص 289. 32. همان، ج 3، ص 227. 33. همان، ج 10، ص 459. 34. همان، ج 21، ص 279؛ پراكنده. 35. همان، ج 21، ص 28؛ پراكنده. 36. ر ك: سيد حميد روحانى زيادى، تحليل و بررسى نهضت امام خمينى ، ج 1، (تهران: انتشارات راه امام، 1359(. 37. روح الله خمينى،

ص: 6885

صحيفه نور، پيشين، ج 7، ص 473 و يا مى فرمايند: «رأس اصلاحات اصلاح فرهنگ است و نجات جوانهاى ما از اين وابستگى به غرب»، همان، ج 10، ص 356. 38. رك: همان، ج 10، ص 356. 39. همان. 40. همان، ج 18، ص 89. 41. همان، ج 7، ص 34. 42. رك: همان، ص 152. 43. رك: همان، ج 21، ص 415. 44. رك: همان، ج 8، ص 332. 45. همان، ج 9، ص 61. 46. همان، ج 10، ص 232. 47. رك: همان، ج 8، ص 92. 48. همان، ج 18، ص 90 ؛ همچنين رك: همان، ج 9، ص 7 49. همان، ج 12، ص 312. 50. رك: ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه در جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، (تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372(. 51. روح الله خمينى، ولايت فقيه، پيشين، ص 5 و همچنين روح الله خمينى، صحيفه نور، پيشين، ج 3، ص 11 و ج 13، ص 242. 52. همان، ج 6، ص 262؛ ج 4، ص 160؛ ج 10، ص 81 و 92؛ ج 6، ص 362 و 277؛ ج 12، ص 299؛ ج 5، ص 502 و 468؛ ج 7، ص 320. 53. «كسى كه حجت دارد از آزادى بيان نمى ترسد»، همان، ج 6، ص

ص: 6886

277. 54. رك: همان، ج 7، ص 535. 55. رك: همان، ج 6، ص 262. 56. رك: همان، ج 4، ص 160. 57. رك: همان، ج 10، ص 92. 58. رك: همان، ج 7، ص 320. 59. رك: عماد افروغ، نگاه سخت افزارى به علم و غفلت از وجوه نرم افزارى ؛ پگاه حوزه، ش 100. 60. همان، ج 12، ص 493؛ ج 8، ص 328؛ ج 7، ص 534؛ ج 8، ص 267؛ ج 6، ص 464؛ ج 2، ص 38؛ ج 2، ص 18. 61. همان، ج 3، ص 307. 62. همان، ج 12، ص 415. 63. نامه جمعى از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علميه قم به مقام معظم رهبرى 8/11/81. 64. پاسخ مقام معظم رهبرى به نامه جمعى از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علميه قم 16/11/81.

ص: 6887

منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى «قسمت دوم»

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 16 ابراهيم زاده آملي، نبي الله در مقدمه بخش نخست مقاله اشاره كرديم كه خاستگاه مشروعيت حكومت، موضوعى است كه همانند بسيارى از ديگر مباحث حكومت، نگاههاى متفاوتى را متوجه خود كرده است. مبناى نصب و مبناى انتخاب دو شاخه كلى در تقرير خاستگاه مشروعيت حكومت اسلامى در دوره غيبت مى باشد اما از همين دو مبنا نيز تفسيرهاى چندى ارائه شده است. مقاله اى كه بخش دوم آن را پيش روى داريد از منظر انتصابى بودن حكومت و ولايت فقيه كه مشهور ميان فقيهان است به موضوع پرداخته است. در مقاله ديگرى كه در پى مى آيد و در نقد اين ديدگاه نگاشته شده، از منظر نصب ولى با تفسيرى خاص و به عبارتى از منظر انتخابى بودن به موضوع پرداخته شده است. نويسنده محترم در بخش پيش به دليلهاى مبناى نصب پرداخت و اينك به نقد ادلّه موافقان انتخاب مى پردازد و آنگاه به تحليل ديدگاه حضرت امام خمينى مى نشيند. د مخدوش بودن دلايل انتخابى يكى ديگر از مرجحات و مؤيدات ولايت انتصابى فقيه و مشروعيت دينى آن، مخدوش بودن دلايل ولايت انتخابى و تنگناهايى است كه دچار آن است. در اينجا به برخى

ص: 6888

از آن اشاره مى شود. ديدگاه انتخابى كه به گزينش ولى فقيه از سوى مردم نظر دارد، بر خلاف ديدگاه انتصابى، گمارده شدن ولى فقيه از سوى امامان(ع) را باور ندارد و مى گويد هيچ يك از فقيهان از سوى امامان(ع) به ولايت گمارده نشده اند، زيرا آنچه از روايات در اين باره آمده، ناظر به بيان شرايط و ويژگيهاى رهبر اسلامى است، كه مردم بايد در گزينش حاكم، در روزگار غيبت اين ويژگيها را در نظر بگيرند و فقيهى را برگزينند كه آن شرايط را دارا باشد. همين كه مردم يكى از فقهاى واجد شرايط را برمى گزينند، اين گزينش در مشروع بودن حكومت و نفوذ كلمه اش كفايت مى كند. اما دلايل عمده اين ديدگاه و نقدهاى وارد بر آن: 1 تشكيل حكومت، به حكم عقل براى گريز از هرج و مرج و نابسامانى اوضاع جامعه بايسته و ناگزير است. در اين صورت يا مردم بايد حاكمى شايسته و مورد دلخواه خود را برگزينند يا بايد به ناچار تن به حكومت ناخواسته و ستم پيشه اى بدهند. تنها صورت نخست مطلوب عقل و شرع است. نقد: اين دليل عقلى با فرض صحت كه صحيح هم هست نه تنها اثبات كننده مبناى انتخاب فقيه و رد انتصاب نيست، بلكه

ص: 6889

مؤيد و گواه بر انتصاب فقيه است؛ زيرا اين دليل عقلى، مقيّد و مخصّص آن اصل عقلى اولى «عدم ولايت و حكومت كسى بر كس ديگر» است. يا اينكه نقض كننده آن اصل عقلى اولى بوده و با آن تكافو دارد. اما اين نظريه انتصاب است كه با يك دليل عقلى محكم ديگر يعنى «بايستگى استمرار ولايت امامان(ع)» به تقويت و تحكيم ادله نقلى انتصاب مى پردازد، و نيز دلايل عقلى ديگر در جهت اثبات انتصاب فقيه. حتى در صورتى كه دليل عقلى مزبور مخصّص اصل اولى ياد شده باشد نيز نمى تواند دليلى بر مبناى انتخاب فقيه باشد؛ زيرا گزينش مردمى ولى فقيه در چارچوب شرايط و ويژگيهاى تعيين شده در شرع را ديدگاه انتصاب هم قبول دارد، ولى سخن در نوع و مقدار تأثيرگذارى گزينش مردم است كه به نحو مقبوليت است يا به نحو مشروعيت. 2 دليل ديگر نظريه انتخاب، «بيعت» است. به باور اين ديدگاه بيعت در روزگار پيشين به منزله انتخاب روزگار ماست. و بيعت، پيشينه دينى و مقبوليت شرعى دارد. نقد: با اينكه در اصل درستى بيعت و اينكه مواردى از بيعت در زمان پيامبر(ص) و حضرت على(ع) وجود داشته و رواياتى هم در تأييد آن است، بحثى نيست. ليكن به هيچ وجه بيعت

ص: 6890

نمى تواند دليل انتخابى بودن مسأله مهم ولايت فقيه باشد؛ زيرا: الف بى گمان، بيعتى كه در روزگار پيامبر(ص) و على(ع) انجام مى گرفت به معناى انشاى ولايت و يا انتخاب آن بزرگواران نبوده است بلكه همان گونه كه از معناى خود بيعت هم استفاده مى شود پافشارى بر بايستگى پيروى از آنان و وفادارى و پايبندى به اين پيمان و بيعت است. ب انتخابات به شكل امروزى آن نمى تواند همان بيعت باشد و در اصل و ريشه با هم فرق دارند؛ زيرا بيعت به معناى پيروى، پايبندى و وفادارى است. بيعت كننده پيمان مى بندد كه برابر رأى بيعت شونده عمل كند و وفادار باقى بماند، و حال آنكه ماهيت انتخاب عكس بيعت است. مردم با انتخاب خويش، در حقيقت فرد منتخب را وكيل مى كنند و او بايد بر اساس وكالت و در چارچوب خواست و اراده موكلين خويش عمل كند. ج بيعت فرع بر وجود حاكم است. بايد ولى فقيهى باشد تا مردم به وى دست بيعت بدهند و اعلام وفادارى كنند، نه اينكه با بيعت، ولى فقيه را برگمارند و ولايتش را ايجاد و تثبيت كنند. بنابراين، با بيعت، جعل ولايت نمى شود و اصل بيعت نمى تواند دليل بر انتخابى بودن ولايت فقيهان باشد.

ص: 6891

3 از ديگر دليلهايى كه براى انتخابى بودن ولايت فقيهان به آن استناد شده است اصل رضامندى و آزادى در گزينش است. اسلام، دين عدالت و آزادى است و هيچ گاه نخواسته با زور و اجبار امرى را بر مردم تحميل كند. بر اين اساس، انسانها در چارچوب قوانين اسلام در گزينش راه خود و تعيين سرنوشت خويش آزادند. لازمه اين امر، انتخاب ولى فقيه، توسط مردم است. نقد: درست است كه اكراه و اجبار در اسلام مردود است و مردم بر سرنوشت خويش مسلط بوده و در گزينش و انتخاب ولى فقيه در چارچوب دين آزادند، ولى ولايت و حكومت فقيه بر اساس نصب نيز با رضامندى و اراده مردم سازگار است، چون باز اين مردمند كه با رضامندى و آزادى عمل، فقيه گمارده شده از سوى امام معصوم(ع) را برمى گزينند و حكومت او را تحقق بخشيده و كارآمد مى كنند. در اين جهت فرقى ميان ديدگاه انتخاب و انتصاب نيست. 4 همچنين است استناد به شورا در اثبات انتخابى بودن ولايت فقيه، زيرا مسأله شورا هيچ ناسازگارى با گمارده شدن فقيهان به نصب عام از سوى امامان ندارد، چون فقيه گمارده شده از سوى معصوم، براى به فعليت در آوردن و كارآمدى ولايت و حكومت خويش نيازمند

ص: 6892

هماهنگى، سازگارى، پذيرش و رضامندى مردم است. يكى از سخنان امام على(ع) كه مورد استناد طرفداران مبناى انتخاب قرار گرفته و يا مى تواند قرار بگيرد، نامه آن حضرت به معاويه است كه در آن، امام با تكيه بر اصل شورا و بيعتى كه امت اسلامى با او براى استقرار حكومت ظاهرى اش به عمل آوردند، بر مشروعيت مردمى حكومت خويش تأكيد ورزيده است. امام على(ع) در فرازى از آن نامه فرموده است: «انّه بايعنى القومُ الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد ان يختار و لا للغائب ان يردّ، و انما الشورى للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا على رجل و سموه اماماً كان ذالك لله رِضىً».[1] همان كسانى كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كردند. با همان شرايط و كيفيت با من هم بيعت كردند بنابراين، نه آنكه حاضر بود (اكنون) اختيار فسخ و بيعت شكنى دارد و نه آنكه غايب بود اجازه رد كردن. شورا فقط از آنِ مهاجران و انصار است، اگر آنها بالاتفاق كسى را امام ناميدند خداوند راضى و خشنود است. اين كلام امام در باره بيعت و شورا نمى تواند دليل بر مشروعيت سازى حكومت و ولايت توسط آنها چه در سطح كلان آن يعنى امامت

ص: 6893

امام معصوم باشد كه محل ابتلاى در اين حديث است و چه در سطح پايين تر آن يعنى حكومت و ولايت فقيه باشد؛ زيرا اولاً، در اين صورت با مبناى اعتقادى شيعه در باره اصل امامت منافات دارد كه بر خلاف اهل سنت به خلافت و جانشينى پيامبر(ص) به نصب الهى قايل است نه بيعت و شورا، كه عمده دليل و مستند اهل سنت بر خلافت خليفه اول مى باشد. گواه بر آن وجود دهها دليل عقلى و نقلى در اثبات ولايت انتصابى ائمه(ع) است. ثانياً، اينكه امام(ع) در مقام بحث و مناظره هر چند غير مستقيم و از طريق نامه با خصم است كه در برابر حكومتى كه حتى طبق مبناى او نيز قانونى و مشروع است مى ايستد و آن را از روى عناد و لجاج مورد انكار قرار مى دهد. از اين رو، از شيوه جدال احسن در مناظره و بحث استفاده كرده و از راه الزام خصم به چيزى كه مورد قبول و باور خصم است يعنى بيعت و شورا، استناد كرده و او را ملزم به پذيرش نتايج آن نموده كه راه تثبيت حكومت خلفاى پيش از او نيز از همين طريق بوده است. بر اهل فن پوشيده نيست كه استناد به چيزى در مقام

ص: 6894

مناظره و بحث جدالى، دليل بر قبول مدعا از سوى جدال كننده نيست. ثالثاً، اين سخن حضرت كه امام مورد قبول مهاجران و انصار مورد رضاى خداوند است، با ديدگاه انتصابى ولايت فقيه سازگار است، زيرا پيشتر گفتيم پذيرش مردمى حكومت و ولايت فقيه كشف از رضاى الهى و مشروعيت دينى چنين حكومتى مى كند. منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسى امام خمينى امام خمينى از آغاز انديشه سياسى تا پايان عمر شريفشان كه ظاهراً از سال 1322 هجرى شمسى با نوشتن كتاب «كشف الاسرار» و طرح مباحث حكومت اسلامى در آن، آغاز شده و تا آخر عمر شريفشان در سال 1368 ادامه يافته است، ديدگاههاى خود در باره مسايل سياسى اجتماعى اسلام و خصوص مسأله حكومت و ولايت فقيه را به طور مشروح و مستدل مطرح ساخته و در مجموعه تأليفات ايشان موجود مى باشد. جالب اينجاست كه آن انديشمند سترگ اسلامى از آغاز به ولايت مطلقه انتصابى و مشروعيت حكومت دينى معتقد بوده و براى اثبات آن دلايل متعدد عقلى و نقلى اقامه كرده است، و تا آخر حيات سراسر بابركتش نيز به آن پايبند و معتقد باقى مانده است؛ و بر خلاف پندار كسانى كه پنداشته اند امام بعداً از آن عقيده نخستين مربوط به ولايت مطلقه

ص: 6895

فقيه و مشروعيت دينى الهى آن عدول كرده، هرگز از اين عقيده عدول نكرده است، البته بايد پذيرفت آن حضرت به تناسب نياز روز در سالهاى پس از انقلاب ديدگاه خود را به طور شفاف تر و روشن تر بيان نمود و نيز به جايگاه مردم در حكومت اسلامى و نقش سازنده و تعيين كننده آنها در حفظ و تداوم انقلاب اسلامى و كارآمدى نظام بسيار تأكيد ورزيده اند. امام خمينى با پذيرش ولايت انتصابى فقيه و مشروعيت دينى و خاستگاه الهى آن، هيچ گاه از مشروعيت به معناى جامعه شناسى سياسى آن يعنى «مقبوليت مردمى» و نيز رضايت، خواست، آراى عمومى و انتخاب مردم غافل نبوده و پيوسته آن را همراه با خاستگاه دينى الهى ولايت فقيه مطرح مى ساخته است. در اينجا فرازهايى از سخنان امام خمينى را در اين زمينه مى آوريم. امام خمينى با رويكردى كلامى اعتقادى به مسأله «ولايت فقيه» پرداخته و همه ادله عقلى و نقلى اثبات امامت و ولايت ائمه(ع) را شامل اثبات ولايت فقيه نيز دانسته است، زيرا آن را استمرار امامت و شأن و شخصيت حقوقى آن شمرده و در اين جهت تفاوتى ميان امام معصوم(ع) و غير معصوم «فقيه واجد شرايط حكومت و ولايت» قايل نمى باشد. از آنچه گذشت

ص: 6896

[دليلهاى عقلى و نقلى] به اين نتيجه مى رسيم: از سوى معصومان(ع) براى فقيهان ولايت ثابت است در هر آنچه كه براى خود آنان ولايت ثابت بوده است، از آن جهت كه آنان سلطان بر امت بوده اند. اگر مواردى را بخواهيم از اين قاعده كلى خارج كنيم نياز به دليلى داريم كه بر ويژگى آن امام معصوم(ع) دلالت مى كند. اگر در اخبار آمده: فلان كار با امام است يا امام به فلان كار دستور مى دهد و مانند اينها، بسان اين اختيارها براى فقيهان عادل نيز به دليلهاى پيشين ثابت مى شود ...[2] براى فقيه عادل همه آن اختيارات پيامبر و ائمه(ع) كه به حكومت و سياست برمى گردد، ثابت است؛ زيرا تفاوت [ميان فقيه و آنان] معقول و منطقى نيست؛ چه اينكه والى و حاكم هر كسى كه باشد مجرى احكام شرعى، برپا دارنده حدود الهى، گيرنده خراج و ساير مالياتها و حقوق مالى اسلامى و تصرف در آنها به آنچه صلاح مسلمانان است، مى باشد ...[3] البته فضايل حضرت رسول اكرم(ص) بيش از همه عالم است و بعد از ايشان، فضايل حضرت امير(ع) از همه بيشتر است، لكن زيادى فضايل معنوى اختيارات حكومتى را افزايش نمى دهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول و ديگر

ص: 6897

ائمه، صلوات الله عليهم، در تدارك و بسيج سپاه، تعيين وُلات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده است.[4] بر اين اساس است كه فرمود: اينكه در قانون اساسى هست بعضى شؤون ولايت فقيه هست نه همه شؤون آن؛ و از ولايت فقيه آن طور كه اسلام قرار داده، هيچ كس ضرر نمى بيند.[5] بر خلاف كسانى كه در راستاى اثبات ولايت انتخابى فقيه مدعى مى شوند كه در ادله اثبات ولايت فقيه، به صرف بيان صفات ويژه ولى فقيه اكتفا شده نه بيشتر، امام خمينى اين برداشت را قبول ندارد؛ زيرا در زمينه مشروعيت دينى و در راستاى اثبات ولايت انتصابى، تأكيد مى ورزد كه در ادله ولايت فقيه علاوه بر بيان صفات و ويژگيها، به نصب عام فقيه نيز تصريح شده است: از نظرگاه مذهب تشيع، اين از امور بديهى است كه مفهوم حجتِ خدا بودن امام(ع) آن است كه امام داراى منصبى الهى و صاحب ولايت مطلقه بر بندگان است و چنان نيست كه او تنها مرجع بيان احكام الهى است. لذا از گفته آن حضرت كه فرمود: «انا حجة الله و هم حجتى عليكم»، مى توان دريافت كه مى فرمايد هر آنچه از

ص: 6898

طرف خداوند به من واگذار شده است و من در مورد آنها حق ولايت دارم، فقها نيز از طرف من صاحب اختيارات هستند و روشن است كه مرجع اين حقوق جعل ولايت از جانب خداوند براى امام(ع) و جعل ولايت از جانب امام براى فقيهان است.[6] امام در باره مشروعيت الهى حكومت و ولايت فقيه، در جاى ديگر چنين مى فرمايد: واضح است كه حكومت به جميع شؤون آن و ارگانهايى كه دارد، تا از قِبَل شرع مقدس و خداوند تبارك و تعالى شرعيت پيدا نكند، اكثر كارهاى مربوط به قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه بدون مجوز شرعى خواهد بود و دست ارگانها كه بايد به واسطه شرعيت آن باز باشد، بسته مى شود و اگر بدون شرعيت الهى كارها را انجام دهند، دولت به جميع شؤون، طاغوتى و محرم خواهد بود.[7] در فرازى ديگر از سخنان خويش به منصوص بودن ولايت فقيه اشاره كرده و مى گويد: پيامبر اكرم(ص) كه مى خواست از دنيا تشريف ببرند جانشين و جانشينها را تا زمان غيبت تعيين كرد و همان جانشينها امام امت را هم تعيين كردند. تا ائمه هدى(ع) بودند آنها بودند و بعد فقها.[8] در بيانات ديگرى ضمن تصريح برآميختگى ديانت و سياست در اسلام، بر اين نكته هم

ص: 6899

تأكيد ورزيده است كه حكومت اسلامى بستر اجراى احكام دينى الهى است و برخاسته از متن دين: رسول الله(ص) پايه سياست را در ديانت گذاشته است، رسول الله(ص) تشكيل حكومت داده است، تشكيل مركز سياست داده است.[9] مجموعه قوانين، براى اصلاح جامعه كافى نيست ... به همين جهت خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قوانين، يعنى احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است.[10] اسلام و حكومت اسلامى پديده الهى است كه با بكار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين كند.[11] نيز از ديدگاه آن فقيه فرزانه تشكيل حكومت اسلامى و برقرارى عدالت همه جانبه يك دستور دينى است؛ زيرا اسلام دين جامع و كاملى است و حكومت اسلامى نمودار جامعيت و كمال دين اسلام است كه قدرت پاسخگويى به نيازمنديها را دارد. چنان كه فرمود: هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام شده و جامعيت و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.[12] همچنين در تبيين جايگاه حكومت و ولايت فقيه و حكم حكومتى فرمود: حكومت ... به معناى ولايت مطلقه اى كه از جانب خدا به نبى اكرم(ص) واگذار شده ... از اهم احكام الهى است و

ص: 6900

بر جميع احكام فرعيه الهيه حتى نماز، روزه و حج تقدم دارد ... ولايت فقيه و حكم حكومتى از احكام اوليه است.[13] امام در تبيين بيشتر جايگاه دينى و مشروعيت الهى حكومت و ولايت فقيه، در سخنان ديگرى چنين فرمود: ولايت فقيه يك چيزى نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشد، ولايت فقيه يك چيزى است كه خداى تبارك و تعالى درست كرده است، همان ولايت رسول الله(ص) است.[14] شما اطلاع نداريد، مى گوييد ولايت فقيه نداريم، ولايت فقيه از روز اول تا حالا بوده، زمان رسول الله(ص) بود هم.[15] اسلام ولايت فقيه را واجب كرده است. اگر رئيس جمهور به نصب فقيه نباشد غير مشروع است، وقتى غير مشروع شد طاغوت است، اطاعت از او اطاعت از طاغوت است.[16] نگوييد ما ولايت فقيه را قبول داريم لكن با ولايت فقيه، اسلام تباه مى شود، اين معنايش تكذيب ائمه و تكذيب اسلام است.[17] مخالفت با ولايت فقيه، تكذيب ائمه و اسلام است.[18] همچنين امام در رويكرد ديگر و با تكيه بر حاكميت خدا و قوانين الهى، به مسأله پرداخته و فرموده است: در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون، فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و دولت اسلامى حكومت تام دارد.[19]

ص: 6901

در اسلام آن چيزى كه حكومت مى كند يك چيز است و آن قانون الهى است. پيغمبر اكرم(ص) هم به همان عمل مى كرده است. خلفاى او هم به همان عمل مى كرده اند. حالا هم ما موظفيم به همان عمل كنيم. قانون حكومت مى كند، شخصيت حكومت نمى كند، آن شخص و لو رسول خدا باشد.[20] كسى جز خدا حق حكومت بر كسى ندارد و حق قانونگذارى نيز ندارد و خدا به حكم عقل بايد خود براى مردم حكومت تشكيل دهد و قانون وضع كند ... و جز قانون خدايى همه قوانين باطل و بيهوده است.[21] امام علاوه بر تصريح به انتصابى بودن ولايت فقيه و خاستگاه دينى الهى آن در عرصه نظر و مقام ثبوت، در ميدان عمل و مقام اثبات و اجرا نيز به آن تصريح و تأكيد ورزيده است. چنان كه در زمان نصب نخست وزير موقت فرمود: به واسطه ولايتى كه از طرف شارع مقدس دارم، ايشان ( مهندس بازرگان) را قرار دادم. ايشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است. ملت بايد از او اتباع كند. يك حكومت عادى نيست. يك حكومت شرعى است. بايد از او اتباع كنند. مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است، قيام بر عليه شرع است ...

ص: 6902

قيام بر ضد حكومت خدايى قيام بر ضد خداست قيام بر ضد خدا كفر است.[22] ملت ايران ... نظر خودشان را راجع به دولت ... كه الان دولت شرعى اسلامى است اعلام كند.[23] ما نخست وزير تعيين كرديم به ولايت شرعى و ولايت عام.[24] اين دولتى كه تعيين شده است و به ولايت شرعى تعيين شده است و يك حكومت شرعى است نه فقط حكومت قانونى باشد، يعنى حكومت شرعى لازم الاتباع، همه كس واجب است بر او كه از اين حكومت اتباع كند. نظر مالك اشتر را كه حضرت امير سلام الله عليه مى فرستاد به يك جايى و منصوبش مى كرد، حاكم واجب الاتباع بود، يعنى حاكم الهى بود، حاكم شرعى بود؛ ما ايشان را حكومت شرعيه داديم.[25] امام خمينى، چنان كه مكرر اشاره گرديد، با اينكه از لحاظ تئوريك قايل به ولايت عامه و مطلقه انتصابى فقيه و مشروعيت دينى الهى خاستگاه حكومت بود، ولى براى آراى مردم نيز در مرحله عمل و عينيت جامعه جهت كارآمدى نظام و تحكيم پايه هاى حكومت و ولايت فقيه، نقش بسزايى قايل بوده و احترام فوق العاده اى مى گذاشت. در اين خصوص نيز فرازهايى از سخنان آن رهبر فرزانه نقل مى شود. ليكن قبل از نقل اين سخنان بر

ص: 6903

اين نكته تأكيد مى كنيم كه امام مردم باورى و احترام به آرا و نظر اكثريت مردم را در مكتب اهل بيت(ع) و اسلام ناب محمدى(ص) آموخته است نه اينكه ضرورت زمانه و يا خداى ناخواسته سياسى كارى او را به چنين موضع گيرى در برابر مردم وا داشته باشد. چه اينكه پيشواى پرهيزكاران و امير مؤمنان على(ع) چنين فرمان داده است: و الزموا السَّوادَ الاعظم فإنّ يد الله على الجماعة و اياكم و الفرقة فَاِنّ الشّاذ من النّاس لِلشيطان كما انّ الشّاذ من الغنم للذِّئْبِ؛[26] با انبوه مردم همگام باشيد زيرا دست عنايت الهى بر سر انبوه مردم است. زنهار! از كناره گيرى و پراكندگى بپرهيزيد كه آنكه كناره گرفت طعمه شيطان خواهد بود، همان گونه كه گوسفند جدا از گله، طعمه گرگ است. اينك فرازهايى از سخنان امام راحل در زمينه ضرورت احترام به آراى مردم را بازگو مى كنيم: بر حسب حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراء اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طى اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران كه نسبت به جنبش ابراز شده ... جناب عالى (رييس دولت موقت) را مأمور تشكيل دولت موقت مى نمايم.[27] مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و

ص: 6904

هيچ فرد يا گروه يا دسته اى حق تحميل فرد يا افرادى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود «جمهورى اسلامى» و ارزشهاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند.[28] حكومت اسلامى حكومتى است كه اولاً صد در صد متكى به آراء ملت باشد به شيوه اى كه هر فرد ايرانى احساس كند با رأى خود سرنوشت خود و كشور خود را مى سازد و چون اكثريت قاطع اين ملت مسلمانند بديهى است كه بايد موازين و قواعد اسلامى در همه زمينه ها رعايت شود.[29] اما شكل حكومت ما جمهورى اسلامى است. جمهورى به معناى اينكه متكى به آراء اكثريت و اسلامى براى اينكه متكى به قانون اسلام است.[30] ماهيت جمهورى اسلامى اين است كه با شرايطى كه اسلام براى حكومت قرار داده با اتكاى به آراء عمومى ملت تشكيل شده و مجرى احكام اسلام مى باشد.[31] اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد قهرى او مورد قبول مردم است و در اين صورت او ولى منتخب مردم مى شود

ص: 6905

و حكمش نافذ است.[32] براى تبيين بيشتر ديدگاه امام در رابطه با مشروعيت دينى و الهى حكومت و ولايت و جايگاه مردم در آن و نيز جلوگيرى از هر گونه برداشت خلاف واقع از سخنان امام، بايد چند نكته زير را به آگاهى برسانيم: 1 چنانكه گذشت از مجموعه آثار و تأليفات امام و نيز سخنرانيهايى كه در زمينه ولايت فقيه داشته اند برمى آيد كه ايشان به ولايت مطلقه انتصابى معتقد بوده و سرچشمه مشروعيت حكومت و ولايت را هم دينى و الهى مى دانستند، زيرا ولايت فقيه را استمرار ولايت و زعامت ائمه معصوم(ع) و نيز برخوردار از جايگاه دينى اعتقادى مى دانستند. ولى با اين حال چنين نبود كه از نقش فوق العاده حساس و تعيين كننده مردم در تحكيم پايه هاى حكومت و كارآمدى آن غافل باشند. از اين رو، از آغاز پيروزى انقلاب اسلامى همه نهادهاى قانونى و قانونگذارى را در نظام مقدس جمهورى اسلامى بر اساس آرا و نظرات اعلام شده مردم در انتخاباتها و رأى گيريها شكل دادند. نيز با الهام از فرامين الهى و دستورات دينى موجود در كتاب و سنت، آزادى عقيده و انتخاب و تعيين سرنوشت را حق مسلم و انكارناپذير مردم مى شمردند، و هرگز تحميل نظرات و ديدگاههاى

ص: 6906

هرچند به حق و برخاسته از دين را به مردم به دور از راههاى قانونى و شرعى جايز نمى دانستند. البته بر اين باور هم بودند كه بايد مردم را ارشاد و هدايت كرد و به وظايف شرعى و قانونى شان آگاه ساخت تا آنها هم به وظايف و رس التهاى دينى و انسانى خود عمل كنند و هم در انتخاب و اظهار نظرها دچار اشتباه نشده و خارج از چارچوب دين و احكام دينى رأى و نظر نداده و به بيراهه نروند؛ و اين كار را از رسالتهاى علما و مربيان دينى جامعه مى دانست. 2 نيز بر پايه ديدگاه امام در باره ولايت فقيه، انتخاب مردم هرگز به معناى مشروعيت بخشى مشروعيت مصطلح در حوزه دين نه رايج در عرف سياست بين المللى به حكومت و ولايت فقيه نيست، زيرا همان طور كه پذيرش اصل دين و ديندارى، به معناى مشروعيت بخشى به دين توسط مردم نبوده و نيز انتخاب و رجوع به مجتهد مرجع تقليد و قاضى هيچ گاه به مفهوم مشروعيت بخشى به آنها نيست، همين طور انتخاب و پذيرش حكومت و ولايت فقيه از سوى مردم، به معناى مشروعيت بخشى به آن محسوب نمى شود. زيرا منبع تأمين مشروعيت حكومت، دين و ولايت تشريعى الهى

ص: 6907

است. بلكه پذيرش مردم و به اصطلاح «مقبوليت مردمى» موجب كارآمدى، فعليت بخشى، دوام و استحكام حكومت است. 3 اينكه امام خمينى در سخنانشان از حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراى ملت به طور جداگانه ياد كرده اند، هرگز بدين معنا نيست كه اين دو حق از دو خاستگاه جداگانه و متغاير هم برخاسته باشند، و به تعبير روشن تر، حق قانونى برخاسته از آراى مردم در عرض حق شرعى برخاسته از خواست و اراده تشريعى الهى نيست؛ زيرا چنان كه خود امام در سخنانشان به طور مكرر تصريح و تأكيد ورزيده اند و بر اساس داده هاى شريعت اسلام بويژه انديشه سياسى آن، حق قانونگذارى منحصر به شارع مقدس اسلام (خدا) مى باشد و هيچ كس حتى رسول اكرم(ص) حق تقنين و تشريع بالاصاله را ندارد، با اين حساب تعبير به حق قانونى در كنار حق شرعى در حالى كه اين دو در نظام حقوقى اسلام يكى

ص: 6908

بيش نيستند نوعى مسامحه در تعبير است و آن را بايد به آن محكمات سخنان حضرت امام ارجاع داد و با توجه به آنها ارزيابى كرد؛ همچنان كه تعبير به «ولى منتخب مردم» از سوى ايشان نيز نوعى تعبير مسامحى بوده و بايد با ارجاع آن به ديگر سخنان ايشان تحليل و ارزيابى گردد، كه در اين صورت احترام به انتخاب مردم هرگز به معناى اصالت بخشى مطلق به آن و مشروعيت ساز دانستن رأى و انتخاب مردم در برابر مشروعيت دينى و الهى نيست. بلكه كشف از رضاى الهى و مشروعيت دينى حكومت و ولايت مى كند. 4 از سخنان امام و موضع گيرى هاى سياسى ايشان چنين برمى آيد كه آن بزرگوار به عنوان معمار انقلاب اسلامى و احياگر اسلام ناب محمدى(ص) سعى و تلاش زيادى داشتند تا مدل جديدى از حكومت مردم سالارى و دموكراسى را با رويكرد اسلامى و در چارچوب موازين شرعى پايه ريزى كنند. چنان كه فرمودند: حكومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه

ص: 6909

در قرآن كريم و سنت رسول اكرم(ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود.[33] تنقيح ديدگاه با توجه به اينكه نظريه انتخاب با تنگناها و پيامدهاى چندى روبه رو است، بدين خاطر پيش از بيان تنگناها و پيامدهاى نظريه انتخاب، ضرورت ايجاب مى كند كه مقدمه كوتاهى جهت شفاف تر شدن ديدگاههاى طرفين «انتصاب» و «انتخاب» در باب منشأ مشروعيت حكومت و ولايت فقيه بيان كنيم تا بتوان بر اساس آن به طور قاطع و صريح اظهار نظر كرد كه در چه صورتى نظريه انتخاب داراى تنگناها و پيامدهاى منفى مى باشد و در چه صورت چنين نيست؛ زيرا چه بسا كه نزاع لفظى باشد و در واقع هر دو گروه يك ديدگاه و نظر را با دو رويكرد و دو بيان عرضه مى كنند. بر اين اساس ناچاريم كه بار ديگر بر آنچه در باره منشأ مشروعيت حكومت و ولايت در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى آورديم، مرورى گذرا داشته باشيم. حكومت و و لايت فقيه، كاملاً خاستگاه دينى داشته و بخشى جدانشدنى از آن كليت نظام سياسى اسلام است؛ زيرا در حكومت اسلامى آنچه در واقع حكومت مى كند و ملاك عمل است قوانين اسلامى است، و

ص: 6910

همه مسؤولين نظام و شهروندان مسلمان بايد خود را با احكام و قوانين اسلامى منطبق كرده و آن را به اجرا بگذارند، تا از اين رهگذر سعادت زندگى دنيوى و اخروى را در آغوش بكشند. به بيان روشن تر، ولايت فقيه، استمرار ولايت پيامبر خدا(ص) و امام معصوم(ع) است كه آن نيز استمرار و تداوم ولايت تشريعى الهى است. يعنى ولايت فقيه از حق حاكميت الهى ناشى مى شود كه البته همان طور كه استاد شهيد مطهرى فرمودند اينكه ما از حق حاكميت فقيه سخن مى گوييم و يا امام از حق شرعى ولايت فقيه سخن به ميان آورده است، در واقع حق ناشى از صلاحيت براى حكومت مراد است نه حق حاكميت بالاصاله و به طور مطلق. يعنى حق الهى حكومت و ولايت به افرادى كه نه به دليل خاصيت طبيعى يا موروثى، بلكه به دليل خاصيت تقرب به خدا، عدالت و تقوا، علم و آگاهى و بينش سياسى، صلاحيت لازم جهت تصدى منصب حكومت و ولايت را پيدا مى كنند، منتقل و واگذار مى شود. بر اين اساس، حكومت اسلامى از نوع حكومت بر مردم براى مردم است نه از نوع حكومت مردم بر مردم، چون ماهيت حكومت اسلامى، ولايت بر جامعه است نه نيابت از جامعه و

ص: 6911

نه وكالت از آن. آن گونه كه در حكومتهاى بر پايه دموكراسى غربى مطرح است؛ زيرا ايدئولوژى اسلامى و وضع قوانين آن، چنين چيزى را هم در بعد عقيده و نظر و هم در مقام اجرا و عمل اقتضا مى كند، در اين صورت بنا به گفته استاد، ملاك، انتخاب مردم نيست بلكه انطباق با معيارها و موازين شرعى است، اعم از اينكه انتخاب گرها مستقيماً خود مردم باشند كه نوع انتخابشان در اينجا نظير انتخاب مرجع تقليد مى شود كه در واقع شناسايى فرد واجد شرايط و صاحب صلاحيت لازم است. (نوعى دموكراسى). يا انتخاب گرها ساير فقها و خبرگان در مسايل دينى و حكومت اسلامى هستند (نوعى حكومت اريستوكراسى)، كه در هر صورت حق انتخاب با مردم است.[34] بنا بر اين ديدگاه، هم مبناى گزينش فقيه «انتصاب» است نه انتخاب، و هم منشأ قدرت سياسى و مشروعيت حكومت، دينى و الهى مى شود. ولى اقتدار حكومت و كارآمدى آن با پذيرش و انتخاب مردم تحقق مى يابد. در حالى كه در تفسير غربى منشأ قدرت سياسى و مشروعيت حكومت، مردم و انتخاب صرف و بدون قيد و شرط آنان مى گردد، كه اين خود مهمترين نقطه جدايى ميان دو تفسير اسلامى و غربى از حكومت مردمى (دموكراسى) است.[35]

ص: 6912

اين تفكيك و تفاوت در مبنا و منشأ مشروعيت ميان ديدگاه اسلامى و تفكر غربى از آنجا ناشى مى شود كه منشأ مشروعيت در انديشه سياسى اسلام، مطلقاً دينى و الهى است و بر اين پايه ميان مشروعيت و مقبوليت تفاوت بوده و لزوماً بايد اين دو را از يكديگر تفكيك كرد تا محذور شرعى و دينى لازم نيايد. ولى در انديشه سياسى غرب، مشروعيت مفهومى جدا از مقبوليت ندارد و يكى بيش نيستند، چون خاستگاه هر دو به طور صد در صد آرا و انتخاب مردمى است. ثمره اين دو ديدگاه آنجا ظاهر مى شود كه انتخاب مردم پيوسته ملازم با مشروعيت دينى نيست، بلكه تنها در صورتى ملازم با مشروعيت دينى بوده و كاشف از رضاى الهى است كه انتخاب مردم كاملاً با ملاكها و موازين شرعى و دينى منطبق و سازگار باشد. توضيح آنكه، ميان مشروعيت و مقبوليت از ديدگاه اسلام، از نسب چهارگانه منطقى، «عموم و خصوص من وجه» است، يعنى گاهى ممكن است حاكمى (به عللى) مقبوليت مردمى و اجتماعى داشته باشد ولى حكومت وى مشروع نباشد و گاهى بالعكس، ممكن است حاكم اسلامى داراى صلاحيتهاى لازم براى حكومت و ولايت باشد ولى (بنا به عللى) به او اقبال نكرده و او را برنگزينند، و

ص: 6913

در نتيجه حكومت او استقرار نيابد و به فعليت نرسد. نظير آنچه كه براى ائمه معصومين(ع) به جز مدت كوتاهى براى على(ع) اتفاق افتاده است. گاهى هم هست كه هم مشروعيت دينى فراهم است و هم مقبوليت مردمى، در چنين صورتى است كه حكومت اسلامى پايه ريزى مى شود و نيز در اين صورت است كه مقبوليت مردمى ملازم با مشروعيت دينى و كاشف از رضاى الهى به چنين حكومتى است. مانند حكومت امام خمينى و رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آيت الله خامنه اى. بنابراين، اگر مراد طرفداران نظريه انتخاب، از اين سخنشان كه انتخاب مردم مشروعيت ساز بوده و مشروعيت مردمى مى آورد، همان مقبوليت در ديدگاه انتصاب باشد كه بيان گرديد، نه مشروعيت دينى مصطلح در حوزه تفكر سياسى اسلام، به نظر مى رسد كه هر دو گروه يك امر را به دو بيان ارائه مى كنند و در نتيجه نزاع لفظى مى شود. اما اگر روى اين مسأله اصرار بورزند كه مراد از مشروعيت مردمى در اينجا همان مشروعيت دينى مصطلح در لسان شرع و دين است، يا بالعكس، احياناً كسانى از اين گروه بگويند مشروعيت دينى در مسأله حكومت و زعامت سياسى، همان مشروعيت مردمى مصطلح در عرف بين الملل است كه امروزه در نظامهاى

ص: 6914

دموكراسى دنيا رايج است، در اين صورت است كه ديدگاههاى طرفين تفاوت بنيادى خواهد داشت و نزاع هم جدى خواهد بود. بر اساس ديدگاه اخير است كه نظريه انتخاب با تنگناها و پيامدهاى منفى و غير قابل قبولى مواجه است كه طرفداران اين نظريه لزوماً يا بايد در صدد رفع و پاسخگويى لازم برآيند و يا اينكه به آن گردن نهند. تنگناها و پيامدهاى ديگر نظريه انتخاب مهمترين اين تنگناها و پيامدها، عبارتند از: 1 با توجه به اينكه از ديدگاه اسلام، منشأ همه حقوق، حقايق و ارزشهاى والا ذات پاك خداوندى است و تنها آن معبود يگانه است كه به انسان حق انتخاب و تعيين سرنوشت خويش را داده و با تشريع قوانين مترقى و ارسال آن از طريق وحى آسمانى در قالب «دين»، در عين اينكه پذيرش دين حق را به انتخاب انسان واگذار كرده و اجبار و اكراهى را در آن روا نداشته، ولى اعلام داشته كه تنها راه سعادتمندى و رسيدن به كمالات مطلوب انسانى، پذيرش دين و گرويدن به آن در عرصه عقيده و عمل و نيز گردن نهادن به حاكميت دينى است؛ و اين را جزو وظايف و تكاليف حتمى و لازم الاجراى دينداران اعلام داشته است البته تكاليف دينى نه به معناى تحميل

ص: 6915

و تكلّف كه برخى دگرانديشان چنين برداشت ناروايى از آن داشته و آن را در مقابل حق و حقوق قرار داده اند! بلكه به معناى الزامات پس از تعهدات كه كاملاً با عقل و منطق سازگار بوده و هماهنگ و همسو با خواست فطرى انسان است كه خود نوعى لطف الهى به بندگان مى باشد. اين گونه الزاماتِ پس از تعهدات در عرف حقوق بين المللى نيز پذيرفته شده است اكنون پرسش اين است كه اگر انسان مسلمان در راستاى پايبندى به تعهدات پذيرفته شده و انجام تكاليف دينى، به اين تكليف دينى خود كه پذيرش حاكميت دينى و رأى مثبت دادن به آن مى باشد، عمل كرده است، آيا به حكومت دينى و ولايت فقيه آن هم به عنوان شخصيت حقوقى نه شخصيت حقيقى مشروعيت دينى بخشيده يا بالعكس، با اين عمل خود در راستاى تحقق هويت ايمانى و مشروعيت انسانى الهى خويش گام برداشته و به بيان روشن تر، با اين گزينش و پذيرش، اعلام وفادارى نموده و پايبندى عملى به آن تعهدات دينى را ابراز داشته است؟ به نظر مى رسد كه اقتضاى بينش توحيدى و «خدامحورى» نه «انسان محورى»، دومى باشد نه اولى. 2 ولايت، از جمله مسايل دينى است كه نياز به جعل و اعتبار

ص: 6916

دارد. كسى مى تواند جعل ولايت كند كه خود داراى ولايت باشد. مردم كه ولايت ندارند تا بخواهند جعل ولايت كنند، يعنى مردم چه به تنهايى و چه به طور دسته جمعى نمى توانند مقام و منصب ولايت را با انتخاب خود به كسى واگذار كنند. در نتيجه، برگزيده آنان، سمتى جز وكالت نخواهد داشت، و وقتى چنين شد فقيه برگزيده وكيل مردم مى شود و فقيه وكيل تنها مى تواند در محدوده اى كه موكّلان او اجازه وكالت داده اند دخالت كند و در امورى كه به ولايت برمى گردد و اعمال ولايت شرعى در آنها منوط به داشتن ولايت است، نمى تواند اعمال ولايت كند، مانند اعمال ولايت در امور مربوط به فتوا و قضا و نيز اخذ وجوهات شرعى و مصرف آن و غير آن از امورى كه دخالت در آنها و يا تنفيذ ولايى آنها متوقف به داشتن ولايت است. بنابراين، كسانى كه در صدد برآمدند تا به هر نحو ممكن از پذيرش دلايل ولايت مطلقه انتصابى سرباز زنند و پس از ناديده انگارى اينهمه ادله عقلى و نقلى در تأييد و اثبات ولايت مطلقه انتصابى، چنين نتيجه مى گيرند كه: «ولايت شرعى فقيه بر مردم فاقد مستند معتبر عقلى و نقلى است ... يعنى فقيهان

ص: 6917

ولايت شرعى بر مردم ندارند!»[36] بايد به اين پيامدهاى نظريه خويش نيز ملتزم شده و گردن نهند. 3 ولايت انتخابى و مشروعيت مردمى كه از پيامدهاى نظريه انتخاب است، با اعتقاد شيعه در باب امامت و ولايت همسويى ندارد. زيرا شيعه در برابر اهل سنت كه امامت و ولايت را امرى انتخابى و نيز فرعى فقهى مى داند، معتقد است كه امامت، منصبى الهى و مجعول به جعل الهى است كه توسط پيامبر(ص) اعلام مى شود. و اصلى از اصول دينى مذهبى است؛ و ولايت فقيه هم چنانكه در بررسى انديشه سياسى اسلام و امام خمينى مشاهده كرديم، تداوم امامت ائمه(ع) و پيامبر(ص) مى باشد و ادله اثبات امامت شامل ولايت فقيه نيز مى شود. بر اين اساس بود كه امام خمينى تصريح كرده و تأكيد ورزيدند كه زيادى فضايل معنوى پيامبر(ص) و امام(ع) هيچ تأثيرى در كم و يا زياد شدن اختيارات نداشته و همان اختيارات و ولايت مطلقه معصومين در حوزه زعامت و ولايت سياسى شان به ولايت فقيه هم منتقل مى شود. 4 با فرض اينكه حداقل مشروعيت سياسى مردمى ولايت فقيه با رأى مردم تأمين شود، با توجه به اينكه هميشه در انتخابها و رأى گيريها درصد بالايى از مردم به علل مختلف از رأى دادن

ص: 6918

امتناع مى كنند و مخالف انتخاب و گزينش فرد مورد انتخاب اكثريت هستند، اين مستلزم اين است كه پيوسته ولايت فقيه منتخب اكثريت، با ضريبى از عدم مشروعيت همراه باشد و در نتيجه به همان نسبت از مشروعيت دينى ولايت او و نفوذ شرعى مردمى گفتارهايش كاسته مى شود! 5 با اينكه فقيهان بزرگى چون ميرزاى شيرازى اول و دوم و نيز سيدمحمد مجاهد و غير آنان از سوى مردم زمان خويش به منصب حكومت و ولايت برگزيده نشده اند ولى احكام حكومتى مهم و سرنوشت سازى نظير فتواى تحريم استعمال تنباكو و اعلام جهاد عليه دشمنان دين را صادر كردند. در حالى كه بر اساس نظريه انتخاب و مبتنى كردن مشروعيت حكومت به انتخاب و رأى مردم، آن فقيهان بزرگ از سوى مردم براى حكومت و اعمال ولايت برگزيده نشده بودند تا بتوانند چنين احكام حكومتى را صادر كنند. چگونه مى توان اين عمل آنان را با مبناى انتخاب توجيه كرد؟ 6 از مباحث گذشته دانسته شد كه ولايت و حكومت فقيه از ولايت و حكومت تشريعى خداوند سرچشمه مى گيرد و نيز ولايت فقيه در واقع ولايت و حاكميت قوانين دينى الهى است. با مبناى مشروعيت مردمى حكومت و ولايت، مستلزم اين است كه آراى مردم سلطه و

ص: 6919

سيطره بر ولايت تشريعى الهى و قوانين دينى داشته باشد. چون ولايت فقيه از سوى مردم به او تفويض شده است حداقل ولايت و مشروعيت سياسى در حالى كه براى هيچ موجودى حتى پيامبر(ص) چنين ولايتى نخواهد بود. 7 بر اساس اينكه ولايت فقيه شخصيت حقوقى باشد و در واقع عنصر فقاهت و عدالت او حكومت بكند نه شخصيت حقيقى او، در نتيجه مشروعيت مردمى ولايت و حكومت فقيه، يعنى مشروعيت مردمى عناصر فقاهت و عدالت، چگونه قابل توجيه است كه بگوييم مشروعيت فقاهت و عدالت فقيه برخاسته از انتخاب مردم و آراى آنهاست؟! 8 چنان كه پيشتر آورديم حضرت امام و بسيارى از فقيهان ديگر، حكومت و ولايت را از احكام اوليه و برتر از همه احكام فروع دينى حتى نماز، روزه و حج مى دانند. آنگاه چگونه مى توان به اين تفكيك غير قابل توجيه تن داد و گفت مشروعيت دينى ولايت فقيه از دين است ولى مشروعيت سياسى آن برخاسته از انتخاب و آراى مردم، يعنى مشروعيت دينى غير از مشروعيت سياسى است. در حالى كه اين از ضروريات و مسلمات اسلام و انديشه سياسى آن است كه تفكيكى ميان ديانت و سياست آن نيست و اساساً اين دو جنبه اسلام مانند ديگر جنبه هاى معارف دينى

ص: 6920

درهم تنيده و به هم وابسته است. آيا اين تفكيك، تن دادن به اين شعار استعمارى «جدايى دين از سياست» نيست؟ و يا در نهايت به آنجا منتهى نخواهد شد؟ به بيان ديگر، آيا اين ديدگاه، اين پيامد تلخ را به دنبال نخواهد داشت كه سياست بخشى جدا شده از اسلام است و در اختيار مردم قرار دارد و آنها با رأى خود به حاكميت دينى، اين بخش بيرون دينى را به درون نظام سياسى اسلام وارد خواهند كرد؟! 9 آيا اينكه امام خمينى مردم را به شركت در انتخابات دعوت مى كرد، براى اين بود كه مشروعيت ولايت خويش را از اين طريق به دست آورد؟ اگر چنين است پس اينكه امام در آغاز و در دورانى كه مردم در صحنه نبودند دست به قيام زد، بدون داشتن حداقل مشروعيت سياسى اقدام به انقلاب و قيام كرد! 10 تفكيك ديانت از سياست پيامد ديگرى نيز دارد و آن عرفى دانستن امر حكومت است و در نتيجه تفكيك امور قدسى از امور عرفى است كه بنياد تفكر سكولاريستى مى باشد، و اين تفكيك نظريه پردازان ولايت انتخابى و مشروعيت مردمى، در واقع تن دادن به نوعى سكولاريسم و عرفى كردن مسايل دينى و اسلامى است كه در نتيجه، موجب كمرنگ

ص: 6921

شدن قداست احكام دينى و ارزشهاى اسلامى و يا به تعبير برخى از روشنفكران «تفكيك دانش از ارزش است»، كه بعيد است آقايان به اين تفكيك تن دهند!

پى نوشت ها

1 نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 6، ص366 367. 2 كتاب البيع، ج2، ص488، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم. 3 همان، ص417. 4 ولايت فقيه (حكومت اسلامى)، ص55، انتشارات آزادى، قم. 5 صحيفه نور، ج11، ص133. 6 شؤون و اختيارات ولى فقيه، امام خمينى، ص47، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى. 7 صحيفه نور، ج17، ص103. 8 همان، ج10، ص174. 9 همان، ج17، ص138. 10 ولايت فقيه، ص26. 11 صحيفه نور، ج21، ص176. 12 ولايت فقيه، ص31. 13 صحيفه نور، ج20، ص170 و 174. 14 ر.ك. همان، ج6، ص95 و 98. 15 همان، ص118 و 34. 16 همان. 17 همان، ج5، ص522. 18 همان، ج9، ص17. 19 ولايت فقيه، ص54. 20 صحيفه نور، ج9، ص42. 21 كشف الاسرار، ص184 و 186. 22 صحيفه نور، ج3، ص224. 23 همان، ص228 229. 24 همان، ص236 و 251 252. 25 همان. 26 نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 127، ص184. 27 روزنامه اطلاعات، 17 بهمن 1357. 28 صحيفه نور، ج20، ص194. 29 ر.ك. همان، ج3، ص70 71، 102 و 115. 30 ر.ك. همان، ص20

ص: 6922

21 و 36 37؛ ج2، ص545، 568 و 584. 31 همان، ج3، ص105. 32 همان، ج21، ص129 و 149. 33 ر.ك. ولايت فقيه، ص45 47؛ كتاب البيع، ج2، ص461. 34 ر.ك. پيرامون جمهورى اسلامى، شهيد مطهرى، ص153 155، انتشارات صدرا، پيرامون انقلاب اسلامى، ص84 87. 35 ر.ك. مجله انديشه حوزه، سال پنجم، شماره دوم، مهر و آبان 78، مقاله «دموكراسى در نظام ولايت فقيه» محمدهادى معرفت، بويژه ص102، انتشار دانشگاه علوم اسلامى رضوى، مشهد. 36 ر.ك. حكومت ولايى، محسن كديور، ص392، نشر نى.

ص: 6923

موسي مالي نانگلي اديب و نويسنده از اوگاندا

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج ضمن خوش آمدگويي و آرزوي موفقيت براي شما، بهتر است براي شروع گفتگو شمه اي از فعاليتهاي خود را بيان بفرماييد. نانگلي: بسم الله الرحمن الرحيم. من يك نويسنده هستم و اسلحه من قلم است. من براي بيداري مردم، مبارزه با ظلم و ايجاد صلح در آفريقا تلاش مي كنم. البته مبارزه من مرز نمي شناسد. من براي حقوق بشر مي جنگم. اميدوارم با كتابهايم دوستي و مودت را بين آفريقا و جمهوري اسلامي ايران توسعه داده و محكم سازم. در يكي از كتابهايم درباره تاريخ، دين و فرهنگ و انقلاب كبير ايران كه وابسته به پيامبري است، مردي بزرگ كه بنيانگذار اين انقلاب است يعني امام خميني نوشته ام. كي و چگونه با انقلاب اسلامي ايران آشنا شديد؟ حدودا 16 سال پيش در اروپا با امام خميني آشنا شدم. آيا قبلا ساكن اروپا بوده ايد؟ من در انگلستان زندگي مي كردم و از طريق يك قطعه كاغذ كه به من داده شد، دريافتم كه مطالب درج شده در آن كاغذ، خطاب به تمام مردم مستضعف جهان است كه بايد عليه ظلم قيام كنند و اين نوشته به امضاي امام خميني بود. من در ابتدا تصور كردم كه اين نوشته، اثر يك متفكر

ص: 6924

آفريقايي است. به همين دليل بسيار كنجكاو شدم. اين پيامها يكي پس از ديگري باعث شد كه به نوفل لوشاتو در فرانسه بروم تا با ايشان آشنا شوم و اين اولين تجربه من بود. بدون آنكه عضو وابسته و معيني باشم، براي آشنايي با ايشان عزيمت كردم. من فقط به عنوان يك نويسنده به ديدار ايشان رفتم. در نوفل لوشاتو موفق به ديدار با امام خميني شديد يا خير؟ بله، من سعادت اين را داشتم كه خدمت امام برسم و به سخنراني ايشان گوش فرا دهم. بعد از آشنايي با انقلاب ايران به كدام كشور سفر كرده ايد. نظر شما راجع به مردم اين كشورها بويژه مسلمين و همچنين تاثير انقلاب اسلامي در آنجا چيست؟ من به اغلب كشورهاي آفريقا سفر كرده ام و همچنين بسياري از كشورهاي اروپا را ديده ام، به طور كلي سعي من بر آن بوده است كه در توضيح و تشريح انقلاب اسلامي به مردم بخصوص مردم آفريقا اين باشد كه انقلاب فقط مختص مسلمانان نبوده و صرفا خطاب به مسلمانان نيست. انقلاب فقط در جهت شيعي و سنيها نبوده و راه و روش انقلاب معطوف به همه نوع بشر است. بنابراين در اين سفرها سعي كردم كه اين موضوع را براي مردم بيان كنم. زيرا در آفريقا مردم بسيار

ص: 6925

حساس هستند، شايد به دليل آنكه همه ملت آفريقا مسلمان نيستند. به همين جهت بايد نسبت به احساسات مردم، بخصوص آنهايي كه مسلمان نيستند بيشتر توجه مي كردم. مبارزه فرهنگي و كار ساختار فكري و مهيا سازي توده ها براي بيداري نيازمند امكانات و ابزارهاي فرهنگي و توسعه مراكز نشر و در اختيار داشتن صنعت چاپ و نشر و بررسي و مطالعات است، آيا در اين زمينه، امكان و يا وسيله و يا ابزاري داريد؟ عموما تا كنون در زمينه بيداري و هدايتهاي لازم براي آفريقا چند اثر تحقيقي، اجتماعي فرهنگي چاپ و منتشر كرده ايد؟ كتابها و مقالات زيادي نوشته ام. سالهاست در مطبوعات و محافل فرهنگي قلم زده ام، طرح و برنامه هاي جامعي هم براي ساختارهاي فرهنگي مهيا كرده ام. چند بار به ايران آمده ايد چه قبل و چه بعد از انقلاب. دو بار قبل از انقلاب و چند بار بعد از انقلاب؟ چهار يا پنج بار چه سالي قبل از انقلاب در ايران بوديد؟ اوايل سال 1970 نتيجه، قياس و تفاوتهايي كه از سفرهاي خود در قبل و بعد از انقلاب به ايران داشته ايد توضيحاتي بفرماييد. خيلي اساسي و روشن است مثل روز و شب. من فكر مي كنم و مي دانم كه انقلاب در خطر است. اين همان لحظه اي است كه بايد انقلابي كه توسط امام

ص: 6926

بنيان شده راهش هموارتر گردد. بنابراين دولت بايد كارهاي زيادي انجام دهد و مقامات بايد سعي كنند كه به مردم توضيح دهند. من متاسفم كه پيام امام و رسالت او هنوز به طور كامل به مردم جهان رسانده نشده هنوز عده اي آن را درك نكرده اند و اين ترس وجود دارد كه به آزادي لطمه بخورد. بنابراين كارهاي زيادي بايد انجام شود. من اميدوارم كه روزي در ايران فرا برسد كه هيچ كس داراي چنين احساسي نباشد. تا آنجايي كه مسائل و موضوع كتاب «بيش از اين درباره ايران دروغ نگوييم» را خوانده ام به وسعت نظر و اطلاع شما نسبت به حقايق و روشنگري شما واقف هستم. شما از اطلاعات وسيع و از دركي قوي در حقايق برخوردار هستيد و اطلاعات تازه و نويني را ارائه كرده ايد و نشانه توانايي شما در احاطه به مسائل جاري جهان است. خيلي ممنون. ما علاقه داريم مختصري در باره اين كتاب بدانيم. چند فصل دارد و شما در آن چه مطالبي را بيان داشته ايد؟ زيرا اين كتاب هنوز ترجمه نشده است. درباره فصول و موضوعات آن توضيح بفرماييد. بله متوجه شدم. اين كتاب حلقه هاي مختلفي را در بر مي گيرد. ايده و فكر اساسي كتاب اين است كه چگونه دوستان و دشمنان ايران عقايد مختلفي در باره

ص: 6927

جمهوري اسلامي ايران و اسلام دارند و اين دربرگيرنده همه مسلمين، منظور شيعه ها و اهل سنت است، و حتي فراتر از مسيحيان و آنهايي كه بي ايمان هستند و ما را باور ندارند و بقيه مردم جهان است. من در اين كتاب دست به كاري زدم كه به عنوان يك فرد آفريقايي بتوانم در روابط بين المللي مؤثر بوده و كمك نمايم. حال بايد به اين نكته بپردازم كه چگونه اين فكر در ذهن من پديد آمد. دليل تفكر من در اين كتاب بدان جهت بود كه مطالب من در جوامع بين المللي درك و جذب شود و نحوه بهره وري از انقلاب شما اساس توضيح من است. انقلاب به خودي خود داراي جنبه هاي مختلف در جوامع بين المللي است و اثرات آن در جهان چه از نظر بعد جهاني و چه از نظر بعد بشري آن مطرح است. بنابراين من سعي كردم اين مطالب را به عنوان يك فرد آفريقايي و يك فرد انقلابي بازگو كنم. و اساس كتاب بر اين بوده است. و به اين موضوع توجه داشتم و سعي كردم آن را بيان نمايم كه بشر نيازمند به زندگي و هستي است، يعني انسان مي خواهد زندگي كند. به همين دليل به توده هاي اقتصادي اشاره كرده ام و اينكه چگونه مي توان از اقتصاد در كشورهاي

ص: 6928

آفريقايي و ديگر دروازه هاي باز استفاده نمود و امتحان گرفت. چطور مي توان از محصولات ايراني در آفريقا استفاده كرد. منظورم بهبود تجارت است. من فكر مي كنم اين كار هم به نفع شماست و ديد ما اين است كه يكديگر را تعليم و آموزش دهيم. سنجش ديگري از كتاب درباره آن است كه ايران را تعريف كنم. يعني توضيحاتي درباره اينكه ايران چيست داده ام. يعني درباره تاريخ و فرهنگ ايران و انقلابي كه صورت پذيرفته است و بالاخص درباره امام، امام خميني زيرا رسالت او و انقلاب او بخوبي درك و جذب نشده است و بسياري از مردم در اين باره به خطا رفته اند و في الواقع اين مطلب صرفا به دليل تبليغاتي است كه در اين زمينه انجام شده است. به همين دليل من در يك درگيري قرار گرفتم و از دخترم مرا دور كردند و مبارزه طلبي من شروع شد. ولي من به اين بهايي ندادم. نمي دانم شايد من بيمارم. زيرا بسياري از مقامات رسمي از من سؤال مي كنند كه چرا تو اين كار را انجام داده اي. آنها هرگز دليل اين كار را نخواهند فهميد. من اين كار را انجام دادم زيرا عاشق ايران هستم. شايد من در كتاب ديگري مجبور شوم بنويسم كه چرا اين كتاب را نوشتم.

ص: 6929

من ايران را دوست دارم و آن هم به دليل بي همتا بودن آن. من نسبت به ايران احساس هستم. شما با آنكه در آسيا هستيد ولي آسيايي نيستيد. با آنكه با قفقاز هم مرز هستيد ولي قفقازي نيستيد. شما با آنكه با عربها هم مرز مي باشيد ولي عرب هم نيستيد. شما كشور خودتان هستيد با ويژگيهاي مخصوص خودش و بدون تشابه با هيچ كشور ديگر. شما حتي مانند پاكستانيها نيستيد. به همين دليل من از ايران دفاع كردم زيرا ايران در ميان دشمنانش كه در اصل همسايه اش بود در محاصره قرار گرفت. من از ايران دفاع كردم خصوصا در مقابل دشمني و خصومتي كه وجود داشت، زيرا ايران در ميان اين خصومت و عداوت راهش را ادامه داد. آنها مي خواستند وانمود كنند كه آنچه در ايران انجام شده است، خوب نبوده و من مي خواستم نشان دهم كه چه كاري در ايران انجام پذيرفته است. من در خلال جنگ تحميلي اين موضوع را لمس كردم، زيرا خصم ايران همسايه اش بود و اين مطلب حقيقتا براي من مشكل بود. زيرا كشور من در هم شكسته بود. در نظر بگيريد كه من حدود 25 سال است كه وابستگي به ايران داشته ام و شايد اين دليل حساسيت من به ايران است. ايران در صحنه

ص: 6930

به تنهايي و با قدرت با صدام حسين جنگيد. شما اين حساسيت را در نظر داشته باشيد. در حالي كه غرب سعي داشت كه از طريق صدام حسين، ايران را نابود كند و از بين ببرد. اينجاست كه شما بايد بسيار احتياط كنيد و هرگز با غربيها طرح دوستي نريزيد. دوستان واقعي شما آفريقاييها هستند. در قاره آفريقا فضاي فكري درباره هنر و فرهنگ چگونه است. در خلال اين سالهاي اخير آيا تحت تاثير تفكر و انديشه هاي امام قرار گرفته است. خصوصا از نظر فرهنگ و هنر؟ همانطور كه قبلا اشاره كردم تاثير تفكر امام و راه او بسيار محدود بوده است. به خاطر آنكه همه رسانه هاي گروهي در آفريقا تحت كنترل است و اين كنترل حتي مدارس و تلويزيون را در بر مي گيرد. من مي خواستم عكس سلمان رشدي را بخرم و به همين دليل درخواست پول كردم و اميدوارم حالا درك كنيد كه چرا درخواست پول كردم، زيرا عكس او آزاد نبود و بايد از طريق مطبوعات و عكاسان آن را تهيه مي كردم و براي اين موضوع پول زيادي پرداختم. زيرا مي خواستم عكس او را در كتاب چاپ كنم. در كتابم سعي كردم كه نشان دهم اين مرد متفكر (مقصود امام خميني) هر چه را دارد، عدل و انصاف،

ص: 6931

خوشبختي است و او داوطلب آزادي است. او مردي بسيار مشهور است. سعي كردم كه نشان دهم اين مرد بزرگ، عدل و انصاف و خوشبختي را براي مردم جستجو مي كند. بنابراين ايشان هرگز از متن اصلي كتاب دور نبوده اند. در بيشتر كتاب به اين مرد پر عظمت و با شكوه (زيبا) اشاره كرده ام هر چند كه براي من غير ممكن بود كه امام را تصوير كنم. حقيقتا امام فوق العاده بودند و من بسيار از ايشان آموختم. به خاطر ايشان بود كه اين كتاب را نوشتم. عظمت امام بود كه مرا تحت تاثير قرار داد. البته من به خاطر ايشان درگيريهايي و مشكلاتي با مقامات و مسئولين داشته ام. و گاهي مجبور مي شدم كه پروژه ام را متوقف سازم. حالا سفارت جمهوري اسلامي ايران در اين مورد شروع به تبليغ كرده است. ولي در اين كار موفق نبود و شايد طرحشان را درست پياده نكرده اند و تبليغ آنها اثرات منفي در بر داشته است. در كار تبليغات كار اصلي بر دوش مردم است. مردم هستند كه بايد پيامها را برسانند و آنها به هيچ عنوان با مردمي كه بتوانند آنها را در رساندن پيامشان كمك نمايند، مشورتي ننمودند، آنها به اين باورند كه صرفا «حركت» كافي است در حالي كه اين چنين نيست

ص: 6932

و حركت به تنهايي كافي نيست. در بسياري از كشورها امام و انديشه هايش درك و جذب نشده و به خطا رفته است و امام را يك چهره انقلابي نمي بينند و آنها بخوبي با چهره او، روح او و اساسا با بينش او آشنا نشده اند و ما به اين مسائل در افريقا احتياج داريم. در زمينه تبليغات كار درستي انجام نشده است. آيا اشخاص ديگري هم غير از شما در آفريقا هستند كه درباره ايران و امام مطلبي نوشته باشند؟ من منظور شما را نمي فهمم، آيا منظورتان اين است كه كسي مثل من اين كار را انجام داده باشد؟ و اگر هم باشد من آنها را نمي شناسم. ممكن است باشند ولي من با آنها آشنايي ندارم و نمي شناسم. من خود را شايسته نمي دانم كه درباره مرد بزرگي چون ايشان صحبت كنم. من ظرفيت و گنجايش اين كار را ندارم كه درباره مردي با آن عظمت صحبتي كنم ولي به هر حال سعي خود را مي كنم. كوشش و جهد من بر آن بوده است كه ايشان را درك و جذب كنم و سپس درباره اش به سخن بپردازم. به عقيده من، شكوه و رفتار ايشان، تفكر و نحوه هدايت و رهبريش، ايستادگي و مقاومتش و قدرت هدايتش به عنوان يك رهبر يك «هديه» بوده است.

ص: 6933

شايد دنياي امروز اين مطلب را در نيابد و او را درك نكند، ولي ان شاء الله شايد روزي فرا برسد كه تفكر و انديشه وي، به عنوان يك «هديه اصلي» مورد قدرداني قرار گيرد. زماني كه اين تبليغات سوء توسط مردم دنيا برطرف گردد. بايد در نظر داشت كه اين يك حسن تصادف بوده است كه ايشان در گوشه اي از ايران يعني خمين متولد شد، همانطور كه ژنرال جورج واشنگتن در آمريكا متولد شد و به عنوان يك آزاديخواه به مردم دنيا معرفي گرديد، يا چون مائوتسه يانگ در چين كه چينيها را در جنگ با ژاپنيها كمك نمود و يا در هند چون ماهاتماگاندي كه سالها عليه ظلم و بيداد جنگيد و در راه آزادي مقاومت كرد. يا در آفريقا همچون ماندلا، ماندلا هفت سال آزار و شكنجه ديد و چهل سال تمام مبارزه كرد. بنابراين او مرد هوشمندي بود. من اميدوارم كه در اين قطعه كاري كه انجام داده ام، گلي را در خاك آفريقا بارور كرده باشم. من اين كار را به نشاندن شاخه گلي در خاك آفريقا تشبيه مي كنم. اميدوارم با شكوفايي اين گل، هديه ام را به مردم آفريقا تمام كرده باشم.

ص: 6934

نامه اى از امام (ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5

اشاره:

در اين قسمت، به مناسبت يكصدمين سال ميلاد امام، خلاصه اى از زندگى طلبه - دانشجوى آزاده، جناب آقاى مهدى قاسمى و نيز سرگذشت نامه اى كه وى در زمان اسارت از اردوگاههاى عراق براى حضرت امام ارسال نموده و نيز پاسخ معظم له را به وى، تقديم خوانندگان محترم مى كنيم. آقاى قاسمى حدود هشت سال در زندانهاى عراق به اسارت به سر مى برد و پس از آزادى، به تحصيل در دانشگاه تهران و مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم (ع) قم ادامه داد. وى، اكنون نيز در حال اتمام دوره فوق ليسانس در رشته علوم سياسى از مؤسسه باقرالعلوم(ع) مى باشد. فصلنامه، علوم سياسى، ياد خاطره فداكاريهاى اين محقق و ديگر آزادگان سرافراز ميهن اسلامى را گرامى داشته و براى همه اين عزيزان، آرزوى سر بلندى و موفقيت دارد. بنده متولد 1338 از شهرستان شوشتر هستم و در خردادماه سال1357 موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديدم. سال57 و56 مصادف بود با آغاز حركتهاى انقلاب اسلامى، و دزفول يكى از شهرهايى بود كه خيلى زود به اين حركتها پيوست. از آنجا لطف خداوند رهنمون بود، از همان ابتداى نهضت با سخنرانيها و نوارهايى كه از طرف دوستان متعهد ارائه مى شد، با افكار و رهنمودهاى حضرت امام آشنا شدم و حتى

ص: 6935

مدتها با وجود ممنوع بودن رساله امام; آن را به صورت امانت از دوستان عاريه گرفته بودم. پس از آن، كتابهاى مرحوم دكتر شريعتى بود كه هرچه بيشتر نسل جوان آن دوره را به سمت اسلام مى كشاند. به ياد دارم، يك كتابفروشى به نام نيما در شهرستان دزفول بود كه هر هفته كتابهاى منتشر شده دكتر شريعتى و ساير روشنفكران مذهبى را به علاقه مندان عرضه مى كرد و سهم ما را در صورت دير رسيدن، نگه مى داشت. ادامه حركتهاى انقلابى پس از اخذ ديپلم در شهرستان دزفول، در شوشتر بود. كه جوانان علاقه مند مذهبى با دعوت از سخنرانان و روشنفكران دينى و روحانيون مبارز، بستر حركت انقلابى را هرچه بيشتر آماده مى كردند. از جمله كسانى كه در اين حركت انقلابى حضور مؤثرى در بين جوانان شهرستان شوشتر داشت، حاج آقامحمدتقى آل غفور بود كه با مطرح كردن انديشه هاى استاد مطهرى، سهم بزرگى در آشنايى نسل جوان منطقه با ديدگاههاى اين فيلسوف بزرگ اسلامى داشت. با پيروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن ماه1357، به عنوان عضوى از كميته انقلاب اسلامى وارد فعاليتهاى اجرائى شد. در همان زمان نيز به عضويت شوراى جهاد سازندگى گتوند درآمد. آغاز جنگ تحميلى، فرصتى دست داد تا با گروهى از همرزمان در هفتم مهر1359، عازم جبهه هاى نبرد شوم. ابتدا

ص: 6936

چند روزى را به عنوان دوره آموزشى در دانشگاه شهيد چمران اهواز كه به عنوان مقر فرماندهى و استقرار نيروهاى سپاه و مردمى بود، سپرى كرديم و سپس عازم شهرستان سوسنگرد شديم و در مقابل عراقى ها صف آرايى كرديم. البته تعداد نيروهاى ما به اندازه اى نبود كه بتوانيم در مقابل آنان ايستادگى كنيم; اما سعى مى كرديم از طريق حملات چريكى ضربه هايى را به آنها وارد كنيم. به ياد دارم يك شب به همراه شهيد چمران و عده اى حدود سيصد نفر، در يك عمليات شناسايى در «دب حردان» واقع در ده كيلومترى شرق اهواز، به شناسايى دشمن رفتيم و اتفاقا همان روز در ميان جنگلهاى اطراف، شهيد چمران تشكيل نيروهاى نامنظم را اعلام كرد و از دوستان خواسته بود تا با آنها همكارى كنند. روزهاى بعد نيز اين عمليات ادامه داشت و يك بار نيز در محضر حضرت آيةالله خامنه اى كه در آن زمان با لباس نظامى در جبهه ها حضور داشتند، براى عقب راندن نيروهاى عراقى كه تصور مى شد به تپه هاى زاغه مهمات اطراف اهواز حمله كرده اند، عازم شرق اهواز و پادگان حميديه شديم. خوشبختانه از وجود دشمن خبرى نبود. برخى از هليكوپترهاى خودى به تصور اينكه ما نيروهاى عراقى هستيم، اعلاميه هايى به زبان عربى پخش كردند كه ما را

ص: 6937

به تسليم شدن فرا مى خواند; اما وقتى متوجه شدند ما نيروهاى ايرانى هستيم يكى از آنها فرود آمد و با مسؤولان به گفت وگو نشست. در اين زمان بود كه وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شهرستان شوشتر شدم و پس از طى دوره نظامى، عازم جبهه ها گرديدم و بالاخره و در سال 1361، به اسارت نيروهاى عراقى درآمدم.

داستان اسارت

در سال 1361 در عمليات والفجر مقدماتى به همراه تعدادى از همرزمان به اسارت نيروهاى عراقى درآمدم. در همان لحظات ابتداى اسارت بود كه ما را كه حدود شصت نفر بوديم، در يك آشيانه تانك جمع كرده و تصميم داشتند همه را در آن گودال بزرگ، زنده به گور سازند. به ياد دارم يكى از دوستان نوجوان كه در كنار من نشسته بود، گفت: من دوست ندارم اين طورى بميرم، دلم مى خواهد مرا با تير بزنند. او را دلدارى دادم و گفتم ما كه، براى شهادت آماده ايم به هر شكلى كه باشد فرق نمى كند او لحظه اى آرام شد. در حالى كه لودر آماده ريختن خاك روى ما بود، يكى از درجه داران عراقى با التماس از فرمانده خود مى خواست كه اين كار را نكند. بالاخره از آن حالت ما را نجات داد. اما هنگامى كه به صورت ستون يك، به پشت جبهه منتقل

ص: 6938

مى شديم، سربازان سياه پوستى كه معلوم بود از يك كشور خارجى به كمك نيروهاى عراق آمدند (احتمالا سودان)، به صورت تفنى بچه ها را هدف مى گرفتند. و در همان حال كه بچه ها دستهاى خود را روى سر گذاشته بودند، به شهادت مى رسيدند. پس از انتقال ما به شهر العماره، حدود شصت نفر را در يك اتاق 4 در3 ريختند. بچه ها از سر و كول هم بالا مى رفتند. هنگام نماز، از عراقيها خواستيم اجازه بدهند نماز جماعت بخوانيم. آنها موافقت نكردند ولى ما اين كار را كرديم همان سربازان سياه پوستى كه همراه ما بودند وقتى كه ديدند ما نماز مى خوانيم به گريه افتادند و به هم مى گفتند اينها هم مسلمانند. پس از چند روز كتك و شكنجه، ما را به بغداد بردند. در آنجا نيز وضيعت بسيار بد بود; بويژه حال زخمى ها بسيار نگران كننده بود و اكثر زخمهاى آنها از نبود دارو و دكتر عفونت كرده و حتى كرم زده بود. تا اينكه بالاخره ما را به اردوگاه موصل واقع در شمال عراق انتقال دادند. عراقيها هر بهانه كوچكى را به دست مى آوردند، ما را به باد كتك با چوب و كابل مى گرفتند. نماز جماعت، گذاشتن ريش، سينه زنى، دعا خواندن، داشتن خودكار و كاغذ و... همه ممنوع بود. از بهداشت و درمان خبرى

ص: 6939

نبود و غذا به اندازه اى مى دادند كه انسان نميرد. هر بار كه بچه ها را به دستشويى مى بردند آن قدر مى زدند كه ديگر كسى حاضر نبود به دستشويى برود... اما لطف خداوند همه اين سختيها را قابل تحمل كرده و دشمن در برابر اراده آهنين بچه ها ناتوان شده بود.

پيام حضرت امام

دوران سخت اسارت نه تنها باعث نشد كه از عشق و علاقه بچه ها به كشور و نظام و بويژه امام، آن مقتداى بزرگ، ذره اى كاسته شود; بلكه اين علاقه بيشتر هم مى شد. يكى از آن موارد، نامه هايى بود كه اسراء براى مسؤولين و بخصوص حضرت امام مى نوشتند. البته اين كار ريسك بزرگى بود; ولى از آنجا كه عراقيها سخت گيرى مى كردند، اسرا نيز سعى مى كردند تا نامه هاى خود را به صورت رمزى و به گونه اى بنويسند كه دشمن متوجه نشود. من نيز در غروب يكى از روزهاى زندان، حالت خاصى داشتم و به ياد امام بودم، چند جمله اى به عنوان پيام براى ايشان نوشتم. ابتدا تصور نمى كردم بتوانم آن را به دست ايشان برسانم، اما بعد تصميم گرفتم آنرا بفرستم. حداقل اميدى كه داشتم، اين بود كه آنچه در دل داشتم به امام گفته ام. در اين نامه، دو موضوع مهم در نظر داشتم; يكى، عشق و علاقه شخصى خودم به امام و دوم،

ص: 6940

پيام مقاومت و ايستادگى در آن شرايط سخت و دشوار. پس از چند ماه با كمال شگفتى، نامه اى از برادرم دريافت كردم كه پيامت به پدربزرگ رسيد. بسيار خوشحال شدم; زيرا حتى اگر جوابى هم از حضرت امام دريافت نمى كردم، برايم كافى بود كه نامه ام به دست ايشان رسيده است. اما ديرى نگذشت (تقريبا شش ماه بعد) كه دستخط مبارك امام را نيز در ديار غربت دريافت كردم. آنچنان مات و مبهوت بودم كه تا چند ساعت باور نمى كردم اين دست نوشته امام است كه اينجا به دست من رسيده است. حدود يك ماه اين نامه دست به دست به صورت مخفيانه بين بچه ها رد و بدل مى شد و دو هزار نفر اسيرى كه در اردوگاه بودند آن را زيارت مى كردند. خوشبختانه هنگام آزادى نيز توانستم آنرا بهمراه بياورم كه تصوير آنرا مشاهده مى فرمائيد.

دوره تحصيلات دانشگاهى

در سال 1372 پس از شركت كنكور سراسرى دانشگاه تهران پذيرفته شدم و در رشته علوم سياسى به ادامه تحصيل پرداختم. دوره كارشناسى را در سال1376 به اتمام رسانده و در همان سال در مؤسسه آموزش عالى باقر العلوم(ع) در مقطع كارشناسى ارشد پذيرفته شدم و هم اكنون در حال نوشتن پايان نامه مى باشم. نامه آزاده مهدى قاسمى ساز : اردوگاه موصل تاريخ: 30/7/65 بسم الله الرحمن الرحيم اميدوارم كه تحت

ص: 6941

توجهات حضرت ولى عصر(عج) حالتان خوب باشد. برادرجان، از شما مى خواهم كه سلام مرا خدمت همان كسى كه برايش چوب به دست مى گيرى برسانى و از قول من به ايشان بگويى تقاضايى دارم و آن اين است كه اين نامه را خدمت حاج نايب ببرى و هر طور شده به او برسانى. «پدر جان، سلام عليكم. از خداوند تبارك و تعالى طول عمر، صحت و سلامت، عافيت و تندرستى براى شما مسالت دارم. خداوند يك بار ديگر چشمان ما را به ديدن شما منور كند. پدر جان، هر وقت نهج البلاغه مى خوانم. بلافاصله خصوصيات و صفات شما به ذهنم مى آيد. ديشب هم مثل گذشته، نزديك غروب، گوشه زندان اسارت، نهج البلاغه مى خواندم و ياد شما افتادم و بى اختيار اشكهايم سرازير شد و تا مى توانستم گريه كردم، آن هم به خاطر دورى از شما. و اين مطالب را تنها به خاطر شما نوشتم و اين گريه نه به خاطر اسارت يا زندان بود. پدر جان، اسارت را با تمام جوانبش به يارى خداوند مى گذرانيم و تا هر وقت قضا و قدر الهى حكم كند مقاوم و پا بر جا ايستاده ايم. تنها مشكل دورى شماست و آرزويم اين است كه يك بار ديگر چهره نورانى را ببينم. پدر جان اگر ممكن است چند

ص: 6942

كلمه اى برايم بنويس اميدوارم لياقت اين را داشته باشم كه در آن دنيا مرا شفاعت كنيد. والسلام.» پاسخ حضرت امام(ع) به نامه آزاده مهدى قاسمى به شرح زير صادر گرديد: بسمه تعالى فرزند عزيزم، اميد است در سايه اسلام عزيز مؤيد و محفوظ باشيد. خداوند عزيز، شما و ساير رفقايتان را بوطن خويش برساند. خداوند بشما صبر و جزاى خير دهد (عبد الله).

ص: 6943

نامه ها (1)

اشاره

وعده ديدار مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام بسمه تعالي )23/5/1349 ه.ش) /11جمادي الثاني/ 1390 احمد عزيز تاكنون اتفاق نيفتاده بود كه كاغذ همه شماها و معصومه خانم (1) يك دفعه برسد.پس از حركت خانم كاغذ همه رسيد.خانم الان انشاء الله در سوريه هستند و از آنجا پرواز مي كنند به ايران.اينجانب تنها و سلامت هستم.داداش هم سوريه يا لبنان است .هواي اينجا گرم و به چهل و هشت رسيده.ولي جاي ما خوب است و جاي شما خالي.به همه همشيره ها و به معصومه خانم سلام رسانيد.جواب آنها را نمي توانم الان بدهم چون آقاي كشميري كه عازم هستند نمي خواهم زياد كاغذ به ايشان تحميل كنم.شما از همه پس از سلام عذر خواهي كنيد.از سلامت خودتان و وصول خانم مطلعم نمائيد.از آقاي لواساني (2) مدتي هست بي اطلاع هستم.از سلامت ايشان هم اطلاع دهيد.به خود ايشان هم پيغام دهيد كه از سلامتشان مطلعم نمايند. و السلام عليكم بسمه تعالي )5/9/1349 ه.ش) /26شهر صيام/ 1390 احمد عزيز مرقوم شما واصل شد از سلامت شما...عروسي را تبريك مي گويم اميد است انشاء الله با سلامت و سعادت مقرون باشيد به شماها دعا مي كنم از اين كه من راجع به منزل چيزي گفتم گله كرده ايد حق با شماست ولي من چون از شماها توقع دارم كه هميشه ملاحظه

ص: 6944

جهات را بكنيد گاهي از روي ناراحتي اگر چيزي بر خلاف صلاح گفته شده است بايد پدر پير را ببخشيد.آنجا را به دست طلاب بدهيد هر طور صلاح مي دانيد.از اين كه شهريه را چه طور دادند و كي داد و به چه عنوان داده شد مرقوم نداشتيد خانم بحمد الله با سلامت وارد و مشغول مهمانداري است از كيفيت درسي و بحث و اشتغالات خودتان مرقوم داريد خدمت مكرمه عروس (3) محترمه سلام مي رسانم. ان شاء الله تعالي سلامت باشند. داداش (4) و عائله اش سلامت هستند رفته بودند اعتكاف ديشب آمدند سلامت شما را طالبم. پدرت بمسه تعالي )8/9/1350 ه.ش) /10شهر شوال/ 1391 احمد عزيزم مرقوم شما واصل از سلامت شما خرسند شدم نوشته بوديد خانم محترمه فاطمه خانم كسالت دارد انشاء الله تعالي تاكنون رفع شده سلام به ايشان برسانيد ماها بحمد الله تعالي حالمان مزاجا خوب است و اگر شماها خوب باشيد ديگر خوب تر است هميشه شماها را دعا مي كنم آقاي مرعشي يعني آقاي آقا سيد جعفر مرعشي كه قم آمده بودند از سلامت حضرت آقاي عموي محترم و شما مطلعم كردند خدمت ايشان سلام مخصوص برسانيد در خدمت بايشان كوتاهي نكنيد گرچه مي دانم نمي كنيد از سلامت خودتان بيشتر مطلعم كنيد انشاء الله تعالي بدرس و بحث و

ص: 6945

تحقيق و تهذيب اخلاق اشتغال داريد از خداوند تعالي توفيق شما را خواهانم. كاغذ دختر اقليما را بتوسط نادعلي برسانيد. و السلام عليكم پدرت

پى نوشت ها

: 1 همسر مكرمه مرحوم حضرت آيت الله شهيد آقاي حاج آقا مصطفي خميني است. 2 حضرت آيت الله حاج سيد محمد صادق لواساني مورد نظر است. 3 مقصود خانم فاطمه طباطبايي همسر اينجانب (احمد خميني) است. 4 مقصود آيت الله شهيد حاج آقا مصطفي خميني است.

ص: 6946

نامه ها (2)

اشاره

وعده ديدار مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام بسمه تعالي )20/11/1350ه.ش) /23ذيحجه/ 1391 احمد عزيزم نامه شما را خانم الان براي من خواندند از سلامت شماها مسرور شدم خداوند همگي را با سلامت و سعادت قرين كند از سلامت خودتان بطور مداوم اطلاع دهيد.ماها بحمد الله تعالي سلامت هستيم خداوند تعالي امور را اصلاح فرمايد.از حضرت آقاي عمو (1) اطلاعي ندارم از سلامت ايشان و سايرين مطلعم نمائيد به آقاي اعرابي (2) پس از سلام بگوييد 50 تومان واصل شد از شما اميد دعاي خير دارم. و السلام پدرت بسمه تعالي )/3/1/1351ه.ش /7صفر. 1392 احمد عزيزم انشاء الله تعالي سلامت باشيد ماها بحمد الله تعالي سلامت هستيم از اينكه حضرت آقاي اخوي با تنهائي مي گذرانند نگران هستم نگذاريد به ايشان بد بگذرد نمي دانم قضيه منزل (3) براي محرم و صفر است يا امري حادث شده است در نوشته هاي خود احتياط كنيد و امضاء نكنيد و شما مشغول تحصيل و تهذيب نفس باشيد و دخالت در امري نكنيد (4) خدمت حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي اخوي سلام برسانيد به دخترها و مخدره اهل بيت سلام برسانيد. و السلام عليكم پدرت خانم مهمان دارند و نمي رسند چيزي بنويسند بحمد الله تعالي سالم هستند و همين طور سايرين . پاكت جوف را به

ص: 6947

وسيله مطمئني زود برسانيد. بسمه تعالي )27/1/1351 ه.ش) /2ربيع الاول/ 1392 احمد عزيزم مرقوم جمع شما واصل از اينكه دور هم جمع و بحمد الله تعالي سلامت هستيد و خوش و خرم مسرور هستم انشاء الله خداوند تعالي به همه شماها سلامت و سعادت عنايت فرمايد اينجانب سلامت هستم بحمد الله تعالي، ولي نگرانيهاي روحي بسيار است.دعا كنيد خداوند اصلاح فرمايد، از سلامت خودتان و ديگران مطلعم نمائيد.نمي دانم درس را به كجا رساندي و حالا مشغول چه هستيد از وضع درس و مدرس (5) بنويسيد.از خداوند تبارك و تعالي توفيق و تائيد شما را خواهانم خدمت حضرت آقاي عم بزرگوار سلام برسانيد و نگذاريد به ايشان بد بگذرد. و السلام عليكم پدرت بسمه تعالي )22/9/1351 ه.ش) /6ذيقعده/ 1392 پسر عزيزم انشاء الله تعالي با سلامت و سعادت به سر بريد ماها بحمد الله تعالي سلامت و از آمدن خانم خوشحال، اميد است روزي هم همه با هم باشيم از سلامت خودتان مطلعم نمائيد انشاء الله حالا درس خارج رفته ايد درسها را برويد و هر كدام به فهم شما نزديك است انتخاب نمائيد راجع به اسم بچه من نمي دانم شما چه وسواسي داريد يك اسم اختيار كنيد البته اسماء دور از اذهان نباشد حسن بسيار خوب است اگر مايل باشيد در

ص: 6948

هر صورت اسم را بگذاريد و هر نحو شما و اهل منزل انتخاب كنيد ما هم قبول داريم خدمت ايشان هم سلام برسان نور چشم را مي بوسم. و السلام پدرت بسمه تعالي 1356 15/10/ و الصلوة علي محمد و اله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين چون با كمال تأسف فرزند بزرگم كه وصي بود به رحمت ايزدي پيوست لهذا وصي خود نمودم در حال صحت و سلامت در تاريخ بيست و پنجم ماه محرم الحرام 1398 فرزند خود نور چشم مكرم حاج سيد احمد خميني ايده الله تعالي را كه پس از فوت و تجهيز به نحو متعارف به اموري كه توصيه مي كنم اقدام و عمل نمايد و از خداوند تعالي توفيق و سلامت و تاييد او را خواهانم . 1 كليه وجوهي كه در منزل و نزد آقاي خلخالي و در قم نزد آقاي اخوي موجود است وجوه شرعيه و سهم مبارك امام عليه السلام و سهم سادات عظام است و يك فلس آنها از ورثه نيست و تكليف آنها را در وصيت عليحده تعيين نموده ام و وارث اينجانب حق معاوضه با اوصايي كه امر وجوه شرعيه را به آنها واگذار نموده ام ندارند و اگر نزد وكلاي من در هر جا وجوهي به اسم من بوده بايد

ص: 6949

برسانند به اوصياء يا به مرجع عادل. 2 كتب و اثاثي را كه از كتابخانه اينجانب و منزل، دولت ايران به غارت برده است اگر برگردانند آنچه اهدائي آقاي آقا نجفي مرعشي بوده به كتابخانه ايشان برگردانند و بقيه به همين كتابخانه يا ساير كتابخانه ها واگذار شود و كتبي كه از خود اينجانب غارت شده است اگر برگشت و كتبي كه در نجف دارم در اختيار وصي است هر چه مورد احتياج اوست يا مورد احتياج نور چشمي حسين پسر مرحوم مصطفي رحمة الله تعالي بردارند و باقي را به يك كتابخانه واگذار كنند. 3 منزل شخصي كه در قم دارم نزديك باغ قلعه و جزئي ملكي كه در كمره دارم و نمي دانم چي است و چه قدر است و آقاي پسنديده اطلاع دارند بين ورثه كما فرضه الله تقسيم شود ولي ورثه موظفند مادامي كه مادرشان در قيد حيوة است اگر مايل باشد در آنجا اقامت كند با او مزاحمت نكنند و به عبارت ديگر سكني و منافع آن تا زمان حيوة حق ايشان و واگذار به ايشان نمودم و كسي حق مزاحمت ندارد. اثاث البيت غير از كتاب كه ذكر شد واگذار نمودم پس از موت به مادر فرزندانم و كسي حق مزاحمت ندارد. 5 دو سه سال

ص: 6950

احتياطا نماز و روزه از قبل اينجانب قضاء شود اگر در كمره ملكي دارم يا منافع شخصي در آن بدهند والا احمد تبرع كند و مختار است در اين تبرع. 6 كتب خطي اينجانب را در صورت امكان طبع كنند و اگر كسي خواست طبع كند در اختيار او بگذارند به طوري كه ضايع نشود خصوصا كتب اخلاقي را. 7 فرزندان من عموما و احمد خصوصا موظفند از مادر خود اطاعت كنند و با احترام با او رفتار كنند و رضاي او را به دست آورند كه خير دنيا و آخرت آنها در آن است و اگر خواست مستقلا زندگي كند در صورت امكان اسباب آن را فراهم كنند. 8 آخرين وصيت من آن است كه فرزندان من با صلح و صفا و مهر و وفا عمل كنند و با فرزندان و عيال مرحوم مصطفي رحمة الله با كمال مهر و محبت رفتار نمايند و احمد از همراهي با آنها حتي الميسور و المقدور مضايقه نكند.از خداوند تعالي توفيق و تأييد همه را خواستار و اميد است كه خداوند تعالي همه را از شرور خصوصا در آلودگي به دنيا و زخارف آن محفوظ نگهدارد و اميد آن دارم كه پدر آلوده و عاصي و آثم خود را كه با بار

ص: 6951

گران و گرفتاري فراوان دنيا را ترك و به سوي حضرت قابل التوب و غافر الذنوب كوچ نموده، از دعاي خير و طلب مغفرت فراموش نكنند. انه خير معين و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و السلام عليكم روح الله الموسوي الخميني بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصلوة و السلام علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين. اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد أن محمدا عبده و رسوله و ان عليا امير المؤمنين و اولاده المعصومين صلوات الله عليهم خلفائه و ان ما جاء به رسول الله صلي الله عليه و آله حق، و ان القبر و النشور و الجنة و النار حق، و ان الله يبعث من في القبور وصيتي است از پدري پير كه عمري به بطالت گذرانده و توشه اي براي زندگي ابدي برنداشته و قدمي خالص براي خداوند منان نگذاشته و از هواهاي نفساني و وساوس شيطاني نجات نيافته، لكن از فضل و كرم خداوند كريم مأيوس نيست و به عفو و عطوفت او دل بسته و همين تنها زاد راه او است، به فرزندي كه از نعمت جواني بر خوردار است و فرصت براي تهذيب نفس و خدمت

ص: 6952

به خلق خدا در دست دارد و اميد است چنانچه پدر پيرش از او راضي است خداوند بزرگ از او راضي باشد و توفيق خدمت به محرومان كه شايستگان ملتند و مورد سفارش اسلامند، هر چه بيشتر به او مرحمت فرمايد. فرزندم، احمد خميني! رزقك الله هدايته جهان چه ازلي و ابدي باشد يا نه و چه سلسله هاي موجودات غير متناهي باشند يا نه، همه فقيرند چون هستي، ذاتي آنان نيست، اگر با احاطه عقلي جميع سلسله هاي غير متناهي را بنگري آواي فقر ذاتي و احتياج در وجود و كمال آنها به وجودي كه بالذات موجود است و كمالات ذاتي آن است، مي شنوي و اگر به مخاطبه عقلي خطاب به سلسله هاي فقير بالذات نمائي كه «اي موجودات فقير چه كسي قادر است رفع احتياج شما را نمايد؟» همه با زبان فطرت هم صدا فرياد مي زنند كه ما محتاجيم به موجودي كه خود، همچون ما فقير نباشد در هستي و كمال هستي، و اين فطرت نيز از خود آنان نيست فطرت الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله (6) فطرت توحيد از خداوند است و مخلوقات فقير بالذات مبدل نمي شوند به غني بالذات و امكان ندارد چنين تبديلي، و چون بالذات فقير و محتاجند جز غني بالذات.كسي رفع فقر آنان

ص: 6953

را نخواهد كرد و اين فقر كه لازم ذاتي آنان است هميشگي است، چه اين سلسله ابدي باشد يا نباشد، ازلي باشد يا نباشد و از هيچكس جز او كارگشائي نخواهد شد و هر كس هر كمال و جمالي دارد از خود نيست بلكه جلوه كمال و جمال اوست، و ما رميت اذرميت و لكن الله رمي (7) در هر چيز و هر فعل و هر گفتار و كردار صادق است و هر كس اين حقيقت را دريابد و ذوق كند، به كسي جز او دل نبندد و از كسي جز او حاجت نخواهد.سعي كن در خلوات، در اين بارقه الهي فكر كني و به طفل قلبت تلقين كن و تكرار كن تا به زبان آيد و در ملك و ملكوت وجودت اين جلوه خودنمائي كند، و به غني مطلق بپيوند تا از هر كس جز او غني شوي و از او توفيق و وصول بخواه تا تو را از همه كس و خودي خودت ببرد و تشريف حضور دهد و اذن دخول. پسر عزيزم او جل و علا اول و آخر و ظاهر و باطن است «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (8) ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت

ص: 6954

حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل و اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا (9) غايب نبوده اي كه تمنا كنم ترا»پنهان نئي زديده كه پيدا كنم ترا (10) او ظاهر است و هر ظهوري ظهور اوست و ما خود حجاب هستيم.انانيت و انيت ماست كه ما را محجوب نموده، «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز» (11) به او پناه ببريم و از او تبارك و تعالي با تضرع و ابتهال بخواهيم كه ما را از حجابها نجات دهد: الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك، الهي و اجعلني ممن ناديته فاجابك و لاحظته فصعق لجلالك (12) پسرم! ما هنوز در قيد حجابهاي ظلماني هستيم و پس از آنها حجابهاي نور است و ما محجوبان هنوز اندر خم يك كوچه ايم. پسرم! سعي كن اگر از اهل مقامات معنوي نيستي انكار مقامات روحاني و عرفاني را نكني كه از بزرگترين حيله هاي شيطان و نفس اماره كه انسان را از تمام مدارج انساني و مقامات روحاني باز مي دارد، و اداري اوست به انكار و احيانا به استهزاء سلوك الي الله كه

ص: 6955

منجر به خصومت و ضديت با آن شود و آنچه تمام انبياء عظام صلوات الله عليهم و اولياء كرام سلام الله عليهم و كتب آسماني، خصوصا قرآن كريم كتاب جاويد انسان ساز، براي آن به وجود آمده اند در نطفه خفه شود.قرآن اين كتاب معرفة الله و طريق سلوك به او، با دست دوستان جاهل از طريق خود به انحراف و انزوا كشيده شد و آراء انحرافي و تفسيرهاي به رأي كه آن همه ائمه اسلام عليهم السلام از آن نهي فرمودند، در آن راه يافت و هر كس با نفسانيت خود در آن تصرف نمود.اين كتاب عزيز در محيطي و عصري نازل شد كه تاريك ترين محيط و عقب افتاده ترين مردم در آن زندگي مي كردند و به دست كسي و قلب الهي كسي نازل شد كه زندگي خود را در آن محيط ادامه مي داد، و در آن حقايق و معارفي است كه در جهان آن روز چه رسد به محيط نزول آن سابقه نداشت و بالاترين و بزرگترين معجزه آن همين است، آن مسائل بزرگ عرفاني كه در يونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و كتب ارسطو و افلاطون بزرگترين فلاسفه آن عصرها از رسيدن به آن عاجز بودند، و حتي فلاسفه اسلام كه در مهد قرآن كريم،

ص: 6956

بزرگ شدند و از آن استفاده ها نمودند به آياتي كه صراحت زنده بودن همه موجودات جهان را ذكر كرده، آن آيات را تأويل مي كنند و عرفاء بزرگ اسلام كه از آن ذكر مي كنند همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن كريم گرفته اند و مسائل عرفاني به آن نحو كه در قرآن كريم است در كتاب ديگر نيست و اينها معجزه رسول اكرم است كه با مبداء وحي آن طور آشنائي دارد كه اسرار وجود را براي او بازگو مي نمايد و خود با عروج به قله كمال انسانيت حقايق را آشكارا و بدون هيچ حجاب مي بيند و در عين حال در تمام ابعاد انسانيت و مراحل وجود، حضور دارد و مظهر اعلاي «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (13) مي باشد و مي خواهد همه انسانها به آن برسند و چون نرسيده اند گوئي رنج مي برد و شايد طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقي (14) اشاره لطيفه اي به آن باشد و شايد ما اوذي نبي مثل ما اوذيت (15) نيز مربوط به همين معني باشد.آنانكه به اين مقام يا شبيه به آن رسيده اند اعتزال از خلق و انزوا اختيار نمي كنند، بلكه مأمور به آشنا نمودن و آشتي دادن گمراهان، با اين جلوه ها هستند، اگر چه كم توفيق يافته اند و آنانكه با رسيدن

ص: 6957

به بعض مقامات و نوشيدن جرعه اي از خود بي خود شدند و در صعق باقي مانده اند گرچه به كمالاتي بزرگ راه يافته اند لكن به كمال مطلوب نرسيده اند.موسي كليم صلوات (الله) و سلامه عليه كه از تجلي حق به حال صعق افتاد با عنايت خاصه افاقه يافت و مأمور خدمت شد و رسول الله خاتم با رسيدن به مرتبه عالي انسانيت و آنچه در و هم كس نيايد، به مظهريت اسم جامع اعظم با خطاب يا ايها المدثر قم فانذر (16) مأمور هدايت شد. پسر عزيزم! آنچه اشاره كردم با آنكه خود، هيچم و از هيچ، هيچ تر، براي آن است كه اگر به جائي نرسيدي انكار مقامات معنوي و معارف الهي را نكني و از كساني باشي كه دوستدار صالحين و عارفين باشي هر چند از آنان نيستي و با دشمني دوستان خداي متعال از اين جهان رخت نبندي. فرزندم! با قرآن اين بزرگ كتاب معرفت آشنا شو، اگر چه با قرائت آن، و راهي از آن به سوي محبوب باز كن و تصور نكن كه قرائت بدون معرفت اثري ندارد كه اين وسوسه شيطان است، آخر، اين كتاب از طرف محبوب است براي تو و براي همه كس و نامه محبوب، محبوب است اگر چه عاشق و محب، مفاد آنرا نداند

ص: 6958

و با اين انگيزه حب محبوب كه كمال مطلوب است به سراغت آيد و شايد دستت گيرد.ما اگر در تمام لحظات عمر به شكرانه اينكه قرآن كتاب ما است به سجده رويم از عهده برنيامده ايم. پسرم! دعاها و مناجاتهايي كه از ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده است بزرگترين راهنماهاي آشنائي با او جل و علا است و والاترين راهگشاي عبوديت و رابطه بين حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهي و وسيله انس با او است و ره آورد خاندان وحي است و نمونه اي از حال اصحاب قلوب و ارباب سلوك است.وسوسه هاي بي خبران تو را از تمسك به آنها، و اگر تواني از انس با آنها، غافل نكند.ما اگر تمام عمر به شكرانه آنكه اين وارستگان و واصلان به حق، ائمه ما و راه نمايان مايند به نيايش برخيزيم از عهده بر نخواهيم آمد . از وصيتها (ي) من كه در آستان مرگ، و نفسهاي آخر را مي كشم به تو كه از نعمت جواني بر خورداري، آن است كه معاشران خود و دوستان خويش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به معنويات و آنانكه به حب دنيا و زخارف آن گرايش ندارند و از مال و منال به اندازه كفايت و حد متعارف پا بيرون

ص: 6959

نمي گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نيست و از اخلاق كريمه برخوردارند، انتخاب كن كه تأثير معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذير است و سعي كن از مجالسي كه انسان را از ياد خدا غافل مي كند پرهيز نمايي كه با خود گرفتن به اين مجالس ممكن است از انسان سلب توفيق شود، كه خود مصيبتي است جبران ناپذير. بدان كه در انسان اگر نگويمم در هر موجود به حسب فطرت، حب به كمال مطلق است و حب به وصول به كمال مطلق، و اين حب محال است از او جدا شود و كمال مطلق محال است دو باشد و مكرر باشد و كمال مطلق حق جل و علا است، همه او را مي خواهند و دلباخته به اويند، گرچه خود نمي دانند و در حجب ظلمت و نورند و با اين حجب، پندارند چيزهاي ديگري مي خواهند و به هر كمال يا جمال يا قدرت يا مكانت كه رسيدند به آن حد قانع نيستند و گم شده خود را در آن نمي يابند، قدرتمندان و ابر قدرتان به هر قدرتي برسند دنبال قدرت فوق آن مي گردند و علم طلبان به هر مرتبه از علم برسند ما فوق آنرا مي خواهند و گم شده خود را كه خود غافل از آنند

ص: 6960

در آن نمي يابند.اگر به قدرت طلبان، قدرت تسلط و تصرف در همه عالم مادي، از زمينها و منظومه هاي شمسي و كهكشانها و هر آنچه فوق آنها است، بدهند و بگويند: «قدرت ديگري فوق اينها و عالمي يا عوالمي ديگر فراتر از اينها است، آيا مي خواهي به آنها برسي؟» محال است تمناي آنرا نداشته باشند، بلكه به لسان فطرت مي گويند: «اي كاش به آنها نيز دست يابيم» و به همين گونه است طالب علوم، بلكه اگر شك كند كه مقام ديگري فوق آنچه داري هست، فطرت مطلق جوي او گويد اي كاش بود و من هم قدرت تصرف در آن داشتم ياسعه علم من آن را نيز شامل بود.آنچه همه را مطمئن مي كند و آتش فروزان نفس سركش و زيادت طلب را خاموش مي نمايد وصول به او است، و ذكر حقيقي او جل و علا چون جلوه او است استغراق در آن آرامش بخش است. الا بذكر الله تطمئن القلوب (17) گوئي فرمايد: توجه توجه! به ذكر او فرو رو، تا قلبت كه سرگشته و حيرت زده از اين سو به آن سو و از اين شاخه به آن شاخه پرواز مي كند طمأنينه حاصل كند. پس اي فرزند عزيزم! كه خداوند تو را با ذكر خود مطمئن القلب فرمايد نصيحت و

ص: 6961

وصيت پدر سرگشته و حيرت زده ات را بشنو و به اين در و آن در براي رسيدن به مقام و شهرت آنچه مورد شهوات نفسانيه است مزن، كه به هر چه برسي از نرسيدن به مافوق او متأثر مي شوي و حسرت بالاتر را مي بري و ناراحتيهاي روحيت افزون مي شود، اگر گويي: تو خود چرا به خود اين نصيحت را نكني؟ گويم: انظر الي ما قال، لا الي من قال (18) اين حرف صحيح است، اگر چه از مجنوني يا مفتوني صادر شود، در قرآن كريم پس از آنكه مي فرمايد : «آنچه مصيبت در زمين و در نفوس شما وارد مي شود قبلا ثبت است در كتاب، گويد: لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور (19) انسان در اين عالم در معرض تحولات است، گاهي مصيبتهائي بر او وارد مي شود و گاهي دنيا به او رو مي آورد و به مقام و جاه و مال (و) منال و قدرت و نعمت مي رسد و اين هر دو پايدار نيست، نه آن كم و كاستيها و مصيبتها تو را محزون كند كه عنان صبر از دستت برود، كه گاه شود آنچه مصيبت و كمبود است براي تو خير و صلاح باشد: عسي ان تكرهوا شيئا و

ص: 6962

هو خير لكم (20) و در اقبال دنيا و رسيدن به آنچه شهوات افتضاء مي كند خود را مباز و تكبر و فخر بر بندگان خدا مكن كه بسا باشد كه آنچه را خير مي داني شر باشد براي تو. پسرم! آنچه مورد نكوهش و سرمايه و اساس شقاوتها و بدبختيها و هلاكتها و رأس تمام خطاها و خطيئه ها است حب دنيا است كه از حب نفس نشأت مي گيرد.عالم ملك مورد نكوهش نيست بلكه مظهر حق و مقام ربوبيت او است و مهبط ملائكة الله و مسجد و تربيت گاه انبيا و اوليا عليهم سلام الله است و عبادتگاه صلحا و محل جلوه حق بر قلوب شيفتگان محبوب حقيقي، و حب به آن اگر ناشي از حب به خدا باشد و به عنوان جلوه او جل و علا باشد، مطلوب و موجب كمال است و اگر ناشي از حب به نفس باشد رأس همه خطيئه ها است، پس دنياي مذموم در خود تو است، علاقه ها و دلبستگي ها به غير صاحب دل موجب سقوط است.همه مخالفتها با خدا و ابتلاء به معصيتها و جنايتها و خيانتها از حب خود است، كه حب دنيا و زخارف آن و حب مقام و جاه و مال و منال از آن نشأت مي گيرد در عين حال كه هيچ

ص: 6963

دلي به غير صاحب دل به حسب فطرت بستگي نتواند داشت لكن اين حجابهاي ظلماني و نوراني كه ما را و همه را از صاحب دل غافل دارد و به گمان و اشتباه خود غير صاحب دل را دلدار مي داند، ظلمات فوق ظلمات است.ما و امثال ما به حجابها (ي) نوراني نرسيديم و در حجابهاي ظلماني اسير هستيم.آنكه گويد: «هب لي كمال الانقطاع اليك وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة (21) از حجابهاي ظلماني گذشته است شيطان كه در مقابل امر خدا ايستاد و به آدم خضوع نكرد، در حجاب ظلماني خود بزرگ بيني بود و خلقتني من نار و انا خير منه (22) گويان از ساحت ربوبي مردود شد و ما نيز تا در حجاب خودي هستيم و خودبين و خود خواه هستيم، شيطاني هستيم و از محضر رحمن مطرود و چه مشكل است شكستن اين بت بزرگ كه ما در بتها است، (23) و ما تا خاضع او و فرمانبردار او هستيم خاضع براي خدا و فرمانبردار او جل و علا نيستيم و تا اين بت شكسته نشود حجابهاي ظلماني دريده و برداشته نشود.اول بايد بدانيم كه حجاب چيست كه اگر ندانيم، نخواهيم توانست در صدد رفعش يا

ص: 6964

لا اقل تضعيفش برآييم و يا لا اقل هر روز به غلظت و قوت آن نيفزائيم.در حديثي است كه «بعض اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله خدمت ايشان بودند صدائي به گوششان رسيد، سؤال كردند: چه صدائي است؟ فرمودند صداي سنگي بود كه هفتاد سال قبل از لب جهنم حركت كرده بود و حال به قعر جهنم رسيد، آنگاه مطلع شدند كه كافري هفتاد ساله مرده است» (24) اگر حديث صادر شده باشد، شايد آن بعض از اهل حال بوده يا با تصرف رسول خدا صلي الله عليه و آله به گوششان رسيده، براي تنبيه غافلان و هشيار جاهلان، اگر هم حديث كه الفاظش را ياد ندارم صادر نشده باشد لكن مطلب همين است، ما يك عمر رو به جهنم سير مي كنيم .و يك عمر نماز كه بزرگترين يادگاه خداي متعال است پشت به حق و خانه او جل و علا و رو به خود و خانه نفس به جا مي آوريم و چه دردناك است كه نماز ما كه بايد معراج ما باشد و ما را به سوي او و بهشت لقاء او برد به سوي خود ما و تبعيدگاه جهنم برد. پسرم! اين اشارتها نه براي آن است كه امثال من و شما راهي براي معرفت الله

ص: 6965

و عبادت الله به آن گونه كه حق او است، پيدا كنيم با آنكه از اعرف موجودات به حق تعالي و حق عبادت و بندگي او جل و علا نقل شده است: ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك (25) بلكه براي آن است كه عجز خويش را بفهميم و ناچيزي خود را درك كنيم و خاك بر فرق انانيت و انيت خود ريزيم بلكه از سركشي اين غول بكاهيم، باشد كه توفيق يابيم مهاري و لگامي بر او زنيم، كه از خطر عظيمي كه جان را، يادش مي سوزاند، رهايي يابيم. و هان: آن خطر كه در لحظات آخر جدايي از اين عالم و كوچ به سوي جايگاه ابدي است، آن است كه آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنيا با ابعاد مختلف آن است كه در حال احتضار و كوچ بعض امور بر انسان ممكن است كشف شود و در يابد كه مامور خداوند او را از محبوب و معشوق او جدا مي كند با دشمني خدا و غضب و نفرت از او جل و علا كوچ كند و اين عاقبت و پي آمد حب نفس و دنيا است و در روايات اشارت به آن شده است.شخصي متعبد و مورد وثوق نقل

ص: 6966

مي كرد كه «بر بالين محتضري رفتم و او گفت: ظلمي را كه خدا بر من مي كند هيچ كس نكرده، او مرا از اين بچه هايم كه با خون دل پرورش دادم مي خواهد جدا كند.و من برخاستم و رفتم واو جان داد» شايد بعض عبارات كه نقل كردم اختلاف مختصري با آنچه آن عالم متعبد گفتند داشته باشد، در هر صورت آنچه گفتم اگر احتمال صحت هم داشته باشد، به قدري مهم است كه انسان بايد براي چاره آن فكري بكند. ما اگر ساعتي تفكر كنيم در موجودات عالم، كه خود نيز از آنهائيم و بيابيم كه هيچ موجودي از خود چيزي ندارد و آنچه به او همه رسيده، الطافي است الهي و موهبتهايي است عاريت، و الطافي كه خداوند منان به ما فرموده چه قبل از آمدن ما به دنيا و چه در حال زيستن از طفوليت تا آخر عمر و چه پس از مرگ به واسطه هدايت كنندگاني كه مأمور هدايت ما بوده اند شايد بارقه اي از حب او جل و علا كه محجوب از آن هستيم، در ما پيدا شود و پوچي و بي محتوايي خود را دريابيم و راهي به سوي او جل و علا براي ما باز شود يا لااقل از كفر جهودي نجات يابيم و انكار معارف

ص: 6967

الهي و جلوه هاي رحماني را براي خود مقامي محسوب نكنيم و به آن افتخار نكنيم كه تا ابد محبوس در چاه ويل خود خواهي و خود بيني شويم.در نقلي است كه «خداوند تعالي به يكي از انبياء خود خطاب كرد كه يكي را از خود بدتر مي داني به ما عرضه كن، و او لاشه مردار حماري را چند قدم كشاند كه عرضه كند و پشيمان شد خطاب شد كه اگر آورده بودي از مقام خود سقوط كرده بودي» .من نمي دانم كه اين نقل اصلي دارد يا نه، لكن در آن مقام كه اولياء هستند شايد نظر به برتري خود سقوط آورد كه آن خودبيني و خودخواهي است، اگر چه به اين گونه راستي چرا پيمبر خاتم صلي الله عليه و آله و سلم از ايمان نياوردن مشركان آن گونه تأسف و تأثر جان فرسا داشت كه مخاطب شد به خطاب لعلك باخع نفسك علي اثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا (26) جز آنكه به همه بندگان خدا عشق مي ورزيد و عشق به خدا عشق به جلوه هاي او است.او از حجابهاي ظلماني خود بيني ها و خود خواهي هاي منحرفان كه منجر به شقاوت آنان ومنتهي به

ص: 6968

عذاب اليم جهنم كه ساخته و پرداخته اعمال آنان است رنج مي برد و سعادت همه را مي خواست، چنانچه براي سعادت همه مبعوث شده بود و مشركان و منحرفان كور دل با او كه براي نجات آنان آمده بود دشمني مي كردند.ما و تو اگر توفيق يابيم كه بارقه اي از اين عشق به جلوه هاي حق كه در اولياي اوست در خود ايجاد كنيم و خير همه را بخواهيم به يك مرتبه از كمال مطلوب رسيده ايم.خداوند تعالي دلهاي مرده ما را به فيض رحمت خود و رحمت برگزيده خود كه رحمة للعالمين است حيات بخشد.و اهل معرفت مي دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤمنين است و قتال با آنان نيز رحمتي است و از الطاف خفيه حق است و كفار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان مي گذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفي و كمي «الي ما لا نهاية له» حاصل مي شود، پس قتل آنان كه اصلاح پذير نيستند رحمتي است در صورت غضب و نعمتي است در صورت نقمت، علاوه بر آن رحمتي است بر جامعه، زيرا عضوي كه جامعه را به فساد كشاند چون عضوي است در بدن انسان كه اگر قطع نشود او را به هلاكت كشاند و اين همان است كه

ص: 6969

نوح نبي الله صلوات الله و سلامه عليه از خداوند تعالي خواست، و قال نوح رب لا تدز علي الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا» (27) و خداوند تعالي مي فرمايد و قاتلوهم حتي لا يكون فتنة (28) و بدين انگيزه و نيز انگيزه سابق، تمام حدود و قصاص و تعزيرات از طرف ارحم الراحمين رحمتي است بر مرتكب و رحمتي است بر جامعه، از اين مرحله بگذرم. پسرم! اگر مي تواني با تفكر و تلقين نظر خود را نسبت به همه موجودات به ويژه انسانها نظر رحمت و محبت كن، مگر نه اين است كه كافه موجودات از جهات عديده كه به احصاء در نيايد مورد رحمت پروردگار عالميان مي باشند، مگر نه آنكه وجود حيات و تمام بركات و آثار آن از رحمتها و موهبتهاي الهي است بر موجودات، و گفته اند: «كل موجود مرحوم» (29) مگر موجودي ممكن الوجود امكان دارد كه از خود، به نفسه، چيزي داشته باشد يا موجودي مثل خود ممكن الوجود به او چيزي داده باشد، در اين صورت رحمت رحمانيه است كه جهان شمول است .مگر خداوند كه رب العالمين است و تربيت او جهان شمول است تربيتش جلوه رحمت نيست، مگر رحمت و تربيت بدون عنايت و

ص: 6970

الطاف جهان شمول مي شود.پس آنچه و آن كس كه مورد عنايات و الطاف و محتبهاي الهي است چرا مورد محبت ما نباشد؟ و اگر نباشد اين نقصي نيست براي ما؟ و كوتاه بيني و كوتاه نظري نيست؟ هان! من پير شدم و نتوانستم اين نقيصه و ساير نقيصه هاي بي شمار را از خود بزدايم تو جواني و به رحمت و ملكوت حق نزديكتري، سعي كن اين نقيصه را از خود بزدايي.خداوند تبارك تو را و همه را و ما را توفيق آن دهد كه اين حجاب را برداريم و آنچه مقتضاي فطرت الله است بيابيم، در سابق از اين مقوله شمه اي گفتم، اكنون اشارتي به آن مي رود كه كمك به رفع اين حجاب مي كند. ما به فطرت الهي عشق به كمال مطلق داريم و از اين عشق، عشق به مطلق كمال كه آثار كمال مطلق است خواهي نخواهي داريم و لازمه اين فطرت گريز از نقص مطلق كه لازمه اش گريز از مطلق نقص است نيز داريم.پس ما خود هر چند ندانيم و نفهميم عاشق حق تعالي كه كمال مطلق است و عاشق آثار او كه جلوه كمال مطلق است مي باشيم و با هر كس و هر چه دشمني داريم و از هر چه و هر كس گريز داريم نه كمال مطلق

ص: 6971

است و نه مطلق كمال، بلكه نقص مطلق است يا مطلق نقص كه در طرف مقابل است و نقيض آن است و نقيض كمال، عدم آن است و چون در حجاب هستيم در تشخيص گمراهيم و اگر حجاب برخيزد آنچه از او جل و علا است محبوب است و آنچه مبغوض است از اونيست.پس موجود نيست و بدان كه در تعبيرات نسبت به مقابلات مسامحات است و مطلب فوق هر چند موافق برهان متين است و موافق نظر عرفاني و شناخت است و در قرآن كريم به آن اشارت رفته است لكن باور كردن و ايمان به آن بسيار مشكل است و منكر آن بسيار زيادند و مؤمنان بسيار كم و حتي آنانكه از طريق برهان اين حقيقت را ثابت مي دانند كمتر به آن باور دارند و مؤمن هستند و ايمان به امثال اين حقايق حاصل نشود مگر با مجاهدت و تفكر و تلقين و شايد خود اين مدعي كه بعض امور برهاني مي توان مورد باور و ايمان نباشد، به نظر مشكل باشد يا بي پايه، ولي بايد دانست كه امري است وجداني و در قرآن كريم به آن اشارت رفته است مثل آيات كريمه سوره تكاثر، و اما «وجدان» ، شما مي دانيد كه مردگان هيچ حركتي ندارند و نمي توانند به

ص: 6972

شما آسيب رسانند و هزاران مرده به قدر يك مگس فعاليت ندارند و در اين عالم پس از مرگ و قبل از روز نشور زنده نخواهند شد، لكن قدرت آرام خوابيدن، به تنهايي، با مرده نداريد و نيست اين مگر براي آنكه علم شما را قلب شما باور نكرده، ايمان به آن در شما حاصل نشده، لكن مرده شوران كه با تكرار عمل باورشان آمده با آرامش خاطر با آنان خلوت مي كنند و فيلسوفان با براهين عقليه ثابت مي كنند حضور حق تعالي را در هر جا، لكن تا آنچه عقل با برهان ثابت نموده، به دل نرسد و قلب به آن ايمان نياورد، ادب حضور به جا نياورند و آنانكه حضور حق تعالي را به دل رساندند و ايمان به آن آورده اند گر چه با برهان سر و كار نداشته باشند ادب حضور به جا آوردند و از آنچه با حضور مولا منافات دارد اجتناب كنند، پس علوم رسمي هر چند فلسفه و علم توحيد خود حجابند و هر چه بيشتر شوند حجاب غليظتر و افزونتر گردد و چنانچه مي دانيم و مي بينيم لسان دعوت انبياء عليهم السلام و اولياء خلص سلام الله عليهم لسان فلسفه و برهان رايج نيست بلكه آنان با جان و دل مردم كار دارند و نتايج

ص: 6973

براهين را به قلب بندگان خدا مي رسانند و آنان را از درون جان و دل هدايت مي نمايند.و مي خواهي بگو: فلاسفه و اهل براهين حجابها را افزون كنند و انبياء عليهم السلام و اصحاب دل كوشش در رفع حجاب كنند، لهذا تربيت شدگان اينان، مؤمنان و دل باختگانند و تربيت شدگان وشاگردان آنان، اصحاب برهان و قيل و قالند و با دل و جان، سر و كار ندارند. و آنچه گفتم به آن معني نيست كه به فلسفه و علوم برهاني و عقلي نپرداز و از علوم استدلال روي گردان كه اين خيانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلكه به آن معني است كه فلسفه و استدلال راهي است براي وصول به مقصد اصلي و نبايد تو را از مقصد و مقصود و محبوب، محجوب كند، يا بگو اين علوم عبورگاه به سوي مقصد هستند و خود مقصد نيستند و دنيا مزرعه آخرت است (30) و علوم رسمي مزرعه وصول به مقصودند، چنانچه عبادات نيز عبورگاه به سوي او جل و علا است، نماز بالاترين عبادات و معراج مؤمن است (31) و همه از اوست و به سوي اوست.مي خواهي بگو: تمامي معروفها پله هايي است از نردبان وصول به او جل و علا و همه منكرات بازدارندگان راه وصول هستند

ص: 6974

و عالم همه سرگشته او و پروانه جمال جميل اويند، و اي كاش كه ما از خواب برخيزيم و در اول منزل كه يقظه است وارد شويم، و اي كاش كه او جل و علا با عنايات خفيه خود از ما دستگيري فرمايد و به خود و جمال جميلش رهنمود فرمايد، و اي كاش كه اين اسب سركش چموش نفس، آرام شود و از كرسي انكار فرود آيد، و اي كاش اين محموله سنگين را زمين مي گذاشتيم و سبك بارتر رو به سوي او مي كرديم، و اي كاش كه چون پروانه در شمع جمال او مي سوختيم و دم در نمي آورديم، و اي كاش كه يك گام به قدم فطرت بر مي داشتيم و اينقدر پاي به فرق فطرت نمي گذاشتيم و اي كاشهاي بسيار ديگر كه من در پيري و در آستان مرگ از آنها ياد مي كنم و دسترسي به جايي ندارم. و تو اي فرزندم! از جواني خود استفاده كن و با ياد او جل و علا و محبت به او و رجوع به فطرت الله بزيست و عمر را بگذران و اين ياد محبوب هيچ منافات با فعاليتهاي سياسي و اجتماعي در خدمت به دين او و بندگان او ندارد بلكه تو را در راه او اعانت مي كند، ولي بدان كه

ص: 6975

خدعه هاي نفس اماره و شيطان داخلي و خارجي زياد است و چه بسا انسان را با اسم خدا و اسم خدمت به خلق خدا از خدا باز مي دارد و به سوي خود و آمال خود سوق مي دهد .مراقبت و محاسبه نفس در تشخيص راه خود خواهي و خدا خواهي از جمله منازل سالكان است.خداوند ما و شما را در آن توفيق دهد.و چه بسا شيطان باطني با ما پيران به گونه اي و با شما جوانان به گونه ديگري خدعه كند.با ما پيران با سلاح يأس از حضور و ياد حاضر براند كه هان از شماها گذشته و شماها اصلاح شدني نيستيد و ايام جواني كه وقت كشت و درو بود رفت و در ايام ضعف پيري و كهولت كه قدرت اصلاح از دست رفته و ريشه هواها و معاصي در تمام اركان وجود نفوذ كرده و شاخه دوانده و تو را از لياقت محضر او جل و علا انداخته و كار از كار گذشته، چه بهتر كه اين چند روز آخر عمر از دنيا استفاده هر چه بيشتر كني، و گاه با ما پيران نيز مانند شما جوانان عمل مي كند، به شما مي گويد شما جوانيد و در اين فصل جواني وقت تمتع و لذات است، اكنون مطابق شهوات خود رفتار

ص: 6976

كن، انشاء الله در اواخر عمر راه توبه و باب رحمت خداوند باز است و خداوند ارحم الراحمين است و هر چه گناهان بزرگتر و بيشتر باشد پشيماني و رجوع به حق در آخر عمر زيادتر و توجه به خداي تعالي بيشتر و اتصال به او جل و علا افزونتر خواهد بود چه بسيار مردم بوده اند كه در جواني بهره هاي جواني را برده و در ايام پيري تتمه عمر را با عبادت و ذكر و دعا و زيارت ائمه عليهم السلام و توسل به شفاعت آنان گذرانده و سعادتمند از دنيا رفته اند.به ما پيران نيز از اين وسوسه ها مي شود كه معلوم نيست به اين زودي بميري، فرصت باقي است، چند روز آخر عمر توبه كن، علاوه باب شفاعت پيامبر صلي الله عليه و آله باز است و مولا امير المؤمنين عليه السلام نخواهد گذاشت دوستانش را عذاب كنند و در وقت مردن او را خواهي ديد و از تو دستگيري خواهد كرد و از اين مقوله هاي فراوان كه به گوش انسان مي خواند. پسرم! اكنون با تو كه جواني صحبت مي كنم.بايد توجه كني كه براي جوانان توبه آسانتر و اصلاح نفس و تربيت باطن سريعتر مي تواند باشد.در پيران هواهاي نفساني و جاه طلبي و مال دوستي خود بزرگ بيني بسيار افزونتر

ص: 6977

از جوانان است، روح جوانان لطيف است و انعطاف پذير و آنقدر كه در پيران حب نفس و حب دنيا است، در جوانان نيست.جوان مي تواند با آساني نسبي خود را از شر نفس اماره رها سازد و به معنويات گرايش پيدا كند.در جلسات موعظه و اخلاق آنقدر كه جوانان تحت تأثير واقع مي شوند، پيران نمي شوند.جوانان متوجه باشند و گول وسوسه هاي نفساني و شيطاني را نخورند.مرگ به جوانان و پيران به يك گونه نزديك است.كدام جوان مي تواند اطمينان حاصل كند كه به پيري مي رسد و كدام انسان از حوادث دهر مصون است؟ حوادث روزانه به جوانان نزديكتر است. پسرم! فرصت را از دست مده و در جواني خود را اصلاح كن.پيران نيز بايد بدانند كه تا در اين عالم هستند مي توانند جبران تبهكاريها و معصيتها را بكنند و اگر از اينجا منتقل شدند كار از دست آنان خارج است.دل بستن به شفاعت اولياء عليهم السلام و تجري در معاصي از خدعه هاي بزرگ شيطاني است، شما به حالات آنان كه دل به شفاعتشان بسته و از خدا بي خبر شده و به معاصي جرأت مي كنيد بنگريد، ناله ها و گريه ها و دعاها و سوز و گدازهاي آنان را ببينيد و عبرت بگيريد.در حديث است كه حضرت صادق عليه سلام الله در اواخر عمر،

ص: 6978

بستگان و فرزندان خود را احضار نمود و قريب به اين مضمون به آنان فرمود كه: «فردا با عمل در محضر خداوند برويد و گمان نكنيد بستگي شما به من فايده دارد.» علاوه بر آن احتمال دارد كه شفاعت نصيب آنان شود كه با شفيع ارتباط معنويشان حاصل باشد و رابطه الهي با آنان طوري باشد كه استعداد براي نائل شدن به شفاعت داشته باشند و اگر اين امر در اين عالم حاصل نشود شايد بعد از تصفيه ها و تزكيه ها در عذابهاي برزخ، بلكه جهنم، لايق شفاعت شوند و خدا دانا است كه امد آنان تا چه اندازه است.علاوه بر آن آياتي در قرآن كريم درباره شفاعت وارد شده است كه با توجه به آنها نمي توان براي انسان آرامش پيدا شود، خداوند مي فرمايد: من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه (32) و مي فرمايد: و لا يشفعون الا لمن ارتضي (33) و امثال آن، كه در عين حال كه شفاعت ثابت است لكن نصيب چه اشخاصي و چه گروهي و با چه شرايطي و در چه وقت شامل حال مي شود، امري است كه نمي توان انسان را مغرور و جري كند .اميد به شفاعت داريم لكن اين اميد بايد ما را به سوي اطاعت حق تعالي كشاند، نه معصيت .پسرم! سعي كن كه

ص: 6979

با حق الناس از اين جهان رخت نبندي كه كار بسيار مشكل مي شود.سر و كار انسان با خداي تعالي كه ارحم الراحمين است، بسيار سهل تر است تا سر و كار با انسانها .به خداوند تعالي پناه مي برم از گرفتاري خود و تو و مؤمنين در حقوق مردم و سر و كار با انسانهاي گرفتار، و اين نه به آن معني است كه در حقوق الله و معاصي سهل انگاري كني، اگر آنچه از ظاهر بعض آيات كريمه استفاده مي شود در نظر گرفته شود، معصيبت بسيار افزون مي شود و نجات اهل معصيت به وسيله شفاعت، به گذشت مرحله هاي طولاني انجام مي گيرد، تجسم اخلاق و اعمال و لوازم آنها و ملازمه آنها با انسان، از ما بعد موت تا قيامت كبري و از آن به بعد تا تنزيه و قطع رابطه به وسيله شدتها و عذابها در برازخ و جهنم و عدم امكان ربط با شفيع و شمول شفاعت امري است كه احتمال آن كمر انسان را مي شكند و مؤمنان را به فكر اصلاح به طور جدي مي اندازد.هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه قطع به خلاف اين احتمال دارد مگر آنكه شيطان نفسش چنان بر او مسلط باشد و با او بازي كند و راه حق را بر او ببندد كه

ص: 6980

او را منكر روشن و تاريك كند و چنين كوردلان بسيار هستند.خداوند منان ما را از شر خودمان حفظ فرمايد.وصيت من به تو اي فرزندم آن است كه مگذار خداي نخواسته فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و كردار خود بكوش، هر چند با تحمل زحمت و رياضت، و از علاقه به دنياي فاني بكاه و در دو راهي هايي كه برايت پيش آيد راه حق را انتخاب كن و از باطل بگريز و شيطان نفس را از خود بران.و از امور مهمي كه لازم است وصيت نمايم: اعانت نمودن به بندگان خدا، خصوصا محرومان و مستمندان كه در جامعه ها مظلوم و بي پناهند، هر چه توان داري در خدمت اينان كه بهترين زاد راه تو است و از بهترين خدمتها به خداي تعالي و اسلام عزيز است به كار برو هر چه تواني در خدمت مظلومان و حمايت آنان در مقابل مستكبران و ظالمان كوشش كن.دخالت در امور سياسي سالم و اجتماعي يك وظيفه است در اين حكومت اسلامي، و كمك به متصديان امر و دولتمردان وفادار به جمهوري اسلامي نيز يك وظيفه اسلامي، انساني، ملي است: كه اميدوارم ملت شريف و بيدار از آن غفلت نكنند و همانگونه كه تاكنون در صحنه حاضر بودند و هستند و با كمك

ص: 6981

آنان حكومت اسلامي و جمهوري مي توانست استقرار و استدامه پيدا كند از اين پس نسل حاضر و نسلهاي آينده با وفاداري بر آن و پشتيباني از آن هر چه بيشتر استقرار يابد و ادامه داشته باشد.و همه بايد بدانيم كه تا بر عهد خداوند تعالي باقي باشيم خداوند از ما پشتيباني مي فرمايد و همانگونه كه تاكنون توطئه هاي تبهكاران داخل و خارج را به طور معجزه آسا خنثي فرموده، از اين پس ان شاء الله تعالي با تأييدات خود خنثي خواهد فرمود. و اميد است ارتش معظم و سپاه پاسداران عزيز و بسيج و ساير نيروهاي نظامي و انتظامي و مردمي طعم شيرين استقلال و خروج از اسارت ابر قدرتهاي عالم خوار را چشيده باشند و آزادي خود را از اسارت اجنبي ها بر هر چيز و هر زندگي مرفه ترجيح داده و عار وابستگي به قدرتهاي شيطاني را بر دوش خويش نكشيده و در ميدان مردانگي و فرزانگي مرگ سرخ شرافتمندانه در راه هدف و خدا را بر زندگي ننگين ترجيح داده و راه انبياء عظام و اولياي معظم عليهم سلام الله و صلواته، را انتخاب نمايند.از خداوند متعال عاجزانه خواستارم كه اين شور و شعف و عشق و علاقه مرد و زن و بچه و بزرگ ملت عزيز را هر

ص: 6982

چه بيشتر و آنان را در راه خداي بزرگ هر چه بيشتر پايدار فرمايد و اسلام عزيز و احكام نوراني آن را در جهان گسترش دهد. پسرم! چند جمله هم در احوال شخصي و خانوادگي بگويم و پر گويي را خاتمه دهم: بزرگترين وصيت من به تو فرزند عزيز سفارش مادر بسيار وفادار تو است.حقوق بسيارمادرها را نمي توان شمرد و نمي توان به حق ادا كرد.يك شب مادر نسبت به فرزندش از سالها عمر پدر متعهد ارزنده تر است.تجسم عطوفت و رحمت در ديدگان نوراني مادر، بارقه رحمت عطوفت رب العالمين است.خداوند تبارك و تعالي قلب و جان مادران را با نور رحمت ربوبيت خود آميخته آنگونه كه وصف آن را كس نتوان كرد و به شناخت كسي جز مادران در نيايد و اين رحمت لايزال است كه مادران را تحملي چون عرش در مقابل رنجها و زحمتها از حال استقرار نطفه در رحم و طول حمل و وقت زائيدن و از نوزادي تا به آخر، مرحمت فرموده رنجهايي كه پدران يك شب آن را تحمل نكنند و از آن عاجز هستند.اينكه در حديث آمده است كه «بهشت زير قدمهاي مادران است» (34) يك حقيقت است و اينكه با اين تعبير لطيف آمده است براي بزرگي عظمت آن است و هشياري به

ص: 6983

فرزندان است كه سعادت و جنت را در زير قدم آنان و خاك پاي مبارك آنان جستجو كنيد و حرمت آنان را نزديك حرمت حق تعالي نگهداريد و رضا و خشنودي پروردگار سبحان را در رضا و خشنودي مادران جستجو كنيد.مادران گر چه همه نمونه اند لكن بعض آنان از ويژگيهاي خاصي برخوردارند و من در طول زندگي با مادر محترم تو و خاطراتي كه از او در شبهايي كه با اطفال خود مي گذراند و در روزها نيز دارم، او را داراي اين ويژگيها يافتم.اينك به تو اي فرزند و به ساير فرزندانم وصيت مي كنم كه كوشش كنيد در خدمت به او و در تحصيل رضايت او پس از مرگ من، همانگونه كه او را از شماها راضي مي بينم در حال زندگي و پس از من بيشتر در خدمتش بكوشيد. و به احمد، پسرم وصيت مي كنم كه با ارحام و اقرباء خود خصوصا خواهران و بر او خواهر زادگان، با مهر و محبت و صلح و صفا و ايثار و مراعات رفتار كند.و به همه فرزندانم وصيت مي كنم كه با هم يك دل و يك جهت باشند و با مهر و صفا رفتار نمايند و همه در راه خداوند و بندگان محروم او قدم بردارند كه خير و عافيت دنيا و

ص: 6984

آخرت در آن است.و به نور چشمي، حسين وصيت مي كنم كه از اشتغال به تحصيل علوم شرعيه غفلت نكند و استعدادي را كه خداوند به او مرحمت فرموده ضايع نكند و با مادر و خواهر خود با مهر و صفا عمل كند و دنيا را سبك شمارد و در جواني راه مستقيم عبوديت را پيش گيرد. و آخرين وصيتم به احمد آن است كه فرزندان خود را خوب تربيت كند و از كودكي با اسلام عزيز آشنا كند و مادر محترم مهربانشان را مراعات كند و خدمتگذار همه فاميل و همه متعلقان خود باشد.سلام خداوند بر همه صالحان و از همه اقرباء خصوصا فرزندانم تمنا دارم كه مرا از تقصير و قصوري كه درباره آنان كردم و اگر ظلمي نمودم ببخشند و از خداوند برايم طلب مغفرت و رحمت كنند، انه ارحم الراحمين.و از خداوند منان عاجزانه مي خواهم كه بستگان مرا در راه سعادت و استقامت توفيق مرحمت فرمايد و آنان را به رحمت واسعه خود غريق نمايد و اسلام و مسلمين را قدرت بخشد و دست مستكبران و ابر قدرتان ظالم را از ستمكاري قطع فرمايد. و السلام و الصلوة علي رسول الله خاتم النبيين و علي آله المعصومين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين چهارشنبه 8

ص: 6985

ارديبهشت 1361 4 رجب 1402 «روح الله الموسوي الخميني»

پى نوشت ها

: 1 آيت الله پسنديده. 2 حاج آقا محمد حسن اعرابي داماد دوم حضرت امام (س) . 3 ساواك بارها منزل حضرت امام (س) را در قم محاصره مي كرد و ماهها و هفته ها از تردد افراد جلوگيري مي كردند، ايشان سؤال كرده اند كه آيا بعد از ماه محرم و صفر تردد آزاد مي شود يا خير؟ زيرا تنها اينجانب (احمد خميني) و دو نفر كارگر بنام هاي مشهدي رضا و ميرزا ناد علي مي توانستيم تردد كنيم. 4 امام (س) براي اينكه اگر محتواي نامه لو رفت، مسئله اي براي من به وجود نيايد، اين موضوع را براي رد گم كردن مي نوشتند و اين مطلب بين من (احمد خميني) و ايشان دائما تكرار مي شد، من هم مرتبا براي ايشان مي نوشتم كه در كاري دخالت ندارم.مثلا در همين نامه ايشان نوشته اند احتياط كرده و نامه را امضاء نكنيد كه اين با «دخالت نكن» در نامه هاي قبل و بعدي بهيچ وجه نمي سازد.اكثر قريب به اتفاق اين نامه ها مسائل مربوط به مبارزه بوده است بنده (احمد خميني) و سايرين اجازه نسخه برداري و فتوكپي از اين نامه ها را نداشتيم چون حرام بود كه در پاكتها را باز كنيم و متأسفانه گيرنده هاي اين نامه ها اكثرا آنها را امحاء مي كردند و

ص: 6986

يكي از با ارزش ترين اسناد مبارزه درباره دوره پانزده ساله تبعيد حضرت امام و كار مخفي ايشان بر روي علماي مبارز و مردم انقلابي ضد رژيم شاه از بين رفته است. 5 امام روي استاد مهذب و با تزكيه اصرار فراواني داشتند، حتي حركات دست و سر استاد را منشاء اثر بر روي شاگرد مي دانستند چه رسد به اين كه استاد از نظر تقوي ضعيف و يا مثلا خداي ناكرده اهل غيبت باشد. 6 آن فطرت الهي كه مردم را بر آن آفريد، آفرينش خدا را دگرگوني نيست. (سوره روم، آيه 30( 7 و (اي پيامبر) هنگامي كه تو تير افكندي، نه تو بلكه خدا افكند. (سوره انفال، آيه 17( 8 سوره حديد، آيه 3 9 آيا ممكن است براي غير تو از ظهور نصيبي باشد كه براي تو نيست، تا اينكه او وسيله ظهور تو گردد؟ كي غايب بوده اي كه نيازمند برهاني باشي تا به تو دلالت كند؟ و كي دور بوده اي كه آثار (مخلوقات) وسيله رسيدن به تو نشوند؟ (هرگز چنين نيست و) كور باد چشمي كه تو را مراقب خود نبيند. (فرازي از دعاي امام حسين (ع) در روز عرفه) 10 ديوان فروغي بسطامي، كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را»كي بوده اي نهفته كه پيدا

ص: 6987

كنم تو را. 11 ديوان حافظ: ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز 12 بار الها بريدگي كامل (از متعلقات) را براي توجه به خودت ارزانيم فرما و چشم دلهايمان را به فروغ نظر كردن به خودت روشن گردان، تا ديدگان دل پرده هاي نور را دريده و به معدن عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عز قدس تو تعلق يابند.الها! مرا در شمار آنان قرار ده كه ندايشان دادي، اجابتت كردند.و نيم نگاهي به آنان افكندي در برابر جلال تو مدهوش گشتند.بحار الانوار ج /91ص 99 13 سوره حديد، آيه 3 14 طه (اي طاهر هادي و اي رسول) ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم كه به مشقت بيفتي .سوره طه، آيه 1 15 هيچ پيامبري آنگونه كه من اذيت شدم آزار نديد. (حديث در كتاب كنز العمال چنين ثبت شده: ما او ذي احد مثل ما او ذيت في الله) . (كنز العمال، ج 11، خ 32161( 16 اي جامه به خود پيچيده! برخيز و بيم ده، سوره مدثر، آيه 1 و .2 17 سوره رعد، آيه 28 18 به گفته بنگر، نه به گوينده (در غرر الحكم فصل 30، حديث 11 به اين عبارت آمده است: انظر الي

ص: 6988

ما قال و لا تنظر الي من قال) . 19 ...تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما رسد دلشاد نگرديد و خداوند دوستدار هيچ متكبر و خودستائي نيست.سوره حديد، آيه 23 20 چه بسا چيزي را ناگوار شماريد در حاليكه براي شما خير است.سوره بقره، آيه 216 21 به توضيح 7 رجوع شود. 22 سوره اعراف، آيه 12 و سوره ص، آيه 76 انا خير منه حلقتني من نار 23 چنانكه مولوي گويد: ما در بتها بت نفس شماست»زانكه آن بت مار و اين يك اژدهاست 24 علم اليقين 2...2/ (المقصد الرابع، الباب الثالث عشر الفصل الرابع) 25 آنچنانكه حق معرفت تو است، تو را نشناختيم و آنگونه كه حق عبادت تو است، تو را عبادت نكرديم، مرآت العقول (كتاب الايمان و الكفر، باب الشكر) . 26 اي رسول نزديك است كه اگر امت به قرآن ايمان نياوردند جان عزيرت را از شدت حزن و تاسف بر آنان هلاك سازي، سوره كهف، آيه 6 27 و نوح عرض كرد: خدايا هيچيك از كافران را در روي زمين زنده مگذار، اگر آنها را باقي گذاري بندگانت را گمراه مي كنند و فرزندي جز فاجر و كافر به دنيا نمي آورند، سوره نوح آيه 26 و

ص: 6989

27 28 و با آنان (كافران) جهاد كنيد تا فسادي باقي نماند.سوره بقره، آيه .193 29 هر موجودي مشمول رحمت خداوند است. 30 الدنيا مزرعة الاخرة. 31 قال رسول الله (ص) : الصلوة معراج المؤمن.كتاب اعتقادات علامه مجلسي، صفحه .29 32 چه كسي، جز به فرمان او، مي تواند در پيشگاهش به شفاعت برخيزد.سوره بقره، آيه .255 33 و هرگز شفاعت نمي كنند مگر آنان را كه مورد رضايت (خدا) هستند.سوره انبياء، آيه 28 34 قال رسول الله (ص) : الجنة تحت اقدام الامهات. (كنز العمال، خ 45439(

ص: 6990

نامه ها (3)

اشاره

وعده ديدار مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام بسم الله الرحمن الرحيم 1363 26/4/ نامه اي است از پدري پير فرسوده، كه عمر خود را به مشتي الفاظ و مفاهيم به پايان رسانده، و زندگي خويش را در لاك خويشتن تباه نموده، و اكنون نفسهاي آخرين را با تأسف از گذشته خود مي كشد، به فرزند جواني كه فرصت دارد تا چون عباد الله صالحين در فكر رهانيدن خود از تعلق به دنيا كه دام ابليس پليد است، باشد، فرزندم! كر و فر دنيا و نشيب و فراز آن به سرعت مي گذرد و همه زير چرخهاي زمان خرد مي شويم و من آنچه ملاحظه كردم، و مطالعه در حال قشرهاي مختلف، به اين نتيجه رسيده ام كه قشرهاي قدرتمند و ثروتمند، رنجهاي دروني و رواني و روحيشان از ساير اقشار بيشتر و آمال و آرزوهاي زيادي كه به آن نرسيده اند بسيار رنج آورتر و جگر خراشتر است.در اين زمان كه ما زندگي مي كنيم و دنيا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابي كه سران آن كشورها بدان مبتلا هستند و نگرانيهاي جان فرسائي كه هر يك از دو قطب در مقابل قطب ديگر دارند، قابل مقايسه با رنجها و گرفتاريهاي قشرهاي متوسط حتي فقير نيست.رقابت آنان يك رقابت عملي نيست بلكه يك رقابت جانكاه است

ص: 6991

كه كمر هر يك زير آن خرد مي شود، گوئي در مقابل هر يك، يك گرگ درنده با دهان باز و دندانهاي تيز ايستاده و قصد شكار او را دارد و اين رنج رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات ديگر، لكن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مي رود و آنچه مايه نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگي و گسستگي از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دائمي خداي تعالي حاصل شود. (1) آنان كه در صددبرتريها به هر نحو هستند چه برتري در علوم، حتي الهي آن، يا در قدرت و شهرت و ثروت، كوشش در افزايش رنج خود مي كنند، وارستگان از قيود مادي كه خود را از اين دام ابليس تا حدودي نجات داده اند در همين دنيا در سعادت و بهشت رحمتند. در آن روزهائي كه در زمان رضا خان پهلوي و فشار طاقت فرسا براي تغيير لباس بود و روحانيون و حوزه ها در تب و تاب بسر مي بردند (كه خداوند رحمن نياورد چنين روزهائي براي حوزه هاي ديني) شيخ نسبتا وارسته اي را نزديك دكان نانوائي كه قطعه ناني را خالي مي خورد، ديدم كه گفت: «به من گفتند عمامه را بردار من نيز برداشتم

ص: 6992

و دادم به ديگري كه دو تا پيراهن براي خودش بدوزد الان هم نانم را خوردم و سير شدم، تا شب هم خدا بزرگ است» . پسرم! من چنين حالي را اگر بگويم به همه مقامات دنيوي مي دهم، باور كن.ولي هيهات، خصوصا از مثل من گرفتار به دامهاي ابليس و نفس خبيث. پسرم! از من گذشته (يشيب بن آدم و يشب فيه خصلتان: الحرص و طول الأمل) . (2) لكن تو نعمت جواني داري و قدرت اراده، اميد است بتواني راهي طريق صالحان باشي.آنچه گفتم بدان معني نيست كه خود را از خدمت به جامعه كنار كشي و گوشه گير و كل بر خلق الله باشي كه اين از صفات جاهلان متنسك است يا درويشان دكان دار.سيره انبياء عظام، صلي الله علي نبينا و عليهم اجمعين و ائمه اطهار عليهم السلام كه سر آمد عارفان بالله و رستگان از هر قيد و بند، و وابستگان به ساحت الهي در قيام به همه قوي عليه حكومتهاي طاغوتي و فرعونهاي زمان بوده و در اجراء عدالت در جهان رنجها برده و كوششها كرده اند، به ما درسها مي دهد و اگر چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم راه گشايمان خواهد بود (من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم) . (3) پسرم!

ص: 6993

نه گوشه گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت، شاهد گسستن از حق.ميزان در اعمال، انگيزه هاي آنها است. (4) چه بسا عابد و زاهدي كه گرفتار دام ابليس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خود بيني و خود خواهي و غرور و عجب و بزرگ بيني و تحقير خلق الله و شرك خفي و امثال آنها، او را از حق دور و به شرك مي كشاند و چه بسا متصدي امور حكومت كه با انگيزه الهي به معدن قرب حق نائل مي شود، چون داود نبي و سليمان پيامبر عليهما السلام، و بالاتر و والاتر چون نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، و خليفه بر حقش علي بن ابي طالب عليه السلام، و چون حضرت مهدي ارواحنالمقدمه الفداء در عصر حكومت جهانيش.پس ميزان عرفان و حرمان، انگيزه است.هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديكتر باشند و از حجب حتي حجب نور (5) وارسته تر، به مبدأ نور وابسته ترند تا آنجا كه سخن از وابستگي نيز كفر است. پسرم! از زير بار مسئوليت انساني كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالي مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان، كمتر از

ص: 6994

ميدان تاخت و تاز در بين مسئولين و دست اندركاران نيست و دست و پا براي بدست آوردن مقام هر چه باشد، چه مقام معنوي و چه مادي، مزن، به عذر آن كه مي خواهم به معارف الهي نزديك شوم يا خدمت به عباد الله نمايم، كه توجه به آن از شيطان است، چه رسد كه كوشش براي بدست آوردن آن.يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذير و در آن خطسير نما: قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا الله مثني و فرادي (6) ميزان در اول سير، قيام لله است هم در كارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليت هاي اجتماعي .سعي كن در اين قدم اول موفق شوي كه در روزگار جواني آسانتر و موفقيت آميزتر است.مگذار مثل پدرت پير شوي كه يا در جا زني و يا به عقب برگردي، و اين محتاج به مراقبه و محاسبه است.اگر با انگيزه الهي ملك جن و انس كسي را باشد، بلكه اگر بدست آورد، عارف بالله و زاهد در دنيا است و اگر انگيزه، نفساني و شيطاني باشد هر چه بدست آورد، اگر چه يك تسبيح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالي دور است و فاصله گرفته.پسرم! سوره مباركه حشر را مطالعه كن كه گنجينه هائي

ص: 6995

از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكر كند و از آنها به مدد الهي توشه ها بردارد، خصوصا آيات اواخر آن از آنجا كه فرمايد: يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون (7) تا آخر سوره.در همين آيه كوچك لفظا، و بسيار بزرگ معنا، احتمالاتي است سازنده، هشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مي شود: 1 مي تواند خطاب به كساني باشد كه اول مرتبه ايمان را دارند مثل ايمان عامه، در اين احتمال امر به تقوي امر به اولين مراتب آن است كه تقواي عامه است و آن پرهيز از مخالفت احكام ظاهري الهي است و مربوط به اعمال قالبي است.به اين احتمال جمله «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» تحذير از پي آمدهاي اعمال ما است و شاهد است بر آن كه آنچه عمل مي كنيم خود آنها به صورت مناسب در نشئه ديگر وارد مي شوند و به ما خواهند رسيد و آيات و اخبار زيادي در اين باره آمده است. (8) تفكر در همين امر، دلهاي بيدار را كفايت مي كند بلكه دلهاي مستعد را بيدار مي نمايد و ممكن است راه گشاي مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود

ص: 6996

و ظاهر آن است كه امر به تقوي مكررا، تأكيد باشد، گرچه احتمال ديگر هم هست.و قوله: «ان الله خبير بما تعملون» باز تحذير جديد است بر اين كه اعمال شما از محضر حق تعالي پنهان نمي ماند، چه، همه عالم محضر حق است . 2 ممكن است خطاب به كساني باشد كه ايمان را به قلب خويش رسانده اند.چه بسا كه انسان به حسب ظاهر ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لكن قلب او از آن بي خبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد شايد جز خواص مؤمنين ديگران چنين باشند.معصيتهائي كه از بعض مؤمنين صادر مي شود منشأش همين است، اگر دل به روز جزا و عقاب آنچناني آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن، صدور معصيت و نافرماني بسيار بعيد است و كسي كه قلبش ايمان به عدم اله الا الله دارد، گرايش به غير حق تعالي و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت. پسرم! گاهي مي بينم از تهمتهاي ناروا و شايعه پراكنيهاي دروغين اظهار ناراحتي و نگراني مي كني.اولا بايد بگويم تا زنده هستي و حركت مي كني و تو را منشأ تأثيري بدانند انتقاد و تهمت و شايعه سازي عليه

ص: 6997

تو، اجتناب ناپذير است، عقده ها زياد و توقعات روز افزون و حسادتها فراوان است.آن كس كه فعاليت دارد گر چه صد در صد براي خدا باشد از گزند بد خواهان نمي تواند به دور باشد.من خود يك عالم بزرگوار متقي را كه تا به رياست جزئي نرسيده بود براي او جز خير به حسب نوع نمي گفتند و تقريبا مورد تسالم اهل علم و ديگران بود به مجرد آن كه توجه نفوس به او شد و شاخصيتي دنياوي و لو ناچيز نسبت به مقامش پيدا كرد، مورد تهمت و اذيت شد و حسادتها و عقده ها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسائل نيز بود.و ثانيا بايد بداني كه يامان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آنچنان كه بايد و شايد به قلبت نرسيده، كوشش كن كلمه توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برساني، كه حظ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده و اثرش ناچيز است.چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مي باشند (پاي استدلاليان چوبين بود) (9) و آنگاه اين قدم

ص: 6998

برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال اثبات عقلي كرده است. پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپاري و مؤثري را جز او نداني، مگر نه عامه مسلمانان متعبد، شبانه روزي چندين مرتبه نماز مي خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهي است، و شبانه روزي چندين مرتبه اياك نعبد و اياك نستعين مي گويند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بيان مي كنند ولي جز مؤمنان به حق و خاصان خدا، ديگران براي هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مي كنند و گاهي بالاتر از آنچه براي معبود مي كنند، و از هر كس استمداد مي نمايند و استعانت مي جويند و به هر حشيش براي رسيدن به آمال شيطاني تشبث مي نمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابر اين احتمال كه مورد خطاب كساني باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد، امر به تقوي به اينان با احتمال اول فرقها دارد.اين تقوي، تقواي از اعمال ناشايسته نيست تقواي از توجه به غير است، تقواي از استمداد و عبوديت غير حق است، تقواي از راه دادن غير او جل و علا به قلب است، تقواي از اتكال و اعتماد به

ص: 6999

غير خداست.آنچه مي بيني همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه ها و دروغ پراكنيها است و خوف از مرگ و رهائي از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قبيل است كه بايد از آن اتقاء نمود و در اين صورت مراد از و لتنظر نفس ما قدمت لغد افعال قلبي است كه در ملكوت، صورتي و در فوق آن نيز صورتي دارد و خداوند خبير است به خطرات قلب همه و اين نيز به آن معني نيست كه دست از فعاليت بردار و خود را مهمل بار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيري كن و عزلت اتخاذ نما كه آن بر خلاف سنت الهي و سيره عملي حضرات انبياء عظام و اولياء كرام است، آنان عليهم صلوات الله و سلامه براي مقاصد الهي و انساني همه كوششهاي لازم را مي فرمودند اما نه مثل ما كوردلان كه با استقلال، نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولي آنان است از او جل و علا مي دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدأ خلقت مي ديدند و يك فرق بين آنان و ديگران همين است.من و تو و امثال ما

ص: 7000

با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالي غافل هستيم و آنان استعانت را از او مي دانستند به حسب واقع، گر چه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است و پيش آمدها را از اومي دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است و از اين جهت از پيش آمدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است. پسرم! براي ماها كه از قافله «ابرار» عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزي است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه در صدد خود ساختن است دخيل است.بايد توجه كنيم كه منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بد آمدنمان از انتقادها و شايعه افكني ها حب نفس است كه بزرگترين دام ابليس لعين است، ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوي ما باشند گر چه براي ما افعال شايسته و خوبيهاي خيالي را صد چندان جلوه دهند.و درهاي انتقاد گر چه به حق براي ما بسته باشد يا به صورت ثناگوئي در آيد.از عيب جوئي ها، نه براي آن كه به ناحق است، افسرده مي شويم و از مدحت و ثناها، نه براي آنكه به حق است، فرحناك مي گرديم بلكه براي آنكه عيب من است و مدح من

ص: 7001

نيست، است كه در اينجا و آنجا و همه جا بر ما حاكم است .اگر بخواهي صحت اين امر را دريابي، اگر امري كه از تو صادر مي شود عين آن يا بهتر و والاتر از آن از ديگري، خصوصا آنها كه همپالكي تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخيزند براي تو ناگوار است و بالاتر آنكه اگر عيوب او را به صورت مداحي در آورند، در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او در كار است. پسرم! چه خوب است به خود تلقين كني و به باور خود بياوري يك واقعيت را كه مدح مداحان و ثناي ثنا جويان چه بسا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور و دورتر سازد.تأثير سوء ثناي جميل در نفس آلوده ما، مايه بدبختيها و دور افتادگي ها از پيشگاه مقدس حق جل و علا براي ما ضعفاء النفوس خواهد بود و شايد عيب جوئيها و شايعه پراكنيها براي علاج معايب نفساني ما سودمند باشد كه هست، همچون عمل جراحي دردناكي كه موجب سلامت مريض مي شود .آنانكه با ثناهاي خود ما را از جوار حق دور مي كنند دوستاني هستند كه با دوستي خود به ما دشمني مي كنند و آنان كه پندارند با عيب گوئي

ص: 7002

و فحاشي و شايعه سازي به ما دشمني مي كنند دشمناني هستند كه با عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مي كنند و در صورت دشمني به ما دوستي مي نمايند.من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيله هاي شيطاني و نفساني بگذارند واقعيات را آنطور كه هستند ببينيم، آنگاه از مدح مداحان و ثناي ثنا جويان آنطور پريشان مي شويم كه امروز از عيب جوئي دشمنان و شايعه سازي بد خواهان، و عيب جوئي را آن گونه استقبال مي كنيم كه امروز از مداحي ها و ياوه گوئيهاي ثناخوانان.اگر از آنچه ذكر شد به قلبت برسد، از ناملايمات و دروغ پردازيها ناراحت نمي شوي و آرامش قلب پيدا مي كني، كه ناراحتيها اكثرا از خود خواهي است.خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرمايد . 3 احتمال ديگر آن است كه خطاب به اصحاب ايمان از خواص اهل معرفت و شيفتگان مقام ربوبيت و عاشقان جمال جميل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مي بينند و نور الله را در همه مرائي مشاهده مي كنند و كريمه الله نور السموات و الارض (10) را به مشاهده معنوي و سير قلبي دريافته اند رزقنا الله و اياكم.به اين احتمال، امر به تقوي به اين طايفه از عشاق و خواص،

ص: 7003

فرقها با ديگران دارد و ممكن است تقوي از رؤيت كثرت باشد و شهود مرائي و رائي، تقوي از توجه به غير باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق، تقوي از «ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و معه و بعده» . (11) باشد كه خود مقام عادي خلص اولياء است كه پاي «شي» در كار است، تقوي از مشاهده الله نور السموات و الارض باشد، تقوي از مشاهده هو معكم (12) و وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض (13) ، تقوي از جلوه جمال حق در شجره باشد و از اين قبيل آنچه مربوط به رؤيت حق در خلق است و به اين منوال، امر به نظر به آنچه تقديم براي فردا كرديم، (14) همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در كثرت كه صورت مناسب به خود را در عوالم ديگر دارد . 4 احتمال آن كه خطاب به آنان از خلص اولياء باشد كه از مرحله رؤيت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در كثرت فعلي گذشته اند و از غبار خلق در آينه مشاهداتشان اثري نيست و از شرك خفي در اين مرحله تخلص يافته اند لكن دل به تجليات اسماء حق داده و عشاق دلباخته حضرت اسماء هستند و

ص: 7004

تجليات اسمائي آنان را از غير، فاني، و جز جلوات اسماء چيزي مشاهده نمي نمايند.در اين احتمال امر به تقوي، اتقاء از رؤيت كثرات اسمائي و جلوات رحماني و رحيمي و ديگر اسماء الله است، گوئي بانگ به آنان مي زند كه از ازل تا ابد يك جلوه بيش نيست، و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مي شوند و از اين كه گذشتند شاهد و مشاهده و شهودي در كار نيست و فناء در «هو» مطلق است و «لا هو الا هو» است. 5 جامع ترين احتمالات آن است كه هر لفظي چون «امنوا» و «اتقوا» و «انظروا» و «ما قدمت» و هكذا، به معني مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ، عناوين موضوعند براي معاني بي قيد و مطلق از حد و حدود.و احتمالات ديگري هم اگر باشد در اين احتمال مندرج و از مراتب همين است، بنابر اين هر گروه و طايفه اي از مؤمنان را به معني حقيقي شامل مي شود و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راه گشاي فهم بسيار از اخباري است كه تطبيق آياتي را بر يك گروه يا يك شخص نموده اند كه توهم مي شود اختصاص را، و اين گونه نيست بلكه ذكر مصداق يا مصاديق است.بدين منوال كه ذكر شد

ص: 7005

از احتمالات راه براي فهم آيه مباركه و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (15) كه پس از آيه كريمه متقدمه است، باز مي شود.و حسب احتمالات متقدمه در اين آيه شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متحد الحقيقه احتمالاتي است كه تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مي كنم و آن، آنست كه نسيان حق موجب نسيان انفس مي شود، چه «نسيان» به معني فراموشي باشد يا به معني ترك، در هر دو معني هشدار شكننده اي است : لازمه فراموشي حق تعالي آن است كه انسان خود را فراموش كند، يا بگو حق تعالي او را به فراموشي از نفس خود كشاند و در همه مراحل سابق، صادق است.در مرحله عمل، آنكس كه خدا را و حضور او جل و علا را فراموش كند به فراموشي از خويشتن خويش مبتلا شود يا كشيده شود، بندگي خود را فراموش كند، از مقام عبوديت به فراموشي كشيده شود و كسي كه نداند چي است و كي است و چه وظيفه دارد و چه عاقبت؟ شيطان در او حلول نموده و به جاي خويشتن او نشسته، و شيطان عامل عصيان و طغيان است و اگر به خود نيايد و به ياد حق بر

ص: 7006

نگردد و به همين حال طغيان و عصيان از اين جهان منتقل شود شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالي در آيد.و به معني ديگرش كه به معني ترك باشد، دردناكتر است زيرا اگر ترك اطاعت حق و ترك حق موجب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايات خود را از او قطع فرمايد شك نيست كه به خذلان دنيا و آخرت منتهي مي شود، در ادعيه شريفه معصومين مي بينيم دعاي براي عدم ايكال ما به نفس خويش تاكيد شده است، (16) چه آنان عليهم السلام مي دانستند پي آمدهاي اين مصيبت را، و ما از آن غافل هستيم. پسرم! گناهان را، هر چند كوچك به نظرت باشند، سبك مشمار «انظرا لي من عصيت» (17) و با اين نظر، همه گناهان، بزرگ و كبيره است.به هيچ چيز مغرور مشو و خداي تبارك و تعالي را كه همه چيز از او است و اگر عنايت رحمانيش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه اي منقطع شود، اثري حتي از انبياء مرسلين و ملائكه مقربين باقي نخواهد ماند چون همه عالم جلوه رحمانيت او جل و علا است و رحمت رحماني او جل و علا به طور استمرار (با كوتاهي لفظ و تعبير) مبقي نظام وجود است «و لا تكرار في

ص: 7007

تجليه جل و علا» و گاهي تعبير شود از آن به بسط و قبض فيض علي سبيل الاستمرار.در هر حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مايوس نبايد باشي و مغرور به شفاعت شافعان عليهم السلام مباش كه همه آنها موازين الهي دارد و ما از آنها بي خبريم.مطالعه در ادعيه معصومين عليهم السلام و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سر لوحه افكار و رفتارت باشد.هواهاي نفساني و شيطان نفس اماره ما را به غرور وامي دارد و از اين راه به هلاكت مي كشاند. پسرم! هيچگاه دنبال تحصيل دنيا، اگر چه حلال او باشد، مباش كه حب دنيا، گر چه حلالش باشد، رأس همه خطايا است (18) چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنياي حرام مي كشد تو جواني و با قدرت جواني كه حق داده است مي تواني اولين قدم انحراف را قطع كني و نگذاري به قدمهاي ديگر كشيده شوي كه هر قدمي، قدمهايي در پي دارد و هر گناهي گر چه كوچك به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مي كشد به طوري كه گناهان بسيار بزرگ در نظر انسان ناچيز آيد، بلكه گاهي اشخاص به ارتكاب بعض كبائر به يكديگر فخر مي كنند و گاهي به واسطه شدت

ص: 7008

ظلمات و حجابهاي دنيوي، منكر به نظر معروف، و معروف منكر مي گردد.من از خداوند متعال جل اسمه مسئلت مي كنم كه چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجابها را از پيش چشمت بردارد و از قيود شيطاني و انساني نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ايام جواني و فرا رسيدن كهولت بر گذشته خويش تأسف نخوري و دل را به حق پيوند دهي كه از هيچ پيش آمد وحشتناك نشوي و از ديگران دل وارسته كني تا از شرك خفي و اخفي خود را برهاني.دنباله اين آيات تا آخر سوره، مسائل بس شيوا است كه اينجانب را حال و مجال نيست كه به آنها بپردازم. بارالها! احمد را نزد خود، محمود و فاطي را مفطوم و حسن را احسن فرما و ياسر را به يسر برسان و اين خانواده منتسب به اهل بيت عصمت (ع) را با عنايات خاصه خود تربيت كن و از شر شياطين دروني و بروني حفظ فرما و سعادت دارين را به آنان عطا فرما.و آخر وصيت من آن است كه در خدمت به ارحام، خصوصا مادرت كه به ما حقها دارد كوشش كن و رضاي آنان را به دست آور.و الحمد لله اولا و آخرا و الصلوة علي رسول

ص: 7009

الله و آله الاطهار و اللعن علي عدائهم. به تاريخ 17 شوال1404/26/ تير 63 روح الله الموسوي الخميني بسم الله الرحمن الرحيم كتاب آداب الصلوه را، كه خود از آن بهره اي نبردم جز تاسف بر قصور و تقصير بر ايام گذشته كه توانائي بر خودسازي داشتم و حسرت و ندامت در روزگار پيري كه دستم تهي و بارم سنگين و راهي بس دراز و پايم لنگ و آواي رحيل در گوش است، هديه كردم به فرزند عزيزم احمد كه از قدرت جواني كامياب است شايد او ان شاء الله تعالي از محتويات آن، كه از كتاب كريم و سنت شريف و افادات بزرگان فراهم شده است، بهره مند شود و به معراج حقيقي از رهنمائي اهل معرفت راه يابد و دل از اين ظلمتكده بر كند و به مقصد اصلي انسانيت، كه انبياء عظام و اولياء كرام عليهم صلوات الله و سلامه و اهل الله بر آن راه يافتند و ديگران را دعوت فرمودند، توفيق يابد.پسرم، خود را كه به فطرت الله تخمير شده اي درياب و از گرداب ضلالت و امواج سهمگين خودبيني و خودخواهي نجات ده و به سفينه نوح كه پرتو ولايت الله است ركوب كن كه من ركبها نجي و من تخلف عنها هلك. (19) فرزندم، كوشش كن كه

ص: 7010

در صراط مستقيم، كه صراط الله است، و لو لنگان لنگان حركت كني و حركات و سكنات قلبي و قالبي را رنگ معنويت و الوهيت دهي و خدمت به خلق را براي آنكه خلق خدا هستند بنمائي.انبياء عظام و اولياء خاص خدا در عين حال كه مشابه ديگران اشتغال به كارها داشته اند، هيچگاه در دنيا وارد نبوده اند چون اشتغالشان بالحق و للحق بوده، در عين حال از رسول ختمي صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرموده است: ليغان علي قلبي و اني لاستغفر الله في كل يوم سبعين مرة (20) شايد رؤيت حق در كثرت را كدورت حساب مي فرمود.پسرم، خود را مهيا كن كه پس از من بر تو جفاها رود و نگراني ها كه از من دارند به حساب تو گذارند.اگر حساب خود را با خداي خود صاف كني و پناه به ذكر الله بري، هراسي ازخلق به خود راه مده كه حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلي است حساب در پيشگاه حق است.فرزندم، پس از من ممكن است پيشنهاد خدمتي بر تو شود، در صورتي كه قصدت خدمت به جمهوري اسلامي و اسلام عزيز است رد مكن، و اگر خداي نخواسته براي هواهاي نفساني و ارضاي شهوات است، از آن اجتناب كن كه مقامات

ص: 7011

دنيوي ارزش آن ندارد كه خود را در راه آنها تباه كني.بارالها، احمد و تبارش و متعلقانش، كه از بندگان تو و تبار رسول اكرمند، اينان را در دنيا و آخرت سعادتمند فرما و دست شيطان رجيم را از آسيب به آنها كوتاه فرما.خداوندا، ما ضعيف و ناتوانيم و عقب افتاده از قافله سالكان، تو خود از ما دستگيري فرما، ربنا عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك و السلام علي عباد الله الصالحين. 23 ربيع الاول 1405 25 آذر 1363 روح الله الموسوي الخميني بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله و الصلاة و السلام علي رسول الله صلي الله عليه و آله وصيتي است از پدري پير كه عمري را با بطالت و جهالت گذرانده، و اكنون كه به سوي سراي جاويد مي رود با دست خالي از حسنات و نامه اي سياه از سيئات با اميد به مغفرت الله و رجاء

ص: 7012

به عفو الله است به فرزندي جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر، و مختار در انتخاب صراط مستقيم الهي (كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد) يا خداي نا خواسته انتخاب راه ديگر (كه خداوند به رحمت خود از لغزشها محفوظش فرمايد) .فرزندم، كتابي را كه به تو هديه مي كنم شمه ايست از صلاة عارفين و سلوك معنوي اهل سلوك، هر چند قلم مثل مني عاجز است از بيان اين سفرنامه.و اعتراف مي كنم كه آنچه نوشته ام از حد الفاظ و عباراتي چند بيرون نيست، و خود تاكنون به بارقه اي از اين شمه دست نيافتم.پسرم، آنچه در اين معراج است غاية القصواي آمال اهل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است (عنقا شكار كس نشود دام بازگير) (21) لكن از عنايات خداوند رحمان نبايد مأيوس شويم كه او جل و علاء دست گير ضعفا و معين فقراء است.عزيزم، كلام در سفر از خلق به حق، و از كثرت به وحدت، و از ناسوت به مافوق جبروت است، تا حد فناء مطلق كه در سجده اول حاصل شود، و فناء از فناء كه پس از صحو، در سجده دوم حاصل گردد.و اين تمام قوس وجود است من الله و الي الله.و در اين حال، ساجد و مسجودي و عابد

ص: 7013

و معبودي در كار نيست: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. (22) پسرم، آنچه در درجه اول به تو وصيت مي كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكني، كه اين شيوه جهال است، و از معاشرت با منكرين مقامات اولياء بپرهيزي، كه اينان قطاع طريق حق هستند.فرزندم، از خود خواهي و خود بيني به درآي كه اين ارث شيطان است، كه به واسطه خودبيني و خود خواهي از امر خداي تعالي به خضوع براي ولي و صفي او جل و علا سرباز زد.و بدان كه تمام گرفتاريهاي بني آدم از اين ارث شيطاني است كه اصل اصول فتنه است، و شايد آيه شريفه و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين لله (23) در بعض مراحل آن، اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن، كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد، باشد.و هر كس براي رفع فتنه از دورن و برون خويش بايد مجاهده نمايد و اين جهاد است كه اگر به پيروزي رسيد همه چيز و همه كس اصلاح مي شود.پسرم، سعي كن كه به اين پيروزي دست يابي، يا دست به بعض مراحل آن.همت كن و از هواهاي نفسانيه، كه حد و حصر ندارد، بكاه،

ص: 7014

و از خداي متعال جل و علا استمداد كن كه بي مدد او كس به جايي نرسد.و نماز، اين معراج عارفان و سفر عاشقان، راه وصول به اين مقصد است.و اگر توفيق يابي و يابيم به تحقق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن، و لو به قدر طاقت خويش، شمه اي از مقصد و مقصود اولياي خدا را استشمام نموديم، و دور نمايي از صلاة معراج سيد انبياء و عرفاء عليه و عليهم و علي آله الصلاة و السلام را مشاهده كرديم، كه خداوند منان ما و شما را به اين نعمت بزرگ منت نهد.راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحله فراوان، و زاد مثل من يا هيچ يا بسيار اندك است، مگر لطف دوست جل و علا شامل شود و دستگيري كند.عزيزم، از جواني به اندازه اي كه باقي است استفاده كن كه در پيري همه چيز از دست مي رود، حتي توجه به آخرت و خداي تعالي.از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيري مي دهد تا جواني با غفلت از دست برود، و به پيران وعده طول عمر مي دهد .و تا لحظه آخر با وعده هاي پوچ انسان

ص: 7015

را از ذكر خدا و اخلاص براي او باز مي دارد تا مرگ برسد، و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد مي گيرد.پس در جواني كه قدرت بيشتر داري به مجاهدت برخيز، و از غير دوست جل و علا بگريز، و پيوند خود را هر چه بيشتر اگر پيوندي داري محكمتر كن، و اگر خداي نخواسته نداري، تحصيل كن، و در تقويتش همت گمار، كه هيچ موجودي جز او جل و علا سزاوار پيوند نيست.و پيوند با اولياي او اگر براي پيوند به او نباشد، حيله شيطاني است كه از هر طريق سد راه حق كند.هيچگاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياي خلص چنين بودند و خود را لاشيء مي ديدند، و گاهي حسنات خود را از سيئات مي شمردند.پسرم، هر چه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچيزي غير او جل و علا بيشتر شود.در نماز، اين مرقاة وصول الي الله، پس از هر ستايش «تكبير» ي وارد است، چنانچه در دخول آن «تكبير» است، كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است، و لو اعظم آن كه نماز است.و پس از خروج، «تكبيرات» است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات و صفات و افعال مي رساند.چه مي گويم، كي توصيف كند و چه

ص: 7016

توصيف كند و كي را توصيف، و با چه زبان و چه بيان توصيف كند كه تمام عالم از اعلي مراتب وجود تا اسفل سافلين، هيچ است و هر چه هست او است، و هيچ از هستي مطلق چه تواند گفت.و اگر نبود امر خداي تعالي و اجازه او جل و علا، شايد هيچ يك از اولياء سخني از او نمي گفتند، در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لاغير، و كس نتواند از ذكر او سرپيچي كند كه هر ذكر، ذكر او است: و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه ، (24) و اياك نعبد و اياك نستعين (25) كه شايد از لسان حق خطاب به همه موجودات است.و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (26) اين نيز به لسان كثرت است، و گرنه او حمد است و حامد است و محمود: ان ربك يصلي (27) الله نور السموات و الارض (28) پسرم، ما كه عاجز از شكر او و نعمتهاي بي منتهاي اوييم، پس چه بهتر كه از خدمت به بندگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است، چه كه همه از اويند.هيچگاه در خدمت به خلق الله خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منت

ص: 7017

بر ما دارند، كه وسيله خدمت به او جل و علا هستند.و در خدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان است كه ما را در كام خود فرو برد.و در خدمت به بندگان خدا آنچه براي آنان پر نفع تر است انتخاب كن، نه آنچه براي خود يا دوستان خود، كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او جل و علا است.پسر عزيزم، خداوند حاضر است و عالم محضر او است و صفحه نفس ماها يكي از نامه هاي اعمالمان.سعي كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديكتر كند انتخاب كن كه آن رضاي او جل و علا است.در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقي، چرا خود چنين نيستي، كه من خود مي دانم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم، و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته در خدمت ابليس و نفس خبيث باشد و فردا از من مؤاخذه شود، لكن اصل مطالب حق است، اگر چه به قلم مثل مني كه از خصلتهاي شيطاني دور نيستم.و به خداي تعالي در اين نفسهاي آخر پناه مي برم و از اولياي او جل و علا اميد دستگيري و شفاعت دارم.بارالها، تو خود از اين پير ناتوان و احمد

ص: 7018

جوان دستگيري كن، و عاقبت ما را ختم به خير فرما، و با رحمت واسعه خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهي ده. و السلام علي من اتبع الهدي شب 15 ربيع المولود 1407 روح الله موسوي الخميني بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين الذي لا رحمن و لا رحيم غيره و لا يعبد و لا يستعان الا منه و لا يحمد سواه و لا رب و لا مربي الا اياه و هو الهادي الي الصراط المستقيم و لا هادي و لا مرشد الا هو و لا يعرف الا به، هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و الصلوة و السلام علي سيد الرسل و مرشد الكل الذي ظهر من غيب الوجود الي عالم الشهود و اتم الدائرة و ارجعها الي اولها و علي آل بيته الطاهرين الذين هم مخازن سر الله و معادن حكمة الله و هداة ما سوي الله. و بعد اين وصيتي است از پيري درمانده كه در تمام دوره عمر قريب به نود ساله اش در غرقاب ضلالت و سكر طبيعت بسر برده و اكنون ارذل العمر (29) را به سوي قعر جهنم مي پيمايد و اميدي به نجات خود ندارد ولي از روح الله و رحمته مأيوس نيست و اميدي جز

ص: 7019

او ندارد و آنچنان در پيچ و خم علوم رسمي، كه سربسر قيل است و قال خود را عاجز مي داند كه جز خداي تبارك و تعالي نتواند احصاء معاصي او كند اين وصيت به جواني است كه اميد است به توفيق خداي بزرگ و هدايت هاديان سبل عليهم سلام الله راهي به سوي حق پيدا كند و خود از اين منجلاب كه پدرش را فرا گرفته نجات يابد.اي پسر عزيزم احمد سلمك الله تعالي در اين اوراق نظر كن و «انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» (30) من خود آنچه به تو مي گويم گرچه خودم عاري و بري هستم لكن اميدوارم كه براي تو تنبهي باشد.بدان كه هيچ موجودي از موجودات از غيب عوالم جبروت و بالاتر و پائين تر چيزي ندارد و قدرتي و علمي و فضيلتي را دارا نيست و هر چه هست از او جل و علا است، او است كه از ازل تا ابد زمام امور را به دست دارد و احد و صمد است.از اين مخلوقات ميان تهي پوچ وهيچ باكي نداشته باش و چشم اميدي هرگز به آنها مبند كه چشم داشتن به غير او شرك است و باك از غير او جل و علا كفر.پسرم! تا نعمت جواني را

ص: 7020

از دست ندادي فكر اصلاح خود باش كه در پيري همه چيز را از دست مي دهي، يكي از مكايد شيطان كه شايد بزرگترين آن باشد كه پدرت بدان گرفتار بوده و هست مگر رحمت حق تعالي دستگير او باشد استدراج است.در عهد نوجواني شيطان باطن كه بزرگترين دشمنان اوست او را از فكر اصلاح خود باز مي دارد و اميد مي دهد كه وقت زياد است اكنون فصل برخورداري از جواني است و هر آن و هر ساعت و هر روز كه بر انسان مي گذرد درجه درجه او را با وعده هاي پوچ از اين فكر باز مي دارد تا ايام جواني را از او بگيرد و آنگاه كه جواني رو به اتمام است او را به اميد اصلاح در پيري سرخوش مي كند و در ايام پيري نيز اين وسوسه شيطاني از او دست نكشد و وعده توبه در آخر عمر مي دهد و در آخر عمر و شهود موت، حق تعالي را در نظر او مبغوض ترين موجود جلوه مي دهد كه محبوب او كه دنيا است از دستش گرفته است، اين حال اشخاصي است كه نور فطرت در آنها بكلي خاموش نشده است و اشخاصي هستند كه غرقاب دنيا آنها را از فكر اصلاح به دور نگهداشته و غرور دنيا سرتاپاي آنان را فرا گرفته

ص: 7021

است.من خود چنين اشخاصي را در اهل علم اصطلاحي ديده ام و اكنون بعض آنها در قيد حياتند و اديان را هيچ و پوچ مي دانند.پسرم! توجه كن كه هيچ يك از ما نمي تواند مطمئن باشد كه به اين دام شيطاني نيفتد.عزيزم! ادعيه ائمه معصومين را بخوان و ببين كه حسنات خود را سيئات مي دانند و خود را مستحق عذاب الهي مي دانند و بجز رحمت حق به چيزي نمي انديشند و اهل دنيا و آخوندهاي شكم پرور اين ادعيه را تأويل مي كنند چون حق جل و علا را نشناخته اند.پسرم! مسئله بزرگتر از آن است كه ما تصور مي كنيم، آنان كه در پيشگاه عظمت حق تعالي از خود فاني شده اند و جز او چيزي نمي بينند در آن حال كلام و ذكر و فكري نيست و خودي نيست اين ادعيه كريمه در حال صحو قبل از محو يا بعد از محو كه خود را در حضور حاضر مي بينند صادر شده است و دست ما و همه كس غير ازاولياء خلص از آن كوتاه است پس سخن را از آن كه در خور مثل مني نيست در هم پيچم و آنچه براي تو فرزندم ممكن است كه اميد است به فضل خدا و دستگيري اولياء او عليهم السلام بدان برسي آغاز كنم و آن چيزي است

ص: 7022

كه در فطرت الله التي فطر الناس عليها (31) جميعا حاصل است يعني فطرت توحيد كه تمام انسانها بلكه تمام موجودات بر آن مفطورند و آنچه توجه به آن شود و دنبال آن هر كس رود چه در علوم و فضائل و فواضل و چه در معارف و امثال آنها و چه در شهوات و هواهاي نفساني و چه در توجه به هر چيز و هر كس از قبيل بتهاي معابد و محبوبهاي دنيوي و اخروي ظاهري و خيالي و معنوي و صوري، چون حب به زن و فرزند و قبيله و سران دنيوي چون شاهان و اميران و سپهبدان يا اخروي چون علماء و دانشمندان و عارفان و اولياء و انبياء عليهم السلام همه و همه عين توجه به واحد كامل مطلق است، حركتي واقع نشود جز براي او و وصول به او.و قدمي برداشته نشود جز به سوي آن كمال مطلق و اكنون امثال ما در حجابهاي ظلماني بعضها فوق بعض واقعيم دردها و رنجها و عذابها از اين احتجاب است و اول قدم كه مقدمه رفع حجب است آن است كه گرايش پيدا كنيم كه در حجابيم و از اين خدر طبيعت كه تمام وجود ما را از سر و علن و باطن و ظاهر فرا گرفته

ص: 7023

بتدريج به هوش آئيم و اين يقظه ايست كه بعض اهل سلوك، منزل اول دانسته اند و چنين نيست بلكه اين به هوش آمدن و بيدار شدن مقدمه دخول در سير است و رفع همه حجب ظلماني و پس از آن نوراني وصول به اول منزل توحيد است و اگر به قدم عقال عقل پيش رويم، آن هم با همه عقال، همين نغمه را دارد و گويد كمال مطلق همه كمالات است و الا مطلق نيست و هيچ كمالي و جمال و جميلي ممكن نيست در غير حق ظهور كند كه اين غيريت عين شرك است اگر نگويم الحاد است.عزيزم! اول بايد با قدم علم لنگان لنگان پيش روي و اين هر علمي باشد حجاب اكبر است كه با ورود به اين حجاب به رفع حجب آشنا مي شوي، بيا با هم به سوي وجدان رويم كه ممكن است راهي بگشايد .هر انساني بلكه هر موجودي بالفطره عاشق كمالات است و متنفر از نقص، شما اگر علم مي جوئيد چون كمال است مي جوئيد و از اين جهت ممكن نيست كه فطرت شما به هر علم كه دست يابد به آن قانع شود و اگر توجه كند كه مراتب بالاتري است در اين علم بالفطرة آن را مي جويد و مي خواهد و از اين علم كه

ص: 7024

دارد به واسطه محدوديت و نقصش متنفر است و آنچه بدان دل باخته حيث كمال آن است نه نقص و اگر قادري توجه به قدرتش دارد اين توجه به كمال قدرت است نه نقص آن و لهذا قدرتمندان دنبال قدرتهاي بالاتر مي گردند و خود نمي دانند.قدرت مطلق، موجود مطلق است و تمام دار تحقق جلوه ايست از آن موجود مطلق و به هر چه رو آوري به او رو آوردي و خود محجوبي و نمي داني و اگر بقدم وجدان همين مقدار را درك كني و بيابي ممكن نيست كه بجز موجود مطلق به چيزي توجه كني و اين گنجينه اينست كه انسان را بي نياز كند از غير او و هر چه به او برسد از محبوب مطلق رسيده و هر چه از او سلب شود محبوب مطلق از او سلب كرده است، در اين حال كه از عيب جوئيها و هرزه دارئي هاي دشمنان لذت مي بري چه كه از محبوب است نه از اينان و دل به هيچ مقامي نمي بندي جز به مقام كمال مطلق.پسر عزيزم! حالا مي خواهم با تو با زبان و قلم ناقصي كه دارم صحبت كنم: تو و همه مي دانيد كه در نظامي واقع هستيد كه به يمن قدرت الهي و توفيق او جل و علا و دعا و

ص: 7025

تائيد حضرت بقية الله ارواحنا لتراب مقدمه الفدا و ملت انقلابي ايران كه جانم فداي يك يك آنها دست رد به سينه همه قدرتهاي شيطاني زده است، نظام بي نظام ستمشاهي را كه هزاران سال جز ستم و ظلم و مردم آزاري و قتل و غارت كاري نكرده اند به خاك مذلت كشاند و در اين راستا كساني كه به طفيل آنان دود و دمي داشتند و ظلم و ستمي و غارت و چپاولي مي كردند و الان هم بسياري از آنان يا در ممالك ديگر و يا در داخل هستند و شيفته آنانند، و با بلوك غرب سر پنجه نرم كرده و آنان را كه با قدرتهاي شيطاني و تبليغات وسيع عالم كه در تحت فرمان آنان است از اوج قدرت نمائي به پايين كشيده و در صحنه هاي بين المللي مشت آنان را باز كرده و رسوائي آنان را بر سر زبانها انداخته و اكنون همه خصوصا آمريكاي جهان خوار طرفداراني در جهان و بين ملتهاي در بند و غافل از قدرت اسلام و بين افراد بسياري از ملت ما كه دل باخته آنان يا قدرت آنانند موجود و شمشيرها را بر ضد اين جمهوري و سران آن از نيام كشيده و در انتظار محو اين جمهوري به سر مي برند و چون

ص: 7026

منافع غرب در خطر است و اسلام قدرتمند تنها قدرتي است كه اين خطر را پيش آورده است و همين طور بلوك شرق ملحد كه با هر صدائي كه منافق قدرت آنان است مخالف و نصفي از جهان به دست آنان است و احساس خطر بزرگ از اسلام قدرتمند براي خود و دوستان خود مي كنند و در داخل و خارج نيز دل باختگاني دارند كه آنان نيز به تبع معبودشان با اسلام بزرگ و جمهوري اسلامي و دست اندركاران آن در دشمني به سر مي برند و در فكر محو آثار آنند با اين اوضاع و احوال توقع اين داريد كه دست جمهوري اسلامي را بفشارند و «اهلا و سهلا» گويان به مداحي جمهوري اسلامي و گردانندگان آن برخيزند! اين طبيعي افكار فاسد بشر است كه بايد به هر وسيله خار راه را از سر راه برداشت و يك وسيله بزرگ علاوه بر وسائل نظامي و اقتصادي و قضائي همان بعد فرهنگي است.فرهنگ فاسد غرب و شرق اقتضاء مي كند كه با وسائل عظيمي كه در دست دارند در تمام ساعات روز به دروغ پردازي و تهمت و افتراء بر فرهنگ الهي اسلام بتازند و در هر فرصتي قوانين الهي جمهوري اسلامي و اصل اسلام را بكوبند و وابستگان به آن را مرتجع

ص: 7027

كهنه پرست فاقد شعور سياسي بخوانند و قوانين اسلام را كافي براي اين زمان ندانند، به بهانه آنكه قوانيني كه هزار و چهار صد سال بر آن گذشته قدرت اداره امور را ندارد، كه دنيا نو آوردهائي دارد كه در آن اعصار نبوده و بعض اشخاص مدعي اسلام نيز اين مطلب را تكرار كرده و مي كنند، در اين محيط بايد به حسب فرهنگ الهي اسلامي، در مقابل اين توطئه هاي دامنه دار استقامت كرد و از اين فرصت الهي كه به دست آمده است نويسندگان متعهد و گويندگان و هنرمندان استفاده كرده و به مدد روحانيون آشنا به فقه اسلام و قرآن كريم احكام الهي را كه براي همه قرون است بااجتهاد صحيح از قرآن كريم، سنت نبي اكرم (ص) و اخبار سرشار از معارف الهي و فقه سنتي استخراج كرد و به عالم عرضه داشت و از خرده گيري كج روشان و آخوندهاي درباري و وعاظ السلاطين نهراسيد و به آن روحاني نمايان يا روحانيان كه از روي عمد يا كج فهمي، يا حسد و دسيسه هاي شيطاني [مخالفت مي كنند] با موعظه حسنه و طريقه نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين عليهم صلوات الله فهماند كه اين كجرويها اگر خداي ناخواسته بجائي برسد

ص: 7028

و خللي در جمهوري اسلامي كه مي خواهد اسلام مظلوم در طول تاريخ را تجديد كند وارد شود، اسلام چنان سيلي از غرب و شرق و وابستگان به آنان مي خورد كه قرنها فسادي بالاتر از عصر ستمشاهي را شاهد خواهيم بود.و اكنون وقت آن است كه وصيت و نصيحت پدرانه به احمد فرزند خود بكنم.پسرم ! تا با آنكه در هيچ شغلي از شغلهاي سران اسلامي ايدهم الله تعالي وارد نيستي، اين سيلي هاي طاقت فرسا را كه مي خوري براي آن است كه فرزند مني و به حسب فرهنگ غرب و شرق بايد من و هر كس به من نزديك و به ويژه تو كه از هر كس نزديكتري مورد تهمت و آزار و افتراء واقع شود.در حقيقت جرم تو اين است كه فرزند مني و اين در نظر آنان كم جرمي نيست، البته بالاتر از اينها هم بايد بگويند و خواهند گفت و بايد منتظر و مهيا باشي اما اگر ايمان و اعتقاد به حق تعالي داشته باشي و اعتماد به حكمت و رحمت بي پايان او بكني، خواهي اين تهمتها و افتراها و آزارهاي بي پايان را تحفه اي از دوست براي سركوب نفسانيت خود بداني و ابتلائي و امتحاني است الهي براي خالص كردن بندگان خود، پس سيلي ها را بخور و شكر

ص: 7029

خداوند را به جا آور كه چنين عنايتي فرموده و آرزوي بيشتر بكن.پسر عزيزم! بارها به من گفتي كه درباره تو صحبتي كه دال بر تبرئه تو از اين تهمتها است نكنم و اين را براي اسلام و مصلحت جمهوري اسلامي گفتي لكن من اگر در اين ورقه بر خلاف آنچه گفتي درباره تو چيزي بگويم براي اداء تكليف الهي است كه يك نفر مسلمان يابنده خدا براي من مورد اين همه تهمت و آزار باشد و من آنچه مي دانم درباره او نگويم.من خداي قاهر حاضر منتقم را شاهد مي گيرم كه احمد از آن روزي كه در كمك اينجانب در بيروني مشغول اداره امور من بوده تا الان كه اين ورقه را مي نويسم قدمي يا قلمي بر خلاف گفتار و نوشتار من بر نداشته و با وسواس عجيب در كليه گفتارهاي من يا نوشته هاي من سعي نموده كه حتي يك كلمه بلكه گاهي يك حرف را كه به نظر او محتاج به اصلاح است بدون اذن من تصرف نكند.من در نوشته و گفتارهائي كه دارم به او و بعض اعضاء دفتر حفضهم الله و به اشخاصي كه متكفل رسانه ها بوده اند و هستند اجازه دادم كه هر چه بر خلاف صلاح به نظر آنها است به من تذكر دهند و احمد فرزند

ص: 7030

من در جريان اين امور بوده و هست و تاكنون اتفاق نيفتاده كه كلمه [اي] را بدون رجوع به من اضافه يا كم كند «و الله علي كل ذلك شهيد» .خداوندا! من با آنكه نمي خواهم از بستگانم چيزي كه بوي مدح و ثنا مي آيد بگويم يا بنويسم، لكن تو مي داني كه ساكت ماندن در مقابل تهمتها جرم و گناه است.اينجانب از دوستاني كه در دفتر هستند خلافي كه موجب نارضايتي من باشد سراغ ندارم، اينان سابقه ممتد با من دارند و در بين آنها به آقاي صانعي براي بستگي به من در طول زندگي من صدمات بسيار وارد شده است كه از خداي متعال براي همه اجر جزيل و صبر جميل خواهانم.و در آخر اين را هم بگويم كه احمد تاكنون براي مصارف خود ديناري از بيت المال صرف نكرده و من از مال شخصي خودم زندگي او را اداره مي كنم.خداوندا ! بر ما بندگان ناچيز سر تا پا گناه ببخشا و رحمت واسعه خود را از ما دريغ نفرما هر چند نالايق هستيم لكن مخلوق تو هستيم.خداوندا! اين جمهوري اسلامي و دست اندركاران آن را و رزمندگان عزيز ما در پناه عنايت خود حفظ، و شهداء و مفقودين و شهداء عزيز را با خانواده آنها در رحمت خود غريق

ص: 7031

بفرما، و محبوسين و مفقودين ما را به وطن خود باز گردان.به حق محمد و آله الاطهار عليهم صلوات و سلم تاريخ 27 ربيع الثاني 28/9/1366( 1408( روح الله الموسوي الخميني

پى نوشت ها

: 1 اشاره است به مضمون آيه شريفه: الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب... آنان كه ايمان آوردند و دلهاشان با ياد خدا آرام گيرد.هان! با ياد خدا دلها آرام گيرد» .سوره رعد.آيه 28 2 فرزند آدم پير مي شود و (همزمان) دو خصلت در او جوان مي شود: حرص و آرزو پروري.الوافي ج 3، ص 890.و با اندكي اختلاف لفظي در: الخصال ج 1، ص 73 3 كسي كه صبح كند (يعني زندگي روزانه را شروع كند) و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نيست (از رسول اكرم ص) اصول كافي ج 3، ص 238 (كتاب الايمان و الكفر، باب الاهتمام بامور المسلمين، حديث 1 و 4 با اندكي اختلاف لفظي) . 4 مضمون روايات متعدد راجع به اهميت نيت، از قبيل روايت معروف «انما ألاعمال بالنيات» و «لا عمل الا بنية» و «...كل عامل يعمل عني بنية» روايات «باب النيه» در اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر ديده شود. 5 اشاره به فرازي از مناجات شعبانيه است: و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها،

ص: 7032

اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور: چشم دلهايمان را به فروغ نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده هاي نور را بدرد.بحار الانوار ج 91، ص 97 6 بگو: به يك سخن پندتان دهم (و آن) اين كه دو تن دو تن و تك تك براي خدا قيام كنيد ...سوره سبا.آيه 46 7 اي آنان كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و هر كس بنگرد براي فرداي قيامت چه پيش فرستاده و تقواي خدا پيشه سازيد، خدا بدانچه انجام مي دهيد آگاه است.سوره حشر، آيه 18 8 از جمله، از آيات و روايات ذيل اين معني كه اعمال صور غيبيه دارند و در عالم پس از مرگ ملازم عامل مي باشند استفاده مي شود: و وجدوا ما عملوا حاضرا و آنچه عمل كردند را حاضر بينند» سوره كهف، آيه 49، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا روزي كه هر كس هر عمل خوبي كه انجام داده حاضر شده بيند» سوره آل عمران، آيه 30، و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري آدمي را نيست جز آنچه به كوشش انجام داده و كوشش او بزودي (در قيامت) ديده خواهد شد» سوره نجم، آيه 40 و يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن

ص: 7033

يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره در آن روز (قيامت) مردم به طور پراكنده باز گردند تا اعمالشان بدانها نشان داده شود پس هر كس به سنگيني ذره اي نيكي انجام دهد آن را مي بيند و هر كس به سنگيني ذره اي بدي انجام دهد آن را خواهد ديد» سوره زلزال، آيات 6، 7، .8 از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: چون مؤمن داخل قبر شود نماز طرف راست و زكات سمت چپ او خواهد بود و نيكي (احسان) بر بالاي او قرار گيرد و صبر در جانبي ديگر خواهد بود، چون دو فرشته مأمور سئوال بر او وارد شوند صبر به نماز و زكات و احسان گويد : رفيق خود را دريابيد.اگر نتوانستيد، من او را دريابم اصول كافي 3/143 (كتاب الايمان و الكفر، باب الصبر، حديث 8( نيز از آن حضرت عليه السلام مروي است: چون مرده در قبر گذاشته شود شخصي نزد او متمثل شود و به او گويد: اي فلان! ما سه تن بوديم، يكي روزي تو بود كه با مرگت قطع شد، ديگري خانواده ات كه تو را گذاشتند و رفتند و من عمل تو هستم كه با تو مانده ام... بحار الانوار 265 6/ 9 پاي استدلاليان چوبين بود»پاي

ص: 7034

چوبين سخت بي تمكين بود مثنوي معنوي.دفتر اول، 10 خدا نور آسمانها و زمين است سوره نور، آيه 35 11 چيزي را نديدم جز آن كه پيش از آن، با آن، و پس از آن خدا را ديدم علم اليقين ج 1، ص 49 (بااندكي اختلاف) 12 او با شماست هر كجا باشيد سوره حديد، آيه .4 13 رو به سوي كسي

ص: 7035

كردم كه آسمانها و زمين را آفريد سوره انعام، آيه .79 14 اشاره به آيه شريفه و لتنظر نفس ما قدمت لغد كه پيشتر، از آن سخن رفت سوره حشر آيه .18 15 همانند آنهايي نباشيد كه خدا را فراموش كردند پس خدا خودشان را از يادشان برد، اينان فاسقانند سوره حشر، آيه 19 16 از جمله در ادعيه متعددي كه موالي كرام عليهم السلام تعليم فرموده اند آمده است : «لا تكلني الي نفسي مرا به خودم وا مگذار» و «لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابدا چشم بر هم زدني مرا به خودم وامگذار» (اصول كافي.كتاب الدعا باب القول عند الاصباح و الامساء، حديث 10 و باب الدعا للكرب و الهم، حديث 20 و باب دعوات موجزات الجميع الحوائج، حديث 15( و نيز امام زين العابدين عليه السلام در يكي از ادعيه عرض مي كند: «و انظر لي في جميع اموري فانك ان و كلتني الي نفسي عجزت عنها و لم اقم ما فيه مصلحتها در تمام كارهايم مرا ياري ده كه اگر مرا به خودم واگذاري بدانها قادر نخواهم بود و آنچه را كه مصلحت است نتوانم كرد» (صحيفه سجاديه، دعاي 22( و در دعاي ديگر عرض مي كند: «و لا تكلني الي حولي و قوتي...مرا به قدرت و

ص: 7036

نيروي خودم وامگذار» (صحيفه سجاديه، دعاي 47( . 17 بنگر چه كسي را نافرماني كرده اي. 18 مضمون روايتي است از امام سجاد عليه السلام «حب الدنيا رأس كل خطيئة» و روايتي است از امام صادق عليه السلام: «رأس كل خطيئة حب الدنيا» اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب ذم الدنيا و الزهد فيها.حديث 11 و باب حب الدنيا و الحرص عليها.حديث .1 19 هر كس كه بر آن (كشتي ولايت) سوار شد نجات يافت، و هر كه از آن روي گردانيد هلاك شد. 20 «گاه بر دلم غباري مي نشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مي خواهم.» مستدرك الوسائل، «كتاب الصلوة»«ابواب الذكر» باب 22، حديث .1 21 «عنقا شكار كس نشود دام بازگير»كانجا هميشه باد به دست است دام را» . حافظ 22 «اوست اولين و آخرين و پيدا و نهان.» (حديد3/( 23 «با آنان پيكار كنيد تا فتنه نباشد و دين از آن خدا گردد.» (بقره193/( 24 «و پروردگار تو حكم فرموده كه جز او را نپرستيد.» (اسراء23/( 25 «فقط تو را مي پرستيم و فقط از تو ياري مي طلبيم.» (حمد4/( 26 هيچ چيزي نيست مگر آنكه با حمد و سپاس او تسبيح گويد اما شما تسبيح آنان را نمي فهميد .» (اسراء44/( 27 «همانا پروردگار تو نماز

ص: 7037

مي گزارد...» اصول كافي، ج 2، ص 329، «كتاب الحجة» ، «باب مولد النبي» (ص)، حديث 13 28 «خدا نور آسمانها و زمين است.» (نور35/( 29 اصطلاحي است قرآني مذكور در سوره نحل آيه 70 به معني دوران كهولت و ايام پيري كه قواي آدمي به ضعف و سستي مي گرايد.شروع اين دوران چنانچه در برخي روايات آمده از سن هفتاد و پنج سالگي مي باشد. 30 به گفته بنگر نه به گوينده.در غرر الحكم از حضرت علي عليه السلام به اين عبارت آمده است.لا تنظر الي من قال و انظر الي ما قال. 31 سوره روم، آيه 03

ص: 7038

نتايج انقلاب ايران

اشاره

مجله پژوهشى دانشگاه امام صادق عليه السلام، شماره 22 ترجمه مهدي حقيقت خواه

مقدمه

از هنگام پيروزي انقلاب اسلامي ايران تاكنون در خارج از كشور صدها كتاب در مورد تاريخ، انقلاب اسلامي، نظام جمهوري اسلامي، امام خميني (ره) و ساير مسائل ايران منتشر شده است. در يك تقسيم بندي كلي مي توان مؤلفان اين آثار را به دو دسته تقسيم كرد. اول نويسندگان يا محققاني كه سالها پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، بنا به علائق خود به مطالعه و تحقيق در مورد تاريخ و سرزمين ايران پرداخته بودند و دوم افرادي كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي به دلايل خاص و به طور مقطعي به مطالعه ايران علاقمند شده اند. خانم دكتر نيكي كدي (متولد 1930( استاد ممتاز تاريخ دانشگاه كاليفرنيا در لوس آنجلس از نويسندگان دسته اول است كه سالها پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، تاريخ و سرزمين ايران را به عنوان حوزه مطالعاتي خود برگزيده بود. وي بين سالهاي 1338 تا 1357 هشت سفر به ايران انجام داد و در مجموع سه سال از عمر خويش را در ايران گذرانده است.[1] خانم كدي علاوه بر تأليف بيش از يكصد مقاله، تاكنون بيش از بيست كتاب تأليف يا ويرايش كرده كه بيشتر آنها در مورد تاريخ و مسائل ايران است و از اين ميان حداقل

ص: 7039

پنج كتاب وي به زبان فارسي ترجمه شده است. [2] كتاب «نتايج انقلاب ايران» كه اخيراً ترجمه و منتشر شده در واقع سه فصل جديد اضافه شده به كتاب «ريشه هاي انقلاب: تاريخ تفسيري ايران معاصر» است كه متن انگليسي آن در سال 1981 توسط انتشارات دانشگاه ييل، و ترجمه فارسي آن در سال 1369 با عنوان «ريشه هاي انقلاب ايران» منتشر شده بود. همان طور كه مؤلف در پيشگفتار كتاب يادآور شده مديران انتشارات ياد شده در سال 2002 از خانم كدي درخواست مي كنند براي چاپ دوباره اين كتاب، فصولي به آن اضافه كند كه رخدادهاي ايران پس از سال 1357 را در برگيرد. مؤلف نيز ضمن تصحيح پاره اي از نكات در متن قبلي، و با افزودن پيشگفتار، نتيجه گيري و كتاب شناسي تازه، كتاب را به صورت جديد ارائه مي كند. لازم به ياد آوري است مؤلف در چارچوب اول آن كتاب، پس از ذكر مختصري از تاريخ، مذهب و جامعه ايراني تا قرن نوزدهم، تغييرات عهد قاجاريه، انقلاب مشروطه، ظهور و سقوط رضاشاه، جنگ جهاني دوم و مصدق، ديكتاتوري سلطنتي محمدرضا شاه، تفكر سياسي جديد ايران و وقايع انقلاب ايران را در 9 فصل بررسي كرده بود. از آنجا كه اين كتاب قبلاً به فارسي ترجمه و منتشر شده بود، انتشارات ققنوس

ص: 7040

ترجمه سه فصل 10، 11 و12 كتاب را به صورت مستقل و تحت عنوان(نتايج انقلاب ايران) منتشر كرده است. در اينجا پس از ذكر خلاصه اي از مطالب اين فصول، به نقد و بررسي آن مي پردازيم.

الف. معرفي كتاب

نويسنده در پيشگفتار مختصر خود ضمن بيان علت تجديد نظر در مطالب كتاب و تكميل آن در سال 2003 كه مصادف با بيست و پنجمين سال پيروزي انقلاب اسلامي بود، به آثار متعددي كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي دربارة ايران منتشر شده اشاره مي كند. از نظر وي عمده اين آثار مبتني بر پژوهش هاي فردي و يا آثار ژورناليستي است، با اين حال اطلاعات بسياري درباره مسائل ايران به مخاطبان ارائه مي كنند. فصل اول: سياست و اقتصاد در دوره [امام] خميني(ره) 1358-1368 مطالب اين فصل 37 صفحه اي را مي توان گزارشي بسيار فشرده از مسائل سياسي و اقتصادي ايران در دوران ده ساله پس از پيروزي انقلاب اسلامي دانست. گرچه مؤلف در اين فصل از هيچ عنوان فرعي استفاده نكرده اما مي توان مهمترين محورهاي مطالب آن را به شرح زير طبقه بندي كرد: حوادث سالهاي 1357 تا 1362 و از جمله مهمترين آنها كنار رفتن دولت موقت و بني صدر و پيروزي نهايي روحانيان طرفدار [امام] خميني(ره). معرفي و بررسي عمده ترين احزاب و گروههاي موجود در

ص: 7041

سالهاي اول انقلاب. معرفي نهادهاي ايجاد شده پس از پيروزي انقلاب اسلامي. تحولات اقتصادي اين دوره نظير فرار سرمايه ها، ملي كردن صنايع، بانك ها و ديگر مؤسسات اقتصادي و سهميه بندي اجناس پس از آغاز جنگ ايران و عراق. سياست هاي فرهنگي و اجتماعي دهه اول انقلاب در مواردي چون حقوق زنان، نوع پوشش و لباس، سينما، موسيقي و مطبوعات. فصل دوم: سياست و اقتصاد در ايران پس از [امام] خميني(ره) در فصل دوم نيز شاهد گزارشي بسيار فشرده از وقايع جامعه ايران از نيمه سال 1368 يعني روي كار آمدن دولت آقاي هاشمي رفسنجاني تا اواخر سال 1381 يعني دوره دوم رياست جمهوري آقاي خاتمي هستيم. در اين فصل نيز نويسنده از هيچ عنوان فرعي استفاده نكرده، اما مهمترين محورهاي مطالب آن به شرح زير است: انتخاب آيت الله خامنه اي به عنوان ولي فقيه، تجديد نظر در قانون اساسي، روي كارآمدن دولت هاشمي رفسنجاني و جانشيني مهدي كروبي به جاي او در رياست مجلس.(همراه با بررسي مسايل اقتصادي اين دوران ) اجراي سياست هاي تعديل اقتصادي توسط دولت رفسنجاني جهت بازسازي خرابيهاي ناشي از جنگ ايران و عراق . بهبود روابط ايران با كشورهاي عربي به دنبال موضع معتدل و بي طرفانه در جريان بحران كويت و جنگ خليج فارس. توسعه سياسي و نتايج عملي

ص: 7042

ناشي از آن در داخل كشور. رقابت هاي سياسي و نوع ساختار بندي احزاب در داخل. انتخابات رياست جمهوري در خرداد 1376، و روي كار آمدن دولت خاتمي و شعارهاي مهم وي. تلاش هاي دولت خاتمي براي بهبودي روابط با دنياي غرب و كشورهاي عربي. فصل سوم: جامعه، جنسيت، فرهنگ و زندگي فرهنگي در اين فصل نويسنده به بررسي پنج هحور مهم در عرصه فرهنگي پرداخته است: جامعه، آموزش، بهداشت: در اين بخش خانم كدي با استناد به آمار، برخي از دستاوردهاي مثبت جمهوري اسلامي در عرصه آموزش و بهداشت (خصوصاً بهبود زندگي جمعيت روستايي، افزايش شديد سواد آموزي دختران و ورود آنها به دانشگاهها، كنترل موفقيت آميز جمعيت پس از رشد بي رويه آن در دهه اول انقلاب،و...) ارتقاع سطح آگاهي عمومي را نتيجه مي گيرد. زنان و خانواده: در اين مورد نويسنده با اشاره به سير تحولات حقوق زنان در جامعه ايران پس از انقلاب اسلامي،بهبود و افزايش نسبي وضعيت زنان را نتيجه گيري مي نمايد كه البته در مقايسه با وضعيت مطلوب مورد نظر وي هنوز رشد مناسبي را تجربه نكرده است. هنرها و به ويژه سينما: از نظر نگارنده، پس از پيروزي انقلاب اسلامي شاهد انواع محدوديت در اكثر رشته هاي هنري بوده ايم، اما در سالهاي اخير بسياري از

ص: 7043

رشته هاي هنري نظير موسيقي در جامعه ايران مجدداً شكوفا شده است. گرايش هاي فكري: از نظر نويسنده در سالهاي اخير عقايد ديني و سياسي درجامعه ايران شكوفا شده و به دنبال آشنايي بيشتر نويسندگان و انديشمندان جامعه ايران با منابع متنوع غربي ، شاهد تلاش ايشان براي بيان نسبت مفاهيمي چون سكولاريسم، ناسيوناليسم، فمينيسم و دمكراسي با انديشه هاي ديني هستيم. اقليت ها: بالاخره آخرين بحث نويسنده دربارة وضعيت اقليت هاي ديني و قومي در ايران امروز است. وي با اشاره به كمبود تحقيقات جدي در اين زمينه مدعي است كه در مجموع با گذشت زمان توجه بيشتري به حقوق اقليت ها شده است. از نظر نويسنده فرايند مدرن سازي جامعه ايران كه از قرن نوزدهم آغاز شده، به ويژه در عرصه هايي چون گسترش آموزش، مراقبت هاي بهداشتي، شهرنشيني و تغيير در روابط خانوادگي؛ در دوران جمهوري اسلامي نيز ادامه داشته است. البته ادامه اين روند باعث شده كه ائتلاف نيروهاي مختلفي كه در كنار يكديگر در برپايي انقلاب اسلامي شركت داشته اند، تضعيف شود. نويسنده در پايان نتيجه گيري مي كند كه «اوضاع جاري جامعه ايران چه به لحاظ داخلي و چه از نظر خارجي چنان پيچيده است كه مشكل بتوان آيندة آن را با اطمينان پيش بيني كرد. تجربة گذشته ايران نشان مي دهد كه بعيد است ايرانيان در

ص: 7044

درازمدت يك حكومت به شدت نامطلوب را تحمل كنند يا اجازه بدهند كه بيگانگان بر سرنوشتشان مسلط شوند.» (ص 145(

ب. نقد و بررسي

1- ساختار صوري: در خصوص ساختار صوري كتاب چند نكته به نظر مي رسد. اول آنكه مؤلف دربازنگري كتاب علاوه بر اضافه كردن فصول جديد، اصلاحاتي در متون فصول قبلي ، پانوشت هاي جديدي نيز داشته كه در اين ترجمه اشاره اي به آنها نشده است. دوم اين كه اگر چه در مطالب كتاب مشكلات ويراستاري و غلطهاي تايپي بسيار كمي ديده مي شود اما موارد اندكي وجود دارد كه مي طلبد مورد توجه و اصلاح قرار گيرد.مانند ذكر غلط آراي آقاي خاتمي در انتخابات رياست جمهوري سال 1376، در ص 64. سوم آن كه مترجم محترم برخي از لغزشها و اشتباهات لفظي مؤلف را در داخل متن و يا پاورقي اصلاح نموده، و از كنار برخي نيز گذشته است كه در ويرايش بعدي لازم مي آيد به آنها توجه شود. 2- شيوه نگارش: همان طور كه در بررسي محتواي فصول كتاب اشاره شد، مؤلف تلاش كرده تحولات جامعه ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي را به صورت بسيار فشرده گزارش كند. براي اين كار وي از مطالعات و تجربيات خود در طول ساليان دراز به خوبي استفاده كرده و اين وقايع

ص: 7045

را به صورت روايتي يكپارچه ارائه مي كند. البته در اين گونه نگارش، همان طور كه وي در مقدمه چاپ اول كتاب اشاره كرده، ارجاع مستقيم به تك تك منابع يا حتي ارائه فهرست كامل منابع و كتب مورد مطالعه كاري غيرممكن است، [3] بنابراين وي در توصيف هر موضوع مورد بررسي اعم از شخصيت، حزب، حادثه يا نهاد اجتماعي، روايتي منسجم و خلاصه در حد چند جمله ارائه كرده و سپس در صورت لزوم خواننده را براي كسب اطلاعات بيشتر به يك يا چند منبع مستقل در آن زمينه ارجاع مي دهد. بي ترديد خلاصه كردن وقايع مهم 25 سال از تاريخ انقلاب اسلامي در 87 صفحه كاري است كه تنها با اين شيوه امكان پذير است، اما اين كار به طور طبيعي كاستي هايي نيز به همراه دارد كه تقليل گرايي يكي از آنهاست. بر اين اساس گزارش ارايه شده از حيث داشتن استنادات موردي، ضعيف ارزيابي مي شود و اين نقيصه در كليه فصول كتاب قابل مشاهده مي باشد. 3- تقليل گرايي: از جمله مهمترين انتقادات وارده بر تحليلهاي اجتماعي، مولف مسأله «تقليل گرايي» ( msinoitcuder ) است. منظور از تقليل گرايي در اينجا ساده كردن بيش از حد يك پديده اجتماعي به صورت ناموجه است. اين امر باعث مي شود كه قسمت اعظمي از حقايق، خواه و ناخواه پنهان

ص: 7046

گردد. نويسنده در پيشگفتار كتاب ادعا مي كند كه «هر تاريخي در مورد ايران به ناچار تفسيرها و تأكيدهايي در بردارد» و تلاش وي برتوازن در اين زمينه است. اما به نظر مي رسد روايت وي از وضعيت برخي وقايع، جريان ها و گروهها در تاريخ ايران از توازن خارج باشد. در واقع هر چند مؤلف تلاش كرده كه مانند ناظري بي طرف مسائل را گزارش كند، اما به نظر مي رسد صبغة آمريكايي و گرايش هاي سياسي خاص وي در مواردي در روايت وي از مسائل داخل شده اند. در اينجا به عنوان نمونه روايت نويسنده از نحوه برخورد نظام با مجاهدين (منافقين) را مي آوريم . مطالعه اين بند نشان مي دهد كه چگونه تقليل گرايي مولف خواسته يا نا خواسته به ناديده گرفتن بسياري از ابعاد واقعي معضل منافقين در جامعه ايران منجر شده است. در نتيجه روايتي با سمت و سوي حمايت ضمني از منافقين توليد و عرضه شده است. «مجاهدين» از سال 1357 به بعد روابط بدي با پيروان [آيت الله] خميني داشتند. حزب الله به ستاد مركزي آن حمله كرد كه سرانجام آن را تخيله كردند. آن ها از شورش كردها حمايت، با ولايت فقيه مخالفت و رفراندوم قانون اساسي را تحريم كردند. [آيت الله] خميني آنها را «منافقين» ناميد. در خرداد

ص: 7047

1360 كه عليه تحت تعقيب قرار گرفتن بني صدر دست به تظاهرات زدند، حزب الله برخي از آنان را كشت و آن ها راه مبارزه مسلحانه عليه رژيم را آغاز كردند. در يك همايش حزب جمهوري در تيرماه، بمبي منفجر شد كه باعث كشته شدن بيش از هفتاد نفر، از جمله بهشتي، چهار وزير، و 25 نماينده مجلس شد. كمي پس از آن، رئيس زندان اصلي تهران به قتل رسيد. مجاهدين مسئول شناخته شدند، و سركوب شديدي صورت گرفت، و در نهايت هزاران نفر اعدام شدند.» (ص36( 4- عدم درك درست شخصيت امام خميني (ره): بالاخره يكي ديگر از موارد قابل تذكر در تفسير نويسنده از وقايع دهه اول انقلاب، عدم درك درست وي از شخصيت امام خميني (ره) است. متأسفانه اين نويسنده آمريكايي، رفتار رهبر انقلاب را با سياستمداران ماكياوليست غربي مقايسه كرده كه براي كسب و حفظ قدرت به هر كاري دست مي زنند، امري كه به هيچ وجه در خصوص امام خميني (ره) قابل قبول به نظر نمي رسد.به همين دليل است كه تفسير مولف از تصميمات مهم رهيري در مواردي چون حمايت از دولت موقت ، اعلام فتوا بر ضد سلمان رشدي ، نوع مديريت معضل بني صدر و ... ناقص و نادرست مي باشد. البته اين رويه در مورد

ص: 7048

همه رهبران و مسئولان نظام جمهوري اسلامي در دهه دوم انقلاب نيز تكرار شده كه ناشي از درك نادرست نويسنده از قدرت، سياست و پذيرش مسئوليت در چارچوب يك نظام اسلامي است.

نتيجه گيري

در مجموع مي توان گفت مطالب كتاب «نتايج انقلاب ايران» در مقايسه با بسياري از آثار منتشر شده در باب مسائل ايران، نمونه و الگوي يك اثر تحقيقي متوسط است. ارائه حجم زيادي از اطلاعات به همراه آمار، ذكر تاريخ بسياري از وقايع، شيوه تدوين و طرح مطالب، نظم و تسلسل مطالب، شفافيت و وضوح در بيان مطالب كتاب مي تواند از حيث روش شناختي مورد توجه قرار گيرد . اما در مقام تحليل محتوا مولف با فضاي واقعي داخل ايران فاصله دارد. همين امر كتاب را شايسته مطالعه، نقد و ارزيابي مي سازد. بالاخره آن كه توصيه نهايي وي به سياستمداران و سردمداران ايالات متحده مبني عدم مداخله نظامي و سياسي در امور ايران و واگذاري امور به مردم ايران، نكته بسيار مهمي است كه مؤلف پس از چندين دهه مطالعه در مورد جامعه ايران به آن دست يافته است. دكترعلي اكبر كمالي اردكاني دكتراي علوم سياسي از دانشگاه تربيت مدرس

يادداشت ها:

[1]. براي اطلاع بيشتر از زندگي و آثار خانم كدي نك به: www. yrotsih. alcu. ed. / eiddek / [2]. به ترتيب تاريخ

ص: 7049

انتشار: - تحريم تنباكو در ايران، ترجمه شاهرخ قائم مقامي، شركت سهامي كتاب هاي جيبي، 1356. - ريشه هاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، نشر قلم، 1369. - ايران شناسي در اروپا و ژاپن، (ويراسته رودي متي و نيكي كدي)، ترجمه مرتضي اسعدي، انتشارات بين المللي الهدي، 1371. - نه شرقي، نه غربي، روابط خارجي ايران با امريكا و اتحاد شوروي (ويراسته نيكي كدي و مارك گازيورفسكي) ترجمه ابراهيم متقي و الهه كولايي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1379. - ايران دوران قاجار و برآمدن رضاخان، ترجمه مهدي حقيقت خواه، ققنوس، 1381. [3]. ريشه هاي انقلاب ايران، پيشين، ص13.

ص: 7050

نظرى به شخصيت مذهبى - سياسى حضرت امام خمينى رحمه الله

فصلنامه معرفت، شماره 31 گفت و گوى استاد محمدتقى مصباح باآقاى محمد لنسل (رئيس جامعه شيعيان اتريش) اشاره: يك صدمين سال ميلاد حضرت امام خمينى ; بهانه خوبى جهت پاسداشت ياد و خاطره آن امام بزرگوار بود. مشتاقان داخلى و خارجى، جهت آشنايى بيش تر با آراء و افكار و شخصيت آن عزيز به ديدار مريدان و دست پروردگان وى شتافتند. آقاى لنسل، از جمله شخصيت هاى برجسته و رئيس جامعه شيعيان اتريش است كه با استاد مصباح يزدى، پيرامون شخصيت مذهبى، سياسى حضرت امام خمينى; به گفت و گو نشستند. با هم اين گفت و گو را مى خوانيم: آقاى لنسل: در ابتدا دوست داشتم از جناب عالى تشكر كنم از اين كه وقت گران قدر خود را در اختيار ما گذاشتيد. هدف از صحبت اين است كه بعضى از ويژگى هاى حضرت امام را به دست آوريم و بفهميم كه شخصيت واقعى آن حضرت چگونه بوده است. بيش ترين نكته اى كه توجه جهان را به خود جلب كرد اين بود كه حضرت امام به عنوان يك روحانى، رهبرى سياسى را به عهده گرفت و تحولى عظيم در جامعه به وجود آورد. سؤال اول خودم را در اين زمينه مطرح مى كنم: ويژگى خاص حضرت امام به عنوان يك رهبر سياسى چه

ص: 7051

بود؟ كدام خصوصيت ايشان شاخص بود؟ استاد مصباح: بسم الله الرحمن الرحيم. خوشوقتم از اين كه برادران عزيز و مسلمان اتريشى را در اين جا زيارت مى كنم. من قبلا دو بار در وين خدمتشان رسيده بودم و از آشنايى با ايشان خوشحال بودم. در واقع، رسيدن به اين آشنايى از بركات اين انقلاب بود و اگر انقلاب نبود، ما از اين برادران اطلاعى پيدا نمى كرديم و شايد ايشان هم با اسلام آشنايى پيدا نمى كردند. در امسال، كه به نام امام; ناميده شده، جا دارد ما محور گفت وگوها و ديدارهايمان درباره شخصيت اصلى امام; باشد. من از برادر عزيزمان اجازه مى خواهم به جاى اين كه فقط درباره امام; به عنوان يك شخصيت سياسى صحبت بكنم، قدرى عميق تر به اين شخصيت عظيم الهى نگاه كنيم و از يك زاويه بازترى به اين مساله بنگريم: اگر نگاهى اجمالى به تاريخ بشريت داشته باشيم، مى بينيم كه تحولاتى كه پيش از اين در تاريخ پيش آمده مرهون شخصيت هاى خاصى است. حتى بعضى گفته اند: اصلا تاريخ ساخته شخصيت هاى برجسته و قهرمان است. اگر ما اين نظريه را به طوركلى نپذيريم - كه البته قدرى اغراق آميز است - اما شكى نيست كه در تاريخ انسانيت، شخصيت هايى پيدا شده اند كه تحولات عظيمى در زندگى بشريت و مردم خودشان ايجاد كرده اند و نقاط عطفى

ص: 7052

در مسير زندگى بشريت ترسيم نموده اند. بعضى از اين شخصيت ها قهرمان ملى يا پيشواى بزرگ مذهبى خاص بوده اند و مثلا، در مذهب خود، تحولاتى ايجاد نموده و موجب تكامل آن شده اند يا براى نژاد خاصى مايه پيشرفت هايى شده اند. ولى بعضى از ايشان تاثيرشان بر كل بشريت بوده است. از منظر ديگر، تاثيرى كه يك قهرمان و يك شخصيت عظيم بر جامعه مى گذارد گاهى در بعد اقتصادى است، گاهى در بعد علمى و گاهى معنوى خالص. اما گاهى شخصيت هايى پيدا شده اند كه يك تاثير همه جانبه بر زندگى انسان گذاشته اند. تا آن جا كه ما اطلاع داريم، شخصيت هاى عظيمى كه در تاريخ انسانيت توانسته اند هم در تاريخ كل انسانيت اثر بگذارند و هم زندگى انسان را از همه جهت تحت تاثير قرار دهند، نمونه هايش را فقط در انبيا: ملاحظه مى كنيم. غير از انبيا: كسانى كه دست پروردگان كامل آن ها و شاگردان تمام عيارشان بوده اند، توانسته اند مشابه تاثير انبيا: را در جامعه ايجاد كنند. در ميان انبيا: مى توانيم به حضرت ابراهيم، حضرت موسى، حضرت عيسى: و به ويژه حضرت محمد(ص) اشاره كنيم. در ميان پيروان پيامبر اكرم(ص)، طى چهارده قرنى كه از تاريخ اسلام گذشته است، كم تر كسى را مى توان پيدا كرد كه اين جامعيت را مانند امام خمينى; داشته باشد. از پيروزى انقلاب، قريب بيست سال

ص: 7053

گذشته، ولى تصور مى كنم دست كم، دو قرن لازم است تا تاثيرى كه امام; در جامعه بشريت گذاشته دقيقا ارزش يابى شود. شايد اين جمله حمل بر نوعى تعصب و يا يك عاطفه افراطى بشود، اما شايد تاريخ اثبات كند كه دور از واقعيت نگفته ام. امام; به عنوان يك روحانى مذهبى شيعه - كه يكى از مذاهب اسلام شناخته مى شود - در دنيا براى مردم شناخته شده است. اما ويژگى خاصى كه براى امام; قايل شده اند اين است كه يك حركت سياسى را به وجود آورده و يك تحول سياسى را سامان داده است. البته شايد برخى اين دو حيثيت را از هم جدا كنند و بگويند امام; دو شخصيت داشته: يكى روحانى و ديگرى سياسى. ولى دست كم، از نظر خود امام; اين جور نبوده، تمام ابعاد وجودى ايشان مثل رويه هاى يك هرم متوجه يك نقطه بود. امام; هويت خود را در بندگى خدا مى دانست، وظيفه خودش را اين مى ديد كه دستورات خدا را در زندگى شخصى، در زندگى خانوادگى و سپس در جامعه تحقق بخشد. خواست خدا از انسان در عرصه هاى گوناگون فردى و اجتماعى، جز كمال و سعادت انسان ها نيست و ابعاد فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، دنيوى، اخروى، دينى، سياسى، اقتصادى، سياسى، امثال اين ها از هم قابل انفكاك نيست. همه اين ها ابعاد يك موجود

ص: 7054

مى باشد و آن موجودى است كه به سوى خدا در حركت است و بايد در همه مراحل زندگى، خواست خدا را، كه همان كمال و سعادت حقيقى انسان است، تحقق ببخشد. در اين جا، بحث ما بر سر ابعاد فردى و شخصى زندگى امام; نيست. ما زندگى امام; و شخصيت ايشان را از تاثيرش در اجتماع بررسى مى كنيم. ابعاد اجتماعى زندگى امام; مانند دايره هاى متداخل است; از زندگى خانوادگى، زندگى شهرى، زندگى در كشور، زندگى شيعيان، زندگى مسلمانان و بعد، زندگى كل انسان ها مثل دواير متداخلى است كه شخصيت امام را احاطه كرده است. به اين ترتيب، امام; ابتدا به ساختن خانواده و شاگردانش پرداخت. در ضمن تربيت شاگردان، توانست يارانى براى توسعه حركت خود در كل جهان پيدا كند. پس از اين كه يارانى به اندازه ضرورت و قدر نياز فراهم ساخت شروع به اصلاح جامعه و كشور خودش كرد تا آن را به سمت اهداف الهى نزديك كند. هر چند امام; در واقع، يك شخصيت مذهبى بود، ولى با اعتقاد به اين كه مذهب از سياست جدا نيست، اصلاح جامعه خود را در اين ديد كه از لحاظ دينى و سياسى - هر دو - متحول شود. فعاليت هاى امام قريب پانزده سال در زمينه كارهاى مقدماتى طول كشيد كه اين منجر به يك تحول بنيادين در

ص: 7055

كشور شد تا همه ابعاد اجتماعى و سياسى و مذهبى را در بر گيرد. به همين دليل، انقلاب اسلامى ايران تنها يك انقلاب سياسى نبود، بلكه بيش از هر چيز، يك انقلاب فرهنگى - دينى بود. در طول اين مدت، گرچه اولين هدف امام; ايجاد تحول در جامعه ايران بود، ولى ايشان هيچ گاه از رسالت جهانى خود غافل نبود. اولين هدف فراكشورى و فراميهنى ايشان اين بود كه شيعيان را در تمامى كشورهاى جهان با معارف اصلى شيعه آشنا كند; از يك طرف، خرافات را از دايره اعتقادات و رفتارهاى آنان بزدايد و از طرف ديگر، توجه آنان را به جوهر اسلام و بشريت جلب كند. امام; در اين زمينه هم موفقيت هاى چشم گيرى به دست آورد و خواه ناخواه اشتباهات و كژانديشى هايى كه در رفتار بعضى از شيعيان در نقاط جهان وجود داشت به بركت تعابير ايشان، رو به اصلاح رفت. شيعيان دنيا هم با استفاده از تعليمات امام;، با حقيقت مكتب اهل بيت: بيش تر آشنا شدند و اين عاملى شد كه تمامى كشورهاى اسلامى رابطه عميق ترى با خودشان و با امام; ايجاد كنند. از نكات مهمى كه در اين جا مى توان مورد توجه قرار داد اين بود كه امام; شيعيان را به اين رسالت خودشان متوجه كرد كه در عين حفظ معارف و

ص: 7056

اصول مذهب خودشان، رسالتى را كه نسبت به وحدت جهان دارند فراموش نكنند. همان گونه كه مى دانيم، دشمنان اسلام از ديرباز درصدد بوده اند بين فرقه هاى اسلامى جدايى بيندازند تا همه فرق را تضعيف كنند و زمينه تسلط خود را فراهم سازند. امام; با توجه به اين سياست شيطانى، سعى كردند كه وحدت اسلامى را زنده كنند و شيعيان را با ساير فرق اسلامى متحد نمايند. از همين جاست كه بين اين دايره با دايره گسترده ترى ارتباط برقرار مى شود; يعنى: رسالت امام; از مرز شيعيان هم فراتر مى رود و شامل همه مسلمانان دنيا مى شود. اگر بررسى كنيم كه حركت امام چه تاثيرات عظيمى در مسلمانان ساير فرق در سراسر دنيا داشته، به نتايج شگفت آورى خواهيم رسيد. مهم ترين مواردى را كه در اين زمينه مى توان به آن توجه كرد اين است كه پس از حركت امام; و نهضت ايشان، همه مسلمانان جهان به هويت اسلامى خود پى بردند و آن را مايه افتخارشان دانستند. قرن ها بود كه استعمارگران با تبليغات سوء خود، عقيده مسلمانان را نسبت به دين شان و هويت اسلامى شان تضعيف كرده بودند و طورى شده بود كه جوانان، به خصوص اسلام را افتخارى براى خودشان نمى دانستند و حتى علاقه نداشتند در بسيارى از مجامع دنيا، خودشان را به عنوان «مسلمان» معرفى كنند. اما پس از نهضت امام

ص: 7057

مسلمانان;، نه تنها در كشور ما، بلكه در كشورهاى ديگر هم با سرافرازى، خود را معرفى مى كنند و اسلام را مايه فخر خود مى دانند. اما بركات وجود امام; و نهضت ايشان به اين جا هم ختم نمى شود. حركت امام; نه تنها موجب شد كه مسلمانان جهان به اسلام افتخار كنند، بلكه موجب گرديد كه پيروان ساير اديان هم به دين دارى خود افتخار كنند. اين حقيقتى است كه من در طول سفرهاى متعددى كه به كشورهاى مسيحى داشته ام، كشيش ها و اسقف هاى مسيحى بر آن تاكيد داشته اند كه حركت امام; موجب شد كه ما جرات كنيم تا دين خودمان را در جهان ترويج نماييم. امام نه تنها موجب شد اسلام رواج پيدا بكند، بلكه حتى مسيحيت نيز در پرتو اسلام، رواج پيدا كرد. اما همت بلند امام; به اين جا هم محدود نشد. و همان گونه كه همه مى دانيد، ايشان براى رهبر يكى از بزرگ ترين كشورهاى عالم پيام دادند كه شما بايد آماده شناختن و پذيرفتن اسلام باشيد و اين مايه سعادت شماست. همه به خاطر داريم پيام تاريخى امام; را كه به گورباچف فرستادند و شوك عظيمى در رهبران شوروى ايجاد كردند و تعجب عظيمى را در همه سياستمداران جهان برانگيختند كه در يك چنان موقعيت تاريخى كه ايران داشت، چگونه امام; به فكر فرستادن

ص: 7058

چنين پيامى براى رهبر كشور عظيم آن دوران - كه دومين ابرقدرت جهان بود - فرستادند و قاطعانه پيش بينى كردند كه رژيم شما به پايان عمر خود رسيده و صداى در هم شكستن استخوان هايش شنيده مى شود. شما هيچ راهى براى سعادتتان نداريد، جز اسلام و هشدار دادند كه مواظب باشيد ابرقدرت غرب شما را فريب ندهد و شما را تحت تسلط خودش درنياورد. اما متاسفانه آن ها اين پيام را جدى نگرفتند. و همين اواخر، آقاى گورباچف اعتراف كرد كه اگر ما پيام امام; را شنيده بوديم، امروز با اين مشكلات مواجه نمى شديم. اكنون با توجه به اين لايه هاى حركت امام;، مى توانيم از پشت اين رفتارهاى فردى، اجتماعى، دينى و سياسى، چهره نورانى عظيمى را مشاهده كنيم كه نورش تمام عالم را فراگرفته است و از نور الهى سرچشمه مى گيرد و واسطه فيضى است كه نور را از خداى متعال دريافت مى كند و در همه جهان پخش مى كند و هيچ گاه خود را در يك محدوده جغرافيايى يا محدوده قومى و نژادى و حتى مذهبى محدود نكرد و جز رضاى خدا و خير خلق خدا، چيزى در نظر نداشت. اميدواريم كه با همين معرفت هاى ناقصى كه ما از شخصيت امام; پيدا كرده ايم - و دعا مى كنيم كه خداى متعال ساعت به ساعت بر علو

ص: 7059

درجات ايشان بيفزايد - به ما توفيق دهد كه راهى را كه ايشان براى ما رسم كرده اند - كه همان راهى بود كه پيامبر اكرم(ص) و ساير انبيا: براى بشريت ترسيم كرده اند - بپيماييم و جز رضاى خدا و خدمت به خلق او مطلوب و هدف ديگرى نداشته باشيم. آقاى لنسل: از بيانات بسيار واضح و جالب جناب عالى تشكر مى كنم. ولى اگر اجازه دهيد، من يك سؤال كوچك را اضافه كنم: در ابتدا، مى خواهم به عنوان تاييد مطالبى كه شما بيان فرموديد، بگويم كه پس از نهضت حضرت امام، پيروان ساير اديان به هويت خودشان افتخار مى كردند و حتى بين سياستمداران غربى هم همين طور شده بود. به عنوان مثال، يكى از رؤساى جمهور سابق اتريش اظهار مى داشت كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى، من هم جرات مى كنم خودم را به عنوان يك مسيحى معرفى بكنم. اما اكنون اين سؤال در اذهان مردم غرب مطرح است كه چون يكى از ويژگى هاى حضرت امام; و نهضت ايشان اين بوده كه قدرت سياسى و رهبرى مذهبى را با هم جمع كرده، آيا اين مذهب و نهضت موجب يك استبداد فكرى به روش قرون وسطايى نشده است؟ آيا اصلا اين تفكر غرب درست است يا خير؟ بايد اضافه بكنم كه جدايى سياست از دين براى مردم غرب به

ص: 7060

عنوان يك پيشرفت تلقى مى شود. با اين ديد، چگونه مى توان نهضت حضرت امام; را ارزيابى كرد؟ استاد مصباح: اين نكته بسيار مهمى است و طبعا حل اين مشكل هم به آسانى ميسر نيست. مشكل از اين جا ناشى مى شود كه مبانى فرهنگ امروز غرب در دوره هاى نوين با مبانى فرهنگ انبيا: و از جمله اسلام و امام; از ريشه تفاوت دارد. مهم ترين اختلاف ريشه اى بين اين دو فرهنگ آن است كه آيا دين از مقوله ارزش هاى اعتبارى و قراردادى است؟ در فرهنگ غربى، از عصر نوزايى به بعد، اين گرايش رشد كرده كه دين از قبيل مقولات ارزشى، نسبى و قراردادى است; چيزى همانند آداب و رسوم اجتماعى كه در جامعه، عده اى يك سلسله آداب و رسوم را مى پسندند و در جامعه ديگر، آن ها را نمى پسندند يا زمانى ديگر تغيير مى كند. اين تلقى آن ها از مذهب است; مذهب را از مقولاتى مى دانند كه اين قابليت را دارد يك روز آن را بپسندند و روز بعد بخواهند تغييرش بدهند و چيز ديگرى را جايگزين آن كنند. بر اين اساس، مى گويند: همان گونه كه مردم در انتخاب رنگ لباس و انتخاب آرايه هاى خانه يا انتخاب نوع غذا آزادند، در انتخاب دين هم بايد آزاد باشند; چون ملاك مشخصى براى خوب و بد وجود ندارد، تابع

ص: 7061

ميل ها و سليقه هاى مختلف است. آن ها تصور مى كردند مقولات دينى از قبيل مقولات ارزشى اعتبارى، نسبى و قراردادى است; يعنى: همين طور كه مردم در انتخاب رنگ لباس و نوع غذا و آرايه هاى منزل سليقه هاى متفاوتى دارند و هيچ كس نمى تواند سليقه خود را بر ديگرى تحميل كند، نسبت به دين هم همين طور است; هر كسى هر دينى را خواست به سليقه خود انتخاب مى كند، بعد هم اگر نخواست عوض مى كند; اين لباس را در مى آورد و لباس ديگرى مى پوشد. روى اين حساب، تصور مى كنند اگر كسى بيايد، بر دين خاصى تاكيد كند و بگويد اين دين حق است و همه بايد آن را بپذيرند، مثل اين است كه يك نوع رنگ لباسى را تعيين بكند و بگويد كه همه بايد اين نوع رنگ را بپوشند. اين زورگويى است. در اين جا هم مى گويند: اين سخن كه يك دين درست است و ساير دين ها غلط، اين هم زورگويى است. اين ها از اين ديد نگاه مى كنند. و دين را مقوله اى نسبى و قراردادى مى پندارند. در اين صورت، طبيعى است كه وقتى حضرت امام; تمام مردم را دعوت به اسلام مى كند و در بين مذاهب اسلامى، دعوت به تشيع مى نمايد و براى تحقق تشيع، نظام ولايت فقيه را مورد تاكيد قرار مى دهد، آن ها تصور كنند كه

ص: 7062

او استبداد به خرج مى دهد. اما فرهنگ ما غير از اين است. ما معتقديم كه مقولات دينى از قبيل مقولات فلسفى، منطقى و رياضى است. اگر يك فيلسوف يا رياضيدان يك قضيه علمى را براى مردم بيان كند و بگويد مجموع زواياى مثلث مساوى دو قائمه است، آيا اين استبداد است؟ يا اگر در يك قضيه منطقى، بگويند نقيض موجبه جزئيه سالبه كليه است، اين استبداد است؟ اگر بگويند آب -مثلا- در 100 درجه حرارت، به جوش مى آيد اين«ديكتاتورى»مى شود؟ اگر دارويى را كشف كنند و در عمل اثبات نمايند كه اگر مى خواهيد معالجه كنيد، بايد از آن دارو استفاده كنيد، وقتى پزشك دستور مى دهد، اين «ديكتاتورى» است؟ بر اين اساس، تصور ما اين است كه يك پزشك خوب آن نيست كه بيماران را جمع كند و از ايشان نظرخواهى كند كه به نظر شما، اين بيمار را چگونه بايد معالجه كرد. يا يك مهندسى عمله ها را جمع كند و بگويد: به نظر شما، بهترين نقشه ساختمان كدام است؟ بايد يا يك برهان قطعى براى مطلب داشته باشد يا از يك منبع فوق بشرى، علم خود را دريافت كند. اگر مطلبى بر اساس برهان منطقى باشد، قطعى است و ديگر نسبى و قراردادى نمى باشد; مثل براهين رياضى. دين هم اين طور است; همانند

ص: 7063

نظريات رياضى كه مبتنى بر برهان هاى رياضى است و وقتى كه اثبات شد، ديگر جاى چون و چرا ندارد، همه بايد بپذيرند. بنابراين، ما بايد اول اين مساله را حل كنيم كه آيا مفاهيم دينى از قبيل مقولات قراردادى و نسبى است تا قابل تغيير و تعدد باشد يا نه، از قبيل واقعيات است، حقايق عينى و ثابت - عينى يا ذهنى - است; مثل حقايق رياضى و منطقى. اگر اين جور باشد، نه تخلف برمى دارد و نه قابل كثرت است. هر مساله رياضى در واقع، يك جواب واقعى دارد و هر جواب ديگرى خلاف آن داده شود، غلط است. بنابراين، بهترين رياضيدان آن است كه به مسائل منطقى رياضى جواب صحيح بدهد، نه اين كه راى گيرى كند و به آراء اكثريت واگذار نمايد. البته حكم يك سلسله مسائل جزئى و «تاكتيكى» ممكن است در شرايط مختلف زمانى و مكانى تغيير بكند يا به راه حل قطعى هنوز نرسيده باشيم و در مرحله شك و ظن باشيم و جاى تحقيق و اجتهاد و استنباط وجود داشته باشد. در چنين مواردى، البته بايد زمينه تحقيق و تفكر براى همگان باز باشد و تا زمانى كه برهان يقينى وجود ندارد، نبايد هيچ كس را به نظر خاصى ملزم كرد، بايد زمينه رشد فكرى و

ص: 7064

تحقيق را باز گذاشت. در اين موارد، اگر كسى بخواهد نظر ظنى خود را بر ديگران تحميل كند، اين استبداد است و اسلام هيچ وقت چنين چيزى را تحميل نمى كند. به عنوان مثال، مى توان گفت كه در عالم پزشكى، وقتى يك بيمارى جديد و ناشناخته اى در جامعه پيدا مى شود كه هنوز استادان پزشكى در زمينه آن تحقيقاتشان به نتيجه يقينى نرسيده، متخصصان راه هاى مختلفى را در تشخيص و كيفيت معالجه آن به آزمايش مى گذارند. در چنين مواردى، اگر يك نفر بيايد، بگويد همه بايد بيايند و نظر مرا قبول بكنند، بدون اين كه هيچ دليل قطعى داشته باشد، اين معقول نيست، استبداد است. در مسائل دينى هم ما چنين مواردى را داريم; مواردى كه مستحدث است يا به دلايلى، هنوز نظريه قطعى اسلام را كشف نكرده ايم. اين موارد جاى اجتهاد است و صاحب نظران مى توانند نظرات مختلفى بدهند و هيچ كدام نمى تواند نظر خود را بر ديگرى تحميل كند. آقاى لنسل: من مى دانم كه تمام مسائل را نمى توان در اين مدت كوتاه بيان كرد، منتهى ما از دو سؤال پاسخ قانع كننده دريافت كرديم. اميدوارم كه جناب عالى در فعاليت هاى سياسى و اجتماعى خودتان توفيقات روزافزون داشته باشيد و ما را در دعاهايتان، از ياد نبريد تا ما هم بتوانيم در فعاليت هايى كه داريم موفق باشيم. استاد

ص: 7065

مصباح: ما از فعاليت هاى مخلصانه شما تشكر مى كنيم و از اعماق دلمان به شما دعا مى كنيم و از شما هم درخواست مى كنيم كه به ما دعا كنيد; چون خدا دوست دارد كه بندگانش به فكر يكديگر باشند، حتى در مقام دعا كردن هم ديگران را فراموش نكنند. اين موجب مى شود كه خداوند دعاى بندگانش را در حق همديگر مستجاب كند، وگرنه معلوم نيست ما براى دعا كردن اولويتى بر شما داشته باشيم. به هر حال، از خداى متعال درخواست مى كنيم كه به همه ما توفيق انجام وظيفه عنايت فرمايد. آقاى لنسل: اگر ممكن است، خاطره اى از امام برايمان نقل كنيد. استاد مصباح: حقيقت اين است كه زندگى حضرت امام; تمامش درس بود; گفتارشان، راه رفتن شان، نشستن شان، برخاستن شان، درس گفتن شان، معاشرتشان. يكى از خاطراتى كه براى همه مشهود بود و براى ما هم آموزنده است اين كه حضرت امام; وقتى براى درس از منزلشان بيرون مى آمدند، تنها حركت مى كردند. اگر در بين راه شاگردى از ايشان سؤالى داشت، مى ايستادند، جواب مى دادند و بعد مى گفتند: شما بفرماييد و مجددا خودشان تنها حركت مى كردند، اجازه نمى دادند كسى پشت سرشان راه بيفتد. اين درس بسيار بزرگى است كه حتى در موقعيت هاى بسيار مهم اجتماعى هم جز در آن وقتى كه ديگر نمى توانستند در برابر هجوم مردم مقاومت كنند

ص: 7066

هميشه سعى مى كردند مانند يك فرد عادى در اجتماع راه بروند، حرف بزنند، نشست و برخاست كنند; براى خودشان هيچ امتيازى قايل نمى شدند. خداوند ان شاءالله بر علو درجات ايشان بيفزايد و به ما هم توفيق بدهد كه درس هاى خوبى از زندگى ايشان بگيريم.

ص: 7067

نظريه انقلاب در انديشه امام خمينى(ره)

اشاره

مجله علوم سياسى، شماره 16 فراتي، عبدالوهاب تاريخ دريافت: 80 8/ 25/ تاريخ تأييد: 80 9/ 12/ عبدالوهّاب فراتى (1) اين مقاله مى كوشد با بازسازى نظريه انقلاب در انديشه سياسى امام خمينى(ره) به «درون فهمى انقلاب اسلامى» نزديك تر شود و تبيين رساترى از علل و عوامل پيدايش انقلاب اسلامى ارائه دهد. تفاوت اين منظر با ساير تئورى هاى انقلاب آن است كه معمولاً در اين تئورى ها انقلاب به عنوان كليتى يك دست با تمام اركان و عناصرش مورد مطالعه قرار مى گيرد، در حالى كه در اين منظر، انقلاب نه از نگاه يك شخص ثالث بلكه از منظر «رهبر انقلاب» كه در تمام مراحل وقوعش نقش فعال و تعيين كننده اى داشته است بازخوانى گردد. واژه هاى كليدى: نظريه انقلاب، امام خمينى، شرايط عينى، شرايط ذهنى.

مقدمه

1. غايت وجودى(2) يا معضله وجودى انسان(3) در معرفت عرفانى امام خمينى، استكمال نفس يا عشق ذاتى و فطرى آدمى به جمال بارى تعالى و هويت مطلقه است. با اين همه آدمى در پيمودن راه كمال با دو دسته موانع درونى (منقاد تمناى نفس شدن) و موانع بيرونى (زير بار قدرت هاى سلطه گر بيرونى بودن و يا رفتن) رو به رو مى گردد، كه از ميان برداشتن آنها، تلاش وافر توأم با آگاهى را مى طلبد. بررسى موانع درونى

ص: 7068

استكمال نفس و چگونگى تعديل آنها در جدال با نيروهاى خير، موضوع علم اخلاق است و مبارزه عليه موانع بيرونى (استبداد) متعلق به حوزه سياست است؛ از اين رو مفهوم «مبارزه و قيام» فصل مشترك اخلاق و سياست است. 2. استبداد و در تعبيرى سنتى تر قلدرى صفت رذيله اى است كه در اثر عدم تهذيب نفس در آدمى ظهور كرده و به تدريج به ملكه اى پايدار تبديل مى شود؛ از اين رو استبداد در نظريه سياسى امام خمينى، وصف سلطان است نه خصلت سلطنت، اين كه با چه راهكارى مى توان به مبارزه عليه استبداد و در نهايت به تقليل يا حذف آن نايل آمد، پرسشى است كه امام خمينى پاسخ آن را در برون رفت مشروطيت نمى يابد و علاج آن را در انقلاب مى بيند.

ضرورت انقلاب سياسى

در انديشه سياسى امام خمينى، «مشكله استبداد»، اولاً، خصلتى است كه به تدريج در نهان شخص ذى شوكت، تبديل به ملكه مى شود و جامعه را زير چكمه هاى اقتدارش منكوب مى سازد؛ ثانيا، چنين مشكله اى نه از طريق وعظ و نصيحت حل مى شود و نه مشروطيت مى تواند، به عنوان يك ساخت بيرونى، به تقليل يا حذف آن همت گمارد. قرين شدن اين دو گزاره سياسى سبب مى شد تا امام خمينى، مسؤوليت تمام نابه سامانى ها را به رأس هرم منتقل سازد و

ص: 7069

چاره را در همان نقطه بيابد. تلاقى اين دو گزاره، سلسله بحث هاى امام خمينى درباره ولايت فقيه است كه در اواخر دهه چهل به تفصيل منقح شده است. در واقع، ولايت فقيه، هم به جابه جايى رأس هرم و جايگزينى فردى عادل و مهذب نظر دارد و هم سازوكار چنين انتقالى را در قالب انقلاب بيان مى كند. هرچند امام خمينى (در ارديبهشت 1323( عالمان دينى را براى برپايى حكومت اسلامى به «قيام» فرا مى خواند، اما براى نخستين بار در كتاب ولايت فقيه از «انقلاب سياسى» نام مى برد و خواهان سرنگونى سلطنت مى شود: شرع و عقل حكم مى كند كه بايد نگذاريم وضع حكومت ها به همين صورت ضد اسلامى يا غيراسلامى ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است، چون برقرارى نظام سياسى غيراسلامى به معناى بى اجرا ماندن نظام سياسى اسلام است. همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسى غيراسلامى نظامى شرك آلود است، چون حاكمش طاغوت است و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم و باز به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعى مساعدى براى تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم و اين شرايط درست ضدشرايط حاكميت طاغوت و قدرت هاى نارواست... ما چاره اى نداريم جز اين كه دستگاه هاى حكومتى

ص: 7070

فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأت هاى حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم. اين وظيفه اى است كه همه مسلمانان در يكايك كشورهاى اسلامى بايد انجام بدهند و انقلاب سياسى را به پيروزى برسانند.(4) با اين همه، به راه انداختن انقلاب سياسى، در فضايى كه اغلب عالمان دينى و روشنفكران ايرانى متأثر از گفتمان مشروطيت بودند، تحولى بعيد به نظر مى رسيد؛ به ويژه آن كه بسيارى از مراجعِ حوزه علميه، به دليل سرخوردگى هاى ناشى از فرجام مشروطيت و نيز ترس و واهمه از تعرضات علنى رضاخان، در انزوا و حيات تقيه آميز به سر مى بردند و علاقه چندانى به بازگشت مجدد به عرصه سياست نداشتند. مراجع مهم معاصر امام خمينى، آية الله عبدالكريم حائرى يزدى و آية الله سيدمحمدحسين بروجردى بودند كه به واسطه يا بى واسطه، از شاگردان علماى مشروطه خواه به حساب مى آمدند و اگر تمايلى به پايان بخشيدن به دوره انشقاق خود از سياست داشتند، علاقات سياسى خويش را تنها در گفتمان مشروطيت با وعظ و انذار دنبال مى كردند. اين گفتمان كه در آغاز نهضت اسلامى بر انديشه و عمل امام خمينى نيز تأثير گذاشته و او را تا حدودى به احياى مجدد آن اميدوار ساخته بود، در واقع مسيرى بود كه گذار از

ص: 7071

آن براى اثبات ناكارآمدى نظريه مشروطيت ضرورت داشت. امام خمينى در شرايطى وارد عرصه سياست شد و به نقد دولت پهلوى پرداخت كه سكوت سراسر اين گفتمان را فرا گرفته و بى رونقى مجادلات و مطالبات مشروطه طلبى از يك سو و اقتدار بى چون و چراى محمدرضا شاه از سوى ديگر، آن را عليل كرده بود؛ نه كسى علاقه اى به پيگيرى آرمان هاى برآورده نشده مشروطيت داشت و نه كسى جرأت نقد كردن دولت پهلوى را در سر مى پروراند. جسارت امام خمينى در نقد جدى و صريح دولت، شجاعتى بود كه بسيارى از طرفداران مشروطه از انجام آن ناتوان بودند. بدون شك ايستادگى امام خمينى در قبال حوادثى از قبيل لايحه انجمن هاى ايالتى و ولايتى و كاپيتولاسيون، در فروپاشى سكوتِ توأم با تقيه سال هاى پس از كودتاى 28 مرداد 1332، نقش مهمى ايفا كرد و جرأتى كه به مجموعه حوزويان بخشيد، در متزلزل ساختن نظريه سلطنت مشروطه، تأثير زيادى بر جاى نهاد؛ به ويژه آن كه امام خمينى با كشاندن مبارزه به كانون اصلىِ آن، يعنى حوزه علميه قم، عملاً علما و مراجع وقت را به يك رويارويى ناخواسته كشاند و بخش وسيعى از روحانيون و مراجع را به نيروى اپوزيسيون مبدل ساخت و وضعيتى پديد آمد كه در آن، حوزه جزء ليست سياه

ص: 7072

ساواك قرار گرفت و هيچ مرجع طراز اولى، حداقل در ظاهر، نمى توانست با رژيم پهلوى ارتباط برقرار كند. با اين همه، سكوت شكسته شده نمى توانست به براندازى، كه امام خمينى در سال 1348 به آن فراخوان داده بود، منجر شود. مسأله براندازى نيازمند خلق شرايط و عوامل ديگرى بود كه بعدها در بحران سال 1356 به وجود آمد و لبيك به فراخوان امام خمينى عمومى و فراگير شد. بعضى(5) در تشبيه اين مسأله، مثالى را نقل مى كنند كه روزى يكى از اعضاى اركستر، بنا به دلايل شخصى، فرد ديگرى را به جاى خود مى فرستد و با نشان دادن حركاتى، طريقه نواختن ويالون را به او ياد مى دهد. فردا كه بر صحنه حاضر مى شود و گروه آرايش مى گيرد، كنداكتر يا رهبر اركستر، براى هدايت و هماهنگ كردن نوازندگان، حركاتى را انجام مى دهد، اما هيچ كس با حركات او هماهنگى ندارد، وقتى رهبر اركستر جلو مى رود، متوجه مى شود همه نوازندگان حاضر جاى نوازندگان اصلى آمده اند. در دوره اى كه به آن اشاره شد، امام خمينى به مثابه كنداكتر، ديگران را به موسيقى براندازى فرا مى خواند، اما هيچ كس نوازندگى نمى داند و هر كس جاى ديگرى آمده است. يك دهه بعد وقتى امام خمينى در سال 56 شروع به انجام حركات نواختن مى نمايد، همه

ص: 7073

در حالى كه هيچ عضوى غيبت ندارد، با حركات دست او هماهنگ شده و سرود سرنگونى را سر مى دهند؛ از اين رو اگر امام خمينى در سال 1349 در پيام خود به حجاج بيت الله الحرام، جمله «اساسا اسلام با اساس شاهنشاهى مخالف است. هر كس سيره رسول خدا را در وضع حكومت ملاحظه كند، مى فهمد اسلام آمده است اين كاخ هاى ظلم شاهنشاهى را خراب كند. شاهنشاهى از كثيف ترين و ننگين ترين نمونه ارتجاع است» را به منظور حفظ سلامت پخش كنندگان آن پيام در مراسم حج آن سال، از جمله حجةالاسلام محتشمى و همسرش، حذف مى كند،(6) در اوج مبارزه سرنگونى آن را حتمى مى داند و رسما اعلان مى كند: «موافقت با نظام شاهنشاهى، چه به صراحت و چه به وسيله طرحى كه لازمه اش بقاى آن است، خيانت به اسلام و قرآن كريم و مسلمين و ايران است و هر كس با هر اسم، با آن موافقت نشان دهد، مطرود و اجتناب از آن لازم است».(7) به همين دليل، امام خمينى در پاسخ به سؤال روزنامه الهدف لبنان و راديو اتريش مبنى بر اين كه رژيم شاه تصميم دارد قانون اساسى را با شريعت اسلام متناسب و تعديل كند، مى افزايد: «اينها همه دروغ است. اگر راست مى گويند اول چيزى كه در قانون اساسى مخالف با اسلام

ص: 7074

است سلطنت شاه و اصل رژيم سلطنتى است»(8) كه بايد برداشته شود.

نظريه انقلاب

مسأله سرنگونى نخستين بار در دوران تبعيد امام خمينى به عراق مطرح شد و تا قبل از آن، مسبوق به بيان نبود. بر خلاف پيش بينى ساواك مبنى بر اين كه فضاى علمى و غيرسياسى حوزه علميه نجف اشرف، امام خمينى را به درون خود فرو خواهد بُرد و دورى ايشان از تحولات داخلى ايران، به حاشيه رفتن هميشگى او را سبب خواهد شد، «نظريه انقلاب» در آن ديار ارائه گرديد؛ نظريه اى كه با ايراد خدشه در مبادى و اصول سلطنت و نكوهش وضع موجود، زمينه را براى براندازى آن و طرح نظام ايده آل فراهم ساخت. در واقع در دوره اى كه گفته مى شد تفكر سنتى شيعه نظريه انقلاب ندارد و يا اين كه اين تفكر بايد علم مبارزه را از ماركسيسم به عاريت گيرد،(9) امام خمينى به دور از هياهوى دنياى مدرن، در مسجد شيخ مرتضى انصارى نجف اشرف، نظريه انقلاب را در جمع شاگردانش بيان كرد و براى هميشه نظريه «وفاق و سازگارى با قدرت دنيوى» و «حاكميت دوگانه شاهان و فقيهان» را كه از دوران صفويه به اين سو، بر انديشه سياسى ايران سايه افكنده بود زير سؤال برد. اما اين كه امام خمينى چگونه مى خواست انقلاب سياسى به راه

ص: 7075

اندازد و با چه شيوه اى ساختار موجود قدرت را سرنگون سازد، پرسشى بود كه روند نهضت اسلامى به استناد سيره سياسى ايشان، بدان پاسخ گفت. پى گيرى اين مسأله از آن جهت اهميت پيدا مى كند كه ما را به درون فهمى انقلاب اسلامى نزديك تر مى سازد و تبيين رساترى از علل و عوامل پيدايش اين انقلاب در اختيار مى گذارد. تبيينى كه در ذيل نظريه هاى موجود در باب انقلاب، حاصل نمى گردد. به طور كلى در فهم چرايى و چگونگى يك انقلاب، ممكن است اين پديده از دو منظر كالبد شكافى شود: در نخستين منظر، «انقلاب» به عنوان كليتى يك دست و با تمام اركان و عناصرش، مطالعه مى شود و مطالعه گر به آن همانند شخص ثالث نظاره مى كند و در نهايت به تبيينى از علل و عوامل پيدايش آن دست مى يابد. اين نحو از نظاره تاكنون به گروه هاى متعددى تقسيم شده است: گروه اول نظريه هاى كلاسيك انقلاب است كه هم داعيه گسترده اى داشتند و هم به طور عمده بر يك عامل تأكيد مى كردند؛(10) گروه دوم، نظريه هاى جديدترى بودند كه مانند اسلاف خود داعيه تعميم پذيرى داشتند، اما با دخالت دادن عواملى چند، از تحليل هاى تك عاملى پرهيز كرده و به تبيين احتمال وقوع انقلاب بسنده كردند؛(11) گروه سوم، نظريه هاى چند دهه اخير بودند كه ادعاى

ص: 7076

تعميم پذيرى را رها كرده، ضمن بررسى جزئيات، به تجزيه و تحليل انقلاب هاى جهان سومى همت گماشتند؛(12) سرانجام نظريه هاى حدودا دو دهه اخيرى كه صرفا به تحليل انقلاب اسلامى پرداختند.(13) در دومين منظر، انقلاب از نگاه رهبر آن كه در تمام مراحل وقوعش، نقش فعّال و تعيين كننده اى داشته است، مورد مطالعه قرار مى گيرد و از او خواسته مى شود تا به تبيين علل و عوامل چنين حادثه اى همت گمارد. در واقع به جاى اين كه ما با بهره گيرى از نظريه هاى موجود انقلاب، داستان انقلاب را تعريف كرده و سرنخ كلاف سردرگم آن حادثه را پيدا كنيم، سرگذشت وقوعش را از زبان رهبر آن مى شنويم. از اين منظر ما نيازمند درون فهمى انديشه و سيره سياسى امام خمينى در عمل «انقلاب سياسى» هستيم. تاكنون بازسازى هاى متنوعى از نظريه انقلاب در آثار سياسى امام خمينى را نويسندگان داخلى و خارجى ارائه داده اند،(14) كه ما در اين اثر تا حدودى از الگوى «بهزاد دوران»(15) استفاده مى كنيم.

بازسازى نظريه انقلاب

اولين نكته اى كه در بازسازى نظريه انقلاب در انديشه امام خمينى به چشم مى خورد، تفكيك بين دو انقلاب مادى و معنوى است كه هر يك داراى ويژگى هاى مخصوص به خود است. هرچند به گفته ايشان «قوه مقاومت» در قبال ستم و بى عدالتى دولت، جزو «طبيعى ساختمان بشر»(16) است،

ص: 7077

لكن غايت از شوريدن و انگيزه مقاومت كردن، وجه تمايز بين اين دو انقلاب است. از نظر امام خمينى، «همه انقلابات به جز انقلاب اسلامى، به دنبال اهداف مادى بوده و در حصار از ميان رفتن يك حكومت و روى كارآمدن حكومتى ديگر محدود مانده اند». اين «انقلاب با انقلاب هاى ساير كشورها و انقلاب هايى كه در دنيا اتفاق افتاده است، فرق دارد. انقلاب هايى كه در دنيا تاكنون اتفاق افتاده است، قدرت را از دست يك قدرتمند ، يك جابر، به دست جابر ديگرى، كه يا مثل اين يا بالاتر از اين است، منتقل كردند. شما مطالعه كنيد در حال انقلاب هايى كه در دنيا پيدا شده است يا كودتاهايى كه هر روز واقع مى شود و شده است، ببينيد كه آيا وضع آن جا چطور است، جز اين است كه با اغفال مردم يك انقلاب پيدا شده است و يك قدرتى را به كنار گذاشته اند، يك قدرت مشابه او يا بدتر از او سركار آورده اند؟ هيچ در حال ملت ها فرق حاصل نشده است يا حال ملت ها بدتر شده است.(17) انقلابات در دنيا زياد واقع شده است و يك حكومت رفته، حكومت ديگر آمده است. يك رژيم رفته، رژيم ديگر آمده است، ولى انقلاباتى كه آمده است بايد ديد انگيزه انقلاب چه بوده است و

ص: 7078

براى چه چيز انقلاب واقع شده و ثمره اين انقلاب چى هست و چه بوده. انقلاب فرانسه، شوروى و ساير انقلاباتى كه در عالم واقع شده است، يك انقلاباتى بوده است و رژيم ها تغيير كردند به رژيمى ديگر، حكومت تغيير كرده به حكومت ديگر، اما انگيزه، انگيزه مادى است، انگيزه دنيايى بوده است. آن وقتى كه روسيه قيام مى كند و رژيم سابق را از بين مى برد، انگيزه اش اين بوده است كه اين دنيا دست من باشد نه دست او... يأكلون كما تأكل الانعام. مثل همان حيواناتى كه با هم جنگ مى كنند و يكى، ديگرى را از بين مى برد. انگيزه يك انگيزه طبيعى است. يك انگيزه دنيايى است.(18) از اين رو انقلابات معمول دنيا در منظر امام خمينى، به واسطه بروز فشارهاى طولانى و طاقت فرساى اقتصادى سياسى از يك سو و منازعه قدرت ميان نخبگان سياسى از سوى ديگر، به وقوع پيوسته اند. الگوى تحليلى تبيين انقلاب هاى دنيايى بر خلاف انقلابات مادى كه به صرف فراهم بودن شرايط عينى و در اثر منازعه قدرت ميان دولت و اپوزيسيون رخ مى دهند، انقلاب اسلامى ماهيتى ديگر دارد؛ ماهيتى كه به گفته امام خمينى «من نمى توانم اسمى رويش بگذارم الاّ اين كه اين نهضت الهى بود»(19) و نيز ماهيتى كه در هيچ يك از تئورى هاى موجود

ص: 7079

نمى گنجيد، بلكه برعكس آنها را مبتلا به انواع ترميم ها و رفو كردن ها مى كرد. به طور كلى از منظر امام خمينى، سلسله عواملى كه به سرنگونى و نيز برقرارى نظام بديل منجر شد، عبارتنداز: 1. اراده الهى: به عقيده امام خمينى، پيش از آن كه دريابيم چه عوامل ذهنى و عينى موجب پيدايش انقلاب اسلامى شد، بايد پديد آمدن نفس شرايط عينى و ذهنى را محصول عنايت و اراده خداوند بدانيم. تأثير عنايت خداوند در پيروزى نهضت اسلامى، به گونه اى بود كه به گفته ايشان «اين انقلاب نه به تبليغات من و شما به راه افتاد و نه هم روحانيت جنود خداوند بود. هيچ كس از جناح هاى سياسى نمى تواند ادعا كند كه او خالق انقلاب است، اگر اراده خداوند به آن تعلق نمى گرفت، حتى شعار مرگ بر سلطنت پهلوى نيز بر زبان هيچ يك از شماها جارى نمى شد».(20) مثل اين كه يك برنامه الهى در كار بوده است، دست بشر آن چنان قدرتى ندارد كه اين طور مردم را بيدار كند، كه همه طبقات و همه بچه ها و بزرگان اينها با هم به يك راه بروند... اين يك مطلب غيرعادى است كه امروز لطفى از جانب خداى تبارك و تعالى به ملت ايران است.(21) 2. آگاهى و بيدارى مردم: متوجه ساختن ضمير مردم به

ص: 7080

ماهيت اصيل اسلام و نيز مسائلى كه پيرامون آنان مى گذرد، دومين عامل انقلاب است كه خود نيز از متعلقات اراده الهى به حساب مى آيد. اين مسأله كه امام خمينى از آن به نقطه اميد يا خروج از حالت رخوت، بى خبرى و سستى ياد مى كند،(22) همان تغيير انفسى است كه مستند به آيه شريفه «انّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم» مى باشد. نخستين گام در بيدارى انسان ها، آگاهى يافتن آنها از خطرى است كه اسلام واقعى را تهديد مى كند و اين آگاهى، قرين شناخت اسلام اصيل و نيز بازشناسى آن از اسلام دروغين است؛ از اين رو امام خمينى در جمع شاگردان خود در نجف اشرف كه بعدها مسؤوليت آگاهى بخشى به مردم را بر عهده گرفتند فرمود: ما موظفيم ابهامى را كه نسبت به اسلام به وجود آورده اند، بر طرف سازيم. تا اين ابهام را از اذهان نزداييم، هيچ كارى نمى توانيم انجام دهيم. ما بايد... اين ابهامى را كه بر اثر تبليغات سوء چند صدساله نسبت به اسلام در اذهان حتى بسيارى از تحصيلكرده هاى ما پيدا شده رفع كنيم، جهان بينى و نظامات اجتماعى اسلام را معرفى كنيم، حكومت اسلامى را معرفى كنيم تا مردم بدانند اسلام چيست و قوانين آن چگونه است... مردم اسلام را نمى شناسند... شما مطمئن باشيد

ص: 7081

اگر اين مكتب را عرضه نماييد و حكومت اسلامى را چنان كه هست به دانشگاه ها معرفى كنيد، دانشجويان از آن استقبال خواهند كرد. دانشجويان با استبداد مخالفند، با حكومت هاى دست نشانده و استعمارى مخالفند، با قلدرى و غارت اموال عمومى مخالفند، با حرام خورى و دروغ پردازى مخالفند، با اسلامى كه چنين طرز حكومت اجتماعى و تعاليمى دارد، هيچ دانشگاه و دانشجويى مخالفت ندارد.(23) مسلما اين اسلام با اسلامى كه مى گويند افيون جامعه است، تفاوت جدى دارد. اينها «مى خواهند مسلمين را خراب كنند، مى خواهند مسلمين را از اسلام جدا كنند و مسلمين خواب بروند و آنها مال مسلمين را بخورند. اين كلام افيون است نه اسلام افيون است.(24) در واقع تمييز اسلام اصيل از دروغين و متوجه ساختن مردم به آن، همان «انقلاب درونى» است كه به گفته امام خمينى، تا حاصل نشود انقلاب بيرونى يا جابه جايى قدرت صورت نخواهد گرفت.(25) دليل اين امر نيز برخاسته از ماهيت عدالت خواهانه، ستم ستيزى و منكَرگريزى اسلام است كه متوجه ساختن نفوس و فطرت آدميان به آن و آنچه در پيرامون آنان مى گذرد، خود مدخلى بر پيدايش شورش هاى منتهى به انقلاب بيرونى است. «إنّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم»، يك واقعيتى است و دستور؛ واقعيت به اين معنا كه تغييراتى در يك ملتى

ص: 7082

و در يك قوم حاصل بشود، اين منشأ يك تغييرات تكوينى، تغييرات جهانى و تغييرات موسمى مى گردد، و دستور است به اين كه تغييراتى كه شما مى دهيد، تغييراتى باشد كه آن تغييرات دنبالش يك تغييراتى به نفع شما باشد. شما ملاحظه كرديد كه اين پيشرفتى كه ملت ايران كرد مرهون آن تغييرى بود، تحولى بود كه در نفوس پيدا شد، ما يك قومى بوديم... كه به واسطه تغييرات سوء كه در طول تاريخ شده بود و به واسطه سلطه همه جانبه اجانب و دست نشاندگان اجانب، به يك صورتى درآمده بود كه اين صورت، پذيرش اسلام سابق را مى كرد... تغييرى بود كه از فطرت سالم انسانى، متحول شده بود به يك انسان غير سالم... و به حمداللّه در اين نهضت، تغيير و تحول از آن طرف شد، يعنى يك ملت تحت فشار در طول تاريخ با اين فشار خو گرفته بود و پذيرفته بود اين ظلم را و پذيرفته بود اين چپاول گرى را، در يك مدت كوتاهى متحول شد به يك ملت كه پذيرش هيچ يك از اين ظلم را نداشت... پس قوم ما يك تحولى پيدا كرد، تغييرى پيدا كرد، تا اين تغيير حاصل نشده بود، تغيير نفسانى حاصل نشده بود، اين قوم مورد تغيير واقعى كه رفتن يك رژيم طاغوتى

ص: 7083

و آمدن يك رژيمى كه اسلامى باشد، اين معنا حاصل نمى شد.(26) 3 . كارگزاران بيدارى يا عاملان تحوّل: اما چگونه امام خمينى مى توانست به تحول درونى مردم نائل گردد و با خلق انقلابى درونى، مقدمات سرنگونى را فراهم سازد؟ مسلما نيازمند به كارگزارانى بود كه توانايى بيدار كردن وجدان خفته مردم را داشتند. از نظر امام خمينى قشرهاى فرهنگى، روشنگران جامعه اند كه در وهله نخست علما و روحانيون و در رديف بعد دانشگاهيان قرار دارند. ايشان با بيان اين مطلب كه «بزرگ ترين كارى كه از ما ساخته است بيدار كردن و متوجه ساختن مردم است»(27) علما و زعماى اسلام را به نشر حقايق و گفت وگو با مردم دعوت كرد و از آنان خواست تا در قبال فجايعى كه رخ مى دهد سكوت نكنند و به بهانه لزوم تقيه، به انزوا نروند؛ از اين رو مسؤوليت اصلى عاملان تحول، زدودن زنگارهاى فراموشى از اسلام واقعى و عرضه خالصانه آن به عموم مردم است. در درجه بعد، نقد وضع موجود و ناسازگارى آن با آموزه هاى اسلام اصيل و بالأخره معرفى مقصران اصلى چنين اوضاعى كه امام خمينى از آنها به «استبداد و استعمار» ياد مى كرد، از وظايف مهم كارگزاران بيدارى به حساب مى آمد. وظايفى كه در روند نهضت از سوى جريان روشنفكرى دينى

ص: 7084

و نيز روحانيون به خوبى انجام گرفت و اسلام خواهى و استبداد ستيزى، حلقه اتصال همه انقلابيون پيرو امام خمينى به حساب آمد. 4. غير منعطف بودن نظام سياسى و كاهش تدريجى مشروعيت: روند تدريجى آگاهى مردم از دو مؤلفه اسلام اصيل و ناسازگارى نظام سياسى وقت با آن، در ضمن خود افول تدريجى مشروعيت آن نظام را فراهم مى ساخت و شكاف ساده جامعه با دولت را تبديل به يك شكاف فعّال مى كرد. شكاف به وجود آمده، به دو طريق مى توانست ترميم يا فعّال گردد: راه اول آن بود كه ساختار قدرت، با دركى عميق از بحران مشروعيت و ناهمخوانى ذهنى و عملى مردم با آن، از خود انعطاف نشان دهد و به خواسته ها و مطالبات جامعه دينى تن دهد؛ راه دوم آن بود كه لجاجت دولت و بى كفايتى آن در حل بحران، مردم را به براندازى و راه هاى خشونت آميز علاقه مند كند. مسلم بود كه سلطنت پهلوى، ساختارى غير منعطف داشت و شاه نيز ضعيف تر از آن بود كه بتواند بين خود و اپوزيسيون تفاهم ايجاد كند. امام خمينى در اين باره مى فرمايد: اگر يك كشور بخواهد يك كشور سالمى باشد بايد بين دستگاه حاكمه با ملت تفاهم باشد، مع الاسف در رژيم هاى شاهنشاهى و به خصوص در رژيم اخير، اين معنا

ص: 7085

عكس بود، يعنى دستگاه حاكمه در يك قطب واقع شده بود و ملت هم در يك قطب. اين دستگاه حاكمه كوشش مى كرد با ارعاب، فشار، آزار، شكنجه، حبس و امثال اينها با ملت رفتار كند و ملت هم اگر زور نداشت كوشش مى كرد كه ماليات نپردازد، از زير بار همه چيز در برود، هر چه بتواند كارشكنى كند براى دولت، و از اين جهت هى شكاف بين مردم و دولت حاصل مى شد و دولت هم هيچ پشتيبان نداشت و دستگاه حاكمه، يك امر (به خيال خودش) مستقلى بود كه هيچ ارتباطى با ملت نداشت، ملت هم به او هيچ اعتماد نداشت. او را دشمن خودش مى دانست با پايگاه نداشتن در پيش ملت ناچار بايد كنار برود و رفت. اين بايد يك عبرتى باشد براى دولت ها.(28) 5 . از كار افتادن دستگاه سركوب هيأت حاكمه: گسست به وجود آمده كه به تعبير امام خمينى به دو قطب متضاد ملت و دولت مبدل شده بود، با آغاز بحران 1356، بر اثر بروز عوامل شتابزا، به يك رويارويى جدى و شورش همگانى تبديل گرديد. خيزشى كه از نگارش مقاله توهين آميز در روزنامه اطلاعات درباره امام خمينى در هفدهم دى ماه همان سال آغاز شد، هيچ كس تصور نمى كرد كه به برچيدن بساط سلطنت

ص: 7086

2500 ساله شاهنشاهى بينجامد. حتى محمدرضا شاه نيز خيال مى كرد كه مى تواند شورش هاى خيابانى را با استفاده از ارتش و نيروهاى مسلح همانند قيام پانزده خرداد 1342 خاموش كند و به غائله پايان دهد، امّا چنين نشد و «بدنه ارتش» نيز متأثر از جريان انقلاب درونى، به تدريج به مردم پيوست و به افول آن سلطنت تسريع بخشيد. يك ملتى كه هيچ ابزار نداشت و هيچ اسلحه نداشت... بر يك قدرتى كه تا دندان مسلح بود و دنبالش هم امريكا بود كه مى گفت ما پشتيبانى مى كنيم... اين قدرتى كه پشتوانه اش هم قدرت هاى ابرقدرت بود... به دست اينها از بين رفت؛ البته ارتش هم كمك كرد، اما بعد از اين كه اينها فريادهايشان را كردند آنها را هم متحول كردند. ارتش را از اين فداكارى كه به خيال خودشان براى آن مردك داشتند منحرف كردند به اين طرف، يك عده اى كه البته از آن بزرگ ها بودند كه فرار هم كردند، مع الوصف بسيارشان و بعضى شان گرفتار شدند، ديگران هم متحول شدند، آنها

ص: 7087

برگشتند به اين طرف، نيروى هوايى همين طور، نيروهاى ديگر هم همين طور، هوانيروز هم، همافران، اينها متحول شدند. اين تحولات هم كه در آنها پيدا شد باز يك امر عادى نبود كه اين طور متحول كرد يك ارتشى را، متحول كرد كه بتوانند بر خلاف شاه... قيام بكنند. اينها همه بر خلاف يك امر عادى واقع شد، غيرعادى بود.(29) در جايى ديگر مى افزايد: «اين نهضت... خُب ديديد كه يك وضع انسانى پيدا شده، يك تحول پيدا شده بود كه سرباز وقتى كه آمد توى كوچه ها، مردم گُل به او ريختند، آن گريه مى كرد و به آنها اظهار محبت مى كرد».(30) در كنار شرايط ذهنى كه امام خمينى از آنها به تغيير انفس ياد مى كرد، شرايط عينى نيز وجود داشت كه زمينه هاى اصلى تقابل ملت و دولت را فراهم مى ساخت. اين شرايط به گفته امام خمينى، از «شدت فشار خارجى و داخلى»(31) نشأت مى گرفت. ايشان در اين خصوص مى فرمايد: اين ظلم هايى كه شما در محل خودتان ادراك كرديد... همه ماها اينها را ديديم منتهى ما به يك وضعى، شما به يك وضعى... يكى از چيزهايى كه موجب پيروزى شماها شد، همين زيادى ظلم و زيادى اختناق [بود]، اين اختناق وقتى زياد شد انفجار از آن پيدا مى شود. دنبال اين اختناق طولانى،

ص: 7088

هى عقده ها زياد مى شود و منتظرند كه يك صدايى درآيد، صداى اولى، فريادى درآيد، ديگران دنبالش بروند... اينها به اسم آباد كردن، خراب كردند، به اسم اين كه مى خواهيم اينها را شهرى كنيم و به تمدن، به اصطلاح خودشان، برسانيم خرابى كردند و مملكت را به هلاكت كشاندند، همه اقشار ملت ناراضى شدند، منتها جرأت صدا نداشتند تا يك وقتى كم كم صدا بلند شد ... آن عقده ها يك دفعه با هم مجتمع شد و انفجار حاصل شد و اين انفجار موجب اين شد كه در عين حالى كه دست همه خالى بود و آنها هم با همه قدرتى كه داشتند نتوانند مقاومت كنند و مهم هم اين بود كه اين انفجار دنبال يك توجهى به اسلام بود. ايمان مردم، اسباب اين معنا شد كه اينها با هم فرياد كنند و با هم جلو بروند؛ بنابراين آن معنايى كه شماها را پيروز كرد و آنها را شكست داد، آن معنا اين بود كه آنها ستمگر بودند و شما كه مظلوم بوديد كم كم يك عقده ها پيدا شد و بعد هم توجه اسلام پيدا شد و همه با هم با توجه به اسلام جلو رفتيد.(32) با اين همه، ظهور امام خمينى در اوايل دهه چهل و نيز شجاعت ايشان در به فعليت

ص: 7089

رساندن آموزه هاى اصيل اسلامى، همان واسطه مادى تحقق اراده الهى در بيدارى و آگاهى مردم بود كه در تئورى ماكس وبر به «ظهور كاريزما» شهرت دارد. بدون شك اگر آيةالله خمينى كه در آستانه بحران سال 56 به امام خمينى معروف شد و جايگاه رفيعى در ميان مردم و نيروهاى مخالف شاه پيدا كرد، در چنين دوره اى ظهور نمى كرد و زنگارهاى فراموشى از اسلام واقعى را نمى زدود و در قبال تبعات منفى اصلاحات شاه، به ويژه در قضيه انجمن هاى ايالتى و ولايتى و نيز مسأله كاپيتولاسيون، شجاعانه نمى ايستاد، معلوم نبود بحران طبيعى به وجود آمده، بدل به بحرانى فعّال شود و يا حداقل سر از انقلاب و واژگونى سلطنت پهلوى در بياورد. الگوى تحليلى تبيين انقلاب اسلامى با بهره گيرى از انديشه امام خمينى

پى نوشت ها

1 دانش آموخته حوزه علميه قم و فارغ التحصيل كارشناسى ارشد علوم سياسى دانشگاه باقرالعلوم(ع) . 2 soleT. 3 citamelborP lacigolotnO. 4 . امام روح اللّه خمينى، ولايت فقيه، ص 40. 5 . دكتر فرهنگ رجايى. 6 .سيدحميد روحانى، نهضت امام خمينى، ج 2، ص 703 و نيز سند 254 (متن دستخط امام خمينى در ص 994(. 7 .صحيفه نور، ج 1، ص 590 . امام در اين جا ديدگاه هاى آقايان شريعتمدارى، بازرگان و ميناچى را نقد

ص: 7090

مى كند، ازاين رو در پاسخ به نامه آية الله نجفى مرعشى با صراحت مى نويسد: «ما همه موظف هستيم كه از پا ننشينيم تا سقوط سلسله بى حيثيت پهلوى» (همان، ج 1، ص 601(. 8 .همان، ج 2، ص 483. 9 .به نقل از: محمد شفيعى فر، درآمدى بر مبانى فكرى انقلاب اسلامى، ص 278. 10 .مهم ترين نظريه پردازان كلاسيك انقلاب عبارتند از: ماركس، دوركهايم، پاره تو، وبر و دوتوكويل. 11 .نظريه هاى متأخر تبيين انقلاب، در دو سطح خرد و كلان، قابل بررسى اند: الف) نظريه هاى سطح خرد: 1 نظريه هاى روان شناختى؛ 2 نظريه هاى اقتصادى يا گزينش عقلانى. ب) نظريه هاى سطح كلان: 1 نظريه هاى جامعه شناختى، مثل «تحليل تاريخى مقايسه اى و انقلابات نوساز»، برينگتون مور در كتاب ريشه هاى اجتماعى ديكتاتورى و دمكراسى يا «تبيين انقلاب هاى اجتماعى» و تدا اسكاچ پل در كتاب دولت ها و انقلاب هاى اجتماعى؛ 2 نظريه هاى سياسى، مثل نظريه «توسعه ناموزون» ساموئل هانتينگتون يا «الگوى سياسى بسيج منابع» چارلز تيلى. 12 .وقوع دو انقلاب در اواخر دهه 1970 در ايران و نيكاراگوا همراه با ناآرامى ها، شورش ها و قيام هاى وسيع مردمى در بسيارى از بخش هاى جهان سوم، به نسل جديدى از نظريه پردازان در مورد انقلاب شكل داد. اينان با بررسى نقادانه نظريه هاى قبلى به اين نتيجه رسيدند كه بسيارى از آن نظريه ها، انتزاعى، غيرتاريخى و يك سونگرند،

ص: 7091

حال آن كه انقلاب ها مانند بسيارى ديگر از پديده هاى اجتماعى، پيچيده تر از آنند كه بتوان همه آنها را در قالب واحدى تبيين كرد. از اين دسته مى توان به كوشش هاى جان فوران، جف گودوين و جان والتون اشاره كرد. 13 .از ميان اين نظريه ها مى توان به پنج تبيين اشاره كرد: الف) تأكيد بر اهميت فرهنگى انقلاب، مانند على دوانى در كتاب نهضت روحانيون ايران، حامد الگار در كتاب ريشه هاى انقلاب اسلامى و آصف حسين در كتاب ايران اسلامى، انقلاب و ضد آن. ب) عوامل اجتماعى اقتصادى، مانند رابرت لونى در كتاب ريشه هاى اقتصادى انقلاب ايران، محمد على همايون كاتوزيان در كتاب اقتصاد سياسى ايران و تدا اسكاچ پول در مقاله «دولت تحصيل دار و اسلام شيعى در انقلاب اسلامى». ج ) عوامل روان شناختى، مانند ماروين زونيس در كتاب شكست شاهانه و فرخ مشيرى در كتاب دولت و انقلاب اجتماعى در ايران. د) رهيافت سياسى مانند، يرواند آبراهاميان در مقاله «علل ساختارى انقلاب ايران» و ميثاق پارسا در كتاب ريشه هاى اجتماعى انقلاب ايران. ه ) رهيافت چند سببى، مانند مايكل فيشر در كتاب ايران از اختلاف مذهبى تا انقلاب، نيكى آر.كدى در كتاب ريشه هاى انقلاب ايران و فرد هاليدى در مقاله «انقلاب ايران: توسعه ناموزون و مردم گرايى مذهبى». (جهت مطالعه ر.ك: عبدالوهاب فراتى رهيافت هاى نظرى

ص: 7092

بر انقلاب اسلامى و بهزاد دوران، «بازسازى نظريه انقلاب در آثار امام خمينى (ره)»، نامه پژوهش (ويژه انديشه هاى فرهنگى امام خمينى)، ش 8 ، ص 7 50(. 14 .اصغر افتخارى، «تئورى انقلاب از ديدگاه امام خمينى (ره)» كتاب ماه )30 فروردين 1378(. 15 .بهزاد دوران، پيشين. نگارنده با برخى از استنتاجات نظرى آقاى دوران در بازسازى نظريه انقلاب در آثار امام خمينى(ره)، موافق نيست و آنها را نمى پذيرد. 16 .صحيفه نور، ج 7، ص 169. 17 .همان، ج 19، ص 269. 18 .همان، ج 20، ص 63 . 19 . همان، ج 5 ، ص 173. 20 .همان، ج 3 ، ص 204 207. 21 .در جستجوى راه از كلام امام، (دفتر دهم: انقلاب اسلامى)، ص 161. 22 .صحيفه نور، ج 11، ص 88 89 . 23 .ولايت فقيه، ص 177. 24 .صحيفه نور، ج 3 ، ص 4 8 . 25 .همان، ج 19، ص 269 270. 26 .همان، ج 9، ص 206. 27 . در جستجوى راه از كلام امام، ص 46. 28 .صحيفه نور، ج 7، ص 169. 29 .همان، ج 5 ، ص 227. 30 .همان. 31 .همان، ج 7، ص 72. 32 .همان، ص 279.

ص: 7093

نظرگاه هاى مشترك ميرزاى نائينى و امام خمينى در قلمرو انديشه و نظام سياسى اسلام

اشاره

مجله آموزه، شماره 2 سليماني، جواد

اشاره

اشاره

مقاله حاضر در پى نگاه تطبيقى بر ديدگاه هاى ميرزاى نائينى و امام خمينى در حوزه انديشه و نظام سياسى اسلام مى باشد . از نظر نويسنده، نظرگاه هاى مشترك اين دو فقيه در حوزه مذكور عبارتند از: نفى نظام پادشاهى، خاستگاه مشروعيت حكومت، ضرورت تشكيل مجلس، شرايط برگزيدگان ملت و راهكار نظارتى براى تضمين اسلاميت مصوبه هاى مجلس .

در آمد

در طول تاريخ تشيع، علما و انديشمندان فراوانى پيرامون حكومت اسلامى و مبانى آن در عصر غيبت بحث كرده و ديدگاه هاى رهگشايى پيش روى جامعه نهاده اند . در ميان آنان، دو فقيه انديشمند و متفكر سياسى، به آن اهميت خاصى داده و رساله ويژه اى در مقوله حكومت اسلامى به يادگار نهاده و انديشه و نظام سياسى اسلام را بحث و بررسى كرده اند . اولين آنها ميرزاى نائينى رحمه الله (متوفاى 1355 ق) و دومين شخصيت، حضرت امام خمينى رحمه الله مى باشند . ميرزاى نائينى از علماى نجف اشرف بود كه در كنار آخوند خراسانى رحمه الله و شيخ عبدالله مازندرانى رحمه الله، نهضت مشروطه ايران را پشتيبانى مى كرد . ايشان با نگارش كتاب «تنبيه الامة و تنزيه الملة» مؤلفه هاى حكومت اسلامى در دنياى معاصر را شرح داد و سعى كرد جايگاه مردم

ص: 7094

را در نظام اسلامى به گونه اى تبيين نمايد تا از يك سوى، حاكميت دين در جامعه لطمه نبيند و از سوى ديگر، آزادى هاى مشروع و مشاركت هاى حيات بخش جامعه محفوظ بماند . امام خمينى نيز در درس فقه، بيانات و سيره عملى دوران حاكميت خود، مبانى و طرح حكومت دينى مردم سالار را ارائه و نهادهاى مدنى موجود در حكومت اسلامى را تعريف كرد و بين آنان ارتباط هماهنگ و همسازى برقرار نمود كه ديدگاه هاى ايشان در كتاب هاى «ولايت فقيه» ، «كشف الاسرار» و «وصيت نامه» آن بزرگوار تجلى يافته است . بى ترديد مقايسه انديشه هاى اين دو بزرگوار و يافتن وجوه اشتراك نظرگاه هاى آنان مى تواند، ما را با قدر متيقن هاى نظام سياسى اسلام آشنا سازد; ولى قبل از برشمردن ديدگاه هاى مشترك حضرت امام و ميرزاى نائينى، تذكر چند نكته اهميت دارد: الف) حكومت پيشنهادى ميرزاى نائينى كه در قالب نظام مشروطه تجلى يافته، حكومت اسلامى مطلوب نيست; از اين رو، نائينى آن را حكومت قدر مقدور يا قدر قوه مى نامد كه در شرايط خاص انقلاب مشروطه، بهتر از حكومت پادشاهى خودكامه قاجاريه مى باشد، ولى حكومت پيشنهادى حضرت امام خمينى كاملا اسلامى است; ب) امام خمينى علاوه بر نظريه پردازى، بر اجراى نظام مورد نظر خويش توفيق يافت و در دوران ولايتش، كاستى هاى آن را تكميل نموده;

ص: 7095

ولى نائينى، تنها نظريه پرداز حكومتى است كه به مقتضاى شرايط زمانى انقلاب مشروطه تجويز شده است; از اين رو ساختار حكومت اسلامى حضرت امام خمينى، تكامل يافته تر از حكومت مشروطه مى باشد . از آن جا كه هر دو بزرگوار از علماى عصر خويش بوده و در تحولات سياسى و اجتماعى دوران خود، نقش تعيين كننده اى داشتند، ديدگاه هاى مشترك آنها ما را به نماى كلى فلسفه سياسى و نظام سياسى اسلام رهنمون مى سازد .

1 . نفى نظام پادشاهى

از نقاط مشترك انديشه سياسى محقق نائينى و امام خمينى، نفى كامل نظام پادشاهى مبتنى بر استبداد مى باشد . هر يك در دوران حيات خويش با حكام ظالم و خون ريزى روبه رو بودند كه همواره براى تحكيم پايه هاى حكومت خويش و ستم بر محرومان جامعه تلاش مى كردند; بنابراين، پس از لمس دوران استبداد و شناخت عميق از ماهيت نظام پادشاهى، اساسا آن نظام را از حيث ماهوى، منافى نظام اسلامى مى دانند و معتقدند كه پادشاه مستبد، خود را مالك جان و مال مردم و ملت را رعيت خويش مى داند; در حالى كه از منظر اسلام، حاكم خدمت گزار مردم و در مقابل آنان مسئول مى باشد . از همين روست كه ميرزاى نائينى در مقدمه كتاب خويش، حكومت را به دو دسته كلى استبدادى و غيراستبدادى تقسيم مى كند و نوع

ص: 7096

اول را «تملكيه» و نام دومى را «ولايتيه» مى نامد و حكومت استبدادى را «اعتسافيه» (تصرف به قهر و غلبه)، «تسلطيه» (سلطه گر) و «تحكيميه» (خودكامه) و حكومت «ولايتيه» را «مقيده» و «عادله» و «مسئوله» ارزيابى مى نمايد . (1) حضرت امام خمينى در اين باره مى فرمايد: «حكومت اسلام، سلطنتى هم نيست تا چه رسد به شاهنشاهى و امپراطورى .» (2) آنها معتقدند، سلطان جائر نه تنها در صدد اصلاح امور مردم نيست; بلكه ملت را بردگان و زمين مملكتش را، ملك شخصى خويش مى داند; از اين رو با كوچك ترين بهانه اى به دلخواه خود به جان، مال و ناموس مردم تجاوز مى كند و بخش هايى از مملكت را به ديگرى مى فروشد . نائينى در وصف حاكم مستبد چنين مى نويسد: «مانند آحاد مالكين نسبت به اموال شخصيه خود با مملكت و اهلش معامله فرمايد، مملكت را به مافيها مال خود انگارد و اهلش را مانند عبيد و اماء [برده و كنيز] بلكه اغنام و احشام براى مرادات و درك شهواتش مسخر و مخلوق پندارد .» (3) حضرت امام نيز، همين مفاهيم را به طور ملايم ترى در جمله هايى كوتاه بيان مى فرمايد: «در اين نوع حكومت ها، حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خود سرانه در آن تصرف مى كنند . اسلام از اين رويه و طرز

ص: 7097

حكومت منزه است .» (4) نائينى با توجه به نوع برخورد حكام قاجار با رعاياى خويش معتقد است، حاكم مستبد در درون خود گمان مى كند مملكت و مردمى كه در آن زندگى مى كنند، ملك او هستند; بنابراين هر بخشى را كه خواست به سبب چاپلوسى يا رسيدن به عيش و نوش دنيا به اين و آن مى فروشد و اگر هم، براى حفظ امنيت و نظم امور مملكت تلاشى مى كند از روى احساس مسئوليت در قبال ملت نيست; بلكه براى آن است كه هر مالكى تلاش مى كند تا با حفظ نظم و سامان بخشيدن به امور ملك خويش، نفع بيشترى عايدش گردد . «و اهتمامش در نظم و حفظ مملكت، مثل ساير مالكين نسبت به مزارع و مستقلاتشان منوط به اراده و ميل خودش باشد اگر خواهد نگهدارى و اگر خواهد به اندك چاپلوسى به حريف بخشد يا براى تهيه مصارف اسفاريه لهويه و خوش گذرانى بفروشد يا رهن بگذارد و حتى دست درازى به ناموس را هم اگر خواهد، ترخيص و بى ناموسى خود را برملا سازد .» (5) نائينى در فصل اول كتاب مى كوشد تا ثابت كند، اساسا حقيقت سلطنت از ديدگاه دين اسلام، ساير شرايع و حتى از منظر حكما و عقلا، حكومت پادشاهى استبدادى نيست; ولى بعدها، طاغوتيان براى دست يابى به منافع خويش،

ص: 7098

مفهوم حكومت استبدادى را جعل كردند و مدل جديدى از حاكميت را شكل دادند كه با فلسفه تشكيل حكومت در جامعه ناسازگار مى باشد; بنابراين وجود چنين حكومتى اساسا از بنياد باطل است . (6) حضرت امام خمينى نيز، سلطنت پادشاهى را از اساس باطل دانسته، ظهور چنين نظامى را در يك جامعه، مساوق تباهى آن مى شمارد و تنها راه علاجش را، ريشه كن كردن آن مى داند و در سخنرانى سال 1350 هجرى شمسى به مناسبت جشن ضد اسلامى دو هزار و پانصد ساله چنين مى فرمايد: «تاسيس شاهنشاهى و حكومت استبدادى غارتگرى كه همه چيز ملت را به باد مى دهد، عزا دارد نه جشن .» (7)

2 . خاستگاه و ملاك مشروعيت حكومت

از مهم ترين وجوه مشترك نظريه سياسى محقق نائينى و حضرت امام خمينى، در مسئله منشا مشروعيت حكومت تجلى يافته است . هر دو بزرگوار در فرازهاى مختلف آثار خويش، تصريح مى كنند كه حق حكومت و قانون گذارى از منظر اسلام، ابتدا به امام معصوم و در عصر غيبت به فقهاى عادل و جامع الشرايط متعلق است و قدرت آنان نيز از طرف خداوند نشات مى گيرد . به عبارت ديگر به مقتضاى آيه «ان الحكم الاالله» (8) حكومت و قانون گذارى تنها از آن خدا مى باشد، ولى انبيا و امامان معصوم به نص صريح الهى و فقهاى جامع الشرايط

ص: 7099

با ادله عامه روايى، از طرف خداوند ماذونند تا براساس قرآن، سنت پيامبر و سيره ائمه در جامعه اسلامى حكومت كنند . حكومت در درجه نخست در عصر حضور، به امامان معصوم و در عصر غيبت به فقهاى عادل و جامع الشرايط متعلق است (محقق نائينى از اين فقها با عنوان «نواب عام» ياد مى كند) و ساير حكومت ها را تا وقتى كه از سوى فقيه عادل تاييد نشده اند، غاصب مى دانند، هرچند با راى اكثريت مردم انتخاب شده باشند . اكنون جاى اين پرسش است كه چگونه نائينى، نظام مشروطه را تاييد مى كند، در حالى كه در راس نظام مشروطه، پادشاه غيرعادل قرار گرفته بود؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت، همان گونه كه در مقدمه اشاره شده است، از منظر محقق نائينى، اساسا بحث از مشروطه در صورت عدم دسترسى به ولى معصوم يا فقيه جامع الشرايط مطرح مى شود; يعنى وقتى دست مسلمانان از تشكيل حكومت اسلامى مطلوب كوتاه گرديد، به ناچار نظام مشروطه بر نظام پادشاهى مطلق، ترجيح خواهد يافت، زيرا در نظام مشروطه، نظامى كه قدرت پادشاه به راى نمايندگان ملت مسلمان مقيد گرديده و مصوبات آن، مورد تاييد شوراى فقها قرار مى گيرد، مردم از آزادى بيشترى برخوردار و ظلم كم ترى را متحمل مى شوند; بنابراين تاييد نائينى از مشروطه، يك تاييد اضطرارى

ص: 7100

و به مقتضاى خاص آن زمان مى باشد . در كتابش مى فرمايد: «در اين عصر غيبت كه دست امت از دامان عصمت، كوتاه و مقام ولايت و نيابت نواب عام در اقامه وظايف مذكوره هم مغصوب و انتزاعش غيرمقدور است، آيا ارجاعش از نحوه اولى [يعنى نظام استبدادى] كه ظلم زائد و غصب اندر غصب است به نحوه ثانيه [يعنى سلطنت مقيد به راى مجلس] و تحويل استيلاى جورى به قدر ممكن واجب است؟ يا آن كه مغصوبيت، موجب سقوط اين تكليف است؟» (9) اين بيان به خوبى نشان مى دهد از نظر محقق نائينى، اولا حاكميت مشروع، حاكميتى است كه در راس آن در عصر حضور، امام معصوم و در عصر غيبت كبرى، نواب عام قرار داشته باشند و هر نوع حاكميتى غير از اين دو مشروعيت ندارد، چه استبدادى باشد و چه مشروطه . ثانيا نظام مشروطه نيز از آن رو كه در راس آن، فقيه جامع الشرايط قرار ندارد، يك نظام غيرشرعى و غصبى است، ولى از آن جهت كه جامعه انسانى نيازمند حكومت بوده و هرج و مرج براى جامعه پيامدهايى زيان بارتر از حكومت نامشروع دارد، فقيه موظف است در صورتى كه تشكيل حكومت مشروع ممكن نباشد، از ميان دو حكومت غصبى سلطنتى مطلقه و سلطنتى مشروطه، آن را كه از

ص: 7101

مفسده كم ترى برخوردار است برگزيند; همان كه اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «انه لابد للناس من امير بر او فاجر; همانا به ناچار براى مردم اميرى لازم است، خواه نيكوكار و خواه بدكار» . (10) ميرزاى نائينى مى فرمايد: «بدين ترتيب . . . مجال شبهه و تشكيك در وجوب تحويل سلطنت جائره غاصبه از نحوه اولى به نحوه ثانيه با عدم معذوريت از رفع يد از آنان باقى نخواهد بود .» (11) توجه به اين نكته ضرورت دارد كه مرحوم نائينى با دو نگاه به نظام مشروطه مى نگرد: نگاه كلى و جزئى . در نظر كلى، آن گاه كه ولى فقيه را در راس كل ساختار نظام مشروطه، مشاهده نمى كند، آن را غصبى مى خواند; ولى هنگامى كه به صورت جزئى بدان نگريسته و قوا را از يكديگر تفكيك مى كند، برخى از قواى آن را مشروع مى داند . به عنوان نمونه سعى مى كند تا با ادله گوناگون اثبات نمايد مجلسى مشروع است كه در آن فقهاى جامع الشرايط بر مصوبه ها نظارت داشته باشند . يعنى گرچه قوه مجريه در نظام مشروطه با حضور شاه مشروع نيست و امكان مشروعيتش هم منتفى است، قوه مقننه در پرتو نظارت فقها مى تواند، مشروعيت پيدا كند; چرا كه شوراى فقها در مجلس مشروطه در حقيقت نايب حاكم فقيه جامع الشرايط اند،

ص: 7102

همان گونه كه در نظام اسلامى مطلوب، حاكم اسلامى يا ولى فقيه معمولا خود، فرصت نظارت بر مصوبه هاى مجلس را ندارد، افرادى از فقها را براى نگهبانى از اسلامى بودن مصوبه هاى مجلس معين مى كند; در مشروطه نيز، فقها يا علمايى كه از سوى مردم يا مراجع عظام نجف معرفى شده اند، اين نقش را ايفا مى كنند و ضامن مشروعيت بخشيدن به مصوبه هاى مجلس مى باشند . از اين رو در بخشى از كتاب خود مى نويسد: «بنابر اصل ما طايفه اماميه كه اين گونه امور نوعيه و سياست امور امت را از وظايف نواب عام عصر غيبت - على مغيبه السلام - مى دانيم، اشتمال هيات منتخبه بر عده اى از مجتهدين عدول و يا ماذونين از قبل مجتهدى و تصحيح و تنفيذ و موافقتشان در آراى صادره براى مشروعيت كافى است . . .» (12) با توجه به اين توضيح ها روشن گرديد كه غصبى دانستن نظام مشروطه در مكتب نائينى، طبق نگاه نخست و مشروع دانستن مصوبه هاى مجلس بر اساس نگاه دوم مى باشد كه هر دو نظر از مبناى واحدى نشات مى گيرد و آن عبارت از حق حاكميت خداوند است كه در عصر غيبت در فقهاى جامع الشرايط تجلى مى يابد . حضرت امام نيز، هيچ سلطنت و حكومتى غير از حكومت الهى را مشروع ندانسته و حاكميت فقيه

ص: 7103

جامع الشرايط را تنها حكومت مشروع در عصر غيبت مى داند و نظام مشروطيت يا هر نظام ديگرى كه به اذن فقيه، روى كار نيامده باشد، نظام «طاغوت» مى شمارد . ايشان در فرازهايى از بيان هايشان به مناسبت هاى مختلف، به اين مفهوم صريحا اشاره مى كند . از جمله در كتاب كشف الاسرار مى فرمايد: «كسى جز خدا، حق حكومت بر كسى ندارد و حق قانون گذارى نيز ندارد و خدا به حكم عقل، بايد خود براى مردم حكومت تشكيل دهد و قانون وضع كند; اما قانون، همان قوانين اسلام است كه وضع كرده و پس از اين ثابت مى كنيم اين قانون براى همه و براى هميشه است .» (13) ايشان معتقدند، اقدام هاى رئيس جمهور منتخب مردم در صورتى نافذ خواهد بود كه از طرف فقيه تاييد شود و در غير اين صورت نامشروع مى باشد; از اين رو هنگام تنفيذ حكم نخست وزيرى مهندس بازرگان فرمود: «من كه ايشان را حاكم قرار كردم، يك نفر آدمى هستم كه به واسطه ولايتى كه از طرف شارع مقدس دارم ايشان را قرار دادم . ايشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است; ملت بايد از او اتباع كند . يك حكومت عادى نيست، يك حكومت شرعى است، بايد از او اتباع كنند . مخالفت با اين حكومت، مخالفت با شرع است .» (14) از نظر امام،

ص: 7104

فقيه جامع الشرايط، تنها مؤيد راى ملت يا شريك ملت در مشروعيت بخشيدن به نظام نيست; بلكه خود، تنها عامل مشروعيت بخشيدن به راى ملت است . چنان چه در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهورى شهيد رجايى فرموده: «و چون مشروعيت آن بايد با نصب فقيه، ولى امر باشد، اين جانب راى ملت شريف را تنفيذ و ايشان را به سمت رياست جمهورى اسلامى ايران منصوب نمودم .» (15) حضرت امام تصريح مى كند، هر حاكمى غير از ولى فقيه، طاغوت است، چرا كه حاكميت فقط حق خداست و او بايد حاكم مورد نظر خويش را برگزيند، در اين باره مى فرمايد: «ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است و حتى غير مشروع شد، طاغوت است يا خدا يا طاغوت . اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غيرمشروع است; وقتى غيرمشروع شد، طاغوت است . . . طاغوت وقتى از بين مى رود كه به امر خداى تبارك و تعالى يك كسى نصب شود .» (16) امام خمينى در عين مردود دانستن حاكميت غير فقيه، دفاع برخى علما از نظام مشروطه را بدين صورت توجيه مى كند: «مرحله پيش از كودتاى رضاخان، در آن وقت طورى بوده است كه ايرانى ها و مسلمين نمى توانستند طرح حكومت اسلامى را بدهند، از اين جهت براى تقليل ظلم استبدادهاى قاجارى و پيش

ص: 7105

از قاجار، بر اين شدند كه قوانين وضع شود و سلطنت به صورت سلطنت مشروطه درآيد .» (17) در نتيجه، انديشه سياسى ميرزاى نائينى و حضرت امام خمينى در مسئله منشا مشروعيت حكومت اسلامى در عصر غيبت يكى است و از ديدگاه حضرت امام، حمايت نائينى از نظام مشروطيت در ظرف زمان خود تاييد مى شود .

3 . ضرورت تشكيل مجلس و شرايط برگزيدگان ملت

در طرح حكومتى ميرزاى نائينى و هم در مدل حكومتى پيشنهادى امام خمينى، نهادى به نام مجلس وجود دارد كه وظيفه آن، تصويب قانون براى اداره كشور در قلمروهاى سياسى، اقتصادى، نظامى، ادارى و حتى قضايى مى باشد . اين امر نشان دهنده آن است كه آن دو بزرگوار با توجه به گستردگى مسايل جامعه، پيچيدگى و تخصصى شدن اظهارنظر در آنها به اين نتيجه رسيده بودند كه گروهى از متخصصان منتخب مردم، بايد گردهم آمده و با هم انديشى به بحث و بررسى و تصويب قوانين بپردازند تا از يك سوى، ملت، قانون حاكم هر جامعه را ساخته و پرداخته اراده خود بداند و در نتيجه در مقابل اجراى آن تمكين كند و از سوى ديگر، قوانين با اتفاق و پشتوانه كارشناسى مطلوبى به تصويب برسد . نكته جالب توجه آن است كه حساسيت هاى مشابهى درباره ويژگى هاى نمايندگان از خود نشان

ص: 7106

مى دهند . براى نمونه، هر دو تخصص و تعهد را شرط لازم نمايندگان ملت مى شمارند و از بين آن دو، تاكيد ويژه اى بر تعهد دارند و در مصاديق عدم تعهد، بر مسئله عدم وابستگى اقتصادى و فرهنگى به بيگانه پافشارى مى كنند . به نظر آنها، نمايندگان ملت در صورتى مى توانند براى كشور سودمند باشند كه توام با تخصص و كاردانى، افرادى متعهد به دين، مصالح ملت و غير وابسته به بيگانه باشند; به علاوه دامنشان از انگيزه هاى ناپاكى همانند كسب منافع مادى و جاه و جلال، پاك باشد . حضرت امام چنين وصيت مى كند: «وصيت اين جانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به اسلام و مصالح كشور در هر دوره از انتخابات، وكلاى داراى تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى كه غالبا بين متوسطين جامعه و محرومين مى باشند و غير منحرف از صراط مستقيم به سوى غرب يا شرق و بدون گرايش به مكتب هاى انحرافى، و اشخاص تحصيل كرده و مطلع به مسائل روز و سياست هاى اسلامى (را) به مجلس بفرستند .» (18) چنان كه مى بينيم حضرت امام ابتدا بر تعهد و در ميان مصاديق آن بر استقلال فرهنگى و درست بودن انديشه نماينده تاكيد مى كند . شايد در نگاه نخست، چنين

ص: 7107

بيانى امرى تصادفى شمرده شود; اما با نگاه عميق به تاريخ ايران به اين نتيجه مى رسيم كه تخصيص حضرت امام اتفاقى نبوده است، زيرا تاريخ ايران گواه است كه ديوار مستحكم استقلال و آزادى بسيارى از كسانى كه به اين آيين و مملكت خيانت كرده اند، ابتدا از طرف غرب يا شرق زدگى شكاف برداشته و به تدريج باعث فروپاشى قلعه شرافت و وفادارى آنان به اسلام و وطن گرديده است . بسيارى از روشنفكرانى كه ابتدا از روى دلسوزى از انقلاب مشروطه، حمايت و با حكومت مستبد قاجار، مخالفت مى كردند به لت خودباختگى در برابر فرهنگ و تمدن غرب، دست تكدى به سفارت انگليس دراز كرده و اساس نهضت را به انحرف كشاندند . كم نبودند افرادى كه ابتدا به دين و كشور متعهد بودند; ولى به تدريج در اثر جهل و نادانى يا ضعف نفسانى و مشكلات شخصيتى، فريب بيگانگان و گروهك هاى منحرف را خوردند و به بلاى خودباختگى يا التقاط گرفتار شدند . از مردم راى گرفته، ولى آب به آسياب دشمنان آنان ريختند و در اوج خيانت به ملت و خدمت به بيگانه، نيروهاى دلسوز و متعهد كشور را عامل عقب ماندگى و بدبختى ملت معرفى كردند . به همين دليل، حضرت امام بر اين موضوع حساسيت ويژه اى داشته و آنان را جنايتكاران

ص: 7108

بى ارزش و نوكر مآب خوانده است . ميرزاى نائينى نيز، هر نماينده اى را كه با فريب اكثريت آرا را از حوزه انتخابى خود به دست آورده، براى سعادت ملت سودمند نمى داند . وى معتقد است نماينده ملت علاوه بر كاردانى و كارآمدى، بايد دشمن شناس و از حيله هاى سياست بازان عالم و دشمنان ملت آگاه باشد . به علاوه در كار خويش نيت پاك داشته و براى كسب مال و منال يا پست و مقام وارد ميدان سياست نشود; بنابراين شرط دوم نمايندگان ملت را «بى غرضى و بى طمعى» مى شمارد و معتقد است، اگر نمايندگان مجلس براى مطامع شخصى خويش كار كنند، جامعه را به بلايى بزرگ تر از استبداد فردى مبتلا مى نمايند و به نام مشروطيت، آزادى و دموكراسى، استبداد جمعى يا حزبى را بر جامعه تحميل مى كنند; استبدادى كه آثار شومش به مراتب خطرناك تر از استبداد فردى خواهد بود و در آن صورت، حكومت مستبد ناصرى بر حكومت مشروطه ترجيح خواهد يافت . در اين باره مى گويد: «چنان چه پاى ادنى شائبه غرضانيت و اندك طمع چپاول و ادخار اموال و يا خيال نيل رياست و نفوذ، خداى نخواسته در كار باشد، موجب تبدل استبداد شخصى به استبداد جمعى و اسوا از اول خواهد بود .» (19) نكته سومى كه نائينى بر آن تاكيد

ص: 7109

مى كند، مسئله غيرتمند بودن نمايندگان است . مقصود وى از غيرت، همان استقلال فكرى، فرهنگى و عدم وابستگى به بيگانگان است . به عقيده ايشان، اگر نمايندگان ملت دل در گرو آداب و رسوم، اعتقادات و انديشه هاى دينى و اخلاقى اجانب داشته باشند، هرگز نمى توانند استقلال كشور را تضمين كنند . از اين رو مى فرمايد: «غيرت كامله و خيرخواهى نسبت به دين و دولت و وطن اسلامى و نوع مسلمين بر وجهى كه تمام اجزا و حدود و ثغور مملكت را از خانه و ملك شخصى خود به هزار مرتبه عزيرتر و دماء و اعراض و اموال آحاد ملت را مثل جان و عرض و ناموس شخصى خود گرامى بداند، ناموس اعظم كيش و آيين را اهم نواميس و استقلال دولت اسلاميه را كه رتبه حراست و نگهبانى همه را در عهده دارد، تالى آن شمارد .» (20) سرانجام نائينى نيز مانند حضرت امام; به ملت ايران سفارش مى كند تا در انتخاب نمايندگان دقت لازم را به عمل آورند و با آگاهى و تعهد در انتخابات شركت كنند تا مصالح سى ميليون نفر از دست نرود . دين به دنيا نفروشند و اين امر مهم را نه تنها به سبب ديندارى; بلكه به مقتضاى وطن دوستى خويش به انجام رسانند . ايشان

ص: 7110

مى گويد: «پس اولين وظيفه كه بعد از استقرار اين اساس سعادت (21) - بعون الله تعالى و حسن تاييده - در عهده ديندارى و وطن خواهى ايرانيان است، اين است كه در مسئله انتخاب، چشم و گوش خود را باز كنند، اغراض شخصيه و قرابت با زيد و صداقت با عمرو و عداوت با بكر را در اين مرحله كنار گذارند . مصداقيت: «شرالناس من باع دينه بدنيا غيره» را مانند جمله از ظالم پرستان عصر بر خود روا ندارند . اين معنى را خوب نصب العين خود نمايند كه اين انتخاب براى چه و اين منتخبين را بر چه دسته مردم و از براى چه مقصد مى گمارند؟ هر كه را بينهم و بين الله داراى اوصاف مذكوره و وافى به مقصد يافته و در محكمه عدل الهى - عز اسمه - از عهده جواب آن توانند برآيند، انتخاب كنند و الا مسئوليت حقوق سى كرور خلق را علاوه بر مسئوليت هاى از جهات عديده ديگر كه اجمالا مبين شده، به محض قرابت يا صداقت با ساير اغراض نفسيه به عهده خود وارد نياورند . حفظ ناموس دين مبين و تحفظ بر استقلال دولت و قوميت خود و حراست حوزه و ممالك اسلاميه را بر هر غرضى - چنان چه از ساير ملل مشهور است - مقدم دارند .» (22) از منظر اين دو فقيه

ص: 7111

و انديشمند سياسى سترگ، گرچه مجلس از اركان ضرورى نظام اسلامى است; اما اگر روزى در دست عناصر بى هويت يا دنياطلب و فريفته قرار گيرد، سبب از بين رفتن امنيت و استقلال جامعه خواهد شد و به مرور زمان، بسترساز استبدادى به مراتب خطرناك تر از استبداد فردى مى شود; همان طور كه در اواخر دوران مشروطيت به علت حضور نمايندگان ناشايسته، امنيت و هويت دينى و فرهنگى ملت به بازى گرفته شد و جوى ترسناك تر از دوران قاجار بر جامعه حاكم گرديد; به طورى كه شخصيت هاى بزرگى كه با همت خويش، انقلاب مشروطه را رهبرى كرده و آزادى و استقلال از دربار را براى ملت به ارمغان آورده بودند، به جرم مخالفت با مجلس و مبارزه با آموزه هاى فرهنگ و تمدن غرب، به دار آويخته شدند يا با اسلحه حيدر عموغلى ها از پاى درآمدند .

4 . راهكار نظارتى براى تضمين اسلاميت مصوبه هاى مجلس

از آنجا كه مصوبه هاى نهادهاى قانون گذار بشرى در نظام اسلامى، تنها در صورت مطابقت با شرع مقدس مشروعيت مى يابد، اين دو فقيه پس از تعبيه مجلس شورا به عنوان نهادى قانون گذار در ساختار نظام اسلامى، راهكار مشتركى را براى تضمين اسلامى بودن مصوبه هاى مجلس ارائه كرده اند . به نظر آنان، بهترين روش براى تضمين مشروعيت قوانين مصوب مجلس، آن است كه گروهى از فقها در كنار مجلس باشند

ص: 7112

و مصوبه هاى آن را با شرع مقدس و مصالح نظام اسلامى مقايسه كنند تا در صورت مطابقت با شرع، قبول و در صورت عدم آن، رد نمايند، به شرط آن كه خود در ارائه طرح و پيشنهاد لوايح دخالتى نكنند . ميرزاى نائينى معتقد است، متخصصان علوم جديد و علماى اسلامى هيچ يك به تنهايى نمى توانند امور مملكت را تدبير و مشكلات جامعه اسلامى را حل و فصل نمايند، به اين دليل پس از تاكيد بر لزوم حضور عناصر كاردان و متخصص در مجلس، شوارى فقها را به عنوان نهاد مكمل مجلس پيشنهاد مى كند و مى فرمايد: «به عون الله تعالى و حسن تاييده به انضمام اين علميت كامله سياسيه به فقاهت هيئت مجتهدين منتخبين براى تنقيض آرا و تطبيقش بر شرعيات، قوه علميه لازمه در سياست امور مت به قدر قوه بشريه كامل مى شود و نتيجه مقصوده مترتب مى گردد .» (23) مرحوم نائينى تاكيد مى كند كه هيات فقها بايد بى طرف باشند و بدون هيچ غرضى به نقد و بررسى مصوبه هاى مجلس بپردازند . وى

ص: 7113

براى تحقق اين امر مهم معتقد است، هيات فقها نبايد در پيشنهاد طرح و لوايح، شركت يا در تصويب برخى قوانين مجلس، فعاليت جانب دارانه اى بكنند; بلكه تنها به مسئله تطبيق مصوبه ها با شرع مقدس بسنده نمايند . چنان كه مى فرمايد: «براى مراقبت در عدم صدور آراى مخالفه با احكام شريعت، همان عضويت هيئت مجتهدين و انحصار وظيفه رسميه ايشان در همين شغل - اگر غرض و مرضى در كار نباشد - كفايت است .» (24) حضرت امام راحل، نيز لزوم وجود هيئت فقها را در كنار مجلس براى مشروعيت بخشيدن به مصوبه هاى آن تاييد مى كند و ضمن تشكيل نهاد مذكور در دوران حاكميت خود، از اين كه عده اى در صدر مشروطيت، مانع اجراى متمم قانون اساسى شدند و از نظارت هيئت فقها بر مصوبه هاى مجلس جلوگيرى كردند، ابراز ناراحتى مى نمايد و با عبرت گرفتن از توطئه هاى دشمنان بر ضد اين نهاد در آن زمان، بر وجود شوراى نگهبان بسيار تاكيد و در وصيت نامه خود، به اعضاى آن شورا سفارش هاى مهمى مى كند كه هرگز و در هيچ وضعيتى عقب نشينى نكرده و در انجام وظايف خود سهل انگارى ننمايد و جز به اسلام، قانون اساسى و مصالح جامعه اسلامى به چيز ديگرى نينديشند . «از شوراى محترم نگهبان مى خواهم و توصيه مى كنم چه در نسل حاضر و

ص: 7114

چه در نسل هاى آينده، كه با كمال دقت و قدرت، وظايف اسلامى و ملى خود را ايفا و تحت تاثير هيچ قدرتى واقع نشوند و از قوانين مخالف با شرع مطهر و قانون اساسى، بدون هيچ ملاحظه جلوگيرى نمايند و با ملاحظه ضرورات كشور كه گاهى با احكام ثانويه و گاهى با ولايت فقيه بايد اجرا شود، توجه نمايند .» (25) چه در نظام حداقلى نائينى و چه در طرح حكومت اسلامى مورد نظر امام خمينى; بهترين راه كار عملى براى مشروعيت بخشيدن به مصوبه هاى مجلس، عبور آن ها از فيلتر كميته اى متشكل از فقهاى عادل و جامع الشرايط است تا بدين وسيله، اسلامى بودن قوانين حكومت اسلامى تضمين گردد .

نتيجه گيرى

در پايان بايد گفت، ميرزاى نائينى رحمه الله و حضرت امام خمينى رحمه الله در آراى سياسى خود در چهار نقطه اساسى اشتراك دارند: 1 . نظام پادشاهى و حكومت استبدادى را منافى فلسفه سياسى اسلام و فقهاى جامع الشرايط عصر غيبت را تنها حاكم مشروع جامعه اسلامى مى دانند; 2 . تشكيل مجلس را از ضرورت هاى تحقق نظام سياسى اسلام در عصر كنونى مى شمارند; 3 . هر دو فقيه بزرگوار، تخصص و تعهد و غيرت مندى و خودباورى را شروط لازم نمايندگان شمرده و آنها را ضامن سلامت مجلس، اصلاح امور جامعه و حفظ امنيت و

ص: 7115

استقلال دولت اسلامى مى دانند; 4 . به علاوه وجود شوراى فقها را براى نظارت بر مصوبه هاى مجلس به عنوان راهكارى تضمين كننده براى اسلامى بودن مصوبه هاى مجلس پيشنهاد مى نمايند .

كتاب نامه

1 . قرآن مجيد . 2 . نهج البلاغه . 3 . نائينى، محمدحسين; تنبيه الامة و تنزيه الملة; چاپ 9، تهران: شركت سهامى انتشار، 1378 . 4 . خمينى، روح الله; ولايت فقيه; مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خيمنى، [بى جا]، 1376 . 5 . - ; كشف الاسرار; قطع جيبى، [بى جا]، [بى نا]، [بى تا] . 6 . - ; صحيفه انقلاب (وصيت نامه سياسى - الهى رهبر كبير انقلاب اسلامى) ; چ 3، مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر، 1378 . 7 . - ; صحيفه امام; [بى جا] مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1378 . 8 . - ; در جستجوى راه از كلام امام; دفتر شانزدهم، سلطنت و تاريخ ايران; تهران: اميركبير، 1363 . پى نوشت: 1( رك: محمدحسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، ص35 - 32 . 2( امام خمينى، ولايت فقيه، ص 35 . 3( محمدحسين نائينى، همان، ص 31 . 4( امام خمينى، همان، ص 35 . 5( نائينى، همان، ص 31 . 6( رك: نائينى، همان، ص 67 به بعد . 7( در جستجوى راه از كلام امام

ص: 7116

(دفتر شانزدهم)، سلطنت و تاريخ ايران، ص 159، سخنرانى به مناسبت جشن ضد اسلامى دوهزار و پانصد ساله . 8( سوره انعام، آيه 57 و سوره يوسف، آيه 40 و 67 . 9( نائينى، همان، ص 65 . 10( نهج البلاغه، خطبه 40 . 11( نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، ص 74 . 12( همان، ص 38 . 13( امام خمينى، كشف الاسرار، ص 184 . 14( مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، صحيفه امام، ج 6، ص 59 . 15( همان، ج 15، ص 67 . 16( همان، ج 10، ص 221 . 17( در جستجوى راه از كلام امام، (دفتر شانزدهم)، ص 68 . 18( امام خمينى، وصيت نامه، ص 50 . 19( نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، ص 120 . 20( همان، ص 120 و 121 . 21( مقصود برقرارى نظام مشروطه است . 22( همان، ص 121 و 122 . 23( همان، ص 120 . 24( همان، ص 121 . 25( امام خمينى، وصيت نامه، ص 51 .

ص: 7117

نظم

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س) رجائي، غلامعلي

نمونه كامل يك رفتار

حتي در حركت و سكون امام هم، نظم و برنامه ويژه اي حكمفرمايي مي كرد، مثلا هنگامي كه مي خواستند از جا بلند شوند هميشه دست چپ را به زمين مي گذاشتند و از جا بر مي خاستند.يا وقتي كه مي خواستند براي تدريس بالاي منبر بروند ابتدا پاي چپ را بر روي پله منبر نهاده با مكثي كوتاه بالا مي رفتند و هنگام وارد شدن به منزل، مدرسه و مسجد نيز هميشه ابتدا قدم راست را به داخل مي گذاشتند. (1)

گفته بودم ساعت هشت بياييد

يك روز امام زنگ زدند و فرمودند شير آب چكه مي كند.قرار شد ساعت هشت صبح فردا بروم و آن را درست كنم.روز بعد ساعت هشت و پنج دقيقه بود كه پشت در اتاق آقا بودم از ايشان اجازه گرفتم كه وارد شوم شير آب را تعمير كنم.امام از داخل اتاق به من اجازه ورود نداده و فرمودند من گفته بودم ساعت هشت، حالا برو فردا ساعت هشت بيا. (2)

برنامه منظم هفتگي امام

امام گذشته از نظم و انضباطي كه در مجموعه شئون و كارهاي خود داشتند به طور عادي هيچ گاه توجه به كاري موجب تضييع كار ديگرشان و غفلت از آن نمي شد.هر روز عبادت، قرائت قرآن، ادعيه، مطالعه هاي گوناگون، گوش كردن به اخبار يا قدم زدن،

ص: 7118

نرمش و حركتهاي ورزشي (كه طبق نظر پزشكان معالج الزاما به منظور حفظ سلامتي خود انجام مي دادند). رسيدگي و پاسخگويي به مسايل شرعي و اجازات و استجازات و قبض وجوهات، ملاقاتها، معاشرت و انس با افراد خانواده، خوراك، نظافت و استراحتشان هر كدام به صورتي منظم و در موعد خود انجام مي گرفت.همين نظم هم در برنامه هفتگي شان حاكم بود، مثلا هر صبح جمعه بعد از شنيدن خلاصه اخبار ساعت هشت، آماده و راهي حمام مي شدند.توفيق كيسه كشيدن امام در طول سالها نصيب پير مردي مخلص شد كه كارگر حمام عمومي جماران بود.او هر روز جمعه نزديك ساعت هشت و پنج دقيقه آماده بود كه با اشاره امام براي كيسه كشيدن وارد حمام شود.استحمام امام معمولا بيش از يك ساعت طول مي كشيد. (3)

اگر قراري داشتند عدول نمي كردند

امام نظم خاصي داشتند.كارهايشان در ساعتهايي معين انجام مي شد يعني خيلي دقيق بودند كه در ساعت معين غذا بخورند، در ساعت معين بخوابند و راس ساعتي خاص بلند بشوند.اگر كاري داشتند يا با كسي قرار مي گذاشتند، از آن هيچ عدول نمي كردند. يك راز موفقيت امام در اين بود كه در همه امور، نظم داشتند و از جواني به نظافت و منظم بودن معروف بودند.آن قدر دقيق و منظم بودند كه واقعا وقتي بنا بود ساعت

ص: 7119

معيني براي ناهار بيايند، اگر پنج دقيقه دير مي شد همه اهل خانه نگران مي شدند كه آقا چرا چند دقيقه دير كرده اند.يعني همه بي اختيار به سوي اتاق آقا كشيده مي شديم و مي ديديم مثلا حاج احمد آقا رسيده و سؤالي از ايشان كرده و اين باعث شده كه آقا دير برسند. (4)

جدول شبانه روزي

امام براي كار روزانه شان جدولي داشتند كه خود ايشان آن را تهيه كرده بودند، در آن جدول كارهاي همه ساعات شبانه روز امام درج شده بود، به جز ساعاتي از شب كه براي نماز شب و راز و نياز با خدا از خواب بر مي خاستند. (5)

خدا به ما نعمتي داد

وقتي امام خبر شهادت مرحوم حاج سيد مصطفي را شنيدند، هيچگونه ناراحتي و نگراني در چهره ايشان ديده نشد و حتي آنطور كه برادرمان حاج سيد احمد آقا تعريف مي كردند، امام گفتند: «خدا به ما نعمتي داد و حالا گرفت.» ايشان خيلي قاطعانه در مقابل اين فاجعه بزرگ و مصيبت كمرشكن ايستادگي كردند و در برنامه درس و نماز و مطالعاتشان كوچكترين تغييري به وجود نيامد.حتي برادرمان حاج سيد احمد آقا مي گفتند امام مشغول مطالعه كتابي بودند كه من فكر كردم با اين ضايعه اي كه امروز به وجود آمده و امام يك چنين فرزند عزيزي را از دست داده اند خواه ناخواه نمي توانند،

ص: 7120

درس مطالعه كنند و شايد براي اينكه خودشان را سرگرم كنند كتابي را جلوي خودشان گذاشته اند، اما بعد كه دقت كردم روي نشاني كه بر روي كتاب گذاشتند ديدم در يك روز حدود سيصد صفحه از آن كتاب را مطالعه كرده بودند. (6)

نظم در برنامه يك روز

برنامه روزانه امام خيلي منظم است.يعني برنامه يك روز ايشان را كه تقريبا ضرب در 365 روز بكنيم برنامه سالانه ايشان مشخص مي شود، از صبح كه ساعت هفت به طرف دفتر كار و بيروني خودشان مي آيند ملاقاتها شروع مي شود. البته گاهي دكتر يك معاينه از ايشان مي كند و يا احيانا افرادي مثل آقاي رسولي يا آقاي توسلي آنجا هستند كه آقاي انصاري برنامه هاي كارشان را مي دهد من در داخل قسمت آقايان نيستم كه بدانم برنامه هايشان چيست ولي مسلما ملاقاتهايي مثل عقد يا ديدارهاي خصوصي است، كه بعد از آن ملاقاتهايي است با آقايان سر تا سر كشور يا خانمها يا هر كسي كه كار دارد.وقتي كه كارهاي كشوري با امام دارند و وقت قبلي گرفته اند كه با ايشان در ميان بگذارند اين كارها هست.بعد از اين كارها ايشان از آنجا اعت حدود نه از طرف محل كار خودشان به بيروني بر مي گردند موقع قدم زدنشان است.نيم ساعت قدم مي زنند تا ساعت نه و نيم مي شود بعد به اتاقشان مي روند

ص: 7121

كه يك مقدار مطالعاتي دارند مثل بولتنهاي خبري و گزارشاتي كه از سراسر كشور براي ايشان مي فرستند كه همه مهر و موم است.خود ايشان همه را باز مي كنند و مقيد هم هستند كه همه را مطالعه مي كنند.مطالعه شان تا يك ربع به ده ادامه دارد يك ربع به ده ميوه اي مي آورند ايشان ميل مي كنند كه مختلف است و بستگي به فصل دارد، مثل نارنگي، توت يا كاهو.بعد ايشان مي خوابند يعني ساعت 10/10 دقيقه مي روند براي دراز كشيدن و تا ساعت 30/11 مي خوابند (البته ما نمي دانيم خدا بهتر مي داند كه خواب هستند يا بيدار) ساعت 30/11 دقيقه ايشان بيدار مي شوند كه آماده شوند براي برنامه هاي نماز، يعني وضو، قرآن و بعد هم نماز و نافله.تا ساعت يك و پنج دقيقه كه مي آيند براي ناهار.نماز كه تمام شد، تا يك و پنج دقيقه حدود ده دقيقه وقت دارند كه در آن ده دقيقه اگر از اولادها كسي باشد وقتي است كه با آنها صحبت مي كنند، اگر هم نباشد باز ايشان را مي بينيم كه مشغول مطالعه هستند كه دنباله مطالعات صبح است.ساعت يك و پنج دقيقه - دقيقا - مي آيند طرف خانم براي ناهار، ناهارشان تمام روزها آبگوشت است، آبگوشت ليمو.اگر احيانا يك تغييري در آن بدهند چندان خوششان نمي آيد.تنها آبگوشت ليمو را از همه بيشتر

ص: 7122

خوششان مي آيد البته اگر برنج يا خورشت هم باشد مي خورند.بالاخره يك چيزي مي خورند اما بقيه اهل منزل آبگوشت ندارند، چون آبگوشت مخصوص ايشان است.البته از نظر دقتي كه براي غذا خوردن دارند حوله اي را با يك بند به گردنشان مي اندازند حوله از بالا تا پايين دامنشان است و نايلون تقريبا محكمي است كه داخل يك نايلون نازك است كه آن را روي حوله مي گذارند.همه چيزها بايد منظم باشد.همه چيز هم بايد دقيق باشد.هيچ كم و كسري از نظر نظم برنامه ناهار ايشان نيست، يعني اگر احيانا زير بشقاب آبگوشت تغيير كند ايشان مي گويند چرا؟ با اين كه زير بشقاب ارتباطي با غذا ندارد.فقط يك بشقاب زير كاسه آبگوشت مي گذارند كه همان بشقاب هميشگي است.كاسه غذا و قاشقها همه مخصوص خود ايشان است.بعد ناهار را كه ميل كردند چند دقيقه اي بعد از ناهار صحبت مي كنند خصوصا اگر ما آنجا باشيم يا دخترها و نوه ها باشند كه البته در تمام طول اين مدت راديو همراهشان است و راديو را گوش مي كنند.مكالمات مجلس راگوش مي كنند.سخنرانيهاي بين ساعت يك تا دو را حتما گوش مي كنند.قبل از ساعت دو مي روند به طرف اتاق خودشان و اخبار ساعت دو را در اتاق خودشان گوش مي كنند. تقريبا تا بعد از ظهر كه گزارشات خبري را مطالعه مي كنند.بعد استراحت مي كنند

ص: 7123

و درست ساعت چهار بلند مي شوند و چاي ميل مي كنند.بعد نيم ساعت راه مي روند، سر ساعت ايشان قدم مي زنند.امام وقتي كه راه مي روند ذكر مي گويند.البته اگر راديو مطلب مهمي نداشته باشد، اما اگر يك موقع خاصي از نظر سياسي يا مسايل كشوري باشد حتما به راديو گوش مي كنند و راديويي دارند كه بندش بلند است و به مشتشان مي اندازند و گاهي همراه راديو روزنامه مي خوانند.گاهي هم تسبيح در دستشان هست ذكر مي گويند.البته اينجا است كه گاهي بچه ها (نوه ها) دور ايشان مي آيند و دستشان را مي كشند و راهشان را كج مي كنند و ايشان هم حرفي نمي زنند.البته اين در مواقعي است كه نخواهند دقيقا به راديو گوش بدهند، اما اگر در مواقع خاص باشد هيچ اجازه نمي دهند كه بچه ها دورشان بيايند يا ما صحبتي بكنيم و راديو را حتما گوش مي كنند.ساعت 5/4 كه راه رفتنشان تمام مي شود يك چاي ميل مي كنند البته اگر فصل تابستان باشد اين برنامه يك مقدار تغييراتي دارد، يعني اين طور نيست كه ساعت چهار ايشان هميشه از خواب بلند شوند، اين بستگي به كوتاه و بلند بودن روز دارد.اگر روز بلند باشد و بعد از راه رفتن، ايشان مطالعاتي از اخبار مختلف روزنامه هاي صبح و عصر دارند از مسايلي كه دقت مي كنند سر مقاله است يا سخنرانيهايي كه ايشان

ص: 7124

نظر خاصي روي آنها دارند و حتما مقيد هستند كه خودشان مطالعه كنند.گاهي هم اگر خسته باشند يا ما آنجا باشيم براي اينكه ما خيلي بيكار نمانيم به ما مي گويند شما براي من بخوانيد.بعضي از مسايل را كه مايلند حتما بدانند و بخوانند برايشان مي خوانيم.قبل از غروب باز قرآن مي خوانند و بعد از قرآن وضو مي گيرند و بعد دوباره قرآن مي خوانند و بعد براي نماز آماده مي شوند كه نمازشان طبيعتا همراه نافله است.بيشتر اوقات مي روند داخل حياط و زير آسمان نماز مي خوانند مگر اينكه هوا خيلي سرد باشد و ايشان احساس كنند كه نكند سرما بخورند باز بر مي گردند به جاي خودشان و مشغول مطالعه مي شوند.از كتابهايي كه مقيدند مطالعه كنند كتابهاي چاپ جديد است كه روي آنها را با دقت نگاه مي كنند.به همراه روزنامه و مجله.و از زماني كه تلويزيون از عصر برنامه دارد ديگر راديو را تقريبا كنار مي گذارند و تلويزيون را تماشا مي كنند چه كانال يك و چه كانال دو باشد.بعد از اينكه نماز را خواندند و مطالعاتي كردند يك ربع بيست دقيقه اي را دقيقا يادم نيست كه چه مي كنند.شايد گاهي به راديوهاي بيگانه گوش مي دهند، تا ساعت هفت بعد از ظهر مي شود.اخبار را چنان گوش مي كنند كه واقعا فقط جواب سلام ما را مي دهند يا خيلي كه صحبت

ص: 7125

كنند با چشم احوالپرسي مي كنند.يعني بايد ما ساكت باشيم و اگر خودمان در اتاق هستيم ديگر حتي با هم نبايد صحبت بكنيم چون ناراحت مي شوند، ولي حرفي نمي زنند.البته ما ملاحظه مي كنيم.بعد از اخبار و گزارشات خبري اگر احيانا مصاحبه و سخنراني خاصي باشد حتما آنها را گوش مي دهند امام طبيعتا از بعضي برنامه ها بيشتر خوششان مي آيد، مثلا از برنامه خانواده خوششان نمي آيد.يك وقت كه من آنجا بودم و برنامه خانواده پخش مي شد ايشان نگاه نكردند و تلويزيون را خاموش كردند.من گفتم كه چطور؟ گفتند كه اصلا برنامه خوبي نيست.گفتم چرا؟ گفتند كه خيلي تصنعي است و اصلا خوب نيست.بعد از شنيدن اخبار يك ربع موقع نرمش ايشان است كه دراز مي كشند روي زمين و يك شمدي زير سرشان مي گذارند، آن طوري كه طبق دستور دكتر هست كه پايشان را بالا مي آورند و پايشان را با زانوهاشان خم و راست مي كنند تعداد اين نرمشها را هم خودشان مي شمارند.ايشان دستور شام را راس ساعت نه مي دهند البته تا شام حاضر بشود و براي ايشان بياورند مقداري طول مي كشد كه باز ايشان تلويزيون تماشا مي كنند.بعد از شام كارهاي خاص خودشان را دارند كه آنها را انجام مي دهند كه تا حدود ساعت ده طول مي كشد.ساعت ده يا 10/10 دقيقه براي استراحت به اتاق خودشان مي روند و ساعت

ص: 7126

دو نيمه شب براي نماز شب بلند مي شوند (باز اينجا ساعات اندكي تغيير مي كند، بستگي به فصل دارد.فصلها كه عوض بشود تغييراتي در خواب و بيداري ايشان ايجاد مي شود) ساعت تقريبا دو و نيم بيدار مي شوند براي نماز شب تا نماز صبح نافله مي خوانند بعد از اينكه نماز شب را خواندند يك فاصله اي است تا نماز صبح كه در اين فاصله يك قوطي دارند كه در آن استفتائاتي را كه دفتر جواب داده وجود دارد، بعضيهاشان را كه مستقيما بايد خود ايشان ببينند دفتر در يك قوطي مقوايي مي گذارند و به امام مي دهند كه امام در اين فاصله به آنها نگاه مي كنند و بعد نماز صبح را مي خوانند.بعد از نماز صبح استراحتي مي كنند تا ساعت شش كه بلند مي شوند و نيم ساعتي را قدم مي زنند و بعد از آن قرآن مي خوانند.صبحانه ايشان را سر ساعت 30/6 دقيقه مي برند و ايشان معمولا قبل از ساعت هفت صبحانه شان را ميل كرده اند.ساعت هفت دوباره به طرف دفتر خودشان مي روند. (7)

مي توانم فكر نكنم

امام در برابر اصرار ما كه از ايشان مي خواستيم از خاطرات زندان و تركيه برايمان تعريف كنند منظما هر شب فقط ده دقيقه تعريف مي كردند و نه بيشتر، چرا كه اين مدت زمان را به اين كار اختصاص داده بودند و بعد به رختخواب

ص: 7127

مي رفتند و مي فرمودند: «اگر چه خوابم نمي برد اما ساعت خواب است.» من مي گفتم: «توي رختخواب كه بيدار هستيد بالاخره فكر و اينها هم به سويتان مي آيد پس برايمان تعريف كنيد» ايشان مي گفتند: «نه، مي توانم فكر نكنم» مي گفتم: «اگر نيم ساعت در رختخواب مي غلطيد، خوابتان هم نمي برد فكر هم نمي كنيد؟» مي گفتند: «مي توانم فكر نكنم» .من تا آن موقع عظمت آن حرف را نفهميدم كه چگونه مي شود تسلط انسان بر نفسش به حدي باشد كه حتي بتواند فكر هم نكند. (8)

تغييري در برنامه روزانه خود ندادند

در اواخر جنگ كه براي مدتي تهران مورد تهاجم موشكي دشمن قرار داشت، روزانه گاهي بيش از ده موشك به تهران اصابت مي كرد و تعداد زيادي از آنها يك خط منحني را در شعاعي نزديك به جماران تشكيل مي دادند.اكثر ساكنان تهران و شميران به شهرهاي امن پناه برده بودند.امام علي رغم اصرار فراوان براي جابجايي و حداقل استفاده از پناهگاه به هيچ وجه در محل اقامت و در انجام كارها و برنامه هاي روزانه شان كمترين تغييري ندادند. (9)

نظم امام باور نكردني است

نظم امام باور نكردني است، يعني تا خود آدم نبيند باور نمي كند، مثلا اگر عصر باشد و به ايشان بگوييم چاي ميل داريد بياوريم، ايشان به ساعتشان نگاه مي كنند و مي گويند يك چند لحظه اي مانده يعني چند ثانيه!

ص: 7128

ايشان چنين نظمي دارند كه اگردرست يك و ده دقيقه بعد از ظهر در را باز نكنند و به طرف اندرون نيايند همه دلواپس مي شوند، به خاطر اينكه كارشان طوري تنظيم شده است كه راس ساعت يك و ده دقيقه در را باز مي كنند و مي آيند براي ناهار.سر ساعت و يا بهتر بگويم سر دقيقه به رختخواب مي روند، سر دقيقه احيانا غذا مي خورند و سر دقيقه بيدار مي شوند، ايشان روزي سه بار قدم مي زنند، هر بار بيست دقيقه، و اگر وقت تمام نشده باشد، سه تا قدم بيشتر راه مي روند، بر مي گردند و داخل مي شوند، چون معتقد هستند به اندازه آن سه قدم زود بوده مثلا براي داخل شدنشان! نظم ايشان چيز غريبي است و هميشه بوده، يعني از دوره جواني شان.اتفاقا من چند روز پيش برخورد كردم با يك مساله اي كه ديگر ديدم خيلي ايشان انگار دقت دارند، گفتم: «شما مثل اينكه نظم را زياد كرديد، ديگر دقتتان خيلي شده» ، امام خيلي جدي گفتند: «نه خير هميشه اين طور بوده!» ايشان اين طور نيستند كه بفرض اينكه من الآن وارد شدم چون دخترشان هستم، حالا بنشينم به صحبت، اين در كار نيست، با يك سلام وارد مي شويم و مي نشينيم چون ايشان يا راديو گوش مي كنند يا تلويزيون نگاه مي كنند، يا نامه هاي

ص: 7129

رسيده را مي خوانند، يا اخبار رسيده را مطالعه مي كنند.يك دقيقه امام بيكار نيستند، حتي در حمام راديو همراهشان است و يا هنگام وضو گرفتن راديو روي دوششان است، گاهي چون خيلي دقيق هستند نسبت به جواب مساله، اگر ما مساله اي (سؤالي) داشته باشيم و اگر تلويزيون برنامه خيلي مهمي نداشته باشد، آن را خاموش مي كنند و مي آيند و ما بايد در چند لحظه مطالب را جور كنيم و مطرح كنيم و جواب بگيريم.آن هم به خاطر اينكه وقت تلف نشود.من مي توانم با اطمينان بگويم كه ايشان اصلا وقت تلف شده ندارند. (10)

ورزش را رها نمي كردند

شبي امام دراز كشيده بودند و داشتند طبق برنامه، ورزش و نرمش انجام مي دادند.از تلويزيون هم برنامه اي پخش مي شد كه امام به آن نگاه مي كردند.از بالاي سرشان كه نگاه كردم ديدم در عين اينكه دارند حركات نرمش شان را مي شمارند، به تلويزيون هم نگاه مي كنند.برنامه ايشان اينگونه نبود كه در اين مواقع به خاطر ديدن تلويزيون، برنامه ورزش را رها كنند.ايشان طبق برنامه چون زمان، زمان نرمش بود اين كار را دنبال مي كردند. (11)

هر مرتبه نيم ساعت قدم مي زدند

امام روزي سه مرتبه و هر بار حدود نيم ساعت قدم مي زدند اين اوقات عبارت بودند از صبحها ساعت هفت تا هفت و نيم و نه تا نه و نيم و

ص: 7130

بعد از ظهرها ساعت چهار تا چهار و نيم. (12)

راه رفتن ايشان با ذكر تنظيم مي شد

امام در طول زندگي خود غير از برنامه ذكرهايي كه داشتند، سه بار قرآن مي خواندند.ذكرهاي ايشان با برنامه راه رفتنشان تنظيم شده بود و مثلا اگر مي خواستند نيم ساعت راه بروند، اين نيم ساعت را به ذكر گفتن مشغول بودند و هنگامي كه ذكرشان تمام مي شد، از راه رفتن نيز باز مي ايستادند.يعني نيم ساعت راه رفتن ايشان با ساعت تنظيم نمي شد بلكه با ذكرهايشان تنظيم مي شد. (13)

نظم حتي در سلول انفرادي

وقتي پس از دستگيري امام در شب پانزده خرداد ايشان را به تهران بردند مدت نوزده روز آقا را در يك محلي نگه داشتند.سپس به مدت 24 ساعت به يك سلول انفرادي بردند.خود امام مي فرمودند طول آن سلول چهار قدم و نيم بود و من سه تا نيم ساعت طبق روال همه روزه ام در آنجا قدم زدم. (14)

بعد از نماز صبح قدم مي زدند

پياده روي و قدم زدن امام مشهور است.بارها گفته اند و نوشته اند.بنده هم اطلاع داشتم كه امام هيچ گاه قدم زدن و پياده روي را ترك نكرده اند.در ايام جواني با دوستان خود اغلب روزها به باغهاي اطراف قم مي رفتند و ضمن تفريح سالم مباحثه هم مي كردند. بيشتر روزها تا بعد از ظهر در بيرون بوده اند

ص: 7131

و از هواي آزاد و فضاي باز استفاده مي كردند.قسمتي از اينها مربوط به ايام خفقان عهد رضاخاني و قسمتي هم خواست خود آنها بوده است كه مانند فلاسفه مشايي قصد داشتند در حال گردش و تفريح و در فضاي باز درس بخوانند و مباحثه كنند، يا صرفا قدم بزنند و پياده روي كنند.در قم مي شنيدم كه مي گفتند آقاي حاج آقا روح الله هر صبح زود بعد از نماز صبح و خواندن تعقيبات تا طلوع آفتاب در باغ جنب خانه شان يا در زمين پشت باغ مشغول قدم زدن است. خانه امام در قم واقع در محله يخچال قاضي، و آخرين خانه بود.بعد از خانه، باغ انار و انجير و بعد از آن زمين هموار بود.ما آن را ديده بوديم.مي گفتند امام با اجازه صاحب باغ در تابستان و زمستان صبحها در اين باغ و آن زمين هموار تاطلوع آفتاب مشغول قدم زدن است.هنگامي كه امام دچار ناراحتي قلب شدند و ايشان را از قم به تهران آوردند و در بيمارستان قلب بستري كردند، روزنامه ها نوشتند روزي امام از پنجره نگاه به زمين پر برف بيرون بيمارستان كرده، و گفتند اگر دكتر اجازه مي داد مي خواستم قدري روي اين برفها راه بروم! اصرار امام به قدم زدن و پياده روي در هر حال را اطلاع داشتم

ص: 7132

كه هميشه صبحها و عصرها حداقل نيم ساعت آن را معمول مي دارند، و در همان حال هم روزنامه يا مجله مي خوانند يا نامه ها را مطالعه مي كنند و بيكار نبودند، ولي وقتي در سال 1347 به نجف اشرف رفتم و خدمت امام رسيدم ديدم حياط خانه ايشان تقريبا بيست متر مربع بيشتر نيست.پيش خود گفتم امام در اين حياط كوچك با ديوارهاي بلندي كه دارد آن هم در هواي گرم نجف چطور مي تواند قدم بزند؟ اين فكري بود كه درست نمي توانستم جوابي براي آن بيابم، تا اين كه روزي خانم دباغ نماينده مجلس شوراي اسلامي كه مدتي را افتخارا در خانه امام خدمت كرده بود، ضمن نطق پيش از دستور خود گفت: امام هيچ گاه قدم زدن را ترك نكرده اند، حتي در نجف اشرف كه حياط خانه شان بسيار كوچك بود، از پشت بام براي قدم زدن استفاده مي كردند! ترديدم برطرف شد زيرا مي دانستم كه شت بامهاي نجف با ديوار بلند محدود است، به طوري كه شخص ايستاده ديده نمي شود.همين نيز باعث شده بود كه امام صبح و عصر هر روز قدم زدن معمول خود را از حياط كوچك منزل اجاره اي شان به پشت بام منتقل كنند. (15)

ساعت قدم زدن دير شد

ما جلسه اي خدمت ايشان داشتيم نشسته بوديم.بحث ما طول كشيد.زياد صحبت كرديم، وسط صحبت، امام يك

ص: 7133

وقت به ساعت نگاه كردند، فرمودند كه ساعت قدم زدن دير شد.راس ساعتي كه پزشكان به ايشان مي گفتند بايد قدم بزنيد ايشان بلند مي شدند و قدم مي زدند. (16)

من هم كار خودم را مي كنم

يك بار مرحوم آقاي اشراقي تعريف مي كردند: «گفتيم آقا! پليس فرانسه ناراحت است.آنها اين واهمه را دارند كه مبادا در هنگام قدم زدن نتوانند امنيت شما را تامين كنند.» اما امام مي فرمودند: آنها به وظيفه خود عمل كنند.من هم كار خودم را مي كنم. بالاخره هم پليس فرانسه مجبور شد كه بر تعداد نگهبانها و مراقبان بيفزايد.و امام هم دست از برنامه روزانه قدم زدن خود برنداشتند و تا آخرين روز حيات خود نيز آن را ادامه دادند.حال آنكه من، كه پزشك مستقيما دستور داده بود كه پياده روي داشته باشم، تنها براي مدتي اين برنامه را رعايت كردم.اما امام به محض اينكه تشخيص دادند كه اين برنامه، عمل مفيدي است، آن را انجام دادند و پيگيري كردند. (17)

نماز شب

خواب امام در ساعت معيني شروع مي شد.ايشان راس ساعت دو نيمه شب جهت اقامه نماز شب، از خواب بر مي خواستند. در طول مدتي كه امام در بيمارستان تحت مداوا و مراقبت درماني قرار داشتند و علي رغم اينكه پزشكان به منظور خواب رفتنشان به ايشان دارو داده بودند ليكن امام به همان شكل،

ص: 7134

راس ساعت دو نيمه شب از خواب برخاسته و جوياي وقت مربوط به اقامه نماز شب مي شدند و اين نشاني از نظم و ترتيب و دقت عمل در برنامه ريزيهاي زندگي ايشان بود. (18)

امام به وقت از خواب بر مي خاست

معمولا ايشان صبحها پس از كار و فعاليت روزانه، يعني ساعت 30/10 يا 45/10 خواب قيلوله داشتند و حدود سه ربع ساعت مي خوابيدند و سپس بيدار مي شدند و اين طول خواب نه يك دقيقه زياد مي شد و نه يك دقيقه كم.وقتي كه ايشان از خواب بيدار مي شدند، ما از روي تله مانيتور متوجه مي شديم كه ضربان قلبشان كمي تغيير مي كرد و حتي براي بيدار شدن، ساعت هم زنگ نمي زد زيرا امام به وقت، خواب مي رفتند و به وقت، از خواب بر مي خاستند. (19)

نظم در تشرف به حرم

در يكي از سفرهايمان به عراق با عده اي از طلاب و فضلا پس از نماز مغرب و عشاء در صحن حضرت امير المؤمنين نشسته بوديم. وقتي صحبت تمام شد و آقايان خواستند بروند ساعت را نگاه كردند، اختلاف ساعت پيش آمد.ساعت صحن حضرت امير هم كه عربي بود ساعت دو و نيم (پس از مغرب) را نشان مي داد كه با ساعت آقايان پنج تا هفت دقيقه فرق داشت.در همين وقت بود كه امام از در قبله

ص: 7135

وارد صحن شدند.يكي از اساتيد نجف كه آنجا بود گفت ساعتهايتان را ميزان كنيد، الآن دو و نيم ساعت از شب مي رود و اين سيزده سال است (سال سيزدهم اقامت امام در نجف) كه هر شب امام در همين ساعت قدم داخل صحن مي گذارند. (20)

نظم در زيارت

ايامي كه ما در نجف بوديم ساعتمان را با كارهاي امام تنظيم مي كرديم، يعني آن موقعي كه ايشان كاري انجام مي دادند ما مي فهميديم كه ساعت چند است.امام دو و نيم ساعت پس از مغرب از منزل بيرون مي آمدند و سه ساعت از شب گذشته، بدون كم و زياد، به حرم مي رفتند و اين اواخر كه مامورين امنيتي مراقب ايشان بودند خيالشان راحت بود، امام كه داخل حرم مي شدند مامورين پي كار خود مي رفتند، چون مي دانستند امام چه ساعتي بيرون مي آيد، همان وقت بر مي گشتند. (21)

يك برنامه مرتب و هميشگي

براي بنده كه تا حدودي شاهد برخي از عبادات امام بوده ام چيزي كه قابل توجه مي نمود مداومت و دقت در انجام عبادات مطابق دستورات وارده بدون كم و زياد بود.امام تقريبا هر شب در ساعت معيني به حرم حضرت امير عليه السلام مشرف مي شدند و در اوقات زيارتي حضرت سيد الشهدا به كربلا مي رفتند و اين عمل يك برنامه مرتب و هميشگي بود. (22)

نظم روزانه در پاريس

امام در پاريس علاوه بر

ص: 7136

سخنراني و ديدار با دانشجويان و ديگر اقشار مردم كه هر روز به دفعات انجام مي يافت، شخصا موارد زير را در برنامه روزانه كار خود داشتند: نوشتن پاسخ استفتائات و سؤالات شرعي، مطالعه متن ترجمه شده اخبار، گزارشات و تحليلهاي مهم روزنامه هاي خارجي، مطالعه و بررسي اخبار و گزارشات واصله از ايران مربوط به رويدادهاي انقلاب و وقايع كشور، ملاحظه نامه هاي شخصيتهاي سياسي و مذهبي داخل و خارج كشور و نوشتن پاسخ نامه هاي مهم، ملاقاتهاي

ص: 7137

خصوصي با افراد مختلف، مصاحبه و پاسخگويي به سؤالات خبرنگاران داخلي و خارجي، نوشتن پيامها و اعلاميه ها در مقاطع و جريانات انقلاب، انجام فرايض و نوافل و قرائت روزانه يك جزء قرآن در هشت وقت منظم، ديدار با خانواده و اعضاي بيت. (23)

كسي كه كارش ضابطه دارد

امام هميشه مي گفتند: كسي كه كارهايش چهارچوب و ضابطه اي دارد، كار بيهوده نمي كند و در نتيجه به زن و بچه اش هم ظلمي نمي شود. (24)

انگار حادثه اي رخ نداده است

در اين يازده سالي كه در نجف در محضر امام بودم هرگز نشد كه حوادث و رويدادهاي بزرگ سياسي موجب شود كه امام از برنامه حوزه اي و تدريس فقه اسلام باز بمانند و يا با سردي و بي حالي اين برنامه را انجام دهند.ما و بسياري از شاگردان ايشان بارها اتفاق مي افتاد كه به علت حوادث گوناگون سياسي يا در سر درس حاضر نمي شديم و يا با سردي و نگراني در درس ايشان شركت مي كرديم، لكن امام در همان لحظات حساسي كه بزرگترين مسايل سياسي و حوادث و رويدادهاي روزگار در زندگي ايشان پيش آمده بود وقتي بر كرسي تدريس مي نشستند جوري مسايل فقهي را موشكافي مي كردند كه انگار نه انگار حادثه اي رخ داده است. همان روز كه فرزند عزيز ايشان از طرف رژيم ضد اسلامي بعث

ص: 7138

عراق دستگير و به بغداد برده شد در برنامه درسي امام كوچكترين تغييري روي نداد و مي توانم بگويم از روزهاي ديگر عميقتر و گسترده تر در مباحث مختلف علمي غور كردند و نيز به دنبال شهادت مرحوم حاج آقا سيد مصطفي به زعما و علماي حوزه كه درسها را به مناسبت اين واقعه تعطيل كرده بودند اعتراض كردند كه از تعطيلي درسها و ركود حوزه جلوگيري نمايند و درسها را شروع كنند و خود نيز وقتي بر كرسي تدريس نشستند آنچنان در مباحث علمي به غور و بررسي پرداختند كه كان لم يكن شيئا مذكورا. (25)

حضور به موقع در درس

گاهي اوقات كه شاگردها نامرتب يا دير و زود به درس مي آمدند و در امور زندگي بي نظم بودند رنج مي بردند و كرارا به مناسبتهايي اين نكته را به شاگردان درس گوشزد مي كردند كه در دنيا كساني توانستند به جايي برسند و گليم خويش را از آب بيرون بكشند كه در زندگي داراي نظم و انضباط بوده اند. (26)

با تقسيم وقت كارها بركت پيدا مي كند

امام از استادشان مرحوم آيت الله شاه آبادي نقل مي كردند كه صاحب جواهر براي نوشتن «جواهر» برنامه داشتند و هر شب مقداري از آن را مي نوشتند.ايشان آقا زاده اي داشتند كه اهل علم و فضيلت و مورد علاقه ايشان بود

ص: 7139

و مرحوم شد.مراسم تشييع جنازه او يك روز به تاخير افتاد.شب جنازه را در اتاقي گذاشتند صاحب جواهر آن شب در كنار جنازه فرزند خود نشستند و به مقداري كه هر شب مي نوشتند همان جا نوشتند.امام بعد از اين نقل تاكيد مي كردند كه آقايان بايد، هم زحمت بكشيد و هم كارها را تنظيم كنيد كه با منظم بودن و تقسيم وقت، كارها بركت پيدا مي كند. (27)

به آقا بگوييم مرتب تشريف بياورند

امام در يكي از تابستانها كه در تهران بودند، در نماز جماعت آيت الله سيد ابو الحسن رفيعي قزويني شركت مي كردند.آقاي رفيعي در مسجد جمعه تهران براي نماز مغرب و عشاء اقامه جماعت مي نمودند، اما منظم نمي آمدند.يك روز كه آقاي رفيعي دير كردند امام بلند شدند و به مردمي كه در آن نماز جماعت شركت كرده بودند، گفتند: «بياييد با هم به آقا بگوييم مرتب بياييد.اين جوري كه ايشان غير مرتب مي آيند وقت بسياري از مردم ضايع مي شود.همه با هم به آقا بگوييم كه مرتب تشريف بياورند.» بعد از آن آقاي رفيعي تشريف آوردند و شروع كردند به نماز.نماز كه خوانده شد، يك نفر به آقا گفت: يك سيد جواني به مردم مي گفت كه به آقا بگوييم مرتب بيايد، ايشان تقريبا به نامرتب آمدن شما اعتراض داشت.آقاي رفيعي فرمودند: «آن سيد كي بود؟»

ص: 7140

آن شخص امام را كه آن طرف نماز مي خواندند نشان داد.همين كه چشم آقاي رفيعي به امام افتاد، فرمودند: «ايشان حاج آقا روح الله هستند مردي هستند بسيار فاضل و وارسته و بسيار با تقوي و منظم و مهذب.حق با ايشان است! اگر يك وقت من دير آمدم، ايشان را جلو بيندازيد تا به جاي من نماز بخواند» . (28)

موقع تفريح بايد تفريح كني

امام وقتي مي بينند من روزهاي تعطيل مشغول هستم، مي گويند: «به جايي نمي رسد چون بايد موقع تفريح، تفريح كني.» اين مساله را به پسر من جدي مي گويند.و اين نقل قول از خود امام است چون در حضور من مكرر به پسر من مي گفتند: «من نه يك ساعت تفريحم را گذاشتم براي درس و نه يك ساعت وقت درسم را براي تفريح گذاشتم.» يعني هر وقتي را براي چيز خاصي قرار مي دادند و به پسر من هم اين نصيحت را مي كنند كه تفريح داشته باش، اگر نداشته باشي نمي تواني خودت را براي تحصيل آماده كني. (29)

در ساعت تفريح درس نخوانيد

به ياد دارم كه امام هميشه مي گفتند كه در ساعت تفريح، درس نخوانيد و در ساعت درس خواندن، تفريح نكنيد.هر كدام در جاي خود.همچنين مي گفتند كه از زمان كودكي به ياد دارند كه خودشان هيچ وقت ساعت اين دو را با

ص: 7141

هم عوض نكرده اند و اين دو لازم و ملزوم يكديگرند. (30)

امام قبل از همه به درس مي آمدند

وقتي ما در مسجد سلماسي قم پاي درس امام حاضر مي شديم كمتر اتفاق مي افتاد كه من مقداري زودتر به درس بروم كه هنوز ايشان تشريف نياورده باشند.غالبا من و اكثر طلاب كه به مسجد مي رفتيم مي ديديم كه امام قبل از همه تشريف آورده اند، روي منبر و سجاده نشسته اند و آماده گفتن درس هستند. (31)

درس امام فقط دو روز تعطيل بود

مهمترين ويژگي امام نظم ايشان بود.من در طول تحصيلاتم احدي را مانند ايشان جدي و مرتب نديدم.هيچ گاه اتفاق نيفتاد كه بدون مطالعه قبلي درس بگويند.فوق العاده به درس مقيد بودند، براي مثال وقتي يك دوره اصول را در مسجد سلماسي قم شروع فرمودند كه چهار سال و نيم طول كشيد، در طول اين مدت غير از روزهاي تعطيل سال ايشان فقط دو روز درس را تعطيل كردند كه يك روز آن را كسالت داشتند. (32)

روح الله، روح الله است

بنده حدود هشت سال در درس خارج فقه و اصول امام حاضر شدم هميشه سر ساعت معين در جلسه تدريس حاضر مي شدند. حتي آن ايام كه در مسجد سلماسي قم تدريس مي فرمودند.بعضي از شاگردان پيش از درس امام در جلسه درس ديگري حاضر مي شدند، از اين روي گاهي

ص: 7142

چند دقيقه بعد از شروع درس امام وارد جلسه مي شدند.ايشان ناراحت مي شدند و گاهي تذكراتي مي دادند.معروف است خود امام در دوران طلبگي منظم و به موقع در جلسات درس اساتيدشان حاضر مي شده اند.مرحوم آيت الله شاه آبادي (استاد اخلاق امام) در رابطه با نظم و حضور امام در جلسات درس گفته بودند: «روح الله واقعا روح الله است، نشد يك روز ببينم كه ايشان بعد از بسم الله در درس حاضر باشد.هميشه پيش از آن كه بسم الله درس را بگويم حاضر بوده است» . (33)

حتي يك دقيقه تاخير نمي كردند

يكي ديگر از خصوصيات امام اين بود كه به كلاس درس خيلي اهميت مي دادند، به طوري كه خود ايشان هميشه سر وقت حاضر مي شدند.حتي يك دقيقه هم تاخير نمي كردند.ايشان در سالهاي اختناق در مدرسه فيضيه تدريس مي كردند، در يكي از روزها ساواك به مدرسه حمله كرده بود، همه طلبه ها حاضر شدند و امام هم طبق معمول سر وقت حاضر شد، وقتي ما با اين صحنه روبرو شديم فكر كرديم كه امروز كلاس تعطيل مي شود اما بر خلاف تصورمان امام روي زمين در صحن حضرت معصومه (س) نشستند و مشغول درس دادن شدند. (34)

بايد سر موقع حاضر باشيد

كارهاي امام بسيار دقيق و منظم بود.يك بار در مورد درس فرمودند: «اگر براي درس خواندن مي آييد بايد سر موقع

ص: 7143

حاضر باشيد و اگر براي ثواب مسجد مي آييد جاي ديگر هم مسجد هست.» حتي آن روزي كه خبر شهادت حاج آقا مصطفي را به ايشان داديم و اجازه گرفتيم كه براي كارهاي دفن به كربلا برويم فكر مي كرديم كه امام نماز نمي روند.ولي ديديم كه سر وقت نماز به مسجد رفتند و حتي مطالعات و قرآني را كه هر روز مي خواندند طبق روزهاي قبل خواندند و به گفته حاج احمد آقا از كتابي كه جزو دوره مطالعاتي ايشان بود عصر شهادت حاج آقا مصطفي هفتاد صفحه خوانده بودند. (35)

گناه ديگر تو بي نظمي است

روزي از دانشگاه به خانه آمدم و در حالي كه سر و وضع مرتبي نداشتم مستقيما خدمت امام رفتم.هم لباسم سياه بود و هم كفشهايم خاكي.امام همان طور كه در حياط قدم مي زدند، اخمي كردند و از من پرسيدند: «چرا با اين قيافه به دانشگاه مي روي؟» من به شوخي گفتم: «در دانشگاه جمهوري اسلاميتان با وضعي بهتر از اين نمي شود رفت.» امام گفتند: «تو دو گناه كردي.يكي اينكه ريا كار هستي و مي خواهي بگويي كه من آن قدر استطاعت مالي ندارم كه يك جفت كفش بخرم، گناه ديگر تو بي نظمي است كه خلاف شرع و قانون اسلامي است.» من گفتم: «اگر بخواهم با سر و وضع مرتب تري به

ص: 7144

دانشگاه بروم شايد از من ايراد بگيرند» .امام فرمودند: «اگر خواستند ايراد بگيرند، بگو خميني گفته بايد مرتب به دانشگاه بروي» . (36)

امام بلا فاصله رد امانت مي كردند

امام هيچ گاه كار امروز را به فردا موكول نمي كردند.در زندگي ايشان هر چيز سر جاي خود قرار داشت و هر كاري دور از شتابزدگي و عجله و بدون تاخير در موعد مقرر آن انجام مي شد با كثرت كارها و تعدد امور و گزارشها و چيزهاي ديگر هيچ نشانه اي از شلوغي و تراكم و كارهاي بجا مانده در زندگي ايشان مشاهده نمي شد.هيچ چيز در آنجا گم شده نبود.كتاب، لباس، قلم، راديو و ساير وسايل شخصي هر كدام جاي معيني داشتند اگر امانتي وجود مي داشت يا چيزي بايد به مسؤول آن تحويل داده مي شد، امام در اولين فرصت و بدون فوت وقت و سريع به اداء و انجام آن مبادرت مي ورزيدند.بسيار اتفاق مي افتاد كه يك كتاب فقهي مورد نياز ايشان قرار مي گرفت، ما آن را فراهم و تقديم مي كرديم، فردا صبح انگار كه بهترين كار و اولين كارشان اين بود كه كتاب را به آورنده باز گردانند. (37)

عنايت ويژه امام به آيت الله خامنه اي

وقتي امام مطلع شدند آيت الله خامنه اي اول وقت يعني ساعت هشت براي ملاقات در دفتر حضور يافته اند به ما دستور دادند كه شما

ص: 7145

كارهايتان را بگذاريد براي بعد، و بدين ترتيب بر خلاف معمول اول ملاقات ايشان انجام شد و بعد از آن ما مشغول كارمان شديم در حالي كه امام در برنامه خود هيچ گاه تغييري نمي دادند و حتي در روزهايي كه احيانا به دليل كسالت و يا سردي شديد هوا و يخبندان به اتاق كارشان نمي آمدند ما مجاز بوديم در اتاق زندگيشان مشرف شويم تا به هر صورت كارهاي دفتر و مراجعين مربوطه تاخير و تعطيل نشود، و اين عنايت ويژه امام نسبت به آيت الله خامنه اي بود. (38)

اگر ساعتمان عقب باشد

نظم در ترتيب زندگي امام در پاريس حتي روي برنامه و كار پليسهاي فرانسه هم اثر گذاشته بود من از داخل پنجره اتاقم كه در منزل امام بود مي ديدم كه هنوز در منزل امام باز نشده آنها از ماشينها پياده مي شدند تا امام را بدرقه كنند پليسها چند بار به برادرها گفته بودند ما اگر ساعتمان گاهي عقب جلو باشد از روي تنظيم وقت امام براي نماز، ساعت صحيح را مي توانيم بفهميم و اين نظم براي آنها خيلي عجيب بود. (39)

پى نوشت ها

: 1.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني - ج 1. 2.حسن سليمي - از اعضاي دفتر امام. 3.حجة الاسلام و المسلمين

ص: 7146

رحيميان. 4.فريده مصطفوي. 5.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - روزنامه رسالت - 9/3/72. 6.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - پيام انقلاب - ش 183. 7.زهرا مصطفوي. 8.فاطمه طباطبايي - ندا - ش 1. 9.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني. 10.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 148. 11.زهرا مصطفوي. 12.سيد رحيم ميريان. 13.حجة الاسلام و المسلمين توسلي. 14.دكتر محمود بروجردي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 3. 15.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - امام خميني در آئينه خاطره ها - ص 55. 16.آيت الله خامنه اي. 17.حجة الاسلام و المسلمين نصر الله شاه آبادي - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 264. 18.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين سال 68. 19.دكتر پور مقدس (از پزشكان معالج امام) - پاسدار اسلام - ش 96. 20.حجة الاسلام و المسلمين سيد عبد الحميد ايرواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 5. 21.حجة الاسلام و المسلمين ناصري - ماخذ پيشين. 22.آيت الله قديري - ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 23.كوثر - ج 2. 24.فاطمه طباطبائي. 25.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - پاسدار اسلام - ش 1. 26.ماخذ پيشين. 27.آيت الله قديري - ويژه نامه

ص: 7147

روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 28.آيت الله حسين نوري - گلهاي باغ خاطره. 29.زهرا مصطفوي. 30.عاطفه اشراقي (نوه امام) - زن روز - ش 1267. 31.حجة الاسلام و المسلمين سيد عبد المجيد ايرواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 5. 32.حجة الاسلام و المسلمين سيد علي غيوري - روزنامه رسالت 14/4/68. 33.آيت الله بني فضل.حوزه - ش 49. 34.آيت الله حسين نوري همداني - زن روز - ش 851. 35.حجة الاسلام و المسلمين ناصري - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 36.زهرا اشراقي (نوه امام) - ويژه نامه روزنامه اطلاعات - 14/3/69. 37 و 38.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 39.مرضيه حديده چي.

ص: 7148

نقد تورم اصول و ديدگاه هاى امام خمينى

اشاره

فقه اهل بيت فارسى، شماره 19و20 مبلغي، احمد

مقدمه

از تورم اصول براى نخستين بار آية اللّه بروجردى سخن گفت. اين نقد او ذهن برخى از انديشه گران حوزه را به خود منعطف ساخت. با اين وصف بحثى مستقل با نگاه هاى عميق و علمى هنوز ابعاد موضوع را نكاويده است.تنها مطالبى جسته و گريخته به چشم مى آيد كه بى گمان جمع آورى وتحليل آنهادستمايه گرانسنگى است. در صورت عدم بررسى عالمانه اين موضوع، دو برداشت نادرست از نقد آية اللّه بروجردى بروز يافته است: 1. برداشتى افراط ى و مطلق نگر كه مى كوشد نقشى جانبى و حاشيه اى را به اصول تحميل كند. صاحبان اين برداشت چنان سخن گفته اند كه گويا اصول چون تورم كرده است، پس بايد آن را به حاشيه راند.! حقيقت اين است كه طرح تورم اصول نه به معناى نفى كاركرد اصول، كه راهى براى صيانت از اين كار كرداست.تورم را آفتى بايد گرفت كه براصول عارض گشته و از كاربرد مهم و كاركرد بى بديل آن در استنباط كاسته است. آيا اگر از تورم جسم به عنوان يك بيمارى سخن گفته شود، معنايش نابود ساختن اصل جسم و يا بى اعتنايى به آن است؟!2. برداشتى سطحى كه مى كوشد توسعه اصول را نادرست قلمداد كند. اين برداشت هرگونه افزايشى

ص: 7149

را بى جا و ناروا مى داند. دراين ميان برداشت ديگرى وجود دارد كه نه با اصول، كه با بيمارى اصول سرناسازگار دارد. اين برداشت نفى تورم اصول را نه تنها با توسعه آن همراه و سازگار مى بيند، كه بالاتر، توسعه اصول بويژه توسعه كيفى آن را عاملى براى تورم زدايى از اين دانش به شمار مى آورد. دلايل و پشتوانه هاى اين برداشت را بايد آشكار ساخت و آن را به صورت يك گرايش و قالب درآورد. اگر به نقد تورم اصول و برچيدن زمينه ها و سازو كارهاى اين تورم نپردازيم، فربهى روز افزون اصول، به افزايش سردرگمى، نسبت به اين دانش مى انجامد واين سردرگمى به جان گرفتن دو برداشت افراط ى دانش گرايى و اخباريگرى نو خواهد انجاميد كه در برابر عقلانيت اصولى كه فقه بدون آن نمى تواند به سر برد قرار دارند. گاه زمزمه هاى اين دو برداشت افراط ى هرچند بسيار ضعيف به گوش مى رسد. نبايد با متورم تر كردن اصول فرصت رشد را به اين دو برداشت داد. ربسيارى از رويگردانان از نقد تورم اصول اين دغدغه را درسردارند كه طرح تورم آن انديشه اى جديد و بى پيشينه است. كاوش در نظريات وحيد بهبهانى وشاگردان اوهمچون محقق كاظمى و نيز امتداد انديشه انتقادى نسبت به اصول در ديدگاه هاى آية اللّه بروجردى و امام

ص: 7150

خمينى دليلى روشن براين واقعيت است كه ميزان و نحوه پرداختن به اصول همواره نقد شده است. امام خمينى بى گمان به اصلاح حوزه مى انديشيده است، اما نبايد برنامه هاى اصلاحى امام را صرفا در پيشنهادهاى ساختارى در باره مناسبات حوزوى محدودساخت. وزن اساسى برنامه هاى اصلاح گرانه امام بردوش انديشه هاى اصلاحى او نسبت به اصول و اجتهاد و نظام آموزشى حوزه است. امام گرچه از تورم اصول سخنى به صراحت نگفته، اما به طرح انديشه هايى دراصلاح اصول پرداخته كه درحقيقت راهكارهايى را براى توزم زدايى فراروى مامى گشايد. پس از گذشت سالها جاى خالى تلاشهاى جدى و پيگير درمورد انديشه اصلاحى آيه اللّه بروجردى و حضرت امام كاملا مشهود است. نوشتار حاضربررسى انديشه انتقادى تورم اصول را پى مى گيرد و تحليلى از ديدگاه هاى حضرت امام را براى تبيين ابعاداين انديشه وجهء همت خود قرار مى دهد. از آن جا كه موضوع نوشتار موازينى جديد را درمى نوردد، در برخى از مقاطع به ارائه مباحثى مى انجامد كه بيشتر به يك طرحواره تحقيق مى مانند كه البته دلايل اتقان را با خود همراه دارند. اين نوشتار، هم خود را مصروف ارائه چارچوبى كارآمد درنقد وضعيت كنونى اصول كرده است، از اين رو قبل از هرچيز به نقدهاى استوار عالمان و طالبان علم نيازمند است، تاوزن واقعى خود را

ص: 7151

بيابد. به سخن ديگر: نوشتار پيش روى، راه پيشرفت و سالم سازى اصول را از گذر نقد ممكن مى داند، با اين حساب خود را به نقد محتاج و تشنه مى بيند. بحث برپايه محورهاى زير سامان مى پذيرد: - پيشنيه نقد دانش اصول، - معناى تورم در اصول، - زمينه هاى تورم خيز در اصول، - عوامل تورم زا در اصول.

