ناسخ التواریخ زندگانی حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام جلد 10

مشخصات کتاب

زندگانی حضرت امام علی النقی علي السلام

تأليف :

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپھر

به تصحیح آقای محمد بهشتی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

* ( 1358 ش ه - 1399 ه - ق ) *

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

و چون در امام و پیغمبر نگران شوند از حقارت نفس و صغارت ظرف وسبكي مغز و نارسائی فهم و غلبۀ وهم و بی خبری از شئونات خالق کل او را خدا خوانند « این يذهبون و اني يؤفكون » تمام این صفات و افعال باراده و مشیت حضرت لا يزال از خاتم انبیای عظام و اولیای حق وولي مطلق بلکه پاره از آن از شیعیان خاص و محبان مخصوص و یاران منصوص ظاهر میشود تا از روی حق واستحقاق بتوانند مظاهر برحق حق گردند و آنچه باید کرد بکنند.

معذلک با این غلوی که دارند چون دنوی ندارند از شئونات عالیه و مقامات ساميه إمام علیه السلام بی خبرند .

از باخبران پرس که ما بی خبرانیم *** از با بصران جوی که ما بی بصرانیم

بر صورت و اندام و قد شاهد مقصود *** گرچه نگرانیم و لکن نگرانیم

چنانکه در فصول سابقه اصول سابغه مذکور شد و همینقدر باز نمودیم که بطوریکه در سابق در تفسیر « و اولی العلم من خلقه » مسطور كرديد لاعلم إلا خشيتك ولا حكم إلا بالايمان بك - إلى آخره ، وبيانات مبسوطه که در شئونات و درجات علماء مذکور شد معرفت هر کسی باندازه علم او و علم باندازه معرفت اوست جماعت غلات با این علوی که ورزیده اند و کافر و ملحد خوانده میشوند معذلك

ص: 2

آن شئوناتی که مثلاً امثال جناب سلمان فارسى وأبوذر و مقداد و اقران ایشان در حق إمام علیه السلام قائل هستند افزون از آن است که غلاة قائل هستند، زیرا که آن علم و اطلاعی که ایشان بشئونات و مراتب معنوية إمام سلام الله عليه دارند مردم غالي ندارند .

و با این حال جناب سلمان و اقران او نیز بطوریکه میشاید بر شئونات ومقامات عاليه إمام علیه السلام عارف نمي باشند ، شأن و مقام وفطرت وسجاياى إمام را جز خداوند تعالی و پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم و خود امام علیه السلام آگاهی ندارد بلکه حقیقت باطنی آنرا جز خالق انام نمی داند .

و علما و دانایان جهان نیز نظر بجهات ذاتی خودشان برعوالم إمام عالم هستند و هر يك اعلم واعرف هستند بهتر دانند، ازین است که از پاره ایشان بسبب كثرت ذكا ودها و فطانت و کیاست و فراست و صفا که در سینه پرجوش و روانی پرخروش دارند گاهی که دیکدان سینه را سرشار و لبریز و چاره حراست و صیانت را از دست خود بیرون مینگرند بی پروا و بی باک جواهری گران بهاتر و با قیمت تر ازین مرکز آب و خاک از معادن دانش ومخازن بینش وينابيع ارادت بميادين صدق و سباسب صفا می افشاندند .

و هر کسی باندازه فهم وعلم ومقدار ادراك خود وسلیقه گوهرشناسی خود از آن گوهرهای ریان انتقاد و التقاط می نمود و در دکان معارف بخواستاران عوارف صلای عام در میداد و خاص و عام حاضر و بر آن جواهر زواهر ناظر و هر کسی بقدر بضاعت و ظرفیت خریدار و در صندوقچه سینه نگاهدار میشد.

و صمیمی طلاب خردمند از آن گوهرهای شاداب ارجمند بیشتر و بهتر بهرور میشدند ، اما از آنجا که گوهرهای شاهوار معارف را هر قدر در بحار عوارف مصونتر و از دیدار اغیار و جهال بلادت شعار محفوظ تر و محرم تر و از صرافان گوهر ناشناس پنهان تر بدارند و بدست اهلش بسپارند نیکوتر و با بهاتر خواهد بود.

ص: 3

أما دريغ و افسوس که عشاق این ذخیره نفیسه گنجینه مهیمن قدوس که فلك آبنوس شایسته و مستعد خزانت آن خزانه نبود تاب گنجایش را نیاوردند و باخریدارانی بی تمیز که خرمهره را با در و گوهر برابر میساختند و ظرف و ظرفیت حفاظتش را نداشتند بنمودند و از آنچه آنان را زیبنده نبود قفل برگشودند وطریقی بر خلاف مقصود پیمودند و افشای اسراری که روا نبود باشخاص بیگانه نمودند ( گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود) طالبانی بی بصر بر اثر رهسپر شدند.

و چون با خبر شدند در عین خریداری وطلب مشتری وطالب نبودند و از عدم سعادت وضعف طالع چنان شایع ساختند که اصل را از دست بدادند و مشتری و بایع صفر الجيب و تهی دست با ندامت عاقبت و ناکامی انجام از نام و کام و مرام افتادند .

و بهره با کسانی افتاد که باغیار ننمودند و در حفظ و حراست آن کوشیدند و چون باهلش نمودند فواید جلیله و عواید جمیله اش را عاید هر دو جهان خود ساختند و گاه میباشد که افشای اسرار نزد اغیار موجب انقلاب حواس و انکار ایشان و دوری آنها از شمول رحمت غير متناهى إلهي وتزلزل خاطر تحير و پریشان خیال ایشان می گردد.

و گاه میشود که بر جبر وظلم حمل مینمایند ، چه آن فهم دقیق و ذوق رقیق و عمق عمیق و درا که لطيف يا تتبع کامل و بصیرت تامه و احاطه مشاهل بر اخبار و آثار و تفاسیر آیات و حقایق حکمت و مصالح ايزدي و مواهب الهيئة بر حسب نظام وقوام عالم ودوام امم واصلاح امور معاشية ومعادية وعلم بحقايق مسائل و معانی و تفاوت درجات و مقامات باقتضای مشایای خداوندی ندارند لاجرم چون بعضی کلمات دقیقه و بیانات لطیفه را از منابع علوم ربانیه و حکم صمدانیه که اضافه بر توانائی فهم و ظرفیت ایشان است میشنوند چنان گیج و هاج

میشوند که

ص: 4

نمی دانند چه میشنوند و چه میفهمند بلکه آنچه را هم که فهمیدند از یاد بیاد میدهند.

و بسیار میافتد که پاره علما که خود را نزد تلامذه و عوام برتر از وی میشمرند و چون بیانات و تحقیقات و احساسات و مرقوماتی از وی منتشر میبینند که اسباب شکست بازار و ضعف عقاید دیگران در باره خودشان میشود با اینکه میدانند آن گوینده و نویسنده و محقق بحق بوده و بحق گفته و بحق نگاشته و از حق دور نیفتاده و در پیشگاه حق مثاب است محض حفظ رونق و بقای گردش بازار ومعتقدات معتقدين و اخلاص مخلصین پای بر امر حق می گذارند و در تکذیب و تقبیح

وی سخن میرانند.

و آنانکه در حاشیه نشسته و منتظر خوان طعام واخذ منافع میباشند بتصدیق و تصویب آن حسود بخيل سخنهای نابساز طراز میدهند که مریدان عالم غیر عامل معترض مغرض را چنان از آن کوچه بکوی و برزن شك و شبهت میرانند که آن نویسنده را ملعون و مغبون دارین و مطرود خافقين و مراد خود را مقبول ومقصود نشأتين شمارند.

و بسا میشود که این اغراض هم در کار نیست بلکه اختلاف رأی و سلیقه یا سوء تفاهم یا استماعاتی که از مردم جاهل و مغرض مینمایند موجب اختلال خیال و وحشت پندار و عدم تصدیق میگردد و شعب این مسئله بسیار است .

چنانکه بیانات شیخ احسانی که پاره حالات خفا و برخی صفت پیدائی دارد در این فصل مذکور موجب صدور پاره تصورات و تشویش اندیش میشود چنانکه در آنجا که در معنی و تعبیر معصومون و مهدیتون می گوید: آنکسان هستند که یزدان تعالی دلالت فرموده است ایشان را بر طریق محبت خودش و بر محبت خودش وقوت طاعت خود را بایشان عطا فرموده و ثقل و سنگینی عمل را از ایشان برداشته بحقيقة ماهم أهله.

پس آنچه بایشان بخشیده است پس از جانب خودش نسبت بایشان است و طاعته

ص: 5

له منهم به و این اطاعت که ائمه بریت نیز مینمایند و امتثال اوامر و نواهی الهی را میفرمایند و از آن نشاید اجتناب میجویند از مشیت و قدرت خداوند است که بایشان عنایت فرموده ، چه ایشان بقوت خدای این اطاعت و امتثال را بجای میآورند پس طاعت کردن از ایشان است .

و اینکه گفتیم این طاعت هم بقوت ایزدی است برای این است که حضرات پیشوایان دین مبین وقتی اطاعت خدای را کنند که شيء باشند یعنی موجود باشند و اطلاق شیت را دارند و شیست ایشان جز باراده و مشیت خداوند قدیم نیست و اینکه این طاعت ایشان نیز قبول حضرت یزدان است و ثقل عمل را خدای از ایشان برداشت این امر هم از جانب خدای بسبب حقيقة قبول ایشان بود و این قبول هم بسبب فضل إلهي است كه تفضل بالعناية فكونهم بنوره وجود ایشان بفروز وفروغ نور إلهي است .

پس ايشان بكينونیت کينان منان كائن هستند ازین روی بودن ایشان مهديين مهتدين است إلى آخر البیانات که اگر نظر این کلمات و تعبیرات رود تولید پاره خیالات که موافق خلاف عدل حضرت خداوند عادل است مینماید و سخن از جبر در میان میآید و باز مینمایند که :

ای دعا از تو اجابت هم ز تو *** خوشدلی از تو مهابت هم زتو

( سر از تو خنجر از تو حنجر از تو ) ایجاد از خدا مشیت و اراده از خدا طاعت و امتثال امر واجتناب نواهي از خدا قوت عبادت واطاعت از خدا مشيت از خدا قبول از خدا حقیقت قبول این اعمال از خدا و فضل وعنایت خدا توفيق و تأیید از خدا برداشتن ثقل عمل از خدا اختراع نور از خدا میل و رغبت بطاعت و عبادت از توفیق خدا اهلیت قبول اوامر واطاعت از خدا عصمت از خدا استعداد نفس ناطقه برای میل باعمال صالحه از خدا منع از ترك واجبات از خدا شجره منهية وستر باوراق بهشتی از خدا عدم رغبت بما سوى الله تعالی از خدا .

پس در این حال برای اشخاصی که مذهب جبرية دارند جواب و گناه کسانیکه

ص: 6

موفق شده اند و باین مواهب سنية إلهية برخوردار نگردیده و از چنین نعمت بزرگ و دولت عصمت و عبادت محروم مانده چیست و علت عطای ببعضی و موفق شدن و منتخب کردیدن گروهی خاص از میان صد هزارانها صد هزاران کرورها مردم دیگر و حکومت بر آنان و معذب شدن بعذاب یزدان و معاقب شدن در ترك اوامر و نواهی ایشان و سعادت مندی جماعتی و شفاوت بیشتر مخلوق چه میباشد ؟

و این درجات عالیه و مراتب ساميه ومعارج متعالیه و ارتقای بمقامات و منازلی که احدی از آفریدگان را سوای ایشان بهره نیفتاده و بچنین اختیار و فرمانفرمائی کل ادارات خداوند نایل نشده اند و این امتیازی که از تمام موجودات و ممکنات یافته و طاعت ایشان طاعت خدا و معصیت در حضرت ایشان معصیت خدا و ایشان قاسم بهشت و دوزخ هستند و خواست ایشان خواست خدا و خواست خدا خواست ایشان و محبت با ایشان محبت با خدا دشمنی با ایشان دشمنی با خدا و خلقت آفریدگان بطفيل وجود ایشان و واسطه بلا فصل در میان خالق و مخلوق و كذلك غير ذلك برای ایشان حاصل است بچه سبب میباشد ؟

در جواب گوئیم که أو لا همان قدر که عقلا و نقلاً وحساً از بدایت تواریخ و اخبار روزگار مسلم و مبرهن گردیده است که البته خدای تعالی را بدلایل کثیره نمیتوان دید و شناخت و دانست و راه بحضرت کبریایش و شناسائیش و بصفات خاصه اش دریافت .

و بدون فيوضات آسمانی و تفضلات یزدانی امور معاشية ومعادية ونظام عالم و دوام سلسله عالمیان در تحت قوام و آسایش امام در چنبر انتظام ارتسام نمی گیرد. وافاضه فیض هم که از وجود واجب متعال چنانکه درخش از خورشید رخش بخش انفصال نمیپذیرد بلکه انفصال و انقطاعش ممتنع و محال است .

هر وقت شید از خورشید جدائی جوید جرمی جامد گردد و بازارش کاسد شود و چون فایدنی که از تربیت اشیاء و روشنائی روز کار و امتیاز روز از شب و ترقی موالید در وجودش موجود بود مضمحل شود.

ص: 7

وجود و عدمش مساوی بلکه عدمش مطبوع تر است يك جسد بی سود جسيم عظیمی که لکه بر صفحه آسمان و زمین و کواکب افکنده و عدمش به زوجود پس شأن و جلال و جمال هور و ماه بلکه تمام اجزای آفرینش در این است که هر يك برحسب تقاضای طبیعت و استعداد ذاتی و فطری اظهار فیض و افاضه نماینده اگرچه در بدن از درندگان و سمیت از گزندگان و خواص جمله ادوية و گردش گردنده و جوشش جوشنده و خروش خروشنده و مصنوعات و امثال از جزئیات و کلیات آفرینش باشد و هريك فاقد شئون و صفات خود گردد مفقود و معدوم میشود ، چه اگر باین درجه عاطل و باطل باشد در بقا وحيات ودوام علتی نخواهد و بناچار ناچیز می گردد .

و چون این مطلب را نظر کردی و بفهم آوردی و بسليقه مستقيم ادراك نمودى نيك بنگر كه شأن و مقام موجودات كه هيچيك واجب الوجود نیستند و در مقام حضرت واجب وجود و عدم ایشان مساوی است و هر يك نباشند نقصانی در صفحه آفرینش نمی افکنند و بمحض اراده خلاق كل ووهاب مطلق بجای یکی هزارها موجود فرماید.

پس معلوم گردید که در هر موجودی اگر چه سنگ و خاك هم باشد تا حاجتی نباشد موجود نمیماند و هر وقت فاقد گشت مفقود میگردد وأما ما ينفع الناس فيمكث في الأرض .

بعد از آنکه حال وشأن ورتبت ایجاد موجودات بر این نسق باشد و حتماً باید منشأ فايده وفيض باشند شأن ومقام الوهيت كه خالق كل و موجد هر موجود وفیض بخش هر آفریده است معلوم است چیست و چون این معنی ثابت شد که خدای تعالی فیاض است و موجود است شاهد بر این معنی است و هرگز فیض از ذات کبریای فیاض نمی تواند جدا بشود بلکه تصور آنهم برای ماسوی الله ممتنع است .

و بدلایل لامعه و براهین ساطمه مدلل و مبرهن است که خالق غیر از مخلوق

ص: 8

نسبت داده میشود و بر خلاف حکمت ظاهر میشود چه آن شعاع اول و پدید آمده نخست را خدای تعالی درجه در ثبت و نور و استعدادی در نهاد نهاده است که داراي جنبه يلى الى بي ويلى الخلقی هر دو باشد تا بتواند داراي هر دور ثبت گردد.

پس اگر این واسطه بگوید من خالق آسمان و زمین و مدبر امور عوالم امکان با رازق یا مقسم يا محبي يا ممیت یا عالم بهر گونه مغیبات هستم همانا باشد شنوندگان را سینه ها تنگ و پیشگاه اندیشه تاريك چرا باید باشد ، چه اگر جز این باشد در دایره ایجاد اراده شده است و مشیت ایزدی بر آن علاقه گرفته است چنانکه میباید بعرصه ظهور نمیآید و در فعل حکیم ایراد وارد میشود .

پس همانطور که همه چیز ایشان از نور و روح و جسم و كميات وكيفيات وحسيات ولميات وانيات ومنسيات وارادات ومشايا وقوا و آداب و اخلاق و هر چه نام برده یا نیاورده آید و بایشان نسبت داده آید بجمله از حق و بحق و باحق ودرحق و بسوي حق و در رضای حق است .

حق تعالى جل اسمه وجلاله نیز هر چه موجود ساخته بسبب ایشان و برای ایشان است و بر حسب این معنی که ایشان مظهر ومثل وانوار خاصه حق هستند و تمام افعال و اعمال واقوال واطوار ایشان بر وفق رضا و اراده حضرت یزدان منان وعوالم امکان است و اولیای مطلق و خلفای برحق حقتعالی میباشند .

چنانكه ما رميت إذ رميت وان الأمر مفوض إليهم وانك لن تحببت من احبت هر چه تو کنی خدای کرده است افعال تو افعال ایزد متعال واقوال تواقوال داور لایزال و خواست تو خواست نماینده غد و و آصال است ، آنچه تو خواهی خداي خواهد و آنچه خداي خواهد تو خواهی و آنچه خدای نخواهد تو نخواهی و آنچه تو نخواهی خدای نخواهد .

و تو اگر چه از ما سوائى لكن نه از حضرت ماسوائی اگر چه از خالق جدائی لكن خالق ارض و سمائی اگر چه بندۀ خاص مائى لكن بر همه آقا و مولائی لاجرم این جموع خلفاي خاص پیشگاه الوهیت دستگاه هر قدر با قدرت تر و قاهر نر

ص: 9

نسبت داده میشود و بر خلاف حکمت ظاهر میشود ، چه آن شعاع اول و پدید آمده نخست را خدای تعالی درجه و رتبت و نود و استعدادی در نهاد نهاده است که داراي جنبه يلى الربي ويلى الخلقی هر دو باشد تا بتواند داراي هر دور ثبت گردد .

پس اگر این واسطه بگوید من خالق آسمان و زمین و مدبر امور عوالم امکان یا رازق یا مقسم يا محيي يا ممیت یا عالم بهر گونه مغیبات هستم همانا باشد شنوندگان را سینه ها تنگ و پیشگاه اندیشه تاريك چرا باید باشد ، چه اگر جز این باشد در دایره ایجاد اراده شده است و مشیت ایزدي بر آن علاقه گرفته است چنانکه میباید بعرصه ظهور نمیآید و در فعل حکیم ایراد وارد میشود.

پس همانطور که همه چیز ایشان از نور و روح و جسم و كميات وكيفيات وحسيات ولميات وانيات ومنيات وارادات ومشايا وقوا و آداب و اخلاق و هر چه نام برده یا نیاورده آید و بایشان نسبت داده آید بجمله از حق و بحق و باحق و در حق و بسوي حق و در رضای است .

رضای حق حق تعالى جل اسمه وجلاله نیز هر چه موجود ساخته بسبب ایشان و برای ایشان است و بر حسب این معنی که ایشان مظهر ومثل وانوار خاصه حق هستند و تمام افعال و اعمال واقوال واطوار ایشان بر وفق رضا و اراده حضرت یزدان منان وعوالم امکان است و اولیای مطلق و خلفای برحق حقتعالی میباشند .

چنانکه ما رميت إذ رميت وان الأمر مفوض إليهم وانك لن تحببت من احبت هر چه تو کنی خدای کرده است افعال تو افعال ایزد متعال واقوال تواقوال داور لایزال و خواست تو خواست نماینده غد و و آصال است ، آنچه تو خواهی خداي خواهد و آنچه خداي خواهد تو خواهی و آنچه خداي نخواهد تو نخواهی و آنچه تو نخواهی خدای نخواهد .

و تو اگرچه از ما سوائى لكن نه از حضرت ماسوائی اگر چه از خالق جدائی لكن خالق ارض و سمائی اگرچه بندۀ خاص مائی لکن بر همه آقا و مولائی لاجرم لا جرم این جموع خلفاي خاص پیشگاه الوهیت دستگاه هر قدر با قدرت تر و قاهر نر

ص: 10

و متصرف تر و مختارتر و در مقامات فعالیت قوي تر باشند و کارهایی که از ایشان ظاهر میشود از حد و حوصله بشر افزونتر باشد بر علامات عظمت و قهاریت و بزرگی حضرت فعال ما یشاء می افزاید .

و چون باین معانی مذکوره هر گونه نسبت عظمت و جلالتی بایشان داده شود بغلو نرفته اند و ازحد خارج نشده اند، پس در آنجا که میفرماید « کلما میز نموه باوهامكم فهو مخلوق لكم ومردود إليكم».

البته هر کسی باندازه فهم و و هم خود يك چيزي را که بسیار عظیم و از حد ممکنات برتر داند و در پهنه پندار در آورد و از شأن مخلوق بیرون انگارد گمان میکند که شاید بتوان نسبتش را بواجب داد و حال اینکه این گمان مقرون بخطا و بیرون از صواب است .

پس شاید اگر خیلی عالی و سامی و مطبوع باشد بانسان کامل و شخص اول آفرینش که علت ایجاد موجودات است منسوب داشت، چه این ورود بقلب وضمير نیز از او رسیدن بقوه پندارهم کردار اوست.

پس با این حال نشاید هر گوینده و نگارنده و معبر و مفسري را بدون

تحقیق دقیق و دقت مهیج اطی یا جانی یا خارج از کیش یا کج اندیش خواند مگر اینکه از کفریات مسلمه یا انکار اصول و یا تغيير مسلمات وشئونات خاصه اسلامية ياتارك واجبات ثابتة شرعية باشد والله تعالى أعلم .

جزاینکه بخدای و اولیای او پناهنده شویم و راه حق بخواهیم راه دیگر نداریم هر عصري در هر مسئله در هر طبقه سخنان مختلف میآید و هر طبقه زبان بطعن و قدح طعن طبقه دیگر برگشاید اما چون عقیده باطنیه معلوم نیست چه می توان گفت چنانکه در ماده پاره عرفا يا صوفية بسي سخنان است ، وحسين بن منصور حلاج کسی است که او را تکفیر کردند و بآنطور کشتند و خواجه شمس الدین حافظ شیرازی مشهور که در زمره خواص شیعیان و ممدوحان است در این شعر خود میگوید :

ص: 11

کشد نفس انا الحق برزمین خون *** چو منصور ار کشی بردارم امشب

دیگری از عرفا در این شعر میگوید :

روا باشد انا الحق از درختی *** چرا نبود روا از نيك بختی

هم چنین امثال او و امثال دیگر گویندگان نظماً و نثراً تا چند اختلاف

و است و غالباً غرضی در میان نیست مادح و قادح مصدق ومكذب ومكفير ومطهير از روی عقیدت باطنی خود گویند و جز خداوند متعال ومحمد و آل صلی الله علیه وآله وسلم بر حقیقت نفس الأمر مطلع نیستند .

از خداوند بخشاینده خطا بخش آمرزنده مهربان خواهانیم که ما کور باطن تاريك جان را بآنچه رضای او در آن است موفق فرماید و بآن دین و آئین پسندیده خودش که « رضیت لکم الاسلام ديناً » باشد متدین و ثابت و باجرای اوامر حقه واحكام منيعه شرعيه وسنن مرضية محمديه صلی الله علیه وآله وسلم برخوردار و از بحر جهالت و تیه ضلالت و متابعت اهل بدع و فریب و نیرنگ ایشان و مطاوعت نفس اماره محروس گرداند انه الحارس والسايس والهادي والحافظ .

قال علیه السلام « المسكر مون المقربون » سلام باد بر کسانیکه حق تعالی بزرگ فرموده است ایشان را و مقرب ساخته است ایشان را .

شیخ احسائی میگوید: شارح میفرماید : مکرمون کسانی هستند که خداوند تعالی ایشان را ذاتاً وصفاتاً تکریم داده و بكرامات صورية ومعنوية بزرگ ساخته است .

و مقربون آنکسان باشند که خداوند تعالی نزديك فرموده است ایشان را بنهایت مراتب قرب ، جماعت مفسرین در این آیه شریفه « ولقد كرمنا بنی آدم » همانا فرزندان آدم را مکرم و بزرگ داشتیم میگویند : یعنی در حسن صورت ومزاج اعدل واعتدال قامت و امتیاز داشتن از دیگر حیوانات بگوهر رخشنده عقل و فهمانیدن مقاصد و مآرب خود را بدستیاری گویائی و اشارت کردن و خط نگاشتن و هدایت و راه یابی باسباب معاش و معاد و تسلط و اقتدار و فرمان سپاری بر آنچه

ص: 12

بر پهنه زمین اندر است و تمكن و نیرومندی بر صناعات وانسياق اسباب و مسببات علوية و سفلية بآنچه اسباب بازگشت منافع عملیات آنهاست بسوی روائی غیر ذلك از آنچه از حد حصر واحصاء بیرون است .

معلوم باد ، شیخ احسانی در این فصل که بفضل آدمی بر دیگر جنبندگان و جانداران اشارت رفته است و آیات متعدد وارد است و تفاسیر بلیغه کرده اند نقل اخبار واحاديث وتفاسیر بسیار نموده است که غالباً در کتب سابقه ائمة هدى صلوات الله عليهم و مقامات مقتضیه سبقت نگارش گرفته است و بتکرار آن نیازی نمیرود مگر اینکه فقراتی چند که بر مسطورات سابقه اضافه است و بلطافت و ظرافتی خاص اختصاص دارد مرقوم میشود و نظر بنگارش تمام اخبار و احادیث هم نمیشود بلکه از هر خبر و هر حدیث بآنچه محل حاجت است اشارت میرود:

و این مطلب را راقم حروف در بدایت آن روشن میدارد که تا در پاره فقرات که محل تأمل و تعجب است معطن نماند و آن این است که خداوند تعالی در عموم مخلوقات خود از اقسام ملائکه و ساکنان عرش و فرش من جميع الجهات امتیازی قرار داده است مثلاً چنانکه ازین پیش نیز بارها یاد شده است اصناف ملائکه تفاوت دارند ولكلّهم مقام معلوم پاره دارای روح و نور و مقامی بلند هستند که آن صنف دیگر ندارد.

پس نمی شاید که اگر صنف فرود فرشتگان شئونات وفضایلی عموماً بشنوند و در خودشان نیابند در عجب آیند یا انکار نمایند، زیرا که اگرچه بر حسب وصورت ظاهر آن مقامات شامل حال همه است اما بر حسب معنى وباطن مامنا إلا وله مقام معلوم هر طبقه بنابر مقررات و قسمت ازلی دارای مقام و منزلتی هستند که طبقه دیگر را بهره نیست. نیست .

و این شمول برای این است که باز نموده شود که دیگران که بآن مقام نمی توانند نایل باشند و آن استعداد و کیفیات در آنها حاضر نیست میتوانند در مقام عبادت و اطاعت و تحصیل ازدیاد خوشنودی پروردگار بآنجا برسند ، در مبدء

ص: 13

فیض بخل نیست و در بروی کسی بسته و طریق ارتقا مسدود نیست.

پس اگر این طبقه بشئونات و اتیات و حيثيات سامیه برخورند و خودرا آماده آن نیابند نشاید منکر شوند بواسطه اینکه همان لفظ عام بخاص نیز منسوب میشود و آن فضایل و مخائلی که عموماً مذکور شده و در خودشان نمی نگرند و مستعد و لایق آن نیستند در طبقه دیگر هست در نوع آدمی زاد نیز که اشرف موجودات میباشد همین حال ثابت است .

پس اگر آدمی در شئونات و مقامات عالیه بنی آدم چیزهائی بشنود که دروی ممکن نیست نباید بگوید من در این عنوان شريك هستم و چون در خود نمی یابم باید دروغ باشد، زیرا که این شئونات الهيئة كه حتى صنف ملائكه شريك نتوانند شد و خدای درباره این نوع مقرر ساخته است نه آن است که تمام افراد و آحاد بني آدم در وجودات خود مسلم دارند و صورت و معنی را یکسان شمارند .

بلی عموم این صفات من حيث اللفظ والمعنى والظاهر والباطن والحقيقة باسرها در ذات عالی صفات نخستین مظهر واول صادر و عقل كل واول ولي مطلق خداوند تعالى محمد بن عبد الله صلی الله علیه وآله وسلم و علي مرتضى و فرزندان او أئمة هدى صلوات الله عليهم موجود و مرضی است و هیچ آفریده این صفات و شئونات انسانی و آدمی را باین جامعیت و کمال ندارد .

و بعد از ایشان سایر انبیای عظام على قدر مراتبهم و لیاقتهم دارای این مقام و رتبت هستند و البته این شئونات عالیه که برای بنی آدم و انسان کامل عموماً ذکر شده است اگر در خود بسنجند دارای تمام آن نیستند و البته منکر نمیشوند چه بحد کمال و جامعیتش در وجود مبارك انسان كامل حضرت خاتم الأنبياء وائمة هدى صلوات الله عليهم موجود است و این مقام خاص بأن هياكل نورانيه که اجسام مبار که ایشان از ارواح دیگران الطف وارفع است اختصاص دارد .

پس در اصناف این جماعت اگر ترقی برترقیات عالیه ایشان حاصل شود

ص: 14

نه آن است که بتوانند از کثرت عبادت و اطاعت بمقام ومنزلت و رفعت و عظمت صادر اول برسد، زیرا که صادر اول و واسطه بلا فصل درمیان خالق و مخلوق و علت غالی و باعث ایجاد و مظهر خاص کردگارش از يك نور و يك موجود نتواند بود .

و چون بعد از آن حضرت صلی الله علیه وآله وسلم حضرات ائمه اطهار نیز دارای همان شئونات و کیفیات هستند میفرماید «كلنا من نور واحد و أنا و على من شجرة واحدة والناس من اشجار شتى يا كنا اشباح نورانيتين ، و امثال آن تا اگر از ایشان همان تراود و نماید که از صادر اول میتراود غرابت نداشته باشد، چه بجمله از نور واحد هستند و البته از نور واحد آنچه ظهور و بروز گیرد بهمه افرادی که دارای این نور هستند منسوب خواهد بود :

چنانکه اشعه شمس هر کجا بتابد بجمله داراى يك اثر و صفت است اما اشعه ماه و سایر کواکب که از شمس کسب فروغ مینمایند هزاران هزار يك آن اثرات را ندارند پس اگر خواص و شئونات و ثمراتی که ماه در شعاع و فروز هور بشنود اما در خودش نیابد نباید منکر شود برود از صفحه خورشید جهان آرای نور بخش بپرسد تا جواب مکفی بیابد.

پس در اصناف آدمی زاد نیز همین ملاحظه در کار است البته جماعت انبیاء واوليا وخلفا واولياء ومجاهدين مع النفس واهل عبادت واطاعت و ریاضت و علما و فضلا و اهل دیانت و امانت و خیر طلب وشرجوى وعاصى وطاغی بجمله در صفت و شأنی که عموماً برای آدمیزاد یاد شده است بريك ميزان و يك بهره نیستند چگونه نه میشاید شخص پلید جاهل یا سدید عالم و عاقل دانا با سفیه نادان در يك میزان باشند و هر دو تن شئونات وفضیلت آدمی را کاملاً دارا شوند و چون يك صنفی نتواند دارا بشود و آن استعداد و قوت قبول را نداشته باشد و در وجود خود نیابد مذکر گردد .

در سایر حیوانات نیز که شئونات حیوانیستی برای آنها مذکور و مقرر است

ص: 15

همین حال را باید منتظر بود البته آنچه در بوزینه که آخر درجه حیوان واول درجه آدمی است موجود است در گوسفند و گاو وحمار ممکن نیست ، و در نباتات نیز آن شئونات نباتیه معینه که مقرر است آنچه در نخل محسوس است در سایر نیست، و در جمادات نیز آنچه در مرجان وجود دارد در سایر احجار نمود ندارد .

و بعد از این مقدمات وتسهيل امر ناظرين وقبول افهام کوئیم : چون ذکر این شأن و فضل و آیات و علاماتی که برای بنی آدم بر سایر مخلوق مقرر است در میان آید باید هر اندازه را برای صنفی مخصوص بر حسب لیاقت خودشان فرض کرد و اگر در تمام افراد بنی آدم بآن جامعیت و شاملیت نیافت منکر نباید شد و این افضلیت بر سایر خلق را در تمام آحاد ندانست .

اما باید همه را دارای قوة دارائی دانست و این حال منوط بگردش احوال وطی برازخ ومراتب است و اگر امروز نرسد و دارا نباشد بر حسب اقتضای لطف وفضل ایزدی و عدم بخل در مبدء فيض متدرجاً برحسب ترتیب و تربیت یکروز خواهد رسید و خدای داند مقدار تصفیه و تمنيه هر مزاجی و روحی و تغذیه هر نفسی چیست و زمانش و طی بر از خش چند است .

و در دعای شریف و يا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الليل والنهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا إلى أحسن الحال ، استنباط این معانی واستدراك اين لطایف را می توان نمود.

سخن را روی با صاحبدلان است *** چه داند آنکه اشتر میچراند

« اللهم ارزقنا كمال نفوسنا و لطف أرواحنا و ارتقاء مدارجنا في منازل الأبرار و محافل الأخيار بمحمد و آله الأطهار صلوات الله وسلامه عليهم إلى يوم القرار »

و اینکه میفرمایند در پاره بندگان مؤمن پنج روح و در برخی چهار روح

است و در کفار سه روح است و از روح قدس و روح ایمانی محروم هستند نظر

ص: 16

بهمین مطالب مسطوره دارد یعنی از شئونات و درجات آدمیت بطوری که خدای در حق او مقرر فرموده ازین دو روح که شأن و احساسات و حیثیات آدمی در آن است محروم هستند و در سه روح دیگر که با جمادات و نباتات و حیوانات هست بهره یاب میباشند، پس در حقیقت از مراتب آدمیت كما يليق ساقط هستند چنانکه ازین پیش نیز در طی این کتب و بیان ارواح مذکور شده است.

در این حدیث شریف که در شرح الزيارة مسطور است که حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود : « إن الله لا يكرم روح الكافر ولكن كرم ارواح المؤمنين » مشهود میشود ، چه تكريم بني آدم بسبب روح الايمان است که چون دارای آن گشت روح القدس هم البته با اوست.

و این معنی را باید دانست که در میان مؤمنان بسی تفاوت است ایمان کامل با ناقص فرق دارد، ایمان عبارت از همان توحید و اداى تكاليف شرعية برحسب عادت نیست همه کس دارای ایمان جناب سلمان و اقران او و شئونات وفضایل آدمیت و نفسانیت او نیست.

پس هر کس خود را مؤمن بخواند و اهل معاصی هم نباشد ایمانش با ایمان اولیا الله یکسان نیست و اگر بود باید صاحب همان تصرفات و اختیارات ایشان باشد و همچنین هر چه بالاتر رود یا فرودتر آید تفاوت خواهد کرد.

بلی در صورت ظاهر بيك نوع متظاهر هستند چنانکه از حديث أمير المؤمنين صلوات الله علیه که چهار ملك باذن خداى تعالى حامل کرسی هستند و یکی از آنها در صورت آدمیان باشد و هی اکرم الصور ، پس معلوم شد صورت آدمی بر ملايك نیز مکرم تر است و ملائکه خدام مؤمنین هستند.

و هم در طی كلمات أمير المؤمنين علیه السلام است « واكرمني بالاسلام » شايد يك معنی آن این است که دین اسلام که دین برگزیده و پسنديده إلهي وجامع جميع مراتب اخلاق و آداب و ناموش واطوار حسنه مرضية الهيئة وشامل مكارم اخلاق است که اني بعثت لاتمم مکارم الاخلاق چون در وجودی حاصل باشد قابل اکرام

ص: 17

إلهي وافاضات نامتناهی می شود.

و وجود مبارك أمير المؤمنين علیه السلام که حافظ و خازن اسلام است و از سایر مردمان اسلام آنحضرت قوی تر و کامل تر و پسندیده تر است در تکریمات خداوندی نیز بهره ورتر میباشد و ازین است که در لفظ أكرمني بخودش اختصاص داد وأكرمنا نفرمود ، يعنى در اين اكرام إلهي نسبت بشخص من هیچکس انباز و همراز ولایق این مقام و موهبت نیست .