پيشينه نگاه هاى نقادانه به دانش اصول

اصول، پديدارى و پايدارى خود را مديون نقد است. به شهادت تاريخ در هر برهه كه اصول، نقدى از بيرون را به خودديده، مباحث درونى آن سيرى بهتر را در پيش گرفته است. مبررسى كامل نگاه هاى نقادانه گذشته به اصول، مجالى ديگر و فرصتى بيشتر مى طلبد. دراين نوشتار تنها به مهم ترين مراحل نقد اصول يا نقد اصوليان درچگونگى پرداختن به مباحث اصولى مى پردازيم. اصول سه مرحله مهم را تاكنون به خود ديده است:

مرحله اول: نقد اعتبار و هويت دانش اصول،

دراين مرحله آنچه زير سوال رفت، تمام هويت و موجوديت اصول بود. اخباريگرى نقدى گسترده را سامان داد و در نتيجه برفقه شيعه سيطره يافت. بحثهاى فراوانى درباره نقد اخباريان صورت پذيرفته است، به همين دليل از ورود به اين مسير خود دارى مى ورزيم، گرچه براين باوريم كه اين موضوع به تحليلى نودرمجالى ديگر نياز دارد. تنها يادآور مى شويم

ص: 7152

نقد بى پايه اخباريان به رغم نتايج زيانبار زمينه پيدايش رويكردى جديد را به اصول فراهم آورد.شبهات اخباريان دستمايه بحثهاى عالمانه قرار گرفت و اصولى نو را در بستر عقلا نيت سامان بخشيد. البته اگر اصوليان پيش از اخباريگرى، ركوكند وموقعيت و چارچوب اصول را بانگاهى از بيرون، به ارزيابى و نقادى مى كشاندند، كار به اخباريگرى نمى كشيد،در آن صورت انديشه هاى اصولى مدام صيقل مى خورد و جايگاه و رسالت بايسته اش آشكارو آشكارتر مى گشت و در مسيرى صحيح تر راه مى پيمود. فقدان نقد و نگاه ها از بيرون، راه را بر شبهاتى گشود كه اصل اصول را زير سوال كشيد.گرچه آنچه نيز رخ نمود، سرانجام خوشى را رقم زد، اما به قيمت هزينه سنگين سيطره اخباريگرى درچند قرن!

مرحله دوم: نقد تقليدى بودن بررسى و بهره گيرى از اصول،

اين مرحله راو حيد بهبهانى آغازيد. اگر اخباريگرى حركتى در مقابل تمامت اصول سامان داد، وحيد به عنوان عالمى معتقد به اصول عدم تحقيقى بودن پرداختن به اصول، را در زمان خود به نقد كشيد. درحقيقت وحيد به دو جريان نقادى دست زد، از يك طرف اخباريگرى را به نقد كشيد و از طرف ديگر اصول را كه تا آن زمان به صورت كمرنگ در حاشيه اخباريگرى باقى مانده بود، در بوتهء نقد نهاد. آنچه را نگاه رايج، به

ص: 7153

وحيد نسبت مى دهد، تنها نقد شدن اخباريگرى توسط اوست، اما واقعيت حاكى از نقدى دو جانبه است. نقد وحيد به اصوليان ووضعيت بحثهاى اصول آن روز را با توضيحاتى چند مى گيريم: يكم، اجتهادمايه گرفته ازتقليد و اخباريگري دوروى يك سكه هستند. به واقع يكى تقليد با روكشى از اجتهاد، وديگرى جمود با لعابى از توجه وتمسك به روايان است. وحيد با نگاهى ژرف مشكل زمان خود را اين دو جريان مى ديد، از يك طرف به مصاف(مخالفان اجتهاد)، و از طرف ديگر به مصاف (مدعيان اجتهاد)رفت. نقدهاى او به (مخالفان اجتهاد) يعنى اخباريان بسيار مطرح و تكرار شده است. نقد اورا به (مدعيان اجتهاد) مطرح مى كنيم، او مى گويد: ربما يبنى طائفه من هولاء امره على الاجتهاد و هم و ان كان ديدنهم فى استنباط الحكم تقليد المجتهد الا انهم ربما يتنبهون بعض المسائل فيبنون امرهم على فهمهم ورايهم...، ()چه بسا گروهى اجتهاد را مبناى خود قرارداده اند، اما استنباط خويش را بر تقليد از مجتهد استوار كرده اند، گو اين كه در برخى از مسائل نيز خود به نكاتى دست مى يابند و به فهم و راى خويش عمل مى كنند. وحيد مواردى چند را در ضمن بحث از شيوه استنباط ى آنان ذكر مى كند و مى گويد: برخى درعين حال مدعى آن هستند كه به بالاترين مرتبه اجتهاد دست يافته اند.()درادامه بحث

ص: 7154

خواهيم يافت كه وحيد در حقيقت از اجتهادى انتقاد كرده كه برپايه پرداختنى غير تحقيقى به اصول شكل مى گرفته است، ازاين رو نقد او در حقيقت نقدوضعيت اصول آن روز به شمار مى آيد. دوم، رمبناى نگاه و نقد وحيد را نفي رويكردبه تقليد و تكيه بردن برتحقيق ر تشكيل مى داد. گفته ها و بحثهاى او بيانگر ضرورت تحقيق دراجتهاد ازيك طرف و اجتهادتحقيقي ر از طرف ديگر است. تحقيق دراجتهاد نگاهى تاريخى عقلايى به اجتهاد است كه وحيد آن را بارها در بحثهاى خودنشان داده است.() متاسفانه اين نگاه بعد ازوحيد جايگاه شايسته اى نيافت، هرچند تا مدتى عالمانى چند، روش او را دنبال كردند. اين موضوع خود مقاله اى جداگانه مى طلبد. اجتهادتحقيقي ر نگاه و شيوه اى كاملا هوشمندانه، عقلانى و جامع نگرانه است كه ازنگاه تحقيقي به اجتهاد نيز مايه مى گيرد. اين شيوه هرگونه تقليدپيداو پنهان را در اجتهاد و مبادى آن نفى مى كند. عظمت وحيد را در عرضه كردن انديشه اجتهاد تحقيقي و ترسيم خطوط آن بايد جست. امروز ما بيش از هر زمان ديگر به بررسى اين موضوع نيازمنديم. ما تنها عادت به گفتن اين جمله پيدا كرده ايم كه وحيد بنيانگذار دوره جديد اصول است، اماهيچ گاه روشها و نگاه هايى را كه او به اصول آن روز تزريق كرده، بررسى نكرده ايم... وتابه حال نپرسيده

ص: 7155

ايم آيا راه او دنبال شده است؟ و اگر نشده است چرا؟ اين موضوع در خور بحثى عالمانه و مستقل است و ما در اين جا تنها از يك زاويه و به صورتى گذرا بحث را پى مى گيريم. سخنانى را در زير از وى ذكرمى كنيم تا از يك طرف رويكرد او را به اجتهاد تحقيقى و از طرف ديگر نقد وى را به اجتهادتقليدي آشكار سازيم: كثيرا ما يشتهر من اجتهادهم امور لااصل لها، واصطلاحات لانعلم صحتها... فلولم نبحث لظننا حقيتها، و توهمنا حجيتها كما هو الحال الان بالنسبه الى القاصرين فى علم الاصول.،()درمواردى بسيار از اجتهاد اينان امورى شهرت گرفته است كه پايه و اساس ندارد واصطلاحاتى رواج يافته است كه درستى آن يقينى نيست. اگر بساط بحث و تحقيق را نگستريم، اين گمان بى جا پديد مى آيد كه اين امور يا اصطلاحات جامه حقيقت وحجيت برتن دارند،همان طور كه اين گمان را كسانى كه اصول را با نگاهى نارسا برگرفته اند برده اند. البناء على التقليد... هو الحال بالنسبه الى كثير من الصلحاء و العلماء الغير المطلعين باصول الفقه اصلا او بحقه و حقيقته()، بسيارى از صالحان و عالمان كه يا اصلا آشناى به اصول نيستند و يا به حقيقت وكنه آن نرسيده اند، تقليد را پيش كشيده اند. وحيد پايبندى به

ص: 7156

بسيارى از قواعد را ناشى از انسى مى داند كه در دراز مدت به آنها پديد آمده است و نه ناشى از نگاهى تحقيقى به آنها. وى قواعد زير رابه عنوان مثال ياد آور مى شود: امر حقيقت دروجوب است، نهى حقيقت در حرمت است، جمع كردن از طرح كردن بهتر است، اصاله العدم، اصاله البقاء، نهى در عبادت مقتضى فساد است. وحيد اضافه مى كند: درستى اين قواعد هنوز به طور مطلق يا در برخى از موارد ثابت نشده است.() سوم، روحيد به صراحت نپرداختن به مباحث اصولى را به صورت تحقيقى منشا پيدايى ورواج شبهات دين برانداز و خرافات حقيقت ستيز معرفى مى كند: لابد من مزاوله تامه و مهاره فى هذا العلم و ان من القصور فيه يصدر امثال ما اشرنا اليه... من المزخرفات الشنيعه و الخرافات الفضيعه، وكذا من عدم المهاره فيه يبرز الشكوك الواهيه المخربه للدين و الشبهات الواقعه فى مقابل البديهه المقتضيه لمحو المله... ()، دراصول تلاشى تمام عيار را انجام بايد داد و مهارت بايد به دست آورد. از كوتاهى دراين دانش، مزخرفات و خرافات زشت به ظهور رسيده است و از عدم مهارت نسبت به آن، شكهاى سست دين برانداز، و شبهه هاى نابود كننده ملت و مخالف بابديهيات پديدار گشته است. وى درجاى ديگر عامل خرافات را اجتهادها و

ص: 7157

استنباطهايى معرفى مى كند كه برريشه هايى از تقليد بنا شده اند.()

مرحله سوم: نقد روشها وكاستى هاى اصول،

اين مرحله به تازه گى آغاز شده است. جرقه هاى اين مرحله را عالمانى همچون آيه اللّه بروجردى، امام خمينى، علامه طباطبايى و شهيد صدر و... زده اند. اين مرحله هنوز در آغاز مسير است و تا مقصد، راهى دراز در پيش دارد. به پنج صورت نقد دراين مرحله شكل گرفته كه هر نقد را عالم يا عالمانى ارائه كرده است: 1. اصول متورم شده است، 2. ميان قضايا و امور اعتبارى و قضايا و امورحقيقى خلط شده است، 3. هندسه و سير مباحث اصول با حركت، نيازها واولويتهاى استنباط تراز نيست، 4. اصول از قواعد استنباط نظامها و ساختارها عارى است، 5.اصول بدون غور در مبانى كلامى به پيش مى رود و چنين سيرو حركتى باكاستى روبه رو است. نقدهاى فوق هريك بحثهاى فراوان دارد و انجام آن، به تحولى عظيم در پاسخگو كردن فقه به نيازهاى زمان مى انجامد. نقد اول را بررسى و نقدهاى ديگر را به وقتهاى ديگر موكول مى كنيم.

معناى تورم در اصول

بحث و بررسى، حجم و دامنه مباحث را افزايش ميدهد. اصول نيز همانند دانشهاى ديگر با بحث و بررسى پرلايه تر وفربه تر شده است. پرسش اين است: آيا تورم اصول با افزايش

ص: 7158

يافتن مطالب پديد مى آيد، يا آن كه تورم مقوله ديگرى است؟دراين كه تورم به افزايش مربوط مى شود،سخنى نيست. بايد ديد آيا هر افزايش به تورم مى آنجامد يا افزايشهاى خاص منشا تورم هستند. نمى توان هرافزايشى را عامل تورم زا تلقى كرد، زيرا اصول هم مانندهمه دانشها به توسعه نيازمنداست. نيازهاى زمان را استنباط پاسخ مى دهد ونيازهاى استنباط را اصول برمى آورد، پس همانطور كه در برابر توسعه نيازهاى زمان راهى جز توسعه استنباطنيست، براى توسعه استنباط نيز مسيرى غير از توسعه اصول به چشم نمى خورد. به سخن ديگر: استنباط فقه سياسى،اقتصادى و موضوعات پيچيده كنونى و آينده به قواعد اصولى بيشترى نيازمند است، كه دراصول اينك به چشم نمى آيد و توسعه اصول يعنى پرداختن به مباحث جديدى كه به توليد قاعده هاى جديد مى انجامد.براين اساس هرافزايشى تورم زا نيست. پرسش اين است : چه افزايشهايى تورم ايجاد مى كنند؟ معيار و ملاك تشخيص آنها چيست؟ و به سخن ديگر: مرز توسعه و تورم را چگونه مى توان از يكديگربازشناخت؟هرافزايشى كه در راستاى تعميق، تسهيل و توانا ساختن اصول جهت ايفاى نقشى كه نسبت به استنباط برعهده دارد، قرار گيرد، منطقى و از مقوله توسعه است و هرافزايشى كه اصول را در غير مسير تامين نيازهاى استنباط قرار دهد يا بهره گيرى را از آن دراستنباط دشوار سازد

ص: 7159

ووقت، فكر و انرژى عالمان رابيهوده صرف و به تباهى كشاند، غير منطقى و از مقوله تورم است. توسعه با (توليد انديشه هاي ناب) پديدار مى گرد و تورم با (تاب دادن انديشه هاي توليد نشده). توسعه يك فربهى متوازن و تورم يك فربهى كاذب است.توسعه، هدفها و توانايى هاى اصول را آشكار، و كاركرد آن را درعرصهء استنباط تقويت مى كند وتورم لايه هاى زائدى است كه براصول فرو مى نشيند و هدفها ورسالتهاى اصول را در خود گم مى كند. تورم اصول جاى را برتفكر و تعمق بنيادين و روش شناسانه تنگ كرده است. اگر مشكل تورم را با شناخت زمينه ها و عوامل آن، كشف و علاج نكنيم، ذهنيت انبوه ساز اصوليان لايه هاى بيشترى از تورم را براصول فرو مى نشانند و آيندگان را بامشكلى بزرگ تر از آنچه ما پيش روى داريم، دست به گريبان مى كنند. نقد تورم را اگر جدى نگيريم، نمى توان به انجام اصلاحات و توسعه اصول اميد بست. امروزه حوزه بايد وزن نگاه ژرف كاو و داورمندانه آيندگان را احساس كند، نه آن كه خود به قسمتى از تاريخ تورم اصول بدل شود.

زمينه هاى تورم خيز در اصول

بايد زمينه هاى افزايش پذير را در اصول شناسايى و بررسى كرد تا به دست آيد چه افزايشهايى توسعه، و چه افزايشهاى تورم

ص: 7160

به شمار مى آيد. به سخن ديگر: چه زمينه هايى و در چه وضعى تورم خيز است و چه زمينه هايى و در چه وضعى توسعه پذير. زمينه هاى افزايش پذير عبارتند از: 1. عنوانهاى اصولى، 2. نقد اصولى، 3. قاعده هاى اصولى يا مطرح در اصول، 4. مثالهاى فقهى، 5.تقسيم سازى اصولى.

عنوانهاى اصولى،

عناوين در توليد بحث نقشى بسزا دارند. با اين وصف دربحثهاى اصولى توجه به عنوان در سطح بايسته قرار نگرفته است. اين ضعف توجه را در دو محورمى توان پى گرفت: الف) عدم توليد عناوين جديد، انديشه اصولى درحركت روبه پيشرفت خود همواره به موضوعات ومسائل مهمى برخورده است، اما بساط بحث را تنها در باره شمارى از آنها گسترده است. در بسيارى ازموارد تنها يا تا نزديكى موضوع پيش رفته و يا اگر جرقهء بحث را هم زده، بحثى درخور را سامان نداده است. عامل اصلى اين عدم پيشرفت ضعف عنوان سازى در بحثهاى اصولى است. بيشتر اصوليان به عناوين كليشه اى و هميشگى عادت داشته اند و كمتر به خود اجازه طرح عناوين جديد و متناسب با اوضاع پيشرفت اصول را داده اند. ضعف عنوان سازى را از آن جهت سبب نابسامانى بسيارى از مباحث به حساب آورديم كه هربحث هنگامى شكل مى گيرد كه مجال مستقل و فضاى كافى به آن اختصاص يابد.

ص: 7161

روشن است اولين گام موثر در فضاسازى و مجال دهى به يك بحث، عنوان دهى است. اگر اصول هندسه، مباحث و سرفصلهاى خود را با توليد عنوانهاى جديد به صورتى مدام تغيير ندهد، نمى تواند همگام با انديشه هاى جديدى كه خود توليدمى كند، به پيش رود در نتيجه انديشه هاى جديد يا راه زوال را در پيش مى گيرند و يا درحاشيه مباحث مربوط به عناوين كهنه اصولى رانده و به بحثهاى سطحى بدل مى شوند. مرحوم شهيد صدر به موضوع فوق توجه جدى نشان داده است. وى قواعدى چند راارائه مى دهد كه در اصول، عنوان مناسب را پيدا نكرده و در زير عناوين كهنه قرارگرفته اند. وى از مسائلى همچون( امكان ياعدم امكان شرط متاخر)، (امكان ياعدم امكان واجب معلق ) و(ضرورت مقيدبودن رتكليف به مشغول نبودن به مزاحم )و(جايزنبودن تضييع رمقدمات مفوته ) نام مى برد و معتقد است اصوليان اين مسائل را در جايگاه مباحثى استطرادى يا مقدماتى نسبت به مسائلى همچون( مقدمه واجب ) يا (ملازمت ميان امربه يك رچيزونهي ازضدآن ) نشانده اند.() بسيارى از مسائل نو كه در زير چتر عناوين كهنه جاى داده شده اند،كاركردى چشمگير را در استنباط رقم نمى زنند. ريشه اين مشكل را درهمه اين مسائل نبايد يكى ديد. ممكن است برخى از آنها حقيقتا فاقد كاركرد باشند،اما بيقين بسيارى به دليل كافى

ص: 7162

و فنى نبودن بحث به ناكارامدى دچار شده اند و همان طور كه گذشت كافى و فنى نبودن انديشه ورزى دراين موارد از قرار گرفتن درحاشيه مباحث كهنه ناشى مى شود. به بيان واضح: اين مسائل از آن جا كه جايگاه عالمانه و شايسته را در بحث باز نيافته اند، كاركرد بايسته را در استنباط از دست داده اند. شهيد صدر بعد از آن كه به استطرادى و مقدماتى بودن طرح مسائل ياد شده اشاره مى كند، مى گويد: اين مسائل گرچه در واقع داراى ثمراتى مهم هستند، ولى در ديددانش پژوهان غبار زائد بودن برچهره آنها نشسته است، چه آن كه در خلال مباحثى جاى گرفته اند كه ثمرات عمليه آشكار و چشمگير ندارند: ...ضاعت بذلك على الطالب قيمه تلك الافكار و مغزاها العملى حتى ان كثيرا من الطلبه يرون ان التوسع فى داخل المساله التى ليس من الواضح ان لها ثمره عمليه مجرد تطويل و توسيع لعمليه لغو لا مبررله()، اين موضوع كه مسائل ياد شده درحاشيه مباحث كم ثمر يابى ثمر نشسته اند، سبب شد كه ارزش اين انديشه ها و مقصد و نتيجهء عملى آنها براى دانش پژوهان، گم و ناپيدا گردد، تا آن جا كه بسيارى از آنان تصور كرده اند كه توسعه دادن بحثهاى مساله اى كه ثمره داشتن آن واضح نيست، طولانى كردن

ص: 7163

و توسعه دادن به يك كار لغواست كه انجام آن توجيهى ندارد. با توجه به آنچه گذشت افزايش عناوين در اصول نه تنها به افزايش تورم اصول نمى انجامد كه برعكس گامى درجهت توسعه اصول و طرح انديشه هاى نو وكارامد دراين دانش است. ب) حك و اصلاح نكردن عناوين موجود، عناوين تنها مجال بحث در باره مسائل را نمى گستراند، بلكه چگونگى شكل گيرى آنها رانيز تحت تاثير قرار مى دهد.از اين رو بايد از يك سو در انتخاب عناوين بحث، دقيق و عالمانه عمل كرد و از سوى ديگر عناوين غير فنى موجود را حك واصلاح نمود. حك و اصلاح عناوين موجود گاه نتايج چشمگيرى را در زدودن بحثهاى زائد به بار مى نشاند. ضوابط زير را مى توان مبناى حركت در حك و اصلاح عناوين قرار داد: 1. شفاف كردن عنوان بحث، عنوان اگر سربسته و داراى ابهام باشد، بحث گاه به بيراهه مى افتد.عنوان مانندپرسش ابتداى بحث نقشى مهم در شكل گيرى آن دارد. اگر پرسش درست نباشد و يا نادرست مطرح شود، بحث، چارچوب و جهت درستى نخواهد يافت. عنوان نامناسب ونادرست نيز بحث كننده رابه طرح آنچه نبايد، مى كشاند،()از اين رو برخى از عالمان اصول برضرورت شفاف بودن عنوان بحث تاكيد ورزيده اند: اخذ العنوان المبهم... من محط النزاع غير جائز()، به

ص: 7164

كار گرفتن عنوان مبهم در محل نزاع روا نيست. به كارگيرى كلمات غير دقيق درعنوان،ابهام را درآن سبب مى شود. امام خمينى حك و اصلاح عناوين را براساس اين ضابطه ضرورى شمرده است. وى براين اساس به كارگيرى واژه صحت در عنوان معروف (صحيح و اعم) را نادرست دانسته است() و نيز به كارگيرى واژه (اقتضاء) درعنوان مبحث(اجزاء) را غير فنى مى شمرد و پيشنهاد مى كند عنوان به اين صورت در آيد:(ان الاتيان بالمامور به هل مجز ام لا؟)() 2. برابربودن عنوان با دايره بحث، برابر بودن عنوان با دايره و حدود مساله مورد بحث، منطقى و ضرورى است. اگر عنوان محدوده اى را نشان دهد كه بيشتر از موضوع است، چه بسا بحث بى دليل باد كند و به طرح مسائل زائد و درهم ريزنده دچار شود و نتيجه گيرى درهم بريزد، همين گونه اگر عنوان، كوچكتر از دايره موضوع باشد، بحثهاى درچارچوبى كوچك تر از نيازهاى واقعى بحث شكل مى گيرند و به نتيجه گيرى درست نخواهند رسيد و به بسترپيشرفت پاى نخواهندگذاشت.()امام خمينى در برخورد با برخى از عناوين از اين ملاك پيروى كرده است. وى براين اساس عنوان (ان النهى هل يقتضى الفساد) يا(هل يدل على الفساد) را نقد مى كند و مى گويد: الاولالى تعميم عنوان البحث بحيث يشمل العقلى و للفظ ى() ... ، بهتر

ص: 7165

اين است عنوان بحث را تعميم دهيم تار هريك از دلالتهاى عقلى و لفظ ى راكه در محل بحث مطرح هستند در برگيرد. وى با توضيحاتى در باره نارسايى تعبير به (هل يدل على الفساد) يار (دلالت) پيشنهاد مى كند عنوان به اين صورت تغيير يابد: ان النهى عن شئك هل يكشف عن فساده؟.()روشن است اگر عناوين را با بحث و محتواى آن تراز و برابر كنيم، زمينه طرح بسيارى ازتوضيحات و توجهاتى كه در پى نارسايى عناوين مطرح شده اند، از بين مى رود. حذف اين نوع بحثها بى گمان خود گامى در جهت تورم زدايى محسوب مى شود. 3. گويايى عنوان نسبت به نقش قاعده مورد بحث دراستنباط، اگر پذيرفتيم كمك رسانى اصول به استنباط، فلسفهء اعتبار و ضرورت اين دانش را تشكيل مى دهد، بايد از هرچيزى كه اين نقش را تقويت و يا شفاف مى كند،بهره گيريم و از هرچيزى كه آن را كم رنگ وضعيف مى نمايد، بپرهيزيم. شهيد صدر دريك مورد كه به تغيير واژه اى دست مى زند، در توجيه آن مى گويد: انه فى راينا اكثر قدره على اعطاء الطالب صوره اوضح عن دور القاعده الاصوليه فى المجال الفقهى، ورويه اجلى للكيفيه الممارسه الفقهيه لقواعد علم الاصول،() از نظر ما اين واژه جديد تصوير واضح ترى را از نقش قاعده اصولى درعرصهء فقه در ذهن محصل مى نشاند

ص: 7166

و در برابر او چشم اندازى شفاف از چگونگى دست زدن به كار فقهى برپايه قواعد اصولى را مى گسترد. بى گمان تراز كردن عناوين و واژه ها با اين معيار گامى درجهت توسعه كيفى دانش اصول است.

نقد اصولى

ميان نقد اصول و نقد اصولى تفاوت بايد نهاد. اولى ناظر به نگاه و نقدى ازبيرون بهاصول است كه پيشتر از آن سخن رانديم و دومى به نقدى نظردارد كه به عنوان بخشى از تلاش علمى در درون اصول انجام مى گيرد و در رديف واژه هايى همچون بحث اصولى، مساله اصولى، مصطلح اصولى و... معناپيدا مى كند. نقد اصولى يعنى تلاش علمى كه عالمان دراصول دررد يا بررسى يك ديدگاه به عمل مى آورند. بخش چشمگيرى از مباحث اصولى را نقد اصولى تشكيل مى دهد. در باره هر ديدگاه مطرح دراصول، نقد يا نقدهايى شگل گرفته و گاه نقدها نيز خود، موضوع نقدهاى ديگرى شده اند. اين روند گاه پيش رفته است ونقدهايى انباشته و متراكم پديد آمده اند.بدينسان حجم زيادى را (ان قلتها) به خود اختصاص داده اند. رويكرد به نقد و رد ديدگاه ها دراصول، بيش از تلاشهاى ديگر اصولى رواج يافته است. واژه سازى، نظريه پردازى و توسعه قواعد مورد نياز بندرت انجام مى گيرد، آنچه بيشتر به چشم مى آيد، (وارد آوردن اعتراض براقوال ديگران) است. آيا شكل و روند

ص: 7167

كنونى نقد در تورم اصول نقش داشته يا نداشته است و بايد آن را به حال خود وانهاد؟ به عبارت د يگر: آيا نقد به صورت طبيعى روند علمى ومنطقى خودرا ط ى

ص: 7168

مى كند يا آن كه بايد ضوابط ى براى آن تعيين و ترسيم كرد تا علمى و منطقى شود؟امروزه قبل از هرچيز نقد اصولى نيازمند نقد است. شالوده تورم اصولى تاحدودبسيار برپايه نقدهاى غير علمى و غير منضبط شكل گرفته است. نقد اصولى خود بيمار و متورم است و اين به بيمارى و تورم اصول هرچه بيشتر دامن مى زند. اصول امروز بخشى ا ز ارزش و كارآمدى خود را در بازار نقدهاى بى پايه از دست داده است. آنچه در زير مى آيد،ضوابط ى چند است كه به نقدها روح درستى و كارآمدى را ترزيق مى كند. البته اذعان بايد كرد موضوع نيازمند بحث بيشترى است، تاضوابط نقد به صورت كامل آشكار گردد. 1. مقايسه بايد كرد، مقايسه هاى تحليلى، گاه دريك مساله چند قول وجود دارد، نبايد اقوال را جداگانه بررسى نمود، مقايسه لازم است. مقايسه عمق مطالب را آشكار مى كند و قولها را بهتر و بيشتردرمعرض شناخت و نقد قرار مى دهد.مقايسه نگاهى كلان را نسبت به موضوع پديد مى آورد وزمينه را براى نظريه پردازى مى گستراند. آنچه درحوزه رواج دارد، تنها پرداختن افراد به اقوالى است كه از اساتيد خود برگرفته اند. نقد درچارچوب اقوال دست به دست گشته، جلو مى رود! بندرت شاگردان يك مدرسه و مكتب به اقوال مدرسه ها و مكتبهاى ديگر نظر مى افكنند و اگر هم

ص: 7169

گاه به همه اقوال يا عمده آنها نظر مى اندازند، نگاهى مقايس ها ى راپى نمى گيرند. بدين اقوال مطرح در مدرسه هاى مختلف از يكديگر جدا افتاده اند. گسست اقوال گاه با گذشت زمان بيشتر مى شود، درنتيجه فهم مبانى يك مدرسه براى مدرسه ديگر دشوار مى شود. نبود مقايسه، نقدها را به سمت قشرى شدن ونه جوهرى و عمقى بودن سوق داده است. اصول فضاى بسيارى را براى تاخت و تاز انديشوران پيش روى مى نهد. ديدگاه هاى اصولى از ميان امواج متلاطم عقل بشرى سر برمى آورند و اوج مى گيرند.دانشمنداصولى با فراغت بال مقدمات عقلى را به محوطه ذهن خود راه مى دهد تا به نتايج اصولى در زمينه هاى مختلف دست يابد. در چنين علمى هرروز باب مفهوم جديدى گشوده مى شود و فضاى تازه اى براى بحث نمودار مى گردد. شناساندن اين مفاهيم وضع اصطلاحاتى تازه وبرگزيدن قالبهايى خاص را مى طلبد و از اين جا هر مدرسه همچون مدرسهء آقا ضياء، مدرسهء نائينى و مدرسه حائرى و... واژگان و تعابير و قالبها ومفاهيمى خاص را گاه پديد آورده است، پس همواره بايد آراء دانشمندان اصول با يكديگر سنجيده شود، در غير اين صورت پس از مدتى درك متقابل آنها ازآراء شان از بين مى رود، در نتيجه هرمدرسه و مكتب تنها با فرهنگ و ادبيات اصول خود آشنا

ص: 7170

باقى مى ماند. اگر روند دور افتادن مكاتب و مدارس از يكديگر متوقف نگردد، آينده درهم وپريشانى براى اصول رقم خواهد خورد. ويژگى تفكر اصولى شهيد صدر آن بود كه توانست نگاهى مقايسه اى را به اقوال پى گيرد و فرايندى نو را براى بحثهاى اصولى به ارمغان آورد. اين موضوع آن قدر دركتابهاى اصولى ايشان تكرار شده كه كافى است يك مراجعه گذرا به آنها صورت گيرد. 2. اقوال را بايد تقسيم كرد، دربستر مقايسه و تحليل اقوال كه گذشت تقسيم بندى نسبت به اقوال شكل مى گيرد. تقسيم بندى اقوال به دو گونه است: گونه اول: تقسيم اقوال به چند قول، گاه تحليل، پو سته ظاهرى اقوال را مى شكند و به جوهر و لب آنها دست مى يابد. بدين سان آشكار مى گردد اقوال گرچه بظاهر متعدد و مختلف مى نمايند، اما درواقع به يك قول يا دو يا چند قول كمتر برمى گردند. دستيابى به اين نتيجه بحث رامنقبض و سردرگمى ناشى از پردامنگى اقوال را كم و يا برطرف مى كند و با از بين رفتن سردرگمى نقدهاى بى حاصل، پوچ و توزم زا از ميان مى رود. شهيد صدر از آن روى كه اهل مقايسه بود، اهل تقسيم نيز بود.() او بانگاه هاى مقايسه اى و تقسيم ساز خود بهاقوال، تشتت و گستردگى واختلاف اقوال را به صورتى

ص: 7171

عالمانه جمع، و درنهايت ساز و كارى براى نظريه پردازى قرارداد. نقدهاى او بحق از ظاهر گرايى(پرداختن به قشر اقوال) به صورتى چشمگير دور شده است. گونه دوم: تقسيم اقوال به چند رويكرد، گاه اقوال با يكديگر اختلاف واقعى دارند و برگرداندن آنها به چند قول واقعا بى معنا و غير ممكن است، اما از زوايه ديگر آنها را مى توان به علت اشتراك داشتن هرچند قول درجهت گيرى، به يك حالت به دو يا چند رويكرد تقسيم كرد، دراين صورت پس از تقسيم، هررويكرد را با اقوال زير مجموعه بايد ارائه كرد. رويكرد شناسى نوعى عمق نگرى و انديشه پرورى است.دراين بستر نقد بهتر مى شكفد ونظريه پردازى بيشتر تحقق مى پذيرد. شهيد صدر از اين تقسيم بندى نيز غافل نمانده است. نگاهى به كتب يا تقريرات او اين حقيقت را آشكار مى كند.() 3. مطالب درحاشيه را كمترنقد كنيم، بايد پرسيد چه چيزى را نقد مى كنيم؟ قلم فرسايى درمطالب حاشيه اى و موضوعات كم اهميت آفتى است كه به پوكى نقد اصولى مى انجامد. نقدى كه درموضوعات كليشه اى و صدبار مرور شده كم اهميت محدود مى شود، به پژمردگى روح مشتاق نقد مى انجامد، بويژه اگر درچنين مواردى دامنه بحث را بگستريم.

قاعده هاى اصولى و يا مطرح دراصول

آيا افزايش قواعد در اصول منشا پيدايش يا افزايش تورم قرار مى گيرد؟ قواعد موجوددر اصول

ص: 7172

را مى توان به دو دسته تقسيم كرد: قواعدى كه در ماهيت اصولى نيستند و قواعدى كه اصولى هستند . هر دسته را جداگانه بررسى مى كنيم. 1. قواعدى كه در ماهيت اصولى نيستند، قواعد بسيارى به درون اصول راه يافته كه در ماهيت اصولى نيستند. اصوليان اين قواعد را از دانشهاى ديگرى وام گرفته اند همچون دانش لغت، نحو، كلام،فلسفه و منطق. اين قواعد خود به دو قسم (مفيد) و (غير مفيد) تفسيم مى گردد: ا - قاعده هايى كه غير اصولى اما مفيد هستند، برخى از اين قاعده ها از آن جهت مفيد هستند كه در استنباط كاربرد دارند و برخى از آن جهت مفيد تلقى مى شوند كه در اثبات قاعده اصولى، مورد استدلال واستفاده قرار مى گيرند. (1) قواعد كاربردى، بسيارى از قواعدى كه در ذات اصولى نيستند، از نقشى حساس در استنباط برخوردار هستند، همچون برخى از قواعد ادبى و لغوى كه نقشى كارامد دراستنباط برعهده دارند. آيا طرح اين قواعد در اصول روا است؟امام خمينى طرح چنين قواعدى را در اصول روا مى دانسته است. وى مى گويد: ان كليه المباحث التى يبحث فيها عن الاوضاع اللغويه و تشخيص مفاهيم الجمل والالفاظ و مداليل المفردات و المركبات و تشخيص الظهورات خارجه من المسائل الاصوليه و داخله فى علم الادب و انما يبحث عنها الاصولى لكونها كثيره الدوران فى

ص: 7173

الفقه و السيلان فى مباحثه و لهذا لايقنع الاصولى بالبحث عنها فى باب من الفقه بل المناسب له بما ان منظوره الاجتهاد فى الاحكام ان ينقح تلك المباحث العامه البلوى و لولم تكن اصوليه()، تمام مباحث مطرح در جهت تشخيص اوضاع لغوى، مفاهيم جمله ها و لفظها، مدلولهاى مفردها و مركبها و تشخيص ظهور آنها از مسائل اصولى، بيرون و درزمره دانش ادب (لغت، نحو و ...) است. شخص اصولى از آن جهت از اين مباحث بحث مى كند كه در فقه و مسائل آن گردش و جريان بسيار دارد، به همين دليل بحث از اين مباحث را دربابى ازفقه قانع كننده نمى بيند، بلكه از آن نظر كه منظور او اجتهاد دراحكام است، مناسب مى داند كه به تنقيح اين مباحث كه كاركردى عام دارد دراصول بپردازد،هرچند كه درماهيت اصولى نيست. (2) قواعد مورد استفاده و استدلال در اثبات قاعده اصولى، گاه استدلال و اثبات يك قاعده اصولى نيازمند استفاده از قواعد دانشهاى ديگراست، از اين رو بسيارى از اصوليان دراين موارد به بحث از اين قواعدمى پردازند. بديهى است چنين استفاده اى ابزارى است و اثبات و بررسى اين قواعد، مقصود اصلى بحث را تشكيل نمى دهد. قواعد هردانش را در زير جداگانه بررسى مى كنيم، منطق، منطق ابزارى براى انديشيدن و چارچوبى براى استدلال است. قالبهاى منطقى

ص: 7174

در دانشهاى گوناگون و بويژه دانشهاى عقلى كه استدلالهاى پيچيده را درخودجاى داده اند، كاربردى چشمگير دارد. اصول دانشى عقلى است، باراهى ناهموار و مسيرى سنگلاخ.دراين راه از خطر فرورفتن استدلال دركام اشتباه غافل نبايد ماند. با بهره گيرى از ابزار منطق مى توان راه را بهتر و با اطمينان بيشتر پيمود. وحيد بهبهانى بهره گيرى از منطق را در اصول يك ضرورت مى شمرد و دليل آن را هجوم شبهات به عرصهء بحث اصولى معرفى مى كند. از ديدگاه او علم اصول از علومى است كه شكها و شبههء بى حد و حصر را درخود جمع كرده است. وى اضافه مى كند:در علومى اين چنين جزبا منطق نمى توان به درستى استدلال كرد.() بهره گيرى از منطق گاه طرح برخى از قواعد منطقى را ضرورى مى سازد. امام خمينى در بحثهاى اصولى گاه از واژه ها و قالبها و نكته هاى منطقى بهره گرفته است، تا هرچه بهتر انديشه اصولى را به سكملات نتيجهء درست هدايت كند. نگاهى به كتب اصولى وى درستى اين مطلب را آشكار مى كند. فلسفه، بسيارى از بحثهاى اصولى، قواعد فلسفى را به كمك مى گيرند. اين بهره گيرى اخيرا رواج بيشترى پيدا كرده است. آيا بهره گيرى درست است و آيا به تورم و افزايش آن در اصول نمى انجامد؟بادقت و تحليل در بحثهاى امام خمينى به

ص: 7175

دست مى آيد كه وى استفاده از قواعدو دقتهاى فلسفى را به طور مطلق روا نمى داند. درمواردى آن را درست، و درمواردى نادرست مى شمرد. مى توان ديدگاه امام را چنين بيان كرد: الف) دقت فلسفى درنصوص شرعى براى برگرفتن انديشه و يا تكليفى اصولى، روا نيست، خواه براى كشف مقصودى باشد كه از مجموع عبارت بايد برگرفت و خواه براى فهم واژه اى باشد كه در عبارت به كار گرفته شده است. نسبت دادن اين اعتقاد به امام از آن جهت است كه وى تصريح مى كند: كتاب و سنت بر پايه معانى عرفى رايج و بازارى بنا شده است.()از همين رو دربحث مفهوم استثنا به برخى از انديشه هاى مطرح در باره كلمه توحيد(لا اله الا اللّه) توجه نشان مى دهد و رد آنها را با دقتهاى فلسفى روانمى داند و مى گويد: الاجوبه الدقيقه الفلسفيه و ان كانت صحيحه لكنها بعيده عن اذهان اللعامه()، پاسخهاى دقيق فلسفى گرچه درست است، اما از ذهن عامه مردم به دور است. ب) نسبت احكام خمسهء شرعى با يكديگر را نمى توان برپايه قواعد فلسفى ارزيابى و بررسى كرد. براين اساس امام در بحث اجتماع امر و نهى تضاد ميان احكام خمسه را نمى پذيرد.()تفاوت اين دو مورد دراين است كه درمورد گذشته دريافت حكم شرعى موضوع بحث است و دراين مورد

ص: 7176

نسبت احكام شرعى.به هرحال درهردو مورد دقت فلسفى روانيست. ج) دقت فلسفى در شناخت متعلق اوامر و نواهى روا بلكه متعين است، زيرا در اين جا دقت فلسفى مانند مورد (الف) مراد شارع را نمى كاود، تا با اين اشكال مواجه شويم كه شارع مراد خويش را در قالب قابل فهم براى عرف ريخته است. با اين دقت در پى كشف يك واقعيت هستيم، واقعيتى كه عرف دغدغهءكشف آن را ندارد. و ازطرف ديگر از نفس حكم شرعى مانند مورد (ب) سخن به ميان نيست، تا از اعتبارى بودن آن سخن گفته شود، بله از متعلق اعتبارشرع كه مشمول قواعد فلسفى است سخن به ميان است. امام خمينى از همين رو با نگاهى عقلانى و فلسفى بحث اجتماع امرونهى را دنبال مى كند و مى گويد: اوامرو نواهى به وجود خارجى يا وجود ذهنى تعلق نمى يابند،بلكه به طبيعت موضوع تعلق پيدا مى كنند. استدلالهايى كه امام كرده، فلسفى است و به امكان و عدم امكان فلسفى نظر دارد. وى براى اثبات عدم امكان تعلق به وجود خارجى مى گويد: تا قبل از تحقق وجود خارجى چيزى وجود ندارد، تا حكم به آن تعلق يابد و بعد از تحقق، تعلق حكم به آن چيزى جز تحصيل حاصل نيست. وى براى اثبات عدم امكان تعلق به وجود ذهنى مى گويد: تحقق وجود

ص: 7177

ذهنى باوصف ذهنى بودن درخارج امكان پذير نيست و حكم به چيزى كه قابل تحقق نيست، تعلق نمى يابد. ب - قاعده هاى غير مفيد، گاه انس و گرايش ذهنى عالمان اصول به دانشهاى ديگر، به طرح وقاعده هاى آن دانشها انجاميده است، بدون اين كه اين قاعده ها نقشى را در استنباط يااثبات مساله اصولى برعهده داشته باشند. درگذشته هاى دور طرح بسيارى از قواعد كلامى يا نحوى در اصول، ازاين عامل نشات مى گرفت. غزالى مى گويد: ...ذلك مجاوزه لحد هذا العلم و خلط له بالكلام و انما اكثر فيه المتكلمون من الاصوليين لغلبه الكلام على طبائعهم()، طرح مسائل كلامى در اصول تجاوز كردن از مرز اين دانش و خلط كردن آن با كلام است. متكلمان اصولى به دليل چيرگى كلام بر طبيعتشان، بسيار مسائل كلامى را در اصول مطرح كرده اند. 2- قواعدى كه درماهيت اصولى هستند، اين قواعد به دو دسته تقسيم مى شود: ا - قواعد كاربردى، رطرح و بحث اين قواعد وظيفه اصلى اصول است. همه واژه ها، عنوان سازى ها، تقسيم سازى ها و... به منظور فراهم آوردن فضاى لازم براى بررسى و تاسيس قواعدى از اين دست است. بنا بر اين نه بررسى اين قواعد خاستگاه تورم است و نه افزايش آنها. مهم ترين وجه توسعه اصول تاسيس قواعد مورد نيازى است

ص: 7178

كه تا به حال اصول ارائه نداده است. ازاين قواعد اصطلاحا به مسائل داراى ثمره عملى ياد مى شود. گفتنى است برخى از اين قواعد از ثمره عملى ناچيز و كاربردى ضعيف برخوردار است. آياطرح اين قواعد نيز ضرورى است؟شايد از برخى جملات امام خمينى بتوان استفاده كرد كه نبايد به طرح اين مباحث دست زد. وى بالحنى انكار آميز مى گويد:برخى از متاخران مباحث، كم فائده را دراصول جاى داده اند.()و سخن آخر آين كه: از ديدگاه امام هرچند طرح قواعد پركاربرد ضرورى است، امادربررسى آن نبايد به مباحث و استدلالهاى كم فائده دست زد. وى به همين جهت در بحث حجيت خبرواحد، استدلال به ادله عقلى را به دليل كم فائده بودن وانهاده است ومى گويد: انى قد تركت البحث فى هذه الدوره عن الادله العقليه مطلقا لقله فائدتها مع طول مباحثها، من دراين دوره بحث از ادله عقلى را به صورت مطلق كنار نهادم، چه آن كه به رغم دراز بودن دامنه مباحث آن، كم فائده هستند. ب - قواعد غير كاربردى، طرح اين مباحث بى گمان مضر و تورم زا است. امام خمينى در بحثهاى اصولى خود گاه به قواعد فاقد ثمره اشاره مى كند. وى دربحث حقيقت شرعيه مى گويد: ليس لهذا البحث ثمره واضحه()، اين بحث ثمره واضحى دربرندارد. امام حذف مباحثى

ص: 7179

از اين دست را ضرورى مى شمرد. گفتنى است برخى از اصوليان براى موجه جلوه دادن چنين مباحثى ثمره تراشى كرده اند و گاه به تعلق نذر و امثال آن روى آورده اند. ازديدگاه امام بايد ازاين نوع تلاشها سرباز زد. وى به ثمره سازى عالمانى همچون صاحب كفايه () و مرحوم حائرى () براى حقيقت شرعيه وقعى نمى نهد و مى گويد:ما ذكر من الثمره فرضيه()، ثمره اى كه ذكر شده،فرضى است. نمودار زير اقسام قواعد مطرح دراصول را نشان مى دهد:

مثالهاى فقهى

يكى از اشكالات عمده نظام آموزش فعلى، همراه نكردن طرح قاعده هاى اصولى بامثالهاى فقهى است. هرچند بيان مثالهاى فقهى حجم بحثها راافزايش مى دهد، اما ازيك طرف شناخت بهتر از قاعده هاى مورد بحث را زمينه سازى و از طرف ديگر قدرت تطبيق و تفريع و ملكهء استنباط را به تدريج ايجاد و تقويت مى كند، براين اساس افزايش مثالهاى فقهى برداشتن گامى مهم درجهت توسعه كيفى دانش اصول است، بلكه بالاتر از راه هاى تورم زدايى دراصول به شمار مى رود، زيرا هنگامى كه بنا رابرذكر مثالهاى فقهى بنهيم، طبعا قواعد غير كاربردى كه داراى مثالهاى فقهى نيستند رفته رفته شناخته مى شوند و ازمدار بحث خارج مى گردند.

تقسيم سازى اصولى

تقسيم بندى، راهبردى موثر جهت توليد انديشه درعرصه ء دانش است. سنيان دردوره اى كه هنوز تقليد براصول،

ص: 7180

فقه و اجتهاد آنها سايه نگسترده بود، ازتقسيم بندى براى پيشبرد بحثهاى اصولى بهره مى گرفتند. جوينى يكى از عالمان اهل سنت جايگاهى ويژه را براى تقسيم بندى ترسيم مى كند واز آن به مسلك تقسيم ياد مى كند: ...ان عسر فعليه ان يحاول الدرك بمسلك التقاسيم() ، اگرتعريف وحد برانسان دشوار آمد، بايد براى درك به مسلك تقسيم روى آورد. بهره گيرى شيخ انصارى از شيوه تقسيم دربحثهاى اصولى بركسى پوشيده نيست. تقسيم هاى وى نسبت به قطع، ظن، شبهات، استصحاب و... از تقسيم سازى هاى مشهور است. بى گمان رويكرد شيخ به اين شيوه نقشى بسزا در ظهور او به عنوان شخصيتى تاريخ ساز در اصول داشته است. قبل از شيخ نيز گرچه تقسيم سازى به چشم مى آيد، اما ويژگى شيخ آن بود كه بسيار تقسيم مى كرد و بن بست هاى بحث را با تقسيم كردنهاى فراوان و گاه نفس گير مى شكست، تا راه را به انديشه هاى ناب و نو بگشايد، به همين دليل هركجا پاى انديشه اى نو از شيخ به ميان است، تقسيم يا تقسيمهايى نيز مشاهده مى شود. با اين وصف انكار نمى توان كرد از زمان شيخ به بعد تقسيمهاى بى حاصل، بسيارى از بحثهاى اصولى را فراگرفته است. اين تقسيمها از آن جا كه حاصلى درپى ندارند،به نوبه خود تورم اصول را تشديد كرده است. امام خمينى دربحثهاى

ص: 7181

خود به بى حاصلى بسيارى از تقسيمها اشاره كرده است،از آن جمله نسبت به تمام اقسام ظن موضوعى و اغلب اقسام قطع موضوعى مى گويد: ان ما ذكر من اقسام الظن الموضوعى مطلقا بل والقطع غالبا مجرد تصورات لاواقع لها...() ، اقسام ظن موضوعى به طور مطلق و قطع موضوعى به صورت اغلب تصوراتى بيش كه واقعيت ندارند نيستند. آية اللّه خويى هم در باره ظن موضوعى مى گويد: ان البحث عن امكان اخذ الظن بحكم فى موضوع حكم آخر يخالفه او يما ثله اويضاده و عدمه انما هو بحث علمى بحت، ولاتترتب عليه ثمره عمليه اصلا،اذلم يوجد اخذ الظن فى موضوع حكم من الاحكام فى شئك من الادله ()، بحث كردن از امكان يا عدم امكان قراردادن ظن به يك حكم در موضوع حكم ديگر كه مخالف يا همانند يا مضاد با آن است بحثى صرفا علمى است و ثمره عمليه اى برآن مترتب نيست، چه آن كه درموضوع هيچ حكمى از احكام شرعى ظن اخذ نشده است. هم امام وهم آية اللّه خويى با اين كه به آنچه ذكر شد، تصريح كرده اند، به طرح اقسام ظن موضوعى پرداخته و از آن بحث كرده اند، با اين تفاوت كه ديدگاه اصلى امام اين است كه مباحثى از اين دست را نبايد قاعدتا طرح كرد و او تنها از

ص: 7182

باب تبعيت ذكر كرده است: طرح كردن اين اقسام تنها از باب پيروى از مشايخ است.() و اين با توجه به گفته هاى ديگر امام درمواردمختلف، مبنى بر ضرورت حذف زوائد، معنا پيدا مى كند. چگونه مى توان ميان دو نكته اى كه گذشت، جمع كرد؟ از سويى تقسيم سازى را ازنقشى راهبردى در توليد انديشه برخوردار ببينيم و از سوى ديگر بسيارى ازمباحث را تقسيمهايى بى حاصل و تورم زا به حساب آوريم؟پاسخ اين است: نبايد دوحوزه را بايكديگر خلط كرد، پژوهش و آموزش! پژوهش جايگاه توليدانديشه است و آموزش جايگاه عرضه انديشه هاى توليد شده. بهره گيرى ازتقسيم سازى در توليد و پيشبرد انديشه، به پژوهش مربوط مى شود، نه آموزش!اشكال ما اين است كه بدون توجه به جنبه ابزارى و راهبردى تقسيم در پژوهش، تقسيمهارا بى كم و كاست درنظام و كتب آموزشى وارد مى كنيم! كژى و اشتباه اين است كه به تاريخ و جايگاه مصرف تقسيمها توجه نداريم و به طرح و تكرارشان حتى بعد از آن كه در محك تجربه، رنگ باختند، دست مى زنيم! چرا بايدامثال اقسام ظن موضوعى در نظام آموزشى همچنان مدار بحثهاى طولانى سطوح عاليه و خارج قرار داشته باشد؟!چرا بايد فرصتهاى گرانبها و محدود راسخاوتمندانه در تقسيمهاى بى حاصل تقسيم كنيم وناب ترين دقتها را صرف تقسيمهاى بى ثمر

ص: 7183

نماييم و مجال را براى ظهور انديشه هاى نو و موضوعات جديدكه دردهاى اجتماعى را درمان و نيازهاى زمان راپاسخ مى دهند، تنگ كنيم؟!

عوامل تورم زا در اصول

اشاره

گفته ها و هشدارهايى كه تاكنون در نقد وضعيت اصول ارائه شده است، حجمى چشمگير دارد، با اين وصف پيرايش واصلاح اصول همچنان درحد يك آرمان باقى مانده است و عملا اين دانش روند رو به تورم خود راادامه مى دهد. تداوم اين روند ممكن است از يك طرف اصلاح را دشوار ترسازد و از طرف ديگربازتابهايى را در پيدايش گرايشهايى برضد اصول موجب شود، آن گونه كه زمزمه هاى آن به گوش مى رسد، از اين رو دلايل ناكارآمدى نقد ها و عوامل تداوم روند كنونى را بايد بررسى كرد. در زير به برخى از اين عوامل اشاره مى كنيم. البته براين باوريم كه پرونده اين بحث را همچنان بايد مفتوح نگه داشت. 1. بدنه اصلى حوزه هنوز صداى نقد را نشنيده است، دركنار رويكرد به نقد اصول و پيراستن آن، رويكرد ديگرى وجود دارد كه روند و وضعيت موجود رادرست، و حفظ آن را ضرورى مى شمرد. هرچند زمان به نفع رويكرد اول به پيش مى رود، ولى رويكرد دوم اكنون توانمندتر وپرطرفدار است و اين به تداوم روند تورم زاى اصول كمك مى كند و انجام اصلاحات دراين دانش را دشوار وكم

ص: 7184

شتاب كرده است. جاذبه هاى مباحث فنى و كششهاى واژگان علمى، عالمان بسيارى را به خود سرگرم كرده است، تا آن جا كه حتى فرصت شنيدن يا انديشيدن به نقدهايى را كه رويكرداول مطرح كرده، نيافته اند. برخى از آنان كه كم وبيش به اين نقدها برخورده اند، به دلايلى براى حفظ وضعيت موجود تمسك كرده اند. امام خمينى مى گويد: وقد ادرج المتاخرون بعض المسائل التى لا ابتلاء بها راسا او قليله الفائده جدا فى فنهم لادنى مناسبه اما تشييدا لاذهان المشتغلين او لثمره علميه اولدخاله بعيده فى الاستنباط()، متاخران مسائلى چند را با كمترين مناسبت، در اصول وارد كرده اند كه نياز مستقيم به آنها نيست و فائده اندكى را در اين فن در بردارند. اين كار را يا به خاطرورزيده كردن ذهنهاى طلاب، يا به خاطر برخوردارى اين مسائل از ثمره هاى و يا به لحاظ نقش با واسطه و دور اين مسائل در استنباط انجام داده اند. امام دلايلى ازاين دست را قابل پذيرش نمى بيند و مى گويد: والعذر بان الاشتغال بتلك المباحث يوجب تشييد الذهن والانس بدقائق الفن غير وجيه()، عذر آوردن به اين كه پرداختن به آن مباحث موجب ورزيده شدن ذهن وانس پيدا كردن به نكات دقيق فن اصول مى شود، بى جا است. ايشان درجاى ديگر مى گويد: ولايتوهم متوهم ان

ص: 7185

فى تلك المباحث فوائد علمى فان ذلك فاسد، ضروره ان علم الاصول علم آلى لاستنتاج الفقه، فاذا لم يترتب عليه هذه النتيجه فايه فائده علميه فيه؟!()، نبايد توهم كرد دراين مباحث فوائد علمى نهفته است. چنين توهمى نادرست است، چه آن كه علم اصول جنبه مقدمى دارد و براى دستيابى به فقه شكل گرفته است. اگرمباحث ياد شده دستيابى به فقه را نتيجه ندهد، چه فائده علمى برآن متصور است؟!. ازديدگاه امام پرداختن به مباحث زائد تباه كردن عمر است: والمرجو من طلاب العلم و علماء الاصول ايدهم اللّه ان يضنوا على اوقاتهم و اعمارهم الشريفه و يتركوا مالا فائده فقهيه فيه من المباحث و يصرفوا همهم العالى فى المباحث المفيده الناتجه،() انتظار از طالبان علم و عالمان اصول اين است كه در صكرلاف فرصتها و عمرهاى شريف گشاده دستى نكنند ومباحثى را كه فائده هاى فقهى در برندارد، رها كنند و همتهاى بلند را مصروف مباحث سودمند و نتيجه بخش نمايند. 2. تقرير نگارى به شيوه كنونى عامل حفظ تورم شده است، برخى از امامان(ع) همچون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) حوزه ها و كلاسهاى درسى داشتند. تلاش بسيارى از شاگردان اين كلاسها توجه دقيق به گفته ها، ضبطو جمع آورى آنها به صورت كتاب بود. برخى از شاگردان كه از فضل بيشترى برخورداربودند گفته هاى

ص: 7186

مربوط به يك موضوع را از ساير گفته ها جدا كرده وسرانجام با نامى مناسب به صورت كتاب درمى آوردند، مانند (هشام) كه گفته ها و قواعد مربوط به(الفاظ) را جمع آورى كرد و برآن نام (كتاب الالفاظ) نهاد. ردردو قرن اخير دردرسهاى خارج وضعيتى پديد آمده است كه با جلسات درس امامان(ع) مشابهت دارد. استاد القا مى كند و شاگردان اقوال استادان را تلقى،ضبط و سپس به رشتهء تحرير درمى آورند. اين عمل (تقريرات) نام گرفته است. شايد بتوان گفت: رويكرد به (تقرير نگارى) از جلسات امامان(ع) الهام گرفته است. مويد مطلب اين كه: تقرير نگارى فقط درحوزه هاى علميه شيعه به چشم مى خورد و درحوزه هاى سنيان ازآن خبرى نيست. چنين الهامى اگر به واقع صورت گرفته باشد، از آن نظر كه به معناى بناشدن فرهنگ امروز حوزه ها برپايه هاى گذشته است، ستودنى است، اما بايد مواظب بود كه در ترزيق فرهنگ جلسات امامان(ع) به اوضاع بعداز آن، از واقعيتهاووجوه تمايز بخش غافل نمانيم. گفته هاى امامان(ع) سنت مى باشد و منتقل كردن حرف حرف آن به تاريخ يك ضرورت است. تاريخ از اين نظر كه همه گفته هاى اهل بيت(ع) را دريافت نكرده، بواقع خسارتى بزرگ ديده است، اما آيا در تقريرات نيز حرف حرف را بى هيچ نقد وملاحظه اى

ص: 7187

بايد نگاشت؟!تقرير نگارى هرچند به يقين فراورده هاى چشمگيرى در پى داشته، چه آن كه تقريرات درسها اينك منابع مهم و گرانسنگى است كه درسهاى خارج را به حق سيراب مى كند،اما دركنار توجه به اين واقعيت نبايد به اشكالات تقرير نگارى بى توجه ماند و به زوايا و ابعاد اين حركت، نظرى از نوبايد انداخت!تقرير نگاران عمدتا به ضبط اقوال اساتيد

ص: 7188

بسنده مى كنند. به نظر مى آيد اين بسندگى،تقريرات را به عاملى تورم زا در اصول مبدل كرده است. بايد علاوه برضبط و ارائه ديدگاه هاى استاد، سه كارديگر را نيز در تقرير نگارى انجام داد، تا تقريرات به پلى براى انتقال همه اقوال نسل گذشته به نسل آينده بدل نشود و اشكالات آن نسل به اين نسل راه نيابد:1.بايد دروس استاد را از مطالب و موضوعات زائد تصفيه كرد، 2. ديدگاه هاى استاد را به نقد كشاند، 3.نقل قولهاى استاد را كنترل و بازبينى كرد.

1. تصفيه دروس استاد از مطالب زائد،

درست است كه فلسفهء تقرير نگارى انتقال ديدگاه هاى استاد به ديگران است، ولى بايد فلسفهء انتقال ديدگاه هاى استاد راهم از ياد نبريم كه خدمت به علم و برآوردن نيازهاى استنباط است. مقرر بايد رسالت، نقش وكاركرد اصول را نسبت به استنباط درك و رعايت كند و به نيازهاى نسلى كه كتاب را براى آنها مى نويسد، پاسخى درخور بدهد، از اين رو بايد به پيرايش درس استاد از مباحث و موضوعات زائد و غير كاربردى بپردازد و نسل نورا به ميهمانى سفره اى از اقوال متراكم و درهم نبرد. امام خمينى دريك مورد نسبت به مقرر درس نائينى كه بحثى غير كاربردى را تقرير،سپس تلاش استاد را ستوده و از او تشكر كرده است، زبان

ص: 7189

به اعتراض ونقد مى گشايد و مى گويد: والتعرض لهذه المباحث مع طولها و عدم فائدتها العمليه المتوقعه من القواد الاصوليه لولا غرض تشييد الاذهان و تحصيل قوه الاجتهاد للمشتغلين و طلاب العلوم لكان الاستغفار منه للمتعرض لها اولى من التشكر لكثير من المباحث المبحوث عنها فى علم الاصول()، كسانى كه به طرح مباحثى ازاين دست كه دامنهاى دراز دارد و از فائده عملى مترتب برقواعد اصولى تهى است، مى پردازند، چنانچه قصد تقويت و تحكيم اذهان و تحصيل قوه اجتهاد براى طلاب را نداشته باشند، بايد استغفار كنند، تا چه رسدبه آن كه بخواهند تشكر كنند! چنين مباحثى دراصول بسيارند. ازسخن فوق نبايد استفاده كرد كه امام طرح اين مباحث را درصورتى كه موجب ورزيدگى ذهن و تحصيل ملكهء اجتهاد شود، مجاز مى داند، چه آن كه در جاى ديگر به كسانى كه به بهانه ايجاد اين ورزيدگى مباحث زائد و غير كاربردى را مطرح مى كنند، تاخته است.() مقصود امام اين است كه اگر طرح كنندگان اين مباحث چنين غرضى داشته اند، ديگرمتهم به گناهكارى نمى شوند، ولى البته راه آنها اشتباه است.

2. نقد كردن ديدگاه هاى استاد،

ميان (مقرر ناقل) و (مقرر ناقل) فرق بايد نهاد. اصول به مقررانى منتقد و نه مقلدنيازمند است. رويكرد به نقد، شاگردان و مقرران را از فرو غلطيدن درورطهء تقليد باز مى دارد. چشمه ابتكار دراصول

ص: 7190

ازآن جهت نمى جوشد كه شاگردان زبده درسها مهم ترين فرصتهاى عمر را صرف نگاشتن ديدگاه هامى كنند، درنتيجه راه و رسم نقد را نمى آموزند و نقادى را تمرين نمى كنند، از اين رو عالمان بسيارى برنقد اقوال استاد در پاورقى تاكيد ورزيده اند. امام خمينى دو خاطره زيرا در تاكيد برنقد ذكر كرده است: مرحوم حاج شيخ عبدالكريم وقتى نوشته خود را به استادشان(مرحوم فشاركى) دادند، ايشان پس از اين كه نوشته را برگرداندند، فرمودند: خيلى خوب بود، فقط يك نقص داشت و آن اين كه خط ى زير آن نكشيده بودى...() آقاى شيخ محمد على اراكى وقتى تقريرات درس مرحوم حاج شيخ را نوشتند و به ايشان ارائه نمودند، مرحوم حاج شيخ بعد از مطالعه فرمود: خوب نوشتى، آنچه را كه من گفتم، به آن رسيدى و فهميدى، ولى نوشته شما يك بدى دارد، لااقل مى خواستى يك اشكال به گفتارم بنمايى، حرفهايم وحى منزل نبود تا قابل رد نباشد.() مطالعه تقريرهاى موجود نشان مى دهدكه به رغم تاكيدهاى بسيار، نقد اقوال استادرواج ندارد و تنها برخى آن هم درسطحى غير چشمگير به اين موضوع توجه نشان داده اند. بايد فضاى و فرهنگ نقد را قبل از هرچيز پديدآورد، موانع پيداو پنهان را شناسايى و برطرف كرد. سايه افكندن روابط عاطفى ميان شاگرد و استاد بردرس وتقرير گاه از تاييدن گرماى نقد

ص: 7191

بربحث جلوگيرى مى كند و مطلب را از شكفتن و برآمدن درذهن باز مى دارد. دركلمات امام خمينى نكاتى آموزنده به چشم مى خورد كه رعايت آن به فضاى نقد دامن مى زند: يكى اين كه فضاى بحث و تقرير را با مدح و ثناى ديدگاه هاى استاد مه آلوده نكنيم. وى در يك مورد بعداز نقد ديدگاه مرحوم نائينى، مدح و ثناى مقرر نسبت به او را به باد اعتراض مى گيرد،() و ديگر با سوء ظن نگاه كردن به اقوال استاد، وى به شاگردان خود مى فرمود: (هميشه گفتار استاد را با سوءظن،تلقى كنيد و زود تسليم گفته هاى او نشويد،چون درغير اين صورت ملا نخواهيد بارآمد.) سعى كنيد بعد از گفته او يك (نه) بگوييد و يك (انقلت)بزنيد.()

3. كنترل و بازبينى نقل قولهاى استاد،

گاه استاد به دليلى درنقل يا تقرير سخن يك محقق به خطا مى رود. منعكس كردن سخن استاد در تقريرات بدون آن كه اشتباه او تذكر داده شود، خطاى ديگرى است كه از خطاى نخست بزرگ تر است. مقرر بايد درمواردى كه استاد، قولى را نقل يا تقريرمى كند، به كتاب در بردارنده قول مراجعه و درستى نقل ياتقرير را بررسى و كنترل كند و درصورت مشاهده خطا آن را در پاورقى تذكر دهد. امام خمينى دريك مورد كه محقق نائينى نسبتى را به اشتباه

ص: 7192

به شيخ انصارى مى دهد، مى گويد: والفاضل المقرر رحمه اللّه لحسن ظنه بضبط استاذه و اتقانه لم يراجع حين التقرير ،()مقرر فاضل رحمه اللّه به خاطر داشتن حسن ظن به ضبط «ونوشته» استاد خود واتقان در كار او، هنگام تقرير به كتاب شيخ مراجعه نكرده است.

ص: 7193

نقش اسلام درتكوين و پيروزى انقلاب ايران

اشاره

فصلنامه معرفت، شماره 21 نوروزي، محمد جواد

مقدمه

تحقق انقلاب ايران در سال )1979 م1357/ ش) از تحولات شگرف محسوب مى شود. وقوع اين حادثه در سال هاى پايانى قرن بيستم، بسيارى از نظريه پردازان انقلاب را شگفت زده كرد. اكنون على رغم گذشت دو دهه، هنوز بسيارى از ابعاد آن براى مردم جهان و حتى مسلمانان اين مرز و بوم ناشناخته است. آثارى را كه درباره اين رخداد مهم نگاشته شده است مى توان در يك نگرش كلى به دو دسته تقسيم كرد: الف - آثار توصيفى - تاريخى: بخش عمده اى از آثار مربوط به انقلاب ايران را اين آثار تشكيل مى دهد. خاطرات كارگزاران رژيم پيشين و ماموران خارجى از جمله آثار مربوط به اين دسته است. اين آثار ارزش علمى ندارد، ولى دربردارنده برخى مواد خام و اسنادى مى باشد كه در تحليل انقلاب مفيد فايده است. ب آثار علمى - تحليلى: در اين بخش پديده انقلاب از زواياى گوناگون مورد بحث و مطالعه قرار مى گيرد. هر نويسنده بر اساس سابقه و پيش فرض هاى ذهنى خود اين پديده را مورد ارزيابى قرار مى دهد. در يك رويكرد كلى، آثار مكتوب در اين زمينه را مى توان در چند رده دسته بندى كرد. برخى آثار مربوط به انقلاب به عامل اقتصاد و توسعه، برخى به نقش عوامل روان شناختى،

ص: 7194

برخى به نقش بيگانگان و برخى به نقش فرهنگ و ايدئولوژى در تكوين انقلاب اشاره كرده اند. با توجه به آنچه گفته شد، آنچه در اين مقام حايز اهميت بوده و اين نبشتار در صدد پاسخ و تبيين آن است پاسخ به اين سؤال مى باشد كه عامل اصلى پيروزى انقلاب در سال1357 چيست؟ به عبارت ديگر، آيا در ميان عواملى كه براى تبيين انقلاب اسلامى بيان مى شود، اسلام نقش تعيين كننده اى داشته است؟ در پاسخ به اين سؤال، با توجه به آثار مكتوب در اين زمينه، فرضيه هاى متعددى مى توان ذكر كرد. اما فرضيه اى كه نگارنده در اين مقال در صدد بررسى و بيان آن مى باشد اين است كه «اسلام در شكل گيرى و تكوين انقلاب نقش اساسى و تعيين كننده داشته است.» منظور از «اسلام» در اين مقاله «مكتب تشيع» است كه مذهب رسمى جامعه ايران قلمداد مى شود و مشتمل بر جهان بينى و نظام فقهى، حقوقى، سياسى و اخلاقى خاص خود مى باشد. مقصود از «انقلاب» نيز تعريفى است كه استاد شهيد مرتضى مطهرى رحمه الله از اين واژه ارائه مى دهند. ايشان در تعريف انقلاب آن را «طغيان و عصيان مردم يك ناحيه و يا يك سرزمين عليه نظام حاكم موجود براى ايجاد نظمى مطلوب» معرفى مى كنند. (1) با توجه به آنچه گفته شد، به

ص: 7195

منظور تبيين فرضيه فوق، بحث را در محورهاى ذيل پى مى گيريم:

[محورهاى تبيين فرضيۀ استاد شهيد مرتضى مطهرى رحمه الله در تعريف انقلاب]

الف - سرشت دين و انقلاب

گفتگو پيرامون موضوع اين نوشتار مبتنى بر يك سلسله فرض هاست; از جمله پذيرش اين مطلب كه اسلام با سياست آميخته است و اين دو يكى هستند. مساله ديگر بحث قلمرو دين است. بحث در اين است كه سرشت و ماهيت دين سبت به تغييرات اجتماعى و انقلاب چيست به ديگر سخن، آيا قلمرو و گستره دين شامل پديده هايى چون انقلاب نيز مى شود؟ و آيا دين مانع انقلاب است يا برانگيزاننده آن؟ ديدگاه هاى متعددى پيرامون اين مساله وجود دارد. برخى مذهب را صرفا براى پاسخگويى به نيازهاى روحى و فردى قلمداد مى كنند. بر اساس اين پندار، دين يك سلسله تعاليم اخلاقى و پند و اندرز است. در اين رويكرد، دين نظامى از باورها و ايده هاى مجزا و فارغ از موقعيت هاى اجتماعى و سياسى جامعه است. اين تلقى بيشتر با آيين تحريف شده مسيحيت و تحولات پس از رنسانس، كه منجر به جدايى دين از سياست شد، منطبق است. اسلام با اين نگرش به شدت مخالف مى باشد. ديدگاه ديگر نسبت به دين نگرش محافظه كارانه دارد. تحليل ماركسيستى از دين در اين چارچوب قابل ارزيابى است. بر اساس اين رويكرد، دين تنها در خدمت برخى از اقشار جامعه مى باشد. يكى ديگر از ديدگاه ها نگرش

ص: 7196

مثبت و خلاق سبت به دين است. (2) بر اساس اين رهيافت، دين كاركردهاى مؤثرى از خود در عرصه اجتماع باقى مى گذارد و دربردارنده راهبردهايى به منظور تاثيرگذارى بر همبستگى و يكپارچگى اجتماعى و تنظيم زندگى انسان در عرصه اجتماع است. بر اساس اين ديدگاه، مذهب مى تواند ميزان خشونت در جريان انقلاب را افزايش دهد. انقلاب فرانسه با هدف جدايى دين از سياست صورت گرفت. لذا، در تكوين اين انقلاب، آيين مسيحيت نقشى نداشت و رهبران اين انقلاب نه تنها دخالت مذهب را در امور سياسى منع مى كردند، بلكه بر اساس فرهنگ منتج از تحولات پس از عصر نوزايى، مذهب را صرفا در قلمرو مسائل شخصى قلمداد كردند. (3) همچنين در صدد تبيين اين مساله هستيم كه انقلاب اسلامى نقطه مقابل انقلاب فرانسه است. ريشه اين انقلاب از اسلام است و با هدف احياى دين و حاكميت ارزش هاى دينى در عرصه اجتماع شكل گرفت.

ب - خطوط كلى اسلام و انقلاب اسلامى

اسلام مبتنى بر يك نظام ارزشى است. در اين نظام ارزشى، ويژگى ها و مشخصه هاى جامعه سياسى آرمانى عرضه شده است. رهبران دينى بر اساس نظام ارزشى، شيوه ها و راهكارهاى عملى دگرگون سازى جامعه در جهت دستيابى به جامعه آرمانى را ارائه مى دهند. اسلام در كارپردازى روش ها و شيوه ها، در مقايسه با ساير

ص: 7197

مكاتب، ملاك ها و معيارهاى ويژه اى دارد كه با آنچه امروزه در جهان متداول است، متفاوت مى باشد. حركت در چارچوب اسلام و حاكميت اخلاق و اينكه اسلام استفاده از هر وسيله در جهت دستيابى به هدف را مجاز نمى شمرد، از خطوط كلى حاكم بر اين شيوه هاست. قرآن كريم بسيارى از ابعاد نظام آرمانى اسلام را مشخص كرده است. تاريخ سراسر مبارزه شيعه نيز الهام بخش جامعه ايرانى در خلق انقلاب اسلامى بود. ارائه درك صحيح، دقيق و سازنده از تاريخ اسلام و تحول، موجب دگرگونى فكر و انديشه مردم است. به اعتقاد برخى از محققان، محرك اصلى ايجاد انقلاب در ايران روح حاكم بر تفكر و جهان بينى اسلامى بود. پيش از ايجاد انقلاب جمعى در عرصه اجتماع، انقلاب فردى در درون رخ مى دهد. (4) قرآن كريم مى فرمايد: مردم و جامعه تغيير نمى كنند، مگر آنكه خود افراد يكايك تغيير و تحول يابند. (5) ازآنجا كه در جهت ايجاد انقلاب در انديشه، بايد در جهان بينى و وضعيت روحى جامعه تحول ايجاد شود، از رسالت هاى مهم پيامبران و رهبران الهى عليهم السلام دگرگونى فكر و انديشه است. نظام اعتقادى اسلام نقش مهمى در موضع گيرى انسان در عرصه اجتماع دارد. هر چه اعتقادات و باورهاى جامعه از استحكام منطقى بيشترى برخوردار باشد نقش فعال ترى در مواجهه با مشكلات

ص: 7198

و مصايب ايفا مى كند، روح حقيقى توحيد نفى فراعنه و طواغيت را در پى دارد و در رويارويى و مبارزه با شرك و ظلم قدرت مقاومت و پايدارى مى دهد. يكى از نويسندگان خارجى معتقد است كه عقايد تشيع به گونه اى است كه عناصر مبارزاتى و نيروى انقلابى به نحو چشمگيرى در آن وجود دارد و مقاومت عليه مقتدرترين ظالم ها را توجيه مى كند. (6) اعتقاد به حيات اخروى، الهام بخش مبارزه در چارچوب آرمان شهادت طلبى و رسيدن به فوز عظيم و يا پيروزى و اجراى حدود الهى در جهان است. نبوت و امامت نيز گوياى سيره رفتارى و گفتارى رهبران دينى به عنوان اسوه و راهنماى مردم به شمار مى رود. زندگى سراسر مبارزه و جهاد ائمه اطهار عليهم السلام در تاريخ پرافتخار تشيع، درس بزرگى براى پيروان آنان در طول تاريخ است. از اين رو، تحولات انقلاب در طول تاريخ پس از عصر غيبت ريشه در قيام عاشورا و موضع گيرى سياسى - مبارزاتى ائمه عليهم السلام دارد. نظام حقوقى اسلام، ضرورت حاكميت الهى در جامعه و ايجاد حكومت، عنصر اجتهاد و نهاد مرجعيت، ابوابى چون جهاد، امر به معروف و نهى از منكر نقش مهمى در اتخاذ روش هاى انقلابى در مواجهه با حكام غيردينى دارد. در نظام تربيتى اسلام نيز عناصر مهمى براى مواجهه با طواغيت وجود دارد. استاد شهيد مطهرى رحمه الله معتقد

ص: 7199

است كه نفى روحيه تمكين و سازش و در مقابل، واجد روحيه پرخاشگرى بودن، طرد و انكار از زمينه هاى مهم عصيان و مقاومت عليه رژيم هاى ضد دينى به شمار مى رود. (7) شعارهاى آرمانى اسلام از قبيل آزادى، برابرى، برادرى و عدالت خواهى از ملاك هاى مهم نظام تربيتى اسلام است كه با اهداف مشخص، افراد جامعه را در گسستن زنجيرهاى اسارت و بردگى يارى مى دهد. در يك نگرش كلى كاركردهاى مهم ايدئولوژيك دين از سويى، به چالش طلبيدن وضع موجود جامعه و از سوى ديگر، ترسيم آينده اى مطلوب و آرمانى و ارائه راهكارهايى براى حركت از وضع موجود به وضع مطلوب است.

ج اسلام زدايى رژيم گذشته و واكنش نيروهاى مذهبى

در روند شكل گيرى انقلاب در ايران، اسلام زدايى رژيم گذشته به مثابه يكى از شاخص هاى متمايز كننده آن به شمار مى رود. بر اساس انديشه شيعى، حكام سياسى، فاقد مشروعيت حكمرانى مى باشند. با شكل گيرى جنبش ها و نهضت هاى اصلاح و احياى دينى، طى صد سال اخير، اسلام از موانع عمده در مقابله با استعمار و استبداد به شمار مى رفته است. در عصر حاكميت پهلوى، اين رژيم، كه با مساعدت استعمارگر انگليس روى كار آمده بود، اسلام زدايى و سنت ستيزى از اصول ثابت سياسى اش محسوب مى شد. محورهاى عمده اسلام زدايى رژيم گذشته را مى توان در موضوع هاى ذيل برشمرد: 1- ملى گرايى از آنجا كه دين در جامعه عامل همبستگى به

ص: 7200

شمار مى رفت و با اميال رژيم گذشته سازگار نبود، لذا، درصدد برآمد با تاكيد بر ملى گرايى (ناسيوناليسم)، آرمان ديگرى را كه در همبستگى ملى، كاركردهايى مشابه دين اسلام ايفا مى كند جايگزين آن نمايد. از اين رو، فلسفه سياسى آن رژيم بر اساس ملى گرايى استوار گردسده بود. ملى گرايى داراى دو جنبه داشت: از سويى، اسلام زدايى را وجهه همت خود قرار مى داد و از سوى ديگر، به تبليغ باستان گرايى مى پرداخت. محورهاى مهم باستان گرايى، كه در جهت اسلام ستيزى مطرح شده است، بر سياست هاى ذيل استوار بود: الف اسطوره سازى ملى: تكيه بر پيشينه تاريخى، راهى در جهت كسب مشروعيت رژيم تلقى مى شد و شاه به عنوان مظهر وحدت ملى و حافظ ايران زمين معرفى مى گرديد. (8) ب برگزارى جشن ها و يادبودهاى واهى: در عصر پهلوى اول، يادبود هزاره فردوسى با هدف تاكيد بر زبان فارسى، مليت ايرانى و آيين زرتشتى و شاهنشاهى در مقابل ديانت اسلام مورد تاكيد قرار گرفت و در عصر پهلوى دوم، جشن هاى 2500 ساله با تبليغات فراوان داخلى و خارجى و با هزينه هنگفت در تخت جمشيد برگزار شد كه منجر به واكنش شديد حضرت امام خمينى رحمه الله و مجامع و محافل مذهبى در داخل و خارج گرديد. (9) ج بازنويسى تاريخ باستان: رژيم گذشته در جهت فراموشى و تحقير فرهنگ و تمدن

ص: 7201

اسلامى، به بازنويسى آثار تاريخ باستان اقدام كرد و كوشيد تاريخ 2500 ساله به گونه اى نوشته شود كه دوره اسلامى كمرنگ، حقير و عامل عقب ماندگى جامعه قلمداد گردد. د تاكيد بر زبان فارسى و حذف واژه هاى عربى: يكى از ابعاد باستان گرايى احياى زبان فارسى كهن و حذف واژه هاى عربى بود. هدف از اين اقدام، انقطاع فرهنگى جامعه با پيشينه دينى آن بود. اين سياست در بسيارى از كشورهاى اسلامى و از جمله تركيه اعمال شد، اما در ايران با مقاومت انديشمندان دينى و مردم مواجه گرديد و به شكست انجاميد. 2- تخريب عقايد و تضعيف ايمان مردم القاى شبهه با هدف تضعيف فرهنگ دينى يكى از اقدامات رژيم گذشته بود. رژيم با استخدام نويسندگان، احكام دينى را در قالب مكتوباتى چون رمان و داستان به استهزا مى گرفت و با انتشار كتاب هايى، كه توسط مستشرقان و غربزدگان نوشته مى شد، در القاى بى دينى، پوچ گرايى و شبهه تلاش داشت. از ديگر اقدامات رژيم، تضعيف انديشمندان دينى و مراجع بود. نگارش مقاله «رشيدى مطلق» در حمله به رهبر انقلاب در سال 1351 از جمله اين اقدامات مى باشد. نگارش اين مقاله موجب واكنش مردمى و رخداد قيام19 دى و شتاب گرفتن انقلاب در ايران گشت. جايگزينى قوانين عرفى به جاى قوانين اسلامى در محاكم قضايى، از

ص: 7202

ديگر اقدامات رژيم در جهت اسلام زدايى بود كه از سال 1305 آغاز گرديد و تا پيروزى انقلاب تداوم و تعميق يافت. (10) دامن زدن به فساد و فحشا از ديگر اقدامات رژيم قبل در اين جهت بود كه با هدف بى تفاوت سازى و انفعال نسل جوان جامعه شكل مى گرفت. (11) تقويت اديان ساختگى و تحريك اقليت هاى دينى از ديگر مظاهر اسلام زدايى آن رژيم به شمار مى رفت. گسترش روابط با اسرائيل و حمايت از بهاييان نيز از سياست هاى مهم آن رژيم بود كه موجب اعتراض شديد حضرت امام خمينى قدس سره قرار گرفت. 3- وابستگى و غربزدگى در حالى كه در منابع دينى بر نفى سلطه كفار بر مسلمانان تاكيد شده است و در قرآن كريم، مسلمانان از روابطى كه منجر به نفوذ و استيلاى كفار بر جوامع اسلامى باشد برحذر داشته شده اند، (12) رژيم پيشين با حمايت دول استعمارى روى كار آمد. از اين رو، به آنها وابسته بود و فرهنگ غرب را در ايران رواج مى داد. تصويب قانون كاپيتولاسيون در سال1343، كه موجب اعتراض گسترده امام خمينى رحمه الله و مردم شد، از نمونه هاى مهم اين امر به شمار مى رود.

د - رهبرى

رهبرى از ديگر شاخص هاى اسلام در انقلاب ايران محسوب مى شود. رهبرى اين انقلاب در شخصيت امام خمينى رحمه الله تبلور يافته بود. رهبرى در حركت

ص: 7203

انقلابى، نقش هماهنگ كننده اصلى نيروهاى درگير را ايفا مى كند. در رويكرد نظرى، درباره نقش رهبرى در انقلاب ها ديدگاه هاى متفاوتى وجود دارد. برخى آن را از جنبه روان شناختى مورد ارزيابى قرار مى دهند كه متاثر از روانكاوى فرويد است. ريمون آرون مردم جامعه را از نظر فكرى به سه دسته كلى تقسيم مى كند: دسته اول: توليدكنندگان انديشه و نظريه پردازان انقلابى; دسته دوم: انتشاردهندگان آن و كسانى كه به اشاعه، ترويج و توزيع انديشه هاى ديگران مى پردازند. دسته سوم: مصرف كنندگان آن. رهبر، نظريه پرداز انقلاب است و ويژگى هاى شخصيتى او، قدرت و نفوذ كلامش از عوامل مهم جلب وفادارى مردم مى باشد. (13) ضرورت وجود رهبرى در مبانى انديشه سياسى اسلام، امرى انكارناپذير است. حكومت و پيشوا، هر دو، از ضرورياتى اند كه صرف نظر كردن از آن ممكن نيست. از بين بردن موانع استفاده از شيوه هاى مشروع (نه تحميلى و قهرى) و پيشبرد مبارزات در قالب مفاهيم اسلامى براى افراد جامعه قابل درك است. (14) از ويژگى هاى رهبرى انقلاب ايران آن بود كه مبارزه و انقلابش بر پايه دين و معنويت بود و عمل به وظيفه به عنوان يك اصل حاكم اصالت داشت. قدرت رهبرى بر اتكال به خداوند و پذيرش عميق مردمى استوار بود. پايان دادن به افسانه «جدايى دين از سياست» از ديگر ويژگى هاى رهبرى بود كه مبارزه را به كانون اصلى يعنى شاه معطوف كرد.

ص: 7204

مخاطبان رهبرى، توده هاى مسلمان انقلابى بودند، نه احزاب و گروه هاى خاص. امام خمينى قدس سره از روزهاى آغازين انقلاب در سال 1342، آمريكا و اسرائيل را اساس بدبختى هاى جامعه برشمردند و تا پايان نهضت بر آن پافشارى نمودند. در مقايسه با نهضت هاى پيش از انقلاب، از جمله مشروطه و ملى شدن نفت، امتياز انقلاب سال1357 آن بود كه از موضع فقاهت و مرجعيت برخوردار بود. رهبر انقلاب و شاگردان فكرى ايشان با ترسيم تصويرى واقعى از دين، نقش مهمى در احياى فكر دينى و انقلاب ايجاد كردند. رهبرى در جهت ايجاد انقلاب، در جهان بينى و نظام ارزشى حاكم تاثير مهمى از خود بر جاى گذاشت. بسيارى از مفاهيم دينى، كه مورد سوء استفاده رژيم واقع مى شد - وجهه اى از دين كه پاسخگوى مشكلات عصر و از امعيت برخوردار بود - مورد بازنگرى واقع گرديد و تلقى صحيح و جديدى از آن ارائه شد. از سوى ديگر، از ميان بردن موانع احتمالى، كه ممكن است در پيشبرد حركت انقلابى ايجاد سد كند، از سوى رهبرى كنار زده شد. در اين راستا، تمسك به «تقيه» براى كند كردن حركت انقلابى در سال هاى آغاز نهضت تحريم گرديد. از ديگر كارهاى ويژه رهبرى دميدن روح اعتماد به نفس و مقابله با خودباختگى در مردم بود. با ارتباطى كه

ص: 7205

رهبرى انقلاب ايران با روحانيت داشت، شبكه وسيعى از نيروهايى كه مروج و بيان كننده انديشه و فكر رهبرى در نقاط گوناگون كشورند، شكل گرفت و به مثابه يك حزب سياسى در ايران عمل كرد، در حالى كه ويژگى هاى ظاهرى حزب را نداشت. تجربه تاريخى يكصد سال گذشته ايران نيز نشانگر نقش انديشمندان دينى و روحانيت در تحولات اجتماعى است. پيام هاى رهبرى در قالب مفاهيم اسلامى نقش مهمى در بسيج مردمى در طول شكل گيرى انقلاب داشته است. تحليل محتواى اين پيام ها و موجى كه توسط آن در بين مردم ايجاد مى شد بيانگر ماهيت و محتواى فكرى اين انقلاب است. مهم ترين هدفى كه رهبرى در بسيارى از اعلاميه ها بدان پاى مى فشرد اعلاى كلمه حق و استحكام مبانى دينى بود كه رژيم گذشته در صدد محو و نابودى آنها مى كوشيد. (15) با نگاهى به مواضع رهبرى در روند شكل گيرى نهضت، مشاهده مى كنيم كه نخستين مخالفت ها از سوى امام خمينى قدس سره، كه در آن قيد اسلام و سوگند به قرآن كريم حذف شده بود، در اعتراض به لايحه «انجمن هاى ايالتى و ولايتى» آغاز شد. در جريان همه پرسى آن نيز اعتراضات وسيعى از سوى رهبرى آغاز شد كه منجر به اعتراضات وسيع مردم در شهرهاى گوناگون گرديد. فاجعه كشتار مدرسه فيضيه در سال 1342 و قيام 15 خرداد، كه

ص: 7206

منجر به شهادت صدها تن شد، نتيجه واكنش رهبرى در قبال سياست هاى ضد اسلامى رژيم بود. شهادت فرزند امام راحل رحمه الله در سال1356 و اعتراض رهبر انقلاب به شاه در همان سال از نقاط عطف حوادثى به شمار مى رود كه در نهايت، منجر به سقوط رژيم شاه در سال1357 گرديد.

ه- نقش مساجد

نقشى كه مساجد در جريان انقلاب ايفا كردند يكى ديگر از مشخصه هاى اسلام در تكوين انقلاب به شمار مى رود. مساجد يكى از كانون هاى مهم تجمع و تبادل پيام هاى انقلاب و تعميق جريان انقلاب محسوب مى شدند. در رويكرد نظرى، سازماندهى و تشكل از عناصرى است كه برخى از نظريه پردازان انقلاب بر آن تاكيد كرده اند. از منظر اينان، بدون يك چارچوب سازمانى براى مبارزه، گروه هاى انقلابى در نوعى سرگشتگى و تحير به سر خواهند برد. چارلز تيلى، از جمله نظريه پردازان انقلاب، معتقد است كه انقلاب ها بر اساس گسيختگى اجتماعى به وجود نيامده اند. وى بر نقش سازماندهى در ايجاد انقلاب تاكيد بسيارى دارد. (16) سازمان بايد قادر باشد كه ارتباط منظمى ميان انقلابيان با يكديگر، انقلابيان با توده مردم و اين دو با رهبرى ايجاد كند. رسالت ديگر سازمان، اطلاع رسانى و ابلاغ پيام هايى است كه دسترسى بهنگام به آنها، نقش مهمى در برنامه ريزى و هدايت توده مردم دارد. به هر ميزان كه

ص: 7207

رهبر از كميت و كيفيت نيروهاى انقلابى و وسعت و دامنه اقدامات آنان و از بازتاب رژيم نيز اطلاعات كافى داشته باشد، دقيق تر عمل خواهد كرد و ضريب خطاى كمترى خواهد داشت. در تكوين انقلاب اسلامى، نهادهايى چون مساجد نقش سازماندهى نيروهاى درگير با رژيم را ايفا مى كردند. مساجد، كه يكى از تجليات فرهنگ اسلامى محسوب مى شوند، در بقاى اوليه آنها در صدر اسلام نيز، علاوه بر آنكه به مثابه كانونى براى عبادات محسوب مى شدند، مركز فعاليت هاى اجتماعى نيز به حساب مى آمدند. از سوى ديگر، در حملات دشمنان به جهان اسلام نيز مساجد از اولين كانون هايى بوده اند كه مورد تخريب و هتك حرمت قرار گرفته اند. (17) مسجد در طول تاريخ اسلام از همان آغاز، كانون عبادت، آموزش، پايگاه قضايى و داورى منازعات، كانونى براى ارتباط جمعى و تبادل اخبار و پايگاه جهاد و حركت هاى انقلابى بوده است. با رواج خرافه ها و تغيير در مفاهيم دينى و به دنبال افول تمدن اسلامى، كاركردهاى مسجد نيز دچار دگرگونى شد. البته تحولات فرهنگى پس از عصر نوزايى در غرب نيز منجر به دين ستيزى در عرصه اجتماع گرديد. مسجد در چند قرن اخير، صرفا كانونى در جهت عبادت تلقى مى شده است. نهضت احياگرى حضرت امام خمينى رحمه الله، كه موجب احياى مفاهيم، نمادها و تحليل هاى

ص: 7208

اسلامى بود، موجب تحول در كاركرد دين و ايفاى همان نقش هاى اوليه اى گرديد كه مسجد داشت. امام راحل قدس سره در اين زمينه فرمودند: «مسجد در صدر اسلام هميشه مركز جنبش حركت هاى اسلامى بوده است. از مسجد تبليغات اسلامى شروع مى شده است و از مسجد قواى اسلامى براى سركوبى كفار و وارد كردن آنها در زير بيرق اسلام (حركت مى كرده است) و هميشه در صدر اسلام، مسجد مركز حركات و مركز جنبش ها بوده است.» (18) از ديدگاه رهبرى، مساجد به منزله سنگرند كه بايد از آنجا به دشمن شبيخون زد، (19) محلى براى انقلاب فردى; يعنى مركز تجمعى براى نمازهاى جماعت، كه نمايشى از وحدت و همدلى مؤمنان است، (21) و محلى براى تبادل اخبار جامعه و تعميق بينش سياسى - فرهنگى و مذهبى مردم. امام امت رحمه الله در اين زمينه در سال1357 در پيامى اعلام مى كنند كه گويندگان در مساجد وظيفه دارند مصايب رژيم را در طول پنجاه سال سلطنت پهلوى به اطلاع مردم برسانند و آنها را آگاه كنند. (22) امروزه در جهان اسلام مساجد محل تجمع انقلابيان است. از اين رو، رژيم هاى حاكم بر كشورهايى نظير مصر، الجزاير و ساير كشورها مى كوشند مساجد را تحت كنترل خود درآورند و سخنرانان مساجد را از طريق دولت منصوب نمايند. نتيجه آن

ص: 7209

كه نقشى كه مساجد در شعله ور ساختن و گرم نگه داشتن انقلاب تا پيروزى آن به عهده داشتند و تعرضى كه رژيم به برخى مساجد داشت، كه منجر به تعطيلى و بستن برخى حسينيه ها و مساجد و آتش زدن بعضى از آنها گرديد، نشان دهنده ماهيت انقلاب و به عبارت ديگر، نقش اسلام در تكوين و شكل گيرى انقلاب است. در سال هاى پيش از انقلاب، برخى از مساجد به دليل برخوردارى از سخنرانان انقلابى و حضور انقلابيان در آنها، از شهرت ويژه اى برخوردار بودند. در شهرها و مراكز استان ها مساجد خاصى كانون اصلى و مركز تجمع انقلابيان بود و مساجد كوچك تر نقش پايگاه هاى نيمه فعال را ايفا مى كرد.

و نمادهاى اسلامى

نمادهاى اسلامى نشانه همبستگى جامعه محسوب مى شوند. تاسوعا، عاشورا و اعياد اسلامى از جمله اين نمادها هستند. رژيم پيشين مى خواست روزهايى چون جشن تاجگذارى را به عنوان جايگزين معرفى كند و اين نمادها را، كه ريشه در اسلام و فرهنگ ايران داشت، كمرنگ جلوه دهد و از بين ببرد. نمادهاى اسلامى از ديگر شاخص هايى است كه بيانگر نقش اسلام در تكوين انقلاب است. بزرگترين اعتراضات مردمى در طول انقلاب در تاسوعا و عاشوراى حسينى شكل گرفته است. قيام 15 خرداد نيز مصادف با ايام عاشورا بود. در سال1357، بيش از دو ميليون نفر در تهران

ص: 7210

در راهپيمايى اين روز شركت كردند كه موجب شگفتى ناظران خارجى شد. (23) برگزارى مراسم يادبود براى شهدا از ديگر نمادهاى دينى است كه موجب تداوم حركت انقلاب شد. اين كار از سال1356 شروع گرديد. يك نويسنده خارجى در اين زمينه مى نويسد: «برگزارى مراسم چهلم از بهترين نمونه هاى استفاده از سنت هاى شيعى در جهت اهداف سياسى بود.» (24) حضرت امام خمينى رحمه الله با توجه به نقشى كه محرم و صفر در تكوين و تداوم انقلاب داشت، بر حفظ سنت هاى آن تاكيد فراوانى داشتند و آن را ضامن حفظ و تداوم انقلاب مى شمردند. (25) حميد عنايت نيز در اين زمينه مى نويسد: «امام خمينى شايد بيش از هر متاله شيعه، كه داراى منزلتى قابل قياس با وى باشد، خاطره كربلا را با احساس جارى از ضرورت سياسى به كار گرفت.» (26) به اين ترتيب، مى توان نتيجه گرفت كه نقطه آغاز انقلاب، موقعيت ها و ايامى بود كه در آن انقلاب شتاب فزاينده اى به خود مى گرفت. ايام و موقعيت هاى مذهبى متعلق به اسلام نظير تاسوعا، عاشورا و اربعين امام حسين عليه السلام از اين قبيل بود.

ح - روحيه شهادت طلبى و ايثار

اسلام در مواجهه با ظلم و دفاع از حق و حقيقت، پيروان خود را به جهاد با جان و مال دعوت مى كند. پايدارى در جهاد گاه

ص: 7211

منجر به پيروزى و گاه منجر به مرگ مى گردد كه در فرهنگ اسلامى، از آن به «شهادت» تعبير مى شود. تاريخ اسلام سرشار از قيام شيعيان در جهت حاكميت خود و دفاع از آن بوده است. در سايه مكتب حيات بخش اسلام، مرگ و كشته شدن، كه همواره امرى دردناك تلقى مى شد، رهيافتى خوشايند گرديد و شهادت فوزى عظيم تلقى گرديد. در طول جريان انقلاب، آثار مهمى درباره «جهاد» و «شهيد» به منصه ظهور رسيد; از جمله آنها مى توان از كتاب شهيد مطهرى رحمه الله در اين باره ياد كرد، در حالى كه پيش از اين، در اين زمينه كمتر اثرى مى توان يافت. اين امر نشانگر تاثير نهضت احياگر امام خمينى رحمه الله و ديگر انديشمندان اسلامى است. انقلاب اسلامى ترجمان بسيارى از آيات و روايات، بخصوص در زمينه «شهادت» و «جهاد»، است. از سوى ديگر، تحليل محتواى پيام هاى رهبرى درباره شهيد و شهادت طلبى، خود، انگيزه و محرك تداوم حركت انقلابى است. وصيت نامه شهداى انقلاب و دعوت آنان از مردم براى حفظ تداوم انقلاب نيز از عوامل مؤثر در حركت زايى و تداوم انقلاب بود. اين وصيت نامه ها، كه زبان قلب و روح شهداى انقلاب بودند، از اسلام مايه مى گرفت; از شهادتين آغاز مى شد و مؤمنان را به ثبات عقيده و پيروى از رهبرى در جهت احياى اسلام

ص: 7212

دعوت مى كرد. به لحاظ تاريخى، نمونه بارز

ص: 7213

شهادت طلبى را مى توان در زندگى و شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام، پيشواى سوم شيعيان، يافت. بسيارى از حركت هاى انقلابى و جنبش ها و نهضت هاى اسلامى ملهم از قيام عاشوراست. در طول انقلاب، شهادت برخى از انقلابيان موجى از تحرك و قيام ايجاد مى كرد. شهادت فرزند امام خمينى رحمه الله در سال1356 يكى از همين موارد است. يكى از كارگزاران رژيم پيشين نيز در تحليل انقلاب اسلامى به عنصر شهادت طلبى اشاره كرده است. وى مى نويسد: «توجه به آميخته اى كه از مذهب و نيروى جوانان در ايران به وجود آمده سر اصلى سقوط شاه را مكشوف مى كند. در اين ميان، اگر كسى به اهميت نقش شهادت طلبى در مذهب شيعه نيز آگاهى داشته باشد حتما به خوبى مى داند كه در اين مذهب، اگر كسى كشته شود قدرتش از كسى كه او را كشته است به مراتب افزون تر خواهد بود.» (27) روند حوادث سال هاى انقلاب نشان مى دهد كه رهبرى انقلاب در مواضع متعدد بر شهادت، صبر، استقامت و اعتقاد به اصل «احدى الحسنيين» تاكيد مى كنند. بر اساس اصل انجام تكليف الهى، امام امت رحمه الله اعلام كردند كه ما تكليف الهى خود را ادا مى كنيم و به احدى الحسنيين نايل خواهيم شد.

ط - شعارهاى انقلاب

شعارها همواره برخاسته از باورها و آرمان هاى والاى جامعه است. در يك جمع بندى و تجزيه و

ص: 7214

تحليل، مى توان گفت: شعارهايى كه در طول درگيرى با رژيم ارائه مى شد حكايت از ماهيت فكرى انقلاب داشت. انقلابيان با شعار نان، سكس و رفاه به ميدان نيامدند، بلكه دل نگرانى و دل مشغولى آنان فرهنگ دين اسلام بود. قريب به اتفاق شعارهاى انقلابيان طى سال هاى شكل گيرى انقلاب برخاسته از اسلام و مهم ترين خواسته آنها ايجاد حكومت اسلامى و احياى دين بود. يك تحليل آمارى كه از ديوار نوشته هاى سال1357 تهيه شده است، نشان مى دهد كه از مجموع1077 مورد، بيش از 90 درصد شعارها در حمله به رژيم پيشين و كارگزاران آن، حمايت از امام، تاييد اسلام، حكومت اسلامى، شهداى اسلام و تلاش در جهت وحدت مردم براى تداوم مبارزه است. از 10 درصد بقيه، 8/5 درصد شعارهاى متفرقه است كه محور خاصى ندارد و با اين وصف، از سويى، در جهت تخريب رژيم است. (28)

نتيجه گيرى

انقلاب ايران از ديدگاه هاى متفاوتى مورد ارزيابى قرار گرفته است. در اين مقاله، درصدد تبيين نقش اسلام و فرهنگ دينى برآمديم. يكى از مسائل مهم در شكل گيرى انقلاب ايران آن است كه انقلاب ايران بر اساس اراده ملت مسلمان كه دل نگران فرهنگ اسلام بودند، ايجاد شد. به قول يكى از نظريه پردازان انقلاب، انقلاب ايران ساخته شد، چنين نبود كه برخى القا مى كنند كه انقلاب ايران همچون ساير

ص: 7215

انقلاب ها حركتى بود كه در يك مقطع تاريخى به سراغ جامعه آمد و در اين رهگذر، شعار صدور انقلاب امرى پوچ و بى معنى است و اصولا به عنوان يك الگو قابل توصيه به ديگر ملل مسلمان نيست. البته اين سخن ناشى از حاكميت نگرش ساختارگرايى جامعه شناختى است كه بر برخى نظريه پردازان مسلط است. بر اساس اين نگرش و به قول يكى از آنان، انقلاب ها مى آيند و مى روند. (29) انقلاب اسلامى استثنايى بر اين قاعده است، چنانچه نويسنده مزبور نيز اعتراف مى كند كه در ايران، انقلاب به گونه اى بى نظير ساخته شد. اينكه ماهيت اين انقلاب فرهنگى است و اسلام در آن نقش تعيين كننده دارد موجب نفى عوامل ديگر نمى شود، ولى فرهنگ دينى عاملى اساسى بود و عوامل ديگر ضميمه اى، حاشيه اى و فرعى. براى تبيين اين نظريه شش شاخص مطرح ساختيم: اسلام زدايى، رهبرى، نقش مساجد، نمادهاى دينى، روحيه ايثار و شهادت طلبى و شعارهاى انقلاب كه هر يك با توجه به داده هاى تاريخى، نشانگر نقش اسلام در ايجاد اين تحول تاريخى است. اينك جاى اين شبهه وجود دارد كه اگر اسلام عامل انقلاب است چرا با وجود نورافشانى آن، در طى چهارده قرن گذشته در ايران، انقلابى صورت نپذيرفته است؟ پاسخ اين سؤال را به گونه هاى مختلفى مى توان بيان كرد: از سويى، پس از زوال

ص: 7216

تمدن اسلامى، شاهد نضج جنبش اصلاح دينى هستيم. در ايران، طى دهه هاى سى به بعد، اسلام تجديد حيات يافت. جامعه ايرانى پس از محك زدن حركت هاى انقلابى در دهه هاى پيش و آشنايى عميق با ملى گرايى غربى و اجتماع گرايى (سوسياليسم) شرقى به هويت اصلى خود بازگشت. در اين راستا، فرهيختگانى در جامعه ايران ظهور كردند; از جمله مرحوم علامه طباطبائى رحمه الله و پس از وى، شاگردان ايشان و حضرت امام خمينى رحمه الله كه نقاب از چهره فرهنگ رايج در جامعه برگرفتند. تحليل هاى نادرست از مفاهيم دينى طرد شد و بر جنبه هايى از اسلام تاكيد گرديد كه تحرك آفرين و انقلاب زا بود. بنابراين، جامعه پس از پشت سر گذاشتن يك دوره تعارض فرهنگى، كه حاصل برخورد با فرهنگ غرب و غربزدگان بود، منتهى به بحران «هويت» گرديد. ارائه چهره صحيح اسلام موجب شد كه اين بحران منتهى به بازگشت به فرهنگ دينى گردد و اين فرهنگ دينى عصاره اصلى ايجاد حركت در ايران شد. نكته ديگرى كه در ايجاد انقلاب نبايد از آن غفلت كرد اين است كه جامعه دينى ايران به دنبال حضور استعمار غرب و استبداد داخلى، طى سده اخير، هرگاه فرصت يافته و زمينه را مهيا ديده به صحنه آمده است; جنگ هاى ايران و روسيه در عصر قاجاريه تا قضيه گريبايدوف، نهضت تنباكو،

ص: 7217

نهضت مشروطيت، نهضت جنگل، قيام خيابانى، واقعه مسجد گوهرشاد، نهضت ملى شدن نفت و قيام سال 1342 همه نشانگر نقش دين در حركت آفرينى اجتماعى است. نكته پايانى اين كه در تكوين هر انقلاب، مجموعه عواملى به طور منظم دخيل اند كه فقدان يكى از آنها على رغم وجود عوامل ديگر، منتهى به عدم شكل گيرى و يا شكست انقلاب مى گردد. اين عوامل را در اين مقاله بر مبناى نظرى، چهار عنصر برشمرديم: ايدئولوژى يا دين اسلام، رهبرى، سازماندهى و توده هاى مردم. فقدان يكى از اين عوامل، كه در اين نبشتار با خميرمايه اسلام مورد بررسى قرار گرفت، ممكن بود منجر به عدم شكل گيرى و يا شكست انقلاب گردد.

پى نوشت ها

1- مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، قم، صدرا، بى تا، ص29 2- ر. ك. به: پروس لينكلن، مذهب و انقلاب، ترجمه حميد عضدانلو، «اطلاعات سياسى اقتصادى»، ش88-87 (دى وبهمن 1374(، ص23 3- ر. ك. به: م. محمدى، انقلاب اسلامى در مقايسه با انقلابهاى روسيه و فرانسه، تهران، سعيد، بى تا، ص327 4- ر. ك. به: سيد محمدباقر صدر، سنت هاى تاريخى در قرآن/ جلال الدين فارسى، فلسفه انقلاب اسلامى، تهران، اميركبير، 1368، ص /350 محمدتقى مصباح، جامعه و تاريخ، سازمان تبليغات اسلامى، 1372، ص242 5- «ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» (رعد: 11( 6- lupcoks

ص: 7218

adehT , ihs dna etats rethieR ؤ noitulover nainarI eht ni malsI , yteicos dna yroeht , lov. 11, 2891, pp. 562 7- مرتضى مطهرى، همان، ص 55 8( حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، تهران، اطلاعات، 1368، ص57 و ص72 9- سيد حميد روحانى، بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، تهران، راه امام، 1365، ص 18 10- ر. ك. به: محمدحسن رجبى، زندگى سياسى امام خمينى، تهران، قبله، 1374، ج 4، ص36 11- براى آگاهى بيشتر ر. ك. به: فخر روحانى، اهرمها، سقوط شاه و پيروزى انقلاب اسلامى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1370، ص137 12- در اين زمينه آيات بسيارى در قرآن كريم وجود دارد; از جمله، آيه نفى سبيل (لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا) 13- شجاع احمدوند، فرايند بسيج سياسى در انقلاب اسلامى، «انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن» (مجموعه مقالات)، تهران ، نهاد نمايندگى ولى فقيه، 1374، ص72 14- استاد محمدتقى مصباح، 1370 15- سيد حميد روحانى، همان، ج 1، ص417 16- شجاع احمدوند، همان، ص 75 17- عباس سعيد رضوانى، بينش اسلامى و پديده هاى جغرافيايى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1368، ص 35 18- حضرت امام خمينى (ره)، صحيفه نور، ج 18، ص276 19- پيشين، ج 1 ، ص 148 ، ص 190 و ج 15 ، ص 158 20-

ص: 7219

پيشين، ج 12 ، ص217 21- پيشين، ج 12، ص149 و ج9، ص136 22- پيشين، ج 2، ص 84 23- كلر بريد و پير بلانشر، ايران: انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم صنعوى، تهران، سحاب، 1358، ص 41 24- نيكى. ار. كدى. ريشه هاى انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهى، تهران، قلم،1369، ص243 25- حضرت امام خمينى(ره)، پيشين، ج 15، ص 204 26- حميد عنايت، انديشه سياسى در اسلام معاصر، تهران، خوارزمى، 1361، ص 245 27- فريدون هويدا، اسرار سقوط شاه، ترجمه مهران، تهران، اطلاعات، 1371، ج 1، ص 110 28- مهدى محسنيان راد، بررسى ديوارنوشته هاى دوران انقلاب، «فصلنامه رسانه»، ش 4 (زمستان1369(، ص 24 - lupcoks adehT , dibI. P. 29 562

ص: 7220

نقش امام خميني در رهبري انقلاب اسلامي (1)

اشاره

پيرامون انقلاب اسلامي مطهري، مرتضي بنابر اين از نظر رهبري اينطور نبود كه روز اول كسي خود را كانديدا بكند و بعد مردم به او رأي بدهند و او را به رهبري انتخاب كنند و بدنبال آن، رهبر براي مردم تعيين خط مشي كند.واقعيت اينست كه گروههاي زيادي از آنها كه احساس مسئوليت مي كنند تلاش كردند كه رهبري نهضت را بعهده بگيرند ولي تدريجا همه عقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد.شما در نظر بگيريد كه چه تعداد از قشرهاي مختلف، مثلا از روحانيون چه از مراجع و يا غير مراجع و يا از غير روحانيون چه گروههاي اسلامي و چه غير اسلامي، در اين انقلاب شركت داشتند.در اين نهضت افراد تحصيلكرده، افراد عامي، دانشجو، كارگرها، كشاورزان، بازرگانان همه و همه شركت داشتند ولي از ميان همه اين افراد مختلف، تنها يك نفر، به عنوان رهبر انتخاب شد، رهبري كه همه گروهها او را برهبري پذيرفتند.اما چرا؟ آيا بدليل صداقت رهبر بود؟ بيشك اين رهبر صداقت داشت ولي آيا صداقت منحصر بشخص امام خميني بود و كسي ديگر صداقت نداشت؟ البته مي دانيم كه چنين نيست و صداقت منحصر به ايشان نبود.آيا بدليل شجاعت رهبر بود و اينكه تنها ايشان فرد شجاعي بودند

ص: 7221

و غير از ايشان رهبر صديق و صادق و شجاع ديگري وجود نداشت؟ البته كسان شجاع ديگري نيز بودند.آيا به اين دليل بود كه ايشان از يك نوع روشن بيني برخوردار بودند و ديگران فاقد اين روشن بيني بودند؟ آيا بدليل قاطعيت رهبر بود و ديگران فاقد قاطعيت بودند؟ ميدانيم كه قاطعيت منحصر به ايشان نبود.درست است كه همه اين مزايا باعلي درجه در ايشان جمع بود، ولي چنين نيست كه اين مزايا لا اقل با شدت و گسترش كمتر در ديگران نبود، پس چه شد كه جامعه خودبخود ايشان را، و فقط ايشان را به رهبري انتخاب كرد و هيچ فرد ديگري را در كنار ايشان به رهبري نپذيرفت؟ پاسخ اين سؤال برمي گردد به يك سؤال اساسي كه در فلسفه تاريخ مطرح مي شود و آن اين است كه آيا تاريخ شخصيت را ميسازد و يا شخصيت تاريخ را، آيا نهضت رهبر را مي سازد و يا رهبر نهضت را؟ اجمالا ميدانيم كه نظريه صحيح در اين مورد اينست كه، يك اثر متقابل ميان اين دو، يعني ميان نهضت و رهبر است.ميبايد از يك طرف يك سلسله مزايا و امتيازات در رهبر باشد و از طرف ديگر نيز خصوصياتي در نهضت وجود داشته باشد. مجموع اين شرايط است كه فرد را بمقام

ص: 7222

رهبري مي رساند.امام خميني به اين علت رهبر بلا منازع و بلا معارض اين نهضت شد كه علاوه براينكه واقعا شرايط و مزاياي يك رهبر در فرد ايشان جمع بود، ايشان در مسير فكري و روحي و نيازهاي مردم ايران قرار داشت.حال آن كه ديگران آنها كه براي كسب مقام رهبري نهضت تلاش مي كردند به اندازه ايشان در اين مسير قرار نداشتند. معني اين سخن اين است كه امام خميني با همه مزايا و برتريهاي شخصي كه دارد اگر اهرمهائي كه روي آنها دست مي گذاشت و فشار ميداد و جامعه را به حركت درميآورد، از نوع اهرمهائي بود كه ديگران روي آن فشار مي آوردند و اگر منطقي كه ايشان بكار ميبرد نظير منطق ديگران بود، امكان نداشت ايشان در بحركت درآوردن جامعه موفقيتي كسب كند (1). اگر امام عنوان پيشوائي مذهبي و اسلامي را نمي داشت و اگر مردم ايران در عمق روحشان يك نوع آشنائي و انس و الفتي با اسلام نداشتند و اگر عشقي كه مردم ما با خاندان پيامبر دارند وجود نمي داشت و اگر نبود كه مردم حس كردند كه اين نداي پيامبر و نداي حضرت علي (ع) و يا نداي امام حسين (ع) است كه از دهان اين مرد بيرون مي آيد، محال بود نهضت و انقلابي به اين

ص: 7223

وسعت در مملكت ما بوجود آيد. رمز موفقيت رهبر در اين بود كه مبارزه را در قالب مفاهيم اسلامي به پيش برد.ايشان با ظلم مبارزه كرد ولي مبارزه با ظلم را با معيارهاي اسلامي مطرح كرد، امام از طريق القاي اين فكر كه يك مسلمان نبايد زير بار ظلم برود، يك مسلمان نبايد تن به اختناق بدهد، يك مسلمان نبايد به خود اجازه دهد كه ذليل باشد، مؤمن نبايد زير دست و فرمانبر كافر باشد (2) ، با ظلم و ستم و استعمار و استثمار مبارزه كرد، مبارزه اي تحت لواي اسلام، و با معيارها و موازين اسلامي. از جمله اقدامات اساسي اين رهبر، مخالفت جدي و دامنه دار با مسئله جدائي دين از سياست بود.شايد فضل تقدم در اين زمينه با سيد جمال باشد.سيد جمال شايد نخستين كسي بود كه احساس كرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حركتي ايجاد كند بايد به آنها بفهماند كه سياست از دين جدا نيست، اين بود كه او اين مسئله را بشدت در ميان مسلمين مطرح كرد، بعدها استعمار گران تلاش زيادي كردند تا در كشورهاي مسلمان رابطه دين و سياست را قطع كنند. از جمله اين تلاشها، طرح مسئله ايست بنام «علمانيت» (3) كه بمعني جدائي دين از سياست است.بعد از سيد

ص: 7224

جمال در كشور هاي عربي و بخصوص در مصر افراد زيادي پيدا شدند كه با تكيه بر قوميت و در لباس ملي گرائي، عربيزم، و پان عربيزم به تبليغ فكر جدائي دين از سياست پرداختند.اخيرا هم شاهد بوديد كه انور سادات همين مسئله را باز بار ديگر مطرح كرد، انور سادات در نطقهاي اخيرش بخصوص بر اين نكته تأكيد مي كرد كه دين مال مسجد است و بايد كار خود را در آنجا انجام دهد، مذهب اصولا نبايد كاري به مسائل سياسي داشته باشد. در جامعه ما نيز اين مسائل زياد مطرح شده بود بطوريكه مردم تقريبا آن را پذيرفته بودند، اما همه ديديم كه وقتي از زبان يك مرجع تقليد، از زبان كسي كه مردم، با وسواس كوشش مي كنند تا كوچكترين آداب مذهبي خود را با دستورهاي او منطبق بكنند، در كمال صراحت بيان شد كه دين از سياست جدا نيست و به مردم خطاب شد كه اگر از سياست كشور دوري كرده ايد، در واقع از دين دوري كرده ايد، مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و بنوعي بسيج عمومي اقدام كردند .و يا در نظر بگيريد كه مسئله آزادي و آزادي خواهي در جامعه با شدت مطرح بود، با اين حال چندان تأثيري در حال مردم نداشت.ولي وقتي همين

ص: 7225

مسئله از زبان رهبر مطرح شد، يعني كسي كه رهبر ديني و مذهبي است، مردم براي اولين بار دريافتند كه آزادي يك موضوع صرفا سياسي نيست، بلكه بالاتر از آن يك موضوع اسلامي است و اين نكته روشن شد كه يك نفر مسلمان بايد آزاد زيست كند و بايد آزاديخواه باشد. در چند سال اخير مسائلي در ايران بوجود آمد كه از جنبه هاي اقتصادي و سياسي اهميت چنداني نداشت، ولي از جنبه مذهبي آنهم از نظر شعائر مذهبي مهم بود و خود اين مسائل در اوج دادن به نهضت نقش مؤثري داشتند.مثلا يكي از اشتباهات بسيار بزرگ عوامل رژيم اين بود كه بدليل غرور فوق العاده اي كه برايشان حاصل شده بود در اواخر سال 55 تصميم گرفتند كه تاريخ هجري را به تاريخ به اصطلاح شاهنشاهي تبديل كنند.اينكه تاريخ هجري باشد يا شاهنشاهي، از نظر اقتصادي و سياسي تأثير چنداني در حال مردم نداشت.ولي همين مسئله بشدت عواطف مذهبي مردم را جريحه دار كرد و وسيله خوبي براي كوبيدن رژيم بدست رهبر داد.رهبر بلافاصله با طرح اين شعار كه چنين عملي دشمني با پيغمبر و دشمني با اسلام است و معادل است با قتل عام هزاران نفر از عزيزان اين مردم، موفق شد در مردم عصيان ايجاد كند و از

ص: 7226

تحريك وجدان اسلامي آنها به بهترين نحو در جهت پيشبرد نهضت بهره برداري نمايد. بنابراين با بررسي مسئله رهبري و كيفيت و نحوه آن، و با در نظر گرفتن اينكه مردم در ميان افراد زيادي كه صلاحيت رهبري داشتند كدام رهبر را انتخاب كردند (4) و با بررسي و تحليل مسيري كه اين رهبر طي كرد و اهرمهائي كه روي آنها تكيه نمود و منطقي كه به كاربرد، به اين نتيجه روشن و آشكار ميرسيم كه نهضت ما واقعا يك نهضت اسلامي بوده است.با آنكه نهضت از سوئي خواهان عدالت بود و از سوئي ديگر در جستجوي آزادي و استقلال، ولي عدالت را در سايه اسلام ميخواست و استقلال و آزادي را در پرتو اسلام جستجو ميكرد، و به عبارت بهتر نهضت ما همه چيز را با رنگ و بوي اسلامي طلب ميكرد اين، همان جهت مورد خواست و ميل ملت بود. (5)

پى نوشت ها

: 1 ...مثلا اگر مسئله وارد كردن تضادهاي طبقاتي در خود آگاهي مردم و يا مفاهيمي نظير آزاديخواهي و عدالت طلبي با معيارهاي مكاتب شرق و غرب از طرف ايشان عرضه مي گرديد، بازتابي در جامعه ما نمي داشت.حال آنكه ايشان همين مفاهيم را با معيارهاي اسلامي و با استفاده از فرهنگ بارور اسلامي به جامعه عرضه كرد و جامعه نيز با حسن تلقي

ص: 7227

با آنها برخورد نمود . 2 لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا (نساء 141( خدا هرگز براي كافران نسبت به اهل ايمان راه تسلط باز نخواهد نمود. 3 اين كلمه ترجمه لغت«~ msiraluceS ~»است. 4 و به خصوص بايد توجه داشت كه اين رهبر زوري نداشت تا بخواهد خود را بر مردم تحميل كند و كسي نيز او را منصوب نكرد و او خود را كانديدا نكرده بود، بلكه انتخابش بطور طبيعي و خودبخود صورت گرفت. 5 يك نمونه ذكر كنم، دوستي دارم كه در تمام زندگيش همواره در حال مبارزه با رژيم بوده است و در اين زمينه از بذل جان و مال واقعا دريغ نداشته.او بدليل روحيه خاصش، نسبت به مجاهدين كه آنها هم موضعي مخالف رژيم داشتند، علاقه و گرايش عجيبي داشت.بعد از اينكه جريان به اصطلاح اپورتونيستي سازمان مجاهدين پيش آمد، من به شدت نگران حال اين دوستم شدم.با خودم فكر كردم نكند كه وقتي با اين جريان برخوردميكند بگويد اينكه اينها آمده اند و ماركسيست شده اند، مسئله مهمي نيست چون فعلا بايد مبارزه كرد و مسئله مهم مبارزه است .اما بعد در جلسه اي كه با او ملاقات كردم و نظرش را درباره ماركسيست شدن سازمان سؤال كردم، در جوابم جمله اي گفت كه هرگز فراموش نميكنم.گفت حقيقت اين

ص: 7228

است كه ما عدالت را هم در سايه خدا ميخواهيم اگر بنا باشد عدالت باشد اما از نام خدا اثري نباشد.ما از چنين عدالتي بيزاريم.با چنين روحيه هائي بود كه ملت ما موفق به بر پا كردن قيامي با اين عظمت شد.

ص: 7229

نقش رهبري و مرجعيت امام خميني (ره)

چارچوبي براي تحليل و شناخت انقلاب اسلامي در ايران حشمت زاده، محمد باقر از ويژگيهاي مهم اين انقلاب كه ناشي از همان ويژگي نخست مي باشد، نقش دين، علماء دين و رهبري و هدايت انقلاب است.در حاليكه انقلابات ديگر به نوعي در مقابل دين و مذهب و ارباب كليسا بود، اين انقلاب با رهبري و هدايت عالمان ديني آغاز شد.در راس اين رهبري شخص امام خميني قرار داشت كه بالاترين جايگاه ديني يعني مرجعيت را دارا بود.مردان ديني ما در جنبش هاي اجتماعي و سياسي معاصر هميشه نقش آفرين بوده اند اما اينكه يك مرجع دين بصورت يك رهبر سياسي و اجتماعي جلودار باشد كمتر ديده شده است.رهبري ايشان ويژگيهاي زياد و برجسته اي داشت كه بخصوص در مقايسه با ساير انقلابها ملموس مي باشد. اولا: به عنوان يك مرجع ديني امام پايگاه وسيع و عميق مردمي داشت. ثانيا: به عنوان باني قيام پانزده خرداد و شجاعت و مديريت بي مانندش در آن جريانات و ايام تبعيد، به عنوان يك رهبر سياسي و انقلابي شناخته مي شد. ثالثا: رهبري او قاطع و تام بود و فاصله ايشان تا رهبران رده بعدي بسيار مشخص بود. رابعا: ايشان هم طراح و ايدئولوژيگ انقلاب بود و هم مدير و مجري آن شد.

ص: 7230

نقش فساد اقتصادي و دوري از مذهب در سقوط رژيم شاه

اشاره

ايران، انقلاب به نام خدا كلر برير پير بلانشه كورش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشي، از جانب من، شاهنشاه ايران و از جانب ملتم، بر تو درود! (1) روز 13 اكتبر 1971 اعليحضرت همايون محمدرضا شاه پهلوي آريامهر، از فراز 2500 سال تاريخ، كورش را مورد خطاب قرار مي دهد: كورش، ما اينجا در برابر آرامگاه ابدي تو هستيم تا با شكوه بگوئيم: پيوسته آسوده بيارام، زيرا ما بيداريم. و از براي مراقبت از ميراث افتخار آميز تو پيوسته بيدار خواهيم ماند. در پاسارگاد، ابتدا، روساي كشورها، شاهان و شاهزادگان سراسر جهان، بي حركت، مزار بزرگترين فرمانرواي امپراتوري ئي را كه آسياي صغير را مي پوشاند، به نيل مي رسيد و تا هند هم گسترش مي يافت، مي نگرند، شاه اونيفورم رسمي به تن دارد و در زير آفتابي كه دشت نخستين پايتخت پارس را در هم خرد مي كند، در برابر كسي كه به عنوان وارث 2500 سال تاريخ، به عنوان جانشين فرمانروايي همطراز بزرگترين فراعنه، در نظر گرفته مي شود، تماشاگران با سكوتي آميخته به بيم، نظاره مي كنند. كورش! ما نزد تو سوگند ياد مي كنيم كه سنت برجسته بشردوستي كه تو آن را اساس امپراتوري عظيم خود قرار دادي، پيوسته ايده آل عالي زندگي ما و خط مشي ملت ما

ص: 7231

خواهد بود. . . منظره اي با هيبت جايگاه ها و صحنه آرايي فوق العاده اي كه بشر مراسم سالگرد سلطنت پارس حكمروا است پايداري كنند. در دامنه كوهستان، در پاي مزار كوروش مانند بيست و پنج قرن تاريخ، باد مي غرد. ايران خويشتن را در گذشته افسانه وارش نظاره مي كند. كوروش! بدينسان، ما همه كه امروز در اين جا گرد آمده ايم حق داريم با غرور اعلام كنيم كه پس از بيست و پنج قرن همچنان پرچم ايران با افتخار و شرافت در اهتزاز است و نام ايران اعتباري را كه تو برايش كسب كرده بودي حفظ مي كند، و در دنيايي تسليم اضطراب، كشورت حامل پيام ابدي بشردوستانه تو خواهد ماند. پارس افسانه اي، ايران مدرن تسخير كننده انقلابهاي تكنولوژيك، دوام و بقاي توانايي و قدرت: با برگزاري جشن هاي باشكوه سالگرد پادشاهي در پاسارگاد، با پذيرايي شكوهمند از ده ها رئيس كشور و حكمروا، شاه آرزومند است از عظمت و قدرت ايران نو و ريشه دوانده در نقوش برجسته تخت جمشيد، در سنگ هاي هزار ساله اي كه در آنها سپاه هايي از جنگجويان تخت شاه را حمل مي كنند، شهادت دهد. بدين ترتيب او تاكيد مي كند كه ايران نفت، كاملا در خور پارس پادشاهي است كه پس از تسخير بابل قوم يهود را از اسارت رهانيد و به آنان اجازه داد كه معبد

ص: 7232

خود را در اورشليم بنا كنند. وسايل قابل توجهي به كار افتاده است تا پايتخت قديمي هخامنشيان، نقطه آماج تلويزيون ها، وسايل ارتباط و تماشاگران اروپا، آمريكا و آسيا گردد. راه ها احداث شده، هتل هاي كاملا لوكس بنا گرديده، مجموعه بزرگي ايجاد شده است. در مدتي بيش از يك سال، يك پل هوايي شيراز را به تهران، و تهران را به پايتخت هاي بزرگ و از آن جمله به پاريس متصل كرده است. شاه براي پذيرايي از ميهمانان برجسته، اظهار علاقه كرده است كه دهكده اي با شكوه در شصت و چهار هكتار در پاي تپه شهر سابق شاهنشاهي ايجاد گردد. اين خيمه هاي شن رنگ - آپارتمان هاي از پيش ساخته شده واقعي - كه آنچنان طرح ريزي شده اند كه در برابر بادهاي صحرا پايداري كنند، توسط معتبرترين متخصص ها كه از پاريس آمده اند آراسته شده اند: قالي ها، نقاشي ها، آبنوس كاري ها، پوشش هاي ديوار از مخمل سرخ ضخيم، منظره هايي به عنوان دكور، زينتهاي مفرغي، تهويه مطبوع، ولي داخل آنها آميخته اي از سليقه بد پايان قرن و مدرنيسم كاملا تصنعي. اردوگاه سلطنتي كه چادر طلايي نام دارد منحصرا به روساي كشورها، پرنس ها و سلاطين، اعم از معزول يا غير معزول اختصاص داده شده است.

كوروش فرمانرواي ابدي

روز سيزدهم اكتبر، هنگامي كه كنستانتين پادشاه يونان، هايله سلاسي، مارشال تيتو، پرنسس آن، پرنسس فيليپ، نيكولاي

ص: 7233

پادگورني، نمايندگان چين و اميران خليج فارس، قالي دراز گسترده در فرودگاه مهرآباد واقع در نزديكي تهران را زير پا مي گذارند، مراسم مي توانند آغاز شوند. نخستين توقف در آرامگاه كورش در پاسارگاد واقع در هشتاد كيلومتري تخت جمشيد صورت مي گيرد. پس از آن ضيافت است. افسانه اي است! در چادري بزرگ از مخمل سرخ كه بيست دو لوستر كريستال روشنش مي كنند. پذيرايي با موسيقي، غذاها نشان ماكسيم را دارد: اين رستوران پاريسي، سرآشپزها، خوانسالارها و آبدارها را توده كرده است. و طبعا لذيذترين غذاها را: خوراك خرچنگ با سس نانتوا، بره كبابي با عرق برنج، طاوس انباشته از جگر. فقط خاويار ايراني است. ظروف سر ميز، كارد و چنگال و چيني آلات از پاريس رسيده است. معتبرترين افراد، مربيان شخصيت هاي بزرگ هم كه گرد هم بيايند نمي توانند حس تحسين خود را پنهان كنند. هايله سلاسي امپراتور اتيوپي جامي به سلامتي ميزبانش مي نوشد: وقتي زماني فرا برسد كه تاريخ كشور شما بايد نوشته شود، اعليحضرت بدون شك خواهند ديد كه به سبب جان بخشيدن به ملت و از عهده توقعات تجدد برآمدن، جاي رفيعي براي معظم له در نظر گرفته شده است. پس از ضيافت، نمايش نور و صدا ي باشكوهي به ميهمانان خيمه طلايي تقديم مي گردد: طرح از آندره كاستلو، به

ص: 7234

كارگرداني پي ير آرنو و موسيقي از كژه خاواريان يك مصنف - موسيقيدان ايراني. برجستگان كه خيره شده اند به بزرگترين نمايش ها دعوت گرديده اند: رژه سپاه هاي شاهنشاهي هاي پارس سوار بر اسب و در لباس دوران خود. رئيس كميته جشن ها مي گويد: لازم بود كه تاريخدان ها سال هاي سال جستجو كنند تا به دقت تعيين شود كه نيروهاي كوروش بزرگ چه لباسها، سلاح ها، ابزار موسيقي و وسيله حمل و نقلي داشته اند. رژه سربازهايي كه ريش هايي مستطيل شكل دارند، رژه سواران مادي، نغمه حماسه را در حاضران مي دمد. تيرگي هاي اين تابلوي جشن ها، به زحمت زيبايي اين دو هزارمين سال را كدر مي كند. قسمت عظيمي از سكنه تا شعاع يكصد كيلومتري از محل دور شده اند. تمام عوامل مشكوك توقيف شده اند و شيراز، شهر سيصد هزار نفري نزديك تخت جمشيد به نحوي غريب خلوت و خالي است و مدام تحت مراقبت ارتش و پليس قرار دارد. براي پيش بيني هر گونه اغتشاش، در تهران دبيرستان ها و دانشگاه ها بسته شده است. مخالفان زنداني يا در خانه هايشان تحت نظرند. براي تمام مدت جشن، اين وضع برقرار است. در مقام مقايسه با درخشش اين هزار و يك شب جديد، چيزي سخت تر از اين وجود ندارد. ملت، حتي غايب، در نيمه راه قرون وسطي و قرن بيست و يكم، نسبت به جادوي مواج و سرشار

ص: 7235

از طلا و نقره اين جشن هاي شاهنشاهي حساسيت دارد. چند روزنامه نگار كه از آزارهاي سياسي و مراقبت هاي طلايي به ستوه آمده اند انتقادهاي زيادي به عمل مي آورند. روحانيون به اعتراض مي پردازند ولي صداي آنها خيلي زود در ميان غرش طبل ها و نواي شيپورهاي سربازان تخت جمشيد خفه مي شود. در انزواي سنگ هاي آجري رنگ قلعه قديمي، در دامنه كوهساران آتش گرفته، رژه جنگجويان ماد، سپاهيان شوش و آشوري، مفهوم زمان را از بين مي برد و اين شدت و حدت را به بي اهميتي زمزمه هاي تبعيد، و لعن و نفرين هاي روحانيون كه زمان بر آنها پيشي گرفته است محكوم مي كند. گوبينو مي نوشت: بدينسان، كوروش نمي ميرد، ناپديد نمي شود، او براي هميشه حكمروائي دارد. او در ايراني كه چون خود او ابدي است، در زير دست خداوند جاودانگي دارد. او نه تنها گذشته، بل آينده را نيز سرشار مي كند. اين آينده را شاهنشاه بر دوش مي كشد. اين نزديكي كورش كبير، نويسنده قانون بابل، جد حقوق بشر كه به هيچ كس اجازه نمي دهد در سرزمين سومر و آكد اعمال وحشت كند و تمام مردم بابل را از هر گونه يوغ خواركننده مي رهاند، آري اين نزديكي با يكي از مطلق العنان ترين مستبدهاي قرن بيستم امري است كه خود را به چشم بزرگان اين جهان مي كشد. در ميان گرد و

ص: 7236

خاكي كه از سم اسب هاي تركمن برمي خيزد، ملت ايران كه زير شلاق پادشاهي، در اوج افتخار، يعني آريامهر قرار دارد، دوباره زاده مي شود. در اين صورت، نيشخندها، سيصد ميليون دلار مخارج جشن ها، گل هاي تازه اي كه هر روز با هواپيماي بوئينگ اختصاصي از هلند آورده مي شود، سگ كوچك داراي قلاده الماس نشان هايله سلاسي، نگوس ، اين شاهنشاه ديگر كه در سپتامبر 1974 سرنگون مي شود، اسراف گستاخانه تجمل، چه اهميتي دارد؟ صاحبخانه به خوبي مي تواند اين ترشروئي ها را تحقير كند: شما غربي ها از فلسفه قدرت من چيزي درك نمي كنيد. آنچه شما جشن من مي خوانيد جشن پدر ايران است. با برگزاري جشن هاي دو هزار و پانصدمين سال، جشن تمام كشورم را كه خودم پدرش هستم برپا مي كنم. حالا شما فكر مي كنيد كه پدر قهرا ديكتاتور است، براي من علي السويه است. نيكسون دعوت شاه را نپذيرفته و به اسپيرو آگينو نمايندگي داده است، پمپيدو كه رنجور است شابان دلماس را به نمايندگي مي فرستد، و ملكه انگلستان، بوكينگهام را ترك نمي كند. با اين همه، شاه به هدف هاي خود رسيده است. جشن تخت جمشيد آنچنان كه مطبوعات تهران خيال مي كند حادثه قرن نيست. اما مدعوين متشخص كه خيره شده اند قدرت مسلطي را كه در برابر نگاهشان عرضه شده است تحسين مي كنند. اينجا، اغماض، بشردوستي و جوانمردي

ص: 7237

كوروش قطعيت نمي پذيرد. محمدرضا شاه پهلوي واجد آن شهرت اصيل زادگي نيست كه به قول بوسوئه كوروش را به شاهي رحيم كه خون رعاياي خويش را مي بخشد بدل مي كرد. اما براي نه امير عرب خليج فارس كه از اين همه وفور و ثروت خيره شده اند، بزرگي با دراغ قدرت نظامي و سرمايه گذاري سنجيده مي شود. ايران در مرحله به دست آوردن بزرگترين ارتش خاورميانه است و صندوق بين المللي پول، اين كشور را در ميان سه كشور در جهان كه موقعيت مالي درخشان دارند گنجانده است و كشور گذشته از نفت، دومين ذخيره زيرزميني گاز طبيعي را دارد. آري كوروش، تو مي تواني آسوده بيارامي. از نظر توانايي، آينده پارس قديمي تضمين شده است. ولي توانايي همه چيز نيست.

كاخ هاي استبداد شاهي را ويران كنيد

در آستانه اين عياشي هاي نفرت انگيز آيت الله خميني در تبعيدگاه خود نجف در عراق اعلاميه اي مفصل چاپ مي كند: . . . در مواردي وظيفه خود دانسته ام كه از مسائل ملت مسلمان سخن بگويم. شايد شما هم اين احساس را داشته باشيد، و آنطور كه مي توانيد به برادران مسلمان خود كمك كنيد. . . اكنون از منابع مختلف بر وضع دردناك ايران آگاهي پيدا كرده ام. يكي از علماي محترم شيراز به من مي نويسد كه قبايل جنوب دچار خشكسالي سختي شده اند

ص: 7238

و مردم آنجا ناگريز گرديده اند كه اطفال خود را بفروشند! يكي از علماي فسا در نامه خود قحطي و فقري را كه بر اين منطقه حكمرواست برايم شرح مي دهد: من كه از علماي اينجا هستم مقداري لباس و نان بين مردم گرسنه و برهنه تقسيم كرده ام. من به او اجازه داده ام كه در اين راه از سهم امام استفاده كند. بنابر اخبار رسيده از سيستان و بلوچستان، از منطقه خراسان، روستائيان قحطي زده دام هاي بدون چراگاه خود را رها مي كنند و به شهرها هجوم مي آورند و قربانيان قحطي متعدد خواهند بود. در چنين شرايطي است كه ديده مي شود ميليونها تومان خرج جشن هاي شاهنشاهي مي شود. فقط براي تزئين و چراغاني تهران به ما اعلام شده كه هشتاد ميليون تومان خرج شده است. گذشته از اين، گويا متخصصان اسرائيلي عهده دار ترتيب مراسم شده اند. . . آيا ملت ايران بايد براي كسي كه به اسلام و اساس اسلامي خيانت مي كند جشن برپا كند؟ كسي كه به اسرائيل نفت مي فروشد؟ كسي كه در سال 1963 بنا به شهادت يكي از علما در حدود يكصد نفر را در قم و بيش از پانزده هزار نفر را در سراسر كشور كشته است؟ كسي كه گارد جاني خود را به مدارس طلاب فرستاده تا عمامه ها را بسوزانند، طلاب را از

ص: 7239

بالاي بام به زير بيندازند، به خداوند و اولاد پيغمبر اهانت روا دارند؟ كسي كه بدترين زشتي ها را كرده و زندان ها را از وطن پرستان پر كرده و فرزندان عزيز ملت را زير شكنجه كشته آيا به خاطرش بايد جشن برپا شود؟ . . . چگونه ملتي مي تواند براي چنين پادشاهي جشن بگيرد؟ براي شبيه آتيلاي خونخوار جشن بگيرد؟ آيا به خاطر نظاير رضا شاه و دست نشانده هايش كه صدها مسلمان را قتل عام كردند تا به جايي كه بر ديوارهاي مسجد گوهرشاه قطرات خون نشست، بايد جشن گرفت؟ . . . فقط خدا مي داند كه سلطنت ايران از آغاز پيدايش خود چه جنايت ها كرده است. جنايات پادشاهان، تمام تاريخ ما را سياه كرده است. مگر پادشاهان نبودند كه به قتل عام خلايق فرمان مي دادند و بدون كمترين وسواس دستور سربريدن مي دادند؟ در نظر پيغمبر اسلام كلمه شاهنشاه نفرت انگيزترين كلمه در گوش خداوند است. اصول اسلامي با سلطنت مخالف است. كاخ هاي استبداد شاهنشاهي ايران را ويران كنيد. سلطنت يكي از شرم آورترين و پست ترين ارتجاع ها است. . . چرا شهر مقدس نجف كر مانده است، چرا بيدار نمي شود؟ آيا به اين ملت بدبخت فكر نمي كند؟ آيا وظيفه ما به خواندن و فراگرفتن حقوق و اصول مذهبي خلاصه مي شود؟ آيا نبايد در جريان امور

ص: 7240

مسلمانان قرار گرفت و به آنها مساعدت كرد؟ آيا ما نسبت به خدا و ملت مسؤوليتي نداريم؟ آيا نبايد عليه اين جشن هاي ننگين كه در خلال آنها حاصل كار و عرق افراد براي مصارف پر خرج به هدر مي رود اعتراض كرد؟ چرا بازرگانان و كارگران را ناگزير مي كنند كه هزينه اين جشن هاي بي فايده را بپردازند؟ . . . امام حسين با طغيان عليه يزيد بزدلي اين شخص را بر جهانيان آشكار مي كند. اين جنگ هميشه ادامه داشته است، علماي بزرگ اسلام همواره عليه مستبدان و افراد بي عقلي كه ملت خود را به زنجير كشيده اند و ثروت هاي كشور را به هدر مي داده اند تا هوسها و اميال خود را فرو بنشانند مبارزه كرده اند. و هر بار كه ملت از علما طرفداري مي كرده اينها پيروز مي شده اند. ما هم با هر نوع فكر و برداشت شخصي كه داشته باشيم اگر آگاهي پيدا كنيم، اگر متحد بشويم، پيروز خواهيم شد. . . اگر امروز علماي قم، مشهد، تبريز، اصفهان، شيراز و ديگر شهرهاي ايران عليه اين جشن افتضاح آميز اعتراض مي كردند، و همه اين خوشگذرانها را كه ملت و مملكت را يكراست به سوي غرقاب مي برند محكوم مي كردند، آن وقت ما از نتيجه مطمئن بوديم. ايران نزديك به صد و پنجاه هزار طلبه دارد، اگر آنها يك صدا سكوت را

ص: 7241

درهم مي شكستند و اين رژيم فروخته شده را تاييد نمي كردند، آن وقت پيروز مي شدند. . . بيدار شويد! نجف را بيدار كنيد!

شيپورهاي طلسم شكن

شاه رفت. ساعت چهارده روز 16 ژانويه 1979 راديو تهران عزيمت شاه را اعلام مي كند. هياهوي غريبي از شهر برمي خيزد. اتومبيل ها، تمام چراغ ها روشن، همراه با كنسرت كر كننده بوق ها در چهارراه ها مي ايستند. مردم يكديگر را در بر مي گيرند، از فرط شادي فرياد مي كشند يا از فرط هيجان مي گريند. رقصي حيرت انگيز در تهران كه از يك سال پيش رنگ رقصي به خود نديده، آغاز مي گردد. آقايان شيكپوش از مرسدس هاي خود پياده مي شوند و به راننده هاي صورت نتراشيده تاكسي ها كه اتومبيل شان واقعا قراضه هاي متحرك است تبريك مي گويند. زن هايي كه چادر مشكي به سر دارند هق هق كنان دختران جين پوشيده را در بر مي گيرند. ملاها نظاميان را در آغوش مي گيرند و چند عرابه اي كه به سربازخانه هاي خود باز نگشته اند پوشيده از گل و تصويرهاي آيت الله خميني هستند. همه جا تظاهر كنندگان اسكناس هاي بيست ريالي را بالا گرفته اند: تصوير شاه كه با دقت بريده شده از روي آن محو گرديده است. در ميان راه بندان در هم و برهم، يك مامور پليس اونيفورم پوش به تن، يك دسته گل ميخك سرخ به يكدست و تصوير خميني به دست ديگر، بي ثمر

ص: 7242

مي كوشد كه به رفت و آمد اتومبيل ها نظمي ببخشد. يكي از تظاهر كنندگان به تفسير مي پردازند: اين نخستين مامور پليس جمهوري اسلامي است. در نزديكي بازار زني تصوير قربانياني را كه در تظاهرات سال پيش بر اثر گلوله مسلسل پاره پاره شده اند نشان مي دهد: سربازي به زانو در مي آيد و گريه مي كند. دانشگاه تهران در خيابان شاهرضا - سمبول اعتراضي طولاني و دردناك - از جمعيت سياه است. دانشجويان مذهبي، چپي، ماركسيست، زنان مبارز چارقد بر سر، استادان و روشنفكران كميته گسترش حقوق بشر، بازرگانان بازار، بچه هاي حلب خانه هاي جنوب تهران، مردم سطح بالاي شمال شهر، همه در كنار هم هستند و در شادي ديوانه واري غرق شده اند. مثل روزهاي عيد، هديه و خرما و نقل پخش مي شود. شامگاه، تظاهركنندگان شروع به پايين آوردن مجسمه هاي شاهان مي كنند. مجسمه رضاشاه، پدر شاه، كه بر ميدان 24 اسفند سايه افكنده، تا در ورودي دانشگاه تهران كشيده شده است و از پا آويزان شده. خري پيدا كرده ايم، از صاحبش خواهش مي شود خود را معرفي كند. در ميدان سپه، تهراني ها جرثقيل و كابل كار مي گذارند. مجسمه عظيم سوار بر اسب رضاشاه لحظه اي مي لرزد و با هياهويي فلزي سقوط مي كند، جماعت از فرط لذت مي غرد. در ساعات منع رفت و آمد، تمام سمبول هاي سلسله پهلوي به زير

ص: 7243

آورده شده يا ويران گرديده. ميدان شهياد - بناي يادبود شاه - كه دروازه غربي تهران است نامش تغيير مي كند و از اين پس ميدان خميني خوانده مي شود. اين نخستين بار نيست كه مجسمه هاي پهلوي از جا كنده مي شود و تهراني هاي قديمي، بيست و پنج سال پيش، در اوت 1953 همين صحنه ها را ديده اند. در آن هنگام شاه با ثريا همسر دومش به رم گريخته بود. ولي در آن زمان مخالفان اين چنين يكصدا نبودند و شاه سه روز بعد به ياري چند ژنرال و كمك سيا توانسته بود بازگردد. در بحبوحه جنگ سرد و در قبال اتحاد شوروي و كمونيستها، ملت در مورد واژگون كردن بساط سلطنت ترديد به خرج مي داد. اما در اين روز 16 ژانويه 1979 سلسله پهلوي به نظر مي رسد كه مرده باشد. تظاهركنندگان مي گويند كه شاه باز نخواهد گشت. بعد از دو هزار و پانصد سال ما براي نخستين بار آزاد هستيم. تقريبا درست پس از يك سال تيراندازي، تظاهرات خستگي ناپذير مردان و زناني كه حتي يك گلوله به سوي ارتش بي رحم شليك نكرده اند، پيروزي كامل و مطلق آشكار مي شود. من خسته ام، خيلي خسته ام. احتياج به استراحت دارم و حال كه مجلسين به دولت راي اعتماد داده اند مي توانم براي گذراندن تعطيلات بروم. شاه به طور مخفيانه

ص: 7244

رفته است. فقط نخست وزير جديد شاپور بختيار، چند تن از وفاداران و افسران گارد سلطنتي او را در فرودگاه بدرقه كرده اند. افسران از او استدعا كرده اند كه نرود ولي او نمي توانسته كار ديگري بكند. سرنوشت غريبي است تقدير اين مرد كه به اوج افتخار رسيده است و ناگزير گشته تا سرحد جنون ناسزاهاي مرگبار تمام ملتش را بشنود. او كست خورده با بوئينگ آبي و سفيد خود موسوم به شاهين رفته است بي آنكه شايد به طور كامل دريافته باشد بر او چه گذشته است. مي توان اين عامل مخففه را در حقش پذيرفت كه سقوطي چنين مقاومت ناپذير غير منتظره بوده است. چه كسي شش ماه پيش تصور مي كرد كه شاه ايران ناگزير شود با شتاب كشورش را ترك كند؟ در محاسبات سياست واقع بينانه در نظر كارشناسان محافل ديپلماتيك خارجي، رژيم شاه ايران با وجود وجوه ناخوشايندش تا اندكي پيش هم يكي از ضعف ها بود. و بايستي مدت درازي طول مي كشيد تا ايالات متحده آمريكا دريابد كه حفظ شاه، كشور را به فاجعه مي كشاند. درس غريبي بود. ژئو پوليتيك، قواعد تعادل بين المللي حكم مي كرد كه در ايران سلطنت برجا بماند. در سخت ترين اغتشاش ها و تظاهرات پاييز، نه فقط ايالات متحده بل جميع قدرت هاي جهاني هنوز از شاه حمايت مي كردند. اتحاد شوروي هم منتظر عزيمت شاه

ص: 7245

ماند تا در آيت الله خميني فضائلي بيابد. قطعا هر يك از قدرت هاي بزرگ در قبال امر حادث مي كوشند كه از وضع بهره اي ببرند. و به حق مي توان از آن بيم داشت كه اتحاد شوروي درصدد برآيد از احساس ضد آمريكايي كه از انقلاب شعله گرفته است استفاده ببرد. بين المللي شدن برخورد شايد به زودي در دستور روز قرار گيرد: ولي در نظر ايرانيان كه كلمه استقلال برايشان معنايي دارد كه چندين اشغال آن را برانگيخته است، اين امر چيز مطلوبي نيست. اين حرف را در مورد ويتنام هم مي توان زد. . . با اين همه. . . يكي از موارد شرط بندي هاي ايراني آينده اين خواهد كه آيا نحوست وابستگي وجود خواهد داشت يا خير. شاه چگونه به اين مرحله رسيد؟ مدتهاي دراز، از مسكو تا واشنگتن و لندن تا پكن به تشريح و تفسير اين سقوط باورنكردني پرداخته خواهد شد. حادثه بدون ترديد در تاريخ نظيري ندارد و به همين دليل واحد، با وجود دوپارگي هاي آتي، جدايي هاي خونين، و تعصب هاي تازه اي كه در آينده حدس زده مي شود، ارزش آن را دارد كه مورد تجليل قرار گيرد. امري متداول نيست كه ملتي با تظاهرات غير مسلحانه يك ديكتاتوري را كه تا دندان مسلح است واژگون كند. به ندرت ديده

ص: 7246

مي شود كه ملتي براي ماهها از زندگي مطابق قاعده - قاعده كار، آسايش و انتظار خود، قاعده مصرف - دست بردارد تا چيزي را كه مي خواهد به چنگ بياورد. در فرانسه، در ژوئن 1968 كافي بود كه دولت پمپ هاي بنزين را تغذيه كند تا در خلال يك روز تعطيل معروف افراد هم قسم شده جنبش اندك اندك متزلزل شوند. ايراني ها به ميل خود و با اراده، اقتصاد خود را براي ماه ها متوقف گرداندند و آگاهانه اين خطر را پذيرفتند كه سال ها را صرف جبران آن كنند. براي اين كار، قدرتي نه خيلي متداول، اراده اي كه در هيچ نوع شناخته شده عمل انقلابي جاي نمي گيرد، لازم بود. ايراني ها اين اراده را در مذهب يافته اند. انسان ممكن است بي ايمان باشد و با خود فكر كند ملتي كه به خشكه مقدس بودن شهره نيست در گفتار پيامبر چه جسته است. انسان اگر چشم و گوش خود را ببندد، مي تواند تاكيد كند كه اين گفتار فقط نقش حامل روند يك انقلاب كلاسيك را به عهده داشته است. كلمات مذهبي - اين تعليمات كه با آهنگ ايراني خود آن قدر زيبا است - داراي چنان كششي هستند كه در خود ايران بسياري از بي ايمانان را منقلب كرده اند. اين كلمات مانند شيپورهاي طلسم شكن، حصارهاي كاملا مورد مراقبت قلاع

ص: 7247

را ويران كرده اند. اين بيم وجود دارد كه در آينده اين زبان به شرعياتي تحمل ناپذير محدوديت يابد. و آن وقت از اين تجربه غريب، بدون شك هيچ درس خاصي نمي توان گرفت. آيا به طور ساده در اين امر مي توان نشانه زمان را تميز داد: انقلاب هاي امروزي به مكمل روحي نياز دارند؟ شاه در تبعيد است، تمام نگاه ها متوجه تبعيدي ديگري شده است، متوجه مردي كه شاه بيش از پانزده سال پيش او را رانده است: آيت الله موسوي خميني، رهبر مسلمانان شيعه جهان، لعن كننده مقدس، عدالت خواه مصالحه ناپذيري كه لعن و توبيخ هايش بر شاهنشاه چيرگي يافته است. ايران او را امام خوانده است و رهبر اجتماعي كه وي در تاب و تب طغيان عظيمش بدون ضعف آن را مورد حمايت قرار داده بوده است. نوفل لوشاتو در دره شوروز آخرين منزلگاه اين سرگرداني بوده است. خميني كه از گنبدهاي مقدس شهر مقدس نجف رانده شده است در پاييز به اين نقطه كوچك حومه پاريس رسيده است. در اين جا، در بين دو عمارت كلاه فرنگي بي زرق و برق و چادري برپا شده در يك باغ، در زير درختي سنگين از سيب هاي سرخ، خميني آخرين تكفير خود را ادا مي كند. او كه به طور مضاعف تبعيد شده است و ناگزير

ص: 7248

گرديده كشورهاي اسلامي را ترك كند، افتخار بيشتري يافته است. خانه هاي كوچك، چادر سفيد و آبي رو به مكه، عاري از هر گونه عظمت گنبدها و مناره ها، عاري از قدرت تمام قصرها، برپا شده اند. ايرانيان سراسر دنيا، بازارهاي بزرگ تهران، شخصيت هاي مخالف، با همان حرارت و تقدسي كه به نجف، كربلا و يا مشهد مي روند به زيارت اين جا مي شتابند. در سرماي زمستان و مه دره سن، نوفل لوشاتو به صورت پايتخت دوم يا بهتر، به صورت پايتخت واقعي ايران درآمده است. اين جا، در ميان سبزه هاي ايل دو فرانس است كه انقلاب اسلامي حجم رويايي و ايده آل را يافته است. در نوفل است كه خميني و يارانش جمهوري اسلامي را در نظر مجسم ساخته اند. نوفل لوشاتو، در ميان آداب شرعي و ادعيه، در سادگي تامل و به خود فرو رفتن، بر شهر ايده آل اسلامي، بر اين دنياي عدالت و برابري كه بالاخره قوانين سياست و ضرورت غور و سير و سلوك روحاني را در هم مي آميزد، پيشي گرفته است. مراسم نماز و دعا كه در آن صدها تن از وفاداران به يكديگر فشرده مي شوند و از خميني استقبال مي كنند، موعظه هايي طولاني است كه در خلال آن ها آيت الله - نشانه خداوند - با نگاه هايي از زير ابروان پرپشت و

ص: 7249

سياه، با صدايي يكنواخت، اندكي كند و خفه، به نحوي بي پايان همان كلمات را تكرار مي كند: چه كسي جرات مي كند از جمهوري دموكراتيك حرف بزند و آن را در مقابل فكر اسلام بگذارد؟ اسلام به شما چه بدي كرده است؟ كساني كه خود را از ديكتاتوري محمدرضا شاه رهانيده اند آيا ديكتاتوري ملاهاي قم را تحمل خواهند كرد؟ آن ها در كجا ديكتاتوري ملاها را ديده اند؟ من از ملت ايران دعوت مي كنم كه مراقب باشد، و فكر نكند

ص: 7250

كه با رفتن شاه مسائل و مشكلاتش حل شده است. آيا دوران درستكاران در نوفل لوشاتو زاده شده است؟ بالاخره اميد به جامعه اي برادر و برابر، از آن رو كه فكر خداوند به آن علو بخشيده، امري ممكن شده است؟ روياي اسلامي با عدالت اسلام محمد و يا اسلام علي، داماد پيامبر و نخستين امام فكر بازگشت به سرچشمه ها، به عصر مقدس زندگي نخستين جامعه اسلامي در مدينه، جوان هاي ايراني را برانگيخته كه در مدتي بيش از يك سال به استقبال گلوله هاي مسلسل بروند. مدينه فاضله مذهبي، روح دوباره زنده شده كشوري است كه پادشاهش روح را كشته بوده است. اما چه كس به اين سؤال نمي پردازد كه براي نيل به چنين پاكي، چه بهايي بايد پرداخت؟ براي مستحيل شدن در اين شهر يگانه، افكار لازم است؟ يا طرد و راندن؟ در ميان بحث هايي بر سر سوره هاي قرآن، در ميان دختراني كه موهاي سرشان را به دقت پوشانده اند، در فضاي تحسين و ستايشي كه دور تا دور شاه تازه بي تاج ايران را احاطه كرده، براي نوفل ممكن نبوده كه تظاهر به بي خبري كند. مذهب شيعه، اميد جامعه اي غرق در مذهب گرايي را در خود دارد كه در آن جامعه، افراد خود را با يكديگر، با خدا، و با مجموع جامعه

ص: 7251

موافق و هماهنگ مي يابند، بي آنكه استبداد طبقه روحاني خود راي را تحمل كنند، زيرا نقش اين طبقه روحاني راهنمايي مؤمنان است نه حكومت بر آنان. به اين صورت آيا هيچ قدرت كليسايي در افق پيدا نيست؟ آيا اين امر اين قدر قطعي است؟ اين دو ديگر قمار انقلاب ايران است. اگر ارتش اجازه دهد كه انقلاب به پايان برسد. عصر درستكاران؟ عصر محاكمات؟ يا دوران جنگ؟ به عكس نوفل: در پنج هزار كيلومتري پاريس، در سربازخانه اي در حومه تهران، هشت هزار سرباز فرياد مي كشند: جاويد شاه. اين افراد هنگ جاويدان، سربازان گارد سلطنتي هستند كه به سبب وفاداري به اعليحضرت انتخاب شده اند. شاه در تبعيد است، افراد جاويدان در دو قدمي كاخ سلطنتي، در تپه هاي نياوران، به نظر مي رسند كه مانند نقوش تخت جمشيد، مراقب سلطاني غايب و ستون هايي بي ثمر هستند. آن ها در لباس هاي پلنگي آراسته به مليله دوزي هاي سرخ و دستمال گردن هاي آبي آسماني، آيا به اين ترتيب آخرين نمايش هاي سلطنتي، واپسين سوگند وفاداري به شاه را عرضه مي كنند؟ يا به عكس آن ها هسته سخت تهديد نظامي هستند كه پيشاپيش از شورش قسمتي از نيروها خبر مي دهد و ترديدي نيست كه چنين اقدامي به جنگ داخلي منجر خواهد شد زيرا مقامات مذهبي واپسين اخطار را كرده اند: اگر يك كودتاي

ص: 7252

نظامي صورت بگيرد ما ملت را به مقاومت دعوت خواهيم كرد. نوفل و افراد گارد جاويدان، جامعه كوچك اسلامي مستقر در ايولين و سربازاني كه سرنيزه بر تفنگ مي غرند: دو آينده ممكن ايران. روحانيان و نظاميان، رو در روي يكديگر، بايد سازشي پيدا كنند يا براي مدتي دراز بجنگند. زيرا معلوم نيست نيروهاي برگزيده چگونه مي توانند تمامي افراد ملتي را خاموش كنند كه يك سال تمام، بدون ترديد، زير رگبار مسلسل ها جان سپرده است. و نيز اين نيروهاي برگزيده چگونه مي توانند بقيه ارتش را كه در فضاي انقلابي اين سال فرو رفته است و قسمتي از افراد آن هم منقلب شده اند، موافق خود گردانند. آيا اين بن بست است؟ در ميان جمهوري اسلامي ايده آل. آن هم خيلي ايده آل، و چتربازهاي كينه جو، راه ايران به سوي آينده اش، ممكن است هنوز خيلي خونين باشد. انقلاب ايران چنين استحقاقي نداشته است. در عصر شك حاكم بر پاريس، اگر ورق برگردد، خيلي ساده مي توان گفت: انتظارش را داشتم. ايران چه فردا چهره خشك و عبوس يك جمهوري اسلامي را به خود بگيرد يا چهره جنگ داخلي را، از آنچه در خلال سال 1978 رويداده چيزي عوض نمي شود: انقلابي بي همانند در جهان كه اميد مي رود پس از آن همه انقلاب هاي ديگر، وسيله تازه و سرگرم كننده

ص: 7253

ديگري براي مد روشنفكري نباشد.

امام آمده است

خميني رهبر، مقدمت مبارك. خميني در پاي پلكان سالن فرودگاه آهسته قدم برمي دارد. بي حركت است و چهره اي بي اعتنا دارد، با اين همه به نظر مي رسد كه آيت الله دستخوش هيجاني وصف ناپذير است. تو اي بزرگترين رهبر تاريخ اسلام، تو اي مرد بي نقص، خوش آمدي. در روز اول فوريه، تهران بزرگترين جنبش تاريخ خود را به چشم مي بيند و از آيت الله خميني پس از پانزده سال تبعيد استقبال مي كند. روي شعارها نوشته شده: بهار در زمستان فرا مي رسد. ميليون ها و ميليون ها در جاده بي پايان، دراز چون راه زيارتگاهي توده شده اند كه به طول 33 كيلومتر از مهرآباد تا گورستان شهر كشيده شده است. زن هاي چادري، گروه هاي سياه، در كاميون ها توده شده اند. بچه ها در صندوق اتومبيل ها جاي گرفته اند. ميليون ها پياده به صورت دسته اي افسانه اي به سوي گورستان بهشت زهرا گسترده شده اند. توده جمعيت مي خواند: برپا خيز، برپاخيز، حكومت حق و عدالت را دوباره زنده گردان. دسته دسته بادبادك، فواره هايي از گل سرخ دود عود و عنبر كه از پياده روها برمي خيزد نشانه عيد و پايان حكمروايي ارواح خبيثه است. عيدي تا به هنگام است: تهران از نجات دهنده خود استقبال مي كند. در مدخل فرودگاه مسابقه اي ديوانه وار و تب آلود صورت مي گيرد. صدها، هزارها نفر هستند كه مي خواهند به

ص: 7254

اتومبيل خميني دست بزنند. اين جا است. اين او است. امام آمده! موج عظيم، شهر، خيابان ها، سازمان دهندگان برنامه را غرق مي كند: هيجان ايجاد سنكوپ مي كند و بحران هاي عصبي پديد مي آورد. دست ها گشوده مي شوند و علامت « V » پيروزي رسم مي كنند. آيت الله العظمي خميني، بالاخره آمدي. شهيد قلب تاريخ است. بهشت زهرا كه قبرستان شهدا شده است نخستين منزلگاه راه بازگشت از تبعيد است. رهبر شيعيان سادگي غريبي دارد. در ميان چند تن از علما و افراد خانواده شهيدان قرار دارد، تختش فقط يك صندلي چوبي است كه روي صفه اي كه پارچه سبز، رنگ اسلام، بر آن كشيده شده، قرار گرفته است. و در گورستان عظيم، جمعيت يك پارچه، شاد و با وقار، روي زمين، روي خاك خاكستري رنگ كه بستگانش را مي پوشاند، جاي گرفته است. يك حركت واحد و حتي فروتنانه براي سلام به مؤمنان. آنگاه صدايي آسماني برمي خيزد، صداي كودكي كه آيه اي از قرآن مي خواند: كساني كه خود را قرباني كرده اند سعادت بهشت را خواهند ديد. سرودي به عنوان جواب به شكل آوازي دراز برمي خيزد: سلام بر تو خميني، سلام بر آن كه پرچم انقلاب ما را به دوش كشيد سلام بر تو: براي ضعفا و محرومان، اين روز تازه اي است. اين نمايشي از جانب خانواده هاي شهدا است

ص: 7255

كه از آيت الله در ميان مردگان بهشت زهرا استقبال مي كنند. آيا كسي ديده كه خميني اشكي به ياد مردگان از صورت پاك كند؟ آن جا، از روي سكوي خود، براي نخستين بار پس از پانزده سال، خميني در خاك وطن خود به مؤمنان رو مي كند: بسم الله الرحمن الرحيم: ما به پيروزي هاي بزرگي نائل آمده ايم و عزاهاي بزرگي ديده ايم. آنچه كه خانواده هاي ما تحمل كرده اند، به زحمت قابل تحمل بوده است. با صداي پيوسته يكنواختش، آغاز عصر تازه اي را اعلام مي كند. او دوران غصب، دوران پهلوي را، حكومت حاضر را، مورد انتقاد قرار مي دهد. در اين احوال مرد اهل سياست سخن مي گويد. و هنگامي كه تاكيد مي كند: من دولت خودم را تعيين مي كنم به عنوان رئيس كشور حرف مي زند: آن هايي كه پيش از اين بودند ورشكستگي به بار آوردند. . . ملت مگر چه كرده كه اين رنج ها، اين قرباني ها را تحمل كند؟ . . . من به دهان اين دولت كه خود را قانوني مي خواند ولي آن هم غيرقانوني است مي زنم. همه اين افراد را در دادگاه هايي كه درست خواهم كرد به محاكمه خواهم كشيد. خميني مي خواهد بنيانگذار جامعه نو و نيز عدالت خواه بي رحم باشد. ملائي فرياد مي زند ما جمهوري اسلامي مي خواهيم. جماعت به صورت توده اي تاييد كننده جواب مي دهد: صحيح است. در

ص: 7256

روز اول فوريه 1979 ايران بزرگترين حركت تاريخي خود را مي كند. براي يك روز دم حماسه، نگراني ها، رو در روئي هاي آينده، سكوت هايي را كه بر آينده كشور سنگيني مي كند مي رويد. قدرت مقاومت ناپذير خميني در هيچگاه تسليم نشدن و با رژيم شاهنشاهي سازش نداشتن است. فردا، شايد در چند ماه آينده، پس از نبردهايي ديگر، ايران را بايد نوسازي كرد. خدا كند كه مبارزان اسلام، در آن هنگام هم بتوانند به اندازه اي كه در گذشته سازش ناپذيري داشته اند از خود جوانمردي آشكار كنند. پي نوشت: 1- شايسته آن بود كه در اين جا و نيز در موارد مشابه سرتاسر كتاب از اصل نطق ها، پيام ها و مصاحبه هاي تمام شخصيت هاي ايراني كه به زبان فارسي بوده است و نيز شعارها و ترانه ها، استفاده كنيم لكن صلاح در آن ديده شد كه در كليه موارد عين مندرجات و مطالب كتاب، هر چند اندك اخلاف هايي با اصل داشته باشد، مجددا به فارسي ترجمه شود. لازم به تذكر مي داند كه منحصرا در مواردي كه به قرآن و آيات شريفه استناد شده، عين آيات از كلام الله مجيد استخراج و همراه ترجمه عرضه گرديده است. [مترجم]

ص: 7257

نقش مرجعيت در رهبري سياسي امام خميني(س)

اشاره

مجله متين، شماره 21 اشرفي، اكبر

چكيده:

پيروزي معجزه آساي انقلاب اسلامي كه مهمترين واقعة قرن بيستم در ايران است، بدون رهبري پيامبرگونه امام خميني، در شروع و استمرار انقلاب، امكان پذير نبود. مشروعيت رهبري ايشان از عوامل و عناصر چندي نشأت مي گيرد كه مرجعيت از مهمترين آنهاست. اين مقاله بدون اينكه نقش ساير عوامل از جمله شخصيت فردي، شجاعت انقلابي، نفوذناپذيري و قاطعيت امام خميني را نفي كند، در پي بررسي نقش مرجعيت در رهبري سياسي ايشان است. اين امر مستلزم بررسي مفهوم مرجعيت و جايگاه آن در كلام شيعه است كه ابتدا مختصري به آن پرداخته شده است. سپس با بررسي كاركردهاي مرجعيت، نقش اين مقوله در قيام انقلابي امام خميني و فراگير شدن انقلاب و تبعيت مردم ايران از ايشان مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. كليدواژه : مشروعيت، مرجعيت، رهبري، امام خميني، اجتهاد، تشيع، انقلاب، تقليد.

مقدمه

انقلاب اسلامي يكي از مهمترين رويدادهاي تاريخي قرن بيستم است. اگر نهضت تنباكو جنبة ضد استعماري و انقلاب مشروطيت جنبة ضد استبدادي بارزي داشتند، انقلاب اسلامي جامع هر دو جنبه بود و «جمهوري اسلامي» حاصل چنين جمعي بود. گرچه اسلامي بودن از ويژگيهاي بارز دو نهضت قبلي بود، اما در انقلاب اسلامي مهمترين ويژگي به شمار مي آمد و

ص: 7258

همين ويژگي بود كه آن را از انقلابهاي ديگر قرن بيستم متمايز ساخت. چرا كه انقلاب اسلامي و رهبري آن در طول انقلاب و نيز پس از پيروزي آن، ضمن طرد الگوي حاكميت گذشته در ايران، بسياري از نظريه هاي سياسي را دربارة جنبشهاي سياسي و اجتماعي به چالش فراخواند. هر جنبش سياسي اجتماعي داراي چندين ركن است كه شناخت و تفسير آن جنبش بر پاية آن اركان امكان پذيرمي شود. انقلاب اسلامي ايران نيز حاصل تجمع و همكاري اركاني چند است كه بدون آنها امكان موفقيت آن بعيد مي نمود. بنابراين براي تبيين و شناخت دقيق انقلاب اسلامي بايستي اركان تشكيل دهندة آن ر را به دقت مورد مطالعه قرار داد. يكي از اين اركان «رهبري» انقلاب است كه از مهمترين عوامل شروع، تداوم، پيروزي و تثبيت انقلاب اسلامي بوده است. عوامل متعدد ديگري نيز در به وجود آمدن و پيروزي انقلاب نقش داشته اند، ليكن هدف عمده در اين مقاله، بررسي رهبري سياسي امام خميني و نقش مرجعيت در آن مي باشد. مبحث عمده در «رهبري سياسي» بررسي دلايل پيروي مردم از «رهبر» است كه در علم سياست از آن به مسألة «مشروعيت» تعبير مي شود. به عبارت ديگر، دلايل پذيرش اوامر رهبر از سوي مردم و نيز شيوه هاي اعمال رهبري از سوي رهبر يكي از مهمترين

ص: 7259

مسائل علم سياست است كه نظامهاي سياسي مختلف را مي توان بر اساس همين معيار قابل مقايسه و مطالعه دانست. در تعريف رهبري آمده است: رهبري به توانايي واداشتن ديگران به كارهايي كه احتمالاً در غير اين صورت انجام نمي دادند، مربوط مي شود؛ يعني شكلي از قدرت است... . بنابراين رهبري ذاتاً رابطه اي بسيار نابرابر است. اين رابطه ممكن است به دلايلي از شناسايي «طبيعي» گرفته تا فشار و حتي اجبار مورد پذيرش كساني كه تحت رهبري رهبر هستند، قرار گيرد و بدين ترتيب وادار مي شوند تا در جهتي كه رهبر اشاره مي نمايد، عمل كنند. بنابراين مي توان رهبري سياسي ملي را قدرتي تعريف كرد كه يك فرد (يا در برخي موارد، دو نفر يا عده اي از افراد كه مشتركاً عمل مي كنند) براي هدايت اعضاي جامعه سياسي و براي اقدام در جهتي خاص به كار مي برد د[بلاندل 395 :1378 396[. بر اساس اين تعريف رهبر به كسي گفته مي شود كه مردم بنا به دلايلي از او پيروي مي كنند و هرگاه در نظام سياسي از اين واژه استفاده شود، به معناي آن است كه چنين شخصي رهبري سياسي ملي را بر عهده خواهد گرفت. به عبارت ديگر، از ديدگاه بلاندل رهبر فقط به كسي اطلاق نمي شود كه خارج از نظام سياسي قرار دارد، بلكه

ص: 7260

به كسي هم كه در رأس يك نظام سياسي قرار گرفته و از مشروعيت برخوردار است، رهبر اطلاق مي گردد. اين بدان معناست كه نويسنده ميان رهبران جنبش انقلابي و رهبران حكومتهاي سياسي فرقي قايل نمي شود و هر دو سنخ را در يك تعريف مي گنجاند. البته از ديدگاه او رهبران همواره داراي منصب نيستند و «صاحب منصبان» لزوماًر نقش رهبري ندارند؛ بلكه برخي از صاحبان مناصب در عمل نفوذ اندكي بر سير حوادث دارند، در حالي كه رهبر كه ممكن است صاحب منصبي هم نباشد كسي است كه روند حوادث زير نفوذ و اراده اوست [بلاندل 395 :1378[. نويسنده اي ديگر در تعريف رهبر بر خصوصيات شخصي او تأكيد مي كند و معتقد است كه رهبر كسي است كه به خاطر داشتن ويژگيهاي شخصي برجسته توانايي هدايت مردم را داراست و ديگران نيز او را به رهبري قبول دارند. از نظر وي نهضتهاي اجتماعي در جريان روند تكاملي خود رهبران شايسته خود را پيدا مي كنند [آقابخشي 211 :1375[. از نظر هارولد لاسول، جامعه شناس امريكايي، شرايط اقتصادي و نظام آموزش و پرورش به علاوه ويژگيهاي روحي هر ملت، رهبراني را به وجود مي آورد كه نشانگر و مظهر خصوصيات و روحيات آن ملت هستند و همان اختلافي كه ميان شخصيت رهبران سياسي كشورهاي مختلف به

ص: 7261

چشم مي خورد، ميان ملتهاي آنان نيز مشاهده مي شود [آقابخشي 211 :1375[. به بيان ديگر، از ديدگاه لاسول بين شرايط اجتماعي هر كشوري و شخصيت رهبران آن سازواري وجود دارد و اين شرايط باعث به وجود آمدن الگوي رهبري خاصي مي شود كه در عين حال رهبر مظهر ويژگيهاي اجتماع و متأثر از آن نيزر است. بنابراين براي تبيين شيوه رهبري و ويژگيهاي رهبر در يك اجتماع، مي توان برخي عناصر جامعه شناختي را در آن جامعه مورد مطالعه قرار داد. لاسول بيشتر به نقش شرايط اقتصادي و آموزش و پرورش تأكيد مي كند. بنابراين رهبر بايد در مقامي باشد كه بتواند بر رفتار ديگران تأثير بگذارد. در همين راستا، جامعه شناسان دوگونه رهبري را از هم متمايز ساخته اند:ر رهبري سازماندهنده و رهبري روحيه بخش. رهبري سازمان دهنده آن رهبريي است كه به گروه سازمان و جهت مي دهد، اهداف آن را ترسيم ر مي كند، راههاي رسيدن به هدفها را مشخص مي كند ور مسئوليت آن را بر عهده مي گيرد. اما رهبر روحيه بخش آن است كه ر مي كوشد احساس هماهنگي و حسن نيت در گروه ايجاد كند و از ايجاد شكاف و دودستگي جلوگيري كرده، روحيه پيروان را بالا نگه دارد [كوئن 99 :1372[. با توجه به تعاريفي كه از رهبري به عمل آمد، در جنبشهاي انقلابي مي توان دو دوره را براي

ص: 7262

رهبري در نظر گرفت. اول، دوره اي كه رهبر در رأس جنبش انقلابي قرار مي گيرد و خواستار سرنگوني رژيم حاكم است. دوم، دوره اي كه پس از پيروزي جنبش انقلابي، رهبر در رأس يك نظام سياسي قرار مي گيرد. در دوره اول كه بسيج انقلابي به شدت نيازمند رهبري است، بدون رهبري، نارضايتي اجتماعي تنها مي تواند به شورش بينجامد. در حالي كه: رهبران، اهداف جنبش را روشن مي كنند؛ درباره شيوة برخورد با حكومت تصميم مي گيرند؛ وضع موجود را بر اساس ايدئولوژي بسيج تحليل مي كنند؛ تصويري از جامعه اي بهتر ترسيم مي نمايد و هواداران خود را متقاعد مي سازند كه جنبش پيروز خواهد شد [بشيريه 88 :1372[. به اين وسيله هم عمل سازماندهي را در جنبش انقلابي بر عهده مي گيرند و هم وظيفة روحيه بخشي را انجام مي دهند و از افول جنبش انقلابي جلوگيري كرده و راه پيروزي آن را هموار مي كنند. ولي در دوره دوم، كاركرد رهبران بار دوره اول متفاوت خواهد بود. چرا كه در اين دوره وظيفة اصلي رهبر در درجه اول حفظ نظام جديد و در درجة دوم پاسداري از اهداف جنبش انقلابي خواهد بود.

مرجعيت و رهبري سياسي امام خميني

اجتماع انساني براي استمرار حيات خود، نيازمند برخي مقولاتي است كه از سوي اكثر افراد آن جامعه پذيرفته شده باشد و اين مقولات اجتماعي

ص: 7263

نحوة حركت اجتماعي و نوع نگرش يكايك انسانهاي آن را تعيين مي كند؛ گرچه خود اين مقولات در اثر گذر زماني طولاني و پس از جرح و تعديل بسيار و متأثر از حوادث مختلف اجتماعي شكل گرفته و تثبيت مي شوند. بنابراين علت تفاوت مقولات اجتماعي در جوامع مختلف به متفاوت بودن تجربه مردم آنها در طول تاريخ تحولات آن جامعه بازمي گردد و اين امر منجر به پيدايش نوع خاصي از فرهنگ در جوامع مختلف مي شود؛ همين مسأله الگوهايي گوناگون از رهبري سياسي در جوامع به وجود مي آورد. در فرهنگ شيعه مقولات عام اجتماعي و مسائل مربوط به حكومت در اجتماع و نحوة نگرش فردي و اجتماعي افراد از يك سري اصول كلي مورد پذيرش شيعيان ناشي مي شود و تاريخ اجتماعي و سياسي ايران لااقل از صفويه به اين سو تحت تأثير همين نگرش شكل گرفته است و به همين خاطر در تحليل مسائل سياسي و اجتماعي ايران نمي توان از اين مسأله صرفنظر كرد.

مفهوم مرجعيت

مفهوم مرجعيت ديني و لزوم اطاعت از مجتهد جامع الشرايط دقيقاً از مباني فقهي و كلامي شيعيان نشأت مي گيرد و اين مباني به همان ترتيب كه مجتهدين شيعه را در موقعيتي والا قرار مي دهد، مردم را هم به اطاعت از آنان فرا مي خواند. اساساً مكتب تشيع به گونه اي است

ص: 7264

كه مي تواند چنين مجتهديني تربيت ور به اجتماع عرضه كند: يك عالم شيعي با تكيه بر اعتقادات خويش مي تواند بدون ترديد و دلهره در برابر نظام حاكم در مواردي كه لزومش را تشخيص مي دهد، بايستد و مردم را به اين ايستادگي فراخواند... از اين زاويه ديگر مسأله، مسأله اي شخصي نخواهد بود و صرفاً به خصلتهاي شخصي علماي شيعه بازنمي گردد [مسجد جامعي 27 :1369[. مفهوم مرجعيت در ذات خود دو مفهوم «اجتهاد» و «تقليد» را نهفته دارد و اصولاً از تركيب اجتهاد و تقليد، مفهوم مرجعيت ظهور مي يابد. بنابراين براي فهم معناي مرجعيت، دانستن مفهوم اجتهاد و تقليد لازم است. از ديدگاه مكتب تشيع، اسلام در كنار يكسري معارف اصلي مربوط به مبدأ و معاد و يك رشته اصول اخلاقي، يك سلسله قوانين و مقررات دربارة اعمال انساني در زندگي اجتماعي دارد كه هر انسان مكلفي را موظف مي كند كه كردار فردي و اجتماعي خود را با آنها تطبيق داده ور از آن دستورات كه مجموعه آنها شريعت ناميده مي شود، پيروي كند. از سوي ديگر، از آنجا كه دستورات ديني كلي و محدود بوده و اشكال كردارهاي انساني و حوادث روزمره نامتناهي مي باشند، براي به دست آوردن جزئيات احكام راهي جز اعمال نظر و پيمودن طريق استدلال نيست. بنابراين براي تشخيص

ص: 7265

وظايف و احكام ديني بايد راهي را پيمود كه عقلاي اجتماع براي تشخيص وظايف فردي و اجتماعي از متن قوانين و دستورات كلي و جزئي و معمولي مي پيماند. اين امر همان مفهوم و معناي اجتهاد است كه به وسيلة آن حكم شرعي از بين احكام ديني به روش استدلالي و با به كار انداختن يك رشته قواعد مربوط (قواعد اصول فقه) استخراج مي شود [طباطبايي 14 :1341 16[. بنابراين يكي از وظايف مسلمانان شناختن احكام اسلامي از راه اجتهاد است، ولي روشن است كه انجام اين وظيفه براي تمامي مسلمانان امكان پذير نيست و فقط عده اي از آنان قدرت و توانايي آن را دارند و مي توانند با اجتهاد خود احكام ديني را استنباط كنند. بنابراين براي افرادي كه توانايي اجتهاد را ندارند وظيفه ديگري در نظر گرفته شده و آن اين است كه مسائل شرعي مورد نياز خود را از كسي كه توانايي اجتهاد مسائل را دارد بپرسند، و از اينجاست كه ر مفهوم «تقليد» به منصة ظهور مي رسد: تعذر اجتهاد در احكام براي همه از يك طرف و وجوب تحصيل معرفت به احكام ديني براي همه از طرف ديگر موجب گرديده است كه در اسلام براي افرادي كه توانايي اجتهاد ندارند وظيفه ديگري در نظر گرفته شود و آن اين است كه

ص: 7266

احكام ديني مورد ابتلاي خود را از افرادي كه داراي ملكه اجتهاد و قريحه استنباط مي باشند، اخذ و دريافت دارند و اين است معني كلمه تقليد در مقابل كلمه اجتهاد كه در ميان ما داير و پيوسته مورد استعمال است [طباطبايي 17 :1341[. بنابراين مرجعيت عبارت از اين است كه هر مسلمان شيعه اي كه نمي تواند احكام ديني خود را از طريق اجتهاد، به دست آورد، بر اساس حكم عقل و شرع، از مجتهدي تقليد كند كه داراي چنين توانايي است. اين مسأله در امور غير ديني انسانها نيز همواره به طور معمول اتفاق مي افتد و افراد براي حل مشكل زندگي خود به متخصصان امور مختلف رجوع كرده و از نظريات آنها تبعيت مي كنند. البته در مكتب تشيع در عصر حضور امامان معصوم(ع)، تبعيت از نظريات ايشان بر تمامي شيعيان واجب است و ايشان احكام را براي همه بيان مي دارند و يا نمايندگاني را براي برخي نقاط اعزام مي كنند تا به مسائل مورد احتياج شيعيان پاسخ دهند. ولي در عصر غيبت امام معصوم(ع) هر شيعه اي كه توانايي استنباط احكام ديني خود را نداشته باشد علاوه بر حكم عقل بر اساس دستور همان امامان معصوم، بايستي از مجتهد جامع الشرايط تقليد كند. بنابراين مرجعيت در مكتب شيعه در واقع به نوعي استمرار امامت

ص: 7267

در عصر غيبت است كه تا اندازة ممكن وظايف امام معصوم را بر عهده مي گيرد. از آنجا كه رجوع به مجتهد جامع الشرايط تحت عنوان «مرجع تقليد» علاوه بر عقلاني بودن آن از سوي امام معصوم(ع) نيزر مورد تأكيد قرار گرفته است؛ اين تأكيد پشتوانة مردمي بسيار مستحكمي براي مرجع تقليد مهيا مي كند تار از تواناييهاي اجتماعي سياسي بالقوه قدرتمندي در كنار توانمنديهاي ديني برخوردار شود.

كاركردهاي مرجعيت

1 مشروعيت بخشيدن به رهبري مرجع: مرجعيت با مفهوم توصيف شدةر مذكور به صورت بالقوه تواناييهاي بسيار در خود نهفته دارد و اصولاً نتيجة منطقي استمرار مفهوم آن در عرصة عمل اجتماعي، پيدايش يك نظام سياسي بر پاية دين و مكتب تشيع خواهد بود. ابراز اين نظريه كه مردم بايد از نظريات يك مجتهد زنده تبعيت كنند، و اينكه چنين فردي قطعاً از يك حاكم و يا فرمانرواي مادي كمتر در معرض خطا و اشتباه مي باشد، به مجتهدين شيعه چنان پايگاه قدرتي بخشيد كه از قدرت علماي سنّي به مراتب بيشتر بود. اكنون ديگر زمينة نظري روشني در مورد مراجعه مردم به علما، به عوض مراجعه به فرد حاكم، وجود داشت و به همين سبب علما و مجتهدين طراز اول به حق مدعي بودند كه آنها بايد آن قسمت از تعليمات سياسي را كه به

ص: 7268

نحوي با اصول اسلامي ارتباط پيدا مي كرد مستقلاً و بدون دخالت نظر حكام دنيوي اتخاذ كنند [كدي 49 :1375[. به اين ترتيب، رجوع مردم به «مرجع» و ترجيح دادن رأي او بر نظر ديگران باعث پذيرش رهبري مرجع از سوي مردم خواهد شد و اين امر به مرجع قدرتي مي بخشد كه مي تواند در مقابل هر قدرتي كه به نظرش نامشروع مي آيد، ايستادگي كند. به عبارت ديگر مرجعيت ديني، رهبري سياسي را نيز به دنبال خواهد داشت؛ چرا كه در عرصة عمل اجتماعي برخي رفتارهاي سياسي اجتماعي قدرت حاكم با مباني و قواعد مذهبي كه مرجع حافظ آن قواعد به شمار مي رود تقابل پيدا مي كند و مرجع طبق وظيفة ديني خود در قبال چنين رفتارهايي دست به عكس العمل مي زند و استمرار چنين وضعيتي به رويارويي تمام عيار دو قدرت سياسي و مذهبي مي انجامد. در چنين منازعه اي مردمي كه از لحاظ مذهبي مقلد مرجع به شمار مي روند، در مسائل سياسي و اجتماعي نيز سخن او را خواهند پذيرفت. بنابراين از لحاظ نظري تمامي رفتارها و حركات مرجع، نزد مردم مسلماني كه از وي تقليد مي كنند، از مشروعيت و مقبوليت برخوردار خواهد بود؛ و هرگاه مرجع حكم خاصي را صادر كند، اجراي آن از سوي مردم وظيفه اي ديني تلقي خواهد شد و

ص: 7269

همين مسأله باعث مي شود ميزان ضمانت اجراي آن افزايش يابد. از سوي ديگر، از آنجا كه خود مرجع نيز براي خود تكاليف و وظايفي را در راه حفاظت از مذهب در نظر مي گيرد، لذا از لحاظ نظري مشكلي در مخالفت با نظام سياسي موجود كه مخالف قواعد مذهبي عمل مي كند نخواهد داشت ور مشروعيت چنين رژيمي را به آساني زير سؤال خواهد برد؛ چرا كه اصولاً بر اساس مباني انديشه هاي مكتب تشيع از آنجا كه در زمان غيبت، حكومت ذاتاً غير مشروع خواهد بود، مگر اينكه اجازه اي از طرف معصوم نسبت به حكومت حاكم صادر شده باشد، مرجع خود را در جايگاهي مي بيند كه مي تواند اجازة مشروعيت يافتن حكومت حاكمي را صادر كند. چنان كه به عنوان نمونه در زمان فتحعلي شاه، مرحوم كاشف الغطاء «اجازه نمي داده است كه شاه بي هيچ گونه تأييد و اجازه اي از سوي علما حكومت خود را مشروع بخواند» [حائري 330 :1367[. به اين ترتيب مرحوم كاشف الغطاء براي خود مقام ر مشروعيت بخشي نسبت به حاكم قائل بود و فتحعلي شاه را به رهبري جهاد با روسيه گمارد و فتحعلي شاه و وليعهد او را به مثابه مأموران خود مي دانست كه با حكم او مجاز به جنگ با روسيه شدند، اما هرگز مشروعيت بالذات آنها را تأييد نكرد

ص: 7270

و آنان را بنده خود تلقي نمود [حائري 331 :1367[. به اين ترتيب يكي از كاركردهاي مرجعيت ايجاد قدرتي مشروع در كنار قدرت سياسي است كه هرگاه اين قدرت سياسي در جهتي مخالف با قوانين مذهبي كه مرجع حافظ آن به شمار مي رود، حركت كند تضاد بين آن دو منجر به ظهور و بروز نقش سياسي مرجع خواهد شد و مرجع با برخورداري از حمايتهاي مردم، به علاوه پشتوانة نظري محكم كه همواره مشروعيت قدرت حاكم را كه مجوزي از سوي امام معصوم ندارد به رسميت نمي شناسد، كليه شرايط لازم براي رهبري سياسي پيروان خود را به دست خواهد آورد و تمامي اقدامات او از مشروعيت لازم برخوردار خواهد شد. 2 مبارزه با كجرويهاي دولتها: از آنجا كه مرجع حافظ دين و مذهب جامعه تلقي مي شود، در هنگام بروز وقايعي كه قاعده اي از احكام دين را زير سؤال مي برد، عكس العمل نشان مي دهد؛ و در حد توان از عملي شدن آن جلوگيري مي كند. يكي از دلايل مهم اين امر علاوه بر توجيه نظري عملكرد مرجع به بُعد استقلال مالي مرجع از دولت حاكم مربوط مي شود. به اين معني كه مرجع ر از لحاظ مالي به مردم متكي است ور قدرت مالي مستقل از دولت دارد.ر اين توان مالي در كنار مشروعيت نظري

ص: 7271

اعمال مرجع، پشتوانه تمامي حركتهاي اجتماعي و سياسي او قرار مي گيرد: «بودجه مستقل و اتكا به عقيدة مردم سبب شده است كه در مواقع زيادي روحانيت با انحراف دولتها معارضه كنند و آنها را از پاي درآورند» [مطهري: 182[. استاد مطهري دو عامل مهم را در ميان روحانيت اهل تسنن مانع مبارزه آنان با قدرتهاي فاسد عصر خود مي داند: يكي نداشتن بودجة مستقل و ديگري طرز تفكري كه آنان دربارة اولي الامر دارند و قدرت هر حاكم بالفعلي را مشروع مي دانند د]مطهري: 182[. به همين دليل رئيس روحانيت اهل سنت نخواهد توانست در مقابل قدرت سياسي موجود بايستد. ولي در ميان روحانيت تشيع هم استقلال مالي از قدرت سياسي و نيز طرز تلقي خاصي از مسأله اولي الامر كه مشروعيت هر حكومت غير مأذون از جانب معصوم را زير سؤال مي برد، باعث شده است كه قدرتي مستقل در كنار قدرت سياسي به وجود آيد و در مقابل انحرافات آن عكس العمل نشان دهد. يكي از نمونه هاي بارز آن را مي توان در عصر ناصرالدين شاه قاجار و حكم تحريم تنباكو از سوي مرجع شيعيان، ميرزاي شيرازي، ديد كه منجر به لغو قرارداد استعماري توتون و تنباكو شد. حكم ميرزاي شيرازي مظهر قدرت مرجعيت شيعه و ميزان مشروعيت رهبري سياسي آن در بين مردم ر است.

ص: 7272

3 پناهگاه مردم: همان گونه كه مردم با پشتيباني مالي و پيروي از احكام مرجع و روحانيت، پشتوانه قدرت مرجع به شمار مي روند، مرجع و روحانيت نيز در مقابل ستمگريهاي حاكمان زورگو پناهگاه مردم بوده اند و هرگاه مردم مورد ستم مأموران دولتي قرار مي گرفتند هم به عنوان تظلم و هم به عنوان پناهگاه در كنار مكانهاي مقدس مذهبي به نزد مراجع و روحانيت مي رفتند و در پناه آنها قرار مي گرفتند: «در پاره اي از موارد نيز طبقات عمومي مردم و يا ثروتمندان، براي عرض شكايت خود به دولت به علما متوسل مي شدند» [كدي 68 :1375[. از آنجا كه شيعيان همواره از سوي دولتهاي وقت مورد آزار و اذيت قرار مي گرفتند، تنها ملجأ و پناهگاه آنان در عصر حضور، خود معصومين و در عصر غيبت، نواب امام و علماي بزرگ و مراجع بوده اند: روحانيت براي شيعه هم مرجع بوده است هم ملجأ. براي درك مطالب ديني علمي به آنها رجوع مي كردند و هم براي فرار از ستمگران و مأمورين دولت به آنها پناه مي آورده اند. خانه روحانيون مانند مزار امامها و امامزاده ها به عنوان بست و تظلم گاه شناخته مي شد و يكي از عوامل محبوبيت و اهميت آنها همين بود [بازرگان: 114[. بدين ترتيب، روحانيت به طور كلي و مراجع به طور اخص هنگامي كه

ص: 7273

مردم مورد آزار و اذيت مأموران دولتي قرار مي گرفتند، پناهگاه مردم به شمار مي رفتند و در حدّ توان خود از آنها در قبال حكومت وقت حمايت مي كردند. چنين پيوندي كه حاصل مسألة اجتهاد و تقليد و رابطة دو سويه مجتهد و مقلِّد بوده است به دنبال خود، رهبري سياسي روحانيت و پذيرش آن را از سوي مردم پديد مي آورد، و بين مردم و روحانيت رابطه اي مستحكم ايجاد مي كرد و هر دو را در مقابل قدرت دولتي تا حدودي مصونيت مي بخشيد، تا آنجا كه قدرتي در كنار آن قدرت پديد مي آورد. بدين سان راز پيروي مردم از مرجع را بايستي اولاً در مفهوم مرجعيت و ثانياً در كاركردهاي آن جستجو كرد. هركس كه در اين موقعيت قرار گيرد، همچون يك نهاد اجتماعي شايستگي اطاعت و پيروي مردم از خود را به دست خواهد آورد و اين امر با توصيفي كه ماكس وبر از كاريزما و مشروعيت كاريزماتيك ارائه مي كند، به كلي متفاوت است. با نگاهي به مفهوم و كاركردهاي مرجعيت، جايگاه مرجعيت در رهبري سياسي مرجع روشن مي شود و به همين دليل در كشوري مثل ايران هر قيام و انقلاب موفقي به رهبري روحانيت رخ داده است، چرا كه روحانيت از مزاياي «مرجعيت» برخوردارر است و پيروي مردم از آنان در وهلة

ص: 7274

اول جنبة مذهبي داشته و در وهلة دوم به امور سياسي نيز سرايت كرده است. امام خميني نيز با آگاهي از اين مسأله، تنها راه شروع اقدام اساسي و حركتي انقلابي را از اين منظر دنبال مي كردند و هر اقدامي را بدون پشتوانه مرجعيت شيعه بي نتيجه مي دانستند: امام خميني با مطالعه اي ژرف و همه جانبه دربارة جامعة ايران، به حق دريافته بود كه تنها راه رهانيدن توده هاي مسلمان ايران از كابوس موهومات، خرافات و انديشه هاي ارتجاعي، قيام و نهضتي است كه به رهبري مرجع تقليد وقت به وقوع پيوندد. اين مرجع مقتدر و (علي الاطلاق) شيعه است كه مي تواند تارهاي عنكبوتي استعمار را كه بر مغزها و قلبها طنيده شده بگسلد، افكار را روشن كند، نور بيافريند و توده ها را از تاريكي و تاريك انديشي رهانيده به سوي خورشيد انقلابي اسلام بكشاند... و هر حركت و نهضتي كه بدون رهبري و دخالت مرجع وقت به وجود آيد، از آنجا كه نمي تواند عامة مردم را بيدار و آگاه ساخته، بسيج نمايد، جز شكست و ناكامي انجامي نخواهد داشت و با نگاهي به تاريخ مبارزات ايران اين حقيقت كاملاً به دست مي آيد [روحاني 1359 ج 95 :1[. بنابر همين ديدگاه، امام خميني پس از درگذشت آيت الله حائري كوشيد كه مرجعيت شيعه به دست فردي بيفتد

ص: 7275

«كه به روح و حقيقت اسلام آگاه باشد و دين حنيف اسلام را از زاوية تنگ مسائل عبادي ننگرد.» [روحاني 1359 ج 98 :1[.ر در آن دوران آيت الله بروجردي بود كه «سابقة مبارزات او عليه رضاخان ميرپنج و حركت او از بروجرد به منظور اسقاط حكومت پليسي و سياه پهلوي درخور توجه بود.» [روحاني 1359 ج 98 :1[ امام خميني به اين اميد كه آن مرحوم با قرار گرفتن در مسند مرجعيت مي تواند دگرگوني اساسي در جامعة اسلامي به وجود آورد، براي مرجعيت آيت الله بروجردي تلاش كرد و حتي جهت عموميت يافتن مرجعيت ايشان به شهر همدان مسافرت كرد و علماي بزرگ همدان را كه با مرجعيت آيت الله بروجردي مخالف بودند، براي مرجعيت ايشان راضي كرد [روحاني 1359 ج 99 :1[. بنابراين از ديدگاه امام خميني در كشوري مثل ايران برخورداري از پايگاه مرجعيت مي توانست به عملي كردن اهداف مورد نظر كمك كند و بدون داشتن اين پايگاه مذهبي، حمايت مردمي به دست نمي آمد. لذا اگر وظيفة امام خميني پس از درگذشت آيت الله حائري، تلاش در جهت تثبيت و عموميت يافتن مرجعيت آيت الله بروجردي بود، پس از وفات آيت الله بروجردي «اين خود ايشان بود كه بايد به منظور شعله ور ساختن آتش انقلاب در جامعة اسلامي

ص: 7276

و به خروش و حركت درآوردن توده هاي ناآگاه به پاخيزد» [روحاني 1359 ج 105 :1[. به بيان ديگر، امام خميني مبارزات عملي خود را پس از درگذشت آيت الله بروجردي و برخورداري ايشان از مرجعيت تقليد شروع كردند و از آنجا كه در اين عصر طيف وسيعي از روحانيت در سياست دخالت نمي كردند و هر روحاني كه در سياست دخالت مي كرد با عنوان «آخوند سياسي» از جرگه روحانيت كنار گذاشته مي شد، دخالت در امور سياسي با استفاده از پايگاه و جايگاه مرجعيت مي توانست در تغيير اين جوّ مؤثر باشد، چرا كه مخالفان دخالت در امور سياسي نمي توانستند يك مرجع تقليد را، كه وظيفة خود را دخالت

ص: 7277

در امور سياسي مي دانست، از دخالت در امور سياسي باز دارند يا او را به خاطر «آلوده شدن» به سياست از جامعه روحانيت طرد كنند. يكي از فرصتهاي طلايي كه در همين عصر براي امام خميني پيش آمد و ايشان بخوبي توانست از آن استفاده كند، ماجراي تصويب نامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود كه امام خميني به خاطر تباين برخي مواد آن با دستورات شرع، از جايگاه يك مرجع تقليد با آن مخالفت كردند و با استمرار اين وضعيت بود كه امام خميني به يكي از مخالفين ر سياسي رژيم شاه تبديل شد. به علاوه اينكه مرجعيت تقليد ايشان در ماجراي همين مبارزه تثبيت شد و حمايت مردم از مبارزات ايشان در غالب حمايت از مرجع تقليد خود انجام مي گرفت. به گونه اي كه در ادامه ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي وقتي دولت علم براي آيات عظام قم تلگراف فرستاد كه: ر1 ر نظرية دولت در مسألة شرط اسلاميت براي انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان انجمنهاي ايالتي و ولايتي همان نظرية علماي اعلام است. 2 سوگند امانت و صداقت در كارها و مصالح عمومي با قرآن مجيد است. 3 در مسألة مسكوت بودن عدم شركت بانوان در انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه مورد اعتراض قرار گرفته است، دولت نظر آقايان را به

ص: 7278

مجلسين تسليم و منظر تصميم مجلسين خواهد بود [روحاني 1359 ج 173 :1[. اگرچه برخي افراد اين موضع گيري نخست وزير را نشانة ختم غائله دانستند ولي امام خميني طي يك سخنراني اين تلگراف علم را نيرنگي بيش ندانست و اعلام كرد كه هنوز مسأله تمام نشده است. در پي اين سخنراني بازرگانان و اصناف قم از ايشان دربارة قانع كننده بودن تلگراف و مصاحبة مطبوعاتي علم سؤال كردند و امام خميني در پاسخ ضمن اعلام اين كه تلگراف علم قانع كننده نبوده و خواسته هاي ايشان را تأمين نكرده است، اشكالاتي را كه بر اين عمل نخست وزير وارد بود، برشمردند.ر به دنبال پاسخ امام اصناف بازار قم اعلام كردند كه: پيرو جوابي كه حضرت آيت الله العظمي مرقوم فرمودند بازرگانان و اصناف قم بدين وسيله اعلام مي دارند تا حصول نتيجه در هر مرحله پشتيباني كامل خود را از رهبران ديني و مراجع تقليد ابراز نموده و در دفاع از حريم مقدس اسلام از هيچ گونه فداكاري دريغ نخواهند نمود [روحاني 1359 ج 178 :1؛ دواني 1377 ج 111 :4-3[. بنابراين پيروي مردم از امام خميني در قالب حمايت از مرجع تقليد خود استمرار يافت و امام خميني با احساس اطمينان از اطاعت مردم هر روز مسائل سياسي عمده اي را مطرح كردند

ص: 7279

و عملاً تصور عدم دخالت روحانيون را در سياست باطل كردند. به طور مثال، ايشان در پاسخ به يكي از فتواهايي كه مقلدان از مرجع ديني خود پرسيده بودند، به بسياري از مشكلات سياسي عصر خود اشاره مي كنند: اينجانب حسب وظيفة شرعيه به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مي كنم: قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است، استقلال مملكت و تمام اقتصاد آن در معرض قبضة صهيونيسم است... و مدتي نخواهد گذشت كه با اين سكوت مرگبار مسلمين، تمام اقتصاد اين مملكت را با تأييد عمال خود قبضه مي كنند و ملت مسلمان را از هستي در تمام شؤون ساقط مي نمايند... ملت مسلمان تا رفع اين خطرها نشود سكوت نمي كنند و اگر كسي سكوت كند در پيشگاه خداوند قاهر مسئول و در اين عالم محكوم به زوال است [روحاني 1359 ج 179 :1؛ دواني 110 :1377[. به اين ترتيب امام خميني در پاسخ به فتواي مقلدان خود، در قبال مسائل مهم سياسي عصر خود نيز اعلام موضع مي كردند ور پيروان خود را عملاً متوجه ر مسائل عمده و مهم ساختند. ايشان ر اندك اندك رهبري سياسي مردم را نيز در كنار جايگاه مرجعيت به دست گرفتند و به اين ترتيب پيروي مردم از ايشان كه در ابتدا به خاطر مسائل مذهبي

ص: 7280

بود به حيطة سياست نيز تسري يافت،ر و مردم در مسائل سياسي نيز به دستورات مرجع تقليد خود گوش فرادادند. به نظر مي رسد كه رژيم شاه با نگراني از همين مسأله و عواقب سوء مرجعيت امام خميني براي رژيم، پس از وفات آيت الله بروجردي تلاش كرد كه از مرجعيت امام خميني جلوگيري كند. لذا شاه پيام تسليتي به آيت الله حكيم در نجف فرستاد تا به اين وسيله مرجعيت شيعه را از قم كه به تهران نزديك بود، به نجف منتقل كندر و از دردسرهاي خود بكاهد. امام خميني در تفسير اين اقدام رژيم، به تلاش رژيم جهت دورتر كردن مرجع از مركز حكومت اشاره مي كنند: اينها از زمان مرحوم آقاي بروجردي اين نقشه را داشتند. منتها با بودن ايشان مي ديدند كه مفسده دارد اگر بخواهند كارهايي انجام بدهند. بعد از اينكه ايشان تشريف بردند به جوار رحمت حق تعالي، از همان اول اينها شروع كردند به اسم احترام از مركزي، كوبيدن اين مركز را... نه از باب اينكه به نجف علاقه داشتند [بلكه] از باب اينكه قم را نمي خواستند. قم... نزديك بود به اينها، مفاسد را زود ادراك مي كرد و كارهاي اينها زود در آن منتشر مي شد. اينها قم را نمي خواستند منتها نمي توانستند به صراحت لهجه بگويند قم

ص: 7281

نه، مي گفتند نجف آره، مشهد آره [رجبي 225 :1378[. گرچه اين تلاش رژيم شاه نتايج عكس به همراه داشت و سبب دوري مردم از مرجعي مي شد كه شاه پيام تسليت فوت مرجع قبلي را به او فرستاده بود، با اين وجود پس از رحلت آيت الله حكيم نيز شاه به تلاشهاي خود جهت جلوگيري از رسميت يافتن مرجعيت امام خميني ادامه داد و پيام تسليت خود را به آيت الله شريعتمداري فرستاد. همچنين، با صلاحديد اسدالله علم، وزير دربار خود، نسخه اي ديگر از پيام خود را براي آيت الله خوانساري نيز ارسال كرد، چرا كه به زعم آن دو «پيامهاي تسليت شاه در مرگ آيات عظام هميشه اشاره مشخصي به جانشين مورد نظرش داشته است» [علم 1371 ج 245 :1[. بنابراين حتي رژيم شاه نيز، كه عملاً با مراجع درگير شده بود و قدرت سياسي آنها را در اجتماع احساس كرده بود، از نقش سياسي مرجعيت شيعه و قدرت بسيج كنندة آن با خبر بود و به همين دليل در تلاش بود كه افرادي در اين جايگاه ديني ر اجتماعي قرار گيرند كه لااقل با سياستهاي كلي آن رژيم مخالف نباشند و به قول خود شاه «آدم وفادار و كاملاً بي آزاري» [علم 1371 ج 246 :1[ باشند. به همين دليل

ص: 7282

ساواك همه تحولات مربوط به زندگي روزمره و رفتار امام خميني را در عراق زير نظر داشت تا به هر نحو ممكن از گسترش دايرة مرجعيت امام خميني و به تبع آن گسترش فعاليتهاي سياسي ايشان جلوگيري كند: در آغاز تبعيد امام خميني به شهر نجف سركنسولگري ايران در عراق گزارش داد آقاي خميني از چندي به اين طرف به كلي خود را از صحنة سياست خارج كرده و به صورت جدّي سرگرم تدريس و نماز جماعت مي باشد. با گذشت نزديك به سه سال، يعني از سال 1347، ساواك به تدريج از وضعيت امام خميني در نجف نگران شد. در گزارش فروردين ماه سال 1347 آمده است: نماز و درس خميني در نجف اشرف بسيار آبرومندانه شده و روز به روز بهتر مي شود. در ميان فضلا و علماي نجف اشرف به طور بسيار آبرومندانه اي براي خود جا باز كرده است و موقعيت خوبي به دست آورده است... چنانچه وضع به همين نحو ادامه يابد [و] خميني در نجف بماند در آيندة نزديكي موقعيت بسيار مناسبي به دست خواهد آورد... چنانچه يكي دو نفر از مراجع حاضر در نجف كه پير شده اند (آقاي حكيم شاهرودي) فوت نمايند مسلماً مرجع تقليد مطلق خميني خواهد شد [شيخ فرشي 232-1 :1379[. رژيم با پيش بيني

ص: 7283

مرجعيت مطلق امام خميني در آينده اي نزديك تلاش كرد تا از تحقق چنين امري جلوگيري كند و در اين راستا ساواك در پي كشف عوامل افزايش پرداخت شهريه از سوي امام خميني برآمد: برابر اطلاعات واصله، پرداخت شهريه خميني در نجف و ساير حوزه هاي علميه از جمله قم رو به تزايد گذاشته و با آن همه محدوديتي كه به عمل آمده، ياد شده كماكان شهرية خود را پرداخته و حتي گفته مي شود وضع وي در حال حاضر به مراتب بهتر از زماني است كه در ايران به سر مي برده، عليهذا با توجه به اهميت موضوع خواهشمند است دستور فرماييد از كلية امكانات موجود نسبت به شناسايي افرادي كه به خميني وجوه شرعيه مي پردازند و همچنين عاملين جمع آوري و ارسال آن به عراق اقدام و نتيجه را سريعاً به اين اداره كل اعلام دارند [شيخ فرشي 232 :1379[. رژيم شاه علي رغم به كارگيري نقشه هاي گوناگون، نتوانست از گسترش و رسميت يافتن مرجعيت امام خميني جلوگيري كند و مبارزات سياسي امام خميني از هنگام شروع آن، از پايگاه مرجعيت ديني انجام شد، به گونه اي كه مسائل سياسي عمده اي از قبيل انجام رفراندوم يا برگزاري انتخابات و مسائل ديگر سياسي با فتواي ايشان به عنوان يك مرجع تقليد انجام مي شد و مردم مذهبي

ص: 7284

براي كسب تكليف خود در قبال اين مسائل سياسي به مراجع مورد نظر خود و در رأس آنها به امام خميني مراجعه مي كردند. يكي از شديدترين فتواهاي ايشان در اين زمينه، فتواي تحريم شركت در حزب رستاخيز ملت ايران بود كه در پاسخ به يك استفتا از ايشان صادر شد: نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شركت در آن بر عموم ملت حرام و كمك به ظلم و استيصال مسلمين است؛ و مخالفت با آن از روشن ترين موارد نهي از منكر است [امام خميني 1378 ج 71 :3[. امام خميني ضمن صدور فتواي فوق، مسائل سياسي عصر آن روز ايران را نيز تشريح كردند و عملاً مسائل سياسي را با مسائل مذهبي تلفيق كردند. به عبارت ديگر، امام خميني از پايگاه مرجعيت تقليد نسبت به مسائل سياسي واكنش نشان دادند و به نوعي مشروعيت اقدام خود را از همين پايگاه كسب كردند و فلسفة تمامي حركتهاي خود را «عمل به وظيفة شرعي» اعلام كردند و پيروان ايشان نيز طبق همين نگرش خود را موظف به اطاعت از ايشان دانستند.

نقش مرجعيت امام خميني در قيام انقلابي شدن

با تثبيت مرجعيت امام خميني پس از رحلت آيت الله بروجردي، ميزان دخالت ايشان در امور سياسي افزايش يافت

ص: 7285

و ايشان در اولين قدم فتواي حرمت تقيه را صادر كردند [محمدي 96 :1365[ و بدين وسيله موانع موجود بر سر راه مبارزه را مرتفع ساختند. از سوي ديگر، ايشان معتقد بودند كه امر به معروف و نهي از منكر در مسائلي كه حيثيت اسلام و مسلمين در گرو آنهاست با مطلق ضرر، ولو ضرر نفسي يا حرج، رفع نمي شود و وجود حكومت طاغوت در جامعة اسلامي بزرگترين منكر و همكاري با طاغوت از انكر منكرات است و سكوت علماي دين در صورتي كه موجب تقويت طاغوت باشد حرام است و اعتراض و اظهار نفرت از ظالم بر ايشان واجب است، ولو اينكه اين اعتراض در رفع ظلم ظالم مؤثر نباشد [امام خميني بي تا ج 482-472 :1[. بنابراين امام خميني با ارائة بينشي تازه دربارة امر به معروف و نهي از منكر و واجب دانستن اعتراض نسبت به حكومت ظالم از سوي علما گرچه احتمال تأثير در آن نباشد مقدمات نظري انقلاب اسلامي را فراهم كردند و به اين ترتيب مباني مشروعيت نظري مبارزات خود را تحكيم بخشيدند. طبق همين نگرش، امام خميني سكوت علما را در قبال عملكردهاي رژيم موجب تأييد آن و كمك به دشمنان اسلام دانستند و با تمسك به حديثي از امام معصوم كه «هرگاه

ص: 7286

بدعتها ظاهر شدند بر عالم واجب است كه علم خود را آشكار سازد و ا?ّ لعنت خدا بر او باد» از علما خواستند كه دين خدا را ياري كنند و از سازمانهاي دولتي هراسي به خود راه ندهند [دواني 1377 ج 328 :4-3[. به اين ترتيب، امام خميني با تحريم تقيه در مواردي كه حيثيت اسلام در معرض خطر بود و نيز با ردّ تسليم طلبي و انفعال، تفسير تازه اي از امر به معروف و نهي از منكر ارائه دادند و موجب اشاعه تفكر مبارزه جويي و انقلابي در ميان پيروان خود شدند و همة اين موارد با برخورداري ايشان از پايگاه مرجعيت شيعه امكان پذير شد، چرا كه در غير اين صورت امكان صدور فتوا از سوي ايشان در موارد مختلف از جمله تحريم تقيه در وجوب اعتراض در قبال حكومت طاغوتي نبود. استمرار مبارزات عملي و نظري امام خميني با رژيم پهلوي منجر به نفي سلطنت و خلاف شرع دانستن آن از سوي ايشان شد. به اين ترتيب جواز قيام عليه قدرت مستقر صادر شد و تئوري انقلاب اسلامي شكل گرفت ر [شفيعي فر 1375 ج 326 :2[. نفي وضع موجود از سوي امام موجب تحول عظيمي در تفكر معاصر شيعي شد. امام خميني فقط با استفاده از پايگاه مرجعيت شيعه

ص: 7287

توانستند رژيم سلطنتي پهلوي را غير مشروع دانسته و «حكومت اسلامي» را به عنوان طرحي جايگزين ارائه نمايند. بدين ترتيب، پس از درگذشت آيت الله بروجردي، مرحلة جديدي از حيات و نگرش شيعه و موضع گيري آن در قبال قدرت سياسي آغاز شد كه به طور عمده مرهون ظهور امام خميني به عنوان مرجع شيعه و تفسير انقلابي ايشان از مفاهيم فرهنگي شيعه بود. ظهور امام خميني به دو شكل موجب تحول در نگرش سياسي شيعه و غالب شدن گفتمان انقلابي گري شد. نخست اينكه، امام خميني با ارائة تفسير و قرائت جديد از مفاهيمي مانند انتظار و تقيه و شهادت و زدودن زنگار تسليم طلبي و انزواگرايي از چهرة اين مفاهيم، زمينة تفكر و ذهنيت انقلابي را مهيا ساخت و در شكل دوم امام خميني به دليل برخوردار بودن از موقعيت ممتاز مرجعيت ديني و پايگاه مردمي اش، موجب مشروعيت يافتن و فراگير شدن برداشتهاي جديد ارائه شده از سوي روشنفكران ديني شدند [هنري لطيف پور 178 :1379[. به اين ترتيب، مرجعيت ديني امام خميني از يك طرف مشروعيت اقدامات و مبارزات سياسي ايشان را تأمين مي كرد و از سوي ديگر سبب تغيير نگرش مردمي نسبت به مفاهيم موجود در فرهنگ سياسي شيعه مي شد. اوج اين مسأله نفي مشروعيت سلطنت از سوي امام خميني و

ص: 7288

به تبع آن صدور جواز قيام عليه آن و جايگزيني حكومت اسلامي به جاي آن بود. وقوع چنين تحولاتي به دليل برخورداري امام ر از پايگاه مرجعيت تقليد ميسر شد. مردم و پيروان ايشان علاوه بر رجوع در مسائل ديني، در مسائل سياسي نيز كه با مسائل ديني پيوند عميق دارد ر از ايشان پيروي كردند. به عنوان نمونه مي توان از استفتا از امام خميني براي شركت يا عدم شركت در انتخابات مجلس نام برد [آرشيو مركز انقلاب اسلامي: سندهاي 37، 39، 42[ كه نتيجة آن سقوط رژيم پهلوي و استقرار جمهوري اسلامي بود. بنابراين مشروعيت رهبري امام خميني، نه فقط به دليل داشتن صفاتي صرفاً شخصي، بلكه به سبب قرار گرفتن در جايگاهي ديني بود كه مردم مسلمان شيعه گوش جان به فرامين ايشان سپرده بودند و اطاعت از وي را برخود فرض و واجب مي دانستند. از سوي ديگر، فراگير شدن رهبري امام خميني هم با توجه به مرجعيت ايشان ممكن شد، چرا كه وقتي امام را در 13 خرداد 1342 دستگير كردند، مردم به عنوان حمايت از مرجع تقليد خود و براي آزادي وي قيام كردند و به اين ترتيب قيام 15 خرداد رخ داد كه اولين جرقه شروع انقلاب اسلامي و نفي مشروعيت رژيم شاه بود.

نتيجه گيري

رهبري امام خميني

ص: 7289

يكي از مهمترين عوامل شروع، تداوم، پيروزي و تثبيت انقلاب اسلامي در ايران بوده است. مهمترين بحث در رهبري سياسي، بررسي دلايل پيروي و اطاعت مردم از «رهبر» است كه از آن به عنوان «مشروعيت» تعبير مي شود. عوامل مؤثر در مشروعيت سياسي رهبر در هر انقلاب و نظام سياسي به شرايط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي آن جامعه بستگي دارد. در ايران به دليل حاكميت فرهنگ تشيع، بحث اجتهاد، تقليد و مرجعيت مقبوليت و رواج يافته و به جزئي از فرهنگ اجتماعي و مذهبي مردم تبديل گرديده است. به همين دليل نهاد مرجعيت از پشتوانة فرهنگي، فكري و اجتماعي برخوردار شده و برخي كاركردهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي را به خود اختصاص داده است كه مشروعيت عملكرد و رهبري سياسي ر اجتماعي «مرجع» را تأمين مي كند. امام خميني از دهة 1340 با برخوردار شدن از عنوان مرجعيت، مبارزات خود را با رژيم شاه و عملكردهاي مخالف اسلام آن رژيم شروع كرد و رژيم شاه كه مخالفتهاي ايشان را تحمل نمي كرد، ايشان را در 13 خرداد 1342 دستگير و زنداني كرد. مردم با شعار حمايت از مرجع تقليد خود دست به قيام زدند كه در نتيجة آن واقعه 15 خرداد 1342 رخ داد و اين تاريخ به مثابة نقطه شروع انقلاب اسلامي

ص: 7290

درآمد. از آن پس امام خميني به صورت رهبر بلامنازع نهضت اسلامي مطرح گرديد و ادامة منطقي اين نهضت به پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 منجر شد. به اين ترتيب، مرجعيت نقش عمده اي در شكل گيري و پيروزي انقلاب اسلامي و رهبري سياسي امام خميني ايفا كرد.

منابع

-ررررررر آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي. شمارة بازيابي 662. -ر آقابخشي، علي و مينو افشاري راد. (1375). فرهنگ علوم سياسي. چاپ دوم. تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران. -ررررررر بازرگان، مهدي. «انتظار مردم از مراجع». ربحثي دربارة مرجعيت و روحانيت. -ررررررر بشيريه، حسين. (1372). انقلاب و بسيج سياسي. تهران: انتشارات دانشگاه تهران. -ررررررر بلاندل، ژان. (1378). حكومت مقايسه اي. ترجمة علي مرشدي زاد. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. -ر حائري، عبدالهادي. (1367). نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران با دو روية تمدن بورژوازي غرب. تهران: اميركبير. -ررررررر خميني، روح الله. (1378). صحيفة امام. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. چاپ اول. 22 ج. -ررررررر . . (بي تا). تحرير الوسيله. قم: اسماعيليان. -ررررررر دواني، علي. (1377). نهضت روحانيون ايران. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. چاپ دوم. -ررررررر رجبي، محمدحسن. (1378). زندگينامة سياسي امام خميني. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. چاپ دوم. -ر روحاني، سيد حميد (زيارتي). (1359). بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني. تهران:

ص: 7291

انتشارات راه امام. چاپ ششم. -رر شفيعي فر، محمد. (1375). «بينش اجتهادي در انقلاب اسلامي ايران». رتأملات سياسي در تاريخ تفكر اسلامي. به اهتمام موسي نجفي. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. -ر شيخ فرشي، فرهاد. (1379). تحليلي بر نقش سياسي عالمان شيعي در پيدايش انقلاب اسلامي. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. -رر طباطبايي، محمد حسين. (1341). «اجتهاد و تقليد در اسلام و شيعه». بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت. تهران: شركت سهامي انتشار. -ر علم، اميراسدالله. (1371). گفتگوهاي من با شاه: خاطرات محرمانه اميراسدالله علم. ترجمة: زير نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تهران: طرح نو. چاپ دوم. -ررررررر كوئن، بروس. (1372). درآمدي به جامعه شناسي. ترجمة محسن ثلاثي. تهران: فرهنگ معاصر. چاپ سوم. -ررررررر محمدي، منوچهر. (1365). تحليلي بر انقلاب اسلامي. تهران: اميركبير. -ررررررر مسجد جامعي، محمد. (1369). زمينه هاي تفكر سياسي در قلمرو تشيع و تسنن. تهران: انتشارات الهدي. -ررررررر مطهري، مرتضي. «مشكل اساسي در سازمان روحانيت». بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت. -ر نيكي، آركدي. (1375). ريشه هاي انقلاب ايران. ترجمة عبدالرحيم گواهي. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي. -ررررررر هنري لطيف پور، يدالله. (1379). فرهنگ سياسي شيعه و انقلاب اسلامي. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. ر ________________________________________________ 1. عضو هيأت علمي دانشكدة علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران.

ص: 7292

نقش ويژه و برجسته امام خميني در ايجاد انقلاب اسلامي

اشاره

مدخلي بر انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن شفيعي فر، محمد يكي از عوامل مهم در روند انقلاب اسلامي ايران، امام (ره) بود كه به واسطه نفوذ كلام و نيز مقام روحاني و معنوي اش تأثير فوق العاده اي بر عكس العملهاي مردم داشت.امام علاوه بر اين كه يك مرجع تقليد بود كه به لحاظ شرعي و ديني مطاع اكثريت ملت ايران بود، يك مقتداي سياسي و فرمانده انقلاب بود كه همه نيروهاي مبارز و انقلابي، حتي آنهايي كه به مقام مذهبي امام بي توجه بودند، از ايشان تبعيت مي كردند.مجموعه اين دو، از امام شخصيت بانفوذ و مقتدري ساخته بود كه قادر بود در عرض چند دقيقه ميليونها ايراني را به خيابانها و تظاهرات بكشاند. به همين دليل شخصيت و نفوذ امام خميني، و جايگاهش در ايران براي دولت هم به طور كامل شناخته شده بود و نفس وجود و حضور ايشان مهمترين خطر براي رژيم به حساب مي آمد.در سخنراني عصر روز عاشورا )13 خرداد 1342(، اين موقعيت به طور كامل برجسته شد و شاه تصميم گرفت كه ايشان را بازداشت كند، اما پخش خبر دستگيري امام موج عظيم 15 خرداد را به وجود آورد .شخصيت امام به قدري مهم و كليدي و براي مردم مورد احترام بود كه

ص: 7293

يك قيام ملي اسلامي به عظمت 15 خرداد، فقط به خاطري دستگيري امام انجام شد و رژيم شاه بعد از آن چند ماه حكومت نظامي در تهران اعلام كرد. رژيم شاه وقتي مواجه با قيام عظيم 15 خرداد شد، بخوبي دريافت كه وزنه اساسي قيام، امام است و بايد رضايت امام را جلب نموده، او را ساكت كند.اين بود كه امام را آزاد كرده، وزير كشور را به ديدار امام فرستاد و براي دلجويي از امام دست به برخي اقدامهاي مسخره زد، (1) به اميد اين كه امام با اصول انقلاب سفيد موافقت كند، براي رژيم خيلي مهم بود كه امام با انقلاب سفيد همراه شود و اين امر فقط به خاطر نفوذ و موقعيت امام بود. به هنگام تصويب لايحه كاپيتولاسيون نيز امام يك تنه در مقابل آن ايستاد و مردم را به مقاومت عليه آن دعوت كرد، تنها راهي كه در مقابل رژيم وجود داشت، اين بود كه ايشان را تبعيد كند.هدف شاه از تبعيد امام، بي شك كاستن از نفوذ و شهرت و اعتبار امام و فراموش شدن ايشان از سوي مردم بود. (2) شاه فقط بدين طريق مي توانست از مزاحمت امام راحت شود، محاكمه و اعدام ايشان براي رژيم به مصلحت نبود.اما باز هم محاسبه شاه درست

ص: 7294

از آب درنيامد و با وجود تبعيد، امام همچنان به عنوان شخصيت طراز اول مطرح بود و هيچ كس نمي توانست جاي ايشان را بگيرد. همه تحقيقات و مطالعاتي كه پيرامون انقلاب اسلامي انجام شده است، بدون استثنا به نقش برجسته امام اشاره و اذعان كرده اند، به طوري كه مي توان ادعا نمود كه اگر ايشان در اين دوره از تاريخ معاصر ايران وجود نداشتند، سرنوشت انقلاب اسلامي بسيار مبهم بود و بعيد بود كه اين تحول عظيم در ايران رخ بدهد.

پى نوشت ها

: 1.مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ص .70 2.الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ص .07

ص: 7295

نقش آفرينى عشق در نظام هستى از نگاه امام خمينى (ره)

اشاره

فصلنامه متين، شماره 10 طباطبايي، فاطمه چكيده: ردپاى مقوله عشق و محبت به وضوح در سطر سطر متون عرفانى ما مشاهده مى شود تا آنجا كه مى توان ادعا نمود موضوع اين مقال از پرمحمول ترين موضوعات تاريخ ادب و عرفان است و به اعتقاد نگارنده از محورى ترين موضوعات عرفانى است كه هم «قوس نزول» با او آغاز مى گردد و آسمان هستى ستاره باران مى شود و هم در «قوس صعود» زمينه تكامل انسان را فراهم مى سازد و او را از عالم كثرت به وحدت رهنمون مى شود. در اين نگاه محب به واسطه مظهريت اسم محب، انسان كاملى است كه در كتاب تكوين يا تشريع همراه و همدوش است. براى بيان نظريات فوق ابتدا تعريف كوتاهى از عشق و محبت از ديدگاه عرفا داده شده و سپس در آثار و تاليفات عرفانى امام خمينى به تبيين جايگاه اين حقيقت پرداخته شده است.

مقدمه

با آنكه درباره عشق و محبت، ترادف يا تباين آن سخن بسيار رفته است و برخى از دانشمندان و متفكران كوشيده اند به سبك و سليقه خود به توصيف و تبيين آن بپردازند; اما جالب اين است كه اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه حقيقت عشق قابل تعريف نيست. زيرا نمى توان آن را تحت مقوله اى از مقولات درآورد

ص: 7296

و براى آن جنس و فصلى در نظر گرفت. از اين نظر عشق به شكل منطقى قابل تعريف حقيقى نخواهد بود. بلكه تعريف عشق به طور شرح الاسم و به اظهر الخواص است. به گفته ابن عربى «الحب ذوقى و لاتدرى حقيقته» ، زيرا حب حقيقتى است كه «من ذاق عرف» ]1418 ج 315 :2[ پس فقط مى توان به توصيف محبت پرداخت و بر مبناى ذوق و دريافت شخصى خود از آن سخن گفت. بدين ترتيب پاسخ اهل نظر به سؤال درباره چيستى محبت مختلف خواهد بود و اين اختلاف به مراتب درك و دريافت پاسخ دهنده برمى گردد. ديلمى در عطف الالف در اين باره مى نويسد: «جواب متفاوت عرفا، به دليل تفاوت سائلين و اختلاف درجات فهم آنان است. » وى براى تبيين ريشه محبت از اقوال برخى از بزرگان استفاده مى كند كه به ذكر دو نمونه آن بسنده مى كنيم: 1. حب از حب گرفته شده است و آن جمع حبه است و حبة القلب (2) [سهروردى: 1366، 15[ آن چيزى است كه قلب به آن قوام دارد [ديلمى: 14; قشيرى: 558[. 2. ممكن است حب ماخوذ از حب (به كسر حاء) باشد و منظور بذرهاى گياهان صحرايى است. حب، حب ناميده مى شود; زيرا مغز و هسته حيات است [ديلمى: 17[. او محبت را

ص: 7297

حقيقتى نورانى مى داند و به نحوه اتصال آن، با عوالم عقل و روح و جسم مى پردازد و در نهايت آن را زينت محب و صفت محبوب ذكر مى كند[ ديلمى: 35[ و از قول ذوالنون مى گويد كه اصل محبت، الفت و اصل عشق، معرفت است [ديلمى: 32[. ديلمى در همين كتاب از قول مكى در پاسخ به سؤال درباره «اصل محبت» مى گويد: محبت چيزى است كه به علت لطافت معنا در قلب وارد مى شود و اين لطافت از جانب محبوب به او تعلق مى گيرد و اولين نسبتى كه از محبت در قلب آشكار مى شود سه معنا دارد كه عبارت است از: استمرار ياد محبوب، آرزوى ملاقات معبود و شادمانى به هنگام ياد او. در بحث محبت نكته مهم ديگرى قابل توجه و تامل است و آن اينكه در جريان محبت، آنچه اصل است دوستى حق است كه مقدم بر همه دوستيهاست زيرا در ابتدا حق بنده را به دوستى مى گيرد. «نخست محبت خود را اثبات كرد و آنگاه محبت بندگان، تا بدانى كه تا الله بنده را به دوست نگيرد بنده به دوست نبود» . نجم الدين رازى، راز اين مطلب را در شرح آيه «يحبهم و يحبونه» آشكار مى سازد. گويد: «اگر يحبهم سابق نبودى بر يحبونه هيچ كس زهره نداشتى كه لاف محبت

ص: 7298

زدى» . در واقع «يحبونه» بر «يحبهم» ايستاده است و وجود و قوامش به اوست. پس يحبهم صفت قدم است و سابق بر يحبونه، بدين جهت طبيعى است كه عارف بگويد: «پنداشتم كه من او را دوست مى دارم، چون نگه كردم دوستى او مرا سابق بود» گفتم: سر و جان خود به كارت كردم هر چيز كه داشتم نثارت كردم گفتا تو كه باشى كه كنى يا نكنى اين من بودم كه بى قرارت كردم [ منسوب به ابو سعيد ابوالخير] يا پنداشتم كه «من او را مى خواهم خود او اول مرا خواسته بود» . بر اين اساس در سير نزول يحبهم (محبت حق به خلق) خدا محب است و انسان (روح) محبوب و در سير صعود يحبونه (محبت خلق به خالق) خدا محبوب است و انسان محب و در حقيقت محبت از جانب خدا آغاز مى شود. عين القضاة عارف همدانى دليل «احسن القصص» بودن سوره يوسف را تبيين قصه «يحبهم و يحبونه» مى داند: «اى دوست دانى چرا قصه يوسف احسن القصص شد؟ چون اول سوره اشارت به بدايت راه خداست و آخر سوره اشارت به نهايت راه خداى تعالى» . «اى دوست احسن القصص قصه يحبهم و يحبونه است» و در جاى ديگر مى نويسد: «از جلال ازل بشنو كه احسن القصص است قصه

ص: 7299

عشق» . فيض كاشانى محبت را رابطه اى دو سويه برمى شمرد و مى نويسد: حقيقت محبت، رابطه اى اتحادى است كه محب را با محبوب متحد و يگانه مى سازد. جذبه اى است از جذبات محبوب كه محب را به سوى خويش فرامى خواند به مقدار جذبه اى كه او را به خود مى كشاند از وجود محب چيزى محو و نابود مى سازد. پس ميان جذبه محبوب و فناى محب رابطه اى است مستقيم كه اول بار از وجود محب صفاتش را قبض مى كند، سپس ذات او را به قبضه قدرت خويش از او مى ربايد و ذاتى كه شايستگى اتصاف به صفات خويش را دارد بدو ارزانى مى دارد. )406[ )3[ ديلمى درباره عشق مى نويسد كه گرچه عشق غليان حب و غايت مقامات محبت است اما عشق و محبت دو لفظ است براى معناى واحد «هما اسمان لمعنى واحد» [6]. آنگاه از اقوال ادبا و حكما و متكلمين و شيوخ صوفيه مدد مى گيرد كه نمونه هايى از آنها را ذكر مى كنيم. الف. به شمشير عشق گفته مى شود و عاشق، عاشق ناميده مى شود زيرا حب و عشق با عاشق همان كارى مى كند كه شمشير[ديلمى: 18[. ب. عشق از عشق گرفته شده و عشق بالاترين نقطه كوه است. حسين بن منصور حلاج در مورد عشق نكته بديع و جديد ديگرى را ذكر مى كند كه

ص: 7300

به گفته ديلمى تا زمان او بى سابقه بوده است. او عشق را نخستين شعله نور وجود مى داند كه منزه از ماهيت و انيت است و به ذات خويش ملتهب و فروزان و به هر رنگى درمى آيد و به هر صفتى ظهور پيدا مى كند و صفات از پرتو نور او فروغ مى گيرند و اين حقيقت را ازلى و ابدى مى داند كه سرچشمه اش ذات الهى است. (4) شيخ الرئيس عشق را علت وجود همه موجودات برمى شمرد و اعتقاد دارد موهبتى است كه اختصاص به انسان ندارد و همه موجودات به نحوى از آن برخوردارند [375]. ابن عربى در فصوص الحكم در فص هارونى [194] به نكته لطيف و بلندى توجه مى دهد و با صراحت مى گويد: عظيمترين معبودها «هوى» است زيرا معبود بالذات است و چنين مى سرايد: و حق الهوى ان الهوى سبب الهوى و لولا الهوى فى القلب ما عبدا الهوى قسم به عشق كه عشق علت عشق است و اگر چنين عشقى نبود دلبستگى به آن هم نبود. سپس در فتوحات به مطلبى اشاره مى كند كه هوى را در عالم مكاشفه ديده است كه بر تخت فرمانروايى تكيه زده است و آنگاه اشاره مى كند كه محبوبى عظيمتر از او در عالم هستى نديده است. «فشاهدت الهوى فى بعض المكاشفات ظاهرا بالوهيته

ص: 7301

قاعدا على عرشه و جميع عبدته حافين عليه و اقبضن عنده و ما شاهدت معبودا فى الصور الكونيه اعظم منه» . و در جاى ديگر از فتوحات ]1418 ج 316 :2[ نيز مى گويد: انا محبوب الهوى لو تعلموا والهوى محبوبنا لو تفهموا من محبوب عشقم اى كاش مى دانستيد و عشق محبوب ماست اى كاش مى فهميديد صدرالدين شيرازى نيز عشق و محبت را دو كلمه مترادف مى داند و مى گويد در عرف خاص، عشق با حب مترادف است و آن متعلق فرد ذى شعورى است به جميل من حيث هو هو جميل، اگرچه در عرف عام تعلق خاصى است] 1316 ج 149 :7[. وى عشق را حقيقتى سارى در كليه موجودات مى داند و به نظر او هيچ موجودى نيست كه از پرتو عشق بى بهره باشد ]1316 ج 148 :7[. جناب آشتيانى، در مقدمه مصباح الهدايه آورده است كه حقيقت مطلقه وجود، همان قيقت حب و عشق است كه در صورت ظاهرى و لباس مظهرى به صورت بسائط عنصريه تنزل نموده است [خمينى 18 :1372[. اما على رغم غيرقابل شناخت بودن عشق، از معجزه آفرينى اين موهبت الهى نمى توان سخن نگفت. عشق و محبت كيميايى است كه از انسان خاكى، موجودى افلاكى مى سازد. اكسيرى است كه برترى و تعالى انسان را بر ساير موجودات محقق مى كند. حقيقتى است كه

ص: 7302

در وجود انسان به طور فطرى قرار داده شده و به واسطه اين عطيه الهى از فرشتگان اعلى عليين پيشى مى گيرد و آيينه حق نما مى شود و انسان با پذيرش عشق، امانتدار حضرت حق مى گردد و آيينه تمام نماى تجليات جمال مطلق مى شود، با فطرت عاشق خويش شايسته طواف كوى يار گرديده و توجه و عنايت حضرت معشوق را به خود جلب مى كند. جذب و كششى است كه انسانيت انسان مديون آن است، واسطه پيوند و ارتباط ميان انسان مقيد با خالق مطلق است و مايه اشتياق آن مطلق به مقيد است. عشق، عامل انطباق عالم درون با عالم بيرون است و از آنجا كه عالم بيرون پيوسته در حركت و پويايى است عشق در انسان اين همگونى را حاصل مى كند.

عشق و محبت در نگاه امام خمينى

اگرچه حضرت امام با ديگر بزرگان عرفان در اين امر هم عقيده اند كه محبت قابل تعريف نيست و «حدى» فراهم آمده از جنس و فصل ندارد اما در جاى جاى كتب و رسايل عرفانى ايشان به توصيفهايى برخورد مى كنيم كه بايد آن را تعريف به خواص و آثار محبت ناميد و درگذرى كوتاه به اين تاليفات، شايد بتوان فهرستى از توصيفات محبت را به صورت زير ارائه داد. 1( محبت صفت ذاتى خداست و همان طور كه

ص: 7303

ذات حق ناشناختنى است صفات او بخصوص صفات ذاتى هرگز شناخته نخواهد شد پس حقيقت محبت شناختنى نيست. 2( عشق دريافتى ذوقى و وجدانى است كه درك آن به «چشيدن و رسيدن» است و رسيدن به معناى فناى فى الله و بقاى بالله است. يعنى محب در اوج معرفتى است كه اهل عرفان آن را به حق اليقين (5) تعبير مى كنند و به آهن تفتيده اى مى ماند كه ويژگيهاى آتش را ظهور بخشيده است امام در اين باره مى نويسند: حقيقت عشق آتشى است كه از دل عاشق سرمى زند و رفته رفته آن به ظاهر و باطن او سرايت مى كند و سراپاى عاشق را فرامى گيرد و «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» از چنين انسانى كه مجذوب مقام احديت و عاشق جمال صمديت است هرچه سرزند، از عشق به حضرت حق حكايت دارد [خمينى 11 :1376[ و استشهاد قرآنى آن آيه شريفه «التى تطلع على الافئدة» است كه اين آتش همان شعله عشق است. 3( عشق حقيقتى ازلى و ابدى است و از صفات خدا، خلق و انسان است. به همين دليل عامل پيوند جهان هستى به خداست و تكيه گاه شريعت و هدايت انبيا و اوليا بر عقل است و امام نيز به عقل از اين ديدگاه، به ديده احترام مى نگرند

ص: 7304

و در آثار خود عقل را ملاك تكليف و مسئوليت مى دانند و كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل ايشان سند عنايت به اين امر است. دراين باره مى نويسند عقل محبوبترين موجود نزد خداست (6) [خمينى 159 :1372[ زيرا خداوند به عزت و جلالش سوگند ياد كرده كه آفريده اى محبوبتر از عقل ندارد، اما تصريح مى كنند كه عقل مظهر علم حضرت حق است كه در مرتبه حقيقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست كه در حضرت علميه با واسطه حب ذاتى تقدير شده است، حبى كه اگر وجود نداشت هيچ موجودى از موجودات پا به عرصه ظهور نمى گذاشت و به هيچ كمالى از كمالاتش نمى رسيد. (7) [خمينى 160 :1372; ابن عربى 1400 فص موسوى: 203[. بدين ترتيب شايد بتوان گفت تقابل و تنازع ديرينه اى كه در ادبيات عارفانه ما ميان عقل - كه محصولش فكر - و عشق - كه محصول قلب است - وجود داشته فقط ساخته ناظرينى است كه از بيرون به اين دو مى نگريستند وگرنه هرگز عقل سليم، خود را با عشق روى در رو نمى بيند و حد و حدود خود را به خوبى مى شناسد و آنجا كه به ناتوانى خود در كشف برخى از حقايق اعتراف مى كند و آن ساحت را مناطق ممنوعه

ص: 7305

مى نامد، عشق مقتدرانه از سيطره و حاكميت خود بر نظام هستى سخن مى گويد و حتى كشفيات و يافته هاى عقل را بستر دستيابى خود به حقايق مى شناسد. امام نيز تصريح مى كنند كه هيچ گونه مغايرتى ميان براهين عقلى و تجربه هاى ذوقى نيست هرچند روش عرفا شيوه اى والاتر و بالاتر از عقل است ولى مخالفتى با عقل صريح و برهان فصيح ندارد. حاشا كه مشاهدات ذوقى مخالف با برهان باشد و براهين عقلى برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود فقط نگاه فيلسوف به جهان، نگاه كثرت است و نگاه عارف، نظر بر وحدت دارد [خمينى 146 :1372[ و اين وحدت بينى است كه ابعاد سه گانه تثليث را به توحيد بدل مى كند و مجال عاشق بينى و معشوق نگرى را از ميان مى برد و به اتحاد عاشق و معشوق مى انجامد. 4( امام مقام «اطلاق عشق» را به دريايى بيكران و صحرايى بى پايان همانند مى كنند كه البته اين تشبيه مورد پسند همه اهل ذوق و معرفت است و امام در اشعار خود چنين مى سرايند: عشق روى تو در اين باديه افكند مرا چه توان كرد كه اين باديه را ساحل نيست [خمينى 67 :1374[ وادى عشق از منظر امام، وادى سرگشتگى و حيرت است كه ملكيان و ملكوتيان در پيچ و خم آن حيرانند: وه چه

ص: 7306

افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق عرشيان ناله و فريادكنان در ره يار قدسيان بر سر و بر سينه زنان از غم عشق [خمينى 134 :1374[ و حافظ عين اين تعبير را در غزل مشهور و دلنشين خود چنين آورده است: راهى است راه عشق كه هيچش كناره نيست آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست هر دم كه دل به عشق دهى خوش دمى بود در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست ما را ز منع عقل مترسان و مى بيار كاين شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست [حافظ 1375: غزل 56[ آرى راه عشق، راهى پرخوف و خطر است كه نثار و ايثار مى طلبد ابتلائات و آزمايشهاى گوناگون دارد. گذشتن از فراز و نشيبهاى فراوان مى طلبد و به مقصد رسيدن را دشوار مى نمايد و به گفته مولوى: عشق از اول سركش و خونى بود تا گريزد هر كه بيرونى بود نى حديث عشق پر خون مى كند قصه هاى عشق مجنون مى كند [مولوى نى نامه: 13[ امام نيز مى سرايند: من از آغاز كه روى تو بديدم گفتم در پى طلعت اين حوروش انجامم نيست [خمينى 68 :1374[ گفته بودى كه ره عشق ره پرخطرى است عاشقم من كه

ص: 7307

ره پر خطرى مى جويم [خمينى 169 :1374[ حافظ نيز در نخستين غزل خود با تصوير و تابلوهاى زيبا به دشوارى اين راه تصريح مى كند: به بوى نافه اى كآخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حايل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها [حافظ غزل 1[ يا... سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشى بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت [حافظ غزل 17[ كار اين دشوارى به آنجا مى رسد كه چنين رهيافتگانى، ديگران را از افتادن به اين وادى منع مى كنند و مى سرايند: ز راه ميكده ياران عنان بگردانيد چرا كه حافظ از اين راه رفت و مفلس شد [حافظ غزل 167[ اين خوف و خطر در عشق به آنجا مى رسد كه بزرگان ادب و عرفان در مقايسه دو پهلوان اين ميدان يعنى مولوى و حافظ به بحث نشسته اند كه كدام يك از اين دو در معرفت عشق قوى ترند. آيا مولوى كه عشق را سركش و خونى آن هم از اولين گام دانسته است، عشق را بهتر شناخته است يا حافظى كه آسان نمايى را در آغاز و ديريابى و دشوارى آن را در انجام يادآور شده است. در مقايسه اين ابيات «عشق از اول سركش و

ص: 7308

خونى بود... » يا: چو عاشق مى شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود ندانستم كه اين درياچه موج خون فشان دارد [حافظ غزل 120[ و يا: الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها [حافظ غزل 1[ گفته اند، مولوى عشق شناس تر است زيرا از همان نخست عشق را خونريز و راه آن را پرخوف و خطر شمرده است ولى نكته سنجان ادب و عرفان بر اين باورند كه ديريابى محبت از ديدگاه حافظ قوى تر و معرفت او به اين وادى بيشتر است و حال مى گوييم آيا اساسا آسان نمايى، خود بهترين دليل بر خطرناكى راه نيست و آيا خطر از آنجا شروع نمى شود كه تصور سهولت، انسان را به امواج سهمگين مى افكند كه رهايى از دل اين امواج خروشان آسان نيست. 5( عشق در معناى الهى اش هم سبب ايجاد و هم عامل ابقاست، هم مصداق رحمت رحمانيه و هم فرد اكمل رحمت رحيميه است: هستى همه هستها به موجب «احببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف» مديون محبت است و تكامل و تعالى و به فعليت رسيدن قابليتها نيز مرهون اين لطف و عنايت الهى است و آيا «قاعده لطف» علم كلام صورت تنزل يافته اين كلمه عالى عرفان نيست؟ بهتر اين است كه دنياى

ص: 7309

ترفع خويش را به اين تنزل بدل نكنيم و به عالم انديشه امام بازگرديم: «محبت و اشتياق و عشق براق معراج و رفرف وصول است. » [ خمينى 76 :1377; خمينى 137 :1375[. 6( عشق حقيقت جلالى، جمالى، تنزيهى و تشبيهى است كه هم غيرسوز است و هم كمال آفرين، هم به تنزيه و «تخليه» مى پردازد و هم تطهير و «تحليه» دارد، هم «ليذهب عنكم الرجس» است و هم «يطهركم تطهيرا» . عاشقان خدا از همه رذايل پيراسته و به تمام فضايل آراسته اند. از نگاه امام وادى عشق، جايگاه مقدسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در اين وادى، خالص شدن و دل كندن از محبوبهاى مقيد مى باشد و بهترين هدايتگر براى رساندن انسان به تعالى و تكامل، تن سپردن به شعله هاى آتشين عشق است و با «جذوه نار عشق» بيرون آمدن از دنياى تاريك طبيعت و گسستن زنجيرهاى زمان و مكان امكان پذير خواهد بود و عارف عاشق براى رسيدن به جايگاه مخلصان و قدم نهادن در وادى پاكان بايد چنين موهبتى را درك كند و چونان موسى نداى «انى آنست نارا» سردهد و پس از رفع حجب و طى طرق از حصار زمان بيرون آيد و به بركت عشق بر جهان حاكم گردد تا طاير قدس به محفل

ص: 7310

انس بار يابد. زيرا عشاق جمال ازلى مقصد و مقصودى جز حضرت حق ندارند و جز قبله يگانه عشق قبله گاهى نمى طلبند و همچنان بر اين باورند كه «قبله عشق يكى آمد و بس» در اعتقاد امام، حضرت خاتم (ص) يكه سوار وادى محبت است زيرا «او كسى است كه به گفته خدايش با قدم عشق از افق كثرت و تعينات منسلخ شده و با محبت رفض غبار كثرت اسماء و صفات و تعينات كرده است» [ خمينى 93 :1376[. در اين نگاه، عشق به عاشق توان مى بخشد و او را به خلاقيت وامى دارد و چون آتشى سراپاى وجود او را فرامى گيرد و وى را از نقص و كدورت و كثرت بينى و خودخواهى پاك مى سازد. ز جام عشق چشيدم شراب صدق و صفا به خم ميكده با جان و دل وفادارم [خمينى 148 :1374[ 7( يكى ديگر از اثرات عشق را مى توان كثرت سوزى و وحدت بينى دانست. زيرا تنها با قدم عشق مى توان از تعينات به در آمد و به رفع كدورت اسما و صفات پرداخت. در جرگه عشاق روم بلكه بيابم از گلشن دلدار، نسيمى ردپايى اين ما و منى جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه منى هست و نه مايى [خمينى 187 :1374[ همين يك ويژگى

ص: 7311

مى تواند دنياى عشق را برتر و آفاق آن را شفافتر از عالم عقل معرفى كند زيرا عقل، باريك بين و جزئى نگر است و عشق كلى نگر و مصداق «ما رايت شيئا و الا رايت الله قبله و معه و بعده» (8) است عشق انسان سالك را از اينكه به ماهيات و تعينات كه دنياى كثرات است مشغول كند به مبدايت و معيت حق با همه موجودات فرامى خواند، اين انديشه است كه حافظ را بر آن مى دارد كه بگويد: پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد [غزل 105[ امام نيز شرحى بر اين بيت دارند كه يادگار عزيز ايشان در نامه اى به سؤال از معناى اين شعر به تفصيل از متن كتاب امام ديدگاه ايشان را بسيار شيرين و دلنشين مى نگارند. [حضور ش: 12[ همين جا مناسب است كه به آخرين تلقى امام از آثار عشق كه شايد مهمترين و جهان شناسانه ترين نظريه است، بپردازم و شرح آن را به مجال ديگر واگذارم. امام با آن همه ويژگيهاى ظريف و دقيق و سرشار از ذوق و شهود يكى از مهمترين و برجسته ترين آثار مترتب بر محبت را وجهه توحيدى نازنين بينانه در آفرينش مى دانند و در برخى از آثار خود به تفسير و تبيين اين آيه شريفه پرداخته اند] 71

ص: 7312

:1375، 222، 238[ كه «ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك» . (9) [نساء: 79[ حكيمان مسلمان نيز در بحث ماهيت و وجود به اين آيه شريفه استشهاد جسته اند و معتقدند همه سيئات به ماهيات برمى گردد و مرز وجود يا مرزبندى موجودات، موجب پديدارى نقص و كمال و شدت و ضعف مى شود. آنجا كه در موجود معين و مقيد وجود تمام مى شود و عدم با طرح مسئله نقص، جان مى گيرد. از اين رو عارفى كه به اطلاق وجود دل مى بندد ديگر به مباحث نقص و كمال، شدت و ضعف و حتى تشكيك عام نمى پردازد و به گفته امام زبان حال و مقال چنين عارفى اين خواهد بود كه «كل من عندالله» چنين شيفته اى همه قيود را در اطلاق وجود، محو و مضمحل مى بيند. نتيجه چنين نگرشى نازنين بينى و رضايت خاطرى است كه چنين عاشقى نسبت به محبوب و معشوق خود - ذات مقدس حضرت حق - پيدا مى كند. بدين ترتيب، مهرورزى به موجودات و هدايت آنان از لوازم محبت الهى است زيرا صفات و افعال و آثار محبوب، محبوب است[ خمينى 175 :1377[ و امام سخت بر اين باورند كه هدايت بدون محبت و عنايت خاص تمام نيست. از ديگر ويژگيهاى عشق مى توان فطرى بودن آن را ياد كرد

ص: 7313

و امام در اين باره مى نويسد: «از آنجا كه خداوند سرشت و فطرت همه موجودات را با عشق خود مخمر ساخته است تمام ذرات كائنات و سلسله موجودات از مرتبه ادنى تا اعلى همگى حق طلب و حق جويند و هركس در هر مطلوبى خدا را طلب مى كند» [خمينى 91 :1376 [ «ذرات وجود عاشق روى ويند» [خمينى 212 :1374[ پس فطرتى كه نوع انسان بدان مفطور است، فطرتى عاشقانه است: «عشق تو سرشته گشته اندر گل ما» [خمينى 44 :1374[ و ايشان متذكر مى شوند كه انسان در هر محبوبى عشق حق را جستجو مى نمايد زيرا «عشق نگار سر سويداى جان ماست» [خمينى 55 :1374[. اگر چه خود به اين مساله واقف نباشد چنين عاشقى اگر به مرحله اى از شهود راه يافت جميع سلسله وجود را عاشق و طالب حضرت عشق مشاهده مى كند [خمينى 91 :1376[ و مى گويد: لايق طوف حريم تو نبوديم اگر از چه رو پس ز محبت بسرشتى گل ما [خمينى 45 :1374[ خداوند به اقتضاى حب ذاتى به معروفيت در حضرت اسماء و صفات ظهور مى يابد و به مقتضاى حديث شريف «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف» در فطرت تمام موجودات، حب ذاتى و عشق جبلى را ايداع و ابداع فرمود كه عاشق اينگونه

ص: 7314

به واسطه آن جذبه الهيه و آتش عشق ربانى متوجه كمال مطلق و طالب جميل على الاطلاق گردند. عشقى كه امام آن را فطرى بشر مى دانند عشق به كمال مطلق است [خمينى 80 :1377[ و البته بر سر راه انسان موانعى وجود دارد كه انسان را از دستيابى به آن محروم مى سازد. عرفان اينگونه موانع را غالبا حجاب تعبير مى كند و امام از دو نوع حجاب نورانى و ظلمانى ياد مى كنند و معتقدند اگر اينگونه حجب از رخسار شريف فطرت برداشته شود و فطرت همان گونه كه به يد قدرت الهى تخمير شده است به روحانيت خود بازگردد; عشق به كمال مطلق در چنين انسانى ظهور مى كند، او عاشقى مى شود كه جز در كنار محبوب و معشوق حقيقى آرام نخواهد گرفت. در پى عشق به كمال، گرايش به همه خوبيها حاصل مى شود. از اين رو امام تصريح مى كنند كه عشق به كمال مطلق سر منشا عشق به علم مطلق و قدرت مطلق و حيات مطلق و اراده مطلق است [خمينى 80 :1377[ كه همه از اوصاف جمال و جلال حضرت ربوبى است و جالب اينكه همه اين اوصاف در فطرت بشرى نهاده شده است لكن به حسب مدارج و مراتب در انسانها متفاوت مى شود. چنين انسانى بالفطره عاشق حق است زيرا عشق محبوب

ص: 7315

ازلى از روز الست در عمق وجود او سرشته شده است. «عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست» [خمينى 65 :1374[ «فطرة الله التى فطر الناس عليها» [روم: 30[ انسان عاشق، كسى است كه توانسته ظهور عشق را در وجود خود حس كند و دل به محبوب جاودانه نبندد انسانى است كه از حجاب تعين به در آمده، جمال و كمال حضرت عشق را در همه موجودات شهود مى كند و همان گونه كه ذات مقدس حق را كامل مى داند افعال و صفات او را نيز تمام مى بيند و به درك اين حقيقت كه «از جميل مطلق جز مطلق جميل برنيايد» نائل مى شود و با مشاهده حضورى آن را درمى يابد [خمينى 164 :1377[. چنين معرفتى كه با رفع حجاب حاصل مى شود فطرت را به مطلوب و معشوق خود مى رساند [خمينى 262 :1377[ البته متعلق عشق جبلى و فطرى، محبوب مطلق است و غير مطلق از آن جهت كه محدود است نمى تواند محبوب فطرت باشد [خمينى 127 :1375[. اما امام به دو نوع فطرت اصلى و تبعى قائلند و در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل به طور مفصل به شرح آن مى پردازند، ايشان فطرت عشق به كمال را فطرت اصلى، استقلالى و فطرت گريز از نقص را فطرت فرعى

ص: 7316

نام مى گذارند و در توضيح و بيان اين دو فطرت مى نويسند انسان با فطرت فرعى از غير حق مى برد و با فطرت اصلى به جمال

ص: 7317

جميل واصل مى شود و ساير فطريات كه در انسان موجود ست به اين دو فطرت بازگشت دارد[ خمينى 103 :1377[ و نتيجه مى گيرند كه به طور كلى نظام احكام شريعت بر اساس فطرت و مطابق با فطريات انسان است اما گاه مى شود فطرت مخموره آدمى در پس حجب ظلمانى و نورانى مخفى مى شود. در اينجاست كه انسان، محبوب خود را در موجودات زمينى و ناقص مى بيند و به او دل مى بندد و از لقاء الله و رؤيت جمال مطلق محروم مى شود. [ خمينى 303 - 302 :1377[. مگر آنكه اين دلباختگان بتوانند از اين مجازها كه «قنطره حقيقتند» بگذرند و به محبوب مجازى با نگاه تبعى بنگرند و شايد گفته بزرگان عرفان كه از محبت مجازى سخن گفته اند ناظر به همين انديشه بوده است كه اين عشق راهگشاى عاشقان به محبوب حقيقى است. چنين دلباختگان رها شده از تعينات، در حقيقت خواستار سعادت مطلق و جاودانگى اند. از اين رو امام به صراحت بيان مى دارند كه «نشئه باقيه، معشوق فطرت است» [خمينى 103 :1377[. حاصل اينكه آن عشق حقيقى كه به طور فطرى در وجود انسان نهاده شده عشق به محبوب مطلق است و انسان مجبول چنين عشق ورزى است. بر مبناى فطرت غير «محجوبه» ، معشوقى جز معشوق مطلق و جمال مطلق وجود ندارد

ص: 7318

هرچند متعلق، عشقش را نشناسد، زيرا چنانچه گذشت، انسان خواستار جاودانگى است و از زوال و نيستى گريزان.

عشق در نظام آفرينش

آفرينش، ظهور اسما و صفات خدا و تجلى ربوبيت و فعل حضرت حق است (10) فعلى كه بدايت و نهايتى جز ذات بى نهايت ندارد. در نظام آفرينش كه نظامى محكم و متقن است علت غايى و فاعلى يكى است «الفاعل و الغاية فيه تعالى واحد» : از آنجا كه حق تعالى محب ذات خويش است چنين حبى مستلزم آن است كه آثار ذات نيز محبوب باشد. پس نتيجه مى گيريم: الف. خدا، به اشياء محبت دارد. ب. اين حب و محبت تبعى است نه استقلالى (11) [ خمينى 45 :1362 [يعنى عشق به ذات پى آمدى زيبا و محبانه دارد كه طرح و تحقق نظام هستى است و جهان خلقت بيان كننده كمالاتى است كه در ذات حق نهفته است و خدا اراده فرموده كه اين كنز مخفى آشكار گردد. (12) در اينجا امام نكته تازه اى را متذكر مى شوند كه بازگشت اراده اصلى به محبت ذاتى حضرت حق همانند تعلق او به نظام كيانى است. يعنى به نحو تبعيت از حضرت اسما و صفات است. در اين مقام محب و محبوب يگانه اند و عين ذات حضرت عشقند. (13) در اين ديدگاه محبوب حقيقى همان

ص: 7319

كنز پنهانى است كه خواستار ظهورست و اين ظهور حق، به خلقى مى انجامد كه نسبت اين دو بر حسب حضرات وجود مختلف مى شود چه در برخى از شئون وجود اين ظهور حبى تمامتر و كاملتر است و در برخى كمتر تا نهايت هبوط مى رسد. اهل معرفت شدت و ضعف نور وجود را در اين شئون با معيار تجرد و تعلق مى سنجند به اين معنا كه هر موجودى مجردتر است به ساحت حق نزديكتر و هرچه پديده اى متعين تر، از آن ساحت دورتر است (14) [ خمينى 235 :1373[ و اين همين حب ذاتى است كه مدير و مدبر ملك و ملكوت است [خمينى 76 :1375[. پس اگر اين حب ذاتى نبود هيچ موجودى از موجودات پا به عرصه هستى نمى گذاشت و هيچ پديده اى به كمال مطلوبش نمى رسيد. بدين ترتيب هم ايجاد موجودات و هم ابقاى آنها مديون حب ذاتى است و چنين حبى است كه علت «موجده» و «علت مبقيه» است و امام از اين دو به «ايجاد» موجودات و «ايصال» آنها به كمال تعبير كرده اند: و لولا ذلك الحب لايظهر موجود من الموجودات و لايصل احد الى كمال من الكمالات فان بالعشق قامت السموات[ خمينى 71 :1372[. طفيل هستى عشقند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى [حافظ غزل 452[ بدين ترتيب

ص: 7320

نظام آفرينش از منظر امام چه در ايجاد و چه در ابقاى پرتو عشق است و چه زيبا اين دو ساحت را در قالب شعر بيان مى دارند: «من چه گويم كه جهان نيست به جز پرتو عشق» [خمينى 62 :1375 [ (ايجاد) و يا: «از ازل مست از آن طرفه سبوييم همه» [ خمينى 179 :1375[ (ابقا) . و در مصباح الهداية آنگاه كه از حضرات خمس ياد مى كنند، جهان هستى را مرهون فيض اقدس و تجلى نخستين حق مى دانند كه به واسطه حب ذاتى به وجود آمده و متذكر مى شوند كه خدا ذات خود را در آيينه صفات شهود مى كند و سپس به ظهور اين عالم و عوالم ديگر مى پردازد[ خمينى 67 :1374; پژوهشنامه متين ش 97 :7[. نكته ديگرى كه ذكر آن خالى از لطف نيست اين است كه حضرت حق در عالم عهد با كلام شيرين و دلنشين «الست بربكم» [ اعراف: 172[ آتش عشق را در جان محبان خود شعله ور ساخته و سماع عالم وجود با «قالوا بلى» لبيك عاشقانه شيفتگان اوست و اين محابه حق و خلق و اين قاعده حسن تفاهم هر لحظه در عالم وجود جارى است و در هر زمان اين مكالمه را مى توان شنيد. از صداى سخن عشق نديدم خوشتر يادگارى كه در

ص: 7321

اين گنبد دوار بماند [حافظ غزل 178[ و همواره روشندلان پاك طينت و دلباختگان صاحب فطرت شنونده اين گفتگوهاى عاشقانه اند، پس به راستى: هرچه گويد عشق گويد هرچه سازد عشق سازد [خمينى 150 :1374[ عشق در نظام هستى چنان جارى و سارى است كه هيچ كس را از مى وصال محبوب بى بهره نكرده اند. كو آنكه سخن زهر كه گفت از تو نگفت آن كيست كه از مى وصالت نچشيد [خمينى 215 :1374[ آنچه در اين ساحت معركه آراى عالم فلسفه و عرفان شده است مشكل رابطه حق و خلق است كه امام بعد از تصريح به اينكه فهم اين رابطه از مشكلات عالم عرفان است به تشبيهات و تمثيلاتى (15) براى بيان رابطه حق با خلق پرداخته اند[ پژوهشنامه متين ش 97 :7[ و ما بدون ورود به اين ساحت دشوار به ذكر اين نكته بسنده مى كنيم كه امام در ميان مثالهاى مطرح شده رابطه موج و دريا را مى پسندند: «ما همه موج و تو درياى جمالى اى دوست» و در جاى ديگر كل نظام هستى را موج دريا مى خوانند. «موج درياست جهان، ساحل و دريايى نيست. » [خمينى 174 :1374[. ابن عربى نيز براى تفهيم و تقريب آن به ذهن از تنظير و تشبيه هايى استفاده كرده و در همه فصول فتوحات

ص: 7322

و فصوص بيش از بيست تمثيل به كار برده است و گاهى رابطه كل و جزء را مطرح مى كند ]216 :1376[. البته بديهى است منظورش جزء و كل مقدارى كه در رياضيات يا ذهنى كه در منطق مطرح مى شود يا وجودى كه فيلسوف از آن سخن مى گويد، نيست. بلكه جزء و كل عرفانى است كه شامل اطلاق و تقييد مى باشد. پس ذات حضرت حق، مطلق است و عالم هستى مقيد او حقيقت «بود» است و نظام هستى «نمود» و اين «بود» است كه به نمود خويش گرايش دارد، همان گرايشى كه كل به اجزاء دارد و از خود او به خود او باز مى گردد. اگر مى بينيم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند و در داستان حضرت داود مى شنويم كه خداوند مى فرمايد من نيز به آنان مشتاقترم «انى اشد شوقا اليهم» از آن جهت است كه اشتياق حق به خلق هم از خود او مايه مى گيرد. البته، بر خلاف نظر برخى از متشرعان كه درباره رابطه عاشقانه انسان و خدا گفتگو كرده اند (16) امام بر مبناى اصل وحدت وجود، مبانيت حق و خلق را نمى پذيرند و تغاير را امرى اعتبارى مى دانند. عالم امكان و جهان كثرات همه و همه مظهر اسما و صفات آن يگانه اند مظهرى كه حاكى از مظهر است. جلوه

ص: 7323

و پرتويى كه از ذات واحد نشان دارد. از نگاه عارف وحدت وجودى، (17) عالم صورت هويت حق است و مخلوقات نمود خالقيت اويند، اهل معرفت كه به ارتباط عشق ميان خالق و مخلوق قائلند از آيه شريفه «و نفخت فيه من روحى» و حديث معروف «خلق آدم على صورته» استفاده كرده بر اين رابطه محبانه تاكيد مى ورزند و برخى از اينان محبت حضرت حق را مقدمه محبت مخلوق دانسته و به آيه شريفه «يحبهم و يحبونه» استناد مى كنند كه اين رابطه عاشقانه از حضرت حق آغاز گرديده و انسان به آيينه اى مى ماند كه خدا در آن تجلى كرده و نمود جمال او شده است. از اين رو رابطه او با خالق رابطه ظاهر و مظهرى است كه از يكسو احتياج خلق به خالق را توجيه مى كند و از سويى ديگر اشتياق و ابتهاج حضرت حق را و تا آنجا پيش مى رود كه با خداى خود به ناز و دلال مى پردازد و مى گويد: گر آيينه محبى من نبود ظاهر نشود جمال محبوبى تو جلوه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باك ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود «مطلق بى مقيد نباشد و مقيد بى مطلق صورت نبندد، اما مقيد محتاج است به مطلق و مطلق مستغنى از مقيد; پس استلزام از

ص: 7324

طرفين است و احتياج از يكطرف، اما استغناى مطلق به اعتبار ذات است و الا ظهور اسماى الوهيت و تحقق نسبت ربوبيت بى مقيد از محالاتست» [ جامى 22 :1373[. از نگاه امام انسان مظهر «اسم» و صفت حضرت حق است و از طريق همان اسم يا عين ثابت (18) با خداى خويش مرتبط مى شود و خداى را همان گونه مى شناسد كه در وجودش ظهور يافته و نهايت و پايان سير عارف در سفر انفسى رسيدن به رب خويش است. او فقط مى تواند اسمى از اسماى خداوند را بشناسد و اين انسان كامل است كه مظهر اسم الله (19) است و قدرت معرفت به الله را داراست. از اين رو مى توان به معناى سخن پيامبر اكرم (ص) پى برد كه در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از اينكه شناخت جهان هستى را متوقف بر شناخت خود دانسته اند، معرفت رب را بيان فرموده نه معرفت الله را زيرا اين رب كه شناخته مى شود ذات الوهيت نيست بلكه خدايى كه بر بنده تجلى مى كند رب اوست كه مدير و مدبر و محبوب اوست. بارى، اعتقاد به پذيرش رابطه اى محبت آميز ميان خالق و خلق، شور و شعفى در انسان طالب حقيقت ايجاد مى كند كه همواره خود را تحت عنايت و محبت خالق حس مى كند و با تمام وجود كلام خداى

ص: 7325

را كه فرمود: «نحن اقرب اليه من حبل الوريد» مى شنود و فهم اين قرب او را به وجد مى آورد چنين انسانى، آيه كريمه «انا لله و انا اليه راجعون» را به جهان پس از مرگ حوالت نمى دهد هم اينك نيز در مى يابد كه به سوى او در حركت است، او خود را در محضر خدا حس مى كند و خدا را بر خود ناظر مى بيند جمله معروف پير ما كه «عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد» مبين اين نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمت خاصى برخوردار است، موجودى است ذاتا الهى و آسمانى، نفخه ايزدى از عالم غيب بر قلب او دميده و او را خلعت خليفگى بخشيده است از منظر امام چنين انسانى مى تواند در عالم طبيعت با آگاهى و معرفت و محبت و مجاهده و تهذيب نفس و ذكر مدام و تصفيه باطن حقيقت را در وجود خويش حس كند.

انواع محبت

امام در آثار خود به دو نوع محبت اشاره مى كنند و يكى از آنها را مذموم «و راس كل خطيئه اش» [خمينى آداب الصلوة: 49 [مى دانند و ديگرى را محمود و سرچشمه سعادت و كمال برمى شمرند. محبت نوع اول، محبت به دنياست چون انسان وليده عالم طبيعت است محبت به دنيا از آغاز در قلبش به وجود مى آيد و هرچه بزرگتر مى شود

ص: 7326

اين محبت در دل او رشد مى كند و پررنگتر مى شود و تا آنجا اوج مى گيرد كه در هر حال و در همه چيز به دنبال محبوب طبيعى خود مى گردد[ خمينى آداب الصلوة: 48[ و هرچه اين توجه و دلبستگى بيشتر شود حجاب ميان انسان و دار كرامت حق و يا به تعبير ديگر پرده ميان حق و قلب بيشتر و ضخيمتر مى گردد و در نتيجه از محبوب حقيقى غفلت مى ورزد [خمينى 121 :1375[. امام علت اين نوع محبت را چنين تبيين مى كنند: اين محبت نتيجه دو قوه «شهويه» و «التذاذيه» است كه خداوند به انسان ارزانى داشته تا به وسيله اين دو نيرو حفظ نوع كند. پس انسانى كه گرفتار طبيعت خويش است چون اين عالم را محل لذت جوييها و خوش گذرانيهاى خود مى پندارد، به آن دل مى بندد و از آنجا كه انسان فطرتا به بقاء و جاودانگى علاقه مند و از فنا و نابودى متنفر است از مردن نيز به آن دليل كه آن را عامل انقطاع از لذتهاى خود مى داند، گريزان مى شود. هرچند عقلا با براهين عقلانى در فانى بودن و گذرگاه بودن عالم طبيعت برهان اقامه كنند (20) [خمينى 122 :1375[ اما محبت به دنيا وجود او را پر ساخته و او را به سوى طبيعت و امور جزئى و مادى فرامى خواند. محبوب چنين

ص: 7327

محبى، ماديات و امور زودگذر دنيايى است از اين نظر اين نوع از محبت كه مى تواند مفيد باشد و انسان را به سوى كمال سوق دهد، سرمنشا تمام خطاها و لغزشهاى او مى شود و او را از مقام انسانيت تنزل مى بخشد تمام توجهش صرف تنعمات زودگذر دنيوى مى گردد و از حضور در محضر قدس ربوبى غافل مى گردد[ خمينى آداب الصلوة: 48[. امام محبت دنيا را به آب دريا تشبيه مى كنند كه هرچه انسان تشنه از آن بنوشد تشنه تر مى گردد تا مايه هلاكت او مى شود در قسمت ديگر حريص به دنيا را به كرم ابريشمى همانند مى كنند كه هرچه به دور خود تار مى زنند از رهايى و رستگارى دورتر مى شود[ خمينى آداب الصلوة: 51[. از ديدگاه امام كدورت طبيعت، نور فطرت را كه چراغ راه هدايت است، خاموش مى كند و آتش عشق را كه وسيله عروج به مقامات عالى است، فرومى نشاند و انسان را در دار طبيعت مخلد و ماندگار مى سازد[ خمينى آداب الصلوة: 58[. امام علاج اين بيمارى - محبت به دنيا - و اين بليه خانمانسوز را در سلوك علمى و عملى و كسب طهارت مى دانند كه با تفكر در ثمرات آنها و شناخت زيانهايى كه ايجاد مى كند مى تواند انسان را از ابتلاى به اينگونه محبت باز دارد. طهارت در نگاه

ص: 7328

ايشان به دو نوع ظاهرى و باطنى قابل تقسيم است و در مورد طهارت ظاهرى به اين نكته بسنده مى كنند كه بدون تطهير ظاهر رسيدن به مقام انسانيت و طهارت باطنى امكان پذير نيست و بر اين باورند تا انسان نتوانسته باشد آراستگى و پيراستگى ظاهرى را كسب نمايد نمى تواند از فيض محبوب برخوردار گردد و توضيح بيشتر در اين باب را به كتب مخصوص احاله مى كنند. اما در مورد طهارت باطنى مى نويسند: مرتبه اول، طهارت از گناه و افعال زشت و ناپسند است و ملزم شدن به اوامر الهى و مرتبه دوم، طهارت از رذايل اخلاقى و متصف شدن به فضايل و ملكات اخلاقى است و مرتبه سوم، طهارت قلبى است و آن پاك و پيراسته ساختن قلب از غير حق است و تسليم نمودن آن به محبوب مطلق، در چنين حالتى قلب نورانى مى گردد و اين نورانيت همه وجود انسان را فرامى گيرد و به مرحله اى مى رسد كه حضرت لاهوت در تمام مراتب باطن و ظاهر او متجلى مى شود. در اينجاست كه به مقام طمانينه راه مى يابد و در ظل تجليات حبى حضرت حق قرار مى گيرد. نگاهى مهربانانه به همه مخلوقات مى افكند و همه عالم محبوب او مى شود اگر در ابتداى راه بريدن از دنيا و نفى تعلقات بر او

ص: 7329

لازم و ضرورى بود. در اين مرحله مهرورزى به مخلوقات در دستور سلوك او قرار مى گيرد و در پى جذبات الهيه هرگونه خطا و لغزشى در نظرش مغفور خواهد بود [خمينى آداب الصلوة: 61[. در شب معراج خداوند به پيامبر خود فرمود: اى احمد! اگر بنده اى نماز اهل آسمان و زمين را بخواند و روزه اهل آسمان و زمين را بگيرد و مانند ملائكه از خوردن امساك كند و جامه عابدان بپوشد من از قلب چنين انسانى محبت خود را بيرون مى كنم و قلب او را تاريك مى گردانم تا مرا بكلى فراموش كند به چنين انسانى هرگز شيرينى حبت خودم را نمى چشانم[ خمينى آداب الصلوة: 50[. انسانى كه محبت و دلبستگى، تمام قلبش را آن چنان پر كرده كه از جميع فضايل معنوى دور مى ماند به هيچ يك از كمالات نفسانى (شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت) متصف نمى شود زيرا حق بينى و حق جويى، توحيد در اسما و صفات و افعال به طور ذاتى با محبت دنيا در تضاد است. طمانينه نفس، سكونت خاطر، استراحت قلب كه روح سعادت دو دنياست با محبت دنيا حاصل نمى گردد; عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبت حقيقى با محبت دنيا مغايرت دارد. [ خمينى آداب الصلوة: 49[ يكى ديگر از زيانهاى حب دنيا اين است كه به هنگام مرگ به دليل انس و علاقه

ص: 7330

شديد به زندگى، غضبناك بر خدا وارد مى گردد زيرا او را عامل جدايى ميان او و مطلوبات و محبوبانش مى پندارد و چقدر وحشتناك است كه انسان نسبت به ولى نعمت خود خشمگين و غضبناك باشد. نتيجه محبت به دنيا را مى توان در چهار بند زير خلاصه نمود: 1( انسان را از مردن خائف مى كند (زيرا دل بريدن از تعلقات دشوار است) . 2( انسان را از رياضات شرعيه و عبادات و مناسك باز مى دارد. 3( جنبه طبيعى انسان را تقويت مى نمايد. 4( اراده انسان را تضعيف مى كند[ خمينى 125 - 124 :1377[. محبت نوع دوم، محبت الهى است كه از ديدگاه امام چنين محبتى به پاكان و خالصان ارزانى مى شود. كسانى كه افق نگاه خود را از طبيعت محسوس بركنده و محبوب را در عمق جان خود حس كرده اند. متعلق محبت اينان امور مجرد و جلوه هاى متعالى محبوب است، چنين محبى به سايه و جلوه محبوب دلخوش است و در هر پديده اى محبوب خود را حاضر و ناظر مى بيند. (21) و قبل از شنيدن هر صدايى صداى معشوق خود را مى شنود. هرگز امور محسوس و زودگذر او را به سوى خود نمى كشند و از محبت به آنها دريغ ندارد. آنها را چون سايه و مظهر محبوبند، دوست مى دارد. محبت چنين محبى، خداگونه است. هرگز

ص: 7331

از انسانها كينه به دل نمى گيرد و بديهاى آنها را به خوبى پاسخ مى گويد زيرا از محبوب خود آموخته است بدى را با خوبى پاسخ گفتن كار محبان و كريمان است. سايه محبوب، آرام بخش دل غمديده چنين محبى است: «آرام ما به سايه سرو روان ماست» [خمينى 55 :1374[. چنين عاشقى هرگز از عذاب دوزخ نيز نمى نالد بلكه فراق محبوب را جانكاه مى بيند (22) و حتى جفاى محبوب را چون لطفش به جان مى خرد. «هر جفا از تو به من رفت به نت بخرم» . و صريح مى گويد: گر كشى يا بنوازى اى دوست عاشقم، يار وفادار توام [خمينى 135 :1374[ چنين محبى از همه نعمتهاى دنيوى و اخروى فقط ديدار يار را طلب مى كند و مى گويد: با مدعى بگو كه تو و جنت النعيم ديدار يار حاصل سر نهان ماست [خمينى 55 :1374[ همين ديدار محبوب او را مست و از خود بيخود مى كند و مى گويد: تا روى تو را ديدم و ديوانه شدم از هستى و هرچه هست بيگانه شدم بيخود شدم از خويشتن و خويشيها تا مست ز يك جرعه پيمانه شدم [خمينى 230 :1374[ و باز تشنه تر شده و مى گويد كه طالب ديدار و شنيدن كلام توام، با من سخن بگوى و از من دلسوخته كه بيمار عشق توام عيادت

ص: 7332

كن: عاشقى سر به گريبانم من مستم و مرده ديدار توام بر سر بستر من پابگذار من دل سوخته بيمار توام عشوه كن، ناز نما، لب بگشا جان من، عاشق گفتار توام [خمينى 135 :1374[ چنين عاشقى كمال خود را در فنا و بريدن از دنيا مى داند با متخلق شدن به اوصاف محبوب به رنگ او درمى آيد فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقيقى خويش نائل گردد. به همين دليل از محبوب، فناى خويش را طلب مى كند: از آن مى ريز در جامم كه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى هسته نيرنگ و دامم را از آن مى ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد به خود گيرد زمامم را فرو ريزد مقامم را [خمينى 40 :1374[ اگرچه او در آغاز به قرب و وصال محبوب مى انديشد ولى چون به مرتبه كمال رسد معنى بر او غالب مى گردد. فداكارى، ايثار بر خويشتن بينى چيره مى گردد. چنين انسانى از «من» و «ما» فراتر رفته در بحر احديت غوطه ور مى شود نه از عذاب و فراق محبوب بيمناك است نه به نعيم جنت دلخوش، نه خوف مى شناسد نه با رجاء آشناست زيرا اين دو به زمان ماضى و مستقبل تعلق دارند و او در دريايى غوطه ور است كه در آنجا

ص: 7333

زمان دخالت ندارند در حقيقت نه متنعم بود به صبح وصال و نه متالم شود به شام فراق با خالق خود به گفتگو مى نشيند و مى گويد: اگر از دنيا و متعلقات آن گذشته ام اينك فاش مى گويم كه به فرشتگان و قصرهاى بهشتى تو نيز چشمداشتى ندارم. مده از حور و قصورم خبرى جز رخ دوست نظر سوى كسى نيست مرا [خمينى 41 :1374[ يا به گفته حافظ: سايه طوبى و دلجويى حور و لب حوض به هواى سر كوى تو برفت از يادم [غزل 317[ چنين محبى از مرتبه اطمينان و عرفان به مرتبه شهود و عيان راه يافته و حضرت حق با تجلى فعلى خود - متناسب با مرتبه سالك - به سر قلب او تجلى مى كند و او حضور محبوب حقيقى را حس مى كند و محبت او الهى مى شود[ خمينى 22 :1376[.

عشق و هدايت

از آنجا كه خدا نهاد همه موجودات را به عشق خود مخمر ساخته است، همه آنان با جذبه الهى متوجه كمال مطلق و عاشق جميل على الاطلاقند و براى هر يك از فطريات آنان نورى است كه به واسطه آن طريق وصول به مقصد خود را در مى يابند. حضرت امام اين واسطه ها را نار و نور تعبير مى كنند و يكى را «براق عروج» و ديگرى

ص: 7334

را «رفرف وصول» مى دانند و بر اين باورند كه ممكن است رفرف و براق حضرت ختمى مرتبت، لطيفه اين حقيقت و صورت متمثله آن باشد كه از باطن اين عالم نازل شده است. هر موجودى به لحاظ تعين و ماهيتش حجابى ظلمانى و به حسب وجود و حقيقتش حجابى نورانى دارد و خداوند با اسم مبارك «هادى» به نار و نور مشتاقان را از حجب ظلمانيه و انيات نورانيه نجات بخشيده و در جوار خود جاى مى دهد [خمينى آداب الصلوة: 288[. سپس مى فرمايند هدايت داراى ده مرتبه است (23) كه به حسب سير سايرين و مراتب سلوك سالكين تفاوت پيدا مى كند و هر كدام دو طرف افراط و تفريط يا علو و تقصير دارند. در تبيين اين مراتب، رستگارى در پرتو نور محبت از درجات عالى هدايت محسوب شده است. پس از آن، هدايت به نور ولايت و سپس تجريد و توحيد قرار دارد، كه آخرين سير سالك الى الله است. [خمينى آداب الصلوة: 292 - 289[. نقش آفرينى محبت تا بدان حد است كه قطره را به دريا و ذره را به آفتاب مى پيوندد. ذره اى نيست كه از لطف تو هامون نبود قطره اى نيست كه از مهر تو دريا نشود [خمينى 112 :1374[ پس عشق بهترين هدايتگر انسان بلكه كل

ص: 7335

موجودات به سوى كمال لايقشان است و امام تا آن حد به معجزه عشق ايمان داشت: خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند عشق پيدا گشت و از ملك و ملك پران نمود [خمينى 115 :1374[ از اين رو «جرعه گيران از خود بى خبر» فانيان به حق رسيده، عاشقان به جوار محبوب راه يافته بهترين هاديان طريقند (24) [ خمينى 40 :1374[ و انسان را از درياى عدم به اقيانوس وجود رهنمون مى سازند; اين هاديان، دل از كف دادگانى اند كه با نار عشق به فنا راه يافته اند. زيرا اينان مظهر تام و تمام جميع اسماى الهى اند از وجهه ربوبيشان با عالم قدس ارتباط و بر كل كائنات اشراف دارند و خداگونه در پى هدايت انسانهايند و از جنبه جسمانيشان با انسانها مرتبطند و فيض و نور الهى را به آنان مى رسانند. پس محبت مهمترين واسطه اى است كه انسان را از هر گونه كثرت طلبى و شرك رها مى سازد و به توحيد رهنمون مى شود. شايد قنطره بودن عشق مجازى همين باشد كه انسان دل بركندن از غير محبوب را اول در مرحله حس تجربه مى كند، از فرديت خود رها مى شود و از دغدغه و تشتت خاطر به در مى آيد و فقط به معشوق مى انديشد. خودخواهى فداى محبوب طلبى مى شود. از اين جهت براى چنين عاشقى با چنين

ص: 7336

تجربه اى شناخت محبوب حقيقى خود امكان پذيرتر مى شود و مى تواند خواسته هاى او را بر خواسته هاى خود ترجيح دهد. چنين محبى به مقام تسليم و استغراق در محبوب مى رسد و رابطه عاشقانه ميان خود و خداى خويش را حس مى كند. چنين انسانى جلوه گاه لاهوت در ناسوت است و مظهر ربوبيت حضرت حق در لباس بشريت، همواره خدا را سپاس مى گويد: بنده عشق مسيحا دم آن دلدارم كه به يمن قدمش هستى من دود نمود [خمينى 114 :1374[

عشق و عبادت

عبادت در لغت به معناى غايت خضوع و تذلل است و چون نهايت مرتبه خضوع است، مى بايد در مورد كسى تحقق يابد كه اعلى مرتبه وجود و بالاترين مرتبه انعام و احسان را داراست. از اين جهت عبادت جز در مورد حق تعالى شرك محسوب مى شود[ خمينى آداب الصلوة: 284[. امام عبادت را ثناى معبود[ خمينى 434 :1375[ مى نامند و دعا را فراخواندن محبوب و عملى عاشقانه توصيف مى كنند، زيرا عاشق به دنبال بهانه است تا محبوب خود را بخواند و با او لب به سخن بگشايد و در برابر او اظهار تضرع و تخشع كند بخصوص اگر محبوب، خود چنين خواسته باشد بديهى است اينگونه عبادت به مراتب معرفت و درجه سلوك سالكان مرتبط مى شود. محيى الدين در فص شيثى به انواع دعاها اشاره مى كند و

ص: 7337

چون مى توان در انواع دعا ميان آراى امام و نظريات شيخ، سنجش و مقايسه اى داشت نخست نظريات محيى الدين را در اين باب ذكر كرده و سپس به انواع دعا از ديدگاه امام مى پردازيم. محيى الدين در ابتدا درخواست كنندگان را دو گروه مى نامد و مى نويسد: دسته اول كسانى اند كه استعجال طبيعى، آنان را به دعا فرامى خواند ولى دسته دوم از روى احتياط، خداى خود را مى خوانند و بر اين باورند كه برخى از مقدرات آنها با سؤال و درخواست داده خواهد شد، اينان از حقيقت امر و سر قدر آگاه نيستند - چنين دريافتى از پيچيده ترين معرفتهاست - و معتقدند اگر از برخوردارى نعمتى محروم بودند هرگز سؤال و درخواست آن را نداشتند. شيخ اين دسته را نيز به دو گروه قابل تقسيم مى داند كسانى كه زمان خواستارى خود و استجابت آن را مى شناسند و از روى شناخت استعداد و پذيرفتارى حال خود دست به دعا مى گشايند و دسته ديگرى كه صرفا به دليل امتثال امر محبوب دعا مى كنند و اينان در نظر شيخ بندگان محض حضرت حقند. در جاى مناسب لب به دعا باز مى كنند و در جاى ديگرى سكوت را ترجيح

ص: 7338

مى دهند. والسائلون صنفان، صنف بعثه على السؤال الاستعجال الطبيعى فان الانسان خلق عجولا. والصنف الآخر بعثه على السؤال لما علم ان ثم امورا عند الله قد سبق العلم بانها لاتنال الا بعد السوال. . . فسؤاله احتياط لما هو الامر عليه من الامكان: و هو لايعلم ما فى علم الله و لا ما يعطيه استعداده فى القبول، لانه من اغمض المعلومات الوقوف فى كل زمان فرد على استعداد الشخص فى ذلك الزمان. و لولا ما اعطاء الاستعداد السؤال ما سال. فغاية اهل الحضور الذين لايعلمون مثل هذا. . . فانهم لحضورهم يعلمون ما اعطاهم الحق فى ذلك الزمان و انهم ماقبلوه الا بالاستعداد و هم صنفان: صنف يعلمون من قبولهم استعدادهم، و صنف يعلمون من استعدادهم مايقبلونه. . . و من هذا الصنف من يسال لا للاستعجال و لا للامكان، و انما يسال امتثالا لامر الله. . . فهو العبد المحض. [ ابن عربى 1400 فص شيثى: 59[ امام در بيان دعا و انواع آن مى نويسد: عموم مردم خدا را مى خوانند و اين فراخوانى از روى شتابزدگى است و از بيم آنكه مبادا به اهداف خود نرسند در دعا شتابزده عمل مى كنند و چون نگران نرسيدن به مقصد و از دست دادن خواسته هاى دنيايى خويشتنند از طمانينه قلب بى بهره اند

ص: 7339

از اين رو در همه كارهاى خويش حتى در خواندن خداى خود عجولند و بدون فوت وقت خواسته خود را خواستارند و اين دعاى عامه مردم است. اما يك نوع ديگر از دعا، دعاى صاحبان حكمت است. اينان نيز به هنگام خواندن خداى خود بر اين باورند كه مجارى امور به دست قدرتمند حضرت حق است، خود و افعال و حركت و سكون خو را از او مى دانند و معتقدند دعا در جريان امور دخالت داشته و برخى از قضاهاى الهى وابسته به دعاست. به همين دليل دعا را واسطه رسيدن مطلوب و مقصود خويش مى دانند. بالاخره به دعاى اصحاب معارف و محبان الهى اشاره مى كنند و مى نويسند كه: اينان نداى «ادعونى» محبوب را امتثال مى كنند زيرا هيچ گونه خواسته اى جز خواسته محبوب ندارند، وابستگانى هستند كه از خود به در آمده و آنچه را جانان پسندد خواهانند. دعاى اينان گفتگو با محبوب در خلوت خويش است. هرگز لذت گفتگوى با محبوب و ذكر و فكر او را وسيله اجابت خواسته هاى خود نمى دانند و محبوب مطلق را فداى حاجات خويش نمى كنند و اين امر را بزرگترين خطا مى دانند. اينان از دعا، انس با حق تعالى را طلب مى كنند و هرچه مى خواهند براى آن است كه باب مراوده با دوست باز شود و بر اين باورند

ص: 7340

كه «در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد» . امام به گوشه اى از دعاى عاشق واصل حضرت على (ع) به هنگام گفتگو با محبوب اشاره مى كنند كه بيان كننده خوف ايشان از فراق محبوب است نه از عذاب و سوزش آتش «فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك» [ دعاى كميل]. عارف عاشق و عاشقان جمال ازلى، بهشت را نيز چون دار كرامت است، خواهانند و اين حاصل معرفت تام و تمامى است كه نسبت به محبوب دارند. اما با اين حال خود را از تصرفات نفس مصون نمى دانند، از اين رو در مقام دعا مى گويند: پروردگارا! حجاب خودخواهى و خودبينى، ما را از وصول به بارگاه تو بازداشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده، تو خود اين حجاب را به دست قدرت خود بردار. بينى و بينك انى يناز عنى فارفع بلطفك انيى من البين (25) [حلاج 90 :1378[ امام معتقدند كه وصال به محبوب مطلق غايت آمال اوليا و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلكه قرة العين سيد رسل است[ خمينى آداب الصلوة: 5[ و نماز را واسطه چنين اتصالى مى دانند و طبيعى است قبله چنين عابدى ابروى محبوب باشد. ابروى تو قبله نمازم باشد

ص: 7341

ياد تو گره گشاى رازم باشد [خمينى 204 :1374[ پس نماز، بيان نيازمندى سالكى است كه در سلوك و الى الله است. امام اهميت نماز را در عبادات همانند مقام انسان كامل در ميان موجودات مى دانند كه هم كاملترين و هم واسطه فيض و استكمال موجودات مى باشد [خمينى آداب الصلوة: 45[ از منظر ايشان در نماز، حقيقت تواضع و تخشع ظهور مى يابد و انسانى كه از خود هجرت كرده و طالب لقاى محبوب است به آرزوى خود دست مى يازد. از اين رو نماز را «معراج المؤمن» مى خوانند كه نبى اكرم (ص) قرةالعين خود را در صلات دانسته اند. به تعبير امام اگر عاشقى به انس قلبى با محبوب نائل آيد در همين دنيا از لذت ديدار و لقاى محبوب بهره مند مى شود[ خمينى آداب الصلوة: 14 1374[. و همچنين مى افزايند چنين امرى تحقق نمى يابد مگر به مدد عبادت و چون اين ديدار ميسر شد; محبوب، مشهود مى گردد و چنين مشاهده اى محب را به يقين و اطمينان مى رساند [خمينى آداب الصلوة: 65[. در پى چنين طمانينه اى است كه مراوده با حضرت محبوب ممكن مى گردد [خمينى 74 :1374[. و بدين جهت است كه شهيد و جهادگر راه خدا به مقام معاشقه با محبوب نائل مى آيد (26) [ خمينى آداب الصلوة: 86 [و در جوار محبوب متنعم

ص: 7342

مى گردد. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادى وصولشان عند ربهم يرزقونند. (27) چنين نمازگزارى، عاشقى مى شود كه عبادت محبوب مطلق و مناجات با او را تكليف نمى داند و لذت چنين كارى را با تمام هستى معاوضه نخواهد كرد[ خمينى 63 :1376[. عبادت چنين عاشقى، از روى شوق و محبت انجام مى گيرد و پيامبر اكرم (ص) به برترى اين دسته از مردم چنين اشاره مى كنند كه «افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه» . (28) از ديدگاه امام قلوبى كه مملو از عشق به حضرت حقند و شوق و جذبه بر آنان غلبه دارد با قدم عشق در محضر انس حضرت محبوب وارد مى شوند و به تعبير اهل معرفت اين همان جذبه غيبيه و ظهور به صفت لطف الهى است كه گهگاه بر اولياى كمل تعلق مى گيرد و اينان اگر به نماز مى ايستند با همان جذبه غيبيه تا آخر نماز خود را در محضر محبوب حس مى كنند و با او معاشقه دارند. در حديث آمده كه شوق پيامبر اكرم به هنگام نماز فزونى مى گرفت و منظور حضرتش از گفتن «ارحنا يا بلال» نيز بيان همان شوق و اشتياق است[ خمينى آداب الصلوة: 123[. اما بر قلوبى كه خوف از محبوب حاكم است، جذبه قهاريت غلبه مى كند و آنها

ص: 7343

را از خود بيخود مى سازد، خوف و خشيت دلهاى آنان را ذوب مى نمايد. در اين حالت است كه فهم قصور ذاتى و عجز و ناتوانى، آنان را از همه چيز باز مى دارد[ خمينى آداب الصلوة: 122[ و متصف به دو صفت ظلوميت و جهوليت مى شود، ظلوميت به تعبير امام رسيدن به مقام «لامقامى» و محو ساختن همه تعينات است و جهوليت نيز كه رسيدن به مقام فناى از فناست به دنبال آن حاصل مى گردد. در اين حالت است كه لب به سخن مى گشايد و مى سرايد: تو دعاى منى تو ذكر منى ذكر و فكر و دعا نمى خواهم [خمينى 160 :1374[ چنين انسانى به مرحله اى از معرفت نائل مى شود كه پس از مشاهده محبوب به مرحله فنا راه يافته، ديگر خود و عبادت و ذكر خود را نيز نمى بيند. در مكتب چنين وارستگانى، دعا و ذكر در مقام شهود و وصال جايگاه ندارد; چنين عاشقى به دنبال قبله براى اعمال عبادى خويش نمى گردد و مى گويد: هر طرف رو كنم تويى قبله قبله، قبله نما نمى خواهم همه آفاق روشن از رخ توست ظاهرى، جاى پا نمى خواهم [خمينى 160 :1374 [ زمان وصال چنين عاشقانى شب است و «ليلة القدر» را به همين جهت نامگذارى كرده اند; [خمينى آداب الصلوة: 239 [اما محب الهى، اين قدرت را دارد

ص: 7344

كه روز و شب را در خود محقق سازد و جامع ضدين شود. مگر نه آنكه عرفا قوس نزول را به اعتبارى «ليلة القدر محمدى» و قوس صعود را «يوم القيمة احمدى» خوانده و هر دو قوس را همان «حقيقت محمديه» و فيض اقدس و منبسط ناميده اند. در نگاه وحدت بين آنان عالم، بيش از يك شب و روز آن هم شب قدر و روز قيامت نيست و امام از اين هم فراتر رفته و بر اين باورند كه اگر كسى به درك چنين حقيقتى نائل آيد هميشه در «ليلة القدر» و «يوم القيمه» است و جامع هر دو منزلت مى باشد[ خمينى 62 :1376[.

ويژگيهاى محب

عشق موهبتى است الهى كه همه موجودات به تناسب مرتبه وجودى خويش از آن بهره مندند، (29) [خمينى 240 :1373[ «ذره اى نيست در عالم كه در آن عشقى نيست» [ خمينى 65 :1374[. همه كائنات محبند و به دنبال محبوب خود در حركت و چنانچه در بخشهاى ديگر متذكر شديم حركت كلى نظام هستى، حركت حبيه است (30) [ابن عربى 1400 فص موسوى: 203[ هرچند در برخى از انسانها اين محبت از مسير اصلى خود منحرف شده و متعلق حقيقى حبت خود را نشناخته و آن را در طبيعت و موجودات مقيد جستجو مى كنند. ما در اين بخش از

ص: 7345

شيفتگانى سخن مى گوييم كه آگاهانه به محبوب خود عشق ورزيده و دل در گرو او نهاده و در پى او روانند. عشق چون آتشى به جانشان افتاده و از نقص، كدورت، خودبينى و خودخواهى پاك و پيراسته شان كرده است، منظور نظر اين محبان تنها محبوب و خواسته هاى اوست و چون هرچه دارند به پاى محبوب مى ريزند; معبود آنان نيز در عوض، حياتى جاويدان و پرفروغ به آنان ارزانى مى دارد و اينان به بركت عشق پاك و پيراسته خود سفرى زيبا و پر معنا از عالم «لا» (نفى خود و انيت خود و هرگونه شرك) آغاز كرده و تا به آستانه «الا الله» پيش مى روند و به بارگاه محبوب راه مى يابند و حقيقت كريمه شريفه «لا اله الا الله» را تجربه مى كنند. اين عاشقان شيفته جمال محبوب، با اختيار و اراده، فناى خويشتن را در حق طلب مى كنند و بر اين باورند كه با رفع موانع و ايجاد مقتضى بايد به پيشگاه او بار يابند و اين مهم جز با زهد و رياضت و تزكيه و تهذيب حاصل شدنى نيست. به همين جهت محب، وارسته از خود گذشته اى است كه جز به محبوب و خواسته هاى او توجه ندارد، از ديدگاه او دنيا و آنچه در آن است در حكم معبرى است كه

ص: 7346

بايد از آن عبور كند تا به لقا و ديدار محبوب دست يازد. محب، حكيمى است كه عالى را در پاى دانى قربانى نمى كند و محب انسان كاملى است كه تخلق به اخلاق الهى را هدف اصلى خود دانسته و به دنبال مظهريت تام و تمام حضرت ربوبى است، چنين عارفى به عنوان واسطه فيض و استكمال موجودات، مهربانانه به همه كائنات عشق مى ورزد و جمال محبوب را در همگان تماشا مى كند، مقامات عالى عرفانى را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد تا به مقام فنا و استغراق در محبوب برسد. از بركت عشق، از فرديت خود رها مى شود و به كل هستى متصل. اين انسان از منظر امام انسان كامل يا ولى مطلق است كه واسطة العقد و مجراى فيض و حلقه پيوند خدا و خلق و دستگير و راهبر مردمان است، جمال و جلال الهى در او تجلى يافته و از وجهه ربوبى به عالم قدس پيوسته و بر كل كائنات اشراف و احاطه دارد و از جنبه جسمانى نيز با پديده هاى نظام آفرينش مرتبط است و فيوض الهى را به آنان مى رساند. بر چنين انسانى دريچه اى از حقايق هستى گشوده شده و او جلوه گاه لاهوت در ناسوت مى شود، صاحب سر الهى و نماينده خدا در زمين مى گردد: چنين مجذوبانى

ص: 7347

كه عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبت سرمست و از پيمانه الست بيخودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عز قدس جمال الله پيوسته اند، براى آنها دوام حضور است و لحظه اى از ذكر و فكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند[ خمينى آداب الصلوة: 108[. امام، عنوان محب حقيقى را به كسى اطلاق مى كنند كه نداى محبوب «فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى» (31) [طه: 12 [ را پيوسته در گوش دارد و مى داند وادى عشق، وادى مخلصان و مقدسان است و با دلبستگى به غير، ناسازگار «هان اگر خيال ورود در وادى عشق و محبت - كه وادى مقدسين و مخلصين است - دارى با محبت ديگران نتوان در آن قدم نهاد» [ خمينى 255 :1377 [زيرا: عاشقانند در آن خانه همه بى سر و پا سروپايى اگرت هست در آن پانگذار يا: گر ندارى سر عشاق و ندانى ره عشق سر خود گير و ره عشق به رهوار سپار [خمينى 124 :1374[ محب حقيقى حجابها را دريده و بر سر راه خود هيچ گونه مانع ملكى و ملكوتى نمى بيند و تنها به سرنهادن در آستان محبوب مى انديشد: عاشق روى تو حسرت زده اندر طلب است سرنهادن به سر كوى تو فتواى من

ص: 7348

است [خمينى 59 :1374[ اين دوستدار خدا از ديدگاه امام، انسان كاملى است كه سر سلسله كليدهاى خزاين الهى و گنجينه هاى پنهانى است عين ثابت او با اعيان همه موجودات معيت قيومى دارد «فالعين الثابت للانسان الكامل اول ظهور فى نشاة الاعيان الثابته و مفتاح مفاتيح ساير الخزائن الالهيه و الكنوز المخفيه الربانيه بواسطة الحب الذاتى فى الحضرة الالوهيه. [ خمينى 30 :1372[. «فهى مع كل الاعيان معية قيومية» [ خمينى 35 :1372[. استغراق در بحر كمال حضرت حق و فنا در ذات مقدسش جز به طفيل و تبعيت از او كه عالم بالله و عارف به معارف الهيه است براى هيچ كس امكان پذير نيست[ خمينى 418 :1375[ و هيچ فردى اجازه تصرف در زمين بدون اذن و امر او را ندارد[ خمينى آداب الصلوة: 107[ چنين كسى ولى امر و مالك جميع ممالك وجود و مدارج غيب و شهود است. اين عاشق حقيقى واسطه ميان حق و خلق است، رابط ميان حضرت وحدت محض و ساحت كثرت تفصيلى است بلكه هم واسطه در اصل وجود است «رحمت رحمانيه» و هم تكميل و تكامل موجود كه آنها را به كمال لايقشان مى رساند - رحمت رحيميه - امام از اين هم فراتر رفته و بر اين باورند كه اينان خود اسم اعظم الهى اند و

ص: 7349

دو نام رحمن و رحيم تابع اين اسم اعظم است و به وسيله اينان دايره وجود آغاز و پايان مى پذيرد. «فبهم يتم دائرة الوجود و يظهر الغيب و الشهود و يجرى بالفيض فى النزول و الصعود» [ خمينى 178 :1372[. براى اينان نه كثرت حجاب وحدت است و نه وحدت حجاب كثرت. «فهم فى اعلى مرتبة التوحيد و التقديس و اجل مقامات التكثير و لم يكن التكثير حجابا لهم عن التوحيد و لاالتوحيد عن التكثير لقوة سلوكهم» [ خمينى 111 :1372[. اينان ره يافتگانى اند كه فانى در محبوب و همواره به تذلل و عبوديت سرافراز تا آنجا كه نفس خود را از هر تعلقى آزاد و پاك و پيراسته كرده اند و حتى وقتى فرشته وحى به ديدارشان مى آيد ابراهيم وار در پاسخ به سؤال او كه مى پرسد آيا نيازى دارد؟ مى گويند[ خمينى 127 :1377[ «اليك فلا» [ مجلسى 1362 ج 38 :1 [زيرا اين دسته از عاشقان از جام محبت دوست نوشيده و از آب زندگانى وصال او به زندگى رسيده اند هر دو عالم را لايق دشمن دانند. آن شقايق عاشق است و التفات يار ديده روى از اين رو نيم دارد سرخ و نيمى ارغوانى [خمينى 264 :1374[ چنين دلباختگانى مورد توجه حضرت محبوبند: برخيز مطربا كه طرب آرزوى ماست چشم خراب

ص: 7350

يار وفادار سوى ماست [خمينى 56 :1374[ اينان به مرحله اى در عشق مى رسند كه اعمال خود را ناچيز و در خور مقام محبوب نمى پندارند و مى گويند: هركسى از گنهش پوزش و بخشش طلبد دوست در طاعت من غافر و تواب من است [خمينى 57 :1374[ اين شيفتگان مجذوب محضند و به همه كائنات از آن جهت كه آفريده محبوبند دل مى بندند و اگرچه از تماشاى زيباييهاى عالم به نشاط مى آيند و زشتيهاى عالم طبيعت خاطرشان را مكدر مى سازد كه حديث «ليغان على قلبى» حضرت خاتم (ص) مؤيد همين گفتار است، [ خمينى 127 :1377[ اما به هر حال انسان عاشق، جمال محبوب را در همه آيينه ها تماشا مى كند و نگاه استقلالى اش متوجه به محبوب است. او مجذوب مطلقى است كه به هيچ چيز و هيچ كس جز حضرت معبود نمى انديشد، عالمى فراتر از ديگران دارد، لذت و الم، نعمت و نقمت، رحمت و زحمت، وصل و هجر از ديدگاه او با همه تشخصش يكسان است. گر دور كنى يا بپذيرى ما را در كوى غم تو پايداريم همه [خمينى 240 :1374[ چنين عاشقى برخلاف عابد براى حضور در محضر محبوب جز ياد روى و موى محبوب آدابى نمى شناسد و در پى ترتيب مقدمات و رعايت آداب و عادات نيست[ خمينى 11

ص: 7351

:1376[. او تب و تاب و راز و رمز عشق را در تاب گيسوى يار مى بيند. اهل دل را به نيايش اگر آدابى هست ياد ديدار رخ و موى تو آداب من است و يا: خم ابروى كجت قبله محراب من است تاب گيسوى تو خود راز تب و تاب من است [خمينى 57 :1374[ امام محب حقيقى و شيفته راستين را ائمه هدى مى دانند و در برترى چنين انسانهاى كاملى كه از افقى والاتر به هستى مى نگرد، مى نويسند اين فضيلت و برترى تنها برترى اعتبارى و تشريفاتى نيست بلكه برترى وجودى و كمالى است كه احاطه تام و تمام و سلطنت و چيرگى بر همگان دارد و به تعبير محيى الدين انسان كامل انسان العين عالم وجود است. «والكلمة الفاصلة الجامعه، قيام العالم بوجوده، فهو من العالم كفص الخاتم من الخاتم. . . و سماه من اجل هذا، لانه تعالى الحافظ به خلقه كما يحفظ الختم الخزائن، فمادام ختم الملك عليه لايجسر احد على فتحها الا باذنه فاستخلفه فى حفظ الملك فلايزال العالم محفوظا مادام فيه هذا الانسان الكامل» [ ابن عربى 1400 فص آدمى: 50[. از نظر امام نيز عالم غيب و شهادت در گرو اين انسان كامل است و حتى معاد همه موجودات به واسطه او انجام مى گيرد[ خمينى

ص: 7352

آداب الصلوة: 131[ كه «كما بداكم [ اعراف: 29[ و «بكم فتح الله و بكم يختم الله» (33) [ ابن بابويه ج 272 :2; زيارت جامعه كبيره ]حضرت امام (س) جمله شگفت انگيزى راجع به دلباختگان و به وحدت رسيدگان دارند و آن اينكه: «و جاء لهم فى هذا العالم الكتاب من الله العزيز الذى اخبر عنه رسول الله (ص) على ما نقل. . . من الحى القيوم الذى لايموت الى الحى القيوم الذى لايموت و اما بعد فانى اقول للشىء كن فيكون و قد جعلتك تقول للشىء كن فيكون» (34) [ خمينى 111 :1372[. و به تعبير حاج ملاهادى سبزوارى: نه همين اهل زمين را همه باب اللهيم نه فلك در دورانند به دور سر ما

ويژگى محبوب

وقتى سخن از محبت مى رود مثلثى تصور مى شود كه دو راس ديگرش محب و محبوب است و چون محبت جز به محبوب تعلق نمى گيرد و كسى جز محب شناساى اين موهبت الهى نخواهد بود; براى درك هرچه بيشتر و تمامتر آن، شناخت محب و محبوب ضرورى مى نمايد لذا در بخش پايانى اين نوشتار به تفسير و تبيين محبوب در نظر ايشان مى پردازم. امام راز خلقت و عامل پيدايى جهان هستى را بر مبناى حب ذاتى حضرت حق تفسير و تبيين نموده و علم و

ص: 7353

حب را از صفات حقيقى ذات اضافه (35) مى دانند و بر اين باورند همان گونه كه علم را معلومى لازم است، حب را محبوبى و همان گونه كه معلوم عبارت از چيزى است كه علم به آن تعلق مى يابد نه به علم به معلوم، در اينجا نيز محبوب عبارت است از آن چيزى كه متعلق محبت باشد نه متعلق حب محب «المحبوب ما تعلق به الحب لاما تعلق بحبه المحب» [ خمينى 106 - 105 :1362[ امام محبوب را كنز مخفى - ذات حضرت حق مى دانند و از آنجا كه در اين ساحت حب و محب و محبوب يگانه اند خدا خود عاشق به ذات و فاعل بالحب است[ خمينى 47 :1362[ و خواستار و ظهوربخش كمالات و جلوات ذاتى خود مى باشد. پس در اين نگاه محبوب حقيقتى عام و گسترده است كه در همه پديده ها و در تمام شئون هستى جارى و سارى است و با به جلوه در آمدن نظام هستى متحقق مى شود امام اين نكته را در قالب شعر اين چنين بيان مى دارند: سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روى او فاش بود [خمينى 213 :1374[ و اين مضمونى است كه حافظ نيز به آن اشاره كرده: اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود يك

ص: 7354

فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد بدين سان نظام آفرينش سايه و مظهر آن حقيقتند و رابطه اى عاشقانه ميان آنان حكمفرماست و اين مطلبى است كه در مصباح الهدايه امام تحت عنوان خلافت و ولايت مى خوانيم: خلافتى كه به انسان ارزانى شده و درباره قدر و منزلت آن سخن بسيار رفته است «حقيقت ولايت» ] 74 :1372[ است حقيقتى كه به معناى قرب، تصرف، نيابت، محبوبيت است همه و همه تعابيرى از همان حقيقت سارى در موجودات است كه ديگر مراتب وجود ظل و سايه اويند و به تعبير شاعرانه: كيهان طلايه دارت و خورشيد سايه ات گيسوى حور خيمه ناز تو را طناب [خمينى 47 :1374[ در اين نگاه، «غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است[ خمينى 91 :1376[. عالم و جاهل و زاهد همه شيداى تواند اين نه تنها رقم سر سويداى من است [خمينى 59 :1374[ اما همه انسانها توان درك اين حقيقت و شناخت محبوب سارى در هستى يا هستى به جلوه در آمده را ندارند و امام اين عدم آگاهى را در حجاب فطرت جستجو مى كنند. از اين رو طالب حقيقت را فرامى خوانند كه با قدم معرفت به خرق حجب بپردازد [خمينى 91 :1376[

ص: 7355

تا بدين طريق محبوب فطرت كه مطلق و تام است، شناخته شود [خمينى 81 :1377[. در اين نگاه متعلق عشق، امور محدود و جزئى نيست بلكه عشقى كه در نهاد بشر سرشته شده است از محدوديت گريزان است و آگاهى به اين مطلب، مقدمه محبت مى شود پس محبت ريشه در آگاهى دارد و درخت آگاهى ميوه اى به نام محبت به بار مى آورد. پس اگر محبوب پرده نشينى است كه از فرط ظهور پنهان است: اى خوب رخ كه پرده نشينى و بى حجاب اى صد هزار جلوه گر و باز در نقاب [خمينى 47 :1374[ يا من هو اختفى لفرط نوره الظاهر الباطن فى ظهوره [سبزوارى 5 :1376[ ولى بايد دانست مستورى و پنهان بودن او به مراتب وجود انسان مرتبط مى شود و انسان طالب با خودآگاهى مى تواند حقيقت گمشده و پنهان آشكار خود را ببيند. عيب از ماست اگر دوست زما مستور است ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است [خمينى 52 :1374[ والا معشوق همواره در ديده و دل عاشق است. از ديده عاشقان نهان كى بودى فرزانه من جدا ز جان كى بودى [خمينى 231 :1374[ گاهى محبوب به درياى جمال تشبيه مى شود كه پيوسته زيبا و خروشان و موج آفرين است [خمينى 40 :1374[. به خود نازيدن شيوه محبوب و طالب

ص: 7356

ديدار بودن وصف عاشق دلباخته است. پرده بردار ز رخ چهره گشا ناز بس است عاشق سوخته را ديدن رويت هوس است خوبرويان جهان در نگاه امام در برابر محبوب و جمال مطلق به خسى بر درياى بيكران تشبيه شده اند [خمينى 53 :1374 [و زلف محبوب كه راز كثرت است به دامى مى ماند كه عاشق را در خود به بند مى كشد و خال لب محبوب نيز به دانه اى همانند مى شود كه محب دلباخته را به خود جذب كرده و او را در وادى كثرات اسير مى نمايد (36) [ خمينى 61 :1374 [ و البته اين محبوب آن چنان مطلق است كه هيچ دستى جز بر سر خوان او دراز نمى گردد. هيج دستى نشود جز بر سر خوان تو دراز كس نجويد به جهان جز اثر پاى ترا [خمينى 42 :1374[ محبوب محبوب، محبوب است اين مطلبى است كه صاحبان محبت بر آن اتفاق نظر دارند و امام دريافت اين حقيقت را ويژه كسانى مى دانند كه از «كاس عشق جرعه اى نوشيده اند» در آن حالت است كه هرچه از محبوب برسد از آنجا كه محبوب محبوب است، محبوب است: زهر از قبل تو نوشداروست فحش از دهن تو طيبات است [سعدى] امام سپس به داستانى اشاره مى كند كه حضرت موسى (ع) از خداى خود مى خواهد كه

ص: 7357

محبوبترين و عابدترين بنده اش را به او بنماياند. خداوند او را به قريه اى فرامى خواند، موسى در آنجا برده مفلوك و زمينگيرى را مى يابد، جبرييل عرض مى كند يا كليم الله اين همان فردى است كه خواهان ديدارش بودى، موسى باب آزمايش را مى گشايد و به چشمان او اشاره مى كند تا فرو ريزند و چنين مى شود. مرد در مقابل چنين اتفاقى لب به سخن مى گشايد و مى گويد: خداوندا مرا از نعمت چشم برخوردار نمودى تا هر وقت خواستى بازستانى. حضرت موسى (ع) مى گويد: اى بنده خدا من مى توانم حاجت تو را هرچه باشد برآورم، چشمان تو را به تو بازگردانم و دردهاى تو را شفا بخشم، ولى او در جواب مى گويد: هيچ يك از آنان را نمى خواهم زيرا آنچه او براى من مى خواهد نزد من محبوبتر است از چيزى كه خود برمى گزينم [خمينى 177 :1377[.

انواع محبوب

همه پديده ها، محبوب حضرت عشقند و خداوند با محبت خاص به هدايت آنان مشغول است و در هيچ لحظه اى از نگاه به آن دريغ نمى ورزد; زيرا هدايت در نگاه امام بدون نايت خاص تحقق يافتنى نيست[ خمينى آداب الصلوة: 322[ اما عده اى از اين محبت فراگير و دائمى خدا غافلند از اين رو مى توان محبوبين حضرت حق را به دو قسم آگاه و ناآگاه تقسيم كرد و عارفان و آگاهان را

ص: 7358

نيز دوگانه دانست: دسته اول، محبوبينى كه سفر الى الله را به اتمام رسانده و در مقام جذبه و فنا باقى مى مانند. اينان همان محبوبانى اند كه خدا درباره شان مى فرمايد «اوليايى تحت قبابى لايعرفهم غيرى» اينان همواره با محبوب خود سرگرمند، هم محبند و هم محبوب. دسته دوم، محبوبينى كه پس از اتمام سفر به حالت صحو و هوشيارى بازمى گردند، اينان با تجلى فيض اقدس كه بزرگان عرفان سر قدرش مى خوانند براى هدايت محرومان و مشتاقان كوى دوست به خود بازگردانده مى شوند. اينان محبوبينى هستند كه به زينت و خلعت نبوت مزين مى شوند، خداگونه به مردمان عشق مى ورزند و كمال و هدايت آنان را خواستارند. اين محبوبان با همه عظمتشان شان و جلوه اى از محبوب مطلقند و انسان را به سوى محبوب حقيقى فرامى خوانند و در توصيف چنين محبوبى كه دلهاى همه منتظران به ياد او مى تپد. سروده اى دارند كه آن را حسن ختام اين مقاله قرار مى دهم. حضرت صاحب زمان مشكوة انوار

ص: 7359

الهى مالك كون و مكان مرآت ذات لامكانى با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقى بى لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فانى و يا: قدش چو سرو بوستان رخش به رنگ ارغوان بويش چو بوى ضيمران جسمش چو برگ ياسمن چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانندكمان آب بقايش در دهان مهرش هويدا از جبين رويش چو روز وصل او، گيتى فروز و دلگشا مويش چو شام هجر من، آشفته و پرتاب و چين با اين چنين زيبا صنم، بايد به بستان زد قدم جان فارغ از هر رنج و غم دل خاكى از هر مهر و كين والسلام

منابع

- ابن بابويه، محمد بن على. (1377) . عيون اخبار الرضا. مترجم: محمد باقر ساعدى و عبدالحسين رضايى. تهران: اسلاميه. 2 ج. - ابن سينا. [شيخ الرئيس]. الرسايل. - ابن العربى، محمد بن على. [محيى الدين بن عربى]. (1370) . شرح قيصرى. تهران: اميركبير. - - . [محيى الدين بن عربى]. (1400) . فصوص الحكم. بيروت: دار الكتاب العربى. - - . [محيى الدين بن عربى]. )1418 ق. ) . الفتوحات المكيه. بيروت: دار الاحياء التراث العربى. چاپ اول. - الايمان و الكفر. - بجنوردى، حسن. (بى تا) . منتهى الاصول. قم: مكتبة بصيرتى. - بجنوردى، محمد. (1379) . علم اصول. تهران: عروج. -

ص: 7360

جامى، عبدالرحمن بن احمد. (1373) . لوايح. تصحيح، مقدمه و توضيحات: يان ريشار. تهران: اساطير. - حلاج، حسين بن منصور. (1378) . ديوان حلاج. ترجمه و تدوين: لوين ماسينيون. تهران: قصيده. - خمينى، روح الله. (1373) . تفسير دعاى سحر. ترجمه احمد فهرى. تهران: اطلاعات. - - . (1374) . ديوان امام - سروده هاى حضرت امام خمينى. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. - - . (1373) . ره عشق، نامه هاى عارفانه حضرت امام خمينى. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. - - . (1376) . سرالصلوة، معراج السالكين و صلوة العارفين. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. - - . (1375) . شرح چهل حديث (اربعين حديث) . تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. - - . (1377) . شرح حديث جنود عقل و جهل. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. - - . (1370) . صحيفه نور. مجموعه رهنمودهاى امام خمينى. با مقدمه اى از على خامنه اى. تهيه و تدوين: مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى. - - . (1362) . طلب و اراده. ترجمه و شرح احمد فهرى. تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالى. انتشارات علمى و فرهنگى. - - . (1372) .

ص: 7361

مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية. (با مقدمه آقاى آشتيانى) تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. - ديلمى، ابوالحسن. عطف الالف المالوف على الام المعطوف. تصحيح ج - ك - قاديه. - سبزوارى، هادى بن مهدى. (بى تا) . ديوان ملاهادى سبزوارى. بى جا: كتابفروشى محمودى. - - . (1376) . شرح المنظومه. قم: مكتب الاعلام الاسلامى. - سعدى، مصلح بن عبدالله. (1366) . كليات شيخ سعدى. تهران: موسى علمى. - سهروردى، يحيى بن حبشى. (1366) . مونس العشاق. تهران: مولى. - صدرالدين شيرازى، محمد ابراهيم. [ملاصدرا]. (1337) . اسفار اربعة. تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 2 ج. - - . (1316) . الحكمة المتعالية فى اسفار العقليه الاربعة. تهران: وزارة الثقافه و الارشاد الاسلامى. - فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى. (1379) . علم اليقين فى اصول الدين. مترجم: حسين استاد ولى. تهران: حكمت. - قشيرى، ابوالقاسم. رساله قشيريه. - كاظمينى. [محقق]. فوائد الاصول. - كلينى، محمد بن يعقوب. )1413 ق. ) . اصول الكافى. بيروت: دارالاضواء. - مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى. (1362) . بحارالانوار. تهران: دارالكتب الاسلاميه.

پى نوشت ها

: 1( مدير گروه عرفان اسلامى پژوهشكده امام خمينى و انقلاب اسلامى. 2( سهروردى در مونس العشاق، حبة القلب را دانه اى مى داند كه باغبان ازل و ابد از انبارخانه

ص: 7362

«الارواح جنود مجندة» در باغ ملكوت در چمن «قل الروح من امر ربى» نشانده است و به خودى خود آن را تربيت فرمايد كه «قلوب العارفين بين اصبعين الرحمن يقلبها كيف يشاء...» و چون مدد آب علم «من الماء كل شىء حى» با نسيم «ان الله فى ايام دهركم نفحات» از يمن يمين الله بدين حبة القلب برسيد صد هزار شاخ و بال روحانى ازو سربرمى زند. پس حبة القلب كه آن را كلمه طيبه خوانند، شجره طيبه شود. 3( ديلمى از قول نضر بن شميل نقل كرده است. 4( قال الحسين بن منصور المعروف بالحلاج: العشق نار نور اول نار و كانت (فى) الازل، تتلون بكل لون و تبدو بكل صفة و يلتهب ذاته بذاته و تشعشع صفاته بصفاته متحقق (لا) يجوز الا جوازا من الازل فى الآباد، ينبوعه من الهويه، متقدس عن الانيته، باطن ظاهر ذاته حقيقة الوجود، و ظاهر باطن صفاته الصورة الكامله بالاستتار المنبئى عن الكلية بالكمال. [ديلمى: 46[. 5( بزرگان عرفان در تقسيم معرفت قائل به مراحل سه گانه علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين اند. [فيض كاشانى 1379 ج 40 :1[. 6( ما خلقت خلقا هو احب الى منك.» 7( فلولا هذه المحبة ما ظهر العالم فى عينه.» 8( نديدم چيزى را مگر آنكه خدا را

ص: 7363

همراه آن و پيش از آن و در آن ديدم.» [صدرالدين شيرازى 1337 ج 117 :1; فيض كاشانى 1379 ج 49 :1; كلمات مكنونه: 3[. 9( هرچيز به تو رسد از جانب خداست و هر بدى به تو برسد از جانب تو است.» 10( به تعبير جامى: در ملك فنا منم به استغنا فرد با من دگرى را نرسد صلح و نبرد عاشق خود و معشوق خود و عشق خودم ننشسته ز اغيار به دامانم گرد 11( فحب ظهور الذات و معروفيتها حب الذات لا الاشياء.» 12( اشاره به حديث معروف «خلقت الخلق لكى اعرف». 13( كيفية تعلق الارادة بها كيفية تعلقها بالنظام الكيانى بنحو التبعية و الا...». 14( اعلم ان المحبة الالهية التى بها ظهر الوجود، و هى النسبة الخاصه بين رب الارباب الباعثه لاظهار بنحو التاثر و الافاضه و بنى المربوبين بنحو التاثر و الاستفاضه يختلف حكمها و ظهورها بحسب النشات و القوابل.» 15( بزرگان عرفان به تشبيه و تمثيلهايى پرداخته اند از قبيل: آيينه و شخص ناظر، نفس و بدن، سلسله اعداد كه همه از يك حاصل مى شود، سايه و صاحب سايه، نقطه و اشكال هندسى، مركب و قلم، رنگين كمان كه در عين بى رنگى هزار رنگ است، خورشيد و شيشه هاى رنگارنگ، آتشگردان، نور و هوا، خورشيد و

ص: 7364

ستارگان، قطره و جام شراب، قطره و دريا، آهن و آتش، موج و دريا، آب و ظرف، هيولى و صور مختلف و... . 16( اينان در مقام برهان مى گويند، لازمه يا شرط معرفت و محبت، سنخيت است و عشق از سنخيت و هماهنگى دو روح منبعث مى شود و از آنجا كه هيچ سنخيتى ميان حق و مخلوق وجود ندارد بنابراين رابطه عاشقانه برقرار نخواهد شد. به عبارت ديگر اينان بر اين باورند كه خداوند با تمام ذات با مخلوقات خود متباين است و هيچ گونه مناسبتى ميان آنها موجود نيست تا محبتى متصور شود و باز در لسان ديگر مى گويند محبت نوعى اراده است و به معرفت بستگى دارد و از آنجا كه اراده بنده بر چيزى تعلق مى گيرد كه اولا از امور ممكنه باشد ثانيا حادث باشد تا تصرف در آن متصور شود و چون خداوند قديم است، متعلق اراده بنده نتواند بود و تصرف حادث در قديم امكان پذير نيست. 17( محيى الدين بن عربى كه در سال 560 - 638 مى زيسته است عارفى است كه اصل اصيل وحدت وجود را تبيين كرده است. ابن عربى توانست تجلى صانع در مجالى صنع را با نگرشى وسيع و وضع مصطلحات نوين و ارائه براهين منطقى تقويت كرده و به صورت مكتبى، فلسفى

ص: 7365

عرفانى درآورد; تفكر او بر عرفا و فلاسفه و شعراى بعد از او تاثير شگرفى داشته است. [خراسانى; دائرة المعارف بزرگ اسلامى 1370: ج 286-226 :4; جهانگيرى]. 18( اعيان ثابته، صور حقايق اسماء الهى اند. 19( الله اسم مستجمع جميع صفات است. 20( در آداب الصلوة به انواع حجب (جسم، نفس، قلب، روح، سر، خفى) اشاره مى كنند و راه به درآمدن از اين حجب را سلوك علمى و عملى مى دانند كه در اين صورت چشيدن شيرينى محبت الهى براى سالك طريق حقيقت امكان پذير مى گردد [خمينى آداب الصلوة: 73، 91[. 21( ما رايت شيئا الا رايت الله قبله وبعده و معه»، منسوب به حضرت على.» [فيض كاشانى 1379 ج 49 :1[. 22( كيف اصبر على فراقك». 23( امام براى هدايت مراتبى قائلند و معتقدند در ضمن شناخت صراط مستقيم، صراط ضالين نيز دريافته مى شود و به شرح انواع هدايت مى پردازند كه به طور اجمال عبارتند از: 1- هدايت به نور فطرت; 2- هدايت به نور قرآن; 3- هدايت به نور شريعت; 4- هدايت به نور اسلام; 5- هدايت به نور ايمان; 6- هدايت به نور يقين; 7- هدايت به نور عرفان; 8- هدايت به نور محبت; 9- هدايت به نور ولايت; 10- هدايت به نور تجريد و توحيد. 24( روم در جرگه پيران از خود بى خبر شايد برون سازند از جانم به مى افكار خامم

ص: 7366

را 25( ميان من و تو انيت من مانع است، پس به لطف خود اين انيت را بردار.» 26( هميشه نظر مى كند به وجه الله.» 27( پيام امام هنگام ديدار از خانواده هاى شهدا و ايثارگران به مناسبت هفته دفاع مقدس، 76/7/1، تهران، جماران[ خمينى: صحيفه نور]. 28( برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش كشد و به دل دوست بدارد.» [كلينى 1413 ج 131 :3; الايمان و الكفر باب العبادت ح 3[. 29( در تفسير «اللهم انى اسئلك من مسائلك باحبها اليك». 30( فان الحركة ابدا انما هى حبيه.» 31( پايپوش خويش را بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى مى باشى.» 32( به همان گونه كه در آغاز آفريدگان باز مى گرديد.» 33( خدا با شما آغاز كرد و با شما پايان مى بخشد و بازگشت آفريدگان به سوى شماست. » 34( اين نامه اى است از زنده پاينده كه هرگز نمى ميرد به سوى زنده پاينده اى كه هرگز نخواهد مرد; اما بعد، من چنينم كه وقتى به چيزى بگويم بشو او مى شود و تو را نيز چنين كردم كه به هر چيزى كه بگويى بشو خواهد شد.» 35( صفات حقيقيه نفسانيه بر دو قسم است يا صفت حقيقى ذات اضافه اند - يعنى آن دسته از اوصافى كه در خارج

ص: 7367

متعلق دارند، مانند علم - و يا ذات اضافه نيستند - مانند شجاعت، عدالت [بجنوردى ج 20 :2; كاظمينى ج 5 :2; بجنوردى 223 :1379[. 36( در صيد عارفان و ز هستى رميدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است

ص: 7368

نماز جمعه تهران به امامت مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى 1378/7/9

خطبه اول

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه حافظ سره و مبلغ رسالاته بشير رحمته و نذير نقمته سيدنا و نبينا و حبيب قلوبنا ابى القاسم المصطفى محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين الهداة المهديين المعصومين سيما بقية الله فى الارضين. قال الله الحكيم فى كتابه: بسم الله الرحمن الرحيم «انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر» همه شما برادران و خواهران عزيز و نمازگزار و خودم را به رعايت تقوا و پرهيزگارى و توجه به رضا و اراده الهى و اجتناب از منهيات شرع مقدس و خارج شدن از دايره تقوا و پرهيزگارى توصيه مى كنم. امروز روز بزرگى است روز ولادت سيده زنان عالم دختر با شخصيت عظيم الشان پيامبر مكرم و اسوه زنان و مردان در طول تاريخ اسلام است ولادت فاطمه زهرا و صديقه كبرى و مجاهده فى سبيل الله و شهيده مظلومه، با سالگرد ميلاد يكى از برجسته ترين و درخشانترين چهره هايى كه از آن نسل مطهر در تاريخ اسلام بروز يافته مصادف شده است هم روز ولادت كوثر فاطمى است هم روز ولادت كوثر روح اللهى

ص: 7369

است. وقتى كه پسران نبى اكرم در مكه يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند دشمنان شماتتگر اسلام و پيامبر - كه ارزشهايشان منحصر در مال و ثروت و فرزند و جاه و جلال دنيايى بود - پيامبر را شماتت كردند و گفتند تو ابتر هستى - يعنى بى دنباله - و با مرگ تو همه چيز از آثار و نشانه هاى وجود تو تمام خواهد شد! خداوند متعال اين سوره را بر پيامبر نازل كرد تا هم قلب پيامبر را تسلى بدهد هم حقيقتى را براى آن بزرگوار و براى مسلمانان روشن كند لذا فرمود: «انا اعطيناك الكوثر» ما به تو كوثر بخشيديم آن حقيقت عظيم و كثير و فزاينده. مصداق كوثر براى نبى اكرم چيزهاى گوناگون است يكى از برجسته ترين مصاديق كوثر وجود مقدس فاطمه زهراست كه خداوند متعال در اين وجود مبارك دنباله معنوى و مادى پيامبر را قرار داد بر خلاف تصور دشمنان ملامتگر اين دختر با بركت اين وجود ذى جود آن چنان مايه بقاى نام و ياد و مكتب و معارف پيامبر شد كه از هيچ فرزند برجسته و با عظمتى چنين چيزى مشاهده نشده است اولا از نسل او يازده امام و يازده خورشيد فروزان معارف اسلامى را بر دلهاى آحاد بشر تابانيدند اسلام را زنده

ص: 7370

كردند قرآن را تبيين كردند معارف را گسترانيدند تحريفها را از از دامن اسلام زدودند و راه سوء استفاده ها را بستند يكى از اين يازده امام، حسين بن على عليه السلام است كه پيامبر طبق روايت فرمود: «انا من حسين و حسين سفينة النجاة و مصباح الهدى» با آن همه آثار و بركاتى كه در آن شخصيت در آن شهادت و بر آن قيام در تاريخ اسلام مترتب شده است او يكى از ذراره هاى فاطمه زهراست يكى از اين خورشيدهاى فروزان، امام باقر و يكى ديگر امام صادق عليهما السلام است كه معارف اسلامى مرهون زحمات آنهاست، نه فقط معارف شيعى كه ائمه معروف اهل سنت يا بى واسطه يا باواسطه بهره مندان از فيض دانش آنها هستند اين كوثر فزاينده روز به روز درخشنده تر نسل عظيم پيامبر را در تمام اقطار اسلامى پراكند كه امروز هزاران بلكه هزاران هزار خاندانهاى مشخص شناخته شده در همه دنياى اسلام نمودار بقاى نسل جسمانى آن بزرگوارند همچنان كه هزاران مشعل هدايت در دنيا نمودار بقاى معنوى آن مكتب و آن وجود مقدسند اين كوثر فاطمه زهراست سلام خدا بر او درود همه انبيا و اوليا و فرشتگان و آفريدگان پروردگار بر او تا روز قيامت. اين فرزند گرامى و عاليقدر هم خود يك كوثر شد كوثر روح

ص: 7371

اللهى يك نفر يك تنه وارد ميدان شد با جاذبه هاى عظيمى كه خداى متعال به ركت خصوصيات ذاتى و اكتسابى در او قرار داده بود دلها را مجذوب خود كرد دستها و پاها را به حركت وادار كرد مغزها را به انديشيدن انداخت اين حركت عظيم را در اين جا و نهضت عظيم جهانى و بيدارى اسلامى را در دنيا به وجود آورد باش تا صبح دولتش بدمد كه اين هنوز از نتايج سحر است، بعد از اين راه امام و حكمت امام و مكتب امام و تفكر امام در دنيا نقشها خواهد آفريد و نسلها آن را آزمايش خواهند كرد. من امروز در اين خطبه اول مايلم از يك برش ديگرى قدرى در ابعاد و بواطن اين شخصيت عظيم كاوش كنم و به طور خلاصه مطالبى را به شما عرض كنم در اين باره از زواياى گوناگون حرفهايى زده شده است بنده هم مطالبى عرض كردم امروز هم مى خواهم از يك ديدگاه ديگر در محور اين شخصيت كم نظير دنياى اسلامى - يعنى امام بزرگوارمان - بحث را پيش ببرم. غير از همه خصوصياتى كه در اين بزرگوار بود سه خصوصيت ممتاز در شخصيت او به شكل بسيار پيچيده و در هم تنيده يى جذابيت و تاثير عجيبى در اين مرد بزرگ به

ص: 7372

وجود آورده بود. خصوصيت اول عبارت از خردمندى و دانايى بود او مردى دانا خردمند عاقل و عميق بود در او به معناى حقيقى كلمه جوهر دانايى وجود داشت كه «هر كه در او جوهر دانايى است بر همه كاريش توانايى است» لذا در هر جايى كه از وجود او چيزى بروز كرد نشانه اين دانايى و خردمندى در آن ديده شد در ميدان دانشهاى تخصصى خود او - يعنى فلسفه، فقه، عرفان، اصول، اخلاق - همه جا اين دانايى و عمق و اين گوهر درخشان خردمندى بروز كرد حرف نو و سخن تازه به ميدان آورد و به تكرار سخن گذشتگان اكتفا نكرد. خصوصيت دوم ديندارى و ايمان روشن بينانه بود او متعبد بود اما تعبدى دور از تحجر و توقف او روشن بين و روشنفكر و نوآور در مباحث دينى بود اما نوآورى دور از لاقيدى هاى نوآوران. خيلى ها در زمينه مسائل دينى سخن نويسى را به ميدان مى آورند اما اين سخن ور نشانه لاقيدى و لااباليگرى آنها در وفادارى به متون اسلامى است سخن آنهاست نه سخن دين! روشن بينى و نوآورى امام متكى به دين و مبانى دينى بود لذا آنچه را كه در زمينه مسائل اعتقادى و اخلاقى و فقهى اسلام عرضه كرد و نو بود آن چنان بود كه متبحرترين و

ص: 7373

واردترين كسانى كه در اين علوم و دانشها ورود داشتند در مقابل آن اظهار تسليم كردند و آن را به عنوان يك سخن با بنياد پذيرفتند نه به عنوان سخنى كه متكى به مبانى و اصول نيست بنابراين او متدين و متعبد اما در عين حال روشن بين و آگاه و بكار گيرنده خرد با آفاق عظيم در مسائل اعتقادى و عملى بود ديندارى كه به يادآورنده دينداريهاى عصر نبوت يا جلوه هايى از عصر معصومين عليهم السلام بود. خصوصيت سوم شجاعت و دليرى و جان نثارى او بود آمده بود كه در آن جايى كه او حق مى گويد و دنيا باطل مى گويد با آن دنيا مواجه بشود اين كه در يكى از بيانيه هاى خود فرمود كه: «اگر استكبار جهانى دين ما را تهديد كند ما هم همه دنياى او را تهديد خواهيم كرد». راست مى گفت مى توانست در مقابل دنيايى بايستد همچنان كه آن روزى كه اين فرياد را در سال 1341 در قم بلند كرد اول كار كسى با او نبود البته فورا بى فاصله گروه گروه مردم مؤمن و دلهاى پاك در همه جا به او گرويدند اما اولى كه وارد ميدان شد تنها وارد شد تنها بود احساس تنهايى هم مى كرد ولى اين دليلى را داشت كه وارد بشود انسان وارد ميدانى

ص: 7374

بشود كه آن طرف قضيه قدرتها و نيروهاى نظامى و نيروهاى امنيتى و داغ و درفش باشد وجدان و دين و ملاحظه نباشد پشتشان هم به سياستهاى جهانى و استكبارى گرم باشد وارد شدن در چنين ميدانى اولين شرطش اين است كه انسان از جان خود بگذرد و او از جان خود گذشته بود و براى پذيرفتن همه خطرها حاضر بود يعنى براى او جان و ديگر خصوصياتش اهميت نداشت بعضيها مى گويند ما از جانمان گذشتيم اما در مقام عمل كه نگاه مى كنيد از يك احترام خشك و خالى نمى گذرند چه طور از جان گذشتند؟! از يك پول و از يك لذت و شهوت نمى گذرند چه طور از جان گذشتند؟! اما او راست مى گفت او حقيقتا جان را كف دست داشت و آماده بود و به ميدان آمد. بسا باشد كه مردى آسمانى به جانى فتح فرازد لشكرى را نهد جان در يكى تير و رهاند ز ننگ تير روزى كشورى را با اين سه خصوصيتى كه اين گونه در وجود او در هم تنيده بود وارد ميدان شد البته نقاط مثبت امام يك فهرست طولانى دارد « اما چون اين سه خصوصيت به هم ارتباط دارند و تاثير بارز و هماهنگ با يكديگر دارند لذا من اين سه خصوصيت را

ص: 7375

انتخاب كردم.» او اين ميدان را طى كرد تا به نقطه نزديك پيروزى - يعنى سال 1357 رسيد اما حالا در مقابل حادثه عجيبى قرار گرفته است و آن پيروزى نهضت اسلامى به پشتيبانى يك ملت با همه وجودش است آن پيروزى نه فقط پيروزى بر يك رژيم فاسد و ارتجاعى بود بلكه آن رژيم فاسد چون از پشتيبانى تقريبا همه قدرتهاى استكبارى آن روز برخوردار بود اين پيروزى پيروزى بر همه آن قدرتهاى استكبارى به حساب مى آمد او مى خواهد اين مملكت را با سليقه و نظر و نسخه اسلام اداره كند در مقابل او چيست ؟ كشورى كه نزديك دويست سال از جوانب گوناگون بر آن فشار آوردند تا همه خصوصيات ممتاز يك ملت بزرگ را در آن بكوبند و ضعيف و سركوبش كنند اگر به تاريخ اين دويست سال اخير مراجعه كند عظمت كار امام را بهتر درمى يابيد من تاكيد مى كنم كه جوانان اين مقطع تاريخى را بخوانند دستگاههاى تبليغى هم حقايقى را كه در اين مدت بر سر اين كشور آمده براى مردم تبيين كنند به نظر من در اين خصوص كار كمى شده است. از اوايل قرن نوزدهم ميلادى كه مامور انگليسى - «سرجان ملكم» - از مرز هندوستان وارد ايران شد يعنى از زمان حكومت فتحعلى شاه

ص: 7376

قاجار كه با هداياى اغواكننده و گران قيمت براى رجال دربارى و سياستمداران فاسد وارد ايران شدند و استعمار انگليسى، يا به تعبير ديگر نفوذ ويرانگر انگليسى - چون استعمار به معناى متداولش در ايران پيش نيامد اما بدتر از استعمار پيش آمد - حكومتهاى ايرانى را به شدت در مشت گرفتند و هر كار خواستند به وسيله آنها انجام دادند از آن روز تا روزى كه انقلاب پيروز شد در حدود صد و هفتاد، هشتاد سال طول كشيده است در تمام اين مدت همه عوامل قدرت - قدرتهاى بزرگ جهانى عوامل قدرت نظامى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى، اخلاقى - كار كرده بودند براى اين كه اين ملت ريشه دار تاريخى با فرهنگ شجاع بزرگ را آن چنان ضعيف و خرد و نااميد و مايوس كنند كه هيچ خطرى از ناحيه او قدرتهاى بزرگ را تهديد نكند امام در مقابل چنين واقعيتى قرار گرفتند البته از اين صد و هفتاد، هشتاد سال عمده مدتش دولت انگليس از سال 32 به بعد دولت آمريكا در اواسط هم نفوذ دولت روسيه و رقابتهاى روس و انگليس در ايران بود در دوران قاجار به يك طور در دوران رژيم پهلوى به مراتب خطرناكتر و سخت تر. هر كارى توانسته بودند با اين ملت كردند نتيجه اين

ص: 7377

شد كه در مقابل امام كشورى وجود داشت كه از لحاظ سياسى وابسته و تابع بود هر كارى كه دولت آمريكا در آن برهه اراده مى كرد در ايران انجام مى گرفت هر كارى مى خواستند مى توانستند بكنند در زمينه اقتصادى، در زمينه نفت، در زمينه انتصابات در زمينه دولتها - فلان دولت برود فلان دولت بيايد - در زمينه ارتباطات بين المللى در زمينه عادات و رفتارى كه بر مردم تحميل مى شد در زمينه دانشگاهها بنابراين هر كار مى خواستند در ايران بكنند مى توانستند. ما كاملا تابع و وابسته شده بوديم از لحاظ اقتصادى، كاملا مصرف كننده و فقير بوديم همه چيز را بايد وارد مى كرديم من يك وقتى گفتم اما بعضيها باور نمى كردند اما باور كنيد كه در كشور ما دسته بيل وارد مى كردند سوزن خياطى وارد مى كردند انواع و اقسام خوراكيها وارد مى كردند انواع و اقسام محصولات صنعتى وارد مى كردند! همه چيز مصرفى بود يعنى اين ملت اين استعدادها اين مغزها و اين جوانان قدرت يا فرصت اين را نداشتند كه بخشى از نيازهاى خودشان را خودشان توليد كنند كه بتوانند بگويند ما به خارج احتياجى نداريم اگر صنعتى را هم در داخل كشور مى آوردند - مثل صنعت اتومبيل سازى يا ذوب آهن و امثال اينها كه به شكل بسيار ناقصى وارد كشور

ص: 7378

شده بود - سر تا پاى آن صنعت وابستگى بود وسايل پيشرفته و مدرنى هم كه مى فروختند - مثل هواپيماهاى جنگى - اجازه تعمير آنها را حتى به داخل نمى دادند تعميرش هم بايد در خارج انجام مى گرفت! از لحاظ اقتصادى صد در صد وابسته و مصرف كننده از لحاظ علمى تقريبا صفر اين ملت هيچ حرف تازه يى در بازار علم و دانش نوى جهانى نداشت در دانشگاهها - كه البته از لحاظ كميت هم بسيار كم بودند كه در آخرين سالهاى رژيم پهلوى در حدود يك دهم وضع فعلى دانشجو در كشور بود - اگر درسى در كلاسى گفته مى شد - در هر زمينه يى چه علوم انسانى چه علوم فنى و صنعتى چه علوم طبيعى - همان حرفهاى ديگران بود چيز نويى از لحاظ علمى وجود نداشت! از لحاظ ثروت ملى غارتزده بوديم نفت را مى بردند معادن را مى بردند همه چيز را مى بردند با هر قيمتى كه خودشان مى خواستند! از لحاظ اجتماعى و وضعيت فقير و غنى كشور بشدت مفلوك بود هزاران بلكه دهها هزار روستا در اين كشور بود كه برق و آب تصفيه شده و امثال اينها را نه ديده بودند نه اميدش را داشتند! فقط به تهران و چندتا شهر بزرگ مى رسيدند آن هم به آن شكلى كه

ص: 7379

همان روز تهران يكى از كثيف ترين و زشت ترين پايتختهاى دنيا محسوب مى شد ! فقط به خودشان مى رسيدند هرجا خودشان جا پايى داشتند آن جا فرودگاه هم بود وسايل راحتى هم بود اما آنجايى كه مربوط به خودشان نبود به كلى رها شده بود! شكاف طبقاتى در اعلى درجه خود بود. از لحاظ اخلاقى ترويج فساد بود در دوره پيش از انقلاب - همان سالهاى اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه - بارها در سخنرانيهايى كه براى جوانان تشكيل مى شد از روى شواهد و قرائن مى گفتم اين وضعيتى كه ما از لحاظ بى بندوبارى و بى حجابى و فحشا در كشورمان داريم در كشورهاى اروپايى نيست واقعا هم نبود من اطلاع داشتم البته در كشورهاى اروپايى ممكن بود فلان مركز فسادى وجود داشته باشد اما عرف زندگى مردم در آنجا - مثلا وضع و پوشش و رفتار زنان - بهتر از آن چيزى بود كه انسان بخصوص در بعضى از شهرهاى ما ملاحظه مى كرد و مى ديد از لحاظ اخلاقى مردم دچار انواع و اقسام آسيبهاى اخلاقى بودند نه فقط اخلاق شهوانى توسط آنها ارتباطات مردم مراودات مردم تكيه و اعتماد مردم همه اش آفت زده شده بود اين طورى پيش برده بودند و اداره كرده بودند بحث تعمد بود. مردم را بى حال و بى حوصله

ص: 7380

و نااميد مى خواستند اخلاقهاى پيشبرنده يك ملت اميد و تحرك و جديت است ملتى كه نااميد باشد ملتى كه از آينده خود مايوس باشد ملتى كه خود را تحقير كند پيشرفت نخواهد كرد هر جنسى كه گفته مى شد در داخل توليد شده است خود اين داخلى بودن معنايش اين بود كه ارزشى ندارد! خود افراد تحصيلكرده ها ديگران به هم مى گفتند كه ايرانى يك لولهنگ - آن آفتابه هاى گلى قديمى - را نمى تواند بسازد! يعنى نسل پيشرفته علمى هم نسبت به آينده علمى اين كشور نااميد بود اين آن مشكل اخلاقى است. ما از قافله علم و تمدن دنيا عقب بوديم از لحاظ نظام حكومتى و حكامى كه بر اين كشور حكومت مى كردند يكى از مرتجع ترين حكومتها را داشتيم سلطنت موروثى بود يك نفر بميرد مردم مجبور باشند فرزند او را در هر سنى با هر شرايطى و با هر خصوصياتى به حاكميت مطلق خودشان قبول بكنند نه معيارى نه علمى نه تقوايى نه عقلى هيچ چيز ملاك نباشد! چنين رژيمى را در ايران در قانون اساسى هم برده بودند قانون اساسى يى كه زير چكمه هاى رضاخان و زير برق نگاههاى ماموران رضاخانى در همين تهران تصويب شده بود ايران در دنيا ذليل شده بود در مجامع جهانى نامى از ايران به عنوان

ص: 7381

صاحب يك نظر، صاحب يك راى صاحب يك شخصيت وجود نداشت صدقه بگير و محل آزمايش ديگران شده بود! بعضى از نظرات اقتصادى و غيره را براى اين كه آزمايش كنند اينجا عمل مى كردند تا ببينند چگونه جواب مى دهد! از لحاظ معنوى فقير از لحاظ مادى فقير از لحاظ سياسى فقير از لحاظ شخصيتى فقير! امام در مقابل چنين جامعه و چنين كشورى قرار گرفته بود. البته نكته بسيار مهمى در اين جا وجود داشت و آن اين بود كه ملت ايران ملت بزرگ و با استعدادى است آن حالتى كه به وجود آورده بودند يك حالت عارضى بود وقتى فرياد امام بلند شد ملت خود را تكان داد البته از روزى كه امام شروع كرد تا روزى كه اين اقيانوس عظيم تموج پيدا كرد و به خروش افتاد پانزده سال طول كشيد - پانزده سال پررنج اما ملت ملتى اصيل ريشه دار با استعداد با فرهنگ با غيرت و با دين بود و توانست خود را از آن حالت تخديرى و خواب آلودگى نجات بدهد و بلند شود وانست شخصيت خود را در دوران مبارزه - بخصوص در يكى دو سال اخير - نشان بدهد اينها نقطه قوت بود اما آن واقعيتها كه در طول سالهاى متمادى بر اين كشور تحميل شده بود و

ص: 7382

آثارش را در زندگى گذاشته بود در مقابل امام بود حالا امام مى خواهد اين جامعه را به شكل مطلوب و آرمانى بسازد چه كار بايد بكند؟ ببينيد چه قدر اين مهم است شوخى نيست شما مثلا به نقطه يى رفته ايد كه مصالح هست امكانات هست فضا هست اما ساختمان ويرانه و در هم ريخته است مى خواهيد از اين مصالح و از اين فضا يك بناى شامخ و با عظمت و ماندگار درست كنيد هر مهندسى نمى تواند اين كار را بكند اين جاست كه آن هويت و شخصيت عظيم خودش را نشان مى دهد امام به اين ملت و به اين كشور و به اين صحنه و به اين مصالح نگاه كرد او اسلام را مى شناخت آرمانهاى اسلامى و احكام اسلامى را هم مى دانست و مى خواست با مصالح اسلامى و به دست اين مردم بناى شامخ يك حكومت عظيم مستقل سربلند خوشبخت كننده پيشرونده و جبران كننده ضعفهاى گذشته را به وجود بياورد در اين مردم چه چيزى را بايد بيش از همه چيز دنبال بكند؟ اوليت چيست ؟ امام اولويتها را تشخيص داد و انتخاب و دنبال كرد به نظر من اين اولويتها در درجه اول دو چيز بود ما كه از روز اول خيلى از فرمايشها و افكار و قضاوتها و نحوه برخورد امام

ص: 7383

با قضايا را از نزديك شاهد بوديم مى توانيم درست بفهميم امروز شما هم اگر به بيانات امام نگاه كنيد رفتار امام را ببينيد و آنچه را كه از امام مى دانيد جلويتان بگذاريد همين دو چيز را به طور برجسته مشاهده مى كنيد: اول احياى روح خودباورى و استقلال در مردم در طول ساليان دراز به مردم تفهيم شده بود كه شما نمى توانيد هرچه افراد از همه طبقات روحانى غير روحانى دانشگاهى عالم جاهل جامعه هست اين كه شما مى بينيد امروز در جامعه و كشور ما نسبت به مسائل دينى - تا آن جايى كه به اطلاع مردم مى رسد - در مردم احساس مسؤوليت و احساس غيرت هست اين به خاطر روح دينى است دشمن مى خواهد اين روح را تضعيف كند امام اين روح را در همه اركان جامعه - چه اركان حكومتى چه آحاد مردم - به شدت تقويت مى كرد يعنى در دولت در مجلس در قوه قضاييه در قوانين در شوراى نگهبان در انتخابات و در همه چيز امام بر روى ايمان دينى و تعبد دينى و تقيد دينى تكيه مى كرد امام اين دو خصوصيت را در اولويت اول قرار داد غالب آنچه را كه امام به عنوان دستور العمل در مقابل پاى اين ملت گذاشته است مربوط به اين دو

ص: 7384

چيز است. امام جمهورى اسلامى را مطرح كرد جمهورى اسلامى يعنى يك نظام حكومتى نوبنياد و نوآورده شده كه با هيچ يك از نظامهاى متعارف دنيايى شباهت نداشت اما همه خصوصيت مثبتى را كه مى شود در يك نظام پيش بينى كرد در جمهورى اسلامى هست: اسلام هست آراء مردم هست ايمان مردم هست احساس عزت هست تعبد هست احكام و مقررات اسلامى - كه احيا كننده زندگى انسان است - هست بله، اگر ما اسلام را به معناى شناخته شده به وسيله امام - يعنى به همان معناى صحيح و ناب و متكى به مبانى و اصول - به مرحله عمل بياوريم همه جا جواب خواهد داد همچنان كه هرجا به ميدان آمديم و دفاع كرديم و اصرار ورزيديم جواب داد اين اسلام در نظام حكومتى جواب داد كه حالا مجال نيست كه من بگويم اين قواره حكومتى كه امروز در ايران وجود دارد از همه قواره هايى كه امروز در بخشهاى مختلف جهان هست براى آزادى و پيشرفت يك ملت متناسبتر است هم از دمكراسيهاى غربى هم از انواع و اقسام نظامهاى حكومتى ديگر چه برسد به آن نظامهاى بسته استبدادى كه راجع به آنها اصلا بحثى نداريم آن جايى كه پيشنهاد نظام اسلامى هرچه بود عمل شد جواب داد در زمينه

ص: 7385

پايبندى به مسائل فرهنگى و مقابله با دشمن جواب داد تا آن روز هميشه كشور و ملت ما گيرنده فرهنگ غرب بود اما به بركت اقدام امام جريان فرهنگى دو سويه شد يك جريان فرهنگى هم از سوى مركز ما - يعنى از سوى جامعه اسلامى - به سمت بيرون اين جامعه به حركت درآمد آن چنان شد كه سران استكبار را بارها و بارها به وحشت انداخت و تا امروز هم آن را تكرار مى كنند البته حالاها كمتر فرياد مى كردند كه شما مى خواهيد انقلابتان را صادر كنيد در حالى كه ما كه انقلابمان را بسته بندى نكرده بوديم كه به جايى صادر كنيم! معنايش همين جريان اين سويه فرهنگى بود كه به كشورهاى اسلامى و حتى به غير كشورهاى اسلامى مى رفت و انسانها را بيدار و متوجه مى كرد. من در زمينه اقتصادى هم يك جمله بگويم اگر ما در زمينه اقتصادى و در زمينه تشكيلات ادارى هم توصيه اسلام را دقيقا عمل مى كرديم يقينا وضع ما بهتر از اين بود ما آنچه را كه در زمينه هاى اقتصادى عمل كرده ايم متاسفانه يك نسخه مخلوط است چيزهايى از اسلام در آن هست اما مخلوط دارد. آن بخش مخلوط شده براى ما هرگز خيرى به بار نياورده است امروز نظرات اقتصادى غربى كه

ص: 7386

تا اندكى قبل جزو مسلمات محسوب مى شد دارد مورد مناقشه خود آنها قرار مى گيرد واقعا تقصير ملتها چيست؟ تقصير ملتها كه به وسيله سرانشان به پيروى از اين روشهاى اقتصادى مجبور مى شوند چيست؟ بانك بدون رباى اسلامى را در اواخر حيات مبارك امام راه انداختيم اما ناقص! يكى از همتهاى اين دولت فعلى اين هست و اميدواريم ان شاء الله در اين كار موفق بشوند كه بانك اسلامى بدون ربا را به طور كامل اجرا كنند البته قبلا فعاليتهاى زيادى شده است اما بايستى قدمهاى بعدى برداشته بشود. اين كه ما امروز مى گوييم خط امام و وصيت امام و توصيه امام بر مبناى اين چيزى است كه عرض كردم مساله اين نيست كه ما به صورت متحجر به چيزى چسبيده باشيم بدون اين كه تعقلى در آنجا باشد نه آن مرد دانا آن مرد حكيم آن مرد خبير به اسلام آن مرد دنياشناس با توجه به نياز اين ملت راهى را انتخاب كرد نشانه هايى را گذاشت و توصيه هايى را كرد هر جا هم به آن توصيه ها عمل شد جواب داد امروز هم ما به همان توصيه ها نياز داريم امروز هم كشور ما به همان راه به همان نشانه ها به همان خطوط احتياج دارد « بحمد الله عزم راسخ ملت و

ص: 7387

مسؤولان بر همين است كه اين راه دنبال بشود به فضل پروردگار اين راه را - كه راه خدا راه پيامبر راه تحقق كوثر راه نجات و سربلندى و عزت و برداشته شدن مشكلات كشور است - على رغم خواست و دشمنى دشمنان و حرفهاى كوته بينان با كمال قدرت ادامه خواهيم داد.» بسم الله الرحمن الرحيم و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

خطبه دوم

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم المصطفى محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين الهداة المهديين المعصومين سيما بقية الله فى الارضين و على ائمة المسلمين على امير المؤمنين و الصديقة الطاهرة و الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و الخلف القائم المهدى حججك على عبادك و امنائك فى بلادك و صل على ائمة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيكم بتقوى الله و استغفر الله لى و لكم در خطبه دوم مطالب متعددى هست كه شايسته آن

ص: 7388

است كه من درباره آن با شما برادران و خواهران عزيز نمازگزار صحبت كنم ولى چون وقت ضيق است من اين قضيه يى را كه اخيرا در كشور پيش آمد و قضيه دلخراشى بود - يعنى اهانت به ولى عصر ارواحنا فداه - جلو مى اندازم و درباره آن چند نكته لازم و مهم را عرض مى كنم اگر وقتى ماند براى بقيه مطالب باشد. يك مطلب اين است كه اصل اين قضيه حقيقتا قضيه تلخى بود من بايد عرض كنم كه «اين مطلب كه در نشريه يى به امام عصر ارواحنا فداه اهانت بشود، بنده را در مقابل ولى عصر خجالت زده كرد بنده شرم زده شدم من به خداى متعال عرض كردم كه پروردگارا! اگر به خاطر اين قضيه قلب مقدس ولى عصر از ما آزرده و رنج ديده است متضرعانه از تو مى خواهم كه دل مبارك آن بزرگوار را از ما دوباره شاد كنى» در كشور امام زمان و در ميان مردمى كه عشاق ولى عصر ارواحنا فداه هستند چنين پديده يى بسيار زشت و سنگين است البته مردم علماى اعلام مسؤولان كشور هر كسى به فراخور مسؤوليت و موقعيتى كه داشت با اين قضيه برخورد شايسته يى كردند اعلام بيزارى

ص: 7389

و برائت كردند خيلى اوقات اتفاق مى افتد كه آن كسانى كه مى خواهند مقدسات را در چشم مردم بشكنند و از ذهن مردم بيرون كنند از كارهاى على الظاهر كوچك اين طورى شروع مى كنند براى اين كه عكس العمل مردم را بسنجند اگر علما و مسؤولان كشور موضعگيرى نمى كردند اگر مردم ابراز نفرت و انزجار نمى كردند احتمال داشت اين قدم اول به قدم بعدى برسد و آن قدم بعدى از اين فاحش تر باشد و به همين ترتيب پيش برود اين جا غيرت دينى مردم حقيقتا بجا و به موقع عكس العمل نشان داد خيلى ها در اين قضايا بى طاقت مى شوند و احساسات دينى آنها خودش را به شكل بارزى نشان مى دهد همچنان كه در سرتاسر كشور آن را ملاحظه كرديد بنده به نوبه خودم از همه كسانى كه در اين مورد موضعگيرى كردند - آحاد مردم علماى اعلام بزرگان مسؤولان كشور رئيس جمهور محترم رئيس محترم مجلس رئيس محترم قوه قضائيه متشكرم اين كار لازم و خوب بود آن كسانى كه مى خواهند اين كشور را از عقايد و عواطف پاك و منطقى و نشان دهنده عمق اعتقاد آنها دور كنند بايد بدانند كه كارى از پيش نخواهند برد اين مردم بيدارند اين مردم به اسلام پابندند اين مردم به عشق اهل بيت

ص: 7390

پابندند. اين مردم بااين همه فداكارى يى كه در راه اسلام كردند اجازه نخواهند داد كه در اين كشور كسانى بخواهند با ابزارهاى فرهنگى و در ميدان فرهنگى اين طور به صراحت با اسلام مبارزه كنند. نكته دوم اين است كه ديدم در اعلاميه ها و در بعضى از بيانيه ها گفته مى شود يك نشريه دانشجويى اين مطلب را درج كرده است چرا پاى دانشجو را به ميان مى كشيد؟! مگر چند نفر دانشجو در چنين كارى دخالت داشتند كه حالا بعضيها اسم دانشجو را با چنين چيزى همراه مى كنند؟! از جمله قشرهايى كه در اين قضيه كاملا قاطع و صريح ابراز بيزارى كردند دانشجويان ما بودند گيرم حالا دو نفر دانشجو در جايى حركتى انجام دادند اين را نمى شود به حساب دانشجويان گذاشت افراد مراقب باشند دشمن روى اين خصوصيات خيلى حساس است مرتب اسم دانشجو را بياورند تا ذهنها را نسبت به قشر دانشجو بدبين كنند همان حالتى كه قبل از انقلاب بود قبل از انقلاب پيش علما و بزرگان حوزه مى رفتند و از دانشگاه به عنوان يك مركز بى دينى اسم مى آوردند پيش اينها هم از حوزه علميه به عنوان يك مركز تحجر و بى اطلاعى اسم مى آوردند اين دو قشر را از هم دور مى كردند! نه، دانشجو هم مثل طلبه مثل بازارى

ص: 7391

مثل كارگر مثل شهرى مثل روستايى است همه ملت ايرانند آنچه ما درباره ملت ايران مى گوييم متعلق به همه است قشر دانشجوى ما يك قشر ممتاز برجسته و متدين مثل بقيه مردم است ببينيد چه قدر در دانشگاهها بحمد الله نشانه هاى دين وجود دارد. يك نكته ديگر اين است كه بعضيها اين مساله را به جاهاى ديگرى كشاندند پاى بعضى از مسؤولان كشور و بعضى از بزرگان را به اين قضايا كشاندند اين درست نيست چرا ما بايد نسبت به مسؤولان و رؤساى كشور ايجاد سوء ظن بكنيم در حالى كه خلاف واقع است؟ امروز بحمد الله مسؤولان كشور متدينند انسانهايى هستند كه وجود خودشان را دارند در راه خدمت به مردم و خدمت به اسلام مصرف مى كنند و مايه مى گذارند رئيس جمهور يك روحانى متدين عاشق اهل بيت و در راه خداست رئيس مجلس رئيس قوه قضاييه نمايندگان مردم و ديگر مسؤولان براى پيشبرد اين كشور و براى اعلاى كلمه اسلام و براى احياى نام امام دارند كار مى كنند به هيچ وجه نبايستى اين طور قضايا را به اين گونه حرفهايى كه به كلى دور از منطق و دور از حد قبول است و شايسته نيست مرتبط كرد اتفاقى رخ داده است همان اتفاق را بايستى مسؤولان بسنجند و با

ص: 7392

كسانى كه مربوط به اين قضيه هستند برخورد كنند البته مردم هم بايستى موضع خودشان را نشان مى دادند كه نشان دادند و بسيار هم خوب بود موضع علما و مسؤولان هم بجا بود. نكته ديگرى كه من در اين جا لازم مى دانم عرض كنم اين است كه جناحهاى سياسى اين قضايا را در وسط ميدان كارهاى سياسى نياورند كه بهانه يى براى برانگيخته شدن در مقابل هم بشود. امروز مصلحت كشور مصلحت ملت و مصلحت انقلاب اتحاد كلمه و اتحاد دلهاست بعد از صحبتى كه ما يكى دو ماه قبل از اين در توصيه به وحدت در نماز جمعه به ملت ايران عرض كرديم برخى از شخصيتهاى سياسى نامه نوشتند و پيغام دادند كه ما حاضر هستيم بنده هم از آقايان خواستم بتدريج آمدند و با بعضى از اين مسؤولان و شخصيتهاى برخى از گروه بنديها و جناح بنديهاى سياسى - كه در بين آنها شخصيتهاى محترم علماى بزرگ و اشخاص سياسى سابقه دار هستند - صحبت كرديم همه هم قبول كردند عملا هم كارها و اقدامهايى كردند و فضاى سياسى جامعه به ميزان زيادى از آن التهاب دشمن پسند خارج شد و دلها به هم نزديك گرديد كه بنده خيلى تشكر مى كنم حالا باز بر سر اين قضيه بعضيها چيزى بگويند بعضيها در

ص: 7393

جواب چيز ديگرى بگويند هايى در مقابل هويى جنجالى درست كنند من مجددا تكرار مى كنم و از كسانى كه جناحها و گروههاى سياسى جامعه ما را شكل مى دهند خواهش مى كنم كه به متن مردم به اخلاص و صفاى مردم نگاه كنند ببينند اين ملت چه طور ملتى است نبايد كارى كرد كه دلهاى مردم به تصور اين كه گروههاى سياسى در مركز نشسته اند و با همديگر دارند دعوا مى كنند بلرزد و آزرده و اندوهگين بشود با هم مهربانى كنند. من آن وقت هم عرض كردم ممكن است بعضى نقاط اختلاف نظرى درباره مسائل سياسى و غيره بين اشخاص باشد - باشد - اختلاف نظر داشتن حتى در مسائل دينى گاهى موجب دعوا نيست شما به فقهاى اسلام نگاه كنيد يك فقيه در مساله يى رايى دارد فقيه ديگر صد در صد رايش مخالف اوست اما پشت سر هم نماز مى خوانند به هم اقتدا مى كنند يكديگر را عادل مى دانند در مسائل اين گونه بايد حركت كرد اگر هواى نفس نباشد اگر خودخواهى نباشد اگر مصلحت قبيله گرايى نباشد مصلحت كشور مصلحت نظام آينده هاى بلندمدت مورد نظر باشد اين جنجالها و اين مناقشه ها چيزى نيست كه دو گروه را دو نفر را دو انسان انقلابى را به جان هم بيندازد. من الان هم عرض مى كنم كه گروههاى

ص: 7394

خودى فاصله بين خودشان را كم كنند گروههاى خودى به همان معنايى كه در نماز جمعه قبل معنا كردم يعنى كسانى كه اسلام را قبول دارند حكومت اسلامى را قبول دارند اين مرد بزرگ را - كه نشانه هاى او بحمد الله در ميان ما به وفور مشاهده مى شود - قبول دارند راه و خط او را قبول دارند با اين معنا اين گروهها اگر نماينده مردم باشند نماينده اكثريت قاطع مردمند اگر نماينده مردم هم نباشند بايد بدانند كه اكثريت قاطع مردم در اين راه حركت مى كنند ممكن است در گوشه و كنار يك گروه از زخم خورده هاى انقلاب وابسته هاى به دشمن و ضعيف النفس هاى استحاله شده باشند كه اينها را قبول نداشته باشند اين گروههاى خودى خطوط و فاصله هاى بين خودشان را كم و ضعيف كنند فاصله ها بين خودشان كه كم شد فاصله با غريبه ها آشكار مى شود همانى كه امام در وصيت نامه و در بيانيه خود فرمود كه نگذاريد غريبه ها بر سرنوشت اين كشور تاثير بگذارند تاثيرگذارى غريبه فقط اين نيست كه بيايد مقامى را متصدى بشود و به عهده بگيرد گاهى غريبه از راههاى ديگر اعمال نفوذ مى كند خوديها نبايد اجازه بدهند بايد به هم نزديك بشوند تا غريبه ها فاصله شان با آنها آشكار بشود آن كسانى كه اصل اسلام

ص: 7395

و حكومت اسلامى را قبول ندارند - البته اين كه مى گوييم اصل اسلام را قبول ندارند به عنوان يك مذهب نمى گوييم خيلى از اقليتهاى دينى در كشور ما هستند كه اسلام را قبول ندارند اما راه ملت ايران را قبول دارند و با آنها همراهند - شاخصهاى انقلاب و شاخصهاى خط امام را قبول ندارند اصلا منكرند و منتظرند از بيرون اين مرزها كسى بيايد و زمام امور كشور را در دست بگيرد منتظرند بيگانه بيايد منتظرند اوضاع قبل از انقلاب تكرار بشود اينها غريبه اند هر چه شما خوديها با هم نزديكتر و مهربانتر باشيد غريبه ها از شما فاصله بيشترى خواهند گرفت. ما در آينده قضاياى ديگرى داريم در همين چند ماه آينده انتخابات داريم انتخاباتهاى گوناگون بعد از آن را داريم آينده ها را خيلى در زمان نزديك هم نبايد ديد اين كشور خيلى كار دارد تلاش بكنيد تا بتوانيد اين عقب ماندگيهايى را بر آن تحميل كردند - در زمينه علمى در زمينه اقتصادى در زمينه هاى گوناگون - جبران كنيد بايد به مسؤولان و به كسانى كه مى خواهند كار بكنند فرصت داده شود. لازم است نكته ديگرى را هم عرض بكنم شنيده شده در گوشه و كنار راجع به همين مطلبى كه نوشته شده است بعضيها گفته اند كه ما اقدام

ص: 7396

مى كنيم مجازات مى كنيم ابدا در نظام اسلامى اين كار به مسؤولان مربوط است حالا يك وقت نظام نظام طاغوتى و كفر است در راس كشور كسانى هستند كه مثل دوران پهلوى با دين مخالف هستند و از دين هم هيچ چيز نمى فهمند در راس قوه قضايى افراد فاسق و فاجر هستند در مجلس مثل مجلس شوراى ملى آن روز آدمهاى وابسته ضعيف النفس يا فاسق و فاجر باشند آن جا يك وقت كسى احساس تكليف بكند يك بحث ديگر است در نظام اسلامى اين كارها مربوط به حكومت است اولا دستگاه قضايى بايد تشخيص بدهد چون يك وقت هست يك نفر از روى غفلت مى نويسد يك وقت نمى داند توهين است يك وقت مسامحه كرده يك وقت تعمد داشته است اينها احكامش فرق مى كند اين كسانى كه در كار قضايى مسؤول امور هستند يقينا علاقه شان به ولى عصر ارواحنا فداه نسبت به اسلام و نسبت به اين مسائل از آن كسانى كه اين اظهارات را مى كنند كمتر نيست آنها غيرت دينى دارند اينها هم غيرت دينى دارند اينها در نزد خداى متعال و پيش مردم مسؤول هم هستند بنابراين بايد نگاه كرد و ديد كه چگونه بوده است هر شكلى داشته باشد يك حكمى دارد آن چيزى كه مهم بود انجام شد و آن

ص: 7397

عكس العمل ملت ايران بود ملت ايران نشان داد كه در مقابل چنين چيزهايى اين طور به خروش مى آيد اين درست است علماى بزرگ و شخصيتها همه نشان دادند كه يكپارچه در مقابل چنين چيزى احساسات و عقل و ايمانشان به جوش مى آيد اين خوب است اما اين كه حالا شخصى را كه بايد مجازات بشود چه مجازاتى بكنند چه طور مجازات بكنند چه كسى مجازات بكند اينها ديگر مربوط به آحاد مردم نيست اين مربوط به مسؤولان است ما هم البته مراقب هستيم كه از هيچ طرف نه كوتاهى بشود نه از آن طرف زياده روى بشود اين را شما بدانيد كه در اسلام كوتاهى هم غلط است زياده روى هم غلط است يك خط درست و صحيحى وجود دارد كه خط اسلام است و بايد بدون كم و زياد اجرا بشود خواست خدا اين است كسى را كه بايستى به حكم الهى ده ضربه شلاق زد نه مى شود نه ضربه زد نه مى شود يازده ضربه زد كسى هيچ زياده روى نكند احساساتشان را كنترل كنند اگر كسى احساساتى هم دارد خيلى خوب آن احساسات پيش خداى متعال قطعا اجرى خواهد داشت اما اگر عمل و اقدامى بر خلاف موازين باشد از آحاد مردم يقينا پيش خدا هم اجرى ندارد من هم كه حالا نهى

ص: 7398

كردم يعنى غير از حرمت قانونى حرمت شرعى هم پيدا كرد مراقب باشيد اگر كسى به فرض از لحاظ تقليد مقلد كسى هم هست بنده كه نهى كردم براى او حرام خواهد شد اين فتواى همه علماست كسى حق ندارد يك وقت يك كار نسنجيده يى انجام بدهد. نكته آخر هم در اين قضيه اين است كه من از مديران فرهنگى كشور توقعم بيش از اين است من انتظار دارم فضاى كشور از لحاظ فرهنگى طورى نباشد كه كسى اين گستاخى و يا اين غفلت را نسبت به امام زمان مرتكب شود شما نگاه كنيد ببينيد هر جمعه در سرتاسر كشور چند صد هزار نفر و يا چند ميليون نفر از مردم دعاى ندبه مى خوانند جوانان اشك مى ريزند شما ببينيد نيمه شعبان مردم چه مى كنند عيبى در يك جاى كار هست كه در فضاى فرهنگى كشور كسى يا جرات كند يا غفلت كند كه به امام زمان و به اين اعتقاد به اين اهميت اين گونه اهانت كند من از كسانى كه الان مسؤولان رسمى امور فرهنگى هستند توقع و خواستم اين است كه به طور جدى تجديد نظر كنند و ببينند عيب كارشان كجاست. اميدواريم كه خداوند متعال همه ما را همه مردم مسلمان و مؤمن و عزيز اين مرز و بوم

ص: 7399

را - كه حقيقتا در طول اين بيست سال اسلام را زنده و عزيز كردند - مشمول لطف خود قرار بدهد و توفيق تقوا ورزيدن را به همه ما عنايت كند همه شما برادران و خواهران نمازگزار را به رعايت تقوا در گفتار و در عمل توصيه مى كنم. بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ص: 7400

نماز

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

بخش اول: محافظت اوقات نماز

اشاره

قبل از وقت نماز حاضر بودند امام درباره موضوع حضور در جماعات مسلمين و اقامه نماز عملا به ما مي فهماندند كه آقايان بايد جماعت را ملازمت داشته باشند. طوري نباشد كه خداي نخواسته عرفا تارك جماعت خوانده شوند و عملا ايشان هر روز مدتي قبل از وقت به انتظار شركت در نماز جماعت حاضر بودند .

(1)مرتب شركت مي كردند

از جمله ابعاد شخصيت امام، مراقبت بر حضور در نماز جماعت بود. به مناسبت اينكه مرحوم آيت الله محمد تقي خوانساري، يكي از مراجع بسيار بزرگ بود و از حيث علم و عمل نمونه بود و سابقه مبارزاتي ايشان هم معروف بود؛ در جنگ مسلمانهاي عراق عليه انگليسها هم شركت كرده بودند امام، مرتب در نماز ايشان شركت مي جستند. اين كه مي گويم مرتب شركت مي كردند، از روي دقت مي گويم، نه از روي مسامحه. همان زمان جو به گونه اي بود كه زياد مشرف شدن به حرم، درويش مسلكي و عقب ماندگي تلقي مي شد؛ اما ايشان به اينگونه حرفها هيچ توجه نداشتند و به محض اين كه نماز مغرب و عشا تمام مي شد بلافاصله به حرم مشرف مي شدند.

(2)در نماز جمعه شركت مي كردند

وقتي مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري كه استاد امام بود و

ص: 7401

امام به درس و نماز جمعه ايشان حاضر مي شدند اعلام كرد از اين پس نماز جمعه را اقامه مي كنم هر كس خواست شركت كند. ايشان نماز جمعه را در مسجد امام حسن عسكري (ع) قم اقامه كردند. نمازهاي ديگر تعطيل شد. امام از كساني بودند كه مقيد بودند در اين نماز شركت كنند.

(3)قلم را زمين مي گذاشتند

مكرر مي شد من صبح تا ظهر خدمت امام در اتاق مي نشستم و ايشان تا سر ظهر مطالعه مي كردند و يك كلمه حرف نمي زدند مگر اينكه از ايشان سؤالي مي شد كه به اندازه سؤال جواب مي دادند و جز اذان ظهر هيچ چيز مانع مطالعه ايشان نمي شد. «الله اكبر» اذان كه شنيده مي شد قلم را زمين مي گذاشتند و آماده نماز مي شدند.

(4)چه بهتر نماز بخوانيم

عصر روز پانزده خرداد كه امكان يورش وحشيانه به خانه امام هر لحظه شديدتر مي شد بعضيها به فكر افتادند كه در خانه بسته شود و گويا اين حرف از ناحيه فرزند امام حاج آقا مصطفي نيز زده شد كه غضب سنگيني امام را فرا گرفت و با فرياد گفت «در خانه بايد باز باشد، مصطفي بيرون رود» پس از آن امام خطاب به حاضرين و اطرافيان دستور برپا داشتن نماز را دادند و گفتند چه بهتر برپا خيزيم و نماز بگزاريم كه

ص: 7402

اگر دژخيمان حمله كردند ما در حال نماز باشيم و به فوز بزرگ نايل شويم و در حال رفتن به درگاه خداوند ما را مورد هجوم قرار دهند، اين بزرگترين رسوايي براي آنها و برترين موفقيت براي ماست.

(5)من كه اسلحه اي ندارم

شب پانزده خرداد 42، آقا توي حياط خوابيده بودند كه مأموران رژيم آمدند، در را شكستند و وارد خانه شدند. خود امام براي من تعريف مي كردند: وقتي آنها در را شكستند، من متوجه شدم كه آنها آمده اند مرا بگيرند. فورا به خانم گفتم شما هيچ صحبتي نكنيد، بفرماييد توي اتاق. من ديدم آنها ريختند توي منزل. احتمال دادم ممكن است اشتباه كنند و مصطفي را ببرند. به همين جهت گفتم: «خميني من هستم.» آماده بودم و مرا بردند. چون كوچه ها باريك و كوچك بود، مرا توي ماشين كوچكي گذاشتند و تا سر خيابان بردند. سر خيابان يك ماشين خيلي بزرگ ايستاده بود. مرا سوار آن ماشين بزرگ كردند و حركت كردند. يك نفر يك طرف من نشسته بود كه از اول تا آخر سرش را گذاشته بود كنار دست من و به بازويم تكيه داده بود و گريه مي كرد. يكي ديگر هم طرف ديگرم نشسته بود و مرتب شانه ام را مي بوسيد. همين طور كه مي آمديم توي راه، من گفتم

ص: 7403

كه نماز نخوانده ام، يك جايي نگه داريد كه من وضو بگيرم. گفتند: «ما اجازه نداريم.» گفتم شما كه مسلح هستيد، من كه اسلحه اي ندارم. به علاوه شما همه با هم هستيد و من يك نفرم، كاري كه نمي توانم بكنم. گفتند: «ما اجازه نداريم.» فهميدم كه فايده اي ندارد و اينها نگه نمي دارند. گفتم خوب، اقلا نگه داريد تا من تيمم كنم. اين را گوش كردند و ماشين را نگه داشتند، اما اجازه پياده شدن به من ندادند، من همين طور كه توي ماشين نشسته بودم، از توي ماشين دولا شدم و دست خود را به زمين زدم و تيمم كردم. نمازي كه خواندم پشت به قبله بود. چرا كه از قم به تهران مي رفتيم و قبله در جنوب بود. نماز با تيمم و پشت به قبله و ماشين در حال حركت ! اين طور نماز صبح خود را خواندم. شايد همين دو ركعت نماز من مورد رضاي خدا واقع شود .

(6)تا اذان شد برخاستند

ظهر آن روزي كه مرحوم حاج آقا مصطفي رحلت كرده بودند و منزل امام پر بود از كساني كه براي تسليت به محضر ايشان مي آمدند. وقتي همه رفتند، تا اذان ظهر شد امام بلند شده و تشريف بردند و وضو گرفتند و فرمودند: «من مي روم مسجد» گفتم

ص: 7404

اي واي، آقا امروز هم برنامه هميشگي نماز جماعت خود را ترك نمي كنند. لذا به يكي از خادمها گفتم زود برود به خادم مسجد خبر دهد. وقتي مردم فهميدند كه امام به مسجد مي آيند جمعيت از هر طرف به مسجد ريختند .

(7)شما غذايتان را بخوريد من نمازم را مي خوانم

امام هميشه نماز را در اول وقت مي خواندند و به نافله اهميت مي دادند. اين خصوصيت از همان جواني وقتي كه هنوز بيشتر از بيست سال نداشتند در ايشان وجود داشت. چند تن از دوستان نقل مي كردند: ما ابتدا فكر مي كرديم خداي ناكرده ايشان از روي تظاهر نماز را اول وقت مي خوانند. به همين خاطر سعي داشتيم كاري كنيم كه اگر اين كار از روي تظاهر است، جلوي آن را بگيريم. مدت زيادي در اين فكر بوديم و بارها به طرق مختلف ايشان را امتحان كرديم، مثلا درست وقت نماز سفره غذا مي انداختيم و يا وقت رفتن به مسافرت را درست اول وقت قرار مي داديم. اما ايشان مي فرمودند: شما غذايتان را بخوريد من هم نمازم را مي خوانم. هر چه كه بماند من مي خورم. و يا در موقع مسافرت مي فرمودند: شما برويد من هم مي آيم و به شما مي رسم. وقتي مدتها از اين مسأله گذشت نه تنها ايشان نماز اول وقتشان ترك نشد

ص: 7405

بلكه ما را هم واداشتند كه در اول وقت نمازمان را بخوانيم.

(8)تا نماز نمي خواندند افطار نمي كردند

امام در ماه رمضان، در هواي پنجاه درجه نجف، با آن سن و سال و ضعف مفرط روزي هجده ساعت روزه مي گرفتند و تا نماز مغرب و عشا را همراه با نوافل بجا نمي آوردند افطار نمي كردند .

(9)احمد ظهر شده؟

روزي كه شاه فرار كرد ما در نوفل لوشاتو بوديم، پليس فرانسه خيابان اصلي نوفل لوشاتو را بست، تمام خبرنگاران كشورهاي مختلف از آفريقا، از آسيا، از اروپا و آمريكا آنجا بودند و شايد صد و پنجاه دوربين فقط صحبت امام را مستقيم پخش مي كردند، براي اينكه خبر بزرگترين حادثه سال را مخابره كنند. شاه رفته بود و آنها مي خواستند ببينند امام چه تصميمي دارند، امام بر روي صندلي ايستاده بود در كنار خيابان، تمام دوربينها بر روي ايشان متمركز شده بود. امام چند دقيقه صحبت كردند و مسايل خودشان را گفتند. من كنار ايشان ايستاده بودم . يك مرتبه برگشتند و گفتند: احمد ظهر شده؟ گفتم بله الآن ظهر است. بي درنگ امام گفتند : و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. شما ببينيد در چه لحظه اي امام صحبتهايشان را رها كردند. براي اينكه نمازشان را اول وقت بخوانند. يعني در جايي كه تلويزيونهاي

ص: 7406

سراسري كه هر كدام ميليونها آدم بيننده دارد، سي. ان. ان. آمريكا بود، بي. بي. سي لندن بود تمام تلويزيونها چه در آمريكا و چه در اروپا بودند. خبرگزاريها همه بودند، آسوشيتدپرس، يونايتدپرس، رويتر و تمام خبرنگاران روزنامه ها، مجلات، راديو تلويزيونها در چنين موقعيت حساسي امام حرفشان را قطع كردند و رفتند سراغ نماز.

(10)اكنون موقع نماز است

از ژاندارمي كه كنار جاده نگهباني مي كرد پرسيدم: «منزل آيت الله خميني كجاست؟ ژاندارم، خانه اي كوچك و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت: «منزل آيت الله آنجاست .» از مشاهده آن خانه تعجب كردم چون من انتظار نداشتم كه مردي چون آيت الله خميني پيشواي مذهب شيعه در آن خانه محقر زندگي كند. ژاندارم از من نپرسيد كه كي هستم و براي چه نشاني خانه آيت الله خميني را از او گرفته ام، ولي من خودم را معرفي كردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگي «پاري مچ» هستم و آمده ام كه آيت الله خميني را ببينم و با او مصاحبه كنم. ژاندارم گفت: «به خاطر داشته باشيد كه قبل از ورود به اتاق كفشها را بكنيد.» بعد از كندن كفش وارد اتاقي شدم كه عريان بود و تا آن روز اتاقي آن چنان عريان جز در ساختمانهاي تازه ساز كه

ص: 7407

هنوز كسي در آن سكونت نكرده نديده بودم، يگانه مبل اتاق را يك قطعه فرش تشكيل مي داد كه بر كف آن گسترده بودند و غير از آن هيچ چيز در آنجا به نظر نمي رسيد آن اتاق با يك لامپ بدون حباب كه در انتهاي يك سيم از سقف آويزان شده بود روشن مي شد. من خودم را معرفي كردم و كارت خبرنگاريم را نشان دادم و گفتم كه آمده ام با امام مصاحبه كنم. مردي مؤدب و ريشو مرا به نويسنده كتابي معرفي كرد كه شرح زندگي امام را نوشته بود، اما من اظهار بي صبري مي كردم و گفتم: «به اين جا آمده ام كه آيت الله را ببينم چرا به او اطلاع نمي دهيد كه براي ديدارش آمده ام؟» گفتند براي اين كه اكنون موقع نماز است و آيت الله براي نماز خواهند رفت و شما او را خواهيد ديد.

(11)گويي صدايي نشنيده اند

اوايل جنگ بود كه ناگهان صداي ضد هوايي به گوش ما رسيد. و ما چون تا آن روز با صداي ضد هوايي آشنايي نداشتيم، احساس كرديم كه هر صدا به منزله انفجار يك بمب است لذا سراسيمه به اتاق امام رفتيم. ديديم امام در ايوان اتاق مشغول نماز و عبادت بودند. گويي اصلا صدايي نشنيده و اصلا متوجه ورود ما به اتاق نشده اند.

ص: 7408

(12)اين مخصوص نماز است

در نجف يكي از روزها، هنگام ورود امام به مسجد، زيلويي به عرض يك متر سر راهشان انداخته بودند. امام كفشهاي خود را درآوردند كه از روي زيلو عبور نكنند، در همان هنگام يكي از طلبه ها كه از علاقه مندان درس امام بود وارد شد و از روي زيلو عبور كرد. امام به ايشان فرمودند: با كفش وارد نشويد، اين مخصوص نماز است.

(13)به سوي رحمت خدا مي روي

امام تكيه زيادي بر «اسرار الصلاة» مي كردند. ياد دارم كه به خصوص به كتاب «آداب الصلاة» مرحوم شهيد ثاني توجه زيادي داشتند و مي فرمودند: بهتر است كه بگوييم اسرار الصلوة. امام از ابتداي وضو گرفتن يعني هنگامي كه انسان مي خواهد براي وضو گرفتن به طرف آب برود تا پايان نماز، بر معنويات نماز توجه داشتند. اين حديث را كه فكر مي كنم از «مصباح الشريعه» باشد بارها مي گفتند كه يكي از ائمه معصوم (ع) مي فرمايد: «تقدم الي الماء تقدمك الي رحمة الله» يعني موقعي كه براي وضو گرفتن به سوي آب مي روي در واقع به سوي رحمت خدا مي روي. امام روي اين جمله خيلي تأكيد داشتند.

(14)چرا ابهت نماز را حفظ نمي كنيم

روزي در نجف از امام در مورد مسايلي كه در تركيه به هنگام تبعيد شاهد آن بودند سؤال كردم. فرمودند: «مسجدي

ص: 7409

نزديك ما بود كه روزهاي جمعه به آن مسجد مي رفتم. لااقل پنج هزار نفر در اين مسجد حاضر مي شدند اما به قدر پنج كلمه صداي بلند، كسي از اين پنج هزار نفر نمي شنيد. اين امر بسيار مرا به حيرت انداخته بود كه چرا ما ابهت نماز را حفظ نمي كنيم؟ فكر مي كردم اگر يك خارجي بيايد اينجا اين مسجد را ببيند و بعد هم بيايد در نجف مسجد هندي و در قم مسجد اعظم نماز خواندن ما را ببيند قطعا خواهد گفت نماز اين است نه آنكه ما داريم و ما جلالت و قدر نماز را حفظ نكرديم. در آنجا اگر يك وقت مثلا كسي درست ايستاده بود و رفيقش مي خواست به اين حالي كند با اشاره به او حالي مي كرد كه عقب بيايد و انگشتان پايش را مقابل انگشتان پاي ديگران قرار بدهد و در صف نماز مستقيم بايستد، به طوري كه اگر نگاه مي كردي تمام سرانگشتان اينها مقابل هم بود. اين امور را كه مي ديدم مرا متأثر مي كرد» .

(15) [(16)] جلسه بعد از نماز باشد

سال 61 هيأتي از فرماندهان نظامي به اتفاق وزير خارجه آقاي دكتر ولايتي براي بررسي وضعيت تجاوز اسراييل غاصب به جنوب لبنان به اين منطقه سفر نمودند. در مراجعت از فرودگاه تهران يكسره به جماران رفتند

ص: 7410

تا گزارش سفر خود را به عرض امام برسانند (16) مقارن مغرب بود كه به محضر امام شرفياب شديم. تا هيأت خواست مأموريت گزارش خود را ارايه كند و جلسه در محضر ايشان تشكيل شود امام مهياي مقدمات نماز مغرب و عشا شده و تشكيل جلسه را به بعد از نماز موكول فرمودند و اين نشانگر اهتمام بيش از حد ايشان به رعايت نماز اول وقت بود. امام پس از اداي نماز بر روي همان سجاده اي كه نشسته بودند به طرف اعضاي جلسه كه به ايشان اقتدا كرده بودند برگشته و فرمودند: «جلسه را همين جا تشكيل بدهيد.»

(17)خير وقت نماز است

يكبار در جمع شوراي عالي دفاع مركب از حضرت آيت الله خامنه اي و جناب آقاي هاشمي رفسنجاني و وزير دفاع و فرمانده محترم كل سپاه خدمت امام بوديم. امام روي صندلي خودشان نشسته بودند و ما دور ايشان به طور نيم دايره نشسته بوديم وسط صحبتهاي ما بود كه ناگهان امام بلند شدند و به طرف قسمت ديگر اتاق رفتند. اولين كسي كه پس از اين حركت امام صحبت كرد آقاي هاشمي بود كه عرض كرد: «آقا كسالتي عارض شد؟» چون تنها چيزي كه در آن موقع به ذهن ايشان مي رسيد اين بود كه ممكن است براي امام كسالتي

ص: 7411

عارض شده باشد. ولي امام فرمودند : «خير، وقت نماز است» و اين جمله را با چنان لحن قاطعي بيان فرمودند كه من به ذهنم رسيد مثل اينكه تا به حال اينطور به فكر نماز نبوده ام. بعد به ساعتم نگاه كردم ديدم هنوز چند دقيقه به اذان ظهر مانده است.

(18) [(19)] حتي نوافل را خواندند

به ياد مي آورم در ابتداي جنگ، جلسه اي با بعضي از رؤسا و مسؤولان خارجي (19) و داخلي در حضور امام برگزار شده بود. در اثناي جلسه هنگام اذان كه فرا رسيد امام بدون توجه به ديگران برخاستند و نماز اول وقت خود را اقامه كردند و همه نيز به ايشان اقتدا نمودند. امام در همان وقت نه تنها هشت ركعت نماز نافله ظهر بلكه هشت ركعت نماز نافله عصرشان را نيز خواندند.

(20)تمام مستحبات را انجام مي دادند

در هر نماز امام تمام مستحباتي را كه در رساله شان فرموده اند رعايت مي نمودند. ايشان براي هر نماز حتي در بستر و روي تخت بيمارستان عمامه مختصري مي بستند و آنگونه كه در تلويزيون پخش شد ريش خود را به دقت شانه مي زدند و، پس از آن در آينه كوچكي كه داشتند خود را كاملا ورانداز مي كردند. در آينه عمامه شان را دو سه بار جا به جا مي كردند و ابروهايشان را در آينه

ص: 7412

مي ديدند و صاف مي كردند و پس از اينكه سر و وضع خود را مرتب مي كردند عطر استعمال مي نمودند. حتي بيماري مانع نمي شد كه ايشان ريش خود را شانه نزنند. لذا در آخرين روزهاي عمرشان كه دستشان ورم كرده و قدرت تحرك چنداني نداشت، آنگونه كه در تصاوير ديده مي شد آقاي انصاري، هم عمامه مختصري به دور سر ايشان مي بست و هم ريش امام را شانه مي زد. امام در هر نماز اذان و اقامه مي گفتند و در نماز عمامه را تحت الحنك مي بستند و در موقع نشستن پس از سجده براي تشهد بر روي ران چپ مي نشستند و روي پاي راستشان را بر روي پاي چپشان قرار مي دادند و كلا تمام مستحباتي را كه خودشان در رساله فرموده اند انجام مي دادند .

(21)پس از نماز احوالپرسي مي كردند

يكبار امام نماز مغرب را خوانده و مشغول تعقيبات و مستحبات پس از نماز بودند كه آقايان خامنه اي، هاشمي رفسنجاني، موسوي اردبيلي و ميرحسين موسوي به محضر ايشان رسيدند. يكي يكي سلام مي كردند و امام همين طور كه رو به قبله نشسته و مشغول تعقيبات بودند بدون اينكه صورتشان را برگردانند اندكي سرشان را پايين مي آوردند و جواب سلام آنها را مي دادند . آقاي هاشمي خيال مي كرد امام در حال نماز است كه فقط پاسخ سلام

ص: 7413

آنها را داده است، لذا گفتند: مثل اينكه آقا دارد نماز مي خواند. حال آنكه امام حتي مشغول نوافل نشده بودند و همانطور رو به قبله نشسته بودند. بعد بلند شدند و اذان و اقامه نماز عشا را خواندند و بعد از نماز بود كه برگشتند به طرف آقايان و احوالپرسي كردند. ايشان تا اين حد مقيد بودند كه حتي در تعقيبات نمازشان به اين طرف و آن طرف نگاه نكنند.

(22)استحباب سجده و تشهد

آنگونه كه خود شاهد بوده ام يا از نزديكان امام شنيده ام نكته مورد اتفاق همگان اين است كه امام مستحبات نماز را كاملا بجاي مي آوردند مثلا در سجده مستحب است بيني انسان به خاك گذاشته شود، لذا امام گاهي از دو مهر كوچك و گاهي از يك مهر بزرگ براي رعايت اين استحباب استفاده مي كردند. همچنين پس از تشهد مستحب است گفته شود «فتقبل شفاعته و ارفع درجته» كه امام در تمام نمازهايشان اين استحباب را رعايت مي كردند.

(23)نماز غفيله را ترك نمي كردند

تا جايي كه من سالها در محضر امام بوده ام مي توانم بگويم امام هيچوقت نماز غفيله شان را بين نماز مغرب و عشا ترك نكردند. آقا اخيرا اين نماز و ساير نوافل را به صورت نشسته مي خواندند.

(24)پس از نماز آيت الكرسي را مي خواندند

من بارها شاهد بودم كه

ص: 7414

امام پس از اينكه نماز واجبشان تمام مي شد هر دو دست را به روي چشمانشان مي گذاشتند و آيت الكرسي و آيات ديگري را كه در اين رابطه وارد است مي خواندند .

(25)سلام به معصومين پس از نماز

امام زيارت معصومين عليهم السلام پس از هر نماز را ترك نمي كردند ايشان معمولا پس از اينكه نمازشان تمام مي شد و تعقيبات و نوافل و اذكار و مستحبات را به جا مي آوردند بر مي خاستند و به معصومين (ع) سلام مي فرستادند.

(26)ذكر سجده آخر نماز امام

امام در سجده آخر نماز ذكري را خيلي آهسته مي خواندند كه من هر چه دقت مي كردم، نمي شنيدم كه چه ذكري را مي گويند تا اينكه يك روز كه با امام از حرم حضرت امير المؤمنين (ع) مي آمديم در مسير از ايشان پرسيدم: آقا در سجده آخر نمازتان يك ذكري را آهسته مي گوييد اين ذكر چي هست؟ فرمودند: «اللهم ارزقني التجافي عن دار الغرور و الانابه الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» .

(27)برويد وقت نماز است

امام واقعا هنگامي كه نزديك نماز مي شد سر از پا نمي شناختند. به هر كس كه در اتاق بود صراحتا مي گفتند برويد كه وقت نماز است و هميشه در اين لحظات يك تبسمي پيدا مي كردند كه آدم احساس مي كرد انتظار لحظات شيريني را مي كشند.

ص: 7415

(28)چرا در نمازت اهمال مي كني

يك شب ساعت هفت بود كه رفتم منزل امام. وقتي خلاصه اخبار را شنيدم بعد با عجله گفتم بلند شوم نمازم را بخوانم. وقتي نمازم را خواندم و برگشتم خدمت امام، آقا گفتند من احساس مي كنم مسؤولم اگر به تو نگويم. من مطلبي را مي خواهم به تو بگويم فكر مي كنم دستشان را زدند روي سينه شان گفتند اگر نگويم مي ترسم مسؤول باشم. شما چرا اينقدر اهمال مي كني به نمازت؟ گفتم: من بيرون بودم، دانشكده علوم بودم. بعد از آنجا هم جاي ديگري رفتم بعد از آنجا به منزل آمده ام. امام گفتند: نه برنامه ات را جوري كن كه نمازت اول وقت باشد . مي داني نماز ستون دين است و اگر نماز قبول نشود به هيچ عبادتي نگاه نمي كنند. من گفتم خداوند وقت وسيع براي ما قرار داده است. ما خودمان نبايد ضيقش كنيم. من فكر مي كردم اهمال به اين است كه ما گاهي بخوانيم، گاهي نخوانيم، نه اينكه به اصطلاح نماز در اول مغرب نباشد و ساعت هفت و نيم يا هشت باشد. ولي امام گفتند: نه خير عدم اهمال و خفيف نشمردن به اين است كه شما هر كجا هستيد نماز اول وقتتان را بخوانيد. آن وقت يك مثالي از يك فردي زدند كه اسم او را

ص: 7416

در خاطرم نيست، آقا مي گفتند يك كسي اين طور بوده كه در خيابان اگر داشت مي رفت و صداي اذان را مي شنيد از ماشين پياده مي شد، كنار خيابان نمازش را مي خواند.

(29)نمازت را خوانده اي

اوايلي كه تازه مكلف شده بودم يك شب قبل از نماز خوابيده بودم كه آقا با اخوي وارد شدند . خيلي سرحال و خوشحال بودند. از من پرسيدند: نماز خوانده اي، من فكر كردم چون الان آقا سرحال هستند ديگر وقت نماز خواندن من هم برايشان مسأله اي نيست؛ تا گفتم: نه، يكدفعه به قدري ايشان تغيير حالت دادند و عصباني شدند كه ناراحتي سراسر وجودشان را فرا گرفت .

(30) [(31)] منظور امام صادق اين بود

يكبار به امام عرض كردم: «سبك شمردن نماز شايد به اين معني باشد كه شخص نمازش را يك وقت بخواند و يك وقت نخواند. امام فرمودند: «نه، اين كه خلاف شرع است كه كسي نمازش را نخواند. منظور امام صادق (ع) (31) اين بوده است كه مثلا وقتي ظهر مي شود و فرد در اول وقت نماز نمي خواند، در واقع چيز ديگري را بر نماز رجحان داده است و به دليل اين رجحان، نماز را سبك شمرده است.

بخش دوم: نماز در ايام بيماري

اشاره

تميزترين لباس براي نماز امام، حتي در هنگام بيماري و در عين خونريزي و با وجود

ص: 7417

زخم بزرگ در شكم، در موقع نماز، تميزترين جامه ها را كه بدون آلودگي بود به تن مي كردند.

(32)نماز اول وقت در اوج بيماري

يكي از پزشكان قم نقل مي كرد هنگامي كه خبر دادند امام دچار ناراحتي قلبي شده اند خود را به بالين ايشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم. فشار ايشان عدد پنج را نشان مي داد كه از نظر طبي خطرناك بود. كارهاي اوليه را انجام دادم و پس از دو ساعت كه قدري وضع بهتر شده بود و امام قاعدتا نمي توانستند و نمي بايست حركتي بكنند آماده حركت شدند. عرض كردم: «آقا جان چرا برخاستيد؟» فرمودند: «نماز» عرض كردم: «آقا شما در فقه مجتهد هستيد و من در طب. حركت شما به فتواي طبي من حرام است؛ خوابيده نماز بخوانيد.» ايشان نيز با دقت به نظر من عمل فرمودند.

(33)غذا را پس ببريد تا نماز بخوانم

آن روز كه امام به بيمارستان منتقل گرديدند سفارش فرمودند كه ساعت اقامه نماز ظهر و عصر را به ايشان اطلاع دهند و در مرحله اول نمازشان را خواندند و بعد به صرف غذا پرداختند . يكي از روزها در بيمارستان، امام يك دفعه متوجه شدند كه سيني حامل غذا وارد اطاق شد، پرسيدند: «مگر وقت اقامه نماز فرا رسيده؟» حاضرين در جوابشان گفتند: «بله وقت

ص: 7418

نماز رسيده است.» امام با نهيبي رو به حاضرين كرده و فرمودند: «پس چرا مرا بيدار نكرديد؟» وقتي در جواب گفته شد: به دليل وضع خاص شما نخواستيم بيدارتان كنيم. باز ايشان با ناراحتي گفتند: «چرا با من اين شكلي برخورد مي كنيد؟ غذا را پس ببريد تا من نمازم را اقامه سازم .

(34)من از شما گله دارم

وقتي امام تازه از عمل جراحي فارغ شده بودند دكترها اصرار داشتند با توجه به اينكه معده ايشان جراحي شده بود، امام چند قاشق سوپ را كه با داروهايي مخلوط شده بود ميل بفرمايند . اتفاقا اين امر به دليل اينكه امام اولين بار پس از عمل جراحي بايد مختصري غذا مي خوردند براي دكترهاي معالج بسيار مهم بود مصادف بود با اقامه نماز اول وقت ظهر و عصر كه امام در طول عمر پربركت خود بدان اهتمام و توجهي خاص داشتند؛ به دليل اين همزماني صرف غذا و اقامه نماز، امام از دكترها خواستند اجازه دهند غذا را پس از نماز ميل كنند. اما دكترها اصرار به خوردن غذا قبل از نماز داشتند. امام مرا طلبيده و خواستند اگر امكان دارد اين امر به تعويق بيفتد. اما من هم كه نگران حال امام بودم نظر دكترها را تأييد كردم و عرض كردم بهتر

ص: 7419

است همين حالا قبل از نماز غذايتان را ميل بفرماييد. امام با زبان گله به من فرمودند: «من از شما گله دارم. چرا شما اجازه مي دهيد برنامه هاي من به هم بخورد .» بعد كه حاج احمد آقا خدمت ايشان رسيده بود امام باز از بنده به خاطر اين امر گله كرده بودند.

(35)كلمات را فصيح ادا مي كردند

وقتي امام در بيمارستان بستري بودند علي رغم ناراحتيهاي جسمي و روحي فراوان با چنان صلابت و استواري نماز را قرائت مي كردند كه همه مي شنيدند. با توجه به اينكه ماسك اكسيژن بر دهان و بيني ايشان نصب بود نماز را به راحتي مي خواندند. ولي وقتي نمازشان تمام مي شد ديگر ما نمي توانستيم سخنان ايشان را بشنويم و اين وضعيت براي ما تعجب آور بود كه چطور ايشان موقع نماز، آنقدر فصيح كلمات را ادا مي كنند.

(36) [(37)] با حركت انگشت نماز مي خواندند

مهم ترين عمل امام نماز ايشان بود. ايشان تا آخرين لحظه حتي نافله هاي نماز را ترك نكردند . حتي وقتي كه نمي توانستند لبشان را تكان بدهند با حركت هاي انگشت نماز مي خواندند. (37) من اين را كاملا حس مي كردم. برخي از پزشكان فكر مي كردند ايشان چيزي مي خواهند ولي من گفتم كه نه خير، ايشان دارند نماز مي خوانند. اين اهميت نماز بود و آخرين پيام ايشان نماز بود.

ص: 7420

ص: 7421

(38)با شنيدن كلمات نماز به هوش آمدند

امام به نماز اول وقت خيلي علاقه داشتند حتي در آخرين روز كه تقريبا ساعت ده شب بود كه اين اتفاق افتاد، نماز مغرب و عشا را با اشاره خواندند، در حالت بيهوشي بودند، يكي از دكترها رفت بالاي سرشان و براي اينكه آقا را شايد به وسيله نماز بشود به هوش بياورد، گفت: «آقا وقت نمازه.» همين كه گفت وقت نمازه، آقا به هوش آمدند و نمازشان را با اشاره دست خواندند. از صبح آن روز هم مرتب از ما سؤال مي كردند كه «چقدر به ظهر مانده؟» چون خودشان ساعت دم دستشان نبود و آن قدرت را نداشتند كه به ساعت نگاه كنند. يك ربع به يك ربع از ما مي پرسيدند. نه به خاطر اينكه نمازشان قضا نشود، به خاطر اينكه نماز را اول وقت بخوانند.

(39)نگران نماز اول وقتشان بودند

بعد از عمل يكي از دكترها گفت: «آقا چشمشان را باز كردند. آقاي انصاري را كه مسؤول كارهاي شرعي بود، صدا كردند. ايشان به امام گفتند: «شما مي خواهيد نماز بخوانيد؟» امام ابرويشان را تكان دادند اما به هيچ سؤال ديگري پاسخي نمي دادند. بعد هم ديديم دستشان را تكان مي دهند كه معلوم بود نماز مي خوانند. امام اين اواخر همه اش نگران نماز اول وقتشان بودند.

ص: 7422

دستشان را بلند كنند

ظهر آن روزي كه امام رحلت كردند يك ساعت به اذان ظهر مانده بود. امام حالشان خوب نبود . كمك كرديم ايشان وضو گرفتند. دكتر عارفي به من گفت امام نمي تواند دستشان را حركت بدهند شما دست آقا را بگير. چون سرم در دست امام بود موقع تكبير نمي توانستند دستشان را بالا بياورند. لذا كنار امام نشسته دستشان را در دستم گرفتم آقا با آن حال نامناسبي كه داشتند نماز مي خواندند كه تا ساعت يك بعد از ظهر نماز ايشان ادامه داشت.

(41)ناگهان چشمشان را باز كردند

روز شنبه حدود مغرب به زيارت امام در بيمارستان رفتم. ساعت نزديك هشت بعد از ظهر بود كه بالاي سر مبارك ايشان بودم. ديدم در حال اغما بودند و نفس مصنوعي به ايشان مي دهند . يكي از دوستان كه در آنجا حضور داشت به امام گفت: وقت مغرب و نماز است، آب بياورند وضو بگيريد و نماز بخوانيد؟» عجيب است تا امام شنيدند كه وقت نماز است ناگهان در حالي كه در حالت اغما بودند چشمهاي خود را باز كردند و يك كلمه گفتند و بعد چشم خود را بستند و من بعد از آن ديگر حرفي از ايشان نشنيدم.

(42)موقع وضو ذكر مي گفتند

امام دايم الوضو بودند و هيچ گاه ديده

ص: 7423

نشد كه ايشان بدون وضو به اطاق خود مراجعت نمايند . بارها شاهد بودم امام به هنگام وضو گرفتن اذكار مستحبي را كه بايد حين وضو بخوانند مي خواندند.

(43)دايم الوضو بودند

امام دايم الوضو بودند. بارها قبل از نماز براي تجديد وضو مي رفتند و وضو گرفتنشان قدري طول مي كشيد چون مستحبات را رعايت مي كردند.

(44)رو به قبله وضو مي گرفتند

امام هيچ گاه از ذكر خدا غافل نبودند و در همه حال ذكر خداوند بر زبان و قلب ايشان جاري بود. به طوري كه هر روز نيايش همان روز را به جاي مي آوردند. هنگام وضو گرفتن نيز مشغول نيايش بودند و حتي در بيمارستان كه بستري بودند حتما رو به قبله وضو مي گرفتند. (45)

پى نوشت ها

: .1 حجة الاسلام و المسلمين عبد الكريم حق شناس ندا ش .1 .2 آيت الله عزالدين زنجاني حوزه ش .32 .3 آيت الله سيد حسين بدلا. .4 حجة الاسلام و المسلمين مسعودي خميني سخنراني در جبهه جنوب. .5 غلامحسين احمدي روزنامه كيهان 58. 29/6/ .6 فريده مصطفوي. .7 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .1 .8 حجة الاسلام و المسلمين عبايي خراساني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .331 .9 حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني پاسدار اسلام ش .1

ص: 7424

.10 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني سخنراني در جمع تاكسيرانان تهران ماه رمضان .1373 .11 خبرنگار مجله پاري مارچ فرانسه مرزداران ش .53 .12 عاطفه اشراقي زن روز ش .1267 .13 حجة الاسلام و المسلمين توسلي. .14 آيت الله عباس ايزدي نجف آبادي پا به پاي آفتاب ج 2 ص .290 .15 حجة الاسلام و المسلمين عباس مهري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .6 .16 در اين جلسه مقام معظم رهبري كه در آن وقت رياست جمهور و رئيس شوراي عالي دفاع بودند و نيز جناب آقاي هاشمي رفسنجاني حضور داشتند. .17 سردار سرتيپ پاسدار غلامعلي رشيد. .18 سرتيپ علي صياد شيرازي. .19 هيأت ميانجي صلح مركب از سران بعضي از كشورهاي اسلامي. .20 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي. .21 غلامعلي رجايي. .22 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .23 غلامعلي رجايي. 24 و 25 و .26 عيسي جعفري. .27 حجة الاسلام و المسلمين ناصري. .28 فاطمه طباطبايي ندا ش .1 .29 زهرا مصطفوي. .30 فريده مصطفوي زن روز ش .966 .31 اشاره امام به اين حديث امام صادق (ع) است: كسي كه نماز را سبك بشمارد هرگز به شفاعت ما اهل بيت نخواهد رسيد. .32 دكتر كلانتر معتمدي گلهاي باغ خاطره ص .137

ص: 7425

.33 زهرا مصطفوي حضور ش .1 .34 حجة الاسلام و المسلمين سيد مهدي امام جماراني روزنامه جمهوري اسلامي ويژه اربعين سال .68 .35 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني. .36 يكي از محافظين بيت امام در رثاي نور ص .62 .37 در مواقعي كه فرد نمي تواند ركوع و سجود را بجا بياورد مي تواند با اشاره انگشت اين اركان را ادا نمايد. .38 زهرا مصطفوي روزنامه جمهوري اسلامي 68. 17/3/ .39 نعيمه اشراقي سروش ش .476 .40 زهرا اشراقي زن روز ش .1220 .41 سيد رحيم ميريان. .42 آيت الله امامي كاشاني روزنامه كيهان 68. 15/3/ .43 حجة الاسلام و المسلمين سيد هادي موسوي. .44 آيت الله ايزدي نجف آبادي. .45 يكي از محافظين امام در رثاي نور ص .36

ص: 7426

نوآوري در عرصه سياست و حكومت

امام خميني و قرائتي نوين از دين موسوي تبريزي، سيد حسين اشاره فرموديد كه امام در موضوع حكومت و در بحث ولايت فقيه، جامع نگر بودند، يعني اسلام را در همه ابعاد و جوانب آن مي نگريستند.اگر ممكن است بفرماييد كه آيا چنين نگرشي در فقهاي پيش از ايشان هم بوده است؟ در ضمن امام چگونه به اين نتيجه رسيدند كه جامعيت اسلام، حكومت را هم پوشش مي دهد؟ جامعيت اسلام، نكته اي نبود كه فقهاي بزرگ پيش از ايشان يا همزمان با ايشان از آن غافل باشند.تفاوت عمده امام با ديگران، بينش سياسي آن بزرگمرد بود.حضرت امام تشكيل و اداره حكومت را از وظايف مهم و اصلي علماي اسلام مي دانستند.بعضي ممكن است، كمك به حكومت ديني را وظيفه بدانند.اما اصل تأسيس حكومت را در شرح وظايف فقيه نياورند. امام اين طور فكر نمي كردند، بلكه فقيه را موظف به بنيانگذاري حكومت و نظام مي دانستند .در اين تفكر، مبارزه با ظلم نه براي تعديل حاكمان است، بلكه براي براندازي ظلم است.امام مبارزه با شرك و كفر و ظلم را از رهگذر حكومت مي جستند و موفق مي دانستند.ايشان دو وظيفه براي خود و هر فقيه ديگري در نظر داشتند: اداره صحيح امور مردم، و محو ظلم.همين طور كه هركسي مي فهمد، اين دو برنامه، تنها

ص: 7427

در سايه حكومت، جامه عمل مي پوشد. بنده قبل از انقلاب در صحبت با بعضي از مراجع معاصر، فهميدم كه اين بزرگواران تشكيل حكومت ديني را از وظايف مردم مي دانند.يعني فقيه تنها، بايد مردم را ارشاد كند و به آنان بگويد كه بعد از تشكيل حكومت، رفتار اسلامي چيست يا چه بايد كرد؟ خصوصا اگر براندازي حكومتهاي موجود، با ضرر و خطر همراه باشد، لزومي نمي ديدند كه اقدام كنند.يعني برخورد را واجب شرعي و لازم عقلي نمي دانستند.در اين بينش، مردم بايد حكومت ديني را بر پا دارند و براي اجراي حدود به علما مراجعه كنند. حتي گاهي براي اين طرز تفكر، به آيات و روايات هم، استناد مي كردند.به خدمت يكي از همين بزرگواران عرض كردم كه حضرت امير (ع) فرمودند: «قيام من براي آن بود كه حدود الهي را اجرا كنم.» ايشان فرمودند: «چون مردم گرد حضرت جمع شدند و حكومت را به آن گرامي سپردند، امام خود را موظف ديد كه اجراي حد كند.» پس تفاوت امام با بسياري از فقها در اعتقاد به جامعيت اسلام نبود.جامعيت را همه مي پذيرفتند .امتياز امام اين بود كه جامعيت اسلام را در تشكيل حكومت مي جست و آن را از وظايف هر مسلماني، بويژه دانشمندان اسلامي قلمداد كردند.امام مسئله حكومت اسلامي را از دهه

ص: 7428

چهل به بعد مطرح كردند و خيلي هم بر آن پاي فشردند.تا آنجا كه، پهلوي تنها رقيب جدي و سرسخت خود را امام مي دانست. اينكه عرض مي كنم تفاوت امام خميني با فقهاي ديگر، در بينش سياسي بود، از اينجا روشن تر مي شود كه امام مبارزه با ظلم را به هر قيمتي واجب مي دانستند.ولي اكثر فقها مي گفتند : مبارزه با ستم، نوعي نهي از منكر است، و نهي از منكر شرايطي دارد كه اگر آن شرايط فراهم نبود، لازم نيست.يكي از آن شرايط هم اين است كه خطر جاني در پي نداشته باشد.سخن امام اين بود كه منكر اگر ظلم كلي و فراگير باشد، نهي و مبارزه با آن واجب است، اگرچه به كشتار و شهادت بينجامد. انديشه حكومت را دقيقا امام از سال چهل و هفت يا هشت، مطرح كردند. ولي اصل مبارزه با ظلم، مخالفت با اسرائيل، استقلال از آمريكا، مبارزه با فحشا و...از سال چهل و دو شروع شد.اين نشان مي دهد كه موضوع حكومت و نظام سياسي، صورت كامل و هماهنگ مبارزات اسلامي است. به نظر مي آيد، امام در اصل ولايت فقيه به يك توسعه مفهومي اعتقاد داشتند.يعني معنا و مفهوم ولايت فقيه را در پيش از آنچه نزد پيشينيان بود، توسعه دادند.اين گسترش مفهومي را امام با ساير

ص: 7429

عناصر مطرح در حوزه نيز سرايت دادند.مثلا همين پديده تبليغ را اگر در نظر بگيريم، اگر حوزه بر اساس انديشه هاي امام هدايت و برنامه ريزي شود، وضعيتي بسيار گسترده تر، ژرفتر و متنوعتر از وضعيت سنتي خود را خواهد داشت.حتي اگر مباني فكري فقهاي ديگر را اساس قرار بدهيم و بگوييم تشكيل حكومت از وظايف مردم است، اين وظيفه را مي توان از طريق تبليغ به آنان گوشزد كرد.نظر حضرت عالي در اين زمينه چيست؟ همين طور كه مي فرماييد اضافه مي كنم كه امام براي رسيدن به اهداف بلندي كه داشت، مقدمات آنها را فراهم كرد.رويه امام اين نبود كه مثلا يك مسيحي را به اسلام تشرف بدهند، يا آنقدر در گوش شرابخوار و زناكار بخوانند كه توبه كنند.اينها برد كمي دارد.خيلي از فعاليتهاي پر سر و صداي برخي از دلسوزان اسلام، با همه قداست و معنويتي كه داشتند، محدوده اندكي را پوشش مي داد.مبارزه با فقر، ستم، فحشا و بي اعتقادي در برنامه همه بود. امام توسعه مفهومي در عناصر حوزوي كه شما گفتيد فقط در كار امام و پيروان ايشان مشاهده مي شد.امام دنبال اين نبودند كه چند گرسنه را سير كنند، چند نوجوان را به راه بياورند، بيمارستاني بسازند و گناهكاران را توبه بدهند.امام به ريشه ها مي انديشيدند و از همه استعدادهاي حوزه، از

ص: 7430

جمله تبليغ، براي ريشه كن كردن آنها سود مي جستند.در دستگاه فكري امام همه نيروهاي فكري، انساني، مالي و اعتباري بسيج شده بودند كه ريشه ها را بسوزانند .اگر ريشه قطع مي شد، آن وقت: يدخلون في دين الله افواجا ، انگشت اعتراض امام به سمت كانونهاي فرهنگ ساز، مثل راديو و تلويزيون، دانشگاه، مدارس، ادارات و در رأس همه حكومت بود. امام مثل هر شخصيت تيز بين و مآل انديشي مي دانست كه افراد جامعه از هم تأثير مي پذيرند .با اصلاح يكي دو نفر، درمان كردن مردم يك محله و با توبه دادن چند جوان، كار درست نمي شود .چون شما دو سال زحمت مي كشيد و چند نفر را به راه مي آوريد.ولي همينها در عرض چند ساعت، دوباره به فساد كشيده مي شوند.چون كشور از مراكز فساد پر بود.راديو فاسد بود، تلويزيون مفسده انگيز بود، دانشگاهها جوانان را منحرف مي كردند و خلاصه همه جا لانه فساد شده بود.حمله امام به ريشه ها بود، و لو اينكه ريشه ها در خارج از مرزهاي كشور باشند.اين بود كه امام هميشه، آمريكا و انگلستان و استكبار جهاني را هدف قرار مي داد.ايشان شاه را هم عمله و وسيله آنها مي دانست.از اوج به مسائل نگاه مي كردند لذا مشكلات جزيي را براي خود حل كرده بودند. هدف امام الهي كردن فرهنگ جامعه بود.با

ص: 7431

اين هدف جو عمومي اجتماع، رعايت حقوق الهي و كمك مردم امكان داشت.انفاق، عدالت، از خود گذشتگي، حق مداري خيلي خوب است.اما اگر فضاي كلي جامعه اين گونه نباشد، كسي نمي تواند اين ارزشها را پايدار و فراگير نگه دارد.انقلاب اسلامي به رهبري امام اين خاصيت را داشت.يعني جو و فضاي جامعه، الهي شده بود.مردم در دوران انقلاب، همه فداكاري مي كردند.اگر كوچكترين مشكلي براي كسي پيش مي آمد، مشكل همه بود.مستمندان تحقير نمي شدند، سرمايه داران به سرمايه هاي خود نمي باليدند.سادگي يك ارزش بود.مردم به حقوق شرعي و عرفي خود قانع بودند.اين همان چيزي بود كه امام مي خواست .يعني يك جامعه سراپا ديني و الهي.يادم هست در مدرسه علوي، كيسه هاي پول، يكي پس از ديگري مي آمد، اين پولها را كساني به انقلاب هديه مي كردند، كه ممكن بود تا چند ماه پيش، از يك ريال آن نمي گذشتند.به تعبير خود امام، مردم الهي شده بودند. همان وقتها، بعضي از فضلاي حوزه حتي روشنفكران حوزه، حرفهايي مي زدند، مقالاتي مي نوشتند و عقيده هايي را رواج مي دادند كه در نهايت اگر خيلي موفق مي شدند، شاخه اي از فساد را قطع مي كرد.مجله مكتب اسلام، با چه طول و تفضيلي راجع به زيانهاي مشروبات الكلي، مقاله چاپ مي كرد يا اينكه نگاه كردن به تلويزيون براي چشم ضرر دارد.همان موقع ايران پر شده بود

ص: 7432

از ميكده ها و مراكز فساد.تلويزيون با برنامه هاي مفسده انگيزش بيشترين وقت مردم را گرفته بود.اگر كسي اين مقالات را مي خواند، فكر مي كرد تلويزيون براي اين حرام است كه به چشم انسان صدمه مي زند! امام زمامداران را هدف مي گرفت.چون مي دانست كه همه اين مفاسد يك سرچشمه دارد، و آن حكومت فاسد پهلوي است، و آن هم خود از يك سرچشمه ديگر كه بيرون از مرزهاي كشور است آب مي خورد.حالا شما ببينيد كه چقدر بين اين دو رويه اختلاف بود.

ص: 7433

نوآوريهاي فقهي حضرت امام (ره) (2)

مجموعه آثار كنگره امام خميني و حكومت اسلامي، ج 10 معرفت، محمد هادي »يكي از سؤال هاي اساسي اين است كه مراد حضرت امام از ولايت مطلقه فقيه چه بود و مباني ايشان در اين مسئله چيست؟ بسم الله الرحمن الرحيم، بنده ابتدا مناسبت مي دانم كه از مباني امام در مقام فقاهت و تفاوتي كه با ساير مباني و حتي با فقهاي پيشين داشت، مقداري صحبت كنم.چنان كه همه مي دانيم در فقه و فقاهت به كتاب و سنت به عنوان منبع اصلي رجوع مي شود منتها هر كدام مباني مختلفي دارند.راجع به كتاب در اصول بحثي داريم تحت عنوان «حجيت ظواهر» به اين معنا كه آيا ظواهر مي تواند مورد استناد قرار بگيرد يا نه؟ عده اي مخالف و عده اي موافق اند، برخي هم مي گويند بايد به وسيله تفسير معصومين (ع) باشد و بعضي مي گويند خود قرآن بايد مبين خودش باشد.قرآن از لحاظ سند قطعي است ولي از لحاظ دلالت، مباني مختلفي وجود دارد . در سنت، مشكل بيش تر مي شود، چون آن جا از نظر سنديت هم بايد بحث شود تا روايت يا حديثي كه قول يا فعل يا تقرير معصوم را نقل كرده است، ثابت شود.آن گاه طريق اثباتي روايت مطرح است كه در اين جا هر كدام از فقها مبناي

ص: 7434

خاصي دارند.مبنايي كه نوعا در اين قرن هاي اخير متعارف شده، اين است كه سند بايد صحيح باشد، يعني رجال سند توثيق شده باشند تا روايت حجت باشد، اين مبناي مشهور است.الان هم درس هاي خارج بر اساس همين مبنا است و لذا مقداري از بحث را به بحث از سنداختصاص مي دهيم، مثل آن كه راوي ثقه است يا نه؟ چه كسي توثيق كرده و طريقه توثيقش چيست؟ در توثيق هم مباني يك سان نيست. در صورتي كه اگر ما به صدر اسلام مراجعه كنيم، دستوري كه خود پيغمبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) براي تشخيص و جدا ساختن صحيح از سقيم ارائه داده اند مسئله متن است، يعني چنان چه حديثي از معصومين به دست شما رسيد و به عللي شك كرديد كه درست است يا نه، آن را از لحاظ متن بررسي كنيد، به اين معنا كه آن را بر محكمات عرضه كنيد (فاعرضوا علي كتاب الله) .البته كتاب الله نمونه اي از محكمات است و خصوصيت ندارد.چون در بياناتي از حضرت امام صادق (ع) آمده است: «كتاب الله و سنة قطعية» ، يعني علاوه بر قرآن، خود شريعت و دين پايه ها و محكماتي دارند كه روايت صحيح را از سقيم مشخص مي سازد.البته اين كار مشكلي است. روشي كه فقها براي

ص: 7435

تشخيص صحيح از سقيم از راه سند انتخاب كرده اند، يكي از راه ها و اتفاقا راه درستي هم هست، اما منحصر ساختن به اين راه اشكال دارد، يعني علاوه بر سند، و در متن هم بايد دقت شود كه آيا با محكمات دين مي سازد يا نه؟ امام در اينجا نقطه بارقه است.امام مي فرمود: اين كه لحاظ سند را بررسي مي كنيد و صحت روايات را به دست مي آوريد راه بسيار متين و عقلايي است، ما آن را منكر نيستيم اما نبايد از متن غفلت كرد، بلكه دقت روي متن بيش از سند اهميت دارد.ايشان اين بحث را در «بيع العنب ممن يعلم انه يصنع خمرا» مطرح مي كردند و مي فرمودند: فقها براي اين مسئله شقوقي قائل شده اند، گاهي فروشنده، انگور را به قصد اين كه شراب بشود مي فروشد و گاهي اين قصد را ندارد اما شراب سازي بر خريدن اين انگور انحصار دارد، فقها گفته اند اين دو صورت اشكال دارد. اما چنانچه فروشنده چنين قصدي ندارد ولي علم دارد كه در شراب سازي استفاده مي شود و چه بسا خودش هم قلبا ناراحت باشد از طرف ديگر انحصار هم ندارد و انگور فروش زياد است، فقها فرموده اند در اين صورت اشكال ندارد، چون قصد و انحصار نيست.بعد هم به رواياتي در اين زمينه استدلال

ص: 7436

كرده اند كه امام باقر و امام صادق (ع) در بست انگورهايشان را به كساني مي فروختند كه مي دانستند آن ها شراب درست مي كنند. فرياد امام در اينجا بلند مي شد و مي گفت: فرضا سند اين روايات صحيح باشد ولي قطعا اين روايات مجعول است، چون اصلا آيا با مقام شامخ ائمه سازگاري دارد؟ آن هم مثل امام باقر و امام صادق كه در زمان خودشان به عنوان يك چراغ فروزان در جهان اسلام بودند (يعني تمام علماي مسلمين، فقها و محدثين وقت، و حتي غير شيعه ها مرجع و ملجأشان امام صادق و امام باقر بود) كساني كه در نزد همه علماي شاخص در جهان اسلام اند آن هم در زماني كه قريب به زمان پيغمبر است و اين ها فرزندان نمونه پيغمبرند، آيا اصلا عقل اعتباري اجازه مي دهد كه امام چنين كاري را كرده باشد؟ آيا قبح عرفي نداشته؟ حالا حرمت شرعي هيچ، قبح عرفي نداشته كه اين كارخانه مثلا در كنار شهر مدينه بوده و انگورهايش را از امام باقر و امام صادق (ع) مي خريده است؟ بالاخره مردم اين چيزها را مي ديدند و اين قبح دارد پس اين روايات از لحاظ متن قابل پذيرش نيست. امام خميني اين جهت را زياد در مسائل به كار مي برد.در مسئله خمس كه نصفش به سادات تعلق پيدا مي كند

ص: 7437

و نصفش هم سهم امام است، نظر مبارك امام اين بود كه اصلا تمام خمس سهم امام است، سهم سادات معنا ندارد.بلكه سادات (فقراي بني هاشم) جزء مصارف هستند به اين معنا كه يكي از وظايف ولي امر مسلمين اين است كه فقراي بني هاشم را تأمين كند، نه اين كه نصف خمس واقعا حق آن ها باشد. ايشان در اينجا باز پاي عقل را به ميان مي كشيد و مي فرمود: اصلا از لحاظ عقل اعتباري چون عقلي كه در فقه به كار برده مي شود عقل اعتباري است نه آن عقلي كه در فلسفه است و به آن عقل برهاني مي گويند واقعا مي توان باور كرد كه نصف خمس مال سادات بني هاشم است؟ فرض كنيم تمام بازار اروپا مسلمان و شيعه شدند و مي خواهند خمس بپردازند، نصف خمس اين ها سالانه چند ميليارد مي شود؟ ! كجايند آن سادات فقيري كه ما به آن ها خمس بپردازيم؟ اسلامي كه جهان بيني اش براي هميشه است و تمام جهان را مورد خطاب قرار مي دهد و ما در آرزوي آن هستيم كه اسلام جهاني بشود و براي مدت هاي بسيار طولاني هم جهاني باشد، چطور ممكن است باورمان بشود كه نصف خمس ملك سادات است و بايد به آن ها پرداخت؟ ! آن هم به شكلي كه بعضي از آقايان مطرح كرده اند

ص: 7438

كه نياز به اجازه مجتهد هم نيست. لذا ايشان مي فرمايد: ما بايد روي اين مسائل با ديد اعتبار دقت كنيم و چنانچه مجتهدي اين مسائل را ناديده بگيرد نمي تواند استنباط صحيحي داشته باشد. »مبنايي كه از ايشان در بحث ولايت فقيه مطرح است آيا با مسائل خمس و آن مسئله بيع كه فرموديد، تطبيق خاصي دارد؟ ايشان روي همين مبنايي كه عرض كردم مكرر مي فرمود كه در متن واقع قرار بگيريد سپس مسائل را حل و فصل كنيد.اين مسئله بازارها را مكرر در مصاحبه ها گفته اند، چون بازار نجف خيلي شلوغ بود مي گفت: طلبه ها! در بازار برويد و مسائل را حل و فصل كنيد نه در اتاق هاي مدرسه.مقصودشان اين بود كه فقه يك علم عملي است نه نظري و فرمولي، لذا بايد جواب گوي نيازهاي بالفعل جامعه باشد.اين دستور العملي بود كه ايشان به ما مي فرمود و از مباني اي بود كه شاگردان بدون درنگ مي پذيرفتند و كسي اعتراضي يا شبهه اي مطرح نمي كرد، چون مبناي بسيار كامل و نوي بود. بر همين اساس ايشان مسئله ولايت فقيه را يك مسئله كلامي مي دانست، نه فقهي و مي گفت : همان دليل نصب امام بعد از پيغمبر اكرم، عينا مسئله ولايت فقيه را نيز در عصر غيبت اثبات مي كند، بدون كم و كاست.عقيده ما اين است

ص: 7439

كه اسلام به عنوان يك نظام آمده است تا جامعه اي سالم بسازد پس برنامه دارد و وقتي برنامه دارد امكان ندارد جنبه اجرايي آن را مهمل بگذارد، اصلا معقول نيست.فرض كنيد نظام نامه يك حزب سياسي، آرمان ها را ذكر كند ولي جنبه مسئوليت اجرايي و شرايطي كه در اجراي اين بندهاي نظام هست و كساني كه صلاحيت رهبري اين نظام را بر عهده بگيرند در آن ذكر نشود آيا آن نظام نامه كامل است يا ناقص؟ قطعا ناقص است.اسلامي هم كه به عنوان يك نظام است نمي شود مسئوليت اجرايي آن مهمل باشد، قطعا بايد مسئوليت اجرايي و شرايطي كه در آن معتبر است، وجود داشته باشد و اين به قول امام مسئله اي عقلي كلامي است. طبق فرمايش حضرت امير، خود نظام بودن نظام، بستگي به امام دارد (و الامامة نظاماللامة)، چون اگر امام نباشد يعني پيغمبر اكرم آمد و به مردم جهان خطاب كرد و گفت نظامي آوردم كه اگر شما به اين نظام عمل بكنيد و دقيقا آن را اجرا كنيد به سعادت دنيا و آخرت مي رسيد و بعد هم خداحافظ! اصلا معقول نيست. پيغمبر همان وقتي كه نظام را آورد خودش را مسئول اجرايي مي دانست چون كسي را شايسته تر از خودش نمي دانست و منتظر نبود تا اين كه

ص: 7440

مردم او را براي زعامت و اجراي نظام انتخاب كنند، چنان كه بعضي ها چنين خيال كرده اند.هم چنين موقعي كه دستور آمد شخصي را براي بعد از خودت مشخص كن، روي همين اصل بود، چون اسلامي كه مي خواهد به عنوان نظام، جامعه اي را سالم بسازد بايد رهبر را يا شخصا يا وصفا مشخص بكند، بر اين اساس در دوران حضور، به عنوان شخص و براي عصر غيبت با توصيف، مشخص كرد، لذا عقل به طور قطع درك مي كند كه اين مسئله امكان ندارد از ديدگاه اسلام مهمل باشد. امام با چنين ديدي وارد مسئله شد.رواياتي هم كه مرحوم نراقي مطرح كرده است به عنوان تأييد مطلب است نه دليل، يعني در اسلام اصلي به عنوان اصل امامت مطرح است كه اين روايت ها حاكي از آن است، نه اين كه مثل احكام حيض و نفاس باشد كه بدون علم به آن روايات احكام آن ها را نمي دانستيم.اين طور نيست كه اگر مثلا مرحوم نراقي اين روايات را نياورده بود مسئله ولايت مطرح نبود. لذا برخي از بزرگان و مدرسين بزرگ كه در عصر حاضر با مطرح ساختن اين روايات در سند مناقشه مي كنند، اشتباه است.خيال مي كنند مسئله ولايت فقيهي كه ما مطرح كرده ايم مبتني بر اين روايات است.لذا يك ماه زحمت كشيده يك

ص: 7441

به يك روايت ها را خدشه مي كنند كه اشتباه بزرگي است، چون اين مسئله كلامي است، نه فقهي.

ص: 7442

نوآوريهاي فقهي حضرت امام (ره)(1)

مجموعه آثار كنگره امام خميني و حكومت اسلامي، ج 10 مرتضوي لنگرودي، محمد حسن لطفا به چند نمونه از عمده ترين نوآوري ها و ديدگاه هاي حضرت اما در مباحث فقهي اشاره كنيد و بفرماييد اساسا اين مسائل، در انديشه حكومت اسلامي امام، چه دخالتي داشته است؟ الآن من راجع به اين مباني مستحضر نيستم، شما اين مباني را ذكر بفرماييد تا مطالبي را در باره آن عرض كنم. مثلا همين خطابات قانوني.نظر مبارك امام اين بود كه بين خطابات قانوني و خطابات شخصي، فرق وجود دارد: در خطابات شخصي اموري مثل قدرت مكلف ملاحظه مي شود، يعني مكلف بايد قدرت داشته باشد تا خطاب به او صحيح باشد در نتيجه مثلا در آدم عاجز تكليف معنا ندارد.ولي در خطابات قانوني قدرت آحاد مكلفين لحاظ نشده است و اگر جمعيت قابل توجهي قدرت بر امتثال تكليف داشته باشند، صحيح است تكليف كردن، به عبارت ديگر، مصحح تكليف اين است كه جمعيت مورد توجه از آن جامعه منبعث شوند و اگر كسي قدرت بر انجام نداشت، آن از عذرهاي عقليه است (فرق است بين اين كه قدرت، شرط تكليف باشد يا عدم قدرت كه از اعذار عقليه است) .ايشان مي فرمايد: در دنيا هم خطابات به همين صورت است، مثلا دولت ها اگر ببينند جمعيت مملكتشان

ص: 7443

قدرت بر امتثال دارند، خطاب قانوني جعل مي كنند بعد نسبت به برخي تبصره و ماده واحده عنوان مي كنند، يعني اين ها عذر حساب مي شود، نه اين كه قدرت شرط تكليف باشد. از ديدگاه امام خميني چه ثمراتي بر اين نظريه مترتب مي گردد؟ايشان ثمرات زيادي را براي اين معنا قائل بودند، مثلا اگر خطابي متوجه انساني است ولي نمي داند كه قدرت دارد يا نه، آقايان در صورت شك در قدرت، برائت جاري مي كنند حال آن كه بايد قائل به اشتغال باشند، به تعبير ديگر، وقتي نمي دانيم قدرت داريم يا نه، اين جا بايد اشتغالي باشند و حال اين كه آقايان برائتي هستند، چون خطاب متوجه تمام آحاد مكلف است و براي رفع تكليف مكلف بايد عذر بياورد.حال اگر شك داشته باشيم كه عاجز است يا نه، آن خطاب فعليت دارد و بايد انجام بگيرد.بله، اگر عجز خارجي باشد در آن جا مي توان گفت كه عذر دارد.روي اين جهت، ترتبي را كه مرحوم آقاي نائيني با يكي مقدمات وسيعي عنوان كردند و مشايخ عصر هم تأييد نمودند، ايشان اصلا آن را صحيح نمي دانستند و به گونه ديگري خطابات را عنوان مي كردند، مي فرمودند: آقايان مي گويند تكليف مهم مشروط به عصيان اهم است، حال آن كه عصيان أهم، در رتبه عصيان است، چون عصيان خارجي

ص: 7444

كه معنا ندارد و لذا ترتب نيست. معناي ترتب اين است كه هم خطاب به مهم باشد و هم خطاب به أهم، حال آن كه دو خطاب در يك زمان معنا ندارد، آقايان مي خواهند بگويند در رتبه عصيان أهم تكليف به مهم بيايد در حالي كه در رتبه عصيان، تكليف به أهم موجود است، وقتي تكليف به أهم موجود باشد تكليف به مهم هم موجود است و معنا ندارد كه در يك لحظه هر دو موجود باشند.اين آقايان خيلي گير دارند و ايشان هم مي گويند اين معنا (ترتب) اصلا معقول نيست هر چند كه خيلي ها روي آن تأكيد مي كنند. مرحوم آقاي بروجردي، تقريبا يك هفته در يك مسئله كه مترتب بر ترتب بود، بحث مي فرمودند تا با تقريب هاي متعددي بگويند: در رتبه عصيان أهم است هم چنين مرحوم ميرزا و حاج شيخ محمد حسين اصفهاني و ديگران معمولا ترتب را كه متعلق به آقاي آخوند هست، صحيح مي دانستند، اما ايشان منكر بود و اين معنا را از راه خطاب قانوني درست مي كردند، براي اين كه مي فرمود : تكليف به أهم قدرت مي خواهد اما قدرت دانه دانه نمي خواهد، در نتيجه تكليف به أهم، به لحاظ اين كه قدرت دارد، ممكن است. » خطابات قانوني با قضاياي حقيقيه چه تفاوتي دارد؟قضاياي حقيقيه غير

ص: 7445

از خطابات قانوني است »: بله، ولي اين تفاوت را بيان بفرماييد. خطاب قانوني در مقابل خطابات شخصي است.در خطابات شخصي شرايطي مثل علم و قدرت بايد وجود داشته باشد تا خطاب متوجه بشود و إلا تكليف عاجز از مولا قبيح است.اما به نظر ايشان در خطابات قانوني اين ملاك نيست، يعني وقتي يك خطاب قانوني متوجه جمعيتي شد مثل قانوني كه در يك مملكت تصويب بكنند براي فعليت، قدرت آحاد مكلفين را لازم ندارد، مثلا اگر تصويب كنند هر كس كه نوزده سال دارد بايد به خدمت نظام وظيفه برود و در صد بالايي قدرت بر امتثال داشته باشند اين جعل قانون مي شود و ممكن است كسي هم نتواند، منتها به عنوان تبصره ذكر مي كنند، ولي قانون، قانون فعلي مي شود. مرحوم آقاي آخوند و برخي ديگر براي خطاب مراحلي را قائل هستند: مرحله اقتضا، و مرحله انشا، مرحله فعليت و مرحله تنجز.ايشان اين معنا را هم منكر است، ديگران هم شايد منكر باشند و مي گويند حكم دو مرحله دارد: مرحله انشا و مرحله فعليت.ما عقلمان به مراحل عاليه نمي رسد ولي در مراحل عرفي دو مرحله دارد، حكمي توسط مولا يا قانون گذار بر اساس مصلحت كه زمينه ساز حكم است، انشا مي شود، مثل اين كه الآن در مجلس شورا

ص: 7446

قانوني را مصلحت مي دانند و جعل مي شود اما به دولت گزارش نمي شود كه اين انشاي حكم است، ولي هنوز در دست اجرا قرار ندارد، بعد از اين كه انشا شد به دولت عرضه مي شود و دولت هم بخشنامه مي كند و به اصطلاح به «مرحله فعليت» مي رسد بر اين اساس، حكم دو مرحله بي شتر ندارد: مرحله انشا مرحله فعليت، در شريعت هم بعضي از احكام انشا شده اما به مرحله فعليت نيامده است، مثل نجاست نواصب. ما معتقديم به اين كه «حلال محمد حلالي الي يوم القيامة» و تمام احكام، از طرف خدا جعل شده است در عين حال تا زمان امام حسن عسكري (ع) ظاهرا اين نواصب مثل معاويه و امثال او محكوم به نجاست نبودند ولي اين زمان به بعد اين حكم به مرحله فعليت درآمد.مرحوم آقاي آخوند هم در كفايه مطلبي دارند منظورشان اين است كه احكامي هست كه انشا شده، منتها الآن در دست اجرا نيست تا حضرت بيايد و آن احكام به مرحله فعليت برسد.به هر حال عرضم اين است كه ايشان مي خواهند بگويند حكم دو مرحله بيش تر ندارد: مرحله انشا و مرحله فعليت و مرحله اقتضا كه آخوند مطرح كرده، حاشيه حكم است.منتها بعد از اين كه حكم فعلي شد.آقاي آخوند مرحله تنجز را هم

ص: 7447

مرتبه اي از حكم مي دانند، يعني وقتي حكم به مرحله فعليت رسيد اگر من عاجز بودم حكم فعلي را مي توانم ترك كنم ولي اگر عجز نداشته باشم حق ندارم و معاقب مي شوم. ايشان نظرشان اين طور بود كه دو مرحله بي شتر نيست: انشايي و فعلي، لذا درباره قدرت هم نظرشان اين است كه قدرت از شرايط تكليف نيست هم چنان كه علم نيست ايشان تعجب مي كند كه آقايان چطور علم را از شرايط تكليف نمي دانند و مي گويند احكام مشترك بين عالم و جاهل است حال آن كه بايد بگوييم احكام مشترك بين عاجز و قادر است چون همان طور كه احكام مشروط به علم نيست، مشروط به قدرت هم نيست.حرف ايشان اين است كه احكام مشترك است بين عاجزين، يعني خطاب قانوني براي همه است منتها دسته اي جاهل هستند و دسته اي ديگر عاجز هستند اما خطاب، خطاب قانوني عمومي است و از شرايط خطابات قانوني، قدرت آحاد مكلفين نيست. هم چنان كه علم آحاد مكلفين هم شرط نيست.چطور در جايي كه انسان جاهل است مي گويند عذر دارد وقتي هم كه قدرت ندارد مي گوييم عجز دارد. خلاصه، وزان قدرت را وزان علم مي دانستند كه در خطابات قانوني معتبر نيست.لذا ايشان اشكال داشتند كه اگر قدرت از شرايط تكليف باشد، در شك

ص: 7448

در قدرت بايد برائت جاري كنيم و حال اين كه آقايان برائت جاري نمي كنند، چرا؟ شما كه مي گوييد خطاب مشروط به قدرت است و «المشروط ينتفي بانتفاء شرطه» با شك در قدرت بايد برائت جاري كنيم و حال اين كه اشتغالي هستند.اما روي نظريه ايشان اصلا خطاب از لحاظ قانوني مشروط به قدرت نيست هم چنان كه مشروط به علم نيست.اين خطاب فراگير است منتها اگر كسي عاجز بود در مقابل حكم فعلي عذر دارد. » حالا قضيه حقيقي چه تفاوتي با قضيه خارجي دارد؟قضيه حقيقي اين است كه حكم روي افراد مفروض الوجود جعل مي شود ولي قضاياي خارجي به افراد خارجي آن، تعلق مي گيرد كه اين نظر مبارك مرحوم ميرزا است. محقق نائيني مي گويند: قضيه خارجيه، قضيه شخصيه است كه بالاخره در علوم نتيجه نمي دهد ولي به نظر ايشان معناي قضيه حقيقي اين نيست كه محقق نائيني مي فرمايند، بلكه قضيه حقيقيه و خارجيه دو قضيه مسوره هستند كه در منطق به آنها حكم سور دار مي گويند، گاهي حكم به نفس طبيعت جعل مي شود و گاهي روي حكمي كه مسور به سور «كل» يا «بعض» است.اين حكمي كه مثلا روي «كل انسان حيوان ناطق» رفته، كلي طبيعي و مسوره است. ايشان مي فرمايد: وقتي حكم مسوره شد اين مقسم دو قسم مي شود:

ص: 7449

گاهي عنواني را كه انسان در زير كل يا بعض و امثال آن ها انجام مي دهد، عنواني كلي است كه اختصاص به افراد محقق خارجي ندارد و براي همه زمان ها است كه به آن قضيه حقيقيه گويند و گاهي فرض مي كنيم «كل ماوقع في مدرسة فيضية كذا و كذا» كه اين قضيه خارجيه است. بنابراين، طبق نظر ايشان اصلا قضيه خارجيه و قضيه حقيقيه هر دو كبراي كلي قرار مي گيرند به خلاف مرحوم ميرزا كه مي گفت: قضاياي شخصيه اصلا نمي تواند نتيجه دهد، كه به نظر ايشان اين سخن اشتباه است. ايشان مي گويند: قضيه حقيقيه و قضيه خارجيه، قضاياي مسوره هستند و هر دو كبراي قياس قرار مي گيرند، مثلا مي گوييم: «هذا زيد في المدرسه» و «كل من المدرسه قتل» ، «فزيد قتل» .فرق بين قضيه حقيقيه و خارجيه در سعه موضوع است، قضيه خارجيه افراد محقق و موجود فعلي را مي گويد اما قضيه حقيقيه همه گذشته، آينده و حال را مي گويد، بدين ترتيب قضيه حقيقيه پوشش وسيعي دارد.پس ايشان به خلاف مرحوم ميرزا مي فرمايد: قضيه خارجيه كبراي قياس قرار مي گيرد منتها محدوده آن كوچكتر است و آن گونه كه مرحوم ميرزا قضيه حقيقيه را معنا مي كند، درست نيست. استاد ما احكام شرعي را روي قضاياي حقيقيه پياده نمي كردند، تقريبا مي خواستند بگويند كه

ص: 7450

به قضاياي طبيعيه شبيه تر است تا به قضيه حقيقيه، چون قضيه حقيقيه مسور به سور كل ليس و امثال اين ها است، اما احكام شرعيه اين طور نيستند، «اقم الصلوة» را بهتر است كه بگوييم از قضاياي طبيعية است و حكم روي نفس طبيعت رفته كه براي تمام زمان ها مي باشد .بنابراين در خطابات قانوني، خطاب مخصوص به يك فرد وافرادي نيست، بلكه وسيع است، مثلا حكم نظام وظيفه براي تمام شصت ميليون نفر است و اين حكم فعلي است و مشروط به قدرت تك تك مردم نيست.بر فرض افرادي هم نتوانند بروند بر اساس تبصره يا ماده واحده از خطاب استثنا مي شوند و در ترك آن مجازند. ايشان مي فرمايد: در خطابات قانوني حكم مقيد به قدرت نيست، اما در موالي عرفي مقيد است . » در ميان بزرگان، آيا كسي خطابات قانوني را به قدرت تك تك افراد مشروط كرده است؟غير از ايشان ديگران به حسب ظاهر همين را مي گويند. » ديگران تعبير خطاب قانوني كه ندارند.وقتي خطابات شرعي مي گويند، ديگر لازم نيست خطابات قانوني بگويند.در اين خطابات، شرايط عامه تكليف عقل، بلوغ و قدرت هست.آقايان مي خواهند بگويند: تك تك افراد هم چنان كه بايد ديوانه نباشند، تا مكلف باشند، بايد قادر هم باشد، در حالي كه در جعل خطابات قانوني

ص: 7451

قدرت آحاد مكلف مطرح نيست.اما اگر كسي عجز او احراز شد نسبت به ترك خطاب معذور است كه اين نكته بسيار لطيفي است.بر اين اساس آقايان در صورت شك در قدرت اشتغالي هستند ولي ايشان مي فرمايند: نبايد اشتغالي بشويد، براي اين كه با شك در قدرت، شك در شرط داريم و شك در شرط، شك در مشروط است. بنابراين با شك در قدرت اصلا نبايد تكليف فعليت داشته باشد ولي آقايان مي گويند: با شك در قدرت، بايد تكليف را انجام دهد، مگر اين كه علم به عزل داشته باشيم.ايشان مي فرمايد شك در قدرت همانند شك در بلوغ است و روي مبناي خودتان، بايد برائتي باشيد، هم چنان كه در شك در بلوغ و عقل برائتي هستيد.هم چنين به نظر ايشان همه خطابات، خطاب فعلي است، وقتي فعلي شد من بايد عجز فعلي اقامه بكنم در مقابل حكم فعلي الهي كه اين نكته بسيار ظريفي است. » اين بحث چه ثمره عملي دارد؟البته بحث ثمره عملي ندارد چون در عمل همه قائل به اشتغال اند، ولي ثمره علمي دارد، يعني آقايان نبايد قائل به اشتغال بشوند، چون خلاف مبناي آن ها است، اما ايشان مي گويد خطاب فعلي است و روي تك تك افراد رفته است و در مقابل حكم فعلي شما بايد عذر تحويل

ص: 7452

بدهيد، با شك در قدرت بايد تكليف را انجام دهيد، بله اگر يقين كردم عاجزم، عيب ندارد كه اين اشكال مبنايي است نسبت به آقايان. گذشته از اين كه ايشان مي فرمايد: در خطابات قانوني، قدرت آحاد مكلف لحاظ نيست.در تمام دنيا همين نظام وظيفه حكم فعلي است كه روي آحاد مكلفين يا اكثر آن ها پياده مي شود و اگر تعدادي به دلايلي نتوانند انجام دهد، موادي را جعل مي كنند و مي گويند اين افراد از اين حكم مستثنا هستند و اگر اين حكم فعلي را انجام ندادند معذورند كه معذور بودن غير از فعليت حكم است و اين بحث در جاهاي ديگر نيز اثراتي دارد. » آيا ايشان قائل اند كه خطابات شرعيه، خطابات قانوني است؟ اگر قائل هستند دليلشان چيست؟ با توجه به اين كه ممكن است خطابات شرعي شخصي باشند؟اين معنا مسلم است كه احكام شرعي براي افراد خاصي از مكلفين نيست، بلكه «يا ايها الذين آمنوا» ، «يا ايها الناس» كه در شريعت مقدسه داريم خطابات عمومي اند و براي تمام مكلفين مي باشد، نه براي زيد و بكر.و اين هم به عنوان قضيه حقيقيه مي باشد، «يا ايها الذين امنوا» يعني تا آخر عالم، فقط زمان حضرت و كساني كه در محضر رسول الله هستند را شامل نمي شود، بلكه شامل ما هم

ص: 7453

مي شود.اين خطاب ها بر همه صادق است همان طور كه اگر بگويند ايراني بايد اين كار را انجام دهد، يعني همه ايراني ها، در «الذين آمنوا» هم خطاب براي همه است و سلمان و ابوذر از مصاديق هستند.حكم براي خصوص اين ها نيست تا بگوييم غايبين با آن ها اشتراك دارند، بلكه همين «الذين آمنوا» همه را شامل مي شود، هم چنان كه «ايدك الله» در اول كتاب «جامع المقدمات» يعني هر كسي كه اين كتاب را مي خواند. همان قضاياي حقيقيه مسور به سور هستند كه شما فرموديد.ايشان مي خواهند بگويند به قضاياي طبيعيه شبيه تر است، ديگران مي گويند قضيه حقيقيه است، ولي به نظر ايشان ما داعي نداريم كه بگوييم قضيه حقيقيه است، بلكه مي گويند اين معنا كه براي اشخاص خاص و زمان محدود نيست، شبيه ترين چيز به قضيه حقيقيه است، هم چنان كه قضيه حقيقيه براي همه است. يعني مي خواهيم بگوييم خطابات شرعي بر سه قسم اند: قضاياي حقيقيه، قضاياي قانوني و قضاياي شخصي؟شايد فكر مي كنيد تمام قضايا به صورت طبيعيه است، در حالي كه مسئله پيچيده نيست. » مواردي مثل «يا ايها الذين آمنوا» كه سور دارد چه مي گوييد؟در اين جا سور نيست، اگر مؤمن هستيد نماز بخوانيد، سور در كدام كلمه است؟ » «الذين آمنوا» يعني «كل من امن» . تعبيرهاي منطقي، آن هم به اين

ص: 7454

صورت، در كتاب و سنت نيامده است. »مثلا تعبير «من» كه داريم، قضيه حقيقيه با «من» هم مي تواند طبيعيه باشد اما لازم نيست حقيقيه بگوييم تا مجبور شويم بگوييم هر جا كه سور دارد. به هر حال بعضي از خطاب ها به اين صورت است.قضيه حقيقيه بايد قضيه مسوره باشد، يعني «كل» و «بعض» داشته باشد و در احكام به اين صورت نيامده است.در «يا ايها الذين آمنوا» داعي نداريم كه بگوييم «كل من آمن يصلي» يا «كل من آمن يزكي» خود عبارات كتاب و سنت كلمه حقيقيه را به وضوح ندارد، هر چند مي توان به صورت لبي آن را به قضيه حقيقيه برگرداند .ايشان با همان قضيه طبيعيه مسئله را حل مي كنند و لازم نيست كه من را به صورت كل بيان كنيم، چون در آيه نيامده است و بايد به زحمت پيدا كنيم.مرحوم آقاي حكيم مي گويند: قضاياي حقيقيه مثل «ماء الحمام» در حكم قضيه خارجيه است، يعني آب حمامي كه در صدر اسلام بود با حياطي كوچك و حوضي بزرگ، ديگر «كل» و امثال آن ندارد و براي همه زمان ها صادق است .حالا شما آن را با اضافه كردن «كل» به قضيه حقيقيه در اصطلاح منطق برگردانيد يا اين كه همان لفظ طبيعي را بگوييد، طبيعي هم يعني مخصوص

ص: 7455

به زمان خاصي نيست.مرحوم صدر عنوان قضيه حقيقيه را فرمودند كه ايشان چندين اشكال مطرح مي كنند و مي فرمايند: اگر قضيه طبيعيه بگوييم لازم نيست براي هر حكم شرعي «كل» بياوريم كه در برخي موارد سازگار نيست. »آيا به نظر شما بحث خطاب هاي قانوني امام، در اجتماعي فكر كردن ايشان در فقه نسبت به بقيه فقها، تأثيري داشته است يا نه؟ من الآن چيزي به نظرم نمي رسد، فكر نمي كنم از اين نظر، ايشان بعضي از مباني فقهي را به هم بزنند.عرض كردم جنبه ترتب را كه خيلي از آقايان روي آن تكيه مي كنند ايشان اصلا قبول ندارند. »شايد بتوان ادعا كرد كه همان مبناي اصولي بدون شك در انديشه حكومت اسلامي امام دخالت داشته است، خيلي از فقها بر مبناي اصولي خود مي گفتند چون تك تك افراد براي ايجاد حكومت اسلامي قدرت ندارند بنابراين برائت است، اما حضرت امام اجتماع جمله اي از مردم را كافي مي دانستند. ايشان اين قول را جاي ديگري عنوان مي كنند ولي از نظر حكومت هم شايد بتوان مطرح كرد . » يعني به نظر شما اين دو ربط منطقي ندارند؟آن موقع كه بحث حكومت مطرح نبود، ايشان اصل خطابات قانوني را در عالم مطرح مي كردند، و حالا اين برداشت شما مسئله ديگري است. »يكي ديگر از نوآوري هاي

ص: 7456

حضرت امام اين بود كه با تعلق نذر و شبه نذر به عبادتي مثل نماز شب، آن را واجب نمي كند ولي فقهاي ديگر معتقد بودند كه در اين صورت نماز شب واجب مي شود. بله، آقايان يكي از نمازهاي واجب را نمازي مي دانند كه به نذر و شبه نذر واجب مي شود، مثلا اگر ما نذر كرديم كه نماز شب بخوانيم، نماز شب واجب مي شود، ولي نظر ايشان اين است كه نماز هر چه هست همان چيزي است كه خدا واجب كرده است و به وسيله نذرها واجب نمي شود، مثلا نماز شب كه يكي از مستحبات موكد است به وسيله نذر واجب نمي شود، آن چه واجب است وفاي به نذر است كه مصداق آن نماز شب مي شود، يعني اگر نماز شب را انجام دادم، امتثال به نذر شده است. مسئله اي فقها مطرح مي كنند كه آيا قصد وجه در عبادت واجب است يا نه؟ علامه و محققين از علما قائل اند به اين كه قصد وجه واجب نيست، ولي اگر قصد وجه را معتبر بدانيم وقتي نذر كردم نماز شب بخوانم و نماز شب واجب شد، بايد بگويم نماز شب واجب به جا مي آورم قربة الي الله.ايشان مي فرمايند اين غلط است، بايد بگويم نماز مستحب به جا بياورم قربة الي الله، چون دليل داريم

ص: 7457

كه وفاي به عهد و نذر واجب است وآن چيزي كه مصداق وفاي به نذر است، واجب حقيقي است ولي در اين جا به صورت عرضي بر نماز شب مستحب، انطباق پيدا كرده است، در نتيجه نماز شب بعد از نذر هم به همان صورت قبلي مستحب است. در شريعت مقدس نذر محلل حرام يا مغير حكم الهي نيست، فقط مي گويد وفاي به نذر واجب است، و در اين جا وجوب وفاي به آن بر نماز شب منطبق شده است، لذا ايشان در حاشيه عروه دارند كه به وسيله نذر و قسم، متعلق واجب، واجب نمي شود، بلكه وفاي به نذر واجب است كه بر آن انطباق عرضي دارد.ايشان مي گويند نماز شب مستحب بايد بخوانيم چون نماز شب مستحب، مصداق است، ولي آقايان مي خواهند بگويند نماز شب واجب مي شود، نه اين كه نماز مستحب را واجب است بخوانند. » آيا در اطاعت از والدين هم به همين صورت است؟بله، آن جا هم همين طور است، اطاعت از پدر واجب است، اما اگر پدر بگويد نماز شب بخوان، نماز شب واجب نمي شود و در اينجا انجام اطاعت واجب به اين صورت است كه نماز شب مستحب را بخواند. »بحثي در قوانين اجتماعي مطرح است كه آيا اطاعت از اوامر حكومتي، مثل ممنوع

ص: 7458

بودن عبور از چراغ قرمز، عصيان و اطاعت شرعي دارد يا نه، حال آيا طبق اين مبنا مي توان گفت آن چيزي كه واجب يا حرام است آن عصيان و اطاعت خود حاكم است، ولي همانند نذر، آن عنوان شامل متعلق نيست؟ آن هم حرف خوبي است البته بين مصداق و مصدوق فرق هست، اگر آن فعل خارجي مصداق حقيقي چيزي باشد به آن مصداق مي گويند و اما اگر مصداق حقيقي نباشد مصدوق است.اگر نماز شبي نذر بكنيم مي گويند اين نماز شب مصدوق وفاي به نذر است و وفاي به نذر مصداق آن است.در بحث از اطاعت ولي فقيه هم، همين بحث مطرح است، يعني اگر حاكم شرع به چيز مباحي دستور دهد آن مصدوق است، مثل همان عنوان وفاي به نذر كه عرض كردم بين مصدوق و مصداق مي خواهند فرق بگذارند.در بحث اطاعت از حكومت هم همين طور است، اگر حاكم نهي كرد، شايد خود اين عمل صراحتا حرام نباشد، مثل همان نماز شب كه با نذر واجب نمي شود. »آيا مي توان گفت اگر كسي امر حكومتي را اطاعت نكند، مثلا از نظر شرعي فاسق نيست؟ مخالفت حكومت خودش معصيت است. » پس اثر عملي آن چيست؟ممكن است بين مراتب مختلف فرق بگذاريم، مثلا مخالفت چراغ قرمز را به معصيت صغيره تشبيه

ص: 7459

كنيم اما جايي كه مخالفت حكومت و مخالفت فقيه مطرح است مثلا گناه كبيره بدانيم و مثل «الراد عليه كالراد علينا» را هم به آن اضافه بكنيم و ثمره آن در نذر ظاهر مي شود كه اگر حكم شرعي را مخالفت كند، حنث نذر دارد. » در همين نذر، چطور مطرح است؟يعني اگر حكم فرعي را مخالفت بكند يا حكم اصلي منطبق عليه آن باشد مثل چراغ قرمز كه مخالفت با فرع است، در اين صورت حنث نذر شده و اما اگر طور ديگري گفته باشد، شايد مخالفت نباشد.به هر حال، به حسب ظاهر مي توانيم با آن مبنا انطباق دهيم. »يكي ديگر از ايرادهاي حضرت امام به مرحوم محقق نائيني بحث كسب و اكتساب است.محقق نائيني مي فرمودند كه مثلا نذر يا شبه نذر واجبات توصلي هستند اما وقتي به عبادات تعلق بگيرند تعبدي مي شوند كه حضرت امام مي فرمودند در واقع اين يك مغالطه است. مغالطه نگوييد، اين جنبه خطابي دارد.مرحوم نائيني نظرشان اين است كه اگر نذر به يك امر عبادي تعلق گرفت يك كسب و اكتسابي در اين جا پيدا مي شود، يعني وقتي متعلق نذر غير عبادي بود در آن جا واجب است، اما اگر به عبادت تعلق گرفت از آن كسب عباديت مي كند.ايشان مي فرمايد اين سخن به خطابه شبيه تر

ص: 7460

است تا به برهان. يادم نيست تعبير ايشان مغالطه باشد، جنبه خطابي دارد يعني به درد منبر مي خورد نه فقه، براي اين كه هر حكمي از حريم موضوع خودش تجاوز نمي كند، موضوع نذر، وفاي به نذر است .نذر امري عبادي است يا غير عبادي؟ خود شما قبول داريد كه عبادي نيست، پس اين وفاي به نذر هم كه موضوع آن نذر است، امري غير عبادي است و اگر به نماز شب تعلق گرفت، نماز شب امر عبادي است، ولي آن امر عبادي جاي خودش و اين امر توصلي جاي خودش.ايشان مي فرمايد اگر نذر بخواهد كسب و اكتساب كند كلامي خطابي است نه برهاني، چون هر حكمي موضوع خودش را دارد و در اين جا نذر واجب توصلي است و نماز شب امري عبادي، در نتيجه كاسب بودن ثمره درستي ندارد و اگر هم داشته باشد جنبه برهاني ندارد. »يكي ديگر از مسائلي كه حضرت امام سخت روي آن پافشاري مي كردند مخالفت با ورود مسائل عرضي در مباحث اصولي بود، مثل «قاعده الواحد» كه از فلسفه وارد اصول شده است، به رغم اين كه در حوزه هاي علميه مي گويند: اصول كسي قوي تر است كه مسائل عقلي و فلسفه او قوي تر باشد.اين ديدگاه را بيان بفرماييد. بله، ايشان حكيم واردي بودند و مباحث را

ص: 7461

خلط نمي كردند، استاد ما علامه طباطبائي هم همين طور بود.در فلسفه دو قاعده داريم: «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» و «الواحد لا يصدر الا من الواحد» كه آن را با عنوان «قاعده الواحد» در اصول آورده اند، حال آن كه فقيه و اصولي قاعده الواحد ندارند.در كدام روايت چنين چيزي آمده است؟ آن ها مي گويند وقتي چيزي از همه جهات بسيط بود (هم در خارج و هم از عقل) از آن به جز واحد صادر نمي شود .البته در مثل برق كه كارهاي زيادي با آن انجام مي گيرد، اين حرف را نمي گويند، آن جنبه تأثير و تأثير است.آقاي آخوند مي گويند يكي شئ ممكن است موضوع احكام متعدد باشد، و قاعده الواحد را كه فلاسفه مي گويند در بسايط خارجي مطرح نيست تا چه رسد به موضوع حكم.در اصول ممكن است يك شيء را موضوع ده چيز قرار دهند و هزار فايده داشته باشد، چون موضوع حكمي بودن، اصلا جنبه تأثير و تأثيري نيست و كلام فلاسفه در جايي مطرح است كه تأثير و تأثر باشد. آن ها اين موارد را نمي گويند، و شما خودتان اضافه كرده ايد، در اين موارد قبول نداريم كه «الواحد يصدر منه كثيرا» مي شود، براي آن كه آن مجراي قاعده پياده نشده است.لذا اين است كه اگر كسي ممحض در يك

ص: 7462

علمي شد و آن علم را كامل هضم كرد، نبايد در امور ديگر مثل مباحث اصولي، شيوه فلسفه را پياده كند.چون در اصول، فهم عرفي و ديدگاه عرفي از ديدگاه فلسفي است.مباحث فلسفي در اثبات توحيد و مقدمه واجب مطرح است، اما ساير مباحث ما مبتني بر آن نيست و استظهارات عرفي، ظهور عرفي

ص: 7463

و فهم عرفي ملاك است.به هر حال، اين مباحث مربوط به فلاسفه است و ما بايد بحث هاي خودمان را داشته باشيم.

ص: 7464

نوع اجتهاد حضرت امام

امام خميني و قرائتي نوين از دين جناتي، محمد ابراهيم نوع اجتهاد مطلوب از ديدگاه حضرت امام خميني چيست؟ چگونه اجتهادي مطلوب نظر ايشان بوده است؟ در اين زمينه ايشان نقش زمان و مكان را چگونه ارزيابي مي كردند. امام خميني بر اين اعتقاد بود كه بايد موضوعهاي تحول يافته را از نظر ويژگيهاي داخلي و خارجي در طول زمان پاسخ گفت و بر همين اساس بود كه او نقش زمان و مكان را در اجتهاد مطرح كرد.بدون در نظر گرفتن آنها در تحول ويژگيهاي دروني و بيروني موضوعها كه در هر زمان، آنها را به شكلي مطرح مي سازد نمي توان در برابر رويدادهاي جديد و موضوعهاي متحول يافته پاسخگو شد. اين شيوه، از نوآوريهاي امام راحل است.در بررسيهايي كه من در اين زمينه كرده ام، ديدم كه فقه اسلامي در طول زمان پنج شيوه اجتهادي را به خود ديده است، كه ما آنها را به گونه مفصل در مجلات و روزنامه ها پخش كرده ايم، ولي به طور فشرده و مختصر و به گونه گذرا و اشاره وار، در اينجا آنها را بيان مي كنيم. 1.اجتهاد بر اساس مصادر استنباطي ولي به گونه علمي نه عملي. 2.اجتهاد بر اساس منابع، به گونه عملي ولي بر اساس ظواهر نصوص بدون آنكه تفريعي و تطبيقي در ميان

ص: 7465

باشد. 3.اجتهاد بر اساس منابع و مصادر استنباطي و با تفريع و تطبيق ولي در مقام تئوري و نظري، نه در مقام عمل و فتوا. 4.اجتهاد بر اساس مصادر و منابع با تفريع و تطبيق در مقام عمل و فتوا، ولي بدون بررسي ابعاد قضايا و يا ويژگيهاي دروني و بيروني موضوعها كه با تحول آنها احكام مربوط به آنها از راه اجتهاد تحول مي پذيرد..اجتهاد با همه خصوصيات ياد شده. امام در زمان رهبري، شيوه پنجم را برگزيده و بر آن در مناسبتهاي مختلف تأكيد مي كرد .زيرا او بر اين اعتقاد بود كه اگر اجتهاد در حكومت اسلامي داراي اين شيوه نباشد، پيامدهايي بسيار ناپسند خواهد داشت.از آن جمله: 1.بيگانه شدن فقه اسلامي با رويدادهاي نوين و موضوعهاي تحول يافته در طول زمان. 2.جلوه كردن احكام فقهي به صورت سنتهاي راكد. 3.شيوع پيروي از آراء و نظرهاي غير فقهي مبتني بر افكار و آراي شخصي. 4.انزواي فقه از صحنه اجتماعي، اقتصادي، نظامي و حكومتي. جاي بسي خوشبختي است كه رهبر معظم انقلاب هم در اين شيوه از امام پيروي كرده است.بايد دانست بدون اين شيوه امكان ندارد كه ما بتوانيم عقب ماندگيها را جبران كنيم و با فقه اسلامي پاسخگوي رويدادها و بخصوص رويدادهاي حكومتي باشيم و مشكلات را در

ص: 7466

بعد امور بانكي، اقتصادي، كيفري، جزايي و غير اينها برطرف كنيم. بر مسئولان و محققان است كه با تحقيق در همه منابع و روشن بيني در همه آنها بر اساس اين شيوه اجتهادي عقب افتادگيها را جبران و فقه اسلامي را به طرف جلو هدايت كنند. فقه اجتهادي پيش از انقلاب، به عنوان فقه حاكم نبود و بدين علت در ابعادي از آن، كه مربوط به جامعه و حكومت بود، از طرف محققان تحقيقات لازم انجام نشده بود.چون داراي زمينه اجرايي و عملي براي آنها نبود و تنها تحقيقات بر ابعادي كه مربوط به فرد و عبادات بود، بسنده مي شد.ولي امروز كه فقه اسلامي به عنوان حاكم مطرح است و براي همه ابعاد آن زمينه اجرايي و عملي پيدا شده است، بايد: اولا: كار تحقيق را در همه آنها با تلاش فراوان انجام دهند. ثانيا: اجتهاد را با شيوه اجتهادي امام كه پويا و بالنده و مترقي است، در منابع به كار گيرند. ثالثا: به گونه اي نظام وار و سيستماتيك آن را مطرح كنند، نه آنكه آنها را به گونه فردي بيان كنند. رابعا: تحت تأثير ذهنيتها و سنتهاي غلط محيطي و مردم عوام قرار نگيرند و آن گونه كه از مواد اصلي استنباط، استفاده مي شود رويدادها را پاسخگو شوند. در غير

ص: 7467

اين صورت ممكن است احكامي كه صادر مي شود، با اصول علمي قطعي در تضاد قرار گيرد كه در نتيجه حقيقت طلبان نسبت به فقه اسلام و در نهايت به اصل اسلام بي رغبت مي شوند . بايد دانست پاسخهايي مي تواند نظر اهل فكر را جلب كند و در دلها نفوذ كند كه همراه با دليل و منطق قوي و منطبق با نيازهاي جامعه باشد.اين گونه پاسخگويي حاصل نمي شود، مگر با شيوه اجتهادي امام و تلاش و كوشش شبانه روزي گروهي از مجتهدان آگاه به مسائل جامعه و نياز آن و درك ويژگيها و شرايط موضوعها در طول زمان كه اجتهاد بر اساس آنها تحول مي يابد . ما بارها گوشزد كرديم و گفتيم تشريفات، مشكلات را حل نمي كند، خيالات و موهومات خلأها را پر نمي كند.اگر نگوييم بر خلأها مي افزايد. واحدهاي مذهبي و مجمعهاي مذهبي و مراكز علمي و تحقيقاتي با عنوانهاي مختلف با صرف امكانات فراوان و خيلي عريض و طويل آن هم با مديريت افراد فاقد شرايط هيچ فايده اي را به دنبال نخواهد داشت.تنها با كار و كوشش و ارائه شيوه هاي كاربردي، از منابع معتبر و از راه اجتهاد پويامي توان مشكلات را حل كرد، نه از راهكارهاي بي ثمر و بي فايده.ما نبايد بيش از اين از به كارگيري اجتهاد پويا

ص: 7468

در منابع خودداري كنيم و نبايد از رجز خواني رجز خوانان ناوارد و متحجران و جمود گرايان ناآگاه به مسائل جامعه و جهان وحشت كنيم.ما نبايد از بيان حقايق و واقعيات اجتهادي زندگي ساز، دست برداريم، چون براي رسيدن به جامعه اسلامي در ابعاد گوناگون آن راه طولاني را در پيش داريم. در هر حال بايد به شيوه اجتهادي اخير امام اهميت داد و پذيرفت كه اين شيوه، شيوه اي است كه از نظر دوست و دشمن آگاه اهميت دارد و من ترك اين شيوه را در مسائل فقهي نظري موجه نمي بينم. همان طور كه همه مي دانيم اسلام تا قيامت، نظام زندگي انسان است و آخرين رسالتي است كه دست غيب براي حفظ منافع مادي و معنوي انسان و پيشگيري از سقوط و انحطاطش به او ارزاني داشته است.همه مي دانيم كه اسلام آيين زندگي آدميان و در شمول و غير شمول، تابع آفاق وجودي آنان است و نبايد در برابر آنها چيزي كم و كاست آورده شود.دست غيب وقتي اين شريعت را به انسان اعطا كرد، انسجام با فطرت انسان و همگامي آن را با تمام ابعاد او منظور داشت.بنابراين بر مسلمانان است كه در همه وقايع و پيشامدها به اسلام رجوع كنند و اگر در موردي فرمان صريحي در كتاب

ص: 7469

خدا و سنت پيامبر (ص) و امامان نبود، بايد با اجتهاد فقهي بر اساس شيوه هاي نوين، گره ها را بگشاييم و تازه هاي حوادث را زير چتر شريعت در آوريم . به نظر شما علل و اسباب ناهمگامي فقه با رويدادهاي تازه و نوين چيست؟ همگام نبودن فقه اجتهادي ما با حوادث، مظاهر نوين و موضوعهاي دگرگون يافته، از عوامل و اسبابي است كه لازم مي دانم اهم آنها را به گونه اي گذرا و اشاره وار بيان كنم: .مطابق با واقع دانستن نظرها و آراي مجتهدان پيشين يا به تعبير ديگر ناخودآگاه معامله با وحي كردن با آنهاست.تا آن حد كه اگر كسي خلاف آنان در موضوعهاي تحول يافته، نظر دهد، اصحاب غوغا و جوسازان ناآگاه و مقدس مآبان بي شعور و عوام زدگان غلبه و قيام مي كنند و او را مورد هجوم قرار مي دهند. بايد اين انديشه غلط از فقه اجتهادي از بين برود، زيرا: اولا: مجتهدان پيشين نيز مانند مجتهدان هر زماني، در برداشت از منابع، مصون از خطا نبوده اند . ثانيا: برخي از موضوعها، شرايط و ويژگيها در بستر زمان تحول پيدا كرده است.درباره آنها بايد بر خلاف نظرهاي مجتهدان پيشين اظهار نظر كرد و اگر در برابر آنها مجتهدي مطابق نظر مجتهدان پيشين اظهار نظر كند، چنين كسي صد در

ص: 7470

صد مجتهد نيست. به اعتقاد ما احترام و تكريم علماي پيشين روشن نگه داشتن مشعل فروزان اجتهاد است، ولي نه آن اجتهادي كه بر اساس ملاكهاي معتبر شرعي، ولي بدون سنجيدن ابعاد قضايا و در نظر گرفتن عنصر زمان كه از عوامل تعيين كننده در مقام تفريع و تطبيق است، تحقق مي يابند، بلكه آن اجتهاد پويا، در همه زمينه ها بر اساس مدارك معتبر شرعي و سنجيدن ابعاد قضاياي فردي، اجتماعي، حكومتي و در نظر گرفتن دو عنصر زمان و مكان تحقق مي يابد.زيرا اين اجتهاد است كه با فقه، جامعه را مي سازد و در همه زمينه ها عينيت مي بخشد و لازمه چنين اجتهادي مقدم داشتن دستاوردهاي خويش بر آرا و فتاواي پيشينيان است. 2.تأثير پذيري از عوامل ذهني، نفساني و عوامل خارجي، اعتراضها، وسوسه ها، خوف از خدشه دار شدن موقعيت اجتماعي. 3.سدهاي پولادين تحجر و جمود و عوام زدگي كه در همه زمانها درمسير پويايي و بالندگي فقه اجتهادي قرار داشته است. 4.ادراك نكردن قانون، تحول اجتهاد با تحول زمان و مكان بر اساس منابع معتبر شرعي و جز اينها كه نيازي به بيان ندارد. اين عوامل باعث شد كه اجتهاد بر اساس ادله در طول زمان مطابق با شرايط دروني و بيروني موضوعها و تحول ظروف زماني و مكاني و احوالي، تحول

ص: 7471

نبايد و فرسخها از مظاهر نوين زندگي عقب بماند.با اينكه بايد همان گونه كه حوادث در جهان استمرار دارد، اجتهاد نيز مطابق آنها استمرار داشته باشد. پس مشكل فقه اجتهادي ما و همگام نبودن آن با رويدادهاي زمان، كاري نيست كه از سوي دشمن بيگانه طراحي شده باشد، بلكه افراد قشري ناآگاه به مباني اسلامي چنين كرده اند.نيز مشكل فقه اجتهادي ما متأثر از غرب و شرق نيست، بلكه مشكل فقه اجتهادي ما درك نكردن شرايط زمان و ويژگيهاي موضوعها است كه اميدوارم همه اينها مرتفع و فقه ما به فرموده امام خميني پويا شود.

ص: 7472

نيم نگاهى به برخى ازابعاد سياسى و عرفانى شخصيت حضرت امام رحمه الله و نفوذ انديش ه هاى ايشان در غرب

فصلنامه معرفت، شماره 31 اشاره: سال جارى از سوى مقام معظم رهبرى آيةالله خامنه اى - مدظله العالى - به مناسبت تقارن با يكصدمين سالگرد تولد حضرت امام خمينى رحمه الله به نام ايشان نام گذارى شد. مجله معرفت نيز به منظور آشنايى هرچه بيش تر اهل عرفت با آراء و انديشه هاى حضرت امام خمينى رحمه الله اقدام به برگزارى گفت و گويى با حضور حجج اسلام و المسلمين محسن غرويان و دكتر عباسعلى شاملى از محققان و مدرسان حوزه علميه قم نمود. ضمن تشكر از همكارى اين سروران، اين گفت وگو را تقديم مى داريم: معرفت: در فلسفه سياسى حضرت امام رحمه الله مبناى مشروعيت حكومت اسلامى چيست؟ حجةالاسلام غرويان: در مورد مبناى مشروعيت حكومت اسلامى دو ديدگاه مشخص وجود دارد: يكى اين كه حاكم اسلامى منصوب است و ديگر اين كه حاكم اسلامى منتخب مردم است. منظور از ديدگاه اول، كه معتقد به نصب حاكم اسلامى مى باشد، اين است كه وى از طرف شارع مقدس منصوب است. در راس شرع، خداوند متعال قرار دارد و پس از او، رسول و امامان معصوم رحمه الله «شارع» تلقى مى شوند. البته آن ها هم آنچه را مى گويند از طرف خداست. ولى ما آن ها را هم «شارع» مى دانيم: بر اساس ديدگاه اول، حاكم اسلامى

ص: 7473

منصوب از طرف خدا و رسول و امامان معصوم عليهم السلام است. در اين جا بايد توجه داشت كه در زمان غيبت آيا اين «نصب» صريح و آشكار است يا به معناى تعيين شرايط است. ما كه معتقديم حاكم اسلامى در زمان غيبت منصوب از طرف شارع است، معنايش آن است كه شارع مقدس شرايط خاصى براى حاكم اسلامى تعيين كرده كه حاكم اسلامى نمى تواند فاقد آن شرايط باشد. حال اگر اين شرايط در چند نفر افت شد، بايد در بين واجدان شرايط رهبرى و حكومت مرجحى پيدا كنيم، اگر مى خواهيم رهبر واحد باشد تا يكى از اين واجدان شرايط بر ديگران ترجيح پيدا كند. به عنوان مرجح، مى توان از اقبال مردم ونمايندگان و خبرگان آنان هم ياد كرد; يعنى: بگوييم هر واجد شرايطى كه مردم بيش تر به او اقبال داشتند و او را پذيرفتند و مقبوليت بيش ترى داشت، به عنوان حاكم متعين مى شود. اگر هم قرار شد كه شوراى رهبرى وجود داشته باشد، واجدان شرايط يا همان كسانى هستند كه در شوراى رهبرى قرارداد مى كنيم و يا از بين واجدان شرايط، مرجحى را در نظر مى گيريم تا متعين شود. در اين حالت، باز هم مقبوليت مردم نسبت به آنان مى تواند يكى از مرجحات حكومت و رهبرى باشد. اما ديدگاه انتخابى معتقد است كه حاكم اسلامى مشروعيت خود

ص: 7474

را فقط از راى مردم مى گيرد. حضرت امام رحمه الله قايل به ديدگاه اول بودند. بحث هايى كه ايشان در مبحث «ولايت فقيه» مطرح كرده اند و بحث هايى كه در درس هاى حكومت اسلامى شان در نجف داشتند نشان مى دهد كه ايشان مبناى مشروعت را واجديت برخى شرايطى مى دانند كه شرع مقدس تعيين كرده است. البته هر جا هم ايشان صحبت از راى و اقبال مردم مى كنند منظورشان اين نيست كه مشروعيت را به راى مردم برمى گردانند، بلكه مى خواهند از راى مردم به عنوان يك مرجحى براى تعين يافتن حكومت در شخص حاكم ياد كنند. عقل هم اين مساله را تاييد مى كند كه اگر دو نفر واحد شرايط رهبرى هستند و ما مى خواهيم يكى را به عنوان رهبر تعيين كنيم خوب است ببينيم درجه اقبال مردم نسبت به كدام يك از اين دو بيش تر است. آن كه مقبوليت بيش ترى يافت بر آن كه مقبوليت كم ترى مى يابد، ترجيح دارد. مبناى مشروعت حكومت اسلامى در فلسفه سياسى حضرت امام رحمه الله برخوردارى شخص حاكم از شرايطى است كه شارع مقدس تعيين كرده. معرفت: در حال حاضر، نفوذ انديشه هاى حضرت امام رحمه الله در خارج از مرزهاى ايران چگونه ارزيابى مى كنيد؟ دكتر شاملى: پاسخ خودم را با استمداد از اين كريمه مبارك مى آغازم كه مى فرمايد: «و جاء من اقصى المدينة رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين».

ص: 7475

من امام را مصداق روشن اين آيه مباركه مى دانم; شخصيتى كه فرازهاى اصلى اين آيه شريفه درباره ايشان صادق است: يكى فراز «من اقصى المدينة» است; امام برخاسته از اقصى المدينه بود. اقصى مدينه همان قم است. حركت امام رحمه الله از قم موجب شد كه اين شهر به جايگاه تاريخى خودش در تاريخ اسلام و شيعه، كه همان حرم اهل بيت عليهم السلام است، باز گردد. اين شهر در تاريخ گذشته خود با يدك كشيدن عنوان حرم اهل بيت عليهم السلام خاستگاه انديشمندان و چهره هاى درخشانى بوده كه پاسدار حريم دين خدا بوده اند. بازگشت به اين جايگاه تاريخى عامل اصلى حركتى بود كه حضرت امام رحمه الله از پانزده خرداد 1342 آغاز كردند. امام راحل همچنين مصداق «يسعى» است. امام رحمه الله كسى بود كه نزديك به يك قرن سعى و تكاپو براى احياى اسلام در انديشه و عمل داشت; در انديشه، به دست دهنده افكار تازه اى در ابعاد سياسى، فقهى، عرفانى و در عمل نيز زنده كننده نظريه «ولايت فقيه» و ايده حكومت اسلامى با برجستگى ولايت عرفانى در برهه غيبت كبرى بود. نكته آخر تصادق در فراز «اتبعوا المرسلين» است; امام رحمه الله دوباره نظريه «ولايت فقيه» را مطرح ساخت; همان مساله اى كه موجب استمرار حركت انبيا عليهم السلام است و به قول خود حضرت امام رحمه الله ولايت فقيه جلوه اى

ص: 7476

از ولايت رسول اكرم صلى الله عليه وآله است. اين مصاديق سه گانه در شخصيت حضرت امام رحمه الله نمود كرد:ساعى فى الله، برخاسته از اقصى المدينه و پيامشان هم پيروى از پيامبران عليهم السلام. عمل خود ايشان هم استمرار حركت انبيا عليهم السلام بود. در پاسخ به سؤال شما به صراحت مى توان گفت كه شخصيت حضرت امام رحمه الله هم چنان در بيرون از مرزهاى كشورمان مكتوم و مجهول مانده; يعنى تصوير كاملا روشنى از ايشان و ابعاد شخصيتى شان در خارج از مرزهاى انقلاب منعكس نشده است. شايد اين صحبت من قدرى تعجب آور باشد، ولى اگر شما نگاهى بكنيد به نسل دوم انقلاب خودمان; كسانى كه نيروهاى خودى انقلاب هستند و در بستر انقلاب متولد شده اند، مى بينيد معرفت و شناختى كه از امام رحمه الله دارند، بسيار كم رنگ است. اين نشان مى دهد كه ما در ابعاد تعليم و تربيتى آن طور كه حق امام رحمه الله بوده است، ايشان را به فرزندان خودمان نشناسانده ايم، فقط روى ابعاد ظاهرى، اسمى و در حد شعار اكتفا كرده ايم. واقعا شناخت نسل دوم انقلاب از حضرت امام رحمه الله بسيار سطحى است: معمولا انعكاس چهره هاى جهانى در سطح بين المللى يكى از طريق ارتباطات خودى صورت مى گيرد و ديگرى از طريق ارتباطات بيگانه و غيرخودى; همان تقسيم بندى كه رهبر معظم انقلاب در جناح بندى هاى سياسى مى كردند و مى گفتند: جناح خودى و جناح غيرخودى. در

ص: 7477

اطلاع رسانى هم ما يك جناح خودى داريم و يك جناح بيگانه. در تبليغات خودى (نه در تبليغات بيگانه) تصوير روشن و كاملى از حضرت امام رحمه الله ارائه نشده است; زيرا وقتى ما در درون خود انقلاب، در ساختار داخلى خود انقلاب نسبت به تاثير شخصيت امام رحمه الله بر روى نسل دوم انقلاب خودمان مشكل داشته باشيم، طبيعى است كه در بيرون از مرزها شناخت كاملى از ايشان ارائه نشده باشد. دستگاه هاى تبليغاتى غيرخودى و بيگانه هم تلاششان بر مكتوم نگاه داشتن اصل انقلاب بوده است. نبايد تعارف كنيم و بگوييم تصوير روشن و گسترده اى از حضرت امام رحمه الله وجود دارد; نه ما خودمان از امكانات تبليغاتى خوب استفاده كرده ايم; امكاناتى مثل صدا و سيما و كتاب ها و روزنامه ها و مقالات و پايان نامه ها، و نه آنچه را كه به بيرون از مرزها صادر كرده ايم آن قدر هست كه بتواند طيف گسترده اى از افرادى را كه منتظرند امام را به وسيله ما بشناسند، پوشش دهد. اما بيگانگان به دليل شناخت عميقى كه از انقلاب و سكاندار آن، حضرت امام رحمه الله پيدا كردند، امكانات وسيع و كلانى را به كار گرفتند تا چهره انقلاب و امام رحمه الله، يا اصلا مطرح نشود يا اگر مطرح شد در يك قالب تحريف شده باشد. وقتى چهره مبارك

ص: 7478

نبى اكرم صلى الله عليه وآله توسط سلمان رشدى آن طور مطرح مى شود، بايد منتظر باشيم كه چهره اى همانند حضرت امام رحمه الله به گونه اى مطرح گردد كه نه تنها جاذب و جهت دهنده نباشد، بلكه منحرف شده و تحريف شده باشد. اصلا به راه اندازى جنگ هشت ساله به منظور درگير ساختن منطقه اى انقلاب بود; انقلابى كه مى رفت نمود و واكنش جهانى پيدا كند. مطرح كردن جنگ هشت ساله به اين دليل بود كه انقلاب در منطقه خاورميانه درگير و حبس شود و صادر نگردد. بنابراين، نمودى كه در مغرب زمين از چهره امام رحمه الله وجود دارد چهره قوى اى نيست. اگر قدرى بررسى كنيم، مى بينيم كه معرفى امام رحمه الله از طريق تبليغات صدا و سيما و شبكه هاى رايانه اى به مردم مغرب زمين بسيار ناقص و ناچيز يا حتى تحريف شده است. وقتى در كانادا طى سال هاى دانشجويى خود اخبار را دنبال مى كردم، مى ديدم جمعا قسمت هايى كه احيانا به معرفى انقلاب و امام رحمه الله و جنبه هاى شخصيتى ايشان مربوط است در حد يكى دو دقيقه بيش تر نمى شود. اما اگر در مواقعى بحران هايى در كشور اتفاق مى افتاد، آن ها را بزرگ مى كردند و چهره انقلاب را به آن صورتى كه مى خواستند نشان مى دادند. بنابراين، اصلا تلاش آن ها بر اين بود كه امام رحمه الله مطرح نباشد، مگر به عنوان

ص: 7479

يك موضوع حاشيه اى و فرعى. اگر هم مطرح مى شد، جنبه هايى مطرح مى شد كه قطعا تاثير منفى از ايشان بر جاى مى گذاشت. همين مقدارى را هم كه ما از رسانه هاى غربى درباره ايشان مى شنويم يا مى بينيم يا مى خوانيم به دليل نفوذ شخصيت خود حضرت امام رحمه الله در جهان است. يادم نمى رود روزى با يكى از سياهان امريكاى جنوبى كه به تازگى شيعه شده بود، برخورد كردم. تاريخچه گرايش خود را به اسلام بيان مى كرد. از او پرسيدم: چه عاملى باعث شد كه به اسلام علاقه مند شوى؟ گفت: من مسيحى بودم، مسيحى كاتوليك. در مسيحيت، چيزى نديدم. به امريكا و بعد به كانادا آمدم. يك مسير دايره وار را طى مى كردم تا خودم و راه خودم را بيابم. اول به طور طبيعى به اسلام اهل تسنن منتقل شدم و بعد فقط با يك بار گوش دادن به كلام امام شما، كه مفاهيم آن را نمى فهميدم (چون به فارسى بود، ولى جاذبه هاى معنوى بسيارى داشت) خود به خود به تشيع علاقه مند شدم. از آن پس حرفهاى امام را دنبال كردم پيامها شنيدنى و جاذب بودند، به امام عشق پيدا كردم و به دنبال آن با مطالعه منابع شيعى و انگيخته از محبت وعشق به امام خمينى رحمه الله به شيعه گرويدم. بنابراين، اگر شخصيت امام رحمه الله انعكاسى

ص: 7480

هم داشته بيش تر به دليل جاذبه هاى شخص امام رحمه الله بوده، نه كارهاى تبليغاتى كه مجارى اطلاعاتى ما انجام داده اند. معرفت: نقش مردم در حكومت اسلامى از منظر حضرت امام رحمه الله چگونه بوده است؟ چگونه مى توان بين ديدگاه حضرت امام رحمه الله درباره نقش مردم در حكومت و ديدگاه ايشان مبنى بر انتصابى بودن حاكم جمع كرد؟ حجةالاسلام غرويان: در سخنان حضرت امام رحمه الله يك دسته محكمات وجود دارد و يك دسته متشابهات. بايد متشابهات سخنان ايشان را با محكمات تفسير كرد. اما متاسفانه امروزه عده اى به متشابهات سخنان ايشان متمسك مى شود تا افكار و انديشه هاى خودشان را به ايشان منسوب كنند، در حالى كه اين آراء و انديشه ها با محكمات نظر امام رحمه الله سازگارى ندارد. همان گونه كه عرض كردم، از ادله ولايت فقيه، كه امام رحمه الله مطرح كردند، پيداست، ايشان ولى فقيه را منصوب مى دانند و چنين نيست كه مشروعيت و مقبوليت حكومت اسلامى - هر دو - را وابسته به راى مردم بدانند. اگر چنين حرفى بزنيم، بايد امام رحمه الله را معتقد به همان نظام مردم سالارى (دموكراسى) غربى بدانيم; همان كه امثال آبراهام لينكلن و ديگران مطرح كردند، در حالى كه روشن است ايشان چنين عقيده اى نداشتند. امام رحمه الله براى مردم و حضور آنان در تحقق حكومت اسلامى و عينيت يافتن آن

ص: 7481

نقش زيادى قايل بودند و همين طور هم هست. وقتى ما بگوييم «ان الحكم الالله»; حكم فقط از آن خداست، خدا خودش كه نمى آيد حكومت كند، خليفه هايى دارد كه آن ها در واقع، جانشينان خدا در بين انسان ها هستند. در مرتبه اول، بعد از خداوند، رسول اوصلى الله عليه وآله است و بعد ائمه معصوم عليهم السلام. ما معتقديم در زمان غيبت خليفة الله هم مع الواسطه، عالمى و فقيهى كه بيش ترين آشنايى را با احكام الله دارد و بيش ترين صفات الهى در او متجلى است، جانشين اوست; كسى كه هم از نظر علم بالاترين صلاحيت ها را دارد، بالاترين دانش را براى ادراه جامعه اسلامى دارد و هم از نظر عمل و تقوا، شايسته ترين فرد است. در واقع، ما در نظريه «ولايت فقيه» معتقد به شايسته سالارى هستيم، نه مردم سالارى; يعنى: شايسته ترين كسى كه صلاحيت اداره جامعه را دارد بايد حكومت كند. حضرت امام رحمه الله هم ديدگاهشان همين بود. اما اين كه مردم چه نقشى ايفا مى كنند. ابتدا كلمه «بيعت» را توضيح بدهم. مفهوم «بيعت» آن چنان كه شايسته است، در فلسفه سياسى ما تفسير نشده است. «بيعت كردن» يعنى چه؟ يعنى اين كه مردم جامعه ما به حدى از رشد و بالندگى مى رسند كه مى آيند اعلام وفادارى مى كنند، اعلام پيروى مى كنند از بهترين فردى كه در جامعه شناخته اند و او

ص: 7482

را عالم ترين فرد مى دانند، نزديك ترين فرد به مقام عصمت مى دانند. با او بيعت مى كنند; يعنى: مى گويند ما دوست داريم در مسير رشد و بالندگى حركت كنيم. اعلام وفادارى مى كنند، نه اين كه وقتى در همه پرسى شركت مى كنند يعنى حاكم را جعل مى كنند، نصب مى كنند; خير، مردم در مقام پايين تر، به رهبر و مرشد و پير طريقت وحاكم سياسى خودشان اعلام وفادارى مى كنند، مى گويند: ما هم كمك مى كنيم، ما هم در راه تو هستيم. مفهوم «بيعت» اين است. اما همه پرسى هايى كه اكنون در دنيا وجود دارد، در نظام هاى دموكراتيك، ليبرال دموكراتيك و مانند آن ها معنايش اين است كه حاكم را مردم نصب مى كنند. در فلسفه سياسى حضرت امام رحمه الله چنين چيزى نيست، بلكه ما در اسلام، مفهوم «بيعت» را داريم، به همين معنا كه توضيح دادم. در حوزه هاى علميه هم وقتى طلبه اى مى خواهد استادى را انتخاب كند، چندين درس پيش چندين استاد مى خواند. اما پاى درس يك استاد كه بهتر سخن مى گويد، احساس مى كند مباحث را عميق تر مى فهمد. وقتى شاگرد پاى درس آن استاد مى نشيند، معنايش اين نيست كه اين شاگرد معناى «استادى» را به آن استاد مى دهد و او را فقيه مى كند، بلكه استاد به صورت نفس الامرى صلاحيت هاى خودش دارد و اين شاگرد آن ها را كشف مى كند و در محضر او مى نشيند

ص: 7483

و استفاده مى كند. ولى فقيه و حاكم اسلامى هم عنوان معلم و مرشد مردم را دارد. خبرگان مردم اين معلم بزرگ جامعه و راهبر و راهنماى بزرگ را كشف مى كنند و مردم با او بيعت مى كنند; مانند طلبه اى كه پاى درس استادى مى نشيند. براى چه مى نشيند؟ آيا مى خواهد آن مقام را ثبوتا به استادش بدهد؟ نه، آن استاد ثبوتا لياقت هاى علمى و كمالات خود را داراست، اين طلبه از او استفاده مى كند. اصطلاحاتى كه بعضى براى ولى فقيه جمع كرده اند و مى گويند: «ولى فقيه قيم مردم است» يا امثال اين ها، هيچ در قانون اساسى نيامده، بلكه بايد گفت: «ولى فقيه معلم مردم است.» ما به همان ديدى كه به معلم و استاد نگاه مى كنيم، بايد به ولى فقيه هم در سطح كلان جامعه نگاه كنيم. مردم حاكم اسلامى را به عنوان معلم و مرشد و راهبر خودشان تلقى مى كنند و با او بيعت مى نمايند. معرفت: لطفا برخى از مصاديق نفوذ انديشه هاى حضرت امام رحمه الله را در غرب ذكر كنيد. دكتر شاملى: ميزان سرمايه گذارى هايى كه براى معرفى شخصيت امام رحمه الله و انقلاب شده در دو جهت ناكافى است: هم در جهت خودى و هم در جهت غير خودى. در جهت خودى، به عنوان مثال، از مصاديق معرفى شخصيت حضرت امام در مجامع دانشگاهى، مطرح كردن

ص: 7484

پايان نامه ها براى دوره هاى كارشناسى ارشد و دكتراست. معمولا امروزه در دوره هاى دانشگاهى وقتى مى خواهند كسى را به عنوان يك شخصيت تاريخى و ماندنى يا قابل مطالعه مطرح كنند، از حد يك سخنرانى يا يك گفت وگو بالاتر مى رود و مثلا، رساله فوق ليسانس يا دكترا را نه در يك بعد، بلكه در ابعاد گوناگون به آن اختصاص مى دهند. متاسفانه آن مقدار كه نيروهاى خودى يا بيگانه به اين مساله پرداخته اند در حدى نيست كه بتواند چهره شفافى را از ابعاد شخصيتى حضرت امام رحمه الله به دست دهد. در نيويورك، يك بار آقاى دكتر خرازى، وزير محترم خارجه، مقاله اى را به بنده دادند كه در آن، يكى از استادان دين شناسى بين عرفان نظرى حضرت امام رحمه الله و ابن عربى مقايسه اى انجام داده بود و دستاوردهاى تازه حضرت امام رحمه الله را نشان مى داد. آقاى الكساندر نيش (خژش ذپ زححذچس حدآ) در مقاله خود زير عنوان «مرور دوباره عرفان: (امام، خمينى و ميراث فلسفه عرفانى - اسلامى» در سال 1992 تلاش كرده است كه حواشى حضرت امام رحمه الله بر شرح قيصرى از كتاب «فصوص الحكم» محى الدين ابن عربى را مورد مداقه و ارزيابى قرار دهد.(1) به قدرى اين مقاله جالب توجه بود كه آقاى خرازى آن مقاله را خواندنى مى دانستند و به ما، كه آن زمان

ص: 7485

در زمينه عرفان نظرى كار مى كرديم، مى گفتند اين را حتما ببينيد. يا مثلا، برادر ارجمندمان جناب آقاى حقانى رساله فوق ليسانس شان را به بررسى ابعاد عرفان نظرى حضرت امام رحمه الله در كتاب چهل حديث اختصاص دادند كه به دليل حساسيتى كه استاد راهنما يا محيط علمى كانادا براى مطرح ساختن ديدگاه هاى حضرت امام رحمه الله داشتند، با مشكل هم مواجه بود و با دشوارى پايان يافت. معرفت: معمولا اين قبيل موضوعات را براى رساله ها خود دانشجويان پيشنهاد مى دادند يا استادان؟ دكتر شاملى: معمولا موضوعات رساله ها را خود دانشجويان پيشنهاد مى كنند. اگر استاد و محيط علمى دست خود را بسته نبيند، سعى مى كند آن را اجازه دهند، اما اگر محدوديتى باشد، اگرچه صريحا اعلام نمى كنند، ولى سعى مى نمايند كه نتيجه كار كم ارزش باشد و يا رساله نهايتا چهره اى را ارائه دهد كه يك حالت نامطلوبى بر جاى بگذارد. معرفت: آيا حضرت امام رحمه الله در غرب شناخته شده نيستند يا اين كه غرب نمى خواهد ايشان شناسانده شود؟ دكتر شاملى: هر دو مورد هست. مردم مغرب زمين امام رحمه الله را درست نمى شناسند; دليل آن هم اين است كه شبكه هاى ارتباطى و اطلاعاتى آن ها معمولا در دست صهيونيست هاست. آن ها دقت دارند كه اين اطلاعات سانسور بشود و به صورتى كه خودشان تشخيص مى دهند، ارائه شود. بنابراين، نمى توانيم

ص: 7486

مردم آن ديار را محكوم كنيم كه چرا امام رحمه الله را نمى شناسند. كجا و از چه كانالى مى توانند ايشان را بشناسند؟ از جمله مجارى اطلاعاتى پايان نامه هاست كه به راحتى مى توانند به معرفى شخصيت افرادى مثل هيتلر، گاندى، انيشتين و... بپردازند; مثبت يا منفى، فرق نمى كند. ولى وقتى به شخصيتى مى رسند كه با موقعيت سياسى - نظامى كنونى آن ها درگير است، نمى گذارند مطرح شود و يا اگر هم اجازه مطرح شدن بدهند، معمولا به شكلى بسيار خشن او را معرفى مى كنند. يك نمونه عينى آن را در ملاقاتى كه از شهر هيوستون در ايالت تگزاس داشتم، با آن برخورد كردم. در آن جا مرسوم است كه هر يك يا دو هفته يك بار فروشگاه هاى بزرگ آگهى هاى تبليغاتى مبنى بر اين كه اين هفته كالاى جديد چيست و تا چه سقفى حراج شده در مجلات پخش مى كنند. ما در آن جا، به منزل برادر بزرگوارمان حجةالاسلام بى ريا رفته بوديم. ديديم ايشان خيلى ناراحت است. گفتم: چه شده؟ گفت: اين هفته يكى از فروشگاه هاى بزرگ در اطلاعيه تبليغاتى خود، تصويرى را شبيه چهره حضرت امام رحمه الله در قالب يك آدم بسيار خشن كه دو دست خود را باز كرده به طورى كه نفوذ قهرآميزى بر روى قشر وسيعى از مردم گذارده ترسيم كرده است. البته جورى درست كرده بودند

ص: 7487

كه در نگاه اول كسى به آن پى نبرد، ولى با دقت سيما و عمامه و قيافه ايشان معلوم مى شد. ايشان گفت: من شكايتى به دادگاه اين جا نوشته ام كه توضيح بدهند اين تصوير چيست. مى بينيد كه اين نمونه هاى به ظاهر كوچك چه خطى از تحريف پنهانى را دنبال مى كند؟ آن ها سعى مى كنند حضرت امام رحمه الله را در قالب يك آدم خشن و هيتلرى - نعوذبالله - تصوير كنند. بنابراين، مى بينيم كه مردم آن جا يا بايد از طريق ما اطلاعات خود را دريافت كنند يا از شبكه هاى ارتباطى غرب. ما كه كار جدى و چشم گيرى نكرده ايم، از طريق آن ها هم كه كارى صورت مى گيرد يا خيلى كم است يا تحريف شده و در قالب هاى خشن و نامطلوب. معرفت: آيا منظور شما اين است كه هم ما كم كار كرده ايم و هم آن ها تعمد دارند كه مردم حضرت امام رحمه الله را درست نشناسند؟ دكتر شاملى: بله، اگر هم در قالب هاى دانشگاهى، كه معمولا بايد از تعصب و پيش داورى به دور باشد و بناى مجامع دانشگاهى اين طور است، آن جا استاد به صورت لطيفى شما را در گودالى مى اندازد كه يا اصلا كار تمام نشود و يا احيانا اگر هم تمام شد به نتيجه مطلوبى، كه شما پيش بينى مى كرديد، نرسد. اما به رغم اين همه تكاپو، گه

ص: 7488

گاه نقاط نورانى كوچكى پيدا مى شود; مثلا، اخيرا در مصاحبه اى كه در سيماى خودمان هم پخش شد، يكى از شخصيت هاى دانشگاهى خارج از كشور مى گفت يك رساله دكترا درباره برجستگى ابعاد چندگانه شخصيت امام رحمه الله و اين كه ايشان همانند معصومان عليهم السلام شخصيتى جامع اضداد بوده، نوشته است. او در اين رساله، در جمع بين شخصيت عرفانى و سياسى حضرت امام رحمه الله صحبت كرده و آن را به چاپ رسانده و حتى ترجمه هم شده است. ولى اين قبيل رساله ها بسيار كم است. روال عادى و روند رايج به گونه اى است كه اين آثار مكتوم بماند. البته جنبه هاى ظاهرى هم هست كه ماندنى و پايدار نيست; مثلا در سفرى كه براى تبليغ به لوس آنجلس در محله سياهان رفته بودم، چند تا مسجد داشتند. در پشت ديوار يكى از مساجد كه اهالى آن نسبتا متعادل تر بودند - سياهان هم تندرو و غيرتندرو دارند - هنگام پيروزى انقلاب، تصوير بزرگى از حضرت امام رحمه الله كشيده بودند در حالى كه توده مردم ايران را مورد خطاب قرار داده بود. از آن بيست سال پيش هم چنان اين تصوير روى ديوار مانده بود و از آن نگه دارى مى كردند، به اين عنوان كه آن مسجد پايگاه انديشه هاى حضرت امام رحمه الله است. اين ها نمى تواند زياد پايدار باشد، ولى حاكى از نفوذ

ص: 7489

شخصيت حضرت امام در بين قشرهايى مثل سياهان و مسلمانان است. امام رحمه الله امروزه در مغرب زمين، به خصوص امريكاى شمالى، تا حدى شناخته شده است. البته اين در نتيجه ويژگى هاى شخصيتى خود ايشان است، نه كارهايى كه ما تحت عنوان «اطلاع رسانى» و يا «تبليغ» انجام داده ايم. ما كار جدى، حتى در قالب خانه هاى فرهنگى يا نمايندگى هايى كه در خارج از كشور داريم، نكرده ايم. شايد اين حرف مرا محكوم كنند و آن را گزافه يا مبالغه بدانند، ولى متاسفانه اين واقعيت است. من در آن جا مى ديدم كه افراد ديگرى غير از حضرت امام رحمه الله بسيار روشن تر و وسيع تر به مسلمانان معرفى مى شدند. نمايندگان آن ها فعال تر عمل مى كردند، در حالى كه پشتوانه نمايندگى هاى ما انقلاب و حتى دولت جمهورى اسلامى است. اين نه به عنوان ناديده انگاشتن فعاليت هايى است كه آن ها مى كنند، بلكه آن ها كه نه قدرت در دستشان است، و نه حكومت در دستشان است مى توانند وسيع تر از ما فعاليت كنند. بعضى از كارهاى آن ها من نمى دانم به سود اسلام تمام مى شود يا ضرر آن; اصلا فكر نمى كنم شايسته باشد اسم بياورم. ولى وقتى مى سنجيم معرفى شخصيت حضرت امام رحمه الله را، كه پشتوانه اش حكومت اسلامى است، با شخصيت ديگرى كه بدون اين پشتوانه ها بهتر معرفى مى شود، طبيعى است چنين نتيجه اى بگيريم. امام رحمه

ص: 7490

الله امروزه روح و حقيقت انقلاب ما است. حيات دوباره اسلام در صحنه هاى جهانى به عنوان يك راه مطمئن و قابل تعقيب رهين زحمت هاى امام رحمه الله است. حيف است كه اين عمود از زير خيمه اسلام بيرون كشيده شود! اگر چيزى هم ازحضرت امام رحمه الله به ياد مانده نتيجه ويژگى هاى منحصر به فرد حضرت ايشان بوده است; مثل ديريت بى نظير آن حضرت در هدايت انقلاب تا پيروزى; توانايى در بحران زدايى و فرونشاندن امواج ويران گر انقلاب; فرمان دهى نيروها در جنگ; فتواى تاريخى ايشان در مورد قتل سلمان رشدى و انعكاس جهانى آن; طرح و عينى سازى نظريه «حكومت اسلامى» با تكيه بر اصل «ولايت فقيه»; تاثير كسانى كه از نزديك امام رحمه الله را ديدند، چه شخصيت هاى سياسى و چه علمى; پيش بينى حيرت انگيز ايشان در فروپاشى ابرقدرت شرق و نظام كمونيزم; پيام هاى جهت دهنده ايشان در موسم حج خطاب به مسلمانان جهان; و اقدام ابتكارى ايشان در اعلام جهانى روز قدس. اين ها بعضى از آن جلوه هايى است كه حضرت امام رحمه الله با شخصيت فردى خودشان در سطح جهانى كسب كردند و آثارى به ياد ماندنى در بين مسلمان ها يا غير مسلمان ها باقى گذاشتند. غربى ها اگر چيزى راجع به امام رحمه الله مى دانند، معمولا از اين مجارى است. بنابراين، به طور خلاصه مى توان گفت: شخصيت حضرت امام رحمه الله

ص: 7491

به طور طبيعى، يك آثار وضعى

ص: 7492

در دنيا داشته كه غير از تبليغاتى است كه ما بايد انجام بدهيم. آنچه امروزه در دنيا وجود دارد همين آثار وضعى شخصى خود حضرت امام رحمه الله است كه به طور طبيعى بروز كرده، ولى ما تبليغات خودمان را آن طور كه شايسته و لازم بوده است، انجام نداده ايم. كاركرد ضعيف كنونى كه شناخت ابهام آميزى از حضرت امام رحمه الله را در مغرب زمين بر جاى گذاشته تا حد زيادى نتيجه حركت هاى تبليغاتى دستگاه هاى صهيونيستى و به خصوص فعاليت هاى علمى ضد انقلاب و فرارى ها است. يادم هست من و آقاى دكتر زارعان در ابتداى شروع رساله دكتراى خودمان، در دانشگاه مك گيل دنبال منابعى مى گشتيم كه به جنبه هاى ارزشى انقلاب مى پردازد. واقعا دچار سردرگمى شديم; يعنى: وقتى ما خودمان را مى گذاريم جاى يك غربى كه اولين برخوردش با انقلاب ما و امام رحمه الله از طريق قلم هاى مسمومى است كه از امام رحمه الله يك شخصيت تحريف شده و خشن مجسم مى كند، طبيعى است قضاوت صحيحى نداشته باشد. در شكل ديگر، فعاليت دستگاه هاى تبليغاتى هم به همين شيوه عمل مى كنند; در اينترنت، درباره كلمه «امام خمينى» شايد قريب نهصد يا هزار كليدواژه را مشاهده كنيم كه درباره امام مطالبى درج كرده است، اعم از مقاله، نظريه يا معرفى فيلم. وقتى آن ها را دنبال

ص: 7493

مى كنيم، مى بينيم اكثر قريب به اتفاق اين ها توسط ضدانقلاب يا صهيونيست ها يا وهابى ها و عناصر منحرفى درست شده كه هدفشان تحريف شخصيت امام رحمه الله است. به طور كلى، برايندى كه انسان از مطالعه روش كار دستگاه هاى تبليغاتى غرب به دست مى آورد اين است كه انقلاب اسلامى را به عنوان يك حركت سياسى ساده، ناچيز جلوه دهند و با نفوذ معنوى حضرت امام رحمه الله مبارزه كنند. البته در خارج از مرزهاى ايران، تنها گروهى كه تاثر شديد و صحيحى از شخصيت حضرت امام رحمه الله پيدا كرده اند و هنوز هم در كشورهاى غربى به گونه اى عمل مى كنند كه گويى بسيجيان اول انقلاب هستند فقط و فقط شيعيان حزب الله لبنان مى باشند. من در طول اين چند سال، با قشرهاى سنى و شيعى از كشورهاى مسلمان و غير مسلمان متعددى برخورد داشته ام. تنها يك قشر به گونه اى صحبت مى كردند كه حتى ما، كه خودمان در متن انقلاب بوده ايم، سخنانشان برايمان تعجب آور بوده است كه چطور يك نفر اين قدر شيفته حضرت امام رحمه الله مى گردد; آن ها همه هويت خودشان را در امام مى بينند. البته منظورم تنها لبنانى هايى نيست كه اكنون با اسرائيل درگير هستند، بلكه منظورم آن هايى است كه بيرون رانده شدند و آواره شدند و به ناچار در كشورهاى غربى رفتند در آن جا مشغول كار شدند. هنوز هم آن ها

ص: 7494

تاثيرهايى را كه از حضرت امام رحمه الله پذيرفته اند پخش مى كنند. ولى غير مسلمانان به طور طبيعى، تصوير روشنى از امام رحمه الله ندارند; يكى به دليل تبليغات دستگاه هاى تبليغاتى صهيونيستى و ديگرى هم به دليل تحريف در اينترنت و در كتابخانه ها كه اكثر قريب به اتفاق اطلاعات و منابع اطلاعاتى تحريف شده است. در سازه هاى دانشگاهى هم اطلاعات معمولا بسيار كم است; يعنى: اگر ما در گردهمايى ها يا كلاس ها شركت مى كرديم، از اين كه امام رحمه الله شخصيتى است، كه در قرن بيستم بزرگ ترين تحول را ايجاد كرد و صاحب انديشه هاى فلسفى و عرفانى و فقهى و سياسى بود، كم تر بحث مى شد. روزى در موسسه مطالعات اسلامى مك گيل نزد يكى از استادان رفته بودم تا درباره يك مقاله سؤالى بپرسم. ديدم شت سر او مجسمه اى بود شبيه حضرت امام رحمه الله گفتم: اين چيست؟ كجا بوده؟ گفت: چيزى نيست يك مجسمه است. گفتم: مجسمه كيست كه به عنوان نمادى از يك شخصيت در اتاقتان نگه مى داريد؟ گفت: قبل از انقلاب، اين را به عنوان «فردوسى» براى ما فرستادند، ولى الان مى گويند: اين امام است. من ديدم اين ها حتى آن جايى هم كه قرار است به صورت نمادين يك مجسمه هم داشته باشند، به صورت معامله عمل مى كنند; يعنى: چون بايد نظر ايران را جلب كنند و بگويند كه

ص: 7495

در اين مؤسسه هم روى افكار و انديشه هاى امام رحمه الله بحث مى شود، مجسمه فردوسى را به عنوان امام رحمه الله معرفى مى كنند. اگر اين را بعد از انقلاب داده اند، چه مانعى دارد كه آن را در يك جاى درست دانشكده بگذارند؟ دانشكده يك نمايشگاه هم داشت كه قرآن ها و كتاب هاى خطى و آثار و مفاخر فرهنگى زيادى از ايران و ساير كشورهاى اسلامى در آن جا بود. اين مجسمه را هم در معرض ديد قرار مى دادند. اما معمولا با اين مسائل با حالت تعارف برخورد مى كنند. نقش قلم هاى مسموم منافقان هم بسيار چشمگير است. مؤسسات انتشاراتى در زمينه چاپ مقاله و كتاب بسيار كار مى كنند. اين اصلا با كارهايى كه درباره انديشه هاى حضرت امام رحمه الله ما عرضه مى كنيم قابل مقايسه نيست. همان گونه كه عرض كردم، اگر شناختى از امام رحمه الله وجود دارد، به دليل فعاليت ها و ويژگيهاى شخصى خود ايشان است، قدرى از آن هم مربوط به توجه مسلمانان به پيام هاى عمومى حضرت امام بوده است. غير از جاذبه هاى معنوى كه شخصيت امام رحمه الله داشت، در پيام هاى حضرت امام، پيام خودباورى و بازگشت به خويشتن اسلامى موجود بود. اين براى مسلمان ها يك باور است و برايشان جاذبه دارد. مسلمانانى كه در اصطكاك با هويت فرهنگى هستند، وقتى در فضاى مغرب زمين قرار مى گيرند،

ص: 7496

جز جست وجوى هويت فرهنگى، كه يك مساله جدى است، مشكل بزرگى ندارند. حال، اگر كسى مردم را به خودباورى و توجه به خطر از خود بيگانگى و از دست دادن هويت اسلامى دعوت كند، پيام نوى دارد و ديگران حرفش را دنبال مى كنند. معرفت: آيا حضرت امام رحمه الله در فلسفه سياسى خودشان، از مفاهيمى مثل دموكراسى يا تلرانس هم استفاده مى كردند؟ حجةالاسلام غرويان: حضرت امام رحمه الله از نظر مبانى انديشه سياسى و فلسفه سياسى خودشان به حالت استغناى كامل رسيده بودند; يعنى: مبانى فلسفى انسان شناختى و جامعه شناختى حكومت اسلامى را فيلسوفانه و حكيمانه براى خودشان حل كرده بودند. البته تمام اين مبانى در فرهنگ اسلامى وجود دارد و حضرت امام رحمه الله آن ها را از فقه، روايات، كتاب، سنت و مبانى فلسفى و عرفانى خودشان گرفته بودند و به طور كلى، انديشه سياسى شان مبتنى بر جهان بينى الهى بود. از اين نظر، كسى كه حالت استغنا داشته باشد - يعنى: پايه هاى دستگاه فكرى و سياسى خود را تحكيم كرده باشد - احساس نياز نمى كند كه از ديگر نظام هاى فكرى وام بگيرد، اصطلاحات را از شرق و غرب، بگيرد. حضرت امام رحمه الله به اين حالت رسيده بودند، وقتى از حكومت و سياست بحث مى كردند، نمى خواستند اداى فيلسوف سياسى را در بياورند يا از سياستمداران ديگر دنيا تقليد كنند، خودشان

ص: 7497

واقعا به عنوان يك فيلسوف سياسى مبانى و مبادى و اصول موضوعه انديشه خود را كامل كرده بودند. بنابراين، در كلمات حضرت امام رحمه الله نمى بينيم كه از واژه هاى فرهنگ سياسى غرب مثل دموكراسى، جامعه مدنى و اين گونه واژه ها به كار رود. امام رحمه الله نيازى به آن ها نمى ديدند، آن قدر دستشان از فرهنگ اسلامى پر بود كه نيازى نمى ديدند از اين اصطلاحات استفاده كنند. كسانى كه از اين مصطلحات و از اين واژه هاى سياسى كمك مى گيرند از نظر مايه هاى فكرى و فلسفى و انديشه سياسى احساس كمبود مى كنند، وگرنه كسى كه احساس كمبود نمى كند، نيازى ندارد اين اصطلاحات را به كار ببرد. بر اين اساس، يكى از درس هايى كه از حضرت امام رحمه الله مى گيريم و به خصوص رهبران سياسى ما بايد اين درس را بگيرند، اين است كه روى پاى خودمان بايستيم. استغنا به دنبالش استقلال مى آيد. اگر ما استغناى فكرى داشته باشيم، روى پايه ها و مايه هاى فكرى - فلسفى اسلامى خودمان تكيه كنيم مانند حضرت امام رحمه الله به استقلال مى رسيم و نيازى احساس نمى كنيم كه از واژه هاى بيگانه استفاده نماييم. استفاده از اين واژه هاى بيگانه به تدريج، راه نفوذ فرهنگ بيگانه را به جامعه ما باز مى كند. ما بايد هرقدر در توان داريم، سعى كنيم به حالت استقلال فكرى - فرهنگى

ص: 7498

برسيم. البته اين تعصب نسبت به چيزهاى خوب فرهنگ و تمدن غرب نيست; زيرا در فرهننگ دين ما «اطلبوالعلم و لو بالصين» وجود دارد. از اين گونه تشويق ها زياد داريم كه بايد دنبال آن حركت كنيم. اما وقتى ما از ديگران استفاده مى كنيم نبايد حالت تقليد داشته باشيم يعنى: اگر مطلبى را در تمدن اروپايى مى بينيم، اول بايد خودمان روى آن فكر كنيم، آن را براى خودمان تحليل كنيم و باور نماييم كه چيز خوبى است، بعد بپذيريم اما صرف تقليد و تكرار مصطلحات آن ها كه نشان دهنده غرب زدگى ماست كارى خطرناك است، به خصوص اگر اين حالت براى رهبران فكرى و سياسى جامعه باشد كه براى كل جامعه بسيار خطرناك است. معرفت: چرا حضرت امام رحمه الله اصطلاح «جمهورى اسلامى» را به جاى «حكومت اسلامى» برگزيدند؟ حجةالاسلام غرويان: بعضى مى گويند حضرت امام رحمه الله در حالت اضطرار قرار گرفتند و كلمه «جمهورى» را ايشان نمى خواستند بپذيرند. اين ها معتقدند ما در اسلام «حكومت» داريم; يعنى: حاكميت كه مبداش خداست و رسول و بعد امامان معصوم عليهم السلام و سپس فقيه حاكم هستند. كلمه «حكم» و «حكومت» در قرآن و روايات هم به كار رفته است. حضرت امام رحمه الله جمهورى را به دليل مماشات با عصر و زمان پذيرفتند و در حقيقت واژه «جمهورى» را در برابر «سلطنتى» و

ص: 7499

براى نفى آن انتخاب كردند. وگرنه ديدگاه اصلى شان همان حكومت اسلامى است. نظر ديگر اين است كه امام «جمهورى» را پذيرفتند، دقيقا هم به آن ملتزم بودند و اين از باب اضطرار هم نبوده است. بنده تصور مى كنم حضرت امام رحمه الله «جمهورى» را پذيرفته اند، اما نه به معنايى كه امروزه جمهورى خواهان دنيا از آن تلقى دارند. همان گونه كه عرض كردم، امروز جمهورى خواهان معتقد به حكومت هاى ليبرال دموكراتيك هستند و جايگاهى براى دين و امر و نهى خداوند و حاكميت دين و خدا در جامعه قايل نيستند. امام رحمه الله به چنين چيزى قايل نبودند. اگر ايشان جمهورى را پذيرفتند به همان معناى تبلور يافتن حكومت خدا و حكومت دين بوده است. اقبال مردم ما هم به جمهورى به همين معنا بوده است. بنابراين، به نظر مى رسد حضرت امام رحمه الله كلمه «جمهورى» را از باب اضطرار پذيرفتند، وگرنه لب سخن ايشان «حكومت اسلامى» بوده است. ايشان براى اين كه در دنياى امروز، قدرى با بعضى افكار و انديشه ها مماشات كرده باشند كلمه «جمهورى» را پذيرفتند و در حقيقت واژه «جمهورى» را در برابر «سلطنتى» و براى نفى آن انتخاب كردند. وگرنه اصل مبناى انديشه سياسى ايشان حكومت اسلامى است و جمهوريت را در حد مقبوليت قبول كردند. مشروعيت نظام اسلامى در انديشه حضرت امام رحمه

ص: 7500

الله هرگز مبتنى بر جمهوريت نيست. معرفت: در ديدگاه حضرت امام رحمه الله، ولايت سياسى جداى از ولايت معنوى و عرفانى بوده است يا خير؟ حجةالاسلام غرويان: متاسفانه در مجلاتى كه در سال هاى اخير پس از ارتحال حضرت امام رحمه الله در جمهورى اسلامى منتشر مى گردد، مطالبى نوشته مى شود كه تحريف ديدگاه هاى حضرت امام رحمه الله است. يكى از اين تحريفات همين است كه مى گويند: ولايت سياسى جداى از ولايت معنوى و عرفانى است. ولايت معنوى و عرفانى را قطب و مرشد معنوى داراست و ولايت سياسى را حاكم سياسى و اين ها بعد نتيجه مى گيرند كه در ولايت هاى معنوى و عرفانى، باب چون و چرا بسته است. اما در ولايت هاى سياسى، باب چون و چرا براى همه مردم باز است. مى گويند: نسبت به حاكم سياسى (ولى فقيه) باب چون و چرا باز است و همه مى توانند از او انتقاد كنند و سؤال نمايند; چون او فقط ولايت سياسى دارد و ولايت عرفانى و معنوى ندارد كه هر چه گفت و امر و نهى كرد ما مجبور به اطاعت باشيم. ولى سياسى در جامعه اسلامى مانند رئيس جمهور امريكا، انگليس و فرانسه است. چطور آن جامى توانند رئيس جمهور را به باد انتقاد بگيرند، اين جا هم همين طور است; چون ولايت سياسى قداست ندارد، ولايت معنوى و عرفانى كه نيست كه ما چون و چرا نكنيم. اين

ص: 7501

بحثى است كه بعضى از دگرانديشان مطرح كرده اند و در مطبوعات ما هم آمده است. اما اين ها اصلا ولايت فقيه را يا درست نفهميده اند و يا نمى خواهند بفهمند; يا جاهل هستند و يا متجاهل; يا غافل هستند و يا متغافل. ما معتقديم ولى فقيه مانند ولايت خدا، مانند ولايت رسول و امام معصوم عليهم السلام ولايت دارد، البته در مرتبه نازل تر. آيا ولايت رسول صلى الله عليه وآله فقط ولايت سياسى است؟ او ولايت معنوى و عرفانى ندارد؟ آيا ولايت امام معصوم عليه السلام فقط سياسى است؟ ولايت معنوى و عرفانى ندارد. چنين نيست. همان گونه كه عرض كردم، ولى فقيه معلم است، مرشد است، به يك معنا، پير طريقت است و البته چون ما عرفان و سير و سلوك و طريقت را جداى از مسائل سياسى و اجتماعى نمى دانيم، معتقديم كه بخشى از سير و سلوك رشد و تعالى معنوى و عرفانى متداخل در همين مسائل سياسى و اجتماعى است. ائمه عليهم السلام ما، كه مصداق انسان كامل بودند، هم از بعد عرفانى و معنوى براى مردم الگو بودند و هم از نظر سياسى. ما معتقديم كه در زمان غيبت، ولى فقيه چنين كسى است; يعنى: بايد از نظر عرفانى و معنوى در حد بالايى باشد، اهل تهجد و نماز و عبادت و سير سلوك و زهد و تقوا

ص: 7502

و ورع و پرهيزگارى باشد كه در روايات آمده است: «و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» اين ها همان شرايط ولايت معنوى است و چون اين ها را دارد ولايت سياسى هم پيدا مى كند; يعنى: زيربناى ولايت سياسى در واقع، همين ولايت معنوى و عرفانى است، وگرنه اگر حاكمى اين شايستگى هاى معنوى و عرفانى را نداشته باشد، اصلا برايش حاكميت قايل نيستيم و به او اجازه نمى دهيم كه سيادت و مديريت جامعه را داشته باشد. بنابراين، از ديدگاه حضرت امام رحمه الله، ولايت سياسى هرگز جداى از ولايت معنوى و عرفانى نيست و نتيجه اى كه بعضى از دگرانديشان مى خواهند بگيرند نتيجه نادرستى است،درواقع،تحريف ديدگاه هاى حضرت امام رحمه الله است و اين ها دنبال اهداف خودشان هستند. خود حضرت امام رحمه الله هم عملا نشان دادند كه هم ولايت سياسى دارند و هم ولايت عرفانى; هم به عنوان يك مرشد، معلم، پير طريقت، سالك سبيل الهى براى جامعه ما مطرح بودند و هم حاكميت سياسى را بر عهده داشتند. ديدگاه ما در مورد ولايت فقيه اين گونه است. اين نكته را اشاره كنم كه كسانى كه مى خواهند ولايت سياسى و عرفانى را از يكديگر جدا كنند و مى گويند كه لايت سياسى چيزى است و ولايت عرفانى چيزى ديگر، به اين دليل دست به اين مغالطات مى زنند

ص: 7503

كه ديده اند اصل پيدايش اين انقلاب و حكومت و از اين رو، نفوذ آن در دل هاى مردم، چه در داخل و چه در خارج از كشور به دليل همان ولايت معنوى و عرفانى ولى فقيه بوده است. مى خواهند اين عنصر را از حكومت اسلامى و از ولايت فقيه بگيرند و اين ها را از يكديگر جدا كنند. ما معتقديم كه مردم ولى فقيه را مى خواهند و به ولايت فقيه راى دادند; چون مى بينند ولايت فقيه همراه با معنويت است، حكومت و جامعه را در جهت مسائل معنوى، قداست ها و ارزش ها سوق مى دهد. ولى فقيه پيش از اين كه حاكم سياسى مردم باشد، ولى عرفانى مردم است; اول بر دل هاى مردم نفوذ دارد و سپس بر ابدان و اجسامشان حكومت مى كند. دشمنان ما چون اين نكته را فهميده اند، امروز به وسيله قلم به دستان خود سعى مى كنند كه در ذهن جوانان ما اين دو حاكميت را از يكديگر تفكيك كنند، مى گويند ولايت سياسى يك چيز است و ولايت عرفانى چيز ديگر. ما هرگز چنين اعتقادى نداريم و معتقديم كه اصلا مبناى ولايت سياسى، كه ولى فقيه پيدا مى كند، همان شايستگى هاى اخلاقى و معنوى است كه درروح و شخصيت خودش دارد. در ائمه اطهار عليهم السلام هم همين طور بوده است.بنابراين، در انديشه حضرت امام رحمه الله هرگز جدايى ولايت سياسى از عرفانى نبوده است. معرفت: با استفاده از چه

ص: 7504

راهكارهايى مى توان ابعاد شخصيتى و انديشه هاى حضرت امام; را بهتر به جهانيان شناساند؟ دكتر شاملى: يكى از اشكالاتى كه معمولا در مجامع دانشگاهى غرب به ما مى كردند اين بود كه مى گفتند: برخورد شما با انقلاب يك برخورد متعصبانه و همراه با پيشداورى و جانبدارى يك طرفه است. يا مى گفتند: امام رحمه الله يك شخصيت عرفانى است كه بحث درباره او به درد مسجد و محيطهاى خاص خودتان مى خورد. اگر قرار است در محيطهاى دانشگاهى مقاله اى درباره انديشه ها و افكار حضرت امام رحمه الله بنويسيد، سعى كنيد برخوردتان برخورد كرامت گرايانه نباشد. وگرنه آن را غير علمى تلقى مى كردند. در ذهن آن ها امام رحمه الله شخصيتى صرفا سياسى و اجتماعى داشت. به ابعاد معنوى و فقاهتى ايشان بسيار كم توجه مى شد، حتى پس از صدور فتواى ايشان در اعلان ارتداد سلمان رشدى، اين نتيجه تبليغات صهيونيستى و منافقان فرارى بود كه به قدرى اثر گذاشته بود كه ما تا مدت ها نمى توانستيم در كلاس ها از امام حرفى بزنيم، بلافاصله محكوممان مى كردند. هر مقاله و طرحى را مطرح مى كرديم، ما را متهم مى كردند كه از موضع توجيهى و جانبدارانه، به خصوص در مورد حضرت امام رحمه الله برخورد كرده ايد. در حالى كه همان گونه كه فرمودند، رهبرى عرفانى از عناصر زيربنايى ولايت فقيه است. من در اينجا لازم مى دانم به عنوان حق شناسى

ص: 7505

از رئيس محترم قوه قضائيه، آيةالله هاشمى شاهرودى يادى بنمايم. ايشان به نقل از حاج احمد آقا كه خاطرات بى نظيرى را در هفته پس از انتخاب مقام معظم رهبرى مى گفتند، من از خود ايشان شنيدم كه مى فرمودند: واقعا جاى تاسف است كه ما امام را آن طور كه بايد و شايد به عنوان يك شخصيت جامع نشناختيم. ايشان مى گفتند: من سال ها در نجف بودم و از نزديك با شخصيت هاى گران سنگى نظير شهيد بزرگوار علامه سيدمحمدباقر صدررحمه الله، مرحوم آيةالله العظمى خوئى رحمه الله و همين طور حضرت امام رحمه الله برخورد داشتم و از آن ها استفاده هاى فقهى و اصولى و استفاده هاى صرف علمى مى كردم. آن شب در تهران كنار مرقد حضرت امام رحمه الله وقتى از سيد احمد آقا آن خاطرات مكتوم را راجع به حضرت امام رحمه الله شنيدم افسوس خوردم كه پانزده سال با امام رحمه الله حشر و نشر داشتيم، در اندرونى و بيرونى، اما به چيزى كه كم تر فكر مى كرديم ابعاد عرفانى حضرت امام رحمه الله بود. ما در خودمان احساس غم بزرگى مى كنيم; چون براى كالاهايى سراغ حضرت امام رحمه الله مى رفتيم كه جاهاى ديگر هم پيدا مى شد، ولى در بعد عرفانى ويژگى خاصى در ايشان بود كه به فقاهت و رهبرى سياسى ايشان ويژگى خاصى مى داد، به ولايت معنوى و ولايت عرفانى ايشان

ص: 7506

كم تر توجه داشتيم; چون اصلا ايشان بروز نمى داد و ما هم پى نمى برديم. اما به هر حال، با توجه به اين صحبت ها، براى معرفى جهانى حضرت امام رحمه الله، از راهكارهاى گوناگونى مى توان استفاده كرد كه چه بسا بسيارى از آن ها قبلا آزموده شده باشد. اما در مجموع، به نظر مى رسد با توجه به فضاى موجود در غرب و كمبودهايى كه در آن جا ديده ام اين راه كارها مناسب است: اول. استفاده از ابزارهاى سريع و فراگير اطلاعات الكترونيكى: ما جاى پايگاه امام خمينى رحمه الله را در شبكه ينترنت خالى مى بينيم. البته نه به شكلى كه فقط يك اطلاعات اوليه اى از زندگى امام رحمه الله ارائه دهد، بلكه اطلاعات طبقه بندى شده دانشگاهى و قابل دستيابى در سطح جهانى، به خصوص در سطح مجامع دانشگاهى در اختيار محققان قرار دهد. اين عصر به عنوان عصر تبادل اطلاعات شناخته مى شود، از روزنه ها و از پنجره هاى خانه هاى مردم اطلاعات مى بارد. آن قدر اطلاعات تراكم پيدا مى كند و بر سر و روى مردم مى ريزد - اطلاعات درست و غلط كه هر كسى مى تواند از اين بين دست به هر نوع انتخاب بزند. بنابراين، ما هم بايد در عرضه اطلاعات نقشى داشته باشيم و اگر قرار است با ديگران در اين مسابقه رقابت كنيم، چندين سال با آن ها فاصله نداشته باشيم. دوم. چاپ

ص: 7507

و انتشار آثار حضرت امام رحمه الله به زبان هاى گوناگون: شايد اين كار شروع شده، اما اين اقدام خيلى سريع و چشمگير نبوده است. سوم. توسعه ارتباطات بين المللى حوزه مباركه علميه قم: اين يكى از بنيادى ترين كارهايى است كه در معرفى انقلاب و شخصيت حضرت امام رحمه الله مى توان انجام داد. امروزه كسانى كه به اين مسائل ريشه اى نگاه مى كنند، مى گويند: مؤثرترين و نافذترين شيوه برخورد با مسائل اطلاعاتى سربازگيرى بومى است; يعنى: اگر مى خواهيد مبلغ بفرستيد مثلا، به بوركينافاسو، امريكاى جنوبى، شمالى، اروپا يا آسيا يك راه اين است كه از بين خودتان افرادى را براى تبليغ بفرستيد. راه ديگر آن است كه از خود اين مناطق سربازگيرى كنيد. اين سربازگيرى چگونه است؟ به اين صورت كه ما از كشورهاى گوناگون طلابى را كه علاقه مند هستند جذب و تربيت كنيم. در خارج از كشور، ما افراد و دانشجويان زيادى را مى ديديم كه علاقه مند بودند بيايند حتى ايران را يك بار از نزديك ببينند، ولى امكانش براى آن ها نبود. به خصوص در مورد حوزه علميه قم، توسعه و گسترش بخش پذيرش دانشجو از كشورهاى گوناگون بايد فعال باشد. من حتى در حومه نيويورك، حوزه علميه اى را ديدم تحت عنوان «مدينه العلم»; يك حوزه علميه شبانه روزى. ما تا حدى مى توانيم روى طلاب كارهاى آموزشى

ص: 7508

و پرورشى انجام دهيم و اين ها را به كشور خودشان بفرستيم. كسى كه چند سال در حوزه قم مانده است، وقتى به كشور خودباز مى گردد مى تواند بهترين سرباز و پيامبر انقلاب باشد. چهارم. فراهم آوردن فرصت هاى مطالعاتى براى استادان دانشگاه: استادان بسيارى هستند كه براى برخى مطالعات در زمينه زبان عربى و مطالعات اسلامى به كشورهاى مصر، سوريه يا لبنان مى روند. در اين زمينه هم آمريكا سرمايه گذارى كرده و نه تنها مؤسسات مطالعاتى داير نموده است، بلكه حتى يك دانشگاه امريكايى در بيروت ايجاد كرده كه من مى ديدم بعضى از مسلمانان ساكن امريكا و كانادا بچه هاى خودشان را براى اين كه اطلاعاتى از اسلام پيدا كنند به اين دانشگاه هاى امريكايى بيروت مى فرستند. معلوم است كسى كه دراين محيط قرار مى گيرد چگونه از كار در خواهد آمد، با تاسيس چنين مراكزى در كشور، از يك سو، ما مقابله به مثل مى كنيم واز سوى ديگر، فرصت مطالعاتى براى استادان نيز فراهم مى آيد. پنجم. فعاليت چشمگيرتر و مؤثرتر نمايندگى هاى ايران و به خصوص خانه هاى فرهنگى ايران در كشورهاى ديگر و دقت در صدور درست و كامل انقلاب به عنوان تجسم عينى شخصيت امام رحمه الله: دريكى از فرصت هايى كه جشنواره فيلم سينمايى در شهر مونترال برگزار مى شد، چند فيلم هم از كشور ايران به عنوان

ص: 7509

فيلم هاى برنده سال ايران براى نمايش به آن جا آورده بودند. بجاست كه استدلال خودم را در اينجا با فرمايشى از مقام معظم رهبرى تاييد كنم (مقام معظم رهبرى فرمودند: «اين انقلاب در هيچ جاى دنيا بى نام خمينى شناخته شده نيست. » بنابراين، هرجا انقلاب معرفى مى شود، امام رحمه الله هم بايد معرفى شود و هر جا كه معرفى امام رحمه الله باشد معرفى انقلاب هم هست). اگر قرار است فيلمى از انقلاب اسلامى ايران در موسم جشنواره در جايى عرضه شود از پيامها و محورهاى اصلى آن بايد معرفى بنيانگذار اين انقلاب باشد. يكى از اين فيلم ها در جمع، شايد نكات فنى درستى داشت و نمايش آن در فضاى ايران يا براى كسى كه از نزديك خوب و بد و ضعف و قوت هاى كشورمان را مى داند كار درستى باشد، ولى آن را به آن جا آورده بودند براى معرفى چهره انقلاب; فيلمى كه فقط دست مى گذارد روى بدبختى ها، مصيبت ها، تنگ ترين، كثيف ترين و فقيرترين كوچه هاى جنوب تهران را نمايش مى دهد.نمايش اين فيلم در آن محيط موجب مى شد مردم مدت ها در دل خودشان به ما بخندند كه ما در چه چيزهايى گرفتار هستيم. اين فيلم را آورده بودند پيش افرادى كه اولين برخوردشان با انقلاب از اين طريق است. يكى از كارهايى كه بايد انجام شود

ص: 7510

دقت در انتخاب و گزينش فيلم هايى است كه تحت عنوان جشنواره به خارج از كشور مى رود. اما معمولا به اين موارد كم تر توجه مى شود. در معرفى و صدور انقلاب و شخصيت حضرت امام رحمه الله بايد توجه جدى بشود. مسؤولان فرهنگى وقتى مى خواهند فيلمى را انتخاب كنند كه تماما معرفى چهره انقلاب است بايد غير از جنبه هاى فنى و ساختارى به محتوا و جنبه مثبت ارزشى آن نيز توجه داشته باشند. البته نكات ديگرى نيز وجود دارد كه مجال طرح همه آن ها در اين فرصت محدود نيست. معرفت: لطفا بفرماييد چه خطراتى انديشه هاى حضرت امارحمه الله را تهديد مى كند؟ حجةالاسلام غرويان: يكى از بزرگ ترين خطراتى كه امروزه انديشه هاى حضرت امام رحمه الله را تهديد مى كند مطرح كردن قرائت هاى مختلف از اسلام و از جمله از انديشه هاى حضرت امام رحمه الله است. اين همان بحث پلوراليزم فكرى و پلوراليزم دينى و پلوراليزم در معرفت دينى است كه به شكلى، در مورد انديشه هاى حضرت امام رحمه الله مطرح مى شود. اين بزرگ ترين خطر است; يعنى: قرائت هاى مختلف سرانجامش به آن جا منتهى مى شود كه ديگر ما بحث تخصص و اعلميت و افقهيت را بايد كنار بگذاريم و هر كسى به خودش اجازه مى دهد در همه مسائل

ص: 7511

دينى و سياسى جامعه اسلامى اظهار نظر كند. اين يكى از خطرات بزرگى است كه انديشه حضرت امام; را تهديد مى كند. خطر بزرگ ديگر اين است كه متاسفانه مى بينيم در جامعه ما، هرچه پيش تر مى رويم شخصيت هايى كه شاگرد بلاواسطه و مستقيم حضرت امام رحمه الله بوده اند و ساليانى با حضرت امام رحمه الله زندگى كرده اند و پاى درس ايشان رفته اند، به انزوا كشانيده مى شوند و با انديشه هاى آن ها برخورد مى شود. اما يك عده قلم زنانى كه بعضا در زمان حضرت امام; كودكى بيش نبودند و ايشان را به خوبى درك نكرده و با آن حضرت حشر و نشرى نداشته اند در روزنامه ها و مطبوعات مدعى شناخت راه حضرت امام رحمه الله هستند. و اين غير معقول است. اين نشان مى دهد كه در حال ارتكاب خطايى بزرگ هستيم. من از مقام معظم رهبرى استدعاى عاجزانه دارم كه دستور بدهند از شاگردان بدون واسطه حضرت امام رحمه الله ستادى تشكيل شود تا مستقيما بر كار تبيين انديشه هاى ايشان نظارت كنند. گاهى مى بينيم سمينارها و كنگره ها و همايش هايى به عنوان تبيين انديشه هاى حضرت امام برگزار مى شود كه دبير، رئيس يا منشى آن اصلا حضرت امام رحمه الله را درك نكرده است و مدعى هم هستند كه مى خواهند انديشه هاى ايشان را تبيين كنند. بايد يك هياتى باشند كه از عناصر

ص: 7512

اصلى و اركان انديشه هاى امام حراست كنند، وگرنه به مرور زمان، در همين همايش ها و كنگره ها به نام تبيين انديشه هاى حضرت امام رحمه الله و تبيين انقلاب اسلامى به تدريج، انديشه هاى حضرت امام رحمه الله تحريف خواهد شد، كما اين كه مى بينيم الان در سرمقاله هاى بعضى از نشريات همين كنگره ها و همايش ها فقط به آن بخش هايى از افكار و سخنان حضرت امام رحمه الله مى پردازند كه در راستاى اغراض و اهداف و انديشه هاى خودشان است، به ابعادى كه با مبانى سياسى و فكرى خودشان منافات دارد، نمى پردازند; در مورد آزادى، خشونت، مردم سالارى، راى مردم، مقبوليت، مشروعيت و مانند آن. ما مى بينيم كسانى كه به اسم حضرت امام رحمه الله مقاله مى نويسند، در واقع، دارند انديشه هاى ايشان را تفسير به راى مى كنند و به نفع خودشان از آن بهره بردارى مى كنند. اين يك خطر بزرگ است كه شاگردان حضرت امام متاسفانه در برابر هجوم تبليغاتى كه امروزه از سوى بعضى دگرانديشان نسبت به آن ها صورت مى گيرد عقب نشينى مى كند. من از مسؤولان فرهنگى كشور درخواست مى كنم كه براى حفاظت از آثار حضرت امام رحمه الله سرمايه گذارى كنند. از شاگردان حضرت امام رحمه الله هم استدعا مى كنم كه جدا به فكر حراست از انديشه هاى ايشان باشند و دچار جوزدگى و فضاسازى هاى كاذبى كه امروزه برخى مطبوعات در پى آن هستند، نشوند. معرفت:

ص: 7513

از شما سروران گرامى كه افتخار حضور در اين گفت وگو را به ما داديد تشكر مى كنيم و تحقق آرمان ها حضرت امام رحمه الله را آرزومنديم. پى نوشت: yhposolihP ". lanruoJtsaE elddiM ehT. loV. 64, No. 4. pp. 136-35. 1. hsynK , A. ( 8991(." detisiveR nafrI : lacitsyM cimalsI fo ycagaL eht dna iniemohK

ص: 7514

نگاهى به «شرح چهل حديث» امام خمينى(ره)

اشاره

نقدونظر، شماره21 جوادى، محسن 1. موضوع حفظ و شرح «چهل حديث»، از روزگاران گذشته مورد اهتمام عالمان دينى بوده است. ريشه اين مساله در روايتهايى است كه با مضمون واحد و به طرق مختلف، در كتابهاى روايى اهل سنت و شيعه از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل شده است. برحسب روايتى كه شيخ صدوق از طريق امام موسى كاظم(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند، «هركس چهل حديث درباره امور دينى مورد احتياج امت من حفظ كرده، به آنها برساند، خداوند در روز قيامت وى را فقيهى عالم محشور مى گرداند.» (1) عالمان بزرگى مانند شهيد ثانى، به توصيه اين روايت، به جمع و تنظيم احاديث پرداخته اند و آنها را با نام «اربعين» منتشر ساخته اند. در اين ميان، برخى از آنها مانند شيخ بهايى، علاوه بر جمع چهل حديث، به شرح آنها هم پرداخته اند. (2) امام خمينى هم با توجه به مضمون روايت فوق و با تاسى به اسلاف صالح خود، به گزينش چهل حديث مربوط به امور دينى مردم و شرح آنها پرداخته است. از راه تامل در احاديث انتخابى هريك از اين بزرگان مى توان دريافت كه از ديدگاه آنها چه امورى داراى اولويت دينى است. با نگاهى اجمالى مى توان دريافت كه بيشتر احاديث برگزيده امام خمينى درباره مسائل اخلاقى

ص: 7515

است; كه اين امر نشانگر اولويت و اهميت اين مسائل از ديدگاه امام، در عرصه ديندارى است. به بيان ديگر، از نظر ايشان، آنچه مورد نياز دينى مردم است، اخلاق مى باشد. بيش از سى حديث از احاديث برگزيده امام، به صورت مستقيم و باقى احاديث هم به طور غيرمستقيم به مسائل اخلاقى مربوط مى شود. (3) در برخى از «اربعين»هاى عالمان بزرگ، احاديث فقهى جايگاه خاصى دارد و در برخى ديگر، احاديث فلسفى و كلامى. ولى كتاب شرح چهل حديث امام خمينى يك كتاب اخلاق است. 2. اشاره شد كه چهل حديث امام خمينى يك كتاب اخلاق است; اما بايد توجه كرد كه كاركرد يك كتاب اخلاق در نظر ايشان با كاركردى كه معمولا براى اين گونه كتابها در نظر مى گيرند متفاوت است. آنچه معمولا از يك كتاب اخلاق انتظار مى رود، عبارت است از ارائه راه رستگارى و كنكاش در شناسايى ريشه هاى انحراف اخلاقى; و خلاصه اين كه يك نسخه علاج براى آدمى باشد. هرچند با كمال تاسف، امروزه اين كاركرد طبيعى و حداقلى اخلاق هم ناديده گرفته شده است و كتابهاى اخلاق از اين كه نسخه علاج باشند، ناتوانند: اين كتب مذكوره [اخلاق ناصرى، احياء علوم الدين و...] نسخه هستند نه دوا، بلكه اگر جرات بود مى گفتم نسخه بودن بعضى از آنها نيز مشكوك است. (4)

ص: 7516

اگر امام با ترديد درباره نسخه نبودن برخى از كتابهاى اخلاق سخن مى گويد، امروزه ما با قطع و يقين مى توانيم درباره بسيارى از آنچه به نام اخلاق، ترجمه يا تاليف مى شود، بگوييم كه آنها نسخه بيماريهاى اخلاقى بشر نيستند و به جاى پرداختن به مسائل اصلى اخلاق، به بيان تاريخ اخلاق و يا مسائل ديگر پرداخته اند. اما جالب توجه است كه نقش كتاب اخلاق بايد بيش از ارائه نسخه علاج باشد. از ديدگاه امام خمينى، اكتفا به ارائه نسخه كارساز نيست. ريشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلمانى را نور ندهد و يك خلق فاسد را اصلاح ننمايد. (5) پس كاركرد كتاب اخلاق چيست؟ پاسخى كه امام مى دهد اين است: كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن، نفس قاسى نرم، و غيرمهذب مهدب و ظلمانى نورانى شود، و آن، به آن است كه عالم در ضمن راهنمايى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و كتاب، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما. (6) امام خمينى شرح چهل حديث را به عنوان كتاب اخلاقى نگاشته است كه علاوه بر راهنمايى خواننده، خود نيز جزئى از فرآيند علاج بيماريهاى اخلاقى باشد. اما پرسشى كه مطرح مى شود اين

ص: 7517

است كه چگونه يك كتاب مى تواند بيش از اطلاع رسانى، ايفاى نقش بكند. 3. امام خمينى معتقد است كه حلقه وصل نظرپردازى اخلاقى به عمل اخلاقى، موعظه است و نقش بسيار مهمى براى آن قائل است. وعظ نقش بديل ناپذيرى در انگيزش اخلاقى دارد و در واقع، علاج بودن يك كتاب اخلاق مرهون واعظ بودن آن است: كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيبها را، نه آن كه راه علاج نشان دهد. (7) بر اين اساس است كه مى بينيم زبان كتاب، زبان موعظه است. زيرا تا از راه وعظ، مطالب عقلى اخلاق به عمق ضمير و جان آدمى سرايت نكند، فايده مطلوب از اخلاق حاصل نمى شود. مؤلف كتاب هرجا از بحث و بررسى علمى و فلسفى، فراغتى مى يابد زبان وعظ مى گشايد و آن يافته هاى عقلى را به تجربه هاى قلبى تبديل مى كند. البته آشكار است كه موعظه صرفا يك شيوه بيانى نيست كه هركس بتواند با آموختن مهارتهاى لازم آن را به كار گيرد، بلكه موعظه يك فرآيند است و مبادى ويژه اى دارد. بحث از اين مبادى مجال ويژه اى مى طلبد; اما بى ترديد، يكى از آنها عمل خود گوينده به مقتضاى گفتارش است. در جهان امروز نوشته هاى فراوانى درباره اخلاق منتشر مى شود و هزاران سخنرانى اخلاقى از طريق

ص: 7518

رسانه هاى صوتى و تصويرى در اختيار مردم است; اما با كمال تاسف، شاهد انحطاط اخلاقى تعداد قابل توجهى از مردم هستيم. شايد يكى از علل اين مساله فراموش كردن موعظه است و البته وجود موعظه منوط به وجود عالمان پرهيزكار و پيشروى است كه ضمن ارائه طريق، دست سالكان تازه كار را گرفته، به مقصد رسانند. و آنچه امروز كم است وجود چنين كسانى است، نه آنها كه بتوانند در عرصه اخلاق باريك انديشى كنند و يا سخن سرايى كنند; هرچند آنها هم در جاى خود مفيد فايده اند. (8) 4. مطالب كتاب شرح چهل حديث، ابتدا به صورت درس در محفل طلاب حوزه علميه قم مطرح شد و سپس به وسيله خود امام به صورت كتاب درآمد. قصد من در ابتدا آن بود كه مطالب كتاب را در يك مقاله تلخيص كنم; ولى به دلايلى از اين كار منصرف شدم. زيرا اولا كتاب از حشو و زوايد خالى است و چندان مجالى براى تلخيص باقى نمى گذاد; ثانيا مطالب كتاب بسيار متنوع است و تلخيص آن، به ناچار، تنوع مطلوب آن را از بين مى برد; و ثالثا زبان كتاب موعظه اى است و تلخيص آن، ساختار زبانى كتاب را دچار آسيب مى كند. بر اين اساس، تنها به چند مطلب مهم آن اشاره اى كرده، تامل و تدبر

ص: 7519

در كتاب را به خوانندگان فهيم آن وامى گذاريم. مطالعه اجمالى كتاب نشان مى دهد كه طرحى در پس زمينه فكرى گزينش و تدوين احاديث آن وجود داشته، كه احتمالا چنين است: اخلاق سير و سلوك آدمى است به سوى خداوند. از اين روى، احاديثى در معرفى انسان و ويژگيهاى فطرى او و نيز در شناساندن اوصاف الهى آمده است، تا مبدا و مقصد سلوك اخلاقى معلوم گردد. اما بيشتر احاديث مربوط به كيفيت سلوك اخلاقى و نيز شناسايى موانع حركت از خود به خداوند است. رواياتى در مورد تفكر، اخلاص، شكر، عبادت، يقين، توبه، صبر، توكل و ذكر خداوند آورده شده است تا عناصر و مراحل سير و سلوك را معرفى كند و در برابر، رواياتى نيز در خصوص ريا، عجب، كبر، حسادت، حب دنيا، نفاق، هواى نفس، غيبت، عصبيت، شك و وسواس براى شناساندن موانعى كه فراروى سالك است، آورده شده است. 5. انسان و سرشت او. نكته اصلى در انسان شناسى امام خمينى مساله فطرت است. توجه فراوان ايشان به موضوع فطرت، نشانگر تاثير فكرى استاد بزرگوارشان مرحوم شاه آبادى است. (9) انسان از منظر امام خمينى موجودى بى هويت نيست; اگرچه عناصر هويت او همگى به صورت استعداد است. بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط

ص: 7520

آن به عالم ملك در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه، بلكه در جميع ادراكات و فعليات، بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق جل و علا. (10) بازشناسى اين استعدادها و بالقوگيها، كه سرشت آدمى را مى سازند، بسيار مهم است. زيرا آنها قواى محرك عمل اخلاقى اند و براى سير و سلوك آدمى ضرورت دارند. يكى از مهم ترين عناصر فطرت آدمى، عشق به كمال است: يكى از فطرتهايى كه جميع سلسله بنى الانسان مخمر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه برخلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غير آن آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است. (11) مى توان گفت كه علاقه آدمى به جمال و زيبايى، علم و دانايى و...، همگى ريشه در عشق به كمال دارند و به بيان دقيق تر، كمال، حيثيت تقييدى هر نوع تعلق خاطرى است. اما بايد توجه داشت كه عشق اصيل آدمى به كمال مطلق است و جستجوى كمالهاى محدود و حتى وصال به آنها، او را از بى قرارى نمى رهاند: چون توجه فطرى و عشق ذاتى به كمال مطلق متعلق است، و ساير تعلقات عرضى و از

ص: 7521

قبيل خطا در تطبيق است، هرچه انسان از ملك و ملكوت دارا شود و هرچه كمالات نفسانى يا كنوز دنيايى يا سلطنت و رياست پيدا كند، اشتياقش روزافزون گردد و آتش عشقش افروخته گردد. (12) اگر محبوب شما اين جمالهاى ناقص و اين كمالهاى محدود بود، چرا به وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گرديد. (13) امام خمينى، به تبع استاد خود، مى خواهد از راه اين عشق سوزان به كمال مطلق، بر اصل وجود آن كمال مطلق (خداوند) و بر ظرف وصال آدمى به آن كمال مطلق (قيامت) شاهد و دليل آورد، كه البته پرداختن به آن و داورى در درستى آن، مجال ديگرى مى طلبد. (14) اشاره شد كه آنچه آدمى را به سير و سلوك دشوار اخلاقى وامى دارد، همين عشق به كمال است. اگر فطرت آدمى فقط همين عشق به كمال بود همگان به مقتضاى آن، در صراط مستقيم به وصال كمال حقيقى نايل مى شدند; ولى در نهاد آدمى تمايلات ديگرى هم هست كه اى بسا زودتر از عشق به كمال، ظهور و بروز مى يابند: بدان كه نفس انسانى گرچه به يك معنى، كه اكنون ذكر آن از مقصود ما خارج است، مفطور بر توحيد بلكه جميع عقايد حقه است ولى از

ص: 7522

اول ولادت آن در اين نشئه و قدم گذاشتن در اين عالم، با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نما كند. (15) با توجه به اين موضوع است كه در مقايسه، مى توان گفت جنبه هاى حيوانى آدمى فعليت دارند: پس، انسان حيوانى بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم و در تحت هيچ ميزان جز شريعت حيوانات، كه اداره شهوت و غضب است، نيست. (16) از ديدگاه مؤلف كتاب، آنچه مى تواند آدمى را از اسارت اين تمايلات حيوانى رهايى بخشد، عنصر تربيت نفس است. فلسفه ارسال پيامبران از ناحيه خداوند و نيز تعبيه عقل در آدمى، همين تربيت نفوس انسانى است: چون عنايت حق تعالى و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربى و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله دو بال است.... اين دو يكى مربى باطنى، كه قوه عقل و تمييز است و ديگرى مربى خارجى، كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مى باشند. (17) چون تربيت نفس و يا به تعبير امام خمينى، جهاد نفس در هريك از ساحتهاى مختلف نفس، متفاوت است، ناچار بايد به ساحتهاى آن اشاره شود. به بعضى مقامات نفس اشاره كرده و وجوه سعادت و شقاوت آن را اجمالا بيان

ص: 7523

نموده، كيفيت جهاد نفس را در آن مقام بيان مى كنيم. (18) مقام اول نفس جنبه ملكى اوست كه همان ظاهر نفس است و مصدر فعاليتهاى بدنى و جوارحى آدمى است و قواى آن عبارتند از حواس ظاهرى. سيطره نفس در اين مقام از طريق وهم است. تربيت يا جهاد نفس در اين مقام، «عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواى شيطان و جنود آن خالى نمودن است». (19) به هر حال، عرصه تربيت نفس در مقام ملكى همين اعمال آدمى است و البته جهاد نفس در اين مقام، كار دشوارى است و بر مجاهدان آن وعده بهشت اعمال داده شده است: غالبا وصف جهنم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبار انبيا و اوليا شده، جهنم و بهشت اعمال است كه از براى جزاى عملهاى خوب و بد تهيه شده است. (20) مقام ديگر نفس، جنبه ملكوتى آن است كه باطن نفس است و عرصه فعاليت نفس در اين مقام، خلقيات است و جهاد نفس در اين مرحله به اخلاق (21) مربوط مى شود: گاهى اشاره خفيه اى نيز به بهشت و جهنم اخلاق كه اهميتش بيشتر است شده. (22) و بالاخره، مقام سوم

ص: 7524

نفس كه متاسفانه نام آن و نيز شرح آن ناگفته مانده و مؤلف محترم، مجال را براى طرح آن نامناسب ديده است; ما مى خواستيم اشاره به مقام سوم نفس و كيفيت مجاهده آن بنماييم... ليكن مقام را مناسب نديديم. (23) ولى از اشاره اى كه در لابه لاى جملات آمده مى توان حدس زد كه مقام سوم مربوط به شهود و عرفان است: و گاهى هم به بهشت لقاء و جهنم فراق، كه از همه مهمتر است، [اشاره خفيه اى] گرديده ولى همه در پرده و از براى اهلش. (24) انسان براى رهايى از تمايلات حيوانى و پرداختن به پرورش استعدادهاى متعالى خود بايد جهاد نفس را پيشه خود سازد تا عنصر اصلى فطرت او، يعنى عشق به كمال، مسير درست فعليت يافتن خود را بيابد: هان اى عزيز، از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه پيدا كن و دامن همت به كمر زن، و تا وقت است فرصت را غنيمت بشمار، و تا عمر باقى است... چاره اى كن. (25) اما چاره چيست؟ پاسخ امام اين است كه اولين چاره، تفكر است. 6. تفكر. تفكر نقطه شروع سير و سلوك اخلاقى، و منشا و مصدر خيرات و بركات زيادى است: بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى «تفكر» است. (26) بدان كه

ص: 7525

از براى تفكر فضيلت بسيار است و تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است، و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است. (27) البته روشن است كه مراد از تفكر، نوع عملى آن است; يعنى انديشه اى كه ثمره آن عملى است. اصولا از ديدگاه امام خمينى، علوم دينى و اخلاق، عملى اند و اگر در مواردى اين ويژگى عملى را از دست بدهند، هويت خود را از دست داده اند. معرفت دينى آن است كه قلب آدمى را مطمئن و مؤمن سازد و اين اطمينان و ايمان از سنخ اعمال جوانحى است: علم مطلقا طريق به عمل است حتى علم المعارف، منتها آنكه علم المعارف اعمالى است قلبى و جذباتى است باطنى كه نتيجه آن اعمال و جذبات، و صور باطنه آنها صورت جنت ذات و بهشت لقاست. (28) پس تفكرى مورد نظر است كه ثمره عملى داشته باشد; اما چگونه مى توان از يك انديشه، نتيجه عملى گرفت؟ امام خمينى باز از راه معرفى عناصر فطرت آدمى، به اين پرسش پاسخ مى دهند. احترام به شخص بزرگ و عظيم در نهاد آدمى است و وجدان انسان به آن گواهى مى دهد: و نيز از امورى كه در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص بزرگ و عظيم است. (29) به علاوه، درك حضور كسى، خود مايه حرمت

ص: 7526

اوست: و نيز، حاضر در كتاب فطرت لازم الاحترام است. مى بينيد كه اگر انسان از كسى خداى نكرده بدگويى كند در غيابش، اگر حاضر شد فطرتا سكوت مى كند و از او احترام مى نمايد. (30) تفكر از آن رو اهميت دارد كه فطريات مذكور را به سمت صحيح سوق مى دهد; يعنى آدمى با درك عظمت خداوند و احساس حضور فراگير او، برحسب فطرت سليم خود، به زرگداشت خداوند مى پردازد و با زبان نيايش و عبادت، حرمت او را پاس مى دارد. به بيان ديگر، ارزش اصلى تفكر در آن است كه زمينه خضوع و خشوع آدمى نسبت به خداوند را فراهم مى كند. بى ترديد، نقش مهمى كه در روايات اسلامى براى تفكر ذكر شده است و مثلا بالاترين عبادت را استغراق در تفكر در پيرامون خداوند و قدرت او دانسته اند، (31) همگى به همين نقش مقدماتى آن براى خضوع و خشوع مربوط مى شود. هرچند مى توان گفت كه نفس تفكر و تامل ارزشمند است، اما بى ترديد، در حوزه مسائل اساسى زندگى تفكرى ارزش دارد كه مايه تحول مطلوب در شخصيت آدمى گردد وگرنه، نمى توان گفت كه ساعتى انديشيدن از شصت سال پرستش كردن برتر است. (32) از ديدگاه امام خمينى، علم هويت واقعى خود را در به بار نشاندن ميوه عمل مى يابد: من نيز چندان عقيده به علم فقط

ص: 7527

ندارم و علمى را كه ايمان نياورد حجاب اكبر مى دانم، ولى تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است. (33) پس هرگاه علمى به مشاهده نينجامد، بذرى را مى ماند كه به بار ننشسته است. تفكر مطلوب عبارت است از ادراك عظمت خداوند تا فطرت حرمت به عظيم، آدمى را به خضوع و خشوع در برابر خداوند وادارد. به علاوه، تفكر موجب ادراك حضور خداوند در عالم مى گردد و از رهگذر اين ادراك، فطرت احترام به حاضر، آدمى را به عايت حرمت خداوند وامى دارد: حفظ حضور و محضر از فطرتهايى است كه خلق بر آن مفطورند، و هرچه انسانى بيحيا باشد غيبت و حضورش با هم فرق دارد، خصوصا كه حضور منعم عظيم كامل باشد كه در فطرت حفظ حضور هريك مستقلا ثبت است. (34) آنچه در ديدگاه امام، علم واقعى و تفكر صحيح است، جمع آورى مفاهيم كلى در ذهن و تحليل و تنسيق آنها نيست: ميزان در علم، حصول مفهومات كليه و اصطلاحات علميه نيست، بلكه ميزان آن رفع حجب از چشم بصيرت نفس است و فتح باب معرفةالله است، و علم حقيقى آن است كه چراغ هدايت ملكوت و صراط مستقيم تقرب حق و دار كرامت او باشد. (35) 7. نيت و ملكات روحى. نيت از مبادى عمل است

ص: 7528

و بر چگونگى وقوع فعل دلالت دارد. در برخى از مكاتب معروف اخلاقى معاصر، مانند سودگروى، بهايى به نيت نمى دهند. از نظر سودگروى، ارزش اخلاقى يك عمل تابع نتيجه آن است و مبدا صدور عمل از لحاظ اخلاقى بى اثر است. بر اين اساس، آنچه ارزش اخلاقى دارد راستگويى است; خواه اين عمل از روى فضيلت خواهى صورت گيرد و خواه از روى مصلحت انديشى دنيايى و يا از ترس; در حالى كه ايمانوئل كانت، فيلسوف معروف اخلاق، بهاى زيادى به نيت مى دهد و چگونگى انگيزش آدمى به انجام عمل را تعيين كننده ارزش اخلاقى آن عمل مى داند. اگرچه كانت در اصل بازشناسى اهميت نيت در اخلاق، بر صواب است و بر مكاتبى مانند سودگروى برترى دارد، اما در بيان كيفيت نيت مطلوب براى عمل اخلاقى بر خطا رفته كه بيان آن از مجال اين مقاله خارج است. امام خمينى در موارد متعددى از كتاب مزبور، بر اهميت نيت در تعيين صحت و سقم اخلاقى عمل تاكيد نموده اند: نيت صورت كامله عمل و فصل محصل او است، و صحت و فساد و كمال و نقص اعمال به آن است. چنانچه عمل واحد به واسطه نيت گاهى تعظيم و گاهى توهين است. (36) به هر حال، نيت چنانچه مؤلف مى گويد، «عبارت است از اراده باعثه

ص: 7529

به عمل» (37) به طورى كه مصدر انجام فعل همين نيت است. اما جاى اين پرسش است كه خود نيت چگونه شكل مى گيرد و از كجا سرچشمه مى گيرد، مؤلف محترم كه در اين خصوص، رساله مستقلى هم نگاشته است (38) در اين كتاب مى گويد: «نيت تابع غايات اخيره است.» (39) يعنى شكل گيرى نيت از همان مطلوبهاى نهايى آدمى است. اين خواسته هاى اساسى و غايى اوست كه نيت وى را معين مى كند. دلبستگيهاى نهايى انسان، نيت او را رقم مى زند و نيت به نوبه خود منشا انجام فعل متناسب با آن مى گردد. ولى باز اين پرسش مطرح مى شود كه مطلوبهاى نهايى آدمى چگونه سامان مى گيرند؟ آيا به طور فطرى و غيراكتسابى در نهاد آدمى قرار داده شده اند؟ مؤلف پاسخ مى دهد: اين غايات، تابع ملكات نفسانيه است كه باطن ذات انسان و شاكله روح او شده است. (40) اما جالب آن كه خود ملكات اخلاقى و شاكله باطنى انسان مرهون اعمال اوست و كار نيك و صواب موجب تقويت ملكه فضيلت، و كار نادرست موجب شكل گيرى ملكات زشت است. بر اين اساس، مؤلف هشدار مى دهد كه نبايد گذاشت معاصى به حدى برسد كه در درون جان آدمى به صورت ملكه هاى زشت اخلاقى درآيد: خدا نكند عاقبت معاصى منتهى بشود به ملكات و اخلاق

ص: 7530

ظلمانى زشت. (41) پس آنچه مصدر عمل است، نيت است; كه خود، ريشه در مطلوبهاى آدمى دارد و آن هم از سرزمين ملكات روحى انسان سرچشمه مى گيرد. اما ملكات، محصول اعمال آدمى است. در نتيجه، نوعى تفاعل بين عمل اخلاقى و ملكات اخلاقى وجود دارد; به طورى كه يكى ديگرى را تقويت مى كند. يك گام در عرصه عمل اخلاقى به جلو نهادن، به معناى فراهم آوردن زمينه عملهاى اخلاقى ديگر است. زيرا آن عمل به نوبه خود آب حياتى است كه بر ريشه اعمال آتى انسان يعنى ملكات روحى ريخته مى شود. اينك بايد ديد كه كدام نيت و كدام ملكه روحى فضيلت است و سزاوار تحسين و شايسته تحصيل. امام خمينى در جملات گويايى پاسخ اين پرسش را مى دهند: ملكات در صورتى فاضله است كه نفس اماره در آن تصرف نكند و در تشكيل آن قدم نفس دخيل نباشد بلكه شيخ استاد ما، دام ظله مى فرمودند ميزان در رياضت باطل و رياضت شرعى صحيح قدم نفس و قدم حق است. اگر سالك به قدم نفس حركت كرد... رياضت باطل و سلوك آن منجر به سوء عاقبت مى شود. (42) آرى، رها شدن از خودخواهى ملاك رستگارى است. اما نكته اينجاست كه خودخواهى گاهى در لباس رستگارى درمى آيد و راهزن سالك مى شود. زهد و علم و

ص: 7531

تقوا كه عناصر رستگارى آدمى اند، گاهى پوششى براى خودخواهى او مى گردند: مشكلترين امور و سخت ترين چيزها ديندارى است در لباس اهل علم و زهد و تقوى، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه. (43) زيرا كه ممكن است علم و زهد و تقوا براى صاحبش شان و منزلتى فراهم آورد كه حفظ آن گاهى انسان را در ورطه هاى هلاكت فرواندازد. پايان سخن را نصيحت آن پير طريقت و سالك راه حقيقت قرار مى دهيم كه ما را به عزم سفر و درك موقعيت مسافرتى خود فرا مى خواند: عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خوب بيدار شدن است. منزل اول انسانيت «يقظه» است. و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است، و فهميدن اين كه انسان مسافر است، و هر مسافر زاد و راحله مى خواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مركوب اين سفر... همت مردانه است. نور اين طريق مظلم ايمان و خصال حميده است. (44)

پى نوشت ها

: 1. اين روايت را شيخ صدوق در خصال و نيز ثواب الاعمال نقل كرده است. 2. مرحوم خاتون آبادى از معاصران شيخ بهايى اين كتاب را به فارسى ترجمه كرده كه اخيرا به صورت مصحح چاپ شده است. ر.ك: شيخ بهايى، اربعين، ترجمه

ص: 7532

خاتون آبادى، انتشارات حكمت. 3. معمولا احاديث اعتقادى به صورت مختصر شرح شده و در اواخر كتاب آمده است. 4. امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص13. 5. همان. 6 همان. 7. همان. 8. «بدان كه مقصود اين نيست كه علم اخلاق و منجيات و مهلكات نفس لازم نيست، بلكه مقصود آن است كه آن علم را صرفا بايد مقدمه عمل دانست نه آنكه آن را مستقل دانسته صرف عمر در جمع آورى اصطلاحات كرد و از مقصد بازماند.» ر.ك: امام خمينى، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص527. 9. مؤلف محترم در شرح چهل حديث به اين موضوع تصريح دارند و مى گويند: «در اين مقام [بحث فطرت] آنچه از محضر شريف شيخ عارف كامل، شاه آبادى دام ظله، كه متفرد است در اين ميدان، استفاده نمودم بيان مى كنم.» ر.ك:امام خمينى، شرح چهل حديث، ص181. 10. همان، ص237. 11. همان، ص182. 12. همان، ص127. 13. همان، ص184. 14. مؤلف محترم مى خواهد از راه فضيلت عشق به كمال مطلق براساس قاعده تضايف، به فعليت معشوق يعنى كمال مطلق دليل آورد. ر.ك: امام خمينى، همان، ص184-187. 15. همان، ص168. 16. همان. 17. همان، ص237. 18. همان، ص5. 19. همان، ص6. 20.همان، ص13. 21.

ص: 7533

امام خمينى اخلاق را در اينجا به معناى مضيق گرفته اند كه موضوع آن فقط خلقيات يا ملكات نفسانى است; در حالى كه معمولا اخلاق را به معناى عام مى گيرند كه موضوع آن شامل اعمال آدمى هم مى شود. 22. شرح چهل حديث، ص13. 23. همان، ص27. 24. همان، ص13. 25. همان، ص24. 26. همان، ص6. 27. همان، ص191. 28. همان، ص413. 29. همان، ص11. 30. همان. 31. همان، ص191. 32. همان. 33. همان، ص457. 34. همان، ص482. 35. همان، ص373. 36. همان، ص331. 37. همان. 38. منظور، رساله طلب و اراده است كه امام خمينى در جوانى نگاشته اند. 39. شرح چهل حديث، ص331. 40. همان. 41. همان، ص21. 42. همان، ص45. 43. همان، ص378. 44. همان، ص98.

ص: 7534

نگاهى به انديشه هاى امام خمينى رحمه الله درباره مشروطه

اشاره

مجله آموزه، شماره 1 صوفي نياركي، تقي مطالعه تاريخ در دوره هاى اخير، اهميت خود را در حوزه هاى دينى از دست داده است و فقط به تاريخ صدر اسلام - آن هم به ضرورت بحث - در حول و حوش درگيرى هاى فرقه اى توجه شده است . اما آن چه تحت عنوان تاريخ در دانشگاه ها مورد توجه قرار گرفته، در مجموع نه تنها فاقد تحقيقات علمى شايان توجهى بوده، بلكه نگرش حاكم بر آنها همانند ساير رشته هاى علوم اجتماعى و انسانى، آلوده به نگرش هاى شرك آلود غرب است . مرورى بر ديدگاه هاى امام در تحليل رخدادهاى تاريخ معاصر، اولا: مى تواند گستره اطلاعاتى ايشان را درباره اين تحولات نشان دهد و ثانيا: حساسيت هاى فرهنگى - سياسى وى را در ارتباط با اين تحولات آشكار سازد . ديدگاه هاى امام درباره تاريخ، عمدتا در دو محور تاريخ اسلام و تاريخ معاصر مى باشد . در زمينه تاريخ معاصر، نهضت تنباكو، نهضت مشروطه و شخصيت ممتاز مرحوم مدرس در زمان رضاخان، مباحث مهم ايشان را تشكيل مى دهد . در اين نوشتار بر آنيم تا به گوشه هايى از اين ديدگاه ها اشاره كنيم . در تاريخ معاصر، صرف نظر از ميزان ثبت و ضبط جزئيات تاريخى و آگاهى ما از آنها، ارايه تحليلى جامع كه بتواند

ص: 7535

مجموعه اين رخدادها، به ويژه نكات برجسته آن را روشن ساخته و جايگاه آنها را مشخص سازد بسيار با اهميت است . اين همان چيزى است كه ما در انديشه هاى تاريخى حضرت امام درباره تاريخ معاصر جست وجو مى كنيم . در واقع مطالبى را كه در صدد بيان آن هستيم، نگرشى است كه ايشان در تبيين خطوط فكرى موجود در مشروطه ارايه داده است .

روحانيت و نهضت هاى اسلامى در سده اخير

امام خمينى به جايگاه روحانيت در نهضت هاى شيعه پافشارى كرده و علماى دين را محرك اصلى آن مى شمارد; «اين صد سال اخير را وقتى ما ملاحظه مى كنيم هر جنبشى كه واقع شده است، از طرف روحانيون بوده است، بر ضد سلاطين، جنبش تنباكو بر ضد سلطان وقت آن بوده است . جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود (1).« ، و در جاى ديگر مى فرمايند: «در اين جنبش هايى كه در اين طول زمانى كه ما بوديم در آن يا نزديك به ما بوده، در اين جنبش ها كسى كه قيام كرده، باز از اين طبقه [روحانيون] بودند . طبقات ديگر هم همراهى كردند، ليكن اينها ابتدا شروع كردند . در قضيه تنباكو اينها بودند كه به هم زدند اوضاع را . در قضيه مشروطه اينها بودند كه جلو افتادند و مردم هم همراهى

ص: 7536

مى كردند با آنها . در اين قضاياى ديگر هم روحانيت با شما همه رفيق بوده است (2) « . لذا حضرت امام بر اين مطلب تكيه مى كنند كه «بايد ملت اسلام بدانند، خدمت هايى كه علماى دينى به كشورهاى اسلامى در طول تاريخ كرده اند قابل شمارش نيست (3) « . اين موضع گيرى ها در واقع خط بطلانى به نظريه هاى تاريخ نگاران دوره معاصر است . در دوره اخير، يعنى سال هاى پس از مشروطه و به دليل سلطه سياسى و فكرى مخالفان انديشه دينى، تاريخ معاصر به گونه اى نوشته شده كه نه تنها سهم روحانيت در مبارزات استقلال طلبانه مردم مورد ترديد قرار گرفته، بلكه به عنوان مهم ترين عامل بازدارنده براى رشد و ترقى مطرح شده است . اين خط تفكر را در نوشته هاى ناظم الاسلام كرمانى، احمد كسروى، مهدى ملك زاده، فريدون آدميت و . . . مى توان ديد . بنابر اين، مرحوم امام در برابر ارزيابى هاى نادرست و جهت دار روشن فكران غرب زده بارها به نقش محورى روحانيت در سده اخير اشاره كرده اند . امام امت بر نهضت هايى كه متكى بر مرجعيت است، عنايت و توجه خاصى دارد . لذا حركت هايى كه بر محور مرجعيت انجام گرفته است، در ديدگاه ايشان مورد تاييد مى باشند . بر اين اساس، وى علت مخالفت استعمار و استبداد با روحانيت را،

ص: 7537

بعد از جريان تنباكو همين نهاد و قدرت روحانيت - كه در مرجعيت خلاصه مى شود - قلمداد مى كند; «قضيه تنباكو در زمان مرحوم ميرزا، به اينها [غربى ها] فهماند كه فتواى يك آقايى كه در يك ده در عراق سكونت دارد، يك امپراتورى را شكست داد و سلطان وقت هم، با همه كوششى كه كرد براى اين كه حفظ بكند آن قرارداد را، نتوانست حفظ بكند . . . اينها فهميدند بايد اين قدرت را بگيرند، تا اين قدرت زنده است نمى گذارد كه اينها هر كارى دلشان بخواهد بكنند و دولت هاى عنان گسيخته باشند و هر طورى دلشان بخواهد عمل بكنند و لهذا با كمال كوشش، تبليغات كردند بر ضد روحانيت (4).«

جايگاه روشن فكران وابسته در مشروطه، از منظر امام

در حوادث مشروطه، جداى از نقش استعمار خارجى و عناصر وابسته به دربار روحانيت و منورالفكرها كار اصلى را بر دوش داشتند . نقش روحانيت در پيدايش جنبش و نيز دفاع ازآرمان اسلام خواهى مردم استوار بود; اما منورالفكرها در بارورى فكرى مشروطه، از زوايه ترويج انديشه هاى غربى تلاش مى كردند و طبعا" در اين مسير نمى توانستند با فكر دينى و نماينده آن (روحانيت) سر سازگارى داشته باشند . ضعفى كه برخى از چهره هاى روحانى در مشروطه از خود نشان دادند، اين بود كه فريب بعضى

ص: 7538

از روشن فكران را خورده، همراه آنان و براى پيروزى فكر آنها تا جايى پيش رفتند كه عاقبت خود را شكست خورده يافتند . امام خمينى در اين باره مى فرمايند: «از اول مشروطه را اينها درست كردند، اين شياطين متوجه مسايل بودند، روحانيون و مؤمنينى كه تبع آنهابودند، بازى دادند اينها را، خدعه كردند، متمم قانون اساسى را قبول كردند وليكن وقت عمل، عمل نكردند به متمم قانون اساسى، يعنى پنج نفر مجتهد در مجلس نياوردند (5) « . وى در جاى ديگر مى فرمايند: «ببينيد چه جمعيت هايى هستند كه روحانيون را مى خواهند كنار بگذارند . همان طورى كه در صدر مشروطه با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است . آن وقت ترور كردند سيد عبدالله بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملت را از آن راهى كه بود، برگرداندند به يك مسير ديگر . . . (6) « حضرت امام درباره شگردى كه عمال سياست خارجى در مشروطه براى جاى گزينى غرب زده ها به جاى روحانيت به كار بستند، مى فرمايد: «از آن طرف، عمال قدرت هاى خارجى و خصوصا" در آن وقت انگليسيان در كار بودند [و مى خواستند] كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات . گويندگان آنها

ص: 7539

كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه مى توانند به قول آنها; يعنى فرنگ رفته ها و غرب زده ها و شرق زده ها . كردند آنچه را كه كردند . يعنى اسم، مشروطه بود ولى واقعيت استبداد; آن استبداد تاريك ظلمانى، شايد بدتر و حتما بدتر از زمان هاى سابق (7) « . ايشان در جاى ديگر به اقشار مختلف مردم چنين سفارش مى كنند: «اگر روحانيون، ملت، خطبا، علما، نويسندگان، روشن فكران متعهد سستى بكنند و از قضاياى صدر مشروطه عبرت نگيرند، به سر اين انقلاب آن خواهد آمد كه به سر انقلاب مشروطه آمد (8).« ; «. . . و مثل زمان مشروطه نشود كه آنها كه اهل كار بودند مايوس بشوند و كنار بروند، كه در زمان مشروطيت همين كار را كردند و مستبدين آمدند و مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان را كنار زدند (9).«

نقش بازار در نهضت مشروطه، از ديدگاه امام

بازار در عصر قاجاريه، به لحاظ بافت سنتى ايران از جايگاه ويژه اى برخوردار است . طبقه تجار در كنار ديگر طبقات جامعه به نقش خود در يارى رساندن به مجاهدان، خوب واقف بودند . به همين دليل، نقش آنها در حوادث يك صد سال گذشته بسيار با اهميت جلوه مى كند و آنچه مبناى

ص: 7540

تحليل حضرت امام را تشكيل مى دهد، سلامت مواضع دينى آنهاست . هر چندكه در دوره ما، اخت بازار دگرگونى هايى يافته و با ورود عناصر جديد به صحنه سياسى و اجتماعى و هوشيارى عمده اى كه ايجاد شده، تغييراتى در تحليل نقش بازار به وجود آمده است كه با گذشته تفاوت دارد . نقش منفى سرمايه دارى در شرايط جديد - كه خود متاثر از نظام سرمايه دارى غربى است - نيز چهره گذشته بازار را مشوش كرده است . نبايد غفلت كرد كه رواج انديشه هاى كمونيستى در اين كشور نيز تاثير زيادى در خراب كردن وجهه دينى - سياسى بازار داشته است (10). امام امت نقش بازار را در نهضت تنباكو، جنبش مشروطيت و انقلاب اسلامى، بارها يادآور شده اند . ايشان در سال 1359 فرمودند: «شما [بازاريان] مى دانيد كه در مشكلاتى كه سابق بود - در - از زمان ميرزاى شيرازى تا حالا، مشكلات در بازاها حاصل مى شد . اگر يك وقت يكى از علماى تهران به واسطه بدرفتارى دولت هاى زمان قاجار مى خواست از تهران برود، بازار مى بست و همان بود كه آنها توبه مى كردند و آن عالم را با التماس نگه مى داشتند (11) « . وى در جاى ديگر مى فرمايند: «مى دانيد كه بازار يكى از قشرهاى عظيم معتقد به اسلام و در هر غائله اى

ص: 7541

كه براى اسلام پيش آمده است، اين بازار است كه پيش قدم است . . . در دوره مشروطيت و استبداد به صورت مشروطيت، باز در همه زمينه هم اين بازار است كه پيش قدم است و همراه با ساير قشرهاى ملت از كارگران و كشاورزان و امثال اينها مجاهده كرده است و در پيشبرد اسلام آنچه كه توان داشته، عمل كرده است (12).«

امام و انتخابات در مشروطه و بعد از آن

حضرت امام، انتخابات در دوره مشروطه را فرمايشى معرفى كرده و نفوذ خان ها در مناطق را به عنوان اهرمى از طرف دربار مى دانند كه انتخابات را رقم مى زدند . ايشان، زمان قاجار را اين گونه ترسيم مى كنند: «آن وقتى كه رضاخان نبود، محمدرضا نبود، و زمان قاجار، من يادم هست، آن وقت خان ها بودند، شاه زاده ها بودند، خان ها دسته دسته اين مردم را به زور مى آوردند و در صندوق هاى راى براى خودشان مى گرفتند، مردم هيچ كاره بودند (13).« ; «اين نمايان گر اين است كه اينهايى كه در مجلس شوراى ملى بودند، نه شوراى اسلامى; اينها چه اشخاصى بودند . اينها نوكرهاى خارجى بودند و با زور اين نوكر بزرگه، اينها مى رفتند در مجلس . در طول تاريخ مشروطيت نمى توانيد پيدا كنيد كه همه ايران، خودشان راى داده اند، حتى در آن دوره هاى اول . بله تهران

ص: 7542

در آن دوره هاى اول خودشان راى مى دادند، لكن در تهران خان ها نمى توانستند كارى بكنند . اما در شهرهاى ديگر و در دهات و در اين طور چيزها، خان خانى بود و همان اشراف و همان خان ها مردم را مى بردند و به آن كسى كه نظرشان بود راى مى دادند (14).« وى در سخنرانى ديگرى مى فرمايند: «زمان احمد شاه، امر انتخابات با خان ها و مالكين و گردن كلفت هاى هر منطقه بود . آن وقت دولت نفوذ نداشت، لكن شاه زاده ها كه داراى ملك بودند، خان هايى كه داراى قدرت بودند و قلدرهايى كه در اطراف كشور بودند; آنها رعيت خودشان را، مردم خودشان را با زور مى آوردند پاى صندوق ها و هر چه آنها مى گفتند، آنها عمل مى كردند (15).« حضرت امام در سخنرانى در جمع فرمان داران كشور و پاسداران سفيددشت، در تاريخ )26/4/58( ماهيت پوشالى انتخابات در مشروطه را اين گونه عرض يابى مى كنند: «در طول تاريخ مشروطيت - الا بعضى موارد - مى شود گفت كه انتخابات آزاد نبوده است و خان ها جمع مى كردند رعيت ها را، ارعاب مى كردند رعيت ها را، رعيت هم مى آمدند راى به آنها مى دادند كه اين را من خودم شاهد بودم قبل از رضا شاه، زمان احمد شاه و آن وقت ها اين دست خان ها بود، خان ها وكيل درست مى كردند و بعد كه رضا شاه آمد اين خان ها

ص: 7543

را يك قدرى متمركز كرد در خودش; نه از بين ببرد، بلكه همه قدرت ها را در خودش متمركز كرد و همه ظلم هايى كه خان ها مى كردند، خودش مى كرد (16).«

امام و ديدگاه هاى شيخ فضل الله نورى

دفاع از مواضع اصولى شيخ فضل الله نورى، از ديگر نكات مهمى است كه در بينش تاريخى امام پيرامون مشروطه مى توان دنبال كرد . هر چند مرحوم شيخ، هم در ميان دوستان و هم دشمنان، به واسطه تبليغات سوء روشن فكران و بى مهرى دوستان، چهره قابل قبولى ندارد; ولى توجه امام به خصوصيات منحصر به فرد آن شهيد در نهضت مشروطه، مى تواند افق هاى وسيع و پربارى را به ارمغان آورد . اگر چه افرادى معلوم الحال مانند: كسروى، ملك زاده، ناظم الاسلام كرمانى و ديگران او را مستبد، رياست طلب و هواپرست (17) معرفى مى كنند، ولى امام از او به عنوان سمبل دفاع از حكومت مشروعه ياد مى كند . آن حضرت با آموختن درس ايستادگى، مقاومت و شجاعت، رهبرى انقلاب را بر عهده گرفت .

ايستادگى تا پاى دار

حضرت امام در بيانات خود بارها به اين نكته تاكيد مى كند كه آنچه باعث شد شيخ در مواضع خود موفق شود - ولو اين كه جان خود را در آن راه گذاشت - همين مقاومت در مقابل مستبدان بود كه هيچ رابطه اى بين آنها و

ص: 7544

اسلام نبود و هم چنين مقاومت در برابر روشن فكران غرب زده كه آشكارا مى گفتند: «ما ايرانى سرا پا غربى مى خواهيم (18).« بنابراين دفاع از شيخ توسط ايشان، خط بطلانى بر اين دو جريان مى باشد . حضرت امام مشروطه اى راقبول دارد كه در آن قوانين اسلام ضمانت اجرايى همچون فقها داشته باشد . مشروطه اى كه قوانين در آن، توسط اكثريت جعل نشود و ملاك اكثريت، در مشروعيت قوانين، ناكارآمد باشد . از اين رو هنگامى كه الگوى حكومتى مورد نظر خود را پايه ريزى مى كند، چنين مى گويد: «حكومت اسلامى، نه استبدادى است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است; البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين و آراى اشخاص و اكثريت باشد (19).« با نگاه تاريخى به حوادث و مطالبى كه در مشروطه مطرح شد، مى توان ادعا كرد كه اين الگوى حكومتى همان الگويى است كه مرحوم شيخ فضل الله در نظام «مشروطه مشروعه» دنبال مى كرد و بارها عنوان مى كرد كه اكثريت، هيچ نقشى در قانون نويسى و تصويب آن ندارد . او هنگامى كه امور مربوط به عامه را بررسى مى كند، آن را از وظايف و اختيارات فقها و مجتهدان عادل دانسته و مى گويد: «اگر مقصود، امور شرعيه عامه است; اين امر راجع به ولايت است نه وكالت، و ولايت در

ص: 7545

زمان غيبت امام زمان - عجل الله فرجه - با فقها و مجتهدين است، نه فلان بقال و بزاز; و اعتبار با اكثريت آراء به مذهب اماميه، غلط است و قانون نويسى (در اين امور) چه معنى دارد؟ قانون ما مسلمانان، همان اسلام است كه بحمدالله تعالى طبقه بعد طبقه، روات اخبار و محدثين و مجتهدين متحمل حفظ و ترتيب آن شدند (20).«

عدم اعتبار راى اكثريت در تدوين قانون

نگاه مرحوم شيخ به قانون، نگاهى جامع است كه همه امور زندگى بشر را شامل مى شود . در نظر او قانون كامل قانونى است كه در كنار عبادات، امور سياسى را هم شامل شود و اين وسعت را از ويژگى هاى قانون الهى مى داند; «معلوم است كه اين قانون الهى ما مخصوص به عبادات نيست، بلكه جميع مواد سياسيه را بر وجه اكمل واوفى دارا است (21).« ; «اگر كسى را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر، تغيير دهنده بعضى مواد آن قانون الهى يا مكمل آن است، چنين كسى هم از عقايد اسلامى خارج است (22).« ; «اگر كسى را گمان آن باشد كه ممكن و صحيح است جمعى از عقلا و حكما و سياسيين جمع شوند و به شورا ترتيب قانونى بدهند، كه جامع اين دو جهت باشد و موافق رضاى خالق

ص: 7546

هم باشد، لابد آن كس از رقبه اسلامى خارج خواهد بود (23).« بنابراين در انديشه مرحوم شيخ اولا: قانون; فراگير، كامل و جامع بوده و ثانيا: به دور از تمايلات نفسانى مى باشد كه از ناحيه خداوند متعال، از طريق پيامبران براى اصلاح بشر فرستاده شده است . در مورد قانون گذار، مرحوم شيخ مى فرمايد: «اولا: بايد عالم به مصالح و مفاسد قانون باشد; ثانيا: عادل باشد و ثالثا: رئوف باشد (24).« به طور كلى هم قانون و هم قانون گذار در انديشه هاى مرحوم شيخ جايگاه ويژه اى دارد كه در اين فرايند، نقش فقها و مجتهدان را چنين بازگو مى كند: «وظيفه علماى اسلام منحصر به آن است كه احكام كليه را كه مواد قانون الهى است، از چهار دليل شرعى استنباط فرمايند و به عوام برسانند (25) « ; از اين رو «مرجع كليه احكام اسلاميه در همه اعصار، بعد از نبى اكرم و ائمه اطهار، مدى الليل و النهار، علماى اسلام و مجتهدين عظام - ضاعف الله اقدارهم - بوده و هست و نشايد احدى غير از سلسله جليله در احكام دخالت نمايند (26).« اين كه در اين بينش دولت چه جايگاهى دارد؟ سئوالى است كه مرحوم شيخ به آن اين گونه جواب مى دهد: «بايد گفته شود كه قوانين جاريه در مملكت نسبت به نواميس الهيه،

ص: 7547

از جان و مال و عرض مردم، بايد مطابق فتواى مجتهدين عادل هر عصرى كه مرجع تقليد مردمند باشند، و منصب دولت و اجزاى آن از عدليه و نظميه و ساير حكام، فقط اجراى احكام صادره از مجتهدين عادل مى باشد (27).« بنابراين دولت و اركان آن، قوه اجرايى هستند كه فقيه را در اداره امور مملكت كمك كرده و در تحت نظر و فرمان او عمل مى كنند . لذا دولت نمى تواند خود راسا قانون جعل كرده و در مملكت مجرى دارد (28). با توجه به نظرات مرحوم شيخ در باب قانون و دولت، اينك به اين موضوع مى پردازيم كه اكثريت در تدوين قانون چه جايگاهى دارند؟ پيش از پاسخ به اين سئوال، ابتدا تفكيك شيخ در مورد جعل قانون را بيان مى كنيم تا مناقشه ايشان دقيقا محل خود را پيدا كند . مرحوم شيخ براى تبيين منزلت قوه مقننه و اعتبار اكثريت آرا در انديشه سياسى خود، دو تصوير اساسى از اين قوه ارايه مى دهد، سپس اعتبار اكثريت آرا را در هر دو تصوير به نقد مى كشد: الف) تصوير اول به مقاطعى از حيات اجتماعى يك جامعه بر مى گردد كه در آن هيچ حقوق و قاعده مدونى به نام «حقوق اساسى» يا «نهادهاى سياسى» وجود ندارد و قدرت سياسى در

ص: 7548

جامعه به طور مطلق در دست يك نفر است . سپس به دليل تحولات سياسى - اجتماعى، مقرر مى شود كه اختيارات از دست يك فرد خارج و تحت ضابطه اى مشخص قرار گيرد . ب) تصوير دوم به مقاطعى از حيات اجتماعى يك جامعه مربوط مى شود كه در آن ضابطه، قاعده و قانون وجود دارد; اما براى آن كه اين قاعده با امور اجتماعى مردم بر اساس تحولات جارى هم شان شود، مردم نمايندگانى را انتخاب مى كنند و آنها در جايى به نام مجلس گرد هم مى آيند و بر اساس قوانين موجود و پذيرفته شده جامعه كه امروزه از آن به عنوان «قانون اساسى» ياد مى شود، آيين نامه هاى اجرايى يا قوانينى را وضع مى كنند كه در حقيقت قوانين درجه دوم محسوب مى شود و تحت تاثير قوانين اول هستند (29). بر اساس اين تفكيك، مجلس مقننه در ديدگاه شيخ، مجلسى است كه در آن قوانين كلى براى اداره عمومى جامعه وضع مى شود كه به آن قانون اساسى گويند و تمام اركان مملكت بر اساس آن اداره مى شود به مجلس دومى هم كه بر اساس قانون اساسى، برنامه دوره اى نظام را تدوين مى كند، مجلس برنامه ريزى مى گويند . از نظر مرحوم شيخ، بحث عدم اعتبار اكثريت آرا و تعيين وكيل يا باب وكالت براى نوشتن قانونى به نام قانون اساسى، در

ص: 7549

انديشه دينى بحثى بى اساس است; چرا كه ايران جامعه اى اسلامى است و بايد مبتنى بر قوانين شريعت اداره شود . اگر اسمى از حكومت دينى و قانون شريعت برده مى شود، ديگر نمى توان با اكثريت آرا فردى را كه هيچ گونه تخصصى در مسايل دينى ندارد، در جايى به نام مجلس جاى دارد و با اين آرا، قانونى به نام قانون اساسى تدوين و تصويب كرد . چرا كه اين امور، جزء امور عامه است و در زمان غيبت از شئون ولايت فقيه بوده و از دايره وكالت خارج مى باشد . اين نگرش، دقيقا همان ديدگاهى است كه حضرت امام در بحث تدوين قانون اساسى بعد از پيروزى انقلاب ارايه مى دهد، آن گاه كه بسيارى از گروه هاى مخالف حكومت دينى، به پيروى از سنت سياسى غرب، بحث «مجلس مؤسسان» را براى نوشتن قانون اساسى پيش كشيدند . امام امت با درايت سياسى خود، بحث تاسيس مجلس خبرگان را مطرح كردند; مجلسى كه دو جهت كارشناسى در آن لحاظ شده بود: الف) عده اى از آنان فقيه و مجتهد در دين بودند، تا دينى بودن قوانين تضمين شود . ب) عده اى ديگر، متخصص در قوانين حقوقى بودند تا حقوق عمومى نيز رعايت شده باشد . همان گونه كه به تفكيك دو حوزه قانون نويسى و برنامه ريزى در انديشه شيخ اشاره كرديم، جا

ص: 7550

دارد اين تلقى را نيز در بيانات حضرت امام دنبال كنيم . امام در بخشى از مباحث خود مى گويد: «قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است . شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است . هيچ كس حق قانون گذارى ندارد و هيچ قانونى جز قانون شارع را نمى توان به مورد اجرا گذاشت . به همين سبب، در حكومت اسلامى به جاى قانون گذار - كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مى دهد - مجلس برنامه ريزى وجود دارد كه براى وزارت خانه هاى مختلف در پرتو احكام اسلام، برنامه ترتيب مى دهد و اين برنامه ها كيفيت انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مى كنند (30).« همان گونه كه ملاحظه مى شود، ايشان نيز بين قوه مقننه كه قانون اساسى را تدوين مى كند و مجلس برنامه ريزى، تفكيك قايل مى شود . وى در پيامى كه براى اختتاميه مجلس بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ارسال كرد، فرمود: «تشخيص مخالفت و موافقت با احكام اسلام، منحصرا در صلاحيت فقهاى عظام است . . . و چون اين يك امر تخصصى احكام شرعى از كتاب است، دخالت وكلاى . . . ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعى از كتاب و سنت، دخالت در تخصص ديگران، بدون داشتن صلاحيت و تخصص لازم است

ص: 7551

(31).« اين همان استدلالى است كه مرحوم شيخ فضل الله در بحث نوشتن قانون اساسى مطرح كرد: «اين امر، راجع به ولايت است نه وكالت، و ولايت در زمان غيبت امام زمان با فقها و مجتهدين است نه فلان بقال و بزاز (32) « . متاسفانه اكثر مناقشات و اعتراض هايى كه نسبت به شيخ شهيد - چه از طرف موافقان و چه مخالفان - صورت گرفته است، از عدم تفكيك بين اين دو حوزه نشات مى گيرد . دفاع امام از مواضع اصولى شيخ، حكايت از عمق انديشه هاى اين شهيد بزرگوار دارد . متمم دوم قانون اساسى را مى توان از نمونه هاى بارز تلاقى اين دو انديشه برشمرد; «. . . ليكن راجع به همين مشروطه و اين كه مرحوم شيخ فضل الله رحمه الله ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، قوانين بايد قوانين موافق اسلام باشد; در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود; مخالفين، خارجى ها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى ديدند، كارى كردند در ايران كه شيخ فضل الله مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه، شيخ فضل الله را در حضور

ص: 7552

جمعيت به دار كشيدند (33).« حضرت امام در سالگرد 15 خرداد، در سال 1343 با تكيه بر متمم قانون اساسى مى فرمود: «به اين متمم قانون اساسى عمل كنيد كه علماى اسلام در صدر مشروطيت براى گرفتن آن و رفع اسارت ملت جان دادند (34) « ; و يا در جاى ديگر، هنگامى كه خبرنگاران خارجى در مورد قانون اساسى و جمهورى اسلامى سئوالاتى را مطرح مى كنند، حضرت با تفكيك بين دوره هاى جعل و تغيير قانون اساسى، مرحله اول را با تكيه بر متمم دوم قانون اساسى، پاسخ گوى بعضى از سئوال ها مى داند . «چون در زمان قاجاريه، علما نمى توانستند طرح حكومت اسلامى را ارايه دهند، از اين جهت براى تقليل ظلم استبدادهاى قاجار بر اين شدند كه قوانينى وضع كنند و سلطنت به صورت مشروطه در آيد . . . و الان تمام مسائلى را كه ما مطرح مى كنيم، مى توانيم به متمم قانون اساسى استناد كنيم . اين يك مرحله است از قانون اساسى; بنابراين قانون اساسى در مرحله اول با حفظ متمم آن، براى همين مسائلى كه ما مطرح كرده ايم مى تواند مستند باشد . اما در مرحله دوم، مساله سلطنت رضاشاه و سلسله پهلوى كه موادى از قانون اساسى را تغيير داد و تصويب نمودند، اصلا قانونيت نداشته و اين سلسله بر خلاف قانون

ص: 7553

اساسى بر مملكت تحميل شده است (35).« البته مرحوم امام به اين نكته توجه دارند كه قانون اساسى در اوايل مشروطه، از مجموعه هاى حقوقى بلژيكى و بعضى جاهاى ديگر كپى بردارى شده است . كه نقايص آن را از مجموعه هاى حقوقى فرانسه و انگليس، به اصطلاح ترميم نمودند و براى گول زدن ملت، بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند (36). با اين وجود، چون قرار بود علما بر آن نظارت داشته باشند، امام آن را قبول مى كند .

چگونگى انعكاس نظريات شيخ فضل الله در نجف، از ديدگاه امام

مرحوم امام با توجه به ديدگاه هاى جامعه شناختى خود، گروه هاى درگير در مشروطه را تقسيم بندى كرده و علماى موافق و مخالف مشروطه را افرادى صاحب نظر و خبره معرفى مى كند . «در مشروطه اين طور نبود، در مشروطه هر دو طرف قوى بودند . در نجف بعضى علماى درجه اول مخالف بودند، بعضى علماى درجه اول موافق بودند (37).« آنچه كه در اين تحليل اهميت دارد اين است كه آيا اختلاف مذكور، ناشى از نهاد روحانيت بود؟ به عبارت ديگر، آيا منشا اختلاف در درون روحانيت بود يا از بيرون هدايت مى شد؟ در اين مورد هم ايشان مى فرمايند: «. . . اختلافات را ايجاد كردند و اين طور نبود كه خود به خود ايجاد شود، بلكه در

ص: 7554

ص: 7555

بين آنها ايجاد كردند (38).« حوزه علميه نجف به علت دور بودن از ايران و تحولات جارى در آن، دچار اشتباهاتى شد كه خواسته يا ناخواسته، دامن مشروعه خواهانى مثل شيخ فضل الله را نيز گرفت . حضرت امام در اين باره مى فرمايند: «حتى قضيه مرحوم آقا شيخ فضل الله را در نجف هم يك جور بدى منعكس كردند، كه از آنها هم صدايى در نيامد . اين جوى كه ساختند در ايران و در ساير جاها، اين جو اسباب اين شد كه آقا شيخ فضل الله را با دست بعضى از روحانيون خود ايران، محكوم كردند (39) « . انعكاس ناصواب و غيرمنطقى خواسته ها و افكار مرحوم شيخ، جوسازى دروغين، داده هاى غلط، اطلاع رسانى بيمار و منابع اطلاعات غيرمطمئن; جملگى از دلايلى است كه مى توان در مخالفت بعضى از علماى نجف با شيخ برشمرد .

شريعت بر دار

اشاره

بى ترديد آنچه در مشروطه مطرح شد گرچه لعابى اسلامى داشت، ولى محتوايش چيزى جز انديشه هاى ليبرالى و اومانيستى فرهنگ غرب نبود، و اين نكته اى بود كه مرحوم شيخ به جرم فهم زود هنگامش تاوان آن را پس داد . بنابراين، امام دلايلى را در به دار كشيده شدن مرحوم شيخ مؤثر مى داند كه بى ارتباط با اين مطلب نيست:

الف) ايستادگى در مشروعه خواهى

از دلايلى كه باعث اعدام مرحوم شيخ

ص: 7556

شد، مى توان به شريعت خواهى او اشاره كرد . به تحقيق اگر مرحوم شيخ در مشروطه خواهى، دنبال مشروطه غيرمشروعه مى بود اين اتفاق رخ نمى داد . امام، جرم مرحوم شيخ را همان مشروعه خواهى ارزيابى كرده و مى فرمايد: «مرحوم شيخ مى گفت ، ، مشروطه بايد مشروعه باشد; بايد قوانين موافق اسلام باشد، ، اما در آخر، مخالفين، او را در ميدان توپ خانه در حضور جمعيت به دار كشيدند (40).« وى در جاى ديگر مى فرمايد: «تا آن جا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى در ايران براى خاطر اين كه مى گفت بايد مشروطه، مشروعه باشد و آن مشروطه اى كه از غرب و شرق به ما رسيده قبول نداريم، در همين تهران دار زدند و مردم هم پاى او رقصيدند يا كف زدند (41).«

ب) نقشه هاى از پيش تعيين شده

حضرت امام بعد از بيان شخصيت ممتاز مرحوم شيخ و اين كه ايشان در زمان مشروطه يك آدم شاخصى در ايران بوده و مورد قبول همه بودند، جوسازى ها عليه ايشان را از نقشه هاى استعمارى دانسته و مى فرمايد: «اين نقشه اى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند (42).« همان گونه كه از اين عبارت ها به دست مى آيد; تمام نقشه ها و طرح هايى كه از طرف مخالفان و مغرضان شيخ اجرا مى شد، يك هدف مشخص را دنبال مى كرد و آن به

ص: 7557

حاشيه راندن دين و احكام اسلام از متن جامعه بود . در واقع همه آنها براى از بين بردن اسلام انقلابى مطرح مى شد و ما در مشروطه، شاهد عملى شدن اين نقشه ها هستيم و پيكر بى جان مجاهد شهيد را بر بالاى دار غرب گراى مملكت، افراشته مى بينيم . چه خوش گفت مرحوم جلال آل احمد: «من با دكتر تندر كيا موافقم كه نوشت ، ، شيخ شهيد نورى، نه به عنوان مخالف مشروطه كه خود در اوايل امر مدافعش بود; بلكه به عنوان مدافع مشروعه بايد بالاى دار برود، ، و من مى افزايم و به عنوان مدافع كليت تشيع اسلامى، و به هر صورت از آن روز بود كه نقش غرب زدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند; و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمى مى دانم كه به علامت استيلاى غرب زدگى، پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد . و اكنون در لواى اين پرچم، ما شبيه به قومى از خود بيگانه ايم . در لباس و خانه و خوراك و ادب و مطبوعاتمان و خطرناك تر از همه در فرهنگمان، فرهنگى مآب مى پروريم و فرهنگى مآب، راه حل هر مشكلى را مى جوييم (43).«

حضرت امام و آسيب شناسى مشروطه

امام درباره انحراف و شكست مشروطه، بر

ص: 7558

نكات قابل توجهى تكيه دارند . وى ايجاد احزاب و گروه هاى مختلف را يكى از اين علل ارزيابى كرده و اصل ابداع اين گروه ها را مستند به خيانت كاران دانسته و مى فرمايند: «دست هاى خيانتكار، گروه هاى مختلف درست نكند . گروه هاى مختلف، اسباب تفرقه مى شود، رشد سياسى نيست . در صدر مشروطيت هم با ايجاد گروه هاى مختلف نگذاشتند كه مشروطه به ثمر خودش برسد، او را بر خلاف مسير خودش راندند (44).« از ديگر عواملى كه ايشان اشاره مى فرمايند، خالى كردن صحنه از جانب مردم متدين، مجاهدان و علما مى باشد . اين موضع گيرى، حاكى از ارج نهادن او بر نقش محورى مردم در حكومت اسلامى است كه مقبوليت حكومت را تضمين مى كند; لذا اظهار مى دارد: «اگر مؤمنين كنار بروند، آنهايى كه متعهد به اسلام هستند كنار بروند و اينها بيايند و قبضه كنند، مثل صدر مشروطه كه رفتند كنار اشخاصى كه متعهد بودند و قبضه كردند مشروطه را آنهايى كه متعهد به اسلام نبودند و اسلام را به آن جا كشاندند كه همه ديديد . اگر در صدر مشروطه، علما آمده بودند در ميدان، مومنين آمده بودند، روشن فكران متعهد آمده بودند و مسلمان هاى متعهد آمده بودند و قبضه كرده بودند مجلس را و نگذاشته بودند كه ديگران بيايند مجلس را بگيرند، ما به اين

ص: 7559

روزگار نمى رسيديم، ما مملكتمان خراب نمى شد، ما عزتمان از بين نمى رفت (45).« از ديگر علل انحراف نهضت مشروطيت، دخالت دولت انگليس مى باشد . آنچه كه در بينش امام در جريان مشروطه شايان توجه مى باشد نقش سياست خارجى در مشروطه است . اين مساله از مسايل حساس تاريخ مشروطه است كه درباره آن اظهار نظرهاى متفاوتى ابراز شده است . نكته مهم، اين است كه حتى كسانى چون شيخ كه مشروطه را برخاسته از ديگ پلوى انگليس مى دانستند، اين گونه نبود كه بهبهانى و طباطبايى را عامل بيگانه بدانند . بلكه مهم، نقش روشن فكران وابسته و كسانى بود كه قبله آمال و آرزوهاى آنان غرب بود . اين افراد در ميان صفوف مردم نفوذ كردند، آنها را به داخل سفارت كشاندند و در آن جا بود كه به قول تقى زاده، سنگ حريت ايران را بنا گذاشتند . امام خمينى رحمه الله، تحليل خاصى ارايه مى دهند كه شامل دو جهت نفوذ انگليسى ها در مشروطه است: الف) جنبه سياست و منافع انگليسى ها در برابر روس; ب) توجه به نفوذ فكر غربى براى از بين بردن دين . ايشان در تحليل دخالت انگليس در امور ايران، چنين مى گويند: «توطئه اى كه دولت استعمارى انگليس در آغاز مشروطه كرد، به دو منظور بود: يكى كه در همان موقع فاش

ص: 7560

شد، اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد، و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند (46).« [لذا در مورد احكام اسلامى «گاهى وسوسه مى كنند كه احكام اسلام ناقص است; مثلا آيين دادرسى و قوانين قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست . به دنبال اين وسوسه و تبليغ، عمال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مى گيرند و مردم را نيز فريب مى دهند و از ماهيت جنايت سياسى خود غافل مى سازند (47).«

جمع بندى كلى:

دريك جمع بندى مى توان چنين نتيجه گرفت كه نگرش امام به جنبش مشروطه، در همه زمينه ها - چه در رهبرى و چه در دخالت و حضور ديگر اقشار - نگاهى واقع بينانه مى باشد كه از ژرف نگرى و حساسيت وى نسبت به مسايل روز حكايت مى كند . او با تكيه بر نكات مثبت و درس گرفتن از اشتباهات گذشتگان، انقلاب اسلامى را طراحى كرده و آن را رهبرى مى كند . پيروزى حركت امام در سال 57 بر خلاف ديدگاه برخى از نظريه پردازان سكولار، حاصل يك حركت «اپورتونيستى» و فرصت طلبانه نبود . او در حاشيه جريان هاى اجتماعى ننشسته بود تا آن كه در يك فرصت استثنايى، بر فراز امواجى قرار گيرد كه ديگران پديد آورده

ص: 7561

بودند . بلكه با نگاهى عبرت آموز به تاريخ و تحولات آن - به خصوص نهضت هايى كه به نوعى روحانيت در آن نقش داشتند - خود را آماده مبارزه اى فعال كردند . او با تكيه بر مردم - كه در نهضت هاى گذشته كم رنگ بود - و با اعتماد به نيروى آنان، از حركت هاى سياسى چپ و راست فاصله گرفت و با اعتماد به همين ذخيره الهى بود كه انقلاب پس از پيروزى، طى دوران جنگ هشت ساله در برابر قدرت هاى جهانى مقاومت كرد .

منابع

1 . آل احمد، جلال; غرب زدگى; نشر رواق; [بى تا] . 2 . امام خمينى; ولايت فقيه; تهران; [بى تا] . 3 . تركمان، محمد; رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات . . . و روزنامه شيخ شهيد فضل الله نورى; ج 1; تهران: مرساه، 1362 . 4 . در جست وجوى راه از كلام امام; دفتر شانزدهم; سلطنت و تاريخ; چ اول; تهران: اميركبير، 1360 . 5 . رضوانى، هما; لوايج آقا شيخ فضل الله نورى; تهران: نشر تاريخ، 1362 . 6 . روزنامه جمهورى اسلامى; 27/10/59 و 5/3/59 . 7 . روزنامه كاوه; دوره جديد; سال اول، شماره 6 . 8 . روزنامه كيهان; 4/8/60 . 9 . صحيفه نور، ج 1، 2، 3، 5، 6، 7، 8، 13، 15 و 18 .

ص: 7562

10 . مؤلفه هاى انديشه سياسى امام خمينى; به اهتمام گروه تحقيقات سياسى اسلام; چ اول، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1379 . 11 . موسوى، سيدمحمدمهدى; خاطرات احتشام السلطنة; چ اول; انتشارات زوار; [بى تا] . 12 . نامدار، مظفر; مجله فرهنگ (ويژه انديشه سياسى) ; نظريه دولت شريعت; تهران: پژوهشكده علوم انسانى و مطالعات فرهنگى; سال يازدهم; شماره 28 - 27; زمستان 1377 . 13 . هاشمى تروجنى، محمد - بصيرت منش، حميد; تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خمينى; تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1378 . پى نوشت: 1( صحيفه نور، (سخنرانى در جمع اعضاى جهاد، 5/4/58(، ج 7، ص 204 . 2( همان، (سخنرانى در جمع وكلاى دادگسترى، 17/11/57(، ج 5، ص 51 . 3( همان، ج 1، ص 177 . 4( همان، ج 8، ص 28 - 27 . 5( همان، (سخنرانى در پاريس، 18/8/57(، ج 2، ص 285 . 6( همان، (سخنرانى در جمع فرهنگيان و دانشجويان ادبيات دانشگاه اهواز، 3/3/58(، ج 6، ص 285 . 7( همان، سخنرانى در جمع روحانيان)، ج 15، ص 202; روزنامه كيهان، 4/8/60 . 8( صحيفه نور، ج 15، ص 202 . 9( همان، ج 18، ص 151 و 178 . 10( مؤلفه هاى انديشه سياسى امام خمينى، به

ص: 7563

اهتمام گروه تحقيقات سياسى اسلام، مقاله رسول جعفريان، ص 260 . 11( امام خمينى، (سخنرانى در جمع بازاريان)، روزنامه جمهورى اسلامى، 27/10/59; صحيفه نور، ج 13، ص 280 . 12( روزنامه جمهورى اسلامى، 10/11/61 . 13( هاشمى تروجنى، محمد - بصيرت منش، حميد، تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خمينى رحمه الله، ص 58 . 14( همان، ص 58 . 15( همان، ص 58 - 57 . 16( صحيفه نور، ج 8، ص 150 . 17( براى نمونه ر، ك: خاطرات احتشام السلطنه، موسوى، سيد محمد مهدى، ص 572 . 18( روزنامه كاوه، دوره جديد، سال اول، شماره 5 - 6، ص 1; از جمله افرادى كه اين فكر را به شكل جدى دنبال مى كرد سيد حسن تقى زاده بود، او در اين روزنامه در مفاله اى عنوان مى دارد كه (ايران بايد ظاهرا و باطنا، جسما و روحا فرنگى مآب شود و بس) . 19( در جست وجوى راه از كلام امام، دفتر شانزدهم، سلطنت و تاريخ، چ اول، ص 66 . 20( تركمان، محمد; رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات و . . . و روزنامه شيخ شهيد فضل الله نورى، ج 1، ص 104 . 21( محمد تركمان، همان، ص 57 - 56 . 22( همان، ص 57 . 23( همان . 24( رضوانى،

ص: 7564

هما; لوايح آقا شيخ فضل الله نورى، ص 69 . 25( تركمان، محمد; رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات و . . . و روزنامه شيخ شهيد فضل الله نورى، ج 1، ص 58 . 26( محمد تركمان، ج 2، ص 104 . 27( رضوانى، هما، لوايح آقا شيخ فضل الله نورى، ص 69 . 28( تركمان، محمد; رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات و . . . و روزنامه شيخ فضل الله نورى، ج 1، ص 62 . 29( نامدار، مظفر، مجله فرهنگ (ويژه انديشه سياسى)، نظريه دولت شريعت، شماره 28 - 27، ص 24 . 30( همان، ص 26 - 25 . 31( همان، ص 26; پيام حضرت امام به مجلس خبرگان، سال 1358 . 32( تركمان، محمد; رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات و . . . و روزنامه شيخ فضل الله نورى، ج 1، ص 104 . 33( هاشمى تروجنى، محمد - بصيرت منش، حميد، تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خمينى رحمه الله، ص 70; صحيفه نور، ج 13، ص 175 . 34( صحيفه نور، ج 1، ص 69 . 35( همان، ج 3، ص 94 . 36( همان، ج 8، ص 122 . 37( همان، ج 18، ص 136 . 38( همان . 39( همان، ج 18، ص 181 . 40( همان، ج 13، ص

ص: 7565

175 . 41( همان، ج 18، ص 135 . 42( همان، ص 181 . 43( آل احمد، جلال، غرب زدگى، ص 78 . 44( در جست وجوى راه از كلام امام، دفتر شانزدهم، سلطنت و تاريخ، چ اول، ص 69 . 45( همان، ص 73 - 2; روزنامه جمهورى اسلامى، 5/3/59 (سخنرانى) . 46( امام خمينى رحمه الله، ولايت فقيه، ص 9 . 47( همان، ص 7 .

ص: 7566

نگاهى به ديدگاههاى سياسى امام خمينى(ره) در...

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 طالبي دارابي، ابراهيم (در دوره اقامت در فرانسه)

اشاره:

فلسفه سياسى انقلاب اسلامى ايران، با فلسفه سياسى امام(س) پيوندى ناگسستنى دارد; چرا كه اصول و آئين سياسى اش بر آراء و انديشه هاى امام مبتنى است . قوام اين نظام سياسى به دوام انديشه هاى سياسى امام بازمى گردد . اينكه گفته مى شود;اين انقلاب، بى نام خمينى در هيچ كجاى جهان شناخته شده نمى باشد (1) ،به اين دليل است كه محتواى اين انقلاب، انديشه هاى اصيل و محكم امام است. بدين جهت، هرگاه محصول بنيادين اين انقلاب (كه به رهبرى امام خمينى(س) به پيروزى رسيده است; يعنى جمهورى اسلامى، از خصوصيات و ويژگيهاى اصلى و ماهيتى اش جدا گردد، در آن صورت، انقلاب از محتواى ذاتى و اساسى اش تهى شده است. براى اينكه معيار درست و واقعى داشته باشيم و از طريق آن، به سنجش و تطبيق بپردازيم، صحيح ترين راه و منطقى ترين روش، بازخوانى و تدوين دقيق انديشه هاى امام از بدو تا ختم است. در يك نگاه كلى، اصول و آئين زير، (2) نماد اساسى فلسفه سياسى امام است; كه به نحوى محتواى بنيادين انقلاب اسلامى و چارچوب عملى سيستم سياسى - جمهورى اسلامى نيز به شمار مى رود: 1- حاكميت قوانين الهى; 2- حاكميت مردم بر سرنوشت خويش و نقش

ص: 7567

بنيادين آنان در تمام امور كشور(از رهبرى تا دهدارى); 3- رهبرى فقيه عادل و عالم; 4- اصل خدمت نه رياست و سلطه; 5- ابتناء و اتكاى نظام سياسى اسلامى به راى مردم; 6- لغو هرگونه امتياز، انحصار و اشراف; 7- نفى هرگونه استبداد، زور و ديكتاتورى; 8- آزادى به عالى ترين و طبيعى ترين شكل; 9- منع هر گونه شخصيت محورى و بت سازى; 10- رعايت حقوق همه مردم; 11- نظارت مردم در تمام مراحل سياسى و حضور واقعى مردم در تمام صحنه ها; 12- تاكيد بر اصل انتخاب و ميزان بودن راى مردم; 13- عدالت اجتماعى; 14- نفى و مقابله هرگونه سلطه طلبى و سلطه پذيرى در بعد خارجى و داخلى; 15- مبارزه با ظلم و ستم و استكبار; 16- تاكيد برشناختن و شناساندن اسلام ناب محمدى (ص) و رد هرگونه تحجر، مقدس مآبى و نفى اسلام آمريكايى; 17- وحدت ميان همه نسلها و قشرها و فرق; خصوصا دو مركز مهم دانشگاه و حوزه. بدين لحاظ، فراموش نكردن و زير پانگذاشتن انديشه هاى مترقى، نجات بخش و معزانه امام خمينى(س) يكى از شرايط مهم حفظ نظام سياسى مستقر و پاسبانى از محتواى واقعى و حقيقى آن است. بازخوانى و قرائت همراه با تانى انديشه هاى سياسى امام، كه در طول اقامتشان در فرانسه مطرح شده است، از اولويت بيشترى

ص: 7568

برخوردار است. به دلايل مختلف، تبيين نظريات ايشان در اين دوره، مهم است; اول اينكه، اصلى ترين آراى سياسى و غايت اصلى فلسفه سياسى اش در اين دوره مطرح و در دوره هاى بعد تكميل شده است. دوم آنكه، اين دوره از انديشه هاى امام دو خصوصيت منحصر به فرد دارد; يكى، ارائه دلايل سياسى براى نفى رژيم سلطنتى و ديكتاتورى; دوم، بيان آراء و نظريات سياسى براى استقرار نظام سياسى اسلامى و ترسيم سلوك و غايت آن. سوم اينكه، انديشه هاى امام را قبل از استقرار حكومت جديد و كسب قدرت سياسى مى نماياند و لذا به خوبى نشان مى دهد كه امام به عنوان رهبر مردم ايران، چه اهداف و غاياتى براى استقرار يك نظام سياسى جديد و انحلال رژيم استبدادى شاه دارد. چهارم اينكه، امام در اين دوره چهار ماهه )14 مهر57 تا 11 بهمن3( (57) برخلاف دوره هاى قبل و بعد از آن، مورد پرسش خبرنگاران مختلف جهان واقع شدند و به مهمترين سؤالات سياسى و حساس ترين مفاهيم سياسى پاسخ دادند. )113 مصاحبه مطبوعاتى، به جز پيامهاى مكتوب و سخنرانيها) (4) نگارنده اين مقاله، عزم آن دارد تا خلاصه و فشرده انديشه هاى امام دراين دوره پرالتهاب و بحرانى را مورد بررسى قراردهد. براى رعايت دقت و تامل لازم و تدوين صحيح و عملى، تمام

ص: 7569

آراء و نظريات امام اعم از مصاحبه ها، اعلاميه ها، پيامها، سخنرانيها و نيز اغلب حوادث و تحليلهاى اين ايام را مطالعه و فيش بردارى نموده و در نهايت آن را در 10 فصل تدوين كرده است و اينك خلاصه آن را به صورت زير ارائه مى نمايد. (5) مهمترين مفاهيم و مسائلى كه امام در پاريس مطرح نمودند، شامل موارد زير است: (6) 1- نقد و نفى نظام سلطنتى; 2- قرائت و تفسير امام از اسلام به عنوان دين دنيا و آخرت;3- ابعاد نهضت اسلامى ايران; 4- غايات و خواسته هاى انقلاب اسلامى; 5- ماهيت و خصوصيات حكومت اسلامى;6- حق حاكميت مردم;7- آزادى; 8- نقش امام و روحانيون در حكومت اسلامى. در اينجا به موارد مذكور مى پردازيم. اول - نقد و نفى نظام سلطنتى هر چند امام، برچيده شدن «نظام شاهنشاهى» و «سلطنتى» را در دوران حضور خود در نجف و قبل از آن در ايران، مطرح نموده و بر آن تاكيد مى كردند; ولى در اين ايام بيشتر و قاطعتر بر آن پاى مى فشارند. اگر در سال49 صلاح مى ديدند تا جمله نفى سلطنت را از پيام خود به حجاج بيت الله الحرام حذف بكنند، (7) اينك در اوج مبارزه، بر نظريه سياسى اش به عنوان آئين مبارزه تاكيد مى كنند. نه تنها بر نفى رژيم سلطنتى تاكيد

ص: 7570

مى كنند; بلكه به نقد ديدگاهى مى پردازند كه به انحاى مختلف فقهى يا سياسى معتقد به حفظ سلطنت و رعايت قانون اساسى و اجراى مشروطيت هستند: «موافقت با نظام شاهنشاهى چه به صراحت و چه به وسيله طرحى كه لازمه اش بقاى آن است، خيانت به اسلام و قرآن كريم و مسلمين و ايران است و هر كس با هر اسم با آن موافقت نشان دهد مطرود و اجتناب از آن لازم است.» (8) لذا در پاسخ به نامه آيت الله مرعشى با صراحت مى نويسند: «ما همه موظف هستيم كه از پا ننشينيم تا سقوط سلسله بى حيثيت پهلوى.» (9) استدلال امام اين است كه سلطنت، مساوى «استبداد و قلدرى» است و لذا حكومتى عادلانه نيست: «اصل سلطنت هم از اول يك چيز سهل بود. از اول معنا نداشته است... سلطنت مساوى با استبداد و قلدرى و ديكتاتورى است.» (10) از نظر امام، رژيم سلطنت، هم در اساس با فلسفه سياسى اسلام در تضاد است وهم از حيث عملكرد و رفتارها مخالف آئين انسانيت و سياست است. لذا مى گويند: «اگر كسى در اين مطلب (11) موافقت با ما نكند، اين سوء نيت دارد. يا آدم نفهمى است، جاهلى است... كدام ملت مى تواند اين مطلب را قبول بكند ؟ خير،ايشان (12) بايد بروند، اين سلسله بايد

ص: 7571

منقرض بشود.» (13) امام در پاسخ به سؤال روزنامه الهدف لبنان و راديوى اتريش مبنى بر اينكه رژيم شاه تصميم دارد قانون اساسى را با شريعت اسلام متناسب و تعديل كند، بنيادى ترين نظريه اش را در مورد اصل سلطنت مطرح مى سازد: «اينها دروغ است. اگر راست مى گويند; اول چيزى كه در قانون اساسى مخالف با اسلام است، سلطنت شاه و اصل رژيم سلطنتى است.» (14) پس در نگاه امام، رژيم اصلاح و متناسب با شريعت نخواهد شد، مگر آنكه سلطنت و پادشاهى از سيستم سياسى حذف گردد. يكى ديگر از دلايل اصلى مخالفت امام با اصل سلطنت و نظام سلطانى و شاهى، اين است كه اين نوع نظام سياسى به «آراى ملت» اتكا ندارد: «من مخالف اصل سلطنت و رژيم شاهنشاهى ايران هستم به دليل اينكه اساسا سلطنت نوع حكومتى است كه متكى به آراى ملت نيست.» (15) در فلسفه سياسى امام، حكومتى كه راى مردم و حق انتخاب آنان را ناديده بگيرد، حكومت نامشروع است و حكومت محمدرضا پهلوى چنين حكومتى بود. امام خواستار حكومتى بود كه در سايه آن، مؤلفه هاى اصلى و اساسى فلسفه سياسى اش تجلى يابد: «خاندان پهلوى... كه با ديكتاتورى بر ايران حكومت مى كنند... هرگونه فرياد آزادى خواهى و اعتراض به ديكتاتورى را با سرنيزه خاموش كرده اند... آزادى

ص: 7572

به تمام معنا از مردم سلب شده است. هيچ گاه مردم حق انتخاب نداشته اند... گويندگان و نويسندگان يا كشته شده اند و يا زندانى هستند و يا ممنوع از گفتن و نوشتن. مطبوعات را از نوشتن حقايق محروم كرده اند و در يك كلمه تمامى مبانى بنيادى و دموكراسى را نابود كرده اند... ما كه خواستار حكومت اسلامى هستيم، در سايه آن، به همه اين جنايتها و خيانتها پايان داده مى شود.» (16) با اين تلقى، امام با قاطعيت مى گويند: «رژيم سلطنتى... خلاف حقوق بشر است... رژيم سلطنتى فاسد است همه اش». (17) از نظر امام، سلطنت پديده اى «مزخرف» است; چرا كه در آن «يك آدم، سلطان بر يك مردم» است كه هيچ اختيارى ندارند; (18) به همين جهت «ملت ايران» با آن مخالف است; «زيرا رژيمى است تحميلى كه هرگز متكى به آراى ملت نبوده...و خود را موظف به تامين هدفها و خواسته هاى مردم نمى داند» (19) و در نگاه امام، چنين حكومتى اولا; طاغوتى است و ثانيا; اطاعت از آن، حرام است. (20) انديشه جايگزين امام اين است كه «بايد اختيار دست مردم باشد.»; (21) لذا «هر اجتماعى، حق اولى اش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزى را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است.» (22) امام معتقد است با روى كار آمدن رضاخان رژيم

ص: 7573

پهلوى «سه اصل اسلامى در امر حكومت» را پايمال نمود: «اول; لزوم عدالت در حاكم اسلامى و دوم; اصل آزادى مسلمين در راى به حاكم و تعيين سرنوشت خود و سوم; اصل استقلال كشور اسلامى از دخالت اجانب و تسلط آنها به مقدرات مسلمين.» (23) نكته اساسى اين است كه امام، انديشه سياسى اش را در فضايى مصلحتى مطرح نمى كردند تا از آن بهره بردارى سياسى بكنند. يكى از خصوصيات مهم امام، اين بود كه هرگز در چنگ رويدادها نبودند; بلكه رويدادها در مهار او بود. از اين رو، وقتى به قدرت هم مى رسند(يعنى مردم مى خواهند تا ايشان محور نظام باشند)، باز هم با همان شدت و علاقه مى گويند: «هرگز اجازه ندهيد كه عده اى معدود چون گذشته تلخ استبداد بر شما حكومت كنند، اصل دموكراسى اسلامى [را]فراموش نكنيد.»; (24) چرا كه از مؤلفه هاى بنيادين فلسفه سياسى امام اين است كه حكومت با زور و سرنيزه ممكن نيست; «فتح قلوب» مهم است. (25) دوم - قرائت و تفسير امام از اسلام: از اسلام ( قرآن و سنت) قرائت ها و تفاسير گوناگونى شده و مى شود. قرائت امام از اسلام، قرائتى ويژه و مبتنى بر دو متغير زمان و مكان است; به طورى كه در ميان علما و دانشمندان و فقها، همانند كمى دارد و اغلب

ص: 7574

نيز بى مانند است. در دوره مبارزه براى استقرار يك نظام اسلامى، تفسير امام از اسلام، دو ويژگى منحصر به فرد دارد: يكى مقابله جدى با تحجر و كژانديشى و عقل ستيزى; دوم، تبيين دين اسلام به عنوان مكتبى جامع و داراى مبانى حكومتى و سياسى است كه محصول مهم هر دو ويژگى، يك چيز باارزش و به شدت مورد نياز جوامع مسلمين بود; يعنى تلفيق دين و سياست، و اين، كار كوچكى نبود. (26) در عصرى كه تبليغ اين بود كه « هدف اساس مذهب، جلوگيرى از كشتار اغنيا به دست تهيدستان و فقراست» و «مردم جهان سوم براى مبارزه با امپرياليسم غرب، بايد دين خود را كنار بگذارند.» (27) و دين را «افيون اجتماع» تاويل كردند و نيز در دوره اى كه غربيها به دلايل عملكرد خشن و غيرعقلانى اصحاب كليسا، تن به ليبراليسم و سكولارسيم داده بودند و در درون حوزه هاى علميه و جامعه مسلمين، كسى براى احيا و استقرار حكومت اسلامى پيشقدم نمى شد و ترجيح مى داد تا اين درآموزه هاى فردى خلاصه شود; امام، يك تنه به ميدان نظر و عمل آمدند و فهم و آموزه هاى مترقى و عزيزانه خود را از دين اسلام، ارائه كردند. آموزه هايى كه بى آن، امكان تئورى پردازى سياسى وجود نداشت. درك و

ص: 7575

فهم امام از دين، در عميق ترين توصيف اين است كه اولا; «عزيزانه» (28) است و ثانيا; ذلت ستيز» است. به اوج سخن امام در رابطه با اسلام و نجات آن از دامن ذلتها و خواريها و انحطاطات توجه كنيد: «اين معنا را كه كسى بگويد اسلام به زندگى چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است. اين نشناختن اسلام است. اسلام به سياست چه كار دارد؟! اين جنگ با اسلام است.» (29) در حقيقت، امام با اين بيان، جنگ دوگانه اى را آغاز كرده و آن را تا استقرار نظام اسلامى و حتى تا پايان عمرش )14 خرداد 68( ادامه دادند: يكى; جنگ با حكومت طاغوتى و غيرالهى و غيرمردمى. دوم; جنگ با كسانى كه به قول امام با ادعاى دين به سياست كارى ندارد، جنگ با اسلام را شروع كرده بودند. امام اعتقاد داشتند كه «اسلام تز دارد، برنامه دارد... براى حكومت اسلامى دستور دارد، براى تشكيلاتش دستور دارد... براى تحرك جامعه دستور دارد.» (30) امام با صراحت مى گويند: «اين غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند... اين دو طائفه (31) اسلام را به تمام معنا نشناختند كه اسلام چى است. اسلام، نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش، به خصوص ماديات است;

ص: 7576

هر دو را دارد. يعنى اسلام و قرآن كريم آمده است كه انسان را به همه ابعادى كه انسان دارد، بسازند او را، تربيت كنند او را.» (32) به همين دليل نويد; مى دهد: «آن رژيمى كه ما مى خواهيم يعنى: «اسلام، اسلامى است كه در آن «دموكراسى مندرج است و مردم آزادند» (34) و لذا «والله اسلام، تمامش سياست است»، از شعارهاى محورى امام مى شود: «والله اسلام، تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كرده اند، سياست مدن از اسلام سرچشمه مى گيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم، من پاپ نيستم كه فقط روزهاى يكشنبه مراسمى انجام دهم و بقيه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور ديگر، كارى نداشته باشم.... (35) دعا و زيارت يك باب از ابواب اسلام است; لكن سياست دارد اسلام، اداره مملكتى دارد اسلام... (36) مسجد مركز سياست اسلام بوده است... (37) اسلام دين سياست است قبل از اين كه اين معنويات باشد.» (38) يكى ديگر از مبانى اسلامى امام، اين است كه خاستگاه اسلام را «ضعفا» و پابرهنه ها و محرومين مى داند كه هم بر تمام اغنيا برترى دارند و هم به لحاظ كيفى بر آنها امتياز: «اسلام از توى ضعفا پيدا شده است. از اغنيا كه پيدا نشده است.

ص: 7577

از اين گداهاى مدينه و مكه اسلام پيدا شده. از اين بيچاره ها و ضعيفها اسلام، پيدا شده است.» (39) جنگ فقر و غنا يكى از اصول سياسى امام است كه در اواخر عمرشان مطرح ساختند. امام همواره تاكيد داشتند كه حكومت براى محرومان است و لذا همواره از مسؤولان نظام مى خواستند كه پيوند خود را با ملت و ضعفا و محرومان قوى تر كنند; چرا كه در نگاه ايشان هر گاه: «قوه علما از قوه ملت جدا شد، ديگر نمى توانند يك كارى انجام بدهند.» (40) بدين لحاظ، اسلام امام، اسلام «آزادى و استقلال است.» (41) اسلام او «دينى است كه همه كس به حقوق خودش مى رسد و مراعات همه حقوق را مى كند. »; (42) لذا به صراحت اعلان مى كند: «با اسلام مى توانيد آزاد باشيد. قرآن شما را آزاد قرار داده است.» (43) قرائت دينى امام، اثرات فراوانى داشت و باعث تحول عميق در جهان اسلام و حوزه هاى علوم دينى شد; به طورى كه هم بنياد يك رژيم غيرالهى و غيرمردمى را ويران ساخت و هم بنيان يك نظام سياسى جديد را استوار نمود. و اين، كم تحولى نبود. يعنى انديشه سياسى اى كه، براى اولين بار در حوزه اسلامى تبديل به آئين مبارزه و استقرار نظام حكومتى شد و دوام و بقاى آن

ص: 7578

نيز منوط به حفظ هم نظام و هم آراى امام گرديد. سوم - ابعاد نهضت اسلامى ايران: امام بر آن بودند كه اولا; اين انقلاب مردمى است و به «همه ملت» مربوط است و ثانيا; «دست غيب الهى» آن را به پيروزى رسانيد. مطابق اين ديدگاه، امام هيچ گاه مصادره به مطلوب نمى كردند و انقلاب را به يك گروه خاص حتى روحانيان اختصاص نمى دادند و آن را نه در وجه مبارزه تا پيروزى و نه در وجه حكومت و مسؤوليت، در انحصار هيچ صنف و گروه و قشرى در نمى آوردند; زيرا امام از اعماق درونش بر اين باور بود كه: «همه ابعاد اين قيام، همه قشرها را گرفته است. اختصاص به يك دسته اى... ندارد... اين يك دست غيب الهى است [كه] مردم را با هم مجتمع [كرده است].» (44) امام «همه اقشار» را مبدع اين قيام مى دانستند و لذا، مى گفتند; هر كس مدعى شود اين انقلاب مال من است، «غلط» مى گويد: «اين نهضت... از متن ملت جوشيده و بيرون آمده، نمى تواند كسى بگويد كه مال من است. هيچ كس حق ندارد، غلط است كه بگويد كه مال اين است. مال اين. هيچ دستى نمى تواند اين جور يك ملتى را تغيير دهد. خداست كه اين كار - كرده... هيچ نمى شود گفت

ص: 7579

روحانيون اين كار را كرده اند، نمى شود گفت مردم بازار اين كار[راانجام داده اند]خير، ست خداست و از متن ملت جوشيده است.» (45) احتجاج امام اين است كه مى گفتند: «الآن از علماى ما چقدر حبس اند. از علما، از روشنفكرها، از دكترها، مهندسين، از محصلين، از بازاريها، همه طبقات الآن در حبس اند.»; يعنى اينكه اين واقعيت، نشان مى دهد كه همه گروهها و طبقات در اين انقلاب سهيم بودند و هستند. و لذا اين تلقى امام با انديشه كسانى كه مى خواهند ثابت كنند انقلاب را يك قشر، يك گروه يا يك نسل انجام داده است، در تضاد و تباين است. چهارم - غايات و خواسته هاى انقلاب اسلامى: امام دو روز پس از ورود به پاريس، خواسته هاى مقدماتى ملت را در پيامش به طلاب، دانشجويان و دانش آموزان سراسر كشور اين گونه بر مى شمارد: «رسيدن به سعادت»، «آزادى»، «استقلال»، «حكومت عدل اسلامى»، «عدالت حقيقى» و «برخوردارى از نعمت هاى الهى». (46) در پيامى ديگر، امام اين گونه تاكيد مى كنند: «در اين نهضت مقدس، تشكيل حكومت اسلامى سرلوحه اهداف آن است و ضمانت از آزادى و استقلال از ثمرات آن.» (47) در حقيقت، امام بر شعار عمومى و اساسى مردم صحه گذاشتند كه فرياد بر مى آوردند: استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى. زمانى كه رژيم در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد و دولت

ص: 7580

نظامى ازهارى قدرت را در دست مى گيرد، امام در پيامى به ملت ايران غايت اصلى انقلاب مردم را بيان نموده و بار ديگر، مؤلفه اصلى فلسفه سياسى خود و انقلاب ايران را مشخص و آشكار مى نمايند: «هدف همان است كه در سخنرانيها و اعلاميه هاى خود ذكر نموده ام: الف - سرنگونى سلطنت پهلوى و رژيم منحوس شاهنشاهى. ب - به پاداشتن حكومت جمهورى اسلامى مبتنى بر ضوابط اسلام، متكى بر آراى ملت.» (48) همچنين در نگاه امام، «رهايى مردم از قيد و بند استعمار و استبداد» (49) نيز جزء اهداف مبارزه بوده است. «همه با هم حق خواستيد، حق خودتان را خواستيد، آزادى خواستيد، استقلال خواستيد، جمهورى اسلامى خواستيد، به حمدالله آزادى براى شما حاصل است. الآن ازهيچ كس نمى ترسيد; ولى بايد از خودمان بترسيم، بايد از خدا بترسيم.» (50) پنجم - ماهيت و خصوصيات حكومت اسلامى: همان طور كه گذشت، فلسفه حكومت در اسلام از نظر امام «خدمتگزارى» است نه رياست و سلطه و استيلا. امام بارها و بارها بر اين اصل تاكيد نمودند. آن هنگام كه عازم پاريس بودند نيز بر اين نكته اشاره كردند كه: «فعلا عازم پاريس شدم تا با تمام مشكلات به وظيفه دينى خود كه خدمت به كشور اسلامى است و مردم محروم وطنى است، موفق

ص: 7581

گردم.» (51) زيرا از نظر امام، همه ما خدمتگزار اين مردم و وطن خودمان هستيم. (52) ماهيت حكومت اسلامى از نظر امام، «نفى زور و سرنيزه» و مبارزه با آن است: «با سر نيزه نمى شود يك ملتى را... خاموش كنند و بگويند كه شما بايد در حال اختناق تا آخر باشيد. اين موقتى مى شود; اما دائمى نمى شود.»; (53) لذا از نظر امام، حكومت اسلامى نمى تواند با زور و سرنيزه توام باشد. با اين نگرش، امام پس از پيروزى انقلاب بلافاصله به مردم اعلام مى كند: «هرگز اجازه ندهيد كه عده اى معدود چون گذشته تلخ استبداد بر شما حكومت كنند.» (54) و بلافاصله تاكيد مى كنند كه: «اصل دموكراسى را فراموش نكنيد.» (55) حكومت مطلوب امام، حكومتى است كه مردم در آن حق و توان بركنارى بالاترين مقام حكومت; يعنى رهبر را دارند. در نگاه امام هر گاه حاكم، شرايط لازم اسلامى را براى رهبرى نداشت، «معزول مى شود» و «ملت هم بايد او را كنار بگذارند.» (56) به قول امام، مثل دوره سلطنت و شاه نيست كه همه مردم از او بترسند و او نيز خوف اين را نداشته باشد كه عزلش مى كنند; چون عزلى در كار نيست و او هر چه دلش خواست انجام مى دهد; (57) بلكه مردم در اين نوع حكومت بازيگر واقعى اند

ص: 7582

هم حاكم و تمام مسؤولان را برمى گزينند و هم مى توانند در موقع لازم آنان را عزل نمايند: «آنكه ما مى خواهيم، يك حكومت عادلى و يك رژيم عادلى و يك هيات حاكمه عادلى كه مورد اطمينان جامعه باشد و براى جامعه خدمت كند.» (58) و «در حكومت اسلامى... عدالت است»; (59) «مثل حكومت شاه نيست تا وقتى يك چيزى مردم عليه حكومت گفتند، عده اى را بكشند.»; (60) «ما رژيمى مى خواهيم كه رژيم عدالت باشد.» (61) امام در تعريف و توصيف جمهورى اسلامى و حكومت دينى مى گويند: «رژيم اسلامى با استبداد جمع نمى شود. آن رژيمهاى جمهورى هم كه استبدادى هستند در اسم جمهورى هستند، در محتوا سلطنتى هستند.» (62) يكى از وجوه تميز حكومت اسلامى در انديشه امام، «عدم استبداد» است. اصولا استبداد خصلتى است كه هر گاه بروز كند، اسلامى بودن حكومت حتى حكومت مبتنى بر قواعد الهى را با حضور عالمان دين، از ميان مى برد. امام در مورد ماهيت حكومت آينده مى گويند: «با قيام انقلابى ملت، شاه خواهد رفت و حكومت و دموكراسى و جمهورى اسلامى برقرار مى شود. و در اين جمهورى، يك مجلس ملى مركب از منتخبين واقعى مردم، امور مملكت را اداره خواهند كرد. حقوق مردم خصوصا اقليتهاى مذهبى محترم بوده و رعايت خواهد شد... نه به كسى ظلم مى كنيم و نه زير

ص: 7583

بار ظلم مى رويم.» (63) همچنين امام در وصف جمهورى اسلامى مى گويند: «در جمهورى اسلامى، زمامداران مردم نمى توانند با سوء استفاده از مقام، ثروت اندوزى كنند و يا در زندگى روزانه، امتيازى براى خود قايل شوند. بايد ضوابط اسلامى را در جامعه و در همه سطوح به دقت رعايت كنند... دقيقا بايد به آراى عمومى در همه جا احترام بگذارند... مطبوعات در نشر همه حقايق و واقعيات آزادند. هر گونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتى كه مصالح مردم را به خطر نيندازند آزادند.» (64) امام به نقش مردم در حكومت اسلامى اشاره مى كنند و از آن، به عنوان يكى از اساسى ترين مؤلفه جمهورى اسلامى ياد مى كنند: «ماخواهان استقرار يك جمهورى اسلامى هستيم و آن حكومتى است متكى به آراى عمومى. شكل نهايى حكومت با توجه به شرايط و مقتضيان كنونى جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد.» (65) امام گامى فراتر از غرب مى نهند و مى گويند: «آن دموكراسى كه ما مى خواهيم به وجود آوريم، در غرب وجود ندارد.»; (66) زيرا در نظر امام: «دموكراسى اسلام، كاملتر از دموكراسى غرب است.» (67) از نظر امام، «جامعه آينده ايران» «جامعه آزادى» خواهد بود كه «همه نهادهاى فشار و اختناق» را از ميان خواهد برد. «انسان كه امروز در نظام پليسى

ص: 7584

از فعاليتهاى فكرى و آزادى در كار مردم شده است، تمامى اسباب ترقى واقعى و ابتكار را به دست خواهد آورد. جامعه فردا جامعه اى ارزياب و منتقد خواهد بود كه در آن تمامى مردم در رهبرى امور خويش شركت خواهند جست.» (68) اوج نقش مردم در فلسفه امام، اين نكته است كه در اواخر عمرشان در جواب نامه آية الله مشكينى نوشتند: «اگر مردم به خبرگان راى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آنهاهم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد، قهرااو مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مى شود و حكمش نافذ است.» (69) زيرا در فلسفه سياسى امام امت(س)، «حكومت اسلامى، حكومتى است كه اولا صددرصد متكى به آراى ملت است، به شيوه اى كه هر فرد ايرانى احساس كند با راى خود، سرنوشت خود و كشور خود را مى سازد.»; (70) «حكومتى كه كوچكترين فرد ايرانى بتواند آزادانه و بدون وجود كمترين خطر از بالاترين مقام حكومتى انتقاد كند و از او در مورد اعمالش توضيح بخواهد.» (71) و لذا از نظر امام، «كسانى بايد ايران را رهبرى كنند كه كاردان و امين و صددرصد مورد اعتماد ملت و متكى به آراى آنها باشند و شايستگى آنها را ملت بر حسب

ص: 7585

ضوابط اسلامى احراز كرده باشد.» (72) رضايت و پذيرش و اعتماد مردم يكى از اصول اساسى فلسفه سياسى امام است. «ميزان راى ملت است»، يكى از غرورانگيزترين و كاربردى ترين آراى سياسى و حكومتى امام است. راى مردم نه تنها از مبانى سياسى امام براى نهادينه كردن و مشروعيت بخشيدن مؤسسات مدنى است; بلكه نافذ در بسيارى از امور ديگر هم هست: «هر فردى از افراد ملت حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد و در غير اين صورت، اگر به خلاف وظايف اسلامى خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامدارى معزول است.»; (73) چراكه از نظر امام، « حكومت بايد مسؤول باشد پيش ملت.» (74) به همين دليل، امام به رخ جهانيان مى كشد كه وقتى پيروز شدند، «ان شاءا... همه خواهند ديد كه انتخاب آزاد و مجلس سالم» و «حكومت اسلامى و دموكراسى حقيقى» يعنى چه ؟» ششم - حق حاكميت

ص: 7586

مردم: در فلسفه سياسى امام، حق حاكميت مردم، حق آزادى بيان به كرات ديده مى شود. امام پنج روز پس از ورود به پاريس تاكيد كردند: «هر ملتى حق دارد خودش تعيين كند سرنوشت خود را. اين از حقوق بشر است كه در اعلاميه حقوق بشر هم هست.» (75) و نيز تصريح نمودند: «حق اوليه بشر است كه [بگويد] من مى خواهم آزاد باشم، من مى خواهم حرفم آزاد باشد.» (76) بنيادى ترين انديشه سياسى امام در اين جمله است كه مى فرمايند: «ما فريادمان اين است كه بايد اين ملت هر چه دارد مال خودش باشد و خودش اداره خودش بكند.» (77) امام اين حق را، حق مسلم مى داند كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند. (78) به همين دليل امام صريحا مى گويند: «بايد اين رژيم جاى خود را به رژيمى بسپارد كه مبعوث ملت مسلمان باشد.» (79) و امام خود از اولين كسانى هستند كه به آراى خود پايبندى نشان دادند: «من به واسطه اينكه ملت مرا قبول دارند، دولت تعيين مى كنم.» (80) و نيز فرمودند: «مردم چون خواست خود را در من مى ديدند، به من روى آوردند.» (81) از نظر امام: «هيچ گروه و شخصى نمى تواند با خواست ملت ايران مخالفت كند، چون «تمام ايران گفته كه ما شاه را نمى خواهيم.»; (82)

ص: 7587

لذا از نگاه امام، نظر و راى مردم ملاك و معيار عمل است. امام راى ملت را هم در نفى رژيم شاه نافذ و معتبر مى دانستند و هم در تعيين حكومت جايگزين و هم در دوره استقرار و استمرار حكومت. براى هر كدام نمونه بين وجود دارد: اول; «ملت او را نمى خواهد، او بايد برود» (83) ( اشاره به شاه)، دوم; «چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مى داند، از اين جهت حدس مى زنم به پيشنهاد ما راى مى دهد.»; (84) زيرا «حكومت بايد مبعوث ملت مسلمان باشد.» (85) سوم; اگر مردم به خبرگان راى دادند و آنان رهبرى را برگزيدند قهرا او مورد قبول مردم است و «در اين صورت او ولى منتخب مردم مى شود و حكمش نافذ است.» (86) امام به صراحت مى فرمايند: «بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلى (است ) هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كس بايد دست خودش باشد.» (87) و لذا خالصانه نويد مى دهند كه: «ان شاءالله اگر حكومت اسلامى به پا شود، همه امور بر طبق دلخواه ملت ان شاءالله حاصل مى شود.» (88) و بلافاصله اثرات و خاصيت حاكميت مردم بر سرنوشت خود را گوشزد مى نمايند: «اگر دولتها، دولتهاى ناشى از اراده ملت باشد، اينها نمى گذارند كه شما اين طور

ص: 7588

در ايران تصرف كنيد و اين طور هرج و مرج به بار بياوريد.» (89) با اين منطق، امام مى گفت: «شاه برود تا مردم سرنوشت خويش را به دست بگيرد.»; (90) زيرا «ما به نيروى ملت اتكا داريم» (91) و به همين جهت «شاه محكوم است به حسب حكم ملت.» (92) و لذا در انديشه امام: «ملت هميشه بر كارهاى دولتى و حكومتى خود نظارت مى كند.» (93) و حكومت اسلامى «متكى به ملت است» و «به تعيين و تصويب ملت است» و «اختيار به دست خود مردم است; (94) چرا كه در انديشه سياسى امام، حكومتها بايد «تابع مردم باشند و براى مردم باشند، نه مردم براى حكومتها.» (95) هفتم - آزادى: آزادى از مفاهيم بغرنج در فلسفه سياسى خصوصا فلسفه سياسى مسلمانان است. تفاسير مختلف باعث شده است تا آزادى به عنوان «حق طبيعى» و «خدادادى» تا سر حد كفر و يا حتى «كفر در كفر» كشيده شود. (96) اما امام آزادى را نه تنها مغاير با اسلام معرفى نكردند; بلكه آن را جزء شعارهاى اصلى و بنيادين انقلاب و جمهورى اسلامى قرار داده و اغلب از آن، به عنوان يك ارزش الهى ياد نمودند. امام از فقدان آزادى در رژيم پهلوى انتقاد مى كنند و مى گويند: «در كجاى اين مملكت ما آزادى هست ؟ آزادى قلم

ص: 7589

دارند مردم ؟ آزادى بيان دارند مردم ؟ كجا آزادى دارند كه ايشان دم از آزادى مى زنند؟» (97) امام از آزادى به عنوان يك «حق اوليه» و «شرعى» و «قانونى» ياد مى كنند: «حق اوليه بشر است كه [بگويد]من مى خواهم آزاد باشم.» امام اين سخن شاه را كه گفته بود: «مردم به آن حد نرسيده اند كه به آنها آزادى بدهم»، بشدت مورد نقد و حمله قرار مى دهند و تاكيد مى كنند كه آزادى را خدا به مردم داده است نه اينكه شاه بخواهد به مردم آزادى بدهد يا ندهد. آزادى يك امر «خدادادى» است. (98) آزادى امام از نوع آزادى شاه نيست كه به قول خودش به ملت اعطا كرده است: «ما مى خواهيم آزاد باشيم نه مثل آزاديى كه شاه به ما مى دهد. اين آزادى كه شاه به ما مى دهد، اين براى خودش خوب است. براى عائله خودش خوب است، اين جور آزادى.» (99) آزادى امام از مبانى اسلامى نشات مى گيرد و كاملا فطرى و الهى است. امام مى گويند: «يكى از بنيادهاى اسلام، آزادى است. انسان واقعى ملت مسلمان فطرتا يك انسان آزاد شده است.» (100) مطابق اين مبانى، امام اعلام مى كنند: «سياست ما هميشه بر مبناى آزادى، استقلال و حفظ منافع مردم» خواهد بود و با قاطعيت تمام تضمين مى كنند كه:

ص: 7590

«اين اصل را هرگز فداى چيزى نمى كنيم.»; (101) چرا كه نظر امام و ملت اين بوده است كه: «يك رژيم بر پايه عدالت و دموكراسى حقيقى كه ضامن آزادى و استقلال مملكت باشد; به وجود» بياورند. (102) در انديشه امام «ملت به حسب شرع آزاد است» (103) و لذا هر كس كه جلوى آزادى را بگيرد و آن را از مردم سلب كند، «مرتجع» است. (104) امام در دوران حساس مبارزه، ملت را مطمئن مى سازند كه شما مى توانيد با اين نهضت، «آزادى براى خودتان تهيه كنيد.» (105) و خود پيشاپيش، آرمان مردم را آزادى واقعى معرفى مى كنند:«مى خواهيم آزاد باشيم. مى خواهيم مطبوعاتمان آزاد باشد. مى خواهيم راديو و آلات تبليغمان آزاد باشد.» (106) و نيز مى فرمايند: «يك ايران آزاد ما مى خواهيم»; (107) «يك ايرانى مى خواهيم كه... خود ملت اداره كند مملكت را». (108) از نظر امام، هر كسى كه آزادى را از مردم سلب كند، جزء «اراذل و پست» است; (109) زيرا «اول چيزى كه براى انسان هست، آزادى در بيان است، آزادى در تعيين سرنوشت خودش» (110) و «هر بشرى نسبت به سرنوشت خويش آزاد است.» (111) امام، آزادى را لازمه انسانيت مى دانند كه مطابق اصل توحيد بايد با آزادى و حريت، عبوديت را فقط براى ذات اقدس حق تجربه كند. از نظر ايشان، هرگاه به

ص: 7591

اصل آزادى و حريت انسان خدشه اى وارد گردد، عبوديت غيرالهى ممكن و محقق خواهد شد. نظر مهم و بنيادى امام اين است: «مطابق اصل توحيد، انسان تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند، مگر اينكه اطاعت او، اطاعت خدا باشد. براين اساس، هيچ انسانى هم حق ندارد انسانهايى ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند و ما از اين اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مى آموزيم كه هيچ فردى حق ندارد انسانى و يا جامعه و ملتى را از آزادى محروم كند.» (112) بر اساس انديشه فوق، انقياد نوعى ذلت و تباهى براى انسان محسوب مى شود. امام در مورد آزادى در نظام سياسى اسلام معتقدند: «در يك رژيم اسلامى، آزادى صريح و كامل خواهد بود. تنها آزاديهايى به ملت داده نخواهد شد كه بر خلاف مصلحت مردم باشد.» (113) و «ما مى خواهيم مملكتمان را آزاد كنيم، اختناق در مملكت ما نباشد» و «مى خواهيم شما آزاد باشيد.»; (114) زيرا از نظر امام، آزادى را قرآن «توصيه كرده است.» (115) و در زمان ائمه و پيامبر نيز آزادى بوده و همه، حرفهايشان را مى زدند; لذا تاكيد مى كنند ما «حجت داريم» و نبايد از آزادى بترسيم. (116) با چنين رويكردى، امام از ملت

ص: 7592

مى خواهند مواظب باشند تا آزادى مخدوش و محدود نشود تا حرف شياطين كه مى گفتند، ايران قابليت دموكراسى، عدالت، آزادى را ندارد، تحقق نيابد: «شياطين مى خواهند منعكس كنند كه ايران قابل دموكراسى نيست . ايران قابل عدالت نيست، ايران قابل آزادى نيست. بايد اى برادران من نگذاريد كه اين مسائل پيش بيايد و اين گفتارهاى نامربوط گفته بشود.» (117) زيرا: «ما براى حيات زير سلطه غير ارزش قائل نيستيم. ما ارزش حيات را به آزادى و استقلال مى دانيم» (118) براى اينكه: «من از روزگار سياه و اختناق و اسارت بيمناكم.» (119) لذا: «از ملت تقاضا دارم كه نگذارند... آزادى كه به دست آمده است، مبدل به اختناق بشود. » (120) امام در حساسترين مرحله انقلاب; يعنى برگزارى همه پرسى براى تاييد يا رد جمهورى اسلامى ايران خطاب به ملت مى گويند: «شما همه آزاديد به هرچه مى خواهيد راى بدهيد. من خود به جمهورى اسلامى راى مى دهم»; (121) ولى «در هر صورت شما مختاريد كه آرى بگوييد يا نه بگوييد يا هرچه دلتان مى خواهد در ورقه بنويسيد.»; (122) اما امام دو چيز را به مردم به صراحت مى گويند: يكى اينكه، اگر جمهورى اسلامى راى بياورد، «نويد آزادى و استقلال» خواهد داد و دوم اينكه به مردم قول مى دهند كه «در حكومت اسلامى، همه

ص: 7593

و همه آزادند، همه و همه به حقوق خودشان خواهند رسيد.» دليل امام اين است كه «در جمهوريت اسلام، تمام آزاديها» وجود دارد و تاكيد مى كنند; اسلام يك پايگاه آزادى و استقلال براى مردم خواهد بود. (123) و «اسلام سرمنشا همه آزاديها» (124) است. امام نه تنها به اين مطالب مى پردازند; بلكه سالها قبل، از ايران به عنوان «ميهن بزرگ» كه «مهد بزرگان و آزادى خواهان» است ياد مى كنند. (125) هشتم - نقش روحانيون در جمهورى اسلامى: در اين دوره، دو علت باعث شده بود تا امام نقش خود و روحانيان را در جمهورى اسلامى صرفا هدايت و راهنمايى و ارشاد و نظارت بدانند. يكى اينكه، مخالفان انقلاب دائم تبليغ مى كردند كه وقتى حكومت اسلامى تاسيس شود فقط روحانيان «پستها» را اشغال مى كنند و نظام ديكتاتورى «آخونديسم» پديد خواهند آورد. دوم اينكه، قصد امام اين بود حتى در دوره تاسيس حكومت اسلامى هم، روحانيان و حوزه هاى علميه مستقل باقى بماند تا بهتر و آزادتر بتوانند «نظارت» و «هدايت» را انجام دهند. امام در مورد نقش خود كرارا گفته اند: «من در آينده همين نقشى كه الان دارم خواهم داشت. نقش هدايت و راهنمايى و در صورتى كه مصلحتى در كار باشد، اعلام مى كنم و اگر چنانچه خيانتكارى در كار باشد، با او مبارزه

ص: 7594

مى كنم.» (126) و در مورد ساير روحانيون نيز مى گويند: «من و ساير روحانيون، در حكومت پستى را اشغال نمى كنيم; وظيفه روحانيون ارشاد دولتهاست.»; (127) «من چنين چيزى نگفته ام كه روحانيون متكفل حكومت خواهند شد. روحانيون شغلشان چيز ديگر است; نظارت بر قوانين. البته برعهده روحانيون و هم ملت است»; (128) اما «من سمت هدايت را دارم». (129) امام در عاليترين و رساترين بيان، هدف و نقش خود را در آينده مطرح مى سازند و مى گويند: «ما به خواست خداى تعالى در اولين زمان ممكن و لازم، برنامه هاى خود را اعلام خواهيم نمود; ولى اين بدان معنا نيست كه من زمام امور كشور را به دست بگيرم و هر روز نظير دوران ديكتاتورى شاه، اصلى بسازم و على رغم خواست ملت به آنها تحميل كنم. به عهده دولت و نمايندگان ملت است كه در اين امور تصميم بگيرند.» (130) اين نگرش و آموزه امام، به اين مؤلفه فلسفه سياسى امام برمى گردد كه وى، اتكا به آراى مردم را اصلى ترين و محكم ترين اصول خود اعلام كرده اند; بطورى كه با روشنى تمام و با بيانى خاص مى گويند: «ما بناى بر اين نداريم كه يك تحميل بر ملتمان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است، كه ديكتاتورى بكنيم. ما تابع آراى ملت هستيم. ملت ما هر طور

ص: 7595

راى داد، ما هم از آنها تبعيت مى كنيم. ما حق نداريم، خداى تعالى به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزى تحميل كنيم.» 131( و در مقام بيان ضوابط حكومت اسلامى مى فرمايند: «اولا متكى به آراى ملت باشد; بگونه اى كه تمامى آراى ملت در انتخاب فرد يا افرادى كه بايد مسؤوليت و زمام امور را به دست بگيرند، شريك باشند. در اين حكومت به طور قطع بايد زمامداران دائما با نمايندگان ملت در تصميم گيرى ها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند، نمى توانند به تنهايى تصميم بگيرند». (132) يكى از مهمترين ويژگيهاى حكومت امام اين بوده است كه در بدترين شرايط و بحرانى ترين وضعيت (تحركات غيرانسانى و تروريستى گروههاى برانداز و نيز جنگ 8 ساله عراق با ايران ) تاكيد بر نقش، راى و حضور حقيقى مردم داشتند و هيچ گاه خود را از مردم و قلوب آنان جدا نساختند و ذره اى در اغفال مردم تلاش نكردند. گواه ما تطبيق سمبليك استقبال از امام در 12 بهمن57 و بدرقه او در 15 خرداد 68 است كه در هر دو واقعه تاريخى، ميليونها مردم حضور آگاهانه و عاشقانه داشتند. روحش شاد و راهش هموار و انديشه اش مستدام باد. نهم - نتيجه گيرى: در پايان اين مقاله، نتيجه اى كه

ص: 7596

از مباحث سياسى امام در چهار ماه قبل از پيروزى گرفته مى شود، ارائه مى گردد. لازم به ذكر است هر چند اين نوشته به اختصار و ايجاز، انديشه هاى امام در اين دوره حساس و پرحادثه را به تدوين و نظم كشانده; اما تصريح مى شود كه امهات آن را فروگذار نكرده است . لذا نتيجه اى كه از آن ارائه مى شود، محصول دقيق مباحث سياسى امام خواهدبود. 1- امام نه تنها با رژيم سلطنتى به عنوان يك نظام غيرمشروع، طاغوتى و ضد مردمى و غيرقابل قبول و تحمل، مبارزه مى كنند; بلكه در طول اين مدت انديشه هاى كسانى را كه به نحوى خواستار حفظ سلطنت منهاى حكومت هستند نيز مورد نقد قرار مى دهند. 2- امام با نفى و نقد رژيم سلطنتى، بديل محكم و همه پسندى تحت عنوان «جمهورى اسلامى» به عنوان نظامى الهى - مردمى ارائه مى نمايند. سلوك و ضوابط بنيادين نظام سياسى امام متصف به قوانين اسلام و متكى به آراى مردم، در تمام مراحل و مراكز است. 3- امام در طول اين مدت، به انحاى مختلف و با روشهاى گوناگون سعى مى كنند تا تلقى و تفسير دقيقى از اسلام ارائه نمايند. مهمترين انديشه امام در اين وادى، معرفى اسلام به عنوان يك مكتب سياسى و عبادى است كه هم به دنياى

ص: 7597

انسانها نظر دارد و هم به آخرتشان. اين انديشه امام، كاركردى دوگانه داشت; يكى، مبارزه با كسانى كه هيچ بهره اى از اسلام نداشتند و با حكومت آن مخالف بودند، دوم مبارزه با جريان يا اشخاصى كه دم از اسلام و دين مى زدند، ولى ترجيح مى دادند كه دين از سياست جدا باشد. 4- نتيجه چهارمى كه از مباحث سياسى امام حاصل مى شود، اين است كه اين رهبر الهى و مردم گرا، انقلاب و قيام را در انحصار هيچ صنف و گروهى قرار نمى دادند. احتجاج ايشان اين بود كه همه ملت به پا خاسته و نهضت از متن تمامى ملت جوشيده است. 5 - امام غايات و خواسته هاى اساسى و بنيادين اين نهضت را در واقعى ترين شكل و آرمانى ترين حالت، در اين مى دانستند كه بااين انقلاب و تاسيس نظام جمهورى اسلامى، «سعادت»،«عدالت»،«آزادى »،«استقلال»،«برخوردارى از نعم الهى»،«رهايى از تمام قيود استعمارى و استبدادى» محقق خواهد شد. و امام اين اهداف را در رعايت الگوى سياسى «جمهورى اسلامى مبتنى بر ضوابط اسلام و متكى بر آراى ملت» متصور مى دانستند. 6- ماهيت اين نظام سياسى در نگاه امام عبارت بوده است از: خدمتگزارى، دموكراسى، عدالت حقيقى، سووليت حكومت در برابر ملت، رضايت و پذيرش مردمى. همه اينها از نظر امام در صورتى حفظ مى شود كه قاعده

ص: 7598

سياسى، ابتناى نظام به قوانين اسلام و اتكاى حكومت به آراى مردم در جريان مستمر باشد. 7 - از نظر امام، در حكومت اسلامى حق حاكميت و تعيين سرنوشت از آن مردم است و نهادهاى مدنى و مسووليتهاى سياسى با نظر و راى مردم مشروعيت مى گيرد. مطابق آراى امام، همه كس و همه چيز در نظام سياسى اسلام و جمهورى اسلامى ايران، تابع مردم است و هيچ زور و تحميلى نبايد به وجود بيايد. امام بارها مطرح نمودند كه حكومت مبعوث مردم است و حاكمان خدمتگزاران و تابعان مردم اند. 8- در نگاه امام، آزادى حق خدادادى و طبيعى بشر است و به عنوان حق اوليه محسوب مى شود. امام در اين مباحث مكرر در مكرر اعلام مى كنند كه اسلام مركز و پناهگاه آزادى است و آزادى از بنيادهاى دين اسلام است و در حكومت اسلامى آينده، آزادى به نحو كامل و حقيقى وجود خواهد داشت و استدلال مى كنند، مطابق اصل توحيد، لازمه عبوديت الهى، آزادى است. بنابراين، هيچ كس حق سلطه بر ديگرى را ندارد. 9 - در اين مباحث، هرچند امام معتقد بودند كار ويژه اصلى روحانيون در حكومت اسلامى، «نظارت»، «هدايت»، و «اصلاح» است; اما به خاطر شرايط بعدى انقلاب مصلحتا و ترجيحا اعلام كردند روحانيون مسووليت پستهاى دولتى را

ص: 7599

برعهده بگيرند تا نظام سياسى به عنوان اوجب واجبات حفظ شود. 10- امام در اغلب نوشته ها، مصاحبه ها و سخنرانيها تاكيد مى كنند; مشى ديكتاتورى، استبداد، ذلت پذيرى، فساد، دخالت بيگانگان، ثروت اندوزى، امتيازات، فضاى اختناق و خصلتهاى ضد مردمى، به عنوان ويژگيها و خصوصيات رژيم پهلوى بايد از ميان برداشته شود و فضاى عدالت، رئوفت، استقلال، آزادى، معنويت، اسلام گرايى، استكبار ستيزى و مردم گرايى ايجاد گردد.

پى نوشت ها

: 1 ء . اشاره به سخن رهبر انقلاب حضرت آيت اله خامنه اى. 2. هر كدام از موارد17گانه، به سخنان و آراى صريح و روشن امام مستند است كه براى رعايت اختصار، ذكر نگرديد. 3. امام ساعت 18 روز جمعه 14 مهر1357 وارد پاريس شدند و چهار ماه بعد در ساعت 30/9 صبح روز جمعه 12 بهمن1357 به ايران بازگشتند. 4. مصاحبه هاى امام در پاريس - نوفل لوشاتو - در كتاب «طليعه انقلاب اسلامى» جمع آورى شده و نيز در جلدهاى 1و2و3 صحيفه نور آمده است. 5. البته بايد اذعان نمود كه فلسفه سياسى امام كامل و شامل نخواهد بود، مگر اينكه تمام آثارش از سال 41 تا 68 مورد مطالعه و تدوين قرارگيرد. پيشاپيش بايد گفت اين نوشتار بخشى از فلسفه سياسى امام است; هرچند اصول و اساس آن محفوظ است. 6. امام به

ص: 7600

موارد ديگرى هم پرداختند; ولى از حوزه بحث ما خارج است; از جمله، مبارزه با استكبار و استعمار و قدرتهاى مداخله گر مانند: امريكا، شوروى سابق و انگليس و اسرائيل. 7. امام در بهمن ماه1349 براى حجاج پيام صادر نمودند تا در ايام و مراسم حج ميان زائران پخش گردد. امام براى اين كه مشكلى براى پخش كنندگان آن (مهمترين آنان آقاى محتشمى و خانم ايشان بودند) ايجاد نشود، ترجيح دادند تا اين عبارت حذف گردد: «اساسا اسلام با اساس شاهنشاهى مخالف است، هر كس سيره رسول خدا را در وضع حكومت ملاحظه كند، مى فهمد اسلام آمده است اين كاخهاى ظلم شاهنشاهى را خراب كند. شاهنشاهى از كثيف ترين و ننگين ترين نمونه ارتجاع است.» ر.ك: سيدحميد روحانى، نهضت امام خمينى، جلد دوم، ص703 و نيز سند 254( متن دستخط امام ) در ص 994. 8. ر. ك: صحيفه نور، ج 1، ص 590. امام در اينجا نظرات «آيت الله» شريعتمدارى و نيز پيشنهاد مرحوم بازرگان و ميناچى را نقد مى كنند. 9. ر. ك: همان، ص 601 و نيز مراجعه كنيد به خاطرات هاشمى رفسنجانى دوران مبارزه، زير نظر محسن هاشمى، مركز نشر معارف انقلاب، تهران،1376،ج 1،ص134-133. 10. ر. ك: كوثر(مجموعه سخنرانى هاى حضرت امام خمينى )، جلداول، ص506. 11. اشاره

ص: 7601

به تز «شاه سلطنت بكند نه حكومت» و نيز «سلطنت باقى بماند، فقط اين شخص برود» است. 12. اشاره به محمد رضا پهلوى. 13. ر. ك: كوثر، جلد اول، صص 609-608. 14. ر. ك: صحيفه نور، جلد دوم، ص483. 15. ر. ك: همان،ص506. 16. ر. ك: همان، صص550- 549. 17. ر. ك: كوثر، جلد سوم، ص 212. امام اين مطلب را يك روز پس از ورود به تهران در13 بهمن1357 مطرح نمودند. 18. ر. ك: كوثر، جلد 2، ص 284. به گفته ساموئل هانتينگتون «در اين عصر مدرن، جايى براى پادشاهى وجود ندارد.» 19. ر. ك: صحيفه نور، جلد3،ص553. 20. كوثر، جلد 2، صص 287- 285. 21. صحيفه نور، ج 2، ص 554. 22. ر. ك: كوثر، جلد3، ص 315. سخن امام به مناسبت بازگشايى مدارس در 1/12/1357 يعنى ده روز پس از پيروزى انقلاب. 23. ر. ك: صحيفه نور، جلد 1، ص99. سخنى از امام در دوم فروردين1343. همچنين امام در سخنرانى 11/9/1341 پس از لغو تصويب نامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى فرمودند: «اى دولتها !اى بيچاره ها !فتح مملكت كه چيزى نيست، فتح قلوب مهم است.» (ر. ك: صحيفه نور، ج اول، ص49(. 24. توصيه مى شود پيام امام به روحانيت سراسر كشور در اسفندماه سال1367 تحت عنوان «منشور روحانيت» حتما مطالعه شود

ص: 7602

تا عمق انديشه امام در اين رابطه مشخص گردد. در اين پيام، امام از بسيارى از مسائل غم انگيز در داخل حوزه ها و جوامع آن روز پرده برداشتند و بخشى از تحمل سختيهاى خود و مبارزه و ورود به سياست را برملا ساختند.( ر. ك: صحيفه نور، ج 21و نيز كتاب تبيين، شماره 10(. 25. سخنى از ناپلئون بناپارت. 26. ديدگاه فرانتس فانون نويسنده انقلابى كتاب «دوزخيان روى زمين» كه قبل از انقلاب توسط دكتر على شريعتى ترجمه شده بود. 27. جمله اى از كارل ماركس. 28. براى اين مطلب رجوع كنيد به: مقاله «آفتاب ديروز، كيمياى امروز» از دكتر عبدالكريم سروش مندرج در كيهان فرهنگى. و نيز مقاله «درك عزيزانه دين سوداى سربالا» از همين نويسنده در مجله كيان شماره19 (خرداد73(. 29. ر. ك: كوثر، جلد اول، ص 484. (قسمتى از سخنرانى امام در23 مهر57 در جمع ايرانيان مقيم پاريس ). 30. كوثر، جلد 1، صص 272 -271. 31. منظور امام متحجرين و متجددين افراطى است. 32. كوثر، جلد 2، ص7. 33. كوثر، جلد3،ص323( لازم به ذكر است اين جمله را امام در 5/12/57 بيان نمودند). 34. صحيفه نور، ج3، ص43. 35. همان، ص46. 36. همان، ص 132. 37. صحيفه نور، جلد 1، صص100 -99.( اين جمله امام

ص: 7603

در تاريخ 21/1/1343 بيان شده است ). 38. همان، ص 198. 39. همان، ص199. 40. كوثر، جلد3، ص 491.( كلامى از امام در13/1/58( 41. صحيفه نور، جلد 2، ص539. 42. كوثر، جلد 2، ص 25. 43. كوثر، جلد3،ص 535. 44. همان، ص 560. 45. صحيفه نور، جلد 2، صص 56- 55. 46. كوثر، ج 2، صص 86- 85. 47. ر. ك: صحيفه نور، ج 1، صص 592- 590. 48. صحيفه نور، ج 2، ص 204، بخشى از پيام امام خطاب به مردم كردستان، )14/8/57(. 49. همان، ص 245. 50. همان، ص 490. 51. كوثر، جلد3، ص556.(سخنان امام پس از پيروزى انقلاب اسلامى در 24/1/58(. 52. صحيفه نور، ج 1،ص 592. 53. همان،ص 600. 54. صحيفه نور، جلد 1،ص 592. 55. كوثر، ج3،ص 315. 56. كوثر، جلد 2، ص507. 57. ر.ك: كوثر، ج 2، ص287. 58. ر.ك: كوثر، ج 1، ص 508. 59. همان، ص 660. 60. همان،ص 660. 61. صحيفه نور، ج 2، ص 58. 62. همان، ص103. 63. همان، ص 160. 64. همان، ص186. 65. همان،ص 164. 66. همان،ص216. 67. همان،ص216. 68. ر.ك: صحيفه نور، ج 2، ص 254. 69. ر. ك: صحيفه نور، ج 21، ص129،)9/2/68(. 70. ر. ك: صحيفه نور، ج3، ص36. 71. همان، ص37. 72. همان،

ص: 7604

ص37. 73. همان، صص 86- 85. 74. كوثر، ج3، ص 238. 75. ر. ك: صحيفه نور، ج3، ص157( با كمى تغيير در قسمت دوم جمله. البته چنين محتوايى در سخنرانى هاى امام موجود است.) 76. كوثر، ج 1، ص443. 77. همان،ص 450. 78. همان، ص 491. 79. همان،ص546. 80. صحيفه نور، ج 2، ص 102. 81. از سخنرانى امام در بهشت زهرا، 12 بهمن1357. 82. صحيفه نور، ج 2، ص6. 73. همان، صص 536- 310. 84. همان، ص 474. از نظر امام «شاه بايد به راى ملت شاه باشد.» (ر.ك: صحيفه نور، ج 2، ص45 -36(. 85. همان،ص 235. 86. همان، ص 102. ( با كمى تغيير دركلمات امام ). 87. صحيفه نور، ج 21، ص129(اصل جمله را در بند پنجم اين نوشتار با كد پانويس73 آورده ايم). 88. كوثر، ج 2، ص287. 89. همان،ص347. 90. همان، ص409. 91. صحيفه نور، ج3،ص6. 92. همان، ص 80. 93. همان، ص139. 94. صحيفه نور، ج3، ص93. 95. ر. ك: كوثر، ج3، صص 252 و369 و413. 96. همان، ص 491. 97. از آراى مرحوم شيخ فصل اله نورى است:«آزادى در اسلام كفر است; بخصوص اين آزادى كه اين مردم تصور كرده اند. اين آزادى، كفر در كفر است. من شخصا از روى آيات قرآن بر شما اثبات و مدلل

ص: 7605

مى دارم كه در اسلام آزادى كفر است.» (ر. ك: محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات... و روزنامه شيخ فضل اله نورى، ج 2، ( موسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، 1362،ص 210( 98. صحيفه نور، ج 1، ص 595. 99. كوثر، ج 1، ص449. «ملت آزاد است به حسب قانون اساسى، به حسب شرع ملت آزاد است»; «حالا شما آزادى داديد؟!» (ر.ك: كوثر، ج2، ص 35. 100. صحيفه نور، ج 2، ص56. 101. همان، ص166. 102. همان،ص 250. 103. همان، ص 465. 104. كوثر، جلد 2، ص 35. 105. همان، ص 40. 106. همان،ص376. 107. همان، ص 398. 108. همان،ص 410. 109. همان،ص 412. 110. همان،ص 502. 111. همان، ص503. 112. صحيفه نور، ج3، ص 68(مصاحبه امام با تايمز لندن 18/10/57(. 113. همان، ص 114. 114. كوثر، ج3، ص256(سخنى از امام در تاريخ19/11/57(. 115. همان، صص257-256 و289. 116. صحيفه نور، ج3، ص369. - كوثر، ج3، ص289،)26/11/57(. 117. همان،ص 328. 118. همان، ص359 (پيام امام به مناسبت ترك تهران و عزيمت به قم). 119. همان،ص18/12/57(.419(. 120. همان،ص 3/1/58( 452(. 121. همان، ص

ص: 7606

464. 122. ر. ك: همان، ص469 و صص490 و 491. 123. صحيفه نور، ج1، ص103،)26/1/43(. 124. همان، ص416( پيام به ملت ايران به مناسبت شهادت فرزندش مرحوم آقامصطفى) 125. صحيفه نور، ج3، ص103( البته به خاطر شرايط بحرانى و سخت سالهاى59 و 60 كه قضيه منافقين و بنى صدر به وجود آمد، امام مصلحت ديده و ترجيح دادند تا برخى از پستهاى حساس به روحانيون و مذهبى هاى حزب اللهى داده شود تا اوضاع بسامان و آرام گردد. البته منظور امام اين نبوده است كه اين يك اصل شود و پستها براى اصناف «ويژه» وانحصارى شود. شرايط آن گونه اقتضا كرده بود. و الا اين انديشه امام كه روحانيان تا جايى كه ممكن است نظارت كنند، انديشه اى برتر و مهمتر و لازمتر است. واقعيتها و حقايق، اين انديشه اصيل امام را ثابت كرده و خواهدكرد.) 126. همان، ص 134. 127. همان، ص 140. 128. صحيفه نور، ج 2، ص466. 129. صحيفه نور، ج3، ص77. 130. صحيفه نور، ج 10، ص 181. 131. همان، ص 181.

ص: 7607

نگاهى به علل تركيب شخصيت انقلابى و معنوى امام خمينى(ره)

اشاره

مجله انديشه انقلاب اسلامي، شماره 2 دوانى، على

چكيده

اين مقاله، نگاهى عميق و دقيق به جزئيات زندگانى حضرت امام(ره) دارد، و در پى آن است تا با معرفى افرادى كه از اساتيد امام بوده اند و يا آن رهبر بزرگوار تحت تأثير شخصيت انقلابى يا نفوذ آنان واقع شده بودند، تركيب شخصيت انقلابى اين اسوه عظيم الشأن را به تصوير بكشد. نويسنده در جاى جاى اين مقاله از افرادى سخن مى گويد كه نمونه والاى علماى واقعى و دلسوز بودند؛ انسانهايى كه به گفته مؤلف «هواى نفسانى خود را خدا نگرفته بودند». وى از شهادت پدر بزرگوار امام و از ظلم ستيزى ايشان سخن گفته و شخصيت انقلابى آيت الله شاه آبادى، استاد عرفان حضرت امام، فقيه، فيلسوف و عارف بالله را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد تا نمايان گردد امام(ره) تا چه اندازه اين بزرگان را الگوى خويش قرار داده اند. مؤلف در قسمتى از مقاله، از شخصيت انقلابى و خاص آيت الله مدرس سخن مى گويد و به نكاتى اشاره مى كند كه در تركيب شخصيت انقلابى امام(ره) نيز بارز است. بنابراين، مخاطب در سراسر مقاله با شخصيت هاى انقلابى طراز اول و برجسته اى آشنا مى گردد كه «الگوى رفتار انقلابى براى رهبر بزرگوار انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى(ره)» بوده اند. نقش

ص: 7608

اساسى مرحوم امام خمينى رضوان اللّه عليه در نهضت اسلامى ملت مسلمان ايران، به مدت شانزده سال به طول انجاميد، و رژيم دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى در ايران را به زباله دان تاريخ انداخت، هم درباب اين موضوع نياز به بحث و استدلال و اثبات نمى باشد بلكه بايد گفت: آغازگر اين راه، آن بزرگوار بود كه با پايمردى وى نيز ادامه يافت، و همچنين با بينش الهى خاص آن عزيز بزرگوار هم به نتيجه رسيد. اگر در سال 1341 و در واقعه انجمن هاى ايالتى و ولايتى، موضع گيرى قاطع حضرت امام از بيان و قلم قوى برخودار نبود، آن غائله با شكست دولت اسدالله علم مواجه نمى شد، و چنانچه در دور دوم نهضت، اقدام سريع و جدى امام، در مقابل رفراندوم شاه و نيز بيانات كوبنده ايشان در روز عاشورا؛ 12 خرداد 1342 كه منجر به بازداشت ده ماهه ايشان در تهران گرديد، نبود آوازه نهضت به سراسر جهان نمى رسيد، و اگر بيانات آن فقيه و فيلسوف و عارف بالله در دور سوم نهضت در دوران محكوميت كاپيتولاسيون و مصونيت قضايى و سياسى دادن به اتباع آمريكا نبود، بياناتى كه سبب تبعيد يازده ماهه ايشان به تركيه، و اقامت اجبارى سيزده ساله معظم له در نجف اشرف، و در آخر هجرت چهار

ص: 7609

ماهه آن رهبر شايسته به پاريس و بازگشت پيروزمندانه ايشان به كشور نبود، انقلاب پيروز نمى شد، و جمهورى اسلامى ايران بر ويرانه رژيم شاهنشاهى استوار نمى گرديد. آرى، همه اين جريانات بسيار شاق كه نويسنده در يازده جلد كتاب «نهضت روحانيون ايران» آورده است، بر اثر اقدام به موقع و مقاومت مردانه امام، و پايمردى دليرانه آن مرجع عالى قدر شيعيان جهان بود. حال بايد ديد چه عواملى موجب بروز و ظهور اين نهضت بى نظير تاريخ، توسط حضرت امام گرديد؟ و چه انگيزه هايى در تركيب شخصيت سياسى دينى او تأثير داشت كه او، در اين راه پر مخاطره قدمى چنان سترگ برداشت و تا كار راست نشد، از پاى نايستاد؟! با اينكه درباره تمام ابعاد زندگانى امام، و شخصيت ذاتى برازنده او، و عللى كه آن نهضت بزرگ را به وجود آورد، سخن هاى بسيار گفته اند و مطالبى چند، نوشته اند، و بيش از همه خود نويسنده نيز، غير از آن يازده جلد كتاب، در آثار ديگرش هم، از مصاحبه هاى كتبى و شفاهى و نگارش مقاله ها سهيم بوده است، ولى آنچه در اين نوشتار مى آيد، كاملاً تازگى دارد و احتمالاً كسى تا كنون در اين باره، مقاله اى با اين تفصيل نگاشته است. اينك در ذيل فرازهايى چند از نظر خوانندگان گرامى در اين باره

ص: 7610

مى گذرد، كه انتظار مى رود مورد توجه خوانندگان اين مقاله قرار گيرد، و اگر چنانچه به خطا رفته ايم به نقد آن بپردازند:

ويژگى خاص امام از نظر جسم و جان

حضرت امام خمينى(ره) از نظر ساختمان جسم و جان، ويژگى خاصى داشته اند كه به مصداق: «به هركس هرچه لايق بود دادند»، خداوند به آن حضرت موهبت كرده بود، و چيزى نبود كه ديگران بتوانند تمرين كنند تا آن را كسب نمايند، بلكه ويژگى خاص او بود؛ «حاجت مشاطه نيست حسن خدا داده را». امام در همان سخنرانى كه يك روز بعد از درس مسجد اعظم قم ايراد كردند و نويسنده نيز در آن حضور داشت و نيز دستشان را به طرف جمعيت گرفته بودند، (امام نيز از چنين صحنه اى عكس هم دارند) فرمودند: «والله من تاكنون از كسى و چيزى نترسيده ام.»! فكر كنيد قسم است، آن هم از يك مرجع تقليد!! چقدر بايد روح سالم، و جسم قوى باشد كه قادر به چنين ادعايى باشد. در طى 16 سال نهضت هم اين معنى به ظهور رسيد، و جهانيان فهميدند كه واقعاً اين مرد غير از خدا از هيچ چيز و هيچ كس نمى ترسد، و غير از خدا چيزى برايش مطرح نيست. خود آن بزرگوار هم در سخن كوتاهش كه بعضى روزها لحظه اى قبل

ص: 7611

از اذان ظهر از راديو پخش مى شود، فرموده است كه: ما همه هيچيم، هرچه هست اوست. اين از لحاظ شخصيت ذاتى و تركيب وجودى حضرت امام. حال بايد بررسى كرد كه عواملى كه امكان دارد در بينش سياسى دينى او دخالت داشته باشد، چيست؟

شهادت پدر امام در راه مبارزه با ظلم و ظالمان

حضرت امام از همان خردسالى متوجه شده بود؛ پدرش كه روحانى محل بوده با ظلمه و خوانين زورگو روبرو شده، و آن قدر از مردم ستمديده دفاع كرده، و در آن راه، مقاومت نموده بود كه جانش را بر سر آن گذاشت، و در جوانى به دست آن دژخيمان به شهادت رسيد. اين خاطره دردناك در تكوين شخصيت كودكى كم سن و سال؛ با هوش و استعداد خدادادى نيز اثر مثبت و راسخى داشته كه در تمام عمر روى انديشه او تأثير بخشيده بود، به خصوص كه او مى دانسته عمه مكرمه اش صاحبه خانم، و برادرانش سيد مرتضى و سيد نورالدين كه از وى بزرگتر بودند، به قدرى قضيه قتل برادر و پدر را دنبال كردند، تا به دستور عين الدوله رئيس الوزراء وقت قاتلان را پيش چشم آنها در ميدان اعدام تهران، به جزاى عمل ننگين خود رساندند. همين يك موضوع براى «سيد روح اللّه»؛ آن پسر بچه حساس، كافى

ص: 7612

بود كه از همان زمان كودكى بداند، بايد مانند پدر با ظلم و ظالم مبارزه كرد و به دفاع از مظلومين برخاست، حتى اگر آن راه به شهادت ختم شود.

قيام حاج آقا نورالله اصفهانى

در مهرماه سال 1306، حاج آقا نورالله اصفهانى از فقهاى بزرگ و روحانى اول اصفهان به منظور جلوگيرى از خودكامگى هاى رضاخان پهلوى كه دوسال بود با تشكيل مجلس مؤسسان و تغيير در قانون اساسى، سلسله قاجاريه را منقرض كرده بود و خود نيز شاه ايران گشته بود، با جماعتى از علماى اصفهان به قم آمد تا در كنار حوزه علميه صداى خود را رساتر به گوش رضاخان برساند. او از علماى شهرهاى ديگر هم دعوت كرد كه براى كسب آن منظور، در قم به وى بپيوندند، و پيوستند و بر اثر آن جمعيت زيادى از علما در قم اجتماع كردند. در طى مدت دو ماه، آمد و رفت نمايندگان رضاخان از جمله؛ تيمورتاش وزير دربار، بين قم و تهران برقرار بود. قيام حاج نورالله در سراسر كشور انعكاس يافت، و رضاخان را به اين فكر انداخت كه مبادا قيام، طولانى و دامنه دار شود و به جاى باريكى بكشد. دو ماه بعد حاج آقا نورالله رهبر قيام به طرز مرموزى در همان قم درگذشت و شهرت يافت كه

ص: 7613

او را به دستور رضاخان با آمپول هوا به قتل رسانيدند و بر اثر آن علماى مهاجر پراكنده شدند و نهضت نيز شكست خورد. امام خمينى(ره) كه در آن زمان بيست و پنج سال داشته و از فضلاى جوان بودند، ناظر آن حركت انقلابى و قيام علما و شكست آن بوده اند، كه در دى ماه 1356 در تبعيد نجف اشرف، از آن قيام ناكام ياد كرده و مى فرمايند: «در زمان اين مرد سوادكوهى رضاخان كه اهل سوادكوه مازندران بوده است در زمان رضاخان، قلدر نانجيب، يك قيام از علماى اصفهان شد. ما حاضر واقعه بوديم. علماى اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علماى بلاد هم جمع شدند در قم، و نهضت كردند، ولى رضاخان و اعضاى دولت او نهضت را شكستند. اينها كه زور نداشتند، يا آنها را فريب دادند، يا هرچى كه بود، نهضت را شكستند.»

حادثه ناگوار تبعيد مرحوم بافقى

سه ماه پس از شكست قيام حاج آقا نورالله، در نوروز سال 1307 كه زن و دختران رضاخان براى تحويل سال جديد به قم آمده بودند، چون حجاب درستى نداشته اند، مورد تعرض و نهى از منكر مرحوم شيخ محمدتقى بافقى؛ از علماى اوتاد حوزه كه متصدى پرداخت شهريه طلاب بوده، واقع مى شوند. خبر به تهران مى رسد، و رضاخان خود با

ص: 7614

جمعى از افسران مسلح به قم مى آيد، و در حرم، مرحوم بافقى را زير مشت و لگد مى گيرد، سپس دستور مى دهد كه او را در شهربانى قم زندانى كنند. آنگاه پس از چند ماه، ايشان را به شهر رى تبعيد مى كند و اين بزرگوار، تا پايان دوره رضاخان در آنجا به حال تبعيد به سر مى بردند. از حادثه ناگوارى كه براى مرحوم بافقى اتفاق افتاد، طلاب قم سخت منقلب مى شوند، ولى كارى از آنها ساخته نبود؛ جز اينكه كينه آن قلدر بى رحم را به دل بگيرند. امام خمينى(ره) از جمله آن افراد بوده و در قم حضور داشته اند. مرحوم بافقى در حضرت عبدالعظيم(ع) كه منبر مى رفته نيز، از رضاخان انتقاد مى كرده و ساكت نبوده است.

استاد و پدر استاد

حضرت امام خمينى(ره) در سال 1307 شمسى، كه آيت الله ميرزا محمدعلى شاه آبادى از تهران به حوزه قم منتقل مى شود و در آن اقامت مى كند و به تدريس اشتغال مى ورزد، حدود هفت سال عرفان اسلامى را در محضر ايشان تحصيل كردند. آيت الله شاه آبادى فقيه و فيلسوف و عارف بالله بوده اند، و يكى از فقهاى بزرگ، به شمار مى رفتند. آشكار است كه در آن مدت طولانى، كاملاً با روحيه استاد؛ كه سخت به او دل بسته بود و همچنين با سابقه علمى و مبارزاتى

ص: 7615

وى و پدرش آيت الله ميرزا محمدجواد بيدآبادى اصفهانى متوفاى سال 1312 قمرى آشنا شده بود. از استاد شنيده بود كه پدرش، آيت الله ميرزا محمدجواد بيدآبادى اصفهانى از شاگردان فقيه اعظم صاحب جواهر، به امر معروف و نهى از منكر و اجراى اوامر الهى اهتمام زيادى داشته است. از اين رو در اصفهان به اقامه حدود شرعى مى پرداخته، چون اين خبر به ناصرالدين شاه قاجار مى رسد، از اين عمل سخت ناراحت شده، و ايشان را از اين كار منع مى كند، اما آيت الله بيدآبادى بدون توجه به دستور شاه، به اجراى فرامين الهى ادامه مى دهد. شاه قاجار كه دستورهاى مكرر خود را بى نتيجه مى بيند، تصميم مى گيرد كه ايشان را به تهران تبعيد كند، تا عملاً از كار وى جلوگيرى به عمل آورد. براين اساس در سال 1304 قمرى او را بادو فرزندش محمدعلى (آيت الله شاه آبادى) و على محمد به تهران مى آورد، تا در آنجا سكونت ورزد. مرحوم بيدآبادى در يكى از مساجد تهران، به اقامه نماز جماعت مشغول مى شود. از آن مسجد تا منزل او، مغازه كنت ارمنى قرار داشت كه در آن مشروبات الكلى دربار ناصرالدين شاه تأمين مى شد. آيت الله بيدآبادى، نخست از باب نهى از منكر او را نصيحت مى كند كه دست از آن كار خلاف شرع بردارد، و

ص: 7616

چون كنت ارمنى اعتنايى نمى كند، يك روز پس از اقامه نماز جماعت با نمازگزاران مسجد، در حالى كه دو فرزندش ميرزا محمدعلى و على محمد را همراه داشته، به طرف مغازه كنت شراب فروش مى روند. در مغازه، وى شخصا خمره بزرگ شراب را در چاه سرازير مى كند و مريدانش هم تمام ظرف هاى شراب را در چاه خالى مى كنند، اما به دستور او از شكستن ظرف ها، كه ماليات داشته است، خود دارى مى نمايند. ناصرالدين شاه كه از اين واقعه باخبر مى شود، به آقا پيغام مى دهد؛ اين چه كارى بود كه انجام دادى؟ آقا در جواب مى گويد: «اين عمل را از باب نهى از منكر انجام داده ام، من خيال مى كردم تو ناصر دينى ولى حالا فهميدم كاسر (شكننده) دينى». شاه كه اين را مى شنود دستور مى دهد؛ قضيه را دنبال كنند. آيت الله ميرزامحمد جواد هم كه مى بيند، مى خواهند برايش دردسر درست كنند، تصميم مى گيرد به اصفهان مراجعت كند. چون اين خبر در اصفهان به ظل السلطان فرزند ناصرالدين شاه حكمران خودكامه اصفهان مى رسد، به پدرش اطلاع مى دهد، كه هر طور هست آيت الله را در همان تهران نگاه دارد و بازگشت او به اصفهان به صلاح تاج و تخت نمى باشد. آن گاه، رضا قليخان سراج الملك را بر آن مى دارند كه آيت الله را

ص: 7617

ملاقات نموده و با نرمش او را از بازگشت به اصفهان منصرف سازد. آيت الله بيدآبادى به اين شرط حاضر مى شود، در تهران بماند كه مغازه شراب فروشى كنت ارمنى را خريدارى كرده، و به مسجد تبديل كنند. سراج الملك هم محل را خريدارى نموده و آن را به صورت مسجد در مى آورد، و اين همان مسجد كنونى سراج الملك در خيابان اميركبير است. وقتى مسجد ساخته مى شود، آيت الله شاه آبادى در آن اقامه جماعت مى كند. هنوز هم اين بيت بر سر در آن مسجد نقش بسته است: حسن توفيق بين كه مسجد كرد سطح ميخانه را سراج الملك آرى، سيد روح الله خمينى(ره) از اين واقعه كه پدر استادش با آن مواجه بوده، و به همان جهت هم استادش در تهران اقامت مى كند، با خبر مى شود و خدا مى داند كه چقدر در روحيه او براى مبارزه با طاغوتيان زمان اثر مى گذارد. آيت الله ميرزامحمدعلى شاه آبادى، فرزند آن پدر و استاد عرفان امام خمينى(ره) كه در نجف اشرف و سامره از شاگردان آيت الله آخوند خراسانى، و آيت الله ميرزا محمدتقى شيرازى بود، پس از بازگشت به ايران سال ها در همان مسجد سراج الملك به اقامه نماز جماعت، و در منزلش به تدريس، و جمعا تبليغ دين اشتغال داشته است. او نيز

ص: 7618

مانند، پدرى روحانى، مبارز و بيدار بود و مراقب، كه هرجا لازم شد در مقابل كژى ها، از هركه باشد، مردانه بايستد. وى زمانى كه آيت الله سيد حسن مدرس، با رضاشاه، مبارزه مى كرد، متوجه رياكارى ها و تظاهر وى نسبت به دين دارى شد. و شركت رضاخان سردار سپه در مجالس عزادارى و آمد و رفت او به خانه علما و دست بوسى آنها، را دليلى آشكار براى چاپلوسى هاى وى ديد. چنانكه، آيت الله حايرى مرجع تقليد در قم، طى نطقى در مجلس چهارم گفت: «هرچند رضاخان ضررهايى دارد، اما منافع او بيشتر از ضررهايش مى باشد، و بايد سعى كرد ضررهاى او مرتفع شود، تا منافعش عايد مملكت گردد»، آيت الله شاه آبادى به او گفت: «مردك الان كه به قدرت نرسيده است، اين چنين به دست بوسى علما و مراجع مى رود و تظاهر به ديندارى مى كند و از محبت اهل بيت(ع) دم مى زند، لكن به محض آنكه به قدرت رسيد، به همه علما پشت مى كند، و به اول كسى هم كه لگد مى زند خود شما هستيد»! معلوم شد كه اين حدس آن مرحوم چگونه علنى شد، و رضاخان آيت الله مدرس را تبعيد كرد، و بعد هم دستور داد او را مسموم كنند، و آن بزرگوار را به شهادت رسانيد. همين كه

ص: 7619

دسيسه هاى رضاخانى و بى اعتنايى او به ديانت و علما، به مرور ايام آشكار شد، وى ديگر شاه مقتدر مملكت شده بود، اما همچنان آيت الله شاه آبادى او را با همان لقبش «پالانى» ياد مى كرد.(2) و براى جلوگيرى از نفوذ و اقتدار بيشتر او از علماى تهران، خواست كه دست جمعى به عنوان مخالفت با اعمال نارواى وى به آستانه عبدالعظيم(ع) رفته و متحصن شوند و از آن جا صداى اعتراض خود را بلند كنند. عده زيادى از علماى تهران (حدود هفتاد نفر) به نداى آن رادمرد لبيك گفتند و به منظور تحصن و اعتراض به حكومت رضاشاه، اعلام آمادگى كردند، اما متأسفانه علماء كه مرعوب شده بودند، به موقع همراهى نكردند، ناچار آيت الله شاه آبادى فقط با دو نفر راهى آستانه حضرت عبدالعظيم(ع) شدند، و در آن جا تحصن اختيار كردند. آنها در آن جا بودند تا اين كه ماه محرم فرا رسيد و مجالس عزادارى حضرت سيدالشهدا (ع) برپا گرديد. آيت الله شاه آبادى در آن مجالس منبر مى رفت و در آن سنگر به افشاى اعمال ضددينى رضاشاه مى پرداخت، و در سخنانش او را «چاروادار و قاطرچى» خطاب مى كردند. آيت الله شاه آبادى در مدت تحصن، نامه هايى به علماى ديگر شهرستان هاى ايران و عراق نوشت، و در آنها ضمن اشاره به خطراتى

ص: 7620

كه از طرف رضاخان متوجه اسلام شده بود، از آنها خواست كه آنان نيز در منبر، جنايات رضاشاه را براى مردم بازگو كنند. يكى از علماى نجف كه طى نامه اى علت تحصن را از وى جويا شده بود، ايشان در جواب نوشتند: «... ما وارث دينى هستيم كه از زمان رسول خدا (ص) تاكنون گذشته از شهادت ائمه و اصحاب و يارانشان و علما... و هزاران شهيد در به ثمر رساندن آن فداكارى كرده اند. الآن ثمره آن ايثارها به دست ماست و ما وظيفه داريم در حفظ آن بكوشيم و اينك كه مى بينيم اين امانت الهى در معرض دستبرد و نابودى از ناحيه اين حكومت جبار است، بايستى با تمام وجود از آن محافظت كنيم و معتقديم خون ما رنگين تر از خون گذشتگان نيست.» قبل از تحصن آيت الله شاه آبادى، در مرقد امام زاده حمزه كه در جوار حضرت عبدالعظيم(ع) است مراسم تعزيه خوانى برپا بود، آيت الله شاه آبادى مراسم را تعطيل كردن و به جاى آن جلسات سخنرانى تشكيل دادند و خود نيز، در آن به سخنرانى پرداختند و در آخرين روز سخنرانى فرمودند: «خدايا تو شاهد باش كه من به علماى اعلام در نجف و قم و مشهد و اصفهان و ساير بلاد چه چيزى نوشته؟ نامه؟ نوشتم و بر

ص: 7621

آنها اتمام حجت كردم، و در اين ده شبانه روزهم، اگر اين مرتبه را هم بگويم، جمعا سى مرتبه گفته ام و براى افراد مختلف نيز اتمام حجت كرده ام كه اين «چاروادار» با من دشمنى و عناد ندارد، او با اسلام و قرآن مخالف است، و چون من و امثال مرا حامى و حافظ اسلام مى داند، مخالفت مى كند، و اگر به او مهلت داده شود، اسلام و قرآن را در اين مملكت از ريشه خشك خواهد كرد.» در مدت تحصن آيت الله شاه آبادى در آستانه حضرت عبدالعظيم(ع)، رضاخان تمام سعى خود را براى راضى كردن ايشان و شكستن تحصن وى به كار گرفت، حتى حاضر شد خود به نزد ايشان برود و مذاكره كند. كالسكه شاهى را هم براى برگرداندن ايشان به تهران فرستاد، ولى آيت الله شاه آبادى هيچ كدام را نپذيرفت. مدت تحصن ايشان، حدود يازده ماه به طول انجاميد، پس از آن جمعى از علماى تهران مانند؛ آيت الله شهيد سيد حسن مدرس، و آيت الله شيخ عبدالنبى نورى و علماى شهرهاى ديگر به حضرت عبدالعظيم(ع) رفتند، و از ايشان خواستند به تحصن خود پايان دهد. آيت الله شاه آبادى هم چون با قدرت گرفتن روزافزون رضاخان نتيجه اى در ادامه تحصن خود نمى ديد، تحصن را شكست و به تهران بازگشت و اندكى بعد ديگر در

ص: 7622

تهران نماند، و راهى شهر مذهبى قم شد. اين واقعه در سال 1347 قمرى مطابق 1307 شمسى اتفاق افتاد. در آن سال بود كه امام خمينى(ره) از ايشان خواستند، درس عرفانى بگويند، و آن بزرگوار پذيرفت و حدود هفت سال؛ امام از محضر آن عارف بالله به استفاده پرداخت.(3) آيت الله شاه آبادى پس از هفت سال اقامت در قم و اشتغال به تدريس، به تهران منتقل شد، و چون در مسجدى در محله شاه آباد تهران اقامه جماعت مى كرد، ميان مردم معروف به «شاه آبادى» شد. حضرت امام خمينى(ره) از اين استاد بزرگوارش در موارد مختلف به خوبى ياد كرده است، و همه جا او را «شيخ ما» گفته اند. از جمله مطلب جالبى كه ازوى نقل كرده، و چند جا، و امروز هم در «صحيفه امام» يا «صحيفه نور» آمده، اين است كه مى فرمايند: «شيخ ما دعاهاى ائمه اطهار را «قرآن صاعد» مى دانست، در مقابل كتاب آسمانى كه قرآن نازل است. امام بارها به اشخاص مختلفى فرموده بود: «من آدمى به اين لطيفى، يا به اين نفيسى نديده ام.» حضرت امام نه تنها در سال هاى استفاده از انفاس قدسيه استادش آيت الله شاه آبادى، اقدامات او را در مقابل رضاخان از وى شنيده بود و قطعاً هم بيش از مطالبى است كه در اين نوشتار ذكر

ص: 7623

شده است، و اخبار مدت يازده ماه تحصن آن مرحوم در حضرت عبدالعظيم(ع) كه در پايان هم به قم آمد، اين اخبار مى باشد به حوزه علميه هم مى رسيده و شايد همان خبرها موجب شده بود كه امام اصرار داشتند در نزد وى عرفان اسلامى بخوانند، و بيشترين مدت تحصيلشان را در خدمت آن استاد برجسته باشند. امام خمينى(ره) در پيامى كه به مناسبت شهادت حجت الاسلام آقاى شيخ مهدى شاه آبادى فرزند استاد خود دادند و او را «استادزاده خود» خواندند، نوشته اند: «اين شهيد عزيز.... فرزند شيخ بزرگوار ما بود كه حقا، حق حيات روحانى به اين جانب داشت كه با دست و زبان از عهده شكرش بر نمى آيم.» و در جايى ديگر مى گويند: «شايد بتوانم ادعا كنم كه هيچ كس به اندازه من، ايشان را نشناخته است.» از آيت الله سبحانى شاگرد خاص امام خمينى(ره) نقل شده كه، آيت الله شاه آبادى فرموده است: «من شاگردى دارم به نام «آقا روح الله». اگر به او تنها چند دقيقه درس بدهم، نمى گويد كم است، و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمى گويد كافى است». امام هم فرموده است: اگر هفتاد سال آيت الله شاه آبادى تدريس مى كرد، من در محضرش حاضر مى شدم، چون هر روز حرف تازه اى داشت. و به قول آيت الله آقاشيخ محمد شاه آبادى فرزند ارشد

ص: 7624

استاد امام، آيت الله شاه آبادى هميشه شاگرد برازنده اش را با همان نام «روح الله» مى خوانده است. امام در ديدار با خانواده شهيد شيخ مهدى شاه آبادى )9/2/1363( از جمله فرمود: «مرحوم آيت الله شاه آبادى، علاوه بر اين كه يك فقيه و عارف كامل بود، يك مبارز به تمام معنى هم بودند!»

آيت الله شهيد مدرس

حضرت امام خمينى(ره)، روى شخصيت نافذ دينى و سياسى آيت الله شهيد مدرس، بيش از ديگران حساب مى كرد. از نزديك او را ديده بود، با زندگيش آشنايى داشت. به مجلس شورا رفته بود، و نطق هاى آن روحانى مبارز سرسخت را شنيده، و اثر وجودى او را در مجلس و ميان نمايندگان موافق و مخالف نظاره گر بود. در مجلس درس او در مدرسه سپهسالار هم شركت داشته است. مرحوم مدرس پس از آن همه مبارزات برضد رضاخان، در مهرماه 1307 به دستور او به خواف تبعيد شد، سپس به كاشمر منتقل و پس از ده سال تبعيد در آن منطقه، به سال 1317 به وسيله مأمورين اعزامى رضاخان مسموم شده و به شهادت رسيد. امام بارها در سخنان خود از شخصيت ممتاز آيت الله شهيد مدرس ياد مى كرد، و موضع گيريهاى مثبت و سازنده او را به خوبى مى ستود. امام از جمله ضمن سخنان خود در حسينيه جماران(4) فرمودند: «شما تاريخ مرحوم مدرس را

ص: 7625

ديده ايد. يك سيد خشكيده لاغر، با لباس كرباس، يك همچو آدمى در مقابل آن قلدرى كه هركس آن وقت را درك كرده، مى داند كه زمان رضاشاه غير زمان محمدرضاشاه بود. او يك قلدرى بود كه شايد تاريخ ما كم مطلع باشد، مرحوم مدرس در مقابل همچو كسى ايستاد، در مجلس، در خارج، تا جايى كه يك وقت رضاخان گفته بود: سيد، تو از جان من چه مى خواهى؟ و او گفته بود: مى خواهم تو نباشى! من درس ايشان يك روز رفتم. مى آمد مدرسه سپهسالار كه حالا مدرسه شهيد مطهرى است. مثل اينكه هيچ كارى ندارد، فقط طلبه اى است كه دارد درس مى دهد. اين طور قدرت روحى داشت، در صورتى كه آن موقع در كوران مسائل سياسى بود، كه مثلاً حالا بايد برود مجلس و آن بساط را درست كند. از آن جا رفت مجلس. وقتى هم كه به مجلس مى رفت، يك نفرى بود كه همه از او حساب مى بردند، من مجلس آن وقت را هم ديده ام. كأنّه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد، با اين كه با او بد بودند، ولى وقتى مدرس نبود كأنّه مجلس احساس نقص مى كرد. وقتى مدرس مى آمد، مثل اين بود كه چيز تازه اى واقع شده است! اين براى چه بود؟ براى اين بود كه يك آدمى

ص: 7626

بود كه نه به مقام اعتنا مى كرد و نه به دارايى و امثال ذلك، هيچ اعتنا نمى كرد. نه مقامى او را جذب مى كرد، و نه دارايى. ايشان وضعش اين طور بود. وقتى فرمانفرما وارد منزلش شده بود، حالا كه من مى گويم فرمانفرما، شما به ذهنتان نمى آيد يعنى چه؟ مرحوم مدرس به او گفته بود: حضرت والا من آب قليان را مى ريزم، تو آتش درست كن، يا بعكس. از اين جا آنقدر او را كوچك مى كرد كه ديگر نمى توانست طمع ديگرى بكند. وقتى اين طور با او رفتار مى كرد كه بيا اين آتش سرخ كن را گردش بده، آن آدمى كه همه برايش تعظيم مى كردند، شخصيت اورا طورى از بين مى برد كه مبادا طمع كند و در امور سياسى از ايشان چيزى بخواهد. من در آن جا بودم، در زمان قدرت رضا شاه كسى چيزى به او نوشته بود. آن وقت رضا شاه، شاه نبود، قلدر نفهمى بود كه هيچ چيز را ابقا نمى كرد. آن شخص آمد و گفت من چيزى نوشته ام براى عدليه شما بدهيد ببرند پيش حضرت اشرف كه ببيند. مرحوم مدرس گفت: رضا خان كه اصلاً نمى داند «عدليه» را با «الف» مى نويسند يا با «عين»! من بدهم او ببيند؟! نه اين كه اين را در غياب آنها مى گفت،

ص: 7627

در حضورشان هم مى گفت. وضع ايشان اين جورى بود. براى اين كه وارسته بود. وابسته به هواهاى نفسانى نبود، اتخذو الهه هواه(5) هواى نفسانى را خداى خود نگرفته بود. او براى خدا عمل مى كرد. كسى كه براى خدا عمل

ص: 7628

كند، وضع زندگيش هم آن بود. ديگر از آن بدتر نمى شد. براى چه ديگر چه كند؟ از هيچ كس هم نمى ترسيد. وقتى كه رضاخان ريخت به مجلس و قلدرهاى اطرافش گفتند: زنده باد رضاخان، زنده باد سردار سپه، مدرس ايستاد و گفت: مرده باد سردار سپه، مرده باد رضاخان زنده باد خودم! شما حالا نمى دانيد ايستادن در مقابل او رضا خان يعنى چه؟! اين براى اين بود كه از هواهاى نفسانى آزاد بود، وابسته نبود.» و در مسجد شيخ انصارى ضمن مجلس درس، در دهم آبان ماه 1356 فرمودند: «... مرحوم مدرس رحمه الله، من ايشان را ديده بودم. او هم از اشخاصى بود كه در مقابل ظلم ايستاد، در مقابل ظلم آن مرد سياهكوهى، يعنى رضاخان قلدر ايستاد. ايشان را به عنوان طراز اول علما فرستادند تهران. با گارى، از اصفهان، آمد تهران. از قرارى كه آدم موثقى نقل مى كرد، در آن جا يك گارى خريده بود و اسبش را هم گاهى خودش مى راند تا آمد تهران. آن جا هم خانه مختصرى اجاره كرد. من مكرر منزل ايشان رفتم، مكرر خدمت ايشان رسيدم. رضوان الله عليه به عنوان طراز اول آمد تهران طراز اولى كه از اول موضوعش منتفى شد. بعد ايشان وكيل مجلس شد، وكيل اول تهران. ايشان

ص: 7629

تنها در مقابل ظلم مى ايستاد و صحبت مى كرد. اشخاص ديگرى از اقليت مجلس هم بودند از قبيل ملك الشعراى بهار و ديگران هم دنبال او بودند، اما او بود كه مى ايستاد و برخلاف ظلم برخلاف تعديات آن شخص رضاخان صحبت مى كرد. در همان وقت دولت روسيه اولتيماتومى فرستاد براى ايران، سربازانش، سالداتش به اصطلاح خودشان تا قزوين آمدند، آنها مطلبى را مى خواستند كه تقريبا اسارت ايران بود (نقض بى طرفى ايران در سال 1914 و جنگ بين الملل اول) و مى گفتند: بايد از مجلس بگذرد، آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند كه چه بكنند. در يك مجله خارجى نوشته بود يك روحانى با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت: حالا كه بناست از بين برويم، خودمان خودمان را از بين ببريم؟! اين را گفت و رأى مخالف داد، بقيه هم جرأت پيدا كردند و رأى مخالف دادند، و اولتيماتوم را رد كردند. آنها هم هيچ غلطى نكردند. بناى سياسيون همين معنى است كه يك چيزى را تشر مى زنند، ببينند طرف چه جورى است، اگر طرف در مقابلشان ايستاد عقب مى زنند، و اگر آن بيچاره عقب رفت، اينها جلو مى آيند. حيوانات هم همين جورند كه اول مى آيند جلو ببينند چه آدمى است، اگر آن آدم ايستاد، و دستش

ص: 7630

را بلند كرد، فرار مى كنند اگر آدم فرار كرد، حيوان دنبالش مى كند! اين خوى حيوانى است. شما نبايد قدر روحانى را بدانيد؟!» و در بيانات 14 دى ماه 1359 در حسينيه جماران از جمله فرمودند: «مردم را هيچ به حساب نمى آوردند. من خود در خمين بچه بودم و شاهد بودم، مرد متدين محترمى كه در بازار، رييس تجّار بود، به دستور حاكم فاسد در حضور جمع پايش را به فلك بستند و چوب زدند. مثلاً يك عالمى براى ملاقات نزد آنها مى رفت، در حضور آن عالم بيچاره اى را مى آوردند چوب مى زدند، براى اين كه بفهمانند تو بايد اطاعت كنى. آن وقتها همچو وضعى بود، و از اين بدتر، عملى كه سفراى حضرت رسول(ص) انجام مى دادند، عمل ساده بزرگى بود. از اول شخصيت آن فرعون را مى شكستند. مرحوم مدرس هم اين عادت را داشت. توى حياطش فرش انداخته بود، و آن جا مى نشست. وقتى هم مى خواست قليان چاق كند خودش پا مى شد و شروع مى كرد به درست كردن. در آن خلال مثلاً فرمانفرما وارد مى شد. فرمانفرماى آن وقت شايد شما نمى دانيد چه مسئله اى بود. ايشان، قليان را به دست او مى داد و مى گفت شما آب توى آن بريز تا من آتش درست كنم يا به عكس اين براى اين بود كه

ص: 7631

برخورد با آن مغزهاى فاسد گاهى بايد طورى باشد كه از اول طمع به طرف نكنند. اگر با تواضع و خضوع، آن طورى كه آن وقتها متداول بود با آنها رفتار مى كردند، او طمع مى كرد كه اگر مطلبى دارد تحميل كند، اما وقتى برخورد، برخورد اين طورى بود، ساده و لكن كوبنده، ديگر او نمى توانست مطلب را به او تحميل كند. رضاخان از مدرس مى ترسيد، براى اين كه مدرس انسان بود. از قرارى كه نقل كرده اند در آن زمان مدرس از جمله گفته بود: «در مجلس ما يك مسلمان است و آن هم ارباب كيخسرو (زردشتى) است!». رضاخان رقيب خودش را مدرس مى دانست، به ديگران اعتنا نداشت. وقتى مدرس مى ايستاد و صحبت مى كرد همه را متزلزل مى كرد. وضع زندگيش هم آن بود كه شما شنيده ايد و من ديدم. منزلش يك منزل محقر از حيث ساختمان، زندگى او يك زندگى مادون عادى بود. لباسش از كرباس بود از خود ايران.» و در ضمن بياناتى كه در 16 آبان 1357 در نوفل لوشاتو ايراد كردند از جمله، فرمودند: «باز در همان زمان يكى از اشتباهات اين بود كه مردم يا آنهايى كه بايد مردم را آگاه كنند، پشتيبانى از مدرس نكردند. مدرس تنها مرد بزرگى بود كه با او رضاخان مقابله كرد

ص: 7632

و ايستاد و مخالفت كرد. در مجلس بعضى ها موافق با مدرس بودند و بعضى سرسخت مخالفت مى كردند. در آن وقت جناح هايى مى توانستند پشت سر مدرس را بگيرندو پشتيبانى كنند. اگر پشتيبانى كرده بودند، مدرس مردى بود كه با منطق قوى و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اينها موصوف بود. ممكن بود در همان وقت شر اين خانواده كنده شود، و نشد.» امام بزرگوار در وصيت نامه تاريخى خود (سال 1360( از آيت الله شهيد مدرس و رهنمود او هم سخن گفته و از جمله مى نويسد: «... و وصيت من به گروه هاى مسلمان كه از روى اشتباه به غرب و احيانا به شرق تمايل نشان مى دهند... آن است كه بر سر اشتباه خود پافشارى نكنيد و با شهامت اسلامى به خطاى خود اعتراف و با دولت و مجلس و ملت مظلوم براى رضاى خداوند هم صدا و هم مسير شده، و اين مستضعفان تاريخ را، از شر مستكبران نجات دهيد، و كلام مرحوم مدرس، آن روحانى متعهد پاك سيرت و پاك انديشه را به خاطر بسپريد كه در مجلس افسرده آن روز گفت: اكنون كه بايد از بين برويم، چرا بادست خود برويم.» «من هم امروز به ياد آن شهيد راه خدا به شما برادران مؤمن عرض مى كنم، اگر ما با دست جنايتكار

ص: 7633

آمريكا و شوروى از صفحه روزگار محو شويم و با خون سرخ، شرافتمندانه با خداى خويش ملاقات كنيم، بهتر از آن است كه در زير پرچم ارتش سرخ شرق و سياه غرب زندگى اشرافى مرفه داشته باشيم.» و در آغاز پيام خود خطاب به آقاى هاشمى رفسنجانى كه ايشان را ترور كرده بودند، نوشته اند: «مرحوم مدرس كه به امر رضاخان ترور شد، از بيمارستان پيام داد: «به رضاخان بگوييد من زنده هستم» مدرس حالا هم زنده است. مردان تاريخ تا آخر زنده هستند.» از مجموع آنچه از سخنان امام درباره آيت الله شهيد مدرس نقل شد، به خوبى پيداست كه آن شهيد راه دين، چه اندازه در نظر امام، بزرگ جلوه كرده بود، و امام هم چقدر از او الگو گرفته بود. جالب است كه سرانجام نيز به دستور حضرت امام خمينى(ره) در جمهورى اسلامى ملت ايران، مرقد شهيد آيت الله مدرس به طرز آبرومندى بازسازى شد، و با اينكه در جاى دورى قرار گرفته، زيارتگاه مجاور و مسافر است. خدا را شكر كه نويسنده همراه خانواده، توفيق يافتيم كه در كاشمر، مرقد آن مرد نامى تاريخ معاصر را زيارت كنيم و بر عامل تبعيد و شهادت او؛ رضاخان، لعنت فرستيم.

تبعيد مراجع و فقهاى نامى عتبات به ايران

در سال 1341 قمرى

ص: 7634

به واسطه تحميلات مقامات نظامى و سياسى انگليس كه عراق را اشغال كرده و حكومت دست نشانده خودشان ملك فيصل را برسركار آورده بودند، مراجع و فقهاى نجف اشرف و كربلا و كاظمين دست جمعى به عنوان اعتراض، عراق را ترك كرده و به كشور بازگشتند و در واقع تبعيد شدند. آن بزرگان؛ آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى، ميرزا محمدحسين نايينى، شيخ محمد حسين اصفهانى، ميرزا على شهرستانى، سيدعبدالحسين حجت، سيدعلى تبريزى، و در آخر هم آيت الله شيخ مهدى خالصى كه عرب نژاد و از رهبران قيام برضد قواى اشغالگر انگليس بود، به آنها پيوست، و همگى در قم اقامت گزيدند. دوست دانشمند و متتبع فقيد، مرحوم آقا شيخ محمد رازى اجمال ماجرا را به نقل از كتاب هاى ريحانةالأدب، و علماى معاصرين، و احسن الوديعه كاظمينى بدين گونه آورده است: «... چون به اختيار به كربلا وارد شدند، روز ديگر دولت مستعمره عراق به امر ارباب ستمگر خود براى ارعاب مردم، آن مراجع عالى قدر را به ايران تبعيد نمود، سنه 1341 از هجرت. خبر تبعيد حضرات كه به شاه ايران مرحوم احمدشاه و مردم ايران رسيد، از يك جهت بسيار متأثر و محزون، و از جهت ديگر كه كشور اسلامى ايران به قدوم ايشان نورانى مى شود، بى نهايت خرسند گشتند.

ص: 7635

از دربار و وزارتخانه ها و تجار و كسبه و عموم طبقات و به خصوص علما و روحانيون آن عصر ايران، قدوم شريفه آنان را گرامى شمرده و تا سر حد ايران، يعنى خسروى و قصر شيرين استقبال نموده، و با عزت هرچه تمام تر به شهرستان هاى قصر شيرين و كرمانشاه و همدان و ملاير و اراك تا قم وارد نمودند. در ورودشان به قم تمام شهر تعطيل، از آيت الله حايرى و ساير علما و دانشمندان و طلاب و تمام طبقات ديگر، غير از مردمى كه از تهران آمده بودند تا چندين فرسخ استقبال شايانى كرده به شهر واردشان كردند. روز ديگر احمدشاه شخصاً براى دست بوسى و زيارتشان با جمعى از وزرا و وكلا و هيأت هاى ديگر دولت به قم آمده و به محضرشان مشرف و اظهار تأثر و ابراز علاقه و ارادت و انقياد كردند، و تا مدت هشت ماهى كه درقم توقف داشتند، همه روزه از تمام نقاط دور و نزديك ايران و از همه طبقات وارد قم شده و به زيارت حضرات مشرف مى شدند. آيت الله حايرى به احترام ميهمانان عزيز مباحثه و تدريس خود را تعطيل و به آنها واگذار نمود، و حضرات بنابر ديدن و عادت كريمه خودشان كه همواره به تدريس و مباحثه مى گذرانيدند، عين مدت

ص: 7636

كوتاه هشت ماه را هم مباحثه و تدريس شروع نموده و فضلا و دانشمندان رااز فيوضات علمى خود برخوردار نمودند.... تا آن كه مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدحسين اصفهانى غروى پس از چند ماه به نجف اشرف بازگشته، و به اتفاق حاج ميرزا مهدى كفايى پسر بزرگ مرحوم آخوند خراسانى و شيخ جواد علاوى جواهرى كه از مشاهير شيوخ و اشراف نجف بود به قم آمده و حضرات مراجع و آيات عظام را به نجف حركت دادند و با احترام و تجليل زيادى وارد عراق تا به نجف عاصمه تشيع و حوزه علميه نهصدساله با استقبال بى سابقه نزول اجلال فرمودند.» در آن زمان كه اين حادثه مهم رخ داد، و حوزه قم تا هشت ماه پذيراى آيات عظام تبعيدى بود، آقا روح الله خمينى(ره) طلبه جوان بيست و يك ساله در قم، شاهد و ناظر آن وقايع بوده است. اين هم موضوعى بود كه در فكر آن طلبه جوان حساس اثر محسوسى برجاى گذاشت و او را بيش از پيش متوجه وضع دنياى اسلام و تشيع و روحانيت كرد، و با آن بزرگان كه در عتبات عاليات بودند آشنا ساخت، به خصوص مرحوم آيت الله نايينى نويسنده كتاب «تنبيه الأمة» و نظرات نو او در آن كتاب. امام خود از آن

ص: 7637

واقعه بدين گونه ياد مى كند: «عراق را ميرزاى شيرازى دوم (ميرزا محمدتقى) اين شخصيت عظيم الشأن، اين شخص بزرگ، اين شخص عالى مقام در علم و عمل نجات داد و او بود كه حكم جهاد داد و مردم را فرستاد به جلوگيرى قواى انگليس عشاير هم از علما تبعيت كردند. جهاد كردند و كشته دادند و كشته شدند. تمام آن افتخارات با جديت علماى عراق واقع شد. علماى عراق را كه به ايران تبعيد كردند براى مخالفتى بود كه با دستگاه ها مى كردند، مرحوم آقا سيد ابوالحسن، و مرحوم آقاى نايينى، و مرحوم شهرستانى، و مرحوم خالصى اينها را تبعيد كردند از عراق به ايران، براى اين بود كه اينها برخلاف آنها صحبت مى كردند. خلاف اين دستگاه حرف مى زدند... خودمان ديگر اينها را شاهديم.»

آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى

در واقعه حمله قواى اشغالگر انگليس به عراق، پس از جنگ بين الملل اول كه بسيارى از علما و روحانيون ايران و عراق به رياست مرحوم آيت الله سيد مصطفى كاشانى؛ پدر آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى رهبرى بسيج مردمى عراق را براى دفاع از آن كشور به عهده داشتند، پس از آن كه انگليسى ها، هواپيما وارد جبهه كردند ومليون شكست خوردند، علماى متنفذى كه در جبهه برضد انگليسى ها جنگيده بودند، توسط آنها تبعيد يا

ص: 7638

تحت تعقيب قرار گرفتند. از جمله آنها مرحوم آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى بود كه انگليسى هاى اشغالگر او را به جزيره «هنگام» واقع در خليج فارس، نزديك جزيره قشم تبعيد كردند. آيت الله خوانسارى پس از گذراندن دوران تبعيد، به كشور بازگشت و در قم رحل اقامت افكند و به تدريس پرداخت، و از محضر رئيس حوزه؛ مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حايرى هم، در درس خارج فقه و اصول استفاده مى كرد. امام خمينى(ره) قسمتى از دروس سطح را نزد ايشان خوانده است، و به او سخت علاقمند بود آيت الله خوانسارى از سياست و قداست و نفس خاصى برخودار بود. آن بزرگوار پس از رحلت آيت الله حايرى در سال 1315، از مراجع تقليد، نيز همراه آيت الله حجت و آيت الله صدر؛ سه مرجعى بودند كه حوزه قم را تا آمدن آيت الله بروجردى به قم، در سال 1324 اداره كردند و به (آيات ثلاث) معروف هستند. امام، اغلب اوقات در مدرسه فيضيه پشت سر آيت الله خوانسارى نماز جماعت مى خواند، و چون تنها او بود كه نماز جمعه برگزار مى كرد، امام هم مقيد بود هر روز جمعه از بالاى شهر كه منزل ايشان در آنجا بود به پايين شهر برود و در نماز جمعه استادش

ص: 7639

كه در مسجد جامع بزرگ قم برگزار مى شد، شركت كند. در آن زمان بيشتر مراجع نماز جمعه را واجب نمى دانستند، ولى آيت الله خوانسارى آن روحانى انقلابى، اين فريضه را واجب مى دانست و آن را برگزار مى كرد و شاگرد برازنده اش حاج آقا روح الله خمينى(ره) هم مقيد به شركت در آن بود. ارادت خاص امام به آن فقيه عالى قدر با سابقه انقلابى كه داشته، قابل توجه است! امام خمينى(ره) از زمان جهاد و اسارت و تبعيد آيت الله خوانسارى بدين سان ياد مى كنند: در قضيه عراق اگر مجاهدات علماى عراق، كه طى آن پسر آقا سيد كاظم كشته شده، نبود چه مى شد؟ علماى عراق تفنگ به دوش گرفتند، و رفتند به مقابله انگليسى هاى اشغالگر. مرحوم آقا سيد محمد تقى خوانسارى رضوان الله عليه به حبس رفت. يعنى؛ با يك عده ديگر گرفتند و اسير كردند و بردند به خارج. يعنى؛ خارج عراق و همان جزيره هنگام: ايشان مى فرمودند: مارا مى شمردند، يك، دو، سه، چهار، تحويل كسى مى دادند. بعد گفتند: اينها آدم خورند. اين كه آنها را مى شماريم براى اين است كه اينها آدم خور هستند، ما آنها را مى شماريم، مبادا شما را بخورند.!

آيت الله حاج آقا حسين قمى

مرحوم آيت الله حاج آقا حسين طباطبايى قمى از مراجع بزرگوار و سرآمد

ص: 7640

فقهاى مشهد مقدس بودند. در واقعه اتحاد شكل رضاخانى و مقدمه بى حجابى زنان ايران، توسط آن عامل سياست انگلستان، چون در مشهد مقدس خواستند برنامه را پياده كنند، به تهران آمد تا رضاخان را ملاقات كند، و او را از فكر خانمان برانداز منصرف سازد. رضاخان در سفرهاى قبل كه به مشهد مقدس مى رفت، با آيت الله قمى ملاقات مى كرد، و از شخصيت نافذ و شهامت و شجاعت او اطلاع داشت. به همين، جهت وقتى آن مرحوم براى آن منظور وارد تهران شد، و در باغ سراج الملك واقع در شهررى جنب آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم به سر برد، رضاخان نه تنها وقت ملاقات به ايشان نداد، بلكه پس از چند روز به دستور او باغ را محاصره كردند و از هر گونه آمد و رفت مردم به نزد ايشان جلوگيرى به عمل آوردند. وقتى اين خبر به مردم مشهد رسيد، واقعه مسجد گوهرشاد روى داد و طى آن جماعت زيادى از مردم معترض را به گلوله بستند و شهيد و مجروح كردند. پس از آن هم آيت الله قمى را به عتبات عاليات تبعيد نمودند، قيام او ناكام ماند. واقعه در تيرماه 1314 روى داده بود. واقعه مسجدگوهرشاد و تبعيد آيت الله قمى به دستور رضاشاه، حادثه بسيار تلخ و

ص: 7641

ناگوارى بود كه از جمله امام خمينى(ره) آن را به ياد داشت، وحتى آن روزها ايشان نيز در تهران بودند. امام در يكى از بيانات خود از آن روزها اين طور ياد مى كنند: «يك وقت مرحوم آقاى قمى خودش تنها پا شد راه افتاد، آمد، تهران، كه من تهران بودم. ايشان به حضرت عبدالعظيم آمدند و ما رفتيم خدمت ايشان، و ايشان قيام كردند، منتهى حبسش كردند و بعد هم تبعيدش نمودند.»(6) فكر كنيد آن واقعه، چقدر حاج آقا روح الله خمينى(ره) 38 ساله را كه از فضلا و مدرسين حوزه علميه قم بوده رنج داده است.

آيت الله سيد شرف الدين عاملى

آيت الله مجاهد و نويسنده نابغه بزرگ مرحوم آقا سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى، در زمان خود روحانى اول لبنان، و مردى فقيه و متكلم و عالمى مبارز و خستگى ناپذير بود. انبوه كتاب هاى ارزشمند او مخصوصا «الفصول المهمه» و «المراجعات» و «النص و الاجتهاد» كه اين يكى را كه آخرين اثر بوده است، نويسنده ترجمه كرده و تاكنون هفت بار به نام «اجتهاد در مقابل نص» چاپ و منتشر شده، همگى نماينده فكر بكر و انديشه ژرف و شهامت و شجاعت او در دفاع از كيان تشيع و مكتب اهل بيت عصمت و طهارت و پاسخ هاى كوبنده به نامردانى است كه

ص: 7642

از صدر اسلام تا زمان او، پا بر روى حق و حقانيت نهاده، و چهره اسلام ناب محمدى را مشوش ساخته اند. به علاوه آيت الله شرف الدين، با جهاد پى گير علمى، كه تا آخرين لحظه حيات پربارش ادامه داشت. در سال 1920 كه وطن او «لبنان و سوريه» در جنگ بين المللى اول به اشغال فرانسويان درآمد براى نجات مرز و بومش به جهاد عملى پرداخت و در اين راه دچار مصايب بى شمارى شد. شرح احوال او به خصوص در آن دو جهاد علمى و عملى را، در مقدمه مفصل «اجتهاد در مقابل نص» آورده ايم. در اين جا فقط اشاره اى به مبارزات او بر ضد قواى اشغالگر فرانسه و جهادش در راه وطنش نموده و تفصيل را به آن مقدمه، و شرح كامل آن را نيز به كتاب «بغتة الراغبين» كه در دو جلد در شرح حال خود و افراد خاندان بزرگ دينى و علميش نوشته است، حوالت مى دهيم. زمانى كه استعمار، فرانسه سوريه و لبنان را اشغال كرد و كشور را به فساد كشانيد و احكام اسلامى را تعطيل كرد و اين چنين به مردم فشار وارد آورد كه كاسه صبر همه لبريز شد، سيد بزرگوار قد علم كرد و برضد قواى اشغالگر قيام نمود. روح مبارزه بر ضد

ص: 7643

دشمن اشغالگر را در مردم به خصوص روحانيون دميد، و لزوم قيام برضد استعمار فرانسه را به همگان گوشزد كرد. او در اين باره كنگره اى مركب از روحانيون و زعماى قوم را تشكيل داد، و در آن فتواى جهاد بر ضد اشغالگران صادر كرد و عموم حضار، فتواى او را تأييد نمودند. فرانسويان خانه اش در شهر صور و بعد هم در شهر (شحور) كه به آن پناه برده بود را آتش زدند، و كتابخانه اش را كه محتوى بهترين كتاب هاى چاپى و خطى؛ مخصوصا مؤلفات خطى خودش بود، به غارت بردند. آيت الله شرف الدين، پيوسته بر اثر تعقيب فرانسويان جاى خود را عوض مى كرد تا اين كه به شام، و از آن جا به فلسطين رفت، و سپس روانه مصر شد. در سال 1338 مصر را ترك گفت و به فلسطين، كه در اشغال انگليس بود، مراجعه كرد. در آن جا نيز مبارزات خود را دنبال كرد، تا اينكه به وساطت دايى زاده اش سيد محمد صدر، كه تحت تعقيب انگليسى ها بود، و به همين جهت فرانسويان به وى احترام مى كردند، به وطن مألوف بازگشت. آيت الله شرف الدين پس از آن ماجراها و در زمانى كه در اوج شهرت بود، سال 1350 قمرى )1310 شمسى) به قصد زيارت حضرت امام رضا(ع)

ص: 7644

به ايران آمد، و در بازگشت وارد قم شد و مورد تكريم مرحوم آيت الله حايرى؛ رئيس حوزه علميه و عموم علما و فضلا و طلاب قرار گرفت. آيت الله نجفى مرعشى محل نماز جماعت خود را در صحن بزرگ حضرت معصومه (ع) به ايشان واگذار كرد، و تا زمانى كه در قم بود در آن جا اقامه نماز جماعت مى نمود. در آن زمان حاج آقا روح الله خمينى(ره) سى ساله كه از چهره هاى درخشان فضلاى حوزه بود به خدمت ايشان مى رسيد و در نمازش شركت داشت، و سخت تحت تأثير جاذبه آن روحانى بزرگوار واقع شده بود. وقتى در سال 1336 شمسى، خبر رحلت آن بزرگ مرد علم و دين و جهاد در لبنان به قم رسيد، حضرت امام خمينى(ره) پس از درس خارج اصول، كه بنده نيز حضور داشتم، ضمن بياناتى، شخصيت نافذ علمى و جهادى وى را ستود، و كلماتى به زبان آورد كه شايسته شأن او بود. افسوس كه ضبط نشد تا امروز عينا در اينجا نقل شود.

آيت الله حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطاء

مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطاء نيز از علماى مجاهد و مبارز و مدافع دين مبين اسلام و آئين پاك تشيع و از فقهاى بنام نجف اشرف و داراى

ص: 7645

آثار فكرى و قلمى گرانقدرى بودند كه هر كدام در جاى خود بى نظير است. آيت الله كاشف الغطاء در كنگره هايى كه به منظور وحدت بين مسلمين،يا براى دفاع از حقوق مردم فلسطين در مصر و فلسطين و سوريه و اردن تشكيل مى شد از چهره هاى درخشان مدعوين، و از سخنوران مهم كنگره بود. بيانات و مقالات و كتاب هاى او در دفاع از اسلام و تشيع، و احقاق حقوق ملت مظلوم فلسطين و مبارزه با سلطه مسيحيان شهرت فراوان دارد. از جمله؛ زمانى كه نويسنده در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم، هيأتى آمريكايى از ايشان دعوت كرده بود كه با گروهى از دانشمندان مسيحى و مسلمان در شهر (بحمدون) لبنان حضور يابند، تا پيرامون نحوه جلوگيرى از پيشرفت مرام كمونيستى مذاكره كنند و اقداماتى به عمل آورند. مرحوم كاشف الغطا به آن همايش نرفت، و در پاسخ آمريكاييها كتابى نوشت به نام «المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمرون» و در آن از جمله نوشت ما پيشرفت شيوعى ها و كمونيست ها را حتى در نجف از چشم شما مى بينيم! حالا شما مى خواهيد با همايش و سينما جلو آن را بگيريد؟! اين كتاب در دنياى اسلام انعكاس وسيعى يافت و آن را نشانه فكر مواج و انديشه ژرف آن علامه نامدار دانستند كه قبلا او

ص: 7646

را با جهادهاى علمى و مبارزات قلميش مى شناختند. كتاب ديگر مرحوم كاشف الغطاء «اصل الشيعه و اصولها» است كه بيش از سى بار تاكنون چاپ شده و به سراسر دنيا رفته است. مرحوم كاشف الغطا، نويسنده اى چيره دست، با منطقى قوى و شاعر توانا با اطلاعى وسيع از اوضاع جهان، به طور عموم و دنياى اسلام و تشيع بود. او چند بار به ايران آمد، اولين بار در زمان آيت الله حايرى بود كه وارد قم شد و عموم علماى حوزه از وى ديدن كردند، و در تجليل و بزرگداشت وى تلاش فراوان نمودند. مرحوم رازى مى نويسد: «حضرت آيت الله فى الورى، آقاى حاج شيخ محمد حسين آل كاشف الغطا؛ از مراجع عصر حاضر در نجف اشرف و از مردان بزرگ علم كلام و مناظره و صاحب قلم و بيان و تصنيفات و تأليفات بسيار است. در سال 1350 هجرى وارد قم شده و در منزل آيت الله حايرى نزول و از هر جهت مورد تجليل آيت الله واقع شده و در صحن مقدس منبر بسيار مهمى رفتند و پس از مدتى به نجف مراجعت نموده وتاكنون يعنى؛ سال 1373 قمرى، در قيد حيات بوده و به تدريس و مرجعيت عرب و تأليف اشتغال دارد. در گنجينه دانشمندان جلد يك صفحه 251 به

ص: 7647

نقل از علماء معاصرين صفحه 196 مى نويسد: «پس از مراجعت از ايران، بنا بر دعوت فرق اربعه، اهل سنت براى اتحاد فرق مسلمين، مسافرتى به بيت المقدس نموده و در مسجدالاقصى اقامه جماعت نموده و تمامى فرق از جعفرى و حنفى و شافعى و مالكى و حنبلى، به وى اقتداء نموده، و در روز دوشنبه چهارم شعبان سال 1350، در قدس شريف، خطبه تاريخى را انشا كرد.... و در آخر وفاتش را در كرند، سال 1382 نوشته كه اشتباه و سال 1373 درست است. ورود اين شخصيت عالى مقام علمى و مبارز كوشا به قم هم، در همان سالى اتفاق افتاد كه مرحوم شرف الدين به قم آمده بود. پيداست كه ملاقات او و استفاده از منبر وى هم، تأثيرات به سزايى در روحيه حاج آقا روح الله خمينى(ره) داشته است.

آيت الله كاشانى

مرحوم آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى، فقيه مبارز و مجاهد بزرگ نيز از كسانى است كه مورد توجه خاص حضرت امام خمينى(ره) واقع شده است. آيت الله كاشانى در سن 25 سالگى همراه پدر بزرگوارش آيت اللّه سيد مصطفى كاشانى كه رهبر انقلاب عراق بر ضد استعمار انگليس بود در جبهه جنگ، با انگليس شركت داشت، و در همان سن و سال از چهره هاى برجسته علماى انقلابى به شمار مى رفته

ص: 7648

است. پس از شكست انقلابيون و اشغال عراق توسط انگليسى هاى اشغالگر، چون انگليسى ها، مقدمات دستگيرى و اعدام ايشان را فراهم مى كردند، از راه پشت كوه وارد قم مى شوند، و مورد استقبال علما و طلاب حوزه قرار مى گيرند، و پس از چندى نيز، به تهران مى روند و در آن جا اقامت مى ورزند. آيت الله كاشانى، در زمان اشغال ايران توسط متفقين، در جنگ جهانى دوم، به جرم همكارى با آلمان ها برضد متفقين، دستگير و 28 ماه تمام در اراك و كرمانشاه و رشت زندانى مى شوند. در خرداد 1324، بار ديگر دستگير و 22 ماه تمام در بهجت آباد قزوين تبعيد بودند. مجددا در سال 1327 دستگير و نخست به

ص: 7649

قلعه فلك الافلاك خرم آباد و پس از چند روز به لبنان تبعيد شدند. آيت الله كاشانى در حال تبعيد بود كه پس از كشته شدن هژير، وزير دربار محمدرضا پهلوى توسط فداييان اسلام در انتخابات تهران، به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب و پس از 16 ماه، با استقبال بى نظيرى كه نويسنده هم شركت داشتم وارد كشور شدند. اعلاميه ها و نطق ها و موضع گيرى هاى مثبت و سازنده آيت الله كاشانى، سهم اساسى در ملى شدن صنعت نفت ايران و خلع يد از شركت غاصب انگليس داشت، به طورى كه اگر او و فداييان اسلام نبودند، نفت ايران ملى نمى شد، و خلع يد انگليسى ها نيز، تحقق نمى يافت. ولى با كمال تأسف پس از آن همه مبارزات ضد استعمارى آن بزرگوار، و عوامل استعمارو مزدوران انگليسى ها، ميان دكتر مصدق رئيس دولت و جبهه ملى و او جدايى انداختند، و در جرايد به تضييع آن رهبر بزرگ روحانى پرداختند، و بدان وسيله، انتقام استعمار را از او گرفتند. از همان زمان كه آيت الله كاشانى، حضرت امام خمينى(ره)، آن مجتهد مبارز سرسخت ضد استعمار و مجاهد جوان انقلابى كه وارد قم شد، را از نزديك ديد، در تهران نيز به ملاقات ايشان مى رود و از نزديك با وى آشنايى پيدا مى كند، حتى آيت

ص: 7650

الله كاشانى در مجلس عقد امام خمينى(ره) در تهران حضور داشته، و پس از مذاكراتى با وى، به پدر همسر امام، مرحوم آيت الله ميرزا محمد ثقفى مى گويند: «اين اعجوبه را از كجا پيدا كرده اى!» از آن جا كه منزل پدر همسر امام، آيت الله ثقفى در محله پامنار تهران نزديك منزل آيت الله كاشانى بوده است، امام خمينى(ره) هر بار كه به تهران مى آمدند، ميان ايشان و آيت الله كاشانى مراسم ديد و بازديد به عمل مى آمد، و مراوده كامل داشته اند. امام خمينى(ره) در سال 1340 شمسى، كه فقيهى نامى و از مدرسان بزرگ حوزه علميه قم بودند، وقتى از كسالت آيت الله كاشانى اطلاع مى يابند اين نامه را به ايشان مى نويسند و احوال پرسى مى كنند: بسم الله الر حمن الر حيم به عرض عالى مى رساند: پيوسته سلامت وجود مبارك را از خداوند تعالى خواستار است. اميد است انشاءالله اين كسالت به زودى مرتفع شود. مخلص دعاگوى وجود محترم هستم، و از اشخاصى كه مى آيند مستفسر هستم. بنده هم از موقعى كه از تهران آمدم چندين مرتبه مبتلاى به تب مالت و غيرآن شدم، و الآن هم در كسالت به سر مى برم. از وجود مسعود ملتمس دعا هستم. والسلام عليكم ورحمة الله. روح اللّه الموسوى مرحوم آيت الله كاشانى، به

ص: 7651

صراحت لهجه و شوخ طبعى معروف بودند و گاهى رجال مملكت را نيز، مچل مى كرد، حتى نسبت به علاقمندانش هم آن صراحت را داشته و اغلب آنها را «بى سواد» خطاب مى كرد. امام خمينى(ره) در يكى از بياناتى كه در 14 آبان سال 1359 در حسينيه جماران داشتند، فرمودند: «.... قضيه كشف حجاب را با آن فضاحت و به آن رسوايى درست كردند. خدا مى داند كه در كشف حجاب، چه جنايت هايى اينها كردند، حتى به علماى بزرگ هم پيشنهاد مى كردند كه شما مجلس بگيريد با خانمهايتان بياييد در مجلس، براى اين كه فرموده اند؛ يعنى دستور است. نقل كررند كه يكى شان رفته بود پيش مرحوم آقاى كاشانى گفته بود: فرموده اند كه شما بايد در آن مجلس كه مختلط است شركت كنيد. ايشان فرموده بودند: فلان خوردند؟!. او گفته بود كه آن بالايى ها گفته اند. گفته بود: من هم همان بالايى ها را مى گويم! و در روز سوم دى ماه 1359 هم، ضمن بياناتى در جماران از جمله: از آيت الله كاشانى ياد كردند، و فرمودند: «از مرحوم حاج آقا روح الله خرم آبادى(7) شنيدم كه مى فرمودند: وقتى مرحوم آقاى كاشانى رحمة الله عليه را تبعيد كردند به خرم آباد، و در قلعه فلك الافلاك محبوس كرده بودند، من از رئيس ارتش (فرمانده لشكر خرم آباد) خواهش كردم كه مرا

ص: 7652

ببرد خدمت مرحوم كاشانى، قبول كرد و مارا بردند پيش ايشان. آن رئيس، و من بودم و آقاى كاشانى آنجا بوديم. آن شخص (سرلشكر) شروع كرد صحبت كردن، و رو كرد به آقاى كاشانى كه:آقا شما چرا خودتان را قريب به اين معانى به زحمت انداختيد؟ آخر شما چرا در سياست دخالت مى كنيد؟ سياست در شأن شما نيست، چرا شما دخالت مى كنيد. از اين حرف ها شروع كرد به گفتن. آقاى كاشانى فرمودند: خيلى خرى! شما نمى توانيد بفهميد، كه اين كلمه در آن وقت مساوى با قتل بود. يعنى اگر من در سياست دخالت نكنم،چه كسى دخالت كند؟ يك قصه هم من خودم دارم. وقتى ما در حبس بوديم، رئيس امنيه آن وقت سرلشكر پاكروان رئيس كل ساواك كه در دادگاه انقلاب محكوم و اعدام شد آن جا حاضر بود. مارا بردند پيش او، وى ضمن صحبت هايش گفت: آقا! سياست عبارت از دورغگويى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فريب است. عبارت از پدر سوختگى است. اين را بگذاريد براى ما. من به او گفتم: اين سياست مال شماست! مى بينيد كه چقدر امام با مرحوم آيت الله كاشانى مأنوس بوده اند كه لطيفه او را به ياد داشته و به طرز ديگرى به كار برده اند. حضرت امام از عاقبت آيت الله كاشانى پس

ص: 7653

از آن همه مبارزات و مصايبى كه ايشان تحمل نموده بودند، سخت اندوهگين شدند. ما اين را در حوزه علميه قم از ايشان مى ديديم و كاملاً از نزديك اطلاع داشتيم. امام فقيد، ضمن بيانات خود در حسينيه جماران 26 آذر 1362 كه اعضاى نهادهاى وابسته به نخست وزيرى به ملاقات آمده بودند، درباره پيامد نقش علما در تأسيس مشروطيت و سهم اساسى آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نورى كه سر انجام چه بر سر او آوردند، فرمودند: «امروز مغتنم است كه من در حضور آقايان مطلبى را عرض كنم. اين مطلب مال همه است، هم مسئولين كشور و هم مردم». ما از تجربه هايى كه بر ايمان نقل شده است، يا از تجربه هايى كه خودمان در جريانش بوديم، مطلبى را در نطر داشته باشيم. در دوران مشروطه كه همه آقايان شنيده اند، عده اى نمى خواستند كه در اين كشور، اسلام قوت داشته باشد، آنها دنبال اين بودند كه اينجا را به طرف اروپا بكشند. جوسازى كردند، به طورى كه مانند مرحوم آقا شيخ فضل الله نورى كه آن وقت يك آدم شاخصى در ايران بود بدون هيچ علتى در ميدان توپخانه، دار زدند و پاهاى وى را نيز كتك زدند، اين يك نقشه بود تا اسلام را مستعزل كنند و كردند، و

ص: 7654

از آن به بعد ديگر، مشروطه اى باشد (همان طور كه علماى نجف مى خواستند) حتى قضيه مرحوم آقا شيخ فضل الله را در نجف جورى ساختند كه در ايران و ساير جاها، جوسازى، اسباب اين شد كه آقا شيخ فضل الله را با دست بعضى از روحانيون (1) در خود ايران به دار كشيدند، و پاى آن هم ايستادند، كف زدند و در آن وقت اسلام را شكست دادند، و مردم غفلت داشتند از اين عمل، حتى علما هم كه اين جا بودند نيز، غفلت داشتند.(8) آن گاه حضرت امام، از سرنوشت آيت الله كاشانى، پس از آن همه مبارزات طولانى ياد مى كنند و مى گويند: «ما در زمان خودمان هم آقاى كاشانى را ديديم. آقاى كاشانى از جوانى در نجف، يك روحانى مبارز بودند. مبارز با استعمار. آن وقت مبارزه با انگلستان بود.در ايران هم كه آمدند تمام زندگيشان صرف همين معنى شد. من از نزديك ايشان را مى شناختم. در يك وقت وضع ايشان طورى شد كه وقتى از منزل مى خواست حركت كند، فرض كنيد؛ بيايند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع مى شد، و آمدن ايشان اعلام مى شد. اول وضع ايشان اين طور بود. بعد ديدند كه اگر يك روحانى در ميدان باشد، لابد اسلام را در كار مى آورد. اين حتمى است

ص: 7655

و همين طور بود. از اين جهت شروع كردند به جوسازى، طورى جوسازى كردند كه عينك به چشم سگى زدند، و به نام آيت الله و از طرف مجلس به اين طرف آوردند. من خودم در مجلس بودم كه مرحوم آقاى كاشانى وارد شد، مجلس روضه بود. هيچ كس پا نشد: من پاشدم و يكى از علماى تهران كه الان هم هستند(9) من جا دادم به ايشان. اين جور درست كرده بودند براى آقاى كاشانى كه ديگر از منزلش هم نمى توانست بيرون بيايد و با اين كارشان مسلمين را شكست دادند. آنگاه امام هشدار مى دهند كه در جمهورى اسلامى هم از همين حالا؛ يعنى سال 1362! ايادى استعمار و مزدوران اجانب دست به كار شده اند و مسئولين و مردم بايد مواظب باشند: من حالا مى خواهم هشدار به آقايان بدهم. مسئله الان به وضعى در آمده كه انسان مى بيند مشغول جوسازى هستند و به تدريج مى خواهند اين كار را عملى كنند. يعنى منفور كردن اسلام را مى خواهند ... اين دفعه اگر تسلط پيدا كنند براى ما هيچ نمى گذارند. اينها ادراك كرده اند كه اگر اين جمهورى رشد پيدا بكند، نخواهد گذاشت كه اينها منافع خودشان را ببرند. اگر اسلام اين جا سيلى بخورد، بدانيد كه ديگر تا آخر، نمى تواند سر بلند كند

ص: 7656

....»

نهضت هاى علماى ديگر

به علاوه، امام ديده بود كه چگونه آيت الله ميرزا محمدآقازاده، پسر بزرگ آيت الله آخوند خراسانى را پس از واقعه مسجد گوهرشاد در تهران محاكمه كردند و خلع لباس نمودند و طورى از نظر افتاده بود كه در گوشه اى از خيابان نشسته بود و كسى اعتنايى به او نداشت. امام ديده بود كه آيت الله ميرزا صادق آقا تبريزى و آيت ا... سيد ابوالحسن ابطحى، از علماى بزرگ آذربايجان در ارتباط با مقاومت در مقابل تحميلات رضاخان، چگونه نخست به كردستان و سپس به قم تبعيد شدند. آيت الله ميرزا صادق آقا در آخر در قم ماند و همان جا از دنيا رفت. امام با اين دو بزرگ تبعيدى هم در قم ملاقات داشته و خدمت آنها مى رسيد و از نزديك با علل قيام و تبعيد آنها آشنا گشته بود. امام در سال 1356، ضمن بيان سخنانش در نجف اشرف؛ كه قسمت هايى از آن را قبلاً نقل كرديم، درباره سران نهضت هاى ديگر علما مى گويند: «يك نهضت هم، نهضت علماى خراسان و واقعه مسجد گوهرشاد بود. مرحوم آقازاده و مرحوم آقاسيديونس اردبيلى و ساير علماى آن وقت همه را گرفتند. آوردند در محبس تهران من خودم مرحوم ميرزا احمد آقازاده (رضوان اله عليه) را ديدم كه جايى بدون عمامه نشسته بود، با اين كه تحت

ص: 7657

مراقبت بود و كسى حق نداشت پيش او برود. ايشان را بدون عمامه مى بردند در خيابان، به دادگسترى و محاكمه مى كردند. آن وقت هيچ خبرى از اين احزاب نبود، كه سرو صدا راه بيندازند. در قيام هايى كه علما كردند اصلاً از احزاب خبرى نبود، بعضى هم كه بودند مرده بودند. يك نهضت هم از آذربايجان بر پا شد. مرحوم آقاميرزا صادق آقا و مرحوم انگجى، آنها هم نهضت كردند. آنها را هم گرفتند و بردند. مرحوم آقاميرزا صادق آقا، بعد از تبعيد آزادى ديگر نرفت آذربايجان، در صورتى كه مردم آذربايجان او را خيلى گرامى مى داشتند، در قم ماندند و تا آخر عمرشان هم در قم بودند و ما هم خدمتشان مى رسيديم». امام ديده بود با همه احتياطى كه استاد بزرگوارش آيت الله حايرى مؤسس حوزه عليمه قم در برخوردى كه با رضاخان داشته، پس از اصرار بسيارى از علماى حوزه، تلگرافى در امر اتحاد شكل به رضاخان كرد و آن ديو سركش كه قبلاً با خضوع به حضور ايشان مى رسيد و خود را مقلد او مى دانسته، چگونه جواب سربالا داد و حاج ميرزا خليل كمره اى، هم درس امام را كه فقط رونوشتى از آن تلگراف برداشته بود، دستگير كرده و به تهران بردند و محبوس نمودند. آرى، امام درست به ياد

ص: 7658

داشت كه چگونه از بيم تعرض پاسبانان و مأمورين نظميه، اغلب اوقات با هم درسان به باغ هاى اطراف قم مى رفتند و در آن جا مشغول مباحثه مى شدند و ديده بود، و ديده بود، و ديده بود،... اين رباعى امام يادگار آن دوران تاريك و سياه است: از جور رضاشاه كجا داد كنيم زين ديو، بر كه ناله بنياد كنيم آن دم كه نفس بود، ره ناله ببست اكنون نفسى نيست كه فرياد كنيم

دورنماى مطلب در يك جمع بندى

نويسنده، اين مطالب را به اين خاطر به تفصيل آورده است، تا زمينه اى باشد براى پژوهشگرانى كه مى خواهند راجع به تكوين و تركيب شخصيت انقلابى امام خمينى(ره)، كاوش و بررسى كنند.(10) امام از اوايل سن و سال و ايام جوانى در قم، شاهد آن حوادث دردناك بوده و همه را به دقت در نظر داشته است و گويى خود را آماده كرده بود تا در فرصتى مناسب، تلافى همه آن رنج ها و مصايب را كه مراجع و بزرگان ديدند، بر سر خاندان پهلوى و عمال آنها خالى كند و درسى فراموش ناشدنى به اربابان آنها بدهد كه سرمشق ساير انقلابيون دنيا باشد. جالب است كه نويسنده درست به ياد دارد، زمانى كه تازه به قم آمده بودم، يعنى سال هاى ملى شدن صنعت نفت كه

ص: 7659

دنيا نظر به ايران داشت و شخصيت بارز روحانى آيت الله كاشانى در آن مبارزه حاد ضد استعمارى حرف اول را مى زد، حضرت امام عصرها نزديك غروب مى آمدند در حجره مقبره آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نورى واقع در صحن بزرگ حضرت معصومه(ع)، ربع ساعتى با چند نفر از علماى هم فكر، پيرامون اوضاع روز گفتگو داشتند و پس از آن نيز همان جا نماز مى خواندند و ساعتى بعد پراكنده مى شدند. هرگز ديده نشد كه امام، در جاى ديگرى، غير از حجره مرقد حاج شيخ فضل الله، در حجره ديگرى بنشينند و نماز بگذارند. اين موضوع نيز، اگر يك تصادف نبود، به خوبى مى رسانيد كه رهبر آينده انقلاب اسلامى، هميشه به ياد آن رهبران راستين نهضت هاى دينى و روحانى بوده و سرانجام نيز، خلف صالح و شايسته اى براى آنها بود و با قيام مردانه خود، انتقام همه آنها را از استعمارگران و نوكران آنها گرفت. اگر خوانندگان در بيانات و مصاحبه هاى شفاهى و اعلاميه ها و پيام هاى كشورى و فرمان هاى حكومتى كه امام داشته اند چه در داخل و چه در خارج درست دقت كنند، خواهند ديد كه امام به همه مصايبى كه روحانيون قبل از وى در راه نهضت هايى كه داشته اند نيز، اشاره نموده اند و حتى، جزيى از آنها را هم ياد كرده اند.

ص: 7660

بدين ترتيب، اين نوشتار، اجمالاً منظور و مقصودى بود كه نويسنده در اين مقال در پى آن بود است، حال تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

پانوشت ها:

1.نويسنده و محقق علوم اسلامي. 2. رضاخان بعدها لقب «پهلوى»، اسم خانوادگى ميرزا محمودخان عضو وزارت پست، و عنوان تلگرافى بانك شاهنشاهى انگليس، به جاى پالانى كه مشابه همان بود، براى خود انتخاب كرد و شد رضاخان پهلوى. 3. در شرح حال آيت الله شاه آبادى و پدرشان از كتاب «شاه آبادى بزرگ آسمان عرفان» استفاده شده است. 7 .4 شهريور 1360. 5. سوره فرقان، آيه 63. يعنى هواى نفسانى خود را خدا گرفته است. 6. همان، به نقل از صحيفه نور، ج 8، ص 31. 7. دوست صميمى امام كه در قم به موازات درس فلسفه امام، ايشان هم درس فلسفه داشتند، و بعدها به شهر خود خرم آباد رفتند و حوزه علمى آن جا را داير كردند. در حوزه علميه قم به هر دوى آنها «حاج آقا روح الله» مى گفتند. 8. شيخ ابراهيم زنجانى وكيل دعوى عدليه و مورخ معروف. 9- گويا مرحوم آقاسيد محمدصادق لواسانى دوست ديرين امام بودند. 10. فرزند فرزانه ام محمدحسن رجبى(دوانى) نيز اجمالى از آن را در «زندگينامه سياسى امام خمينى(ره)» آورده و به اختصار به تحليل آن پرداخته است.