شیخ احسانی نیز میگوید: این احادیث اشارت به بیان تکریمانی است که خدای تعالی انسان را بآن مکرم داشته است و هي على الحقيقة لمحمد صلی الله علیه وآله وسلم واهل بیته علیهم السلام و در محلی از دایره امکان است که هیچ آفریده در پیرامونش نمیتواند بگردد و آنچه سوای این انوار مقدسه و آیات مکرمه است بهر حال و مقامی واصل شوند من حيث التبعية است ، يعنى بموجب شخصیت خودشان نیست و معلولیت هر شخصی نسبت بخود اوست.

و من به ترتیب مذکور یاد میکنم ، پس تکریم خداوند کریم نسبت بذات آدمی زاد و انسان باین است که او را بیافریده است از ظل كينونت خودش یعنی از نور مشیتش و او را بصورت ربوبیتش پوشش ساخته و از هیکل توحیدش ملیس داشته واتخذها ذاتاً له نسبها إليه .

چنانكه علي علیه السلام در حدیث کمیل علیه الرحمة با اعرابی سخن آورد واعرابی از آن حضرت پرسید « وما لنفس إلا هوية الملكوتية » أمير المؤمنين صلوات الله عليه در جواب فرمود « قوة لاهوتية وجوهرة بسيطة حية بالذات أصلها العقل منه بدعت و عنه وعت وإليه دلت واشارت وعوذها إليه إذا كملت وشابهته ومنها بدئت الموجودات وإليها تعوذ بالكمال فهي ذات الله العليا و شجرة طوبى و سدرة المنتهى وجنة المأوى من عرفها لم يشق ومن جهلها ضل سعيه وغوى ».

در تعریف نفس نفیس انسانية ميفرمايد: قولى است لاهوتية وجوهرى است بسیط که بذات خود زنده است اصل و ریشه اش عقل است از عقل پدید گردیده

ص: 18

واز عقل بقوت واعية برخوردار شده و بدو دلالت و اشارت دارد و چون درجه کمال یابد و بعقل همانند آید همچنانش بازگشت بعقل است بدایت موجودات باین نفس واين قوة لاهوتية وجوهر بسیط است و چون بمرتبه کمال پیوست همچنان بدو بازگشت آورد.

پس این نفس گرامی است ذات الله عليا و شجره طوبی وسدرة منتهى وجنة المأوى ، هر كس بشناخت آن را بشقاوت و بدبختی دچار نگشت و هر کس عارف بنفس خویش نگردید هر قدر سعی و کوشش کند و راه علم وصلاح جويد بضلالت و غوایت گرفتار آید.

شیخ احسائی میگوید : أمير المؤمنین علیه السلام که فرمود « فهي ذات الله العلیا » یعنى ذات الهي است كه خداوند این ذات را برگزید و مکرم ساخت و بذات کبریا ووجه باقی خودش محض تکریم منسوب ساخت و این ذات را صفت خودش که دلالت برخودش باشد گردانید و آیت بینه که « انه الحق » است نمود و او را كتاب مبين وصراط مستقیم خود فرمود، پس باین سبب و این تکریم که خدای در حق وی کرد این ذات از تمام ذوات بحضرت کبریا نزدیکتر و مکرم تر و از تمام ذاتها این ذات انسانی در پیشگاه سبحانی محبوب تر است .

وأما تكريم نفس وذات انسانی از حیثیت صفات همانا یزدان سبحان وجود انسان را بآداب کریمه خود مؤدب ساخته است و به تکمیلات جلیله خود بدرجه کمال رسانیده است و بحلل صفات جمیله اش از حيثيت عقل و حيا و علم و فقه و تقوى ورأفت ورحمت و جود و کرم و حلم و حکمت و بیان و تبیین و قدرت و غیر ذلك از ملابس صفات ربوبیت ملبس گردانیده است.

وأما تكرمه افعال ذات همانا خداوند تعالى رسل و فرستادگانش را بدو بفرستاد تاکرم افعال و حسن اعمال را بدو بشناسانند تا بدانجا که ذات انسانی را بر حصر جميع افعالش در صرف کردن خدمات وطاعات إلهي دلالت فرمود و همين عنایت و لطف برای تکرمه انسان کافي است.

ص: 19

وأما اكرام خداوند علام ذات آدمی را از حیثيت كرامت صورية ومعنوية بطوری که تفصیل میدهیم پس تکرمه صورية عبارت از حسن و نیکوئی صورت جسم است چنانکه یاد میشود .

و أما كرامت معنوية حسن صورت روح و نفس است و پاره از آن را در

تكرمه صفات مذکور نمودیم و بعد ازین نیز یاد مینمائیم.

وأما تكرمة ذات از حیثیت حسن صورت که مذکور شد چنان است که یزدان کریم میفرماید « لقد خلقنا الانسان في أحسن تقویم » و این عبارت از انتصاب و راستی قامت آدمی و صفاء و پاکی رنگ او و بضاضت و نازکی پوست و آکندگی گوشت و اعتدال اعضای او و کثرت انتفاع و بسیاری سودمندی بآن و صلاح و شایستگی آن برای بیشتر اعمال است.

حتی اینکه اگر قیاس نمایند هر یکی از افراد آدمی را بسوی نظیرش در سایر حیوانات در ذات انسانی صفات ربوبیت و تدبیر و قیام بر این نظیر مشاهدت کنند و در این نظیر هیأت عبودیت و احتیاج بسوی این عضو انسان که وی و جهه اوست از پروردگارش مشاهدت نمایند و قیومیت وی میباشد و انتصاب وجه او از اوست فیقابل با جمعه .

و از سایر حیوانات هیچ حیوانی دارای این شأن و رتبت نیست ، چه آنها تقابل ببعض خود یا ببعض بعد بعض دارند و ما اشبه ذلك و مر این نفوس وذوات انسانیة را صورتهای نیکو است که در دایره امکان هیچ صورتی نتواند بدان نزديك و مدانی گردد.

و اگر این صورحسنه یزدانی نما پاره از حسن و محاسن خود را برای مردمان نمایان دارند هر کس از مخلوق ایشان را علی الفور بنگرد میمیرد وان من الملائكة رضوان وانما البسوه من شعاع صورهم ومثله ملك الموت عند قبض روح المؤمن ولكنهم سروها بالصور البشرية . وأما تكرمه او بمزاج اعدل از حیثیت این است که اعتدال مزاج آنصورت

ص: 20

نامه ایست که مستوجب حیات ذاتیه و بقاء دائم است و باین سبب است که در مزاج انسان دردار دنیا خلاط و اعراض از کثافات طعام وشراب وهوا ومكان وزمان غير صافیه که مزج گرفته است ترکیب قوای او را نمودار می شود.

و خداوند اینگونه مقدر فرموده است تا عدم بقاء و زیست و دوام انسان در این سرای ایرمان و سراچه ویران بروی مترتب شود ، زیراکه دنیا سرای تکلیف است و خداوند لطیف که با بندگان خود لطف دارد و بقای ایشان را در رنج و مشقت دوست نمیدارد و باید در این جهان جان از تن جدائی جوید تا آدمی بمیرد و در این زمین مدفون شود و زمین هر چه در اوست بخورد.

و چون بدن آدمی از جمیع غرایبی که در اوست خالص شود خداوند او را صافياً خالصاً برانگیزد و او را به ترکیبی که صالح برای بقای ابدی باشد مرکب فرماید و این صلاحیت برای بقای ابدی بسبب اعتدال طبایع اوست بمیزان مستقیمی که بآن متساوی با این طبایع باشد بر اکمل اعتدال که از حیثیت این اکملیت لازم آید که چنین مزاج و ترکیبی واحد بسیط گردد که حالت تضاد و کثرت و فسادی را در این ترکیب بند معتدل که اعتدالش بعد اکمل و اکمال است عارض نشود و اگر در این مزاج این خلط و اعراض غریبه نبودی مرگ را دروی راهی و تعرضی نماندی.

و چون بقاء و زیست همیشگی در این سرای رنج و شکنج ، یعنی دوام دروفور محنت و بلیت و اندوه و مصیبت برای مخلوق خالق منافي رأفت و لطف خداوند رؤف لطيف است لاجرم ایزد تعالی این خلط و مخالطه اضداد و اغیار را سبب انتقال انسان از دارفناء بدار بقاء گردانید.

پس مزاج اعدل خواستار و مقتضی منطق و انسانیتی گردید که عبارت از صراط الله و علم و حلم و عقل و حیاء و تمامت صفات کامله ایست که ظل توحید و مقتضی تجرید است .

و این اعتدال باین شأن وصفت و کمال در مزاج مبارك حضرات معصومین

ص: 21

راشدین صلوات الله عليهم اجمعين بواسطه شدت کمال حل وعقد الهينين بحرارت عنايت اولية ورطوبت آب اولي راجح الوجود موجود است .

و لطافت ماده وجمال صورتی که خدای تعالی در این انوار مبارکه و هیاکل مقدسه مقرر فرموده است بحدی رسیده است که قلوب شیعیان ایشان از این شعاع وفاضل این شعاع موجود و منور گردیده است پس روشن شده است قلوب شیعه از شعاع اجسام مبارکه ایشان علیهم السلام مانند شعاع آفتاب از پرتو آفتاب و هو واحد من سبعين .

مع ال این شعاع شمس جزئی از هفتاد جزء و آن پرتو همایون است و تمام این اوصاف عظیمه که شنیدی قلوب شیعه ایشان احصای آن را نتواند کرد و بر حقیقت آن وحقيقة تكرمه خداوند سبحان برای آن راه نتواند یافت.

وأما تكرمه ايزدي نسبت بنفس انسانی از حیثیت اعتدال قامت باین حیثیت میباشد که اگر آدمی قامتی معتدل و مستقیم نداشتی ناچار بایستی خمیده يا منكتب باشد و تكون بغير هيئة ما شان سيره في السلسلة الطولية الغير المتناهية مانند جمادات، چه سیر جمادات در سلسله عرضیه است مثل معادن نه طولية و مانند نباتات و سایر حیوانات.

چه این نوع مخلوق را اگر چه در سلسله طولية نيز بواسطه انتقال معادن از جمادات برتبه معادن سیر و سلوکی است و از آن پس از رتبت و مرتبت خود تجاوز نمی تواند کرد .

وانتقال نباتات از جمادات است بسوی معادن و از معادن بسوى رتبت نباتات میشود و چون باین مقام رسید دیگر از رتبت خود تجاوز نمی کند و انتقال حیوانات از جمادات بسوی معادن و از معادن بجانب نباتات و از نباتات بسوی حیوانات است و از آن پس از رتبت خود تجاوز نکند .

و اما انسان از جمادات بسوی معادن و از معادن بسوی نباتات و از نباتات بسوی حيوانات و از حیوانات بسوی ملائکه و از ملائکه بسوی انسان و از مرتبه

ص: 22

انسان بحضرت إلهية نقل میشود و همچنان یکسره از مقامی بسوی مقامی که برتر از مقام اول است سیرو نقل مینماید تا بمقام رضوان و محبت واصل گردد و در این مقام همواره صاعداً سیر و گردش بگیرد چنانکه نهایتی و پایانی برای وی نمایان انگردد .

و معنی استقامت قامت انسان صورت سیر او بحضرت باری تعالی و قبول فرمودن حضرت یزدان مر اور است، و اقبال انسان بحضرت یزدان هنگام دعای او در حضرت إله است وانكباب صورت ماعد الإنسان أو انعطافها صورة سيره إلى الله تعالى لان نظره إلى ما في الأرض و آنچه از نظیر این امر درباره ملائکه وارد است منافی آنچه گفتیم نیست، زیرا که هر گروهی از فرشتگان که بصورت و هیکل شریف انسان نباشند رتبت آنها فرودتی و کمال آنها کمتر است و اگرچه آنی از خدمت یزدان تعالی غافل نیستند .

اما مطلب در این است که این ملائکه خداوند را خدمت میکند در جهت سفلی از مرکز خودش ، و آنچه وارد شده است در اخبار و احادیث در پاره حیوانات که آنها داخل بهشت میشوند مانند حمار رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم که یعفور نام دارد وشتر آن حضرت موسوم بغضاء و در از گوش عزیر پیغمبر علیه السلام وحمار بلعم بن باعورا و سگ اصحاب كهف واشباه آنها .

بلکه در اخبار وارد است که هر صنفی از اصناف حیوانات که خلق شده اند برخی از آنها داخل بهشت میشوند مگر سه صنف که عبارت از مسوخات و حیوانات در نده و نواصب ، یعنی حیواناتی که دشمن اهل بيت علیهم السلام و ناصبی باشند.

وجه و دلیل این امر این است که برای این حیوانی که داخل بهشت میشود سیری است در سلسله طولیه چندانکه از مقام و رتبت و منزلت نوع خودش یعنی دیگر حیوانات تجاوز میکند و بر می گذرد و ازین اصناف حیوانات هر حیوانی که در بهشت میرود دارای نفسی است برزخية كه مركب از حیوان و انسان است و بعلت این جنبۀ انسانیت ادراك معقوليات كلية را مینماید.

ص: 23

و از برکت همین جنبۀ شریفه صادر میشود از او ایمان و اقرار نمودن بحق تعالی چنانکه از سایر مؤمنین صدور میگیرد لکن وی انسان نمی باشد اگر چند داخل جنت شود ، زیرا که انسان چون داخل بهشت گردد ملکی مالک میباشد چنانکه خدای تعالی ميفرمايد « وإذا رأيت ثم رأيت نعيماً وملكاً كبيراً » اما چون درون بهشت آید همچنان حیوان باشد و ملك نباشد.

و نظر باین مطلب است که اشارت باين خود في السلسلة الطولية الغير المتناهية نمودم ، چه سلسله این حیوان متناهی است نه غیر متناهی ، زیرا که خلع صورت حيوانية را ننموده و بمقام انسانیت که غیر متناهی است نرسیده است و يلبس الانسانية و هر چند در این صورت و در بهشت باقی بماند ، زیرا که نفس مركبة برزخية میان حیوان و انسان که نیت صالح در عبودیت را تعقل مینمایند در آن است.

وأما تكرمه ذات ونفس انسانی بدستیاری تمیز یافتن بگوهر عقل و برکت خرد بسبب این است که این تمیز یافتن بعقل سبب محبت خداوند بنده نواز است مربنده خود را چه باین سبب درمیان حق و باطل وخيروش وطريق نجات وهلاك فرق میگذارد و عقل حجة الله باطنی است بر بنده خودش چنانکه خداوند متعال میفرماید « واسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة .

و این نعمت ظاهری و باطنی عبارت از نور و حیات است چنانکه خدای تعالی ميفرمايد « أفمن كان ميتاً فأحييناه وجعلناله نوراً يمشي في الناس » وسخن آوردن در بیان پاره این حروف موجب طول کلام است.

وأما تكرمه نفس وذات انسانی از حیثیت افهام بنطق واشارة وخط بواسطه این است که چون خدای تعالی انسان را بنعم جزیله خود برخوردار و مفتخر فرمود او را بیافرید بطوری که دارای مرتبه جامعیت داشت ، لاجرم این بنيه وبنا مقتضی آن گشت که انسان دارای مقام مملکیت و مالکیت باشد و شئونات کثیره را دارا بشود چنانکه از حد شمار افزون باشد.

پس خدای تعالی نعمتهای متواتره خودرا بروی اسباغ فرموده گوهر نطق

ص: 24

و صفت گویائی را بدو عطا و تعلیم فرمود تا بدستیاری آن در مطالب خودش بمآربش تأدیه نماید و برای این تأديه وادراك مقاصد و مآرب بروسعت این نعمت گویائی بیفزود تا با شارت کردن و نگارش نمودن هم مقصود خود را بعمل آورد و در شئونات خود وسعت تأدیه داشته باشد.

و این وسعت نعمت بواسطه عطوفت و رأفت ورحمت خداوند عطوف رؤف رحیم نسبت بانسان است و کردگار و هاب این عنایت و عطوفت را جز با ضعف ایشان بسایر اصناف مخلوقات مبذول نفرموده است و برای اصفیای خودش یعنی خواص بندگان و اولیای خودش در این تکرمه و قوت ناطقه میزانی مقرر داشته و قدرت و استیلا و احاطه بخشیده است که جماد را نیز بفهمانند و صم صلاد و سنگهای صلب سخت سنگین پر مغز نغز را برای آذره رخنه ندارند و بویائی بگویائی و شنوائی را در وجود خود بسخن آورند و تمام جنبندگان بلاد را با جابت کتابت واشارت خود مطيع ومنقاد سازند.

و این اشخاص و این اصفیای با اختصاص هستند که آنچه را که خدای اراده فرماید میفهمند و از فاضل فهم خودشان بدیگران بفهمانند هر چه فهمیده اند و استفاده کرده اند، یعنی هر مخلوقی هر چه بفهمد و استفاده نماید از فاضل فهم ایشان است.

پس در تمامت مخلوقات هيچيك چیزی نفهمد مگر اینکه خداوند تعالی فهمانیده است او را از برکت خاص آنچه ایشان فهمیده اند و خداوند ایشان را گویائی داده است و ماسوای ایشان را از خاص نطق ایشان ناطق ساخته است پس هر زبانی خواه حالی یا مقالی، یعنی خواه بلسان حال یا بزبان مقال سخن نماید به ثنا و درود برایشان نطق مینماید.

تسبیح مینمایند خدای را باسماء مبارکه او تمامت آفریدگان ایزد سبحان « و ان من شيء إلا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم » و حضرات اصفیای کبار و معصومین اطهار صلى الله عليهم گویندگان و نطق نمایندگان بر هر زبان

ص: 25

بهر لغتی هستند که عبارت از هفتاد هزار لغت است، و در روایت دیگر هفتاد هزار بار هزار لغت که هیچ لغتی همانند آن لغت دیگر نیست.

و این است معنی و مراد این قول حضرت سید الوصيين أمير المؤمنين علیه السلام که بعد از کلامی طویل باینجا میرسد که میفرماید « أنا كما قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم أنت يا علي ذوقرينها و كلا طرفيها ولكن لك الأخرة و الأولى ، ياسلمان إن" ميتنا إذامات لم يمت ومقتولنا إذاقتل لم يقتل وغائبنا إذا غاب لم يغب ولا يقاس بنا أحد من الناس.

أنا تكلمت على لسان عيسى في المهد أنانوح أنا إبراهيم أنا صاحب الناقة أنا صاحب الرجعة أنا الزلزلة أنا البوح المحفوظ إلى انتهى علم مافيه أنا انقلب في الصور كيف ما شاء الله من رآهم فقد ر آنی و من رآنی فقد رآهم .

و نحن في الحقيقة نور الله الذي لا يزول و لا يتغير ، يا سلمان بنا شرف كل مبعوث لا تدعونا أرباباً وقولوا فينا ما شئتم ففينا هلك من هلك ونجامن نجا - الحديث ، معنی حدیث شریف مذکور و لطايف جلیله آن در ذیل بیانی که راقم حروف بعون خدا خواهد نمود مذکور خواهد گردید .

وبالجمله شیخ احسائی بعد از نقل این کلام ربانی انتظام میفرماید: خداوند تعالی برای اصفیاء خود در اشارت و کتابت بر آنگونه که شنیدی در فهم و نطق لما خصهم به تکرمه و اکرام مقرر فرموده است.

و أما تكرمه نفس و ذات انسانی بهدایت یافتن بسوی اسباب معاش و معاد چنین است که خدای تعالی دلالت فرموده است انسان را بر تربیت غرس و درخت نشانی و ذرع و بذرافشانی و تیمنه و توفير مال و بضاعت بدستیاری تجارت و بازرگانی واستخراج معادن ومخازن کافی از بیابان بی پایان و دریای بی کرانی و چگونگی عمل و پرداختن آن چنانکه از آن خواهان هستند و اراده دارند از آلات و اوانی در استعمالات و ادوات خودشان در آشکارا و نهانی.

و از انواع حلی وزیورها برای زینت خودشان در اوان جوانی و ایام کامرانی

ص: 26

یا پیری و صوادر ناگهانی و استخراج آنچه برای بافندگی همه برای ستر آنها وریاش و پرهای آنها و کكيفيت عمل مطاعم ومشارب وجدا ساختن و بتميز در آورد صالح آنها از طالح آنها و نافع آنها از ضار آنها .

و بنا کردن مساکن خودشان را و قیام بر مواشی خودشان بآنچه صلاح و حفظ آنها در آن است و تعلیم آنها و الهام آنها بمعرفت صنایع ایشان و احکام و استواری مصنوعات و امثال این جمله که بجمله معلوم است و تمام این امور بهدایت و راهنمائی و آموزگاری اوست .

و باین جهت است که میبینی پاره حیوانات باشند که بسوی چیزهائی در کار مصالح معاش خود راهبر هستند که انسان را قدرت بر آن نیست، چه راجع بامر معاش انسان نیست چنانکه این حال در مورچه و مگس انگبین در کارها و عملیات خودشان که راجع بقوت وخوراك آنها و مساکن آنها و جز آن میباشد مکشوف است .

و چون انسان را باین گونه اعمال در امور معاشية خود حاجت نميرود و خدای او را مستغنی از این کار داشته لاجرم او را باین کار راهنمائی و هدایت نفر موده است و چون بعملیات و کارها و کردارهای انسان از نتایج و تدابیر که عارف از ملاحظه آن دانا و شناسا می گردد که ظهور این جمله و هدایت یافتن بآن در نفس قوه بشر جز بهدایت خالق اکبر نتواند بود دانا میشوی که این حال و این امر و کار بهدایت و راهنمائی آن خداوندی است كه كودك نورسيد انسان و حيوان بگرفتن پستان مادر که رزق وي در آن است و مکیدن پستان بوضعی که شخص سالخورده كبير عاقل متمکن بآن گونه مکیدن مگر بعد از معالجه و تردد و عادت ثانوی نتواند شد مکیدن گیرد.

و خداوند سبحان برای دو آل او صلی الله علیه وآله وسلم ازین تکرمه چیزی مقرر فرموده

است که دلالت نماید ایشان را از خدمت خدای و استغراق در طاعت ایزدی بحیثیتی که ملتفت بماسوی الله نشوند دلالت فرمود ایشان را بر خودش آن هنگام که

ص: 27

ایشان را مأمور گردانید و فرمود « ولا يلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون » و چون این انوار ساطعه و ارواح لامعه و عقول كامله و نفوس عالیه در آنچه خدای بایشان امر فرموده بود آماده و حاضر و مهیا و از احوال خود و امر معاش خود غایب و بی اعتنا شدند.

افلاك بآنچه موجب اصلاح حال ایشان بود گردش گرفت و آب از بهر ایشان نمایش نمود و زمین برای ایشان گیاه برویانید و از هر باب تسبب اسباب برای ایشان شد و تمام اشیاء بر طبق اراده و خواهش ایشان جاری گردید تا آنجا که تمامت آنچه در عوالم وجود و ممکن است برای امر معاش خود وترتيب آن بفاضل آن اسبابی که برای ایشان حاصل شد راهنمایی یافتند.

پس ببرکت استغراق ایشان در خدمت خالق خودشان تمام ماسوای ایشان بتمام امور معاشية هدایت یافتند ، و علت در آنچه اشارت بآن کردیم این است که هدایت و راهنمائی خلق بسوی امور معاش خودشان جز از جانب خداوند سبحان نشاید بود و ایشان در این امر و باین هدایت برشئون خود روی آور هستند و در این حال و حیثیت قطع علاقه از فیض میشود.

پس چون خداوند تعالی بندگان مخلص خود را بر و صل علاقه بالمدد دلالت فرمود که عبارت از اقبال ایشان بر خدمت خداوند سبحان است و چون ایشان در حضرت قدس باری تعالی و یاد او مستغرق شدند وصل فاضل وصلهم بالفيض قطع اقبال العباد على شئونهم وصل المدد بفضلتهم.

و بهمین سبب پیغمبر برگزیده خودش را باین كلام خود بآدات الهيئة مؤدب میفرماید « و اذكر ربك في نفسك تضرعاً وخيفة ودون الجهر من القول بالغدو والأصال ولا تمكن من الغافلين ».

و یاد فرمای ای محمد صلی الله علیه وآله وسلم پروردگار خود را بتسبيح وتهليل وتكبير و تحميد در دل خود از روی زاری و ترسکاری که با این حال ضراعت از دیکتر با جابت وقبول است و بخوان او را خواندنی فروار از جهر و آشکارا در هر بامداد و هر شامگاه

ص: 28

و مباش از جمله بی خبران از آنچه بآن مأمور میشوی از ادعيه واذكار.

و در این آیه شریفه اگر چه پیغمبر مخاطب است لکن مراد امت آنحضرت باشند، چه رسول خدای بادله نقلية وعقلية از هر گونه سهود غفلت و خطا وزلت لزوماً ووجوباً مبری است چنانکه براهینش در مواقع خود مشروح است.

و خداوند تعالی بعد از این آیه شریفه در جای دیگر وجه دلیل را مبین و آشکار میگرداند و میفرمايد « و امر أهلك بالصلوة وأصطبر عليها لا تسئلك رزقاً نحن نرزقك والعاقبة للتقوى ».

و فرمان فرمای کسان خود را بنماز و صبر کن و مداومت کن در کار نماز وبر ادای آن که عبادت است و بوسیله آن از فقر و فاقه خود از خداوند سبحان استعانت بجوی و در کار معاش و رزق و روزی غمگین مگرد و نمیخواهیم از توروزی دادن را ما بتو و ایشان روزی میدهیم پس در ادای نماز و نیاز فارغ البال باش و سرانجام ستوده اهل تقوی و پرهیزکاران را است پس عنان تقوی را از دست مسپار که ما ضامن روزی پرهیزکارانیم.

چنانکه در این آیت شریفه میفرماید « و من يتق الله يجعل له مخرجاً ويرزقه من حيث لا يحتسب » هر کس در حضرت باری به ترسکاری و پرهیزکاری راه سپاری گیرد برای او مخرجی قرار میدهد و آن را از آنجا که خود نداند روزی میرساند و در حدیث قدسی حضرت اقدس قدوسی است « من كان الله كان الله له »

لمولفه:

چون زحق کشتی زنو گردید حق *** این چنین رفته است حکم ما سبق

این ورقها جمله در باطن یکی ست *** از چه هردم مینمائی يك ورق

چیست این کبر و غرور و عجب نفس *** خود تو روزی مضغه بودی و علق

خونك بسته چه روشی خون خلق *** فرض کن آخر شدی قبل و علق

زين عفونات طمع اندر گذر *** از رياحين قناعت شو عبق

ص: 29

از طمع این چند خواری و زبون *** بی خبر از بامدادان و غسق

یاد آور روز میزان و حساب *** که ترا پرسند از شام و فلق

چند کردی از چو خوبست و ذلیل *** روز و شب رنجور از رمی و رشق

یاد کن ای مفلس عقل و دها *** از جهیم طبقاً اندر طبق

چون خروس و تیس وعصفور آمدی *** زادمیت دور از شور شبق

در امید راحتی و دمیدم *** رنجها یا بی ز اشکنج رمق

رامش خود خواهی و نیروی جان *** ایکه نگذاری بدیگر کس رمق

خیر میجوئی ازین خلق شریر *** در اعونت هست شر ما خلق

آب و نان بندی بروی همکنان *** دکه پر نان خواهی و حوض وسق

خیر جوئی زین خسان ماند بدان *** آفتاب ناب در روز دمق

نیستی اندر خور علم جميل *** رو دبیرستان و پیش آور سبق

خوانها خواهی برای خویش ليك *** بهر دیگر کس نه بر برگ عتق

چند زخمین سازی از دست و زبان *** دملا روزی بگردی مندمق

بیخبر خواهی مکان در سنگلاخ *** راحت خود را بجوی اندر قرق

آبهای صاف داری در کنار *** در سراب آئی و می بینی لسق

حلود شیرین خواهی از دور زمان *** همچنان خرما از نخل پر مطق

مهر جوئی زین جهان پرفسون *** چند باشی در فریب این ملق

تشنگی را چاره جوی از آب صاف *** کی ظماء را چاره گر گردد فهق

علم و دانش میدهد نظم جهان *** زايل آيد ملك بی نظم و نسق

در مزابل مغز و جان گردد مریض *** تازگی مغز باشد در حبق

تغذيت روحانیت باید بکار *** نى رمق جستن ز فنجانی مرق

کند تا بگذار و ناخوشتر گیاه *** تازه کن آن راز انواع حبق

شش جهت راه نجاتت بسته *** زین چنین ره بگذر و میجو نفق

پر ز نامرد است این دنیای دون *** زین چوسم داری است کو باشد و دق

ص: 30

زین علایق بگذر و چابك بتاز *** چند باشی در فلق اندر وهق

دور شو از ناس و از این ناسیان *** در غسق یاد آور از رب الفلق

این سراچه غم نه دار شادی است *** در سرای دیگرت باشد هزق

تا که باشی در جهان حزن خیز *** بهره ات نبود بجز ضجر و هنق

غیر هر چیزی است در حد وسط *** چشم رنجور آید از دید یعق

چشم را از حد اوسط رنج نیست *** هیچکه رنجور ناید از یلق

هم سفید و هم سیه باید بدید *** تا که دید دید گردد متسق

آتش و آبت در اندازه خوش است *** ني كزان غرقه شوی یا محترق

باش چابک در سپار راه حق *** تا شود تازه دل و جان و صفق

بایدت بر راست آوردن بنا *** زود ویران میشود اندر عمق

دهشتت باید برای روز پرس *** چیست بهر این جهان بیم و قلق

شادمان و غافلی از شش جهت *** بی خبر هستی ز آسیب حرق

از تجارت خوشدلی و حمل ليك *** بارهای وزر بستی منطبق

خان ومان و خوان و سفره پرزهر *** چند تیز و تند میسازی روق

ای عجب زین عاقلان زشت کار *** که نباشد بهر ایشان جز رهق

ساخت باید با همه بست و گشاد *** کار دنیا هست بر فتق و رتق

این جهان بوده است از آغاز امر *** گاه اندر رتق گاهی در فتق

بستن و بگشودن است از امر حق *** زمر ایزد برگشاید هر غلق

از کبایر پر شده اوراق عمر *** از چه از طمع زر و حرص ورق

این جهان هر ساعتت رنگی دهد *** که سپید و که سیاه و که زرق

زین بهر ساعت برنگی اندری *** به که باید این عیوب اندر طبق

از معاصی و وبال و ثقل آن *** بس نشانهایت بتن همچون سلق

در عمارتهای فانی خوشدلی *** باشد از ریشه وعاوند و سلق

هر گروهی را بکاری دل خوش است *** تله در بت گروهی شد سذق

ص: 31

دشمن دنیای و دین شیطان بود *** دیده بانی کن براق سرق

پاك باش و هر زمین خواهی بخسب *** فیض کاشان باش و بابای مرق

خلق نيکو نیکویهایت دهد *** بس درشتیها بیابی از عسق

شو شناگر در بحار معرفت *** تا ز آب مغفرت بینی غدق

زیر پا مرکب بباید تند خیز *** ورنه سودت چه ز اشقر یا بلق

تشنگی را چاره کن زاب زلال *** چیست خاصیت ترا زاب رنق

چهره زیبا و گلگون خوش بود *** ورنه حاصل چه ز خلخال و زنق

طبع عالی جای عالی را خوش است *** و ان نهاد پست میجوید زهق

زندگی چون تلخ سازی بر کسان *** هم تعيش بر تو می گردد سنق

مركب رهوار بی نقصان بود *** هست نا مطلوب يابوي شرق

گلعذاری جوی ز آفاق جهان *** سرخ و نیکوتر ز آغاز شفق

خضر راه خویش را یاده مکن *** ورنه پاره می شوی اندر صلق

دین یزدان را مده ارزان ز کف *** کم مباش از مشرك بن مصطلق

روز تازه روزی تازه بخواه *** در گذر از تازه مشك و آن صفق

خواهی از آسوده گشتن زاحتیاج *** ده نیاز مستمند و مستحق

راه چپ وکز مرو ای جان من *** راه سالم را بجوی اندرت افق

بندگی را در عبادت دان همی *** رو سیاهی هست در عبد ابق

نیست اندر خفتنت جز غفلتت *** بهره های خوب جوی اندر ارق

کی بیاد حق شوی ای بی نصیب *** شربتت چون شکر و لحمت برف

هر چه اسپید است کی مطبوع هست *** کی برص ممدوح دیدی یا بهق

طالب خوشنودی حق گر شوی *** خلق از خلق تو کی شد در حنق

خود ضخامت در خور مردان بود *** مر زنان وا می از یبد جز صرق

این چنین درانده روزی مباش *** جان و روزی هست با هم ملتصق

بامدادان از چه در بند رزق *** شب خداوندت پدید آرد عنق

ص: 32

مختلف هستند این مردم بخوی *** بنگر اندر شوره زار و آن غدق

در غم روزی نشاید خفت و خاست *** فکر کن در خورد طفل مرتزق

خوانده آرایش زسبزیهای خوش *** از نباتات از چه بگزیدی تهق

بالجمله شیخ احسائی بعد از نگارش این آیه شريفه مذكوره «العاقبة للتقوي» میگوید : فافهم الحكمة من دليل الحكمة والهداية إلى اسباب المعاد كه خداى برای نجات بندگان خودش از عقاب و برخورداری از ثواب این گونه وحی باپیغمبر خودش بفرمود و آفریدگان را باخلاق حمیده و اعمال مرضية سديدة كه طریق و راه و دریافت محبت است که نهج کفایت او و تقرب به پیشگاه إلهي است دلالت ،فرمود و این آداب عبارت از همان نوافل است که خداوند تعالی در حدیث قدسی بآن اشارت ميفرمايد « ماذال العبد يتقرب إلى بالنوافل حتى أحبه فاذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع - إلى آخر الحديث » .

و این تقرب طريق محبت و این محبت دوم طریق کفایت است در امر معاش چنانکه گذشت و در امر معاد چنانکه خدای تعالی میفرماید « رضى الله عنهم ورضوا » و مراد باین نوافل آنچیزی است که دلالت بر رجحان فعل او از نماز وغیر از آن مثل مقدم داشتن پای راست در هنگام در آمدن بمسجد و پوشیدن کفش و مقدم داشتن پای چپ هنگام دخول خلا و بیرون آوردن کفش و انگشتری بدست راست بکار بردن اگر تقیه در کار نباشد.

و عمامه و عمامه برسر بر آوردن در حالتی که ایستاده باشند و تنبان بياي کردن در حالت نشسته و شانه برموي نياوردن بشانه شکسته و جاروب کردن خانه را در شب هنگام و ترك دعاء بعد از نماز برای والدین و سوزانیدن پوست پیاز و بجاي گذاشتن تار عنکبوت در شب و ازاله زن تار عنکبوت را بلکه باید مرد ازاله نماید و این گونه مطالب بسیار است و امثال آن کثیر است .

و ازین دوباب از جابر انصاري از امير اؤمنين علیه السلام در ذیل حديثي مروي است که فرمود « والذي فلق الحبة وبرء النسمة ما قطعت غنماً ولا لبست سراويلى

ص: 33

قائماً ولا قعدت على عتبة و لا بلت على حافة نهر ولا بين بابين ولا قائماً ولا قلت اظفاري بفمي ولا انتشرت انتشرت في يوم الأربعاء ولا اكلت قبرا و لا سمكاً ذمارياً ولا قطعت رحماً ولا رددت سائلاً ولا قلت كذباً ولا شهدت زوراً ولا نمت على وجهي ولا على يدى اليسرى ولا تختمت بخاتمين ولا جلت على زبالة ولا تبيتها في منزلي و لا رأيت براً مطروحاً فتجاوزته و لا لبست نعل يساري قبل يميني ولا ولانمت في خراب ولا اطلعت في فرج ولا مسحت وجهي بذيلي وما من شيء من هذه يفعله أحد منكم إلا أورثه عما لا أصل له فتجنبوه - الحديث». سوگند بآنکس که دانه را بر شکافت و آفریدگان را بیافرید هیچوقت قطع غنمی نکرده ام و ایستاده از ار بپای نیاورده ام و بر عتبه و درگاه ننشسته ام و بر کرانه جوئی آب نرانده ام .

و هم چنین در میان دو در ایستاده پیش آب نکرده ام و ناخن خود را با دندان نچیده ام و در روز چهارشنبه دهن دروغن مالی نفرموده ام و چكاوك و ماهی ذماري نخورده ام که نام قریه ایست در یمن در دو منزلی صنعا و بقولی نام خود صنعا است .

و رشته خويشاوندي پاره نکرده ام و خواهشگري را بدون نیل بنوائی بازنگردانیده ام و دروغ نگفته ام و گواهی بدروغ نداده ام و بر روی نخفته ام و بر دست چپ نخوابیده ام .