ص: 7661

نگاهى به قاعده لاضرر از ديدگاه امام خمينى(قدس سره)

اشاره

مجله فقه، شماره 21 و 22 مزينانى، محمدصادق در روزگار غيبت، فقهاى اسلام، با الهام و بهره ورى از منابع و متون اسلامى، قواعد فقهى بسيارى را بيرون آورده و عرضه كرده اند قاعده هايى كه گاه در يك باب و گاه در چند باب و گاه در سرتاسر فقه كاربرد دارند. (1) قاعده هايى كه به فقه نشاط و شادابى و پويايى مى بخشند و فقيه را در پاسخ گويى به پرسشهاى نوپيدا يارى مى رسانند. فرق اساسى قاعده ها و ترازهاى فقهى با قاعده هاى اصولى در اين است كه: قاعده هاى فقهى خود احكامند، نه ميانجى كشف احكام. هر چند بر مبناى آن فتواهاى بسيارى از فقيه صادر مى شود; اما قواعد اصولى واسطه و ابزار كشف حكم اند. (2) تفاوت آن با ديگر احكام به اين است كه اين قواعد، فراگيرند، برخلاف ديگر احكام شرعى كه به مورد روشن و شناخته شده اى اختصاص دارند و از برابرسازى قواعد بر نمونه ها و مصداقهاى آن، مى توان احكام شرعى بسيارى را به دست آورد. قواعد فقهى و ديگر احكام شرعى در بهره گيرى از تراز و قاعده هاى اصولى يكسانند. يكى از قاعده هاى فقهى كه در سرتاسر فقه بدان استناد مى شود و در بسيارى از مسائل سياسى و اجتماعى نيز، مى تواند كارساز باشد، قاعده لاضرر است. اهميت قاعده

ص: 7662

ياد شده به اندازه اى است كه شمارى از متفكران اسلامى، از آن به عنوان راز و رمز هماهنگى اسلام با پيشرفتها و توسعه فرهنگ ياد كرده اند، از باب نمونه، شهيد مطهرى، مى نويسد: «يكى ديگر از جهاتى كه به اين دين خاصيت تحرك و انطباق بخشيده و آن را زنده و جاويد نگه مى دارد، اين است كه يك سلسله قواعد و قوانين در خود اين دين وضع شده كه كار آنها كنترل و تعديل قوانين ديگر است. فقها اين قواعد را قواعد «حاكمه» مى نامند، مانند: قاعده «لاحرج» و قاعده: «لاضرر» كه بر سرتاسر فقه حكومت مى كنند. كار اين سلسله قواعد كنترل و تعديل قوانين ديگر است. در حقيقت اسلام براى اين قاعده ها نسبت به ساير قوانين و مقررات خود حق «وتو» قائل شده است.» (3) قاعده لاضرر، از تراز و قاعده هايى است كه از ديرباز فقهاى اسلام از آن بحث كرده اند. در سده هاى اخير، شمارى از فقيهان، از جمله ملا احمد نراقى، ميرفتاح مراغه اى، شيخ انصارى و ديگران رساله و يا كتابى مستقل را بدان ويژه ساخته اند. از باب نمونه: شيخ انصارى، افزون بر رساله مستقلى كه در اين باره نگاشته، در كتاب اصولى خود، از آن بحث كرده در لابه لاى بحثهاى فقهى خود، بارها به آن استناد جسته است. پس از شيخ

ص: 7663

انصارى، همچنان اين بحث در كانون توجه آخوند خراسانى و ديگر فقيهان اسلام بوده است. از فقهاى معاصر، امام خمينى رساله اى را با نام «بدائع الدرر فى قاعدة نفى الضرر» ويژه اين موضوع كرده و در حاشيه بر كفايه: «انوار الهدايه» از اين قاعده سخن گفته است. تقريرى از درس ايشان به خامه يكى از شاگردان، با عنوان: «نيل الاوطار فى قاعدة لاضرر ولاضرار» در دسترس قرار دارد. در منابع ياد شده، امام راحل، از زواياى گوناگون به اين قاعده پرداخته و با تحليل و روشنگرى مستندهاى آن و همچنين مفهوم لغوى و اصطلاحى: ضرر ضرار، ديدگاه نو و تازه اى را ارائه كرده است. در اين گفتار، كه به مناسبت صدمين سال تولد امام، نگاشته مى شود، بر آنيم تا ضمن اشاره اى گذرا به مستندهاى اين قاعده و مفهوم لغوى آن از نگاه امام، اين ديدگاه نو را كه سرفصل بسيارى از بحثهاى فقهى ديگر نيز شده، بنمايانيم.

مستندهاى قاعده

اين قاعده از متن روايات بسيارى كه در اين زمينه وجود دارد، گرفته شده است، تا جايى كه شمارى از فقيهان ادعاى تواتر كرده اند. (4) امام راحل، نخستين بخش از رساله خود را به نقل روايات اين قاعده اختصاص داده و دوازده روايت در متن رساله (5) و بيست نه روايت در پاورقى آن از

ص: 7664

طريق شيعه و سنى نقل كرده است (6) و سپس بسان نراقى (7) و صاحب عناوين (8) ، يادآور مى شود: فخرالمحققين، ادعاى تواتر كرده و آن گاه مى نويسد: «بى گمان، قاعده لاضرر و لاضرار، از معصوم(ع) به ما رسيده; زيرا اين روايت در ميان شيعه و سنى مشهور است و روايات در بردارنده اين فراز، مستفيض اند، همان گونه كه در نقل اين جمله در داستان سمرةبن جندب، ترديدى نيست.» (9) به عنوان نمونه، چند روايت را فرا ديد مى نهيم و به ديگر روايات نيز اشاره مى كنيم. از روايات ياد شده، سه روايت بيانگر داستان سمرةبن جندب و مرد انصارى اند. كلينى در كافى از زراره از امام باقر(ع) نقل مى كند: «سمرةبن جندب، درخت خرمايى در باغ يكى از انصار داشت. منزل آن انصارى در آستانه آن باغ قرار داشت. سمره، بدون اجازه از انصارى براى سركشى از درخت خود رفت و آمد مى كرد. مرد انصارى از سمره خواست: به هنگام ورود اجازه بگيرد; اما او نپذيرفت. انصارى شكايت نزد پيامبر(ص) برد. پيامبر اسلام(ص) سمرة را احضار و شكايت انصارى را به او اطلاع داد و از او خواست هنگامى كه قصد دارد وارد باغ شود اجازه بگيرد، اما او نپذيرفت پيامبر فرمود: در برابر آن درختى در بهشت بگير، سمره نپذيرفت. پيامبر اسلام(ص) خطاب به مرد انصارى فرمود:

ص: 7665

«اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لاضرر ولاضرار.» (10) شيخ حر عاملى در وسائل الشيعه پس از نقل روايت ياد شده مى نويسد: شيخ صدوق با اسناد خود از ابن بكير و شيخ با اسناد خود از احمدبن محمدبن خالد، روايت ياد شده را به همين شكل كه آمد، نقل كرده اند. (11) كلينى، در كتاب كافى، همين روايت را با سندى ديگر و با اندكى اختلاف از عبدالله بن مسكان از زراره از امام محمد باقر(ع) از قول پيامبر(ص) نقل كرده است: «انك رجل مضار ولاضرر ولاضرار على مؤمن. قال: ثم امر بها رسول الله فقلعت ثم رمى بها اليه. وقال له رسول الله: انطلق فاغرسها حيث شئت.» (12) تو مرد زيان زننده اى هستى و زيانى بر مؤمن نيست. پيامبر(ص) دستور داد: درخت او را كندند و پيش او انداختند. پيامبر(ص) فرمود: برو هر جا كه خواستى آن را بكار. روايت ديگرى نيز، از ابى عبيده حذاء از امام باقر(ع) درباره داستان سمرةبن جندب آمده است. (13) شيخ صدوق، در باب ميراث ملل (14) ، علامه در تذكره (15) و همچنين، ابن اثير، (16) به دنبال، لاضرر و لاضرار، واژه «فى الاسلام» را نقل كرده اند. در حديث «شفعه (17) و منع فضل ماء» (18) نيز، جمله لاضرر ولاضرار، آمده است. همچنين اين جمله در روايات ديگرى

ص: 7666

كه از طريق شيعه و سنى نقل شده، آمده است. (19) يادآورى: امام خمينى، بسان بسيارى از ديگر فقهاى شيعه، (20) به هنگام بيان مستندهاى اين قاعده، تنها به نقل و تحليل روايات بسنده كرده و به آياتى كه مى تواند در اين زمينه مستند اين قاعده قرار گيرند اشاره اى نكرده است از باب نمونه قرآن: درباره زنانى كه طلاق داده شده اند مى فرمايد: «واذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف ولاتمسكوهن ضرارا لتعتدوا...» (21) هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به آخرين روزهاى «عده» رسيدند، يا آنان را با شيوه اى پسنديده نگه داريد و يا با شيوه اى پسنديده آنان را رها كنيد. هيچ گاه با قصد زيان و ضرر زدن به آنان، آنان را نگه نداريد، تا به حقوق آنان تجاوز كرده باشيد. «ولاتمسكوهن ضرارا» يعنى رجوع بايد از روى ميل و شوق باشد. در جاهليت طلاق و رجوع، وسيله اى براى انتقام جويى و آزار و اذيت زن بوده است كه آيه به روشنى مسلمانان را از اين كار باز مى دارد و اجازه نمى دهد كه نگهدارى زن (رجوع به او) با هدف آزار و زيان رساندن به او صورت پذيرد. روايات نيز همين مطلب را تاييد مى كند. (22) در چند آيه بعد نيز، خداوند مى فرمايد: «... ولاتضار والدة بولدها

ص: 7667

ولا مولود له بولده وعلى الوارث مثل ذلك.» (23) نه مادر [به سبب اختلاف با پدر] حق زيان زدن به كودك را دارد و نه پدر. و بر وارث او نيز لازم است اين كار را انجام دهد. بر اساس اين آيه، مادر نبايد بر اساس اختلافى كه با شوهر دارد، به فرزند خود زيان برساند، در مثل از شير دادن كودك خوددارى ورزد و يا مرد را از ديدار فرزندش محروم سازد. مردها نيز، حق ندارند فرزندان را در دوران شيرخوارگى از مادر جدا كنند، هر چند تفسيرهاى ديگرى هم از اين آيه شده است، ولى اين تفسير با فرازهاى پيشين آيه، سازوارى بيش ترى دارد. در آيه اى ديگر، از ضرر زدن و زير فشار قراردادن زنانى كه طلاق داده شده اند: «لاتضاروهن لتضيقوا عليهن» (24) و همچنين از وصيتى كه با هدف ضرر زدن به وارث انجام پذيرد: «من بعد وصية يوصى بها او دين غير مضار» (25) و از ضرر و زيان رساندن به شاهد نويسنده دين «ولايضار كاتب ولاشهيد» (26) ، نهى شده است. آيات ديگرى هم، بدون اين واژه آمده كه مى تواند مستند اين قاعده قرار گيرد. به هر حال، اين قاعده از قاعده هايى است كه مورد پذيرش شيعه و اهل سنت قرار گرفته و عالمان دو مذهب،

ص: 7668

در بسيارى از بابهاى فقهى، بدان استناد جسته اند، حتى شمارى از عالمان اهل سنت، بر اين باورند: فقه بر چهار و يا پنج پايه مى چرخد يكى از آنها قاعده لاضرر است. (27) شهيد اول در «القواعد والفوائد» (28) و به پيروى از ايشان فاضل مقداد، در «نضد القواعد» (29) ، نوشته اند: پنج قاعده از دليلهاى چهارگانه استفاده مى شود كه مى توان همه فقه را به آنها بازگرداند و لاضرر، يكى از آن پنج قاعده است.

تحليل روايات باب

آيا وجود واژه «فى الاسلام» و يا «على مؤمن» در روايات قطعى است. آيا «لاضرر ولاضرار» در پاره اى از روايات همانند: حديث «شفعه و منع فضل ماء» وجود داشته و يا اين كه بعدها به آن افزوده شده است. شناخت درست اين قاعده و زواياى كاربرد آن، در گرو پاسخ به اين پرسش است. از اين روى، فقيهان شيعه، پس از نقل روايات باب به تجزيه و تحليل پرداخته اند، از باب نمونه: امام خمينى سه فصل از رساله خود را ويژه پاسخ به اين پرسش كرده است درفصل نخست، وجود اين جمله: «لاضرر ولاضرار» را از معصومان(ع) در ضمن روايات مى پذيرد، ولى صدور آن را به گونه اى مستقل مورد ترديد قرار مى دهد. (30) بسيارى از فقهاى شيعه، از جمله: شيخ الشريعه اصفهانى (31) ، علامه نائينى

ص: 7669

(32) و... در بودن جمله «لاضرر ولاضرار» پس از حديث «شفعه و منع فضل ماء» به گمان افتاده اند. امام خمينى در فصل دوم رساله خود، به تجزيه و تحليل اين دو روايت پرداخته و دليلهاى شيخ الشريعه و همچنين نائينى را براى وارد نشدن «لاضرر ولاضرار» در ذيل اين دو حديث نقل و سپس به نقد و رد آن پرداخته است. (33) ولى در فصل سوم، با دليل ديگرى مى پذيرد كه جمله «لاضرر ولاضرار» در ذيل آن دو حديث نبوده است. (34) بيش تر فقهاى شيعه و اهل سنت بر اين باورند كه پس از جمله «لاضرر ولاضرار» كلمه اضافه اى وجود ندارد. امام خمينى نيز بر همين باور است: «لم نجد فى شىء من الروايات المعتمدة كلمة «فى الاسلام» فى ذيل حديث لاضرر، فان ما نقل مذيلا بها انما هى مرسلة الصدوق والعلامة ومرسلة ابن الاثير ولايبعد اخذ العلامة من الصدوق.» (35) در هيچ كدام از رواياتى كه در خور اعتماد باشد، واژه «فى الاسلام» در ذيل حديث «لاضرر» ديده نشده است. تنها در حديث مرسلى كه صدوق و علامه آورده اند، اين ذيل وجود دارد. و دور نيست كه علامه از صدوق گرفته باشد. واژه «على مؤمن» تنها در روايت ابن مسكان از زراره، از امام محمد باقر(ع) وجود دارد كه پس از داستان سمرةبن جندب

ص: 7670

و پس از جمله لاضرر ولاضرار از قول پيامبر(ص) نقل شده است. با اين كه روايت مرسل است، ولى امام خمينى مى نويسد: دليلها، وجود اين جمله را در ذيل «لاضرر ولاضرار» گواهى مى دهند. (36) اكنون مساله اى كه در خور بحث است اين كه: بود و نبود واژه «فى الاسلام» يا «على مؤمن» چه تاثيرى در نتيجه بحث دارد. شيخ انصارى، بر اين باور است: اگر ثابت شود واژه «فى الاسلام» در روايات وجود دارد، دو نتيجه دارد: 1. «لا» در لاضرر، به معنى نفى است نه نهى; چرا كه نهى از ضرر و ضرار در اسلام مفهومى ندارد. 2. وجود اين واژه، دليل بر اين است كه اين قاعده بر ديگر دليلهاى احكام حكومت دارد. (37) و اگر واژه: «على مؤمن» در روايات ثابت شود، قاعده لاضرر، و زيان بر نفس و بر غير مسلمانان را در بر نمى گيرد; يعنى نمى شود به اين قاعده استناد جست كه زيان انسان به خودش و يا بر غير مسلمانان روانيست. به نظر مى رسد: اين تفاوت نيز مسلم نيست; زيرا گيريم كه در پاره اى از روايات مستند اين قاعده، اين واژه باشد، پاره اى ديگر از روايات ضرر زدن به خود و همچنين به كافران زنهارى، روا دانسته نشده است. بنابراين، با فرض وجود واژه «على مؤمن»

ص: 7671

باز هم مى تواند مورد قاعده اعم باشد. در اين روايت، ضرر زدن به مؤمن و در روايات ديگر، ضرر به خود و كافران زنهارى نفى شده است.

مفهوم ضرر و ضرار

شناخت مفهوم لغوى واژه هاى: «ضرر وضرار» در شناخت قلمرو قاعده لاضرر، اهميت ويژه اى دارد; از اين روى، فقيهان با اين كه باز كردن و بازشناساندن مفهوم لغوى و عرفى را در قلمرو كار خود نمى دانند، در اين جا، پس از طرح روايات به مفهوم لغوى و عرفى ضرر و ضرار پرداخته اند، از باب نمونه: شيخ انصارى، پس از نقل پاره اى از روايات مستند اين قاعده و ادعاى تواتر آنها مى نويسد: «فالمهم بيان معنى الضرر، اما الضرر فهو معلوم عرفا، ففى المصباح، الضر بفتح الضاد مصدر ضره يضره اذا افعل به مكروها (38).. . و قد يطلق على نقص فى الاعيان... وفى النهاية (39) معنى قوله(ع) لاضرر: اى يضر الرجل اخاه بان ينقصه شيئا من حقوقه. » (40) مهم روشن كردن معنى ضرر است. مفهوم ضرر در عرف روشن است. مصباح المنير: ضرر، عمل ناپسند نسبت به ديگران و يا نقص در اعيان باشد. نهايه ابن اثير: مفهوم فرمايش پيامبر اسلام(ص) اين است كه: انسان نبايد به ديگرى ضرر بزند و از حق او چيزى بكاهد. وى پس از آن، معناهاى گوناگونى را به

ص: 7672

نقل ابن اثير، براى واژه «ضرار» آورده است. از جمله: 1. ضرار، مجازات بر ضررى است كه از سوى ديگران به انسان مى رسد. 2. ضرار، ضرر رساندن متقابل دو نفر است به يكديگر. 3. ضرر در جاهايى است كه انسان به ديگرى ضرر مى رساند كه خودش سودى برد; اما ضرار، در جاهايى است كه با ضرر به ديگران سودى هم به خودش بر نمى گردد. 4. ضرر و ضرار به يك معنايند. (41) امام خمينى، پس از نقل قولهاى گوناگون از كتابهاى لغت و با استمداد از آيات قرآن مى نويسد: «ضرر و اضرار، بيش تر، به معناى كاستى وارد كردن در مال و جان به كار برده شده است و ضرار و برگرفته هاى از آن، به معناى در تنگنا قرار گرفتن و رساندن ناراحتى و زيان به ديگران (زيانهاى معنوى). بنابراين، ضرار به معناى ضرر، اصرار بر ضرر، مجازات بر ضرر و يا ضرر متقابل نيز نيست.» (42) ميرزازى نائينى در فرق بين ضرر و ضرار مى نويسد: «اگر از حكم يا كارى كه بدون قصد انجام گرفته، زيان برخيزد، به آن «ضرر» گفته مى شود، ولى اگر با قصد و عمد باشد، در آن صورت «ضرار» است.» (43) به نظر مى رسد به هر معنايى كه ضرر و ضرار را بدانيم، فرق چندانى در مفهوم اصلى

ص: 7673

قاعده نخواهد داشت; چرا كه در اسلام همه گونه هاى ضرر نفى شده است، خواه اين ضرر با قصد و يا بدون قصد باشد، خواه از سوى شخص ديگرى وارد آمده باشد و خواه به سبب تكليفى از سوى شارع و قانونگذار باشد. نراقى پس از نقل عبارتهاى بسيار از لغت نامه مى نويسد: «در روايات، سه واژه: ضرر، ضرار واضرار، آمده است. اين واژه هاى سه گانه، هر چند از ديد لغوى با هم اختلاف دارند، ولى اختلاف معناى آنها به گونه اى نيست كه سبب اختلاف حكم شرعى شود. اختلاف در پاره اى از ويژگيهاى مربوط به معناست، بدون آن كه پيوندى به حكم داشته باشد; زيرا ضرر، چه اسم باشد و چه مصدر، به وسيله لاضرر، نفى شده است. «اضرار» هم به همان نفى باز مى گردد. ضرار نيز اگر به معناى ضرر باشد كه سخنى نيست و اما اگر به اين معنى نباشد و تلافى و يا دو طرف بودن در آن لحاظ شده باشد، البته اختلاف جزئى وجود دارد، ولى از روايت ششم (روايت هارون بن حمزه غنوى) بر مى آيد كه هيچ يك از آن دو ويژگى، در آن لحاظ نشده است.» (44)

مفهوم قاعده لاضرر

اساسى ترين و مهم ترين بحث در اين مقوله، مفهوم قاعده لاضرر است. در اين زمينه ديدگاهها يكسان نيست. مهم ترين ديدگاههايى كه در

ص: 7674

زمان ما از آنها سخن به ميان آمده و امام خمينى هم به نقل و نقد آن پرداخته اند به شرح زير است: 1. حمل نفى بر نهى; يعنى مقصود از لاضرر ولاضرار، حرام بودن ضرر زدن به ديگران است. 2. نفى ضرر غير متدارك; يعنى ضررى كه جبران نشده باشد، در اسلام وجود ندارد. 3. نفى حكم ضررى 4. نفى حكم به لسان نفى موضوع 5. امام خمينى پس از نقل و نقد ديدگاههاى ياد شده ديدگاه ديگرى را به اين شرح آورده است: «لا» نفى جنس به معنى نهى است. و مقصود از آن نهى حكومتى و سلطانى است، نه نهى تكليفى، چنانكه ديدگاه نخست، بيانگر آن بود. در اين بخش، پس از اشاره اى گذرا به ديدگاههاى ديگر، به شرح اين ديدگاه مى پردازيم. امام راحل، در گاه روشنگرى ديدگاه خود، به مطالب سودمند ديگرى چون: احكام حكومتى و مبانى آن، روايات احكام حكومتى و همچنين معيار روايات حكومتى از غير آن پرداخته كه به آنها خواهيم پرداخت.

حمل نفى بر نهى

گروهى از فقهاى شيعه و اهل سنت بر اين باورند كه: مفهوم قاعده لاضرر، حكم تكليفى است، نه وضعى (45); يعنى ضرر زدن اضرار به يكديگر از ديد شرع ممنوع و حرام است و دلالتى بر بايستگى جبران ضرر و يا پيش

ص: 7675

داشتن لاضرر بر ديگر احكام شرعى و... نخواهد داشت. شيخ الشريعه اصفهانى، همين ديدگاه را پذيرفته است: «فقيهان، ديدگاههاى گوناگونى را درباره مفهوم حديث «ضرر» آورده اند از جمله: از «لاضرر» نهى اراده شده باشد. بنابراين، حديث لاضرر، همانند: نمونه هاى زير است: «لا رفث ولافسوق ولاجدال فى الحج.» «لاجلب ولاجنب ولاشغار فى الاسلام» «لاحمى فى الاسلام» لامناجشة فى الاسلام» «لا اخصاء فى الاسلام و لابنيان كنيسه. » (46) در روايات ياد شده «لا» نفى جنس به معناى نهى آمده است. بنابراين، لاضرر ولاضرار نيز هر چند با «لا» نفى جنس آمده است، ولى مقصود از آن نهى است. وى پس از آوردن نمونه هاى ديگر و يادآورى اين نكته كه نقل همه رواياتى كه «لا» نفى جنس به معناى نهى به كار برده شده، اين گفتار را طولانى مى كند مى نويسد: با نقل اين نمونه ها مى خواهم بگويم: اراده نهى از نفى بسيار است سخنان كسانى كه چنين كاربردى را انكار مى كنند، درست نيست. وى، سپس با استناد به لغت بر اين معنى تاكيد مى كند و آن را مى پذيرد. (47)

نفى ضرر غير متدارك

بر اساس اين ديدگاه نفى به حال خودش باقى است. «لاضرر و لا ضرار» به اين معناست كه هر كس به ديگرى ضررى بزند، بايد آن را جبران كند. بر اساس اين ديدگاه اگر

ص: 7676

مالى از كسى از بين برود و جبرانى در برابر آن نباشد،، اين ضرر است و چون اين ضرر، در شريعت اسلام نفى شده است، پس بايد در برابر آن تدارك و جبرانى وجود داشته باشد .اگر كسى جاهل به «غبن» است و مال خود را به كم تر از ارزش واقعى آن به ديگرى فروخته، بر او ضرر وارد شده و خيار فسخ كه براى او در نظر گرفته شده،براى جبران زيان اوست. (48) فقهاى شيعه، انتقادها و اشكالهاى بسيارى به اين ديدگاه دارند. شيخ انصارى در ضمن نقد اين ديدگاه آن را از همه ديدگاهها ضعيف تر و سست تر دانسته است. (49)

نفى حكم ضررى

بر اساس اين ديدگاه، معناى حديث «لاضرر و لاضرار» اين است: از سوى شارع هيچ حكم ضررى وضع نشده است . به ديگر سخن: هر حكمى كه از سوى شارع مقدس صادر شده، اگر زيان آور باشد، ضرر بر نفس مكلف و يا غير، ضرر مالى يا غير مالى، حكم ياد شده به استناد قاعده لاضرر برداشته مى شود. علامه نراقى، همين ديدگاه را پذيرفته است (50) شمارى ديدگاه دوم را به او نسبت داده اند، (51) ولى اين درست نيست; زيرا سخنان ايشان در پذيرش نفى، روشن است. (52) شيخ انصارى، نائينى و بسيارى از ديگر فقيهان بنام، همين

ص: 7677

ديدگاه را پذيرفته اند. شيخ انصارى پس از نقل و نقد ديگر ديدگاهها، مى نويسد: «مقصود حديث،نفى حكم شرعى زيان زننده بر بندگان است به اين معنى كه در اسلام حكم زيان جعل نشده است. به ديگر سخن، حكمى كه از عمل به آن ضررى بر بندگان وارد آيد در اسلام وضع نشده است. از باب نمونه : حكم شرعى به لزوم بيع غبنى، ضرر بر مغبون است، پس در شرع اسلام نفى شده است. وجوب وضوء در صورتى كه آب براى وضوء گيرنده ضرر داشته باشد، حكم ضررى است كه در اسلام نيست. همچنين جايز بودن ضرر زدن به ديگران، حكم ضررى است كه در اسلام نفى شده است....» (53)

نفى حكم به لسان نفى موضوع

آخوند خراسانى ديدگاه شيخ را نپذيرفته اند و بر آن اشكالهايى وارد ساخته و سپس يادآور شده: مفهوم حديث«لاضرر و لا ضرار» نفى حكم است به لسان نفى موضوع. (54) يعنى نفى ضرر، كنايه از نفى احكام ضررى است. بر اساس اين ديدگاه، ضرر نفى شده است، نه حكم ضررى، چنانكه شيخ انصارى مى گفت. ممكن است در جايى حكم ضررى باشد، ولى موضوع ضررى نباشد. از باب نمونه: در معامله غبنى، خود معامله، زيان زننده نيست، بلكه لزوم آن زيان زننده است. از ديدگاه آخوند خراسانى، قاعده لاضرر مثل اين مورد را

ص: 7678

نمى گيرد و حال آن كه بر اساس ديدگاه شيخ، قاعده لاضرر بيع ضررى را نيز در بر مى گيرد. پس از شيخ انصارى بيش تر فقيهان ، ديدگاه او را پذيرفته اند، از جمله اينان، ميرزاى نائينى است كه مى نويسد: «بهترين ديدگاه همان ديدگاه برگزيده شيخ انصارى است و اين ديدگاه، ميتواند مدرك قاعده فقهى قرار گيرد، به عكس ديدگاه دوم و چهارم (حرام بودن زيان زدن و نفى ضرر غير متدارك) ديدگاه دوم درست نيست; زيرا اگر آن را بپذيريم، لاضرر حكم فرعى مى شود براى حرام بودن ضرار، مانند ديگر احكام فرعى كه بيانگر حرام بودنند. اما ديدگاه چهارم درست نيست، چون هيچ يك از فقيهان ضرر را از اسباب غرامت ندانسته و به آن استناد نكرده اند. فقيهان بر اساس ديدگاه نخست ( نفى حكم ضررى) بسيارى از احكام شرعى همانند: خيار غبن، سقوط نهى از منكر و اقامه حدود و لزوم اداى شهادت، وجوب وضوء و جز آن به اين قاعده استناد جسته اند. مجموعه اى از اين موارد در كتاب «عناوين» آمده است. هر چند پاره اى از آنها را مى شود در بوته نقد گذارد;زيرا در پاره اى از آنها تنها مدرك حكم قاعده لاضرر نيست.در هر حال. اين قاعده مدرك بسيارى از مسائل است و كسى كه در كتابهاى فقيهان، بويژه «تذكره» علامه جست وجو كرده

ص: 7679

باشد، بر آن آگاه خواهد شد.» (55) امام خمينى، در حاشيه بر كفايه، در چندين جا، همين ديدگاه را پذيرفته (56) ، ولى در رساله مستقل خود ديدگاه جديدى را ارائه داده است.

نهى حكومتى و سلطانى

امام خمينى، پس از نقل ديدگاههاى ياد شده، با دقت و به شرح ، به نقد و بررسى آنها مى پردازد و سپس يادآور مى شود: اگر بنا باشد از ميان ديدگاههاى ياد شده يكى را برگزينيم، ديدگاه شيخ الشريعه برتر از ديگر ديدگاههاست (57) كه آنها را هم به نقد مى كشد و از پذيرفتن آن ، سر باز مى زند و ديدگاه خود را به اين شرح، ارائه مى دهد. «و هيهنا احتمال رابع يكون راجحا فى نظرى القاصر و ان لم اعثر عليه فى كلام القوم، وهو كونه نهيا لابمعنى الا لهى حتى يكون حكما الهيا كحرمة شرب الخمر و حرمة القمار بل بمعنى النهى السلطانى الذى صدر عن رسول الله (ص) بما انه سلطان المله وسائس الدوله» (58) در حديث لاضرر، ديدگاه چهارمى وجود دارد كه از نگاه من برتر از ديگر ديدگاههاست، هر چند در سخن فقيهان به آن برنخورده ام. در اين ديدگاه، نفى به معناى نهى است; اما نه نهى الهى، تا لاضرر حكم شرعى الهى همانند: حرام بودن نوشيدن شراب و حرام بودن قمار

ص: 7680

باشد، بلكه نهى سلطانى و حكومتى است.اين نهى از پيامبر (ص) به سبب آن كه رهبر و حاكم بوده صادر شده است. امام راحل، ديدگاه محقق خراسانى را به صورت مستقل نياورده است; از اين روى، از ديدگاه خود به عنوان احتمال چهارم ياد مى كند. امام خمينى، براى روشن شدن ديدگاه خود چند نكته را يادآور مى شود كه اكنون خلاصه اى از آنها را ارائه مى دهيم و سپس به جمع بندى مى پردازيم: 1. پيامبر اسلام (ص) داراى سه منصب و مقام است: الف. نبوت و رسالت: بر اساس اين منصب، به تبليغ احكام الهى مى پردازد. ب. مقام حكومت و سياست: پيامبر، ولى و پيشواى جامعه اسلامى از سوى خداوند است. بر اساس اين منصب، آن حضرت حق امر و نهى دارد و پيروى از او واجب است، آيه:«اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (59) و آيه:«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره» (60) به اين گونه از دستورها و بازداشتنها اشارت دارند. ج. مقام قضاوت و داورى در ميان مردم: پيامبر اسلام (ص) بر اساس اين منصب به قضاوت در ميان مردم مى پردازد و بر مسلمانان نيز پيروى از احكام وى و نيز اجراى آن واجب است. آيه شريفه: «فلا

ص: 7681

وربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم...» (61) به اين منصب اشارت دارد. (62) 2. در متون روايى،

ص: 7682

رواياتى كه بيانگر احكام حكومتى پيامبر (ص) و يا امامان معصوم (ع) اند، با ديگر روايات در كنار هم آمده اند واين سبب اشتباه شمارى از فقيهان شده است، از اين روى، امام خمينى بر آن مى شود معيارى براى شناخت روايات حكومتى از غير آن ارائه دهد: «هر روايتى كه از پيامبر (ص) و على(ع) با واژه هايى چون: «قضى»، «حكم»، يا «امر»و ...وارد شده، بر حكم حكومتى و قضايى دلالت دارد، نه بر حكم شرعى. و اگر مقصود از آن روايت، حكم شرعى باشد، يا به صورت مجاز در آن معنى به كار برده شده و يا ارشاد به حكم الهى است; زيرا از ظاهر اين واژه برمى آيد: پيامبر(ص) از آن جهت كه حاكم و قاضى است دستور داده، نه از آن جهت كه بيان كننده احكام الهى و مبلغ حلال و حرام است.... تحقيق در مقام و همچنين ظهور لفظى، سخنان ما را تاييد مى كند، افزون بر اين، اگر در مورد كار برد اين واژه ها: قضى، امر، حكم، پى جويى دقت كنيم، همين مطلب به دست مى آيد.» (63) سپس يادآور مى شود: چون ديگر امامان معصوم(ع) حكومت ظاهرى نداشته اند، چنين تعبيرهايى از آنان ديده نمى شود. و اگر در موارد اندك از اين واژه ها استفاده كرده، به اعتبار آن بوده كه بزرگواران

ص: 7683

به حسب واقع حاكم بر مردم بوده اند. 3. آيا با اين معيار و تراز مى توانيم همه روايات و احكام حكومتى و قضايى را بشناسيم و از ديگر روايات جدا كنيم؟ بى گمان با معيار ياد شده بسيارى از احكام حكومتى را مى توان شناخت، ولى چه بسيار رواياتى كه بيانگر احكام حكومتى و يا قضاى اند، ولى با اين واژه ها در متون روايى نيامده اند. امام خمينى، گاه كامل كردن معيارى كه ارائه داده مى نويسد: احكام حكومتى و قضايى در پاره اى از روايات با واژه «قال» و مانند آن آمده كه شناخت آنها از راه قرينه حالى يا مقامى امكان پذير است، از باب نمونه: اگر در حديثى آمده بود: پيامبر(ص) به فردى گفت: تو رئيس لشگرى، به فلان منطقه حركت كن. هر چند با واژه «قال» از آن حضرت نقل شده باشد، ولى به قرينه مقام مى فهميم كه اين دستور، دستور حكومتى است. (64) 4. در مقدمه چهارم، مجموعه اى از روايات را كه با واژه هاى ياد شده: قضى، امر و حكم وارد شده اند و همچنين رواياتى كه بدون آن واژگان بر حكم حكومتى دلالت مى كنند، براى تاييد نكته هاى گذشته آورده است. (65)

جمع بندى

امام خمينى، پس از يادآورى مقدمه هاى ياد شده، نتيجه مى گيرد: مفهوم: «لاضرر ولاضرار» نهى از اضرار است. اما نه به معناى نهى الهى،

ص: 7684

بلكه به معناى نهى حكومتى و سلطانى: «حديث نفى ضرر و ضرار، از مسند احمد حنبل به روايت عبادةبن صامت در ضمن فرازهايى آمده كه با واژه «قضى» شروع شده است. و روشن شد كه از ظاهر واژه هاى قضى، امر و حكم، بر مى آيد كه مساله از مواردى بوده كه پيامبر(ص) به عنوان حاكم يا قاضى دستورى صادر كرده است و چون مورد از موارد قضاوت نبوده، پس دستور حكومتى بوده است. پيامبر(ص) با توجه به مقام حكومتى خود، از ضرر و ضرار نهى كرده است. بنابراين، معناى روايت اين مى شود: پيامبر خدا(ص) به عنوان رهبر جامعه و حاكم اسلامى مردم را از هرگونه زيان رسانى به ديگران باز مى دارد. و بر ديگران، پيروى از دستور وى، واجب است.» (66) شايد گفته شود: داستان سمره، در منابع شيعى با واژه هاى: قضى، حكم و امر شروع نشده است، پس استناد به آن روا نيست. امام راحل به اين اشكال توجه داشته است; از اين روى، پس از نتيجه گيرى ياد شده يادآور مى شود: هر چند در روايات ما اين حديث با آن واژه ها نيامده، ولى دقت در آغاز داستان و نيز پايان آن و همچنين شان صدور حديث از قرينه هايى هستند كه اطمينان نزديك به قطع به فقيه مى دهند كه لاضرر ولاضرار، حكم حكومتى

ص: 7685

است و صادر شده از سوى پيامبر(ص). مرد انصارى به حاكم اسلامى، پيامبر(ص) شكايت كرد تا از او رفع ظلم كند. و پيامبر(ص) نيز بر همين اساس سمره را احضار و با او در اين باره گفت وگو كرد. وقتى از راه مسالمت آميز و با در نظر گرفتن حقوق او، كار به انجام نرسيد، پيامبر(ص) دستور داد كه درخت را بر كنند. پيامبر(ص) در اين ماجرا، در صدد بيان حكم الهى نبوده تا بگوييم معناى حديث اين است كه: خداوند حكم ضررى تشريع نكرده و يا اين كه بگوييم خداوند از ضرر به ديگران نهى كرده است. براى سمره و مرد انصارى، نه شبهه موضوعيه و نه حكميه، هيچ كدام وجود نداشته است. تنها در اين جا تجاوز و ستم سمره انصارى و سرپيچى او از دستور پيامبر اسلام(ص): اجازه گرفتن از مرد انصارى، به هنگام ورود به باغ او، مطرح بوده است و چون سمره از اين حكم سرپيچى كرد، پيامبر(ص) دستور به كندن درخت او داده است. بنابراين، هر چند در روايات ما «لاضرر ولاضرار» با واژه هاى ياد شده نيامده، ولى نشانه هاى بسيار، بيانگر اين نكته اند كه: مقصود حكم حكومتى بوده است. (67) افزون بر اين، عبادة بن صامت كه اهل سنت اين روايت را با واژه «قضى» از او روايت كرده اند،

ص: 7686

از بزرگان شيعه است. حتى «كشى» از فضل بن شاذان روايت كرده كه او همانند: حذيفه، خزيمةبن ثابت، ابن التيهان و جابر بن عبدالله انصارى و ابى سعيد خدرى از جمله كسانى است كه به على(ع) برگشتند. و نيز، او از كسانى است در هر دو عقبه (عقبه اولى و ثانيه) و همچنين جنگ بدر و احد و خندق و ديگر جاها با پيامبر(ص) بوده است. افزون بر همه اينها، آنچه عبادة از پيامبر(ص) نقل كرده و مسند احمد نيز آنها را در يك حديث آورده، بيش تر آنها با همان واژگان و يا نزديك به آنها، در روايات ما، در جاهاى گوناگون، آمده است و اين، ضبط و اتقان عبادةبن صامت را مى رساند. (68) شايد گفته شود: استناد جستن امام خمينى به روايت عبادةبن صامت، با آنچه در بحث از روايات آمد، سازگارى ندارد; زيرا امام راحل، در آن جا رواياتى كه مسند احمد حنبل از طريق عبادة نقل كرده بود، درخور استناد و حجيت ندانست. (69) افزون بر اين، ثقه و شيعه بودن عبادةبن صامت در استناد و حجت بودن روايت كافى نيست، زيرا در سلسله سند افراد ديگرى وجود دارند كه مورد اعتماد نيستند و وجود آنها، سبب ضعف اين سند است. در پاورقى به اين شبهه چنين پاسخ داده شده

ص: 7687

است: مقصود امام راحل، حجت بودن حديث و استناد به حديث نبوده است، بلكه وى چون بر آن بوده نشانه ها و قرينه ها را براى تواناسازى ديدگاه خود ارائه دهد، مطالب ياد شده را آورده است. در حقيقت، امام راحل، ديدگاه خود را با روايت ياد شده كه مضمون و محتواى آن با آنچه كه از طريق شيعه با سند صحيح آمده هماهنگى دارد تواناساخته است. بنابراين، اعتماد امام راحل، به عباده و توثيق او، دلالت بر استناد و اعتماد به خبر ياد شده و همچنين اعتماد به افراد ديگرى كه در سلسله سند واقع شده اند، ندارد. (70)

نقد و بررسى

امام خمينى، در لابه لاى ارائه ديدگاه خود، به چند مطلب مهم و اساسى اشاره دارد كه در جاى خود در خور بحث و بررسى مستقل است، از جمله: 1. مبناى حكم حكومتى: حكم حكومتى از مقام ولايت صادر مى شود و كسى كه از سوى خدا به اين مقام رسيده دستورهاى او نافذ و مشروع است. 2. اطاعت و پيروى از احكام حكومت، همانند احكام شرعى واجب است. 3. براى بازشناسى روايات حكومتى از ديگر روايتها معيارى را يادآور شده كه براى فقيه در مقام بهره ورى از روايات و گاه اجتهاد، بسيار كاربرد دارد. اما درباره ديدگاهى كه امام خمينى برگزيده، چند نكته درخور دقت و

ص: 7688

درنگ است. وى به پاره اى از آنها توجه داشته و درصدد جواب برآمده، از جمله: 1. حديث لاضرر و لاضرار، در پايان پاره اى از روايات و قضاوتهاى پيامبر(ص) همانند: حديث «شفعه» و «منع فضل ماء» آمده كه بى گمان اين موردها، هيچ پيوندى با نقش حكومتى پيامبر(ص) نداشته است. امام خمينى در پاسخ اين نقد، با تحليل روايات به اين نتيجه مى رسد: در پايان روايات ياد شده جمله «لاضرر ولاضرار» وجود نداشته، بلكه راوى به عنوان استناد، به آن اشاره كرده است. 2. شايد گفته شود: داستان سمره نشان مى دهد كه سمره و مرد انصارى براى پايان بخشيدن به درگيرى و داورى به نزد پيامبر(ص) رفته اند. اين كه سمره مى گويد: «استاذن فى طريقى الى عذقى» آيا براى رفتن به سوى درخت خودم اجازه بگيرم، بيانگر اين است كه سمره بر اين باور بوده اگر براى رفتن به سوى درخت خود از مرد انصارى اجازه بگيرد، سلطه مالكانه او محدود شده است و مرد انصارى نيز بر اين باور بوده: سمره بايد اجازه بگيرد; از اين روى به پيامبر(ص) شكايت كرده و پيامبر(ص) هم دستور لازم را صادر كرده است. 3. در صورتى كه ديدگاه امام خمينى را بپذيريم، قاعده «لاضرر» ديگر به عنوان يك قاعده فقهى مطرح نيست، بلكه حكم حكومتى و سياسى است.

ص: 7689

4. بى گمان در داستان سمره، نقش ولايى و حكومتى پيامبر(ص) وجود دارد، ولى مستند در قاعده لاضرر، تنها داستان سمره نيست، بلكه آيات و روايات بسيارى است كه به پاره اى از آنها در مدرك اين قاعده استناد شده است. خود امام خمينى نيز، درگاه بيان مستندهاى اين قاعده، به جز رواياتى كه داستان سمرةبن جندب را بيان مى كردند، يازده روايت در متن رساله و بيست و نه روايت در پاورقى آن از طريق شيعه و سنى نقل كرده و به هنگام بيان مفهوم لغوى ضرار نيز، پاره اى از آيات را كه مى توانند مستند اين قاعده باشند، يادآور شده است. 5. شمارى از فقيهان با تحليل داستان سمره نقش حكومتى پيامبر(ص) را تنها در كندن درخت دانسته اند، نه قاعده لاضرر. (71) براى شناخت اين نكته، تحليلى از داستان سمرةبن جندب ارائه مى كنيم:

تحليل داستان سمره

پيامبر اسلام(ص) در اختلاف سمرة بن جندب و انصارى، دستور به كندن درخت خرماى سمره داد. حال پرسش اين است كه حكم پيامبر(ص) چگونه بايد توجيه شود. امام خمينى در «تنبيه اول» مى نويسد: «قال الشيخ الانصارى (72) فى رسالة لاضرر فى هذه القصه اشكال من حيث قول النبى(ص) بقلع العذق مع ان القواعد لاتقتضيه ونفى الضرر لايوجب ذلك لكن لايخل بالاستدلال.» (73) شيخ انصارى، در رساله لاضرر نوشته است:

ص: 7690

در اين داستان از جهت حكم پيامبر(ص) به كندن درخت سمره اشكال است; چون قواعد اقتضاى چنين حكمى را ندارند و نفى ضرر نيز موجب كندن درخت نمى شود، ولى به استدلال لطمه اى نمى زند. امام خمينى پس از نقل فراز بالا، يادآور مى شود: اين اشكال بنابر ديدگاه ما وارد نيست; زيرا مورد ياد شده در عنوان حكم حكومتى پيامبر(ص) داخل است. دستور پيامبر(ص) به كندن درخت براى خشكاندن ماده فساد بوده است. اما بر ديدگاههاى ديگر، از جمله ديدگاه شيخ انصارى اشكال وارد است; زيرا نفى ضرر در ديدگاه شيخ انصارى و يا نهى از ضرر زدن به ديگران، اقتضاى ضرر زدن به ديگران را كه كندن درخت در اين داستان باشد، ندارد. افزون بر اين، موثقه زراره بيانگر اين است كه: مستند كندن درخت، لاضرر و لاضرار بوده; زيرا لاضرر ولاضرار به عنوان تعليل كندن درخت آورده شده است. فقيهان، براى توجيه دستور پيامبر(ص) پاسخهايى را ارائه داده اند. ميرزاى نائينى دو راه حل ارائه داده و امام خمينى، بر هر دو، به شرح پاسخ داده، با اين حال، راه حل نخست را بهترين دانسته است. (74) راه حل نخست: ميرزاى نائينى مى نويسد: درست است كه پيامبر اسلام(ص) به كندن درخت سمره دستور داده، ولى سبب اين دستور نفى ضرر نبوده، بلكه اين دستور براساس ولايت

ص: 7691

و حكومت پيامبر(ص) بوده است; زيرا سمره با اصرار بر خوددارى از اجازه از صاحب باغ هنگام ورود، بر زيان زدن به مرد انصارى، پاى مى فشرد و اين سبب شد كه احترام مال او از بين برود. بنابراين، بر اساس ولايتى كه داشت، براى خشكاندن فساد، دستور به كندن درخت زيان زننده داد. اين تحليل، با ديدگاه امام تا اندازه اى همانند است. هر دو ديدگاه در داستان سمره، نقش حكومتى پيامبر(ص) را پذيرفته اند، ولى براساس ديدگاه امام راحل، لاضرر ولاضرار از قاعده فقهى بودن مى افتد و به عنوان حكم حكومتى و سياسى پيامبر(ص) مطرح مى شود، ولى براساس ديدگاه نائينى، تنها كندن درخت براساس حكم حكومتى پيامبر(ص) صورت گرفته است. به نظر مى رسد كه توجيه نائينى قانع كننده باشد، براساس توجيه نائينى، پس از شكايت مرد انصارى، پيامبر(ص) با فراخواندن سمرةبن جندب، از او خواست كه براى سركشى به درخت خود، از مرد انصارى اجازه بگيرد. جمله لاضرر و لاضرار، در واقع علت است براى اجازه، كه اگر سمره پذيرفته بود، مشكل حل مى شد و نفى ضرر مى شد، ولى چون سمره نپذيرفت و بر انجام كار زيان آور خود، پاى فشرد و از راه حلهاى پيشنهادى ديگر هم سر برتافت، پيامبر(ص) براى از بين بردن ماده فساد بر اساس ولايت خود دستور به كندن درخت سمره داد. شايد

ص: 7692

مقصود شيخ انصارى كه نوشته بود: كندن درخت به استدلال خدشه وارد نمى كند نيز، همين بوده است. در عين حال، اگر اين توجيه را نپذيرفتيم ولاضرر ولاضرار را همچنان علت براى كندن درخت بدانيم، بايد براى قاعده لاضرر به ديگر دليلها استناد كرد.

حكومت لاضرر بر احكام اوليه

برخى از احكام شرعى، اگر به عموم آنها توجه شود و قاعده لاضرر، با آنها سنجيده نشود; زيان برخود و ديگران را در پى دارد، از باب نمونه: اگر به عموم دليلهايى كه بر چيرگى مردم بر دارايى خود، يا دليلهايى كه بر لازم بودن قراردادها دلالت دارند و همچنين دليلهايى كه واجب بودن روزه، حج، امر به معروف و... بيان مى دارند، بدون توجه به نفى ضرر، جامه عمل پوشانده شود، لازم مى آيد هر دست يازى، هر چند زيان آور باشد، هم برخود و هم بر ديگران، روا دانسته شود و يا هر معامله اى هر چند، زيان آور، لازم و غير قابل فسخ باشد و يا هر كار عبادى، با زيان آور بودن آن براى گزارنده، واجب باشد. در موارد ياد شده و همانند آن، نقش لاضرر چيست؟ آيا نقش لاضرر، محدود كردن دليلها و تنگ كردن دامنه اثرگذارى آنهاست يا اين كه هيچ پيوند و پيوستگى بين لاضرر و آن دليلها نيست؟ پاسخ پرسش بالا، با توجه به ديدگاهها در مفهوم قاعده

ص: 7693

لاضرر، گوناگون است: كسانى كه مفهوم لاضرر را نهى از ضرر زدن به ديگران مى دانستند، هيچ نقشى براى لاضرر و كاستن از قلمرو دليلها و هيچ پيوندى بين لاضرر و ديگر دليلهاى احكام شرعى نمى بينند. آنها بر اين باورند: دليل وضوء و روزه... مى گويد: وضو و روزه واجب است. در كنار اينها، حديث لاضرر هم مى گويد: زيان زدن به ديگران حرام است. در دادوستد زيان آور، روزه زيان آور بايد به دليلهاى خاص آنها مراجعه شود. بر طرف شدن لزوم معامله و يا وجوب وضوى ضررى هيچ پيوند و پيوستگى با لاضرر ندارد. همچنين براساس ديدگاهى كه مفهوم لاضرر را، نفى زيان جبران نشده مى داند، هيچ پيوندى بين لاضرر و احكام اوليه وجود ندارد; زيرا در اين صورت نيز، قاعده لاضرر حكم مستقلى است، ويژه جبران ضرر. دربرابر اين دو ديدگاه، مشهور فقهاى شيعه بر آنند كه: لاضرر بر همه احكام اوليه حكومت دارد. شيخ انصارى و بسيارى از فقيهان ديگر، از اين ديدگاه به دفاع برخاسته اند. (75) امام خمينى، با اين كه مفهوم لاضرر را نهى حكومتى مى داند، به حكومت لاضرر برقاعده تسليط حكم كرده است. (76) به نظر وى، واجب نبودن وضويى كه ضرر داشته باشد، و يا لزوم در معامله غبنى و همانند آن، هيچ پيوستگى و پيوندى با لاضرر ندارد

ص: 7694

و احكامى از اين دست كه فقها در سرتاسر فقه براى ثابت كردن آنها، به لاضرر، استدلال جسته اند از مفهوم اين حديث، به دورند. گروهى برآنند: براساس اين مبنا بسيارى از فروع فقهى، همانند خيار غبن و... دليل فقهى خود را از دست مى دهند، امام به اين شبهه پاسخ مى دهد هر جا، در بابهاى گوناگون فقه، به قاعده لاضرر استناد شده، مدرك آنها، تنها لاضرر نيست از باب نمونه: خيار غبن، امرى عرفى و عقلايى است. كسى كه در معامله اى زيان ببيند، از نگاه عقلاء مى تواند آن معامله را به هم بزند و براى ثابت كردن آن نيازى به قاعده لاضرر نيست. دو نكته در اين جا لازم به يادآورى است: 1. شايد گفته شود: حكم حكومتى موردى، جزيى و وابسته به زمان و مكان و به عبارت ديگر دگرگون پذير است با اين حال، چگونه امام خمينى از حكومت لاضرر، كه يك حكم حكومتى است بر قاعده تسليط، آن هم براى هميشه سخن گفته است؟ در پاسخ مى توان گفت: همه احكام حكومتى يكسان نيستند، پاره اى از آنها موردى و جزيى وابسته به زمان و مكان و پاره اى از آنها كلى اند. به ديگر سخن، احكام حكومتى، همانند احكام اوليه، با توجه به مصالح اسلام و مسلمانان، وضع مى شوند. احكام اوليه، ثابت و دائمى اند; زيرا

ص: 7695

براساس مصالح كلى و دائمى گذارده شده اند، ولى در احكام حكومتى ماندگارى و ادامه حكم داير مدار عنوان و مصلحت است، تا هنگامى كه عنوان و مصلحت وجود داشته باشد، حكم همچنان باقى خواهد بود، هر چند حاكمى كه آن حكم را داده، از دنيا رفته باشد. بر همين اساس امام خمينى مى نويسد: «فان دليل نفى الضرر ورد لكسر سورة تلك القاعده الموجبة للضرر والضرار على الناس، وهو بامره الصادر منه بما انه سلطان على الامه و بما ان حكمه على الاولين حكمه على الآخرين منع الرعيه عن الاضرار والضرار فدخول سمرةبن جندب فى دار الانصارى فجئة والاشراف على اهله ضرار و ايصال مكروه و حرج على المؤمن فهو ممنوع.» (77) دليل نفى ضرر، تنها براى درهم شكستن قاعده سلطنت: (الناس مسلطون على اموالهم) در جايى كه سبب زيان مادى و معنوى مردم گردد آمده است. پيامير اسلام(ص) با حكم حكومتى خود، به عنوان رهبر و حاكم امت، همان گونه كه حكم او بر افراد زمان خودش نافذ بود، بر كسانى كه از آن پس نيز بيايند نافذ است; از اين روى، مردم را براى هميشه از زيان رساندن به يكديگر بازداشته است. و چون داخل شدن سمرةبن جندب به خانه انصارى، به صورت ناگهانى و آگاه شدن از وضعيت خانواده او،

ص: 7696

سبب زيان و ناخشنودى و حرج بر مؤمن بوده، او را از اين كار بازداشته شده است. 2. امام راحل، در اين جا، لاضرر را به عنوان حكم حكومتى تنها بر قاعده سلطنت، كه از احكام اولى است، حاكم مى داند. در جاى ديگر، احكام حكومتى را بر همه احكام اوليه مقدم مى داند: «... حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله، صلى الله عليه وآله وسلم، است، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه، حتى نماز و روزه و حج است. حاكم مى تواند مسجد و يا منزلى را كه در مسير خيابان ست خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند...» (78) در نامه ياد شده، امام راحل، به شرح، يادآور مى شود: حاكم اسلامى مى تواند احكام حكومتى بسيارى را در زمينه هاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى صادر كند و به هنگام تزاحم، احكام حكومتى بر احكام اوليه مقدم مى شوند. آيا بين اين دو مطلب ناسازگارى وجود دارد؟ شمارى چنين پنداشته اند. به باور ما هيچ گونه ناسازگارى بين اين دو سخن وجود ندارد; زيرا فرق است بين لاضرر، به عنوان يكى از احكام حكومتى و بين احكام حكومتى. احكام حكومتى مى توانند ناظر به همه احكام اوليه باشند و حاكم

ص: 7697

اسلامى مى تواند در هر جا كه لازم باشد حكم حكومتى صادر كند. ولى اين، به اين معنى نيست كه هر حكم حكومتى بر همه احكام مقدم گردد. پاره اى از احكام حكومتى، مربوط به احكام عبادى اند و تنها در آن باب ممكن است جريان يابند، پاره اى از آنها مربوط به باب معاملات و... قاعده لاضرر، به باور امام خمينى، تنها بر قاعده تسليط، مقدم است. در مقوله لاضرر، پرسشها و بحثهاى فراوانى در خور طرح و بررسى است از جمله: آيا قاعده لاضرر، تنها نقش باز دارنده دارد و يا مى تواند نقش سازنده نيز داشته باشد؟ به ديگر سخن، اگر دستور تكليفى از سوى شارع، سبب زيان گردد، لاضرر بر نفى آن دلالت دارد. آيا اگر در موردى، نبود حكم، سبب ضرر و زيان گردد، مى توان با استناد به اين قاعده از ضرر جلوگيرى كرد و به موجب آن، حكمى براى آن وضع كرد؟ پيوند لاضرر با ديگر قواعد فقهى، همانند: قاعده سلطه، حرج و قاعده اقدام چيست؟ از جمله بحثهايى كه در مقوله لاضرر مطرح مى شود، اقسام ضرر است. زيان با توجه به مفهوم آن شخص زيان ديده و انگيزه هاى زيان زننده و... از ديگر مباحث با اهميت در اين مقوله مى توانند باشند، ولى چون هدف ما در اين مقاله تنها

ص: 7698

روشنگرى ديدگاه امام راحل و پيامدهاى آن بود; از اين روى، به همين اندازه بسنده مى كنيم و ديگر مباحث را به نوشتارى ديگر وا مى گذاريم.

پى نوشت ها

: 1. قواعد فقهى از اين منظر به چهار دسته زير تقسيم مى شوند: الف. قواعدى كه در همه بابهاى فقهى جريان دارند، همانند: لاضرر و لاحرج. ب. قواعدى كه تنها در باب عبادات جريان دارند همانند. قاعده سهويات و شكيات. ج. قواعدى كه در معاملات به معناى خاص به كار برده مى شوند، همانند: از بين رفتن جنس، كالا و حيوان مورد معامله در زمان خيار، قاعده مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده. د. قواعدى كه در دادوستدها به معناى عام آن به كار گرفته مى شوند، مانند: قاعده سلطنت، قاعده لزوم و... 2. براى آگاهى از ديدگاه امام خمينى، ر.ك: «انوار الهدايه فى التعليقه على الكفايه»، ج44/1، 267; «مناهج الوصول الى علم الاصول»، امام خمينى، ج51/1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. 3. «نظام حقوق زن در اسلام»، شهيد مطهرى136 135/، صدرا. 4. «ايضاح الفوائد فى شرح اشكالات القواعد»، فخرالمحققين، ج48/2، اسماعيليان. 5. «الرسائل»، امام خمينى14 6/. 6. همان21 14/. 7. «عوائد الايام»، ملا احمد نراقى/47، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم. 8. «العناوين»، سيد مير عبدالفتاح حسينى مراغه اى /306، مؤسسه نشر اسلامى، وابسته به

ص: 7699

جامعه مدرسين، قم. 9. «الرسائل»، امام خمينى/15. 10. «الفروع من الكافى»، كلينى، ج291/5، دار صعب، بيروت. 11. «وسائل الشيعه»، ج341/17. 12 . «الفروع من الكافى»، ج294/5. 13. «وسائل الشيعه»، شيخ حر عاملى، ج340/17، تحقيق مرحوم ربانى شيرازى. 14. «من لايحضره الفقيه»، شيخ صدوق، ج243/4، دارصعب، بيروت. 15. «التذكره»، ج522/1. 16. «النهايه»، ج81/3. 17. الفروع من الكافى»، ج280/5; «وسائل الشيعه»، ج319/17. 18. همان/294; «وسائل الشيعه»، ج333/17. 19. همان، ج31/5، 292، 293; «وسائل الشيعه»، ج49/13، 339; ج343/17. 20. «عوائد الايام»، نراقى/43; «العناوين» سيد مير عبدالفتاح مراغه اى/306; «القواعد الفقهيه»، سيد ميرزا حسن بجنوردى ج176/1 به نشر آداب، نجف اشرف; «قاعده لاضرر» شيخ الشريعه اصفهانى، مؤسسه نشر اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم. 21. سوره «بقره»، آيه 231. 22. «وسائل الشيعه»، ج402/15. در وسائل سه روايت در اين باره آورده شده است. 23. سوره «بقره»، آيه 233. 24. سوره «طلاق»، آيه 6. 25. سوره «نساء»، آيه 12. 26. سوره «بقره»، آيه 282. 27. «القواعد والفوائد»، محمدبن مكى عاملى، مقدمه دكتر سيد عبدالهادى حكيم، ج4/1، مكتبة المفيد، قم. 28. همان147 74/. 29. «نضد القواعد الفقهيه على مذهب الاماميه»، فاضل مقداد، تحقيق: سيد عبداللطيف كوهكمرى/63 به بعد، كتابخانه مرعشى نجفى. 30. «الرسائل»/15. 31. «قاعده لاضرر»، شيخ الشريعه اصفهانى/22. 32. «منية الطالب»، ج194/2. 33. «الرسائل»22 19/. 34. همان24

ص: 7700

22/. 35. همان/25. 36. همان/26. 37. «المكاسب»، شيخ انصارى/373. 38. «المصباح المنير»، ج360/2. 39. «النهايه»، ابن اثير، ج81/3. 40. «المكاسب»، شيخ انصارى/372. 41. همان. 42. «الرسائل»، ج32/1. 43. «منية الطالب»، ج199/2، حيدريه، نجف. 44. «عوائد الايام»/48. 45. شهيد اول، حكم وصفى را سه گونه مى داند: سبب، شرط و مانع، گروهى ديگر، صحت، بطلان، عزيمت و رخصت را نيز افزوده اند: «القواعد والفوائد»، ج39/1، 68. 46. «قاعده لاضرر»، شيخ الشريعه اصفهانى25 24/. 47. همان. 48. «العناوين»، سيد فتاح مراغه اى/99، 111; «المكاسب»، شيخ انصارى/372. 49. «المكاسب»، شيخ انصارى/372. 50. «عوائد الايام»/51. 51. «قواعد فقه»، سيد مصطفى محقق داماد/151، علوم اسلامى. 52. «عوائد الايام»52 51/. 53. «المكاسب/372. 54. «كفاية الاصول»، آخوند خراسانى، ج268/2، علميه اسلاميه; «حاشيه رسائل»، بحث لاضرر، چاپ سنگى. 55. «منيةالطالب»، علامه نائينى، ج301/2. 56. «انوار الهداية»، ج369/1، 371; ج46/2. 57. «الرسائل»، ج49/1. 58. همان41 40/. 59. سوره «نساء»، آيه /59. 60. سوره «احزاب»، آيه 36. 61. سوره «نساء»، ايه 65. 62. «الرسائل»، ج51 50/1. 63. همان/51. 64. همان/52. 65. همان54 52/. 66. همان55 54/. 67. همان56 55/. 68.همان مدرك/56. 69. «تهذيب الاصول»، ج83/3. 70. «الرسائل»، ج56/1. 71. «منية الطالب»، ج209/2. 72. «المكاسب»/372. 73. «الرسائل»، ج59/1. 74. همان. 75. «المكاسب»/373. 76. «الرسائل»، ج63/1. 77. همان. 78. «صحيفه نور»، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى، ج171 170/20،

ص: 7701

وزارت ارشاد اسلامى.

ص: 7702

نگاهى به كتاب (شرح حديث جنود عقل و جهل)

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 على نصيرى حديث (جنود عقل و جهل)، روايت مفصلى است كه شيخ كلينى آن را درنخستين باب از ابواب (كافى) آورده است. سماعه بن مهران، راوى اين حديث، مى گويد: نزد امام صادق(ع)بودم. در حالى كه جمعى از ياران و اصحاب آن حضرت2 گرد ايشان بودند، سخن از عقل و جهل به ميان آمد. آن حضرت فرمود:(عقل ولشكر او وجهل و لشكر او را بشناسيد تا هدايت شويد). آن گاه امام(ع)، بنا به درخواست راوى با ذكر مقدمه اى درباره چگونگى آفرينش عقل و جهل، لشكريان هر يك از آنها را (كه براى هر يك، 75 لشكر است) بر شمرد. (1) اين روايت گرانبها با وجود اختصار، تمام صفات حسنه وسيئه،سجايا و رذائل اخلاقى را برشمرده است. حضرت امام خمينى(ره) كه در دوران حيات علمى خود، پس از كسب مدارج عالى در فقه، تفسير، فلسفه، عرفان و...، آثار گرانسنگى به رشته تحرير درآورد، به شرح و بسط روايات، بويژه روايات اخلاقى، علاقه خاصى از خود نشان داده است. چنانكه از كتاب (شرح حديث جنود عقل و جهل) برمى آيد، ايشان پس از تاليف كتاب (شرح چهل حديث) كه از جمله كتابهاى خواندنى آن عارف دلسوخته است اين كتاب را نگاشته است. (2) انگيزه حضرت امام(ره)، چنانكه از مقدمه خود

ص: 7703

ايشان برمى آيد، دونكته است: 1. روش متداول علماى اخلاق براى تربيت اخلاقى، از نظر ايشان،ناكارآمد است و به تعبير ايشان، كتب مربوط به اخلاق، به جاى آنكه دوا باشد، نسخه است. (3) در واقع ايشان معتقد است كه اين كتابها به جاى پرداختن به اصل تربيت و تصفيه نفوس، در چنبره الفاظ و اصطلاحات، گرفتار آمده اند. 2. حضرت امام(ره) بر اين نكته ها پاى فشرده است كه هدف اصلى وغايت قصواى صدور روايات، تصفيه نفوس است. (4) بدين ترتيب،پيشوايان دينى كه از نظر ايشان اطباى واقعى نفوس اند و به رازو رمز تهذيب و تربيت واقف اند، در روايات خود، بهترين شيوه رابراى اين هدف برگزيده اند و به جاى اينكه نسخه اخلاقى ارائه دهند، خود دوا را ارائه كرده اند. (5) از اين جهت است كه اين عارف واله در جاى جاى كتاب با اظهاركراهت از ورود در برخى مباحث اصطلاحى علم اخلاق، از روش متداول علماى اخلاق، عدول كرده (6) و در كتاب (شرح حديث جنود عقل و جهل) ونيز در ساير كتابهاى اخلاقى خود، با شرح و بسط روايات پيشوايان دينى از شيوه ايشان در تربيت اخلاق، پيروى كرده است. كتاب (شرح حديث جنود عقل و جهل) با تحقيق موسسه تنظيم و نشرآثار امام خمينى(ره)، توسط اين مركز در503 صفحه به

ص: 7704

قطع وزيرى در سال1377 ش، منتشر شده است. در مقدمه اين كتاب و در معرفى آن، چنين مى خوانيم: كتاب شريف (شرح حديث جنود عقل و جهل)، كتابى عرفانى اخلاقى،مشتمل بر مباحث ارزشمند عرفان نظرى، فلسفه اسلامى، اخلاق، شرح احاديث، انسان شناسى، تفسير، همراه با نصايح اخلاقى مى باشد. اين شرح كه به قلم تواناى عارف بالله و واصل به محبوب، حضرت روح الله(ره) به رشته تحرير در آمده است، از كتب بى نظير درنوع خويش به حساب مى آيد. (7) چنانكه اشاره شد، محتواى كتاب، شخصيت والاى علمى و اخلاقى حضرت امام(ره) را در رشته هاى مختلف علوم اسلامى به خوبى بازگو مى كند. البته شايان ذكر است كه در اين كتاب، از ميان يكصد و پنجاه لشكرى كه در روايت براى عقل و جهل برشمرده شده، پنجاه صفت،شرح شده است و حضرت امام(ره)، ادامه شرح را به زمانى ديگر،حواله كرده است. (8) نكات اساسى يى كه مى تواند در معرفى كلى اين كتاب مؤثر باشد،درپى خواهد آمد. 1. روش امام(ره) در شرح اين حديث، در غالب موارد، چنين است: الف) ابتدا يك فقره از روايت را كه در آن جنود عقل و جهل آمده،ذكر مى كند و فصلى را به توضيح آن، اختصاص مى دهد. ب) برخى از واژه هاى دشوار يا واژه هايى را كه

ص: 7705

در ارائه تصويرى روشن از صفات اخلاقى مؤثر، توضيح مى دهد. ج) به مباحث اساسى يى كه مربوط به تبيين صفت حسنه يا رذيله است، مى پردازد; نظير اينكه صفات حسنه، منطبق با فطرت و صفات رذيله، مخالف با فطرت است و طرح سوالهايى از قبيل اينكه: راه تحصيل صفات حسنه و گريز از صفات رذيله چيست؟و... د) روايات و آياتى را كه مربوط به صفات حسنه يا رذيله مورد بحث باشد، ياد مى كند. ه) حضرت امام(ره) در فصول كتاب، فصلى را به پند و نصيحت،اختصاص داده است. 2. چنانكه از لابه لاى مطالب كتاب هويداست، امام(ره) به بسيارى از كتب روايى، فقه الحديثى، اخلاقى، فلسفى، عرفانى و... مراجعه داشته و به مناسبت، از آنها ياد كرده است. (9) در پايان كتاب، بيش از يكصد منبع براى كتاب ذكر شده است كه نشان دهنده وسعت نگرش و عمق مباحث ايشان است. 3. حضرت امام(ره) به مناسبت، پس از يادكرد ديدگاه بزرگانى همچون علامه مجلسى، (10) فيض كاشانى، (11) غزالى، (12) صدرالمتالهين، (13) شيخ الرئيس، (14) خواجه عبدالله انصارى (15) و... به تاييد يا نقدديدگاه آنها پرداخته است. 4. صبغه حاكم بر كتاب، صبغه اخلاقى و عرفانى است. از اين رو،كتاب گرچه به دليل شرح و بسط روايت، جزء كتب فقه الحديثى است; اما به نسبت غلبه صبغه اخلاقى در آن،

ص: 7706

از زمره كتب اخلاق به شمارمى رود. نگارنده با توجه به محدوديت فضاى اين نوشتار، مطالب كتاب را به سه بخش: مباحث اخلاقى، مباحث قرآنى و مباحث فلسفى عرفانى تقسيم كرده و در هر بخش، برخى از ديدگاه هاى حضرت امام(ره) رابراى آشنايى خوانندگان محترم با درونمايه اين كتاب و شخصيت ممتاز مولف گرانقدر آن، ارائه كرده است. با توجه به صبغه اخلاقى كتاب، بيشتر مطالب مقاله، در فصل مربوط به مباحث اخلاقى آمده است. فصل نخست: مباحث اخلاقى 1. انتقاد از شيوه هاى متداول تربيت اخلاقى حضرت امام(ره) بر اين نكته پافشرده است كه هدف اصلى و نهايى نزول قرآن و صدور روايات، تصفيه و تهذيب نفس است و اگر در لابه لاى آنها مطالب علمى، فلسفى، تاريخى و... آمده، به عنوان مقدماتى براى دستيابى به هدف مذكور است. ايشان در اين باره،چنين آورده است: مقصود مهم از صدور اين احاديث شريفه و مقصد اسنى از بسط علوم الهيه، افهام نكات علميه و فلسفيه و جهات تاريخيه و ادبيه نيست و نبوده; بلكه غايت قصواى آن، سبكبار نمودن نفوس است ازعالم مظلم طبيعت، و توجه دادن ارواح است به عالم غيب، و منقطع نمودن طاير روح است از شاخسار درخت دنيا... (16) اين امر، اختصاص به قرآن و روايات ندارد; بلكه تمام علوم اسلامى و شرعى براى دستيابى به اين هدف، نقش مقدمه

ص: 7707

را ايفا مى كنند. از اين رو، ايشان از غالب مفسران و شارحان احاديث كه از اين هدف اساسى غفلت كرده اند، چنين انتقاد كرده است: غالبا شراح احاديث شريفه و مفسرين قرآن كريم، اين نكته را كه اصل اصول است، مورد نظر قرار ندادند و سرسرى از آن گذشته اندو جهاتى را كه مقصود از نزول قرآن و صدور احاديث به هيچ وجه نبوده، از قبيل جهات ادبى و فلسفى و تاريخى و امثال آن، موردبحث و تدقيق و فحص و تحقيق، قرار داده اند. (17) ايشان درباره علم اخلاق كه به طور مستقيم به امر تربيت مى پردازد، بر اين باور است كه اين دانش، مى بايد دردها و معايب اخلاقى را معالجه كند، نه آنكه تنها راه و شيوه معالجه را بازگويد. به عبارت روشن تر: كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود، معالجه كند دردها وعيبها را، نه آنكه راه علاج، نشان دهد... و كتاب، خود، [بايد]دواى درد باشد، نه نسخه دوانما. طبيب روحانى، بايد حكم دواداشته باشد، نه حكم نسخه. (18) در حقيقت، ايشان معتقد است كه كتابهاى اخلاق بايد به مثابه قرآن و روايات، نورانى باشند و به جاى آنكه در چنبر مباحث فلسفى واصطلاحات علمى گرفتار آيند و با طرح مباحث خشك نظرى به ريشه يابى بيمارى هاى اخلاقى پرداخته، به صورت

ص: 7708

نظرى به تحليل راه حلها بپردازند، بدون هيچ شائبه اى، مستقيما به سوى معالجه بيمارى بروند. پيداست با چنين نگرشى كه امام(ره) به فلسفه اخلاق و هدف و وظيفه اين دانش دارد، كتابهاى متداول علم اخلاق را ناكافى دانسته، ازدستيابى به چنين مقصدى دور ببيند. بدين ترتيب، امام(ره) ازبسيارى از كتابهاى اخلاقى موجود، سخت انتقاد كرده و آنها را درعلاج بيمارى هاى اخلاقى، ناكام مى شمارد و بر اين باور است كه افراد را از تهذيب اخلاقى دور مى دارند. ايشان در اين باره مى فرمايد: علماى اخلاق كه تدوين اين علم كردند، يا به طريق علمى فلسفى بحث و تفتيش كردند، مثل كتاب شريف (طهاره الاعراق) محقق بزرگ،ابن مسكويه و كتاب شريف (اخلاق ناصرى)، تاليف حكيم متاله وفيلسوف متبحر، افضل المتاخرين، نصير المله و الدين(قده) وبسيارى از [قسمتهاى] كتاب (احياءالعلوم) غزالى و اين نحوتاليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن، تاثيرى بسزا نيست،اگر نگوييم اصلا و راسا نيست و يا از قبيل تاريخ الاخلاق است... (19) 2. اهميت اصلاح نفس هركس كتابهاى اخلاقى حضرت امام(ره) را مرور كند، به اين حقيقت مى رسد كه ايشان به مثابه طبيبى غمخوار، سبت به بيمارى اخلاقى انسانها، دغدغه خاطر دارد و پى در پى، تلاش مى كند كه بيمارخود را در ابتدا متوجه بيمارى خود سازد; آن گاه ميزان خطر وزيان

ص: 7709

آن بيمارى را گوشزد كند و سپس با ارائه راه علاج، اصرارورزد كه او را گريزى از آن نيست; چه در غير اين صورت، هلاكت ابدى متوجه او خواهد بود. بارى! اين صفت معلمان الهى و مربيان روحانى است كه براى اصلاح دنيا و آخرت خلق، چنين دغدغه اى دارند. خداى متعال درباره نخستين طبيب معنوى اسلام، يعنى پيامبر اكرم، چنين مى فرمايد: لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم. (20) و حضرت امير(ع) درباره پيامبر اكرم مى فرمايد: طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه. (21) طبيبى كه بر سر بيماران، گردان است و مرهم او، بيمارى رابهترين درمان و [آنجا كه دارو سودى ندهد]، داغ او سوزان. جاى جاى (شرح حديث جنود عقل و جهل)، لبالب است از نصايح هشداردهنده و خير خواهانه حضرت امام(ره) براى همگان. ايشان مى فرمايد: هان اى عزيز! اگر انسان اين مطالبى را كه به موازين برهانيه،پيش اهلش ثابت و به نور كشف و شهود، نزد اصحاب معرفت مشهوداست و مطابق با اشارات، بلكه صراحات كتاب الهى و احاديث شريفه وارده از اهل بيت وحى و تنزيل است، احتمال نيز دهد، بايد آرام نگيرد تا نفس را اصلاح كند. (22) امام(ره) در جاى ديگر، انسانها را چنين مخاطب ساخته است: اى انسان بيچاره!

ص: 7710

چه حسرتى خواهى داشت آن روزى كه پرده طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كنى كه آنچه در عالم قدم زدى وكوشش كردى، در راه بيچارگى و شقاوت و بدبختى خودت بوده و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده و دستت از همه جا كوتاه!... اى عزيز! اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت، نور فطرت را بكلى زائل نكرده و كدورتهاى معاصى، صفاى باطنى قلب را بكلى نبرده... دامن همتى به كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن... (23) از جمله فصلهاى كتاب كه حضرت امام (ره) بيشتر بدان پرداخته،فصل (تواضع و كبر) است. ايشان پس از نقل روايتى در باب كبر از(اصول كافى) كه در آن آمده در جهنم وادى يى است به نام سقربراى متكبران، چنين آورده است: عزيزا! انسان اگر احتمال صدق اين طور احاديث را بدهد، بايدبيشتر از ما در صدد علاج نفس برآيد. جايى كه چيزى، خود محل عذاب و آتش است، از شدت حرارت به ناله در آيد و از نفس آن،جهنم محترق شود، آيا ما با اين عذاب بايد چطور به سر بريم؟... واى به حال غفلت و سرمستى ما! امان از اين بى هوشى و خواب سنگين ما! (24) و نيز مى فرمايد: آيا نيامده وقت آن كه درصدد اصلاح نفس برآييم و

ص: 7711

براى علاج امراض آن، قدمى برداريم؟ سرمايه جوانى را به رايگان از دست داديم وبا غرور نفس و شيطان، جوانى را كه بايد با آن سعادتهاى دوجهان را تهيه كنيم، از كف نهاديم. اكنون نيز درصدد اصلاح برنمى آييم تا سرمايه حيات هم از دست برود و با خسران تام و شقاوت كامل، از اين دنيا منتقل شويم. (25) 3. اخلاق، قابل تغيير است چنانكه از عبارت مرحوم نراقى (اختلف الاوائل فى امكان ازاله الاخلاق وعدمه) (26) برمى آيد، بحث از امكان تغيير صفات و ملكات اخلاقى، داراى پيشينه كهن است. استدلال مخالفان امكان تحول اخلاقى، افزون بر برخى ادله نقلى، اين ادعاست كه صفات اخلاقى،طبيعى است; يعنى همگام با مزاج و طبيعت آدمى است و از اين رو،ازاله آن، محال است. (27) از جمله ادله نقلى اين دسته از بزرگان، اين روايت از پيامبراكرم است كه در آن آمده: الناس معادن كمعادن الذهب والفضه خيارهم فى الجاهليه خيارهم فى الاسلام. (28) مردم به سان معادن طلا و نقره اند. نيكانشان در دوران جاهليت،نيكان در اسلام اند. بر اين ادعا، پاسخهاى متقنى در كتب اخلاق آمده است; (29) چرا كه فلسفه ارسال پيامبران و تشريع شرايع و نظام اخلاقى، اصلاح جامعه بشرى و تصفيه نفوس و زمينه سازى براى بهره مندى آنها از سعادت جاودان اخروى عنوان شده است و اگر

ص: 7712

قرار باشد تربيت اخلاقى،محال باشد و صفات و ملكات اخلاقى، ثابت و لايتغير باشد، نتيجه آن، لغو بودن نظام تربيتى اخلاقى اديان آسمانى خواهد بود. به علاوه، نادرستى اين ادعا با برهان و تجربه نيز ثابت شده است. حضرت امام(ره)، در بحثهايى از نگاشته گرانسنگ خود، بر تحول پذيرى اخلاق آدمى، پاى فشرده است و مى نويسد: ...انسان مى تواند نشئه خود را تبديل كند و مظهريت ابليسيه رابه مظهريت آدميه مبدل نمايد; زيرا كه انسان تا در عالم طبيعت كه دار تغير و تبدل و نشئه تصرم و هيوليت است واقع است، به واسطه قوه منفعله كه حق تعالى به او عنايت نموده و راه سعادت وشقاوت را واضح فرموده، مى تواند نقائص خود را مبدل به كمالات ورذائل خويش را تبديل به خصائل حميده و سيئات خود را مبدل به حسنات نمايد. (30) چنانكه مشهود است، حضرت امام (ره) در اين بيان خود، بر مبانى فلسفى مربوط به جهان شناخت، همچون نظام تحول و تبدل در هستى و هيولا بودن جهان مادى و گذرا بودن آن، تكيه كرده است. بدين ترتيب، ايشان ديدگاه (ذاتى بودن صفات اخلاقى) را چنين به بادانتقاد گرفته است: و اينكه معروف است: (فلان خلق زشت و يا فلان صفت رذيله از ذاتيات است و قابل تغيير نيست، اصلى ندارد و حرفى بى اساس و

ص: 7713

ناشى ازقلت تدبر است...; بلكه با رياضات و مجاهدات، تمام صفات نفسانيه را مى توان تبديل [نمود] و تغيير داد. حتى جبن و بخل و حرص وطمع را مى توان مبدل به شجاعت و كرم و قناعت و عزت نفس نمود. (31) ايشان در جاى ديگرى نيز جبلى بودن اخلاق را رد كرده و چنين آورده است: بايد دانست كه انسان، مادامى كه در اين دنياست، به واسطه آنكه در تحت تغيرات و تصرفات واقع است، تبديل هر ملكه به ملكه[اى ديگر] مى تواند بكند و اينكه مى گويند: (فلان خلق، فطرى و جبلى است و قابل تغيير نيست)، كلامى است بى اساس و پايه علمى ندارد. (32) حضرت امام(ره) براى تاييد مدعاى خود، از سه دليل عقلى، شهودى ونقلى، كمك گرفته است و مى فرمايد: اين مطلب، علاوه بر آنكه برهانى است در فلسفه و وجدانى نيز هست،شاهد بزرگش آن است كه در شريعت مطهره، تمام اخلاق فاسده، موردنهى واقع شده است و براى علاج آنها دستور داده شده و تمام اخلاق حسنه، مورد امر است و براى تحصيل آنها نيز دستور رسيده است. (33) 4. توجه به اصل تدريج در تربيت اخلاقى اصل تدريج در نظام تكوين و تشريع، اصلى پذيرفته شده است. اخلاق آدمى كه از آن مى توان به سيماى باطن ياد كرد، بخشى از

ص: 7714

نظام تكوين است كه براى تحول و تغيير، نيازمند زمان است. از اين رو، همان گونه كه تحول فطرت پاك انسانى در اثر ارتكاب جرائم مختلف و پى در پى به نهادى درنده خو، طبعا محكوم قانون تدريج و زمان بر است، اصلاح و پيراسته ساختن نفس آدمى از صفات زشت وناروا نيز به زمان نياز دارد و طبعا محكوم قانون تدريج است وبه اين جهت، پديده (طفره) در نظام اخلاقى، مردود است. توجه به اصل تدريج در تربيت اخلاقى، زمانى اهميت خود را باز مى يابد كه توجه داشته باشيم كه تحول اخلاقى، دشوار و بس پيچيده است; چنانكه از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: ازاله الجبال اهون من ازاله قلب عن موضعه. (34) از جا كندن كوهها آسان تر از آن است كه قلبى را از جاى آن(اخلاق ثابتش) جابه جا كنند. حضرت امام(ره) در اين كتاب، به مناسبتهاى مختلف، بر توجه به اصل تدريج در تربيت اخلاقى; تاكيد كرده است. ايشان درباره كيفيت تلقين ياد خدا در دل، چنين آورده است: ... آيات توحيد و اذكار شريفه توحيد و تنزيه را با حضور قلب وحال طهارت، تلقين قلب كند; به اين معنا كه قلب را چون طفلى فرض كند كه زبان ندارد و مى خواهد او را به زبان آورد. (35) آن گاه، هشدار مى

ص: 7715

دهد كه از سختى راه نبايد هراسيد و به وسوسه شياطين كه سلوك الى الله را مشكل و منحصر به بزرگان مى دانند،نبايد گوش داد. سپس مى نويسد: ... طالب حق، خوب است چندى اقدام كند. اگر در صفاى قلب و طهارت آن، تغييرى ديد و نورانيت باطن خود را دريافت، بيشتر اقدام كند. معلوم است اين امور، تدريجى و با طول زمان انجام گيرد. (36) همچنين در توضيح (رفق) كه در روايت به عنوان يكى از جنود عقل برشمرده شده است، بر اين اصل پاى فشرده كه رفق و مدارا درتربيت اخلاقى ديگران و نيز تربيت نفس آدمى، بايد مراعات گردد. بنابراين اگر (در باب امر به معروف و نهى از منكر، يكى ازمهمات، همين رفق نمودن و مدارا كردن است) (37) و (زود رنجى وكدورت و امراض عصبى، بكلى با اين شغل شريف (هدايت خلق) منافى است)،38 در سير و سلوك معنوى و تهذيب نفس نيز بايد مورد توجه تمام باشد. حضرت امام(ره) مى گويد: در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا با نفس، ازمهمات به شمار مى رود و چه بسا كه سختگيرى بر نفس، خصوصا دراوائل امر و خصوصا براى جوانها، اسباب تنفر نفس از ارتياض وسلوك شود و از زير بار حق، فرار كند; و خيلى اتفاق افتاده كه جوانهاى

ص: 7716

نورس، بعد از چندى اشتغال شديد و مواظبت كامل درمستحبات، بكلى منحرف شدند و لايبالى به دين گرديدند. (39) بنابراين، دشوارى راه سلوك و تهذيب نفس، نبايد انسان را ازورود به آن باز دارد; چه، اگر وارد اين راه شود و مقاومت ورزدو اصل رفق و مدارا و تدريج (در تربيت اخلاقى) را رعايت كند،موفق خواهد شد: آرى! در ابتداى امر، ورود در هر يك از مقامات عارفين و قطع هرمرحله از مراحل سلوك، مشكل به نظر آيد. شيطان و نفس نيز به اين معنى كمك كند كه انسان را نگذارد وارد سلوك شود; ولى پس ازورود، كم كم راه، سهل و طريق، آسان شود. هر قدمى كه در راه حق و آخرت انسان بردارد، براى قدم ديگر، نور هدايت الهى، راه راروشن كند و سلوك را سهل و آسان فرمايد. (40) 5 . توجه دادن به دوران جوانى به عنوان زمان مناسب تربيت اخلاقى حضرت امام(ره) در اغلب نوشته هاى اخلاقى خود، بر اين نكته تاكيدكرده است كه بهترين زمان براى پرداختن به تهذيب نفس و تصفيه دل، سنين جوانى است. (41) امام(ره) به سه دليل بر ايام جوانى تاكيد خاصى دارند: يك. جوان، آغاز رشد و بلوغ خود را مى گذراند. از اين رو، صفحه دل او صاف و بى آلايش است و

ص: 7717

براى پذيرش تربيت اخلاقى، مناسب تراست. دو. اخلاق زشت در اين سن، رسوخ چندانى نكرده است. بنابراين،كندن ريشه هاى آن، به مراتب ازسن پيرى كه اين اخلاق زشت به صورت درختى پر ريشه درآمده، آسان تر است. سه. اراده جوان، براى انجام دادن هر كارى از ساير سنين به مراتب قوى تر است. ايشان، در اين باره مى فرمايد: انسان... هر قدم كه به ايام نونهالى و جوانى نزديك تر است،تحصيل سعادت آسان تر و سهل تر و استقرار آن بيشتر است; چون صفحه نفس از نقوش، خالى تر و به سادگى، نزديك تر است و اگر تااين مرحله از عمر، داراى اخلاق زشت يا عادت و عمل ناهنجارى باشد، چندان محكم و مستحكم نشده و به مقدارى مراقبت و مواظبت،مى توان آن را تصفيه و تزكيه نمود و ريشه اخلاق زشت را از بن كند; چون نهال نورسى كه چندان ريشه در زمين ندارند، با مختصرفشار و كمى زحمت، مى توان آن را از جاى كند... درختى كه اكنون گرفته است پاى به نيروى شخصى برآيد زجاى ورش همچنان روزگارى هلى به گردونش از بيخ برنگسلى ... و نيز در ايام جوانى، اراده و تصميم انسان، جوان است ومحكم. از اين جهت نيز اصلاح براى انسان، آسان تر است; ولى درپيرى كه اراده سست و تصميم

ص: 7718

پير است; چيره شدن بر قوا مشكل تراست. (42) ايشان، همچنين در جاى ديگرى از كتاب (شرح حديث جنود عقل وجهل)، چنين آورده است: براى اصلاح نفس، ايام جوانى سزاوارتر است; زيرا كه هم اراده قويتر است و هم كدورت و ظلمت نفس، كمتر است و به فطرت نزديك تر و هم بار معصيت زياده نشده كه جبران آن، مشكل باشد.جوانان، قدر ايام جوانى را بدانند كه اين عمت بزرگ را باغفلت نگذارند كه در ايام پيرى، اصلاح نفس، بسيار مشكل است. (43) 6. تربيت عملى، كارآمدترين روش براى تربيت قرآن كريم و روايات معصومان(ع)، يكصدا بر لزوم هماهنگى گفتاربا كردار، بويژه براى معلمان و مربيان اخلاقى، تاكيد كرده اند. قرآن كريم با آيه شريف: (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لاتفعلون؟ كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون; (44) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا آنچه را بدان عمل نمى كنيد، بر زبان جارى مى كنيد؟ نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد وانجام ندهيد)، نسبت به ناهماهنگى گفتار با رفتار، هشدار داده و با عتاب نسبت به چنين كارى، آن را مايه مقت و غضب الهى دانسته است. حضرت امير(ع) در يكى از گفتارهاى حكيمانه خود، درباره ضرورت تربيت عملى (كه با تربيت نفس آغاز مى شود)، پيش از تربيت قولى ديگران، چنين

ص: 7719

مى فرمايد: من نصب نفسه للناس اماما فعليه ان يبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه... (45) آن كس كه خود را در مقام پيشوايى مردم قرارداده است، مى بايدپيش از تعليم ديگرى، به آموزش نفس خود اقدام كند و مى بايدپيش از آنكه با زبانش به تربيت مردم بپردازد، با رفتارش ديگران را تاديب كند. حضرت امام(ره) بر ضرورت تربيت عملى براى دو گروه تاكيد دارد: 1( والدين، 2(عالمان دين. ايشان درباره وظيفه والدين در تربيت فرزندان، چنين مى فرمايد: ... تربيت اطفال و ارتياض صبيان، از مهماتى است كه عهده دارى آن بر ذمه پدر و مادر است و اگر در اين مرحله سهل انگارى وفتور و سستى شود، چه بسا كه طفل بيچاره را كار به رذائل بسياركشد و منتهى به شقاوت و بدبختى ابدى او شود. (46) آن گاه، درباره ضرورت تربيت عملى مى فرمايد: و چون اطفال را حشر دائم يا غالب با پدر و مادر است، تربيتهاى آنها بايد عملى باشد... و فساد عملى پدر و مادر، از هر چيزبيشتر، در اطفال سرايت كند. چه بسا كه يك طفل كه عملا در خدمت پدر و مادر بد تربيت شد، تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربيان،اصلاح نشود. (47) اهميت تربيت عملى والدين از نظر حضرت

ص: 7720

امام(ره) تا بدان حد است كه ايشان حتى كارهاى تصنعى والدين را در اين جهت، جايز مى شمارد: ... اگر فرضا خود پدر و مادر به اخلاق حسنه و اعمال صالحه متصف نيستند، در حضور طفل، با تكلف، خود را به صلاح نمايش دهند تاآنها عملا مرتاض و مربيس شوند و اين، خود شايد مبدا اصلاح خودپدر و مادر نيز شود. (48) ايشان درباره ضرورت تربيت عملى در ميان علما به عنوان معلمان ومربيان مردم، چنين آورده است: پس آنان كه به مسند ارشاد خلق نشستند و خود را راهنماى طريق سعادت معرفى مى كنند، بايد با اين صفت شريف (تواضع)، خلق رادعوت كنند... [و] تا نورانيت و صفا و محبت و تواضع در قلب عالم و مرشد نباشد، نمى تواند به ارشاد خلق و تعليم مردم قيام كند و نمى تواند تخم معارف و حكم را در قلوب مردم بنشاند... و چون عالم به وظيفه علم كه اخلاق حسنه است رفتار نكرد، دين و علم از نظر مردم مى افتد و عقيده مردم، سست مى شود و دلهااز علماى حق هم منصرف مى شود و اين، يكى از بزرگ ترين ضربتهايى است كه به پيكر ديانت و حقيقت، از دست علماى وظيفه نشناس مى خورد كه كمتر چيزى مى تواند اين طور مؤثر باشد. (49) 7. نظريه اعتدال طلايى ظاهرا

ص: 7721

نظريه اعتدال در مباحث اخلاقى، نخستين بار توسط ارسطو(معلم اول) مطرح شده است. ارسطو معتقد بود كه نفس انسان،داراى چهار قوه است: عاقله، وهميه، غضبيه و شهويه. او براى هر يك از اين قوا تعريفى ارائه كرد و جايگاه هر يك را در نفس آدمى مشخص ساخت. آن گاه ادعا كرد كه هر يك از اين قواى چهارگانه، داراى حد افراط و تفريط است. ارسطو، حد ميانه واعتدال اين قوا را عدالت ناميد و كمال انسان و سعادت او رارسيدن به چنين مقامى دانست. بدين ترتيب، نظام اخلاقى يى كه ارسطو بنيانگذار آن است، ترسيم شد و از آنجا كه اين نظام، مورد اقبال و پذيرش فلاسفه شرق وغرب واقع شد، از آن به نظريه (اعتدال طلايى) ياد شده است. (50) دراين ميان، فلاسفه مسلمان نيز اين نظام اخلاقى را پذيرفتند و هرچند اصلاحاتى را در آن به عمل آوردند، آن را با آيات و روايات تطبيق دادند. از اين رو، همه يا اكثر كتب اخلاقى يى كه توسط انديشمندان مسلمان تدوين شده است، براساس

ص: 7722

همين نظام اخلاقى، فضائل و رذائل اخلاقى را به تصوير كشيده اند. علامه طباطبايى معتقد است كه در مباحث اخلاقى، تاكنون، چهارمكتب ظهور كرده است: مكتب فلاسفه، مكتب انبيا، مكتب عرفانى اولياى كمل (البته اين نام را با توجه به تعريفى كه ايشان براى اين مكتب ارائه كرده بر آن گذاشته ايم)، مكتب ماديون. (51) نظام اخلاقى ارسطو، همان مسلك فلاسفه است كه در تقسيم علامه طباطبايى آمده است. حضرت امام(ره) در (شرح حديث جنود عقل وجهل)، در بررسى صفت عدالت، به اين نظريه اشاره كرده است، آنجاكه مى فرمايد: بدان كه انسان را از اول نشو طبيعى، پس از قوه عاقله، سه قوه ملازم است: يكى قوه واهمه كه آن را (قوه شيطنت) گوييم.. . دوم،قوه غضبيه كه آن را (نفس سبعى) گويند... سوم، قوه شهويه كه آن را (نفس بهيمى) گويند. (52) و در ادامه چنين آورده است: حكما، جميع اجناس فضائل را چهار فضيلت دانند: حكمت، شجاعت،عفت، عدالت....پس حكمت، عبارت است از تعديل قوه نظريه و تهذيب آن; و عدالت، عبارت است از تعديل قوه عمليه و تهذيب آن; وشجاعت، عبارت است از تعديل قوه غضبيه و تهذيب آن و عفت، عبارت است از تعديل و تهذيب قوه شهويه. (53) ايشان بر اين مطلب تاكيد كرده كه مقصود از صراط مستقيم، همان عدالت است: پس

ص: 7723

طريق سير انسان كامل از نقطه نقص عبوديت تا كمال عز ربوبيت،عدالت است كه خط مستقيم و سير معتدل است و اشارات بسيارى دركتاب و سنت، بدين معنى است. چنانكه صراط مستقيم كه انسان درنماز طالب آن است، همين سير اعتدالى است. (54) از نظر حضرت امام(ره)، هدف از سير كمالى انسان نيز رسيدن به مقام عدالت است: بدان كه تعديل قواى نفسانيه كه غايت كمال انسانى و منتهاى سيركمالى بسته به آن است بلكه به يك معنى خود آن است ، ازمهمات امور است. (55) فصل دوم. مباحث قرآنى 1. فطرت فطرت، سرشت و جبله و درونمايه جان آدمى است و به عبارت ديگر،چهره باطن آدمى است كه بدون دخل و تصرف انسان و توسط خداوندمتعال، سرشته شده است. قرآن كريم و روايات، بر وجود فطرت و درونمايه نهاد آدمى پاى فشرده اند. آنچه در معارف الهى برگرفته از قرآن و سنت درباره فطرت آمده، بيان كننده نكات ذيل است: يك. فطرت، توسط حضرت بارى تعالى با جان آدمى آميخته شده است. آيه شريف: (فطره الله التى فطر الناس عليها) ناظر بر اين امراست. دو. فطرت، داراى دو سويه اصلى و بنيادين (عقيده) و( اخلاق) است. فطرت، در عقيده، آدمى را به سوى خداشناسى و يكتاپرستى دعوت مى كند و در اخلاق، به سوى خوبى

ص: 7724

ها و زيبايى ها مى خواند. سه. فطرت، داراى نوعى ثبات و پايدارى است. بدين ترتيب، به سادگى از بين نمى رود و حتى در تاريك ترين شرايط بحران روحى وانحراف اخلاقى، پيام خود را مى رساند. چهار. فطرت، قابل تقويت يا تضعيف است و تقويت و تضعيف آن،بستگى تام به چگونگى انديشه و عمل انسان دارد. گفتنى است كه امروزه تحقيقات روان شناختى، وجود كشش هايى رادر روان آدمى كه برخاسته از قوه اى خاص در روان يا همان فطرت است تاييد مى كند. ميل به زيبايى ها، عشق به كمال مطلق، كشش مذهبى، عدالت خواهى و... از سويه هاى فطرت برشمرده شده است. (56) حضرت امام(ره) در لابه لاى مطالب كتاب خود، درباره فطرت، مطالب گرانسنگى ارائه نموده است. ايشان اعتقاد دارد كه انسان، داراى دو نوع فطرت است: فطرت اصلى كه عشق به كمال است، و فطرت فرعى كه تنفر از نقص است و ساير فطريات آدمى، از اين دو فطرت نشئت يافته است: ... حق تبارك و تعالى با عنايت و رحمت خود، به يد قدرت خودكه طينت آدم اول را مخمر فرمود، دو فطرت و جبلت به آن مرحمت نمود: يكى اصلى و ديگر تبعى... و آن دو فطرت، اصل و پايه جميع فطرياتى است كه در انسان مخمر است و ديگر فطريات، شاخه ها واوراق آن است. يكى

ص: 7725

از آن دو فطرت كه سمت اصليت دارد، فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه است كه در كانون جميع سلسله بشر، از سعيد و شقى و عالم و جاهل و عالى و دانى، مخمر و مطبوع است... و ديگرى از آن دو فطرت كه سمت فرعيت و تابعيت دارد،فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه اين، مخمربالعرض است. (57) امام(ره)، معتقد است كه عشق به كمال است كه انسانها را به سوى اتصاف به كمالات مى كشاند و آنچه باعث اختلاف انسانها در اتصاف به كمالات شده، اختلاف آنها در تشخيص كمال مطلق است. به گفته ايشان: آن فيلسوف عظيم الشان كه عشق به فنون فلسفه دارد و همه عمر خودرا صرف در فنون كثيره و ابواب و شعب متفننه آن مى كند، با آن سلطان و پادشاه كه به سعه نطاق سلطنت خود مى كوشد و در راه آن،رنجها مى برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجركه عشق به جمع ثروت و مال و منال دارد، در اصل عشق به كمال،فرق ندارند; لكن هر يك، تشخيص كمال را در آن منظور خوددارند. (58) حضرت امام(ره)، معتقد است كه هدف از ارسال پيامبران(ص)، احيا وزنده نگاه داشتن فطرت است. در واقع، كار انبيا آن

ص: 7726

است كه ازبيرون، فطرت درونى آدمى را تقويت كنند: حق تبارك و تعالى به عنايت ازلى و رحمت واسعه، انبياى عظام(ع) را براى تربيت بشر فرستاد و كتب آسمانى را فرو فرستادتا آنها از خارج، كمك به فطرت داخليه كنند و نفس را از اين غلاف غليظ، نجات دهند. (59) ايشان بارها بر اين نكته تصريح كرده است كه تمام شرايع آسمانى،با فطرت آدمى دمساز است و سر اقبال و پذيرش اين برنامه از سوى جهانيان، همين هماهنگى با فطرت است: احكام آسمانى و آيات باهرات الهى و دستورات انبياى عظام واولياى كرام، بر طبق نقشه فطرت و طريقه جبلت، بنا نهاده شده است. (60) از اين رو، امام(ره)، ايمان به خداوند و تمام شعب آن را از شعب عشق به كمال مطلق و فطرى دانسته، مى فرمايد: اصول و اركان ايمان كه عبارت از معرفت و توحيد و ولايت (كه ايمان به رسل است) و ايمان به يوم المعاد و ايمان به ملائكه وكتب الهيه، از فطريات است. (61) حضرت امام(ره)، همچنين ادعاى خود را درباره هر يك از شقوق گفته شده، با استفاده از براهين عقلى و نقلى، مستدل ساخته است. ايشان معتقد است كه در اثر احتجاب به طبيعت و انجام دادن امورناپسند، نه تنها فطرت متحول شده، در حجاب مى رود; بلكه تبديل به شريت بالعرض

ص: 7727

مى گردد (62) و در بيشتر فصلهاى كتاب، ذيل توضيح هر يك از جنود عقل و جهل، لشكر عقل را فطرى آدمى برشمرده است. (63) 2. سريان علم در هستى از جمله مباحث قرآنى و فلسفى، سريان علم در تمام اجزاى هستى است. آنچه تا كنون به استناد عقل و وحى مسلم شده، اين است كه علم در بخشى از موجودات هستى، شامل: فرشته، انسان و جن، سارى است. سريان مرتبه اى از فهم و شعور در حيوان نيز فى الجمله پذيرفته شده است; اما سريان علم در عالم نباتات، بويژه، درهاله اى از ابهام است. علم و دستاوردهاى تجربى، در اين زمينه سكوت كرده اند. فلسفه،تلاش كرده است با قانون مساوقيت و جدايى ناپذيرى وجود و علم،ثابت كند كه هر موجودى به ميزانى كه از وجود بهره دارد، ازعلم و شعور نيز بهره دارد; هر چند ميان فلاسفه در اين زمينه اتفاق نظر وجود ندارد. آنچه مهمتر و اساسى تر به نظر مى رسد، ظاهر، بلكه صراحت وحى وروايات در اين زمينه است. ميان مفسران و محدثان در چگونگى فهم و دريافت از ظاهر اين دسته از آيات و روايات، اختلاف چشمگيرى وجود دارد. در ميان طرفداران و منكران سريان شعور در تمام اجزاى هستى، صاحب نظران صاحب نامى وجود دارند. حضرت امام(ره)،از جمله بزرگانى است كه در نوشته هاى

ص: 7728

خود، بر سريان شعور دراجزاى هستى، پاى فشرده است. ايشان در كتاب مورد بحث، ذيل اين عنوان كه (علم، از افضل فضائل است)، چنين آورده است: اين مطلب، به برهان متين پيوسته است كه دار وجود، دار علم است و ذره اى از موجودات، حتى جمادات و نباتات، خالى از علم نيستندو به اندازه حظ وجودى، حظ از علم دارند. (64) مقصود ايشان از جمله اخير، كه (به اندازه حظ وجودى...)، همان برهان فلسفى مساوقيت وجود با علم است. پيداست كه مخالفت فيلسوف بزرگى همچون ابن سينا با اين قانون ونتيجه، از نظر حضرت امام (به عنوان فيلسوفى صاحب نظر)، دورنبوده است. لذا بلافاصله به ديدگاه ابن سينا اشاره كرده و چنين آورده است: اگرچه از بعضى اكابر فلاسفه در باب (اتحاد عاقل و معقول)، ظاهرشود كه عالم طبيعت و ماده، خالى از عالميت و معلوميت است، به بيانى كه پيش ما تمام نيست و به برهان لمى متين، اثبات اين مطلب را كه از شئون توحيد است فى الحقيقه به ثبوت رسانديم. (65) آن گاه، ايشان به دلالت وحى برمدعا اشاره مى كند: و حق تبارك و تعالى در قرآن شريف به اين مطلب، بسيار اعتنافرموده و در بسيارى آيات، صراحتا اعلان علم موجودات و تسبيح آنها را از ذات مقدس حق، فرموده. (66) از نظر امام(ره)،

ص: 7729

كسانى كه آيات و روايات دال بر تسبيح را برتسبيح تكوينى حمل كرده اند، در حجاب طبيعت گرفتارند و عدم وجدان را دليل بر عدم وجود گرفته اند: محجوبان، چون اين مطلب را به وجدان يا برهان در نيافته اند،تسبيح را به تسبيح تكوينى حمل كردند، با آنكه تسبيح تكوين،تسبيح نيست; چنانكه واضح است; ولى اهل معرفت به مشاهده حضوريه اين حقيقت را دريافته اند. (67) مقصود حضرت امام(ره) از مشاهده حضوريه، همان برهان شهود است. بنابراين، از نظر امام(ره)، افزون بر دليل عقلى و نقلى، برهان شهودى نيز از جمله دلائل سريان شعور در تمام اجزاى هستى است. 3. سريان رحمت الهى حضرت امام(ره)، معتقد است كه دو اسم (رحمان) و (رحيم)، ازامهات اسماى الهى و از اسماى محيطه واسعه است (68) و از اين جهت است كه در مفتاح كتاب الهى، اين دو اسم بزرگ، تابع اسم اعظم قرارداده شده است. اشاره به آنكه مفتاح وجود، حقيقت رحمت رحمانيه و رحيميه است. (69) امام(ره)، نظام عالم وجود را مطلقا بر پايه رحمانيت و رحيميت مى داند و بر اين باور است كه: اگر اين رحمت و عطوفت در حيوان و انسان نبود، رشته حيات فردى واجتماعى گسيخته مى شد و با اين رحمت و عطوفت، حيوان، حفظ وحضانت اولاد خود و انسان، حراست از عائله خود

ص: 7730

و سلطان عادل،حفظ مملكت خود مى كند. (70) از نظر حضرت امام(ره)، زحمات طاقت فرسايى كه معلمان روحانى وانبياى عظام و اولياى كرام و علماى بالله براى سعادت نوع بشربر خود هموار كرده اند، در سايه همين رحمت واسعه، قابل توجيه است. (71) ايشان با استفاده از قاعده سريان و عموميت رحمت الهى، به دوپرسش در حوزه معارف دينى پاسخ داده است. پرسش نخست، اين است: چرا در اديان آسمانى، بويژه دين اسلام، احكام سخت و دشوارى كه بدوا چهره اى خشونت آميز از دين ترسيم مى كنند، تشريع شده است؟ از نمونه هاى اين احكام، قانون قصاص و حدود و تعزيرات است. پرسش دوم، ناظر به عذابهاى وعده داده شده براى گمراهان درقيامت است. در اذهان برخى چنين خلجان مى كند كه: آيا عذاب كردن انسانهاى ناتوان و ضعيف، با انواع آلامى كه در جهنم پيش بينى شده است، توجيهى دارد؟ امام(ره)، معتقد است كه قاعده (سريان رحمت الهى) پاسخ به هر دوسؤال است: تمام حدود و تعزيرات و قصاص و امثال آن، حقيقت رحمت و رافت است كه در صورت غضب و انتقام، جلوه نموده: (ولكم فى القصاص حياه يا اولى الالباب). (72) و جهنم از ديدگاه امام(ره) چنين است: رحمتى است در صورت غضب، براى كسانى كه لياقت رسيدن به سعادت دارند. اگر تخليصات و تطهيراتى كه

ص: 7731

در جهنم مى شود نبود، هرگزروى سعادت را آن اشخاص نمى ديدند. (73) جهنم، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است كه براى تخليص مومنان معصيت كار و رساندن آنها به سعادت ابد، چاره منحصره است; زيراكه فطرت مخموره صافيه انسان، چون طلايى است كه در ايام عمر، آن را مغشوش و مخلوط به مس نموده باشيم. بايد آن طلا را با كوره ها و آتشهاى ذوب كننده، خالص نمود و از غل و غش، بيرون آورد: (الناس معادن كمعادن الذهب والفضه). پس جهنم براى كسانى كه فطرتشان بكلى محجوب نشده و به كفر و جهود و نفاق نرسيده باشند، رحمت است در صورت غضب. (74) و اگر جهنم براى كسانى كه فطرتشان بكلى محجوب شده، سراسر غضب الهى است، باز بدان جهت است كه چنين كسانى در چهره جانشان،روزنه اى براى بهره مندى از رحمت الهى باقى نگذاشته اند. نتيجه قابل توجهى كه حضرت امام(ره) از مبحث سريان رحمت الهى مى گيرد، آن است كه راه تسخير قلوب مردم به منظور كمك به تربيت اخلاقى آنان، بسط رحمت و رافت است; چنانكه خداوند متعال،پيامبر اكرم را بدين صفت ستوده است. هيچ چيز، مثل بسط رحمت و رافت و طرح دوستى و مودت، نمى توان دل مردم را به دست آورد و آنها را از سركشى و طغيان، باز داشت. (75)

ص: 7732

فصل سوم. مباحث فلسفى عرفانى 1. ضرورت وجود عقل مجرد مباحث فلسفى و عرفانى در كتاب (شرح حديث جنود عقل و جهل)، موج مى زند. حضرت امام(ره) به مناسبتهاى مختلف، وارد اين مباحث شده و از مبانى فلسفى و عرفانى خود، دفاع نموده است. به عنوان نمونه در آغاز كتاب، در توضيح اين فقره از روايت كه: (ان الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره)مى نويسد كه مقصود از عقل در اينجا، قوه عاقله در مقابل قوه واهمه نيست; بلكه مقصود از عقل كلى، عالم كبير است كه باطن وسر و حقيقت عقول جزئيه است. (76) آن گاه در دفاع از آن در مقابل مخالفان، بويژه محدثان و اهل ظاهر، چنين آورده است: انكار آن، موجب و مستلزم انكار بسيارى از ضروريات عقل و دين است; از قبيل تصور اشرف از واجب تعالى در نظام وجود و تحديدواجب جلت قدرته و تجسيم آن ذات مقدس و راه يافتن جهل وعجز و بخل در آن ساحت قدس و امثال آن. (77) حضرت امام(ره) معتقد است كه اهل حديث، بدين جهت كه در علوم حقيقيه توحيد و تجريد ممارست ندارند، از درك اين حقايق بلندفلسفى غفلت كرده اند و مى فرمايد: آنان كه منكر آن اند از بزرگان محدثين، (78) توجه به توالى فاسده و

ص: 7733

لوازم باطله آن نداشته اند; زيرا كه اين، از لوازم خفيه اى است كه با ممارست در علوم حقيقيه توحيد و تجريد، ظاهر شود واهل حديث از آن، ذاهل و غافل بودند. لهذا، در دامن قدس وطهارت آنها نقصى وارد نشود. (79) حضرت امام(ره)، پس از رد اشكال علامه مجلسى(ره) كه معتقد است پذيرش عالم عقلى و مجرد، مستلزم نفى حدوث عالم است، چنين آورده: بالجمله، ثبوت عقل مجرد، بلكه عوالم عقليه، موافق احاديث اهل بيت عصمت و اشارات بعض آيات شريفه الهيه و ضرورت عقول اولوالالباب و نتيجه رياضات اصحاب معارف است و اين جوهر مجرد،عقل عالم كبير است و در لسان بعضى، از آن به (آدم اول) تعبيرشده و اين، غير از آدم ابوالبشر است; بلكه روحانيت آدم(ع)،ظهور آن است. (80) ايشان براى اثبات عقول مجرد، به تمام ادله اى كه مى توان به آنها تمسك جست، يعنى دليل عقلى، دليل نقلى و برهان شهودى استناد كرده است. مقصود از ضرورت عقول اولوالالباب، همان برهان فلسفى عقلى است كه امام(ره) در تحليل آن، فرمود كه انكار آن، مستلزم انكاربسيارى از ضروريات است. احاديث اهل بيت و اشارات بعضى آيات،برهان نقلى را تشكيل مى دهد. قابل توجه است كه ايشان دراستناد به قرآن، به (اشارات برخى آيات) تعبير كرده است و اين امر، نشان دهنده نهايت حزم و احتياط

ص: 7734

ايشان در انتساب مطلبى به قرآن است. نتيجه رياضات اصحاب معارف، همان برهان شهودى است كه ايشان به آن استدلال كرده است. 2. چگونگى اتصاف خداوند به صفات كمالى يكى از مباحث مهم كه در كلام اسلامى و مسيحيت مورد توجه است،كيفيت اتصاف خداوند به اوصاف كمالى است. به عنوان مثال، وقتى مى گوييم خداوند رحيم است، رئوف است، مريد است و... چگونه خداوند به صفات رحمت، رافت، اراده و... متصف مى گردد؟ مشكل از آنجا ناشى شده كه نظير اين صفات، در انسان وجود داردكه با مشابه هاى محدود انسانى، به سان تاثر، انفعال، محل حوادث بودن، نياز، فقر، جهل و... همراه است و از آنجا كه خداوند متعال از چنين مشابه هاى نقص و نياز و محدوديت مبراست، نمى توان اين اوصاف را در مرتبه انسانى به خداوندنسبت داد. اگر قرار باشد صفات الهى در مرتبه اى فراتر از مرتبه انسانى معنا پيدا كنند، دو راه بيشتر وجود ندارد: يك. بايد گفت چون كيفيت اتصاف صفات در مرتبه اى فراتر از مرتبه انسانى براى ما غير قابل فهم و دسترس است، بهترين راه، سكوت ولب فروبستن است كه از آن، اصطلاحا به مسلك (تعطيل) ياد مى شود. دو. مسلك تعطيل، مردود است و با توجه به امر و اجازه در منطق وحى براى درك و دريافت مرتبه اى

ص: 7735

از صفات الهى، تعمق و اظهارنظر درباره آن جايز است. بيشتر متكلمان مسلمان و مسيحى، همين مبنا را پذيرفته اند. بااين حال، در تبيين نحوه اتصاف، بين ايشان اختلاف چشمگيرى رخ نموده است. (81) مهمترين و رايج ترين ديدگاهى كه در اين زمينه بيان شده، مسلك(خذ الغايات و اترك المبادى) است. بر اساس اين نظريه، هر صفت براى تحقق، مقدمات و زمينه هايى را مى طلبد و پس از آنكه متحقق شد، آثارى را به همراه مى آورد. به عنوان مثال، براى اتصاف آدمى به صفت رحمت، تاثر عاطفى وانفعال روانى، از مقدمات آن است و انعام و لطف به شخصى كه براو رحمت آورده، از آثار آن است. براساس اين مبنا، مقدمات تحقق اين صفت، انسانى است. لذا براى تبيين نحوه اتصاف خداوند به صفت رحمت، بايد اين مقدمات منتفى شود. اما آثار آن، فرا انسانى است. لذا مى توان اين آثار رابر خداوند، حمل كرد. بنابراين، اتصاف خداوند به صفت رحمت،بدين معنا خواهد بود كه خداوند به بندگان خود، لطف و انعام مى كند. (82) حضرت امام(ره) در بررسى رافت، به عنوان يكى از جنودعقل، به اين مسئله اشاره كرده است. ايشان براساس مبانى فلسفى خود و عمدتا بر مبناى اصالت وجود، چگونگى اتصاف خداوند رابراساس اختلاف مراتب وجود، حل كرده است. براساس ديدگاه ايشان،علم

ص: 7736

در خداوند، همان علم در آدمى است; اما در مرتبه اى بس بالاتر، بلكه بالاترين مرتبه وجودى آن. ايشان مى فرمايد: بايد دانست كه درحقيقت رحمت و رافت، معنى رقت كه ملازم باانفعال است، دخالت ندارد; بلكه اين حقايق، چون ساير حقايق وجوديه، به حسب اختلاف نشئات و مراتب و منازل، احكام آنهابالعرض فرق كند. چنانچه حقيقت علم و قدرت و حيات (كه از اصول اوصاف كماليه وجوديه است) بر حسب منازل و مراحل صعود و نزول،احكامشان فرق دارد; از مرتبه علم و قدرت و حيات ذاتيه واجبه قديمه قيوميه تا مرتبه نازله انفعاليه تجديديه حادثه متقومه به غير... (83) حضرت امام(ره)، سپس به دو نظريه درباره كيفيت اتصاف خداوند به اسما و صفات، اشاره كرده و آن را تاويلى خنك و مخالف برهان دانسته است. آن دو نظريه، يكى ترتيب آثار است كه مقصود ايشان از ترتيب آثار، همان مسلك متداول پيش گفته، يعنى (خذ الغايات واترك المبادى) است و ديگر، معامله اين صفات با بندگان. امام(ره) مى نويسد: اين قبيل اسما را كه بر ذات مقدس حق تعالى شانه اجرا مى شود، تاويل كنيم به ترتيب آثار يا بگوييم معنى رافت حق تعالى و عطوفت او، معامله نمودن آن ذات مقدس است با مؤمنين، معامله رافت و عطوفت و همين طور نسبت به مقابلات اسماى جمالى; و اين تاويلات، علاوه بر برودت، مخالف

ص: 7737

با برهان نيز هست. (84) حضرت امام(ره)، آن گاه از صدرالمتالهين كه اتصاف خداوند به صفات را به معناى ترتيب آثار دانسته، انتقاد كرده است. (85) 3. مقامات عارفان برخى از مقاماتى كه حضرت امام(ره) براى عارفان بالله ذكر كرده،بدين شرح است: يك. اختصاص درك برخى از حقايق بلند، به عارفان از جمله اين موارد، درك همه اسرار و حقايق معرفت عقل و جهل وجنود آنهاست. حضرت امام(ره) در اين باره مى فرمايد: بدان كه معرفت عقل و جهل و جنود آنها، از مختصات علوم غيبيه الهيه و معارف حقيه باطنيه است كه معرفت آنها به جميع شئون وتمام مدارج و مراتب و همه اسرار و حقايق، ميسور و ميسر نشود،مگر از براى اصحاب ولايت و ايقان و اوحدى ارباب معارف و ايمان كه به نور معرفت و قدم سلوك، از جلباب بشريت خارج [شده] و حجب عوالم ملك و ملكوت را خرق نموده، به مبادى وجود و مصادر غيب وشهود رسيده و به مشاهده حضوريه، عوالم غيب را دريافته باشند;و اين، جز براى كمل رخ ندهد. (86) حضرت امام(ره) معتقد است كه اهل معرفت به مشاهده حضورى كه همان علم حضورى است و به مراتب از استدلال و برهان (كه علم حصولى است)، عميق تر و محكم تر است تسبيح موجودات را درمى يابند; اما آنان كه به

ص: 7738

اين مقام عرفانى نائل نشده و در حجاب نفس و طبيعت گرفتارند، از درك آن ناتوان اند: اهل معرفت به مشاهده حضوريه، اين حقيقت را [كه تسبيح حقيقى است]، دريافته اند... بالجمله، انسان چون افق وجودش در يك حدمحدودى است و نيز به واسطه انغمار در طبيعت، از غير طبيعت خودمحجوب است، عوالم فوق خود و دون خود را نيافته است; بلكه ازخود نيز كاملا محجوب است. (87) دو. پايان ناپذيرى خوف عارفان از تجليات اسماى جلال الهى امام(ره)، قلوب اوليا را به سه دسته تقسيم كرده است: 1( قلبهايى كه اسماى جمال و رحمت الهى در آن ظاهر شده است،همچون قلب عيسى مسيح(ع). در چنين قلبهايى، رجا بر خوف غلبه دارد. 2( قلبهايى كه اسماى جلال و عظمت الهى در آن تجلى كرده است. دراين قلوب، خوف بر رجا غلبه دارد همچون قلب يحياى پيامبر(ع). 3( قلبى كه اسماى جمال و جلال، هر دو در آن تجلى كرده است و درنتيجه، خوف و رجا يكسان در آن وجود دارد. (88) صاحب اين قلب جمعى، (احدى احمدى، خاتم دايره كمال و جامع ولايت مطلقه و نبوت مطلقه است); (89) يعنى پيامبر اكرم. امام(ره) معتقد است: اين خوف و رجا كه از تجليات آسمانى است; منقطع شدنى نيست و به انقطاع دار طبيعت و رجوع نفس شريفه آنان

ص: 7739

از اين عالم، منقطع نشود. (90) حضرت امام(ره)، گفتار صدرالمتالهين را كه ناظر بر انقطاع خوف در آخرت است، نقل كرده و در توجيه آن، بيان نموده كه مقصودايشان خوف از عذاب و عقاب است، نه خوف از تجليات جلال; زيراخوف در اثر تجلى اسماى جلال، به سبب استمرار و كمال تجلى درجهان آخرت، همچنان استمرار دارد. امام(ره) مى فرمايد: و اينكه در شرح اصول [كافى]، فيلسوف عظيم الشان اسلامى و حكيم بزرگوار ايمانى، در ذيل اين فقره از حديث شريف فرمودند كه(خوف، از كمال باقيه در عالم آخرت نيست و منقطع مى شود به انقطاع اين عالم)، مقصود، غير از اين خوف است كه از تجليات جلال است; زيرا كه اين تجليات، بعد از رفع اشتغال از طبيعت،بالاتر و كامل تر است. (91) سه. زهد عارفان حضرت امام(ره) پيش از پرداختن به اقسام زهد، بر دو نكته تاكيدمى كند: 1( صفات نفسانى و مقامات انسانى، مراتب و درجات بى شمارى داردكه به حسب جزئيات، قابل احصا نيست. 2( اگر در ظاهر گفتار ائمه(ع)، احيانا اختلاف ديده مى شود، به سبب اختلاف ادراكات و به فراخور مقام و مرتبه افراد است. (92) امام(ره)، آن گاه، زهد را به سه دسته: زهد عامه، زهد خاصه وزهد اخص خواص، تقسيم مى كند. (93) ايشان درباره زهد اخص خواص،چنين آورده

ص: 7740

است. درجه سوم، زهد اخص خواص است و آن، عبارت است از اعراض لذات روحانى و ترك مشتيهات عقلانى، براى رسيدن به مشاهده جمال جميل الهى و وصول به حقايق معارف ربانى و اين، اول مقامات اوليا ومحبين است و از مراتب عاليه زهد است... و پس از اين مقام، اول مراتب فنا، براى سالك دست دهد كه آن، عبارت است از فناى لذات و عدم التفات به آن و پس از اين، مقامات ديگر اولياست. (94) چهار. صبر عارفان حضرت امام(ره)، در فصلى تحت عنوان (در بعض مراتب صبر كه مخصوص به اهل سلوك و كمل اولياست)، صبر اوليا را به شش قسم، بدين ترتيب، تقسيم كرده است: صبر لله، صبر بالله، صبر على الله،صبير فى الله، صبر مع الله، صبر عن الله. (95) ايشان در تبيين سه قسم اخير صبر عارفان، چنين آورده است: ...اما صبر فى الله... براى اهل حضور است كه مشاهده جمال اسمايى كردند. پس در آن مشاهدات و جلوات، هر چه صبر كنند و دل را از استهلاك و اضمحلال نگه دارند، صبر فى الله است. و اما صبر مع الله... براى مشاهدين جمال ذات است كه از مقام مشاهده جمال اسمايى، بيرون رفته و به مشاهده ذاتى رسيده اند... پس از اين، مقام استهلاك و فناست كه اسم و رسمى از سالك و صبر

ص: 7741

و سلوك نيست. و اما صبر عن الله... صبر مشتاقين و محبوبين جمال است كه پس ازارجاع آنها به مملكت خود، ناچار بايد صبر كنند و از جمال جميل براى اطاعت خود او محجوب باشد و اين، اشق مراتب صبر است. (96) حضرت امام(ره) در مباحث عرفانى از برخى عرفا كه علماى شريعت وفقهاى اسلام را قشرى و عامى معرفى كرده اند، سخت انتقاد كرده ومعتقد است كه آنان در دام ابليس، گرفتار شده و از كيفيت سير وسلوك و مدارج غيب و شهود، بى اطلاع اند. مى دانيم كه متاسفانه، چنين نگرشى در گفتار برخى از عارفان پيشين، نسبت به فقها وجود داشته است. انتقاد شديد امام(ره) ازچنين نگرشى، نشان دهنده ميزان حريت انديشه ايشان و پايبندى به تمام اصول و مبانى شريعت است. بارى! ايشان اگر عارف است، فقيه هم هست و به دامن چنين شخصيت جامع و ممتازى، گرد برخى ادعاهاى سست و بى اساس نمى نشيند.

ص: 7742

گفتار امام(ره) در موضوع ياد شده،چنين است: اگر حكيمى يا عارفى در زنجير شيطان درآمد و محبوس و موقوف درهمان عقليات شد، به ديگران با نظر خوارى و بى مقدارى نظر كندو علماى شريعت را قشرى و فقهاى اسلام را عامى خواند، تا چه رسدبه ديگران; و او جز خود و رفقاى خود كه انباردار مفهومات واعتباريات هستند، كسى ديگر را به حساب نياورد و اين آفت، نيست جز از همان وقوف و سلطه ابليسيه; و اگر اينان حافظ حضرات وساير در نشئات بودند، يا لااقل علما و برهانا مدارج غيب و شهودنفس، نشئات باطن و ظاهر آن را مى شناختند... مبتلا به اين دام بزرگ ابليس... نمى شدند. (97)

پى نوشت ها

: 1. الكافى، كتاب العقل و الجهل، ح14. 2. ايشان در مواردى در اين كتاب از كتاب (شرح چهل حديث) خود كه پيش از آن نگاشته، ياد كرده است. (ر.ك: شرح حديث جنود عقل وجهل، ص123، 250 و 334( 3. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص13. 4. همان، ص8. 5. همان، ص247. 6. به عنوان نمونه، امام(ره) در فصلى تحت عنوان (بيان معناى توكل) مى فرمايد: (بدان كه از براى توكل به حسب لغت و درست كه اخبار و آثار و كلمات بزرگان، معانى متقاربه [اى] شده صرف وقت در بسيارى از آنها لزومى

ص: 7743

ندارد). (همان، ص199( 7. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص(س). 8. حضرت امام(ره) در پايان همين متن منتشر شده، چنين مرقوم فرموده است: (ما اينجا اين جزو از شرح حديث را خاتمه مى دهيم و تتمه آن را با خواست خدا در مجلد ديگر، قرار مى دهيم).(ص429( 9. ر.ك: شرح حديث جنود عقل و جهل، ص13، 164، 215،239، 260،401، 410 و... 10. ر.ك: همان، ص22. 11. ر.ك: همان، ص27. 12. ر.ك: همان، ص13-12. ايشان به شدت از كتاب (احياء علوم الدين) غزالى انتقاد كرده و آن را حاوى نقلهاى بى فايده ودروغ دانسته و براى تربيت اخلاقى، بازدارنده معرفى كرده است. 13. ر.ك: همان، ص231 و 401. 14. ر.ك: همان، ص163 و260. 15. ر.ك: همان، ص215. 16. همان، ص8. 17. همان، ص11. 18. همان، ص13. 19. همان، ص1211. 20. سوره توبه، آيه 128. 21. نهج البلاغه، خطبه108. 22. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص286-285. 23. همان، ص85. 24. همان، ص351. 25. همان، ص345. 26. جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، ج1، ص22. 27. همان، ص24. 28. همان جا. 29. همان، ص24; همچنين ر.ك: احياء علوم الدين، ابوحامدالغزالى، ج3، ص55. 30. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص51. 31. همان جا. 32. همان، ص379. 33. همان، ص380-379. 34. بحارالانوار، محمد باقر المجلسى، ج78، ص239.

ص: 7744

35. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص106. 36. همان، ص108. 37. همان، ص317. 38. همان جا. 39. همان، ص318. 40. همان، ص274. 41. از جمله اين كتابها جهاد اكبر است. ايشان در بخشى از اين كتاب، خطاب به طلاب حوزه هاى علميه چنين آورده است: (شما كه اكنون جوانيد، نيروى جوانى داريد، بر قواى خود مسلط مى باشيدو هنوز ضعف جسمى بر شما چيره نشده است، اگر به فكر تزكيه وساختن خويش نباشيد، هنگام پيرى كه ضعف، سستى، رخوت و سردى برجسم و جان شما چيره شد و نيروى اراده، تصميم و مقاومت را ازدست داديد و بار گناه و معصيت، قلب را سياه تر ساخت، چگونه مى توانيد خود را بسازيد و تهذيب كنيد؟... جوانان ننشينند كه گردپيرى، سر و روى آنان را سفيد كند. شما تا جوان هستيد... مى توانيد هواهاى نفسانى، مشتهيات دنيايى و خواسته هاى حيوانى رااز خود دور سازيد). (مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، ص60( 42. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص157-156. 43. همان، ص345. 44. سوره صف، آيه 2و3. 45. نهج البلاغه، حكمت73. 46. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص154. 47. همان، ص155. 48. همان جا. 49. همان، ص350-349. 50. براى تفصيل بيشر ر.ك: علم الاخلاق، ارسطو، با مقدمه مبسوطبارتليس سانتملير، ج1; دائره المعارف

ص: 7745

بزرگ اسلامى، ج7،ص594-593. 51. الميزان، السيد محمد حسين الطباطبائى، ج1، ص375-370. 52. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص149. 53. همان، ص151. 54. همان، ص152. 55. همان، ص153. 56. تفسير نمونه، جمعى از نويسندگان، پيام قرآن، ج1، ص123-122. 57. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص77-76. 58. همان، ص80. 59. همان، ص79. 60. همان جا. 61. همان، ص98. 62. همان، ص82. 63. براى نمونه ر.ك: همان، ص116،136، 164، 185، 194 و.... 64. همان، ص260-259. 65. همان، ص260. 66. همان جا. 67. همان جا. براى آگاهى بيشتر از نظرگاه هاى مفسران درباره برخى از آيات كه از تسبيح موجودات2 سخن به ميان آورده است. ر.ك: التبيان، الطوسى، ج6، ص482; مجمع البيان، امين الاسلام الطبرسى، ج3، ص416; تفسير نمونه، ج12، ص132; من وحى القرآن،محمد حسين فضل الله، ج14، ص136. 68. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص233. 69. همان جا. 70. همان، ص232. 71. همان جا. 72. همان، ص233. 73. همان جا. 74. همان، ص142. 75. همان ،ص234. 76. همان، ص21. 77. همان، ص22. 78. ظاهرا مقصود ايشان، علامه مجلسى(ره) است. 79. همان جا. 80. همان، ص23. 81 . براى آگاهى بيشتر ر.ك: زبان دين، امير عباس على زمانى،ص65; آموزش فلسفه، محمد تقى مصباح، ج2، ص403-397; الالهيات،جعفر السبحانى، ج1، ص88- 87; فلسفه دين، جان

ص: 7746

هيك، ص100. 82. براى آگاهى بيشتر از اين ديدگاه ر.ك: التمهيد فى علوم القرآن، محمد هادى معرفت، ج3، ص78 -77. 83. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص230. 84. همان، ص231. 85. همان جا. 86. همان، ص58. 87. همان، ص260. 88. همان، ص142-143(با تلخيص). 89. همان، ص143. 90. همان، ص144-143. 91. همان، ص144. 92. همان، ص295. 93. همان، ص296-295. 94. همان، ص296. 95. ايشان اين تقسيم را از شبلى نقل كرده و به توضيح آن پرداخته است. (همان، ص420-417( 96. همان، ص420-419. 97. همان، ص71.

ص: 7747

نگاهى گذرا به پلوراليزم دينى از منظر سه حكيم الهى

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 21 مصطفى خليلى (1)

چكيده:

در جهانى كه امروزه حيات فردى و اجتماعى خويش را در آن سپرى مى كنيم، چنان پيوندها و ارتباطات شدت يافته كه گويا همه انسانهاى موجود در جوامع متعدد، داراى يك فرهنگ و عقيده اند . در حالى كه ما با انواع مختلف فرهنگها و عقايد و مذاهب و اديان، اعم از الهى و غيرالهى مواجه هستيم . تا زمانى كه اين گونه پيوند و ارتباط ميان جوامع انسانى وجود نداشت و افراد با زندگى ساده بدوى، بدون آشنايى با عقايد ديگران به زندگى خود ادامه مى دادند، با اين فرهنگ خو گرفتند كه حقيقت در عقيده و فرهنگ و مسلك آنها منحصر و محدود است و هيچ سخنى از كثرت حقايق در ميان نبود . در آن روزگار، محور بحث، «انحصار گرايى اديان» ( msivisulcxe ) و «شمول انگارى» ( msivisulcni ) بوده است . اما تدريجا اين ديوار مرتفع تخريب و برخى از وجوه اشتراك ميان اديان، موجب تحول اين بحث شد و مدتى نگذشت كه بحث مزبور جاى خود را به موضوع «تكثرگرايى اديان» داد . اين نكته اى است كه از بررسى پيشينه بحث به خوبى به دست مى آيد . نكته حايز اهميت، اين است كه بحث مزبور در دين اسلام چه

ص: 7748

جايگاهى دارد و متفكران اسلامى چه موضعى در قبال آن گرفته اند . آنچه كه در اين نوشتار بدان پرداخته مى شود، تبيين همين مساله است . البته چون سخن در اين مقوله بسيار است، هدف نگارنده بر اين است كه پس از بيان معنى پلوراليزم و ذكر تاريخچه و مبانى آن به نحو اجمال، ديدگاه سه متفكر بزرگ معاصر را مورد بحث قرار داده و موضع آنان را تبيين نمايد .

بخش اول

1 - پيشينه بحث پلوراليزم

واژه پلوراليزم به عنوان رويكرد دينى و كلامى، نخستين بار توسط جان هيك )1922 م). در جهان غرب و مسيحيت در دهه هاى اخير مطرح گرديد . در دائرةالمعارف متفكران غربى اثرى از اين واژه وجود نداشت و اولين اثرى كه آن را ثبت نمود، دائرةالمعارف ميرچا الياده )1907 - 1986 م). است . جان هيك، پس از اخذ مدرك دكتراى فلسفه از دانشگاه آكسفورد به كسوت روحانيت درآمده و سه سال به عنوان كشيش فرقه پرسپتيورى در كليسا خدمت نمود . وى در اثر معاشرت با غير مسيحيان (مسلمانان، يهوديان و هندوها) به اين نكته پى برد كه ميان اديان مختلف، وجوه اشتراك وجود دارد و اين امر موجب شد كه او در اعتقاد جزمى خود كه حقيقت و راه نجات را منحصر به مسيحيت مى دانست

ص: 7749

ترديد نمايد . او كه قبلا معتقد بود بهشت، سعادت، نجات و رستگارى تنها در غسل تعميد و عمل به تعاليم كليساست و حتى حضرت موسى عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام اهل بهشت نبوده بلكه در مكانى بنام «ليمپو» كه هيچ گونه سرور و تنعمى در آنجا نيست قرار دارند، از اين عقايد اعراض كرده و در آثار خويش، مساله دعاوى متعارض اديان، در باب وصول به حقيقت را مطرح نمود . جان هيك در رويگردانى از جزمگرايى و رويكرد به تنوع اديان مى گويد: «تا روزگاران اخير، هر يك از اديان مختلف عالم نسبت به اديان ديگر در جهل مطلق به سر مى برد . اگر چه جنبشهاى بزرگ، موجب تماس دو آيين، مخصوصا اسلام و مسيحيت مى شده و ليكن اين امر عمدتا مبتنى بر تعارض بوده تا بحث و گفتگو و به همين خاطر هيچ نوع شناخت عميق و يا تفاهم آميزى از جانب طرفداران يك دين، نسبت به دين ديگر به وجود نياورد .» (2) او و پيروانش عامل اصلى تفكر انحصارانگارى و شمول گرايى را; محدود نگرى و عادت به سنت خاص قبيله اى و قومى دانسته و پلوراليزم را محصول عدول از جزمگرايى و پژوهش علمى در ساير اديان مى دانند . (3)

2 - معانى پلوراليزم:

اشاره

واژه پلوراليسم، برگرفته از واژه لاتين

ص: 7750

silarulP به معناى «گرايش به كثرت» مى باشد . ابتدا اين واژه در عرصه سنتى كليسا، براى شخصى كه داراى چند منصب مختلف بود استعمال مى شد . سپس در عرصه هاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى، اخلاقى، معرفتى و دينى وارد شد . پس اين نكته مسلم است كه كاربرد معرفتى و دينى آن متاخر از ساير استعمالهاى آن است . به همين جهت براى تبيين پلوراليزم دينى، فهم ساير معانى آن لازم و ضرورى است، به حدى كه اگر آن ابعاد شناخته نشود فهم درستى از بعد دينى آن ممكن نخواهد بود .

عرصه هاى پلوراليزم
الف) پلوراليسم اجتماعى، سياسى

پلوراليسم در قلمرو اجتماع و سياست، به معناى پذيرش كثرت و تنوع احزاب و نهادهاى سياسى و اجتماعى است . عواملى مثل وحدت گرايى ( msinom ) ، تشديد قدرت مركزى و استبداد دينى و دولتى، پذيرش فردگرايى و حقوق طبيعى ( sthgirlarutan ) و آشنايى با تكثر از طريق رسانه هاى ارتباطى، موجب پيدايش و رشد تفكر پلوراليسم اجتماعى گرديد كه گستره آن در جامعه مدنى، متجلى است .

ب) پلوراليسم فرهنگى

پلوراليسم در ساحت فرهنگ، به معناى پذيرش تعدد فرهنگها، رفتارها و آداب و رسوم اقوام مختلف، در اجتماع انسانى است . در چنين جامعه اى، ناهنجارى فرهنگى مفهوم نخواهد داشت; چون رفتار واحدى نهادينه نشده است .

ج) پلوراليسم اخلاقى

در عرصه اخلاق، كثرت گرايى به

ص: 7751

نسبيت ارزشهاى اخلاقى مى انديشيد . آنان به اين مقدار كه بايد سلوك رفتارى و اخلاقى ديگران را در جامعه تحمل نمود، اكتفا نكرده بلكه به عدم جزميت و نسبى بودن اخلاق معتقدند . به همين جهت باورهاى اخلاقى، در ميان آنان جدى نبوده و اخلاق عمدتا در قالب منافع مادى و سود انگارى، معنى پيدا مى كند .

د) پلوراليسم دينى

مهمترين و شايد آخرين عرصه اى كه مورد نفوذ پلوراليسم قرار گرفته، عرصه دين و انديشه دينى است . جان هيك و پيروانش، ديدگاه دين واحد را به شدت مورد انتقاد قرار داده و معتقدند اين يك انحراف جديد است كه كسى پندارد دين واحدى، حق است . (4) آنچه كه مورد بحث در نوشتار حاضر است همين معنى از پلوراليسم مى باشد . به نظر مى رسد كه پس از روشن شدن معانى و ابعاد مختلف پلوراليسم، پرداختن به مبانى و رويكردهاى آن براى ارائه جايگاه بحث، مفيد باشد .

3 - مبانى و رويكردهاى پلوراليسم دينى

پلوراليسم دينى بر مبانى متعددى استوار مى باشد كه مهمترين آنها، مبانى معرفت شناختى و كلامى است . مبناى عرفت شناختى آن، مشتمل بر بحث از حقانيت اديان و مبانى كلامى اش متكفل اثبات نجات و سعادت پيروان اديان است . اولى را «پلوراليسم حقانيت» و ديگرى را «پلوراليسم نجات» گفته اند . هر يك

ص: 7752

از اين دو مبنا، رويكردهاى مختلفى را به همراه داشته كه به اهم آنها اشاره مى كنيم: 1 - رويكرد تفكيك گوهر و صدف دين: به اين معنى كه دين داراى هسته و پوسته است . هسته دين را گوهر و پوسته آن را صدف دين گويند . قائلين به اين رويكرد، معتقدند كه در ميان همه اديان وجوه مشتركى وجود دارد و اين جهات اشتراك اديان را گوهر دين مى نامند . در اين كه آن گوهر چيست، هيچ اتفاق نظرى وجود ندارد . بعضى آن را «بهداشت روانى حاصل از دين» ، هاكينگ «مشتركات اديان» و جان هيك «متحول كردن شخصيت انسانها» مى داند . همه اديانى كه داراى گوهر باشند هم حقند و هم نجاتبخش . 2 - رويكرد تجربه دينى: در اين رويكرد، حق در تجربه دينى و عرفانى تفسير مى شود . تنوع اديان، بازتابى از تجارت دينى و عرفانى افراد است . حقيقت و گوهر دين همان تجربه شخصى افراد است . جان هيك با طرح اين مطلب، هيچ ملاك و معيارى براى صدق و كذب و حق و باطل اديان باقى نگذاشته بلكه همه اديان و آيينها حتى شرايع موهوم و خرافى را با اديان الهى، در يك سطح قرار داده است; چون چه بسا پيروان آيين

ص: 7753

خرافى هم، چنين تجربه و احساس درونى داشته باشند . 3 - رويكرد انسان مدارانه: بدين معنا كه اديان بايد به جاى تاكيد و توجه بر امور لاهوتى، به مشتركات دنيايى خود پرداخته و مشكلات زندگى انسان را وجهه همت خود قرار دهند . رويكردهاى ديگرى چون تكافو ادله، رويكرد هرمنوتيكى و مفسرمحورى نيز جزء رويكرد پلوراليسم مى باشد كه همه آنها با نوعى از مناقشه و چالشهاى شديد همراه است . (5) حاصل كلام اينكه پلوراليسم دينى جان هيك و صراطهاى مستقيم آقاى سروش كه در حقيقت برگرفته از انديشه رمانتيك «شلاير ماخر» (دين بدون بار معرفتى و احساس شخصى) و تفكيك نومن و فنومن «كانت» مى باشد، اين است كه: اولا: نبايد بر دين حق و عقايد حقه تاكيد كرد; زيرا مستلزم ابطال عقايد ديگران است . بنابراين، همه عقايد بايد به صورت مساوى رسميت داشته باشند . ثانيا: احكام فقهى صدف دين بوده و مانع تكثرگرايى مى باشند . ثالثا: مصاديق اخلاقى مطلق نبوده بلكه نسبى اند به اين معنى كه هيچ يك از گزاره هاى اخلاقى، ثابت و مطلق نمى باشند .

بخش دوم

اشاره

با توجه به معناى پلوراليسم و مبانى و رويكردهاى آن و ديدگاههاى انتقادى اى كه در آن وجود دارد، نمى توان اسلام را مشمول قلمرو آن دانست; زيرا دين اسلام داراى مبانى و مؤلفه هايى

ص: 7754

است كه مفهوم كثرت گرايى و پلوراليسم دينى آن را برنمى تابد; مولفه هايى چون جامعيت تعاليم و دستورات، مساله خاتميت، عدم تحريف كتاب الهى و معتبر بودن آن، عقلانيت و خردپذيرى آموزه هاى دينى و برترى و جاودانگى آن هيچ زمينه اى براى توجيه پلوراليستى باقى نمى گذارد . اين كلام، فقط سخن متفكران مسلمان نيست بلكه بسيارى از مسيحيان منصف نيز به آن اعتراف دارند و اگر مجال محدود نبود، به ديدگاه آنان پرداخته مى شد ولى چون هدف اين نوشتار، بيان ديدگاه سه حكيم الهى است، به تبيين نظريات اين سه متفكر مسلمان اكتفا مى كنيم . اما قبل از آن، تذكر اين نكته ضرورى است كه هر چند در زمان حيات پر بركت آن سه بزرگوار، اين بحث چندان مطرح نبوده تا آنان پاسخ مستقيم به اين شبهات بدهند ولى در ميراث مكتوبشان، عبارات بسيارى را مى توان يافت كه در راستاى نقض و طرد انديشه پلوراليستى است .

1 - ديدگاه امام خمينى قدس سره

اشاره

طرفداران تفكر تكثرگرايى دينى براى اثبات ادعاى خود، به دلايلى استناد نموده اند كه در محل خود قابل دقت و توجه است . از جمله ادله يا شواهد آنها اين است كه: «اين نكته را بايد به جان شنيد و تصوير و منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان

ص: 7755

را واجد يك خط راست و صدها خط ج ببينيم، بايد آن را مجموعه اى از خطوط راست ديد و به جاى صراط مستقيم بايد از صراطهاى مستقيم سخن گفت .» (6) امام در نقض اين تفكر مى فرمايد: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل است كه خط مستقيمى در وسط كشيدند و خطهاى ديگر در اطراف آن و فرمودند: اين خط وسط، خط من است و اعتدال حقيقى، جز براى انسان كامل كه از اول سير تا منتهى النهايه وصول هيچ منحرف و معوج نشده است، براى كسى ديگر مقدور و ميسور نيست و آن به تمام معنى خط احمدى و خط محمدى است و ديگران از سايرين، سير به تبع كنند نه به اصالت .» (7) از نگاه امام، صراط مستقيم، همان راهى است كه انبيا، مامور به تبليغ آن بودند و آن همان طريق و مسيرى است كه انسان را به اوج سعادت و كمال انسانيت مى رساند و هر صراطى غير از اين، صراط انحرافى است نه مستقيم . چگونه مى توان هم مسيرى را كه انبيا تبليغ مى كردند، مسير مستقيم دانست و هم راهى كه دشمنان آنان ترويج مى نمودند؟ قطعا صراط انبيا غير از صراط اشقيا بوده و دو هدف در آن دو وجود داشته است .

ص: 7756

پس بايد يكى مستقيم و ديگرى غير مستقيم بوده باشد . بنابراين، ترديدى نيست كه بايد صراط مستقيم داشته باشيم (نه صراطهاى مستقيم) و آن صراط، جز صراط انبيا نيست . «اين صراط مستقيمى را كه انبيا جلو راه بشر گذاشتند و نبى اكرم آخرين انبيا و اشرف همه آنها، آن راه را جلو مردم گذاشتند و مردم را دعوت به اين صراط مستقيم كردند و هدايت كردند به راه انسانيت و خروج از همه انحاى كفر و الحاد و خروج از همه ظلمات به نور مطلق، بايد شما جوانان همان راه را ادامه دهيد تا اين كه پيرو رسول اكرم صلى الله عليه و آله و در مكتب حضرت صادق عليه السلام پيروان شايسته باشيد .» (8)

اقسام صراط از نگاه امام

از جمله ادعاى تكثرگرايان اين است كه همه صراطها، صراط حقند و اين كه بگوييم كدام حق و كدام باطل است، درست نيست . هر كسى تجربه و احساس ويژه اى از امر مطلق دارد و همه آنها على السويه دينى اند و بايد به رسميت شناخته شوند . پس همه صراطها در يك رتبه قرار داشته و آن هم حقانيت آنهاست . اما اين انديشه از نگاه امام مردود است . ايشان در بيان اقسام صراط، با نگاهى بسيار دقيق و عالمانه

ص: 7757

مى فرمايد: «صراط داراى سه قسم است كه عبارتند از: صراط مستقيم، صراط مفرطين و صراط مفرطين، صراط مستقيم عبارت است از سلوك الى الله، بى احتجاب به حجب ملكى و ملكوتى يا بى احتجاب به حجب معاصى قالبيه و قلبيه يا بى احتجاب به حجب غلو و تقصير و يا بى احتجاب به حجب نورانيه و ظلمانيه، صراط مفرطين; وقوف به ظاهر و يا وقوف به باطن است . چنانچه بعضى اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيه مى دانند و به همين عقيده، تفكر و تدبر در قرآن نكنند و برخى ديگر، به گمان خود از ظاهر قرآن منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس امارة بالسوء از ظاهر قرآن، منحرف و به خيال خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند . اين دو طايفه، هر دو از جاده اعتدال خارج و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم و به افراط و تفريط منسوبند .» (9)

مفهوم صراطهاى مستقيم

صراط مستقيم داراى معنى و مفهومى است كه اگر به خوبى مورد فهم قرار گيرد، ساير راهها از آن تفكيك خواهد شد . در بيان و بنان امام بارها به اين معنا اشاره و حتى تصريح شده است . ايشان صراط مستقيم

ص: 7758

را به معناى، «صراط اسلام، صراط انسانيت، صراط كمال، صراط عدالت» (10) و ظاهر شريعت (11) دانسته اند . پس هر طريقى كه انسان را از مسير اسلام و انسانيت و عدالت و شرع مقدس اسلام و در يك كلام از طريق كمال مطلق دور سازد، صراط انحرافى است نه مستقيم . «صراط مستقيم الهى از اسفل سافلين شروع و به اعلى عليين ختم مى شود و اين صراطى است كه حق تعالى به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه كه آن، نعمت كمال جمع اسمايى است كه بالاترين نعمت الهيه است .» (12) از نگاه ايشان صراط مستقيم، تفسير روشنى دارد و آن سنت و سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت عليهم السلام است كه نزديكترين راه رسيدن به خدا مى باشد . هر صراطى غير از اين، صراط حيرت و سرگردانى است . در احاديث و ادعيه، صراط مستقيم به همين معنا تفسير شده است . از امام صادق عليه السلام درباره صراط مستقيم سؤال شد . امام عليه السلام فرمودند: «هو اميرالمؤمنين عليه السلام» و از صراط معوج و انحرافى سؤال شد فرمودند: «هى طريق اهل الضلال» (13) و در زيارت جامعه خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى خوانيم: «انتم السبيل الاعظم و الصراط

ص: 7759

الاقوم .» امام خمينى رحمه الله با توجه به اين روايت مى فرمايد: «اگر در اين عالم به راه راست نبوت و طريق مستقيم ولايت قدم زده باشى و از جاده ولايت على بن ابى طالب عليه السلام اعوجاج پيدا نكرده باشى و لغزشى پيدا نكنى، خوفى براى تو در گذشتن از صراط نيست; زيرا كه حقيقت صراط، صورت باطن ولايت است . چنانچه در احاديث وارد شده كه صراط مستقيم ماييم .» (14) پس اين سخن مردود است كه گفته شود نه تشيع، اسلام خالص است و نه تسنن، نه اشعريت حق مطلق است نه اعتزاليت، اصحاب هر فرقه مجازند كه همچنان بر طريقه خود بمانند و پا بفشارند . (15) اينكه گفته شود «تشيع اسلام خالص و حق نيست» شايد به علت ترديد گوينده سخن، به حقانيت سيره و سنت اهل بيت عليهم السلام باشد و الا چه دليلى دارد كه مسير تشيع را حق ندانيم در حالى كه اصول و مبانى تشيع، همان اصولى است كه ائمه عليهم السلام به پيروان خود تعليم دادند . چنانچه هانرى كربن مسيحى مى گويد: «به عقيده من، مذهب تشيع تنها مذهبى است كه رابطه هدايت الهى را از ميان خدا و خلق هميشه زنده نگه داشته است .» (16) حضرت امام رحمه الله مى فرمايد: «شيعه

ص: 7760

در جميع امصار و اعصار از ائمه هداى معصومين منزهين موحدين، تبعيت نمودند و به برهانهاى روشن آنها، حق را شناخته و تنزيه و توحيد نمودند .» (17) پس صراط مستقيم همان صراطى است كه از فرش به عرش كشيده شده و از هر انحراف و اعوجاجى مصون و محفوظ است; همان طريقى كه خداوند، انبيا و اوليايش را براى هدايت خلق به آن صراط و دورى از صراطهاى انحرافى ديگر، ارسال نموده است . صراطى كه اخراج از ظلمات به سوى نور و هدايت است نه از نور به سمت ظلمات كه آن صراط شياطين است .

2 - ديدگاه علامه طباطبايى قدس سره

اشاره

از جمله شواهد و ادله تكثر گرايان دينى، استناد و استشهاد به برخى از آيات قرآن كريم است . آنان ادعا دارند كه در آيات قرآن، تعابيرى وجود دارد كه به روشنى، حقانيت اديان را ثابت مى كند; به عنوان مثال خداوند در قرآن مى فرمايد: «و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا» (18) يعنى: و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او (عيسى عليه السلام) ايمان مى آورد و او روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود . اين كه آيه مزبور شاهدى بر مدعاى پلوراليستها

ص: 7761

باشد و حقانيت يهود و مسيح را ثابت كند، محل تامل است; چرا كه نياز به تفسير دارد كه در اين مورد بايد به اهلش رجوع كرد . علامه طباطبايى كه يكى از بزرگترين مفسران شيعه در عصر حاضر به شمار مى آيد، در تفسير اين آيه مى فرمايد: «سه نوع تفسير براى اين آيه مطرح شده است: تفسير اول اين است كه همه يهوديان و مسيحيان هنگام ظهور حضرت مسيح عليه السلام در زمان حضرت مهدى (عج) كه براى كشتن دجال به زمين ارسال مى شود به او ايمان مى آورند . تفسير دوم آن است كه اهل كتاب، هنگام مرگشان كه پرده ها كنار رود به حضرت، ايمان واقعى پيدا مى كنند ولى اين ايمان فايده اى براى آنان ندارد . تفسير سوم كه مرحوم طبرسى آوردند، اين است كه اهل كتاب، قبل از مرگ خود به حضرت محمد صلى الله عليه و آله ايمان خواهند آورد .» (19) بايد گفت قبول و پذيرش هر يك از تفاسير سه گانه، مستلزم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزى نيست; زيرا متون اصلى آن دو دين الهى در دست نمى باشد . به علاوه، آيه نه تنها در مقام بيان مراد مدعيان پلوراليسم دينى نيست بلكه آنچه از ظاهر آيه به دست مى آيد خلاف ادعاى آنها را ثابت مى كند . آيه

ص: 7762

ديگر مورد استناد آنان، آيه 62 از سوره بقره است كه مى فرمايد: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» يعنى: به درستى كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى هستند و مسيحيان و صابئين، هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد و كار شايسته انجام دهد، پس براى ايشان نزد خداوند اجر و پاداش است و ترس و حزنى براى آنان نيست . البته اين آيه مربوط به مساله نجات است نه حقانيت اديان و مساله نجات و حق بودن، دو مقوله جدا از يكديگرند (به زودى توضيح آن خواهد آمد) و علامه همين مطلب را نيز توضيح داده اند . وى در رد اين تلقى عاميانه از آيه مى فرمايد: «ممكن است بنا به مضمون آيه تصور شود; كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند و داراى عمل صالح هستند، اگر چه همه پيغمبران يا بعضى از آنان را قبول نداشته باشند، رستگار خواهند بود ولى بايد دانست كه در سوره نساء آيات 150 - 151 خداوند عالم، كسانى را كه به پيغمبران يا به بعضى از آنان ايمان ندارند كافر دانسته

ص: 7763

است . آنجا كه مى فرمايد: ان الذين يكفرون بالله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا «كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى ورزند و مى خواهند بين خدا و پيامبرانش جدايى بيندازند و مى گويند به بعضى از پيامبران ايمان مى آوريم و به بعضى ديگر كافر مى شويم و مى خواهند به اين كه ميان آن كفر و ايمان، راهى را فرا گيرند آنان به حقيقت كافرانند (مانند يهود كه عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله را منكر شدند و مانند مسيحيان كه محمد صلى الله عليه و آله را انكار كرده اند). بنابراين كسى از ايمان خود بهره مند خواهد شد كه به همين پيغمبران ايمان آورده و داراى عمل صالح باشد . (20) منظور آيه از «ان الذين يكفرون بالله و رسله ...» اهل كتاب; يعنى يهود و نصاراست كه يهود به موسى ايمان مى آورند ولى به عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله كفر مى ورزند و نصارا به موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام ايمان دارند ولى به محمد صلى الله عليه و آله كفر مى ورزند . (21) از ميان

ص: 7764

همه اديان الهى، دينى كه رابطه ميان انبياى الهى را حفظ نموده، دين اسلام است . اين حقيقتى است كه پرفسور هانرى كربن آن را چنين تبيين مى نمايد: «مذهب يهود، نبوت را كه رابطه اى است واقعى ميان خدا و عالم انسانى در حضرت كليم ختم كرده و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و حضرت محمد صلى الله عليه و آله اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مى كند و همچنين نصارى در حضرت مسيح متوقف شده و اهل سنت از مسلمين نيز در حضرت محمد صلى الله عليه و آله توقف كرده و تنها مذهب تشيع است كه نبوت را با حضرت محمد صلى الله عليه و آله ختم شده مى داند ولى ولايت را كه همان رابطه هدايت و تكميل مى باشد براى هميشه زنده مى داند .» (22)

وحدت اديان در همه زمانها

از نگاه علامه، دين خدا در همه ازمنه و امكنه، واحد بوده و حقيقت در وصول به كمال و سعادت جز يكى نيست و اختلاف صراطها از هوى و هوس سرچشمه دارد . اين سخن، پندارى بيش نيست كه بگوييم: همه بشريت در مسير حقند چه آنان كه توصيه هاى اسلام را بپذيرند و عمل كنند و چه آنان كه نپذيرند و عمل نكنند و فقط به مدركات عقل

ص: 7765

پايبند باشند; چرا كه از عقل، پيام و فرمان غير عاقلانه صادر نمى شود . علامه در تفسير آيه 135 سوره مباركه بقره «و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين» مى فرمايد: «دين حقى كه اولاد ابراهيم از اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندانش بر آن دين مشى مى كردند، همانا اسلام بوده است كه دين ابراهيم عليه السلام بود . بنابراين همه اختلافات كه در فرقه هاى يهود و نصارا به وجود آمده از هوا و هوس آنان نشات گرفته و آنان بودند كه احزاب و طوايف را در دين ايجاد نمودند و الا دين خدا واحد است . اين اغراض و اهداف دنيوى بوده كه آنان را به اين راه كشانده است .» (23) پس انبياى عظام الهى، اديان مختلف نياورده اند بلكه دين واحدى را فرا روى بشريت نهادند و هدف واحدى را ترسيم نمودند . هر كس در همان مسير قرار گيرد و آن هدف را تعقيب نمايد، در صراط مستقيم قرار دارد .

3 - ديدگاه شهيد مطهرى قدس سره

اشاره

يكى ديگر از ادعاهاى پلوراليستها اين است كه: «دم زدن از يك حقيقت اسلامى ايده آل و گوهرى جاودانه در مدار تاريخ، اكنون يك پندار اسطوره اى بيش نيست .» (24) به تعبيرى

ص: 7766

صريحتر اسلام ناب و خالص نداريم همانگونه كه مسيحيت و يهوديت ناب نداريم . اين سخن بدان معنى است كه دين اسلام با توجه به اين كه متن اصلى اش بدون تحريف باقى مانده، با شريعت يهود و مسيح كه متن وحيانى شان مورد تحريف محرفان قرار گرفته، مساوى اند . شهيد مطهرى قدس سره در پاسخ چنين توهمى مى فرمايد: «دين حق در هر زمانى يكى بيش نيست . بر همه كس لازم است از آن پيروى كنند . اين انديشه كه ميان برخى از مدعيان روشنفكرى اخيرا رايج شده است كه مى گويند همه اديان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت يكسانند انديشه نادرستى است، البته ميان پيامبران خدا، اختلاف و نزاعى وجود ندارد و پيامبران خدا همگى به سوى يك هدف و يك خدا دعوت مى كنند ولى اين سخن به اين معنى نيست كه در هر زمانى چندين دين حق وجود دارد و طبعا انسان مى تواند در هر زمانى، هر دينى را كه مى خواهد بپذيرد . بر عكس، معناى اين سخن، اين است كه انسان بايد همه پيامبران را قبول داشته باشد .» (25)

نسبت حق و عقيده

يكى از انديشه ها و تفكراتى كه امروزه در جامعه ما از جانب برخى از روشنفكران تبليغ مى شود; تفكر پيوند حقانيت با ايمان و عقيده است . اين نكته كم و بيش

ص: 7767

براى انسان كافى است كه خدا را بپرستد و به او ايمان داشته باشد . اصل، داشتن ايمان است; مهم نيست كه به چه دينى ايمان داشته باشيم; زيرا همه اديان حقند . اين فكر به وسيله جرج جرداق صاحب كتاب «الامام على عليه السلام صوت العدالة الانسانيه» و جبران خليل نويسنده معروف مسيحى لبنانى، در غرب، محمد آركون در شمال افريقا، فضل الرحمان در شبه قاره هند و برخى از روشنفكران در ايران تبليغ گرديد كه برخى از مسلمانان آگاهانه يا ناخودآگاه آن را پذيرفتند . شهيد مطهرى قدس سره (كه امام خمينى

ص: 7768

مطالعه آثارش را بدون استثنا براى طبقه دانشجو و روشنفكر متعهد، مفيد و آموزنده دانستند) در آثار خويش، در مقام رد اين تفكر مى فرمايد: «برخى از مردم زمان ما طرفدار اين فكر شده اند كه براى انسان كافى است كه خدا را بپرستد و به يكى از اديان آسمانى كه از طرف خدا آمده است، انتساب داشته باشد، دستورهاى او را به كار بندد و شكل دستورها چندان اهميتى ندارد . حضرت مسيح هم پيغمبر است حضرت محمد صلى الله عليه و آله هم پيغمبر است . مهم اين است كه به خدا ايمان داشته باشد . اين تفكر را ما باطل مى دانيم، درست است كه در دين اجبار و اكراهى نيست ولى اين سخن به اين معنى نيست كه دين خدا در هر زمانى متعدد است و ما حق داريم هر كدام را كه بخواهيم انتخاب كنيم . چنين نيست، در هر زمانى يك دين حق وجود دارد و بس . هر زمانى پيغمبر صاحب شريعتى از طرف خدا آمده، مردم موظف بوده اند كه از راهنمايى او استفاده كنند و قوانين و احكام خود را از او فرا گيرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبيا رسيده است . در اين زمان اگر كسى بخواهد به سوى خدا راهى بجويد، بايد از

ص: 7769

دستورات دين او راهنمايى بجويد .» (26) قرآن در اين زمينه تصريح دارد كه: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين» (27) يعنى: و هر كس غير از اسلام دينى را بپذيرد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از زيانكاران خواهد بود . در خصوص استدلال بر اين آيه چنين مناقشه شده است كه مراد از اسلام، خصوص دين اسلام نيست بلكه اسلام در اين آيه; به معناى عام آن است كه همان تسليم شدن در برابر خدا مى باشد . شهيد مطهرى در پاسخ مى فرمايد: «اين درست است كه دين اسلام همان تسليم است ولى حقيقت تسليم در هر زمانى شكلى داشته و در اين زمان، شكل آن، همان دين گرانمايه اى است كه به دست حضرت خاتم الانبيا ظهور يافته است و قهرا كلمه اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس . تسليم خدا شدن; پذيرفتن دستورهاى اوست و روشن است كه بايد به آخرين دستور خدا عمل كرد و آخرين دستور خدا، همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است .» (28)

تفكيك مساله نجات از حقانيت

براى هيچ اهل علمى اين امر پوشيده نيست كه ميان حقانيت اديان و مقوله نجات فرق است و اين امرى قريب به بداهت است

ص: 7770

ولى آنان كه از پلوراليسم دينى سخن رانده اند، اين دو را با هم خلط كرده اند . آنچه از تعاليم اسلام به ما رسيده و مفسران و حكيمان و متكلمان اسلامى در آثار خويش تبيين كرده اند، اين است كه نجات و رستگارى انسانها در قيامت، اعم از حقانيت است; چرا كه مطابق تعاليم آسمانى اسلام، عدم نجات و رستگارى، براى آن دسته از افرادى است كه عالمانه و عامدانه، از قبول حق، در هر زمانى كه موظف به آن هستند استنكاف ورزيده و بدون استغفار و توبه از دنيا بروند . پس نجات و رستگارى محدود به افرادى نيست كه به دين حق روى آورده و به آن عمل كنند بلكه برخى از كسانى كه به دين حق دسترسى پيدا نكرده و يا از درك آن ناتوان بودند و نيز اطفال و ديوانگان و مستضعفان فكرى، اهل نجات و رستگارى بوده و هرگز به جهت عدم اعتقاد به دين حق و يا ترك عمل به تعاليم دين حق عذاب نخواهند شد . در سوره نساء آيات 97 - 99 خداوند مى فرمايد: كسانى كه بر خود ظلم كردند وقتى فرشتگان جانشان را مى گيرند، مى گويند: «در چه حال بوديد؟» پاسخ دهند: «ما در زمين از مستضعفان بوديم .» مى گويند: «مگر زمين خدا وسيع

ص: 7771

نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟» پس آنان جايگاهشان دوزخ است و آن سرانجام بدى است مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره جويى نتوانند و راهى نيابند . پس آنان كه عذرى دارند باشد كه خدا از ايشان در گذرد، كه خدا همواره خطابخش و آمرزنده است . امام خمينى (29) ، علامه طباطبايى (30) ، شهيد مطهرى (31) و اكثر انديشمندان اسلامى معتقدند از اين آيات استفاده مى شود كه قاصران و مستضعفان كسانى هستند كه انديشه آنان به حقيقت دست نيافته باشد و غالب افرادى كه به حقيقت اعتراف ندارند، قاصر يا مستضعف فكرى هستند و هر چند خداشناس نيستند اما عذاب نمى شوند . بنابراين، مفهوم نجات و رستگارى، از مساله حقانيت، در اسلام از هم جدا بوده و اسلام بر خلاف تعاليم مسيحيت (كه تنها راه نجات را ايمان به مرگ فديه وار مسيح يا مشاركت در غسل تعميد مى داند) قلمرو نجات را بسيار وسيع قرار داده است . شايد آنان كه در غرب با آگاهى از تعاليم مسيحيت كليسايى، سخن از پلوراليسم گفته اند، با تاثيرپذيرى از تعاليم كليسايى بوده نه تعاليم حضرت مسيح عليه السلام و با اين توجيه، ممكن است سخنى منطقى گفته باشند; زيرا با آن آموزه هاى سنتى و فرهنگ غربى، كه نجات را

ص: 7772

آن گونه محدود نموده اند، چاره اى جز طرح اين بحث نداشتند . اما آنان كه در كشورها و جوامع اسلامى تلاش كرده اند تا اين بحث را براى مسلمانان بومى كنند به خطاى فاحشى دچار شده اند چون ميان مسيحيت تحريف شده با اسلام معتبر، فاصله زيادى وجود دارد و قياس ميان آن دو، مقايسه اى نادرست است . پى نوشت: 1( محقق و نويسنده . 2( جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، انتشارات بين المللى هدى، تهران، چاپ اول، 1372، ص 223 . 3( ر . ك: همان، ص 224; ميرچا الياده، دين پژوهى، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، دفتر دوم، ص 340 . 4( ر . ك: همان، ص 232; عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه ها، مؤسسه انديشه و فرهنگ دينى، قم، چاپ اول، 1381، ص 146 . 5( ر . ك: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 273; ميرچا الياده، پيشين، ص 308 . 6( عبدالكريم سروش، صراطهاى مستقيم، مجله كيان، ش 36، ص 9 . 7( امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، چاپ دوم، 1377، ص 153 . 8( امام خمينى، صحيفه نور، ج 14، ص 11 . 9( امام خمينى، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و

ص: 7773

نشر آثار، تهران، چاپ چهارم، صص 75 - 76 . 10( امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، ج 12، ص 131 . 11( تفسير سوره حمد، پيشين، ص 72 . 12( همان، ص 79 . 13( فيض كاشانى، علم اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 967 . 14( امام خمينى، اربعين حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، ص 360 . 15( عبدالكريم سروش، پيشين، ص 12 . 16( ر . ك: سيد محمدحسين طباطبايى، ظهور شيعه، نشر شريعت، ص 7 . 17( تفسير سوره حمد، پيشين، ص 70 . 18( نساء159/ . 19( سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 136 . 20( همان، ص 128; سيد محمدحسين طباطبايى، خلاصه تعاليم اسلام، ص 12 . 21( سيد محمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، پيشين، ص 127 . 22( سيد محمدحسين طباطبايى، ظهور شيعه، پيشين، ص 7 . 23( سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، پيشين، ج 1، صص 305 - 306 . 24( مجله كيان، ش 14، ص 40 . 25( شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ هفتم، ج 1، ص 275 . 26( همان، ص 277 . 27( آل عمران85/ . 28( شهيد مطهرى، پيشين، ص 277 . 29( امام خمينى قدس سره، شرح حديث جنود عقل و جهل،

ص: 7774

پيشين، صص 158 - 159 . 30( سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 5، ص 51 . 31( مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 353 .

ص: 7775

هجرت امام از عراق تا ايران (1) گفت و گو با آيةاللّه مسعودى خمينى

مجله علوم سياسى، شماره 16 على شيرخانى به نظر حضرت عالى چرا رژيم عراق از حضرت امام قدس سره درخواست كرد تا كشور عراق را ترك كند؟ و آيا رژيم شاه نيز در اين مسأله دخالت داشته است يا نه؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: خروج حضرت امام از عراق، ريشه در فشارهايى داشت كه اين رژيم بر حضرت امام وارد مى كرد. به نظر مى رسد كه در اعمال فشارها، رژيم شاه و حكام عراق به توافق رسيده بودند، از اين رو به امام اطلاع مى دهند كه بايد خاك عراق را ترك كنيد و ايشان هم بدون هيچ گونه صحبتى آماده حركت مى شوند. براى من هنوز جاى سؤال هست كه چگونه رژيم عراق و ايران اقدام به اخراج امام كردند؛ در حالى كه در واقع امام از تحت كنترل خارج مى شد. فكر مى كنم در آن مقطع عملاً رژيم شاه به سستى و پوكى رسيده بود. ساواكى ها ديگر بريده بودند و به آينده اميد نداشتند. شاهدش اين كه وقتى در شهر كرد، ساواك مرا دستگير كرد. مشاهده كردم كه «رضوان» رئيس ساواك شهر كرد و حتى مأموران او مانند سابق انگيزه ندارند وزياد دوروبر متهم حاضر نمى شوند. اين مسأله را با كسى در ميان گذاشتم و در

ص: 7776

جواب شنيدم كه اين جماعت به آخر خط رسيده اند. يكى از رفقاى حضرت امام جناب آقاى املائى در هجرت از عراق با ايشان همراه بود، براى ما نقل مى كرد كه وقتى به حضرت امام خبر داديم كه رژيم عراق ابراز كرده كه خاك اين كشور را ترك كنيد، امام بدون كوچك ترين درنگى فرمودند:«ماشين صدا كنيد، برويم!» حتى وقت نخواستند كه كتاب ها و وسايلشان را جمع كنند يا مسأله را به همسر و فرزندانشان در ميان بگذارند. آن قدر اعتماد به نفس داشتند كه بدون هماهنگى با كشورها،به سمت مرز كويت حركت كردند، كه البته براى ورود به اين كشور، جواب رد شنيدند و در همان بيابان نزديك مرز به نماز ايستادند و بعد هم باز گشتند و به فرانسه عزيمت كردند. علت اين كه حضرت امام از ورود به كويت منع شد چه بود؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: به نظر مى رسد معاهده هايى ميان شاه ايران و كويتى ها وجود داشت يا تماس هايى بر قرار شده بود و از كويتى ها خواسته بودند كه حضرت امام را به اين كشور راه ندهند. در اين خصوص خاطرات مرحوم املائى شنيدنى است. ايشان براى من نقل مى كرد: وقتى خواستيم از عراق خارج شويم، مسؤولان كويت وعراق با دربار شاه ايران در تماس مداوم بودند و وضعيت

ص: 7777

حضرت امام را تعقيب مى كردند. حضرت امام در آن شرايط از توكّل بالايى برخوردار بود و اين روحيه را مى توان از فيلمى كه در مرز كويت برداشته شده بود و نشان مى داد كه امام بسيار خونسرد عباى خود را زير بغل گرفته اند دريافت. گويا قرار بوده كه هيچ يك از كشورها ايشان را نپذيرند و ايشان عزم ايران كنند. در اين حال هر گونه احتمالى وجود داشت. بعيد نبود رژيم شاه در پى از ميان برداشتن امام بر آيد. به نظر مى رسيد كه امام خود به اين احتمال وقوف داشتند كه فرمودند:«به آب هاى آزاد جهان كه زير نظر هيچ دولتى نيست، مى روم و حرفم را مى زنم». امام در آن مقطع، هفتاد و اندى سال داشتند و بسيار موجب شگفتى بود كه در سنين پيرى و به اصطلاح بازنشستگى اين گونه با قاطعيت كار مبارزه را ادامه دهند. پس از منع كويت از ورود امام به اين كشور، چرا يك كشور غير مسلمان انتخاب شد و چرا فرانسه به ايشان اجازه ورود داد؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: اين كه چرا فرانسه انتخاب شد و چرا اين كشور به امام اجازه داد، اين بود كه فرانسه در ميان كشورهاى اروپايى از همه جا آزادتر است. در حال حاضر هم اين كشور در

ص: 7778

مقابل آمريكا شاخ و شانه مى كشد و زير بار بسيارى از سياست هاى آمريكا نمى رود. من معتقد نيستم كه شاه به فرانسه، اجازه پذيرش حضرت امام را داده باشد. به نظر مى رسيد كه با توجه به اين كه فرانسه خود را مهد آزادى مى دانست و در شمار عقايدشان اين بود كه بايد انسان آزاد باشد، به امام به عنوان فردى كه سال هاست در راستاى ديدگاه هايش تلاش مى كند و از خودخواهى هاى سياسى در او خبرى نيست، اجازه دادند كه در فرانسه اقامت كنند. با توجه به اين كه حضرت امام(ره) مرجع دينى و رهبر مذهبى انقلاب ايران بود و حال يك كشور غيرمسلمان را براى اقامت انتخاب كرده بودند، اين رفتار امام چه واكنش هايى را در ميان علماى قم در پى داشت؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: وقتى حضرت امام به فرانسه هجرت كردند، عدّه اى از ظاهربينان و قشريّون ابراز تعجّب كردند كه چگونه يك مرجع به خود اجازه مى دهد كه به خاك كفر پناهنده شود. در اين جهت هم من گمان مى كنم كه اين اشكال ساخته و پرداخته سازمان امنيت بود تا شأن و شخصيت حضرت امام را بشكنند، ولى حضرت امام از اين معنا باكى نداشت. ايشان بيشتر به هدف و راهى كه صحيح مى دانست و اين كه ديدگاه هاى خودشان را به گوش جهانيان برسانند

ص: 7779

مى انديشيد. نظر مقامات روحانى ايران در خصوص اقامت حضرت امام در فرانسه متفاوت بود. آيةاللّه گلپايگانى و آقايان ديگر به جز آقاى شريعتمدارى چيزى در مخالفت ابراز نكردند و حتّى در مواردى تأييد هم كردند؛ اما اطرافيان آقاى شريعتمدارى قصد داشتند اين گونه تبليغ كنند كه امام به يك مملكت غربى سفر كرده اند و اين كار جاى انتقاد دارد. خوشبختانه در آن مقطع، آقاى شريعتمدارى از وجهه خوبى برخوردار نبود. اقامت امام در پاريس بيش از سه ماه به طول انجاميد. در اين مدت امام حتى در ميان خارجى ها جا باز كردند. وقتى امام از خيابان هاى نوفل لوشاتو عبور مى كردند، مردم آن ناحيه مى ايستادند و به حضرت امام و چهره نورانى ايشان خيره مى شدند. جناب عالى و دوستان شما در قم، به محض اين كه خبر عزيمت حضرت امام به پاريس را شنيديد، جلسه و گفت وگو و تبادل نظرى با هم داشتيد؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: وقتى صحبتِ رفتن امام به فرانسه پيش آمد، اين مسأله را به قم اطلاع دادند. عده اى از مدرسين حوزه علميه قم در منزل ما تشكيل جلسه دادند. آقاى منتظرى در همان جلسه ابراز تمايل كرد كه براى ديدن امام به فرانسه برود و عنوان كرد كه آقايانى كه تمايل دارند با ايشان همراه شوند، خود را معرفى كنند. آقايان

ص: 7780

امينى، دوزدوزانى و سيد ابوالفضل موسوى ابراز آمادگى كردند كه به فرانسه عزيمت كنند و براى اين كار ويزا تهيه كردند و رفتند. رژيم در خصوص افرادى كه از ايران عازم ديدار حضرت امام بودند، زياد سختگيرى نكرد و به گمان من مى خواست با اين كار براى خودش محبوبيت درست كند. شنيده شده كه حضرت امام در نوفل لوشاتوى فرانسه، به هيچ يك خبرنگاران رسانه هاى جمعى و حتى از دوستان و ياران خود ملاقات خصوصى نمى دادند، به نظر شما علت اين امر چه بود؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: حضرت امام در نوفل لوشاتو نيز طبق عادت هميشگى شان حتى المقدور از ملاقات خصوصى با افراد خوددارى مى كردند. يكى از نزديكان امام نقل مى كرد: آقاى اشراقى به طور مرتب خدمت امام مى رسيد و ابراز مى كرد كه فلان كس مايل به ملاقات خصوصى است. امام جواب منفى مى دادند و مى گفتند: «هر كس هر حرفى دارد، بايد در جمع به من بگويد». حتى خبرنگاران يا افراد كاملاً نزديك به امام همچون آقاى امينى و منتظرى نيز برايشان مقدور نبود كه بخواهند امام را پشت درهاى بسته ملاقات كنند. از قرار معلوم امام به مضرّات ملاقات خصوصى واقف بودند و مى دانستند اگر مسائل به صورت غير واقع نقل شود، بهره بردارى هاى ناصوابى از آن خواهد شد. شيوه برخورد امام در آن مقطع

ص: 7781

در فرانسه بسيار هوشيارانه و توأم با دقايق و ظرايف بود كه با تمام مدتى كه در ايران بودند، برابرى مى كرد. مقطعى كه حضرت امام در نوفل لوشاتو به سر مى بردند، در شمار پربارترين مقاطع زندگى امام است و جا دارد در اين خصوص كتابى از خاطرات افرادى كه در آن جا با امام از نزديك برخورد داشتند، تأليف شود. به طور كلى برخورد امام در اين مقطع بسيار زيركانه و عاقلانه بود؛ به نحوى كه هيچ كس از موافقان و مخالفان امام نمى توانند به رفتار و موضعگيرى هاى امام در آن بُرهه خُرده اى بگيرند. واكنش اهالى نوفل لوشاتو در زمانى كه حضرت امام در آن جا حضور داشتند، در قبال حضور يك مرجع و رهبر دينى چگونه بود؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: در روزهاى نخست اقامت امام در آن منطقه به لحاظ تجمعات و ترافيك و حضور طرفداران امام، مردم بومى منطقه قدرى ناراضى بودند، ولى به تدريج رابطه دوستانه و صميمانه اى ميان آنان و حضرت امام برقرار مى شود، به نحوى كه مردم از خروج ايشان دلگير بودند و ابراز تمايل كرده بودند كه امام در آن جا بمانند. ظاهرا حتّى غيرمسلمانان منطقه وقتى امام عبور مى كردند، براى تماشا مى ايستادند و به ايشان سلام و اظهار ارادت مى كردند و اين همه به اخلاق حسنه و شيوه برخورد

ص: 7782

امام برمى گشت كه ناظران را شيفته مى كرد؛ براى مثال تصور اوّليه بسيارى از مقدسين اين بود كه خارجيان كافر و نجس العين هستند و بايد از آنان اجتناب كرد؛ در حالى كه حضرت امام با آنان دست مى دادند. حتى در منزلى كه اقامت كردند، بعضى ها ابراز كردند كه چون متعلق به كفار است، نجس است. امام ابراز كرد: «تا آلودگى و نجاست به چشم ديده نشود، محكوم به طهارت است». امام در ابتدا بر اين باور بودند و در درسشان هم مى فرمودند كه كفار كتابى نجس محسوب مى شوند و اين نجاست، سياسى است! ولى به نظر مى رسد با توجه به عملكرد خود ايشان در فرانسه، از اين فتوا عدول كرده باشند و حق هم اين است كه كفار كتابى اگر موحّد باشند همچنان كه غالبا اين افراد ادعا مى كنند كه موحدند پاك هستند. امام هم روى اين جهت ابايى نداشتند كه با دستِ مرطوب ميله هاى منزل مزبور را لمس كنند. بنده بعد از ارتحال حضرت امام يك بار به نوفل لوشاتو سفر كردم تا ببينم در چه حال و هوايى است. مشاهده كردم كه منزلى را كه امام در آن سكنا داشتند، تخريب كرده اند، ولى باغ هنوز بود و احتمالاً درخت سيب معروف هم سرپا بود و به لحاظ اين كه باغ مزبور

ص: 7783

ملك خصوصى بود، از ورود ما به آن جلوگيرى كردند. چه خاطراتى خاص ازاقامت حضرت امام(ره) در نوفل لوشاتو داريد؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: يك بار يكى از ايرانيان نزد امام آمد و ابراز كرد كه من حاضرم هر چقدر پول كه شما نياز داشته باشيد، در اختيارتان بگذارم. ايشان نپذيرفتند و فرمودند: «ما به اين پول ها نيازى نداريم». امام با اين شيوه مى خواستند استقلال و عزت نفس خود را حفظ كنند و وامدار كسى نباشند. حتى يك روز آقاى امينى و آقاى منتظرى به حضرت امام گفته بودند: «چرا اين جا وضعيت غذايى اين گونه است؟ نان هم به ميزان كافى وجود ندارد تا انسان سدّ جوع كند». امام سرشان را بلند كرده و فرموده بودند: «به همين زندگى بسازيد كه خوب زندگى اى است». يك بار هم آقاى اشراقى به امام گفته بود: «ما ازبس در اين جا نان و سيب زمينى خورديم، پوسيديم». امام در جواب گفته بودند: «اگر مى خواهى غذاى حسابى بخورى، برو ايران و چلوكباب بخور تا حالت جا بياد». زهد و دنياگريزى حضرت امام صرفا براى اين نبود كه توده مردم را متوجه خود كند. امام واقعا باور داشت كه راه صحيح در اين گونه زندگى خالى از تشريفات و تجمّلات است. تمام حركات و سكنات امام توأم با زيبايى و ظرافت بود.

ص: 7784

به ياد داريد كه چگونه خودشان را به درخت سيب معروفى كه زير سايه آن مى نشستند، مى رساندند. فرشى آن جا پهن بود كه رويش مى نشستند و در وقت نماز در همان جا اقامه جماعت مى كردند. برخى از اهالى منطقه به تماشاى نماز امام مى آمدند. اين امر باعث شد كه عده زيادى به ايشان گرويدند. حتى دولت فرانسه پى برد كه امام تنها يك سياست مدار ساده و با انديشه هاى خشك سياسى نيست، بلكه به يك مكتب الهى وابسته است و از آرمان هاى آن دفاع مى كند. حتى وقتى خبرگزارى ها براى تهيه نوار و گزارش به نزد امام مى آمدند، ايشان غير از اسلام و انقلاب و مردم چيزى نمى گفتند و براى يك بار هم از خودشان دم نزدند. يكى از خاطرات من در اين ايام اين است كه يك روز من از ايران به نوفل لوشاتو زنگ زدم. حاج احمدآقا گوشى را برداشت. از وضعيت حضرت امام و سلامتى ايشان سؤال كردم. بعد حاج احمدآقا پرسيد: از ايران چه خبر؟ قدرى از مشكلات و اين كه برخى از آقايان با انقلاب همراهى نمى كنند گفتم. در ادامه مكالمه، جملاتى چند در باب حرف ها و موضعگيرى هايى كه در قم شنيده و ديده شده است، صحبت كردم. احمدآقا گفت: «آقا نظرشان اين است كه از علماى قم حتى اگر كارشكنى مى كنند

ص: 7785

يا همكارى لازم را با حركت انقلاب انجام نمى دهند، انتقاد نشود». جناب آقاى مسعودى، حال كه بحث به اين جا رسيد، مايلم درباره ادعاى رئيس جمهور وقت فرانسه ژيسكاردستن سؤال كنم، ايشان ادعا كرده كه حضرت امام(ره) زمانى كه وارد پاريس شد تقاضاى پناهندگى كرد. شما با شناختى كه از حضرت امام داريد، آيا اين مسأله را ممكن مى دانيد؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: من ادعاى ژيسكاردستن، رئيس جمهور سابق فرانسه را مبنى بر اين كه امام به محض ورود به فرانسه از اين كشور تقاضاى پناهندگى سياسى كرد و دولت فرانسه هم با اين پيشنهاد موافقت نمود، تكذيب مى كنم. امام اگر مى خواستند به اين خفت ها تن در دهند كه اصلاً نهضتشان را آغاز نمى كردند و با آن شدت و حدت سخنرانى نمى نمودند. البته بعيد نيست روشنفكرانى همچون قطب زاده و بنى صدر كه با فرهنگ غرب و شيوه هاى ديپلماتيك آشنايى داشتند، بدون اين كه به امام اطلاع دهند، از طرف حضرت امام اقدام به اين كار كرده باشند؛ البته اين احتمال هم ضعيف به نظر مى رسد. امام براى جلوگيرى از چنين مواردى بود كه همواره اعلام مى كردند كه خودشان سخن گوى خودشان هستند و كسى از سوى ايشان براى بيان ديدگاه هايشان وكالت ندارد. از برخى بيانات حضرت امام پس از پيروزى انقلاب اسلامى مى توان دريافت كه ايشان به

ص: 7786

نقشه ها و افكار غلط برخى از ليبرال ها و روشنفكرها همچون بنى صدر واقف بوده و همواره در صدد سدّ كردن روزنه هايى بودند كه اين افراد از آنها مى خواستند براى حرف هاى خود جايگاه و پايگاه درست كنند. جملاتى همچون «جمهورى اسلامى، نه يك كلمه كم، نه يك كلمه زياد!» نشان از اين احساس خطر مى داد. همان گونه كه مطلّع هستند، حضرت امام بنا بود اوايل بهمن به ايران برگردد، ولى به خاطر بسته شدن فرودگاه اين كار ميسر نشد. متعاقب اين مسأله علما و انقلابيون دست به تحصن زدند. سؤال بنده اين است كه چرا تحصّن علما در دانشگاه تهران شكل گرفت؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: در آن موقعيت علما به اين نتيجه رسيدند كه براى بازگشايى فرودگاه ها خوب است به تهران بروند و تحصن كنند. مركز تحصن دانشگاه تهران بود. بنده براى ملاقات با تحصن كنندگان به تهران رفتم. مشاهده كردم كه عده زيادى از علما بست نشسته اند؛ يكى به نماز ايستاده و ديگرى قرآن مى خواند، سومى در حال تحليل سياسى است و مردم هم دايم در حال رفت وآمد هستند. نيروهاى امنيتى رژيم هم در آن حوالى چندان حضور ندارند. وقتى از دانشگاه خارج شدم، ناگهان ديدم كه عده اى در حال تعقيب ما هستند. راننده ما دامادمان آقاى سيد جعفر موسوى، استاندار فعلى اصفهان

ص: 7787

بود. به ايشان گفتم: «آقا جعفر، انگار ما را تعقيب مى كنند؛ چكار كنيم؟» به ناچار دور زديم و دوباره به دانشگاه بازگشتيم و لابه لاى جمعيت خودمان را گم كرديم. يكى دو ساعت بعد دوباره خارج شديم. قصد داشتيم به قم مراجعت كنيم. بعد از چند روز كه تحصن به طول انجاميد، خبر رسيد كه فرودگاه ها به روى هواپيماى حامل امام باز است. غوغاى غيرقابل توصيفى برپا شد. اى كاش تمام آن لحظات در قالب فيلم ثبت مى شد. مردم در آن مقطع به قدرى سرشار از شور و شعور بودند كه ديگر تيربارهاى دشمن و گلوله هاى سرخ و آتشين، برايشان بى معنا بود. قدرى بعد حاج احمدآقا اعلام كرد كه در فلان روز و فلان ساعت، هواپيماى حضرت امام بر زمين خواهد نشست. جناب عالى به عنوان يكى از ياران امام، قبل از اين كه امام به ايران بيايد چه اقداماتى انجام داديد؟ و اگر خاطره اى و مطلبى از نحوه ورود امام به ايران داريد بيان كنيد؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: قبل از ورود امام به ايران كميته استقبال از ايشان در قم تشكيل شد و مركز آن ظاهرا در منزل آقاى يزدى بود. فكر مى كرديم كه امام در بدو ورودشان به ايران مستقيما به قم خواهند آمد. بعدا خبر رسيد كه امام فعلاً در تهران

ص: 7788

اقامت خواهند كرد. بى درنگ كميته استقبال به تهران منتقل شد كه البته بنده ديگر حضور نداشتم. وقتى به روز ورود امام نزديك شديم، قرار شد براى استقبال از امام به فرودگاه مهرآباد برويم. استقبال 34 تا 35 كيلومترى از حضرت امام، امر نادرى بود كه آن روز اتفاق افتاد. شنيدم كه وقتى امام در پاريس سوار هواپيما شدند، دقايقى بعد فرموده بودند كه من خوابم مى آيد. بعد به طبقه بالاى هواپيما رفته و عبايشان را به عنوان بستر انداخته بودند و چيزى هم به صورت بالش زير سر نهاده و در كمال آسايش خوابيده بودند؛ در حالى كه در آن شرايط اگر هر فرد ديگرى بود، حال التهاب و اضطرابى كه در وجودش بود، استراحت را از او سلب مى كرد. ما در ايران كه بوديم، حال عادى نداشتيم و برنامه هايمان مختل شده بود. اما قدرت بالاى روحى و اراده و استحكام شخصيت در حضرت امام ايشان را به درصد بالايى از اطمينان نفس رسانده بود كه باور كردنى نبود. وقتى ايشان در فرودگاه از هواپيما پياده شدند، بنده در شمار كسانى بودم كه تا پاى پلكان هواپيما رفتم. حاج احمدآقا در جلسه اى قبل از آمدن امام، اخطار كرده بود كه آقا مى فرمايد: «مواظب باشيد وقتى مرا از هواپيما پياده مى كنند،

ص: 7789

نكند عده اى بخواهند مرا به جاى ديگرى كه مردم و آقايان حضور ندارند، ببرند». ظاهرا اين اتفاق يك بار در هنگام بازگشت آيةاللّه كاشانى از خارج پيش آمده بود. عده اى ايشان را دوره مى كنند و طورى برنامه ريزى مى كنند كه با استقبال كنندگان برخورد نكند و به جاى ديگرى كه تنها هفت، هشت نفر حضور داشتند مى برند و از آن جا سوار ماشين مى كنند و مى برند. به هرحال بنده به همراه عده زيادى از علما از جمله آقاى محمدى گيلانى به فرودگاه رفتيم. آقاى گيلانى فرمود كه همه آقايان به طور دسته جمعى به سالن اصلى اجتماعات فرودگاه برويم. قبل از اين كه حضرت امام تشريف بياورد، من به سمت ايشان دويدم، ولى هجوم جمعيتى كه در آن جا بود اجازه حركت را از من گرفت. نزديك بود زير دست و پا بمانم كه به ناچار ديگر جلوتر نرفتم. حضرت امام به داخل سالن تشريف آوردند و حدود نيم ساعت سخنرانى كردند و بنده از نزديك به دست بوسى و احوال پرسى ايشان رفتم. بعد قرار شد به سمت بهشت زهرا حركت كنند. ماشينى براى ايشان آوردند كه به «جيپ عروس» مشهور بود. امام در آن ماشين نشستند. ماشين و سيل استقبال كنندگان به سمت بهشت زهرا حركت كرد و ما هم به دنبال ايشان حركت كرديم. سخنرانى حضرت امام را در بهشت

ص: 7790

زهرا، با توجه به اوضاع و احوال آن زمان، چگونه ارزيابى مى كنيد؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: امام در بهشت زهرا، آن سخنرانى غرّا و بسيار شورانگيز خود را ايراد كردند كه اين بخش از آن بسيار معروف است كه «من دولت تعيين مى كنم. من توى دهن اين دولت مى زنم». اين نوع برخورد امام و قاطعيت ايشان از عجايب بود. بد نيست اين خاطره طنزآميز را هم نقل كنم. اين خاطره را يك بار در زمان جنگ تحميلى براى حدود ده هزار تن از جوانان جبهه نقل كردم وبسيار خنديدند. وقتى حضرت امام در بهشت زهرا سخنرانى مى كردند، من هم در پايين جايگاه در ميان مردم بودم. زمانى كه امام فرمودند من توى دهن اين دولت مى زنم، شنيدم كه يكى از كسانى كه در ميان مردم ايستاده بود، به رفيقش گفت: «اصغر آقا، جون تو، آقا خيلى تميز اومدها». آهنگ صداى فرد مزبور نشان مى داد كه جزء داش هاست،! و من خيلى لذت بردم كه كلام امام حتى در دل اين تيپ از افراد هم اثر گذاشته است. گفته مى شود كه حضرت امام پس از پايان سخنرانى خود در بهشت زهرا، در هنگام عزيمت به مدرسه رفاه، در مسير بهشت زهرا و مدرسه رفاه، گم مى شوند، آيا اين مسأله صحت داشته يا

ص: 7791

خير؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: بله، در مسير ميان بهشت زهرا و مدرسه رفاه، حدود يك ساعت و نيم حضرت امام مفقود شدند. براى همه جاى سؤال و نگرانى بود كه امام در كجا تشريف دارند. بعدا معلوم شد كه ايشان براى ديدن اقوام خود، به منزل آنان رفته اند. ظاهرا امام احساس كرده بودند كه بعد از استقرار در مدرسه رفاه فرصت كافى براى اين كار را نخواهند داشت. لذا ترجيح داده بودند كه زودتر اين مهم را انجام دهند. چرا امام در مدرسه رفاه استقرار يافت؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: بعد از پايان سخنرانى حضرت امام در بهشت زهرا، صحبت بر سر اقامت ايشان در تهران بود. قبل از اين كه ايشان در مدرسه رفاه مستقر شوند، با آقاى پسنديده در مورد منزل مناسبى كه امام در آن اسكان يابند، صحبت و تبادل نظر كرديم. اين جا بود كه آقاى پسنديده در كمال تعجب ابراز كرد كه حضرت امام فرموده اند براى من در تهران جايى در نظر نگيريد. حتى به آقاى پسنديده هم گفته بودند كه شما در اين خصوص دخالت نكن. بعدا معلوم شد كه ايشان به برخى افراد سپرده اند كه برايشان در جايى در تهران مسكن متوسطى تهيه كنند. نظرشان اين بود كه نه در شمال شهر باشد و نه

ص: 7792

جنوب. نه در كنار طاغوتيان و متموّلين باشد و نه محرومين سطح پايين. طبيعى بود كه اگر كار به آقاى پسنديده واگذار مى شد، بعيد نبود كه آقاى پسنديده، در شمال شهر و شميرانات، ويلاى مجللى تهيه مى كرد و امام را به آن جا مى برد. متقابلاً استقرار ايشان در پايين شهر نيز خالى از مسأله و اشكال نبود. لذا به حكم «خيرالأمور اوسطها» مايل بودند كه در خانه متوسطى زندگى كنند. سؤال اين جاست كه با اين همه چرا مدرسه رفاه براى امام در نظر گرفته شد؟ آيةاللّه مسعودى خمينى: به نظر من، حضرت امام اين نكته را لحاظ كردند كه اگر به منزلى كه منتسب به كسى است، تشريف بياورند بعيد نيست امكان سوء استفاده براى صاحبخانه فراهم شود. ايشان روى اين جهت ترجيح دادند در جايى كه متعلق به فرد خاصى نيست، اقامت كنند؛ ضمن اين كه در ملاقات ها و رفت وآمدها نيز مزاحمت براى كسى فراهم نشود. بنده بعد از اتمام مراسم بهشت زهرا به مدرسه رفاه رفتم و در اولين فرصت هم براى انجام كارها به قم مراجعت كردم. آقاى پسنديده هم به قم بازگشتند و در مورد اين كه چه كارهايى را بايد در قم انجام داد، مذاكره كرديم. دو سه روز بعد از آن، مجدّدا به تهران رفتم.

ص: 7793

وقتى خدمت امام رسيدم، مشاهده كردم كه آقاى فلسفى و تنى چند از بزرگان خدمت امام هستند. حضرت امام متوجه ورود من شدند. ايشان كاملاً در اين گونه جلسات متوجه ورود و خروج افراد بودند و مقيّد بودند كه اگر جلسه حالت خصوصى دارد، فرد غريبه وارد نشود و سوءاستفاده نكند. در آن جلسه در خدمت امام، برادرزاده ايشان، پسر آقا نورالدين را نزد امام آوردند. امام تا او را ديدند، در آغوش گرفتند و بوسيدند و دست به پشتش زدند و چندبار ماشاء اللّه گفتند. برادرزاده امام به قدرى از ديدن امام خوشحال بود كه حد نداشت و يك ربع ايستاده بود و جمال نورانى امام را تماشا مى كرد. يكى دو روز بعد از اين كه بنده در تهران در خدمت امام بودم، حضرت امام به من فرمودند: «شما برگرد قم». گفتم: «كارى هست»؟ فرمود: «آقاى صانعى اين جا باشد و شما هم قم باش و مسائلِ آن جا را در نظر داشته باش». مدرسه رفاه كه توسط آقايان مطهرى، هاشمى رفسنجانى و بهشتى اداره مى شد، سرشار از خاطرات گوناگون در مورد انقلاب و امام بود. يك روز به خاطر دارم آقاى خلخالى در حالى كه كيسه اى در دست داشت، وارد شد. به آقا گفت: «اين وجه (ظاهرا پانصد هزار تومان بود) سهم

ص: 7794

امام است». امام فرمود: «بگذار آن گوشه!» بعد به آقاى صانعى دستور دادند كه وجه مزبور را به حساب شماره فلان كه مربوط به فقرا بود، واريز كنند. اين اولين پولى بود كه در آن مقطع براى حضرت امام آوردند. در پايان، از اين كه وقت تان را در اختيار ما گذاشتيد متشكريم. 1 اين گفت و گو بخشى از گفت و گوهاى طولانى مركز اسناد انقلاب اسلامى قم است كه به زودى به صورت كتاب از سوى آن مركز منتشر خواهد شد. 2 توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام .

ص: 7795

هندسه سياسى در انديشه امام خمينى

اشاره

فصلنامه كتاب نقد، شماره 13 حشمت زاده، محمد باقر بررسى موردى: دروس «ولايت فقيه» در نجف

اشاره :

مقاله توضيح مى دهد كه انديشه سياسى كه توسط امام خمينى، مهندسى و اجراء شدبدقت در ذهن ايشان، چيده و تنظيم شده بود و از كليه اركان نظرى و راهبردى براى يك انقلاب و تشكيل حكومت جديد و نظام دينى، برخوردار بود. سپس جهت اثبات تحقق همه اجزاء يك هندسه دقيق سياسى، به اظهارات و مكتوبات و نيز اقدامهاى امام راحل«رض»، استناد شده است. توفيق عظيم امام خمينى در رهبرى يك انقلاب بزرگ از سال 1341 تا پيروزى آن وبراندازى يك نظام قدرت مند و سپس رياست وهدايت يك نظام اجتماعى و سياسى نوين طى ده سال مى تواند سؤال اساسى زير را براى انديشمندان سياسى مطرح نمايد: «از انديشه هاى سياسى و اجتماعى امام خمينى چه نظريه و راهبردهائى قابل استنباط است و با چه چارچوب نظرى وراهبردى مى توان به تحليل انديشه هاى سياسى امام پرداخت؟» امام خمينى، مرد علم و نظر بود. او در فقه واصول و كلام و فلسفه و عرفان به مقام استادى رسيد و در تاريخ و ادبيات نيز در حد بالائى بود. (1) در عين حال او مرد عمل و اقدام بودزيرا در مقام اجتهاد و مرجعيت با صدور فتوا،تكاليف عملى مؤمنين را مشخص مى كرد وبه همين لحاظ با واقعيات زندگى مردم ومشكلات جامعه

ص: 7796

آشنا بود. از سال 1341 نيز درعين فقاهت و مرجعيت، آشكار و مستقيم واردعرصه اقدام و مبارزه سياسى گرديده وبزرگترين و مهمترين رهبر مخالفان شاه شد.در تبعيد پانزده ساله نيز به تعليمات و تبليغات انقلابى دست زد و كادرسازى و سازماندهى نمود. با چنين دستمايه و سابقه اى ازسال 1356 بعنوان رهبر بلامنازع انقلاب اسلامى با بسيج مردمى، نظام شاهنشاهى را براندازى كردو از سال 1357 تا هنگام رحلت، رئيس نظام جمهورى اسلامى بود. در طول تاريخ ايران و جهان و در طى قرون اخير شايد بى نظير و يا لااقل كم نظير است كه مردى در اوج زهد و عرفان و علم،دست به يك انقلاب خونين مكتبى و مردمى زده باشد و يك قدرت بزرگ منطقه اى و مورد حمايت همه ابرقدرت ها را ساقط نموده و سپس دهسال نيز در عين مرجعيت، نقش رهبرى سياسى ورياست دولت را نيز ايفا كرده باشد. چنين جريان تاريخى، انقلابى و سياسى عظيمى به رهبرى امام خمينى داراى چه پشتوانه نظرى و راهبردى بوده و اين انديشه داراى چه سازمان و انسجامى بود كه اين چنين در تحقق اهداف خود قرين تحول و توفيق شد و چنانكه امام در براندازى نظام شاهنشاهى و استقرار نظام جمهورى اسلامى از اين انديشه منسجم استفاده كرد، اينك در حفظ و گسترش و اصلاح و تكميل جامعه و دولت برخاسته از انقلاب او چگونه مى توان از آن استفاده كرد؟ الف) مفروضات و اركان

ص: 7797

يك چارچوب نظرى وراهبردى نظريه و راهبردى را كه مى خواهيم از آرا وانديشه سياسى امام استنباط و استخراج كرده و يابمدد آن به انديشه هاى امام وارد شويم، هندسه سياسى امام خمينى و جامعه مطلوب يا مدينه فاضله او مى ناميم. اين هندسه و چارچوب شامل 5 ركن و عنصراست: (2) 1- وضع موجود جامعه چيست؟ انسان در چارچوب روابط اجتماعى و زندگى جمعى اهداف و نيازهاى خود را تعقيب و اشباع مى نمايد و جامعه واقعى و مفروض داراى سه ركن اساسى است: 1 - اقتصاد و معيشت 2 - فرهنگ و معنويت 3 - سياست و حكومت جامعه، محيط زندگى انسان است و آدمى سعادت و شقاوت خود را در درون آن به خوبى حس مى كند و هركس در حد خود، از ساختار و كاركردش،استنباطى داشته و نسبت به آن داراى احساسات وموضع گيرى هاى منفى و مثبتى است. (3) 2 - وضع مطلوب جامعه كدام است؟ آدمى موجودى است با دو بعد مادى و معنوى و داراى عقل و اراده و با توان انتخابگرى وهدفگذارى. بنابر اين او همواره در افق ديد و ذهن خود تصويرى از يك وضع مطلوب و آرمانى جامعه را دارد. (4) 3 - چه بايد كرد؟ (راهبرد و خط مشى) وجود تصويرى از يك جامعه مطلوب در ذهن افراد و ذهنيت اجتماع داراى اين كاربرد است كه شهروندان دانسته يا ندانسته، كم

ص: 7798

و يا زياد وضع موجود جامعه را با آن مى سنجند. نتيجه اين مقايسه از لحاظ كلى به صورت هاى زير است: الف - وضع موجود در راستاى وضع مطلوب است. ب - وضع موجود با وضع مطلوب تطابق ندارداما اين اختلاف كم، سطحى و صورى است. ج - وضع موجود با وضع مطلوب تطابق نداردولى عدم تطابق زياد، اساسى و عميق است. (5) عقل نظرى و نخبگان و افكار عمومى و عقل جمعى، اگر تحقيقا به هريك از قضاياى فوق برسند به تناسب خط مشى ها و راهبردهاى زير راتوصيه و تجويز مى كند: الف - وضع موجود و روش ها و راهبردهاى قبلى بايد حفظ شود. ب - در وضع موجود بايد رفرم و اصلاح صورت بگيرد. ج - وضع موجود بايد بصورت انقلابى و بنيادى برهم زده شود تا مدينه فاضله ايجاد شود. 4 - وضع تاريخى جامعه چه بوده است؟ مورخين و فلاسفه و عالمان تاريخ همواره تلاش داشته اند به اين پرسش، پاسخ گويند. (6) اين سؤال در شرايطى كه نخبگان و شهروندان به اين نتيجه مى رسند كه وضع موجود بسيار بد وناصواب است، بيشتر موضوعيت و اولويت مى يابد وهمه مايلند سرمنشاء و ريشه هاى كژى ها وانحرافات را بشناسند و بدانند وضع موجود چرا به بن بست كشانده شده است. 5 - جهان بينى و اصول اعتقادات آن چيست؟ مكتب هاى بزرگ سياسى - اجتماعى

ص: 7799

اعم ازالهى و انسانى، هركدام براى انسان و جامعه مطلوب شاخص هائى متفاوت ارائه كرده اند در اين رابطه مى توان مكاتب بزرگ معاصر يعنى ماركسيسم، ليبراليسم و اسلام را با هم مقايسه كرد. (7) دوران ماركسيزم سپرى شده و قرن 21،عصر تقابل و تعامل سرنوشت ساز اسلام وليبراليسم خواهد بود. (8) سؤال اين بود كه چرا شاخص هاى جامعه مطلوب و راهبردهاى مكاتب با يكديگر تفاوت هاى اساسى دارند؟ مثلا در جامعه مطلوب اسلامى، چراحكم و حاكم بنوعى بايد از طرف خداوند باشند (9) يا اقتصاد اسلامى بنياد مبتنى بر كار و انفاق و ايثارو يا (10) فرهنگ بايد مبتنى بر توحيد و باور به يگانگى خداوند و ضرورت بندگى انسان در مقابل او باشد؟ (11) در حالى كه در ليبراليسم، حكم وحاكم اصالتا به نوعى منبعث از آدميان و اساس اقتصادش، مبتنى بر سود و منفعت طلبى بوده واساس فرهنگى باور به انسان محورى و دنيا گرائى است؟ (12) با توجه به تفاوت در شاخص و ماهيت مدينه فاضله مكاتب، طبعا خط مشى ها وراهبردشان نيز با هم متفاوت است. اين دستورالعملها و راهبردها دقيقا با ويژگى هاى جامعه مطلوب اسلامى و جهان بينى و اصول اعتقادات اسلام تناسب داشته و منبعث از آنهاست(اصل تناسب وسيله و هدف) (13). پس چون جهان بينى و اصول اعتقادات مكاتب تفاوت اساسى دارندبنابراين اصول مدينه فاضله آنها هم با هم تفاوت اساسى دارد. اگر در جامعه مطلوب اسلامى

ص: 7800

حاكم و حكم بايد به نوعى از سوى خدا باشند براى اين است كه جهان بينى و اصول اعتقادات مكتب اسلام برتوحيد استوار بوده و به حاكميت تكوينى و تشريعى خداوند باور دارد. اگر علم و عدالت ازمهمترين شرايط حاكم اسلامى است براى آن است كه خداوند به عنوان حاكم على الاطلاق كل هستى،داراى علم و عدالت مطلق است. (14) همانطور كه گردش حسنه امور كل هستى مبتنى بر علم وعدالت مطلق خداوند است، حاكم اسلامى نيز براى گردش حسنه امور جامعه و انسانها بايد داراى علم و عدالت باشد يعنى حاكميت در جامعه انسانى كه بخشى از هستى و كائنات است نمى تواند جدا ازاصول حاكميت در كل هستى يعنى حاكميت خداوند باشد. (15) اينك مى توانيم به عرصه انديشه سياسى امام خمينى وارد شويم و در اين ميان به مجموعه درسهاى ولايت فقيه كه در سال 1348 در نجف افاده شده رجوع مى كنيم: نگرش راهبردى و حكومتى در اولين جملات درس ولايت فقيه در نجف،امام گفتار خود را از ركن سوم هندسه سياسى يعنى چه بايد كرد و راهبردها آغاز مى كند و اين بيانگر عملياتى بودن فقه او است و اين مهمترين مميزه امام نسبت به بسيارى از علما و مراجع مى باشد و اينكه امام در نهايت انديشه و علم رابراى عمل و اقدام مى خواهد. «... هركس عقايد و احكام اسلامى را حتى اجمالا دريافته باشد چون به ولايت

ص: 7801

فقيه برسد و آنرا به تصور آورد بى درنگ تصديق خواهد كرد و آنرا ضرورى و بديهى خواهدشناخت.» (16) امام دغدغه اجرا و عملى شدن احكام اسلامى را دارند و نگران تعطيل ماندن احكام سياسى واجتماعى اسلام است: «اين كه امروز به ولايت فقيه چندان توجهى نمى شود و احتياج به استدلال پيدا كرده علتش اوضاع اجتماعى مسلمانان عموما وحوزه هاى علميه خصوصا مى باشد اوضاع اجتماعى ما مسلمانان و وضع حوزه هاى علميه ريشه هاى تاريخى دارد كه با آنها اشاره مى كنم. نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهودشد..... بعد از آنها نوبت به طوائفى رسيد كه به يك معنى شيطان تر از يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش يا بيشتر به كشورهاى اسلامى راه پيدا كردند و براى رسيدن به مطامع استعمارى خود لازم ديدندكه زمينه هائى فراهم سازند تا اسلام را نابودكنند». (17) «..... تبليغات سوء آنها متاسفانه مؤثر واقع شده است. الان گذشته از عامه مردم طبقه تحصيل كرده چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست نفهميده اند و از آن تصور خطائى دارند همانطور كه مردم افرادغريب را نمى شناسند اسلام را هم نمى شناسند..... چنانچه كسى بخواهد اسلام راآنطور كه هست معرفى كند مردم باين زودى ها باورشان نمى يايد. بلكه عمال استعمار در حوزه ها هياهو و جنجال بپامى كنند.» (18)

وضع موجود و وضع پيشين جامعه و حوزه

امام سپس به ركن اول هندسه سياسى و وضع موجود جامعه و حوزه ها نظر

ص: 7802

كرده و آنرا مطلقا قابل قبول نمى داند. و ريشه هاى تاريخى سستى و فتورامروز مسلمانان را تا عمق تاريخ پى مى گيرد و ازتوطئه يهود در صدر اسلام و از تهاجم استعمار ازسه قرن قبل سخن مى گويد و بخصوص از نفوذ وتاثير آنها در حوزه ها شكوه دارد. در عين حال به تاريخ صدر اسلام اشاره مى كند و از جامعه مطلوبى كه پيامبر در صدر اسلام ساخته و قوانين الهى راحاكميت بخشيده ياد مى كند. و اميد مى دهد كه مى توان با همان قوانين و با قرآن و سنت، امروز هم ركن دوم هندسه سياسى يعنى جامعه مطلوب اسلامى را برپا كرده و وضع موجود و نظام فاسدشاهنشاهى را برهم زد.

مهمترين شاخص جامعه مطلوب:

حاكميت قانون الهى امام مى گويند: «آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود وساكنانش در توحش بسر مى بردند و آمريكاسرزمين سرخ پوستان نيمه وحشى بود، درمملكت پهناور ايران و رم محكوم استبداد واشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودندو اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود،خداى تبارك و تعالى بوسيله رسول اكرم(ص)قوانين فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت ميايد. براى همه امور قانون و آداب آورده است... هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى درباره آن نداده باشد.» (19) بنابراين از ديد انديشه امام مهمترين شاخص جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامى (يعنى ركن دوم)

ص: 7803

رواج و حاكميت قانون الهى و روشن بودن تكليف مردم در همه زمينه هاست. امام در توضيح اينكه چرا و چگونه در وضع موجود جامعه شاهنشاهى حاكميت قانون الهى واسلامى از بين رفته، به وضع مسبوق و تاريخ يعنى ركن چهارم اشاره مى كند: «توطئه اى كه دولت استعمارى انگليس درآغاز مشروطه كرد به دو منظور بود يكى كه درهمان موقع ناشى شد اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى احكام اسلام را ازميدان عمل و اجرا خارج كند.» (20) در همين راستا امام به نقد و نفى وضع موجودنظام شاهنشاهى از بعد مسائل قضائى و قانونى مى پردازد: «تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسلامى مامنشاء گرفتاريها و مشكلات بسيار شده است.اشخاص مطيعى الآن در عدليه هستند كه ازقوانين دادگسترى و طرز كار آن شكايتهادارند. اگر كسى گرفتار دادگسترى فعلى ايران يا ساير كشورهاى مشابه آن شود يك عمر بايدزحمت بكشد تا مطلبى را ثابت كند.» (21) مهمترين راهبرد امام: تشكيل حكومت اسلامى امام انگيزه امام از ذكر اين مقدمات در نهايت ارائه راهبرد عملى يعنى بيان ضرورت تشكيل حكومت اسلامى بر اساس ولايت فقيه است. «.... اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت وبرقرارى دستگاه اجراء و اداره جزئى از ولايت است. چنانكه مبارزه و كوشش براى آن ازاعتقاد به ولايت است.» (22)

ص: 7804

«مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامى لازمه اعتقاد به ولايت است.... توجه داشته باشيد كه شما وظيفه داريد حكومت اسلامى تاسيس كنيد.» (23) «دليل ديگر به لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام - احكام شرع است ماهيت و كيفيت اين قوانين مى رساند كه براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى واقتصادى و فرهنگى جامعه تشريح گشته است. اولا احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى راميسازد. در اين نظام حقوقى، هرچه بشر نيازدارد فراهم آمده است. از طرز معاشرت باهمسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش وهمشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشوئى گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح ومراوده با ساير ملل، از قوانين جزائى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى.... معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسى واقتصادى جامعه اهتمام مى ورزد تا همه شرايط به خدمت را بيت انسان مهذب و بافضيلت درآيد .قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود احتياجى دارد.» (24) انقلاب: مهمترين راهبرد عملياتى مهمترين فراز و راهبرد دروسى ولايت فقيه كه در سال 48 تبليغ شد و در سال 57 تحقق يافت،تجويز و ضرورت انقلاب است. امام اين عمل رامقدمه لازم و ضرورى تشكيل حكومت اسلامى،برهم زدن وضع موجود شاهنشاهى و

ص: 7805

استقرار وضع مطلوب اسلامى تلقى مى كند. امام چون اين تجويز را از متن آموزه هاى اسلامى استخراج واستنباط كرده بنابر اين اطلاق «انقلاب اسلامى» براين واقعه صحيح و با مسمى است: «شرع و حق حكم مى كند كه بايد نگذاريم وضع حكومتها به همين صورت ضد اسلامى يا غير اسلامى ادامه پيدا كند. دلائل اين كارواضح است. چون برقرارى نظام سياسى غيراسلامى به معنى بى اجرا ماندن نظام سياسى اسلام است. همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسى غير اسلامى، نظام شرك آميز است -چون حاكمش طاغوت است و ما موظفيم آثارشرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم و باز به اين دليل كه ماموظفيم شرايط اجتماعى مساعدى براى تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم واين شرائط درست ضد شرايط حاكميت طاغوت و قدرتهاى نارواست. شرايط اجتماعى كه ناشى از حاكميت طاغوت و نظام شرك آميز است لازمه اش همين فسادى است كه مى بينيد اين همان «فساد فى الارض» است كه بياد از بين برود و مسبين آن بسزاى اعمال خود برسند. «..... ما چاره اى نداريم جزاين كه دستگاه هاى حكومتى فاسد و فاسد كننده را از بين ببريم وهيئت هاى حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائررا سرنگون كنيم. اين وظيفه اى است كه همه مسلمانان در يك يك كشورهاى اسلامى بايدانجام بدهند و انقلاب سياسى اسلامى را به پيروزى برسانند» (25)

ص: 7806

در اين جملات اركان 1 و 2 و 3 هندسه سياسى در يك رابطه هماهنگ و نهادى با يكديگرطرح شده اند در ركن 1 يعنى بيان وضع موجودشاهنشاهى امام آنرا فاسد و فاسد كننده تشخيص مى دهد و همانند يك طبيب پس از تشخيص مرض و فساد، مهمترين تجويز و راهبرد خود رابراى درمان جامعه ارائه داده و خواستار انقلاب سياسى اسلامى شده است. با اين عمل راه براى برپائى جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامى كه قادر به تربيت انسانهاى با تربيت با فضيلت و مؤمن است باز مى شود.

زيربناى هندسه سياسى: توحيد و اصول اعتقادات

با چندين جلسه بحث پيرامون ولايت فقيه وطرح 4 ركن از اركان هندسه سياسى و راهبردى،امام زمينه را براى طرح پنجمين ركن آماده مى بيند و مسئله جهان بينى و اصول اعتقادات اسلامى را كه اساس و زيربناى هندسه سياسى اسلام است را مطرح مى نمايد. راز موفقيت امام درقياس با برخى ديگر مراجع و علما در همينجاست يعنى با آنكه نفس الامر و ثبوتا توحيد و اصول اعتقادات اساس و نقطه آغاز دين اسلام است، لاكن امام بحث خود را در اين دروس بطور اثباتى واستوائى ابتدا از احكام و حكومت و اصلاح و عمل وتربيت آغاز مى كند آنگاه به ريشه و اساس اسلامى يعنى توحيد و اعتقادات مى رسد. يعنى تحقيق وتبليغ و تعليم توحيد زمانى به غايت مى رسد وكمال مى يابد كه منبعث و مبتنى بر آن

ص: 7807

حكومت صالحه اسلامى در عمل و اجرا به وجود آمده باشد.در حالى كه بطور سنتى ممكنست سيره بسيارى ازعلما در طول تاريخ آن بوده باشد كه تبليغ و تعليم خود را از توحيد و خداشناسى آغاز كرده و حداكثربه تجويز و توصيه برخى از احكام فردى و عبادى رسانيده باشند و در عمل و نظر هم با طاغوت هاى زمان خود وارد درگيرى هم نشده اند. لاكن امام، ايمان و عمل را در ارتباط با هم كامل مى داند وبه قول حافظ: «نه من زبى عملى در جهان ملولم و بس ملالت علما هم زعلم بى عمل است» «حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست وقانون فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يافرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سايرافراد تا ابد تابع قانون هستند.» (26) پس مهمترين شاخص مدينه فاضله اسلامى،حاكميت قانون است اما منبع و منشاء اين قانون،حاكميت خداوند است. از منظر توحيدى، خداوندعالم و قادر مطلق است، پس خالق مطلق همه موجودات است پس مالك مطلق است، پس حاكم مطلق است. حاكميت خدا دو شعبه مرتبط با هم دارد يعنى حاكميت تكوينى و تشريعى. در بعد اول همه موجودات و مخلوقات وجودشان و سيرتحولى و تكاملى شان تحت امر خداوند است. اماچون خداوند به

ص: 7808

انسان عقل و اراده داده بشرمى تواند تا حدود زيادى سير تحولى و تكامليش رابطور آزاد طى كند. اما چون خط انحراف وجوددارد، خداوند از راه لطف و به تناسب نوع تكوينى وخلقت انسان، احكامى را براى هدايت او تشريع وارسال داشته است. اگر آدمى آگاهانه و آزادانه از اين احكام تشريعى، تبعيت كند و رفتار و روابط انسانى و اجتماعى خود را مطابق آنها انجام دهد مسلمان و مؤمن است يا آگاهانه و آزادانه و براى هدايت وسعادت خودش، اراده ش را تحت ولايت وحاكميت خداوند قرار داده است. به اين ترتيب مى بينيم بين باور و اعتقاد به توحيد و عمل به احكام و فرامين حكومت اسلامى يك رابطه طولى و منطقى وجود دارد و هركدام از اين حلقات ناديده گرفته شود اسلام و مسلمانى ناقص مى شود.

نظم و عدالت

در ادامه مباحث و دروس ولايت فقيه امام به تناسب و به ضرورت، راجع به اركان مختلف هندسه سياسى و راهبردى اشاراتى دارد. مثلا فراززير در باره نظم به عنوان يك شاخص مهم وضع مطلوب اشاره دارد: «اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد. امامت اعتبارى و حكومت براى تنظيم امور جامعه است.» (27) امام براى حصول اين آرمانها و برخورد با وضع موجود رهنمودها و راهبردهائى براى تبليغ وتعليم و اعتراض و مبارزه و انقلاب مى دهند: «اينجا ننشينيد فقط مباحثه كنيد، بلكه در سايراحكام اسلام مطالعه كنيد حقائق

ص: 7809

را نشر دهيد،جزوه بنويسيد و منتشر كنيد. البته مؤثر خواهدبود من تجربه كرده ام كه تاثير دارد.» (28) عدالت يكى ديگر از شاخص مهم جامعه مطلوب است كه امام به آن اشاره مى كند: «... در حقيقت مهمترين وظيفه انبياء برقراركردن يك نظام عادلانه اجتماعى از طريق اجراى قوانين و احكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهى ملازمه دارد (29) همچنين امام با استناد به آيات قرآن دو شاخص مذموم و فاسد وضع موجود رادروغپردازى (قول اثم) و طرمخوارى (كل سخت) مى داند و مصاديق آنرا در نظام شاهنشاهى بيان مى كند و لذا براى برهم زدن وضع موجود و برقرارى وضع مطلوب درجامعه، رهنمود و راهبرد انقلابى مى دهد.» «اگر يك اعتراض دسته جمعى بظلمه كه خلاف مرتكب مى شوند با جنايتى مى كنندبشود اگر چندهزار تلگراف از همه بلاداسلامى به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد يقينا دست برمى دارند.» (30) «ما موظفيم براى تشكيل حكومت اسلامى جديت كنيم. اولين فعاليت ما را در اين راه تبليغات تشكيل مى دهد بايستى از راه تبليغات پيش بيائيم.» (31) «تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسى ما است.» (32) «ما موظفيم ابهامى را كه نسبت به اسلام به وجود آورده اند برطرف سازيم تا اين ابهام را ازاذهان بزدائيم هيچكارى نمى توانيم انجام بدهيم..... اين ابهامى را كه براثر تبليغات سوءچندصد ساله نسبت به اسلام در اذهان حتى بسيارى از تحصيل كرده هاى

ص: 7810

ما پيدا شده رفع كنند، جهان بينى و نظامات اجتماعى اسلام رامعرفى كنند. (33) «اگر اسلام را موفق نمائيد و جهان بينى (يعنى عقايد) و اصول و احكام و نظام اجتماعى اسلام را به مردم بشناسانيد با اشتياق كامل ازآن استقبال مى كنند. خدا مى داند كه خواستاران آن بسيارند. من تجربه كرده ام.وقتى كلمه اى استعاد مى شد موجى در مردم ايجاد مى گرديد. براى اينكه مردم همگى ازاين وضع ناراحت و ناراضى هستند. زيرسرنيزه و خفقان نمى توانند حرفى بزنند.كسى را مى خواهند كه بايستد و با شجاعت صحبت كند. اينك شما فرزندان دلير اسلام مردانه بايستيد و براى مردم نطق كنيد،حقائق را به زبان ساده براى توده هاى مردم بيان كنيد و آنان را به شور و حركت درآوريد ازمردم كوچه و بازار از همين كارگران و دهقانان پاكدل و دانشجويان بيدار مجاهد بسازيد.همه مردم مجاهد خواهند شد. از همه اصناف جامعه آماده اند كه براى آزادى و استقلال وسعادت ملت مبازره كنند. مبارزه براى آزادى و سعادت احتياج به دين دارد اسلام را كه مكتب جهاد و دين و مبارزه است در اختيارمردم قرار دهيد تا عقايد و اخلاق خودشان رااز روى آن تصحيح كنند و به صورت يك نيروى مجاهد دستگاه سياسى جائر واستعمارى را سرنگون كرده حكومت اسلام رابرقرار سازند.» (34) «شما اين افسردگى را از خود دور كنند، برنامه و روش تبليغات خودتان را تكميل نمائيد ودر

ص: 7811

معرفى اسلام جديت به خرج دهيد وتصميم به تشكيل حكومت اسلامى بگيريد.» (35) «بله آن آدمهاى بى عرضه اى كه در حوزه هاءنشسته اند از عهده تشكيل و ادامه حكومت برنمى آيند چون آنقدر بى عرضه اند كه قلم هم نمى توانند بكار ببرند قدمى در هيچ كارى برنمى دارند.» (36) «شما به حوزه هاى علميه نگاه كنيد، آثارهمين تبليغات و تلقينات استعمارى رامشاهده خواهيد كرد افراد مهمل و بيكاره وتنبل و بى همتى را مى بينيد كه فقط مساله مى گويند و دعا مى كنند و كارى جزايى از آنهاساخته نيست.» (37)

جمع بندى

ملاحظه مى شود كه در فرازهاى آخر درس ولايت فقيه كه در سال 1348 در نجف از سوى امام تعليم و تبليغ شده، ارتباط و تمركز و انسجام اركان پنجگانه هندسه نظرى و راهبردى محسوستر و بيشتر مى شود و معلوم مى شود كه دروراى ظاهر ساده اين جملات عامه فهم و اين گفتارحوزوى كه ظاهرا فاقد دسته بندى ومتدولوژيست، چه هندسه دقيق و منظمى حضوردارد. ما در خلال اين انديشه و گفتار شاهد ديالك تيك و تعامل منطقى علم و عمل و عقل نظرى وعقل عملى هستيم. نتيجه چنين حقيقت وهماهنگى، همانا وقوع پديده عظيم انقلاب اسلامى، براندازى يك نظام بسيار قدرتمند واستقرار يك دولت و نظام نوين دينى است، امورى كه همگى در قرن بيستم و رواج ليبراليسم ولائيسم غير منتظره هستند. در واقع اساس اين هندسه و جوهر اين هماهنگى و تناسب بين علم وعمل، در

ص: 7812

متن و بطن قرآن و سنت قرار دارد كه امام خمينى توانسته به خوبى آنرا تحقيق، تبليغ تعليم و تجويز نمايد. در همين فرازهاى اساسى ازانديشه و گفتار امام ملاحظه مى شود كه وى چگونه چند سؤال اساسى فلسفه و معرفت سياسى رامطرح كرده و به آنها پاسخ داده است.

پرسشهاى اساسى معرفت سياسى وپاسخهاى امام

1 - وضع موجود جامعه و حكومت چيست؟ 2 - چرا چنين شده است؟ 3 - اگر به همين منوال پيش برود چه خواهد شد؟ 4 - وضع جامعه و حكومت چه بايد باشد؟ 5 - چرا وضع بايد چنان باشد؟ 6 - چه بايدكردتا از وضع موجود به وضع مطلوب رسيد؟ در پاسخ به پرسش اول، امام همچون يك جامعه شناس واقع بين با اتكاء به اخبار و اطلاعات واقعى و عينى، وضع موجود جامعه شاهنشاهى راتشريح، نقد و ارزيابى كرده و آنرا فاسد و فاسدكننده تشخيص مى دهد. در طرح سؤال دوم، امام وارد وضع مسبوق جامعه ايران و اسلام شده و همچون يك مورخ مطلع، عواملى چون توطئه يهود در صدر اسلام وورود استعمار به جهان اسلام، سستى حكام واهمال حوزه هاى علميه و جهل و بى خبرى توده هارا علت و ريشه فساد و خرابى وضع موجود برمى شمارد. در پاسخ به سؤال سوم امام تلويحا دراين دروس و صريحا در بسيارى از اعلاميه ها وسخنرانى ها هشدار مى دهد كه اگر وضع موجودبه همين روال پيش برود، سقوط

ص: 7813

كيان ملت و اسلام و ذلت و زبونى امت حتمى است و اين نكته بسيارمهمى در هندسه سياسى و راهبردى امام است. اومى گويد اگر وضع موجود را هم كسى توجيه كندواز ترس جان و مال مسلمين هم تجويزى براى برخورد با مفاسد ندهد اما خرابتر شدن و سقوط واضحملال جامعه مسلمين در آينده ايجاب مى كندكه نگذاشت وضع بدتر شود و بايد جهت اصلاح آن قيام كرد. در پاسخ به سؤال چهار امام شاخص هائى براى وضع مطلوب جامعه اسلامى با اتكاء به قرآن

ص: 7814

وسنت بيان مى كند كه مهمترين آنها عبارتند از: 1 - حاكميت قانون الهى; 2 - وحدت; 3 - نظم;4 - عدالت امام جامعه مطلوب را موجب تربيت و فضيلت و ايمان مردم و سبب حصول سعادت و كمال مى داند. در اينجا نوبت به پاسخ اين پرسش اساسى مى رسد كه ويژگيها و شاخص هاى وضع مطلوب مبتنى بر چه فلسفه و منطقى هستند و از كجامنبعث شده اند و خلاصه اينكه چرا وضع مطلوب اسلامى چنين باشد؟ در پاسخ به اين سؤال امام جهان بينى و اصول اعتقادات اسلامى و در راس آن مقوله توحيد و حاكميت خداوند را مطرح مى نمايند. اما مهمترين فراز انديشه سياسى امام كه ضميره او و راز براندازى نظام شاهنشاهى و استقرارنظام جمهورى اسلامى در آن نهفته است، راهبرد،توصيه و تجويزهاى عملى و عملياتى وى است. دراينجاست كه او به آخرين و ششمين سؤال هندسه سياسى و نظرى پاسخ مى دهد. در واقع پنج پرسش نخست عمدتا در عرصه عقل نظرى هستند و به «چيستى ها و چه بايد باشدها» پاسخ مى گويند. امام سؤال ششم در عرصه عقل عملى است. اين امر نشان مى دهد كه عقل عملى كه مبين تكاليف و شارح اعمال مؤمنين و مسلمين است تا چه حد مهم است زيرا براى پاسخگوئى به آن لازم است به پنج سؤال بسيار مهم در عرصه عقل نظرى پاسخ گفت. امام با توضيح معارف وقضايا و يافته هاى پنج محور نظرى است كه، پاسخ سؤال

ص: 7815

ششم را بيان كرده و تجويزها و راهبردهاى عملى خود را براى برهم زدن وضع موجودشاهنشاهى و استقرار وضع مطلوب اسلامى وتاسيس دولت و حكومت اسلامى براساس ولايت فقيه، بشرح زير صادر مى كند: 1- اعتراض خواص و نخبگان به حكومت;2 - تبليغات براى توده ها 3 - تعليمات براى طلاب و عامه مردم؟ 4 - انقلاب عمومى; امام اعتراض را قدم اول مى داند و علما ومبارزين و روشنفكران را به آن دعوت مى كند تا به هرشكل آنرا متوجه رژيم شاه نمايند و به اين وسيله آنرا دچار ضعف و سستى كرده و در دل مردم اميد و انگيزش ايجاد نمايند. تبليغات وتعليمات نيز به عهده علما و خواص و روشنفكران است كه به آن وسيله وضع مطلوب اسلامى و اسلام را تشريح و ابهام زدائى كرده و وضع موجودشاهنشاهى را شرح و نقد و طرد نمايند. پس از اين مراحل و با روشن شدن افكار عمومى و شيوع نارضايتى عامه از وضع موجود، زمان انقلاب وبراندازى فرا مى رسد و بايد با بسيج همگانى وسازماندهى توده هاى مسلمان ناراضى، انرژى لازم و ابزار مناسب را به ميدان مبارزه آورده حكومت جابر را ساقط كرده، حكومت اسلامى تشكيل داده تا به آن وسيله وضع مطلوب اسلامى را ايجاد نمود.

سخن آخر

فرضيه ما اين بود كه طرح مزبور داراى 5 ركن منسجم و مرتبط بود كه مى توان نام «هندسه سياسى، نظرى

ص: 7816

و راهبردى مدينه فاضله و وضع مطلوب برآن نهاد. در تشريح و اثبات و آزمون وسيع تر، عميق تر ودقيق تر اين فرضيه توصيه هاى زير ارائه مى شود: 1 - بخش هاى وسيع ترى از افكار و گفتار ونوشتارهاى امام با چارچوب فوق تحليل شود. 2 - قانون اساسى جمهورى اسلامى با اين چارچوب بررسى شود. مشخصا اصول دوم و سوم آن مبتنى براين هندسه تفسير شود. 3 - از آنجا كه قرآن مهمترين منبع و سنداسلامى است و انديشه امام از آن ملهم است،هندسه سياسى مذكور را در آيات آن پى بگيريم.

پى نوشت ها

: 1- محمد حسن رجبى، زندگينامه سياسى امام خمينى،وزارت ارشاد، چ 1، 1369، ص شش. 2- محمد باقر، حشمت زاده، چارچوبى براى تحليل وشناخت انقلاب اسلامى ايران، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1378، ص 39. 3- مصطفى، ملكوتيان، سيرى در نظريه هاى انقلاب، چ 2،نشر قومس، 1376، ص 96. 4- كارل، ما نهايم، ايدئولوژى و اوتوپيا، ترجمه فريبرزمحمدى، انتشارات دانشگاه تهران، 135، ص 200. 5- محمد باقر، حشمت زاده، ماخذ پيشين، ص 38. 6- ويل، دورانت، تاريخ تمدن، ج 2، ترجمه آريان پور وديگران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ج 3،1370، ص 7- جان اسپوزتيو، اسلام سياسى و غرب; گفت گوى تمدن هايا برخورد تمدن ها، مجله سياست خارجى، تابستان77، ص 299. 8- عباسعلى، عميد زنجانى، مبانى انديشه سياسى اسلام،پژوهشگاه فرهنگ و

ص: 7817

انديشه اسلامى، 1375، ص126. 9- سيد عباس موسويان، پس انداز و سرمايه گذارى دراقتصاد اسلامى، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى،1375، ص 92. 10- محمد جواد، باهنر، معارف اسلامى، نشر فرهنگى اسلامى، 1361، ص 82. 11- سيد جلال الدين، مدنى، مبانى و كليات علوم سياسى، ج1، 1372، ص 177. 12- سيد محمد، خاتمى، از دنياى شهر تا شهر دنيا، نشر نى،چ 2، 1376، ص 176. 13- ابوالفضل، قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى،انتشارات دانشگاه تهران، چ 2، 1370، ص 384. 14- مطهرى، مرتضى، عدل الهى، صدرا، چ 10، 1357، ص47. 15- محمد باقر، حشمت زاده، مسائل اساسى علم سياست،كانون انديشه جوان، 1377، ص 38. 16- امام خمينى، ولايت فقيه و جهاد اكبر، بى تا، انتشارات سعيد، ص 5. 17- امام خمينى. ولايت فقيه : ص 6 18- همان: ص 7 19- همان: ص 9 20- همان: ص 11 21- همان: ص 12 22- همان: ص 18 23- همان: ص 19 24- همان: ص 29 25- همان: ص 35 26- همان: ص 47 27- همان: ص 5 287- همان: ص 75 29- همان: ص 77 30- همان: ص 141 31- همان: ص 151 32- همان: ص 152 33- همان: ص 154 34- همان: ص 155 35- همان: ص 166 36- همان: ص 167 37- همان: ص 171

ص: 7818

هوش و دقت

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2 رجائي، غلامعلي

حل يك معماي پيچيده رياضي

پس از اينكه امام به مقام اجتهاد رسيدند.زماني يك مساله رياضي مشكلي در دنيا مطرح بود كه آن موقع مي گفتند در ايران فقط حاج آقا روح الله خميني اين را حل كرده است.آن مساله اين بود كه يك رياضيدان گفته بود ما سه كلاه سبز داريم دو كلاه زرد و يك كلاه سفيد و در يك تاريكي مطلقي به سر مي بريم و فردي يكي از كلاهها را بر سر خود گذاشته است از كجا بايد بفهميم كه اين فرد كلاه چه رنگي بر سر خود گذاشته است.امام بدون اينكه دست به قلم ببرند و حساب بكنند اين مساله را حل كرده بودند و آن روز حل اين مساله توسط امام خيلي سر و صدا ايجاد كرد. (1)

از همه بهتر درس را مي دانستند

يكي از دوستان همشاگردي امام مي گفت وقتي با ايشان از خمين به اراك آمديم، استاد كه درس مي گفت امام همين كه گوش مي كردند كافي بود، نه مطالعه مي كردند و نه مباحثه، ديگران به سر و كله هم مي زدند كه درس را ياد بگيرند ولي وقتي امام فردا وارد كلاس درس مي شدند از همه بهتر درس را مي دانستند.ايشان تا اين حد داراي استعداد قوي و هوش و

ص: 7819

حافظه سرشار بودند. (2)

مي فهمم چي مي خواهي بگويي

از ژرف نگريهاي امام نه تنها در قبال رژيم شاه بلكه با هر فرد و شخص و گروه و دسته اي كه با آنها برخورد مي كردند اين بود كه در اولين برخورد طرف را مي شناختند كه چكاره است.من اين را از شهيد حاج آقا مصطفي شنيدم كه نقل مي كردند كه امام مي گويد وقتي گاهي كسي پيش من مي آيد تا دهن باز مي كند، هنوز حرفش تمام نشده مي فهمم كه اين چي مي خواهد بگويد و چه نقشه اي دارد و چه نتيجه اي مي خواهد از اين ملاقات با من بگيرد. (3)

آمده بود ما را با هم تطبيق كند

امام هوش و ذكاوت بي نظيري داشتند.هنگامي كه در قيطريه بودند روزي مرحوم لواساني به ديدن ايشان آمدند.البته در آن ايام امام در حصر بودند و تعداد محدودي حق داشتند كه با ايشان ملاقات كنند كه يكي از آنها آقاي لواساني بود.چون قيافه ايشان خيلي شبيه امام بود و تا آن روز رييس نگهبانها و مامورين ساواك ايشان را نديده بودند پس از اينكه آقاي لواساني آمدند، رييس نگهبانها پشت در اتاق آمد و اجازه خواست كه خدمت امام رسيده دست ايشان را ببوسد، دست امام را كه بوسيد دو زانو جلوي در اتاق نشست، مقداري به چهره امام نگاه كرد و مقداري

ص: 7820

به چهره آقاي لواساني و پس از چند دقيقه از اتاق بيرون رفت.امام فرمودند: «اين شخص آمده بود كه ما دو تا را با هم تطبيق كند.» بعد كه تحقيق كرديم معلوم شد همين طور بوده است.چون اينها وقتي آقاي لواساني را ديده بودند خيلي وحشت كرده و خيال كرده بودند كه امام از منزل بيرون رفته است و الآن دارد برمي گردد و آن شخص آمده بود كه اين مطلب را تحقيق كند. (4)

حرفهايم را از بلندگوي صحن مي زنم

ماشينهاي شركت واحد از تهران كماندوها را به قم آورده بودند.ساواكيها رسيده بودند و برنامه داشتند.روز دوم فروردين كه مصادف با شهادت امام صادق (ع) بود دقيقا خاطرم هست كه امام گوشه خانه نشسته بودند، مرحوم شهيد مهدي عراقي آمد و در گوش امام سخني گفت.امام پيغامي توسط جناب آقاي صادق خلخالي دادند و ايشان هم پيام امام را به همه ابلاغ كرد.در وسط مجلس ايادي ساواك شروع كردند به صلوات فرستادن.مرحوم حاج مهدي عراقي به امام فرمود آقا گمان مي كنم توطئه اي است. افراد ناشناسي در مجلس و محفل حاضرند، اينها ناآشنايند.امام آن جمله اي كه توسط آقاي خلخالي پيغام داد من يادم است.بعدها از امام سؤال كردند كه آن چه جمله اي بود كه شما آنا فرموديد؟ فرمودند: «كانه خدا به من الهام

ص: 7821

كرد كه اين جمله را بگويم» و آن اين بود كه به اينها اعلام بكنيد اگر كسي شعاري در اين مجلس داد، حركت مي كنم به طرف صحن مطهر و حرفهايم را از بلندگوي صحن مي زنم.امام فرمودند: «من آنا به ذهنم رسيد اين جمله را بگويم ساواكيها كه چنين شنيدند مجلس را ترك كردند...عصر همان روز ماجراي مدرسه فيضيه واقع شد.امام فرمودند «ماموريتشان اين بود كه كشتار را در منزل انجام دهند و چون آقاي خلخالي پيغام مرا اعلام كرد مامورين تكليفشان را نمي دانستند، لذا تا با تهران تماس گرفتند و جواب دريافت كردند.روضه منزل تمام شده بود، پس از آن به فكر افتادند كه يك جاي ديگر حادثه به وجود آورند كه آوردند» .يكي از مامورين بعدا گفته بود پس از پيام امام ما متحير شديم كه شعار بدهيم يا نه، چون مي بايست از تهران كسب تكليف مي كرديم. (5)

با هوشياري امام توطئه شاه خنثي شد

قبل از واقعه پانزده خرداد 42 كه رژيم شاه به دنبال بهانه هايي براي پرونده سازي عليه امام مي گشت شخصي كه خود را ديپلمات در لبنان معرفي مي كرد با وساطت يك روحاني ايراني با امام ملاقات كرد و اظهار داشت كه از طرف جمال عبد الناصر مامورم كه مراتب سپاسگزاري و قدرداني ايشان را از مبارزاتي كه بر عليه اسرائيل در

ص: 7822

ايران به عمل مي آوريد به حضور شما ابلاغ نمايم.ضمنا به حضور شما عرض مي كنم كه رييس جمهور جمال عبد الناصر آماده اند هر گونه كمك و مساعدتي كه در اين راه بدان نيازمند مي باشيد اعم از پول و اسلحه و غيره در اختيار شما قرار دهند و شما را در ادامه اين راه مقدس تا رسيدن به پيروزي ياري دهند. امام پاسخ دادند مبارزات ما مربوط به امور داخلي كشور ماست و در انجام و ادامه آن به هيچ گونه مساعدت و دخالت ديگران نيازي نيست.بعدها بود كه امام در زندان متوجه شدند شخصي كه خود را ديپلمات مصري معرفي كرده بود فرستاده رژيم شاه بود كه بدين وسيله مي خواست بهانه اي عليه امام به دست بياورد كه با هوشياري امام توطئه آنها عقيم ماند. (6)

ما جاي خلوتي نداريم

امام هرگز هيچ يك از مقامات را در جاي خلوت به حضور نمي پذيرفتند.ايشان در اين موقع مي فرمودند ما جاي خلوتي نداريم. اين مطلب بدان جهت بود كه آنان نتوانند با توجه به اينكه ملاقاتشان با امام خصوصي بوده است مطالبي را بر خلاف اظهار كنند و چند نفر شاهد صحبتهاي آنان با امام باشند. (7)

واي به وقتي كه پولي گرفته شود

متولي آستانه مقدسه قم آقاي حاج سيد ابو الفضل مصباح، معروف به توليت، به خاطر طرفداري از

ص: 7823

امام، از توليت آستانه حضرت معصومه (س) بركنار شد.او كه از افراد متمول بود، در پاريس خدمت امام رسيد و عرض كرد من 86 ميليون تومان پول دارم و قصد دارم آن را به شما تقديم كنم، چون آخر عمر من است.ظاهرا كسي او را تشويق به اين كار كرده بود تا امام بتوانند ميزان شهريه طلاب را افزايش دهند، اين مبلغ در آن ايام بسيار قابل توجه و كارساز بود، ولي امام آن را نپذيرفتند و از وي تشكر كردند، من با تعجب به امام عرض كردم چرا نپذيرفتيد؟ امام فرمودند: «ما كه پولي از سرمايه دارها نگرفته ايم ما و نهضت ما را متهم مي كنند كه اينها با پولدارها و زميندارها مرتبطند، واي به وقتي كه پولي از آنها گرفته شود!» ضمنا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي هر گاه فردي مبلغي قابل توجه مي آورد امام نمي پذيرفتند و مي فرمودند اينها وجوه شرعي (حقوق الله و حقوق الناس) خود را پرداخت نكرده اند و بدين وسيله مي خواهند از حساب شرعي فرار كنند. (8)

فهميدم مصطفي را گرفته اند

29 آذرماه 43 كه مرحوم آيت الله خوانساري وارد اسلامبول شدند تا با امام ديدار كنند ساواك از ديدار ايشان با امام چنين گزارش داد: سپس صحبت خانواده خميني به ميان آمد.و خوانساري از طرف خانواده ايشان سلام رسانده و

ص: 7824

سلامتي آنها را اعلام داشت. خميني از پسر خود مصطفي سؤال كرد، آقاي خوانساري گفت: در تهران است.مجددا خميني گفت: مي دانم در تهران است.ولي در كجاي تهران؟ خوانساري اظهار داشت مگر شما از دستگيري ايشان با اطلاع هستيد؟ خميني گفت: چندي پيش با وافقت سازمان، نامه اي به خانواده ام نوشتم، در جواب نوشته بودند آقا مصطفي فعلا استراحت مي كند.در نتيجه فهميدم كه او را دستگير كرده اند» . (9)

سماوري را كنار خود قرار دادند

هنگام آزادي امام از منزل تحت محاصره در قيطريه تهران و سوار شدن ايشان به اتومبيل براي بازگشت به قم سرهنگ مولوي معاون ساواك تهران تصميم و اصرار داشت در اتومبيل كنار امام نشسته و در انظار چنين وانمود كند كه اختلافات پايان يافته است، ولي امام با زيركي خاصي كه داشتند اجازه ندادند و با بي اعتنايي، سماوري را با خودبرداشته و در كنار خويش قرار دادند. (10)

مي خواستيد نشان بدهيد چنين جايي هست

وقتي امام را به تهران بردند مدت نوزده روز در يك محلي نگه داشتند.سپس به مدت 24 ساعت به يك سلول انفرادي بردند.بعدها امام مي فرمودند طول آن اتاق چهار قدم و نيم بود و من سه تا نيم ساعت طبق روال همه روزه ام در آنجا قدم زدم.بعد از آن امام را به منزلي بردند كه يك اتاق و يك حياط

ص: 7825

كوچك و حوضچه اي داشت وقتي پاكروان معدوم خدمت امام آمد و گفت: «مي بخشيد چون اينجا آماده نبود ديشب در آن سلول شما را نگه داشتيم» .امام به او فرمودند: «نه خير، شما مي خواستيد به ما نشان بدهيد كه همچون جايي هم هست» . (11)

نمي خواستيد بين جمعيت باشم

يك روز امام مساله رفتنشان به تركيه را چنين نقل مي كردند: «مرا مستقيم آوردند تا فرودگاه.هواپيما آمده بود.داخل هواپيما كه رفتيم ديديم كه يك قسمت را پتو انداخته اند و تا اندازه اي براي نشستن منظمش كرده اند.معلوم شد كه اين هواپيما باري است. آنها گفتند چون هواپيماي مسافربري آماده نبود ما خواستيم شما را با اين هواپيما ببريم تا اين كار به سرعت انجام شود.من گفتم نه خير، به خاطر اينكه نمي خواستيد من در ميان جمعيت باشم كه بروم» . (12)

ما بيش از اين تفنگ داريم

در روزهاي اول جنگ يك روز خدمت امام بودم به من گفتند: «ما چند تفنگ داريم؟ شما تحقيق كنيد و به من بگوييد» .من آمدم فورا همه برادران فرمانده را جمع كردم و گفتم امام گفتند مشخصا به ايشان بگوييم ما چند تا تفنگ داريم.اينها گفتند باشد و فوري به همه جا ابلاغ شد به نيروي زميني، هوايي، ژاندارمري و غيره.ديدم يك عددي را به من گفتند كه اگر اين عدد را به

ص: 7826

شما بگويم از تعجب خنده تان مي گيرد كه ما فقط اين قدر تفنگ داشته باشيم. من هم قبول كردم چون به نظر عدد زيادي بود.هنوز روزهاي اول جنگ بود.ما كه درست سلاح و مهمات و آدم و جنگ و اينها را آزمايش نكرده بوديم برايمان خيلي زياد بود.مثلا آمار موجودي را چندين هزار تفنگ اعلام كردند.من رفتم خدمت امام و گفتم كه آقا اين فهرست تفنگهاست، اين قدر در نيروي زميني و اين قدر در نيروي هوايي و دريايي و غيره و كل آمار را براي امام خواندم. ايشان يك تاملي كردند و با يك لحن خاطر جمعي گفتند: «خيلي بيش از اينهاست.» من تعجب كردم كه امام چطور با اين نفس گرم مي گويند خيلي بيش از اينهاست. بعد امام از حرف تفنگ خارج شدند و گفتند، «اين را بدانيد، اسلحه و مهماتي كه در اين كشور ذخيره شده از پيش، براي مقابله با قدرتي مثل روسيه تهيه شده و خيلي بيش از اين حرفها ما سلاح و مهمات داريم.برويد بگرديد تا پيدا كنيد» . (13)

مقصود آنها از امام من نيستم

يادم هست اوايل سال 58 بود و امام در قم تشريف داشتند.روزهاي سراسر تلخ و شيريني بود.تلخ بود زيرا هنوز گروهكها، روشنفكران ليبرال، متعصبهاي قومي، سلطنت طلبها بودند و هر لحظه به بهانه اي

ص: 7827

خودي نشان داده و ادعاي ارث و ميراث مي كردند.در آن روز من به همراه والد معظم به قم براي زيارت حضرت معصومه (س) و امام رفته بوديم.از اوايل صبح گروهي از مردم كه اكثرا آذري بودند به هواخواهي و طرفداري از آقاي شريعتمداري دست به تظاهرات زده و در قم رفت و آمد مي كردند. رفته رفته بر تعداد آنها افزوده شد تا نزديكيهاي ظهر بود كه گروهي در حدود دو هزار نفر در حالي كه تعدادي از آنها چوب به دست داشتند به سوي حرم حضرت روانه شدند و ظاهرا مي خواستند در دار التبليغ تجمع نمايند.اذان ظهر كه شد امام طبق معمول مشغول نماز شدند.چند دقيقه بعد يكي از برادران بزرگوار دفتر امام كه به نظرم مي رسد جناب حجة الاسلام صانعي بودند، در اندرون را زده و مي خواستند مطلبي را به عرض امام برسانند.ترجيح دادند كه بنده مطلب را به آقا عرض كنم.ايشان گفت كه به آقا بگوييد تظاهرات كنندگان اكثرا دور و بر دار التبليغ جمع هستند و از بلند گوي دار التبليغ اعلام مي كنند كه اگر امام بفرمايند ما به خانه هايمان خواهيم رفت، ببينيد آقا موافق هستند كه ما اجازه ايشان را اعلام كنيم؟ من عين اين مطلب را خدمت حضرتشان عرض كردم، آقا مشغول تعقيبات نماز بودند، به من

ص: 7828

فرمودند: «مقصود از امام من نيستم، اجازه لازم نيست.» من عين همين جمله را خدمت جناب آقاي صانعي عرض كردم.ايشان مي خواستند از پاسخ داده شده بيشتر اطمينان كنند، خودشان آمدند.امام هنوز مشغول نماز عصر نشده بودند.آقاي صانعي مجددا سؤال را مطرح كردند.آقا فرمودند: «گفتم مقصود از امام من نيستم.» من و ايشان برگشتيم.شايد دو دقيقه نشده بود كه ناگاه از بلندگوي دارالتبليغ اعلام شد كه: «امام شريعتمداري فرمودند به خانه هايتان برگرديد، اجر همه شما با خدا.» تازه ما فهميديم كه امام چه فرموده بودند. (14)

گم شده من كجاست؟

يك مورد از كرامات مربوط به چند نفري است كه ادعاي عرفان داشتند و اذعان مي كردند با امام زمان (عج) ارتباط دارند.برخي از مسؤولين مملكت پس از شنيدن اين ماجرا معتقد بودند بايد اين قضيه روشن شود اگر اينها ادعاي دروغ مي كنند موضوع گفته شود تا كسي به انحراف و يا اشتباه نيفتد.با وساطت دو تن از مسؤولين كشور به اين چند نفر اجازه ملاقات با امام داده شد، ايشان در همان وهله اول پي به رياكاري آنان بردند و با اشرافي كه داشتند، براي روشن شدن موضوع براي ديگران، از آنها سه سؤال كردند و فرمودند كه اگر شما با امام زمان (عج) ارتباط داريد پاسخ اين سؤالات را از حضرت گرفته و

ص: 7829

براي من بياوريد. اولا: از حضرت سؤال كنيد كه اين عكسي كه من در منزل دارم و عكس مورد علاقه من نيز مي باشد، تصوير كيست؟ ثانيا: از حضرت بپرسيد رابطه حادث با قديم (يك مساله علمي است) چيست؟ ثالثا: من چيزي گم كرده ام، مدتهاست كه دنبالش مي كردم، از حضرت بپرسيد گم شده من كجاست؟ آن افراد كه ادعاي ارتباط با امام زمان (عج) را داشتند پس از مدتي از پاسخگويي به سؤالات امام اظهار عجز كردند و مشخص شد كه افراد صالحي نبوده اند. (15)

مهدي هاشمي دروغ مي گويد

در پيگيري قضيه مساله مهدي هاشمي خدمت امام رسيدم و ضمن ارايه گزارش مختصري از موضوع، نوار اعترافات او را تقديم ايشان كردم، فرمودند: «اگر اين نوار را براي آقاي منتظري بگذاريد باز هم قبول نخواهد كرد كه اينها واقعيت دارد.خواهد گفت كه اين اعترافات را در اثر فشار شكنجه از او گرفته ايد!» در آن جلسه به امام عرض كردم: «تا امروز حتي يك ضربه شلاق هم به او زده نشده است.بعدها شنيدم كه امام نوار مذكور را دو يا سه بار تماشا كردند.نكته جالب، واكنش ايشان نسبت به قسمتهاي پاياني نوار بود.گفتني است كه مهدي هاشمي در پايان مصاحبه، با گريه و زاري، اظهار پشيماني و درخواست بخشش كرده بود.امام در اين مورد فرمودند: «فريب

ص: 7830

نخوريد، او دروغ مي گويد، حركات او واقعيت ندارد.» ما در آن هنگام نمي توانستيم معناي اين جمله امام را، كه حاكي از نهايت ذكاوت و بصيرت ايشان بود، به درستي درك كنيم.اما حوادث آينده و از جمله اعترافات بعدي متهم ثابت كرد كه گريه او به راستي براي فريب مسؤولان و جلوگيري از پرداختن به حوادث مهمتر بوده است. (16)

پس از شصت سال انگار تازه مطلب را نوشته اند

ضمن استنساخ كتاب «شرح فصوص» و مراجعه هاي مكرر به محضر امام، در مورد آن، متوجه شدم كه علي رغم گذشت نزديك به شصت سال از زمان تاليف مزبور وپويايي مداوم و متصاعد حضرتشان در تمام زمينه هاي معنوي و علمي، همچنان به دريافتهاي علميشان در آن زمان، پا برجا و استوار بودند.به طوري كه گويي در همان اول خط، به آخر خط رسيده بودند.در حالي كه معمولا افراد، هنگامي كه در بسياري از علوم به نتيجه اي مي رسند اگر حول همان موضوع و در مسير همان مطلب، به تحقيق خود ادامه دهند، چه بسا نسبت به دريافت قبلي به تجديد نظر و اصلاح و حتي به خلاف آن برسند. نكته ديگر آن كه در دهها موردي كه در طي بازنويسي از محضرشان سؤال كردم، گويي لحظه اي پيش، قلمشان را از تحرير مطلب مورد سؤال به زمين گذاشته بودند.في الحال

ص: 7831

جواب مي دادند كه اين نشانه حضور ذهن و عدم فراموشي مطلب، بعد از گذشت نزديك به شصت سال بود، به گونه اي كه انگار تمام مفاهيم از كف دست برايشان روشن تر بود. (17)

چطور است فلاني خودش اينجاست؟

در ايامي كه به نجف مشرف شده بودم حاج احمد آقا به من گفت اطلاعيه اي از ايران به امام رسيده كه زير آن را جمعي از علما امضا كرده اند و نام شما هم هست امام وقتي نام شما را زير اعلاميه ديده اند فرموده اند چطور است كه فلاني خودش در اينجاست و همزمان زير اعلاميه اي را در ايران امضا كرده است كه من عرض كردم به آقايان وكالت داده ام در اين موارد نام مرا هم بنويسند. (18)

نامه را برگردان

يك روز امام در حال وضو گرفتن بودند كه دفتر به من نامه اي دادند به ايشان بدهم امضا كند، فرمودند: چه كاري داري؟ مطلب را گفتم.فرمودند صبر كن.پس از اتمام وضو دستشان را خشك كرده نامه را گرفته مطالعه كردند و به من برگرداندند و فرمودند نامه را برگردان و بگو غلط املايي دارد رفع كنيد تا امضا كنم.نامه را كه مطالعه كردم ديدم يك كلمه را به جاي اينكه با (غين) بنويسند با (قاف) نوشته اند ايشان تا اين حد دقت در كارها داشتند. (19)

لفظ مفتي ها را حذف كنند

يكي از خصوصيات

ص: 7832

بارز امام دقت ايشان است به صحبتهايي كه در محضر ايشان مي شود در صورتي كه ما غالبا به حرف زدن طرف مقابلمان نگاه مي كنيم و اگر يك شخصيت علمي و يا معنوي خاصي بود معمولا خوب گوش مي دهيم ولي اگر فردي معمولي بود يا بچه كوچكي بود ممكن است آن دقت لازم را نكنيم ولي امام اينطوري نبودند.چه در گوش دادن به مطالبي كه حضورا خدمت ايشان مطرح مي شد و چه در سخنرانيهايي كه از راديو پخش مي شد و چه گزارشهايي كه در حسينيه به صورت سخنراني مطرح مي شد، چه آيات قرآن و يا سرودي كه خوانده مي شد به دقت گوش مي كردند و اگر نكته اي را لازم مي ديدند تذكر مي دادند.يك روز عده اي از فرزندان شهداي كاشمر در جمع خانواده هاي شهدا خدمت ايشان آمدند و سرودي داشتند.خدمت امام عرض كردم آقا اينها سرودي دارند كه اگر اجازه بفرماييد قرائت كنند.امام اجازه فرمودند كه برنامه انجام شود.ملاقات كه تمام شد امام به اتاقشان رفتند و من هم در دفتر نشسته بودم كه متوجه شدم امام زنگ زدند و مرا خواستند.من تعجب كردم كه چه مطلبي است چون من الآن خدمت ايشان بودم و چيزي به من نفرمودند.تا خدمت ايشان رسيدم فرمود: آقاي كروبي بگوييد در اين سرودي كه خوانده شد آن لفظ مفتي ها

ص: 7833

را حذف كنند.متن سرود خطاب به امام بود كه تو فرعونها و قارونها را از بين بردي و در يك جايي به امام گفته بودند كه تو رسواگر و افشا كننده مفتي ها هستي (يعني كساني كه در دربارهاي حكومتهاي جابر و ستمگر به نفع ظالمان و عليه مردم فتواي ديني ناحق مي دهند) من عرض كردم آقا به هر حال اين واقعيت دارد.فرمودند باشد ولي چون لفظ مفتي كلي و عمومي است و بقيه مفتي هاي غير وابسته را هم شامل مي شود آن را از سرود حذف كنيد. (20)

داخل اين حوض بايد چيزي باشد

بچه هاي امام جمعه وقت همدان جزو منافقين بودند.من به عنوان اينكه بايد حرمت ايشان حفظ مي شد شخصا به خانه اش رفتم تا به او تذكر داده از برنامه هاي بچه هايش او را مطلع كنم.حين صحبت احساس عدم امنيت كردم، حدس مي زدم كس ديگري هم گوش مي دهد به روي خودم نياوردم صحبتهايم را جمع كرده و گفتم فردا براي ادامه صحبت مي آيم.سپس بيرون آمدم و بدون سر و صدا در اتاق پايين را باز كردم، ديدم خانم امام جمعه يك آيفن و ضبط صوت كنار هم گذاشته و حرفهاي ما را براي پسرانش ضبط مي كند.ضبط صوت را از او گرفتم و به سپاه بردم.تا من ضبط صوت و آيفن را برداشتم به

ص: 7834

سپاه بيايم كه ناگاه امام جمعه از پله ها پايين آمد و گفت: «خانم دباغ! مگر شما هنوز اينجاييد؟» گفتم: «بله آقا! آمده ام شبكه جاسوسي خانم شما را به هم بزنم.» حاج آقا گفت: «اين چه حرفي است؟» گفتم: «ايشان ضبط صوت و آيفون گذاشته و حرفهاي ما را ضبط كرده اند.» امام جمعه گفت: «در اتاق بالا كه بلندگو نيست.» گفتم: «زير تشك يا عباي شما مخفي كرده اند.» اين حرف به او برخورد و با من جر و بحث را شروع كرد.من نيز ضبط صوت و آيفون را برداشته و به سپاه آمدم.بعد از اين اتفاق خدمت امام رسيدم و تمام جريانات را براي ايشان تعريف و سپس اسناد و مدارك را ارايه كردم.امام فرمودند: هر طوري كه مي دانيد عمل كنيد، ليكن انقلاب هم حفظ شود. من از اين برخورد امام فهميدم كه هر كس جلوي انقلاب بايستد، ايشان او را كنار خواهند زد، هر چند روحاني يا صاحب منصبي باشد. زماني كه حضرت امام درباره آقاي منتظري فرمودند: عكسهاي ايشان را از اماكن دولتي پايين بياوريد، خيلي ها مي گفتند: «بار اول است كه امام اين گونه عمل مي كند» در حالي كه ايشان قبل از آن نيز با چنين اشخاصي برخورد كرده بودند.به هر حال پس از دستور ايشان، جريان پيگيري شد

ص: 7835

و خانه امام جمعه را اشغال كرديم.در آنجا در زيرزمين خانه، حوضي وجود داشت كه روي آن پوشيده بود.امام در اين مورد فرمودند: داخل اين حوض بايد چيزي باشد كه روي آن را پوشانده اند.وقتي كه حوض را كندند، چهل قبضه تفنگ ژ - 3 و مقدار زيادي كلت و نارنجك از داخل آن كشف شد. (21)

همان كه سعيدي در نامه هايش اسم مي برد

در نجف وقتي خدمت امام عرض كردم «دباغ هستم» فرمودند: همان دباغ كه شهيد سعيدي در نامه هايش اسم مي برد؟ اين دقت امام قابل ملاحظه است من در سال 48 -47 از ايشان فتواهايي خواسته بودم.وقتي خدمت ايشان رسيدم سال 53 بود. شما عنايت كنيد چند سال فاصله است آن همه كار و مشغله نتوانسته بود اين مطلب را از خاطر امام ببرد كه خانمي به اسم دباغ در نامه هاي شهيد سعيدي مطرح بوده است. (22)

اگر من تاييد كنم

زماني بود كه من اصرار داشتم امام بر كتاب حجاب مرحوم شهيد مطهري تقريظي بنويسند تا معلوم شود اين كتاب مورد تاييد ايشان است و به اين ترتيب در جامعه خوب جا بيفتد.ولي امام با نظر من مخالف بودند و فرمودند: اگر من تاييد كنم كساني كه ايشان را تخطئه مي كنند فعالتر مي شوند و مساله جنبه سياسي پيدا مي كند. (23)

شما نزديك من نشويد

يك

ص: 7836

روز يكي از خبرنگاران خارجي به من گفت ما از رابطه امام با خانمها چون عكس يا فيلمي در اختيار نداريم (چون امام براي سوء استفاده هاي احتمالي اجازه نمي دادند وقتي خانمي نزديك ايشان است عكس يا فيلمي برداشته شود) خوب است وقتي امام از چادر خارج مي شوند شما به عنوان اينكه مي خواهيد سؤالي از ايشان بكنيد دنبالشان حركت كنيد تا ما بتوانيم فيلم تهيه كنيم تا با كمك اين فيلم ثابت كنيم كه در اين جا وضع خانمها چطور است و امام با خانمها بر خلاف تبليغات غرب مخالفتي ندارند.تا امام از چادر بيرون آمدند و من نزديك رفتم سؤالي از ايشان بكنم با دستشان اشاره اي كردند كه نزديك من نشويد و از كنار من حركت كنيد بعد كه وارد اتاق شدم، با لحن مهرباني به من فرمودند: اين سؤالي را كه در راه از من كرديد كسي ياد شما داده بود؟ گفتم بله آقا.فرمودند: بايد اول به من مي گفتيد من راهنماييتان مي كردم چون ممكن است اينها آدمهاي مغرضي باشند و بخواهند بعدها مشكل ايجاد كنند.بعدها حدس امام درست درآمد و متوجه شدم كه آن خانم عوضي از كار درآمد.دو روز بعد آقاي اشراقي آمدند و عكسي را نشان دادند كه يك عكاس وقتي من در را پشت سر امام مي بستم

ص: 7837

با ظرافت خاصي عكسي از من و امام گرفته بود.امام آن عكس را به آقاي اشراقي داده و فرموده بودند كه عكس را به من بدهند.شايد ايشان مي دانست كه من مثل آقايان دلم مي خواست عكسي با ايشان داشته باشم. (24)

شما هم باز نكنيد

دو نفر از طرف رهبر فلسطيني ها (ياسر عرفات) كه در آن زمان مهم بود به پاريس آمدند و براي امام پيامي داشتند.وقت ملاقاتي خواستند كه به آنها داده شد و امام آنها را پذيرفتند.در اين موارد كه ما نسبت به ملاقات كننده ها اطمينان صد در صد نداشتيم چند نفري در جلسه با امام مي نشستيم آنها پيامشان را به عربي فصيح به امام عرض كردند و امام هم جواب آنها را دادند وقتي بلند شدند كه بيرون بيايند پاكت بزرگي را كه همراهشان بود جلوي امام گذاشتند و گفتند مطالب ما در اين پاكت است.از اتاق كه خارج شدند به امام عرض كردم آقا ما اينها را نمي شناختيم و اطميناني به اينها نداريم.امام

ص: 7838

فرمودند: من خودم هم به اينها شك كردم.گفتم پس اگر شما هم شك كرده ايد اين پاكت را باز نكنيد، اجازه بدهيد من ببرم بيرون و آنجا باز كنم.امام فرمودند: خير شما هم باز نكنيد.كسي اينجا هست كه اين پاكتها را باز كند (در آن موقع كه كسي به مسايل حفاظتي توجه نداشت كه مثلا ممكن است بمبي در كتابي بگذارند و بياورند) .ايشان به يك نفر از خواهران انقلابي كه خودش را براي اين كارها داوطلب كرده بود مسؤوليت اين كار را محول كرده بودند او به امام عرض كرده بود براي جلوگيري از خطر عليه شما من حاضر هستم كه اين بسته ها را به محلي دور از اقامت شما ببرم و باز كنم كه اگر خطري بود متوجه من بشود و من جانم را فداي شما كنم. (25)

شما خيالتان راحت باشد

يك روز نزديك مغرب در نوفل لوشاتو به من گفتند كسي در ميان جمعيت ملاقات كننده با امام آمده و مشكوك است.از بدو ورود او به محل اقامت امام اين خبر دهن به دهن گشت.من به آقاي محتشمي گفتم مطلب چيست كه مي گويند گفت كسي آمده كه مورد شك برادران است.او در نماز شركت كرد.نماز كه تمام شد همان آدم مشكوك آمد گفت مي خواهم خدمت امام برسم به امام عرض كردم

ص: 7839

فرمود بيايد به دليل اين كه مورد مشكوك بود به آقاي محتشمي اشاره كردم و هر دوي ما در اتاق ملاقات نشستيم آن فرد وارد اتاق امام كه شد به مجرد وارد شدن تا چشمش به امام افتاد دست امام را دردست خود گرفت و سرش را روي زانوي امام گذاشت و بدون اغراق ده دقيقه سرش را بلند نكرد گريه مي كرد هر چه امام شانه او را مي گرفتند و بلند مي كردند فايده نداشت و گريه مي كرد وقتي گريه او تمام شد دست در جيب خود كرد و يك بسته اسكناس درآورد و نزد امام گذاشت و بي آنكه صحبتي بكند رفت.من و آقاي محتشمي از اين پيشداوري و سوء ظن خودمان خيلي خجالت كشيديم و گفتيم زود جلسه را ترك كنيم.تا آمديم جلسه را ترك كنيم امام ما را صدا زده و فرمودند: شما اين را بدانيد كه از بازار تهران كسي نمي آيد اينجا و بخواهد مرا بكشد.شما خيالتان راحت باشد و اين آدم بازاري تهراني بود البته ما به امام نگفته بوديم او فرد مشكوكي است ولي امام به صرف نشستن ما در اتاق به هنگام ملاقات متوجه اين ذهنيت ما شدند تا امام اين را فرمودند عرض كرديم آقا از بس گفته بودند كه اين فرد مشكوك است ناچار شديم

ص: 7840

در ملاقاتش با شما حاضر باشيم. (26)

پى نوشت ها

: 1.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي - خميني - سخنراني در جبهه جنوب. 2.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي خميني - سخنراني در جبهه جنوب. 3.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 4.محمود بروجردي - ماخذ پيشين - ج 3. 5.دكتر محمود بروجردي - ندا - ش 1. 6.شاهد بانوان - اسفند 70. 7.حجة الاسلام سيد حسين عادلي - اطلاعات هفتگي - ش 2442. 8.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - كوثر - ج 1. 9.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - تحليلي از نهضت امام خميني - ج 2. 1.كوثر - ج 1. 10 و 11.دكتر محمود بروجردي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 3. 12.آيت الله خامنه اي - روزنامه جمهوري اسلامي - 3/7/62.مقام معظم رهبري در آغاز جنگ نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند. 13.علي ثقفي - برادر همسر امام. 14.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 86. 15.حجة الاسلام و المسلمين ري شهري - خاطرات سياسي. 16.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 17.حجة الاسلام و المسلمين موحدي كرماني. 18.سيد رحيم ميريان. 19.حجة الاسلام و المسلمين مهدي كروبي. 20 و 21.مرضيه حديده چي. 22.محسن رفيق دوست.

ص: 7841

23.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايي. 24.مرضيه حديده چي. 25.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور. 26.پيشين.

ص: 7842

هويت جمعي از ديدگاه امام خميني

اشاره

مجله متين gt ;شماره 19 يحيي فوزي چكيده: نگارنده در اين مقاله ابتدا مفهوم هويت را از منابع مختلف لغات استخراج و آن را به دو سطح فردي و جمعي تقسيم كرده است. منظور نويسنده از هويت فردي، انسان و از هويت جمعي، امت است. سپس عوامل مؤثر بر اين دو سطح از ديدگاه امام خميني را مورد بررسي قرار داده است. در سطح فردي هويت از ديدگاه امام خميني به دو نقش مهم هستي شناسي جهان بيني و انسان شناسي بر ديدگاه وي نسبت به هويت اشاره شده است. در ادامه از ديدگاه امام خميني به ويژگيهاي ذاتي انسان اشاره شده كه عبارتند از: جامعيت و لايتناهي بودن انسان، دو بعدي بودن انسان، فطرت كمال گرايانة انسان و آزاديخواهي انسان. كليدواژه: هويت، هويت فردي، هويت جمعي، هويت شيطاني. هويت جمعي يكي از مباحث مهم در حوزة علوم اجتماعي است و هر متفكري كه در حوزة علوم اجتماعي به طرح مباحثي مي پردازد ناچار است كه ابتدا ديدگاه خود را در خصوص اين مفهوم مهم روشن سازد. اصولاً بحث دربارة موضوعاتي همچون ملت، امت، اقوام، گروههاي اجتماعي و جامعه نيازمند تبييني دقيق از هويت جمعي است. بر اين اساس با توجه به اينكه امام خميني يكي از متفكريني است كه در مسائل اجتماعي صاحب

ص: 7843

رأي و انديشه مي باشد لذا فهم درست ديدگاه ايشان در خصوص مسائلي همچون ملت، هويت ملي، امت، وأ نيازمند شناخت ديدگاه ايشان از مفهوم هويت جمعي است. موضوع اصلي اين مقاله پاسخ به اين سؤال است كه آيا امام خميني براي جمع، هويت مستقلي از فرد قائل است يا نه.

الف. مفهوم هويت و سطوح مختلف آن

در كتابهاي لغت براي مفهوم هويت ( ytitnedi ) معناهاي زيادي ذكر مي كنند كه از جمله آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد: هستي، وجود، آنچه سبب شناسايي شخص باشد [معين ج 5228 :4[؛ حقيقت شيء يا شخص كه مشتمل بر صفات جوهري او باشد، ذات، شخصيت وأ. [عميد: 1265[؛ در لغت نامة دهخدا، هويت به معناي تشخص دانسته شده است و مؤلف تصريح مي كند كه همين معني در ميان حكيمان و متكلمان مشهور است [دهخدا ج 20866 :14[. لازم است ذكر شود كه معاني اصطلاحي خاصي كه صاحبنظران تعليم و تربيت، روان شناسي، جامعه شناسي و... براي اين واژه آورده اند تا حدود زيادي با معاني لغوي آن همخواني دارد. از بررسي و تحليل مجموعه ديدگاههاي موجود در اين باره مي توان چنين نتيجه گرفت: هويت آن بخشي از عناصر اصلي شخصيت انسان است كه به دنبال عينيت پيدا كردن آن، فرد قادر مي شود كه موضع خود را در برخورد با

ص: 7844

جهان، ديگران و خويشتن به صورت شايسته مشخص نمايد. در گفتار امام مي توان سطوح مختلفي از هويت را مشاهده كرد و صرفنظر از هويت فردي (كه در بيانات ايشان تحت عنوان خود و يا انسان آورده شده است) اشاراتي به هويتهاي گروهي، قومي، ملي و فراملي در آثار وي ديده مي شود. ايشان در بيانات خويش صريحاً اقوام مختلف ايران نظير كرد، لر، ترك، بلوچ و امثال اينها را نام مي برد ]1379 ج 290 :11[ و همچنين از ملت ايران، ملتهاي مسلمان، ملت پاكستان، ملت امريكا و... صحبت مي كند. تمام اينها بيان كنندة پذيرش سطوح مختلف هويت از طرف امام خميني است. به نظر مي رسد كه حضرت امام سطوح مختلف هويت را به عنوان يك واقعيت سياسي و اجتماعي مثل انسان، قوم، قبيله، منطقه، ملت، فراملت (مثل امت) و... مي پذيرد ولي از ميان اين سطوح دو سطح را بيشتر مورد توجه قرار مي دهد: يكي در سطح فردي يعني انسان و ديگري در سطح جمعي يعني سطح فراملي يا همان «امت».

ب. عوامل مؤثر بر ديدگاه امام خميني از هويت

اشاره

سطح فردي هويت در ديدگاه امام خميني از جايگاه ويژه اي برخوردار است. در اين سطح انسان و ابعاد مختلف او از ديدگاه وي مورد توجه قرار مي گيرد. در اين زمينه بايد به سؤالاتي نظير

ص: 7845

اينكه انسان چيست؟ داراي چه ماهيتي است؟ نحوة شكل گيري و تكوين هويت آن به چه صورت است؟ عناصر سازندة هويت آن كدام است؟ و سؤالات متعدد و مختلف ديگري از اين قبيل پاسخ داده شود. بديهي است كه هر مكتب و متفكري بسته به نحوة نگرش و يا طرز تلقي اي كه از انسان دارد به اين سؤالات پاسخهاي متفاوتي خواهد داد و پاسخ امام خميني به اين سؤالات، نحوة تلقي وي را از هويت فردي آشكارتر مي سازد. چنانچه گفته شد در بحث هويت فردي به طور طبيعي «انسان» مورد توجه قرار مي گيرد. بنابراين مبحث هويت فردي را در آثار امام خميني تحت عنوان «انسان» بايد پي جويي كرد. در ادامة اين بحث تلاش خواهيم نمود تا به مهمترين سؤالاتي كه در اين زمينه وجود دارد پاسخي در خور ارائه نماييم. مهمترين اين سؤالات عبارتند از اينكه نگرش امام نسبت به هستي و جهان چگونه است؟ در اين هستي انسان داراي چه اهميت و جايگاهي است؟ ماهيتش چيست؟ نحوة شكل گيري و تكوين هويت انسان به چه صورت است؟ شرايط تحقق هويت واقعي و اصيل در انسان به چه شكلي است؟ دلايل عدم تحقق هويت واقعي در انسان كدام است و سؤالات ديگري از اين قبيل كه به آنها پاسخ خواهيم داد.

ص: 7846

ب.1 نقش هستي شناسي و جهان بيني امام خميني بر ديدگاه وي نسبت به هويت

در مطالعه و شناخت انديشة يك متفكر در مسائل مختلف و قضاوت دربارة چهارچوب فكري وي آگاهي از هستي شناسي و جهان بيني آن متفكر لازم و ضروري است، چرا كه هر نوع پاسخي به سؤالات مختلف متأثر از نحوة نگرش او به هستي و جهان است يعني اينكه نوعي ارتباط تنگاتنگ ميان انديشة يك متفكر با مباني هستي شناسي و انسان شناسي وي وجود دارد. نظر امام خميني نيز در تمام مسائل و موضوعات از جمله انسان و مقولة هويت مبتني بر جهان بيني و نوع نگرش وي به هستي و جايگاه انسان در آن است. بنابراين لازم و ضروري است كه قبل از پرداختن به بحث انسان شناسي و هويت فردي به صورت اجمالي به توضيح هستي شناسي و جهان بيني امام خميني بپردازيم. به طور خلاصه مي توان گفت كه هستي شناسي و جهان بيني امام ريشه در مكتب حيات بخش اسلام داشته و برگرفته از آن است. بر اين اساس حضرت امام معتقد است كه تمام جهان هستي و عالم وجود، مخلوق خداوند بوده و از يك وجود يگانه اي كه همان ذات باري تعالي است، سرچشمه مي گيرد. از نظر ايشان تمام عالم وجود مظهر تجلي نور حق تعالي است و در اين ميان دنيا جزء بسيار ناچيزي از اين جهان

ص: 7847

هستي و عالم وجود مي باشد. در همين رابطه ايشان مي فرمايند: «دنيا يك جزء بسيار كمي است از عالم أ عالم يك مُركبي است از ماوراي اين طبيعت و اين طبيعت أ در آخر مرتبة وجود واقع شده است.» ]1379 ج 106 :6[ و در جايي ديگر مي فرمايند: «تمام عالم اجسام در مقابل عالم ماوراءالطبيعه هيچ قدر محسوسي ندارد و در آنجا عوالمي است كه در فكر بشر نگنجد» [امام خميني 94 :1368[ ايشان به نقل از استاد خود مي گفتند دنيا را به دليل اينكه در آخرين مرحلة وجود قرار گرفته است، اسفل السافلين خوانده اند. چنين ديدگاهي برگرفته از آيات قرآن كريم و احاديث ائمة معصومين مي باشد؛ از جمله اينكه از امام صادق(ع) نقل شده است كه «آسمانها و زمين در برابر كرسي همچون حلقه انگشتري در وسط يك بيابان است و كرسي هم در برابر عرش چون حلقه اي است در ميانة يك بيابان» [مكارم شيرازي 1362 ج 202 :2[. امام خميني همانند ساير بزرگان فلسفه و عرفان اسلامي و متأثر از اصل وحدت وجود معتقد بود كه تمام اجزاي جهان هستي از پايين ترين سطح تا بالاترين آن در عين تكثر و تعدد از وجود يگانه اي كه همان ذات باري تعالي است سرچشمه مي گيرد؛ يعني اينكه در رأس همه عالم هستي يك واجب الوجود كه

ص: 7848

همان خداوند تعالي است قرار دارد و همة آنچه در مراتب بعدي قرار گرفته است مخلوق او بوده و موجودات ممكني هستند كه نه تنها وجود خود را مديون اويند بلكه در تمام زمينه ها در فقر مطلق نسبت به ذات خداوند به سر مي برند. اين نگرش كه مبتني بر اصل فلسفي «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» است و به نگرش وحدت وجودي معروف مي باشد بدين معني است كه كل جهان هستي از يك تجانس و يگانگي خاصي برخوردار است، زيرا تجلي يك هستي مطلق و واحد است كه همة آنها را خداوند در يك طرفةالعيني به وجود آورده است و سرانجام هدف از خلقت تمام عالم هستي «انسان» و تحقق سعادت و كمال او از طريق اطاعت از دستورات الهي و عبادت خداوند و طي نمودن آزمايشهاي متعدد الهي در اين جهان است [امين 1376[. بر همين اساس در چنين تفكري هدف از خلقت جهان، انسان بوده كه بايد به عنوان موجودي كه جامع جميع مراتب وجود است، رشد يابد و استعدادهاي بالقوة خود را به فعليت برساند تا از اين طريق به كمال مطلوب خود دست يابد. از اين منظر دنيا مانند مزرعه اي است براي آخرت كه انسان بايد توشة خود را براي آن جهان

ص: 7849

از طريق كشت در مزرعة دنيا به دست آورد. پس از اين وارد بحث اصلي، يعني انسان و شناخت ابعاد مختلف او، از ديدگاه امام خميني برمي شويم و به توضيح ماهيت انسان و صفات و ويژگيهاي او در انديشة فلسفي و عرفاني امام مي پردازيم.

ب.2 نقش انسان شناسي امام خميني بر ديدگاه وي نسبت به هويت

اشاره

انسان شناسي امام خميني به تبع هستي شناسي و جهان بيني وي متأثر از ديدگاه توحيدي ايشان است. انسان در مكتب اسلام داراي اهميت و جايگاه بسيار والايي است او اشرف مخلوقات عالم بوده به طوري كه خداوند بعد از خلقت او آيه «فتبارك الله احسن الخالقين» را بيان نمود. او خليفة خدا بر روي زمين است و بار امانت الهي كه آسمانها، زمين و كوهها توانايي حمل آن را نداشتند بر دوش گرفت. او هدف خلقت تمام عالم است و كل جهان هستي به تبع او و براي او خلق شده است. در همين زمينه قرآن در آية 29 سورة بقره به صراحت بيان مي كند كه: «هو الذي خلق لكم ما في الارض جميعاً ثم استوي الي السماء فسويهن سبع سموات و هو بكل شي عليم» هدف نهايي خلقت انسان و زمين و آسمان رسيدن به سعادت و وصول به كمال مطلوب خويش از طريق اطاعت و پيروي از دستورات

ص: 7850

الهي است. در تفكر اسلامي مبناي جهان، تحولات و تبادلات اجتماعي انسان است و در اين زمينه نقش اراده و اختيار انسان از همه چيز برجسته تر است. تأكيد اسلام بر سرشت انسان، فطرت و انسانيت فرد در همين راستا ارزيابي مي شود. در اين چهارچوب درون انسان جهاني است كه با جهان خارج پيوند تنگاتنگي دارد و راه شناخت جهان از درون انسان مي گذرد و تعبير زيباي حضرت علي(ع) كه مي فرمايند: «اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر» مبين آن است كه انسان داراي اهميت بسيار بالايي بوده و با وجود اينكه جرم صغيري بيش نيست ولي جامعه به اقتضاي اين عالم صغير بنا مي شود. اين نحوة پيوند ميان درون و برون انسان نوعي اصالة الانسان (انسان با طبيعت خدادادي و فطرت الهي) را مطرح مي كند كه بر اساس آن شناخت انسان به عنوان يك عالم صغير شناخت خدا و جهان را دربردارد و حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» ناظر بر همين معني و مفهوم مي باشد. بر اين اساس انسان شناسي امام خميني نيز به عنوان يك متفكر اسلامي، برآمده از جهان بيني توحيدي و الهي است. لذا اهميت انسان در نظر ايشان همان جايگاه و اهميتي است كه در اسلام بيان گرديده است و بر اين اساس

ص: 7851

ايشان انسان را مخلوق خداوند وخليفة او بر روي زمين مي داند كه كل جهان و عالم هستي طفيلي وجود اويند كه در اين ميان هدف از خلقت انسان تبديل انسان طبيعي به انسان الهي و در نهايت رسانيدن او به سعادت و كمال مطلق از طريق وصول به رحمت لايزال است. ايشان در اين زمينه مي فرمايند: بدان كه انسان تنها موجودي است كه جامع همه مراتب عيني و مثالي و حسي است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است. چنانكه خداي تعالي مي فرمايد: «خداوند همه نامها را به آدم آموخت»... پس انسان خليفة خداست بر خلق او و بر صورت الهي آفريده شده است. متصرف در بلاد خداست و خلعتهاي اسماء و صفات خداوندي را دربر كرده و در گنجينه هاي ملك و ملكوت او نفوذ دارد. روحش از حضرت الهيه بر او دميده شده ظاهرش نسخه اي است از ملك و ملكوت و باطنش گنجينه هاي خداي لايموت و چون جامع همه صورتهاي كونيه الهيه بود از اين رو در تحت تربيت اسم اعظمي كه به همة اسماء و صفات محيط بود و بر همه رسمها و تعينها حكومت داشت قرار گرفت... [امام خميني شرح دعاي سحر: 15[. از ديدگاه امام

ص: 7852

خميني انسان داراي ويژگيهاي مختلف و متعددي است كه جزء ذات او مي باشد و از طرف خداوند و به صورت فطري در درون او نهاده شده است. اين ويژگيها عبارتند از:

جامعيت و لايتناهي بودن انسان

امام خميني در شرح دعاي سحر در مورد جامعيت و لايتناهي بودن انسان مي فرمايند: «بدان كه انسان أ جامع همة مراتب عيني و مثالي و حسي است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است. چنانكه خداي تعالي مي فرمايد: خداوند همة نامها را به آدم آموخت» و مولاي ما و همة موحدان، علي(ع) ، فرمود: تو پنداري همين جرم صغيري جهاني در نهاد تو نهان است بنابراين آدمي با مُلكيان مُلكي است و با ملكوتيان ملكوتي و با جبروتيان جبروتي. از آن حضرت و حضرت امام صادق(ع) روايت شده كه فرمودند: «بدان كه صورت انساني بزرگترين حجتهاي الهي است بر خلقش و او همان كتابي است كه خداي تعالي آن را با دست خود نوشته است و او همان هيكلي است كه آن را با حكمت خود بنايش نموده و اوست مجموعه صورت جهانيان و اوست مختصري از لوح محفوظ و او بر هر غايبي شاهد است و اوست راه راست به هر گونه خير و نيكي

ص: 7853

و همان راهي است كه در ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است».

دو بعدي بودن انسان

از نظر امام انسان موجودي دو بعدي شناخته مي شود كه يك بعد او با طبيعت و عالم ماده و بعد ديگر آن به عالم ماوراي الطبيعه پيوند خورده است. مسير رشد و تكامل او رسيدن از بعد طبيعي به بعد ماوراي الطبيعي است. در اين زمينه ايشان مي فرمايند: انسان اين هيكل موجود، اين جثة موجود، و اين حواس موجودي كه ما احساسش مي كنيم أ نيست. به اين معنا حيوانات و انسان مثل هم هستند. همه مادي هستند. همه اين نحو ادراكاتي [دارند] منتها يك قدري كم و زياد. يك بعد انسان عبارت از اين موجود فعلي كه داراي اين حواس و داراي خواص هست، بعدهاي ديگرش اصلاً به آن توجه نشده است و يا كم شده است. ]1379 ج 216 :11[. همچنين در صحيفة امام مي فرمايند: اينطور نيست كه انسان فقط خودش باشد و همين طبيعت و مرتبه اي نداشته باشد. انسان مراتب دارد. آن كسي كه رفته سراغ آن مرتبه بالاي انسان و از اين مراتب [ مادي] غافل شده، اشتباه كرده. آن كسي كه چسبيده است به اين عالم ماده، و مرتبة طبيعت را ديده و غافل از ماوراي طبيعت است، اين هم اشتباه كرده

ص: 7854

است ]1379 ج 9 :4[. بر همين اساس امام نه تنها رويكرد مادي گرايانه به انسان را رد مي كند، بلكه هر گونه رويكردي را كه به يك بعد انسان اعم از مادي يا معنوي توجه نمايد، نمي پذيرد. ايشان در اين خصوص تأكيد مي كنند كه: هر مكتبي را به استثناي مكتب اسلام كه ملاحظه كنيد، يك مكتب مادي [است] كه انسان را حيوان تصور كرده است، يك موجود كه [كارش] همان خوردن و خوابيدن است، منتها بهتر خوردن و بهتر خوابيدن. حيوانات هم مشتركند با ما در خوردن و خوابيدن، لكن اين مكتبهاأ اينطور ادراك كرده اند از انسان كه اين هم مثل ساير حيوانات هست كه تمام چيزها و رشدهايي كه دارد در همان ادراكات مادي دور مي زند، در امور مادي دور مي زند. اسم آن را گفته اند «امور عيني». خيال مي كنند كه امر عيني عبارت از همين عالم طبيعت است، و حال آنكه عوالم ديگري هست كه اينها ادراكش نكرده اند... اينطور نيست كه انسان فقط خودش باشد و همين طبيعت و مرتبه اي نداشته باشد انسان مراتب دارد ]1379 ج 9 :4[. امام بر اساس وجود اين بعد معتقد است: انسان يك موجودي است در ابتدا مثل ساير حيوانات است. اگر رشد بكند، يك موجود روحاني مي شود كه بالاتر از ملائكة الله مي شود.

ص: 7855

و اگر طرف فساد برود، يك موجودي است كه از همه حيوانات پست تر است ]1379 ج 446 :10[. بنابراين براي انسانها مراتب وجودي متعدد و متفاوتي مي توان در نظر گرفت كه بالاترين حدّ آن اتصال به ذات حق و پست ترين حدّ آن سقوط به اسفل السافلين است.

فطرت كمال گرايانه انسان

بر خلاف عقيدة برخي از افراد نظير جان لاك و كساني ديگر كه قائل به فطرت انساني نيستند و ذهن انسان را لوح سفيد و نانوشته مي دانند، امام خميني انسان را صاحب فطرتي مي داند داراي تواناييها و استعدادهاي خاص جهت رسيدن به كمال. ايشان مي فرمايند: نفس در بدو فطرت خالي از هر نحو كمال و جمال و نور و بهجت است چنانچه خالي از مقابلات آنها نيز هست. گويي صفحه اي است خالي از مطلق نقوش: نه داراي كمالات روحاني، و نه متصف به اضداد آن است. ولي نور استعداد و لياقت براي حصول هر مقامي در او وديعه گذاشته شده است، و فطرت او بر استقامت و خميرة او مخمر به انوار ذاتيه است ]272 :1368[. و در ادامه آورده اند: فطرت خداجويي است كه در همه هست؛ كافر هم كه دارد مي رود دنبال اينكه يك چيزي پيدا بكند، خودش ملتفت نيست، اين دنبال كمال مطلق است ]1379 ج 509 :12[. بنابراين از ديدگاه

ص: 7856

امام خميني انسان موجودي كمال طلب است. باطن ناآرام او همواره طلب عاشقانه دارد. عالم و عامي، فقير و غني، ضعيف و قوي همه و همه در اين وادي سلوك مي كنند يعني آنچه را كه در وجود انسان نمي توان مورد ترديد قرار داد و عموميت و فطري بودن آن را انكار نمود، همانا عشق ورزيدن و كمال جستن انسانهاست. بنابراين كمال طلبي و تلاش دائم براي رسيدن به كمال امري است فطري و در نهاد هر انساني حتي آناني كه نمي دانند و منحرفند نهفته است و به قول حافظ شيرازي: همه كس طالب يارند چه هوشيار و چه مست همه جا خانة عشق است چه مسجد چه كنشت اين ويژگي كمال طلبي در نهاد انسان، در ميان روان شناسان «روان شناسي كمال» ناميده مي شود [فصلنامه حضور ش 137 :8[ و روان شناسان و روانكاواني نظير فرويد، فرانل، يونگ و اريك فروم در اين زمينه تحقيقاتي را انجام داده اند.

آزاديخواهي انسان

امام خميني معتقد بود كه انسان بر اساس فطرت، موجودي آزاديخواه است «... از منظر تفسيري و عرفاني امام خميني فطرت الهي و يكتاگراي بشري از دو جناح عاشقانه برخوردار است يكي طلب آسايش و راحتي و ديگري آزادي و امكان نيل به خواسته ها و ظهور قدرت خليفة اللّهي» ايشان مي فرمايند: «... جناح عشق به راحت، و عشق به

ص: 7857

حريت، دو جناحي است كه به حسب فطرت الله غير متبدله در انسان وديعه گذاشته شده كه با آنها انسان طيران كند به عالم ملكوت اعلي و قرب الهي» ]187 :1368[. اين روح آزاديخواهي انسان از نظر امام هم شامل زندگي فردي و هم شامل زندگي اجتماعي او مي گردد. از نظر ايشان نهايت آزاديخواهي انسان جوار حق و خشنودي و سلام و فلاح و خردورزي انسان از گرايش او به حقيقت است و مقصود از آزادي همان آزادگي اوست كه عرصة انديشه و عمل و تكامل روح را فراخ مي سازد و او را خداگونه اي در روي زمين و زمان خويش درمي آورد... . در حقيقت اين جهان بيني و انسان شناسي نقش اساسي را در موضع گيري امام خميني نسبت به آزادي دارد.

ج. نحوة شكل گيري هويت فردي از ديدگاه امام خميني

پس از بررسي هستي شناسي و جهان بيني امام خميني و جايگاه انسان در آن و شناخت ويژگيهاي انسان از ديدگاه امام و اسلام اين سؤال مطرح مي شود كه هويت انسان به چه صورتي شكل مي گيرد؟ چنانچه بيان گرديد انسان از ديدگاه امام موجودي است الهي كه از طرف خداوند و در جهت رسيدن به اهدافي پاي در جهان هستي گذاشته است. اين انسان داراي فطرتي است كه استعدادهاي الهي به صورت بالقوه در درون او از

ص: 7858

طرف خداوند به وديعه گذاشته شده است. اين استعدادهاي دروني در اثر عوامل مختلف رشد نموده و به فعليت مي رسد. بنابراين از ديدگاه امام خميني در ابتدا و به صورت ذاتي هيچ تفاوتي ميان انسانها وجود ندارد بلكه اين تفاوتها عرضي بوده و به مرور زمان بر انسان عارض مي گردد. بنابراين مي توان گفت كه از نظر امام نحوة شكل گيري هويت انسان همان نحوة رشد و نمو و ظهور و بروز استعدادهاي دروني اوست بر اين اساس با توجه به وجود دو نوع استعداد در درون انسان يعني استعداد الهي و استعداد شيطاني دو نوع هويت خواهيم داشت. يكي هويتي الهي كه اصيل و فطري است و ديگري هويتي شيطاني كه انحرافي و غير واقعي است. هويت الهي و اصيل معطوف به سعادت انسان و رسيدن به كمال اوست و هويت شيطاني معطوف به شقاوت و بدبختي او است و اين دو نوع هويت در درون انسان دائماً در حال منازعه و كشاكشند و هر يك سعي دارند بر نفس انسان مسلط گردند. اين منازعه كه در مباحث اسلامي تحت عناوين مختلف از جمله منازعة عقل و نفس از آن ياد مي شود در بيانات امام خميني نيز به صراحت و مكرر تحت عنوان كشاكش جنود عقل و نفس آمده است. بر

ص: 7859

اين اساس امام خميني نيز به دو نوع هويت در درون انسان معتقد است: يكي هويتي الهي و اصيل و ديگري هويتي شيطاني و انحرافي. از نظر امام انسان بايد در پي به فعليت رساندن هويت الهي خود از طريق ظهور استعدادهاي موجود در درون خويش باشد و در اين راستا بايد از گرايشهاي شيطاني درون خود پرهيز نمايد. تمام تلاشهاي ايشان نيز در اين است كه انسان را متوجه اين هويت اصيل و الهي بنمايد. از نظر امام شرط رسيدن به اين هويت الهي تربيت انسان بر اساس ارزشها و تعاليم اسلامي است. از همين جاست كه بحث تعليم و تربيت در انديشة امام خميني جايگاه بسيار بالايي پيدا مي كند و به اخلاق بسيار اهميت مي دهد كه اشاره ايشان به جملة معروف «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل» تأييد بر اهميت اخلاق و تربيت و تهذيب اخلاقي انسان است و بسياري از آثار حكمي ايشان نظير، كتاب شرح چهل حديث، سرالصلوة، آداب الصلوة، شرح دعاي سحر و شرح حديث جنود عقل و جهل و أ در همين رابطه مي باشد. اهميت تعليم و تربيت از نظر ايشان تا حدي است كه مورد هدف تمام انبياي الهي و اسلام است. ايشان دو هدف اصلي را جهت تربيت انسان عنوان

ص: 7860

مي كند: اولين هدف سعادت و رستگاري دنيوي و اخروي انسان از طريق ظهور استعدادهاي الهي و رشد و نمو تمام ابعاد اوست. اين هدف در واقع هدف آرماني و نهايي تربيت است كه از نظر امام هدف تمام انبيا رسيدن به آن هدف مي باشد و در اين زمينه ايشان مي فرمايند: «تمام نكتة آمدن انبيا اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براي اين است كه تربيت بشودأ براي اينكه همان طوري كه اينجا زندگي سعادتمندأ دارند آنجا هم زندگي سعادتمند داشته باشند.» ]1379 ج 189 :4[ و در جايي ديگر مي فرمايند: «تمام كوشش انبيا براي اين بوده است كه انسان را بسازند؛ تعديل كنند؛ انسان طبيعي را مبدل كنند به يك انسان الهي.» ]1379 ج 11 :9[ و همچنين هدف اين است: «أ اسلام مي خواهد انسان را يك انساني بسازد جامع؛ يعني رشد به آنطور كه هست بدهد.» ]1379 ج 9 :4[ و در نهايت «تمام جهاتي كه در اين عالم هست برگردانند به همان جهت توحيدي الهي.» ]1379 ج 174 :13[. دومين هدف پيامبران اصلاح جامعه و مملكت از طريق اصلاح انسان است كه به نظر مي رسد اين هدف وسيله اي براي رسيدن به هدف اول يعني سعادت و كمال انسان است. بدين ترتيب كه جامعه نقش

ص: 7861

بسيار مؤثري در تربيت افراد دارد و اگر جامعه اصلاح گردد افراد نيز اصلاح خواهند شد ولي از آنجايي كه جامعه از خود اين افراد تشكيل يافته است، بنابراين شرط اصلاح جامعه اصلاح افراد است. به اعتقاد حضرت امام ارتباط تنگاتنگي ميان فرد و جامعه وجود دارد و در زمينه اثرات فرد بر جامعه به نظر ايشان يك نفر آدم مي تواند يك جامعه را فاسد كند و يا هدايت نمايد. در اين زمينه مي فرمايند: «يك نفر فاسد يك وقت مي بينيد كه يك انجمني را فاسد مي كند و يك كشوري را رو به فساد مي كشاند. ما بايد توجه به اين مسائل داشته باشيم.» ]1379 ج 172 :16[ همچنين «اگر منحرفين و معوجين در يك كشوري سرنوشت آن كشور را به دست بگيرند، آن كشور رو به انحطاط مي رودأ و اگر افاضل و دانشمنداني كه با فضيلت هستند با فضيلت انساني هستند اينها سررشته دار يك كشور بشوند، فضيلت در آن كشور زياد مي شود....»]1379 ج 39 :14[ در جاي ديگر خطاب به دانشگاهيان مي گويد: «اگر انسان متعهد درست كرديد... مملكتتان را نجات مي دهد» ]1379 ج 67 :8[. بنابراين حضرت امام جهت ايجاد يك جامعة صالح تربيت انسان را وجهة همت خويش قرار مي دهد. پس در بحث هويت فردي انسان از منظر امام خميني

ص: 7862

ايشان بر اساس هستي شناسي و جهان بيني خود مهمترين عنصر سازنده در هويت يك انسان را حركت بر اساس ارزشهاي فطري و اسلامي مي داند. لذا بر تربيت و نقش اساسي آن در فرآيند شكل گيري تأكيد مي كند و لازمة شكل گيري يك هويت درست را پرورش انسان بر اساس ارزشهاي اسلامي مي داند. بر اين اساس از نظر امام مهمترين عنصر سازندة

ص: 7863

هويت انسان تربيت بر اساس ارزشهاي فطري و دروني اوست كه بر اساس اين فطرت، انسان موجودي است كه از خداست و به دنبال اوست و كمال انسان در رسيدن به خدا و خدايي شدن است واين امري است فطري كه در درون هر انساني وجود دارد. ايشان مي فرمايند: «همه هم دنبال او هستند، هم فطرتها دنبال او هستند، منتها چون ما محجوبيم، نمي فهميم كه ما دنبال او هستيم.» ]1379 ج 253 :19[ و نيز مي گويد: «اين قدر دست و پا نزنيد اين طرف و آن طرف برويد. شما خدا را مي خواهيد، برويد دنبال همان كه مي خواهيد. فطرت شما توجه به خدا دارد، خودتان متوجه نيستيد. همه فطرتها توجه به خدا دارد» ]1379 ج 36 :13[. به همين دليل ايشان مهمترين عنصر سازنده در هويت را عناصري مي داند كه بتواند انسان را به اين خواسته دروني و فطري برساند و در اين ميان تربيت صحيح و تزكية نفس بر اساس ارزشهاي اسلامي در رأس همة امور قرار مي گيرند.

د. هويت جمعي و عناصر سازندة آن از ديدگاه امام خميني

بحث در مورد هويت جمعي از جمله هويت ملي از ديدگاه امام خميني نيازمند آن است كه ابتدا به اين سؤال پاسخ دهيم كه آيا اصولاً امام خميني براي جمع و جامعه

ص: 7864

وجود اصيل و عيني مستقل از افراد جامعه قائل است تا بتوان براي آن هويتي قائل بود، يا اينكه جامعه را مجموعه اي از افراد مي داند كه هويت آن همان هويت مجموعة افراد است و نمي توان براي آن هويتي مستقل از افراد قائل شد، يا به تعبير ديگر رابطة فرد و جامعه از ديدگاه ايشان چگونه است؟ آيا تركيب فرد و جامعه تركيبي اعتباري است يا تركيبي حقيقي؟ اصولاً اين موضوع يكي از مهمترين مسائل علوم اجتماعي است و دربارة نحوة رابطة فرد و جامعه و ماهيت جامعه ديدگاههاي مختلفي از سوي صاحبنظران ارائه شده است كه مي توان آنها را در سه ديدگاه كلان شامل جامعه گرايان (كه اصالت را از آن جامعه مي دانند) و فردگرايان (كه اصالت را از آن فرد مي دانند) و قائلان به تعامل متقابل فرد و جامعه طبقه بندي كرد. جامعه گرايان بر روي خصيصة جمعي پديده هاي اجتماعي تأكيد دارند و جامعه را واقعيتي عيني تلقي مي كنند كه از افرادي كه آن را تشكيل داده اند، متمايز است و آثار و خواص ويژه اي دارد كه در افراد انساني مشاهده نمي شود. به تعبير ديگر، اينها در ارتباط فرد و جامعه بر روي عامل دوم تكيه مي كنند و معتقدند كه تنها جامعه است كه واقعيتي اصيل دارد و فرد جز از واقعيتي تبعي

ص: 7865

برخوردار نيست. همان گونه كه شخص يك كل مركب است و داراي زندگي واحدي است كه مجموعه اي از اعضاي منفصل يك بدن، حتي اگر هر يك از آن اعضا بي عيب و نقص و آن مجموعه كامل باشد، آن حيات را ندارد؛ به همين سان، اجتماع انساني نيز، كه مركب از افراد است، حياتي خاص خود دارد كه مجموعه اي از آحاد انساني پراكنده و ناهمبسته، فاقد آن حيات خواهد بود. به ديگر سخن، جامعه هم يك «شخص» يا «فوق شخص» است كه، درست به همان شيوه كه بدن از ياخته ها، اعضا و دستگاهها تشكيل شده است، مركب از افراد و داراي زندگي واحدي است غير از حاصل جمع زندگيهاي افراد سازندة آن. مي توان گفت كه صاحبان اين گرايشها كه گاهي به نام «طرفداران هستي شناسي اجتماع» هم خوانده مي شوند، همگي وارثان هگل، فيلسوف نامي آلمان )1770 1831(، هستند. در نظر هگل اساساً «جز كل، هيچ امري مآلاً و تماماً حقيقي نيست» [راسل 419 :1353[. در دو قرن اخير تعداد كثيري از دانشمندان و فلاسفة اجتماعي مغرب زمين، علي الخصوص آلمان، داراي چنين گرايشهايي بوده اند. في المثل، مي توان از مكتب «روان شناسي ملتها» نام برد كه در سال 1895 به دست دو متفكر آلماني، لازاروس و شتايْنْ هال، تأسيس شد و در «ملت» واقعيتي جمعي و ماهيت روحاني،

ص: 7866

يك «روح همگاني»، مي ديد كه روح فردي، چيزي جز محصول آن نيست [دوورژه 18 :1366[. همچنين، مي توان از اسْوالْدشْپنْگلِر ( relgnepS dlawsO ) نظريه پرداز سياست، فيلسوف، و جامعه شناس آلماني )1880 1936(، ياد كرد كه معتقد بود: «هر فرهنگي خصلت خاص خود و جهان بيني خاص خود را دارد و داراي فلسفة اساسي مشخصي نسبت به زندگي، هنر، علم و مذهب است، آن چنان كه تفاهم متقابل بين دو فرهنگ متفاوت، ناميسر است» [پولارد 178 :1354، 194[. بسياري از بنيانگذاران و پيش كسوتان «جامعه شناسي» نيز به اينگونه نظريات گراييده اند. سن سيمون فيلسوف اجتماعي و عالِمِ سياسي فرانسوي )1761 1825( كه اگوسْت كنت از شاگردان و ياران او بود، از اين دسته است. جامعه از نظر سن سيمون «كارگاه وسيعي» است كه «وظيفه اش نه تنها تسلط بر افراد بلكه غلبه بر طبيعت است». «و از اتحاد آدميان، وجود حقيقي تشكيل مي شود، ولي اين وجود حقيقي (يعني وجود اجتماعي) كوششي است در عين حال جمعي و فردي» [گورويچ 17 :1356[. پرودون، متفكر اجتماعي فرانسوي )1809 1865(، نيز معتقد است كه جامعه «موجود زنده اي است داراي هوش و فعاليت خاص و تابع قوانيني كه تنها از راه مشاهده كشف شدني هستند» [گورويچ 20 :1356[. اگوست كنت هم جامعه را در حكم «يك فرد عظيم كه داراي موجوديتي خارج از

ص: 7867

موجوديت افراد است»[گورويچ 28 :1356[ تصور مي كند وي «خصلت ويژه و غير قابل تبديل واقعيت اجتماعي را نشان داده و آن را با مفهوم جامعه و به عنوان كل واقعي و عيني، ربط داده است» [گورويچ 27 :1356[ از همين رو، بر آن شده است تا «در برابر گرايش به انطباق قوانين طبيعي بر قلمرو پديده هاي اجتماعي مقاومت كند و ويژگي خاص جامعه شناسي و تبديل ناپذيري آن به علوم طبيعي را بخوبي دريابد» [گورويچ 27 :1356[. وجه اشتراك گرايشهاي مختلف جامعه گرا در اتكا به «وحدت حقيقي جامعه» است هر چند آنها در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف دارند، به طوري كه در بين آنها بر اساس ميزان اصالتي كه براي فرد در ارتباط با جامعه قائلند سه گروه را مي توان از يكديگر تشخيص داد. جامعه گرايان دربارة ارتباط فرد و جامعه معتقدند كه تنها جامعه است كه واقعيتي اصيل دارد و فرد جز از واقعيتي تبعي برخوردار نيست. جامعه گرايان براي اصالت جامعه به دلايل متعددي اشاره مي كنند. آنها از يكسو اعتقادات و عواطف انسانها را ناشي از روح جمعيِ وجود حقيقي جامعه مي دانند. از سوي ديگر تكاليف اجتماعي انسانها را (وظيفة همسري، فرزندي، شهروندي و...) ناشي از وجود واقعيتي عيني و خارجي مي دانند. زيرا اين خود فرد نيست كه اين تكاليف

ص: 7868

را مي سازد بلكه از راه تعليم و تربيت به آنها دست مي يابد و جامعه موجودي حقيقي و تشكيل شده از همين راه و رسم و انديشه و احساس مي باشد. همچنين آنها معتقد به جنبة قهري دانستن واقعة اجتماعي و فشاري كه بر شعورهاي فردي وارد مي كند يا مي تواند وارد كند، هستند. دليل ديگر جامعه گرايان در اصالت جامعه بر محور تغيير اراده است. به نظر آنها ارادة ما موجب تغيير در جامعه نمي شود بلكه برعكس اين جامعه است كه سبب تغيير در ارادة ما مي گردد و الزامات اجتماعي چنان شديد است كه فرد نمي تواند خود را از چنگ آن برهاند و بالاخره اينكه آنها جامعه را داراي نوعي حيات كه مستقل از حيات يكايك افراد جامعه باشد، مي دانند و بنابراين جامعه قوانين و سنتي متمايز از قوانين و سنت حاكم بر اعضاي خود دارد كه بايد شناخته شود [مصباح يزدي 73 :1379 ج 107[. ديدگاه كلان دوم گرايشهاي فردگرايانه است كه در آن بر خصيصة فردي بودن پديده هاي اجتماعي تكيه مي كنند و مي گويند كه فقط انسانهاي منفرد وجود دارند كه به مجموعه آنها جامعه گفته مي شوند اما تركيب افراد و تأثير و تأثرات آنان تركيبي حقيقي نيست تا بتوان «جامعه» را يك واحد حقيقي دانست [مصباح يزدي 55 :1379[. در مغرب

ص: 7869

زمين جان استوارت ميل ( lliM trautS nhoJ )، فيلسوف و اقتصاددانِ نامدار انگليسي )1806 1873( را بزرگترين منادي فردگرايي مي دانند. اين فرد گرايِ طراز اول معتقد بود: «افراد انساني، هنگامي كه گرد هم مي آيند، به مادة تازه اي مبدل نمي گردند.» [اي اچ كار: 46[ تا صورت جديدي بر آن افاضه شود و چيز نويني، به نام «جامعه»، كه آثار مخصوص داشته باشد، از آن پديد آيد. مشهورترين جامعه شناسي كه به تركيب و وحدتِ حقيقي جامعه اعتقاد نداشت ماكس وبر ( rebew xaM )، جامعه شناس، حقوقدان، و مورخ بزرگ آلماني )1864 1920( است كه فرضية «وجدان جمعي» را پنداري محض مي دانست. به عقيدة وي، «از ديدگاه جامعه شناختي، جمع (جامعه) يك واقعيت قائم به ذات نيست.»[فروند 121 :1362[ و فقط فرد است كه يك واحد قائم به ذات است. انتخاب يك هدف، سنجش و ارزيابي وسايل برحسب هدف، پيش بيني موانع و مشكلات، تصميم و عزم اجراي هدف، و سرانجام پرداختن به كار، همه و همه، از افراد نشأت مي پذيرد. بنابراين پديده هاي اجتماعي، از لحاظ جامعه شناختي، تبيين پذير و معقول نخواهد بود مگر اينكه بر اساس رفتارهاي معنادار افراد انساني بازنگري شود. «دولت» چيزي نيست جز اشخاصي كه در آن، مشاركت دارند به انضمام رفتارهاي معناداري كه از آنان سر مي زند. به همين گونه، «ملت» چيزي نيست جز

ص: 7870

گروهي از افراد انساني و مبادله هايي كه در ميانشان صورت مي گيرد، ستيزه هايي كه با يكديگر دارند، فرماندهيها و فرمانبرداريها، اعمال قدرتها و حمايتگريها، و خلاصه رفتارهايي كه از يكايك آن افراد به منصة ظهور مي رسد. مفاهيم ديگر از قبيل؛ خانواده، گروه، طبقه، توده و جامعه همين معنا را در بردارند. در كنار اين دو مكتب جامعه گرايانه و فردگرايانه، تلاشهايي نيز براي آشتي آنها انجام شده است كه مي توان آن را ديدگاه سومي دانست. از جمله دوركيم، با ابداع نظرية مشهور «وجدان جمعي» كوششي آگاهانه را به منظور آشتي دادن دو گرايش جامعه گرايي و فردگرايي، آغاز كرد. به گفتة وي در ما، دو وجدان وجود دارد، يكي از آنها حاوي حالات مربوط به هر يك از ما و وجه مشخص ماست و ديگري حالاتش در تمام جامعه مشترك است. وجدان اول، فقط گزارشگر شخصيت فردي ما و تقوم بخش آن است و وجدان دوم، مبين و نمايندة تيپ جمعي است و در نتيجه بدون آن جامعه وجود ندارد. وقتي يكي از عناصر وجدان جمعي حد و مرز سلوك ما را تعيين مي كند، ما ديگر بر حسب نفع شخصي عمل نمي كنيم، بلكه در تعقيب غايات و اهداف جمعي هستيم [دوركيم 125 :1359[. بايد دانست كه «گر چه اين دو وجدان از يكديگر متمايزند

ص: 7871

ولي هر يك به ديگري پيوسته است. زيرا مجموعاً سازنده يك وجدانند و همبستة يكديگر و براي هر دو منحصراً يك پيكرة سازواري وجود دارد.» [دوركيم 125 :1359[ به تعبير ديگر، «اين دو وجدان به صورت دو منطقة جغرافيايي متمايز نيستند، بلكه از كلية جوانب در يكديگر متنافذند.» [دوركيم 152 :1359[ با اين همه، «وجدان جمعي» داراي حيات خاص خويش است، از «وجدانهاي فردي» متمايز و مستقل است، و به تبع قوانين خود تحول مي يابد. «جامعه شناسي» قوانين حيات و تحول «وجدان جمعي» را مطالعه مي كند، و «روان شناسي» در پي كشف قوانين حاكم بر «وجدان فردي» است. تمايز و استقلال «وجدان جمعي» از «وجدانهاي فردي»، به عقيدة دوركيم، به اين معناست كه جامعه واقعيتي است كه از لحاظ ماهيت خود با واقعيتهاي فردي تفاوت دارد. اين ديدگاههاي مختلف در خصوص رابطة فرد و جامعه كه بحث بنياديني به منظور بحث در خصوص موضوعات جامعه و تاريخ مي باشد در بين انديشمندان اسلامي نيز مطرح شده است. بعضي از دانشمندان و نويسندگان اسلامي نيز برآنند كه «جامعه»، خود از نوعي حيات، كه مستقل از حيات يكايك افراد است، برخوردار مي باشد؛ هر چند اين حيات جمعي، وجود متمايزي از وجود حيات فردي ندارد و در افراد پراكنده شده و حلول كرده است. بنابراين «جامعه»

ص: 7872

قوانين و سنتي متمايز از قوانين و سنت حاكم بر اعضاي خود دارد كه بايد شناخته شود. اجزاي جامعه، كه همان افراد مي باشند، استقلال هويت خود را، ولو به نحو نسبي، از دست مي دهند. برخي ديگر از محققين اسلامي ضمن دفاع از اصالت فرد به نقد گروه اول مي پردازند و معتقدند مجموعه هويتهاي انساني، موجودي اعتباري به نام هويت اجتماعي را شكل مي دهد [مصباح يزدي 84 :1379 109[. بر اساس اين ديدگاه افراد بر جامعه تأثيرگذارند؛ مثلاً پاره اي از افراد، در زمينه هايي از قبيل عرف و عادات، آداب و رسوم، و ارزشهاي زيباشناختي يعني ادبيات و هنرها دست به ابداعات و نوآوريهايي مي زنند كه بعدها مورد استقبال و خوشايند و تقليد سايرين واقع مي شود و رواج و شيوع مي يابد و در جامعه منشأ آثاري مي گردد و يا برخي از افراد از راه ايجاد يا تكميل اسباب و آلاتي كه براي گذراندن زندگي مادي بشر ضروري يا لااقل مفيد است و يا كشف و فهم امور واقع و اخبار و توصيف آنها، در جامعه تأثير گذارند. همچنين پيامبران، علماي اديان و مذاهب، عالمان، فيلسوفان اخلاق و حقوق بر جامعه تأثيرگذارند و ارزشهايي را كه بي ارتباط با امور حقيقي و واقعيات نيست به مردم عرضه مي دارند و از آنان دعوت مي كنند كه

ص: 7873

زندگي مادي، معنوي، فردي و اجتماعي خود را با آن ارزشها سازگار و هماهنگ گردانند. شواهد تاريخي تجربي، قابل مشاهده و حس و شواهد فراواني در كتاب و سنت هست كه اصل تأثير فرد بر جامعه را تأييد و تأكيد مي كند. اين شواهد دلالت بر سلسلة انبياي الهي صلوات الله عليهم اجمعين مي كند كه هيچ جامعة بشري نيست كه مستقيماً يا با واسطه و يا كم و بيش از آن تأثير نپذيرفته باشد بخصوص با توجه به اينكه نخستين انسان يكي از همين پيامبران بوده و اينكه هيچ قوم و امتي بي پيامبر نبوده است [يونس: 47؛ النحل: 36؛ فاطر: 24؛ الرعد: 7[ و از سوي ديگر دال بر وجود مستكبران ستمگري است كه منشأ آثاري منفي و نامطلوب مي شده اند و فرعون معاصر حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام فرد شاخص آنان است. پس از ديدگاه آيات و روايات هم انسانهايي وجود داشته اند كه خاستگاه و سلسله جنبان آثار مثبت و مطلوب بوده اند و هم انسانهايي كه آثار منفي و نامطلوب به آنان منسوب و مستند است. به همين سبب قرآن كريم از دو دسته پيشوا و رهبر ياد مي كند: ائمة هدي و ائمة ضلال؛ كه هر يك از اين دو دسته هم در دنيا در سرنوشت پيروان و

ص: 7874

رهبران خود مؤثرند و هم در آخرت و اين نشانة عمق و وسعت تأثيري است كه در امور و شئون حيات فردي و جمعي تابعان خود دارند. «يوم نَدْعو كُلَّ اناسٍ باِمامهم»: روز [قيامت] هر گروهي را به پيشوايان آنان بخوانيم [الاسرا: 71[. «يَقدُمُ قَومَهُ يَوم القيامة فأوْرَدَهُمُ النارأَ وبِئسَ الرِّفدُ المرفودأ»[هود: 98 ، 99[. يعني [فرعون] در روز رستاخيز پيشاپيش قوم خويش است و وارد آتششان مي كند كه جاي ورود بدي است، و در اين دنيا و در روز رستاخيز، لعنتي در پي ايشان است و براي روز قيامت چه بد ذخيره اي فرستاده اند. در اين باره آيت الله مطهري كه افكار و آراي ايشان مورد تأييد امام خميني قرار گرفت ضمن اشاره به ديدگاههاي مختلفي كه در خصوص رابطة فرد و جامعه ارائه كرده، معتقد است كه برخي تركيب جامعه و فرد را تركيبي اعتباري دانسته اند كه در واقع آنان قائل به تركيب واقعي بين فرد و جامعه نمي باشند و از نظر آنان جامعه وجود اصيل و عيني و حقيقي ندارد. گروه ديگر جامعه را مركب حقيقي مي دانند كه مطهري اين گروه را به سه دسته شامل: قائلين به تركيب حقيقي صناعي و قائلين به تركيب حقيقي طبيعي و قائلين به تركيب حقيقي فوق طبيعي، تقسيم مي كند. به گفتة وي

ص: 7875

كساني كه معتقد به تركيب صناعي جامعه مي باشند در واقع جامعه را مانند يك ماشين و افراد را مانند اجزاي ماشين مي دانند كه در اين تركيب، تركيب حقيقي وجود دارد. اجزاء هويت خود را از دست نداده اند اما استقلال خود را از دست داده اند يعني اجزاء به گونه اي خاص با يكديگر مربوط مي شوند و آثارشان نيز با يكديگر پيوستگي پيدا مي كند و در نتيجه آثاري بروز مي كند كه عين مجموع اثر اجزاء در حال استقلال نيست. مثلاً: يك اتومبيل اشياء و يا اشخاصي را با سرعت معين از محلي به محل ديگر منتقل مي كند. در حالي كه اين اثر نه به جزئي خاص تعلق دارد و نه مجموعه آثار اجزاء در حال استقلال و عدم ارتباط است. در تركيب ماشين همكاري و ارتباط و پيوستگي جبري ميان اجزاء هست، ولي محو هويت اجزاء در هويت كل در كار نيست، بلكه كل وجودي مستقل از اجزاء ندارد، كل عبارت است از مجموع اجزاء بعلاوة ارتباط مخصوص ميان آنها. به نظر اين گروه جامعه نيز چنين است. جامعه از نهادها و تأسيسات اصلي و فرعي تشكيل شده است. اين نهادها و افرادي كه اين نهادها به آنها وابسته است همه به يكديگر پيوسته اند. تغيير در هر نهادي اعم از نهاد فرهنگي، مذهبي،

ص: 7876

اقتصادي، سياسي، قضايي و تربيتي موجب تغييراتي در نهادهاي ديگر است و زندگي اجتماعي به عنوان يك اثر قائم به كل ماشين اجتماع پديد مي آيد، بدون آنكه افراد در كل جامعه و يا نهادها در شكل كلي جامعه هويت خود را از دست بدهند. اما در مركب طبيعي، اجزاء هم هويت خود را از دست مي دهند و در كل حل مي گردند و هم به تبع و به جبر استقلال اثر خود را از دست مي دهند. به گفتة مطهري مركب طبيعي خود دو گونه است گاه به معناي تركيب تن ها و اندامهاست و گاه به معناي تركيب در روحها، انديشه ها، عاطفه ها، خواستها و اراده هاست كه به نظر ايشان اسلام بر تركيب نوع دوم تأكيد دارد و در واقع اسلام جامعه را مركب حقيقي طبيعي از روحها و انديشه ها مي داند و به گفتة وي همچنان كه عناصر مادي در اثر و تأثير و تأثر با يكديگر زمينة پيدايش يك پديدة جديد را فراهم مي نمايند و به اصطلاح فلاسفه، اجزاي ماده پس از فعل و انفعال و كسر و انكسار در يكديگر و از يكديگر، استعداد صورت جديدي مي يابند و به اين ترتيب مركب جديد حادث مي شود و اجزاء با هويت تازه به هستي خود ادامه مي دهند، افراد انسان كه هر كدام با سرمايه اي

ص: 7877

فطري و اكتسابي از طبيعت وارد زندگي اجتماعي مي شوند، روحاً در يكديگر ادغام مي شوند و هويت روحي جديدي كه از آن به «روح جمعي» تعبير مي شود، مي يابند. اين تركيب، خود يك نوع تركيب طبيعي مخصوص به خود است كه براي آن شبيه و نظيري نمي توان يافت. اين تركيب، از آن جهت كه اجزاء در يكديگر تأثير و تأثر عيني دارند و موجب تغيير يكديگر مي گردند و اجزاء هويت جديدي مي يابند، تركيب طبيعي و عيني است؛ اما از آن جهت كه «كل» و مركب به عنوان يك «واحد واقعي» وجود ندارد، با ساير مركبات طبيعي فرق دارد. يعني در ساير مركبات طبيعي، تركيب، تركيب حقيقي است. زيرا اجزاء در يكديگر تأثير و تأثر واقعي دارند و هويت افراد هويتي ديگر مي گردد و مركب هم يك «واحد» واقعي است يعني صرفاً هويتي يگانه وجود دارد. كثرت اجزاء تبديل به وحدت كل شده است. اما در تركيب جامعه فرد، تركيب، تركيب واقعي است؛ زيرا تأثير، تأثر، فعل و انفعال واقعي رخ مي دهد و اجزاي مركب كه همان افراد اجتماعند، هويت و صورت جديد مي يابند؛ اما به هيچ وجه كثرت تبديل به وحدت نمي شود و «انسان الكل» به عنوان يك واحد واقعي كه كثرتها در او حل شده باشد وجود ندارد، انسان الكل همان مجموع

ص: 7878

افراد است و وجود اعتباري و انتزاعي دارد [مطهري بي تا: 318 320[. وي مي افزايد اين نظريه هم فرد را اصيل مي داند و هم جامعه را. از اين نظر كه وجود اجزاء، جامعه (افراد)را در وجود جامعه، حل شده نمي داند و براي جامعه وجودي يگانه مانند مركبات شيميايي قائل نيست، اصالة الفردي است. اما از آن جهت كه نوع تركيب افراد را از نظر مسائل روحي، فكري و عاطفي از نوع تركيب شيميايي مي داند، و معتقد است كه افراد در جامعه هويت جديد مي يابند كه همان هويت جامعه است هر چند جامعه هويت يگانه ندارد پس اصالة الاجتماعي مي باشد. بنابراين نظريه، در اثر تأثير و تأثر اجزاء، واقعيت جديد و زنده و روح جديد، شعور، وجدان، اراده و خواست جديدي پديد آمده كه علاوه بر شعور، وجدان، اراده و انديشة فردي افراد است و بر آنها غلبه دارد. به گفتة مطهري آيات كريمة قرآن، نظرية سوم را تأييد مي كند. همچنان كه قبلاً گفتيم قرآن در شكل يك كتاب علمي يا فلسفي بشري، مسائل را به شكل ديگري طرح مي كند. قرآن مسائل مربوط به جامعه و فرد را به گونه اي برداشت مي كند كه نظرية سوم تأييد مي شود. قرآن براي «امت»ها (جامعه ها) سرنوشت مشترك، نامة عمل مشترك، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصيان

ص: 7879

قائل است[مطهري بي تا: 318 320[. بديهي است كه «امت» اگر وجود عيني نداشته باشد، سرنوشت، فهم، شعور، طاعت و عصيان معني ندارد، اينها دليل برآن است كه قرآن به نوعي حيات قائل است كه حيات جمعي و اجتماعي است. حيات جمعي صرفاً يك تشبيه و تمثيل نيست، يك حقيقت است. همچنان كه مرگ جمعي نيز يك حقيقت است. مطهري سپس ضمن اشاره به آية 34 سورة اعراف، آية 28 سورة جاثيه و آية 5 سورة غافر و برخي روايات در اين مورد چنين مي گويد [مطهري بي تا: 322 324[: در سورة اعراف آيه 34 مي فرمايد: «وَلِكُلِ امةٍ اجَلٌ فَاِذ'ا جاءَ اجَلُهُمْ لايَسْتَأخِرونَ ساعَةً وَلايَسْتَقْدِمُونَ»: هر امتي (هر جامعه اي) مدت و پاياني دارد، مرگي دارد، پس آنگاه كه پايان كارشان فرا رسد، ساعتي عقب تر يا جلوتر نمي افتد. در اين آيه سخن از يك حيات و زندگي است كه لحظة پايان دارد و تخلف ناپذير است. نه پيش افتادني است و نه پس افتادني و اين حيات به «امت» تعلق دارد نه به افراد. بديهي است كه افراد امت نه با يكديگر و در يك لحظه، بلكه به طور متناوب و متفرق، حيات فردي خود را از دست مي دهند. در سورة مباركة جاثيه آية 28 مي فرمايد: «كُلَّ امَّةٍتُدْعي' الي' كِتابِها»: هر امت و جامعه اي به

ص: 7880

سوي «كتاب» و نوشته خود براي رسيدگي خوانده مي شود. پس معلوم مي شود نه تنها افراد، هر كدام كتاب، نوشته و دفتري مخصوص به خود دارند، جامعه ها نيز از آن جهت كه در شمار موجودات زنده، شاعر، مكلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختيار دارند، به سوي نامة عمل خود خوانده مي شوند. در سورة انعام آية 108 مي فرمايد: «زَيَّنا لِكُلِّ امَةٍ عَمَلَهُم»: عمل هر امتي را براي خود آنها زيبا قرار داديم. اين آيه دلالت مي كند كه يك امت شعور واحد، معيارهاي خاص، طرز تفكر مخصوص پيدا مي كند. فهم، شعور و ادراك هر امتي مخصوص خود آن است. هر امتي با معيارهاي خاصي قضاوت مي كند. (لااقل در مسائل مربوط به ادراكات عملي) هر امتي ذوق و ذائقة ادراكي خاص دارد، بسا كارها كه در ديدة امتي زيبا و در ديدة امتي ديگر نازيباست. جوّ اجتماعي امت است كه ذائقة ادراكي افراد خود را اين چنين مي سازد. در سورة غافر آية 5 مي فرمايد: «وَهَمَّتْ كُلُّ امَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَاْخُذوُهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَ فَاَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ»: و هر امتي آهنگ پيامبر خويش كردند كه او را بگيرند و به باطل با او جدل كردند تا حق را به اين وسيله بشكنند و چون چنين كردند، من آنها را گرفتم.

ص: 7881

پس چگونه بود عقاب من! در اين آيه سخن از يك تصميم و ارادة ناشايست اجتماعي است. سخن از تصميمي اجتماعي براي معارضة بيهوده با حق، و در اين كه كيفر چنين آهنگ و تصميم اجتماعي، عذاب عمومي و اجتماعي است. در قرآن كريم احياناً مواردي ديده مي شود كه كار يك فرد از افراد يك اجتماع به همة آن اجتماع نسبت داده مي شود، و يا كار يك نسل به نسلهاي بعدي نسبت داده مي شود ، و اين در مواردي است كه مردمي داراي يك تفكر اجتماعي و يك ارادة اجتماعي و به اصطلاح داراي يك روح جمعي مي باشند. مثلا در داستان قوم ثمود عمل پي كردن شتر صالح را كه ناشي از يك فرد بود به همة آن قوم نسبت مي دهد: «فعقروها» آن قوم آن شتر را پي كردند. همة قوم را مجرم مي شمارد. همچنان كه همه آنها را مستحق مجازات براي آن عمل مي داند، و مي گويد: «فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبّهمْ». علي(ع) در يكي از خطب نهج البلاغه در توضيح اين مطلب مي فرمايد: «ايُهَا الناسُ انَّما يَجْمَعُ الناس الرِضا وَالسَّخَطُ»: اي مردم همانا آن چيزي كه عموم را در خود گرد مي آورد و وحدت مي بخشد و سرنوشت مشترك به آنها مي دهد، خشنودي و خشم است. هرگاه مردمي به صورت جمعي به كاري

ص: 7882

كه واقع مي شود ولو به وسيله فرد واحد خشنود يا ناخشنود باشند، همه يك حكم و يك سرنوشت پيدا مي كنند. «وَ انما عَقَرَ ناقَةَ ثَمُودِ رَجُلٌ و'احِدٌ فعَمّهُمُ اللهُ بِالْعَذ'ابِ لماعَمُوه بالرضا؛ فقال فَعَقَروها فَاَصْبَحُوا نادِمينَ». خداوند عذاب خويش را به صورت جمعي بر عموم مردم ثمود فرود آورد زيرا كه عموم مردم ثمود به تصميمي كه يك فرد گرفت، خشنود بودند و آن تصميم كه به مرحلة عمل درآمد، در حقيقت تصميم عموم بود.خداوند در سخن خود كار پي كردن را در عين اينكه به وسيله يك فرد صورت گرفته بود به جمع نسبت داد و گفت: آن قوم پي كردند، و نگفت فردي از آن قوم پي كرد. در قرآن احياناً كار يك نسل را به نسلهاي بعدي نسبت مي دهد، آن چنان كه اعمال گذشته قوم اسرائيل را به مردم زمان پيغمبر نسبت مي دهد و مي گويد: اينها به موجب اينكه پيامبران

ص: 7883

را به ناحق مي كشند استحقاق ذلت و مسكنت دارند. اين از آن جهت است كه «اينها» در نظر قرآن ادامه و امتداد «همانها» بلكه از نظر روح جمعي، عين آنها هستند كه هنوز هم ادامه دارند. در تفسير الميزان، پس از بحثي دربارة اينكه اگر جامعه اي داراي روح واحد و تفكر اجتماعي واحد شد حكم يك فرد انسان را پيدا مي كند و افرادش همانند قوا و اعضاي انسان مي گردند كه ذاتاً و فعلاً در شخصيت انسان مستهلك مي باشند و لذت و دردشان عين لذت و درد انسان است و سعادت و شقاوتشان عين سعادت و شقاوت انسان است، علامه طباطبايي اينطور به بحث خود ادامه مي دهد: قرآن در داوري اش دربارة امتها و جامعه هايي كه به علل تعصبات مذهبي يا ملي، تفكر جمعي يگانه اي داشته اند، اين چنين داوري نموده است كه طبقات و نسلهاي بعدي را به اعمال نسلهاي قبلي مورد مؤاخذه قرار مي دهد و حاضران را به اعمال غايبان و گذشتگان مورد عتاب و ملامت قرار مي دهد و در موردي كه مردمي تفكر جمعي و روحية جمعي داشته باشند، داوري حق جز اين نمي تواند باشد [ج 112 :4[. به گفتة مطهري [بي تا: 327[ قرآن كريم تصريح مي كند كه امتها و جامعه ها از آن جهت كه امت و جامعه اند (نه

ص: 7884

صرفاً افراد جامعه ها) سنّتها و قانونهايي دارند و طبق اينها اعتلاها و انحطاطهايي بر آنها وارد است سرنوشت مشترك داشتن به معني نسبت داشتن جامعه است. اولاً، جامعه به حكم اينكه خود از نوعي حيات مستقل از حيات فردي برخوردار است هر چند اين حيات جمعي وجود جدايي ندارد و در افراد پراكنده شده و حلول كرده است قوانين و سنّني مستقل از افراد اجزاي خود دارد كه بايد شناخته شود و ثانياً، اجزاي جامعه كه همان افراد انسانند بر خلاف نظرية ماشيني استقلال هويت خود را ولو به طور نسبي از دست داده و حالت ارگانيزه پيدا مي كنند، ولي در عين حال استقلال نسبي افراد محفوظ است، زيرا حيات فردي و فطرت فردي و مكتسبات فرد از طبيعت، به كلي در حيات جمعي حل نمي گردد و در حقيقت مطابق اين نظريه، انسان با دو حيات و دو روح و دو «من» زندگي مي كند، حيات و روح و «من» فطري انساني فردي كه مولود حركات جوهري طبيعت است و حيات و روح و «من» جمعي كه مولود زندگي اجتماعي است و در «من» فردي حلول كرده است و عليهذا بر انسان، هم قوانين روان شناسي حاكم است و هم سنن جامعه شناسي [مطهري بي تا: 326[. در بررسي ديدگاه امام خميني در مورد

ص: 7885

جامعه، شباهتهاي بسياري با نگرش مطهري مي توان ديد و در واقع تلقي ايشان از رابطة فرد و جمع و هويت جمعي با مطهري شباهت بسيار دارد. امام خميني نيز انسان را موجودي اجتماعي مي داند كه رشد و كمال او در گرو تعامل وي در يك اجتماع بشري است: نوع انسان در دنيا با معاونت و معاضدت بعضي با بعضي زندگاني راحت مي تواند بكند؛ زندگاني انفرادي براي هيچ كس ميسور نيست. مگر آنكه از جامعه بشريت خارج شده به حيوانات وحشي ملحق گردد؛ و زندگاني اجتماعي چرخ بزرگش بر اعتماد مردم به يكديگر مي چرخد، كه اگر خداي نخواسته اعتماد از بني الانسان برداشته شود، ممكن نيست بتوانند با راحتي زندگاني كنند... ]476 :1368[. از نظر امام، جامعه كليتي متمايز از افراد متشكله اش مي باشد. البته ايشان جامعه را روحي قاهر و منكوب كننده نمي داند، اما تأثيرات و عملكردي مستقل از حوزة ارادة فردي انسان براي آن قائل است و منطق حيات جمعي را مي پذيرد: «انسان در اجتماعات بزرگ، نظير راهپيماييها، تحت تأثير واقع مي شود و چه بسا كه از خود بيخود شود و از يك شعار و فرياد بي توجه تبعيت كند» ]1379 ج 29 :19[ و نيز «ديگر وقتي يك جامعه اي راه افتاد، آن هم كه نخواهد قهراً كشيده مي شود... وضع جامعه و اجتماع

ص: 7886

اينطوري است.» ]1379 ج 532 :8[. امام خميني براي هويت جمعي نوعي كمال تاريخي و فضيلت عقلايي در نظر مي گيرد: آراي عمومي نمي شود خطا بكند. يكوقت يكي مي خواهد يك كاري بكند اشتباه مي كند، يكوقت يك مملكت سي ميليوني نمي شود اشتباه بكند... قهراً اشتباه در سي ميليون جمعيت نخواهد شدأ ]1379 ج 322 :5[. امام نه تنها زندگي فردي را براي انسانها غيرممكن مي داند بلكه معتقد به تأثيرپذيري جامعه از عمل صالح و عمل ناصالح مي باشد. ايشان مي فرمايند: عمل يك شخص در يك جامعه اثر دارد. جامعه عبارت از اين اشخاص اند. يك چيز ديگري نيست. عمل هر يك از شما تأثير دارد. وقتي شما يك عمل زشتي كرديد، ديگران هم كه مي بينند در آنها تأثير مي كند. وقتي شما يك عمل صالحي انجام داديد، ديگران هم وقتي كه مي بينند در آنها تأثير مي كند ]1379 ج 402-401 :13[. ايشان معتقدند كه سقوط و صعود جامعه بسته به افرادي است كه سررشته دار يك كشور هستند: اگر منحرفين و معوجين در يك كشوري سرنوشت آن كشور را به دست بگيرند، آن كشور رو به انحطاط مي رود... و اگر افاضل و دانشمنداني كه با فضيلت هستند، با فضيلت انساني هستند، اينها سررشته دار يك كشور بشوند، فضيلت در آن كشور زياد مي شود، براي اينكه در آن

ص: 7887

مقامي كه هستند، مردم به حسب عادت توجه به آنها دارند و حرفهاي آنها در ذهنهاي عمومي مردم كارگر است و تأثير مي كند. و چه بسا حرف يك نفر آدمي كه در جامعه مورد توجه است يك جامعه را رو به فساد ببرد. و همين طور از آن طرف، يك حرف آدمي كه در جامعه توجه به او دارند، ممكن است يك جامعه را رو به صلاح ببرد ]1379 ج 39 :14[. با در نظر گرفتن نقش مهم فرد در جامعه است كه فرد فرد جامعه در قبال اجتماع خود مسئول هستند از اين ميان مسئوليت آموزگاران بيشتر از بقيه است زيرا آنها با تربيت افراد در حقيقت اجتماع را هدايت و راهنمايي مي كنند. ايشان خطاب به معلمان مي گويد: شما آقايان معلمين و همة معلمهايي كه در سرتاسر كشور هستند و همة اساتيدي كه در دانشگاهها هستند مسئولند نسبت به اين امانتي كه خداي تبارك و تعالي و اولياي اطفال و اولياي اينها به شما سپرده اند. همه مسئول هستيد. گمان نكنيد كه شما ده نفر، پنجاه نفر، پيش شما هست، و شما آن پنج نفر يا ده نفر يا پنجاه نفر را تعليم مي دهيد، و ممكن است كه خيال كنيد كه اين عده چيزي نيستند، ديگران كارها را انجام بدهند.

ص: 7888

ممكن است در بين همين ده نفر، همين پنجاه نفر كه شما تعليم مي دهيد يك شخصي پيدا بشود كه بعدها يك مقام عالي داشته باشد، رئيس جمهور يك مملكت بشود، نخست وزير بشود، مراتب عاليه كشور دست او بيايد... چنانچه همين يك نفري كه پيش شما بوده بعد هم رفته پيش كسان ديگر تا رسيده به آن آخر يك تربيت فاسدي بشود؛ يعني يا تعليمي باشد و هيچ كاري به اين نداشته باشند كه اين بايد تربيت انساني هم بشود، يا خداي نخواسته معلم منحرفي باشد و اين كودك از اول و بعد هم در مراتب ديگر، تحت يك تربيت انحرافي واقع بشود، ممكن است همين يك نفر، يك كشور را به باد فنا بدهد ]1379 ج 33 :14[. امام خميني، ضمن تأكيد بر نقش فرد در جامعه مي گفت: اسلام انسان درست مي كند، همانكه اجانب، ابرقدرتها از او مي ترسند، از انسان مي ترسند و اسلام را مي كوبند چون مكتب انسان سازي است. از آدم مي ترسند و مدارس و دانشگاهها را مي كوبندأ اينجاها مركزي باشد كه آدم درست كنند؟! يك آدم يك ملت را درست مي كند. رسول اكرم يك آدم بود، يك انسان كامل بود و يك عالم را تهذيب كرد. و يك فاسد يك ملت را فاسد مي كند. يك محمد رضا پهلوي

ص: 7889

يك ملت را رو به فساد مي كشاند ]1379 ج 279-278 :6[. امام با تشريح سرگذشت حضرت ابراهيم(ع)، حضرت موسي(ع) و حضرت رسول(ص) و نقش آنها در تربيت و هدايت جامعة خويش به بيان اهميت نقش فرد در جامعه مي پردازد. ايشان مي فرمايند: مردهاي تاريخ بسياريشان تنها ايستادند در مقابل قدرتها. حضرت ابراهيم تنهايي ايستاد و بتها را شكست؛ كه وقتي آمدند گفتند كه يك كسي ابراهيم مي گفتند اين كار را بايد كرده باشد. تنهايي قيام كرد در مقابل بت پرستها و در مقابل شيطان وقت، و از تنهايي نترسيد براي اينكه اين قيام، قيام لله بود، براي خدا بودأ حضرت موسي يك شباني بودأ و تنهايي مأمور شد كه برود و قيام كندأ در مقابل دستگاه فراعنه أ ايستاد در مقابلشان تنهايي أ پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از اول كه قيام كرد، تنها تنها قيام كرد و دعوت كرد مردم را. قومش را دعوت كرد به حق تعالي و به توحيد و هيچ كس همراهش نبود ]1379 ج 36-35 :5[. از سوي ديگر فرد در خانواده، مدرسه و جامعه تحت تأثير آموزه هايي واقع مي شود كه مي تواند در چگونگي رشد و نمو وي و شكل گيري و فرم جامعه پذيري اش مؤثر واقع شود تأثير جامعه در صورت بقا و استكمالي وجود فيزيكي

ص: 7890

و زيستي فرد البته محل انكار نيست. تأثير جامعه را بايد در آنچه به فرد مي آموزد، جستجو كرد. اين آموخته ها را مي توان به دو دستة بزرگ تقسيم كرد: يكي از آنها كه جنبة ابزاري دارند و فقط به كار تنظيم جهات جمعي و ارتباطات اجتماعي و ايجاد تفاهم عمومي مي آيند و در تكوين شخصيت آدمي تأثيري نزديك به هيچ دارند و عبارتند از: زبان، خط و اعتباريات صرف. دستة ديگر از آموخته هاي فرد از جامعة آنهاست كه در تكوين شخصيت آدمي تأثيري كم و بيش مهم دارد و عبارتند از: علوم و معارف حقيقي كه امور واقع را توصيف و اخبار مي كنند و حقايق و واقعيات خارجي و نفس الامري را مي شناسانند و علوم و معارفي كه اعتباريات و ارزشهايي را كه خاستگاه و پشتوانة حقيقي دارند، مي شناسانند. از اين ميان شناخت ارزشهايي كه منشأ نفس الامري و تكويني دارند از اهميت عظيمي برخوردار است چرا كه در تعيين كمّ و كيف و راه و رسم ارضاي ميلهاي غريزي و فطري حتي در تقويت و تضعيف آنها تأثير چشمگير دارند. جامعه، علاوه بر تأثيري كه در آموزش و پرورش فرد دارد، در به فعليت رساندن قواي فطري و روحي فرد اعم از ادراكي و تحريكي و مخصوصاً در ايجاد موضوع براي آن

ص: 7891

دسته از گرايشهاي فطري و غريزي كه جنبة اجتماعي دارند سهمي شايان توجه دارد [مصباح يزدي 210 :1379[. حضرت امام فلسفة بعثت انبيا را اصلاح جامعه عنوان مي نمايد و مي گويد: تمام انبيا براي اصلاح جامعه آمده اند، تمام. و همة آنها اين مسأله را داشتند كه فرد بايد فداي جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا وقتي كه با مصالح جامعه معارضه كرد اين فرد، بايد فدا بشود. سيدالشهدا روي همين ميزان آمد، و رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد؛ كه فرد بايد فداي جامعه بشود، جامعه بايد اصلاح بشود؛ «ليقوم الناس بالقسط»، بايد عدالت در بين مردم و در بين جامعه تحقق پيدا بكند ]1379 ج 217 :15[. امام بر اين اعتقاد است كه دعوتهاي خدا بدون استثنا با وجود دلالت بر وظايف شخصي افراد داراي معاني سياسي و اجتماعي است. ايشان مي فرمايند: پيغمبر اكرم در عين حالي كه وظايف شخصي خودشان را بجا مي آورد و خلوتها با خداي تبارك و تعالي داشت، تشكيل حكومت داد و به انحاء عالم براي دعوت آدم فرستاد و مردم را دعوت كرد به ديانت و دعوت كردند به اجتماع. اين طور نبود كه بناي او اين باشد كه

ص: 7892

بنشيند توي خانه و ذكر بگويد. ذكر مي گفت، لكن همان ذكر هم خودسازي بود. دعا مي كرد، ولي همان دعا هم، هم خودسازي و هم مردمسازي بود و مردم را تجهيز مي كرد براي مقاومت. تمام ادعيه اي كه در لسان او و ائمة مسلمين واقع شده است، تمام اين ادعيه، در عين حالي كه دعوت به معنويات است از راه دعوت معنويات تمام مسائل مسلمين اصلاح مي شود ]1379 ج 422 :18[. از نظر امام خميني قلب انسان هنگام تولد همان لوح سفيد پاكي است كه بسته به نوع راهنمايي، هدايت و تربيت به مقصد مي رساند. به بيان ديگر، صفات انساني اكتسابي است تا ذاتي. در نتيجه انسانهاي عالم و انسانهاي ديكتاتور در اثر شرايط پرورشي، تربيتي و اجتماعي به انسانهايي متعبد و دانشمند و يا ديكتاتور تبديل مي شوند. پس هيچ ديكتاتوري ذاتاً ديكتاتور نيست. ايشان مي گويد: هيچ صفتي در انسان از آن وقتي كه متولد شده است... نبوده هيچ فردي از افراد انسان، مگر آنهايي كه [از] خداي تبارك و تعالي [هستند] مثل انبيا اول كه متولد شدند عالم نبودند. بعد براي مجاهدت خودشان كم كم تحصيل كردند، و هر كسي يك علمي را انتخاب كرد. ديكتاتوري هم از آن اموري است كه بچه وقتي متولد شد ديكتاتور نيست... لكن با تربيتهاي اعوجاجي،

ص: 7893

در همان محيط كوچكي كه خودش دارد، كم كم ديكتاتوري در آن ظهور مي كند. ]1379 ج 90 :14[. از نظر ايشان عوامل مؤثر بر شخصيت و هويت انسانها را مي توان در دو دستة كلي عوامل سرشتي و عواملي محيطي تقسيم نمود. عوامل سرشتي عبارت است از خصوصيات ارثي، مادرزادي و طبيعي، ولي عوامل محيطي اكتسابي است و فرد در جامعه به آنها مبتلا مي شود. امام تأثير اقدامات و اعمالي را كه پيش از تولد و حتي پيش از تكوين نطفه انسان انجام مي شود در شكل گيري هويت او مؤثر مي داند. از منظر امام، عوامل محيطي بيشترين تأثير خود را در زمان كودكي فرد مي گذارد، زيرا كودك از شرايط مساعدتري براي رشد و اكتساب برخوردار است. «نفس كودك در ابتداي امر چون صفحة كاغذ بي نقش و نگاري است كه هر نقشي را به سهولت و آساني قبول كند» [امام خميني 154 :1377[. خانواده به عنوان اولين سطح از سطوح هويت جمعي بيشترين تأثيرگذاري را به خود اختصاص مي دهد. تأثير خانواده آن قدر زياد است كه اين احتمال وجود دارد كه تأثيرات زيانبار آن تا آخر حيات يك شخص گريبانگير او باشد و از جهت ديگر اثرات مثبت آن بسيار عميق و گسترده باشد. فساد عملي پدر و مادر از هر چيز ديگر بيشتر

ص: 7894

در طفل سرايت كند چه بسا كه يك طفل كه عملاً در خدمت پدر و مادر تربيت شد تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربيان اصلاح نشود. مفهوم «از دامنِ زن، مرد به معراج مي رود» در سخنان امام براي تربيت فرزندان توسط مادران مشهود است. ايشان ضمن ترجيح شرافت مادري بر شرافت پدري مي فرمايند: بانوان محترم! مسئوليد همه؛ مسئوليم همه. شما مسئول تربيت اولاد هستيد؛ شما مسئوليد كه در دامنهاي خودتان اولاد متقي بار بياوريد، تربيت كنيد، به جامعه تحويل بدهيد. همه مسئول هستيم كه اولاد را تربيت كنيم؛ لكن در دامن شما بهتر تربيت مي شوند. دامن مادر بهترين مكتبي است از براي اولادأ مسئوليت داريد نسبت به كشور خودتان. و شما مي توانيد بچه هايي تربيت كنيد كه يك كشور را آباد كنند. شما مي توانيد بچه هايي را تربيت كنيد كه حفاظت ازأ آمال انبيا بكنند. شما هم خود حافظ بايد باشيد و هم نگهبان درست كنيد. نگهبان، اولاد شما هستيد؛ آنها را تربيت كنيد. خانه هاي شما... منزل علماست... و منزل تربيت علمي، تربيت ديني، تهذيب اخلاق. توجه به سرنوشت اينها بر عهدة پدران است و بر عهدة مادرها. مادرها بيشتر مسئول هستند؛ و مادرها اشرف هستند شرافت مادري از شرافت پدري بيشتر است. تأثير مادر هم در روحية اطفال از

ص: 7895

تأثير پدر بيشتر است ]1379 ج 504 :7[. تمام تلاش مادر و خانواده در تربيت فرزند و هويت بخشي صحيح به آن در صورتي مثمرثمر خواهد بود كه بر جامعه، سلامت حاكم باشد در غير اين صورت تمام تلاش و كوششها بي ثمر خواهد بود: وقتي در يك جامعه اي سلامت حكمفرما باشد افراد خود به خود سالم بار مي آيند. يك خانواده اي كه همه شان اشخاص خوب هستند بچه هاشان سالم بار مي آيند، مگر باز وارد بشوند در يك جامعه فاسد كه آنها فاسدشان بكنند والا طبعاً اين طوري است. بچه هاي كوچك نفسشان مستعد از براي اين است كه، نقش بگيرد يا از طرف فساد يا از طرف صلاح. اگر يك جامعه صالح بود، بچه هايش هم صالح بار مي آيند. اگر فاسد بود، بچه ها هم فاسد بار مي آيند ]1379 ج 500 :12[. فرزندان امروز مي توانند پايه گذاران جهان راستين واقع شوند در صورتي كه خانواده ها به وظيفة پدري و مادري خود در قبال وضعيت اخلاقي و تحصيلي فرزندانشان حساسيت منطقي و به اندازه به خرج دهند: مادران و پدران متعهد از رفت و آمدهاي فرزندانشان سخت مراقبت نمايند و آنان را زير نظر بگيرند تا خداي ناكرده صيد منافقان امريكايي و منحرفان روسي نگردند، و وضع درسي آنان را دنبال كنند، چرا كه نقش مادران و پدران

ص: 7896

در حفظ فرزندانشان در سنين دبستان و دبيرستان بسيار مهم و ارزشمند است. بايد توجه داشته باشند كه فرزندانشان در سنيني هستند كه با يك شعار گمراه كننده فريب مي خورند و خداي ناكرده به راهي قدم مي گذارند كه جلوگيري از آن از هيچ كس ساخته نيست... اميدوارم اين نونهالان، استقلال فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي فرداي ما را تأمين كنند، و ما را از شر ابرقدرتها نجات دهند و پايه گذاران جهان سوم راستين گردند ]1379 ج 5-4 :17[. به نظر مي رسد در گفتار و پندار امام، خانواده بيشتر از ديگر هويتهاي جمعي، در سازندگي فرد (انسان) تأثير دارد، زيرا از يكسو خانواده اولين و مهمترين سطح از هويت جمعي است كه با فرد از ابتداي زندگي اش در ارتباط است و از سوي ديگر انسان، دوران نوزادي، كودكي و نوجواني خويش را در خانواده مي گذراند دوراني كه مستعدترين و هويت پذيرترين دوران زندگي مي باشد. فرد با گذر از خانواده و مدرسه وارد جامعه مي شود كه در هويت جمعي نيز از نظر وي مراتب متعددي همچون خانواده، مدرسه، محله، قوميت، محل سكونت، مليت و... را مي تواند دارا باشد كه اين مراتب توسط امام تأكيد مي شوند و اقشار و قوميتهاي مختلف جامعه به عنوان يك واقعيت در گفتمان امام جاي خود را دارا

ص: 7897

بود. واژه هايي چون: تركها، كردها، لرها، بلوچها، بختياريها، آذريها، عشايرها، روستاييان و... در موارد متعدد به كار رفته است: «طوايفي كه در ايران هستند، مثل كرد و لُر و ترك و فارس و بلوچ و امثال اينهاأ مسلمي كه با دو زبان صحبت مي كنند» ]1379 ج 290 :11[. افزون براين، عشق به وطن و زادگاه، در كلام امام از جايگاه ويژه اي برخوردار است (نه به عنوان يك ايدئولوژي ملي گرايي و يا منطقه اي) و در اين باره مي گويد: «حب وطن، حب اهل وطن و حفظ و حدود كشور مسأله اي است كه در آن حرفي نيست» ]1379 ج 209 :13[. اگر سطوح هويت جمعي را خانواده، قوميت، جامعه (ملت) و امت بدانيم طبيعتاً به صورت ظاهري بعضي از عناصر متشكله هويت جمعي همگون و بعضي ديگر ناهمگون تلقي مي شوند، زيرا بسته به حوزه و گسترة هويتي مؤلفه هاي تشكيل دهندة يك هويت نيز متفاوت خواهد بود. اين تفاوتها منجر به نوعي ناهمگوني طبيعي در هويتها خواهد شد زيرا تأكيد بر عناصر متشكلة هويت قومي در تضاد با هويت ملي قرار دارد. يكي از مؤلفه هاي قومي تأكيد بر عنصر نژادي يا زباني است كه با ديگر اقوام متفاوت است و متقابلاً در هويت ملي تأكيد بر عناصر مشترك ملي و عدم توجه به عناصر

ص: 7898

قومي مي باشد. در مرحلة بعدي بين عناصر هويت ملي و هويت فراملي (امت) عناصر جداكننده اي وجود دارد؛ مثلاً فرهنگ و تاريخ ايران در مقام مقايسه با فرهنگ و تاريخ عربستان در يك سطح كلان و فراملي در يك وضعيت ناهمگوني قرار دارد. اين امر در معني و مفهوم هويت ريشه دارد چرا كه هويت در تعامل من و ما با ديگري است و اين امر خواه ناخواه به تضاد و ناهمگوني منجر خواهد شد امام خميني به منظور حلّ اين تناقضهاي ظاهري با مدّنظر قرار دادن هدفي واحد براي هويتهاي جمعي، وجود آنها را با همان مؤلفه هاي خاص خود نه تنها مشكل آفرين نمي داند بلكه چنين امري را لازم و ضروري نيز مي داند. چنين تفكري ريشه در انديشه هاي فلسفي ايشان دارد كه بر اساس آن كلّ هستي در عين اينكه در كثرتند از يك وحدت و يگانگي خاص برخوردارند. اين مفهوم كه تحت عنوان «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» از آن ياد مي شود يكي از انديشه هاي محوري در ميان فلاسفه و عرفاي اسلامي است. براساس چنين تفكري حضرت امام هويتهاي مختلفي نظير قوم، قبيله، ملت و... را به رسميت مي شناسد ولي حدود همة اينها را اسلام قرار مي دهد و تمام هويتها را هويتي ديني اسلامي مي داند

ص: 7899

و طبيعتاً بقية هويتها بايد در راستاي اين هدف اصيل قرار بگيرند. به عبارتي ديگر، هويتهاي قومي، قبيله اي، ملي وأ هويتهاي فردي و عرضي هستند نه اصلي و ذاتي. بر اين اساس مي توان گفت: «كه امام خميني واحدهاي اجتماعي موجود در جوامع را به عنوان يك واقعيت مي پذيرد و معتقد است كه هر يك از اين واحدها هويتي را براي انسانها خلق مي كنند، اما هويت اصيل و بادوام هويتي است كه مبتني بر مؤلفه هاي فرهنگي و اعتقادي باشد و بر اين اساس از امت به عنوان يك واحد كلان اجتماعي كه توانايي هويت سازي بادوام را دارد ياد مي كند. بنابراين امت متشكل از ملت ها، اقوام نژادها و گروههاي اجتماعي متنوعي مي باشد كه «تكثر آنها عين وحدت» و «وحدت آنان عين كثرت» مي باشد. كار ويژة امت آن است كه هويتي واقعي را براي آنان خلق مي كند و هويتهاي كم رنگتر همچون هويت منطقه اي، ملي، قومي و نژادي را با خود هم جهت خواهد كرد. [فوزي سال اول ش 73 :4[ در اين صورت است كه ناهمگونيهاي موجود در ميان هويت جمعي به صورت همگون در خواهد آمد. منابع امام خميني، روح الله. (1375). چهل حديث. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. . (1377). شرح حديث جنود عقل و جهل. تهران:

ص: 7900

مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. . (1376). شرح دعاي سحر. انتشارات فيض كاشاني. . (1379). صحيفة امام. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. امين، حسن. (1376). وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامي. تهران: انتشارات بعثت. اي اچ كار. تاريخ چيست؟. ترجمة حسن كامشاد. تهران: شركت سهامي انتشارات خوارزمي. چاپ سوم. پولارد، سيدني. (1354). انديشة ترقي تاريخ و جامعه. ترجمة حسين اسدپور پيرانفر. تهران: مؤسسة انتشارات اميركبير. چاپ اول. دهخدا، علي اكبر. لغت نامة دهخدا. دوركيم، اميل. (1359). تقسيم كار اجتماعي. ترجمة حسن حبيبي. تهران: انتشارات قلم. دوورژه، موريس. (1366). روشهاي علوم اجتماعي. ترجمة خسرو اسدي. تهران: اميركبير. راسل، برترآند. (1353). تاريخ فلسفة غرب. ترجمة نجف دريابندري. تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي. عميد، حسن. فرهنگ عميد. فروند، ژولين. (1362). جامعه شناسي ماكس وبر. ترجمة عبدالحسين نيك گهر. تهران: نشر نيكان. چاپ اول. فصلنامة حضور. «امام خميني فيلسوف بزرگ تربيتي». فوزي، يحيي. «امام خميني و هويت ملي در ايران». فصلنامة مطالعات ملي. گورويچ، ژرژ. (1356). تاريخ مختصر جامعه شناسي. ترجمة باقر پرهام. تهران: نشر سيمرغ. مصباح يزدي، محمدتقي. (1379). جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن. تهران: سازمان تبليغات اسلامي. مطهري، مرتضي. (بي تا). جامعه و تاريخ. قم: دفتر انتشارات اسلامي. معين، محمد. فرهنگ معين. مكارم شيرازي، ناصر. (1362). تفسير نمونه. قم: انتشارات

ص: 7901

هدف.

ص: 7902

وحدت از ديدگاه امام خمينى قدس سره معرفي كتاب و بيان فصول شش گانه آن

فصلنامه علوم سياسى، شماره 12 محمد خردمند وحدت از ديدگاه امام خمينى، استخراج و تنظيم و نشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، تهران، 1376 ش، 431 صفحه، وزيرى، 5000 نسخه، بها: 9000 ريال. اين كتاب، مجموعه بيانات و نوشته هاى امام خمينى - رضوان الله عليه - درباره وحدت اسلامى است كه از كتاب هاى چهل حديث، صحيفه نور، كشف الاسرار، مناسك حج، ولايت فقيه و وصيت نامه سياسى - الهى، استخراج و تنظيم شده است.اثر مذكور شامل شش فصل است: 1.ماهيت وحدت; 2.ضرورت وحدت; 3.روش هاى ايجاد وحدت; 4.آثار و نتايج وحدت; 5.وجوه مختلف وحدت; 6.فقدان وحدت (علل و نتايج تفرقه). در فصل اول، اين مساله آشكار مى گردد كه وحدت چيست، بر چه پايه و مبنايى قرار دارد، و محور آن كدام است.امام خمينى به روشنى بيان مى دارد كه يكى از مقاصد بزرگ شرايع و انبياى عظام - سلام الله عليهم - و عامل مهم «در تشكيل مدينه فاضله» و «جلوگيرى از تعديات ظالمانه ارباب تعدى» ، «توحيد كلمه و توحيد عقيده» است.امام با اشاره به تاريخ صدر اسلام و اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در بين مسلمانان «عقد اخوت» برقرار كرد و آنان

ص: 7903

بر اساس آيه «انما المؤمنون اخوة» (حجرات (49) آيه 10( با يكديگر برادر شدند و نيز با اشاره به رواياتى مثل «تواصلوا و تباروا و تراحموا و كونوا اخوة ابرارا كما امركم الله عز و جل» (اصول كافى، ج2، ص 175( چنين استنباط مى كند: مسلمين مامورند به دوستى و مواصلت و نيكويى به يكديگر و مودت و اخوت، و معلوم است آنچه موجب ازدياد اين معانى شود، محبوب و مرغوب است و آنچه اين عقد مواصلت و اخوت را بگسلد و تفرقه در بين جمعيت اندازد، مبغوض صاحب شرع و مخالف مقاصد بزرگ اوست. حضرت امام وحدت را «عامل قدرت» و تفرقه را موجب «سستى پايه ديانت» تلقى كرده و هشدار مى دهد كه تفرقه موجود در بين كشورهاى مسلمان، «يا از خيانت سران ممالك اسلامى و يا از جهل و بى اطلاعى آنان» است.آن گاه با اشاره به آيه شريفه «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى» (نساء (4) آيه 46( توضيح مى دهد كه وحدت بدون «مبادى روحى و الهى» دوام ندارد و اگر قيام متكى بر خدا باشد، دوام خواهد داشت، زيرا «پشتوانه اش دايم» است.امام خمينى با عنايت به آيه «واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا» (آل عمران (3) آيه 103( به بررسى ماهيت وحدت مطلوب مى پردازد و چنين نظر

ص: 7904

مى دهد: در اين آيه، فقط امر به اجتماع نيست.تمام دستورهاى مردم عادى و رژيم هاى غير الهى اين است كه همه با هم باشيد و دستور به اجتماع است; لكن دستور خدا «و اعتصموا بحبل الله» است....امر اين است كه همه با هم اعتصام به حبل الله بكنيد. راه، راه حق باشد و توجه به حق باشد و اعتصام به راه حق باشد.انبيا نيامده اند كه مردم را در امور با هم مجتمع كنند، انبيا آمده اند كه همه را در راه حق مجتمع كنند، يعنى اين راهى...كه از طبيعت شروع مى شود تا ماوراء الطبيعه و... خدا فرموده وحدت داشته باشيد.[ما] براى او وحدت داريم و اين وحدت كه براى خداست، هر كيدى در مقابلش خنثى است، براى اين كه اين كيد، كيد با خداست، اين دشمنى با خداست. در فصل دوم كتاب، لزوم و ضرورت وحدت بر اساس حكم عقل، شرع و مصلحت بيان مى شود.در اين باره امام خمينى قدس سره معتقد است: عقل سياسى اقتضا مى كند كه امروز با آن اشخاصى كه در رويه هم حتى با ما مخالفت دارند، لكن در اصل مقصد با ما موافقند، با ملت موافقند و مسيرشان، مسير ملت است، عقل سياسى اقتضا مى كند كه ما امروز دست از تمام اين اختلافات برداريم تا اين مملكت را آرام كنيم

ص: 7905

و اين مقصد اصلى كه ما داريم و آن اين كه اسلام در اين مملكت پياده بشود و جمهورى اسلامى با محتواى حقيقى خودش در اين جا پياده بشود موفق بشويم، ان شاء الله. در نظر امام خمينى، اختلاف «مال شيطان» است و «در رحمان اختلاف نيست» و اگر مردم براى اسلام و حق خدمت كنند، در اين صورت، اختلاف پيدا نخواهد شد، و بر اساس همين «عقل سياسى» است كه امام قدس سره مى فرمايد: شما مى بينيد كه تمام سعى منافقين و مفسدين خارج و داخل بر اين است كه بين مردم شكاف ايجاد نمايند و اين خود، بهترين دليل است كه ما بايد وحدتمان را حفظ كنيم.اين پيروزى عظيم و بزرگى كه رزمندگان ما به دست آورده اند و [مزدوران ] وابسته به قدرت هاى بزرگ را از سرزمين خودمان بيرون كردند، از حفظ وحدت است. حضرت امام قدس سره بيان مى كند كه اسلام و قرآن ما را به وحدت دعوت كرده و فرموده است: «و اعتصموا بحبل الله و لاتفرقوا» (آل عمران (3) آيه 103( ; بنابراين «تخلف از اين دستور الهى جرم است، گناه است، ما همه بايد با هم باشيم...همه بايد معتصم به حبل الله باشند، با اعتصام به حبل الله پيشرفت كرديم و خواهيم كرد» و اسلام

ص: 7906

«بانى عقد اخوت» است و بنابراين «همه بايد با هم باشند.اين يك تكليف الهى - شرعى است، به عهده ما و به عهده همه ملت».امام خمينى با اشاره به سيره اميرالمؤمنين حضرت على عليه السلام مى افزايد: حضرت امير - سلام الله عليه - در بسيارى از امورى كه برايش خيلى سخت بود، دندان روى جگر مى گذاشت و موافقت مى كرد براى مصالح كلى، براى مصالح اسلام.ما اگر تبعيت از او داريم، بايد اين طور باشيم.... آن گاه امام خمينى وظيفه عالمان دين را يادآورى كرده و مى گويد: بايد ما بدانيم كه همه مكلف هستيم، علماى اسلام مكلفند در صف جلو، وظيفه آنها زيادتر از ديگران است، وظيفه آنها هدايت جامعه است.الآن ما احتياج داريم به اين كه جامعه را هدايت كنيم، از اين تفرقه اى كه مى خواهند بين جامعه بيندازند جلوگيرى كنيم و اين به عهده علما در درجه اول است كه مردم را آگاه كنند.... ايشان وحدت را به علت حفظ «مصالح اهم» واجب مى داند و اختلاف را «گناهى نابخشودنى» مى شمارد.در نظر او، تنها با وحدت است كه گرفتارى ها رفع مى شود و مى توان به باز سازى و سازندگى پرداخت و در نتيجه توصيه مى كند: براى بر پايى احكام اسلام عزيز، دست اتحاد به يكديگر داده، محكم و استوار تا پيروزى اسلام حركت كنيم. در

ص: 7907

فصل سوم كتاب، براى ايجاد وحدت، چند روش و راهكار ذكر مى گردد كه عبارتند از: 1.خداخواهى; 2.عدم طرح مسائل اختلاف انگيز; 3.برگزارى مراسم و شعاير مذهبى; 4.امداد الهى; 5.تشكيلات مناسب; 6.توجه به هدف واحد; 7.استفاده از قيام و انقلاب اسلامى. حضرت امام خمينى با تاكيد بر لزوم «وحدت مذهبى» معتقد است: وحدت مذهبى است كه اين اجتماع عظيم و فشرده را ايجاد مى كند.اگر علاقه به استقلال ايران داريد، وحدت مذهبى داشته باشيد. «اتكال به خدا» ، در نظر ايشان، عامل وحدت و وحدت نيز رمز پيروزى است.«قدرت اسلام» درگرو وحدت است و اسلام، عامل وحدت ملت مى باشد.براى حفظ وحدت، بايد به «معنويت» و «انگيزه الهى» توجه كرد و نيز «اتحاد» بايد «رحمانى» باشد.روزه و ضيافة الله نيز يكى از عوامل وحدت است و نبايد غفلت كرد كه وحدت، «امداد غيبى» است و «اين وحدت كلمه اى كه در تمام اقشار ايران پيدا شد، معجزه بود، كسى نمى تواند اين را ايجاد كند، اين معجزه بود، اين امر الهى بود، اين وحى الهى بود نه كار بشر...» و «خدا با جماعت است; يدالله مع الجماعة» و «وقتى اعتصام به حبل خدا بكنيد، خداوند با شماست».از سويى ديگر، «مجالس مذهبى» مايه حفظ وحدت بوده و «نماز جمعه» ، مردم را از «توطئه هاى دشمنان اسلام و

ص: 7908

مملكت» آگاه مى كند و به «اتحاد و وحدت كلمه» دعوت مى كند. حضرت امام قدس سره هشدار مى دهد: دشمنان اسلام با تمام قوا سعى در ايجاد تفرقه و اختلاف ميان جوامع اسلامى دارند و به هر وسيله كه شده، مى كوشند تا با درگيرى ميان مسلمانان، زمينه را براى تسلط كامل و مجدد خود بر همه كشورهاى اسلامى و چپاول و غارت گرى خود مساعد سازند و به همين جهت، لازم است از هر گونه عمل تفرقه انگيز خوددارى كنند كه اين يك وظيفه شرعى و الهى است. در فصل چهارم، آثار و نتايج وحدت ذكر شده است.امام خمينى، وحدت را باعث «شكست چپاول گران» ، «پيروزى ملت» ، «سرنگونى طاغوت» ، «اخراج شاه» ، «پيروزى خون بر شمشير» ، «كندن ريشه ظلم و استبداد» ، «غلبه بر قدرت هاى شيطانى» ، «لرزاندن پشت ابر قدرت ها» ، «دفن توطئه ها» ، «شكستن سلطنت» ، «نفى قدرت هاى غول آسا» ، «عنايت خدا» ، «هر گونه پيشرفت» ، «افزايش مقاومت» ، «رشد» و «عزت» و «رمز بقاى نظام» مى داند. بنيان گذار بزرگ انقلاب اسلامى - رضوان الله عليه - وحدت را سبب «آسيب ناپذيرى» ، «مصونيت از آسيب خارجى» ، «سلامت ملت» ، «پايدارى حكومت مردمى» و «شكست دشمن» بر شمرده و مى فرمايد: امروز تبليغات عليه من و شما

ص: 7909

نيست، تبليغات عليه اسلام است.اگر ما با اسلام كار نداشتيم، كسى با ما بد نبود.امروز آمريكا و شوروى را كه آنقدر در دنيا فساد مى كنند، كسى محكوم نمى كند، ولى تمام محكوميت ها مال ماست.در دنيا، تنها ايران است كه مورد سؤال است، ولى اگر ما وحدت خودمان را حفظ كنيم و هم صدا و هم جهت باشيم، از هيچ چيز نبايد بترسيم.مهم اين است كه با هم خوب باشيم و تصميم داشته باشيم كه مستقل و آزاد حركت كنيم و مطمئن باشيد كه مى توانيد.ترس آن موقعى است كه رؤسا با هم اختلاف داشته باشند و مردم در صحنه نباشند كه به حمد الله امروز، هم مردم در صحنه هستند و هم همه دست اندركاران با هم خوب هستند. فصل پنجم درباره وجوه مختلف وحدت: 1.وحدت مسلمانان; 2.وحدت شيعه و سنى; 3.وحدت ملى; 4.وحدت روحانيون; 5.وحدت حوزه و دانشگاه; 6.وحدت روحانيون با اقشار ديگر; 7.وحدت نيروهاى مسلح; 8.وحدت نيروهاى مسلح با مردم; 9.وحدت دولت و مردم; 10.وحدت دولت و مجلس; 11.وحدت دانشجويان; 12.وحدت انجمن هاى اسلامى است.امام خمينى، «برنامه اسلام» را «وحدت كلمه مسلمين» مى داند و معتقد است كه پيغمبر اسلام مى خواست در تمام دنيا وحدت كلمه ايجاد كند.مى خواست تمام ربع مسكون را در تحت كلمه توحيد قرار بدهد و «مسلمين به حكم اسلام

ص: 7910

بايد يد واحده باشند كه بتوانند دست اجانب و مستعمرين را از دخالت در كشور خود قطع كنند». امام خمينى - رضوان الله عليه - «روحانى و دانشگاهى» را «مربى جامعه» مى داند و «پيروزى» را «حاصل اجتماع روحانى و دانشگاهى» مى شمارد و نيز «اتحاد روحانيون و دانشگاهيان» را باعث خنثى شدن «توطئه ها» ذكر كرده و هشدار مى دهد كه «برنامه دشمن» ، «جدايى بين روحانى و دانشگاهى» است و «رشد واقعى» با «وحدت دو قطب متفكر (روحانيان و دانشگاهيان) » حاصل مى گردد; بنابر اين تصريح مى كند: امروز تكليف آن است كه همه قشرهاى ملت، خصوصا دو قشر معظم (روحانيان و دانشگاهيان) كه مغز متفكر ملت هستند، دست به دست هم داده و عليه قدرت هاى شيطانى و مستكبرين كوشش نموده و در صف واحد، نهضت اسلامى را جلو رانده و استقلال و آزادى را چون جان عزيز خود نگهبانى كنيد. در فصل آخر (ششم) بيان مى گردد كه علل تفرقه، «توطئه شياطين» و «هواهاى نفسانى» و «گروه گرايى» و «جزئى نگرى» است و «تفرقه» را باعث «ذلت مسلمين» ، «شكست» ، «سلب نايت خدا» ، «آسيب به كشور» و «باز گشت به رژيم فاسد گذشته» و «استفاده دشمن» مى داند. امام - رضوان الله عليه - تاكيد دارد كه «اگر خداى نخواسته ما با هم اختلاف كنيم و

ص: 7911

«واعتصموا بحبل الله» را فراموش كنيم...عنايت خدا كنار مى رود...» و «بايد وحدت كلمه داشته باشيم، خداى تبارك و تعالى تاييد مى كند و كارها انجام مى گيرد».

ص: 7912

وحدت حوزه و دانشگاه در انديشه امام خميني (ره)

افروغ، عماد وحدت حوزه و دانشگاه آرمان بلند امام راحل ره بود كه فراوان بر آن تأكيد مي فرمود و سال كنوني (1378) به توصيه و حسن انتخاب رهبر معظم انقلاب سال امام خميني نام گرفت . از اين رو طليعه اين مجموعه نيز به مقالتي مزين مي شود كه به بررسي وحدت حوزه و دانشگاه از منظر آن يار سفر كرده و هميشه زنده مي پردازد . (1) به طور كلي قطع نظر از بررسي سير تاريخي وحدت حوزه و دانشگاه با مرور به تحليهاي ارائه شده در خصوص محدوده و قلمرو آن مي توان به پنج تحليل عمده نايل شد كه عبارتند از: 1 وحدت آرماني اخلاقي، سياسي اجتماعي 2 وحدت معرفت شناختي 3 وحدت ساختاري 4 وحدت ايدئولوژيك و 5 وحدت مبتني بر تقسيم كار كه هر كدام از اين تحليلها داراي پيش فرضها و دلالتهاي خاص خود است . در اين مقاله به طور عمده به تحليل اول يعني وحدت آرماني و سياسي اجتماعي بين دو قشر روحاني و دانشگاهي كه به نظر مي رسد به شدت مورد نظر حضرت امام (ره) بوده است مي پردازيم . اما قبل از اينكه بحث از ديدگاه امام را آغاز كنيم ذكري اجمالي از ديگر ديدگاهها و موارد نقد

ص: 7913

آنها به ميان مي آوريم . علاوه بر ديدگاه حضرت امام (ره) كه آن را تحت عنوان وحدت اخلاقي آرماني، سياسي اجتماعي طرح كرديم، ساير ديدگاهها را مي توان به وحدت معرفتي، وحدت ايدئولوژيك، وحدت ساختاري و وحدت مبتني بر تقسيم كار دسته بندي كرد كه به اختصار به ارائه اين ديدگاهها و نقدهاي وارد بر آنها مي پردازيم: (2) الف . وحدت معرفتي: اين ديدگاه با فرض جدايي كامل معرفتي دو نهاد حوزه و دانشگاه عامل اصلي تعارض را جدايي معرفتي و عامل اصلي وحدت را وحدت معرفتي مي داند . پيش فرضهاي معرفتي، روشهاي معرفتي و اخلاق و روحيه جداگانه معرفتي سه بعد اساسي اختلاف بين اين دو نهاد است . در بعد پيش فرضها، قداست بخشي به معرفت ديني و بي توجهي به معرفت بشري و بي اعتنايي به صامتيت متون ديني از سوي حوزه عامل اصلي اختلاف است . در بعد روشهاي معرفتي، وفاداري حوزه به روشهاي عقلي، قياسي و منطق قديم و پاي بندي دانشگاه به روشهاي تجربي، استقرايي و منطق جديد عامل عمده اختلاف در اين سطح است و در بعد روحيه معرفتي نيز حوزه متهم به جزم انديشي، نقدناپذيري، خودسانسوري، اسير خطوط قرمز خودساخته بودن و محدوديت در تحقيق است و دانشگاه معرف آزادمنشي، نقدپذيري، نظريه پردازي، كم رنگ بودن خطوط قرمز، مطلق ناانگاري و پذيرش حدود و

ص: 7914

نسبيت است . بر اين ديدگاه شش نقد وارد است: . 1 بين علوم و روش شناسي آنها مرز قاطعي وجود ندارد . بين علوم مختلف طبيعي، اخلاقي و ديني بده بستان وجود دارد . حتي روشهاي تجربي نيز ابتناء بر يكسري مفروضات غير تجربي و ماوراءالطبيعي دارند كه علي الاصول پرداختن به آنها از حيطه علوم تجربي و روشهاي تجربي خارج است . . 2 اين ديدگاه به لحاظ تاريخي پاسخي براي وحدت علوم و علما در حوزه هاي مختلف تمدن در گذشته و از جمله در تمدن اسلامي ندارد . . 3 تقدس گرايي و جزم انديشي برخي از دانشگاهيان متعصب و پاي بند به پارادايم پوزيتيويسم كلاسيك قابل مقايسه با قداست گرايي حوزه هاي علميه نيست . بعلاوه اگر قداست گرايي معرفت ديني توجيهي داشته باشد، جزم انديشيهاي تجربي برخي از دانشگاهيان چه توجيهي دارد؟ . 5 حتي در درون دانشگاه يا حوزه نيز الزام به وحدت روش معرفتي بي وجه است . . 6 روحيه نقد و ابطال در حوزه بمراتب بيش از دانشگاههاي فعلي ماست، هرچند مطلوب نيست . ب . وحدت ايدئولوژيك: سه تعبير در ذيل وحدت ايدئولوژيك طرح شده است: . 1 علت عدم وحدت، دوگانگي بنيان علوم دانشگاهي و علوم حوزوي است . بنيان علوم دانشگاهي بر پايه الحاد و هوي و هوس است

ص: 7915

و بنيان علوم حوزوي بر پايه تفكر و ايدئولوژي اسلامي است . . 2 عامل عدم وحدت، تأكيد دانشگاه و علوم دانشگاهي بر تسلط بر جهان و ازدياد قدرت مادي است و هدف نهاد حوزه دستيابي به حقيقت هستي است . . 3 عامل عمده اختلاف، ديدگاهها و علائق ايدئولوژيكي گروهي است كه در پس مباني منتسب به علوم پنهان است . اين تعبير علت اصلي اختلاف را تلاش گروهي از جامعه براي استفاده از ابزار موجه علوم تجربي براي پوشاندن علايق ايدئولوژيكي فرد مي داند . بر تعبير اول و سوم چهار نقد وارد است: . 1 قلمرو دين اسلام قابل تسري به تمام علوم بشري نيست . . 2 با اين تعبير، بويژه تعبير اول، بنيانهاي مستقل عقلي و فراديني فرو مي ريزد و انسانها قادر به درك و فهم مشترك از عالم نخواهند بود . . 3 با اين تعبير، داد و ستد ميان فرهنگهاي مختلف بي اعتبار خواهد شد . . 4 با فرض غلبه ايدئولوژي بر تمام يافته هاي علمي، خود اين عبارت نيز ايدئولوژيك تلقي شده و از بنيان زده مي شود . بر تعبير دوم نيز دو نقد زير وارد است: . 1 تمايز ماهوي علوم انساني فاقد اعتبار است . . 2 اين تعبير پيوستگي علوم مختلف الهي،

ص: 7916

فلسفي، متافيزيك و تجربي را ناديده مي انگارد . ج . وحدت ساختاري: بر پايه اين ديدگاه، هماهنگي سازماني بين دو نهاد حوزه و دانشگاه امري ضروري است . اگر طالب وحدت بين اين دو نهاد هستيم بايد از وحدت و ادغام سازماني استقبال كنيم . طرد نقاط ضعف هر دو نهاد تلفيق بر آينه نقاط مثبت هر دو نهاد، راه رسيدن به سازماني برجسته، فعال و فراگير است . اين ديدگاه با استناد به شواهد تاريخي كه مدارس علميه عهده دار علوم مختلف بوده اند، به دنبال ادغام فوق به منظور رفع دوگانگي نهادي علمي است . بر اين ديدگاه به طور عمده سه نقد وارد است: . 1 اين ديدگاه ابزارگرا و غافل از محتواگرايي در امر وحدت است . . 2 با توجه به تقسيم كار علوم و معارف مختلف بشري، ادغام ساختاري نه مطلوب است و نه امكان پذير . . 3 با توجه به واقعيت تاريخي اختلاف بين حوزه و دانشگاه، اين ادغام به نفع هر كدام تمام شود، به تشديد خصومت و اختلاف خواهد انجاميد . د . وحدت مبتني بر تقسيم كار: اين ديدگاه به چند روايت عمده اشاره مي كند كه هر كدام مي تواند ضمن پرده برداري از ابهامات موجود گامي در جهت ريشه يابي اختلاف و حتي الامكان ارائه نوعي

ص: 7917

پيشنهاد براي رابطه و وحدت باشد . . 1 با استفاده از مباحث فلسفه تعليم و تربيت، تعيين بايدها و نبايدها، هدفها و غايات آموزشي توسط حوزه به عنوان متوليان اصلي استنباطات ديني و فعاليت علمي و پژوهشي دانشگاه در ذيل اين غايات و جهات ديني، كه البته مستلزم گسترش قلمرو معرفتي حوزه و تحول متدلوژيك در شيوه استنباط متناسب با شرايط زماني و مكاني است . در خصوص برنامه ريزي اجتماعي نيز طرفداران اين نظريه معتقدند كه حوزه جهات كلي اجتماعي را استنباط كند و برنامه ريزان اجتماعي بر اساس اين اهداف برنامه ريزي كنند . از سوي ديگر، در جاي خود در مباحث فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعي بحث مي شود كه علوم مختلف اعم از طبيعي و انساني ابتناء بر يكسري مفروضات ارزشي، ايدئولوژيك و هنجاري و انسان شناختي دارند كه خواه ناخواه اگر قرار باشد به دنبال علوم ديني باشيم حوزه مي تواند علاوه بر رسالت تبليغي و وظيفه شناسي خود كه بر فضاسازيهاي رواني و اجتماعي و جهت گيري ارزشي و ايدئولوژيك عالمان علوم طبيعي مؤثر خواهد بود، در شفاف كردن برخي از مباني غير تجربي علوم مختلف نيز نقش داشته باشد . با توجه به ابعاد هنجاري نظريه هاي اجتماعي اين وظيفه حوزه است كه ابعاد هنجاري ديني و متناسب با جامعه و

ص: 7918

تمدن اسلامي را در اختيار دانشگاهيان قرار دهد . . 2 اخذ فرهنگ از حوزه و تفكر از دانشگاه و ابزار حركت با دولت . به عبارت ديگر، جهت گيري حركت با حوزه ها، تنظيم و كنترل اين حركت و انطباق آن با مقتضيات زماني با دانشگاه و ابزار حركت با دولت . . 3 با فرض انحصار موضوع شناسي در موضوعات مستحدثه و تخصصي به دانشگاه و حكم شناسي به حوزه، موضوع شناسي با دانشگاه و استنباط احكام اين موضوعات با حوزه . چون موضوعات تخصصي كلي هستند و شناخت آنها احتياج به تخصص دارد، فقيه بايد براي شناخت اين گونه موضوعات به مشاوران موضوع شناسي و متخصص مراجعه كند و نظرات ايشان را در تعيين مشخصات موضوع و چگونگي اجرا و پياده كردن احكام آنها جويا گردد . براي مثال با توجه به دو اصل ديني وجوب حفظ مصلحت مسلمين و يا قانون لاضرر ولا ضرار، تشخيص اين كه در امور مختلف مصلحت چيست و چگونه بايد تأمين شود و يا اين كه چه چيزي مضر است و چگونه بايد از آن اجتناب كرد، در حيطه درك متخصصان است . . 4 با فرض يكي نبودن مباني معرفتي علوم حوزوي و دانشگاهي، حوزه ها متولي اصلي علوم انساني باشند و دانشگاهها متولي اصلي علوم طبيعي . دانشگاهها به

ص: 7919

علوم دقيقه بپردازند و اهتمام به علوم انساني در انحصار حوزه ها باشد . . 5 با اين فرض كه دايره تواناييهاي دين صرفا مسائل معنوي، اخلاقي و فردي است و ابعاد اجتماعي دين تنها از طريق دغدغه زندگي ديني افراد يك اجتماع تجلي مي يابد، حوزه ها عهده دار وظايف فردي و اخلاقي باشند و مسايل مربوط به برنامه ريزيهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي در انحصار دانشگاه ها و مباحث كارشناسي آنها باشد . به نظر نگارنده از بين زيرتقسيمهاي وحدت مبتني بر تقسيم كار، روايت اول معقول تر، مطلوب تر و متناسب تر با تجربه بشري و تحولات معرفت شناسي و بده بستان بين علوم مختلف است . فرض دوم، علاوه بر اين كه درك مبهمي از فرهنگ ارائه مي كند، عنصر تفكر را نيز از حوزه سلب مي كند، هرچند ويژگي مثبت آن اعطاي نقش الگوسازي و نظام سازي به دانشگاه است كه درخور تأمل است . به نظر مي رسد اگر به مفهوم نارساي فرهنگ و انحصار مقوله فكر به دانشگاه اعتنايي نكنيم، اين روايت شكل ديگري از همان روايت اول است كه در برنامه ريزي اجتماعي قائل به ارائه جهات اجتماعي از سوي حوزه و برنامه ريزي از سوي دانشگاهيان و كارشناسان دانشگاهي است، هرچند بسيار محدودتر از روايت اول است . فرض سوم، يعني فرض موضوع شناسي، علاوه بر اين كه موضوع شناسي را از

ص: 7920

حوزه ها مي گيرد، حوزه را محدود به فقه و حكم شناسي مي كند كه اين هم جفايي است در حق حوزه و هم جفا در نقشي كه حوزه مي تواند در جهت دهي به علوم دانشگاهي داشته باشد . فرض چهارم درست نقطه مقابل وحدت معرفتي است و منادي تعارض معرفتي است كه علاوه بر آن كه بده بستان معرفتي و تقسيم كار مثبت را نفي مي كند، بر جدايي نهادي دو نهاد حوزه و دانشگاه صحه مي گذارد كه به نوبه خود مي تواند تعارضهاي اجتماعي موجود را دامن بزند . فرض پنجم در واقع مسيحي كردن اسلام به عنوان دين تمام عيار است كه نه با واقعيت تاريخي اسلام سازگار است و نه با برداشتهاي صحيح و اصولي از متون ديني . در مجموع مي توان بهترين شكل وحدت حوزه و دانشگاه را با عنايت به انديشه حضرت امام (ره) و ديدگاه پيشنهادي نگارنده در توجه به موارد پنجگانه زير جستجو كرد: . 1 توجه دانشگاهيان به ريشه هاي وابستگي نهاد دانشگاه و خودباختگي تاريخي، وابستگي فكري و به دور از هويت و فرهنگ جامعه بودن اين نهاد (عنايت به بومي سازي و اسلامي شدن دانشگاه) و تلاش در جهت ارتقاي فايده مندي آن . . 2 توجه حوزويان به ريشه هاي تحجر و گسترش قلمرو فكري معرفتي خود متناسب با نياز انسان معاصر

ص: 7921

و در راستاي پيش فرضها و مباني ديني و ماوراءالطبيعي مورد نياز علوم دانشگاهي . به عبارت ديگر، تقسيم كار ساختاري با توجه به مباني معرفتي علوم از يكسو و جهت گيري اين علوم از سوي ديگر كه متضمن آشنايي هرچه بيشتر با مباني علوم طبيعي و انساني و حوزه هاي معرفتي فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعي است . . 3 وحدت آرماني در عرصه فعاليتهاي سياسي اجتماعي به عنوان دو قشر تعيين كننده و سرنوشت ساز فكري فرهنگي در جامعه . . 4 توجه به موانع تاريخي و سياسي اجتماعي ايجاد وحدت بين روحانيان و دانشگاهيان با عنايت به نقشهاي مورد انتظار جامعه از حوزوي و دانشگاهي و پرهيز از يكسويه نگري در وحدت . . 5 عنايت به معنويت و تهذيب نفس در دو نهاد حوزه و دانشگاه در كنار فعاليتهاي علمي و پژوهشي . آنچه در اين نوشتار از اهميت بيشتري برخوردار است توجه به ديدگاه امام (ره) و بررسي آن است . دريافت ما از كلام امام (ره) اين است كه ايشان به قضيه وحدت حوزه و دانشگاه بيشتر به عنوان يك واقعيت تاريخي اجتماعي مي نگريستند و عمدتا از اين زاويه به تحليل آن مي پرداختند؛ تحليلي كه مي توان عنوان جامعه شناسي تاريخي رابطه حوزه و دانشگاه بر آن نهاد . به طور

ص: 7922

قطع واقعيت فوق مورد نظر تحليلهاي مختلف نيز بوده است . بعضي از تحليلهاي فوق در ارائه راه حل از بررسي اين واقعيت به مثابه يك پديده اجتماعي فاصله گرفته و چاره درد را صرفا در مباحث نظري و فلسفي ديده اند كه در خور تأمل است . مروري اجمالي بر انديشه حضرت امام (ره) اين امر را آشكار مي كند كه ايشان بيشتر با عطف توجه نسبت به مسائل سياسي اجتماعي اقدام به ترغيب در جهت وحدت حوزه و دانشگاه كرده اند، اين امر روشن مي سازد كه تحليلهاي ديگر كه بيانگر زمينه هايي غير از زمينه هاي آرماني اخلاقي سياسي و اجتماعي است . الزاما وفادار و محدود به نظر حضرت امام (ره) نبوده است آنها با اين توجيه كه اگر براي محدوده وحدت مورد نظر ايشان، بنياني مستحكم به لحاظ نظري و معرفتي فراهم نشود، اين وحدت بسيار متزلزل و شكننده خواهد بود . اقدام به مطرح نمودن برخي ابعاد ديگر درباره وحدت كرده اند، توجه به اين بنيانها هر چند درجاي خود امري بجا و ضروري است، لكن بعضي از اين مباني معرفتي آن قدر آرماني و بعضا خيالي و دور از دسترس است كه اولا خروج از آن به سهولت امكان پذير نيست، بدين معنا كه به قدري ابعاد اين مباني نظري پيچيده و

ص: 7923

تو در توست كه پرداختن به آنها و حل معضلات و سؤالات مرتبط با آنها متضمن مباحث فلسفي يا شبه فلسفي پردامنه و زمان بر است ثانيا ورود في نفسه در اين مناقشات نقض غرض است . اگر اين گفته درست باشد كه حيطه مورد نظر، حداقل در انديشه امام (ره)، به طور عمده حيطه سياسي اجتماعي بوده است بايد با اين مسأله به مثابه يك پديده اجتماعي كه منطق خاص خود را داراست، برخورد نماييم، و در حد ضرورت، مطلوبيت و امكان پذيري به مباني فلسفي و معرفتي آن بپردازيم، بايد توجه ما معطوف به ريشه هاي پيدايي اين اختلاف به عنوان يك واقعيت اجتماعي و توجه به ابعاد و مؤلفه هاي مختلف تاريخي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن باشد و در اين بين اگر بحثي معرفتي نيز صورت مي گيرد به طور عمده به آن از زاويه ابعاد فكري فرهنگي نگريسته شود . اين به معناي انكار مبناي نظري، ارزشي و حتي ايدئولوژيك در بررسي پديده هاي اجتماعي نيست، بلكه مراد اين است كه بحث ما يك بحث اجتماعي است و پرداختن به مباني نظري و ارزشي بايد در حد شفاف كردن بيشتر موضوع باشد ثالثا انتقال از مباحث نظري صرف به مباحث اجتماعي و بالعكس، براحتي امكان پذير نبوده و مناقشه آميز است .

ص: 7924

اين انتقال منطق خاص خود را داراست . چه بسيار انديشمنداني كه ارتباطات مفهومي و حتي منطقي ذهن خود را به جامعه نسبت مي دهند و توجه به منطق پديده هاي اجتماعي كه از نوعي سياسيت، تغير، نسبيت و كثرت برخوردار است ندارند و بالعكس چه بسيار انديشمنداني كه سياسيت و تغير پديده هاي اجتماعي را به عالم ذهن و معرفت نسبت ميدهند . با اين مقدمه كه بيانگر ضرورت توجه به مقوله وحدت حوزه و دانشگاه از زاويه نگرش حضرت امام (ره) است به بررسي ديدگاه ايشان مي پردازيم . تأمل در دغدغه خاطر امام (ره) نسبت به وحدت حوزه و دانشگاه روشنگر دل مشغولي و اهتمام بيشتر ايشان به وحدت سياسي و عاطفي و ارتباط و همبستگي بين روحاني و دانشگاهي و توجه و هشدار نسبت به توطئه هاي بيروني و دروني در جهت بر هم زدن اين وحدت بوده است . آنچه به طور خاص جلب نظر مي كند مسأله وحدت روحاني و دانشگاهي است تا وحدت حوزه و دانشگاه . اگر به طور غيرمستقيم نيز از دانشگاه و حوزه در مقوله وحدت بحث مي شود، منظور عمدتا وحدت دانشگاهي و روحاني است . امام (ره) در وصيت نامه الهي سياسي خويش در بندهاي د)، و)، ط) و ك) ضمن اشاره به مسأله وحدت روحاني و

ص: 7925

دانشگاهي كه بيانگر حساسيت و اهميت موضوع نزد ايشان است به طور خاص بر محور همبستگي اخلاقي و سياسي تأكيد مي نمايند . از مباحث ديگر وصيت نامه نيز اين گونه استنباط مي شود كه جوهر اساسي اين وحدت، انگيزه الهي و مقصد حكومت اسلامي از سوي هر دو قشر است . حضرت امام (ره) به ريشه يابي ايجاد عداوت و خصومت بين روحاني و دانشگاهي عنايتي خاص دارند و آن را پديده اي برنامه ريزي شده، از زمان رضاخان مي دانند . پديده اي كه وابستگي فرهنگي و فكري را در دستور كار خود قرار داده بود و با هدف دين زدايي و روحانيت ستيزي از يكسو و غرب گرايي و هويت گريزي از سوي ديگر، تلاش در جهت تعميق عقب ماندگي و وابستگي بيشتر كشور داشته است . تحقيقا هر جا امام (ره) از اصلاح فرهنگ ياد مي كنند منظورشان اصلاح فكر وابسته اي است كه از زمان رضاخان و با ترفندهاي گسترده تبليغاتي در قالب نهادهاي فكرساز از جمله دانشگاه اعمال گرديده و به موفقيتهايي نيز دست يافته است . به تعبير ايشان قسمت عمده قرار دادهاي خانه خراب كن، باز شدن پاي مستشاران خارجي، غارت ذخاير ايران و طلاي سياه كه در نيم قرن اخير به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است، توسط دانشگاهها صورت گرفته است . (3)

ص: 7926

ايشان بر اين اساس نجات دانشگاه از انحراف را نجات كشور و ملت مي دانند . (4) امام تلاشي وافر در جهت رسوب زدايي از افكار شرق زده و غرب زده روشنفكران و دانشگاهيان و القاء خودباوري و بازگشت به هويت شرقي و فرهنگ اسلامي به منظور ايجاد دانشگاهي مستقل و فايده مند داشته اند . قهرا يكي از دلايل عمده مخالفت حوزه با دانشگاه مي تواند ريشه در همين خودباختگي و اسلام ستيزي اوليه دانشگاه داشته باشد . اين وابستگي فكري، وابستگي عقلي و وابستگي مغزي به خارج منشأ اكثر بدبختيهاي ملتها و ملت ماست . (5) ما تا خودمان را پيدا نكنيم، تا شرق خودش را پيدا نكند، تا اين گمشده پيدا نشود، نمي توانيم سر پاي خودمان بايستيم . بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود . (6) امام (ره) در خصوص فايده مندي و خودي بودن دانشگاه معتقدند: اگر ما تريبتي اصولي در دانشگاهها داشتيم، هرگز طبقه روشنفكر دانشگاهي اي نداشتيم كه در بحراني ترين اوضاع ايران در نزاع و چند دستگي با خودشان باشند و از مردم بريده باشند و از آنچه كه بر مردم مي گذرد، چنان آسان گذرند كه گويي در ايران نيستند . (7) تمام عقب ماندگي هاي ما به خاطر عدم شناخت صحيح اكثر روشنفكران دانشگاهي از جامعه اسلامي ايراني بود و متأسفانه هم

ص: 7927

اكنون هم هست ... بدآموزيهاي دانشگاهي زمان شاه، روشنفكر دانشگاهي را طوري بار آورد كه اصولا ارزشي براي خلق مستضعف قائل نبوده و متأسفانه هم اكنون هم نيست . (8) روشنفكران متعهد و مسئول، بياييد تفرقه و تشتت را كنار بگذاريد و به مردم فكر كنيد و براي نجات اين قهرمانان شهيد داده، خود را از شر «ايسم» و «ايست» شرق و غرب نجات دهيد . روي پاي خود بايستيد واز تكيه به اجانب بپرهيزيد . (9) از انديشه امام اين گونه مستفاد مي شود كه يكي از موانع عمده تحقق وابستگي فكري، قشر مستقل روحاني بوده است كه مي بايست با عزلت و انزوا كشاندن آن و گرايش به استادان شرق زده و غرب زده و ايجاد فضاي رواني و تبليغاتي گسترده، مانع فوق كنار زده شود . در انديشه امام كنار زدن اين مانع تنها كنار زدن يك مانع عمده اجتماعي تلقي نمي شود، بلكه كنار زدن دين و ديانت از دانشگاه و مآلا عرصه سياسي اجتماعي محسوب مي شود . از نقشه هاي شيطاني قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجراست و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و در زمان محمدرضا باروشهاي مختلف دنباله گيري شد به انزوا كشاندن روحانيت است . (10) ايشان در ادامه به ايجاد

ص: 7928

عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان اشاره نموده و اضافه مي كنند كه سعي بر اين بوده است تا كساني كه در آتيه، حكومت را به دست مي گيرند از كودكي تا جواني به گونه اي تربيت كنند كه از اديان به طور مطلق و اسلام به طور خاص و از وابستگان به اديان به ويژه روحانيان و مبلغان متنفر باشند و ايشان را عمال انگليس در آن زمان و طرفدار سرمايه دار و زمين خوار و ارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از آن معرفي كنند . از طرف ديگر با تبليغات سوء، روحانيان و مبلغان و متدينان را از دانشگاه و دانشگاهيان ترسانده و همه را به بي ديني و بي بند و باري و مخالفت با مظاهر اسلام و اديان متهم مي نمودند . (11) امام به نكته بسيار ظريف و دقيقي اشاره مي كنند كه بنده جايي نديده ام به اين هشدار امام توجه شده باشد . ايشان اظهار مي دارند كه حاصل اين عداوتها آن بود كه دولتمردان، مخالف اديان و اسلام و روحانيان و متدينان باشند و توده هاي مردم كه علاقه به دين و روحاني دارند، مخالف دولت و حكومت باشند . در نتيجه اختلاف عميق بين دولت و ملت و دانشگاهي و روحاني راه را براي چپاولگران ذخاير كشور هموار نمود .

ص: 7929

(12) امام (ره) با اين تعبير، دانشگاهي را سمبل و نماد دولت و روحاني را سمبل و نماد مردم مي دانند و اين نكته اي است كه اولا روشنفكران بايد به آن توجه داشته باشند و ثانيا بيانگر رسالت و تعهدي است كه روحانيان همواره بايد نسبت به آن هشيار باشند . پيوند مردم با روحانيت حاكي از عمق بينش امام نسبت به هويت ديني جامعه است كه در اصلاحات اجتماعي بايد به آن توجه نمود . از سوي ديگر، نيم نگاهي به نهضتهاي مردمي موفق و نسبتا موفق در يكصد سال اخير حكايت از گونه اي پيوند با روحانيان دارد، از جنبش تنباكو تا مشروطه، نهضت ملي شدن نفت تا قيام 15 خرداد و بالاخره انقلاب اسلامي، تماما بيانگر پيوند مردم با دين و روحاني است . با توجه به جامعه مذهبي ايران، تنها نهضتهايي موفق و پايدار بوده اند كه به گونه اي پيوند خود با فرهنگ عامه به ويژه ارزشها و شيوه هاي رفتاري اسلامي را حفظ كرده باشند . امام با اشاره فوق به گونه اي وحدت روحاني و دانشگاهي را وحدت ملت و دولت و اختلاف اين دو را تهديدي براي نظام و استقلال آن به حساب مي آوردند . اين برداشت، ضمن آنكه پرده از يك واقعيت عميق تارخي بر مي دارد، هشداري

ص: 7930

است به روحانيان . اين گونه نيست كه پيوند ملت با روحانيت و يك انگاري اين دو همواره و تحت هر شرايطي پايدار باشد . امام در كنار هشدار به دانشگاهيان در توجه به توطئه هاي مختلف در ايجاد خصومت و عداوت با روحانيان، وظايفي براي روحانيت برمي شمرند كه با رعايت اين وظايف است كه مي توان پيوند فوق را مستمر و پايدار دانست . نگارنده از مجموع فرمايشات امام در مورد انتظار از روحانيت به هفده مورد برخورد نموده ام كه توجه به آنها مي تواند ضامن بقاء حيثيت روحانيت و استمرار پيوند فوق باشد . اين وظايف بدون توجه به تقدم و تأخر آنها عبارتند از: . 1 حضور در صحنه، بدون فراموشي شأن روحاني بودن . 2 استقلال و عدم وابستگي به دولت . 3 تهذيب نفس . 4 تحمل دانشگاهيان و كارشناسان . 5 ارشاد و هدايت دولت . 6 آگاهي بخشي به مسلمانان نسبت به وظايف خطير سياسي خود . 7 اصلاح حال ملت و جلوگيري از ظلم، غارتگري و دزدي . 8 پرهيز از دنياطلبي، هر چد در امور مباح . حفظ زي طلبگي باشاخص سطح زندگي پايين تر از سطح معمولي مردم . 9 حفظ شأن، منزلت و آبروي خود در بين مردم . . 10 تداوم بخشي

ص: 7931

به انقلاب اسلامي، استمرار نظام اجتماعي اسلام و حفظ قوانين اسلامي و قانون اساسي . 11 مقابله با دو فرهنگ منحط شرق و غرب . 12 پرهيز از سخنان تفرقه آميز . 13 اخراج عناصر غيراخلاقي از حوزه . 14 افشاي آخوندهاي درباري . 15 پرهيز از گروه گرايي . 16 رعايت عدالت اسلامي در رفتار خود . 17 اجتناب از تقدس مآبي و تحجر به نظر نگارنده و با فرض سست شدن پيوند بين ملت و روحانيت كه فرض دور از واقعيتي نيست، ريشه اين سستي را پس از انقلاب نبايد صرفا در توطئه هاي بيروني جستجو كرد . بخش عمده از ضعف پيوند فوق به رفتار روحانيت پس از انقلاب، به ويژه فراموشي زي طلبگي برمي گردد . سستي اين پيوند نيز به معناي بي پشتوانگي دولت و تجديد وابستگي كشور خواهد بود . اما به طور خاص صفتي كه به پيوند روحاني و دانشگاهي لطمه اي جدي وارد مي سازد و امام به آن توجه خاص دارند، تقدس مآبي و تحجر برخي از روحانيان است . شايد عبارت زير به حد كافي بيانگر انزجار امام از قشر متحجر و مقدس مآب باشد: شما بايد نشان دهيد كه جمود حوزه هاي علميه آن زمان كه هر حركتي را متهم به حركت ماركسيستي و يا حركت انگليسي مي كردند،

ص: 7932

تني چند از عالمان دين باور، دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير و زجر كشيده گذاشتند و خود را به آتش و خودن زدند و از آن پيروز بيرون آمدند . شما به روشني ترسيم كنيد كه در سال 41 سال شروع انقلاب اسلامي و مبارزه روحانيت اصيل در مرگ آباد تحجر

ص: 7933

و مقدس مآبي چه ظلمها بر عده اي روحاني پاكباخته رفت، چه ناله هاي دردمندانه كردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسي و بي ديني شدند ولي با توكل بر خداي بزرگ كمر همت را بستند و از تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به طوفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ايمان و كفر، علم و خرافه، روشن فكري و تحجر، سرافراز ولي غرقه به خون ياران و رفيقان خويش پيروز شدند . (13) از آفات تحجر، ابزار پرستي، مقابله با تغيير و نوآوري و تقدس بخشي به فهم خود قطع نظر از مفروضات مبنايي اين فهم و قطع نظر از متدولوژي اين فهم است كه مي تواند مانعي براي نوآوريهاي اصولي و متدولوژيك در فهم عميق تر و متناسب با سوالها و نيازهاي انسان امروزي در حيطه وظايف حوزه از يكسو و مقابله نامعقول با ابزارهاي نوين به دليل ابزار پرستي از سوي ديگر باشد كه هر دو به وحدت روحاني و دانشگاهي به عنوان قشري كه با معرفت تجربي و علوم روز و تحولات نوين تكنولوژيك سرو كار دارد آسيبي جدي وارد سازد . فراموش نكنيم كه حضرت امام (ره) با دخالت عنصر زمان و مكان در موضوع، فقه سنتي صاحب جواهري مورد قبول خود را كمال بخشيد و تحولي

ص: 7934

نو در برداشتهاي فقهي ايجاد كرد . بهرحال، همان گونه كه اشاره شد به صراحت پيوند دوستي و تفاهم بين دانشگاهيان و روحانيان را مورد تأكيد قرار داه و در اين خصوص به نقش حساس روحانيان در توجه به سياست بازان نفوذي در ايجاد تفرقه اشاره مي كنند: توصيه اينجانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاب علوم انساني پيوند دوستي و تفاهم را محكم تر و استوارتر سازند و از نقشه ها و توطئه هاي دشمن غدار غافل نباشند و به مجرد آنكه فرد يا افرادي را ديدند كه با گفتار و رفتار خود در صدد است بذر نفاق بين آنان افكند، او را ارشاد و نصيحت نمايند و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارند توطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني مي توان گرفت و مخصوصا اگر در اساتيد كسي پيدا شود كه مي خواهد انحراف ايجاد كند و او را ارشاد و اگر نشد از خود و كلاس خود طرد كنند و اين توصيه بيشتر متوجه روحانيون و محصلين علوم ديني است و توطئه ها در دانشگاهها از عمق ويژه اي برخودار است و هر دو قشر محترم كه مغز متفكر

ص: 7935

جامعه هستند بايد متوجه توطئه ها باشند . (14) توجه به پيوند و همسويي روحانيان و روشنفكران دانشگاهي و تأثير آن در پيروزيهاي اجتماعي مورد تأييد و نظر برخي از روشنفكران متعهد بنام از جمله مرحوم جلال آل احمد نيز بوده است . به تعبير آل احمد، هر جا روحانيت و روشنفكران زمان با هم و دوش به دوش هم يا در پي هم مي روند در مبازره اجتماعي بردي هست و پيشرفتي و قدمي به سوي تكامل و تحول و هر جا كه اين دو از در معارضه با هم درآمده اند و پشت به هم كرده اند يا به تنهايي در مبارزه شركت كرده اند از نظر اجتماعي باخت هست و قدمي به سوي قهقرا . (15) يكي ديگر از تأكيدات امام توجه به برنامه هاي اخلاقي و تهذيب نفس در حوزه و دانشگاه است . شما از دانشگاه مؤمن بيرون بدهيد و ما از مدرسه ها مؤمن بيرون بدهيم . (16) توجه به معنويت و تهذيب نفس تنها اختصاص به حوزه و متوليان رسمي دين ندارد و امري است كه همگان بايد متوجه آن باشند . بنابراين آنچه در كل از نگرانيها و فرمايشات امام استنباط ميشود اين است كه ايشان به پيوند و رابطه روحاني و دانشگاهي به مثابه يك واقعيت اجتماعي و

ص: 7936

تاريخي مي نگرند كه شناخت و ريشه يابي آن منطق خاص خود را داراست . توجه به نحوه پيدايش دانشگاه در كشور و سياستهاي شبه مدرنيستي و اباحيگري رضاخان و تقويت آن به قيمت تضعيف حوزه و روحانيان و مبارزه بي امان براي تغيير لباس علماء و پايان بخشيدن به معافيت طلاب از خدمت نظام وظيفه وگرفتن فرصتهاي شغلي آموزشي و قضايي از آنان و ايجاد زمينه براي توسعه غربزدگي و بي ديني و تهاجم ايسم هاي مختلف نمي تواند در اختلاف بين روحاني و دانشگاهي بي اثر باشد . علاوه بر فلسفه وجودي دانشگاه و غرب باوري و دين ستيزي آن، يكي ديگر از عوامل تارخي اختلاف به تز اسلام منهاي روحانيت برخي از روشنفكران دانشگاهي برمي گردد كه در ريشه يابي تاريخي فرهنگي نبايد از آن غافل بود . (17) اهتمام امام عمدتا معطوف به پيوند سياسي و عاطفي بين اين دو به عنوان دوقشر سرنوشت ساز و تعيين كننده جامعه و توجه به توطئه ها در برهم زدن اين وحدت است و اگر قرار باشد پاي مباني نظري و معرفتي در جهت استحكام اين پيوند به ميان آيد بايد به طور عمده ناظر به اين پيوند و تقويت كننده آن باشد . نبايد آن قدر در مباحث معرفتي غرق شد كه اصل بحث به فراموشي سپرده شود

ص: 7937

. اين نكته به معناي ساده انگاري بيش از حد و ناديده انگاشتن مباني معرفتي اين وحدت و چشم فرو بستن بر شبهات فكري مطرح شده از سوي روشنفكران نيست، بلكه ضمن توجه به اين مباني و شبهات بايد بابي مستقل براي موانع سياسي، اجتماعي باز كرد، موانعي كه بيش از آنچه ناشي از اختلاف در مباني معرفتي باشد ناشي از تبليغات و توطئه هاي سياسي اجتماعي است . بسياري از سوالات و شبهات بيش از آنكه ناشي از تفاوت واقعي و غيرقابل حل باشد، ناشي از جوسازيهاي رواني و سوء تفاهمهاي عمدي در جهت ايجاد اختلاف سياسي و اجتماعي است . بهر حال، همان گونه كه اشاره شد عمده توجه امام در مورد وحدت روحاني و دانشگاهي، ارتباط و همبستگي و هم جهتي اين دو قشر در جهت ايجاد ايراني آزاد و مستقل و از بين رفتن جو بدبيني بوجود آمده توسط رژيم پهلوي و سلطه جويان است . از بين رفتن اين بدبيني و جلوگيري از دامن زدن به اختلاف، وظيفه اي است به يكسان بر دوش هر دو، هر دو بايد بر ايجاد وحدت و همبستگي اهتمام ورزند و از بروز تنش ها و اختلافات جلوگيري كنند . دانشگاهي نبايد روحاني را متهم به سنت پرستي و مخالفت با مظاهر تمدن و

ص: 7938

ترقي كند . روحاني نيز نبايد با استفاده از فرهنگ عامه، حربه بي ديني و تكفير را به كار گيرد . البته بايد اذعان نمود كه اتهام مخالفت با تمدن به روحانيت بيش از آنكه بر آمده از يك امر واقعي باشد، بر آمده از يك سوء تفاهم و متأثر شدن از فضاهاي رواني و تبليغاتي است . حامدالگار در بحث اصلاحات جديد در دوره قاجار مي نويسد: مهم اين است كه در ميان علما از هيچكس نام نبرده اند كه با نظام جديد مخالفتي كرده يا عليه آن به وعظ پرداخته باشد . (18) مرحوم حائري نيز مي نويسد: تا آنجا كه ما آگاهيم، رهبران مذهبي، نامه، رساله يا اعلاميه اي بر ضد برنامه هاي نوگرايي فتحعلي شاه و عباس ميرزا در نخستين دهه هاي سده 19 از خود به جاي نگذاردند و حتي در شرايط و ويژگيهاي آن روزگار در هماهنگي و همنوايي با آن بوده اند . (19) اما به هرحال وحدت آرماني و سياسي اجتماعي فوق نمي تواند بي ارتباط با گونه اي رابطه در سطوح ديگر معرفتي و ساختاري باشد امري كه مورد توجه برخي از انديشمندان علاقه مند به اين حوزه بوده و تحليلهاي مختلفي نيز در اين خصوص ارائه نموده اند . در كنار برخوردهاي كلي، ساده انگارانه و سطحي چندين تحليل عمده در خصوص وحدت

ص: 7939

يا رابطه بين حوزه و دانشگاه ارائه شده است كه هم ناظر به مفهوم وحدت، ابعاد مرتبط با آن و چالشهاي مربوط و هم ناظر به موانع تحقق اين وحدت است . در كل همان گونه كه اشاره شد بر تحليل و رويكرد حضرت امام (ره) كه مي توان آن را با عنوان وحدت آرماني اخلاقي و سياسي اجتماعي طرح كرد، تحليلهاي ديگر را مي توان به چهار دسته عمده: . 1 وحدت معرفتي؛ . 2 وحدت ساختاري؛ . 3 وحدت ايدئولوژيك؛ . 4 وحدت مبتني بر تقسيم كار؛ تقسيم نمود . پي نوشت: 1( اين مقاله با ساختاري ديگر و به صورتي كاملتر بوسيله وزارت فرهنگ و آموزش عالي در سمينار «دانشگاه، جامعه و فرهنگ اسلامي» كه در آذر ماه 1378 در دانشگاه تربيت مدرس برگزار گرديد ارائه شده است . 2( براي آشنايي با بحث تفصيلي اين ديدگاهها به منابع زير رجوع كنيد: 1( افروغ، عماد . امام (ره) و وحدت حوزه و دانشگاه . مجموعه مقالات مباحث نظري وحدت حوزه و دانشگاه . گردهمايي وحدت حوزه و دانشگاه . 28 آذرماه 74، صص23 21 (وحدت مبتني بر تقسيم كار) 2( افروغ، عماد . «سؤالها و چالشهاي اساسي وحدت حوزه و دانشگاه» . مجموعه مقالات سمينار دانشگاه، جامعه و فرهنگ اسلامي،

ص: 7940

آذرماه 1378، صص59 38 3( باقري، خسرو . «معنا و بي معنايي در علم ديني» . حوزه و دانشگاه، سال پنجم، شماره 16 و 17، پاييز و زمستان 77، ص . 23 4( درخشان، مسعود . «نقش حوزه و دانشگاه در تدوين مكتب اقتصاد اسلامي» . مجموعه مقالات اولين مجمع بررسيهاي اقتصاد اسلامي . مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1369، صص58 157 (تعبير دوم از وحدت مبتني بر تقسيم كار) 5( زاهد زاهداني، سعيد . تاريخ تفكر اجتماعي در اسلام . شيراز، دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه شيراز، بخش علوم اجتماعي، بهار 1367، صص55 53 (تعبير سوم (موضوع شناسي) از وحدت مبتني بر تقسيم كار) 6( دفتر مجامع فرهنگستان علوم اسلامي . فقه سنتي و نظام سازي، ص303 (تعبير اول از وحدت ايدئولوژيك) 7( سروش، عبدالكريم . سخنراني در دانشگاه اصفهان، 1371 و فصل اول كتاب فربه تر از ايدئولوژي (وحدت معرفتي) 8( كچوييان، حسين . «وحدت حوزه و دانشگاه» . حوزه و دانشگاه . سال اول، شماره دوم، بهار 74، ص61 (تعبير سوم از وحدت ايدئولوژيك) 9( نبوي، عباس . «حوزه و دانشگاه به سوي وحدت راهبردي» . دانشگاه اسلامي، شماره هفتم، زمستان 77، صص9 8 (ايشان وحدت راهبردي را پيشنهاد مي كنند كه به نظر نگارنده به ديدگاه سياسي اجتماعي

ص: 7941

و اخلاقي آرماني نزديك است . در ضمن برخي از نقدهاي وارد بر تعبير اول وحدت ايدئولوژيك و وحدت ساختاري (نقد اول) مربوط به ايشان است) 3( امام خميني، صحيفه انقلاب، وصيت نامه الهي سياسي امام، چاپ چهارم، 1368، ص . 23 4( همان، ص . 17 5( صحيفه نور، ج 6، ص . 573 6( همان، ص . 142 7( صحيفه نور، ج 7، ص . 140 8( همان، ص . 141 9( همان، ص . 141 10( وصيت نامه امام، ص . 14 11( همان، ص . 14 12( همان، ص . 14 13( صحيفه نور، چاپ قديم، ج 21، ص . 74 14( وصيت نامه امام، ص . 14 15( جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، جلد 2، تهران: انتشارات راست خوارزمي، 1357، ص . 52 16( صحيفه نورد، ج 11، چاپ قديم، ص . 98 17( هادي وكيلي . «تأملي در موانع نظري و تارخي تقريب حوزه و دانشگاه، دانشگاه اسلامي، سال دوم، شماره هفتم، زمستان 77، ص . 22 18( حامدالگار نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت . ترجمه ابوالقاسم حري . تهران: انتشارات توس . 1359، ص 109 19( عبدالهادي حائري . نخستين روياروييهاي انديشه گران ايراني با دو رويه تمدن بورژوازي غرب . تهران: انتشارات

ص: 7942

اميركبير ، 1373 ص . 763

ص: 7943

وحدت دين و سياست در انديشه امام خمينى(ره)

اشاره

مجله علوم سياسى، شماره 16 خواجه سروي، غلامرضا تاريخ دريافت: 80 9/ 15/ تاريخ تأييد: 80 10/ 21/ يكى از مباحث مهم در حوزه انديشه هاى اجتماعى و سياسى، رابطه «دين» و «سياست» است. برخى با انكار هر گونه پيوندى ميان دين و سياست، تداخل يكى از آن دو را در امور ديگرى موجب ناكارآيى طرف مقابل دانسته اند، از اين رو به جدايى كامل آن دو توصيه مى كنند و برخى ديگر با قبول وجود رابطه ميان دو مفهوم فوق، در كيفيت و نوع رابطه اختلاف نظر دارند. نوشتار حاضر در صدد مطالعه كيفيت ارتباط مفهومى و نهادى دين و سياست در انديشه امام خمينى(ره) است. واژه هاى كليدى: دين، سياست، امام خمينى، رابطه مفهومى، رابطه نهادى.

مقدمه

از ديرباز يكى از مباحث مهم در حوزه انديشه هاى اجتماعى و سياسى، سمت گيرى در قبال رابطه دو مقوله «دين» و «سياست» بوده است. برخى با انكار هر گونه پيوندى بين اين دو، تداخل يكى از آنها را در امور ديگرى موجب ناكارآيى طرف مقابل دانسته اند و به جدايى كامل آنها از يكديگر با هدف حفظ حرمت هر يك از آن دو توصيه كرده اند. سابقه تاريخى چنين توصيه اى به اروپاى پس از قرون وسطى باز مى گردد. حاكميت هزار ساله كليسا بر كليه شؤون زندگى

ص: 7944

در غربِ آن دوران و ناكارآيى آن در قرن هاى متمادى، بعضى از انديشمندان سياسى آن زمان را وا داشت تا به انديشه تفكيك دين از حوزه حيات اجتماعى روى آورند و به تحديد دخالت دين در حوزه خصوصى زندگى انسان هاى غربى رضايت دهند. ظهور چنين انديشه و پديده اى به تشكيل حكومت هايى در جهان غرب منجر گرديد كه خود را ملتزم به مقررات دينى در سطح اجتماع، سياست داخلى و امور خارجى نمى ديدند. اين انديشه پس از فراگير شدن انديشه هاى غربى در غالب كشورهاى اسلامى نيز شيوع پيدا كرد؛ به طورى كه امروزه بسيارى از اين كشورها يا به طور رسمى داراى حكومت هاى سكولارند يا عملاً شيوه لاييكى اعمال حكومت را دارا هستند. در مقابل نظريه جدايى كامل دين از سياست، اعتقاد برخى انديشمندان بر وجود رابطه وثيق بين دو مفهوم فوق است. بديهى است غالب چنين انديشمندانى متدين به دينى يا حداقل عملاً مبادى آداب مذهبى بوده اند. گر چه كيفيت رابطه اين دو در اين طيف مورد تنازع و اختلاف نظر بوده است، امّا هيچ گاه اصل وجود رابطه مورد انكار واقع نشده است. اختلاف در كيفيت نوع اين رابطه از آن جا ناشى شده است كه نظرگاه هاى انديشمندان در خصوص تعريف دين و تعريف سياست، مبانى دين و مبانى سياست،

ص: 7945

هدف دين و هدف سياست با يكديگر تفاوت كرده است. سابقه تاريخى چنين نظريه اى به پيدايش اديان الهى و ظهور پيامبران داراى رسالت اجتماعى سياسى و فردى برمى گردد. با فرض اين كه دين برنامه جامع هدايت بشر در زندگى دنيوى و تأمين كننده سعادت وى در حيات دنيوى و اخروى است، پيامبران الهى كه مظهر ونماد تجلى دين در بُعد عينى خود بوده اند، شكل دهى به حيات سياسى و اجتماعى بشر را تكليف اصلى خويش مى دانسته اند. واضح است كه با چنين فرضى انكار رابطه دين و سياست بى مورد بوده است. پس از ظهور اسلام و گذشت حدود هزار و چهار صد سال از تجلى عينى پيوند دين و سياست با تشكيل حكومت اسلامى در صدر اسلام به دست پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام ، در دنياى اسلام عملاً چنين ارتباطى ناگفته به كنارى نهاده شد؛ به عبارت ديگر، گر چه در ظاهر حكومت امويان و عباسيان و غيره نام اسلام را بر خود داشتند، ولى در واقع دين را به خدمت سياست گرفته بودند. اين روند تاريخى با شروع نهضت امام خمينى(ره) از سال 1342 بار ديگر فرآيند «باز گشت به خويشتن» را آغاز كرد. شروع درس ولايت فقيه يا حكومت اسلامى به سال 1348 شمسى توسط حضرت

ص: 7946

امام(ره)، آغازى بر طرح مجدد نظريه رابطه عميق و فراگير دين و سياست بود. پيامد طرح چنين نظريه اى در جهان امروزى و دنياى فارغ از دخالت دين در شؤون اجتماعى و سياسى، در عين حال كه شگفتى متفكران معاصر را موجب گرديد، تأمل در اين باره را نيز سبب شد. ملت ايران با دادن شعار «استقلال، آزادى و حكومت اسلامى» و سپس «جمهورى اسلامى» در راهپيمايى هاى دوران شروع، تداوم و پيروزى انقلاب اسلامى، حمايت از چنين نظريه اى را در دنياى جديد متجلى ساخت و پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نظام جمهورى اسلامى در ايران بر اساس انديشه سياسى حضرت امام(ره)، مبيّن تحقق عينى چنين نظريه اى بود. يكى از زواياى بررسى رابطه دين و سياست، مطالعه رابطه اين دو مقوله در دو سطح مختلف مفهومى و نهادى و تبيين رابطه اين دو سطح با يكديگر است. در اين نگرش، ابتدا سنجش جايگاه مفهوم دين در قبال مفهوم سياست صورت مى گيرد و سپس رابطه نهاد دين با نهاد سياست در بُعد عينى بررسى مى گردد و در نهايت نشان داده مى شود كه تبيين مفهومى رابطه اين دو مفهوم چه نسبتى با تبيين عينى رابطه آن دو دارد. بدين ترتيب هدف اصلى نوشتار حاضر، مطالعه كيفيت ارتباط مفهومى و نهادى دين و سياست با

ص: 7947

يكديگر و سپس تبيين رابطه اين دو سطح با يكديگر در انديشه حكومتى امام خمينى است؛ به عبارت ديگر، نوشته حاضر در پى آن است كه ارتباط نوع پيوند مفهومى دين و سياست را با الگوى حكومت مطرح شده در انديشه حضرت امام(ره) بررسى كند. بنابراين منظور از تعاملِ مطرح شده در عنوان نوشتار، رابطه متقابل بين مفهوم دين و مفهوم سياست، رابطه بين نهاد دين و نهاد سياست و در نهايت ارتباط موجود بين اين دو سطح است. همچنين دين و سياست در اين جا هم مفهوم را شامل مى شود و هم نهاد را، و بالأخره با وجود وضوح مفهوم دين و سياست بايد اشاره شود كه منظور از نهاد دين، روحانيت يا به طور كلى متخصصان و كارشناسان دين و منظور از نهاد سياست حكومت است. با اين مقدمه، تلاش خواهد شد كه ابتدا در چارچوب انديشه سياسى حضرت امام رابطه نوع پيوند مفهومى دين با سياست بررسى گردد و سپس الگوى حكومتى مورد نظر حضرت امام مطالعه شود و در نهايت تعارض يا عدم تعارض دو سطح مطرح شده با يكديگر تبيين شود.

1 رابطه دين و سياست در بُعد مفهومى

حضرت امام (ره) كه به دنبال تشكيل حكومت اسلامى در دنياى غير مذهبى بودند، تلاش كردند با استناد

ص: 7948

به دلايل و شواهد فراوان نشان دهند كه بين مفهوم دين اسلام و مفهوم سياست اسلامى رابطه از نوع وحدت برقرار است. اين «وحدت» كه دايمى و باقى است با «اتحاد» كه از حيث معنايى موقت هم مى تواند باشد، تفاوت مى كند. جهت نشان دادن اين وحدت، ايشان تعريفى از دين و سياست ارائه مى دهد. جالب است كه به دليل تلاش مجدانه جهت نشان دادن رابطه وحدتى دين و سياست، به هنگام ارائه تعريف از دين، لوازم تعريف و ملزومات آن با يكديگر مخلوط شده است و جالب تر اين كه اين تعاريف در نهايت سادگى و وضوح و همه فهم بيان شده و از پيچيدگى هاى علمى معمول در زبان بيان مطالب علمى به دور است. الف) تعريف دين از منظر حضرت امام (ره) دين اسلام برنامه الهى جامع سعادت دنيوى و اخروى كليه افراد بشر درحوزه حيات اجتماعى و خصوصى آنهاست. اين تعريف در كلمات متعددى از ايشان بيان شده كه واضح ترين آن مطلب زير است: اسلام مكتبى است كه برخلاف مكتب هاى غيرتوحيدى، در تمام شؤون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى ونظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته و لو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى

ص: 7949

و معنوى نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است.1 از بيان فوق، چند نكته مرتبط با بحث حاضر استنباط مى شود كه از اين قرار است: 1 اسلام مكتبى توحيدى بوده و خود قائم به هويتى منحصر به فرد است؛ بنابراين بين اسلام و مكاتب غيرتوحيدى تفاوت هاى اساسى وجود دارد. اين تفاوت ها موجب شده كه حل مسائل اساسى مكتب اسلام در چار چوب هويت خود قابل جست وجو باشد؛ 2 دخالت اين مكتب توحيدى در تمامى شؤون متصوّر زندگى انسان ها مطلق و عام بوده و كليه امور آن را در برمى گيرد؛ به عبارت ديگر، جهت دهى به تمامى نيازهاى انسان ها در ابعاد فردى و اجتماعى صورت گرفته است و هر چيزى را بايد در اين محدوده جست وجو كرد. 3 هدف اين مكتب كمك به رشد و تكامل انسان ها هم از لحاظ فردى و هم از لحاظ اجتماعى است. با اين ترتيب بايد انتظار داشت، و اين انتظار هم بجا خواهد بود، كه سياست نيز از متن چنين مكتبى استخراج شده واعمال گردد؛ به عبارت ديگر، نحوه جهت دهى به امور اجتماعى را بايد در متن همين مكتب جست وجو كرد. ب) تعريف سياست حضرت

ص: 7950

امام(ره) از سياست تعريفى همه فهم و بسيار روان و ساده، و نه كلاسيك و آموزشى، ارائه كرده است. ايشان اين تعريف را در ضمن نقل خاطره اى به صورت زير بيان كرده اند: آن مردك (يكى از مقامات دولتى ايران) وقتى كه آمد (در زندان) پيش من، گفت: «سياست عبارت از بدذاتى، دروغ گويى و... خلاصه پدر سوختگى است و اين را بگذاريد براى ما! راست هم مى گفت، اگر سياست عبارت از اينهاست مخصوص آنها مى باشد. اسلام كه سياست دارد، مسلمانان كه داراى سياست مى باشند، ائمه هدى عليهم السلام كه «ساسة العباد» هستند، غير اين معنايى است كه او مى گفت.2 بيان فوق آشكارا بر وجود دو نوع سياست در اين ديدگاه دلالت دارد: سياست معمول در دنياى حاضر كه سياست گذاران غيرمذهبى آن را طراحى و اجرا مى كنند و سياستى برخاسته از متن دين كه با عينيت هاى موجود در حوزه سياست كنونى دنيا تفاوت ماهوى و صورى دارد. سياست نوع اول را با استفاده از مبانى فكرى حضرت امام(ره) مى توان سياست ضالّه و سياست دوم را سياست عادله ناميد. در جاى ديگرى نيز ايشان به سياست عادله در بيان خود اشاره كرده و آن را پذيرفته اند: «اسلام براى اقامه حكومتى عدل گستر آمده است».3 چنان كه از اين كلام به دست مى آيد، هدف دين

ص: 7951

بر پايى حكومتى است كه هدفش تدوين و اعمال سياستى در جهت اجراى عدالت است؛ به عبارت ديگر، هدف دين از اين منظر، ايجاد سياست عادله است. بدين ترتيب سياست ضالّه در نگاه حضرت امام(ره)، شيوه اداره بشرى جامعه است كه از مكتب اسلام بر نخاسته باشد. در اين سياست كه مورد قبول دين اسلام نيست، توجيه وسيله با هدف امرى طبيعى است و چون اهداف مطرح شده در اين جا مبتنى بر مذهب نيستند، ابزارهاى دست يابى به آنها نيز اصولاً با ابزارهاى مكتبى دست يابى به هدف تفاوت ذاتى خواهند داشت. به همين دليل است كه حضرت امام(ره) اين نوع سياست را غير از سياستى دانسته اند كه در اسلام موجود است و مسلمانان به آن معتقدند و به دست «ساسةُالعباد» اعمال شده است. نكته مهمى كه از بيان بالا استنباط مى شود و مقدمه اى بر طرح وحدت مفهومى دين و سياست است، آن است كه براى دين و سياست در اين ديدگاه دو مبناى جداگانه تصوير نشده است، بلكه دين پايه قرار گرفته و سياست در جوهر آن قرار داده شده است. اين ديدگاه متفاوت از نظريه اى است كه به سياست مبناى دنيوى مى دهد و براى سياست پايه اى الهى قائل مى شود و حكومت دين بر سياست حداقل از حيث نظرى، را

ص: 7952

نتيجه مى گيرد4 و يا آن دو را جداى از يكديگر تصور مى كند. با اين توصيف، سياست مورد نظر حضرت امام آن نحوِ اداره انسان و جامعه انسانى است كه با احكام اسلامى منافاتى نداشته باشد. عدم مغايرت اين نوع مديريت انسان و جامعه انسانى با قوانين اسلام حاكى از وجود عين آنها در آن مكتب يا حداقل تأييد آنها توسط دين اسلام است. حال با توجه به اين تعريف از دين و سياست، بايد ديد در دنياى مفهوم، رابطه اين دو چگونه تصوير شده است. ج) رابطه مفهومى پيوستگى و يگانگى دين و سياست از نظر حضرت امام(ره) آن چنان اهميت دارد كه به زحمت مى توان مفهوم ذهنى سياست را از الگوى عملى آن جدا كرد. در عين حال با پذيرش اين چسبيدگى، تبيين رابطه مفهومى بين دين و سياست در انديشه حضرت امام(ره) غيرممكن نيست. با اين امكان به تبيين اين رابطه مى پردازيم. حضرت امام در ريشه يابى شيوع انديشه تفكيك دين از سياست، جداسازى اين دو را از يكديگر حاصل تلاش استعمارگران دانسته و بر نقش عامل خارجى در آن تأكيد كرده اند. در عين حال تأثير عوامل داخلى، كه از آنها با عنوان «بى دين ها» ياد كرده اند، رانيز لحاظ نموده و دامنه شمول اين عوامل را به عمّال سياسى

ص: 7953

خارجىِ حاكم در كشورهاى اسلامى، يعنى حاكمان كشورهاى اسلامى، گسترش داده اند. از طرف ديگر ايشان هدف چنين اقدامى را «بركنارى دين از تصرف در امور دنيا و تنظيم جامعه مسلمانان» قلمداد كرده اند. بنابراين، به نظر حضرت امام طرّاحان چنين هدفى، عوامل خارجى و مجريان راهبردِ دست يابى به آن را عوامل داخلى تشكيل مى دهند. تلاش عوامل داخلى بر اين محور استوار است كه حتى الامكان از دخالت علماىِ اسلام در امور اجتماعى و سياسى جلوگيرى كنند. اين جلوگيرى به بركنارى دين از دخالت در نحوه اداره امور اجتماع خواهد انجاميد. امام در اين باره مى فرمايد: ... اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بى دين ها مى گويند... اين حرف ها را استعمارگران و عمّال سياسى آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف در امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنار سازند.5 در اين راستا ايشان تشابه اسلام و مسيحيت موجود در غرب از حيث رابطه با سياست را به شدت انكار مى كند. در اين باره خطاب به روحانيون مى فرمايد: «... نگذاريد حقيقت و ماهيت اسلام مخفى بماند و تصور شود كه اسلام مانند مسيحيت (اسمى و نه حقيقى) چند دستور درباره رابطه بين

ص: 7954

حق و خلق است و مسجد فرقى با كليسا ندارد».6 بنابراين سخن، هر چند مسيحيت حقيقى با اسلام در ارتباط با سياست تفاوتى ندارد، امّا مسيحيت موجود كه كليسا را به عنوان مكان تجلّى نهاد ديانت، نهادى غيرسياسى تلقى كرده، با اسلام كه مسجد را مركز و محور ظهور ماهيت نهاد ديانت معرفى نموده، فرق محورى دارد. اين مطلب كنايه از آن است كه مسير دنياى مبتنى بر تمدن غرب امروزى در خلاف جهت دنياى متصوّر در اسلام مى باشد و مسلمانان بايد هويت خود را در تمدن خويش بجويند. اگر بنا باشد كه ديانت اسلام متفاوت از ديانت اسمى مسيحيت باشد، لازم است كه براى اداره امور انسان هاى موجود در اجتماع احكام و مقررات ويژه اى وضع كرده باشد. اين نكته مورد تأكيد حضرت امام قرار گرفته و ايشان با تمسك به آن تلاش كردند رابطه مفهومى دين اسلام را با سياست تصوير نمايند. «اسلام براى تمامى امور بشر از پيش از انعقاد نطفه تا پس از رفتن به گور قانون وضع كرده است»7 و نيز «هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى درباره آن نداده باشد».8 از مهم ترين موضوعات حياتى براى حضرت امام، نحوه اداره اجتماع مسلمانان9 است كه بنابر كلمات فوق، اسلام براى

ص: 7955

آنها مقررات لازم را وضع كرده است. اين قوانين طورى است كه هم فرد انسان را از پيش از انعقاد نطفه تا پس از مرگ در بر مى گيرد و هم شاكله اصلى حكومت مناسب وى را به دست مى دهد. در راه تبيين نكته بالا، حضرت امام تلاش كرده اند نشان دهند تمامى احكام اسلام سياسى است و تفكيك آنها از يكديگر غير ممكن است. توضيحى در اين جا لازم است و آن اين كه در يك نگاه كلى به احكام دين اسلام، سياسى بودن پاره اى از احكام مانند جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و عبادى بودن بعضى ديگر مانند نماز يا روزه محرز به نظر مى رسد، اما سخن حضرت امام اين است كه علاوه بر احكام سياسى واضح، ساير احكام نيز كه عبادى به نظر مى رسند، سياسى بوده و بُعد سياسى شان از آنها تفكيك ناپذير است: ... ابعاد سياسى و اجتماعى مربوط به اصلاح زندگى دنيوى نه تنها در احكام حقوقى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى اسلام ملحوظ است، بلكه حتى احكام عبادى اسلام كه همانا وظايف خاص بندگان خدا در قبال آفريدگارشان است، نيز عارى از عنصر سياست نيست.10 نيز در همين باره فرموده اند: «در احكام صرفا عبادى همچون نماز و حج... وجوه سياسى و اجتماعى مربوط به زندگى دنيا لحاظ

ص: 7956

شده است».11 غلبه عنصر سياست بر عبادت صرف در سخنان فوق نكته اى مشهود است. در همين خصوص ذكر مصاديق جزئى تر در كلام امام (ره) نيز قابل توجه است كه در اين جا به آنها مى پردازيم: اوّل، اسلام در دستورهاى اخلاقى صرف خلاصه نمى شود و تبليغ چنين چيزى در جامعه اسلامى از ناحيه عوامل خارجى نشأت مى گيرد: نگاهى اجمالى بر احكام و قوانين اسلام و بسط آنها در همه شؤون جامعه اعم از احكام عبادى و قوانين اقتصادى، حقوقى، اجتماعى و سياسى، ما را بر اين واقعيت آگاه مى سازد كه اين آيين آسمانى تنها در احكام عبادى و دستورات اخلاقى خلاصه نمى شود... و تبليغ خلاصه شدن دين اسلام در احكام اخلاقى كار اجانب است.12 دوم، درصد احكام اجتماعى اسلام نسبت به احكام غيراجتماعى آن با فرض عدم اجتماعى بودن احكام عبادى آن بيشتر بوده واين خود حاكى از توجه عميق دين اسلام به سياست است: نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يك هم بيشتر است. از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام اسلام را در بردارد، سه چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است، مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است، بقيه هم مربوط

ص: 7957

به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است.13 سوم، اين آميختگى سياست با دين در اسلام هميشگى است: «احكام اسلامى، اعم از قوانين اقتصادى و سياسى و حقوقى تا روز قيامت باقى و لازم الاجراست».14 توضيحى كه در مورد اين سخن لازم است اين كه لفظ «لازم الاجرا» احكام اسلامى را از حالت صرف اخلاقى كه توصيه اى است خارج مى كند و به آنها بُعد سياسى مى دهد. اين بُعد سياسى به لحاظِ كاربردِ لفظ «باقى» همواره وجود دارد و با بقاى ابدى حُكم همراه آن است. اگر اين اعتقاد اسلامى كه هيچ يك از احكام اسلامى نسخ نشده و از بين نرفته است15 را به نكته فوق بيفزاييم، صحت بقاى ابدى وحدت مفهومى دين و سياست آشكارتر مى گردد. چهارم، تمامى احكام سياسى اسلامى عادلانه وضع شده اند؛ به عبارت ديگر، تجلى سياست عادله اسلامند: ... در اين آيين قوانين مربوط به امور مالى از قبيل ماليات و بيت المال و شيوه جمع آورى ماليات از همه اقشار و طبقات جامعه به طرز عادلانه اى تدوين و تنظيم شده است، و نيز قوانين كيفرى و جزايى از قبيل قصاص، حدود و ديات به نحوى دادگرانه تشريع شده است... همچنين قوانين مربوط به امور حقوقى و قضايى به گونه اى عادلانه تدوين شده است

ص: 7958

كه برخلاف آنچه در دادگاه هاى كنونى دنيا مشهود است، بدون اتلاف وقت و صرف هزينه سنگين به حقوق مردم رسيدگى شده، در مرافعات آنان به نفع صاحب حق حكم صادر مى شود. همين گونه است احكام مربوط به جهاد و دفاع از مرزهاى كشور اسلامى و معاهداتى كه ميان دولت اسلامى و ساير دول منعقد مى شود.16 پنجم، تمامى احكام طورى تنظيم شده اند كه از آنها لزوم وجود حكومت استنباط مى گردد: «ماهيت و كيفيت اين قوانين مى رساند كه براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است».17 ششم، ماهيت اين قوانين طورى است كه بدون تشكيل حكومت اسلامى اجراى آنها غيرممكن است؛ به عبارت ديگر، «برقرارى نظام سياسى غيراسلامى به معناى بى اجرا ماندن نظام سياسى اسلام است».18 هفتم، با فرض عدم مطلوبيت ذاتى احكام اسلام، نتيجه اى كه حضرت امام(ره) مى گيرد اين است كه احكام در عين حالى كه قوانين نظام حكومتى اسلام را تشكيل مى دهند، وسايل و ابزارى هستند كه در جهت تحقق اهداف حكومت اسلامى و گسترش قسط و عدالت در جامعه به كار گرفته مى شوند.19 بدين ترتيب ابزار نظام حكومتى اسلام احكام اسلامى اند و به همين جهت نيز نمى توان آنها را از سياست جدا دانست. با توجه به مطالب فوق كه از سخنان

ص: 7959

حضرت امام(ره) استنباط شد، مى توان دريافت كه مفهوم سياست از مفهوم دين تجزيه ناپذير است و در هر جزئى از اجزاى دين اسلام مى توان رنگى از سياست را ديد.

2 رابطه دين و سياست در بُعد نهادى

معمولاً در لسان سياست، نهاد دين را روحانيت يا كارشناسان و متخصصان دين و نهاد سياست را دولت يا به طور تسامح، حكومت قلمداد مى كنند. حضرت امام مستقيما از نهاد دين و نهاد سياست با معناى مصطلح فوق نامى نبرده اند، امّا مطالبى كه در اين خصوص بيان داشته اند به طور غيرمستقيم نشان دهنده چنين برداشتى است؛ به عبارت ديگر، آن گاه كه ايشان جهت اجراى احكام اسلامى لزوم حكومت را مطرح و شكل آن را تصوير و نوع آن را معيّن و اهداف آن را مشخص مى سازند در حقيقت تلويحا از نهاد سياست سخن به ميان مى آورند، و وقتى كه از لزوم تشكيل حكومت اسلامى به دست كارشناسان دين يعنى فقها سخن به ميان آورده و از اين نوع حكومت در عصر غيبت به عنوان ولايت فقيه نام مى برند، در حقيقت به طور غيرمستقيم تجسم عملى دين را در نهاد دين يعنى روحانيت مى بينند. با اين توضيح بايد ديد امام ارتباط اين دو نهاد را چگونه تصوير كرده اند. امام خمينى در ترسيم اين رابطه، از باب مقدمه

ص: 7960

لزوم وجود حكومت اسلامى در عصر غيبت را تبيين كرده و آن گاه با توصيف مدل حكومتى مورد نظر خود، رابطه دو نهاد دين و سياست را مشخص كرده اند كه در ذيل بدان مى پردازيم: الف) ضرورت وجود حكومت در عصر غيبت در نظرگاه حضرت امام(ره) تشكيل حكومت به طور كلى در جهت رفع يكى از نيازهاى انسان است، يعنى نياز به حكومت. به اين ترتيب تشكيل حكومت مبنايى عقلايى داشته و بى نياز از دليل شارع است، گر چه نظر به اهميت آن، شارع مقدس نيز بر وجود آن برهان اقامه نموده است:20 لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاى كشور و جلوگيرى از تجاوز بيگانگان از بديهى ترين امور است بى آن كه... بين اين كشور و آن كشور فرقى باشد.21 پس از بيان عقلايى بودن بناى حكومت به طور كلى، حضرت امام(ره) به لزوم وجود حكومت اسلامى در عصر غيبت امام معصوم عليه السلام مى پردازند. به اين ترتيب كه حكومت زمان غيبت را تداوم حكومت اسلامى عصر معصوم عليه السلام مى دانند و دلايل مثبته آن را در اين مورد نيز جارى تلقى مى كنند: «همان دلايلى كه لزوم امامت پس از نبوت را اثبات مى كند، عينا لزوم حكومت در دوران غيبت

ص: 7961

حضرت ولى عصر(عج) را در بر دارد».22 اين مسأله يعنى لزوم حكومتِ اسلامى به حدى براى حضرت امام(ره) اهميت دارد كه منكر آن را منكر ضرورت حاكميت دين قلمداد كرده اند: «هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است».23 ب) الگوى عملى حكومت اسلامى در عصر غيبت حضرت امام بحث از الگوى عملى حكومت را با اشاره به واژه خلافت كه واژه اى قرآنى است و طى آن از انسان به «خليفة اللّه» تعبير شده است شروع مى كند و اظهار مى دارد كه واژه خلافت داراى دو معناى اصطلاحى متفاوت است كه هر يك در مورد خاص خود به كار مى رود؛ اين دو معنا عبارتند از: 1 خلافت تكوينى الهى كه ويژه برجستگانِ از اولياى خاص اوست، مانند پيامبران مرسل و امامان پاك و مطهر اسلام؛ 2 خلافت اعتبارى و قراردادى همچون انتصاب اميرالمؤمنين عليه السلام توسط رسول اكرم صلى الله عليه وآله به خلافت مسلمانان و يا انتخاب ديگرى براى خلافت.24 در همين زمينه، حضرت امام دو نوع حكومت را تشخيص مى دهد كه عبارتند از: الف) حكومت ظاهرى صورى كه امامان شيعه عنايتى بدان نداشتند مگر به منظور اجراى اوامر حق تعالى و تحقق بخشيدن به احكام اسلام؛ ب) خلافت

ص: 7962

كبراى الهى كه نزد امامان شيعه حقير و كم ارزش نبوده است.25 با اين توصيف از خلافت و انواع حكومت، ايشان به معرفى ماهيت مدل حكومتى مورد نظر خود كه همان حكومت اسلامى باشد مى پردازد و مى فرمايد: اسلام بنيان گذار حكومتى است كه درآن نه شيوه استبداد حاكم است كه آرا و تمايلات نفسانى يك تن را بر سراسر جامعه تحميل كند و نه شيوه مشروطه و جمهورى كه متكى بر قوانينى باشد كه گروهى از افراد جامعه براى تمامى آن وضع مى كنند، بلكه حكومت اسلامى نظامى است ملهم و منبعث از وحى الهى كه در تمام زمينه ها از قانون الهى مدد مى گيرد و هيچ يك از زمامداران و سرپرستان امور جامعه را حق استبداد رأى نيست. تمام برنامه هايى كه در زمينه زمامدارى جامعه و شؤون و لوازم آن، جهت رفع نيازهاى مردم به اجرا در مى آيد، بايد بر اساس قوانين الهى باشد. اين اصل كلى حتى در مورد اطاعت از زمامداران و متصديان امر حكومت نيز سارى و جارى است.26 در اين حكومت كه حكومت قانون است، حاكميت منحصر به خداست.27 كسى زمامدارى را به عهده مى گيرد كه اولاً، علم به قانون الهى داشته باشد؛ ثانيا، داراى عدالت باشد؛ ثالثا، عقل و تدبير عمومى داشته باشد.28 اهميت اين ويژگى ها

ص: 7963

براى خود زمامدار به حدى است كه به نظر امام(ره)

ص: 7964

نبود آنها موجب عدم تحقق حكومت اسلامى مى گردد.29 زمامدارى با اين ويژگى ها را امام فقيه نام نهاده است. اين تعبير از زمامدار و اطلاق فقيه به او مسلما رفع شبهه مقدّر «ما يكون» و «ما سيكون»ى است كه ممكن است بعضى از افردا راجع به فقيه مطرح كنند. خلاصه شبهه اين كه با توجه به پيشرفت جوامع و زندگى امروزى و نحوه اداره حكومت ها و لوازم اداره آنها، كسى بايد زمامدار حكومت اسلامى باشد كه حتى الامكان اسلام شناس باشد، و نظر به اين كه فقه بعدى از ابعاد اسلام است، به طبع آن فقيه نيز تك بُعدى خواهد بود و در نتيجه شايستگى به دستگيرى حكومت را نخواهد داشت. احتمالاً براى پيش گيرى از چنين شبهه اى بود كه حضرت امام(ره) شرايط بالا را ذكر كرده اند. تحقق شرايط فوق در يك زمامدار اسلامى وى را از مقام يك فقيه به معناى مصطلح حوزه هاى علميه بالاتر برده و به حد يك اسلام شناس ارتقا مى دهد؛ اسلام شناسى كه هم از اسلام اطلاع و در آن تخصص دارد و هم با مسائل روز آشنايى دارد. در نگاه حضرت امام همه آنچه در حوزه حكومت از اختيارات و وظايف پيامبر و امامان پس از او محسوب مى شود، براى يك چنين فقيهى نيز معتبر است.30

ص: 7965

همين جا حضرت امام جهت رفع اشتباه يا خدشه اجتماعى در خصوص اين كه چگونه مى توان فقيه را كه يك انسان غيرمعصوم است با پيامبران و امامان عليهم السلام همپايه دانست، فرموده اند: ... لازمه اين امر [تساوى اختيارات] اين نيست كه رتبه معنوى آنان همپايه رتبه پيامبران و امامان تلقى شود، زيرا چنان فضايل معنوى، خاص آن بزرگواران است و هيچ كس در مقامات و فضايل با آنان هم رتبه نيست.31 ايشان در ادامه براى تأكيد بر اين نكته تصريح كرده اند: همچنان كه آن حضرت [رسول اكرم صلى الله عليه وآله ] امامان عليهم السلام را به عنوان جانشينان خود قرار دادند و آنان را براى حكومت بر تمام مردم منصوب كردند، فقها را نيز به عنوان جانشينان خود قرار دادند و ايشان را جهت حكومت جزئى و محدود منصوب فرمودند، و فرق بين ائمه عليهم السلام و فقها از اين جهت درست همانند فرق بين حاكم يك كشور و فرماندارانى است كه از طرف او در مناطق مختلف كشور به كار گمارده مى شوند.32 زمامدارى اين چنينى كه فقيهى جامع الشرايط است مى تواند در موضوعات يا بنابر مصالح كلى مسلمانان يا بر طبق مصالح افراد حوزه حكومت خود عمل كند.33 اعمال حكومت توسط فقيه را حضرت امام، «ولايت» ناميده و زمامدار مورد نظر خويش را «ولى

ص: 7966

امّر» و حدود ولايت را «مطلقه» دانسته است.34 ايشان به استناد مقبوله عمربن حنظله و با تكيه بر فعل امام معصوم عليه السلام ، تصدى امور قضايى و حكومتى، و به استناد حديث شريف «الفقهاء أمناء الرسل ما لم يدخلوا في الدنيا. قيل يا رسول اللّه و ما دخولهم في الدنيا؟ قال اتباع السلطان. فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم» كه فقها را امانت داران پيامبران دانسته تصدى تمامى امور حكومتى را براى فقيه ثابت مى كند.35 نيز همين مطلب را با استناد به گفتار حضرت على عليه السلام «فالجنودُ بإذن اللّه حصون الرعيه و ليس تقوم الرّعية إلاّ بهم»36 و حديث «و أمّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلى رواة أحاديثنا، فإنّهم حجتي عليكم و أنا حجة اللّه عليهم»37 براى فقيه ثابت مى كند. خلاصه اين كه الگوى عملى حكومت مورد نظر حضرت امام(ره)، كه حكومتى خدا محور است، به دست اسلام شناس اداره مى شود كه داراى اختيارات مطلقه در حدود و چارچوب احكام اسلامى است. البته بايد ذكر كنيم كه اثبات جميع اين اختيارات براى ولى فقيه با اين كه در حوزه اجرا، قضا و تقنين (برنامه ريزى) اين امور را كارگزاران مورد تأييد ولى فقيه انجام دهند منافاتى ندارد و عملاً نيز انجام تمامى امور در دنياى پيچيده امروزى از توان يك نفر

ص: 7967

خارج است. اين مطلب در جاى خود قابل بحث و بررسى است كه از حوصله اين مقاله خارج است.

نتيجه گيرى

در انديشه سياسى امام خمينى(ره) سياست، دين مبناست؛ دين مبنايى سياست به سياست حالتى رويشى از متن دين مى دهد و مبناى دنيايى مبتنى بر دانش تجربى بشرى يا ماحصل كاركردهاى بشرى را براى آن انكار مى كند؛ چنان كه در ديدگاه امام(ره) به دليل امتزاج قوى دين و سياست به سختى مى توان از لحاظ مفهومى آن دو را از يكديگر جدا ساخت. نتيجه اين كه وحدت مفهومى دين و سياست قويا خود را در اين جا نشان مى دهد. در حوزه نهادى عملاً حكومت در اختيار ديندارى است كه شرايط مطلوب را دارا باشد و چنانچه غير از اين باشد حضرت امام حكومت مزبور را اسلامى نمى دانند. در نتيجه امتزاج نهاد دين و نهاد سياست نيز بر قرار است و حاصل اين امتزاج وحدت نهادى است. فرجام سخن اين كه توازن و انسجامى كه در انديشه حكومتى حضرت امام(ره) در سطح مفهومى و در سطح نهادى دين و سياست برقرار است حاكى از عدم تضاد درونى در ساختار كلى انديشه امام راحل(ره) است و اين عدم تضاد درونى خود بيانگر اتكال امام به مبنايى واحد و نه مبانى متعدد و ناسازگار در طراحى انديشه حكومتى است.

ص: 7968

حال با توجه به اين كه انسجام درونى يك انديشه مى تواند در حوزه عمل به تحقق آن كمك شايانى بكند، مى توان يكى از دلايل تحقق عملى انديشه امام(ره) را همين انسجام درونى دانست كه انديشه بسيارى از روشنفكران دينى ايرانى فاقد آن است.

پى نوشت ها

1. امام روح اللّه خمينى، وصيت نامه سياسى الهى (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371( ص 8. 2. همو، نامه اى از امام موسوى كاشف الغطا (بى جا: بى نا، بى تا) ص 193 192 و نيز ص 8 7، دال بر همين است: اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالتند، دين كسانى است كه استقلال و آزادى مى خواهند. 3. همو، شؤون و اختيارات ولى فقيه (ترجمه ولايت فقيه از كتاب البيع) (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1369( ص20. 4. براى نمونه ر.ك: غلامرضا خواجه سروى، «دين و سياست در انديشه مهندس بازرگان»، پانزده خرداد، ش 23، سال پنجم، ص 27 51. 5. امام روح اللّه خمينى، نامه اى از امام موسوى كاشف الغطا، ص23. 6. همان، ص 10. 7. همان. 8. همان، ص 11. 9. امام روح اللّه خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ، ص 25. 10. همان، ص 19. 11. همان؛ نيز ر.ك: امام روح اللّه خمينى، وصيت نامه سياسى الهى، ص 10.

ص: 7969

12. همان. 13. امام روح اللّه خمينى، نامه از امام موسوى كاشف الغطا، ص 9. 14. همو، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 23. 15. همان؛ نيز ر.ك: امام روح اللّه خمينى، نامه اى از امام موسوى كاشف الغطا، ص 29. 16. همو، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 20. 17. همو، نامه اى از امام موسوى به كاشف الغطا، ص 32؛ نيز ر.ك: همان، ص 34 37. 18. همان، ص 40. 19. همان، ص 42 43. 20. امام روح اللّه خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 24. 21. همان. 22. امام روح اللّه خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 23. 23. همو، نامه از امام موسوى به كاشف الغطا، ص 31. 24. همو، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 34. 25. همان، ص 34 35. 26. همان، ص 20 21. 27. امام روح اللّه خمينى، نامه اى از امام موسوى كاشف الغطا، ص 54. 28. همان، ص 58. 29. امام روح اللّه خمينى، شؤون و اختيارات ولى فقيه، ص 29 30. 30. همان، ص 33. 31. همان، ص 33 34. 32. همان، ص 61. 33. همان، ص 21. 34. همان، ص 35. 35. همان، ص 44. 36. همان، ص 43. 37. همان، ص 46 47. 1 دانشجوى دكترى علوم سياسى

ص: 7970

دانشگاه امام صادق(ع) .

ص: 7971

وحدت وجود آيت الله خمينى و ولايت فقيه به منزله خويشتن شناسى

اشاره

مجله نقدونظر، شماره21 البدور، سلمان ترجمه زهرا پورسينا

مدخل

اين مقاله نشان مى دهد كه انديشه آيت الله خمينى درباره ولايت فقيه بر مفهوم انسان كامل در حكمت عرفانى اسلامى متاخر و [نيز] بر آرمان گرايى در انديشه سياسى اسلامى مبتنى است. اين نوشته جنبه هاى عرفانى شخصيت آيت الله خمينى را به انديشه سياسى وى پيوند مى دهد. سرانجام، اين مقاله آشكار مى كند كه انديشه ولايت فقيه، كه آيت الله خمينى آن را رسما در سالهاى آخر دهه 1960 عرضه داشت، درواقع، تلويحا در مهم ترين كتاب وى «مصباح الهداية الى الخلافة والولاية»، كه آن را در سالهاى نخست دهه 1930 نوشت، ارائه شده بود.

وحدت وجود و تشيع

در فرهنگ اسلامى، موضوعات وجودشناختى و معرفت شناختى در ارتباط با وحى، عقل و شهود مورد بحث قرار مى گيرند. وحى منبع نبوت است; در حالى كه عقل و شهود منابع معرفت فلسفى و عرفانى اند. متكلمان اسلامى در كوشش براى تاسيس محتوايى عقلانى براى مفاهيم دينى، از عقل استفاده كرده اند تا [هم] از دين دفاع كنند و [هم] امر تبليغ دينى را سهولت بخشند. در فلسفه اسلامى، با اين كه كاركرد معرفت شناختى عقل محدود است به اين كه منبع عرفت يقينى باشد، [لكن] بعدى وجودشناختى [نيز] مى يابد. عقل در نظريه فيض (1) ، نخستين موجود مخلوق (الصادر الاول) است كه، نظر به اين

ص: 7972

واقعيت كه خود عقل متعلق عاليت خودش است، كامل ترين صورت عقل است. فلاسفه مسلمان مدعى بودند كه پيامبر و فلاسفه، هردو، از يك منبع نور (مشكوة) بهره مى برند; براى فيلسوف، عقل منبع يقين است و براى پيامبر، وحى. شهود به منزله تامل در خود، شانى شناختى دارد; و به عنوان معرفت بى واسطه (شهود) ويژگى معرفت شناختى خودش را دارد، كه [اين ويژگى عبارت از] نيازى بشرى است، در صورت عدم دسترسى به نظامى مفهومى، به وضع نظامى كه به واسطه آن همه قواى طبيعى بتوانند وحدت يابند. شهود، به منزله منبع عرفان در فرهنگ اسلامى، ملهم از دو انديشه اى بوده است كه از اين گفته پيامبر[ص] نشات گرفته اند: «هركه خود را بشناسد خدا را مى شناسد» و نيز از سخنى منسوب به على ابن ابى طالب[ع] (م.661( (پسرعمو و داماد پيامبر، نخستين امام شيعيان) كه از اين قرار است: «تو گمان مى كنى كه جسمى كوچكى; در حالى كه كل عالم در تو پنهان است.» [اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر.] به همين دليل است كه خودنگرى، شانى شناختى كسب مى كند، كه به واسطه آن عالم بيرون و نفس [ عالم درون] امرى واحدند. وحدت وجود ابن عربى )1240-1165(، كه گرايش اصلى عرفان اسلامى است، در ايران بسط يافت و در فرهنگ ايرانى و

ص: 7973

سنت شيعه امامى غلبه كرد و چهره هاى برجسته اى چون جلال الدين رومى )1207-1273( كه، با اين كه شيعى نبود، از طريق كتاب عظيمش مثنوى، تاثير آشكارى بر سنت شيعى داشته است، و نيز عبدالكريم جيلى )1366-1403(، نويسنده الانسان الكامل، و بسيارى ديگر را پديد آورد كه برخى از آنان شروحى بر كتاب مشهور ابن عربى، فصوص الحكم، نوشتند. اين شروح سعى داشتند تا ميان وحدت وجود ابن عربى و عقايد شيعى وفاقى برقرار كنند. مهم ترين اين شروح شرح حيدر آملى )1320-؟)، نص النصوص، است (2) كه تقريبا همه نظرات مربوط به نبوت و امامت را كه از آن پس به كرات در تفكر شيعى امامى ظاهر شده اند در برمى گيرد. فلاسفه مسلمان برجسته متاخر، كه هم ايرانى و هم شيعى بودند، كوشيدند تا ميان وحدت وجود و فلسفه، خصوصا فلسفه ابن سينا، و در نتيجه ميان شهود و عقل، وفاق برقرار كنند. آثار صدرالدين شيرازى (ملاصدرا) (م.1640( و ملا هادى سبزوارى )1767-1872( از اين حيث، آثار مهم و قابل توجهى اند.

وحدت وجود آيت الله خمينى

آيت الله خمينى )1902-1989( در برخى از آثار خود همچون يك وحدت وجودى ظاهر مى شود. (3) وى، در واقع، در فيضيه عرفان اسلامى (تصوف، عرفان) تدريس مى كرد. آيت الله، به عنوان يك وحدت وجودى، بسيارى از نظرات خود را مديون ابن عربى و ملاصدرا و شارحان آثار

ص: 7974

ايشان است. او معتقد است كه خدا (حق) و عالم (خلق) دو وجه يك واقعيت نهايى اند. (4) (حق) پنهان (باطن) و (خلق) آشكار (ظاهر) است. پنهان، كه متعالى (غايب) است، در آشكار، يعنى در ظهورات (5) (تجليات) خدا پديدار مى شود. به اعتقاد [آيت الله] خمينى در جريان تجلى شش مرتبه وجود دارد. هر مرتبه لمحه اى از وجود مطلق است، در حالى كه خود وجود مطلق مجموع اين لمحات مختلف است، و اين بدين معناست كه وجود مطلق در همه لمحاتش با خود يگانه است. اين مراتب، فعليت [خداى] مطلق و چگونگى آفرينش عالم را تصوير مى كنند. با اين كه اين مراتب امور انتزاعى محضند، اما مراتبى عينى اند. زيرا مقوم اصل سير در كل جهانند; آن اصلى كه به واسطه آن عالم بيرونى و خودآگاهى [ آگاهى از عالم درون] را مى توان همچون نزول و صعود نشان داد. مرتبه نخست (احدية الذات) است كه در آن، خدا مطلقا نهان است و هيچ اسم يا صفتى ندارد. او يك هويت متعالى محض است; يعنى مطلق است بى هيچ تعينى. مرتبه دوم يگانگى (واحدية الذات) است كه در آن، خدا خود را در خودش و تنها براى خودش ظاهر مى سازد. خدا در اين مرتبه، با اين كه هنوز كاملا نهان است، سرچشمه فيض است، كه تنها مى تواند به

ص: 7975

نحو غيرمستقيم از طريق يك نماينده، كه [آيت الله] خمينى آن را خليفه الهى (خليفةالاهية) مى خواند، محقق شود. (6) اين نماينده، فيض اعلى، «الفيض الاقدس»، است كه دو وجه دارد. از يك وجه كه متعالى است، او به هويت مطلق [خداى] مطلق نظر مى كند و او را نشان مى دهد; و از وجه ديگر به اسماء الهى مى نگرد و، در عين حفظ يگانگى مطلقش، خود را در آنها ظاهر مى سازد. خليفه الهى مرتبه واسطه اى است ميان «حق» و «خلق»، كه «اسم اعظم الله» نخستين تجلى آن است. تجلى خليفه الهى در ساير اسماء الهى از طريق «اسم اعظم الله»، كه جامع اسماء الهى و علت ساير مراتب ظهور خدا در عالم مرتبه اعيان ثابت (الاعيان الثابته) و مرتبه امور جسمانى (المحسوس) است رخ مى دهد. آيت الله خمينى مدعى بود كه اسم اعظم «الله» پروردگار «رب» عين ثابت محمد پيامبر[ص] است، (7) و از آنجا كه اسم اعظم «الله» جامع اسماء الهى و منشا حقايق كلى الهى است، حقيقت محمد[ص] (الحقيقة المحمديه) به منزله تعين اسم اعظم الله، يعنى عين ثابت انسان كامل، واجد همه حقايقى است كه پس از آن در عالم، وجود خواهند يافت. (8) محمد[ص]، كه انسان كامل است، نخستين موجودى بود كه آفريده شد. آيت الله خمينى [در كتاب خود] اين سخن

ص: 7976

پيامبر را نقل كرد كه «در آغاز روح (نور) من بود». (9) «هنگامى كه آدم ميان آب و گل بود» محمد[ص] پيامبر بود. او، به منزله تعين اسم اعظم «الله»، جامع همه نبوتها، يعنى منشا اصلى و كمال آنان است. (10) او با عقل كلى (العقل الكلى) متحد است، و در اينجا، [آيت الله] خمينى فرموده پيامبر[ص] را به على[ع] نقل كرد: «خدا چيزى بهتر از من نيافريد»، (11) كه به نظر او، سخن ديگرى از پيامبر را تبيين مى كند: «آدم و كسانى كه پس از او آمدند تحت ولايت منند». (12) او سعى كرد كه، همچون ابن عربى، نشان دهد كه همه پيامبران وحى و علم خود را از حقيقت محمد[ص] اخذ كرده اند; كه شان «جامع مجموع نبوته» (المقام الجامع) (13) كه به واسطه آن، ولايت بر همه پيامبران را به دست آورد، به او اعطا شده است. (14) هر پيامبر (به لحاظ وجودشناختى) نماينده يكى از اسماء الهى و (به لحاظ معرفت شناختى) نماينده حقيقت وحيانى اى است كه با آن اسم قرين شده است. با زمان ظهور آخرين پيامبر (محمد[ص])، كه نماينده اسم اعظم «الله» است، مجموع همه اسماء الهى، يعنى، كل واقعيت وجودشناختى، ظاهر و كل حقيقت معرفت شناختى عيان شد. [آيت الله] خمينى سخنى منسوب به امام حسين[ع] (امام سوم، م.680( را كه

ص: 7977

بدين قرار است، مسلم فرض كرد: «روح على[ع] با روح محمد[ص] يكى بود; آنان هردو نور خدا بودند.» (15) او اين سخن را براى تبيين اين گفته على[ع] به كار برد كه «من با پيامبران [ديگر] در خفا بودم و با پيامبر (محمد[ص]) در عيان». (16) وى افزود كه پيامبر[ص] و ائمه[ع] از يك روح واحدند، كه ظهور كمال، اسماء و صفات خداست. (17) اين روح يا نور خدا سرانجام در دوازدهمين امام (كه از 878 غايب است) جاى گرفت. نظريه [آيت الله] خمينى را مى توان به منزله نظريه اى در خصوص تجسم الهى تفسير كرد كه، بر وفق آن، محمد[ص]، به منزله جامع كل واقعيت وجودشناختى و معرفت شناختى، يگانه موجود در جهان هستى است. به همين دليل [، تعليمات آيت الله] خمينى رازورانه بود; او به شاگردانش مى آموخت كه نظرات وى را براى آنان كه ممكن بود آنها را بد بفهمند فاش نسازند.

نبوت و امامت

اما آيا هر پيامبرى با موضع وجودشناختى و معرفت شناختى از پيش مقدر شده به دنيا مى آيد؟ بر مبناى تعليمات آيت الله خمينى، پاسخ مى تواند هم «آرى» و هم «خير» باشد. [آيت الله] خمينى ميان دو نحوه تكون پيامبران، [يعنى] تكون متعالى ايشان (النشاة العقلية) و تكون عينى آنان (النشاة الخلقية) تمايز قائل مى شود. اگر ما پيامبر را نماينده ظهور اسمى

ص: 7978

معين تلقى كنيم، بايد بپذيريم كه موضع وجودشناختى و معرفت شناختى وى از پيش مقدر شده است. اما پيامبر در تكون عينى اش موجودى انسانى است، و در اينجا مى توان پذيرفت كه پيامبر بايد با تواناييهاى بالقوه اى متولد شده باشد كه او را براى پذيرفتن مسئوليتهايى آماده مى كنند كه در تكون متعالى اش براى وى مقرر شده بودند; كه تاسيس شريعت [نيز] از جمله آنهاست. به عقيده آيت الله خمينى، پيامبر پيش از آن كه پيامبر شود، بايد در طليعه راه، چهار سفر روحانى تمهيدى كه مراتب تجليات خدا را در عالم شامل مى شوند داشته باشد. (18) آيت الله خمينى در بررسى صعود پيامبر از خلق به سوى حق و نزول وى به سوى خلق، به رساله اى به قلم محمدرضا قمشه اى، بر كتاب ملاصدرا «الاسفار الاربعة»، اشاره كرد كه وى در آن، مقام نبوت را مافوق مقام ولايت (ولاية) مى بيند. (19) قمشه اى ادعا كرد كه سفر نخست، از موجود مخلوق (خلق) به سوى خالق (حق) است. انسان در اين سفر، اگر موفق به شكافتن حجاب ظلمانى (بدن)، حجاب [نورانى] عقل (عقل) و حجاب [نورانى] روح (روح) شود، مى تواند به علم حقيقى به وجود خودش نايل گردد. در اين حال، «سالك» موجودى واقعى مى شود كه جمال مطلق را در خودش مى بيند، و اين منجر به محو خود

ص: 7979

(فناء) مى شود و ممكن است به واسطه اين ادعا كه خود او خداست سبب گمراهى (شطح) وى شود. اين امر واقع مى شود، مگر اين كه عنايت الهى طرق او را اصلاح و او را راهنمايى كند تا اظهار عبوديت [در پيشگاه] خدا كند. سفر دوم از (حق) به سوى (حق) به وسيله (حق) است. در اين سفر «سالك» مى تواند به كمالات و اسماء الهى علم پيدا كند، و ممكن است سفر خود را با وحدت كامل با خدا، كه مقام «ولايت» است، به پايان برد. سفر سوم از (حق) به سوى (خلق) است، كه (سالك) از طريق آن از افعال الهى آگاه مى شود. آنگاه، با هشيارى كامل (صحو)، در سه عالم سفر مى كند عالم قدرت مطلقه (جبروت)، عالم افلاك (ملكوت) و عالم انسان (عالم عين يا ناسوت). سالك ممكن است به شان يك پيامبر، بدون توانايى بر تشريع «شريعة»، نايل شود. سفر چهارم از (خلق) به سوى (خلق) به وسيله (حق) (وجود خود سالك) است. (سالك) در اين سفر به علم كاملى به مخلوقات، ويژگيها و تجليات آنها، افعال و رابطه شان با خدا، دست مى يابد. او مى تواند مريدان خود را از همه مخلوقات باخبر سازد و بدين سان پيامبرى همراه با (شريعة) شود. (20) آيت الله خمينى اين چهار سفر را بدين نحو ترسيم كرد: سفر نخست از (خلق)

ص: 7980

به سوى «حق» مقيد است كه تجلى عينى خداست. سفر دوم از (حق) مقيد است به سوى (حق) مطلق. اين سفر با تجلى ويژه (حق) در عين يگانگى مطلقش بر (سالك)، كه سبب محو خود مى شود، خاتمه مى يابد. گمراهى تنها زمانى رخ مى دهد كه چيزى از انانيت باقى بماند. (سالك) به مدد عنايت الهى سفر سوم را از (حق) مطلق به سوى (خلق) واقعى به وسيله (حق) آغاز مى كند; يعنى، از تجلى خدا در يگانگى اش و از مجراى تجلى او در «اعيان ثابته». سالك در اين سفر با واقعيات اشياء فى انفسها و تدرج آنها آشنا مى شود. او ممكن است پيامبر شود، اما علم او انتزاعى است; او نمى تواند «شريعت»ى بنياد نهد. سفر چهارم از (خلق) واقعى (اعيان ثابت) به سوى وجود عينى (الاعيان الخارجية) است. (سالك) در اين سفر جمال مطلق را در كل و در جزئيات [ در همه چيز] مشاهده مى كند، و به علمى كامل به نظام عالم و كمال آن نايل مى آيد. وى، سپس، پيامبرى صاحب (شريعة) مى شود كه شامل علم كاملى درباره خدا، اسماء و صفات اوست. به نظر مى رسد كه، براساس آراء آيت الله خمينى، پيامبر مقام وجودشناختى خود را در سفر دوم و مقام معرفت شناختى خود را در [سفر] چهارم به دست مى آورد. تفاوتهاى كلى اى در اين

ص: 7981

مقامهاست كه تفاوتهاى كلى ميان پيامبران را توجيه مى كند. هر پيامبرى، به لحاظ وجودشناختى و معرفت شناختى، نماينده اسم الهى معينى است. آخرين پيامبر نماينده مجموع اسماء الهى، يعنى [نماينده] واقعيت و حقيقت نهايى است، كه پيامبرى او را كامل و ابدى مى سازد. بنابراين، آيت الله خمينى ادعا مى كند كه هنگامى كه محمد پيامبر[ص] پا به عرصه هستى گذاشت منبع ديگرى براى تشريع باقى نماند. (21) آيت الله خمينى، در تثبيت آنچه درباره وحدت روحى ميان ائمه[ع] و روح محمد پيامبر[ص] گفته است، ادعا مى كند كه امكان دارد كه اولياى كامل (الاولياء الكمل) [نيز] آن چهار سفر روحانى را، به همان معنايى كه بر «اميرالمؤمنين» على[ع] و اولاد او [ع] صدق مى كند، داشته باشند و همين امر سبب مى شود كه پذيرفتن همان نتيجه گيرى افراطى استاد آيت الله خمينى، ميرزا محمد شاه آبادى، براى وى اجتناب ناپذير باشد; يعنى اين كه «اگر على[ع] پيش از پيامبر ظاهر شده بود، همان كسى بود كه (شريعة) را بنياد مى نهاد و خودش پيامبر مى شد». (22) به همين دليل است كه امامت عبارت از مرجعيتى مشروع است كه از مرجعيت محمد پيامبر[ص] نشات مى گيرد. اين [موضوع] خصوصا بر امام غايب، كه بى همتايى اش باور شيعه را به جهانى بودن پيام او به منزله امام زمان توجيه مى كند، صادق است.

شان معرفت شناختى فقيه

آيت الله خمينى

ص: 7982

نوعى انضباط [و رياضت] را نشان مى دهد كه به وسيله آن ساير انسانها، كه از پيامبران يا اوليا نيستند، [هم] مى توانند سفرهاى روحانى مشابهى داشته باشند و به علم كامل دست يابند. اين انضباط [و رياضت، همانا] خود مبناى خويشتن شناسى [آيت الله] خمينى و انديشه وى در خصوص ولايت فقيه است. در مرحله آغازين اين انضباط [و رياضت]، به مريد، كه برادرى روحانى (الاخ الروحانى) است، توصيه مى شود كه خود را با اصطلاحات عرفانى (صوفى) آشنا سازد تا با نمادهايى كه عارفان اسلامى براى بيان كردن تجارب عرفانى خود به كار مى برد مانوس شود. در مرحله دوم، مريد كه طى طريق خدا مى كند (سالك سبيل الحق)، بايد قرآن را عميقا مطالعه كند تا از همه اقسام جهل رها شود. مطالعه قرآن عالم را توانا مى سازد تا از تعصبات خود دست بردارد و به نوعى دگرگونى بپذيرد كه او را از علم مبتنى بر فهم عرفى دور و به صورت والاترى از علم مى رساند. در مرحله سوم، مريد، كه اكنون دوستى روحانى (الخليل الروحانى) است، از برخى حقايق ماهيتا كلامى، همچون وحدت ذات الهى با اسماء و صفات او، و رابطه ميان اسماء الهى، آگاه مى شود. در مرحله چهارم، مريد، كه [آيت الله] خمينى او را برادر ايمانى (الاخ الايمانى) مى خواند، به اين علم مى رسد كه واقعيت بسيط

ص: 7983

نهايى، يعنى خدا، همه چيز است; كه [اين همان] انديشه محورى مكتب وحدت وجود و حكمت الهى ملاصدرا است. (23) در مرحله پنجم، مريد، [انسانى] صاحب شهود (مكاشف) مى شود (24) كه در شهر علم (مدينةالعلم) قدم مى گذارد. در آنجا،او به اشياء آن گونه كه فى انفسها هستند علم پيدا مى كند، و آنچه را مى شنود شهود مى كند و همچنين مى تواند به وحدتى با خدا دست يابد. در مرحله ششم، واقعيت نهايى خود را، به صورت عالم مطلق، براى مريد آشكار مى كند; و مريد بدين سان به واقعيت حقيقى اشياء فى انفسها به نحوى شناخت پيدا مى كند كه خدا آنها را مى شناسد. مريد به آن نوع يقين مطلقى دست مى يابد كه او را عارفى الهى (العارف الالهى) مى گرداند. او به طور شهودى علم دارد به اين كه چگونه خليفه الهى از طريق اسم اعظم «الله» در ساير اسماء الهى ظاهر مى شود. (25) در نتيجه، او علم دارد به اين كه چگونه حقيقت محمد پيامبر[ص] منشا و كمال وحى ساير پيامبران است. علمى كه اين شش مرحله بدان راه مى برند علمى است كه آيت الله خمينى مدعى دستيابى بدان بود. (26) مفهوم اين علم شرح و بسط حكم «خودت را بشناس» است; كه نتيجه اش اين است كه «آن كه خود را مى شناسد خدا را مى شناسد». علمى كه اين مفهوم بر آن صدق

ص: 7984

مى كند علم به خويشتن به منزله عالمى صغير است كه شامل علمى كامل نسبت به عالم به منزله عالمى كبير است. اين علم يك علم شخصى محض است و هركس كه مدعى داشتن آن است مى تواند دلخواهانه ادعا كند كه هر آنچه را ديگران نمى بينند و نمى دانند او مى بيند و مى داند; همان گونه كه [آيت الله] خمينى ادعا كرده بود. او ادعا كرد كه از واقعيات يقينى اى پرده برمى دارد كه احدى هرگز چيزى از آن نشنيده است. در واقع، امكان پذيرفتن چنين ادعاهاى دلخواهانه اى از سوى مريدان وى به سبب نفوذ روحانى قوى وى بر آنان بود.

خويشتن شناسى به منزله توجيهى براى مرجعيت

اهميت اين ادعاها بدين سبب است كه آنها مبنايى هستند براى استنتاج حق ادعايى وى براى مرجعيت از موضع معرفتى اش، كه خويشتن شناسى از آن سرچشمه مى گيرد. [آيت الله] خمينى عنوان «آيت الله العظمى» را در سال 1963 به دست آورد، كه عنوانى است براى مرجعيت روحانى در مفهوم دينى معرفت شناختى آن. در جريان انقلاب، او به طور متوالى به سه عنوان دست يافت. عنوان نخست بالاترين مرجع شيعه امامى بود، كه به آيت الله خمينى اقتدار بيشترى در مسائل كليدى اجتماعى سياسى مى بخشيد. اما اين اقتدار، مرجعيت روحانى اى را كه ساير علما [ مراجع] نسبت به پيروان خود دارند نفى نمى كند. عنوان دوم نايب امام بود، كه بر مرجعيت بى قيد

ص: 7985

و شرط آيت الله خمينى در مسائل سياسى تاكيد مى كرد و مرجعيت ساير علما را در حوزه تكاليف دينى، محدود، و آنها را به تبليغ آراء سياسى وى مقيد مى ساخت. عنوان سوم امام بود، كه آيت الله خمينى به واسطه آن مرجعيت مطلق را، هم به لحاظ سياسى و هم به لحاظ روحانى، حتى بر ساير علما، به دست مى آورد. [البته] عنوان «امام» بدين معنا نيست كه آيت الله خمينى خود را يكى از امامان شيعه مى داند; [بلكه] صرفا بر شان او تا آنجا دلالت مى كند كه آن شان شان خويشتن شناسى است و [نيز] شانى است كه قابل قياس است با علم كاملى كه امام مشهور به داشتن آن است. بنابراين، عنوان «امام» معناى معرفت شناختى دارد، نه مفهومى وجودشناختى. اهميت آن براى آيت الله خمينى در بعد سياسى آن بود، كه او با تكيه بر آن توانست قدرت را بپذيرد. او اين نظريه را اعلام مى دارد كه «فقها بايد، به نيابت از امام غايب، مسئوليت ولايت مردم را بپذيرند»; نظريه اى كه ريشه هاى آن را مى توان در حكمت اسلامى يافت. حكماى اسلامى حكمت را به دو بخش تقسيم مى كردند: نظرى و عملى. حكمت نظرى شامل رياضيات، طبيعيات و الهيات مى شود. [و] حكمت عملى اخلاق و سياست را در برمى گيرد. در حكمت اسلامى امور نظرى و امور عملى

ص: 7986

ارتباط نزديكى [با يكديگر] دارند و هيچ يك بدون ديگرى امكان ندارد. در نتيجه اين واقعيت، رابطه ميان علم و فضيلت آشكار مى شود. در جامعه عرب پيش از اسلام، قدرت و ثروت مترادف فضيلت گرفته مى شد; در حالى كه در خداشناسى توحيدى عموما و دراسلام خصوصا، قدرت و ثروت كارى به فضيلت ندارد. آنها هرگز، مبنايى براى تبعيض در رفتار ميان انسانها نيستند. زيرا در اسلام انسانها از آدمند و آدم از خاك ساخته شده است. (27) برابرى (مساوات) كه نخستين آرمان اسلامى در جامعه آرمانى (حكومةالحق) بود، معنايى حقوقى دارد، كه در جامعه مدينه آشكار بود. پيامبر، كه علم كامل را از طريق وحى دريافت مى كرد، «مرجع»، شارع و در راس جامعه بود. (28) مسلمانان اين شكل از حكومت را شكل كامل مى دانند. فارابى، پس از سه قرن، ادعا كرد كه پيامبر كه عقل فعال (العقل الفعال) بر او نازل شده است، (29) نخستين زمامدار مدينه فاضله و مردم فضيلت مند آن است. (30) اين نوع حكومت جامعه آرمانى اسلامى بود. اين جامعه آرمانى اسلامى (31) بارها در انديشه سياسى اسلام ظاهر شده است; و، به اعتقاد من، شيعيان امامى جدى ترين مدافعان اين جامعه آرمانى بودند و هنوز هم هستند; و به نظر آنان اين مدينه فاضله به دست «مهدى [موعود(عج)]»،

ص: 7987

امام دوازدهم كه غايب است، تحقق خواهد يافت. فارابى در جامعه آرمانى افلاطونى حكومتى يافت كه تقريبا به اندازه حكومتى كه پيامبر[ص] آن را بنياد نهاد فضيلت آميز بود. از آنجا كه هدف زندگى اجتماعى انسان دستيابى به سعادت است، حكيم كه، بنا به نظر فارابى، عقلى داراى سرشت الهى را به كار مى گيرد و روح او با عقل فعال متحد است، انسانى است كه به همه آنچه براى دستيابى به سعادت لازم است علم دارد. بدين سان، او بهترين حاكم و قانونگذار است. (32) [آيت الله] خمينى، در درس گفتارهاى خود درباره مسائل سياسى، انديشه هاى بنيادين فارابى را اخذ كرد و تحت تاثير ابوالحسن عامرى (م.992( مفهوم حكيم حاكم فارابى را به فقيه حاكم انتقال داد. آراء عامرى با [نظرات] فارابى در باب هدف حيات اجتماعى انسان، يعنى دستيابى به سعادت، و در باب ويژگيهاى حاكم، يعنى خردمند (الحكيم) بودن، و اين كه كسى باشد كه علاوه بر امور انسانى به مسائل الهى [نيز] علم دارد، موافق بود. (33) عامرى جامعه انسانى را به چهار گروه تقسيم كرد، روحانيون (اهل الدين)، سربازان (المقاتلة)، دبيران (الكتاب) و خادمان (الخدم). او ضرورى مى دانست كه حاكم از ميان روحانيان انتخاب شود، (34) و اعتقاد داشت كه نخستين تكليف حاكم، مراقبت از دين و احكام فقه (الفقه) است،

ص: 7988

كه [اين امر]در اين انديشه ريشه دارد كه كل خير در تقوا و اطاعت از خدا نهفته است. از اينجاست كه حكيم حاكم فارابى در انديشه سياسى عامرى فقيه حاكم شد و اين دومى انديشه محورى حكومت اسلامى [آيت الله] خمينى است. آيت الله خمينى، در رساله خود در خصوص حكومت اسلامى، تلاش كرد تا نشان دهد كه فقها حقى شرعى براى حكومت دارند. زيرا آنانند كه مى توانند در دوران غيبت امام، از شريعت مراقبت كنند. ايشان پيروان حقيقى سنت پيامبر[ص] و دوازده امام معصومند. و، همان گونه كه [آيت الله] خمينى گفت، «ايشان در ميان كسانى كه دين و قوانين آن را مى شناسند بهترينند». (35) «آنان امناء پيامبر، زمامداران ملت و رهبران آنند، و مسؤوليت اجراى قوانين الهى بر عهده ايشان است». (36) در ديد [آيت الله] خمينى، برجسته ترين فقيه همان ويژگيهاى زمامدار جامعه فاضله و فقيه حاكم خردمند عامرى (38) را دارد. او بايد خردمند، شجاع، باتقوا، مديرى شايسته و مجتهد باشد تا بتواند با موقعيتهاى جديد مواجه شود و به مسائل مربوط به زمان خود رسيدگى كند. همچنين [آيت الله] خمينى اين ديد عامرى را قبول داشت كه فقيه حاكم بايد الگويى براى ساير مسلمانان باشد. (39) [آيت الله] خمينى حكومت زمامدار واحد را ترجيح مى دهد; اما، همچون فارابى، امكان چند زمامدارى را [نيز] مى پذيرد; امكانى كه عامرى

ص: 7989

آن را نمى پذيرفت. (40) [آيت الله] خمينى، حتى در تبيين خود از رابطه ميان زمامدار و مردم [تحت حكومت]ش، نظرات عامرى را پذيرفت. فارابى مى گفت، ملت شبيه بدنى است كه در آن همه اعضا در خدمت عضو رئيس [يعنى سر]ند. (41) اما عامرى رابطه ميان زمامدار و زيردستانش (رعية) را شبيه رابطه ميان برده دار و برده هايش مى ديد، كه در آن برده دار نسبت به برده ها از خود آنان نسبت به خودشان اقتدار بيشترى دارد. (42) [آيت الله] خمينى اين رابطه را تبديل به رابطه مراقبت مى سازد. (43) واضح است كه حكومت به نظر هريك از اين سه تن اقتدارگرايانه است. در مورد [آيت الله] خمينى، سرشت اقتدارگرايانه حكومت در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران روشن است; زيرا با اين كه براى مردم حقوقى قائل است، اين امر را كاملا آشكار مى كند كه حرف آخر را فقيه حاكم خواهد زد. انديشه [آيت الله] خمينى درباره ولايت فقيه شباهت عام ديگرى با نظر فارابى و عامرى درباره حاكم دارد: در هرسه مورد يك عنصر مشترك وجود دارد; يعنى عدم تمايل ايشان به استفاده از استدلال منطقى و حجت فلسفى در دفاع از نظراتشان. آنان صرفا به ما مى گويند كه امور بايد به فلان نحو باشند نه به نحو ديگر. به همين دليل، نظرات ايشان فاقد وجوه لازم براى اين كه نظرياتى سياسى محسوب شوند، است،

ص: 7990

و به همين دليل [مساله] ولايت فقيه

ص: 7991

هنوز در عالم اسلام، و حتى در ميان روحانيان شيعه امامى، به شدت مورد مناقشه است. مورد آيت الله خمينى نشان مى دهد كه مرجعيت روحانى اى كه بر خويشتن شناسى عرفانى مبتنى است، خصوصا در اسلام، به چه سهولتى مى تواند به مرجعيتى سياسى تبديل شود.

پى نوشت ها

: 1. در خصوص نظريه «فيض»، ببينيد الفارابى، ابونصر )872-950(، مبادى آراء اهل المدينة الفاضلة (الفارابى درباره جامعه كامل)، مدخل، ترجمه و شرح ريچارد والتز، [ rezlaW drahciR ] ،آكسفورد، چاپ كلارندون، 601-88 :6891 ,[ sserP nodneralC ] .از اين پس: الفارابى، المدينة الفاضلة. 2. 3. خمينى، روح الله )1902-1989(، مصباح الهداية الى الخلافة والولاية، با مقدمه الف. فهرى، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1983 را ببينيد. از اين پس: خمينى، مصباح. 4.خمينى، مصباح، ص112 و114. 5. ظهور شبيه نمايان شدن نور در رنگهاى مختلف است، همان گونه كه از ميان قطعه اى شيشه رنگين ديده مى شود. خمينى، مصباح، ص110. 6. همان، ص16. 7.همان، ص144. 8. همان، ص47. 9. همان، ص65. 10. همان، ص141. 11. همان، ص124. 12. همان، ص95. 13. همان، ص153. 14. همان، ص141. 15. همان، ص105-106. نيز خمينى، روح الله، الحكومة الاسلامية، مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1399ه.، ص52. 16. خمينى، مصباح، ص130. 17. همان، ص150-151. 18. عروج (معراج) روح انديشه اى كهن است. در اسلام، اين انديشه با معراج پيامبر[ص] به آسمانها، كه ذكر آن در قرآن (آ/1

ص: 7992

س17( آمده است، آغاز مى شود. اين انديشه در عرفان اسلامى عنصرى محورى شد. 19. خمينى، مصباح، ص148-150. 20. همان، ص150-151. 21. همان، ص153. 22. همان، ص153. 23. همان، ص55. درباره اين انديشه در فلسفه ملاصدرا، سلمان البدور، متافيزيك الوجود فى فلسفة صدرالدين الشيرازى، دراسات، 18، 4، 1986، 215-35 را ببينيد. 24. خمينى، مصباح، ص71. 25. همان، ص20 و93. 26. همان، ص102. 27. سخنى از پيامبر[ص]. 28. با اين كه دوره پيامبر [دوره اى] بدون مشكلات نبود، هنوز در نظر مسلمين حكومتى است كه [بر ساير حكومتها] ترجيح دارد. 29. الفارابى، المدينة الفاضلة، ص244-245. 30. همان، ص246-247. 31. اين صرفا يك انديشه [آرمانى] است; جامعه آرمانى «ناكجا شهر» است، همان گونه كه در [زبان] فارسى آن را «ناكجاآباد» مى خوانند. 32. الفارابى، ابونصر، تحصيل السعادة، حيدرآباد الدكن، 1345ه.، ص41-42. 33. العامرى، ابوالحسن محمد، السعادة والاسعاد، (راجع به در جستجوى سعادت و ايجاد آن)، رونوشت نسخه تهيه شده به دست مجتبى مينوى، انتشارات دانشگاه تهران، فراهم آمده در ويسبادن، [ nedabsieW ] ، 1957-58، ص189. از اين پس: العامرى، السعادة. 34. همان، ص209. 35. خمينى، الحكومة، ص62. 36. همان، ص72. همچنين خمينى، در جستجوى راه از كلام امام، ج8، روحانيت، انتشارات اميركبير، تهران، 1362ه.ش. ص11-20 را ببينيد. از اين پس: خمينى، كلام. 37. الفارابى، المدينة الفاضلة، ص250-251. 38. العامرى،

ص: 7993

السعادة، ص189-196. و خمينى، كلام، ص239-256. 39. العامرى، السعادة، ص213-215. و خمينى، كلام، ص164-184. 40. در خصوص چند زمامدارى، الفارابى، المدينة الفاضلة، ص243-252 را ببينيد. [و نيز] العامرى، السعادة، 194-195. و بند 107 از قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران. 41. الفارابى، المدينة الفاضلة، ص230-231. 42. العامرى، السعادة، ص208-209. 43. خمينى، الحكومة، ص50.

ص: 7994

وظايف و اختيارات ولي فقيه

اشاره

سخن آفتاب سازمان تبليغات اسلامي وقتي مي گوييم ولايتي را كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و ائمه - عليهم السلام - داشتند، بعد از غيبت فقيه عادل دارد، براي هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه - عليهم السلام - و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست، بلكه صحبت از وظيفه است. ولايت يعني حكومت و اداره كشور و اجراي قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است نه اينكه براي كسي شان و مقام غير عادي به وجود بياورد و او را از حد انسان عادي بالاتر ببرد. به عبارت ديگر ولايت مورد بحث، يعني حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوري كه خيلي افراد دارند امتياز نيست، بلكه وظيفه اي خطير است. ولايت فقيه از امور اعتباري عقلائي است و واقعيتي جز جعل ندارد، مانند جعل (قرار دادن و تعيين) قيم براي صغار. قيم ملت با قيم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقي ندارد. مثل اين است كه امام - عليه السلام - كسي را براي حضانت، حكومت يا منصبي از مناصب تعيين كند. در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم

ص: 7995

- صلي الله عليه و آله و سلم - و امام با فقيه فرق داشته باشد. مثلا يكي از اموري كه فقيه متصدي ولايت آن است، اجراي حدود (يعني قانون جزاي اسلام) است. آيا در اجراي حدود بين رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و امام و فقيه امتيازي است؟ يا چون رتبه فقيه پائين تر است، بايد كمتر بزند؟ حد زاني كه صد تازيانه است اگر رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - جاري كند 150 تازيانه مي زند و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - ، 100 تازيانه و فقيه 50 تازيانه؟ يا اينكه حاكم، متصدي قوه اجرائيه است و بايد حد خدا را جاري كند، چه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - باشد و چه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - ، يا نماينده و قاضي آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر. ديگر از شؤون رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و حضرت امير - عليه السلام - اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه و خراج اراضي خراجيه است. آيا رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - اگر زكات بگيرد، چقدر مي گيرد؟

ص: 7996

از يك جا، ده يك و از يك جا، بيست يك؟ حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - خليفه شدند، چه مي كنند؟ جناب عالي فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد، چطور؟ آيا در اين امور، ولايت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - با حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - و فقيه، فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را «ولي» همه مسلمانان قرار داده و تا وقتي آن حضرت باشند، حتي بر حضرت امير - عليه السلام - ولايت دارند. پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان حتي بر امام بعد از خود ولايت دارد، يعني اوامر حكومتي او درباره همه نافذ و جاري است و مي تواند قاضي و والي نصب و عزل كند. (1) همين ولايتي كه براي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و امام در تشكيل حكومت و اجرا و تصدي اداره هست، براي فقيه هم هست. لكن فقها «ولي مطلق» به اين معني نيستند كه بر همه فقهاي زمان خود ولايت داشته باشند و بتوانند فقيه ديگري را عزل يا نصب نمايند. در اين معني، مراتب و درجات نيست كه يكي در مرتبه بالاتر و ديگري در

ص: 7997

مرتبه پائين تر باشد، يكي والي، ديگري والي تر باشد. پس از ثبوت اين مطلب، لازم است كه فقها اجتماعا يا انفرادا براي اجراي حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعي تشكيل دهند. اين امر اگر براي كسي امكان داشته باشد، واجب عيني است و گر نه واجب كفائي است، در صورتي هم كه ممكن نباشد ولايت ساقط نمي شود، زيرا از جانب خدا منصوبند. اگر توانستند بايد ماليات، و زكات، خمس و خراج را بگيرند و در مصالح مسلمين صرف كنند، و اجراي حدود كنند. اينطور نيست كه حالا كه نمي توانيم حكومت عمومي و سراسري تشكيل بدهيم، كنار بنشينيم; بلكه تمام امور كه مسلمين محتاجند و از وظائفي است كه حكومت اسلامي بايد عهده دار شود، هر مقدار كه مي توانيم، بايد انجام دهيم. (2) اگر فرد لايقي كه داراي اين دو خصلت باشد، بپا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتي را كه حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در امر اداره جامعه داشت، دارا مي باشد و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بيشتر از حضرت امير - عليه السلام - بود، يا اختيارات حكومتي حضرت امير - عليه

ص: 7998

السلام - بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بيش از همه عالم است و بعد از ايشان فضائل حضرت امير - عليه السلام - از همه بيشتر است; لكن زيادي فضائل معنوي، اختيارات حكومتي را افزايش نمي دهد. همان اختيارات و ولايتي كه حضرت رسول و ديگر ائمه - صلوات الله عليهم - در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براي حكومت فعلي قرار داده است، منتهي شخص معيني نيست، روي عنوان عالم عادل است. (3) روحانيت نقش دارد، در حكومت هم نقش دارد. روحاني نمي خواهد حاكم باشد، لكن مي خواهد نقش داشته باشد، شما در همين قضيه رئيس جمهوري به ما پيشنهاد مي كردند كه، پيشنهاد كردند از اشخاص، حتي از دانشگاه به اينكه ما حالا بعد از مدت ها فهميديم كه اطمينان به ديگران نيست. روحاني باشد من مي گفتم نه، روحاني نقش بايد داشته باشد، خودش رئيس جمهور نشود، لكن در رياست جمهور نقش بايد داشته باشد، كنترل بايد بكند، آن به منزله كنترل يك ملتي است، يك مملكتي است، نمي خواهد روحاني رئيس مثلا فرض كنيد كه رئيس دولت باشد، لكن نقش دارد

ص: 7999

در آن، اگر رئيس دولت بخواهد باشد كذا، پا را كجا بگذارد اين جلويش را مي خواهد بگيرد. اينكه در اين قانون اساسي يك مطالبي و لو به نظر من يك قدري ناقص است و روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان براي اينكه خوب ديگر خيلي با اين روشنفكرها مخالفت نكنند يك مقداري كوتاه آمدند اينكه در قانون اساسي هست، اين بعض شؤون ولايت فقيه هست نه همه شؤون ولايت فقيه، و از ولايت فقيه آنطوري كه اسلام قرار داده است به آن شرايطي كه اسلام قرار داده است، هيچ كس ضرر نمي بيند. (4) در صورتي كه در ضمن عقد با مرد (وقتي كه مي خواهند عقد كنند) شرط بكنند و در ضمن عقد اين شرط بشود كه - طلاق - وكيل در طلاق خودش باشد يا مطلق. يا در شرائطي يك سئوالي پيش آورده است به اينكه اين زن هائي كه حالا تحت زوجيت هستند چه؟ اين ولايت فقيه را مخالفت مي كنند در صورتي كه نمي دانند از شؤون فقيه هست كه اگر چنانكه يك مردي با زن خودش رفتارش بد باشد او را اولا نصيحت كند و ثانيا تاديب كند و اگر ديد نمي شود اجراء طلاق كند. شما موافقت كنيد با اين ولايت فقيه، ولايت فقيه براي مسلمين يك هديه اي است كه

ص: 8000

خداي تبارك و تعالي داده است. منجمله همين معنايي كه شما سؤال كرديد و طرح كرديد كه زن هائي كه الان شوهر دارند اگر چنانچه گرفتاري هائي داشته باشند چه بايد بكنند؟ آنها رجوع مي كنند به آنجائي كه فقيه است، به مجلسي كه در آن قضيه است به دادگاهي كه در آن فقيه است و فقيه رسيدگي مي كند و اگر چنانچه صحيح باشد، شوهر را تاديب مي كند، شوهر را وادار مي كند به اينكه درست عمل كند و اگر چنانچه نكرد طلاق مي دهد. ولايت دارد بر اين امر كه اگر چنانچه به فساد مي كشد، يك زندگي به فساد كشيده مي شود طلاق مي دهد و طلاق اگر چه در دست مرد است لكن فقيه در جائي كه مصلحت اسلام را ديد، مصلحت مسلمين را ديد و در جائي كه ديد نمي شود به غير اين، طلاق بدهد. اين ولايت فقيه هست. (5) ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاي خطائي بردارد، نظارت كند بر نخست وزير كه مبادا يك كار خطائي بكند، نظارت كند بر همه دستگاه ها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافي بكند. (6) اين اشخاص هم اموالشان همانطوري كه گفتيد اين اموال بسيار مجتمع اينها از

ص: 8001

راه مشروع نيست، اسلام اينطور اموال را به رسميت نمي شناسد و در اسلام اموال مشروع و محدود به حدودي است و زائد بر اين معنا ما اگر فرض بكنيم كه يك كسي اموالي هم دارد، خوب اموالش هم مشروع است، لكن اموال طوري است كه حاكم شرع، فقيه، ولي امر تشخيص داد كه اين به اينقدر كه هست نبايد اينقدر باشد، براي مصالح مسلمين مي تواند غصب كند و تصرف كند و يكي از چيزهايي كه مترتب بر ولايت فقيه است و مع الاسف اين روشنفكرهاي ما نمي فهمند كه ولايت فقيه يعني چه، يكي اش هم تحديد اين امور است. مالكيت را در عين حال كه شارع مقدس محترم شمرده است، لكن ولي امر مي تواند همين مالكيت محدودي كه ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است، همين مالكيت مشروع را محدودش كند به يك حد معيني و با حكم فقيه از او مصادره بشود. (7)

پى نوشت ها

: 1. كتاب ولايت فقيه - صفحه 56و57. 2. كتاب ولايت فقيه - صفحه 51. 3. كتاب ولايت فقيه - صفحه 55. 4. صحيفه نور - جلد 11- صفحه 8/10/58 -133. 5. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 88و9/8/58 -87. 6. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 9/8/58 -29. 7. صحيفه نور - جلد 10- صفحه 14/8/58

ص: 8002

-138.

ص: 8003

ولايت فقيه

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 12 علي نصر اصفهانى اين كتاب در اصل, سيزده سخنراني بوده است كه امام خميني در فاصله اول بهمن 1348 تا بيستم همان ماه در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد فرمودند1 و در پاييز سال 1349 پس از ويرايش و تأييد ايشان اولين بار در بيروت به چاپ رسيد. در اين كتاب, ابتدا به نقشه هاي دشمنان براي نابودي اسلام اشاره شده و با بياني مستدل به شبهاتي از قبيل اين كه اسلام در عصر تمدن و صنعت قادر نيست جامعه را اداره كند و يا اين كه موازين حقوقي آن براي حل مشكلات جامعه ضعيف و ناتوان است, پاسخ مي دهد و به تحليل القائات دشمنان در ايجاد زمينه لازم براي جدايي دين از سياست حتي در حوزه هاي علميه پرداخته است. آن القائات به گونه اي مؤثر افتاده كه اگر كسي بخواهد درباره حكومت اسلامي سخن بگويد, بايد تقيه كند. امام خميني با اشاره به ضعف هاي داخلي و خود باختگي در برابر تمدن جديد كه ره آورد تبليغات استعمارگران بوده است, به حوزه ها و طلاب جوان و انديشمندان اسلام هشدار مي دهد كه با جديت تمام به وظايف سياسي و اجتماعي خويش همت گمارند, و فريب اين نقشه ها و شبهه ها

ص: 8004

را نخورند, زيرا اسلام با پيشرفت مادي مخالف نيست و مشكلات اجتماعي, راه حل هاي اخلاقي و اعتقادي مي خواهد و اسلام ديني جامع است كه قدرت حل تمامي مشكلات را دارد مشروط به آن كه انديشمندان و علماي اسلام به تلاش برخيزند. امام خميني با مسلّم انگاشتن اين واقعيت تاريخي كه پيامبر اكرم(ص) خليفه تعيين كرده است, اين سؤال را مطرح مي كند كه آيا تعيين خليفه براي بيان احكام است? بيان احكام كه خليفه نمي خواهد. خليفه براي حكومت است, براي اجراي قوانين و مقررات است. در اين جا مهم اين است كه ما به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي معتقد شويم و در اين صورت است كه جايگاه خليفه روشن مي شود. پس از آن مواردي را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامي ذكر مي كنند كه عبارت اند از: 1 عمل پيامبر در تشكيل حكومت; 2 ضرورت استمرار اجراي احكام الهي كه فقط در زمان پيامبر ضرورت ندارد بلكه براي هميشه است; 3 ماهيت و كيفيت قوانين اسلام كه بدون حكومت قابل اجرا نيست. مثل احكام مالي, دفاع ملي, و احكام حقوقي و جزايي. پس از بيان ضرورت حكومت اسلامي, به سابقه تاريخي انحراف از اين اصل كه به عصر بني اميه باز مي گردد و

ص: 8005

در دوران بني عباس ادامه مي يابد, اشاره شده است. با اين بيان كه روش آنان در حكومت شيوه اي ضد اسلامي و به صورت نظام شاهنشاهي ايران و امپراتوري روم و فراعنه مصر بود و در دوران هاي بعد نيز به همان اشكال غير اسلامي ادامه يافت. حضرت امام تأكيد مي كند كه عقل و شرع بر قيام براي تغيير اين وضع حكم مي كنند پس يك انقلاب سياسي ضرورت مي يابد و علاوه بر ضرورت جلوگيري از حكومت طاغوتي و لزوم ايجاد زمينه لازم براي حكومت اسلامي و اجراي احكام اسلام, لزوم وحدت امت اسلامي كه بر اثر عوامل گوناگون داخلي و خارجي دچار تفرقه شده و نيز لزوم نجات مردم مظلوم و محروم كه از تكاليف الهي مسلمين و به خصوص علما مي باشد انجام يك انقلاب سياسي را ضروري مي سازد. امام خميني در ادامه سپس با ذكر روايتي از (فضل بن شاذان) در فلسفه تشريع حكومت, به لزوم تشكيل حكومت از نظر اخبار و روايات مي پردازد. بخش مهمي از كتاب ولايت فقيه به بيان فرق حكومت اسلامي با ساير حكومت ها اختصاص يافته و به اين نكته اشاره شده است كه حكومت اسلامي نوع خاصي از حكومت مشروطه است; يعني مشروط به قوانين اسلام;

ص: 8006

بدين جهت از نظر امام خميني وظيفه قوه مقننه و مجالس قانون گذاري در واقع برنامه ريزي براي وزارت خانه هاي مختلف و تشكيلات حكومت در محدوده احكام اسلامي است. نه قانون گذاري مصطلح در ساير حكومت ها. نويسنده در ادامه مباحث ولايت فقيه به شرايط زمامدار كه مستقيماً ناشي از طبيعت طرز حكومت اسلامي است اشاره مي كند و چنين مي نويسد: پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير براي زمامدار دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارت اند از: علم به قانون و عدالت. ولايت فقيه در عصر غيبت, موضوع مباحث بعدي كتاب است. امام خميني با تكيه بر مطالب گذشته مي فرمايند: (اكنون كه دوران غيبت است و از طرفي بنا است احكام اسلامي اجرا شود و از سوي ديگر از طرف خداي متعال كسي براي اجراي احكام تعيين نشده است, تكليف چيست?) و سرانجام پس از بررسي اين موضوع چنين نتيجه مي گيرد كه (خداوند خاصيت حكومتي را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب(ع) موجود بود براي غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عدّه بي شماري از فقهاي عصر ما موجود است, اگر با هم اجتماع كنند مي توانند حكومت عدل عمومي

ص: 8007

در عالم تشكيل دهند). بعد به اين مطلب اشاره مي كنند كه (ولايت فقيه يك امر اعتباري عقلايي است و تمام اختياراتي كه پيامبر و ائمه براي اداره جامعه داشته اند براي فقيه جامع الشرايط نيز ثابت است و اين ولايت (واقعيتي جز جعل ندارد) و في حدّ ذاته شأن و مقامي نيست بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام است.) پس از اين مباحث به هدف هاي عالي حكومت و خصال لازم براي حاكم پرداخته و با ذكر اخبار و استدلال ها به اثبات ولايت براي فقيه در معناي تصدي حكومت مي پردازند كه قسمت اعظم اين كتاب را همين مباحث تشكيل مي دهد. بخش پاياني كتاب به ضرورت برنامه ريزي مبارزه طولاني براي رسيدن به هدف الهي اختصاص يافته است. امام خميني در اين قسمت ابتدا به مسئله تبليغات و تعليمات و اهميت و ضرورت آن ها اشاره و مي نويسد: بايد اجتماعات در خدمت اين دو امر قرار گيرد. بايد در اين مورد مثل عاشورا برخورد شود بايد كاري كرد كه راجع به حكومت اسلامي موج به وجود آيد و اجتماعات برپا گردد. و نبايد منتظر بود كه زود به نتيجه برسد بلكه بايد به يك مبارزه طولاني همت گماشت. لزوم پرداختن به امور آموزشي و تبليغاتي, اصلاح

ص: 8008

حوزه ها, از بين بردن آثار فكري و اخلاقي استعماري, اصلاح مقدس نماها, تصفيه حوزه ها و طرد آخوندهاي درباري و اقدام هاي عملي براي براندازي حكومت هاي جائر, از جمله مسائلي است كه در قسمت نهايي كتاب مطرح شده است. چاپ هاي فارسي اين اثر درسهاي امام خميني: 1 حكومت اسلامي, 2 جهاد اكبر [بي جا, بي نا, بي تا]. 492 ص. نامه اي از امام موسوي كاشف الغطاء [بي جا, بي نا] 294 .1356 ص. تهران انتشارات اميركبير, 802 ,1357 ص. ولايت فقيه (حكومت اسلامي). تصحيح مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره). چاپ اول: تهران, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني, 160 .1373 ص. همين كتاب در آثار ديگران نهضت روحانيون ايران, ج5. علي دواني. ص303562. (شناختي درباره حكومت اسلامي). حكومت جمهوري اسلامي ايران از ديدگاهها. تهران, فدك. ص5 84. علم ايمان, ج3. تهران, مؤسسه تحقيقاتي و علمي الغدير, 1359. ص2621. چاپ هاي عربي الحكومة الاسلامية. [بي جا], وزارة الارشاد [بي تا], 451 ص. الحكومة الاسلامية. مقدمه علي اسلامي. [تهران], كتابخانه بزرگ اسلامي و واحد تبليغات خارج از كشور بنياد بعثت, [بي تا] ,451 ص. الحكومة الاسلامية. چاپ اول: بيروت, دارالطليعة, 1979م. الحكومة الاسلامية. مقدمه و تعليق محمد احمد الخطيب. عمان (اردن), دار عمار, 1409ق, 231 ص. متن كتاب حكومت اسلامي يا ولايت

ص: 8009

فقيه امام همراه با پاورقي هاي نقدي است. الحكومة الاسلامية. النجف الاشرف, ]0931ق], 051 ص. الحكومة الاسلامية. به كوشش و مقدمه حسن حنفي. القاهرة, 1979م, 051 +23 ص. وحدة المرجعية والقيادة, موقع القيادة السياسية في حياة الامة. عباس كاظم نورالدين. بيروت, دارالمراد للنشر, 1996م, 311 ص. بخش دوم اين كتاب ترجمه عربي كتاب ولايت فقيه است. الحكومة الاسلامية. ع. ترجمه محمد تقي طباطبايي تبريزي. تهران, كتابخانه بزرگ اسلامي, 451 ص. ثلاث رسائل. ع. چاپ اول, تهران و قم, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1418ق, 18 ص. اين اثر مشتمل بر سه نوشتار ولاية الفقيه, العوائد والفوائد و دروس الاعلام و نقدها است كه فقط در نوشتار اول به بررسي آراء سياسي پرداخته است. اين نوشتار در اصل جزئي از تحريرات في الفقه كتاب بيع است. دو جلد از كتاب تحريرات في الفقه به بيع اختصاص دارد كه حاوي همه مباحث بيع نيست بلكه نيمي از آن مفقود است و آن چه چاپ شده نيمي از آن در دو جلد است. از بخش مفقود شده مبحث ولايت فقيه كه استنساخ آقاي سيدمحمد سجادي از نسخه اصلي مؤلف بوده در كتاب ثلاث رسائل آمده است. و توسط محققان مؤسسه تنظيم و نشر آثار, تحقيق و تصحيح شده است. روش آقا مصطفي تقرير عين گفته هاي

ص: 8010

پدرشان (امام خميني) نبوده است بلكه با توجه به افادات والد استاد, تحريري نو همراه با شرح و بسط بيشتر, نقدها, نقل اقوال ديگران و گاهي با تغيير طرز استدلال و سبك ورود و خروج در مباحث ارائه مي كرده اند. از اين رو اين اثر را مي توان شرح آراي امام خميني در زمينه حكومت اسلامي و ولايت فقيه دانست. تاريخ فراغت امام خميني از تسويد كتاب بيع 51 جمادي الاولي 1396 در نجف اشرف است و تاريخ تحريرات في الفقه, كتاب الخيارات آقا مصطفي محرم الحرام 1396 مي باشد كه نشانِ تقارن زماني تقرير و تدريس است. آقا مصطفي غير از رساله (ولاية الفقيه) در آثار منتشره, جايي ديگر را سراغ نداريم كه به مبحث ولايت فقيه پرداخته باشد. البته تك جمله هايي نه به صورت مبحث مستقل از ايشان سراغ داريم: يكي در ص41 تحرير العروة الوثقي در پنج جمله به تقدم شرايط زعيم مرجع بر مرجع به هنگام تهافت شرايط و دوم در پايان تحريرات في الفقه: كتاب الخيارات به تفكيك شرايط زعيم از مرجع پرداخته است. و ذيل مباحث حرمة اعانة الظالمين در كتاب مستند تحرير الوسيله, حرمة الولاية من قبل الجائر و حكم ما تأخذه الحكومة من الضريبة علي الاراضي در همان كتاب به

ص: 8011

مباحث ولايت فقيه پرداخته است.

ص: 8012

ولايت فقيه، ولايت الهى مردمى نقدى بر مقاله منشاء مشروعيت حكومت در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى«ره» «قسمت اول»

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 15 حيدري، احمد اشاره چنان كه در آغاز مقاله منشاء مشروعيت حكومت در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى اشاره شد، نقد مقاله را نيز در ادامه خواهيم آورد. آنچه مى خوانيد نقد بخش نخست آن مقاله است. بعد از گذشت چهارده قرن از بعثت، براى اولين بار در كشور ايران، نظامى بر پايه دين بنيان نهاده شد و مردم مسلمان به رهبرى حضرت آيت الله العظمى امام خمينى «قدس سره» نظام استبدادى شاهنشاهى را سرنگون كردند و نظام اسلامى مردمى «جمهورى اسلامى ايران» را بنيان گذاردند. طبيعى است كه با روى آوردن مردم به اسلام و قرار دادن آن به عنوان مبناى نظام، نسبت به مبانى و دستورالعملهاى آن سؤالهاى بسيارى برايشان پيش آمد كه بحث و بررسى بيشتر را مى طلبيد. امام خمينى مى فرمايد: از آنجا كه در گذشته اين اختلافات (اختلاف نظرها و فهم عالمان و صاحب نظران اسلامى) در محيط درس و بحث و مدرسه محصور بود و فقط در كتابهاى علمى آن هم عربى ضبط مى گرديد، قهراً توده هاى مردم از آن بى خبر بودند و اگر هم باخبر مى شدند تعقيب

ص: 8013

اين مسايل برايشان جاذبه اى نداشت. اما امروز با كمال خوشحالى به مناسبت انقلاب اسلامى حرفهاى فقها و صاحب نظران به راديو و تلويزيون و روزنامه ها كشيده شده است چرا كه نياز عملى به اين بحثها و مسايل است. مثلاً در مسأله مالكيت و محدوده آن، در مسأله زمين و تقسيم بندى آن، در انفال و ثروتهاى عمومى، در مسائل پيچيده پول و ارز و بانكدارى، در ماليات، در تجارت داخلى و خارجى، در مزارعه و مضاربه و اجاره و رهن، در حدود و ديات، در قوانين مدنى، در ...، و مهمتر از همه اينها ترسيم و تعيين حاكميت ولايت فقيه در حكومت و جامعه كه همه اينها گوشه اى از هزاران مسأله مورد ابتلاى مردم در حكومت است كه فقهاى بزرگ در مورد آنها بحث كرده اند و نظراتشان با يكديگر مخالف است و اگر بعضى از مسائل در زمانهاى گذشته مطرح نبوده است و يا موضوع نداشته است، فقهاء امروز بايد براى آن فكرى بنمايند. لذا در حكومت اسلامى هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى كند كه نظرات اجتماعى فقهى در زمينه هاى مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسى توان و حق جلوگيرى از آن

ص: 8014

را ندارد.[1] شهيد مطهرى نيز بيان زيبايى در اين زمينه دارد كه به شرح زير است: من بر خلاف بسيارى از افراد، از تشكيكات و ايجاد شبهه هايى كه در مسايل اسلامى مى شود با همه علاقه و اعتقادى كه به اين دين دارم به هيچ وجه ناراحت نمى شوم بلكه در ته دلم خوشحال مى شوم زيرا معتقدم و در عمر خود به تجربه مشاهده كرده ام كه اين آيين مقدس آسمانى در هر جبهه از جبهه ها كه بيشتر مورد حمله و تعرض واقع شده، با نيرومندى و سرفرازى و جلوه و رونق بيشترى آشكار شده است. خاصيت حقيقت همين است كه شك و تشكيك به روشن شدن آن كمك مى كند. شك مقدمه يقين و ترديد پلكان تحقيق است ... بگذاريد بگويند و بنويسند و سمينار بدهند و ايراد بگيرند تا آنكه بدون آنكه خود بخواهند وسيله روشن شدن حقايق اسلامى گردند.[2] با همين انگيزه نسبت به مقاله «منشاء مشروعيت حكومت در انديشه سياسى اسلام و امام خمينى» نوشته محقق محترم آقاى نبى الله ابراهيم زاده[3]، ملاحظاتى مطرح مى شود بدان اميد كه در تعميق اين مباحث با اهميت مفيد باشد. آيا نظريه انتخاب و انتصاب قابل جمع نيستند؟ [تبيين نظريه انتخاب] نويسنده محترم و بسيارى ديگر

ص: 8015

از نويسندگان و محققان گرانقدر، اين دو نظريه را طورى تبيين كرده اند كه گويى كاملاً با هم منافات دارند و پذيرش يكى منافات با پذيرش ديگرى دارد. طرفداران نظريه انتصاب آن را موافق توحيد و يگانگى منشاء مشروعيت مى دانند و معتقدند كه اگر نظريه انتخاب را بپذيريم و مردم را مؤثر در مشروعيت بدانيم، از توحيد خارج شده و گرفتار شرك گشته ايم. مطابق تصور آنان دخيل دانستن مردم در مشروعيت مساوى با هم عرض قرار دادن مردم با خدا، محكوم كردن خدا به حكم مردم و مساوى با شرك است. جمله هاى زير از نويسنده به وضوح اين نوع نگاه را نشان مى دهد: بايد ديد كدام يك از اين دو برداشت با ديدگاهها و انديشه هاى امام و اسلام سازگارتر بوده و واقع بينانه تر است؟ آيا براستى مشروعيت حكومت و ولايت فقيه با انتخاب و آراى مردم است يا برخاسته از دين و خدا بوده و انتخاب و آراى مردم آن حكومت و ولايت شرعى را تحقق بخشيده و كارآمد مى كند؟ ما بر نظريه انتصاب فقيه پاى مى فشاريم و مشروعيت ولايت فقيه را نيز تماماً برخاسته از دين و ولايت تشريعى الهى مى دانيم. تنها منبع مشروعيت حكومت در ديدگاه دينى اسلامى، الهى

ص: 8016

بوده و از ولايت تشريعى يا اراده تشريعى الهى سرچشمه مى گيرد زيرا چنان كه استاد آيت الله جوادى آملى فرمودند اساساً هيچ گونه ولايتى جز با انتساب به نصب و اذن الهى، مشروعيت نمى يابد و هر گونه مشروع دانستن حكومت جز از اين طريق، نوعى شرك در ربوبيت تشريعى الهى به شمار مى رود. مبناى مشروعيت مردمى حكومت و ولايت، مستلزم اين است كه آراى مردم سلطه و سيطره بر ولايت تشريعى الهى و قوانين دينى داشته باشد. از نظر ما مى توان دو نظريه انتصاب و انتخاب را طورى تفسير كرد كه در طول هم قرار گرفته و هيچ منافاتى با هم نداشته باشند. تفسير نظريه انتصاب به نظر ما به شرح زير است: از نظر يك مسلمانِ مؤمن، منشاء حقانيت و مشروعيت فقط خداست و كسى حق حكومت دارد كه خدا و خليفه هاى خدا يعنى پيامبر(ص) و امامان معصوم صلوات الله عليهم اجمعين او را اجازه حكومت كردن داده و به حكومت او راضى باشند و انتخاب مردم به خودى خود هيچ مشروعيت دينى و حقانيتى ايجاد نمى كند و علت براى مشروعيت دينى نيست. اين تفسير مورد نظر و قبول بسيارى از عالمان است و روايات و آيات هم بر بيش از اين دلالت

ص: 8017

ندارد. نويسنده محترم مقاله «منشاء مشروعيت» نيز در جايى از نوشته خود بر اين تفسير تصريح كرده و نوشته است: چنان كه پيشتر يادآور شديم مقصود طرفداران نظريه انتصاب از اين واژه در زمان غيبت، «نصب خاص» يعنى نصب شخص معين نيست نظير نصب مالك اشتر براى استاندارى مصر از سوى حضرت على(ع) و يا نصب نوّاب اربعه از سوى حضرت ولى عصر(عج) در عصر غيبت صغرا و نيز منظور آنها نصب عنوان فقيه جامع الشرايط نيست زيرا نصب عنوان امكان ندارد؛ بلكه مراد آنها از اين كلمه «نصب عام» مى باشد بدين معنا كه همه فقهاى واجد شرايط رهبرى در زمان غيبت از سوى ائمه داراى صلاحيت براى تصدى امور، شناخته شده اند كه اين سخن به معناى شأنيت و صلاحيت داشتن همه آن فقهاى واجد شرايط و نه فعليت داشتن ولايت همه آنها است كه در اين صورت موجبات هرج و مرج و اختلال نظام را در بر دارد. با توجه به اين تفسير از نظريه انتصاب، هيچ منافاتى بين اين نظريه و نظريه انتخاب وجود ندارد زيرا طرفداران نظريه انتخاب نيز نمى گويند كه مردم حق انتخاب بدون قيد و شرط دارند و معتقد نيستند كه انتخاب مردم، خود به خود و در هر حال مشروعيت آور

ص: 8018

است بلكه آنها علت مشروعيت را شرايط شرعى مى دانند كه يكى از آن شرايط شرعى، اقبال عمومى است. آنان اين شرايط را از جانب خود نتراشيده و از نزد خود چنين حقى براى مردم قايل نشده اند بلكه آن را حقى دانسته اند كه خداوند براى مردم قرار داده است. به عبارت ديگر آنان مى گويند: خداوند انسانها را عاقل، مختار و صاحب فطرت خداشناس و خداجو آفريده و پيامبران را با دستورالعمل آسمانى و مطابق فطرت، براى راهنمايى آنان فرستاده است تا آنان را به سعادت دنيا و آخرت دعوت كنند و تعاليم سعادت آفرين دينى را به آنها بياموزند و آنان را به عمل به اين تعاليم فرا بخوانند. خداوند خواسته كه انسانها آزادانه تعاليم سعادت آفرين دينى را بپذيرند. از جمله اين تعاليم، دستورات دين در باره حكومت و حاكم است. دين اسلام شرايط خاصى را مطرح كرده و از مسلمانان خواسته كه صاحب آن شرايط را پيدا كنند و با او بيعت كنند يا به زبان امروز او را براى حكومت برگزينند و از صاحبان آن شرايط نيز خواسته كه خود را به مردم معرفى كنند و آنان را به يارى و پيروى از خود فرا بخوانند و در صورت اجابت مردم، حكومت تشكيل دهند

ص: 8019

و احكام اسلام را اجرا كنند. اگر اقبال عمومى به دست آوردند كه چه خوب و اگر هم اقبال عمومى به دست نياوردند، وظيفه خود را انجام داده اند و پيش خداوند مسؤوليتى ندارند. بنابراين با اين تبيين از نظريه انتخاب معلوم شد كه طرفداران اين نظريه هم، همه مشروعيت را به خدا برمى گردانند و به هيچ وجه از توحيد خالص خارج نمى شوند. اگر طرفداران نظريه انتخاب قائل مى شدند كه مردم در انتخاب آزادند و هيچ قيد و شرطى براى انتخاب آنان لحاظ نشده است و انتخاب آنان در هر حال مشروعيت دارد و مطابق رضاى خداست، در اين صورت آنان از توحيد خارج شده و بشر را در عرض خدا قرار داده بودند. همچنان كه اگر آنان مشروط بودن مشروعيت به انتخاب مردم را از خود تراشيده بودند و مستند شرعى براى آن نداشتند، در اين صورت نيز مى شد گفت كه بر خدا سيطره يافته و حكم كرده اند؛ ولى آنان به هيچ وجه چنين مطالبى نمى گويند. نويسنده محترم، نظريه انتخاب را طورى تبيين كرده كه گويا طرفداران اين نظريه معتقدند مردم به هر كس رأى دادند او مشروعيت دارد و حكومت او مورد رضاى خداست و به عبارت ديگر رأى مردم را علت

ص: 8020

تامه مشروعيت مى دانند كه اگر پيدا شد، مشروعيت هم حاصل مى شود. اين مردم هستند كه ولايت را به فقيه و منتخب خود تفويض مى كنند و خداوند بايد به منتخب مردم مشروعيت ببخشد. جمله هاى گذشته ايشان در اين معنا صريح بود و در فراز ديگرى نيز آورده است: از مباحث گذشته دانسته شد كه ولايت و حكومت فقيه از ولايت و حاكميت تشريعى خداوند سرچشمه مى گيرد و نيز ولايت فقيه در واقع ولايت و حاكميت قوانين دينى الهى است. مبناى مشروعيت مردمى حكومت و ولايت (نظريه انتخاب) مستلزم اين است كه آراى مردم سلطه و سيطره بر ولايت تشريعى الهى و قوانين دينى داشته باشد چون ولايت فقيه از سوى مردم به او تفويض شده است. در حالى كه طرفداران نظريه انتخاب اصلاً معتقد نيستند كه مردم به ولى فقيه تفويض ولايت مى كنند. آنان مى گويند خداوند منشاء مشروعيت است و همه مشروعيت از جانب خداست و خداوند كه حاكم يگانه و مطلق است، صلاحيت فقيه را اعلام كرده و مقرر فرموده كه فقيه به شرطى حق و وظيفه اعمال ولايت دارد كه با اقبال مردم مواجه شده باشد. فقيه موظف است با تبليغ امتيازها و نيكويى هاى اسلام و حكومت اسلامى و ولايت فقيه،

ص: 8021

مردم مسلمان را آگاه گرداند و آنان را جذب كند و بعد از جذب همكارى، اعتماد و رأى آنان، حكومت را عهده دار گردد. او حق ندارد از طريق ديگر مثلاً با استفاده از نيروى نظامى خود را بر مردم تحميل كند و حكومت تشكيل دهد و اگر به وظيفه تبليغى خود عمل كرد ولى مردم اجابت نكردند، وظيفه اش را انجام داده و پيش خداوند معذور است. شرط اقبال عمومى را خود شارع قرار داده است و ما با پذيرش اين شرط، حكم شارع را پذيرفته ايم نه اينكه بر شارع مسلط شده و بر او حكم رانده باشيم. آيا پذيرش نظريه انتخاب به معناى جدايى ديانت از سياست است؟ نويسنده محترم به خاطر عدم دقت لازم اينجانب را معتقد به جدايى دين از سياست معرفى كرده و مى نويسد: برخى از اين گروههاى طرفدار نظام اسلامى، با ملاحظه سخنان امام راحل و ادله اثبات ولايت فقيه، از آنها چنين برداشت مى كنند كه مشروعيت سياسى نظام اسلامى و ولايت فقيه با رأى مردم است و مشروعيت دينى آن با دين و خدا. (روزنامه جمهورى اسلامى، شنبه 18/2/78، شماره 5763 مقاله حكومت دينى، پرسشها و پاسخها، احمد حيدرى) با اين ديدگاه مشروعيت نظام اسلامى و ولايت فقيه برخاسته از

ص: 8022

آراء مردم است حالا چه به صورت كلى و صد در صد مردمى باشد و چه به صورت تفصيلى و تفكيك سياست از ديانت. ايشان در جاى ديگرى نيز مى نويسد: چگونه مى توان به اين تفكيك غير قابل توجيه تن داد و گفت مشروعيت دينى غير از مشروعيت سياسى است در حالى كه اين از ضروريات و مسلمات اسلام و انديشه سياسى آن است كه تفكيكى ميان ديانت و سياست آن نيست و اساساً اين دو جنبه اسلام مانند ديگر جنبه هاى معارف دينى در هم تنيده و به هم وابسته است. آيا اين تفكيك، تن دادن به اين شعار استعمارى و جدايى ديانت از سياست نيست؟ و يا در نهايت به آنجا منتهى نخواهد شد؟ براى اينكه خواننده محترم متوجه شود كه برداشت فوق چقدر ناصحيح است مطلب مورد اشاره دوباره مطرح مى شود: مشروعيت را مى توان به دو نوع تقسيم كرد: 1 مشروعيت سياسى و مردمى كه آن را مقبوليت هم ناميده اند به معناى مورد اجازه، اذن خدا و قبول مردم بودن گرچه ممكن است مورد رضاى خدا نباشد. 2 مشروعيت دينى و الهى به معناى حقانيت و مورد رضاى خدا بودن. حكومت هاى داراى مشروعيت سياسى (مقبوليت)، حكومت هايى هستند كه از خواست و

ص: 8023

انتخاب واقعى مردم نشأت گرفته باشند. بسيارى از حكومت ها در جهان فعلى هستند كه داراى مشروعيت سياسى (مقبوليت) نيستند و مردم آنها را ايجاد نكرده اند بلكه از طريق كودتا و با كمك قواى قهريه حاكم شده اند و بعضى حكومت ها نيز داراى مشروعيت سياسى اند و نشأت گرفته از خواست مردم مى باشند. خداوند انسان ها را آزاد آفريده و به آنها اجازه داده سرنوشت خود را رقم بزنند و آنها نيز آگاهانه و با اختيار خود اين حكومت ها را برگزيده اند. مشروعيت سياسى و مردمى (مقبوليت) هيچ ملازمه ضرورى با مشروعيت دينى و حقانيت ندارد. چه بسا حكومت هايى كه مورد رضايت، خواست و انتخاب مردم خود هستند و خداوند گرچه به آن مردم اختيار و اجازه انتخاب داده است ولى از انتخاب آنان راضى نيست و آن حكومت ها مشروعيت دينى ندارند. اما مشروعيت دينى و الهى آن است كه مطابق دستور و رضاى خدا باشد. اگر مردمى طبق دستور دين عمل كردند و فردى واجد شرايط شرعى را به حكومت برگزيدند، در اين صورت اين حكومت هم مشروعيت سياسى (مقبوليت) دارد و هم مشروعيت دينى و حقانيت؛ يعنى اين حكومت هم به اذن خداست و هم به امر خدا. آنچه ما بر آن

ص: 8024

اصرار داريم اين است كه خداوند مقبوليت، خواست، انتخاب و اقبال مردم را شرط مشروعيت دينى حكومت و رضايت خود قرار داده است. خداوند از عالمان و فقيهان خواسته كه براى تشكيل حكومت اسلامى اقدام و قيام كنند ولى به نحوى خاص و از طريقى معين و آن معرفى خود و تبليغ و جذب مردم و سپس ايجاد حكومت است. او امر نكرده و نخواسته كه فقيهان به هر صورتى ولو به كمك قواى قهريه و بدون انجام مراحل تبليغات و آگاه سازى و جذب مردم، حكومت را به دست آورند و اگر فقيهى به فرض محال چنين اقدامى كرد، حكومت او مشروعيت دينى ندارد و نداشتن مشروعيت دينى در اين فرض به خاطر نبودن شرط مشروعيت سياسى و مردمى (مقبوليت) است. بنابراين مشروعيت سياسى و مردمى (مقبوليت) را خداوند شرط مشروعيت دينى قرار داده و حكومتى مشروعيت دينى دارد كه علاوه بر شروط مذكور براى حاكم شروط فقاهت، عدالت و تدبير شرط مقبوليت را هم داشته باشد و اگر يكى از اين شروط چهارگانه وجود نداشت، آن حكومت مشروعيت دينى ندارد. بنابراين همچنان كه اگر مردم فردى عادل و مدير كه اسلام شناس نباشد (فقدان شرط فقاهت) يا فقيهى مدير ولى غير عادل (فقدان شرط عدال ت) و يا

ص: 8025

فقيهى عادل ولى ناتوان و غير مدير و مدبّر (فقدان شرط تدبير) را برگزينند، مشروعيت دينى حاصل نمى شود، اگر فقيهى عادل و مدير نيز بدون وجود اقبال عمومى خود را بر مردم تحميل كند، در اين صورت هم مشروعيت دينى نخواهد داشت زيرا شرط «اقبال و خواست عمومى» حاصل نشده است. با توجه به مطالب فوق معلوم شد كه از نظر ما مشروعيت دينى (حقانيت) از مشروعيت سياسى (مقبوليت) قابل تفكيك نيست و ممكن نيست كسى داراى مشروعيت دينى باشد ولى مشروعيت سياسى نداشته باشد ولى از آن طرف تفكيك ممكن است. بسيار اتفاق مى افتد كه حكومتى مشروعيت سياسى (مقبوليت) دارد ولى مشروعيت دينى (حقانيت) ندارد مانند حكومتهايى كه توسط اكثر مردم كشورى در انتخاباتى آزاد، شكل مى گيرند. بنابراين بنده به تفكيك مشروعيت دينى (حقانيت) از مشروعيت سياسى قائل نيستم بلكه مشروعيت سياسى (مقبوليت) را شرط لازم مشروعيت دينى مى دانم و آن را هم شرطى دينى مى دانم كه خداوند جعل كرده همچنان كه شرط عدالت و فقاهت و تدبير را مقرر فرموده است. شرط شرعى تحقق ممكن است كسانى بگويند مقبوليت شرط تحقق ولايت فقيه است نه شرط مشروعيت و در عرض شرايط ديگر. در جواب بايد گفت به يك معنا اين حرف صحيح است

ص: 8026

زيرا شروط فقاهت، عدالت و تدبير شروطى هستند مربوط به خود فقيه كه بايد در ذات او تحقق پيدا كنند تا شأنيت و صلاحيت تصدى حكومت را پيدا كند و نصب به معناى تعيين صاحب صلاحيت و شأن در مورد وى محقق گردد. آنچه فرد را واجد صلاحيت حكومت مى كند، شروط سه گانه فقاهت، عدالت و تدبير است و مقبوليت مردم در صلاحيت و شايستگى اثرى ندارد. كسى كه صاحب شرايط سه گانه مذكور باشد، صلاحيت و شايستگى حكومت دارد و اگر به طريق صحيح حكومت را به دست آورد، حكومت او مشروعيت (حقانيت) داشته و مورد رضاى خداست و كسى كه بعضى يا همه شروط سه گانه مزبور را نداشته باشد، صلاحيت حكومت و رهبرى نداشته و خداوند به حكومت يافتن او راضى نمى باشد و چنانچه مردم او را انتخاب كنند، با انتخاب مردم حكومت او مشروعيت دينى پيدا نمى كند گرچه مردم مختارند و مى توانند اين فرد بى صلاحيت را به حكومت خود بگمارند. بنابراين خداوند فقط به حكومت فقيه عادل مدير رضايت مى دهد و چنين كسانى را به عنوان شايستگان تصدى حكومت معرفى كرده است و صلاحيت آنان را امضا نموده و اعلام كرده است (نصب عام به معناى اعلام صلاحي ت و

ص: 8027

شأنيت). تا اينجا هيچ اختلافى نداريم و نيز پذيرفته است كه مقبوليت شرط تحقق ولايت فقيه است اما سخن ما اين است كه مقبوليت شرط شرعى منحصر به فرد تحقق ولايت فقيه است؛ يعنى خداوند به فقيه اجازه نداده كه از راه ديگرى مثلاً با استفاده از قواى نظامى خود را بر مردم حاكم كند بلكه او را موظف كرده است كه به شرط اقبال عمومى يا اقبال اكثريت، حكومت تشكيل دهد. پس وقتى مقبوليت عمومى، راه منحصر به فرد و شرعى شد و خداوند هم طريق بودن آن را اعلام كرد، پس مفهوم شرط شرعىِ تحقق، حاصل مى شود و چنانچه در تحقق، اين شرط شرعى مراعات نگردد، آن حكومت مشروعيت ندارد. نظر امام خمينى (قدس سره) نويسنده محترم مقاله «منشأ مشروعيت» امام خمينى (قدس سره) را مخالف نظريه انتخاب و طرفدار نظريه انتصاب معرفى مى كند و حال آن كه توجه به سخنان امام حاكى از آن است كه ايشان بين نصب الهى و انتخاب مردمى هيچ منافاتى نمى ديد و انتخاب مردمى را در راستاى نصب الهى و شرطِ شرعى تحقق حكومت و مشروعيت يافتن آن مى دانست. قبل از بيان سخنان امام لازم است اين نكته يادآورى شود كه براى يافتن نظر امام نبايد فقط به

ص: 8028

آثار مكتوبشان مراجعه كرد بلكه سخنان، نامه ها و پيامهاى ايشان بخصوص آنچه بعد از انقلاب صادر شده را نيز بايد در جنب آنها ملاحظه كرد و از مجموع آنها نظر امام را استنباط نمود. امام در برخى سخنان خود به آزادى، اختيار و حق انتخاب انسانها اشاره مى كند و تصريح مى فرمايد كه خداوند به انسانها حق اختيار داده و آنان حق دارند كه سرنوشت خود را رقم بزنند. (البته همان خداوند آنان را راهنمايى هم كرده و به انتخاب خوب امر نموده است ولى قدرت و اجازه انتخاب بد هم به آنان داده است.) به سخنان زير توجه نماييد: اين اصل رژيم سلطنتى مخالف با حقوق بشر است براى اينكه ما فرض هم بكنيم كه همه ملت جمع بشوند و يك رژيم سلطنتى را رأى بدهند. البته ملت حق دارد كه يك رژيمى را اختيار بكند لكن ما فرض مى كنيم كه رضاشاه اول كه آمد ما غمض عين مى كنيم از همه چيزهايى كه مى دانيم ما فرض مى كنيم كه رضاشاه اول كه آمد مورد استقبال واقع شد و همه قبولش كردند، بسيار خوب! خود رضاشاه را در پنجاه و چند سال پيش از اين مردم قبول كردند، الان افراد اين مملكت اشخاصى هستند كه

ص: 8029

غير آن اشخاص هستند كه در آن وقت بوده اند. آنها در آن زمان افراد اين مملكت بودند، حق داشتند كه براى خودشان يك كسى را انتخاب كنند لكن انتخاب پسر او را كه اگر فرض كنيم كردند، انتخاب پسر او را براى ما كه در اين زمان زندگى مى كنيم، حقى از براى پدران ما نبوده است كه همچو انتخابى را بكنند. بنابراين ما بر فرض اينكه آمدن رضاشاه را به استقبال مردم هم قائل بشويم، خود او درست مى شود لكن پسر او غير قانونى است.[4] امام در جواب كسانى كه با گنجاندن ولايت فقيه در قانون اساسى مخالف بودند، مى فرمايد: اين ملت است، ملت مى خواهد، ما چه بكنيم. شما فرض بكنيد كه [ولايت فقيه] يك فاجعه است. ما فرض مى كنيم كه فاجعه است، اين فاجعه را ملت مى خواهد، شما چه مى گوييد؟[5] اين كه امام مى فرمايد مردم حق دارند مثل رضاخانى را براى حكومت خود انتخاب كنند، به معناى حق شرعى و رضايت الهى نيست بلكه به معناى اذن خداست. خداوند چنين قدرتى داده و اجازه داده كه چنين سرنوشت بدى را براى خود رقم بزنند گرچه آنان را نهى كرده و هدايت فرموده و در قيامت هم به خاطر رعايت نكردن

ص: 8030

امر و رضاى خودش، آنان را عقاب مى كند ولى با اين همه به آنان قدرت داده كه چنين چيز بدى را انتخاب كنند و قدرت را از آنان سلب نكرده و مانع تحقق خواست بد آنان نشده است. پس آنان مى توانند امر خدا را اطاعت نكنند و مرتكب نهى خدا گردند و كسى را انتخاب كنند كه خداوند از انتخاب او راضى نيست و نهى كرده است. وقتى آنان چنين انتخابى كردند و ما گفتيم حق دارند يعنى اين حكومت مقبوليت يا مشروعيت مردمى پيدا كرده است. حكومتى است مطابق خواست و رضايت مردم ولى اين مشروعيت مردمى (مقبوليت) ملازم با مشروعيت دينى نيست زيرا خداوند به اين حكومت راضى نمى باشد. فقيهان و عالمان دين هم حق ندارند از طريق تحميل و قواى قهريه براى به دست آوردن حكومت اقدام كنند. اگر استفاده از قواى قهريه جز براى دفع هجوم دشمنان و رفع موانع تبليغ براى حاكم كردن دين به صورت تحميلى و اجبارى صحيح بود، خود خداوند اين كار را مى كرد و همه انسانها را مجبور به اطاعت از خود و دين خود مى نمود و يا به پيامبران اجازه مى داد با نشان دادن معجزات قهرآميز و با يارى گرفتن از لشكريان پيدا و

ص: 8031

ناپيداى خدا، انسانها را مجبور به اطاعت كنند ولى نه خداوند خودش مردم را به قهر وادار به اطاعت و ايمان كرد و نه به پيامبرانش چنين اجازه اى داد و نه عالمان دين چنين اجازه اى دارند. عالمان دين فقط وظيفه دارند از طريق تبليغ و جذب مردم اقدام كنند. امام خمينى (قدس سره) فرمود: ما حق نداريم، خداى تبارك و تعالى به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه ما به ملتمان يك چيزى را تحميل بكنيم.[6] بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مسأله عقلى است. هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كسى بايد دست خودش باشد.[7] جلب نظر مردم از امورى است كه لازم است. پيغمبر اكرم جلب نظر مردم مى كرد، دنبال اين بود كه مردم را جلب كند، دنبال اين بود كه مردم را توجه بدهد به حق.[8] بنابراين، امام گرچه فقيهان را منصوب از طرف شارع مى داند ولى به آنان اجازه نمى دهد خود را بر مردم تحميل كنند و آنان را موظف مى داند از طريق تبليغ و جذب اقبال عمومى براى تشكيل حكومت اقدام كنند و خودش نيز عملاً همين راه را طى كرد و تا آخر عمر بر اين مطلب

ص: 8032

پاى فشرد. بنابراين از نظر امام فقيهان از طرف خداوند به عنوان شايستگان تصدى حكومت معرفى شده اند و خداوند فقط به حكومت و ولايت آنان راضى است و مردم را موظف كرده كه آنان را انتخاب كنند و اين يعنى همراستا دانستن نظريه انتصاب و نظريه انتخاب. بنابراين امام نه طرفدار نظريه انتصاب مطلق است و نه طرفدار نظريه انتخاب مطلق. بلكه ايشان انتخاب را شرط شرعى و طريق منحصر به فرد تحقق انتصاب مى داند و نظر ما هم جز اين نيست. دو سؤال مهم سؤال اول: آيا تحقق ولايت جز از طريق انتخاب مردم ممكن است؟ اگر جواب منفى باشد كه قاعدتاً منفى است پس منافاتى بين نظريه انتصاب و انتخاب نيست و طرفداران نظريه انتصاب هم پذيرفته اند كه ادله ولايت فقيه دلالت بر شأنيت و صلاحيت دارد و شرط شرعى تحقق، اقبال عمومى است و بدون اين شرط، مشروعيت شرعى حاصل نمى شود. ولى اگر بپذيرند كه راهى ديگر هم غير از طريق اقبال عمومى و انتخاب مردمى وجود دارد، بايد آن راه ديگر را بيان كنند و ما جز تحميل راه ديگرى نمى شناسيم. متأسفانه

ص: 8033

نويسنده محترم مقاله «منشأ مشروعيت» تصريح مى كند كه تحقق ولايت فقيه در جامعه منحصر در انتخاب مردم نيست اما توضيح كافى نمى دهد. به جملات ايشان توجه كنيد: اين كه ولايت كدام فقيه از فقيهان شايسته و داراى ولايت بالقوه به فعليت مى رسد، اين امر چگونه تحقق مى يابد؟ بحثى اثباتى است كه لزوماً با انتخاب پيشينى امت همراه نيست، زيرا ممكن است اين فعليت از راه اقدام عملى آنها يا انتخاب خبرگان (اهل حل و عقد) و يا انتخاب مردم صورت گيرد. در جملات فوق، نويسنده به گمان خود سه راه براى فعليت يافتن ولايت تصور كرده است: 1 اقدام عملى يكى از فقيهان واجد شرايط 2 انتخاب خبرگان (اهل حل و عقد) 3 انتخاب مردم. راه سوم كه همان نظريه انتخاب است و بحثى در آن نيست ولى آيا راه اول و دوم غير از راه سوم است يا همان راه است اما به بيانى ديگر. راه دوم نيز همان راه سوم است چون مردم هميشه با كمك و به وساطت خبرگان انتخاب مى كنند. مردم نوعاً خود فقيه شناس نيستند و در حكومت دارى، صاحب نظر نمى باشند تا تشخيص دهند كه چه كسى تدبير كافى دارد و چه كسى ندارد. پس آنان براى

ص: 8034

شناسايى فقيه واجد شرايط و فرد اصلح چاره اى جز مراجعه به خبرگان و افراد متخصص در اين زمينه ندارند. حالا گاهى اين مراجعه مردم به خبرگانِ مورد اعتماد، به صورت غير نظام مند است و گاهى سازماندهى شده و نظام مند مى باشد، مثل انتخاب تعدادى خبره و تعيين آنان در يك انتخابات سراسرى و سپس تعيين رهبرى به وسيله آنان (انتخاب دو مرحله اى). بنابراين راه دوم همان راه سوم و تحقق ولايت از طريق انتخاب غير مستقيم مردم است. اما در توضيح راه اول بايد گفت اگر منظور از اقدام يكى از فقيهان واجد شرايط، همان اقدام به تبليغ، دعوت و جذب مردم و به دست آوردن اقبال و اعتماد آنان باشد كه همان تحقق از راه انتخاب، اقبال و بيعت عمومى است و همچنان كه ذكر شد ما اين راه را صحيح و مورد نظر اسلام مى دانيم و در نهايت به راه سوم منطبق مى گردد. ولى اگر منظور، اقدام با استخدام قواى قهريه و از راه تحميل باشد كه ما آن را شرعى و مورد رضاى خدا نمى دانيم و گمان نمى رود كسى نيز آن را اجازه دهد و فرض ديگرى نيز غير از جذب اقبال عمومى يا استفاده از قواى قهريه قابل

ص: 8035

تصور نيست. بنابراين با تبيين فوق معلوم شد كه راه شرعى منحصر به فرد تحققِ ولايت فقيه همان پذيرش، اقبال و انتخاب عموم مردم است و غير از اين راه، شرعيت ندارد. بنابراين خداوند بيعت و پذيرش عمومى را شرط شرعى تحقق قرار داده است و منظور طرفداران نظريه انتخاب بيش از اين نيست. اگر عزيزان طرفدار نظريه انتصاب، به دست آوردن حكومت از طريق قواى قهرى را جايز و شرعى بدانند، راه ديگرى ثابت كرده و شرطيت اقبال عمومى را نفى كرده اند و بعيد است فقيه و عالمى چنين چيزى را جايز بداند. نويسنده محترم در قسمتى از مقاله در تعريض نسبت به طرفداران نظريه انتخاب مى نويسد: رضايت مندى پسينى يا انتخاب پيشينى مردم به خودى خود نمى تواند دليل بر مشروعيت دينى اسلامى يك حاكم اسلامى اعم از فقيه يا غير فقيه باشد زيرا چنان كه خواهيم گفت احتمال سوء استفاده از جهل مردم و فريب دادن آنها بسيار قوى است اگر مانند اهل سنت نگوييم كه حتى تمكين مردم به زور سرنيزه و برق شمشير هم موجب مشروعيت حكومت مى شود . از تعريض آخر ايشان ظاهر مى شود كه نويسنده محترم حكومت يافتن به كمك قواى قهريه و با تحميل را شرعى نمى داند

ص: 8036

حتى اگر حكومت يابنده، فقيه باشد. سؤال دوم: آيا حفظ حكومت اسلامى به هر طريقى واجب است؟ در اينكه حفظ نظام اسلامى مهمترين واجب است و هيچ واجبى به اين درجه از اهميت نمى رسد، شكى نيست. با توجه به اهميت حفظ نظام شكى نيست كه براى حفظ آن نبايد از هيچ اقدام صحيح و مشروعى دريغ ورزيد و سستى در اين مورد گناهى بس عظيم و نابخشودنى است. اگر گروهى به تهاجم فرهنگى عليه نظام اسلامى همت گماردند بايد با هجوم فرهنگى متقابل، آنان را ناكام گذارد و پوچى و وهن افكارشان را روشن ساخت و اهداف شومشان را برملا نمود و اگر گروهى از داخل يا خارج عليه نظام اسلامى دست به اسلحه بردند، بايد با اقدام متقابل نظامى، آنان را سركوب كرد. ولى سخن در مطلب ديگر است. همان طور كه گفتيم ما معتقديم كه انسانها بر فطرت حق خواهى، حق جويى و حق شناسى خلق شده اند و به طور طبيعى اگر حق بدانها نمايانده شود، عشق فطرى آنان شكوفا مى شود و طالب حق مى گردند. اينكه بسيارى از پيامبران و مصلحان در طول تاريخ توانسته اند با تبليغ عملى و زبانىِ حق و بدون عِدّه و عُدّه در قلبها نفوذ كرده و توده ها

ص: 8037

را جذب كنند، دليل بر فطرت حق شناس و حق طلب توده انسانها است. هرگاه پيامبرى هم موفق نشده، غالباً دشمنان مانع رسيدن پيام حيات بخش او به توده مردم شده و يا مانع اسلام آوردن مردم و اظهار ايمان توسط آنان گشته اند و با سركوب ايمان آورندگان، كفر و خفقان را بر جامعه تحميل نموده اند. البته انكار نيز نمى كنيم كه گاهى عموم مردم در اثر عوامل مختلف دچار عناد، لجاج و خيره سرى مى شوند و حاضر به گردن نهادن در برابر حكم حق نمى گردند ولى اين مورد بسيار كم است. انقلاب اسلامى ايران نمونه اى از ظهور فطرت حق طلبى و حق خواهى توده مردم است. مردم ايران با عشق و اختيار، اسلام را پذيرفته اند و به آن وفادار بوده و هستند. امام خمينى (قدس سره) به دعوت آنان قيام كرد و مردم با شنيدن پيام حق ايشان، به وى گرويدند و با تحمل آزارها، شكنجه ها و سختى هاى مبارزه، سرانجام به پيروزى رسيدند و از آن به بعد تا كنون همچنان گوش به فرمان رهبرى انقلاب بوده و هستند و عشق روزافزون خود به انقلاب و اسلام را بارها و بارها نشان داده اند. امام عزيز در مورد اين مردم فداكار

ص: 8038

فرمود: مردم عزيز ايران، حقا چهره منوّر تاريخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند.[9] نام بزرگ ملت ايران در عالم به رشد سياسى ثبت شد.[10] البته ممكن است در اثر عملكرد بد حاكمان و رهبران، دوگانگى در عمل و سخن آنان، ناتوانى از اداره صحيح حكومت، ناتوانى از حل مشكلات اقتصادى مردم و ... عموم مردم نسبت به حاكمان بى علاقه گردند ولى نبايد اين را به معناى اعراض از دين و انقلاب شمرد و در صورت مشاهده نارضايتى مردم، حاكمان بايد در عملكرد خود تجديدنظر كنند و با تصحيح عملكرد خود، دوباره انظار عمومى را به سوى خود جلب كنند. اما اگر به فرض محال روزى حكومت اسلامى، اقبال عمومى را از دست داد و عموم مردم با وجود علم به حقانيت نظام اسلامى و با وجود عملكرد صحيح حاكمان، عالمانه و با اختيارِ بد خود، باطل را برگزيدند و از نظام رو گرداندند و تبليغات صحيح و انذارها و هشدارهاى عالمان و حاكمان و رهبران مسلمان هم، مردم گمراه را متنبه و پشيمان نساخت، در اين صورت آيا حاكم اسلامى حق دارد با كمك گرفتن از قواى قهريه و سركوب عموم مردم، در حفظ حكومت خود اقدام كند. به نظر مى رسد در اين صورت نيز حاكم اسلامى وظيفه

ص: 8039

و حق ندارد با سركوب و استفاده از قواى قهريه به حفظ حكومت خود اقدام كند زيرا خدا نخواسته مردم به زور و اجبار به راه هدايت كشانده شوند. اگر عموم مردم (نه يك جمع يا گروه) با اختيار بد خود و آگاهانه ضلالت، گمراهى و رهپويى به سوى جهنم را برگزيدند و از حكومت حق رو گرداندند و تبليغات صحيح و انذار و هشدار صالحان كارساز نشد، در اين صورت هم حاكم صالح وظيفه اى در قبال آنان ندارد و چاره اى جز واگذاردن آنان به قهر و غضب الهى و هجرت از بين آن قوم گمراه نيست. امام على عليه السلام وقتى در اواخر حكومت خود، سستى و اطاعت ناپذيرى عموم را مشاهده كرد فرمود: انى لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم و لكنى لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى؛[11] مى دانم چه چيز شما را اصلاح مى كند و كژى شما را راست مى گرداند ولى اصلاح شما را با تباه ساختن خويش جايز نمى شمارم. در بيان ديگرى از ايشان چنين نقل شده است: لقد علمت ان الذى يصلحكم هو السيف و ما كنت متحرياً صلاحكم بفساد نفسى؛[12] به درستى مى دانم كه شما را شمشير اصلاح مى كند ولى من صلاح شما را با فاسد شدن

ص: 8040

خود شايسته و سزاوار نمى دانم. بنابراين اگر عموم جامعه آگاهانه و آزادانه ضلالت و بدى را اختيار كردند و از حكومت حق رو گرداندند، حكومت موظف است با اقدامات صحيح تبليغى و ارشادى آنان را متنبه ساخته و دوباره به سوى حق برگرداند و اگر اين اقدامات نتيجه نداد، حاكم حق ندارد با كمك قواى قهريه حاكميت خود را حفظ كند. در اين فرض نيز شرط شرعى مقبوليت كه وجود داشت، از بين رفته و براى حفظ حكومت چاره اى جز توسل به زور و تحميل نيست كه آن هم شرعى نمى باشد. البته حاكم صلاحيت و شأنيت حكومت را دارد چون صلاحيت منوط به وجود فقاهت و عدالت و تدبير بود كه هنوز وجود دارند. دوستان و عزيزان طرفدار نظريه انتصاب كه رأى و اقبال عمومى را دخيل در مشروعيت نمى دانند بايد جواب دهند كه از نظر آنان در چنين صورتى وظيفه حكومت چيست؟ آيا آنان حفظ حكومت را هر چند با كمك گرفتن از قوه قهريه و سركوب جايز و لازم مى دانند؟ اگر جواب آنان نيز منفى است پس نظريه آنان با نظريه انتخاب در يك راستا است و منافات ندارد و آنان هم مقبوليت را شرط شرعى مى دانند ولى اگر جواب آنان مثبت

ص: 8041

باشد و حفظ حكومت را ولو به قيمت سركوب و استفاده از قوه قهريه، شرعى، لازم و واجب بدانند، پس مقبوليت از نظر آنان شرط نيست و لذا حكومت تحميلى و مبتنى بر زور را مشروع مى دانند و معتقدند كه چون مشروعيت از نصب الهى است، بودن يا نبودن رضايت مردم هيچ تفاوتى نمى كند و هيچ لزومى بر بودن رضايت نيست. ماحصل كلام اينكه اگر ايجاد حكومت تحميلى يا حفظ حكومت از راه تحميل و سركوب را جايز بدانيم، مقبوليت عمومى را شرط شرعى ندانسته ايم و اگر ايجاد حكومت تحميلى يا حفظ حكومت را از راه سركوب و تحميل براى فقيه واجد شرايط، جايز ندانيم، مقبوليت را به عنوان شرط شرعى تحقق مشروعيت پذيرفته ايم و منظور و ادعاى ما هم جز اين نيست. نقد ادلّه انتصاب مطلق نويسنده محترم براى اثبات نظريه «انتصاب» دلايلى ذكر مى كند كه تمام نيستند: 1 نقد دليل عقلى: دليل اول ايشان براى اثبات نظريه انتصاب، دليل عقل است؛ به اين بيان كه اسلام دين فطرى و جوابگويى نيازهاى فطرى است و نياز به حكومت و حاكم توانا و عادل براى اجراى احكام حيات بخش دين هم، فطرى است. پس اسلام نمى تواند نسبت به اين نياز فطرى ساكت باشد و

ص: 8042

حتماً خداوند بايد فقهاى عادل را به حكومت نصب كرده باشد. اين دليل گرچه صحيح است ولى بيش از اين اقتضا ندارد كه خداوند نسبت به حكومت و حاكم براى مسلمانان تعيين تكليف كرده است. آنان را موظف ساخته كه حكومت تشكيل دهند و براى حاكم، شرايط خاص قرار داده است. (فقاهت، عدالت و تدبير) و از مردم خواسته كه با صاحب اين شرايط بيعت كنند و يا به زبان امروز او را انتخاب نمايند و امر حكومت را به او بسپارند و صاحب اين شرايط را هم موظف ساخته كه خود را به مردم معرفى كرده و از آنان طلب بيعت و يارى كند و در صورت اجابت آنان، حكومت تشكيل دهد و به اجراى احكام اسلام بپردازد. دليل فطرى بودن دين و جوابگويى دين به نيازهاى فطرى بيش از اين دلالت ندارد و ما هم به اين دليل معتقديم و اتفاقاً همين را دليل بر مشروط بودن مشروعيت حكومت به اقبال عمومى مى دانيم و مى گوييم خداوند خواسته صالحان با بيدار كردن و شكوفا نمودن فطرت حق طلب انسانها، آنها را به سوى حق جذب كرده و به كمك آنان حق را اجرا كنند و نخواسته است كه به غير اين طريق براى اجراى حق اقدام كنند.

ص: 8043

به عبارت ديگر اين دليل بر لزوم تشكيل حكومت و لزوم تصدى آن به وسيله فرد عالم، عادل و كاردان است كه با تعيين شرايط حاكم و موظف كردن مردم به بيعت با ايشان و انتخاب وى، به اين نياز فطرى جواب داده است. 2 نقد ادلّه نقلى: ادلّه نقلى كه ايشان ذكر كرده همه صحيح است ولى آنها نافى شرطيت اقبال عمومى در مشروعيت حكومت نمى باشند. ادله نقلى يادشده دلالت دارند كه مردم موظفند نسبت به تشكيل حكومت اقدام كنند و با فردى فقيه، عادل و كاردان بيعت كنند و آن فرد هم موظف است خود را به مردم معرفى كند و از آنان طلب بيعت و يارى كند و در صورت يافتن اقبال عمومى، به اجراى احكام اسلام همت گمارد. اگر مردم و فقيهان به اين وظيفه عمل كردند و مطابق اين دستورالعمل ها حكومت تشكيل دادند، حكومتشان مشروعيت دينى دارد و عندالله مأجورند و اگر مطابق اين دستورالعمل ها اقدام نكردند و در تعيين حاكم، شرايط شرعى را لحاظ ننمودند، حكومتشان مشروعيت دينى و شرعى ندارد و حاكم و مردم عندالله گناهكارند و در قيامت به كيفر اقدام ناصحيح خود معاقب خواهند بود. ادله نقلى بر بيش از اين دلالت ندارند و اين مطلب هم با

ص: 8044

دخيل دانستن انتخاب مردم و اقبال عمومى در مشروعيت دينى حكومت، منافات ندارد. 3 نقد ادلّه تاريخى: ايشان در اين قسمت از نوشته خود، بحث «اكثريت» را پيش كشيده و به نقد آن پرداخته است. بيان ايشان بدين مضمون است كه اگر ما قائل به انتصاب نباشيم بايد انتخاب را بپذيريم و به رأى اكثريت گردن نهيم و حال آنكه در اسلام اكثريت هيچ اعتبارى ندارد. اكثريت، غالب اوقات راه خطا را در پيش مى گيرد و مغلوب جهل و تبليغات عوام فريبانه مى گردد و اعتبار دادن به اكثريت به معناى امضاى خطاى آنهاست. آن گاه ايشان نمونه هايى از خطاى اكثريت مى شمرد و تصريح مى كند كه اين موارد با اينكه انتخاب اكثريت بوده اند ولى هيچ گاه مورد امضاى امامان و عالمان شيعه قرار نگرفته اند. ما ابتدا نقد ايشان در باب «اكثريت» را مطرح مى كنيم و آن گاه به توضيح موارد استناد ايشان مى پردازيم. ايشان در باب اكثريت مى نويسد: شواهد تاريخى گواهى مى دهد كه رأى اكثريت در مكتب انبيا و به ويژه اسلام و تشيّع مبنا و منشاء مشروعيت قرار نگرفته است زيرا به گواهى قرآن كريم در طول نهضت انبيا با همه تلاش و كوشش آنان، به هر دليل رهبرى

ص: 8045

الهى آنان نه تنها از سوى اكثريت مردم، مورد حمايت و پذيرش واقع نشده بلكه به خاطر مخالفت همين اكثريت موفقيت چندانى در نشر دين به دست نياورده اند. در طول تاريخ پيروان حق و حق پرستان در اقليت بوده اند و از سوى اكثريتِ ناآگاه مورد طرد و آزار بوده اند و ...» [با كمى تصرف در الفاظ] در انديشه سياسى اسلام حق با آراء افراد انسانى سنجيده نمى شود تا زيادى و كمى پيروان دليل بر حق بودن و مشروعيت داشتن يا نداشتن يك مذهب و يا يك رهبرى سياسى مذهبى بوده باشد. اكثريت از آن جهت كه اكثريت است، در انديشه سياسى اسلام مشروعيتى نداشته و فاقد هر گونه ارزش و اعتبار است. بحثى در باره اكثريت همان طور كه ايشان گفته اند، در اسلام اكثريت مبنا و منشاء شرع و حق نيست. حق از خدا نشأت مى گيرد و پذيرفتن يا نپذيرفتن اكثريت مردم نه حق را باطل مى كند و نه باطل را حق. كمى يا زيادى پيروان يك فكر يا يك رهبر نيز همان طور كه ايشان گفته اند دليل بر حقانيت يا عدم حقانيت آن فكر و آن رهبر نيست و ممكن است فكر حق يا رهبرى حقى مورد اقبال اكثريت قرار گيرد.

ص: 8046

در اينجا اقبال اكثريت آن را حق نكرده است بلكه حقانيت حق به ذات حق است و حقانيت رهبرى حق به ذاتيات اوست، به علم، فقه، عدالت و تدبير اوست. همچنان كه اگر فكر حق مورد پذيرش اكثريت هم واقع نشد، باز هم حقانيت خود را دارد چون حقانيتش بر مبناى ذاتش بود و اگر فرد واجد صلاحيت مورد اقبال عمومى واقع نشد، صلاحيت و حق حكومت را از دست نمى دهد چون صلاحيت و حق حكومت او ناشى از ذاتيات اوست كه همچنان باقى هستند. تا اينجا با نويسنده محترم موافقيم و اختلافى نداريم. بحث ما با نويسنده در دو مطلب ديگر است: مطلب اول: آيا اكثريت هميشه مذموم است؟ همان طور كه نويسنده كم و بيش اعتراف كرده، اكثريت هميشه مذموم نيست و قرآن هم اكثريت را به نحو مطلق و در همه جا مذمت نكرده است. اگر اكثريت جمعيتى طرفدار حق و رهبر شايسته شدند، آن اكثريت نه تنها مذموم نيستند بلكه شايسته تقديرند. مثلاً اكثر اهل مدينه در ابتداى هجرت، رهبرى رسول خدا(ص) را پذيرفتند و اكثر مردم ايران به رهبرى امام خمينى (قدس سره) گردن نهادند و به قانون اساسى و جمهورى اسلامى رأى مثبت دادند و اقليتى مخالفت كردند؛ در اين موارد اكثريت شايسته

ص: 8047

تقدير و اقليت شايسته مذمتند. بنابراين در هر موردى بايد جداگانه بررسى كرد و ديد عمل كدام يك از اكثريت يا اقليت مطابق قواعد عقلى و دستورات دينى است. آن گروهى كه طبق دستور عقل و اوامر دين عمل نموده، سزاوار مدح و تقديرند، چه اقليت باشند و چه اكثريت؛ و آن دسته اى كه بر عكس قواعد عقل و دستورات دينى عمل كرده اند، شايسته مذمتند چه اقليت باشند و چه اكثريت. بنابراين اقليت و اكثريت، ملاك حق و باطل نيستند و در طول تاريخ بارها مشاهده شده كه اكثريت تعقل نكرده و ظلم، ستم و كفران پيشه كرده اند همچنان كه گاهى نيز اكثريت طرفدار حق شده اند و اقليت مخالف آن. پس اكثريت هميشه و به طور مطلق مذموم نيست همچنان كه هميشه و به طور مطلق ممدوح هم نيست. مطلب دوم: آيا واقعاً «در انديشه سياسى اسلام اكثريت فاقد هر گونه ارزش و اعتبار است؟» از نظر ما اين مطلب صحيح نيست. اگر در جامعه امام معصوم(ع) حاضر باشد، او معيار و ميزان حق است و بايد براى شناخت حق به او مراجعه كرد و ولايت و حكومت هم از آن اوست زيرا او خليفة الله است و همچنان كه خدا تنها «ولى» بالذات است، امام

ص: 8048

نيز چون آينه تمام نماى خداست، خليفة الله است و همان ولايت خدايى را دارد و از جانب خدا در او متجلى مى شود و به او عطا مى گردد و با وجود امام معصوم(ع) نه هيچ تشخيص ديگرى اعتبار دارد و نه هيچ فرد ديگرى شايستگى تصدى مقام اجرا را دارد و اما در دوران غيبت، ما، هم در شناخت دين و هم در تعيين مجرى احكام دين احتياج به يك معيار و ميزان داريم. نظرها و برداشت ها در بعضى مسايل دين مختلف است و هر عالمى نظر خود را حق و صحيح مى داند و غير آن را باطل و اشتباه. در مورد مجريان شايسته نيز نظرها مختلف است. هر جمعيتى يك فرد را شايسته تصدى مقام اجرا مى داند. بنابراين چاره اى جز پذيرفتن رأى اكثريت نداريم. در مقام تشخيص قانون الهى، نظر اكثريت متخصصان و عالمان دين ملاك است و در مقام تعيين مجريان نيز نظر اكثريت افرادى كه حق دخالت و انتخاب دارند؛ و اين معيارى عقلى است كه از جانب همه ع اقلان پذيرفته شده و دين نيز اين معيار عقلى را امضا كرده است و الان در نظام جمهورى اسلامى همين معيار، ملاك عمل است. رأى اكثريت نمايندگان تصويب كننده قانون و

ص: 8049

مشخص كننده مجريان است و رأى اكثريت اعضاى شوراى نگهبان تأييدكننده قانون و رأى اكثريت رأى دهندگان تعيين كننده نمايندگان يا رييس جمهور است همچنان كه رأى اكثريت اعضاى خبرگان تعيين كننده رهبرى است. در اين موارد اكثريت تعيين حق نمى كند زيرا اكثريت معيار و محور حق نيست بلكه اكثريت تعيين تكليف عملى مى كند. ممكن است اين تشخيص حق باشد يا اشتباه و باطل؛ اگر حق بود كه آنان براى تشخيص حق و عمل به آن مأجورند و اگر باطل بود، يا در تشخيص كوتاهى كرده اند يا بيش از آن در توانشان نبوده و قاصر بوده اند. در صورت اول عقاب تقصيرشان را خواهند ديد و در صورت دوم معذور خواهند بود ولى در هر حال ملاك اجرا رأى اكثريت است. بنابراين در اسلام اكثريت داراى ارزش و اعتبار است و ارزش و اعتبار آن در ملاك عمل بودن آن است. آيت الله جوادى آملى در اين زمينه مى گويد: البته در نظام اسلامى، در بعضى موارد و مراحل، «اكثريت» معتبر است و جايگاه خاص خود را دارد كه همان مقام «تشخيص حق» است نه «تثبيت حق»؛ يعنى حق را وحى الهى تبيين و تثبيت مى كند و در مقام اجراى حق، رأى اكثريت كارساز است و

ص: 8050

گاهى در مواردى كه تشخيص حق دشوار باشد و صاحب نظران با يكديگر اختلاف نظر داشته باشند، رأى اكثريت معيار است. منكران وحى و نبوت، با رأى اكثريت، اصل حق را ثابت مى كنند زيرا در نظر آنان، حق همان چيزى است كه اكثر مردم به آن رأى بدهند اما اسلام مى گويد «حق» آن است كه از راه وحى ثابت شده است ولى در هنگام روشن نبودن آن، اگر اكثر انديشمندان و عالمان دين گفتند كه اين مطلب سخن دين است، تشخيص آنان (در مقام اجرا و قانونگذارى) بر تشخيص اقليت مقدم است. تفاوت اساسى اكثريت در نظام دموكراسى با اكثريت در نظام اسلامى در اين است كه در حكومت اسلامى، حق و قانون پيش از اكثريت و مقدم بر آن است و اكثريت «كاشف حق» است نه مولد آن و به وجودآورنده آن (يا عذرآور است آن گاه كه كاشف نباشد) ولى در نظام دموكراسى و غير دينى، اكثريت پيش از حق و قانون و به وجودآورنده آن است. اكنون در نظام جمهورى اسلامى، رأى اكثريت مجلس شوراى اسلامى و اكثريت شوراى نگهبان و اكثريت مجلس خبرگان معتبر است و در هر جايى كه كار با شورا انجام گيرد، همين گونه است. جايگاه دوم اكثريت در اسلام، مقام

ص: 8051

عمل و اجرا است؛ به اين معنا كه رأى اكثريت مردم در كارهاى اجرايى خودشان معتبر است. مردمى كه در بخش قانونگذارى و در حوزه نبوت و امام معصوم و در بخش حاكميت و ولايت و رهبرى پذيراى حق مى باشند، در مسايل اجرايى تشخيص شان حجت است و با حضور و رأى آزادانه و انديشمندانه در سرنوشت خود سهيم هستند و براى رفع مشكلات و تأمين نيازهاى خود، افرادى را به عنوان وكيل انتخاب مى كنند و به مجلس شوراى اسلامى يا به مجلس خبرگان و مانند آن مى فرستند. بنابراين در نظام اسلامى و دينى، دو نوع رأى اكثريت محترم و معتبر است يكى در مقام اجرا و عمل و ديگرى در مقام تشخيص قانون الهى كه توسط وحى و دين ارائه گرديده است. كسانى كه خود توانايى تشخيص قانون دينى را ندارند، قانون شناسان را با رأى اكثريت تعيين مى كنند و قانون شناسان، با رأى اكثريت خود، قانون الهى را (جهت اجرا) مى شناسند.[13] البته لازم به توضيح است كه گرچه اكثريت ملاك اجرا است ولى اقليت هم هميشه حق اظهار مخالفت نظرى و تبليغ فكر و ايده خود را دارد. اقليت گرچه در عمل بايد تابع نظر اكثريت باشد ولى در حوزه اعمال فردى و

ص: 8052

در حوزه فكر و نظر آزاد است و حق اظهار مخالفت و تبيين فكر و نظر خود را دارد و حق دارد با تبليغ و تبيين صحيح افكار و ايده هاى خود، نظر اكثريت را برگرداند و آنان را به طرف ايده خود جذب كند، آن گاه به طريق صحيح و قانونى فكر و نظر او، نظر اكثريت و ملاك اجرا مى گردد و فكر و نظر قبلى كه مقبول اكثريت بود، فكر و نظر اقليت شده و ملاك اجرا بودن را از دست مى دهد ولى در هر حال آن فكر و نظرى بايد مورد عمل واقع شود كه مقبول اكثريت باشد. از طرف ديگر اينكه گفتيم نظر اكثريت ملاك اجرا است، در امور اجتماعى و همگانى است ولى در امور فردى و خصوصى و در مسايل فكرى و نظرى، هر فردى تابع نظر و رأى و برداشت خودش مى باشد و ديگران حق تحميل فكر و نظر خود را ندارند. جمع بندى سخن اينكه ما نمى خواهيم بگوييم بايد تابع اكثريت شد بلكه مى خواهيم بگوييم شما كه خود را حق مى دانيد بايد ابتدا اكثريت را تابع خود كنيد و آن گاه فكر و نظر خود را اجرا كنيد. اگر اكثريت تابع شما نشده باشند و برخلاف

ص: 8053

شما باشند، اقدام شما براى اجراى فكرتان فقط از راه تحميل ممكن است و آن هم مورد تأييد شرع نمى باشد. جواب به يك اشكال نويسنده محترم اشكال مى كند: با توجه به اينكه هميشه در انتخاب ها و رأى گيرى ها درصد بالايى (مثلاً 30، 40 يا 49 درصد) از مردم به علل مختلف از دادن رأى مثبت امتناع مى كنند و مخالف گزينش و انتخاب فرد مورد انتخاب اكثريت هستند، بنابراين پيوسته ولايت فقيه منتخب اكثريت با ضريبى از عدم مشروعيت همراه است؛ در نتيجه به همان نسبت از مشروعيت دينى ولايت او و نفوذ شرعى مردمى گفتارهايش كاسته مى شود. اشكال ايشان ناشى از همان بى اثر پنداشتن رأى اكثريت و توجه نداشتن به مفهوم صحيح ملاك اجرا است. همان طور كه گفتيم اكثريت ملاك اجرا است مثلاً در باب انتخاب ولى فقيه، كم اتفاق مى افتد كه همه خبرگان به اتفاق بر صلاحيت يك فرد رأى دهند. براى انتخاب به طور طبيعى تعدادى فرد «الف» را اصلح مى دانند و تعدادى فرد «ب» را. در اينجا هيچ راه صحيحى جز ملاك قرار دادن رأى اكثريت (حداقل نصف به علاوه يك) وجود ندارد و سيره همه عاقلان در طول تاريخ بر اين مبنا بوده است. اكثريت به

ص: 8054

معناى بيش از 50 درصد و كمتر از صد در صد است و نصف به علاوه يك همان ملاك را دارد كه مجموع منهاى يك دارد. در اينجا عنوان اكثريت ملاك است نه مقدار اكثريت و مطلب كاملاً واضح و روشن است و احتياج به توضيح بيشتر ندارد. دفاع ظالمانه نويسنده محترم بعد از اينكه مدعى شد «در انديشه سياسى اسلام اكثريت فاقد هر گونه ارزش و اعتبار است» و با

ص: 8055

رد اعتبار اكثريت، اعتبار انتخاب را نفى كرد، به ارائه چند مثال از انتخاب اكثريت مبادرت مى كند و مدعى مى شود كه اين موارد با اينكه انتخاب اكثريت بوده اند ولى مورد تأييد شرع مقدس و امامان و عالمان شيعه قرار نگرفته اند؛ پس انتخاب اكثريت هيچ ارزش و اعتبارى ندارد. ايشان به عنوان اولين نمونه، خلافت خليفه اول را مطرح مى كند و مدعى مى شود كه اين خلافت بر مبناى دموكراسى و مردم سالارى شكل گرفت ولى از نظر امامان و شيعيان مشروعيت نداشت و حال آنكه اگر رأى اكثريت ملاك باشد، بايد آن خلافت را مشروع مى دانستند! در مثال دوم به قيام امام حسين عليه السلام اشاره مى كند كه شركت كنندگان در آن قيام و همراهان امام، اقليت بودند و اكثريت مخالف آنان بودند و بر مبناى اعتبار اكثريت بايد اقدام امام و يارانش و قيام ايشان را تخطئه كنيم و حال آنكه قيام امام حسين(ع) مقدس ترين قيام بود! اقدامات افرادى مانند ميرزاى شيرازى در صدور حكم و فتواى تاريخى حرمت تنباكو و اقدامات امام خمينى قبل از انقلاب و انتخاب ايشان را هم از ديگر مواردى مى شمارد كه با دموكراسى، مردم سالارى و اعتبار رأى اكثريت همخوانى ندارد. متأسفانه اين

ص: 8056

نوع دفاع از نظريه انتصاب و مخالفت با نظريه انتخاب در سخنان ديگران نيز مشاهده مى شود و ما آن را «دفاع ظالمانه» ناميديم زيرا براى اثبات نظريه خود و نشاندن آن به كرسى حقانيت و باطل كردن نظر حريف، باطل مهمترى را حق فرض كرده و تصحيح كرده اند. نويسنده محترم ناخواست ه با معرفى كردن انتخاب خليفه اول بر طبق موازين دموكراسى و مردم سالارى و معرفى كردن قيام امام حسين(ع) برخلاف موازين دموكراسى و مردم سالارى بدون توجه، ظلم بزرگى در حق شيعه مرتكب شده و به مخالفان خدمت بزرگى كرده است كه جداگانه به توضيح هر كدام خواهيم پرداخت. آيا انتخاب خليفه اول مطابق موازين دموكراسى و مردم سالارى بود؟ ايشان در اين مورد چنين مى نويسد: بر اين اساس (بر اساس بى ارزش و اعتبار بودن رأى اكثريت) با اينكه اكثريت مسلمانان از حكومت خليفه اول «ابوبكر» حمايت و پيروى كرده و با او بيعت نموده اند، كه بر مبناى نظام مردم سالارى و دموكراسى امروزى حكومت خليفه نخستين را بايد نمونه اى از يك حكومت دموكراسى و مردم سالارى دانست، اما متفكران سياسى شيعه آن را مشروع نمى دانند. در نقد مطلب ايشان عرض مى شود اگر مدعى شويم كه اكثريت مردم بعد از

ص: 8057

رسول خدا(ص) آگاهانه و با اختيار خود، ابوبكر را به خلافت برگزيده اند (آن چنان كه نويسنده و اهل سنت مدعى هستند هر چند تاريخ آن را تكذيب مى كند)، باز هم خلافت ابوبكر مشروعيت دينى پيدا نمى كند زيرا: الف با وجود نصّ صريح از رسول خدا(ص) بر انتصاب شخص على بن ابى طالب(ع)، ديگر نوبت به انتخاب مردم نمى رسد. رسول خدا(ص)، خليفة الله بود و ولايت او تجلى ولايت مطلقه خداوند بود و به حكم خدا، ولايتش بر ولايت خود افراد بر نفوسشان مقدم بود و عقل نيز اين مطلب را تأييد مى كند. پس وقتى رسول خدا(ص)، على بن ابى طالب(ع) را به خلافت نصب كرد، ديگر جايى براى انتخاب مردم باقى نمى ماند. اهل سنت نيز به اين مطلب معترفند و اذعان دارند كه اگر رسول خدا(ص) كسى را به خلافت نصب كرده باشد، ديگران حق ندارند او را كنار بزنند و ديگرى را به جاى او انتخاب كنند، از اين رو نصب امام على(ع) توسط رسول خدا(ص) را انكار مى كنند و به توجيه روايات وارده مى پردازند. ب بعد از نصب پيامبر(ص)، مردم در غدير خم با على بن ابى طالب(ع) به ولايت بيعت كرده اند و حق نقض و شكستن بيعت را

ص: 8058

ندارند. پس بر فرض كه مردم بعد از وفات رسول خدا(ص) با خليفه اول بيعت كرده باشند، ولى چون بيعت دوم آنان با نقض بيعت اول همراه است، بى ارزش بوده و عمل آنان خلاف مى باشد. ج اگر ما قول اهل سنت را پذيرفتيم و قبول كرديم كه رسول خدا(ص) كسى را به خلافت نصب نكرده و بيعتى نيز صورت نگرفته است و پذيرفتيم كه رسول خدا(ص) امر امت را بعد از وفاتش به انتخاب خود آنان واگذار كرده است و آنان بعد از وفات رسول خدا(ص) با اختيار خود، ابوبكر را به خلافت برگزيده اند، باز هم مشروعيت دينى خلافت ابوبكر درست نمى شود زيرا در منتخب ساير شرايط شرعى لحاظ نشده است. منتخب بايد عالم به دين، عادل و مدير باشد و اگر افرادى چند، داراى اين شرايط بودند، منتخب بايد در مجموع از همه آنان برتر باشد و در انتخاب ابوبكر اين شرايط و اصلح بودن رعايت نشد. اگر تنزل كنيم و ادعاى مخالفان را بپذيريم و او را عالمِ عادلِ مدير بدانيم، در بين افراد داراى شرايط، او اصلح نبود و با وجود اصلح كه همه او را مى شناختند و بارها حتى خود خليفه بر اصلح بودن ايشان اعتراف كرد، انتخاب ابوبكر مطابق با

ص: 8059

شرع نبود و منتخب مشروعيت دينى پيدا نكرد. د تا اينجا فرض اين بود كه مسلمانان بعد از رسول خدا(ص) در شرايط عادى و طبيعى و به اختيار و انتخاب خود، ابوبكر را برگزيده اند اما آنچه اتفاق افتاد اصلاً مطابق اين فرض نبود. تاريخ گواه بر آن است كه بعد از وفات رسول خدا(ص) در حالى كه مسلمانان كه از لحاظ جانشينى رسول خدا(ص) خيالشان راحت بود زيرا چند روز پيش پيامبر در غدير خم امام على(ع) را نصب كرده بود و مردم نيز بيعت كرده بودند در عزاى رسول خدا(ص) زانوى غم در آغوش داشتند و همه اذهان متوجه اين مصيبت عظما بود و خاندان رسول خدا(ص) نيز كنار جنازه مطهر ايشان و مشغول تهيه مقدمات غسل، كفن و دفن بودند و اصحاب بزرگ رسول خدا(ص) نيز در كنار جانشين ايشان در تدارك مقدمات بودند، چند نفر بدون مقدمه و با كنار گذاشتن بيعت قبلى و به فراموشى سپردن وضعيت غمبار فعلى، در گوشه اى جمع شدند و با شخصى بر جانشينى پيامبر(ص) بيعت كردند و با سياست و زيركى، تعداد اندكى را فريفته و همراه خود ساختند و آن گاه به پشتوانه قوه قهريه و افراد منافق و فرصت طلب، در مدتى نسبتاً طولانى بقيه افراد را

ص: 8060

به همراهى با خود مجبور ساختند و اگر كسى نيز همراهى نكرد، به لطايف الحيل او را از صحنه حذف كردند. طبيعى است كه چنين خلافتى نه بر موازين دموكراسى و مردم سالارى است و نه مقبوليت سياسى و مردمى دارد و نه مشروعيت دينى. در ابتداى كار عموم جامعه بر همان بيعت با امام على(ع) وفادار بودند و حكومت خليفه خودخوانده، استقرار نداشت و اگر امام چند نفر ياور فداكار و از جان گذشته مى يافت مى توانست با سردمداران سقيفه و معدود ياران آنان در بيفتد و با شكست دادن آنان جو خفقان را بشكند و حق خود را به دست آورد و مردم نيز منتظر چنين چيزى بودند ولى متأسفانه دنياطلبى خواص، مانع اقدام آنان شد و امام ياران فداكار كافى نيافت و با اينكه از همه كسانى كه توان داشتند يارى طلبيد ولى جز تعدادى انگشت شمار كمتر از تعداد انگشتان يك دست ايشان را اجابت نكردند. با گذشت زمان، عموم مردم از قدرت يافتن امام على(ع) مأيوس شدند و تهديدها، تطميع ها و ترورها نيز اثر خود را گذاشت و آنان را خواه ناخواه به همراهى با حاكمان وا داشت. وقتى امام على(ع) اقبال عمومى به آنان و بى ياورى خود را ديد و فريادهاى

ص: 8061

افشاگرانه و انذارگونه خود را بى جواب يافت، مصلحت و وظيفه را در رها كردن حق خود ديد و با خليفه بيعت كرد و تا زمانى هم كه عموم مردم به وى رو نياوردند و مصرانه از ايشان نخواستند، خلافت را نپذيرفت. بنابراين خلافت خليفه اول نه از اول بر مبناى دموكراسى، مردم سالارى و انتخاب اكثريت شكل گرفت و نه در ادامه با اقبال آگاهانه، آزادانه و مختارانه اكثريت مواجه شد. نه انتخاب پيشينى اكثريت همراه آن بود و نه رضايت پسينى اكثريت ضميمه آن گشت. اين مطلبى است كه در تاريخ قطعى، ثبت شد و موافق و مخالف آن را نقل كرده و بر آن اتفاق دارند و حتى خود خليفه اول و دوم بر آن اعتراف كرده اند. در بحثى كه بين عالم بزرگ شيعه سيدعبدالحسين شرف الدين «قدس سره» و عالم بزرگ سنى شيخ سليم بشرى «رحمة الله عليه» به صورت مكتوب جريان يافت، شيخ سليم بعد از شنيدن دلايل سيد بر امامت و خلافت بلافصل على بن ابى طالب(ع)، در مقابل آنها تسليم مى شود ولى اظهار مى كند كه بالاخره اجماع مسلمانان بر خلافت ابوبكر حاصل شد و به مقتضاى كلام رسول خدا(ص) كه فرمود: «امت من هيچ گاه بر خطا متفق و مجتمع

ص: 8062

نمى شوند»، خلافت ابوبكر را بايد حق بدانيم و بپذيريم. سيد در جواب ايشان اولاً اجماع مورد نظر رسول خدا(ص) را به اين صورت تعريف مى كند: منظور رسول خدا از «امت من بر خطا اجتماع نمى كنند» اين است: در امرى كه امت به مشورت بپردازد و با اختيار خود و با اتفاق آرا، آن را مورد تصويب قرار دهد، خطا و گمراهى در آن راه نخواهد داشت اما كارى كه بر اساس نظريه شخصى چند نفر از امت باشد و براى پيش برد آن به پا خيزند و بتوانند اهل حل و عقد و افراد فهميده و آگاه امت را بر آن مجبور سازند، دليلى بر درستى و حقانيت آن وجود ندارد، و مى دانيم كه «بيعت ابوبكر» در سقيفه از روى مشورت صورت نگرفته است بلكه عمر بن خطاب و ابوعبيده و چند نفر كه با اين دو همراه شدند، به آن اقدام كردند و به طور ناگهانى زبدگان امت و اهل حل و عقد را در بن بست و مقابل جريان واقع شده و از كار گذشته قرار دادند. ابوبكر خود تصريح مى كند كه بيعت با او از روى مشورت و فكر انجام نگرفته و مى گويد «بيعت با من ناگهانى و بدون فكر صورت

ص: 8063

گرفت و خداوند شرّ آن را برطرف ساخت.» عمر نيز در آخر عمر بر اين مطلب تصريح مى كند و افراد را از تكرار مشابه آن نهى مى كند.[14] شيخ سليم در جواب اعتراف مى كند و مى نويسد: اهل سنت انكار نمى كنند كه بيعت از روى مشورت و فكر انجام نشده و قبول دارند كه ناگهانى و بى مطالعه انجام پذيرفته است و در اين معنا نيز ترديد ندارند كه بنى هاشم و دوستانشان از مهاجر و انصار مخالفت ورزيدند و به امام پيوستند اما مى گويند: بالاخره سرانجام خلافت براى ابوبكر تمام و كامل شد و همه راضى شدند كه او امام و پيشوايشان باشد. سيد در جواب اين مطلب را هم انكار كرده و مى نويسد: دست به دست هم دادن مسلمانان بر پشتيبانى و نصيحت ابوبكر در آشكار و پنهان، مطلبى است و صحت عقد خلافت براى او به وسيله اجماع، مطلب ديگر و اين دو شرعاً و عقلاً ملازم يكديگر نيستند. بعد توضيح مى دهد كه امام و پيروانش وقتى ديدند حكومت صالح و حق به علت نبودن زمينه لازم، متحقق نمى شود، بين رها كردن، گوشه گيرى و انزواطلبى يا پشتيبانى از همين حكومت به ظاهر اسلامى و به اصلاح كشيدن آن در

ص: 8064

حوزه هايى از امور، مخير و مردد شدند و تعهد و وظيفه آنان نسبت به اسلام، اقتضا مى كرد كه از اين حكومت به ظاهر اسلامى پشتيبانى كنند و نگذارند اين هم سقوط كند و كفر و شرك تمام عيار حاكم گردد. بنابراين، اين همراهى، از روى مصلحت بود و رضايت پسينى نبود. آنچه شرط است و تحقق دهنده اجماع، اقبال عمومى از روى علم، اختيار و انتخاب آگاهانه و آزادانه است نه همراهى اجبارى يا الزامى. (پاراگراف آخر خلاصه كلام ايشان است.)[15] بنابراين حكومت ابوبكر نه از اول بر مبناى مردم سالارى، اجماع يا انتخاب آگاهانه اكثريت بود و نه در ادامه اجماع يا رضايت آگاهانه و مختارانه اكثريت بر آن حاصل شد. آنچه در ادامه حاصل شد همراهى مسلمانان با حكومت ابوبكر براى حفظ اسلام و مقابله با دشمنان خارجى و داخلى بود ولى هيچ گاه رضايت همه يا اكثريت به حكومت شخص خليفه اول حاصل نشد. آيا قيام امام حسين عليه السلام عليه اكثريت يا به عبارتى عليه خواست عمومى بود؟ نويسنده محترم در مورد قيام امام حسين(ع) مى نويسد: اگر رأى اكثريت مشروعيت آور باشد، پس تعداد اندك 72 تن ياران امام حسين(ع) در نهضت عاشورا در برابر دهها و شايد صدها هزار پيروان يزيد و

ص: 8065

ابن زياد مشروعيتى نخواهند داشت و با اين حساب نبايد قيام امام حسين(ع) را نعوذ بالله به حق دانست! به نظر مى رسد نويسنده محترم تصور كرده كه عموم جامعه اسلامى خلافت يزيد را انتخاب كرده و پذيرفته اند و امام حسين عليه السلام عليه اين خواست عمومى قيام كرده و شمشير كشيده و با آنان درگير شده است و حال آنكه تاريخ عاشورا مخالف اين مطلب است. آنچه در روايات معتبر و تاريخ قطعى از واقعه كربلا ثبت شده اجمالاً به شرح زير است: معاويه بدون رضايت مسلمانان و بدون مشورت با آنان و برخلاف پيمان صلح با امام حسن(ع)، يزيد بى كفايت را به جاى خويش نصب كرد. و از همه به زور براى او بيعت گرفت. بعد از مرگ معاويه، يزيد ضمن اعلام خبر مرگ معاويه به حاكم مدينه نوشت كه بدون فوت وقت حسين بن على(ع)، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر را به قصر احضار كند و ضمن آگاه كردن آنان از مرگ معاويه و جانشينى يزيد، در همان مجلس از آنان بيعت بگيرد و اگر امتناع كردند همان جا گردنشان را بزند. وقتى امام حسين(ع) به قصر حاكم فرا خوانده شد، به فراست مطلب را دريافت و با تعدادى از ياران خود به

ص: 8066

قصر رفت تا در صورت لزوم از ايشان دفاع كنند و در همان جلسه مخالفت خود را با خلافت يزيد اعلام كرد و خارج شد و از مدينه به سوى مكه و حرم امن الهى هجرت كرد. آن حضرت به عنوان يك مؤمن متعهد و پيرو جدش رسول خدا(ص)، وظيفه خود مى ديد با خليفه جائر و بى كفايتى چون يزيد اعلام مخالفت كند و مردم را به مخالفت با او فرا بخواند و اين وظيفه را انجام داد و چون مدينه را ناامن ديد و براى رساندن پيامش مناسب تشخيص نداد، به سوى مكه هجرت كرد. اتفاقاً سيره امام حسين(ع) در رفتار ايشان يكى از دلايل محكم ما در شرط بودن اقبال عمومى است. مردم مدينه به هر دليل، با اينكه امام را دوست دارند و برايش احترام قائلند ولى به ايشان اقبال نكرده و دست بيعت و يارى به سوى ايشان دراز نكردند لذا ايشان در مدينه فقط وظيفه خود مى بيند كه از بيعت با يزيد خوددارى ورزد و اعلام مخالفت كند و چون مى بيند ممكن است او را مجبور كنند، مدينه را ترك مى كند و به حرم امن الهى و شهر مكه مى رود. اين كلام امام حسين(ع) در كنار قبر رسول خدا(ص) در

ص: 8067

مدينه است: «فَاشْهَدْ يا نَبِىَّ اللهِ! انَّهُمْ خَذَلُوني وَ لَمْ يَحْفَظُوني»[16] اى پيامبر خدا! شاهد باش كه امت تو مرا خوار كردند و حق مرا رعايت نكردند. آرى وظيفه انسان مؤمن در جامعه اى كه اكثريت و عموم مردم گمراه شده اند يا تعهد دفاع از حق ندارند، امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به حق است و اينكه خودش مطابق دين عمل كند و ديگران را به عمل صحيح دعوت كند و امام حسين(ع) به انجام همين وظيفه همت گماشت. ايشان به هنگام خروج به سوى مكه در وصيت نامه اى خطاب به برادرش اعلام كرد: انَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلاَ صْلاحِ في امَّةِ جَدّي اريدُ انْ امُرَ بِالْمَعْروُفِ وَ انْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اسيرُ بِسيرَةِ جَدّي وَ ابي»[17] من خارج شدم به خاطر اينكه در امت جدم اصلاح كنم. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و مطابق سيره جدّ و پدرم عمل كنم. امام بايد به وظيفه تبليغى خود و امر به معروف و نهى از منكر قيام كند و اگر ياورانى پيدا كرد به كمك آنان با پيشوايان گمراهى و كسانى كه مانع رسيدن كلام حق او مى شوند و يا افراد جامعه را به پيروى از گمراهى خود مجبور مى

ص: 8068

سازند، بجنگد و اگر ياورانى هم نيافت كه در پيشگاه خدا معذور بود. امام(ع) در مكه وظيفه تبليغى خود را انجام مى داد. با انتشار خبر خوددارى ايشان از بيعت با يزيد، نامه هاى فراوانى از اهل كوفه به سوى امام سرازير شد كه از امام تقاضا داشتند به شهرشان برود و رهبرى و حكومت آنان را عهده دار گردد. امام در جواب نامه هاى فراوان اهل كوفه نوشت: اينك برادرم و پسرعمويم (مسلم بن عقيل) و كسى كه در ميان خانواده ام بيش از همه مورد اعتماد من است به سوى شما گسيل داشتم و به او دستور دادم كه با افكار شما از نزديك آشنا شده و نتيجه را به من اطلاع دهد. اگر خواسته اكثريت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان باشد كه در نامه ها منعكس گرديده و فرستادگان شما حضوراً مطرح كرده اند، من نيز ان شاء الله به سوى شما حركت خواهم كرد.[18] در نامه ديگرى امام به اهل كوفه اطلاع مى دهد كه از طريق فرستاده اش مسلم مطلع شده كه اجتماع و عموم كوفيان بر نصرت او متحد و متفقند پس روز هشتم ذى الحجه به سوى كوفه حركت كرده است.[19] وقتى در بين راه حرّ بن يزيد رياحى جلوى امام

ص: 8069

را گرفت، حضرت در سخنانى خطاب به لشكر حرّ فرمود: من به سوى شما حركت نكردم مگر بعد از اينكه نامه هاى فراوان شما به دستم رسيد كه مرا به شهرتان دعوت كرديد و از من خواستيد امامت شما را بپذيرم و حالا اگر از آمدن من ناراضى هستيد، برمى گردم.[20] امام با اين بيان فرمود كه من وظيفه دارم مطابق دستور دين از اطاعت خليفه جائر خوددارى ورزم و ديگران را هم به مخالفت با ظلم دعوت كنم و اگر ياورانى يافتم، رهبرى آنان را عهده دار شوم و آنان را از حاكميت طاغوت برهانم. شما اعلام يارى كرديد و مرا دعوت نموديد و من اجابت كردم حالا اگر نمى خواهيد من به مكه بازمى گردم و به انجام وظيفه تبليغى و ارشادى خود ادامه مى دهم تا ديگران را به يارى جذب كنم ولى آنان مانع ادامه مسير امام به سوى كوفه و يا بازگشت به طرف مكه شدند و به اجبار امام را به كربلا آوردند. حرّ به امام گفت: من مأمورم شما را به كوفه ببرم (تا با يزيد بيعت كنى و اطاعت خود را به اطلاع والى كوفه برسانى). اگر از تسليم شدن و آمدن به كوفه ابا دارى، راهى را در پيش بگير كه

ص: 8070

نه راه كوفه باشد و نه راه مدينه (و مكه).[21] بدين صورت امام را به اجبار به كربلا آوردند و در آن بيابان، جايى كه سخن امام به گوش كسى نمى رسيد، او را محاصره كردند. امام در روز عاشورا نيز خطبه خواند و سران سپاه ابن سعد را مخاطب قرار داد و فرمود: اى شبث بن رَبعى، اى حجّار بن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيد بن حارث آيا شما نامه ننوشتيد كه به سوى شما بيايم و ...؟ اگر منصرف شده ايد پس مرا واگذاريد تا برگردم و به سرزمين امنى بروم.[22] ولى آنان از امام فقط تسليم و بيعت با يزيد را مى خواستند و اين تنها راه در امان ماندن ايشان از شمشير آخته آنان بود. امام در جواب خواسته وقيحانه آنان فرمود: «لا و الله لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا افرّ فرار العبيد»[23] نه، به خدا قسم به شما نه دست ذلت خواهم داد و نه چون بندگان فرار خواهم كرد. و براى هميشه تاريخ اعلام كرد: «الا و انّ الدعىّ ابن الدعىّ قد ركز بين اثنتين بين السلّة و الذلة و هيهات منا الذلة ...»[24] بدانيد زنازاده فرزند زنازاده مرا بين دو چيز محصور كرده است. بين ذلت (بيعت) و شمشير

ص: 8071

(مرگ) و ذلت از ما دور است و ... و بدين صورت امام براى دفاع از كرامت انسانى خويش در مقابل سپاه دشمن ايستاد و دست رد به سينه خواسته پليد آنان زد و مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذليلانه زير پرچم ظلم يزيدى برگزيد. گرچه جنگ امام(ع) در عاشورا يك جنگ دفاعى بود و دشمن، خواستار جنگ بود ولى حتى جنگ ابتدايى هم با آن گروه ظالم، مستكبر و طاغى جايز و واجب بود زيرا آنان با توسل به قوه قهريه بر خاموش كردن فرياد حق و به استضعاف كشاندن انسانها اقدام كرده بودند و جنگ عليه آنان، جنگ با ستمگران مستكبر بود و جهادى بود مشروع كه ارزشمندترين اعمال است بنابراين توصيف قيام امام حسين(ع) به قيام عليه اكثريت و حكومتِ مقبول اكثريت، اصلاً صحيح و منصفانه نيست. سيره قيام از راه تبليغ، ارشاد، امر به معروف و نهى از منكر سيره همه امامان بوده است و هيچ انسان منصفى حتى اگر دين هم نداشته باشد، اين سيره را مخالف با دموكراسى و مردم سالارى نمى داند. امامان هرگز حاضر نشده اند جز از راه دعوت، ارشاد و جذب مردم بر آنان حكومت كنند. بهترين گواه بر اين ادعا سيره امام صادق(ع) است. وقتى فرستادگان ابومسلم خراسانى به

ص: 8072

محضر امام صادق(ع) رسيدند و از ايشان خواستند امامت را بپذيرد و با كمك آنان حكومت بنى اميه را سرنگون كرده و خودش خلافت را عهده دار شود، امام، آنان را نپذيرفت و به پيشنهادشان جواب منفى داد زيرا آن روش، روش صحيح نبود. ادامه دارد.

پى نوشت ها

: 1 صحيفه نور، ج21، ص46 47. 2 نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مطهرى، ص23. 3 ايشان علاوه بر مقاله مذكور، كتابى نيز در همين زمينه نوشته است كه تحت عنوان «حاكميت دينى» از سوى مركز تحقيقات اسلامى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى منتشر شده است. 4 صحيفه نور، ج5، ص105 106. 5 همان، ج9، ص253. 6 همان، ج10، ص181. 7 همان. 8 كلمات قصار، امام خمينى، ص121. 9 همان، ص123. 10 همان. 11 نهج البلاغه، خطبه 69. (و من خطبة له فى توبيخ بعض اصحابه). 12 ميزان الحكمه، ج7، ص478 به نقل از غررالحكم. 13 ولايت فقيه ولايت فقاهت و عدالت، آية الله جوادى آملى، ص91 92، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 1378. 14 رهبرى امام على از ديدگاه قرآن و پيامبر (ترجمه المراجعات)، سيدعبدالحسين شرف الدين، ترجمه محمدجعفر امامى، انتشارات اسلامى، ص368 369. 15 همان، ص374 380. 16 سخنان حسين بن على(ع) از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجفى، ص23.

ص: 8073

17 همان، ص37. 18 همان، ص57 «فاِنْ كتبَ انِّهُ قدْ اجتمَع رأىُ مَلاَ كم و ذوى الفضلِ و الحجى منكم ... اقدم عليكم و شيكاً». 19 همان، ص104. 20 همان، ص136 و 140. 21 چهره حقيقى قيام حسينى در آيينه اسناد تاريخى، عبدالكريم حسينى قزوينى، ترجمه على علوى، ص111. 22 همان، ص179. 23 همان، ص180. 24 همان، ص185.

ص: 8074

ويژگى هاى حكومت مطلوب از منظر امام خمينى(س)

اشاره

فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 14 جمشيدي، محمد حسين نهاد حكومت آن قدر اهميت دارد كه نه تنها در اسلام حكومت وجود دارد بلكه اسلام چيزى جز حكومت نيست و احكام شرعى قوانينى است كه يكى از شئون حكومت است أ.1 امام خمينى(س) مقدمه اول ييكى از بنيانى ترين پرسشهايى كه در فلسفه سياسى از آغاز پيدايش تا كنون مطرح شده است و هر يك از فلسفه و انديشمندان بزرگ سعى كرده اند به نوى از انحاء به پاسخگويى آن بپردازند اين پرسش است كه (حكومت مطلوب) براى اداره و رهبرى جوامع انسانى چه نوع حكومتى است. در اين ميان برخى از انديشمندان به بررسى نوع و محتواى حكومت پرداخته اند; براى نمونه افلاطون در كتاب (جمهور)2, حكومت مطلوب خود را (حكومت حكمت) يا (حكومت فلاسفه) مى داند و بر اين اعتقاد است كه: أ مفاسدى كه شهرها را تباه مى كند, بلكه بعقيده من بطور كلى مفاسد نوع بشر, هرگز نقصان نخواهد يافت مگر آنكه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند يا آنان كه هم اكنون عنوان پادشاهى و سلطنت دارند بدرستى و جداً در سلك فلاسفه درآيند و نيروى سياسى با حكمت توأماً در فرد واحد جمع شودأ.3 و اين موضوع را در نامه هفتم خود

ص: 8075

نيز با همان شدّت و حدّت مورد توجه قرار داده است: فاش مى گويم كه تنها فلسفه مى تواند زندگى خصوصى و اجتماعى آدميان را سامان بخشد, از اين رو آدميان هنگامى از بدبينى رهايى خواهند يافت كه يا فيلسوفان راستين زمامدار جامعه شوند, يا كسانى كه زمام امور جامعه را بدست دارند (به لطف الهى) به فلسفه روى آورند و در آن به اندازه كافى تعمق كنند.4 بنابراين از ديد افلاطون حكومت مطلوب حكومتى است كه از آن فلسفه و حكمت باشد و دررأس آن حكيمان و فيلسوفان قرار گيرند. ارسطو نيز در بيان بهترين نوع حكومت يا حكومت مطلوب بعد از بررسى انواع حكومتها و تقسيم بندى آنها به شش نوع حكومت بر اساس معيارهاى هدف و تعدد زمامداران و گزينش سه نوع مطلوب, بهترين و مطلوبترين نوع حكومت را (حكومت پليتى)5 مى داند و آن (حكومت مبتنى بر قانون اساسى)6 است. اين نوع حكومت به زعم ارسطو: پرواى خير و صلاح همگان را دارد و به دست اكثريت اداره مى شود.7 فلاسفه بزرگ ما چون ابو نصر فارابى, ابن سينا, ابوالحسن عامرى, ابن مسكويه وأ نيز در بيان بهترين حكومت به محتوا و نوع حكومت توجه داشته اند, در مكتب تشيع نيز اساس بر ماهيت, محتوا و

ص: 8076

نوع حكومت است. در ميان انديشمندان جهان سياست برخى نيز به شكل حكومت توجه داشته اند و به عنوان مثال حكومت فردى را برترين نوع حكومت دانسته اند. مانند هاكز و هيوم. برخى ديگر نيز به صفات حاكم توجه نموده اند و مطلوبترين حكومت را حكومتى دانسته اند كه در رأس آن مطلوبترين زمامدار باشد. براى مثال امام محمد غزالى در كتاب فضائح الباطنيه, در مجموع 10 شرط براى امامت قائل است8 ولى ماوردى هفت شرط را مطرح ساخته است.9 شرايط مورد نظر غزالى عبارتند از: بلوغ, عقل, حرّ بودن (بنده و برده نباشد), دارا بودن نسبت قريشى, ذكوريت, سلامت شنوايى و بينايى, شوكت, كفايت, ورع و علم. بطور كلى در بحث از مطلوبيت حكومت, گاه نفس حكومت به مثابه يك نهاد مورد توجه قرار گرفته است و گاه زمامداران و حاكمان و لذا براى هر يك از آنها شرايط خاصى منظور شده است. مقدمه دوم امام خمينى از انديشمندان بزرگ جهان اسلام در عصر ما و رهبر يكى از بزرگترين انقلابهاى جهانى است. او را نامى است ماندنى در تاريخ ايران و جهان; عارف و فقيهى بى بديل كه نه تنها به ارائه طرح خاص حكومتى مورد نظر خويش به لحاظ نظرى پرداخت بلكه توفيق تأسيس حكومت اسلامى بر

ص: 8077

اساس نظريه خود را نيز به دست آورده و شخصاً در رأس چنين حكومتى قرار گرفت. بنابراين اهميت مسأله مطلوبيت حكومت و بهترين و مطلوبترين نوع حكومت از جهات متعددى در مورد ايشان مطرح است. اولاً, خود او يك نظريه پرداز حكومت است. او با توجه به (فلسفه سياسى), (فقه اسلامى) و جايگاه بسيار مهم و حساس حكومت در اداره اجتماع و پيشبرد و حفظ دين و نيز با عنايت به (مقتضيات زمانى و مكانى) و بويژه عنصر (مصلحت) به ارائه و تكميل نظريه حكومتى خود پرداخت. بنابراين طرح و نظريه حكومت در انديشه او, جايگاهى والا و مهم را داراست. او خود نگرش خويش را به مسأله حكومت اينگونه مطرح مى سازد: اسلام حكومت است در جميع شؤون آن و احكام شرعى [فرعى] قوانين اسلام هستند, احكام جلوه اى از جلوه هاى حكومت هستند, بلكه احكام مطلوب بالعرض و وسايلى هستند كه در جهت اجراى حكومت و بسط عدالت به كار گرفته مى شوند. پس اينكه فقيه حصن اسلام است معنايى ندارد مگر اينكه او سرپرست اسلام است, همچنان كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) سرپرست اسلام بوده اند در جميع امور حكومتى.10 ثانياً, امام خمينى(س), توفيق تأسيس حكومت مورد نظر خويش را با توجه به مقتضيات زمان و عمر محدود

ص: 8078

خويش به دست آورد. او توانست بعد از سالها مبارزه با يارى خداوند بزرگ و تلاش و كوشش بى دريغ ملت ايران حكومتى در قالب (جمهورى اسلامى) بوجود آورد, حكومتى كه (عدل علوى) را سرلوحه برنامه هاى خود مى دانست و به عادلانه بودن حكومت توجهى تام و تمام داشت. حكومتى كه با رژيمهاى موجود در جهان شباهت آن چنانى نداشت. چه وقتى از او در واپسين روزهاى حكومت شاه پرسش شد كه شما مى خواهيد چه نوع رژيمى را جانشين رژيم شاه كنيد, در جواب فرمود: رژيمى كه جاى رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اى است كه شبيه آن رژيم در دموكراسى غرب نيست.11 حركت امام خمينى(س) در جهت تأسيس حكومت مسأله اى است كه توجه او را از توجه يك نظريه پرداز به مسأله مطلوبيت حكومت فراتر مى برد. در واقع در اينجا امام خمينى(س) به عنوان مؤسس و بانى يك حكومت مطلوب ديده مى شود. بنابراين در شرايط تأسيس اين حكومت به مطلوبيت آن توجهى عميق و شايان دارد. براى مثال در خصوص ضرورت ايجاد حكومتى مطلوب و شايسته در چارچوب قوانين و مقررات اسلام در عصر غيبت, يعنى همان چيزى كه براى ايجاد آن كوشيد و به آن نيز رسيد چنين مى فرمايد: حال

ص: 8079

چون اجراى احكام تا ابد ضرورت دارد تشكيل حكومت و دستگاه اجراء و اداره ضرورت مى يابد. بدون تشكيل حكومت كه همه جريانات و فعاليتهاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه اى درآورد هرج و مرج و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديد مى آيد.12 ثالثاً, بعد ديگر اهميت مسأله به اين نكته بر مى گردد كه امام خمينى(س) نه تنها نظريه پرداز و مؤسس حكومت كه ايدئولوگ و رهبر آن نيز مى باشد. قرار گرفتن ايشان در موضع رهبرى حكومت در طول ده سال اين فرصت را در اختيار ايشان قرار داد كه با سنجش شرايط و مقتضيات زمانى و مكانى گوناگون و متنوع نظريه خود را در مورد آزمون مكرر قرار داده و بر استحكام, قدرت و صحت آن بيفزايد. اين است كه در معرفى نظام حكومتى مطلوب مورد نظر خويش از مفهوم واحدى در تعبير مركبِ13 (جمهورى اسلامى) استفاده مى نمايد. و در جواب خبرنگارى چنين مى فرمايد: ما جمهورى اسلامى را اعلام كرديم و ملت با راهپيماييهاى مكرر به آن رأى داده اند, حكومتى است متكى به آراء ملت و مبتنى بر قواعد و موازين اسلامى.14 در اينجا در مقام رهبر حكومتى ايجاد شده به دو ويژگى اساسى حكومت مطلوب و مورد

ص: 8080

نظر خود يعنى (اتكاى به رأى مردم), و (ابتناى بر قواعد و موازين اسلامى) اكتفا مى نمايد. قرار گرفتن امام خمينى(س) به مدت ده سال در رأس حكومت اين مزيت را داشت كه ايشان هم نظراً و هم عملاً نظريه حكومتى مورد نظر خود را به كمال رساند. رابعاً, امام خمينى(س) از همان اوان رشد و بلوغ فكرى خود مبارزه با ظلم و ستم و تلاش و پيكار عملى براى ايجاد حكومتى مطلوب را آغاز كرد. ديدار امام خمينى(س) از مرحوم بافقى كه به دستور رضا خان تبعيد شده بود15 نمونه اى از آغاز مبارزات او عليه حكومت جبار رضاخان و در نتيجه تلاش براى رسيدن به حكومتى مطلوب بود. در سال هاى 132122 نيز با نگارش كتاب كشف الاسرار حركت جدى ترى را در اين راستا آغاز نمود. براى مثال در اين كتاب مى نويسد: خداى عادل هرگز تن [دادن] به حكومت ظالمان را نمى پذيرد. تنها حكومتى كه خرد و شرع آن را حق مى داند, حكومت خدا يعنى حكومت قانون الهى است أ.16 بطور كلى مبارزات, قيامها و تلاشهاى امام خمينى(س) در مقابله با رژيم پهلوى بيانگر اين مطلب است كه از آغاز با اين رژيم و حكومت موجود مخالفت دارد و لذا در پى ارائه حكومتى مطلوب

ص: 8081

است. حكومتى كه بتدريج و ابتدا در نظر و بعد از آن در عمل, آن را تحقق بخشيد. بنابراين مسأله حكومت مطلوب از ديدگاه امام خمينى(س) حداقل از چهار زاويه يعنى امام خمينى(س) به مثابه يك مبارز و مخالف وضع موجود و طالب وضع مطلوب, يك نظريه پرداز انديشمند و فقيه و مرجع تقليد مردم, يك مؤسس و بنيانگذار حكومت و يك ايدئولوگ و رهبر حكومت حائز اهميت است. بنابراين ما در اين نوشتار مختصر سعى داريم بصورتى كوتاه و گذرا به حكومت مطلوب مورد نظر ايشان اشاره اى بنماييم. براى انجام اين هدف ابتدا اشاره اى به اشكال حكومت اعم از مطرود يا مطلوب از ديدگاه ايشان مى نماييم. آنگاه با توجه به نوع و محتواى حكومت كه در نزد ايشان شكل آن نسبت به مسأله اى اساسى است, صرفاً به چند شاخص و ويژگى حكومت مطلوب مورد نظر او خواهيم پرداخت. شكل حكومت از منظر امام خمينى(س) ييكى از مسائلى كه در نزد اكثر فلاسفه, فقها و انديشمندان مسلمان حائز اهميت است اين است كه آنچه پذيرفتنى است نوع و محتوا و كيفيت حكومت است نه شكل آن. در قرآن كريم و روايات نيز شكل خاصى از حكومت مورد توجه قرار نگرفته است زيرا فرض بر اين است

ص: 8082

كه شكل حكومت تابع مقتضيات زمانى و مكانى و پيشرفت جوامع انسانى است. پس صحيح نيست كه شكل خاصى از حكومت براى هميشه مطرح شود. بنابراين آنچه قابل طرح و بحث است همانا محتوا و ماهيت حكومت مى باشد كه در قالب يك سرى مشخصه ها و صفات مشخص و معين مى گردد. علامه طباطبايى(ره) در اين مورد مى نويسد: در شريعت اسلام دستورى مربوط به تعيين يكى از (انواع شكل حكومت) وارد نشده است و حقاً هم نبايد وارد شود, زيرا شريعت تنها متضمن مواد ثابته دين است و طرز حكومت با تغيير و تبدل جامعه ها به حسب پيشرفت تمدن قابل تغيير است.1 اين موضوع مورد تأكيد حضرت امام خمينى(س) نيز هست. بنابراين از ديدگاه امام خمينى(س) مسأله اصلى در مطلوبيت يك حكومت, ماهيت و محتواى آن است كه گاه از آن به نوع حكومت تعبير مى گردد ولى شكل حكومت تابع مقتضيات زمانى و مكانى است و لذا موضوعى و ثانوى تلقى مى گردد و تابع منبع مشروعيت, امكانات و توانايى هاو خواست مردمى و مصالح جامعه و دين است. به تعبير ديگر بعضى از شكل هاى رايج حكومتى با برخى از مبانى مشروعيت يا وضعيت جمعيتى خاص يا مصالح مردم و مكتب آنها در يك جامعه

ص: 8083

سازگار است. شكل حكومت بيانگر (ساختار كلى حكومت) است. برخى از اشكال رايج حكومت عبارتند از: فردى, آريستوكراسى, دموكراسى, پارلمانى, پادشاهى, سوسياليستى, فاشيستى, استبدادى وأ. البته حكومت را سه شكل كلى فردى, گروهى و جمعى يا اكثريت است كه اين سه شكل را بر اساس اهداف ساختار عملكرد وأ به اشكال متنوعى مى توان تقسيم بندى كرد. در دين اسلام بعد از بحث نوع و محتواى حكومت كه عمدتاً از آن تحت عنوان (اسلامى بودن حكومت) ياد مى شود براساس مقتضيات به شكل حكومت مى رسيم. به عنوان مثال, شكل حكومت در زمان خلفاى راشدين (نظام حكومتى خلافت) يا به اختصار (خلافت) است. اين است كه مى بينيم امام خمينى(س) نيز در تعابير خود و بيان ديدگاه خود در باب حكومت ابتدا از تعبير (حكومت اسلامى) استفاده مى كند ولى بعدها و در زمان تأسيس يا در آستانه تأسيس و يا بعد از تأسيس حكومت نوع خاصى از آن يعنى (جمهورى اسلامى) را مورد توجه قرار مى دهد. پس در انديشه امام خمينى(س) حكومت اسلامى بيانگر نوع و محتواى حكومت و جمهورى اسلامى نيز نوع خاصى از حكومت اسلامى تلقى مى گردد و تا حدودى به شكل حكومت نزديك مى گردد; بعلاوه بر اساس تعابير امام خمينى(س) باز جمهورى اسلامى

ص: 8084

شكل حكومت نيست. بلكه شكل حكومت را تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم مى داند: ما خواهان استقرار يك جمهورى اسلامى هستيم و آن حكومتى است متكى به آراء عمومى. شكل نهايى حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنونى جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد.18 بنابراين اين بيان نشان مى دهد كه در نظر امام اولاً, آنچه اهميت دارد نوع و محتوا و ماهيت حكومت اسلامى نه شكل آن. ثانياً, (جمهورى اسلامى) نه يك شكل خاص حكومتى كه بيانگر (نوعى خاص) از حكومت اسلامى است. نوعى كه متكى به آراى عمومى مردم مسلمان [ايران] است. ثالثاً, شكل نهايى حكومت يا شكل حكومت توسط مردم تعيين مى شود و اين يك موضوع كلى است و منحصر به زمان ما نيست. رابعاً, شكل نهايى حكومت يا شكل حكومت تابع شرايط و مقتضيات جوامع است. امام خمينى(س) اين موضوع را در جواب خبرنگار سنى مذهب مجله المستقبل اينگونه فرمود: حكومت جمهورى اسلامى مورد نظر ما از رويه پيغمبر اكرم(ص) و امام على(ع) الهام خواهد گرفت و متكى به آراء عمومى ملت مى باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراء ملت تعيين مى گردد.19 بنابراين اين بيانات نشان دهنده اين است كه امام خمينى(س) به شكل واحد حكومتى

ص: 8085

در اسلام براى زمانهاى مختلف اعتقاد ندارد. لذا شكل حكومت را موكول به مقتضيات, شرايط و نظر مردم مى نمايد. همچنين اين عبارات امام با نظر كسانى كه (اسلامى) بودن را بيانگر نوع حكومت و جمهورى را بيانگر شكل آن مى دانند جور درنمى آيد. زيرا از نظر امام جمهورى اسلامى يك مفهوم واحد تلقى مى گردد و يك چيز است نه دو چيز يعنى (حكومتِ متكى به آراى عمومى انسانهاى مسلمان) و جمهورى در اين نگاه نمى تواند شكل حكومت را نشان دهد بلكه ماهيت آن را نشان مى دهد و اين موضوع درست در مقابل ديدگاه كسانى قرار مى گيرد كه جمهورى را شكل خاصى از حكومت مى دانند. البته اين موضوع كه جمهورى شكل خاصى از حكومت است موضوعى است كه ابتدا در غرب مطرح شده و بعد در جوامع ما راه يافته است. شكل هاى حكومتى مطرود از منظر امام خمينى(س) امام خمينى(س) در اشكال فردى حكومت, حكومتهاى سلطنتى و ولايت عهدى را مطرود مى داند. زيرا رژيم سلطنتى و ولايت عهدى مبتنى بر وراثت و سلطه كامل است. لذا با خواست اكثريت مردم تعارض دارد بعلاوه به استبداد و فساد مى انجامد و بنيان آن را معمولاً زور و غلبه تشكيل مى دهد. زيرا بعد

ص: 8086

از طرح مشروعيت اولين سلطان و حاكم, مشروعيت فرزندانش نسل اندر نسل مطرح مى گردد و اين موضوع نمى تواند يك دليل منطقى باشد. اين است كه به صراحت مى فرمايد: اصل رژيم سلطنتى بى ربط است, رژيم سلطنتى رژيم كهنه ارتجاعى است, در وقت خودش هم بى ربط بوده است.20 و در جايى ديگر مى فرمايد: أ سلطنت, ولايت عهدى همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيدالشهداء(ع) براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود و شهيد شد. اسلام سلطنت و ولايت عهدى ندارد.21 همچنين از منظر امام خمينى(س) اگر حكومت هاى امپراتورى, پادشاهى و شاهنشاهى نيز داراى شكل سلطنت موروثى باشند و براساس زور (تغلب) يا وراثت شكل گيرند و استقرار يابند مطرود خواهند بود. دموكراسى هاى ليبراليستى غربى يا ليبرال دموكراسى و نيز دموكراسى هاى سوسياليستى و كمونيستى (نمونه اول حكومت ايالات متحده امريكا, و نمونه دوم حكومت اتحاد جماهير شوروى بوده اند) نيز از ديدگاه امام مطرود بوده اند. همچنين مشروطه پارلمانى به مفهومى كه در ايران زمان رژيم پهلوى رايج بود نيز از نظر ايشان مورد قبول نبوده اند. بطور كلى در تمامى اشكال حكومت اعم از فردى, گروهى يا جمعى و اكثريت, حكومت هاى استبدادى, مطلقه, فاشيستى, از ديدگاه امام مطرود و

ص: 8087

غير قابل قبول مى باشند. حكومت اسلامى نه استبدادى است, نه مطلقه و نه مشروطه به معناى فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشند.22 شكل هاى حكومتى نسبتاً مطلوب از منظر امام خمينى(س) همانطور كه گذشت حكومت ها عموماً داراى سه شكل كلى فردى, گروهى يا جمعى معمولاً (اكثريت) هستند. هر يك از اين سه شكل حكومت در شرايط و مقتضيات خاص و با توجه به ماهيت و محتوايى كه بر اساس آن ابتناء مى يابند مى توانند از منظر امام خمينى(س) مقبول و مطلوب واقع شوند. بعنوان مثال در شكل فردى حكومت, مطلوبترين نوع حكومت از منظر امام خمينى(س) حكومت شخص معصوم(ع) است كه برتر از آن نمى توان حكومت مطلوبى را تصور نمود. بعد از آن حكومت ها فقها و دانشمندان با شرايطى كه امام خمينى(س) براى آنها ذكر مى كند. قابل قبول و مطلوب خواهند بود.23 همچنين حكومت فرد عادل يا عدول مؤمنين نيز نمونه اى از شكل فردى حكومت است كه مورد تأييد حضرت امام بعد از دو نوع حكومت مذكور در بالا قرار گرفته است. امام خمينى(س) در كتاب البيع, بحث ولايت, بخشى را به ولايت عدول مؤمنين اختصاص داده است.24 همچنين در كتاب كشف اسرار در اين مورد مى فرمايد:

ص: 8088

اگر يك همچو مجلسى از مجتهدين ديندارى كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاى نفسانيه عارى باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراء حكم خدا غرضى نداشته باشند تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه قانونهاى خدايى تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد, به كجاى عالم برخورد مى كند.25 از سوى ديگر همانطور كه گذشت شكل حكومت از يك ناحيه تابع نوع و ماهيت و محتواى آن است و از ناحيه ديگر تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم و جامعه اى كه حكومت در مورد آنها تحقق مى يابد. بنابراين آنچه بيشتر مورد توجه حضرت امام قرار گرفته محتواى حكومت هاست نه شكل آنها. البته امام در مورد شكل گروهى مثلاً اريستوكراسى يا اليگارش نظر قاطعى تا جايى كه نويسنده اطلاع دارد ابراز ننموده اند. ولى در مورد حكومت هاى دموكراسى, مشروطه يا جمهورى كه به معناى مورد نظر ما بيانگر مفهوم, ماهيت و محتوا و بطور كلى نوع حكومت هستند صريحاً اظهار نظر كرده اند و حكومت مورد نظر خود را گاه دموكراسى به معناى خاص غير دموكراسى غربى گاه مشروطه به معناى خاص (مقيد و مشروطه

ص: 8089

به يك مجموعه شرط) و گاه جمهورى به معناى حكومتى كه مبتنى رأى نظر مستقيم يا غير مستقيم مردم است و يا حكومت ملى مستند به آراء ملت و يا قانونى مستند به قانون الهى وأ دانسته اند و هيچ يك از اين موارد بيان شكل مطلوب حكومت نيست زيرا هر يك از اينها همه اين مى تواند شكل فردى, گروهى يا جمعى وأ را به خود بگيرد. به عنوان نمونه در اينجا به چند مورد از ديدگاههاى حضرت امام اشاره مى شود: 1 حكومت اسلامي أ حكومت ملى است, حكومت مستند به قانون الهى و به آراء ملت است, اين طور نيست كه با قلدرى آمده باشد كه خواهد حفظ كند خودش را با آراء ملت مى آيد و ملت او را حفظ مى كند و هر روز هم كه برخلاف آراء ملت عمل بكند قهراً ساقط است أ.26 2 رژيمى كه به جاى رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اى است كه شبيه آن رژيم در دموكراسى غرب نيست و پيدا نخواهد شد. ممكن است دموكراسى مطلوب را با دموكراسى هايى كه در غرب است مشابه باشد, اما آن دموكراسى كه ما مى خواهيم به وجود آوريم در غرب وجود ندارد, دموكراسى اسلام كاملتر از دموكراسى غرب است.27 3

ص: 8090

حكومت اسلامى مشروطه است از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه بايد رعايت و اجرا شودأ.28 4 فرق اساسى حكومت اسلامى با حكومت هاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در همين است كه نمايندگان مردم [در جمهورى] و يا شاه [در حكومت هاى مشروطه] به قانونگذارى مى پردازند ولى در اسلام شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است أ.29 بنابراين در اينگونه بيانات امام به نوع و محتواى حكومت توجه دارد كه حكومت اسلامى است ولى مى تواند به لحاظ محتوايى زمينه ها و ابعاد و خصوصيات مشتركى با حكومت هاى مشروطه, جمهورى به مفهوم رايج ملى, دموكراسى وأ داشته باشد; هر چند به لحاظ ماهيت و محتوا تفاوت هاى اساسى نيز با آنها دارد. بنابراين شكل يك حكومت نمى تواند از منظر امام خمينى(س) بيانگر مطلوبيت آن حكومت باشد. بلكه آنچه بيان كننده مطلوبيت در يك حكومت است ماهيت و محتواى آن است كه ما از آن به (نوع حكومت) تعبير مى كنيم. حال بايد ديد چه نوع حكومتى مورد نظر امام خمينى(س) است و او آن را به عنوان نوع مطلوب ياد مى كند. شايد جواب اين سؤال اين باشد كه (ولايت مطلقه فقيه) حكومت مطلوب از منظر امام خمينى(س)

ص: 8091

است ولى اين نوع حكومت در جامعه اى مطلوبترين نوع حكومت تلقى مى گردد كه مردمى ديندار و همچنين فقهايى واجد شرايط موجود باشند, بعلاوه امكان تشكيل حكومت براى آنها نيز مقدور باشد ولى اگر چنين شرايطى فراهم نشد آنگاه چه؟! لذا ما در اينجا به جاى بررسى مطلوبيت در شكل يا نوع حكومت, مطلوبيت را در ويژگى ها و خصايص و شاخص هاى يك حكومت مى بينيم و به دنبال اين مطلب هستيم كه امام خمينى(س) چه شاخص ها و ويژگى هايى را براى يك حكومت مطلوب مورد توجه قرار داده است. شاخص ها و ويژگى هاى حكومت مطلوب در بيان ويژگى ها و شاخص هاى حكومت مطلوب امام خمينى(س), به دو سرى از شاخص ها و ويژگى ها عنايت دارند كه يك سرى از آنها را كه مى توان اركان و بنيان هاى اساسى يك حكومت مطلوب يا (شرط لازم) آن تلقى كرد. اينها عبارتنداز: (عدالت), (مردمى بودن) و (ابتناء بر آراى عمومى) و (اسلامى بودن) يا (ابتناء بر ضوابط و قوانين اسلام). دسته ديگر از شاخص ها نسبت به دسته اول داراى اهميت ثانونى هستند و لذا شايد بتوان آنها را (شرط كمال) حكومت دانست نظير; علم و آگاهى, اجتهادى بودن, تقوا و ورع, حسنِ تدبير و

ص: 8092

مديريت, انتقادپذيرى, خدمت گزارى, امانت دارى, ثبات سياسى وأ. البته اين بدان معنا نيست كه حكومت مطلوب مى تواند فاقد اين ويژگى ها و امثال آنها باشد بلكه بدين معناست كه نسبت به سه تاى اولى كه از اركان اساسى حكومت مطلوب مى باشند, داراى اهميت كمترى هستند. در اين نوشتار ما به سه شاخص اصلى كه از اهميت بالاترى برخوردار هستند مى پردازيم و در انتها تنها اشاره اى كوتاه و گذرا نيز به برخى از مهمترين شاخص هاى دسته دوم خواهيم داشت. همچنين لازم به يادآورى است كه امام خمينى(س) گاه اين شاخص ها را به زمامداران حكومت نسبت مى دهد ولى اين موضوع مانع از اين نيست كه نهاد حكومت فارغ از چنين ويژگى هايى باشد زيرا همانگونه كه خصلتى مى تواند حالت فردى داشته باشد, مى تواند حالت نهادى (حكومت به مثابه يك نهاد جمعى يا تجمعى از افراد) نيز به خود بگيرد. 1 حكومت عادل (عدل), عادلانه ييكى از مهمترين شاخصه و معيارهاى يك حكومت مطلوب از ديدگاه حضرت امام خمينى(س) اين است كه آن حكومت بر مبناى عدل و قسط استقرار يابد; بگونه اى كه عدالت در تمامى تار و پود آن ريشه دوانيده و در سرتاسر وجود و ابعاد متعدد آن چون عملكرد,

ص: 8093

اهداف, مسئوليت ها, وظايف و كنش هاى حكومت و زمامداران متجلى گردد. از ديد ايشان تحقق عدالت نه تنها وظيفه حكومت و بزرگترين مقصد اسلام كه بنيان و اساس يك حكومت مطلوب است. مطلوبيت حكومت با دارا بودن خصلت عدالت شناخته مى شود. اين است كه آن بزرگوار اين مهم را بارها مورد تأييد قرار داده است. مى فرمايد: ما كه مى گوييم حكومت اسلامى, مى گوييم حكومت عدالت, ما مى گوييم يك حاكمى بايد باشد كه به بيت المال مسلمين خيانت نكند, دستش را دراز نكند. بيت المال مسلمين را برندارد, ما اين مطلب را مى گوييم اين يك مطلب مطبوعى است كه در هر جامعه بشرى كه گفته مى شود براى هر كس كه گفته بشود از ما مى پذيرد.30 در اين بيان حضرت امام اولاً, حكومت اسلامى را كه مطلوبترين خواست شان در تحقق انقلاب اسلامى بوده است مترادف با حكومت عدالت قرار مى دهد و لذا اسلامى بودن در اين نگرش با عادل بودن به معناى ترادف دارد; چون محال است حكومت اسلامى باشد ولى عدالت در آن نباشد. اگر عدالت نبود اسلامى نيست. البته مى تواند حكومتى كافر يا كافره باشد ولى ظالم يا ظالمه نباشد اما اين بدان معنا نيست كه حتماً عادله است.

ص: 8094

هر چند برخى معرفى مطرح مى سازند كه اسلامى بودن غير از عادل بودن است ولى اگر ديدگاه امام خمينى(س) را بپذيريم كه اسلام براساس عدالت است و بنيان اين عدل الهى را تشكيل مى دهد آيا مى توان گفت كه اسلامى بودن غير از عادل بودن است شايد معناى عدالت گسترده تر باشد ولى اسلاميت نمى تواند از عدالت جدا باشد. (اسلامى كه اساسش بر عدل است.)31 ثانياً: اينكه حكومت مطلوب مورد نظر ما حكومت عدالت است يك مطلب مطبوعى است; بدين معنا كه مطلبى اين چنينى مطابق طبع

ص: 8095

و فطرت بشر است و لذا مخالفى ندارد, چون امرى كه مطابق فطرت و طبع افراد بشر باشد, امرى است انسانى و عمومى بنابراين براى همگان قابليت پذيرش دارد. اين است كه امام بعد از بيان مطبوعيت آن مطرح مى سازد كه در هر جامعه اى پذيرفته مى شود و كسى با آن مخالفت و معارضه نمى كند. در عبارتى ديگر مى فرمايد: ما يك حكومت عدل مى خواهيم, يك حكومتى مى خواهيم كه منافع مملكت ما خرج خود مملكت بشود.32 از اين عبارت استنباط مى شود كه آنچه امام در عطف به عبارت اولى در هر يك از اين دو بيان و نيز در ساير بيانات مى آورد عبارتى است توضيحى كه عبارت اول را روشن مى سازد. ولى اين توضيحات هر كدام بخشى از عبارت اوليه را بيان مى كنند. اين است كه در بيان دوم توضيحى غير از توضيح مندرج در بيان اول آمده است. همچنين در بيانى ديگر مى فرمايد: ما يك حكومت عدل مى خواهيم, حكومت عدل اسلامى مى خواهيم. اين مهم آرزوى هر آدمى است كه يك حاكمى باشد براى آن حكومت بكند كه بعد از چند وقتى جيبهايش را پر نكند و از اين مرز برود.33 همچنين مى فرمايد: كارگران كارخانه ها

ص: 8096

و ديگر كارگران و كارمندان طبقات هر صنف بايد بدانند كه اسلام از بدو ظهور طرفدار آنان بوده و در حكومت عدل اسلامى به آنان اجحاف نمى شود و نخواهد شد.34 و نيز: اگر شما يك حكومت عدل بخواهيد, يك حكومت انصافى بخواهيد, بخواهيد كه در رفاه باشيد, بخواهيد كه فقراى شما در رفاه باشند, بخواهيد كه اغنيا به شما ظلم نكنند, بخواهيد كه دولت با شما ظلم نكندأ.35 و همچنين تأكيد مى كند: عدل اسلامى را مستقر كنيد. با عدل اسلامى همه و همه در آزادى و استقلال و رفاه خواهند بود.36 بنابراين تعاريف و توضيحاتى كه حضرت امام در ادامه عبارات مربوط به عدل, حكومت عدل يا حكومت عدل اسلامى مى آورند, بيان شاخص ها و يا مصاديق عدل و حكومت عدل است. برخى از مهمترين شاخص ها و مصاديق از ديدگاه آن حضرت عبارتند از: 1 فقدان ظلم, ما نه ظلم مى كنيم و نه مظلوم مى شويم.37 2 تحقق آزادى 3 تحقق استقلال 4 تحقق رفاه 5 اسلامى بودن 6 رسيدن تمام اقشار جامعه به حقوق حقه خود. 7 فقدان فرق بين زن و مرد و اقليت هاى مذهبى و ديگران38 8 وجود انصاف 9 فقدان اجحاف 10 علاقه مندى به افراد رعيت و برابرى مسئولين

ص: 8097

با آنان در شيوه زندگى: ما آرزوى يك همچون حكومتى داريم [حكومت اميرالمؤمنين(ع)], يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد, عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگى اش پست باشد, گرسنگى بخورد. ما مى خواهيم يك همچو حكومت عدل ايجاد كنيم.39 11 منافع مملكت خرج مملكت شود 12 به بيت المال خيانت نشود 13 به جاى نظام استثمارى, عدالت اقتصادى را برقرار سازد. 14 موافق ميل مردم باشد, رأى مردم و موافق حكم خدا, آن چيزى كه موافق با اراده خداست موافق ميل مردم هم هست مردم مسلمانند, الهى هستندأ.40 همچنين از ديدگاه امام خمينى(س) تمام احكام شرعى ابزار و وسايلى هستند براى تحقق عدالت و حكومت عدل در جامعه; بنابراين بدون تحقق عدالت و حكومت مبتنى بر عدل معنا و مفهومى ندارند. امام در اين باره مى فرمايد: احكام شرعى قوانين اسلام هستند و اين احكام شأنى از شئون حكومت مى باشند, بلكه احكام مطلوب بالعرض و امورى ابزارى هستند براى اجراى حكومت و گسترش عدالت.41 اگر برترين نمونه حكومت مطلوب و عملى كه در زمين تحقق يافته است حكومت رسول اللّه(ص) مى باشد; اين حكومت نيز با انگيزه بسط عدالت تشكيل يافته و

ص: 8098

حكومتى عادلانه مى باشد و اين وظيفه اى است كه تمامى پيامبران و اولياى الهى نيز آن را در حد توان و مقدورات خودش و براساس مقتضيات متحقق مى ساخته اند: پيغمبر اسلام(ص) تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاى جهان, لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى.42 عدالت در حكومت از ديد امام خمينى(س) هم به مثابه خصلت و ملكه اى فردى و امرى باطنى است مفهوم فقهى عدالت 43 و لذا مى تواند صفت و خصلت زمامداران باشد و نه تنها خصلت و صفت زمامداران كه از آن تمامى كسانى كه با بشر و اداره زندگى او سروكار دارند: اسلام خدايش عادل است, پيغمبرش هم عادل است و معصوم, امامشهم عادل است و معصوم, قاضى اش هم بهتر است كه عادل باشد, فقيهش هم بهتر است عادل باشد, مشاور طلاق هم بهتر است عادل باشد,أ زمامدار بايد عادل باشد, ولاتشان بايد عادل باشد.44 همچنين همين عدالت مى تواند صفت و خصلت نهاد حكومت باشد. اين است كه در بيانات و آثار امام خمينى(س) تعابيرى چون (حكومت عدل), (حكومت عادل), (حكومت عادله), وأ به كار رفته است. 2 حكومت اسلامى(قانونى) عنوان كلى و اوليه اى كه حضرت امام در مورد حكومت مطلوب خويش به كار مى رود حكومت اسلامى است

ص: 8099

و منظورشان از اسلامى بودن حكومت نيز اين است كه بر موازين و قوانين اللهى و دينى اسلام بنا شده باشد. قوانين و ضوابط آن از شرع مقدس اخذ گردد و بر جهان نگرى و ايدئولوژى اسلامى ابتناء يافته باشد. حكومت اسلامى در منظر امام خمينى(س) حكومتى است كه هدف آن تحقق اسلام است, قوانين آن قوانين اسلام است و بنياد و اساس آن را نيز جهان بينى اسلامى تشكيل مى دهد. همچنين از ديدگاه ايشان, حكومت اسلامى به معناى اين است كه حكومت از درون اسلام به وجود مى آيد زيرا اسلام داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى, سياسى و فرهنگى است: لذا اسلام بدون حكومت معنا ندارد: اسلام أ خود داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى است كه براى تمامى ابعاد و شئون زندگى فردى و اجتماعى قوانين خاصى دارد و جز آن را براى سعادت جامعه نمى پذيرد.45 اين بيان امام خمينى(س) نشان از اين است كه اسلام را سيستم حكومتى هست چه اگر مكتبى داراى نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى باشد طبعاً داراى نظام حكومتى نيز مى باشد. زيرا نظام اجتماعى بدون وجود يك نظام حكومتى و سياسى معنا نخواهد داشت. حضرت امام تعبيرى گسترده تر را در بيان مفهوم سياست

ص: 8100

دارند. در يكى از جلسات درس خويش در نجف اشرف در مورد سياست مى فرمايد: مگر سياست چيست؟ روابط بين حاكم و ملت, روابط بين حاكم و ساير حكومت ها, جلوگيرى از مفاسدى كه هست, همه اينها سياست است.46 و اگر سياست اين است دين بطور كلى و دين اسلام بطور ويژه نيز جز اين نيست و لذا اسلام سياست است و مبناى سياست مدن و اداره امور جامعه. زيرا سياست در كل راهبردن و هدايت انسان به سوى صلاح خود و صلاح جامعه است و اين همان خواست و هدف اسلام نيز هست. اين است كه مى فرمايد: واللّه اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرفى كردند, سياست مدن از اسلام سرچشمه مى گيرد.47 بنابراين از ديدگاه حضرت امام هيچ گونه تفكيكى بين سياست و دين و لذا بين سياست و اسلام وجود ندارد و بر همين اساس دين اسلام داراى نظام حكومتى است نظام حكومتى كه امام از آن تحت عنوان (حكومت اسلامى) ياد مى كند. تعبير حكومت اسلامى هم در آثار كتبى حضرت امام چون كتاب البيع و هم در بيانات آن بزرگوار چون ولايت فقيه و صحيفه نور به كرات آمده است براى نمونه مى فرمايد: أتمام چيزهايى كه در حكومت طاغوت بود و به

ص: 8101

نفع اجانب در اين مملكت ضعيف, در اين مملكت زير دست پياده شده بود, با استقرار حكومت اسلامى و جمهورى اسلامى تمامى اينها بايد زير و رو بشودأ.48 همچنين امام خمينى(س) گاه تعابيرى چون حكومت الهى, حكومت حق, حكومت دين, حكومت امين, حكومت عدل اسلامى, حكومت قانون وأ را در بيانات و آثار خود به كار برده است كه همگى بيانگر يكى از مهمترين شاخصه هايى است كه ارزش, مفهوم و محتواى حكومت و نوع آن از ساير انواع شناخته مى شود. اين است كه مى بينيم در برابر حكومت اسلامى و حكومت الهى, حكومت هاى شيطانى و طاغوتى, حكومت استبدادى وأ به كار مى برد. امام خمينى(س) در بيان و معرفى حكومت اسلامى مى فرمايد: حكومت اسلامى هيچ يك از انواع طرز حكومت هاى موجود نيست. مثلاً استبدادى نيست كه رئيس دولت مستبد و خود رأى باشدأ حكومت اسلامى نه استبدادى است, نه مطلقه, بلكه مشروطه است. البته نه مشروط به معنى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد. مشروط از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم(ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام

ص: 8102

است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامى حكومت قانون الهى بر مردم است.49 بنابراين از ديدگاه امام خمينى(س) حكومت اسلامى حكومت قانون است و منظور از قانون نيز نه قانونهاى موضوعه بشرى كه قوانين الهى قوانين شرع و اسلام است كه در قرآن كريم و سنت رسول اللّه(ص) مندرج است. در عبارتى ديگر اين موضوع را به اين صورت شرح مى دهد: حكومت اسلام حكومت قانون است در اين طرز حكومت, حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و يساير افراد تا ابد تابع قانون هستند, همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم(ص) بيان شده است.50 اسلامى بودن حكومت از منظر حضرت امام داراى دو بعد اساسى است كه عبارتند از: 1 مطابق رأى, نظر و خواست مردم بودن 2 مطابق خواست و رضاى خدا و قانون الهى بودن و به عبارت ديگر حكومت الهى مردمى. اين بيان در عبارت زيبايى از حضرت امام خمينى(س) به اين صورت آمده است: ما هم كه حكومت

ص: 8103

اسلامى مى گوييم, مى خواهيم يك حكومتى باشد كه هم دلخواه ملت باشد و هم حكومتى باشد كه خداى تبارت و تعالى نسبت به او گاهى بگويد كه اينهايى كه با تو بيعت كردند با خدا بيعت كردند (انما يبايعون اللّه)51 أ ظل اللّه باشد, يداللّه باشد حكومت, حكومت الهى باشد. آرزوى ما اين است كه يك همچو حكومتى سركار بيايد كه تخلف از قانون الهى نكندأ.52 آرى مهمترين معادلى كه حضرت امام براى اسلامى بودن حكومت مطرح كرده است, (قانونى بودن) است و اين موضوع به كرات در بيانات حضرت و آثار حضرت امام با دقت و توجهى خاص مطرح شده است. براى نمونه امام خمينى(س) حكومت پيامبر اسلام(ص) را حكومتى قانونى مى داند و حكومت مورد نظر خود را نيز حكومتى مى داند كه همانند حكومت پيامبر(ص) باشد: [پيامبر(ص)] هر چه داشت تابع قانون بود, پيغمبر قرآن مجسم بود, پيغمبر قانون مجسم بود. ما يك حكومتى مى خواهيم كه قانون باشد, تابع قانون باشد, نه يك حكومتى كه تابع شيطان باشد.53 اسلامى بودن حكومت مفهومى است بسيار كلى. لذا حضرت امام شاخص ها و معيارهاى متعددى را به عنوان معيارها و ويژگى هايى كه بودن آنها نشان از اسلامى بودن حكومت است مطرح ساخته اند كه در اينجا به

ص: 8104

صورت فهرست وار به برخى از آنها اشاره مى شود. 1 قانونى بودن حكومت (قانون در اينجا به مفهوم قانون الهى يا فرمان و حكم خداست). 2 الهى بودن حكومت 3 غير استبدادى بودن حكومت 4 مطلقه نبودن حكومت 5 مشروطه بودن به مفهوم اينكه حكومت كنندگان مقيد به مجموعه اى از شرط ها باشند. 6 حاكميت در حكومت اسلامى منحصر به خداست. 7 عادل بودن حكومت. 8 هدف حكومت اسلامى تأمين سعادت بشر است.54 9 حكومت وسيله و ابزار است براى تحقق عدالت و سعادت بشر. پس نفس حاكم شدن و فرمانروايى, وسيله اى بيش نيست, و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد هيچ ارزشى نداردأ.55 10 اتكاء به آراى عمومى داشتن. 11 مجرى احكام اسلام بودن. 12 ملهم بودن از رويه پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع). 13 غير تحميلى بودن حكومت. 14 مساوى بودن همه طبقات, اقشار و افراد در برابر قانون. در حكومت اسلامى همه طبقات در برابر قانون مساوى اند. هيچ يك از اقشار جايگاه ويژه اى در حاكميت ندارند.56 15 تحقق آزادى, استقلال, رفاه, توسعه سياسى و رشد اقتصادى وأ. 3 مردمى بودن حكومت مردمى بودن در اصل به معناى اين است كه حكومت به لحاظ شكل گيرى

ص: 8105

و ايجاد بر آراء و نظر و خواست مردم ابتناء يافته باشد و لذا داراى مشروعيت و مقبوليت مردمى باشد. همچنين از لحاظ ادامه و استمرار بايد بر اعتماد مردم استوار گردد. حكومت مردمى به لحاظ اهداف و كارويژه ها نيز بايد در خدمت مردم باشد و تأمين مصلحت عمومى را در سرلوحه برنامه ها, كارها, اقدامات و عملكرد خود قرار دهد. بنابراين مردمى بودن حكومت هم در بقاء و استمرار است, هم در اهداف و مقاصد و هم در كاركرد و مسئوليتها. (مردم) جايگاه والايى در منظر و انديشه امام خمينى(س) دارند. همچنين امام كليه اقدامات خود را در حوزه رهبرى بويژه در مواردى كه در طول مدت رهبرى خود تصميمات فراقانونى گرفته است اين تصميمات را براساس ميثاق خود با مردم كه نشأت گرفته از اعتماد دو جانبه بين ايشان و مردم بوده است, اخذ كرده است و اين ميثاق مبتنى بر اعتماد دو جانبه, در روابط متقابل امام و مردم در طول ده سال رهبرى آن بزرگوار به خوبى مشاهده شده است و مورد تأييد اكثر كسانى كه با امام آشنايى داشتند نيز مى باشد. بدين گونه كه مردم مى دانستند امام بر عليه آنان تصميم نمى گيرد زيرا باور داشتند كه امام در اسلام ذوب شده

ص: 8106

است و تمام وجود خويش را فداى آنان كرده است و به اصطلاح در مورد اين مسأله امتحان خود را داده است و از سوى ديگر امام خمينى(س) نيز باور داشت كه مردم او را دوست دارند, به او عشق مى ورزند و به او اعتماد دارند لذا براساس سلوك عرفانى و اخلاقى و ايمانى خود به اين اعتماد ارج مى گذاشت و لذا ميثاقى بين او و مردم به وجود آمده بود كه حاصل اين اعتماد دو جانبه بود. براى شناخت سيره سياسى حضرت امام و تصميمات و اقدامات آن بزرگوار اين موضوع جنبه محورى و اساسى دارد. تأكيد امام خمينى(س) بر مردم به گونه اى كه حتى در مورد برنامه هاى راديو و تلويزيون چنين مى فرمايد: من مدتها است كه وقتى مى بينم راديو و تلويزيون را هر وقتى بازش مى كنم از من اسم مى برد خوشم نمى آيد. ما بايد به مردم ارزش دهيم, استقلال دهيم و خودمان كنار بايستيم و روى خير و شر كارها نظارت كنيم. ولى اين كه تمام كارها دست ما باشد, راديو و تلويزيون دست ماها باشد, اما آن بيچاره ها كه كار مى كنند هيچ چيز دستشان نباشد, ولى ما [كه] هيچ كاره هستيم دست ما باشد, به نظر

ص: 8107

من اين صحيح نيست.57 ييكى از مهمترين ويژگى هاى يك حكومت مطلوب از منظر امام خمينى(س) (پذيرش عمومى مردم) در ايجاد و بقا است كه در جريان انتخاب طبيعى مستقيم و يا غير مستقيم (از طريق خبرگان منتخب مردم) جلوه گر مى شود. همچنين پذيرش و مقبوليت مردمى در حوزه اهداف و عملكرد و مسئوليت هاى حكومت است كه از طريق نظارت عمومى, امر به معروف و نهى از منكر وأ تحقق مى يابد. بنابراين پيوند رهبرى در اين حكومت با مردم, به طور طبيعى پيوندى عميق, عاطفى و اعتقادى است و همين راز و رمز بود كه باعث شد امام خمينى(س) بتواند يكى از نظام هاى سياسى مردمى را پايه ريزى و رهبرى نمايد. بعلاوه در اين نوع حكومت برخلاف همه نظام هاى سياسى موجود جهان, مردم پس از تعيين رهبرى و برگزارى انتخابات از خود سلب مسئوليت نكرده و به خود وانهاده نمى شوند بلكه حضور آنان در صحنه اداره جامعه اسلامى و مشاركت در سرنوشت نظام اسلامى خود به مثابه يك تكليف تضمين مى گردد. از منظر امام خمينى(س) حكومت اسلامى براساس عشق و اعتقاد متقابل و دو جانبه مردم و رهبرى صالح ايجاد مى گردد. اين است كه مى فرمايد: رهبر و رهبرى در اديان آسمانى

ص: 8108

و اسلامى بزرگ چيزى نيست كه خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خداى ناخواسته به غرور و بزرگ انديشى وادارد.58 امام خمينى(س) رابطه خود را با مردم رابطه اى برادرانه مى داند: من با مردم ايران برادر هستم.59 امام خمينى(س) همچنين بر ضرورت آگاهى مردم و مشاركت آنان در حكومت و نظارت آنان بر حكومت و همگامى آنها با حكومت تأكيد مى كند و اين شيوه رفتار با حكومت را بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مى داند. آگاهى مردم و مشاركت و نظارت و همگامى آنها با حكومت منتخب خودشان خود بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مى باشد.60 براساس اين گفتار امام خمينى(س) نقش مردم را در يك حكومت مطلوب شامل موارد زير مى داند: 1 آگاهى 2 مشاركت 3 نظارت 4 همگامى 5 انتخاب امام خمينى(س) در مورد اهميت قرار گرفتن عدم ميزان يك پايگاه براى حكومت مى فرمايد: ييك قدرت بزرگ وقتى پايگاهى ندارد اين قدرت نمى تواند بايستد.61 همچنين امام در رهبرى حكومت جامعه اسلامى پيش از آنكه به هدايت و نمايندگى اعتقاد داشته و به آن بپردازد قائل به ارشاد, تعليم و دادن آگاهى به مردم بود تا خود بتوانند حركت كنند, مشاركت سياسى داشته باشند, نظارت نمايند و با حكومت

ص: 8109

همگامى داشته باشند و اين است كه در بيان بالا ابتدا از آگاهى مردم شروع مى كند, چه اگر آگاهى براى مردم به دست آمد بقيه راهها را خود با دارا بودن قوه عقل و اختيار طى مى كنند ولى اگر به آگاهى نويسنده طى راه براى آنها مشكل و يا شايد غير ممكن مى گردد زيرا حركت در درون تاريكى براى آنها مقدور نيست بلكه بايد نورى بتابد تا جلوى پاى خود را ببينند و بتوانند به پيش حركت كنند. بنابراين امام خمينى(س) نقشهاى چهارگانه ديگر را در ذيل آگاهى مطرح مى نمايد. مردمى بودن حكومت از منظر امام خمينى(س) در سه بعد مطرح شده يعنى ابعاد: سه گانه (ايجاد و بقا), (ابتناء بر آراى مردمى و مشاركت عمومى), (كاركرد و وظايف): (خدمت و خدمتگزارى عمومى) و نيز (اهداف), (مصلحت عمومى) موضوعيت تام دارد. بر همين اساس ما در اينجا بحث مردمى بودن حكومت را در هر يك از اين سه محور به اختصار مورد توجه قرار مى دهيم: الف) ايجاد, استمرار و بقاء: بناى حكومت بر آراى مردم و مشاركت عمومى از ديدگاه حضرت امام حكومت براساس منظرها, خواست ها و آراى مردم بنا مى شود و اگر حكومتى بر مردم تحميل گردد, آن, حكومت اسلامى نخواهد بود

ص: 8110

و از نظر ايشان مطلوبيت نخواهد داشت: ما بناى بر اين نداريم كه يك تحميلى بر ملتمان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتورى بكنيم ما تابع آراء ملت هستيم. ملت ما هر طورى رأى داد ما هم از آنها تبعيت مى كنيم. ما حق نداريم, خداى تعالى به ما حق نداده است, پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزى را تحميل كنيم.62 حضرت امام همچنين در بيان ضوابط حكومت مطلوب و مورد نظر خود و در بيان مهمترين آن معيارها و ضوابط مى فرمايد: اولاً متكى به آراء ملت باشد به گونه اى كه تمامى آحاد ملت در انتخاب فرد يا افرادى كه بايد مسئوليت و زمام امور را به دست گيرند شريك باشند.63 نكته دوم در بقا و استمرار حكومت است كه باز براساس نظر حضرت امام حكومت بايد مبتنى بر مشاركت عمومى باشد و مردم از طريق نمايندگان خود در اداره امور جامعه نقش داشته باشند. بر كاركرد زمامداران نظارت نمايد. به عنوان مثال تعيين شوراى انقلاب را امام نه تنها به موجب حق شرعى كه براساس رأى اعتماد اكثريت مردم ايران مى دانست: به موجب حق شرعى و براساس رأى اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران, شورايى به نام شوراى انقلاب

ص: 8111

تعيين شده است. همين در مورد ضرورت ادامه و استمرار مشاركت سياسى و مشورت مردمى وأ مى فرمايد: در اين حكومت به طور قطع بايد زمامداران امور دائماً با نمايندگان ملت در تصميم گيرى ها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند نمى توانند به تنهايى تصميم بگيرند.64 از ديدگاه حضرت امام رجال سياسى و حكومتى جامعه بايد مردم را در نظر داشته باشند و توده مردم را در تصميم گيرى ها و توزيع و تقسيم منابع و امكانات در نظر بگيرند و در مقابل مردم نيز بايد ضمن حضور در صحنه هاى سياسيِ جامعه و مشاركت در سرنوشت خود بر رفتار و عملكرد دولتمردان و مسئولان امر نظارت داشته باشند: اگر مردم بخواهند جمهورى اسلامى را حفظ كنند بايد مواظب باشند كه رئيس جمهور و وزراء و نمايندگان مجلس انحراف پيدا نكنند از حيث قدرت طلبى و مال طلبى اگر رئيس جمهورى بخواهد قدرتمندى نشان دهد آن روز بدانند علامت اين است كه شكست بخوريم. لذا خود مردم بايد جلوشان را بگيرند.65 ب) كاركرد و وظايف: خدمت و خدمتگزارى عمومى از ديدگاه حضرت امام خمينى(س) مهمترين وظيفه يك حكومت مطلوب اين است كه خود را خادم جامعه بداند و در راه تأمين نيازهاى اجتماعى مردم بكوشد. نه اينكه به

ص: 8112

فكر تأمين منافع خود باشد. از منظر آن بزرگوار حكومت وسيله و ابزاريست, براى تأمين نيازهاى مردم و خدمت به آنان, تربيت و هدايت آنان و تحقق عدالت و رساندن آدميان به سعادت باقى و پايدار. بنابراين افراد زمامدار نيز خود وسيله و ابزارى هستند در خدمت جامعه و مردم. اين موضوع را امام بارها و بارها در آثار و بيانات خود مورد توجه قرار داده است: ائمه و فقهاى عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد. منتهى چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند. موضوع ولايت فقيه مأموريت و انجام وظيفه است.66 و نيز مى فرمايد: اگر به من بگوييد خدمتگزار بهتر از اين است كه بگوييد رهبر, رهبرى مطرح نيست, خدمتگزارى مطرح است, اسلام ما را موظف كرده است كه خدمت كنيم.67 اين است كه از منظر امام خمينى(س) خدمت نمودن براى رهبران در حكومت مطلوب ايشان يك وظيفه و تكليف است, وظيفه أى كه اسلام به عنوان يك دين آسمانى و مكتب الهى كه مطابق با فطرت و سرشت بشر و لذا عقلى و انسانى است, براى او تعيين نموده است. بنابراين

ص: 8113

در اسلام اساس حكومت را خدمت و خدمتگزارى به مردم تشكيل مى دهد. و امام خمينى(س) در آنگاه كه در رأس چنين حكومتى قرار مى گيرد در راستاى چنين برداشتى است كه مى فرمايد: من با مردم ايران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان مى دانم.68 همچنين خطاب به دولت ها به مفهوم هيأت حاكمه و قواى حكومتى در جامعه اسلامى مى فرمايد: دولت در حكومت اسلامى در خدمت ملت است, بايد خدمتگزار ملت باشد.69 همچنين احترام به رأى نظر و خواسته هاى مردم در نظام مطلوب مورد نظر امام خمينى جايگاه فوق العاده والايى دارد. خود او آنچنان به اين مسأله اهميت مى داد كه در بسيارى از موارد حاضر به اعمال نظر شخصى خود نبود و سعى مى كرد بداند رأى و نظر مردم در اين خصوص چيست؟ همچنين امام خمينى(س) سعى نمى كرد مطابق تشخيص و نظر خود مردم را بدون آن كه آمادگى پذيرش داشته باشند به سمت و سوى معينى سوق دهد يا چيزى را بر آنها تحميل نمايد بلكه به نظر و خواست آنها تا جايى كه خطرى جدى و اساسى براى انقلاب يا ارزشهاى دينى و اسلامى بوجود نمى آمد احترام قائل مى شد و در عين حال در بعضى

ص: 8114

شرايط نيز سعى مى كرد با بيانات و پيامهاى خود آگاهى لازم را در عامه مردم بوجود آورد تا آمادگى پذيرش حقيقت و واقعيت را داشته باشند. شايد بتوان گفت تنها خط قرمز امام خمينى(س) نسبت به مردم تخطى نسبت به اسلام و ارزش هاى اسلامى بود كه براى او اهميت والايى داشت و در اين گونه موارد بدون تأمل و تحمل برخورد مى كرد. ج) اهداف: مصالح عمومى ييكى از مهمترين ويژگى هاى يك حكومت مطلوب از منظر امام خمينى(س) اين است كه حكومت بر اساس مصالح عمومى شكل گيرد, مصالح را به خوبى تشخيص دهد, براساس مصالح عمومى رفتار و اجرا نمايد و براساس مصلاح بقا و استمرار يابد. تعبيرى از برخى از فقهاى بزرگ ما وارد شده است بدين مضمون: (الحاكم منصوبٌ للمصالح) يعنى حكومت و حاكم در هر جا براى مصالح عموم افراد جامعه نصب شده است. و در بيانى آمده است: (الحاكم منصوبٌ للمصالح) اين كلام شيخ مفيد است, كلام صاحب شرايع است. كلام أ حاكم يا رهبر وظيفه اش تشخيص مصالح و اجراى آن است.70 بنابراين تشخيص مصالح سياسى, مصالح اقتصادى, مصالح فرهنگى و مصالح نظامى جامعه يعنى آنچه به مصلحت امت و جامعه اسلامى است برعهده حاكمان و رهبران است و حكم آنها در

ص: 8115

اين موارد نافذ است. حضرت امام همواره مصلحت مردم و مصلحت نظام سياسى جامعه را در رأس مصالح ديگر و حفظ نظام را از اوجب واجبات مى دانست او با هر گروه, شخص, جريان و تفكرى كه با مصلحت نظام معارضه مى نمود برخورد مى كرد تا نظام اسلامى محفوظ باقى بماند. بديهى است كه حفظ عزت و اقتدار نظام اسلامى كه براساس موازين شرع اسلام و قانون و مبتنى بر آراى مردم است بر آحاد ملت يك فريضه و واجب شرعى تلقى مى گردد و حكومت در راه تحقق مصلحت از احكام اوليه اسلام است و مقدم تمامى احكام فرعيه: حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول اللّه(ص) است, يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است. حاكم مى تواند مسجد يا منزلى را

ص: 8116

كه در مسير خيابانى است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند, حاكم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كندأ حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است, در موقعى كه آن قرارداد مخالفت مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مى تواند هر امرى را چه عبادى و يا غير عبادى است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن مادامى كه چنين است جلوگيرى كند. حكومت مى تواند از حج كه از فرايض مهم الهى است در مواقعى كه مخالف صلاح كشور اسلامى دانست موقتاً جلوگيرى كند.71 و در ادامه اين بيان تأكيد مى فرمايد: آنچه كه گفته شده است تاكنون و يا گفته مى شود ناشى از عدم شناخت ولايت مطلقه الهى است. آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين فوايد رفت صريحاً عرض مى كنم كه فرضاً چنين باشد. اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسائلى است كه مزاحمت نمى كند.72 امام خمينى(س) اين سخنان را در جواب نامه رئيس جمهور وقت پيرامون اختيارات حكومت اسلامى مطرح ساخته اند. بطور كلى از منظر امام خمينى(س) موضوع

ص: 8117

مصلحت اسلام و مصلحت مردم (مصالح عامه) مهمترين ركن در تعيين اختيارات و اهداف حكومت است. حكومت مى تواند همه چيز را فداى مصالح عمومى و مصالح اسلام بنمايد. ناگفته نماند كه بين اين دو نيز از نظر ما تعارض وجود ندارد. بنابراين حكومت اختيار دارد تا آنچه را كه مصلحت جامعه اسلامى بدان متوقف است انجام دهد و منافع فردى را در صورت ضرورت فداى مصالح عمومى نمايد و تنها حكومت مطلوب حكومتى است كه مطابق با مصلحت مردم باشد. جز سلطنت خدايى همه سلطنتها برخلاف مصلحت مردم و (جور) است.73 شاخص هاى دسته دوم در پايان اين نوشتار به برخى ديگر از شاخص هاى يك حكومت مطلوب از ديدگاه امام خمينى(س) شاخص هاى دسته دوم به صورت فهرست وار اشاره مى گردد: اين شاخص ها عبارتند از: 1 علم و آگاهى ييكى از مهمترين خصايص و شاخص هاى حكومت و زمامداران حكومتى آگاهى, دانش, علم به قانون و كتاب الهى است. اگر حكومت مورد نظر ما حكومت قانون است لذا بايد براساس علم به قانون و نيز علم و معرفت نسبت به مقتضيات زمانى و شرايط سياسى روز بنا گردد. به بيان آن بزرگوار: چون حكومت اسلام حكومت قانون است براى زمامدار علم به قوانين الزامى مى باشدأ.74

ص: 8118

در تعيين حدود علم دانش زمامداران نيز مى فرمايد: اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند لايق حكومت نيست أ البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان ادارى همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند بلكه كافى است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند.75 2 اجتهادى بودن حكومت يا باز بودن باب اجتهاد اجتهاد در اصل به معناى نهايت سعى و كوشش در تحقق امر مى باشد و در اصطلاح فقهى به معنى داشتن ملكه و قدرت استنباط احكام شرعى از منابع و ادله شرعى (كتاب, سنت, اجماع و عقل) است و لذا مجتهد است كه با كتب علوم و دانش هاى لازم و ممارست در فهم دين به اين جايگاه نايل آمده است. در بحث اجتهاد بايد دانست كه شرايط زمان و مكان موجود در اجتهاد تأثير مى گذارد. از سوى ديگر دانش اجتهاد با توجه به جامعيت و كامل بودن اسلام و لذا توسعه و گستردگى زمانى و مكانى فقه اسلامى, مسائل روز به ويژه در حوزه سياست و حكومت, اقتصاد, اجتماع وأ بايد عمق و گسترش يابد. بگونه اى كه اجتهاد بتواند پاسخگوى مسائل مستحدثه سياسى و اجتماعى باشد. لذا براى درك مقتضيات و تغييرات و تطبيق شرعيات و تطبيق شرعيات يا

ص: 8119

شرايط و مقتضيات بايد باب اجتهاد باز بوده تا نظرات اجتهادى دانشمندان در ادوار مختلف زمانى حكومت را در اداره بهتر امور راهنمايى نمايد و حكومت و وظايف آن در چهارچوب مقتضيات زمانى شناخته گردد. امام خمينى(س) در اين مورد مى فرمايد: در حكومت اسلامى هميشه بايد باب اجتهاد, باز باشد وطبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى كند كه نظرات اجتهادى فقهى در زمينه هاى مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسى توان و حق جلوگيرى از آن را ندارد ولى مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه براساس نظام اسلامى بتوان به نفع مسلمانان برنامه ريزى كندأ.76 3 عقل و حكمت از ديدگاه حضرت امام خمينى(س) (عقل) و (حكمت) يكى از برجسته ترين شاخص ها و معيارهاى يك حكومت مطلوب تلقى مى گردد و فقدان آن باعث مى شود كه حكومت از مطلوبيت ساقط گردد. زيرا عقل و حكمت اساس و بنيان بسيارى از شاخص ها و معيارهاى ديگر چون (حسن سياست), (حسن تدبير), (دانش و آگاهى), (زمان شناسى), (عزم و تصميم محكم), (ثبات رأى), (كمال اعتقادى), (صلاحيت اخلاقى) وأ است. 4 كمال اعتقادى, صلاحيت اخلاقى و تقوا نهاد حكومت بطور كلى و همچنين زمامداران و مسئولان امر بايد داراى اعتقادات سالم و تقوا

ص: 8120

بويژه تقواى سياسى باشند تا توانايى تحقق اهداف و انجام مسئوليت هاى حكومتى را داشته باشند. از ديدگاه اسلام حكومت عهد و پيمان پروردگار جهانيان است و شامل حال ظالمين و گنهكاران و افراد آلوده نمى گردد. زمامدار بايستى از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصى آلوده نباشد. كسى كه مى خواهد حدود جارى كند يعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد, متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد (ولاينال عهدى الظالمين)77 خداوند تبارك و تعالى به جائر چنين اختيارى نمى دهد.78 5 حسن تدبير و مديريت همچنين يكى از شرايط و شاخص هاى مهم يك حكومت شايسته حسن تدبير و مديريت صيحح و مطلوب است كه گاه از آن تحت عنوان (حسن التدبير), (حسن السياسة) و يا (حسن مديريت) ياد شده است و امام خمينى(س) نيز بر اين ويژگى تأييد دارند. همچنين گاه آن را ذيل عقل يا علم مطرح ساخته اند. 6 انتقادپذيرى و مشورت با مردم انتقادپذيرى و مشورت با مردم حكومت يكى ديگر از شاخص ها و ويژگى هاى يك حكومت مطلوب از منظر امام خمينى(س) است و حكومتى كه از مشورت با

ص: 8121

مردم يا نمايندگان آنها و پذيرش انتقاد و نظارت مردمى رويگردان است حكومتى است كه بناى خود را بر استبداد قرار داده است.

پى نوشت ها

: 1. امام خمينى, كتاب البيع, قم: انتشارات اسماعيليان, بى تا, جلد5, ص472. 2. عنوان اين اثر به زبان يونانى پوليتى aietiloP است كه به معناى سياست, نظام سياسى, حقوق شهروندان وأ مى باشد و عنوان فرعى آن درباره عدالت است. 3. افلاطون, جمهور, ترجمه فؤاد روحانى, تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى, چاپ پنجم, 1368, ص316315. 4 . افلاطون, دوره كامل آثار افلاطون, ترجمه حسن لطفى, تهران: انتشارات خوارزمى, ص1970, نامه ش7. 5. ytiloP 6 . عبدالرحمن عالم, بنيادهاى علم سياست, تهران, نشر نى, چاپ اول, 1372ق, ص269. 7 . ارسطو, سياست, ترجمه ميد عنايت, تهران: شركت سهامى كتابهاى جيبى, چاپ چهارم, 1364, ص119. 8 . الغزالى, فضائح الباطنيه, قاهره: الدار الغرميه للطباعة والنشر, 1283ق, ص180. 9 . الماوردى, الاحكام السلطانيه والولايات الدينيه, قاهره: مكتب الاعلام الاسلامى, 1406ق, ص6. 10 . امام خمينى, كتاب البيع, همان, ج2, ص437. 11 . صحيفه نور, چاپ اول, ج3, ص13 و نيز ر.ك: ساير مصاحبه هاى ايشان در پاييز و زمستان 1357ه.ش. بويژه در پاريس. 12 . امام خمينى, ولايت فقيه, چاپ هاى متعدد, ص29 28. 13 . منظور اين

ص: 8122

است كه از منظر امام خمينى نيز (جمهورى اسلامى) امرى است واحد و مفهومى است واحد ولى به لحاظ لفظ مركب است. مانند آب گرم در اينجا آب گرم موجود واحدى است ولى از لحاظ لفظ مركب محسوب مى گردد. البته اين نگرش غير از نگرش غربيان است كه جمهورى را شكل خاصى از حكومت مى بينند و اسلامى را نوعى ديگر و گاه آنها را در تقابل با هم مى دانند. 14 . صحيفه نور, ج4, ص169. 15 . ر.ك: محمدحسن رجبى, زندگينامه سياسى امام خمينى, تهران: انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامى, چاپ اول, 1369, ص9. 16 . امام خمينى, كشف اسرار, قم: انتشارات آزادى, بى تا, ص281. 17 . سيد محمدحسين طباطبايى, بررسيهاى اسلامى, جلد اول, قم: دفتر تبليغات اسلامى, بى تا, ص193. 18 . صحيفه نور, ج2, ص260. 19 . همان, ج3, ص27. 20 . همان, ج37, ص138 . 21 . ولايت فقيه, ص12. 22 . همان, ص52. 23 . ر.ك: همان كتاب. 24 . امام خمينى, كتاب البيع, ج2, بحث ولايت. 25 . امام خمينى, كشف اسرار, ص185. 26 . صحيفه نور, ج4, ص58. 27 . همان, ج3, ص130. 28 . ولايت فقيه, ص52. 29 . همان. 30 . صحيفه نور, ج2, ص30 و انديشه هاى

ص: 8123

اقتصادى امام خمينى, جمع آورى و تدوين محسن آژينى, سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى, انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, تابستان74, چاپ اول, ص232. 31 . صحيفه نور, ج15, ص9796. 32 . همان, ج4, ص13, انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص233. 33 . همان, ج5, ص49, انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص234233. 34 . همان, ص120, انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص234. 35 . همان, ص149, انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص234. 36 . همان, ج6, ص77, انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص236. 37 . همان, ص166, انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص236 و نيز صحيفه نور, ج5, ص149. 38 . ر.ك: صحيفه نور, ج5, ص223234. 39 . صحيفه نور, ج5, ص29, انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص223. 40 . همان, ج3, ص112111, و انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص232. 41 . امام خمينى, كتاب البيع, ج2, ص472. 42 . صحيفه نور, ج21, ص178. 43 . ر.ك: امام خمينى, تحريرالوسيله, ج1, مسأله28. 44 . صحيفه نور (چاپ جديد همراه با تجديد نظر و اضافات), ج1, ص444. 45 . همان, ج4, ص167. 46 . همان, ج1, ص229. 47 . همان, ص65. 48 . همان, ج5, ص227 و انديشه هاى اقتصادى امام خمينى, ص235. 49 . ولايت فقيه, ص5253. 50 . همان,

ص: 8124

ص5453. 51 . قرآن كريم, سوره فتح, آيه10. 52 . صحيفه نور, ج3, ص111. 53 . همان. 54 . ر.ك: صحيفه نور, ج4, ص190 وأ. 55 . ولايت فقيه, ص6970. 56 . صحيفه نور, ج2, ص28. 57 . همان, ج19, ص206. 58 . همان, ج18, ص43. 59 . همان, ج4, ص145. 60 . همان, ج2, ص257258. 61 . ر.ك: صحيفه نور, ج7, ص47. 62 . همان, ج10, ص181. 63 . همان, ج4, ص212. 64 . همان, ج2, ص212. 65 . همان, ج16, ص32. 66 . ولايت فقيه, ص7071. 67 . صحيفه نور, ج10, ص126. 68 . همان, ج4, ص145. 69 . همان, ج5, ص238. 70 . آذرى قمى, (حكومت اسلامى), دموكراسى و مقتضيات زمان, گفتگو, ويژه نامه رسالت, 1 ارديبهشت1370, ص2. 71 . صحيفه نور, ج20, ص180. 72 . همان, ج2, ص170171. 73 . كشف اسرار, ص186. 74 . ولايت فقيه, ص59 58. 75 . همان, ص6061. 76 . صحيفه نور, ج21, ص47. 77 . قرآن كريم, سوره بقره, آيه 144. 78 . ولايت فقيه, ص61.

ص: 8125

ويژگيهاى حكومت مطلوب از منظر امام خمينى قدس سره

اشاره

فصلنامه متين، شماره 9 جمشيدى، محمد حسين

چكيده:

مطلوبيت حكومت در اداره جامعه يكى از مسائل بنيانى فلسفه سياسى است كه با موضوع، نوع و ماهيت آن تعيين مى گردد نه با شكل آن; چه شكل به ساختار و صورت توجه دارد در حالى كه نوع به محتوا و كيفيت و حقيقت. در بيان ماهيت يك حكومت مطلوب از سوى انديشه مندان عمدتا بر يكسرى از شاخصها و ويژگيهايى چون عدالت، رعايت مصالح عام و... توجه شده است. امام خمينى قدس سره كه بنيان انديشه سياسى اش را توحيد و خداباورى تشكيل مى دهد، در خصوص مطلوبيت حكومت نه تنها به نوع و ماهيت آن توجه نموده است بلكه ماهيت حكومت مطلوب مورد نظر را بر اساس سه ركن اساسى عدل الهى حاكم بر جهان هستى، مساله خلافت و جانشينى انسان در زمين و وحى (دين الهى) ترسيم نموده است. بر همين مبنا شاخصهاى برتر حكومت مطلوب از ديد ايشان عبارتند از: عدالت، مردمى بودن و اسلامى بودن. بعلاوه ايشان به شاخصهايى چون علم و آگاهى، اجتهادى بودن احكام حكومتى، ورع و تقوا، حسن تدبير، انتقادپذيرى، امانتدارى و... نيز توجه نمود كه مى توان آنها را داراى رتبه ثانوى دانست. بنابراين امام خمينى قدس سره به نوعى به حكومت مطلوب توجه دارد كه بر سه عنصر عدل، دين

ص: 8126

(وحى) و مردم (عقل) ابتنا يافته است و لذا مى توان آن را حكومت عدل، مردمى و قانونى (اسلامى) دانست. نهاد حكومت آنقدر اهميت دارد كه نه تنها در اسلام حكومت وجود دارد بلكه اسلام چيزى جز حكومت نيست و احكام شرعى قوانينى است كه يكى از شئون حكومت است....(امام خمينى1 ج 472 :5(.

مقدمه اول

يكى از بنيانى ترين پرسشهايى كه در فلسفه سياسى - از آغاز پيدايش تاكنون - مطرح شده است و هر يك از فلاسفه و انديشه مندان بزرگ سعى كرده اند به نحوى از انحاء به پاسخگويى آن بپردازند اين پرسش است كه حكومت مطلوب براى اداره و رهبرى جوامع انسانى چه نوع حكومتى است. (2) در اين ميان برخى از انديشه مندان به بررسى نوع و محتواى حكومت پرداخته اند; براى نمونه افلاطون در كتاب جمهور (3) ،حكومت مطلوب خود را حكومت حكمت يا حكومت فلاسفه مى داند و بر اين اعتقاد است: ... مفاسدى كه شهرها را تباه مى كند، بلكه به عقيده من به طور كلى مفاسد نوع بشر، هرگز نقصان نخواهد يافت مگر آنكه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند يا آنان كه هم اكنون عنوان پادشاهى و سلطنت دارند به درستى و جدا در سلك فلاسفه درآيند و نيروى سياسى با حكمت تواما در فرد واحد جمع شود...(افلاطون316 - 315 :1(. او اين

ص: 8127

موضوع را در نامه هفتم خود نيز با همان شدت و حدت مورد توجه قرار داده است: فاش مى گويم كه تنها فلسفه مى تواند زندگى خصوصى و اجتماعى آدميان را سامان بخشد از اين رو آدميان هنگامى كه از بدبينى رهايى خواهند يافت كه يا فيلسوفان راستين زمامدار جامعه شوند يا كسانى كه زمام امور جامعه را به دست دارند (به لطف الهى) به فلسفه روى آورند و در آن به اندازه كافى تعمق كنند (افلاطون1970 :2(. بنابراين از ديد افلاطون حكومت مطلوب حكومتى است كه مختص فلسفه و حكمت باشد و در راس آن حكيمان و فيلسوفان قرار گيرند. ارسطو نيز در بيان بهترين نوع حكومت يا حكومت مطلوب بعد از بررسى انواع حكومتها و تقسيم بندى آنها به شش نوع حكومت بر اساس معيارهاى هدف و تعدد زمامداران و گزينش سه نوع مطلوب، بهترين نوع حكومت را حكومت پليتى (4) مى داند و آن به تعبيرى حكومت مبتنى بر قانون اساسى (عالم 269 :1372( است. اين نوع حكومت به زعم ارسطو: «پرواى خير و صلاح همگان را دارد و به دست اكثريت اداره مى شود» (ارسطو: 119(. فلاسفه بزرگ ما چون ابونصر فارابى، ابن سينا، ابوالحسن عامرى، ابن مسكويه و... نيز در بيان بهترين حكومت به محتوا و نوع حكومت توجه داشته اند، در مكتب تشيع نيز

ص: 8128

اساس مطلوبيت در حكومت بر ماهيت، محتوا و نوع حكومت است. در ميان انديشه مندان جهان سياست، برخى نيز به شكل حكومت توجه داشته اند و به عنوان مثال حكومت فردى را برترين نوع حكومت دانسته اند مانند توماس هابز و ديويد هيوم. برخى ديگر نيز به ويژگيها و صفات حاكم و زمامدار جامعه توجه نموده اند و مطلوبترين حكومت را حكومتى دانسته اند كه در راس آن مطلوبترين زمامدار باشد. براى مثال امام محمد غزالى در كتاب فضائح الباطنيه، در مجموع ده شرط براى امامت و رهبرى جامعه قايل است (الغزالى: 180( در حالى كه ماوردى هفت شرط را مطرح ساخته است (الماوردى 6 :1406(. شرايط مورد نظر غزالى عبارتند از: بلوغ، عقل، حر بودن (بنده و برده نباشد)، دارابودن نسبت قريشى، ذكوريت، سلامت شنوايى و بينايى، شوكت، كفايت، ورع و علم. به طور كلى در بحث مطلوبيت حكومت، گاه نفس و ماهيت حكومت به مثابه يك نهاد مورد توجه قرار گرفته است، گاه زمامداران و حاكمان و گاه شكل حكومت (5) و بر همين اساس براى هر يك از آنها شرايط خاصى منظور شده است.

مقدمه دوم

اشاره

امام خمينى قدس سره انديشه مند بزرگ جهان اسلام در عصر ما و رهبر يكى از بزرگترين انقلابهاى جهانى، نامى است ماندنى در تاريخ ايران و جهان; عارف و فقيهى است بى بديل كه نه تنها به ارائه

ص: 8129

طرح خاص حكومت مورد نظر خويش به لحاظ نظرى پرداخت بلكه توفيق تاسيس حكومت اسلامى را نيز به دست آورد و شخصا در راس چنين حكومتى به رهبرى پرداخت. بنابراين اهميت مساله مطلوبيت حكومت و بهترين نوع حكومت از جهات متعددى در مورد ايشان مطرح است. اولا، خود او يك نظريه پرداز در باب حكومت است. او با توجه به فلسفه سياسى، فقه اسلامى و جايگاه بسيار مهم و حساس حكومت در اداره اجتماع و پيشبرد و حفظ دين و نيز با عنايت به مقتضيات زمانى و مكانى و بويژه عنصر مصلحت به ارائه و تكميل نظريه حكومتى خود پرداخت. بنابراين طرح و نظريه حكومت در انديشه او، جايگاهى والا و مهم را داراست. او خود نگرشش را به مساله حكومت اينگونه مطرح مى سازد: اسلام حكومت است در جميع شئون آن و احكام شرعى [فرعى] قوانين اسلام هستند احكام جلوه اى از جلوه هاى حكومت هستند، بلكه احكام مطلوب بالعرض و وسايلى هستند كه در جهت اجراى حكومت و بسط عدالت به كار گرفته مى شوند. پس اينكه فقيه حصن اسلام است معنايى ندارد مگر اينكه او سرپرست اسلام است، همچنان كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه عليهم السلام سرپرست اسلام بوده اند در جميع امور حكومتى (امام خمينى1 ج 437 :2(. ثانيا، همان گونه كه بيان شد، امام خمينى قدس سره،

ص: 8130

توفيق تاسيس حكومت مورد نظر خويش را با توجه به مقتضيات زمان و عمر محدود خويش به دست آورد. او توانست بعد از سالها مبارزه با يارى خداوند بزرگ و تلاش و كوشش بى دريغ ملت ايران حكومتى در قالب جمهورى اسلامى به وجود آورد، حكومتى كه به تعبير او عدل علوى سرلوحه برنامه هايش قرار داشت و به عدالت و مردمى بودن حكومت توجهى تام و تمام داشت. حكومتى كه با رژيمهاى موجود در جهان شباهت چندانى نداشت. وقتى كه از او در واپسين روزهاى حكومت شاه پرسش شد كه شما مى خواهيد چه نوع رژيمى را جانشين رژيم شاه كنيد، در جواب فرمود: رژيمى كه جاى رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اى است كه شبيه آن رژيم در دموكراسى غرب نيست (امام خمينى2 ج 13 :3(. حركت و اقدام امام خمينى قدس سره در جهت تاسيس حكومت مساله اى است كه عنايت او را به مساله مطلوبيت حكومت از توجه يك نظريه پرداز فراتر مى برد. درواقع در اينجا امام خمينى قدس سره به عنوان مؤسس و بانى يك حكومت مطلوب ديده مى شود. بنابراين در شرايط تاسيس اين حكومت به مطلوبيت آن توجهى عميق و شايان دارد. براى مثال درخصوص ضرورت ايجاد حكومتى مطلوب و شايسته در چهارچوب قوانين و مقررات اسلام در عصر غيبت، همان چيزى كه براى ايجاد آن كوشيد

ص: 8131

و به آن نيز رسيد، چنين مى فرمايد: حال چون اجراى احكام تا ابد ضرورت دارد تشكيل حكومت و دستگاه اجرا و اداره ضرورت مى يابد. بدون تشكيل حكومت كه همه جريانات و فعاليتهاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه اى درآورد هرج و مرج و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديد مى آيد (امام خمينى29 - 28 :3(. ثالثا، بعد ديگر اهميت مساله به اين نكته بر مى گردد كه امام خمينى قدس سره نه تنها نظريه پرداز و مؤسس حكومت كه ايدئولوگ، رهبر و مدير آن نيز مى باشد. قرار گرفتن ايشان در موضع رهبرى و اداره حكومت در طول ده سال اين فرصت را در اختيار ايشان قرار داد كه با سنجش شرايط و مقتضيات زمانى و مكانى گوناگون و متنوع نظريه خود را مورد آزمون مكرر قرار دهد و بر استحكام، قدرت و صحت آن بيفزايد. اين است كه در معرفى نظام حكومتى مطلوب مورد نظر خويش از مفهوم واحدى در تعبير مركب (6) جمهورى اسلامى استفاده مى نمايد و در جواب خبرنگارى چنين مى فرمايد: ما جمهورى اسلامى را اعلام كرديم و ملت با راهپيماييهاى مكرر به آن راى داده اند، حكومتى است متكى به آراى ملت و مبتنى بر قواعد و موازين اسلامى (امام خمينى2 ج 169 :4(. در اينجا در مقام

ص: 8132

رهبر يك حكومت ايجاد شده به دو ويژگى اساسى حكومت مطلوب و مورد نظر خود يعنى اتكاى به راى مردم و ابتناى بر قواعد و موازين اسلامى اكتفا مى كند. قرار گرفتن امام خمينى قدس سره به مدت ده سال در راس حكومت اين مزيت را داشت كه بتواند به لحاظ نظرى و عملى نظريه حكومتى مورد نظر خود را تا حدودى به كمال برساند. رابعا، امام خمينى قدس سره از همان اوان رشد و بلوغ فكرى خود مبارزه با ظلم و ستم و تلاش و پيكار عملى براى ايجاد حكومتى مطلوب را آغاز كرد. ديدار امام خمينى قدس سره از مرحوم بافقى - كه به دستور رضاخان تبعيد شده بود (رجبى 9 :1369( - نمونه اى از آغاز مبارزات او عليه حكومت ظالمانه رضاخان و در نتيجه تلاش براى رسيدن به حكومتى مطلوب بود. در سالهاى 1322-1321 نيز با نگارش كتاب كشف اسرار حركت جدى ترى را در اين راستا آغاز نمود. براى مثال در اين كتاب مى نويسد: خداى عادل هرگز تن [دادن] به حكومت ظالمان را نمى پذيرد. تنها حكومتى كه خرد و شرع آن را حق مى داند، حكومت خدا يعنى حكومت قانون الهى است... (281). به طور كلى مبارزات، قيامها و تلاشهاى امام خمينى قدس سره در مقابله با رژيم پهلوى بيانگر اين مطلب است كه

ص: 8133

از آغاز مخالف رژيم و حكومت موجود است لذا در پى ارائه حكومتى مطلوب است. حكومتى كه به تدريج و ابتدا در نظر و بعد از آن در عمل، آن را تحقق بخشيد. بنابراين مساله حكومت مطلوب از ديدگاه امام خمينى قدس سره حداقل از چهار زاويه يعنى از زاويه يك مبارز و مخالف وضع موجود و طالب وضع مطلوب، يك نظريه پرداز انديشه مند و فقيه، يك مؤسس و بنيانگذار حكومت و يك ايدئولوگ و رهبر حكومت حائز اهميت است. بنابراين ما در اين نوشتار مختصر سعى داريم به صورتى كوتاه و گذرا به حكومت مطلوب مورد نظر ايشان اشاره اى بنماييم. براى اين منظور ابتدا اشاره اى به اشكال حكومت - اعم از مطرود يا مطلوب - از ديدگاه ايشان مى كنيم. آنگاه با توجه به نوع و محتواى حكومت كه در نزد ايشان شكل آن نسبت به مساله اى اساسى است، صرفا به چند شاخص و ويژگى حكومت مطلوب مورد نظر او خواهيم پرداخت.

شكل حكومت از منظر امام خمينى قدس سره

يكى از مسائل مهم نزد اكثر فلاسفه، فقها و انديشه مندان مسلمان اين است كه آنچه پذيرفتنى تر است نوع و محتوا و يفيت حكومت است نه شكل و ساختار صورى آن. در قرآن كريم و روايات نيز شكل خاصى از حكومت مورد توجه قرار نگرفته است زيرا فرض بر

ص: 8134

اين است كه شكل حكومت تابع مقتضيات زمانى و مكانى و پيشرفت جوامع انسانى است. پس صحيح نيست كه شكل خاصى از حكومت براى هميشه مطرح شود. بنابراين آنچه قابل طرح و بحث است همانا محتوا و ماهيت حكومت مى باشد كه در قالب يكسرى مشخصه ها و صفات مشخص و معين مى گردد. علامه طباطبايى رحمه الله در اين مورد مى نويسد: در شريعت اسلام دستورى مربوط به تعيين يكى از «انواع شكل حكومت» وارده نشده است و حقا هم نبايد وارد شود، زيرا شريعت تنها متضمن مواد ثابته دين است و طرز حكومت با تغيير و تبدل جامعه ها به حسب پيشرفت تمدن قابل تغيير است (طباطبايى ج 193 :1(. اين موضوع مورد تاكيد حضرت امام خمينى قدس سره نيز هست. بنابراين از ديدگاه امام خمينى قدس سره مساله اصلى در مطلوبيت يك حكومت، ماهيت و محتواى آن است كه گاه از آن به نوع حكومت تعبير مى گردد ولى شكل حكومت تابع مقتضيات زمانى و مكانى است و لذا موضوعى فرعى و ثانوى تلقى مى گردد و تابع منبع مشروعيت، امكانات، تواناييها، خواست مردمى، مصالح جامعه و دين است. به تعبير ديگر، بعضى از شكلهاى رايج حكومتى با برخى از مبانى مشروعيت يا وضعيت جمعيتى خاص يا مصالح مردم و مكتب آنها در يك جامعه سازگار است. شكل حكومت بيانگر ساختار كلى حكومت است.

ص: 8135

برخى از اشكال ايج حكومت عبارتند از: فردى، آريستوكراسى، دموكراسى پارلمانى، پادشاهى، سوسياليستى، فاشيستى، استبدادى و... . البته حكومت را سه شكل كلى فردى، گروهى و جمعى يا اكثريت است كه اين سه شكل را بر اساس نوع حكومت، اهداف، ساختار، عملكرد و... مى توان به اشكال متنوعى تقسيم بندى كرد. در دين اسلام بعد از بحث نوع و محتواى حكومت كه عمدتا از آن تحت عنوان اسلامى بودن حكومت ياد مى شود بر اساس مقتضيات به شكل حكومت مى رسيم. به عنوان مثال شكل حكومت در زمان خلفاى راشدين نظام حكومتى خلافت يا به اختصار خلافت است. اين است كه مى بينيم امام خمينى قدس سره نيز در تعابير و بيان ديدگاه خود در باب حكومت ابتدا از تعبير حكومت اسلامى استفاده مى كند ولى در زمان تاسيس يا در آستانه تاسيس و يا بعد از تاسيس حكومت نوع خاصى از آن يعنى جمهورى اسلامى را مورد توجه قرار مى دهد. پس در انديشه امام خمينى قدس سره حكومت اسلامى بيانگر نوع و محتواى حكومت و جمهورى اسلامى نيز هرچند به معنايى روشن كننده نوع خاصى از حكومت اسلامى تلقى مى گردد ولى تا حدودى به شكل حكومت نزديك مى گردد; چه شايد بتوان گفت كه حكومت اسلامى در قالب و شكل جمهورى اسلامى مى تواند تجلى يابد. هرچند كه بر اساس تعابير امام خمينى قدس

ص: 8136

سره باز مى توان گفت كه جمهورى اسلامى شكل خاصى از حكومت نيست. بلكه شكل اين نوع حكومت را نيز تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم مى داند: ما خواهان استقرار يك جمهورى اسلامى هستيم و آن حكومتى است متكى به آراى عمومى. شكل نهايى حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنونى جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد (امام خمينى2 ج 260 :2(. بنابراين اين بيان نشان مى دهد كه در نظر امام: اولا، آنچه اهميت دارد نوع و محتوا و ماهيت حكومت اسلامى است نه شكل آن. ثانيا، جمهورى اسلامى نه يك شكل خاص حكومتى كه بيانگر نوعى خاص از حكومت اسلامى است. نوعى كه متكى به آراى عمومى مردم مسلمان [ايران] مى باشد. ثالثا، شكل نهايى حكومت يا شكل حكومت توسط مردم تعيين مى شود و اين يك موضوع كلى است و منحصر به زمان ما نيست. رابعا، شكل نهايى حكومت يا شكل حكومت تابع شرايط و مقتضيات جوامع است. امام خمينى قدس سره اين موضوع را در جواب خبرنگار سنى مذهب مجله المستقبل اينگونه فرمود: حكومت جمهورى اسلامى مورد نظر ما از رويه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و امام على عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكى به آراى عمومى ملت مى باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراى ملت تعيين مى گردد.

ص: 8137

(امام خمينى2 ج 27 :3(. اينگونه بيانات نشان دهنده اين مساله است كه امام خمينى قدس سره به شكل واحد حكومتى در اسلام براى زمانهاى مختلف اعتقاد ندارد. لذا شكل حكومت را به مقتضيات، شرايط و نظر مردم موكول مى كند. همچنين اين عبارات امام با نظر كسانى كه اسلامى بودن را نوع حكومت و جمهورى را شكل آن مى دانند، جور در نمى آيد. زيرا از نظر امام جمهورى اسلامى يك مفهوم واحد تلقى مى گردد و يك چيز است نه دو چيز يعنى حكومت متكى به آراى عمومى انسانهاى مسلمان و جمهورى در اين نگاه نمى تواند شكل حكومت را نشان دهد بلكه ماهيت آن را نشان مى دهد و اين موضوع درست در مقابل ديدگاه كسانى قرار مى گيرد كه جمهورى را شكل خاصى از حكومت مى دانند. البته اين موضوع كه جمهورى شكل خاصى از حكومت است موضوعى است كه ابتدا در غرب مطرح شده و بعد در جوامع ما راه يافته است.

اشكال حكومتى مطرود از منظر امام خمينى قدس سره

امام خمينى قدس سره در اشكال فردى حكومت، حكومتهاى سلطنتى و ولايتعهدى را مطرود مى داند. زيرا حكومت سلطنتى و ولايتعهدى مبتنى بر وراثت و سلطه كامل است و بنيان آن را اغلب زور و غلبه تشكيل مى دهد و به استبداد و فساد مى انجامد لذا با خواست اكثر مردم

ص: 8138

تعارض دارد. بعد از طرح مشروعيت اولين سلطان و حاكم، مشروعيت فرزندان نسل در نسل مطرح شد و اين موضوع يك دليل منطقى نداشت. اين است كه به صراحت مى فرمايد: اصل رژيم سلطنتى بى ربط است رژيم سلطنتى رژيم كهنه ارتجاعى است، در وقت خودش هم بى ربط بوده است (امام خمينى2 ج 138 :37(. و در جايى ديگر مى فرمايد: ... سلطنت و ولايتعهدى همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيدالشهداءعليه السلام براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود و شهيد شد. اسلام سلطنت و ولايتعهدى ندارد (امام خمينى12 :3(. همچنين از منظر امام خمينى قدس سره اگر حكومتهاى امپراتورى، پادشاهى و شاهنشاهى نيز داراى شكل سلطنت موروثى باشند و بر اساس زور (تغلب) يا وراثت شكل گيرند و استقرار يابند، مطرود خواهند بود. دموكراسيهاى ليبراليستى غربى يا ليبرال دموكراسى و نيز دموكراسيهاى سوسياليستى و كمونيستى (نمونه اول حكومت ايالات متحده آمريكا و نمونه دوم حكومت اتحاد جماهير شوروى بوده اند) نيز از ديدگاه امام مطرود بوده اند. همچنين مشروطه پارلمانى زمان رژيم پهلوى نيز از نظر ايشان مورد قبول نبوده است. به طور كلى در تمامى اشكال حكومت اعم از فردى، گروهى يا جمعى و اكثريت، حكومتهاى استبدادى، مطلقه، فاشيستى از ديدگاه امام مطرود و غيرقابل قبول مى باشند. حكومت اسلامى نه استبدادى است، نه

ص: 8139

مطلقه و نه مشروطه به معناى فعلى آنكه تصويب قوانين تابع آراى اشخاص و اكثريت باشند (امام خمينى52 :3(. علت اين امر نيز روشن است و آن اينكه تمامى اين حكومتها در نوعيت خود مبتنى بر زور و سلطه بوده و لذا غيرمشروع مى باشند.

اشكال حكومتى نسبتا مطلوب از منظر امام خمينى قدس سره

همان طور كه گذشت حكومتها عموما داراى سه شكل كلى فردى، گروهى يا جمعى - معمولا اكثريت - هستند. هر يك از اين سه شكل حكومت در شرايط و مقتضيات خاص و با توجه به ماهيت و محتوايى كه بر اساس آن ابتنا مى يابند، مى توانند از منظر امام خمينى قدس سره مقبول و مطلوب واقع شوند. به عنوان مثال در شكل فردى حكومت، مطلوبترين نوع حكومت از منظر امام خمينى قدس سره حكومت شخص معصوم عليه السلام است كه برتر از آن نمى توان حكومت مطلوبى را تصور نمود. بعد از آن حكومت فقها و دانشمندان است با شرايطى كه امام خمينى قدس سره براى آن ذكر مى كند (امام خمينى52 :3(. همچنين حكومت فرد عادل يا عدول مؤمنين نيز نمونه اى از شكل فردى حكومت است كه مورد تاييد حضرت امام بعد از دو نوع حكومت مذكور در بالا قرار گرفته است. امام خمينى قدس سره در كتاب البيع، در بحث ولايت، بخشى را به ولايت عدول مؤمنين اختصاص داده است (ج

ص: 8140

2(. همچنين در كتاب كشف اسرار در اين مورد مى فرمايد: اگر يك همچو مجلسى از مجتهدين ديندارى كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاى نفسانيه عارى باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراى حكم خدا غرضى نداشته باشند تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه از قانونهاى خدايى تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد، به كجاى عالم برخورد مى كند (185). از سوى ديگر همان طور كه گذشت شكل حكومت از يك ناحيه تابع نوع و ماهيت و محتواى آن است و از ناحيه ديگر تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم و جامعه اى كه حكومت در مورد آنها تحقق مى يابد، مى باشد. بنابراين آنچه بيشتر مورد توجه حضرت امام قرار گرفته محتواى حكومتهاست نه شكل آنها. البته امام در مورد شكل گروهى - مثلا اريستوكراسى يا اليگارش - نظر قاطعى تا جايى كه نويسنده اطلاع دارد، ابراز ننموده است. ولى در مورد حكومتهاى دموكراسى، مشروطه يا جمهورى كه به معناى مورد نظر ما بيانگر مفهوم، ماهيت و محتوا و به طور كلى نوع حكومت هستند صريحا اظهار نظر كرده و حكومت مورد نظر خود را گاه دموكراسى به معناى خاص - معنايى

ص: 8141

غير از دموكراسى مطرح در نظام ليبراليسم - گاه مشروطه به معناى خاص - مقيد و مشروط به يك مجموعه شرط - و گاه جمهورى - به معناى حكومتى كه مبتنى بر راى و نظر مستقيم يا غيرمستقيم مردم است - حكومت ملى - مستند به آراى ملت - يا قانونى - مستند به قانون الهى - و... دانسته اند و هيچ يك از اين موارد بيان شكل مطلوب حكومت نيست زيرا هر يك از اينها مى تواند شكل فردى، گروهى يا جمعى و... را به خود بگيرد. به عنوان نمونه در اينجا به چند مورد از ديدگاههاى حضرت امام اشاره مى شود: 1- حكومت اسلامى... حكومت ملى است، حكومت مستند به قانون الهى و به آراى ملت است، اينطور نيست كه با قلدرى آمده باشد كه بخواهد حفظ كند خودش را. با آراى ملت مى آيد و ملت او را حفظ مى كند و هر روز هم كه برخلاف آراى ملت عمل بكند قهرا ساقط است... (امام خمينى2 ج 58 :4(. 2- رژيمى كه به جاى رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اى است كه شبيه آن رژيم در دموكراسى غرب نيست و پيدا نخواهد شد. ممكن است دموكراسى مطلوب ما با دموكراسيهايى كه در غرب است مشابه باشد، اما آن دموكراسى كه ما

ص: 8142

مى خواهيم به وجود آوريم در غرب وجود ندارد، دموكراسى اسلام كاملتر از دموكراسى غرب است (امام خمينى2 ج 130 :3(. 3- حكومت اسلامى مشروطه است از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه بايد رعايت و اجرا شود... (امام خمينى52 :3(. 4- فرق اساسى حكومت اسلامى با حكومتهاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در همين است كه نمايندگان مردم [در جمهورى] و يا شاه [در حكومتهاى مشروطه] به قانونگذارى مى پردازند ولى در اسلام شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است... (امام خمينى52 :3(. در اينگونه بيانات امام به نوع و محتواى حكومت توجه دارد كه حكومت اسلامى و به عبارتى ديگر حكومت توحيدى است ولى مى تواند زمينه ها و ابعاد و خصوصيات مشتركى با حكومتهاى مشروطه، جمهورى - به مفهوم رايج - ، ملى، دموكراسى و... داشته باشد; هرچند به لحاظ ماهيت و محتوا تفاوتهاى اساسى نيز با آنها دارد. بنابراين شكل يك حكومت نمى تواند - از منظر امام خمينى قدس سره - بيانگر مطلوبيت آن حكومت باشد. بلكه آنچه بيان كننده مطلوبيت در يك حكومت است ماهيت و محتواى آن است كه ما از آن به نوع حكومت تعبير مى كنيم. حال بايد ديد چه نوع حكومتى مورد نظر امام خمينى قدس سره است و او

ص: 8143

آن را به عنوان نوع مطلوب ياد مى كند. شايد جواب اين باشد كه حكومت مطلوب از منظر امام خمينى قدس سره ولايت مطلقه فقيه است ولى اين نوع حكومت در جامعه اى مطلوبترين نوع حكومت تلقى مى گردد كه فقيهى واجد شرايط و مردمى ديندار در آن باشند، علاوه بر اين امكان تشكيل حكومت براى فقيه واجد شرايط نيز مقدور باشد. لذا ما در اينجا به جاى بررسى مطلوبيت در شكل يا نوع حكومت، مطلوبيت را در ويژگيها و خصايص و شاخصهاى يك حكومت مى بينيم و به دنبال اين مطلب هستيم كه امام خمينى قدس سره چه شاخصها و ويژگيهايى را براى يك حكومت مطلوب مورد توجه قرار داده است.

شاخصها و ويژگيهاى حكومت مطلوب

اشاره

محور و بنيان انديشه و جهان نگرى امام را توحيد و خداباورى تشكيل مى دهد و از آنجايى كه مطلوبيت حكومت موضوعى است كه در فلسفه سياسى مورد توجه و بررسى قرار مى گيرد و فلسفه سياسى چونان فلسفه اخلاق مبتنى بر جهان نگرى و طرز تلقى فرد از جهان و انسان مى باشد، بنابراين مطلوبيت حكومت در ديدگاه امام خمينى قدس سره مبتنى بر جهان نگرى توحيدى و خداباورى است. بر همين اساس ركن اساسى اين مطلوبيت را عدل الهى حاكم بر جهان هستى، مقام خليفة الهى انسان و اسلامى بودن - منطبق بر شريعت حق تعالى - تشكيل مى دهند. در

ص: 8144

اينجا بر اساس چنين اركانى به بررسى شاخصهاى حكومت مطلوب از ديدگاه امام خمينى قدس سره مى پردازيم چه اين شاخصها نشات گرفته از سه ركن فوق مى باشند. در بيان ويژگيها و شاخصهاى حكومت مطلوب از ديد امام خمينى قدس سره، مى توان به دو دسته از ويژگيها عنايت داشت.

شاخصهاى دسته اول

اشاره

دسته اول را مى توان عناصر، بنيانهاى اساسى يك حكومت مطلوب يا شرط لازم آن تلقى كرد. اينها عبارتند از: 1( عدالت; 2( اسلامى بودن يا ابتنا بر ضوابط و قوانين اسلام; 3( مردمى بودن يا ابتنا بر آراى عمومى. دسته ديگر از شاخصها نسبت به دسته اول داراى اهميت ثانوى هستند و لذا شايد بتوان آنها را شرط كمال حكومت دانست نظير: 1( علم و آگاهى; 2(

ص: 8145

اجتهادى بودن احكام و مقررات حكومتى يا بازبودن باب اجتهاد; 3( تقوا و ورع; 4( حسن تدبير و مديريت; 5( انتقادپذيرى; 6( خدمتگزارى; 7( امانتدارى; 8( ثبات سياسى و... . البته اين بدان معنا نيست كه حكومت مطلوب مى تواند فاقد اين ويژگيها باشد بلكه بدين معناست كه نسبت به سه ركن اول كه از اركان اساسى يك حكومت مطلوب مى باشند، داراى اهميت كمترى هستند. در اين نوشتار ما به سه شاخص اصلى كه از هميت بالاترى برخوردار هستند، مى پردازيم و در انتها به برخى از مهمترين شاخصهاى دسته دوم اشاره اى كوتاه و گذرا خواهيم داشت. همچنين لازم به يادآورى است كه امام خمينى قدس سره گاه اين شاخصها را به زمامداران و حاكمان نسبت مى دهد ولى اين موضوع مانع از اين نيست كه نهاد حكومت فارغ از چنين ويژگيهايى باشد زيرا همان گونه كه خصلتى مى تواند حالت فردى داشته باشد، حالت نهادى (حكومت به مثابه يك نهاد جمعى يا تجمعى از افراد در نظر گرفته مى شود) نيز مى تواند به خود بگيرد.

1- حكومت عادل (عدل)، عادلانه

يكى از مهمترين شاخصها و معيارهاى يك حكومت مطلوب از ديدگاه حضرت امام خمينى قدس سره اين است كه آن حكومت بر مبناى عدل و قسط استقرار يابد به گونه اى كه عدالت در تمامى تار و پود آن ريشه دوانيده و در

ص: 8146

سرتاسر وجود و ابعاد متعدد آن چون ساختار عملكرد، اهداف، مسئوليتها، وظايف و كنشهاى حكومت و زمامداران متجلى گردد. از ديد ايشان تحقق عدالت نه تنها وظيفه حكومت و بزرگترين مقصد اسلام كه بنيان و اساس يك حكومت مطلوب است. مطلوبيت حكومت با برخوردارى از عدالت، عدالتخواهى و عدالت گسترى شناخته مى شود. اين است كه آن بزرگوار اين مهم را بارها مورد تاييد قرار داده است. براى نمونه مى فرمايد: ما كه مى گوييم حكومت اسلامى، مى گوييم حكومت عدالت، ما مى گوييم يك حاكمى بايد باشد كه به بيت المال مسلمين خيانت نكند، دستش را دراز نكند. بيت المال مسلمين را برندارد، ما اين مطلب را مى گوييم اين يك مطلب مطبوعى است كه در هر جامعه بشرى كه گفته مى شود براى هر كس كه گفته بشود از ما مى پذيرد (امام خمينى2 ج 30 :2; آژينى: 232(. در اين بيان حضرت امام اولا، حكومت اسلامى را - كه مطلوبترين خواستشان در تحقق انقلاب اسلامى بوده است - مترادف با حكومت عدالت قرار مى دهد و لذا اسلامى بودن در اين نگرش مى تواند به معنايى با عادل بودن ترادف داشته باشد; چون محال است حكومت اسلامى باشد ولى عدالت در آن نباشد. اگر عدالت نبود، اسلامى نيست. البته مى تواند حكومتى كافر يا كافره باشد ولى ظالم يا ظالمه نباشد اما اين

ص: 8147

بدان معنا نيست كه حتما عادله است. هرچند برخى مطرح مى سازند كه اسلامى بودن غير از عادل بودن است ولى اگر بپذيريم كه اسلام بر اساس عدالت است و بنيان و اساس دين الهى را عدل تشكيل مى دهد بدين معنا كه بر اساس عدالت تشريع شده است آيا مى توان گفت كه اسلامى بودن غير از عادل بودن است. شايد معناى عدالت گسترده تر باشد ولى اسلامى بودن نمى تواند از عدالت جدا باشد. امام خمينى قدس سره خود به صراحت مطرح مى سازد كه اسلام بر عدل بنا شده است: «اسلامى كه اساسش بر عدل است.» (امام خمينى2 ج 97 - 96 :15(. ثانيا، اينكه حكومت مطلوب مورد نظر ما حكومت عدالت است اين مطلب مطبوعى است زيرا مطابق طبع و فطرت بشر است و لذا مخالفى ندارد. از طرفى چون مطابق فطرت آدمى است امرى است انسانى و عمومى بنابراين براى همگان قابل پذيرش است. اين است كه امام بعد از بيان مطبوع بودن عدل مى فرمايد كه در هر جامعه اى پذيرفته مى شود و كسى با آن مخالفت و معارضه نمى كند. او همچنين در مورد عادلانه بودن حكومت در عبارتى ديگر مى فرمايد: ما يك حكومت عدل مى خواهيم، يك حكومتى مى خواهيم كه منافع مملكت ما خرج خود مملكت بشود (امام خمينى2 ج 13 :4; آژينى: 232(. از

ص: 8148

اين عبارت استنباط مى شود كه آنچه امام در عطف به عبارت اولى در هر يك از اين دو بيان و نيز در بسيارى از بيانات ديگر خود مى آورد عبارتى است توضيحى كه عبارت اول را روشن مى سازد. ولى اين توضيحات هركدام بخشى از مقاصد يا معانى عبارت اوليه را بيان مى كنند. اين است كه در بيان دوم توضيحى غير از توضيح مندرج در بيان اول آمده است. سخنان او در توضيح حكومت عدل بسيار است. براى مثال در بيانى ديگر مى فرمايد: ما يك حكومت عدل مى خواهيم، حكومت عدل اسلامى مى خواهيم. اين مهم آرزوى هر آدمى است كه يك حاكمى باشد براى آن حكومت بكند كه بعد از چند وقتى جيبهايش را پر نكند و از اين مرز برود (امام خمينى2 ج 49 :5; آژينى: 234 - 233(. در اين عبارت، حكومت عدل، آرمان و آرزوى هر انسانى تلقى مى گردد. همچنين مى فرمايد: كارگران كارخانه ها و ديگر كارگران و كارمندان طبقات هر صنف بايد بدانند كه اسلام از بدو ظهور طرفدار آنان بوده و در حكومت عدل اسلامى به آنان اجحاف نمى شود و نخواهد شد (امام خمينى2 ج 120 :5; آژينى: 234(. در بيان فوق به دو ويژگى از ويژگيهاى مهم حكومت عدل توجه داده است: 1( فقدان اجحاف; 2( حمايت از اقشار

ص: 8149

ضعيف جامعه. در بيانات زير نيز به نتايج عدالت و حكومت عدل اشاره دارد: اگر شما يك حكومت عدل بخواهيد يك حكومت انصافى بخواهيد، بخواهيد كه در رفاه باشيد، بخواهيد كه فقراى شما در رفاه باشند، بخواهيد كه اغنيا به شما ظلم نكنند، بخواهيد كه دولت با شما ظلم نكند... (امام خمينى2 ج 149 :5; آژينى: 234(. و همچنين تاكيد مى كند: عدل اسلامى را مستقر كنيد. با عدل اسلامى همه و همه در آزادى و استقلال و رفاه خواهند بود (امام خمينى2 ج 77 :6; آژينى: 236(. به طور كلى مى توان استنباط كرد كه تعاريف و توضيحاتى كه حضرت امام در ادامه عبارات مربوط به عدل، حكومت عدل يا حكومت عدل اسلامى مى آورند، بيان اهداف، نتايج، شاخصها يا مصاديق عدل و حكومت عدل است. برخى از مهمترين شاخصها و مصاديق از ديدگاه آن حضرت عبارتند از: 1- فقدان ظلم و ستم، «ما نه ظلم مى كنيم و نه مظلوم مى شويم» (امام خمينى2 ج 166 :6; ج 149 :5; آژينى: 236(;

2- تحقق آزادى در جامعه;

3- تحقق استقلال و فقدان وابستگى به بيگانگان; 4- تحقق رفاه و وسعت در معيشت; 5- انطباق بر قوانين و مقررات دين اسلام; 6- رسيدن تمام اقشار جامعه به حقوق حقه خود; 7- فقدان فرق بين زن و مرد

ص: 8150

و اقليتهاى مذهبى (امام خمينى2 ج 234 - 223 :5( و ديگران و ساير موارد تبعيض آميز; 8- وجود انصاف; 9- فقدان اجحاف; 10- علاقه مندى به افراد رعيت و برابرى مسئولين با آنان در شيوه زندگى: ما آرزوى يك همچون حكومتى داريم [حكومت امير المؤمنين عليه السلام]، يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد، عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگى اش پست باشد، گرسنگى بخورد. ما مى خواهيم يك همچو حكومت عدل ايجاد كنيم (امام خمينى2 ج 29 :5; آژينى: 223(; 11- منافع مملكت خرج مملكت شود; 12- به بيت المال خيانت نشود; 13- به جاى نظام استثمارى، عدالت اقتصادى را برقرار سازد; 14- ابتنا بر راى و نظر مردم: موافق ميل مردم باشد، راى مردم و موافق حكم خدا، آن چيزى كه موافق با اراده خداست موافق ميل مردم هم هست مردم مسلمانند، الهى هستند (امام خمينى2 ج 112 - 111 :3; آژينى: 232(; 15- رشد اقتصادى و... . همچنين از ديدگاه امام خمينى قدس سره تمامى احكام شرعى ابزار و وسايلى هستند براى تحقق عدالت و حكومت عدل در جامعه; بنابراين بدون تحقق عدالت و حكومت مبتنى بر عدل معنا و مفهومى ندارند. امام در اين باره مى فرمايد: احكام شرعى قوانين اسلام هستند و

ص: 8151

اين احكام شانى از شئون حكومت مى باشند، بلكه احكام مطلوب بالعرض و امورى ابزارى هستند براى اجراى حكومت و گسترش عدالت (امام خمينى1 ج 472 :2(. اگر برترين نمونه حكومت مطلوب و عملى كه در زمين تحقق يافته است حكومت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد; به اين علت است كه اين حكومت با انگيزه بسط عدالت تشكيل يافته و حكومتى عادلانه مى باشد يعنى بر عدل الهى و صراط مستقيم ابتنا يافته است و اين وظيفه اى است كه تمامى پيامبران و اولياى الهى نيز آن را در حد توان و مقدورات خود و بر اساس مقتضيات متحقق مى ساخته اند: پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاى جهان، لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى (امام خمينى2 ج 178 :21(. عدالت در حكومت از ديد امام خمينى قدس سره هم به مثابه خصلت و ملكه اى فردى و امرى باطنى ديده مى شود (امام خمينى5 ج 1: مساله 28(. لذا مى تواند صفت و خصلت زمامداران باشد و نه تنها خصلت و صفت زمامداران كه از آن تمامى كسانى كه با بشر و اداره زندگى او سر و كار دارند: اسلام خدايش عادل است، پيغمبرش هم عادل است و معصوم، امامش هم عادل است و معصوم، قاضى اش هم بهتر است كه عادل باشد،

ص: 8152

فقيهش هم بهتر است عادل باشد، مشاور طلاق هم بهتر است عادل باشد،... زمامدار بايد عادل باشد، ولاتشان بايد عادل باشد (امام خمينى2 ج 444 :1(. و هم به مثابه خصلت بنيادين و ساختارى وجود و بالتبع خصلت نهادهاى بشرى و بر همين اساس عدالت مى تواند صفت و خصلت نهاد حكومت باشد. اين است كه در بيانات و آثار امام خمينى قدس سره تعابيرى چون حكومت عدل، حكومت عادل، حكومت عادله و... به كار رفته است.

3- حكومت اسلامى (قانونى)

عنوان كلى و اوليه اى كه حضرت امام در مورد حكومت مطلوب مورد نظر به كار مى برد حكومت اسلامى است و منظورشان از اسلامى بودن حكومت نيز اين است كه بر موازين و قوانين الهى و دينى اسلام بنا شده باشد. قوانين و ضوابط آن از شرع مقدس اخذ گردد و بر جهان نگرى و ايدئولوژى اسلامى ابتنا يافته باشد. حكومت اسلامى در منظر امام خمينى قدس سره حكومتى است كه هدف آن تحقق اسلام است، قوانين آن قوانين اسلام است و بنياد و اساس آن را نيز جهان بينى اسلامى تشكيل مى دهد. همچنين از ديدگاه ايشان، حكومت اسلامى به معناى اين است كه حكومت از درون اسلام به وجود مى آيد زيرا اسلام داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى، سياسى و فرهنگى است; لذا اسلام بدون حكومت معنا ندارد.

ص: 8153

اسلام... خود داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى است كه براى تمامى ابعاد و شئون زندگى فردى و اجتماعى قوانين خاصى دارد و جز آن را براى سعادت جامعه نمى پذيرد (امام خمينى2 ج 167 :4(. اين بيان امام خمينى قدس سره نشان از اين است كه در اسلام سيستم حكومتى نيز هست چه اگر مكتبى داراى نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى باشد طبعا داراى نظام حكومتى نيز مى باشد و نظام اجتماعى بدون وجود يك نظام حكومتى و سياسى معنا نخواهد داشت. حضرت امام تعبيرى گسترده تر را در بيان مفهوم سياست دارند. در يكى از جلسات درس در نجف اشرف در مورد سياست مى فرمايد: مگر سياست چيست؟ روابط بين حاكم و ملت، روابط بين حاكم و ساير حكومتها، جلوگيرى از مفاسدى كه هست، همه اينها سياست است (امام خمينى2 ج 229 :1(. و اگر سياست اين است دين به طور عام و دين اسلام به طور خاص نيز جز اين نيست و لذا اسلام سياست است و مبناى سياست مدن و اداره امور جامعه. زيرا سياست در كل راه بردن و هدايت انسان به سوى سعادت خود و صلاح جامعه است و اين همان خواست و هدف اسلام نيز هست. اين است كه مى فرمايد: والله اسلام

ص: 8154

تمامش سياست است. اسلام را بد معرفى كردند، سياست مدن از اسلام سرچشمه مى گيرد (امام خمينى2 ج 65 :1(. بنابراين از ديدگاه حضرت امام هيچ گونه تفكيكى بين سياست و دين و لذا بين سياست و اسلام وجود ندارد و بر همين اساس دين اسلام داراى نظام حكومتى است نظام حكومتى كه امام از آن تحت عنوان حكومت اسلامى ياد مى كند. تعبير حكومت اسلامى هم در آثار كتبى حضرت امام چون كتاب البيع و هم در بيانات آن بزرگوار چون ولايت فقيه و صحيفه نور به كرات آمده است. براى نمونه مى فرمايد: ... تمام چيزهايى كه در حكومت طاغوت بود و به نفع اجانب در اين مملكت ضعيف، در اين مملكت زيردست پياده شده بود، با استقرار حكومت اسلامى و جمهورى اسلامى تمامى اينها بايد زير و رو بشود... (امام خمينى2 ج 227:5; آژينى: 235(. همچنين امام خمينى قدس سره گاه تعابيرى چون حكومت الهى، حكومت حق، حكومت دين، حكومت امين، حكومت عدل اسلامى، حكومت قانون و ... را در بيانات و آثار خود استفاده كرده است كه همگى بيانگر يكى از مهمترين شاخصه هايى است كه ارزش، مفهوم و محتواى حكومت و نوع آن از ساير انواع شناخته مى شود. اين است كه مى بينيم در برابر حكومت اسلامى و حكومت الهى، حكومتهاى شيطانى و

ص: 8155

طاغوتى، حكومت استبدادى و... به كار مى برد. امام خمينى قدس سره در بيان و معرفى حكومت اسلامى مى فرمايد: حكومت اسلامى هيچ يك از انواع طرز حكومتهاى موجود نيست. مثلا استبدادى نيست كه رئيس دولت مستبد و خودراى باشد... حكومت اسلامى نه استبدادى است، نه مطلقه، بلكه مشروطه است. البته نه مشروط به معنى متعارف فعلى آنكه تصويب قوانين تابع آراى اشخاص و اكثريت باشد. مشروط از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامى حكومت قانون الهى بر مردم است (امام خمينى53 - 52 :3(. بنابراين از ديدگاه امام خمينى قدس سره حكومت اسلامى حكومت قانون است و منظور از قانون نيز نه قانونهاى موضوعه بشرى كه قوانين الهى يا قوانين شرع و اسلام است كه در قرآن كريم و سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مندرج است. در عبارتى ديگر اين موضوع را به اين صورت شرح مى دهد: حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است قانون اسلام يا

ص: 8156

فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بيان شده است (امام خمينى54 - 53 :3(. اسلامى بودن حكومت از منظر حضرت امام داراى دو بعد اساسى است كه عبارتند از: 1- مطابق راى، نظر و خواست مردم بودن; 2- مطابق خواست و رضاى خدا و قانون الهى بودن. و به عبارت ديگر حكومت الهى - مردمى. اين بيان در عبارت زيبايى از حضرت امام خمينى قدس سره به اين صورت آمده است: ما هم كه حكومت اسلامى مى گوييم، مى خواهيم يك حكومتى باشد كه هم دلخواه ملت باشد و هم حكومتى باشد كه خداى تبارك و تعالى نسبت به او گاهى بگويد كه اينهايى كه با تو بيعت كردند با خدا بيعت كردند «انما يبايعون الله» (7)....ظل الله باشد، يدالله باشد حكومت، حكومت الهى باشد. آرزوى ما اين است كه يك همچو حكومتى سركار بيايد كه تخلف از قانون الهى نكند... (امام خمينى2 ج 111 :3(. شايد بتوان گفت كه امام بر اساس قاعده تلازم عقل

ص: 8157

و شرع، تعارضى بين راى و نظر مردم و خواست و رضاى خدا يا به عبارت دقيقتر بين عقل و شرع نمى بيند. بعلاوه او اعتقاد دارد كه انسان داراى فطرتى الهى است و دين خدا با فطرت و نهاد او سازگارى كامل دارد. آرى مهمترين معادلى كه حضرت امام براى اسلامى بودن حكومت مطرح كرده است، قانونى بودن است و اين موضوع به كرات در بيانات و آثار حضرت امام با دقت و توجهى خاص مطرح شده است. براى نمونه امام خمينى قدس سره حكومت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم را حكومتى قانونى مى داند و حكومت مورد نظر خود را نيز حكومتى مى داند كه همانند حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشد: [پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم] هرچه داشت تبع قانون بود، پيغمبر قرآن مجسم بود، پيغمبر قانون مجسم بود. ما يك حكومتى مى خواهيم كه قانون باشد، تبع قانون باشد، نه يك حكومتى كه تبع شيطان باشد (امام خمينى2 ج 111 :3(. اسلامى بودن حكومت مفهومى است بسيار كلى. لذا حضرت امام شاخصهاى متعددى را به عنوان معيارها و ويژگيهايى كه بودن آنها نشان از اسلامى بودن حكومت است مطرح ساخته اند كه در اينجا فهرست وار به برخى از آنها اشاره مى شود. 1- قانونى بودن حكومت (قانون در اينجا به مفهوم قانون

ص: 8158

الهى يا فرمان و حكم خداست); 2- الهى بودن حكومت; 3- غير استبدادى بودن حكومت; 4- مطلقه نبودن حكومت; 5- مشروطه بودن به مفهوم اينكه حكومت كنندگان مقيد به مجموعه اى از شرطها باشند; 6- حاكميت در حكومت اسلامى منحصر به خداست; 7- عادل بودن زمامداران و حاكمان; 8- هدف حكومت اسلامى تامين سعادت بشر است (امام خمينى2 ج 190 :4(; 9- حكومت وسيله و ابزار است براى تحقق عدالت و سعادت بشر: پس نفس حاكم شدن و فرمانروايى، وسيله اى بيش نيست و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد هيچ ارزشى ندارد... (امام خمينى70 - 69 :3(; 10- اتكا به آراى عمومى داشتن; 11- مجرى احكام اسلام بودن; 12- ملهم بودن از رويه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه اطهارعليهم السلام; 13- غير تحميلى بودن حكومت; 14- مساوى بودن همه طبقات، اقشار و افراد در برابر قانون; در حكومت اسلامى همه طبقات در برابر قانون مساوى اند. هيچ يك از اقشار جايگاه ويژه اى در حاكميت ندارند (امام خمينى2 ج 28 :2(; 15- تحقق آزادى، استقلال، رفاه، توسعه سياسى و رشد اقتصادى و... . 3- مردمى بودن حكومت مردمى بودن در اصل به معناى اين است كه حكومت به لحاظ شكل گيرى و ايجاد بر آرا و نظر

ص: 8159

و خواست مردم ابتنا يافته باشد و لذا داراى مشروعيت و مقبوليت مردمى باشد. همچنين از لحاظ ادامه و استمرار بايد بر اعتماد مردم استوار گردد. حكومت مردمى به لحاظ اهداف و كارويژه ها نيز بايد در خدمت مردم باشد و تامين مصلحت عمومى را در سرلوحه برنامه ها، اقدامات و عملكرد خود قرار دهد. بنابراين مردمى بودن حكومت هم در بقا و استمرار است، هم در اهداف و مقاصد و هم در كاركرد و مسئوليتها. مردم جايگاه والايى در منظر و انديشه امام خمينى قدس سره دارد. همچنين امام كليه اقدامات خود را در حوزه رهبرى بويژه در مواردى كه در طول مدت رهبرى خود تصميمات فراقانونى گرفته، اخذ كرده است اين تصميمات را بر اساس ميثاق خود با مردم كه نشات گرفته از اعتماد دو جانبه در روابط متقابل امام و مردم در طول ده سال رهبرى آن بزرگوار به خوبى مشاهده شده است و مورد تاييد اكثر كسانى كه با امام آشنايى داشتند، نيز مى باشد. بدين گونه كه مردم مى دانستند امام عليه آنان تصميم نمى گيرد زيرا باور داشتند كه امام در اسلام ذوب شده و تمام وجود خويش را فداى اسلام كرده و به اصطلاح در مورد اين مساله امتحان خود را داده است. از سوى ديگر امام خمينى قدس سره نيز

ص: 8160

باور داشت كه مردم او را دوست دارند، به او عشق مى ورزند و به او اعتماد دارند لذا بر اساس سلوك عرفانى و اخلاقى و ايمانى خود به اين اعتماد ارج مى گذاشت و به طور كلى ميثاقى بين او و مردم به وجود آمده بود كه حاصل اين اعتماد دو جانبه بود. براى شناخت سيره سياسى حضرت امام و تصميمات و اقدامات آن بزرگوار اين موضوع جنبه محورى و اساسى دارد. تاكيد امام خمينى قدس سره بر مردم به گونه اى است كه حتى در مورد برنامه هاى راديو و تلويزيون چنين مى فرمايد: من مدتهاست كه وقتى مى بينم راديو تلويزيون را هر وقتى بازش مى كنم از من اسم مى برد خوشم نمى آيد. ما بايد به مردم ارزش دهيم، استقلال دهيم و خودمان كنار بايستيم و روى خير و شر كارها نظارت كنيم. ولى اينكه تمام كارها دست ما باشد، راديو تلويزيون دست ماها باشد، اما آن بيچاره ها كه كار مى كنند هيچ چيز دستشان نباشد، ولى ما [كه] هيچ كاره هستيم دست ما باشد، به نظر من اين صحيح نيست (امام خمينى2 ج 206 :19(. يكى از مهمترين ويژگيهاى يك حكومت مطلوب از منظر امام خمينى قدس سره پذيرش عمومى مردم در ايجاد و بقاست كه در جريان انتخاب طبيعى مستقيم و يا غيرمستقيم (از طريق خبرگان

ص: 8161

منتخب مردم) جلوه گر مى شود. همچنين پذيرش و مقبوليت مردمى در حوزه اهداف و عملكرد و مسئوليتهاى حكومت است كه از طريق نظارت عمومى، امر به معروف و نهى از منكر و... تحقق مى يابد. بنابراين پيوند رهبرى در اين حكومت با مردم، به طور طبيعى پيوندى عميق، عاطفى و اعتقادى است و همين راز و رمز بود كه باعث شد امام خمينى قدس سره بتواند يكى از نظامهاى سياسى مردمى را پايه ريزى و رهبرى نمايد. بعلاوه در اين نوع حكومت برخلاف همه نظامهاى سياسى موجود جهان، مردم پس از تعيين رهبرى و برگزارى انتخابات از خود سلب مسئوليت نكرده و به خود وانهاده نمى شوند بلكه حضور آنان در صحنه اداره جامعه اسلامى و مشاركت در سرنوشت نظام اسلامى خود به مثابه يك تكليف تضمين مى گردد. از منظر امام خمينى قدس سره حكومت اسلامى بر اساس عشق و اعتماد متقابل و دو جانبه مردم و رهبرى صالح ايجاد مى گردد. اين است كه مى فرمايد: رهبر و رهبرى در اديان آسمانى و اسلامى بزرگ چيزى نيست كه خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خداى ناخواسته به غرور و بزرگ انديشى وادارد (امام خمينى2 ج 43 :18(. اهميت اين مساله به گونه اى است كه امام خمينى قدس سره رابطه خود را با مردم رابطه اى برادرانه مى داند: «من با

ص: 8162

مردم ايران برادر هستم.» (امام خمينى2 ج 145 :4(. امام خمينى قدس سره همچنين بر ضرورت آگاهى مردم و مشاركت آنان در حكومت و نظارت آنان بر حكومت و همگامى آنها با حكومت تاكيد مى كند و اين شيوه رفتار با حكومت را بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مى داند. آگاهى مردم و مشاركت و نظارت و همگامى آنها با حكومت منتخب خودشان خود بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مى باشد (امام خمينى2 ج 258 - 257 :2(. بر اساس اين گفتار امام خمينى قدس سره نقش مردم را در يك حكومت مطلوب شامل موارد زير مى داند: 1- آگاهى; 2- مشاركت; 3- نظارت; 4- همگامى; 5- انتخاب. بر همين اساس مردم مهمترين پايگاه و تكيه گاه حكومت تلقى مى شوند. پايگاهى كه اگر نباشد يا فروريزد حكومت از بين خواهد رفت. به تعبيرى: يك قدرت بزرگ وقتى پايگاهى ندارد اين قدرت نمى تواند بايستد (امام خمينى2 ج 7 - 4 :7(. همچنين امام در رهبرى حكومت جامعه اسلامى پيش از آنكه به هدايت و نمايندگى اعتقاد داشته و به آن بپردازد قايل به ارشاد، تعليم و دادن آگاهى به مردم بود تا خود بتوانند حركت كنند، مشاركت سياسى داشته باشند، نظارت نمايند و با حكومت همگامى داشته باشند. چه اگر مردم آگاه به امور باشند، بقيه راهها را خود

ص: 8163

با دارا بودن قوه عقل و اختيار طى مى كنند ولى اگر به آگاهى نرسند طى طريق براى آنها مشكل و يا شايد غيرممكن گردد. زيرا راه رفتن در تاريكى براى آنها مقدور نيست بلكه بايد نورى بتابد تا مقابل خود را ببينند و بتوانند به پيش حركت كنند. بنابراين امام خمينى قدس سره نقشهاى چهارگانه ديگرى را در ذيل آگاهى مطرح مى نمايد. به طور كلى با توجه به آثار امام مى توان دريافت كه مردمى بودن حكومت از منظر او در سه بعد مطرح شده يعنى ابعاد سه گانه ايجاد، استمرار و بقا در قالب ابتنا بر آراى مردمى و مشاركت عمومى; كاركرد و وظايف در شكل خدمت و خدمتگزارى عمومى و اهداف در قالب مصلحت عمومى موضوعيت تام دارد. بر همين اساس ما در اينجا بحث مردمى بودن حكومت را در هر يك از اين سه محور به اختصار مورد توجه قرار مى دهيم. الف. ايجاد، استمرار و بقا; بناى حكومت بر آراى مردم و مشاركت عمومى: از ديدگاه حضرت امام حكومت بر اساس ديدگاهها، خواستها و آراى مردم بنا مى شود و اگر حكومتى بر مردم تحميل گردد، آن حكومت اسلامى نخواهد بود و لذا مطلوب نخواهد بود: ما بناى اين را نداريم كه يك تحميلى بر ملتمان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است

ص: 8164

كه ديكتاتورى بكنيم ما تابع آراى ملت هستيم. ملت ما هر طور راى داد ما هم از آنها تبعيت مى كنيم. ما حق نداريم. خداى تعالى به ما حق نداده است. پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزى را تحميل كنيم (امام خمينى2 ج 181 :10(. حضرت امام همچنين در بيان مهمترين معيارها و ضوابط حكومت مطلوب و مورد نظر خود مى فرمايد: اولا متكى به آراى ملت باشد به گونه اى كه تمامى آحاد ملت در انتخاب فرد يا افرادى كه بايد مسئوليت و زمام امور را به دست گيرند، شريك باشند (امام خمينى2 ج 212 :4(. حكومت در بقا و استمرار نيز بر اساس نظر حضرت امام بايد مبتنى بر مشاركت عمومى باشد و مردم از طريق نمايندگان خود در اداره امور جامعه نقش داشته باشند. آنها بايد بر كاركرد زمامداران نظارت نمايند و انتقادات سازنده و پيشنهادات لازم را در هت بهبود وضعيت حكومت و جامعه ارائه نمايند. به عنوان مثال تعيين شوراى انقلاب را امام نه تنها به موجب حق شرعى كه بر اساس راى اعتماد اكثر مردم ايران نيز مى دانست: به موجب حق شرعى و بر اساس راى اعتماد اكثر قاطع مردم ايران، شورايى به نام شوراى

ص: 8165

انقلاب تعيين شده است. همين در مورد ضرورت ادامه و استمرار مشاركت سياسى و مشورت مردمى و.. مى فرمايد: در اين حكومت به طور قطع بايد زمامداران امور دايما با نمايندگان ملت در تصميم گيريها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند نمى توانند به تنهايى تصميم بگيرند (امام خمينى2 ج 212 :2(. از ديدگاه حضرت امام رجال سياسى و حكومتى جامعه بايد مردم را در نظر داشته باشند و توده مردم را در تصميم گيريها و توزيع و تقسيم منابع و امكانات در نظر بگيرند و در مقابل مردم نيز بايد ضمن حضور در صحنه هاى سياسى جامعه و مشاركت در سرنوشت خود بر رفتار و عملكرد دولتمردان و مسئولان امر نظارت داشته باشند: اگر مردم بخواهند جمهورى اسلامى را حفظ كنند بايد مواظب باشند كه رئيس جمهور و وزرا و نمايندگان مجلس انحراف پيدا نكنند از حيث قدرت طلبى و مال طلبى اگر رئيس جمهورى بخواهد قدرتمندى نشان دهد آن روز بدانند علامت اين است كه شكست بخوريم. لذا خود مردم بايد جلوشان را بگيرند (امام خمينى2 ج 32 :16(. ب. كاركرد و وظايف; خدمت و خدمتگزارى عمومى: از ديدگاه حضرت امام خمينى قدس سره مهمترين وظيفه يك حكومت مطلوب اين است كه خود را خادم جامعه بداند و در راه تامين نيازهاى فردى و اجتماعى مردم بكوشد، نه

ص: 8166

اينكه به فكر تامين منافع خود باشد. از منظر آن بزرگوار حكومت وسيله و ابزارى است براى تامين نيازهاى مردم. تربيت و هدايت و خدمت به آنان و تحقق عدالت و رساندن آدميان به سعادت باقى و پايدار. بنابراين افراد زمامدار نيز خود صرفا وسيله و ابزارى هستند در خدمت جامعه و مردم و حكومت امانتى است در دستان آنها. اين موضوع را امام بارها و بارها در آثار و بيانات خود مورد توجه قرار داده است، به عنوان مثال: ائمه و فقهاى عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد. منتهى چه بكنند؟ مامورند انجام وظيفه كنند، موضوع ولايت فقيه ماموريت و انجام وظيفه است (امام خمينى71 - 70 :3(. و نيز مى فرمايد: اگر به من بگوييد خدمتگزار بهتر از اين است كه بگوييد رهبر، رهبرى مطرح نيست، خدمتگزارى مطرح است، اسلام ما را موظف كرده است كه خدمت كنيم (امام خمينى2 ج 126 :10(. اين است كه از منظر امام خمينى قدس سره خدمت كردن رهبران در حكومت مطلوب ايشان يك وظيفه و تكليف است، وظيفه اى كه اسلام به عنوان دين آسمانى و مكتب الهى كه مطابق با

ص: 8167

فطرت و سرشت بشر و لذا عقلى و انسانى است، براى او تعيين نموده است. بنابراين در اسلام اساس حكومت را خدمت و خدمتگزارى به مردم تشكيل مى دهد. امام خمينى قدس سره آنگاه كه در راس چنين حكومتى قرار مى گيرد در راستاى چنين برداشتى است كه مى فرمايد: «من با مردم ايران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان مى دانم.» (امام خمينى2 ج 145 :4(. همچنين خطاب به دولتها - به مفهوم هيات حاكمه و قواى حكومتى در جامعه اسلامى مى فرمايد: دولت در حكومت اسلامى در خدمت ملت است، بايد خدمتگزار ملت باشد (امام خمينى2 ج 238 :5(. بعلاوه احترام به راى، نظر و خواسته هاى مردم در نظام مطلوب مورد نظر امام خمينى قدس سره جايگاه فوق العاده والايى دارد. خود او آن چنان به اين مساله اهميت مى داد كه در بسيارى از موارد حاضر به اعمال نظر شخصى خود نبود و سعى مى كرد بداند راى و نظر مردم در اين خصوص چيست؟ همچنين سيره سياسى امام خمينى قدس سره بيانگر اين است كه او سعى نمى كرد مطابق تشخيص و نظر خود، مردم را بدون آنكه آمادگى پذيرش داشته باشند به سمت و سوى معينى سوق دهد يا چيزى را بر آنها تحميل نمايد بلكه به نظر و خواست آنها تا جايى كه خطرى جدى و

ص: 8168

اساسى براى انقلاب يا ارزشهاى دينى و اسلامى به وجود نمى آمد احترام قايل مى شد و در عين حال در بعضى شرايط نيز سعى مى كرد با بيانات و پيامهاى خود آگاهى لازم را در عامه مردم به وجود آورد تا آمادگى پذيرش حقيقت و واقعيت را داشته باشند. شايد بتوان گفت تنها خط قرمز امام خمينى قدس سره نسبت به مردم تخطى نسبت به اسلام و ارزشهاى اسلامى بود كه براى او اهميت والايى داشت و در اينگونه موارد بدون تامل و تحمل برخورد مى كرد. ج. اهداف; مصالح عمومى: يكى از مهمترين ويژگيهاى يك حكومت مطلوب از منظر امام خمينى قدس سره اين است كه كومت بر اساس مصالح عمومى شكل گيرد، مصالح را به خوبى تشخيص دهد، بر اساس مصالح عمومى رفتار و عمل نمايد و بر اساس مصالح بقا و استمرار يابد. برخى از فقهاى بزرگ ما تعبيرى دارند، بدين مضمون: «الحاكم منصوب للمصالح» يعنى حكومت و حاكم در هرجا براى مصالح عموم افراد جامعه نصب شده است و در بيانى آمده است: «الحاكم منصوب للمصالح» اين كلام شيخ مفيد است، كلام صاحب شرايع است. كلام... حاكم يا رهبر وظيفه اش تشخيص مصالح و اجراى آن است (آذرى 2 :1/2/1370(. بنابراين تشخيص مصالح سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى جامعه يعنى آنچه به مصلحت امت و

ص: 8169

جامعه اسلامى است بر عهده حاكمان و رهبران است و حكم آنها در اين موارد نافذ مى باشد. حضرت امام همواره مصلحت مردم و مصلحت نظام سياسى جامعه را در راس مصالح ديگر و حفظ نظام را از اوجب واجبات مى دانست او با هرگروه، شخص، جريان و تفكرى كه با مصلحت مردم و نظام معارضه مى نمود برخورد مى كرد تا نظام و جامعه اسلامى محفوظ باقى بماند. بديهى است كه حفظ عزت و اقتدار نظام اسلامى كه بر اساس موازين شرع اسلام و قانون و مبتنى بر آراى مردم است بر آحاد ملت يك فريضه و واجب شرعى تلقى مى گردد و حكومت در راه تحقق مصلحت از احكام اوليه اسلام است و مقدم تمامى احكام فرعيه: حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم است، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است. حاكم مى تواند مسجد يا منزلى را كه در مسير خيابانى است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند... حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مى تواند

ص: 8170

هر امرى را چه عبادى و يا غيرعبادى است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامى كه چنين است جلوگيرى كند. حكومت مى تواند از حج كه از فرايض مهم الهى است در مواقعى كه مخالف صلاح كشور اسلامى دانست موقتا جلوگيرى كند (امام خمينى2 ج 180 :20(. و در ادامه اين بيان تاكيد مى فرمايد: آنچه كه گفته شده است تاكنون و يا گفته مى شود ناشى از عدم شناخت ولايت مطلقه الهى است. آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين خواهد رفت صريحا عرض مى كنم كه فرضا چنين باشد. اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسائلى است كه مزاحمت نمى كنم (امام خمينى2 ج 171 - 170 :2(. امام خمينى قدس سره اين سخنان را در جواب نامه رئيس جمهور وقت پيرامون اختيارات حكومت اسلامى مطرح ساخته اند. به طور كلى از منظر امام خمينى قدس سره موضوع مصلحت اسلام و مصلحت مردم (مصالح عامه) مهمترين ركن در تعيين اختيارات و اهداف حكومت است. حكومت مى تواند همه چيز را فداى مصالح عمومى و مصالح اسلام بنمايد. ناگفته نماند كه بين اين دو نيز از نظر ما تعارض وجود ندارد. بنابراين حكومت اختيار دارد تا آنچه را

ص: 8171

كه مصلحت جامعه اسلامى بدان متوقف است انجام دهد و منافع فردى را در صورت ضرورت فداى مصالح عمومى نمايد و تنها حكومت مطلوب حكومتى است كه مطابق با مصلحت مردم باشد. «جز سلطنت خدايى همه سلطنتها برخلاف مصلحت مردم و جور است» (امام خمينى186 :4(.

شاخصهاى دسته دوم

اشاره

در پايان اين نوشتار به برخى ديگر از شاخصهاى يك حكومت مطلوب از ديدگاه امام خمينى قدس سره - شاخصهاى دسته دوم - به صورت فهرست وار اشاره مى گردد.

1- علم و آگاهى

يكى از مهمترين خصايص و شاخصهاى حكومت و زمامداران حكومتى آگاهى، دانش، علم به قانون و كتاب الهى است. اگر حكومت مورد نظر ما حكومت قانون است پس بايد بر اساس علم به قانون و نيز علم و معرفت نسبت به مقتضيات زمانى و شرايط سياسى روز بنا گردد. به بيان آن بزرگوار: چون حكومت اسلام حكومت قانون است براى زمامدار علم به قوانين الزامى مى باشد... (امام خمينى59 - 58 :3(. در تعيين حدود علم و دانش زمامداران نيز مى فرمايد: اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند لايق حكومت نيست.... البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان ادارى همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند بلكه كافى است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند (امام خمينى61 - 60 :3(. از علم

ص: 8172

و آگاهى مورد نياز زمامداران جامعه اسلامى گاه تحت عنوان فقه (علم به شرايع دينى) يا اجتهاد (دانش يا قوه استنباط احكام شرعيه از ادله اربعه) ياد شده است. اجتهاد در اصل به معناى نهايت سعى و كوشش در تحقق امر مى باشد و در اصطلاح فقهى به معنى داشتن ملكه و قدرت استنباط احكام شرعى از منابع و ادله شرعى (كتاب، سنت، اجماع و عقل) است و لذا مجتهد است كه با كتب علوم و دانشهاى لازم و ممارست در فهم دين به اين جايگاه نايل آمده است.

2- انفتاح باب اجتهاد در مقررات و احكام حكومتى

در اين نگاه حكومت بعد از علم و آگاهى به كتاب و سنت (قوانين شريعت) بايد احكام و مقررات حكومتى را بر اساس شرايط و مقتضيات زمانى و مكانى و قوانين كلى شريعت تشخيص داده و مورد عمل قرار دهد. يعنى باب اجتهاد در احكام براى حكومت در جامعه اسلامى باز است. البته چنين اجتهادى از يكسو مبتنى بر علم و آگاهى و از سوى ديگر مبتنى بر عدالت و از ديگر سوى مبتنى بر مقتضيات است. در بحث انفتاح باب اجتهاد بايد دانست كه شرايط زمان و مكان موجود بر احكام اجتهادى تاثير مى گذارد. از سوى ديگر اجتهاد و احكام اجتهادى با توجه به جامعيت و

ص: 8173

كامل بودن اسلام و لذا توسعه و گستردگى زمانى و مكانى فقه اسلامى، مسائل روز به ويژه در حوزه سياست و حكومت، اقتصاد، اجتماع و... بايد عمق و گسترش يابد. به گونه اى كه اجتهاد بتواند پاسخگوى مسائل مستحدثه سياسى و اجتماعى باشد. لذا براى درك مقتضيات و تحولات اجتماعى و تطبيق شرعيات با اين مقتضيات و تحولات بايد باب اجتهاد باز بوده تا نظريات اجتهادى دانشمندان مسلمان در ادوار مختلف زمانى حكومت را در اداره بهتر امور راهنمايى نمايد و حكومت و وظايف آن در چهارچوب مقتضيات زمانى شناخته گردد. امام خمينى قدس سره در اين مورد مى فرمايد: در حكومت اسلامى هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى كند كه نظريات اجتهادى - فقهى در زمينه هاى مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسى توان و حق جلوگيرى از آن را ندارد ولى مهم شناخت رست حكومت و جامعه است كه بر اساس نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزى كند... (امام خمينى2 ج 47 :21(.

3- عقل و حكمت

از ديدگاه حضرت امام خمينى قدس سره عقل و حكمت يكى از برجسته ترين شاخصها و معيارهاى يك حكومت مطلوب تلقى مى گردد و فقدان آن باعث مى شود كه حكومت از مطلوبيت ساقط گردد. زيرا عقل و حكمت اساس و بنيان بسيارى

ص: 8174

از شاخصها و معيارهاى ديگر چون حسن سياست، حسن تدبير، دانش و آگاهى، زمان شناسى، عزم و تصميم راسخ، ثبات راى، كمال اعتقادى، صلاحيت اخلاقى و ... است.

4- كمال اعتقادى، صلاحيت اخلاقى و تقوا

نهاد حكومت به طور كلى و همچنين زمامداران و مسئولان امر بايد داراى اعتقادات سالم و تقوا بويژه تقواى سياسى باشند تا توانايى تحقق اهداف و انجام مسئوليتهاى حكومتى را داشته باشند. از ديدگاه اسلام حكومت عهد و پيمان پروردگار جهانيان است و شامل حال ظالمين و گنهكاران و افراد آلوده نمى گردد. به تعبير امام خمينى قدس سره: زمامدار بايستى از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصى آلوده نباشد. كسى كه مى خواهد حدود جارى كند يعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد «و لاينال عهدى الظالمين» (8) خداوند تبارك و تعالى به جاير چنين اختيارى نمى دهد. (امام خمينى61 :3(.

5- حسن تدبير و مديريت

همچنين يكى از شرايط و شاخصهاى مهم يك حكومت شايسته، تدبير نيك و مديريت صحيح و مطلوب است كه گاه از آن تحت عنوان حسن التدبير، حسن السياسة و يا حسن مديريت ياد شده است و امام خمينى قدس سره نيز بر اين

ص: 8175

ويژگى تاييد دارند. گاه نيز اين خصلت آن را ذيل عقل يا علم مطرح ساخته اند.

6- انتقاد پذيرى و مشورت با مردم

انتقادپذيرى و مشورت با مردم حكومت يكى ديگر از شاخصها و ويژگيهاى يك حكومت مطلوب از منظر امام خمينى قدس سره است و حكومتى كه از مشورت با مردم يا نمايندگان آنها و پذيرش انتقاد و نظارت مردمى روى گردان باشد حكومتى است كه بناى خود را بر استبداد قرار داده است. منابع فارسى: 1- آذرى قمى. )1/2/1370(. «حكومت اسلامى». دموكراسى و مقتضيات زمان. ويژه نامه رسالت. 2- ارسطو. (1364). سياست. ترجمه حميد عنايت. تهران: شركت سهامى كتابهاى جيبى. چاپ چهارم. 3- آژينى، محسن. (جمع آورى و تدوين). انديشه هاى اقتصادى امام خمينى. سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى. چاپ اول. 4- افلاطون1. جمهور. (1368). ترجمه فواد روحانى. تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى. چاپ پنجم. 5- افلاطون1970( .2(. دوره كامل آثار افلاطون. ترجمه حسن لطفى. تهران: انتشارات خوارزمى. 6- امام خمينى1. كتاب البيع. قم: انتشارات اسماعيليان. 7- امام خمينى2. صحيفه نور. (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى). تهران: انتشارات وزارت ارشاد اسلامى. چاپ اول. 8- امام خمينى3. ولايت فقيه. 9- امام خمينى4. كشف اسرار. قم: انتشارات آزادى. 10- امام خمينى5. تحرير الوسيله. 11- رجبى، محمد حسن. (1369). زندگينامه سياسى امام خمينى. تهران: انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامى. چاپ

ص: 8176

اول. 12- طباطبايى، محمد حسين. بررسيهاى اسلامى. قم: دفتر تبليغات اسلامى. 13- عالم، عبدالرحمان. (1372). بنيادهاى علم سياست. تهران: نشر نى. چاپ اول. 14- الغزالى. )1283 ق.). فضائح الباطنيه. قاهره: الدار الغرميه للطباعة و النشر. 15- الماوردى. (1406) الاحكام السلطانيه و الولايات الدينيه. قاهره: مكتب الاعلام الاسلامى.

پى نوشت ها

: 1( عضو هيات علمى گروه انديشه سياسى در اسلام پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى. 2( در نگاه برخى از انديشه مندان و فلاسفه اين موضوع در قالب «حاكم مطلوب» و شرايط و ويژگيهاى يك فرمانرواى شايسته مطرح شده است. 3( عنوان اين اثر به زبان يونانى پوليتى aietiloP است كه به معناى سياست، نظام سياسى، حقوق شهروندان و... مى باشد و عنوان فرعى آن درباره عدالت است. 4( ytiloP 5( برخى ميان شكل و نوع حكومت تمايز قايل نشده اند و هر دو را يكى دانسته اند. در حالى كه اينگونه نيست. نوع حكومت بيانگر ماهيت، محتوا و درونمايه حكومت است در حالى كه شكل حكومت به ساختار صورى و ظاهرى حكومت توجه دارد. به عنوان مثال حكومت فردى شكل خاصى از حكومت است كه در راس آن فرد قرار دارد. در حالى كه مثلا حكومت اسلامى يا حكومت دموكراسى و... بيانگر نوع حكومت است. 6( منظور اين است كه از منظر امام خمينى نيز جمهورى اسلامى امرى است

ص: 8177

واحد و مفهومى است واحد ولى به لحاظ لفظ، مركب مى باشد. مانند آب گرم، در اينجا آب گرم موجود واحدى است ولى از لحاظ لفظ مركب محسوب مى گردد. البته اين نگرش غير از نگرش غربيان است كه جمهورى را شكل خاصى از حكومت مى بينند و اسلامى را نوعى ديگر و گاه آنها را در تقابل با هم مى دانند. 7( فتح )10 :)48. 8( بقره )124 :)2.