و دو انگشتري با نگشت نیاورده ام و بر مکانی که زباله داشته ننشسته ام و زباله را شب در منزل خود نگذاشته ام و هیچوقت گند می پاشیده در جایی ندیده ام که در زیر قدم نوردیده باشم یعنی اگر یافتم محترم داشتم و هرگز نعلی بپاي چپ قبل از پای راست در نیاورده ام .

و در مکانی و هرگز در فرجی استطلاع ننمودم و با دامان خود روی خودرا مسح نکرده ام و ازین جمله هیچ چیز نیست که یکی از شما معمول دارد جز اینکه بغم و اندوهی که اصلی برای آن نیست دچار گرداند پس ازین کار کناري گيريد .

ص: 34

شیخ احسائی میفرماید: حاصل این است که ترک این امور مكروهه

و بجاي آوردن کارهاي مستحب از هر چیزی در اعمال و افعال واحوال و اقوال و اعتقادات وحركات وسكنات ومآكل ومشارب وملابس ومناكح وغير ذلك بتمامت از نوافل است .

و اینکه باین چیزها مثل زده شد برای این است که چنان توهم نرود که مراد از نوافل عبادات معروفة عند العوام است بلکه مراد بآن نوافل از عبادات معروفه عند الخواص است و این مذکورات و امثال آن مشخصاتی است مرموجودات شرعية را يا متمماتی است برای مشخصات .

چنانکه داستان کرده اند که مردی از قوم لوط علیه السلام جامه بر تن بر آراستی که بالباس آنحضرت مشابهت داشتی و چون عذاب کردگار بر آن قوم زشت کار فرود گردید این مرد ازین عذاب دنیائی رستگار شد با اینکه همان کردار آن گروه نابکار لاطی را بجای میآورد اما بمجرد تشبه بحضرت لوط علیه السلام در لباس واثر آن التباس از آن عذاب در دار دنیا نجات یافت و این تشبه در دفع عذاب مؤثر گردید .

و چون مانند این امور متمم قابلیات و مكملاً لها بها است وموصل باعلى درجات است لهذا آنحضرت علیه السلام براي نفاستی که در آنها است در خزائن علوم و آداب و اخلاق عاليه ستوده خود مقرر فرمود و از آن پس برای بندگان و تعلیم و تكمیل ایشان منتشر ساختند و خداوند عطوف مهربان بندگان خود را بسوی آنچه آیات کمالیه انسان در آن و بلوغ محبت او که مستلزم کفایت او است ارشاد فرمود تا بر مراتب قرب نایل شوند.

پس کسانی که سابق بودند سبقت گرفتند و این سبقت بر حسب اجابت و اطاعت نمودن ایشان بفرمان کسانی که دعوت کنندگان بسبیل رشاد بودند وصلى الله على محمد وآله .

پس این انوار عالیه سامیه علیهم السلام در این امور نیز خودشان سابق و راه مستقیم

ص: 35

و پیشگاه قرب یزدانی سائق وقائد و براه آورنده و پیشوا بودند ، و در این زیارت شريفه چنانكه إنشاء الله تعالى مذكور آید مرقوم میباشد « من اراد الله بده بكم ومن وحده قبل عنكم ومن قصده توجه بكم » هر كس حضرت إله جويد از نخست بدر گاه شما پوید و هر کس بتوحيد خداي آيد اخبار شما را پذیرا گردد هرکس قاصد عبسه سنیته سبحانی شود روي بسوي شما آورد.

راقم حروف گوید: در پاره این تلویحات و تملیحات بی دقت نظر وحدت بصر نشاید گذشت شاید آنچه در بال نظر بیاید جز آن است که بعد از استعمال فکر باشد .

و نیز میگوئیم چنانکه در سابق نیز اشارت رفته است البته در دستگاه الوهیت با آن شدت مباينت عوالم واجب یا ممكن وعدم شناس خالق واسطه در میان خالق و مخلوق که دارای جنبه روحانيت الهيئة وجسمانيات و معارف دیگر واجب بالعرض و امكان بالوجوب و بعبارت دیگر دارای رتبه لاهوتیست و بشریت باشد بالوجوب واللزوم باید شد.

و این شخص بناچار بصفاتى إلهي آيات و فطرتى ایزد پسند که بر تمام موجودات برتری و امتیاز داشته باشد تا آنچه خدای تعالی از او خواسته و آن مقام ومنزلت عالی که بوجود منصوص فرموده بدست او جریان گیرد وارد است و مقاصد مخصوص معطل نماند.

و این موجود مبارك لابد باید بر تمام موجودات مقدم و بر تمامت صادرات مصدر و بر جمله کاینات عالم و بر تمام عوالم و معلومات ومعالم ظاهرية وباطنية وصورية ومعنوية شاهد وحاكم ووكيل وكفيل گردد و اگر جز این باشد و صادر اول دارای جز این مقامات باشد نظام و قوامی بر جای نماند و فانی وزایل شوند ، چه تا در شخص ناظم احاطه و استيلا و علم تام و بصيرت واختيار و اقتدار و کفالت و وکالت و ولایت و خلافت و نیابت تامه مستقله مطلقه نباشد و بر جزئیات مسائل و و حوادث نازله وكليات صوادر و اطلاع بر تمام حالات ماسوای خود و شهادت برای جمله

ص: 36

نداشته باشد بطوریکه شایسته نظام و نسق امور و حفاظت احوال جمهور و بقای سلسله نوع است ظاهر نتواند کرد .

و چون نتواند نظام بر خیز دو چون نظام در کار نباشد سلسله دوام از هم بپاشد و هرج و مرج چنان قوت بگیرد و آشوب افکند که نوبت نمایش بلیات زوال و منايا و فزایش کاهش گردد .

و چون بدلیل و برهان ساطع این مطلب معین شد و امروز بر حسب معلومات كثيره و دلایل و آیات و آثار بیشنه این مقام ایزدی ارتسام بمحمد بن عبد الله صلی الله علیه وآله وسلم وآل معصومين او اختصاص پذیرفت البته مكر مون ومقر بون درگاه ایزد بیچون ایشان هستند و بهمان وجوه مذکوره استحقاق این شأن و منزلت بايشان تعلق بجوید تا در اجرای اوامر و نواهی غیر متناهى إلهي بهیچوجه معذور نباشند ومن جميع الوجوه مسئول باشند .

پس مبرهن شد که وجود یکی چون این واسطه با آن شرایط و صفات که ما بقدر فهم خود یاد میکنیم واجب و لازم است و اگر نباشد هیچ نخواهد بود و بالتبع در هر عصری قبل از ظهور او پیغمبری لازم است تا ابلاغ اوامر و نوامیس خداوندی را بنماید که باندازه اقتضای نبوت و رسالت خود ترجمان احکام یزدان بامت خود گردد و تمام ایشان و تکالیف اعمال و ابلاغات ایشان از شعبات شئونات و تكاليف صادر اول میباشد.

و در اینجا مطلبی است که باید از ظلمات ابهام و شبهات تردید بیرون آورد و آن این است که اگر مدعی یا جاهلی اعتراض نماید سبب اختصاص محمد بن عبد الله و اوصیای خاصه آنحضرت در این مدت غیر مدید و اعمار قليله از میان تمام انبیاء وعموم مخلوق خلاق كل و حكيم وعادل مطلق باين مقامات عاليه ورتب ساميه و مدارج نامیه غیر متناهیه که ادراك هر یکش را صد هزاران سال عبادت واطاعت و تقوى وتقدس كافي و بخشنده استحقاق و لیاقت نیست چیست ؟

و اعطای این فطرت و این سجیت و این قابلیت در بعضی دون بعضی از کیست

ص: 37

و چگونه سایر انبیاء و اولیاء و فرستادگان يزدان و عباد و زهاد را با آن اعمار کثیره و عبودیت و شدت محنت و زحمت و وفور بلیت که در حالات آنها در کتب آسمانی و اخبار و احاديث أئمة يزدانى وتواريخ امم معين و مسلم است این بهره نصیب نگشت ؟

و این رنجوری حرمان را بحرانی مخصوص محسوس نگردید ؟ همه مخلوق يك خالق ومرزوق يك رازق وعابديك معبود و ساجد به يك مسجود میباشند استعداد ولیاقت و محاسن و مخازی و حقیقی و مجازی و قابلیت فطرت بجمله از حضرت احدیت و آغاز از او و انجام بدو قبول از او ورد از اوست.

جواب را از چند وجه انتخاب کنیم نخست اینکه چون وجود این واسطه با این شئونات و بینات معلوم و معقول گردید اگر هر يك از مخلوقات خداوند تعالى من الأول إلى آخر دارای این رتبت میگردیدند همین سخن و همین بیان درمیان میآمد ،

و این نیز معین است که الواحد لا يصدر منه إلا الواحد وجميع اين كثرات از آن صادر یگانه است و اگر متعدد میشد همان فساد در میان میآمد که در تعدد آلهة روی میداد .

پس نخستین صادر یکی است و اگر بیش از یکی بود مصداق صادر اول از میان میرفت و آن مقاصدیکه در صادر اول است که یکی از آنجمله وجود موجودات است ناقص بلکه باطل میشد .

پس خداوند تعالی در صادر اول تمام آن خصایص و صفاتی که در وجود واجب الوجود است مقرر فرمود تا بتواند مقام مظهریت کل دولایت مطلق را دارا و نماینده و دانا و بر مقدرات ومقررات إلهية بينا و در اجرای آنها توانا باشد و اگر دیگری نیز در این شأن و منزلت إلهي آيت شراكت میداشت مفاسد و معایبی چهر میگشود که هر دو باطل و آنچه مشیت لم یزلی است عاطل میشد و شئونات و مقاماتی که برای صادراول میباید نوبت ظهور نمی گرفت و در حقیقت آن مقاصد

ص: 38

و مراتبی که در ایجاد موجودات باید بمنصه ظهور رسد موجود نمی شد.

دوم اینکه چون بوجود صانع قائل شدیم و این خدای یگانه را حکیم وعليم وعادل وبصير وعطوف و قادر ورؤف و بینا دانستیم در افعال ومقدرات ومقررات و انتخابات و اختصاصات و مقدم داشتن و مؤخر ساختن و مطاع گردانیدن و مطیع فرمودن و ثواب وعقاب و تمام احكام و اوامر و نواهی و مشایای او جای چون و چرا باید روا نداریم .

چنانکه خداوند رحیم در جواب شیطان رجیم که فرمود کار من از روی حکمت است جز تصدیق تکلیفی و چاره نداشت ما را نمیشاید که در آنچه شیطان مسلم داشت و ساکت شد درنگ و تأمل نمائیم و برانکارات و سئوالات او بيفزائیم.

و این نیز لازم نیست که خداوند حکیم مطلق هر چه کند ادله حكمتية و مصلحت را با آفریدگان خود ظاهر کند با اینکه در جواب ملائکه میفرماید « إني أعلم مالا تعلمون » و ملائکه از هیبت این کلام سبحانی استغفارها کنند و استغاثه نمایند و با نوح پیغمبر علیه السلام که رتبت نجى اللهی و اولوا العزمي دارد میفرماید « فلا تسئلن ماليس لك به علم » و آنحضرت آنطور شرمنده میشود که تا پایان عمر در پیشگاه احدیت بعرض مسئلتی نمی پردازد وكذلك غير ذلك .

و با این حال ما مردمان کوتاه نظر جاهل بیخبر را چگونه راه سوال و چون و چگونه میماند دیگر اینکه موافق آیات و اخبار كثيره متقنه و ادله ثابته عقلية خلقت صادر اول وذرية طيبه الأئمه هدى صلوات الله عليهم تاچه مدتهای بیرون از شمار قبل از تمامت موجودات فوقانیه و تحتانیه و زمین و آسمان و عرش و کرسی و جمله ماسوی الله است .

چنانکه در طی این کتب مبار که مکرر اشارت رفته و در اول ما خلق الله بیان شده است در پاره اخبار هست که خداوند تعالی چهار صد و بیست و چهار هزار سال قبل از خلقت تمام مخلوقات نور محمد صلی الله علیه وآله وسلم را بیافرید و دوازده حجاب

ص: 39

ازین نورمبارك فروز همايون خلق نمود و مراد از حجب حضرات ائمه عليهم السلام هستند .

و محمد بن سنان گوید: در خدمت حضرت أبي جعفر ثانى صلوات الله عليه بودم و از اختلاف شیعه عرض كردم فرمود «إن الله لم يؤل فرد متفر دأ في الوحدانيه» همه گاه یزدان متعال یکتا و متفرد در وحدانیت و یگانگی بود از آن پس محمد وعلي وفاطمه صلوات الله علیهم را بیافرید و ایشان هزار بار هزار دهر درنگ نمودند پس از آن اشیاء را بیافرید و ایشان را بر خلق آنها شاهد گردانید و اطاعت ایشانرا بر اشياء جاری نمود و جعل فيهم منه ماشاء وامر اشياء را بایشان مفوض ساخت إلى آخر الحديث .

چنانکه این بنده در کتاب احوال آنحضرت مرقوم گردانید ، و دهر بمعنی روزگار و همیشه است و از بسیاری مدت آن است که جماعت دهرية دهر را قديم دانند و عالم را کهنه خوانند.

و در حدیث است « لا تسبوا الدهر لأن الدهر هو الله » چه این جماعت نسبت نوازل را بدهر ، یعنی روزگار ولیل و نهار میدادند لاجرم با ایشان گفتند فاعل این امور را سب نکنید، چه فاعل هر کاری خداوند است، و گفته میشود « لا اتيك دهر الداهرين ، يعنى أبد الأبدين » صاحب قاموس میگوید: گاهی در اسماء حسنی میشمارند و زمان طویل وامد محدود و هزار سال را گویند و در تاج العروس شرحی حی مفصل مینگارد و میگوید: برخی از بدایت روزگار تا پایانش را یکدهر خوانده اند و دهر را عبارت ازین مقدار دانند و راغب گوید: دهر عبارت از مدت تمام عالم من البداية إلى النهاية است.

و معلوم است این عبارات از روی اشارات و کنایات وراجع بتحت فلك قمر است که روزوشب را نمایش گر است و چون از آن بگذرند روزوشب و ماه و سالي نیست که بتوان تحديد مدت نمود .

ص: 40

مگر در کتاب احوال حضرت باقر علیه السلام یاد نکردیم که فرمود : خدای تعالى هزار بارهزار عالم و هزار بار هزار آدم بیافرید و توسوگند باخداي در عالم آخری هستی کسی چه داند هر عالمی را طول مدت بقا و دوام و هر آدمی را مدت زندگانی چه بوده است.

اما معین که تمام این عوالم و آدمها از نور وجود صادر اول وأئمة هدى صلوات الله عليهم آفریده شده اند ، و چون چنین باشد باید دید تمام عبادات تمام مخلوقات تمام این عوالم باسرها بقدر عبادت ایشان نمی باشد چنانکه در حکایات سابقه مذکور نمودیم که پس از اینکه ایشان مخلوق شدند پس از چند مدتهای بیشمار انبیاء و ملائکه خلق شدند و تسبیح و تهلیل و عبادت و تقدیس را از ایشان آموختند بلکه خلقت شیعیان ایشان پیش از ملائکه بود پس چندان که میخواست ایشان عبادت نمودند.

یعنی بعد از آنکه آفریده شدند و مستحق این مقامات عالیه شاید باین کثرت عبادت شده باشند اما این گونه ادله بر حسب حدس و قیاس است اما نمی توان حتماً اساس را بر آن نهاد علل باطنیه آن را جز خدای هیچکس نمی داند .

جواب دیگر این است که ما چه میدانیم خداوند را چه عوالم ومعالم است که بهیچوجه ما را باسم و شمار و حیثیات و کیفیات و کمیات و علامات و آیات خبری نیست و جز خدای تعالی و آنانکه خداوند آن عوالم را برای آنها بیافریده است و در تمام آن عوالم خدای را عبادت کرده اند هیچکس نمیداند بلکه از چگونگی آن عوالم و آن عبادتها نیز احدی با خبر نیست آیا پروردگار قهار وخالق یگانه خود را چه عبادتها کرده اند و در عبادت خود چه پیشیها و بیشیها داشته اند که در خور این گونه افاضات وفضلهای ربانی شده اند و مقدار و کیفیت و شمار آن عوالم بیشمار و مدتهای افزون از لیل و نهار وسبك وروش آن عوالم

و آن عبادتها چیست.

وكيفيات وحالات آن تهليل وتكبير وتقديس و تمجیدی که ایشان خدای را

ص: 41

کروراندر کرورها سالها و مدتها قبل از خلقت تمامت اشیاء مینمودند و آن انفاسی که در آن عوالم توریست و او را نیست مطلقه و آن از منه که در آن عوالم بیرون از مكان و زمان در حضرت یزدان بر میکشیدند که بجمله در عبادت معبود مطلق بودند و رضای خدای در آن حاصل میشده .

و آن رضا و خوشنودی چندان بمقامی بلند رسیده است که خداوند تعالی برای شناسائی و رفعت معرفت بشئونات ایشان مخلوق را بیافرید تا ایشانرا بشناسند و توحيدات و تقديسات ایشان بوجود واجب الوجود و خالق كن وحي قيوم و قديم مطلق قائل گردند.

اگر چه چه در حدیث مطلق وارد است « كنت كنزاً مخفياً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي اعرف » مراد ازین خلق مطلق همین خلقت صادر اول واشباه نورانیه و پیشوایان و اولیای برحق هستند، زیرا که اگر علت معرفت بخلقت تمام مخلوق اشارت داشت صادر اول نمی فرمود « ما عرفناك حق معرفتك » بلكه « عجز الواصفون عن صفتك » .

واعتصام ماورى وماسوى بمعرفت خدا راجع بفرد کامل میشود که صادر اول و اوصیای او باشند بعد از ایشان این گونه در مقام معرفت بلکه صفات واجب الوجود سخن واظهار عجز نمایند حالت دیگران معلوم است چیست.

و البته شناسائی خدای را بآن اعلی درجه که برای مخلوق امکان دارد ایشان با دو چشم باز و دیده حق نگر هستند توانند به دیگران که نسبت بایشان بعضی کود ظاهری و باطنی و بعضی کور باطن روشن چشم بعضی ضعیف الباصره و برخی محتاج براه نما میباشند .

وشناسائي حضرت إلهي بقدری که خود خواسته و استعداد آن معرفت را برای مخلوق اراده فرموده و در هر عالمی يك نوع معرفت عطا کرده که در عالم دیگر و مخلوق دیگر ممکن نیست اختصاص بایشان دارد و هر روز و هر ساعتی معارف ایشان در فزایش است .

ص: 42

چنانکه معارف سایر مخلوقات از برکت معرفت ایشان در تزاید است و آن معرفت خاص بایشان اختصاص دارد و اگر هر صنفی از اصناف مخلوق خدای را بيك گونه صفتی میشناسند مورچه و خراطین بلکه جمادات و نباتات بيك معرفتی واعيان مخلوقات سموات بيك شأنى وصفتى خدای را عارف و واصل و انبیای عظام بيك ميزانى شناسا و واصف میباشند که هيچيك بآن يك در يك عالم ودريك حيث عرفان نیستند .

و آخر الأمر هیچ طبقه همچنانکه شاید خدای را نشناخته اند و علت غائی که معرفت است کامل نشده است یعنی هیچوقت هم نخواهد شد زیرا که خدای را بحقيقت ذات و كمال صفات نتوانند شناخت .

و شناسائی صادر اول و اوصیای او مافوق تصور و معارف ماسوى الله میباشد و بآن مقدار است که خدای تعالی در این اندازه مخلوقی که خلق فرموده و استعداد ايشان وعوالم حالية منطوية ايشان را اقتضا داده است.

ازین است که أمير المؤمنين صلوات الله عليه میفرماید « الناس نيام فإذا ماتوا انتهبوا » در این کلمه الناس که لفظ شامل و جامع نوع است هیچکس مستثنی نيست حتی جماعت پیغمبران .

پس میشاید معنی این باشد که در هر عالمی اهل آن عالم بيك اندازه که مقتضی آن عالم و استعدادات ايشان است بمعارف إلهية برخوردار ميشوند اما معرفت کامل ندارند و از شناسائی اول مخلوق که عارف بمعارف خاصه ربانيه است آگاهی صحیح ندارند و چون ازین عالم برستند و بدیگر عالم پیوستند از خواب جهل بمعرفت بیدار و بمقداری دیگر برخوردار میشوند و هم چنین از هر عالمی که بگذرانیدند و بمردند بدیگر عالم پیوستند در طی ترقی و ارتفاع بمعارج معرفت هستند تا چندان عوالم که خدای مقدر فرموده و سرشت و قابلیت اقتضا دارد .

مگر نه آن است که امام علیه السلام بعد از آنکه بیاناتی کریمه در شئونات و اوصاف

ص: 43

فخیمه و آيات عظيمه إمام مینماید آنوقت میفرماید: امام را نمی توان شناخت بعد از حالت معرفت ما در حق إمام قاصر باشد معلوم است در معرفت صادر اول ذات اقدس واجب الوجود چگونه خواهیم بود یا چه میدانیم مقصود از هیجده هزار یا هفتاد هزار عالم یا صد هزار قندیل بالای عرش که در اول قندیل که تمام عرش و فرش و جنت و دوزخ مندر است و عالمی خاص دارد، با هزار بار هزار عالم و هزار بار هزار آدم که هر يك را عالم مخصوص ومعار في منصوص است چیست و در طی هر عالمی چگونه معرفتی دایر است .

و اینکه در اخبار است که در هر صلواتی که بر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرستاده میشود ثواب آن شخص تاچه مقدار است و درجه بر درجات رسول خدای می افزاید میتوان دو معنی را نزديك شمرد: یکی اینکه آن شخص گوینده عرض میکند بار خدایا صلوات بررسول و آل رسول بفرست و انحصار میدهد فرستادن این توحید را بذات باری تعالی ، و این خود يك نوع توحید و خدای بینی و بیزاری از غیر است .

دیگر اینکه چون رسول خدای برای توحید و یکتا شناسائی مردمان مبعوث شده است هر قول و فعلی که از ایشان از برکت ابلاغ و تعلیم صادر شود که در عوالم معرفت و توحید باشد و بر درجات ایشان بیفزاید چنان است که بر درجات آن حضرت افزوده شده باشد.

چه فواید ابلاغیة آنحضرت بیشتر با لحضرت عاید میگردد و بمزد و اجرت ابلاغ خود میرسد و هر چه در تحیت و درود بر آنحضرت بیفزایند بمعرفت آن حضرت که علت ایصال بمعارف ایزدی است بیشتر نایل میشوند و بدرجات عالیه فايز میگردند چنان است که بر معارف آنحضرت بر افزایند و گرنه معرفت خاص جز برای مقام خاتمیت حاصل نمی شود.

و اينكه أمير المؤمنين علیه السلام ميفرمايد « لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً » اگر پرده برگیرند بر یقین من افزوده نمیشود برای این است که آنحضرت تمام عوالم وجود را که از برکت وجود ولایت نمودش موجود شده طی فرموده و آثار

ص: 44

معارف در هر عالمی واهل هر عالمی بآن اندازه که خدای حکیم مصلحت دانسته بگذاشته و در معرفت إلهي بأن مقداری که برای هیچ مخلوقی جز این آفریدگان نخست ممکن نیست راه یافته و با چشم بینای حقیقت نگر ادراك فرموده است پس برای آنحضرت در حیز عوالم امکان پرده و حاجزى وحايلي در عوالم معارف الهيئة نیست بلکه آن پرده از خود او و پرده پرده دار هم از اوست .

واگر عالمی بودي که آن حضرت را از آن علم و خبر نبود نمیفرمود اگر پرده را براندازند بريقين من نیفزاید، چه با بی خبری از آنچه از پس پرده دیگر است این دعوی نمی شاید بلکه وقتی که بر تمامت عوالم و كشف تمام اغطيه و نمايش آنچه در پس هر پرده است واقف شد و یقین کامل که بر افزودن از آن برای هیچ ممکنی امکان ندارد حاصل کرد و چيزي بر جاي نماند که نداند این دعوي تواند کرد و مناقضی و مخالفی ندارد.

پس خوشا بر این علم و بینش و احاطه ويقين بوجود واجب الوجود وخوشاباين صدر شامل، در این صورت کشف اعطیه یا عدم آن برای آن حضرت یکسان است اما برای دیگران هزاران هزارها پرده در کار است که کشف هر يك چه زحمتها وطي چه برزخها و تصفیه روح و کسب انوار خاصه را لازم دارد تا بتوانند بسرائر وبواطن امور وغرايب شئونات و معارف رسول و آل رسول كه بمعارف خاصة إلهية راه پیدا نمایند برسند خوشا بر حال آنکس که رسیده است .

پس معرفت و معارف إلهي را تناهى نيست و تا بآنجا که در عالم ایجاد عرفانش ممکن است و برتر از آن معرفت برای مخلوقی امکان ندارد ، یعنی استعداد و فهم و عقل وروح هيچيك از آفریدگان را آن لیاقت و قابلیت نیست که برای صادر اول و خلفای او حاصل شده است .

و این معنی نیز معین است که حدود معرفت را پایانی نیست و برای هر ممکنی نسبت بشناسائی واجب بيك اندازه که وجود او تواند برتافت معرفت حاصل تواند شد ازین روی آن معرفتی که برای رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم

ص: 45

که واسطه میان خالق و مخلوق هستند ممکن است برای هیچ پیغمبری و هیچ مخلوقی امکان ندارد .

و اهل هر عالمي يك اندازه عرفان دارند که ایزد سبحان در فطرت و قبول عقل و فهم او موجود فرموده است اما همینقدر مسلم است که هیچوقت انوار ساطعه موجود نخست از نور خاص خدا جدا نبوده است ،

و اینکه در خبر است « كان الله ولا كان معه شيء » مقصود ماسوی الله میباشند أما نور محمدي هميشه در ظلال اشعه انوار واجب الوجود در حال عبودیت وسجود است و همیشه اشعه انوار الوهيت بر چنين مخلوق ذي شأن تابنده بوده است و هرگز نبوده است که نبوده است و صدور واحد از واحد دلیل وجود واحد احد فرد متفرد بوحدانیت است .

اما اگر هرگز از عالم وحدت بعوالم کثرت توجه نفرماید نقصانی در امر نخواهد بود و در عوالم الوهیت و وحدانیت خواه در عالم وحدت یا عالم کثرت یکسان است .

چه دانیم آیا چندین کرورها و دهرها گذشته باشد که خالق کل بدون ایجاد چیزی دیگر بوده است تا گاهی که اراده الهي بر معارف و عرفان تعلق گرفته است و نوبت کثرت رسیده و از نور مبارك صادر اول ایجاد ممکنات شده است حالا مراتب معرفت صادر اول نسبت بذات الوهيت قبل از ایجاد موجودات و نوبت کثرات چه بوده و برچه حالت است جز خداوند هیچکس ندیده است و ندانسته است لا يعلمه إلا الله الواحد .

چه حضرت واجب الوجود این گوهر عرفان را باندازه استعدادی که بآن دریای معارف داده عطا فرموده است و این مقدار که او را داده احدي را نداده و نخواهد داد.

از درجه تصور و تخيل وتعقل وتوهم و تفکر ما بیرون است هر عالمی را که خلق فرموده با اراده بر خلقتش کرده یا در علم خدای گذشته و بعد ازین مخلوق

ص: 46

خواهد شد یا در عالم کیانی نخواهد رسید این نخستین پیغمبر سبحانی بر آن واقف است .

چنانکه در کتب اخبار در ذکر مراتب فضایل و مناقب حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السلام مذکور شد که بر ماکان وما يكون وما لم يكن آگاه است اگر چه بر خداوند اطلاق شیئیست میشود لكن مشابهت ومجانستی با دیگر اشیاء ندارد.

همینطور صادر اول هم اگر چه از اشیاء مخلوقه است لکن نه چون دیگر اشياء است اما نه آن است که همان شیئیتی که برخدای اطلاق توان کرد بر آنحضرت نیز توان نمود در میان آن شیئیست نسبت بمقام الوهيت وشيئيت نسبت بمرتبه مخلوقیت تفاوت از زمین تا آسمان است.

پس اگر بگوئیم نور صادر اول هرگز از انوار ساطعه إلهيئة انفكاك وانفصال ندارد نه این است که بایدش قدیم خواند و بتعدد قدما نسبت داد چنانکه اشعه شمس هیچوقت از شمس جدا ومنفك نيست اما نه آن است که شمس باشد و همان طور که اگر اشعه ونور شمس در کار نباشد شمس شناخته نشود ، شناسائی انوار إلهية هم باين انوار ساطعه خاصه إلهية نبوتية وولايتية است .

این است که هر کسی ما را شناخت خدای را شناخت و اگر ما نبودیم خدای را نمی شناختند و عبادت نمیکردند ، و این انوار ساطعه یا اشباح نورانیه که در تمام موجودات اشباهی ندارند همیشه مصداق خالقیت خلاق كل بوده اند و خودشان میفرمایند احدی از مردمان با ما قیاس نمی شوند .

وحدیث مذکور در این فصل که امیر المؤمنین علیه السلام با سلمان فرمود ای سلمان میت ما چون بمیرد نمرده است و مقتول ما چون کشته شود کشته نشده است یعنی مرگ و فنا در ماراه نکند و اگر در ظاهر چنان نماید در باطن چنان نیست ، وغایب چون غیبت نماید غایب نیست و قیاس امیشود بما هیچکس از مردمان و من تكلم نمودم برلسان عیسی در گاهواره منم نوح منم إبراهيم منم صاحب ناقه ، يعنى

ص: 47

صالح ، منم صاحب رجعت منم زلزلة منم لوح محفوظ تا پایان علمی که در آن است .

و این کلمه بسیار عظیمی است، چه از آن میرسد که آنچه خداوند تعالی برای ایی مخلوق و عوالم ایشان از آغاز تا انجام در لوح محفوظ ثبت و مضبوط ساخته است ، تا پایان آن منم يعنى كل في إمام مبين والبته بر آنچه علاوه بر آن است و بعد از آن است تمامش بر آنحضرت معلوم است و همان طور که علم را پایانی نیست آنحضرت را نیز پایانی نخواهد بود .

و میفرماید: من بگردش و تقلب در صور هستم بهر طور که خدای خواهد هر کس ایشان را دیده است همانا مرا دیده است و هر کس مرا دیده است ایشان را دیده و در حقیقت مائیم آن نور خداوندی که زوال و تغییری نمیجوید ای سلمان شرف هر مبعوثی و بلندی هر بر انگیخته شده : یعنی هر کسیکه به نبوت مبعوث شده است بما میباشد.

شما مارا ارباب نخوانید و درباره ما هر چه خواهید بگوئید ، یعنی ما را پروردگار نخوانید و در اوصاف و مدح و تمجيد وتبجيل ما هر چه خواهید بگوئید پس در امر هلاک شد آنکه شد ، یعنی مردمانی که غلو کردند و ما را خدا و پروردگار خواندند ، و نجات یافت هر که یافت، یعنی هر کسیکه ما را بنده و آفریده خدای و پيغمبر وإمام مفترض الطاعة واشرف انام و خليفه خداوند علام شمرد و باوامر و نواهی و ابلاغات ما ایمان و اطاعت آورد.

و در این عبارات معجز آیات که فرمود: من در لسان عیسی در گاهواره سخن کردم إلى آخرها باز نمود می آید که تمام انبیاء و اولیای خدا آنچه در مدت نبوت و ولایت کردند با شارت و مساعدت و ابلاغات و تأییدات من بود و چون وجود ایشان از انوار ساطعه ما میباشد چنان است که من خود ایشان و ایشان من باشند چنانکه فرمود: هر کس ایشانرا دیده مرا دیده و هر کس مرا دیده ایشان را دیده است .

ص: 48

بلی ( پر بود اعضای هر لشکر زشاه ) و ازین کلام مبارك معلوم میشود برتری آنحضرت بر انبیای سلف عموماً تا چند و بچه حیثیات میباشد و اینکه فرمود مائیم آن نور خدائی که تغیر و زوال پذیرد مؤید آن است که فرمود « ان میتنا لا يموت » بلی هر چه تغییر نپذیرد خدای تعالی است .

پس این انوار ساطعه را نیز چون از آن نور خاص باقي لا يزال ایزد بيهمال نقصانی نیست و از حوادث و بلایای فنا فارغ هستند تغیر وزوال نباشد و از آنجا که صادر اول هستند و خالق را مصداق خالقیت میباشند و از خدا جدا نمی باشند آغاز آنها را جز خالق بیانباز نمیداند کی و چون بوده است .

بلی خدا نیستند و مخلوق خدای قادر قدیر و بنده مطیع خالق بی شبه و نظیر میباشند اما از آن مرتبه واجب الوجودی که فرود آمدیم همه چیز هستند و همه از ایشان و در تحت امارت و اختیار ایشان و در دنیا و آخرت مالك و مطاع هستند چنانکه در صدر همین حدیث مبارك رسول خداى با علي مرتضى علیه السلام فرمود « لك الأخرة والاولى » .

و اين كلمات إمامت سمات که مذکور شد مؤید بيانات مسطور است والله تعالی اعلم ، و در این بیانات اگر سهو و خطائی رفته باشد ناظرین دانا و بینا در اصلاحش منتی بر این بنده حقیر میگذارند و ممنون و شاکر میگردانند.

و أما تكرمه إلهي نسبت بكوهر بلند اختر ذات و نفس نفیس انسانی از حیثیت تسلط و اقتدار دادن او را بر آنچه بر صفحه زمین ازین حیثیت میباشد که خداوند تعالی در وجود محترم انسانی که در حقیقت مخزن خزائن ملکوتی و لاهوتی است جواهر گرانبهای عقل و فهم وفطنت وزیر کی و اطلاع برد قایق اسرار موجودات بودیعت نهاد .

و این هیکل همایون بدستیاری و دایع بدیعه یزدانی و مواهب رفیعه سبحانی و فهم و فطنت کامل بر تمامت آنچه در زمین است دانا و بینا شد تا بجائی که حيوانات ونباتات ومعادن و جمادات دریائی و صحرائی بانقیاد و اطاعت او در آمدند

ص: 49

چه انسان در هر چیزی به نیروی فهم فاخر وعقل وافر و تمیز کامل مدبر گردید .

و خداوند متعال خالق الأشياء تمامت اشياء موجوده منقاد ومطيع بالطبع محمد و آل محمد صلى الله تعالى على محمد وآله وتابع ارادات ایشان گردانید همانطور اظله واشعه در تبعیت خیر و فروغ بخش خود اندر هستند ، چه خداوند تعالی این انوار طيبة و ارواح طاهره را بواسطه اصطناع و اختصاصی که در حضرت بیچون دارند مکرم گردانید و ایشان بواسطه اقبال بر حضرت سبحان متعال در تسلط بر جميع اشياء مستغنی شدند تا بدانجا که خدای تعالی ایشان را مالك ملکوت هر چیزی گردانید (شد آدمی زدانش حاکم بر آنچه هست) .

وأما تكرمه ذات عالی سمات انسانی از حیثیت تمكن و نیرومندی در صناعات ازین حیثیت است که خداوند قادرش آنقدرت و تمكن استطاعت عنایت فرموده است که بهر چیزی که او را حاجت باشد بسبب آن تمیزی که خدای متعال برای تدبیر امر معاش او بدو الهام فرموده است نهایت قدرت در صنعت آن دارد تا بهر گونه محتاج اليه او باشد بسازد و امر معاش و زندگانی خود را پرداخته و ساخته مرتب نماید .

أما محمّد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم يعنى تمكن واقتدار و اختیار ایشان در صناعات و تدبیر و تدبر همانا چون این وجودات مبارکه و مشاعل فروزان کارگاه وجود امزجه نفوس شریفه را نهایت اعتدال در استعداد و مفارقت اضداد بر حسب استغراق در اقبال بحضرت رب العباد میباشد باین سبب و این دستیاری با سبع شداد مشارك شدند.

لاجرم مقتضی نفوس مبارکه و طبیعت این نفوس انشاء و پدید آوردن اشیاء بر مقتضی حکمت در اسرار خلیقت بلکه اسرار خلیقت در حقیقت بود و این اسراری محكمه مطابق با مقتضی حکمت است بحیثیتی آنچه عمل بشود بر هیئت آن و ملاحظه نظم آن بروجه و صورتی اکمل باشد در صنعت، زیرا که هیئات نفوس و امثال صور ایشان است سبحان من جعلهم خزاین غیبه و مصادر فیضه وسيبه .

ص: 50

و أما تكرمه ذات والا صفات انسانی بانسياق اسباب و مسببات علوية و سفلية إلى آخرها همانا يزدان عز وجل بندگان خود را بر علم صنع و صنعت در اشياء برحسب قابلیت ایشان دلالت پس از برکت این علم و این دلالت بزراعت و صناعت پرداختند و بخوردند و بپوشیدند و بنوشیدند و بفروختند و بخریدند و هم چنین اعمال دیگر در صناعات بکار بردند و بر آنچه از ایشان پوشیده و آنچه بعدازین میشود از علم جفر ونجوم ورمل وزجر طير و اوضاع كونية از علوم مطلع شدند.

و از تمامت این صناعات و علوم این پنج علم مکتوم است که عبارت از : كيميا وليميا وريميا و هیمیا وسیمیاء است که حکمای روزگار این چند علم را در نهایت شدت مخفی داشته اند تا بدانجا که هر وقت خواسته اند از آنها یاد کنند و نام برند باشارات ورموز بلوازم بعيده مذکور ساخته اند .

أما علم كيميا عبارت از زراعت زروسیم و جواهر نفیسه از قبیل الماس و یاقوت ولعل وزمرد و فیروزه ولؤلؤ وغير ذلك است بروجه اعلی واصح از معدن است .

وعلم ليميا عبارت از علم طلسمات است و منه ما يعمل بطبائع العقاقير.

و علم ریمیا عبارت از علم شعبدات است .

وعلم هيميا عبارت از علم تسخیرات است .

وعلم سيميا علم تخیلات است که از تسخیرات و طلسمات و عقاقیر میباشد و با این علم امور عجیبه که خارق عادت است بعمل می آورند از آنجمله جایز و از آنجمله محرم است و تمامت اینجا از چیزهایی که واقف گردانیده است ایشانرا بر آن برای مصالح بندگان متقی پرهیز کار و استنطاق طبایع عاصی نابکار .

و تمام اینها از حیثیت سوق اسباب است بسوی مسببات آن و همه اینها از مباح و حرام و راجح ومرجوح آن از حیثیت تکرمه است پس آنچه از آن جایز است یعنی عمل بآن روا میباشد برای منافع و سودمندی مردم است ، و آنچه حرام است برای این است که از آن کناری بگیرند و اجتناب نمایند.

چنانکه خداوند متعال میفرماید « وما يعلمان من أحد حتى يقولا انما

ص: 51

نحن فتنة فلا تكفر » یعنی نمیآموختند هاروت و ماروت جادوئی را بهيچيك از مردمان تا از نخست بر طریق نصیحت و موعظت پیش از آنکه بدو بیاموزند گفتند که ما آزمایش خلق هستیم از خدا تا ظاهر شود که آن متعلم بأن سحر عمل خواهد کرد یا نخواهد کرد پس تو کافر مشو باعتقاد نمودن باینکه عمل کردن بسحر و جادو گناه ندارد، و ازین پیش در کتب سابقه آیه کریمه و شرح و تفسیر آن شده است . بالجمله تمام اینها آثاری است از تكرمه إلهي نسبت بمحمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم زیرا که اینها صور اسماء ایشان و اسماء افعال ایشان و افعال ذوات ایشان است و در این جمله برایشان چیزی محرم و ناروا گردیده نیست، زیرا حرمت محرم برای مخالفت آن چیز حرام گردیده است بواسطه مخالفت آن در صور مثلا پاره از اسماء و افعال که حرام شده است برای این است که آن کار و کردار را برای هلاك نمودن فلان دشمن بکار میبرند.

و بسا می شود که آن دشمنی که معاوی با آن عامل این عمل است از جمله مؤمنین متقین است که در هلاکش میکوشند و این کار و عمل را مینمایند برخلاف کسانیکه دشمن محمد و آل محمد صلى الله عليه وسلم میباشند ، چه او را این حال و این لحاط نیست زیرا که اگر عداوت او با آنحضرت و آل آنحضرت صلوات الله عليهم محقق شود خونش هدر است و آنعمل كه در هلاك او بکار برند بر عامل حرام نیست و هر کس در صدد هلاك چنين دشمنی بر آید بروی حرام نمیباشد و غيرهم قد يكون من صور اسمائهم وافعالهم فهم خزاین حلاله و حرامه .

و أما تكرمه ذات ونفس انسانی از جانب حضرت سبحانی باینکه آدمی را در صحرا و دریا سوارور هسپار میگرداند از این حیثیت است که خدای تعالی مقرر فرموده است برای صنف شریف بشر چیزی را که بدستیاری و پای کوبی آن راه دریا را برای انجام مآرب و مقاصد خود به پیمایند که عبارت از کشتی است که بر آن سوار میشوند و آب بیکران بحر را بزیر پی می نوردند.

و در راه سپاری بیابان و ادراك مطالب و منازل و طی مراحل نیز براشتر

ص: 52

و اسب و استر و خر سوار شده راه بر نویسند ، و اگر کشتی نبودی در آب غرق میشدند و اگر این مرکبها و چهار پایان نبودی استطاعت نداشتند که هیچ دریا و صحرائی را پیمودن بگیرند .

و خداوند تعالی بر حسب حقیقت آل محمد صلى الله عليه وسلم را سفینه نجات و کشتی رستگاری برای هر چیزی قرار داده است و اینکه کشتی نشین از غرق شدن نجات می یابد برای این است که کشتی مثال ایشان است و متابعت ایشان همان ركوب سفینه است و نجات بخشی کشتی برای این است که کشتی مثال طریقت ایشان است از حیثیت ولایت ایشان .

و اینکه اشتر حمل اشیاء ثقیله و بارهای سنگین را بجانب شهرهای دور مینماید که آدمی اگر بخواهد خودش بآنجا برساند باید خویشتن را دچار مشقت بسیار نماید برای این است که شتر مثال نفس است چنانکه در تأویل آیه شریفه « لم تكونوا بالغيه إلا بشق الأنفس » وارد است .

پس با این بیانات مذکوره تمامت بنی آدم بسبب اینکه مثال حضرات معصومین هستند تکریم یافتند و بوجود مبارك و میمنت نمود رسول خداوند ودود صلی الله علیه وآله وسلممکرم شدند .

و از جمله تكرمه ذات انسانی این است که چون آدمی خواهد طعام بخورد طعام را بدستیاری دستش بلند کرده بدهان میآورد تا چون دیگر حیوانات سر بطعام خوردن فرود نیاورد و این نعمت خداوندی برای رعایت اجلال آدمی است لما البسه الله من صورته صورة الانسان .

و آن صورتیکه نسبت داده است بسوی آن همان صورت معصومین است که خداوند تعالی خلق فرموده است آن صورت را بر صورت محبت خودش ، در اینجا که خدای میفرماید « کنت کنزاً مخفياً فاحبب أن اعرف » .

پس صورت ایشان صورت اين محبت است فنسبها إليه لانها صورة محبته و على صورتهم التي هي صورته آدم علیه السلام را بیافرید چنانکه آن حضرت علیه السلام

ص: 53

ميفرمايد « إن الله خلق آدم على صورته » و اگر ضمیر صورته را بخدا یا آدم علیه السلام بازگشت دهند معنی یکی خواهد بود چنانکه مذکور نمودیم و هي صورة الانسانية ، واینکه بواسطه این صورت خاضع نگشت بجهت این است کنه آن ربوبیت میباشد بخلاف سایر حیوانات، چه صور آنها باختلاف مشخصات كماً وكيفاً وجهة ومكاناً ورتبة ووقتاً وغير ذلك متغير است و

و أما تكرمه ذات و نفس بواسطه ارواح انسان بآن علمی که عبارت از رزق طيبت است برای این است که این حال مقتضی طاعت انسان است در حضرت و پرهیزکاری ایشان است از معاصی حضرت یزدان، چه هر کسی از خدای بترسد و کار بتقوى بگذارد خداوند می آموزد او را آنچه را نمیداند کما قال الله تعالى « واتقوا الله ويعلمكم الله » و نیز خدای تعالی میفرماید « ولما بلغ اشده واستوى آتيناه حكماً وعلماً وكذلك نجزي المحسنين »

وأمير المؤمنين علیه السلام ميفرمايد « ليس العلم في السماء فينزل إليكم ولا في الأرض فيصعد إليكم ولكن" مجبول" في قلوبكم تخلقوا بأخلاق الروحانيين يظهر لكم » گوهر علم و جوهر دانش در آسمان مسکن ندارد تا بر شما فرود آید و در زمین اندر نیست تا بجانب شما بر شود لکن علم در دلهای شما مجبول و جبلی قلوب شما است باخلاق جماعت روحانيين متخلق شوید علم برای شما آشکار میشود. و در روایت دیگر است « تأدبوا بآداب الروحانيين يظهر لكم » .

و از آنجا که شخص کافر مرده دل است و برای او نوري از عمل وفروزي از کردار نیست بگو هر علم و دانش مكرم و داراي ستایش نگشت و جعل لمحمد صلی الله علیه وآله وسلم من هذا التكرمة ما جعلهم به خزاين غيبه وعيبة علمه بحقيقة ماهم أهله .

وأما تكرمه ذات ونفس انسانی که مذکور شد از جمله ملائکه حاملان کرسی فریشته ایست در صورت آدمیین و این صورت در حضرت احدیت اکرم صور است همانا اشارت رفت که از جمله تکرمه ذات انسانی حسن صورت است که خداوندش عطا کرد و او را مکرم ساخت.

ص: 54

وأما تكرمه انسان بدولت اسلام از حیثیت این است که جماعت مکلفین را قوامی جز بتكليف نتواند ، زیرا که تکلیف همان طریق عبد و راه بنده است بآن مددي که قوامش آن مدد است و تکلیف بر حسب از منه واوقات مختلف است و اگرچه تمامت تکالیفی که در هر زمانی بلسانی و ابلاغی ظاهر میشود في الحقيقة در حضرت خدای یکی است که عبارت از دین اسلام باشد .

و این اختلافی که در نظر میرسد بر حسب اختلاف موضوعات است چنانکه مسح بر هر دو پاي در حال وضوء و با امنیت از شر مخالف واجب است اما در حال تقیه و بیم از آزار مخالف و معاند غسل و شستن پای است ، یعنی چون آن جماعت و صنف دیگر که خود را مسلمان میخوانند و در حال ساختن وضوء هر دو پاي را میشویند اگر شخص شیعی مذهب در مکانی باشد که بخواهد وضو بسازد و مورد ترس و تقیه از آن جماعت باشد او نیز هر دو پای را غسل دهد و خود را با آنها هم کیش و هم سلیقه نماید تا از آزار آنها بر آساید و عقیدت باطنی را آشکار نسازد و هر صورتی از تکالیف را چون مکلف بکار آورد بر رضای خدای تعالی واصل می شود.

مگر اینکه تکلیف از جانب خداوند حکیم برحسب قابلیت مکلف و زمان و وقت تکلیف و مکان آن وارد میشود ، پس هر زمان که اقتضاءات محال و قبول اعلی و برتر باشد وصف اشرف میشود و عمل بآن افضل است .

و بعد از این گوئیم چون این امت مرحومه در قوابل ومحال واوقات افضل هستند مطابق با حکمت این بود که دین و کیش ایشان اسلام باشد که افضل ادیان است، قال الله تعالى « إن الدين عند الله الاسلام ».

و ازین روی اسلام را اسلام نامیدند با اینکه تمامت ادیان که از خداوند سبحان است همان اسلام است بسبب شرافتی است که این دین را در حضرت یزدان مبين است پس مشتق گردانید برای این دین اسمی را از تسلیم و انقیاد برای اهل حق علیهم السلام و از سلامت باینکه آزار نرسانند رسول خداي صلی الله علیه وآله وسلم را نه در اهل

ص: 55

بیت او و نه در دین و آئین آنحضرت بكثرت معاصی .

پس خدای تعالی در این آیه شریفه « ادخلوا في السلم كافة » بسوى اول و در این آیه مباركه « فسلام لك من أصحاب اليمين » بسوی دوم ، پس سبحان مکرم گردانید بندگان مؤمن خود را بافضل اديان .

پس اگر بگوئی هر دینی بر حسب قابلیت مکلّفین شرع و طریق شده و چون این امت مرحومه مستحق و اهل آن بودند که بدین اسلام سعادت يابند لهذا مسلمانی بهره ایشان گردید و دیگران چون ناقص و نا اهل بودند استحقاق اسلام را نیافتند ، پس اگر اسلام برای ایشان از راه استحقاق بود تکریم و تکرمه برای ایشان نمی باشد .

میگوئیم که اعطای خداوند سبحان بجماعت مستحقین آنچه را که عطا فرموده فضل و منت است و نسبت بهر مخلوقی بر آنچه دلالت فرماید و دارای دلالتی شده باشد همه از راه کرم خداوندی است، چه هر خيري هست بجمله از خداوند سبحان و تمامت مكلفان بندگان او هستند پس اگر عطا فرماید از کرم او است و اگر منع فرمايد ملك او است.

علاوه بر این همان نفس استحقاق که مقتضی قوابل ایشان است از فضل یزدان است عطا فرمود این استحقاق را هنگامی که استحقاق برای ایشان حاصل گردید .

پس بتحقیق که عطا فرمود بایشان آنچه را که برای آنها حاصل گردید گاهی که حاصل شد از نفوس ایشان چنانکه عطا فرمود برایشان شیئیت ایشانرا گاهی که بودند بواسطه این شیئیت شيء و چیزی فافهم چه این مطلب از اقدار خفية است .

واز تكرمه إلهي نسبت برسالت پناهی و آل او صلوات الله عليهم این است که اسلام را که دین ایزد علام است فرع از برای ایشان و غصنی از شجره ولایت ایشان و ثمره برای شجره دعوت ایشان صلوات الله عليهم .

ص: 56

و اما تكرمه انسان باینکه مقر بین بدو سجده برند شکی و ریبی در آن نیست و این تکرمه و کرامت فاضل ترین تکرمه ایست که سيد مالك جبار عظيم قادر قهار کریم با بندگان ضعیف خود فرموده است باینکه ملائکه مقرب ومستغرقين در حضرت و خدمت خداوند تعالی بایشان سجده برند و سجود بزرگترین مراقب خضوع وذلت است .

و ازین است که وارد شده است « اقرب ما يكون العبد إلى الله إذا كان ساجداً » و حقیقت این تکرمه و باعث بر آن اظهار آثار آن چیزی است که خدای تعالی در تكريم محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم مقرر فرموده است .

و در عیون اخبار از حضرت امام رضا علیه السلام در ذیل حديثي وارد است « إن الله خلق آدم و أودعنا صلبه و أمر الملائكة بالسجود له تعظيما لنا و اكراماً و كان سجودهم الله عبودية ولأدم اكراماً وطاعة لكوننا في صلبه».

پس این کلام امام رضا علیه السلام « إكراماً وطاعة لكوننا من صلبه » اشارت بسوی آن است که گفتیم از اینکه این امر اظهار آن اکرامی است که خدای سبحان در حق پیغمبر و آل آنحضرت صلوات الله عليهم فرمود که عبارت از وصل نمودن حضرت باری تعالی است ایشان را بخودش و فرح دادن ایشان را بآنچه نسبت داده است آن فرح را بسوی آن تابجائی که طاعت ایشان را طاعت خودش و معصیت ورزیدن با ایشان را معصیت با خودش و رضای ایشان را رضای خودش وسخط ایشان را سخط خودش .

چنانکه در کتاب توحید و كافي از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در تفسیر این قول خدای سبحان « فلما اسفونا انتقمنا منهم » وارد است که فرمود بدرستیکه خدای تأسف و افسوس نمی گیرد مانند اسف و اندوه و افسوس ما ولكنه خلق أولياء لنفسه يأسفون و يعصون و هم مخلوقون مربوبون فجعل رضاهم رضا نفسه وسخطهم سخط نفسه وذلك لانه جعلهم الدعاة إليه و الاعلاء عليه فلذلك صاروا كذلك - الحديث .

ص: 57

و عبادت و پرستش مینمایند مردمان معبودیت این وصل که ترجمه میشود ازین وصل بصلاة و درود بر محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم چنانکه اشارت میشود بسوی آن در بیان این تکرمه باین ترجمه مذکوره بطوریکه از حضرت کاظم علیه السلام در کتاب احتجاج از آباء عظامش از حسین بن على صلوات الله عليهم در جواب سئوال يهودي وارد است :

« إن آدم أسجد الله له ملائكته تا آخر حدیث تا آنجا که فرمود : و محمد صلى الله عليه و آله قد اعطى ما هو أفضل من هذا إن الله تعالى صلى عليه في جبروته والملائكة بأجمعها وتعبد المؤمنون بالصلوة عليه فهداه زيادة عليه يا يهودي ».

خدای تعالی تمامت فرشتگان را بسجده آدم فرمان داد و بمحمد صلی الله علیه وآله وسلم چیزی عطا فرمود که ازین مقام وموهبت افضل و افزون است ، چه ذات مقدس إلهي در جبروت خود بآ نحضرت صلوات و درود بفرستاد تا تمامت ملائكه و جماعت مؤمنان را بدرود بر آنحضرت متعبد فرمود و این درود عبادت و پرستشی بزرگ شد پس این است زیادتی بر آدم علیه السلام اى يهودي « يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليماً صلی الله علیه وآله وسلم ».

و معلوم است که صلواة از جانب خدا رحمت و مشتق از صلة يعني عطية ووصل است یعنی اتصال و از وصله است یعنی سبب ممدود متصل هذا ما اشرنا إليه مع الاقتصار ، بر مذكور نمودن معنی مکر مین یعنی محدودین به تکر مات و این معنی ظاهری است و معنی باطن این است که معنی مکر مین این است که ایشان مطهر و منزه از آن چیزها هستند که عبارات مردمان و تأویلات ایشان بر آن وقوع تواند گرفت.

چنانكه أمير المؤمنین علیه السلام در ذیل خطبه خود ميفرمايد « ظاهري إمامة و باطني غيب لا يدرك » و نیز در خطبه دیگر آنحضرت صلوات الله علیه است « أنا الذي لا يقع عليه اسم ولا صفة » وعبد الحميد بن أبى الحدید که شارح خطب

ص: 58

مبارکه نهج البلاغة و از فضلا و ادبای اهل سنت و جماعت است در این قصیده رائية خود در مدح آنحضرت میگوید :

صفاتك أسماء و ذاتك جوهر *** برى المعاني من صفات الجواهر

يحل عن الأعراض والدين والمتي *** و يكبر عن تشبيهه بالعناصر

و هر گونه ثنائی که در حضرت کبریا جل اسمه عرض شود بدستیاری اسماء مبارکه حضرت علي أمير المؤمنين علیه السلام و بركت آن است و ایشان اسماء آنحضرت هستند و هر چیزی که خدای را تسبیح نماید بوسیله اسماء مبار که اوست و این امر در حق هر تسبیح کننده بقدر عرفان و احاطه او ازین اسماء ممکن است و جز أئمه هدى صلوات الله عليهم تسبیح حضرت احدیت را از روی حقیقت نمی توانند بجای آورند .

واما جماعت مقر بين همانا ایشان هستند که بکمال قرب و زلفی در حضرت کبریا اختصاص و امتیاز و انحصار دارند و اعلی مراتب قرب ایشان مقام اول از مقامات چهارگانه است که سابقاً در بیان قول حضرت إمام محمد نفي صلوات الله عليه وموضع الرسالة مذكور شد وهو ظهوره لهم بهم و این همان معنی و مطلب است که حضرت صادق علیه السلام در این کلام معجز نظام خود بآن اشارت میفرماید « لنا الله حالات نحن فيها هو وهو نحن ونحن نحن وهو هو » و در روایتی دیگر است « هو هو ونحن نحن ».

و این حدیث را پاره از علما در کتب خود یاد کرده اند و از جمله کسانیکه این حدیث شریف را نقل کرده اند یکی شیخ و استاد ما شيخ حسين بن شيخ محمد بن شيخ أحمد بن عصفور الدرازی بحرانی است که در رساله خودش که در جواب شيخ عبدالله بن یحیی که از روح و معنی روح سئوال کرده بود نوشته است.

و این مقام همان است که بتوحید نامیده شده است و این همان است که حضرت حجت صلوات الله علیه در دعای شهر رجب باین قول شریفش بآن اشارت کرده و میفرماید « و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من

ص: 59

عرفك لا فرق بينك وبينها إلا امتهم عبادك وخلقك الدعاء »،

و امثال این قرب والله المثل الأعلى آن استضاعة وفروغ خواستن که به نیروی ادراك توان نمود از چراغ بدرستیکه آن فروز در ظاهر همان نار و نار همان است و آن نار آتش است که عبارت از عنصر حار یا بس است و آن پوشیده ایست که چشم ادراکش را نمی تواند نمود بلکه در میان چشم وطلب روشنائی سه مرتبه است و استضائه استضائه است و آن عبارت از انفعال دخان و دود مستحیل از دهن و روغن باستضائه از فعل نار ، پس استضاعة مانند صبغ و رنگ و دخان مثل جامه است .

و مثال دیگر آینه است از حیثیت استضاعه وفروز طلبی آینه از پرتو آفتاب گردون مآب ، چه آینه از زمین بآفتاب نزدیکتر است و اگرچه حالت اشراق یکی است لکن بواسطه شدت قربش بآفتاب مانند آفتاب است و این حال بسبب شدت قابلیت مرآت است که چون نظر در آن آوری مانند آفتاب میباشد و فرقی در میان آفتاب و آینه نیست جز اینکه این پرتو فروز حالت آینه از طفیل شعاع شمس است مانند استضائه زمین و شعاع شمس بر آن و آفتاب نمی تابد و اشاعه شعاع بر آینه نمیکند بیشتر از آنکه بر زمین میکند لکن بواسطه شدت قربی که در آینه بآفتاب موجود است مانند آفتاب است و اگرچه بر زمین باشد .

و مثال دیگر آهنی است که گداخته از آتش است در فعل خودش و فرقی درمیان حدیده حماه و آتش از حیثیت سوزانیدن نیست و هر دو سوزنده اند إلا اینکه آتش برحسب فعلیت خودش میسوزاند و حدیده میسوزاند بدستیاری وفعل نارو آتشی که بر آن ظاهر است بجهت مجاورت با آتش و قرب حدیده بآتش بان حیثیتی که چون نظر بآن آهن گداخته کنی جز حمرت نار و سرخی آتش ننگری.

پس انوار ساطعه وارواح لامعه وهياكل منوره و اشباح نورانیه حضرات أئمة معصومين صلوات الله عليهم أجمعين بواسطه شدت قربی که به پروردگار

ص: 60

بي شريك و انباز بنده نواز خود دارند که این مقام را بواسطه طاعت خالصی که در پیشگاه معبود بجای آورده و انقطاعی که از ماسوى بحضرت کبریا حاصل کرده اند تا بحد یکه در حضور حضرت الوهیت آیت چنان پیوستگی یافته که از وجود خود غایب مانده اند قد ظهر عليهم فعله .

لا جرم کار ایشان کار خداوندی است «و ما رميت إذ رميت ولكن الله رمى » و اقبال بسوى ایشان عين اقبال بحضرت یزدان سبحان است ازین روی هر کسی اطاعت کند ایشان را البته اطاعت کرده است خدای را و هر کسی عصیان ورزد با ایشان عصیان ورزیده است خدای را ، ومن يطع الرسول فقد اطاع الله و خوشنودی ایشان خوشنودی خدای و خشم و سخط ایشان خشم و سخط یزدان واخذ از ایشان اخذ از خداوند منان ورد کننده برایشان راد على الله وهكذا .

پس ایشان هستند مقربین بمعنی اقربين و نزدیکترین ماسوى بحضرت إله و از ایشان اقربی و نزدیکتری نیست، و این قربی که یاد کردیم مراد بقرب مطلق نیست چه قرب مطلق بر تمام انبیاء و مرسلین وشهداء و صالحين وملائكه صدق مینماید چه آن قربی که محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم بآن توصیف میشوند در حضرت پروردگار بیچون لا مکان دارای مقامی است که حكمت الهيئة اقتضاى آن را ندارد که در آن مقام قرب بیشتر از چهارده تن مقرب باشند ، پس قرب حقیقی برای این چهارده تن است فقط لاغير و قرب دیگران اضافي است فافهم .

بنده حقیر عباسقلی سپهر راقم الحروف :گوید در طى كتب أئمة هدى صلوات الله عليهم از روح و نور و عقل و نفس وذات وقلب و امثال آن و این احادیث و اخباریکه در این فصل بر حسب مناسبت و شاهد یاد شده است مذکور شده است و در این مقام برای تسهیل استدراك ناظرين مستطلعين بپاره مسائل بطور تبيين اشارت مینمائیم تا اسباب مزید اطلاع و تشحیذ ذهن گردد.

روح بفتح راء مهمله بمعنی راحت و استراحت و زندگی جاوید و رحمت . و روح بضم اول که در فارسی جان گویند نیز بمعنی رحمت است.

ص: 61

و روح مكرم بضم راء کنایت از جبرئیل است و نیز بمعنی نفس ناطقه است و نیز در فارسی روان را بمعنی جان و نفس ناطقه وروح و بمعنی محل روح که دل هم گفته اند .

و بقولی مراد از روان نفس ناطقه و از جان روح حیوانی است و هم در فارسی روانان جمع روان است که بمعنی نفوس است .

و روان بد بضم باء موحده وسكون دال بی نقطه بمعنى نفس كل .

و روان کرد بکسر کاف و سکون راء و دال بی نقطه بمعنی ملکوت است چنانکه کی آباد بمعنی جبروت است. وجان جان بتكرارجان کنایه از روح

اعظم است .

جان گزا بفتح كاف فارسی کاهنده و آسیب رساننده جان را گویند و روح

حیوانی را هم گویند .

راقم حروف گوید: ممکن است که روح حیوانی را از آن جهت جان گزا خوانده باشند که بواسطه وجود او که باعث بقای تن و اجزای بدن است و اسباب بروز اعمال و افعال ناشایسته که ازین هیکل آدمی بروز مینماید میشود و باین علت روح انسانی و نفس ناطقه را مکدر درنجور میگرداند باین لقب خواندند و معلوم میشود که واضع این لغت و کنایت از حکما و قائل بروح حیوانی و نفسانی و پستی روح حیوانی و علو روح نفسانی است .

جانه بروزن دانه نیز بمعنی روح حیوانی است و همچنین نور اسپهمود

و نور اسفهبد و نور اسپهبد و نور اسفهود بمعنی نفس ناطقه است ، نورد ساده بكسر ثالث و سین بی نقطه بمعنی اور بی کدورت مجرد باشد یعنی نور محض و نور بحت كه اور الهي است.

جم با جیم تازی بمعنی ذات وعقل دوم از عقول عشره ، فريدون نام فلك هشتم است كه فلك البروج باشد .

که هوش بمعنی عقل است هوشنگ نیز باین معنی آمده است، زرتشت بضم

ص: 62

تای فوقانی بمعنی آفریده اول و نفس كل و نفس ناطقه وعقل فلك عطارد و نور مجرد وعقل فعال و رب النوع انسان .

در مجمع البحرین از حضرت باقر صلوات الله علیه در قول خدای تعالی « وروح منه » مروي است که فرمود: روحی است آفریده شده که خدای تعالی این روح را در آدم و عیسی علیهما السلام خلق فرمود و معنی این است که خداوند این روح را در این دو پیغمبر بزرگوار بیافرید بدون جرى عادت و در غیر ازین دو تن بجری عادت خلق فرمود ففيها زيادة اختصاص و در هر حالت تمام این ارواح مخلوق مصنوع محدث است.

پاره مفسران در تفسیر قول خداى تعالى « يوم يقوم الروح » گفته اند : ملکی است عظیم از ملائکه حضرت سبحانی که دارای هزارروی و در هر روئی هزار زبان تسبیح مینمایند خدای تعالی را بهفتاد هزار لغت که اگر اهل زمین بشنوند آنرا هر آینه جانهای ایشان از تن بیرون میشود .

اگر خداوند این روح را ، یعنی فرشته را بر آسمان و زمین مسلط فرماید هر دو را با یکی از دولب خود بلع مینماید و چون بذکر خدای پردازد قطعهائی از نور از دهانش بیرون میآید مانند کوه هاي بزرگ .

موضع دو قدمش هفت هزار سال راه و دارای هزار بال است این روح در قیامت به تنهائی می ایستد و تمام ملائکه همه می ایستند ، یعنی برابر روح می ایستند و روح باندازه تمام ملائکه است چنانکه خدای تعالی میفرماید « يوم يقوم الروح و الملائكة صفاً » .

و در قول خداى تعالى « فأرسلنا إليها روحاً » يعنی جبرئیل را بسوی مریم فرستادیم و او بصورت بشری در جیب مریم بدمید و مریم در شب بحضرت عیسی علیهم السلام بارور شد و صبحگاه حمل خود را فرو گذاشت و مدت حملش نه ساعت کشید .

پاره فضلا در معنی کلام حضرت صادق علیه السلام « الروح متحركة كالريح » می گوید : این معنی در جسم بخاری که از لطافت اخلاط و بخاریست آن متكون

ص: 63

می شود صحبت میگیرد نه در روح مجرد.

این بنده در کتاب تلبيس الابليس و پاره كتب حالات أئمه هدى علیهم السلام باین حدیث و شرح و معنی آن اشارت کرده است و در اين آيه شريفه « نزله روح القدس » به جبرئیل تفسیر کرده اند و بقدس که بمعنی ظهر است اضافه شده است چنانکه گفته میشود حاتم الجود وزيد الخير و مراد روح مقدس وحاتم جواد است .

و قول خدای تعالی « فارسلنا إليها درحاً » يعنى جبرئیل ، و قول خدای « و أيدهم بروح منه » بعضی گفته اند: در اینجا روح بمعنی ایمان است و باین معنی از حضرات معصومین صلوات الله عليهم مروی است، و برخی گفته اند : بمعنی هدی است، و در قول خدای تعالى ( ويلقى الروح من أمره» در اینجا بمعنی وحی است و بقولى بمعنی قرآن میباشد .

بنده حقیر گوید: ازین آیه شریفه که بعد از دو آیه از آیت مذکوره ميفرمايد « قل لئن اجتمعت الانس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن » چنان بنظر میرسد که روح در « قل الروح من أمر ربي » بمعنی قرآن باشد، چه در ظاهر آیات لفظی که دلالت بر قرآن باشد و بعد از آن بالمناسبه « قل لئن اجتمعت» بیاید مکشوف نیست مگر اینکه روح بمعنی قرآن باشد و سابقه نیز همان باشد والله تعالى اعلم .

و بقولی چیزی است که آفریدگان بآن زنده اند ، یعنی بآن هدایت میشوند و هدايت موجب حياة است و در حدیث است « أرواح المؤمنين في روضة كهيئة الأجساد في الجنة »

و در خبری دیگر است « الأرواح في صفة الأجساد في شجرة من الجنة تتسائل وتتعارف ، و در خبر دیگر وارد شده است « في حجرات في الجنة يأكلون من طعامها و يشربون من شرابها ».

و نیز در دیگر خبر است « إذا قيضه الله إليه سير تلك الروح في قالب كقاليه

ص: 64

في الدنيا فيأكلون ويشربون فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصورة التي كانت في الدنيا ».

پاره از افاضل گفته اند : بعضی تو هم کرده اند که اینکه گفته اند که ارواح بعد از آنکه از ابدان عنصرية خود مفارقت نمودند باشباحی دیگر تعلق میجویند چنانکه اخبار بر این معنی دلالت دارد قائل شدن بتناسخ است تو همی سخیف و گمانی نحیف است، زیرا که تناسخ بآن معنی که تمامت مسلمانان بر بطلانش يك زبان همچنان هستند عبارت از تعلق ارواح است بعد از ویرانی ارکان اجسامش با جسامی دیگر در همین عالم دنیا در حالتیکه دیگر اجسام عنصرية تردد داشته و از جسم اخشیجی بدیگر جسم برود و از صورتی بصورتی دیگر اندر آید ، مثلاً فلان شخص که بمیرد و بنیان تنش ویران شود روح او در همین دنیا از قالبی بقالبی دیگر اگر چه قوالب سایر حیوانات حتی موذیات اندر آید.

واما اگر گویند که مراد از تعلق روح در جسم دیگر در عالم دیگر در ابدان مثالية در مدت طی برزخ است تا آنزمان که قیامت کبرایش قیام بگیرد و در آن هنگام بأبدان اولیه خود بازگشت جوید بهیچوجه به تناسخ و اعتقاد بآن راهی و مناسبتی ندارد .

از فخر رازی نقل کرده اند که مسلمانان قائل بحدوث ارواح ورد شدن در این ابدان هستند اما نه در این عالم دنیوی و جماعت تناسخية قائل بقدمت روح و بازگشت آن بعد از مردن آدمی و ویرانی این بدن عنصری با بدان دیگر بهمین عالم دنیا هستند و منکر آخرت و دار و جنت باشند و کفر ایشان بواسطه همین انکار مذکور است .

و در حدیث وارد است « أرواح المؤمنين على صورة أبدانهم لورأيته لقلت فلان و فلان .

پاره از ادبای متبحر و فضلای دقیق گفته اند: مراد از روح در اینجا آن چیزی است که انسان در این سخن خود که می گوید: انا يعني من اشارت بآن میکند

ص: 65

و مقصود ازین روح نفس ناطقه متعدده براي بيان و فهم خطاب است و این روح مكرم و جان مسلم بسبب بسبب فنای جسد فانی نمی شود:

و این روح مبارك جوهر است نه عرض وهي المعنى في القرآن والحديث يعنى در زبان قرآن و حدیث هر کجا یاد از جان و سخن از روح در میان آید همین روح باقی غیرفانی را خواهند .

و خردمندان جهان و عقلای کیهان در حقیقت این در پهنه تحیر و عرصه سرگشتگی اندراند و بیشتر از ایشان معترف بعجز معرفت آن هستند حتی پاره از ایشان گفته اند که این قول أمير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه « من عرف نفسه فقد عرف ربه » معنایش این است که همان طور که شناختن نفس ممکن نیست توصل بمعرفت و شناخت پروردگار بیچند و چون امکان ندارد.

بنده حقیر میگوید: ازین پیش در مقامات سابقه اشارت نموده ام که در این کلام معجز نظام هر کس نفس خود را شناخت پروردگار خود را شناخت یعنی بعد از اینکه شخص انسانی که بر خود احاطه دارد نفس خود را قادر بر شناس نیست با اینکه مخلوق است چگونه خداوند و پروردگار خود را که خالق و محیط و ناپدید و غير مركب و غیر مجسم و بسیط است تواند بشناسد ؟! هذا امر محال و شيء غير ممکن و خیال ممتنع و فكر باطل واستغراق في لجج بحار عميقة هائلة لا تكون لها

بداية ولا نهاية .

کی تواند گاه بري این چنین بحری سپرد *** کی تواند کود موری ره بدین طودی سپرد

وقول خداى تعالى يسئلونك عن الروح قل الروح من أمرر بي وما أوتيتم من العلم إلا قليلاً ، از آنجمله مسائلی است که معاضد این مطلب است ، یعنی اینکه خدای با پیغمبر خود میفرماید چون جماعت یهود از بابت روح از تو بپرسند جواب بده که روح از امر پروردگار من است، یعنی امثال شما و سایر مخلوق را بشناس آن راه نیست ، زیرا که بشما جز قلیلی از علم بهره نیفتاده است تا بتواند از غوامض

ص: 66

مسائل و امور واسرار باخبر وعالم باشد .

این بنده میگوید ازین آیه شریفه معلوم میشود که پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم مستثنی است ، زیرا که اولاً این خطاب « و ما اوتیتم » بدیگران است که پیغمبر مأمور باین جواب است .

دیگر اینکه پیغمبر را علوم کثیره داده اند و علوم حضرت پیغمبر بتمامت آفرینش و موجودات و كل ما خلق الله وما كان وما يكون وما لم يكن و برخود روح که حادث ومخلوق وخلقتش برای معرفت و بعد از خلقت نور مبارك صادر اول است شامل است و آنحضرت مالك روح و موت و حیات و ملك وملكوت و بنده برگزیده مختار حی لا یموت وروح مبارك ونور همايون وهيكل شريف وسرشت باطنش غیر از این ارواح و انوار و سرشت وهياكل بلکه مالك و حاكم بر ماسوى الله است .