ص: 8178

ويژگى هاى امام على عليه السلام از نگاه امام خمينى ره كلام امام در مورد منزلت جامعيت و اخلاص ... امام علي

اشاره

مجله هنر ديني، شماره 3 اشاره: در سالى كه به نام امام على عليه السلام مزين گشته است مرورى داريم بر گزيده اى از سخنان حضرت امام قدس سره درباره آن شخصيت بزرگى كه در اسلام و قبل از اسلام و بعدها هم كسى مثل او نيامده است. با هم مى خوانيم:

منزلت:

ملائكه بالشان را زير پاى اميرالمؤمنين عليه السلام پهن مى كنند؛ چون مردى است كه به درد اسلام مى خورد؛ اسلام را بزرگ مى كند؛ اسلام به واسطه او در دنيا منتشر مى شود و شهرت جهانى پيدا مى كند، با زمامدارى آن حضرت جامعه اى خوشنام و آزاد و پرحركت و پرفضيلت به وجود مى آيد. البته ملائكه براى حضرتش خضوع مى كنند. و همه براى او خضوع و خشوع مى كنند. حتى دشمن در برابر عظمتش تعظيم مى كند.(1) » » » ظل سايه است، سايه همه چيزهايش به ذى ظل است، خودش هيچ ندارد. ظل اللّه كسى است كه تمام حركاتش به امر خدا باشد، مثل سايه باشد. خودش هيچ، سايه خودش هيچ حركتى ندارد. ذى ظل هر حركتى كرد سايه هم همان طور حركت كند. اميرالمؤمنين ظل اللّه است، پيغمبر اكرم ظل اللّه است كه هيچ حركتى از خودش ندارد، هر چه هست از خداست.(2)

ص: 8179

16/12/57 اميرالمؤمنين، سلام اللّه عليه، چون تمام وجودش فانى در وجود رسول اللّه است ظل اللّه است.(3) 16/12/57 » » » پيغمبر اكرم معلم همه بشر است و بعد از او حضرت امير، سلام اللّه عليه، باز معلم همه بشر است. آنها معلم همه بشر هستند.(4) 21/3/58 » » » او يك مردى بود كه معجزه بود، كسى نمى تواند مثل او باشد.(5) 3/6/58 » » » شخصيت اين مرد بزرگ كه امام امت شد، شخصيتى است كه در اسلام و قبل از اسلام و بعدها هم كسى مثل او نمى تواند سراغ كند. يك موجودى كه امور متضاده را در خودش جمع كرده. كسى كه جنگجوست اهل عبادت نمى شود. كسى كه قوه بازو مى خواهد داشته باشد اهل زهد نمى تواند باشد. كسى كه شمشير مى كشد و اشخاصى را كه منحرف اند درو مى كند، اين نمى تواند كه عاطفه و اهل عاطفه آن طور كه اين شخص داشت، باشد. اين شخصيت بزرگ امور متضاده را در خودش جمع كرده، در عين حالى كه روزها روزه، و شب به عبادت مشغول و گفته شده است كه شبى هزار مرتبه نماز مى خواند و در عين حالى كه غذاى او آن طورى كه در تاريخ ثبت شده است از نان و سركه و فوقش زيت يا نمك بيرون نبوده است، در

ص: 8180

عين حال قدرت بدنى، آن طور قدرت است كه، آن طورى كه در تاريخ است، آن درى را كه از خيبر ايشان كنده است و چندين ذراع دور انداخته است، چهل نفر نمى توانستند بلندش كنند. در شمشير زنى، شمشيرهايش آن طور بوده است كه با يك ضربه از اين طرف كه مى زده دو نيم مى كرده، در صورتى كه آنهايى كه ضربه را مى خوردند خُودِ آهنى داشتند، زره آهنى داشتند و گاهى هم دو تا زره به تنشان مى كردند. آدمى كه با نان و سركه زندگى مى كرده و بسيارى از روزها را روزه مى گرفته است و افطار را با چند لقمه نان و نمك يا نان و سركه افطار مى كرده است، جمع كرده است ما بين آن زهد و اين قوت بازو و اين جمع بين دو امر متضاد است. آدمى كه جنگجوست به آن طور كه جنگجويان بزرگ را، دلاوران بزرگ را به هزيمت وا مى دارد و مى فرمايد اگر تمام عرب يك طرف باشند به من هجوم كنند، من پشت نمى كنم، اين آدم در عطوفت آن طور است كه وقتى يك خلخال از پاى يك زن يهودى ربوده اند مى فرمايد كه مرگ براى انسان آسان است. قريب به اين معانى كه در عرفان و علم ماوراى طبيعت آن طور است كه

ص: 8181

نهج البلاغه حكايت مى كند از مقام عرفانش. در عين حال شمشير مى كشد و كفار و اخلالگران را از دم شمشير مى گذراند. ما شيعه همچو اعجوبه معجزه آسا هستيم. من مى گويم اگر چنانچه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود برايش اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اينكه يك همچو موجودى را تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود. يك همچو موجودى كه هيچ سراغ ندارد كسى و بعدها هم سراغ ندارد كسى. امروز روز(6) نصب اوست به امامت امت. يك همچو موجودى امام امت است. البته كس ديگر به پاى او نخواهد رسيد و بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود.(7) 18/8/58 » » » پيغمبر مى خواست همه مردم را على بن ابيطالب كند ولى نمى شد، و اگر بعثت هيچ ثمره اى نداشت الاّ وجود على بن ابيطالب و وجود امام زمان، سلام اللّه عليه، اين هم توفيق بسيار بزرگى بود. اگر خداى تبارك و تعالى پيغمبر را بعث مى كرد براى ساختن يك چنين انسانهاى كامل، سزاوار بود، لكن آنها مى خواستند كه همه آن طورى بشوند، آن توفيق حاصل نشد.(8) 20/3/59 » » » درباره شخصيت على بن ابيطالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم، يا با شناخت محجوب و مهجور خود؟

ص: 8182

اصلاً على عليه السلام يك بشر ملكى و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازه گيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مى خواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را شناخته اند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و يا همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تامّ حق دريافت كرده اند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوييم على بن ابيطالب فقط بنده خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مى توان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيم الشأن است و اين از بزرگترين افتخارات اوست. كدام شخصيت مى تواند ادعا كند كه عبداللّه است و از همه عبوديتها بريده است، جز انبياى عظام و اولياى معظم كه على عليه السلام آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست كه حجب نور و ظلمت را دريده و به تمدن و به معدن عظمت رسيده است، در صف مقدم

ص: 8183

است. و كدام شخصيت است كه مى تواند ادعا كند از خردسالى تا آخر عمر رسول اكرم در دامن و پناه و تحت تربيت وحى و حامل آن بوده است جز على بن ابيطالب كه وحى و تربيت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ريشه دونداده. پس او بحق عبداللّه است و پرورش يافته عبداللّه اعظم. و اما كتاب نهج البلاغه كه نازله روح او، براى تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر منيت و در حجاب خودخواهى خود، معجونى است براى شفا و مرهمى است براى دردهاى فردى و اجتماعى و مجموعه اى است داراى ابعادى به اندازه يك انسان و يك جامعه بزرگ انسانى از زمان صدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود و هر چه جامعه ها بوجود آيد و دولتها و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفكران و فيلسوفان و محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند. هان! فيلسوفان و حكمت اندوزان، و در جملات خطبه اول اين كتاب الهى به تحقيق بنشينند و افكار بلندپايه خود را به كار گيرند و با كمك اصحاب معرفت و ارباب عرفان اين يك جمله كوتاه را به تفسير بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را براى درك واقعى آن ارضا كنند به شرط

ص: 8184

آنكه بياناتى كه در اين ميدان تاخت و تاز شده است آنان را فريب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درست بازى ندهند و نگويند و بگذرند، تا ميدان ديد فرزند وحى را دريافته و به قصور خود و ديگران اعتراف كنند.(9) 27/2/60 » » » صلوات و سلام بى پايان به رسول اعظم كه چنين وجود الهى را در پناه خود تربيت فرمود و به كمال لايق انسانيت رسانيد. و سلام و درود بر مولاى ما كه نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقى است و خود الگوى انسانيت و مظهر اسم اعظم است. 27/2/60 » » » اين روز(10)، روزى است كه على بن ابيطالب، سلام اللّه عليه، كه باب وحى و امانتدار وحى بود متولد شد و اين روزى است كه قرآن كريم و سنت رسول اكرم به ولادت اين مولود بزرگ مفسّر پيدا كرد و پشتوانه وحى و پشتوانه اسلام به وجود اين مبارك مولود قوى شد كه اتمام بعثت به وجود اين مولود بزرگ شد. و بايد بگوييم فتح باب وحى و تفسير وحى و ادامه وحى به وجود مقدس اين سرور. و من اين روز را كه هم روز بعثت است و هم روز ولايت است و هم روز نبوّت

ص: 8185

است و هم روز امامت است، به همه آقايان و همه ملت تبريك عرض مى كنم.(11) 28/2/60 » » » اساسا سربازان اگر چه نامدار باشند، در اين جهان گمنام اند. نامدارترين سرباز فداكار در اسلام، اميرالمؤمنين است و او گمنامترين سرباز است. با كدام تفكر عرفانى، فلسفى، سياسى و كدام قلم و زبان و بيان، بشر اين سرباز گمنام را معرفى كند و بشناسد و بشناساند؟(12) 14/2/62 » » » مولود امروز، وصف كردنى نيست، آنچه كه وصف كرده اند از او، دون شأن اوست و آنچه شعرا و عرفا و فلاسفه و ديگران درباره او گفته اند، شمه اى از آن چيزى است كه او هست. غالبا مسائلى كه درك مى كرده اند و مى كنند راجع به مولا على بن ابيطالب، عرضه مى داريم. آن چيزهايى را كه ما نمى توانيم درك كنيم و دست عرفا و فلاسفه و ديگران از آن كوتاه هست، آن چيز قابل ذكر نيست. انسان تا نشناسد، نمى تواند بگويد و آن مقدارى هم كه در دسترس ماست، آن قدر زياد است كه گفتن او محتاج به زمانهاى طولانى است. و لهذا ما بايد در پيشگاه مبارك ايشان عذرخواهى كنيم و عذر تقصير بخواهيم كه ما قاصريم و نمى توانيم بيان كمال شما را بكنيم. آن چيزى كه موجب تأسف است، اين است كه نگذاشتند

ص: 8186

حضرت امير، سلام اللّه عليه، آن طور كه بايد و دلخواه اسلام است، جلوه پيدا كند.(13) 15/1/64 » » » حضرت امير را همان طورى كه من راجع به قرآن عرض كردم كه قرآن و در روايات است اين نازل شده است به منازل مختلف، كلياتش سبع و الى سبعين و الى زيادتر، تا حالا رسيده است به دست ماها به صورت يك مكتوب، حضرت امير هم اين طور است، رسول خدا هم اين طور است. مراحل طى شده است، تنزل پيدا كرده است، از وجود مطلق تنزل پيدا كرده است. از وجود جامع تنزل پيدا كرده است و آمده است پايين تا رسيده است به عالم طبيعت. در عالم طبيعت اين وجود مقدس و آن وجود مقدس و اولياى بزرگ خدا. بنابراين، اين كه حديث غدير را ما حساب كنيم كه مى خواهد يك معنويتى را براى حضرت امير، يا يك شأنى براى حضرت امير درست كند نيست؛ حضرت امير است كه غدير را به وجود آورده است، مقام شامخ اوست كه اسباب اين شده است كه خداى تبارك و تعالى او را حاكم قرار بدهد.(14) 2/6/65 » » » اين دو بزرگوار(15) همان طورى كه در عالم غيب و غيب با هم بودند و متحد بودند، در عالم هم كه

ص: 8187

آمدند، در اين دنيا هم كه آمدند اينها اخوت داشتند، برادرى داشتند و يك بودند.(16) 1/1/66 » » » اخوتى كه بين آن دو بزرگوار بوده است ما تبعيت كنيم از آنها و اخوت داشته باشيم. همانطورى كه آنها در تمام ايام عمرشان در اين عالم در تمام اوقات با هم بودند و پشتيبان هم بودند و يكى به تبعيت آن ديگرى همه امور را محول به او كرد و همه امور را به تبعيت او بجا آورد و با او بود و برادر او بود در همه امور.(17) 1/1/66 » » » ما مفتخريم كه پيرو مذهبى هستيم كه رسول خدا مؤسس آن به امر خداوند تعالى بوده و اميرالمؤمنين على بن ابيطالب اين بنده رها شده از تمام قيود، مأمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگيهاست.(18) 14/3/68 » » »

معرفت

تو خيال مى كنى كه امتياز نماز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ، با ما اين است كه «مدّ» «ولاالضّالين» را طولانيتر مى كند؟ يا قرائتش صحيحتر است؟ يا طول سجود و ركوع و اذكار و اورادش بيشتر است؟ يا امتياز آن بزرگوار به اين است كه شبى چند صد ركعت نماز مى خواند؟ يا مناجات سيدالساجدين عليه السلام ، هم مثل مناجات من و تو است؟ او هم براى حورالعين و گلابى و

ص: 8188

انار اين قدر ناله و سوز و گداز داشت؟ به خودشان قسم است «و إنَّهُ لَقَسَمٌ عَظيمٌ»(19) - كه اگر بشر پشت به پشت يكدگير دهند و بخواهند يك لا إلهَ إلاَّ اللّه اميرالمؤمنين را بگويند نمى توانند! خاك بر فرق من با اين معرفت به مقام ولايت على عليه السلام ! به مقام على بن ابيطالب قسم كه اگر ملائكه مقرّبين و انبياى مرسلين غير از رسول خاتم كه مولاى على و غير اوست بخواهند يك تكبير او را بگويند نتوانند. حالِ قلب آنها را جز خود آنها نمى داند كسى.(20) » » » حضرت مولى الموالى مى فرمايد: «وَاللّه لابْنُ أبى طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطّفْلِ بِثَدْىِ أُمّه.»(21) «به خدا قسم كه پسر ابوطالب مأنوستر است به مردن از بچه به پستان مادرش.» زيرا كه آن سرور حقيقت اين عالم را مشاهده كرده به چشم ولايت، و جوار رحمت حق تعالى را به هر دو عالم ندهد. و اگر به واسطه مصالحى نبود، در اين محبس ظلمانى طبيعت نفوس طاهره آنها لحظه اى توقّف نمى كرد. و خود وقوع در كثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبيرات مُلكى، بلكه تأييدات ملكوتى، براى محبين و مجذوبين رنج و المى است كه ما تصور آن را نمى توانيم كنيم.(22) » » » يقين على بن ابيطالب عليه السلام ، او

ص: 8189

را به آنجا رسانده كه مى فرمايد: «اگر همه عالم را به من دهند كه يك مورچه را در حبّه اى كه برداشته ظلم كنم، نخواهم كرد.»(24)(23) » » » كسى كه تحمل اين قرآن را مى تواند كند وجود شريف ولى اللّه مطلق، على بن ابيطالب عليه السلام [است]؛ و سايرين نتوانند اخذ اين حقيقت كنند مگر با تنزّل از مقام غيب به موطن شهادت.(25) » » » آن كسى كه زمام يك مملكتى از حجاز گرفته تا مصر و اينجاها را، ايران و ساير جاها تحت سلطه او بود و قدرت جسمى و روحى خودش آن طور بود، مى بينيم از يكى از افراد پايين و متوسط متواضعتر است و اين قدرتها ابدا در روح او تأثير نكرده، براى اينكه روح اينقدر بزرگ است كه همه عالم را مى گيرد. يك روح مجردى كه از آن آلايشها تجرد پيدا كرده است. اين قدر وسيع است كه همه عالم مثل يك نقطه مى ماند در او. آنها لايق زمامدارى اند. اسلام آنها را زمامدار كرده است.(26) 25/9/58 » » » على عليه السلام ، در وقتى كه رسول اكرم، به حسب روايت فرمود كه تو شهيد خواهى شد، به فكر اين بود كه آيا با سلامت دين يا نه. سؤال مى كند كه من دينم سالم است؟ مى فرمايد كه بله. آن

ص: 8190

چيزى كه اولياى خدا توجه به او داشتند سلامت در دين و سلامت نفس بود.(27) 28/2/60 » » » شما شيعه همان هستيد كه مى فرمود اگر همه عالم در مقابل من بايستند، تنها در مقابل مى ايستم. آن ايمان است كه او را آنطور در مقابل همه چيز مى ايستاند آن اخلاص اوست، آن روحانيت و معنويت اوست و شما هم شيعه او هستيد. اميدوارم كه از روحانيت او و از علومى كه خداى تبارك و تعالى به او عنايت كرده است و نفخات الهى كه در روح مبارك او دميده شده است. به شما و همه ما نصيبى داده بشود.(28) 28/1/61 » » » نگذاشتند و نشد كه ائمه ما عليهم السلام آن طورى كه مى خواستند بروز بدهند حقايق را. اين هم بسيار مورد تأسف است. تأسف اين از تأسف او بالاتر است. اين چه علمى بوده است كه نزديك وفات، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بيخ گوشى به حضرت امير عليه السلام فرموده است و ايشان به حسب روايت مى فرمايد كه «هزار باب از علم (يا هزار علم، هر كدام چه) براى من حاصل شده».(29) اين علم معمولى كه دست ما هست، دست فقها هست، دست فلاسفه هست، دست عرفا هست، اين نيست. آن چه بوده است كه حضرت امير مى گويد كه من علم جم

ص: 8191

دارم؛ «هيهُنا علوم جما»(30) لكن حَمَله نيست، اين علم فقه نبوده، علم فقه را تعليم كرده اند. هيچ در او قصورى نشده است. اين فلسفه و اين چيزهايى كه دست ماهاست اينها هم نبوده است و اين مورد تأسف است كه مهلت ندادند به اينها، نشد. در آن وقت حَمَله اى كه آنها مى خواستند نبود و آن علوم با خود آنها به ملاء اعلى رفت و ما بايد تا آخر دنيا تأسف از اين بخوريم كه از آن هيچ بهره نداريم و او بلااشكال از اين علوم رسمى كه دست بشر است و دست مسلمين است، از اينها خارج است، براى اين كه اينها حَمَله داشتند. آن كه حَمَله نداشته است، آن كه مورد تأسف خود ائمه عليهم السلام ، بوده است كه پيدا نكردند كسانى را كه به آنها تعليم بدهند آن علوم را و قرآن كه مخزن همه علوم است، نشد كه آنها تفسير كنند و آن معارفى كه در قرآن هست آنها بيان كنند براى ما. اينها از تأسفهايى است كه ما بايد در گور ببريم.(31) 18/5/63 » » » بعضى كمالات حضرت كه شايد قدرى مخفى مانده باشد از ادعيه حضرت معلوم مى شود. دعاى كميل يك دعاى عجيبى است؛ بسيار عجيب. بعض فقرات دعاى كميل از بشر عادى نمى تواند

ص: 8192

صادر بشود. «الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك»(32) كى مى تواند اين طور بگويد؟ كى اين طور عشق به جمال خدا دارد كه از جهنم نمى ترسد، لكن مى ترسد كه وقتى كه در جهنم برود، نازل شده از مقام خودش و به مرتبه اى برسد كه محروم بشود از عشق او؟ از فراق حضرت حق تعالى ناله مى زند. اين عشقى است كه در باطن قلب او گداخته شده، هميشه و تمام اعمالى كه از او صادر مى شود، از اين عشق صادر مى شود، از اين عشق به خدا صادر مى شود. ارزش اعمال روى اين عشق و محبتى است كه به حق تعالى هست، روى اين فنا و توحيدى است كه در انسان هست و اين سبب شده است كه «ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين».(33) فرضا كه اين ضربت را كس ديگر از دفاع اسلام زده بود اما از روى عشق نبود، كارش هم اسباب اين شده بود كه اسلام ترويج پيدا كند، لكن چون مبدأ، مبدأ عشقى نبود. «افضل من عبادة الثقلين» نخواهد شد. انگيزه اعمال، انگيزه روحانيت اوست نه صورت او. شمشير زدن، يك دست پايين آوردن است و يك كافر را كشتن، اين دست پايين آوردن و كافر را كشتن، از خيلى

ص: 8193

اشخاص ممكن است صادر بشود، لكن گاهى اصلاً اجر ندارد و اصلاً فضيلت ندارد و گاهى فضيلت دارد تا برسد به آن جايى كه «افضل من عبادة الثقلين». اين روى آن عشق و توحيدى است كه در قلب او هست. روى آن است كه دست، دستِ او نيست، چشم، چشمِ او نيست، يداللّه است، عين اللّه است. اينها را ما با لقلقه لسان مى گوييم و نمى توانيم تصورش را بكنيم البته تصديقش كرديم به اينكه اين طور است، امّا تصورش را نمى توانيم بكنيم كه چه جور است و ضعيف.(34) 23/6/63 » » » ان شاءاللّه اين روز كه بزرگترين روزهاست در مذهب تشيع به همه مسلمانها، به همه شيعيان جهان خصوصا به ملت بزرگوار ما مبارك باشد. من گاهى فكر مى كنم كه ما با چه شباهتى مى توانيم دعوى كنيم كه شيعه آن بزرگوار هستيم. اگر متفكرين، نويسنده ها، كسانى كه اطلاعات زياد دارند، ابعاد معنوى و مادى و جهات ديگرش را ملاحظه كنند، بررسى كنند ابعادى كه آن بزرگوار داشته است از اوايل سنين تا وقتى كه به شهادت رسيد و بررسى كنند كه ما چطور مى توانيم ادعا كنيم كه ما شيعه اين بزرگوار هستيم. بايد همه ما و همه كسانى كه دعوى تشيع مى كنند الاّ معدود قليلى كه در صدر اسلام مثل

ص: 8194

ائمه هدى بودند ما اظهار عجز كنيم كه نمى توانيم. من نمى توانم كه در اين مجلس حتى يك بعد از ابعاد اين بزرگوار را ذكر كنم، لكن براى اين كه يك راهى باز بشود براى آن اشخاصى كه اطلاعاتشان زياد است، معارفشان زياد است و جهات معنوياتشان زياد است، راهى باز باشد كه آنها فكر كنند و درست بررسى بكنند، بررسى او را و بررسى حال ماها را در بعد معارف، كسى كه ادعيه حضرت را ملاحظه كرده باشد و نهج البلاغه را بررسى كرده باشد، مى داند كه پايه اش روى چه پايه اى هست. يعنى، اين كه معارف قرآن را فهميده است. اين بزرگوار است و كسانى كه مورد تعليم او بودند مثل ائمه هدى دعوى معارف خيلى آسان است. كه شعرى انسان بگويد، نثرى بگويد و ادعا كند كه ما دارى چه معارفى هستيم. اين آسان است. دعوا هم خيلى كرده اند اما واقعيت مطلب چطورى است؟ آنى كه به حسب واقع هست و ما بخواهيم وجدانا آن را بيابيم، وقتى درست در حال خودمان دقت بكنيم نمى توانيم پيدا كنيم يك شباهتى مابين خودمان و او. آن عشقى كه مولا به خداى تبارك و تعالى داشته است كه در دعاى كميل / مى فرمايد / عرض مى كند كه من فرضا جهنم را بتوانم تحمل

ص: 8195

كنم ولى چطور فراق تو را تحمل كنم. اين را مى شود يك كسى شعر بگويد، يك كسى نثر بگويد، يكى خطابه بخواند و بگويد چه، اما واقعيت اين طور است؟ ماها اين طور هستيم؟ امثال ماها اين بودند كه / فراق / اصلش پيششان فراق از حق تعالى مطرح بوده است؟ فراق به قدرى كه / به آتش / به آتش جهنم. آتش جهنم غير از اين آتشهاست؛ آتش جهنم قلب هم مى سوزاند؛ يعنى قلب معنوى را مى سوزاند. علاوه بر اين كه جسم را مى سوزاند در قلب انسان هم هست. وارد مى شود، قلب معنوى انسان را هم مى سوزاند. و ايشان مى گويند من فرضا او را تحمل كنم اما فراق تو را چه كنم. اين را هر كس پيش وجدان خودش حساب بكند كه واقعا از فراق حق تعالى تا حالا يك لحظه شده است كه تأثر پيدا كند كه من فراق دارم از حق تعالى؟ اينها، ادعاها خيلى آسان است. خيلى از دراويش ادعا كردند، خيلى از كسانى كه اهل معرفت اند ادعا كردند، اما واقعيت را انسان وقتى حساب بكند، مسئله اين نيست. يكى از چيزهاى عادى آنها در نهج البلاغه هست، در روايات ديگر هم از ساير ائمه هست. اين يك مقام عادى است، نه يك مقام بالايى است كه

ص: 8196

مى فرمايد كه / عرض مى كند كه / يا حضرت امير مى فرمايد. ديگران هم همينطور كه «عبادت سه جور است، يكى عبادت كسانى است كه مثل عبيد مى ترسند و عبادت مى كنند. يكى عبادت كسانى است كه براى طمع و براى بهشت و اين طور چيزها عبادت مى كنند. اين دو تا عبادت يكيش مال اجَرا هست يكى هم مال عبيد. اما عبادت سوم كه هست كه ما عبادتش را مى كنيم. براى محبتى است كه به خدا داريم».(35) شما حساب كنيد كه اگر براى ما وعده قطعى برسد كه جهنمى نيستيد شما و همه بهشتى هستيد، همه در بهشت جاودانيد و جهنم هم درهايش براى شما بسته است، آن وقت عبادت خدا را هم مى كرديد باز يا بگويند براى محبت من عبادت كنيد. شما در خودتان مى ديديد اين را كه محبت خدا شما را وادار كند به عبادت، نه خوف، نه رجا، نه جهات نفسانى. عرض كردم كه اين ادعاها را مى شود كرد كه من بگويم من هم محبت دارم. اما ما محبتى نداريم به خدا / ما / هر چى هست حب نفس است. هر چى هست مال خودمان است. تا حالا يك قدم از نفس، از مدارج نفسانى ما بيرون نرفتيم؛ يعنى آن قدم اولى هم كه اهل سَير مى گويند كه

ص: 8197

يقظه است، ما باز بيدار نشده ايم. خدر طبيعت در ما الان هم هست و تا آخر هم شايد باشد، مگر خدا يك عنايتى بفرمايد.(36) 4/1/65 » » » من واقعا نمى دانم راجع به حضرت امير از كجا شروع كنم. مسئله بغرنجى است، مسئله اى نيست كه انسان بتواند بفهمد اين همه ناله هايى كه ايشان مى زده است، سر در چاه مى كرده، ناله مى كرده. هر جا مى رسيده ناله مى كرده. اين دعاهايى كه از ايشان وارد شده است كه در آن، آن همه ناله است. اينها چى است؟ آيا حضرت امير عليه السلام براى خاطر اين كه توجه به اين دنيا دارد و از مرتبه وحدت به سوى كثرت آمده است اين قدر فرياد مى زند؟ آيا توجه به كثرت موجب اين همه فرياد ايشان هست؟ آيا در آن ناله هاى شب و در آن چاهها كه ايشان ناله مى زده است و در آن مواردى كه ايشان با خداى تبارك و تعالى مناجات مى كرده است راجع به اين معنا بوده است راجع به اين بوده است كه خدايا، مرا از جوار خودت برگرداندى به عالم كثرت و همان حرفى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، فرمودند، از ايشان نقل شده است كه «ليغان على قلبى و انى لاستغفر اللّه فى كل يوم سبعين مره».(37) اين «يغان على قلبى» يعنى/

ص: 8198

من/ همين طورى يك كدورت حاصل مى شده يا همين رجوع به كثرت كدورت بوده؟ توجه به اين عالم طبيعت با اين كه در نظر آنها جلوه خداست مع ذلك از آن جلوه باطنى و از آن مرتبه غيرحضرت الوهيت آنها را واداشته است، از اين جهت ناله مى زدند. اين مسئله اى است كه ما نمى توانيم ادراكش را بكنيم.(38) 23/5/66

جامعيت

حضرت امير نمازش را هم مى خواند، شمشيرش هم مى كشيد. شمشيرش دستش بود نماز هم مى خواند. هر دو بود. قضاوت هم مى كرد. همه كارها را مى كرد.(39) 17/11/57 » » » حضرت امير هم مسئله مى گفت هم احكام مى گفت، هم شمشير در دستش بود و جنگ مى كرد.(40) 30/11/57 » » » همان آدمى كه اين علوم معنوى را به مردم ياد مى داد و كسى هم مثل او بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ، حقايق را نمى دانست. همان روزى كه با او بيعت كردند، به حسب تاريخ كلنگش را برداشت و رفت سراغ فعاليتش، منافات با هم ندارند.(41) » » » حضرت امير عليه السلام ، كه رفتارش با داخله اين طور بود و مثل يك نفر عمله گاهى كار مى كرد، خودش همان وقتى كه بيعت كردند با آن، آن اسباب كارش را برداشت و رفت يك قناتى را داشت خودش مى كند، بعد هم كه آب داد، وقفش كرد.

ص: 8199

اين آدم كه وضعش اين طور بود، وقتى در مقابل دشمن مى ايستاد، فرياد كه مى كرد، دلها را چه مى كرد، شمشير را كه مى كشيد از اين رو وقتى (مى گويند كه ضربات

ص: 8200

على يكى بوده). از اينور كه مى زد دو نيم پاره مى شد، از اينور هم مى زد دو تا مى شدند، شدت داشتند در مقابل آنها.(42) 9/1/58 » » » اين على همه چيز است؛ يعنى در همه ابعاد انسانيت درجه يك است. و لهذا هر طايفه اى خودشان را به او نزديك مى كنند و خاصيت هر طبقه اى را هم دارد. خاصيت قدرت ورزشكارها به طور وافى دارد. مى گويند كه حضرت اين بازوى ايشان تا اينجا مثل آهن بوده است و قدرتهايى كه در شمشيرزنى به كار برده است، ضربتهاى على را مى گويند كه يكى بوده. از اين طرف كه مى زده دو تا مى كرده، از آن طرف هم كه مى زده دو تا مى كرده. با يك ضربت يك دفعه اگر بر فرق مى زده كه اين طور هم مى زده، دو نيم مى كرد... اين على همه چيز ماست و ما همه بايد تابع او باشيم. در عبادت، فوق تمام عبادت كنندگان بود؛ در زهد، فوق همه زاهدها بود، در جنگ، فوق همه جنگجويان بود، در قدرت، فوق همه قدرتمندان بود و اين يك اعجوبه اى است كه جمع مابين چيزهاى متضاد با هم كرده است.(43) 23/2/58 » » » حضرت امير عليه السلام ، يك نفر نبود، همه عالم بود. همه چيز بود. روى آن جهات معنويت و واقعيتى كه

ص: 8201

داشت.(44) 3/3/58 » » » على بن ابيطالب اسلام شناس بود. در عملش هم آن طور كه عملش هم اعجاز است، يك معجزه اى بود و لهذا مى بينيد كه فقها حضرت امير را از خودشان مى دانند، خطبا هم از خودشان مى دانند. پهلوانها هم از خودشان مى دانند. زورخانه كارها هم از خودشان. زورخانه كارها وقتى اينجا مى آيند، همه دم از على است. شما(45) هم همين طور. يك موجود اعجوبه اى بوده است كه همه كس او را از خودش مى دانسته، از همه بوده و از هيچ كدام نبوده. از همه بوده براى اينكه هر كدام يك جهت على را توجه به آن داشته، آن كه خوب توجه دارد، از اين جهت، از آن جهتش از شما هم بوده، از اين جهتش از يك دسته ديگر بوده، نبوده از باب اينكه يك جهت نبوده. همه چيز بوده، كيست كه همه چيز باشد.(46) 17/4/58 » » » در سير الهى لازم نيست كه انسان در يك گوشه بنشيند و بگويد من مى خواهم سير الى اللّه داشته باشم. خير، سير الى اللّه همان سيره و روش انبيا و خصوصا پيغمبر اسلام و ائمه معصومين است كه در عين حالى كه در جنگ وارد مى شدند و مى كشتند و كشته مى دادند و حكومت مى كردند، همه چيز سير الى اللّه بود. اين طور

ص: 8202

نبود كه آن روزى كه حضرت امير مشغول است، سير الى اللّه نباشد و فقط در هنگامى كه نماز مى خواند سير الى اللّه باشد. هر دويش سير الى اللّه بود. لذا پيغمبر مى فرمايد: «ضربت على در روز خندق افضل از عبادت ثقلين است».(47) 4/10/61 » » » اين بزرگوار شخصيتى است كه داراى ابعاد بسيار است و مظهر اسم جمع الهى است كه داراى تمام اسماء و صفات است. تمام اسماء و صفات الهى در ظهور و در بروز، در دنيا و در عالم، با واسطه رسول اكرم در اين شخصيت ظهور كرده است. و ابعادى كه از او مخفى است، بيشتر از آن ابعادى است كه از او ظاهر است. همين ابعادى هم كه دست بشر به آن رسيده است و مى رسد، در يك مردى، در يك شخصيتى جمع شده است. جهات متناقض، جهات متضاد، انسانى كه در حال اين كه زاهد و بزرگترين زاهد است، جنگنجو و بزرگترين جنگجوست در دفاع از اسلام. اينها در افراد عادى جمع نمى شود. آن كه زاهد است. به حسبِ افراد عادى جنگجو نيست. آن كه جنگجوست زاهد نيست. در عين حالى كه در معيشت آن طور زهد مى كردند و آنطور در خوراك و در آنطور چيزها به حداقل قناعت مى كردند، قدرت بازو داشتند. آن قدرت

ص: 8203

بازو را و اين هم جزء امورى است كه جمعش، جمع متضادين است. در عين حالى كه داراى علوم متعدده و داراى علوم معنويه و روحانيه و ساير علوم اسلامى است. در عين حال مى بينيم كه در هر رشته اى، مردمى كه اهل آن رشته اند او را از خودشان مى دانند؛ پهلوانها حضرت امير را از خودشان مى دانند. فلاسفه حضرت امير را از خودشان مى دانند. فقها حضرت امير را از خودشان مى دانند. هر قشرى كه اهل يك رشته است، حضرت امير را از خودش مى داند و حضرت امير از همه است. داراى همه اوصاف است و داراى همه كمالات.(48) 23/6/63 » » » آنهايى كه شيعه اين مرد بزرگ هستند البته نمى توانند مثل او باشند، خود ايشان هم فرمود شما قدرت اين را نداريد. حتى قدرت همين زهد ظاهريش را، چه برسد به معنوياتش، لكن نبايد ما گمان كنيم كه ما شيعه اميرالمؤمنين عليه السلام ، هستيم. و خود او در دعاى كميل و ساير ادعيه هايش و در روشش آنطور خوف از خدا داشت و آنطور از عاقبت مى ترسيد كه منعكس شده است اين در دعاى كميل و در حالات او و ما اصلاً دنبال اين مسائل نباشيم و بگوييم ما شيعه هستيم. آنطور بسط عدالت، اگر موفق شده بود، كرده بود كه

ص: 8204

الگو شده بود براى همه حكومتهاى عالم، نگذاشتند.(49) 23/6/63 » » » در جهت عبادت اين، در جهت معارف او، كه اينها نمى توانيم حالا ما همه اش را ذكر كنيم. در جهت زهد آن ترتيب، آن ترتيبى كه، بعد از اينى كه همه وسايل برايش فراهم است باز از نان و نمك و يك چيز مختصر تجاوز نمى كند. در قضيه بيت المال آنطور است كه خوب ديديد، تاريخ را ديديد كه وقتى كه صحبت ديگرى مى شود چراغ را خاموش مى كند. اينها يك قصه هايى است كه ما مى شنويم، يك واقعيت است، وليكن پيش ما يك قصه است. ما نيستيم اينطور. در مسئله جنگ ما بايد بگوييم اگر اين را بگوييم خيلى بعيد نگفتيم كه شمشير ايشان از آن وقتى كه وقت اين بوده است كه ايشان جنگ بكند، تا آخر عمرشان در غلاف نرفته است. در تمام جنگهاى رسول خدا الاّ نادر ايشان بوده است و پيشقدم بوده است. بعد از رسول خدا مشاور جنگى بوده است ولو اين كه مدتهاى طولانى اسلام محروم شد از ايشان. بعد از اين كه مردم با ايشان بيعت كردند، باز هم تمام عمرش را به جنگهاى داخلى گذراند. اين طور نبود كه حالايى كه من يك آدم عارفى هستم بروم كنار بنشينم براى اين كه من

ص: 8205

عارفم. من يك آدم زاهدى هستم. حالا كه زاهدم ديگر كار نداشته باشم به مصالح مسلمين؛ بروم كنار بنشينم. من يك آدم فقيهى هستم. حالا كه فقيه هستم ديگر كار نداشته باشم كه به مسلمانها چه مى گذرد، من هم بروم كنار بنشينم. در عين حالى كه همه اين معانى در او بوده است؛ توحيد در حد اعلا، معرفت در حد اعلا، فقه در حد اعلا، هر علمى در حد اعلا. در عين حال در جهاد هم در حد اعلا بوده. ابعاد مختلفه اين است كه در آن بعد اين را وادار نمى كند كه از اين يكى صرفنظر بكند؛ جامع الجهات است.(50) 4/1/65 » » » من درباره شخصيت حضرت امير چه مى توانم بگويم و كى چه مى تواند بگويد. ابعاد مختلفه اى كه اين شخصيت بزرگ دارد، به گفتگوى ماها و به سنجش بشرى در نمى آيد. كسى كه انسان كامل است و مظهر جميع اسماء و صفات حق تعالى است، ابعادش به حسب اسماء حق تعالى بايد هزار تا باشد و ما از عهده بيان حتى يكيش / را / نمى توانيم برآييم. اين شخصيت كه جامع تضاد است، امور متضاد در او جمع است، كسى نمى تواند در حول و حوش او سخن بگويد. از اين جهت من در اين موضوع بهتر مى دانم كه

ص: 8206

ساكت باشم.(51) 1/6/65 » » » درباره حضرت امير عليه السلام ، اين قدر گفته شده است و نوشته شده است و باز هم حقش ادا نشده است؛ يعنى اين معجزه الهى تاكنون معلوم نشده است كه چه شخصيتى است. همه طوايف مختلفى كه در اسلام هستند و خصوصا در شيعه مذهبها، اين حضرت را به خودشان نسبت مى دهند؛ عرفا، حكما، فقها، فلاسفه و اقشار مختلفه حتى دراويش، صوفيه و حتى كسانى كه به اسلام اعتقاد ندارند از كلمات ايشان استشهاد مى كنند. آن وقت كه من عراق بودم كه حزب عفلقى كه اصلاً اعتقاد به اسلام ندارد، بلكه مضاد با اوست، مع ذلك كلمات ايشان را در و ديوارها برش استشهاد مى كردند و هر كسى به يك نحو از ايشان اسم مى برد؛ در زورخانه ها به عنوان يك پهلوان، در جنگها به عنوان يك جنگنده، در مدارس به عنوان يك ارزشمند فقيه و در هر جايى كه ملاحظه مى كنيد به نظر هر يك و هر طايفه اى حضرت يك وضعى دارد و همه آنها را از خودشان مى دانند. الاّ البته بعضى كه اصلاً اعتقادى به اسلام ندارند، لكن مع ذلك آنى كه بايد باشد اين معما حل نشده است و نخواهد شد. اين موجود يك اعجازى است كه نمى شود در اطراف او آن كه هست

ص: 8207

صحبت كرد. هر كس به اندازه فهم خودش و به اندازه نظرى كه دارد در اين باب صحبت كرده است و حضرت غير از اين معانى است، يعنى ما نمى توانيم به آن جايى كه بتوانيم از ايشان به آن جور كه هستند مدح كنيم. آن صفات متضاده كه در اشخاص نمى شود باشد، در ايشان هست. از همين جهت است كه اين صفات متضاده كه هست، اين كه هر كسى يك طرفش را گرفته است و خيال مى كند كه ايشان او است. كسى كه عارف مسلك است و در رأس عرفاى عالم واقع شده است، اين آدم در حكومت دخالت دارد. در صورتى كه عرفاى معروف اصلاً كناره گيرى مى كردند. كسى كه در جنگها آنطور فعاليت داشته است مع ذلك در زهد و تقوا و كناره گيرى از خلق آنطور بوده است. چون ابعاد مختلف درش بوده است، هر كسى يك بعدى از او را گرفته است و خيال كرده است كه بعد واقعى اين است و تاكنون آن بعدى كه ايشان دارند، آن بعد معنوى اى كه ايشان دارند براى كسى كشف نشده است مگر براى اشخاصى كه همطراز او هستند. از اين جهت درباره ايشان صحبت كردن از هر ترتيبى كه باشد، همه اين چيزها را دارد، لكن آن كه هست نمى شود صحبت

ص: 8208

كرد. نمى توانيم ما صحبت كنيم.(52) 23/12/65 » » »

عدالت

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از اينكه دست دو نفر دزد را قطع مى كند، چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نشان مى دهد و معالجه و پذيرايى مى كند كه از مداحان حضرت مى شوند.(53) يا وقتى مى شنود ارتش غارتگر معاويه خلخال از پاى يك زن اهل ذمّه در آورده اند، به قدرى ناراحت مى شود و عواطفش چنان جريحه دار مى گردد كه در نطقى مى فرمايد اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد، قابل سرزنش نخواهد بود.(54) با اين همه عاطفه، روزى هم شمشير مى كشد و افراد مفسد را با كمال قدرت از پا در مى آورد. معناى عدالت اين است.(55) » » » چنين سلطانى ديده ايم كه چراغ را خاموش مى كند كه آن چراغ به قدر دو دقيقه كه با اين شخص مى خواهد صحبت عادى بكند، صحبت رفاقتى مثلاً بكند اين ديگر روشن نباشد. خودش هم دستگاه بارگاهش اين مسجد است، توى اين مسجد مى آيد مى نشيند. همه مى آيند حرفهايشان را به او مى زنند. از مسجد هم لشكر درست مى كند و مى فرستد به اين طرف و آن طرف براى عرض مى كنم پيشرفت اسلام، لكن زندگيش همين است كه عرض كردم كه يك پوست هست. وقتى كه شب مردنش، شب شهادت حضرت، وقتى كه مهمان بود منزل دخترش نمك آوردند

ص: 8209

و شير. گفت تو چه وقت ديده بودى كه من (برحسب نقل) دو تا چيز همراه بخورم. رفت نمك را برداشت، فرمود كه به جاى نمك، شير را بردار. نان با نمك را خورد آن سلطان حجاز، ايران، سوريه، لبنان، عراق، ماوراى اينها، اردن و امثال ذلك اين شب آخر زندگى ايشان در حال آن قدرتمندى.(56) 6/8/57 » » » روز عيد غدير روزى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، وظيفه حكومت را معين فرمود و الگوى حكومت اسلامى را تا آخر تعيين فرمود و حكومت اسلام نمونه اش عبارت است از يك همچو شخصيتى كه در همه جهات مهذب، بر همه جهات معجزه است و البته پيغمبر اكرم اين را مى دانستند كه به تمام معنا كسى مثل حضرت امير عليه السلام ، نمى تواند باشد، لكن نمونه را كه بايد نزديك به يك همچو وضعى باشد از حكومتها تا آخر تعيين فرمودند.(57) 28/8/57 » » » حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كه حاكميت بر يك صحنه بزرگ، يك ممالك بزرگ از عربستان سعودى گرفته تا مصر، ايران، عراق و سوريه و ساير جاها را داشته است. همين قاضى كه خودش قرار داده براى قضا، وقتى كه يك نفر يهودى به او دعوى كرده است و ادعا كرده است چيزى را، قاضى او را

ص: 8210

خواسته و او هم آمده است در محضر قاضى و با يهودى در عرض هم نشسته اند و دادخواهى شده است و قاضى حكم بر خلاف حضرت امير عليه السلام ، يعنى حكومت وقت كرده است و تسليم بوده است. يك همچو وضع حكومتى در بشر معلوم نيست تحقق پيدا كرده باشد، و ما آرزوى يك همچو حكومتى داريم. يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد، عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگيش پست باشد، گرسنگى بخورد.(58) 15/11/57 » » » حضرت امير عليه السلام ، قسم مى خورد (به حسب روايتى كه هست توى نهج البلاغه) كه اگر چنانچه همه اقاليم دنيا را به من بدهند كه بخواهم يك ظلمى بكنم، اينقدر كه يك چيزى را از ذهن يك مورچه من بگيرم ظلم است، من نمى كنم.(59) 1/3/58 » » » على بن ابيطالب عليه السلام ، همه عالم اگر كافر مى شدند به حال او فرقى نمى كرد جز غصه خوردن به اينكه چرا اينها دارند خلاف مى كنند، والاّ در مشى او هيچ تغييرى نمى كرد. آن روزى كه تو خانه نشسته بود با آن روزى كه يك خلافت داراى آن وسعت كه ايران يك جزئش بود تا مصر و در حجاز و همه اينجا تحت

ص: 8211

سيطره بود و از اروپا هم يك مقدارى، هيچ فرقى در حال روحيش نبود كه حالا كه من داراى يك همچو چيزى هستم، بايد مثلاً چه بشود، هيچ ابدا در روح او هيچ فرقى نمى كرد، براى اينكه روح، روح الهى بود. روح الهى در آن فرقى نمى كند كه يك جمعيت كمى تحت نظر او باشد يا يك دنيا باشد. در حال روحى او فرقى نمى كند، او موظف است عدالت كند، مى تواند با اين چهار تا كه هست عدالت بكند، اگر توانست با همه جا، همه جا عدالت را گسترش مى دهد.(60) 17/4/58 » » » روز گشايش مجلس اسلامى(61) در روزى است كه عدالت در عالم متولد شده است. روزى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام ، به دنيا آمدند. اين مظهر همه عدالتها و اعجوبه عالم هستند و از صدر عالم تا ابد به جز رسول اكرم كسى به فضيلت او نيست. اين را ما به فال نيك مى گيريم و اين فكر را مى كنيم كه آقايان كه در يك روزى كه مظهر عدالت خدا، پرتو عدالت انسانى در آن روز متولد شده است و شما مجلس را در آن روز افتتاح مى كنيد بدانيد كه بايد همان رشته را، همان رشته على عليه السلام ، را پيروى كنيد.(62) 4/3/59 » » » اين روزى

ص: 8212

است كه به واسطه تولد مولا عليه السلام ، كه تولد عدالت مطلق و تولد رحمت الهى است، به همه شماها تبريك عرض مى كنم. من اميدوارم كه اين عدالت الهى كه به چهره تابناك على بن ابيطالب عليه السلام ، ظاهر شده است، در ملت ما و بخصوص قواى انتظاميه جلوه گر شود. شماها كه پاسدار جمهورى اسلامى هستيد و پاسدار اسلام و قرآن هستيد بايد به همان نحو كه مولا عليه السلام ، مظهر عدالت بود و مظهر رحمت، شما هم اقتداى به آن حضرت كنيد و با عدالت با مردم و بين خودتان رفتار كنيد و با عطوفت.(63) 10/3/59 » » » به طورى كه نقل كردند در يكى از چيزهايى كه به بعض از عمال خودشان نوشتند، نوشته اند كه سر قلمها را نازك بگيريد، سطرها را نزديك هم بنويسيد، از چيزهايى كه فايده ندارد، احتراز كنيد. اين يك دستورى هست براى همه. يعنى، دستورى هست براى كسانى كه در بيت المال دست دارند. اينطور حضرت امير عليه السلام ، در وقت حكومتش دستور مى دهد براى صرفه جويى. مضايقه مى كند كه در يك صفحه كه مى شود ده سطر نوشت، پنج سطر نوشته بشود؛ يك قلم كه مى تواند آن مركّبى كه در آن وقت بوده است صرف كند سرش ريزه باشد تا كم صرف بشود / از

ص: 8213

/ حرفهاى غيراصولى نوشته نشود، كه صرفه واقع بشود. باز از ايشان نقل شده است كه حساب بيت المال را مى كشيدند؛ چراغى روشن بود، شمعى روشن بود و كسى آمد با ايشان حرف ديگرى مى خواست بزند، شمع را خاموش كردند، فرمودند كه اين مال بيت المال است، تو مى خواهى حرف ديگر بزنى.(64) 13/6/64

عبادت

فرمود حضرت صادق عليه السلام : «به خدا قسم، نخورد على بن ابيطالب عليه السلام هرگز از دنيا حرامى تا از دنيا رفت، و عرضه نشد بر او دو امرى كه رضاى خداوند در آنها بود، مگر آنكه آنچه شديدتر بود بر بدنش اختيار فرمود، و نازل نشد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، شدتى هرگز مگر آنكه آن بزرگوار [او] را خواند براى اطمينانى كه به او داشت، و هيچ كس در اين امت عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را طاقت نداشت غير او، همانا عمل مى كرد عملِ شخصِ ترسناك؛ گويى بين بهشت و دوزخ بود، اميد ثواب اين را و ترس عِقاب آن را داشت. و هر آينه آزاد فرمود از مال [خود [هزار بنده در راه خدا و نجات از آتش، بندگانى كه با زحمتِ دست و عرق پيشانى تحصيل فرموده بود. و همانا قوت اهل بيتش را زَيت و سركه و خرما قرار داده بود؛ و نبود لباسش مگر

ص: 8214

كرباس؛ و اگر آستين مباركش بلند مى آمد قيچى مى طلبيد و آن را قطع مى فرمود. و هيچ كس شبيه تر نبود به او در اولاد گراميش از على بن الحسين عليه السلام در فقه و لباس. هر آينه وارد شد بر او حضرت باقر عليه السلام ، پسرش. پس ديد او را كه رسيده است از عبادت به حدى كه نرسيده است احدى ديگر، رنگش از بيدارى شب زرد شده، و سوخته شده بود چشمانش از گريه، و مجروح شده بود جبهه مباركش، و پاره شده بود بينى او از سجود، و ورم كرده بود ساقها و قدمهايش از ايستادن در نماز. و فرمود حضرت باقر عليه السلام ، نتوانستم خوددارى كنم از گريه وقتى كه او را بدين حال ديدم؛ پس گريه كردم براى ترحم به او، و آن حضرت مشغول تفكر بود. پس توجه فرمود به من بعد از لحظه اى از داخل شدن من، و فرمود: «اى فرزند، به من بده بعضى از آن صحيفه هايى را كه عبادت على بن ابيطالب عليه السلام ، در آن است. پس دادم به او. و قرائت فرمود در آن چيز كمى. پس از آن رها كرد آن را از دست مباركش با حال انضجار و غصّه و فرمود: «كى قوّت عبادت على بن ابيطالب عليه السلام را دارد؟(65)«(66) » » »

ص: 8215

از حضرت مولا معروف است كه تيرى به پاى مباركش رفته بود كه طاقت بيرون آوردن نداشت، در وقت اشتغال به نماز بيرون آوردند و اصلاً ملتفت نشد.(67) » » » و جناب مولى الموحّدين عليه السلام ، وقتى كه وقت نماز مى شد به خود مى پيچيد و متزلزل مى شد. از آن حضرت سؤال شد: «چه مى شود تو را يا اميرالمؤمنين؟» مى فرمود: «آمد وقت امانتى كه حق تعالى عرضه داشت بر آسمانها و زمين و آنها ابا كردند از حمل آن و بر حذر شدند از آن.»(69) (68) » » » آن سرورى كه يك ضربت يوم الخندقش به تصديق رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم افضل از جميع عبادات جن و انس است(70) با آن همه عبادات و رياضات كه علىّ بن الحسين، كه اعبد خلق اللّه است، اظهار عجز مى كند كه مثل او باشد،(71) اظهار عجز و تذلّلش و اعتراف به قصور و تقصيرش از ما بيشتر و بالاتر است.(72) » » » على بن ابيطالب عليه السلام ، با حور و قصور چه سر و كارى دارد؟ آن سرور را با هواهاى نفسانيّه و شهوات حيوانيّه چه تناسب است؟ كسى كه عبادتش عبادت احرار است، جزاى او جزاى تجّار نخواهد بود.(73) » » » ظاهر نماز على بن ابيطالب عليه السلام ، و نماز فلان منافق در اجزاء و شرايط صورت

ص: 8216

ظاهرى عمل هيچ تفاوتى ندارد، ليكن آن يك با آن عمل معراج الى اللّه كند و صورتش ملكوت اعلى است؛ و ديگرى با آن عمل به جهنم سقوط كند و صورتش ملكوت اسفل است و از شدت ظلمت شبيه ندارد. به واسطه چند قرص نان جوين كه خانواده عصمت عليه السلام در راه خدا مى دهند، چندين آيه خداى تعالى در مدح آنها فرو مى فرستد(74) جاهل گمان مى كند دو سه روز گرسنگى و غذاى خود را به فقران دادن امر مهمى است. با اين كه صورت اين قبيل اعمال از هر كس مى شود صادر مى شود و چيز مهمى نيست، اهميت آن به واسطه قصد خالص و نيّت صادقانه است.(75) » » » ورود چندين آيه شريفه از سوره مباركه «هَلْ اتى» در مدح على عليه السلام ، و اهل بيت طاهرينش عليهم السلام ، به واسطه چند قرص نان و ايثار آنها نبوده، بلكه براى جهات باطنيّه و نورانيّت صورت عمل بوده، چنانچه در آيه شريفه اشاره اى به آن فرموده، آنجا كه فرمايد: «انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّه لانُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكوُرا»(76) بلكه يك ضربت على عليه السلام ، كه افضل از عبادت ثقلين مى باشد(77) نه به واسطه همان صورت دنيايى عمل بوده كه كسى ديگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود،

ص: 8217

گرچه به ملاحظه موقعيت مقابله كفر و اسلام خيلى انجام اين عمل مهم بوده كه شايد شيرازه لشكر اسلام از هم پاشيده مى شد، ولى عمده فضيلت و كمال عمل آن حضرت به واسطه حقيقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام اين وظيفه الهيّه. و لهذا مشهور است كه وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطه جسارت آن ملعون، از كشتن او خوددارى فرمود تا آنكه عمل به هيچ وجه شايبه انيت و جنبه يلى الخلقى نداشته باشد؛ با آنكه غضب آن ولىّ اللّه مطلق غضب الهى بود، ولى باز عمل را خالص فرمود از توجه به كثرت، و يكسره خود را فانى در حقّ فرمود و عمل به دست حقّ واقع شد، و چنين عمل در ميزان سنجش بر نيايد و مقابلت چيزى با آن نكند.(78) » » »

اخلاص

خداوند چند آيه براى چند قرص نان كه حضرت امير عليه السلام ، و عايله اش صدقه دادند، چندين آيه، چند آيه نازل فرمود. اين آيات براى قرص نان نيست، اين آيات براى اخلاص، براى آنكه براى خدا بود.(79) 27/2/58 » » » به حسب نقل وقتى كه حضرت امير عليه السلام ، غلبه كرد بر يك دشمن و او تُف انداخت به صورت اميرالمؤمنين، پاك كرد. گفته مى شود كه آمدند بعد

ص: 8218

او را از بين بردند و از ايشان سؤال شد. گفت ترسيدم كه براى خدا نباشد، براى اين باشد كه او به من اهانت كرده. اهانت را، اهانت به يك موجودى كه هر كه او را اهانت كند واجب القتل است، هر كه به رسول خدا اهانت كند، هر كه به ائمه خدا اهانت كند واجب القتل است، در عين حال براى اينكه خودش بوده و حقى براى خودش بوده و مى خواسته كه خالص باشد اين كارى را كه مى فرمايد. تحمل كرد تا اينكه مبادا يك وقت يك خللى در قصد واقع بشود.(80) 2/4/58 » » » آن صاحب منبر حقيقى كه حضرت امير عليه السلام ، هست باشد كه هر چه مى گفت از قلب الهى سرچشمه مى گرفت «ضربة على يوم الخندق كافضل من كذا...»(81) اين نه اينكه مسئله اين بود كه تمام كفر با تمام اسلام مقابله كردند، از اين جهت شده است. ما اگر فرض مى كرديم كه غير حضرت امير همين ضربه را زده بود و همان شكست را هم داده بود، باز اصلاً معلوم نبود كه يك فضيلتى داشته باشد تا فضيلتش از نماز انبيا هم بالاتر باشد. اين ضربه ضربتى بود كه از روح اميرالمؤمنين سرچشمه گرفته بود. همه ايامى كه ضربت مى زد، فضيلتش بالاتر از همه بود، براى اينكه

ص: 8219

قلب، قلب الهى بود. قلبى بود كه غير از خدا در او راه نداشت. ضربتى كه از آن قلب سرچشمه بگيرد، تصميمى كه از آن قلب سرچشمه بگيرد، اين ارزشش همان است كه فرموده است افضل از همه چيزهايى كه در عالم واقع شده است.(82) 17/4/58 » » » ضربه، ضربه تربيتى باشد «ضربةُ علىٍّ يَوْمَ الخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادة الثَّقَلَيْن»(83) اين روايتى است از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ضربه، يك ضربه يك دست بالا بردن و فرود آوردن و يك نفر آدم را سر آن خندق كشتن. البته از جهت سياسى چون كه اين ضربه، ضربه اى بود كه اسلام را از شر كفار نجات داد، ولى از آن جهت، جهت معنويش است، اين دست بالا مى رود و پايين مى آيد. يك وقت آدم خيال مى كند منم كه اين كار را مى كنم، من بودم كه اين كردم، من بودم كه اينجور كردم. اين شيطان است و يك وقت اين را قدرت خدا مى داند، خودش را هيچ مى داند، براى خودش چيزى قايل نيست. اين دست را از خدا مى داند، شمشير را هم از خدا مى داند.(84) 15/4/59 » » » شمشير على بن ابيطالب عليه السلام ، و فرود آوردن شمشير و به دشمن آن شمشير را ضربه زدن و او را كشتن، اين امرى است

ص: 8220

كه در همه جا واقع مى شود و بسيارى از اشخاص اين اعمال را كرده اند و مى كنند. ارزش به اينها نيست، ارزش به آن است كه در قلب على بن ابيطالب چه مى گذشته است و مرتبه اخلاص او چه اندازه بوده است. آن مرتبه اخلاص است كه يك ضربت را با عبادت ثقلين، عبادت جن و انس مقابل كرده است.(85) 28/1/61 » » » حضرت امير عليه السلام ، در رأس زهاد حكومت مى كرد، ولى حكومت براى خودش نبود، بلكه هر چه كوشش مى كرد براى اسلام بود.(86) 29/6/62 » » » صورت عمل ميزان نيست، آن چيزى كه ميزان است انگيزه عمل است؛ معناى عمل است، دوتاست عمل. در صورت مثل هم هستند. شمشيرى كه در دست حضرت امير عليه السلام ، است فرود مى آيد و فرض كنيد كه عمروبن عبدود را مى كشد. اين صورت عمل با صورت عمل ديگرى كه شمشير دستش هست و يك كس ديگر را مى كشد، صورت، يك صورت است. هر دو شمشيرى است و در دستى است و فرود مى آيد و يك كسى را مى كشد. لكن آنى كه او را با عبادت ثقلين افضل دانسته اند براى آن انگيزه عمل است. براى آن معنايى است كه در آن عمل است نه براى اين صورت عمل است. انگيزه عمل كه اين

ص: 8221

عمل را به آنجا مى رساند كه «لايوازى عبادة ثقلين». انگيزه عمل است، كه چند تا قرص نان جو را كه اهل بيت عليهم السلام ، به فقير و اسير و چه مى دهند در قرآن چند آيه براى او مى آيد. آن چيزى كه هست

ص: 8222

اين است كه انگيزه عمل الهى است، وقتى الهى شد جبرانش الهى است.(87) 15/8/62 » » » براى خدا حكومت كنيد، همان حكومتى كه انبيا مى كردند. خوب، موسى هم حاكم بود، پيغمبر هم حاكم بود، على هم حاكم بود.(88) 19/9/64 » » » اميرالمؤمنين عليه السلام ، تمام دنيا پيشش هيچ بوده. من گاهى فكر مى كردم كه حضرت امير و همينطور در بين انبيا هم همين طور، در بين ائمه هم همين طور، گاهى از خودشان تعريف مى كنند، اين چيه؟ اين مبدأش همانى است كه خداى تبارك و تعالى به آدم گفت، وادارش كرد به اين كه آن اسمايى را كه خدا به او تعليم كرده است، امر بهش كرد كه بايد بگويى. اگر اين امر را نكرده بود آدم نمى گفت. اينها مأمورند كه چون مقام، مقام بزرگى است به مردم معرفى كنند اين مقام را براى تبعيت مردم، نه براى اين كه مى خواهند خودشان را چه بكنند. حضرت امير كه در بسيارى از جاها از خودش تعريف مى كند كه من اعتناى به دنيا ندارم، او مأمور است اين را بگويد، بهش هم سخت است... اين كه در لسان ائمه مى بينيد كه از خودشان تعريف مى كنند گاهى، اين يك الزامى است كه از طرف غيب / بر آن شده است

ص: 8223

/ بر آنها شده است كه بايد اين كار را بكنيد، مردم طبيب را بشناسند.(89) 23/12/65 » » » حضرت امير كه مى فرمايد كه من، قسم مى خورد به اين كه اگر همه دنيا و چه را به من بدهند، من ظلم حتى به آن طور نمى كنم، اين وادار شده است از طرف خداى تبارك و تعالى به اين كه اين را بگويد تا مقام معلوم بشود، مردم تبعيت كنند. مثل همان طبيب مى ماند، نمى خواهد خودنمايى كند مثل امثال ماها كه اگر فرض كنيد يك شعرى بلد هستيم مى خواهيم خودنمايى كنيم كه من آنم كه شعر گفتم، اگر يك درسى خوانديم خودنمايى كنيم كه من آنم كه درس خواندم، او مى خواهد هدايت كند مردم را به راهى كه غير از اين نمى شود و لهذا در عين حالى كه برايش مشكل است، مى گويد.(90) 23/12/65 » » »

پارسايى

در عهد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام طرز حكومت اصلاح شده و رويه و اسلوب حكومت صالح بود. آن حضرت با اينكه بر كشور پهناورى حكومت مى كرد، كه ايران و مصر و حجاز و يمن از استانهاى آن بود، طورى زندگى مى كرد كه يك طلبه فقير هم نمى تواند زندگى كند. به حسب نقل، وقتى كه دو پيراهن خريد، يكى را كه بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) داد؛

ص: 8224

و پيراهن ديگر را كه آستينش بلند بود براى خود برداشت و زيادى آستين را پاره كرد. پيراهن آستين پاره را بر تن كرد. در صورتى كه بر كشور بزرگ و پرجمعيت و پر درآمدى فرمانروايى مى كرد.(91) » » » حاكمى كه از طرف خداى تبارك و تعالى تعيين شد از براى امت، آن شخصى بود كه وقتى كه به حكومت رسيد، وقتى كه با او جمع شدند و بيعت كردند، بعد از آن خرابكاريهايى كه شده بود تا آن روز و بعد از آن مصيبتهايى كه براى اسلام پيش آوردند و تا حالا هم فساد آن باقى مانده است، آن شخصى بود كه وقتى كه به حكومت رسيد در حال حكومتش زندگيش از جميع زندگى امثال ماها و شماها طلاب علوم دينيه يا امثال اين بقالها و اين كاسبها، زندگى او پست تر بود، يك تكه نان جو بود كه در آخر عمر مباركشان (از قرارى كه گفته شده است) از بس خشك بود حضرت با دستشان نمى توانستند بشكنند، با زانو مى شكستند آن نان را و با آب تناول مى كردند. اين حكومت اسلام بود. مى فرمود كه (به طورى كه نقل شده است) من مى ترسم كه در يكى از حوالى مملكت من يك وقت يك گرسنه اى باشد، يك وقت باشد كه

ص: 8225

گرسنه در كار باشد، چطور من بخوابم سير و رعيت من يك نفرشان ولو در بعضى از اجزاء مملكت، اينها گرسنه باشند.(92) 30/3/50 » » » جشن براى آنى بايد بگيرند كه وقتى كه احتمال اين را مى دهد كه در آخر مملكت يك گرسنه اى باشد، به خودش گرسنگى مى دهد. كسى كه كنار مسجد، دارالاماره اش و دكةالقضاى او، همين مسجد كوفه، يك گوشه اى از مسجد كوفه، دكةالقضاء او در آن هست و روى زمين مى نشيند و «يا كل كما يا كل العبيد و يمشى كما يمشى العبيد».(93) وقتى هم پيراهن گيرش مى آيد پيراهن نو را به قنبر مى دهد، پيراهن كهنه را خودش بر مى دارد و آستينش هم كه بلند داشت پاره مى كند همانطور مى پوشد و مى رود خطبه مى خواند. يك مملكتى هم دارد كه ده مقابل مملكت ايران است، اين جشن دارد.(94) 6/3/50 » » » اميرالمؤمنين كه خليفه صحيح پيغمبر است شما ببينيد كه چه جور زندگى اين داشته است. سلطان بوده است و سلطنتش تقريبا يك دامنه بسيار وسيع، چندين مقابل ايران از حجاز گرفته تا برود آفريقا، كذا، همه جاها را اين سلطنت داشته است، آن وقت زندگيش را ببينيد چه هست كه روزش چه جورى مى گذشته، شبش چه جورى زندگى مى گذشته، چه وضعى داشته است، عبادتش چه جورى

ص: 8226

بوده است، توجهش به مردم چه جورى بوده است، با ضعفا چه جورى بوده است. غصه مى خورد كه مبادا من نان جو مى خورم، مى ترسم كه يك نفرى در سر حد كذا، در يمامه، در كجا، يك وقتى كم داشته باشد، كم خوراك داشته باشد.(95) 30/7/57 » » » دستگاه بارگاهش اين مسجد است، توى اين مسجد مى آيد مى نشيند، همه مى آيند حرفهايشان را به او مى زنند، از مسجد هم لشكر درست مى كند و مى فرستد به اين طرف و آن طرف براى عرض مى كنم پيشرفت اسلام، لكن زندگيش همين است كه عرض كردم كه يك پوست هست.(96) 29/6/62 » » » حضرت امير با سلطنت (جسارت است كه من سلطنت به ايشان بگويم) با خلافت چندين مملكتى كه ايران يكى از آنها، حجاز يكى از آنها، نمى دانم عراق يكى از آنها، اردن يكى از آنها، مصر يكى از آنها، اين يك همچو دامنه اى آن وقت داشته سلطنت ايشان، با اين دامنه سلطنت، زندگى خودش را ببينيم كه آيا اين غمخوار ملت است يا آنهايى كه اينها مى گويند؟ مقايسه بكنيد و زندگيشان را در تاريخ ببينيد. آن چيزى كه نقل مى كنند، يك پوستى ايشان داشته است، يك پوست گوسفندى داشته، شبها خودش و عيالش رويش مى خوابيده اند، روز هم اين را مى گذاشتند آنجا براى

ص: 8227

شترشان علف مى ريختند. اين زندگى حضرت امير. در عمرش شايد يك دفعه يك نان سير نخورده باشد. اين وضع خوراك حضرت امير كه در آن چيز [كيسه] را (بر حسب نقل) مهر مى كرده است، آنجايى كه توى آن نان جو بوده است مهر مى كرده كه مبادا اينها باز كنند و يك چيز ديگر توى آن بريزند (يك چربى، يك چيزى كه اين مثلاً به حسب ترحمى كه فرزندانش مى خواستند به پدر بكنند و زينب مثلاً مى خواسته به پدر بكند، چيزى داخل اين بكند) مهر مى كرده كه دست نخورده باشد. اين خوراك حضرت امير عليه السلام ، بود. آن شبى كه شب فوت ايشان است، شب ضربت خوردن ايشان هست، آن شب ميهمان ام كلثوم مى گويند بوده است. وقتى كه برايش غذا مى آورند، ايشان غذا براى افطار مى آورد، مى بيند كه نمك آورده و شير، مى گويد تو چه وقت ديدى من دو تا خورش داشته باشم؟ يكيش را بردار، مى گويند كه رفته است نمك را بردارد، گفته است به جان من شير را بردار، دو لقمه نمك دست برد و خورد. اين حكومت ماست، حكومت اسلام است، حاكم اسلام است.(97) 8/8/57 » » » حضرت امير كه سلطنش بيشتر از چند مقابل ايران بوده، سفره اش چى بوده؟ يك ظرفى بوده كه توى آن

ص: 8228

نانهاى جو بوده و سرش را هم مهر مى كرده كه مبادا دخترش مثلاً يا پسرش ترحم كنند و توى اين يك چيزى بريزند، يك چربى، يك روغنى كه يك خرده نرم بشود، سرش را مهر مى كرده كه دست به آن نزنند. وقتى مى خورده اين نان خشك خوراك اين امپراتور بوده كه از مملكت ايران بيشتر تحت امپراتوريش بوده است. 14/8/57 » » » حاكم دوم كه ديگر توسعه حكومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود تقريبا آن هم آن حاكم كه زندگيش يك پوست داشت، آنجا شبها روى آن دوتايى زن و شوهر مى خوابيدند كه حضرت امير باشد و فاطمه زهرا عليهاالسلام ، و روزها علف شتر را روى آن مى ريختند كه علف بخورد آن.(98) 17/8/57 » » » آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود، شايد در يمامه، شايد در سرحدات يك نفر باشد كه گرسنه باشد، يك نفر باشد كه درست نتواند زندگى خوب بكند، بنابراين من اينجا كه هستم بايد زندگيم اين باشد، يعنى يك لقمه نان با يك قدرى نمك. اين حكومت ما بود.(99) 15/12/57 » » » بهترين حاكمى كه در اسلام بعد از رسول اللّه پيدا شد، حضرت امير عليه السلام ، بود و

ص: 8229

مع الاسف حكومت كوتاهى داشت و ما وقتى كه سيره ايشان را در عمل از تاريخ اخذ بكنيم و فرمايشات ايشان را در خطبه ها، در نامه ها اخذ بكنيم و رفتار ايشان را با رعيت و همين طور رفتار رعيت با او، رفتار استاندارهايى كه مى فرستادند در اطراف، يك مملكت بسيار بزرگ بود ديگر، حجاز و مصر و ايران و عراق و سوريه و يك مقدار از اروپا و اينها همه تحت سيطره بودند و وقتى كه مى فرستادند سفارشهايى كه مى كردند نسبت به اينكه چه جور بايد رفتار بكنيد و چه جور هم رفتار مى كردند آنها و مردم با آنها چه وضعى داشتند، اينها همه در تاريخ هست. زندگى خود اميرالمؤمنين كه معروف است كه... يك آدم متعارف نمى تواند آن طور زندگى كند. حتى اشكال كرده بودند كه خوب شما اگر زندگيت اين است، پس چرا همچه قوى هستيد؟ در يك جايى مى فرمايند كه اين درختهايى كه در بيابان پيدا مى شود، هم چوبش محكمتر است، هم آتشش قوى تر است، براى اينكه آب كم خورده است. اين طور نيست كه هر كس زياد خورد و چرب خورد و شيرين خورد، اين يك آدم قوى بشود، بلكه شايد بسيارى از اين غذاها خصوصا اين غذاهاى غير عادى براى انسان شايد سستى و ضعف و اينها

ص: 8230

هم مى آورد. در هر صورت در زندگيش وقتى كه انسان مى بيند كه يك پوستى بوده است (اين طور نقل مى كنند) كه شبها اين پوست را مى انداختند و خودشان با حضرت فاطمه عليهاالسلام ، رويش مى خوابيدند و روزها همين پوست را علوفه رويش مى ريختند. براى شترشان. و در خوراك هم كسى نمى توانست آن طور زندگى بكند. هيچ كس همچو زندگى اى و خودشان هم مى فرمايند شماها نمى توانيد، لكن در تقوا و در ورع با من اجتهاد كنيد، با من موافقت كنيد. وضع حكومت اين طورى بود و اين طور خاضع در مقابل قانون، رئيس يك ملت كه توسعه رياستش اين قدر زياد بود و قدرت ارتشش آنطور خاضع در مقابل قانون كه وقتى قاضى اى كه خودش نصب كرده او را دعوت مى كند كه يك كسى ادعائى داشته يا ايشان ادعا داشتند كه راجع به يك زرهى، يهودى هم بوده آن طرف، وقتى كه (به حسب نقل) قاضى ايشان را احضار مى كند (همان قاضى كه خودش نصب كرده) تشريف مى برند. وقتى قاضى مى گويد يا اباالحسن، مى گويد نه، بايد من و او را على السواء حساب بكنى. قاضى بايد نظرش به هر دو على السواء باشد و مرا با كينه كه يك احترام است، اسم نبر، يا على بگو: و وقتى هم كه قاضى رسيدگى مى كند

ص: 8231

و حكم بر ضد حضرت امير مى دهد، حق مى دهد، منتهى يهودى مى آيد ايمان مى آورد، اسلام مى آورد، مى بيند كه اسلام اين است وضع معاشرتشان با مردم، وضع زندگيشان، وضع عدالتشان، رسيدگيشان به فقرا و معروف است و ديگر تاريخ هم هست كه خانه هايى بوده است كه مطلع نبودند كه كى مى آيد برايشان چيز مى آورد، ايشان مى بردند و در يك جايى كه رفتند و بچه ها وقتى كه مى رفتند گريه مى كردند و ايشان وارد شده بود و به آنها غذا داد و تلطف كرد و اينها بعدش شروع كردند يك صدايى مثل صداى شتر كه بچه ها را بخندانند. گفتند: «من وقتى آمدم اين بچه ها گريه مى كردند دلم مى خواهد حالا كه مى روم بخندند بچه ها.» اين يك حاكمى است كه توسعه حكومتش از حجاز تا مصر تا ايران تا آفريقا تا همه اينها بوده است.(100) 31/3/58 » » » همان كه بعد از اينكه مقام رياست داشت، به حسب اصطلاح شما تمام ايران و عراق و مصر و جاهاى ديگر در زير سلطه او بود، رفتارش با مردم آنطور بود كه هيچ كس نمى تواند آن رفتار را داشته باشد. در خطبه جمعه، گاهى كه يك وقتى كه در خطبه جمعه آمده بودند و منبر بودند، دامنشان را حركت مى دادند براى اينكه پيراهن را شسته بودند

ص: 8232

و پيراهن عوضى نداشتند.(101) 7/10/59 » » » دوم شخص اسلام على بن ابيطالب عليه السلام ، ايشان خودش يك كارگر بوده، يعنى قنات حفر مى كرده، مى رفته است قنات مى كنده است آب بيرون مى آورده، لكن براى خودش نه، بعد از آنكه بيرون مى آمده وقف مى كرده براى مستمندان. براى آنها يك نفر كارگر بوده است كه براى اعاشه خودش هم كار مى كرده و در عين حالى كه آنطور قناتها را (چندين قنات از ايشان هست) كنده با دست خودش و همان روز (به حسب نقل) همان روزى كه بيعت به امامت كردند براى او، به خلافت، وقتى بيعت تمام شد. همان روز بيل و كلنگ خودش را برداشت دنبال كار... اين دو نفر شخص اول اسلام كه كارشان بايد سرمشق باشد براى همه ما.(102) 11/2/61 » » »

فروتنى

حاكم اسلام مثل حاكمهاى ديگر از قبيل سلاطين يا رؤساى جمهورى نيست. حاكم اسلام، حاكمى است كه در بين مردم، در همان مسجد كوچك مدينه مى آمد و به حرفهاى مردم گوش مى كرد و آنهايى كه مقدرات مملكن دستشان بود، مثل ساير طبقات مردم در مسجد اجتماع مى كردند و اجتماعشان به صورتى بود كه كسى كه از خارج مى آمد نمى فهميد كه كى رئيس مملكت است و كى صاحب منصب است و چه كسانى مردم عادى هستند. لباس،

ص: 8233

همان لباس مردم، معاشرت، همان معاشرت مردم و براى اجراى عدالت طورى بود كه اگر چنانچه يك نفر از پايين ترين افراد ملت، بر شخص اول مملكت ادعايى داشت و پيش قاضى مى رفت، قاضى شخص اول مملكت را احضار مى كرد و او هم حاضر مى شد.(103) 18/8/57 » » » ما يك كسى را مى خواهيم كه (البته نمى شود، اينكه من مى گويم مى خواهيم، شبيه است آنهم نه شبيه نزديك، شبيه بسيار دور) مثل حضرت على عليه السلام ، باشد كه زمان سلطنش (استغفراللّه كه سلطنت مى گويم) امارت او، امارت شرعيه اش، خلافتش كه آنقدر طول و عرض داشت، حجاز و مصر و عراق و ايران و نمى دانم همه اينها را داشت، آن وقت پا مى شد، خودش راه مى افتاد در خانه اين زن و آن زن، بعد از اينكه خانه يك زنى رفت (به حسب اين طورى كه تاريخ نقل مى كند و آقايان نقل مى كنند) و دلجويى كرد و بچه هايش را چه كرد، بعد كارى مى كند كه اين بچه كوچكها بخندند. يك كارى كه آدمهاى متعارف عادى نمى توانند. يك ماورءالطبيعت اين كار را مى تواند بكند. يك صدايى در مى آورد كه اين بچه مى خندد. مى گويد اينها داشتند گريه مى كردند مى خواستم با خنده اينها از خانه بيرون بيايم.(104) 1/11/57 » » » حضرت امير عليه السلام ، آن وقت

ص: 8234

كه حكومت يك مملكتى بود كه چندين مقابل ايران بود، مصر بود، حجاز بود، عراق بود، ايران بود، سوريه بود عرض كنم يمن بود، همه اينها تحت سيطره او بود، مثل ساير مردم مى آمد با مردم مى نشست، معاشرت مى كرد براى اينكه از مردم نمى ترسيد، ظلم نكرده بود به مردم تا بترسد، خلافى نكرده بود كه از مردم بترسد، براى مردم بود، مردم او را حامى خودشان مى دانستند.(105) 12/4/58 » » » درست مثل صدر اسلام، اطاعت بدون هيچ اغماض بايد باشد و محبت و دوستى و برادرى هم بايد باشد. حضرت امير عليه السلام ، رئيس كل قوا بودند ولى نسبت به ساير افراد ارتش اسلام هم عطوفت داشتند.(106) 25/2/59 » » » حضرت امير هم با اينكه ده مقابل او(107) سعه مملكتش بود، در خيابانها آنطورى، در كوچه و بازار آنطور، خوب، در كوچه و بازار مثل يك آدمى مى آمد كه نمى شناختندش بعضيها.(108) 20/6/59 » » »

الگوى مسلمين

شما كه داعيه پيروى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام داريد، لااقل در زندگى آن مرد بزرگ كمى مطالعه كنيد، ببينيد واقعا هيچ گونه پيروى و مشايعتى از آن حضرت مى كنيد؟ آيااز زهد، تقوا، زندگى ساده و بى آلايش آن حضرت چيزى مى دانيد و به كار مى بنديد؟ آيا از مبارزات آن بزرگوار با ظلم و بيدادگرى و

ص: 8235

امتيازات طبقاتى، و دفاع و پشتيبانى بى دريغى كه از مظلومين و ستمديدگان مى كرد و دستگيريهايى كه از طبقات محروم و رنجديده اجتماع مى نمود چيزى مى فهميد؟(109) » » » حضرت امير عليه السلام ، در عين حالى كه نمازش آن طورى بود، در عين حالى كه عبادش آن طور بود، شمشيرش هم آن طور بود، در عين حالى كه بسط علم و توحيد مى كرد و يك مثل نهج البلاغه را گذاشت براى ما، در عين حال جنگ مى كرد، در عين حال شمشير مى كشيد، در عين حال كه زاهد بود، در عين حال قوى و قدرتمند بود، جنگجو بود، اينها با هم بايد باشند.(110) 16/12/57 » » » او يك موجودى بوده، معجزه اى، جمع مابين تضاد، جمع بين همه ضدها را كرده بود. يك آدم در قدرت آن طور كه به حسب نقل از اين طرف مى زد دو تا مى كرد، در جنگ مى زد مى كشت تمام كسانى كه بر ضد اسلام بودند. از آن طرف يك آدم زاهد، يك آدم عابد تا صبح بنشيند نماز بخواند. آدم زاهد و عابد اهل جنگ نيست، آدم جنگجو هم بيشترش اهل زهد و تقوا و امثال ذلك نيست، جمع مى كرده او بين همه. ماها نمى توانيم، اما مى توانيم كه اقتدا كنيم به او تا حدودى. مى توانيم رسيدگى كنيم به

ص: 8236

فقراى مملكتمان، به ضعفايمان.(111) 10/3/58 » » » آن خليفه به حق خدا بود و شماها بايد به او اقتدا بكنيد. همه ما بايد اقتدا بكنيم. البته هيچ كدام طاقت نداريم مثل او باشيم لكن اينقدر كه اگر نامه ما را بردند، آنجا بگويند اينها هم شيعه هستند، اينها هم تابع اند.(112) 26/4/58 » » » اسلام و پيغمبر اسلام و اولياى اسلام با تمام قداست اين مسائل را داشتند، تمام قداست و الوهيت محفوظ بوده است، مع ذلك مى رفتند و اشخاصى كه برخلاف مسير انسانيت هستند آنها را دفع مى كردند و سياست مملكت را حفظ مى كردند و منافات با قداست هم نداشتند، يعنى ما روحانيون قداستشان از حضرت امير زيادتر باشد؟ اينها ادعا دارند، يا او را قداست برايش قايل نيستند؟ اين منطق اين است كه شما قداستتان را حفظ كنيد و كار نداشته باشيد ديگر به حكومت و به جريان سياست مملكت. خوب اينها مى خواهند بگويند پيغمبر اسلام و حضرت امير عليه السلام ، قداست خودشان را حفظ نكرده بودند؟ براى اينكه آنها كار داشتند، نمى توانند بگويند آنها كار نداشتند. حضرت امير والى مى فرستاد او، خود پيغمبر هم همينطور والى مى فرستاد آن طرف و آن طرف، جنگ مى كردند با كذا و سياست مملكت دست خود آنها بود. اين آدمى كه مى گويد

ص: 8237

كه بگذاريد روحانيت قداست خودش را حفظ كند، منطقش اين است كه اميرالمؤمنين هم قداست نداشت، براى اينكه اين داخل شد در امور مملكتى و اينها، خود پيغمبر هم كه نداشت.(113) 30/6/58 » » » ما بايد پيرو يك چنين انسان كاملى باشيم كه در همه ابعاد متخصصن براى ايشان تواضع مى كنند. در هر بعدى اگر كسى بخواهد مَثَل بزند، به ايشان مَثَل مى زند. در بعد زهد و علم، و در بعد رحمت به مستضعفين و مستمندان، و در بعد جنگ و شجاعت، و خلاصه در همه ابعاد به ايشان مَثَل زده مى شود. و در حقيقت يك موجود هزار بعدى است و ما بايد تابع يك همچو فردى باشيم؛ هر چند كه كسى نمى تواند حتى يك هزارم هم شبيه ايشان باشد، لكن به آن اندازه اى كه مى توانيم بايد از ايشان تبعيت كنيم، از تعهدى كه به اسلام داشت و از اينكه همه چيزش را براى اسلام داد.(114) 6/2/62

پى نوشت ها:

(1) ولايت فقيه، ص133. (2) بيانات امام در جمع روحانيون و طلاب قم، صحيفه نور، ج5، ص168. (4) بيانات امام در جمع عده اى از مسلمانان قطر، صحيفه نور، ج5، ص173. (5) بيانات امام در جمع گروهى از بانوان دزفول، صحيفه نور، ج7، ص77. (6) روز عيد غدير خم. (7) بيانات امام در جمع

ص: 8238

گروهى از خواهران و برادران كويتى، صحيفه نور، ج8، ص277. (8) بيانات امام در جمع اعضاى انجمن تبليغات فرهنگ اسلامى، صحيفه نور، ج10، ص174 173. (9) بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه سراسر كشور، صحيفه نور، ج12، ص171. (10) سيزدهم رجب المرجب سال 1401 ه ق. (11) پيام امام به شركت كنندگان در گنگره هزاره نهج البلاغه، صحيفه نور، ج14، ص225 224. (12) پيام امام به شركت كنندگان در كنگره هزاره نهج البلاغه، صحيفه نور، ج14، ص225. (13) بيانات امام در ديدار با فرمانده نيروى دريايى و پرسنل ناوگان نيروى دريايى، صحيفه نور، ج14، ص226. (14) پيام امام به مناسبت دستگيرى سران حزب خائن توده، صحيفه نور، ج17، ص243. (15) حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت على عليه السلام . (16) بيانات امام در جمع ائمه جماعات قم، صحيفه نور، ج19، ص135. (17) بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه نور، ج20، ص28. (18) پيام نوروزى امام، صحيفه نور، ج20، ص76. (19) پيام نوروزى امام، صحيفه نور، ج20، ص77 76. (20) وصيت نامه سياسى الهى امام، صحيفه نور، ج21، ص171. (21) چهل حديث، ص76 75. (22) چهل حديث، ص123. (23) نهج البلاغه، خطبه 15. (24) چهل حديث، ص552. (25) آداب الصلوة، ص181. (26) بيانات امام در جمع اعضاى انجمن اسلامى پزشكان اصفهان، صحيفه نور، ج11،

ص: 8239

ص15 14. (27) بيانات امام در ديدار با فرمانده و پرسنل نيروى دريايى، صحيفه نور، ج14، ص227. (28) بيانات امام در جمع گروهى از دلاوران و رادمردان سپاه اسلام، صحيفه نور، ج16، ص131. (29) مناقب آل ابى طالب، ج1، ص294. (30) «بدرستى كه در اينجا (حضرت به سينه خود اشاره كردند) علوم زيادى انباشته شده است» نهج البلاغه حكمت 147. (31) بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه نور، ج19، ص27 26. (32) مفاتيح الجنان، دعاى كميل. (33) ص 32، پاورقى 2. (34) بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى، صحيفه نور، ج19، ص61. (35) نهج البلاغه، حكمت 237. (36) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه نور، ج19، ص287 286. (37) بيانات امام در ديدار با مسئولين و پرسنل جهاد سازندگى، صحيفه نور، ج20، ص139. (38) بيانات امام در جمع وكلاى دادگسترى، صحيفه نور، ج5، ص54. (39) بيانات امام در جمع گروهى از فرهنگيان، صحيفه نور، ج5، ص109. (40) تفسير سوره حمد، ص149. (41) بيانات امام در جمع گروهى از قواى نظامى جمهورى اسلامى ايران، صحيفه نور، ج5، ص235 224. (42) بيانات امام در جمع گروهى از اعضاى تيم ملى و هيئت وزنه بردارى تهران، صحيفه نور، ج6، ص146. (43) بيانات امام در جمع پاسداران انقلاب اسلامى، صحيفه نور،

ص: 8240

ج6، ص265. (44) بيانات امام در جمع وعاظ و روحانيون تهران، صحيفه نور، ج8، ص72. (45) اشاره حضرت امام به روحانيون و وعاظ تهران بوده است. (46) بيانات امام در ديدار با وزير، معاونين و مديران كل وزارت امور خارجه، صحيفه نور، ج17، ص124 123. (47) ص32، پ2. (48) بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى و استاندار خراسان، صحيفه نور، ج19، ص61 60. (49) بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى و استاندار خراسان، صحيفه نور، ج19، ص62 61. (50) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه نور، ج19، ص288 287. (51) بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه نور، ج20، ص27. (52) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه نور، ج20، ص70 69. (53) فروع كافى، ج7، ص264. (54) نهج البلاغه، خطبه 27. (55) ولايت فقيه، ص74 73. (56) بيانات امام در مورد ابعاد سياسى عبادى در احكام اسلام، صحيفه نور، ج2، ص235 234. (57) بيانات امام در تشريح كيفيت خلافت از ديدگاه اسلام، صحيفه نور، ج3، ص197. (58) بيانات امام در جمع خبرنگاران داخلى و خارجى در مورد معرفى مهندس بازرگان، صحيفه نور، ج5، ص29. (59) بيانات امام در جمع فرهنگيان اصفهان، صحيفه نور، ج6، ص239. (60) بيانات امام در جمع كاركنان جامعه

ص: 8241

اسلامى وزارت امور اقتصاد و دارايى، ج8، ص84. (61) بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، صحيفه نور، ج12، ص115. (62) بيانات امام در جمع اعضاى سپاه پاسداران، صحيفه نور، ج12، ص130. (63) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه نور، ج19، ص223. (64) چهل حديث، ص443 442. (65) ارشاد، ص255 256، «باب ذكر طَرْف من اخبار على بن الحسين عليه السلام ». (66) چهل حديث، ص429. (67) سرالصلوة، ص63. (68) مستدرك الوسائل، «كتاب الصلوة»، «ابواب افعال الصلوة»، باب 2، حديث 14. (69) آداب الصلوة، ص239. (70) ص32، پ1. (71) بحارالانوار، ج46، ص75. (72) آداب الصلوة، ص195 194. (73) چهل حديث، ص331. (74) (دهر/ 22 25(. (75) سرالصلوة، ص17 16. (76) «ما فقط براى رضاى خدا شما را طعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم.» (دهر/ 9( (77) ص28، پاورقى1. (78) بيانات امام در جمع گروهى از بانوان، صحيفه نور، ج6، ص194. (79) بيانات امام در جمع گروهى از بانوان، صحيفه نور، ج7، ص182. (80) بيانات امام در جمع وعاظ و روحانيون تهران، صحيفه نور، ج8، ص66. (81) ص28، پ1. (82) بيانات امام در جمع فرماندهان، افسران، درجه داران و پرسنل نيروى دريايى، صحيفه نور، ج12، ص224. (83) ص28، پ1. (84) بيانات امام در جمع گروهى از دلاوران و رادمردان سپاه

ص: 8242

اسلام، صحيفه نور، ج16، ص131 130. (85) بيانات امام در جمع اعضاى مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق، صحيفه نور، ج18، ص113. (86) بيانات امام در ديدار با وزير و گروهى از پرسنل وزارت سپاه پاسداران، صحيفه نور، ج18، ص158. (87)

ص: 8243

بيانات امام در جمع اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى، صحيفه نور، ج19، ص255. (88) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه نور، ج20، ص73 72. (89) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه نور، ج20، ص73. (90) ولايت فقيه، ص36 35. (91) بيانات امام به مناسبت جشنهاى 2500 ساله، صحيفه نور، ج1، ص166. (92) بيانات امام به مناسبت جشنهاى 2500 ساله، صحيفه نور، ج1، ص169. (93) غذا مى خورد همچون غذا خوردن بندگان و راه مى رفت همچون راه رفتن بندگان. (94) بيانات امام در تبليغات سوء استعمارگران، صحيفه نور، ج2، ص185. (95) بيانات امام در مورد ابعاد سياسى عبادى احكام اسلام، صحيفه نور، ج2، ص235. (96) بيانات امام در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت، صحيفه نور، ج2، ص241 240. (97) بيانات امام در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت، صحيفه نور، ج3، ص10. (98) بيانات امام در مورد توبه و تعهدات دروغين شاه براى دوام سلطنت، صحيفه نور، ج3، ص69. (99) بيانات امام در جمع روحانيون و طلاب حوزه علميه قم، صحيفه نور، ج5، ص150. (100) بيانات امام خطاب به وزير امور اقتصاد و دارايى و معاونين اين وزارتخانه، صحيفه نور، ج7، ص170 169. (101) بيانات امام در جمع اهالى خرم آباد و خانواده هاى شهداى دزفول، صحيفه نور،

ص: 8244

ج13، ص236. (102) بيانات امام در ديدار با وزير كار و امور اجتماعى و گروهى از كارگران، صحيفه نور، ج16، ص143 142. (103) بيانات امام در جمع گروهى از جوانان دختر و پسر فرانسوى، صحيفه نور، ج3، ص84. (104) بيانات امام پيرامون افشاى جنايات شاه، صحيفه نور، ج4، ص254. (105) بيانات امام در جمع پاسداران انقلاب، صحيفه نور، ج7، ص260. (106) بيانات امام در ديدار با سرهنگ صدرى، صحيفه نور، ج12، ص87. (107) محمدرضا پهلوى. (108) بيانات امام در جمع اعضاى هئيت دولت برادر محمدعلى رجايى، صحيفه نور، ج13، ص77. (109) جهاد اكبر، ص167. (110) بيانات امام در جمع روحانيون و طلاب قم، صحيفه نور، ج5، ص167. (111) بيانات امام در جمع اعضاى هيئت قائميه تهران، صحيفه نور، ج7، ص40. (112) بيانات امام در جمع گروهى از فرمانداران كشور، صحيفه نور، ج8، ص149. (113) بيانات امام در جمع اعضاى انجمنهاى اسلامى دانشگاه هاى سراسر كشور، صحيفه نور، ج9، ص182. (114) بيانات امام در ديدار با فرمانده كل و اعضاى يگان هوايى سپاه، صحيفه نور، ج17، ص241.

ص: 8245

ويژگى هاى امام على عليه السلام در كلام امام خمينى ره ويژگيهاي امام در دوران خلفاو حكومت خودشان

اشاره

مجله هنر ديني، شماره 4 رضى الله عنه به مناسبت بزرگ داشت سال امام على عليه السلام در شماره ى پيش قسمت اول سخنان حضرت امام پيرامون ابعاد شخصيت ملكوتى حضرت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام را تقديم كرديم و اينك قسمت دوم پيش ديد شما عزيزان است، با هم مى خوانيم:

على عليه السلام در زمان خلفا

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با خلفا همكارى مى كردند. چون ظاهرا مطابق دستور دين عمل مى نمودند و تشنجى در كار نبود.(1) 11/9/41 » » » حضرت امير، بيست و چند سال به واسطه ى مصالح عاليه ى اسلام در نماز اين ها(2) رفت عرض بكنم كه تبعيت از اين ها كرد، براى اين كه يك مصلحتى بود كه فوق اين مسايل بود.(3) 10/10/56 » » » حضرت امير،سلام اللّه عليه، ابوالائمه، اول شخص اسلام بعداز رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ، در طول مدت عمرشان در جهاد بودند و در آن مدتى كه اختلافات بين دستجات بود ايشان آرامش را حفظ كردند، براى اين كه اسلام محتاج به آرامش است.(4) 6/10/59 » » » يك جنگ باطنى داشت كه صلاح اين مى ديد كه بايد اجتماع محفوظ بماند و بايد اين استقرار پيدا بكند.(5) 18/6/60 » » » آن بيست و چند سال براى مصالح اسلامى موافقت كرد، بچه هايش را به جنگ

ص: 8246

فرستاد.(6) 23/6/63 » » » همين على بن ابيطالب كه رسول خدا او را به جاى خودش نصب كرد، بيست و چند سال براى مصالح اسلامى موافقت كرد با اشخاصى كه به عقيده ى او غاصب مقام بودند، براى اين كه مصالح اسلام اقتضا مى كرد. اگر حضرت آن وقت مى خواست معارضه بكند، اسلام در خطر بود.(7) 23/6/63 » » » بعد از رسول خدا مشاور جنگى بوده است، ولو اين كه مدت هاى طولانى اسلام محروم شد از ايشان.(8) 4/1/65 » » » بعد از رسول اللّه هم كه مدت هاى طولانى، ملت ها، محروم ماندند از قيادت ايشان، ايشان، باز، كنار نبود، ايشان باز براى حفظ مصالح مسلمين همراه بود. صبر مى كرد، ولى در آن وقت هيچ اصلاً اظهار چيزى نمى كرد، مخالفت نمى كرد. بعد از اين كه آن ها متكفل امور بودند، ايشان اهل مشورت آن ها بود؛ راهنمايى مى كرد. بچه هايش را مى فرستاد به جنگ.(9) 4/1/65 » » » حضرت امير سلام اللّه عليه در بسيارى از امورى كه برايش خيلى سخت بود، دندان روى جگر مى گذاشت و موافقت مى كرد براى مصالح كلى، براى مصالح اسلام.(10) 23/12/65

حكومت على عليه السلام

سياست و مديريت آن هم حكومت حضرت امير است كه همه ى تان مى دانيد و آن وضع حكومتش و آن وضع سياستش و آن وضع جنگ هايش. نگفت كه ما بنشينيم در خانه ى مان دعا

ص: 8247

بخوانيم و زيارت بكنيم و چه كار داريم به اين حرف ها، به ما چه.(11) 29/11/56 » » » حضرت امير يك مملكت را اداره مى كرد. سياستمدار يك مملكت بود.(12) 16/12/57 » » » خاصيتى كه در على بن ابيطالب عليه السلام بود كه يك رجل سياسى بود؛ از خطش معلوم است كه مرد سياست بوده و از كاغذى كه به مالك اشتر نوشت و دستورهايى كه داده، همه اش دستورهاى سياسى است.(13) 26/3/58 » » » پيغمبر اسلام در سياست دخالت نمى كرد؟ مى توانيد بگوييد پيغمبر هم يك عامل سياسى بوده، پس كنار؟ در امور سياست وارد نمى شد؟ تمام عمرش در امور سياسى بود. تمام عمرش را صرف كرد در سياست اسلامى و حكومت اسلامى تشكيل داد. حضرت امير حكومت اسلامى داشت و حكومت هاى اسلامى مى فرستاد آن طرف. اين ها سياست نبودند؟(14) 10/4/60 » » » ما نديديم در تاريخ، كسى گفته باشد رسول اكرم و امير مؤمنان در جايى از صحنه كناره گيرى كنند و در مسجد بنشينند و ذكر بگويند، بلكه به عكس؛ در همه جا حضور داشتند و در صحنه بودند.(15) 3/9/61 » » » مرتبه ى اعلاى عرفان را امام عليسلام اللّه عليه داشته است و هيچ اين چيزها نبوده در كار. خيال مى كردند كه كسى كه عارف است بايد ديگر به كلى كناره گيرد

ص: 8248

از همه چيز و برود كنار بنشيند و يك قدرى ذكر بگويد و يك قدرى تغنى بشود و يك قدرى چه بكند و دكان دارى. اميرالمؤمنين در عين حالى كه اعرف خلق اللّه بعد از رسول اللّه در اين امت، اعرف خلق اللّه به حق تعالى بود، مع ذلك نرفت كنار بنشيند و هيچ كارى به هيچى نداشته باشد. هيچ وقت هم حلقه ى ذكر نداشت؛ مشغول بود به كارهايش، ولى آن هم بود.(16) 2/6/65 عدالت اجتماعى اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد من حكومت را به اين علت قبول كردم كه خداوند تبارك و تعالى از علماى اسلام تعهد گرفته و آن ها را ملزم كرده كه در مقابل پرخورى و غارت گرى ستمگران و گرسنگى و محروميت ستمديدگان ساكت ننشينند و بى كار نايستند: «أما وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّة وَ بَرَأالنَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُالْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّة بِوُجُود النّاصِرِ وَ ما أَخَذَاللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَلاسَغَب مَظْلُوم، لألقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَلَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأسِ أَوَّلِها؛ وَلاَلْفََيْتُمْ دُنْياكُمْ هِذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ(17)«. سوگند به آن كه بذر را بشكافت و جان را بيافريد! اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود يافتن نيروى مددكار تمام نمى شد و اگر نبود كه خدا از علماى اسلام پيمان گرفته كه بر پرخورى

ص: 8249

و غارت گرى ستمگران و گرسنگى جان كاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند، زمام حكومت را رها مى ساختم و از پى آن نمى گشتم. و مى ديديد كه اين دنياتان و مقام دنيايى اتان در نظرم از نَمى كه از عطسه ى بزى بيرون مى پرد، ناچيزتر است.(18) » » » حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى نفس حكومت و فرماندهى به ابن عباس فرمود: اين كفش چقدر مى ارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از اين هم كم ارزش تر است؛ مگر اين كه به وسيله ى فرماندهى و حكومت بر شما بتوانم حق (يعنى قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم و باطل (يعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان بردارم.(19) » » » اين پنج سال حكومت، يا پنج شش سال حكومت حضرت امير، اين، با همه ى گرفتارى هايى كه بوده است و با همه ى زحمت هايى كه از براى حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است و همين پنج ساله و شش ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند؛ جشن براى عدالت، جشن براى بسط عدالت، جشن براى حكومتى كه اگر چنانچه در يك طرف از مملكتش، در جايى از مملكتش، براى يك معاهد، يك زن معاهد، يك زحمت كش بيايد يك خلخال از او، از پاى او درآورد، حضرت اين حاكم، اين

ص: 8250

رئيس ملت، آرزوى مرگ مى كند كه مرگ براى من مثلاً بالاتر از اين است كه در مملكت من يك نفر زنى كه معاهد هست، خلخال از پايش درآورند. اين حكومت، حكومتى است كه در رفتنش مردم بايد به عزا و سوگوارى بنشينند و براى همين پنج سال و پنج روز حكومتش بايد جشن بگيرند؛ جشن براى عدالت، جشن براى خدا، جشن براى اين كه اين حاكم، حاكمى است كه با ملت، يك رنگ است، بلكه سطحش پايين تر است در زندگى و سطح روحى اش بالاتر از همه ى آفاق است و سطح زندگى اش پايين تر از همه ى ملت. براى يك همچنين حكومتى كه حكومت عقل است، حكومت عدل است، حكومت ايمان است، حكومت الهى است، در رفتنش عزا لازم است و در برقرارى اش براى همان چند سال حكومت حضرت امير، مسلمين، بايد جشن بگيرند.(20) 6/3/50 » » » حضرت امير سلام اللّه عليه، آن وقتى كه سلطنتش (من تعبير به سلطنت مى كنم روى مذاق حالا و الاّ نبايد اين تعبير را بكنم)، خلافتش كه همين نظير سلطنت ها بوده است، يعنى نظير به اين معنا كه همه جا تحت ولاى او بوده است، چندين مقابل ايران بوده؛ حجاز و مصر و عراق و ايران و خيلى جاها. قاضى، خودش نصب كرده براى قضاوت. عربى رفته، يهودى است،

ص: 8251

رفته است شكايت كرده پيش قاضى از حضرت امير كه يك زرهى از من است پيش ايشان. حالا من كه چيزش را نمى دانم، اما اصل متن قضيه را مى دانم. قاضى خواست حضرت امير را. رفت در محضر قاضى اى كه خودش او را نصب كرده است. قاضى، حضرت امير را احضار كرد. رفت. نشستند جلو او. حتى تعليم داده به قاضى، ظاهرا در همين جاست كه: «نه. به من زيادتر از اين نبايد احترام كنى. قضاوت بايد همچو، هر دو على السوا باشيم» يكى يهودى بود و يك هم رئيس عرض مى كنم كه از ايران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق. قاضى رسيدگى كرد و حكم بر ضد حضرت امير داد.(21) 14/8/57 » » » او تمام مقصدش خدا بود. اصلش اين دنيا و اين رياست دنيا و اين ها در نظر او چيزى نبود، مگر اين كه بتواند يك عدلى را در يك دنيا برقرار كند، والاّ پيش آن ها مطرح نبود كه يك رياستى داشته باشند يا خلافتى داشته باشند، مگر اين كه بتوانند يك عدلى را اقامه كنند و يك حدى را جارى كنند.(22) 20/6/59 » » » شماها شيعه ى همان هستيد كه مى گويد كه من به اندازه ى اين كفش كهنه اى كه هيچ نمى ارزد، امارت شما را به اندازه ى

ص: 8252

اين برايش ارزش قايل نيستم، مگر اين كه حقى را ايجاد كند.(23) 9/2/63 » » » مسئله ى غدير، مسئله اى نيست كه به نفسه براى حضرت امير يك مسئله اى پيش بياورد؛ حضرت امير مسئله ى غدير را ايجاد كرده است. آن وجود شريف كه منبع همه ى جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير براى ايشان ارزش ندارد. آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است. خداى تبارك و تعالى كه ملاحظه فرموده است كه در بشر بعد از رسول اللّه كسى نيست كه بتواند عدالت را به آن طورى كه بايد انجام بدهد، آن طورى كه دل خواه است انجام بدهد، مأمور مى كند رسول اللّه را كه اين شخص را كه قدرت اين معنا را دارد كه عدالت را به تمام معنا در جامعه ايجاد كند و يك حكومت الهى داشته باشد، اين را نصب كن. نصب حضرت امير به خلافت، اين طور نيست كه از مقامات معنوى حضرت باشد. مقامات معنوى حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود و اين كه در روايات ما و از آن زمان تا حالا اين غدير را آن قدر از آن تجليل كرده اند، نه از باب اين كه حكومت، يك مسئله اى است،

ص: 8253

حكومت آن است كه حضرت امير به ابن عباس مى گويد كه «به قدر اين كفش بى قيمت هم پيش من نيست». آن كه هست، اقامه ى عدل است. آن چيزى كه حضرت امير سلام اللّه عليه، و اولاد او مى توانستند در صورتى كه فرصت به آن ها بدهند، اقامه ى عدل را به آن طورى كه خداى تبارك و تعالى رضا دارد، انجام بدهند، اين ها هستند،لكن فرصت نيافتند.(24) 2/6/65 » » » پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاى جهان، لكن با انگيزه ى بسط عدالت اجتماعى. و خلفاى اول اسلامى حكومت هاى وسيع داشته اند و حكومت على بن ابيطالب عليه السلام ، نيز با همان انگيزه به طور وسيع تر و گسترده تر از واضحات تاريخ است و پس از آن به تدريج حكومت به اسم اسلام بوده [است].(25) 14/3/68 قانونمندى حكومت اسلامى در صدر اسلام بود و هيچ وحشتى هم در زمان حكومت على بن ابيطالب سلام اللّه عليه، نبود و مردم در امان بودند.(26) 15/10/57 » » » حضرت امير عليه السلام دستور مى دهد كه برويد صدا كنيد، آن آدم هايى كه هستند براى زكات، صدا كنيد. بگوييد كه (به حسب روايت) كه زكاتتان را داده ايد يا نداده ايد؟ اگر گفتند داده ايم برگرديد و آن ها هم تخلف نمى كردند. وقتى يك حكومت آن طور شد و مردم در مقابل خدا مسئول شدند و خداوند را شاهد ديدند، آن ها هم تخلف نمى كردند

ص: 8254

و آن ها هم مالياتى را كه بايد بدهند، مى دادند. زكات را مى دادند. خمس را مى دادند.(27) 321/3/58 » » » حكومت رسول اللّه و حكومت اميرالمؤمنين، حكومت قانون است. يعنى قانون خدا آن ها را تعيين كرده است. آن ها به حكم قانون، واجب الاطاعه هستند، پس حكم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حكومت مى كند.(28) 4/4/58 » » » در حكومت على بن ابيطالب هم اين جور نبوده كه هرج و مرج باشد، هر كس هر كارى دلش بخواهد بكند. اگر يك كار خلاف مى كرد، حضرت امير مى آورد و حدّش مى زد. اين طور است مسئله.(29) 14/8/58 » » » در صدر اسلام در دو زمان، دوبار حكومت اصيل اسلام محقق شد؛ يك زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر وقتى كه در كوفه، على بن ابيطالب سلام اللّه عليه، حكومت مى كرد. در اين دو مورد بود كه ارزش هاى معنوى حكومت مى كرد. يعنى يك حكومت عدل برقرار و حاكم ذره اى از قانون تخلف نمى كرد. حكومت در اين دو زمان حكومت قانون بوده است.(30) 17/8/58 » » » حكومت اسلامى، مثل حكومت على بن ابيطالب، ديكتاتورى تويش نيست؛ حكومتى است كه به عدل است. حكومتى است كه زندگى خودش از زندگى ساير رعيت ها بدتر است. آن ها نمى توانستند مثل او زندگى كنند؛ او نان جو هم، سير نمى خورد. يك لقمه، دو تا لقمه

ص: 8255

برمى داشت با يك خرده نمك مى خورد. اين حكومت اصلاً مى تواند ديكتاتورى؟ ديكتاتورى براى چه بكند؟ عيش و عشرتى نيست تا اين كه بخواهد ديكتاتورى بكند براى او.(31) 26/9/58 » » » زمان پيغمبر هم قانون حكم مى كرد، پيغمبر مجرى بوده. زمان اميرالمؤمنين هم قانون حكم مى كرد، اميرالمؤمنين مجرى بود. همه جا بايد اين طور باشد كه قانون حكم كند. يعنى خدا حكم كند، حكم خدا.(32) 11/10/58 » » » دولت حقه ى حضرت امير،سلام اللّه عليه، كه ولى امر بر همه چيز بود، در خدمت مردم بود. اين طور نبود كه حكومت بخواهد حكومت كند و مردم همين طور بى خود اطاعت كنند. اين طور نبود كه حكومت بخواهد به وسيله ى قدرتى كه دارد، اجحاف كند به مردم و ظلم كند كه مردم به واسطه ى آن ظلم از او متنفر باشند.(33) 28/8/59 » » » هرچه مقامات بيش تر است، راجع به معصيت هايى كه در عالم مى شود، بيش تر اذيت مى شود. اگر بشنود كه در آن سر دنيا يك كسى، يك كسى را اذيت كرده، اين ناراحت بشود، نه از باب اين كه شهر خودم است، نه از باب اين كه مملكت خودم است، اقرباى خودم است؛ از باب اين كه يك مظلوم در دنيا واقع شده. و لهذا مى بيند كه حضرت امير آن طور مى فرمايد

ص: 8256

كه وقتى كه آن چيز را از پاى يك ذمّى بيرون آوردند، مى فرمايد مرگ براى انسان چطور است. از ظلم، «بما انهُ ظُلْم»، بدش مى آيد، نه از ظلم به خودم.(34) 1/1/64 مصايب و مشكلات انسان ببيند كه حضرت امير،سلام اللّه عليه، در زندگى اش چه وضعى داشته است، چه خلوصى در زندگى داشته است؛ چه در زندگى انفرادى چه در زندگى اجتماعى. انسان تفكر كند بر احوال حضرت امير،سلام اللّه عليه. ملاحظه كند كه چه زحماتى براى اسلام كشيده است؛چقدرزخم خورده است،چقدررنج برده است، چقدر جنگ كرده است، چقدر تشنگى خورده است. اين ها را ملاحظه كند انسان.(35) 23/8/44 » » » حضرت امير عليه السلام و شيعه چون در امور حكومتى و كشورى دخالت مى كردند، آن همه مورد اذيت و مصيبت قرار گرفتند، اما دست از جهاد و فعاليت نكشيدند، تابر اثرتبليغات و مجاهدات آنان، امروز، تقريبا دويست ميليون شيعى در دنيا وجود دارد.(36) » » » حضرت امير هم نتوانست. تكليف را عمل كرد، ولى در مقابلش ايستادند، اصحاب خودش ايستادند در مقابلش.(37) 10/3/58 » » » مشكلات اميرالمؤمنين،سلام اللّه عليه، از مشكلات ما بيش تر بوده. گرفتارى آن ها از گرفتارى ما بيشتر بوده. آن ها از دوستانشان مخالفت مى ديدند؛ اين دسته اى كه قيام كردند در صفين در مقابل حضرت امير و ايستادند و شمشير كشيدند به روى حضرت، اين ها از دوستان حضرت بودند.

ص: 8257

مخلصين حضرت بودند. گرفتارى حضرت از مخلصينش شايد بيش تر بود از سايرين.(38) 18/4/58 » » » حضرت امير سلام اللّه عليه، ابوالائمه، اول شخص اسلام بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ، در طول مدت عمرشان در جهاد بودند.(39) 6/10/59 » » » حضرت امير،سلام اللّه عليه، در ايام خلافتش بدتر بود برايش و سخت تر برايش گذشت تا ايام قبل از خلافت، تا ايامى كه زمان رسول اللّه آن جنگ بود و برجسته ترين مرد براى جنگ بود. در زمانى كه به خلافت رسيدند گرفتاريشان بسيار زيادتر بود، براى اين كه آن وقت عهده دار يك مسايل بزرگ بودند و غير از چيزهايى كه بايد انجام بدهند، مؤونه اش كم بود. مع ذلك خوب مقاومت كردند و اسلام را ترويج كردند و به پيش بردند و ائمه ى ما عليهم السلام ، همه شان يا در حبس بودند، يا در تبعيد بودند، يا در محاصره بودند. اين ها يك چيزى بود كه براى آن ها از باب اين كه براى اسلام بود، سهل بود.(40) 3/2/60 » » » خوب ملاحظه كنيد كه در همان زمان حضرت امير، همچو نبود كه همه ى اين هايى كه مى روند اطراف و از طرف چيز [حكومت] همه شان يك مردم سيرى باشند. اصلش بسياريشان كارهاى خلاف هم مى كردند. افرادى باعث ناراحتى حضرت امير هم چيز [رفتار [مى كردند. حضرت امير هم اقدام مى كرد، چيز [نامه

ص: 8258

[مى نوشت به آن ها.(41) 30/10/60 مشكلات حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، حضرت امير،سلام اللّه عليه، بسيار بيش تر بوده است از مشكلاتى كه ما امروز مبتلاى به او هستيم.(42) 4/2/62 » » » آن چيزى كه موجب تأسف است، اين است كه مجال پيدا نكرد حضرت امير،سلام اللّه عليه ، نگذاشتند مجال پيدا بكند. چون حكومتى كه حكومت اللّه است در دنيا به آن نحوى كه مى خواست، خود حضرت امير،سلام اللّه عليه ، مى خواست پياده كند تا دنيا بفهمد كه اسلام چى آورده است و چه شخصيت هايى دارد. در آن وقت كه حكومت دست ايشان نبود كه مجال نبود، آن وقت هم كه حكومت دست ايشان آمد، باز هم مجال ندادند؛ سه تا جنگ بزرگ در زمان ايشان افروختند و مجال اين كه يك حكومتى كه دل خواه او هست برقرار كند، نشد.(43) 4/7/62 » » » اميرالمؤمنين در زمان حكومتش كه بسيار كوتاه و بسيار با ناگوارى ها مقابل بود، مى بينيد كه وقتى كه آن نامه را به مالك اشتر مى نويسد، چه مسايل مهمى را، مسايل سياسى را، مسايل اجتماعى را، همه چيز را در آن جا ذكر مى فرمايد؛ با اين كه يك بخش نامه اى براى يك نفر بوده است، يك نامه اى براى يك نفر بوده است و آن اين است كه مى گويد كه به حسب نقلى كه شده است

ص: 8259

كه يك خلخال را از پاى يك ذمّى در حكومت او درآوردند، به حسب اين روايت مى فرمايد كه اگر انسان بميرد براى اين، اين ملوم نيست.(45)(44) 4/7/62 » » » زمان حضرت امير كه مواجه بود با آن جنگ هاى داخلى و آن منافق هايى كه از كفار بدتر هستند و نگذاشتند حكومت شكل بگيرد، به طورى كه دل خواه باشد. اگر گذاشته بودند، مهلت داده بودند، ولو در يك دوره كوتاهى حكومت تحقق پيدا كرده بود، آن الگويى كه آن ها به عالم نشان مى دادند، براى بشر تا آخر يك درس بزرگى بود و ما بايد متأسف باشيم براى اين امر كه محروم شديم از يك همچو بركت بزرگى.(46) 18/5/63 » » » حضرت امير هم متأثر بوده از اين كه جوان ها چه مى شدند، اما مى نشسته خانه و بگويند من متأثرم؟! يا مى رفتند جنگ و خودشان جنگ مى كردند و در عين حال هم براى آن هايى كه شهيد شده بودند، متأثر بودند؟(47) 4/1/65 » » » آن وقتى كه با ايشان بيعت كردند، البته ايشان هم در عين حالى كه خودش را حق مى دانست، مى گفت كه برويد يكى ديگر را، مى دانست اين ها يك اشخاصى نيستند كه اهل كار باشند. ولى خوب، فشار آوردند به ايشان، با ايشان بيعت كردند.(48) 4/1/65 » » »

ص: 8260

درود بى پايان بر على بن ابيطالب كه با دژخيمانِ به صورت مسلمان و مقدس نماهاى بدتر از كفار جنگيد و از هيچ قدرتى نهراسيد.(49) 16/5/65 » » » من با جرأت مدعى هستم كه ملّت ايران و توده ى ميليونى آن در عصر حاضر بهتر از ملّت حجاز در عهد رسول اللّه، صلى الله عليه و آله و سلم و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين و حسين بن على، صلوات اللّه و سلامه عليهما، مى باشند. آن حجاز كه در عهد رسول اللّه، صلى الله عليه و آله و سلم ، مسلمانان نيز اطاعت از ايشان نمى كردند و با بهانه اى به جبهه نمى رفتند كه خداوند تعالى در سوره ى توبه با آياتى آن ها را توبيخ فرموده و وعده ى عذاب داده است. و آن قدر به ايشان دروغ بستند كه به حسب نقل در منبر به آنان نفرين فرمودند. و آن اهل عراق و كوفه كه با اميرالمؤمنين آن قدر بدرفتارى كردند و از اطاعتش سرباز زدند كه شكايات آن حضرت از آنان در كتب نقل و تاريخ معروف است.(50) 14/3/65 مبارزات على عليه السلام پيشواى بزرگ ما حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ، سكوت را در مقابل ستمكارى جايز نمى دانست.(51) خرداد 43 » » » هرگاه خطبه هايى را كه راجع به جمعه است و خطبه هاى حضرت امير عليه السلام را ملاحظه كنيد، مى بينيد كه بنابراين بوده كه مردم را به راه بيندازند و به

ص: 8261

حركت درآورند و به مبارزه برانگيزند؛ براى اسلام فدايى و مجاهد بسازند و گرفتارى هاى مردم دنيا را برطرف كنند.(52) » » » اميرالمؤمنين عليه السلام ، عمر خود را در پيكار با ستمگران كه خود را مسلمان معرفى مى كردند به سر برد.(53) 22/5/57 » » » حضرت امير براى علم شمشير مى زد؛ براى توحيد شمشير مى زد، براى بسط فقه شمشير مى زد.(54) 16/12/57 » » » در صدر اسلام امير المؤمنين سلام اللّه عليه ، بزرگ مرد اسلام، بزرگ مرد دنيا، با مجاهدات بزرگ خود، اسلام را رشد داد، اسلام را شكوفا كرد. اميرالمؤمنين،سلام اللّه عليه ، با شيعه ى بزرگوار خود در جنگ هاى بزرگ اسلام، پيشقدم بود.(55) 18/12/57 » » » حضرت امير،سلام اللّه عليه ، به حسب خطبه هايى كه در نهج البلاغه جمع شده است، خطيب بزرگ و فخر خطبا است و با آن خطبه هاى بزرگ، مردم را تجهيز مى كردند براى دفاع از اسلام.(56) 26/3/58 » » » اميرالمؤمنين وقتى كه يك مسئله اى، يك چيزى از او پرسيدند، در همان بحبوحه ى جنگ ايستاد و جواب داد. گفت كه حالا... من شمشير براى اين مى زنم.(57) 14/3/59 » » » شمشير على بن ابيطالب، ضربه اش مى فرمايد كه از عبادت جن و انس هم بالاتر است، براى اين كه اصلاحى است، ضربه ى افسادى نيست.(58) 4/11/59 » » » امير المؤمنين،سلام اللّه عليه ، جان خودش را فدا كرد براى اسلام و شهيد شد و اسلام به جاى خودش بود.(59) 9/6/60 »

ص: 8262

» » آنان از اسلامى كه مؤيد آن ها است چه باك دارند؟ از اسلام على بن ابى طالب سلام اللّه عليه مى ترسند. اگر آن شهيد دلباخته ى اسلام و اسلام شناس حقيقى مثل اينان فكر مى كرد و به گوشه ى عزلت به عبادت خدا مشغول مى شد و راهى جز بين مسجد و منزل نمى پيمود، نه جنگ صفين و نهروان پيش مى آمد و نه جنگ جمل و نه مسلمانان فوج فوج به قتل مى رسيدند و شهيد مى شدند.(60) 23/4/62 حضرت امير سه جنگى را كه كرده است با اصحاب پيغمبر، با نزديكان پيغمبر، با مقدس هاى حقه باز كرده است و اين براى مصلحت اسلام بوده است.(61) 15/1/64 » » » نگذاشتند حضرت امير،سلام اللّه عليه ، آن طور كه بايد و دل خواه اسلام است، جلوه پيدا كند. در مدت كوتاه/ولايت/خلافت ظاهرى ايشان، سه تا جنگ پيش آمد كه از خود مسلمين بود.(62) 15/1/64 » » » حضرت امير تابع اسلام است. اسلام بگويد با مسلمين جنگ كن، جنگ مى كند. بگويد با كفار جنگ كن، جنگ مى كند. وقتى بنا شد يك طايفه اى از مسلمين، اين ها توطئه كردند؛ براى اين كه اسلامى كه مى خواهد متولد بشود، اين را از بين ببرند و يك دسته ى ديگر هم اغفال كردند دنبال اين معنا، تكليف حضرت امير،سلام اللّه عليه ، است كه شمشير را بكشد و در سه جنگ با مسلمين/جنگ/كسانى كه

ص: 8263

اظهار اسلام مى كردند و فرياد اسلام مى كشيدند وهمه ى شان هم از صدام(63) مسلمان تر بودند، شمشير را بكشد و در سه جنگ با مسلمان ها جنگ بكند براى اطاعت امر خدا و براى حفظ اساس اسلام.(64) 15/1/64 » » » آن وقتى كه زمان رسول اللّه بود و بسيارى از اشخاص، آن وقت بودند كه جنگ مى خواست بشود، نمى رفتند. اگر مى رفتند، كناره گيرى مى كردند. آن كسى كه از همه مقدم بود، ايشان بودند.(65) 4/1/65

جنگ صفين

علت جنگ موقعى كه معاويه روى كار آمد و از طريقه و روش خلفا منحرف گشته و خلافت را مبدّل به سلطنت نمود، در اين موقع حضرت ناچار شد قيام كند. چون نمى توانست قيام نكند، زيرا روى موازين شرع و عقل نمى توانستند معاويه را يك روز بر مقام خلافت، پايدار ببينند. ناصحينى كه حضرت را از روى غفلت نصيحت مى كردند و مى گفتند «بگذاريد معاويه بماند تا پايه ى سلطنت و خلافت شما محكم شود، بعدا او را از مقامى كه دارد پايين بياوريد»، نمى دانستند كه اگر حضرت صبر مى كرد بعدا مورد اعتراض مسلمين واقع مى شد و پس از محكم شدن كار، ممكن نبود او را خلع كرد. حالا شايد اشخاص غافل، اين نكته در ذهنشان باشد كه خوب بود حضرت وقتى جاى پاى خودش را محكم مى كرد، معاويه را خلع كند، ولكن اشتباه است.

ص: 8264

لهذا وقتى ملاحظه فرمودند يك حكومت جائر مى خواهد حكومت كند، قيام، وظيفه ى الهى بود و عمل فرمودند.(66) 14/9/41 » » » قيام شما(67) در مقابل ديكتاتور اصلى(68) كه تمام شعاير ملى و مذهبى را زير پا گذاشته، چون قيام اميرالمؤمنين در مقابل معاويه مى باشد كه عملى بيش از اعمال آن ديكتاتور مرتكب نشده بود. على عليه السلام در مقابل ستمكارى بود كه با امامت جمعه و جماعت و تشبّث به اسلام، خون مردمان را مى مكيد، قيام در مقابل ظلم و ظالم بود و چندين هزار فدايى داد كه عمار ياسر يكى از آن ها بود.(69) 23/6/57 » » » زمانى هم كه حضرت امير عليه السلام بودند، ايشان هم مبتلا شدند به يك جنگ داخلى و ديدند كه اگر اين جنگ داخلى را چيز [سركوب] نكنند، اسلام را معاويه فاتحه اش را مى خواند. معاويه يك حكومت

ص: 8265

بود در شام، مثل سلطنت زندگى مى كرد؛ داراى لشكر، داراى همه چيز بود. حضرت امير هم كه در رأس روحانيت و آقاى روحانيون است، ايشان هم كه وقتى مى خواهند جنگ بكنند، وقتى كه مى خواهند زندگى بكنند و خلافت [بكنند]، نمى آيند مردم را خواب كنند تا قدرتمندها بيايند اين ها را بخورند، ايشان هم جنگ مى كند با معاويه كه در مركز شام نشسته و اسلام در بودن او در خطر است و الآن دارد مردم را استعمار كرده و ظلم مى كند.(70) 23/7/57 » » » حضرت امير كه جنگ كرد و در صفين هيجده ماه با معاويه جنگ كرد و چقدرها (بيش تر از ده هزار نفر) كشته دادند و كشتند (خيلى بيش تر)، معاويه يك مردى بود كه مى گفت كه من مسلمانم و من خليفه ى پيغمبر بايد باشم و نماز جماعت مى خواند و امام جمعه بود و همه ى اين كارها را او انجام مى داد و همه ى اين ظواهر را انجام مى داد. معاويه ظواهر را خوب حفظ مى كرد. مثل يزيد نبود كه ظواهرش هم ناجور بود. ظواهر را حفظ مى كرد. خوب چه شد كه حضرت امير به جنگ با او پاشد؟ براى اين كه يك ظالم بود كه مردم را استثمار كرده بود. رفته بود زمام را گرفته بود مقابل حكومت اسلام و

ص: 8266

مردم را داشت به ظلم و تعدى وادار مى كرد. چپاول مى كرد مال مردم را، بيت المال را. حضرت امير تكليف داشت به اين كه با او جنگ بكند؛چه شكست بخورد و چه شكست بدهد.حضرت امير ديگر مبالات اين را نداشت كه حالا من كه مى روم، لعلّ شكست بخورم. وقتى ديد كه مى تواند حالا مقابل او بايستد، لشكر كشيد و جنگ شد و بالاخره حضرت امير در اين جا شكست خورد.(71) 3/8/57 » » » حضرت امير هم جنگ كرده با يك قدرتى كه متشبّث به اسلام هم بوده؛ مثل معاويه كه حجت ما الان بر اين نزاعى كه بين، بر اين مبارزه اى كه بين مسلمين و بين اين دستگاه فاسده(72) است، حجت ما در جواز اين و لزوم اين عمل، حضرت امير،، است وسلام اللّه عليه عمل سيدالشهداء،سلام اللّه عليه ، كه دو نفر آدمى كه اين ها قدرت داشتند، آن شامات را آن ها گرفته بودند و تحت قدرتشان بود و جنگها، چيزها داشتند، فوج هايى از سرباز داشتند اين ها كه مسلمان بودند.(73) 14/8/58 » » » معاويه هم امام جماعت بوده است و هم امام جمعه. آن طور نبوده است كه معاويه اصلاً نه نماز بخواند، نه روزه بگيرد. خير، هم نماز مى خواند و هم روزه مى گرفته و هم امام جماعت بوده؛ مى رفته مسجد و عقبش نماز مى خواندند مسلمان ها.

ص: 8267

هم روز جمعه مى رفته نماز جمعه مى خوانده. همه ى اين مسايل شرعيه اى كه بوده است، به حسب صورت عمل مى كرده است، لكن از باب اين كه يك آدم قاچاقى بوده و يك آدم ظالمى بوده و مال مردم را مى گرفته و اگر چنانچه هر جور دستش مى رسيده، ظلم و آدمكشى و همه ى اين ها را داشته، حضرت امير نه اين كه اين چون نماز نمى خوانده، چون كافر بود، قيام كردند بر ضد او؟ نخير: كافر نبود و مسلمان هم بود و اظهار اسلام هم مى كرد ولكن برخلاف موازين، اين مسند را گرفته بود. يك حكومت جائر بود كه برخلاف موازين الهى مسندى را گرفته بود و در آن مسند هم به طور ظالمانه عمل مى كرد. از اين جهت حضرت امير قيام كرد و ولو نرسيد به نتيجه، لكن تكليف را ادا كرد. تكليف اين بود كه بايد با يك چنين آدمى، معارضه و مبارزه بكند.(74) 27/8/57 » » » حضرت امير هم نتوانست، يعنى جنگ كرد و هجده ماه هم جنگ خونين كه از طرفين عده ى زيادى، همه ى اين ها مسلم بودند از طرفين، هم آن ها مسلم بودند و هم اين ها مسلم بودند: آن ها مسلم فاسق بودند، اين ها مسلم عدالتخواه بودند. اين ها با هم جنگ كردند و عرض مى كنم كه موفق نشدند به

ص: 8268

اين كه معاويه را از حكومت كنار بزنند. بيش تر از بيست هزار نفر تقريبا در اين جنگ ها در اين هجده ماه كشته شد. در جنگ [صفين [عمّار ياسر(75) كشته شد؛ آن مرد بزرگوار. آن قدر كشته دادند.(76) 27/8/57 » » » حضرت امير،سلام اللّه عليه ، قيام كردند بر ضد معاويه، در صورتى كه معاويه هم تشرف به اسلام داشت و كارهاى اسلامى رامى كردو شايد اعتقادات اسلامى هم داشته است، شايد. شايد هم نه. مع ذلك حتى آن هايى كه حضرت امير را به خيال خودشان نصيحت مى كردندكه شما يك مدتى معاويه را بگذاريد در حكومت شما باشد و بعد كه پايه ى حكومت شما قوى شد، آن وقت او را رد مى كنيد، به هيچ يك از آن حرف ها اعتنا نكردند و حجّتشان هم اين بود كه يك نفر آدمى كه برخلاف موازين الهى رفتار مى كند و ظلم را در بلاد راه مى اندازد، من حتى براى يك «آن» هم نمى توانم كه او را حاكمش قرار بدهم، بلكه اگر حاكمش قرار مى دادند، اين حجت مى شد بر اين كه مى شود يك فاسقى هم از طرف ولى امر، حاكم باشد و حضرت امير مضايقه كردند از اين كه حتى اگر مصالحى هم آن وقت مثلاً بود كه اگر پايشان محكم مى شد، ممكن بود مثلاً معاويه را كنار بزنند. مع ذلك براى خودشان

ص: 8269

اجازه نمى ديدند كه معاويه را حتى يك روز در سلطنت خودش باقى بگذارند.(77) 28/8/57 » » » اميرالمؤمنين مى ديد كه دين خدا در خطر است؛ معاويه دارد وارونه مى كند دين خدا را. براى خدا قيام كرد.(78) 10/3/58 » » » قيام برضدحكومت اسلامى در حكم كفر است؛ بالاتراز همه ى معاصى است.همان بودكه معاويه قيام مى كرد، حضرت اميرقتلش را واجب مى دانست. قيام بر ضد حكومت اسلامى يك چيز آسانى نيست.(79) 29/7/58 » » » حل مسئله ى منافقين از اعظم مشكلاتى است كه براى ملت ما و براى اسلام از اول بوده است. با معاويه بايد چه كرد كه امام جماعت است و براى خدا و (به قول خودش) براى اسلام، براى خودش مى خواهد هم جنگ بكند براى اسلام و هم چه بكند و اين ها. منافق است. به مردم شام حالى كرده است كه من يك آدم مسلمانى هستم و مخالف اميرالمؤمنين هم كه اصلاً مسلمان نيست. اين كه اميرالمؤمين را آن جا مى گويد، مسلمان نيست، به طورى كه وقتى مى گويند به اهل شام كه على را كشتند در محراب عبادت، مى گويند مگر او نماز مى خواند؟ توى مسجد چه مى كرد على؟ با اين ها بايد چه كرد، جز پناه به خداى تبارك و تعالى؟(80) 24/9/58 ماجراى حكميت قضيه ى قرآنى است كه سر نيزه كردند در مقابل اميرالمؤمنين،سلام اللّه عليه . با حربه ى قرآن،

ص: 8270

معاويه، اميرالمؤمين را شكست داد، با حربه ى قرآن. والاّ چند دقيقه ى ديگر، چند ساعت ديگر اگر مانده بود، آثارى از بنى اميه نمى ماند، لكن حيله كردند، قرآن آوردند. [گفتند:]«ما مسلم، شما هم مسلم. اشهد ان لااله الااللّه، اين قرآن.» اين خوارج بدبخت احمق، مقدس احمق كه امام را نشناخته بودند، هرچه حضرت امير گفت آقا صبر كنيد! خير، نمى شود. قرآن. الحكمللّه. نمى شود. نمى شود، نمى شود. مى خواستند بكشند حضرت امير را، همين اصحاب. اين خوارج اصحاب حضرت بودند، انصار حضرت بودند. آن ها حيله كردند؛ قرآن را بالاى نيزه ها كردند كه «الحَكَم بيننا و بينكم كتاب اللّه، الحَكَم كتاب اللّه(81)«. حضرت فرستاد به اصحابش كه جنگ مى كردند كه آقا برگرديد. گفت كه آقا مهلت بدهيد يك ساعت ديگر مانده. حضرت فرمود: «مى كشند اين ها مرا. ريخته اند دورم. شمشيرها كشيده اند. اگر نياييد، مى كشند» با قرآن، اسلام را شكست دادند.(82) 25/2/43 » » » قرآن را سر نيزه كردند و اميرالمؤمنين را شكستند. هرچه حضرت فرمود كه من قرآن هستم، من قرآن ناطق هستم، به من گوش كنيد، اين حيله است! آن احمق ها شمشيرها را كشيدند و گفتند كه اگر نگويى برگردند، مى كشيم. برگرداندند لشكر اسلام را و نگذاشتند كه پيروز بشوند.(83) 14/3/59 » » » ما بايد اين تأسف را به گور ببريم كه نگذاشتند آن

ص: 8271

طورى كه حضرت امير مى خواست حكومت تشكيل بدهد، تشكيل بدهد. جنگ هايى كه در داخل پيش آوردند آن هايى كه مدعى اسلام بودند و با اسم اسلام با ايشان معارضه كردند و با اسم اسلام، اسلام را كوبيدند و با اسم قرآن كريم ايشان را از مقصد بازداشتند، اگر آن حيله اى كه معاويه و عمروعاص به كار برده بودند، آن هايى كه از طبقه ى مقدسين به اصطلاح بودند، مانع نشده بودند از اين كه حضرت امير بشكند آن حيله را و آن حيله شكسته مى شد، سرنوشت اسلام غير از اين بود كه حالا هست؛ نه غير از آن بود كه بعدها بود. شايد قضاياى امام حسن،سلام اللّه عليه ، و آن ابتلائاتى كه او پيدا كرد و قضيه ى كربلا پيش نمى آمد و جرم گناه همه ى اين امور به گردن آن مقدسين نهروان بود كه لعنت خدا از ابد تا ... با آن ها باشد.(84) 9/2/63 » » » ما از تاريخ بايد اين امور را ياد بگيريم. به حضرت امير تحميل كردند، مقدسين تحميل كردند، آن هايى كه جبهه ى شان داغ داشت و اضرّ مردم اند بر مسلمين، آن ها تحميل كردند به حضرت امير، حَكَميت را و تحميل كردند آن كه حَكَم بايد بشود را. بعد كه حضرت امير با فشار اين ها نتوانست، مى خواستند بكشندش اگر نكند. براى اين

ص: 8272

كه آن ها چيز كرده بودند كه چه بايد چه بشود؛ حَكَم قرار بدهيد./ما/قرآن است، قرآن است اين. اين ابتلا را حضرت امير داشت.(85) 2/6/65 » » » بعد از اين كه صلح كردند، به حسب روايت، به حسب نقل، معاويه به منبر رفت و گفت كه تمام حرف هايى كه گفتم، ما قرار داديم، زير پاى من؛ مثل پاره كردن اين مرديكه،(86) آن قراردادها را. آن صلح تحميلى اى كه در عصر امام حسن واقع شد، آن حكميت تحميلى كه در زمان اميرالمؤمنين واقع شد و هردويش به دست اشخاص حيله گر درست شد.(87) 2/6/65 نتيجه ى جنگ دو لشگر مقابل هم ايستادند: يكى طاغوت و لشكر طاغوت بود، يكى لشكر خدا بود. اگر پيروز شده بود حضرت امير و كسانى كه همراه او بودند، پيروز بود. اگر شكست مى خورد باز پيروز بود. در صفين حضرت امير، بايد گفت كه شكست نخورد. براى اين كه با حيله هايى كه كردند نتوانستند كار را پيش ببرند، ولى تا آخر اين جند، جند الهى پيروزمند بود.(88) 19/11/57 » » » حضرت امير،سلام اللّه عليه ، با معاويه جنگ كردند و شكست خوردند، لكن شكست نبود، اين شكست صورى، شكست حقيقى نبود. چون قيامللّه بود. قيامللّه شكست ندارد. تا امروز هم او غالب است. تا ابد هم او غالب است.(89)

ص: 8273

10/3/58 » » » شكست حضرت امير از معاويه هيچ اهميتى نداشت. براى اين كه شكستِ مسلك نبود؛ شكست شخص بود.(90) 4/4/58 » » » حضرت امير،سلام اللّه عليه ، نتوانست در جنگ معاويه غلبه كند. يعنى همان اشخاصى كه با خودش بودند، همان اشخاص، مخالفت كردند با او و مغلوبش كردند، لكن مكتبش محفوظ بود.(91) 12/4/58 » » » اولياى خدا هم شكست مى خورند. حضرت امير در جنگ معاويه شكست خورد. اين كه حرف ندارد؛ شكست خورد. امام حسين،سلام اللّه عليه ، هم در جنگ با يزيد شكست خورد و كشته شد، اما به حسب واقع پيروز شدند آن ها. شكست ظاهرى و پيروز واقعى بود.(92) 12/6/58 » » » حضرت امير،سلام اللّه عليه ، در بعضى از جنگ ها شكست خوردند. حتى در جنگ با معاويه بالاخره شكست با ايشان بود. آن ها با حيله و با همين طور ايشان را شكست دادند. مع ذلك چون مكتب محفوظ بود، شكست نخورد، بلكه پيروز شد در آخر. الان پيروزى او معلوم است. همه ى ملت هاى اسلامى به او توجه دارند و معاويه را قبلاً اگر بعضى از برادرهاى اهل سنت ما نمى خواستند راجع به معاويه مثلاً چيزى بگويند، لكن حالا ديگر معلوم نيست اين طور باشد.معاويه ديگر اين قدر رسوا شده است كه مسلمين، ديگر او را قبول ندارند. پس در عين

ص: 8274

حالى كه در جنگ صفين اميرالمؤمنين بالاخره شكست خورد،لكن پيروزشد.براى اين كه مكتب محفوظ بود و معاويه هم ماهيتش معلوم شد؛ براى آن اشخاصى كه نمى دانستند، ماهيتش معلوم شد.(93) 2/7/58 قضيه ى زمان حضرت امير و قرآن را سرنيزه كردند كه اين قرآن حكم ما باشد. حضرت امير مظلوم بود واقعا. هرچه به اين بدبخت ها گفت اين ها حيله دارند مى كنند، بگذاريد، گذشت مطلب، الان آن مركز را مى گيرند! جمع شدند دورش شمشير كشيدند. گفتند مى كشيمت اگر چنانچه نگويى برگردند. قرآن اين طور نوشته مجبور شد حضرت امير كه امر كند كه لشكرى كه الان فتح مى كردند، يك ساعت ديگر اگر مانده بود فتح مى كردند برگردند. برگشتند و شكست همان شد كه خوردند و بعد از اين كه اين مسايل واقع شد، باز همين عده اى كه آن جا شمشير كشيده بودند، باز شمشير كشيدند بر ضد حضرت امير.(94) 4/4/59 جنگ نهروان اميرالمؤمنين،سلام اللّه عليه ، با آن همه عطوفت، با آن همه رحمت وقتى كه ملاحظه فرمود خوارج، مردمى هستند كه فاسد و مفسد هستند، شمشير كشيدند و تمام آن ها را الا بعضى كه فرار كردند، از دم شمشير گذراند.(95) 9/6/58 » » » «يوم خوارج»،روزى كه امير المؤمنين،سلام اللّه عليه، شمشير را كشيد و اين فاسدها را، اين غده هاى سرطانى را درو كرد، اين هم يوم اللّه بود. اين مقدس هايى كه پينه بسته بود پيشانيشان، لكن خدا را

ص: 8275

نمى شناختند، همين ها بودند كه كشتند اميرالمؤمنين را. قيام كردند در مقابل اميرالمؤمنين،سلام اللّه عليه. از لشكر خودش بودند، قيام كردند در مقابل او براى خاطر آن قضايايى كه در صفين واقع شد. و امام عليه السلام ديد كه اگر اين ها باقى باشند، فاسد مى كنند ملت را. تمامشان را كشت الا بعضى كه فرار كردند. اين يوم اللّه بود.(96) 17/6/58 » » » آن روزى هم كه بعد از مسايل ايشان با او بيعت كردند، آن روز هم مطلب خودشان را گفتند. اول برنامه ى شان را گفتند و مهم ترين برنامه اين بود كه من حتى آن چيزهايى كه صداق كرديد از چپاولگرى ها براى زن هايتان، آن هم ازتان مى گيرم. از آن جا كه ايشان اين ندا را در داد، ديدند نمى شود با اين زندگى كرد. اين باهاش زندگى نمى شود. اين غير مسئله ى قبلى است. شروع كردند به [توطئه]كردن و سه تا جنگ مهم انجام داد، حضرت امير. چقدر كشته شد از مسلمان ها! چقدر كشته شد از آن طرف؛ همه هم مسلمان بودند! مسلمان، آن مسلمان بازى خورده بود. آن طرف مسلمان بازى خورده بودند، اين طرف مسلمان هدايت شده بودند، لكن وقتى مسلمانى هم بازى خورد و به جنگ با مسلمان هاى هدايت شده برخاست، او هم جوابش حديد است. اگر بيّنات و ميزان نتوانست كار خودش را بكند، جوابش حديد است.(97) 18/6/60

ص: 8276

» » » امام شما اين طور نبود. امام شما مصالح اسلام را روى هم رفته ملاحظه مى كرد. مصالح شخصى را ملاحظه نمى كرد. آن روزى كه مصالح عمومى اقتضا مى كرد، تبعيت مى كرد. آن روزى كه مى خواست مصالح اسلام به اين بود كه خوارج را دور كند، با شمشير مى كرد.(98) 23/6/63 » » » اميرالمؤمنين اگر بنا بود كه خير، هى مسامحه كند، شمشير نمى كشيدهفتصد نفررايكدفعه بكشد؛ تا آخر آن اشخاصى كه قيام كرده بودند به ضدش، تا آخر. ضد اسلام بود ديگر. تا آخرشان را كشت و چند نفر ديگر فرار كردند. بعد هم آمدند آن فساد را كردند؛ فرارى هايشان آن فساد را كردند.(99) 14/11/63 شهادت على عليه السلام خوارج كه پينه بسته بود پيشانيشان از شدت طول سجده، لكن حق را كشتند.(100) 3/3/58 » » » حضرت امير وقتى كه مواجه مى شود با لشكر معاويه كه از كفار هم بدتر بودند، با خوارج كه آن ها هم به همين طور بودند، با كمال شدت، بعد از اين كه مى ديد هدايت نمى شوند،سفارش مى كرد كه شماها ابتدا به جنگ نكنيد. به لشكر خودش فرمود شماها ابتدا به جنگ نكنيد، ولو حق با شماست. بگذاريد آن ها ابتدا كنند. وقتى آن ها ابتدا مى كردند، گاهى هم يكى دو تا كشته مى شدند،آن وقت اجازه مى داد و با كمال قدرت تا آخر مى كوبيد. خوارج

ص: 8277

را همچو سركوب كرد كه از آن ها چند نفرى توانستند فرار كنند. خوارج هم همان ها بودند كه بعد هم توطئه كردند و حضرت امير را به شهادت رساندند.(101) 11/6/58 » » » اين مقدس هايى كه پينه بسته بود پيشانيشان، لكن خدا را نمى شناختند، همين ها بودند كه كشتند اميرالمؤمنين را.(102) 17/6/58 آن هايى هم كه حضرت اميرالمؤمنين، على،سلام اللّه عليه ، را در محراب عبادت كشتند، مدعى اسلام بودند. آن هايى هم كه لشكركشى كردند و هجوم آوردند به لشكر اسلام در صدر اسلام و هجوم آوردند به لشكر على بن ابيطالب، آن ها هم ادعاى اسلام داشتند و بااسم اسلام با اسلام جنگيدند.(103) 29/11/59 » » » على بن ابيطالب،سلام اللّه عليه ، با دست يكى از همين منافقين، با دست يكى از همين اشخاصى كه به صورت اسلام و از اسلام جدا بودند، فرق مباركش شكافت.(104) 9/6/60 » » » اميرالمؤمنين،سلام اللّه عليه ، در صدر اسلام مظلوم تر از هر حاكمى در هر وقت بود. آن قدر اذيتش مى كردند. همان مقدس ها ايستادند مقابلش. گفتند بايد قرآن را بالاى نيزه كرد، اگر چنانچه قبول نكنى، چه خواهيم كرد. مجبورش كردند به اين كه قبول كند. بعد هم تكفيرش كردند؛ گفتند توبه كن، تو كافر شده اى.(105) 1/1/61 » » » على عليه السلام والاترين شهيد محراب كه به دست خيانتكار اشقى الاشقيا به ملاى

ص: 8278

اعلا شتافت.(106) 23/7/61 » » » آن قدر كه اسلام از اين مقدسينِ روحانى نما ضربه خورده است، از هيچ قشر ديگر نخورده است و نمونه ى بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين، عليه السلام ، كه در تاريخ روشن است.(107) 3/12/67

پى نوشت ها:

(1) بيانات امام در مورد «شيوه هاى مبارزاتى مسلمين»، صحيفه ى نور، ج1، ص16. (2) خلفاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم . (3) بيانات امام پس از شهادت آيت اللّه حاج آقا مصطفى خمينى، صحيفه ى نور، ج1، ص259. (4) بيانات امام در جمع كسبه ى مشهد، صحيفه ى نور، ج13، ص233. (5) بيانات امام در جمع ائمه ى جماعات استان خراسان، صحيفه ى نور، ج15، ص149. (6) بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى و استاندار خراسان، صحيفه ى نور، ج19، ص62. (7) بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى و استاندار خراسان، صحيفه ى نور، ج19، ص62. (8) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج19، ص288. (9) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج19، ص289. (10) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج20، ص74. (11) بيانات امام به مناسبت چهلم شهداى قم، صحيفه ى نور، ج2، ص28. (12) بيانات امام در جمع روحانيون و طلاب قم صحيفه ى نور، ج5، ص167. (13) بيانات امام در ديدار با جامعه وعاظ تهران، صحيفه ى نور، ج7، ص128. (14) بيانات

ص: 8279

امام در جمع روحانيون تهران، صحيفه ى نور، ج15، ص56. (15) بيانات امام در جمع ائمه ى جمعه ى استان خراسان، صحيفه ى نور، ج17، ص84. (16) بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج20، ص30. (17) نهج البلاغه، خطبه 3. (18) ولايت فقيه، ص2829. (19) ولايت فقيه، ص44. (20) بيانات امام به مناسبت جشن هاى 2500 ساله، صحيفه ى نور، ج1، ص 166167. (21) بيانات امام در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت، صحيفه ى نور، ج3، ص1011. (22) بيانات امام در جمع اعضاى هيئت دولت رئيس جمهور شهيد محمدعلى رجايى، صحيفه ى نور، ج13، ص71. (23) بيانات امام در سالروز مبعث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، صحيفه ى نور، ج18، ص270. (24) بيانات امام در ديدار با رئيس مجلس شوراى اسلامى صحيفه ى نور، ج20، ص27-28. (25) وصيت نامه ى سياسى الهى امام، صحيفه ى نور، ج21، ص178. (26) مصاحبه ى امام با خبرنگار بى.بى.سى.، صحيفه ى نور، ج4، ص139. (27) بيانات امام خطاب به وزير امور اقتصادى و دارايى و معاونين، صحيفه ى نور، ج7، ص172. (28) بيانات امام در جمع گروهى از پاسداران، صحيفه ى نور، ج7، ص201. (29) بيانات امام در جمع گروهى از دانشجويان، صحيفه ى نور، ج10، ص137-136. (30) مصاحبه ى خبرنگاران شبكه ى راديو تلويزيون آلمان غربى با امام، صحيفه ى نور، ج10، ص168. (31) مصاحبه ى امام با خبرنگاران مسلمان مقيم انگلستان،

ص: 8280

صحيفه ى نور، ج11، ص37. (32) بيانات امام در جمع اعضاى خانواده هاى شهدا و امدادگران شهرهاى شيراز، صحيفه ى نور، ج11، ص171. (33) بيانات امام در جمع فارغ التحصيلان آموزشگاه افسرى شهربانى، صحيفه ى نور، ج13، ص183. (34) بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج19، ص131-132. (35) بيانات امام در مورد وظايف و مسئوليت هاى رؤسا و سلاطين دول اسلامى، صحيفه ى نور، ج1، ص123. (36) ولايت فقيه، ص125. (37) بيانات امام در جمع اعضاى هيئت قائميه ى تهران، صحيفه ى نور، ج7، ص37. (38) بيانات امام در جمع راهپيمايان تهرانى، صحيفه ى نور، ج8، ص89. (39) بيانات امام در جمع كسبه ى مشهد، صحيفه ى نور، ج13، ص233. (40) بيانات امام در جمع معاونين فنى وزارت آموزش و پرورش، صحيفه ى نور، ج14، ص200. (41) بيانات امام در جمع ائمه ى جمعه استان اصفهان، صحيفه ى نور، ج16، ص13-14. (42) بيانات امام در جمع گروهى از كارگران سراسر كشور، صحيفه ى نور، ج17، ص240. (43) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج18، ص126. (44) فروع كافى، ج 7، ص 264. (45) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج18، ص128. (46) بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج19، ص26. (47) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج19، ص288. (48) بيانات امام در جمع

ص: 8281

مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج19، ص289. (49) پيام امام به زائرين بيت اللّه الحرام، صحيفه ى نور، ج20، ص16. (50) وصيت نامه ى سياسى الهى امام، صحيفه ى نور، ج21، ص180. (51) اعلاميه ى مشترك حضرات آيات عظام: امام خمينى، ميلانى، صحيفه ى نور، ج1، ص85. (52) ولايت فقيه، ص120 (53) پيام امام به مردم مسلمان ايران، صحيفه ى نور، ج2، ص88. (54) بيانات امام در جمع روحانيون و طلاب قم، صحيفه ى نور، ج5، ص168. (55) بيانات امام در جمع قبرستان بقيع قم، صحيفه ى نور، ج5، ص183. (56) بيانات امام در ديدار با جامعه ى وعاظ تهران، صحيفه ى نور، ج7، ص127. (57) بيانات امام در جمع دانشجويان و اساتيد دانشكده ى الهيات، صحيفه ى نور، ج12، ص148. (58) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج14، ص23. (59) بيانات امام در جمع اقشار مختلف مردم، صحيفه ى نور، ج15، ص114. (60) پيام امام به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان، صحيفه ى نور، ج18، ص41. (61) بيانات امام در جمع ائمه ى جماعات قم، صحيفه ى نور، ج19، ص135. (62) بيانات امام در جمع ائمه ى جماعات قم، صحيفه ى نور، ج19، ص135. (63) صدّام حسين، رئيس جمهور كشور عراق كه با تجاوز هشت ساله به ايران اسلامى موجبات شهادت عده ى كثيرى از فرزندان اسلام و ايران را فراهم كرد. (64) بيانات امام در جمع ائمه ى جماعات قم،

ص: 8282

صحيفه ى نور، ج19، ص136. (65) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج19، ص288-289. (66) بيانات امام در مورد «شيوه هاى مبارزاتى مسلمين»، صحيفه ى نور، ج1، ص16. (67) ملت ايران. (68) محمدرضا پهلوى. (69) پيام امام به ملت مسلمان ايران، صحيفه ى نور، ج2، ص104. (70) بيانات امام در مورد مطالعات اجانب در عادات و روحيات شرقيان، صحيفه ى نور، ج2، ص166. (71) بيانات امام در مورد عفو زندانيان سياسى رژيم شاه، صحيفه ى نور، ج2، ص208. (72) رژيم شاهنشاهى. (73) بيانات امام در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت، صحيفه ى نور، ج3، ص8. (74) بيانات امام در مورد ضرورت قيام عليه ظلم، صحيفه ى نور، ج3، ص183. (75) عماربن ياسربن عامر كنعانى قحطانى )57 قبل، 37ه) از بزرگان صحابه ى پيامبر و از كسانى بود كه به شدت مورد اعتماد و احترام اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است. وى در جنگ صفين به شهادت رسيد. (76) بيانات امام در مورد ضرورت قيام عليه ظلم، صحيفه ى نور، ج3، ص184. (77) بيانات امام در تشريح كيفيت از ديدگاه اسلام، صحيفه ى نور، ج3، ص197-198. (78) بيانات امام در جمع اعضاى هيئت قائميه ى تهران، صحيفه ى نور، ج7، ص37. (79) بيانات امام در جمع شوراى پنج نفرى صدا و سيماى جمهورى اسلامى، صحيفه ى نور، ج10، ص15. (80) بيانات

ص: 8283

امام در ديدار با سرپرست اعضا و كاركنان كميته ى امداد امام، صحيفه ى نور، ج10، ص284. (81) قاضى بين ما و شما كتاب خداست، قاضى كتاب خداست. (82) بيانات امام پس از آزادى از زندان، صحيفه ى نور، ج1، ص79. (83) بيانات امام در جمع دانشجويان و اساتيد دانشكده الهيات، صحيفه ى نور، ج12، ص147. (84) بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج18، ص268. 85( بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج20، ص32. (86) ص 257، پاورقى 1. 87( بيانات امام در ديدار با مسئولين كشور، صحيفه ى نور، ج20، ص32. 88( بيانات امام در جمع گروهى از معلمان كشور، صحيفه ى نور، ج5، ص61. (89) بيانات امام در جمع اعضاى هيئت قائميه ى تهران، صحيفه ى نور، ج7، ص36. (90) بيانات امام در جمع مردم اردكان فارس، صحيفه ى نور، ج7، ص195-196. (91) بيانات امام در جمع مسئولان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، صحيفه ى نور، ج7، ص266. (92) بيانات امام در جمع اعضاى ستاد مركزى جهاد سازندگى، صحيفه ى نور، ج9، ص22. (93) بيانات امام در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، صحيفه ى نور، ج9، ص192. (94) بيانات امام در جمع اعضاى شوراهاى اسلامى كارگران، صحيفه ى نور، ج12، ص198. (95) بيانات امام در جمع گروهى از دانشجويان و كاركنان عضو انجمن هاى اسلامى، صحيفه ى نور،

ص: 8284

ج9، ص6. (96) بيانات امام به مناسبت 17 شهريور، صحيفه ى نور، ج9، ص63. (97) بيانات امام در جمع ائمه ى جماعات استان خراسان، صحيفه ى نور، ج15، ص149. (98) بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى،

ص: 8285

استاندار و مسئولان استان خراسان، صحيفه ى نور، ج19، ص63-64. (99) بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور و اعضاى مجلس خبرگان، صحيفه ى نور، ج19، ص95. (100) بيانات امام در جمع فرهنگيان و دانشجويان، صحيفه ى نور، ج6، ص256. (101) بيانات امام در جمع خانواده هاى شهداى پايگاه هوايى بوشهر، صحيفه ى نور، ج9، ص15. (102) بيانات امام به مناسبت 17 شهريورر، صحيفه ى نور، ج9، ص63. (103) بيانات امام در جمع اعضاى خانواده هاى شهداى كشورهاى اسلامى، صحيفه ى نور، ج14، ص91. (104) بيانات امام در جمع اقشار مختلف مردم، صحيفه ى نور، ج15 ص112. (105) بيانات امام در ديدار با نخست وزير و اعضاى هيئت دولت، صحيفه ى نور، ج16، ص93. (106) پيام امام به مناسبت شهادت چهارمين شهيد محراب «آيت اللّه اشرفى اصفهانى»، صحيفه ى نور، ج17، ص56. (107) پيام امام خطاب به مراجع اسلام، روحانيون سراسر كشور، صحيفه ى نور، ج21، ص92.

ص: 8286

ويژگى هاى حضرت زهرا (س)در كلام امام خمينى كلام امام در فضائل فاطمه زهرا سلام الله عليها

اشاره

مجله هنر ديني gt ;شماره 8 فردا روز زن است، روز زنى است كه عالم به او افتخار دارد. روز زنى است كه دخترش در مقابل حكومت هاى جبار ايستاد و آن خطبه را خواند و آن حرف را زد، آن حرف ها را زد كه همه مى دانيد. 26/2/58 روز بزرگى است، يك زن در دنيا آمد كه مقابل همه مردان است. يك زن به دنيا آمد كه نمونه انسان است، يك زن به دنيا آمد كه تمام هويّت انسانى در او جلوه گر است. پس روز، روز بزرگى است. روز شمار زنان است. 27/2/58 اگر روزى بايد روز زن باشد، چه روزى والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا(س) است، زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد. 15/2/59 اين ولادت با سعادت، در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليت به شمار مى رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بى حد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ،

ص: 8287

به اين مولود شريف است، تا نشان دهد كه زن، بزرگى ويژه اى در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. 4/2/60 » » » مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران به ويژه زنان بزرگوار روز مبارك زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناكى كه زير بناى فضيلت هاى انسانى و ارزش هاى والاى خليفةاللّه در جهان است. و مبارك تر و پربهاتر، انتخاب بسيار والاى روز بيستم جمادى الثانى است، روز پرافتخار ولادت زنى كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است.25/1/61 » » »

مقام و منزلت

حديث شريف طولانى كه در تفسير برهان، از كافى شريف، نقل فرموده و در آن حديث است كه نصرانى گفت به حضرت موسى بن جعفر كه تفسير باطن حم، وَ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ إِنّٰا كُنّٰا مُنْذِرِينَ فِيهٰا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (1) چيست؟ فرمود: «اما «حم» محمّد صلى الله عليه و آله و سلم است. و اما «كتاب مبين» اميرالمؤمنين على عليه السلام است. و اما «الليلة» فاطمه عليهاالسلام است. » » » و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صدّيقه طاهره عليهاالسلام ، است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، به آن معظّمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن را به فاطمه عليهاالسلام ، عطا مى فرمود.

ص: 8288

» » » جبرئيل پس از فوت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ، مى آمد و اخبار از غيب براى فاطمه مى آورد و اميرالمؤمنين آنها را مى نوشت و آن مصحف فاطمه است. » » » اصولاً رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام طبق رواياتى كه داريم قبل از اين عالم، انوارى بوده اند در ظلّ عرش و در انعقاد نطفه و طينت از بقيه مردم امتياز داشته اند(2). و مقاماتى دارند الى ماشاءاللّه، چنانكه در روايات معراج، جبرئيل عرض مى كند: لو دنوتُ انملة لاحترقت(3) هر گاه كمى نزديكتر مى شدم سوخته بودم. يا اين فرمايش كه ان لنا مع اللّه حالات لايسعه ملك مقرّب و لانبى مرسل.(4) ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرّب، آن را مى تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل. اين، جزء اصول مذهب ماست كه ائمه عليهم السلام چنين مقاماتى دارند قبل از آن كه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان كه به حسب روايات، اين مقامات معنوى براى حضرت زهرا عليهاالسلام ، هم هست(5) با اين كه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفه حكومت است. لذا وقتى مى گوييم حضرت زهرا عليهاالسلام ، قاضى و خليفه نيست لازمه اش اين نيست كه مثل من و شماست يا بر ما برترى معنوى ندارد. » » »

ص: 8289

تمام ابعادى كه براى زن متصوّر است و براى يك انسان متصوّر است در فاطمه زهرا عليهاالسلام ، جلوه كرده و بوده است. يك زن معمولى نبوده است، يك زن روحانى، يك زن ملكوتى، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان. او زن معمولى نيست، او موجود ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهى جبروتى، در صورت يك زن ظاهر شده است. پس، فردا روز زن است. تمام هويت هاى كمالى كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام در اين زن است. و فردا همچو زنى متولد مى شود. زنى كه تمام خاصه هاى انبيا در اوست. زنى كه اگر مرد بود، نبى بود. زنى كه اگر مرد بود به جاى رسول اللّه بود. پس، فردا روز زن است. تمام حيثيت زن و تمام شخصيت زن فردا موجود شد. معنويات، جلوه هاى ملكوتى، جلوه هاى الهى، جلوه هاى جبروتى، جلوه هاى ملكى و ناسوتى همه در اين موجود مجتمع است. انسانى است به تمام معنا انسان، زنى است به تمام معنا زن. از براى زن ابعاد مختلفه است. چنانچه براى مرد و براى انسان. اين ورق صورى طبيعى نازلترين مرتبه انسان است و نازلترين مرتبه زن است و نازلترين

ص: 8290

مرتبه مرد است. لكن از همين مرتبه نازل حركت به سوى كمال است. انسان موجود متحرك است، از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب، تا فنا بر الوهيت. براى صديقه طاهره اين مسايل، اين معانى حاصل است. از مرتبه طبيعت شروع كرده است. حركت كرده است. حركت معنوى، با قدرت الهى، با دست غيبى، با تربيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم مراحل را طى كرده است تا رسيده است به مرتبه اى كه دست همه از او كوتاه است؛ پس، فردا تمام جلوه زن تحقق پيدا كرده است. و زن به تمام معنا متحقّق است. فردا روززن است. 26/2/58 » » » [فاطمه زهرا عليهاالسلام ] زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد؛ زنى كه فضايل او، همطراز فضايل بى نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود؛ زنى كه هر كسى با هر بينش درباره او گفتارى دارد و از عهده ستايش او برنيامده، كه احاديثى كه از خاندان وحى رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اى نتوان گنجاند و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. پس اولى آن كه از اين وادى شگفت درگذريم. 15/2/59 » » » من راجع به حضرت صديقه عليهاالسلام ،

ص: 8291

خودم را قاصر مى دانم ذكرى بكنم، فقط اكتفا مى كنم به يك روايت كه در كافى(6) شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق عليه السلام ، مى فرمايد: فاطمه عليهاالسلام ، بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بودند، در اين دنيا بودند و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مى آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مى كرد و مسائلى از آينده نقل مى كرد. ظاهر روايت اين است كه در اين هفتاد و پنج روز مراوده اى بوده است؛ يعنى رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اول از انبياى عظام درباره كسى اين طور وارد شده باشد كه در ظرف هفتادوپنج روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسايل را در آتيه اى كه واقع مى شده است، مسايل را ذكر كرده است و آنچه كه به ذريه او مى رسيده است در آتيه، ذكر كرده است و حضرت امير هم آن ها را نوشته است، كاتب وحى بوده است حضرت امير، همان طورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده است و البته آن وحى به معناى آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم كاتب وحى حضرت صديقه عليهاالسلام در اين

ص: 8292

هفتادوپنج روز بوده است. مسأله آمدن جبرئيل براى كسى يك مسأله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براى هر كسى مى آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسى كه جبرئيل مى خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است. چه ما قايل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزّل جبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولى است يا پيغمبر است، او تنزيل مى دهد او را وارد مى كند تا مرتبه پايين يا بگوييم كه خير، حق تعالى او را مأمور مى كند كه برو و اين مسائل را بگو. چه آن قسم بگوييم كه بعض اهل نظر مى گويند و چه اين قسم بگوييم كه بعض اهل ظاهر مى گويند، تا تناسب ما بين روح اين كسى كه جبرئيل مى آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياى درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسى و عيسى و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است، بعد از اين هم بين كسى ديگر نشده است، حتى درباره ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آن ها نازل شده باشد، فقط اين است

ص: 8293

كه براى حضرت زهرا عليهاالسلام است، كه آن كه من ديده ام كه جبرئيل به طور مكرر در اين هفتادو پنج روز وارد مى شده و مسائل آتيه اى كه بر ذريه او مى گذشته است، اين مسائل را مى گفته است و حضرت امير هم ثبت مى كرده است و شايد يكى از مسائلى كه گفته است، راجع به مسائلى است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب عليه السلام ، است براى او ذكر كرده است كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نمى دانيم، ممكن است. در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلى كه براى حضرت زهرا ذكر كرده اند با اين كه آن ها هم فضايل بزرگى است اين فضيلت را من بالاتر از همه مى دانم كه براى غير انبيا عليهم السلام ، آن هم نه همه انبيا، براى طبقه بالاى انبيا عليهم السلام و بعض از اوليايى كه در رتبه آن ها هست، براى كسى ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيرى كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براى هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلى است كه از مختصّات حضرت صديقه عليهاالسلام است.11/12/64 » » » قلم و بيان من عاجز است كه مقاومت عظيم و گسترده ميليون ها مسلمان شيفته خدمت و ايثار و

ص: 8294

شهادت را در اين كشور صاحب الزمان، ارواحنافداه، ترسيم نمايد و از حماسه ها و رشادت ها و خيرات و بركات فرزندان معنوى كوثر، حضرت فاطمه عليهاالسلام ، سخن بگويد كه همه اين ها از هنر اسلام و اهل بيت و از بركات پيروى امام عاشورا، سرچشمه گرفته است.16/11/65 » » » ما مفتخريم كه... صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضيه است؛ از ماست.14/3/68 » » »

زهد و ساده زيستى

حضرت امير عليه السلام ، كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتى كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا، كذا، يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهى وقتى توى جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته ايم با هم، اين هم(7) زير پايش نبود. همين بود كه يك پوست داشتند به حسب نقل، يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مى خوابيدند و روز روى همين پوست علوفه شترش را مى ريخت، پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است. 13/4/58 » » » اين خانه كوچك فاطمه عليهاالسلام ، و اين افرادى كه در آن خانه تربيت شدند كه به حسب عدد، چهار پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالى را تجلى دادند، خدمت هايى كردند كه

ص: 8295

ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است.18/12/60 » » » زنى كه در حجره اى كوچك و خانه اى محقر انسان هايى تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى مى درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالى بر اين حجره محقرى كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زندگان اولاد آدم است.25/1/61 » » » ما يك كوخ چهارپنج نفرى در صدر اسلام داشتيم و آن كوخ فاطمه زهرا عليهاالسلام ، است. از اين كوخ ها(8) هم محقرتر بوده، لكن بركات اين چى است؟ بركات اين كوخ چندنفرى آن قدر است كه عالم را پر كرده است از نورانيت و بسيار راه دارد تا انسان به آن بركات برسد. اين كوخ نشينان در كوخ محقر، در ناحيه معنويات آن قدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتى ها هم به آن نمى رسد و در جنبه هاى تربيتى آن قدر بوده است كه هر چه انسان مى بيند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصا در مثل بلاد ماها، اين ها از بركت آن هاست.1/1/62 » » »

اسوه زنان

ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم، بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلكه همه از همه آن ها؛ آن ها زندگى خودشان را وقف

ص: 8296

كردند از براى طرفداران مظلومين و احياى سنت الهى. ما بايد تبعيت كنيم و زندگى خود را براى آن ها قرار بدهيم. كسى كه تاريخ اسلام را مى داند، مى داند كه اين خاندان هر يكشان مثل يك انسان كامل بلكه بالاتر، يك انسان الهى، روحانى براى ملت ها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كسانى كه مى خواستند مستضعفين را از بين ببرند.22/1/58 » » » الگو حضرت زهرا عليهاالسلام ، است. الگو پيغمبر اسلام است. ما وقتى مملكتمان اسلامى است، وقتى مى توانيم ادعا كنيم كه جمهورى اسلامى داريم، كه تمام اين معانى كه در اسلام است، تحقق پيدا بكند.8/3/58 » » » خطبه فاطمه زهرا عليهاالسلام ، در مقابل حكومت و قيام اميرالمؤمنين و صبر اميرالمؤمنين در مدت بيست و چندسال و در عين حال كمك كارى به حكومت موجود و بعد هم فداكارى در راه اسلام و فداكارى دو فرزند عزيزش؛ امام مجتبى عليه السلام كه يك خدمت بسيار بزرگ [كرد] و دولت جابر اموى را با آن خدمت رسوا فرمود و خدمت بزرگ برادر ارجمندش حضرت سيدالشهداء، چيزهايى بود كه همه مى دانيد و مى دانيم و با اين كه عده كم و اسباب و ابزار جنگ پيش آن ها كم بود، لكن روح الهى و روح ايمان آن ها را آن طور كرد كه بر

ص: 8297

همه ستمكاران عصر خودشان غلبه پيدا كردند و اسلام را زنده كردند و براى ما و شما برادرهاى عزيز الگو شدند كه ما از كمى عِدّه و كمى عُدّه و كمى ابزار جنگ در مقابل تمام قدرت هايى كه امروز با ما به جنگ برخاسته اند، مقاومت كنيم.18/12/60 » » » كوشش كنيد در تهذيب اخلاق و در وادار كردن دوستانتان به تهذيب اخلاق. كوشش كنيد كه در مقابل آن جناياتى كه بر شما وارد شد عكس العمل نشان بدهيد، در حفظ همه حيثياتى كه حيثيت بزرگ زن است، آن طورى كه زن فريد، حضرت زهرا عليهاالسلام ، بود. همه بايد به او اقتدا كنيد و كنيم و همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طورى كه او بوده است، باشيد و در علم و تقوا كوشش كنيد كه علم به هيچ كس انحصار ندارد، علم مال همه است، تقوا مال همه است و كوشش براى رسيدن به علم و تقوا وظيفه همه شماست. 21/12/63

پى نوشت ها

1. «حم، سوگند به كتاب روشن، ما آن را در شبى مبارك فرستاديم، همانا ما بيم دهنده بوده ايم، در آن شب هر امر استوار (غير قابل زيادت و نقصان) تفصيل و تبيين مى شود.» (دخان/ 41( تفسير برهان، ج 4، ص

ص: 8298

158. 2. بحارالانوار، ج 5، ص 101 103. 3. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 4. بصائر الدرجات، ص 23، باب 11. 5 . بحارالانوار، ج 43، ص 12 به بعد 6 . اصول كافى، ج 2، ص 355. 7. اشاره حضرت امام به زيرانداز ساده اقامتگاه خودشان در قم است. 8 . اشاره حضرت امام به اقامتگاه كوچك خودشان در محله جماران تهران است.

ص: 8299

ويژگي هاي حضرت زهرا (س) در كلام امام خميني (ره)

اشاره

مجله هنر ديني، شماره 8 فردا روز زن است، روز زنى است كه عالم به او افتخار دارد. روز زنى است كه دخترش در مقابل حكومت هاى جبار ايستاد و آن خطبه را خواند و آن حرف را زد، آن حرف ها را زد كه همه مى دانيد. 26/2/58 روز بزرگى است، يك زن در دنيا آمد كه مقابل همه مردان است. يك زن به دنيا آمد كه نمونه انسان است، يك زن به دنيا آمد كه تمام هويّت انسانى در او جلوه گر است. پس روز، روز بزرگى است. روز شمار زنان است. 27/2/58 اگر روزى بايد روز زن باشد، چه روزى والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا(س) است، زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد. 15/2/59 اين ولادت با سعادت، در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليت به شمار مى رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بى حد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، به اين مولود شريف است، تا

ص: 8300

نشان دهد كه زن، بزرگى ويژه اى در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. 4/2/60 » » » مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران به ويژه زنان بزرگوار روز مبارك زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناكى كه زير بناى فضيلت هاى انسانى و ارزش هاى والاى خليفةاللّه در جهان است. و مبارك تر و پربهاتر، انتخاب بسيار والاى روز بيستم جمادى الثانى است، روز پرافتخار ولادت زنى كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است.25/1/61 » » »

مقام و منزلت

حديث شريف طولانى كه در تفسير برهان، از كافى شريف، نقل فرموده و در آن حديث است كه نصرانى گفت به حضرت موسى بن جعفر كه تفسير باطن حم، وَ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ إِنّٰا كُنّٰا مُنْذِرِينَ فِيهٰا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (1) چيست؟ فرمود: «اما «حم» محمّد صلى الله عليه و آله و سلم است. و اما «كتاب مبين» اميرالمؤمنين على عليه السلام است. و اما «الليلة» فاطمه عليهاالسلام است. » » » و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صدّيقه طاهره عليهاالسلام ، است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، به آن معظّمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن را به فاطمه عليها السلام ، عطا مى فرمود. » » » جبرئيل پس از

ص: 8301

فوت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ، مى آمد و اخبار از غيب براى فاطمه مى آورد و اميرالمؤمنين آنها را مى نوشت و آن مصحف فاطمه است. » » » اصولاً رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام طبق رواياتى كه داريم قبل از اين عالم، انوارى بوده اند در ظلّ عرش و در انعقاد نطفه و طينت از بقيه مردم امتياز داشته اند(2). و مقاماتى دارند الى ماشاءاللّه، چنانكه در روايات معراج، جبرئيل عرض مى كند: لو دنوتُ انملة لاحترقت(3) هر گاه كمى نزديكتر مى شدم سوخته بودم. يا اين فرمايش كه ان لنا مع اللّه حالات لايسعه ملك مقرّب و لانبى مرسل.(4) ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرّب، آن را مى تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل. اين، جزء اصول مذهب ماست كه ائمه عليهم السلام چنين مقاماتى دارند قبل از آن كه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان كه به حسب روايات، اين مقامات معنوى براى حضرت زهرا عليهاالسلام ، هم هست(5) با اين كه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفه حكومت است. لذا وقتى مى گوييم حضرت زهرا عليهاالسلام ، قاضى و خليفه نيست لازمه اش اين نيست كه مثل من و شماست يا بر ما برترى معنوى ندارد. » » » تمام ابعادى كه براى زن متصوّر

ص: 8302

است و براى يك انسان متصوّر است در فاطمه زهرا عليهاالسلام ، جلوه كرده و بوده است. يك زن معمولى نبوده است، يك زن روحانى، يك زن ملكوتى، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان. او زن معمولى نيست، او موجود ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهى جبروتى، در صورت يك زن ظاهر شده است. پس، فردا روز زن است. تمام هويت هاى كمالى كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام در اين زن است. و فردا همچو زنى متولد مى شود. زنى كه تمام خاصه هاى انبيا در اوست. زنى كه اگر مرد بود، نبى بود. زنى كه اگر مرد بود به جاى رسول اللّه بود. پس، فردا روز زن است. تمام حيثيت زن و تمام شخصيت زن فردا موجود شد. معنويات، جلوه هاى ملكوتى، جلوه هاى الهى، جلوه هاى جبروتى، جلوه هاى ملكى و ناسوتى همه در اين موجود مجتمع است. انسانى است به تمام معنا انسان، زنى است به تمام معنا زن. از براى زن ابعاد مختلفه است. چنانچه براى مرد و براى انسان. اين ورق صورى طبيعى نازلترين مرتبه انسان است و نازلترين مرتبه زن است و نازلترين مرتبه مرد است. لكن از همين

ص: 8303

مرتبه نازل حركت به سوى كمال است. انسان موجود متحرك است، از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب، تا فنا بر الوهيت. براى صديقه طاهره اين مسايل، اين معانى حاصل است. از مرتبه طبيعت شروع كرده است. حركت كرده است. حركت معنوى، با قدرت الهى، با دست غيبى، با تربيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم مراحل را طى كرده است تا رسيده است به مرتبه اى كه دست همه از او كوتاه است؛ پس، فردا تمام جلوه زن تحقق پيدا كرده است. و زن به تمام معنا متحقّق است. فردا روززن است. 26/2/58 » » » [فاطمه زهرا عليهاالسلام ] زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد؛ زنى كه فضايل او، همطراز فضايل بى نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود؛ زنى كه هر كسى با هر بينش درباره او گفتارى دارد و از عهده ستايش او برنيامده، كه احاديثى كه از خاندان وحى رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اى نتوان گنجاند و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. پس اولى آن كه از اين وادى شگفت درگذريم. 15/2/59 » » » من راجع به حضرت صديقه عليهاالسلام ، خودم را قاصر مى دانم ذكرى بكنم،

ص: 8304

فقط اكتفا مى كنم به يك روايت كه در كافى(6) شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق عليه السلام ، مى فرمايد: فاطمه عليهاالسلام ، بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بودند، در اين دنيا بودند و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مى آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مى كرد و مسائلى از آينده نقل مى كرد. ظاهر روايت اين است كه در اين هفتاد و پنج روز مراوده اى بوده است؛ يعنى رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اول از انبياى عظام درباره كسى اين طور وارد شده باشد كه در ظرف هفتادوپنج روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسايل را در آتيه اى كه واقع مى شده است، مسايل را ذكر كرده است و آنچه كه به ذريه او مى رسيده است در آتيه، ذكر كرده است و حضرت امير هم آن ها را نوشته است، كاتب وحى بوده است حضرت امير، همان طورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده است و البته آن وحى به معناى آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم كاتب وحى حضرت صديقه عليهاالسلام در اين هفتادوپنج روز بوده است. مسأله آمدن

ص: 8305

جبرئيل براى كسى يك مسأله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براى هر كسى مى آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسى كه جبرئيل مى خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است. چه ما قايل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزّل جبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولى است يا پيغمبر است، او تنزيل مى دهد او را وارد مى كند تا مرتبه پايين يا بگوييم كه خير، حق تعالى او را مأمور مى كند كه برو و اين مسائل را بگو. چه آن قسم بگوييم كه بعض اهل نظر مى گويند و چه اين قسم بگوييم كه بعض اهل ظاهر مى گويند، تا تناسب ما بين روح اين كسى كه جبرئيل مى آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياى درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسى و عيسى و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است، بعد از اين هم بين كسى ديگر نشده است، حتى درباره ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آن ها نازل شده باشد، فقط اين است كه براى حضرت زهرا عليهاالسلام است،

ص: 8306

كه آن كه من ديده ام كه جبرئيل به طور مكرر در اين هفتادو پنج روز وارد مى شده و مسائل آتيه اى كه بر ذريه او مى گذشته است، اين مسائل را مى گفته است و حضرت امير هم ثبت مى كرده است و شايد يكى از مسائلى كه گفته است، راجع به مسائلى است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب عليه السلام ، است براى او ذكر كرده است كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نمى دانيم، ممكن است. در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلى كه براى حضرت زهرا ذكر كرده اند با اين كه آن ها هم فضايل بزرگى است اين فضيلت را من بالاتر از همه مى دانم كه براى غير انبيا عليهم السلام ، آن هم نه همه انبيا، براى طبقه بالاى انبيا عليهم السلام و بعض از اوليايى كه در رتبه آن ها هست، براى كسى ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيرى كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براى هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلى است كه از مختصّات حضرت صديقه عليهاالسلام است.11/12/64 » » » قلم و بيان من عاجز است كه مقاومت عظيم و گسترده ميليون ها مسلمان شيفته خدمت و ايثار و شهادت را در اين كشور صاحب الزمان،

ص: 8307

ارواحنافداه، ترسيم نمايد و از حماسه ها و رشادت ها و خيرات و بركات فرزندان معنوى كوثر، حضرت فاطمه عليهاالسلام ، سخن بگويد كه همه اين ها از هنر اسلام و اهل بيت و از بركات پيروى امام عاشورا، سرچشمه گرفته است.16/11/65 » » » ما مفتخريم كه... صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضيه است؛ از ماست.14/3/68 » » »

زهد و ساده زيستى

حضرت امير عليه السلام ، كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتى كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا، كذا، يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهى وقتى توى جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته ايم با هم، اين هم(7) زير پايش نبود. همين بود كه يك پوست داشتند به حسب نقل، يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مى خوابيدند و روز روى همين پوست علوفه شترش را مى ريخت، پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است. 13/4/58 » » » اين خانه كوچك فاطمه عليهاالسلام ، و اين افرادى كه در آن خانه تربيت شدند كه به حسب عدد، چهار پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالى را تجلى دادند، خدمت هايى كردند كه ما را و شما را و

ص: 8308

همه بشر را به اعجاب درآورده است.18/12/60 » » » زنى كه در حجره اى كوچك و خانه اى محقر انسان هايى تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى مى درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالى بر اين حجره محقرى كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زندگان اولاد آدم است.25/1/61 » » » ما يك كوخ چهارپنج نفرى در صدر اسلام داشتيم و آن كوخ فاطمه زهرا عليهاالسلام ، است. از اين كوخ ها(8) هم محقرتر بوده، لكن بركات اين چى است؟ بركات اين كوخ چندنفرى آن قدر است كه عالم را پر كرده است از نورانيت و بسيار راه دارد تا انسان به آن بركات برسد. اين كوخ نشينان در كوخ محقر، در ناحيه معنويات آن قدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتى ها هم به آن نمى رسد و در جنبه هاى تربيتى آن قدر بوده است كه هر چه انسان مى بيند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصا در مثل بلاد ماها، اين ها از بركت آن هاست.1/1/62 » » »

اسوه زنان

ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم، بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلكه همه از همه آن ها؛ آن ها زندگى خودشان را وقف كردند از براى طرفداران مظلومين و

ص: 8309

احياى سنت الهى. ما بايد تبعيت كنيم و زندگى خود را براى آن ها قرار بدهيم. كسى كه تاريخ اسلام را مى داند، مى داند كه اين خاندان هر يكشان مثل يك انسان كامل بلكه بالاتر، يك انسان الهى، روحانى براى ملت ها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كسانى كه مى خواستند مستضعفين را از بين ببرند.22/1/58 » » » الگو حضرت زهرا عليهاالسلام ، است. الگو پيغمبر اسلام است. ما وقتى مملكتمان اسلامى است، وقتى مى توانيم ادعا كنيم كه جمهورى اسلامى داريم، كه تمام اين معانى كه در اسلام است، تحقق پيدا بكند.8/3/58 » » » خطبه فاطمه زهرا عليهاالسلام ، در مقابل حكومت و قيام اميرالمؤمنين و صبر اميرالمؤمنين در مدت بيست و چندسال و در عين حال كمك كارى به حكومت موجود و بعد هم فداكارى در راه اسلام و فداكارى دو فرزند عزيزش؛ امام مجتبى عليه السلام كه يك خدمت بسيار بزرگ [كرد] و دولت جابر اموى را با آن خدمت رسوا فرمود و خدمت بزرگ برادر ارجمندش حضرت سيدالشهداء، چيزهايى بود كه همه مى دانيد و مى دانيم و با اين كه عده كم و اسباب و ابزار جنگ پيش آن ها كم بود، لكن روح الهى و روح ايمان آن ها را آن طور كرد كه بر همه ستمكاران عصر خودشان غلبه پيدا

ص: 8310

كردند و اسلام را زنده كردند و براى ما و شما برادرهاى عزيز الگو شدند كه ما از كمى عِدّه و كمى عُدّه و كمى ابزار جنگ در مقابل تمام قدرت هايى كه امروز با ما به جنگ برخاسته اند، مقاومت كنيم.18/12/60 » » » كوشش كنيد در تهذيب اخلاق و در وادار كردن دوستانتان به تهذيب اخلاق. كوشش كنيد كه در مقابل آن جناياتى كه بر شما وارد شد عكس العمل نشان بدهيد، در حفظ همه حيثياتى كه حيثيت بزرگ زن است، آن طورى كه زن فريد، حضرت زهرا عليهاالسلام ، بود. همه بايد به او اقتدا كنيد و كنيم و همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طورى كه او بوده است، باشيد و در علم و تقوا كوشش كنيد كه علم به هيچ كس انحصار ندارد، علم مال همه است، تقوا مال همه است و كوشش براى رسيدن به علم و تقوا وظيفه همه شماست. 21/12/63

پى نوشت ها

1. «حم، سوگند به كتاب روشن، ما آن را در شبى مبارك فرستاديم، همانا ما بيم دهنده بوده ايم، در آن شب هر امر استوار (غير قابل زيادت و نقصان) تفصيل و تبيين مى شود.» (دخان/ 41( تفسير برهان، ج 4، ص 158. 2. بحارالانوار، ج 5، ص

ص: 8311

101 103. 3. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 4. بصائر الدرجات، ص 23، باب 11. 5 . بحارالانوار، ج 43، ص 12 به بعد 6 . اصول كافى، ج 2، ص 355. 7. اشاره حضرت امام به زيرانداز ساده اقامتگاه خودشان در قم است. 8 . اشاره حضرت امام به اقامتگاه كوچك خودشان در محله جماران تهران است.

ص: 8312

پاسخ امام خمينى(ره) به پرسشهايى در باب ولايت فقيه

اشاره

فصلنامه كتاب نقد، شماره 2و3 بهرامسيري، بهرام وقوع انقلاب اسلامى محصول تلاش رهبرى دينى بودكه توجه به امور سياسى وسرنوشت مسلمانان و تلاش درجهت تاسيس جامعه اى مطابق باارزشهاى دينى را جزء اصول واعتقادات اصيل اسلام مى ديد. اين اعتقادات، مسبوق به يك دعوى قرآنى است دال بر آنكه دين، پاسخگوى مسائل اجتماعى بشريت (سياسى واخلاقى و حقوقى) است.حضرت امام خمينى(ره)، پيوندميان دين و سياست و تشكيل حكومت اسلامى را از واجبات اوليه بلكه از اهم احكام اسلام خواندند. اما رويكردى نيز وجودداشته و دارد كه اصل پيوند ميان دين و حكومت، و نيز اهميت آن را، بكلى منكر است و حتى صدق صورت اوليه مساله وضروريات آموزه هاى دينى دراين باب را، مورد ترديد قرارمى دهد. بنظر آنان، «دين، فراتراز امور روزمره است و نبايد واردحوزه امور سياسى شود». بايد توجه داشت كه ادعاى فوق، گرچه با بيانى نو مطرح شود اماريشه در تاريخ دارد. اينكه شان دين،پايين تر يا بالاتر از مسائل سياسى وحكومتى است، مآلا به نفى حكومت اسلامى و توجيه حكومتهاى فاسدانجاميده و يكى از موانع تشكيل حكومت صالحان طى قرن هاى مديدبوده است. از جمله ادله آن اين است كه به ولايت فقيه در طول تاريخ، فرصت يك آزمون منطقى داده نشد. لذا، طبيعى است كه اين نظريه، عليرغم استحكام تئوريك و استناد به "عقل و نقل"، درمعرض ابهامات و اتهاماتى باشد.

ص: 8313

روشن است، كه هر تفكرى در صحنه عمل،روندى تكاملى و تدريجى را طى مى كندو هر پديده، مرحله به مرحله، دقيق تر وصائب تر مى شود. تئورى نظام اسلامى نيز، در ساليان اخير درجه به درجه،شفاف تر و آبديده تر شده است. ظهور وحضور ولايت فقيه در مناسبات دنياى حاضر و ايجاد حكومت مدرن اسلامى،سپس تكامل تئوريك آن تا پايه "ولايت مطلقه فقيه" با توجه به روح كلى كتاب وسنت و آثار باقى مانده از ائمه معصومين(ع)، همه و همه، تبصره هاى تدريجى بود كه به اين نظريه مترقى،ضميمه شد و پيچيدگى هاى آن را بدقت مورد موشكافى قرارداده وراه حلهاى دينى و عقلانى را پيش روآورد. با توجه به فشارهاى موجود درطول حيات ائمه اطهار(ع) و امتناع تشكيل حكومت علنى و ظاهرى شيعى،نبايد انتظار داشته باشيم كه بدون هيچ زحمتى و از همان ابتداء، نظام اقتصادى و سياسى 8 اسلام به شكل كامل و مدون در اختيار ما باشد و مسلم است كه اين نظامات بايد در سايه ولايت فقيه و در زمان نه چندان طولانى،بتدريج مدون شده و در اختيار بشريت قرارگيرد. چنانچه تا كنون نيز تجربيات بسيار مهم و موفق ايران،سرفصلهاى جديدى در فلسفه سياسى و حقوق مدنى جهان اسلام گشوده است. بى شك، ولايت فقيه به عنوان بارزترين نوع پيوند ديانت و سياست،بيانى جديد در حوزه انديشه سياسى بوده است. حضرت امام (ره) با احياى امر حكومت و تاسيس جمهورى اسلامى، نحوه اتصال دين و سياست رادر

ص: 8314

عمل نشان داد و بر بسيارى سوء تفاهمات و نيز خاطرات تلخ حكومتهاى كليسائى قلم كشيد. امام(ره)، نخستين فقيهى است كه دراعصار اخير پس از آنكه مبحث ولايت فقيه و حكومت اسلامى را در قالب تئورى بيان داشت، آن را مستقلا به مقام عمل نيز درآورد. اين حركت در دستيابى به حكومت از طريق يك انقلاب استثنائى مردمى تحقق يافت و امام(ره)، تشكيل حكومت و قدرت سياسى را تنها ابزارى براى اصلاح جامعه در ابعاد گوناگون دانسته واثبات نمودند كه دين مى تواند و بايدمنشاء اصول حيات جمعى و برنامه زندگى باشد و با پيروى از آن مى توان وبايد به نيازمنديهاى مادى و معنوى انسانها پاسخ گفت. امام خمينى (ره) طرح نظريه ولايت فقيه را در خلال مكتوبات وسخنرانيهاى متعددى ارائه داده اند. ازاولين تاليفات ايشان كه صريحا به حكومت دينى و حضور و نظارت روحانيت در اداره كشور اشاره مى كنند،كتاب «كشف الاسرار» است كه در سال1321 هجرى شمسى به رشته تحريردرآمد. معظم له در اين كتاب به بعد"نظارت" و نيز ملاحظات حكومتى فقهاء اشاره كردند. از ديگر آثار حضرت امام،«الرسائل»، «البيع» و «تحريرالوسيلة»است كه در آنها نيز بطور متفرق و به تناسبهاى گوناگون، منصب حكومت ودخالت در مسايل سياسى و اجتماعى واصلاح زندگى دنيوى را براى فقيه، ثابت مى دانند و بگونه پراكنده به مبحث ولايت سياسى "فقيه عادل" نيزپرداخته اند. اما مهمترين و صريحترين اثرمكتوب حضرت امام(ره) در باب زعامت سياسى فقيه، كتاب "ولايت فقيه" يا

ص: 8315

"حكومت اسلامى" است كه بخشى از درس خارج فقه معظم له درنجف اشرف بوده و بطور مبسوط وعلنى ترى به مسئله پرداختند و دردهه هاى پيش از انقلاب، بمثابه"مانيفست" مبارزان مسلمان در داخل كشور، تكثير و دست بدست مى شد. علاوه بر موارد مذكور، مجموع سخنرانيها و نامه هاى حضرت امام(ره)در طول حيات پربركتشان و نيز بعد ازپيروزى انقلاب در باب "حكومت اسلامى" مضبوط است و در اين مقال،سعى مى شود با مرورى سريع، بخشى از ديدگاههاى ايشان در باب برخى پرسشهاى مهم را به اجمال، بررسى كنيم: بنيانگذار جمهورى اسلامى دررابطه با "جامعيت دين اسلام"مى فرمايند: "تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست، دين زندگى نيست، براى جامعه،نظامات و قوانين ندارد، طرز حكومت وقوانين حكومتى نياورده است." (1) آيا دين، مى تواند منشاء و معياريك حكومت باشد و آيا به شئون دنيوى و اجتماعى مردم از قبيل حقوق و اقتصادو سياست نيز ناظر است؟! بعبارت ديگر، آيا تشكيل حكومت عدل، يك وظيفه دينى است؟ امام مى فرمايند: «... اسلام و حكومت اسلامى پديده الهى است كه با بكاربستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تامين مى كند و قدرت آن را دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها،چپاولگريها و فساد و تجاوزها بكشد وانسان را به كمال مطلوب خود برساند،مكتبى است كه بر خلاف مكتبهاى غير توحيدى در تمام شئون فردى واجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى وسياسى و نظامى و اقتصادى دخالت ونظارت دارد. و از هيچ نكته ولو

ص: 8316

بسيارناچيز كه در تربيت انسان و جامعه وپيشرفت مادى و معنوى نقش داردفروگذار ننموده است. از موانع ومشكلات سرراه تكامل را در اجتماع وفرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است و... حفظ اسلام در راس تمام واجبات است.» (2) امام خمينى(ره) متذكر مى گردندكه در دوره كتب حديث، بيشترين احكام مربوط به مسائل اجتماعى، سياسى واقتصادى است و مسئله حكومت ازسياست، از اهم احكام الهى و غيرقابل تفكيك از دين خدا مى باشد: «از يك دوره كتاب حديث كه حدودپنجاه كتاب است و همه احكام اسلام رادربردارد، سه، چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است. مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است. بقيه، همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات،حقوق و سياست و تدبير جامعه است.» (3) «مگر زمان پيغمبر اكرم(ص)،سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره، عده اى روحانى بودند و عده ديگر، سياستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاى حق يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير(ع)، سياست از ديانت جدابود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها رااستعمارگران و عمال سياسى آنهادرست كرده اند تا دين را از تصرف اموردنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنارسازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم ومبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند.در اينصورت مى توانند بر مردم مسلطشده و ثروتهاى ما را غارت كنند. منظورآنها همين است.» (4) امام(ره) همچنين تصريح مى فرمايندكه انكار

ص: 8317

ضرورت «تشكيل حكومت»،انكار دين مبين اسلام است: "هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكرضرورت اجراى احكام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام راانكار كرده است." (5) "رسول ا...(ص) پايه سياست را درديانت گذاشته است. رسول ا... - صلى ا...عليه و آله و سلم - تشكيل حكومت داده است، تشكيل مراكز سياست داده است و ساير خلفاى اسلام تا آنجايى به انحراف كشيده نشده بود در صدراسلام، بايد همه آنها را نفى كنند، بايدآنها را اين آخوندهاى دربارى و اين سلاطين نوكرمآب، نفى كنند. بايدپيغمبراكرم و خلفاى اسلام را طرد كنند وبگويند كه آنها مسلم نبودند. براى اينكه دخالت در سياست مى كردند. سياستى كه در صدر اسلام بود، يك سياست جهانى بود. پيغمبراسلام دستش را درازكرده بود در اطراف عالم و عالم راداشت دعوت مى كرد به اسلام و دعوت مى كرد به سياست اسلامى و حكومت تشكيل داد و خلفاى بعد حكومت تشكيل دادند. در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتى كه انحراف در كارنبود، سياست و ديانت توام بودند." (6) با توجه به اينكه مجموعه احكام وقوانين الهى، از جانب خداوند تبارك وتعالى توسط پيامبران براى بشريت فرستاده شده است آيا نياز به تاسيس يك حكومت خاص "دينى" نيز هست؟ "مجموعه قوانين، براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اينكه قانون،مايه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجرائيه و مجرى، احتياج دارد.

ص: 8318

به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون يعنى احكام شرع،يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است." (7) «اسلام، همانطور كه قانونگذارى كرده، قوه مجريه هم قرار داده است."ولى امر"، متصدى قوه مجريه هم هست.» (8) حضرت امام(ره)، مقوله تشكيل حكومت اسلامى را وظيفه فقها دانسته وآن را از واجبات مطلق مى شمرند. يعنى از امورى كه واجب است مقدماتش راهم فراهم كنيم نه آنكه منتظر سرنوشت بمانيم تا شايد شرائط و زمينه حكومت، خودبخود، پيش آيد: "اين كه فرموده اند "فقها حصون اسلامند"، يعنى مكلفند اسلام را حفظكنند و زمينه اى را فراهم آورند كه بتوانندحافظ اسلام باشند و اين از اهم واجبات است و از واجبات مطلق مى باشد نه مشروط." (9) ايشان همچنين، موضوع تشكيل حكومت و ولايت فقيه را وظيفه اى دانسته اند كه خود بخود اصالت ندارد وهدف از آن، اجراى احكام الهى است: "عهده دار شدن حكومت فى حدذاته، شان و مقامى نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه و اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است." (10) «اين مقام، حكومت و منصب نيست كه به انسان، شان و منزلت معنوى مى دهد. بلكه اين منزلت و مقام معنوى است كه انسان را شايسته براى "حكومت"و "مناصب اجتماعى" مى سازد.» (11) «ما براى اينكه وحدت امت اسلام را تامين كنيم، براى اينكه وطن اسلام را ازتصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاى دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم،راهى نداريم جز اينكه تشكيل حكومت بدهيم.»

ص: 8319

(12) ايشان، اين مقام را براى شخص ولى فقيه نيز، وظيفه اى خطير مى دانند: "اينجا صحبت از مقام نيست بلكه صحبت از وظيفه است. ولايت يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است. نه اين كه براى كسى شان و مقام غيرعادى بوجود بياورد و او را از حدانسان عادى بالاتر ببرد. بعبارت ديگر،ولايت در مورد بحث، يعنى "حكومت"و اجرا و اداره برخلاف تصورى كه خيلى افراد دارند، امتياز يست بلكه وظيفه اى خطير است." (13) «حكومت در اسلام، به مفهوم"تبعيت از قانون" است، و فقط "قانون"بر جامعه حكمفرمايى دارد.» (14) «حكومت اسلامى، حكومت "قانون الهى" بر مردم است.» (15) و اما حكومت "قانون الهى" چه ويژگى هائى دارد؟ «در اين طرز حكومت، "حاكميت"،منحصر به خداست و "قانون"، فرمان وحكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى،"حكومت تام" دارد. همه افراد ازرسول اكرم(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد، تا ابد تابع "قانون"هستند. همان "قانونى" كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم(ص) بيان شده است.» (16) يك پرسش مهم آنست كه آيا درولايت فقيه، اراده شخصى، حكومت مى كند يا قانون؟! مى فرمايند: «غير ازقانون الهى، كسى حكومت ندارد و براى هيچ كس،حكومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه. همه بايد تحت قانون عمل كنند.» (17) بنابراين ولايت فقيه، ولايت "قوانين الاهى" است و اين انقلاب، نه به حكومت اشخاص و احزاب

ص: 8320

بلكه به حكومت خدا مى انديشد: «اميدوارم انقلاب اسلامى را تا به مقصد، كه"حكومت الله" در جميع شئون كشوراست، ادامه دهيد.» (19) «غير از قانون الهى، چيزى نبايدحكومت كند» (19) امام(رض)، در پاسخ به اين سؤال كه چه نوع قوانين، مى تواند معيارحاكميت، و مسلط بر جامعه بشرى باشدمى فرمايند: «مطابق اصل توحيد، مامعتقديم كه خالق و آفريننده جهان وهمه عوالم وجود انسان تنها ذات مقدس خداى تعالى است كه از همه حقايق مطلع و قادر بر همه چيز و مالك همه چيز است. اين اصل به ما مى آموزد كه انسان تنها در برابر ذات مقدس حق، بايدتسليم باشد و از هيچ انسانى نبايداطاعت كند، مگر اينكه اطاعت او،اطاعت خدا باشد. هيچ فردى حق نداردانسانى يا جامعه و ملتى را از آزادى محروم كند و براى او قانون وضع كند.رفتار و روابط او را، بنا به درك و شناخت خود كه بسيار ناقص است يا بنا به خواسته ها و اميال خود، تنظيم نمايد.قانونگذارى براى پيشرفتها، در اختيارخداى تعالى است، همچنان كه قوانين هستى و خلقت را نيز خداوند مقررنموده، سعادت و كمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانين الهى است كه توسط انبياء بشر ابلاغ شده است». (20) بنابراين كليه برنامه ها و قوانين اجتماعى، بايد برمبناى شريعت الاهى باشد و قانونگذارى مستقل از دين وبرخلاف قانون خدا، برخلاف مصلحت بشرى است: «شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق

ص: 8321

قانونگذارى ندارد و هيچ قانونى جز حكم شارع رانمى توان به مورد اجرا گذاشت.» (21) اما در عين حال، همين مقام ولايت كه هدفى جز اجراء قانون الهى ندارد، درمرحله اجراء اين احكام و تامين اين اهداف، در گيرودار تزاحم ها واصطكاكهاى عملى، گاه مجبور به تعطيل موقت يا تاخير در اجراى يك قانون ياحكم مى شود كه براساس مصلحت جامعه اسلامى، چنين اختيارى خواهدداشت. امام(رض) مى گويند: "حكومت، بمعناى ولايت مطلقه اى است كه از جانب خدا به نبى اكرم(ص)واگذار شده و اهم احكام الهى است و برجميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد.» (22) بدانمعنى كه اگر اجراء يك حكم فرعى خاص، احيانا با اصل ولايت ومصلحت جامعه و نظام اسلامى تزاحم يافت، مصلحت اسلام، مقدم بر اجراى فورى يك حكم فرعى يا يك ماده قانونى است. در عين حال، بعقيده امام(رض)، نبايد توهم استبداد و نوعى خودمحورى و بى اعتنايى به قانون درمورد "ولى فقيه" شود. زيرا; «حكومت اسلامى، هيچيك از طرزحكومتهاى موجود نيست. استبدادى نيست كه رئيس دولت، "مستبد" وخودراى باشد، مال و جان مردم را به بازى بگيرد و در آن، به دلخواه دخل وتصرف كند.» (23) «اگر يك فقيهى در يك موردديكتاتورى بكند، از ولايت مى افتد». (24) «ولايت فقيه است كه جلوى ديكتاتورى را مى گيرد. اگر ولايت فقيه نباشد، ديكتاتورى مى شود.» (25) «حكومت و زمامدارى در دست فرد يا افراد، وسيله فخر و بزرگى بر ديگران نيست كه از

ص: 8322

اين مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتى را پايمال كند.» (26) همچنين در باب شرايط حاكم اسلامى يا زمامدار و مجرى مى فرمايند: «شرايطى كه براى زمامدار ضرورى است مستقيما ناشى از طرز طبيعت حكومت اسلامى است. پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسى وجود دارد:1- علم به قانون 2- عدالت». (27) شرط علم; «چون حكومت اسلام،حكومت قانون است و براى زمامدار،علم به قوانين، لازم است... اگر زمامدار،مطالب را نداند، لايق حكومت نيست.چون اگر تقليد كند، قدرت حكومت شكسته مى شود و اگر نكند، نمى تواندحاكم و مجرى قانون اسلام باشد.» و شرط عدالت; زيرا «عدالت به معناى برخوردارى از كمال اعتقادى واخلاقى و نيز عدم آلودگى به معاصى است. آن اوصافى كه در «فقيه» است وبخاطر آن اوصاف، خدا او را «ولى امر»قرار داده، با آن اوصاف، ديگر نمى شودكه پايش را... يك قدر غلط بگذارد». (28) و در باب سلب ولايت در صورت انتفاء شرائط، مى فرمايند: «ولى امر، اگريك كلمه دروغ بگويد، يك قدم برخلاف بگذارد، آن ولايت را ديگرندارد. و... او را از عدالت مى اندازد. يك همچو فقيهى نمى تواند خلاف بكند.اسلام، هر فقيهى را كه ولى نمى كند. آن كه علم دارد، عمل دارد. مشى اش مشى اسلام است... يك آدمى كه تمام عمرش را در اسلام ... در مسائل اسلامى مى گذراند، آدم معوجى نيست، آدم صحيحى است.» (29) «آن آدمى

ص: 8323

كه مى خواهد چنين منصب مهمى را بعهده بگيرد و«ولى امر» مسلمين و نايب امير المؤمنين(ع) باشد و در " اعراض"،"اموال" و "نفوس مردم"، "مغانم"،"حدود" و امثال آن دخالت كند بايد منزه بوده و دنياطلب نباشد. آن كسى كه براى دنيا دست و پا مى كند، هرچند در امرمباح باشد، "امين ا..." نيست و نمى توان به او اطمينان كرد.» (30) به تعبيرى ديگر آيا مى توان گفت;مشروعيت اين حكومت در عمل كردن به احكام خدا، تقواى درونى و منزه بودن از دنيا و نيز نظارت دقيق و قانونمند امت اسلامى و خواص صاحب تشخيص با معيارهاى الهى است؟ اساساآيا ولايت فقيه، يك حكومت مطلقه است يا مشروطه؟ : «حكومت اسلامى نه استبدادى است نه مطلقه، بلكه مشروطه است البته نه مشروطه بمعنى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص واكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجراء و اداره مقيدبه يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم(ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت واجراشود. از اين جهت حكومت اسلامى حكومت قانون الهى بر مردم است.» (31) بنابراين «ولايت مطلقه»، هرگزبمعنى «حكومت مطلقه» نيست بلكه ولايت مطلقه فقيه، يك حكومت مشروطه اسلامى است. ولايت مطلقه فقيه، بر حسب تعريف، به گونه اى است كه امكان ديكتاتورى از آن منتفى است. آياولى فقيه، داراى اختيارات مطلق ونامحدود است و يا محدود به حدودى است كه قوانين براى آن

ص: 8324

تعيين كرده اند؟ «فقيه، اگر يك گناه صغيره هم بكند،از ولايت ساقط است. مگر ولايت، يك چيز آسانى است كه بدهند دست هركس؟ اينها كه مى گويند ديكتاتورى پيش مى آيد، اينها نمى دانستند حكومت اسلامى ديكتاتورى نيست. مذهب،مقابل اينها ايستاده، اسلام، مقابل ديكتاتورها ايستاده و ما مى خواهيم كه فقيه،باشد تا جلوى ديكتاتورها را بگيرد.» (32) "آن فقيهى كه براى امت تعيين شده است و "امام امت" قرار داده شده است،آن است كه مى خواهد اين ديكتاتورى رابشكند و همه را به زير بيرق اسلام وحكومت اسلام بياورد.» (33) "اسلام، ديكتاتورى ندارد. اسلام،همه اش روى قوانين است و آن كسانى كه پاسدار اسلام اند، اگر بخواهند ديكتاتورى كنند، از پاسدارى ساقط مى شوند به حسب حكم اسلام." (34) آيا حكومت و دولت، مسلط بى قيد و شرط بر مردم است و مردم، درخدمت دولتند يا به عكس؟! "اسلام مى خواهد كه دولتهاءخدمتگزار ملتها باشند." (35) «انبياء خودشان را خدمتگزار مى دانستند، نه اينكه يك نبى اى خيال كنند حكومت دارد بر مردم، حكومت در كار نبوده، اولياء بزرگ خدا، انبياءبزرگ همين احساس را داشتند كه اينهاآمدند براى اينكه مردم را هدايت كنند،ارشاد كنند، خدمت كنند به آنها.» (36) "مطمئن باشيد كه دولت اسلامى،خدمتگزار است براى همه قشرهاى ملت. اختصاص به يك طايفه، دو طايفه ندارد و مااز طرف اسلام، مامور به اين معنا هستيم." (37) اساس و زيربناى تشكيل حكومت اسلامى از ديدگاه حضرت امام(ره)چيست؟ آيا آراء ملت نقشى جدى دارند يا مداخله مردم، صرفا نوعى تشريفات است؟ "اينجا

ص: 8325

آراء ملت حكومت مى كند.اينجا ملت است كه حكومت را دردست دارد و اين ارگانها را ملت تعيين كرده است و تخلف از حكم ملت، براى هيچيك از ما جايز نيست." (38) "حكومت اسلامى، حكومتى است كه صد در صد متكى به آراء ملت باشد،به شيوه اى كه هر فرد ايرانى احساس كند با راى خود سرنوشت خود و كشورخود را مى سازد." (39) "ما بايد روى ميزان عدل رفتار كنيم.ما به آنها خواهيم فهماند كه معنى دموكراسى، چيست؟ دموكراسى غربى اش فاسد است، شرقى اش هم فاسد است. دموكراسى اسلام، صحيح است و ما اگر توفيق پيدا كنيم، به شرق وغرب اثبات مى كنيم كه اين دموكراسى كه ما داريم دموكراسى است نه آنكه شما داريد و طرفدار سرمايه دارهاى بزرگ است و نه اينكه آنها دارند وطرفدارهاى ابرقدرت هستند و همه مردم را در اختناق عظيم گذاشتند." (40)

پى نوشت ها

1. ولايت فقيه، ص 85 2. صحيفه نور، ج 21، ص 176 3. ولايت فقيه، ص 9 4. ولايت فقيه، ص 23 5. ولايت فقيه، ص 31 6. صحيفه نور، ج 17 - ص 138 7. ولايت فقيه، ص 26 8. ولايت فقيه، ص 27 9. ولايت فقيه، ص 85 10. ولايت فقيه، ص 69 11. ولايت فقيه، ص 99 12. صحيفه نور، فصل سوم، ص 117 13. ولايت فقيه، ص 55 14. ولايت فقيه، ص 65 15. كلمات

ص: 8326

قصار پندها و حكمتها،امام خمينى(س)، ص 117 16. ولايت فقيه، ص 54 17. صحيفه نور، ج 10، ص 53 18. صحيفه نور، ج 7، ص 25، 26 19. صحيفه نور، ج 6، ص 58 20. صحيفه نور، ج 4، ص 166 21. ولايت فقيه، ص 53 22. صحيفه نور، ج 20، ص 170 23. ولايت فقيه، ص 52 24. كلمات قصار پندها و حكمتها،امام خمينى(س)، ص 119 25. همان، ص 119 26. همان، ص 138 27. ولايت فقيه، ص 58 28. صحيفه نور، ج 11، ص 133 29. صحيفه نور، ج 11، ص 133 30. ولايت فقيه، ص 199 31. ولايت فقيه، 3 و 52 32. صحيفه نور، ج 10، ص 175 33. صحيفه نور، ج 10، ص 175 34. صحيفه نور، ج 10، ص 175 - 174 35. صحيفه نور، فصل سوم، ص 139 36. صحيفه نور، ج 15، ص 217 37. صحيفه نور، ج 17، ص 79 38. روزنامه جمهورى اسلامى، اسفند ماه 1359 39. روزنامه كيهان، شماره 1359 - 10977 40. صحيفه نور، ج 5، ص 832

ص: 8327

پرتوى از وصيت نامه حضرت امام خمينى «قدس سره»

اشاره

فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 19 سال جارى از سوى رهبر معظم انقلاب به عنوان سال امام معرفى شده است. اين امر مى تواند تاكيدى باشد بر اينكه پيروان امام بيش از پيش خود را با نظر به رهنمودهاى آن معمار انقلاب ارزيابى كرده كاستيهاى خود را جبران و جنبه هاى مثبت را تقويت نمايند. يكى از يادگارهاى جاويد حضرت امام كه مى تواند مشعل فروزان هدايت ما به خير و سعادت باشد وصيت نامه الهى - سياسى ايشان است. در اين مقال به اندازه توان در پرتو اضواء اين اثر منور مى نشينيم.

كلمه توحيد و توحيد كلمه

«بى ترديد رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پيروزى است... كه دو ركن اصلى آن [عبارتند از] انگيزه الهى و مقصد عالى حكومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براى همان انگيزه و مقصد» (وصيت نامه سياسى - الهى حضرت امام خمينى قدس سره، مركز نشر فرهنگى رجاء، خرداد 69، تهران، ص44.( اگر اهداف و انگيزه هاى ديگرى نمودار شده و حتى در مواردى بر انگيزه و مقصد الهى اولويت پيدا كنند تداوم انقلاب، با سستى مواجه خواهد شد. تمامى مقاصد وقتى اعتبار خواهند داشت كه منزلى براى رسيدن به مقصد الهى باشند. تمايلاتى كه ناشى از انگيزه الهى نبوده، سرچشمه

ص: 8328

آنها شهرت طلبى، ثروت اندوزى، مقام طلبى و فزون خواهى باشد چگونه مى تواند ما را به مقاصد الهى برساند. در چنين وضعيتى چگونه مى توان انتظار وحدت كلمه را داشت؟ چگونه انگيزه ها و مقاصد غير الهى مى توانند در مسير مقصد الهى همگرايى پيدا كنند؟ آيا چنين نيست كه بر فرض پديد آمدن همگرايى و وحدت در برخى موارد، علاوه بر ناپايدارى آن، منجر به نيل به اهداف اسلامى نشود؟ با دقت در فرمايش حضرت امام دانسته مى شود كه وفاق اجتماعى مورد نظر ايشان اتحاد در هدف و انگيزه است نه صرفا هماهنگى در روش.

جامعيت و جاودانگى اسلام

«اجراى قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيرى از ستمگران و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع در فساد و فحشاء و انواع كجرويها و آزادى بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايى و جلوگيرى از استعمار و استثمار و استعباد و حدود و قصاص و تعزيرات بر ميزان عدل براى جلوگيرى از فساد تباهى يك جامعه و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف... چيزهايى نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگى اجتماعى كهنه شود». (همان، ص 36( بخش عمده اى از فعاليتهاى دشمنان انقلاب و اسلام اينست كه از راههاى مختلف، دين

ص: 8329

مقدس اسلام را، دينى مربوط به منطقه جغرافيايى و نظام اجتماعى معينى معرفى كنند. به لحاظ اينكه اينان، حقوق بشر، دموكراسى، ليبراليسم و پراگماتيسم را اصول موضوعه فراگير و برتر خود مى پندارند، با اين شاخصها و مفاهيم تصورى و تصديقى، دين مقدس اسلام را به طور شتابزده، ارزيابى مى كنند. غافل از آنكه انسان محورى -كه اساس مشترك آن اصول موضوعه است- بدون تسليم شدن انسان در برابر خداوند متعال نمى تواند پايدار بماند علاوه بر آنكه انسانى كه مد نظر آن مكاتب است عملا تعادل و سلامت خود را نيز از ست خواهد داد. اى كاش قائلان به آن اصول موضوعه مى ديدند كه در پايان قرن بيستم و هزاره دوم ميلادى ديگر از آن علم باورى اواخر قرن نوزدهم كه تصور مى شد علم و تكنولوژى بتواند معجزه آسا مسائلى مانند فقر، جهل، بيمارى، جنگ و فقدان معنويت را حل كند خبرى نيست مگر نه آنكه آن بنيادهاى فكرى غلط منتج به چنين نتايجى شدند آيا از فساد ميوه ها نمى توان به فاسد بودن ريشه و شاخه ها پى برد؟ تعاليم مقدس اسلامى كه از طرف خداوند متعال به بشريت هديه شده است به لحاظ آنكه هماهنگى با ساختار وجودى انسانها دارد و انسان را مجذوب خداوند متعال مى سازد به گونه اى است كه مى تواند مشكلات بشريت را حل كرده برايش آرامش

ص: 8330

سعادتمندانه، اميد و سرور به ارمغان آورد. عالم را محضر خدا دانستن، خود را عين تعلق به وجود او يافتن، توجه دائمى به او، تسليم مطلق در برابر او بودن، پرورش خصلتهاى اخلاقى و عمل به مقررات دينى مى تواند زندگى اجتماعى انسانها را به گونه اى سامان دهد كه به تدريج مشكلات اساسى بشر كم شود. به فرض كه پارادايمهاى دوران ما با روزگار صدر اسلام متفاوت شوند آيا گزير و گريزى از عبوديت اين بتهاى جديد نيست؟

اسلام و سرفرازى ملت ايران

«من با جرات مدعى هستم كه ملت ايران و توده ميليونى آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول صلى الله عليه و آله و كوفه و عراق در عهد امير المؤمنين و حسين بن على صلوات الله و سلامه عليهما مى باشند» (همان، ص 41-42( هويت ايرانى ما در پرتو عنصر اسلاميت شكل گرفته است; گرچه، در حدود دويست سال اخير انديشه ها، علوم و فنون غربى نيز به كشورهاى اسلامى و ايران سرازير شده و اين بخش نيز به نسبت، داد و ستدهايى با هويت دست كم بخشى از مردم ما داشته است. اين فرمايش امام رضوان الله تعالى عليه مربوط به شناخت هويت ملت ايران است به نظر ايشان عنصر اساسى در هويت ما، اسلاميت است، تسليم ما در برابر

ص: 8331

اسلام است كه هويت ايرانى ما را به اين صورت فعلى شكل داده است. اسلام به زندگى عملى و تلاش علمى ما جهت داده، حساسيتهاى ما را تعالى بخشيده و توانسته اين بخش از انسانهاى كره خاك را با اينهمه خطرات و بلايا تا به امروز سربلند و عزيز نگه دارد. ماهيت ايرانيت ما در پرتو وجود اسلامى مان تشخص يافته است. رهنمودهاى اسلام است كه عكس العمل ما را در برابر انديشه ها و علوم غربى مشخص مى سازد. آيا به لحاظ رسوخ عميق و پايدار انوار اسلاميت در لايه هاى نهانى هويت ما نيست كه حضرت امام ملت ايران را چنين معرفى مى كنند كه حتى برتر از اكثريت مسلمانان صدر اسلام باشند. مسلم است كه با پيمودن هرچه بيشتر اين راه و استمداد از الطاف الهى توفيقات ملت شريف ايران بيشتر خواهد شد.

وحدت حوزه و دانشگاه

«توصيه اينجانب آنستكه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هرچه بيشتر با روحانيان و طلاب علوم اسلامى پيوند دوستى و تفاهم را محكمتر و استوارتر سازند و از نقشه ها و توطئه هاى دشمن غدار غافل نباشند». (همان، ص46( در اين روزگار كه راه حلهايى همچون توسعه پايدار، تحول ساختارى در جهت آزادسازى و جهانى شدن اقتصاد، دموكراسى و تجديدنظر در باورها به كمك انقلاب ارتباطات،

ص: 8332

يگانه مشكل گشاى مسائل حيات اقتصادى، سياسى و فرهنگى كشورها از جمله ايران، معرفى مى شوند، آيا وظيفه اى جز اين مى ماند كه تربيت يافتگان حوزه هاى مقدس دينى و دانش آموختگان دانشگاهى برادروار كنار يكديگر نشسته با صداقت امكانات خود را در نظر گرفته، راه حلهاى بهينه را براى آن مسائل بيابند؟ با تسليم بودن در برابر اسلام، اخذ اصول موضوعه فكرى خود از آن و تبعيت از عقل و منطق، در صورتى كه صداقت و تفاهم و دوستى باشد آيا باز هم جايى براى اين خواهد ماند كه اختلاف سليقه در راه حلها و يا تشخيص اهم و مهم در مسائل را دست مايه مخالفت و سوءظن نسبت به يكديگر قرار دهيم؟ آرى اگر صداقت، احسان و تواضع باشد عليرغم اختلاف سليقه در چگونگى سامان دهى امور و راه حلها، دشمنى و تضاد به وجود نخواهد آمد. اين نوشته را با نقل بخش ديگرى از وصيت نامه آن عزيز سفر كرده به پايان مى بريم اميد است كه وصاياى حضرتش را آويزه گوش دل كنيم

خودباورى و اعتماد به نفس

«از جمله نقشه ها كه مع الاسف تاثير بزرگى در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت... بيگانه نمودن كشورهاى استعمارزده از خويش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است... غم انگيزتر آنكه ملت هاى ستمديده زير سلطه را در همه چيز عقب نگه داشته و كشورهايى مصرفى بار

ص: 8333

آوردند. ... فكر و قدرت بومى ما را سركوب و مايوس نموده و مى نمايند و رسوم و آداب اجنبى را هرچند مبتذل و مفتضح باشد با عمل و گفتار و نوشتار ترويج كرده و با مداحى و ثناگويى آنها را بخورد ملتها داده و مى دهند... ... اگر خودى خود را بيابد و ياس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد در درازمدت قدرت بر همه كار و ساختن همه چيز را دارد [البته] به شرط اتكال به خداوند تعالى و اتكاء به نفس و قطع وابستگى به ديگران و تحمل سختى ها براى رسيدن به زندگى شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب». (همان، ص 47-50( براى روح پاك ايشان طلب علو و غفران مى نماييم. مدير اجرايى

ص: 8334

پرفسور انيس امين كاريچ وزير فرهنگ و هنر بوسني

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج در حاشيه برگزاري اين سمينار، فرصتي پيش آمد تا با پروفسور «انيس امين كاريچ» وزير فرهنگ و هنر و تعليم و تربيت كشور بوسني گفتگويي داشته باشيم، ضمن خير مقدم از ايشان مي خواهيم يك معرفي اجمالي از گذشته و فعاليتهاي فرهنگي خودشان را توضيح بدهند. پروفسور انيس امين كاريچ: من در سال 1958 در بوسني متولد شدم، در مركز بوسني و بعد از آموزش ابتدايي مدرسه راهنمايي اسلامي را طي پنج سال تمام كردم و بعد از آن دو دانشكده را گذراندم، يكي دانشكده علوم اسلامي و ديگري دانشكده علوم سياسي در دانشگاه سارايوو. بعد از آن ليسانس ادبياتم را در دانشگاه سارايوو گذراندم و تزم را با عنوان و موضوع «فلسفه اخوان الصفا» و رابطه آن با فلسفه يونان نوشتم. موضوع دكتراي من كه آن را در دانشگاه بلگراد گرفتم مشكلات تفسيري براي ترجمه قرآن كريم بود، اكنون من به عنوان پروفسور و استاد دانشگاه سارايوو و دانشكده علوم اسلامي كار مي كنم. همچنين من وزير تعليم و تربيت و فرهنگ و هنر جمهوري بوسني هرزگووين هستم. من سه ماه پيش توسط رئيس جمهور علي عزت بگوويچ و نخست وزير هاريس سيلازيچ در اين پست

ص: 8335

منصوب شدم. من تاليفات مختلفي داشتم و چندين موضوع كتاب نوشته ام يا ترجمه كرده ام از انگليسي به بوسنيايي يا از عربي به بوسنيايي. آثار مشهور من عبارت اند از ترجمه جديدي از قرآن كريم كه من آن را در طي اين جنگ به پايان رساندم و قبل از اين جنگ در بوسني هرزگووين اين كار را شروع كرده بودم. اين ترجمه حدودا دو هزار صفحه را شامل مي شود. از كتابهاي بسيار معروف من، «قرآن در زمان معاصر» است و بعد از آن «مقدمه اي بر تفسير قرآن كريم» و بعد از آن تفسير قرآن و «مشكلات ترجمه اصطلاحات كليدي قرآني به زبان بوسنيايي و زبانهاي اروپايي.» من چندين سال سردبير مجله هفتگي اسلامي بودم و مقالات و مصاحبه هاي بسيار خوبي با افراد معروف و صاحب نظري از يوگوسلاوي سابق و از بوسني و هرزگووين انجام دادم. من خيلي خوشحالم كه در فرصتي بتوانم اشاره بكنم كه من مترجم كتابهاي خيلي مشهوري هستم كه توسط علامه طباطبايي نوشته شده اند. عنوانهاي آنها در زبان بوسني: «قرآن و اسلام» است كه ما آن را سه سال پيش ترجمه كرديم و اين كتاب را دانشكده علوم اسلامي دانشگاه سارايوو منتشر كرد و در زمان انتشار دعوتي شد از بسياري از مسلمانان ايراني در بلگراد (و از

ص: 8336

جمله مسئولان سفارت ايران در بلگراد) . همچنين در اين سالها من كتابهاي ديگري را هم كه توسط علامه طباطبايي نوشته شده است ترجمه كرده ام، مانند: الشيع من الاسلام (به زبان عربي) و همانطور كه شما مي دانيد من وزيري از جنگ هستم و اما وزير جنگ نيستم! شما در شرايط فعلي راههاي توقف جنگ در بوسني و جستن راه حلهاي اساسي و در كل شيوه هاي برگشت حق به زندگي معاصر در جهان را چگونه تحليل مي كنيد و چه تدبيرهايي براي زنده نگه داشتن حق مي توانيم داشته باشيم با توجه به آرمانهايي كه حضرت امام داشتند؟ همانگونه كه گفتم من وزيري از جنگ هستم و از سرزميني آمده ام كه هنوز زنده است و زير بارش گلوله هاي صربها زندگي مي كند. من درباره وضعيت دانش پژوهشي در بوسني هرزگووين چه بگويم؟ اكنون سيستم آموزش و پرورش ما در بوسني هرزگووين كاملا تخريب شده است، ما مدارسي را داريم كه كلا تخريب شده اند. مردمان مجروح زيادي داريم، استادان مجروح زيادي داريم، استادان آواره شده اند و مردم آواره تر و. . . وظيفه زمان چيست؟ من چه بايد بگويم وقتي كه به «وظيفه زمان» اشاره مي كنم؟ ! منظور من آن است كه ما بايد حداكثر كوشش خود را به كار بگيريم براي ترقي سيستم تعليم و تربيتمان در

ص: 8337

جهان امروز، من خيلي خوشحال هستم كه در اين فرصت مي توانم بگويم كه ما اكنون كتابهاي درسيمان را در بوسني، تحت موضوعاتي چون زبان بوسنيايي، تاريخ بوسنيايي، تمدن اسلامي در بوسني و تركيب فرهنگ شرقي زير چاپ داريم. ما در سه سال پيش اين فرصت و اين آزادي را نداشتيم كه براي مثال چيزي درباره حافظ، درباره فردوسي، درباره زمخشري، درباره رازي، درباره غزالي و درباره امام خميني و درباره علامه طباطبائي و غيره بياموزيم و بنويسيم. اكنون ما سيستم تعليم و تربيت خودمان را در دستمان داريم، به همين خاطر مسئوليتهاي ما خيلي بزرگتر شده است. و من شب و روز براي بهبود و ترقي دادن به سيستم تعليم و تربيت و آموزش در بوسني كار مي كنم. اگر شما بخواهيد بدانيد كه نقش اسلام در سيستم تعليم و تربيت ما چيست؟ من مي توانم بگويم كه اسلام اكنون در برنامه هاي ما قرار دارد. در برنامه هاي تعليم و تربيت و طرحهاي اسلام در تعليم و تربيت نقش عمده را بازي مي كند، به خاطر آنكه اسلام حقيقت و امر مسلم و هويت وجودي عمده مردم بوسني است و متقابلا تنها مردم بوسني مي توانند اسلام را در اروپا حفظ بكنند. منظور من آن است كه اسلام و بوسني و مردم بوسني هر كدام به

ص: 8338

يكديگر متصل شده اند و اگر ما هر كدام از اين سه قسمت را از دست بدهيم همه آنها را از دست خواهيم داد. اگر ما اسلام را از دست بدهيم بوسني را از دست خواهيم داد. ما مسلمانان بوسني را از دست خواهيم داد اگر ما بوسني را از ست بدهيم، اسلاممان را از دست خواهيم داد. براي مثال زماني كه صدا زده مي شوند براي نماز (اذان) و پخش اذان براي اولين بار در راديو تلويزيون بوسني اتفاق افتاد. آن اتفاق خيلي تازه چهار سال پيش بود، درست چهار سال پيش، در آن زمان عيد فطر بود و بسياري از مردم كه راديو را باز كردند و اذان را شنيدند، بسياري از مردم گفتند: آه روزهاي گمشده فرا رسيده است، به خاطر آنكه باور نكردني بود كه ما در بوسني بتوانيم اذان را از راديو بشنويم! اكنون در بوسني با توجه به نظام تعليم و تربيت و به واسطه نظام آگاهي دهنده خود، مي توانيم فكر كنيم كه اذان چيزي عمومي است و هر روز در بوسني هرزگووين شنيده مي شود. يكي از مشكلات عمده ما در كار چاپ و نشر است، لوازم و امكانات بخصوص كاغذ كه تهيه آن براي ما خيلي مشكل است، ما كاغذ نداريم به خاطر آنكه نيروهاي سازمان ملل فكر مي كنند كه كاغذ يك

ص: 8339

ماده استراتژيك است. و ما تقاضا مي كنيم از دوستانمان در جهان و همچنين از ايرانيها كه در اين زمينه كمك بشود به بوسني كه امكان و اجازه بدهد به ما كه كتابهاي متعددي، در زمينه اسلام شناسي و نيز كتابهاي درسي تازه و دفترچه هاي متعددي را كه مورد نياز مدارسمان است منتشر كنيم. ما سه دانشگاه بزرگ داريم، يكي از آنها در موستار، دومي در ساراويوو و سومي در توزلا قرار دارد. اما اكثريت دانشجويان اكنون در ارتش هستند و ما حدودا پنجاه هزار دانشجوي منظم و سي هزار دانشجوي غير منظم داريم. منظورم آن است كه اكثريت دانشجويان ما در حال حاضر در ارتش هستند. همانگونه كه شما مي دانيد مردم بوسني مردمي اروپايي هستند، اما از لحاظ خون، زبان، فرهنگ و تمدن، مسلمان اند. ما از نظر موقعيت نظير مجمع البحرين هستيم! شما مي دانيد كه مجمع البحرين چيست؟ ما ميان اروپا و ميان غرب و شرق قرار داريم. و نظام آموزشي ما آن را منعكس مي كند به خاطر آنكه دانش آموزان و دانشجويان ما بايد بدانند كه «گوته» (شاعر آلماني) چه كسي است و «حافظ» چه كسي است و براي مثال «اقبال» چه كسي است؟ و همچنين بچه هاي ما به واسطه نظام تعليم و تربيتشان بايد بدانند كه «غزالي» چه

ص: 8340

كسي بود؟ «كوپرنيك» كه بود؟ و غيره. و اينها دلايل موقعيت ما از نظر مقايسه با مجمع البحرين است، ما خيلي به خاطر ايده هايمان كه در خطر هستند مراقب هستيم. به خاطر آنكه كمونيزم به عنوان يك ايده بزرگ و يك ايده سياسي و يك ايده غلط، تعداد زيادي از شهرهاي قديمي ما را از نظر معماري تخريب كرده است و زمينه هاي نظام تربيتي و آموزشي و اخلاقي و تاريخي ما را از بين برده است. در زمينه ابعاد فرهنگي - معنوي و عرفاني شخصيت حضرت امام چه مطالعاتي داريد و چقدر آشنايي با اين ابعاد حضرت امام داريد و اصولا جايگاه و موقعيت حضرت امام در دنياي امروز براي هدايت بشريت را چگونه توصيف مي كنيد؟ درباره امام خميني (رحمة الله عليه) ما خيلي زياد و خيلي خوب مي دانيم چگونه شخصيتي است؟ زماني كه ما بيش از دوازده سال قبل در برنامه هاي تلويزيوني تصوير مردي را ديديم كه آشكارا و مكررا مي گويد; استعمار و ويراني كافي است، ما مسلمان هستيم. بسياري از استادان جوان در سارايوو و در بوسني هرزگووين به امام خميني عشق ورزيدند و (در حقيقت بسياري از ما و تمام مسلمانان بوسني و هرزگووين) طرفدار و مدافع انديشه هاي امام خميني هستند. خوب است شما بدانيد كه از زمان انقلاب اسلامي تاكنون در

ص: 8341

بوسني هرزگووين ما تلفظ مي كرديم نام امام خميني را به عنوان «پدر بزرگ» و ما مي دانيم كه پدر بزرگ چه كسي بود؟ و چقدر در بيداري و هدايت انسان مؤثر بود. حدود سيزده تن از دانشمندان كه در ميان آنها علي عزت بگوويچ هم بود، بعد از انقلاب اسلامي ايران به زندان افتادند و تنها به خاطر اين دستگير شدند كه حكومت از ترس و بيم آنكه انقلاب اسلامي ممكن است بعد از ايران در بوسني هرزگووين ظاهر بشود آنها را دستگير كرد تا آنجا كه من مي دانم تاكنون بسياري از مقالات و سخنرانيهايي كه توسط حضرت امام نوشته شده و انجام شده است به زبان بوسنيايي ترجمه شده است. و ما اين مقالات را در دست داريم مثلا «حكومت اسلامي» به زبان بوسنيايي ترجمه شده است. از ديدگاه فلسفي و از نقطه نظر من، مي توانم بگويم كه امام خميني بزرگترين رهبر مذهبي در قرن بيستم و در تمام جهان اسلام است. آيا شما مي دانيد كه بعد از امام خميني شما مي توانيد تاريخ ملل اسلامي را مطالعه كنيد؟ من وقتي كه اين جمله را مي گويم اغراق نمي كنم. همچنين آنچه كه شخصيت امام خميني به ما نشان داد آن بود كه اسلام هنوز خيلي خيلي زنده است، در خيلي از كشورها و همچنين

ص: 8342

در ايران جايي كه ريشه هاي صنعتي شدن، ريشه هاي مدرنيزه شدن، ريشه هاي اروپايي شدن، ريشه هاي غربي شدن، به وقوع پيوسته بود كه شما سير آن را بهتر از من مي دانيد. وقتي امام خميني از اروپا، به كشور خودش باز آمد، بسياري از روانشناسان، بسياري از جامع شناسان، بسياري از اساتيد دانشگاه به خودشان گفتند: آه ما بايد اسلام را با چشماني دقيق مطالعه كنيم، نه به طور سطحي. همچنين ظهور شخصيت امام خميني به ما نشان داد كه شرقشناسي هاي غرب علوم نادرستي هستند به خاطر آنكه نتوانسته بودند ظهور شخصيتي قوي، نظير شخصيت امام خميني را پيش بيني كنند. و شما مي دانيد كه آثار متعدد كتابهاي امام خميني همه در باره موضوعات اسلامي قابل رؤيت هستند. و همه آنها خيلي خيلي مهم هستند. تا آنجا كه من مي دانم زماني كه امام خميني در اينجا قيام كرد ما در دوران كمونيستي به سر مي برديم و بسياري از كاتوليكها در بوسني هرزگووين به من گفتند: «امام خميني مانند يك مرد مقدس است و خيلي تيزبين و زيرك است» و شما مي دانيد كه تيزبيني چيست؟ من شخصا علاقه مندم كه كتابهاي ديگري از امام خميني را ترجمه كنم. ايران، سرزمين بسيار پر جاذبه اي است. مردم شما خيلي با قدرت و قوي هستند، روحانيت در اين مردم

ص: 8343

قوي است. شما به عنوان ملتي جوان بايد مراقب سنت و شيوه اسلام در اينجا و جهان باشيد! همانگونه كه آلمانيها و اروپاييها به هم تلفيق يافته اند، همانطور هم ايران و اسلام به هم تلفيق يافته اند. هر چيزي را كه آلمانيها دارند شما هم داريد، شما ملتي قوي هستيد، مردمي خيلي با استعداد و پويا و ملتي كهن با تاريخي بسيار درخشان. شما مي دانيد كه تنها اسلام قويتر است. اگر ما و شما اديان ديگر را مقايسه كنيم، اسلام قويتر است. من در اينجا جمله خيلي معروف «هانري كوربن» و «پيترز بوكار» را تكرار مي كنم به خاطر آنكه آنها دريافتند كه قلب امت بزرگ اسلامي كجاست؟ كه ايران است!

ص: 8344

پرهيز از غيبت

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

بلند مي شدند مي رفتند

امام هيچ گاه غيبت نمي كردند سيره شان اين بود كه اگر حس مي كردند كسي مي خواهد اسم شخصي را ببرد، يا بلند مي شدند مي رفتند و يا جلوگيري مي كردند. (1)

هميشه از غيبت نهي مي كردند

امام هميشه افراد را از غيبت نهي مي كردند، حتي غيبتهايي كه در اذهان بعضي از افراد بلامانع بود. خودشان نيز ملتزم بودند كه غيبت نكنند. (2)

به شرطي كه غيبت نشود

امام با عده اي از دوستان خود مثل آيت الله حاج سيد احمد زنجاني و حاج ميرزا عبدالله مجتهدي و مرحوم آقا سيد احمد لواساني و... جلسه انسي داشتند كه يكي از شرايطش اين بوده كه در آن غيبت نشود و شرط ديگرش اين بوده كه بحث علمي در آن نشود. (3)

با نگاه تندي ما را ساكت مي كردند

امام از آن اول جواني مقيد بودند غيبت نكنند؛ حتي ما شاگردهاي ايشان وقتي نزدشان مي نشستيم، جرأت نمي كرديم از كسي حرف بياوريم، زيرا ايشان با يك نگاه تند در همان كلمه اول ما را ساكت مي كردند. ايشان در اين موارد يك وقار خاصي داشتند. امام به چند چيز مقيد بودند: نماز جماعت اول وقت، تهجد، غيبت نكردن؛ حتي در زمان جواني آن وقت كه هنوز عيال هم نداشتند دوستان ايشان مي گفتند كه حتي از

ص: 8345

گناه صغير هم اجتناب مي كردند. (4)

غيبت امر حرامي است

براي وقوف به دوران جواني امام از برخي دوستان دوران جوانيشان متفقا كسب اطلاع كرده ام كه حتي در دوران بحراني جواني هم يك لغزش از امام صادر نشده است؛ مثلا در جلسات خودماني كه تشكيل مي دادند و براي مزاح مطالبي مي گفتند و اگر در لابلاي شوخي ها مثلا جمله اي گفته مي شد كه منظور غيبت را داشت امام فورا ناراحت مي شدند و تذكر مي دادند كه غيبت امر حرامي است و جايز نيست. اسلام خيلي بر قلب امام حاكم بود. (5)

حق نداريد غيبتي بكنيد

پس از رحلت مرحوم آقاي بروجردي كه خدمت امام رسيدم فرمودند در اين موضع گيريها براي مرجع تراشي، شما حق نداريد يك كلمه از من حمايت بكنيد يا غيبتي از آقاي ديگر بكنيد. (6)

گناه بي مزه اي است

آقاي سلطاني نقل مي كردند كه آقا از غيبت خيلي بدشان مي آمد و مي فرمودند گناه بي مزه اي است. لذتي كه ندارد هيچ، گناه هم هست. (7)

چه عرض كنم

امام در انتقاد از اشخاص سخت پرهيز داشتند مگر در مقامي كه ضرورت اقتضا مي كرد كه در اين صورت در بيان حقيقت واهمه اي به خود راه نمي دادند. اگر در محضر ايشان از فضل و دانش و معنويات كسي سؤال مي شد. چنانچه آن شخص صاحب فضيلت بود با احترام از او نام مي بردند و

ص: 8346

اگر تو خالي بود مي فرمودند: «چه عرض كنم!» (8)

راضي نيستم غيبت بكنيد

هنگامي كه منزل امام در محاصره بعثي ها بود كساني از مراجع كه انتظار مي رفت احوالي از امام بپرسند يا لااقل تلفني بزنند، حتي سراغي از ايشان نگرفتند لذا رفقا و دوستان امام كه سخت متأثر بودند امكان داشت از ناراحتي گاهي سخني راجع به آنان بگويند. امام به آنها فرمودند: «شايد رفقا يك قدري عصباني بشوند، قدري ناراحت بشوند، بگوييد من راضي نيستم از كسي غيبت كنيد يا حرف كسي را در بيروني من بزنيد» . (9)

حتي شبهه غيبت نشنيدم

من سي سال با استاد بزرگوارم رهبر عظيم الشأن انقلاب بودم، به جان اين شخصيت بزرگوار قسم مي خورم مطلبي كه شبهه غيبت باشد از ايشان نديدم. غيبت كه نه، شبهه غيبت هم نديدم . فراموش نمي كنم يك وقت ايشان براي درس گفتن به مسجد سلماسي آمدند نفس ايشان به شماره افتاده بود، فرمودند: «والله تا حال اينقدر نترسيده ام» و افزودند: «نيامده ام كه درس بگويم، آمده ام كه قدري حرف بزنم.» من كه تقريبا ده پانزده سال درس ايشان مي رفتم هيچ وقت يك جسارت از ايشان به طلبه ها نديدم امام در اين حالت بود كه فرمودند: «اگر علم نداري، اگر عقل نداري، اگر دين نداري، عاقل باش و نخواه كه هويت انسانيت

ص: 8347

را به هم بزني» بعد هم به خانه رفتند و تب مالت ايشان عود كرد و سه روز براي تب مالت در خانه ماندند . همه اين قضايا براي اين بود كه شنيده بودند يك طلبه پشت سر يكي از مراجع غيبت كرده بود . امام خودش غيبت نكرده بود بلكه يك طلبه پشت سر يكي از مراجع غيبت كرده اما نفس او به شماره افتاده بود!» . (10)

چرا مواظب زبانمان نيستيم؟

وقتي امام در مسجد سلماسي قم عصرها درس اصول مي فرمودند به ايشان اطلاع دادند كه در مجلس درس بعضي از متخصصين نسبت به ملاصدرا اهانت شده. ايشان با حال عصبانيت در مقام موعظه و نهي از جسارت كردن به بزرگان دين فرمودند: «و ما ادريك ما ملاصدرا. مسايلي كه ابوعلي سينا از او عاجز مانده ملاصدرا آنها را حل نموده چرا ما مواظب زبانمان نيستيم» . (11)

حرف ديگران را نزنيد

در نجف امام هميشه به ما مي فرمودند: «حرف ديگران را نزنيد.» مي گفتند: «من والله راضي نيستم كسي روي فرش بيروني من و يا روي فرش من نشسته باشد و به كوچكترين فردي اهانت يا غيبت بكند.» و اين باعث مي شد كه ما واقعا ملاحظه كنيم؛ حتي اشخاص بزرگي كه به منزل امام مي آمدند تا مي خواستند نسبت به كسي چيزي را

ص: 8348

بگويند بلافاصله جلوگيري مي كرديم و مي گفتيم: «حاج آقا راضي نيستند در بيرونيشان از اين مقوله ها صحبت بكنيد» . (12)

اين غيبت است

همسر محترمه امام نقل كرده اند كه من 62 سال با امام بزرگوار زندگي كردم و در اين 62 سال يك غيبت از اين مرد نشنيدم. خيلي اين مطلب معجزه گونه است. حتي تا اين درجه كه ايشان گفته بودند كه ما يك كارگري داشتيم كه خيلي كاري نبود لذا آن را تبديل به يك كارگر بهتري كرديم. بعد از چند روز من خدمت امام گفتم كه اين خيلي كارگر خوبي است. امام فرمودند : «كه اگر با اين جمله مي خواهي به من بفهماني كه قبلي خوب نبود اين يك غيبت است و من حاضر نيستم بشنوم.» (13)

فضاي اينجا الان حرام است

امام از همان دوران كه ما بچه بوديم خيلي به دنبال اينكه ما را نصيحت كنند، نبودند؛ يعني عملا ما مي فهميديم كه چي خوب است و چي بد است. يعني عمل ايشان و رفتارشان براي ما طبيعتا سرمشق بود، در عين حال از همان آغاز خيلي جدي بودند الان در مقابل كوچكترين فعل حرام چنان غضبناك مي شوند كه در مقابل نظام پهلوي، به همان تندي كه اغلب شما شنيده ايد . ما در اتاق نشسته بوديم و يكي از بستگان يك خانمي

ص: 8349

بود كه آهسته به من گفت: «فلان كس من كه وارد شدم تواضع نكرد» يك مرتبه ديدم آقا با شدت ناراحتي رو كردند به ايشان و گفتند : «شما نمي دانيد خدا اينجاست؟ فضاي اينجا الان حرام است و نشستن اينجا الان حرامه!» اصلا آنقدر امام منقلب شدند كه من براي حالشون نگران شدم. خود آن خانم گفتند: «من حرفي نزدم، من فقط گفتم جلوي من تواضع نكردند» امام گفتند: «شما بله! شما نمي دانيد و يادتان مي رود اما خدا يادش است غيبته! اين غيبته!» در مقابل فعل حرام خيلي ايشان ناراحت و برآشفته مي شوند و در انجام دادن عمل واجب هم خيلي جدي و محكم اند. اما در مقابل به مستحبات زياد كار ندارند. كه حالا شما چرا انجام داديد يا نداديد؟ از اين حرفها ندارند . در نتيجه خيلي اهل نصيحت نيستند مگر در چند مورد، آنهم به خصوص در مورد غيبت بود كه من ديدم حتي يك بار ايشان همه اهل خانه را صدا كردند و گفتند «من ميل داشتم كه چيزي را براي شما بگويم» و مثل اينكه ايشان منتظر فرصت بودند، تا يك بار همه ما جمع باشيم . گفتند: «مي خواهم بگويم شما مي دانيد غيبت چقدر حرامه؟» ما گفتيم «خوب بله!» گفتند : «شما مي دانيد آدم كشتن عمدي

ص: 8350

چقدر گناه دارد؟» گفتيم «بله!» گفتند: «غيبت بيشتر!» و گفتند: «شما مي دانيد فعل نامشروع و عمل خلاف عفت چقدر حرامه؟» گفتيم: بله! گفتند: «غيبت، بيشتر است» . بعد يكي يكي شمردند و گفتند: «غيبت مثل گوشت برادر مرده جويدن است. سعي كنيد كه غيبت نكنيد» بعد شروع كردند به نصيحت در مورد اينكه غيبت چقدر حرام است. اصولا ايشان روي مسأله غيبت خيلي تأكيد مي كردند. (14)

از كودكي حق غيبت نداشتيم

ما از بچگي در منزل حق انجام هيچ گونه معاصي، از جمله غيبت، دروغ، بي احترامي به بزرگتر و توهين به مسلمانان را نداشتيم. (15)

به شدت برآشفته مي شدند

امام خيلي خوش محضر بودند. براي نزديكان امام بهترين مجلس، مجلسي بود كه ايشان در آن باشند. در حضورشان انسان مي توانست راحت و بي تكلف سخن بگويد. حتي ما در حضور ايشان لطيفه مي گفتيم؛ البته طوري كه به كسي بر نخورد و غيبت نباشد. اما اگر خداي ناكرده در ميان حرفهايمان غيبت از كسي بود يا كسي را مسخره مي كرديم، امام به شدت برآشفته مي شدند . (16)

پى نوشت ها

: .1 آيت الله خوانساري حوزه ش .32 .2 آيت الله محمد صادق لواساني پا به پاي آفتاب ج 4 ص .130 .3 آيت الله شبيري زنجاني نور علم دوره 3 ش .7 .4 آيت الله شهيد محلاتي 15

ص: 8351

خرداد ش .10 .5 آيت الله فاضل لنكراني حضور ش .1 .6 آيت الله شهيد محلاتي 15 خرداد ش .10 .7 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .8 حجة الاسلام و المسلمين سيد جلال الدين آشتياني كيهان انديشه ش .24 .9 آيت الله خاتم يزدي پيشين ج .2 .10 آيت الله مظاهري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .11 حجة الاسلام و المسلمين توسلي پيشين ج .2 .12 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .13 آيت الله فاضل لنكراني. .14 زهرا مصطفوي روزنامه اطلاعات 67. 17/3/ .15 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 60. 11/12/ .16 فاطمه طباطبايي.

ص: 8352

پلوراليزم دينى از منظر امام خمينى (ره) (1)

اشاره

مجله معرفت، شماره 88 محمدحسن قدردان قراملكى

مقدّمه

«پلوراليزم» ( msilarulP ) در واژگان لاتين، به معناى تكثّرگرايى است؛ وقتى به دين اضافه مى شود، «پلوراليزم دينى» مقصود كثرت گرايى اديان است. در اصطلاح، از آن حقانيت اديان متكثّر و متعدّد اراده مى شود؛ به اين معنا كه در هر زمانى، بشريت نه يك دين خاص حق، بلكه دين ها و صراطهاى حق و مستقيمى دارد كه به هر كدام از آن ها متديّن و ملتزم باشد، تفاوتى نمى كند؛ مثلاً، آيين يهوديت، مسيحيت، زرتشتى و هندوئيسم در عرض هم، آيين هاى حق الهى به شمار مى آيند.(1) اين نظريه كمابيش در سده هاى پيشين، در شاخه هاى عرفان به صورت كلى مطرح بوده است، اما در نيم قرن پيش، جان هيك در آيين مسيحيت آن را مطرح و زنده كرد(2) و در دو دهه اخير، در ايران اسلامى توسط بعضى روشن فكران مسلمان ترويج شد. به دليل آنكه بحث پلوراليزم دينى در عصر امام خمينى قدس سره ، پيش و پس از انقلاب، به صورت يك مسئله مطرح نبوده، ايشان نيز به صورت جدّى و اصلى آن را مطرح نكرده و تنها به صورت ضمنى و اجمالى در بعض آثار ايشان، اعم از مكتوب و سخنرانى، آورده شده است كه به آن ها اشاره مى شود.

ص: 8353

پلوراليسم ديني از منظر امام خميني (ره) (2)

مجله بازتاب انديشه در مطبوعات، شماره 61 محمدحسن قدردان قراملكى هفته نامه پگاه، ش 156، 27/1/84 اين مقاله با واژه شناسى پلوراليسم يا كثرت گرايى و نسبت آن با دين آغاز شده است و با تأكيد بر اينكه به دليل نو بودن مسئله، امام خمينى به طور جدى به آن نپرداخته اند، وارد بحث اصلى مى شود. در گام اول، با نقل سخنانى از حضرت امام، پلوراليسم حقانيت منتفى دانسته شده است. زيرا امام تأكيد و تصريح دارند كه اسلام دين همه جهانيان است و اختصاص به قومى خاص ندارد. بيان فرازهايى ديگر از كلمات امام بيانگر حقانيت اديان پيشين در زمان خود و سنخ آنها در زمان ماست. چنانكه به نقل يك روايت، آيه آخر سوره حمد بر يهوديان و مسيحيان تطبيق داده شده است. شيوه ديگرى كه امام براى اثبات حقانيت اسلام ذكر كرده است، راهى عرفانى است كه ساير پيامبران را مظهر پيامبر اسلام مى داند. گام بعدى نيز مقايسه معارف بزرگ با يكديگر است كه برترى اسلام را نمايان مى سازد. نويسنده در ادامه به هشت آيه از قرآن كريم اشاره شده كه امام آنها را گواهى هميشگى و نيز همگانى بودن دين اسلام دانسته اند، از جمله آيات 42 سوره فصلت، 48 مائده و 85 آل عمران. در اين

ص: 8354

ميان، اينكه پيامبر اسلام نذيرا للعالمين است، تأكيد بيشترى بر بطلان پلوراليسم دارد. استدلال به خاتميت پيامبر نيز در همين راستا قرار مى گيرد. اما مهم ترين بحث مطرح شده در مقاله، بحث عذاب شدن يا نجات يافتن اكثريت مردم است كه دينى به جز اسلام دارند. نويسنده ابتدا تأكيد مى كند كه بايد بين حقانيت اديان و نجات يافتن پيروان آنها در آخرت تفكيك قائل شد و در نتيجه لازمه انحصارگرايى دينى، عذاب اكثريت نخواهد بود. بر اساس كلمات امام خمينى، انسان هاى خارج از صراط مستقيم به چهار دسته تقسيم مى شوند، كه عبارت اند از: 1. انسان هاى ابتدايى كه نامى از دين و خدا نشنيده اند و پيرو هيچ دينى نيستند. ولى فطرتا نيكوكار و پيرو اخلاق حسنه اند؛ 2. همان انسان هاى ابتدايى ولى با اين فرض كه خلاف فطرت خود رفتار كرده و منقاد احكام عقل خود نيستند؛ 3. انسان هايى كه پيرو يكى از اديان پيشين هستند و به همان ها پاى بند و عامل مى باشند و 4. انسان هايى كه پيرو اديان گذشته اند، ولى به احكام آن ملتزم نيستند و از فطرت خود نيز پيروى نمى كنند. از اين ميان، انسان هاى گروه اول و سوم در سعادت مادى به سر خواهند برد. گروه دوم و چهارم در جهنم ملكات خود خواهند بود، نه در جهنمى كه از

ص: 8355

آتش باشد كه همان جهنم موعود در قرآن است. نويسنده با نقل و بررسى مفصل بيانات امام در درس هاى اسفار، اين نظريه را تبيين مى كند و چگونگى سعادت و عدم سعادت انسان هاى پيش گفته را به تفصيل بيان مى كند. تنها گروهى كه به جهنم خواهند رفت آنهايى هستند كه با داشتن علم كافى نسبت به دين حق، عناد مى ورزند. در ادامه نيز دلايل نقلى امام بر نجات اكثريت مردم ذكر شده اند كه با تكيه بر يك آيه و چند روايت و قاعده و فطرت به سامان مى نشيند. دلايل عقلى امام نيز عبارت اند از عارضى بودن كفر و قبح عقاب بلابيان، خلاف عدل بودن عذاب جاهل و ظلم بودن آن. فراز پايانى اين مقاله به پلوراليسم اجتماعى و آزادى زندگى پيروان اديان مختلف در جامعه اسلامى اختصاص يافته است كه با نقل چهار قول از امام به پايان مى رسد و نتيجه گرفته مى شود كه ايشان بر اساس آموزه هاى اسلام، زندگى مسالمت آميز و گفت وگوى پيروان اديان را پذيرفته و به آن دعوت كرده اند.

ص: 8356

پنج آموزه اخلاقى درشرح چهل حديث

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 سيدحسن اسلامى معلمى از دانش آموزى پرسيد: (چه كسى تو را آفريد؟). آن دانش آموز، برخلاف انتظار و به جاى پاسخ معهود، گفت: (هنوز آفرينش من تمام نشده است) اين مسئله، محورى ترين بحث اخلاق عملى است. تنها با اين فرض مى توان از اخلاق و راههاى كمال نفس وروح، دم زد كه بپذيريم انسان، موجودى پايان يافته و پرونده اى مختومه نيست. همه دستور العمل هاى اخلاقى و توصيه هاى عملى، بااين موضوع آغاز مى شوند كه انسان، قابل تغيير است و اين تغيير، دامنه گسترده اى دارد و از سمك تا سماك و از ثرى تاثريا را در برمى گيرد. اگر اين اصل را نپذيريم و يا در آن، اندك ترديدى داشته باشيم،ديگر نمى توان از اخلاق سخن گفت و راه هرگونه حك و اصلاح در وجودانسان، بسته مى شود. كسى كه معتقد باشد سرشت انسان، پليد است و امكان دگرگونى آن نيست و يا آدمى را به درختى تلخ سرشت تشبيه كند كه آبيارى آن با آب شيرين و انگبين بى فايده است،از اخلاق، طرفى نمى بندد و اين وادى را بيهوده مى پيمايد. اين رويكرد ضد تربيت را در ابيات زير از فردوسى به خوبى مى توان ديد: درختى كه تلخ است وى را سرشت گرش بر نشانى

ص: 8357

به باغ بهشت ور از جوى خلدش به هنگام آب به بيخ، انگبين ريزى و شهد ناب سرانجام گوهر به كار آورد همان ميوه تلخ بار آورد شرح چهل حديث امام خمينى(ره)، مجموعه تقريرات و درسهاى ايشان است در عرصه اخلاق عملى كه طالبان علوم دينى، مخاطبان آن بوده اند. اين كتاب، بر اساس سنتى ديرپا در باب حفظ و كتابت چهل حديث كه خاستگاه آن، حديثى از رسول اكرم بوده شكل گرفته است. اين احاديث، در زمينه هاى گوناگونى است و عرصه هاى متنوعى را دربر مى گيرد; اما آنچه همه آنها را به هم مى پيوندد، انسان است و نسبت او با خالق خود. هر حديث، دريچه اى است به سوى جلوه اى و جنبه اى از نهاد پنهان آدمى يا صفتى از صفات حق تعالى. عمده اين احاديث )33 حديث) درباب اخلاق و ديگر احاديث آن، ناظر به مباحث عرفانى است. امام(ره)، پس از نقل هر حديث و ترجمه آن، به توضيحات واژگانى و ساختارى آن مى پردازد و آن گاه به تفصيل، مباحث مرتبط با آن را بيان مى كند. اين كتاب، سرشار از نكات آموزنده و دقايق مسائل نفس است; ليكن بهره مندى از آن، به چند دليل دشوار مى نمايد و آن را ازدسترسى عموم، دور مى سازد. نخست آنكه اين كتاب، ناظر به عمده علوم

ص: 8358

اسلامى است و از نتايج تفسير، عرفان، اخلاق نظرى، فقه،تاريخ، اصول فقه، ادبيات و واژه شناسى، بهره گرفته است وخواننده آن نيز بايد به اجمال با اين مباحث، آشنا باشد. دوم اينكه نثر و ساختار كتاب (كه متعلق به شش دهه پيش است)،سرشار از واژگان تخصصى است كه فهم آن را براى خواننده امروزى،اندكى دشوار مى نمايد. سوم، وجود بحثهاى مفصل حاشيه اى و گاه طغيانهاى قلمى است كه حضرت امام(ره)، خود نيز در مواردى به آن اشاره مى كند: اين بحث، از وظيفه ما خارج است (ص 578( همين اندازه نيز خروج از طور اين اوراق بود. (ص 592(و بالاخره، گرچه هدف از تقرير اين كتاب، استفاده عام و مقصود،بهره ورى عموم از آن بوده است; ليكن وجود مخاطبان خاص، عملا آن را به اثرى تخصصى تبديل كرده است. بدين جهت، مناسب مى نمود كه گزيده اى از اين كتاب ارجمند، به همراه پاره اى توضيحات، براى استفاده عام تر از آن، فراهم آيدكه بحمدالله، اين كار به همت ستاد يكصدمين سالگرد تولدامام(ره) در دست اقدام است و قرار است اين كتاب (با گزينش راقم اين سطور) و ديگر آثار فارسى امام(ره) با تلخيصى مناسب وپاره اى توضيحات لغوى و متنى، ارائه شود. بارى! سخن درباره ساختار اين كتاب و شيوه كار امام(ره) در آن،بسيار

ص: 8359

است; ليكن نظر به اينكه دو مقاله در اين باب منتشر شده است و هر يك به گونه اى اين وظيفه را برعهده گرفته اند، به همين مختصر بسنده مى كنم و علاقه مندان را براى اطلاع بيشتر، به اين دو مقاله با مشخصات زير ارجاع مى دهم: حديث رهپويان راه فضيلت(مرورى بر شرح چهل حديث امام خمينى ره )، حسن شكوهيان، آينه پژوهش، ش 58، ص 159-152. چهل حديث امام خمينى(ره)، كتاب خودسازى، سيدمصطفى احمدزاده،آينه پژوهش، ش 58، ص 173162. در اين گفتار، مى كوشم پنج آموزه اساسى امام(ره) را در عرصه اخلاق عملى باز نمايم. ايشان خود براى اين آموزه ها عنوانى نمى گشايد و آنها را مستقلا مورد بحث قرار نمى دهد; بلكه با خواندن اصل كتاب، مى توان اين نكات را به نيكى دريافت و نقش بنيادى آنها را فهميد. مقصود از آموزه هاى اخلاقى، بنيادهايى است كه ساختار كتاب، برآنها استوار شده است و همه نقض و ابرام ها و امر و نهى ها براساس آنها شكل مى گيرد و اصول موضوعه اخلاق عملى را تشكيل مى دهد. 1. انسان، تغيير پذير است انسان با بيشترين استعداد به معناى فلسفى آن و كمترين فعليت،به دنياى مادى پاى مى گذارد و در آغاز تولد، چه بسا كه ازبسيارى حيوانات ديگر، ناتوان تر باشد; ليكن در

ص: 8360

طول زندگى كوتاه يا دراز خود، همواره خود را محك مى زند و قابليت هاى خود را در عرصه خير يا شر، ارائه مى كند و خود را مى سازد وشكل مى دهد. باز شكل پيشين خود را رها مى كند و خود را در مى نوردد و شكلى تازه به خود مى گيرد و چون صورتگر نقاشى است كه هر لحظه بتى مى سازد و آن را مى سوزد و تصاوير ديگرى مى پردازد. اين حركت از قوه به فعل و اين خلع و لبس، يا لبس پس از لبس (به تعبير فلسفى) ، هرگز پايان ندارد و تا انسان دم مى زند، اين تحول وجود دارد. اين رويكرد، اصالت وجودى (به معناى اگزيستانسيا ليستى آن) است و بر براهين متين فلسفى استوار است; اما در عرصه اخلاق، كاربردى وسيع مى يابد و عالم اخلاقى يى چون امام(ره)، آن را ابزار كسب نتايج عملى قرار مى دهد. نتايج اين آموزه، بسيار است; از جمله آنكه: انسان مى تواند اخلاقى زندگى كند و اسير غرائزش نباشد و از خودفراتر رود. اين امكان تغيير، آدمى را از حيوانات جدا مى كند واز او گل سرسبد عالم امكان مى سازد. بدين ترتيب هر انسانى آمادگى تغيير و دگرگونى را ندارد و هيچ كس نمى تواند ونبايد در حدى خاص، درجا بزند و سنگواره گردد.

ص: 8361

اين امكان تغيير، در همه مراحل عمر وجود دارد. گرچه تغييرپذيرى انسان در آغاز زندگى اش و شكل گيرى او در اوان حياتش نيرومندتر است و هرچه از عمر آدمى بگذرد، اين دگرگونى دشوارترمى شود; ليكن هرگز اصل امكان از ميان نمى رود و تا آخرين لحظه زندگى نيز امكان تغيير جهت، براى هر كس وجود دارد و تشبيه انسان به درخت بزرگ و چوب خشك، تشبيه دقيقى نيست. و بالاخره اينكه نبايد درباره خود و ديگران، و تا پرونده اعمال گشوده است، داورى كرد. هيچ كس در هيچ حالى نمى تواند خود راپاك و منزه و محبوب درگاه خدا بداند و يا آنكه يكسره ازبارگاه رحمت حق، نوميد شود و خود را از دست رفته و دوزخى بشمرد; همچنين درباره هيچ كس تا در حال حيات است، نمى توان داورى قطعى كرد. كسى كه تا ديروز مستجاب الدعوه بنى اسرائيل بود، بر اثر نافرمانى حق تعالى و دلبستگى به دنيا و تعلقات آن، امروز از درگاه حق رانده مى شود و خداوند، او را به سگى مانند مى كند. برعكس، كسى كه تا ديروز در سپاه امويان وروياروى امام حسين(ع) بود، امروز از گذشته اش مى گسلد و به سپاه حق مى پيوندد و حر و آزاده مى گردد(همان گونه كه مادرش او را حر ناميده بود). بنابراين، گرچه گذشته مى تواند برآينده

ص: 8362

هركس تاثيرات بزرگى بگذارد; اما هرگز بر آن چيره نمى شود و انسان مى تواند آينده را دگرگون كند و آن را به گونه ديگرى بسازد و خود را در جهت ديگرى هدايت كند. چنين وسعت مشربى درباره انسان و سرنوشت نامعلوم او، آدمى را ازتنگ نظرى و داورى هاى شتابزده، باز مى دارد و به او امكان دريافت لايه هاى عميق ترى را از حقيقت مى دهد. در اين منظر است كه حتى داورى درباره كافران تا وقتى كه زنده هستند و آنان را يكسره جهنمى دانستن، نادرست مى نمايد. امام(ره) در اين باره، چنين آورده است: شيخ جليل ما عارف كامل، شاه آبادى روحى فداه مى فرمودند: تعيير و سرزنش به كافر نيز نكنيد در قلب; شايد نور فطرتش اورا هدايت كند و اين تعيير و سرزنش، كار شما را منجر به سوءعاقبت كند. امر به معروف و نهى از منكر، غير از تعيير قلبى است. بلكه مى فرمودند: كفارى كه معلوم نيست با حال كفر از اين عالم منتقل شدند، لعن نكنيد. شايد در حال رفتن، هدايت شده باشند و روحانيت آنها مانع از ترقيات شما شود. (ص67(اين مضمون، چنان امام(ره) را شيفته خود مى كند كه باز آن را به زبان ديگرى و در نقد كسانى كه سرآمدان توحيد را نيز از زخم زبان و لعنتهاى خود در امان

ص: 8363

نمى گذارند، چنين مى آورد: شيخ عارف ما روحى فداه مى فرمود: هيچ وقت لعن شخصى نكنيد،گرچه به كافرى كه ندانيد از اين عالم [چگونه] منتقل شده; مگرآنكه ولى معصومى از حال بعد از مردن او خبر دهد; زيرا كه ممكن است در وقت مردن، مؤمن شده باشد. (ص456(اگر همين يك آموزه را با نتايج آن، راهنماى عمل خود در زندگى قرار دهيم، چه بسيار كمالها كه به ست خواهيم آورد و چه بسيارپليدى ها و نقص ها كه از خود دور خواهيم داشت. 2. وضع طبيعى انسان توماس هابز، با تكيه بر ميراث مسيحيت رسمى معتقد بود كه انسان در وضع طبيعى، تنها در پى منافع و غرائز حيوانى خويش است وراهنمايش خواستهاى حيوانى اوست. اگر انسان را به خودش واگذارند، جز توحش از خود بروز نمى دهد و ديگران را قربانى مطامع خود مى كند; چون ذاتا پليد است و تنها با قوه قهريه مى توان او را كنترل كرد. بدين جهت، هابز، وجود دولتى مقتدر ومستبد و خودكامه را لازم مى دانست و شعارش اين بود كه (انسان،گرگ انسان است). اين رويكرد بسيار بدبينانه در مورد انسان،مقبول طبع فطرت آدمى نيست و تحليل ديگرى مى طلبد. در سنت دينى ما آمده است كه انسان، به طور فطرى خداپرست ويكتاگرا زاده مى شود و خداجويى

ص: 8364

و حقيقت خواهى و جمال پرستى،در سرشت او نهفته است و بعدهاست كه پدر و مادر و يا فرهنگ حاكم بر جامعه، شخصى را از صراط مستقيم فطرت به كجراهه گمراهى مى كشانند. بدين ترتيب، ذات آدمى پاك است و آلودگى ها عارضى وگذراست. اما اين نكته را بايد بيشتر كاويد و ديد كه چگونه انسان كه به گونه فطرى موحد است ، سر از كوره ده شرك درمى آورد و چرافطرت، توان مقابله با شبيخون چندگانه پرستى را ندارد. امام(ره) در اين باب معتقد است كه انسان در بدو تولد، داراى قابليت هاى بسيارى براى پذيرش كمالات و غرائزى است كه براى حفظ او و ادامه بقا فعليت دارند. در حقيقت، آدمى در هنگام پانهادن به جهان، نيازمند ويژگى هايى است كه او را از خطرها حفظ كند ودر اين زمينه با ديگر حيوانات، چندان تفاوتى ندارد. حب ذات،نياز به خورد و خوراك، و نياز به دفع خطرها و توليد مثل، همه صفات مشترك انسان است با حيوانات ديگر. ليكن آدمى، در اين مرحله نمى ماند و اين توانايى را دارد كه از آن فراتر رود وبه كمالات معنوى دست يابد; حال آنكه ديگر حيوانات، از چنين امكانى بى بهره اند و تنها در دايره غرائز خويش مى چرخند. بدين ترتيب، اين فطرت توحيدى و كمال گرايى، حد فاصل ميان انسان و

ص: 8365

حيوان است; ليكن لزوما به اين معنا نيست كه آدمى چون فطرتى حق گرا دارد، نيازمند آموزش و پرورش نيست و هر انسانى، بالفعل داراى همه كمالات است. آدمى، بالفعل كم از جانوران ندارد و تنهابا تهذيب نفس مى تواند خود را از آنان بالاتر بكشاند و مدارج كمال هستى را پشت سر نهد و به مقامى برسد كه در تصور نيزنگنجد. امام(ره)، اين نكته را چنين بيان مى كند: بدان كه نفس انسانى، گرچه به يك معنا كه ذكر آن اكنون ازمقصود ما خارج است مفطور بر توحيد و بلكه جميع عقايد حقه است; ولى از اول ولادت آن در اين نشئه و قدم گذاشتن در اين عالم، با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نما كند... و در مقام خود، مبرهن است كه انسان، در اول پيدايش، پس از طى منازلى، حيوان ضعيفى است كه جز قابليت انسانيت، امتيازى ازساير حيوانات ندارد و آن قابليت ميزان انسانيت فعليه نيست. پس انسان، حيوانى بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم و درتحت هيچ ميزان، جز شريعت حيوانات كه اداره شهوت و غضب است،نيست.(ص 168(بدين ترتيب، در برابر آن رويكرد بدبينانه به ذات انسان كه معتقد است همواره بايد بر سر فيل نفس كوفت تا ياد هندوستان نكند، و نظر افراطى و خوش بينانه نسبت به انسان فطرى و

ص: 8366

اينكه اين فطرت، فعليت دارد، امام(ره) نظر واقع بينانه و ميانه اى ارائه مى كند. انسان، فطرتا پاك و آماده كمال و رشد است; امااين آمادگى، به تنهايى كافى نيست; بلكه بايد همراه با تزكيه وتهذيب باشد. بدين ترتيب، ضرورت اخلاق و آموزش اخلاقى، آشكارتر مى شود. 3. درون انسان، آوردگاه خير و شرانسان، موجود دوگانه اى است; دو پاره است; نيمى از او (ز آب وگل) است و نيمى ديگر (ز جان و دل). ريشه در گل خشكيده بويناك دارد; اما روح خدايى در او دميده شده است و خدا گونه اى است در كالبد ديو. انسان، از سويى داراى همه غرائز حيوانى است وبى اين غرائز، امكان ادامه حيات از او سلب مى شود. انسانى كه غريزه ترس نداشته باشد، از خطرهاى جدى نمى گريزد و در نتيجه،به دست نيروهاى مزاحم، از پاى درمى آيد; و انسانى كه داراى غريزه خشم نباشد، موانع سر راه خود را از ميان برنمى دارد ودر نتيجه، پيشرفت نمى كند. انسانى كه داراى غريزه حب ذات نباشد، دست از ادامه حيات مى شويد و بالاخره، انسانى كه داراى غريزه جنسى نباشد، نوع خود را نابود مى كند. ليكن انسان، بااين غرائز، صرفا حيوانى است بالفعل و چندان تفاوتى با ديگرجانوران ندارد; بلكه در مواردى از آنها ناتوان تر است. اما آدمى در

ص: 8367

اين غرائز منحصر نمى شود و اسير آنها نيست; مى تواند پاره اى از غرائز خود را از ميان ببرد، پاره اى ديگر راكنترل نمايد و پاره اى را تصفيه كند و اعتلا بخشد. افزون برآن، انسان داراى فطرياتى است كه او را بر غرائزش مى شورانند;فطرياتى كه آرام و خواب را از او مى گيرند و در عين دارندگى،او را به جستجو مى كشانند و به جاى (آب)، به جستجوى (تشنگى)برمى آيد. انسان مى تواند درست مخالف همه غرائز خود عمل كند; از خواب و خوراك، خوددارى كند; خود را مقطوع النسل كند; از هيچ چيز نترسد و بر هيچ چيز خشم نگيرد. اين انسان، مى تواند بادردى ناشناخته، همه خوشى هاى خود را واگذارد و ريگهاى تفته بيابان را بر بستر نرم، شب زنده دارى را بر خوابى خوش، و رنج سفر را بر خوشى حضر ترجيح دهد و بر همه و از آن بالاتر، بر خودش بشورد. سنت هندو از (سيذارتا) سخن مى گويد; شاهزاده اى كه به همه دلبستگى ها و لذتهاى مادى، براى جستجوى حقيقت، پشت پا زد وبالاخره به آن رسيد و (بودا) لقب گرفت. فرانسواى آسيزى، اشرافزاده خوشگذرانى بود كه ناگهان دچار تحول روحى شگرفى شد و دست از خوشى هاى مادى شست و شوريده سر، راه صحرا در پيش گرفت

ص: 8368

و آيين محبت بنا نهاد و سرسلسله راهبان فرانسيسكن گشت. در سنت اسلامى نيز سخن از ابراهيم ادهم است كه سرنوشتى چون بوداداشت و يا در روايت زندگى ناصرخسرو از زبان خودش مى خوانيم كه چگونه از زندگى شادخوارانه خويش، دست برداشت و كباده سنگين دعوت اسماعيلى را بر دوش كشيد. اينها موارد استثنايى تاريخ نيستند; بلكه تنها موارد مشهور وشناخته شده آن به شمار مى روند و پيرامون ما از چنين كسانى پراست و چه بسا هر كس در حدى، ابراهيم ادهم وار عمل كرده است. بارى! انسان، عرصه اين نبرد و نزاع ميان غرائز حيوانى و تمايلات كمال جويانه است و در اين ميان، انتخاب و اراده اوست كه سرنوشتش را رقم مى زند; گاه مغلوب غرائز مى شود و روى درندگان را سفيد مى كند و در قالب كسانى چون چنگيز و آتيلا و استالين وهيتلر پديدار مى گردد، و گاه به صورت قديسى در مى آيد و رشك فرشتگان مى شود. آرى... تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين برد نرد. امام(ره)، اين آوردگاه را چنين به تصوير مى كند: بدان كه از براى نفس انسانى، يك مملكت و مقام ديگر است كه آن،مملكت باطن و نشئه (ملكوت) اوست كه جنود نفس، در آنجا بيشتر ومهمتر از مملكت ظاهر است و نزاع و

ص: 8369

جدال بين جنود رحمانى وشيطانى، در آنجا عظيم تر و مغالبه در آن نشئه، بيشتر و بااهميت تر است; بلكه هر چه در مملكت ظاهر است، از آنجا تنزل كرده و ظهور از (ملك) نموده است; و اگر هر يك از جنود رحمانى و شيطانى در آن مملكت غالب آيند، در اين مملكت نيز غالب شوند.... ممكن است خداى نخواسته، به واسطه مغلوبيت جنودرحمانى در آن مملكت و خالى گذاشتن آن براى غاصبين و نا اهل هااز جنود شيطان، هلاكت هميشگى از براى انسان پيدا شود كه قابل جبران نباشد.(ص 1312( 4. رويكرد عملى به علوم جلال الدين محمد مولوى، در دفتر دوم مثنوى شريف، داستانى داردكوتاه و نغز. عربى باديه نشين، يك جوال گندم دارد و مى خواهدآن را بر شتر خود، بار كند، لذا جوالى ديگر پر از شن و ريگ مى كند تا بتواند آن را قرينه جوال گندم كند و آن دو را بدين ترتيب، بر دو سوى شتر ببندد. در راه، حكيمى با او همسفر مى شود و با او به گفتگو مى پردازد و چون متوجه مى شود كه يك لنگه از بار شتر، شن است و تنها مايه زحمت، پيشنهاد مى كند كه آن عرب، بار شن را خالى كند و به جاى آن، نيمى از بار گندم رادر جوال ديگر بريزد تا

ص: 8370

مقصود حاصل شود و شتر نيز سبكبارگردد. عرب، شادمان از اين راه حل حكيمانه، از او درباره ثروت و دولتش مى پرسد: چون به نظرش چنين كسى با اين انديشه راهگشا بايد همه چيز داشته باشد. اما حكيم، سوگمندانه پاسخ مى دهد كه هيچ بهره اى از دنيا ندارد: گفت: (والله نيست يا وجه العرب در همه ملكم وجوه و قوت شب پا برهنه تن برهنه مى دوم هر كه نانى مى دهد، آنجا روم مر مرا زين حكمت و فضل و هنر نيست حاصل جز خيال و دردسر) عرب نيز شگفت زده و نوميد از بى خاصيتى چنين دانشى، شيوه جاهلانه خود را بر اين حكمت شوم ترجيح مى دهد و از حكيم مى خواهد كه راهش را از او جدا كند تا شومى او بر سرش نبارد. مولانا از اين داستان نتيجه مى گيرد كه: فكر، آن باشد كه بگشايد رهى راه، آن باشد كه پيش آيد شهى رويكرد اخلاقى امام(ره) به مسئله علم، نيز اين گونه است. ازمنظر ايشان، همه علوم بايد راه به جايى ببرند و انسان را ازاين تنگناى خاك، نجات دهند; وگرنه آموزش آنها نه تنها خاصيتى ندارد كه خود، حجاب راه و مانع كمال است. اگر جهل، حجاب ظلمانى است، علم نيز مى تواند حجاب نورانى باشد كه كنار زدن آن،دشوارتر است; چرا

ص: 8371

كه فرانماست و كمتر كسى حجاب بودن آن رادرمى يابد و در نتيجه به استمرار گمراهى مى انجامد. آرى... علوم عقليه و حقايق اعتقاديه، اگر چنانچه تحصيل شود براى فهم خود آنها و جمع مفاهيم و اصطلاحات و زرق و برق عبارات و تزيين تركيبات كلمات و تحويل دادن به عقول ضعيفه براى تحصيل مقامات دنيويه، آن را (آيات محكمات) نتوان گفت; بلكه حجب غليظه واوهام واهيه بايد نام نهاد; زيرا كه انسان اگر در كسب علوم،مقصدش وصول به حق تعالى و تحقق به اسما و صفات و تخلق به اخلاق الله نباشد، هر يك از ادراكاتش دركاتى شود براى او و حجابهاى مظلمه اى گردد كه قلبش را تاريك و بصيرتش را كور كند.(ص 392(اين مسئله، اختصاص به علوم دنيوى يا اخروى ندارد; بلكه هردانشى كه راه به معشوق حقيقى نبرد، بار خاطر است. حتى گاه عرفان و علم توحيد نيز به جاى آنكه راهگشا و راهبر باشد، سدطريق كمال و موجب خسران و زيان ابدى است; زيرا موجب تكبر شخص عارف و خود برتربينى او مى گردد و اسير اصطلاحات و تعابير وتعاريف مى ماند و به گفته امام(ره): ما به اين عمر كوتاه و اطلاع كم، در اين عرفاى اصطلاحى و درعلماى ساير علوم، اشخاصى ديديم كه به حق عرفان و علم قسم كه اين

ص: 8372

اصطلاحات، در دل آنها اثر نكرده; بلكه اثر ضد كرده ... اى طلبه مفاهيم، اى گمراه حقايق، قدرى تامل كن! ببين چه دارى از معارف؟ چه اثرى در خود از حق و صفاتش مى بينى؟ علم موسيقى و ايقاع، شايد از علم تو دقيق تر باشد. هيئت و مكانيك و سايرعلوم طبيعى و رياضى، در اصطلاحات و دقت، با علم تو همدوش است. همان طور كه آنها عرفان بالله نمى آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پرده مفاهيم و اعتبارات است ، نه از اوكيفيتى حاصل شود، نه حال; بلكه در شريعت علم، علوم طبيعى ورياضى از علوم شما بهتر است; زيرا كه آنها نتيجه خود را مى دهد و از شما بى نتيجه [است] يا به عكس نتيجه مى دهد. مهندس،نتيجه هندسه را، و زرگر، نتيجه نعت خود را مى برد. شما ازنتيجه دنيايى بازمانده، به نتيجه معارف هم نرسيديد; بلكه حجاب شما غلظتش بيشتر است ... معارفى كه كدورت قلب را بيفزايد،معارف نيست.(ص 90( امام(ره) اين معيار را مبناى تقسيم بندى و ارزيابى علوم قرارمى دهد و مى كوشد براساس آن، حديثى را كه همه علوم را سه گونه دانسته است، تفسير كند. در آن حديث، آمده است كه رسول خدا ديدكه مردم در مسجد، دور مردى حلقه زده اند. پرسيد

ص: 8373

كه (اين چيست؟) و اين خود، تعريضى بود به آن شخص و كارش. گفتند: (علامه است و آگاه به نسب و تبار كسان و حوادث روزگار جاهلى). حضرت فرمود: (اين دانشى است كه نه دانستن آن سودى دارد و نه جهل به آن زيانى). سپس فرمود: (همانا علم، منحصر است به سه چيز: آيه محكم، يا فريضه عادل يا سنت قائم).(ص 385(براساس اين حديث: كليه علوم، تقسيم شوند به سه قسمت: يكى آنكه نافع به حال انسان است، به حسب احوال نشئات ديگر كه غايت خلقت، وصول به آن است، واين قسمت، همان است كه جناب ختمى مرتبت (علم) دانسته و به سه قسمت تقسيم فرمودند. (ص396( ديگر، دانشى است كه براى انسان زيان بار است و سوم، دانشى كه نه سود دارد و نه زيان. پرهيز از دانش زيان بار، بايسته و دورى از دانش بى خاصيت، شايسته هر پوينده طريق حقيقت است. آن علم نافع نيز كه به سه گونه تقسيم شده، در حقيقت، ناظر به سه ساحت وجودى انسان است و هر يك، مايه كمال آن ساحت است. بنابراين، سالك طريق اخلاق، بايد همواره علم را براى تكامل خودبخواهد و هرگز آن را براى خودش نخواهد و هشيار باشد كه اين علم گرچه علم توحيد است ، دست و پاى او را نبندد و اسيراصطلاحاتش نكند كه رهايى از

ص: 8374

چنين دانشى، خود، فضيلت و كمال است. 5. كنترل غرائز، نه ريشه كنى آنها تعابيرى چون نفس كشى، از ميان بردن غرائز و ريشه كنى آنها، به غلط در گفتگوها راه يافته است و كسانى پنداشته اند كه لازمه اخلاقى زيستن، پانهادن بر همه خواستهاى نفسانى و انكار لذات جسمانى و نعمتهاى مادى است. اين پندار، در ميان پاره اى ازصحابيان پيامبر اكرم و ياران امير مومنان نيز ديده شده است. علاء بن زياد حارثى به اميرمومنان شكايت برد كه برادرش عاصم،از دنيا رويگردان شده و جامه پشمين به تن كرده است. حضرت اورا خواست. چون آمد، به او فرمود: اى دشمنك خويش! شيطان پليد، سرگشته ات خواسته است. آيا به زن وفرزندت رحم نكردى؟ آيا مى پندارى كه خداوند، آنچه را پاكيزه است، بر تو حلال كرده و با اين حال، ناخوش دارد كه از آنهابهره مند شوى؟و آيا تو نزد خداوند، خوارتر از آنى؟ (نهج البلاغه، خطبه209( گرچه معصومان(ع) با اين تفسير دنياگريزانه از اخلاق و تهذيب نفس، مخالفت مى كردند و مى كوشيدند ميان كنترل و هدايت غرائزبا ريشه كنى آنها تفاوت نهند و خود، الگويى در اين زمينه بودند; با اين همه، نفوذ سايه تفكر بودايى و تصوف پرهيز، براخلاق اسلامى سنگينى مى كند و همچنان كسان بسيارى، اگر بخواهندآدم اخلاقى را تعريف كنند، بيشتر

ص: 8375

از تعبيرات منفى استفاده مى كنند و چهره اى كه از او ارائه مى كنند، چهره اى منفى ياحداقل خنثى است; حال آنكه غرائز، در نهاد بشر، به عبث سرشته نشده اند و در نظام خلقت و در نهاد بشر كه بهترين آفريده بهترين آفريدگار است (هر چيز به جاى خويش نيكوست). آنچه اخلاق اسلامى در پى آن است، اين است كه غرائز بر عقل طغيان نكنند و عقل، راهبر غرائز نه پيرو آنها باشد. تنها باهماهنگى اين غرائز و عقل آدمى است كه موانع كمال، از سر راه برداشته مى شوند و آدمى مى تواند به كمال موعود خويش، دست يابد. بايد هر غريزه اى را حفظ و با صفتى ضد آن، كنترلش كرد وميان همه جنبه هاى وجودى انسان، توازن پديد آورد. به جاى كشتن غريزه شهوانى، بايد آن را با عفت، متعادل نمود. اساسا فضائل اخلاقى، با كنترل غرائز قابل فهم هستند و بى اين، غرائز،معناى خويش را از دست مى دهند. كسى كه هيچ غريزه جنسى يى ندارد، نمى تواند از عفت دم زند و آنكه از قوه غضب، يكسره بى بهره است، چگونه مى تواند از شجاعت سخن بگويد؟ برداشت مولانا ازحديث شريف نبوى (لارهبانيه فى الاسلام)، گوهر اين ديدگاه را نيك بيان مى دارد: چون عدو نبود، جهاد آمد محال شهوتت نبود، نباشد امتثال صبر نبود چون نباشد

ص: 8376

ميل تو خصم چون نبود، چه حاجت خيل تو؟ هين! مكن خود را خصى، رهبان مشو زانكه عفت، هست شهوت را گرو بى هوا، نهى از هوا ممكن نبود غازى يى بر مردگان نتوان نمود(مثنوى، دفتر پنجم)

ص: 8377

امام(ره) نيز از اين منظر ايجابى با رذائل اخلاقى و غرائز بشرى برخورد مى كند. در اين منظر، هرگز سخن از حذف غريزه اى نيست; بلكه سخن از حفظ آن است و پيشگيرى از مهار گسيختگى آن. ازاين رو، گاه به بحث از ضرورت چنين غرائزى مى پردازد و از اصل وجود آن دفاع مى كند و نبودش را ضايعه و مايه نقصان مى داند. براى مثال، در بحث از غضب در (شرح چهل حديث)، چنين مى خوانيم: بدان كه قوه غضبيه، يكى از نعم بزرگ الهى است كه به واسطه آن،تعمير دنيا و آخرت شود و با آن، حفظ بقاى شخص و نوع و نظام عايله گردد و مدخليت عظيم در تشكيل مدينه فاضله و نظام جامعه دارد. اگر اين قوه شريفه در حيوان نبود، از ناملايمات طبيعت دفاع نمى كرد و دستخوش زوال و اضمحلال مى گرديد; و اگر درانسان نبود، علاوه بر اين، از بسيارى از كمالات و ترقيات باز مى ماند; بلكه حد تفريط و نقص، از حال اعتدال نيز از مذام اخلاق ونقايص ملكات شمرده شود كه بر آن، مفاسدى بسيار و معايبى بى شمار مترتب گردد; از قبيل ترس و ضعف و سستى و تنبلى و طمع وكم صبرى و قلت ثبات در مواردى كه لازم است و راحت طلبى

ص: 8378

وخمودى و زيربار رفتن و انظلام و رضاى به رذائل و فضايح كه پيش آيد براى خود يا عايله اش، و بى غيرتى و كم همتى. خداى تعالى،در صفت مؤمنين فرمايد: (اشداء على الكفار رحماء بينهم). اداره امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود و تعزيرات وساير سياسات دينيه و عقليه نشود، جز در سايه قوه شريفه غضبيه. پس آنها كه گمان كردند كشتن قوه غضب و خاموش كردن آن از كمالات و معارج نفس است، خود خطايى بزرگ و خطيئه عظيمه اى كردند و ازحد كمال و مقام اعتدال، غافل اند. بيچاره ها ندانند كه خداى تبارك و تعالى، در جميع سلسله حيوانات، اين قوه شريفه را عبث خلق نفرموده و در بنى آدم، اين قوه را سرمايه زندگانى ملكى وملكوتى و مفتاح خيرات و بركات قرار داده. جهاد با اعداى دين وحفظ نظام عايله بشر و ذب از جان و مال و ناموس و ساير نواميس الهيه، و جهاد با نفس كه اعدا عدو انسان است صورت نگيرد،مگر به اين قوه شريفه. حفظ تجاوزات و تعديات و حدود و ثغور ودفع موذيات و مضرات از جامعه و شخص، در زير پرچم اين قوه انجام گيرد. از اين جهت است كه حكما براى دفع خاموشى و خمودى آن،علاجها قرار دادند، و براى

ص: 8379

بيدار كردن و تحريك نمودن آن،معالجات علمى و عملى است; از قبيل اقدام در امور مهمه هايله ورفتن در ميدانهاى جنگ، و در موقع خود، جهاد با اعداى خدا.(ص135 -134( در اينجا هيچ سخن از نابودى اين غريزه نيست; بلكه كاستى آن نيزخود، نقصى تلقى مى شود. سخن از كنترل و هدايت آن است و بس، واين جنبه اى از واقع گرايى اخلاقى امام(ره) و توجه به نهاد آدمى است. اين پنج آموزه، در سراسر كتاب، حضورى مشهود و گاه نامشهوددارند و بستر بحثهاى گوناگون را فراهم مى كنند و نتايج هر بحث را معنادار مى سازند. اين آموزه ها ارتباطى پيوسته با يكديگردارند و همپوشى قابل ملاحظه اى نيز ميان آنها ديده مى شود و درحقيقت، يك مجموعه را تشكيل مى دهند. پوينده راه اخلاق و آنكه در پى اصلاح و تكميل خويش است، با توجه به اين پنج آموزه شريف، مى تواند با اطمينان، كارش را بياغازدو گامهايش را با استوارى بردارد و آنها را معيارهايى براى ارزيابى خود و اهدافش قرار دهد. بنابراين، متخلق به اخلاق الله، كسى است كه مى داند: 1. انسان، تغييرپذير است، نه موجودى پايان يافته. لذا هرگز ازحركت باز نمى ماند و خود را تمام شده نمى پندارد. 2. گرچه به فطرت توحيدى خود معتقد است; اما اين

ص: 8380

واقعيت را نيزدرمى يابد كه غرائز در آغاز زندگى، فعال و فرمانروا هستند. پس بايد كوشيد تا اين فطرت توحيدى، شكوفا گردد. 3. نزاع اصلى ميان خير و شر و كمال و نقص، در ذات آدمى است وسينه هركس، آوردگاه حق و باطل است. اين نكته، او را متوجه اهميت خودشناسى و در نتيجه، خودسازى مى كند و آن را نه واقعيتى تلخ و گريزناپذير، بلكه حقيقتى شريف و ارزنده مى داند; زيرا اگر چنين قابليتى در انسان نبود، او نيز جانورى دررده ديگر جانوران بود و امكان تكاملى در اين حد گسترده برايش وجود نداشت. پس خوشا اين نبرد و نتايج مطلوبش كه انسان را به بى نهايت مطلق، نزديك و نزديك تر مى سازد! 4. انسان براى پيمودن اين مسير طولانى و گاه درشتناك، نيازمنددانش و بينش است; اما هر دانشى راهگشا نيست. چه بسا دانشى كه وبال گردن و سد راه مى شود و آدمى را از رفتن باز مى دارد. آن دانشى ارزنده و يار شاطر سالك حقيقت است كه انسان را به هدف ومعبود برساند، نه اينكه خود هدفى گردد و معبودى و انسان را به پرستش خود وادارد. 5. سالك بايد به هوش باشد كه فريب ادعاهاى پوچ مدعيان را نخوردو نپندارد كه با كشتن غرائز و رياضتهاى نامشروع، مى تواند به مقصد برسد و

ص: 8381

اين مسير را بپيمايد. زينهار... (ظلمات است، بترس از خطر گمراهى). بايد اصالت و لزوم همه غرائز را پذيرفت و آنها را در چارچوب عقل و شرع، راه برد و از وسوسه هاى راهزنان طريق حقيقت، باخبر بود كه سخت نيرنگ بازند و(به تدبير، كله از سر مه بردارند). بمنه وكرمه!

ص: 8382

پويايى در رهبرى امام خمينى قدس سره

اشاره

فصلنامه مشكوة، شماره 57 الماسيه، محمد رسول سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى از جمله مهمترين دستاوردهاى رهبرى امام خمينى قدس سره كه منشا تحولاتى عظيم در جهان اسلام بود موارد ذيل را مى توان برشمرد: 1. تدوين نظريه خالص رهبرى در تشيع با عنوان ولايت فقيه. 2. تبديل رهبرى سنتى و فره مند تشيع به رهبرى قانونى 3. نهادينه كردن پاره اى مفاهيم از جمله «ولايت فقيه» و «احكام ثانويه». 4. حل ابهام رابطه مرجعيت و رهبرى. 5. استفاده از ساختار نظامهاى مدرن سياسى در اقامه حكومت اسلامى.

1. تدوين نظريه خالص رهبرى با عنوان ولايت فقيه

انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى، تا رسيدن به پيروزى دو مرحله را پشت سر گذاشت. مرحله اول از سال 1341 تا1343 كه به تبعيد امام خمينى منجر شد و مرحله دوم در سالهاى1356 و1357 واقع گرديد، يكى از مهمترين اقدامات امام خمينى در فاصله اين دو برهه انقلاب تدوين و ارائه نظريه جامع ولايت فقيه بود. در سال 1342 نظريه مشخصى بر قيام مردم حاكم نبود. رژيم مرتكب خيانتهايى عليه مردم و به نفع بيگانه گرديده بود و مردم به رهبرى امام خمينى در مقابل اين كجرويها ايستاده بودند. انقلابيون آن دوره ظاهرا نمى دانستند و يا بيان نمى داشتند كه هدف نهايى شان چيست و به چه چيزى راضى خواهند

ص: 8383

شد; لغو كاپيتولاسيون، اجراى قانون اساسى، تغيير دولت، رفتن شاه... كدام يك نقطه پايان قيام آنها خواهد بود. بر فرض كه رفتن شاه را مى خواستند اما در مورد نظام جانشين، طرح و انديشه و پيشنهاد مشهورى وجود نداشت. البته قطعا امام خمينى خيلى پيشتر از سال 1342 نسبت به مفهوم حكومت اسلامى و ولايت فقيه تحليل داشته و حتما حركتش را با هدف استقرار چنين نظامى آغاز كرده بود. اما در سال 42، به هر دليلى، اين ايده را صريح و روشن بيان نكرد. محور سخنان ايشان فساد رژيم و در معرض خطر قرار گرفتن اسلام و كشور بود. ايشان حتى بعضا دليل حمله خود را به رژيم، عدم پايبندى اش به قانون اساسى ذكر مى كردند و بعد در جلسات خصوصى تر مى فرمودند: (1) «الزموهم بما الزموا به انفسهم ما لنا والقانون» يعنى اگر مى گويم قانون اساسى، چون رژيم خود را ملزم به آن مى شمارد و عمل نمى كند و الا ما را با اين قانون چه كار؟ مطالعه حوادث سال 42 نشان مى دهد كه در آن برهه، عواطف و احساسات مذهبى مردم به شدت جريحه دار شده و غيرت مردم در دفاع از اسلام به جوش آمده و امام خمينى ملجا اين احساسات پاك و غيرت دينى مردم شده بود. حضرت ايشان در سال

ص: 8384

42 صلاح نديدند از ولايت فقيه و حكومت اسلامى به رهبرى فقيه عادل، آشكارا سخن بگويند. سير حوادث انقلاب به تبعيد امام به نجف و اقامت پانزده ساله در آن حوزه مقدس منجر شد. در نجف ايشان مبحث «ولايت فقيه» را در حلقه هاى درس پر رونق خود مطرح كردند. «ولايت فقيه» در نظر فقهاى شيعه و شيعيان مفهومى ناآشنا نبود. تقريبا جميع فقها، سرپرستى ايتام و اموالشان، سرپرستى اموال كسانى كه دسترسى به آنها ندارند و يا از وطن دور افتاده اند (امور حسبية) را در ذيل عنوان «ولايت فقيه» بحث كرده اند و فقهاى نامدارى نيز در دوره هاى مختلف فقاهت اسلامى پاره اى امور را فقط از شؤون فقيه دانسته اند. مثلا شيخ مفيد (درگذشته413 ه .) از علماى خيلى قديم كه در فضاى نيمه آزاد ايجاد شده از سوى دولت آل بويه مى زيسته به صراحت اجراى احكام اسلامى و قضاوت ميان مسلمانان و اعلام جنگ و جهاد عليه كفار و مفسدان را از وظايف فقيه مى شمارد (در صورتى كه مبسوط اليد باشد) و بر مؤمنين نيز واجب مى شمارد كه او را كمك و اطاعت نمايند. (2) در ميان علماى قديم خواجه نصيرالدين طوسى و علامه حلى براى حفظ منافع مسلمين عملا در دستگاه حكومتى وارد شدند (3) و شهيد اول با نهضت انقلابى

ص: 8385

سربداران ايجاد ارتباط نمود كه به شهادتش انجاميد. (4) علماى متاخر (از عصر صفوى تا قاجار) نيز در كتابهاى خود اشاره هايى به شؤون فقيه دارند. از عصر قاجار به بعد فقها بيشتر از هميشه در صحنه هاى سياسى حضور يافتند. نهضت تنباكو، انقلاب عراق، انقلاب مشروطه،... همه و همه با پيشگامى فقها رخ داد بدون آن كه مبانى نظرى دخالت فقها تشريح و تبيين شده باشد. فقها در صحنه حضور داشتند و مردم نيز حمايت مى كردند. گاهى اتفاق مى افتاد كه فقها پادشاهان را نيز موظف به كسب اجازه از خود بدانند. مثلا مرحوم كاشف الغطاء طى فتوايى به عنوان نائب امام زمان (عج...) به فتحعلى شاه اجازه مى دهد از مردم ماليات بگيرد و جنگ عليه روسيه متجاوز را اداره كند و بر مردم نيز واجب مى سازد كه دستورات شاه را در اين موضوع تبعيت كنند. (5) آرى، مبحث ولايت فقيه به صورت خيلى پراكنده در لابلاى نظريات فقهى علماى شيعه وجود داشته است. آنچه در مباحث امام خمينى بديع و تازه بوده، تعميم روشن موضوع به حكومت و اداره كشور و قلمداد كردن آنها در رديف شؤون و وظايف فقيه عادل است، امام خمينى در درس ولايت فقيه ضرورت تشكيل حكومت اسلامى و شروط و صفاتى را حاكم براى تصدى چنين حكومتى

ص: 8386

بايد دارا باشد مورد بحث و مداقه قرار دادند. از نكات ظريف اين بحث ها بيان نسبتا ساده امام بود كه در مقايسه با ساير درسها از اصطلاحات فنى و تخصصى زياد بهره نگرفته اند گويى در طرح مطلب همگان را مخاطب قرار داده بودند. ايشان در بحث «ولايت فقه» به دو سر فصل مهم پرداختند: الف) ضرورت تاسيس حكومت اسلامى. ب) ويژگيهاى حاكم. درسهاى ولايت فقيه امام بر نوار ضبط و توسط طلاب پياده و به صورت كتاب تدوين شد. چاپ و انتشار اين كتاب خلا نظرى را كه انقلاب در مرحله اول گرفتار آن بود، پر كرد. هيچ كتابى به اندازه كتاب «ولايت فقيه» هدف و مقصد انقلاب را به روشنى بيان نكرده است. اشاعه افكار متفكران بزرگ ديگرى از جمله علامه طباطبائى، شهيد مطهرى و حتى مرحوم شريعتى سبب آشنايى بيشتر نسل جوان حوزوى و دانشگاهى با ديدگاه هاى شيعى در مورد رهبرى شد. امام خمينى با طرح جامع بحث ولايت فقيه، هم نهضتى كه خود رهبرى اش را برعهده داشت از نظر پشتوانه نظرى غنى ساخت و هم به مبحثى كه مدت هزار سال به صورت پراكنده و نامدون مطرح شده بود شكل و قوام بخشيد.

2. تبديل رهبرى سنتى و فره مند تشيع به رهبرى قانونى

ماكس وبر، جامعه شناس معروف، نظريه مشهورى را در

ص: 8387

موضوع رهبرى در جوامع انسانى ارائه كرده است. او موضوع را چنين آغاز مى كند كه چگونه فرمانى خاص يا هر دستورى كه از هر منبع صادر مى شود، از سوى گروهى انسانها تبعيت مى شود. وبر مى گويد معيارهايى از قبيل رسوم، منافع شخصى و انگيزه هاى واقعى يا ايده آل اتحاد، چه به تنهايى و چه به صورت مجموعه، نمى توانند توجيهى قابل قبول از اين پديده ارائه نمايند. وبر مى گويد عامل فراترى در اين امر دخيل است و آن عبارت است از «باور به مشروعيت». (6) يعنى يك دستور آنجا مورد تبعيت واقع مى شود كه نوعى اعتقاد به مشروعيت و حقانيت صادركننده آن وجود داشته باشد. بسته به نوع مشروعيتى كه آمر بدان متصف است، شيوه صدور اوامر و نوع اطاعت و شيوه اجرايى خاصى پديد مى آيد. وبر سه نوع مشخص از حاكميت مشروع را برمى شمارد كه هر فرد يا دستگاه دستوردهنده، بر مبناى يكى از آنها خود را محق صدور اوامر مى داند. آن سه نوع عبارتند از: (7) 1. مشروعيت بر مبناى عقل: ريشه در اعتقاد به «قانونى» بودن ضوابط و ساختارهاى جارى دارد و لذا افرادى كه بر مبناى آن ضوابط و ساختارها به حاكميت رسيده اند حق صدور فرامين را دارند. 2. مشروعيت بر مبناى سنت: ريشه در اعتقاد به تقدس سنتهاى فراموش شده دارد

ص: 8388

و لذا كسانى كه بر مبناى آن سنتهاى مقدس اعمال حاكميت مى كنند در صدور فرامين محق شناخته مى شوند. 3. مشروعيت بر مبناى كاريزمايى (فره مندى): ريشه در تقدس انحصارى و مشخص يا قهرمانى و صفات برجسته يك فرد خاص دارد و لذا فرامينى كه از او صادر مى شود از سوى ديگران اطاعت و تبعيت مى شود. اگر بخواهيم در چارچوب نظريه ماكس وبر، رهبرى فقهاى شيعه را تحليل كنيم مى توانيم بگوييم مبناى اطاعت مردم از فقها بر مبناى انواع دوم و سوم مشروعيت بوده است. مردم به صورت سنتى و بى آن كه ضوابط و ساختارهاى حقوقى الزام آورى حاكم باشد، به لحاظ اعتقادشان به منشا مقدسى كه در تاسيس پديده فقاهت نقش داشته از فقها حرف شنوى داشته اند. خصوصيات فره مندى بعضى فقها در التزام مردم به پيروى از فرامينشان بى تاثير نبوده است. مثلا امام خمينى قدس سره در سال 1342 بيشتر به خاطر خصوصيات فره مندى شان مورد توجه قرار گرفتند و مردم سرسپرده فرامين صادره از سوى ايشان شدند. اقدام بسيار ارزشمند امام خمينى، سوق دادن منشا مشروعيت رهبرى از نوع سنتى و فره مند به قانونى بود. يعنى حركت به سوى غير شخصى ترين نوع رابطه بين حاكم و مردم. در ايران قبل از انقلاب چه در خصوص رابطه مردم با علماى دينى و چه در خصوص رابطه آنها با

ص: 8389

قدرت سياسى حاكم، عنصر مشروعيت قانونى كمرنگ بود و عناصر سنتى (در درجه اول) و فره مند (در بعضى مقاطع) براى تفهيم و تفهم جامعه قبل از انقلاب كارآيى بيشترى داشتند. امام خمينى سعى كرد جلوه عقلايى «اطاعت» در جامعه ايران بر دو نوع ديگر غلبه داشته باشد و مردم نه به خاطر روابط عاطفى و نه بر پايه سنتها و رسوم، بلكه به خاطر ساختار ضابطه مند موجود از حاكم جامعه اسلامى اطاعت كنند.

3. نهادينه كردن مفاهيم دينى

امام خمينى ضمن آن كه رهبرى نهضت عظيم اسلامى را در عمل بر عهده داشت و احكام الهى را اقامه مى نمود در عين حال كوششى بى وقفه به كار مى برد كه مفاهيم اسلامى را نهادينه كند و از وابستگى مطلق به شخص خود برهاند. دو نمونه ممتاز و برجسته اين اقدامها كه فراست و هوشمندى شخص امام در نهادينه كردن آنها دخالت تام داشت عبارتند از: 1( تاسيس نهاد ولايت فقيه 2( تاسيس مجمع تشخيص مصلحت نظام. 1. تاسيس نهاد ولايت فقه. بحث هاى نظرى «رهبرى در تشيع» چه در حوزه مرجعيت دينى و چه در بعد رهبرى سياسى بر اين مبنا قرار داد كه پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم: به نصب الهى متصدى اين امور بوده اند و راى و گزينش مردم هيچ نقشى

ص: 8390

در انتصاب آنها نداشته است. مبناى كلامى اين نصب نيز اصل پذيرفته شده «هدايت» در معارف اسلامى است كه حكمت خداوندى اقتضا مى كند هر موجودى را به كمال وجودى اش برساند و انسان به كمال وجودى خود نمى رسد مگر با بهره مندى از هدايت تشريعى در كنار هدايت تكوينى. (8) پس پيامبران و ائمه كه حاملان و مجريان هدايت تشريعى الهى براى انسانها هستند منتخب و برگزيده خدا هستند با تعين شخصى. در اعتقادات شيعى نبوت و امامت بنا به مصالحى به غيبت آخرين حجت الهى منجر شده است و در عصر غيبت آن جت بالغه، شيوه جديدى در امر زعامت دينى و سياسى جامعه اسلامى جارى و سارى است. اگر انبياء و ائمه با تعين شخصى از سوى خداوند مبعوث بودند، در عصر غيبت، نصب الهى فقط با تعيين شرايط و ويژگيهاست و رهبر جامعه اسلامى با انتخاب مردم تعين شخصى مى يابد. لذا هم نصب الهى مطرح است و هم انتخاب مردم. اين نظريه هر چند در مرحله نظر و انديشه روشن و مفهوم است اما در مقام عمل و اجرا قدرى پيچيده مى شود. قبل از پيروزى انقلاب اسلامى كه فقط مرجعيت دينى مطرح بود، جمع بين نصب الهى با بيان ويژگيها، و تعين شخصى با انتخاب مردم، چنين روى مى داد كه علما و

ص: 8391

مبلغان حوزه براساس شناخت خود از چهره هاى برجسته حوزه هاى علميه پيشگام مى شدند تا فرد صاحب صلاحيت را به تشخيص خود به مردم معرفى كنند و به استناد همين معرفى ها مؤمنان به مجتهدان رجوع مى كردند (9) و با افزايش مراجعه كنندگان، چهره هاى برجسته به عنوان مرجع تقليد در ميان مردم شناخته مى شدند. اين روش سنتى معرفى از سوى علما و مبلغان، سپس رجوع مردم و سرانجام مورد شناسايى قرار گرفتن چند تن به عنوان مرجع، مى توانست در قلمرو صرف تقليد دينى و اخذ فتوا پذيرفته باشد، چرا كه تبعات آن، از جمله تكثر مراجع، آثار منفى چندانى در جامعه بر جاى نمى گذاشت. اما با پيروزى انقلاب اسلامى و لزوم اجراى اصل ولايت فقيه، ديگر آن شيوه سنتى كارآيى نداشت و مى بايست انتخاب ولى فقيه و استقرار او در آن منصب در چارچوب قانون، نهادينه شود. مى بايست فرايندى پيش بينى شود كه نصب الهى و انتخاب مردمى را در خود جمع كرده باشد. اين مقصود به شيوه انتخاب بواسطه، از طريق خبرگان حاصل گرديد. مجلس خبرگان رهبرى به عنوان مجراى نهادينه انتخاب ولى فقيه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران تعيين گرديد كه خوشبختانه در اولين تجربه كه شايد سخت ترين تجربه نيز بود به نحو مطلوب ايفاى نقش نمود و كارآيى اين فرايند را به اثبات رسانيد.

ص: 8392

يكى از بحرانهايى كه نظامهاى به اصطلاح دمكراسى كنونى جهان با آن مواجه هستند آن است كه افراد غير صالح و ناشايست مى توانند نظر مردم را به سوى خود جلب و آراى آنها را كسب نمايند. اين گونه نيست كه مردم هميشه از روى شناخت صحيح راى بدهند و معلوم نيست هميشه امكان شناخت برايشان فراهم باشد. در انتخابات عمومى، پول، زور، تبليغات، تطميع، وعده و وعيدهاى بيجا، ظواهر چشم پركن و... عواملى هستند كه مى توانند در انتخاب اصلح خدشه وارد كنند. چه بسيار نمونه هايى كه افراد قبل از كانديداتورى به شغل هنرپيشگى روى مى آورند تا از آن طريق احتمال برنده شدنشان را در انتخابات افزايش دهند. نقش عواملى غير از صلاحيت هاى واقعى حتى در تجربه هفده ساله انتخابات عمومى در ايران اسلامى نيز قابل تحليل و بررسى است. ميزان آسيب پذيرى انتخابات مستقيم عمومى و مردمى به حدى است كه ممكن است در گزينش رهبر امت اسلامى ظرفيت و كارآيى نداشته باشد. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران با رهنمود امام خمينى قدس سره همه پيش بينى هاى لازم جهت ايجاد فرايندى كه مقام ولايت فقيه همواره جايگاه اصلح افراد باشد به عمل آمده است. ابتدا صلاحيت هاى علمى و سياسى و اجتماعى كانديداهاى مجلس خبرگان بايستى به تاييد شوراى نگهبان برسد و اجتهاد و

ص: 8393

عدالت آنها احراز شود. سپس مردم با راى خود از ميان مجموع اين افراد با صلاحيت حدود 70 نفر را برمى گزينند و به آنها اختيار مى دهند و اعتماد مى كنند كه بر مبناى معيارهاى شرع مقدس كه در قانون اساسى ذكر شده صالح ترين فرد را براى رهبرى جامعه اسلامى برگزينند. در اين فرايند، انتخاب ولى فقيه براساس مفاهيم «نصب الهى» و «انتخاب مردمى» به صورت منطقى نهادينه شده است. 2. مجمع تشخيص مصلحت نظام. احكام اوليه و ثانويه از ديرباز جزو مباحث مطرح در فقه اسلامى بوده است. فقهاى اسلامى اجمالا معتقدند حاكم اسلامى از اين اختيار و قدرت برخوردار است كه براساس ضرورت، حكم اوليه اى را تعطيل و مطابق مصلحت جامعه حكم ديگرى را اجرا نمايد. مثال مشهور اين مبحث، درختى است كه يكى از اصحاب پيامبر در خانه صحابى ديگر داشت و به بهانه آبيارى و نگهدارى، گاه و بى گاه از حق ارتفاق استفاده مى كرد و به حريم خانه او وارد مى شد و ايجاد مزاحمت مى كرد. بالاخره صاحب خانه به ستوه آمد و شكايت نزد پيامبر برد و خواست درخت به او فروخته شود. پيامبر صاحب درخت را طلبيد و از او خواست درخت را بفروشد. او زير بار نرفت. پيامبر كه چنين ديد دستور داد درخت را از ريشه كندند و

ص: 8394

به صاحبش دادند و قضيه فيصله يافت. اين نمونه و نمونه هاى ديگر منشا مبحث احكام ثانويه در فقه اسلامى شده است كه البته قبل از پيروزى انقلاب در محدوده بحث و نظر محصور مانده بود. در بخش هاى پيشين اين نوشتار گفته شد كه امام خمينى، رهبرى را در جهان تشيع بر مبناى مشروعيت قانونى نهادينه كرد و با ارشادهاى هوشمندانه خود به فاصله چند ماه تنظيم قانون اساسى و تصويب مردمى آن را هدايت نمود. مطابق قانون اساسى مفاهيم فراوانى علاوه بر رهبرى چارچوب قانونى يافتند. آزاديهاى فردى و اجتماعى، نظام اقتصادى و قضايى، شيوه قانونگذارى، شيوه تطبيق قوانين با شرع مقدس و... همگى شكل اجرايى پيدا كردند. امام خمينى طى ده سال و اندى رهبرى نظام اسلامى، به پاره اى كمبودهاى ساختار موجود پى بردند كه كشش و ظرفيت مفاهيم ارزشمندى از فقه اسلامى را ندارد. حضرت ايشان با سعه صدر و تدبير به اصلاح ساختارى نظام پرداختند تا ظرف بهترى براى اجراى شرع مقدس فراهم شود. از نمونه هاى برجسته اين اصلاحات به اختلافات بغرنجى مربوط مى شد كه مجلس شورا و دولت از يك طرف و با شوراى نگهبان از طرف ديگر پيدا مى كردند. مجلس شوراى اسلامى با عنايت به مصالح جامعه قوانينى را تصويب مى كرد كه از نظر شوراى نگهبان خلاف

ص: 8395

احكام شرع تشخيص داده مى شد و به مجلس بازمى گشت. مجلس شورا نيز تغيير مصوبات خود را مطابق نظر شوراى نگهبان به مصلحت جامعه نمى ديد. تكرار اختلاف نظر مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان نوعى بحران در نظام قانونگذارى كشور تلقى گرديد. نقص نظام و كمبود بخش مشخصى در آن، محسوس و ملموس بود. بخشى كه مى بايست انعكاس مبحث نظرى احكام اوليه و ثانويه باشد. موارد اختلاف مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان به سمع و نظر امام خمينى مى رسيد. استناد مجلس شورا مصالح جامعه، و استناد شوراى نگهبان احكام اسلام مخصوصا فتاواى رساله عمليه خود امام بود. از سويى نيز پذيرفته شده بود و هست كه ولى فقيه تنها مرجع تصويب و تنفيذ حكم ثانويه است. پس لازم مى آمد امام در جريان جزئيات همه طرحها و لوايح مطرح در مجلس شوراى اسلامى باشند تا بتوانند حكم به ضرورت و تنفيذ احكام ثانويه بنمايند. عملا امكان چنين امرى موجود نبود. امام در ابتدا اختيار تشخيص ضرورت و تصويب احكام ثانويه را به مجلس شوراى اسلامى تفويض نمودند. (10) بنابراين ابتكار، هر گاه مجلس در قانون مصوب خود عنوان ضرورت به كار مى برد شوراى نگهبان حق اعاده آن را به عنوان مخالف شرع نداشت. خيلى زود عدم كارآيى مجلس شورا در تشخيص ضرورت

ص: 8396

و مصلحت آشكار شد. بررسى هاى كارشناسى كه اثبات كننده ضرورت باشد از عهده مجلس شوراى اسلامى به تنهايى ساخته نبود. حضور مسؤولان اجرايى و هيات دولت نيز براى اين بررسى هاى كارشناسى كه ارتباط مستقيم با زندگى روزمره و نيازها و ضرورت هاى جارى جامعه اسلامى داشت لازم بود. لذا امام در اقدامى بديع و كارگشا دستور تشكيل «مجمع تشخيص مصلحت نظام» را دادند كه مسؤوليت تشخيص ضرورت و تصويب احكام ثانوى را برعهده داشته باشد. امام با ذكاوت خاص خود تركيب اين مجمع را به گونه اى تعيين كردند كه تشخيص مصلحت واقعا كارشناسانه و به صواب و حقيقت نزديك باشد. مجمع تشخيص مصلحت تراوش خلاقيت فكرى و توان بالاى هدايتگرى و رهبرى امام خمينى بود. اگر نهادهاى تقنينى، قضايى و اجرايى پيش بينى شده براى نظام اسلامى به آنچه كه در ساير نظام ها وجود دارد شباهت هايى دارند ليكن مجمع تشخيص مصلحت نظام، تاسيسى است ناشى از فكر بلند امام براى نهادينه كردن مفهوم فقهى احكام اوليه و ثانويه. مجمع تشخيص مصلحت در بازنگرى قانون اساسى مورد توجه قرار گرفت و به عنوان بخشى جدا ناپذير از نظام قانونگذارى جمهورى اسلامى در قانون اساسى داخل گرديد.

4. حل ابهام رابطه مرجعيت و رهبرى

پيشتر گفته شد كه شيعيان معتقدند اصل «هدايت» اقتضا مى كند بعد از

ص: 8397

رحلت پيامبر كار دين تعطيل نشود و كسى در ميان مسلمانان باشد كه همه شؤونى را كه در تصدى پيامبر بود (بجز دريافت وحى) عهده دار شود و لذا به ادامه رسالت توسط دوازده امام معصوم معتقدند. امامت امام دوازدهم (عج...) به مشيت الهى به غيبت متصل شد و در دوران يبت باب جديدى براى نوع رهبرى در تشيع گشوده شد. شيعيان با استناد به روايات امام صادق(ع) (11) و توقيع شريف حضرت مهدى (عج...) (12) به فقهايى با ويژگيهاى موردنظر ارجاع داده شده بودند كه امورشان را با هدايت آنها حل و فصل كنند. ارجاع مردم به فقها هم در امر فتوا بود هم در قضا و هم در زمامدارى. شيعيان به خاطر محدوديت ها و اوضاع نامناسب محيطى عملا نتوانستند آن گونه كه معصوم از آنها خواسته بود بنياد جامعه اى اسلامى را بنا نهند. آنچه اتفاق افتاد گرايش مجتهدان به فتواى صرف بود و هرگز نشد كه فقيهى رهبرى و قدرت سياسى را به دست آورد. اين دور ماندن از قدرت سياسى باعث شد رابطه مردم و مجتهدان منحصر به اخذ فتوا آن هم در مسائل عبادى و شخصى شود و ساير امور موردنظر معصوم تعطيل بماند. دوره هاى صفوى و قاجار دو مقطع حساس در رشد تشيع بودند. در عصر صفوى به واسطه

ص: 8398

انتقال حكومت به زمامداران شيعه، جمعيت اين مذهب به سرعت رو به رشد گذاشت. در عصر قاجار به سبب پيشرفت فناورى ارتباطات، نهاد قدرتمند مرجعيت شكل گرفت (13) كه رابطه مقلدان با مجتهدان پراكنده را به رابطه آنها با چند مجتهد زبده تبديل كرد و در همان بدو تشكيل چشمه هايى از قدرت را در قضيه تحريم تنباكو و نهضت مشروطيت به نمايش گذاشت. اوج قدرت مرجعيت در زمان آيةالله العظمى بروجردى بود كه تقريبا به عنوان مرجع عامه بلامنازع رقيبى در كنار خود نداشت. نهاد مرجعيت با تمام قدرتش هنوز بخشى از رهبرى در تشيع محسوب مى شد و كليت رهبرى در اين مذهب را محقق نكرده بود. انقلاب اسلامى و نظريه ولايت فقيه كمال نهايى رهبرى در تشيع و تكليف اداره جامعه را در عصر غيبت در همه جوانب مشخص كرد. متاسفانه على رغم بيان روشن امام خمينى در كتاب ولايت فقيه (14) و على رغم دلنگرانى ايشان هنگام تصويب قانون اساسى در سال1359، (15) مجلس خبرگان قانون اساسى مرجعيت را پيش شرط تصدى مقام ولايت فقيه قرار داد. خبرگان در تصويب اين اصل متاثر از جايگاه ويژه اى بودند كه مرجعيت در طول سده هاى اخير در جامعه دينى ايران به خود اختصاص داده بود. امام ده سال صبر كردند و تنها چند ماه قبل از رحلتشان، در قضيه

ص: 8399

قبول استعفاى قائم مقام رهبرى، فرمودند قانون اساسى بايد اصلاح شود و پيش شرط مرجعيت از ولايت فقيه حذف گردد. امام فرمودند از اول هم مى دانستند تحقق چنين شرطى مشكل خواهد بود. يعنى استناد به عدم كارآيى اين اصل قانون اساسى در مرحله عمل، استنادى كه براى جامعه آن روز ايران بويژه بعد از قبول استعفاى قائم مقام رهبرى ملموس و قابل فهم بود. اما براى حذف شرط رجعيت به موارد ذيل نيز مى توان استدلال كرد: اولا: مرجعيت نهادى است مستحدث كه قبل از پيشرفت ارتباطات در قرن حاضر، اين گونه كه مردم آن را مى فهمند وجود نداشته است. ثانيا: مرجعيت نهادى است در معرض تغيير و تحول. همان گونه كه شهيد مطهرى پيشنهاد تخصصى شدن رشته هاى مختلف فقه را مى دهد. لذا اصل ثابت دينى ولايت فقيه نبايد تابع پديده مستحدث و در معرض تغيير مرجعيت باشد. جامعه اسلامى در كنار درك منطقى بودن حذف شرط مرجعيت، بايستى اصل خدشه ناپذير جدايى ناپذيرى دين از سياست را مد نظر قرار دهد. حذف شرط مرجعيت اگر بخواهد به معنى تفكيك مرجعيت از رهبرى شود زمينه مهيايى است كه در درازمدت تفكيك نهادهاى دينى را از سياسى به دنبال خواهد داشت. جدايى اين دو نهاد از يكديگر ممكن است به تعطيلى باب اجتهاد كه جهان تسنن به آن آلوده شد منجر شود.

ص: 8400

شهيد مطهرى نقل مى كند كه شيعيان در صدر اسلام به خاطر حضور ائمه معصوم و دسترسى به نص، از اجتهاد ابا داشتند و از اجتهاد كنندگان متنفر و گريزان بودند. در همان هنگام اهل سنت اهل اجتهاد بودند و به پويايى فكر خود مى باليدند. ليكن پس از كمتر از دو قرن، شيعيان پيشتازان اجتهاد شدند و سنى ها باب آن را نزد خود بستند. فقط با حكم يك خليفه كه از كثرت مجتهدان و فتاوا و شعبه شعبه شدن جامعه به تنگ آمده بود و لذا صلاح را در آن ديد كه باب اجتهاد را ببندد و مردم را وادارد فقط از چهار مجتهد برجسته تقليد كنند و لاغير. (16) جامعه سنى مذهب آن عصر دستور خليفه را پذيرفت و عمل كرد. سرنوشت ناميمون بسته شدن باب اجتهاد در جهان تسنن از جدايى نهادهاى دينى و سياسى نشات گرفت. حال كه مرجعيت نمى تواند شرط رهبرى باشد و جدايى آنها نيز مصلحت نيست تنها گزينه باقيمانده آن است كه رهبرى مقدمه مرجعيت باشد. يعنى مردم در امر فتاوا نيز به همان فردى رجوع كنند كه از سوى خبرگان بعنوان رهبر برگزيده شده است. (17) البته مسؤوليت خبرگان قدرى سنگين تر مى شود و در انتخاب رهبر به اين نكته بايد توجه كنند كه منتخب آنها، مرجع مردم

ص: 8401

در امور فتوايى نيز خواهد بود. پس كسى را برگزينند كه توانايى تصدى مرجعيت را ولو بالقوه دارا باشد. (18)

5. استفاده از ساختار نظامهاى مدرن سياسى در اقامه حكومت اسلامى

اشاره

نظام جمهورى اسلامى اگر چه از نظر محتوايى و ماهوى، حكومت حضرت رسول(ص) و امام على(ع) را الگوى خود قرار مى دهد اما از نظر شكل و چارچوب تقريبا آنچه را كه در نظامهاى دمكراسى فعلى جهان موجود مى باشد پذيرفته است. مجلس نمايندگان، هيات دولت و در راس آن رئيس جمهورى منتخب مردم، وزارتخانه هاى مختلف، قوه قضائيه و مقننه و مجريه تفكيك شده و مستقل، انتخابات و فعاليت گروه هاى اجتماعى و احزاب سياسى به عنوان بستر آن و...، مظاهرى از نظامهاى دمكراسيك

ص: 8402

هستند كه در جمهورى اسلامى نيز پذيرفته شده اند. بديهى است پذيرش اين قالب ها براى نظام جمهورى اسلامى به جهت پذيرش كارآيى آنها و تا حدى است كه به محتوا و ماهيت نظام جمهورى اسلامى خدشه وارد نكند و هر گاه تعارضى مشاهده شد البته بايستى در اصلاح مشكل و قالب كوشيد.

مرورى بر شكل نظامهاى سياسى فعلى مستقر در جهان

بعضى كشورها مانند انگلستان، ژاپن، هندوستان و ايتاليا كشورهاى نظام دمكراسى پارلمانى ycarcomeD yratnemilraP خوانده مى شوند و كشورهايى از قبيل آمريكا و فيليپن به نظام دمكراسى رياست جمهورى ycarcomeD laitnediserP مشهورند و بالاخره كشورهايى از قبيل فرانسه و پرتغال دسته سومى مشهور به نظام دمكراسى شبه رياست جمهورى imeS ycarcomeD laitnediserP را تشكيل مى دهند. عالى ترين مقام در هر كشورى به عنوان رئيس كشور etatS fo daeH شناخته مى شود. سپس مقام ديگرى در قوه مجريه داريم كه به تسامح در فارسى رئيس دولت fo daeH tnemnrevoG ناميده مى شود. در كشورهاى با نظام دمكراسى پارلمانى حدود و اختيارات رئيس كشور بيشتر جنبه نمادين و تشريفاتى دارد ولو عنوان و لقب رئيس جمهور (مانند هندوستان و آلمان) يا پادشاه و ملكه (مانند انگلستان و دانمارك) را داشته باشد. در اين كشورها براى بيان جنبه نمادين و تشريفاتى اختيارات رئيس كشور مى گويند: پادشاه فقط سلطنت مى كند نه حكومت. رئيس كشور

ص: 8403

در نظامهاى دمكراسى پارلمانى، چه جمهورى و چه سلطنتى، منصبى تشريفاتى است و اختيارات واقعى در دست رئيس دولت (نخست وزير) است كه به اتفاق هيات وزيران مرجع همه تصميم گيرى ها است. و باز قابل ذكر است كه رئيس جمهور در نظامهاى دمكراسى پارلمانى، نه از طرف عامه مردم بلكه معمولا از طرف مجلس يا مجالس مقننه انتخاب مى شود. در دمكراسى هاى رياست جمهورى، رياست دولت و رياست حكومت در اختيار شخصى واحد قرار مى گيرد. به عبارت ديگر در چنين نظامهايى، مانند آمريكا، نخست وزير وجود ندارد. در نگاه اول به نظر مى رسد جمهورى اسلامى ايران قبل از اصلاح قانون اساسى در سال1367، از نظر ساختار، به دمكراسى هاى پارلمانى شباهت داشته و بعد از1367 به دمكراسى رياست جمهورى نزديك تر شده است. البته بايستى مقام «ولايت فقيه» و جايگاه «ولى امر» و اختياراتى كه در قانون اساسى برايش پيش بينى شده مخصوصا عنوان «ولايت مطلقه»، مدنظر قرار گيرد تا صفات مميزه ماهوى (و حتى ظاهرى) نظام جمهورى اسلامى با ساير نظامهاى موجود در جهان مشخص شود. پس امام خمينى قدس سره اولا از ساختار نظامهاى موجود در جهان استفاده كرد، ساختارى كه براى پاسخگويى به نيازهاى زندگى پيچيده بشر معاصر بدين صورت تحول يافته و دستاورد تجربه بشرى محسوب مى گردد. ثانيا با مستحكم كردن جايگاه ولى فقيه مطابق

ص: 8404

شرع مقدس، روح فرهنگ اسلامى را در اين پيكر دميد و بدين ترتيب شكل قابل قبولى را براى نظام اسلامى طراحى كرد. در اين جا به عنوان يك عارضه محتمل منفى در پذيرش كليت ساختار سياسى نظامهاى موجود جهان، اين نكته را مورد توجه قرار مى دهيم كه هر نظام ممكن است متاثر از محيط پيرامونى بخواهد خود را با نظامهاى پيرامون هماهنگ سازد. در نظامهاى دمكراسى فعلى جهان، رئيس حكومت چنانچه جداى از رئيس دولت باشد موقعيتى نمادين و تشريفاتى دارد. اصل گرايش نظام به همگون شدن با نظامهاى پيرامونى از يك طرف، و اصل پذيرفته شده تاثير متقابل شكل و محتوا از طرف ديگر، ممكن است در جهت تبديل كردن جايگاه ولايت فقيه به موقعيتى تشريفاتى عمل نمايد. موقعيتى شبيه امپراتور در ژاپن و پادشاه در انگلستان. موقعيتى مقدس و محترم كه نماد يكپارچگى كشور است اما هيچ نقش اجرايى ندارد. ولايت فقيه در شرع مقدس هرگز در اين محدوده نمى گنجد. ولايت فقيه بايد حامل معناى عميق و پوياى «ولايت» باشد. قانون اساسى با برشمردن اختيارات ولى فقيه و آوردن واژه «مطلقه» در توصيف آن كوشيده است «ولى امر» را همان گونه كه در شرع مقدس مطرح شده نهادينه كند و كرده است. ليكن سخن ما برحذر بودن از تاثير احتمالى شكل بر محتواست

ص: 8405

كه در دراز مدت «ولى فقيه» به رئيس حكومت در ساير نظامهاى پارلمانى قياس شود و موقعيتى تشريفاتى برايش قائل شوند. «ولى فقيه» در جايگاه اجرايى حضرت رسول(ص) و امام على(ع) همان اختياراتى را دارد كه آنها داشتند و مسؤوليتش در هدايت جامعه اسلامى، به ازاى اين اختيارات وسيع، بسيار سنگين است. هر انتخابى و هر اقدامى در نظام جمهورى اسلامى با تنفيذ مستقيم يا غيرمستقيم ايشان مشروعيت مى يابد. نمى توان ولى فقيه را از صحنه سياسى و اجرايى كشور منفك كرد و آن گونه كه بيگانگان مايلند به عنوان رهبر مذهبى redaeL suoigileR يا رهبر معنوى lautirpS redaeL كشور از او ياد شود. ولايت فقيه اصل تغييرناپذير دينى ماست اما ساختار پيش بينى شده براى نظام در صورت عدم كارآيى قابل تغيير و اصلاح مى باشد. ساختار موجود هر گاه مخل اختيارات و مسؤوليت هاى ولى فقيه باشد و يا در جهت سوق منصب ولايت فقيه به موقعيتى تشريفاتى عمل كند حتما بايستى مورد تجديد نظر قرار گيرد.

پى نوشت ها

و مآخذ 1- روحانى، سيد حميد، تحليلى از نهضت امام خمينى. 2- منتظرى، حسينعلى، مبانى فقهى حكومت اسلامى، انتشارات كيهان،1367، ص19-21. 3- heisamlA , luosaR dammahoM , msiihS ni pihsredaeL lacitiloP , noitat ressiddehsilbuP non , samoT otnaS fo ytisrevinu , senippilihP , 3991, p 411. 4- dibI , p , 411. 5- منتظرى، حسينعلى، مبانى فقيه حكومت اسلامى،

ص: 8406

ص48. 6- rebeW , xaM , noitazinagrO cimonocE dna laicoS fo yroehT ehT , ( kroY weN , sserPeerF ,4691) p. 523. 7- dibI , p , 823. 8- iabatabaT , nynasuH dammahuM , ihS ¦ a , narI , noitacilbuP nairasnA , 9891,. p. 143 9- رساله امام خمينى، نشر روح، بخش سؤالاتى جديد از امام خمينى، ص30. 10- امام خمينى، رساله نوين، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ج4، ص141. 11- اما من كان من الفقها صائنا لنفسه... 12- و اما فى الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة احاديثنا. 31- heisamlA , op. tiC , p. 821. 14- امام خمينى، ولايت فقيه، ص63-64. 15- به نامه امام خمينى به آيةالله مشكينى در اواخر سال1367 مراجعه شود. 16- مطهرى، مرتضى، ده گفتار، انتشارات صدرا، 1360، ص102. 17- جناتى، محمد ابراهيم، «ادوار اجتهاد»، كيهان انديشه، ش41، ص64. 18- رجوع شود به مقاله حجةالاسلام محمد على انصارى در فصلنامه حضور شماره 1.

ص: 8407

پيام معظم له به كنفرانس بين المللى امام خمينى (ره ) و حمايت از فلسطين21 30/ / 1381

بسم الله الرحمن الرحيم برگزارى كنفرانس بين المللى امام خمينى و حمايت از فلسطين در سالگرد رحلت امام راحل عظيم الشاءن ، كارى ارزشمند و پرمعناست . زيرا نهضت امام خمينى ، جان تازه اى در كالبد قضيه فلسطين دميد و پشتوانه ايمان اسلامى را كه همواره با جهاد فداكارانه همراه است ، بار ديگر براى آن ايجاد كرد. سياست هاى خاورميانه اى آمريكا پس از قرارداد كمپ ديويد سرنوشت خسارت بارى را براى قضيه فلسطين و ملت فلسطين ترسيم كرده بود و اين همان سياستى بود كه در نهايت به قرارداد اسلو و پيامدهاى دردناك آن منتهى گشت . در اين سياستها محو روحيه جهاد و مقاومت و حذف تدريجى ملت فلسطين از كليه معادلات منطقه و تكيه آن ملت به اميدهاى واهى به جاى تكيه او بر اراده و نيروى ذاتى خود پيش بينى شده بود. روح ايمان اسلامى و انگيزه جهاد فى سبيل الله كه بار ديگر با مبارزات مردم فلسطين آميخته شد، بزرگترين مانع را در برابر پيشرفت سياستهاى استكبارى و انگيزه هاى خائنانه پديد آورد. امروز ملت فلسطين به بركت همين روحيه و انگيزه با همه وجود در

ص: 8408

صحنه حاضر است و با اراده و عزم و فداكارى خود آينده اى را كه براى دشمنان و حتى دوستان فلسطين قابل پيش بينى نبود، شالوده ريزى مى كند. صحنه امروز فلسطين مژده دهنده آينده محتومى است كه خداوند به مجاهدان صادق و ثابت قدم وعده داده است و اين وعده تخلف ناپذير است . رژيم ظالم و قساوت پيشه صهيونيست و پشت سر آن ، سياست آمريكا و صهيونيسم جهانى و صليبى هاى مرتجع مى پندارند، كه با رفتار جنايت بار و فاجعه آميز خود، خواهند توانست بر ملت فلسطين پيروز شوند. و آنرا وادار به تسليم كنند و اين خطايى فاحش است كه مرتكبان آن در آينده گوشمالى سخت خواهند ديد . جلادان تل آويو در رفتارهاى خود فقط توانسته اند بى گناهانى را به قتل برسانند و شهرهايى را ويران كنند، اما نتوانسته اند در عزم استوار مجاهدان فلسطينى خلل وارد سازند. انتفاضه مسجدالاقصى يكى از آيات الهى است و جنايتكاران روسياه را به شدت مجازات خواهد كرد . به گمان زياد ناكامى رژيم صهيونيستى و شريك جرمش آمريكا در عمليات چند ماهه اخير، آنان را به سمت طراحى ترفند تازه اى براى رهايى از اين گرداب وادار خواهد كرد. ترفندِ كشاندنِ طرفِ فلسطينى به پشت ميز

ص: 8409

مذاكره اى كه تنها اثرش براى فلسطين ايجاد اختلاف در صفوف مبارزان فلسطينى و فرونشاندن شعله انتفاضه خواهد بود، در برابر اين ترفند تسليم نبايد شد. رژيم اشغالگر ثابت كرده است كه به هيچ قرارى پايبند نيست ، و هيچ منطق حق طلبانه اى او را قانع نخواهد ساخت و به هيچ منطقى جز زورگويى و زياده طلبى اعتقاد ندارد. بى شك مبارزان مؤ من و راستين و دولتهاى معتقد به قضيه فلسطين ، فريب اين ترفند را نخواهند خورد. امروز دولتها و ملتهاى مسلمان بويژه عرب وظيفه سنگينى بر دوش دارند. وظيفه دولتها البته بسيار سنگين و خطير است ، اما سنگينى وظيفه ملتها بويژه علماى دينى و شخصيتهاى سياسى و نخبگان دانشگاهى و روشنفكران ديگر عناصر اثرگذار از سنگينى وظيفه دولتها كمتر نيست . اين وظيفه عبارت است از كمك رساندن و روحيه دادن و اين جهاد مقدس را تداوم بخشيدن . از خداوند متعال مى خواهم كه به همه ما توفيق عمل به اين وظيفه را عنايت فرمايد. سيد على خامنه اى 12 خردادماه 1831

ص: 8410

پيش نيازهاى اجتهاد از نگاه امام خمينى(قدس سره)(1)

اشاره

مجله فقه، شماره 21 و 22 مبلغي، احمد در گذر زمان، پاره اى از گزاره ها، به حاشيه مى روند و از مسير منطقى بحث و نظر بيرون مى افتند. بررسى شرايط و پيش نيازهاى اجتهاد، زمانى تا حدودى در كوران انديشه حوزوى قرار داشت و بخشى از ادبيات اجتهاد را ويژه خود كرده بود، اما در سيرى نزولى هر روز بيش از پيش، رنگ باخت و بايستگى طرح آن به بهانه و توهم بديهى بودن، ناديده گرفته شد. ديگر سخن، اگر چه تاريخ فقه از تلاشهاى ماندگار در اين مقوله خالى نيست، اما اين كوششها، هم كم دامنه و گذرا بوده اند و هم در سراشيب زمان، هر روز بيش تر از گذشته به پراكندگى و فراموشى دچار گشته اند. بدين سان، بحث شرايط اجتهاد را بايد از مباحث نيمه مهجور دانست كه برخلاف اهميت و حساسيت در خور توجه، هر چه زمان به جلو رفته، مهجورتر گشته است. اين در حالى است كه اجتهاد در مسير رو به رشد خود، در يك فرايند تاريخى، هر روز نيازمنديهاى جديدى را پيش كشيده و نياز خود را به طرح و استفاده از پيش نيازهاى تازه و گسترده تر، بروز داده است; در مثل، پيدايش و رشد دانش رجال، پاسخى روشن به يكى از اين نيازها بود كه در

ص: 8411

يك برهه تاريخى اجتهاد به ناچار به آن روى آورد، در حالى كه پيش از اين و در زمان امامان(ع) از چنين جايگاه و سطحى در فلسفه اجتهاد نمى توانست برخوردار شود. انقلاب اسلامى، پويايى و پويش آگاهانه تر انديشه فقهى را سبب شد. اين دگرگونى، توانست روند روبه نشيب نگاه به پيش نيازهاى اجتهاد را دست كم، زواياى مهار شده و كنترل پذير ببخشد، اگرچه هنوز هم، زمزمه هايى كه درباره اين مساله به گوش مى رسد، نه توان پاسخ گويى به نيازهاى اساسى را دارد و نه پاسخى سازوار به شكاف ژرف و شكننده اى است كه مباحث پيش نيازشناسى، در حوزه دچار آن گشته است. پيش نيازهاى اجتهاد را مى توان در سه شاخه اصلى، محور كاوش علمى قرار داد. 1. پيش نيازهاى شناخت مصادر و منابع حكم. 2. پيش نيازهاى شناخت چگونگى دستيابى به حكم از منابع. 3. پيش نيازهاى شناخت موضوع. شناخت مصادر حكم از گنجاييهاى مناسبى براى تحقيق بهره مند است كه به خلاف كارامدى و پراهميتى، كم تر شاهد كاووش عالمانه بوده است، بويژه آن كه زمينه ها و شاخه هاى ناگفته بسيارى درون آن وجود دارد كه اگر به بازگشادن آنها دست نيازيم، راهى به آن سوى نيازها و بايسته هاى اساسى زمان و مكان در فقه و پيچشهاى مقوله فقه و تجدد نخواهيم يافت. پيشينه تلاشهاى حوزه در مقوله پيش نيازهاى اجتهاد،

ص: 8412

بيش تر به كوششهايى باز مى گردد كه درباره «شناخت چگونگى دست يابى به حكم از منابع» شكل گرفته اند. بنابراين در اين بستر، بيش از بستر منابع شناسى، توشه اى براى حركتهاى بنيادى تر و پژوهشهاى ساختارى پيش روى است. برخلاف دو زمينه پيش گفته، شناخت موضوع، تنها تلاشى اندك از پژوهشهاى پيشينيان را درباره خود دارد مى توان گفت: اين بستر تا پيش از پويايى و پويش انديشه فقهى، كم وبيش دست نخورده باقى مانده بود و اينك چشم اميد به بررسى و تحقيق جديد، دوخته است. پرونده «شرايط اجتهاد» را بار ديگر بايد گشود، البته با آهنگ و نگاههايى جدى و جديد! گشودن اين پرونده، مجالى مى گسترد تا عالمان از سويى، گذشته را تحليل، و پيش نيازهاى پنهان مانده و ناگفته را مطرح كنند و بدان سامانى عالمانه تر بدهند و از سوى ديگر، نيازها و خواسته هاى زمان را نسبت به اجتهاد پيش روى نهند و پيش نيازهاى جديد را شناسايى و به فهرست گذشته بيفزايند. در حال و وضعى كه بسيارى از انديشه وران حوزوى از بحث ويژگيها و شرطهاى اجتهاد به سرعت گذر كرده و يا از طرح آن غفلت ورزيده اند، امام خمينى بيش از هر كس نياز به طرح پيش نيازهاى اجتهاد را احساس و بحثى را درباره آن در كتاب اجتهاد و تقليد خود سامان داده است. گرچه ويژگيهاى اجتهاد

ص: 8413

را پيش از انقلاب عرضه مى كند، ولى طرح مطالبى اساسى و مهم را نيز پس از انقلاب پى مى گيرد كه نمايانگر ادامه همين مباحث در عرصه عملى فقه و استنباط است.امام، از اجتهاد مصطلح، به عنوان «اجتهادى ناكافى» نام مى برد، در حالى كه پشتيبان و دفاع گر اجتهاد سنتى و جواهرى بوده است. جمع كردن ميان دو انديشه و شرح عالمانه هر يك، گرچه بحثى مستقل را مى طلبد; اما به اجمال مى توان گفت: ناكافى بودن اجتهاد مصطلح را بيش از هر زمينه، در نبود شناسايى و استفاده از پيش نيازهاى جديد، بايد جست وجو كرد. پيش نيازهايى كه بخش مهمى از آنها در حوزه «موضوع شناسى» جاى مى گيرند. حضرت امام را بايد آغازنگر نگاههايى دانست كه به قلمرو موضوع شناسى به عنوان پيش نياز اجتهاد افكنده شده است و هم از اين روى، كم وبيش، هر آنچه در اين زمينه به چشم مى آيد، با انديشه هاى امام آميخته شده است. آنچه پيش روى داريد، بخش نخست از بررسى پيش نيازهاى اجتهاد از ديدگاه امام است. در اين بخش، بيش تر به ديدگاههاى امام درباره پيش نيازهاى مطرح در پيش، پرداخته ايم; هر چند كه هنگام طرح هر مورد، ديدگاههاى ديگران و يا نكته ها و پيشنهادهاى جديد براى پژوهش را نيز مطرح كرده ايم. در بخش دوم، پيش نيازهايى را بيش تر پى مى گيريم و از آنها سخن به ميان

ص: 8414

مى آوريم كه بار گره گشايى از مسائل زمان را بر دوش مى كشند. اين نوشتار، كوششى است تا ثابت كند، حتى بحث از شرايط مطرح در گذشته را هم نبايد بحثى مرده و يا كم اهميت گرفت; چه آن كه زواياى ناگفته بسيارى را همان مباحث در خود جاى داده اند كه گره گشايى از پاره اى نيازهاى زمان را بر عهده دارند. بايسته است انديشه وران حوزه بحث را پى گيرند و آن را با بررسيها و ديدگاههاى خود، ژرفا ببخشند.

1. شناخت كتاب و سنت

اشاره

در ميان شرايط اجتهاد، قرآن شناسى و سنت شناسى از جايگاهى ويژه و حساس برخوردار است. امام خمينى از اين دو، به عنوان مهم ترين و لازم ترين شرط ياد مى كند. (1) الف. قرآن شناسى: به خلاف آن كه از قرآن شناسى به عنوان شرط اجتهاد ياد شده، اما زواياى اين موضوع، چندان شفاف و روشن نيست. بايد پذيرفت نقش و جايگاه قرآن شناسى، نيازمند بررسى جدى و دامنه دار است، تا به پرسشها و ابهامهاى فراوان در اين زمينه، پاسخ داده شود. قرآن شناسى محورهاى چندى را در بر مى گيرد; همچون: قلمروشناسى آيات الاحكام. قلمروشناسى امكان استنباط از قرآن براى غير معصوم. قواعدشناسى قرآن. معنى شناسى قرآن. ناسخ شناسى قرآن. شان نزول شناسى قرآن. بيش تر گزاره هاى ياد شده، يا به هيچ روى، در بوته بحث قرار نگرفته اند، و يا بحثهايى كم ژرفا درباره آنها، شكل گرفته

ص: 8415

است. آنچه در اين نوشتار فرا روى خوانندگان قرار مى گيرد، نگاهى به گزاره هاى پيش گفته است. هدف، نگاهى شتابان بر اين گزاره ها و طرح و پيشنهاد سرفصلهاى تحقيق است، تا بايستگى پرداختن به قرآن شناسى آشكارتر شود. طرح و بررسى پردامنه و گسترده تر را بايد به مجالى ديگر واگذارد. به گمان ما، بررسى عالمانه و موشكافانه پاره اى از اين گزاره ها، گامى بلند در عرصه مهجوريت زدايى از قرآن در ساحت استنباط است. 1. قلمروشناسى آيات الاحكام: دوگرايش در زمينه حدومرز قلمروى آيات الاحكام وجود دارد: گرايش نخست: آيات الاحكام، حدومرز و شمار روشن دارد. صاحبان اين گرايش در باز نمودن اندازه آن، ديدگاه يكسانى ندارند، شمارى مقدار آن را سيصد آيه (2) ، شمارى همچون: غزالى (3) ، رازى (4) و قرافى (5) و... پانصد آيه و شمارى مثل عبدالله بن مبارك (6) نهصد آيه ياد كرده اند. اين گرايش را بيش تر عالمان پذيرفته اند. (7) از ديدگاه عالمانى كه اين گرايش را پذيرفته اند، آشنايى به آيات الاحكام، كافى است و ناآگاهى از ديگر آيات، مشكلى بر سر راه اجتهاد، پديد نمى آورد. (8) گرايش دوم: آيات الاحكام حدومرز و شمار روشنى ندارد، بلكه بيش تر قرآن مى تواند در جايگاه منبع استنباط قرار گيرد. از سنيان، شوكانى و ابن بدران چنين گرايشى داشته، دليلشان آن بود: «بيش تر قرآن از اين شان كه منبع

ص: 8416

استنباط قرار گيرد، برخوردار است.» (9) گرايش نخست گرچه بر استقراء تكيه كرده و با پشتوانه جست وجو و مطالعه آيات، به حصر تن در داده است; اما از آن جا كه استقراءكنندگان مبناى درستى را در نگاه به «موضوعات احكام» بر نگزيده اند، نتيجه استقراء علمى نيست. آنان تنها گزاره هايى را بمانند نماز، روزه، ارث و... كه نزد پايبندان به شرع مطرح است، ملاك قرار داده اند. اگر دايره موضوعها و گزاره ها را گسترده تر از موضوعها و گزاره هاى رايج مى گرفتند، به احكام بيش ترى بر مى خوردند و دايره «آيات الاحكام» گسترش مى يافت. در قرآن به بسيارى از موضوعها و گزاره ها مى توان برخورد كه شرع مداران عهد نخست اسلام، به آنها به عنوان موضوعها و گزاره ها نگاهى نيافكنده اند، همچون موضوع عدالت و... از سوى ديگر، گرايش به حصر ريشه در تفكر سنيان قرنهاى نخستين دارد. به شهادت تاريخ، در قرنهاى اول و دوم، ميان سنيان و اهل بيت(ع) اين پرسش كه آيا حكم همه چيز در قرآن است، موضوع بحث قرار گرفته بود. اهل بيت(ع) و پيروان مكتب آنان، قرآن را در بردارنده حكم همه چيز مى دانستند (10) و گاه براى تاكيد مطلب مثال مى زدند (11) و در مقابل، سنيان آن را نمى پذيرفتند. (12) روشن است انديشه «دربردارندگى» گرايش به حصر را بر نمى تابد و بسيارى گزاره ها و موضوعها، فراخى

ص: 8417

گستره آيات الاحكام را مى طلبد. آنچه اين تحليل را تاييد مى كند و توانا مى سازد، سخن شوكانى در ارشادالفحول است كه مقاتل بن سليمان را نخستين كسى معرفى مى كند كه كتابى در آيات الاحكام نوشت و آن را پانصد آيه قرار داد و به دنبال او، ديگران (از سنيان) نيز همين راه را رفتند. (13) اين گرايش، سپسها، به كتابها و بحثهاى شيعه راه يافت. مهجور بودن قرآن در عرصه «استنباط احكام زندگى» تا اندازه اى از اين گرايش ريشه گرفته است. اگر فرض را از آغاز بر آن بنهيم كه حكم فقهى، تنها در شمار روشنى از آيات نهفته است، بازگشت به قرآن، تنها در همان دايره انجام مى گيرد و ديگر آيات از دقت و درنگ به دور مى مانند. حتى اگر هم بر مبناى شيعه، كه دايره موضوعها و گزاره ها را بسيار گسترده تر از آنچه نزد سنيان مطرح است گرفته، پيش نرويم و تنها موضوعها و گزاره هاى سنتى و رايج نزد اهل شرع را ملاك بگيريم، باز حصر ياد شده، بدون توجيه است و پژوهش و جست وجوى انجام شده را نمى توان پذيرفت; از همين روى، شمارى از سنيان دوره هاى بعد، همچون: شوكانى و ابن بدران و... حصر را نپذيرفته و بر نبود حصر دليل آورده اند. شوكانى مى نويسد: «دعوى الانحصار فى هذا المقدار، انما هى باعتبار الظاهر للقطع

ص: 8418

بان فى الكتاب العزيز من الآيات التى تستخرج منها الاحكام الشرعية اضعاف اضعاف ذلك بل من له فهم صحيح وتقدير كامل يستخرج الاحكام من الآيات الواردة لمجرد النقص والامثال. قيل ولعلهم قصدوا بذلك الآيات الدالة على الاحكام دلالة اولية بالذات لابطريق التضمن والالتزام.» (14) ادعاى ويژه بودن آيات الاحكام به اين مقدار [پانصد آيه] از بسنده كردن بر توجه به ظاهر سرچشمه گرفته است. بى گمان، در كتاب عزيز، آياتى كه احكام شرعى را از آنها مى توان بيرون آورد، چندين برابر مقدار ياد شده است، بلكه هر كس كه از فهم درست و قدرت اندازه گيرى كامل بر خوردار است، مى تواند از آيات وارده درباره داستانها و مثلها نيز، احكام را بيرون بياورد. شمارى گفته اند: شايد آنان كه دست به حصر زده اند، تنها آياتى را كه بر احكام، دلالت اولى و ذاتى دارند، پذيرفته اند و آيات داراى دلالت تضمنى و التزامى را وانهاده اند. 2. قلمروشناسى امكان استنباط از قرآن براى غير معصوم(ع): بحث پيشين (قلمروشناسى آيات الاحكام) بيش تر بحثى ثبوتى است. اين بحث (قلمروشناسى امكان استنباط) بيش تر به مقام اثبات و امكان آن نظر دارد; يعنى آيا غير معصوم(ع) مى تواند از قرآن بهره گيرد در اين بحث پرسشهايى از اين دست مطرح است: رجوع مستقيم به قرآن در چه قلمرويى امكان پذير است؟ در رجوع

ص: 8419

غيرمستقيم; يعنى رجوع از راه روايات، به چه معيارها و ترازهايى بايد گردن نهاد. پاسخ گويى به پرسشهاى بالا، بررسى پرسشهاى زير را ضرورى مى نمايد: آيا براى فهم قرآن، مى توان بر خبر واحد تكيه كرد؟ مقصود از سازگارى و ناسازگارى روايت با قرآن چيست و مرز اين دو كدام است؟ امامان(ع) در چه مقوله ها و جاهايى شاگردان را به قرآن بازگشت داده اند. اين موارد با موارد نهى آنان از رجوع مستقيم يا مواردى كه به تفسير آن دست زده اند، چيست؟ 3 . قواعدشناسى قرآن: قرآن، كتاب زمانها و مكانهاست. كتابى اين چنين از زمان يا مكانى خاص رنگ نمى گيرد. كلى پردازى و كلان نگرى، ويژگى قرآن است. در عرصه فقه، اين كلى پردازى به صورت قاعده هاى فقهى نمود و ظهور مى يابد. قاعده هاى فقهى قرآن، كليدهاى فتح انديشه هايى اند كه به نيازهاى زمان پاسخ مى دهند. پيش درآمدى كه اينك از دانش قاعده هاى فقهى و ملاك شناسى آن در دست است، نمى تواند پنجره هاى شناخت را به سوى قاعده هاى قرآنى باز كند. نگاههاى كنونى به ملاك قواعد فقهى، ريشه در بحثهايى دارد كه در زمانهاى خاص شكل گرفته است. چگونه مى توان با نگاههايى كه به قالبهاى شكل گرفته در زمانهاى خاص نظر دارد، به قاعده هاى قالب شكن زمان راه يافت؟ هنوز بحثى درباره اشباه و نظائرى كه امامان(ع) از آن بسيار سخن رانده اند، به

ص: 8420

ميان نيامده است و فرق آن با اشباه و نظائر سنيان بررسى نشده است! به هر حال، زواياى موضوع، نيازمند بررسى است، طرح نشدن اين بحثها، از نوعى بى توجهى و نبود پيشرفت حكايت مى كند. 4. معناشناسى قرآن: عالمان بسيارى، از شيعه و سنى، به بايستگى معنى شناسى قرآن به روشنى اشاره كرده اند. امام خمينى نيز، به اين موضوع توجه نشان داده است. دو نوع معنى شناسى وجود دارد: الف. معنى شناسى مفردات قرآن: مقصود از شناختن معانى مفردات، معانى شرعى، عرفى و لغوى است. از همين جا آشنايى با عرف شرعى، عرف عام و لغت ضرورت پيدا كرده است. ب. معنى شناسى تركيبهاى قرآن: استدلال به قرآن، هنگامى گسترش و ژرفا مى يابد كه اين نوع معنى شناسى را گسترش و ژرفا ببخشيم. دو قسم براى معنى شناسى تركيبى مى توان در نظر گرفت: 1. معنى شناسى عادى و ابتدايى قرآن: آشنايى به «دانش نحو» اين معنى شناسى را تحقق مى بخشد. 2. معنى شناسى عميق قرآن: لايه هاى فراوانى را براى اين قسم مى توان تصور كرد. بى گمان دستيابى به بيش تر اين لايه ها از توان غيرمعصومان(ع) خارج است. لايه هاى قرآن تنها براى آنان درك شدنى است. اما لايه هاى ابتدايى اين معنى شناسى ژرف، براى ما درخور درك و كشف است. واقعيت اين است ما در اين زمينه بحثهاى لازم را تدارك نديده ايم. دو سرفصل زير مى تواند

ص: 8421

راهى به سوى معنى شناسى ژرف بگشايد. مناسبات شناسى: شمارى از فقيهان، گاه مطلبى را از آيه يا روايت بر پايه پيوستگيهاى حكم و موضوع به دست مى آورند. بى گمان استفاده از اين عنصر به صورت ژرف و گسترده به بحثهاى فنى و نظرى نيازمند است كه جاى آن در اصول خالى است. مناسبات شناسى موضوع و حكم قرآن به دقتى بيش تر نيازمند است، بايد اين بحث را قاعده مند كرد و از قاعده ها و ترازهاى آن براى بهره بردنهاى ژرف تر از قرآن استفاده كرد. سياق شناسى: كلام را گاه روند و سياق خاص مى بخشند، تا افزون بر مطلب اصلى مخاطب را از نكته يا نكته هاى ديگر بى بهره نگذارند. البته سياق كلام، گاه بدون آن كه مطلب جديدى ارائه دهد، تنها مقصود اصلى گوينده را باز مى تاباند. سخنوران حكيم، توان جاى دادن معانى را در سياق، بهتر و بيش تر دارند و حساب شده تر، سياق سازى مى كنند. خداوند كه آفريننده سخن و سخنوران است، استوارترين و حساب شده ترين سخنها را ارائه داده است. سياقهاى آيات قرآنى، پر رمزورازترين سياقهاى كلامى است. براى درنگ در آيات، نبايد از انديشيدن در سياق آيات غافل ماند. چشمهاى تيزبين استنباط را بايد به سراغ سياقهاى قرآنى فرستاد و نكته هاى حكم ساز را از اين سياقها نماياند. بايد پذيرفت به دليل قاعده مند نبودن اين موضوع، از بسيارى از نكته هاى گنجانده

ص: 8422

شده در متون قرآنى، دور مانده ايم، هرچند كه گاه در بحثهاى قرآنى از وحدت سياق سخن به ميان رفته است. 5. ناسخ شناسى قرآن: اين شرط را نيز عالمان هر دو گروه، شيعه و سنى، يادآور شده اند. (15) 6. شان نزول شناسى: دو كار را به عنوان شان نزول شناسى بايد انجام داد: 1. شناخت مواردى كه آيات به مناسبت آنها نازل شده است. بى گمان، بدون اين شناخت، در بسيارى از موارد نمى توان به مقصود اصلى آيه دست يافت. اين نوع شناخت را اصوليان هر دو گروه، شيعه و سنى، شرط اجتهاد معرفى كرده اند (16) امام خمينى نيز، رجوع به شان نزول را ضرورى شمرده است. (17) 2. شناخت قاعده ها و ترازهاى بهره گيرى از شان نزول: درباره اين بحث، پرسشهايى از اين دست مطرح است: آيا مى توان آيه را از ويژگيهاى موجود در شان نزول وارهانيد؟ اين وارهانيدن و به همه رساندن و همه را زير پوشش قراردادن چه ملاكى دارد؟ آيا مى توان «قضية فى واقعة» را نسبت به آيه اى كه شان نزول ويژه اى دارد در نظر گرفت، همان طور كه نسبت به روايت مى توان انگاشت؟ آيا مى توان به نقل شان نزول در يك كتاب تاريخى تكيه كرد، يا بايد به دست آورد و به آن رسيد، خواه با تحليل و تكيه بر نشانه ها يا راه ديگر؟

ص: 8423

و.... اين جستار در جستارهاى اصولى گنجانده نشده است. امام خمينى هنگام طرح بايستگى آشنايى به قرآن، آگاهى از چگونگى استدلال امامان(ع) به قرآن را ضرورى مى شمرد. (18) بى گمان يكى از پرسشهاى مطرح درباره چگونگى استدلال آنان به قرآن، چگونگى برخوردشان، با شان نزولهاست. طرح اين مساله زوايايى از استدلال ورزى آنان به قرآن را آشكار مى كند. ب . سنت شناسى: سنت شناسى نيز، همانند قرآن شناسى محورهاى چندى را پوشش مى دهد:

قلمروشناسى احاديث الاحكام

معنى شناسى متون روايات قواعد شناسى روايات متشابه شناسى روايات آيا سنت به صورت تام و تمام ارائه شده است؟ و آيا تمام آنچه صادر نشده به ما رسيده است؟

شان صدورشناسى روايات

هر يك از موضوعها و گزاره هاى بالا به تحقيقى مستقل و بايسته نيازمند است، تا زواياى ناپيدا و نكته هاى ناگفته جستار سنت شناسى آشكار گردد. ما در اين جا، تنها پاره اى از اين گزاره ها و موضوعها را مرور مى كنيم و بررسى گسترده و نيز بحث از گزاره ها و موضوعها را به زمانى ديگر وا مى گذاريم. 1. قلمروشناسى احاديث الاحكام: مرزبندى ميان احاديث احكام و احاديث ديگر بر پايه نگاهها و ذهنيتهاى نه چندان درخور دفاع رقم خورده است. انس و آشنايى با گزاره ها و موضوعهاى ويژه، به خارج شدن رواياتى بسيار از دايره احاديث الاحكام مى انجاميده است. اگر با ديدگاهى فراگير به حوزه استنباط نظر افكنيم، اين

ص: 8424

پرسش هميشه ناديده در ذهن ما زنده خواهد شد كه چرا فقه پيچيده سياست در گستره استنباط به چشم نمى آيد. از سوى ديگر، سنت عملى و تقريرى، هميشه در سطحى پايين تر از سنت قولى در حوزه استنباط حضور داشته است. اين دور بودن سنت عملى و تقريرى، از حوزه استنباط، به ناشكفتگى فقه سياست انجاميده است. نبايد فراموش كرد كه بار اصلى اين فقه را دو سنت ياد شده بر دوش دارند. نكته هاى بالا، اگر ثابت شدند، نشانگر اين معنايند كه قلمروى كنونى احاديث الاحكام، همه اين احاديث را در بر نمى گيرد. بدين سان بايستگى بررسى قلمروى احاديث احكام، آشكار مى گردد، بايستگى كه فضاى سياسى و حكومتى پس از انقلاب آن را پرمايه تر كرده است. 2. معنى شناسى متون روايات: براى معنى شناسى روايات نيز بايد به عرف و لغت مراجعه كرد. رجوع به عرف، فصلى ويژه را از تلاش براى فهم روايات تشكيل مى دهد. روايات در فضاى دريافتها و دانسته هاى عرفى شكل گرفته اند، پس بايد همپاى عرف زمان صدور و نگاهها و دگرگونيهاى آن در اين زمان (دو قرن اول) گام برداشت تا افقى جديد فراروى فهم روايات گشوده شود و دركى بهتر از پيوستگيها و ناپيوستگيهاى حكم و موضوع احاديث شكل گيرد.

2. دانش اصول فقه

اشاره

در ميان شرطها و ويژگيهاى اجتهاد، اصول فقه جايگاهى مهم و

ص: 8425

تعيين كننده دارد. تا آن جا كه به عنوان مهم ترين شرط و اساس و پايه در استنباط به شمار رفته است. (19) وحيد بهبهانى، در بيان جايگاه و اهميت اصول در ميان شرايط اجتهاد مى نويسد: «انه الميزان فى الفقه والمعيار لمعرفة مفاسده واعظم الشرائط واهمها.» (20) دانش اصول، ميزان فقه است و معيارى براى شناخت آنچه فقه را به فساد مى كشاند. اين شرط بزرگ ترين و مهم ترين شرط است. سه ديدگاه درباره جايگاه اين دانش به چشم مى خورد: ديدگاه كسانى كه زياده روى كرده و گزاف گفته اند. ديدگاه كسانى كه بيش از اندازه خوددارى ورزيده و كوتاهى كرده اند. ديدگاه واقع بينانه. 1. ديدگاه گزاف گويان و زيادروان: از دو گروه مى توان نام برد كه راه گزاف و زياده روى را در پيش گرفته اند: 1. آنان كه نقش اصول را از اساس منكر شده اند. امام خمينى مى نويسد: «من انكر دخالة علم الاصول فى استنباط الاحكام فقد افرط.» (21) هر كس نقش اصول را در استنباط انكار كند، زياده روى كرده و گزاف گفته است. اين گروه همان اخباريان هستند. 2. آنان كه براى اصول نقشى كم رنگ باور دارند. شمارى، اصول و بحثهاى آن را پر اهميت نمى بينند و زمزمه بيهودگى يا كم فايدگى و يا به حداقل رساندن آن را سر مى دهند. انديشه هاى آنان، بيش از هر چيز يادآور اخبارى گرى

ص: 8426

است، گرچه به معناى رسمى نمى توان آنان را اخبارى قلمداد كرد و به اندازه اخباريان نيز زياده روى نمى كنند. اين تفكر، هر چند زياد به چشم نمى آيد، ولى وجود دارد. شايد آنچه بيش از هر چيز، اين گروه را رنج مى دهد، تنگ شدن فضاى توجه علمى به روايات در نتيجه پرداختن بيش از اندازه علمى و عملى به اصول است. اين نگرانى، گرچه بجاست، اما هيچ گاه انديشه بى پايه نپرداختن، يا كم پرداختن به اصول را توجيه نمى كند. مشكل كم پرداختى به روايات، در نتيجه تورم اصول پديد آمده است، نه از اصل پرداختن به اصول. اگر انديشه وران مصلح حوزه، مشكل تورم اصول را چاره جويى نكنند و در پى كنترل و مهار بالا روندگى و فزايندگى آن بر نيايند، ريشه هاى انديشه پيش گفته (كه اصول را كم اهميت گرفته است) بيش تر رسوخ پيدا مى كند. در زير دو قياس را ارائه مى كنيم كه خط بطلان بر انديشه هر دو گروه گزافكار و زياده رو مى كشد و بايستگى علم اصول را ثابت مى كند.

قياس اول:

مقدمه يكم: بسيارى از احكام فقهى، ضرورى و بديهى نيستند و راه دستيابى به آنها اعمال نظر و اقامه دليل و برهان است. «ان الاحكام الشرعية ليست من الامور الضرورية التى لايحتاج اثباتها الى دليل وانما هى امور نظرية يتوقف على الدليل و البرهان.» (22) احكام شرعى،

ص: 8427

امورى روشن و ضرورى است كه براى ثابت كردن آنها نيازى به دليل نباشد، بلكه امورى نظريند كه بستگى بر دليل و برهان دارند. مقدمه دوم: قاعده هاى اصولى كبراهاى قياسها و برهانهايى را تشكيل مى دهند كه در عرصه استنباط، براى دستيابى به احكام اقامه مى شوند. نتيجه اين كه: قاعده هاى اصولى ضرورى هستند. گفتنى است اين نتيجه، در واقع روشن است و نيازى به ذكر دو مقدمه ياد شده ندارد، بلكه يادآورى دو مقدمه براى واداشتن طرف مقابل ضرورت مى يابد. وحيد بهبهانى مى نويسد: «احتياج المجتهد الى هذا المسائل بديهى.» (23)

قياس دوم:

مقدمه يكم: قاعده هاى اصولى، خود، نظريند و نه بديهى. وحيد بهبهانى مى نويسد: «ليس احد الطرفين فى هذه المسائل بديهيا.» (24) هيچ يك از دو سوى هر مساله اصولى، بديهى نيست. مقدمه دوم: اين قاعده ها را نمى توان «عن تقليد» به كار بست; زيرا: «لو كانت تقليدية لادى الى التقليد من الاحكام لان النتيجة تتبع اخس المقدمتين.» (25) اگر قاعده هاى اصولى از سوى تقليد، دريافت و به كار بسته شوند، به تقليد در احكام مى انجامد، چه آن كه نتيجه تابع اخس دو مقدمه است. نتيجه قياس اول: (نياز به قواعد اصولى) انديشه اخباريان را درهم مى ريزد و نتيجه قياس دوم: (نياز به طرح تحقيق و تدوين مسائل اصولى) خط بطلان بر انديشه كسانى مى كشد

ص: 8428

كه به علت سرخوردگى از سير بحثهاى تورم زاى اصول، به زيادروى كشيده شده و ندانسته پرداختن به اصول را زير سؤال بردند، بى آن كه بسيارى از قاعده هاى آن را كنار بگذارند. امام خمينى، هر دو نتيجه را در عبارتى كوتاه مورد توجه قرار داده است: «ضرورة تقوم استنباط كثير من الاحكام با تقان مسائله و بدونه يتعذر الاستنباط فى هذا الزمان.» (26) روشن است استنباط بسيارى از احكام بر پايه محكم و استوار مسائل علم اصول قرار دارد و بدون آن استنباط در اين زمان، امكان ندارد. در عبارت بالا، هم از نياز استنباط به قاعده هاى اصولى سخن به ميان است و هم از ضرورت محكم و مستدل سازى قواعد اصولى. 2. ديدگاه كسانى كه كوتاهى كرده اند: مشكل اصول اين است كه نسبت به آن تندروى و كندروى شده و مى شود. بايد اعتراف كرد: كم نيستند كسانى كه اكنون دچار ديدگاه تفريطى هستند. در زير اين ديدگاه را بر مى شمريم: الف. پرداختن

ص: 8429

به قاعده هاى غير كاربردى. ب. گستردن بى جاى دامنه بحثها در گاه بحث از قاعده ها، چه كاربردى و چه غيركاربردى. ج. ملاك اعلميت را، تنها اعلميت در اصول ديدن. د. پژوهش و جست وجو نكردن در فقه و سرنوشت فقه را تنها با قاعده هاى اصولى رقم زدن. ه. بى اعتنايى به دانش قواعد فقهى. و. سردادن شعارهايى از اين دست كه ذهن را بايد با مباحث اصولى توانا ساخت، هر چند مباحث بى فائده باشند. ز. بى توجهى نسبت به ابزارى بودن اصول براى فقه. امام خمينى به بسيارى از اين ويژگيها اشاره كرده است. او مى نويسد: «ان كثرة اشتغال بعض طلبة الاصول والنظر اليه استقلالا و توهم انه علم براسه و تحصيله كمال النفس وصرف العمر فى المباحث الغير المحتاج اليها فى الفقه لهذا التوهم فى طرف التفريط والعذر بان الاشتغال بذلك المباحث يوجب تشييد الذهن والانس بدقائق الفن غير وجيه.» (27) پرداختن شمارى به اين دانش به گونه گسترده و انگاشتن آن به عنوان علمى مستقل كه تحصيل آن كمال نفس است و صرف كردن عمر در بحثهاى غير مورد نياز آن در فقه، به اين پندار كه علمى است مستقل، راه تفريط را پيمودن است. اين كه گفته اند: پرداختن به اين بحثها، سبب استوارى ذهن و انس به دقائق فن شود، سخنى است نادرست.

ص: 8430

3. ديدگاه واقع بينانه: از ظهور اين ديدگاه مدت زيادى نيست كه مى گذرد. هنوز در آغاز راه است. شفاف شدن راه و پا گرفتن اين ديدگاه، نيازمند بحثها و مقاله هاى انديشه ورزان است. اين راه ميانه را آقاى بروجردى و امام خمينى گشودند. امام خمينى، بيش تر از آقاى بروجردى، سر فصلهاى اين ديدگاه را ترسيم كرده، هر چند كه «فضل سبق» از آن بروجردى است. اين نقد تاريخى امام، كه اصول متورم شده، همچنان مشعل راه است بررسى تورم اصول و ديدگاههاى امام خمينى بحثى است مستقل كه به آن در مقاله ديگرى پرداخته ام. اكنون در اين جا به پاره اى از نكته هاى ايشان، فهرست وار اشاره مى كنم: وانهادن مباحث زايد و يا كم كردن آن. پرداختن به بحثهاى پرفايده تر. پرداختن، بيش تر به فقه. انس پيدا كردن به اخبار و آشنا شدن با واژگان و نوع سخن گفتن اهل بيت(ع). انس گرفتن با گفت وگوها و دريافتهاى عرفى. بهره نگرفتن از دقتهاى فلسفى.

3. دانش منطق

آيا يادگيرى منطق شرط اجتهاد است؟ دو قول به چشم مى خورد: قول نخست: دانستن منطق شرط نيست. شمارى از عالمان شيعه و سنى اين قول را برگزيده اند، مى توان از شيعه، اخباريان (28) و برخى از اصوليان همچون آقاى خويى (29) را نام برد و از اهل سنت: ابن صلاح (30) ، نووى (31) و

ص: 8431

ابن تيميه (32) را. اين گروه، دو دليل براى سخن خود اقامه كرده است: الف. آشنايى به منطق و فراگيرى واژه ها و قالبهاى آن ضرورى نيست، چه آن كه قاعده هاى آن را انديشه و استدلال، خودبه خود رعايت مى كند. آقاى خوئى مى نويسد: «لاتوقف للاجتهاد عليه اصلا; لان المهم فى المنطق انما هو بيان ما له دخالة فى الاستنتاج من الاقيسة والاشكال كاعتبار كلية الكبرى وكون الصغرى موجبة فى الشكل الاول مع ان الشروط التى لها دخل فى الاستنتاج مما يعرفه كل عاقل حتى الصبيان، لانك اذا عرضت على اى عاقل قولك: هذا حيوان وبعض الحيوان موذ لم يتردد فى انه لاينتج ان هذا الحيوان موذ وعلى الجملة المنطق انما يحتوى على مجرد اصطلاحات علميه لاتمسها حاجة المجتهد بوجه.» (33) اجتهاد به هيچ روى، وابستگى به منطق ندارد; زيرا مهم در منطق بيان امورى است كه در نتيجه گيرى دخالت دارند، همچون قياسها و شكلها و احكام مطرح درباره آنها، مثل اين حكم كه بايد در شكل اول كبرى كلى و صغرى موجبه باشد و پيداست كه هر عاقل، بلكه حتى كودكان شرطها و احكامى از اين دست را مى دانند; زيرا در مثل اگر اين سخن را كه اين حيوان است و برخى از حيوانات اذيت كننده، به يك عاقل عرضه كنى آن را بدون

ص: 8432

ترديد در بردارنده اين نتيجه نمى داند كه اين حيوان اذيت كننده است. چكيده سخن اين كه: منطق تنها اصطلاحاتى علمى را در بر گرفته است كه مجتهد را به هيچ روى، نيازى به آنها نيست. ابن تيميه به دليلى همانند اين تمسك مى جويد: «زيرك را به منطق نيازى نيست و كم هوش را قواعد آن سودى نمى بخشد.» (34) ب: استنباط در عهدهاى نخستين اسلام، بدون تكيه بر منطق انجام مى گرفته است. كسانى از ميان عالمان شيعه و نيز كسانى از عالمان سنى به اين دليل تمسك جسته اند. آقاى خوئى مى نويسد: «والذى يؤتفك على هذا ملاحظة احوال الرواة واصحاب الائمة(ع) عليهم افضل الصلاة لانهم كانوا يستنبطون الاحكام الشرعيةمن الكتاب والسنة من غير ان يتعلموا علم المنطق و يطلعوا على مصطلحاته الحديثة.» (35) در نگريستن به حال راويان و اصحاب امامان(ع)، تو را بر ضرورى نبودن منطق آگاه مى سازد; چه آن كه آنان احكام شرعى را از كتاب و سنت استنباط مى كردند، با آن كه علم منطق را فرانگرفته و نسبت به اصطلاحات جديد آن اطلاعى نداشتند. شمارى ا ز سنيان نيز، بسان اين سخن را گفته اند. «صحابه، تابعين و امامان مذاهب به منطق آشنايى نداشتند و بهتر از هر كس استنباط مى كردند.» (36) قول دوم: دانستن منطق شرط اجتهاد است. بسيارى از عالمان شيعه، مانند علامه (37) ،شهيد ثانى

ص: 8433

(38) ، فاضل هندى (39) ، فاضل تونى (40) ،وحيد بهبهانى (41) ، مشكينى (42) (صاحب حاشيه بر كفايه) و امام خمينى (43) اين قول را پذيرفته اند. شمارى از سنيان نيز آن را قول درست مى دانند، مانند غزالى (44) ، بيضاوى (45) ، اسنوى (46) و بدخشى (47). اين گروه دليل آورده اند كه از خطاپذيرى اجتهاد، بدون منطق نمى توان ايمن گشت. امام خمينى مى نويسد: «منها تعلم المنطق ...لئلا يقع فى الخطا لاجل اهمال بعض قواعده.» (48) يادگيرى منطق ضرورى است، تا شخص در اثر نگه نداشتن قواعد به اشتباه دچار نشود. غزالى نيز ضمن وصف كردن منطق به معيار و تراز دانشها، استدلال ورزى در دانش را بدون منطق، غير درخور اطمينان به شمار مى آورد. (49) با دقت در اين دليل، مى توان به سستى دليل كسانى كه منطق را ضرورت اجتهاد نمى شمارند، پى برد. اينان، بر اين باورند كه با توجه به خودبه خودى بودن جريان منطق در انديشه، نيازى به شناختن آن نيست. پاسخ اين است جريان خودبه خودى منطق را نبايد امرى ضمانت شده براى همه جاها دانست. در جاهايى كه انديشه در راهى سخت و پرفرازونشيب قرار مى گيرد، انديشه را بايد لحظه به لحظه و گام به گام، با منطق آگاهانه و عالمانه تراز كرد و گرنه، به كام اشتباه فرومى افتد. تكيه بر جريان خودبه خودى

ص: 8434

منطق، در استدلالهاى عادى و آسان و درست است; اما در موارد پيچيده و هنگامه هجوم انديشه هاى درهم تنيده آيا راهى جز تكيه كردن بر قواعد منطق،موجود است؟و دليل قول دوم (ضرورت منطق) انگشت اشاره به همين نكته اساسى دارد; يعنى بدون منطق نمى توان براى درست بودن استدلال در همه موارد ضمانت داد. وحيد بهبهانى نيز ضرورت منطق را از همين زاويه ديده است. او وجود مباحث پيچيده و درهم تنيده را در منطق، دليل ضرورت منطق گرفته است. به اعتقاد او دانش اصول، از جمله دانشهايى است كه كانون شكها و شبهه هاى بى مرز و شمار گشته;از اين روى، استدلال در آن جز با منطق استوار نمى گردد. (50) وحيد بهبهانى در تاكيد روى منطق، تا آن جا پيش مى رود كه تقليدى نينديشيدن را در فقه و دانشهاى وابسته و از جمله اصول، به نگهداشت منطق پيوند مى دهد و مى نويسد: «والاحتياج اليه لتصحيح المسائل الخلافيةوغيرها من العلوم المذكورة اذلا يكفى التقليد سيما فى الخلافيات....» (51) نياز به منطق براى صحيح كردن مسائل اختلافى و غير اختلافى در اين دانشهاست; زيرا تقليد بويژه در مسائل اختلافى روا نيست. بررسى بحثهاى امام خمينى نشان مى دهد كه از قالبهاى منطقى بسيار بهره برده است. پيروزى چشمگير امام را در نقد ديدگاهها، نبايد غير وابسته به تكيه او

ص: 8435

بر اين قالبها ديد. پرداختن به جزئيات اين موضوع، به مجالى ديگر نيازمند است. از دليل دوم آنان كه ضرورت منطق را باور ندارند نيز، چنين مى توان پاسخ داد كه: اجتهاد اصحاب امامان(ع) به دليل پيچيده نبودن اجتهاد در آن روزگار، كم هزينه بوده است و نياز به منطق، همان طور كه گفتيم، در بحثهاى پيچيده،جدى و قطعى مى نمايد.

4.علم رجال

درباره روايات در دست، سه ديدگاه وجود دارد: ديدگاه اول: همه روايات، يا دست كم، صدور روايات كتابهاى چهارگانه از امامان(ع)، بدون شك و گمان و يقينى است. اخباريان، اين ديدگاه را داشتند آنها براى ثابت كردن گفته خويش، به قرينه ها و نشانه هاى فراوانى تكيه مى كردند. وحيد بهبهانى، هفت قرينه را به نقل از آنان برشمرده است. (52) امام خمينى، به اين ديدگاه اشاره و آن را رد كرده است: «وما قيل من عدم الاحتياج اليه لقطعيةصدور ما فى الكتب الاربعة او شهادة مصنفيها بصحة جميعها او غير ذلك كما ترى.» (53) نادرستى آنچه در رد نياز به رجال گفته شده، پوشيده نيست، روايات كتابهاى چهارگانه قطعى است، يا آن كه نگارندگان اين كتابها، به درستى همه روايات آن شهادت داده اند و غير اينها. ديدگاه دوم: بر همه روايات نمى توان تكيه كرد. تنها اعتماد بر دو دسته رواست 1. رواياتى كه راويانى

ص: 8436

مورد اعتماد دارند، به شرط آن كه مشهور از آنها روى برنگردانده باشد وگرنه شايسته اعتماد نيستند. 2. رواياتى كه صدور آنها مورد وثوق است، هر چند راويانى غير مورد اعتماد دارند. وثوق به صدور را نشانه هاپديد مى آورند، نشانه هايى مانند: عمل مشهور به روايت، استوارى متن روايت و .... همان گونه كه پيداست، اين ديدگاه نيز مانند ديدگاه نخست بر نشانه ها و قرينه ها تكيه مى كند، با اين فرق كه ديدگاه نخست با تكيه بر نشانه ها به همه روايتها يا دست كم به روايتهاى كتابهاى چهارگانه، اعتبار مى بخشد و ديدگاه دوم پاره اى از روايات را با تكيه بر قرينه ها و نشانه ها، درخور اعتماد مى بيند. ديدگاه نخست به عنوان يك انديشه كلان، اصل اعتبار خود را از تكيه بر قرينه ها و نشانه ها مى گيرد، در حالى كه ديدگاه دوم به تكيه كردن به نشانه ها و قرينه ها براى اعتماد بر برخى از روايات سفارش مى كند. اين ديدگاه را بيش تر اصوليان و از جمله امام خمينى، پذيرفته اند. (54) ديدگاه سوم: تكيه بر روايات، به جز بر يك دسته روا نيست، دسته اى كه راويان آن مورد اعتمادند. اين ديدگاه را شمارى و از جمله آقاى خويى، پذيرفته اند. (55) تنها بر پايه ديدگاه دوم و سوم، علم رجال شرط اجتهاد است. بر پايه ديدگاه دوم، بايد براى بازشناسى روايتهايى كه به صدور آنها

ص: 8437

اعتماد نيست، به رجال سند نظر افكند، تا دريابيم آيا به سند مى توان وثوق يافت يا وثوق به سند نيز همچون وثوق به صدور منتفى است. بر پايه ديدگاه سوم نيز (همان گونه كه پيداست) براى وثوق به سند بايد به رجال رجوع كرد گفتنى است ديدگاه دوم تلاش بيش تر را بر دوش مجتهد مى نهد; زيرا از يك سوى، مجتهد بايد به رجال نظر افكند و از سوى ديگر، فتاواى فقيهان را بايد ببيند،تا به دست آورد آيا شهرتى برابر، يا برخلاف روايت صورت گرفته است يا نه؟ البته در يك مورد طرفدار اين ديدگاه از رجوع به رجال، بى نياز است و هنگامى كه دريابد از اين روايت اصحاب روى برگردانده اند، در اين صورت، روايت غير قابل اعتماد است، حتى اگر سند آن درست باشد. در نتيجه، نيازى نيست سند را بررسى كند.در حالى كه طرفدار ديدگاه سوم، بايد در هر حال، به سند هر روايت نظر افكند، از اين روى،آقاى خويى، با اشاره به درستى اين مبنى كه عمل اصحاب، جبران كننده نيست، مى نويسد: «در اين صورت نياز به علم رجال شدت مى گيرد.» (56) آيا لازم است پيشاپيش ديدگاههاى لازم را نسبت به رجال سند به دست آورده باشيم، يا مراجعه به كتابهاى رجالى در حال استنباط كافى است؟ امام خمينى نظر دوم را بر

ص: 8438

مى گزيند. (57) گفتنى است حتى اگر نظر دوم را برگزيديم، يك آشنايى كلى و قبلى با چارچوب و قاعده هاى تحليل و بررسى سند و نيز شيوه مراجعه به كتابهاى رجالى ضرورت دارد.