مگر نه آن است که ولی مطلق أمير المؤمنين علي محبوب حق صلوات الله عليه با ابن ملجم خبيث ملعون رانده از در گاه رحمت خداوند بیچون میفرماید :

غم مخور فردا شفيع تو منم *** مالك روحم نه مملوك تنم

چه اگر جمله خلق اسير يا محكوم يا مملوك نفس اماره و روح حیوانی باشند آنحضرت اول جهادش کشتن نفس و اسیر ساختن روح حیوانی است که عبارت از جهاد اکبر باشد ، بلی چون دارای این صفت گردیدند میتوانند بگویند (من زلا حول آنطرف افتاده ام) .

بالجمله این فاضل متبحر می گوید: قول خدای تعالی « بل احیاء عند ربهم یرزقون » مراد از این احیاء همین ارواح است ، تا آنجا که میگوید: آنچه جماعت اهل تحقیق بر آن رفته اند این است که این روح مجرد ، یعنی نفس ناطقه بر حسب جزئيت و حلول داخل بدن عنصری نیست بلکه از صفات جسمية منزه است و تعلق آن بجسم از قبیل تعلق تدبير و تصرف است فقط .

و اين تعبير وتفسير مختار اعاظم حكماى إلهيين و اکابر متصوفه و حکمای

ص: 67

اشرافیین است و اكثر متكلمين از گروه إمامية مثل شيخ مفيد وبني نوبخت ومحقق بصير خواجه نصیر و علامه روزگار جمال الدین و از جماعت اشاعره راغب اصفهانی وأبو حامد غز الى وفخر رازی بر این معنی سخن کرده اند و رأی ایشان بر این استقرار گرفته است .

و این مذهب منصوری است که بدان اشارت مینماید کتب سماوية ومنطورى بر آن است اخبار نبوية ومعاضد و معاون آن است دلایل عقلية وموید آن است امارات حدسية و كاشفات ذوقية تا آنجا که میگوید: آگاهی میدهیم باینکه بسیاری استفاده میشود از احادیثی که راجع بارواح بعد از مفارقتش از اجساد مثل اینکه ایشان ، یعنی اموات بعد از وفات برصور ابدان عنصرية خودشان مینشینند و حلقه میزنند و حدیث و سر گذشت روزگار خود را مینمایند و بخوردن و آشامیدن متنعم میشوند فاقبل بعضهم على بعض يتكلمون و از زمان زندگانی دنیا و حالات خودشان حکایت میکنند و از کسانیکه با ایشان مصاحب و قرین بوده اند و ایشان را بپاره مطالب دعوت میکرده اند باز میگویند و بسا باشد که در هوای ما بین زمین و آسمان هستند و در جو همدیگر را می شناسند و ملاقات مینمایند .

و امثال این دلالت بر نفی جسمیت در اشباح و اثبات پاره لوازمش در عالم برزخ بسیار است و ازین نقطه است که پاره از افاضل از أمير المؤمنين وأئمه هدى صلوات الله عليهم خبرى نقل میکنند و از آن میرسد که این اشباح نه در کثافت مادیات و نه در لطافت مجردات است بلکه دارای دو جهت و واسطه بین عالمین است و آخر کلام این فاضل تا اینجا است که مذکور شد .

صاحب مجمع البحرین میفرماید : این کلامی و تحقیقی بس نیکو است و مؤید آن این روایتی است که از حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم وارد است که این ارواح چون از ابدان جدائی جست مانند احلام و خوابهائی است که بخواب انده میبینی و این ارواح دچار نواب یا عقاب است تا گاهی که انگیخته و مبعوث شود.

ص: 68

بنده حقیر گوید: چنان مینماید که بایستی مردگان چون از جهان بدیگر جهان و ازین منزل بدیگر منزل رفتند همدیگر را بشناسند و از گذشت روزگار گذشته و جهان بر نوشته بیاد آورند و بحکایت بسپارند ، چه اگر نشناسند و بیاد نیاورند و شناسائی وتذكر از وجود ایشان مرتفع ومسلوب و منسی گردد در حال پرسش روز حساب و کتاب و دادجوئی و حکومت در حق مظلوم و ظالم و پاداش وكيفر واعطاى حق بذي حق چگونه خواهد بود.

مثلاً اگر آنزمان که این روح شریف از بدن عنصری مفارقت وبعالم بالا مهاجرت وبعوالم لطيفه علوية مصاحبت مينمايد و اگر نیکوکار است مثاب و اگر بزه کار است دستخوش عذاب میشود .

اگر سبب آن را كه راجع بفعل نيك و بد است که در دار دنیا بجای آورده و طرف برابر را که مظلوم ياظالم يا ذي حق ياغير ذي حق یا مصاحب خوب یا بد واثر افعال خود را از نیکی و بدی و معصیت و طاعت یا عمد یا سهو بوده است نداند و نشناسد یا فراموش کرده باشد و از علت ثواب یا حکمت عذاب بی خبر بماند چه لطافت و نزاکتی خواهد داشت .

و اگر در برابر عذاب و عقابی که میبیند و جهتش را نمیداند خود را مظلوم بخواند جواب او چیست بلکه اگر آنکس که ثواب و نعمت می یابد سببش را نداند و در این کار متحیر بماند و بدون حکمت و سبب شمارد با اوچه خواهند گفت.

یا اگر در قیام قیامت و حضور در مورد حساب و دادخواهی وسزاى نيك وبد ازوی حساب جویند و داد مظلومی را بخواهند داد از حساب خود که در دار دنیا داشته و ظلمی که بمظلومی نموده نداند و مظلوم را که در مقام تظلم در آمده نشناسد وما به النزاع را ندانسته باشد و مکافات یابد یا بعکس خودش تظلم نماید و احقاق حق بجوید و حق و حساب وطلب و مظلمه را نداند یا از معصیتی که در دنیا یا توابی که در ایام زندگانی نموده است با خبر نباشد چگونه در معرض حساب و مسئولیت ومكافات نيك و بد اندر می شود .

ص: 69

چنانکه در این آیه شریفه « ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها » همین معنی را میرساند اگر بعد از دیدن نامه اعمال خود را در سرای جزا و شماره معاصی را که در دنیا کرده است چون بدو نمودند بیاد نمیداشت و عارف بآن نمی بود از راه تعجب نمی گفت این چگونه کتابی است که تمام اعمال را و معاصی را از كوچك و بزرگ محفوظ داشته و از حفظ آن کوتاهی نکرده است و تصدیق آنرا نمی کرد.

و اینکه پاره آیات شریفه و مفاد آن را بر صحت تجسم اعمال حمل کرده اند مؤید همین بیان است ، زیرا که اگر بر اعمال سابقه عالم و بینا نبود چگونه در تجسم آن شناسا و آگاه میشد که این همان عملی است که در دارد نیا مرتکب بودم و اينك در این سرای مکافات مجسم شده است .

وحديث شريف « الأرواح جنود مجندة ما تعارف منها أتلف » نيز مؤيد بیانات مسطوره است، ما نمیگوئیم عدل و علم و حکمت و قدرت خداى تعالى كافي نیست که بدون این اسباب و حضور متداعيين یا تنازع فيه حكم بفرمايد و هر دو طرف اقرار بعدل و صحت حکم نمیکنند بلکه کافي است و تصدیق و اعتراف هم می نمایند .

فضل و رحمت خدای حکم بر آن میکند که عارض و معروض وظالم و مظلوم وقاهر ومقهور هر دو حاضر باشند و همدیگر را بشناسند و بر فعل همدیگر که در دار دنیا بجای آوردند و بر آنچه محل نزاع است و حاکم کل در طی نزاع مستناز و احقاق آگاه و شناسا وقلباً تصديق بصدور آن حکم بحق و انصاف را نماید .

و غزالی را در کتاب الأربعین کلامی است که در اینجا شایسته است مذکور شود میگوید: روح همان نفس تو و حقیقت تو است و از همه چیزی بر تو پوشیده است ومقصود من از نفس تو همان روح توانست که خاصه انسان و مضاف بحضرت خداوند سبحان است .

چنانکه میفرماید « قل الروح من أمر ربي » وقول خدای تعالی « ونفخت

ص: 70

فيه من روحی» سوای روح حیوانی جسمانی لطیفی است حامل قوه وحس وحرکتی است که از قلب منبعث و در جمله بدن در تجويف عروق ضوارب منتشر میشود پس فایض می گردد از آن نور حس بصر بر چشم و انور سمع بركوش وكذلك ساير قوی و حرکات و حواس چنانکه فایض میشود از چراغ نوری بر ديوارهاي خانه گاهی که در جوانیش دوران بگیرد.

همانا در این روح جسمانی لطیف مذکور بهایم نیز شريك هستند و بسبب مردن منمحق و باطل و پاك نابود میشوند زیرا که این روح مذکور اعتدال نضج و پختن آن نزد اعتدال مزاج اخلاط را و چون مزاج و این ترکیب منحل گردید باطل میشود همان طور که نور و روشنائی که از چراغ فایض است در حال انطفاء سراج بعلت انقطاع روغن چراغ یا از بابت نفخ و دمیدن در آن باطل میگردد و چون غذاء از حیوان منقطع گشت این روح فاسد میشود ، زیرا که غذاء برای حیوان در حکم روغن است برای چراغ و کشتن برای حیوان مانند دمیدن در چراغ و خاموشی آن است .

و این روح مذکور حیوانی همان روح است که علم طب و طبابت در تقویم و تعدیل تصرف مینماید .

و این روح مذکور لایق حمل معرفت و امانت خدائی نمی تواند باشد بلکه حامل امانت یعنی آن امانتی که خدای تعالی میفرماید « انا عرضنا الأمانة على السموات والأرض » روح خاصه انسانی است.

و مقصود از امانت تقلد عهده تکلیف است باینکه در معرض خطر ثواب وعقاب بدستیاری طاعت یا عبادت یا معصیت بشود.

و این روح انسانی را فنا وزوال و مرگ و مردن ندارد بلکه بعد از مردن آدمی باقی میماند یا در نعیم و سعادت یا در جحیم و شقاوت ، چه این روح همایون و روان جلیل القدر محل معرفت إلهي است وخاك محل معرفت و ایمان را اصلا نمی خورد.

ص: 71

و اخبار مأثوره و شواهد استبصار بر این مطلب ناطق است و شارع مقدس در تحقیق صفت این روح با شرف اجازت نفرموده است تا بدانجا که فرموده است این روح فانی نشود و نمیرد بلکه بسبب موت حال آن فقط متبدل گردد و منزلش را تبدل نباشد .

و حالت قبر در حق این روح یا روضه و بوستانی از روضات جنت یا حفر و گودالی است از حفر نار و گودالهای نیران چه برای این روح با بدن علاقه سوای استعمال آن می بدن را و اختصاص آن اوایل معرفت بواسطه شبکه حواس است.

پس بدن آدمی آلت آن و مرکب آن و شبکه آن است و بطلان آلت و شبکه و مركب بطلان صاید و شکار کننده را لازم نمیدارد بلی اگر شبکه بعد از فراغت از صید باطل شود همانا این بطلان را باید غنیمت شمرد، چه این شبکه از حمل و ثقل آن خلاص میشود.

و باین جهت که معصوم علیه السلام میفرماید : تحفه مؤمن مرگ است ، واگر این قبل از صید کردن باطل گردد خسرت و ندامت والم و دردش عظیم میشود و بهمین جهت است که شخص مقصر عرض میکند « رب ارجعوني لعلى اعمل عملاً صالحاً فيما تركت كلاً بل كلمة هو قائلها » .

بلکه هر کسی با آن شبکه الفت دارد و دوست میدارد آن را و قلبش بحسن صورتش و صفت آن و آنچه متعلق بسبب آن مالوف باشد عذابش دو برابر است یکی حسرت و افسوس بفوت شدن و از دست دادن آن صیدی است که شکار آن جز بشبکه بدن ممکن نباشد .

دوم زوال شبکه است با آن حالت تعلق قلب و الفتی که قلب را بآن بود

و این یکی از مبادی معرفت عذاب قبر است .

بنده حقیر گوید: بهرچه پیغمبران از جانب یزدان آوردند و فرمودند امنا وصدقنا در عذاب قبر و کیفیات و کمیات آن نیز ما تابع اخبار مخبر صادق هستیم

ص: 72

کار بیاره لطايف خيالية وطرائف افكارية وظرايف حدسية خود نداریم آنها که فرمودند همه صحیح است شاید این گونه مسائل دقیقه نیز پاره محل اعتنا باشد یا نباشد بلکه بالمره از حقیقت دور و مهجور و معتقدش خاطی وجاهل باشد والله تعالى اعلم .

و تجسم اعمال و همچنین تجسم اعتقادات در اخبار رسیده است پس اعمال صالحه و اعتقادت صحیحه صورتهای نورانی مستحسن ظاهر میگرداند که برای صاحبش کمال سرور و ابتهاج را میرساند .

و اعمال سینه و اعتقادات باطله صورتهای ظلمانی مستقبحه برای صاحبش آشکار میگرداند که موجب نهایت حزن و اندوه و درد و تألم است و مؤید این مطلب این روایت است که فرموده اند چون مؤمن در روز قیامت از قبرش بیرون آید مثالی با او بیرون آید که در پیش روی او است یعنی صورتی ، زیرا که مثال عبارت از صورت است كلما رأى المؤمن هولاً من اهوال يوم القيامة در هر موقعی که شخص مؤمن یکی از اهوال وحالات هولناک روز قیامت را بنگرد آن مثال با او میگوید در فزع مشو و اندوه مگیر و بسرور و کرامت از جانب خداوند عز وجل بشارت باد ترا پس حساب او را بطوری سهل و یسیر بکشند و فرمان بدهند تا او را به بهشت ببرند تا آنجا که میگوید : مؤمن با آن مثال گوید: تو کیستی ؟ در جواب گوید : من آن سروری هستم که تو در دارد نیا بر برادر ایمانی خود اندر آوردی.

و چنانکه کراراً در کتب سابقه و طراز المذهب یاد کردیم روح بر پنج قسم است روح القدس وروح الايمان وروح القوة وروح الشهوة وروح البدن انبياى عظام دارای این ارواح خمسه و ازین مردم جماعتی دارای چهار روح باشند که از گروه مؤمنان باشند .

و انبوهی از مخلوق دارای سه روح باشند که عبارت از مردم یهود و نصاری و امثال ایشان هستند.

و سابقون انبیاء علیهم السلام را خواه مرسل یا غیر مرسل را خدای تعالی پنج روح

ص: 73

در نهاد نبوت بنیاد نهاده بدستیاری روح القدس بمقام نبوت مرسل و غیر مرسل نایل و بأن عالم باشیاء شده اند.

و دیگر روح الایمان است که بواسطه آن عبادت یزدان را نمایند و در هیچ عنوان بحضرت سبحان مشرك نشوند .

و به نیروی روح القوه با اعدای دین جهاد ورزند و در علاج و اصلاح امر معاش خود پردازند .

و بدستيارى روح الشهوة از اطعمه لذيذ و نكاح برخورداری از زنان جوان

حلال کامیاب شوند .

و بقوت روح البدن راه سپارند و جنبش و حرکت نمایند و بنده مؤمن این ارواح چهار گانه را همواره در مقام تکمیل بر آید تا حالاتی بروی باز رسد نخستین چنان است که یزدان متعال میفرماید « ومنكم من يرد إلى أرذل العمر لكي لا يعلم بعد علم شيئاً »

و این حال پیری و ضعف قوی جمیع ارواحی را که در او هست میکاهاند لکن نه آن است که او را از دین خدا خارج گرداند ، زیرا که آنکس که او را بارذل عمر و زندگانیها بازگردانیده این کار را کرده و از قوا و ارواحش بکاهیده است .

بنده حقیر گوید : معین است که روح القدس و روح الایمان را کاستن و نبودن نباشد و کاهش دیگر ارواح اسباب ضعف قواى حيوانية وبهيمية ومشتهيات نفسانية و علایق دنيوية است و هر چه ازین حالات کاستن گیرد بر قوت دین و نور اسلام وی افزوده می شود، چه از دفع قوت آن ارواح ثلاثه رفع موانع میگردد و هر چه بیشتر باشد بیشتر شود.

و کسانی باشند که روح القوه ایشان منتقص گردد ازین روی در جهاد با دشمن خود وطلب معيشة استطاعت نيابد .

و کسانی هستند که از روح الشهوة ایشان کاسته شود لاجرم اگر صبیح ترین و خوش روی ترین دخترهای آدمی بروی خرام دهد بدو گرایان و نگران و مایل

ص: 74

نشود و چیزی که دروی بماند و باقی باشد روح البدن است که تا پایان زندگانی راه سیار و جنبش شعار گردد تا مرگش در سپارد.

پس حال بروی نيكوتر است لان الله هو الفاعل بآنچه خدای با او کند سودمندی پایانش در آن است و در این مدت زندگانی حالاتی بدو دست دهد و در زمان نیرومندی و جوانی که خواهنده کامرانی است قصد خطيئة كند وروح القوة اورا براین اندیشه شجاع و دلیر سازد وروح الشهوة آن کردار ناصوات را در نظرش زینت و جلوه دهد و روح البدن او را بادراك مقصود بکشاند تا آن بیچاره را در آن چاه سار تیره و تار خطيئة و ناراستی و بیرون از صواب و گناه ورزی در افکند و چون بآن خطیئت و کردار ناروا و معصیت دچار شد روح الایمان از وی نقصان گیرد و بد و بازنگردد تا تائب و آیب گردد، و این جماعت را اصحاب ميمنة و انبياء عظام علیهم السلام را سابقون گویند چنانکه این دو فرقه و فرقه سوم که اصحاب مشأمة هستند قرآن بر آن ناطق وحديث أمير المؤمنين علیه السلام مفسر است.

و فرقه سوم جماعت یهود و نصاری که منکر ماعرفوا شدند از روح الایمان مسلوب و بروح القوة و روح الشهوة و روح البدن نايل گردیدند و خدای تعالی در باره ایشان میفرمایيد « إن هم إلا كالأنعام » زيرا که چهارپایان نیز دارای این سه قوه هستند بعلاوه از معصیت آسوده اند و چون گوهر عقل در آنها نیست و در آدمیزاد هست این است و چون عقلش پای کوب شهوت گشت از چهار پایان پست تر وزبون تر میگردد .

و قول خدای « بل هم اضل » شاهد بر این معنی است ، زیرا که در حیوانات وادع که عبارت از عقل است نیست و در انسان هست و باین واسطه مکلف میشود و در خبری که سابقاً یادکره ایم وارد است « إذا زني الزاني فارقه روح الايمان » یعنی نورایمان از زناکار در آن حال که زنا مینماید مفارقت میکند وهدي وكمال آدمی که نسبت بدو بمنزله روح است از جسد جدا میشود ، پس مراد در این حال از مفارقت روح الایمان نفى كمال است لا الحقيقة .

ص: 75

راوی گوید: از حضرت باقر علیه السلام پرسیدم آیا باقی میماند از ایمان چیزی

یعنی از زانی یا بتمامت منخلع می شود؟ فرمود « لا بل يبقى فاذا قام عاد إليه روح الایمان » نه چنین است بلکه باقی میماند و چون زانی برخاست دیگر باره روح ایمان بدو باز می آید .

در حدیث قدسی وارد است « يا محمد إني خلقتك وعلياً نوراً يعنى روحاً بلا بدن ثم جمعت روحكما فجعلتهما واحدة ».

پارۀ فضلا گفته اند: از معلومات است که جعل دو مجرد را یکی ممتنع است همچنین قسمت کردن مجرد پس سزاوار است که در اینجا روح بر آلت جسمانية نورانية منزه از کثافت بدنية حمل نمایند .

بنده حقیر گوید: ازین حدیث قدسی باز نمود می آید که پیغمبر برحق وأمير المؤمنين ولي مطلق نور صرف وروح خاصه إلهي بوده اند و در این بدن عنصری و هیکل بشری برای نظام موجودات در آمده اند که سایر خلق بتوانند باین نمایش يلى الخلقی ایشان بایشان راه جویند و امور معاش و معاد ایشانرا صلاح ونظام وقوام و دوام حاصل گردد.

و اینکه شخص فاضل گفت : دو مجرد را یکی گردانیدن ممتنع است بلی مطابق افهام نارسا و افکار ناقصه ما چنین می نماید اما قدرت ومشيت إلهى وتصور چگونگی آن از اینها برتر است ما چه دانیم در آنجا و در آن مراتب چه اثرها و چه خبرهاست که در عالم ما ممتنع و در دیگر عوالم غير ممتنع است والله اعلم بخفيات الامور .

پارۀ عرفا گفته اند: فرق میان مرگ و خواب این است که در مرگ تعلق نفس ناطقه باین بدن عنصری قطع میشود و در عالم و حالت خواب تصرفش باطل میگردد ، پس مراد از تصرف نفس ناطقه در اینجا تصرف اوست در بدن ، و مراد از روح این جسم بخاری لطیفی است که از لطافت اغذیه و بخاریست آن است و مر این روح را در نظام بدن مدخليتي عظيم است.

ص: 76

صاحب مجمع البحرین میگوید: بدانکه آن نفسی که وفات میکند بوفات موت همان نفسی است که زندگانی و حرکت در آن است و این نفس عبارت از روح است و آن نفسی که در حالت خواب متوفی میشود همان نفس ممیزه عاقله است و فرق میان این دو نفس همین است .

بنده حقیر عرضه میدارد که علی الظاهر چنان مینماید که فعل روح حیوانی که بخار لطیفی است که چون مرکب آن است و باویرانی جسد باطل میگردد آن اموری است که راجع بحفظ بدن و اجزای بدن است و در حقیقت نگاهبان صحت و قوام بدن است و این روح را مدخلی در معقولیات و سموانیات و روحانیات نیست و هیچوقت جدائی از مسکن عنصری خود را طالب نباشد : چه ساخته ازین عالم عنصری است و هر چیزی طالب و الیف مسکن و مرکز خود است.

أما نفس شریف ناطقه که عبارت از روح انسانی و از عوالم علوية ومحبوس در این قوالب سفلية است حافظ كوهر عقل وعلم وشئونات انسانیت است که آنها نيز از عوالم علوية روحانية و باقی ابدی و در مساكن سرمدية ومجانس باهم ورفقاى ومصاحبین روحانیات میباشند .

وشأن ورتبت او اشرف و برترازین است که بجسمانيات ومركبات سفليات وعنصريات ومراكز كثافات و خرافات توجه نماید و صرف اوقات نماید و اگر چنین بودی بایستی حیوانات غير ناطق را قواى نفسانية حيوانية بجهت نداشتن نفس ناطقه ضعیف و زبون بلکه از حال حیات مهجور باشد و حال اینکه میبینی قوای حیوانات و چهار پایان از انسان قوی تر و شدیدتر و با دوام تر و با تاب و طاقت تر است .

و این مطلب را از اینجا توان دانست که هر وقت آدمی بخواب شد قوای حيوانية او بجمله همان است که در عالم بیداری است بلکه عدم اشتغالاتی که در حال بیداری دارد یا تعلقات و تصوراتی که مینماید و نفس ناطقه حافظ آن است احساسات حیوانیهاش در حال خواب بیشتر است و پاره تلذذات و تالمات و نظریات

ص: 77

و محسوساتی که سوای عالم حیوانی است برای این است که روح انسانی بالمره قطع علاقه نفرموده است.

و در حديث أئمة علیهم السلام موارد است « إن الله أخذ من شيعتنا الميثاق كما أخذ على بني آدم ألست بربكم فمن وفي لنا وفي الله له بالجنة ».

بعضی از اهل بصیرت گفته اند که از حضرات ائمة علیهم السلام تصریح شده است که فعل ارواح در عالم ابدان موافق فعل ارواح است در یوم الميثاق ، و البته این روح همان نفس ناطقه و جان شریف باقی بی فنای باوفای انسانی است .

و ازین است که رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم وأئمة هدى صلوات الله عليهم را خواب و بیداری و موت حیات یکسان است، زیرا که هیچوقت روح القدس و نفس ناطقه و روح انسانی از ایشان مفارقت ندارد و در معقولات و متصورات خاصه وامور عقلانية ایشان کاهشی و نقصانی راه ندارد بلکه اجساد باطنیه ایشان از ارواح ما لطیف تر است و همیشه باید مدبر عوالم ناسوت وملكوت و جبروت ولاهوت وغيرها باشند وهياكل مبارکه ایشان هرگز بر حسب باطن که ما را ، باطن که ما را مرئی و محسوس نیست از عالم عقل و روح جدا نیست بلکه عقول و ارواح تابع عقل و ارواح قدسية لاهوتية ایشان است .

و ازین است که میفرمایند: خاک بدن ما را نمیخورد ، چه بر حسب معنی از خاک نیستند که با خاک امتزاج گيرند ومأكول خاك شوند و محال معرفت هستند وخاك محل معرفت نیست .

و خاك محل معرفت و ایمان را اصلا نمیخورد چه مجانستی و مؤانستی

با هم ندارند سنگ و گوهر و تمام جواهرات فلزات معدنية آخر الأمر خوراك خاك می شوند، زیرا که از خاک هستند و جزو خاک میشوند.

اما آب خوراك خاك و خاك خوراك آب نمی شوند و اگرچه در شکم هم جای کنند اما جدا هستند و جزو یکدیگر نشوند چنانکه شعاع و شعله خالص آتش خوراك خاك و آب نشود و بمرکز خود تصاعد جوید و آنچه اجزای ارضية

ص: 78

ومائية آن است بخاك و آب باز آید و حالت ناریست صرف بمرکز آتش و کره اثير مسير گيرد .

و روح حیوانی همچون الطف از عناصر است فانی میشود اما جزء آب و خاك نشود ازین است که تأذی روح را رمقی از حیات باقی است مدفون نشود: چه آن گوهر روح حیوانی که دروی هست با عالم خاک مخالف و مباین است ازین است که بسا اتفاق می افتد که پاره کسان سکته نمایند و ایشان را مرده انگارند و بخاك در سپارند و از آن بعد پس از یکی دو روز چون عمرش باقی است بیاره اتفاقات بیرون آید و از آثار تلاشی و افسردگی بدن عنصری در وی روی نکرده باشد و زنده بماند و نپوسیده باشد ، چه این پوسیدن و افسردن از آلات و اسباب مأکول شدن در خاک است .

و چون روح که نگاهبان جسد است ازین جنس نیست او را از دست اندازی خاك و خورش ساختن از بهر خود محفوظ میدارد و این خاك قوی کردن و اژدهای تن آغال از بلعیدن و خوردن آن محروم میشود و اگر بتواند بهیچوجه شرم وحیائی در این عنصر جهانیان باره نیست و ( جنس خود را همچو کاه و کهرباست ).

بلى اشياء لطيفه وارواح شریفه را نیز اشیائی که مجانس آن است بجانب خود میکشاند و با خود یکسان میگرداند، روح را عالم ارواح عقل را عالم عقول مجردات را عوالم مجردات مركبات را عوالم مركبة میرباید.

نوریان مر نوریان را طالبند *** ناریان مر ناریان را جاذبند

و روح بضم راء حيوان است و مذکر است جمعش ارواح است و بفتح راء

بمعنى راحت .

و ملائکه روحانيين بضم راء وفتح هر دو استعمال شده است مراد این است که ملائکه اجسام لطیفه هستند که چشم از دیدار آنها محروم است و ادراك نتواند کرد.

و در حدیث وارد است كه : إن الله خلق العقل وهو أول خلق من الروحانيين

ص: 79

عن يمين العرش » .

محب الدين أبو الفيض حسيني واسطى زبيدى حنفی در تاج العروس می نویسد : روح بضم بمعنی نفس است .

و أبو بكر انباری گوید: روح و نفس یکی هستند جز اینکه روح مذکر است و نفس مؤنث و تأويل روح آن چیزی است که حیات انفس بآن است و اکثر اصولیین خوض در آنرا منع کرده اند ، زیرا که خدای تعالی از بیان آن امساك فرموده ما نیز امساك مينمائيم .

فراء میگوید: روح همان است که انسان بآن زندگانی کند و خداوند تعالی از کیفیت و چگونگی روح بهيچيك از مخلوق خود خبر نداده است و علم آنرا به بندگان خود عطا نفرموده است .

و أبو الهيثم :گوید: روح همان نفسی است که انسان تنفس می می نماید و در تمامت جسد جریان دارد و چون بیرون شد و از جسد خارج گشت نفس کشیدنی نیست و چون خروجش بحد اتمام رسید چشمش بجانبش نگران است تا گاهی که غمض عين نماید و فارسی آن جان است .

بنده نگارنده گوید: روح حیوانی را در فارسی جان و انسانی را روان گویند و آنچه در حالت احتضار بآن نگران است همان روح انسانی است ، و اگر مرگ بحد کمال باشد گشودن و بستن چشم را استطاعتی نباشد که بتواند نگران چیز دیگری شود و بعد از آن چشم را فرو بندد بلکه تا حشاشه از جان باقی است و نفس ناطقه با میت وداع میکند بعالم بالا صعود مینماید از روی حسرت و محنتی محتضر را از دیدار این حال دست میدهد نظری حسرت آمیز بدر میگشاید و قالبش از جان و روح حیوانی فراغت میجوید و هر دو دستخوش فنا میشوند .

و میتوان گفت: روح حیوانی در اجساد جان داران سریان دارد و روح انسانی در اندوون قلب و مغز که محل عقل و ممتاز از سایر اجزاء و اعضای بدن است گردش گاه و توجه بر ظاهر بدن نیز احاطه دارد ، چه عقل نیز از عوالم علوية

ص: 80

و جواهر مجرده است و باروح انسانی هم پرواز است.

و چون در حال احتضار و آخر کار خواهد ببالا شود و از مخزن قلب که سالها بادی مألوف بوده جای بپردازد بر محتضر بسی دشوار آید و صدمت جان کندن وحالت اضطراب محتضر با آن ضعف و نقاهتی که او را دست داده و قدرت حرکت بدست و پای او نمانده است از محنت خروج این روح چنان حرکت و جنبشی و محنتی از وی مشاهدت میرود که ابداً در حال صحت او وروز گار نیرومندی او و ایام رنجوری از وی پدیدار نمیشد نه آنکه از بابت روح حیوانی او باشد، چه آن روح نیز در حال تهلیل و با اضمحلال بدن در مورد فنا می باشد و مأكول عنصريات گردد و اگر خاک نمیگشت و راه بافلاک میداشت منزلگاه خود را که بدن عنصری است و مدتها مصاحب واليف او بود مأكول خاك نميخواست .

و نيز روح بضم اول بمعنى وحی و قرآن آمده است و بمعنی نفخ نیز هست « و يوم يقوم الروح و الملائكة صفاً » اين روح خلقی است مانند انس اما انس نیست.

ابن عباس گوید: روح ملکی است در آسمان هفتم صورتش چون صورت انسان و جسدش مانند ملائکه و روح بمعنی امر است، طبقه جن را نیز روحانی بضم راء گویند ، و بعضی گویند : ذوات اجسام را روحانی نگویند.

بنده حقیر گوید: از اینجا میتوان شأن و مقام عالی انسان را دانست که یزدانش چه رتبت و منزلت داده که هر ملکی را در آسمان بصورت آدمی آفریده بر سایر اصناف ملائکه شرف وفضیلت دارد.

و اين ملك موسوم بروح را که بصورت آدمی است و آن عظمت دارد که در قیامت جمله ملائکه عموماً بريك صف و اين ملك به تنهائى يك صف و برابر تمام ملائکه خداوند است باشد در شرح صحیفه سجادیه در ذیل تفسیر آیه شریفه « يسئلونك عن الروح » از حضرت أمير المؤمنين صلوات الله عليه مأثور است که روح را هفتاد هزار صورت و هر صورتی را هفتاد هزار لسان و هر زبانی را هفتاد

ص: 81

هزار لغت است .

و روح تسبیح میکند خدای را باین لغات بالتمام خداوند خلق میفرماید بهر تسبیحی فرشته که با ملائکه تا روز قیامت طیران نمایند ، و خداوند تعالی خلق نفرموده است بزرگتر از روح را مگر عرش .

و اگر این ملک بخواهد آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه را بيك

لقمه بلع نماید میکند .

و بالجمله می نویسد: روح خلقی است غیر از ملائکه و با این حالت جایز است که هر دو وصف برای موصوفي واحد باشد و جایز است که نوعی باشد که تحته افراد و این افراد پاره رؤسای ملائکه حجب و بعضی قائم بخدمت أئمة اطهار صلوات الله عليهم باشند و ایشان را تسدید نمایند .

سید جزایری در شرح صحیفه کامله سجادیه در ذیل دعاء اول در اقسام ارواح در بیان این کلام مبارك « وجعل لكل روح منهم قوتاً معلوماً مقسوماً من رزقه » می نویسد : ظاهر این است که مراد ذی روح باشد و هم روا باشد که مراد نفس ارواح است .

و با این حال یا عبارت غیر صریحی است که حدیث جابر متضمن آن است از تعدد ارواح انسان که عبارت از روح الحيوان وروح المدرج و روح الشهوة وروح الايمان وروح القدس است که برای هر روحی رزق و روزی که مناسب وی باشد و بدان تغذی نماید از ارزاق حسيه يا معنوية از حکم و معارف مقرر فرمود با عبارت از روح حيوانية و روح نفسانيه وطبيعية ونباتية وناطقه است.

افضل المتقدمين واكمل المتأخرين واشرف الحكماء المتألهين جناب آخوند ملا صدرالدین شیرازی تغمده الله بغفرانه واسكنه في رياض رضوانه در ذيل باب عقل وفرق میان معرفت و علم در کتاب شرح اصول كافي در ضمن تفسير كلام إمام همام حضرت صادق علیه السلام در باب جنود عقل و جهل که این بنده حقیر در کتاب

ص: 82

أحوال آنحضرت رقم کرده است در آنجا که میفرماید « و المعرفة ضدها الانكار می گوید : بدانکه از جماعت مردمان بعضی هستند که بقدم ارواح انسانية قائل میباشند و گروهی دیگر بتقدم ارواح بر اشباح عنصریه سخن میکنند و میگویند این ارواح همان ذری است که از صلب آدم صفی علیه السلام استخراج شده است و همین ارواح باشند که بربوبیست پروردگار عالمیان اقرار نموده اند چیزی که هست این است که این ارواح بسبب ظلمت و تاریکی علاقه بدنية وانغمار در طبيعت جسمية مولاي خود یعنی خالق و آن عهد و میثاق قدیم را که در حضرتش نهاده است فرموده است و هر وقت به نیروی اکتساب علم و عمل وفروزطاعت و عبادت و اجتناب از معصیت و شهوت و تخلص از ظلمت طبع وهاوية هوي نفس خود بازگشت نمود ذات خودرا بعد از آنکه فراموش کرده بود ادراک مینماید و عالم آن و مولای خود را میشناسد لاجرم این ادراك مذکور را عرفان مینامند و هر زمان در بحر شهوات غریق و در مراقد غفلات نائم شد و در این حالات غفلت و جهالت مانند سایر حیوانات از دو اب و حشرات گردید این غفلت و جهالت را انکار خوانند و این بیانی است که قومی کرده اند .

اما تحقیق در این مقام بر وجهی که مطابق حق و برهان و موافق دین و قرآن باشد محتاج به بسط کلامی است که در اینجا موضع آن نیست و ما در کتاب اسفار اربعه و در شواهد ربوبية مبين وروشن داشته ایم.

لكن اشارت بآن شرح وبسط بعد از آنکه در حیز تقدیر اندر آید که در لسان شريعة إلهية و حكمت عتيقة التعبير از غوامض علوم بدستیاری رموز و تمثیلات این است که برای ارواح بشریه از آنزمان که در علم إلهي ومكامن غيب و صلب قضا و قدر الهي تا هنگام بروز آن از بطون ملکوت تا ظهور شهادت اکوان متعدده ایست که بعضی از آن اکوان برتر درفیع تر وانور واشد جمعية وبساطة واحمالاً و پاره ادنی وانزل واقل نوراً واكثر تفرقة وتفضيلاً وتركيباً ميباشد.

و نه چنان است که آنچه نسبت میدهند بحکمای پیشین روزگاران مانند

ص: 83

افلاطون حكيم إلهي وآنکس که بر طریقت او وروش او رفتار مینمایند از طبقه سلوك إلهينين اينكه ارواح پیش از ابدان یا اینکه ارواح قدیم هستند معنی آن نه چنین است که این نفوس بشرية بنحو وجودات جزئيه آنها وهويات متكثره شخصية و تعينات نفسانیسه آنها موجود بوده اند قبل از ابدان در عالم قدس .

هیهات این مسئله و این حال از جمله چیزهایی است که هیچ حکیم فاضلی باین معنی و این مسلک برود و تصدیق نماید ، چه براهین قاطعه بر آن دلالت مینمایند.

بعد ازین نیز میگوئیم آنکس که وجودش وجود عملی غلیظ نام مجرد از نقايص وسرور و آفات باشد چه چیز او را سانح و نمودار شده است که او را مضطر و ناچار و ملجأ گرداند بمفارقت این عالم که عبارت از عالم قدس و نور و طهارت است و نزول در مهاوی جهال و از وال و معدن شرور و ظلمات ودار اموات و جمادات و معرض آلام و احزان و بلیات گرداند .

بلکه مراد این حکماء اساطین از تقدم ارواح براشباح تقدم نشأت عقلية آن و طور قفائية و وجود علوي سماوی آن در مکمن سر غیبی اوست قبل از شهادت وعالم امر قبل از عالم خلق ، چه برای آن اطواري كونية ونشأتي وجودية است که پاره از آنها قبل از طبیعت است مثل عالم عنايت واسماء وقضاء وقدر وسماء و پاره ما بعد طبیعت است مثل نشائة قبر و برزخ وبعث وحشر وعرض وجنت ونار .

و در این قول رسول خداي صلی الله علیه وآله وسلم « كنت نبياً وآدم بين الماء و الطين »

وقول خداى تعالى « وتراك حين تقلبك في الساجدين » اشارت و تلویح باول است و قول خداي تعالى « وننسئكم فيما لا تعلمون » وقول خدای سبحان و یا اینها الانسان انك كادح إلى ربك كدحاً فملاقيه اشارت بثانی است .

پس در این آیات و اخبار دلالت است براینکه برای نفوس بشرية اطواری و اکوانی است لاحقة كمالها اكوان سابقه وما جميع این مطالب را با براهین

ص: 84

ساطعه و حجج قاطعه در توالیف و صحف خود بیان کرده ایم و دلیلش را واضح نموده ایم و راهش را مکشوف و نمودار ساخته ایم .

و بهمين بيانات وبراهين و ادله و عناوین تناقضی که در اقوال حکمای عالی مقدار است مندفع میشود و توافق میان کلمات ارباب شرایع حاصل میگردد در مقامات که از پاره ایشان در قدم روح نقل قول میشود وروح را که غیر مخلوق و بیرون از خواری تحت ذل کون میشمارند مردود و مطرود میسازد، و از پاره ایشان بحدوث روح وتكوين او از جسم مخلوقاً من الهوا ميدانند و بر آنچه ما تحقیق نمودیم حمل میشود این قول خداى تعالى « وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم » تا آخر آية شريفة .

و نیز مولانا صدر الدین شیرازی در شرح اصول کافی در کتاب توحید میفرماید باب الروح و این باب بیستم از کتاب توحید است و می گوید : اینکه ایراد بیاب الروح متعلق بكتاب توحید گردید برای این است که جماعتی چنان توهم نمودند که روح خداوند باری است و ایشان که بر این توهم و گمان هستند طایفه ضلال و گمراهان فلاسفه باشند.

و جماعتی دیگر در معرض و هم و پهنه پندار ناسزاوار چنان آورند که روح عيسى بن مريم علیهما السلام جزئی است مرباری تعالی را وایشان جماعت نصاری باشند و جماعتی دیگر بر آن اندیشه رفته اند که روح مخلوق نیست .

و جماعتی دیگر بر آن عقیدت رفته اند که قول خداي تعالی « و نفخت فيه من روحی » از قبیل نفسی و ذاتی است باین جهت ظاهر شد که این باب مناسب کتاب توحید حضرت پروردگار مجید است .

و بعد از آن در شرح حديث حضرت أبي عبد الله علیه السلام در جواب سائلی که از روحی که در آدم صفی علیه السلام دمیده شد سئوال کرد؟ فرمود: این روحی است مخلوقة وروحی که در عیسی بود مخلوقه است .

میفرماید: بدانکه سخن کردن در کشف ماهية روح صعب المرام و امساك

ص: 85

از کشف آن طريقه ذوى الاحلام است و خداوند تعالی شان روح را عظیم گردانیده و بر مخلوق مسجل ساخته است که بشناس روح و حقیقت و ماهیت آن قلیل العلم هستند .

و در آنجا که با پیغمبر خود میفرماید « قل الروح من امر ربي ما اوتيتم من العلم إلا قليلا » و خداوند تعالی در کلام مبارك خودش از اکرامش در حق بنی آدم خبر داده است و فرموده است « و لقد كرمنا بني آدم» .

بعضی گفته اند: ملائکه در حضرت پروردگار عرض کردند: پروردگارا همانا تو بخشیدی دنیارا بفرزندان آدم و این گروه در دنیا میخورند و متنعم میشوند و بما این عطا را نفرمودی پس در آخرت بما عطا فرمای.

« فقال و عزتي وجلالي لا أجعل ذريته من خلقت بيدى كمن قلت له کن فكان » فرمود: سوگند بعزت و جلال خودم ذرية کسی را که بدو دست قدرت خود بیافریدم مانند کسی که با او گفتم باش پس شد نمی گردانم.

شاید یکی از معانی این باشد که خدای تعالی برای تکریم آدم و ذرية او و ابهت و افتخار این مخلوق نسبت خلقت این طبقه مخلوق را بدین گونه داده و سایر مخلوق را بدون تدریج در خلقت و رعایت شأن و منزلت بلفظ « كن فكان » بادید آورد و در خلقت آنها تدریجی بکار نیاورد و فاصله زمانی در میان کن فکان که علامت توقیر و تفخیم و تکریم آن مخلوقات است ننهاده .

بالجمله آخوند میفرماید از ابن عباس مردیست یهود در حضرت فرستاده و دود عرض نمودند: ما را خبر بده روح چیست و چگونه عذاب میشود آنروحی که در جسد است « وانما الروح من أمر الله » ورسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را در امر روح آیتی نازل نشده بود لاجرم بهیچ چیز جوابی با نجماعت نداد پس جبرئیل این آیه مذکوره را بآن حضرت بیاورد.

جنید می گوید: روح چیزی است که بزرگ و برگزیده فرموده است آنرا خدای معلم خودش و عبارت و تعبیر از روح بیشتر از آنکه موجود است تجویز

ص: 86

نشده است .

جناب آخوند میفرماید: این کلامی و شبیه بكلام انبیاء عظام علیهم السلام در عموم فایده آن برای عامه و اهل خصوص، زیرا که موجود لاغير اعرف اشیاء است بر حسب مفهوم واغمض اشیاء است برحسب حقیقت و بدانکه این روحی که در قرآن واقع و مذکور است غیر از نفسی است که علمای طبیعیه از آن بحث مینمایند زیرا که این نفوس بر حسب کثرت ابدان کثیر است و حادث است بحدوث ابدان اما روح یکی است و قبل از اجساد بوده است .

ابن عطا گوید: خدای تعالی ارواح را قبل از اجساد بیافریده است بواسطه اینکه میفرماید «ولقد خلقناکم» یعنی آفریدیم ارواح شمارا ، پس از آن میفرماید « صورنا » یعنی بیافریدیم پس از ارواح شما اجساد شمارا .

بعضی از دانشمندان اسلامی گفته اند که روح عبارت از حیات است و قائم بحیات و زندگانی اشیاء همان ذات مقدس حق تعالی است و فيه مالا یخفی ، یعنی در این کلمه مذکور چیزی است که پوشیده نیست.

چه از ظاهر آن میرسد که روح مخلوق نیست و بشخصه قدیم و جدا از خداوند قاهر علیم است او را رتبتی عالی است که از حیوة و زندگانی عبارت است و خدای را شأن و تكليفى ومقام قيام بحيوة اشياء است ، والله اعلم .

بالجمله آخوند میفرماید مگر اینکه حمل کنیم حیوة را بر احیاء و احیاء را صفت محیی بدانیم چنانکه تخلیق صفت خالق است.

و بعضی گفته اند خدای تعالی فرمود بگو روح از امر پروردگار من است و امر خدای متعال کلام اوست و کلام خدای مخلوق نیست.

پس از اقوال اهل شریعت چیزی باز نموده میآید که دلالت بر آن مینماید که گوینده آن کلام را بر قدم روح اعتقاد است.

و بعد از این بیانات مذکوره میگوئیم مردمان در باب این روحی که یهود

ص: 87

از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم از کیفیت آن بپرسیدند اختلاف است قومی گفته اند روح جبرئیل است .

و از امير المؤمنين علیه السلام در حدیثی که مذکور شد نقل کرده اند که فرمود روح ملکی است از ملائکه که برای او هفتاد هزار صورت و هر صورتی را هفتاد هزار زبان و برای هر زبانی هفتاد هزار لغت است تسبیح میکند خدای را بتمامت این لغات وخداوند از هر تسبیح او ملکی خلق میفرماید که با ملائکه تا روز قیامت پرواز مینماید.

بنده حقیر گوید چنانکه بر اهل خبر و تتبع و قراء احادیث مکشوف است تا در هر حدیثی که بعددی سخن میرود غالباً بهفتاد اشارت میفرمایند و از هفت و هفتاد و هفتصد و هفتاد هزار و هفتصد هزار بیش از سایر اعداد مذکور میشود .

حتی در اشیاء آسمانی یا در غلمان و حورالعین روضه رضوانی و شمار گیسو وخدام وقصور و سایر متعلقات بهشت و بهشتیان باین عدد بیشتر تکلم میشود و حال اینکه در صورت ظاهر عدد چهل یا پنجاه یا هشتاد یا صد مطلوب تر است آنچه برسبیل حلاوت و ملاحت در کلام بنظر میآید که عدد هفتاد موافق چهارده پنج است شاید بواسطه شرافت پنج تن آل عبا و چهارده تن معصوم صلوات الله عليهم باستعمال این عدد بیشتر توجه کرده اند و میمون شمرده اند نه این است که این بیان را عنوانی شماریم بلکه از حدسیات است خواه صائب باشد خواه نباشد والعلم عند الله تعالى .

و هم از ابن عباس روایت است که روح خلقی است از آفریدگان خدای صورتهای آنها بصورت بنی آدم است و هیچ ملکی از آسمان نازل نشده است مگر اینکه با او یکی ازین روح است .

و ابو صالح گوید روح بهیئت انسان هستند لکن انسان نیستند.

و مجاهد گوید روح بر صورت بنی آدم و دارای دستها و پایها و سرها باشند و طعام میخورند و ملائکه نیستند .

ص: 88

و در خبری که از سعيد بن جبير عليه الرحمه وارد است صورت خلق روح بر صورت ملائکه و صورت روی او بر صورت آدمیین است روز قیامت از طرف یمین عرش می ایستد و ملائکه با اوست در يك صف و این روح از آن جمله ای است که برای اهل توحید شفاعت مینمایند و اگر در میان او و ملائکه پرده وستری نباشد از نور هر آینه اهل آسمانها از نورش میسوزند .

و برخی گفته اند که روح از کن یعنی از لفظ کن بیرون نیامد زیرا که اگر از کن خارج میشد یعنی باین لفظ خلق میشد غبار ذلت بر وی می نشست گفتند پس از چه چیز بیرون آمد گفت من بين جلاله وجماله تعالى خداوند تعالی اختصاص داد روح را بسلام خود و تحیت فرمود او را بکلام خود پس روج از ذل کن آزاد گشت.

از ابوسعید خراز پرسیدند آیا روح مخلوق است گفت آری و اگر مخلوق نمی بود اقرار به ربوبیت نمیکرد در آنجا که گفت بلی.

و روح همان است که بدن بدان قیام گیرد و بآن اسم حیات استحقاق یابد و بروح ثابت میماند عقل و بروح اقامت حجت می شود.

و اگر روح نبودی عقل معطل ماندی حجتی بروی و برای وی نبودی و بعضی گفته اند روح جوهری است مخلوق لکن از تمامت مخلوقات الطف و از جواهر اصفی وانور است و بدستیاری روح مغیبات را میبینند و برای اهل حقایق کشف مستورات میشود .

و چون روح از مراعات سر محجوب شود جوارح ادب را را خوب نمایند

و باین جهت است که روح بين التجلي والاستتار است.

بعضی گفته اند دنیا و آخرت نزد روح مساوی است .

و گروهی گفته اند که ارواح در برزخ جولان کنند و احوال دنیا را بنگرند و با ملائکه در آسمان از احوال آدمیان داستان سپارند و ارواح تحت عرش هستند

ص: 89

و ارواح طیاره و پرواز کننده بسوی جنان و بهر کجا که خواهند بر حسب اقدار خودشان از حیثیت سعی و کوشش و توجه بحضرت خداوند تعالی در ایام زندگانی خودشان میباشند.

پرسیدند بچه علت رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم احكم خلق بود در جواب گفتند برای اینکه روح مبارکش اولا خلق شد ازین صحبت تمکین و استقرار برای آن حضرت دست داد مگر آن حضرت را نگران نیستی که میفرماید «كنت نبياً و آدم بين الروح والجسد» یعنی آدم نه روح بود و نه جسد و من پیغمبر بودم .

و برخی گفته اند روح خلفی است از نور عزت و ابلیس خلقی است از نار عزت و باين سبب ابلیس عرضکرد مرا از آتش بیافریدی و این ندانست که نور بهتر است از نار و پاره گفته اند خداوند تعالی مقرون ساخت علم را بروح وروح بواسطه لطافتی که دارد بفروز گوهر میبالد و ترقی میکند چنانکه بدن به غذا مى بالد وهذا في علم الله زیرا که علم خلق قلیل است و باین امر نمیرسد.

و این است اقوال اهل اسلام در باب روح و غرض از نقل این اقوال این است که دانسته شود که عقول در کنه آن متحیر و سر گشته است و اینکه بدانند در میان مسلمانان در مخلوق بودن روح یا عدم مخلوقیت روح اختلاف است .

و ازین است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام در جواب مؤمن الطاق که از روح سؤال کرده بود که آیا روح در «نفخت من روحی» و این شرفي که او راست مخلوق است یا نیست فرمود این روح و روحی که در عیسی علیهما السلام است مخلوق هستند.

جناب آخوند میفرماید بر کسیکه واقف به اسلوب عبارت باشد پوشیده نیست که کلام حضرت صادق علیه السلام «هذه روح مخلوقة» دلالت مینماید بر حسب مفهوم که میتواند ممکن باشد که در ارواح روحی غیر مخلوق هم باشد و دلالت مفهوم اگر چه ضعیف است صلاحیت ندارد که آن را حجت قرار بدهیم لكن چون سایر شواهد و قران را بر آن مضموم ساختیم حجتی قوی میگردد و ازین

ص: 90

پس به بیان حقیقت این امر باز می شویم.

جناب آخوند بعد از این وعده در ذیل حدیث حضرت ابی عبدالله علیه السلام در

اله معنی قول خدای تعالی وروح منه که فرمود «هی روح الله مخلوقة خلقها الله في آدم وعيسى».

و تضمين خبر كميل بن زیاد علیه الرحمه در باب نفس که در کتب سابقه بآن اشارت شده است میفرماید بدانکه این روح کلیه الهیه همان روحی است که حقیقت آنرا جز کملین از عرفاء بالله عارف و آگاه نیستند.

و این همان روحی است که در آن اختلاف رفته است که مخلوق است یا مخلوق نیست با اینکه همه بر بقای آن اتفاق دارند چه این روح «من أمر الله» است و آن چیزی که من أمر الله باشد باقی است و بجهت این اختلاف حضرت ابی عبد الله علیه السلام فرمود روحی است مخلوق در آدم و عیسی و اینکه این دو پیغمبر را اختصاص بنام بردن زیرا که روح این دو تن موجود شد بایجاد خدای تعالی در آغاز تکون ایشان بعلت قلت مدخلیت واسطه مثل پدر جسمانی در پدیداری این دو پیغمبر علیهما السلام .

و نیز جناب مولانا میفرماید بدانکه عوالم اگر چند بسیار است و غیر محصور جز اینکه تمام این عوالم كثيره غیر محصوره در دو عالم محصور میباشند که عبارت از عالم امر وعالم خلق میباشد «قال الله تعالى ألا له الخلق والامر» وخلق بمعنى مساحت و تقدیر است پس از عالم دنیا و عالم شهادت و آن هر چیزی است که اشارت حسیه بآن واقع شود یا بیکی از حواس پنجگانه ظاهری ادراک شود و این عالم بعالم خلق تعبیر می شود.

و از عالم آخرت و عالم غیب که عبارت از هر چیزی است که بیکی از حواس پنجگانه باطنی ادراک شود که چنانکه گفته اند مراد بآن نفس و قلب وعقل وروح وسر است بعالم امر تعبیر می شود .

ص: 91

پس عالم امر همان اولیات عظائمی است که خداوند تعالی آنها را برای

بقاء آفریده است از روح و عقل و لوح و عرش و جنت و نار .

و اینکه عالم امر را امر نامیدند برای آن است که خداوند سبحان ایجاد فرموده است این عالم را بامر خود و کلمۀ خود نه از چیزی «بل یفیضه نفس الامر و الكلمه» چه امر خداوند قادر عالم حرف و صوت نیست بلکه جوهری است قدسی.

و عالم خلق را ازین روی عالم خلق نامیدند که خداوند تعالی بالوسایط من شيء آن را بیافرید چنانکه میفرماید «وما خلق الله من شي».

و چون این موجوداتی که بالوسايط من شيء يعنى ماده مستحيلة كاينته فاسده آفریده شده و بقا را نشاید خدای تعالی آنرا خلق نامید و برای فناء بيافريد نه بقاء .

پس ازین جمله که مذکور نمودیم معلوم میشود که قول خدای تعالی « قل الروح من امر ربي » برای تعریف روح و باز نمودن این است که روح از عالم امر است و بقاء نه از عالم خلق وفناء .

و اینکه مقصود در این ابهام نیست چنانکه بعضی کمان کرده اند که خداوند سبحان علم روح را بر خلق مبهم داشته و این علم را برای ذات کبریای خودش استیثار و برگزیده فرموده است حتی اینکه این جماعت میگویند که حضرت پیغمبر صادر اول صلی الله علیه وآله وسلم عالم باین علم یعنی روح نیست .

و این عقیدت و کمان نسبت بر تبت و مقام عالی آن حضرت از روی نهایت جهل و نادانی است چه روح امری همان حقیقت ذات اوست پس چگونه آنحضرت ذات و نفس خود را نمیشناسد و حال اینکه خود میفرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»و

پس چگونه جایز است که بگویند پیغمبر نفس خود و پروردگار خود را نمی شناخت و اکثر خلایق چون نفوس ایشان بمقام روح فهم رسائی ندارند لاجرم

ص: 92

از معرفت روح معزول هستند .

وأما بيغمبر صلى الله عليه وسلم که حبیب خدا و نبی خداوند است منصب و مقامش اجل از آن است که بشناس روح جاهل باشد (مع انه عالم بالله، وخداوند تعالى منت گذاشته است بر آن حضرت باینکه میفرماید «و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً ».

بنده حقیر گوید مکرر در ذیل این کتب احادیث و خبر یاد کرده ایم که در معارف الهيه و شناسائی ذات یزدانی عقول وافهام و انوار و نفوس و ارواح و اسرار خلق متفاوت است .

و البته تمام افهام این مردم بحسب شئونات نفوسیه ایشان اختلاف دارد اما بهر حالت و هر درجه که باشند نظر بامثال و اقران خود دارند نه اینکه بتوانند بمقام انبیاء و اولیاء و ارواح صافیه ایشان و اصفیا تقرب جویند یا شناسا کردند یا انبیاء و اولیاء و اوصیا را آن بضاعت و قدس و مقام قرب باشد که بمقام و رتبت خاتم انبیاء وصادر اول صلوات الله عليه و آله و عليهم توانند شريك و سهيم بلكه راغب ومايل شوند.

چه آنچه در آن حضرت است در جز او نیست و تمام این ارواح وانوار وعقول و نفوس از برکت روح و نور و عقل و نفس همایون اوست .

و تمام ارواح مقبوضه در تمام مخلوقات از روح مبارك اوست این است که روح مقدسش را خداوند قبض مینماید چه در آن سلسله و حدود ارواحی نیست كه قبضش را بملك الموت داده اند بلکه این قبض و اقباض هم كه بملك الموت داده اند او داده است .

وروح عزرائیل از روح خود آن حضرت است چگونه صاحب این روح تواند

آن روحی را که مایه روح خودش میباشد قبض نماید و اگر بخواهد قبض کند خودش باقی نمیماند زیرا که جزو تابع کل است.

ص: 93

لهذا قبض روح مبارك آن حضرت جز بدست قدرت خالق روح نشود وروح ملك الموت را که جزو است روح مبارك آنحضرت که کل است قابض و جانب تواند بود .

و شاید آن روح اعظم که در قیامت در يك صف می ایستد و شفاعت میکند همین روح مبارك باشد و خدای بحقایق امور اعلم است.

و اگر آن حضرت بر روح خود که اشرف ارواح تمام موجودات و ارفع و اقدم وانزه تمام ارواح است شناسا باشد بعید نیست اما خداوند تعالى مالك وموجد این روح مقدس است .

و از اینجا میتوان استنباط کرد که عرفان آن حضرت بروح مبارك خودش وذات اقدس الهی میزانش بچه میزان و مقدارش بچه مقدار و استعدادش بچه استعداد است و در همین فصل باین مطلب مذكور مختصر اشارتی كرديم و اينك با مرقومات شريفه صدرالمتألهين تناسب و توافق گرفت.

بالجمله میفرماید و اما سکوت پیغمبر صلى الله عليه وسلم در جواب دادن به آنکس که از روح و کیفیت آن سؤال کرد و متأمل شدن آن حضرت و توقف آنحضرت برای انتظار وحی در آن حال سؤال شخص يهود بعلت غرضی بود که آنحضرت در معنای آن میدید و دقتی که یهود بجهت بلادت طباع این جماعت و قساوت قلوب ایشان از فهم این معنی داشت و اینکه این معنی جز مردم عاقل دانشمند نمیدانند .

بلکه حق این است که روح بواسطه بساطتی که دارد و نفسی است مترتب از حقیقت وجود و کشف آن برای احدی ممکن نیست و همچنین برای آن تعریفی جز بهمین تعریف الهی نمیشاید بود.

پس هویت روح از امر الله ناشی است و بهمین علت که امری است اختلاف افتاده است که آیا قدیم است یا حادث.

و در این قول امام جعفر صادق علیه السلام که فرمود این روح است که مخلوق

ص: 94

است خلق فرمود خداوند این روح را در آدم و عیسی دقیقه ای است که واجب است بر آن آگاهی داد و این دقیقه چنین است که امام علیه السلام در این مقید داشتن روح را که مخلوق است باینکه در آدم و عیسی علیهما السلام مخلوق است و نفرمود که مخلوق است على الاطلاق بدون قيد .

و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید «كنت نبياً وآدم بين الماء و الطين»

بدانکه ارواح بتمامت از يك روح که عبارت از روح مبارك پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلم میباشد آفریده شدهاند و روح مبارك آنحضرت اصل ارواح است و ازین جهت او را ام نامیده اند یعنی وی ام الارواح است چنانکه لوح محفوظ ام الکتب است زیرا که تمام کتب از آن استنساخ میشود .

پس همان طور که آدم علیه السلام ابوالبشر وخليفة الله في الارض است پیغمبر صلى الله عليه و آله ابو الارواح وخليفة الله في عالم الارواح است .

پس روح خلیفه و مجمع خلیفه و مجمع صفات ذاتیه خدای تعالی است مانند علم و حيوة وقدرت و اراده وسمع وبصر وكلام وبقاء .

وجسد خليفة الروح و مجمع صفات روح است .

و این معنی از آن حیثیت است که چون خداوند بیچون روح پیغمبر (ص) را بیافرید خدای بود و هیچ چیز با خدای نبود تا روح را بآن مضاف یا منسوب دارند جزذات باری تعالی بلکه روح مبارك حضرت ختمی پناهی اول چیزی بود که قدرت از لیه بآن تعلق گرفت .

و باینجهت بود که خدای تعالی این روح مبارك را به اضافه بنفس مقدس الهی تشریف داد و او را روحی نامید چنانکه اول خانه را که برای مردمان وضع فرمود و تشریف داد آن بیت را باضافه بنفس اقدس خودش بیتی خواند.

و از آن پس چون خواست آدم علیه السلام را خلق فرمايد سواه ونفخ فيه من روحه یعنی دمید در جسد آدم از آن روحی که مضاف بنفس کبریای خود داشته

ص: 95

بود که عبارت از روح پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم باشد.

چنانکه فرمود « فاذا سويته ونفخت فيه من روحی» و نفرمود «نفخت فيه روحی» بلکه کلمه من را آورد و من روحی فرمود تا دلالت بر آن نماید که روحی که در جسد آدم دمیده شد هو بعينه روح النبي (ٌ) است بلکه روح آدم متولد است .

پس پیغمبر پدر روحانی ابى البشر و سایر انبیاء عظام علیهم السلام است و ابوالبشر پدر جسمانی حضرت پیغمبر و سایر بشر است چنانکه گفته اند :

واني و ان كنت ابن آدم صورة *** فلى فيه معنى شاهداً بابوتی

اگر چه من بصورت پور آدم *** نمودم ليك باب استم بمعنى

و هم در فارسی گفته اند :

گر بصورت من ز آدم زاده ام *** پس بمعنی جد جد افتاده ام

و همچنین ارواح اولاد آدم بتمامت از روح پیغمبر آفریده شده است بعلت این قول خدای تعالی «ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سواه و نفخ فيه من روحه».

یعنی از روح آن حضرت و همچنین در حق روح عیسی علیه السلام میفرماید «و

نفخنا فيه من روحنا» همانا نفخه و دمیدن از جبرئیل وروح از روح پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم که مضاف بحضرت الهیه .است بود و بواسطه بودن حقیقت روح باين منزلت و شرف عالی افهام مردمان از ادراك آن قاصر و عقول از دریافت حقیقتش متلاشی است .

چنانکه انوار ابصار در شعاع آفتاب جهانتاب همین حال را دارد و باین جهت است که خدای متعال ميفرمايد «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا - فافهم هذا المقال فانه مدرك عزيز المثال».

و جناب صدرالمتألهين در شرح اصول كافي عقيب همین بیانات مذکور در ذیل شرح حدیث حضرت ابی عبدالله علیه السلام و سؤال محمد بن مسلم از این قول خدای

ص: 96

تعالى «و نفخت فيه من روحی» و کیفیت این نفخ و جواب آن حضرت چنانکه سابقاً مذکور داشته ایم میفرماید چون نفخ در لغت يك نوع از تحريك است و حرکت جز در جسمانیات صورت نمی بندد.

لاجرم وقوع سؤال از معنی و نفخت فيه من روحی شد زیرا که روح نه جسم است نه شی است که منطبع در جسم باشد كما هو عند المحققين .

و ممکن است جواب چنان داده شود که روح اگر چه در اصل جوهرش ازین عالم نیست لکن برای آن مظاهر و مجالی در جسد می باشد و نخست مظهری که برای روح در این جسد و بدن میباشد بخاری است لطیف دخانی که از شدت لطافت و اعتدالش به جرم سماوی شبیه است .

و این روح را که باین صفت است روح حیوانی «و هو مستوى الروح الامرى الرباني الذي هو من عالم الأمر ومركبه ومطيته قواه» این روح حیوانی محل و موضع استوای روح شریف لطیف امری ربانی میباشد که از عالم امر است و مرکب اوست و مطیه و بارکش وی قوای اوست.

اما جماعت اطبا و بسیاری از جماعت طبیعیین نمیشناسند از نفس مگر این جرم لطیف نورانی را پس مادر این هنگام و این عقیدت میگوئیم این روح طبی یعنی روحیکه اطباء بآن قائل هستند همیشه در حالت تحلل وتبدل است و این روح جرمی هوائي متحرك است.

و امام جعفر صادق علیه السلام در این کلام مبارکش باین روح طبی اشارت فرموده است «ان الروح متحرك كالريح».

و از آنجا که چون نفخ عبارت است از تحريك هوائی که هیزم و مانند آن مثل ذغال بآن اشتعال بگیرد و این بدن مانند ذغال و این روح مانند هوایی است که در منافذ ذغال و اجواف نغال جای کند و این نفخ و دمیدن سبب است برای اشتعال روح بخاری بآتش نفس و تنور آن بنور روح امری است.

پس برای نفخ و دمیدن صورتی و حقیقتی و نتیجه ای است پس صورتش

ص: 97

اخراج و بیرون کردن هواء است از آلت نفخ بجوف منفوخ فيه تا اینکه آتشی مشتعل و افروخته شود و این صورت در حق حقتعالی محال است و لکن نتیجه و مسبب غير محال است و گاهی مکنی میشود بسبب از نتیجه واثر مترتب عليه مثل قول خدای تعالی «غضب الله عليهم فانتقمنا منهم».

و صورت غضب عبارت است از نوع تغییر در نفس كسيكه غضبناك شده و بآن متاذی میگردد و نتیجه اش هلاک ساختن آنکس و آن چیزی است که بر آن غضب نموده یا جرح یا ایلام و نکوهش مغضوب عليه است .

لاجرم درباره خداوند از نتیجه غضب بغضب تعبیر میشود و همچنین از نتیجه انتقام بانتقام تعبیر میرود .

پس بر همین طریقه ممکن است که در اینجا گفته شود که تعبیر شود از آنچه نتیجه میبخشد نتیجه نفخ بنفخ است و نفخ نباشد .

جناب آخوند میفرماید لكن ما اكتفا نمیکنیم در آن اسمائی که مبادی افعال خداوندی هستند باین قدر مذکور و آن مجرد ترتب اثر است بدون حقیقت تکون در برابر صورت بلکه میگوئیم حقیقت نفخی که در عالم صورت است عبارت است از بیرون کردن چیزی از جوف نافخ بجوف و اندرون منفوخ فيه مثل مشك و مانند آن .

این افاضه نور سر سر روح علوی الهی است بر قالب لطيف معتدل مستوى که عبارت از روح حیوانی است که قابل فیضان نور عقلی وروح الهی است.

چنانکه بلور قابل و پذیرنده فیضان اور حسی از شمس نافذ في اجزائه و اقطاره است و بر همینگونه است انوار حس و حیوة که نافذ در هر جزئی از اجزای قالب و بدن است لاجرم تعبیر میشود از روح بر بدن بنفخ و دمیدن در بدن .

و چون آنچه ما مذکور نمودیم تقر را گرفت اگر گوینده بگوید پس چیست سبب آن چیزی که مشتعل میشود بآن نور روح حیوانی در فتیله نطفه گفته

ص: 98

میشود که این حال صفت و نعتی است در فاعل و صفتی است در قابل و پذیرنده اما صفت خود فاعل پس جود الهی است که چشمه هر وجودی است.

زیرا که خداوند تعالی وجود و بخشش اوفیاض بذاته بر هر چه استعداد قبول وجود دارد حقیقت و مثال آن فیضان نور شمس است بر هر چه قابل و پذیرنده و شایسته استفاده است در حالت ارتفاع حجب در میان او و آفتاب و قابل استناره همان سطوح متلونات است مانند زمین و مانند اعماق اجسام مقتصده در کثافت و شفافت مثل بلور و شیشه بدون هوائی که برای آن رنگی و اقتصادی در رفت قوام نیست .

و اما صفت قابل پس استواء واعتدال حاصل بالتسویه می باشد چنانکه خدای تعالى فرمود «فاذا سويته» ومثال صفت قابل مانند صقالت حديد و زدودن زنك و کثافت آن است .

همانا آئینه را چون غبار زنك بروى برنشست پذیرنده صورت نمیشود و اگر چه برابر صورت باشد و چون زداینده بدستیاری مصقل به تصقیل آئینه مشغول شد .

پس در هر زمان که صیقل حاصل شد و چهره آينه از آن زنك وغبار صافي گشت صورت از صاحب صورت که در برابر آینه که در برابر آینه است یکدفعه بدون تخلف در صفحه آینه زدوده منجلی حاصل ومنقش میگردد .

پس بر اینگونه هر وقت استواء حاصل گردید در قابل روح مثل نطفه و مانند آن روح از خالق روح بدون تغییر در خالق حادث میگردد بلکه جز این نیست که روح حادث میشود يا في الان نه قبل از آن تعلق میگیرد روح بسبب تغیر محل با متعلق بحصول استواء في الان لاقبله .

و این را دانسته باش که همان طور که افاضه میشود نفس در هنگام تسویه و تعدیل مزاجی بر بدن همچنین روح علوی که من امر الله افاضت میشود بر نفس در هنگام حصول تسویه و تعدیل اخلاق و توسیط آن بين الاطراف المتضاده

ص: 99

بدستیاری حصول ملکه عدالت .

پس بواسطه تسویه اولی و نفخ روح حیوانی مستحق و شایسته میشود انسان بمسجودیت قوای حیوانیه و استواء بر عرش روح بخاری بخلافت خدا در زمین بدن وبتسويه ثانيه ونفخ روح اعلی مستحق میگردد انسان خلافت خدای را در آسمانها و بمسجودیت ملائکه یعنی بآن مقام میرسد که لیاقت آن را پیدا میکند که ملائکه او را سجده نمایند و مستوی گردد بر عرش نفس ناطقيه كليه.

پس هر وقت دانستی حال را در کیفیت افاضه روح ادنی بر قابل پست و پذیرنده ادنی و معنی تسویه آن و افاضه بر آنرا و قبول او مر فیض را پس بر آن قیاس کن نظایر آنچه را که ما یاد کردیم در کیفیت افاضه روح اعلی را بر قابل اعلى .

و هیچ نمی شاید که بفهمی از فیض آنچه را که بفهمی از فیضان آب از ظرف برزمین بانفصال جزئی از آب ظرف برارض «بل افهم منه لا اقل ما تفهمه ان كنت من اهل التميز» از فیضان نور و فروز آفتاب بر زمین و بتحقیق که بغلط رفته اند قومی در این امر نیز پس گمان برده اند که شعاع از جرم خورشید جدا میشود و بزمین اتصال و بر آن انبساط میگیرد و این کمانی بخطا باشد .

بلکه نور شمس سبب است برای حدوث چیزی که مناسب آن باشد در نوریت و آن «كان اضعف منه في الارض» پس همچنین جود الهی سبب است برای حدوث انوار وجود در هر ماهیتی که قابل و پذیرنده وجود است بر حسب قابلیتش واقرب قوابل و نزديك ترين پذیرندگان جود و وجود ماده انسانیت است لاجرم افاضت یافت بر این ماده قابلۀ شریفه مستعده اشرف انوار وجوديه.

و گاهی ازین نور شریف به روحی و گاهی بنور ربها تغییر شد چنانکه در قول خدای تعالی «و اشرقت الارض بنور ربها» مذكور است.

پس بعد از بیان این مباحث برای تو ظاهر گردید که روح علوی از عالم دیگر است و اینکه مظهر و موردش ازین عالم است ولهذا سمى باسمه

ص: 100

و اين روح دائم الحركة است مانند باد پس ریح عبارت است از هواه متحرك و باین جهت مشتق گردید نام که روح باشد از ریح.

پس قول حضرت صادق علیه السلام « ان الروح متحرك كالريح » بیان است از برای سبب بودن آن منفوخ و اتصافش بصفت منفوخيت .

و قول امام علیه السلام «انما سمى روحاً لانه اشتق اسمه من الريح» بيان است برای اینکه روح را روح نامیده اند بوقوع این اشتقاق وقول امام علیه السلام «و انما اخرجه على لفظة الريح» بيان است برای وجه این اشتقاق.

پس گویا کسی گفته است : لماذا اشتق له اسم من الريح

در جواب فرموده است : لان الارواح مجانس للريح.

ووجه این مجانست که یاد شد این است كه هر يك از روح وريح منشأ حيوة هستند اما روح پس حيوة دائميه اخرويه است و اما ریح و بادی که مهبط روح است همانا منشأ حيوة منقطعه دنيويه است.

اگر گوئی پس حقیقت این روح که منشأ حيوة دائميه اخرویه ابديه است چیست و تعلق چنین روحی با بدن چیست آیا این روح ابدی داخل در بدن یا خارج از بدن است متصل ببدن یا منفصل از بدن است .

در جواب گوئیم این روح نه به بدن داخل است بطريق ممازجه و نه خارج از بدن است بطریق میاینه و نه متصل ببدن و نه منفصل از بدن است زیرا که مصحح انصاف باین امور جسمیه و تحيز فقد انتفى عنه و این هر دو ضد از وی منتفی شده اند.