5. تمرين استنباط

آشنايى به قواعد، به تنهايى اجتهاد را شكل نمى دهد، توانايى بر به كار بستن آنها نيز، لازم است. اين توانايى، خود، يك فن است كه جز با تمرين و پشتكار پديد نمى آيد. حتى اگر اجتهاد را هم به «ملكه اقتدار بر تحصيل حجت» معنى كنيم، باز هم نمى توان كسى را كه در عمل به تفريع فروع نپرداخته است، مجتهد دانست، هر چند به قواعد آشنا باشد.به ديگر سخن، پيدايى«ملكه توانايى»، لازمه اى جدايى ناپذير براى آشنايى به قواعد نيست، بلكه در گرو تمرين و پشتكار خارجى است. از اين روى، بسيارى از اصوليان، تمرين «تفريع فروع بر اصول» را شرط اجتهاد گرفته اند. شهيد در روضه مى نويسد: «...ان يكون له قوة يتمكن بها من رد الفروع الى اصولها واستنباطها منها و هذه هى العمدة فى هذا الباب والا فتحصيل تلك المقدمات قد صارت فى زماننا سهلا لكثرة ما حققه العلماءو الفقهاء فيها و فى بيان استعمالها و انما تلك القوة بيد الله تعالى يؤتيها من يشاء من عباده على وفق حكمة ومراده و لكثرة المجاهدة و الممارسة لاهلها

ص: 8439

دخل عظيم فى تحصيلها.» (58) داشتن توان برگرداندن فروع به اصول، شرط اجتهاد است و اين شرطى عمده در اين زمينه (شرائط اجتهاد) است و گرنه تحصيل مقدمات اجتهاد در اين زمان آسان شده است، زيرا اين مقدمات و چگونگى به كارگيرى آنها را عالمان و فقيهان بسيار تحقيق كرده اند. اين توان از خداست، برابر حكمت خود، به هر كس از بندگان بخواهد مى دهد. تلاش و پشتكار فراوان نقشى بزرگ در فراهم آورى اين توانايى بر عهده دارد. امام خمينى نيز، به شرط بودن تمرين و پشتكار اعتقاد دارد: «ومنها تكرير الفروع على الاصول حتى تحصل له قوة الاستنباط و تكمل فيه.» (59) يكى از شرايط اجتهاد، تكراركردن «تفريع فروع بر اصول» است تا نيروى استنباط در انسان پديد آيد و در او به كمال برسد امام مدعاى خود را چنين ثابت مى كند: «فان الاجتهاد من العلوم العمليةو للعمل فيه دخالة تامة كما لا يخفى.» (60) از آن جا كه اجتهاد از دانشهاى عملى است، تلاش عملى، آن گونه كه پيداست، در پيدايش آن دخالت تام دارد. در برابر اين دسته به عالمانى بر مى خوريم كه شرط بودن تمرين و پشتكار را در اجتهاد انكار كرده اند. آقاى خوئى از اين دسته است. او مى نويسد: «پس از آن كه انسان مبادى و دانشهاى پيش نيازى اجتهاد

ص: 8440

را فرا گرفت، ملكه استنباط در او پديد مى آيد، هر چند هنوز در عمل استنباط نكرده باشد، حتى نسبت به يك حكم، زيرا عمل (يعنى استنباط) پس از پيدايى ملكه تحقق مى پذيرد.» (61) با توجه به آنچه پيش از اين گذشت، مى توان از دليل آقاى خوئى چنين پاسخ گفت:پذيرش وابسته بودن اجتهاد به ممارست عملى، با پذيرش استنباط به عنوان مرحله پس از به حقيقت پيوستن ملكه، ناسازگارى ندارد; زيرا ميان ممارست عملى، به عنوان پيش شرط اجتهاد و استنباط، به عنوان مرحله مترتب بر ملكه استنباط، فرق است.گرچه هر دو كار عملى هستند و در هر دو به تفريع فروع پرداخته مى شود، ولى حقيقت اين است اولى; يعنى ممارست عملى، تلاشى است براى به حقيقت پيوستن ملكه استنباط و به هيچ روى، استنباط نيست و دومى تلاشى است براى استنباط و ريافت حكم و به هيچ روى تمرين نيست و پس از پيدايش ملكه، انجام مى گيرد; اما چرا ملكه استنباط، بدون تمرين خارجى پديد نمى آيد، از آن جهت است كه متعلق ملكه كارى پيچيده است كه در خارج تحقق مى پذيرد و با تمرين خارجى به دست نمى آيد.

6. آشنايى به فنون و علوم عربى

اين فنون و علوم عبارتند از: الف: لغت:عالمان بسيارى از سنى و شيعه، دانستن لغت را شرط اجتهاد دانسته اند. از سنيان

ص: 8441

غزالى (62) ،رازى (63) ، و آمدى (64) ، وحيد بهبهانى (66) ، صاحب قوانين (67) ، آقاى خويى (68) و امام خمينى (69) را نام برد. وحيد بهبهانى، ناآشنايى با لغت را امرى خطير شمرده است: «ان لم يعرفها فربما يزل، فيضل ويضل.» (70) اگر لغت را نداند چه بسا بلغزد، در نتيجه گمراه شود و ديگران را نيز گمراه كند. امام خمينى نيز همين نظر را دارد: «فكثيرا ما يقع المحصل فى خلاف الواقع لاجل القصور فى فهم اللغة.» (71) محصل در موارد بسيار در اثر كوتاهى در شناختن لغت،به خطا دچار مى شود. آقاى خويى نقش لغت شناسى را در اجتهاد چنين وصف مى كند: «ان الرجوع الى اللغة من الاسباب المشرفة للفقيه على القطع بالمعنى الظاهر فيه اللفظ.» (72) رجوع به لغت از عواملى است كه فقيه را مشرف مى سازد تا به معناى ظاهر لفظ قطع پيدا نمايد. بنابراين، هرچند ظهور در نگاه عرف رقم مى خورد; اما در بسيارى از موارد، معناهاى لغوى با برداشتهاى عرف زمان شارع، به طور كامل تراز است; از اين روى، دستيابى به معناهاى لغوى، گاه تنها راه كشف برداشتهاى عرف آن زمان است. شمارى از اصوليان، همچون: وحيد بهبهانى و آقاى خويى لغت شناسى را شرطى براى همه، حتى عرب زبانان، معرفى كرده اند، هر يك

ص: 8442

از اين دو، دليل ويژه اى را ارائه كرده است. سخن وحيد بهبهانى، با اندكى تصرف: «با گذشت زمان، معناى بسيارى از واژه هاى زمان شارع دگرگون شده است.با توجه به اين، مى توان واژه ها را به پنج دسته تقسيم كرد: دسته اول: واژه هايى كه معناى زمان شارع را به يقين از دست داده اند، همچون واژه هاى «رطل» و «اوقيه» .در اين دسته واژه هاى بسيارى جاى گرفته است. دسته دوم: واژه هايى كه به گمان بيش تر معناى زمان شارع را از دست داده اند، چون واژه «سنت» و واژه «فرض».اين دسته نيز بسيارند. دسته سوم: واژه هايى است كه در آنها شك شده است.يعنى نسبت به آنها هر دو احتمال از دست دادن يا از دست ندادن معناى زمان شارع را مى توان داد، همچون:واژه وجوب، طهارت و نجاست. اين دسته نيز كم نيستند. دسته چهارم: واژه هايى كه به گمان بيش تر، معناى زمان شارع را از دست نداده اند، همچون: صيغه افعل; كه مانند آن بسيار است. دسته پنجم: واژه هايى كه به يقين معناى گذشته را از دست نداده اند، همچون واژه آب، زمين و ...اين دسته نيز مانند دسته هاى ياد شده، موارد بسيارى را پوشش مى دهد بى گمان، عرب زبان همه اين موردها را برابر لغت زمان خود معنى مى كند، بى آن كه بتواند بين آنها از آن نظرى كه گذشت، فرق بگذارد. پس لغت شناسى براى

ص: 8443

آنان نيز لازم است.» (73) آقاى خويى مى نويسد: «لان العربى لايحيط بجميع اللغة العربيه و انما يعرف شطرا منها فلابد فى معرفة البقية من مراجعة اللغة.» (74) عرب زبان، به همه لغت عرب احاطه ندارد، تنها پاره اى را مى داند، پس ناگزير براى شناختن باقى بايد به لغت مراجعه كند. ب. نحو: اصوليان آشنايى با اين دانش را نيز شرط اجتهاد دانسته اند. (75) آقاى خويى مى نويسد: «...نحتاج الى معرفة قواعدها لانها ايضا اما يتوقف عليه الاجتهاد و ذلك كمعرفة احكام الفاعل و المفعول لضرورة ان فهم المعنى يتوقف على معرفتها.» (76) بايد قواعد عربى را بدانيم، چه آن كه اجتهاد به اين قواعد نيز وابسته است، قواعدى مانند احكام فاعل و مفعول.دليل اين وابستگى، بستگى فهم معانى عبارتهاى شارع، برآگاهى از اين قواعد است. ج.صرف:شمارى به شرط بودن اين دانش تصريح كرده اند. (77) د. معانى و بيان: دستيابى به سخنان و روايات امامان(ع) هميشه يكى از جدى ترين دغدغه هاى عالمان بوده است، دغدغه اى كه گذر از آن هيچ گاه پاسخى قطعى و پايان پذير نداشته است. در نگاهى كلى، دو مسير اساسى براى اطمينان از صدور وجود دارد: وثوق به سند و وثوق به صدور در اولى، بيش تر بر رجال تكيه مى شود و در دومى بر «نشانه شناسى» نشانه هايى، همچون: عمل مشهور به روايت و

ص: 8444

ورود روايت (هر چند به گونه ارسال) در كتابهايى مانند: من لا يحضره الفقيه. يكى از راههاى وثوق به صدور، كه به خلاف اثرگذارى بسيار و گستردگى دامنه اهميت آن، كم ترين سهم را از تلاشهاى حوزوى به خود اختصاص داده، متن شناسى است.برخوردارى متن از دقتهاى ممتاز كلامى، هماهنگى با آيات و يا با آهنگ و روح حاكم بر ديگر روايات و ... نشانه هاى متن شناسانه اند، كه گاه اطمينان از صدور حديث را در پى مى آورند. از جمله اين نشانه هاى متن شناسانه، آرايه هاى ادبى و جلوه هاى زيباى كلامى است كه به خلاف كارامدى آن تا حدودى مورد بى توجهى قرار گرفته است. فصاحت و بلاغت، ويژگى است كه حظ مخاطبان يك اثر را به مساحت آشنايى آنها با آرايه هاى خود تقسيم مى كند. بهره زبان شناسان از يك اثر نوشتارى، با مايه آنها از دانش ادبيات، گره خورده است. افزايش بهره ادبى عالمان دينى از فنون معانى و بيان كمك مى كند، تا از اين برترى در رديابى روايات معصومان(ع) استفاده كنند. البته، همان طور كه يكى از عالمان معاصر معتقد است، آنچه به عنوان معانى و بيان در كتابهاى كلاسيك اين علم، رواج يافته، بيش تر بازى با واژگان و پرداختن به يك سرى قالبها و تقسيمهاست. بايد شناخت به شيوه ها و ويژگيهاى بلاغى را عمق بخشيد

ص: 8445

و اين جز با تماس و سروكار داشتن هميشگى با متون بليغ و بررسى و ارزيابى آنها انجام پذير نيست. (78) وحيد بهبهانى، به كاركرد معانى و بيان در رديابى روايات توجه نشان داده و مى نويسد: «انه ربما يحصل العلم من جهة الفصاحة والبلاغة بكون الكلام عن الامام(ع) فمن هذه الجهة ربما يكون لهما مدخلية فى الاشتراط بل البديع ايضا.» (79) از راه فصاحت و بلاغت، گاه مى توان علم پيدا كرد سخن از امام(ع) است. از اين جهت، چه بسا اين دو (معانى و بيان) و حتى «علم بديع» در رديف شرايط اجتهاد جاى گيرد. پيش از وحيد، عالمان همچون سيد مرتضى (80) و شهيد ثانى (81) نيز، آشنايى با معانى و بيان را شرط اجتهاد مى دانستند. چند نكته درباره دانشها و متنهاى عربى: 1. پاره اى از فنها و دانشهاى ياد شده:(لغت و صرف) آشنايى به مفردات و پاره ديگر:(نحو و معانى و بيان) آشنايى به جمله ها و مركبها را پديد مى آورند. 2. اصوليان آشنايى با فنها و دانشهاى ياد شده را يك شرط تبعى مى دانند. شرط اصلى، دانستن كتاب و سنت است كه به دانستن اين فنها و دانشها وابسته اند. علامه حلى مى نويسد: «ان الشرع عربى ولا يتم الابمعرفتهما وما لايتم الواجب الا به فهو واجب.» (82) شرع، عربى است

ص: 8446

و شناخت به آن جز به شناختن اين دو (نحو و صرف) انجام نمى گيرد و هر چيزى كه واجب به آن وابسته است، واجب است. آقاى خويى درباره لغت مى نويسد: «يتوقف الاجتهاد على معرفة اللغة العربية لوضوح... ان اكثر الاحكام يستفاد من الكتاب و السنة وهما عربيان فلا مناص من معرفة اللغة العربية فى استنباطها منهما....» (83) اجتهاد به شناخت لغت عرب وابسته است;زيرا روشن است بيش تر احكام از كتاب و سنت برگرفته مى شوند و اين دو، به زبان عربى اند، پس شناختن لغت عرب، براى استنباط احكام ضرورى و امرى پرهيز ناپذير است. 3. آيا در دانشهاى عربى اجتهاد شرط است؟ در اين باره، دو ديدگاه وجود دارد: ديدگاه نخست:اجتهاد شرط است. اين ديدگاه را سبكى و گروهى از سنيان (84) و فاضل هندى از شيعه (85) پذيرفته اند ديدگاه دوم: اجتهاد شرط نيست. بيش تر اصوليان از شيعه و سنى اين ديدگاه را پذيرفته اند. باورمندان به اين ديدگاه، به تعيين ميزان لازم در آگاهى از اين دانشها پرداخته اند. پاره اى از سنيان، سطح ميانه از آگاهى به اين دانشها را كافى شمرده اند. (86) صاحب فصول از شيعه در اين زمينه نوشته است: «لابد من الاطلاع عليها قدر ما يتوقف معرفة مواضع الحاجة منهما عليه.» (87) ضرورى است آشنايى به اين دانشها به اندازه اى كه در شناختن

ص: 8447

موارد نياز به كتاب و سنت لازم است، وجود داشته باشد. امام خمينى نيز، در اين زمينه، نصاب را مقدارى از آگاهى مى داند كه در فهم كتاب و سنت مورد نياز است. (88)

7. ا-ماع شناسى

بسيا ى از عالمان شيعه و سنى، آشنايى به موا د ا-ماع ا ض و ى و ش ط دانس'ه و د و-ه آن گف'ه اند: ف'وا نبايد به ناسازگا ى با ا-ماع دچا شود. (89) شايد د نگاه نخس'، به ط ح ا-ماع شناسى، به عنوان ش ط ا-'هاد، اهمي'ى داده نشود.و آگاهى از ا-ماعى بودن يا نبودن يك مساله، كا ى آسان و به دس'آمدنى، با مطالعه و د نگى اندك، شم ده شود. اما واقعي' غي از اين اس'. شناخ'ن موا د ا-ماع، دقيق و گاه نيازمند پژوهش ژ ف اس'; زي ا: الف. نه همه ا-ماعهاى اسم و سم دا ا بايد ا-ماعهاى واقعى و بخو دا از ملاك و معيا كشف دانس' و نه دپاى ا-ماعهاى واقعى ا 'نها د ا-ماعهاى سمى، -س'و-و ك د. گاه مساله اى به عنوان ا-ماعى مشهو شده، د حالى كه د واقع، ا-ماعى نيس' و گاه نيز عكس آن، ديده مى شود. بسيا ى از ا-ماعهاى مط ح د فقه، يشه د نقلهاى بى پايه و اح'ياطهاى بى اساس دا د.

ص: 8448

-داسازى ا-ماعهاى د س' از ناد س'، به پژوهشى ژ ف نيازمند اس'. س نوش' حكم ش عى ا نبايد به دس' ه ا-ماع سپ د. بايد آگاهى و آشنايى به موا د ا-ماع ا افزايش داد. ب . بسيا ى از ا-ماعها د اصل، م كب بوده اند، نه بسيط. از آن-ا كه ا-ماع م كب اع'با ى ندا د، بايد د ا-ماعهاى منقول پژوهش و -س'و-و ك د آيا از نوع م كب هس'ند يا بسيط؟ (90) -. د دو ان معاص ، د مباح" نظ ى ا-ماع، ديدگاهى نو پديدا شد. اين ديدگاه از آقاى ب و- دى اس'. وى از

ص: 8449

يك سو ا-ماع ا، به ش ط آن كه د داي ه اصول م'لقا' شكل ياف'ه باشد، مع'ب مى شم د و از سوى ديگ به شه 'هاى شكل گ ف'ه د اين داي ه، شانى همسان با ا-ماع مى بخشد. اين ديدگاه، كا ا-ماع شناسى ا گس' ش داده و نيازمند دق'ى بيش' ك ده اس'. گس' ش از آن نظ كه شه ' ا نيز زي پوشش گ ف'ه اس' و دق' از آن نظ كه بايد به ك'ابهاى پيشينيان م ا-عه ك د و ديد آيا آنان ف'وا داده اند يا نه؟ و وشن اس' كه دس'يابى به ف'اواى آنان نيازمند دق' اس'; زي ا قالبها و عبا 'هاى آنان د ف'وا دهى به صو 'ى خاص و م'فاو' با عبا ا' پسينيان شكل گ ف'ه اس'. امام خمينى، با 'و-ه به اين اهمي' و حساسي' مى نويسد: «ومنها الفحص الكامل عن كلما' القوم خصوصا قدمائهم الذين دابهم الف'وى بم'ون الاخبا كشيخ الطائف" فى بعض مصنفا'ه والصدوقين ومن يحذو حذوهم ويق ب عص اعصا هم لئلا يقع فى خلاف الشه " القديم" ال'ى فيها فى بعض الموا د مناط الا-ماع.» (91) يكى از ش ايط ا-'هاد، كاوش كامل د سخنان قوم، بويژه پيشينيان اس'. وش پيشينيان، ف'وادادن ب اب م'ون اخبا بوده اس'،

ص: 8450

مانند شيخ طائفه، د پا ه اى از نگا شها، صدوقين و ه كس كه اه آنان ا ف'ه و د عص ى نزديك به آنان مى زيس'ه اس'، بايد سخنان آنان ا ب سى ك د، 'ا د ناسازگا ى با شه ' قديم، كه مناط ا-ماع ا د بخى از موا د، دا د، دچا نشود.

8. د س' فهمى

شما ى از عالمان اصول، د س' فهمى (د ب اب ك-فهمى) ا ش ط ديگ ى ب اى ا-'هاد بشم ده اند. به اين دليل كه د نبود شايس'گى ذهنى و 'وان ان'قال به مفاهيم و نك'ه هاى اصلى د د ون، از ف اهم بودن ش ايط و مقدما' بي ونى ا-'هاد، ن'ي-ه اى به دس' نمى آيد، بلكه د اين صو '، گاه از مواد خام و مقدما' علمى به ه ناد س' گ ف'ه مى شود. به ديگ سخن، ا-'هاد ع صه ب ابسازى قواعد ب موا د اس'، گاه يك مو د ا انبوهى از قاعده ها ف ا گ ف'ه اند و گذ د س' از ميان اين قاعده ها و سيدن به مقصد، كا ه كسى نيس'. م-'هد د حالى كه س گ م به كا بس'ن قاعده اى اس'، نبايد از مق'ضى قاعده هاى ديگ و پيوند و نسب' آن قاعده ها با

ص: 8451

قاعده اى كه د حال به كا گي ى آن اس'، غافل بماند، بويژه كه گاه پا ه اى از قاعده ها، ماهي'ى گونه گون دا ند و پا ه اى اصولى و پا ه اى فقهى هس'ند. به كا بس'ن همزمان اين قاعده ها و 'و-ه به -ايگاه، كا ب د ه يك، اه پ پيچ وخمى ا پيش وى مى نهد كه -ز با زي كى و حسن سليقه پيمودنى نيس'. حال اگ كسى، افزون ب نداش'ن اين زي كى دچا ك-فهمى هميشگى باشد، چگونه مى'واند ا-'هاد كند؟ از همين و نقدهايى كه د ع صه اس'نباط مط ح اس'، با نقدهاى مط ح د دانشهاى پيش نياز ا-'هاد، همچون اصول و قواعد فقهى و... ف ق دا ند. نقد كننده مباح" اس'نباط به پ سشهايى از اين دس' 'و-ه مى كند كه شخص مو د نقد 'ا چه اندازه به همه قواعد وابس'ه به مساله 'و-ه ك ده اس' و آيا 'وانس'ه از اين قاعده ها، به د س'ى به ه گي د؟ د حالى كه د دانشهاى ياد شده، نقد به نفى اين اثبا' قاعده ها و مبانى 'و-ه نشان مى دهد. وحيد بهبهانى، از كسانى اس' كه به اين ش ط 'و-ه نشان مى دهد و مى نويسد: «... ان لايكون معو- السليق" فانه آف" للحاس" الباطن"...» (92) ك-سليقه نبودن

ص: 8452

او ش ط اس'. ك-سليقگى آف' حاسه باطنى اس'. وى از آن به بز گ' ين ش ط ياد مى كند: «اعظم الش ائط اس'قام" الفهم و-ود" النظ .» (93) د س' فهمى و نيك انديشى، بز گ' ين ش ط ا-'هاد اس'. آنچه گذش'، ك-انديشى ذا'ى اس'. وحيد بهبهانى به گونه ديگ ى از ك-انديشى اشا ه مى كند كه ذا'ى نبوده و شخص آن ا كسب مى كند. از ديدگاه او، اين ك-انديشى عبا ' از پيش گ ف'ن حال' 'قليدپذي ى د انسان و شيف'گى د او نسب' به شبهه ها از س غفل' اس'. (94) طبيعى اس' اين گونه ك-انديشى، محصول نا سايى و ناكفاي'ى نظام آموزشى و پژوهشى اس'. 'حليل اين مساله م-الى ديگ ا مى طلبد.

9. آف'شناسى

گاه د ساح' يكى از دانشهاى پيش نياز، د مثل، اصول يا ع ف شناسى، آنس' يا آف' يا آف'هايى ب وز مى يابد و گاه نيز ع صه پيوند دادوس'د پيش نيازها با يكديگ خاس'گاه آف' اس'. آفا' اين ع صه ا نيز بايد شناخ' و اين شناخ' نيز ش ط ا-'هاد اس'. آف'شناسى، كم' ، موضوع بح" و ب سى و ح'ى اشا ه ق ا گ ف'ه اس'. 'نها مى'وان به مطالبى بخو د كه -س'ه و گ يخ'ه ب زبان يا

ص: 8453

قلم -ا ى شده اس'. اين آفا' ا د دو ع صه مى'وان پى گ ف': 1. ع صه ب سى و پ داخ'ن به پيش نيازها: د اين زمينه مى'وان از دو آف' نام ب د: الف. 'نگ شدن فضاى بح" از بخى از پيش نيازها: د س' اس' كه به طو سمى از بايس'گى ف اهم آو ى همه پيش نيازها سخن به ميان مى آيد، اما د عمل، چند پيش نياز محدود، بيش' مو د بح" ق ا نگ ف'ه و نمى گي د. د مثل دانش اصول بيش از ش ايط ديگ ا-'هاد، مو د 'و-ه و ب سى بوده اس'. اين موضوع گ چه انگيزه هاى گوناگونى دا د; اما چگونگى و ميزان پ داخ'ن به يك علم، كه اهمي' بيش' ى دا د، بيش' ، انگيزه بى'و-هى عملى به دانشهاى ديگ بوده اس'. 'و-ه به اين آف' و از بين ب دن آن ب اى كسى كه قدم د ا-'هاد مى نهد، يك ض و ' اس'. ب. اث پذي ى شيوه ب سى د يك علم از شيوه ب سى د علم ديگ : گاه شيوه ب سى د فلسفه يا كلام، كه خود از پيش نيازهاى ا-'هادند و د قسم' دوم از آنها بح" خواهيم ك د، ب دانش ديگ ، د

ص: 8454

مثل اصول، سايه مى گس' د و اين خود به ن'ي-ه هاى فاسدى مى ان-امد. م-'هد كه چا ه اى از پ داخ'ن به همه اين پيش نيازها ندا د، بايد بداند آف' پ داخ'ن به همه، ف و غلطيدن به اس'فاده از وش يكى د ديگ ى اس'. موا د و خاس'گاههاى اين آف' ا بايد شناخ' و از آن دو شد. د زي به دو مو د از اين اث پذييهاى ناد س' اشا ه مى كنيم: 1. از بين ف'ن ديدگاههاى ع فى، د ن'ي-ه انس و س وكا داش'ن بسيا با دانشهاى عقلى. ع ف شناسى زمان صدو با آف'هايى وبه وس'. اين آف'شناسى ا بايد موضوع يك ب سى و 'حقيق مس'قل ق ا داد. ما به مناسب'، 'نها به يكى از اين آف'ها اشا ه مى كنيم و آن اث پذي ى از واژگان و مفاهيم مد سه اى اس'. گاه 'نفس د فضاى واژگان علمى و شيوه هاى عقلانى مد سه، گسس'ى ا ميان ذهن انسان و معانى و وشهاى ع فى پديد مى آو د. بايد به پيشگي ى از پيدايى اين وضعي' يا زدودن آن د صو ' پيدايش، انديشيد وگ نه، معانى پيش ساخ'ه ا ناخود آگاه ب وايا' 'حميل خواهيم ك د. مى'وان اين مساله ا به صو ' وشن'

ص: 8455

و يزشده' ى بيان ك د و گف' گسس' ياف'گى ذهن از ع ف، محصول كا ك دهاى زي اس': الف. واژه گ ايى: كسانى كه زياده از اندازه، به واژه هاى علمى و معانى دقيق آنها دل مى سپا ند، به يقين د موا دى قد ' د ك معانى ع فى ا از دس' مى دهند. امام خمينى د اين زمينه مى نويسد: «قد يقع الخلط لبعضهم، بين الاصطلاحا' الدائم" فى العلوم الفلسفي" او الادق منها و بين المعانى الع في".» (95) گاه شما ى از عالمان ميان واژه هاى اي- د دانشهاى فلسفى يادقيق' از آن و ميان معانى ع فى د هم مى آميزند. ب. 'اويل گ ايى: گاه انسان به 'اويل گ ايى دچا مى شود و اين حال'، 'وانايى و شم اس'ظها ع فى ا از وى سلب مى كند. وحيد بهبهانى مى نويسد: «ان لايانس بال'و-يه وال'اويل فى الآي" والحدي" الى حد يصي المعانى المؤول" من -مل" المح'مل" المادي" للظاه المانع" عن الاطمئنان به كما شاهدنا من بعض ولايعود نفسه ب'كثي الاح'مالا' فى ال'و-يه فانه ايضا بما يفسد الذهن.» (96) نبايد به 'و-يه و 'اويل آيه يا حدي"، 'ا آن-ا انس گ ف' كه معانى 'اويلى، با معناى ظاه ب اب گ دد و د ن'ي-ه، از اطمينان پيدا ك دن به معناى ظاه -لوگي ى

ص: 8456

كند، آن گونه كه ما د بخى مشاهده ك ده ايم. نبايد خود ا به ف اوان سازى اح'مالها د 'و-يه عاد' دهد، چه آن كه اين نيز ذهن ا فاسد مى كند. -. يزبينى: با پ داخ'ن پيوس'ه به نك'ه هاى دقيق دانشها، ف'ه ف'ه، نگاه انسان يزبين مى شود. اين يزبينى، گ چه د بسيا ى از موا د دس'مايه اب'كا و پيش ف' دانش، و د ن'ي-ه خوش آيند و ض و ى اس'; اما از سويى به از بين ف'ن نگاه ع فى د انسان مى ان-امد; از اين وى بايد چا ه اى انديشيد كه از اين ن'ي-ه منفى د امان ماند. از بين ف'ن نگاه ع فى، ناموفقى د اس'نباط حكم ش عى ا د پى دا د; چه آن كه واژگان و عبا 'هاى ش ع، ب پايه معانى ع فى شكل گ ف'ه اس'. امام خمينى د اين با ه مى نويسد: «... الاح' از عن الخلط بين دقائق العلوم والعقليا' ال قيق" وبين المعانى الع في" العادي" فانه كثي ا مايقع الخطا لا-له كما ي'فق كثي ا لبعض المش'غلين بدقائق العلوم ح'ى اصول الفقه بالمعنى ال ائ- فى اعصا نا الخلط بين المعانى الع في" السوقي" ال ائ-" بين اهل المحاو " المبنى عليها الك'اب والسن".» (97) بايد از د هم آميخ'ن ميان دقايق

ص: 8457

دانشها و يزبينيهاى عقلى و ميان معانى ع فى و عادى دو ى -س'. د بسيا ى از اين موا د، اين د هم آميخ'گى منشا اش'باه د اس'نباط اس'. شما ى از كسانى كه به دقايق دانشها و ح'ى اصول فقه، به معناى اي- آن د اين عص ، س گ م هس'ند، د موا دى بسيا معانى ع فى و بازا ى اي- نزد اهل محاو ه ا، كه ك'اب و سن' ب پايه آن بنا شده اس'، با دق'هايى خا - از فهم ع ف، د هم آميخ'ه اند. يزبينى، كه د سايه دقايق و يزه كا يهاى دانشها شد مى يابد، ذهن ا به شبهه سازى دچا مى كند. شبهه سازى او- يزبينى زياده از اندازه اس' كه با و-ود آن، به طو قطع، - يان ع ف شناسى به از هم گسس'گى و آشف'گى دچا مى شود. وحيد بهبهانى به اين موضوع 'و-ه نشان داده و مى نويسد: « بما يدخل فى ذهن الم-'هد بعض الشبها' فيصي ذهنه مؤوفا فى مع ف" الع ف مع انه من -مل" الع ف ولايفهم مثلهم ل'ط ق الشبه"... ومن لم ي'فطن بما ذك ناه يخ ب كثي ا فى الفقه.» (98) گاه و ود بخى از شبهه ها به ذهن م-'هد، به آف'زدگى د شناخ' ع ف مى ان-امد. اين اه ياف'گى شبهه

ص: 8458

به ذهن، سبب مى شود كه م-'هد همچون ع ف نينديشد، با آن كه از ع ف اس'... كسى كه به آنچه گف'يم، هشيا انه ننگ د، فقه ا د موا د بسيا وي ان مى كند. اه حل: بايد ب اى -لوگي ى از آف' ياد شده و يا از بين ب دن آن د صو ' پيدايش به ميان ع ف ف' و با نگاهها و ديدگاههاى ع فى پيوندى پيوس'ه ب ق ا ساخ'. از ديدگاه امام، اين پيوند ا بايد 'ا سحد انس گي ى با ع ف ژ فا بخشيد و 'وانا ساخ' اهمي' اين انس گي ى نزد امام 'ا آن-ا پيش ف'ه كه آن ا ش طى مس'قل د ا-'هاد قلمداد ك ده اس'. «ومنها الانس بالمحاو ا' الع في" وفهم الموضوعا' الع في" مما - ' محاو " الك'اب والسن" على طبقها.» (99) انس گ ف'ن به گف'وگوهاى ع فى و فهميدن موضوعها و گزا ه هاى ع فى، كه ك'اب و سن' ب اب آنها شكل گ ف'ه اس'، از ش ايط ا-'هاد اس'. وحيد بهبهانى نيز، به همين اه حل انديشيده اس'. او مى نويسد: «فاللازم عليه ان ي -ع فى ذلك الى غي ه من ال-ماع" الذين لم ي'ط ق الى اذهانهم شبه".» (100) كسى كه ذهن

ص: 8459

او به شبهه دچا شده و از فهم ع ف باز مانده اس'، به ديگ ان كه ذهن آنان از شبهه هايى اين چنين خالى اس'، بايد م ا-عه كند. 1. اث پذي ى منفى اصول از فلسفه: بسيا ى از اصوليان مباح" اصولى ا با وشها و نگاههاى فلسفى قم مى زنند. به يقين اين به ه گي ى د -اهايى د س' اس'; اما د -اهايى هم انح اف ا د بحثهاى اصولى سبب شده اس'. علامه طباطبايى، كه شد فلسفه د عص كنونى وامدا 'لاشها و انديشه هاى اوس'، به اين به ه گي ى ناد س' 'و-ه نشان داده و از آن به د آميخ'گى قضايا و مفاهيم اع'با ى با حقيقى ياد ك ده اس'. او، با اين حال، گاه د اصول از وشها و واژه هاى فلسفى به ه -س'ه اس'. وشنگ ى موضوع و زواياى آن، به مقال و بحثى ديگ نيازمند اس'. د اين -ا، 'نها د پى ثاب' ك دن اين نك'ه هس'يم كه شناخ' به آفا'ى از اين دس'، يكى از ش ايط ا-'هاد اس' كه كم' به آن پ داخ'ه شده و د صو ' پ داخ'ن زواياى آن به د س'ى ب سى نشده اس'. امام خمينى به موضوع اث پذي ى اصول از فلسفه،

ص: 8460

'و-ه نشان داده اس'. وى د بح" احكام خمسه، و-ود نسب' 'ضاد بين آنها ا نمى پذي د و بح" اصولى ا-'ماع ام و نهى ا ب اساس اين نگاه فلسفى به پيش نمى ب د. (101) 2. ع صه به ه گي ى از پيش نيازها د اس'نباط: د اين زمينه نيز مى'وان از دو آف' نام ب د: الف. 'نگ شدن م-ال ب بكا بس'ن قاعده هاى بخى از پيش نيازها د ن'ي-ه فعال بودن بخى ديگ : گاه اس'نباط كننده، بى آن كه خود بداند به خاط اث پذي ى از قاعده هاى اصولى از به كا بس'ن قاعده هاى ديگ دانشها غافل مى ماند (اين موضوع ا به دليل اهمي' -داگانه د بخش دوم، زي عنوان: «ذوق فقهى» ب سى خواهيم ك د.) ب. اث پذي ى شيوه اس'نباط از يكى از شيوه هاى دانشهاى پيش نياز: و حيد بهبهانى به اين موضوع 'و-ه نشان داده اس': «انه يخ ب الفقه بسبب انس ذهنه بغي ط يق'ه والف فهمه بط يق" الكلام و امثاله كما شاهدنا كثي ا من الماه ين فى العلوم من اصحاب الاذهان الدقيق" السليم" انهم خبوا الفقه من ال-ه" ال'ى ذك ناها.» (102) گاه به سبب انس داش'ن ذهن به غي وش فقه و خوى گ ف'ن با وش دانشهايى مانند: كلام و... فقه

ص: 8461

وي ان مى گ دد، همان گونه كه بسيا ى از عالمان ماه د علوم ا مى بينيم; اين كه دا اى ذهنهاى دقيق و سالمى هس'ند; اما به دليل آنچه ذك شد، فقه ا خ اب ك ده اند.

10. سلف شناسى

از اين ش ط نيز همچون ش ط پيشين، سخن كم گف'ه شده اس'، با آن كه نقشى -دى و س نوش'ساز ا د ع صه اس'نباط ب عهده دا د. وحيد بهبهانى مى نويسد: «ومن الش ائط مع ف" فقه الفقهاء وك'ب اس'دلالهم وكونه ش طا غي خفى على من له ادنى فطان".» (103) از ش ايط ا-'هاد، شناخ' فقه فقيهان و ك'ابهاى اس'دلالى آنان اس'. ش ط بودن اين ب ه كه كم' ين به ه از زي كى ا ب ده اس'، پوشيده نيس'. نبايد انگاش' سلف شناسى 'نها عبا ' از دس'يابى به ديدگاههاى پيشينيان (كه با كاوش د ك'ابها به دس' مى آيد) اس'. سلف شناسى، دو مقوله: مبناشناسى سلف و ف'واشناسى سلف ا د ب مى گي د و دومى; يعنى ف'واشناسى، خود، از دو م حله:1.قاعده و معيا شناسى دس'يابى به ف'اواى سلف2.شناخ' ف'اواى سلف، 'شكيل مى شود. م حله دوم بدون م حله اول شكل نمى گي د. 1. مبناشناسى سلف: بايد مبانى سلف ا قبل از ه چيز شناخ'، چه آن كه

ص: 8462

اين مبناشناسى اه بخو د با ف'اواى سلف و نوع و چگونگى به ه گي ى از آن ا وشن مى كند 'ا هنگامى كه ندانيم شيخ صدوق يا شيخ طوسى د اف'اء از چه مبناهايى به ه گ ف'ه اند و د ه مساله ف'وا ا ب چه مبناى ا-'هادى يا غي ا-'هادى قم زده اند، نمى'وانيم اس'فاده شايس'ه ا از ف'واى آنان د اس'نباط بب يم، اس'فاده هايى كه گاه س نوش' اس'نباط و فقه ا قم مى زنند. امام خمينى به اين موضوع اشا ه ك ده اس': «ولابد للطالب الاع'ناء بكلما' امثالهم و بط يق'هم فى الفقه وط ز اس'نباطهم فانهم اساطين الفن مع ق بهم بزمان الائم"(ع) وكون كثي من الاصول لديهم مما هى مفقوده فى الاعصا الم'اخ ه ح'ى زمن المحقق والعلام".» (104) -ويندگان فقه بايد به سخنان پيشينيان و اه آنان د فقه و شيوه اس'نباط آنان 'و-ه كنند. آنان اس'وانه هاى فن هس'ند و زمان ايشان به عص امامان(ع) نزديك بوده اس'. بسيا ى از اصول نزد آنان و-ود داش'ه كه د دو ه هاى بعد، ح'ى د زمان محقق و علامه، اين اصول د دس' س نبوده اند. مبناشناسى سلف، بحثى مهم و پ دامنه و نيازمند 'حقيقى -امع اس'. م'اسفانه چنين 'حقيقى هنوز به صو ' بايس'ه ان-ام نگ

ص: 8463

ف'ه اس'. ه چند كه -س'ه و گ يخ'ه نكا'ى د ف ق بين دو مد سه قميها با محو بودن شيخ صدوق و بغداديها، با محو بودن شيخ مفيد، ا ائه شده اس'. 2. ف'واشناسى سلف: همان گونه كه گذش'، ف'واشناسى سلف از دو م حله 'شكيل مى شود كه د زي ش ح خواهيم داد: الف. ضابطه شناسى دس'يابى به ف'اواى سلف: سلف ف'اوى ا د قالبها و الفاظ خاصى مى يخ'ه، كه با قالبها و الفاظ مو د اس'فاده د ف'وا دهى زمانهاى بعد'فاو' اساسى داش'ه اس'، بدون به ه گي ى از نو اين ضوابط نمى'وان ف'اواى آنها ا به دس' آو د. گاه انسان د نسب' دادن ديدگاهى به آنان، به خطا مى اف'د و گاه نيز به خاط ناآشنايى به معيا ها و ملاكها، ف'واهاى آنان از نظ ها پوشيده مى مانند اين موضوع نيز زواياى گس' ده و ناگف'ه اى دا د و نيازمند 'حقيقى بايس'ه اس'. (105) ب . پژوهش و -س'و-و ب اى دس'يابى به ف'اواى سلف: آنچه به عنوان سلف شناسى وا- ياف'ه، بيش' به معناى -س'و-و و پژوهش ب اى دس'يابى به ف'اواى عالمان اس' و بس (كه الب'ه اين نيز، لباس عمل چندان د اس'نباطها نپوشيده اس') از مبناشناسى و ضابطه شناسى كه گذش'، بح" و خب

ص: 8464

ى نيس'. به ه حال، -س'و-و و پژوهش د ديدگاههاى سلف، ض و 'ى پ هيز ناپذي ب اى فقه اس'. «لو لم يطلع عليها اسا لايمكن الا-'هاد والف'وى.» (106) اگ از فقه پيشينيان اطلاع حاصل نيايد، ا-'هاد د ف'وا دادن امكان پذي نيس'. خلاصه آنچه د اين بح"(سلف شناسى) گف'يم اين كه: بدون آگاهى از ف'اواى سلف، ا-'هاد ان-ام نمى پذي د و بدون آگاهى از ضابطه شناسى ف'واى سلف، ف'واهاى ايشان شناخ'ه نمى گ دد و بدون مبنا شناسى سلف، چگونگى به ه گي ى د س' از ف'واهاى اينان، آشكا نمى گ دد، پس به ه سه مقوله -داگانه نظ بايد انداخ'. پى نوش'ها: 1. «الوسائل»، -98/2. 2. «'فسي -امع آيا' الاحكام»، به نقل از كنزالع فان، -5/1 و 'فسي شاهى، -6/1. 3. «مس'صفى»، -350/2. 4. «الا-'هاد فى الش يع" الاسلامي"»، ق ضاوى/17. 5. همان. 6. همان. 7. «مبادى الوصول»/242، «مفا'يح الاصول»/576; «ش ح ال-لال»، -382/2; «كشف الاس ا »، بزودى، -28/4. 8. همان. 9. «المدخل الى مذهب احمد»/180; «ا شاد الفحول»، /250. 10. «بحا »، -81/85- ;237/61. 11. «مس'د ك الوسائل»، -385/18. 12. «بحا الانوا »، -271 270/97. 13. «ا شاد الفحول» /250. 14. همان. 15. «مبادئ الوصول»، /243; «مفا'يح الاصول»، /575; «نش البنود»/319; «نهاي"السؤل»/553. 16. «نش البنود»، -319/2; «موافقان شاطبى»، -352 351/3; «الاصول العام" للفقه المقا

ص: 8465

ن»/575. 17. «الوسائل»، -98/2. 18. «ال سائل»، -98/2. 19. «ال سائل الاصولي"» /98. 20. «الفوائد الحائي"»/336. 21. «الوسائل»، -97/2. 22. «ال'نقيح»، -25/1. 23. «ال سائل الاصولي"»/97. 24. همان. 25. «ال'نقيح»، -25/1. 26. «ال سائل»، -97/2. 27. همان. 28. «الفوائد المدني"» (مبح" ا-'هاد). 29. «ال'نقيح»، -25/1. 30. «الا-'هاد فى الش يع" الاسلامي"»، ق ضاوى/53. 31. همان. 32. همان. 33. «ال'نقيح»، -25/1. 34. «الا-'هاد فى الش يع" الاسلامي"»/53. 35. «ال'نقيح»، -25/1. 36. «الا-'هاد فى الش يع" الاسلامي"»/53. 37. «مبادئ الوصول»/242. 38. « سائل» شهيد ثانى، -196/2. 39. «كشف اللثام»، -324/2. 40. «الوافي"»، /252. 41. «ال سائل الاصولي"»/111; «الفوائد الحائي"»/336. 42. «كفاي"»، -297/5. 43. «ال سائل»، -97/2. 44. «الا-'هاد فى الش يع" الاسلامي"»/53. 45. همان. 46. همان. 47. همان. 48. «ال سائل»، -97/2. 49. «الا-'هاد فى الش يع" الاسلامي"»/53. 50. «الفوائد الحائي"»، /336. 51. «ال سائل الاصولي"»/111. 52. همان. 53. «ال سائل»، -98/2. 54. همان. 55. «ال'نقيح»، -26/1. 56. همان/271. 57. «ال سائل»، -98/2. 58. «ال وض" البهي"»، -66/3. 59. «ال سائل»، -99/2. 60. همان. 61. «ال'نقيح»، -21/1. 62. «المس'صفى»، -201/2. 63. «المحصول»، -496/2. 64. «الاحكام فى اصول الاحكام»، 170/4. 65. «مبادئ الوصول»/242. 66. «الفوائد الحائي"»/335. 67. «قوانين»/375. 68. «ال'نقيح»، -24/1. 69. «ال سائل»، -96/2. 70. «الفوائد الحائي"»/335. 71. «ال سائل»، -96/2. 72. «ال'نقيح»،

ص: 8466

-24/1. 73. «ال سائل الاصولي"»88 87/. 74. «ال'نقيح»، -24/1. 75. «مبادئ الوصول»/242; «ال سائل الاصولي"»/86. 76. «ال'نقيح»، -24/1. 77. «هداي" الاب ا »، -/190; «ال سائل الاصولي"»/86; «مبادئ الوصول»، 242; «نهاي" السؤل»، 552 551/4; «الوافي"»/250. 78. «اصول العام" للفقه المقا ن»/574. 79. «الفوائد الحائي"»/341. 80. «الذ يع"»، -800/2. 81. «ال وض" البهي"»، -63/3. 82. «هداي" الاب ا »، /190، به نقل از علامه. 83. «ال'نقيح»، -24/1. 84. «-مع ال-وامع»، -383/2; «ايقاظ الوسنان»/57; «ا شاد الفحول»/252. 85. «مفا'يح الاصول»، /57، به نقل از كشف اللثام. 86. «نش البنود»، -318/2; «ش ح ال-لال»، -383/2. 87.«الفصول الغ وي"»/400. 88. «ال سائل»، -96/2. 89. «مفا'يح الاصول»، /577; «مبادئ الوصول»/243; «الوافي"»/283; «ش ح ال-لال»، -384/2;«نش البنود»، -318/2; «المس'صفى»، 351/2. 90. «م-له «آينه پژوهش»، شما ه 57/43. 91. «ال سائل»، -99/2. 92. «الفوائد الحائي"»/337. 93. همان. 94. همان. 95. «الوسائل»، -97/2. 96. «الفوائد الحائي"»/341. 97. «ال سائل»، -97/2. 98. «الفوائد الحائي"»/336. 99. «ال سائل»، -96/2. 100. «الفوائد الحائي"»/336. 101. «مناه-الوصول»، -138/2. 102.«الفوائد الحائي"»/34. 103. همان/337. 104. «ال سائل»، -99/2. 105. «فصلنامه فقه اهل بي'»، شما ه 246/18 17، مقاله ضوابط دس'يابى به ف'واى قدماء. 106. «الفوائد الحائي"»/337.

ص: 8467

پيوند معنويت با سياست در مكتب امام خمينى

اشاره

مجله رواق انديشه، شماره 42 مظاهري سيف، حميد رضا

چكيده:

در طول تاريخ حيات طبيعى انسان كه سلطه گران و مفسدان، دست ستم بر مردم گشوده و با هر نيرنگ و ترفندى، آنها را در ضعف و ذلت نگه مى داشتند، تا پايه هاى سيطره خود را حفظ و تحكيم كنند؛ پيامبران خدا، با تكيه بر توحيد عملى، در برابر آنها ايستادند و در صورتى كه مردم دعوت آنها را پاسخ مى دادند شيشه عمر فرعونيان و نمروديان را شكسته و اساس فساد و ستم را نابود مى كردند. حضرت امام خمينى رحمه الله با الگو قرار دادن پيامبران، بويژه رسول اكرم صلى الله عليه وآله ، ميراث انبياى گذشته را به كار گرفت و مردم ايران را زنده كرد و با توحيد عملى برآمده از عرفان اسلامى، اساس حكومت ستم شاهى را ويران كرد و در برابر ابرقدرتهاى جهان قد بر افراشت. توحيد عملى كه شاخص اصلى آن قيام للّه است، انبيا را از معراج به معركه نبرد با كافران و مستكبران مى آورد و حضرت روح الله، با سير در اين مسير، از كوثر توحيد ناب نوشيد ولى در سرخوشى آن فرو نماند، بلكه از حق و همراه حق به سوى خلق آمد و با جانى شيدا و قلبى آكنده از عشق به خدا

ص: 8468

و خلق خدا بر مشعل هدايت اسلام دميد و فروغ آن را فزونى بخشيد و جهان را پر از ياد و نام او ساخت. در اين پژوهش، ابعاد عرفانى و سياسى توحيد عملى امام را مى كاويم تا چگونگى پيوند عرفان و سياست را در مكتب بالنده عرفان امام دريابيم.

توحيد از منظر عرفا

عرفا توحيد را با عبارات گوناگون شرح داده اند. البته محور اشتراك نظريات عرفا در باب توحيد، اعتقاد به وحدت وجود است. استاد آشتيانى رحمه الله نظريه عرفا را بر سه گونه تقسيم كرده اند: جماعتى از اهل عرفان معتقدند كه وجود و موجود، واحد است (قائل به وحدت وجود و موجودند). كلمات آنها در اين باب گوناگون است. گاهى بكلى نفى وجود از ما سوى الله مى نمايند و مى گويند: عالم خيال محض بوده و وجودات به نظر آمده مثل دومين تصويرى است كه احول (دوبين) مى بيند. هر چيز كه غير حق بيايد نظرت نقش دومين چشم احول باشد عده اى ديگر از عارفان قائل به وحدت وجود و وحدت موجود در عين كثرت وجود و موجودند و گفته اند: وجود حقيقى و موجود حقيقى، حق تعالى است و مراتب امكانيه را از ظهورات و تدليات و تجليات حق تعالى مى دانند. اين جماعت خود، دو طايفه اند: عده اى از آنها حقيقت حق تعالى را مقام

ص: 8469

و مرتبه «بشرط لا» از وجود دانسته و موجود حقيقى را همان مرتبه مى دانند و ممكنات را، كه از تجليات و ظهورات همين حقيقت بشرط لا باشد، ظهور حقيقت مى دانند نه اصل حقيقت. برخى ديگر از عرفا حقيقت وجود را «لا بشرط مقسمى» مى دانند و اصل الحقيقه را عارى از همه قيود حتى قيد اطلاق دانسته و آن مرتبه را كه مقام كنز مخفى و غيب الغيوب باشد، حق تعالى دانسته و وجود بشرط لا را (كه مقام وجوب وجودبه اصطلاح حكما باشد) از تعينات آن اصل واحد مى شمرند و مى گويند: اول تعين، تعين اصل الحقيقه است كه عبارت است از تجلى حقيقت وجود بذاته لذاته و ظهور آن اصل الحقيقه را در مجالى و ماهيات و اعيان ثابته مراتب ممكنات دانسته و تشكيك را در مظاهر وجود قائلند، نه در مراتب.(2) اين تفصيل اقوال در مقام بررسى علمى است اما از منظرى ديگر چه بسا همه اينها مراتبى از درك يك حقيقت و عباراتى در بيان يك واقعيت باشد. در باب انديشه هاى عرفانى حضرت امام خمينى رحمه الله ، گاهى وجوهى از اين نظرات مختلف با هم جمع شده است؛ مثلاً ايشان در جايى عالم را «خيال در خيال» دانسته و نوشته اند: «العالم... فهواعتبار فى اعتبار و خيال فى خيال

ص: 8470

عند الاحرار.»(3) يعنى: به درستى كه جهان، نزد افراد آزاده، اعتبار در اعتبار و خيال در خيال است. سپس در توضيح مى فرمايند: كنه وجود و حقيقت آن هيچ حكمى ندارد و سخنى در آن نمى توان راند، پس براى حكيم متاله چاره اى نيست غير از اين كه تعينات عالم كثرت را در حضرت احديت فانى كند؛ نه اين كه چشم راستش را (از نظر به وحدت) فرو بندد و با چشم چپ (تنها به كثرت) بنگرد؛ همان طور كه عارف اهل مشاهده نيز ناگزير است كه با چشم چپ كثرت تعينات را نيز ملاحظه كند.(4) از اين رو، عالم كثرت هر چند اعتبار است اما شايان توجه است و غفلت از آن براى عارف پسنديده نيست؛ همان طور كه حكيم هم نبايد چنان تحت حكم كثرت فرو ماند كه از وحدت رو گرداند. اين جمع ميان كثرت و وحدت يا بصيرت دو چشم، عدالت معرفت شناختى عرفانى است كه حضرت امام بر آن تاكيد و توجه بسيار دارند.(5) عارف عادل كسى است كه كثرت مظاهر و تجليات را در وحدت ذات مى بيند و وحدت را منزّه از هر كثرتى در مظاهر متكثر، به شهود مى نشيند. بنابراين، امام خمينى، هم به نظريه اول عرفا مبنى بر وحدت وجود و موجود معتقدند و

ص: 8471

هم وحدت وجود و كثرت در مظاهر و تجليات را مى پذيرند.(6) جمع بين وحدت و كثرت، به تعبيرى حوض كوثر است.(7)

مراتب سير از وحدت محض تا كثرت در وحدت

با ملاحظه مراتب تجلى وجود و عدم تناهى آنها روشن مى شود كه اوج مراتب اشتداد تجلى وجود، قابل شناخت و احاطه معرفتى نيست و چون ذات حق تعالى، متجلى و ظاهر در اين تجليات بى پايان است، در كمال نامحدود است. به همين جهت هم، اكتناه ذات محال است: «امتناع اكتناه در علم كلى و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.»(8) «بدان اى سالك سبيل معرفت و توحيد و عارج معارج تنزيه و تجريد كه ذات مقدس حق تعالى، من حيث هى، منزه است از تجليات ظاهره و باطنه و مبرّاست از اشاره و رسم و صفت و اسم. دست آمال اهل معرفت از دامن كبريايش كوتاه و پاى سلوك اصحاب قلوب، از وصول به بارگاه قدسش راجل است. غايت معرفت اولياء كُمّل «ما عرفناك» و نهايت سير اصحاب اسرار «ما عبدناك» است. سرحلقه اهل معرفت و امير اصحاب توحيد در اين مقام رفيع، «كمال الاخلاص نفى الصفات عنه.»(9) فرمايد و پيشواى اهل سلوك

ص: 8472

و سيد ساجدين و عارفين در اين پيشگاه منيع، «ضَلَّت فيك الصفات و تَفَسَّخَت دونَكَ النعوت.»(10) سرايد.»(11) ذات غيبى حق با اين همه كه گفته آمد با حجابهاى نورى، مراتبى از ظهور را به جلوه آورده و در نهايت، عالم كون كه سراسر مظهر اوصاف و اسماء اوست رقم زده است. در پس اين حجابها قلوب اهل معرفت به تماشاى انوار جمال و جلال او شيداست: اكتناه و علم به حقيقت، غير شهود حقيقت و حضور در محضر آن است. همچنان كه نور، مشهود همه و نامعلوم براى آنهاست، حقيقت وجود نيز مشهود هر كس و حاضر نزد همه است؛ به گونه اى كه هيچ چيز ديده نمى شود مگر به ظهور وجود و او مبدأ هر ادراك و شهود و علم است با اين كه ذاتش نامعلوم است.(12)

عالم اسماء الهى

پس از مرتبه ذات كه هر چه بيشتر درباره آن سخن بگوييم، بر جهل خود افزوده ايم، مرتبه اسماء الهى است. در اينجا خداوند و معصومان با ما سخن گفته اند و اين نامهاى پاك را معرفى كردهْاند. نامهاى خداوند، سراسر عالم آفرينش را پر كرده و همه جا جلوه دارد و هيچ پديده اى نيست مگر اين كه جلوه اى از نامهاى خداوند است: «و باسمائك التى ملأت اركان كل شىء.»(13) يعنى: و به نامهاى

ص: 8473

تو كه اركان همه چيز را پر كرده است. از اين رو، قرآن كريم جهان آفرينش را آيات الهى معرفى كرده و مى فرمايد: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لآَياتٍ لأُِولِي الأَْلْبابِ»(14) يعنى: به راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و گوناگونى شب و روز، نشانه هايى براى خردمندان است. جلال وصلابت كوه، شكوه آسمان، جذابيت دريا، زيبايى گل و شگفتيهاى آفرينش، تجلى جميل و جليل و رحيم و كريم و عظيم و حكيم و عليم و حليم و دود و جواد و منان و عزيز را آشكارا در منظر بندگان قرار داده(15) تا خردمندان با انديشيدن در آنها عروج كرده و به آستان رفيع الهى گام نهند، در اسماء الهى سير كنند و آن نامها را در خود تحقق بخشند. در ميان اسماء الهى كه معانى گوناگونى دارند، نام «الله» جامع جميع آنهاست و همه معانى را فرا مى گيرد. از اين رو، آن را اسم اعظم مى گويند.(16)

حقيقت عماء و فيض اقدس

اسماء الهى جلوه هاى ذات غيبى اند و در حقيت، پرتوى از او را مى نمايند اما اين جلوه ها مستقيم از ذات غيبى كسب فيض نمى كنند بلكه حجاب نورى غيبى كه فانى در ذات غيبى است و هويت و حيثيتى غير حق ندارد، ميان ذات و اسماء

ص: 8474

است(17) كه ذات حق به صورت جمعى و غير قابل وصف و تمايز اسماء، خود را در آن حجاب جلوه بخشيد و به واسطه فيض اقدس آن حجاب نورى، اسماء به ظهور آمده و عالم را پر كرده و آراسته اند. اثر اين حجاب نورى فانى در ذات غيبى، «فيض اقدس» و باطن اسم الله است كه جامع جميع اسماء است. بنابر نظر حضرت امام، مراد از عماء در حديث پيامبر همين حجاب نورى است.(18) از رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيدند: پيش از آفرينش، پروردگار ما كجا بود؟ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: «كان فى عماء.» يعنى: در عماء بود.(19) معناى لغوى عماء ابر نازك است كه وقتى در آسمان است نور خورشيد را از خود عبور مى دهد و به زمين مى رساند و به واسطه آن مى توان به خورشيد نگاه كرد ولى خود عماء ديده نمى شود. عرفا در معنا و مصداق عماء نظريات گوناگون دارند.(20) حضرت امام رحمه الله آن حجاب نورى را كه باطن اسم الله بوده و اثر تجلى ذات در مقام احديت است، عماء دانسته اند. اين تجلى حجاب، هويت غيبى حق تعالى است و اسماء، با كسب فيض اقدس احديت، به عالم فيض مى دهند و همه آفرينش به واسطه نامهاى خدا از احديت و فيض اقدس او بهره مند هستند. بنابراين، نور هويت

ص: 8475

غيبى ذات با حجاب عماء ظاهر و همه جا حاضر است.(21) اما دست خلق از آستان رفيع و مقام منيع او كوتاه است. سوره توحيد كه به عنوان شناسنامه او معرفى شده با اين آيه آغاز مى شود: «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ.» هو، اشاره به هويت غيبى ذات است و الله جامع همه نامها و تجليات اوست كه به واسطه احد، عالم را روشن كرده و فيض بخشيده(22) و به همين جلوه، خداوند همه عالم را پر كرده و حضورش فراگير است كه «الله الصمد» آن را بيان مى كند.(23) صمد يعنى آنچه تهى نيست و پر است، آن كه فراگير است و همه به او وابسته اند و هر طرف روبگرانى روى اوست: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»(24) بنابراين، تجلى احديت كه فيض اقدس است باطن اسم اعظم «الله» بوده و ظهور اين اسم عالم را به نور خدا روشن كرده و به هر جا بنگرى نور و جلوه اوست: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ»(25)

مقام انسان كامل

حضرت امام معتقدند اسم اعظم الله براى تجلى در عين موجودات و عطاى فيض در آنها به دليل گستردگى فيض و محدوديت و كدورت اعيان موجودات، به واسطه حجاب و جلوه اى، فيض خود را به اعيان موجودات مى رساند. اين تجلى كه نزديكترين مرتبه به الله تعالى

ص: 8476

است، خليفه الله و واسطه گسترش فيض نور او در عالم است.(26) كه فانى در فيض اقدس و احديت است. بر اثر اين مرتبه است كه موجودات، از نور حق و فيض وجود بهره مند مى گردند. همچنين بر اثر اين مرتبه است كه حقيقت كمال انسانى يا عين ثابت انسان كامل در كل عالم، ولايت كليه دارد؛ زيرا ولايت به معناى قرب، محبوبيت، تصرف يا ربوبيت و نيابت است(27) و نزديكى و تعلق اولين تجلى الله به او ولايت كليه را براى اين مظهر ثابت مى كند. جلوه ظهور اسم الله، نور رسول الله و مقام محمدى صلى الله عليه وآله است. به بركت وجود اوست كه اسماء و انوار الهى در عالم تابيده: «وَ أَشْرَقَتِ الأَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(28) يعنى: و زمين با نور پروردگارت روشن شده است. اين مقام اولاً به رسول الله صلى الله عليه وآله و سپس به معصومين عليهم السلام كه به مدد پيامبر، آن مرتبه را درك كرده اند و سپس به هر كس كه در راه كمال پيش مى رود و كامياب بر مى آيد، تعلق دارد. حضرت امام رحمه الله فرموده اند: «مقام رسول الله صلى الله عليه و آله به ولايت كلى الهى بالاصالة تمام بركات را در اين جهان بسط داده است...تجلى الهى به تبع پيغمبر بر امامان است.»(29) مقام محمديه يا ولايت كليه، مقامى است

ص: 8477

كه يك انسان به آن رسيد و راه را براى ديگران گشود. امامان هم اين راه را پيموده و به تبع رسول الله به آن رسيدند و ديگران نيز مى توانند. پس مقام انسان كامل، مقام كمال انسانى است كه همه مى توانند به آن برسند و رسالت انبيا و اوليا اين بوده است كه انسانها را به سوى اين كمال هدايت كنند. البته كسى در اين سير از عنايات رسول الله و امامان بى نياز نيست. حتى اميرالمؤمنين عليه السلام با فيض رسول الله صلى الله عليه وآله سير الى الله را انجام داد: «اين بزرگوار، شخصيتى است كه داراى ابعاد بسيار است و مظهر اسم جمع الهى است كه داراى تمام اسماء و صفات است. تمام اسماء و صفات الهى در ظهور و در بروز دنيا و عالم، با واسطه رسول اكرم در اين شخصيت ظهور كرده است.»(30) مقام كمال انسانى در همه مردم به صورت فطرت وجود دارد و استعدادى است كه بايد شكوفا شود. فطرت هر كس او را به سمت كمال مطلوب مى كشاند: «انسان امكان ندارد به غير كمال مطلق توجه كند و دل ببندد. همه جانها و دلها به سوى اويند و جز او نجويند و نخواهند جست. همه ثناگوى اويند و ثناى ديگرى نتوانند كرد. ثناى هر چيز ثناى اوست؛

ص: 8478

اگر چه ثنا گو تا در حجاب است، گمان كند ثناى ديگرى را مى گويد.»(31) زيرا همه عالم جلوه نامهاى خداست و اگر حسن و كمالى در چيزى باشد پرتوى از تجلى اوست كه به واسطه مقام كمال انسانى يا انسان كامل، در اين گوشه از عالم ظاهر شده است: «انسان به اين حد حيوانى و طبيعى، محدود نيست. براى همين انبيا آمدند تا ما را با ماوراء، هماهنگ كنند.»(32) «انسان ادراكاتش و قابليتش براى تربيت، تقريبا بايد گفت غير متناهى است... اگر انسان مثل ساير حيوانات تا همان حدى كه حيوانات رشد مى كردند بود، انبيايى لازم نبود...»(33)

فنا تنها راه لقاء الله

درباره لقاء الله بايد توجه داشت كه با محال بودن اكتناه ذات هويت غيبى، شهود ذات با حجابهاى اسماء و صفات و حجابهاى برتر از آنها ميسر است: «آنها كه مدعى اين مقام هستند گويند پس از تقواى تام تمام و اعراض كلى قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم بر فرق انيت و انانيت گذاشتن و توجه تام و اقبال كلى به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاى قلبى از براى سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه

ص: 8479

گردد و حجابهاى غليظى كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرق شود و فانى در اسماء و صفات گردد و متعلق به عزّ قدس و جلال شود و تدلى تام ذاتى پيدا كند و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق حجابى جز اسماء و صفات نيست. و از براى بعضى از ارباب سلوك ممكن است حجاب نورى اسمائى و صفاتى نيز خرق گردد و به تجليات ذاتى غيبى نايل شود و خود را متعلق و متدلى به ذات مقدس ببيند و در اين مشاهده، احاطه قيومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كند و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظلّ حق ببيند.»(34) بنابراين، انسان مى تواند تا اوج احديت سير كند و نبايد به جسم حقير خود بنگرد و از چشم شيطان، خود را ببنيد؛ زيرا او انسان را همين خاك دانست؛ در حالى كه چشم خدايى، انسان را چنان با عظمت مى يابد كه سزاوار سجود فرشتگان است؛ انسان بايد از اين عالم طبيعى و زندگى دنيايى سير كند تا به مقام احديت كه فانى در هويت غيبى است برسد. اين فناست كه در آنجا هويت حق با چشم او ديده مى شود و لقاء الله نصيب عارف مى گردد: «اين صورت طبيعى، نازلترين مرتبه

ص: 8480

انسان است....لكن از همين مرتبه نازله حركت به سوى كمال است. انسان موجود متحرك است از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب تا فنا در الوهيت.»(35) و به تعبيرى فنا و شهود هويت غيبى حق كه وصول به مقام احديت و عالم «عنديت»(36) است. شاهد و مشهود اوست و انسان با كشف نور خدا در وجود خود و درك اين كه هيچ نيست و هر چه هست نور خداست، با نور او و با چشم او جمال و جلال او را به تماشا مى نشنيد. و صد البته كه واژه ها، توان وصف اين مقام را ندارند. حضرت امام در نامه اى به عروسشان مى نويسند: «به تو و به ساير جوانها كه طالب معرفتند وصيت مى كنم كه شما و همه موجودات جلوه اويند، ظهور اويند. كوشش و مجاهدت كنيد تا بارقه اى از آن را بيابيد و در آن محو شويد و از نيستى به هستى مطلق رسيد.»(37) براى اين سير، اول انبيا، سپس شهيدان بهترين الگو هستند؛ زيرا همه چيز خود را براى معبود فدا كرده و پوچ بودن غير او را دريافته اند؛ در نتيجه بى حجاب و پرده، دل به تماشاى جلوه او سپرده اند: «نظر به وجه الله راحت است براى هر نبى و هر شهيدى. شايد نكته اين باشد كه حجابهايى كه بين

ص: 8481

ما و حق تعالى هست و وجه الله است و تجليات حق تعالى هست و وجه الله است و تجليات حق تعالى هست. تمام اين حجابها منتهى مى شوند به حجاب خود انسان، انسان خودش حجاب بزرگى است كه همه حجابهايى كه هست، چه آن حجابهايى كه از ظلمت باشند و آن حجابهايى كه از نور باشند منتهى مى شود به اين حجابى كه خود انسان است. ما خودمان حجاب هستيم بين خودمان و وجه الله. و اگر كسى فى سبيل الله و در راه خدا اين حجاب را برداشت، اين حجاب را شكست و آنچه داشت كه عبارت از حيات خودش بود، تقديم كرد: اين مبدأ همه حجابها را شكسته است. خود را شكسته است... در عوض، خداى تبارك و تعالى اين حجاب كه برداشته شد، جلوه مى كند براى آنها، تجلى مى كند براى آنها؛ چنانچه براى انبيا هم چون همه چيز را در راه خدا مى خواهند و آنها خودى را نمى بينند و خود را خدا مى بينند، براى خودشان شخصيتى قائل نيستند، حيثيتى قائل نيستند. در مقابل، حق تعالى هم حجاب آنها را بر مى دارند.»(38) پس مقام حقيقى و كمال انسان كه مقام فنا در احديت است با «فنا» به كشف مى آيد؛ زيرا اسماء الهى به واسطه احديت فانى در ذات غيبى

ص: 8482

است كه هيچ هويت و حيثيتى از خود ندارد و تمام اسماء الهى در او به نحو جمعى غيبى حاضر است و آدم كه همه اسماء را از خدا فرا گرفته است (وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها)(39) صاحب اين مقام قرب و ولايت كلى است اما به صورت استعداد كه بايد آن را در زندگى بتدريج كشف و شكوفا سازد و به فنا و لقاء الله برسد. از قرآن بر مى آيد كه پيامبر صلى الله عليه وآله در مقام احديت مستقر شده بود و همه چيزش مظهر او بود: «آن كه هيچ ندارد الا به اراده الله هيچ حركت و سكونى ندارد الا به اراده الله «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى»(40) اينهايى كه با تو مبايعه مى كنند با خدا مبايعه كردند؛(41) براى اين كه تو هيچ ندارى الا فنا در خدا.»(42)

مبناى توحيد عملى

مبناى توحيد عملى، هدف قرار دادن لقاء الله در همه حركات و سكنات است. وقتى كارى با نيت الهى انجام شود توحيد تحقق يافته و به تعبير حضرت امام رحمه الله بيرق يا پرچم توحيد برافراشته شده است. اسلام اين تربيت را براى انسان ايجاد مى كند كه همه كارها را براى خدا انجام دهد و از تعلقات رها شود و به شوق لقاء الله زندگى كند: «اسلام همه

ص: 8483

چيزش اصلش آن مقصد اعلى را خواسته. هيچ نظرى به اين موجودات طبيعى ندارد، الا اين كه در همان نظر، نظر به آن معنويت دارد و به آن مرتبه عاليه دارد... اگر نظر به انسان بكند به عنوان اين است كه يك موجودى است كه از او مى شود يك موجود الهى درست كرد.»(43) بزرگترين مانع تحقق توحيد عملى نفسانيت و خودخواهى است كه بايد از بين برود تا نهايت فنا و لقاء الله كه سرانجام توحيد عملى است، حاصل شود. توحيد عملى، كوشش و رياضتى است كه سالك الى الله و فرد و مسلمان به خود مى دهد تا به وصال محبوب برسد: «انسان تا تربيت اسلامى يا تربيت مكاتب توحيدى پيدا نكند اين فرعونيت در باطنش است. شيطنت هم در باطنش هست، خود خواه است...»(44) از اينجا معلوم مى شود كه انبيا چه نعمت بزرگى هستند كه هدايت و سعادت انسان را با تحقق توحيد عملى و تربيت توحيدى براى مردم به ارمغان آورده اند. و بى شك اين هديه اى است كه خداوند به جهت عشق به بندگانش، به آنها ارمغان داده است: «انعام كرده خدا بر ما كه ما را هدايت كند به اين راهى كه راه الله است و موجب اين مى شود كه تمام عالم به سعادت برسند و با

ص: 8484

آرامش و با تربيت صحيح، در اين عالم زندگى كنند و تمام جهاتى كه در اين عالم هست برگردانند به همان جهت توحيدى الهى. و ساير حركتها چه حركتهاى قلبى باشد چه حركتهاى خيالى باشد و چه حركتهاى جوارحى باشد، برخلاف اين مسير كه باشد، همه طاغوتى است.»(45) انسانى كه براى خدا كار مى كند در حقيقت، ولايت خداوند را بر خود پذيرفته و به واسطه توحيد عملى در ولايت الهى وارد شده است. در برابر اين نعمت بزرگ كه ثمره آن، خروج از ظلمات به سوى نور است،(46) ولايت طاغوت قرار دارد؛ يعنى كار كردن براى هواى نفس و براى كسانى كه مطيع نفسانيات خودشانند. اين گروه، با پذيرش غلبه هواها و هوسها بر عقل و شرع، ولايت شيطان يا ولايت طاغوت را پذيرا شده اند و نتيجه آن خروج از نور به ظلمات است.(47) توحيد عملى، انسان را از مراتب پست عالم مادى به عوالم الهى بالا مى برد و استعداد عبوديت و معرفت حق تعالى و درك فناى فى الله و لقاء الله را شكوفا مى سازد. انگيزه مبناى توحيد عملى است و در ايمان ريشه دارد. هر چه ايمان قوى تر باشد انگيزه الهى قوى تر و خالصتر مى شود و اعضا و قواى ادراكى و تحريكى انسان را نورانى و الهى مى كند:

ص: 8485

«همه مسائل از قلب انسانى شروع مى شود و اگر چنانچه قلب، يك سرچشمه نور و هدايتى در آن باشد، زبان هم به نورانيت قلب منور مى شود. چشم هم به نورانيت قلب منور مى شود، همه اعضاى انسان كه تابع قلب است، وقتى قلب الهى شد، همه چيز انسان الهى مى شود ... يك انسان الهى، انسانى كه سر تا پايش معرفت الله باشد، توحيد باشد، حركتى نكند الا به حركت الهى. «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى»(48) نه اين است كه خدا تير انداخته است؛ اين دست، دست خداست. نفسانيت در تو نبوده است تا اين كه رمى كه مى كنى رمى تو باشد. تو الهى بودى، موجود الهى همه چيزش الهى است. رميش رمى الله است، عينش، عين الله است، همه چيزش خداست.»(49) توحيد عملى با اين كه به انگيزه پاك و خالص توحيدى بستگى دارد و اين هم يك امر درونى و معنوى است اما شاخصهاى عينى و آشكارى دارد كه به روشنى قابل مشاهده و بررسى است؛ شاخصهايى نظير آزادى خواهى، عدالت طلبى، ستم ستيزى، وحدت و قدرت كه در ادامه به تبيين آنها مى پردازيم:

آزادى

توحيد يعنى اعتقاد به ضرورت پرستش و تسليم در برابر خداوند؛ زيرا پرستش، از فرمانبرى و اطاعت جدا نيست. توحيد در اين زمينه دو مفاد دارد:

ص: 8486

نخست ضرورت ايجابى پرستش و تسليم در برابر خداوند يكتا و ديگر نفى پرستش و تسليم در برابر غير خداوند تعالى: «مطابق اصل توحيد ما معتقديم كه خالق و آفريننده جهان و همه عوالم وجود و انسان: تنها ذات مقدس خداى تعالى است ... اين اصل به ما مى آموزد كه انسان تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد...و بر اين اساس هيچ انسانى هم حق ندارد انسانهاى ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند. و ما از اين اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مى آموزيم.»(50) بنابراين، پذيرش توحيد با ايستادگى در برابر مستكبران و سلطه گران همراه است و از آن جدا نمى شود. هر چه شخص، اعتقاد به توحيدش قوى تر و در توحيد عملى راسختر باشد، ستم ستيزتر و آزادى طلب تر و عدالت خواه تر خواهد بود: «انبيا كه جنگ مى كردند با مخالفين توحيد، مقصدشان اين نبود كه جنگ بكنند و طرف را از بين ببرند. مقصد اصلى اين بود كه توحيد را در عالم منتشر كنند. دين حق را در عالم منتشر كنند. (اما) آنها مانع بودند.اينها مى ديدند كه آن مانع را بايد برداشت...»(51) عدم پذيرش بعد ايجابى توحيد، كفر است و عدم پذيرش جنبه سلبى آن، شرك را به دنبال دارد. پذيرش سلطه مستكبران براى كسانى كه به خداوند

ص: 8487

ايمان دارند، نشان دهنده شرك يا دست كم نفاق در آنهاست. از آنجا كه جامعه، ناگزير از داشتن حكومت است و اطاعت از مسؤول يا رئيس حكومت عقلاً لازم است،(52) بايد حاكم در توحيد عملى به جايى رسيده باشد كه زبانش و كلامش الهى باشد: «اين [اصل توحيد [به ما مى آموزد كه انسان تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند، مگر اين كه اطاعت او اطاعت خدا باشد.»(53) بنابراين، حاكم نمى تواند هر كارى مى خواهد انجام دهد: «حكومت اسلامى نه استبدادى است نه مطلقه، بلكه مشروط است. البته نه مشروط به معنى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع اشخاص و اكثريت باشد.

ص: 8488

مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره، مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلى الله عليه وآله معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت، حكومت اسلامى حكومت قانون الا هى بر مردم است.»(54) رعايت شريعت و فقه، اولين شرط تحقق عدالت و محو سلطه و ستم بر بندگان و ضامن آزادى است. در اين سيستم فكرى، حضرت امام رحمه الله نظريه ولايت فقيه را طرح نمودند تا استقلال و آزادى تحقق يابد. در اين صورت، حاكم حق ندارد از روى هوى و هوس حكم براند و خود را مسلط بر مردم انگارد، بلكه وظيفه او اجراى دين حق و هدايت و رهبرى جامعه در مسير توحيد عملى است: «اگر بخواهد ديكتاتورى بكند، از ولايت مى افتد.»(55) بنابراين، آزادى به معناى سطحى و ساده آن، از شعارهاى انقلاب نبوده است. آزادى به معناى بى بندوبارى در دوران ستم شاهى وجود داشت و روز به روز هم بيشتر مى شد، آنچه نبود و مردم در پى آن بودند آزادى بر پايه توحيد عملى بود. در اين نظام فكرى، آزادى يعنى فراهم بودن امكان تكاپو و شكوفايى معنوى و فطرى براى مردم و توسعه توحيد

ص: 8489

عملى. در اين ميان، نقش حكومت اسلامى فراهم كردن زمينه اين شكوفايى و جلوگيرى از هر پديده اى بر خلاف موازين توحيد عملى و شريعت الهى است. از اين جهت هم، امام رحمه الله فرمودند: «ما كه حكومت اسلامى مى گوييم، مى خواهيم يك حكومتى باشد كه دلخواه ملت باشد و هم حكومتى باشد كه خداى تبارك و تعالى نسبت به او گاهى بگويد: اينهايى كه با تو بيعت كردند، با خدا بيعت كردند: «انما يبايعون الله...»(56) يك همچو دستى كه بيعت با او بيعت با خدا باشد ... آرزوى ما اين است كه يك همچو حكومتى سر كار بيايد كه تخلف از قانون الهى نكند.»(57) توحيد عملى، موجب آزادى از سلطه حكومتهاى مستكبر و تسليم محض شدن در برابر حق تعالى مى شود و حاكم در چنين حكومتى فقط مأمور اجراى احكام خداست.

وحدت

در جامعه، آرمانها يا ارزشهاى جمعى سبب انسجام و وحدت اجتماعى مى شوند. توحيد عملى بر مبناى انگيزه الهى كه معطوف به فناء فى الله و لقاء الله است با از بين بردن خود پرستيها و هواپرستيهاى افراد، ريشه اختلاف و تفرقه را بركنده و اساس وحدت و همبستگى را تحكيم مى كند: «خداوند بر ما منت گذاشت كه اين ملت يكدل و يكجهت در جهت توحيد با تحولات روحى، رو به اسلام آوردند

ص: 8490

و اين نهضت مقدس را بارور كردند.»(58) با يكى شدن انگيزه ها و تحقق توحيد عملى در مردم يك جامعه، ديگر كسى خود و منافعش را بر ديگران مقدم نمى كند بلكه مصالح جمعى را كه با آنها هدف مشتركى دارد، بر منافع شخصى ترجيح مى دهد و همين امر زمينه رفع مشكلات جامعه را فراهم مى كند: «وقتى همه مجتمع شديد زير پرچم توحيد، تمام كارها اصلاح مى شود.»(59) «هيچ قشرى تنها نمى تواند اين خرابيها را آباد كند؛ همانطورى كه در شكستن اين سد بزرگ طاغوتى نمى توانست يك قشر، دو قشر اين عمل را انجام بدهد، وقتى اقشار ملت با هم شدند و همه تحت لواى توحيد و اسلام عمل كردند، اين امر محال به حسب نظر اشخاص ممكن و واقع شد.»(60) اگر توحيد عملى نباشد و به جاى آن، تبعيت از هوس و نفسانيات در ميان مردم يك اجتماع ريشه بدواند، هم در جلب منافع و هم در دفع ضررها و رفع مشكلات، هر كس خود را مقدم مى شمارد و حل مشكل خود را در اولويت قرار مى دهد؛ در نتيجه، هر كس به كارى مشغول مى شود و انرژى و سرمايه بسيارى تباه مى گردد: «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ»(61) رنگ و بوى ايمان و اسلام كه اساس پيروزى و قدرت شماست با

ص: 8491

تنازع و دسته بنديهاى موافق هواهاى نفسانيه و مخالف با دستور خدا زدوده مى شود. اين مشكل نه تنها در سطح ملى بلكه در عرصه بين المللى نيز بسيار جدى است. رمز تمام گرفتاريهاى كشورهاى اسلامى، اختلاف كلمه و عدم هماهنگى است و رمز پيروزى وحدت كلمه و ايجاد هماهنگى است كه خداى تعالى در يك جمله بيان فرمود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا...»(62) وحدت بر اساس توحيد عملى، هم موجب همگرايى اجتماعى مى شود و هم سبب توجهات و عنايات حق تعالى است. به همين جهت، پيروزى و موفقيت را در دو عرصه مبارزه با ستم و دفع مفاسد و نيز در معركه اصلاح امور و آبادانى به ارمغان مى آورد.

قدرت

توحيد عملى، فرد و جامعه را در مراتب قرب الهى پيش مى برد و ابواب رحمت و عنايات او را به روى موحدان مى گشايد. يكى از برترين ثمرات اين تقرب و گشايش، تجلى اوصاف و اسماء الهى در فرد موحد يا جامعه توحيدى است. در اين سير عرفانى، يكى از صفات تاثيرگذار در عرصه سياست، اتصال به منبع بى كران قدرت و تجلى اين صفت در موحدان است. توحيد عملى، فرد و جامعه را به قدرت خداى توانا و شكست ناپذير متصل مى كند و كدامين مستكبر و سركش است كه در برابر قدرت

ص: 8492

الله تبارك و تعالى ياراى ايستادگى داشته باشد. بنابراين، توسعه توحيد عملى دگرگونى در عرصه هاى اجتماعى و سياسى را رقم مى زند. پيامبران نمونه هاى شاخصى در اين زمينه هستند: «نبوت اصلاً آمده است، نبى اصلش مبعوث است براى اين كه قدرتمندهايى كه به مردم ظلم مى كنند، پايه هاى ظلم آنها را بشكنند.»(63) «صلوات و سلام خداوند بر رسول خدا پيامبر عظيم الشأن كه يك تنه قيام فرمود در مقابل بت پرستان و مستكبرين و پرچم توحيد را به نفع مستضعفين به اهتزار در آورد و از قلت عُدّه و عَدد نهراسيد.»(64) حضرت امام با ملاحظه اين ربط؛ يعنى رابطه توحيد عملى با افزايش قدرت فرمودند: «در همه كارها اتكال به خدا كنيد. قدرتها در مقابل قدرت خدا هيچ است. قوه ها در مقابل قوه الهى نابود است. اتكال به خدا كنيد، غلبه به هر چيز مى كنيد. پيغمبر اسلام با آن كه يك نفر بود در مقابل همه دشمنها، با اتكال به خدا غلبه كرد... و نور توحيد و پرچم توحيد را بر همه ممالك اسلامى سايه افكن كرد.»(65) تاثير توحيد عملى در افزايش قدرت موحدان با سه عامل تبيين مى شود: 1 توحيد عملى با تجلى صفاتى در موحدان، قدرت الهى را در آنها جريان مى دهد. 2 توحيد عملى با ايجاد وحدت و تمركز نيروى موحدان

ص: 8493

موجب افزايش قدرت آنها مى شود. 3 توحيد عملى موجب پرورش روحيه شهادت طلبى شده(66) و همراه با افزايش قدرت موحدان، سبب وحشت مستكبران و سلطه گران مى شود. با اين همه، قدرت و حكومت، هدف موحدان نيست؛ حتى حكومت عدل اسلامى و فتح سرزمينهاى ديگر هدف موحدان نيست: «مكتبهاى توحيدى نمى خواهند فتح بلاد را، نمى خواهند با مردم با خشونت رفتار كنند، آنان مى خواهند مردم را از ظلمتهاى مادى، به نور بكشند، به طرف خدا بكشند.»(67) به همين منظور بايد موانع را كه همان مستكبران سلطه جو هستند بردارند. سلطه گران نيز با نيرنگهاى رنگارنگ، از قبيل تهديد، تطميع و تبليغات دروغين، مردم را به مصاف با موحدان مى فرستند. پيامبران و پيروانشان هم پس از ارشاد و راهنمايى، با حق ستيزان مى رزمند تا باطل محو شده و توحيد تحقق يابد.

جامعه توحيدى

جامعه توحيدى، اجتماع موحدانى است كه بر اساس توحيد عملى زيسته و روابط اجتماعى شان را تنظيم مى كنند: «جامعه توحيدى، معنايش اين است كه همه اينها (افراد و اقشار مختلف جامعه) به خدا فكر كنند، توجه به خدا داشته باشند؛ نه هرج و مرج باشد.»(68) در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى، انگاره كمونيسم با پوشش اسلامى ترويج مى شد كه نتيجه منطقى آن هرج و مرج و بى ضابطگى در جامعه بود. بر اساس اين نگرش، همه افراد، برابر و

ص: 8494

در يك سطح هستند. هيچ كس حق فرمانفرمايى به ديگرى را ندارد و برتريهاى اجتماعى بايد لغو شود تا جامعه بى طبقه و به قول كمونيستهاى مسلمان نما جامعه توحيدى شكل بگيرد. حضرت امام در برابر اين نگرش فاسد ايستاده و فرمودند: «اينها خيال كردند كه جامعه توحيدى معنايش اين است كه اصلاً ارتشى تو كار نباشد، همه شان يا سرباز باشند يا همه شان سپهبد باشند. اين معنايش اين است كه ما ارتش نداشته باشيم، اين چيزى كه قدرت ما بايد باشد... اين چپگراهايى كه به اسلام خودشان را بستند، الان گرفتارى ما اين اشخاص هستند كه به اسم اسلام دارند مقاصد ديگران را ترويج مى كنند.»(69) «آن كسى كه با فكرش مثلاً يك كار بزرگى انجام مى دهد، اين با آن رعيتى كه با عملش يك جريب زمين را درست مى كند، اينها در يك جامعه عالم يك جور هستند؟»(70) برابرى كوركورانه، به بى ارزش كردن كارهاى بزرگ و بر هم زدن نظم در سازمانها، بويژه نهادهاى نظامى و انتظامى مى انجامد و بى شك، توطئه اى است كه براى فراهم كردن زمينه سلطه گرى در ايران پس از انقلاب طراحى شده بود. امام معتقد بودند كه مبناى جامعه توحيدى، بر هم زدن نظم و كم شمردن ارزشهاى اجتماعى و تفاوت پايگاه و نقشهاى اجتماعى نيست بلكه توحيد عملى، مبناى

ص: 8495

جامعه توحيد است: «در جامعه اى كه شخص پرستيها و شخصيت پرستيها، نفع پرستيها و لذت پرستيها و هر نوع پرستش، محكوم مى شود و فقط انسانها دعوت مى شوند به پرستش خدا، در آن صورت همه روابط بين انسانها چه اقتصادى و يا غير اقتصادى در داخل چنين جامعه اى و در رابطه اين جامعه با خارج تغيير مى كند و ضوابط عوض مى شود. همه امتيازات عوض مى شود. فقط تقوا و پاكى، ملاك برترى است.»(71) جامعه نياز به يك نظم طبيعى دارد و چون خودش يك امر اعتبارى است بر پايه اعتبارات شكل مى گيرد اما نبايد ارزشهاى حقيقى، قربانى اين اعتبارات شود؛ جامعه توحيدى نوعى از جامعه معنوى و دينى است كه توحيد عملى در آن مبناست؛ اقتصادش توحيدى است، سياستش توحيدى است؛ يعنى اقتصاد بر محور سودگرايى نيست، سياست معطوف به قدرت طلبى نيست، بلكه همه براى خداست و همه در كارهايشان به او توجه دارند: «ما يك جامعه توحيدى پيدا كنيم؛ يعنى اين طور باشد كه هر كدام در محل خود كار خودشان را انجام بدهند براى آن مقصد.»(72) انقلاب اسلامى كه يك جامعه توحيدى را (كه ظرف تحقق حيات طيبه است) براى اعضاى جامعه آماده مى كند، با توحيد عملى شكل گرفت و بايد به اين سمت حركت كند كه ساير نهادهاى اجتماعى را نيز دگرگون سازد

ص: 8496

و بر پايه توحيد عملى بنا كند: «كار انبيا همين بود كه بر اساس توحيد جامعه را تنظيم مى كردند.»(73) بنابراين، بايد در انقلاب اسلامى تحولات اساسى در نهادها و دستگاه هاى حكومتى پديد آيد: «اگر همه بنيادها تحول پيدا نكند؛ از شكل طاغوتى به شكل توحيدى و اسلامى بيرون نيايد، ما باز به همان مسائل، به همان مشكلات مبتلا خواهيم بود.»(74) متاسفانه، به علت اين كه دگرگونى نهادهاى اساسى جامعه نياز به دانش كاربردى بر مبناى توحيد عملى دارد و اين دانش توليد نشده است، انقلاب اسلامى ايران با كندى دگرگونى نهادى مواجه شد. اين مشكل بزرگ بايد هر چه زودتر برطرف شود و اصول معنوى دين اسلام به صورت كارامد در جامعه عينيت پيدا كند.(75) و صد البته نبايد پنداشت كه چنين امرى محال است و تنها راه سامان دادن به اوضاع اجتماعى روشها و دانشهاى غربى است و امروز نمى توان بر اساس مبانى حكومت پيامبر در هزار و چهار صد سال پيش جامعه را اداره كرد.

توحيد عملى، اصل هميشگى

هنگام اقامت امام در پاريس، يك خبرنگار خارجى از ايشان مى پرسد: «شما تصور مى كنيد اين ارزشها كه در آن جامعه (صدر اسلام) بوده، قابل انطباق با دنياى جديد قرن بيستم هست يا خير؟ و چگونه؟» امام در پاسخ فرمودند: «بسم الله

ص: 8497

الرحمن الرحيم. ارزشها در عالم دو قسم است: يك قسم ارزشهاى معنوى، از قبيل ارزش توحيد و جهاد مربوط به الوهيت و از قبيل عدالت اجتماعى، حكومت عدل و رفتار عادلانه....قسم ديگر امورى است مادى كه به مقتضاى زمان فرق مى كند.»(76) خداى تعالى در قرآن كريم مى فرمايند: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ»(77) يعنى: فطرت الهى كه خداوند خلق را بر آن آفريده، دگرگونى پذيرنيست. پايدارى و ماندگارى فطرت، مبناى پايدارى ارزشهاى معنوى مربوط به فطرت است كه ريشه تمام آنها (توحيد و الوهيت) است. حضرت امام رحمه الله فطرت را اين طور تعريف مى كنند: «فطرت توحيدى در مقامات سه گانه است: واگذاشتن تعينات و باز گرداندن همه چيز به او اسقاط اضافات حتى اضافات اسمائى و فنا و محو جملگى در او. و آن كه بدين مقام نايل نگردد، هموست كه خارج از فطرت ربانى و خائن به امانت الهى و سرا پا جهل به مقام ربوبيت و سراسر ظلم به حضرت احديت است.»(78) بنابراين، هر كس بايد با توحيد عملى، براى شكوفايى فطرت توحيد بكوشد تا سرانجام، جامعه توحيدى كه ظرف ظهور حضرت حجت(عج) است، تحقق يابد و به همه ظلمها و ستمها پايان دهد. توحيد عملى، با شاخصهايى نظير آزادى، وحدت، افزايش قدرت و

ص: 8498

ظلم ستيزى، سياست را در دامن عرفان و معنويت مى پرورد و با طرحى انسانى، جامعه را دگوگون مى سازد. 1 محقق و نويسنده. 2 ر.ك.: سيد جلال الدين آشتيانى، هستى از نظر فلسفه و عرفان، دفتر تبليغات اسلامى، چاپ سوم، 1376، صص 2829. 3 امام خمينى، مصباح الهدايه الى الخلافة و الولاية، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1373، ص 48. 4 همان. 5 همان، صص 6667. 6 حضرت امام در شرح دعاى سحر، در هر فراز از دعا جمله اى كه با افعل تفضيل همراه است مثل اجمل، اكمل، ابهاه و... را بر مبناى وحدت در كثرت مظاهر تفسير مى كنند و جملاتى كه به كله يا كلها ختم مى شود مثل «اللهم انى اسألك بجمالك كله و...» يا با كل آغاز مى شود نظير «و كل جمالك جميل.» را بر مبناى وحدت محض، شرح مى كنند. 7 امام خمينى، تعليقات على مصباح الانس، دار المحجة، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.، ص 344. 8 امام خمينى، چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ بيست و چهارم، 1380، ص 454. 9 نهج البلاغه، خطبه اول. 10 صحيفه سجاديه، دعاى 32. 11 امام خمينى، آداب الصلوة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ نهم، ص 305. 12 تعليقات على مصباح الانس،

ص: 8499

ص 376. 13 دعاى كميل. 14 آل عمران / 190. 15 ر.ك.: صحيفه امام، ج 19، ص 23. 16 مصباح الهداية، ص 16. 17 امام خمينى، تعليقات على فصوص الحكم لابن عربى، بيروت، دار المحجة البيضاء، چاپ اول، 1422 ق.، ص 11؛ همچنين ر.ك.: مصباح الهدايه الى الخلافة و الولاية، صص 1617. 18 مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 29. 19 ر.ك.: نقد النصوص، چاپ ويليام چيتيك قسمت تعليقات، ص 341، از مقدمه سيد جلال الدين آشتيانى بر مصباح الهدايه، ص30. 20 تعليقات على فصوص الحكم، ص 13. 21 «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» يعنى: هر جا باشيد او با شماست. حديد / 4. 22 امام خمينى، آداب الصلوة، صص 305306. 23 چهل حديث، ص 654. 24 بقره / 115. 25 نور / 35. 26 مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 35. 27 همان، ص 36. 28 نور / 35. 29 صحيفه امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، 1378، ج 20، ص 249. 30 همان، ج 19، ص 64. 31 همان، ج 18، ص 443. 32 همان، ج 4، ص 189. 33 همان، ج 4، صص 186187. 34 چهل حديث، ص 454. 35 صحيفه امام، ج 7، صص 337338. 36 مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية،

ص: 8500

ص 26. 37 صحيفه امام، ج 18، ص 448. 38 همان، ج 13، صص 513514. 39 بقره / 31. 40 انفال / 17. 41 فتح / 10. 42 همان، ج 6، ص 328. 43 صحيفه امام ج 8، ص 435 44 همان، ج 12، ص 508. 45 همان، ج 13، ص 174. 46 «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» يعنى: خداست ولىّ كسانى كه ايمان آوردند، آنها را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد. بقره257/. 47 «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياوءُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» يعنى: و كسانى كه كفر ورزيدند وليّشان طاغوت است كه آنها را از روشنايى به تاريكيها بيرون مى برد. بقره / 257. 48 انفال 17/. 49 صحيفه امام، ج 8، ص 520. 50 صحيفه امام، ج 5، ص 387. 51 همان، ج 8، ص 41. 52 همان، ص 41. 53 همان، ج 5، ص 387. 54 روح الله موسوى خمينى، ولايت فقه، ص 54 و 55 55 كلمات قصار امام خمينى رحمه الله ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ هفتم، 1378، ص 119. 56 فتح / 10. 57 صحيفه امام، ج 4، ص 460. 58 صحيفه امام، ج 7، ص 129. 59 همان، ج 5، ص 281. 60 همان،

ص: 8501

ج 7، ص 107. 61 انفال / 46. 62 همان، ج 10، ص 160. 63 همان، ج 4، ص 162. 64 همان، ج 10، ص 338. 65 همان، ج 6، ص 234. 66 همان، ج 7، ص 182. 67 همان، ج 9، ص 289. 68 همان، ج 11، ص 417. 69 همان، ج 11، ص 416. 70 همان، ص 418. 71 همان، ج 5، ص 81. 72 همان، ج 11، ص 492. 73 همان، ج 3، ص 323. 74 همان، ج 7، ص 531. 75 ر.ك.: حميدرضا مظاهرى سيف، فاصله نسل سوم از انقلاب اسلامى، ماهنامه زمانه، ش 32، ارديبهشت 1384. 76 صحيفه امام، ج 11، ص1. 77 روم / 30. 78 همان، ج 1، ص 18.

ص: 8502

پژوهش و نگارش

اشاره

فرازهاي فروزان گلي زواره، غلامرضا

در عرصه قلم

اشاره

حضرت امام خميني به مقتضاي توانايي هاي علمي و فكري، روحيه كنجكاو و ذهن پر جوشش كه به صفاي نفس آراسته بود اين توفيق را يافت كه دانسته هاي خويش را در سه عرصه به شيفتگان معارف ديني و تشنگان حقايق ناب تقديم كند: تدريس علومي چون فقه، اصول، حكمت و عرفان، مطرح نمودن مطالبي ارزنده و آموزنده به صورت بيانات شيوا و شيرين كه جامعه به خوبي قادر بود مضامين آنها را بفهمد و در زندگي خويش به كار بندد، امام در سخنراني هاي خود انديشه هاي اجتماعي، سياسي و عرفاني را به روشن ترين وجه بيان نمود، همچنين ايشان در مقام قلم و نگارش استعداد خارق العاده اي از خود نشان داد و در تحرير مطالب به زبان فارسي و عربي تبحر داشت و مسايل علمي و افكار و نظرات خويش را از همان دوران جواني قلمبند نمود. امام با پيروي از دستور قرآني مبني بر: «و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة» نخست خود را مهذب ساختند و سپس به مسايل علمي پرداختند و با شناخت كامل و معرفت نسبت به خدا و خود، عامل اجراي دستورات الهي شدند و آموخته هاي خود را به عمل درآوردند، كساني كه با امام و كتابهايشان از نزديك آشنا باشند مي دانند

ص: 8503

كه بين نوشتار، گفتار و كردار امام هماهنگي كامل وجود دارد و به همين دليل مقرب درگاه حق گرديد و مردم او را باور نمودند . چون ايشان به باطن پرداخت و سفر نفس و كاوش در زواياي پنهان و آشكار روح و كشف سر خليفة اللهي و درك حقيقت وجودي و اتكاي صرف به مقام ذات حق را آغاز كرد به وادي حكمت، برهان و عرفان گام نهاد و در نهايت ميان ظاهر و باطن آشنايي پديد آورد و در اين راه دست به نگارش آثار عديده اي زد و شاگرداني محقق و اهل قلم تربيت نمود و همراه با اين حركت علمي، حقايق رباني و اخلاق معنوي را در قالب فهم عامه مردم بر آنان عرضه كرد و سلسله دروس اخلاق را در مدرسه فيضيه برپاداشت. امام در نگارش هم از نثر پخته، رسا و شيوا برخوردار بود و نيز در تحرير مطالب علمي به تمامي ابعاد مسئله مورد بحث توجه داشت به طوري كه چون نوشته ايشان به پايان مي رسيد هيچ نكته مبهم و تاريكي براي استفاده كننده از آن باقي نمي ماند، در حواشي كه بر ديگر آثار مي نوشتند نيز هم ابهامات آن اثر را بر طرف مي نمودند و هم موضوعاتي را كه مؤلف آن طرح نكرده بود

ص: 8504

يادآوري مي كردند. حجة الاسلام و المسلمين حسن ثقفي مي گويد: امام يكي از كتاب هاي خود را كه در زمينه حكمت و عرفان و حاوي مطالب مشكلي بود و بر آن با خط ريزي حواشي نوشته بودند، به من دادند تا آن را پاكنويس كنم، اين كتاب را امام در سال 1350 ه.ق نوشته بودند كه با ديدن آن واقعا بر ارادتم به ايشان افزوده شد، با آن كه در سنين جواني به نگارش درآورده بودند انسان احساس مي كرد حكيمي با ذوق و دانشور در سنين پاياني عمر خويش تأليف كرده است. نكات ظريف و لطيف آن اعجاب خواننده را بر مي انگيخت به عنوان نمونه صاحب كتاب، روايتي را به شكلي كه نفع طايفه خودش در آن بود، معنا كرده بود و در ظاهر امر تصور نمي شد كه معناي ديگري هم دارد ولي امام با بياني زيبا و در چند خط كوتاه آن را توضيح داده بودند و اين برنامه از استعداد ايشان در مسايل علمي و ذوقشان حكايت داشت و امتيازي است كه تنها خداوند به بندگان پسنديده اش عطا مي كند. (1) امام هنوز به سن سي سالگي نرسيده بودند كه كتاب هاي نفيس و گرانقدري در قلمرو عرفان تأليف كرده بودند كه در برخي از آنها عميق ترين و پيچيده ترين موضوعات عرفاني را

ص: 8505

به نقد كشيده اند حجة الاسلام محمد حسن رحيميان مي گويد: چون از تعليقات بر فصوص و نيز مصباح الانس تنها يك نسخه وجود داشت به منظور بالا بردن ضريب اطمينان براي نگهداري آنها به پيشنهاد حاج احمد آقا مشغول استنساخ اين آثار شدم. ضمن اين كار و مراجعات مكرر به محضر امام در مورد آن، متوجه شدم به رغم گذشت نزديك به شصت سال از زمان تأليف مزبور و پويايي مداوم و متصاعد حضرتشان در تمام زمينه هاي علمي و معنوي همچنان به دريافت هاي علميشان در آن زمان پا برجا و استوار بودند به طوري كه گويي در همان اول خط به آخر خط، رسيده بودند در حالي كه معمولا افراد هنگامي كه در بسياري از علوم به نتيجه اي مي رسند اگر حول همان موضوع و در مسير همان مطلب به تحقيق خود ادامه دهند چه بسا نسبت به دريافت قبلي به تجديد نظر و اصلاح و حتي به خلاف آن برسند، نكته ديگر آن كه در دهها موردي كه در طي بازنويسي از محضرشان سؤال كردم گويي لحظه اي قبل قلمشان را از تحرير مطالب مورد نظر بر زمين نهاده اند و در همان لحظه بدون درنگ جواب مي دادند، كه اين نشانه حضور ذهن و عدم فراموشي مطالب پس از گذشت شصت سال بود

ص: 8506

به گونه اي كه گويي تمام مفاهيم از كف دست برايشان روشن تر بود. (2) وي مي افزايد: حضرت امام با آن همه زحمت و تلاش در طي مدارج علمي در تمام زمينه ها و آن همه نوشته هاي ارزشمند و كم نظير هيچ گونه دلبستگي و تعلق خاطري به آثار نوشته شده خود نداشتند و در پرتو اين زهد علمي و وارستگي نه در هنگام به غارت رفتن گنجينه هاي نوشته هايشان به اندوه و ماتم نشستند و نه در زمان يافتن آنها به سرور و شادماني برخاستند و نه هيچ گاه تمايلي به چاپ و انتشار آثارشان داشتند و نه كمترين اقدام در اين راه نمودند آنچه هم چاپ و منتشر شده يا با اصرار و اقدام ديگران بوده يا چون بعضي از نوشته هاي ايشان به صورت مخطوط توسط شاگردانش از دير زمان نسخه برداري و تكثير محدود شده بود با همت برخي از آنان به زيور طبع آراسته شده است. (3) آية الله توسلي مي گويد: روزي يكي از دوستان و شاگردان امام به بنده پيشنهاد كرد خدمت آقا بروم بلكه موافقتشان را براي چاپ رساله به دست آورم، اول صبح بود كه وارد بيروني ايشان شديم. امام روي زيلويي نشسته بودند. دوست بنده مطالبي راجع به اين كه جامعه امروز به وجود شما نياز

ص: 8507

دارد بيان كردند. ايشان از كثرت علاقه و اعتقاد عباراتي را بر زبان آوردند كه شايد در آن غلو بود، رنگ چهره مبارك امام يك مرتبه سرخ شد و فرمودند: خير اين طور نيست كه اسلام به من بستگي داشته باشد. (4) در دوران تبعيد به نجف كه رژيم شاه براي تحقير علمي و كوچك جلوه دادن امام در حوزه نجف فعاليت زياد مي كرد اما هيچ اقدامي براي نشر آثار فقهي و اصولي خود كه سالها قبل در قم تأليف كرده بود انجام نداد آثاري كه مي توانست به شدت مرجعيت و موقعيت ايشان را در حوزه نجف تثبيت كند، هيچ وقت به آثار علمي خود نباليد و به رخ ديگران نكشيد در حالي كه هر انساني مايل است نوشته هايش زودتر انتشار يابد و ديگران از آنها استفاده كنند، گفتن و نوشتن اين گونه مسايل ساده است ولي عمل به آن بسيار طاقت فرساست و اين حالات عظمت دروني و پنهان مردان بزرگ را نمايان مي سازد. از وصيت نامه امام كه در تاريخ 25 محرم الحرام سال 1398 ه.ق يعني اندكي پس از شهادت آية الله حاج آقا مصطفي نوشته اند بر مي آيد كه ايشان به دليل تأثير پذيري منابع اخلاقي بر روي مردم بر اين نوشته ها بيش از آثار ديگر تأكيد داشته

ص: 8508

و بر نشر آنها اصرار ورزيده اند : «كتب خطي اين جانب را در صورت امكان طبع كنند و اگر كسي خواست طبع كند در اختيار او بگذارند به طوري كه ضايع نشود، خصوصا كتب اخلاقي را» . (5) پس از پيروزي انقلاب اسلامي، امام با در اختيار داشتن امكانات فراوان شخصا براي نشر آثار خود اقدامي نكرد و اين ويژگي خود از وارستگي ايشان حكايت دارد. يك بار صحبت اين شده بود كه آثار دست نويس حضرت امام بايد براي سال هاي متمادي محفوظ بماند زيرا سند سعادت اين نظام اسلامي و امت مسلمان مي باشد، چون كاغذهاي معمولي به مرور ايام از بين مي روند قرار بر اين گرديد كه كاغذهاي دست ساز ژاپني تهيه شود ولي از دفتر امام گفته شد امام كمتر روي كاغذ سفيد مطلبي مي نويسند و بايد ما چيزي بنويسيم و بدهيم خدمتشان تا در حاشيه اش مطلبي بنگارند. بسياري از اشعار امام كه انتشار يافته در حاشيه برخي روزنامه ها درج گرديده است. (6) آثاري كه حضرت امام نوشته اند به لحاظ موضوع مي توان در شاخه هاي علمي زير بر شمرد :

الف: تفسير و حديث

1 تفسير سوره حمد

حضرت امام ضمن آن كه قرآن را تفسير پذير مي داند اما بر اين اعتقاد است كه مقصود واقعي از مفاهيم كتاب وحي را تنها

ص: 8509

معصوم مي تواند فهم نمايد، با اين نگرش والا امام كمتر به طور مستقل به نوشتن تفسير قرآن مبادرت نموده اند ولي به صورت پراكنده مطالب تفسيري در بين نوشته ها و بيانات ايشان مشاهده مي گردد، امام خميني در سال هاي نخستين پيروزي انقلاب اسلامي تفسير سوره حمد را در پنج جلسه بيان فرمودند كه مكرر چاپ شده است. ايشان در كتاب «سر الصلوة» سوره مذكور و نيز سوره توحيد را به اجمال و با اشارات عرفاني تفسير نموده اند و در كتاب «آداب الصلوة» اين دو سوره و سوره انا انزلنا را به گونه اي مفصل تر تفسير كرده اند، البته در نوشتار اخير مي خواسته اند مطالبي بنويسند كه براي همگان مفيد باشد اما به فرموده خودشان در تفسير سوره قدر مطالبي ديده مي شود كه تنها خواص مي توانند از آنها استفاده كنند، در يك جلسه هم امام راجع به سوره علق مطالبي بيان فرموده اند كه به ضميمه تفسير سوره حمد چاپ شده است. (7)

2 چهل حديث (اربعين حديث)

در سال هاي 1315 1316 ه.ش چون به دليل اختناق رضاخاني منبر و سخنراني ممنوع بود امام درس اخلاقي را آغاز كردند كه تا بعد از سال 1320 ه.ش هم ادامه داشت. بخشي از اين مباحث اخلاقي توسط ايشان به رشته تحرير كشيده شد كه پايان نگارش آن سال 1318ه.ش مطابق 1358ه

ص: 8510

.ق است. (8) در واقع مضامين اين كتاب كه در بيان حقايق روايات پيشوايان دين و سرشار از تذكرات اخلاقي و نكات عرفاني و حكمي است تقريرات امام مي باشد كه در مدارس فيضيه و ملاصادق قم براي شاگردان خود ايراد فرموده بودند. (9) اثر ياد شده شرحي است بر 33 حديث اخلاقي و هفت حديث اعتقادي كه به زبان فارسي نگارش يافته و نويسنده در ابتداي كتاب يادآور شده اند: «اين بنده بي بضاعت ضعيف مدتي بود با خود حديث مي كردم كه چهل حديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام [را] كه در كتب معتبره... ثبت است جمع آوري كرده و هر يك را به مناسبتي شرح كنم كه با حال عامه مناسبتي داشته باشد و از اين جهت آن را به زبان فارسي نگاشته كه فارسي زبانان نيز از آن بهره اي گيرند...» . (10) روش امام در توضيح احاديث چنين است كه ابتدا حديث را همراه با سلسله سند آن از كتاب كافي نقل مي كند. و سپس به ترجمه لفظي حديث مي پردازد. آنگاه كلمات اصلي و گاه غالب تعبيرات و كلمات آن را شرح و معنا مي كند و به توضيح نكات لغوي و واژه هاي حديث از كتب معتبر لغت مي پردازد و در معناي حديث متعرض نكته اي كه در شرح

ص: 8511

حديث سودمند است مي شود و پس از فراغ از شرح تعبيرات و اصطلاحات و تمهيدات لازم به شرح متن مي پردازد و طي چند فصل و گاه مقام و تنبيه و تتمه شرح حديث را به پايان مي برد. نسخه اي از اين كتاب در اختيار مرحوم آية الله آخوند ملا علي همداني (متوفي 1398 ه.ق) بوده كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي از روي آن مكرر به طبع رسيده است. (11)

3 شرح حديث جنود عقل و جهل

اين كتاب آخرين تأليف حديثي اخلاقي امام مي باشد زيرا بر حسب تاريخ نگارش و ساير قرائن پس از اين امر به كارهاي فقهي و اصولي روي آورده اند. اين اثر شرح حديث معروف حضرت امام صادق (ع) درباره جنود عقل و جهل در اوائل كتاب كافي است (12) كه طي آن ششمين فروغ امامت هفتاد و پنج جند براي هر يك از عقل و جهل بر شمرده است، حضرت امام خميني موفق نشده اند تمام حديث را شرح كنند بلكه علاوه بر مباحثي كلي راجع به عقل و جهل در 25 مقصد، بيست و پنج جند از جنود عقل و جهل را شرح داده اند و تتمه را به مجلدي ديگر وانهاده اند كه ظاهرا موفق به تأليف آن نشده اند، تاريخ پايان آن دوم ماه مبارك رمضان 1363ه.ق

ص: 8512

در شهر محلات مي باشد. (13) مولف در اين كتاب كه به انگيزه تربيت و تزكيه اخلاقي عموم مردم نوشته بيشتر صبغه اخلاقي حديث را مد نظر داشته و از پرداختن به دقايق علمي عرفاني احتراز نموده است.

4 التعليقه علي الفوائد الرضويه

كتاب فوائد الرضويه نخستين شرح بر حديث «رأس الجالوت» مي باشد كه توسط عالم عارف قاضي سعيد قمي نوشته شده است. (14) اين حديث احتجاج حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام با رأس الجالوت يهودي مي باشد كه در آثاري چون توحيد صدوق، عيون اخبار الرضا، احتجاج طبرسي، بحار الانوار و مسند الرضا به آن اشاره شده است. امام خميني در سال 1348 ه.ق تعليقه اي بر آن زده و به سال 1417 ه.ق )1375ه.ش) توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني به چاپ رسيده است. امام افزون بر اين تعليقه بر شرح قاضي سعيد، دو شرح مستقل ديگري بر اين حديث نوشته كه نويسنده كتاب آيينه دانشوران تاريخ تأليف آن را سال 1348 ه.ق ذكر كرده است. (15)

5 شرح دعاي سحر

از حضرت امام رضا عليه السلام نقل شده كه امام باقر عليه السلام اين دعا را در سحرهاي ماه مبارك مي خواندند و از آن به عنوان دعاي مباهله يا دعاي عظيم الشأن هم نام برده اند و

ص: 8513

امام بر آن شرح نگاشته كه چون در زمان نگارش آن آية الله شاه آبادي به قم آمده چند جا از وي ذكري به ميان آورده است. همچنين در اين نوشتار از اسرار الصلوة (ميرزا جواد ملكي تبريزي)، شرحي اسماء الحسني (سبزواري)، قبسات (ميرداماد)، اسفار (ملاصدرا)، كتب فيض كاشاني، فتوحات مكيه، شرح فصوص قيصري و ... مطالبي نقل شده است، در خصوص انگيزه تاليف آن امام در مقدمه مي فرمايند: «چنين گويد فقير درگاه پروردگار عظيم و مفتخر به انتساب به رسول كريم سيد روح الله فرزند سيد مصطفي موسوي خميني از آن جايي كه يكي از بزرگترين نعمت ها بر بندگان و رحمت گسترده بر شهرها دعاهايي است كه از گنجينه هاي وحي... نقل شده و من ديدم كه دعاهايي كه مشهور است و به نام دعاي مباهله ناميده مي شود... از دعاهايي است كه قدرش جليل تر و منزلش رفيع تر است... پس خواستم كه آن را از بعضي جهات... شرح كنم» . در اين شرح كه به سال 1347 ه.ق، و در حالي كه مؤلف 27 سال داشته، به نگارش در آمده ضمن تفسير دعا به تناسب، به آيات و روايات استناد مي گردد و در مواردي از آراء فلاسفه و عرفا استفاده مي شود بسياري از امهات مسايل عرفاني، حكمي و كلامي مورد بحث

ص: 8514

قرار گرفته اند، اين كتاب با اجازه حضرت امام توسط آية الله سيد احمد فهري زنجاني به فارسي ترجمه شده و به نام «شرح دعاي سحر» در سال 1366 ه.ش به زيور طبع آراسته شده است. از كارهاي مهم امام پس از ارتحال آية الله حائري تصحيح و چاپ و انتشار كتاب عبقات الانوار بود كه ابتدا جلد مربوط به غدير انتشار يافت.

ب: مباحث اصولي

اشاره

امام خميني از نظريه پردازان بزرگ علم اصول در چند دهه اخير است كه آراء و انديشه هايش در اين مورد همواره در دروس خارج اصول مطرح است، آثار ايشان در اين مورد به شرح ذيل هستند:

6 انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية

تعليقاتي است بر كفاية الاصول آخوند خراساني كه متن درسي حوزه هاي علميه مي باشد و مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در كتاب الذريعه الي تصانيف الشيعه (16) از آن ياد مي كند و محمد شريف رازي مي نويسد: اين حاشيه از بحث قطع تا استصحاب است و در جاي ديگر خوانده ام كه تاريخ پايان تاليف آن 1368 ه.ق )1328 ه.ش) مي باشد. اين كتاب دو جلدي در سال 1372 ه.ش از سوي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني به طبع رسيده است .

7 رسالة في قاعدة لا ضرر

اين اثر و چهار رساله ديگر كه حاوي

ص: 8515

مباحث مهم اصول فقه مي باشد به قلم مبارك حضرت امام نگاشته شده است ولي اجتماع آنها در يك مجموعه و مقدمه نويسي و امور مربوط به طبع آن را حاج آقا شيخ مجتبي تهراني (از تلاميذ ايشان) در سال 1384 ه.ق با كسب اجازه از استاد خود انجام داده و نام «الرسائل» را براي آن برگزيده است. نخستين رساله را امام در روز چهارشنبه اول جمادي الاول 1368 ه.ق در سن 48 سالگي به اتمام رسانيده كه به نام «بدايع الدرر في قاعدة نفي الضرر» توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، صورت طبع به خود گرفته است.

8 رسالة الاستصحاب

اين رساله طولاني ترين اثر از مجموعه الرسائل است كه در آن مهمترين آراي اصوليون گذشته و حال مورد بررسي قرار گرفته و به ويژه نظريات مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري استاد حضرت امام با تفصيل افزونتر نقل شده است و بحث قرعه آخرين مطالب آن مي باشد. امام آن را در نهم رمضان 1390 ه.ق در شهر محلات به رشته تحرير در آورده است.

9 رسالة في التعادل و التراجيح

در اين رساله كه تاريخ فراغت از تأليفش نهم جمادي الاول 1370 ه.ق مي باشد موقف فقيه در قبال تعارض ادله و شيوه حل آن و ملاك هاي ترجيح يكي بر ديگري

ص: 8516

مورد بحث قرار گرفته است. (17)

10 رسالة الاجتهاد و التقليد

اين رساله علاوه بر دقت و جامعيت اين ارزش را دارد كه طي آن اجتهاد و تقليد به عنوان بحثي مستقل مورد بحث قرار گرفته و نيز امام بحث ولايت فقيه را در ضمن آن مطرح كرده اند و نخستين فصل آن را تحت عنوان «في ذكر شؤون الفقيه» معنون نموده اند. بحث هاي امام در اين زمينه توسط آية الله سبحاني تقرير گرديده و تحت عنوان «رسالة في الاجتهاد و التقليد» چاپ شده است كه بايد توجه داشت از اشتراك اين دو عنوان گمان نشود كه هر دو يك رساله هستند چنانچه همين مطلب در خصوص قاعده لاضرر صدق مي كند. (18)

11 رسالة في التقيه

پايان يافته در 27 شعبان سال 1373 ه.ق مطابق 1333 ه.ش كه طي آن ثابت شده فلسفه وجوب تقيه براي حفظ دين مي باشد نه جهت محو آن، مؤلف در ابتداي اين رساله فرموده است: «از آنجا كه بحث دوره فقه ما به برخي از فروع مبحث تقيه رسيد تصميم گرفتم تا رساله اي مستقل در اين زمينه تدوين كنم كه در بر دارنده مبحث ريز و پراكنده آن باشد» . بي شك روحيه ظلم ستيزي و مبارزه با استكبار كه در امام وجود داشت انگيزه اي قوي براي تدوين

ص: 8517

اين رساله گرديد. اثر مذكور در همان مجموعه الرسائل در قم به سال 1385 ه.ق در 35 صفحه به طبع رسيد.

12 رسالة في الطلب و الارادة

بحث طلب و اراده از مباحث حاشيه اي علم اصول است كه متأخرين اين رشته از دانش ديني به آن پرداخته اند، اگر چه انگيزه اين كتاب تبيين يك مسأله اصولي بوده است ولي مطالب فلسفي و عرفاني هم در آن ديده مي شود و اثر مزبور از يك مقدمه و شش مطلب تشكيل شده است. امام در مقدمه آن مي نويسد: «پس از حمد و سپاس، بحث و بررسي ما كه در اصول فقه داشتيم چون به مسأله طلب و اراده رسيد و رشته سخن به جبر و تفويض كشيده مي شد تصميم داشتم كه بحث در اين مسأله را ترك گوييم تا كساني كه صلاحيت چنين بحثي را دارند در جاي مناسبش به بحث و بررسي آن بپردازند زيرا اداي حق اين مسأله آن چنان كه شايد و بايد در اين شرايط براي ما امكان نداشت كه مقدماتش بسيار و مطالبش باريك و از افق فهم بيشتران دور است ولي اصرار بعضي از علاقه مندان و حريصان بر تهذيب اين گونه مباحث مرا به ناچار بر آن داشت كه به گوشه هايي از مسأله تا آنجا كه مناسب اينجاست

ص: 8518

متعرض شوم و بر آنچه مقتضاي تحقيق و نتيجه برهان است اشارتي كنم بدون آن كه در بيشتر موارد به بيان برهان پردازم كه جاي بيان آن برهان ها علم اعلاست و در حكمت عاليه است كه اين گونه مباحث، بحث و بررسي كامل مي شود و از طرفي ديدم كه با اين وصف نيز دامنه سخن در اين مساله به درازا كشيد، آن را از ميان مباحث جدا كردم و خود به تنهايي رساله اي شد شامل بر يك ديباچه و چند مطلب» . (19) تأليف اين رساله در بيست و پنجم رمضان سال 1371 ه.ق (20) در همدان پايان يافته كه با ترجمه و شرح فارسي سيد احمد فهري توسط مركز انتشارات علمي و فرهنگي، در تهران، چاپ شده است.

13 منهاج الوصول الي علم الاصول

كتابي در مباحث الفاظ علم اصول كه پس از سال 1370 ه.ق مطابق 1330 ه.ش تأليف شده است و در سال 1373 ه.ش در دو جلد با تعليقات و فهرست راهنما و مقدمه اي از آية الله فاضل لنكراني از سوي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني چاپ شده است.

14 تقريرات اصوليه

تقريرات درس اصول آية الله بروجردي مي باشد كه به قلم امام خميني تحرير شده است. اثر ياد شده از آغاز تعريف و

ص: 8519

موضوع علم اصول تا مباحث قطع و ظن را در بر مي گيرد حضرت آية الله سبحاني گفته است: امام خميني تقريرات استادش (آية الله بروجردي) را از آغاز مبحث تا حجيت مظنه به نگارش در آورده اند. (21)

15 رساله در موضوع علم اصول

كه در برخي نوشته ها كتابي است در اصول فقه و با عنوان ياد شده از تأليفات حضرت امام خميني بر شمرده شده است. (22) همچنين دوره درس اصول امام توسط آية الله سبحاني تقرير شده كه به نام «تهذيب الاصول» منتشر شده است. (23) آية الله حسين تقوي اشتهاردي بين سال هاي 1331 تا 1338 ه.ش يك دوره درس هاي خارج اصول استاد خود امام خميني را كه در شهر مقدس قم براي جمع كثيري از طلاب و فضلاي حوزه علميه قم تدريس نموده اند به رشته تحرير در آورده و آن را تنقيح الاصول ناميده است. (24)

ج: قواعد و متون فقهي

اشاره

حضرت امام خميني به مدت سي سال يا بيشتر فقه استدلالي تدريس مي نمودند و همه اين درس ها يا قسمت اعظم آنها را نوشته اند و يكي از امتيازات اين تأليفات همين است كه پس از تدريس و تحقيق كامل به نگارش در آورده اند امام در موضوعاتي چون طهارت، مكاسب محرمه، بيع، خيارات، خلل و صلاة بحث كرده اند.

16 كتاب الطهارة

ص: 8520

كه در چهار مجلد بين سال هاي 1375 1377 ه.ق تأليف شده اند: جلد اول دماء ثلاثه پايان تأليف 22 ربيع الاول 1376 ه.ق، جلد دوم تيمم زمان خاتمه آن 11 شعبان 1376 ه.ق، جلد سوم اقسام نجاسات تاريخ فراغت از آن 1377 ه.ق، جلد چهارم احكام نجاسات پايان نگارش 1377 ه.ق. (25)

17 المكاسب المحرمة

تاريخ پايان تأليف جلد اول پس از سال 1377 و قبل از 1380 ه.ق مي باشد و امام جلد دوم را در هشتم جمادي الاول سال 1380 به پايان برده است. امام ضمن بحث در خصوص كسب هاي حرام مباحثي چون كمك به ظالمان، ولايت، حكومت از طرف جائر، جوائز سلطان، خراج و مقاسمه اي كه سلطان ستمگر اخذ مي كند را مطرح نموده و در بحث غنا بخشي از رساله «الروضة الغناء في تحقيق مسئلة الغنا» اثر آية الله شيخ محمد رضا اصفهاني را نقل نموده است. (26) و نيز در اين كتاب در مورد حرمت نقاشي، مجسمه سازي و غنا مؤلف نكات بديعي ابراز داشته اند كه بسيار سودمند است، آقاي مجتبي تهراني اين اثر را تصحيح نموده و با اهتمام وافر به استخراج احاديث و نقل قول ها و يافتن نام ناقلين و ذكر ديگر ارجاعات مبادرت كرده است . (27) چاپ كتاب مكاسب محرمه توسط يكي از شاگردان امام

ص: 8521

صورت گرفت و چون در آخر كتاب اسم نويسنده نيامده بود از ايشان خواستند نام خويش را در خاتمه اين اثر بياورند، فرمودند: لازم نيست سر انجام به آقا گفته شد لا اقل مرقوم بفرماييد كه اگر كساني اشكالاتي دارند به چه كسي ايراد بگيرند و معلوم باشد كه مطالب از آن كيست، در اين حال فرمودند، در اين صورت مي نويسم . (28)

18 كتاب البيع

اين اثر حاصل بحث هاي امام در حوزه نجف طي سال هاي 1385 1392 ه.ق مي باشد در پنج جلد به چاپ رسيده است، ايشان در بخشي از اين كتاب حدود اختيارات ولي فقيه را بيان مي دارد كه به دليل اهميت زياد به فارسي ترجمه شده و با عنوان «شؤون و اختيارات ولي فقيه» به چاپ رسيده است. آية الله قديري نيز تقريرات بيع حضرت امام را به رشته تحرير درآورده است.

19 تحرير الوسيله

اين اثر در واقع تحرير اثر فقهي آية الله سيد ابوالحسن اصفهاني موسوم به «وسيلة النجاة» مي باشد كه قبلا امام بر آن تعليقه نوشته بودند، چون به تركيه تبعيد شدند، اين انديشه در ذهنشان شكوفه زد كه حاشيه خود را در متن وسيله النجاة درج نموده و ابوابي را كه در آن موجود نيست بيافزايند و مسايل جديدي را مطرح كنند نتيجه

ص: 8522

اين كار كتاب تحرير الوسيله بود كه در همان دوران تبعيد پايان يافت و با ورود امام به نجف در دو جلد انتشار يافت كه به دليل تنوع مباحث و كامل بودن، در حوزه هاي علميه و برخي مراكز قضايي به متن درسي تبديل شده است. امام در مقدمه اين اثر مي نويسد: «[در] گذشته كتاب وسيلة النجاة تأليف سيد الحجة فقيه اصفهاني را حاشيه كردم و آن گاه كه در اواخر ماه جمادي الثاني 1383 ه.ق به دنبال حوادث دردناكي كه به اسلام و مسلمان ها وارد آمد كه شايد تاريخ آن را ثبت كند به بورسا (از توابع تركيه) تبعيد شدم و در آنجا تحت نظر و مراقبت فارغ البال بودم، در مقام آن برآمدم كه آن حاشيه را به صورت متن مستقلي در آورم تا استفاده از آن آسانتر باشد و اگر خداوند به من توفيق داد مسايل مورد نياز را بر آن مي افزايم» . (29) وقتي تحرير الوسيلة براي اولين بار در نجف

ص: 8523

چاپ شد روي جلد آن عناويني چون تأليف علامه، آية الله العظمي في الارضين يا في العالمين، زعيم الحوزات العلميه و... نوشته شده بود، امام به محض آن كه اين تعبيرات را ديدند دستور داد آنها را پاك كنيد، دست اندركاران گفتند: چاپ شده و محو آن مشكل است ولي نتوانستند امام را راضي كنند و آقا فرمودند: مخارج پاك كردن اين عبارات را مي دهم و تا اين حد امام اخلاص داشتند كه براي چاپ و ترويج رساله پول نمي دادند اما براي پاك كردن عناوين از روي تحرير الوسيله از وجوه شرعي مصرف مي كردند كه مبادا تعريضي به ديگر مراجع باشد. (30) امام در اين كتاب مسايل ارزنده زندگي سازي را مطرح كرده و در كنار مسايل عبادي آورده كه اهميت آن امروزه كاملا لمس مي شود كه برخي از آنها عبارتند از: امر به معروف و نهي از منكر، نماز جمعه و مزاياي سياسي و اجتماعي آن، دفاع كه از مسايل مهم و حياتي اسلام است، مسايل نوظهوري كه در دنياي امروز روي مي دهد. (31) اين اثر دوبار به فارسي برگردانيده شده است يك بار توسط سيد محمد باقر موسوي همداني و بار ديگر توسط آقاي قاضي زاده با همكاري آقاي اسلامي. مستند تحرير الوسيله كتابي است كه توسط آقاي

ص: 8524

احمد مطهري تدوين و توسط هاشم نوري ترجمه شده است. (32) حضرت آية الله فاضل لنكراني شرحي در چهارده جلد به تحرير الوسيله نوشته كه مجلداتي از آن به طبع رسيده است. (33) آية الله عميد زنجاني اين كتاب را خلاصه كرده كه تحت عنوان «زبدة الاحكام» توسط سازمان تبليغات اسلامي چاپ شده است. (34) رساله نوين در چهار مجلد نيز بخش هايي از ترجمه تحرير الوسيله به همراه توضيحاتي از دكتر عبدالكريم بي آزار شيرازي مي باشد كه دفتر نشر فرهنگ اسلامي آن را چاپ و منتشر نموده است. آيات گرام يوسف صانعي، محمد مؤمن قمي، محمد حسن احمدي فقيه يزدي، حاج شيخ احمد سبط الشيخ، سيد نور الدين شريعتمدار جزايري و حاج شيخ زين العابدين احمدي زنجاني نيز بر اين كتاب شرح نوشته اند.

20 توضيح المسائل (رساله عمليه)

اين كتاب در دوران رژيم طاغوت از آثار ممنوع به شمار مي آمد و از اين رو گاه بدون نام و در مواقعي با نام مراجع ديگر انتشار مي يافت، در پايان برخي از چاپ هاي آن پاره اي از استفتائات حضرت امام كه جنبه عمومي دارد به چاپ رسيده و البته استفتائات ايشان در دو جلد به شكلي مستقل نيز به طبع رسيده است. همچنين مسائل مستحدثه ذكر شده در تحرير الوسيله به فارسي برگردانده شده

ص: 8525

و در كنار مسائل ديگري چون دفاع، امر به معروف و نهي از منكر در پايان توضيح المسائل با نام ملحقات و نيز به طور مستقل چاپ شده است.

21 حاشيه توضيح المسائل آية الله بروجردي

كه پس از وفات آية الله بروجردي در سال 1381 ه.ق در قم منتشر شد، در دوران طاغوت اين حواشي و نيز حاشيه امام بر عروة الوثقي با حرف «خ» منتشر مي گشت.

22 حاشيه بر عروة الوثقي

تاريخ تأليف آن هفتم جمادي الاول سال 1375 ه.ق مطابق 1335 ه.ش مي باشد كه جداگانه و نيز همراه با عروة مكرر چاپ شده است.

23 تعليقة علي وسيلة النجاة

حاشيه اي است بر تمام كتاب وسيلة النجاة سيد ابوالحسن اصفهاني كه تاريخ تأليف آن مشخص نمي باشد، چاپ نخست آن به طور مستقل ولي چاپ هاي بعدي همراه با وسيلة النجاة به طبع رسيده است.

24 مناسك حج

احكام و مسائل شرعي مربوط به حج و آداب آن به زبان فارسي، اين رساله بارها در ايران و عراق به چاپ رسيده و به زبان عربي اردو نيز ترجمه شده است. چاپ ششم آن در سال 1376 ه.ش همراه با ترجمه مسائل حج از تحرير الوسيله و 550 استفتاء چاپ شده است.

25 رسالة في حجية خبر اصحاب الاصول و الكتب

اين رساله

ص: 8526

درباره قاعده اجماع و تفاوت اصل و كتاب و ... بحث كرده و ضمن جلد سوم كتاب الطهارة چاپ شده است.

26 رسالة في بعض فروع العلم الاجمالي

در اين رساله حضرت امام خميني هفت مسئله از مسائل صلاة عروة الوثقي (جلد دوم، صفحه 58 63( را بحث و بررسي نموده است.

27 تقريرات درس آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري

در مورد اين اثر مراجعه كنيد به مجله معارف جعفري، شماره چهارم، ذي القعده سال 1383 ه.ق )1342 ه.ش)، صفحه .65

28 نجاة العباد

احكام فقهي به زبان فارسي در دو جلد مي باشد، جلد اول شامل مباحث تقليد تا احكام عمره، جلد دوم احكام معاملات تا احكام طلاق، البته برخي گفته اند سه جلد است.

29 حاشيه رساله ارث

مرحوم ملا هاشم خراساني صاحب كتاب «منتخب التواريخ» رساله اي در ارث به زبان فارسي نوشته كه با حاشيه برخي مراجع تقليد گذشته چاپ سنگي شده است، امام خميني حاشيه اي بر آن نگاشته اند كه با اصل رساله در 120 صفحه در قم پس از رحلت آية الله بروجردي به طبع رسيده است.

30 رسالة في تعيين الفجر في الليالي المقمرة

اين رساله در 32 صفحه به سال 1367 ه.ش از امام خميني منتشر شده كه در عين اختصار از تأليفات فقه استدلالي

ص: 8527

ايشان به شمار مي رود. امام خميني در اين رساله ديدگاه خود را در نحوه مشخص كردن فجر در شب هاي مهتابي بيان داشته اند.

31 كتاب الخلل في الصلوة

در خصوص احكام فقهي خلل در نماز كه در آخرين سال هاي اقامت امام در نجف نوشته شده است . اين كتاب در اصل مباحثي است كه ايشان در ضمن دروس خارج فقه بيان داشته اند و بعد به قلم مبارك خود تحرير نموده اند. اين اثر در قم به چاپ رسيده است.

32 رسالة في قاعدة من ملك

مؤلف كتاب آثار الحجة مرحوم حاج شيخ محمد شريف رازي از اين اثر ياد كرده و آن را از تأليفات حضرت امام دانسته است، (35) گفته مي شود كه اين رساله در صد صفحه از سوي مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني در حال نشر مي باشد. د: حكمت نظري و عملي و عرفان

33 حاشيه بر اسفار

آية الله محمدي گيلاني مي گويد از امام سؤال كردم كه آيا حاشيه بر اسفار داريد. فرمودند : جداگانه نه ولي به هنگام تدريس اسفار، در حاشيه آن نظراتم را مي نوشتم چون عوامل ساواك به منزلم هجوم آوردند آثار علمي از جمله اسفار محشي را به غارت بردند. (36) مطابق گفته يكي از شاگردان امام، ايشان در حاشيه اسفار به يكي از

ص: 8528

نظرات ملاصدرا انتقاد نموده و آن را مردود دانسته است. (37) البته حضرت امام از مدرسين مسلط بر تدريس اسفار اربعه ملاصدرا بوده اند و بعيد نمي باشد كه بر اين اثر تعليقاتي نگاشته باشند اما تا شواهد قوي تري يافت نشود نمي توان اين اثر را به طور قطع به امام منسوب نمود. (38) بخشي از مجموعه تقريرات دروس فلسفه حضرت امام خميني كه به قلم يكي از شاگردان ايشان حجة الاسلام و المسلمين عبدالغني موسوي نگارش يافته در اختيار مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني قرار گرفت تا پس از تنظيم و مقابله و استخراج منابع، اين مجموعه نفيس منحصر به فرد در چندين مجلد انتشار يابد.

34 مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية

به نظر مي رسد نخستين كتابي كه حضرت امام به نگارش در آورده اند همين اثر است كه آن را در سن 27 سالگي نوشته اند چنانچه مرحوم حاج سيد احمد خميني بر اين نكته تأكيد نموده است. (39) البته آية الله سبحاني خاطر نشان نموده است: نخستين كتابي كه امام نوشتند شرح دعاي سحر بود كه تاريخ نگارش آن 1347 ه.ق و در همان سال با دختر مرحوم آية الله ثقفي ازدواج كردند و كتاب ديگر را همين اثر ذكر كرده اند و نشانه شكوفايي عرفاني حضرت امام دانسته اند .

ص: 8529

(40) برخي منابع تاريخ خاتمه اين نوشتار را 25 شوال 1349 ه.ق )24 اسفند 1309 ه.ش) نوشته اند . كتاب حاضر از بهترين آثار عرفاني است كه به زبان عربي مي باشد. آغاز كلام در بيان مرام حديث مشهور ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك است و از آثاري چون البوارق الملكوتيه و شرح توحيد صدوق به قلم قاضي سعيد قمي، مفتاح الغيب (صدر الدين قونوي) شرح فصوص الحكم (قيصري) و شرح قصيده ابن فارض (ملا عبد الرزاق كاشاني) مطالبي نقل مي كند و در چند مورد عباراتي از استادش آية الله شاه آبادي با تجليل فراوان مي آورد. گرچه كتب عرفاني فراواني درباره انسان كامل و ولايت او نوشته شده اما به جرأت مي توان اظهار نمود كه هيچ كدام نتوانسته اند حقيقت خلافت و ولايت را كه از مهمترين و دشوارترين مسايل عرفاني است به خوبي اين اثر تحليل و تفسير كنند. حضرت امام خميني در اين كتاب حقيقت خلافت و ولايت را با ذوق عرفاني چنان بيان كرده كه با آيات، روايات و براهين فلسفي كاملا هماهنگ باشد، مصباح الهدايه داراي دو مشكوة است كه مشكوة اول 56 مصباح و مشكوة دوم آن حاوي سه مصباح است و هر كدام داراي چند فصل هستند، كتاب با يك خاتمه پايان مي يابد.

ص: 8530

عناوين اثر مورد اشاره از گرايش هاي امام به فلسفه اشراق و تأثير پذيري او از سهروردي و مرحوم ميرداماد حكايت دارد. كتاب مصباح الهداية تنها براي كساني كه با عرفان و واژه هاي آن آشنايي دارند قابل استفاده است چنانچه امام در پايان اين رساله مورد تأكيد قرار داده اند كه افراد غير وارد از مطالعه آن بر حذر باشند ايشان در آثاري چون سر الصلوة و تعليقه بر شرح فصوص به اين كتاب ارجاع مي دهد و مي گويد در آن كتاب اين مطلب را تحقيق كرده ايم. (41)

35 تعليقه علي شرح فصوص الحكم

فصوص الحكم تأليف محي الدين عربي است كه محمود قيصري آن را شرح نموده است و امام خميني در مدت هفت سالي كه از محضر آية الله شاه آبادي استفاده مي كرد آن را نزد ايشان خوانده و تاريخ تأليفش هم همان سالهاست. اين تعليقه را امام در حواشي نسخه چاپي شرح فصوص نوشته بودند كه به دست عمال شاه غارت شد و پس از انقلاب اسلامي در همدان يافته و به حضرت امام تحويل داده شد و به صورت جالبي چاپ گرديد. تعليقات امام بر تمام مقدمه تا فص 19 از 27 فص يعني فص «حكمة غيبيه في كلمة ايوبيه» را شامل مي شود. ايشان در اين اثر بر برخي

ص: 8531

شرح هاي قيصري انتقاد دارد و در مواقعي مي فرمايد كلام فاضل شارح در كمال سقوط است و در مواردي تأكيد مي نمايد معنايي كه ما براي كلام شيخ ذكر كرديم از معنايي كه قيصري آورده بهتر است و در واقع اشتباهات شارح را در فهم كلام شيخ مشخص مي كند.

36 تعليقات علي مصباح الانس

مصباح الانس بين المعقول و المشهود شرح محمد بن حمزه بن محمد فناري بر كتاب مفتاح الغيب ابوالمعالي محمد همراه حاشيه فصوص در 329 صفحه در سال 1365 ه.ش توسط مؤسسه پاسدار اسلام در قم چاپ شده است. تاريخ پايان اين تعليقات سال 1355 ه.ق )1315ه.ش) در شهرستان خمين مي باشد. تعليقات مزبور يك سوم كتاب مصباح الانس را در بر مي گيرد و تا باب كشف السر الكلي و ايضاح الامر الاصلي (الاصل الاول من الفصل الاول في بيان مرتبة الحج و الوجود) را شامل مي شود. همچنين تعليقه هاي امام بر مصباح الانس اندك و غالبا توضيحي بوده و از نقد و اعتراض بر كلمات قونوي يا ابن فناري به دور است.

37 سر الصلوة يا معراج السالكين و صلوة العارفين

اين كتاب براي خواص از اهل عرفان به نگارش در آمده و تاريخ پايان تأليف آن 21 ربيع الثاني سال 1358 ه.ق )1318 ه.ش) است، در آغاز اثر مزبور

ص: 8532

از «سر الصلوة» شهيد ثاني و مرحوم آية الله شاه آبادي ياد مي شود و مؤلف به شرح اربعين خود ارجاع مي دهد كه مشخص مي شود شرح مزبور را قبل از سرالصلوة نوشته اند. يك بار اين كتاب با اجازه امام در يادنامه شهيد مطهري چاپ شد و طبع ديگرش با تصحيح و تعليقات سيد احمد فهري زنجاني همراه بوده است. سرالصلوة به بيان و تفسير معراج حقيقي اهل نياز (يعني اهل نماز) پرداخته و مقامات روحي اولياء را در اين سلوك روحاني و معراج ايماني عرفاني به رشته تحرير در آورده است. اصل كتاب به فارسي مي باشد كه به عربي هم ترجمه شده و با تعريب و تعليق سيد احمد فهري انتشار يافته و در دسترس علاقه مندان عرب زبان قرار گرفته است. (42)

38 آداب الصلوة

زمان فراغت از تأليف شنبه دوم ربيع الثاني سال 1361 ه.ق )30 فروردين 1321 ه.ش) . مي باشد طي اين كتاب سوره هاي حمد، توحيد و قدر با بياني عرفاني تفسير شده اند و در آن همچون اسرار الصلوة جنبه هاي باطني نماز مورد توجه بوده و از يك مقدمه، سه مقاله و يك خاتمه تشكيل شده كه هر مقاله شامل چندين فصل است، اثر ياد شده با عنوان «پرواز در ملكوت» از سوي آية الله احمد فهري در دو

ص: 8533

جلد به طبع رسيده است. در سال 1367 شمسي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني چاپ پنجم آن را انتشار داده است و ناگفته نماند كه اين كتاب به زبان هاي عربي، اردو، انگليسي (43) و فرانسه ترجمه شده است. آداب الصلوة از آخرين آثار عرفاني امام بوده و از جهت غنا و محتواي بلند عرفاني بسيار دقيق تر و عالي تر از ديگر كتب عرفاني ايشان است. گرچه مخاطب آن خواص نمي باشد و براي عموم نوشته اند اما هرگز سطح مطلب را تنزل نداده و بلكه به سادگي بيان افزوده اند. (44)

39 مبارزه با نفس يا جهاد اكبر

شامل درس هاي اخلاقي امام درباره لزوم تهذيب نفس است كه در نجف ايراد شده است، اين كتاب نخست همراه با كتاب ولايت فقيه امام چاپ گرديد و سپس براي بار اول به صورت مستقل به سال 1392 ه.ق انتشار يافت، حجة الاسلام سيد حميد روحاني مي گويد: وقتي اين كتاب را تنظيم مي كردم به مناسبت فرمايشي كه امام در بحث اخلاقي خود كرده بود يك بيت شعر در پاورقي آوردم، فرمايش امام اين بود: «بسياري دنيا را با همان ديد محدود خود مي نگرند و دنيايشان همان دنياي ماديت است بينش اين افراد جولان ندارد تا فراتر از دنياي مادي را بنگرد» . شعري كه به

ص: 8534

اين مناسبت نوشتم چنين بود: چو كرمي كه ميان سيب نهان است زمين و آسمان او همان است كتاب را پس از تنظيم و قبل از چاپ خدمت آقا فرستادم، پس از ملاحظه و مطالعه نوشته بودند : وزن شعر صحيح نمي باشد مگر آن كه به اين صورت بياوريد: چو كرمي كه ميان «به» نهان است زمين و آسمان او همان است (45)

40 جلوه هاي رحماني

نامه اي است عرفاني از سوي حضرت امام خميني به حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خميني كه معاونت فرهنگي هنري بنياد شهيد انقلاب اسلامي در قطع بزرگ و با خوشنويسي در سال 1371 چاپ كرده است.

41 ره عشق

نامه اي است اخلاقي از حضرت امام به بانو فاطمه طباطبايي (همسر مرحوم حاج سيد احمد) كه همراه با متن دستخط، فهرست و توضيحات و اصلاحات به چاپ رسيده است.

ه: كلام و عقايد

42 كشف اسرار

يكي از ويژگي هاي حضرت امام، غيرت ديني فوق العاده ايشان بود، در زمان اختناق كه گاهي در برخي از جرايد و مجلات نسبت به اسلام و مسلمين اهانت مي شد سخت بر مي آشفت و به شدت موضع گيري مي نمود و از دستگاه ستم هراسي نداشت و اين گونه نبود كه در برابر هجوم به معتقدات و ارزش ها خاموش بماند و كساني كه بهانه هاي

ص: 8535

واهي و تحت القائات عوامل بيگانه باورها را نشانه بگيرند و ديانت مردم را مورد استهزاء قرار دهند و ايمان آنان را دچار خدشه و ترديد كنند. نمونه بارز دفاع از حريم ديانت توسط امام ماجرايي مي باشد كه به آن اشاره خواهد شد. آقا شيخ مهدي پايين شهري از شخصيت هاي اول علمي قم محسوب مي شد كه با مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري در سامرا هم بودند، و به هنگام مهاجرت وي از اراك به قم، استقبال شايان توجهي از او كرد وي فرزندي به نام علي اكبر حكمي زاده داشت كه ملبس به لباس روحانيت هم بود و گاهي در مدرسه رضويه كه آن زمان جنبه مركزي داشت به منبر مي رفت، پدرش متصدي اين مدرسه بود. حكمي زاده و مرحوم آية الله طالقاني (دايي وي) و آية الله سيد حسين بدلا تشكيلات ديني و مذهبي براي خود داشتند كه منجر به تأسيس مجله اي به نام «همايون» شد كه شخصي به نام همايون مسؤول امور مالي و حكمي زاده هم صاحب امتياز آن بود. به رغم آن كه اين نشريه هيأت تحريريه داشت و بايد مطالب آن مورد تأييد اين مجموعه قرار بگيرد گاه حكمي زاده مطالب نادرستي در آن درج مي كرد و باعث مي شد كه ديگران كناره گيري كنند و

ص: 8536

به همين دليل مجله بيش از يك سال دوام نياورد. تا آن كه حكمي زاده با تهران ارتباطي برقرار كرد و در جلساتي كه در منزل حاج عباس قلي بازرگان تشكيل مي گرديد حضور مي يافت، طي اين برنامه حكمي زاده با احمد كسروي آشنا شد، و انحراف وي از همين آشنايي مقدماتي آغاز گشت و گاهي كسروي را به قم هم مي آورد، ظاهرا نشريه اي تحت عنوان «پيمان» انتشار مي داد كه نكات منحرف كننده اي در آن درج مي شد و يك بار هم حكمي زاده مطالبي را به زبان آورده بود كه بوي ارتداد مي داد و آدمي كه در هاله اي از جمود و تحجر زندگي مي كرد و خانواده اش را در قم تحت فشار قرار مي داد كه كسي با آنان ارتباط برقرار نكند و نسبت به اعمال و رفتار خود آنقدر تقيد داشت كه زير زبانش ريگ مي گذاشت كه بدون فكر حرف نزند و دچار سخنان لغو نشود اين گونه متحول شد و از چاه افراط به دره تفريط سقوط كرد و از قم به تهران انتقال يافت و نه تنها از آن تقيدها دست برداشت بلكه بسياري از باورهاي ديني را به باد انتقاد گرفت. (46) پس از هجوم متفقين به ايران و شكستن سد اختناق و پديد آمدن آزادي قلم، درست هنگامي كه حكومت

ص: 8537

مركزي هم ضعيف بود و در شمال و شمال غربي ايران افراد كمونيست سخت مشغول فعاليت بودند به سال 1322 ه.ش حكمي زاده به كمك دشمن برخاست و براي ايجاد تشنج در كشور و تضعيف عقايد مردم كتابي به نام «اسرار هزار ساله» نوشت كه مطالب آن در رد اعتقادات تشيع و ترويج مسلك وهابيت بود، او از روي غفلت و جهالت و برخي عقده هايي كه داشت در خدمت اجانب قرار گرفت و خواست تا مذهب تشيع را زير سؤال ببرد و به تدريج مردم را از آن جدا كند، اين فرد به رغم آن چهره مقدس مآبي كه داشت به ورطه انحراف كشيده شد و در اين كتاب با طرح يك سلسله سؤالاتي كه خود به خود چيزهايي را القا مي نمود معتقدات شيعيان را خرافه مي پنداشت و از تشكيلات روحانيت انتقاد نمود. حكمي زاده در اين كتاب سي و هشت صفحه اي به باورهايي چون توسل، سجده بر تربت، ساختن گنبد بر مرقد امامان، زيارت جامعه كبيره، كتاب كافي و بحار الانوار، شفاعت، تقيه، سوگواري، بداء، نسخ، استخاره، امامت ائمه، علماي شيعه، تقليد، احكام فقهي (چون طهارت، خمس، زكات و اوقاف) حمله كرد و سراسر مطالب آن تبليغ عليه مباني تشيع و روحانيت بود. (47) حكمي زاده در اين كتاب

ص: 8538

از انديشه هاي كسروي و موهومات وهابيان الهام گرفت. انتشار اين كتاب فرياد اعتراض بسياري را در محافل ديني و خصوصا حوزه هاي علميه برانگيخت، از نظر بسياري از علما اين برنامه به مفهوم رسوخ انديشه هاي كسروي به درون مراكز آموزش علوم ديني بود كه احتمال مي رفت بدبيني و انحراف فكري بزرگ در ميان طلاب جوان پديد آورد و اين كه نويسنده اش فرزند يكي از علماي با سابقه بزرگ قم بود كه سابقه طلبگي هم داشت حساسيت اين حركت را بيشتر مي كرد. (48) در مقابل اين كتاب افراد زيادي در صدد پاسخگويي بر آمدند برخي جواب ها خود موجب تشتت افكار شد لذا بر آن شدند از سوي حوزه جواب مناسبي تهيه شود و پاسخ هاي متعدد ديگر جمع آوري گردد. يكي از كساني كه در مقام پاسخ آن كتابي نوشته بود و براي چاپ به قم ارسال نمود حاج شيخ محمد خالصي فرزند آية الله شيخ مهدي خالصي (از مراجع نجف) بود كه آن زمان به عنوان تبعيد در كاشان به سر مي برد. حوزه علميه با ايشان هم تماس گرفت و تأكيد نمود از چاپ كتابش جلوگيري كند زيرا اثرش خالي از نقد نبود. يكي از حوزويان در كاشان به نزدش رفت و او را در اين مورد متقاعد ساخت و تأكيد نمود

ص: 8539

بناست در حوزه يك نوشته در مقابل كتاب اسرار هزار ساله تهيه شود و بقيه جمع آوري گردد تا اين پراكندگي از بين برود او هم كه نسبت به وحدت جامعه پاي بند بود تصميم مزبور را پذيرفت و پسنديد و موارد نقص كتابش را هم قبول كرد. (49) از آن سوي در اين كتاب (اسرار هزار ساله) به تمامي مقدسات اهانت شده و مؤلفش باورها را به مسخره گرفته بود و اوضاع سياسي به گونه اي پيش مي رفت كه مي توانست اين حركت منفي حامياني بيابد هنوز علامه طباطبايي هم به قم مهاجرت نكرده بود و شديدا احساس خلأ مي گرديد، گروهي از طلاب جوان به لحاظ احساس خطر و يافتن راه حلي براي پاسخ گويي به اين شبهات نزد يكي از مراجع رفتند و عرض كردند چنين كتابي انتشار يافته و به سرعت نشر مي شود بيم آن وجود دارد كه اين شبهه افكني ها در اذهان جامعه و خصوصا افراد تحصيل كرده بدون جواب باقي بماند بايد براي آن فكري شود، آن مرجع با ناراحتي به مراجعين مذكور گفت: كاري به اين كارها نداشته باشيد هر چه از باطلي كمتر يادآوري شود زودتر فراموش مي شود. (الباطل يهجر بترك ذكره) و آنان نااميد برگشتند. پيوسته افراد متدين و مبلغان اسلامي كه نگران اوضاع بودند چشم

ص: 8540

اميد به حوزه دوختند كه پاسخي مناسب، مستدل و قانع كننده نوشته و منتشر شود. حضرت امام خميني كه در آن ايام جلسات درس اخلاق داشت روزي در مسير راه خود به مدرسه فيضيه متوجه تجمع و غوغاي برخي از طلبه ها بر سر كتاب اسرار هزار ساله گرديد، از اين رو پس از تهيه و مطالعه كتاب درس خود را تعطيل نمود و در مدت حدود چهل روز كتاب «كشف اسرار» را در رد كتاب ياد شده نوشت. (50) و براي پرهيز از شهرت طلبي، كتاب بدون نام مؤلف انتشار يافت، شيوه برخورد امام با اين مسئله آن بود كه اولا اجازه ندادند نام ايشان روي جلد كتاب بيايد كه از فروتني و اخلاص ايشان حكايت داشت، ثانيا براي پرهيز از تشنج نامي از حكمي زاده نيايد و صرفا به عنوان جوابي منطقي و معقول در برابر آن كتاب باشد، و همين نكته مهم موجب شد كه امام در حوزه محبوبيت مضاعف پيدا كند و بسياري از بدگويي هايي كه از ايشان مي شد برطرف گردد و مقام علمي، معنوي و اخلاقي آن بزرگوار بر همگان ثابت شود. (51) پس از مدتي برخي از خواص و سپس تعداد زيادي از طلاب و روحانيان نويسنده كشف اسرار را شناختند و فهميدند اين اثر

ص: 8541

مهمترين و مستدل ترين پاسخي بود كه به شبهات اسرار هزار ساله داده شد و با وجود نگارش آن در فرصتي كوتاه خود معرف وسعت و عمق آگاهي هاي فلسفي، كلامي و فقهي امام گشت و اين اثر در زماني به نگارش درآمد كه به دليل اختناق رژيم پهلوي منابر و مواعظ برچيده و سخنراني و تبليغ كاملا ممنوع و محدود شده بود و جوانان در مقابل اين شبهات بي دفاع بودند. كتاب كشف اسرار نه تنها در دفاع از عقايد شيعه به تحرير درآمد بلكه مايه انديشه هاي سياسي امام را نيز در برداشت، توفيقي كه بعدها به دست آمد و امكان پايه گذاري جمهوري اسلامي فراهم شد تجسم همان چيزي بود كه در اين اثر آورده بود، مطالعه كتاب ياد شده انسان را با غيرت ديني و حمايت معقول امام از ديانت و سوز دروني ايشان نسبت به انحرافات آشنا مي سازد. در آن زمان شهرت كتاب غالبا به دليل همان پاسخ هاي مستدل و رفع شبهات مطرح شده در كتاب اسرار هزار ساله بود و مطالب سياسي آن كمتر مورد عنايت و توجه قرار گرفت. در ضمن اين كتاب امام باذكر دلايل كلامي، فقهي، تاريخي و سياسي به انتقاد و رد حكومت استبدادي رضاخان و ساختار حكومتي به جا مانده از او پرداخت و

ص: 8542

از سوي ديگر طرح نويني از حكومت اسلامي بر مبناي ولايت فقيه به عنوان تنها حكومت مطلوب ارائه داد. (52) نخستين حركت امام در جهت احياي تفكر ظلم ستيزي و عدالت خواهي نگارش كتاب كشف اسرار در سال 1323 ه.ش )1363 ه.ق) مي باشد، مدت ها به دليل از بين رفتن تفكر امر به معروف و نهي از منكر در جوامع اسلامي در برابر تلاش هايي كه براي تخريب و به جمود كشانيدن دين صورت گرفت هيچ گونه حركتي مشاهده نمي شد در همين دوران كتاب «اسرار هزار ساله» براي هتك ارزشهاي ديني صورت گرفت تنها كسي كه براي اولين بار در برابر اين اقدام، قلم مبارزه را به دست گرفت امام خميني بود و با نگارش آن هم جواب دندان شكني به نويسنده كتاب مزبور داد و هم اولين حركت خود را در جهت احياگري شروع نمود. (53) چنانچه مؤلف در خاتمه كتاب خاطر نشان مي سازد: «در پايان سخن از نويسندگان كتاب ها يا روزنامه ها تقاضا مي شود... با يك شجاعت ادبي و از خود گذشتگي دست به دست [هم] داده ملت را بيدار كنند و حس دينداران را كه در اين چند سال خفه كردند باز در توده زنده كنند تا مورد سوء استفاده ديگران نشوند...» . (54) آية الله سبحاني مي گويد: امام فرمودند:

ص: 8543

كتاب كشف اسرار را در ظرف دو ماه با تعطيل كردن درسم نوشتم و يك قلم هم نوشتم. ايشان مي فرمودند: اسمم را ننوشتم چون نمي خواستم معروف بشوم ولي عكس آن شد. بعد اضافه كردند: بعد از انتشار كتاب، حكمي زاده براي من پيغام فرستاد و گفت: جواب هايي كه شما نوشته ايد بسيار متين است و بعد گفت كه من غرض نداشتم از انتشار كتاب جز اين كه سؤال هايي براي مردم مطرح بود و من مي خواستم كسي مثل شما جواب بدهد. (55) حاج سيد احمد خميني رحمة الله مي گويد: خدمت امام عرض كردم در اين كتاب عصباني هستيد؟ فرمودند: در آن موقع نبودي كه چه اهانت هايي به اسلام مي شد. (56) امام بر اثر كار زياد و متراكم براي تأليف اين اثر

ص: 8544

و خنثي نمودن شبهات مطرح شده در كتاب اسرار هزار ساله دچار ناراحتي چشم گرديد به گونه اي كه در آن ايام ناچار شدند از عينك دودي استفاده كنند. اين كتاب را بعدها ساواك با دقت و وسواس از كتاب فروشي ها جمع كرد و نگه داشتن آن را جرم مي شمرد و براي مطالعه كنندگان آن مجازات سختي در نظر گرفته بود . (57) زيرا امام نه تنها در كشف اسرار از اصلاح نظام صحبت نمي كنند بلكه تأكيدشان بر اين است كه رضاخان بايد خلع بشود و بسياري از مطرح كردن اين بحث هراس داشتند ولي ايشان اعتنا نمي نمودند. و در فرازي از اين اثر نوشتند: رضا خان سواد كوهي كه نمي فهمد سياست با سين است يا با صاد! بدين گونه بزرگمردي از سنگر ديانت با صراحت لهجه و وضوح قلم و شهامت كامل حملاتش را بر عليه دشمنان دين آغاز نمود و پرده از حقايق مسلم شيعه برداشت و شبهه افكنان را مفتضح ساخت و به همه اين درس را آموخت كه بايد به دنبال عمل به تكليف بود نه اين كه به كار مخصوصي دل بست. امام كه مدام حامي حفظ وحدت مسلمين بودند در عين حال بيان نمودن بطلان عقايد وهابيان و خرافاتي كه آنان بدان قائلند را

ص: 8545

جايز دانستند و بيان مباني تشيع و استدلال بر حقانيت اين مذهب را به طوري كه اختلاف برانگيز نباشد ضروري شمردند. نظراتي كه درباره مسايل اسلامي ارائه دادند به حق گوياي آگاهي ايشان نسبت به مقتضيات زمان بود. (58)

43 حكومت اسلامي (ولايت فقيه)

اين كتاب مجموعه سيزده جلسه درس حضرت امام در فاصله سيزدهم ذيقعدة الحرام 1398 ه.ق تا دوم ذيحجة سال 1398 ه.ق (اول تا بيستم بهمن 1348 ه.ش) در ايام اقامت ايشان در نجف اشرف است. برخي بحث هاي آن به طور اجمالي در كتاب البيع ايشان آمده است و اين اثر همان كتابي مي باشد كه زمينه فكري تشكيل حكومت اسلامي را در ايران آماده ساخت و دستگاه ستم نسبت به آن خيلي حساسيت داشت. افراد مرتجع اين نوشته ارزشمند را تهيه مي كردند و در چاههاي نجف يا شط فرات مي ريختند. (59) حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايي مي گويد: وقتي مباحث ولايت فقيه از نوار پياده شد در همان سال به مكه مشرف شدم، همراه خود متن پياده شده اين درس ها را كه به صورت جزوه اي در آمده بود بردم در آنجا آية الله مطهري را ملاقات كردم و گفتم اگر فرصتي داريد با شما كاري دارم، گفت مانعي ندارد. قرار ملاقات را در كنار حجر اسماعيل

ص: 8546

گذاشتيم در آنجا عرض كردم: امام بحث ولايت فقيه را مطرح كرده اند و اينك متن از نوار پياده شده آن در دست من است و احتياج به تنظيم و نگارش دارد تا براي عموم قابل استفاده باشد. شهيد مطهري خيلي شادمان شد و گفت: از طرف من به امام سلام برسانيد و بگوييد كاري خوب و اقدام به موقعي كرده ايد اكنون ما در شرايطي هستيم كه بايد يك سري نظامات مترقي اسلام را به اين نسل جديد ارائه دهيم. اين مسايل را اگر فردي چون من مطرح كند مي گويند طلبه فاضلي اين را گفته و خيلي مورد توجه واقع نمي شود ولي اگر اين مباحث را كسي كه در حد مرجعيت است و مقلد دارد مطرح كند مؤثر واقع مي شود. من تصميم داشتم نظامات اسلامي را مطرح كنم و دنبال متني مي گشتم كه به بهانه شرح آن به اين مطالب بپردازم مانند كاري كه در «اصول فلسفه و روش رئاليسم» كردم مي خواستم «تنبيه الامة» مرحوم آية الله ناييني را متن قرار دهم ولي اكنون كه امام بحث ولايت فقيه را مطرح كرده اند بنا دارم كه كتاب ايشان را متن قرار دهم. متأسفانه شهيد مطهري فرصت نيافت و اجل به ايشان مهلت نداد. (60) تا اين طرح جالب و آموزنده را عملي

ص: 8547

سازد و اثر مزبور را به نگارش درآورد. آية الله محمد هادي معرفت گفته است: وقتي متن درس ولايت فقيه را از نوار پياده مي كردند به منزل ما مي آوردند و بنده آن را به عربي ترجمه مي نمودم؛ البته ايشان خودش نيز در اين مباحث كه توسط امام در نجف ارائه مي شد شركت مي نمود. (61) كتاب ولايت فقيه به زبان هاي عربي، اردو، آلماني، روسي، فرانسه، اسپانيولي، آذري كريل و تركي استانبولي ترجمه شده است. (62)

و: زواياي ذوق

اشاره

حضرت امام خميني نثر پخته، شيوا و خواندني دارد و از همان دوران جواني كه به نگارش متون گوناگون روي آوردند استواري مطالب منثور ايشان مشخص بود. نخستين يادداشت ايشان كه در كتابخانه وزيري يزد مربوط به سال 1363 ه.ق به يادگار مانده اين برجستگي را اثبات مي نمايد و نيز نوشته هاي بعدي آن روح قدسي جذبه و حلاوت خاص خويش را دارد. پيام هاي آن بزرگوار همگي داراي استحكام ادبي و آرايش هاي ادبي و ذوقي مي باشد ضمن آن كه مضامين و محتواي آنها در اوج مي باشد. در قلمرو شعر و ادب همين قدر كفايت مي كند كه امام رساله عروض مرحوم حاج شيخ محمد رضاي اصفهاني را استنساخ كرده و با خط زيباي خود دائره هاي آن را نيز با ادوات آن روز ترسيم نموده است. (63) يكي

ص: 8548

از ابعاد شخصيت حضرت امام خميني كه شايد تا پايان عمر ايشان، براي مردم ناشناخته ماند بعد شاعري ايشان است البته شايد برخي خواص از اين ويژگي آگاهي داشتند زيرا حضرت امام در دوران جواني غزليات فراواني سروده و آنها را در دفتري گردآورده بودند كه متأسفانه در جريان مسافرت هاي پياپي و يورش ساواك اين دفتر مفقود گشت پس از آن سروده هايي از ايشان در دست بود كه برخي به خط خود امام ثبت دفتر گرديده و تعدادي نيز توسط همسر گراميشان استنساخ شده، در دفترچه اي گردآوري شده بود. عموما كسي از ذوق شعري امام اطلاعي نداشت تا آن كه با انتشار اين غزل با مطلع: من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم كه درون مايه عرفاني غني و عميقي داشت و به لحاظ ساختار غزلي محكم و زيبا بود شور و هيجاني در محافل ادبي و غير ادبي بر پا ساخت و همگان را دچار حيرت كرد، زيرا مردم باور نمي كردند كسي كه مي گفت: «مسجدها سنگرند سنگرها را حفظ كنيد» چنين بسرايد كه: در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم در هر حال اين غزل با استقبال شورانگيزي روبرو شد

ص: 8549

و بسياري از شاعران و شيفتگان امام بدان اقتدا كردند و غزل هاي زيادي در جواب «چشم بيمار» سرودند. در پي آن غزل هاي ديگري به صورت پراكنده در نشريات و جرايد به طبع رسيد و پس از آن اشعار و سروده هاي عرفاني امام به تدريج طبع و نشر يافت، آثار ادبي و منظوم امام به اين شرح اند:

44 سبوي عشق

نخستين اثر منظوم امام است كه توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني حدود يك سال پس از رحلت امام به طبع رسيد.

45 باده عشق

در اين كتاب امام توصيه هايي بر كسب علم، تهذيب نفس و اخلاص در عمل بيان فرموده اند .

46 محرم راز

شامل تعدادي از غزليات و رباعيات عرفاني حضرت امام به ضميمه نامه اي از ايشان خطاب به مرحوم حاج سيد احمد خميني مي باشد.

47 نقطه عطف

اين اثر حاوي رباعيات عرفاني و ترجيع بند بلند و صحيفه اي اخلاقي از امام است كه خطاب به مرحوم حاج سيد احمد آقا نگاشته شده است.

48 ديوان اشعار

اين ديوان كه به همت واحد ادبيات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني منتشر گرديده پس از فهرست با يك ديباچه و سپس يادداشتي از بانو فاطمه طباطبايي آغاز مي گردد. متن ديوان در نهايت نفاست و زيبايي به خط

ص: 8550

استاد جليل رسولي چاپ شده و در برگيرنده كليه اشعار حضرت امام است كه در طول عمر سروده بودند اما ظاهرا در هنگامي كه در قيد حيات بوده اند تمايلي به نشر آنها نداشته اند. اين اشعار به ترتيب شامل غزليات، رباعيات، قصيده ها، مسمطها، ترجيع بند و قطعات و سروده هاي پراكنده است. حجم عمده اي از اين اثر به غزل هاي امام اختصاص يافته و اين ويژگي حاكي از اشتياق افزون تر امام به سرودن غزل است. مجموع غزل هاي ديوان به صد و پنجاه غزل بالغ مي شود كه تمام آنها بر اساس حروف روي قافيه يا رديف ابيات تنظيم شده اند. پس از غزليات رباعيات آمده اند كه شامل 117 رباعي است و بر خلاف غزل ها كه مضامين عرفاني دارند اين سروده ها داراي تنوع مضامين مي باشند. بخش سوم كتاب را قصايد تشكيل مي دهد كه شامل سه قصيده است، نخستين آنها كه «مديحه نورين نيرين» نام دارد در چهل و چهار بيت و در مدح حضرت فاطمه زهرا (ع) سروده شده كه مطلع آن چنين است. اي ازليت به تربت تو مخمر وي ابديت به طلعت تو مقرر به دنبال قصايد دو مسمط آمده كه اولين آنها 26 بند دارد. ترجيع بندي كه در ديوان امام آمده به «نقطه عطف» معروف است كه بسيار زيبا، استوار و دلنشين مي باشد

ص: 8551

و با بار غني عرفاني و وزني جالب و روح نواز در مجموعه اشعار ديوان درخشندگي دارد. اين ترجيح بند با مطلع زير در هفت بند و چهل و نه بيت سروده شده است: خم را بگشا به روي مستان بيزار شو از هوا پرستان آخرين بخش ديوان امام به اشعار پراكنده و برخي تك بيتي ها اختصاص دارد. (64) امام به سبك سنايي، منوچهري، صائب تبريزي و استادان ديگري كه از سبك هاي محكم و پراشتياقي برخوردارند شعر سروده و غزليات ايشان از حيث مضامين و دست مايه هاي شعري بيش از همه به ديوان حافظ شيرازي نزديك و شبيه است به عنوان نمونه حافظ مي گويد: مي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنند امام سروده اند: جامه زهد دريدم رهم از دام ريا باز رستم ز پي ديدن يار آمده ام (65) بيانات، مكاتبات و نامه ها

49 وعده ديدار

نامه هاي حضرت امام به فرزندش مرحوم حاج سيد احمد خميني كه مجموع آنها به 84 نامه مي رسد كه بين سال هاي 1349 ه.ش تا اواخر عمر مباركشان به فرزند عزيز خود نگاشته اند.

50 آواي توحيد

نامه حضرت امام به ميخائيل گورباچف صدر هيأت رئيسه اتحاديه جماهير شوروي سابق كه با شرح آية الله جوادي آملي

ص: 8552

به چاپ رسيده و به چندين زبان ترجمه شده است.

51 صحيفه نور

حاوي مجموعه سخنراني ها، اعلاميه ها و بيانيه هاي امام خميني از سال 1342 تا 1368 ه .ش (با مقدمه حضرت آية الله خامنه اي) مجموعه تبيان كه تا كنون بيست و دو جلد آن انتشار يافته به سخنان امام با تكيه بر موضوعاتي خاص پرداخته است، مجموعه بيست و دو جلدي «در جستجوي راه از كلام امام» نيز بيانات و اعلاميه هاي امام از سال 1341 تا 1361 ه.ش را به صورت موضوعي تنظيم نموده است. مرحوم حاج سيد احمد خميني از سوي امام اجازه يافت تا سخنراني هاي مندرج در صحيفه نور را تلخيص كرده و مناسبت ها را در پاورقي ذكر نمايد، محصول اين كار دوره سه جلدي كوثر است كه از سوي مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني انتشار يافته است.

52 منشور روحانيت

پيام تاريخي و مهم حضرت امام خطاب به روحانيان سراسر كشور كه با خط سيد مهدي محمودي چندين بار از سوي مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام چاپ شده است.

53 صحيفه انقلاب

وصيت نامه سياسي الهي امام خميني است كه نسخه شفابخش دردهاي جوامع اسلامي و چراغ فروزان آينده كشورهاي اسلامي و خصوصا ايران مي باشد. بر اين نوشتار شرح هايي هم نگاشته شده است.

پى نوشت ها

:

ص: 8553

.1 پا به پاي آفتاب، ج اول، ص .146 .2 در سايه آفتاب، ص .66 .3 همان، ص .68 .4 روزنامه اطلاعات، شماره .21753 .5 وعده ديدار، ص 78؛ آينه پژوهش، شماره 58، ص .93 .6 پا به پاي آفتاب، ج اول، ص .163 .7 مجله كيهان انديشه، شماره 29، ص 149 و 80؛ آينه پژوهش، شماره 58، ص .135 .8 مجله حضور، شماره 19، ص .44 .9 نك به مقاله چهل حديث امام خميني كتاب خودسازي، سيد مصطفي احمد زاده، آينه پژوهش، شماره 58، ص 162 .163 .10 چهل حديث، حضرت آية الله العظمي امام خميني قدس سره، مقدمه. .11 آينه پژوهش، شماره 58، ص .209 .12 ج اول، ص 15، كتاب العقل و الجهل، باب اول، ح .14 .13 شرح حديث جنود عقل و جهل، ص .429 .14 درباره اين حكيم عارف بنگريد به كتاب كاروان علم و عرفان از نگارنده. .15 معرفي كتاب التعليقه علي الفوائد الرضويه، سيد محمد رضا حسيني، مجله آينه پژوهش، شماره 58، ص .175 .16 ج 26، ص .285 .17 آن موج آرام، ص .45 .18 همان. .19 طلب و اراده، امام خميني، ترجمه و شرح سيد احمد فهري، ص 9 .10 .20 مطابق با 11 ارديبهشت سال 1331 ه.ش. .21 كيهان انديشه،

ص: 8554

شماره 29، ص .155 .22 همان. .23 پا به پاي آفتاب، ج 4، ص .68 .24 مجله حضور، شماره 20، ص .285 .25 در مجله كيهان انديشه، شماره 29، ص 153 اين اثر به لحاظ زمان تأليف و موضوعات به گونه اي ديگر معرفي شده است. .26 آيينه پژوهش، شماره 58، ص .207 .27 آن موج آرام، ص .42 .28 پا به پاي آفتاب، ج 4، ص .157 .29 نك: مقدمه كتاب تحرير الوسيله. .30 پا به پاي آفتاب، ج سوم، ص 70، ج دوم، ص 97 .98 .31 از تبعيد تا پيروزي، ص 15 .16 .32 آن موج آرام، ص .43 .33 مجله حضور، شماره اول، ص .25 .34 پا به پاي آفتاب، ج 4، ص .38 .35 نك: آثار الحجة، ج 2، ص 45؛ گويا اين كتاب قرار است به زودي چاپ شود. .36 مجموعه مقالات و سخنراني هاي كنگره بين المللي بررسي ابعادي چند از شخصيت حضرت امام خميني، تير 1368، ص .29 .37 نك: كيهان انديشه، شماره هاي 11 و .18 .38 آن موج آرام، ص .40 .39 پا به پاي آفتاب، ج اول، ص .60 .40 همان، ج سوم، ص .219 .41 آن موج آرام، ص 48؛ آينه پژوهش، شماره 58، ص 199؛ كيهان انديشه، شماره 29، ص

ص: 8555

.146 .42 در سال 1375 اين كتاب با مقدمه آية الله جوادي آملي، وصيت نامه اي اخلاقي از حضرت امام خطاب به مرحوم حاج سيد احمد خميني، فهارس گوناگون و دست نويس مؤلف چاپ شده است . .43 آقاي دكتر سالار منافي اناري كتاب آداب الصلوة امام را به زبان انگليسي ترجمه كرده است، نگاه كنيد به مجله حضور، شماره 19، ص .170 .44 براي آشنايي با اين كتاب بنگريد به مقاله ادب حضور (گلگشتي در آداب الصلوة)، محمد علي مهدوي راد، مجله آينه پژوهش، شماره 58، ص .178 .45 پا به پاي آفتاب، ج سوم، ص .145 .46 مجله كيهان انديشه، شماره 29، ص 166؛ مصاحبه با آية الله حسين بدلا، مجله حوزه، شماره 33 و .44 .47 آيينه پژوهش، شماره 58، ص .211 .48 زندگينامه سياسي امام خميني، ص .133 .49 مصاحبه با آية الله بدلا، مجله حوزه، شماره 43 و 44 و نيز پا به پاي آفتاب، ج 2، ص .301 .50 امام، حوزه و سياست، سيد احمد خميني، مجله حضور، شماره اول، خرداد 1370، ص 7؛ كتابشناسي حضرت امام خميني، سيد مهدي فهيمي، كيهان فرهنگي، سال ششم، شماره سوم، ص .12 .51 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 301؛ ج چهارم، ص 73 .74 .52 نك: زندگينامه

ص: 8556

سياسي امام خميني، ص 134 .141 .53 فصلنامه پانزدهم خرداد، تابستان و پاييز 1376، شماره 26 و 27، ص .41 .54 كشف اسرار، امام خميني، ص .333 .55 پا به پاي آفتاب، ج سوم، ص .204 .56 سرگذشت هاي ويژه...، ج اول، ص .130 .57 پا به پاي آفتاب، ج سوم، ص .187 .58 همان، ص 283 .284 .59 همان، ج اول، ص .69 .60 همان، ج دوم، ص .41 .61 همان، ج چهارم، ص .167 .62 مجله آينه پژوهش، شماره 58، ص .208 .63 كيهان انديشه، شماره 29، ص .14 .64 اي صورت رسال آسماني، حسين علي يوسفي، مجله ادبستان، خرداد 1373، شماره 54، ص .10 .65 نك: شعر عرفان امام، رضا بابايي، آينه پژوهش، شماره 58، ص 58 .36

ص: 8557

پيام تاريخي حضرت امام خميني (ره) به روحانيت

امام خميني خدمت حضرات روحانيون سراسر كشور و مراجع بزرگوار اسلام و مدرسين گرام و طلاب عزيز حوزه هاي علميه و ائمه محترم جمعه و جماعات دامت بركاتهم. صلوات و سلام خدا و رسول خدا بر ارواح طيبه شهيدان خصوصا شهداي عزيز حوزه ها و روحانيت . درود بر حاملان امانت وحي و رسالت پاسداران شهيدي كه اركان عظمت و افتخار انقلاب اسلامي را بر دوش تعهد سرخ و خونين خويش حمل نموده اند. سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحانيت كه رساله علميه و عمليه خود را بدم شهادت و مركب خون نوشته اند و بر منبر هدايت و وعظ و خطابه ناس از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و آفرين بر شهداي حوزه و روحانيت كه در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنيات دنيا را از پاي حقيقت علم بر گرفتند و سبك بالان به ميهماني عرشيان رفتند و در مجمع ملكوتيان شعر حضور سروده اند. سلام بر آنانكه تا كشف حقيقت تفقه به پيش تاختند و براي قوم و ملت خود منذران صادقي شدند كه بند بند حديث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پاره پيكرشان گواهي كرده است و حقا از روحانيت راستين اسلام

ص: 8558

و تشيع جز اين انتظاري نمي رود كه در دعوت بحق و راه خونين مبارزه مردم خود اولين قربانيها را بدهد. و مهر ختام دفترش شهادت باشد. آنانكه حلقه ذكر عارفان و دعاي سحر مناجاتيان حوزه ها و روحانيت را درك كرده اند در خلسه حضورشان آرزوئي جز شهادت نديده اند و آنان از عطاياي حضرت حق در ميهماني خلوص و تقرب جز عطيه شهادت نخواسته اند. البته همه مشتاقان و طالبان هم به مراد شهادت نرسيده اند . يكي چون من عمري در ظلمات حصارها و حجاب ها مانده است. و در خانه عمل و زندگي جز ورق و كتاب منيت نمي يابد و ديگري در اول شب يلداي زندگي سينه سياه هوسها را دريده است و با سپيدي سحر عشق عقد وصال و شهادت بسته است و حال من غافل كه هنوز از كتم عدمها بوجود نيامده ام چگونه از وصف قافله سالاران وجود وصفي كنم، من و امثال من از اين قافله فقط بانگ جرسي مي شنويم. بگذارم و بگذرم ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه و علماي متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجرويها بوده اند. علماي بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش نموده اند تا مسائل حلال و حرام الهي را بدون دخل و تصرف ترويج

ص: 8559

نمايند. اگر فقهاء عزيز نبودند معلوم نبود امروز چه علومي بعنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بيت عليهم السلام به خورد توده ها داده بودند. جمع آوري و نگهداري علوم قرآن و اسلام و آثار و احاديث پيامبر بزرگوار و سنت و سيره معصومين عليهم السلام و ثبت و تبويب و تنقيح آنان در شرايطي كه امكانات بسيار كم بوده است و سلاطين و ستمگران در محو آثار رسالت همه امكانات خود را به كار مي گرفتند كار آساني نبوده است كه بحمدالله امروز نتيجه آن زحمات را در آثار و كتب بابركتي همچون كتب اربعه و كتاب هاي ديگر متقدمين و متأخرين از فقه و فلسفه، رياضيات و نجوم و اصول و كلام و حديث و رجال، تفسير و ادب و عرفان و لغت و تمامي رشته هاي متنوع علوم مشاهده مي كنيم. اگر ما نام اين همه زحمت و مرارت را جهاد في سبيل الله نگذاريم چه بايد بگذاريم. در بعد خدمات علمي حوزه هاي علميه سخن بسيار است كه ذكر آن در اين مختصر نمي گنجد. بحمدالله حوزه ها از نظر منابع و شيوه هاي بحث و اجتهاد غني و داراي ابتكار است. تصور نمي كنم براي بررسي عميق همه جانبه علوم اسلامي طريقه اي مناسبتر از شيوه علماء سلف يافت شود. تاريخ بيش از هزار ساله

ص: 8560

تحقيق و تتبع علماي راستين اسلام گواه بر اين ادعاي ما در راه بارور ساختن نهال مقدس اسلام است. صدها سال است كه روحانيت اسلام تكيه گاه محرومان بوده است. هميشه مستضعفان از كوثر زلال معرفت فقهاي بزرگوار سيراب شده اند. از مجاهدات علمي و فرهنگي آنان كه به حق از جهاتي افضل از دماء شهيدان است كه بگذريم آنان در هر عصري از اعصار براي دفاع از مقدسا ديني و ميهني خود مرارتها و تلخي هائي متحمل شده اند و همراه با تحمل اسارتها و تبعيدها زندانها و اذيت و آزارها و زخم زبانها، شهداء گرانقدري را به پيشگاه مقدس حق تقديم نموده اند. شهداء روحانيت منحصر به شهداء مبارز و جنگ در ايران نيستند. يقينا رقم شهداء گمنام حوزه ها و روحانيت كه در مسير نشر معارف و احكام الهي بدست مزدوران و نامردمان غريبانه جان باخته اند زياد است. در هر نهضت و انقلاب الهي و مردمي علماء اسلام اولين كساني بوده اند كه بر تارك جبينشان خون و شهادت نقش بسته است. كدام انقلاب مردمي اسلامي را سراغ كنيم كه در آن حوزه و روحانيت پيشكسوت شهادت نبوده اند و بر بالاي دار نرفته اند و اجساد مطهرشان بر سنگ فرشهاي حوادث خونين بشهادت نايستاده است. در پانزده خرداد و در حوادث قبل و بعد از پيروزي،

ص: 8561

شهداء اولين از كدام قشر بوده اند. خدا را سپاس مي گزاريم كه از ديوارهاي فيضيه گرفته تا سلولهاي مخوف و انفرادي رژيم شاه و از كوچه و خيابان تا مسجد و محراب امامت جمعه و جماعات و از دفاتر كار و محل خدمت تا خطوط مقدم جبهه ها و ميادين مين خون پاك شهداي حوزه و روحانيت افق فقاهت را گلگون كرده است و در پايان افتخارآميز جنگ تحميلي نيز رقم شهداء و جانبازان و مفقودين حوزه ها نسبت به قشرهاي ديگر زيادتر است. بيش از دو هزار و پانصد نفر از طلاب علوم دينيه در سراسر ايران در جنگ تحميلي شهيد شده اند و اين رقم نشان مي دهد كه روحانيت براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي ايران تا چه حد مهيا بوده است، امروز نيز همچون گذشته شكارچيان استعمار در سرتاسر جهان از مصر و پاكستان و افغانستان و لبنان و عراق و حجاز و ايران و اراضي اشغالي به سراغ شيردلان روحانيت مخالف شرق و غرب و متكي به اصول اسلام ناب محمدي (ص) رفته اند و از اين پس نيز جهان اسلام هر از چند گاه شاهد انفجار خشم جهانخواران عليه يك روحاني پاك باخته است. علماي اصيل اسلام هرگز زير بار سرمايه داران و پول پرستان خوانين نرفته اند و همواره اين

ص: 8562

شرافت را براي خود حفظ كرده اند و اين ظلم فاحشي است كه كسي بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدي با سرمايه داران در يك كاسه است و خداوند كساني را كه اينگونه تبليغ كرده و يا چنين فكر مي كنند نمي بخشد.روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتي نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوي و رياضت درس خوانده اند و پس از كسب مقامات علمي و معنوي نيز به همان شيوه زاهدانه و با فقر و تهيدستي و عدم تعلق به تجملات دنيا زندگي كرده اند و هركز زير بار منت و ذلت نرفته اند . دقت و مطالعه در زندگي علماي سلف حكايت از فقر و نهايتا روح پرفتوت آنان براي كسب معارف مي كند كه چگونه در پرتو نور شمع و شعاع قمر تحصيل كرده اند و با قناعت و بزرگواري زيستند . و در ترويج روحانيت و فقاهت نه زور سرنيزه بوده است نه سرمايه پول پرستان و ثروتمندان . بلكه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است كه مردم آنانرا برگزيده اند. مخالفت روحانيون با بعضي از مظاهر تمدن در گذشته صرفا بجهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبي خصوصا فرهنگ مبتذل غرب موجب

ص: 8563

شده بود كه آنان با اختراعات و پديده ها برخورد احتياطآميز كنند. علماي راستين ازبسكه دروغ و فريب از جهان خواران ديده بودند، بهيچ چيز اطمينان نمي كردند و ابزاري از قبيل راديو و تلويزيون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود. لذا گاهي حكم به منع استفاده از آنها را مي دادند. آيا راديو و تلويزيون در كشورهائي چون ايران وسائلي نبودند تا فرهنگ غرب را به ارمغان آورند. و آيا رژيم گذشته از راديو و تلويزيون براي بي اعتبار كردن عقايد مذهبي و ناديده گرفتن آداب و رسوم ملي استفاده نمي نمودند؟ بهرحال خصوصيات بزرگي چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگي به قدرتها و مهمتر از همه احساس مسؤليت در برابر توده ها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است و چه عزتي بالاتر از اين كه روحاينت با كمي امكانات تفكر اسلام ناب را بر سرزمين افكار و انديشه مسلمانان جاري ساخته است و نهال مقدس فقاهت در گلستان حيات و معنويت هزاران محقق به شكوفه نشسته است. براستي اگر كسي فكر كند كه استعمار روحانيت را با اين همه مجد و عظمت و نفوذ، تعقيب نكرده و نمي كند، ساده انديشي نيست؟ مسئله كتاب آيات شيطاني كاري حساب شده براي زدن ريشه دين و

ص: 8564

دينداري و در رأس آن اسلام و روحانيت است، يقينا اگر جهانخواران مي توانستند ريشه و نام روحانيت را مي سوختند ولي خداوند همواره حافظ و نگهبان اين مشعل مقدس بوده است و انشاءالله از اين پس نيز خواهد بود بشرط آنكه حيله و مكر و فريب جهانخواران را شناسيم، البته بدان معنا نيست كه ما از همه روحانيون دفاع كنيم چرا كه روحانيون وابسته و مقدس نما و تحجرگرا هم كم نبودند و نيستند در حوزه هاي علميه. هستند افرادي كه عليه انقلاب و اسلام ناب محمدي فعاليت دارند امروز عده اي با ژست تقدس مآبي چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي زنند كه گوئي وظيفه اي غير از اين ندارند خطر تحجر گرايان . مقدس نمايان احمق در حوزه هاي علميه كم نيست. طلاب عزيز لحظه اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند. اينها مروج اسلام آمريكائيند و دشمن رسول الله (ص) آيا در مقابل اين افعي ها نبايد اتحاد طلاب عزيز حفظ شود؟ استكبار وقتي كه از نابودي مطلق روحانيت و حوزه ها مأيوس شد دو راه را براي ضربه زدن انتخاب نمود. يكي راه ارعاب و زور، و ديگري راه خدعه و نفوذ، در قرن معاصر وقتي حربه ارعاب و تهديد چندان كارگر نشد راههاي نفوذ تقويت گرديد، اولين

ص: 8565

و مهمترين حركت القاء شعار جدائي دين از سياست است كه متأسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اي كارگر شده است تا جائي كه دخالت در سياست دون شأن فقيه و ورود در معركه سياسيون تهمت وابستگي به اجانب را بهمراه مي آورد. يقينا روحانيون مجاهد از نفوذ بيشتر زخم برداشته اند گمان نكنيد كه تهمت وابستگي و افتراء بي ديني را تنها اغيار به روحانيون زده است، هرگز، ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته بمراتب كاري تر از اغيار بوده و هست. در شروع مبارزات اسلامي اگر مي خواستي بگوئي شاه خائن است بلافاصله جواب مي شنيدي كه شاه شيعه است. عده اي مقدس نماي واپس گرا همه چيز را حرام مي دانستند و هيچكس قدرت اين را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند. خون دلي كه پدرپيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختي هاي ديگران نخورده است وقتي شعار جدائي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست حكومت دخالت نمايد حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد. به زعم بعضي افراد روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت

ص: 8566

از سراپاي وجودش ببارد والا عالم سياس و روحاني كاردان و زيرك كاسه اي زير نيم كاسه داشت و اين را مسائل رايج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مي رفت متدين تر بود. ياد گرفتن زبان خارجي كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مي رفت. در مدرسه فيضيه فرزند خرد سال مرحوم مصطفي از كوزه اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند! چرا كه من فلسفه مي گفتم، ترديد ندارم اگر همين روند ادامه مي يافت وضع روحانيت و حوزه ها وضع كليساهاي قرون وسطي مي شد كه خداوند بر مسلمين و روحانيت منت نهاد و كيان و مجد واقعي حوزه ها را حفظ نمود .علماء دين باور در همين حوزه ها تربيت شدند و صفوف خويش را از ديگران جدا كردند. قيام بزرگ اسلاميمان نشأت گرفته از همين بارقه است. البته هنوز حوزه ها بهر دو تفكر آميخته اند و بايد مراقب بود كه تفكر جدائي دين از سياست از لايه هاي تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند و يكي از مسائلي كه بايد براي طلاب جوان ترسيم شود همين قضيه است، كه چگونه در دوران وانفساي نفوذ مقدسين نافهم و ساده لوحان بي سواد عده اي كمر همت بستند و براي نجات اسلام و حوزه و روحانيت از جان و آبرو سرمايه گذاشتند. اوضاع مثل امروز نبود

ص: 8567

هركس صد درصد معتقد به مبارزه نبود، زير فشارها و تهديدهاي مقدس نماها از ميدان بدر مي رفت . ترويج تفكر «شاه سايه خداست» و يا با گوشت و پوست نمي توان در مقابل توپ ايستاد و اينكه ما مكلف به جهاد و مبارزه نيستيم و يا جواب خون معقولين را چه كسي مي دهد؟ و از همه شكننده تر، شعار گمراه كننده حكومت قبل از ظهور امام زمان عليه السلام باطل است و هزاران «ان قلت» ديگر مشكلات بزرگ و جان فرسائي بودند كه نمي شد با نصيحت و مبارزه منفي و تبليغات جلو آنها را گرفت. تنها راه حل مبارزه و ايثار خون بود كه خداوند وسيله اش را آماده نمود علماء و روحانيت متعهد سينه را براي مقابله با هر تير زهرآگيني كه بطرف اسلام شليك مي شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند. اولين و مهمترين فصل خونين مبارزه در عاشوراي پانزده خرداد رقم خورد. در پانزده خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود مقابله را آسان مي نمود. بلكه علاوه بر آن از داخل جبهه خودي گلوله حيله مقدس مآبي و تحجر بود. گلوله زخم زبان و نفاق و دوروئي بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب جگر و جان را مي سوخت

ص: 8568

و مي دريد. در آن زمان روز نبود كه حادثه اي نباشد. ايادي پنهان و آشكار آمريكا و شاه به شايعات و تهمتها متوسل شدند. حتي نسبت تارك الصلوة و كمونيست و عامل انگليس به افرادي كه هدايت مبارزه را بعهده داشتند مي دادند. واقعا روحانيت اصيل در تنهايي و اسارت خون مي گريست كه چگونه امريكا و نوكرش پهلوي مي خواهند ريشه ديانت و اسلام را بركنند و عده اي روحاني مقدس نماي ناآگاه يا بازي خورده و عده اي وابسته كه چهرشان بعد از پيروزي روشن گشت. مسير اين خيانت بزرگ را همواره مي نمودند . آنقدر كه اسلام از اين مقدسين و رحاني نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين عليه السلام كه در تاريخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه ها را بيش از اين تلخ نكنم. ولي طلاب جوان بايد بدانند كه پرونده تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوه مقدس مأبي و دين فروشي عوض شده است. شكست خوردگان ديروز سياست بازان امروز شده اند. آنها كه بخود اجازه ورود در امور سياسي را نمي دادند، پشتيبان كساني شدند كه تا براندازي نظام و كودتا جلو رفته بودند.غائله قم و تبريز با هماهنگي چپي ها و سلطنت طلبان و تجزيه طلبان كردستان تنها يك

ص: 8569

نمونه است كه مي توانيم ابراز كنيم كه در آن حادثه ناكام شدند ولي دست برنداشتند و از كودتاي نوژه ناكام شدند ولي دست برنداشتند و از روحاني نماهائي كه قبل از انقلاب دين را از سياست جدا مي دانستند و سر به آستانه دربار مي سائيدند يكمرتبه متدين شده و به روحانيون عزيز و شريفي كه براي اسلام آنهمه زجر و آوارگي و زندان و تبعيد كشيدند تهمت وهابيت و بدتر از وهابيت زدند ديروز مقدس نماهاي بي شعور مي گفتند دين از سياست جداست و مبارزه با شاه حرام است امروز مي گويند مسؤولين نظام كمونيست شده اند تا ديروز مشروب فروشي و فساد و فحشاء و فسق و حكومت ظالمان براي ظهور امام زمان ارواحنا فداه را مفيد و راهگشا مي دانستند امروز از اينكه در گوشه اي خلاف شرعي كه هرگز خواست مسؤولين نيست رخ مي دهد فرياد وااسلاما سرمي دهند ديروز حجتيه اي ها مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغاني نيمه شعبان را بنفع شاه بشكنند امروز انقلابي تر از انقلابيون شده اند ولايتيهاي ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروي اسلام و مسلمين را ريخته اند و در عمل پشت پيامبر و اهلبيت عصمت و طهارت را شكسته اند و عنوان ولايت برايشان جز تكسب و تعيش نبوده است

ص: 8570

امروز خود را باني و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مي خورند . راستي اتهام آمريكائي و روسي و التقاطي، اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتهام كشتن زنان آبستن و حليت قمار و موسيقي از چه كسي صادر مي شود؟ از آدمهاي لامذهب و يا از مقدس نماهاي متحجر و بي شعور؟ فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و به مسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنها و كنايه ها نسبت به مشروعيت نظام كار كيست؟ كار عوام يا خواص، خواص از چه گروهي از بظاهر معممين يا غير آن؟ بگذريم كه حرف بسيار است همه اينها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و در فرهنگ حوزه ها است و برخورد واقعي هم با اين خطرات بسيار مشكل و پيچيده است از يك طرف وظيفه تبيين حقايق و واقعيات و اجراي حق و عدالت در حد توان و از طرف ديگر مراقبت از نيفتادن سوژه اي بدست دشمنان كار آساني نيست، با اينكه در كشور ما در اجراي عدالت بين روحاني و غير آن امتيازي نيست ولي وقتي با متخلفي از روحانيت خوش سابقه يا بدسابقه برخورد شرعي و قانوني و جدي مي شود فورا باندها فرياد مي زنند كه چه نشسته ايد جمهوري اسلامي مي خواهد آبروي روحانيت را ببرد اگر

ص: 8571

احيانا كسي مستحق عفو بوده و بخشيده شود تبليغ مي كنند كه نظام بروحانيت امتياز بي جا مي دهد. مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان از برخورد قاطع نظام با متخلفين از باصطلاح روحانيون سوء استفاده نكنند و با موج آفريني و تبليغات اذهان را نسبت به روحانيون متعهد بدبين ننمايند و اينرا دليل عدالت نظام بدانند كه امتيازي براي هيچ كس قائل نيست و خدا مي داند كه شخصا براي خود ذره اي مصونيت و حق و امتياز قائل نيستم اگر تخلفي از منهم سرزند مهياي مؤاخذه ام حال بحث اين است كه براي جلوگيري از تكرار آن حوادث تلخ و رسيدن به اطمينان از قطع نفوذ بيگانگان در حوزه ها چه بايد كرد؟ گرچه كار مشكل است ولي چاره چيست؟ بايد فكري كرد! اولين وظيفه شرعي و الهي آن است كه اتحاد و يكپارچگي طلاب و روحانيت انقلابي حفظ شود وگرنه شب تاريك در پيش است و بيم موج و گردابي چنين هائل. امروز هيچ دليل شرعي و عقلي وجود ندارد كه اختلاف سليقه ها و برداشتها و حتي ضعف مديريتها دليل بهم خوردن الفت و وحدت طلاب و علماي متعهد گردد. ممكن است هر كس در فضاي ذهن و ايده هاي خود نسبت به عملكردها و مديريتها و سليقه هاي ديگران و مسؤولين انتقادي داشته

ص: 8572

باشد ولي لحن و تعابير نبايد افكار جامعه و آيندگان را از مسير شناخت دشمنان واقعي و ابرقدرتها كه همه مشكلات و نارسائيها از آنان سرچشمهه گرفته است بطرف مسائل فرعي منحرف كند و خداي ناكرده همه ضعفا و مشكلات بحساب مديريت و مسؤلين گذاشته شود و از آن تفسير انحصار طلبي گردد كه اين عمل كاملا غير منصفانه است و اعتبار مسؤلين نظام را از بين مي برد و زمينه را براي ورود بي تفاوتها و بي دردها بصحنه انقلاب آماده مي كند من امروز بر اين عقيده ام كه مقتدرترين افراد در مصاف با آنهمه توطئه ها و خصومتها و جنگ افروزيهايي كه در جهان عليه انقلاب اسلامي است معلوم نبود موفقيت بيشتري از افراد موجود بدست مي آوردند . در يك تحليل منصفانه از حوادث انقلاب خصوصا از حوادث ده سال پس از پيروزي بايد عرض كنم كه انقلاب اسلامي ايران در اكثر اهداف و زمينه ها موفق بوده است و بياري خداوند بزرگ در هيچ زمينه اي مغلوب و شكست خورده نيستيم حتي در جنگ پيروزي از آن ملت ما گرديد و دشمنان در تحميل آنهمه خسارات چيزي بدست نياوردند البته اگر همه علل و اسباب را در اختيار داشتيم در جنگ با اهداف بلندتر و بالاتري مي نگريستيم و مي رسيديم ولي اين بدان معنا نيست

ص: 8573

كه در هدف اساسي خود كه همان دفع تجاوز و اثبات صلابت اسلام بود مغلوب خصم شده ايم هر روز ما در جنگ بركتي داشته ايم كه در همه صحنه ها از آن بهره جسته ايم ما انقلابمان را در جنگ بجهان صادر نموده ايم ما مظلوميت خويش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نموده ايم ما در جنگ پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زديم ما در جنگ دوستان و دشمنانمان را شناخته ايم ما در جنگ به اين نتيجه رسيديم كه بايد روي پاي خود بايستيم ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شكستيم ما در جنگ ريشه هاي انقلاب پربار اسلاميمان را محكم كرديم ما در جنگ حس برادري و وطن دوستي را در نهاد يكايك مردمان بارور كرديم ما در جنگ به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامي قدرتها و ابرقدرتها ساليان سال مي توان مبارزه كرد، جنگ ما كمك به افغانستان را بدنبال داشت جنگ ما فتح فلسطين را بدنبال خواهد داشت جنگ ما موجب شد كه تمامي سردمداران نظامهاي فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت كنند جنگ ما بيداري پاكستان و هندوستان را بدنبال داشت تنها تنها در جنگ بود كه صنايع نظامي ما از رشد آنچناني برخوردار شد و از همه اينها مهمتر

ص: 8574

استمرار روح اسلام انقلابي در پرتو جنگ تحقق يافت. همه اينها از بركت خونهاي پاك شهداي عزيز هشت سال نبرد بود همه اينها از تلاش مادران و پدران و مردم عزيز ايران در ده سال مبارزه با امريكا و غرب و شوروي و شرق نشأت گرفت . جنگ ما جنگ حق بر باطل بود و تمام شدني نيست جنگ ما جنگ فقر و غنا بود جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود و اين جنگ از آدم تا ختم زندگي وجود دارد چه كوته نظرند آنهايي كه خيال مي كنند چون ما در جبهه به آرمان نهايي نرسيده ايم پس شهادت و رشادت و ايثار و از خودگذشتگي و صلابت بيفايده است در حاليكه صداي اسلام خواهي آفريقا از جنگ هشت ساله ماست علاقه به اسلام شناسي مردم در آمريكا و اروپا و آسيا و آفريقا يعني در كل جهان از جنگ هشت ساله ماست من در اينجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان بخاطر تحليلهاي غلط اين روزها رسما معذرت مي خواهم و از خداوند مي خواهم مرا در كنار شهداي جنگ تحميلي بپذيرد. ما در جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم راستي مگر فراموش كرده ايم كه ما

ص: 8575

براي اداي تكليف جنگيده ايم و نتيجه فرع آن بوده است ملت ما تا آن روز كه احساس كرد كه توان و تكليف جنگ دارد به وظيفه خود عمل نمود و خوشا به حال آنانكه تا لحظه آخر هم ترديد ننمودند، آن ساعتي هم كه مصلحت بقاي انقلاب را قبول قطعنامه ديد و گردن نهاد باز به وظيفه خود عمل كرده است آيا از اينكه به وظيفه خود عمل كرده است نگران باشد؟ نبايد براي رضايت چند ليبرال خود فروخته در اظهار نظرها و ابراز عقيده ها به گونه اي غلط عمل كنيم كه حزب الله عزيز احساس كند جمهوري اسلامي ايران چيزي بدست نياورده و يا ناموفق بوده است آيا جز به سستي نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمي شود تأخير در رسيدن به همه اهداف دليل نمي شود كه ما از اصول خود عدول كنيم همه ما مأمور به اداي تكليف و وظيفه ايم نه مأمور به نتيجه اگر همه انبياء و معصومين عليهم السلام در زمان و مكان خود مكلف به نتيجه بودند هرگز نمي بايست از فضاي بيشتر از توانايي عمل خود فراتر بروند و سخن بگويند. و از اهداف كلي و بلند مدتي كه هرگز در حيات ظاهري آنان جامه عمل نپوشيده است ذكري به ميان آورند در حاليكه به لطف

ص: 8576

خداوند بزرگ ملت ما توانسته است در اكثر زمينه هايي كه شعار داده است به موفقيت نائل شود ما شعار سرنگوني رژيم شاه را در عمل نظاره كرده ايم ما شعار آزادي و استقلال را بعمل خود زينت بخشيده ايم ما شعار مرگ بر آمريكا را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمانان در تسخير لانه فساد و جاسوسي آمريكا تماشا كرده ايم ما همه شعارهايمان را با عمل محك زده ايم البته معترفيم كه در مسير عمل موانع زيادي بوجود آمده است كه مجبور شده ايم روشها و تاكتيكها را عوض نمائيم ما چرا خودمان و ملت و مسؤولين كشورمان را دست كم بگريم و همه عقل و تدبير امور را در تفكر ديگران خلاصه كنيم. من به طلاب عزيز هشدار مي دهم كه علاوه بر اينكه بايد مواظب القائات روحاني نماها و مقدس مآبها باشند از تجربه تلخ روي كار آمدن انقلابي نماها و بظاهر عقلاء قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتي نكرده اند عبرت بگيرند كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان فراموش و دلسوزيهاي بي مورد و ساده انديشيها سبب مراجعت آنان به پستهاي كليدي و سرنوشت ساز نظام شود من امروز بعد از ده سال از پيروزي انقلاب اسلامي همچون گذشته اعتراف مي كنم كه بعضي تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و

ص: 8577

امور مهمه كشور به گروهي كه عقيده خالص و واقعي به اسلام ناب محمدي نداشته اند اشتباهي بوده است كه تلخي آثار آن براحتي از ميان نمي رود گرچه در آن موقع هم من شخصا مايل به روي كار آمدن آنان نبودم ولي با صلاحديد و تأييد دوستان قبول نمودم و الان هم سخت معتقدم كه آنان به چيزي كمتر از انحراف انقلاب از تمامي اصولش و هر حركت به سوي آمريكاي جهانخوار قناعت نمي كنند در حاليكه در كارهاي ديگر نيز جز حرف و ادعا هنري ندارند. امروز هيچ تأسفي نمي خوريم كه آنان

ص: 8578

در كنار ما نيستند چرا كه از اول هم نبوده اند انقلاب به هيچ گروهي بدهكاري ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادها فروان خود را به گروهها و ليبرالها مي خوريم آغوش كشور و انقلاب هميشه براي پذيرفتن همه كساني كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولي نه به قيمت طلبكاري آنان از همه اصول كه چرا مرگ بر آمريكا گفتيد چرا جنگ كرديد چرا نسبت به منافقين و ضد انقلابيون حكم خدا را جاري مي كنيد چرا شعار نه شرقي نه غربي داده ايد چرا لانه جاسوسي را اشغال كرده ايم و صدها چراي ديگر و نكته مهم در اين رابطه اينكه نبايد تحت تأثير ترحمهاي بيجا و بيمورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلفين نظام به گونه اي تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهي زير سؤال بروند من بعضي از اين موارد را نه تنها به سود كشور نمي دانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مي برند من به آنهايي كه دستشان به راديو و تلويزيون و مطبوعات مي رسد و چه بسا حرفهاي ديگران را مي زنند صريحا اعلام مي كنم تا من هستم نخواهم گذاشت حكومت بدست ليبرالها بيافتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقين اسلام اين مردم بي پناه را از بين ببرند، تا من

ص: 8579

هستم از اصول نه شرقي و نه غربي عدول نخواهم كرد، تا من هستم دست ايادي آمريكا و شوروي را در تمام زمينه ها كوتاه مي كنم. اطمينان كامل دارم كه تمامي مردم در اصول همچون گذشته پشتيبان نظام و انقلاب اسلامي خود هستند كه علاوه بر دهها و صدها صحنه اعلام حضور و آمادگي خود امسال نيز در راهپيمائي بيست و دو بهمن حقيقت آمادگي كامل خويش را به جهانيان نشان دادند و واقعا دشمنان انقلاب را شگفت زده كردند كه تا كجا حاضر به فداكاريند. من در اينجا خود را شرمنده و كوچكتر از آن مي دانم كه زبان به وصف و تقدير آنان بگشايم خداوند پاداش عظيم اينهمه اخلاص و رشد و بندگي را خواهد داد. ولي به آنانكه ناآگاهانه مردم شريف و عزيز ما را متهم به روي گرداني از اصول و انقلاب و روحانيت مي كنند سفارش و نصيحت مي كنم كه در گفتار و كلمات و نوشته ها با دقت و مطالعه عمل كنند و برداشتها و تصورات نابجاي خود را به حساب انقلاب و مردم نگذارند. مسئله ديگر اينكه امروز مقابله و تجزيه روحانيت انقلاب به سود كيست؟ دشمنان از ديرباز براي اختلاف افكني ميان روحانيون آماده شده اند غفلت از آن همه چيز را بر باد مي دهد حال اختلاف بهر

ص: 8580

شكلي باشد بدبيني شديد نسبت به مسؤولين بالا باشد يا مرزبندي فقه سنتي و پويا و امثال آن اگر طلاب و مدرسين حوزه علميه با يكديگر هماهنگ نباشند نمي توان پيش بيني نمود كه موفقيت از آن كيست و اگر بر فرض محال حاكميت فكري از آن روحاني نماها و متحجرين گردد روحانيت انقلابي جواب خدا و مردم را چه مي دهد. انشاءالله در بين جامعه مدرسين و طلاب انقلابي اختلافي نيست اگر باشد بر سر چيست؟ بر سر اصول يا بر سر سليقه ها آيا مدرسين محترم كه ستون محكم انقلاب در حوزه هاي علميه بوده اند نعوذ بالله به اسلام و انقلاب و مردم پشت كرده اند مگر همانها نبودند كه در كوران مبارزه حكم به غير قانوني بودن سلطنت دادند مگر همانها نبودند كه وقتي يك روحاني بظاهر در منصب مرجعيت از اسلام و رزمندگان پشتيباني ننمودند اگر خداي ناكرده اينها شكسته شوند جه نيرويي جاي آنان را خواهد گرفت و آيا ايادي استكبار روحاني نماهائي را كه تا حد مرجعيت تقويت نموده است فرد ديگري را برحوزه ها حاكم نمي كنند و آيا آنها كه در طوفان پانزده سال مبارزه قبل از انقلاب و ده سال حوادث كمرشكن بعد از انقلاب نه غصه مبارزه و نه غم جنگ و اداره كشور را خورده اند و نه

ص: 8581

از شهادت عزيزان متأثر شده اند و با خيالي راحت و آسوده به درس و مباحثه سرگرم بوده اند مي توانند در آينده پشتوانه انقلاب اسلامي باشند راستي شكست هر جناحي از علماء و طلاب انقلابي و روحانيون و روحانيت مبارز و جامعه مدرسين پيروزي چه جناحي و چه جرياني را تضمين مي كند جناحي كه پيروز شود يقينا روحانيت نيست و اگر آن جناح الزاما به روحانيت رو آورد راستي به سراغ كدام قشر و تفكر از روحانيت مي رود. خلاصه اختلاف به هر شكلي كوبنده است وقتي نيروهاي مؤمن به انقلاب حتي به اسم فقه سنتي و فقه پويا به مرز جبهه بندي برسند آغاز باز شدن راه استفاده دشمنان خواهد بود جبهه بندي نهايتا معارضه پيش مي آورد هر جناح براي حذف و طرد طرف مقابل خود واژه و شعاري انتخاب مي كنند يكي متهم به طرفداري از سرمايه داري و ديگري متهم به التقاطي مي شود كه من براي حفظ اعتدال جناح ها هميشه تذكرات تلخ و شيريني داده ام چرا كه همه را فرزندان و عزيزان خود مي دانم البته هيچگاه نگران مباحثات تند طلبگي در فروع و اصول فقه نبوده ام ولي نگران تقابل و تعارض جناح هاي مومن به انقلابم كه مبادا منتهي به تقويت جناح رفاه طلب بي درد و نق بزن گردد. نتيجه مي گيرم كه اگر روحانيون

ص: 8582

طرفدار اسلام ناب و انقلاب دير بجنبند ابرقدرتها و نوكرانشان مسائل را به نفع خود خاتمه مي دهند. جامعه مدرسين بايد طلاب عزيز انقلابي و زحمت كشيده و كتك خورده و جبهه رفته را از خود بدانند حتما با آنان جلسه بگذارند و از طرح ها و نظريات آنان استفاده نمايند و طلاب انقلابي هم مدرسين عزيز طرفدار انقلاب را محترم بشمارند و باديده احترام به آنان بنگرند و در مقابل طيف بي عرضه و فرصت طلب و نق زن يد واحده باشند و خود را براي ايثار و شهادت در راه هدايت مردم آماده تر كنند حال جامعه و مردم طالب حقيقت باشند مثل زمان ما كه حقا مردم بيشتر از آنچه كه ما فكر مي كنيم وفادار به روحانيت بوده و خواهند بود، يا نباشند مثل زمان معصومين عليهم السلام اما مردم شريف ايران توجه داشته باشند كه نوعا تبليغاتي كه عليه روحانيت انجام مي پذيرد بمنظور نابودي روحانيت انقلاب است. ايادي شيطان در تنگناها و سختي ها به سراغ مردم مي روند كه بگويند روحانيت مسبب مشكلات و نارسائيهاست آنهم كدام روحاني، روحاني بي درد و بي مسؤوليت، نه، بلكه روحانيتي كه در همه حوادث جلوتر از ديگران در معرض خطر بوده است. كسي مدعي آن نيست كه مردم پابرهنه ها مشكلي ندارند و همه امكانات در اختيار

ص: 8583

مردم است مسلم آثار ده سال محاصره و جنگ و انقلاب در همه جا ظاهر مي شود و كمبودها و نيازها رخ مي نمايد. ولي من با يقين شهادت مي دهم كه اگر افرادي غير از روحانيت جلودار حركت انقلاب و تصميمات بودند امروز جز ننگ و ذلت و عار در برابر امريكا و جهان خواران و جز عدول از همه معتقدات اسلامي و انقلاب چيزي برايمان نمانده بود. لازم به يادآوريست كه ذكر شمه اي از وقايع انقلاب و روحانيت به معناي آن نيست كه طلاب و روحانيون عزيز در فرداي اين نوشته حركت تند و انقلابي بنمايند بلكه هدف علم و آگاهي به نكته هاست كه در انتخاب مسير با بصيرت حركت كنند و خطرها و گذرها و كمينگاهها را بهتر بشناسند اما در مورد دروس تحصيل و تحقيق حوزه ها اينجانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از آن را جايز نمي دانم اجتهاد بهمان سبك صحيح است ولي اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند مسئله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است بظاهر همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند. بدان معنا كه با شناخت دقيق

ص: 8584

روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد، مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد براي مردم و جوانان و حتي عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسي اظهار نظر نمي كنم. آشنائي به روش برخورد با حيله ها و تزويرهاي فرهنگ حاكم بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادي، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتي سياسيون و فرمولهاي ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايه داري و كمونيزم كه در حقيقت استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم مي كنند از ويژگي هاي يك مجتهد جامع است. يك مجتهد بايد زيركي و هوش و فراست هدايت يك جامعه بزرگ اسلامي و حتي غير اسلامي را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوي و زهدي كه در خور شأن مجتهد است واقعا مدير و مدبر باشد حكومت در نظر مجتهد واقعي فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است حكومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است فقه تئوري واقعي

ص: 8585

و كامل اداره انسان از گهواره تا گور است، هدف اساسي اين است كه ما چگونه مي خواهيم اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم و بتوانيم براي معضلات جواب داشته باشيم و همه ترس استكبار از همين مسئله است كه فقه و اجتهاد جنبه عيني و عملي پيدا كند و قدرت برخورد در مسلمانان بوجود آورد. راستي به چه علت است كه در پي اعلام حكم شرعي و اسلامي موافق همه علماء در مورد يك مزدور بيگانه اينقدر جهان خواران برافروخته شدند و سران كفر و بازار مشترك و امثال آنان به تكاپو و تلاش مذبوحانه افتاده اند. غير از اين نيست كه سران استكبار از قدرت برخورد عملي مسلمانان در شناخت و مبارزه با توطئه هاي شوم آنان به هراس افتاده اند و اسلام امروز مسلمانان را يك مكتب بالنده و متحرك و پرحماسه مي دانند و از اينكه فضاي شرارت آنها محدود شده است و مزدبگيران آنان چون گذشته با اطمينان نمي توانند عليه مقدسات قلم فرسائي كنند مضطرب شده اند من قبلا نيز گفته ام همه توطئه هاي جهان خواران عليه ما از جنگ تحميلي گرفته تا حصر اقتصادي و غيره براي اين بوده است كه ما نگوئيم اسلام جوابگوي جامعه است و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز

ص: 8586

بگيريم. ما نبايد غفلت بكنيم واقعا بايد به سمتي حركت نمائيم كه انشاءالله تمام رگه هاي وابستگي كشورمان از چنين دنياي متوحشي قطع شود استكبار غرب شايد تصور كرده است از اينكه اسم بازار مشترك و حصر اقتصادي را به ميان بياورد ما درجا مي زنيم و از اجراي حكم خداوند بزرگ صرف نظر مي نماييم خيلي جالب و شگفت انگيز است كه اين بظاهر متمدنين و متفكرين وقتي يك نويسنده مزدور با نيش قلم زهرآگين خود احساسات بيش از يك ميليارد انسان مسلمان را جريحه دار مي كند و عده اي در رابطه با آن شهيد مي شوند برايشان مهم نيست و اين فاجعه عين دمكراسي و تمدن است اما وقتي بحث اجراي حكم و عدالت بميان مي آيد نوحه رأفت و انسان دوستي سر مي دهند ما كينه دنياي غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همين نكته ها بدست مي آريم قضيه آنان قضيه دفاع از يك فرد نيست قضيه حمايت از جريان ضد اسلام و ضد ارزشي است كه بنگاههاي صهيونيستي و انگليس و آمريكا براه انداخته اند و با حماقت و عجله خود را روبروي همه جهان اسلام قرار داده اند البته بايد ببينيم كه بعض دولتها و حكومتهاي اسلامي چگونه با اين فاجعه بزرگ برخورد مي كنند اينكه ديگر مسئله عرب و عجم و فارس و ايران نيست بلكه اهانت

ص: 8587

به مقدسات مسلمانان از صدر اسلام تا كنون و از امروز تا هميشه تاريخ است و نتيجه نفوذ بيگانگان در فرهنگ مكتب اسلام است كه اگر غفلت كنيم اين اول ماجراست و استعمار از اين مارهاي خطرناك و قلم بدستان اجير شده در آستين فراوان دارد. ضرورتي نيست كه در چنين شرايطي ما بدنبال ايجاد روابط و مناسبات گسترده باشيم چرا كه دشمنان ممكن است تصور كنند كه ما بوجود آنان چنان وابسته و علاقمند شديم كه از كنار اهانت به معتقدات و مقدسات ديني خود ساكت و آرام مي گذريم. آنانكه هنوز بر اين باورند و تحليل مي كنند كه بايد در سياست و اصول و ديپلماسي خود تجديد نظر نمائيم و ما خامي كرده ايم و اشتباهات گذشته را نبايد تكرار كنيم و معتقدند كه شعارهاي تند يا جنگ سبب بدبيني غرب و شرق نسبت به ما و نهايتا انزواي كشور شده است و اگر ما واقع گرايانه عمل كنيم آنان با ما برخورد متقابل انساني مي كنند و احترام متقابل به ملت ما و اسلام و مسلمين مي گذارند اين يك نمونه است كه خدا مي خواست پس از انتشار كتاب كفرآميز آيات شيطاني در اين زمان اتفاق بيفتد و دنياي تفرعن و استكبار و بربريت چهره واقعي خود را در دشمني ديرينه اش با

ص: 8588

اسلام برملا سازد تا ما از ساده انديشي بدرآئيم و همه چيز را بحساب اشتباه و سوء مديريت و بي تجربگي نگذاريم و با تمام وجود درك كنيم كه مسئله اشتباه ما نيست بلكه تعمد جهان خواران به نابودي اسلام و مسلمين است والا مسئله فردي سلمان رشدي آنقدر برايشان مهم نيست كه همه صهيونيست ها و استكبار پشت سر او قرار بگيرند روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده هاي محترم شهداء حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليلها و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اينست كه تحليلگران امروز ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير و نتيجه گيري كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتي داشته است و بازار مشترك و كشورهاي غربي عليه ما موضع گرفته اند پس بايد خامي نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و اسلام و مكتب بگذريم . خلاصه كلام اينكه ما بايد بدون توجه به غرب حيله گر و شرق متجاوز و فارغ از ديپلماسي حاكم بر جهان درصدد تحقق فقه عملي اسلام برآئيم والا ماداميكه فقه در كتابها و سينه علماء مستور بماند ضرري متوجه

ص: 8589

جهان خواران نيست و روحانيت تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد نمي تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براي اداره جامعه كافي نيست حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند . چه بسا شيوه هاي رايج اداره امور مردم در سالهاي آينده تغيير كند و جوامع بشري براي حل مشكلات خود به مسائل جديد اسلام نياز پيدا كند علماء بزرگوار اسلام از هم اكنون بايد براي اين موضوع فكري كنند. نكته آخري كه توجه به آن لازم است اينكه روحانيون و علماء و طلاب بايد كارهاي قضايي و اجرائي را براي خود يك امر مقدس و يك ارزش الهي بدانند و براي خود شخصيت و امتيازي قائل بشوند كه در حوزه ننشسته اند بلكه براي اجراء حكم خدا راحتي حوزه را رها كرده و مشغول به كارهاي حكومت اسلامي شده اند اگر طلبه اي منصب امامت جمعه و ارشاد مردم يا قضاوت در امور مسلمين را خالي ببيند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به بهانه درس و بحث مسؤوليت نپذيرد و يا دلش را فقط به هواي اجتهاد و درس خوش كند در پيشگاه خداوند بزرگ يقينا مواخذه مي شود و هرگز عذر او موجه نيست ما اگر

ص: 8590

امروز به نظام خدمت نكنيم و استقبال بي سابقه مردم از روحانيت را ناديده بگيريم هرگز فرصت و شرائط بهتر از اين نخواهيم داشت اميدواريم از نصايح و تذكرات مشفقانه اين پدر پير و اين خدمتگزار حقير خود دلگير نشده باشيد و در مظان استجابت دعا با انفاس قدسيه و با دلهاي منور خود برايم دعا و طلب مغفرت نمائيد منهم از ياد و دعاي خير براي روحانيت اصيل و حوزه هاي علمي غفلت نمي كنم خداوندا توان علماء و روحانيت را در خدمت به دين خود افزون نما. خداوندا حوزه هاي علميه اين سنگرهاي پاسداري از فقاهت و اسلام ناب را تا ابد پابرجا بدار. خداوندا شهداي روحانيت و حوزه ها را از نعم بيكران و رزق حضور خويش بهره مند فرما. خداوندا به جانبازانشان شفا مرحمت كن و به خانواده هاي شهداي شان صبر و اجر مرحمت فرما مفقودين و اسراءشان را هرچه زودتر به اوطانشان برگردان، خداوندا ارزش خدمت و خدمتگزاري بدين خود و به مردم را در دل و ديدگان ما افزون و جاودانه نما. انك ولي النعم. والسلام عليكم و رحمت الله بركاته 3 اسفند 67 روح الله موسوي الخميني

ص: 8591

چهل حديث نويسى و حديث (الاربعين)

اشاره

فصلنامه علوم حديث، شماره 14 عاشوري، نادعلي نگارش اربعين، پيشينه اى بس دراز دارد و سنت اربعين نويسى، ازقرنهاى نخستين تاريخ اسلام آغاز شده است. اين سنت، برخاسته ازفرمايش پيامبر گرامى اسلام است كه فرمود: من حفظ من امتى اربعين حديثا مما يحتاجون اليه من امر دينهم،بعثه الله يوم القيامه فقيها عالما. (1) دانشمندان مسلمان، بر مبناى حديث فوق، نگارش چهل حديث را به عنوان يكى از اصول ارزشى قابل اهتمام، مد نظر قرار دادند ونگاشته شدن صدها كتاب (اربعين) در دهها موضوع اعتقادى، اخلاقى،عبادى و... بهترين گواه اين عنايت و اهتمام است. يكى از اين اربعين ها كه در دوران معاصر به نگارش درآمده، (شرح چهل حديث) يا (اربعين حديث) بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران،حضرت امام خمينى(ره) است كه تاليف آن در سال 1358ق، به پايان رسيده است. اين كتاب كه ظاهرا امام (ره)، آن را در سى و هشتمين سال ازعمر پربركت خود نگاشته در بردارنده عالى ترين نكات عرفانى ودقيق ترين حقايق اخلاقى است كه حضرت امام، مضامين آن را درمدرسه فيضيه و مدرسه ملاصادق قم، براى شاگردان خود ايرادفرموده بود و سپس تصميم گرفت تا كتابى در همين زمينه تاليف كند. (2) در مقدمه ناشر، در معرفى اين اثر نفيس آمده است: سى و سه حديث از احاديث

ص: 8592

اين دفتر، مربوط به اخلاقيات و مهلكات ومنجيات، و هفت حديث آخر، در باب اعتقادات و معارف است. روش معظم له در توضيح احاديث، چنين است كه ابتدا حديث را نقل مى كنند; سپس آن را به فارسى ترجمه مى كنند و آن گاه، كلمات اصلى حديث و گاه ،غالب تعبيرات و كلمات آن را شرح و معنا مى كنند ودر معناى حديث، متعرض نكته اى كه در شرح حديث سودمند است، مى شوند و پس از فراغ از شرح تعبيرات و اصطلاحات و تمهيدات لازم، به شرح متن مى پردازند وطى چند (فصل)، شرح حديث را به پايان مى برند. (3) پرداختن به ابعاد اخلاقى عرفانى اين اثر گرانسنگ و بررسى همه جانبه محتواى بلند و مضامين ژرف و عميق اين كتاب (كه بر جان وروح خواننده تاثيرات شگرفى مى گذارد و از پنهان ترين زواياى وجودش پرده برمى دارد و تمويهات نفس و مفاسد و ذمايم اخلاقى راپيش چشمش آشكار مى سازد و...) در حوصله يك يا چند مقاله نيست;بلكه نيازمند تاليف هاى مستقل و جداگانه اى است تا آن گونه كه شايسته اين كتاب و درخور شان و مقام حضرت امام (ره) است، به بررسى ابعاد و جوانب مختلف آن پرداخته شود. از آنجا كه به يمن بزرگداشت يكصدمين سال تولد آن بزرگ احياگرقرن و به پاس ارج نهادن

ص: 8593

به يك عمر تلاش علمى و عملى ايشان درراه كسب فضايل و اشاعه آن، و جهاد و مبارزه عليه هرگونه بيدادو ستم، مقالات متعددى در ويژه نامه هاى مجلات و جرايد به بحث وبررسى در اين زمينه ها اختصاص يافته و از جمله، چندين مقاله درباره اربعين حضرت امام(ره) منتشر شده است، نگارنده بدون پرداختن به مباحث مطرح شده در (شرح چهل حديث)، بلكه با الهام از مقدمه موجز و كوتاهى كه حضرت امام(ره) بر كتاب خود نگاشته،به شرح و توضيح دو مبحث از مباحث متعدد مربوط به اربعين واربعين نگارى اقدام نموده است تا بدين وسيله، هم در يادمان آن بزرگمرد تاريخ معاصر ايران، سهمى (هرچند كم و ناچيز) داشته باشد، و هم به علل و انگيزه هايى كه آن حضرت را به نگارش اربعين وادار نمود، با نگاه ژرف ترى نگريسته شود. حضرت امام (ره) در توضيح مختصرى كه در آغاز اين كتاب آورده،هدف از نگارش آن را چنين تقرير كرده است: اين بنده بى بضاعت ضعيف، مدتى بود با خود حديث مى كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت را (كه در كتب معتبره اصحاب و علما رضوان الله عليهم ثبت است)، جمع آورى كرده وهر يك را به مناسبت، شرحى كند كه با حال عامه مناسبتى داشته باشد و از

ص: 8594

اين جهت، آن را به زبان فارسى نگاشته كه فارسى زبانان نيز از آن بهره برگيرند. شايد، ان شاء الله، مشمول حديث شريف ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله شوم كه فرموده است: من حفظ على امتى اربعين حديثا ينتفعون بها، بعثه الله يوم القيامه فقيها عالما. (4) همان گونه كه ملاحظه مى شود، حضرت امام(ره)، حديث اربعين را ازاحاديث معتبرى مى داند كه از پيامبر (ص) وايت شده است. از اين رو، بدون كم ترين بحث و بررسى در اسناد و رجال حديث، به نقل آن مبادرت ورزيده است و چون به مضمون و محتواى آن، باور قطعى داشته، اظهار اميدوارى كرده است كه خداوند، ايشان را مشمول اين حديث شريف قرار دهد. از آنجا كه بعضى از دانشمندان، در صحت حديث مذكور، ترديد رواداشته اند و در اعتبار آن به چون و چرا پرداخته اند، در اين مقاله به بررسى فشرده اى در صحت و سقم اين حديث خواهيم پرداخت و پس از آن، به بيان تاريخچه مختصرى از اربعين نويسى در نزدشيعه و سنى اشاره خواهد شد. مقدمتا بايد به اين نكته توجه نمود كه اگرچه برخى ازانديشمندان، حديث (اربعين) را از احاديث متواتر دانسته اند; (5) اما اكثر دانشمندان مسلمان، بر اين باورند كه اين حديث، ازاحاديث مستفيض و مشهور است كه به اسناد صحيح و طرق مختلف، ازپيامبر (ص) نقل

ص: 8595

گرديده; هرچند كه به حد تواتر نرسيده باشد. به نظر مى رسد كه اظهار نظر قطعى در اعتبار و حجيت اين حديث،اندكى دشوار بوده، به بحث و بررسى بيشترى نياز داشته باشد وشايد بر همين اساس باشد كه در ميان علما، گروههاى موافق ومخالفى پيدا كرد و هر دسته اى به سمتى گرايش يافت. اينك به پاره اى از اظهار نظرهاى اين گروهها اشاره مى كنيم. اعتبار و حجيت حديث (اربعين) الف) نظر موافقان 1. شهيد اول در (اربعين) خود مى نويسد: كثرت عنايه العلماء السالفين، والفضلاء المتقدمين، بجمع اربعين حديثا من الاحاديث النبويه، والالفاظ الاماميه، مما اشتهر فى النقل الصحيح عنه، بالفاظ مختلفه، بهذا العدد المخصوص. (6) 2. شيخ بهايى در اين باره مى نويسد: ببايد دانست كه اين حديث [حفظ چهل حديث] در ميان علماى مخالف وموالف، مشهور است; چنانچه برخى به تواتر آن حكم كرده اند. (7) 3. ملامحسن فيض كاشانى (8) مى نويسد: هذا الحديث، مشهور مستفيض بين الخاصه والعامه، بل قال بعضهم بتواتره، وقد رواه اصحابنا بطرق كثيره مع اختلاف فى اللفظ. (9) 4. علامه مجلسى هم بر اين عقيده است كه حديث اربعين، به طورمستفيض از طريق خاصه و عامه نقل گرديده و حتى به حد تواترمعنوى هم رسيده است. (10) 5. مولف فقيد (الذريعه) نيز در اين زمينه مى

ص: 8596

فرمايد: قال شيخنا الشهيد سنه786 فى اول اربعينه: ان حديث الاربعين هوالمشهور فى النقل الصحيح عنه (ص)، وعقد العلامه المجلسى فى اول مجلدات (البحار) بابا لمن حفظ اربعين حديثا، اورد فيه ما وصل اليه من رواياته عن كتب كثيره، لاسانيد متعدده و متون متقاربه،وقال فى آخر الباب: هذا المضمون مشهور مستفيض بين الخاصه والعامه، بل قيل: انه متواتر. (11) 6. حضرت امام خمينى (ره) در (شرح چهل حديث) خود، گرچه بحث جداگانه اى در اين زمينه ايراد نفرموده; اما به هنگام بيان هدف خويش در نگارش اربعين، شرحى افاده و مقصود خود را ازنگارش كتاب ذكر كرده كه بيان كننده پذيرش حديث اربعين ومقبوليت آن نزد ايشان است كه پيش از اين بدان اشاره شد. 7. مولف كتاب (شرح الاربعين النبويه) آورده است: اتفقت كلمه المحدثين على اعتبار احاديث الاربعين والاستناد اليهاو التعويل عليها، اما لاشتهارها او استفاضتها او تواترها. (12) وى پس از نقل عين نظريات شهيد اول، علامه مجلسى و صاحب(الذريعه) چنين مى نويسد: و هكذا نجد الاعلام رفعوا احاديث الاربعين عن مرتبه ال آحادواستغنوا عن البحث فى الاسناد. (13) ب) نظر مخالفان درمقابل دسته اول، گروهى عقيده دارند كه حديث مذكور، ضعيف است و در اسناد آن، اشخاص مجهولى قرار دارند (14) كه باعث ضعف آن مى شود. درزير به ذكر چند نظر در اين

ص: 8597

زمينه مى پردازيم: 1. حافظ شرف الدين نواوى (م676ق) از علماى اهل سنت كه شرح وى بر (صحيح مسلم) از شروح معروف و معتبر در جهان تسنن است در (اربعين) خود مى نويسد: فقد روينا عن على بن ابى طالب، وعبدالله بن مسعود، و معاذ بن جبل، وابى الدرداء، وابن عمر، وابن عباس، وانس بن مالك، وابى هريره، وابى سعيد الخدرى رضى الله عنهم من طرق كثيرات بروايات متنوعات، ان رسول الله(ص) قال: (من حفظ على امتى اربعين حديثا من امر دينها بعثه الله يوم القيامه فى زمره الفقهاء والعلماء); وفى روايه: (بعثه الله فقيها عالما) ; وفى روايه ابى الدرداء: (وكنت له يوم القيامه شافعا وشهيدا); وفى روايه ابن مسعود: (قيل له: ادخل من اى ابواب الجنه شئت); وفى روايه ابن عمر: (كتب فى زمره العلماء وحشر فى زمره الشهداء). واتفق الحفاظ على انه حديث ضعيف وان كثرت طرقه. وقد صنف العلماء فى هذا الباب ما لايحصى من المصنفات. (15) 2. حاجى خليفه در (كشف الظنون) مى نويسد: فقد ورد من طرق كثيره بروايات متنوعه ان رسول الله(ص) قال: (من حفظ على امتى اربعين حديثا...) واتفقوا على انه حديث ضعيف وان كثرت طرقه. (16) 3. ملا اسماعيل مازندرانى خواجويى (م1173ق) از علماى امامى قرن دوازدهم، پس از بحث مفصل در اين زمينه، در يكى از دو قولش آن را (ضعيف السند) مى داند (هر

ص: 8598

چند بر اين باور است كه اين ضعف به گونه اى ديگر قابل جبران است كه در ادامه بحث، بدان اشاره خواهد شد). ج) عقيده سوم گروهى از انديشمندان مسلمان، در جمع ميان دو عقيده مذكور، به نظر سومى گرايش پيدا كردند. اين عده با ذكر پاره اى دلائل، براين باورند كه حتى اگر رجال اين حديث ضعيف باشند، باز به دلائل ديگرى مى توان بدان اعتماد كرد، از جمله اينكه: 1. برخلاف عقيده دسته دوم، به هيچ وجه نمى توان تمامى رجال حديث را مجهول و غير معتمد دانست; بلكه در بين اسناد حديث، اشخاص معروف و معتمد نيز كم نيستند. (17) 2. با فرض پذيرش ضعف سند، شهرتى كه اين حديث بين عامه و خاصه از قديم و جديد داشته است، باعث جبران اين ضعف مى شود و به تعبير ملااسماعيل خواجويى: (فضعفه منجبر بالشهره) (18) 3. چگونه مى توان پذيرفت كه حديثى از بسيارى از راويان صاحب نام و صحابيان معروفى همچون على (ع) و ديگران نقل شده باشدچنانچه نواوى به صراحت بيان كرده و مضمون آن در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام، مورد عمل دانشمندان باشد; ولى بااين همه، هيچ اعتمادى بدان نبوده، تمامى اسناد آن ضعيف باشد؟ 4. همين كه مضمون اين روايت، مورد پذيرش و عمل علما بوده و بر،طبق آن، كتابهاى فراوان (اربعين

ص: 8599

حديث) نوشته اند، خود بهترين نشانه و قرينه است كه حديث مذكور، به نوعى از اعتبار و مقبوليت برخوردار است و همين اندازه اعتبار، در مقام استدلال كافى است; (19) زيرا چه دليلى بالاتر از اينكه مثلا نواوى كه خود قائل به ضعف سند حديث است، اربعينى گردآورى مى كند و مولف (كشف الظنون) نيز از دهها كتاب اربعين نام مى برد؟ و پيش از اين دودانشمند، ابن عساكر دمشقى شافعى، علاوه بر نگارش (اربعين حديث)، حدود بيست نفر از دانشمندان اهل سنت را نام مى برد كه قبل از او به نگارش اربعين اقدام كرده بودند؟ (20) و قبل از آنان هم احمد بن حنبل از شافعى نقل كرده است كه مى گفت: ان المراد، حفظ اربعين حديثا فى مناقب اميرالمؤمنين. (21) اين نشان مى دهد كه آنها علاوه بر پذيرش حديث اربعين، مصداق آن را هم مشخص ساخته بودند. 5. نكته ديگر اينكه بررسى رجال حديث، تنها يكى از راههاى شناخت حديث صحيح از ضعيف است. راهى كه از اين هم مهمتر است، بررسى متن حديث و به اصطلاح، به كاربردن فقه الحديث يا همان درايه الحديث است. با تكيه بر قواعد و معيارهاى اين علم، چنين نتيجه مى شود كه مضمون و معناى حديث اربعين، به هيچ وجه به گونه اى نيست كه عقلا مردود و غير محتمل باشد و يا نقلا

ص: 8600

بتوان آن را نفى كرد; بلكه برعكس، با دقت و تدبر در آن، به خوبى مى توان به صحت محتوا و مضمون آن پى برد. 6. چنانچه در كتابهاى علم الحديث به صراحت بيان شده، نه هرحديث صحيحى واجب العمل است و نه هر حديث ضعيفى متروك العمل. بسيارى از احاديث ضعيف را مى توان با اعمال قواعد علم درايه وهمراه با قرائن و شواهد ديگرى پذيرفت و به مضمون و محتواى آن عمل كرد; ولى در عين حال، ادعاى تواتر حديث اربعين هم، ادعاى بس بزرگى است كه به راحتى نمى توان زير بار پذيرش آن رفت; (22) زيرا اگر واقعا به حد تواتر رسيده بود، اولا نيازى به بحث ازسند و اعمال ضوابط علم رجال نداشت; ثانيا على رغم كثرت طرقش نسبت ضعيف دادن به آن، موجه و مقبول نبود. حال آنكه مى دانيم برخى آن را ضعيف دانسته اند و گروهى بررسى اسنادش را لازم شمرده اند. (23) مگر اينكه بگوييم مراد از تواتر، تواتر لفظى نيست; بلكه تواتر معنوى است يعنى مضمون آن، به نوعى از شهرت واشتهار معروف است كه باعث مقبوليت آن مى شود (چنانكه پيش ازاين اشاره كرديم). در خاتمه اين بحث، سخن ملااسماعيل خواجويى را در جمع بندى اين حديث مى آوريم كه مى گويد: و جمله ما وقفت من جانبنا ثلاث طرق:

ص: 8601

الاولى: ذكرها شيخنا الشهيد فى اربعينه [ص19[ وابتداء السندفاضلون الى السيد فضل الله الراوندى، و باقى سنده الى الرضا(ع) مجهول، و جملته خمسه رجال: منهم من لايعرف، ومنهم من لاينص الاصحاب فيه بمدح ولاقدح. والثانيه: رواها الشهيد ايضا مقرونه باسناده المشهور الى الصدوق، وكلهم ثقاه، وابن بابويه ارسله الى الصادق(ع)[الخصال، ص543[. الثالثه: ذكرها الشيخ الجليل ابوسعيد محمد بن احمد بن الحسين النيسابورى فى اربعينه، وفى سنده ايضا مجاهيل. واما ماذكره الشيخ بهاء الدين فى الاربعين [ص7[ فبين ضعيف ومجهول... وبالجمله اعتمادنا فى هذا الباب على حديث: (من سمع شيئا من الثواب...) [الكافى، ج2، ص87[; فانه صحيح السند كما بينا فى تعليقاتنا على الاربعين للشيخ بهاء الدين. (24) راويان حديث اربعين پيش از اين، به اجمال گفته شد كه به اعتقاد برخى ازانديشمندان مسلمان، به دليل وجود تعدادى از راويان مجهول ياضعيف در سلسله سند حديث اربعين، حديث مزبور از اعتبار و حجيت ساقط است. در اين بخش، بى آنكه درصدد پرداختن به علم رجال و اثبات يا عدم اثبات ادعاى فوق باشيم، تنها بر اين حقيقت پاى مى فشريم كه نفى كلى و مطلق حديث اربعين، نمى تواند بر پايه استدلالهاى قوى باشد، و گرچه نگارنده نيز بر اين باور است كه ممكن است پاره اى راويان اين حديث، اشخاص مجهول يا ضعيف باشند;اما راويان قوى و افراد موثق هم در بين

ص: 8602

آنها يافت مى شوند كه با تكيه برآنان، مى توان و بلكه بايد مضمون حديث فوق را پذيرفت. براى اثبات اين مدعا، بعضى از راويان حديث اربعين را به نقل از شيخ محمدتقى شوشترى كه خود از علماى علم رجال است نام مى بريم: 1. معاذ بن جبل، عبدالله بن عباس و انس بن مالك از پيامبر (ص)، 2. محمد بن مسلم، حنان بن سدير، اسماعيل بن فضل و اسماعيل بن مسلم، از امام صادق (ع); 3. عامر بن سليمان طايى، احمد بن عبدالله شيبانى و داوود بن سليمان (ملقب به فراء يا غازى)،از امام رضا (ع). (25) گرچه ممكن است اهل سنت، طريق دوم و سوم را نپذيرند; اما همه آنان كه حديث اربعين را نقل كرده اند، طريق اول را پذيرفته اند; (26) مضاف بر اينكه از افراد ديگرى نظير ابودرداء، ابووائل و ديگران نيز نام مى برند. (27) چنانچه نواوى كه از مدعيان ضعف سند حديث اربعين است مى نويسد: فقد روينا عن على بن ابى طالب و عبدالله بن مسعود و معاذ بن جبل و ابى الدرداء و ابن عمر و ابن عباس و انس بن مالك و ابى هريره وابى سعيد الخدرى رضى الله عنهم من طرق كثيرات بروايات متنوعات ان رسول الله قال: من حفظ على امتى اربعين حديثا... (28) آغاز نگارش اربعين چنانچه اشاره شد، اهتمام

ص: 8603

و توجه مسلمانان به جمع چهل حديث،باعث نگارش اربعين هاى متعددى شده است كه با عنوان(اربعونيات) يا (اربعينيات) از آنها ياد مى شود. گرچه تعيين تاريخ دقيق شروع تدوين اربعين ها كار چندان آسانى نيست; اما حافظ شرف الدين نواوى (م676ق) و به تبع او، حاجى خليفه مى نويسند كه عبدالله بن مبارك (م 181ق)، از اولين كسانى بوده كه اقدام به نگارش اربعين نموده است. (29) بنابراين، مى توان گفت: از اواخر قرن دوم هجرى، اربعين نگارى آغاز مى شود و اين خود، پاسخ ديگرى است به كسانى كه مدعى اندحديث اربعين، ضعيف و در نتيجه، بى اعتبار است. چگونه مى توان پذيرفت كه اربعين هايى براساس يك حديث ضعيف، درهمان قرون اوليه پديد آيد؟ و تازه برخى از اين اربعين ها (نظير(اربعين) حافظ نواوى)،به تصريح حاجى خليفه در (كشف الظنون)،به وسيله هيجده تن از دانشمندان بزرگ اهل سنت2 شرح گردد؟! (30) وجالب تر اينكه نگارندگان اين كتب، سعى بليغ داشته اند كه درگزينش عنوانى براى كتاب خود، حتما يك يا چند بار نام اربعين را بياورند كه اين خود، بيان كننده توجه آنان به حديث اربعين و اعتبارى است كه براى آن قائل بوده اند. مثلا بسيارى ترجيح داده اند كه با به كار بردن يك بار واژه اربعين براى كتاب خود، عنوان (الاربعون حديثا) را

ص: 8604

انتخاب كنند; اما برخى ديگر، دوبار واژه اربعين را به كار برده اند، مانند: (الاربعين عن الاربعين فى فضائل امير المؤمنين) كه تاليف حافظ ابوسعيد محمد بن احمد بن حسين نيشابورى، جد ابوالفتوح رازى است و يا (الاربعين عن الاربعين)، تاليف يوسف بن حاتم شامى. گروهى ديگر نيز چنين عنوانى را برگزيدند: (الاربعين عن الاربعين من الاربعين) كه تاليف منتجب الدين على بن عبيدالله بن حسن بن حسين بن بابويه است (البته نام كامل كتاب وى چنين است: الاربعين حديثا عن اربعين شيخا من اربعين صحابيا). (31) گفتنى است كه او در خاتمه كتاب خود مى گويد: كه اربعين ديگرى تاليف خواهد كرد با اين عنوان: (الاربعين عن الاربعين من الاربعين مع الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين) (كه چهار بار كلمه اربعين در آن تكرار شده است. البته مشخص نيست كه موفق به اين كار شده است يا نه). (32) و حافظ ابن عساكر (م571ق)، اربعين خود را اين گونه نامگذارى كرده است: (الاربعين البلدانيه عن اربعين من اربعين لاربعين فى اربعين)، و در توضيح عنوان فوق مى نويسد: فقد جمعت فيه [فى الاربعين البلدانيه] اربعين حديثا، عن اربعين شيخا، من اربعين بلده، لاربعين صحابيا، فى اربعين موضوعا. (33) برخى از اربعين نويسان پس از عبدالله بن مبارك، جماعت بسيارى از علما، اقدام به نگارش اربعين نموده اند، (34) نظير محمد بن اسلم طوسى و

ص: 8605

حسن بن سفيان نسايى; (35) اما اوج اين اقدام را بايد از قرن چهارم هجرى به بعددانست. از كسانى كه از اين تاريخ به بعد به تاليف اربعين دست زده اند،در ميان اهل سنت،مى توان به علماى زير اشاره كرد: احمد بن حرب نيشابورى (م 234ق)، حافظ حسن بن سفيان نسوى (م303(، حافظ ابو بكر كلابادى (م 380ق)، حافظ عمر بن احمد بن مهدى بغدادى دارقطنى (م385ق)، حافظ ابوبكر جوزقى (م388ق)، حاكم نيشابورى (م405ق)، ابو سعيد مالينى )412ق)، ابوعبدالرحمان سلمى )412ق)، حافظ ابونعيم اصفهانى (م430ق)، اسماعيل بن عبدالرحمان صابونى نيشابورى (م449ق)، حافظ ابوبكر بيهقى (م458ق)، حافظ ابوبكر محمد بن ابراهيم اصفهانى (م466ق)، حافظ عبدالرحمان بن احمد نيشابورى (م476ق)، حافظ ابوعبدالله ثقفى (م489ق)، نصر بن ابراهيم مقدسى (م490ق)، امام ابوحامد محمد غزالى (م505ق)، حافظ ابن عساكر (م571ق)، بدرالدين ابومعمر اسماعيل تبريزى (م601ق)، امام فخرالدين رازى (م606ه)، شمس الدين محمد بن احمد، معروف به بطال يمنى (م 630ق)، محى الدين محمدبن عبدالله، معروف به ابن زهره حلبى (م639ق)، حافظ يحيى بن شرف الدين نووى يا نواوى (م676ق)، (36) ابراهيم بن حسن مالكى (م744ق)، محب الدين احمد بن عبدالله طبرى (م794ه)، حافظ شمس الدين ابن جزرى (م833ه)، حافظ ابن حجر عسقلانى (م852ق)، حافظ جلال الدين سيوطى (م911ق)، ابن كمال پاشا (م 940ق). (37) انديشمندان

ص: 8606

بزرگوار شيعه نيز در اين زمينه آثار جاويدانى ازخود به يادگار گذاشته اند كه اينك به معرفى اجمالى برخى ازآنان بسنده مى كنيم: 1. الاربعون حديثا، ضياء الدين فضل الله بن على بن هبه الله حسنى راوندى (م547يا 548ق). 2. الاربعين، شيخ منتجب الدين رازى(م585ق)، در فضائل امام على(ع). وى در آغاز كتابش مى نويسد: اوردت فيه اربعين حديثا، عن اربعين شيخا، عن اربعين صحابيا، عن اربعين كتابا كلها فى فضائل اميرالمؤمنين (ع) ومناقبه. 3. الاربعين رشيد الدين محمد بن على بن شهرآشوب ساروى مازندرانى(م588ق). اين اربعين، حاوى چهل حديث در مناقب حضرت فاطمه (س)است. 4. الاربعين، شيخ جمال الدين ابوعبدالله مقداد بن عبدالله بن محمد، معروف به فاضل مقداد (م826ق)، از شاگردان شهيد اول. 5. الاربعون حديثا فى الفضائل، شيخ زين الدين بن على بن احمدشامى )966ق)، مشتمل بر چهل حديث در فضائل اميرمومنان و ديگرامامان شيعه. 6. الاربعون حديثا، شيخ عزالدين حسين بن عبدالصمد (م984ق)، پدرشيخ بهايى (م1030ق)، همراه با شرح و توضيح محققانه احاديث. براين كتاب، حاشيه ها و شرحهايى نگاشته شده است. ظاهرا او اين كتاب را پيوسته در سفر و حضر به همراه داشت و از روى آن، براى دانشجويان تدريس كرده، آنها را به حفظ آن وادار مى كرد. 7. اربعين، نوشته ملاعبدالله بن محمد بن سعيد شوشترى خراسانى

ص: 8607

(ق977 ق) كه مشتمل بر چهل حديث در فضائل امير مومنان (ع) و ديگرامامان شيعه است. 8. اربعين، تاليف محمد بن شيخ عزالدين حسين عاملى، معروف به شيخ بهايى (م 1030 ق) همراه با شرح و توضيح محققانه احاديث كه بر آن، حاشيه ها و شرحهايى نگاشته شده است. ظاهرا او اين كتاب را پيوسته در سفر و حضر به همراه داشت و از روى آن، براى دانشجويان تدريس كرده، آنهارا به حفظ آن وادار مى كرد. 9. الاربعين، ملامحمدتقى مجلسى، معروف به مجلسى اول (م1070(، پدرعلامه محمدباقرمجلسى. 10 الاربعين، اثر ملا محسن فيض كاشانى (م1091ق). اين كتاب، حاوى چهل حديث در فضائل اميرمومنان، على (ع) است. 11 اربعين حديث، تاليف ملامحمد طاهر بن محمد حسين شيرازى(م1098ق)، شيخ الاسلام و امام جمعه قم و از مشايخ علامه مجلسى وشيخ حر عاملى. وى در اين كتاب، چهل دليل بر اثبات امامت، بويژه امامت على (ع) آورده است. 12. اربعين حديث، قاضى محمدسعيد بن محمد مفيد قمى (م1100ق). كتابى است در معارف و اصول دين، همراه با شرح محققانه احاديث كه ظاهرا آن را در سى سالگى تاليف نموده است. 13. الاربعون حديثا، علامه محمد باقر مجلسى (م1110 يا 1111ق) دراصول دين، فروع دين، خطب و مواعظ با شرح و بيانى كافى به عربى. وى همچنين اربعين ديگرى در

ص: 8608

امامت به فارسى دارد كه هر دوكتاب، بارها به چاپ رسيده است. 14 الاربعين، اثر شيخ ابوالحسن سليمان بن شيخ عبدالله ماحوزى(م 1121ق). وى از شاگردان علامه مجلسى بوده و كتابش در اثبات امامت از طريق عامه است. 15 اربعين حديث، علامه ملااسماعيل بن محمد حسين مازندرانى خواجويى (م1173ق). توضيحات عالمانه اى در باره چهل حديث است. كتاب وى در كنار (اربعين)هاى شيخ بهايى و علامه مجلسى، ازاربعين هاى معروف و معتبر نزد علماى شيعه است. (38) آنچه به اجمال اشاره شد، تنها بخشى از صدها اربعينى است كه درجهان تشيع نگاشته شده است و برخى از آنها با نهايت تاسف، براثر تطاول ايام و گذشت زمان، به تدريج از ميان رفته و بسيارى ديگر، همچنان به صورت نسخه هاى خطى در گوشه كتابخانه ها به دست فراموشى سپرده شده است. اميد آنكه موسسه يا نهادى ويژه تشكيل شود و تمام نسخه هاى خطى اربعينيات را يكجا گردآورى كند و به كار تصحيح و انتشار آنهااقدام نمايد. نگارنده، براين باور است كه موسسات بزرگ اسلامى در حوزه مقدس قم، موسسه دارالحديث و بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى،بهترين، مناسب ترين و شايسته ترين نهادهايى هستند كه مى توانند انجام چنين كارى را برعهده بگيرند كه در اين صورت،نبايد ترديد داشت با فضاى مناسبى كه براى پژوهش هاى قرآنى حديثى در

ص: 8609

جامعه ما پديد آمده است، يكى از آرزوهاى رهبر فقيدانقلاب اسلامى ايران، حضرت امام خمينى(ره) به واقعيت پيوسته است. بدان اميد كه اين خواست و آرزو روزى جامه عمل به خودبپوشد. ان شاء الله!

پى نوشت ها

: 1. خصال، الصدوق،302-319; الوافى، ج1، ص136; بحارالانوار، ج2،ص158-153; عوالى اللئالى، ج1، ص95; كنزالعمال، ج10، ص225-224; كشف الظنون، ج2، ص10391036; موسوعه اطراف الحديث النبوى، ج8،ص238-236. 2. شرح چهل حديث، مقدمه ناشر. 3. همان. 4. همان، ص1. 5. ر.ك: ترجمه و شرح (اربعين) شيخ بهايى، ص41; الاربعين، محمدباقر مجلسى، ص10; دائره المعارف تشيع، ج2، ص52. 6. الاربعون حديثا، شهيد اول، ص17. 7. ترجمه و شرح (اربعين) شيخ بهايى، ص41، الاربعون حديثا، علامه شوشترى، ص3. 8. وى اربعينى تاليف كرده است به نام (الاربعون حديثا)، درمناقب اميرمومنان، على(ع); ر.ك: الذريعه، ج1، ص424. 9. الوافى، ج1، ص136. 10. الاربعين، مجلسى، ص10; بحارالانوار، ج2، ص156. در كتاب اخيرآمده است: (هذا المضمون مشهور مستفيض بين الخاصه والعامه، بل قيل: انه متواتر)

ص: 8610

(بحارالانوار، ج2، ص156(. معلوم نيست كه مرحوم فيض، عبارت خويش را از علامه مجلسى گرفته و يا برعكس; اما چون وفات فيض، سال1091ق، و وفات علامه مجلسى1111 يا 1110ق،است، شايد بتوان حدس زد كه علامه مجلسى، مطالب مذكور را از فيض گرفته باشد; اما به نظر مى رسد كه بهتر آن است كه بگوييم چون هر دو از شاگردان شيخ بهايى اند، از او اخذ كرده اند. و الله اعلم. 11. الذريعه، ج1، ص409. 12. شرح الاربعين النبويه، ص476. 13. همان جا. 14. بيهقى گويد: (اسانيده كلها ضعيفه). از ابن عساكر نقل شده است كه: (اسانيده كلها فيها مقال، ليس فيها للتصحيح مجال). عبدالقاهر الرهادى گفته است: (طرقه كلها ضعاف، اذ لايخلو طريق منها ان يكون فيها مجهول لايعرف، او معروف مضعف) . (الاربعون حديثا، خواجويى، ص6( 15. الاربعين النوويه، ص4-3. 16. كشف الظنون، ج1، ص52. 17. شرح الاربعين النبويه، ص487-481; الاربعون حديثا، خواجويى،ص8. 18. الاربعون حديثا، خواجويى، ص6. 19. شرح الاربعين النبويه، ص487. 20. الاربعين البلدانيه، ص33. 21. الذريعه، ج1، ص410; الاربعون حديثا، شوشترى، ص7. 22. الاربعون حديثا، خواجويى، ص6. 23. شرح الاربعين النبويه، ص480. 24. الاربعون حديثا، خواجويى، ص98. 25.الاربعون حديثا، شوشترى،ص3. 26. ر.ك: موسوعه اطرف الحديث النبوى، ج8، ص238-237. 27. الاربعين البلدانيه، ص4040; كنزل العمال، ج10، ص225-224; عوالى اللئالى، ج1، ص95. 28. الاربعين

ص: 8611

النوويه، ص4-3. 29. الاربعين النوويه، ص4; كشف الظنون، ج2، ص1036. 30. كشف الظنون، ج1، ص60- 59. 31. الاربعون حديثا، شيخ منتخب الدين، ص7; الاربعون حديثاشوشترى، ص4-3. 32. الاربعون حديثا، شيخ منتخب الدين، ص73; الذريعه، ج1، ص433. 33. الاربعين البلدانيه، ص83. 34. و به تعبير نواوى: خلائق لايحصون من المتقدمين والمتاخرين. (الاربعين النوويه، ص5( 35. الاربعين النوويه، ص5. 36. بنا به تصريح حاجى خليفه، هيجده تن از دانشمندان اهل سنت،اربعين نووى را شرح كردند. (كشف الظنون، ج1، ص60- 59(: 37. كشف الظنون، ج1، ص61 52; نيز ر.ك: الاربعين البلدانيه،ص3833; الاربعين النوويه، ص54. گرچه به طور حتم، تعداداربعين هاى مكتوب و دانشمندانى كه به نگارش آن اقدام كرده اند، بيش از آن است كه مولف (كشف الظنون) ياد كرده است; ولى با اين همه، تعداد59 اربعين از علماى اهل سنت در (كشف الظنون) و26 اربعين ديگر در ذيل آن گردآورى شد و مرحوم شيخ آقا بزرگ هم حدود نور اربعين از دانشمندان شيعه را در(الذريعه) برشمرده است. (الاربعون حديثا، شهيد اول، ص104( 38. الذريعه، ج1، ص409 و 435.

ص: 8612

چگونه شيعه شدم

مجله حضور شماره 26 آقاي جهري (از مسئولين سابق وهابيت در سنگاپور) درباره گرويدنش به مذهب شيعه سخن مي گويد: بسم الله الرحيم الرحيم خدا را شكر و سپاس مي گويم كه مرا به صراط مستقيم كه همانا دين اسلام و مذهب پر از نور شيعه اثني عشري است رهنمون ساخت. با دعوتي كه در سال 1983 ميلادي مصادف با 1362 هجري شمسي از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي از مسلمانان مالزي، سنگاپور،اندونزي و كلا كشورهاي آسيائي بعمل آمد به كشور ايران سفر نمودم درآن زمان افكار و نگرش من برپايه مذهب منحط وهابيت استوار بود و خود يكي از مسئولين حزب وهابيت در سنگاپور بودم. از زمانيكه وارد تهران شدم مورد تفقد و ميهمان نوازي مسئولين محترم سپاه قرار گرفتيم. پس از پذيرائي كه از ما بعمل آمد ما را به مدرسه عالي شهيد مطهري بردند و آشنايي هاي لازم را در خصوص آن مكان علمي به ما دادند پس از دو روز اقامت به همراهي مسئولين محترم به بازديد اماكن مختلف شهر تهران پرداختيم سپس ما را به مراسم دعاي پر فيض كميل عزيمت دادند. آن شب، شب سردي بود وقتي به آن مكان مورد نظر رسيديم با كنجكاوي به چهره هاي مردمي كه درين هواي سرد به آنجا آمده بودند نظاره كردم

ص: 8613

و پيش خودم گفتم كه اينها چه مي خواهند و چه مي گويند اصلا دعا چيست و چه فلسفه اي دارد و.... در جائي به اتفاق همراهان نشستيم و هنوز محو حالات مردم بودم كه متوجه شدم ضمن دعا گريه هم مي كنند و برايم خيلي عجيب بود، با خود گفتم چه سخنان نافذ و زيبايي چه مطالب سحرانگيز و با معنويتي، سرماي آن شب را فراموش كردم و تمام وجودم مملو از گرماي دعا و انابه بود. بخود آمدم و ديدم كه صورتم غرق در اشك است، احساس سبك بالي مي كردم از خدا مي خواستم كه دعا به پايان نرسد كه متوجه شدم همراهانم به من اشاره مي كنند برخيز كه وقت رفتن است. صبح روز جمعه به مراسم نماز جمعه رفتيم. بعدازظهر كمي از شهر تهران ديدن كرديم. صبح روز بعد به زيارت حضرت علي ابن موسي الرضا (ع) در مشهد مقدس رفتيم كه اوصاف آن بماند كه چه بود و چه گذشت. بعداز شهر مقدس مشهد به شهرهاي شيراز، اصفهان نيز سفر كرديم و بعد از عزيمت به تهران به زيارت حضرت معصومه عليهما السلام در شهر مقدس قم رفتيم و پس از آن به بازديد از شهرهاي جنگي و مناطق جنگي رهسپار شديم كه از جمله شهرها شهر دزفول - اهواز وانديمشك بود. پس

ص: 8614

از ده روزي كه در سفرهاي متعدد بوديم مجددا به تهران بازگشتيم و بعد از اسكان به ما خبر دادند كه فردا براي ديدار از امام خميني به جماران خواهيم رفت روز بعد پس از طلوع آفتاب راهي جماران شديم در مسيري كه حركت مي كرديم همواره به اين فكر بودم كه جماران كجاست؟ ! منزل امام چگونه است؟ حركات او چگونه خواهد بود؟ و...كه ناگهان اتوبوسها متوقف شدند. يكي از برادران سپاهي ما را بسوي كوچه هايي باصفا راهنمائي كرد تا اينكه به محله اي ساده و بي تكلف و عادي رسيديم. ما را جداگانه جهت بازرسي بدني هدايت كردند و بازرسي انجام شد و حتي انگشترهاي ما را نيز گرفتند و وارد حسينيه اي كه بالا و پايين نداشت - مكاني بي ريا و بدور از تجملات حاكمان، مكاني محقر ولي پر از معنويت. همه منتظر و بي قرار نشسته بودند و من هم قلبم همانند تلاطم امواج دريا مي تپيد و هر آن احساس مي كردم كه قلبم مي خواهد از حركت بايستد، كه ناگهان درب جايگاه باز شد و نور خورشيد عالم افروز امام خميني (ره) ظاهر شد و قلبم يكباره با ديدن امام فرو ريخت و در چهره نوراني امام غرق شدم. و مردم بي قرار، قرار از كف دادند و صداي پر از خلوص آنان كه

ص: 8615

مي گفتند روح مني خميني - بت شكني خميني فضاي آنجا را در هم شكست و من شاهد پرواز روح آنان در گرداگرد امام بودم، بعد از بيانات گهر بار امام مسئولين محترم ما را براي دست بوسي امام به منزل حضرت امام راهنمايي نمودند و من همچنان قلبم مي تپيد، تا بحال چنين احساس ضعفي نكرده بودم. آرام، آرام نوبت بمن رسيد وقتي زمان دست بوسي من شد و دست امام را لمس كردم زبانم بند آمد و نتوانستم هيچ سخني بگويم و در زمانيكه دست امام در دستم بود با خود و خداي خودم عهد كردم كه راه امام را ادامه دهم چون او را حق يافتم. زيرا زمانيكه ست حضرت امام را بوسيدم حكايت يدبيضاي حضرت موسي، دم مسيحاي حضرت عيسي و رحماءبينهم نبي اكرم بر من مجسم شد و مرا تحولي بخشيد كه از وصف نمودن آن عاجزم. با خود خاطرات اين چند روز و چند شبي كه در ايران بودم را مرور مي كردم و با خود مي گفتم آيا در رويا بسر مي برم يا اينها حقيقت دارد، خدايا اين چه تحولي است كه بر من عارض شده است. بعد از بازگشت از جماران با يكي از روحانيون ايراني كه همراه ما بود در خصوص حالات خود صحبت نمودم و در خصوص مذهب خود كه

ص: 8616

وهابيت بود با او صحبت كردم و از ايشان خواستم كه با او جلسه مباحثه اي در خصوص مباني علمي و اعتقادي خود داشته باشم كه لطف خدا شامل حالم شد و اين جلسه منعقد گرديد و نتيجه اين جلسه نور هدايتي بود كه بر من تابيد و مرا از ضلالت و گمراهي نجات بخشيد و به حقيقت مذهب شيعه رهنمون ساخت و نتيجتا به آن ايمان آوردم و با خواندن شهادتين بدان اقرار نمودم. لاجرم سفر به پايان رسيد وروح و روان من از آب زلال اهل بيت و فرزند خلف آنان پاك و منزه و معطر گشته بود اما دل كندن از چنين فضايي برايم دشوار بود ولي بالاخره سوار بر هواپيما شديم و به سوي كشور خود رهسپار گشتيم تا آن زمان شيعه اي در ديار ما نبود و يا اگر بود من از آن بي اطلاع بودم پس از رسيدن به سنگاپور تغيير افكار و مذهب خود را از همراهان، آشنايان، خانواده ام كتمان نمودم و سعي در مستحكم كردن اين عقيده داشتم. در زمان خواندن نمازهايم مادرم مرا كنترل كرده و از من سوال مي كرد كه نماز را چرا در پنج وقت نمي خواني كه با كتمان اين موضوع و تقيه كردن اين موضوع را گذراندم لذا با شيعيان كشورهاي اندونزي و

ص: 8617

مالزي ارتباط پيدا كردم و خود را مجهز به علم و معرفت نمودم تا بتوانم اين مذهب حقه جعفري را اشاعه و ترويج دهم، ابتدا از خانواده خود شروع كردم و همسرم را دعوت به اين امر نمودم كه او نيز به لطف خداوند متعال شيعه شد و بيشترين كمك را در ترويج برنامه هايم به من كرده است. سپس با همكاري همسرم باجناقهاي خود را به اين صراط مستقيم دعوت نموديم كه آنهم موثر افتاد و بحمدالله همگي آنها شيعه شدند و در اين راستا با يكديگر جلسات هفتگي داشتيم كه دولت سنگاپور اقدام به كنترل و جاسوسي جلسات ما را نمود ولي پس از اينكه متوجه شد كه ما در اين جلسات خطري نداريم و فقط صحبت مذهبي مي كنيم ديگر با جمع ما كاري نداشتند ولي هنوز كنترل خود را بر ما دارند. و از آنجايي كه خداوند اگر بخواهد هدايت مي كند لطف و رحمتش شامل حال ما شد و ما توانستيم در اين مدت شعاع تبليغ خود را به تمام شهر و كشور توسعه داده و مروج مذهب شيعه بشويم كه تا بحال بالغ بر 1100 نفر از افراد اين كشور به مذهب شيعه گرويده اند و از خداوند متعال خواستاريم كه اين توفيق را بر ما روز افزون نمايد. البته

ص: 8618

لازم به ذكر است كه در طي اين مدت مشقتها و سختيهايي را نيز متحمل شده ايم كه شيريني پيشرفت كار آن تلخيها را از كام ما مي زدايد.

ص: 8619

كتاب شناسي حكومت اسلامي (4)

اشاره

انديشه سياسي در اسلام حقيقت، سيد صادق

حكومت اسلامي و ولايت فقيه.

مصباح يزدي، محمد تقي.چاپ سوم: تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1373.166 ص. كتاب، از نه بخش تشكيل شده است.هدف از تأليف كتاب، تبيين دستگاه حكومتي نظام ولايت فقيه است. در بخش اول، به ضرورت بحث از حكومت اسلامي سخن به ميان آمده است.به گفته نويسنده، ويژگي اصلي نظام ما، اسلامي بودن آن است.تحقق اين ويژگي زماني است كه قانونگذاري، اجرا و مسئله قضا، مبتني بر اصول و ارزشهاي اسلامي باشد.وظيفه مردم نيز، حساسيت نسبت به اصول و ارزشهاي اسلامي است، و اين در صورتي ممكن خواهد بود كه شناخت مردم از اسلام، صحيح و عميق باشد .از اين رو، طرح مسئله «حكومت اسلامي» ضروري است، تا ديدگاهي روشن براي مردم پديد آورد .بدون بالا رفتن سطح فرهنگ اسلامي مردم، ضمانتي براي حفظ و تداوم «اسلامي بودن نظام» نخواهد بود. بخش دوم كتاب، سخن از ضرورت قانون براي جامعه است.به اعتقاد نويسنده، رسالت بعثت انبيا، بيان قانون خدا و دعوت به اقامه قسط است.در ادامه، براي اثبات ضرورت قانون براي جامعه، سه مقدمه مطرح مي شود: 1.زندگي انسان اجتماعي است؛ 2.در زندگي اجتماعي، تزاحم و برخورد منافع پيش مي آيد؛ 3.براي از بين بردن تزاحم، مرزها و حدود بهره برداري افراد بايد

ص: 8620

مشخص شود.قانون جامعه، بايد الهي باشد، چرا كه خداوند است كه به تمام ابعاد وجودي انسان آگاه است.اسلام همه جانبه است و توان اداره جامعه را دارد.دستورهاي اسلام نيز، ضامن «عدالت اجتماعي» است. در بخش سوم، به «صفات قانونگذار» پرداخته مي شود.قانونگذار بايد به تمام ابعاد انسان آگاه باشد و خودخواهي و گروه گرايي در او نباشد، و اين مختص خداوند است.توحيد در قانونگذاري هم مطرح است، يعني بايد تنها از خدا پيروي كرد و ربوبيت تشريعي خدا را در كنار ربوبيت تكويني او پذيرفت و مولويت مطلق براي قانونگذاري، از آن خداست.طبق آيات قرآن نيز، همه بايد در موارد اختلاف به حكم خدا رجوع كنند و كساني كه به حكم غير خدا حكومت كنند، كافر و فاسق و ستمگر دانسته شده اند.در بخش چهارم، به علت تفاوت قوانين الهي در جوامع اسلامي پرداخته مي شود.در اين بخش آمده، براي كشف حكم خدا چند راه وجود دارد: 1.عقل (در برخي موارد ضروري و روشن) ؛ 2.وحي؛ 3.سنت، كه كاشف از اراده تشريعي خداست. نويسنده مي گويد در مواردي كه حكم قطعي عقل يا نص صريح شرع وجود ندارد، بناي عقلا به رجوع به اهل خبره است، كه نام آن را «تقليد از اعلم» گذاشته اند.گاهي در حكم خدا تغيير پيش مي آيد، و اين تغيير به دليل

ص: 8621

تغيير در قيودي است كه در موضوع (از نظر زمان و مكان) وجود دارد.نام اين تغيير «نسخ» است.گاهي هم در موضوع، قيدي اخذ شده كه حكم تابع آن است .اين قيدهاي موضوع، گاهي عيني و گاهي اعتباري است.در واقع، حكم، تابع مصالح و مفاسد است و قيدهاي زماني و مكاني، نشانه تغيير آن مصالح و مفاسد است و تعبير «تغيير حكم» ، مسامحه است. «تزاحم دو حكم و اهميت ملاك» ، عنوان بخش پنجم كتاب است.به گفته نويسنده، گاهي يك عمل داراي دو عنوان است و چون هر عنوان حكمي دارد، لذا تزاحم پيش مي آيد.در اينجا بايد به آن كه ملاكش قويتر است توجه كرد.احكام تابع ملاكهاي واقعي است.آنجا كه ملاكها فهميده شود، «مستقلات عقليه» ناميده مي شود.گاهي هم ملاكها در روايات ذكر شده است.براي شناخت ملاكها، دقت نظر، انس با كتاب و سنت، و شناخت مفاسد و مصالح اجتماعي لازم است.در تشخيص موضوع حكم، از نظر متخصصان هم بايد استفاده كرد.اين كه حضرت امام (ره) فرمودند عامل زمان و مكان را بايد در اجتهاد دخالت داد، به معناي تغيير مصداقها در زمانها و مكانهاي گوناگون است. در بخش ششم، به «ضرورت مجلس و مرجع قانونگذاري در نظام اسلامي» پرداخته مي شود.در اين بخش اشاره شده كه در اسلام، اساس قوانين، قرآن

ص: 8622

و سنت است.از آنجا كه همه قوانين جزئي بخصوص در مسائل مستحدثه بيان شده و در نظر فقها هم اختلاف پيش مي آيد، لذا بايد مرجعي باشد تا تكليف را مشخص كند.وضع قوانين مورد نياز، بر عهده اهل خبره است كه هم شم فقاهت داشته باشند و هم مسائل جامعه را خوب بدانند.گاهي حكم كلي روشن است، ولي در شناخت مصداق و تطبيق حكم بر موارد، ممكن است اختلاف پيش بيايد.در اينجا مرجعي لازم است تا مقررات مورد نياز را وضع كند.بر اين اساس، مجلس شورا و قانونگذاري در جامعه اسلامي لازم است، كه بازوي مشورتي رهبر محسوب مي شود.شورا هم عقلاني است، هم مورد تأكيد اسلام . «دستگاه حكومت در نظام اسلامي» ، عنوان بخش هفتم كتاب است.در اين بخش آمده كه غير از استنباط احكام از منابع، گاهي قوانيني به عنوان ولايت از طرف ولي امر وضع مي شود، كه بر اساس تطبيق با عناوين، متغير است و تشخيص آن موارد مهم است.از ميان اركان حكومت، قوه اجراييه نمايانتر است.قوه مجريه براي آن است كه با قدرت قهريه، جلو تخلفات افراد را از قانون بگيرد و ضامن اجراي عدل و قانون باشد.ضرورت قوه مجريه عبارت است از: رسيدگي به افراد ناتوان و بي سرپرست در جامعه، تأمين نيازهاي زندگي افراد، بهره برداري صحيح از

ص: 8623

ثروتهاي عمومي، تأمين بودجه براي نيازها، تأمين رشد فرهنگ و تربيت جامعه، دفاع از كشور، حفظ امنيت داخلي و تنظيم روابط خارجي.از نظر شرع، دستگاه حكومت به صورت واجب كفايي است. در بخش هشتم كتاب، به «اختيارات، شرايط و وظايف حاكم» پرداخته مي شود.به نظر مؤلف، سه شرط كلي را مي توان براي تصدي يك منصب دولتي در نظر گرفت: 1.شناخت قانون؛ 2.تقوا؛ 3 .كارداني و تخصص.از آيات و روايات استفاده مي شود كه حكومت بايد به دست افراد عالم متقي و با مهارت سپرده شود، وگرنه جامعه به انحطاط مي گرايد. «ولايت فقيه» ، عنوان آخرين بخش كتاب است.نويسنده مي گويد كه در عصر غيبت، به جهت عدم دسترس به معصوم شخصي كه واجد شرايط آگاهي كافي از اسلام و قوانين خدا، تقوا و دوري از هواي نفس، تدبير و مديريت و قدرت هماهنگي ميان سه قوه باشد، در رأس حكومت قرار مي گيرد . اين سه شرط را هم عقل و هم شرع مي پذيرد.كسي كه واجد اين شرايط باشد، ولي فقيه است.از نظر شرعي، كسي بايد حاكم باشد كه نزديكترين فرد به امام معصوم (ع) باشد، كه او همان فقيه است.حكم فقيه نافذ است، چون نيابت از امام معصوم (ع) دارد.تصميم قواي مقننه، اجرايي و قضايي، در صورتي مشروع است كه به تأييد ولي

ص: 8624

فقيه رسيده باشد.حكم خود ولي فقيه نيز، وقتي لازم الاتباع است كه مخالف قانون خدا نباشد.

حكومت جمهوري اسلامي.

(امام) خميني، روح الله (و ديگران) . (قم)، فدك.161 ص. اين كتاب از چند مكالمه و مصاحبه درباره حكومت اسلامي و ماهيت آن تشكيل شده است.مقاله اول، مجموعه اي از سخنراني ها و مقالات امام خميني (ره) تحت عنوان «شناختي درباره حكومت اسلامي» است، كه در آن آمده حكومت در اسلام، به مفهوم تبعيت از قانون است.مهمترين شرايط زمامدار، علم به قانون و عدالت است.اگر كسي با اين دو صفت قيام كرد، همان ولايت رسول الله (ص) را خواهد داشت.ما موظف ايم حكومت اسلامي تشكيل دهيم و آثار استعمار را طرد كنيم. قسمت دوم كتاب، مصاحبه اي است كه خبرنگاري سوئيسي با مرحوم طالقاني، تحت عنوان «درباره حكومت اسلامي» انجام داده است.از نكات مورد اشاره در اين مصاحبه، اين است كه در اسلام، استثمار و استعمار وجود ندارد، مردم ايران نمي توانند درباره مسئله فلسطين بي تفاوت باشند، و اسلام با آزادي به معناي بي بندوباري مخالف است. قسمت سوم، مصاحبه اي است با حسينعلي منتظري، تحت عنوان «جنبش ما نه چپ است، نه راست» .در اين مصاحبه عنوان شده كه اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي آزادي دارند و حكومتي مانند ليبي، خواسته ما نيست، چرا كه كارها بايد زير نظر

ص: 8625

كارشناسان اسلامي باشد. سخنراني شهيد بهشتي مندرج روزنامه كيهان مورخ 4/11/1357 تحت عنوان «دين آزادي است و آزادي كسي را سلب نمي كنيم» بخش ديگر كتاب را تشكيل مي دهد. قسمت بعد پاسخ سيد محمد حسيني شيرازي به دانشجويان مسلمان مقيم آمريكاست، تحت عنوان «در حكومت اسلامي نه فقر وجود دارد، نه فقير» ، كه در آن بيان شده كه معني تعدد زوجات، تشكيل حرمسرا نيست. بخش ديگر كتاب نوشته ناصر مكارم شيرازي است، تحت عنوان «حكومت اسلامي چه نوع حكومتي است؟» كه بيان شده حكومت ديني، استبدادي نيست.همچنين دورنمايي از اقتصاد حكومت اسلامي بيان شده است.حسين نوري در بحثي تحت عنوان «حكومت اسلامي و تحليلي از نهضت حاضر» مي گويد كه عامل پيروزي نهضت، صرف مسائل اقتصادي و سياسي نبود.جامعه اي كه نود و نه درصد آن مسلمان است، حكومت اسلامي مي خواهد.نويسنده، همچنين خطوطي از سياست خارجي و اقتصاد اسلام را ترسيم مي نمايد. مقاله ديگر اين كتاب از مصطفي رهنماست، با عنوان «همه مي توانند حرف خود را بزنند» ، كه در آن به تبيين آزادي در نظام اسلامي پرداخته شده است. «جمهوري اسلامي بر پايه رأي مردم استوار است» ، مقاله رضا اصفهاني است، كه در آن آمده در جمهوري اسلامي، ثروت در انحصار كسي نيست. مهدي بازرگان نيز، تحت عنوان «نقطه نظرهايي درباره

ص: 8626

حكومت اسلامي» مي گويد كه انتقاد از مقامات از واجبات است. به اعتقاد حسن صدر، اسلام اصيل بر مبناي جمهوريت، دموكراسي و سوسياليسم بنا شده است .او در مقاله خود نقش امام (ره) را با سيد جمال در آزادي شرق اسلامي مقايسه مي كند. مقاله آخر از صادق قطب زاده، تحت عنوان «خطوط اصلي دولت اسلامي و آينده ايران» است.او مي گويد كه حكومت اسلامي، به معناي حكومت روحانيون نيست.

حكومت جمهوري اسلامي.

مشكيني، علي.چاپ اول: 1357.111 ص. مؤلف در اين كتاب اشاره دارد كه هر حكومتي نيازمند تحقق سه امر است: برنامه اجرايي، هيئت حاكمه و بودجه مالي.به همين سبب، اين كتاب به سه بخش تقسيم شده است. نويسنده مي گويد برنامه اجرايي حكومت اسلامي، مجموعه قوانيني است كه شريعت ناميده مي شود و شامل سه قسمت است: اعتقادات، اخلاق و احكام.احكام، خود به چهار بخش تقسيم مي گردد : عبادات، عقود، ايقاعات و احكام.در بخش ديگري از كتاب آمده كه پيشواي حكومت اسلامي، پيامبر (ص)، امام (ع)، يا منصوب از طرف اوست.اسلام به شكل معيني از اشكال حكومتهاي امروز جهان تنصيص نكرده است.حكومت جمهوري اسلامي، در زمان غيبت با تشكيل سه گروه يا سه مجلس تحقق مي يابد: گروه افتا، گروه شورا و گروه اجرا (هيئت وزرا) . نويسنده همچنين اشاره شده كه اراضي و مباحات اوليه

ص: 8627

دو دسته اند: اموال دولتي و اموال شخصي.او در پايان، به هشت سؤال مطرح شده، پاسخ مي دهد.

حكومت جهاني، محور گسترش يا محور انقلاب اسلامي.

دفتر مجامع مقدماتي فرهنگستان علوم اسلامي.چاپ اول: قم، مؤلف، 1367.296 ص. كتاب، حاوي چهار بخش است. «ترسيم هجوم همه جانبه كفر جهاني» ، عنوان بخش اول كتاب است كه شامل دو فصل مي شود. در فصل اول «كفر بين المللي نظامي در همه ابعاد» ، به عنوان تحليل نظري طرح شده است .در اين فصل، در سخن از نگرشي در ناهماهنگي داخلي، به مسائل فرهنگي و اقتصادي اشاره مي شود، و اينكه چرا با سرنگوني نظام شاهنشاهي، آثار فرهنگي و اقتصادي آن در جامعه هنوز نمايان است.همچنين به ارتباط با نظامهاي بين المللي، و بررسي ارتباط فرهنگي و ارتباط اقتصادي پرداخته مي شود.در بررسي ارتباط فرهنگي، به وارداتي بودن نظام آموزشي از غرب اشاره مي شود، كه سازگار با جامعه ما نيست، لذا آثاري را به دنبال دارد، از جمله: تحقير آنچه كه خودي است، دلباختگي و شيفتگي عده اي به فرهنگ غرب، انحلال شخصيت عناصر در نظام علمي جهاني، رنسانس، دگرگوني علم عليه مذهب و تجديد حيات ماده پرستي.در آخر بحث، نتيجه گرفته مي شود كه سيستم علمي جهاني، مولود رنسانس است. در قسمت دوم، به بررسي ارتباط اقتصادي پرداخته مي شود.در اين قسمت، به اصول و

ص: 8628

ابزار نظام اقتصادي غرب اشاره مي گردد.عناوين فرعي اين قسمت عبارت است از: اصالت دادن به سرمايه، ربا ابزار ماده پرستي، انحصار تضمين كننده استمرار و گسترش نظام ربوي، مديريت سياسي جامعه بر اساس نرخ رشد ربا، مديريت اقتصادي براي جلوگيري از ربا و رشد آن، ماشينيزم ابزار تحرك سرمايه هاي انبوه، نظام توزيع متمركز مولود طبيعي توليد انبوه، حيات كارخانه در گرو مصرف متمركز، تابعيت انسان به عنوان يك ابزار از ابزاري ديگر به نام ماشين. در بحث از بين المللي بودن نظام كفر ربوي، اشاره مي شود كه انسان در ديدگاه غرب موجودي اشباع ناپذير و حريص است و نرخ رشد خويش را نرخ ربا مي داند.لذا دست از رشد خويش، يعني افزايش مداوم شتاب نرخ ربا بر نمي دارد و چنين افزايش با شتابي، گستره اي به پهناي همه گيتي مي طلبد.نويسندگان كتاب، در اين زمينه به موارد ديگري نيز، از جمله هواپرستي و گرايشهاي مادي زمينه ساز تسلط جهاني كفر، تقسيم كار بين المللي كه منجر به تك محصولي شدن بعضي كشورها گرديده، تأمين منافع مادي و تحرك در گرو هماهنگي با نظام جهاني مي پردازند . «مديريت كفر جهاني، تحليل عيني» ، عنوان فصل دوم است.در اين باره، اين مبحث مطرح مي شود كه سازمان ملل متحد، سازماني در خدمت مديريت كفر جهاني است.مباحث فرعي آن عبارت اند از: علت تشكيل

ص: 8629

و هدف سازمان ملل متحد، جنگ جهاني دوم بي نتيجه بر سر تقسيم دنيا، سازمان ملل راهي ديگر براي تقسيم دنيا، آزادي و تساوي عقايد، اتحاد ملل بر اساس ماده پرستي قدرت، ضابطه سازمان ملل براي تقسيم دنيا، ايجاد نظم جهاني به منظور متحد نمودن جهان بر محور پرستش ماده. در قسمت دوم از اين فصل، به تشكيلات سازمان ملل (اركان كارگزاريها) و اينكه چگونه در خدمت كفر جهاني قرار دارند، پرداخته مي شود.در بخش فرهنگي به يونسكو، در بخش اقتصادي به بانك جهاني، سازمان فائو، سازمان گات، سازمان ايلو، و در بخش سياسي و حقوقي به شوراي امنيت و اختيارات آن و ديوان داوري بين المللي اشاره مي شود.در ادامه به شركتهاي چند مليتي پرداخته مي شود و نقش آنها در گسترش نظام ربوي، مورد ارزيابي قرار مي گيرد.همچنين در زمينه عملكرد اين شركتها به حاكميت اقتصادي، سياسي و فرهنگي آنها اشاره مي شود و تأثير حاكميت اين شركتها در جهان سوم به لحاظ اقتصادي، سياسي، فرهنگي مورد بررسي واقع مي شود. «امريكا، شيطان بزرگ» ، ديگر قسمت فصل دوم است، كه در آن به توانايي شركتهاي چند مليتي امريكايي در زمينه اقتصادي و روابط آنها با اروپا و شوروي اشاره مي شود.نويسنده در اين باره مي نويسد كه شركتهاي چند مليتي امريكايي با در اختيار گرفتن مديريت، حداكثر سرمايه و

ص: 8630

سود حاصل از آن، توانسته اند با سيطره مادي خويش بر حيات فرهنگي، اقتصادي و سياسي، موجب تضعيف جهان سوم گردند.وي در ادامه اشاره مي كند كه اين اقدامات تنها به خارج از امريكا مربوط نمي شود، بلكه در درون سيستم متمركز ربوي امريكايي، همين داستان جريان دارد.از اين رو، نقش اين شركتها در درون سيستم امريكا بررسي مي شود.نويسنده به اقدامات شركتهاي چند مليتي و اعمال نفوذ آنها در شوراي روابط خارجي و كميسيون سه جانبه امريكا اشاره مي كند و آن را مورد مطالعه قرار مي دهد. «هدم كفر، استراتژي حيات اسلام» ، عنوان بخش دوم كتاب است، كه فصل اول آن «تحليل عقلي» نام دارد.در اين فصل، ضرورت مبارزه با كفر از ديدگاه منطقي و عقلي مورد ارزيابي قرار مي گيرد.عناوين فرعي، تحليل موارد ذيل است: 1.رشد ايمان و كفر در گرو گسترش طلبي (الف كثرت آثار و امكانات، زمينه ساز شدت ايمان، ب گسترش امكانات، مطلوب نظام كفر و ايمان) ؛ 2.بررسي امكان بي ارتباطي (آيا مي توان تصور كرد كه ايمان و كفر در كنار هم باشند، اما تزاحمي براي يكديگر بوجود نياورند؟) ؛ 3.بررسي امكان سازش با كفر (كه مردود شمرده مي شود) . فصل دوم، تحليل نقلي در مورد «وجوب دفاع» است.در اين باره به فتاوي فقها از جمله امام (ره)، سيد محمد كاظم يزدي،

ص: 8631

صاحب جواهر، شيخ بهايي، شهيد ثاني، شهيد اول، علامه حلي، ابن ادريس و طبرسي اشاره مي شود. بخش سوم، «روشهاي مبارزه با كفر جهاني» عنوان گرفته است، كه در آن مبارزه با كفر از سه طريق فرهنگي، اقتصادي و سياسي بررسي مي شود. در بخش مبارزه فرهنگي، به دو بعد فردسازي و اجتماعي توجه مي شود.در بعد فردسازي در مسئله آگاهي، تغيير نظام اجتماعي مطرح مي شود.در بعد اجتماعي: 1.استفاده از امكانات در ابلاغ كلمه حق؛ 2.قبضه مدارك و مدارج علمي؛ مورد بحث قرار مي گيرد.در مبارزه از طريق اقتصادي، بي سرانجامي محور قرار دادن مبارزه اقتصادي و توصيه به بهره گيري از فرصتهاي اقتصادي بررسي مي شود.در مبارزه سياسي نيز، به سازمانهاي بين المللي (سازمان استقرار رسمي ظلم و زور) و بهره گيري از فرصتهاي سياسي، اشاره مي شود. مؤلفان سرانجام در فصل چهارم به اين نتيجه مي رسند كه جنگ يا اعمال قدرت، مؤثرترين روش در مبارزه با نظام كفر است.

حكومت در اسلام.

قلمداران، حيدرعلي.چاپ اول: نشر حقايق عريان.185 ص. اين كتاب در سال 1343 به رشته تحرير درآمده، ولي مقدمه مؤلف در سال 1358 نوشته شده است . «وظايف حاكم اسلام» ، اولين عنوان كتاب است. به نوشته مؤلف، وظايف حكومت اسلامي عبارت است از: 1.فصل امر و جمع الفت، 2.حكم به حق و قضاوت به عدل، .اخذ حق مظلوم از

ص: 8632

ظالم، 4.حفظ ثغور، 5.جمع آوري ماليات، 6.مبارزه با مفسدين، 7.اقامه حجت و تبليغ اسلام، 8.امن طرق و شوارع، 9.اقامه جماعت و حج، 10.حفظ معالم و مبارزه با بدعتها، نويسنده مي گويد كه دولت در عمران بلاد و آسايش عباد، وظيفه مهمي بر عهده دارد.عقيده و بيان در اسلام آزاد است و حقوق زنان حفظ مي شود.

حكومت در اسلام.

جمعي از نويسندگان.چاپ اول: تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1366.491 ص. كتاب حاضر، دومين بخش از مقالات در زمينه حكومت اسلامي است كه در دهه فجر سال 1364 در چهارمين كنفرانس انديشه اسلامي، توسط جمعي از صاحبنظران و انديشمندان اسلام به رشته تحرير در آمده است. موضوع اصلي اين مجموعه، پاسخ به پرسشهايي است كه در زمينه حكومت اسلامي وجود دارد؛ زيرا علي رغم مطالعات و گفتگوهاي بسياري كه در اين زمينه انجام گرفته، هنوز حكومت اسلامي به صورتي جامع و دقيق عرضه نگرديده و مطالعات در حد كليات و اصول اساسي مربوط به حكومت اسلامي است.بويژه نظام حكومتي متشكل از دو خصلت: الهي و مردمي، الگويي است كه در جمهوري اسلامي روي كار آمده و ضرورت دارد كه مطالعه عميق و گسترده اي در اين زمينه انجام گيرد .مبناي اصلي اين مقالات، تكيه بر مسائل و موضوعات تئوريك و عملي مربوط به حكومت است.مجموعه مقالات فوق، در

ص: 8633

صدد پاسخ به مسائلي در قلمرو حكومت اسلامي است. اين كتاب، مجموعه مقالات و سخنراني هاي بيش از بيست تن از دانشمندان و محققان شيعه و اهل سنت است، و شامل موضوعاتي نظير قانونگذاري در نظامهاي بشري و الهي و منشأ آن، شورا، حقوق اقليتها، كارگزاران در حكومت اسلامي، انقلاب اسلامي و ساير موضوعات است.عناوين مهمترين مقالات عبارت است از: «جمهوري اسلامي ايران، الگوي نهضتهاي جهاني» از رهبر معظم انقلاب، «نگرشي بر جمهوري اسلامي ايران» از علي اكبر هاشمي رفسنجاني، «واقعيت امروز جهان اسلام» از تراب زمزمي، «اسلام و مسلمين در عصر حاضر» از شيخ احمد كفتارو، «قانونگذاري در نظامهاي بشري و آسماني» از سيد كاظم حائري، «حكومت اسلامي ايران» از محمد باقر ناصري، «شورا، ستون فقرات نظام سياسي اسلام» از عباسعلي عميد زنجاني، «نظام اداري در حكومت اسلامي» از مهدي شمس الدين، «حكومت و قانون در جمهوري اسلامي» از ابوالقاسم گرجي، «قانونگذاري در حكومت اسلامي» از جعفر سبحاني، «ويژگي هاي حكومت اسلامي» از محمد باقر حكيم، «جريان قدرت در دولت اسلامي» از محمد حسين فضل الله، «رسالت بهترين امت» از شيخ محمد غزالي، «وظايف حكومت اسلامي» از عبد الرزاق قسوم، «حكومت واحد اسلامي» از براهيما، «انقلاب اسلامي» از ابراهيم پاشا ادريس و ساير موضوعات در قلمرو حكومت اسلامي از ديگر نويسندگان، كه

ص: 8634

به برخي مقالات به دليل اهميت موضوع آن، به طور خلاصه اشاره مي شود. شيخ احمد كفتارو، در مقاله خويش تفرقه و ضعف علمي و اقتصادي كشورهاي اسلامي را مهمترين مسئله مسلمين شمرده، و اشاره كرده كه علاقه به دين اسلام و تمدن اسلامي، رو به گسترش است.قرن بيست و يكم، قرن جهاني شدن اسلام و عصر صلح و برادري در جهان خواهد بود، كه از راه وحدت امكان پذير است. مهدي شمس الدين در مقاله خويش، هسته اداره اسلامي در عهد پيامبر (ص)، اصول كلي امور اداري اسلامي، اصول تطبيقي اداري در اسلام، مسئله امنيت و نظم در حكومت اسلامي و نيز بودجه در آن حكومت را بحث كرده است.تأكيد نويسنده بر اين است كه در شرع، نصوص قانوني وجود ندارد، كه شكل و سيستم اداره را بيان كند و رهبري اسلامي متناسب با هر مرحله تاريخي، ساختارهاي سياسي و قانوني مشخصي را مقرر مي كند. شيخ محمد غزالي، در مقاله خويش بيداري اسلامي را نويدبخش شكل گيري رسالت الهي مسلمين مي داند، كه همانا ايجاد امت اسلامي و وظيفه دولت اسلامي است. تراب زمزمي، در مقاله خويش انقلاب اسلامي را انقلابي در جهت انقلابهاي انبيا و ديگر قيامهاي تاريخي مي داند، و از توصيف آن به عنوان انقلاب شيعي پرهيز مي كند.او راه رهايي كشورهاي اسلامي

ص: 8635

را دوري از ملي گرايي و حركت بر محوريت انقلاب اسلامي ايران مي داند و اين عقيده كه تجزيه امت اسلامي به ممالك متعدد امري طبيعي است و اسلام قادر به تشكيل امت واحد نيست، مورد نقد قرار داده است. محمد سليم العوا، در مقاله خويش با عنوان «كارگزاران در حكومت اسلامي» ، قابليت انطباق احكام اسلام را با هرگونه مقتضيات زماني و مكاني مطرح مي كند و تأكيد دارد كه هر نظام سياسي يا اداري كه هدفش بر پاداشتن دين و تأمين مصالح دنيوي و اخروي مسلمانان باشد، مي توان «اسلامي» ناميد.هر نظام اداري كه غير از اين باشد، گرچه نام اسلامي داشته باشد، غير اسلامي است.

حكومت در قرآن.

بهشتي، احمد.دفتر نشر پيام، 1360.208 ص. نقد و بررسي حكومت و حاكميت از ديدگاه قرآن، هدف اصلي نويسنده كتاب است؛ ولي در ضمن آن، به حكومت پيامبر (ص) و ائمه (ع) و حكومت در عصر غيبت نيز پرداخته شده است. اين كتاب، در هفت بخش تدوين يافته است.در بخش اول با عنوان «حكومت الهي و حكومت جاهلي» ، حكومتهاي فردي يا حكومت مردم بر مردم و هر نوع ديگر حكومت كه منهاي «الله» باشد، مردود شمرده شده و جاهلي دانسته شده است؛ زيرا اين حكومتها به استبداد و ديكتاتوري منتهي مي شود و اين حكومت، حكومت

ص: 8636

ظلم است و مطرود.نويسنده، معيارهاي حكومت جاهلي را عدم آگاهي، تقلب، تهديد و تطميع و عدم وجود معيارهاي صحيح ذكر مي كند.به گفته او، حكومت الهي نيز داراي ويژگي هاي زير است: حاكم اين حكومت فردي سالم و نيرومند، و داراي نيروي علمي است، و قانونمندي و مشاوره و نظرخواهي براي انتخاب بهترين حكومت وجود دارد.در ادامه اين بخش، براي ويژگي هاي مذكور به آيات قرآن استناد و استدلال شده است. نويسنده در بخش دوم، با عنوان «پايگاه مردمي حكومت» ، ابتدا به شايستگي هر نوع حكومتي براي نوعي از مردمان اشاره كرده و حكومتها را بسته به نوع روحيات و خواسته ها و عقايد مردم، متفاوت مي داند.جامعه مؤمن، حكومت الهي را مي طلبد.ايمان، توكل و اعتماد به خدا، اجتناب از گناهان كبيره و زشتي ها، گذشت و مغفرت، استجابت پروردگار، بر پاداشتن احكام الهي و مشاوره، از ويژگي هاي حكومت الهي است، كه جامعه مؤمنان، آن نوع حكومت را مي طلبد .براي اين معيارها نيز از آيات قرآن استناد آورده شده است. در بخش سوم با عنوان «حكومت ايده آل براي جامعه ايده آل» ، سه ويژگي برخورداري از رشد فردي، خودسازي و رشد جامعه و وظايف اجتماعي از ويژگي هاي حكومت ايده آل شمرده شده است . نويسنده اين ويژگي ها را از آيات 102 تا 110 سوره آل عمران استخراج

ص: 8637

كرده، و اين آيات را با كمك روايات و آيات ديگر تفسير كرده است.به گفته او، در جامعه ايده آل، امامان معصوم حكومت مي كنند، افراد اين جامعه بر كار يكديگر نظارت مي كنند و امر به معروف و نهي از منكر رواج دارد.همه در راه تزكيه و ارشاد انسانها تلاش مي كنند و جبهه گيري و گروه گرايي و تفرقه وجود ندارد.امت اسلامي، بهترين الگوي جامعه ايده آل است. نويسنده در بخش چهارم با عنوان «عقل و عقلا» ، حكومتهاي منتخب مردم را به معيارهاي عقلي نزديكتر دانسته است؛ زيرا اگر مردم به هنگام انتخاب، با توجه به معيارهاي يك مكتب حق، افراد مورد نظر خود را انتخاب كنند، آن حكومت عقل و عقلا است و از ثبات و دوام برخوردار است.در اين بخش اشاره شده كه حكومت علي (ع)، نمونه حكومت عقل و عقلاست و راه رسيدن به آن نوع حكومت، اسير نفس نبودن است.عدم وجود بندگي شكم، عدم سلطه عواطف خويشاوندي و دوستي در روابط، مهار ميل جنسي، نفي جاه طلبي ها و عشق ورزي به سيم و زر و تجمل طلبي و خودمحوري، از ويژگي هاي حكومت عقل و عقلاست و اينها الگوي حكومت

ص: 8638

قرآن است. «حاكميت و اطاعت در نظام اجتماعي اسلام» ، عنوان بخش پنجم كتاب است.نويسنده در باب حاكميت مطلق خدا بحث كرده، و پذيرش آن را نشانه رشد اسلامي مي داند.اين حكومت، ويژه اهل يقين است و چون حكومتها از مردم اطاعت مي طلبند، در نظام الهي اطاعت مخصوص خدا و سپس پيامبر (ص) و ائمه (ع) است.نويسنده بحثي در زمينه اطاعت از آنها را مطرح كرده و با الهام از آيات قرآن، براي بحث خويش استدلال آورده است.پذيرش حاكميت قضايي و سياسي خدا و رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)، مصداق اطاعت الهي است، زيرا آنها معصوم اند.راه نيل به فوز، پيروي از راه آنهاست و در پيروي از راه آنان، اطاعت جاهلانه و كوركورانه معنا ندارد. بخش ششم با عنوان «حكومت در عصر غيبت كبري» ، به ضرورت اجراي احكام مالي و جزايي و اجتماعي اسلام در قالب حكومت اسلامي اشاره دارد.در اين بخش آمده، علماي شايسته دين و فقهاي جامع الشرايط، در عصر غيبت از طريق «نصب نوعي» ، منصوب براي حكمراني هستند و بايد احكام الهي را اجرا كنند.اگر شرايط براي اعمال حاكميت امام فراهم باشد، افراد صالح داراي نصب نوعي حاكميت هستند و همه وظايف پيامبر (ص) را بايد انجام دهند.نويسنده با آيات و روايات مستدل، بحث

ص: 8639

حكومت در عصر غيبت را بررسي نموده است. نويسنده در بخش هفتم با عنوان «حاكميت اسلام و توطئه هاي شرق و غرب» ، با اشاره به سوابق تاريخي جنبش تنباكو و مشروطيت، معتقد است ابرقدرتها در صدد نفي حكومت فقيه هستند و مسلمانان بايد با قدرت ظاهري و استحكام آن و تقويت قدرت معنوي از طريق جهاد اكبر، زمينه حاكميت اسلام را فراهم سازند.

خطوط كلي انديشه هاي سياسي امام خميني «ره» ، (ج 1( .

قاضي زاده، كاظم.چاپ اول: تهران، مركز تحقيقات استراتژيك، 1373.503 ص. مقدمه كتاب، آشنايي اجمالي با زندگي سياسي امام خميني (ره) است.فصل اول، «آميختگي دين و سياست» نام دارد.اين بحث سنگ زيرين پژوهش حاضر است.امام (ره) سياست را به روابط حاكم و ملت، و روابط با ديگر حكومتها تعريف مي كند.اركان اين انديشه چنين است: اسلام داراي ابعاد مختلف مادي و معنوي است، دين و سياست در مفاهيم متعالي به هم نزديك مي شوند، سياست اسلامي مجموعه اي كامل است، اقدام سياسي هم وظيفه مردم و هم حق آنها، پرداختن به سياست هم في نفسه مورد رضاي خداوند است، هم مقدمه ساختن آن جهان، تأويلات عرفان گرا و مادي گرا، از اسلام حقيقي دور افتاده اند. دلايل نظريه آميختگي دين و سياست عبارت است از: توجه به مجموعه دستورهاي ديني، سيره معصومين (ع) و اهتمام دين

ص: 8640

به اجراي احكام الهي. فصل دوم، «مشروعيت الهي و مقبوليت مردمي» نام گرفته است، كه در آن اشاره شده تشكيل حكومت اسلامي در زمان غيبت واجب است و مبناي مشروعيت طبق نظر امام، نصب الهي است، كه گاهي وجود شكل خاص حكومت را اثبات، و گاه رد كرده اند. فصل سوم به بحث تئوري ولايت فقيه مي پردازد.نويسنده، ابتدا تاريخچه اين مبحث را طرح مي كند.در اين بخش، اشاره شده كه از نظر امام، مرجعيت شرط رهبري نيست و ايشان در ارائه دلايل نقلي، نوآوري خاصي ندارند.دو شرط اساسي ولي فقيه عبارت است از: فقاهت و عدالت .در اين فصل، محدوده اختيارات حاكم اسلامي از ديدگاه صاحبنظراني مانند منتظري، ناييني و صدر مورد بررسي قرار مي گيرد.به اعتقاد نويسنده، سيره عملي امام (ره) نشان دهنده خضوع در برابر قوانين مادي است.هر چند از دروس امام (ره)، مبناي نصب به دست مي آيد؛ ولي در نامه ايشان به رئيس مجلس بازنگري قانون اساسي، بر نظريه انتخاب تأكيد شده است.در اين فصل، همچنين به محورهاي لازم در اخذ تصميمات از سوي ولي امر اشاره شده كه عبارت است از: 1.حفظ اسلام و نظام اسلامي، 2.اجراي عدالت اجتماعي، 3.رعايت مصالح عمومي، 4.اجراي احكام شرعي و قوانين الهي.عنوان فصل چهارم، «تكليف گرايي» است، كه در آن اشاره شده محرك انسان مؤمن،

ص: 8641

بايد انجام وظيفه الهي باشد.لازمه اين اعتقاد، آرامش روحي، احساس پيروزي در همه حالات، استقبال از خطرها، قاطعيت، جديت، شرعي بودن همه رفتارهاي سياسي و اهتمام به احكام شرعي در عرصه اجتماع است. فصل پنجم، به بحث مردم و حكومت مي پردازد.بخش اول آن، «حقوق فردي و آزادي هاي عمومي» نام دارد.نويسنده مي گويد بيشتر مطالبي كه حضرت امام (ره) درباره آزادي بيان كرده اند، در دوران كوتاه حضور ايشان در پاريس بوده است.امام مي فرمايد: «در اسلام، دموكراسي مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بيان عقايد و هم در اعمال، مادامي كه توطئه در كار نباشد.» ايشان جبهه ملي را مرتد اعلام نمودند.همچنين به گفته نويسنده، تشخيص دهنده موارد توطئه و سوء استفاده از آزادي، «كارشناسان دانا» هستند. بخش ديگر اين فصل به مشاركت مردم در حكومت (مردم سالاري) اختصاص دارد.دو نظريه عمده در اين باب اهميت رأي مردم از باب مشروعيت و كارآمدي است.مسئولان بايد خود را خدمتگزار مردم بدانند و به طبقات محروم عنايت ويژه اي داشته باشند.

خطوط كلي انديشه هاي سياسي امام خميني «ره» ، (ج 2( .

قاضي زاده، كاظم.چاپ اول: تهران، مركز تحقيقات استراتژيك، 1373.459 ص. اين كتاب، جلد دوم پژوهش درباره انديشه هاي حضرت امام (ره) است، كه فصل ششم آن با عنوان «عدالت اجتماعي و كمال معنوي» آغاز مي شود.نويسنده

ص: 8642

ابتدا عدالت را از ديدگاه فلاسفه و انديشمندان اسلامي بررسي مي كند.به گفته او، حضرت امام (ره) گرچه مفهوم خاصي از عدالت اجتماعي ارائه نكرده اند، اما در كاربردهاي اين واژه، به شاخصهاي عمده اين مفهوم اشاره كرده اند.عدالت، هدف نهضتهاي اجتماعي پيامبران است.جلوه هاي عدالت علوي را مي توان در زندگي شخصي، تقسيم بيت المال، تساوي در برابر قانون، توجه به اقامه عدالت توسط كارگزاران و نفي ارزشهاي طبقاتي پي گرفت.شرايط لازم براي تحقق عدالت اجتماعي عبارت است از: تقوا و خودسازي و نفي حب نفس.امام (ره) عملا به اين موازين عمل مي نمودند.هدف نهايي از عدالت اجتماعي، كمال معنوي است. فصل هفتم، «وحدت» نام دارد.نويسنده مي گويد كه امام (ره) قبل از انقلاب هم به اين مطلب توصيه مي كردند، كه اختلاف نظر نبايد به وحدت ضرر بزند.عوامل ايجاد تفرقه عبارت اند از: عوامل نفساني و عوامل اجتماعي.دايره وحدت پس از انقلاب در نظر امام (ره) هر روز تنگتر شد و عده زيادي حساب خود را جدا كردند. موضوع فصل هشتم، «استقلال سياسي» است.به گفته قاضي زاده، امام (ره) نظريه انزوا را در بدو انقلاب رد كردند و گفتند ما رابطه با همه مردم دنيا را مي خواهيم.ايشان در كلمات خود بر دو نكته تأكيد كرده اند: خودشناسي و عزم ملي.استقلال، جنبه هاي مختلف اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي دارد.تز امام در روابط

ص: 8643

بين الملل، اصل نه شرقي نه غربي بود.امام (ره) ضمن اعتراف به تهاجم در خاك عراق، آن را زمينه اي براي حفظ استقلال كشور و جلوگيري از تهاجم مجدد عراق مي دانستند. فصل بعد، «روابط و وظايف خارجي» نام دارد، كه در آن اشاره شده امام (ره) از اول بر داشتن روابط حسنه با ديگر كشورها و نبستن درها تأكيد داشتند.محورهاي اساسي در روابط خارجي عبارت است از: حفظ عزت اسلامي، مصلحت و عدالت.امام در بسياري از موارد رأسا موضع گيري مي كردند و اصولا ديپلماسي دولت تابع ايشان بود.به نظر مي رسد كلام امام (ره) نسبت به امكان فسخ يك جانبه قراردادها، در روابط بين المللي جريان پيدا نكند و چنين اطلاقي نداشته باشد.امام (ره) با حق وتو مخالف بودند و روابط با آمريكا و اسرائيل را مطرود مي دانستند . فصل دهم، «ملي گرايي، مكتب گرايي و صدور انقلاب اسلامي» نام دارد.نويسنده ابتدا تاريخچه كوتاهي از ملي گرايي و مكتب گرايي ذكر مي كند و اضافه مي كند كه از ديدگاه امام (ره) ملي گرايي به معناي نژادپرستي، خلاف اسلام است، در عين حال در اسلام به وطن احترام گذاشته شده است.نتيجه مستقيم مكتب گرايي امام (ره)، صدور انقلاب است و صدور انقلاب، نوعي توسعه طلبي نيست.مراتب صدور انقلاب چنين است: الف استقرار نظام اسلامي در عالم، ب دفاع از مكتب و ارزشهاي الهي، ج نفي

ص: 8644

سلطه بيگانه، د اشاعه فرهنگ ظلم ستيزي و جهاد و شهادت. شيوه هاي صدور انقلاب نيز عبارت است از: مدل سازي و ارائه نمونه ايده آل، آگاهي بخشي به توده هاي مردم، ايجاد وحدت اجتماعي و اسلامي، تغيير روحيات و بينشها، حمايت از هسته هاي انقلابي و حملات نظامي. فصل يازدهم، به مبحث استكبارستيزي از ديدگاه حضرت امام (ره) مي پردازد، كه ويژگي هاي مستكبران جهاني عبارت است از: منفعت طلبي، جهانخوارگي، عقب نگاه داشتن مستضعفين، اضطراب دروني و غارت.آنها از اختلافات و فساد و منزوي كردن نيروهاي كارآمد بهره مي گيرند.از ديدگاه امام (ره)، مبارزه عليه مستكبران، امري واجب است.امام (ره) مردم را به صبر و مبارزه دعوت مي كردند.استراتژي مبارزه با استكبار دو نوع است: مبارزه منفي و مبارزه مثبت.تعبير «تهاجم فرهنگي» ، در كلمات امام (ره) به چشم نمي خورد. فصل پاياني، به نتيجه گيري و تحليل مطالب پرداخته است.ايشان تعريف نويي از اجتهاد ارائه كردند و در سياست خارجي به عزت مسلمانان توجه داشتند.ارتباط بين دين و سياست از ابتدا در انديشه ايشان مشهود بود و ديدگاه امام (ره) راجع به عدالت اجتماعي و وحدت اسلامي، از ثبات كامل برخوردار بوده است.

خط و فرهنگ حكومت اسلامي.

معاديخواه، عبد المجيد.قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1362.125 ص. تبيين امتيازات حكومت الهي نسبت به حكومتهاي طاغوتي، از اهداف نويسنده دراين كتاب است .او

ص: 8645

براي رسيدن به اين هدف خويش، عهدنامه مالك را كه حضرت علي (ع) براي يار باوفايش مالك اشتر نخعي به عنوان دستور العمل حكومتي نوشته، محور مباحث خويش قرار داده و اصول و تمايزات حكومت الهي را از آن عهدنامه استخراج كرده است.نويسنده در مقدمه كتاب، وجه اساسي تمايز حكومت الهي را عبوديت حق بيان مي كند و متناسب با اين عنوان، نشانه و فرهنگ اين نوع حكومت را كه گوياي آن معنا باشد، بيان مي نمايد.مؤلف در بحث از ضرورت كتاب، با استناد به كلامي از علي (ع)، جلوگيري از هرج و مرج را اساس ضرورت حكومت ذكر مي كند. معاديخواه، ملاك حكومت در اسلام را بدين گونه بيان كرده كه حكومت، حق خداست و ملاك آن هستي بخشي، خالقيت و ربوبيت اوست، و ملاكهاي حكومتها بايد همه در اين جهت باشد.حكومت الهي تكيه بر عبوديت دارد، و فرهنگ آن، فرهنگ عبوديت است كه در مقابل فرهنگ حكومت طاغوتي و منيت است.بر اساس اين ملاك، مي توان تمايزات اين دو حكومت را از يكديگر به اين گونه توصيف كرد، كه مهر و رحمت، مشورت پذيري و انصاف از ويژگي هاي حكومت ديني؛ و خشونت، ديكتاتوري و ظلم از ويژگي هاي حكومت طاغوتي است.براي اين ويژگي ها، نويسنده به كلمات علي (ع) استناد مي نمايد. نويسنده در بحث از معيارهاي اداره حكومت،

ص: 8646

حق گرايي، عدالت گرايي و مردم گرايي را روشهاي اداره حكومت، با الهام از سخنان علي (ع) بيان كرده است. قواي مسلح، بازار، كاركنان دولت، قضات، محرومان جامعه و ديگر گروهها اجزاي جامعه هستند و حاكم بايد به درستي تمام اين اجزا را با ويژگي هايشان بشناسد و با شناخت دقيق با آنها برخورد كند و مسئوليت خويش را در تنظيم روابط اجتماعي به خوبي انجام دهد.نويسنده با توجه به اين مطلب، صنوف مختلف ملت را كه در عهدنامه به آنها اشاره شده، بر شمرده و در اهميت، خصوصيتها، وظايف و جايگاه هر كدام از صنوف، توضيحات كافي بيان كرده است. بر اساس اين كتاب، از توصيه هاي مهم علي (ع) به مالك، مرجع قرار دادن كتاب و سنت در حل مشكلات است.حساسيت دستگاه قضايي و شرايط قاضي، عدالت اداري، ايجاد سيستم بازرسي، نظام و سياست مالياتي، اعتماد به مردم و اعتماد متقابل مردم به دولت، صلح گرايي، احترام از خونريزي و پرهيز از آفاتي كه ممكن است دولت و حكومت به آن دچار گردد، از ديگر نكات برجسته عهدنامه است، كه نويسنده كتاب آنها را شرح و تفسير كرده است.

ص: 8647

كتاب شناسي حكومت اسلامي (5)

اشاره

انديشه سياسي در اسلام حقيقت، سيد صادق

خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنت.

شريعتي مزيناني، محمدتقي (و ديگران) .چاپ اول: تهران، حسينيه ارشاد، 1349.447 ص. كتاب حاضر مجموعه سخنراني هايي است كه در حسينيه ارشاد ايراد شده و سپس استخراج و اصلاح شده و به صورت كتاب عرضه گرديده است.موضوع محوري مباحث اين كتاب، خلافت، امامت و ولايت است. موضوع اول كتاب، «خلافت و ولايت در قرآن و سنت» نام دارد كه محمدتقي شريعتي به رشته تحرير در آورده است.مؤلف با توجه به اهميت مسئله زمامداري و رهبري، ابتدا آياتي از قرآن را كه متعرض موضوع زمامداري و ولايت شده آورده و به تفسير و تحليل اين آيات پرداخته است.او سپس سيره پيامبر (ص) در موضوع خلافت بعد از خويش و اهتمام آن حضرت به اين مسئله را موشكافي كرده و از جمله وقايع مربوط به صدر اسلام، به غدير خم و ماجراي سقيفه اشاره نموده است.وي در بررسي آيات مربوط به موضوع خلافت و امامت، آيه اكمال دين و اتمام نعمت را براي استدلال خويش برگزيده است.نويسنده در بخشي از مقاله خويش، به تفاوت قانونگذاري اسلام و قوانين بشري، اسلام و شورا پرداخته است. نويسنده مي گويد كه قانونگذاري بشري، ويژه حكومتهاي دموكراسي است كه بر حسب احتياجات

ص: 8648

زمان وضع مي شوند و گاهي قوانين وضع شده مفاسدي را نيز در پي دارد.اما قوانين اسلامي، قوانين خدايي است و تابع هوسهاي مردم و واضعان قانون نيست.در حكومت اسلامي، حكومت از آن قانون است و قانون هم مصالح مردم را در نظر دارد، نه تمايلات آنان را.در حقيقت حكومت اسلامي، حكومت مصلحت است و فطرت، نه هوسهاي عامه. به نوشته مؤلف، اسلام كه يك مكتب كامل است، براي حاكم حكومت، پيش بيني لازم را به عمل آورده است (گزينش علي (ع) به امامت) .هدف حكومت اسلامي نيز، اجراي احكام اسلام است. به اعتقاد نويسنده، از ويژگي هاي حكومت اسلامي، مشاركت دادن مردم در حكومت است كه از طريق قانون شورا، اين امر تحقق پذير است.استفاده از شورا، سيره عملي پيامبر (ص) در حوادث و موضوعات اجتماعي بوده است؛ اما در دستورها و احكام، مشورت وجود ندارد.امر وصايت و خلافت، جزو اموري است كه مشورت بردار نبوده و پيامبر (ص) شخصا تصميم گرفته و علي (ع) را به امامت بعد از خويش برگزيده است، غدير خم گوياي اين حقيقت است.عدول از واقعيت غدير، انحرافي در تاريخ اسلام بود كه اثرات سوئي را در شيوه حكومت و در ميان امت بر جاي گذاشت؛ هر چند اختلاف شيعه و سني بر سر فرد نيست و اختلافها اصولي

ص: 8649

و ريشه دار است. مقاله دوم كتاب، تفسير و بررسي آيه مباهله است.نويسنده از اين قضيه به عنوان بحثي كلامي و اعتقادي در دو مسئله امامت و نبوت استفاده كرده است. «ولاها و ولايتها» ، عنوان مقاله مرتضي مطهري است.او ابتدا ولايت را معنا كرده، و يك معناي آن را تصدي و صاحب اختياري بيان مي كند.نويسنده معتقد است كه در قرآن از دو نوع ولاي منفي و مثبت سخن به ميان آمده است.ولاي منفي، پرهيز از ولايت پذيري غير مسلمين است.ولاي مثبت نيز، ولايت پذيري دسته اي از افراد صالح است. موارد استعمال ولا عبارت اند از: ولاي محبت يا قرابت، ولاي امامت (كه مستلزم عصمت امام است) و ولاي زعامت (كه پذيرش رهبري اجتماعي و سياسي يك رهبر اجتماعي است) .پيامبر (ص) ولي امر زمان خويش بود.بعد از او ائمه معصومين (ع) عهده دار اين منصب بودند.پيامبر (ص) رسما بر مردم حكومت مي كرد و اجتماع مسلمين را رهبري مي كرد.پس ولايت او، هم ديني و هم اجتماعي و سياسي، و هم قضايي بود. مقاله آخر كتاب، از فتح الله اميدي است كه معناي ولايت تكويني را بيان كرده است.به نوشته او، ولايت تكويني، ريشه علمي و عرفاني دارد و نتيجه سير كمالي انسان است كه از يك سلسله مقامات روحي و معنوي سرچشمه مي گيرد.

ص: 8650

الاسلامية.

مغنيه، محمد جواد.چاپ اول: بيروت، دارالعلم للملايين.184 ص.كتاب «الخميني و الدولة الاسلامية» كه به زبان عربي است، با هدف تبيين جدايي ناپذيري دين از سياست تأليف يافته است.مهمترين مباحثي كه در اين كتاب به رشته تحرير درآمده، بحث از رابطه دين و سياست، تكوين دولت اسلامي، بحث فقيه و رياست دولت و اجتهادات امام خميني (ره) در خصوص موضوع دولت و نيز بحث در باب جمهوري اسلامي است.در بحث از رابطه دين و دولت، ديدگاهي كه اسلام را ديني مربوط به عبادت و عالم غيب و امثال آن مي داند و ارتباط بين دين و سياست را نفي مي كند، رد مي نمايد.در اين ديدگاه به آيه فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر (غاشيه، 22( استدلال مي نمايد، چرا كه اولا نزول اين آيه را مكي دانسته و آن زماني است كه دولتي شكل نگرفته بود.دوم اين كه نفي سيطره در اين آيه، خطاب به كساني است كه اسلام را ترك كرده اند، چون قرآن در آيات ديگري مؤمنين را به تبعيت از رسول خدا (ص) دعوت كرده است.اسلام دين جامعي است و مفهوم خلافت، رياست عامه در امور دين و دنيا به نيابت از رسول خدا (ص) است.در ادامه بحث، شرط اساسي براي ايجاد دولت اسلامي، لياقت و عدل و امانت؛ و هدف

ص: 8651

اعلاي آن، احقاق حق و از بين بردن باطل معرفي شده است. در بحث درباره تأسيس دولت اسلامي، نويسنده آغاز دولت را از مدينه مي داند كه با رضايت و انتخاب و اختيار مردم و طوايف مختلف، پيامبر (ص) به رياست برگزيده شد و هدف آن نيز دفاع، ايجاد امنيت، نشر علم و عدل و عقد معاهدات و رفع مخاصمات بر اساس تعاون و آزادگي و با شركت پيروان ساير اديان نيز بوده است. نويسنده در بحث از دايره شمول دولت اسلامي، اهداف آن را متعلق به همه مردم مي داند و با استناد به رسالت محمد (ص) و دولت او كه خروج مردم از ظلمت به نور است، ويژگي دولت اسلامي را بر اساس صلح، محبت و رحمت و انسانيت بيان مي كند.اينها قدر مشترك خواست همه افراد بشري است و همين ويژگيها در دولت و نهضت امام خميني نيز وجود دارد؛ زيرا با امكان اجتهاد احكام شرعي متناسب با هر زمان، براي حوادث جديد استنباط جديد مي شود.بنابراين احكام الهي كه مبناي دولت است براي هر زمان و مكان صلاحيت دارد. مغنيه در بحث از ولايت فقيه، با تقسيم ولايت به دو دسته عامه و خاصه، ولايت عامه را مختص به ولايت معصوم مي داند و دايره ولايت فقيه را محدودتر از ولايت معصومين

ص: 8652

معرفي مي كند.اين نقطه تفاوت ديدگاه نويسنده با امام خميني در دايره ولايت مي باشد.امام (ره) قلمرو آن را در دو مفهوم حكم و سلطه مي داند؛ ولي نويسنده كتاب اين نظر را نمي پذيرد، و دايره ولايت خاصه را محدود مي داند. نويسنده در فصل ديگري با عنوان «اجتهادات امام خميني» ، احكام مالي در اسلام را مختص به مخارج فقرا و مساكين مي داند كه اين ديدگاه او نيز با نظر امام خميني در مورد مصارف اموال (كه آن را از موارد مخارج دولت مي داند)، معارض است.بنابراين مغنيه به ديدگاه امام خميني در مورد عدم تفاوت ولايت معصوم و مجتهد عادل، قائل نمي باشد.نويسنده در مقدمه خويش بر اين كتاب با تأكيد بر تفاوت ديدگاه خود در موارد مذكور، اعلام مي كند كه همه ديدگاههاي سياسي امام خميني به جز دو مورد فوق مورد قبول او است. فصول آخر كتاب، اختصاص به معرفي ويژگيهاي اسلام، مكتب اهل بيت و جهاد دارد.از ويژگي هاي اساسي اين كتاب، مباحث استدلالي آن است كه موضوعات مورد نظر را با استدلال به كتاب و سنت و ساير ادله استنباط مورد بحث قرار داده است و به موضوع مورد نظر كه تبيين رابطه دين و دولت است، ارتباط مي دهد.

درآمدي بر ريشه هاي انقلاب اسلامي.

فراتي، عبد الوهاب (به كوشش) .چاپ اول: قم، معاونت امور

ص: 8653

اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1376.415 ص. كتاب فوق الذكر از مقدمه و دوازده مقاله از نويسندگان مختلف تشكيل شده است.در زمينه ريشه هاي انقلاب اسلامي، مقالات حاضر در كتاب، هر يك به جنبه اي از وقايع تاريخي معاصر توجه نموده اند. گردآورنده، در مقدمه از نهضت تنباكو، انقلاب مشروطه، جنبش ملي شدن صنعت نفت، قيام پانزدهم خرداد و انقلاب اسلامي، به عنوان پنج حركت بارز سياسي اجتماعي تاريخ معاصر ايران ياد مي كند.وي تمايز آنها را چنين بيان مي كند كه حركت اول، جنبشي عليه سلطه خارجي بود، ولي در ممنوعيت در واگذاري امتياز به يك شركت بريتانيايي محدود مي شد.حركت دوم، تلاش در جهت ايجاد حكومتي مردمي و مشروطه را نمودار مي ساخت.حركت سوم، مجددا مبارزه عليه سلطه انگلستان بود، لكن حيطه وسيعتري نسبت به اولي داشت.حركت چهارم، تلاش علما در برابر آثار منفي انقلاب سفيد شاه را به نمايش گذارد، و در نهايت، انقلاب اسلامي، تكرار وقايع چهار دوره پيش بود كه به لحاظ ماهيت، اهداف و آرمان، با حركتهاي گذشته تفاوتهاي اساسي داشت.نكته حائز اهميت در اين حركتها، نقش رهبران ديني و علما در رأس اين حركتهاست.گردآورنده، در ادامه در پي اين است كه چگونه در دوران سكولاريزم و رواج انديشه هاي ناسيوناليستي و ماركسيستي، انقلابي اسلامي رخ مي دهد. به اعتقاد فراتي، نهضت اسلامي

ص: 8654

ايران بر اساس نفي استبداد داخلي، نفي استعمار و سلطه خارجي و تلاش براي تشكيل حكومت ديني، به عنوان آلترنانيو سلطنت استواراست. پس از مقدمه، سندي تاريخي از حضرت امام (ره) به تاريخ يازدهم جمادي الاولي 1363 ه.ق .ارائه شده است.لزوم قيام در برابر بيدادگري هاي رژيم شاه، مورد تأكيد امام (ره) است .فراتي اين مطلب را به عنوان تاريخي ترين سند مبارزات امام خميني (ره) مي آورد. «ميرزاي شيرازي و نهضت تنباكو» ، عنوان اولين مقاله به قلم اسكندر اسفندياري است.نويسنده در اين مقاله مي كوشد تا با مطالعه همه جانبه نهضت تنباكو، روشن سازد كه ماهيت اسلامي نهضت، اطاعت از روحانيون، همبستگي، استقامت و فداكاري ملت ايران، از مهمترين عوامل مبارزه با توطئه ها و نيرنگهاي حكومت و دولتهاي خارجي بوده است.نويسنده بر آن است كه اين مبارزه، در ابتدا با سلطه استعمار خارجي مخالفت داشت، اما بتدريج رنگ ضد استبدادي داخلي به خود گرفت.پيامدهاي نهضت عبارت است از: آشكار شدن نيروي رهبري روحانيون، قدرت والاي مردم و حضور بيشتر مردم و علماي دين در صحنه هاي سياسي، خصوصا از سال 1310 تا 1320 ه.ق. «تأثيرات سياسي روحانيت در تاريخ معاصر ايران (دوره قاجار)» ، مقاله دوم از عليرضا هدايتي است.اين مقاله، در ابتدا به زمينه ها و دلايل ورود روحانيون شيعه به صحنه هاي فرهنگي

ص: 8655

سياسي جامعه ايران در عصر قاجار مي پردازد و در ادامه، به رويارويي روحانيت با حاكميت قاجار و نيز چگونگي انزواي سياسي روحانيت اشاره دارد.نويسنده مناسبات روحانيت و حاكميت سياسي را به چهار دوره بررسي مي كند: دوره اول، «دوره بازيافت هويت» است.در اين دوره، روحانيت از سردرگمي ناشي از تلاطماتي كه با سقوط صفويان آغاز شد، بيرون آمد و توانست موقعيتي را در قبال حاكميت به دست آورد.دوره دوم، «دوره ورود به سياست» است.زمينه ها و دلايل اصلي ورود روحانيت به سياست، دفاع از منافع مردم و مقابله با قدرت مهاجمان روس و رويارويي با فرقه هاي رقيب، از مباحث اين دوره است، كه تا اوايل عصر ناصري تداوم مي يابد .دوره سوم «دوره معارضه با حاكميت سياسي» ، از قيام تنباكو آغاز مي شود و تا مشروطيت ادامه مي يابد.دوره چهارم، «دوره انزوا و انشقاق» است.اين دوره محصول بلافصل مشروطه ايران و محصول طبيعي و منطقي آن است.ميوه هاي اين دوره ثمره تلاش متوليان فكري و سياسي مشروطه است. «سياست فرهنگي ايران در دوره رضاخان» ، عنوان مقاله سوم به قلم حسام الدين آشناست.در اين مقاله، سياست فرهنگي ايران در دوره پهلوي اول در دو محور جهت گيري هاي سياست فرهنگي و كنترل وسايل ارتباط جمعي، مورد بحث قرار گرفته است.به عقيده نويسنده، ايران گرايي با تأكيد بر لزوم تجديد

ص: 8656

عظمت ايران باستان، غرب گرايي و شاه محوري و تلاش براي خلق وجهه كاريزماتيك براي رضاشاه، جهت گيري هاي كلي سياست فرهنگي ايران در آن دوران است.در محور دوم مقاله، كنترل روزنامه ها و مطبوعات، كتاب، تئاتر و سينما مورد مطالعه قرار گرفته است. مقاله چهارم، «سياست رضاخان در برابر مذهب و روحانيت» از حسام الدين معروف است.نويسنده با ارائه اسناد و مدارك متعدد، به بررسي ضديت رضاخان با مذهب و روحانيت مي پردازد.به نوشته او، رضاخان مذهب را به عنوان وسيله اي مي شمرد كه گاه مفيد و گاه مضر است.علت ارج نهادن او به مذهب همان گونه كه رضاخان خود گفته نقش آن در وحدت ملي است و نه چيز ديگر.به نوشته مقاله، روابط دولت با روحانيت در مراحل زير مورد بررسي قرار مي گيرد : 1.از كودتا تا اتمام دوره وزارت جنگ: در اين دوره به پايبندي ظاهري شركت رضاخان در مراسم ديني اشاره مي شود. 2.از آغاز سلطنت تا سال 1306: علي رغم مخالفت مدرس با سلطنت رضاخان، وي به علت موافقت اكثر نمايندگان و توافق دولتهاي خارجي، به قدرت رسيد.در اين دوره، كميسيون حرمين شريفين موجب همكاري و همدلي روحانيت و دولت رضاخان شد.اما ترور مدرس توسط عمال رضاخان، موجب بدبيني بعضي از مراجع ديني نسبت به او گشت. 3.از سال 1306 تا 1313: در

ص: 8657

اين دوره، رضاخان عملا به برخورد علني و توهين آميز با مذهب و روحانيت مي پردازد.نويسنده به واقعه قم و برخورد مرحوم بافقي با بي حجابي خاندان رضاخان اشاره مي كند.از وقايع اين دوره، سياست جذب روحانيون در چارچوب استخدام در عدليه و هضمشان در سيستم اداري و مالي دولت و در نهايت قانون متحدالشكل شدن البسه است. «دين و دولت» ، عنوان مقاله اي است به قلم عليرضا شجاعي زند.نويسنده مي گويد كه انقلاب اسلامي ايران، باعث جلب توجه محافل آكادميك به مسئله قديمي رابطه ميان دين و دولت و نيز حاكميت ديني شد.رهيافتهاي متفكران غربي به رابطه دين و دولت، سخت تحت تأثير تجارب تاريخي غرب قرار دارد.به اعتقاد نويسنده، ميان ايستارهاي مسيحيان و مسلمانان نسبت به رابطه دين و دولت، تفاوتهاي بنياديني وجود دارد.در سنت مسيحي، ايده تجزي گرا با تأكيد بر جدايي دين از سياست، ديدگاه غالب بوده، اما اين ايده در اسلام پذيرفته نشده است.اسلام ديني سياسي بوده و مسلمانان نوعي گرايش به سياست داشته اند، كه ملهم از روح تعاليم اسلام بوده است .مهمترين تفاوت در ديدگاه مسلمانان را مي توان در تفاوت ميان افكار انديشمندان سني و شيعه يافت. اين مقاله، تلاشي است براي ارائه تحليلي از ايستارهاي متفاوت نسبت به رابطه ميان دولت و مذهب بر مبناي تحولات تاريخي و افكار

ص: 8658

انديشمندان برجسته مسيحي و مسلمان . «انقلاب در ايران سال 9791« ، عنوان مقاله اي است به قلم حميد عنايت.نويسنده، در اين مقاله ابتدا به نقد تفكري مي پردازد كه كاربرد اصطلاح انقلاب را بر وقايع سال 1357 غير علمي مي داند.وي معتقد است دگرگوني هاي عميق ناشي از اين حركت، تنها با اصطلاح انقلاب، قابل توصيف است.نويسنده، در ادامه ذكر عوامل پيدايش اين انقلاب، موضوعاتي را عنوان مي كند كه در ميان انقلابهاي جهان سوم مشترك است.به نظر وي، وجه مميزه انقلاب ايران، جايگاه مذهب و تأثير آن در فرآيند تحولات 1357 است.وي با توجه به اين مسئله، تطور حركتهاي مذهبي در تاريخ معاصر ايران را تجزيه و تحليل مي كند.در اين مقاله، همچنين تفكر سياسي در ميان شيعيان و نقش عناصر انقلاب در آن و موضع علما درباره مفهوم انقلاب و روند پرفراز و نشيبي كه اين موضوع داشته، بررسي شده است.نويسنده بر آن است كه ديد مثبت برخي علما و طلاب علوم ديني نسبت به انقلاب، جايگاه پر اهميتي در تاريخ صد ساله ايران و خصوصا انقلاب اسلامي دارد. «تحليلي بر حوادث انقلاب اسلامي و زندگي امام خميني (ره)» ، عنوان هفتمين مقاله از سيد احمد خميني (ره) است.اين مقاله، در واقع يك دوره مطالعه فشرده و عميق از نهضت امام (ره) از

ص: 8659

آغاز تاكنون است، كه در آن عملكرد رژيم پهلوي و وابستگي آن به غرب، زندگي و انديشه سياسي امام خميني (ره)، خاستگاه، ماهيت و بن بست فكري نيروهاي سياسي و ملي آن دوره، مورد مطالعه قرار گرفته است.نكته مهمي كه در اين مقاله به چشم مي خورد، بر ملا ساختن ماهيت گروههاي سياسي و مانع بودن آنها بر سر راه نهضت امام (ره) است كه پس از قيام پانزدهم خرداد 42 تا زمان خيزش دوباره انقلاب در سال 56 و 57 فراروي امام (ره) رخ مي نمودند . مقاله هشتم، «انقلاب ايران در چشم اندازي تطبيقي» ، به قلم نيكي ر.كدي است.نويسنده معتقد است انقلاب اسلامي ايران، متضمن ويژگي هاي منحصر بفرد عمده اي است، ولي ويژگي هاي ديگري نيز دارد كه مي توان آنها را مورد تجزيه و تحليل تطبيقي قرار داد.از اين رو، وي دو نوع بررسي مقايسه اي انجام داده است: 1.بررسي و مقايسه دروني برخي نكات عمده، با ديگر قيامها و نهضتهاي انقلابي ايران از سال 1890 به بعد. 2.مقايسه بيروني با ساير انقلابات بزرگ جهان، بر اساس نظريات و تئوريهاي انقلاب، كه با مورد ايران تناسب دارند. در عين حال انقلاب 1978 1979 م.ايران، به اعتقاد نويسنده، از لحاظ مركزيت داشتن يك ايدئولوژي مذهبي، و همچنين از لحاظ ماهيت و منشأ شهري آن، با اكثر

ص: 8660

انقلابات اخير كشورهاي جهان سوم متفاوت است. «نقدي بر توسعه صنعتي ايران در دوره پهلوي» ، عنوان مقاله اي است از منصور رحماني.نويسنده كه از عناصر رژيم گذشته ايران است، تلاش مي كند ضمن مقايسه توسعه صنعتي ايران و كره جنوبي تصويري روشن و واقع بينانه از برنامه هاي توسعه ايران در دوره پهلوي اول و دوم ارائه دهد.در اين مقاله، فرضيه مدرنيزاسيون در تحليل ريشه هاي انقلاب، به گونه اي مورد خدشه قرار مي گيرد. مقاله دهم «روابط امنيتي ايران و ايالات متحده» ، نام دارد.اين مقاله اثري است از مارك .ج.گازيوروسكي.به گفته او، با وجود گذشت پانزده سال از سقوط شاه، رابطه ايران و آمريكا هنوز موضوع مورد بحث است.منتقدان رابطه امنيتي امريكا با ايران، ايالات متحده را متهم مي كنند كه ايران را به صورت يك كشور پليسي در آورده و شاه را واداشته است كه مبالغ هنگفتي از ثروت نفت را صرف خريد سلاحهاي غير ضروري كند.مهمترين دليل اين عده اين است كه امريكا با نيروهاي نظامي ايران و ساواك، رابطه نزديك داشته است.مدافعان رابطه امريكا با ايران، استدلال مي كنند كه اين رابطه بسيار محدود بوده و امريكا بويژه در اواخر دهه 60 و 70 ميلادي نفوذ اندكي روي شاه و ساواك داشته است.با توجه به اين دو ديدگاه، نويسنده تلاش مي كند كه ماهيت اصلي

ص: 8661

رابطه امنيتي ايران و امريكا در دوران شاه را تا اندازه اي روشن كند.موضوعات اصلي مقاله عبارت اند از: 1.ملاحظات وسيع استراتژيك، كه در اين دوران راهنماي سياست امريكا در قبال ايران بوده است. 2.طبيعت خاص رابطه امريكا با نيروهاي مسلح ايران و ساواك. 3.سازمانهاي گوناگون امنيتي مورد حمايت امريكا در منطقه. «جنگ رواني غرب عليه ايران» ، مقاله اي است به قلم يوسف كريمي.نويسنده در اين مقاله، ضمن تعريف جنگ رواني، معتقد است ابزار اصلي جنگ رواني، استفاده از رسانه هاي جمعي براي تبليغات همه جانبه عليه حريف است.غرب از آغاز انقلاب اسلامي از رسانه ها به عنوان حربه اي مؤثر عليه ايران استفاده كرده است.برخي از وجوه اين مبارزه عبارت است از: 1.زدن اتهامات گوناگون از قبيل تروريست بودن يا حامي تروريسم بودن. 2.انتساب هر حادثه خبرساز بين المللي چون هواپيماربايي و بمب گذاري به ايران يا هواداران انقلاب اسلامي. 3.سعي در وانمود كردن اين كه مردم ايران، در مخالفت با غرب و ارزشهاي آن صادق نيستند و بيشتر تحت فشار گروههاي حاكم يا گروههاي خاص در درون حكومت وانمود مي كنند كه با غرب مخالف اند. 4.كوشش در قانع كردن مردم ايران و كشورهاي ديگر، نسبت به اين كه در داخل طبقه حاكم، جناحهاي متخاصم وجود دارد. «روشنفكري و روشنفكران» ، نام آخرين مقاله به قلم رضا

ص: 8662

داوري اردكاني است.وضع روشنفكري در ايران، نقد و بررسي انديشه هاي جلال آل احمد در اين باره، و بالاخره بررسي ماهيت و حقيقت روشنفكري، موضوعات اين مقاله است.به اعتقاد داوري، هر چند در سالهاي اخير در مورد روشنفكري و روشنفكران مطالب بسياري منتشر شده است، اما تاكنون كمتر متعرض مفهوم و ماهيت آن گرديده اند.به اعتقاد او، روشنفكر با مقاصد سياسي در فلسفه و ادبيات وارد مي شود، ولي معمولا نه فيلسوف است و نه شاعر حقيقي.اگر به فلسفه و شعر مي پردازد، اولا تلقي او ايدئولوژيك است، و ثانيا چون به عمق فلسفه نمي رسد، التقاطي است و پيداست كه آثار توجه ايدئولوژيك و التقاطي به فلسفه، در عين حال كه نشانه پريشاني و پراكندگي عقل و خيال است، موجب پريشاني و پراكندگي بيشتر در قول و فعل مي شود، يا لااقل كسي كه از نظر ايدئولوژي به فلسفه مي نگرد، فلسفه را نمي فهمد و آن را تحريف و مبتذل مي كند.ولي روشنفكر به اين معاني اهميت نمي دهد.او در باب عمل سياسي حرف مي زند و حقيقت وجود او اين است كه دور از نظر و عمل جدي، به تبليغ و توجيه سياست زدگي بپردازد.اكنون وقت آن است كه روشنفكران ما از خود بپرسند كه حاصل كار صد ساله روشنفكري در ايران چه بوده و اكنون چيست، و از اين

ص: 8663

پس چه خواهد بود.بحران روشنفكري از سالهاي پيش آغاز شده بود، اما انقلاب اسلامي تزلزل جدي در اركان آن پديد آورد.روشنفكران در مقابل آن، چه مي توانند بكنند؟ اگر با آن مقابله كنند، بازيچه قدرتهاي بزرگ مي شوند و اگر به انقلاب بپيوندند، ناگزير بايد در وضع خود و در ماهيت روشنفكري خود تحقيق كنند.نويسنده، در آخر به روشنفكران مسلمان توصيه مي كند كه جمع اسلام با هر ايدئولوژي، از هرجا كه باشد و تفسير اسلام و انقلاب اسلامي با هر فلسفه و ايدئولوژي غير اسلامي، به زيان اسلام و انقلاب اسلامي است و موجب پوشيده شدن حقيقت اسلام مي شود. در پايان مقالات، فراتي تقويم حوادث تاريخي و سياسي ايران از سال 1340 تا 1357، و نيز مأخذشناسي انقلاب اسلامي را در دو بخش آورده است.

درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران.

طباطبايي، سيد جواد.چاپ دوم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368.246 ص.اين كتاب در هشت فصل تدوين يافته است.نويسنده در فصل اول با عنوان «مقدمه اي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران» ، تاريخ انديشه سياسي و منطق دروني تحول آن را بغرنج ترين و تاريك ترين بخش تاريخ انديشه در دوران اسلامي مي داند.به گفته او، دو مانع در اين راه وجود دارد، يكي عدم شناخت متنهاي مهم تاريخ انديشه سياسي ايران در دوران اسلامي،

ص: 8664

و دوم عدم توجه به اهميت اين چنين پژوهشي.نخستين پرسش در آغاز پژوهش نقادانه تاريخ انديشه سياسي در ايران، سؤال از ماهيت و طبيعت اين انديشه سياسي است، كه در حوزه تمدن ايراني در دوران اسلامي تدوين و تأسيس شده است.تاريخ انديشه سياسي در حوزه تمدن ايراني در دوران اسلامي، يا بر مبناي لوازم و مبادي تفكر و فلسفه هاي سياسي به كار گرفته شده است (نظير فلسفه سياسي فارابي)، و يا انديشه هاي سياسي در سياستنامه ها، كه به تأمل در روابط و مناسبات سياسي جامعه پرداخته اند.معروفترين و مهمترين سياستنامه فارسي، سياستنامه خواجه نظام الملك است، كه در آن سخن از قدرت سياسي و چگونگي اعمال آن است.تفاوت فلسفه سياسي فيلسوفاني نظير فارابي با سياستنامه نويسان، در شيوه نگرش به بحث قدرت است.سياستنامه نويسان به بحث در اكتساب قدرت سياسي و شيوه هاي نگهداري آن پرداخته اند، و سياستنامه خواجه نظام الملك از اين ويژگي برخوردار است. طباطبايي، در فصل دوم با عنوان «خواجه نظام الملك طوسي و انديشه سياسي ايرانشهري» ، به جايگاه ارجمند خواجه نظام الملك در انديشه سياسي ايران اشاره دارد.به نوشته كتاب، خواجه نخستين نماينده سياستنامه نويسي در دوران اسلامي ايران است، و در عمل و نظر، گامي بزرگ در تداوم انديشه سياسي ايرانشهري برداشته است.او انديشه سياسي نويني را با تركيب عناصري از آرمانخواهي ايرانشهري،

ص: 8665

به همراه واقع بيني دوران اسلامي تأسيس كرد.نقش او برگشت به انديشه ايرانشهري، و نتيجه انديشه او و جريان سياستنامه ها، هموار كردن سلطنت مطلقه بود. فصل سوم، به انديشه سياسي غزالي پرداخته است.نويسنده مي گويد غزالي به عنوان فيلسوف سياسي آرمانخواه با توجه به روايت خاص خود، به تصوير جامعه اي آرماني و مطلوب مي پردازد .ضمن اينكه او واقعيتهاي دنياي سياست و رابطه نيروهاي موجود در جامعه را از نظر دور نداشته است، در سطح عملي و نظري به مداخله درسياست مي پردازد.بنابراين، او نظريه پرداز واقع بيني سياسي نيز هست.به عقيده نويسنده، نظام الملك با نصيحة الملوك خود جايگاهي استثنايي در ميان سياستنامه نويسان به دست آورده است.نويسنده در اين فصل به توضيح آراي سياسي غزالي در نصيحة الملوك مي پردازد، كه در آن او حيات آدمي را مجموعه اي از دين و دنيا، و سياست علما را بعد از سياست انبيا اشرف سياستها مي داند.غزالي خلافت و سلطنت و امامت تغلبيه را در حوزه بحث سياسي به كار برده است و به تحليل سلطنت و قدرت و مشروعيت آن نيز مي پردازد . فصل چهارم، به انديشه سياسي فخررازي اختصاص دارد.به نوشته كتاب، انديشه امام

ص: 8666

فخر در سياست و مجموعه تاريخ تحول انديشه سياسي ايراني، به توجيه واقعيت سلطنت مي پردازد.او با انديشه خود، مشروعيت سلطنت را استوارتر كرد، و بنيان اين مشروعيت تا زمان نهضت مشروطيت به جد مورد ترديد قرار نگرفت. در بخش بعدي كتاب، نويسنده تاريخ تحول حكمت عملي و بويژه فلسفه سياسي را از ابونصر فارابي تا جلال الدين دواني بررسي كرده و سير منحني انحطاط و امتناع بحث فلسفي را در فرآيند تحول بررسي و ترسيم مي نمايد، كه در واقع تأملي است بر انحطاط حكمت عملي در ايران. فصل ششم و هفتم كتاب، بررسي انديشه سياسي بر مبناي انديشه عرفاني است.نويسنده مي گويد كه انديشه عرفاني از بنياد با انديشه سياسي متعارض است، زيرا عالم زير قمر، همچون موجي در گذر است و عاقل يعني عارف نه در موج، عمارت مي سازد و نه در آن نيت اقامت مي كند، و نه اگر دولتي دارد، بدان اعتماد مي كند، زيرا كه دولت و محنت هر دو به يكسان ناپايدار و در گذرند.نويسنده در اين فصل، خاستگاه هاي انديشه عرفاني كساني نظير عزيز الدين نسفي و نجم الدين رازي را بررسي مي كند. در فصل هشتم، انديشه هاي فضل الله بن روزبهان خنجي بررسي شده است و اشاره شده كه او در مخالفت كامل با حكمت و اهل

ص: 8667

فلسفه، به سنت احياگري علوم ديني باز مي گردد.وي داراي انديشه شيعه ستيزي و پيرو سنت توجه به شريعت امام غزالي و ابن تيميه است.او در كتاب سلوك الملوك، احكام شرعيه مربوط به امام و سلطان را بيان مي كند و سعي او تجديد و احياي خلافت است.انديشه خنجي در پيكار با اوج گيري تشيع است و هدف او از احياي خلافت نيز، مبارزه با آن است.

دراسات و مواقف.

شمس الدين، محمد مهدي.چاپ اول: بيروت، المؤسسة الجامعية للدراسات و النشر و التوزيع، 1410 ه )1990 م) .366 ص. اين كتاب از مقدمه و سي و پنج مقاله تشكيل شده است. اولين مقاله، «انقلاب حسين (ع) و وظيفه ما» نام دارد.مؤلف پس از ذكر وجوب شناسايي تاريخ امت اسلام بخصوص شناخت جنبشها و انقلابات اسلامي، به انقلاب امام حسين (ع) كه در رأس تمامي انقلابات است، مي پردازد.وي ويژگي هاي اين قيام را ذكر مي كند و پس از آن توصيه مي كند كه بايد از قيام كربلا درس گرفت و روحيه انقلابي گري را از آن تغذيه كرد.مؤلف سپس به ضرورت ارتباط بين فكر و عاطفه مي پردازد؛ چرا كه در اسلام مفاهيم و افكار، بدون عمل و خدمت در جامعه ارزشي ندارد.پس بر متفكران است كه بين آن دو ارتباط برقرار كنند و فكر را در خدمت حيات و تكامل

ص: 8668

اجتماع به كار برند. «تربيت معاصر در كشورهاي اسلامي» ، عنوان بعدي كتاب است، كه در آن به بحث از تعليم و تربيت پرداخته مي شود.در اين بخش اشاره شده، در حالي كه تعليم و تربيت بايد در خدمت به اجتماع و جامعه باشد و شخصيت انساني را تكامل بخشد كه مورد نظر اسلام است، برخي به رواج انديشه هاي غربي، كه ناشي از تعليم و تربيت غربي تقليدي است، مي پردازند.آثار اين امر را مي توان تنزل دادن اسلام به احوال شخصيه، دنياگرايي، آموزش زبان لاتين به جاي عربي، و تعطيلي مدارس ديني در جوامع اسلامي دانست. «رسالت ما عمل به قاعده وحدت است» ، عنوان ديگر بحث كتاب است، كه در آن در بحث از ضرورت از وحدت، مؤلف به وحدت در جوامع غربي و شرقي اشاره مي كند.به اعتقاد وي، وحدت در جوامع غربي بر اساس مصالح حزبي، طبقه اي و شخصي است و به هنگام از بين رفتن اين مصالح، وحدت نيز از بين مي رود.در جوامع ماركسيستي نيز وحدت، ظاهري است.وحدت ماركسيستي به قيمت از دست رفتن حقيقت انساني تمام مي شود؛ اما وحدت در اسلام، وحدت قلوب مؤمنين و سير به سوي تكامل است.وحدت اسلامي نه فرد را فداي جامعه، و نه جامعه را فداي فرد مي كند. «رسالت ما و حقيقت امت اسلامي»

ص: 8669

، عنوان بحث بعدي است، كه مؤلف در اين مقاله با توضيح آيه كنتم خير امة اخرجت للناس... ، مي گويد اساس وحدت در اسلام عقيده و ايمان است، نه نژاد و خون، زبان و يا سرزمين.وي وظيفه امروز مسلمانان را ابلاغ آزادگي و علم و بيداري تمامي انسانهاي جهان مي داند. شمس الدين سپس به بحث «دين جاودان» مي پردازد.در اين مقاله، او اسلام را به عنوان ديني الهي مي داند كه تمامي انسانها را در تمام زبانها و مكانها در بر مي گيرد.وي تأكيد مي كند كه اسلام دين جمود نيست، بلكه ديني است متحرك و متغير كه در تمامي زمانها به نيازهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي انسان پاسخگو نيست. در بحث «انسان جهاني» ، نويسنده مي گويد اسلام ديني است كه بر تمامي ابعاد و جوانب انسان آگاه است.او در اثبات اين امر كه اسلام دين انساني است، سه بحث انسان و عالم خارجي، «حريت و انسانيت و عقل انساني» را مطرح مي كند. «رسالت ما و فكر انقلابي» ، عنوان مقاله بعد است.در اين مقاله به ديدگاه غرب و اسلام نسبت به انسان پرداخته شده و آمده كه غرب انسان را ذاتا شرور معرفي مي كند، در حالي كه اسلام خصلت انسان را نيكو مي داند.مؤلف در بحث از اصلاح دروني انسان و يا نهادهاي اجتماعي

ص: 8670

و تقدم هر يك از اين دو، به غرب و اسلام اشاره مي كند.وي بر آن است كه اسلام به اصلاح در فكر اهميت مي دهد.اگر اين امر اصلاح شد؛ به تبع، نهادهاي اجتماعي هم اصلاح خواهند شد. «رسالت ما و تاريخ» ، نام مقاله ديگر است.در اين مقاله به انسان، تاريخ و اجتماع و ديدگاه اسلام و مسيحيت و ماركسيسم پرداخته مي شود.مؤلف بر آن است كه تاريخ چيزي جداي از انسان نيست؛ بلكه با انسان آميخته و عجين شده است.به گفته مؤلف، اين انسان است كه تاريخ را مي سازد، نه آن گونه كه ماركسيست ها مي گويند انسان زيرسلطه تاريخ قرار گيرد. «رسالت ما و مشكلات انسان مسلمان» ، بحث بعدي نويسنده است.مؤلف در اين مقاله به مشكلات زندگي مسلمانان مي پردازد.وي علت اين مشكلات را عدم شناخت صحيح مسلمانان از اسلام مي داند، و يكي از علل اين جهل را استعمار معرفي كرده، مي گويد اگر مسلمانان به اصول و مبادي اسلام آشنا شوند، مي توانند مشكلات خود را حل كنند. بحث ديگر «رسالت ما و تسليم در برابر خدا» است.در اين مقاله به تفسير آيه يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة پرداخته مي شود.مراد از «سلم» ، به اعتقاد مؤلف، تسليم تام در برابر خدا و خضوع كامل در تمام شئون زندگي است.اگر اين

ص: 8671

گونه شد، تمام ابعاد زندگي انسان همچون رفاه اجتماعي انسان تأمين خواهد شد. «رسالت ما در عصر امام صادق (ع)» ، عنوان بعد كتاب است.نويسنده، عصر كنوني را به جهتي مشابه عصر امام صادق (ع) مي داند.همان گونه كه در زمان آن حضرت گروههاي منحرفي بودند كه ايجاد شبهاتي در اذهان مسلمين مي كردند، امروز هم به مثابه آن روزگار است.نويسنده معتقد است همان گونه كه روش امام صادق (ع) در برابر آن گروهها ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن بود، وظيفه ما نيز به تبعيت از ايشان، بايد چنين باشد. بحث بعد، درباره «رسالت ما و شخصيت اسلامي» است.شمس الدين اشاره دارد اسلام ديني است كه به حيات انسان توجه دارد و از هيچ جنبه اي از جوانب انسان غافل نمانده است.از اين رو به شخصيت اسلامي انسان نيز پرداخته است. شمس الدين، سپس بحث «رسالت ما و نظام عبادات» را مطرح مي نمايد.مؤلف به بحث از غرايز انساني مي پردازد كه در جهت نيل به كمال و تكامل به سوي خداوند هستند.به گفته او، تدين، از جمله غرايزي است كه خداوند در انسان به وديعت گذاشته تا باعث تكامل انسان باشد.نويسنده در ادامه به فلسفه عبادات در اسلام مي پردازد، از جمله اينكه خمس و زكات به رفع

ص: 8672

مشكلات اقتصادي و حيات اجتماعي انسان توجه دارند. «اسلام، استعمار و ماركسيسم» ، عنواني ديگر از كتاب است.در اين مقاله به موضع استعمار و ماركسيسم در كشورهاي اسلامي پرداخته مي شود، كه در آن آمده استعمار ازاسلام به عنوان ديني فردي ياد مي كند كه حيات دنيوي را از حيات اخروي جدا مي كند.استعمار در مبارزه با اسلام به سه حوزه مي پردازد: 1.تبشير، 2.تعليم، 3.مدنيت اروپايي.آنگاه مؤلف به توضيح اين سه حوزه مي پردازد.وي در بحث از ماركسيسم و اسلام، ابتدا به ديدگاه ماركسيسم، نسبت به دين و آنگاه نظر اسلام مي پردازد و در توضيح ديدگاه ماركسيسم نسبت به دين، به علائم آن در شوروي سابق مي پردازد. مؤلف در مقاله «به ياد حسين (ع)» به ضرورت توجه بيشتر به قرآن و جريان قيام امام حسين (ع) مي پردازد، كه بنا به دستور قرآن به قيام در برابر امويان پرداخته بودند.وي وظيفه كنوني مسلمانان را توجه به قرآن و فلسفه قيام امام (ع) مي داند و مي گويد امروز بايد در برابر تحريفي كه از اسلام مي شود، ايستادگي كرد. «روش و اسلوب تاريخ اسلامي» ، عنوان بحث بعد است.مؤلف در بررسي وقايع اسلامي به مدونات تاريخي و وثاقت اكتفا نمي كند.وي در بررسي خود به چند مرحله مي پردازد، كه تجميع روايات در مورد يك حادثه خاص، اولين قدم است.

ص: 8673

مؤلف در «تفسير آيات الصوم» به تفسير آيات درباره روزه مي پردازد. «روزه و تربيت جهادي» ، عنوان ديگر بحث كتاب است، كه در آن آمده احكام اسلامي تابع مصالح و مفاسد هستند (مصالح فردي و اجتماعي)، و احكام براي منفعت بندگان است نه خداوند. بحث بعد «نظر اسلام در مورد خانواده در جامعه منظور» است. مؤلف در بحث «اسلام و تنظيم خانواده» ، بر آن است كه اسلام به سه مرحله تكوين، تركيب و تطور خانواده توجه دارد و در هر مرحله، قوانيني را وضع كرده است. در كتاب، همچنين از تربيت خانواده سخن به ميان مي آيد.مؤلف تربيت كودك را فريضه ديني مي داند و از ظروف صحيحه تربيت مانند مادر صالح براي كودك، رعايت واجبات و مستحبات اسلامي در زمان انعقاد نطفه و حمل آن، و رعايت مواردي چون اكرام كودك و احترام به او، اشباع عاطفي فرزند و رعايت مساوات بين اطفال و تنبيه صحيح، سخن مي گويد. «كنترل نسل يا جمعيت، مشروعيت آن و وسائلش» ، عنوان مقاله بعد است.مؤلف پس از اثبات مشروعيت و عدم حرمت پيشگيري از حاملگي، راههاي آن را به لحاظشرعي مورد بررسي قرار مي دهد .وي استحباب ازدياد نسل را در هنگامي مي داند كه اضرار به پدر و مادر نباشد. تحت عنوان «انقلاب امام حسين

ص: 8674

(ع) در واقعيت تاريخي و وجدان ملي» ، مؤلف به عملكرد امويان مي پردازد. مؤلف در مقاله «شعوبيه» به بررسي كتاب «نظرات جديد در تاريخ ادب» اثر احمد لواساني مي پردازد .به گفته مؤلف، لواساني بر آن است كه شعوبيه، حركتي بود كه يهود در قلب دولت اسلامي به وجود آوردند. «به ياد امام بخاري» ، عنوان سخنراني مؤلف است كه در گراميداشت امام بخاري ايراد شده است.همچنين به كتاب «الجامع الصحيح» امام بخاري و سهم آن در احياي سنت پرداخته مي شود . «وضعيت مسلمان در زندگي» ، عنوان مقاله ديگر است.در اين مقاله، وضعيت زندگي انسان مسلمان از نظر اسلام مورد بررسي واقع مي شود. مؤلف، مقاله بعد خود را بر دو قسم مي كند.وي بر آن است كه اديان اسلام و مسيحيت هر دو اهداف يكساني را دنبال مي كنند، منتها وسايل هر كدام براي رسيدن به اين اهداف متفاوت است.به گفته او، هدف هر دو دين آن است كه انسان را به رستگاري و فلاح برسانند.از اين رو، مؤلف به ضرورت گفتگو بين دو دين تأكيد مي كند. «ليلة القدر» ، عنوان آخرين مقاله كتاب است.مؤلف در اين مقاله ضمن بزرگداشت ليلة القدر و اهميت عبادت در اين شب عظيم، يادآور مي شود كه اسلام دين عمل و سلوك عقلاني است، نه فقط انزوا

ص: 8675

و عبادت.وي اين مقدمه را به تجاوزات اسرائيل و ظلم و ستم امريكا بر كشور لبنان و لزوم قيام در برابر آنها، پيوند مي زند.

در انتظار امام (ع)، حيات و غيبت، ولايت فقيه و تشكيل حكومت اسلامي.

الفضلي، عبد الهادي.ترجمه حبيب روحاني.چاپ اول: بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1372.150 ص.انتظار ظهور امام زمان (عج)، در رأس آرزوهاي تمامي شيعيان است.اما وظيفه مسلمانان در عصر غيبت چيست؟ و جامعه بايد چگونه باشد؟ اينها از سؤالاتي است كه در ذهن هر معتقد به انتظار فرج وجود دارد؛ و در كنار آن موضوعاتي نظير حكومت جهاني اسلام، ولايت فقيه و ديگر مسائل متعلق به آن، از جمله سؤالاتي است كه مؤلف اين كتاب در صدد پاسخگويي به آنهاست. نويسنده، در سه فصل اول درباره حقيقت انتظار، احاديث در مورد انتظار، سلسله نسب حضرت مهدي (ع)، دوره هاي غيبت و امكان طولاني بودن طول عمر آن حضرت، از نظر علمي به بحث پرداخته است. «دولت امام» ، عنوان فصل چهارم كتاب است كه مؤلف در آن، ضمن تأكيد بر لزوم فراهم ساختن مقدمات دولت مهدي (عج)، به بيان تفاوت دولت پيامبر (ص) و دولت مهدي (عج) پرداخته است .وي تفاوت را در شرايط طبيعي زمان و فضاي مناسب براي اجراي احكام اسلام و نيز تغيير موضوعات و

ص: 8676

برخي احكام مي داند.فضلي ويژگي هاي دولت آن حضرت را اينگونه بر شمرده است: 1.نفوذ سياسي جهان شمول، 2.عقيده توحيدي همه گير، 3.عموميت يافتن دادگستري، امنيت و رفاه، 4.رواج علم و فرهنگ. در فصل پنجم كتاب، با عنوان «انتظار» ، لزوم تشكيل حكومت اسلامي در زمان غيبت مطرح شده است.نويسنده به نظر محدثين و فقهايي نظير فيض كاشاني، صاحب جواهر، شهيد ثاني و ابن ادريس اشاره دارد؛ زيرا به نظر او آنها بر وجوب تشكيل حكومت اسلامي در زمان غيبت تأكيد داشته اند . «رئيس دولت» ، موضوع فصل بعدي اين گفتار است.او به سه نظريه در مورد نيابت امام (عج) اشاره دارد.نظر اول اين است كه رئيس دولت كسي است كه مسلمانان او را معين كرده باشند .او براي اين نظريه اين گونه استدلال كرده كه تمام مسلمانان موظف به اجراي احكام اسلامي هستند و وظيفه همه، برقراري احكام دين است.در زمان پيامبر (ص) و ائمه (ع) و با وجود آنها وظيفه عليحده اي براي ديگران باقي نماند؛ ولي درزمان غيبت، قيام به امر حكومت، بر تمام مسلمانان واجب است.در نظريه دوم، بالاترين فقيه عادل حاكم است، و دليل آن هم نقلي و عقلي است. «تشكيل دولت» ، عنوان فصل ديگر كتاب است، كه مؤلف در آن از تشكيلات دولت، مديريت و سرپرستي جامعه در

ص: 8677

عصر غيبت بحث كرده است.به نظر او، وظيفه شريعت در قانونگذاري، تعيين خط مشي عمومي براي سازماندهي دولت است.چارچوب نظام، شامل روشها و موضوعات است.مسلمانان بايد تعيين كننده قوه مجريه، مقننه و قضاييه تحت نظر فقهاي عادل كه وظايف مخصوص به خود را انجام مي دهند باشند. به اعتقاد مؤلف، شكل حكومت در عصر غيبت بدين گونه است كه حكومتي است قانوني، كه در رأس آن، فقيه اعلم و عادل قرار دارد و به وسيله گروههاي متخصص و عادل و با نظارت رئيس و سرپرست عادل اداره مي شود.او نقش مردم و ملت را نظارت بر امر حكومت مي داند، كه در صورت خطا كردن حكومت، مردم ابتدا بايد از روشهاي مسالمت آميز براي اصلاح اقدام كنند، و سپس با روشهاي خشونت آميز و انقلابي حكومت را به راه آورند؛ ولي در خشونت و انقلاب به مقدار ضرورت اكتفا شود. فضلي در آخرين بخش كتاب، صور دعوت به تشكيل دولت اسلامي را بيان كرده است.ابتدا با استفاده از انقلاب براي جايگزيني حكومت عدل؛ و در صورت عدم امكان از راههاي مسالمت آميز نظير اقدامات فرهنگي و اجتماعي، بايد اقدام به برپايي حكومت اسلامي شود.

ص: 8678

كتاب شناسي حكومت اسلامي (7)

اشاره

انديشه سياسي در اسلام حقيقت، سيد صادق

رهبري، پرچمدار مبارزه با كفر و استكبار.

آذري قمي، احمد.چاپ اول: قم، مكتبة ولاية الفقيه، 1373.319 ص. اين كتاب بر سه بخش است كه هر كدام داراي فصولي است.بخش اول: «مسلمانان در عصر غيبت» ، بخش دوم: «رهبري مسلمانان در عصر غيبت» ، و بخش سوم: «رهبري مسلمانان در جنگ و صلح» ، نام دارد. در فصل اول از بخش اول، سخن از دعوت به قيام است.نويسنده رواياتي را كه در زمينه قيام يا عدم قيام عليه ظلم و ستم تا قبل از قيام حضرت حجت (عج) وجود دارد، مي آورد و آنها را به پنج دسته تقسيم مي كند: 1.رواياتي كه قيامهاي قبل از قيام حضرت مهدي (عج) را حرام مي داند، 2.رواياتي كه بر شكست قيامهاي قبل از قيام امام زمان (عج) دلالت دارد، .رواياتي كه به شيعيان سفارش مي كند با كسي كه براي خود قيام مي كند، همراه نشويد، 4.رواياتي كه مي گويد حضرت در خانه نشسته و منتظر علايم ظهور است، 5.رواياتي كه توصيه مي كند قيام نكنيد كه به نتيجه نخواهيد رسيد. آذري قمي بعد از ذكر روايات، همگي آنها را به نحوي توجيه مي كند؛ چرا كه با قيام قبل از قيام حضرت، منافاتي ندارند و بر مسلمين است كه قيام كنند. فصل

ص: 8679

دوم، «نجات و سعادت محرومان» نام دارد.در اين فصل، نويسنده بر آن است كه نشان دهد آيات شريفه قرآن، تنها ناظر به قيام حضرت حجت (عج) نيست، بلكه هر قيامي كه عليه ظلم و ستم صورت گيرد، مشمول آن آيات خواهد بود. بخش دوم، از دو فصل تشكيل يافته است.در فصل اول، تحت عنوان «اسلام در متن جامعه» ، سخن از ولايت فقيه، ولايت و رهبري، مردم و انتخاب حاكم است.آذري با آوردن آيات و رواياتي نتيجه مي گيرد كه قبل از قيام حضرت، بر فقها و علماست كه در اين راه قيام كنند.در ادامه، نويسنده براي اثبات «ولايت فقيه» ، به دلايل عقلي، قرآني و روايي اشاره مي كند.او در بحث «ولايت و رهبري» ، بر آن است كه انسان در زندگي مادي و معنوي محتاج به رهبر است .او اين رهبري را در زمان معصوم (ع)، مختص به معصوم دانسته، كه پس از آن به فقها و علما اختصاص دارد.در ادامه، نويسنده از نقش مردم در انتخاب حاكم و ولي فقيه سخن مي گويد و آن را حق مردم مي داند. فصل دوم، «حاكميت ولي فقيه در جامعه» است، كه اشاره شده حكومت بايد در دست رهبران فقيه، عالم و مجتهد عادل قرار گيرد. «ولي فقيه در عصر غيبت» ، عنوان بعدي

ص: 8680

كتاب است، كه منظور، مرجعيت امور اجرايي است نه فتواي او.نويسنده در اين زمينه احاديثي مي آورد دال بر آنكه تعدد رهبر و امام، همانند تعدد خداوند، مستلزم فساد در جهان است.انتخاب ولي فقيه بر عهده علما و يا خود مردم است .در ادامه، آذري قمي بحث از اطاعت مقلدان و مجتهدان از ولي فقيه را مطرح مي كند.او مي گويد در حكم، همه، چه مجتهد و چه مقلد، بايد از ولي فقيه اطاعت كنند.نويسنده با اشاره به آراي فقهاي شيعه همچون صاحب جواهر، محقق حلي، شهيد ثاني، ناييني، نراقي و شيخ انصاري، به حكومت صحيح كه حكومت ولايت فقيه باشد، استدلال مي كند. در بخش ديگري از اين بخش، آمده كه نظام امامت و ولايت فقيه، برترين نظام است؛ چرا كه در رأس آن بنده صالحي وجود دارد كه از طرف امام، پيامبر يا خداوند معين شده است و حاكميتش را از خداوند گرفته، لذا اراده او بر مردم نافذ است.در بحث «احكام ولي فقيه» ، آذري قمي احكام اوليه و ثانويه را توضيح مي دهد و اين كه هر دو قسم اين احكام در حيطه اختيارات ولي فقيه است. بخش سوم، «رهبري مسلمانان در جنگ و صلح» نام دارد، كه مشتمل بر هشت فصل است.آذري قمي اين نظريه را كه پيامبران تنها جهت انذار

ص: 8681

و بشارت آمده اند و جهاد در كار آنان نبوده، رد مي كند و تأكيد مي كند كه جهاد و جنگ با كفار، از امور مهم پيامبران بوده است و در تأييد آن، آياتي از قرآن را به عنوان شاهد مثال مي آورد. نويسنده هدف از رسالت را برقراري قسط و عدل در جوامع انساني معرفي مي كند.لذا جهاد را از جمله ابزارهاي اين هدف توجيه مي كند.در بيان دليل اين كه چرا حضرت علي (ع) خانه نشيني را برگزيد و جهاد نكرد، مي گويد چرا برخي به قيامهاي آن حضرت در ركاب پيامبر (ص) اشاره نمي كنند.ثانيا هرگاه كه پاي مقابله با اسلام و قرآن به ميان مي آمد و نصيحت سودي نداشت، حضرت علي (ع) با شدت و حدت عمل مي فرمودند. مؤلف با معنا كردن واژه هاي فتنه، امتحان، آزمايش و فساد، توضيح مي دهد كه جنگ و جهاد آزمايش و امتحان است، در مقابل آنان كه مي خواهند دين را از مسير حق خارج كنند.او مي افزايد جنگ با كفار براي مسلمين، نوعي آزمايش و امتحان است. فصل سوم، درباره «برخورد اسلام با منحرفان» است.به گفته مؤلف، از ادله مهم وجود حكومت اسلامي، اجراي حدود و تعزيرات است.در امر به معروف و نهي از منكر، گاهي خشونت لازم است كه از آن با «حد» و «تعزير» ياد مي شود.در برخورد با

ص: 8682

كفار، هم مصنف كفار را طبقه بندي مي كند.او نتيجه مي گيرد كه مسير برخورد پيامبر اكرم (ص) با منافقان و مشركان، از قطع رابطه و بغض و دشمني آغاز مي شود، و در شرايط ويژه به برخورد مسلحانه و اعدام و انهدام مي انجامد. فصل چهارم، «جنگ در اسلام» نام دارد.نويسنده با ذكر اعتقاد قلبي و التزام عملي توضيح مي دهد كه عقيده قلبي با كراهت و اكراه سازگار نيست، اما كسي كه در جامعه اسلامي زندگي مي كند، اگر چه اعتقاد قلبي نداشته باشد، عملا بايد از فرمان ولي فقيه اطاعت كند.در ادامه، آذري قمي جنگ ابتدايي و دفاعي و فرق آن دو را توضيح مي دهد. در فصل پنجم، با عنوان «صلح در اسلام» ، نويسنده تفاوت ميان آتش بس و صلح و دليل قرآني بر لزوم صلح و متاركه جنگ را بيان مي كند و در ادامه، شرايط آتش بس و صلح را ذكر مي كند .نويسنده متذكر مي شود جنگ و صلح تنها در نظام رهبري مفهوم پيدا مي كند، و اگر خارج از نظام رهبري باشد، ياغي گري و شورش تلقي مي شود.لذا اسلام فرمان جنگ و صلح را به دست رهبران الهي سپرده است. «شهادت در اسلام» ، عنوان فصل ششم از بخش سوم كتاب است.نويسنده محور اصلي شهادت را، شهادت براي حاكميت دين خدا و شهادت به

ص: 8683

امر خدا مي داند و در اين زمينه، چند آيات قرآني به عنوان شاهد مثال مي آورد.همچنين رواياتي را دال بر مقام والاي شهيد ذكر مي كند.او در ادامه از امام حسين (ع) به عنوان الگوي ايثار نام مي برد. «دفاع مقدس» ، فصل هفتم را تشكيل مي دهد.در اين قسمت، نويسنده نظريات كساني را ذكر مي كند كه معتقدند پيامبراني همچون حضرت عيسي (ع)، حضرت موسي (ع)، و حضرت ابراهيم (ع)، با ظالمان زمان خود مدارا كردند و بر عليه آنها قيام نكردند.لذا مصنف در مقام جواب به اين عده بر مي آيد. در ادامه، مصنف عنوان مي كند كه دفاع شرطي ندارد و بر همه واجب است.سپس مي گويد كه دفاع مرزي ندارد. فصل هشتم، «ثمرات دفاع مقدس» نام گرفته است.او به جنگ عراق عليه ايران و همچنين تحميل صلح به ايران تحت عنوان «جنگ تحميلي و صلح تحميلي» اشاره مي كند.نويسنده همچنين به داستان حكميت جنگ صفين و صلح امام حسن (ع) استناد مي نمايد.او در ادامه از ابعاد مشورت بحث مي كند و توضيح مي دهد كه درست است كه ولي فقيه نياز به مشورت دارد، ولي در تمام مسائل لازم نيست كه با مردم يا گروههاي سياسي مشورت كند.مصنف در آخر مواردي چند را به عنوان نتايج جنگ ايران و عراق از جمله معرفي انقلاب ايران به جهان،

ص: 8684

ذكر مي كند.

رهيافتي بر مباني مكتبها و جنبشهاي سياسي شيعه در صد ساله اخير.

نامدار، مظفر.چاپ اول: تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1376.310 ص. بررسي درك كيفيت تحول، تطور و بالندگي معرفت سياسي شيعه، و نيز بررسي بينش سياسي شيعيان در ادوار تاريخي و عناصر بنيادين اين بينش براي پايه ريزي نظام سياسي مشروع و كار آمد، هدف اصلي طرح بحث نويسنده در اين كتاب است.بيان تمايز ميان مباني انديشه سياسي شيعه و اهل سنت، از هدفهاي ديگر مورد اهتمام نويسنده اين كتاب است. تاريخ معرفت سياسي در انديشه سياسي شيعه تا آستانه قرن اخير و كيفيت نظريه پردازي و عمل شيعيان در شرايط مختلف زماني و در حكومتهاي گوناگون، موضوع مهمي است كه نويسنده در پي تبيين آن است.مؤلف در مقدمه كتاب مي گويد: «اين مجموعه با ترسيم فرآيند كلي تحولات معرفت سياسي در انديشه متفكران شيعه، در حقيقت در پي اثبات منزلت والاي سياست در شريعت و شئون تاريخي اين مقوله در حيات اجتماعي مسلمانان مي باشد، و هدف اصلي و اساسي آن، ايجاد انگيزه لازم در ميان متفكران شيعه در ضروري بودن تفكر و تحقيق پيرامون اين مقوله حياتي مي باشد» . تأمل و تفكر در پيشينه تاريخي معرفت سياسي شيعه، گامي است در تبيين پايه هاي نظري نظام جمهوري اسلامي و

ص: 8685

حكومت ديني در ايران.مباني اين حكومت مورد نقد مخالفان حكومت شريعت است و اين تأملات، گامي است براي پيشگيري از القاء ناتواني حكومت ديني در اداره نظام سياسي. به طور كلي اين كتاب با نگرشي نو و با استفاده از متون و اسناد تاريخي، فرآيند تاريخي تحولات فكري در انديشه سياسي شيعه را به چهار دوره متمايز تقسيم مي كند. در دوره اول، مباحث سياسي از منظر علم كلام مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد.در دوره دوم، انديشه سياسي از منظر فلسفي در بوته نقد و بررسي است.در دوره سوم، تكوين انديشه سياسي در فقه مورد نظر است.در دوره چهارم نيز، بازگشت سياسي به جايگاه كلامي و اصولي دين مورد بحث قرار مي گيرد.به گفته نويسنده كتاب، اجتهاد بابهره گيري از پايه هاي بديهي علم كلام، انديشه ولايت را در جوهره سياست زنده مي كند. نويسنده در بيان ويژگي هاي معرفت سياسي حوزه هاي علميه، آنها را به سه مكتب: مكتب سامرا، با بنيانگذاري فكري ميرزاي شيرازي، مكتب نجف، به رهبري فكري آخوند خراساني، و مكتب قم با مباني معرفت سياسي امام خميني (ره) تقسيم مي كند.او در اين تقسيم بندي، مباني معرفتي و تمايزات و تأثير و تأثرات اين سه مكتب سياسي شيعه را نقد و بررسي كرده است. نويسنده در بخش پاياني كتاب، به ماهيت و مباني

ص: 8686

جنبشهاي سياسي شيعه در قرن اخير پرداخته و تمايز جنبشهاي سياسي شيعه و اهل سنت را بر شمرده و جنبشهاي سياسي معاصر شيعه نظير مشروطه، تحريم تنباكو، جنبش اسلامي ملي نفت و قيام پانزدهم خرداد را از منظر مكاتب سياسي سه گانه شيعه (سامرا، نجف و قم) مورد نقد و بررسي قرار داده است.

زمينه هاي تفكر سياسي در قلمرو تشيع و تسنن.

مسجد جامعي، محمد.چاپ اول: تهران، هدي، 1369.357 ص. نويسنده، هدف از تأليف كتاب را تبيين زمينه هاي اصلي انديشه سياسي شيعه و اهل سنت، و طرح مباحثي در زمينه علت و چگونگي عوامل تأثير گذار اين دو طرز تفكر در تحولات سياسي بيان مي كند.در نهايت، هدف اين است كه اين دو گروه فكري، تصوير روشنتري از يكديگر داشته باشند و الزامات و محدوديتهاي فقهي و كلامي و تجربيات تاريخي و ساختار اعتقادي يكديگر را بشناسند، و توقعاتشان از يكديگر با اين اصول و مباني و ظرفيتها هماهنگ گردد. نويسنده در فصل اول با عنوان «جنبشهاي ديني در دوران معاصر» ، ريشه معارضه دين اسلام را با هر آنچه كه غير خودي است، در ماهيت دين اسلام مي داند.تاريخ اسلام، تاريخ جنگ مدام و پايان ناپذير سنت و بدعت است؛ و لذا مبارزه شيعيان و اهل سنت، تفاوت جوهري خاصي با يكديگر ندارد.تفاوتها هم،

ص: 8687

به دليل گوناگوني شرايط اقتصادي و اجتماعي و سياسي و تاريخي قلمروهاي شيعه و سني نشين، و بنا به خصوصيات ايدئولوژيك اين دو مكتب و نقشي است كه اين خصوصيات در شكل دادن به ساختمان اجتماعي و رواني و اعتقادي معتقدانش بازي مي كند. نويسنده بر اساس گوناگوني هاي اعتقادي دو مكتب فوق، به تفاوت مباني انديشه سياسي شيعيان و اهل سنت و ديدگاههاي متفاوت آنها در زمينه رهبري ديني اشاره مي كند.به گفته او ريشه تفاوت عملكرد علماي شيعه، به اين دو تفاوت فكري بر مي گردد.لذا توقع اهل سنت از يك عالم مذهبي، توقعي متفاوت با تلقي شيعيان از علماي خودشان است. وي در فصل دوم، مهمترين عامل شكل دادن به انديشه سياسي اهل سنت و شيعيان را كيفيت نگرش آنها به تاريخ اسلام ذكر مي كند.چرا كه نزد اهل سنت، تاريخ صدر اسلام خاصه در زمان خلفاي راشدين و صحابه و تابعين داراي اهميتي كليدي است؛ در حالي كه در نزد شيعيان، اين بخش از تاريخ با ساير دورانهاي تاريخ اسلام تفاوتي ندارد.اهل سنت اين دوره از تاريخ اسلام را تحقق و تجسم تعاليم اسلام مي بيند، در حالي كه شيعيان نسبت به آن مقطع تاريخي، موضع انتقادي دارند.لذا در شكل گيري نوع انديشه سياسي اين دو فرقه مذهبي، به اين دو تفاوت بايد

ص: 8688

توجه داشت.نويسنده با در نظر گرفتن اين دو شيوه نگرش، تحولات مربوط به خلافت را از روي كار آمدن ابوبكر تا مسائل دوران امامت علي (ع)، تجزيه و تحليل مي كند.تشيع و تسنن دو ساختمان فقهي و كلامي متفاوت دارند، و تلقي و تفسير آنان از تاريخ صدر اسلام در اين اصول اعتقادي نقش بسزايي دارد. نويسنده در فصل سوم، كيفيت اعتقاد اهل سنت و تلقي آنان از حاكم را بررسي مي كند.به گفته او، ديدگاه اهل سنت، درباره حاكميت، توجه به مشروعيت حاكم و توانايي او براي ايجاد امنيت بوده، نه عدالت.آنها به امنيت و قدرتي كه بتواند آن را تأمين و تضمين كند، حساسيت داشته اند .آنها قدرت داشتن و كيانمند بودن را كه در سايه آن امنيت هم حاصل مي شود، در نظر داشته اند .اين ديدگاه، كاملا متضاد با ديدگاه شيعيان است و تفاوت در نگرشها، در تاريخ حركتهاي ديني و اجتماعي پيروان اين دو مكتب وشكل حركتها تأثير گذاشته است.برداشت آنها از خلافت و حكومت و حاكميت، نيز در راستاي نگرش ايجاد امنيت بوده است.نويسنده در اين فصل اين مفهوم و حوادث و پيامدهاي آن را با توجه به اين نگرش، بررسي نموده است.اختلاف ديدگاهها نسبت به امامت، خلافت و يا وصايت، برگرفته از تصوري است كه از حاكميت و

ص: 8689

حاكم و اهداف آن وجود دارد. نويسنده در فصل چهارم با عنوان «قدرت و عدالت» ، به تفاوت نگرش اهل سنت با شيعيان در مفهوم عدالت مي پردازد، و اين تفاوت را از دو جنبه فقهي و كلامي بررسي مي كند.او مي گويد اشاعره با انكار حسن و قبح عقلي، مفهوم عدالت را به سطحي تنزل دادند كه قابليت انطباق با هر عمل ظالمانه را داشت، و اين نگرش مستمسكي شد براي مشروع جلوه دادن قدرت و توجيه خلافكاري ها.مسئله عدالت و اعتقاد به اصل عدالت با استناد به عقل و شرع، محور شيعه و معتزله اعتقادات شد.لذا اين اعتقاد در تشيع، زمينه ساز حركتهاي عدالت خواهانه بوده است .انقلابيون به اين نكته توجه كردند، و با نگرش توجيه قدرت مخالفت كردند.همين امر در شكل گيري آراي فقهي و كلامي علماي شيعه همواره تأثير داشته است.