چنانكه فلك نه گرم است نه سرد و جماد له عالم است نه جاهل یعنی هيچيك ازین دو صفت را نمیتوان بدو نسبت داد «لان" مصحح الحرارة وضدها العنصريه وقبول الاستحالة والكون والفساد ومصحح العلم و مقابلة الحيوة» پس هر وقت قابل واپذیر منتفی شد هر دو ضد منتفی کردند .

ص: 101

و نیز این روح در جهتی از جهات نمیباشد بلکه از اختصاص بجهات و اتصال باجساد وحلول در اجساد منزه است .

و این روح نه مطلقاً عرض است زیرا که عرض متصف بصفتی نمیشود چه او نفس صفت است لاجرم صفتی دیگر را قبول نمیکند خصوصاً صفات متقابله را مثل علم وجهل وشجاعت و خوف و بخل ورجاء و فرح وغم.

پس اگر بگویند از چه روی رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم از انشاء این سر و کشف

این حقیقت منع فرمود و خدای تعالی فرمود «قل الروح من أمر ربي». در جواب میگوئیم بواسطه غموض آن و عدم انحصار حقیقت آن در حد خاصی و بعلت قصور طبایع مردمان از احتمال حقیقت آن و معنای آن بلکه از احتمال وصف آن و نعت آن از آن حیثیت که نه جسم است و نه جسمانی و نه داخل در اجساد است و نه خارج از اجساد و نه متصل باجساد است و نه منفصل از اجساد .

چه مردمان بر دو گونه و میزان باشند خواص و عوام باشه .

اما آن کسیکه عامیت بر طبع و سرشتش غلبه کرده است چنین صفت و ثنائی را نمیتواند تصور کند و تصدیق بوجودش نماید در حق خداوند تعالی پس چگونه در غیر از خدای یعنی روح انسانی تصور خواهد کرد.

و بهمین جهت است که جماعت کرامیه و حنابله و کسانیکه بر طریقه و

رای ایشان رفته اند و حالت عامیت برایشان غلبه کرده است انکار این مطلب را نموده اند لاجرم خداوند سبحان تعالى عما يصفون را جسم شمرده اند.

زیرا که چنان پندار کرده اند که هیچ موجودی تعقل نتواند کرد و عاقل نشاید بود مگر اینکه مجسم محسوس باشد بالفعل ومن شأنه ان يكون محسوساً مشار اليه.

و آن کسی که اندکی از مقام عامیت ترقی کرده باشد نفی جسمیت کند و خدای سبحان را جسم نداند لکن او را آن قدرت و طاقت و بضاعت فهم وادراك نیست که عوارضی را که در خور اجسام است از ذات باریتعالی نفی نماید لاجرم اثبات

ص: 102

جهت نماید و میگوید مرئی میشود .

و آن مردمی که از این حالت عامیت نیز ترقی نموده باشند مثل گروه معتزله اعتراف نموده اند که وجود موجودی هست که نه جسم و نه جسمانی و نه در مکانی و نه در جهتی و نه محل حادثی است لکن ایشان محال میدانند که این صفات مذکوره جز در وجود خداوند واجب الوجود باشد و در روح قائل نیستند. و هر وقت این صفات را برای غیر از خدای تعالی بشماری ترا تکفیر میکنند و میگویند تو نفس خود را یعنی نفس ناطقه انسانی را و روح انسانی را بصفات و شئوناتی متصف میگردانی که از صفات مخصوصه خداوند متعال است.

پس گویا تو برای نفس خودت ادعای خدائی و اشتراک مینمائی میگویند همان طور که محال است اجتماع اثنین در مکان واحد همچنان محال است نیز که در امکان اجتماع نمایند زیرا که جز این نیست که اینکه اجتماع این دو دريك مكان مستحيل است بعلت ارتفاع امتیاز در میان این دو میباشد.

پس همچنین هر وقت اثنانی موجود شود كه هر يك ازین دو در يك مكان نیست پس بچه چیز تمیز و فرقان حاصل میگردد و این قولی است غلط وخطاء .

پس هر امتیاز میان دو چیز بمکان نمیباشد چه بسیار تواند بود که یکی از دو چیز بر حسب حد و حقیقت ممتاز میشود مثل اعراض مختلفه در محل واحد پس تمیز لون از طعم نه بواسطه مکان و زمان است لاجرم ازین حیثیت اجتماع این دو دريك جسم جایز است و همچنین تمیز از قدرت بر حسب ذات علم است اگر اگرچه هر دو در يك نفس حاصل شوند.

پس چون جایزتواند بود که حقایق مختلفه بذواتها در محل واحد اجتماع نمایند پس باینکه متصور شود اشياء مختلفة الحقايق بذواتها در امر سلبی که عبارت از سلب مكان وسلب جسمیت میباشد متفق باشند اولی و سزاوارتر است.

وأما جماعت خواص که اعاظم حکمای الهیین و اکابر صوفيه هستند همگی

ص: 103

بحقیقت روح و تجرد آن از عالم اجسام قائل هستند .

و از جماعت متکلمین اسلام قدماء اصحاب امامیه ما رحمهم الله مثل ابن بابویه قمی و شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی و بنی نوبخت بر حسب استفاده که از ائمه معصومین خود صلوات الله علیهم اجمعین کرده اند با این حکمای بزرگ و اکابر صوفیه در این مسئله روح و تجرد آن از عالم اجسام موافقت دارند و همچنین از جماعت اشاعره مثل راغب اصفهانی و غزالی و فخر رازی با ایشان یک زبان هستند. متاز لكن واجب است که دانسته آید که حقیقت روح نه چنان چیزی است که تحدیدش ممکن باشد زیرا که دارای درجات و مقامات است و برای آن حد واحدی نیست .

و این ارواح بشریه مانند چراغها است که از آتشی بزرك متعس وافروخته آید و پس ازین بیان و این حال باید دانست در میان این ارواح تفاوتی عظیم و همچنین در میان ارواح ملائکه و فریشتگان که فلکل مقام معلوم، تفاوت های بزرك است .

و همانطور که اجساد آدمیان نسبت باجرام كواكب وسموات صغير و كوچك است پس همچنین است ارواح ایشان فافهم .

و محقق است که ارواح بشریه قبل از استكمال و ترقی بسایر درجات نسبت بارواح ملائکه حقیر است مثل اجساد ايشان بالنسبة باجساد عالم و برابر ارواح ملائکه ترتیبی است.

وهر يك از ايشان برتبت و منزلت خود منفرد هستند و دو ملك در يك مرتبه فراهم نیایند بخلاف ارواح متکثره بشریه چه تمامت آنها در بدایت فطرت در حدی واحد میباشند و بعد از ترقی و استکمال نیز گاهی عده از آنها متساوی در رتبه ومختلف در هیات و عوارض مشخصه باشند .

واما ارواح ملكيه پس هر يك نوعى برأسه هو كل ذلك النوع و كليه ودر این قول خدای تعالی اشارت باین معنی است «و انا لنحن الصافون وانا لنحن

ص: 104

المسبحون »

و باین کلام پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم «ان الراكع منهم لا يسجدوا لقائم منهم لا يركع وانه ما من واحد الا وله مقام معلوم »،

و پس ازین جمله نیز مکشوف است که از جمله ارواح انسانیه آن روح و آن کسی است که میفرماید «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين وقوله صلی الله علیه وآله وسلم لي مع الله وقت الحديث ».

پس با این تفاوت و اختلاف چگونه تحدید ماهیت روح یا تعریف آن ممکن میشود مگر بآنچه در قرآن کریم واقع میباشد «قل الروح من أمر ربي».

بنده حقیر مستکین عباسقلی سپهر راقم این کتاب مستطاب عرضه میدارد در این دو مسئله بس غامض نشاید از توضیحی بقدر ادراك ناقص و فهم قاصر خود و گذاشت اولا در این امر که روح داخل در بدن است .

اما نه بطریق ممازجه و نه خارج از بدن است بطريق مباينه و نه متصل

بیدن و نه منفصل از بدن است «لان مصحح الاتصاف بهذه الامور الجسمية والتحيز فقد انتفى عنه وكلا الضد منفكان عنه كما ان الفلك لاحار و لابارد والجماد لا عالم ولا جاهل الى آخر العبارات» که خواص و عوام را در این مسئله چنانکه مسطور شد بیانها و جماعت کرامیه و حنابله را حالت انکار و هر گروهی را عقیدتی است .

و مردم معتزلی مذهب را که بر سایر این طبقات ترقی است و قائل باين صفات مذکوره که برای روح یاد شد در حق موجودی هستند لکن وجود این صفات را جز در ذات واجب الوجود محال میدانند و هر کس که جز این و درباره روح تجویز نماید او را کافر دانند و مشرك خوانند.

بر حسب ظاهر نمیتوان ایشان را بآسانی مردود و رأی ایشان را مطرود

شمرد زیرا که امیرالمؤمنین و حضرات معصومین در حق خداوند گفته اند «داخل

ص: 105

في الاشياء لا بطريق الممازجه وخارج عنها لا بطريق المباينه».

پس چگونه غیر از ذات والا سمات الهی را بچنین شأن ووصفی عالی توان موصوف داشت بلکه باید بآن ذات مقدس متعال اختصاص داد .

لكن برحسب باطن میتوان جواب داد چه آن جماعت که روح را باین سمت تعریف میکنند برای این است که دخول و خروج و اتصال و انفصال را در امور جسمیت و تحیر میشمارند و روح را ازین دو صفت منزه میخوانند .

لا جرم میگویند دخول وخروجش برسبيل ممازجت و مباینت نیست که جسمیت و تحيز لازم آید و آنانکه منکر میشوند برای این باشد که این حال را از شئونات خاصه الهیه دانند و شاید نظر بهمین حدیث مذکور هم داشته و قوت رأی خود را بآن دانند.

و در این مقام میتوان گفت که اولا داخل بودن و خارج بودن نه بطريق ممازجه و مباینت را در جانی است نه آن است که بهمان معنی و ملاحظه که نسبت بذات باری تعالی میدهند در حق روح نیز بآن شأن و رتبت باشد آفتاب را تابشی است و ماه و ستارگان را که از نور آفتاب مستنیر و بهره یاب میشوند تابشی است .

اما معلوم است حال منیر نسبت بمستنیر تا چه مقدارها تفاوت دارد در حقیقت نسبت جرم ظلمانی بجرم نورانی است معذلك نسبت درخشیدن را چنانکه بآفتاب میدهند بماه و ستارگان هم میدهند.

اما هر وقت در میان آفتاب و آنها حایلی غا وقت در میان آفتاب و آنها حایلی غلیظ و عظیم پدیدار آید همه تاريك وظلمانی و بی اثر و بی خبر شوند پس اگر روح را بگوئیم داخل در بدن هست نه بطريق ممازجه و خارج از بدن هست که بطریق مباینت نمونه و نشانه از اثرات دخول وخروج نور مقدس الهی و از پرتو آن اور خاص الهی است که دارای این صفت مذکور است .

و ازین گذشته این شأن ورتبت روح منحصر در بدن است که در تمامت اشیاء موجود است و آن هم در بدن انسان زیرا که سایر جانداران را این روح مبارك

ص: 106

نیست بلکه منحصر بروح حیوانی فانی است .

مطلب دیگر اینکه روح امری که برتر از سایر ارواح است البته دارای

شأن ورتبت و لطافت وارتفاع و امتیازی است که نمیتواند با ابدان عنصر به ممازجت گیرد جنس اوغیر از جنس بدن عنصری است .

چنانکه مذکور شد این روح بوجود انسان اختصاص دارد که اسباب

ترقی و تکمیل او شود تا بمقامات روحانیه و اجسام نورانی ملحق سازد روح حیوانی که از بخار لطیف خون حاصل میشود بعد از تلاش بدن فانی شود و از مركز خاك و عناصر تجاوز نمیتواند بکند .

پس این روح مقدس موسوم بروح الامری از جانب خداوند حکیم علیم

برای حفظ قوای باطنیه و هیولای ظاهر ورونق وبها وتصفيه قلب وميل بعالم بالا وطفره از عالم ادنی و کیفیات اکمال شئونات انسانیت كه عالم صغير و بيك معنى عالم کبیر است بر این قالب احاطه کرده است .

و باین معنی پس خروج و دخول او بمعنى مذكور نسبتی بشئونات خالق ندارد چه اگر دارای شأن وصفتی جمیل هم باشد بر حسب مشیت خداوند جلیل است که نوع انسان را ترقیاتی که خدای در نهادش نهاده و در فطرتش مخمر ساخته مقام ظهور و بروز گیرد.

و اگر این روح امری دارای لطف و لطافتی خاص و شالی مخصوص و از دیگر ارواح سفلیه ممتاز نبود این منظور و مقصود را بآن منظر عالی و مقصد متعالی نمی توانست ارتقا بدهد.

دیگر اینکه روح امری نیز با تمامت این شئونات و لطافت و دوام و بقای ابدی مخلوق و حادث است و هر قدر طیران و پرواز نماید و ارتفاع بجوید از حدود وحيز مخلوقيت خارج نمی شود .

پس هر صفتی برای او یاد کنند در خور مخلوق و حادث است اگر خدای

ص: 107

قادر حكيم بخواهد این اوصاف را از صخره صما در همان حال صخره بودن هم بنماید می نماید و بماهم قوه تصور و اعتراف بآن را که حالا از تفکر در آن عاجزیم عطا میفرماید .

اما داخل بودن و خارج بودن نور خاص الهی در اشیاء موجود است نه از روی ممازجه و مباینت غیر از دخول و خروج روح است مخلوق را بخالق و محاط را بمحيط چه مناسبت .

چه امتزاج روح با بدن محال و ممتنع و مخالف نظام وقوام کلیه موجودات اوليه وفوق وتحت وعموم عوالم امکان نیست بهر طور مشیت و اراده خلاق موجودات و فرد و واحد قدیم علاقه بگیرد همان خواهد شد اما روح را اگر چه از عالم اجسام مجرد شمارند .

اما عالم اجسام هم تفاوت دارد يك عالم اجسام دنیائی است و یکی عالم اجسام علوی و عوالمی که خدای خلق فرموده است و خود داند چیست و چند و چون و دارای چه کیفیات و حيثيات ومدارك ومعارك ومدارج ومعارج وشموس و اقمار وانجم وافلاك و دریاها و صحراها و جز اینها که از عالم تصورات و معلومات و اوهام ما خارج است و اجسام آنها و ارواح آنها و مخلوقات آنها و ارض و آسمانهای آنها و فلکیات آنها برچه منوال است.

پس اگر ما در این عالم خودمان که بدان اندریم روح را از عالم اجسام مجرد شماریم نه آن است که از اجسام تمام عوالم باید مجرد باشد چه بسا عوالم جواهر باشد که خدای تعالی الطف و انزه واشرف ازین روح بیافریده است .

و این روح نسبت بآن در عالم جسم شمرده آید و آن جوهر مجرد این روح را از جسمانیات بخواند چه جسمیات آن عالم از رونیات این عالم شاید الطف باشد مگر نه آن است که ارواح ائمه معصومین جز این ارواح باشند.

مگر نه این است که اجسام ایشان از ارواح دیگران الطف است مگر نه این است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم با معراج جسمانی طی عرش رحمانی نمود و

ص: 108

جبرئیل که او را روح الامین خوانند در عرض راه که ندانیم مقدارش چیست برجای بایستاد و آن حضرت سبب توقف را بپرسید در جواب قریب باین مضمون عرض کرد :

از اینجا اگر ذره بر پرم *** فروغ تجلی بسوزد پرم

و معلوم شد جسم آن حضرت از روح جبرئیل الطف و اشرف است بلکه از هر ذی روحی اشرف و اذکا میباشد و هیچ روحی بآنجا که آن حضرت پای میگذارد سر نتواند بگذاشت .

مگر نه آن است که حضرت صادق علیه السلام میفرماید «الحجة قبل الخلق و

ع الله الخلق و بعد الخلق» مگر ائمه معصومین چنانکه در مجلد هفتم بحار الانوار از تفسير علي بن ابراهیم قمی عليه الرحمة منقول است نفرموده اند خداوند تعالی خلق فرمود ما را قبل از خلق بدوهزار بار هزار سال پس ما تسبیح نمودیم و پس از آن ملائکه تسبیح کردند بسبب تسبيح ما.

مگرنه آن است که قبيصة بن يزيد جعفی گفت بحضرت صادق علیه السلام در آمدم و عرض کردم کجا بودید شما گاهیکه پیش از آن بود که خلق فرماید سماء مبنية و ارض مدحية يا ظلمت یا نوری را .

فرمود از چه روی سؤال کردی ما را از این حدیث در مثل این چنین وقت تا آنجا که فرمود ای قبیصه ما اشباح نوری بودیم در پیرامون عرش تسبیح میکردیم خدای را قبل از آنکه آدم خلق بشود بپانزده هزار سال.

خیلی مگرنه این است که رسول خدای در ذیل حدیثی طويل ميفرمايد اى علي بدرستیکه خداوند تبارك و تعالی بود و با او چیزی نبود پس مرا خلق کرد و ترا خلق نمود دو روح از نور جلال خودش .

و حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود خداوند تعالی چهارده نور از نور عظمت

خودش بیافرید قبل از آفریدن آدم بچهارده هزار سال فهی ارواحنا .

ص: 109

مگر در ذیل حدیث حضرت امام حسن عسکری علیه السلام وارد نیست «هم موجودون في غامض علم الله عز وجل» و رسولخدای با سلمان نفرمود «یا سلمان خلقني الله من صفاء نوره » تا آنجا که میفرماید «و كنا بعلمه انواراً تسبحه و تسمع له».

و دیگر در ذیل حدیث حضرت صادق علیه السلام است «اذا أراد الله بعبد خيراً طيب روحه وجسده الى آخر الحديث».

مگرنه آن است که ابو عبد الله علیه السلام فرمود «خلقنا من عليين وخلق ارواحنا من فوق ذلك و خلق ارواح شيعتنا من عليين وخلق اجسادهم من دون ذلك الى آخر الحديث».

و در جای دیگر میفرماید «خلقنا من نور عظمته» تا آنجا که می فرماید «و خلق ارواح شيعتنا من طينتنا وأبدانهم من طينة مخزونة من العرش».

مگر نه آن است که در حدیث علي بن الحسین صلوات الله عليهما وارد است «ان الله عز وجل خلق عمداً وعلياً والائمة الاحد عشر من نور عظمته ارواحاً في ضیاء نوره»

و در ذیل حدیث رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم «فلما أراد الله بدو الصنعة فتق نورى

فخلق منه العرش فنور العرش من نورى ونورى من نور الله و أنا أفضل من العرش الى آخر الخبر».

مگرنه آن است که چون جابر انصاری از رسولخدای از اول چیزی که خدای بیافرید سخن میراند که چیست فرمود نور پیغمبر توست ای جابر.

تا آنجا که می فرماید پس خدای تعالی این نور را اقسامی قرارداد تا آنجا که فرمود قسم چهارم را در مقام حیاء قیام داد چندانکه خدای میخواست و از آن پس بنظر هیبت در آن نگران شد فرشح ذلك النور و فطرت منه مأته الف و اربعة وعشرون الف قطرة».

پس از هر قطره روح پیغمبری در سولی را بیافرید پس از آن ارواح انبیاء

ص: 110

تنفس کردند پس خداوند خلق فرمود از انفاس آنها ارواح اولیاء و شهداء و صالحين را .

و هم رسول خدای در ذیل خبری فرمود اول ما خلق الله نوری ابتدعه

من نوره و اشتقه من جلال عظمته الى آخره .

و در حدیث ابی جعفر علیه السلام «ان الله سبحانه تفرد في وحدانيته ثم تكلم

بكلمة فصارت ثوراً ثم خلق من ذلك النور عمداً وعلينا وعترته علیهم السلام ثم تكلم بكلمة فصارت روحاً واسكنها في ذلك النور واسكنه في ابداعنا فنحن روح الله و كلمة احتجب بنا عن خلقه ».

و نيز «خلقتكم من نور عظمتي واحتجبت بكم عمن سواكم من خلقی» که در ذیل همین خبر است .

تا آنجا که میفرماید و انما سموا شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا» در این کلمه «احتجب بنا عن خلقه» اگر علمای دقیق و فضلای عمیق و

ادبای فکور تأمل نمایند بمطلب بس عالى واقف شوند .

و از جمله معلوم آید که در میان این ارواح مقدسه که از نور خاص الخاص الهی است حجابی نیست .

اما نه آن است که کوتاه نظران را پاره تصورات پیش آید که بیرون از شئونات پروردگار است که نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل بلکه بازگشت آن نیز باتصال با نوار خاصه خالص پروردگار است.

چیزی که هست آن قرب و اتصالی که خدای تعالی در استعداد وجود مبارك و انوار ائمه معصومین و صادر اول عطا فرموده است بدیگر طبقات خلایق و موجودات حتى ارواح مقدسه و انوار مکرمه و روح الامر و هیچ موجود عنایت نفرموده است.

مگر نه آن است که حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه با جابر بن يزيد

ص: 111

جعفی در ذیل حدیث مفصلی میفرماید «كان الله ولا شيء غيره ولا معلوم و لا مجهول فاول ما ابتدأ من خلق خلقه أن خلق محمداً صلی الله علیه وآله وسلم وخلقنا أهل البيت معه من نوره عظمته »

تا آنجا که میفرمايد يفصل نورنا من نور ربنا كشعاع الشمس من الشمس تا آنجا که میفرماید «ثم بدء الله تعالى أن يخلق المكان فخلقه وكتب على المكان لا اله الا الله محمد رسول الله علي امير المؤمنين ووصيه به ايدته ونصرته ثم خلق العرش فكتب على سرادقات العرش مثل ذلك»

تا آنجا که میفرماید «ثم أمر الله تعالى انوارنا ان تسبح فسبحت فسبحوا بتسبيحنا» و پس از خلق آسمانها و جنت و نار وملائكه وهوا و جن وانس واسكان ایشان در هوا و خلق زمین و نگارش همان کلمه مبارکه مذکوره بر آنها واخذ میثاق از آنها بربوبیت ایزد یکتا و نبوت محمد مصطفى وولايت علي مرتضى و ائمه هدى صلوات الله عليهم خدای تعالی آدم را بیافرید از ادیم زمین «فسویه و نفخ فيه من روحه».

و در این کلمه که خلقت آدم بعد از خلق جن و انس بود معلوم میشود آن انس غیر از این انس است چنانکه فرمود ایشان را در هوا مسکن داد و بعد از آن زمین را بیافرید و پس از خلق آدم علیه السلام ذریه او را از صلبش بیرون آورد واخذ میثاق بطور مذکور از ایشان بنمود.

و این مطابق آن خبری است که خدای تعالی هزار هزار عالم و هزار هزار آدم بیافرید و تو در عالم آخر و آدم آخر هستی.

بالجمله تا آنجا که در ذیل این حدیث میفرماید «ثم قال لمحمد صلی الله علیه وآله وسلم و عزتي وجلالي وعلو شأنى لولاك ولولا على وعترتكما الهادون المهديون الراشدون ما خلقت الجنة والنار ولا مكان و لا الارض ولا السماء ولا الملائكة ولا خلقاً يعبدني».

«يا محمد أنت خلیلی و حبیبی وصفیی وخيرتى من خلقى احب الخلق الى

ص: 112

و اول من ابتدات اخراجه من خلقى ثم من بعدك الصديق علي اميرالمؤمنين وصيك به ايدتك ونصرتك وجعلته العروة الوثقى و نور اولیائی و منار الهدى ثم هؤلاء الهداة المهتدون من اجلكم ابتدأت خلق ما خلق و أنتم خيار خلقى فيما بيني و بين خلقى خلقتكم من نور عظمتی»

تا آنجا که میفرمايد «فكل شيء هالك إلا وجهي وأنتم لا تبيدون ولا تهلكون ولا يبيد ولا يهلك من تولاكم ».

تا آنجا که می فرماید «ثم ان الله تعالى هبط الى الارض في ظلل من الغمام و الملائكة واهبط أنوارنا أهل البيت معه و اوقفنا نوراً صفوفاً بين يديه نسبحه في الارض».

تا آنجا که میفرماید «فلما أراد الله اخراج ذرية آدم علیه السلام لاخذ الميثاق سلك ذلك النورفيه».

تا آنجا که فرمود «ثم اودعنا بذلك النور صلب آدم علیه السلام الى آخر الخبر» و معلوم آمد که خلقت مخلوق بعد از خلقت ایشان است و از نور خاص خداوندی است چنانکه رسول خدای میفرماید اول ما خلق الله نوری و سایر مخلوقات که از آن جمله روح است بهرشان و رتبت که باشد از نور مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله است خواه روح امری یا سایر ارواح و این نور مبارك هم از نور عظمت پروردگار است .

و در آنجا که در ذیل این حدیث مذکور فرمود خدای بود و چیزی با او نبود ومعلوم ومجهول نبود عدم موجودیت تمام ماسوی را از جماعت انبیاء و اولیاء وارواح و سایر انوار و هر چه در حیز تصور و تعقل اندر آید میرساند چه فرمود نه معلومی و نه مجهولی بود .

و با این دو کلمه بوجود هیچ موجودی نمیتوان تصدیق بلکه تصور کردچه از آن پس که آنچه ما را معلوم تواند بود یا از ما مجهول باشد در کار نباشد و این دو سند از میان برود دیگر بجز بذات باری تعالی و نور الهی که انفكاك ندارد

ص: 113

بچه چیز میتوان بموجودی دیگر راه یافت و تصدیق نمود .

چنانکه در ذیل حدیث مذکور فرمود خداوند تعالی تفرد جست در وحدانیت خودش و از آن پس تکلم کرد بکلمه و آن کلمه اور گردید و در حقیقت قبل از این تكلم معلوم ومجهولی نبود.

و چون این نور از تکلم بكلمه حاصل شد معلومی موجود شد پس از آن ازين نورعل وعلي وعترت او را بیافرید و بعد از آفرینش ایشان بکلمه تکلم فرمود و آن کلمه روح گردید و آن روح را در این نور ساکن ساخت «و اسكنه في أبداننا فنحن روح الله وكلمته».

و ازین کلمه معلوم شد که خلقت روح بعد از نور است و نور مسکن روح است و همچنین ابدان مبارکه نه قبل از خلقت روح خلق شده اند .

زیرا که میفرماید چون روح را در این نور مسکن داد در ابدان ما ساکن گردانید پس مائیم روح الله وكلمة الله زیرا که ابدان ایشان ابدان نورانیه است و مقدم بر ارواح است .

و این روح غیر از سایر ارواح است زیرا که بلفظ مفرد فرمود «فصارت روحاً» چه این روحی است نورانی که از کلمة الله حاصل شد.

و اینکه فرمود پس مائیم روح الله و کلمۀ خدا بجهت انتساب این روح و اسکان آن است در نوری که بکلمة الله وجود یافت در حالی که هیچ موجودی جز خدای نبود و پس از وجود این بود مبارك روح موجود شد و در این نور مسکن یافت لاجرم هر کس دوست ایشان است دوست خداست و هر کس دشمن ایشان است دشمن خدا است.

زیرا که خلقت ایشان از اور خاص الهی میباشد و هیچ آفریده جز ایشان این مقام و انتساب محترم را ندارد و بهمین جهت میباشد که خدای تعالی تمام

ص: 114

اشیاء را بایشان تفویض و ایشان را مختار آفرینش گردانید.

زیرا که چنان است که این تفویض را و اختیار را بذات کبریای خود تفویض فرموده باشد .

و جماعت مفوضه اگر باصل معنی برخوردار شوند بسخنی بیرون از صواب تکلم نمی نمایند چنانکه میفرماید «فهم قائمون مقامه و ازین حیثیت نورخاص الهی است که خدای تعالی میفرماید همه چیز هلاک شود جز وجه من يعنى ذات من و شمائید وجه من که هرگز دستخوش هلاك و دمار نمیشوید و همچنین میفرماید هلاك نمیشود آن کس که بتولای شما و محبت و دوستی و ولایت شما باشد .

و این خطاب مبارك نيز شاید بهمان واسطه باشد که شیعیان و محبین ایشان که باقی و بی زوال هستند از شعاع نور مبارک ایشان خلق شده اند وظل از ذی ظل انفكاك ندارد .

ازین است که در ضمن خبری مفصل میفرماید مائیم او لون ومائيم آخرون و مائیم سابقون تا آنجا که میفرماید مائیم کلمة الله و مائيم خاصة الله و مائيم احباء الله ومائيم وجه الله.

تا آنجا که میفرماید «من عرفنا فقد عرف الله و من تولى عنا تولّى عن الله ومن أطاعنا أطاع الله» و این جمله همه برای این است که ایشان نور خاص خدا و قبل از تمام انوار و ارواح و هر چه لفظ موجود بر آن اطلاق شود هستند.

وحضرت اميرالمؤمنین در ذیل خطبه شریفه مبسوطه که در هفتم بحار الانوار از کتاب اثبات الوصية مسعودی مذکور میدارد میفرماید «فطرها يعني فطر الاشياء بقدرته وصيرها الى مشيته و ساق اشباحها و برأ أرواحها» که در اینجا خلق ارواح بعد از اشباح بلکه بعد از سیاق اشباح است .

و هم در ذیل حدیثی که در بحار از امیر المؤمنين علیه السلام منقول است میفرماید «ان الله بهراً دون عرشه ودون النهر الذى دون عرشه نور من نوره وان في هافتى

ص: 115

النهر روحين مخلوقين روح القدس و روح من أمره».

پس تأخر این دو روح مبارك نيز معلوم شد چه فرمود نوری از نور خدا می باشد پس تقدم نوری که از کلمة الله موجود شد معلوم گردید .

و نیز در ذیل حدیثی که در سؤال ابی بصیر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام از روح امر ربی مینماید فرمود خلقی است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل این روح با رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم بود «و هو مع الائمة وهو من الملكوت».

و نیز آن حضرت در جواب محمد حلبی که ازین روح سؤال کرد فرمود خداوند تبارك وتعالى احد صمد و صمد آن چیزی است که جوفي واندرونی ندارد «و انما الروح خلق من خلقه له بصر و قوة يجعله الله في قلوب الرسل و المؤمنين» و از اینجا نیز معلوم شد که شأن روح امری چیست .

و هم آن حضرت در ذیل خبری دیگر فرمود خداوند تبارك و تعالى روح القدس را بیافرید و خلق نفرمود خلقی را که از روح القدس بحضرتش نزدیکتر باشد «و لیست با کرم خلقه علیه الى آخره» .

یعنی تقرب روح القدس از جهت و حی است اما «أكرم خلق الله» نیست زیرا که پیغمبر و ائمه صلوات الله عليهم که روح برای ایشان مخلوق است در حضرت خدای اکرم از روح القدس هستند .

و دیگر در ذیل خبری که سلمان و ابوذر از نورانیت امیرالمؤمنین علیه السلام

سؤال کردند فرمود من و محمد صلی الله علیه وآله وسلم نوری واحد از نور خداوند عز وجل بودیم پس خدای تبارك و تعالی امر فرمود این نور دو پاره شد پس با آن نیمه فرمود «كن محمداً» و با نیمه دیگر فرمود «کن علیا» پس ازین جا م یباشد که رسولخدا فرمود علي از من است و من از علي هستم «ولا يؤدى عني الا علي».

و در ذیل همین حدیث فرمود خداوند عز و جل ميفرمايد «يلقى الروح من أمره على من يشاء من عباده» و این روح الله است «لا يعطيه ولا يلقى هذه الروح الا على ملك مقرب أو نبي مرسل اووصى منتخب فمن اعطاء الله هذا الروح فقد

ص: 116

ابانه من الناس وفوض اليه القدرة واحيي الموتى وعلم بما كان وما يكون وسار من المشرق الى المغرب ومن المغرب الى المشرق في لحظة عين وعلم ما في الضماير و القلوب وعلم ما في السموات والارض ».

و بعد از آنکه شرحی از شئونات عالیه و اختیارات نامه و علوم فاخره و مغیبات و دلالات رسولخدای و وجود مبارکش مذکور نیز میفرماید «و ایدت بروح العظمه وانما أنا عبد من عبيد الله لا تسمونا ارباباً وقولوا في فيضلنا ما شئتم فائكم لن تبلغوا في فضلنا كنه ما جعله لنا و لا معشار العشر لانا آيات الله و دلایله الى آخرها» و ميفرمايد «أنا محمد و محمد أنا و أنا من محمد ومحمد مني» و نيز شرحی مفصل مذکور میدارد.

میفرماید ای سلمان ای جندب همانا خداوند تعالی پروردگار ما عطا فرموده است بما چیزی را که اجل و اعظم و اعلی و اکبر از تمام اینها است عرضکردند یا امیرالمؤمنین چه چیز بشما عطا فرمودند که ازین جمله کلا اجل واعظم است .

فرمود بتحقیق که عطا فرموده است پروردگار ما عز وجل" تعليم کرده است بما اسم اعظمی را که اگر بخواهیم آسمانها و زمین و جنت و نار را پاره میسازیم و بدستیاری آن بآسمان عروج و بزمین فرود می آئیم و مغرب و مشرق مینمائیم و بواسطه آن بعرش خدای منتهی میشویم و در حضور خداوند عز وجل جلوس میکنیم و همه چیز حتی آسمانها و زمین و آفتاب و ماه وشمس وقمر ونجوم وجبال و درخت ودواب و بحار و جنت و نار اطاعت ما را مینماید .

تمام اینها را خداوند تعالى بسبب اسم اعظمی است که ما را تعلیم فرمود و اختصاص داد ما را بآن و با همه این جمله یعنی با این شئونات وخصايص ومقامات که از حد بشر بیرون است میخوریم و می آشامیم و راه می سپاریم در بازارها و این چیزها را بامر پروردگار خود بجای میآوریم الی آخر الحدیث .

ص: 117

و ازين حديث مبارك معلوم شد که تواند بود که روح العظمة برتر از روح امری باشد چه البته عظمت از پروردگار عظیم انفصال و زوال ندارد وروح عظمت هم دارای چنین شأنی جمیل و ذخری جلیل و پرتوی عالی و درخشی سامی است .

اما نور عظمت از آن بر برتر است چه اول کلمه حق تعالی و نخست مخلوق است که صادر اول و عترت او ازین نور آفریده شدند اما بروح العظمه مؤيد گردیدند و البته هر مخلوقی بعد از خلقت ایشان و برای ایشان است .

و نیز چنان میرسد که این اسم اعظم که برسولخدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم عطا شده است جز آن اسم اعظمی است که بدیگران عطا شده بلکه بیاره خواص اصحاب وعباد الله هم عطا میشود .

و اگر این اسم اعظم با این شئونات و آثار و تأثیر بحضرت سلیمان عطا شده بود هرگز در دست اشد ای دیو نمی آمد و دیو را آن طاقت و قدرت و بنیه و رکن رکین و نیروی متین و استعداد و قابلیت نبود که بتواند نگاهدار آن باشد بلكه سموات وافلاك عاليات وجبال راسیات از حملش عاجزند .

ممکن است در اسامی خداوند اسم اعظم متعدد و اثرات هر يك باندازه طاقت دارنده باشد یا اینکه يك اسم باشد لكن نسبت بهر انگشتی و مشتی بآن اندازه که خدای تعالی مقدر فرموده است مؤثر و فیاض گردد یقین این حالاتی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود تا آنجا که در حضور پروردگار جلوس مینمائیم برای هر وجودی امکان ندارد و این استعداد ولیاقت برای همه کس موجود نمیباشد .

ازین گذشته در احادیث دیگر وارد است که مائیم اسم اعظم الهی یعنی آن اثراتی که در اسم اعظم مذکور است از ما ظاهر می شود .

و اینکه فرمود میخوریم و می آشامیم و در بازارها راه می سپاریم باز مینماید که ما نه از جنس این بشر و پروردۀ این عناصر و موالید و این ترکیبات وحيثيات بشریه و عالم دنیا میباشیم که در عوالم تعیش با ایشان مجانس گردیم بلکه با مر پروردگار چنین میکنیم تا این مردمان با آن آثار و دلالات عجیبه و معجزات و

ص: 118

حالات غریبه که از ما مشاهدت مینمایند از قصور فهم و ادراک خودشان و صغارت ظرفیت وقلت استعدادی که نسبت ربوبیت که نسبت ربوبیت که بهیچ دیر وحی و موجودی نتوان داد بما ندهند .