سلطة الفقهاء و فقهاء السلطة عند الامام الخميني.

موسي، فرح.چاپ اول: بيروت، دارالوسيلة، 1416 ه )1995 م) .335 ص. نويسنده كتاب، در صدد اثبات ضرورت ايجاد دولت اسلامي و بيان آرا و اقوال امام خميني (ره) است.او براي اين هدف، كتاب را با تحليلي تاريخي كه در واقع توضيح مقدمات تاريخي تشكيل دولت اسلامي در ايران است، شروع كرده و رابطه بين دين و دولت و فقها و سلاطين را از دوره صفويه

ص: 8690

تا قاجاريه و تا ايام مشروطه، و سپس نوع رابطه بين فقها و سلاطين را در دوره پهلوي، همراه با تطبيق آن با نوع رابطه فقها و سلطان در دولت عثماني، تجزيه و تحليل كرده است.به طور كلي در اين تحليل، نويسنده در صدد بيان اين نكته است كه نياز سلاطين به فقها براي بيان وضعيت عقيدتي حكام و مشروعيت داشتن نظام آنان بوده است. به نوشته كتاب، فقهاي اماميه دائما بر ضد سلطان جائر بوده اند و مشروعيت نظام سلطنت را نپذيرفته اند و رابطه بين سلاطين و فقها، در حدود حفظ وحدت جوامع و مصون داشتن عقيده و شريعت از تأويل و تفسيرهاي انحرافي بوده است؛ بر خلاف رابطه فقها و سلاطين در دولت عثماني، كه همواره بين فقيه و سلطان، شاهد نوعي وحدت فكري هستيم.در عصر امام خميني (ره) رابطه سلطان و فقيه دچار تحول شده، سير حركت به طرف متحقق نمودن مضمون روايات و احاديث در مورد وظيفه عملي فقها در قبال حكومت است.اين گام، خروج از ديدگاه مشهور فقها در عدم سعي براي اقامه دولت اسلامي، و ترك سياست تا خروج قائم آل محمد (عج) است. امام خميني (ره)، با رد عقيده جديد بودن نظريه ولايت فقيه و عدم وجود بستر تاريخي براي آن، كوشش فقهايي نظير

ص: 8691

شهيد اول را براي اقامه حكومت اسلامي بر اساس ولايت متذكر مي شود، كه در بخش دوم كتاب، اين نظرها به تفصيل بررسي شده است و بخش اول، اختصاص به تحليل تاريخي دارد.در بخش دوم، همچنين به تحليل آراي فقهي امام خميني (ره) پرداخته شده است.در فصل اول از بخش دوم كتاب، نويسنده به بررسي ديدگاههاي فقهي امام خميني (ره) بويژه از بعد عملي با استدلال به روايات شيعه و ضرورتهاي عصر غيبت پرداخته است. نويسنده مي گويد به طور خلاصه، انديشه فقهي امام (ره) را مي توان اين گونه بيان كرد كه در نگرش ايشان، سلطان و امام فاسق، قابل خلع از مقام خويش است.اين نگرش، خلاف ديدگاه قديم فقهي است، كه امام (ره) با آن به بعد عملي فقه اهميت مي دهد.ايشان با اين نظر، به ترديد فقها به هنگام فساد سلطان پايان مي دهد.هر چند اين ديدگاه امام (ره) با عكس العمل فقهايي روبه رو شد كه قائل به عدم مشروعيت حكومت اسلامي در عصر غيبت بودند، ولي امام خميني (ره) بر مشروعيت حكومت اسلامي به دست فقيه عادل در عصر غيبت پافشاري كردند . در بخش ديگري از اين بخش اشاره شده كه امام خميني (ره)، انديشه شاه، ظل الله، را رد كرد و جهاد براي براندازي سلطنت را شعار خود قرار داد.امام (ره)

ص: 8692

بر تحرك فقه سياسي براي ايجاد دولت و اجتماع اسلامي قبل از ظهور اصرار دارد، و استدلال به ترك حكومت به حال خويش و رواج ظلم و جور را رد مي كند؛ زيرا اين استدلال در واقع سبب ترك امر به معروف و نهي از منكر است. در فصل دوم از بخش دوم كتاب، رابطه دين و دولت در نگرش امام خميني (ره) مورد بررسي قرار گرفته و ذكر شده كه امام (ره) ولي حقيقي را خدا مي داند.ايشان رسالت را كامل، و اختصاص دين به عبادت و دوري از دنيا را مطرود مي داند؛ زيرا رسول الله (ص)، خود رئيس دولت بوده است.جدا كردن دين از سياست، انكار خاتميت و رسالت پيامبر (ص) است، و دين به اين معنا عين سياست است.در انديشه امام خميني (ره)، در عصر غيبت، ولايت فقيه علت بقاي دولت اسلامي است.در استدلال ايشان، اسلام داراي سلطنت است؛ لكن نه سلطنت معهود.بنابراين، قيام براي ايجاد حكومت اسلامي لازم و واجب، و حكومت فقها استمرار امامت معصوم (ع) است.ولايت فقها، علت بقاي قانون الهي است، و امور سياسي و اخلاقي و علمي و عملي به دست فقها است.وظيفه فقها، قيام براي برپايي حكومت؛ و وظيفه مردم، وجوب اطاعت از آنان است. نويسنده در بخشهاي بعدي كتاب، ديدگاه امام خميني

ص: 8693

(ره) را راجع به حكومتهاي ديكتاتوري، دموكرات و ساير حكومتها بررسي كرده و تجزيه و تحليل جامعي ارائه داده است.او مي گويد كه نظريه نهايي امام (ره) براي شكل عملي حكومت در چارچوب قانون اساسي، تشكيل جمهوري اسلامي است؛ كه در چارچوب قانون اساسي مدون در ايران، فقيه بر آن حاكميت دارد و در اين حكومت، رابطه مردم و حاكم و دولت، در چارچوب قانون، مدون است.

سنت و سياست در اسلام.

قمي، همايون.چاپ اول: تهران، آواي نور، 1373.124 ص. در مباحث مقدماتي كتاب، دو بحث اصلي وجود دارد: جاودانگي و جهان شمولي اسلام، و راز جهان شمولي اين دين. «حكومت اسلامي و ضرورت تشكيل آن از ديدگاه اسلام» ، عنوان اولين قسمت از اين كتاب است، كه نويسنده در آن ابتدا به دلايل قرآني مي پردازد و مي گويد عمل به برخي از آيات قرآني، بدون تشكيل حكومت غير ممكن است.سنت پيامبر اكرم (ص) از نظر قولي و عملي، دال بر وجوب تشكيل حكومت است.علاوه بر اينها مي توان به دلايل عقلي اشاره كرد، كه خود شامل دو بحث است: سيره عقلا (1) و لزوم اجراي كامل اسلام. در كارگزاران حكومت اسلامي، شرايطي مثل تقوا، ساده زيستي، اخلاص و قاطعيت وجود دارد .عنوان بخش ديگر كتاب، «سياست خارجي و روابط بين الملل در اسلام» است.رسالت جهاني

ص: 8694

پيامبر (ص)، تبليغ و گسترش اسلام، مبارزه با ظلم و استكبار، دوستي با كفار در حال اضطرار و تقيه، پيمان همكاري و عدم تعرض با كفار و ايجاد وحدت بين مسلمانها بوده است.نويسنده، در آخر توصيه هايي به مسئولان ديپلماسي ارائه مي كند. P در

سياست در اسلام.

عزتي، ابوالفضل.تهران، هدي، 1361.351 ص. اين كتاب، مقدمه، سه بخش و هفده فصل دارد.كتاب حاضر، در حقيقت تصحيح شده كتاب فلسفه سياسي اسلام است، كه در سال 1358 چاپ شده است. نويسنده، ابتدا در فصل اول به علل عدم توجه به حقوق و فلسفه سياسي اسلام مي پردازد و به عواملي مثل تغلب و استعمار اشاره مي كند.در فصل بعد، به وضع سياسي جهان اسلام در زمان معاصر مي پردازد.به گفته نويسنده، سياست در غرب، براي كسب قدرت است.ويژگي هاي مهم استعمار جديد عبارت است از: پيچيده بودن، چند بعدي بودن، بين المللي بودن و غير مستقيم عمل كردن. عزتي، معتقد است سياست به عنوان علم و معرفتي مستقل از معارف اسلامي مطرح است.فقه و فلسفه سياسي اسلام، در آينده شكوفاتر خواهد شد. به اعتقاد نويسنده، منابع سياست عبارت است از: خدا، طبيعت، مردم، شرايط اجتماعي و اقتصادي و نهايتا اخلاق.او مي گويد نظام سياسي اسلام، دچار تحريف شده است. عزتي، در فصل هشتم به بررسي مختصري از تاريخ سير و رشد مسئله

ص: 8695

جهاد و امت، به منظور روشن كردن وضع نظام سياسي و حكومتي اسلام مي پردازد. «بعضي مكاتب حقوق و فلسفه سياسي اسلام» ، عنوان فصل نهم كتاب است، كه در آن اشاره شده گروهي از متفكران اسلامي حقوق سياسي اسلام را به عنوان فلسفه سياسي مورد توجه قرار داده اند. نويسنده در بخش سوم كتاب، سياست در اسلام را با سياست در اديان و مكاتب ديگر مقايسه مي كند.او بدين منظور، ابتدا سياست را در اسلام و مسيحيت، با هم مقايسه مي كند. فصل سيزدهم، به مقايسه اي بين نظام سياسي و حكومتي اسلام با بعضي از مكاتب سياسي ديگر مي پردازد.نظام سياسي غرب در اين فصل، به عنوان يك كل در نظر گرفته شده است. نويسنده مي گويد منابع قدرت عبارت اند از: خدا، طبيعت بشر، خود مردم، فرد يا گروه خاص و اخلاق. به گفته عزتي، اسلام تنها ديني است كه نامش شخصي نيست. به گفته كتاب، حكومت سه ركن دارد: سرزمين، قدرت و ملت.در اسلام حاكم مسئوليت دارد، نه سلطه؛ و جامعه و امت، مقدم بر دولت و حكومت است.به بيان ديگر، جامعه، اصالت دارد و دولت و حكومت، اعتباري هستند.امت، سازنده دولت است. در ضميمه كتاب، قانون اساسي عصر نبوي آورده شده است.

سياست و اجتماع در صحيفه سجاديه.

رهبر، محمدتقي.چاپ اول: تهران، سازمان تبليغات اسلامي،

ص: 8696

1366.171 ص. نويسنده، در مقدمه طولاني 33 صفحه اي خود، كه عمدتا با استناد به بحار الانوار به رشته تحرير در آمده، مي گويد امام (ع) اخلاقي زاهدانه و سياستي دنيا زدا داشتند؛ اما در عين حال، با وجود اختناق شديد، هرگز از مواضع منفي خود عليه نظامهاي زمانه عدول ننمودند . «مباحث اجتماعي سياسي» ، اولين عنوان كتاب است، كه در آن اشاره شده خاندان پيامبر (ص)، اسوه انسان كامل هستند.امام (ع) در مقابل دوستان و دشمنان، مواضع معقولي اتخاذ مي نمودند. بنا به نوشته كتاب، دعاي بيستم صحيفه سجاديه، مربوط به فرمانروايي، امت و قانون است و سه مطلب را مد نظر دارد: اطاعت مداوم از خدا و رهبران حق، پيوند و ملازمت با جماعت و امت، نفي و طرد اهل بدعت. دعاي چهل و ششم، درباره سنن خداوندي و سرنوشت تجاوز پيشگان است.خداوند به گنهكاران مهلت مي دهد و آنها را آزمايش مي كند. عنوان بعد كتاب، «مسائلي از ولايت و حكومت در صحيفه» است، كه در آن آمده شيطان و سلطان دو همزادند. در بحث «امامت در صحيفه» ، چند موضوع مطرح مي گردد: امامت، پيروان ائمه، غاصبان و مدعيان، بدعتهاي ناشي از حكومتها و برائت از دشمنان رهبران حق.ولايت و برائت، دو ركن مكتب امامت هستند.نويسنده در بحث «روابط اجتماعي» ، معتقد

ص: 8697

است ملاك روابط بايد پيوند مكتبي باشد، نه روابط فاميلي. به نظر نويسنده، يكي ديگر از مسائل مطرح شده در صحيفه، ديدگاههاي امام (ع) در خصوص ظالم و مظلوم است.هدف امام، بسط عدالت و رفع فتنه و اختلاف بود.

فقه سياسي (ج 1( .

عميد زنجاني، عباسعلي.چاپ دوم: تهران، اميركبير، 1368.576 ص. كتاب از سرآغاز، موضوع و هدف و از دو بخش تشكيل شده است.مؤلف در سرآغاز مي نويسد، جاي تأمل است كه چرا ما با داشتن فقه غني و مبسوط كه در همه زمينه ها طرح دارد، در زمينه اهم مسائل جامعه، يعني انديشه هاي سياسي مدون و تبيين شده نظام سياسي اسلام، كمترين بحث و تحقيق را در اختيار داريم.به اعتقاد نويسنده، تنها در صد ساله اخير است كه چند طرح مشخص در زمينه تشكيل حكومت از طرف متفكران اسلامي ارائه شد، همچون: 1.طرح عبد

ص: 8698

الرزاق در كتاب الاسلام و اصول الحكم، 2.طرح مرحوم ناييني در تنبيه الامة و تنزيه الملة، 3 .افكار و عقايد محمد بن عبد الوهاب در عربستان، 4.رساله ولايت فقيه و تحرير الوسيله حضرت امام (ره) . عميد زنجاني، موضوع كتاب را «حقوق سياسي» مي داند كه به دو بخش تقسيم مي شود: 1.كليات حقوق سياسي، 2.مباني قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران. بخش اول «كليات حقوق اساسي» نام دارد، كه متشكل از هشت فصل است.نويسنده در فصل اول به عناوين زير مي پردازد: جايگاه، تعريف و ديدگاهها.مؤلف به موضوعات زير مي پردازد: جايگاه حقوق اساسي و تقسيم حقوق به عمومي و خصوصي، واژه حقوق اساسي، تعريف حقوق اساسي، موضوع حقوق اساسي (چارچوب بندي حقوقي پديده هاي سياسي)، ديدگاهها و روشها و انديشه متفكران غربي و اسلامي، حقوق اساسي و علم سياست، منابع حقوق اساسي (قانون اساسي، قوانين عادي، عرف و عادات و رسوم، احكام و فرامين رؤساي كشورها، نظريات علماي حقوق)، ضمانت اجرا در حقوق اساسي، حقوق اساسي يا نهادهاي اساسي (تبيين موضوع حقوق اساسي با ديد نهاد سياسي و قدرت سياسي) . در پايان فصل اول، نويسنده «مشروعيت قدرت سياسي» را بر اساس پنج نظريه مي داند: 1.قدرت سياسي الهي، 2.اراده مردم، 3.نبوغ، 4.اراده طبقه رنجبران، 5.مشروعيت قدرت سياسي از حاكميت الهي، كه از طريق اراده

ص: 8699

آزاد مردم ناشي مي شود. در فصل دوم، درباره «تاريخچه انديشه هاي سياسي در زمينه حقوق اساسي و حكومت» بحث مي شود .در اين فصل، در انديشه هاي بشري در زمينه حقوق سياسي سيري صورت گرفته، كه شامل مباحث زير است: 1.از هومر تا سيسرون (بررسي نظريات سقراط، افلاطون، ارسطو)، 2.از آگوستين تالاك (آكوئيناس، بدن، هابس)، 3.از مونتسكيو تا دموكراسي نوين (روسو، هگل) . در مبحث دوم، انديشه سياسي در نهضتهاي انبيا در زمينه حكومت و مردم مورد بررسي قرار مي گيرد. در فصل سوم «دولت و عناصر آن» بررسي مي شود (جمعيت، سرزمين، حكومت، حاكميت) .در ادامه، مؤلف به نظريات مختلف در زمينه حاكميت اشاره مي كند.وي از بدن، گروسيوس و روسو در اين باره ياد مي كند. فصل چهارم به «تقسيم بندي دولتها» اختصاص دارد.تقسيم دولت به لحاظ شكل (سلطنت و جمهوريت)، نوع حاكميت دولتها (دموكراسي و ديكتاتوري)، شيوه هاي تعيين زمامدار، حكومتهاي حزبي، ميزان اختيارات حكومت، نظامهاي اقتصادي، تحقق حاكميت دولتها، انتخاب رؤساي قواي عمومي در نظامهاي مختلف، رژيمهاي لائيك و مذهبي، و تقسيم بندي بر اساس تعهد مكتبي و مشروعيت، از مباحث مبحث دوم است. نويسنده در مبحث سوم، دولتها را به لحاظ حقوقي به دولتهاي بسيط و مركب تقسيم مي كند . «تشكيلات اساسي حكومت، نهادها و قواي حاكم» ، عنوان فصل پنجم است.در مبحث اول، نهادها

ص: 8700

و قواي حاكم با توجه به سابقه تاريخي آنها طبقه بندي مي شوند.در مبحث دوم، اصل تفكيك قوا و به دنبال آن نظريه تداخل قوا، نظريه تفكيك مطلق قوا، و نظريه نسبي قوا مورد بحث قرار مي گيرند. «نظريه تشكيلات برتر» ، عنوان مبحث سوم است كه در مورد قوه تعديل كننده سخن مي گويد. در فصل ششم، قوه مقننه مورد بررسي قرار مي گيرد.نويسنده در اين زمينه به هدف انتخابات، نقش احزاب، نظامهاي مجالس قانونگذاري، شرايط اساسي انتخابات، نمايندگي، مدت نمايندگي، مصونيت نمايندگان، انحلال مجلس، حدود وظايف و اختيارات مجلس قانونگذاري، مانعة الجمع بودن كار نمايندگي، حقوق نمايندگي و استقلال اداري و مالي پارلمان، اشاره مي كند. بررسي «قوه مجريه» ، در فصل هفتم صورت مي گيرد.نويسنده مي گويد وظايف قوه مجريه عبارت اند از: 1.اجراي صحيح قوانين، .برنامه ريزي و سياستگذاري نظامهاي اجرايي كه به سه نوع تقسيم مي گردند: 1.نظام كابينه اي، 2.نظام جمهوري، 3.نظام اجرايي گروهي. نويسنده در ادامه، عوامل سياستگذاري، رابطه قوه مجريه با مقننه و كنترل قوه مجريه را مورد بررسي قرار مي دهد. در فصل هشتم، قوه قضاييه مورد بررسي قرار گرفته، كه در آن به وظايف و مسئوليت هاي قوه قضاييه، شرايط و اختيارات قاضي، و مصونيت قضايي اشاره مي شود. «مباني قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران» ، عنوان بخش دوم كتاب است.در فصل اول سخن

ص: 8701

از تاريخ قانون اساسي در ايران است، كه در مبحث اول آن، قانون اساسي مشروطيت و عوامل مؤثر در آن، زمينه هاي تدوين و تصويب اولين قانون اساسي ايران و به دنبال آن متمم قانون اساسي دوران مشروطه، اشاره مي كند و آنها را مورد بررسي قرار مي دهد.در ادامه، مؤلف به دستاوردهاي نهضت مشروطيت در قانون اساسي مي پردازد و محتواي قانون اساسي مشروطيت را مورد بررسي قرار مي دهد.مبحث دوم نيز، «تاريخچه حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران» عنوان گرفته است . عميد زنجاني به همه پرسي جمهوري اسلامي و مراحل تدوين و تصويب قانون اساسي اشاره مي كند . در فصل دوم، خصايص و اصول كلي نظام جمهوري اسلامي ايران تحت عناوين: مشروعيت جمهوري اسلامي ايران، مباني عقيدتي نظام جمهوري اسلامي، خط مشي و طريقه و مذهب، اهداف و آرمانها و وظايف كلي نظام جمهوري اسلامي، قوانين اجرايي مطابق با موازين اسلامي، اصل ولايت فقيه منتخب مردم، اتكا به آراي عمومي، نظام شورايي، سياستگذاري بر پايه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامي، آزادي اقليتها و گروههاي غير مذهبي، خصايص صوري نظام و زبان، خط، تاريخ، پرچم رسمي كشور، به تفصيل مورد بحث قرار مي گيرند. در فصل سوم، نويسنده حاكميت در قانون اساسي را مورد ارزيابي قرار مي دهد.وي به دو نوع حاكميت در اسلام اشاره مي كند: حاكميت

ص: 8702

خدا بر جهان و انسان، و حاكميت انسان بر سرنوشت خويش.نويسنده در زمينه اين دو نوع حاكميت، ولايت فقيه رابررسي مي كند.بر اين اساس شرايط رهبري را در قانون اساسي، شيوه هاي انتخاب رهبري، حدود ولايت فقيه و اختيارات او را مورد اشاره قرار مي دهد.وي همچنين نظريه مرحوم ناييني را در انتقال از حكومت استبدادي به مشروطه، ذكر مي كند. در ادامه نويسنده، مقايسه اي بين نظام امامت معصوم (ع) و امامت ولي فقيه به عمل مي آورد و تفاوتهاي بين آنها را ذكر مي كند.وي همچنين مسئوليت هاي قانوني رهبر را با عنوان نهادهاي قانوني اعمال ولايت فقيه بر مي شمارد: 1.شوراي نگهبان براي كنترل قانون گذاري، 2.نصب رئيس قوه قضاييه، 3.نصب فرماندهي كل نيروهاي مسلح، 4.تنفيذ حكم رياست جمهوري، 5.عزل رئيس جمهوري پس از رأي عدم اعتماد نمايندگان مجلس، 6.عفو يا تخفيف مجازات محكومان. نويسنده، حاكميت ملي را در مبحث دوم طرح مي كند و در اين زمينه به حاكميت ملي از ديدگاه حقوقدانان غرب، حاكميت ملي در قانون اساسي مشروطه، حاكميت ملت در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، حاكميت ملت، راه تنفيذ حاكميت خدا و ولايت فقيه، و نهادهاي قانوني اعمال حق حاكميت ملت اشاره مي كند.در مبحث سوم، «استقلال قواي سه گانه» مطرح مي شود و در مبحث چهارم، نويسنده از «سيستم هدايت» به عنوان كنترل قدرت و تعديل

ص: 8703

اعمال حاكميت قواي سه گانه نام مي برد.در فصل چهارم، «قوه مقننه» مورد بحث است، و در اين راستا مباحثي همچون مسئوليت هاي مجلس و اختيارات و صلاحيت آن، مجلس و شوراي نگهبان، مجلس و قانون اساسي، مصونيت نمايندگان، عزل وزرا توسط مجلس و چگونگي بررسي عدم كفايت سياسي رئيس جمهوري مورد بررسي قرار مي گيرد . «قوه مجريه» در فصل پنجم مورد بررسي قرار مي گيرد.در اين زمينه به جايگاه، مسئوليت ها و بافت تشكيلاتي قوه مجريه اشاره مي شود.نويسنده همچنين مراحل انتخاب رياست جمهوري، وظايف او و رابطه او را با قواي ديگر مورد بررسي قرار مي دهد.فصل ششم و هفتم در مورد قوه قضاييه و نهادهاي قضايي است، كه در اين باره وظايف اين قوه و رابطه آن با قواي ديگر، بحث مي شود.نويسنده، نهادهاي قضايي را چنين بر مي شمارد: 1.شوراي عالي قضايي، 2.ديوان عالي كشور، 3.ديوان عدالت اداري، 4.دادگاههاي عمومي، 5.دادگاه نظامي، 6.دادگاههاي انقلاب، 7.بازرسي كل كشور، 8.دادگاه انتظامي قضات، 9.هيئت منصفه. در فصل هشتم، نهادهاي سياسي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مورد بررسي واقع مي شوند، كه عبارت است از: 1.شوراي نگهبان، 2.مجلس خبرگان، 3.شوراهاي اسلامي، 4.شوراي عالي دفاع، 5.رسانه هاي گروهي، 6.ديوان محاسبات.نويسنده موارد فوق را به تفصيل مورد بحث قرار مي دهد . «مباني اقتصاد در نظام جمهوري اسلامي ايران» ، عنوان فصل نهم

ص: 8704

است.در مبحث اول اين فصل، اهداف، ضوابط، پايه ها و بخشهاي اقتصادي در نظام جمهوري اسلامي مطرح مي گردند.نويسنده توضيح مي دهد كه اقتصاد وسيله است نه هدف.به گفته نويسنده، سه هدف از اقتصاد عبارت است از: 1.رفع نيازهاي مادي، 2.تأمين استقلال اقتصادي جامعه، 3.ريشه كن نمودن فقر.نويسنده، در توضيح پايه هاي اقتصادي اسلامي مي نويسد كه در فقه اسلامي سه نوع مالكيت به چشم مي خورد : 1.مالكيت خصوصي، 2.مالكيت عمومي، 3.مالكيت دولت از قبيل انفال.سه بخش دولتي، تعاوني و خصوصي، بخشهاي اقتصادي نظام جمهوري اسلامي ايران هستند.نويسنده در مبحث دوم، «عدالت اجتماعي» را مورد بحث قرار مي دهد و از مواردي كه تسهيل كننده اين امر است، نام مي برد . در فصل دهم، حقوق و آزادي هاي اساسي در اسلام و قانون اساسي مورد بحث قرار مي گيرند .نويسنده در ضمن بحث از حقوق ملت، مواردي را به عنوان اصول حقوق و آزادي هاي اساسي نام مي برد: 1.مساوات و برابري، 2.امنيت، 3.آزادي هاي اساسي (در اين باره به تعريف آزادي به نقل از انديشمندان مي پردازد)، 4.حق دادخواهي، .حق آموزش و پرورش، 6.حق برخورداري از تأمين اجتماعي.

فقه سياسي (ج 2( .

عميد زنجاني، عباسعلي.چاپ اول: تهران، اميركبير، 1366.388 ص. كتاب از سه بخش تشكيل يافته است.عنوان بخش اول عنوان «بنياد فقه سياسي، تكوين و تدوين» است.اين بخش متشكل از شش فصل است.

ص: 8705

فصل اول، «شريعت و فقه» نام گرفته است.در اين فصل، نويسنده شريعت اسلام را بر سه بخش احكام، اعتقادي، اخلاقي و عملي تقسيم مي كند.نويسنده در ادامه، تاريخ تدوين فقه را بررسي مي كند و در آن از مكتب فقهي سني و مكتب فقهي شيعه به تفصيل سخن مي گويد. در فصل دوم، تاريخ تكوين و تدوين فقه شيعه مورد بحث قرار گرفته است.نويسنده آن را در چند مرحله مورد مطالعه قرار مي دهد: 1.از عصر پيامبر تا عصر صادقين، 2.عصر صادقين، 3 .عصر رضوي، 4.عصر عسكريين، 5.عصر نواب و سفراي چهارگانه، 6.عصر غيبت كبري تا زمان شيخ طوسي، 7.عصر فترت: از شيخ طوسي تا ابن ادريس، 8.عصر بازسازي فقه (از زمان ابن ادريس تا عصر علامه حلي)، 9.دوران فترت دوم: كه از دوران علامه حلي آغاز شد و تا دوران مرحوم وحيد بهبهاني ادامه يافت، 10.عصر تجديد اجتهاد: كه همراه با ركود اخباري گري، فقه استدلالي و اجتهادي رونق گرفت. در فصل سوم، ابواب فقه دسته بندي شده اند.اين تقسيم بندي از نظر دو مكتب فقهي سني و شيعه است.تقسيم بندي قديم و جديد در هر دو مكتب، به نقل از بزرگان آنها ذكر شده است . «فقه سياسي» عنوان فصل چهارم است.فقه سياسي يا احكام سلطانيه، شامل آن دسته از مباحث حقوقي مي شود كه تحت عناويني چون

ص: 8706

حقوق اساسي و حقوق بين الملل و نظاير آن مطرح مي گردد .نويسنده، تحولات فقه سياسي را در نزد اهل سنت و شيعه مورد بررسي قرار مي دهد، از اين رو كتب آنها را همراه با تحولات زمانه ذكر مي كند.نويسنده در بحث از فقه سياسي در كتب فقهاي متأخر شيعه، مبحث «ولايت فقيه» را در آثار نراقي، ميرفتاح حسيني مراغي، نجفي (صاحب جواهر)، شيخ انصاري و بحر العلوم بررسي مي كند. «تحول فقه سياسي در يك قرن اخير» ، عنوان فصل پنجم است.نويسنده در اين زمينه، از سه تحليل عمده در تبيين نظام سياسي اسلام سخن مي گويد: 1.آراي ناييني و كاربرد آن در نظام مشروطه: نويسنده نظريات مرحوم ناييني را در كتاب «تنبيه الامة و تنزيه المله» ، بررسي مي كند.وي نتيجه مي گيرد كه در «تنبيه الامه» ، چون محور مشروعيت حاكميت و پايه نظام سياسي بر اصل ولايت فقيه قرار نگرفته، لذا مباحث حكومت ناييني با بحثهاي مشابه آن در كتابهايي چون «بلغة الفقيه» بحرالعلوم و «عوائد الايام» نراقي تفاوت دارد. 2.ولايت فقيه در نظر و عمل: در قسمت دوم، نويسنده در پي تحليل و تبيين نظام سياسي بر اساس آثار حضرت امام (ره) است.وي تحليل خود را عمدتا بر اساس كتب «البيع، مكاسب محرمه و ولايت فقيه» مي گذارد. 3.نظريه امامت انتخابي، تحليل ديگري از

ص: 8707

نظام سياسي اسلام است، كه مورد توجه نويسنده است.تحليل فوق بر اساس سلسله درسهاي حسينعلي منتظري است، تحت عناوين: «نياز به نظام سياسي» ، «مهمترين مسائل نظام سياسي اسلام» ، «نقطه نظرهاي جديد در مسائل حكومت اسلامي» ، «ولايت و حاكميت در عصر حضور و غيبت امام» .در ادامه، نويسنده به مقايسه دو نظريه ولايت فقيه انتصابي و امامت انتخابي مي پردازد.وي در اين مقايسه، به آراي ناييني و حضرت امام (ره) اشاره مي كند. عنوان فصل ششم، «فقه سياسي در قالب بحثهاي حقوقي و سياسي» نام دارد.نويسنده عدم آشنايي مردم با نتايج بحثهاي فقهي در زمينه نظام سياسي، و همچنين دور بودن تحريرات كتب فقهي را با واقعيات، دو اشكال كتب فقهي مي داند. بخش دوم كتاب، «نظام سياسي و دولت در اسلام» عنوان گرفته است، كه در فصل اول آن، نويسنده مباني تفكر سياسي در قرآن را با آوردن نمونه هاي قرآني طرح مي كند.فصل دوم، «عناوين نظام سياسي» نام دارد.نويسنده به تبيين اصطلاحات سياسي اسلامي همچون حكم، راعي، خلافت و...مي پردازد.در فصل سوم، ضرورت تشكيل حكومت و دولت در اسلام مورد بحث قرار مي گيرد .وي اين ضرورت را با عقل و نقل ثابت مي كند.در فصل چهارم، نويسنده در توضيح منبع قدرت و ملاك مشروعيت دولت اسلامي، معتقد است كه اسلام شرايط را تعيين مي كند

ص: 8708

و مردم واجدان شرايط را انتخاب مي نمايند.در ادامه، مؤلف به نظريات علماي اهل سنت و بزرگان شيعه در اين زمينه اشاره مي كند.در فصل پنجم، منابع حقوقي در نظام سياسي اسلام مورد بررسي قرار مي گيرند كه عبارت اند از قرآن، سنت، اجماع و عقل.نويسنده از عرف، احكام حكومتي، و رويه فقهي در ادامه منابع نام مي برد و آنها را توضيح مي دهد. در فصل ششم، به نظرياتي در مورد شكل حكومت در نظام اسلامي پرداخته مي شود.نويسنده بر آن است كه نظريه امامت از طريق نظام جمهوري در ايران شكل گرفت و در حال حاضر دوران آزمايش خود را طي مي كند. «ساخت كلي حكومت اسلامي» ، عنوان فصل هفتم است، كه در اين باره، «امت واحد» مطرح مي شود.در فصل هشتم، «تشكيلات حكومت اسلامي» مورد بررسي قرار مي گيرد.نويسنده مدعي آن است كه در نظام سياسي اسلام با توجه به قواي، مجريه، مقننه و قضاييه، تشكيلات حكومت اسلامي بر پايه چه نوع قوا و بر اساس چه نوع ارتباط خاص بين آنها خواهد بود.در فصل نهم، مبحث «مزاحمة فقيه لفقيه آخر» مورد بررسي قرار مي گيرد. «رهبري در نظام سياسي، امامت و ولايت فقيه» سومين و آخرين بخش كتاب است، كه متشكل از چهار فصل است. در فصل اول، مؤلف به رهبري و شيوه هاي آن مي پردازد.رهبري به

ص: 8709

عنوان يكي از عوامل اصلي در هر نظام سياسي، مورد بحث عميد زنجاني است.وي در اين فصل به تعريف رهبري و مباحثي همچون سياست و رهبري، تحولات بي رهبر و رهبري هاي ناشناخته، رهبري و قدرت و رهبري، و ضرورت تكامل مي پردازد.در مبحث شيوه هاي رهبري، به رهبري مستبدانه، دموكراتيك، حزبي، گروهي، فاشيستي، توتاليتر، طبقاتي، ماكياولي، ملي، دموكراسي ارشاد شده، جهاني و مكتبي اشاره مي كند. در فصل دوم، نويسنده از پنجاه و دو مورد به عنوان صفات لازم براي رهبري نام مي برد.وي همچنين در بحث از اصول كلي رهبري در نظام توحيدي به هفده مورد اشاره مي كند، از جمله به «شناخت صحيح از انسان» .در فصل سوم مي خوانيم كه طرح امامت از نظر اعتقادي و فرهنگي از اصيل ترين مباني ايدئولوژيكي اسلام و از لحاظ سياسي اجتماعي، از بارزترين پايه هاي انقلابي فقه اسلام است.در تحليلهاي سنتي، به «شرايط امام» و «مسئوليت هاي امامت» اشاره مي شود.در اين فصل، رهبري در نظام سياسي امامت بالاصاله مورد بررسي قرار مي گيرد.نويسنده به واژه شناسي امامت و امت و جايگاه آن در قرآن و روايات مي پردازد و در ادامه، ابعاد و شئون ولايت را توضيح مي دهد. در فصل پنجم، حضور و غيبت امام مورد بحث است.مؤلف معتقد است امام از نظر كيفيت اعمال ولايت در موقعيت هاي متفاوت، در پنج وضعيت خواهد

ص: 8710

بود: 1.حاضر و فعال در تمامي ابعاد ولايت و حاكميت، 2.حاضر و فعال در بخشي از مسئوليت ها و موارد ولايت، 3.حاضر و غير فعال، 4.غايب به مدت كوتاه، 5.غايب به مدت طولاني. عميد زنجاني، در ادامه توضيح وضعيت پنجم، نظريه ولايت فقيه را مطرح مي كند.در مبحث اول از فصل پنجم، مؤلف به حدود آزادي مردم در زمان معصوم (ع) و غيبت اشاره مي كند، كه اين آزادي در زمان غيبت وسعت مي يابد.در اصل ثبوت ولايت براي فقيه ميان فقها اختلافي وجود ندارد.آنچه كه مورد اختلاف بين علماست، حدود و ولايت فقيه است.وي در اين مورد دو نظريه را مطرح مي كند: 1.ولايت استقلالي تصرف در امور مردم براي فقيه (در اين مورد فقيه تمام اختيارات امام معصوم (ع) را دارد)، 2.ولايت فقيه در امور خاصي است كه با ادله فقهي ثابت شده است. نويسنده سپس به پنجاه و يك مورد، به عنوان مواردي كه در فقه تحت اختيارات ولي فقيه آمده اشاره مي كند.او در مبحث پنجم، ادله فقهي ولايت فقيه را مورد بررسي قرار مي دهد.حدود اختيارات ولي فقيه و «فقه چيست؟ ، ولي فقيه كدام است؟» از مباحث، مبحث پنجم است.سرانجام، نويسنده، چند مورد را به عنوان مواردي كه در حيطه ولايت فقيه است، توضيح مي دهد.

ص: 8711

كتاب شناسي حكومت اسلامي (8)

اشاره

انديشه سياسي در اسلام حقيقت، سيد صادق

فقه سياسي (ج 3).

عميد زنجاني، عباسعلي.چاپ اول: تهران، اميركبير، 1367.508 ص. كتاب، متشكل از چهار بخش است.بخش اول حاوي سه فصل، بخش دوم حاوي پنج فصل، بخش سوم متشكل از سه فصل و بخش چهارم حاوي سه فصل است. عنوان بخش اول، «ديدگاهها در حقوق بين الملل» است.در فصل اول از بخش اول كتاب، مؤلف به تعريفهاي حقوق بين الملل، موضوع حقوق بين الملل عمومي و هدف آن مي پردازد.وي همچنين پيوند و قرابت حقوق بين الملل با علوم ديگر مانند علوم اجتماعي، جامعه شناسي سياسي، علم سياست و تاريخ را بررسي مي كند.در قسمت ديگر، مؤلف منابع حقوق بين الملل عمومي را نام مي برد. فصل دوم، نقدي است بر نظام حقوق بين الملل كنوني و ضرورت دستيابي به نظام حقوق عادلانه بين الملل، جهت رهايي از ظلم و ستمها در روابط بين الملل.نويسنده در ادامه، مواردي را دال بر ضعفهاي تئوريك نظام كنوني حقوق بين الملل بر مي شمارد.وي همچنين مواردي را ذكر مي كند كه ضعفهاي كاربردي سيستم موجود حقوق بين الملل هستند، از جمله آنكه حقوق بين الملل، حفاظت از منافع مستكبران را بر عهده گرفته است.نويسنده، سپس به نقد حكومت واحد جهاني مي پردازد و مواردي چون حاكميت دولتها و نداشتن ضمانت اجرا را از موارد ضعف آن مي داند . مؤلف پس از

ص: 8712

اين مقدمه، «امت واحد جهاني و نظام امامت» را به عنوان حكومت جهاني و راه حل بشريت معرفي مي كند.به نظر عميد زنجاني، انسانها با توجه به اين نظام امامت است كه به سرمنزل مقصود و رستگاري مي رسند.وي سه مرحله را جهت گذار به نظام امت واحد ضروري مي داند: 1.بهره گيري از قواعد حقوقي عادلانه در روابط ملتها، 2.بهره گيري اسلام از دو استراتژي دعوت و جهاد، 3.مرحله سوم، همان تأسيس نظام واحد جهاني است. بخش دوم، در زمينه «بنياد حقوق بين الملل اسلام» است.مؤلف در فصل اول از كليات حقوق بين الملل اسلام سخن مي گويد و به دنبال نام مناسب براي اين بخش از فقه سياسي، عنوان «فقه بين الملل اسلامي» را بر مي گزيند. فصل دوم، «تأسيس و تدوين حقوق بين الملل اسلام» ناميده شده است.نويسنده بر آن است كه پس از شكل گرفتن دولت و جامعه سياسي مسلمين، بتدريج روابط آن دولت با قبايل و حكومتهاي ديگر مطرح شد و از همان زمان، مقررات حقوق بين الملل توسط وحي اعلام شد. «تدوين فقه» ديگر بحث از فصل دوم است.مؤلف با ذكر تاريخچه اي در اين زمينه، تدوين فقه را به دنبال تدوين حديث، از نيمه دوم قرن دوم هجري مي داند.وي از كتاب «المستمسك بحبل آل الرسول» ابن ابي عقيل، به عنوان اولين كتاب فقهي شيعه نام مي برد.عميد زنجاني

ص: 8713

همچنين از سلمان فارسي به عنوان اولين مؤلف در زمينه مسائل بين الملل اسلام نام مي برد، كه با تأليف «حديث الجاثليق الرومي» ، رابطه فرهنگي سياسي بين پيامبر (ص) و امپراتور روم را نقل نموده است.مؤلف، در ادامه از مرحله نوين در تدوين حقوق بين الملل اسلام سخن مي گويد و از كتبي چون «السير الكبير، رفتار دولت اسلامي، و حقوق بين الملل اسلامي» نام مي برد . فصل سوم، به «منابع حقوق بين الملل اسلام» اختصاص دارد.مؤلف از قرآن، سنت، اجماع و عقل، به عنوان منابع حقوق بين الملل اسلام نام مي برد.وي علاوه بر چهار منبع فوق از عرف، قرارداد و احكام حكومتي به عنوان ديگر منابع حقوق بين الملل اسلام، نام برده است. فصل چهارم در مورد «ضمانت اجرا در حقوق بين الملل اسلام است» .مؤلف بر اساس آيه شريفه كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته ، نتيجه مي گيرد كه تمام افراد در اين زمينه مسئول اند، لذا اين بالاترين ضمانت اجراست . «ديدگاه تاريخي روابط بين الملل اسلام» ، عنوان فصل پنجم است.وي در اين باره چند دوره را مورد مطالعه قرار مي دهد. 1.عصر پيامبر اسلام، 2.روابط بين الملل اسلام در عصر خلفا، 3.انحراف مسلمين در سياست بين الملل پس از عصر خلفا: معاويه بر خلاف سيره پيامبر (ص)، معيارها و ارزشهاي اسلامي را زير پا مي گذاشت، 4.روابط بين الملل

ص: 8714

در عصر امپراتوري عثماني، .روابط بين الملل جهان اسلام در عصر حاضر . مؤلف بر آن است كه با پيروزي انقلاب اسلامي، حقوق بين الملل اسلام تحرك و فعاليت بيشتري پيدا كرده است. بخش سوم كتاب به «شخص يا موضوع حقوق بين الملل اسلام» پرداخته است.مؤلف در فصل اول به «كشور دولت» مي پردازد.وي در بحث از آرمان جهان شمول اسلام مي نويسد، كه آرمان نهايي اسلام، رسيدن به امت واحد و از ميان رفتن مرزهاي جغرافيايي و به وجود آمدن كشور واحد جهاني تحت حاكميت قانون الهي است.مؤلف در اين فصل، علاوه بر مبحث جهان شمول اسلام به مبحث زمين براي زندگي، آزادي مسكن يا وطن آزاد و جامعه سياسي قبيله مي پردازد.وي بر آن است در جامعه سياسي قبيله، عناصر كشور و محتواي دولت وجود دارد: سرزمين، تشكل عمومي، قدرت سياسي و حكومت.نويسنده در مبحث پنجم، نهادهاي حكومت در نظام قبيله را بررسي مي كند .وي از نهاد اجرايي و تصميم گيري در كنار نهاد قضاوت نام مي برد. مؤلف در زمينه سابقه تشكيل كشور و دولت اسلامي، به حكومت پيامبر اسلام در مدينه اشاره مي كند.وي به شيوه ها و اعمال پيامبر (ص) در اين زمينه مي پردازد و سپس، مفهوم حقوقي كشور را بررسي مي كند. فصل دوم، درباره عناصر و عوامل تشكيل دهنده كشور است، كه در آن

ص: 8715

به «جمعيت ملت امت» اشاره شده است. مؤلف پس از توضيح واژه اصطلاحي ملت، به بحث درباره «مليت» مي پردازد.وي در اين مورد به نظريات مختلف اشاره مي كند و در بحث از «مليت بر اساس ناسيوناليسم» مي نويسد كه افكار ناسيوناليستي از سه طريق در اجتماع بروز مي نمايد: 1.به عنوان وسيله اي براي امتيازات قانون، 2.به صورت وسيله اي براي تفاخر و سيستم اشرافي، 3.به صورت احساسات و عواطف مثبت .مؤلف، ناسيوناليسم را با هر سه صورتش بر اساس مباني اسلام رد مي كند.در ادامه، او تقسيم بندي ملتها را بر اساس فقه بيان مي كند.اين تقسيم بندي، پانزده دسته را تشكيل مي دهد. مبحث دوم از فصل حاضر، درباره «سرزمين قلمرو» است.مؤلف بر اين اساس، اراضي را به چهار قسمت تقسيم مي كند: الف) اراضي شخصي، ب) اراضي عمومي، ج) اراضي دولتي، د) سرزمين يا قلمرو حاكميت. زنجاني، سپس به جغرافياي سياسي جهان از ديدگاه اسلام مي پردازد و در اين زمينه به دارالاسلام، دارالحرب، دارالذمه، دارالعهد، دارالامان، دارالهدنه، دارالحياد (اعتزال)، دارالموادعه، دارالصلح، دارالهجره، دارالاستضعاف، دارالبغي و دارالرده مي پردازد.مؤلف هر كدام از موارد فوق را تعريف كرده، به بررسي آنها مي پردازد.وي همچنين ابعاد حقوقي اين سرزمينها را بررسي مي كند. مبحث سوم و چهارم، درباره حاكميت و حكومت است، كه دو عنصر ديگر تشكيل دهنده كشور هستند و مؤلف آنها را

ص: 8716

مورد بررسي قرار مي دهد. فصل سوم، به «شناسايي دولت كشور» اختصاص دارد. مؤلف، بخش چهارم به «مباني و اصول صلح» مي پردازد.در فصل اول، نويسنده صلح و همزيستي را مطرح مي كند.وي در مبحث اول، ديدگاههاي راجع به صلح را بيان مي كند. «امنيت» ، عنوان فصل دوم است كه مؤلف در آن مي نويسد به نظر اسلام، امنيت زمينه ساز تكامل و ارتقاي بشر است.وي با ارائه آياتي از قرآن در اين زمينه، به بيان اهميت امنيت در اسلام مي پردازد . در مبحث دوم، نگارنده خاطرنشان مي سازد كه امنيت، كاري جمعي است و بر مدار قدر مشتركها و تقوا، مبارزه با ظلم و ستم دست يافتني است.در مبحث سوم، مؤلف به فرضيه هاي غربيان در مورد امنيت از جمله امنيت ملي و امنيت دسته جمعي مي پردازد.وي به ناتواني اين فرضيه ها اشاره دارد و آنها را به نقد مي كشد.نويسنده با ذكر اين مقدمه، به نظريه اسلام در اين زمينه اشاره مي كند، كه امنيت از درون انسانها شكل مي گيرد. فصل سوم، درباره اصول و قواعد حقوق بين الملل اسلام است.مؤلف ابتدا چهار مسئله را مورد اشاره قرار مي دهد: 1.اصل قراردادي كردن قواعد حقوقي در اسلام، 2.اصل فطري بودن قواعد الزام آور حقوق بين الملل، 3.عقلي بودن قواعد حقوق بين الملل اسلام، 4.اصل كليت قواعد حقوقي.سپس كليات قواعد حقوق بين الملل اسلام مورد

ص: 8717

بررسي قرار مي گيرند كه عبارت اند از: 1.اصل تفاهم بين المللي، تكيه بر قدر مشتركها و اصول موضوعه. 2.اصل مشاركت و تعاون در مسائل بين المللي. 3.اصل برابري دولتها در استيفاي حق آزادي، استقلال و حاكميت. 4.اصل عدم توسل به زور و نفي تجاوز. 5.اصل حمايت از مبارزات حق طلبانه و جنبشهاي رهايي بخش. 6.اصل عدم مداخله در امور ساير ملتها.مؤلف در زمينه مداخله، دعوت به اسلام را مداخله در امور ديگر ملل نمي داند. 7.اصل مقابله به مثل. 8.اصل لزوم قراردادهاي بين المللي. 9.اصل حكميت، حل مسالمت آميز اختلافات بين المللي. 731 1.

فقه سياسي اسلام (ج 1).

شكوري، ابوالفضل.چاپ اول: قم، نشر حر، 1361.352 ص. مؤلف قبل از شروع بحث اصلي، مقدمه اي نسبتا طولاني در زمينه اهميت فقه در حيات اجتماعي و تاريخ تدوين فقه اسلامي بيان مي كند.او تاريخ فقه اسلامي را به پنج دوره تقسيم مي كند : 1.نقل و تدوين احكام و اجتهاد اصحاب، 2.استمرار اجتهاد تا تشكيل دانشگاه صادقين (ع)، 3.پيدايش مذاهب اربعه و سد باب اجتهاد، 4.ادامه اجتهاد فقهي توسط فقهاي شيعه، 5.فتح باب اجتهاد، توسط علما و فقها مبارز اهل سنت. مطالب كتاب ابتدا براي گروهي از دانش دوستان تدريس شده، و سپس براي تدوين آماده گرديده است. نويسنده در درس اول، ابتدا به تعريف فقه پرداخته، و سپس تقسيمات علم فقه

ص: 8718

را آورده است .به گفته او، تقسيم فقه به عبادات، عقود، ايقاعات و احكام، اولين تقسيم بندي در فقه است، كه محقق حلي آن را انجام داده است.تقسيم فقه به عبادات، معاملات، عبادات و احكام، در تقسيمات آقا شيخ موسي نجفي خوانساري است.همچنين تقسيم فقه را به عبادات، معاملات، سياسات و احكام به شهيد مطهري نسبت داده، و تقسيمات ديگري نيز از ساير علما آورده شده است. نويسنده در بحث منابع فقه، از كتاب، عقل، سنت و اجماع بحث كرده است.او در درس دوم با عنوان «فقه سياسي» ، ابتدا سياست را به تدبير معشيت بر اساس قسط و عدل تعريف كرده، و سپس به طور مختصر بحثي در زمينه سياست و مكتبهاي سياسي طرح نموده و ويژگي مكتب سياسي اسلام را امتزاج دين با سياست و سياست با آخرت، حكومت خدا بر مردم و برخي ويژگي هاي ديگر ذكر كرده است.او فقه سياسي را مجموعه قواعد و اصول فقهي و حقوقي براي تنظيم روابط مسلمين، تعريف كرده است. شكوري، در درس سوم از اصول سياست داخلي اسلام سخن به ميان آورده است.به گفته او، اعمال و احياي شعائر دين، اولين وظيفه دولت اسلامي است.سپس شعائر را معنا كرده و مساجد، اذان، نماز، حج، تعاون به غير و نشر علوم را از

ص: 8719

مصاديق شعائر ذكر نموده است.او در درس چهارم و در ادامه بيان اصول سياست داخلي اسلام، به بحث از رباط پرداخته و مي گويد اين بحث، در كتب فقهي با نام مرابطه آمده است و مرابطه سياست دفاعي و مرزداري است و در آن راجع به وطن و مليت و سرزمين اسلامي و قوانين آن بحث مي شود، كه در كتب فقهي در ضمن بحث جهاد مي آيد.نويسنده به مناسبت بحث از رباطه، از مباني كلي جغرافياي سياسي اسلام و وطن اسلامي و ارزش رابطه سخن گفته است. مؤلف مي گويد در اسلام، تمام جهان وطن انسان است، نه آنجايي كه متولد مي شود.به طور كلي كره زمين در يك تقسيم بندي بر چهار دسته دارالاسلام، و دارالحرب، دارالعهد و دارالموادعه، تقسيم مي شود.بنابراين، بينش اسلام، جهان وطني است و ميهن به مفهوم محدوديت در مرزهاي ملي معنايي ندارد.در ادامه، از امر به معروف و نهي از منكر و تشريع اين حكم در قرآن، نقش آن در روابط اجتماعي مسلمين و شرايط آن بحث شده است. شكوري در بحث از اجراي حدود، به بحث از ارتداد، محاربه، بغي و بغات، نفاق و منافقين اشاره كرده، و از ساير احكام كيفري اسلام، به عنوان وظايف حاكم شرع و دولت اسلامي در ميان امت مسلمان نام برده است.او بحث از

ص: 8720

اجراي حدود را جزء اصول سياسي اسلام و از وظايف اجتماعي و سياسي ولي فقيه و حاكم شرع، يعني دولت حقه اسلام و در حوزه مباحث فقه سياسي به حساب آورده است. «رهبري اسلامي» ، از مباحث ديگري است كه در اين جلد از كتاب، درباره آن بحث شده است .در بحث «امامت» ، آمده كه شكل رهبري اسلامي است، كه انبيا و ائمه معصومين (ع) تجسم امامت هستند و در دوران غيبت، فقيه عادل استمرار دهنده آن است. در بحث از شورا، نويسنده آن را در اسلام داراي اصالت دانسته، مي گويد امور مسلمين تا جايي كه ممكن است بايد شورايي اداره شود.از شرايط شورا در اسلام، اعتقاد به احديت خداوند، عقل، تجربه، تقوا و دوري از نفاق است.در تاريخ اسلام، شوراهايي خارج از ضوابط وجود دارد، كه خود عامل انحراف بوده است. مؤلف بحث سبق و رمايه را در قالب بحث وزارت دفاع حكومت اسلامي آورده و ضرورت آموزش عمومي مسلمين و بسيج همگاني آنان را در شكل ارتش ايماني، متذكر شده است. نويسنده همچنين از سبق و رمايه، مدارك شرعي آن و ضرورت داشتن اسلحه و تأسيسات نظامي براي مسلمين و وجود آن در صدر اسلام، و نيز از ضرورت وجود سيستم اطلاعاتي و اصول آن بحث كرده

ص: 8721

است.

فقه سياسي اسلام (ج 2).

اشاره

شكوري، ابوالفضل.چاپ اول: قم، نشر حر، 1361.373 ص.مؤلف، مسائل سياسي فقه اسلام را در قسمت سياست خارجي در اين جلد از كتاب خود بررسي مي كند.بحث از اصول سياست خارجي اسلام مشتمل بر هشت درس است. «دعوت» ، به عنوان اصل اول از اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي معرفي شده است.سه بحث وجوب دعوت، اسلوب دعوت و مراحل دعوت، در اين درس توضيح داده مي شوند. «نفي سبيل» دومين درس اصول سياست در كتاب خارجي است، كه در اين باره به معناي قاعده نفي سبيل كافران بر مشركان، مدارك شرعي آن، موارد تطبيق قاعده نفي سبيل بر موضوعات فقهي و ذكر نمونه هايي از استعمال اين قاعده اشاره مي شود. مؤلف، مدارك قاعده نفي سبيل را موارد زير ذكر مي كند: 1.آيه 141 سوره نسا، 2.حديث اعتلا، 3.اجماع فقها، 4.مناسبت حكم با موضوع.او سپس موارد تطبيق اين قاعده را ذكر مي كند. مؤلف، در ادامه به تحريم تنباكو و جريان كاپيتولاسيون و سخنراني حضرت امام (ره) اشاره مي كند. اصل سوم، «جهاد» است، كه در آن عناوين زير مطرح و توضيح داده مي شوند: مليت و مفهوم حاكميت ملي، جايگاه جهاد در استراتژي ارشادي اسلام، انواع جهاد، شرايط وجوب جهاد، كساني كه جهاد عليه شان واجب است، غنايم جنگي، اسراي جنگي، آيين جهاد، عقد

ص: 8722

صلح و شرايط آن .خلاصه مطالب اين بخش عبارت است از: 1.در ديدگاه اسلام، مليت بر هم كيشي و هم ديني استوار است، نه بر هم خوني و اشتراك نژاد . 2.مرحله بعد از دعوت، جهاد است. 3.جهاد بر دو نوع است: الف) ابتدايي، ب) دفاعي: جهاد با بغات، جهاد با مصمم بر قتل نفس محترمه و جهاد با كفار مهاجم. 4.جهاد با مشركان، ملحدان، منكران خدا، ستمگران و باغيان واجب است. 5.بحث در تقسيم و تصرف غنايم..امام مسلمين مختار است كه بنابر صلاحديد خود، اسرا را با شرايطي آزاد كند. 7.از آداب مهم جهاد، قصد قربت است. 8.اجراي عقد صلح و اعلام جنگ و آتش بس بر عهده امام مسلمين است، ليكن آحاد مسلمين مي توانند افراد كافر را امان دهند. «عتق و فك رقبه» ، چهارمين اصل از اصول سياست خارجي كتاب است، كه اشاره شده در اسلام، انسان آزاد خلق شده است، لذا برده داري يك امر عارضي و تحميلي بر جامعه است كه بايد لغو گردد.چگونگي از بين بردن بردگي در اسلام شيوه خاصي دارد، كه از آن به «فك رقبه» تعبير مي شود، اسلام اسراي جنگي را پس از جنگ آزاد مي كند.آناني كه در ميان جامعه اسلامي به صورت اسراي جنگي باقي مي مانند، از طريق قاعده عتق و يا مكاتبه و

ص: 8723

استيلا آزاد مي شوند .در ادامه، مؤلف به برده داري نوين قرن بيستم از سوي استعمارگران با اتكا بر فن آوري ياد مي كند.وي بر آن است كه بنابر دستور اسلام، امروز بايد جهان سوم را از يوغ استعمار رهايي بخشيد. پنجمين اصل، «تاليف قلوب» نام دارد.در اين باره به معناي تأليف قلوب، قلمرو عملكرد تأليف قلوب، آراي فقها در نسخ و عدم نسخ حكم تأليف قلوب و كيفيت كاربرد اصل تأليف قلوب در اين عصر، اشاره مي شود.به لحاظ فقهي، «تأليف قلوب» عبارت است از حمايت اقتصادي مسلمين و يا كفار توسط پيامبر (ص) و يا امام (ع) و يا فقيه و دولت اسلامي، به منظور جلب آنان براي جهاد و مبارزه و گرايش به اسلام و دفاع از آن.اسلام براي چنين امري، سياست مالي ويژه اي در نظر مي گيرد.مؤلف بر آن است كه طبق آراي تمام مكاتب و مذاهب فقهي اسلام (با اختلاف نظر جزيي)، اصل تأليف قلوب يك اصل عام است و به دسته جات كفار، مسلمين و منافقين تعلق دارد.يعني اگر امام و رهبر جامعه اسلامي در تأليف قلوب هر كس و يا قبيله و دسته اي، براي اسلام مصلحت ببيند، مي تواند از زكات به آنها بپردازد و قلب آنان را تأليف كند .امروزه مي توان با توجه به اين اصل، در سياست خارجي،

ص: 8724

در مورد نهضتهاي آزادي بخش و تز صدور انقلاب استفاده كرد، كه سفارتخانه هاي اسلامي در خارج بايد متولي اين امر باشند . درس ديگر، «تولي و تبري» است.رابطه سياسي دولت اسلامي و آحاد امت اسلام با رژيمهاي كفر و ستم و آحاد كفار معاند و ستمگران، بر اساس تولي و تبري استوار است.مؤلف سپس به ذكر آيات و رواياتي دال بر تولي و تبري مبادرت مي ورزد.وي مصاديق و موارد تطبيقي را از آيات در اين باره استخراج مي كند.مثلا از آيه 8 و 137 سوره نساء چنين استفاده مي شود: «روابط مسلمانان در هر صورت با كافرين نبايد بيش از مسلمين باشد؛ در غير اين صورت، چنين مسلماناني به عنوان منافق شناخته خواهند شد» . هفتمين اصل، «عقد ذمه» نام گرفته است.ذمه به معناي تأمين و پناه دادن است.در اصطلاح فقهي، عقد ذمه عبارت است از قرارداد ويژه اي ميان رهبر مسلمين و يا نائبش با فرد يا جماعتي از كفار اهل كتاب، كه طبق آن، حكومت و ملت اسلام، حفظ امنيت ناموسي، جاني و مالي كفار را بر عهده مي گيرد، و در مقابل، كفار نيز پرداخت ماليات ويژه اي به نام جزيه را به بيت المال مسلمين، متعهد و ضامن مي شوند.هر فرقه اي كه ثابت شود زماني داراي پيامبر و كتاب آسماني بوده اند، مي توان با

ص: 8725

آنها معامله اهل كتاب نمود و عقد ذمه برقرار كرد .به گفته مؤلف، شرايط انعقاد ذمه عبارت است از: 1.توسط رهبر و امام مسلمين و يا نائبش منعقد شده باشد، 2.كفار ذمي بپذيرند كه خلاف احكام اسلام در جامعه عمل نكنند، 3.پرداخت جزيه، 4.عدم سكونت در حجاز، 5.عدم سب مقدسات، 6.تمايز شكلي، 7.عدم ارتفاع و اشراف منازل ذمي ها بر منازل مسلمين. مؤلف در ادامه به موارد مصرف جزيه و فلسفه اخذ و موارد بطلان آن مي پردازد. آخرين اصل، «استجاره و امان» است.عقد استجاره و امان عبارت است از: «قرارداد ترك مخاصمه و مزاحمت و قتال با كفار، آنگاه كه آنان خواستار چنين چيزي از طرف مسلمانان باشند، تا در سايه آن اسلام و كلام خدا را بشنوند و يا ذمه آن را قبول كنند و يا در كشور مسلمين به تجارت بپردازند» . مؤلف، استجاره و تأمين را در سه مبحث سياسي، اقتصادي و نظامي بررسي مي كند.آنگاه به مسئله حكميت مي پردازد و شرايط حكم را ذكر مي كند.در ادامه، مؤلف مواردي را كه موجب نقض امان مي شود، بر مي شمرد.

ماهيت حكومت اسلامي از ديدگاه آية الله ناييني.

مستعان، حميدرضا.نشر كامل.69 ص. اين كتاب، شرح نظريه هاي عالم بزرگ جهان شيعه، ميرزاي ناييني است.ميرزاي ناييني در كتاب تنبيه الامه نشان داد كه اسلام، سر سخت

ص: 8726

مخالف استبداد، بي عدالتي اجتماعي و استثمار اقتصادي است.نويسنده اين كتاب، با الهام از كتاب تنبيه الامه مرحوم ناييني، ديدگاههاي او را در موضوعاتي نظير استبداد، مشروطيت، آزادي و مساوات و تجدد بيان كرده است.كتاب، در عين كم حجم بودن، به خوبي ديدگاههاي مرحوم ناييني را بيان كرده و كتابي ارزشمند در اين زمينه است، كه در شش بخش تدوين شده است. در بخش اول، با عنوان «گامي در مسير» ، به ديدگاه شيعه در مورد غاصب بودن حكومتها در زمان غيبت اشاره شده و مقاومت روحانيون را در برابر حكومتها، به دليل غاصب بودن متذكر شده است.همچنين اشاره شده كه ميرزاي ناييني، از جمله كساني است كه راجع به شكل حكومت، تحولي پديد مي آورد و حكومت جمهور مسلمين را در عصر غيبت مطرح مي كند. بخش دوم كتاب، به شرح زندگي و شخصيت ناييني اختصاص دارد.در اين بخش آمده كه او داراي قدرت فكري و نبوغ در اصول و فقه و فلسفه و كلام و اجتماعيات بود و كتاب تنبيه الامه او رساله اي پر ارج، روشنگر و داراي جهت ضد طاغوتي و ضلالت برانداز، با الهام از شريعت حقه اسلامي است.او از سياست عصر خود و چالشهاي دولتهاي بزرگ، به خوبي آشنايي داشت. بخش سوم كتاب، در موضوع حكومت و حاكميت

ص: 8727

است و به شرح آراي ناييني اختصاص دارد.نويسنده مي گويد ناييني در كتاب خويش، ناتواني مسلمانان را ناشي از عمل «طواغيت امت» مي داند، كه اسلام را از محتواي اصيل و راستين خود پوك و تهي ساخته اند.او راه تجارت را كوتاه ساختن دست اين گروه از حكومت مي داند.ناييني كتاب خويش را به همين دليل تنبيه الامه نامگذاري كرده است و در آن، مشروطيت حقيقي را مخالف دين حقيقي نمي داند.از نظر ناييني، حكومت از لحاظ حاكم به فردي و جمعي، و از نظر مشروعيت، به حكومت حق و حكومت اغتصاب تقسيم مي شود.اومي گويد نحوه نيل به حكومت سه گونه قهر، وراثت و انتخاب است.مرحوم ناييني، حفظ شرف و استقلال و قوميت را با به كار بستن حاكميت امكان پذير مي داند.او ملت را در بطن جامعه بزرگ امت اسلامي به رسميت مي شناسد و ملت اسلامي معرفي كرده، و اصل مسئوليت حاكم و حق نظارت امت را مطرح مي كند.به اعتقاد ناييني، در عصر غيبت كه دست امت از دامن عصمت و ملكه تقوا و عدالت كوتاه است، بايد دستگاهي گمارده شود تا مانع زورگويي، يكه تازي و خودكامگي حكومت و عاملان حكومت گردد.او مجلس شوراي ملي را گرچه كمال مطلوب نمي داند، ولي براي محدوديت حكومت و استقرار نظام ملي مشروطيت، ضروري مي شمارد. در بخش چهارم با عنوان «مغلطه هاي

ص: 8728

دشمنان مشروطيت» ، نويسنده از زبان ناييني و به نقل از كتاب او، به مغالطه هاي دشمنان مشروطيت پاسخ مي دهد.از جمله آمده كه او راجع به آزادي، مساوات و اصل دخالت ملت در كار حكومت، اجتهاداتي دارد.وي آزادي را، به معناي انكار واجبات ديني، كه از طرف مغالطه كاران در مشروطيت مطرح مي شد (و لزوما آزادي را جدايي از دين)، نمي داند. نويسنده مي گويد كه ناييني، مساوات را در ابعاد اجتماعي و اقتصادي طرح مي كند.به نظر او، تدوين قانون اساسي براي نظارت در اجراي امور است و با روح اسلام منافات ندارد.اين معناي دخالت ملت در كار حكومت است.به طور خلاصه، نويسنده نتيجه گيري مي كند كه از نظر ناييني، اسلام مخالف سرسخت حكومت استبدادي، بي عدالتي اجتماعي و استثمار اقتصادي است .وي از آزادي و مساوات و آزادي بحث و گفتگو و آزادي نشر و تبليغ عقيده از نظر اسلام، سخن گفته است.

مباني انديشه سياسي اسلام.

عميد زنجاني، عباسعلي.چاپ اول: تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1374.401 ص. هدف اصلي نويسنده در اين كتاب، بررسي مباني انديشه هاي سياسي در اسلام است كه از دو لحاظ تئوريكي و كاربردي، اين هدف پيگيري مي شود.از نظر تئوريك، شناخت مفاهيم سياسي اسلام و از نظر عملي، امكان به كارگيري اصول كلي و مفاهيم اساسي انديشه هاي اسلام براي راه يابي به نظام سياسي

ص: 8729

متناسب با زمان و شرايط حاكم، در اين تحقيق مورد نظر است. نويسنده، كتاب را در هفت فصل تنظيم كرده و يك فصل را به نتيجه گيري از مباحث اختصاص داده است. در فصل اول با عنوان «كليات» ، مباحثي در زمينه مسائل انديشه سياسي، اهداف و روش بحث، روش بررسي پديده هاي سياسي و موضوعات ديگري به عنوان كليات ورود به مباحث اصلي، مطرح شده است. نويسنده، در فصل دوم با عنوان «دين و سياست» ، ابتدا به سابقه تاريخي سكولاريزم اشاره كرده، و فروپاشي پايه هاي عقلاني و علمي دين در غرب، ناسازگاري پارادكس تعاليم كليسا و دموكراسي، مدرنيزم و فقدان اصول و مباني لازمه دين در انديشه غربي را براي مديريت صحنه هاي سياسي، از زمينه هاي شكل گيري سكولاريزم ذكر مي كند.سپس بحث از رابطه دين و سياست را در قالب شبهاتي نظير اختصاص نقش دين در امور آخرتي و سرنوشت پس از مرگ، غير قابل نقد و اعتراض بودن دين، ناسازگاري اهداف دين با اهداف سياسي، و عدم پرداخت قرآن به مباحث سياست و حكومت، مورد نقد و بررسي قرار داده است، و در ادامه از تلازم دين و سياست، و اهداف سياسي دين و رسالت انبيا، به تفصيل بحث كرده است. نويسنده در فصل سوم با عنوان «سيري در انديشه هاي سياسي»

ص: 8730

، ابتدا تاريخ اجمالي انديشه سياسي غرب را توضيح داده و ملازمه نهضتهاي انبيا را، از ابتدا تا خاتم پيامبران (ص) با اهداف سياسي، متذكر شده است.او توحيد و امامت و رهبري و امت و ساير مفاهيم را جزء اصول سياسي انديشه انبيا بر شمرده، و سيره عملي پيامبران را در مقابله

ص: 8731

با مستكبران، نشانه اهداف سياسي آنان ذكر كرده است. عميد زنجاني، در فصل چهارم با عنوان «فلسفه سياسي اسلام» ، حقيقت اسلام را مجموعه اي از مقوله هاي به هم پيوسته در زمينه سياست، حكومت، اقتصاد، نظام تربيتي، قوانين اجتماعي و مدني و جزايي و نيز تعاليم اعتقادي و عرفاني و اخلاقي مي داند كه مطابق با مقتضاي زمان، اصيل ترين مباني ايدئولوژيكي را پايه ريزي كرده است.او مي گويد به طور كلي، بنيادهاي فلسفه سياسي در اسلام، توحيد، عوامل و انگيزه هاي فطري انسان و عقل اوست و بر اين اساس، اصول سياسي اسلام پي ريزي مي شود.نظام سياسي اسلام در زمان غيبت، امري پيوسته به اصل نبوت و امامت است و اساس انديشه ها هم در اين دوره، بر اساس اصول بنيادي اسلام است.در اين فصل، نويسنده فلسفه سياسي فارابي، ابن سينا، اخوان الصفا و غزالي را مورد بررسي قرار داده است. در فصل پنجم با عنوان «انديشه سياسي در متون اسلامي» ، منابع انديشه سياسي اسلام مورد بحث و بررسي قرار گرفته است.نويسنده مي گويد كتاب و سنت و عقل و اجماع، از اصول كلي استنباط است.از طريق استنباط شخصي و نصوص قرآني و احاديث، اساس و اصول انديشه سياسي اسلام به دست مي آيد.قواعد عرفي، عادتها، آراي فقها، احكام حكومتي و فرامين ولايي ولي امر و رهبر امت

ص: 8732

اسلامي، از منابع ديگري است كه در كنار اصول اصلي استنباط براي استخراج انديشه سياسي كاربرد دارد.در ادامه فصل، نويسنده مفاهيم انديشه سياسي اسلام نظير رهبري، امامت، دولت و ولايت را مورد بحث و بررسي قرار داده است. عميد زنجاني، در فصل ششم به بيان رابطه توسعه و قدرت سياسي پرداخته و منبع قدرت را در اسلام، خداوند ذكر مي كند، كه از حاكميت توحيدي ريشه مي گيرد.او تكيه گاه اقتدار دولت و ثبات سياسي را در عقل گرايي، برابري انسانها، احترام به آراي عمومي، شورا، نظارت عمومي، عدالت و قسط، نفي ظلم و جور و آمادگي دفاعي مي داند.وي نقش دين را در توسعه، ناشي از نقش مثبت آن در همبستگي دولت و مردم، افزايش اقتدار سياسي حكومت، وحدت ملي بر اساس اخوت، نقش مثبت دين در مشاركت سياسي و عواملي ديگر كه در فرآيند توسعه مؤثرند، ذكر مي كند . عميد زنجاني، در فصل هفتم با عنوان «حقوق بشر در انديشه سياسي اسلام» ، به تاريخ تدوين حقوق بشر در اسلام از مجموعه قواعد حقوقي اسلام اشاره مي كند و آيات و احاديث مربوط به آن را يادآور مي شود.به گفته او، كرامت و شرافت انسان، برابري انسانها در احراز حق و استيفاي آن، امنيت عمومي، آزادي هاي سياسي، حق دادخواهي و نظاير آن، از اصول حقوق

ص: 8733

بشر در اسلام است. فصل هشتم نيز كه آخرين فصل كتاب است به نتيجه گيري از مباحث گذشته اختصاص دارد.

مباني تصميم گيري سياسي از ديدگاه امام خميني (ره) .

برزگر، ابراهيم.چاپ اول: تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1373.372 ص. كتاب، از مقدمه و سه بخش تشكيل شده است.در بيان هدف اين كتاب، نويسنده معتقد است كه موضوع تحقيق، از سويي مسئله تصميم گيري سياسي، و از سوي ديگر نظريات حضرت امام (ره) را در اين حوزه در بر مي گيرد، و جهت پاسخگويي و بررسي اين مسئله است كه مباني تصميم گيري سياسي در منظر امام (ره) بررسي مي شود. بخش اول، «كليات جايگاه تصميم گيري» نام دارد.در اين بخش بينشها و اعتقادات تصميم گيرنده مورد بحث قرار مي گيرد.بخش اول سه فصل دارد. در فصل اول، جايگاه معارف در تصميم گيري و پيوند عميق معارف و عقايد و تصميمات افراد، تبيين گرديده است.مؤلف بر آن است كه تصميمات، محكوم معارف است، لذاست كه تصميم گيري هاي امام (ره)، بعد جهاني دارد، چنانكه تصميم گيري هاي سياسي امام (ره)، ناشي از اين امر بود.به عنوان مثال، حسن ظن به خداوند و اعتقاد به الطاف خفيه او، شكست ناپذيري تصميمات موحد بر اساس نظام ارزشي او، و نيز رابطه تقديرات و تصميمات آنها در دو بعد تصميم گيري هاي موفق و نيز ناموفق، بيان كننده تأثير نقش معارف و

ص: 8734

باورها در تصميم گيري است.اعتقاد به تأييدات الهي در اشكال اجتماعي و مددهاي فردي، ترسيم كننده جايگاه و نگرش فرد نسبت به موضوع تصميم گيري است. در فصل دوم، جايگاه و ارتباط جزء دوم مكتب، يعني احكام و تصميم گيري، به همراه بحث از رابطه دين و سياست تشريح شده است.نويسنده مي گويد احكام داراي دو بعد فردي و اجتماعي است، كه به ترتيب جهت پاسخگويي رفتار فردي و سياسي است، و رابطه او با خود، خدا، خلق و جامعه را تبيين مي نمايد.لذا اين بخش، به نحو مستقيم به بحث رفتار و پيش نياز آن، يعني تصميم گيري مي پردازد.بحث از دين و سياست و رابطه آن دو نيز، با برداشتها و تعاريف مختلف از سياست به معني خاص و عام، ادامه پيدا مي كند. در فصل سوم، نويسنده به رابطه تصميم گيري با جزء سوم، يعني اخلاق مي پردازد. «گرايشات و روحيات تصميم گيرنده» ، عنوان بخش دوم كتاب است، كه مشتمل بر چهار فصل است . در فصل اول، رابطه تهذيب نفس و تصميم گيري، و نيز چگونگي تأثير متقابل آگاهي و خواسته ها بر رفتار و تصميمات بحث شده است.در ادامه، به ضرورت تهذيب نفس و خطرساز بودن انسان غير مهذب و مضر بودن او براي خود و اجتماع، اشاراتي شده همچنين از كيفيت انهدام اراده و مالكيت نفس، به علت

ص: 8735

گرايشها و تمايلات مادي و شهواني، و نهايتا از بازتاب سياسي عدم تهذيب نفس، سخن گفته شده است. در فصل دوم، «روحيه و تصميم گيري» مورد بحث قرار مي گيرد.نويسنده از تحول روحيه، به عنوان عامل انقلاب نام مي برد.وي در زمينه سازندگي روحيه به موارد زير اشاره مي كند : روحيه شجاعت، خودباوري، خوديابي، اعتماد به نفس، روحيه عزت نفس و كرامت و بزرگواري .در ادامه، به تفاوت روح بزرگ و روحيه رفاه طلبي مي پردازد. در فصل سوم، به روحيه انسان سياسي و پديده سياسي قدرت و ضعف، در دو انسان نوعي مهذب و غير مهذب پرداخته شده است.سپس به نتايج برخورد هر يك از اين دو انسان با قدرت و ضعف و متعلقات هر يك از آن دو اشاره شده است.به نوشته كتاب، انسان مهذب در روز قدرت، خود را نمي بازد و قدرت را ابزار فساد يا افساد قرار نمي دهد، و در روز ضعف نيز آثار ضعف روحي در او ديده نمي شود.اين در حالي است كه انسان غير مهذب، خلاف آن را از خود نشان مي دهد. «اركان و عناصر تصميم گيري سياسي» ، عنوان بخش سوم است، كه بخش آخر و مشتمل بر دو فصل است.اين بخش، بعد از ايجاد رابطه بين تصميم گيري در واكنش هاي فرد از سويي، و احكام و تكليف از سوي

ص: 8736

ديگر، تصميم گيري بر پايه تكليف را موردبررسي قرار مي دهد.تصميم گيري تكليفي، بر دو پايه موضوع شناسي و حكم شناسي استوار است.به اعتقاد نويسنده، گام اول، شناخت موضوعات، پديده ها، رخدادها و واقعيات سياسي و تحليل آنهاست.گام دوم، شناخت حكم مناسب آن پديده و موضوع مكتب است.در اين ديدگاه، احكام تابع موضوعات است كه مناسب با آن تغيير خواهد كرد. نويسنده، در ادامه بحث قدرت و نظريه تكليف را مطرح مي كند، كه در ارتباط نزديك با نظريه تكليف است.به گفته او، قدرت يكي از اركان تصميم گيري سياسي است. برزگر در فصل دوم، ديگر اركان تصميم گيري را تشريح مي كند.او مي گويد كه تحليل و ارزيابي، ديگر ركن تصميم گيري است.ركن ديگر تصميم گيري، آينده نگري است، كه دو قسمت دارد: الف) اهداف (مطالعه متون فقهي و ارزشهاي اسلامي)، ب) پيش بيني (موضوع شناسي) . مبحث «دشمن» ، از ديگر اركان تصميم گيري معرفي شده و آمده كه شناخت دشمن، ماهيت او مفهوما و مصداقا و نيز شناخت روشهاي اجرايي و اهداف، از موارد مهم در اين امر است .بر اساس نظريه تكليف، مكلف در برابر دشمنان خود، تكليف مقابله دارد. به نوشته كتاب، عنصر ديگر در تصميم گيري سياسي، بر اساس تئوري راهها، مسئله همراهان، حاميان، مردم و رهروان و ملاحظه حساسيتها، برداشتها و اقوال آنان است.البته در اين باره نبايد

ص: 8737

رضايت خلق را بر رضايت خداوند ترجيح داد.همچنين ديگر ركن تصميم گيري سياسي، استقامت است كه بر اساس اين نظريه، تكليف مستمر مبلغان است.

مباني حكومت اسلامي.

سبحاني، جعفر.ترجمه داود الهامي.قم، مؤسسه علمي و فرهنگي سيد الشهدا (ع)، 1370.767 ص .كتاب، از پيش گفتار و هفت فصل تشكيل شده است، كه مؤلف در آن، سه عامل را به عنوان عوامل تحريف در نظام سياسي اسلام معرفي مي كند: 1.تبديل خلافت اسلامي به سلطنت موروثي، 2.ترجمه آثار يوناني و نفوذ افكار يونان بر مسلمانان از جمله تأثير افلاطون بر فارابي، 3.گسترش تمدن و سلطه فرهنگ غربي. در فصل اول، تحت عنوان «بحثهاي مقدماتي پيرامون حكومت» ، سه مبحث مطرح شده است. عنوان مبحث اول، «حكومت، يك پديده ضروري اجتماعي» است، كه در ذيل آن، به سيره پيامبر گرامي اسلام (ص) در امور سياسي اشاره مي شود.در ادامه اين بحث، مؤلف به مضامين رواياتي اشاره مي كند، كه دال بر لزوم تشكيل حكومت در اسلام هستند. در مبحث دوم، تحت عنوان «چرا بعضي ها از تشكيل حكومت مي هراسند» ، مؤلف وظايف حاكم اسلامي را اقامه نماز، پرداخت زكات، امر به معروف و نهي از منكر ذكر مي كند.وي همچنين سه خصلت لازم براي حاكم اسلامي را به نقل از پيامبر (ص) تقوا، بردباري و نيكو حكومت كردن مي داند .در ادامه،

ص: 8738

مؤلف وظايف امت را نسبت به حكومت، با توجه به احاديث ذكر مي كند.نويسنده در بيان انواع حكومتها، از نظام سلطنتي، حكومت اشرافي، حكومت ثروتمندان و حكومت دموكراسي نام مي برد.وي با توجه به آيات قرآن، مثالهايي را ارائه مي دهد.همچنين معايب آنها را ذكر كرده و به رد آنها مي پردازد. عنوان فصل دوم كتاب، «سيستم حكومت اسلامي پس از پيامبر (ص)» است.در اين فصل، چهار مبحث مطرح شده است. در مبحث اول (دانشمندان و حكومت اسلامي)، مؤلف مي گويد در اين زمينه، بيشتر دانشمندان اهل سنت قلم زده اند. مبحث دوم، درباره «سيستم حكومت اسلامي و مصالح عمومي» است.نگارنده در بحث از «طرح رهبري در نظر پيامبر اكرم (ص)» ، به مسئله رهبري امت اشاره مي كند، كه مؤيد آن است كه خليفه بايد از جانب پيامبر (ص) انتخاب مي شد. فصل سوم، «سيستم حكومت اسلامي در عصر غيبت» عنوان گرفته است.نويسنده در اين باره در صدد پاسخ به اين سؤال است كه چرا به سيستم حكومتي اسلام كمتر توجه شده است.وي همچنين كتابهايي را كه در زمينه حكومت اسلامي تدوين يافته اند، مورد بررسي قرار مي دهد.وي معتقد است در زمان غيبت هم، حاكم، تنصيصي است.او به دنبال آن، از «پذيرش مردم» و «ولايت فقيه» به عنوان عناصر پديد آورنده حكومت اسلامي نام مي برد. مؤلف در توضيح پذيرش

ص: 8739

عمومي از عناوين ذيل بهره مي برد: .1 «وظايف اجتماعي و تشكيل دولت» . .2 «اداي امانت، بدون حكومت امكان پذير نيست» . .3 «حكومت امانتي است پيش حاكم» . .4 «مردم بر اموال خود تسلط دارند» . .5 «ارزش و اعتبار رأي مردم در انتخاب رهبر در روايات» . نويسنده، در ادامه از عنصر دوم حكومت اسلامي، يعني ولايت فقيه سخن مي گويد.وي به توضيح فلسفه لزوم ولايت فقيه مي پردازد و سپس سؤالاتي را در مورد حكومت مطرح مي كند و به جوابگويي آنها مي پردازد. به نظر نويسنده، شورا و بيعت عناصر سوم و چهارم حكومت اسلامي هستند.مؤلف به شورا و بيعت نزد اهل سنت اشاره مي كند و آنگاه به اهميت آن در اسلام مي پردازد. در فصل چهارم، مؤلف، صفات ويژه حاكم و رهبر اسلامي را توضيح مي دهد، كه عبارت است از : 1.ايمان، 2.كارداني و لياقت، 3.بينش سياسي، 4.عدالت، 5.مرد بودن، 6.آگاهي به قوانين اسلام، 7.حلال زاده بودن، 8.اعلم بودن، 9.حسن سابقه. «اركان حكومت اسلامي» ، عنوان فصل پنجم است.نگارنده به بررسي سه قوه مجريه، مقننه و قضاييه مي پردازد و وظايف هر كدام را ذكر مي كند.وي همچنين به شرايط سران آنها و تبيين واژه هايي چون عدالت اشاره مي كند. در فصل ششم، «ويژگي هاي حكومت اسلامي» بحث مي شود، كه در آن، موارد زير

ص: 8740

مورد بحث قرار مي گيرند: 1.حكومت اسلامي، حكومت واحد جهاني است.در اين زمينه، وي درباره عملكرد سازمان ملل و راههاي دستيابي سازمان ملل به حكومت جهاني بحث مي كند و آن رامورد انتقاد قرار مي دهد . 2.عنصر مليت ساز در حكومت اسلامي، ايمان است نه خاك و خون. 3.همه در برابر قانون مساوي اند. 4.در حكومت اسلامي عدالت حاكم است. 5.ميان ماديات و معنويات موازنه برقرار است. 6.تضمين آزادي هاي معقول؛ كه نويسنده به آزادي فردي، آزادي عقيده و تفكر، آزادي سياسي، آزادي در انتخاب مسكن و كسب، اشاره مي كند. 7.مشكلات از طريق مشاوره حل مي شود. «وظايف و برنامه هاي حكومت اسلامي» ، عنوان فصل هفتم است.در ذيل اين بحث، عناوين زير مورد توجه قرار گرفته: .1 «حكومت اسلامي و آموزش و پرورش» ، در اين قسمت آمده كه فرهنگ، وراثت و محيط، سه عامل سازنده شخصيت انسان هستند.نگارنده همچنين از اهميت آموزش در اسلام سخن مي گويد. .2 «حكومت اسلامي و حقوق فردي و اجتماعي» . .3 «اقليت هاي مذهبي در حكومت اسلامي» .نويسنده به امتيازاتي كه اسلام براي اقليت ها در نظر گرفته، مانند حقوق آنها و خوش رفتاري با آنان، احترام اسلام به آنان و...اشاره مي كند. .4 «حكومت اسلامي و برنامه هاي اقتصادي» .در اين زمينه، مؤلف مي نويسد وجود ابواب زياد مربوط به مبادلات مالي در فقه،

ص: 8741

نشان دهنده اهميت اسلام نسبت به اقتصاد است.وي همچنين به اهميت كار در اسلام و كشاورزي مي پردازد.او مي گويد كه در اقتصاد اسلامي، توليد براي تأمين سعادت بشر است و هدف اقتصاد اسلامي، تأمين عدالت اجتماعي است. .5 «بهداشت در حكومت اسلامي» . .6 «حكومت اسلامي و سياست خارجي» .به گفته نويسنده، خطوط سياست خارجي حكومت اسلامي عبارت اند از: احترام به پيمانها و قراردادها، اسلام و صلح جهاني، استقلال سياسي، خوش رفتاري با اسيران جنگي، محدوديت تسليحات، قرارداد كمكهاي نظامي، قطع روابط سياسي و حق تسخير. .7 «حكومت اسلامي و سازمان اطلاعاتي» .وظيفه سازمان اطلاعاتي موارد زير است: بازرسي فعاليت كارمندان، زير نظر قرار دادن تحركات دشمن و بيگانگان. .8 «حكومت اسلامي و ارتش» . .9 «منابع درآمد حكومت اسلامي» .نويسنده، اين منابع را انفال، زكات، خمس، خراج و مقاسمه، جزيه، ماليات، درآمدهاي استثنايي، سرمايه گذاري در زمينه هاي اقتصادي و صنايع سنگين ذكر مي كند. .10 «جهاد در اسلام» .نويسنده مي گويد اسلام با چهار گروه جهاد مي كند: مشركان، اهل كتاب، اهل بغي و فساد، و دشمناني كه قصد از بين بردن دين را دارند.

مباني فكري حكومت و رهبري در اسلام.

توسلي فاراني، قدرت الله.تهران، صفري، 1369.402 ص. مباحثي درباره حكومت و نقش زمامداران جامعه اسلامي و بحث درباره مسائل گوناگون علمي تاريخي و ديدگاههاي

ص: 8742

مختلف شيعه و بررسي اساس حكومت و شالوده نظام حكومتي با سبك و روش جديد، هدف نويسنده اين كتاب و موضوع مورد بررسي اوست. نويسنده، در بحث از نياز بشر به حكومت، گستردگي نيازهاي بشر، و امكان برآورده شدن آنها را در جمع، علت ضروري وجود حكومت ذكر مي كند و نقش حكومتها را در تكامل و انحطاط جامعه يادآور مي شود. وي در بحث از مباني و زير بناهاي فكري حكومت اسلامي، حق فرمانروايي را از آن كسي مي داند كه مالك اصلي و حقيقي امور باشد، و نتيجه مي گيرد چون انسان مالك حقيقي خود و يا ساير اشيا نيست، نمي تواند بر ديگران سلطه داشته باشد.پس مالك اصلي خداست.بنابراين، حاكميت هم از آن اوست و هر حكومتي غير از آن شرك وطاغوت است.جانشينان واقعي حاكميت الهي در زمين، پيامبران هستند.در عقايد شيعي پيغمبر اسلام (ص) داراي ولايت از طرف خداست و بعد از او هم جانشين وي داراي ولايت است، كه توسط پيامبر (ص) در روز غدير انتخاب شده است . نويسنده در بحث از قوانين اسلام، قانونگذار واقعي را خدا ذكر كرده، كه پيامبر (ص) مجري قانون اوست و سپس جانشينان پيامبر (ص) احكام خدا را اجرا مي كنند.او در همين بحث، در موضوع قوانين مالي و اقتصادي اسلام، زكات و خمس

ص: 8743

را از مالياتهاي اسلامي برشمرده است .قوانين دفاع در اسلام، حقوق و جزا و ايجاد قسط و عدل، از جمله احكام ديگري است كه توسلي از آنها بحث كرده است.او اهداف حكومت اسلامي را آموزش و پرورش، برقراري مساوات، استقلال و برقراري روابط سياسي با بيگانگان مي داند.وي اختيارات حاكم اسلامي را ده مورد بر شمرده، كه اجراي قانون الهي و نظارت بر اجراي قوانين و برقراري عدالت، از جمله آنهاست. حكومت در عصر غيبت، از ديگر مباحث نويسنده است.او ولايت فقهاي اسلام و حكومت اسلامي را شكل حكومت در اين دوره ذكر كرده، با استفاده از آيات و روايات اين موضوع را اثبات مي كند.به گفته نويسنده، وظايف فقها در عصر غيبت، اجراي احكام الهي، حل و فصل خصومتهاي بين مردم و ولايت و سرپرستي اجتماعي است.او همچنين ويژگي هاي اخلاقي و علمي و مديريتي لازم را براي ولايت، از ديدگاه اسلام مورد بحث قرار داده است.در پايان، شرايط عمومي و لازم را براي حاكم اسلامي يادآور شده و ديدگاه برخي فقها نظير بروجردي، نراقي، گلپايگاني، خويي، صاحب جواهر، ناييني و امام خميني (ره) را يادآور شده است. اين كتاب، برخلاف ادعاي نويسنده از سبك و روش جديدي برخوردار نبوده، ويژگي خاصي ندارد و مباحث معمول حكومت اسلامي را طرح و بحث

ص: 8744

كرده است.

مجموعه سخنراني هاي پيرامون ولايت فقيه.

جنتي، احمد (و ديگران) .چاپ اول: قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1363.384 ص.اين كتاب، مجموعه سخنراني هايي است كه در سمينار ولايت فقيه ايراد شده است. احمد جنتي، دو سخنراني در اين موضوع دارد.وي بحث خود را از انسان شناسي آغاز مي نمايد و سپس مي گويد خداوند براي تكميل الطافش به بندگان، دين و رسالت انبيا را قرار داده است.احكام الهي و ولايت، تفكيك ناپذيرند.نقش ولايت در جامعه اسلامي عبارت است از: هدايت افكار، حراست و حفظ دين از دستبردها، دفاع از دين در قبال دشمنان و اجراي حدود در جامعه .به نظر او، براي تشكيل حكومت چند امر لازم به نظر مي رسد: قدرت، سياست، احساس عطوفت نسبت به مظلوم، شجاعت و تدبير. جوادي آملي، در بيان ديدگاههاي خود، معتقد است حكومت اسلامي با دليل عقلي قابل اثبات است.قلمرو ولايت فقيه، همان قلمرو فقه است و ولي فقيه، تا از كسي خلافي ديد، مي تواند او را عزل كند. ابوالقاسم خزعلي، سه سخنراني در زمينه ولايت فقيه ارائه كرده است.به گفته او، ولايت يعني حكومت، و نه فقط بيان حكم.او بحث ولايت فقيه را از ديدگاه نهج البلاغه بررسي كرده است.خزعلي مي گويد مردم قانون اساسي را در دو نوبت قبول كردند: انتخاب مجلس خبرگان، و رأي به خود قانون اساسي.او

ص: 8745

در نهايت، طي طرح مباحثي سياسي، بني صدر را مي كوبد. يوسف صانعي، سه سخنراني در اين مجموعه دارد.او اظهار مي دارد كه ولايت، به معناي سرپرستي و اداره جامعه است.مردم با اختيار خود، سرنوشتشان را به فقيه مي سپارند.بنابراين، بين ولايت فقيه و آزادي، تنافي وجود ندارد.اگر ما مي گوييم به مسجد الاقصي مي رويم و آن را آزاد مي كنيم، اين دفاع است.صانعي همچنين براي اثبات ولايت امام علي (ع)، شواهدي تاريخي، قرآني و روايي اقامه مي كند.به گفته او، مقبوله عمر بن حنظله اطلاق دارد.او در آخر اظهار مي دارد كه امام (ره)، ارزش فوق العاده اي براي قانون اساسي قائل است. طاهري خرم آبادي، دو مقاله درباره ولايت فقيه دارد.او در مقاله اول، ابتدا از امامت خاصه و عامه سخن مي گويد.سرفصل مباحث او، بحث لغوي ولايت، انواع ولايتها، ارتباط ولايت و امامت با جهان بيني اسلامي و مجراي تحقق ولايت خدا در زمين است وو ولايت، دو قسم است : تشريعي و تكويني.طاهري، در انتهاي مقاله اول، به قوانين ثابت و متغير نيز، اشاره مي نمايد .او مي گويد كه قوانين متغير براي رفع نياز جامعه به وسيله ولي امر وضع و اجرا مي شود .خصايص ولي فقيه و رابطه ولي فقيه با ارگانهاي حاكم، از مباحث مقاله دوم اوست. عباس محفوظي، در سخنان خود ولايت را به دو قسم

ص: 8746

الهي و طاغوتي تقسيم مي كند.او مي افزايد كه انبيا براي تشكيل حكومت آمدند. محمد يزدي، در دو سخنراني خود به معني ولايت، اقسام آن، ضرورت ولايت و مباحثي درباره ولايت فقيه مي پردازد.به گفته او، ولايت تشريعي، امري ضروري است و وحي بر قوانين ديگر مقدم است.به گفته يزدي، امام خميني (ره) فرموده اند من در كار مجلس دخالت نكرده ام و نمي كنم، مگر آن كه خلاف اسلام باشد.

مجموعه مقالات سمينار انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن (ج 1( .

سمينار انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن.چاپ اول: قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي (نهاد نمايندگي معظم رهبري در دانشگاهها)، 1374.408 ص. كتاب حاضر، از دو بخش و ده مقاله تشكيل شده است.با توجه به اين كه انقلاب اسلامي يكي از رخدادهاي اجتماعي مهم جهان در قرن بيستم است، ليكن آن گونه كه بايد و شايد مورد بررسي قرار نگرفته است.هدف گردآورندگان، بررسي ابعاد انقلاب اسلامي و شناسايي ويژگي هاي منحصر به فرد آن است. بخش اول، كتاب «نظريه پردازي و انقلاب اسلامي» نام دارد.اين بخش، متشكل از چهار مقاله است. «نگرشي اجمالي به نظريه هاي انقلاب در علوم اجتماعي» ، نام اولين مقاله به قلم حميرا مشيرزاده است.هدف مقاله، نگرشي اجمالي به مهمترين نظريه هاي مربوط به انقلاب است.با توجه به تعاريف موجود در مورد انقلاب، نويسنده

ص: 8747

سه تقسيم بندي در اين باره مطرح مي كند . در مقاله دوم، حسين بشيريه نظريه هاي انقلاب را در پنج گروه قرار مي دهد.نظريه مبارزه طبقاتي، نظريه واقع گرايي سياسي، نظريه همبستگي اجتماعي، نظريه كاريزما و نظريه فردگرايانه . نويسنده، سپس در نظريه پردازي انقلاب، سه موج را مطرح مي كند: موج اول، درباره نظريه هاي كلاسيك انقلاب است.در اين موج به نظريات كارل ماركس، آلكسي توكويل، دوركهايم، پارتو و ماكس وبر در مورد انقلاب اشاره مي شود. موج دوم، درباره نخستين تلاش عمده علمي براي تحليل انقلاب است، كه جنبه توصيفي دارد .در اين مرحله به نظريات كرين برينتون، اشاره مي شود.به گفته نويسنده، برينتون در «كالبدشكافي چهار انقلاب» ، مي كوشد با مقايسه نظام مندي ميان انقلابهاي انگلستان، آمريكا، فرانسه و روسيه، به دليل شباهتهايي كه با هم دارند، برخي همساني ها را در انقلاب كشف كند. در موج سوم، به نظريه هاي متأخر كه در صدد تبيين انقلاب هستند، پرداخته مي شود، كه آنها را در دو گروه خرد و كلان تقسيم بندي مي كنند. «مقايسه اي تطبيقي پيرامون نظريه هاي مختلف در تبيين علل وقوع انقلاب اسلامي در ايران» ، عنوان مقاله اي است به قلم صادق زيبا كلام.نويسنده دو ويژگي را براي انقلاب ايران ذكر مي كند: اول، غير منتظره بودن وقوع انقلاب اسلامي، و دوم سرشت ديني آن يا عجين شدن اين انقلاب با

ص: 8748

مذهب.نويسنده در بررسي «چرايي» شكل گيري انقلاب اسلامي، نظريات مطرح شده در اين باره را به چهار دسته تقسيم مي كند: اول، «فرضيه توطئه» كه توسط سلطنت طلبان مطرح مي شود.دوم، فرضيه مدرنيزاسيون، كه طبق اين نظريه، اقدامات شتاب آلود شاه در مدرن سازي، باعث وقوع انقلاب شد.سوم نظريه «اقتصاد عامل انقلاب» ، كه طبق اين نظريه معضلات و ناهنجاريهاي اقتصادي، عامل اصلي بروز انقلاب بود.چهارم، نظريه «مذهب عامل انقلاب» ، كه علت غايي انقلاب را سياست «اسلام زدايي» شاه مي داند، كه باعث جريحه دار شدن احساسات ملت مسلمان ايران شد.نويسنده، هر يك از اين نظريات را مورد نقد و بررسي قرار مي دهد و نهايتا عامل اصلي پيروزي انقلاب را استبداد حاكم معرفي مي كند. «ريشه هاي انقلاب از زبان متفكرين و صاحبنظران غربي» ، نام مقاله اي است از عبد الرحيم گواهي.مؤلف در بررسي «چرايي» انقلاب، به چند دسته نظريه اشاره مي كند و آنها را مورد نقد قرار مي دهد.به گفته او، عده اي وقوع انقلاب را وجود فاصله عميق بين طبقه ثروتمند با طبقه فقير جامعه مي دانند.عده اي ديگر اقدامات شاه را در نوسازي و صنعتي كردن سريع جامعه عقب مانده ايران، عامل انقلاب مي دانند.بعضي محققان، علاوه بر دلايل اقتصادي (صنعتي نمودن سريع جامعه)، به دنبال دلايل اجتماعي، سياسي، فرهنگي و بخصوص عوامل مذهبي براي انقلاب گشته اند.در اين باره، مؤلف به

ص: 8749

اقدامات ضد مذهبي رضاخان و شاه اشاره مي كند . «اشاراتي در فلسفه علم انقلاب» ، عنوان مقاله ديگري است به قلم مصطفي ملكوتيان.مؤلف به بررسي نظريه انقلاب از دوران باستان، بخصوص ارسطو مي پردازد.وي بين نظريه هاي اوليه و معاصر درباره انقلاب تفاوت قائل مي شود.او بر آن است كه برداشت نويسندگان اوليه از مفهوم انقلاب، بسيار كلي تر از برداشتهاي امروزي بود.آنها بيشتر به دگرگوني هاي سياسي به شكلي كلي مي انديشيدند و نوع خاصي از آن را كمتر مورد بررسي قرار مي دادند.در آثار نويسندگان معاصر، در چرايي پديده انقلاب، هر يك به عاملي خاص اشاره كرده، و آن را برجسته كرده است.نويسنده، در ادامه به علم احتمالي علم يقيني مي پردازد.منظور وي از اين بحث، وقوع عوامل جديد است كه به طور ناگهاني ظاهر مي شوند و تأثير خاص خود را دارند و همين امر است كه باعث افتراق بين علوم طبيعي و علوم اجتماعي مي شود.وي اضافه مي كند دسترسي به علم يقيني در علوم اجتماعي مرسوم نيز، با تلاشهاي علمي امكان پذير است.وي

ص: 8750

آنگاه به فرضيه، نظريه، پارادايم و قانون مي پردازد و آنها را توضيح مي دهد، و نتيجه مي گيرد كه نبايد هر مطلب علمي را سريعا نظريه دانست. «انديشه، فرهنگ و انقلاب اسلامي» ، عنوان بخش دوم كتاب است.اين بخش از پنج مقاله تشكيل شده است. «امام خميني (ره) در پنج حوزه معرفت سياسي» ، عنوان مقاله اي است از سيد علي قادري.به گفته نويسنده، معرفت سياسي مجموعه اي از باورهاي ذهني است كه پنج حوزه قابل تفكيك دارد، و او مي خواهد مشخص كند كه حضرت امام (ره) در كدام يك از اين حوزه ها تبلور بيشتري دارند. 1.حوزه اول، علم سياست است.قادري مي گويد حضرت امام (ره)، در اين حوزه به اصول كلي دانش سياست آگاهي داشتند؛ اما اين گونه نبود كه نظريات انديشمندان غربي مانند مورگنتا را در حافظه سپرده باشند. 2.حوزه علم به حوادث سياسي.در اين باره، مؤلف به سيره حضرت امام (ره) در كسب اخبار سياسي از سن هفت سالگي تا پايان زندگي مي پردازد. 3.تحليل سياسي، كه به گفته نويسنده امام در اين حوزه يك غيرتمند بود؛ يعني هرگز به تحليل موضوعي كه به كار جامعه بشري نيايد، نزديك نشد.تحليلهاي حضرت امام (ره) بر دو گونه است : 1.معرفت شخصي، 2.فلسفي. 4.حوزه آراي سياسي، كه مجموعه اي است از نظر افراد نسبت به موضوعاتي

ص: 8751

كه به اداره امور اجتماعي ارتباط مي يابد.مؤلف در اين باره مي نويسد كه امام (ره)، به عنوان يك سياستمدار برجسته به طور قهري داراي آراي سياسي است.وي بر آن است كه بايد بين آراي سياسي و انديشه سياسي امام (ره) تفاوت قائل شد.در ذكر نمونه هايي از آراي سياسي امام (ره)، مؤلف مي نويسد ايشان در حوزه روابط بين الملل به تئوري توطئه معتقد بودند.مسئله حضور در روابط بين الملل از ديگر نظرهاي امام (ره) است.اصل عدم دخالت در امور ديگر كشورها، و نداشتن رابطه با آمريكا نيز از ديگر آراي سياسي امام (ره) است، در حالي كه قطع رابطه با رژيم اشغالگر قدس از انديشه هاي حضرت امام (ره) به حساب مي آيد.به گفته نويسنده، در انديشه هاي امام (ره) نمي توان به تعارض رسيد، اما در آراي سياسي، بحث باز است. 5.حوزه انديشه سياسي، كه مجموعه باورهاي فلسفي است كه به طور مستقيم به اداره امور جامعه مرتبط است. مقاله ديگر، «تحولات فكري ايران و انديشه انقلاب اسلامي )1332 1357(« نام دارد، كه نويسنده آن محمد شفيعي فر است.سؤال اصلي مقاله آن است كه: جريانهاي فكري اين دوره، چه نقشي در شكل گيري انديشه انقلاب اسلامي داشته و مكتب فكري انقلاب اسلامي، مديون انديشه كدام يك از آنهاست؟ «غرب شناسي» ، عنوان مقاله اي است از حميد پارسانيا.نويسنده بر آن است كه

ص: 8752

از جمله عواملي كه در رخداد انقلاب اسلامي ايران نقش داشته، جهان غرب است.لذا شناخت غرب براي تحليل انقلاب اسلامي ايران ضروري است.از اين رو، در چند حوزه، غرب مورد مطالعه قرار مي گيرد : 1.مباني معرفتي غرب: الف) عقل گرايي، ب) حس گرايي. 2.تفرعن، اباحيت، قوميت و مدينه جماعت: الف) اومانيسم، تفرعن عريان، ب) ليبراليسم، اباحيت، ج) قوميت و قراردادهاي اجتماعي، د) دموكراسي و مدينه جماعت. 3.جدايي دانش و ارزش، دين و سياست: الف) جدايي دانش از ارزش، ب) جدايي دين از علم، ج) جدايي علم از سياست، د) جدايي دين از سياست. «سرچشمه هاي آموزشي نيروهاي انقلاب» ، نام مقاله اي است از علي محمد حاضري، كه نويسنده به ورود فرهنگ غربي در ايران، بويژه در زمينه تعليم و تربيت و سلطه تدريجي آن بر فرهنگ و آموزش و پرورش سنتي جامعه مي پردازد.به گفته او، ارتباط آموزشي ايران با غرب از دو طريق كلي صورت گرفت: يكي اعزام دانشجو به خارج، و ديگر ايجاد مدارس و مؤسسات آموزشي بر اساس نظام آموزشي غرب در ايران.نويسنده در پي توضيح اين دو طريق، به ايجاد مدارس در چهار مرحله از اوج بيگانگي به «خودي» مي پردازد. «زمينه هاي فكري انقلاب، هويت فكري شخص» ، عنوان آخرين مقاله به قلم عماد الدين باقي است.نويسنده در بررسي زمينه هاي فكري

ص: 8753

انقلاب، نيم نگاهي به سير انديشه اصلاح گري در جهان اسلام طي قرن بيستم دارد.وي جنبش اصلاح طلبي در ايران را تحت تأثير جنبش اصلاح طلبي جهان عرب مي داند.او معتقد است كه سه جريان ناسيوناليسم، دموكراسي و سوسياليسم، ميراث جنگ سرد بودند كه بر مسلمانان و بخصوص ايران تأثير گذاردند.مؤلف در ادامه، «سير تفكر در ايران» را بررسي مي كند و در اين باره، به انديشه هاي سيد جمال الدين اسدآبادي، علل عقب ماندگي ايران، همچون استبداد و تحريم تنباكو توسط ميرزاي شيرازي اشاره مي كند.نويسنده پس از اين، نهضت مشروطه را طرح مي كند و مورد بررسي قرار مي دهد.وي آنگاه به ظهور پديده نهيليسم اشاره مي كند و از صادق هدايت، به عنوان سمبل كامل آن نام مي برد.به گفته نويسنده، علاوه بر پديده نهيليسم، دو پديده ديگر يعني ماركسيسم و سيانتيسم در برابر جامعه و مذهب ايراني نمايان شدند.نويسنده به متفكران ايراني اين دو مكتب و كساني كه در رويارويي با آنها قلم زدند، اشاره مي كند.وي همچنين از مرحوم شريعتي و شهيد مطهري به عنوان متفكران اثرگذار بر جريان انقلاب اسلامي نام مي برد.

ص: 8754

كرامات

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 3 رجايي، غلامعلي

اينها امامان من هستند

قبل از ازدواج با امام من خوابهاي متبرك مي ديدم، خواب هايي مي ديدم كه فهميدم اين ازدواج مقدر است. آن خوابي كه دفعه آخري ديدم و كار تمام شد حضرت رسول (ص) امير المؤمنين (ع) و امام حسن (ع) را در يك حياط كوچكي ديدم كه همان حياطي بود كه بعدها امام براي عروسي آن را اجاره كردند. همان اتاقها با همان شكل و شمايل كه در خواب ديده بودم. حتي پرده هايي كه بعدا برايم خريدند همان بود كه در خواب ديده بودم. آن طرف حياط كه اتاق مردانه بود پيامبر (ص) و امام حسن (ع) و امير المؤمنين (ع) نشسته بودند و در اين طرف حياط كه اتاق عروس شد من بودم و پيرزني با يك چادر كه شبيه چادر شب بود و نقطه هاي ريزي داشت و به آن چادر لكي مي گفتند. پيرزن ريزنقشي بود كه او را نمي شناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شيشه داشت و من آن طرف را نگاه مي كردم. از او پرسيدم: «اينها چه كساني هستند؟» پيرزن كه كنار من نشسته بود گفت: «آن روبرويي كه عمامه مشكي دارد پيامبر (ص) است. آن مرد هم كه مولوي سبز دارد و يك

ص: 8755

كلاه قرمز كه شال بند به آن بسته شده (و آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر مي گذاشتند) امير المؤمنين (ع) است.» اين طرف هم جواني بود كه عمامه مشكي داشت و پيرزن گفت كه: «اين امام حسن (ع) است.» من گفتم: «اي واي اين پيامبر (ص) است و اين امير المؤمنين (ع) است» و شروع كردم به خوشحالي كردن. پيرزن گفت : «تويي كه از اينها بدت مي آيد! !» من گفتم: «نه، من كه از اينها بدم نمي آيد؟ من اينها را دوست دارم.» آن وقت گفتم: «من همه اينها را دوست دارم، اينها پيامبر من هستند، امام من هستند. آن امام دوم من است، آن امام اول من است» پيرزن گفت: «تو كه از اينها بدت مي آيد!» اينها را گفتم و از خواب بيدار شدم. ناراحت شدم كه چرا زود از خواب بيدار شدم . صبح براي مادر بزرگم تعريف كردم كه من ديشب چنين خوابي ديدم. مادر بزرگم گفت: «مادر ! معلوم مي شود كه اين سيد حقيقي است و پيامبر و ائمه از تو رنجشي پيدا كرده اند. چاره اي نيست اين تقدير توست. (1)

انگشترشان را به من دادند

پس از اينكه امام از حصر قيطريه به قم بازگشتند دسته دسته ارادتمندان ايشان به محضرشان شرفياب مي شدند. منزل

ص: 8756

امام به محل ديدار اقشار مختلف مردم و علما تبديل شده و امام در يكي از اتاقها نشسته بودند و به تفقد از ديداركنندگان مي پرداختند. من هم از اهواز حركت كرده خود را به قم رساندم و خدمت ايشان مشرف شدم. پس از اينكه دستشان را بوسيدم، در گوشه اي نشستم. به هنگام بوسيدن دست امام چشمم به انگشتر زيبايي افتاد كه در دست ايشان بود. با خود گفتم كاش امام اين ا نگشتر را به من هديه مي كردند. هنوز چند لحظه از اين فكر نگذشته بود كه آقا پس از اظهار محبت به بنده اشاره كردند كه بياييد من هم امتثال كرده جلو رفتم. آقا انگشترشان را از دست باز كردند و به من مرحمت فرمودند كه الآن هم اين انگشتر بعنوان يادگاري از امام نزد من است. (2)

تفال به قرآن

وقتي امام در نجف درس را شروع كردند درسشان شلوغ شده طلبه هاي زيادي به درس آمدند، ما كمي صبر كرديم، افرادي كه صرفا براي تأييد امام آمده بودند ديگر نيامدند و درس را خلوت كردند. آن عده از بزرگاني كه شايستگي فهم و درك مطالب را داشتند باقي ماندند. بنده به قرآن تفألي زدم كه بروم محضر ايشان، البته اين صرفا يك تفأل بود و الا من قاطع بودم كه

ص: 8757

بروم، اين آيه آمد: «و لا تأيسوا من روح الله» اين از عجايب اتفاق بود كه براي رفقا گفتم، آنان هم خيلي تعجب كردند. (3)

ايشان را مردي بزرگ يافتم

در نجف مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس قوچاني كه پدر زن اينجانب بود بعضي از مسايلي را كه مي خواست براي امام رخ بدهد. از قبل مي دانست و به من هم مي گفت. من به ايشان عرض كردم شما از كجا اين مسايل را مي دانيد؟ ايشان قضيه اي را نقل كردند كه: ما در خدمت مرحوم آيت الله حاج سيد علي قاضي كه استاد اخلاق بزرگاني مانند آقاي بهجت، مرحوم آقاي قوچاني، مرحوم آقاي ميلاني و... بودند حاضر بوديم. هر روز به محضر ايشان مي رفتيم و استفاده مي كرديم. يك روز دو نفر از شاگردهايي كه هر روز به محضر مرحوم قاضي مشرف مي شدند خبر دادند كه آقاي حاج آقا روح الله خميني (امام در آن زمان به اين لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (4) و مي خواهند با شما ملاقات كنند. ما كه سمت شاگردي امام را داشتيم خوشحال شديم كه در اين ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفي مي شود. چون اگر شخصي مثل مرحوم قاضي ايشان را مي پسنديد براي ما خيلي مهم بود. روزي معين شد و امام تشريف آوردند

ص: 8758

ما هم در كتابخانه آقاي قاضي نشسته بوديم وقتي امام به آقاي قاضي وارد شدند به ايشان سلام كردند . روش مرحوم آقاي قاضي اين بود كه هر كس به ايشان وارد مي شد جلوي او هر كس كه بود بلند مي شد و به بعضي هم جاي مخصوصي را تعارف مي كرد كه بنشينند ولي وقتي امام وارد شدند آقاي قاضي جلوي امام بلند نشدند و هيچ هم به ايشان تعارف نكردند كه جايي بنشينند امام هم در كمال ادب دو زانو دم در اتاق ايشان نشست. طلاب و شاگردان امام كه در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند كه چرا مرحوم آقاي قاضي در برابر اين مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفري كه معرف امام به آقاي قاضي بودند هم وارد شدند و در جاي هميشگي خودشان نشستند. بيش از يك ساعت مجلس به سكوت تام گذشت و هيچ كس هم هيچ صحبتي نكرد. امام هم در تمام اين مدت سرشان پايين بود و به دستشان نگاه مي كردند. مرحوم قاضي هم همينطور ساكت بودند و سرشان را پايين انداخته بودند. بعد از اين مدت ناگهان مرحوم قاضي رو كردند به من و فرمودند آقاي حاج شيخ عباس (قوچاني) آن كتاب را بياور. من به

ص: 8759

تمام كتابهاي ايشان آشنا بودم چون بعضي از اين كتابها را شايد صد مرتبه يا بيشتر خدمت آقاي قاضي آورده بودم و مباحثي را كه لازم بود بررسي كرده بودم. تا ايشان گفتند آن كتاب را بياور من دستم بي اختيار به طرف كتابي رفت كه تا آن وقت آن كتاب را در آن كتابخانه نديده بودم حتي از آقاي قاضي نپرسيدم كدام كتاب. مثلا كتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بي اراده دستم به آن كتاب برخورد آن را آوردم و آقاي قاضي فرمودند آن را باز كن. گفتم آقا چه صفحه اي را باز كنم؟ فرمودند هر كجايش كه باشد من هم همين طوري كتاب را باز كردم ديدم كه آن كتاب به زبان فارسي است و لذا بيشتر تعجب كردم. چون طي چند سالي كه من در خدمت آقاي قاضي بودم اين كتاب را حتي يك مرتبه هم نديده بودم حتي جلد آن را هم نديده بودم كتاب را كه باز كردم ديدم اول صفحه نوشته شده حكايت. گفتم آقا نوشته شده حكايت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حكايت آن بود كه يك مملكتي بود كه در آن مملكت سلطاني حكومت مي كرد. اين سلطان به جهت فسق و فجور و معصيتي كه از ناحيه خود و خاندانش در

ص: 8760

آن مملكت رخ داد به تباهي ديني كشيده شد و فساد در آنجا رايج شد عالم بزرگوار و مردي روحاني و الهي عليه آن سلطان قيام كرد. اين مرد روحاني هر چه آن سلطان را نصيحت كرد به نتيجه اي نرسيد لذا مجبور شد عليه سلطان اقدام شديدتري بكند. پس از اين شدت عمل، سلطان آن عالم ديني را دستگير و پس از زندان او را به يكي از ممالك مجاور تبعيد كرد. بعد از مدتي كه آن عالم در مملكتي كه در مجاور مملكت خودش بود در حال تبعيد به سر مي برد آن سلطان مجددا او را به مملكت ديگري كه اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعيد كرد. اين عالم مدتي در آن شهري كه اعتاب مقدسه بود زندگي كرد تا اينكه اراده خداوند بر اين قرار گرفت كه اين عالم به مملكت خود وارد شد و آن سلطان فرار كرد و در خارج از مملكت خود از دنيا رفت و زمان آن مملكت به دست آن عالم جليل القدر افتاد و به تدريج به مدينه فاضله اي تبديل شد و ديگر فساد تا ظهور حضرت بقية الله به آن راه نخواهد يافت. مطلب كه به اينجا رسيد حكايت هم تمام شد. عرض كردم آقا حكايت تمام شد،

ص: 8761

حكايت ديگر هم هست فرمود: كفايت مي كند كتاب را ببند و بگذار سر جاي خودش. گذاشتم. همه ما كه هنوز از حركت آقاي قاضي ناراحت بوديم كه چرا جلوي امام بلند نشدند بيشتر متعجب شديم و پيش خود گفتيم كه چرا به جاي اينكه ايشان يك مطلب عرفاني، فلسفي و علمي را مطرح كنند كه آقاي حاج آقا روح الله آن را براي حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حكايتي خوانده شود. نكته مهمي كه در برخورد آقاي قاضي با امام خيلي مهم بود اين است كه آن دو نفري كه امام را همراهي مي كردند وقتي از جلسه بيرون آمدند چون اين برخورد آقاي قاضي با امام براي آنها خيلي سنگين بود به امام عرض كردند: آقاي قاضي را چگونه يافتيد؟ امام بي آنكه كوچكترين اظهار گله اي حتي با اشاره دست يا چشم بكنند، سه بار فرمودند: من ايشان را فردي بسيار بزرگ يافتم . بيشتر از آن مقداري كه من فكر مي كردم. اين عبارت امام نشان مي داد كه كمترين اثري از هواي نفس در امام نبود. چون هر كس در مقام و موقعيت علمي ايشان در حوزه قم بود و با او اين برخورد و كم توجهي مي شد اقلا يك سر و دستي تكان مي داد كه با اين حركت

ص: 8762

مي خواهد بگويد براي من اين مهم نيست ولي آن حركات آقاي قاضي (كه قطعا حساب شده و شايد براي امتحان و اطلاع از قدرت روحي امام بود) كوچكترين اثري در ايشان ايجاد نكرد كه نفس امام را به حركت وادارد و اين خيلي قدرت مي خواهد كه ايشان نه تنها با آقاي قاضي مقابله به مثل نكردند بلكه به او تعظيم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سكنات ايشان) به حقيقت دريافتيم كه اين مطلب را كه در مورد آقاي قاضي مي فرمايند از روي صدق و صداقت است. بر عكس ما كه تمام وجودمان بسته به تعارفات بي پايه و ساختگي است، امام تمام اين حالات نفساني را پي كرده و در خود كشته بودند. اين قضيه مربوط به قبل از جريان پانزده خرداد است كه امام به ايران بازگشتند و به قم آمدند. هر كس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقاي قاضي مي پرسيدند ايشان بسيار از او تجليل مي نمود و مي فرمود كساني كه در نجف هستند بايد از وجود ايشان خيلي استفاده بكنند. بعدها مرحوم آقاي قوچاني در جريان مقدمات انقلاب هر حادثه اي كه پيش مي آمد مي فرمود اين قضيه هم در آن حكايت بود بعد مكرر مي گفتند كه آقاي

ص: 8763

حاج آقا روح الله قطعا به ايران باز مي گردند و زمام امور ايران به دست ايشان خواهد افتاد. لاجرم بقيه چيزها هم تحقق پيدا خواهد كرد و هيچ شكي در اين نيست. لذا پس از پيروزي انقلاب كه امام به قم آمدند مرحوم قوچاني از اولين كساني بود كه به ايران آمد و با امام بيعت كرد. (5)

الامان يا صاحب الزمان

در سنه 52 يا 54 روزي در زندان چشمهايم را بسته بودند و دوره بازجويي طولاني داشتم. در آن روزهاي خاص شبي حالم خيلي سخت بود، مجلسي را ديدم كه امام در آنجا درس مي دادند و صحبت مي كردند و روحانيون هم زياد بودند. سيدي وارد شد امام جلوي او راست قامت روي منبر ايستاد و سه بار فرمود: «الامان، الامان، الامان، يا صاحب الزمان» . من متوجه شدم آن فرد وجود مقدس حضرت امام زمان (عج) بوده. از فرداي آن شب روش بازجويي عوض شد يكي از صلحا گفت كه امام برايت امان گرفته است، يعني وساطت كرده بود نزد حضرت و نقش داشته در آن تغيير و تحول. (6)

صلاح تو نيست كه بگيرم

يكي از تجار ايراني در زماني كه دولت طاغوت هر كسي را كه به نجف و ديدار امام مي رفت تعقيب مي كرد پول هنگفتي با خود به نجف

ص: 8764

آورده بود كه به عنوان سهم امام به ايشان بدهد . دولتي ها هم از اين امر خبر داشتند. آن تاجر خدمت امام رسيد و گفت كه اين پولا بابت سهم امام (ع) است و از ايران آورده ام كه به شما تقديم كنم تا مصرف حوزه علميه نماييد . امام قبول نكردند. آن تاجر گفته بود كه آقا من از راه دور اين پول را آورده ام و مخصوص شماست. امام فرمودند: «صلاح تو نيست كه من اين پول را از تو بگيرم، ببر خدمت يكي ديگر از مراجع بده و از ايشان رسيد بگير.» اصرار آن فرد هيچ اثري در امام نكرد و لذا پول را به منزل مرجع ديگري برد و رسيد هم گرفت. رژيم شاه پس از بازگشت او را در مرز به اين عنوان كه براي امام در نجف پول زيادي برده دستگير كرد. آن تاجر گفته بود كه من يك شاهي هم پول به ايشان نداده ام و به شخص ديگري دادم و بعد رسيد پول را از جيبش درآورده و به آنها ارايه داده بود. اگر امام پول را از ايشان گرفته و رسيد داده بود شايد تا آخر عمر در گوشه زندان مي ماند و شكنجه مي شد. (7)

مسافرتت طولاني مي شود

امام در سال 57 كه منزلشان از طرف

ص: 8765

بعثي ها محاصره و رابطه مردم با ايشان قطع شد مي خواستند از نجف هجرت كنند. ياسر عرفات در آن زمان نامه اي به امام نوشته بود كه امام در جواب نامه او، نامه اي نوشته بودند. اين نامه را بايد شخصي براي عرفات به لبنان مي برد. در رابطه با هجرت امام بنا شد. من بروم لبنان و صحبت كنم كه شرايط سوريه براي اقامت امام چگونه است. نامه را كه آماده شده بود به من دادند براي خداحافظي خدمت امام رسيدم. ظاهرا در آن جلسه كسي نبود و خودم تنها بودم. عرض كردم امروز من عازم سفر هستم، مسافرتي به سوريه و لبنان. قاعدتا هر وقت ما مي خواستيم به سفر برويم خدمت امام مي رسيديم و دستشان را مي بوسيديم و امام دعايي مي كردند. اما اين بار امام تبسمي كرده و فرمودند: «مثل اينكه سفر شما اين بار طولاني بشود.» عرض كردم «نه، علي القاعده نامه حضرتعالي است كه بايد برسانيم. شايد دو يا سه روز ديگر برگردم.» ايشان سكوت كردند. اين مسأله براي من خيلي تازگي داشت كه امام فرمودند سفر شما طولاني مي شود. خلاصه ما حركت كرديم به طرف بغداد با برادرمان آقاي فردوسي پور. بنا بود آقاي دعايي هم بيايد و يك سري مدارك را به ما بدهد كه به سوريه ببريم. وقتي

ص: 8766

وارد فرودگاه شديم آن ساكي را كه همراه داشتم دادم به مسؤولينش كه ببرند در هواپيما و منتظر ساعت پرواز بوديم؛ اما از همان اول ديديم كه وضع فرودگاه غير عادي است. آن روز تمام مسؤولين فرودگاه لباس شخصي داشتند و مشخص بود كه از سازمان امنيت عراق هستند. يكي از مأمورين امنيتي عراق آمد و گفت: «كدام يك از شما مسافر هستيد؟» گفتم: «من مسافرم» گفت: «با من بيا» ما بلند شديم آمديم. بليط هواپيما را گرفتند و فرستادند از هواپيما ساك ما را برگرداندند و ساك را خالي كردند و اوراق را درآوردند. بعد ما را بردند طبقه دوم فرودگاه كه مركز سازمان امنيت عراق بود. در آنجا نشستيم و يكي دو ساعت با ما صحبت كردند. سپس گذرنامه ما را با يك كاغذي آوردند و گفتند زير اين كاغذ را امضا كن. گفتم: «اين چيست؟» گفت: «بخوان» . خواندم ديدم نوشته است كه شما الي الابد ممنوع الدخول به عراق هستيد! در آن كاغذ از من التزام مي گرفتند كه ديگر وارد عراق نشوم و اگر وارد عراق شدم خودم مسؤول هستم. من اولش يك مقدار پافشاري كردم كه امضا نكنم، ولي امضا را از من گرفتند. آنجا بود كه يك مرتبه متوجه آن فرمايش امام شدم كه

ص: 8767

به من فرمودند مثل اينكه مسافرت شما اين بار خيلي طولاني بشود. (8)

دستشان را فورا زير عبا بردند

يكي از خاطرات نجف اشرف شبهايي بود كه زوار ايراني در حرم خدمت امام مشرف مي شدند. در حرم مردم براي دست بوسي و حتي پابوسي امام زياد ازدحام مي كردند ولي آقا نمي گذاشتند كسي پاي ايشان را ببوسند و خيلي از اين كار ناراحت مي شدند، ولي دست بوسي را اجازه مي دادند . چون غالبا زوار ايراني مي آمدند و دست ايشان را مي بوسيدند ما هم در اطراف ايشان مواظب بوديم حادثه اي پيش نيايد. يك شب همان طور كه امام در حرم زيارت پيش روي حضرت امير (ع) را مي خواندند و خواستند به بالاي سر حضرت تشريف ببرند و زيارت بخوانند من جلو ايشان داشتم مي آمدم. تعدادي از رفقا هم پشت سر امام بودند. ديدم بعضيها اصرار دارند از پشت سر دست امام را بگيرند و ببوسند. در همين حال بود كه متوجه شدم امام برخلاف هميشه دستهايشان را زير عبا پنهان كردند و بر سرعت خودشان افزودند و به بالا سر حضرت تشريف بردند. بعد ما متوجه شديم و گزارش دادند كه بعضي از ساواكيها برنامه داشتند كه از پشت سر دست امام را به عنوان بوسيدن بگيرند و به ايشان آسيب و صدمه بزنند امام با

ص: 8768

آن ديد قوي كه داشتند و با آن عنايت پروردگار متوجه شدند و دست شان را ديگر به كسي ندادند. حتي آنها هم كه از جلو مي آمدند ديگر نتوانستند دست امام را ببوسند. (9)

به حرم مشرف نشدند

امام جز در مواقعي مشخص، هر شب دو ساعت و نيم پس از غروب آفتاب براي ملاقات عمومي به بيروني منزلشان تشريف مي آوردند و بعد از نيم ساعت برخاسته و به حرم مشرف مي شدند. ولي در يك مورد امام وقتي كه موعد خاص فرا رسيد از جا برخاستند و بر خلاف هميشه به اندرون تشريف بردند. افراد حاضر شگفت زده شدند، چون كه امام در حال سلامت و نشاط بودند و معمولا بيماري تنها مانع تشريف ايشان به حرم بود. حتي نزديكان امام نيز هيچ دليلي بر اين قضيه نيافتند. روز بعد گفته شد در همان ساعتي كه امام طبق معمول مي بايست به حرم مشرف شوند، سفير ايران در بغداد به نجف آمده و در حرم به عنوان اهداي فرش از سوي شاه مراسمي را برگزار كرده بود. با توجه به اطلاع دقيق آنها از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب همين وقت براي مراسم مذكور و فيلمبرداري از آن معلوم شد توطئه اي را در سر داشتند و بدين سان معماي عدم تشرف امام به

ص: 8769

حرم برايمان حل شد. (10)

بگوييد عمامه اش را بردارد

هنگامي كه امام در پاريس بودند يك مرتبه عده اي از دشمنان امام به يكي از روحاني نماها مي گويند كه شما معمم هستيد و مي توانيد در عمامه خود سلاح قرار دهيد و امام خميني را ترور كنيد. وقتي اين شيخ مي آيد و به امام اطلاع مي دهند كه يك روحاني آمده و مي خواهد شما را ببيند. امام در پاسخ مي گويد: «به او بگوييد عمامه را از سرش بردارد و بعد داخل شود. و بدين ترتيب يكي از دسيسه هاي منافقين نقش بر آب شد. (11)

مگر حضرت صاحب به من خلاف مي فرمايد؟

يك روز منزل آقاي فاضل لنكراني از استادان حوزه علميه قم بودم يكي از فضلاي مشهد هم آنجا بودند. ايشان به نقل از يكي از دوستانشان تعريف مي كردند در نجف اشرف خدمت امام بوديم. صحبت از ايران به ميان آمد، من گفتم: اين چه فرمايشهايي است كه در مورد بيرون كردن شاه از ايران مي فرماييد؟ يك مستأجر را نمي شود بيرون كرد، آن وقت شما مي خواهيد شاه مملكت را بيرون كنيد؟ امام سكوت كردند. من فكر كردم شايد عرض مرا نشنيده اند لذا سخنم را تكرار كردم. امام برآشفتند و فرمودند: فلاني! چه مي گويي؟ مگر حضرت بقية الله امام زمان، صلوات الله عليه، به من (نستجير بالله) خلاف مي فرمايد؟

ص: 8770

شاه بايد برود. (12)

شايد از طرف امام زمان باشد

روز 22 بهمن كه امام فرمان دادند مردم در خيابانها بريزند چون ما مملكت نظامي نداريم اين جريان را به مرحوم آيت الله طالقاني اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ايشان بودم . آيت الله طالقاني از منزلشان به امام در مدرسه علوي تلفن زد و مدت يك ساعت يا نيم ساعت با امام صحبت كردند. برادران بيرون از اتاق بودند. فقط مي ديدند آيت الله طالقاني مرتب به امام عرض مي كنند آقا شما ايران نبوديد، اين نظام پليد است، به صغير و كبير ما رحم نمي كند، شما حكمتان را پس بگيريد. و مرتب شروع كردند از پليدي و ددمنشي نظام گفتن تا شايد بتوانند موضع امام را تغيير بدهند، تا ايشان اين فرماني را كه راجع به ريختن مردم به خيابانها داده اند پس بگيرند. برادران يك مرتبه متوجه شدند آقاي طالقاني گوشي را زمين گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران كه اين گونه ديدند بعد از لحظاتي خدمت ايشان رفتند. ابتدا اين تصور پيش آمد كه امام به ايشان پرخاش كرده اند كه شما چرا دخالت مي كنيد و از اين چيزها. لذا وقتي به مرحوم آيت الله طالقاني اصرار كردند كه جريان چه بود؟ ايشان گفتند:

ص: 8771

هر چه به امام عرض كردم حرف مرا رد كردند و وقتي ديدند من قانع نمي شوم فرمودند: «آقاي طالقاني، شايد اين حكم از طرف امام زمان باشد» اين را كه از امام شنيدم دست من لرزيد و با امام خداحافظي كردم چون ديگر قادر نبودم كه حتي پاسخ امام را بدهم. (13)

ناگهان ارتباط امام قطع شد

قلب امام در تمام مدت شبانه روز توسط دستگاه مانيتور تحت كنترل و نظارت دكترها بود. در هر 24 ساعت دو نفر دكتر و دو پرستار هميشه آماده بودند كه اگر مسأله اي براي امام پيش آمد فورا دست به كار شوند. يك بار دكترها زنگ زدند و گفتند ارتباط ما با امام قطع شده اين چيز عجيبي بود برو ببين امام كجاست؟ رفتم داخل اطاق ديدم ايشان نيست. قسمتهايي را كه قدم مي زدند نگاه كردم نبود به دفتر زنگ زدم. يكي از نوه هاي امام آنجا بود گفتم : آقا طرف شما هستند؟ گفت نه. به حاج عيسي گفتم: حاجي برو ببين آقا كجاست. ايشان هم رفت هر كجا را كه بود جستجو كرد آقا نبود. خودم دوباره به اطاق ايشان مراجعه كردم ديدم آقا توي ايوان اطاق ايستاده اند و به طرف آسمان نگاه مي كنند بعد دكترها گفتند حالا ارتباط برقرار شد. (14)

معانقه گرمي كردند

امام نسبت

ص: 8772

به شهيد اشرفي اصفهاني علاقه خاصي داشتند. در آخرين ملاقاتي كه آن شهيد بزرگوار با امام داشت امام با ايشان معانقه گرمي كردند. به طوري كه براي ايشان سابقه نداشت. پس از پايان ملاقات آقاي اشرفي به بنده فرمودند من از برخورد امام چنين دريافتم كه اين آخرين ملاقات من خواهد بود. دقيقا يك روز بعد از ديدار با امام به شهادت رسيدند. (15)

با هم عكس بگيريم

آيت الله شهيد اشرفي اصفهاني قبل از شهادت مي گفتند: اين بار كه به محضر امام رفتم ايشان طور ديگري به من نگاه كردند و گفتند: «با هم عكس يادگاري بگيريم» . (16)

مطمئن باشيد در اين عمليات پيروز مي شويد

در اولين سالگرد رحلت امام در معيت برادر محسن رضايي و جمعي از مسؤولين و فرماندهان سپاه براي عرض تسليت به يادگار امام به بيت امام رفته بوديم. در اين جلسه كه همه از فراق آن عزيز سفر كرده به سختي گريه مي كرديم برادر محسن رضايي در حالي كه به شدت متأثر بود و مي گريست گفت: ما هر وقت مشكلي در جنگ و عملياتها داشتيم اين امام بود كه به آن روح مطمئن و بزرگي كه داشتند به كمك ما مي آمدند و مشكل ما را مرتفع مي نمودند. ايشان از جمله به تك عراق قبل از عمليات فتح

ص: 8773

المبين كه باعث نگراني شديد و ترديد فرماندهان عملياتي، براي آغاز اين عمليات شده بود، اشاره كرد و گفت: براي تعيين تكليف با يك شكاري اف 5 در عرض ده دقيقه از دزفول به تهران آمدم. با اينكه شب و امام ملاقاتي نداشتند ما را پذيرفتند. مشكل را كه خدمت ايشان مطرح كرديم و گفتيم ممكن است عراق از عمليات ما مطلع شده باشد امام با يك دنيا آرامش و اميد و اطمينان به من فرمودند: «شما مطمئن باشيد كه در اين عمليات پيروز مي شويد، برويد و هيچ ترديدي به خودتان راه ندهيد.» برادر رضايي مي گفت: «در حقيقت ما نتايج افتخار آفرين عمليات فتح المبين را مديون اين قوت قلبي مي دانيم كه امام با آن نفس گرمشان در فرماندهان و رزمندگان اسلام ايجاد كردند. (17)

هر چه سريعتر پيام را به مدينه مخابره كنيد

امام طبق سنت هر ساله در آستانه حج، پيامي به حجاج بيت الله مي دادند. در سال 66 كه به حج رفتيم، از ابتداي پياده شدن در جده تا راهپيمايي مدينه، از برخورد دولت و مأموران سعودي بسيار راضي بوديم و اصلا تصور نمي كرديم كه دولت سعودي با ايران و ايراني اين قدر با احترام برخورد كند. پيش بيني تمامي برادران دست اندركار حج اين بود كه: «امسال شاهد يكي

ص: 8774

از باشكوهترين مراسم حج خواهيم بود» . احمد آقا فرزند برومند امام نقل مي كرد: هنگامي كه مقدمه و آيه اي را كه در صدر پيام استفاده شده بود، ديده بود متعجب شد و دچار حيرت از اينكه چرا امام در اين پيام حجاج را به شهادت و هجرت حسين گونه فرا خوانده اند! احمد آقا مي گفت: «وقتي پيام را مطالعه كردم، باور اين قضيه برايم بسيار ثقيل بود.» اين پيام را به آقاي انصاري نشان دادم كه ايشان هم نظر بنده را داشت. بعد از اينكه آقاي انصاري هم نظر داد خدمت امام رفتم و به ايشان عرض كردم: آقا! تنها نظر من نيست، بلكه برادران ديگر هم معتقدند كه آيه و مقدمه اي كه در صدر مطلب به كار رفته است، هيچ گونه سنخيتي با مراسم و مناسك حج ندارد. امام فرمودند : «هر چه سريعتر اين پيام را به رسانه هاي گروهي و حجاج ايراني در مدينه مخابره نماييد .» هنگامي كه اين پيام مخابره شد، بنده و آقاي كروبي آن را براي ساير دست اندركاران حج قرائت كرديم. ما هم بسيار شگفت زده شديم كه چه سنخيتي بين

ص: 8775

مراسم حج و آيه مباركه است . از مدينه با بيت تماس گرفتيم. احمد آقا گفت: من هم اين مطلب را با امام در ميان گذاشته ام، اما ايشان فرمودند: پيام را با اين آيه و مقدمه مخابره نماييد» . اين پيام در روز اول ذيحجه صادر شد و فاجعه خونين مكه در روز ششم ذيحجه به وقوع پيوست . كه اين قضيه بيش از پيش مبين عرفان بالا و از معجزات كم نظير حضرت امام است. (18)

از آن روزي كه پيش امام رفتم

دوستي داشتم به نام آقاي عرب كه از طلبه هاي قديمي اصفهان و از ارادتمندان امام بود . حدود پانزده سال بود كه از بيماري شديد زخم معده رنج مي برد. به طوري كه اصلا نمي توانست گرسنگي را تحمل كند و روزه بگيرد. دكترها گفته بودند بر روي معده ايشان بايد عمل جراحي انجام بشود. پس از پيروزي انقلاب وقتي امام به تهران آمدند و از آنجا به قم رفتند، روزي آقاي عرب به من گفت: من يكبار خدمت امام مشرف شدم ولي به ايشان هيچ چيز نگفتم. فقط نيت كردم كه خوب بشوم تا بتوانم امسال روزه بگيرم. سال 1363 وقتي به مشهد مقدس رفته بودم دوباره آقاي عرب را ديدم. مي گفت: الآن دو سال است كه دارم

ص: 8776

روزه مي گيرم. از آن روزي كه پيش امام رفتم و خواستم كه بيماري من خوب شود و امام مرا دعا كردند به طور كلي بهبود پيدا كرده ام. (19)

ان شاء الله خوب مي شود

فرزند يكي از دوستان ما بيمار بود. پاهايش درد مي كرد و نمي توانست راه برود. پدر او هم خيلي ناراحت بود. آن اوايل كه امام به جماران تشريف آورده بودند و رفت و آمد با ايشان آسانتر بود. آن آقا كه مي دانست گاهي كودكان را نزد امام مي برند و ايشان دستي بر سر كودكان مي كشند، گفت: «بچه ما معلول است و نمي تواند راه برود. به پزشك هم مراجعه كرده ايم ولي مثمر ثمر واقع نشده است. اگر مي توانيد او را به نزد امام ببريد.» يك روز عصر، من آن كودك را كه حدودا سه ساله بود، خدمت امام بردم. جريان را به عرض ايشان رساندم. امام هم دستي بر سر كودك كشيده او را بوسيدند سپس دعا كرده فرمودند: «ان شاء الله خوب مي شود . پدر و مادرش نگران نباشند.» گفتم: «پدرش در يكي از نهادهاي دولتي كار مي كند.» فرمودند : «نه، ناراحت نباشند. ان شاء الله خوب مي شود.» بنده كودك را بغل كردم و از خدمت ايشان مرخص شدم. همان طور كه كودك در بغلم بود، مي خنديد . اين را

ص: 8777

خودم ديدم. پدر كودك فرزندش را گرفت و در حالي كه اشك در چشمانش پر شده بود، شكر كرد. مادر كودك هم آنجا ايستاده بود و خيلي خوشحال بود. بنده پسري دارم كه به بيماري سخت و پردردسري مبتلا شده بود. البته خوب شدن اين كودك هم به دعاي امام مربوط است. من مطمئن هستم. چون آنقدر بيماريش بالا گرفته بود كه در حال مرگ بود، لكن با دعاي امام از مرگ نجات يافت. پزشكان گفته بودند اين مرض، بيماران را از بين مي برد. حدود دو سال پيش كه بنده فرزندم را براي معالجه به خارج از كشور برده بودم، آن آقا را ديدم، ايشان كه الآن سفير ايران در سوئيس يا انگليس هستند به مناسبتي به پاريس آمده بود. من ديدم كه ايشان يك پسر بچه پنج، شش ساله به همراه دارد و آن كودك مي دود و مي خندد، فرانسوي صحبت مي كند و به انگليسي تكلم مي كند. به من گفت: «آقاي ثقفي! مي داني اين كودك كيست؟» گفتم: «نه» گفت: «اين همان كودكي است كه شما او را براي شفا خدمت امام برديد.» با تعجب پرسيدم: «راست مي گوييد؟» گفت: «بله او خوب شده است و به مدرسه هم مي رود. من سلامتي كودكم را از بركت دعاي خير امام و دستي كه

ص: 8778

ايشان بر سرش كشيدند، مي دانم» . (20)

تأثير دعاي امام

به بيماري عصبي سختي دچار شده بودم و به همين منظور به خارج از كشور براي مداوا رفتم . معالجه اين بيماري مدتها طول كشيد. تقريبا به تمامي پزشكان مجرب داخل و حتي چندين پزشك در خارج از كشور مراجعه كرده بودم، ليكن از نزد همه آنها نااميد بازگشتم. حتي ميان دوستان شايع شد، فلاني علاج پذير نمي باشد و براي جانشيني وي در ژاندارمري بايد فكري كرد. اعضاي خانواده ام نيز كم كم مأيوس شده بودند و خلاصه اميد براي درمانم بسيار پايين بود. خدمت امام رسيده سلامي عرض كرده و گفتم: «دكترها مرا جواب كرده اند و اين به معني آن است كه از نظر طبي من علاج ناپذيرم. از شما خواهشي دارم و آن اينكه برايم دعا كنيد، كه ان شاء الله بهبودي يابم و بتوانم به خدمتگزاري ادامه دهم.» امام دعا كردند و خدا را شاهد مي گيرم كه از آن پس رفته رفته حال من بهتر شد. (21)

ان شاء الله خوب مي شوي

بيت حضرت امام در تمام مدت تبعيد ايشان توسط حاج احمد آقا و يا آيت الله پسنديده و ساير نزديكان باز بود و مركز خاص براي تبادل و تماس امام با امت و سران حركت انقلاب به شمار مي رفت. يك روز عيد

ص: 8779

قربان قبل از پيروزي انقلاب قرار بود شهيد محراب آيت الله صدوقي و مردم راهپيمايي كرده و مراسمي اجرا شود. پس از آنكه آقاي صدوقي از بيت امام بيرون آمدند، ناگهان دژخيمان رژيم سفاك شاهنشاهي به سمت جمعيت حمله ور شدند. با توجه به اينكه اينها تا آن زمان هيچ گاه به كوچه ها نمي آمدند، آن روز به حمله خود وسعت داده و در كوچه ها با شليك گاز اشك آور سعي در برهم زدن اجتماع مردم داشتند. فرزند سه ساله من كه در بغلم بود به علت استنشاق گاز اشك آور مسموم شد و نزديك بود خفه شود. مردم آقاي صدوقي را به سرعت به منزل امام انتقال دادند. در مقابل منزل امام دري باز بود من بچه را به زير زمين آن خانه برده و پناه دادم. به تدريج تعداد مجروحين زيادتر مي شد و تيراندازي بيشتري به صورت مستقيم يا هوايي شروع شد. ضمنا بچه من نيز در حالت بسيار بدي به سر مي برد . در آن روز بشارت، برادر شهيد بشارت از شهداي فاجعه انفجار دفتر مركز حزب جمهوري اسلامي در هفتم تير سال 60 در همان محل به درجه شهادت رسيد. پس از پايان تيراندازي و متفرق شدن مأمورين، مردم، بشارت را به بيمارستان سهاميه بردند كه بي نتيجه بود. فرزند من

ص: 8780

نيز به شدت به بيماري عصبي و لكنت زبان دچار شد تا حدي كه پس از مدتي ديگر قادر به تكلم يك جمله نبود. براي معالجه فرزندم به پزشكان قم و ديگر شهرها نيز مراجعه كرديم. بچه چندين ماه تحت نظر پزشك بود ولي سودي نبخشيد و بهبودي حاصل نگرديد. نظر پزشكان اين بود كه بچه بايد دور از اجتماع و در انزوا به سر برد تا اعصابش سلامت خود را بازيابند. اين وضع تا زمان انقلاب ادامه داشت. در نخستين روزهاي ورود امام، يك روز خود اين بچه، بريده بريده از ما خواست تا او را پيش امام ببريم. اين قضيه روي من خيلي اثر گذاشت. با توجه به آشنايي كه با حاج احمد آقا داشتم، كمتر مزاحمتي براي ايشان ايجاد كرده و لذا با عيال خود تا نزديكي منزل دختر امام كه همسر آقاي اعرابي است رفته و به ايشان گفتم شما به داخل منزل رفته و جريان را تعريف نماييد. اهل بيت آن منزل نيز چون ما را مي شناختند، سخاوتمندانه عمل كرده و به عيال بنده قول دادند در نخستين فرصتي كه به ديدار امام بروند فرزند ما را نيز با خود به حضور معظم له خواهند برد. روز موعود رسيد و به وسيله ماشيني كه خودشان

ص: 8781

با آن از قم به تهران مي رفتند عيال و بچه مرا خدمت امام بردند. شب كه برگشتند معجزه اي رخ داده بود. بچه اي كه در مواقع عادي نمي توانست يك جمله ادا كند با توجه به احساساتي كه در وجودش بود ماجرا را با زبان خود برايمان تعريف مي كرد و ما نيز از فرط خوشحالي مي گريستيم. قضيه از اين قرار بود: زماني كه حاضرين به حضور امام مي رسند، پسر من جلوتر از همه مي رود و خود را به روي پاهاي امام مي اندازد. امام نيز ايشان را بلند كرده و از صبيه محترمشان مي پرسند: «خانم، اين مهمان كوچولوي ما كيست؟» وقتي برايشان ناراحتي و بيماري بچه توضيح داده مي شود. امام يكبار ديگر بچه را نوازش كرده و مي گويند : «ناراحت نباش ان شاء الله خوب مي شوي.» بهبودي كامل فرزند ما برخلاف نظر پزشكان و روان پزشكان كه گفته بودند معالجه اين بچه با شيوه هاي خاص روان شناسي در دراز مدت ممكن است، بدين نحو به دست آمد. بچه ما آن روز به مدرسه رفت و هم اينك نيز در دبيرستان درس مي خواند و زندگي خود را مديون امام مي داند. (22)

چشمهاي من بينا شد

ماههاي اول جنگ )21 اسفند 59( با جمعي از برادران در محور فياضيه آبادان بوديم. در اين محور من از ناحيه سر

ص: 8782

تركش خمپاره اي خوردم. در اثر اين تركش بينايي خود را از دست دادم و فراموشي كامل به من دست داد. به طوري كه هيچ چيز را به ياد نداشتم حتي از وقايع زمان حال هم كه رخ مي دادند چيزي در ذهنم نمي ماند. ابتدا مرا به بيمارستان شركت نفت آبادان بردند و يك هفته تحت كنترل پزشكان بودم. بعد در 27/12/59 براي ادامه معالجه مرا به تهران منتقل كردند. ابتدا به بيمارستان سينا و بعد به بيمارستان شهيد مصطفي خميني بردند. دكتر وضع مرا كه ديد دستور داد سه ماه تمام حتي براي قضاي حاجت نبايد از تختم خارج شوم و اين براي من خيلي مشكل بود. بنا بود كاسه سرم را در بياورند و تركش را از آن خارج كنند . البته دكتر مي گفت حتي با اين حال هيچ تضميني براي بهبودي تو نيست ولي شايد بشود كاري كرد. شب به دلم افتاد كه به دكترهاي اصلي متوسل بشوم و از ساحت مقدس ائمه اطهار شفا بگيرم. بعد به خودم گفتم كانالي مهم تر و مقدس تر از نماينده ائمه يعني امام امت نيست كه به دستور ايشان به جبهه رفته ام. لذا به دوست همراهم گفتم كه همين امشب با يكي از دوستان جبهه اي كه در بيت امام مستقر بود تماس بگيرد

ص: 8783

كه من فردا صبح اول وقت خدمت امام برسم و به بركت دعاي ايشان شفا پيدا كنم. او هم هماهنگ كرد. صبح ساعت هفت تازه آفتاب طلوع كرده بود در جماران حاضر شدم. قدري منتظر ماندم تا امام تشريف بياورند و اين در حالي بود كه من جز يك خط باريك كم نور كه نمي شد با آن چيزي را ديد هيچ چيز را نمي توانستم ببينم مثلا وقتي جلوي ايوان امام داشتم جلو مي رفتم بچه ها به من مي گفتند ديگر جلو نرو جلوي تو نرده و ديوار است. حقيقتا هيچ چيز و هيچ جا را نمي ديدم. وقتي امام آمد به واسطه همان خط سفيدي كه گفتم احساس كردم صورت نوراني امام را كه آفتاب بر آن مي تابيد به درستي مي بينم و اين براي من بسيار عجيب بود. بچه ها دو دستم را گرفته بودند و به سمت امام مي بردند. به من گفتند داري به ديوار نزديك مي شوي. اشك در چشمان من جمع شده بود. خوشحال بودم كه يكبار ديگر توانسته ام امام را زيارت كنم. پس از اين احساس كردم كه آن خط سفيد قدري بازتر شد. مرا خدمت امام معرفي كرده و گفتند در جبهه به واسطه مجروحيت بيناييشان را از دست داده اند. امام تبسمي كرده و دستشان را به سر و صورت

ص: 8784

و چشمهاي من كشيدند و دعاهايي را خواندند و فرمودند: اميدوارم ان شاء الله شفا پيدا كنيد. من به بچه ها گفتم، چند تا از قندهاي منزل امام را به عنوان تبرك براي من بگيريد. بعد از ملاقات به بيمارستان برگشتم و دكتر كه غيبت مرا متوجه شده بود مرا دعوا كرد كه چرا حرف او را گوش نكرده ام و عذر مرا از بيمارستان خواستند و گفتند كه برايت سه ماه دارو مي نويسيم كه در منزل استفاده كنيد. ما هم گفتيم دعاي امام ما را بس است و اگر هم خوب نشويم توفيقي براي من است. به خانه آمدم و يازده روز اجبارا در منزل بودم در طول اين مدت احساس كردم كه كم كم ديوارهاي اطراف اتاق و اسكلت ساختمان منزل براي من نمايان مي شود. هر روز احساس مي كردم دارم واضح تر مي بينم تا جايي كه به برادرم گفتم: داداش آنها آجر هستند؟ گفت : بله. معلوم شد وضعم بهتر شده است، چون رفته رفته آن روشنايي بيشتر مي شد. اما وضع جوري بود كه نمي توانستم درست كار كنم. خانواده هم فشار مي آوردند كه از اين فرصت استفاده كرده و ازدواج كنم مقدمات كار فراهم شد و براي عقد خدمت امام رسيدم. قبل از اينكه امام صيغه خطبه عقد را بخوانند دستشان

ص: 8785

را بوسيدم و عرض كردم به بركت دعاي شما بيناييم خيلي بهتر شده است. عنايت كنيد دوباره چشمهاي مرا متبرك كنيد و مرا دعا كنيد. ديدم امام حضور ذهن دارند و مرا مي شناسند و مي دانند كه چند ماه قبل خدمتشان رسيده ام دوباره دستشان را به چشمهاي من كشيدند و شروع كردند به دعا خواندن و در حالي كه تبسمي بر لب داشتند فرمودند: خداوند شما را حفظ بكند. بعد امام از ميزان مهر پرسيدند و خطبه عقد را خواندند و در پايان سه مرتبه فرمودند: با هم بسازيد! بعد از اين بود كه ديگر بدون اينكه كسي به من كمك بكند در خيابان رفت و آمد و حتي رانندگي مي كردم. اين را هم عرض كنم كه در اين ملاقات مرحوم پدرم هم كه چشمهايش خيلي كم سو بود به طوري كه شب به زحمت جايي را مي ديد حسابي از فرصت استفاده كرد و دستهاي امام را به نيت شفا به چشمان خود مي كشيد بعد كه من به او گفتم من بينايي خودم را از امام بدست آوردم او هم قسم مي خورد كه ديگر ناراحتيهاي شب كوري گذشته را ندارم و حالا ديگر چشمهايم اصلا تار نمي بينند و ديد من خيلي خوب شده است. (23)

قندها را تبرك كردند

يك روز آقاي خليلي

ص: 8786

كه از افراد متدين و شاغل در هلال احمر است مضطربانه تلفن كرد كه يكي از برادران بسيار خوب به نام آقاي اكبري در جبهه مجروح و تركش به مغزش اصابت كرده، حالش بسيار وخيم است. پزشكان به او جواب رد داده اند و از بهبود او مأيوسند. تنها اميد، به خدا و دعاي امام است. به اين ترتيب، از حقير مصرانه خواست كه چند حبه قند خدمت امام ببرم تا با دست امام، تبرك و به آن دعا بخوانند و براي بهبود مجروح دعا كنند. مقداري قند خدمت امام بردم و مطلب را به عرض رساندم. ايشان قندها را تبرك و به آنها دعا خواندند و سپس براي سلامتي او دعا كردند. وقتي به دفتر برگشتم، آقاي خليلي خود را به دفتر رسانده بود. قندها را گرفت و با عجله برگشت. چند روز بعد، تلفن زد و ذوق زده و گريان، تشكر كرد و مژده داد كه دوستش از خطر گذشته و پزشكان از بهبود او مبهوت شده اند. چند ماه بعد دوباره تلفن زد و ضمن تشكر مجدد، براي مجروح شفا يافته درخواست كارت براي تشرف و دستبوسي امام كرد كه با نشاط و سلامت تشرف يافت. ايشان برايم نقل كرد: فلان پزشك متخصص معروف كه در جريان معالجه من

ص: 8787

بود و به طور قطع از بهبودم اظهار يأس كرده بود، بعد از اين ماجرا با صراحت به من گفت: ما دكترها به معجزه اعتقاد نداريم، ولي وقتي، مثل شما را مي بينيم كه بعد از آن وضعيت، ناگهان همه چيز عوض مي شود و بعد از چند روز، روي پاي خود راه مي رويد، ناچار مي شويم كه به معجزه اعتقاد پيدا كنيم. (24)

گويا مي دانستند

گويا به امام الهام شده بود و ايشان مي دانستند كه در ماه خرداد رحلت مي كنند چون در يكي از اشعارشان مي فرمايند: انتظار فرج از نيمه خرداد كشم. (25)

راضي نيستم تعريف كنيد

حاج احمد آقا چند روزي پس از رحلت امام از قول مادر گراميشان نقل مي كرد: حدود يك ماه و نيم قبل از عمل جراحي، امام خوابي ديدند و اين خواب را براي همسرشان تعريف كردند و متذكر گشتند: «در زمان حياتم، راضي نيستم براي كسي تعريف كنيد.» امام خواب ديدند فوت كرده اند و حضرت علي (ع) ايشان را غسل و كفن كرده و برايشان نماز خوانده اند و سپس امام را در قبر گذاشته و از ايشان پرسيده اند حالا راحت شديد؟ امام عرض كرده اند: در سمت راستم خشتي است كه ناراحتم مي كند، در اين موقع حضرت علي (ع) دستي به ناحيه راست بدن امام كشيدند و ناراحتي امام مرتفع گشت.

ص: 8788

(26)

با امام روبوسي كردند

يكبار خواب ديدم كه من و آقاي خميني در خانه كعبه مشغول طواف بوديم و ناگهان متوجه شدم حضرت رسول (ص) به سرعت به من نزديك مي شوند. همين طور كه حضرت نزديك مي شدند براي اينكه به آقاي خميني بي احترامي نكرده باشم، خودم را كنار كشيدم و به آقاي خميني اشاره كردم و گفتم: يا رسول الله! آقا از اولاد شما هستند. حضرت رسول (ص) به آقاي خميني نزديك شدند، با ايشان روبوسي كردند و بعد به من نزديك شدند و با من روبوسي كردند و بعد لبهايشان را به روي لبهاي من گذاشتند و ديگر برنداشتند و من از شدت شعف از خواب پريدم به طوري كه داغي لبهاي حضرت رسول (ص) را روي لبهايم هنوز حس مي كنم. (27)

پيامبر امام را در آغوش گرفتند

بنا به اطلاع موثق آيت الله العظمي گلپايگاني شنبه شب مورخ 13/3/68 مقارن با ساعت رحلت امام بعد از اينكه در ساعت ده و نيم شب مشغول استراحت مي شوند ساعتي بعد با حالتي مضطرب از خواب بيدار شده و از خادم خود مي خواهند كه سريعا با آيت الله خامنه اي تماس گرفته و از ايشان حال امام را جويا شود. ايشان در پاسخ به سؤال علت اين امر، خوابي را كه چند لحظه قبل ديده

ص: 8789

بودند به اين مضمون نقل مي كنند: «در خواب ديدم جلسه اي است كه در آن پيامبر اكرم (ص) و همه ائمه معصومين (ع) حضور دارند. پس از مدتي در باز مي شود و حضرت امام خميني وارد اطاق مي شوند. همه ائمه معصومين و پيامبر به احترام ايشان از جا بر مي خيزند و پيامبر اكرم (ص) امام خميني را در آغوش گرفتند و ايشان را غرق بوسه نمودند . كه در اين حالت مضطربانه از خواب بيدار شدم» . (28)

نمي توانستم عكسي بگيرم

يكي از دوستان از قول آقاي فراهاني از اعضاي بيت امام نقل مي كرد: وقتي پيكر مطهر امام براي انجام مراسم غسل و تكفين به حياط منزل كوچكي كه محل ملاقاتهاي ايشان با مردم و مسؤولين در طي مدت اقامتشان در جماران بود منتقل شد: وقتي بدن امام غسل داده مي شد، هر چقدر سعي مي كردم كه با دوربين از پيكر امام عكس بگيرم با كمال ناباوري مشاهده مي كردم كه دوربين با اينكه هيچ نقصي نداشت قادر به عكسبرداري از جسد امام نيست و آخر الامر هم برغم چند بار تلاش نتوانستم از پيكر مطهر امام عكسي تهيه نمايم. (29)

با توسل به امام مشكلاتم حل مي شود

من به عنوان كسي كه در طول حيات امام در خدمت ايشان بوده ام و به عنوان يك خدمتگزار همواره

ص: 8790

مورد محبتشان قرار داشته ام، عرض مي كنم كه هم اكنون كه چند سال از رحلت آن عزيز بزرگوار مي گذرد. هر گاه در زندگيم مورد و مشكلي باشد به ايشان متوسل مي شوم. و صادقانه مي گويم مسايلم برطرف و مشكلاتم حل مي شود و گاه كه براي برخي امور از ايشان راهنمايي مي خواهم، امام عزيز به اين حقير كه افتخار خدمتگزاري به مرقد پاك و منورشان را دارم راه را نشان مي دهند. (30)

پى نوشت ها

: .1 خديجه ثقفي (همسر امام) ندا ش .12 ايشان به دليل زندگي در تهران و عدم علاقه به زندگي در قم در ابتدا پاسخ صريحي به خواستگاري امام نداده بودند ولي پس از ديدن اين خواب نظر مثبت دادند. .2 حجة الاسلام و المسلمين سيد عبدالحسين امام. .3 آيت الله محمد هادي معرفت. .4 اين سفر قبل از تبعيد امام بوده است. .5 آيت الله سيد احمد نجفي. .6 آيت الله حائري شيرازي پيام انقلاب ش .89 .7 حجة الاسلام و المسلمين محتشمي. .8 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا رحمت. .9 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .10 اميد انقلاب ش .138 .11 حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد كوثري پا به پاي آفتاب ج 4 ص .125 .12 محمود مرتضايي فر. .13 سيد رحيم ميريان. .14 حجة الاسلام و المسلمين

ص: 8791

محمد اشرفي اصفهاني روزنامه كيهان 64. 23/7/ .15 حجة الاسلام و المسلمين اديب روزنامه كيهان 68. 22/7/ .16 غلامعلي رجايي شريك صلوات. .17 حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني. .18 حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد رضا سجادي اصفهاني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .231 .19 حجة الاسلام و المسلمين حسن ثقفي پا به پاي آفتاب ج 1 ص .147 .20 حسين شهرزاد شاهد ش .186 .21 سردار سرتيپ پاسدار علي فضلي. .22 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان در سايه آفتاب ص .167 .23 حميد انصاري مصاحبه راديويي. .24 پليس انقلاب ش .100 .25 آيت الله شهيد مرتضي مطهري روزنامه رسالت 73. 11/2/ .26 نور علم دوره 3 ش 7 ص .138 .27 غلامعلي رجايي. .28 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني.

ص: 8792

گذشت و اغماض

اشاره

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3 رجايي، غلامعلي

هر چه بود بخشيدم

در نجف يك روحاني پير مرد مازندراني بود كه بي سبب به امام خوش بين نبود. چند سالي خوش بين نبود، حتي به بعضي ها مي گفت به درس امام نرويد. طبق معمول امام ساعت ده و ربع مي رفتند براي درس، من به سرعت مي آمدم بيرون كه مبادا امام تنها به درس بروند، چون بعضي از اوقات امام تنها مي رفتند و من از عقب مي دويدم تا به امام برسم، چون ما را خبر نمي كردند . روزي من تند آمدم بيرون ديدم دم در بيروني اين پيرمرد شيخ در را مي بوسد و بعد هم خم شد عتبه را بوسيد. من از روي ناراحتي كه از ايشان داشتم داشتم گفتم: «عجب.» برگشت و رو كرد به من و گفت: «الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنتهدي لولا ان هدانا الله» گفتم: «چه شده مگر؟ گفت: «درس مي رويد؟ آقا مسجد مي آيند؟» گفتم: «بله» گفت: «منهم مي آيم مسجد.» ايشان مسجد نمي آمد و نمي گذاشت بچه اش دست امام را ببوسد در همين حين در باز شد و آقا آمدند و او از خجالت از كوچه ديگر رفت من همراه آقا به مسجد رفتم. آن روز اتفاقا كتاب همراه نياورده بودم كه مجبور شوم پاي منبر

ص: 8793

بروم. همان دم در نشستم و اين شانس او بود كه آمد و كنار من نشست. گفت: «تو كه مي داني از همنشيني بد به ما اثر كرده بود، از بس زياد از مغرضين شنيده بودم كه آقا (امام) روزنامه مي خواند، آقاي فلان اين مجاهدت را كرد و جلو افتاد و چه شد...» پير مرد اظهار كرد: «يك شب من خواب ديدم در حرم حضرت امير (ع) هستم. عده اي صف كشيده اند و دور هم نشسته اند، يكي يكي حساب كردم ديدم هر كدام مطابق سنشان قيافه شان مي خورد. دوازدهمي را گفتند حضرت مهدي (عج) است، از قيافه اش نور مي باريد، خيلي زيبا بودند، ملكوتي بودند و در آخر صف نشسته بودند. بعد علماي گذشته يكي يكي آمدند. همه از مقبره مقدس اردبيلي بيرون مي آمدند. نگاه كردم ديدم آيا كسي از ايشان را مي شناسم. يك شخصي از آنها را گفتند شيخ شلال است، يك شيخ عرب است خيلي خوشحال شدم، خواستم حركت كنم، ولي انگار مرا به زمين بسته اند، نمي توانستم تكان بخورم، وقتي علما هر كدام كه مي آمدند، اين دوازده نفر تكريم مي كردند، بعضي وقتها حضرت امير (ع) و يكي دو نفر از دو طرف و بقيه مشغول صحبت بودند. بعضي وقتها هم هفت هشت نفرشان تكريم مي كردند. يك وقت ديدم آقاي خميني از گوشه

ص: 8794

ايوان وارد شد و شما هم دنبالش هستي. در كفشداري كفشهايش را كند و شما كفشها را كنار گذاشتي و به سرعت به دنبالش رفتي. يك وقت ديدم آن دوازدهمي تا چشمش افتاد، بلند شد، يازدهمي بلند شد، دهمي بلند شد، يك مرتبه ديدم همه بلند شدند، بعد همه نشستند. يازده نفرشان نشستند، دوازدهمي ايستاده گفت: «روح الله!» آقاي خميني عبايش را جمع كرد و گفت: «بله آقا!» گفت: «بيا جلو.» و آقا تند تند رفت جلو، وقتي خدمت امام زمان (عج) رسيد ديدم قد آنها مثل هم مساوي است. جوري نبود كه حضرت مهدي (عج) بلند و يا آقاي خميني كوتاهتر باشد . طوري ايستاد كه گوش آقاي خميني دم دهان امام زمان (عج) بود. حضرت چيزي گفتند: ايشان گفت: «چشم، فلان چيز را انجام دادم، انجام مي دهم ان شاء الله. درست ربع ساعت، تند تند حضرت در گوش ايشان مي گفت. وقتي مطلب تمام شد. دو متر و يا يك متري فاصله گرفت و حضرت رفتند بنشينند، آقاي خميني دستي تكان داد و آن يازده نفر تكريمي كردند و آقاي خميني برگشت عقب عقب، نه اينكه پشتش را بكند و به حرم نرفت» . پير مرد مي گفت: «من گفتم چرا آقاي خميني به حرم نرفت؟» گفتند: «حضرت امير (ع)

ص: 8795

اينجا نشسته، كجا برود؟» سپس رفت دم كفشداري، شما كفش را گذاشتي جلو، ايشان به سرعت حركت كرد و از در صحن آمد بيرون. بعد از آن من از خواب بيدار شدم و شروع كردم به گريه كردن. خانمم بيدار شد ديد گريه مي كنم. ساعت را نگاه كردم ديدم يك ساعت به اذان است، گفتم جفا كردم، خدايا از سر تقصيرم درگذر، من از حالا به ايشان ايمان آورده ام. ولي هنوز هم ناراحتم و اول كاري كه كردم همان بود كه ديدي، در مقابل نظر هيچكس نبود. فقط تو مي داني و من، من بايد اين عتبه را ببوسم، نمي دانم تو از كجا پيدا شدي. من گفتم: «بايد فضايل را منتشر كرد و بايد انتشارش بدهم.» خلاصه گفت: «اين قضيه من بود. يك خواهش هم از تو دارم، بيني و بين الله اگر مي تواني به امام بگويي كه حاج آقا از من بگذرد.» گفتم: «مي توانم، همين الان انجام مي دهم.» از مسجد كه آمديم بيرون در راه به آقا گفتم: «قصه از اين قرار است، و ايشان از شما خواهش دارند كه از ايشان بگذريد.» آقا گفت: «من از ايشان گذشتم، من بخشيدم، هر چه بود بخشيدم.» بعد از اينكه امام رفتند داخل، پيرمرد دوان دوان آمد، گريه مي كرد . گفت: «چي

ص: 8796

شده؟» گفتم: «آقا گفتند كه من هر چه بود بخشيدم.» افتاد به سجده، ديگر شب و روز هميشه مي آمد و امام هم يك نظر خاصي به ايشان پيدا كرد و دنيا و آخرتش خوب شد . (1)

بگذاريد به كارشان برسند

يكبار در حرم امام حسين (ع) امام داشتند زيارتنامه مي خواندند. يكي از خدام بي ادب فرش را از زير پاي امام جمع كرد. امام سجاده و مفاتيح را برداشتند و روي سنگ نشستند. گاهي وقتي امام مي خواست وارد حرم بشود عمدا جارو مي كردند و خاكها را به طرف ايشان مي گرفتند . ما هم نفس نمي توانستيم بكشيم چون امام مي فرمودند چكارشان داريد بگذاريد به كارشان برسند. تا آن خادم فرش را از زير پاي امام جمع كرد (دليل رفتار خدام هم اين بود كه تا علما به حرم مي آمدند اينها دور آقايان را مي گرفتند و از آنها انعامهاي بيخودي مي گرفتند و امام كسي نبود كه از اين پولها به آنها بدهد) به او گفتم: «به خدا قسم پدرت را در مي آورم.» امام فهميدند. فرمودند: «خلاف مروت است چكارش داريد؟ بگذاريد مردم به كارشان برسند، خوب فرش حرم را جمع بايد بكنند.» گفتم: «نه» بعد ما از طريق استانداري شكايت كرديم كه شيخ محمد رئيس فراشها چنين اهانتي كرده است. فورا او را جلب

ص: 8797

كردند. زن و بچه هاي او ريختند در منزل آقا كه اين غلط كرده، اشتباه كرده، امام را نشناخته، حالا نان ما را قطع كرده اند. امام كه بيرون آمدند تا به حرم مشرف شوند حسين خدمتكار امام خدمتشان عرض كرد كه اين زن آن فراش است. خود او هم افتاد روي دست و پاي امام. امام گفت: «ولش كنيد برود دنبال كارش، چرا نان مردم را قطع مي كنيد» . (2)

سراغ آنها را مي گرفتند

چه بسا افراد بي هويت و مغرض و جاهلي كه در قم و نجف امام را مورد بدترين آزارهاي روحي، تهمتها، افتراها و توهينها قرار دادند، كه نمونه آن را امام در پيام به حوزه ها و روحانيت در مورد آب كشيدن ظرف آب فرزندشان در مدرسه فيضيه به اين جرم كه فلسفه مي گفتند اشاره كردند. ولي امام چه قبل از انقلاب كه به مرجعيت اعلا و مطلق در حوزه ها دست يافتند و چه بعد از انقلاب كه به اوج عظمت و قدرت همه جانبه نايل شدند گويي حتي در يك مورد به ذهنشان خطور نكرد كه در صدد تلافي و انتقام برآيند، بلكه بر عكس، افراد متعددي از اين طايفه را كه علاقه مندان امام به خاطر سوابق سياه و آزارهايشان به امام حاضر نبودند آنها را زنده ببينند، امام ابتدا

ص: 8798

به ساكن سراغ آنها را مي گرفتند و به آنها كمك مي كردند و اگر مريض بودند كسي را از طرف خود به عيادتشان مي فرستادند و گرفتاريهاي شخصي آنان را در حد توان برطرف مي كردند. (3)

هيچ عكس العملي نشان ندادند

امام در كارهايي كه به خودشان مربوط بود خيلي گذشت داشتند. من شاهد بودم كه افرادي مي آمدند و توهين مي كردند. شديد توهين مي كردند اما در ايشان هيچ حالت خشونت يا تندي ظاهر نمي شد . مثلا يكي از بستگان (حرف مربوط به خيلي سال پيش است، من هنوز منزل ايشان بودم). سر سفره شام بوديم كه روي مسأله اي عصباني شد. چنان از جا بلند شد كه ما فكر كرديم رفت طرف امام كه ايشان را مثلا كتك بزند. ولي امام هيچ عكس العملي نشان ندادند، البته او اين كار را نكرد، فقط هجوم برد و خودش نيز متوجه شد و برگشت اما امام آرام همين طور كه نشسته بودند سر سفره شام هيچ برخورد يا حالت خشم يا عكس العملي از خود نشان ندادند . (4)

پى نوشت ها

: .1 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .1 .2 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .3 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .4 زهرا مصطفوي.

ص: 8799

گزارش اجمالى ازرساله اجتهاد و تقليدتاليف امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه علوم سياسى، شماره 5 حيدرى بهنويه، عباس

مقدمه:

بخشى از دانش و بينش ژرف امام خمينى(ره) كه برگرفته از معارف قرآن و علوم اهل بيت عليهم السلام است، در كتابهاى برجاى مانده او متجلى است. اين كتابها كه عمدتا با عباراتى سهل و ممتنع به رشته تحرير درآمده اند در مجموع به دنبال هدف خاصى هستند. گويا همانگونه كه روح كلى حاكم بر كتاب تنبيه الامه مرحوم نائينى )1355 ه.ق -1277 ه. ق) دفاع از اصل توحيد و مبارزه با شرك عملى يعنى استبداد است و غصب شدن حق الهى و مردمى را از سوى مستبدين به هيچ وجهى برنمى تابد، و سفارش اكيد بر باز پس گرفتن حق خدا و حق مردم از مستبدين دارد، روح كلى حاكم بر كتابهاى امام خمينى اين است كه نه تنها بايد حق خدا و مردم را از ظالمان پس گرفت، بلكه بايد حق امام معصوم(ع) را نيز از چنگ غاصبان به در آورد. از ديدگاه امام خمينى در صورتى از حق خدا و امام(ع) و مردم در زمان غيبت امام زمان(عج) رفع يد مى شود كه حاكميت به دست شخصى قرار گيرد كه هم خداوند و هم امام معصوم(ع) و هم مردم او را به حاكميت قبول داشته باشند و اين شخص

ص: 8800

كسى جز فقيه عادلى كه مقبوليت مردمى دارد نخواهد بود. كتابهاى امام خمينى(ره) مورد موشكافى هاى زيادى قرار گرفته اند ولى همه ظرافت ها و ظرفيت هاى آنها آفتابى نشده است به علاوه بعضى از آن كتابها كمتر معرفى شده اند. لذا وظيفه خود دانستيم كه معرفى اجمالى پيرامون رساله اجتهاد و تقليد امام خمينى ارائه دهيم و در انجام اين وظيفه از خداوند و روح بلند امام استمداد مى طلبيم. نوشتن رساله اجتهاد و تقليد در روز جمعه مطابق عيد فطر، سال 1370 ه.ق، حدود 50 سال پيش، در شهر محلات توسط امام خمينى به اتمام رسيده، و در سال 1385 ه.ق همراه با رساله هاى ديگر از امام به نام هاى «رسالة فى قاعدة لاضرر» رساله «فى الاستصحاب» رسالة «فى التعادل والترجيح» و «رسالة فى التقية»، مجموعا تحت عنوان الرسائل، توسط مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان در شهر مقدس قم منتشر شده است، مجتبى تهرانى پاورقى هاى آن را نوشته است. امام خمينى (رحمة الله) در اين رساله 70 صفحه اى حداقل دو هدف اساسى را دنبال مى كند: نخست: زمينه فكرى لازم را جهت ارائه نظريه ولايت فقيه ايجاد كند; دوم: مساله اجتهاد و تقليد را به گونه اى مطرح مى كند كه نهاد مرجعيت تقويت شود. و به تبع آن نيروى اجتماعى لازم جهت تغيير اجتماعى (انقلاب) به وجود آيد. مباحث اين رساله

ص: 8801

را مى توان به سه بخش كلى تقسيم كرد. الف: مفروضات; ب: بحث هاى ثبوتى (در عالم ثبوت); ج: مباحث اثباتى (در عالم دليل و برهان). مفروض اصلى امام در اين بحث اين است كه چون دين اسلام كامل است و به تمام احتياجات انسان، اعم از فردى و اجتماعى، توجه دارد لذا هيچ واقعه انسانى بدون حكم و دستور الهى نيست، در هيچ موقعيت زمانى و مكانى هيچ خلائى حكم و دستور اسلام در امور انسانى متصور نيست، و انسان در هيچ زمانى و لو زمان غيبت معصوم(ع) نسبت به احكام دين رها و مهمل نيست، حكم اين وقايع يا به گونه اى است كه انسانها نسبت به آنها راه قطع آورى دارند. كه در اين صورت نه نفيا و نه اثباتا هيچ كس نمى تواند مانع حجيت قطع شود و شارع هم محال است كه قطع را از حجيت بيندازد. اما در صورتى كه راه قطع آورى وجود نداشت، چون همه انسان ها نمى توانند احكام دين را استنباط كنند بلكه عملا عده اى خاص مى توانند اين قوه را تحصيل كنند. لذا دو مقوله اجتهاد و تقليد و فقيه و عامى رخ مى نمايد كه به تبع آن دو سؤال مطرح مى شود. اولا كسى كه قوه استنباط احكام را دارد و به اصطلاح فقيه است چه شؤونى را به واسطه فقاهتش

ص: 8802

پيدا مى كند؟ ثانيا كسى كه قوه استنباط احكام را تحصيل نكرده است و از اين حيث عامى تلقى مى شود چه شؤون و تكاليفى دارد؟ حضرت امام(ره) براى جوابگويى به اين دو سؤال در عالم ثبوت6 شان براى فقيه در نظر مى گيرد: 1 - عدم جواز مراجعه به غير در تكاليف شرعى; 2- جواز عمل بر طبق راى خودش; 3- منصب افتاء; 4- منصب قضاوت; 5- منصب زعامت سياسى; 6- مرجعيت تقليد. امام در اثبات اين شؤون براى فقيه و عدم اثبات آن براى عامى از دلايل عقلى، قرآنى و روايات استفاده مى كند و مى فرمايد: «شان عدم مراجعه به غير نسبت به كسى كه قوه استنباط پيدا كرده است بدون هيچ قيد اضافى ثابت مى شود، يعنى لازم نيست كه شخص بالفعل حكمى از احكام را هم استنباط كرده باشد و لازم نيست قوه استنباط او مطلقه و نسبت به تمام ابواب فقه و احكام باشد.» زيرا«دليل جواز رجوع جاهل به عالم بناء عقلاء است. و بناء عقلاء در مورد رجوع به غير كسى كه قوه استنباط دارد، ثابت نشده است بلكه بناء عقلا ظاهرا فقط جاهل به احكام كه امكان تحصيل قوه استنباط را ندارد، مجاز مى داند كه به غير مراجعه كند و از طرفى دليل لفظى وجود ندارد كه اطلاق داشته باشد و برساند كسى

ص: 8803

كه قوه استنباط دارد هم مى تواند به غير مراجعه كند.» (1) امام در مجموع 8 شرط را براى اجتهاد لازم مى داند. الف: علم به فنون علوم عربى به مقدارى كه براى فهم قرآن و سنت لازم است. ب: انس با محاورات عرفى و فهم موضوعات عرفى كه محاورات قرآن و سنت بر طبق آن است. ج: يادگيرى مسائل اساسى منطق. د: علم به بحث هاى مهم اعلم اصول. ه: علم رجال به مقدارى كه در تشخيص روايات لازم است. و: شناخت كتاب و سنت. ز: تكرار عملى رد فروع به اصول. ح: فحص كامل كلمات اصحاب خصوصا قدماء. امام، پس از بيان شروط هشت گانه اجتهاد مى فرمايد كسى كه اين اجتهاد را تحصيل كرد حق ندارد به غير خودش در احكام رجوع كند. لذا شان اول (عدم جواز مراجعه به غير) را دارد، شان دوم، (جواز عمل بر طبق راى خودش) را هم به همان دليلى كه شان اول را داشت، يعنى بناء عقلاء، دارد. مرحوم امام در مقام اثبات شان سوم (قضاوت) و چهارم (سياست) مى فرمايد برخلاف شان اول و دوم كه شرع هيچ قبض و بسطى در موضوع صورت نمى داد بلكه قبض و بسط موضوع آن دو به دست عقل و بناء عقل بود، ولى در مورد شان سوم و

ص: 8804

چهارم تعيين موضوع با شرع است. زيرا قضاوت و زعامت سياسى دو منصب جعلى و قراردادى هستند. براى توضيح اين مطلب امام اصلى را طرح مى كند: كه به مقتضاى آن حكم هيچ كس به جز خدا بر ديگرى نافذ نيست و هيچ كس به جز خدا بر ديگرى ولايت ندارد. طبق اين اصل نه تنها كسى كه قوه استنباط دارد منصب قضاوت و زعامت سياسى ندارد بلكه بدون نصب الهى كسى كه مقام نبوت و رسالت و وصايت و بالاترين درجه علمى و ساير فضايل را هم دارد، حكمش نافذ نيست و زعامت سياسى ندارد. خداوند به دلالت صريح آيات قرآنى پيامبر(ص) و معصومين(ع) را به قضاوت و حكومت منصوب نموده است. در اين مورد شبهه اى نيست ولى مورد ثبوت قضاوت و حكومت در زمان غيبت شبهاتى شده است. به نظر امام به اقتضاى اينكه دين اسلام دين كاملى است، وارد نمى باشد. سؤال اساسى اين است كه چه كسى بايد منصب قضاوت و حكومت را داشته باشد؟ امام مى فرمايد قدر متيقن در اين فرض فقيه عالم به قضاء و سياسات دينى است كه عادل در رعيت است. پس اثبات منصب قضاوت و ولايت براى فقيه عادل نيز به نوعى بر اساس حكم عقل است و از همين جهت بحث ولايت فقيه امرى كلامى است و در

ص: 8805

راستاى اصل نبوت و امامت است. امام پس از اين دليل عقلى شواهدى از روايات در تاييد ولايت فقيه مى آورد. كه در مجموع 11 روايت است كه به صورت تواتر اجمالى مى رسانند كه فقيه عادل قدر متيقن است كه منصب قضاوت و حكومت براى او ثابت است. سپس به مقبوله عمر بن حنظله استدلال مى كند، و مى فرمايد: به شهرت روايى جبران كننده ضعف سند آن است و از حيث دلالت هم تام است، و مقتضى آن عبارت است از اينكه امام(ع) فقيه را حاكم و والى قرار داده است و لازم نيست براى اينكه فقيه عادل ولايت داشته باشد، تمام احكام را بداند. دو روايت ديگرى را كه امام به آن استدلال كرده است مشهوره ابى خديجه و صحيحه ابى خديجه است مى فرمايد: مشهوره ابى خديجه اگر شهرت روايى داشته باشد، ضعف سندش جبران مى شود و دلالت بر جعل حكومت و ولايت براى فقيه دارد. اما روايت ديگر از ابى خديجه كه امام آن را صحيحه مى داند از نظر او دلالتش بر مطلوب تمام است. از كلمات امام برمى آيد كه منصب قضاوت و زعامت سياسى را براى كسى كه صرفا قوه استنباط احكام شرعى را دارد ثابت نمى داند بلكه در صورتى براى شخصى كه قوه استنباط دارد منصب قضاوت و زعامت سياسى ثابت مى شود كه حداقل

ص: 8806

در مسائل قضايى و سياسى اين قوه را به فعليت درآورده باشد. اما لازم نيست كه تمام احكام را بالفعل، بداند زيرا معرفت به جميع احكام براى غير ائمه(ع) حاصل نيست، بلكه محال عادى است، وانگهى اگر موضوع جعل قضاوت و ولايت، معرفت فعليه جميع احكام باشد و معرفت فعلى به جميع احكام امكان وقوعى هم داشته باشد، مشكلى كه به وجود مى آيد اين است كه تشخيص شخصى كه علم فعلى به جميع احكام داشته باشد مشكل مى شود. و نتيجه آن نوعى اختلال در نظام معاش مردم مى شود كه شارع به هيچ صورت راضى به آن نيست تنها فرضى كه باقى مى ماند اين است كه بگوئيم موضوع جعل قضاوت و زعامت سياسى شخصى است كه قوه استنباط احكام را دارد. اين قوه را در مورد مقدار معتدبه از احكام به فعليت رسانده باشد. و به آنها علم داشته باشد. به نظر امام، علاوه بر قوه استنباط احكام و علم به احكام معتدبه، قيد ديگرى هم براى موضوع قضاوت و ولايت لازم است و آن اينكه فقيه بايد عادل هم باشد. «فالقدر المتيقن هو الفقيه العالم بالقضاء والسياسيات الدينية العادل فى الرعية». (2) يعنى قدر متيقن از انسان هايى كه منصب حكومت براى آنان جعل شده است فقيهان آگاه به قضاوت دينى و سياست

ص: 8807

دينى هستند كه نه تنها در امور شخصى عادل باشند بلكه نسبت به رعيت و مردم هم عدالت به خرج دهند.

شؤون و تكاليف مقلد

سؤالى كه در اين قسمت به ذهن خطور مى كند اين است كه آيا هيچ كدام از شؤونى كه براى فقيه ثابت مى شوند براى عامى ثابت هستند؟ امام ثابت نبودن اين شؤون براى غير فقيه را امرى ضرورى مى داند و از آن بحث نمى كند، تنها بحثى را كه قابل طرح مى داند اين است كه آيا عامى (مقلد) مستقلا يا به نصب حاكم يا وكالت از سوى حاكم شان قضاوت را دارد يا نه؟ امام، تمامى استدلالهايى را كه براى اثبات شان قضاوت براى عامى صورت گرفته مخدوش مى داند «فتحصل من جميع ذلك ان منصب القضاء مختص بالفقهاء و لاحظ للعامى منه» (3) يعنى از تمام آيات و روايات به دست آمد كه منصب قضاوت اختصاص به فقهاء دارد و مقلد مستقلا هيچ بهره اى از منصب قضاوت ندارد. در مورد اينكه آيا فقيه مى تواند عامى را به قضاوت منصوب كند يا نه؟ امام مى فرمايد: اگر ولايت و زعامت براى فقيه جعل شده باشد كه جعل هم شده است نصب قضاوت از شؤون ولايت است، و مشكلى در بين نيست، بطور كلى مساله منوط به اين است كه ادله ولايت فقيه، ولايت را تا

ص: 8808

چه حدى اثبات مى كنند. اما اين فرض را كه فقيه، مقلد عارف به مسائل قضاء را وكالت دهد ثابت نمى داند. بنابراين از اين رساله استفاده مى شود كه امام هيچ كدام از شؤون فقيه را ولو مع الواسطه براى عامى و مقلد ثابت نمى داند. تقريبا تمركز اساسى بحث امام در رساله اجتهاد و تقليد بر روى اثبات منصب زعامت سياسى براى فقيه عادل است كه پس از اثبات اصل اين منصب وعده مى دهد كه در جاى ديگر حدود و ثغور و دامنه ولايت را مورد بررسى قرار دهد. در ادامه امام به دو شان ديگر فقيه كه لازم و ملزوم هم هستند، يعنى اينكه فقيه حق دارد فتوى بدهد و مرجع تقليد باشد مى پردازد. در مورد اينكه اين دو شان براى فقيه ثابت است همان بناء عقلاء را كه به مقتضاى آن جاهل به عالم رجوع مى كند، محكم مى داند ولى در مورد اينكه مرجع تقليد و فتوى چه كسى باشد و آيا مى توان در صورت تعارض فتواى اعلم با غير اعلم به غير اعلم رجوع كرد يا نه؟ در صورتى كه دو فقيه كه درجه فقاهتشان برابر است وجود دارند آيا مى توان به دلخواه به يكى از آن دو رجوع كرد يا نه؟ و سؤالات ديگرى از اين قبيل كه در مجموع

ص: 8809

ناشى از نامشخص بودن موضوع افتاء و مرجعيت تقليد است. پس از حك و اصلاح هايى كه در ادله طرفين صورت مى دهد. مى فرمايد: «فتحصل مما ذكرناه انه ليس فى اخبار الباب مايستفاد منه ترجيح قول الاعلم عند التعارض لغيره و لاتخيير الاخذ باحد المتساوين فلامحيص الا العمل بالاصول الاوليه لولا تسالم الاصحاب على عدم وجوب الاحتياط و مع هذا التسالم لامحيص عن الاخذ بقول الاعلم لدوران الامر بين التعيين و التخيير مع كون وجوبه ايضا مورد تسالمهم ان الظاهر تسالمهم على التخيير بين الاخذ بفتوى احد المتساويين و عدم وجوب الاحتياط او الاخذ باحوط القولين». (4) از آنچه ذكر شد به دست آمد كه در اخبار مربوط به علاج تعارض دو خبر چيزى كه به درد ترجيح نظر اعلم بر نظر غير اعلم يا انتخاب فتواى يكى از دو مجتهد مساوى بخورد، نداريم. پس چاره اى جز اينكه به اصول اوليه رجوع كنيم نيست و مقتضاى اصل اوليه اين است كه قول اعلم مقدم شود و در صورت تعارض فتواى دو مجتهد مساوى راهى جز انتخاب يكى از دو فتوا نداريم.

شرط زنده بودن مرجع تقليد

در جواب به اين سؤال كه آيا براى تقليد از مجتهد، زنده بودن او شرط است يا نه؟ امام مى فرمايد: آنچه مى تواند برساند كه زنده بودن مجتهد شرط جواز

ص: 8810

تقليد است، يا استصحاب است، يا بناء عقلا، يا اجماع و يا ادله لفظيه مانند قرآن و سنت، اما قرآن و سنت نمى تواند در اين مورد دلالتى داشته باشد چون دلالت ندارند كه شارع در اين مورد حكم شرعى تاسيس كرده است، اجماع هم در مساله نفيا و اثباتا وجود ندارد و مى ماند بناء عقلا و استصحاب كه مقضتاى هر دو اين است كه تقليد ابتدايى از ميت جايز نيست.

تبدل راى مجتهد

در موردى كه راى مجتهد عوض مى شود آيا اعمالى كه انجام داده است كافى است يا خير؟ در اين مورد امام تفصيل قائل است و مى فرمايد: اگر فتواى مجتهد مستند به امارات بود در اين صورت با تبدل راى اعمال قبلى مجزى نيست ولى اگر مستند به اصول عمليه بود در اينصورت اعمالى كه قبل از تبدل راى انجام شده است مجزى است و دوباره لازم نيست آورده شود.

خاتمه

اما در مورد عمل مقلدين در صورت تبدل راى مجتهد، اعمالشان كه قبل از تبدل راى بوده است به هيچ صورت مجزى نيست. امام پس از بيان اين مطلب تذكر مى دهد كه آنچه تاكنون گفتيم عمده ترين مباحث اجتهاد و تقليد بود و بعضى از امور غير مهم بود كه آنها را به جهت كم اهميتى آنها رها كرديم، مى فرمايد ما از نوشتن اين مباحث،

ص: 8811

در روز جمعه مطابق با عيد فطر سال 1370، در محلات فارغ شديم. والحمدلله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

پى نوشت ها

: 1. الرسائل، ص96. 2. الرسائل، ص101 و 102. 3. الرسائل، ص117. 4. الرسائل، ص150.

ص: 8812

گزارشي از تصويب اصل ولايت فقيه در قانون اساسي

اشاره

مجله حوزه شماره 58-86 ميري، سيدعباس اصلِ ولايت فقيه, از اصول بنيادين و محوري قانون اساسي است. مي توان گفت: ولايت فقيه, روح قانون اساسي و بسان خوني است كه قلب نظام اسلامي را به تكاپو وا مي دارد. در اين برهه, شبهه هايي در جامعه مطرح شده كه شايسته مي نماد: اين اصل را به خوبي بشناسيم, جايگاه آن را در قانون اساسي دريابيم, آثار و پيامدهاي آن را در نظام اسلامي نظاره كنيم. براي روشن شدن اين مقوله ها و مباني مشروعيت و حوزه اختيارات, بهتر آن است كه درنگي بكنيم در گفت وگوهاي فني و عالمانه و دقيق خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي و آنچه كه آنان از اين اصل فهميده اند و به تصويب رسانده اند, كه اين, موضوع را براي ما شفاف تر خواهد كرد. با تثبيت جمهوري اسلامي در 12 فروردين 58, زمينه هاي عملي حاكميت اسلام فراهم آمد. تدوين قانون براساس اسلام ضرورت يافت, تا بر مدار آن, بنيادهاي سياسي, اجتماعي, اقتصادي, فرهنگي وأ جامعه شكل گيرد. با پي گيري و اصرار امام خميني, پيش نويس قانون اساسي تهيه شد.1 در چهاردهم تيرماه 58, شوراي انقلاب قانون انتخابات مجلس خبرگان بررسي نهائي قانون اساسي جمهوري اسلامي را,

ص: 8813

تصويب كرد. در تاريخ 12/5/58 خبرگان بررسي قانون اساسي, از سوي مردم برگزيده شدند. در اين بين, گروهها, نويسندگان, حقوقدانان, روشنفكران با آزادي كامل, بحثهاي علمي و فني بسياري درباره اصول پيشنهادي قانون اساسي, مطرح كردند. نوشته ها و مقاله هاي بسياري در رسانه هاي نوشتاري انتشار يافت, راديو وقت ويژه اي براي اظهار نظر ويژه كاران و اهل نظر, ويژه كرد. حجم زيادي طرح اصلاحي, تكميلي براي استفاده در كميسيونهاي مجلس خبرگان گرد آمد وأ2 مجلس خبرگان, با پيام سرنوشت ساز امام خميني, كه بيانگر خط مشي كلي خبرگان در تدوين و تصويب اصول و قوانين بود. افتتاح شد.3 دولت و شوراي انقلاب, آيين نامه اي جهت بررسي نهايي پيش نويس قانون اساسي و تصويب قانونها, تهيه ديده بودند كه در آن آمده بود: (تخلف از چهارچوب اصول پيش نويس, بسته به اجازه شوراي انقلاب است.) مجلس خبرگان, اين آيين نامه را نپذيرفت. زيرا خود را نهادي مستقل مي دانست; از اين روي, آيين نامه كارآمدتري براي ررسي اصول, تدوين و تصويب كرد.4 در آن آيين نامه مجلس موظف شده بود, كاستيهاي موجود در پيش نويس را جبران و اصول غيرلازم را بردارد. از اين روي, مجلس خبرگان گستره وظيفه خود را محدود به رسيدگي اصول پيش نويس ندانست.

ص: 8814

اصولي كه از ديد تهيه كنندگان پيش نويس, پنهان مانده بود نيز, در حوزه كار آنان قرار گرفت. در بررسي اصول, نخستين كاستي مهمّي كه خبرگان با آن روبه رو شدند, اصل اساسي (ولايت فقيه) بود, همان اصلي كه اساس انقلاب بود و حركت مردم به مدار آن مي چرخيد و مشروعيت نهضت اسلامي به آن بستگي داشت. مجلس خبرگان, بحث و بررسي اصل ولايت فقيه را در دستور كار خود قرار داد. بحثهاي گسترده در كميسيونهاي گوناگون, به گونه مشترك انجام گرفت.5 در جلسه علني مخالف و موافق, به نقد و بررسي طرح پيشنهادي پرداختند. در نتيجه, روز چهارشنبه 21 شهريور 58, اصل ولايت فقيه (اصل پنجم قانون اساسي) به تصويب خبرگان رسيد. از همان اوان, كه ولايت فقيه به گفت وگو گذاشته شد, تا به امروز, در برابر اين اصل, گروههاي سياسي واكنشهاي گوناگوني از خود نشان داده اند. اين واكنشها هم در حوزه خوديها و طرفداران انقلاب بود و هم در حوزه غرب گرايان ديگر انديشان. خوديها اصل ولايت فقيه را پذيرفته بودند, بيش تر در نوع نگرش و برداشت از اصل, اختلاف نظر داشتند. ولي ديگر انديشان, بيش تر با اصل ولايت فقيه سر ناسازگاري داشتند و ناسازگاري خود را به گوناگون گونه ها ابراز مي

ص: 8815

داشتند. ابتدا, طرح پيش نويس قانون اساسي براي نظام اسلامي را زود رس خواندند, آن گاه كه ديدند امام بر تهيه پيش نويس قانون اساسي و تشكيل مجلس خبرگان, پاي مي فشرد, از آن جا كه مي دانستند, قانوني كه خبرگان تدوين كند, به سود آنان نخواهد بود, تلاش ورزيدند, مجلس خبرگان شكل نگيرد. در محفلها و نشستهاي رسمي و غيررسمي, در مصاحبه ها و سخنرانيها و اطلاعيه ها, خواستار مجلس مؤسسان شدند. اينان بر آن بودند با تشكيل چنين مجلسي, شمار بسياري از نيروها و وابستگان و هم قبيله هاي خود را به درون آن بخزانند و با در دست گرفتن چنين اهرمي, به هر سوي كه بخواهند, مجلس را بكشانند و قانونهاي دلخواه خود را از مجلس بگذرانند. اين بود كه بوقها دميدند و بر طبلها كوفتند: مجلس مؤسسان, بسيار اهميت دارد, اگر چنين مجلسي تشكيل نشود, هيچ قانوني اعتبار ندارد وأ از جمله نوشتند: (شخصيتهاي حقوقي اعلام كردند: قانون اساسي بايد با رأي نمايندگان منتخب مردم, كه تجسم آن مجلس مؤسسان است, تدوين گردد.)6 يا: (أ هيچ قانون اساسي كه از مجلس مؤسسان نگذرد, ارزش و اعتبار قانوني نخواهد داشت أ)7 در پاسخ اين گروه, كه وام دار فرهنگ غرب بودند,8 امام خميني اعلام داشت: (أ افتاده اند

ص: 8816

دوره كه نه ما مي خواهيم مجلس مؤسسان باشد. آن مجلس مؤسسان عريض و طويلي كه 600 700 نفر بايد جمع بشوند كه اگر بخواهد اصلش تحقق پيدا بكند. يك شش ماهي لازم است أ. بعد هم افراد مختلف افراد مغرض نمي گذارند كه اين قانون درست تحقق پيدا كند نظرشان به اين است, كه طول بكشدأ آنها توطئه ها را بكنندأ.9 وقتي مجلس مؤسسان را نتوانستند جا بيندازند و بر مردم بپذيرانند, به مبارزه منفي روي آوردند. اعلام كردند: در انتخابات خبرگان براي قانون اساسي, شركت نمي جويند. با اين كار, بر آن بودند, مجلس خبرگان را كم اعتبار جلوه دهند.10 از آن جا كه شمار اينان اندك بود رأي يا ندادن رأي اينان, تاثير چنداني در انتخابات نداشت. خبرگان با رأي بالايي برگزيده شدند, مجلس خبرگان تشكيل شد, كار براي اصول پيش نويس آغاز گرديد, امّا دشمنان زخم خورده از پا ننشستند, به حيله جديدي دست يازيدند و آن اين كه به دفاع از پيش نويس قانون اساسي برخاستند. در اين حركت به ظاهر دفاعي, افزودن بر جوسازيها, شانتاژها, واژگونه گوييها, به دروغ, اين جا و آن جا پراكندند, اصول پيش نهادي قانون اساسي, از هر جهت كامل, مورد تأييد علما و مراجع تقليد و تصويب حضرت امام است

ص: 8817

و چنين وانمودند كه منظور دولت از تشكيل مجلس خبرگان, بيش از انجام يك حركت تشريفاتي نيست. مي خواهد خبرگان در چند جلسه پيش نويس را تاييد و تصويب و به رفراندم بگذارد: (أ قانون اساسي پيشنهادي توسط عده اي از افراد اسلام شناس و مورد اعتماد, تهيه شده و تا آن جا كه بنده اطلاع دارم, اين قانون به تصويب شوراي انقلاب و مراجع تقليد و رهبر انقلاب رسيده است أ)11 پذيرش و تبليغ پيش نويس قانون اساسي, از سوي اينان, بدان خاطر بود كه دين و حوزه اختيار عالمان دين, در آن, كم رنگ بود و از سوي ديگر, دست رئيس جمهور باز بود و اختيار بسيار داشت. از اين روي, بسيار شتاب داشتند كه پيش نويس تصويب شود. مهم تر از همه هراس داشتند, نكند اصولي به پيش نويس افزوده شود كه خواب خوش آنان را پريشان سازد. با همه اين تبليغها و شانتاژها و جوسازيها, چشم هميشه بيدار انقلاب توطئه و ترفند حساب شده اينان را خنثي ساخت و دست فتنه انگيزان را رو كرد و وظيفه خبرگان را به روشني بيان داشت: (أ پيش نويس هيچ چيزي نيست, بايد رأي بدهيد, بايد نظر بدهيدأ)

هياهو در هنگام طرح اصل ولايت فقيه

هنگامي كه از طرح پيشنهادي

ص: 8818

اصل ولايت فقيه در مجلس سخن به ميان آمد, شماري طرح اين اصل را در مجلس خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي, شايسته, ندانستند و شماري, در پوشش اسلام خواهي, آن را قدرت مند شدن روحانيت دانستند و از قدرت مندي روحانيت به عنوان خطر براي اسلام و معنويت ياد كردند.13 گروهكهاي سياسي كه سر در دامن غرب و شرق داشتند, مردم را از استبداد ديني, ترساندند و گروهي, اصل ولايت فقيه را با جمهوري اسلامي, ناسازگار ديدند. (أ طرح و تصويب ولايت فقيه در قالب جمهوري اسلامي, به علت تعارضات و تضاد ماهوي و شكلي در بين دو مفهوم, موجد اشكالات فراوان در مرحله اجرا خواهد شد.)14 هجوم همه جانبه نيروهاي استكبار و گروهكهايي كه مخالف اسلامي شدن قانون اساسي بودند, كوچك ترين ترديدي در عزم راسخ فقيهان بيدار و زمان شناس پديد نياورد. اينان, با استدلال و منطق نيرومند, اصل ولايت فقيه را تشريح كردند, با ارائه تفسير و قراءت روشن از ولايت فقيه, نه تنها آن را در ناسازگاري با ديگر اصول و جمهوريت نظام نديدند, بلكه آن را تضمين كننده حاكميت مردم شناختند. ر توطئه انحلال مجلس خبرگان طرح مباحث دقيق علمي تخصيصي, تدوين و تصويب قانونها و آيينهاي استوار بر اصول اسلام و نااميد كننده استكبار, اعتبار

ص: 8819

مجلس خبرگان را دو چندان كرد. با طرح و تصويب اصل ولايت فقيه در مجلس, ريشه سلطه اجانب بركشور براي هميشه خشكيده شد. از آن سوي, كساني كه غرب, كعبه آمال شان بود و خواب سلطه اربابان خود را مي ديدند, به چاره جويي برخاستند. چاره اي كه در اين برهه انديشيدند, انحلال مجلس خبرگان بود.15 متأسفانه در اين ترفند, دولت موقت و هم مشربان آن, كه از چگونگي شكل گيري مجلس خبرگان, طرح اصول پيشنهادي, بويژه اصل ولايت فقيه, بسيار ناخشنود بودند, نقش داشتند. امير انتظام, سخنگوي دولت موقت, نامه اي در جهت انحلال مجلس تهيه كرد. قرار شد, پانزده نفر از وزراي دولت بازرگان, آن را امضا كنند و به اطلاع امام برسانند و از ايشان بخواهند: يا مجلس خبرگان را منحل سازد, يا همه آنان استعفا مي دهند: موضوع در هيأت دولت مطرح شد. اعضاي تيزبين و روشن شوراي انقلاب نيز, در آن جلسه حضور داشتند و با كمال شجاعت در برابر اين توطئه ايستادند. از آن جلسه, مقام معظم رهبري, كه از اعضاي شوراي انقلاب بود و حاضر درجلسه, چنين گزارش مي دهد: (أ بنده آن شب, حضور داشتم و گفتم: مجلس نماينده مردم است و بايد بماند و قانون اساسي را تمام كند. البته آقايان

ص: 8820

تندي كردند, حتي به ما اهانت كردند, امّا بالاخره اظهارات ما, مانع كارشان را روشن كردأ.)16 از افشاگريهاي امام, پس از گذشت حدود دو سال از اين جريان, روشن شد كه اين گروه, در اجراي توطئه خائنانه خود از پا ننشسته و با كمال پررويي و جسارت در ملاقاتي با امام موضوع انحلال مجلس خبرگان را مطرح كرده اند. حضرت امام, از سخنان توطئه آميز آنان سخت برآشفته مي شود: (أ آقاي بازرگان و رفقايش آمده بودند پيش ما و گفتند: ما خيال داريم كه اين مجلس خبرگان را منحلش كنيم. من گفتم: شما چكاره هستيد, اصلش كه مي خواهيد اين كار را بكنيد. شما چه سمتي داريد كه بتوانيد مجلس منحل كنيد.)17 امام, در همان زمان, دست اينان را براي مردم رو مي كند و چهره فتنه انگيزان را مي شناساند و از نيت آنان براي مردم به روشني سخن مي گويد: (أ در مجلس خبرگان, به مجرد اين كه صحبت ولايت فقيه شد, شروع كردند به مخالفت. حتي اخيراً در همين دو سه روز پيش, در يكي از مجالسشان اين منحرفين أ گفتند كه: اين مجلس خبرگان بايد منحل شودأ)18 با موضع گيري بجا و حساب شده امام, اعضاي روحاني و انقلابي شوراي انقلاب, از اين خيانت بزرگ جلوگيري

ص: 8821

و دست خيانت گران رو شد و مجلس خبرگان توانست در فضاي امن و آرامي كه امام و ياران هشيار و شجاع او به وجود آوردند, به كار خود ادامه دهد و اصولي شفاف و والايي را در راستاي استواري حاكميت دين و روشن گري جايگاه و حوزه اختيار رهبري بود, مانند: اصول: پنجم, پنجاه و هفتم, صد و هفتم, صد و هشتم, صد و نهم, صد و دهم , صد و يازدهم و صد و دوازدهم, تصويب كند و اين دستاورد بزرگ كه همانا قانون اساسي باشد, در حالي به تأييد مردم هشيار, مؤمن و متعهد رسيد كه هياهوي بسياري ورشكستگان سياسي و ايادي شرق و غرب به راه انداختند كه مردم به پاي صندوقها نروند و رفراندم قانون اساسي به شكست انجامد. ناگفته نماند, خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي, اصول قانون اساسي, بويژه اصل ولايت فقيه و اصول مربوط به آن را بر اساس مباني شرعي استواري تدوين و تصويب كرده اند كه پرداختن به آن مباني از حيطه بحث اين مقال بيرون است. آنچه ما در اين جا در پي آنيم, اشاره گزارش گونه اي است به ديدگاههاي خبرگان قانون اساسي, شوراي بازنگري و شماري از شخصيتهاي علمي ديگر, درگاهِ تدوين و تصويب اصل ولايت فقيه ارائه,

ص: 8822

تا زواياي بحث, هرچه بيش تر روشن شود و به تفسير خود خبرگان از اصل ولايت فقيه پي ببريم:

اصل ولايت فقيه و قرائتها

قراءتهايي كه درباره اصل ولايت فقيه ارائه شده, بيش تر حول دو موضوع: مبناي مشروعيت و حوزه اختيار ولي فقيه است.

مبناي مشروعيت

در مذاكرات مجلس خبرگان براي نهايي قانون اساسي, وقتي اصل ولايت فقيه مطرح شد, همه خبرگان, در اين معني كه: فقيه داراي شرايط, ولايت دارد, ديدگاه يكساني داشتند. بحث بر سر اين بود كه فقيه بر چه اساس و مبنايي حاكميت دارد. آيا بر مبناي نصب از سوي امام معصوم(ع) يا بناي عقلا يا جهتهاي ديگر. خبرگان در گفت وگوهاي علمي خود, به دو مبنا, كه اكنون به آنها اشاره مي كنيم, نظر داشتند. 1. نصب: از آن جا كه بيش تر فقهاي مجلس خبرگان, درس آموختگان امام خميني بودند و با مبناي ايشان در باب ولايت فقيه آشنايي داشتند, برداشت آنان از حاكميت فقيه بر اين پايه استوار بود: حاكميت مطلق بالذات, از آن خداوند است. خداوند, حق حاكميت بر امت را به پيامبر(ص) واگذار كرده و پس از پيامبر(ص) امامان(ع) به ولايت گمارده شده اند. در عصر غيبت, چون حكومت تعطيل بردار نيست, سرپرستي مردم مسلمان بر عهده فقيهان عادل گذاشته

ص: 8823

شده و همه آنان كه شرايط را داراند, از سوي امام معصوم(ع) گمارده شده اند.20 اگر فقيهي تشكيل حكومت داد و مردم حكومت او را پذيرا شدند, ولايت او از قوه به فعل در مي آيد و ديگر فقيهان بايد از او پيروي كنند و كسي حق مزاحمت با او را ندارد.21 با وجود اين كه فقها, مجلس خبرگان, مشروعيت ولايت فقيه را بر اساس مبناي نصب پذيرفته بودند, امّا براي سرعت كار و يا روشن و مسلّم بودن موضوع و آگاهي عميق همه سويه خبرگان فقيه و مجتهد مجلس, از مباني مشروعيت ولايت فقيه, گويا خبرگان نيازي به اين نديده اند كه از اين مقوله بحث كنند. از اين روي اصل ولايت فقيه را بدون بحث از مباني مشروعيت, به تصويب رسانده اند. 2. بناي عقلا: مبناي ديگري كه از شروع مذاكرات مجلس خبرگان استفاده مي شود, بناي عقلا است. به اين بيان: در همه جامعه بناي عقلا, بر اين است, مردم در اموري كه آگاهي ندارند, به اهل خبره مراجعه مي كنند. در جامعه ما كه مردم با رأي و اختيار خود, نظام اسلامي را برگزيده اند, وقتي بخواهد قانونها و آيينهاي اسلام پياده شود, بي گمان مردم به كسي روي مي آورند كه از همه به اسلام

ص: 8824

و قانونهاي آن آشناتر در فهم و درك واقعيتهاي خارجي و روح مكتب شايسته ترين فرد باشد و بتواند به رويدادهاي پيش بيني نشده, پاسخ مناسب بدهد. در حوادث واقعه از قدرت تصميم گيري بالايي برخوردار باشد. به طور طبيعي, خردمندان, براي اداره امور اجتماعي, سياسي, اقتصادي, فرهنگي وأ فردي با اين ويژگيها بر مي گزينند و اين, همان الگوي ولايت فقيه است كه در چهارچوب رجوع به اهل فن و متخصص در همه جاي دنيا معمول است.22 شهيد بهشتي, در تحليلي ازاين كار خردگرايانه و معمول جامعه ها مي نويسد: (أ جامعه ها و نظامهاي اجتماعي دوگونه هستند: يكي جامعه ها و نظامهاي اجتماعي كه فقط بر يك اصل متكي هستند و آن اصل عبارت است از: آراي عموم, بدون هيچ قيد و شرط كه معمولاً به اينها گفته مي شود, جامعه هاي دموكراتيك, يا ليبرال أ اما جامعه هاي ديگر هستند, ايدئولوژيك يا مكتبي أ را انتخاب كرده اند. در حقيقت اعلام كرده اند: از اين به بعد, بايد همه چيز ما در چهارچوب اين مكتب باشدأ جمهوري اسلامي, يك نظام مكتبي است, فرق درد با جمهوري دموكراتيك أ چون ملت ما در طول انقلاب و در رفراندم اول انتخاب خودش را كردأ با اين انتخاب, چهارچوب نظام حكومتي بعدي را

ص: 8825

خودش معين كرده و در اين اصل و اصول ديگر اين قانون اساسي كه مي گوييم بر طبق ضوابط و احكام اسلام أ بر عهده يك رهبر اسلام و يك رهبر آگاه و اسلام شناس و فقيه, همه, به خاطر آن انتخاب اول ملت ماست. در جامعه هاي مكتبي, در همه جاي دنيا, مقيد هستند كه حكومتشان بر پايه مكتب باشد.)

حوزه اختيار رهبري

در مجلس خبرگان قانون اساسي, هنگامي كه اصل 110 پيشنهادي مربوط به اختيارهاي رهبري مطرح شد, گفت وگوها روي اين محور بود كه آيا حوزه اختيار رهبري, ويژه همان مواردي است كه در اصل 110 پيشنهادي آمده, يا دايره اختيارهاي وي محدودتر از آن است؟ نمايندگان و خبرگان در اين باب, ديدگاههاي گوناگوني داشته اند كه به پاره اي از آنها اشارت مي كنيم: 1. بيش تر خبرگان, بر اين باور بودند كه هر آنچه در اصل پيشنهادي درباره اختيارهاي رهبري آمده (شش مورد) درست است. اينان, فراتر از اين نرفتند و دامنه بحث را نگستراندند. با اين كه مي شد از مباني نصب استفاده كرد و حوزه اختيار ولي فقيه را گستراند, امّا چنين نكردند و تلاش بر اين بود, كه همين چند مورد را به تصويب برسانند.24 اعضاي شوراي نگهبان كه پس از تصويب قانون

ص: 8826

اساسي, به تفسير اين اصل نشستند نيز, بر همين باور بودند.25 2. شمار اندكي بر اين باور بودند كه اختيارها بين رهبري و رئيس جمهور پخش بشود و همه اختيارها در يك شخص تمركز نيابد.26 3. گروهي ديگر بر اين باور بودند مواردي كه اختيارهاي رهبري در اصل 110 پيشنهادي آمده, بيانگر بخشي از اختيارهاي ولي فقيه است. ولي فقيه, اختيارات بسيار گسترده اي دارد كه در اصول قانون اساسي بدان تصريح نشده و با درنگ در اصول ديگر, مانند اصل 107, مي توان آن را استفاده كرد: (أ اين رهبر, ولايت امر و همه مسؤوليتهاي ناشي از آن را بر عهده داردأ) از اين عبارت استفاده مي شود: ولي فقيه, از اختيارات گسترده اي برخوردار است. آنچه در اصل 110 آمده, براي جداسازي مسؤوليتهاي مديران اجرائي كشور بوده است.

ديدگاه امام, درباره قلمرو اختيارات رهبري

چنانكه اشاره شد, از ديدگاه امام خميني, همه فقيهان, در عصرغيبت به نصب عام از سوي امام معصوم(ع) به ولايت گمارده شده اند. اگر يكي از فقيهان داراي شرايط, آنان تشكيل حكومت داد و مردم ولايت او را پذيرا شدند, ولايت او از قوه به فعل در مي آيد و در همه امور كه امام معصوم(ع) ولايت دارد, به جز مواردي كه ويژه امام(ع)

ص: 8827

است27, ولي فقيه نيز مي تواند به مصلحت جامعه و امت اسلامي ولايت خويش را به كار بندد.28 بنابراين مبنا, ولي فقيه را امام معصوم(ع) به دستور خداوند, به ولايت مطلقه برگمارده است و نظام اسلامي و نهادهاي حكومتي, قواي سه گانه قانون اساسي, قوانين عادي وأ مشروعيت خود را از او مي گيرند. در باب حوزه اختيار حكومت نيز, بي گمان هر اندازه كه پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) در اداره جلسه, اختيار داشته اند, ولي فقيه هم دارد.29 بنابراين, حوزه ولايت ولي امر مسلمين, گسترده است و در بر مي گيرد هر آنچه را كه در اداره جامعه و سامان دهي اقتصادي و سياسي از آن ناگزير است. امّا در اسلام, به كار بستن ولايت و استفاده از اختيارها محدود به نگهداشت مصلحت جامعه اسلامي و مسلمانان است. اين قراءت ويژه امام خميني نيست, بلكه بسياري از فقيهان پيشين, چون: محقق نراقي30, صاحب جواهر31, آيت اللّه بروجردي32 وأ بدان باور داشته اند. امّا امام خميني در اين روزگار آن را احيا كرد و بر ژرفا و گستره آن افزود. وي, با برداشت ژرف از ولايت انتصابي فقيه, براساس همين الگو, به اداره كشور پرداخت و امور جامعه را سامان داد و حاكميت اسلامي را جزء احكام اوليه به حساب

ص: 8828

آورد.33 بنابراين امام, براي فقيه عادل, ولايت مطلقه و حوزه اختياري گسترده باور داشت. با اين كه نظر امام خميني در باب قلمرو ولايت فقيه, روشن بود و با نگاهي گذرا در آثار و گفتار آن بزرگوار, اين معني به دست مي آمد, جا داشت در مجلس خبرگان, مباحثي بر مدار ديدگاه امام مطرح گردد, ولي چنانكه اشارت رفت, جز حاكم بر آن برهه زماني اين مجال را به خبرگان نداد و در عمل هم كارايي نظريه موجود آزموده نشده بود, در نتيجه, در قانون اساسي به ولايت مطلقه فقيه تصريح نگرديد. بدين جهت امام خميني(ره) آنچه را در قانون اساسي در زمينه اختيارات آمده بود, كافي ندانست34 و اين تصميم خبرگان را فرايند جوسازي مخالفان, شتابزدگي خبرگان به شمار آورد و بر اين باور بود, آنچه در قانون اساسي درباره اختيار رهبري آمده, اندكي از شؤون ولي فقيه است: (أ اين كه در قانون اساسي يك مطلبي بود ولو به نظر من يك قدري ناقص است و روحانيت بيش تر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان براي اين كه خوب ديگر خيلي با اين روشنفكرها مخالفت نكنند, يك مقداري كوتاه آمدند, اين كه در قانون اساسي هست, اين بعض شؤون ولايت قيه هست, نه همه شؤون ولايت

ص: 8829

فقيه أ)35 اين سخن را امام زماني فرمود كه بيش از دو ماه از تصويب و همه پرسي قانون اساسي نمي گذشت. از آن جا كه در اداره امور كشور, هيچ گاه بر آن نبود كه اراده و نظر خود را بر روال قانوني كشور تحميل كند, به ولايت مطلقه, كه به آن باور عميق داشت, پافشاري نورزيد, تا كم كم زميه آماده شد. مديران كشور در مقام عمل, به اين نتيجه رسيدند, بدون ولايت مطلقه فقيه دشواريهاي نظام حل نمي شود و خلأهاي قانوني روز آمد, بي پاسخ مي مانند. البته امام, در موارد ديگري چون: در پاسخ به پرسش نمايندگان مجلس شوراي اسلامي36, در نامه به رئيس جمهور37, در نامه به قوه قضائيه38 وأ ديدگاه روشن خود را درباره ولايت فقيه و حوزه اختيار رهبري بيان كرد.

شوراي بازنگري قانون اساسي

از موضع گيريهاي روشن امام پس از تصويب قانون اساسي و رفراندم آن, بر مي آيد كه وي, از آنچه در مجلس خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي در باب ولايت فقيه, قلمرو اختيارات از تصويب گذشته, خشنود نبوده است, از اين روي, با روشن بيني كه داشت نياز به بازنگري و ترميم آن را در همان اوان كار احساس كرد. اين ضرورت را نه تنها امام, بلكه بسياري

ص: 8830

از دست اندركاران اجرائي و قانون گذاري احساس كرده بودند زيرا پس از ده سال كه از اجراي قانون اساي گذشت, كاستيها, به خوبي خود را نمايانده بودند و هر كسي دستي دركارها داشت به آنها پي برده بود. حضرت امام, در پايان عمر با بركت خويش, براي بازنگري و ترميم كاستيهاي قانون اساسي, گروهي از دانشمندان و كارشناسان دين و سياست و كساني كه بيش تر آنان دست اندركار امور اجرائي كشور بودند و به گره هاي كور قانوني و بن بستهاي نظام اداري وأ آشنايي داشتند, درتاريخ 68/9/4 برگزيد و در نامه اي به رئيس جمهور محترم وقت (حضرت آيت اللّه خامنه اي) نوشت: (از آن جا كه پس از كسب ده سال تجربه عيني و عملي از اداره كشور, اكثر مسؤولين و دست اندركاران و كارشناسان نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران, بر اين عقيده اند كه قانون اساسي با اين كه داراي نقاط قوت بسيار خوب و جاودانه است, داراي نقايص و اشكالاتي است كه در تدوين و تصويب آن, به علّت جو ملتهب ابتداي پيروزي انقلاب و عدم شناخت دقيق معضلات اجرايي جامعه, كم تر به آن توجه شده است, ولي خوشبختانه مسأله تتميم قانون اساسي پس از يكي دو سال مورد بحث محافل گوناگون بوده

ص: 8831

است و رفع نقايص آن يك ضرورت اجتناب ناپذير جامعه اسلامي و انقلابي ماست أ من نيز, بنابر احساس تكليف شرعي و ملي خود, از مدتها قبل در فكر حلّ آن بوده ام كه جنگ و مسائل ديگر مانع از انجام آن مي گرديد, اكنون أ هياتي را براي رسيدگي به اين امر مهم تعيين نمودم كه پس از بردن و تدوين و تصويب موارد و اصولي كه ذكر مي شود, تاييد آن را به آراء عموم مردم شريف و عزيزان بگذارندأ.)39 نكته شايان توجه اين كه: در نامه امام به رئيس جمهور و حتي در پاسخ امام به نامه آيت اللّه مشكيني در مورد متمم قانون اساسي,40 مطلب خاصي در باب ولايت مطلقه فقيه و حوزه او نيامده بود, ولي از آن جا كه اعضاي شوراي بازنگري, با ديدگاه امام آشنا بودند و از سويي, مدتي از اجراي قانون اساسي گذشته بود, دريافته بودند كه ولايت مطلقه فقيه در پيشبرد نظام و كارآمدي آن نقش بسيار اساسي دارد, وقتي اصل 110 مربوط به قلمرو حوزه اختيار رهبري در شور اول شوراي بازنگري در كميسيون و جلسه علني مطرح شد, تمامي اعضاي شورا در اين معنا كه ولي فقيه در چشم انداز شرع, از اختيارات گسترده اي برخوردار است و اين بايد

ص: 8832

در قانون اساسي گنجانده شود, اتفاق نظر داشتند و بر اين باور بودند: همان اختيارات وسيعي كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) در اداره جامعه داشته اند, ولي فقيه هم در عصر غيبت دارد: (أ مسأله ولايت فقيه أ)

ص: 8833

ادامه امامت پيامبر و امام معصوم است. بنابراين, از جهت اداره كشور, همان اختياراتي كه براي امام معصوم, سلام اللّه عليه, هست براي ولي فقيه هم هست. پس بنابراين, ما نمي توانيم از نظر اختيارات محدود كنيم ولي فقيه را از نظر شرعي أ.)41 در شوراي بازنگري, بحث در اين بود كه چگونه به اختيارهايي كه ولي فقيه از منظر شرع دارد, در قانون اساسي رسميّت بخشند. در بحث از چگونگي قانونمندي اختيارات ولي فقيه, سه ديدگاه اساسي وجود داشت: 1. اختيارات گسترده: اكثريت اعضاي شوراي بازنگري بر آن بودند براساس مبناي نصب, ولي فقيه, اختيارات گسترده اي دارد, مي تواند در همه اموري كه مربوط به مديريت و رهبري جامعه مي شود, با نگهداشت معيارها و ترازهاي اسلامي و مصالح مسلمانان دخالت كند; از اين روي, اختيارات او به موارد خاصي كه در اصل 110 پيشنهاد شده محدود نمي گردد. بي گمان در فقه قلمرو كاري ولي فقيه روشن شده, ولي در اين اصل بدان اشاره نشده است كه بايد گنجانده شود. بدين جهت آيت اللّه مشكيني در يكي از جلسه هاي شوراي بازنگري اعلام مي دارد: (پيشنهاد مي كنم: يك چيز ديگري در اين جا (اصل 110( بايد اضافه شود و آن اين است كه: همه وظايف أ فقيه

ص: 8834

واجد شرايط را اين جا شما استقصا نكرده ايدأ پيشنهاد ما اين است كه: دنبال اين جمله يا به عنوان يازدهم قرار بدهيد, ذكر كنيد كه: (ساير آنچه در قانون اساسي و در كتب فقهي از وظايف حاكم اسلامي شمرده شده) بالاخره, وظايف ديگري كه حاكم دارد كه به عنوان ولايت امر آن وظايف جزء وظايف حاكم است. اين جا اضافه نشده أ)42 يا يكي ديگر از خبرگان محترم مي گويد: (أپيشنهاد من اين است أ همين جا تصريح كنيم ابتدا كه دايره ولايت فقيه عين همان محدوده أ اختياراتي است كه پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) داشتند, اين عموم دارد.)43 بنابراين, به اختياراتي كه در اصل پيشنهادي 110 آمده, نمي شود بسنده كرد. 2. اختيارات محدود قانوني: در شوراي بازنگري, ديدگاه ديگري نيز در باب حوزه و قلمرو كاري ولي فقيه مطرح شد, برين شرح: ولي فقيه از اختيارات مطلقه بهره مند است; اما اين اختيارات را مي تواند از اصول ديگر استفاده كند. حوزه كاري فقيه حاكم را گستردن كه غير امام, روشن نيست از چه اندازه ويژگي برخوردار باشد, به مصلحت نيست, بلكه چه بسا زيان به نظام اسلامي برساند: (ما بياييم بيش از آن كه در قانون اساسي, بالصراحه اختيارات به رهبر بدهيم أ اختيارات بيش از اختيارات امام بالصراحه قانون

ص: 8835

اساسي اين مضر است.أ اگر آن رهبر, آن رهبري باشد كه امتيازات فوق العاده جالبي داشته باشد كه از همان اصل پنجم استفاده مي كند و هر كجا مصلحت بداند, اقدام مي كند و طبيعي است حق رهبري است; اما اگر چنانچه مصلحت نباشد, خوب ديگر محدود است أ.)44 بنابراين, حوزه كاري ولي فقيه, از اين منظر, محدود به همان حوزه كاري است كه در قانون اساسي پيشين آمده و نياز به گستردن حوزه كاري وي نيست. 3. راه جمع: ديدگاه ديگري كه در باب حوزه و قلمرو كاري ولي فقيه ارائه شد, ديدگاه كميسيون رهبري بود كه راه جمع ميان دو ديدگاه پيشين را پيش رو گذاشت اعضاي كميسيون بر اين باور بودند: از نظر مبناي شرعي قلمرو كاري ولي فقيه محدود به قانونها و آيينهاي اسلام است. او در محدوده مصالح اسلام و تدبير امور مسلمانان حق اعمال ولايت دارد. اما از سويي, اگر بنا باشد, حوزه كاري او را شناور و بدون قاعده و معيار رها سازيم, بر حسب اتهام ناهمخواني اصول قانون اساسي, به ما خواهد خورد و از اين روي, براي نگهداشت گستره قلمرو كاري ولي فقيه ترازمند ساختن آن, نظر كميسيون بر اين قرار گرفت, به موارد اختيارات اصل 110 قانون اساسي مصوب 58, بندهاي

ص: 8836

جامع و فراگير و اختيارات كليدي و اساسي كه نياز قانوني كشور و رخدادهاي پيش بيني نشده را پاسخگو باشد, افزوده گردد. از آن جا كه در قانون اساسي مصوب 58, روشن نشده بود, سياستگذاري كلي نظام با كدام نهاد است و دولت در اين باره وضع روشني نداشت و به خاطر اين كه ميدان تصميم گيريهاي مهم و اصولي نظام در دست ولي فقيه قرار گيرد و در هر كار دشوار و پيچيده, ولي فقيه بتواند به گونه قانوني, دخالت كند و گره ها و بن بستها را بگشايد, بندهايي در جهت گستردن حوزه كاري ولي فقيه در شور اول بازنگري و شور دوم افزوده شد, از جمله: 1. تعيين سياستهاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران, پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام. 2. نظارت بر حسن اجراي سياستهاي كلي نظام. 3. حل معضلات نظام كه از طرق عادي قابل حلّ نيست, از طريق مجمع تشخيص مصلحت به خاطر گسترش دامه اختيارات ولي فقيه به اصل 110 اضافه شد. بند اول, تعيين سياستهاي كلي نظام, تمامي مسائل مربوط به نظام در همه ابعاد را در مي گيرد. براساس اين ماده قانوني, ولي فقيه, پس رايزني با مجمع تشخيص مصلحت, حق دارد نسبت به همه امور كشور هر گونه

ص: 8837

پيش بيني و مصلحت انديشي لازم را براساس اصول اسلام و قانون اساسي ارائه دهد و اختيارات گسترده خويش را كه از سوي شرع مقدس عهده دار است, به گونه قانوني به كار گيرد. اين ميدان گسترده, براي بهره گيري نظام از ديدگاههاي كاربردي ولي فقيه وگرفتن راه كارهاي كارآمد, در مورد نظارت بر اجراي درست و نيكوي سياستهاي كلي نيز, ولي فقيه به طور رسمي در تمامي امور اقتصادي سياسي, نظامي, فرهنگي وأ بدون قيد و شرط, حق دارد وارد شود و در مقام اجرا بر محورهاي كليدي نظارت كند و هر جا تشخيص داد. از سمت و سوي سياستهاي كلي به انحراف گراييده, با دخالت مستقيم يا غيرمستقيم, جلو انحرافها را بگيرد. مهم ترين عرصه اي كه ولي فقيه در آن جا حضور كارساز دارد, در موارد ارائه راه كارها براي گشودن گره ها و دشواريهاي نظام اسلامي است, آن هم مواردي كه از راههاي معمول, حلّ شدني نيستند. ولي فقيه, پس از رايزني با مجمع تشخيص مصلحت و استفاده از اين اختيارات, مي تواند در مسائل نو پيدا, بازدارنده ها را از سر راه بردارد و نظرراه گشا بدهد و در هر جا مشكلي پديد آمد, پيش روي مديران كشور بگذارد. با همه تلاشي كه براي قانونمند

ص: 8838

كردن حوزه كاري گسترده ولي فقيه انجام گرفت, گروهي از خبرگان آن را بسنده ندانستند و بر اين نكته به گونه عالمانه و دقيق پاي مي فشردند كه بايد در قانون اساسي به (ولايت مطلقه) تصريح گردد; از اين روي, در شور سوم جلسه بررسي و تنظيم اصول تصويب شده, به هنگام طرح اصل 107, از سوي اين گروه پيشنهادي ارائه شد مبني بر اين كه: به عبارت (ولايت امر و همه أ) كلمه مطلقه افزوده گردد و اصل 107 اصلاح شود به: (ولايت مطلقه امر و همه أ) . از آن جا كه همه اعضا پذيرفته بودند كه ولي وفقيه, از سوي امام معصوم(ع) ولايت مطلقه دارد, در اين كه فقيه داراي شرايط و ويژگيها, ولايت مطلقه دارد, بحثي نبود, بحث اين بود كه در متن قانون اساسي, به ولايت مطلقه تصريح شود يا نه از اصول ديگر ولايت مطلقه استفاده مي شود؟ در اين باره, دو ديدگاه وجود داشت: 1. نيازي به آوردن واژه مطلقه در قانون اساسي نيست. اين معني از اصل 107, جمله (اين رهبر, ولايت امر و همه مسؤوليتهاي ناشي از آن را بر عهده داردأ) استفاده مي شود. در حقيقت منظور آقايان اين بود كه ولي فقيه, از اختيارات حكومتي خود استفاده كند, ولي در متن

ص: 8839

قانون اساسي به گونه روشن بدان پرداخته نشود; زيرا پيامدهايي دارد كه به مصلحت جامعه و نظام اسلامي نيست: (أ كميسيون أ به همين معني معتقد بود كه: ولايت مطلق است, منتهي, اين را ما در قانون اساسي بياوريم أ به اين رأي ندادند, نه اين كه در اصلش اشكال داشتند. گفتند: اين در قانون اساسي بيايد, خلاصه آنهايي كه بر مي دارند اين قانون اساسي را تفسير و تحليل مي كنند, مي گويند: در حكومت اسلامي اينها گفته اند: تمام ازمه امور به دست يك نفر است أ45 آيا مصلحت است كه ما در قانون اساسي, چنين تأويلي بياوريم أ) بنابراين, صاحبان اين ديدگاه نيز, ولايت مطلقه را پذيرفته اند, ولي بر اين باور بوده اند كه نيازي نيست در قانون اساسي اين واژه آورده شود; زيرا شايد از آن برداشتهايي بشود كه به مصلحت نظام, نباشد و يا ناسازگار با ديگر اصول باشد. 2. اما اكثريت بر اين باور بودند كه بايد به ولايت مطلقه فقيه در قانون تصريح گردد; زيرا اصل 107 ,57 ,5 و مانند آنها, به روشني, ولايت مطلقه را نمي رسانند و از سويي, در گذشته با وجود همين اصول, وقتي امام افزون بر اختياراتي كه در قانون اساسي بدانها به روشني اشاره شده بود, از روي ناچاري

ص: 8840

دست به كاري مي زد, شماري زبان به اعتراض مي گشودند. اينان, حتي اعتبار قانون اساسي را به خاطر اعمال ولايت امام, زير سؤال مي بردند, از اين روي, مصلحت را در اين دانستند كه ولايت مطلقه به طور رسمي در قانون اساسي, بنگنجانند كه پس از گفت وگوهاي بسيار, اين ديدگاه پذيرفته شد. اما اين كه واژه (مطلقه) به اصل 107 افزوده شود, يا به اصل ديگري, گروهي از اعضا پيشنهاد كردند: به اصل 57 افزوده شود مناسب تر خواهد بود كه پذيرفته شد جمله: (ولايت امر) به (ولايت مطلقه امرأ) اصلاح شد. بنابراين, از مرور اجمالي كه در شروح مذاكرات خبرگان براي نهايي قانون اساسي و شوراي بازنگري انجام شد, به اين نتيجه رسيديم كه: در مذاكرات خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي, به خاطر جوسازيها و رو در رو نشدن خبرگان در مقام اجرا, با بن بستهاي قانوني و اداري, آن گونه كه بايسته بود, در مسأله ولايت فقيه و قلمرو كاري او, درنگ نشده بود, در نتيجه, آنچه از تصويب گذشته بود, كاستيهايي است كه پس از ده سال, در مقام اجرا, به خوبي خود را نشان داد و بايستگي بازنگري قانون اساسي را بر همگان روشن ساخت. در شوراي بازنگري, با توجه به ديدگاه حضرت امام

ص: 8841

خميني در باب ولايت فقيه و قلمرو اختيارات كه به روشني بارها بيان شده بود و آگاهي شوراي بازنگري از بازدارنده هاي قانوني و اجرايي همه اعضا نسبت به اين كه فقيه, ولايت مطلقه دارد و قلمرو اختيار او بسيار گسترده است, اتفاق نظر داشتند. بحثي كه وجود داشت, در چگونگي رسميّت بخشيدن به ولايت مطلقه و حوزه كاري گسترده فقيه حاكم بود كه با راه جمعي كه پيموده شد و تصريحي كه به ولايت مطلقه در اصل 57 گرديد, آنچه در قانون اساسي به تصويب رسيد, با ديدگاه امام خميني, به طور كامل هماهنگي يافت و در قانون اساسي ديدگاه امام تبلور يافت و تفسيري كه هم اكنون در باب ولايت فقيه و قلمرو حوزه كاري او مورد پذيرش شوراي نگهبان و مدار كار نظام اسلامي است, با قراءتي كه امام خميني از ولايت فقيه ارائه كرده است, هماهنگي و سازواري كامل دارد.

پاورقيها:

1. (صحيفه نور) رهنمودهاي امام خميني, ج268/1, وزارت ارشاد اسلامي. 2. (صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهائي قانون اساسي), ج374/1, مجلس شوراي اسلامي. 3. (صحيفه نور), ج255/8. 4 . (حقوق اساسي در جمهوري اسلامي ايران), سيد جلال الدين مدني, ج79/1, سروش. 5. (صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهائي قانون اساسي), ج372/1. 6. (نگرشي بر نقش

ص: 8842

مطبوعات وابسته در روند انقلاب اسلامي ايران), ج87/2 108. وزارت ارشاد, به نقل از مجله (پيغام امروز), 58/3/14. 7. همان مدرك, به نقل از روزنامه, آيندگان, 58/3/28. 8. همان مدرك. 9. (صحيفه نور), ج133/7. 10. نگرشي بر نقش مطبوعات وابسته), به نقل از روزنامه (آيندگان), 58/5/4 و 58/5/7. 11. (صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسينهايي قانون اساسي), ج375/1, جلسه 15. 12. (صحيفه نور), ج213/8. 13. (طلوع و غرب دولت موقت), احمد سميعي/110 چاپ شباويز. 14. (نگرشي بر نقش مطبوعات وابسته), به نقل از روزنامه (بامداد), 58/7/7. 15. همان مدرك. 16. روزنامه (جمهوري اسلامي), 59/12/25. 17. (صحيفه نور), ج3/15. 18. همان مدرك, 28 شهريور 58. 19. نگرشي بر نقش مطبوعات وابسته), به نقل از مجله (پيغام امروز), 58/3/26, (اطلاعات), 58/3/9. 20. (صورت مشروح مذاكرات مجلسبررسي نهايي قانون اساسي), ج378/1; (مكتب جمعه), ج59/1. 21. (ولايت فقيه), امام خميني, 40 مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام. 22. (صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي), ج377/1; (مكتب جمعه), ج59/1. 23. (صورت مشروح مذاكرات بررسي نهايي قانون اساسي), ج378/1. 24. همان مدرك, ج1158/2, جلسه 43. 25. (صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي), ج469/2. 26. (صورت مشروح مذاكرات بررسي نهايي قانون اساسي), ج1114/2, جلسه 41, اصل 109. 27. (كتاب البيع), ج479/2 489, اسماعيليان قم. 28

ص: 8843

. (صحيفه نور), ج170/20. 29. (ولايت فقيه), امام خميني/39, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام. 30. (عوائد الايام), ملا احمد نراقي /187, بصرتي, قم. 31. (جواهر الكلام, محمد حسن نجفي, ج359/21; ج155/21. 32. (البدر الزاهر), تقريرات درس آيت اللّه بروجردي/57. 33. (صحيفه نور), ج176/20. 34. (صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي), ج1313/3. 35. (صحيفه نور), ج133/11, تاريخ: 58/10/7. 36. (صحيفه نور), ج237/6. 37. همان مدرك, ج170/2 171. 38. روزنامه (جمهوري اسلامي), 7 ارديبهشت 68. 39 . (صحيفه نور), ج122/21; تاريخ 68/2/4. 40. همان مدرك, ج129/21, تاريخ 68/2/9. 41. (صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي), ج649/2. 42. همان مدرك, ج689/2 690. 43. همان مدرك. 44 . همان مدرك, ج653/2 477. 45. همان مدرك, ج1633/3.

ص: 8844

گستره حكم حكومتى از ديدگاه امام خمينى(ره)

اشاره

فصلنامه قبسات، شماره 16 و 15 نعمت اللهي، اسماعيل اشاره حكم حكومتى از جمله موضوعاتى است كه تاكنون بحثهاى زيادى براى تعيين ماهيت، ملاك حدود و شرايط و ديگر مسائل وابسته به آن صورت گرفته است. مقاله حاضر به يكى از جنبه هاى مهم اين موضوع، يعنى «گستره يا قلمرو موضوعى حكم حكومتى» مى پردازد. بايد خاطرنشان ساخت كه براى «حكم حكومتى» سه قلمرو مى توان در نظر گرفت: قلمرو موضوعى، قلمرو زمانى و قلمرو مكانى. مقصود از قلمرو موضوعى اين است كه چه موضوعاتى مى تواند مورد حكم حاكم اسلامى و ولى فقيه قرار گيرد؟ آيا موضوع حكم وى منحصرا احكام شرعى است يا مى تواند خارج از آنها نيز باشد؟ آيا حاكم اسلامى حق دارد در غير موارد منصوص حكمى صادر كند يا خير؟ آيا حاكم اسلام در تمام امور مربوط به حكومت و اداره كشور - اعم از قانونگذارى، اجرايى و قضايى - مى تواند احكامى صادر كند يا تنها در بخشى از آنها از چنين اختيارى برخوردار است؟ هدف مقاله حاضر، بررسى قلمرو اول يعنى قلمرو موضوعى حكم حكومتى از ديدگاه امام خمينى(ره) است اما از آنجا كه بررسى اين مسئله، متفرع برشناسايى خود حكم حكومتى، ولايتها و شئون مختلف فقيه و تعيين جايگاه حكم حكومتى در رابطه با ولايتهاى گوناگون فقيه است،

ص: 8845

طرح اين مباحث ضرورت مى يابد. بدين ترتيب مقاله حاضر از چهار بخش تشكيل مى شود. بخش اول: تعريف حكم حكومتى بخش دوم: ولايتها و شئون فقيه با توجه به اصل تفكيك قوا بخش سوم: جايگاه حكم حكومتى با توجه به ولايتها و شئون فقيه بخش چهارم: قلمرو موضوعى حكم حكومتى براى سهولت طرح بحث، از مفاهيم حقوقى كمك گرفته شده است، به گونه اى كه صورت كنونى اين مقاله، مقايسه اى بين برخى از مفاهيم حقوق اساسى وادارى اسلام با نظاير آن در علم حقوق امروزى است. البته بايد توجه داشت بود كه اين بحث جنبه نظرى دارد و ممكن است با آنچه در نظام كنونى كشورمان درجريان است، كاملا هماهنگ نباشد.

بخش اول: تعريف حكم حكومتى

قبل از تعريف حكم حكومتى، ذكر تعاريف ديگرى كه برخى از عالمان و محققان به دست داده اند و نقد و بررسى آنها از حيث قلمرو، مفيد به نظر مى رسد: 1 - يكى از اولين تعاريفى كه مى توان درباره احكام حكومتى يافت، تعريفى است كه علامه طباطبايى بيان داشته است. ايشان قوانين اسلام را به دو قسم ثابت و متغيرتقسيم كرده و وظيفه وضع قوانين و مقررات دسته دوم را -كه «برحسب مصالح مختلف زمانها و مكانها اختلاف پيدامى كند» - بر عهده حاكم يا «ولى امر مسلمين» دانسته است. (1) اين احكام و مقررات قابل تغيير يا

ص: 8846

«اختيارات والى» (2) و به تعبير ديگر، احكام حكومتى، چنين توصيف شده اند: «در سايه قوانين شريعت و رعايت موافقت آنها، ولى امرمى تواند يك سلسله تصميمات مقتضى به حسب مصلحت وقت گرفته، طبق آنها مقرراتى وضع نموده و به موقع اجرا بياورد.مقررات نامبرده لازم الاجرا و مانند شريعت داراى اعتبارمى باشد». (3) بنابراين طبق اين توصيف و تعريف، احكام حكومتى،مقررات لازم الاجرا و معتبرى است كه «ولى امر» مسلمين طبق مصلحت وقت وضع كرده و به اجرا مى گذارد. در اين تعريف، هم به «وضع» و تصويب مقررات اشاره شده است و هم به «اجراى» آنها، و هر دو در قلمرو حكم حكومتى قرارگرفته اند. نتيجه اين كه قانونگذارى و اجراى قوانين از جمله موضوعات حكم حكومتى است. 2 - يكى از صاحب نظران در حقوق اسلامى در اين رابطه گفته اند: «حكم حكومتى، حكمى است كه ولى جامعه برمبناى ضوابط پيش بينى شده، طبق مصالح عمومى، براى حفظسلامت جامعه، تنظيم امور آن، برقرارى روابط صحيح بين سازمانهاى دولتى و غيردولتى با مردم، سازمانها با يكديگر، افراد بايكديگر، در مورد مسائل فرهنگى، تعليماتى، مالياتى، نظامى،جنگ و صلح، بهداشت، عمران و آبادى، طرق و شوارع، اوزان ومقادير، ضرب سكه، تجارت داخلى و خارجى، امور ارزى،حقوقى، اقتصادى، سياسى، نظافت و زيبايى شهرها و سرزمينها وساير مسائل مقرر داشته است». (4) در اين تعريف، قلمرو حكم حكومتى در اداره اموركشور بسيار

ص: 8847

گسترده فرض شده است، به گونه اى كه آنچه امروزه در قلمرو برخى از شاخه هاى حقوق عمومى داخلى يعنى حقوق اساسى، حقوق ادارى و ماليه عمومى، و نيز بربسيارى از شاخه هاى حقوق خصوصى، يعنى حقوق مدنى و حقوق تجارت، قرار مى گيرد، در قلمرو حكم حكومتى داخل شده است. علاوه بر اين، تعريف فوق، بسيارى ازمصاديق مربوط به اداره امور جامعه را در بردارد و از اين جنبه قابل توجه و نيازمند دقت است. 3 - يكى از فقهاى معاصر به هنگام فرق گذارى بين احكام اولى و ثانوى با احكام حكومتى، حكم حكومتى رابه طور ضمنى چنين تعريف مى كند: «حكم حكومتى (ولايى)،حكمى جزئى از ناحيه حاكم است كه از راه تطبيق قوانين كلى الهى بر مصاديق جزئى آنها به دست مى آيد». (5) 4 - در بين تعاريف موجود، تعريف حاضر نيز مزاياى تعريف فوق را داراست: «احكام حكومتى عبارتند از مجموعه دستورات و مقرراتى كه بر اساس ضوابط شرعى و عقلى، به طورمستقيم يا غيرمستقيم، از سوى حاكم اسلامى براى اجراى احكام وحدود الهى و به منظور اداره جامعه در ابعاد گوناگون آن و تنظيم روابط داخلى و خارجى آن صادر مى گردد». (6) نكته مهمى كه در اين تعريف به آن تصريح شده، اين است كه حاكم مى تواند صدور حكم حكومتى را به اشخاص حقيقى يا حقوقى ديگرى واگذار مى كند. اگر به جاى «واو»در

ص: 8848

عبارت «و به منظور اداره جامعه»، «يا» گذارده شود، اين تعريف، در عين اختصار، جامع ترين تعريف از حيث قلمروخواهد شد. به هر حال، تعريف مذكور با تغيير اندكى كه گفته شد،مقبول و مورد پسند است اما حكم حكومتى را از حيث قلمرو، مى توان به طور خلاصه تر چنين تعريف كرد: «حكم حكومتى عبارت است از دستورات و مقرراتى كه از حاكم جامعه اسلامى به لحاظ تصدى منصب اجرا و اداره، صادر مى شود.» «اجراى احكام شرع» و «اداره امور جامعه» دو وظيفه اصلى حاكم و ولى جامعه اسلامى است كه ديگر دانشمندان اسلامى از جمله علامه طباطبايى، (7) ماوردى (8) وابن خلدون (9) نيز صريحا يا به تلويح از آنها ياد كرده اند. حكم حكومتى شرايط و اوصافى دارد كه برخى از آنهادر بحثهاى بعد خواهد آمد. عبارت «دستورات و مقررات»برخى از اين شرايط و اوصاف را بيان مى كند و برخى نيازمند تصريح است. برخى از شرايط و اوصاف نيازمندتصريح، عبارتند از: 1 - حكم حكومتى ممكن است در راستاى اجراى احكام شرع باشد يا در مقام اداره كشور واجراى مقررات غيرمنصوص. 2 - حكم حكومتى ممكن است به منظور وضع مقررات و قوانين عرفى صادر شود يا به منظور اجراى آنها.به تعبير ديگر، حكم حكومتى ممكن است جنبه قانونگذارى داشته باشد يا جنبه اجرايى. 3 - حكم حكومتى، همواره حكمى مولوى است. 4 - حكم

ص: 8849

حكومتى ممكن است حكم تكليفى باشد ياحكم وضعى. 5 - حكم حكومتى ممكن است به طور مستقيم وتوسط خود حاكم صادر شود يا به طور غيرمستقيم و توسط اشخاص (حقيقى يا حقوقى) ديگر.

بخش دوم: ولايت ها و شئون فقيه با توجه به اصل تفكيك قوا

اشاره

در حقوق اساسى و براساس اصل تفكيك قوا، «براى حسن جريان امور دولتى، قدرت عمومى را به سه دسته تقسيم كرده اند: قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضائيه». (10) «مشروعيت اين اصل نزد قريب به اتفاق كشورها، دستكم به طور شكلى، پديرفته شده است». (11) چنانكه خواهيم ديد،در اين كه فقيه به طور كلى از ولايت هايى برخوردار است،بحث و خدشه نيست. فقها به طور اجمال، فقيه را داراى ولايت مى دانند. آنچه ميان ايشان مورد بحث و مناقشه قرارگرفته، انواع ولايت هاى وى و قلمرو آنها است. به نظربسيارى از دانشمندان اسلامى (12) فقيه از سه نوع ولايت برخوردار است: الف - ولايت در افتاء، ب - ولايت در اجراو اداره، ج - ولايت در قضاء. ولايت نوع دوم و سوم با قدرت اجرايى و قضايى قوه مجريه و قضاييه - بنابر اصل قوا - شباهت دارد. ولايت درافتاء نيز تا حدودى با قدرت قانونگذارى قوه مقننه قابل مقايسه است. در مباحث بعدى، ولايت فقيه در هر يك ازسه امر قانونگذارى، حكومت و اجراء و قضاوت را بررسى مى كنيم. اما قبل از

ص: 8850

آن، ذكر معناى اصطلاحى «ولايت» مفيدبه نظر مى رسد. صاحب «بلغةالفقيه» مى فرمايد: ولايت دراصطلاح «سلطنت عقلى يا شرعى بر نفس ديگرى يا مال وى ياهر دوى آنها است، خواه آن سلطنت اصلى باشد يا عارضى.» (13) يكى از حقوقدانان اهل سنت نيز مى گويد: «همان طور كه فقها گفته اند، ولايت، سلطه بر غير است كه به موجب آن، شخص اخير - بدون نياز به موافقت وى - به دستورات شخص نخست ملزم مى شود.» (14)

الف - ولايت در افتاء

بدون شك، يكى از مناصب و ولايت هاى فقيه، منصب«افتاء» يا صدور فتوا است. (15) اما سؤال اين است كه افتاء به چه معنا است و آيا افتاء را مى توان به معناى «قانونگذارى»گرفت؟ در سطور بعد پس از بيان معانى افتاء و قانونگذارى به مقايسه آن دو مى پردازيم: افتاء - افتاء را مى توان اين گونه تعريف كرد: اخبار فقيه از امور فرعى دين، چه تكليفى يا وضعى باشد و چه موضوع، محمول، يا متعلق آن دو. (16) طبق تعريفى ديگر، افتاء عبارت است از «اظهارنظر درمسائل شرعى به وسيله كسى كه در آنها صاحبنظر است». (17) ثمره افتاء، فتواست. قانونگذارى - قانونگذارى (يا تشريع) را مى توان به وضع قانون توسط مرجع صلاحيتدار تعريف كرد. (18) ثمره قانونگذارى، قانون است. قانون معانى مختلفى دارد: 1( معناى قانون در حقوق عرفى: در حقوق عرفى قانون در دو معناى عام و

ص: 8851

خاص استعمال مى شود: در معناى عام، مقصود از قانون «تمامى مقرراتى است كه ازطرف يكى از سازمانهاى صالح دولت وضع شده است، خواه اين سازمان قوه مقننه يا رئيس دولت يا يكى از اعضاى قوه مجريه باشد. در اين معناى عام، قانون شامل تمام مصوبات مجلس وتصويبنامه ها و بخشنامه هاى ادارى نيز مى شود». (19) در اين معنا،قانون در برابر عرف به كار مى رود. در اصطلاح حقوق اساسى، قانون عبارت است از:«قاعده حقوقى عام يا خاص كه توسط قوه مقننه وضع شده باشد...به اين معنا، شامل تصويبنامه و نظامنامه وزارتى كه توسط قوه مجريه مقرر مى شود، نمى باشد». (20) 2- معناى قانون در فقه: در فقه «به چيزى قانون (يا قانون شرع) گفته مى شود كه داراى خصوصيات زير باشد: الف - كلى باشد، خواه الزامى (مانند اوامر و نواهى) باشدخواه، نه مانند مستحبات و مكروهات. ب - از طريق وحى رسيده باشد، خواه به صورت قرآن و خواه به صورت احاديث... ج - جنبه دوام داشته باشد ولو اين كه به عنوان اضطرار، موقتادر بعضى از اماكن يا اعصار، بدل پيدا كند.» (21) فرق افتاء و قانونگذارى: گفته شد كه ثمره قانونگذارى،قانون و نتيجه افتاء فتوا است. بنابراين با مقايسه فتوا وقانون به معناى حقوقى و فقهى، مى توان به فرق افتاء باقانونگذارى عرفى و شرعى پى برد. فرق فتوا

ص: 8852

با قانون به معناى حقوقى: 1- فتوا به خودى خود اعتبارى ندارد و اعتبار آن به اين دليل است كه كاشف ازاحكام الهى است اما اعتبار قانون به لحاظ قدرت وصلاحيتى است كه خود قانونگذار دارد.2- بين مفاد فتوا و قانون، رابطه عموم و خصوص من وجه است: برخى از موضوعات هم در قلمرو قانون قرار دارند وهم در قلمرو فتوا، مانند ابواب معاملات. برخى ازموضوعات تنها در قلمرو فتوا هستند، مانند عبادات وبرخى تنها در قلمرو قانون، مانند قوانين و مقررات مربوطبه راهنمايى و رانندگى، گمرك، حمل و نقل هوايى. 3-قانون ضمانت اجرايى دنيوى (22) دارد اما فتوا - دست كم دربرخى موارد - ضمانت اجراى دنيوى ندارد. 4- در موردفتوا، اصل شخصى بودن حاكم است (23) اما در مورد قانون،اصل سرزمينى يا محلى بودن قوانين حاكم است، هرچنداصل اخير استثناهايى هم دارد. (24) بنابراين، نمى توان افتاء را با قانونگذارى عرفى به يك معنا دانست. فرق فتوا با قانون به معناى فقهى: فتواى فقيه يكى ازراههاى كشف قانون الهى به شمار مى آيد. در واقع همان طوركه يكى از فقهاى معاصر گفته است، (25) قوانين و احكام شرعى سه مرحله دارند: 1- مرحله جعل كه مختص خداوند متعال است(قانونگذارى شرعى). 2- مرحله استنباط آنها از منابع و فتوا دادن به آنها، كه وظيفه فقها است (افتاء).

ص: 8853

3- ترسيم برنامه ها و خطوط كلى براى اداره امور كشورطبق فتاوى فقيه (قانونگذارى عرفى). بنابر اين افتاء (مرحله دوم)، بينابين قانونگذارى شرعى(مرحله اول) و قانونگذارى عرفى (مرحله سوم) قراردارد وباهر دوى آنها متفاوت است. مسئله اى كه اكنون مطرح مى شود اين است كه آيا فقيه حق قانونگذارى عرفى دارد يا خير؟ پاسخ اين سؤال مثبت است. تفصيل مطلب را در بحث جايگاه حكم حكومتى خواهيم ديد.

ب - ولايت در حكومت (اجرا و اداره)

حكومت يا «اجرا و اداره» را مى توان در دو معنا موردتوجه قرار داد: 1- اجراى احكام شرعى 2- اجراى احكام شرعى و اداره امور كشور. بنابراين، معناى دوم، عام است ومعناى اول را هم در بر دارد. 1- ولايت بر اجراى احكام شرع: در اين كه فقيه شرعاحق دارد احكام و مقررات شرع را بر مصاديق خود تطبيق كند و به تعبير ديگر، حق دارد قوانين شرعى را اجرا نمايد،اختلاف نظر است. در مورد ولايت فقيه بر اجراى برخى ازاحكام و مقررات، اختلاف چندانى وجود ندارد، از جمله:ولايت بر اموال يتيمان، (26) ولايت بر اموال ديوانه ها وسفيهان، (27) ولايت بر ازدواج برخى از محجورين، (28) ولايت بر برخى از امور مردم كه تصرف در آنها حق بلاواسطه امام است. (29) اما در مورد ولايت فقيه، بر اجراى برخى از احكام و مقررات ديگر، از جمله حدود وتعزيرات (30) ، اختلاف زيادى ديده

ص: 8854

مى شود. تفصيل بيشتراين مطلب و ذكر اقوال و نظرات مختلف، از مقصود اصلى ما خارج است. 2- ولايت بر اجراى احكام شرعى و اداره امور كشور:برخى از فقها مانند مولى احمد نراقى، معتقدند كه فقيه برجميع مسائل اجرايى و اداره حكومت، ولايت دارد. ايشان به صراحت اعلام مى كند كه فقيه در تمام امورى كه پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) در آنها ولايت داشتند، جز آنچه دليل قطعى ثابت شود كه ولايت در آنها مخصوص ايشان بوده، و نيز در تمام امور دينى و دنيوى مردم كه انجام آنها اجتناب ناپذير است، ولايت دارد. (31) برخى از فقهاى ديگر،از جمله مرحوم كاشف الغطاء (32) و مرحوم نائينى (33) نيز برهمين عقيده اند. امام خمينى نيز از زمره همين فقهاست. ايشان در كتاب بيع چنين مى فرمايد: «فقيه عادل از تمام اختياراتى كه حضرت رسول و ائمه در مورد حكومت و سياست داشتند، برخوردار است و فرق گذاشتن بين آن دو (اختيارات فقيه و اختيارات حضرت رسول وائمه) نامعقول است زيرا والى هر كس كه باشد احكام شرع را اجرا مى كند، حدود الهى را اقامه مى كند، خراج و ساير مالياتها رامى گيرد و در آنها طبق مصلحت مسلمانان تصرف مى كند.» (34) دراين عبارت، ايشان تمام اختيارات حضرت رسول(ص) وائمه اطهار(ع) در مورد حكومت و سياست و نيز حق اجراى احكام شرع را براى فقيه عادل ثابت مى داند. در كتاب ولايت فقيه نيز

ص: 8855

پس از باطل دانستن اين توهم كه «اختيارات حكومتى» حضرت رسول(ص) و حضرت امير(ع) بيش از فقيه است، فرموده اند: «همان اختيارات وولايتى كه حضرت رسول(ص) و ديگر ائمه(ع) در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آنها درمصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى (35) قرار داده است.» (36) و در ادامه، ولايت راچنين تفسير فرموده اند: «ولايت، يعنى حكومت و اداره كشور واجراى قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است... به عبارت ديگر، ولايت مورد بحث يعنى حكومت و اجرا و اداره،...امتياز نيست بلكه وظيفه اى خطير است.» (37) چنانكه ملاحظه مى شود، ايشان در عبارت اول، از«اختيارات حكومتى» و «ولايت» حضرت رسول(ص) وحضرت امير(ع) نام برده و آنها را براى فقيه ثابت مى دانند ودر عبارت دوم، ولايت را صريحا به «حكومت و اداره كشورو اجراى قوانين شرع مقدس» و نيز «حكومت واجرا و اداره»تفسير مى كنند، از جمله: در ابتداى كتاب ولايت فقيه، پس ازبيان مقدماتى مى فرمايند: «اينجاست كه تشكيل حكومت وبرقرارى دستگاه اجرا و اداره لازم مى آيد. اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره، جزئى از ولايت است.» (38) «بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد باشيم و بايدكوشش كنيم كه دستگاه اجراى احكام و اداره امور برقرار شود.»، (39) «خداوند در كنار فرستادن يك مجموعه قانون،

ص: 8856

يعنى احكام شرع،يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است.» (40) «چون اجراى احكام پس از رسول اكرم و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره ضرورت مى يابد. بدون تشكيل حكومت وبدون دستگاه اجرا و اداره... هرج و مرج لازم مى آيد بنابراين، به ضرورت شرع و عقل، آنچه در دوره حيات رسول اكرم(ص) و درزمان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(ع) لازم بود، يعنى حكومت ودستگاه اجرا و اداره، پس از ايشان و در زمان ما نيز لازم است». (41) «اداره» در عبارت «دستگاه اجرا و اداره» كه در عبارات مذكور چندين بار تكرار شده است، با معناى «اداره» درحقوق ادارى قابل مقايسه است. طبق يك تعريف، مراد از«اداره» مجموعه دستگاه ادارى كشور است، يعنى «مجموعه سازمانها و مقامات و اشخاصى كه قوانين كشور و سياستها وبرنامه هاى و خط مشى عمومى حكومت را به موقع اجرامى گذارند... نظام ادارى منحصر به امور قوه مجريه نيست بلكه امورادارى قواى مقننه و قضاييه را نيز شامل مى شود.» (42)

ج - ولايت در قضا

ظاهرا در اين كه فقيه بر قضا ولايت دارد، بين فقهااختلافى نيست. مرحوم نراقى ادعا مى كند كه اجماع قطعى، بلكه ضرورت، بر ثبوت ولايت قضا براى فقيه دلالت مى كند. (43) شيخ انصارى نيز فرموده است كه يكى ازمناصب سه گانه فقيه، حكومت است و اين

ص: 8857

منصب بدون اختلاف فتوايى و نصى، براى فقيه جامع الشرايط ثابت است. (44) مقصود ايشان از حكومت در اينجا، قضاوت دردعاوى است. امام امت نيز فرموده اند: «برخلاف مسئله ولايت... اين كه منصب قضاوت متعلق به فقهاى عادل است، محل اشكال نيست و تقريبا از واضحات است.» (45)

بخش سوم: جايگاه حكم حكومتى با توجه به ولايت ها و شئون فقيه

اشاره

اكنون جايگاه حكم حكومتى را با توجه به ولايت ها وشئون سه گانه فقيه، بررسى مى كنيم. بحث از «جايگاه حكم حكومتى با توجه به ولايت فقيه در قضا» تفصيل كمى دارد. به همين لحاظ آن را قبل از بحث«جايگاه حكم حكومتى با توجه به ولايت فقيه در حكومت(اجرا و اداره)» ذكر مى كنيم.

الف - حكم حكومتى و ولايت فقيه در افتاء

همان طور كه گفته شد، افتاء به معناى خبر دادن فقيه ازاحكام و قوانين الهى است. بنابراين، ماهيت افتاء، اخبار وخبر دادن از حكم شارع است. اما حكم، از ماهيت انشاء وجعل برخوردار است، هر چند به ظاهر در جملات خبرى بيان شود. بدين ترتيب، صدور حكم از فقيه در مقام افتاء، قابل تصور نيست و آنچه به صورت حكم بيان شود، در واقع خبردادن از حكم الهى است و حكم خود وى نيست. به تعبيرديگر، چنين حكمى ارشادى است نه مولوى. حال آن كه همانگونه كه خواهيم ديد يكى از شرايط حكم حكومتى اين است

ص: 8858

كه مولوى باشد. به همين لحاظ، امام خمينى ذيل آيه شريفه «اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» مى فرمايد:«همه كارهاى عبادى و غيرعبادى كه مربوط به احكام است اطاعت خدا مى باشد. متابعت از رسول اكرم عمل كردن به احكام شرعى نيست، مطلب ديگرى است...» در جاى (46) ديگر نيز ذيل همين آيه شريفه فرموده است:«اطاعت از رسول اكرم غير از «طاعةالله»مى باشد. اوامر رسول اكرم آن است كه از خود آن حضرت صادرمى شود و امر حكومتى مى باشد... اطاعت از «اولوالامر» كه در اوامرحكومتى مى باشد نيز غير اطاعت خداست». (47)

ب - حكم حكومتى و ولايت فقيه در قضا

حكمى كه فقيه در مقام قضاوت صادر مى كند،اصطلاحا «حكم قضايى» ناميده مى شود. در اين معنا، حكم در مقابل فتوا به كار مى رود. (48) به همين جهت صاحب جواهر در مقام فرق گذارى بين فتوا و حكم، تعريفى از حكم به دست مى دهد كه در واقع تعريف حكم قضايى است هرچند ايشان در شمول آن نسبت به غيرمقام قضاوت اظهارتردى00 د كرده است. (49) ايشان فرموده است: «حكم عبارت است از اين كه حاكم - نه خداوند متعال - اجراى حكم شرعى ياوضعى يا موضوع اين دو را در مورد چيز خاصى انشاء كند.» (50) امام امت نيز حكم قضايى را در برابر حكم حكومتى به كار برده است. (51)

ج - حكم حكومتى و ولايت فقيه در حكومت (اجرا واداره)

اشاره

حكم

ص: 8859

حكومتى تنها در رابطه با اين نوع از ولايت و شان فقيه معنا پيدا مى كند و قلمرو حكم حكومتى به گستردگى قلمرو و لايت فقيه در حكومت و اداره جامعه است: تا هرجا فقيه در حكومت ولايت داشته باشد، حكم حكومتى گسترش مى يابد. به اجمال مى توان گفت حكم حكومتى حكمى است كه فقيه در مقام اعمال «وظايف اجرايى اش»صادر مى كند. در اين صورت، حكم حكومتى در مقابل فتوا(كه حاصل ولايت فقيه در افتاء است) و حكم قضايى (كه حاصل ولايت فقيه در قضاوت است) به كار مى رود.ويژگيهاى حكم حكومتى را در مباحث بعدى خواهيم ديد. مقصود از «وظايف اجرايى» فقيه، اعمالى است كه امروزه طبق حقوق اساسى و براساس اصل تفكيك قوا درزمره اعمال قوه مقننه و قوه مجريه قرار مى گيرد. براى توضيح نكات ياد شده، ناچاريم مطالبى را به عنوان مقدمه يادآور شويم: قواى موجود در حقوق اساسى اسلام طبق نظريه امام خمينى - ابتدا بايد متذكر شويم كه امام(ره) به تقسيم بندى مرسوم در حقوق اساسى يعنى تقسيم قواى حاكم بر كشوربه قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه توجه داشته و دربرخى موارد به اين امر تصريح كرده اند. پس از ذك (52) ر اين نكته، وارد بحث مى شويم. از كلمات امام استفاده مى شود كه در حقوق ادارى اسلام دو قوه وجوددارد: 1 - قانونگذار يا قوه مقننه، 2 - قوه مجريه 1(

ص: 8860

قوه قانونگذارى: قانونگذار به معناى وضع كننده قوانين ثابت و هميشگى، خداوند متعال است و غير از اوهيچ كس حق وضع قوانين ثابت و ابدى را ندارد. امام(ره)مى فرمايد: «.. حكومت اسلامى، حكومت قانون الهى بر مردم است. فرق اساسى حكومت اسلامى با حكومت مشروطه سلطنتى وجمهورى در همين است; در اين كه نمايندگان مردم يا شاه، در اين گونه رژيمها به قانونگذارى مى پردازند، در صورتى كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است.شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است (بجز او) هيچ كس حق قانونگذارى ندارد.» (53) 2( قوه مجريه: امام خمينى پس ازبيان اين مطلب كه اسلام براى همه امور، اعم از عبادى، اجتماعى و حكومتى، قانون دارد، وجود قوه مجريه را براى اجراى اين قوانين ومقررات، ضرورى مى شمارد. در زير جملاتى از ايشان كه درآنها به اين امر تصريح شده است، ذكر مى شود: «قانون مجرى لازم دارد. درهمه كشورهاى دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايى فايده ندارد و سعادت بشر را تامين نمى كند. پس از تشريع قانون بايد قوه مجريه اى به وجود آيد. دريك تشريع يا در يك حكومت، اگر قوه مجريه نباشد، نقص وارداست. به همين جهت، اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده است، «ولى امر» متصدى قوه مجريه قوانين هم هست.»

ص: 8861

(54) براى اين كه مقصود از قوه مجريه در كلام امام خمينى وقلمرو اختيارات آن روشن شود، مقايسه آن با قوه مجريه درتقسيم بندى امروزى مفيد به نظر مى رسد. مقايسه قوه مجريه اسلامى با قوه مجريه در تقسيم بندى مرسوم - قوه مجريه اى كه در بيانات امام تصوير شده است،با قوه مجريه در تقسيم بندى مرسوم قدرت عمومى به قوه مقننه، مجريه و قضاييه، شباهتها و اختلافاتى دارد.

الف - شباهتها

1- يكى از شباهت هاى آن دو در اين است كه وظيفه اصلى هر دوى آنها اجراى قوانين مصوب قوه مقننه است. درنظامهايى كه اصل تفكيك قوا را پذيرفته اند، وظيفه قانونگذارى بر عهده مجلس است و بنابراين، يكى ازوظايف قوه مجريه در تقسيم بندى امروزى، اجراى قوانينى است كه مجلس تصويب مى كند. وظيفه قوه مجريه اسلامى هم اجراى احكام و قوانينى است كه قانونگذار يعنى خداوند متعال وضع كرده است. طبيعتا وظيفه اصلى قوه مجريه اسلامى، اجراى شريعت است. امام امت در برخى موارد، چند مصداق از احكام الهى را كه حاكم و ولى فقيه بايد آنها را اجرا كند، يادآور شده اند، از جمله «اجراى حدود»، (55) «اخذ ماليات و حفظمرزها»، (56) «گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه وخراج و صرف آن در مصالح مسلمين.» (57) 2- شباهت ديگرى كه بيشتر مورد توجه ما قرار دارد،اختياراتى است كه هر دوى آنها در وضع

ص: 8862

مقررات در راستاى اجراى قوانين مصوب قوه مجريه، از آنها برخوردارند: 1( اختيارات قوه مجريه در تقسيم بندى مرسوم: 1-1-همان طور كه يكى از حقوقدانان گفته است،«قوه مجريه در مقام اجراى قوانين و اداره امور» حق داردمقرراتى تصويب كند كه «به تناسب موارد» تصويبنامه و آييننامه ونظامنامه و بخشنامه خوانده مى شود.» (58) 2-1- در مورد مبناى صلاحيت قوه اجرايى در وضع مقررات گفته شده است: «با اين كه صلاحيت مجلس عام است،تعيين تمام جزئيات مربوط به اجراى قوانين و تنظيم امور ادارى،مجلس را از انجام

ص: 8863

وظايف مهمتر خود باز مى دارد. به همين جهت در غالب قوانين، تنظيم آييننامه اجرايى برعهده وزيران يا يكى ازوزرا گذارده مى شود. » (59) بنابراين، قانونگذارى اساسا در صلاحيت مجلس است،اما مجلس به دو دليل تنظيم مقررات اجرايى قوانين را به دولت واگذار مى كند، اولا: تنظيم مقررات اجرايى، مجلس را از وظايف مهمتر خود باز مى دارد; ثانيا: تنظيم مقررات اجرايى، اغلب مستلزم داشتن تخصص و تجربه كافى درزمينه هاى خاصى است كه ممكن است نمايندگان مجلس ازآنها برخوردار نباشند. 3-1 - نكته مهم ديگرى كه در رابطه با تنظيم مقررات اجرايى توسط قوه مجريه قابل ذكر است، اين كه: «صلاحيت قوه مجريه در وضع آييننامه ها محدود به مواردى نيست كه درقوانين مقرر شده است، زيرا اختيارها و تكليفهاى اين قوه دراجراى قوانين و تنظيم امور ادارى ايجاب مى كند كه بتواند براى حسن انجام تكاليف خود، مقرراتى را كه لازم مى داند وضع كند.» (60) در واقع «صلاحيت قوه اجرايى در وضع قواعد، از لوازم وظايف اجرايى است.» (61) 4-1- قوه مجريه حق ندارد از قوانين اساسى و عادى(قوانين مصوب مجلس) تخطى كند و «احكام ونظامنامه هاى دولتى هيچ گاه نبايد مخالف قوانين باشد.» (62) اين امر بدين دليل است كه «صلاحيت قوه اجرايى در وضع قواعد، از لوازم وظايف اجرايى است، تابع و محدود به قوانين است و اصالت ندارد. پس اين قوه نه

ص: 8864

حق وضع قاعده جديد دارد و نه مى تواند قواعدى را كه مجلس وضع كرده است تغيير دهد.» (63) 2( اختيارات قوه مجريه در نظر امام خمينى: 1-2- طبق نظر امام خمينى قوه مجريه اسلامى نيز حق دارد در راستاى وظايف اجرايى خود، مقرراتى وضع كند.چنانكه قبلا گفتيم، به نظر ايشان، در اسلام مجلس قانونگذارى وجود ندارد، چون وضع قوانين ثابت و دائمى تنها از آن خداوند متعال است و آنچه در اسلام وجود دارد،«مجلس برنامه ريزى» است. اين «مجلس برنامه ريزى» همان نقشى را ايفا مى كند كه قوه مجريه در تقسيمات امروزى دروضع آيين نامه ها و تصويبنامه ها برعهده دارد. امام امت مى فرمايد: «شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است، هيچ كس حق قانونگذارى ندارد،... به همين جهت در حكومت اسلامى به جاى مجلس قانونگذارى كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان راتشكيل مى دهد، مجلس برنامه ريزى وجود دارد كه براى وزارتخانه هاى مختلف در پرتو احكام اسلام، برنامه ترتيب مى دهدو با اين برنامه ها، كيفيت انجام خدمات عمومى را در سراسر كشورتعيين مى كند.» (64) نتيجه اين كه، حاكم اسلامى نيز حق دارد در راستاى وظايف اجرايى خود، مقرراتى وضع كند كه هر چند قوانين شرعى محسوب نمى شوند و جنبه ثبوت و دوام ندارند،قواعدى الزام آور هستند. به گفته يكى از متفكران مسلمان،چنين مقرراتى، در اصطلاح فقهى، «حكومت» ناميده مى شود. ايشان پس از ذكر اين مطلب كه در فقه به مقررات كلى

ص: 8865

و دائمى كه از ناحيه وحى رسيده است، قانون يا قانون شرع گفته مى شود، چنين مى نويسد: «مقرراتى كه در زمينه اجراى قانون (به معنى فوق) [مقصود معناى قانون در فقه است] ازطرف امام وضع مى شود و تابع مصالح مختلف و متغير است، اسم آنها در اصطلاح فقهى حكومت است نه قانون.» (65) 2-2- قوه مجريه اسلامى نيز حق دارد در مقام اجراى قوانين شرع و اداره كشور، مقرراتى وضع كرده و دستوراتى صادر كند كه الزاما در چارچوب قوانين و احكام مصرح نيست. 3-2- در مورد مبناى صلاحيت قوه مجريه و حاكم اسلامى در وضع چنين مقرراتى مى توان گفت: اولابرخوردارى از حق وضع مقرراتى براى اجراى قوانين و اداره امور كشور، از لوازم وظايف اجرايى فقيه است. يكى ازدانشمندان حقوق اسلامى به اين مطلب تصريح كرده است.ايشان ابتدا ولايت تشريعى را داراى چند مرحله دانسته كه ازجمله آنها »1 - تشريع، يعنى جعل احكام و قوانين كلى براى موضوعات مختلف... 2 - قضاء و دادرسى ميان مترافعين... 3 -حكومت و فرمانروايى». (66) و آن گاه چنين گويد: «فقيه جعل حكم هم مى تواند بكند ليكن نه جعل حكم خصوصى بلكه جعل حكم حكومتى... و در هرحال، جعل حكم حكومتى از لوازم مرحله سوم از مراحل ولايت تشريعيه است و مربوط به مرحله تشريع نيست.» (67) ثانيا با پيشرفت فرهنگ و فن آورى و پيدايش نيازمنديهاى جديد،

ص: 8866

مواردى پيش مى آيد كه قانون درباره آنها ساكت است. «در هر كشورى (يا در هر سيستم قانونگذارى) موارد سكوتى وجود دارد.» (68) نظام حقوقى اسلام هم از اين امر مستثنى نيست. در اين نظام نيز موارد سكوت قانون و به تعبير فقهى، «مالا نص فيه» وجود دارد. «طبع شرع اسلام كه جاودانه بودن آن، موردتوجه بود از يك طرف، و پيش بينى دگرگونيهاى حيات و زندگى اقوام و ملل از طرف ديگر، اقتضاء دارد كه موارد سكوت قانون، چشمگير و فراوان باشد، زيرا به فراخور اين دگرگونيها و تحول فرهنگهاى ملتها، الزامابايد مقررات جديدى را پيش كشيد. مسئله مقررات مربوط به صادرات و واردات در يك كشور يا مقررات گمركى... يا مقررات مربوط به معاهدات بين المللى... و هر گونه مقررات ديگر از اين قبيل، همه و همه از موارد سكوت قانون در حقوق اسلامى است...در اين موارد، ميدان آزادى حقوقى، مورد توجه شرع بوده و عالماعامدا دست انسانها را گشاده نهاده است.» (69) برخى از روايات بر وجود چنين مواردى دلالت دارند. (70) بعضى از دانشمندان اسلامى نيز اين نظر را صريحايا تلويحا تصديق كرده اند. (71) حال، از آنجا كه طبق عقيده خاتميت، ارتباط با خداوند متعال و شارع از طريق وحى، براى هميشه پايان يافته است و با گذشت عصر پيامبر(ص)و معصومين (ع) و غيبت آخرين امام(عج)، نيازمنديهاى جديدى پيدا شده است كه

ص: 8867

نمى توان در مورد آنها به معصومين(ع) توسل جست، اختيار وضع قوانين و مقرراتى براى اين نيازمنديها و رفع احتياجات جامعه اسلامى به دست چه كسى است؟ به عقيده برخى از دانشمندان اسلامى، از جمله علامه طباطبايى (72) و علامه نائينى (73) اين امر برعهده حاكم اسلامى است و احكام حكومتى وى،احتياجات جامعه اسلامى را در اين زمينه برطرف مى كند. 4-2- نكته ديگر اين كه قوه مجريه و حاكم اسلامى نيزاولا حق تغيير احكام شرع را ندارد و ثانيا نبايد احكام ومقرراتى وضع كند كه با احكام شرع مقدس اسلام مخالف باشد. البته طبق نظريه حكومتى امام خمينى فقيه حاكم جامعه اسلامى مى تواند در مواردى كه مصلحت اقتضا كند،از اجراى برخى احكام و قوانين شرع به طور موقت جلوگيرى كند. (74) اما اين امر نه به معناى تغيير حكم شرع ونه خلاف شرع است. به معناى تغيير حكم شرع نيست چون در اين فرض، حكم شرع به قوت و اعتبار خود باقى است وحاكم شرع آن را تغيير نداده، بلكه به طور موقت و به دليل مصلحتى مهمتر، از اجراى آن جلوگيرى كرده است. خلاف شرع هم نيست زيرا چنين كارى طبق «ولايت مطلقه اى»است كه خداوند به رسول الله و «اولوالامر» داده است.

ب - اختلافات

بين دو قوه مجريه مذكور، اختلافات زيادى مى توان يافت كه به سه مورد از آنها اشاره مى كنيم: 1- قوه

ص: 8868

مجريه در تقسيم بندى امروزى، بخشى از قدرت عمومى و حكومت به معناى عام است و از اين جهت، درعرض قوه مقننه قرار دارد. در واقع، هر يك از سه قوه مقننه،مجريه و قضاييه، بخشى از حاكميت قدرت عمومى رااعمال مى كنند. رابطه اين سه قوه با يكديگر، از جهت قوت و اعتبار، رابطه عرضى است، هر چند از لحاظ عملكرد،وظايف قوه مجريه و قضاييه در طول وظيفه قوه مقننه است; به اين معنا كه دو قوه ياد شده، هر يك به نوعى،قوانين مصوب قوه مقننه را اجرا مى كنند. اما قوه مجريه اسلامى به هيچ وجه در عرض قدرت مقننه يعنى شارع متعال قرار ندارد. حاكميت مطلق در همه زمينه ها از جمله قانونگذارى از آن خداوند متعال است. تنهاخداوند حق تشريع دارد و قوه مجريه بايد احكام و قوانين شرعى را اجرا كند. 2- قوه مجريه در تقسيم بندى مرسوم، از لحاظ عملكرديك قوه بسيط است; به اين معنا كه تنها وظيفه آن اجراى قوانين مصوب قوه مقننه و انجام تمهيداتى در راستاى اين وظيفه است. اما قوه مجريه اسلامى در درون خود از سه قوه مجزاءتشكيل مى شود: 1- قوه مقننه يا به تعبير امام خمينى مجلس برنامه ريزى، 2- قوه مجريه به معناى اخص كلمه ومرادف با قوه مجريه در تقسيم بندى مرسوم، 3- قوه قضاييه اين مطلب را مى توان از سخنان امام استنباط كرد.

ص: 8869

ايشان در بحثى راجع به آيه شريفه «و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموابالعدل»، (نساء / 59( فرموده اند كه در اين آيه شريفه مقصوداز حكومت در واژه «حكمتم» قضاوت، كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان است، نمى باشد بلكه مقصود معناى عام حكومت است و تصريح مى كنند: «پس بايد قائل شويم كه آيه شريفه «واذا حكمتم» در مسائل حكومت ظهور دارد و قاضى و همه حكومت كنندگان را شامل مى شود... به موجب آيه شريفه بايد هرامرى از امور حكومت بر موازين عدالت، يعنى بر مبناى قانون اسلام و حكم شرع باشد» و در تفسير «امور حكومت» فرموده اند:»[1] قاضى حكم به باطل نكند، يعنى بر مبناى قانون نارواى غيراسلامى حكم صادر نكند، و نه آيين دادرسى او و نه قانونى كه حكم خود را به آن مستند مى كند، هيچيك غيراسلامى (باطل)نباشد، [2] برنامه ريزان كه در مجلس، برنامه مثلا مالى كشور راطرح مى كنند، بر كشاورزان املاك عمومى خراج به مقدار عادلانه تعيين كنند... [3] اگر مجريان خواستند احكام قضايى را اجرا كنند ومثلا حدود را جارى نمايند، از مرز قانون بايد تجاوز نكنند...» (75) چنانكه ملاحظه مى شود، دراين عبارت، «حكومت» درآيه شريفه «و اذا حكمتم» به گونه اى تفسير و بر «امورحكومت» تطبيق شده است كه هر سه قوه مقننه و مجريه وقضاييه در تقسيم بندى امروزى را شامل مى شود. در جاى ديگر نيز، اولا

ص: 8870

«حدود» به «قانون جزاى اسلام»تفسير شده است، و ثانيا به اجراكننده آن «متصدى قوه مجريه» اطلاق شده است. (76) 3- بر اساس اصل تفكيك قوا، در اداره امور كشور، سه قوه مقننه، مجريه و قضاييه بايد مستقل باشند اما بنا به حقوق ادارى اسلام، انجام هر سه نوع وظيفه مذكور ابتدائادر صلاحيت حاكم اسلامى است هرچند وى مى تواند هريك از آنها را به اشخاص (حقيقى يا حقوقى) ديگرى تفويض كند وخود بر كارهاى ايشان نظارت نمايد. امروزه كه اداره كشور مستلزم وجود سازمانها و تشكيلات گسترده اى است، اين امر اجتناب ناپذير مى نمايد. (77) نتيجه: طبق نظريه امام خمينى، در حقوق اساسى اسلام دو قوه وجود دارد: قوه قانونگذارى و قوه اجرايى. قانونگذارى مختص به خداوند است و اجراى قوانين شرعى و نيز اداره امور كشور به حاكم اسلامى واگذار شده است.حاكم اسلامى در راستاى وظايف اجرايى خود حق دارد كه قواعد و مقرراتى وضع كند و به قانونگذارى عرفى بپردازد.حاكم ممكن است اين كار را مستقيما انجام دهد يا ايفاى آن را به افراد يا سازمانى واگذار كند. همچنين حاكم واجدشرايط، حق دارد به قضاوت بپردازد. بنابراين، حاكم جامعه اسلامى از سه نوع قدرت برخوردار است: قانونگذارى عرفى، اجراى قوانين شرعى وعرفى، و قضاوت. حاكم مى تواند هر سه اين قدرتها را خودمستقيما اعمال كند يا اعمال آنها را به اشخاص ياسازمانهايى واگذار كند

ص: 8871

و خود بر آنها نظارت داشته باشد. ازهمين جاست كه برخى از فقها گفته اند: «در حكومت اسلامى، مسئول و مكلف امام و حاكم است و قدرتهاى سه گانه(قانونگذارى، اجرايى و قضايى) دستان و بازوهاى او هستند، وامام حاكم به منزله راس مخروط است و بر همه آنها كاملا اشراف دارد.» (78)

بخش چهارم: قلمرو موضوعى حكم حكومتى

با توجه به آنچه در بخشهاى دوم و سوم گفته شد، قلمروموضوعى حكم حكومتى را مى توان در دو زمينه موردبحث قرار داد: 1- قلمرو حكم حكومتى با توجه به اصل تفكيك قوا. 2- قلمرو حكم حكومتى با توجه به احكام شرع. در زير اين دو زمينه را مورد بررسى قرار مى دهيم: 1- قلمرو حكم حكومتى باتوجه به اصل تفكيك قواهر نوع حكمى كه از حاكم جامعه اسلامى در راستاى اجراى قوانين شرعى و اداره امور كشور صادر مى شود، حكم حكومتى است. بنابراين، حكم حكومتى ممكن است به دومنظور صادر شود: 1- اجراى قوانين شرعى، 2- اداره اموركشور. حكمى كه در مقام اول صادر مى شود، در صورتى حكم حكومتى است كه مفاد آن، عينا مفاد احكام شرع نباشد، در غير اين صورت، حكم، ارشادى خواهد بود نه مولوى، و اصطلاحا حكم حكومتى ناميده نمى شود. حكمى كه در مقام دوم صادر مى شود ممكن است جنبه قانونگذارى يا جنبه اجرايى داشته باشد. كليه قوانين ومقرراتى كه حاكم اسلامى

ص: 8872

به طور مستقيم يا غيرمستقيم وضع مى كند (قانونگذارى عرفى) و نيز كليه احكام و قوانين و دستوراتى كه از وى در مقام اجراى قوانين شرعى و عرفى صادر مى شود، حكم حكومتى است. به تعبير ديگر، آنچه امروزه طبق اصل تفكيك قوا در زمره وظايف قوه قانونگذارى و اجرايى قرار مى گيرد، در قلمرو حكم حكومتى است. علاوه بر آن، كليه امور اجرايى قوه قضاييه،مانند نصب و عزل قضات (79) نيز در قلمرو حكم حكومتى قرار مى گيرند. البته چنانكه گفتيم، حكمى كه قاضى صادرمى كند، حكم قضايى است اما دستور اجراى آن، حكم حكومتى است. احكام حكومتى; اصل يا استثناء؟ صدور حكم حكومتى ازحكم اسلامى اصل است يا استثناء؟ مقصود اين است كه آياامور جامعه اسلامى اصولا از مجرايى غير از احكام حكومتى جريان مى يابد و تنها هنگامى كه در اين مسيرمانعى پيش آمد، براى رفع آن به حكم حكومتى توسل جسته مى شود، يا بالعكس، اصل اين است كه همه اموربراساس احكام مستقيم يا غيرمستقيم حاكم جريان پيدا كرده و مشروعيت يابد؟ از نامه اى كه چند تن از سران كشور در تاريخ 6/11/66 به امام(ره) نوشتند و به فرمان امام امت(ره) در مورد تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام منتهى شد، چنين برمى آيدكه طبق برداشت نويسندگان آن نامه، حكم حكومتى درمواقع استثنايى و براى رفع مشكلات نظام صادر مى شود.برخى از قسمتهاى اين نامه چنين است: «در سايه اظهارات اخير آن

ص: 8873

وجود مبارك، از لحاظ نظرى مشكلاتى كه در راه قانونگذارى و اداره جامعه اسلامى به چشم مى خورد، برطرف شده و همان گونه كه انتظار مى رفت، اين راهنماييها مورد اتفاق نظر صاحبنظران قرار گرفت. مسئله اى كه باقى مانده، شيوه اعمال حق حاكم در موارد احكام حكومتى است...» در ادامه، پس از توضيح چگونگى و سير مطرح شدن لوايح دولتى و طرحها در مجلس و تصويب آنها، آمده است: «پس از تصويب نهايى، شوراى نگهبان هم نظارت خود رادر قالب احكام شرعى يا قانون اساسى اعلام مى دارد و در مواردى كه از نظر مجلس، قابل تامين نيست، در اين صورت، مجلس وشوراى نگهبان نمى توانند توافق كنند و همين جا است كه نياز به دخالت ولايت فقيه و تشخيص موضوع حكم حكومتى پيش مى آيد... اطلاع يافتيم جنابعالى درصدد تعيين مرجعى هستيد كه درصورت حل نشدن اختلاف مجلس و شوراى نگهبان از نظر شرع مقدس با قانون اساسى يا تشخيص مصلحت نظام و جامعه، حكم حكومتى را بيان نمايد...» (80) از اين فقره برمى آيد كه «نياز به دخالت ولايت فقيه وتشخيص موضوع حكم حكومتى» در جايى است كه«مجلس و شوراى نگهبان نمى توانند توافق حاصل كنند»حال آنكه بنا به نظريه حكومتى امام خمينى(ره) تمام اموركشور، از جمله قانونگذارى، بايد طبق نظر مستقيم ياغيرمستقيم ولى فقيه اداره شود و مجلس شورا وقانونگذارى، قوانين و مقرراتى كه وضع مى كند تنها با

ص: 8874

اذن ولى فقيه مشروعيت مى يابد و وجود چنين مجلسى، بخشى از اعمال غيرمستقيم ولايت فقيه است. اظهارنظر يكى ازفقهاى شوراى نگهبان در اين رابطه، در سخنرانى پيش ازخطبه هاى نماز جمعه )25/11/66(، يعنى چند روز پس ازفرمان امام(ره) در مورد تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام، مؤيد همين نظر است. (81) در مورد فرمان امام خمينى(ره) دو نكته قابل توجه است: اول اين كه، هم خود اين فرمان، حكم حكومتى است و هم طبق آن، اجازه تشخيص و صدور حكم در مواردى خاص به افرادى معين داده شده است. دوم اين كه: طبق نامه سران كشور، مشكلاتى كه در راه قانونگذارى پيش مى آيد،گاه به دليل عدم توافق مجلس و شوراى نگهبان در مورداصول قانون اساسى است و نه صرفا ناشى از عدم توافق درمورد احكام شرع. در نامه امام(ره) نيز به اين امر توجه شده است: «در صورتى كه بين مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان شرعا و قانونا توافق حاصل نشد...» برداشت آقاى ميرحسين موسوى، نخست وزيروقت،هم مؤيد همين مطلب است. (82) نتيجه اى كه از دو نكته مزبور حاصل مى شود اين است كه در نظام جمهورى اسلامى ايران، حكم حكومتى ولى فقيه مى تواند در اجراى اصول قانون اساسى هم مداخله كند و درصورت وجود مصلحت، از اجراى برخى از اصول قانون اساسى جلوگيرى كند. هم سران كشور چنين حقى را براى ولى فقيه قائل بودند، و هم

ص: 8875

ولى فقيه خود را محق مى دانست و با صدور اين فرمان، بر برداشت آنها صحه گذاشت. 2- قلمرو حكم حكومتى با توجه به احكام شرع احكام شرع از جوانب مختلف به احكام اولى و ثانوى،وضعى و تكليفى، مولوى و ارشادى تقسيم مى شوند. درزير، حكم حكومتى را با توجه به هر يك از اين تقسيمات بررسى مى كنيم: 1( حكم حكومتى و احكام اولى و ثانوى: در مورد اين كه حكم حكومتى از احكام اولى است يا ثانوى، مباحث فراوانى مطرح گرديده و نظريات مختلفى (83) ارائه شده است: برخى معتقدند احكام حكومتى از احكام اولى است.برخى ديگر حكم حكومتى را از احكام ثانوى مى دانند.دسته سوم بر اين عقيده اند كه بين حكم حكومتى و احكام اولى و ثانوى، رابطه عموم و خصوص من وجه است وسرانجام، نظر چهارم اين است كه حكم حكومتى نه ازاحكام اولى است و نه از احكام ثانوى. به نظر مى رسد بررسى دقيق اين موضوع، مستلزم بحث در دو مقام جداگانه است: يكى اين كه حكم حكومتى ازسنخ احكام اولى يا ثانوى است و دوم اين كه قلمرو حكم حكومتى همان قلمرو احكام اولى يا ثانوى است، ياقلمرويى متفاوت دارد؟ الف- سنخ حكومتى: در اين مورد، با نظر چهارمى كه در ابتداى بحث گفته شد، موافق هستيم: حكم حكومتى نه از سنخ احكام اولى است و نه از سنخ احكام

ص: 8876

ثانوى. دليل اين مدعا روشن است زيرا در مورد هر حكمى چهار ركن وجود دارد: 1- خود حكم،2- حاكم، 3- محكوم عليه (مكلف)، 4- محكوم فيه(فعل). (84) بنابراين يكى از اركان هر حكمى، صادركننده آن يا حاكم است و حاكم ممكن است شارع متعال باشد يا «پيامبر، سلطان (ولى امر)، سيد، پدر و شوهر. (85) حاكم در احكام شرعى اولى و ثانوى، خداوند متعال است اما حاكم وصادركننده حكم حكومتى، «ولى امر» مسلمين يا حاكم جامعه اسلامى است. بدين ترتيب، حكم حكومتى نه ازسنخ احكام اولى است و نه از سنخ احكام ثانوى. از همين جا است كه يكى از فقهاى معاصر، احكام را به دو دسته احكام الهى و احكام سلطانى (حكومتى) تقسيم كرده واحكام حكومتى را در برابر احكام الهى قرار داده است. (86) ازاين تقسيم بندى معلوم مى شود كه احكام حكومتى، به اصطلاح، قسيم احكام الهى (اولى و ثانوى) است نه قسم آنها. آنچه در اين ميان شبهه برانگيز است، جمله اى از امام امت است كه فرموده: «ولايت فقيه و حكم حكومتى از احكام اوليه است.» (87) با توجه به آنچه گفتيم، ظاهر اين جمله را نمى توان پذيرفت و بايد آن را توجيه كرد. در توجيه اين جمله دووجه را مى توان ذكر كرد: 1- در اين جمله، حكم حكومتى همراه با عبارت«ولايت فقيه» ذكر شده و هر دوى آنها از احكام اوليه به حساب آمده اند. احتمال مى رود

ص: 8877

كه مقصود اصلى ايشان اين بوده است كه «ولايت فقيه» از احكام اوليه است و در نتيجه، اعتبار احكامى كه وى در مقام ولايت و حكومت صادرمى كند، نيز ناشى از حكم اولى شارع است. همان طور كه يكى از فقها گفته است: «خود مقام ولايت از احكام اوليه است وهمان طور كه «النبى اولى بالمؤمنين»، «اقيمواالصلوة» و «آتواالزكوة»از عناوين اوليه هستند، جعل ولايت مطلقه براى رسول الله (ص) وبعد از ايشان براى ائمه معصومين(ع) و بعد از آنان به نص خبراحتجاج، (88) براى علما نيز، از احكام اوليه است.» (89) بنابراين جعل ولايت و حكومت براى فقيه، از احكام اولى است و اعتبار احكام حكومتى وى نيز ناشى از اين حكم اولى است، اما احكام وى از سنخ احكام شرعى اولى يا ثانوى نيست، بلكه با آن دو مغاير است. البته بايد خاطرنشان ساخت كه هر چند حكم حكومتى،حكم اولى يا ثانوى نيست اما چون خداوند به اطاعت ازحضرت رسول(ص) و «اولوالامر» فرمان داده است، اطاعت از اوامر واحكام ايشان واجب است و اولى يا ثانوى نبودن حكم حكومتى، با وجوب اطاعت از آن منافاتى ندارد. امام امت(ره) فرموده است: «اطاعت از رسول اكرم(ص) به يك معنا،اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پيغمبرش اطاعت كنيم.» (90) همين مطلب در مورد فقيه حاكم هم صادق است.علامه طباطبايى نيز احكام و مقرراتى را كه از

ص: 8878

مقام ولايت ناشى مى شود، لازم الاجرا و مانند شريعت، معتبر دانسته است. (91) 2- توجيه مناسب تر اين است كه مقصود از «حكم حكومتى» در عبارت، خود اين عنوان است نه مفاد حكم حكومتى و آنچه فقيه در مقام حكومت صادر مى كند.توضيح اين كه به عقيده امام امت(ره)، برخى از آيات وروايات، خصوصا آيه شريفه (اطيعواالله و اطيعواالرسول واولى الامر منكم) بر وجوب اطاعت از «احكام حكومتى»پيامبر(ص) و «اولى الامر» دلالت دارد و تنها در مورد اين دسته از احكام و اوامر ايشان است كه وجوب اطاعت ازايشان معنا پيدا كند. (92) بنابراين عنوان «حكم حكومتى» ازاحكام اوليه است اما حكمى كه فقيه صادر مى كند، حكم اولى نيست. توضيح بيشتر اين مطلب را در بحث بعدخواهيم ديد. ب- قلمرو حكم حكومتى با توجه به احكام اولى وثانوى: در اين مقام مقصود اين است كه آيا حكم حكومتى بايد در چارچوب احكام اولى يا ثانوى صادر شود و به تعبير ديگر، آيا قلمرو حكم حكومتى همان قلمرو احكام اولى يا ثانوى است؟ برخى به اين سؤال پاسخ مثبت داده اندو براى فقيه در خارج از قلمرو احكام اولى و ثانوى، حكمى قائل نيستند: «اطاعت از حاكم مصداق اطاعت از احكام شرعيه اوليه يا ثانويه است و چنان نيست كه فقيه خارج از احكام شرعيه ووظيفه اى كه در انفاذ اين احكام و نظامات شرعى دارد، بتواندحكمى صادر نمايد و

ص: 8879

مردم را بر امرى الزام كند. مجتهد در محدوده حكومت شرعيه در مواردى احكام ولايى و حكومتى صادر مى كندكه اگر مكلف خود هم در مورد آن علم به جهت حكم او حاصل كندبر او فعل يا ترك مورد ابتلا واجب مى شود... خلاصه كلام اين است كه احكام ولايى و حكومتى در رابطه با حفظ نظام و امنيت وجهات و مصالح عاليه اسلامى و مديريت جامعه در محدوده احكام شرع است كه همگان به طور وجوب كفايى و در موارد عينى،نسبت به آن مسئوليت دارند.» (93) اين نظر با نظريه حكومتى امام خمينى(ره) سازگارنيست. در پاسخ به چنين نظرى بود كه امام(ره) فرمود: «اگراختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايدعرض كنم حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبى اسلام(ص)يك پديده بى معنا و محتوا باشد. اشاره مى كنم به پيامدهاى آن كه هيچكس نمى تواند ملتزم به آنها باشد; مثلا خيابان كشى ها كه مستلزم تصرف در منزلى يا حريم آن است، در چارچوب احكام فرعيه نيست. نظام وظيفه و اعزام الزامى به جبهه ها و جلوگيرى ازورود و خروج ارز... و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است...» (94) يكى از فقهاى معاصر، در كلامى كه ظاهرا ناظر به كلمات امام امت(ره) است، فرموده است: «در كلمات برخى ازبزرگان آمده است كه ولايت فقيه، مطلق است و در آن تقيدى نيست. مراد از اين سخن آن

ص: 8880

است كه ولايت فقيه به ضرورت واضطرار مقيد نمى شود و ديگر عناوين ثانويه را هم شامل مى شود.مثالهايى كه در سخن ايشان آمده است از قبيل حكم فقيه بر ترك حج در برخى از سالها و در كشورى خاص، در صورتى كه مصلحتى مهمتر اقتضا كند، يا خيابان كشى و وضع مقررات راهنمايى ورانندگى يكى از شواهد اين برداشت است. (95) شاهد ديگر اين است كه احكام ولايى (حكومتى) احكام تنفيذى و اجرايى هستندوبازگشت همه آنها همواره به تشخيص صغريات و موضوعات، وتطبيق احكام شرع بر آنها و تطبيق آنها بر احكام شرع است.» (96) به نظر مى رسد مقصود امام امت(ره) از اين كه اختيارات حاكم اسلامى در چارچوب احكام فرعى نيست و به همين لحاظ لازم نيست موضوع حكم وى دقيقا همان موضوع احكام فرعى اولى يا ثانوى باشد، بلكه مى تواند به امورى حكم كند كه اثرى از آنها در كتاب و سنت نيست. حكم حاكم جامعه اسلامى در مقايسه با احكام اولى وثانوى ممكن است يكى از چند حالت زير را داشته باشد: (97) 1- موضوع حكم حاكم عينا يكى از احكام شرعى باشد،مانند اينكه به نماز يا روزه امر كند. چنين حكمى، حكم حكومتى ناميده نمى شود. وجوب اطاعت از آن هم در واقع ناشى از وجوب اطاعت حكم شرعى است و نه ناشى ازحكم حاكم. امام امت(ره) ذيل آيه اطيعوالله....» فرموده است:

ص: 8881

«اطاعت اوامر الهى اطاعت خداوند است نه اطاعت رسول واولى الامر. به همين جهت اگر كسى به قصد اطاعت از رسول يا امام نمازبخواند، نمازش باطل است» (98) 2- حكم حاكم در راستاى اجراى احكام شرع باشد، اماموضوع آن عينا موضوع احكام شرع نباشد، مثل دستورجمع آورى زكوة و خمس. 3- حكم حاكم در مقام اجراى قوانين عرفى- كه خود يانمايندگان وى وضع كرده- يا اداره امور كشور صادر شود وموضوع آن، از قبيل قسم پيشين نباشد. 4- حكم حاكم به تعطيلى موقت يكى ازاحكام

ص: 8882

شرع تعلق بگيرد، مثل اين كه به تعطيلى موقت حج حكم كند. (99) هر سه قسم اخير از مصاديق حكم حكومتى است. 2( حكم حكومتى و احكام مولوى و ارشادى: احكام شرعى به دو قسم ارشادى و مولوى تقسيم مى شوند. درحكم مولوى طلب و بعث، حقيقى و به دليل مصلحتى است كه در متعلق آن وجود دارد و بر اطاعت و معصيت آن،استحقاق ثواب و عقاب مترتب مى شود. اما در حكم ارشادى، طلب و بعث، صورى است و در واقع، طلبى صورت نمى گيرد بلكه خبر دادن از مصلحت فعل و ارشاد وهدايت مكلف به آن عمل است. به همين جهت، مصلحت ومفسده آن تنها در رسيدن يا نرسيدن به آن مصلحت واقعى است و بر اطاعت و معصيت آن، ثواب و عقاب مستقلى مترتب نمى شود. (100) با توجه به اين مطلب، حكم حكومتى از احكام مولوى است يا از احكام ارشادى؟ در پاسخ به اين سؤال مى توان به كلماتى از امام امت(ره)استناد كرد. ايشان در كتاب رسائل خود، (101) حضرت رسول(ص) را داراى سه شان دانسته اند:1- نبوت و رسالت يعنى تبليغ احكام الهى، 2- سلطنت ورياست 3- قضاوت. به تبع اين سه مقام، احكامى از آن حضرت صادر مى شود. حكمى كه به اعتبار مقام اول صادرمى شود، حكم ارشادى است، مثل اين كه به نماز يا روزه امركند و حكمى كه به اعتبار مقام دوم

ص: 8883

صادر مى شود، حكم مولوى است. به اعتبار مقام اول، آن حضرت امر ونهى ندارد و اگر امرو نهى كند، حكم آن حضرت ارشاد به اوامر و نواهى الهى است. اما به اعتبار مقام دوم، آن حضرت اوامر ونواهى مستقلى دارد كه اطاعت از آنها واجب است و آيه شريفه(اطيعواالله و اطعيواالرسول و اولى الامرمنكم) ناظر به اين دسته از احكام است. به اعتبار مقام سوم هم آن حضرت احكامى دارد كه اطاعت از آنها واجب است اما نه به اين عنوان كه ايشان سلطان و حاكم است بلكه به اين دليل كه قاضى و حاكم شرع است. بدين ترتيب، احكام حضرت رسول را به اعتبار اين سه مقام مى توان به سه دسته تقسيم كرد: 1- حكم ارشادى، 2- حكم مولوى، 3- حكم قضايى. ازآنجا كه اين سه مقام يعنى تبليغ احكام الهى، حكومت وقضاوت براى فقيه هم ثابت است، طبيعتا احكام وى نيز به سه قسم ارشادى، مولوى و قضايى تقسيم مى شوند. البته بايد توجه داشت كه از لحاظ فنى، قسم اخير در رديف دوقسم اول محسوب نمى شود. مورد بحث ما قسم دوم است; يعنى احكامى كه از حاكم و ولى امر جامعه اسلامى به لحاظ منصب حكومت ورياست صادر مى شود. تمام احكامى كه از جامعه اسلامى ودر مقام اجراى احكام شرع يا حكومت و اداره كشور صادرمى شود، اوامر مولوى است و آثار احكام مولوى شرعى

ص: 8884

رادربردارد، از جمله، براطاعت و معصيت آن ثواب و عقاب مترتب مى شود اما اگر متعلق امر حاكم و ولى فقيه، احكام شرعى باشد مثل اين كه به نماز يا روزه امر كند، چنين احكامى در واقع به لحاظ منصب اول يعنى تبليغ احكام الهى صادر مى شود و احكام ارشادى تلقى مى گردد واطاعت و معصيت آنها ثواب و عقاب مستقلى- غيراز آنچه بر اطاعت و معصيت احكام الهى مترتب مى شود- ندارد. امام امامت(ره) در كتاب ولايت فقيه نيز اين مطلب رامتذكر شده اند: «اين كه خداوند رسول اكرم(ص) را رئيس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است: (اطيعواالله و اطعيواالرسول واولى الامر منكم)، مراد اين نبوده كه اگر پيغمبر اكرم(ص) مسئله گفت قبول كنيم و عمل نماييم، عمل كردن به احكام، اطاعت خداست. همه كارهاى عبادى و غيرعبادى كه مربوط به احكام است، اطاعت خدا مى باشد. متابعت از رسول اكرم(ص) عمل كردن به احكام نيست، مطلب ديگرى است». (102) در جاى ديگر نيز در همين رابطه فرموده است: «اطاعت از اوامر خداى متعال غير از اطاعت از رسول اكرم(ص) مى باشد.كليه عباديات و غير عباديات (احكام شرعى الهى) اوامر خداونداست. رسول اكرم در باب نماز هيچ امرى ندارد و اگر مردم را به نمازوامى دارد، تاييد و اجراى حكم خداست... اطاعت از رسول اكرم(ص) غير از «طاعةالله» مى باشد. اوامر رسول اكرم(ص) آن است كه از خود آن حضرت

ص: 8885

صادر مى شود و امر حكومتى مى باشدمثلا از سپاه اسامه پيروى كنيد، سرحدات را چطور نگه داريد،...اطاعت از «اولى الامر» كه در اوامر حكومتى مى باشد نيز غيراطاعت خداست». (103) 3( حكم حكومتى و احكام وضعى و تكليفى: بين حكم حكومتى با احكام وضعى و تكليفى چه رابطه اى وجود دارد؟ آيا حكم حكومتى از احكام وضعى است يا ازاحكام تكليفى؟ قبل از پاسخ دادن به اين سؤال، به تعريف احكام وضعى و تكليفى اشاره مى كنيم. در تعريف احكام وضعى و تكليفى چنين گفته اند: حكم وضعى، انشايى است كه به انگيزه بعث يا زجر يا ترخيص صادر مى شود و به پنج قسم يعنى وجوب، استحباب، حرمت، كرامت و اباحه تقسيم مى گردد. (104) حكم وضعى، هر حكمى است كه وضع و انشاء شده باشد و حكم تكليفى نباشد مثل ملكيت وزوجيت. (105) طبق تعريفى ديگر: «هر قانونى كه مشتمل بر امر يانهى باشد حكم تكليفى ناميده مى شود. احكام تكليفى در فقه عبارتند از: وجوب، حرمت، استحباب يا مذب، كرامت، اباحه...احكام تكليفى در حقوق عرفى منحصر به امر و نهى قانونى مى باشدو بيش از دو صورت حكم تكليفى وجود ندارد.» (106) «هر قانونى كه شامل امر ونهى باشد، حكم وضعى است.» (107) پس از يادآورى اين تعريف بايد گفت: حكم حكومتى ممكن است حكم وضعى يا حكم تكليفى باشد. به عنوان مثال، برخى از احكام كه امام امت(ره) براى حكم حكومتى برشمرده اند، حكم

ص: 8886

تكليفى هستند: «اوامر رسول اكرم آن است كه از خود آن حضرت صادر مى شود و امر حكومتى مى باشد، مثلاازسپاه اسامه پيروى كنيد، سرحدات را چه طور نگهداريد، مالياتهارا از كجا جمع كنيد، با مردم چگونه معاشرت نماييد...» (108) ساير احكام و مقرراتى كه تكليفى نيستند، حكم وضعى به شمار مى آيند بنابراين كليه قوانينى كه مجلس قانونگذارى به نيابت از حاكم جامعه اسلامى يا به اذن وى وضع مى كندو مشتمل بر امر و نهى نيست، حكم يا قانون وضعى هستند.

پى نوشت ها

: 1- سيد محمدحسين طباطبايى، فرازهايى از اسلام، تهران، انتشارات جهان آراء، ص 69. 2- همان، ص 76. 3- سيدمحمد حسين طباطبايى، بررسى هاى اسلامى، به كوشش سيدهادى خسروشاهى، قم، انتشارات دفتر تبليغات، صص 179-180. 4- دكتر ابوالقاسم گرجى، مقالات حقوقى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 287. 5- آيت الله ناصر مكارم شيرازى، انوار الفقاهه، قم، مدرسه امام امير المؤمنين(ع)، چاپ دوم، 1413 ق، ج اول، صص 536-537. 6- على اكبر كلانترى، حكم ثانوى در تشريع اسلامى، قم، انتشارات دفتر تبليغات، چاپ اول، 1378، ص 109. 7- سيدمحمد حسين طباطبايى، بررسى هاى اسلامى، ص 178.ايشان ذيل آيه شريفه (و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل...)، (آل عمران / 144(، چنين فرموده است: «آيه شريفه به دلالت التزام [به] مسلمين ولايت مى دهد كه شئون اجتماعى اسلام راچنانكه در زمان رسول اكرم زنده بود

ص: 8887

به همان نحو زنده نگاه دارند.يعنى مقام ولايت، احكام [و] قوانين ثابته دين را كه شريعت اسلام ناميده مى شود و هرگز تغييربردار نيست، اجرا نموده... و براى اداره امور كليه شئون اجتماعى جامعه اسلامى به نحوى كه مصلحت اسلام و مسلمين مقتضى است احكام و فرامينى كه به حسب تغيير مصالح اوقات قابل تغيير است، صادر نمايد». 8- على بن محمد حبيب ماوردى، الاحكام السلطانيه، قم، انتشارات،دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، 1406 ق، ص 5. 9- عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادى، تهران بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1352، ج 1، ص365-366. 10- دكتر محمد تقى جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، تهران، گنج دانش، چاپ ششم، 1372، ص 49، ش 362. 11- دكتر ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، تهران،انتشارات دانشگاه تهران، 1375، ج 1، ص 326. 12- علاوه بر منابعى كه در هر يك از بحث هاى راجع به ولايت فقيه درافتاء، حكومت و قضاوت خواهد آمد، نك: آيت الله ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ص 438 به بعد; سيدمحمد حسين تهرانى، ولايت فقيه در حكومت اسلام، مشهد، انتشارات علامه طباطبايى، 1415 ق،چاپ اول، ج 1، ص 236، ج 1، ص 9; همچنين، نك: آيت الله جعفر سبحانى، مبانى حكومت اسلامى، ترجمه داوود الهامى، قم،انتشارات توحيد، 1370، صص 196-199. 13- سيدمحمد آل بحرالعلوم، بلغةالفقيه، تهران، مكتبه الصادق، چاپ چهارم، 1362

ص: 8888

ج 3، ص 210. 14- دكتر عبدالرزاق احمد السنهورى، فقه الخلافة و تطورها، ترجمه دكتر ناديه عبدالرزاق السنهورى، مصر، الهيئة المصريه العامه للكتاب،1989، ص 187. 15- نك: مولى احمد نراقى، عوائدالايلام، قم، انتشارات دفتر تبليغات،چاپ اول، 1375، ص 539; شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، قم،انتشارات علامه، ص 153، س 7 و 8. 16- نك: مولى احمد نراقى، پيشين، ص 545. 17- نك: دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، پيشين، ص 66، ش 499. 18- نك: همان، ص 524، ش 4154. 19- دكتر ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، تهران، شركت انتشار،چاپ هجدهم، 1373، ص 22، ش 94. همچنين نك: دكتر محمدجعفرجعفرى لنگرودى، پيشين، ص 517، ش 4091. 20- دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، پيشين، ص 517، ش 4091;دكتر ناصر كاتوزيان، پيشين. 21- دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، پيشين، ص 518، ش 4091. 22- مقصود از ضمانت اجرا، «عكس العمل قانونى تخلف از يك دستور قانونى» است. نك: دكتر محمدجعفر لنگردوى، ترمينولوژى حقوق، ص 9-10، ش 71، بند ب. براى اجراى قواعد حقوقى،ابزارهاى متفاوتى، متناسب با هر مورد، وجود دارد كه يكى از آنها كيفراست. بنابراين، مقصود ما از ضمانت اجرا، صرفا ضمانت اجراى كيفرى نيست. نك: دكتر ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، ص 52،ش 38. 23- مقصود از اصل شخصى بودن فتوا اين است كه رعايت فتواى مجتهد بر مقلد واجب است، چه

ص: 8889

مقلد در مرزهاى سياسى كشورى باشد كه مجتهد هم در آنجا است و چه خارج از آن باشد. 24- نك: دكتر ناصر كاتوزيان، پيشين، صص 236-237. 25- آيت الله حسينعلى منتظرى، دراسات، فى ولايةالفقيه، قم،انتشارات دفتر تبليغات، چاپ دوم، 1409 ق، ج 2، صص 60-61. 26- نك: مولى احمد نراقى، پيشين، ص 555. 27- نك: همان، ص 562. همچنين، نك: سيدمحمد آل بحرالعلوم،پيشين، صص 234-235. 28- نك: همان، صص 566-579; سيدمحمد آل بحرالعلوم، پيشين،ص 242. 29- نك: همان، ص 581. 30- نك: همان، ص 553. 31- نك: همان، ص 536. 32- نك: امام خمينى، ولايت فقيه، ص 114. 33- نك: همان، ص 64. 34- همان، ص 467. 35- مقصود حكومت فقيه در دوران غيبت است. 36- امام خمينى، ولايت فقيه، ص 40. 37- همان. 38- همان، ص 15 (س 13-15(. 39- همان (س 19-21(. 40- همان، ص 17. 41- همان، ص 19. 42- دكتر ولى الله انصارى، كليات حقوق ادارى، نشر ميزان، چاپ اول،1374، ص 40. 43- مولى احمد نرافى، پيشين، ص 552; همچنين، نك:شيخ محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، بيروت، داراحياء، التراث العربى، چاپ هفتم، ج 40، ص 11; سيدمحمدجواد حسينى عاملى،مفتاح الكرامه، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 10، ص 2. 44- شيخ مرتضى انصارى، پيشين، ص 153، س 9. 45- امام خمينى، پيشين، صص 64-65. 46-

ص: 8890

همان، ص 60. 47- همان، ص 75. 48- نك: دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ص243، بند ج. 49- شيخ محمدحسن نجفى، پيشين، ص 100. 50- همان: «واما الحكم فهو انشاء انفاذ من الحاكم، لامنه تعالى، لحكم شرعى او وضعى او موضوعهما فى شيئ مخصوص». 51- امام خمينى، پيشين، ص 113: «حكم ميرزاى شيرازى در حرمت تنباكو چون حكم حكومتى بود، براى فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود... حكم قضاوتى نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختلاف شده باشد و ايشان روى تشخيص خود قضاوت كرده باشند». 52- همان، ص 3. 53- همان، ص 33، نيز، نك: ص 6، 34 و 35. 54- همان، ص 14-15. 55- همان، ص 41: «يكى از امورى كه فقيه متصدى ولايت آن است،اجراى حدود (يعنى قانون جزاى اسلام) است... 56- همان، ص 61: «فقها در اجراى احكام الهى امين هستند، در اخذماليات، حفظ مرزها، اجراى حدود امين اند». 57- همان. 58- دكتر ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، ص 126، ش 98. 59- همان، ص 132، ش 103. 60- همان. 61- همان، ص 133، ش 103. 62- دكتر ناصر كاتوزيان، پيشين، ص 124. 63- همان، ص 133، ش 103. 64- امام خمينى، پيشين، صص 33-34. 65- دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، پيشين، ص 518، ش 4091. 66- دكتر ابوالقاسم گرجى، پيشين، ص

ص: 8891

291. 67- همان، ص 296. 68- دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، دانشنامه حقوقى، تهران،انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، 375، ج 2، ص 3، ش 3. 69- دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اسلام، تهران گنج دانش، 1358، صص 10-11، ش 15. 70- نك: دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، دانشنامه حقوقى، ج 2،ص 34; مقدمه عمومى علم حقوق، تهران، گنج دانش، چاپ سوم،1371، صص 27-28، پاورقى 18; حقوق اسلام، ص 11. 71- نك: ميرزا محمدحسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله (ياحكومت از نظر اسلام)، با ترجمه و توضيح آيت الله سيدمحمودطالقانى، تهران شركت سهامى انتشار، چاپ هشتم، 1361، ص 98;سيدمحمدباقر صدر(ره)، اقتصادنا، دارالتعاريف، چاپ بيست، 1408ق، ص 378; علامه سيدمحمد حسين طباطبايى، بررسيهاى اسلامى، صص 178-181; آيت الله جوادى آملى، ولايت فقيه، مركز نشرفرهنگى رجاء، چاپ اول، 1367، صص 91-93. 72- سيدمحمد حسين طباطبايى، فرازهايى از اسلام، صص 77-78. 73- علامه ميرزا محمدحسين نائينى، پيشين، ص 98. 74- امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، ص 170. 75- امام خمينى، ولايت فقيه، ص 73. 76- همان، ص 41. 77- نك: آيت الله حسينعلى منتظرى، پيشين، صص 25، 51-55. 78- آيت الله حسينعلى منتظرى، پيشين، ص 51; همچنين نك: صص57-58; 79- نك: امام خمينى، پيشين، ص 60. 80- روزنامه جمهورى اسلامى، يكشنبه، 18/11/66، ص 12. 81- روزنامه اطلاعات، شنبه 26/11/66 ص 15. 82-

ص: 8892

روزنامه جمهورى اسلامى، دوشنبه 19/11/66، ص 12. 83- براى اطلاع ازاين نظريات، نك: على اكبر كلانترى، پيشين، صص111-112. 84- نك: دكتر ابوالقاسم گرجى، پيشين، ج 2، ص 192-193. 85- همان، ص 192. 86- آيت الله حسينعلى منتظرى، پيشين، ص 60. 87- صحيفه نور، ج 20، ص 174. 88- مقصود اين روايت است: «و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فيهاالى رواة احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجةالله عليهم». شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 2،ص 484، باب توقيعات، 2 حديث 4. 89- آيت الله محمدى گيلانى، مقايسه بين احكام حكومتى و احكام ثانويه، فصلنامه رهنمون، شماره دوم و سوم، 1371، ص 63. 90- امام خمينى، ولايت فقيه، ص 60، نيز نك: كتاب بيع ج 2، ص 477. 91- سيدمحمد حسين طباطبايى، بررسى هاى اسلامى، ص 180. 92- نك: امام خمينى، ولايت فقيه، ص 75، و نيزص 60. 93- احكام ثانويه، مجله قضايى و حقوقى دادگسترى، سال اول، ش اول پاييز 70 (نويسنده نامعلوم است)، به نقل از: فقه در آيينه مطبوعات، كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى(ره)، ج59، صص 683-684. 94- صحيفه نور، ج 20، ص 170. 95- آيت الله ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ص 550. 96- همان، ص 551. 97- مقايسه كنيد با: محمد منصورنژاد، بررسى تطبيقى مفهوم مصلحت از ديدگاه امام خمينى و انديشمندان

ص: 8893

غربى، مجله حكومت اسلامى، ش 12، 1378، صص 167-199. 98- امام خمينى، كتاب البيع، ج 2، ص 477. 99- نك: صحيفه نور، ج 20، ص 170. 100- نك: آيت الله على مشكينى، پيشين، صص 74-75; نيز: نك: ص125. 101- امام خمينى، رسائل، قم، مطبعة العلميه، 1385 ق، ص 50-51. 102- امام خمينى، ولايت فقيه، ص 60. 103- همان، ص 75. 104- نك: آيت الله على مشكينى، پيشين، ص 120. 105- نك: همان، ص 121. 106- دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ش1935، صص 244-245. 107- همان، ش 1947، ص 246. 108- امام خمينى، پيشين، ص 75.

ص: 8894

گلزار نامه ها (1)

اشاره

مجله حضور، شماره 24، ص 219 نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: سرين طوبي ديوپ، كشور: سنگال، زبان: فرانسه، تاريخ نامه: 11 مارس 9891 آيت الله روح الله خميني عزيزم اين نامه را برايتان مي نويسم تا به شما سلام كرده باشم، و برايتان آرزوي صحت و سلامتي مي نمايم. حال من هم بحمدالله خيلي خوب است. اميدوارم نامه من هنگامي به دست شما برسد كه در عين سلامتي باشيد. از خداوند متعال مي خواهم كه شما را درمقابل شياطين بزرگ امپرياليست حفظ نمايد. شما و همه مسلمانان و تمام كشورهاي اسلامي را كه در مقابل دشمنان اسلام مي جنگند، خداوند حفظ نمايد. خداوند به شما قدرت عظيمي بدهد تا بتوانيد همه دشمنان اسلام را سركوب نمائيد. آن وقت ديگر كسي جرات نمي كند از اسلام به بدي نام ببرد. لازم به يادآوري است بدانيد كه اينجا همه مي گويند شما مدافع خستگي ناپذير اسلام در قرن بيستم هستيد. خداوند و پيامبر او محمد (ص) شما را مي بينند و از شما حمايت مي كنند. آنها از شما و همه كساني كه طرفدار اسلام هستند دفاع خواهند كرد. اگر نامه مرا دريافت كرده ايد بدانيد كه تمام احساسات من و همه مسلماناني كه در سنگال زندگي مي كنند را دريافت كرده ايد. چيزي كه آرزوي من است، به خاك افتادن در پيش پاي شماست. آيت الله عزيز، لطفا

ص: 8895

احساسات صميمانه مرا بپذيريد.

نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: محمد سيسه هوت، كشور: موريتاني، زبان: فرانسه، تاريخ نامه: 1980/5/31

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي نبيه الكريم حضرت امام آيت الله الخميني اين يكي از مريدان شماست كه از هزاران كيلومتر فاصله برايتان نامه مي دهد تا بگويد كه تا چه حد برايتان احترام قائل است و تا چه حد از چنين شخصيت والاي جهان اسلام به خود مباهات مي كند. يكي از آرزوهاي من اشتياق ديدن شما و نماز خواندن با شماست. همچنين اميدوارم كه به خاطر انقلاب طول عمر زياد داشته باشيد تا انقلاب ايران كاملا مستحكم شود. براي سعادت امروز و فردا، از شما التماس دعا دارم. ينصر من الله و ينصركم و يحفظكم الله و يحفظكم من عمل الشيطان و من عمل خائني الدين و النهضة الائرانية.

نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: محمد تورك، كشور: تركيه، زبان: تركي استانبولي، تاريخ نامه: 1989/2/3

بسم الله الرحمن الرحيم حمد و سپاس مخصوص خداوندي باد كه با الطاف خاص خود راه زندگي و هدف آفرينش را با نزول وحي به پيامبران والامقام از حضرت آدم تا حضرت محمد حبيب الله به انسان نشان داد و درود خداوند بر ابراهيم بت شكن و موسايي كه طاغوت را نابود كرد و پيامبري كه تا حدي به آنها شبيه بود يعني حضرت

ص: 8896

عيسي (ع) و باز درود خداوند نصيب حضرت محمد (ص) پيامبر عظيم الشان ما كه خواهان سرنگوني همه بتها و پاك گرداندن دنيا از شر مشركين بود و سلام بي پايان بر رهبر مملكت جعفري امام روح الله الموسوي الخميني. دهمين سالگرد تشكيل جمهوري اسلامي ايران را براي شما تبريك گفته و از خداوند متعال مي خواهم كه شادي و مسرت اين عيد مبارك شامل حال تمامي كشورهاي اسلامي گردد. حال به لطف خداوند قدرت نظام جمهوري اسلامي در هر ساحه پيدا و مسجل است چرا كه صاحب سربازاني با ايمان و شهدايي گرانقدر، سلاحهايي مجهز و ملتي كه داوطلبانه در جبهه ها حاضر مي شوند و نيز صاحب يك ارتش بزرگ مي باشد. تمامي جرياناتي كه در تايخ 1979 از دوم الي 11 شوبات )12 الي 21 بهمن) رخ داد همه را به خاطر دارم. پس از سالهاي دراز شما - امام عزيز امت - به وطن بازگشتي و قلب ميليونها نفر را كه در حسرت تو و احياي ارزشهاي اسلامي مي سوختند پر از شادي و سرور كردي. انقلاب اسلامي ايران و برنامه و حركت هاي اسلامي آن با "الله اكبر" شروع شده و براساس آن پايه ريزي شده بود و راستي كه امتحان سختي را پشت سر گذاشت. جنگ تحميلي به جمهوري اسلامي ايران و قتل عام زائرين در

ص: 8897

عربستان سعودي كه منجر به شهيد شدن 402 نفر شد بالاخره با توصيه هاي شما فروكش كرده و نيز براساس قطعنامه 598 سازمان ملل آتش بس برقرار شد. ملت ايران با توانايي وظيفه محوله شان را انجام داده اند و براي تمامي جوانان مسلمان يك الگو شده اند. خوشا به حال مردم ايران كه امامي والامقام دارند و نيز خوشا به حال ما جوانان مسلمان كه رهبري با ايمان و امامي گرانقدر نصيب ما شده است چرا كه امام نه تنها متعلق به مردم ايران بلكه متعلق به تمامي مسلمانان است. تنها آرزوي من زيارت شما و بوسيدن دستهاي مبارك شماست. از خداوند متعال خواهانم كه تمامي مسلمانان دنيا تحت رهبري امام زندگي پر از افتخار و صلح داشته و در كمال وحدت بسر برند و براي جنابعالي عمري دراز و سلامتي آرزومندم. السلام عليكم و رحمةالله و بركاته.

ص: 8898

گلزار نامه ها (2)

مجله حضور شماره 25 نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: خانم انيس فاطمه، كشور: هند، زبان: اردو، 24 مارچ 1983 امام عزيز سلام! من انيس فاطمه هستم. نه سال دارم و در كلاس چهارم درس مي خوانم. همه افراد خانوداه ما هميشه از شما ياد مي كنند. من هميشه از خدا مي خواهم كه شما را تا انقلاب مهدي نگهدارد. امام عزيز! شما از خدا بخواهيد كه امام زمان (عج) هرچه زودتر ظهور كنند. من ازخدا مي خواهم كه دين ما را در تمام دنيا بگستراند. من امام زمان و شما را خيلي دوست دارم. من از شما خواهش مي كنم كه هر وقت به بمبئي تشريف آورديد به منزل ما هم بيائيد امتحانات من از ششم آوريل شروع خواهد شد دعا كنيد كه در امتحانات و در تمام مراحل زندگي موفق و پيروز شوم، از خدا بخواهيد كه من يك دختر خوب نمازخوان و دوستدار امام زمان (عج) بشوم. امام عزيز شما را به امام زمان قسم مي دهم كه مرا نصيحت كنيد و جواب نامه ام را بدهيد وگرنه ناراحت خواهم شد. دختر شما نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: آقاي ابوبكر ع. باه، كشور: سيرالئون، زبان: انگليسي، 3/3/1979 آقاي عزيز: از تلاشهاي شما براي محكوم ساختن سلمان رشدي بسيار متشكرم; اگرچه جنايتكاران غرب همگي از

ص: 8899

او طرفداري كردند. اين يكي از وظايفي است كه يك رهبر مسلمان بايد انجام دهد. هر كجا كه هست چنين بي حرمتيهايي به مقدسات را نبايد ناديده بگيرد. انگليس و ديگر كشورهاي غربي از جمله ايالات متحده آمريكا و كانادا طرفدار سلمان بوده و اسلام را دوست ندارند. با چنين ديدگاهي هيچيك از كشورهاي مسلمان نبايد به تجديد روابط ديپلماتيك با اين كشورها بپردازند. با اينهمه، الله كمكتان مي كند تا دشمنان اسلام را به مجازات خود برسانيد، چرا كه شما رهبر مسلماني هستيد كه علاقه مند به محكوم ساختن مردي شيطاني مي باشيد كه از جانب غربيهاي نادان مورد حمايت قرار گرفته است. ضمنا اين نامه را بدين منظور نوشتم كه چاپ و منتشر شود. من تنها 16 سال دارم. آقاي شيخ! اميدوارم شما لطف كرده جواب نامه ام را بدهيد. در اينجا نامه ام را خاتمه داده تا از جانب شما نامه اي داشته باشم. دوستدار و ارادتمند شما نويسنده نامه: مجمع دانشجويان الجزايري و مراكشي مقيم آمريكاي شمالي، كشور: كانادا، زبان: فرانسه، 24/12/1979 عاليجناب گرانقدر: گردهمايي مجمع ما در مونترال در تاريخ 3/12/1979، اقدام به ارسال اين پيغام حمايت و پشتيباني براي شما، پيرامون مبارزه حماسي و شجاعانه مردم ايران، به نام ملت بزرگ ايران، به رهبري شخص شما، جناب آقاي آيت الله خميني در مقابل

ص: 8900

امپرياليسم، صهيونيسم و غارتگري اقشار غني در برابر اقشار محروم جامعه، كه با يك قدرت شگفت آور و خارق العاده همراه بود، كرده است. اقدامات با ارزش شما، نه فقط براي ايران، بلكه به عنوان يك الگو و خط مشي گرانبها براي ملل ديگر، مايه افتخار همگان مي باشد. همه ما از صميم قلب به شما مي گوييم: "متشكريم، متشكريم و بسيار متشكريم"! همگي ما از اعماق وجودمان آرزو مي كنيم كه اقدام با شكوه شما، بتواند به عنوان يك الگو براي مردم سوئد، بويژه براي آنها كه مي خواهند خيانت شاه خالد و اطرافيان و خوش خدمتان فاسدش را افشا كنند و همچنين براي اينكه بتوانند غارتگري ها و چپاولگري هاي ثروتمندان را نسبت به مردم عامه، آشكار كنند، مفيد واقع شود كه البته تمامي اين اقشار ستمگر توسط غرب و در راس همه آنها، آمريكا، حمايت مي شوند. ما به درگاه خداوند باريتعالي براي اينكه انقلاب و فاتح و پيروزمند اسلامي بتواند به عنوان يك سرمشق براي مردم منطقه، مفيد واقع شود و نيز بتواند متضمن آينده فرزندان اسلام باشد، دعا مي كنيم. كليه افراد انجمن ما بر همين عقيده هستند و هم آوا و متحدالكلمه، از خداوند مهربان مي خواهند به شما توفيق و سعادت و شادكامي ارزاني دارد و رحم و شفقت خود را شامل حال شما كرده، شما را در

ص: 8901

پيشبرد اهداف اسلامي و مقدستان، يادي نمايد. در پايان آرزو مي كنيم كه شما بتوانيد اثر و ساخته تاريخي خود را، كه يقينا نمونه اي ارزنده، براي تمامي جهان، بويژه كشورهاي اسلامي (كه اغلب) توسط ديكتاتورها و كفار خائن اداره مي شوند و به طور كلي براي تمامي كشورهاي جهان سوم خواهد بود، ادامه بدهيد و روز به روز، موفقيت هاي بيشتر و چشمگيري را در اين راه كسب كنيد. از خدا مي خواهيم كه بر شما نيرويي بادوام و جاودان اعطا كند و ما نيز، تا آنجا كه امكان دارد، و از صميم قلب، شما را در اين راه ياري خواهيم كرد. الله اكبر، و ثورة حتي النصر! نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: هيليوا تلايدكه، كشور: آلمان، زبان: آلماني، 25/9/76 حضور محترم آيت الله خميني; با تمايل و اشتياق فراوان براي شما و سرزمين زيبايتان، نامه نوشتم. من از عقايد بسيار سازنده تان تحت تاثير زياد قرار گرفتم، و براي شما و خانواده تان خوشبختي و سلامتي آرزو مي كنم. با تقديم احترامات نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: م. افتخارشاه، رئيس حزب اتحاد شيعه و سني پاكستان، كشور: پاكستان، زبان: انگليسي، 31/8/88 آقاي محترم السلام عليكم. مفتخرم كه بعنوان يك پاكستاني و رئيس يك حزب چند كلمه برايتان مي نويسم و اميدوارم كه چند دقيقه پرارزش را

ص: 8902

صرف خواندن اين نامه نمائيد. ماموريت حزب ما در پاكستان حفظ صلح و روابط دوستانه بين شيعه و سني است، گرچه كاري سهل و ممتنع براي حزب ما محسوب مي شود، حتي ما حفظ صلح را در اين ماموريت ديني وظيفه اي ديني و اخلاقي مي دانيم. بويژه در ماه محرم بيشترين تلاش خود را براي تعليم مردم پاكستان در زمينه فداكاريهاي پيامبرانمان و تمامي اعضاي خاندانشان بكار مي گيريم، كه بدون ترديد درسي براي امت مسلمان از هر مكتب فكري است. با توجه به اين واقعيت اثبات شده كه اين مكتب هاي فكري بيشترين پيروان را دارا مي باشند، بدون توجه به منافع شخصي تنها بخاطر اسلام كار مي كنند. براي حزب ما مايه افتخار است تا راهنمايي ها و نصايح آن عاليجناب را براي هدايت مردم پاكستان دريافت مي كند. من اميدوارم كه آن عاليجناب با علاقه زياد حزب ما را راهنمايي خواهيد كرد. با تشكر يا علي مدد نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: خانم زينب غزالي الجبيلي، كشور: مصر، زبان: عربي ايران - تهران آيت الله امام خميني السلام عليكم و رحمةالله و بركاته براي شما آرزوي توفيق داريم. خداوند به وسيله شما غم و اندوه را از مسلمين مرتفع نمايد و با حق تائيدتان فرمايد و به وسيله شما سني و شيعه را در راه تلاش

ص: 8903

واحد هت بازگرداندن خلافت و امت واحده، متحد نمايد. اتحاد در صفي كه خداوند متعال مي فرمايد: خداوند از مومنين جانهايشان و اموالشان را در مقابل بهشت مي خرد. آنها مي جنگند در راه خدا مي كشند و كشته مي شوند. دعاگوي مسلمان نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: آقاي سيد محمد ابرار نقوي، كشور: پاكستان، زبان: اردو خداوند را صدها هزار شكر مي گويم كه با فضل و رحمت بي پايان خود بار ديگر وجود مبارك شما را براي ايران ارزاني داشت و شما به ايران بازگرداند - و امكان بخشيد كه حق در ايران با كمال آزادي رشد و پيشرفت نمايد. خداوند شما را طول عمر عنايت فرمايد تا گاهل ايران و شيعيان جهان سعادت دو محبان نصيب شود. نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: آقاي ضياء شرفخان، كشور: لبنان، زبان: عربي، 20/3/1981 مجاهد بزرگوار حضرت آيت الله خميني تهران به مناسبت فرا رسيدن عيد مشترك مان يعني نوروز و عيد پيروزي حق بر باطل و در راه شناخت اسلامي بيدارگر، حضور شما به عنوان رهبر انقلاب اسلامي جهاني، تبريك و تهنيت عرض مي كنم. خداوند شما به عنوان مايه فخر و مباهات و جوينده حقيقت و آزادي حفظ كند. ضياء شرفخان سناتور سابق كردستان تركيه نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: آقاي مانوئل مارتينز كاسترو، كشور: اسپانيا، زبان: اسپانيولي،

ص: 8904

6 مي1980 عاليجناب با نزديك شدن سالگرد پيروزي مقدستان، اميدوام جزو اولين كساني باشم كه به حضرتعالي تبريك بگويم. آرزو مي كنم سالهاي بسيار ملت شريف شما اين پيروزي را جشن بگيرد. بقاي عمر شما را آرزو مي كنم زيرا آنجناب برگزيده خداوند است براي راهنمائي ملتش در مسير پيشرفت و اعتلاء صلح. براي ملت اصيل ايران بهترين سعادت ها و پيش آمدهاي نيك را آرزو دارم اميدوارم تك تك اين ملت شريف سربلند و سعادتمند باشند و در صلح و آرامش روزها را بگذرانند. با التماس دعاي خير و عرض تشكر و پوزش نويسنده نامه: جمعيت اسلامي عراق در غسا، كشور: عراق، زبان: عربي، 17 ذي الحجة 1407 بسم الله الرحمن الرحيم خدمت امام پيشواي امت اسلامي و آرزوي مسلمين خدمت كسي كه با نداي توحيد بر عليه طاغوتها قيام كرد. خدمت جناب آيت الله عظمي خميني افتخار يافتيم كه به مناسبت حلول عيد غديرخم صميمانه ترين تبريكات را خدمت صاحب امر امام زمان (عج) و ساحت مبارك شما و همه فرزندان امت اسلامي تقديم نمائيم. در اين مناسبت مبارك فرصتي است داده تا بار ديگر پايبنديمان را به رهبري مقتدرانه و حكيمانه جنابعالي اعلام كنيم و به شما عرض كنيم كه در زير پرچم متعالي شما جهت تحقق حكم خداوند عادل و از بين بردن مظاهر جاهليت ديرينه اي كه جهان معاصر را

ص: 8905

فرا گرفته ثابت پابرجاييم. و از خداوند متعال مي خواهيم، با بقاء عمر جنابعالي مسلمانان را از بركات وجود مبارك شما بهره مند سازد. و دولت جمهوري اسلامي ايران را در برابر تمامي نيروهاي متخاصم و گمراه ياري كند و تمامي كساني كه از موجوديت اسلام دفاع مي كنند توفيق عطا فرمايد. خداوند بهترين سرپرست و ياري كننده است. والسلام عليكم و رحمةالله

ص: 8906

گلزار نامه ها (3)

مجله حضور، شماره 26 اشاره: در طول حيات پر بركت حضرت امام (س)، هزاران نفر از كشورهاي مختلف دنيا با توجه به شخصيت برجسته،انديشه هاي الهي و نقش رهبري آن بزرگوار در جهان اسلام براي ايشان نامه مي نوشتند. اين افراد براي ايجاد چنين ارتباطي داراي انگيزه هاي متفاوت بوده و از نظر سني و وابستگي به طبقات گوناگون جامعه خود نيز با هم تفاوت داشتند. محتواي نامه ها حاكي از نفوذ معنوي، اقتدار سياسي و تاثيرانديشه هاي انساني و رهايي بخش آن حضرت در ميان ملتهايي بوده است كه به نحوي از انحاء با شخصيت و پيامهاي ايشان آشنا بوده اند. از آنجايي كه تعداد نامه ها بسيار زياد بوده و به زبانهاي مختلف نيز نوشته مي شدند، و تشكيلاتي هم براي اين منظور وجود نداشت، در زمان حيات امام عزيز امكان ترجمه همه آنها و پاسخگويي به همه اشخاص ميسر نبود. البته نبايد اين واقعيت را از نظر دور داشت كه دوران پيروزي انقلاب، تثبيت نظام، مشكلات جنگ تحميلي و توطئه هاي مختلف، مانع از پرداختن به بسياري امور، از جمله پاسخ به نامه ها بوده است. تعداد نامه هايي كه به آنها پاسخ داده نشده است و هم اكنون در مديريت پژوهش امور بين الملل بايگاني است، به 11000 عدد مي رسد. مطالعه اين نامه ها كه به 26 زبان از هم تفكيك و اغلب آنها

ص: 8907

ترجمه شده اند، شناخت جديدي از نفوذ شخصيت، تاثيرانديشه و قدرت رهبري حضرت امام را ارائه مي كند. پس از تشكيل موسسه و سازماندهي امور بين الملل، نظر توليت وقت مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد آقا اين بود كه جواب همه نامه ها با نوشتن مقدمه اي كه در آن به شرايط دوران حيات حضرت امام و عدم امكان پاسخگويي به نامه ها اشاره مي شد، داده شود. سياست فعلي موسسه نيز، با تاكيدي كه جناب حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد حسن خميني بر ادامه روش قبلي دارند، پاسخ دادن به همه نامه هايي است كه براي حضرت امام (س) نوشته شده است. امور بين الملل موسسه كه از چند ماه پيش شروع به پاسخگويي به نامه هاي مزبور كرده بود، بعضا پاسخ هايي دريافت كرده است كه بسيار جالب و خواندني است. از اين شماره سعي خواهد شد به همراه ترجمه نامه هايي كه از شماره هاي قبل شروع كرده بوديم ترجمه نامه هاي جديدي را كه از همان اشخاص اخيرا دريافت شده است، به چاپ برسانيم. » » » آيت الله خميني عزيز;مايلم بخاطر تمامي تحولاتي كه در ايران بوجود آورديد از شما ستايش كنم. من نيز موافقم كه پوشيدن حجاب براي زنان خوب است و هيچ ضرري ندارد. از همه گذشته شما نمي توانيد در مورد افراد فقط با نگاه به

ص: 8908

چهره اش قضاوت كنيد. بوجود آوردن ملتي علاقمند به دين و باورهاي مشترك با شهرونداني مسلمان تصميمي عالي است. من بطور كلي موافقم كه عقايد عجيب و غريب شاه ارزش توجه را ندارد. زندگي يك حكمران چگونه است؟ من دوازده ساله هستم و در كلاس هفتم در مدرسه "هارديستون تاون شيپ" تحصيل مي كنم. خيلي دوست دارم در صورتيكه وقت داشته باشيد عكس امضا شده خودتان را برايم بفرستيد. ارادتمند شما كوين بورلند از پاسختان به نامه ام سپاسگذارم. من در آن زمان كه نامه را براي شما نوشتم. در دبستان مشغول به تحصيل بودم (شايد در حدود 15 سال پيش) و واقعا شگفت زده شدم كه پس از اين همه مدت، پاسخ نامه ام را دريافت داشتم. در حالي اين نامه را مي نويسم كه از انستيتو تكنولوژي ماساچوست با مدرك مهندسي فيزيك فارغ التحصيل شده ام. من در حال حاضر براي شركت داروسازي "وارنر - لامبرت" به عنوان يك تحليلگر مشغول به كار هستم و براي پاييز آينده در رشته قانون درخواست تحصيل كرده ام. اميدوارم كه بتوانم در رشته قانون ثبت تحصيلاتم را دنبال كنم، رشته اي كه طول مدت تحصيل در آن 3 سال است. من همچنين بسيار علاقمند هستم كه فرهنگهاي خارجي را مطالعه كنم. من به 5 زبان خارجي مسلط هستم كه اين قضيه در آمريكا

ص: 8909

غير معمول است. مضاف بر آنكه، من مسافرتهاي بسياري را انجام داده ام و بسياري از كشورهاي اروپايي، آمريكاي لاتين و آسيايي را بازديد كرده ام. اميدوارم كه شانس اين را بيابم كه در سالهاي آتي از خاورميانه بخصوص ايران بازديد به عمل آورم. كشور شما تاريخي جالب و فرهنگ منحصر به فردي را داراست. اميدوارم كه در فصل تعطيلات به شما و خانواده تان خوش بگذرد، من واقعا از اينكه زماني را صرف كرديد و به نامه من پاسخ داديد سپاسگزارم. با تشكرات خالصانه كوين بورلند » » » امام مسلمين، رهبر كبير انقلاب اسلامي، آيت الله روح الله خميني با سلام و احترام. به ياري خداوند، انقلاب اسلامي در ايران به رهبري شما بوقوع پيوست كه بدين خاطر من بسيار خرسندم و به شما تبريك عرض مي نمايم. اين شانس عظيم و مسئله اي غرورانگيز است كه شخصيت معظمي همچون شما در ايران پا به عرصه وجود نهاد و راهبر مسلمين جهان شد. من شخصا احساس غرور مي كنم. قدرتهاي بزرگ دنيا، از شخصيت شما مي ترسند و اظهار عجز مي كنند. من هميشه اسم شما را با احترام بر زبان جاري مي سازم و به آن عشق مي ورزم، هميشه مشتاق اين هستم كه بتوانم بطور شخصي با شما ملاقاتي داشته باشم اما نمي دانم كه آيا اين مسئله در

ص: 8910

زندگي ام اتفاق خواهد افتاد يا نه. من سعي دارم كه داستان زندگي شما را به زبا ن بنگالي به نگارش درآورم. اگر شما زحمت كشيده و جزييات زندگي خود را براي من بفرستيد، من بسيار خرسند خواهم شد. عمر طولاني شما را از خداوند خواستارم تا اينكه شما بتوانيد همچنان مسلمانان جهان را به راه صحيح اسلام سوق دهيد (آمين) متشكرم » » » آقاي آيت الله خميني از صميم قلب برايتان نامه مي نويسم و آرزوي سلامتي كامل شما را دارم. خداوند (الله) شما را حفظ فرمايد و در تصميماتي كه در انجام وظايف سنگين خود بايد بگيريد ياريتان نمايد. بنده كسي بجز يك كارگر ساده اداره راه نيستم، متاسفانه بغير از فرانسه بزبان ديگري نمي توانم برايتان نامه بنويسم. و از سياست جهاني نيز چيزي سر در نمي آورم. من طرفدار عدالت و دموكراسي حقيقي هستم. من هم مانند شما طرفدار صلح و عدالت واقعيم. جناب آيت الله خميني، مي خواهم يك لطفي در حق بنده بفرمائيد. اگر مي توانيد يكي از عكس هايتان را كه با دست خود مزين به چند كلمه دوستانه فرموده ايد برايم بفرستيد. از اين بابت سپاسگزار خواهم بود. حضرت آيت الله ضمن تشكر ازجنابعالي، احترامات فائقه بنده را بپذيريد. ژاك كولين

ص: 8911

گلزار نامه ها (4)

اشاره

مجله حضور، شماره 27 نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: ژاك كولين كشور: بلژيك زبان: فرانسه تاريخ نامه: 10 فوريه 1980 آقاي آيت الله خميني از صميم قلب برايتان نامه مي نويسم و آرزوي سلامتي كامل شما را دارم. خداوند (الله) شما را حفظ فرمايد و در تصميماتي كه در انجام وظايف سنگين خود بايد بگيريد ياريتان نمايد. بنده كسي بجز يك كارگر ساده اداره راه نيستم، متاسفانه بغير از فرانسه به زبان ديگري نمي توانم برايتان نامه بنويسم. و از سياست جهاني نيز چيزي سر در نمي آورم. من طرفدار عدالت و دموكراسي حقيقي هستم. من هم مانند شما طرفدار صلح و عدالت واقعيم. جناب آيت الله خميني، مي خواهم يك لطفي در حق بنده بفرمائيد. اگر مي توانيد يكي از عكس هايتان را كه با دست خود مزين به چند كلمه دوستانه فرموده ايد برايم بفرستيد. از اين بابت سپاسگزار خواهم بود. حضرت آيت الله، ضمن تشكر از جنابعالي، احترامات فائقه بنده را بپذيريد. ژاك كولين

نام و نام خانوادگي نويسنده نامه: مولانا عبيد الله بن سعيد العبدي كشور: بنگلادش زبان: انگليسي تاريخ نامه: 28 فوريه 1980

امام مسلمين، رهبر كبير انقلاب اسلامي، آيت الله روح اللهخميني با سلام و احترام، به ياري خداوند، انقلاب اسلامي در ايران به رهبري شما بوقوع پيوست كه بدين خاطر من بسيار خرسندم

ص: 8912

و به شما تبريك عرض مي نمايم. اين شانس عظيم و مسئله اي غرورانگيز است كه شخصيت معظي همچون شما در ايران پا به عرصه وجود نهاد و راهبر مسلمين جهان شد. من شخصا احساس غرور مي كنم. قدرتهاي بزرگ دنيا، از شخصيت شما مي ترسند و اظهار عجز مي كنند. من هميشه اسم شما را با احترام بر زبان جاري مي سازم و به آن عشق مي ورزم. هميشه مشتاق اين هستم كه بتوانم بطور شخصي با شما ملاقاتي داشته باشم اما نمي دانم كه آيا اين مسئله در زندگي ام اتفاق خواهد افتد يا نه، من سعي دارم كه داستان زندگي شما را به زبان بنگالي به نگارش درآورم. اگر شما زحمت كشيده و جزييات زندگي خود را براي من بفرستيد من بسيار خرسند خواهم شد. عمر طولاني شما را از خداوند خواستارم تا اينكه شما بتوانيد همچنان مسلمانان جهان را به راه صحيح اسلام سوق دهيد. (آمين) متشكرم

ص: 8913

يحيي بونو محقق فرانسوي

امام خميني و جهان معاصر، ج 1 مؤسسه چاپ و نشر عروج ابتدا بفرماييد چطور شد رشته فلسفه را براي تحصيل در ايران انتخاب كرديد؟ يحيي بونو: بسم الله الرحمن الرحيم اين سؤال تقريبا راجع به تمام زندگي من است، چون انتخاب رشته فلسفه و انتخاب اسم در زندگي من توام بوده است. من قبل از اين كه مسلمان بشوم، حتي مسيحي مذهب درستي نبودم. مثل همين اروپاييهاي عادي و معمولي كه بيشتر لامذهب هستند و در حقيقت، يعني عنوان مسيحيت داريم ولي حقيقتش را نداريم. حتي انتصاب درستي به اين آيين خيالي مسيحيت نداريم، ولي من تقريبا از مدرسه و از دوران دبيرستان در طلب چيزي بودم. من ناراضي بودم از اين راهي كه جلوي من باز بود. يعني راهي كه درس مي خوانيم براي يك كار. براي كار چرا؟ كار براي زندگي مادي؟ به اين برنامه خيالي غرب قناعت نكردم و راضي نبودم. خوب بيشتر در آغاز حركت آنچه در غرب رواج داشت از اديان شرقي مخصوصا «بوديسم» و «هندوئيسم» بود و اين آيينها را پيگيري مي كردند. بررسي مي كردند و دنبال مي كردند. خوب من هم اينطور، تماس من با فلسفه شرق، اول توسط آيين بوديسم بوده. آن زمان دانشجو نبودم. من درس را اصلا ترك كرده بودم كه

ص: 8914

منقطع بشوم، براي اين بحث، در يك فلسفه ماوراي طبيعت، يك چيزي كه مهمتر از اين دنيا و پايدارتر از اين دنيا باشد. در جريان اين بررسيها در بوديسم كتابهاي شخصي را پيدا كردم به اسم «اوونه گينو» ، يك فيلسوف فرانسوي است كه مسلمان شده، شايد از نخستين فرانسويها كه در زمان معاصر مسلمان شدند. ايشان در سال 1951 فوت كرده. ايشان قبل از جنگ جهاني اول در اوج استعمار، اسلام آورد. اين يك خصوصيت مهم بود. او كتابهاي زيادي درباره اسلام و فلسفه و عرفان نوشته است. من تمام كتابهاي ايشان را خواندم و با اين مطالعات مسلمان شدم. يعني توسط بحث فلسفي و عرفاني و شايد هم بيشتر عرفاني. آن وقت تصميم گرفتم كه زبان عربي را ياد بگيرم. در فرانسه الان يك رشته دانشگاهي است كه بعدا تخصص پيدا مي كند، بعد از ليسانس، مثلا تخصص رشته ادبيات عرب يا رشته زبانشناسي يا رشته تاريخ يا رشته اسلامشناسي. وقتي مسلمان شدم رفتم براي ادامه تحصيل. از مسئله شيعه و سني و فرق و اختلاف بين اين دو هم من اصلا خبر نداشتم. رفتم مسجد براي مسلمان شدن و مسلمان شدم ولي خبر نداشتم كه «سني» چيست و «شيعه» چيست. در اين يك سال اول كه مسلمان شدم

ص: 8915

با كتابهاي استاد مطهري كه شاگرد علامه طباطبايي بودند، آشنا شدم. با تشيع آشنا شدم و دانستم اول كه مسلمان شدم، سني بودم. به خاطر اين به فلسفه و عرفان بيشتر گرايش پيدا كردم و به گروههاي متصوفه كه در جهان سني مذهب هستند، مخصوصا در شمال آفريقا كه در رابطه بيشتر با فرانسه است. يكي از استادان بزرگ كه استاد من هم از كشور مالي بود در آفريقاي سياه. ايشان با اين كه در گروه تيجاني بود اما در حقيقت شيعه بود و الان فوت كرده است. ظاهرا آنها يك سلسله اساتيد بودند كه تشيع را مخفيانه ابلاغ مي كردند، در بين شاگردان خصوصيشان. او به من هم توصيه كرد توسط يكي از فاميلشان كه دامادش هم بود كه تشيع را انتخاب كنم. من هم از طريق متون عرفاني اصيل شيعه، از متون عرفاني و فلسفي با شيعه آشنا شدم. يك سال بعد از اسلام آوردن، من تشيع را انتخاب كردم و تمركز و تفحص در رشته فلسفي و عرفان شيعه نمودم. اينجوري بود كه بعد از گرفتن ليسانس و فوق ليسانس، در رشته تصوف تز نوشتم در فرانسه، در دانشگاه سوربن فرانسه - تز فوق ليسانس خود را درباره تفسير صوفي «احمد تيجاني» مؤسس گروه تيجاني در مراكش نوشته ام. بعد

ص: 8916

هم براي دكترا انتخاب كردم كه درباره عرفان اصيل شيعه كار كنم، در مورد نظريات امام خميني. از كي با حضرت امام آشنا شديد و اين آشنايي چه تاثيري در كار و فعاليت شما داشت؟ آشنايي با امام براي من خيلي مهم و مؤثر بود. من از زمان انقلاب درباره امام شنيده بودم، حتي ايشان كه در نوفل لوشاتو بودند من در جنوب فرانسه بودم. آن وقت هم تازه مسلمان شده بودم. همان سال كه انقلاب اسلامي در جريان بود، مسلمان شدم ولي خيلي با مسائل سياسي و با تشيع آشنا نبودم. خيلي اعتماد هم نداشتم - متاسفم كه از اين فرصت استفاده نكردم و بي بهره ماندم. بعدا وقتي كه درسم پيش رفت و در سطح معرفت زبان عربي تسلطم بر زبان عربي بيشتر شد و توانستم متون عربي را خودم بخوانم، يعني در دوره ليسانس و فوق ليسانس، در يك كتابفروشي، يكي از دوستان لبناني، كتاب مصباح الهدايه و كتاب ديگري از امام را پيدا كردم. در خود مغازه كتاب را باز كردم و نگاه كردم ديدم عجيب است. همه شرح كلمه ابن عربي، بلكه محكمترين كلامي كه ديدم در بين معاصرين و حتي در سالهاي گذشته تا برسد به خود شاگردان ابن عربي، تعجب كردم، اين دو تا

ص: 8917

كتاب را خريدم. اين اولين برخورد من با اثر امام بود. خوب آن وقت يك تحول عجيبي براي من پيدا شد. چطور ممكن است كه اين مرد، كه همه مي گويند فقط يك مرد سياسي است، يعني تبليغات غربي اين جور مي گفتند، چنين آثاري داشته باشد. وقتي كه يك كتاب درباره ابن عربي نوشته شد در فرانسه، توي روزنامه ها مي نوشتند كه آن اسلام خوبي است، ولي آن اسلام كه (امام) خميني مي خواهد، اين اسلام سياسي است و هيچ فايده ندارد. همان اسلام اخوان المسلمين است. برادران ديني من هم در دست چيزي نداشتند كه بتوانند مقايسه كنند. بدانند كه اينجور نيست. همه خيال مي كرديم و يعني الان هنوز خيال مي كنند كه بله امام خميني مثل بعضي از اين اخوان المسلمين است كه اصلا از عرفان، فلسفه و معنويت اسلام خبر ندارد و فقط در كار سياسي و مرد سياسي بوده اند. من هم اين جور خيال مي كردم. وقتي كه اين كتابها را ديدم حقيقت را فهميدم. خيلي علاقه شديد پيدا كردم نسبت به حضرت امام، تصميم گرفتم كه اين آثار را معرفي كنم به ديگران. بعدا زبان فارسي را هم ياد گرفتم. كساني كه نه زبان عربي بلدند و نه زبان فارسي نمي توانند بدانند كه اين آقا و اين امام كيست؟ ! ، اصلا

ص: 8918

يعني بر عكس تبليغاتي است كه غربيها مي كنند كه حتي مي گويند ابن عربي براي امام خميني كافر است. من هم تصميم گرفتم كه كار بكنم و تز دكترا بنويسم كه معرفي كنم و مطرح كنم شخصيت عرفاني امام خميني را. چون در غرب اين چهره امام و اين وجهه امام مي تواند خيلي اثر داشته باشد. الان غربيها از حرفهاي سياسي و اقتصادي خسته شده اند، دويست سال است دارند حرفهاي اقتصادي و سياسي مي شنوند. يعني از انقلاب فرانسه تا انقلاب شوروي تا الان از اين حرفها خسته شده اند. بلكه تشنه معنويت هستند و دنبال اين معنويت مي روند و ما مقصريم كه اين معنويت و عرفان اصيل منبعث از تعليمات ائمه را مطرح نمي كنيم. ديگران آمدند حرفهايشان را مطرح كردند. «بودي ها» آمدند، «صوفيه» آمدند، «بهائيه» آمدند و همه آمدند گفتند كه معنويت مي خواهي ما داريم. آن وقت ما از جانب ديگر، از راه ديگر مي آمديم. مي گفتيم كه ما سياست داريم و متاسفانه همه غربيها يا بيشتر آنها كه نزديك به معنويت شده اند يعني راه معنويت كه انتخاب كرده اند مسلمان نشده اند. اكثرا در فرقه هاي ضاله هند و يا بوديسم وارد شده اند. اگر هم مسلمان شده اند، اغلب در فرقه هاي صوفيه يا. . . يا نمي دانم اهل حق و اينها وارد شده اند. خوب فعلا تقصير از ماست

ص: 8919

كه ما مطرح نكرديم جهانبيني كامل خود را. فكر كرديم مهم اين است كه بگوييم كه بله سياست و اقتصاد هم داريم ولي مهم قلب عرفان و راس فلسفه اسلامي است كه از ائمه داريم. اسلام براي هر جاي بدن چيزي دارد. هم براي قلب، هم براي راس، هم براي اعضاي ديگر بدن، الان ما فقط چيزهايي اجتماعي و اقتصادي و سياسي را مطرح كرديم. خوب اين چيزها كه براي قلب و براي مغز است كمتر مطرح شده است. شما در مورد فلسفه و عرفان امام مطالعه داريد. حضرت امام مي فرمايند: «فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند» از نوشته ها و گفته هاي حضرت امام بينش فلسفي ايشان نسبت به وجود و موجودات بدست مي آيد. بنظر شما از ديدگاه امام خميني فلسفه اسلامي و تفكر فلسفي چگونه است؟ آيا صورت تقليدي دارد؟ و اگر دارد چطور بيان مي شود؟ خوب، امام كه خيلي معتقد است به فلسفه ملاصدرا و مي توانيم بگوييم كه ثمره قرنها مباحثه است. در زمينه فلسفه و اعتقادشان به ملاصدرا كه نياز به استدلال ندارد. جملات امام واضح است و مطلب را مي رسانند و احترامشان به ملاصدرا را مي رسانند. البته در فلسفه اسلامي، كلا هيچ وقت يك مكتب تقليدي نشده كه بگوييم چون كه امام

ص: 8920

احترام مي ورزند به ملاصدرا، پس هر چه او گفته است حرف و بحث ندارد، نه، امام حتي گاهي وقتها در حقيقت اشكال مي گرفتند. در كتابهاي ايشان اشكال گرفته اند به ملاصدرا، چون كه فلسفه اسلامي يك فلسفه زنده است. يعني يك جمودي نشده كه مثلا حرفهاي كسي را كه چهارصد سال قبل گفته است تكرار بكنيم. نه، بحث مي كنيم اگر راست بود، تكرار مي كنيم اگر نبوده است، كه بر عكس مي گوييم، يا تصحيح مي كنيم يا چيزي اضافه مي كنيم. خوب امام در اين باره هم اضافات و حواشي مهمي دارند. ايشان فقط يك استاد يا معلم ماهر نبوده، يك به اصطلاح مشرح يعني شارح هم نبوده. خيلي نوآوريها داشته، هم در حواشي، هم بعضي جاهاي مهم و اساسي كه بعضي از اين نوآوريها را در تز و رساله تحقيقي ام اشاره كرده ام. اين نوآوريها هم در بعضي مواضع فرعي و هم در بعضي مواضع اصلي است. لطفا بفرماييد كدام يك از آثار امام را بيشتر مطالعه كرده ايد و بيشتر در تز دكتراي خودتان مورد مطرح بوده است و اساس كار شما در اين تز چه بوده است؟ آثاري كه مورد بررسي بوده اند تمام آثار عرفاني امام هستند، هم به زبان عربي، هم به زبان فارسي، و چهل حديث و شرح حديث عقل و جهل كه

ص: 8921

چاپ نشده، ولي توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) كپي دست خط امام در اختيار من قرار گرفت و خيلي سپاسگزارم و تفسير سوره حمد و مبارزه با نفس و جهاد اكبر، اينها اساس بررسي من در اين تز بوده و خلاصه همه آثاري كه خبر از آنها داشتم. يك فصل كامل هم در مورد كتابهاي فقهي و اصولي امام نوشته ام ولي آنها مورد بررسي نبودند فقط يك خلاصه كه اين كتابها هم هست و محتواي اين كتابها جمله اين است. از كتاب كشف الاسرار هم استفاده كردم چون كه چند تا مطالب مربوط به تز داشت با اين كه در مورد فلسفه و عرفان نيست. همچنين از كتابهاي ديگر ايشان هم استفاده كرده ام. اگر ممكن است چهارچوب و طرح مباحثي را كه در تز خود نوشته ايد و مي خواهيد اثبات كنيد بيان بفرماييد. اساس كار اين بوده كه تمام عرفان امام مورد بررسي واقع شود ولي بعد از تقريبا سه سال فيش برداري از آثار امام خميني، ديدم كه مطلب بيشتر از هزار تا هزار و پانصد صفحه خواهد شد. بين كار تصميم گرفتم كه فقط در اين جلد اول الهيات مطرح بشود، يعني انسان، خدا و خداشناسي، هدف راه انسان. جلد دوم ان شاء الله در آينده رهرو

ص: 8922

و كيفيت راه رفتن مطرح بشود كه يك موضوع ديگر هم هست كه الان فيشهاي آن تقريبا تهيه شده و براي نگارش آماده است، يعني جلد سوم چون كه امام دو كتاب جداگانه درباره نماز نوشته اند كه در واقع وسيله راه است اگر بخواهم كامل بكنم جلد سوم درباره وسيله راه خواهد بود. بعضي از متحجرين اعتقاد داشتند و شايد هنوز هم معتقد باشند كه ميان قرآن و فلسفه تعارض وجود دارد با توجه به اينكه حضرت امام تطبيق برخي از براهين عقلي به آيات قرآن را خارج از دايره تفسير به راي مي دانند و از گفته بعضي محدثان كه قبلا در اثبات توحيد بر دليل نقلي اعتماد كرده اند تعجب مي كنند با عنايت به نظر ايشان و ساير بزرگان چنانچه در اين مورد هم صحبتي داريد بفرماييد. بعد از نظريات امام و ساير بزرگان مثل علامه طباطبايي و شاگردان ايشان كه خيلي استدلالشان هم مهم بوده خيلي حرف ديگري نمي ماند. فقط مي توانم اثبات كنم فرمايشات ايشان محكم است و مورد اشكالي ندارد، نه فقط بايد بگوييم كه تعارضي نداريم بلكه توافق است. يك چيزي كه مي توانم اضافه كنم مربوط به غرب و غربيهايي است كه مسلمان شده اند. من هنوز نشنيده ام كه حتي يك غربي مسلمان شده بعد از بحثهاي فقهي و

ص: 8923

اصولي و يا مطالعات در فقه و اصول يعني در فقه اسلامي يا شريعت اسلامي يا اصول فقه اسلام مسلمان شده باشد. من اصلا نشنيده ام حتي يك نفر چنين چيزي بگويد. تقريبا نود درصد يا نود و پنج درصد مخصوصا از آنها كه از طبقات تحصيلكرده مسلمان شده اند و مخصوصا شيعه شده اند همه از راه فلسفه و عرفان به اسلام وارد شده اند. پس نه فقط فلسفه تنها مبعد از قرآن نبوده بلكه از راه فلسفه به عرفان، به قرآن و روايات رسيدند. خوب اگر اين فلسفه و عرفان نبود اصلا نمي رسيدند به اين روايات و به قرآن و كلام ائمه (ع)، پس ما بايد از اين وسيله استفاده كنيم و من هنوز از طرف ديگر هم نشنيده ام كه فرض كنيم از اساتيد فلسفه آنقدر بحث كرده در فلسفه كه كافر شده باشد. يا مثلا بالاخره نماز را ترك كرده باشد. البته كساني هستند و درك درست ندارند و در فلسفه خطر گم شدن هست، خوب به خاطر اين، خود اساتيد فلسفه و عرفان در انتخاب شاگرد خيلي مواظب اند و در گفتن مطلب خيلي خودداري مي كنند و خود امام هم خيلي در انتخاب شاگرد سختگير بودند. چون كه مي دانيم كه هر ظرف نمي تواند فلسفه يا عرفان را تحمل كند. همين طور

ص: 8924

كه مي دانيم رواياتي هست كه همه نمي توانند تحمل كنند ولي اينجانب اهميت فلسفه اسلامي و عرفان اسلامي را براي ترويج قرآن و روايات و ترويج اسلام بسيار مهم مي دانم كه بايد حتما در نظر بگيريم. به همه كساني كه مخالف فلسفه و عرفان هستند بگوييد كه شما يك آمار بگيريد. خودتان برويد غرب بپرسيد، ببينيد مسلماناني كه در غرب مسلمان شده اند. از چه راه، مسلمان شده اند ببينيد از كجا به قرآن رسيده اند، از كجا به روايات رسيده اند. بعضيها به خاطر انقلاب مسلمان شده اند، اينها هم هستند. يعني فقط چون كه انقلاب بوده خيلي اثر داشته ولي قبل از انقلاب اصلا فقط از راه فلسفه و عرفان بوده. نود درصد از راه فلسفه و عرفان بوده و انقلاب هم بالاخره پايه هاي فلسفي عرفاني آن مطرح بوده. وقتي كه مي خواهند به ريشه انقلاب اسلامي برسند باز هم مي رسند به فلسفه و عرفان اسلامي. البته از بحثهاي سياسي و اقتصادي و اين چيزها هم كتابهايي هست از «شهيد صدر» و از «شهيد مطهري» ترجمه شده اند. متاسفم كه كتابهايي كه از شهيد مطهري ترجمه شده اند مهمترين كتابهاي ايشان نبوده، چون كه ايشان كتاب چند گونه داشته، از كتابي براي بچه ها، قصه نويسي تا بحث فلسفي، مشكل مكان و زمان و اين چيزها. بعضي

ص: 8925

كتابها هست كه براي هميشه مي مانند، مثل بحثهاي حركت و زمان، بعضي كتابهايشان در يك مكان و براي يك مكان و زمان نوشته شده اند مثل بحثهاي ماترياليسم و ماركسيسم. الان كسي دنبال ماركسيسم نمي رود كه نيازي به اين بحث باشد. يك ميليون نسخه بفرستيم به غرب هيچ كس تقريبا نسخه اي هم نمي خواند چون كسي دنبال ماركسيسم نيست كه برود ماركسيسم بخواند و مقايسه كند. بله وقتي كه در ايران، عراق يا كشورهاي شرق يعني جوانها داشتند گمراه مي شدند به خاطر ماركسيسم، آن وقت اين بحث نه فقط لازم بود، بلكه واجب بود. خوب خيلي اثرش هم مهم بود ولي اين مخصوص يك محيط، يك زمان و يك شرايطي است. من نمي گويم هيچ كس توسط اين كتابها در غرب هدايت نيافته، بله بعضيها هم توسط اين كتابها هدايت يافتند ولي مقايسه كنيم بحثهايي سياسي اقتصادي و اجتماعي چند نفر از اين راه هدايت يافتند؟ اصلا هيچ كس! حالا فرض كنيم پنج درصد، ده درصد، ولي از بحثهاي فلسفي و عرفاني نود، نود و پنج درصد هدايت شده اند. در اين صورت از نظر شما لازمترين مباحث براي ترجمه و ارسال به جهان غرب همين مباحث فلسفي و عرفاني است. بله، چون كسي نمي تواند جلوگيري كند كه شما ترويج انقلاب مي كنيد و ما به كتاب شما اصلا اجازه

ص: 8926

انتشار نمي دهيم. بعضي كشورها، الان مشكل است كتابهاي اقتصادي و سياسي پخش كنيم و ترويج كنيم. اصلا نمي شود، از اين بحثها مي توانيد وارد بشويد، چون پايه هاي تفكر انسان را تقويت مي كند. اين راه بهتر است براي ترجمه، براي ترويج افكار امام، نه ترويج مثلا انقلاب، اصلا انقلاب اسلامي خودش پرتوي از افكار امام بود. افكار عرفاني و فلسفي امام. در ايران بعضيها كه مخالف فلسفه هستند با من تماس گرفتند كه چرا شما فلسفه مي خوانيد، بهتر است كه شما اول فقه و اصول بخوانيد، بعدا درس فلسفه. هميشه به آنها مي گفتم كه ببينيد پيغمبر اسلام در زندگيشان دو دوره داشته اند، يك دوره، دوره مدينه، قوانين فقه، شريعت اسلام همه اش در دوره مدينه تقريبا آمده، چون كه اول بايد يك جامعه بسازيم، جامعه مؤمنين، بعد قوانين براي اين جامعه بيايد. اين جامعه الان در غرب نيست. در دوره مكه چي بوده؟ دوره دعوت به توحيد، بحث در توحيد، بحث در معاد و اين مسائل. توحيد و معاد. ما الان با توحيد و معاد بايد بحث كنيم و بايد جوابگو باشيم به تمام مشكلات فلسفي و مادي گرايي كه در آنجاست. اين كار با فلسفه درست مي شود، با فلسفه و عرفان درست مي شود، نه با فقه و اصول. حضرت امام از عدم تحقق

ص: 8927

حكومت اسلامي حقيقي در طول تاريخ ابراز تاسف مي كردند و موانع تحقق اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله را بيان فرموده اند و جهل و خرافه و مقدس مآبي و تحجرگرايي و همچنين استعمار را موانع اصلي مي دانند و مردم را همواره از اسلام آمريكايي و اسلام متحجرين بر حذر مي دارند. بويژه در وصيت نامه سياسي - الهي خود تصوير زيبا و جامعي از اسلام ناب محمدي ارائه مي دهند. نظر شما راجع به اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله چيست؟ در باره اين اصطلاح، «اسلام ناب محمدي» كه امام به كار برده اند، آنچه مي توانم مطرح كنم، فقط اين كه من متخصص اسلام ناب نيستم. اصلا جوابگو نيستم. ولي به نظرم يكي از خصوصيات مهم اين اسلام ناب محمدي همان كامل بودن آن است. يعني اين كه همه ابعاد رعايت بشود. در هشتمين كنفرانس انديشه اسلامي من يك سخنراني داشتم كه به عربي هم ترجمه شده و توسط سازمان تبليغات هم منتشر شده است. در آنجا گفتم در اسلام آوردن من فقط به همان بعد عرفاني و فلسفي اهتمام داشتم. چون كه متاسفانه مسلمانان قبل از امام بين دو چيز بودند. در جهان سني صوفيگري يا اخوان المسلمين. يعني در اسلام اگر كسي بيشتر از نماز خواندن پنج گانه

ص: 8928

و روزه گرفتن مي خواهد جلوتر يا بيشتر برود و تعمق در عرفان كند صوفيگري است يا به مسائل سياسي و اجتماعي مي پردازد، مي شود مثل اخوان المسلمين. هر كدام هم ديگري را قبول ندارد. اخوان المسلمين، عرفا و فلاسفه را صوفي مي گويند، يعني آنها گمراه هستند و از قلب اسلام مثلا دور شده اند. خوب بسياري از برادران ديني ما هم گرايش پيدا كرده اند به اسلام از راه فلسفه و عرفان. متاسفانه مجبورند كه بين اين دو تا يكي را انتخاب كنند. واضح است كه صوفيگري و اين حركت را انتخاب مي كنند، چون كه با كار اخوان المسلمين و اين چيزها موافقت ندارند و نمي توانند موافقت پيدا كنند. اين بي فكري است. بله، ولي وقتي كه اثر امام را كشف كردند يك كشف بزرگ بوده يك اكتشاف جديد كه بر خلاف تمام تبليغات غرب بود كه مثل نهج البلاغه هم عرفان دارد هم سياست دارد. هم اين را دارد، هم آن را دارد، يعني تمام ابعاد را. اصلا هيچ اختلاف بين ابعاد خود نداشته بلكه تمام و كامل وحدت كامل مثل وحدت انسان كه چند تا جزء دارد، قلب و مغز و شكم. امام يك اسلام مطرح مي كنند مثل يك شخصيت كامل كه البته در اين اسلام بعضي چيزها مهمتر است و بعضي

ص: 8929

چيزها اهميت كمتر دارند، مثل «قلب» و «مغز» كه از همه مهمتر است يا بازو كه مثلا براي دفاع اهميت دارد. ولي پايين تر از مغز است و يا شكم كه مثلا مربوط به حيات اقتصادي انسان است، حيات اقتصادي جمعيت و جامعه هم اهميت دارد ولي كمتر از مغز و قلب. ولي همه، ابعاد يك وحدت و يك شخصيت واحد هستند. براي من «اسلام ناب محمدي» اينطور است. درباره اصولگرايي و هدفداري در اسلام از ديدگاه فلسفي و از ديدگاه حضرت امام اگر بحثي داريد بيان بفرماييد، در غرب آن طور كه مشخص است هدف بلند مدت اجتماعي براي وصول به يك جامعه مبتني بر ايمان و معنويت اصلا مطرح نيست، و همانطور كه «پوپر» هم مي گويد، آن را وصول به يك ناكجا آباد مي داند، ولي در اسلام اين طور نيست و اصولگرايي و هدفداري با هم مرتبط هستند. غرب با غفلت از ساحت معنوي آرمانخواهي و كمال طلبي انسان را نيز در خدمت تكنولوژي به كار مي گيرد. مسئله بحران اخلاقي در مغرب زمين نيز ناشي از همين طرز تفكر است از نظر آنها انسان يك سلسله اقدام و عمل است، بخصوص از نظر اگزيستانسياليزم و ليبراليزم. در اين طرز تفكر، ايثارگري بي معني است. آرمان طلبي نياز به ايثار دارد.

ص: 8930

ولو بعضي از نويسندگان غربي توجيه كنند لكن مكتبي كه تابع عقلگرايي مادي است و به مطلق مقدس دعوت نمي كند ذاتا نمي تواند آرمانخواه و ايثارگر باشد. در غرب حتي هنر و زيباشناسي در چرخه توليد و مصرف و اميال حيواني محدود و خنثي مي شود. بله، در اسلام همين است كه هم مقصد و هم مبدا يكي هستند. انا لله و انا اليه راجعون. اصل خدا، مبدا خدا و معاد هم به طرف خداست. اصل و هدف مشخص است و اين اصل و هدف هم بي پايان است. مشخص هست ولي محدود نيست. در انديشه مادي غرب مبدا مشخص نيست. انسان در تاريكي است. مي گويد ما از تاريكي خبر نداريم چند تا استخوان پيدا كرديم نمي دانيم اصل اوليه اش چي بوده. فرضهايي هست كه شايد اين جوري بوده. شايد اينطوري بوده. معلوم نيست. نهايت نيز معلوم نيست. اين نهايت را خودش بايد بسازد. بايد كشف كنيم و خودش هر روز دارد مي سازد و هر چي مي سازد دارد بدتر مي شود. خيلي فرق هست بين اين دو تا بينش، بينش اسلامي و بينش الان غربي كه روي پايه، مي توانيم بگوييم ابليسيونيزم استوار است يعني فكر تطوري باصطلاح. تطور و تكامل در اسلام و در فلسفه اسلامي هم مطرح هست ولي نه در اين معني كه آنها

ص: 8931

دارند، كه ما يعني انسان از صفر رفتيم به هيچ، به يك جايي كه نمي شناسيم. درست است، بله انسان از بدو يك تكامل دارد ولي قوس صعودي يعني انسان كه از يك جا آمده، يك كمال هم دارد اين سير تكاملي صعودي به طرف مجهول نيست. انسان چي بود؟ چي هست؟ و چي خواهد بود؟ چون كه انسان از بالا آمده پائين كه لقد خلقنا الانسان في احسن التقويم ثم رددناه اسفل سافلين از بالا آمده پايين مي تواند برگردد. نه برگشتي به طرف عقب بلكه برگشتي با يك سير تكاملي. چون كه سير صعودي برگشت سير نزولي نيست. تكامل سير نزولي است. ولي اگر اين امكانات نبودند انسان نمي توانست برود به طرف درجه تكامل. البته اين بحث با ساير جهات فلسفي مانند اثرات وجود و حركت جوهري و غيره مربوط است و تا كسي آنها را بحث نكرده و به نتيجه نرسيده اصلا نمي تواند به بحث سير تكامل كه چه جوري هست و چه جوري نيست برسد. اضافه مي كنم اين اصولگرايي كه الان در غرب مطرح هست بيشتر منظورشان اصولگرايي سياسي است. خوب آنها اندازه ديدشان خيلي ضعيف و محدود است، به اين مي انديشند كه چه جوري يك جامعه را اداره كنيم. اداره شكم چگونه است و غير آن. الان البته اين جوري هم هست، اين

ص: 8932

يك اصولگرايي است. متاسفانه در غرب حركت اصيل اسلامي و منبعث از وجود پر بركت حضرت امام را از روي همين اصولگرايي سني مقايسه مي كنند.

ص: 8933

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109