بالجمله همینقدر باید دانست که چون تمامت اثرات و ظهورات از اثر

اسماء الله الحسنى و در اسم اثری مخصوص است .

واسم اعظم هم از عموم لفظ اسماء حسنى خارج نیست و حضرات معصومین صلوات الله عليهم ميفرمایند مائیم اسماء حسنی پس هر چه در دایره وجود موجود و هرگونه اثر و تأثیری در عوالم امکان مشهود است بوجود مبارك ايشان راجع است .

وحضرت امام زین العابدین علیه السلام در ذیل حدیث خيط و هلاك جماعتی از ظالمین و معاندین چنانکه در کتاب احوال آن حضرت رقم نمودم و جابر بن يزيد حضور داشت .

و بعد از ظهور آن معجزه بزرك جابر عرضكرد سپاس خداوندی را که

مرا بمعرفت شما ممنون وبفضل شما ملهم وبطاعت شما و دوستی با دوستان شما و دشمنی با دشمنان شما موفق ساخت.

فرمود ای جابر آیا میدانی معرفت چیست معرفت اثبات توحید است اولا پس از آن معرفت معانی است ثانیاً تا آنجا که فرمود اما اثبات توحید معرفت خداوند قدیم غائب است که ابصارش ادراك نكند و او ادراك ابصار را میکند و هو اللطيف الخبير وهو غيب باطن ستدر كه كما وصف به نفسه .

واما معانی پس هستیم معانی او مظاهر او در میان شما اختراع فرمود ما را از نور ذات خودش و تفویض فرمود بما امور بندگانش را «فمن نفعل باذنه ما نشاء و نحن اذا شئنا شاء اليه و اذا اردنا اراد الله» تا آنجا که می فرماید مقصر کسانی هستند که در معرفت ائمه و از معرفت آنچه خدای برایشان فرض کرده است من

ص: 119

أمره وروحه تقصیر نموده اند .

جابر عرض کرد ای سید من معرفت روحه چیست فرمود بشناسد هر کس را که خدای تعالی او را بروح مخصوص داشته پس بتحقيق امر خود را بدو تفویض نموده است و او خلق میکند باذن خدای و زنده میکند باذن خدای و آنچه در ضمایر است بدیگران خبر میدهد و بما كان و ما يكون تا روز قیامت عالم است «وذلك ان هذا الروح من أمر الله تعالى».

پس هر کس را که خدای تعالی باین روح مخصوص گردانید پس این شخص كامل غیر ناقص باشد میکند آنچه را که میخواهد باذن خدای از مشرق بمغرب در يك لحظه سیر میکند عروج مینماید بسبب این روح بسوی آسمان و نزول مینماید بواسطه او بزمین و میکند بسبب این روح آنچه را که خواهد آنرا و اراده نماید .

تا آنجا که میفرماید «و کلنا من نور واحد و روحنا من أمر الله اولنا محمد و اوسطنا محمد و آخرنا محمد و كلنا محمد صلی الله علیه وآله وسلم» و در این حدیت شئونات روح من امرى نزديك بشئونات نورالهی مذکور است اما میفرماید ما همه از يك نوريم و روح ما از امر الله است .

و هم در مجلد ششم بحار الانوار در باب بدو خلقت رسول الله و بدو نور مبارکش از حضرت امیرالمؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله عليهما مروی است که فرمود خداوند تبارك و تعالى خلق فرمود نور محمد صلی الله علیه وآله وسلم را قبل از آنکه خلق فرماید آسمانها و زمین و عرش و کرسی ولوح وقلم وجنت و نار و قبل از آنکه بیافریند آدم و نوح و ابراهیم تا آنجا که فرمود و قبل از آنکه خلق فرماید تمام انبیاء را بچهارصد و بیست و چهار هزار سال الى آخر الخبر .

و دیگر در خبر معاذ بن جبل وسؤال او از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم که در قدام عرش بچه مثال بودید .

فرمود اشباح اور بودیم «حتى اذا اراد الله عز وجل أن يخلق صورنا صيرنا عمود نور ثم قذفنا في صلب آدم» تا آنجا که فرمود «فلما سيرنا الى

ص: 120

صلب عبد المطلب اخرج ذلك النور فشقه نصفين فجعل نصفه في عبدالله و نصفه في ابيطالب الى آخر الخبر ».

و دیگر در ذیل خبری طویل از ابوذر غفاری از رسول خدای است که ملائکه در شب معراج بآن حضرت عرض کردند ای پیغمبر خدا چگونه ما شما را نمی شناسیم و حال اینکه شما اول ما خلق الله هستید «خلقكم اشباح نور من نوره في نور من سناء عزه ومن سناء ملكه ومن نور وجهه الكريم وجعل لكم مقاعد في ملکوت سلطانه و عرشه على الماء».

وهم در ذیل خبری دیگر که بسلمان فرمود «خلقني من صفوة نوره» .

و در خبر دیگر از انس که رسول خدای فرمود خدای مرا وعلی و فاطمه وحسن وحسين صلوات الله عليهم را خلق فرمود قبل از آن که آدم را خلق فرماید گاهی که نه سمائی مبنية و نه زميني مدحية و نه ظلمت و نه نور بود تا آخر خبر .

و در ذیل همین خبر فرمود چون خدای تعالی اراده فرمود که انشاء خلق خود را بفرمایند خلق نوری پس عرش را از آن نور بیافرید «فالعرش من نوری وتورى من نور الله».

و دیگر در خبری فرمود يا علي خدای تعالی خلق کرد مرا و ترا از نور الله .

و دیگر در خبر جابر بن یزید جعفی است در آنجا که حضرت ابی جعفر فرمود «فكانوا اشباح نور بین یدی الله» جابر پرسید اشباح چیست فرمود : «ظل النور ابدان نورانية بلا ارواح و كان مؤيداً بروح واحد و هي روح - القدس فيه».

مجلسی اعلى الله مقامه در بیان این حدیث میگوید اشباح نور شاید اضافه بیانیه باشد «ای اشباحاً نورانية» ومراد يا اجساد مثالية وبلا ارواح شايد مراد ارواح حیوانیه یا ارواح بنفسها باشد خواه مجرد یا مادیه باشد.

ص: 121

زیرا که ارواح چون با بدان تعلق نگیرد مستقل است بنفسها از يك جهت ارواح باشند و از يك جهت اجساد «فهى ابدان نورائية لم تتعلق بها ارواح آخر وظل النور» نيز اضافه بيانية وتسمى بعالم الارواح والمثال بعالم الظلال لاتها ظلال تلك العالم وتابعة لها» یا اینکه بجهت تجرد آن و بسبب عدم کثافت آن شبیه بسایه است .

وبنا بر احتمال ثانی احتمال دارد که اضافه لامية باشد باینکه مراد بنور نور ذاته تعالی میباشد «فانها من آثار تلك النور والمعنی دقیق فتفطن» و ازین گونه اخبار بسیار است نگارش آن خود کتابی وافي است و مراد از نگارش خلاصه این اخبار این بود که در خلقت این انوار طاهره همه از نور سخن میرود و چنانکه مذکور شد خدای تعالی روح را در نور مسکن داد و این نور مبارك نور وجه الله تعالی می باشد .

تا آنجا که فرمودند ابدانی نورانیه بلا ارواح بودند پس شأن ومقام روح نسبت بنور معلوم شد البته این روح نیز بسایر ارواح حکم روح امری را بنور - الانوار خاص الهی دارد و تمام این اتوار نسبت بصادر اول و عترت طاهره او صلوات الله عليهم در این حکم هستند .

زیرا که همه از نور خدا هستند نه نور ذات کبریا و همه در تحت خلقت

صادر اول وائمه معصومین باشند .

و اگر پاره عوام یا خواص نسبت بایشان بگویند اگر بگوئیم این روح انسانی داخل در بدن است نه بطریق ممازجه و خارج از بدن نه بطريق مباينة كفر است و چنین کس مشرک است هیچ در آن معنی که نسبت خدای را بتمامت اشیاء میدهند ندارد بلکه اگر بصادر اول هم این نسبت را که بروح میدهند بدهند با شئونات نورانیت او بعید است.

و در آن مطلب که مذکور شد که ارواح بشرية قبل از اینکه استکمال پذیرد و ترقی نماید بسایر درجات حقير بالاضافه و بالنسبة الى ارواح الملائكة

ص: 122

كاجسادهم بالاضافة الى اجساد العالم» تا آخر عبارات بی نظر و تأمل نشاید بود .

بالجمله جناب آخوند صدر المتألهین میفرماید قول حضرت صادق علیه السلام که فرمود اینکه خدای تعالی این روح را اضافه بنفس کبریای خود نمود و فرمود «و نفخت فيه من روحی».

برای این است که این روح را بر سایر ارواح برگزید بواسطه این است

که آن حضرت اولا مذکور فرمود که روح چیزی است متحرك مثل ريح و اين روح مجانس است با ریح .

پس گویا از آن حضرت پرسیده اند که اگر روح با این صفت باشد یعنی متحرك ومجانس با ریح باشد چگونه مضاف و منسوب بحضرت کبریا تواند گشت در آنجا که میفرماید «و نفخت فيه من روحی» .

پس اگر این نسبت بحق تعالی برای این باشد که «وجودها به ومنه» پس تمامت اشیاء که موجود هستند وجودشان بخدای تعالی حاصل است و از اوست چنانکه بشر را نسبت بطین میدهد و میفرماید «اني خالق بشراً من طين»

پس از آن میفرماید «فاذا سويته و نفخت من روحی» واگر باین معنی میباشد که این روح جزئی است از ذات کبریای لایتجزای الهی و بر قالب آدم افاضه شده چنانکه شخص معطی مال خود را بر خواهنده افاضت میکند و می گوید «افضت من مالی علیه» پس باین معنی در آوردن موجب تجزیه ذات باری تعالی خواهد شد و این محال است.

لا جرم امام علیه السلام اشارت بجواب نمود باینکه فرمود خدای تعالی اضافه و منسوب فرمود آن روحی را که منشأ ارواح بشرية و منبع آن است بسوى ذاتش بعلت اینکه این روح را برگزید و بر سایر ارواح تشریف داد .

و ازین پیش مذکور شد که قول خدای تعالی نفخت بمعنی افضت میباشد پس اگر آفتاب مثلا گویا شود و بگوید «افضت على الارض من نوری» از روی

ص: 123

صدق و راستی است و معنی نسبت چنین خواهد بود که این نور حاصل از جنس نور شمس و اگر چه بر حسب اضافه و نسبت بنور شمس در نهایت ضعف و پستی است .

وتو نيك بدانستی که روح بسیط است و مصفی و منزه از جهت و مکان و قبول تجزیه است و داخل جسد و خارج از جسد و متصل بآن و منفصل از جسد نیست لکن با همه این احوال هیچ جزئی از اجزای جسد که این روح با آن نیست در هر کجا که خواهد باشد و هیچ ذره از ذرات قالب نمی باشد که ازین روح دور و پوشیده باشد .

و در قوت روح است علم بحقايق ومهيئات اشياء واطلاع بر آن و احاطه بآن و اين يك نوع مضاهاة وهمانندى و مناسبتی است که برای سایر اشیاء از اجسام و جسمانیات اصلا نیست.

فلهذا خص بالاضافه اليه یعنی بواسطه این شأن و این رتبت و این کیفیت و این قوت که در روح است و خدای تعالی این مقام را در جمله اجسام و جسمانیات نگذاشته است آن لیاقت را بدو عنایت فرماید که مضاف و منسوب بسوی روح اقدس خود گردانید .

و بعد ازین بیانات دانسته باش که این ارواح بشریه که باذن خدای روح ن خدای روح و جان و آفریننده تن و روان در قالبهای بشر دمیده شده غیر ازین روحی است که بخدای تعالی منسوب شده است بجهت اینکه از کلمه من ابتدائيه نه من تبعيضية بر آن دلالت مینماید.

چنانکه ترا معلوم افتاد که روح تجزی نمیشود بلکه این ارواح بشریه نسبت باین روح مانند چراغها باشند که از آتشی عظیم چنانکه مذکور شدا فروخته و روشن شوند و مانند اضواء و روشنائیها هستند که در روزن ها و سوراخها و و دیوارها از فروز آفتاب و پرتو شمس حاصل شود .

یعنی همان طور که این چراغها روشن و این روشنائیها نمودار میشود

ص: 124

با اینکه در نور شمس و فروز آتش تجزیه نشده است ارواح بشرية نيز ازین روح خاص مستفیض میشوند و تجزیه در آن لازم نیست.

و اینکه حضرت صادق علیه السلام در این حدیث شریف فرمود وكل ذلك مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبر یعنی هر یکی ازین ارواح خواه آن روح برگزیده یا سایر ارواح مخلوق ومصنوع و محدث و مربوب و مدبر است .

و اینکه این الفاظ پنجگانه را مذکور و یاد فرمود برای تو کید و توضیح است تا نفی فرماید قدیمی بودن روح را از حیثیت اینکه وصف فرمود ارواح را بصفات متعدده که دلالت بر حدوث و افتقار مینماید و اینکه فرمود ارواح مخلوق هستند همانا خلق یا بمعنی ایجاد است یا بمعنی تقدیر و هر دو معنی دلالت بر آن دارند که برای ارواح موجدی مقدری است .

و اینکه فرمود ارواح مصنوع هستند معنایش این است که وجود ارواح منوط بصنع صانعی است و اینکه فرمود ارواح محدث میباشند معنایش این است که «وجودها متأخر عن لا وجودها» پس وجودش از ذات خودش نیست .

پس لامحاله و ناچار باید برای محدثی باشد که دل ذاته على ذاته و

اینکه فرمود ارواح مربوب هستند همانا تربیت عبارت از رسانیدن چیزی است بدرجه کمالش متدرجاً پس ارواح بشریه یکدفعه بدرجه کمال نمیرسند اما قابل ترقی و توجه و بر شدن و روی آوردن بغایات و نهایات اصلیه خود و تقرب بآستان کبریا جلت رفعته هستند.

و این که فرمود ارواح مدبر هستند از جهت این است که ارواح ذات مترتبه و آلات و جنود مختلفه و بر نسق و انتظام واقع هستند و این جمله دلالت بر آن مینماید که برای این ارواح مدبر یعنی تدبیر کننده هست که این تدبيرات لائفه و ترتیبات ضروریه یا نافعه را در آنها بکار میبندد چنانکه علم تشریح بر آن دلالت میکند.

ص: 125

و دانسته باش که جماعتی بر این عقیدت رفته اند که ارواح قدیم است و جماعتی دیگر بکوچه دیگر در آمده و چون بقطانت دریافته اند که نفوس ایشان بیرون از جسمیت است بآن گمان خام و پندار ناپایدار در افتاده اند که نفس ایشان باری تعالی است «وقد ضلوا ضلالا بعيداً».

زیرا که نفوس بسیار است و خداوند جل كبرياؤه واحد است احدی است مالى النفوس و خلاق النفوس واما بطلان قدیمی بودن نفس همانا بر برهان این امر مطول ومقدماتش بسیار و مفصل است لکن روح بشرية گاهى استعداد نطفه برای قبول بدرجه تمامیت رسید حادث می شود.

وحدوث این روح از جانب خداوند قادر علیم است در حال تمام استعدادی که از آن به تسویه تعبیر میشود چنانکه صورت در آینه حادث میشود در حال حدوث صقالت و تصفیه در آینه از صاحب صورت و اگر چند ذو الصورة بر صفالت سابق الوجود باشد و حال اینکه هر دو متحدان هستند .

و ایجاز و مختصر این برهان این است که ارواح بشرية اگر موجود بودند قبل او ابدان هر آینه یا کثیر خواهد بود و یا واحد و هر دو شق باطل هستند چه وجود آن قبل از بدن باطل است .

اما بطلان وحدت ارواح بشرية همانا بعد از تعلق این ارواح با بدان بشریه یا باقی میماند بر وحدت خود یا متکثر میگردد و هر دو صورت محال است.

پس فوجودها مع البدن معه هذا خلف اما استحاله وحدت فلاستلزامه كون ما يعلم استعدها يعلم غيرها فلم يجز أن يعلم زيد ما يجهله عمرو و لو كان الجوهر منا واحداً لاستحال اجتماع الضدين فيه كما يستحيل اجتماعهما في واحد کزید و اما استحالت کثرت برای این است که واحد وقتی جایز است که متکثر ومنقسم کردد که مقدار یا نو مقدار باشد مانند اجسام.

چه جسم يك دفعه منقسم و يك دفعه متحد میشود چه جسم دو مقدار است و دارای بعضیت میباشد و کل آن قبل از انفصال دروهم وفرض و بعد از انفصال در

ص: 126

خارج ووجود است و آنچه را که بهیچوجه بعضی و پاره برای آن نیست ممکن نیست برای آن کثرت بعد از وحدت و وحدت بعد از کثرت .

واما فرض كثرت ارواح قبل از ابدان محال است زیرا که یا این است که از هر جهت متماثل هستند یا متغایر اول که متمائل باشند ظاهر البطلان است چه وجود مثلين محال است دراصل .

و بهمین علت وجود دو سواد در يك محل واحد ودو جسم در يك مكان محال است زيرا كه اثينية مقتضى مغايرت است و در اینجا مغایرتی نیست.

و هر وقت مثلا دو سواد تحقق پذیرد پس واجب خواهد شد که این دو سواد یا در محل باشند یا در يك محل لکن در دو زمان چه در این هنگام برای یکی ازین وصفی و برای دیگری وصفی دیگر است که عبارت از اقتران باین زمان خاص باشد .

پس در دایره وجود مطلقاً دو مثل موجود نیست بلکه بالاضافه است مثل اینکه ما میگوئیم زید و عمر و مثلان هستند یعنی در صفات انسانیت و رتبت انسانیت وسیاهی حبر و کلاغ مثل هم هستند یعنی در سوادیت و ثانی نیز باطل است زیرا که تغایر آن یا باختلاف انواع است یا باختلاف عوارض و احوال خارجه از ماهیت ولوازم آن .

و از آنجا که چون نفوس انسانيت بالنوع والحد متفقه واحده هستند لاجرم ممکن نیست که اختلاف آن قبل البدن بالمهية والحقيقة باشد.

واما اختلاف آن بالعوارض فمحال زیرا كه حقيقة واحده انقاشي بعوارض خارجه از ذات است «إذا كانت حالة في الاجسام او منسوبة اليها تبدع تعلق» زيرا جسم امری است که لذاته صاحب اجزای متخالفه است «ولو بالقرب و البعد من السماء و اما اذا لم يكن شيء كذلك».

پس قبول کردن و پذیرفتن او مر تکثر را بعد از اتفاق در نوع پس محال

ص: 127

است چنانکه چیزی اگر متعلق بحرکت و زمانی نباشد «فقبوله للتغير محال» و این مطلب بسا میشود که تحقیقش محتاج بمزید تقریر و بیان است .

لکن این مقدار بیان از جمله مسائلی است که بر بطلان تقدم ارواح آگاهی میرساند واما قول خداى تعالى «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم» و قول پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلم «كنت نبياً وآدم بين الماء و الطين».

وقول امام علیه السلام «الارواح جنود مجندة» وقوله علیه السلام «نحن السابقون الاولون» از تمام این جمله چیزی ظاهر نمی شود که دلالت بر آن نماید که ارواح راقبل از ابدان وجود بود یعنی هذا النحو من الوجود .

بلکه مراد در اینجا وجود آن است در عالم تقدیر یا وجود اصول آن و معادن آن و منابع آن است چنانکه ازین پیش باین مطلب اشارت رفت و تحقیق این مسئله محتاج بتطويل كلام است .

سيد علي خان صدر الدین حسنی حسینی فاضل کامل تحرير اعلى الله مقامة در شرح صحیفه کامله سجادیه در ترجمه دعای حضرت سجاد علیه السلام در تحمید خداوند مجید و جعل لكل روح منهم قوتاً معلوماً مقسوماً من رزقه که در این فصل مسطور شد میفرماید در اصل «لکل روح منهم قوتا» باشد.

و روح مذكر و مؤنث هر دو استعمال میشود چنانکه جوهری بر این امر تنصیص کرده است .

اما ابو الانباری و ابن اعرابی گفته اند روح و نفس یکی است جز اینکه عرب روح را مذکر و نفس را مؤنث استعمال مینماید و روح در لغت آن چیزی است که زندگانی بآن است .

و عرفاً بر دو معنی اطلاق می شود یکی بخار لطیف تابع از تخویف قلب و اندرون دل جسمانی منتشر بواسطه عروق ضوارب است بسوی سایر بدن و این روح حامل قوة حيوة وحس و مانند چراغی است که در سرای بگردانند.

زیرا که چراغ بهیچوجه جزئی از اجزای بیت منتهی نمیشود جز اینکه

ص: 128

بان چراغ استناره میشود پس حيوة وزندگی مانند نوری است که در دیوارها حاصل میشود و روح مانند چراغی است که در زوایای خانه فروزان است.

و جماعت اطبا چون لفظ روح را مطلقاً بر زبان بگذرانند مراد ایشان همین روح مذکور است و در همین روح بتعديل مزاج اخلاط تصرف نمایند «وهو اول ما يتعلق به الروح بالمعنى الثاني وبواسطته يتعلق بساير البدن».

معنی دوم روح آن چیزی است که انسان بدان اشارت کند در آنجا که ميگويد أنا یعنی من که عبارت از نفس ناطقه مستعده برای بیان وفهم خطاب است و در اینجا همین روح مراد است .

گفته اند آنچه کتب الهية بر آن ناطق و آثار نبویه بر آن دلیل و جماعت محققين حكما واهل ملل بر آن متفق گشته اند این است که میگویند روح جوهری است مجرد في ذاته وتعلقش بيدن از روی تعلق تدبیر و تصرف است و حیات عبارت ازین تعلق است مع بقاء الروح في ذاته.

چنانکه بسیاری از علمای خاصه و عامه بر این معنی تصریح و تصدیق کرده اند و عقلای روز کار و خردمندان کیاست شعار در کیفیت این تعلق متحیر و سرگردان و بعجز از ادراکش معترف هستند چنانکه در حقیقت روح بحيرت اندر و از ادراك کنهش عاجزند.

حتی بعضی از ایشان گفته اند که قول امیر المؤمنين علیه السلام «من عرف نفسه فقد عرف ربه» معنایش این است که همان طور که توصل بسوی معرفت نفس یعنی روح ممکن نیست توصل بمعرفت پروردگار نیز امکان پذیر نیست.

و پاره از علمای متأخرین گفته اند که از اخبار ائمه اطهار علیهم السلام چنان مستفاد می شود که روح شبه مثالی است بر صورت بدن و جماعت متألهين با مجاهدات كثيره و گروه محققین بمشاهدات خودشان بر اینگونه شناخته و محقق دانسته اند .

پس روح نه جسمانی محض و نه عقلانی صرف است بلکه برزخی است بين الامرين ومتوسط بين النشأتين من عالم الملكوت .

ص: 129

و گروه انبیاء و اولیاء علیهم السلام را روحی دیگر است فوق این و آن عقلانی صرف و جبروتی محض است یعنی بهیچوجه با جسمانی آشنائی ندارد انتهى هذا.

و چون برای روح دو وجود است یکی وجود حقيقى وهو وجود لنفسه لنفسه دوم نسبى و هو وجوده للبدن .

و انسان در این نشأة «عبارت عنه بوجوده الثاني الذي هو تعلقه بالبدن و تدبيره له» و چون بدن جز بقوة قوام وقيام نجويد وحفظ و نگاهبانی بغذاء است الى اجل معلوم قوت را برای روح قرار دادند چه در خلقت بدن مقصود روح است چه غرض از ایجاد بدن تعلق روح است بیدن در حقیقت ساختن این ظرف برای این مظروف است و اگر این مظروف شریف نبود با ظرف کثیف چه کاری بود .

و بعضی گفته اند که این غذا همان طور که بدن را سود میرساند روح را نیز نافع است یا باعتبار تعلق آن بیدن بجوهر روح بخاری و یا باعتبار اینکه چون غذا خوب و گوارا و مولد خون باشد روح را نفع میرساند از حیثیت بهجت و سرور چنانکه اگر غذا مولد سودا باشد و حزن و اندوه آورد روح را زیان میرساند انتهى.

و مخفی نیست که اعتبار ثانی از درجه اعتبار ساقط است و در بعضی نسخ بجای و جعل لكل روح باحاء حطى زوج با زاء معجمه وجیم نگارش رفته است و زوج آن چیزی است که نظیر و مانندی دارد مثل اصناف و الوان یا نقضی مثل نر و ماده .

ابن درید گوید زوج هر دو تائی که ضد فرد باشد چنانکه برای دو تن که متزاوج شوند زوجان وزوج نیز گویند چنانکه میگوئی عندی زوج نعال و اراده اثنین میکنی و زوجان میگوئی و ارادۀ اربعه مینمائی و ارباب لغت را در معنی زوج معانی و بیانات مختلفه کثیره است .

در حدیث مشهور وارد است «خلق الله الارزاق قبل الارواح باربعة آلاف

ص: 130

عام» خداوند رزاق ارزاق را چهار هزار سال قبل از آفرینش ارواح بیافرید و ازین حدیث شریف معلوم شد که خلقت ارزاق قبل از ارواح است . شاید نکته لطیفه آن این است که منعم حقیقی و خالق خلایق و رزاق آفریدگان از کمال عنایت و عطوفت و اشتیاقی که به عموم مخلوق خود دارد روزی روزی خوران را پیش از خلقت ایشان آماده و موجود فرموده بود و علامت بزرگی و جلال و کرم وجود را ظاهر نمود .

و نیز منعمان غیر حقیقی را دستوری و تعلیمی باشد که چون خواهند کسی را یا جماعتی را برای استخدام نامزد کنند اول در اندیشه نظام اغذیه وطعام وامور معاشیه او باشند بعد از آن دعوت نمایند نه اینکه بخوانند و بخدمت بر گمارند بعد از آن در نگاهداری و ترتیب امر معاش ایشان متحیر و متفکر شوند چنانکه شیمت غالب مردم روزگار بر اینگونه است .

و در معنی حیوة چند قول است یکی این است که عبارت از قوه حس

حس و حرکت است دیگر بمعنی اعتدال مزاج است و بقولی قوتی است که تتبع اعتدال مزاج را مینماید و بقولی صفتی است که برای کسیکه متصف بحيوة است واجب میگرداند که بداند و توانا باشد.

و فخر رازی گوید حضرت واجب الوجود جل شأنه وانسان وحيوان ونبات بحيوة موصوف میشوند و آن جهتی که وصف هر يك از آنها بآن صحت صحت میگیرد «هی كونها على الوجه الايق الذى يترتب عليه الاحكام التي من شأنه وقد احس في جميع معانيها المتعدده في تعريف واحد » .

معلوم باد که قوت و رزقی که در دعای مذکور نوشته شد اعم از جسمانی و روحانی است زیرا که انسان چنانکه مذکور شد مرکب از بدن و روح است و همان طور که بدن آدمی برای ادراك كمال خود محتاج بقوتی است که شبیه و همانند وی باشد در جسمیت تا در آن قدری که لایق بدوست بیفزاید و «یکمل

ص: 131

في ذاته».

همچنین روح محتاج است بقوتی که مناسب و شبیه بدو باشد در روحانیت تا اسباب تقویت روح و رسیدن روح باعلی درجه کمال خودش که عبارت از علم و معرفت است .

و اطلاق قوت و طعام برغذاء روحانی شایع است مثل قول پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم « أبيت عند ربي يطعمنى ويسقيني » و اين معنى معلوم است که طعام آن حضرت در حضرت پروردگارش از جنس حيوانات الحمية وشرابش از جنس این اشر به نیست بلکه مراد طعام علم وشراب معرفت است .

مکشوف باد اخباری که از ائمه اطهار علیهم السلام منقول است دلالت بر آن مینماید که ارواح بعد از آنکه از ابدان عنصرية جدائی جست باشباح مثالية كه شبیه باین ابدان است تعلق میگیرد و این تعلق در مدت عالم برزخ است خواه در تنعم خواه در تألم تا زمان قیام قیامت و چون یوم النشور ظهور نمود دیگر باره این ارواح با بدان خود بازگشت مینماید چنانکه در عالم دنیا بود .

و هم در ذیل حدیثی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود ارواح مؤمنین در ابدانی مانند ابدان ایشان است .

و هم از آن حضرت در طی حدیثی منقول است که این روح در قالبی مانند قالبش که در دار دنیا بود اندر آید پس میخورند ومی آشامند و چون قادمی بر ایشان قدوم نمود او را بهمان صورتی که در دنیا بود می شناسند .

از حبة عراقی مروی است که گفت در خدمت حضرت امیر المؤمنين (ع) بطرف ظهر برفتم آنحضرت در وادی السلام بایستاد گفتی اقوامی را مخاطب فرموده است من نيز باحتشام قیامش قیام گرفتم تا خسته و مانده بنشستم و ملول و خسته بیای شدم چندانکه همان ملال که از نخست یافتم دریافتم و بنشستم چندانکه از طول جلوس ملول بر پای شدم و اطراف ردای خود را جمع کردم و بآنحضرت عرض نمودم یا امیرالمؤمنین همانا بر این طول قیام تو بر تو بيمناك هستم چه بودی

ص: 132

ساعتی راحتی فرمودی پس ردای خود را بگستردم تا بر آن جلوس فرماید .

فرمود اى حبه ان هو إلا محادثة مؤمن اومؤانسته این طول قیام برای محادثت ومؤانست با مؤمنی است .

عرض کردم یا امیرالمؤمنین آیا مردگان را این حال و شان است فرمود بلى «و لو كشف لك لرأيتهم حلقاً حلقاً محبين يتحادثون» اگر پرده از کار بر گیرند این مردگان را حلقه بحلقه در حال دوستی و محبت بمحادثت می نگری عرضکردم اجسام هستند یا ارواح .

فرمود ارواح باشند «و ما من مؤمن يموت في بقعة من بقاع الارض الأ قيل لروحه الحقى بوادى السلام وانها لبقعة من من جنة عدن».

هیچ مؤمنی در بقعه از بقاع زمین نمیرد جز اینکه با روح او گویند به وادى السلام ملحق شو و وادی السلام بقعه ای است از بهشت عدن.

ضریس کناسی گوید در حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه عرض کردم مردمان چنان گویند که این آب فرات ما از بهشت بیرون می آید این حال چگونه است و حال اینکه از طرف مغرب میآید و چشمه ها و رودخانه ها در آن میریزد .

فرمود خدای را جنتی میباشد که در مغرب بیافریده و این آب فرات شما از آن جنت بیرون می آید و بسوی همین جنت ارواح مؤمنان از حفر و گودالهای خودشان در هر شامگاهی بیرون میشوند و این بوستان هر چه میوه بر درخت دارد فرو میریزد و این ارواح از آن میخورند و در آن متنعم میشوند و همدیگر را با شناسایی می بینند.

وازین خبر چنان میرسد که ارواح مؤمنان روزها در قبور و حفر خود جای دارند والله اعلم .

بالجمله میفرماید و خداوند را در مشرق آتشی است که خلق فرموده است تا ارواح کفار در آن دار مسکن یا بند و از زقوم آن بخورند و از حمیمش بیاشامند

ص: 133

در شب خودشان .

و چون نوبت طلوع فجر برسد بسوی وادی که در یمن است و برهوت نام و حرارتش از نیران این جهان اشد است هیجان گیرند و در آن وادی یکدیگر را ملاقات کنند و شناسا گردند و چون تا شامگاه بگذرانیدند دیگر باره بآن نارعود نمایند و ایشان تا قیامت بر این حال باشند.

اشرف المشايخ شيخ بهاء الدين عليه الرحمة ميفرماید آنچه این احادیث متضمن و نماینده است که این اشباحی که نفوس بآن تعلق دارد مادامی که در عالم برزخ است اجسام نیستند و این اشباح میخورند و میآشامند حلقه بحلقه و بر صور اجساد عنصریه خودشان مینشینند و حدیث میرانند و متنعم میشوند و بسیار باشد که در هواء میان ارض و سماء باشند و در جو همدیگر را بشناسند و باهم ملاقات کنند.

و امثال این حالات از آنچه بر نفی جسمیت و اثبات پاره لوازم آن دلالت مینماید چنان میرساند که این اشباح نه بكثافت مادیات و نه در لطافت مجردات باشند بلکه دارایان هر دو جهت و وسایط بین العالمین هستند .

و این بیان رشیق مؤید بیانی است که طایفه از اساطین حکماء نموده اند که در دایره وجود عالمی است مقداری غیر از عالم حسی و این عالم مقداری واسطه میان عالم مجردات و عالم مادیات است .

و در این لطافت و این کثافت در این عالم نیست برای اجسام و اعراض از حرکات وسکنات و اصوات وطعوم و غيرهها مثل «قائمة بذواتها تعلقة لا في مادة» و این عالمی است که فسحتی عظیم دارد و ساکنان آن بر طبقات متفاوته از حیثیت لطافت و کثافت وقیح صورت و حسن صورت باشند.

و برای ابدان مثالية ايشان جميع حواس ظاهره و باطنه موجود است پس متنعم ومتألم ميشوند بلذات و آلام نفسانيه وجسمانيه .

و علامه اعلى الله مقامه نسبت داده است بوجود این عالم بسوی انبیاء و اولیاء

ص: 134

و متألهین و اگر از براهین عقلیه چیزی نیست که بر وجود این عالم دلالت کند .

لکن گاهی مؤید میشود بظواهر نقلیه که بعضی از متألهین بر حسب مجاهدات ذوقیه خودشان شناخته و بمشاهدات کشفیه خودشان محقق ساخته اند و تو خود نيك میدانی که ارباب ارصاد رو حانیه در جانشان اعلی و ارفع است از اصحاب ارصاد جسمانیه پس همان طور که تصدیق میکنی اقوال این جماعت ارصاد جسمانیه را در آنچه از خفایای هیأت فلكية بتو القاء مينمايند البته شایسته و بایسته است که این جماعت ارصاد روحانیه را نیز در آنچه از جنایای عوالم قدسيه ملكية برتو تلاوت مینمایند تصدیق فرمائی انتهى .

و این معنی نیز مخفی نباشد که ارواح انبیای عظام و اوصیای فخام علیهم السلام را عقلانی صرف دانسته اند.

راقم حروف گوید در این مسئله چنان مینماید که این جماعت بزرگ را این روح باضافه ارواحی است که در بشر است زیرا که اگر دارای آن جنبه نباشند و بروح عقلانی صرف ممتاز باشند و مانعی که عبارت از مشتهيات نفسانی است نداشته باشند با ملائکه انباز خواهند بود و حال اینکه «لو غلب عقله على شهوته فهو اعلى من الملائكة كما لا يخفى على المتفطن »

و اقسام روح بطوریکه در کتب حکمت و تفاسير و شرح صحيفه ولغات وغيرها مسطور است ازین قرار است روح الحيوان ، روح المدرج ، روح الشهوة ، روح الإيمان ، روح القدس ، روح الحيوانية ، روح النفسانية ، روح الطبيعية ، روح النباتية روح الناطقة ، و روح الحيوة .

و بعضی گفته اند مراد بارواح همان سه روحی است که جماعت اطبا قائل بان هستند .

یكی روح الحيوانية است که قوت حیوانیتی که منبعث از قلب است بدو قیام دارد .

ص: 135

دوم روح نفسانیه ایست که قوه مدرکه و محرکه یعنی فوه شوقیه و فاعله برای حرکت در عضلات که انبعائش از دماغ است بآن قیام گیرد .

سوم روح طبیعیه میباشد که قوت طبیعیه از تغذیه و تنميه باين روح قوام و قیام جوید و این روح منبعث از کبد است پس نفس ناطقه واحده باین ارواح ثلاثه تعلق میگیرد از آن حیثیتی که اولا بروح حیوانیه قلبیه و بتوسط آن بدو روح دیگر علاقه گرفت و میگیرد .

و بعضی از حکما در این باب نزاع کرده اند پس بتعدد نفوس مجرده و مثلیت آن بتعدد ارواح متعلقه باعضای رئیسه ثلاثه اذعان کرده اند.

و بر ایشان لازم میشود که هر شخصی بشخص خودش بکلمه نحن اشارت نماید نه بلفظ أنا يعنى ما بگوید نه من همانا بعضی از مفسرین در اثر ایشان راه نوشته اند و چنان دانند که ایثار خداوند تعالی حرف نون در «اياك نعبد و اياك نستعين» يعنى بلفظ متكلم مع الغیر با اینکه دلالت بر تکثیر موهم میشود یعنی با اینكه يك نفر این سوره مبارکه را در نماز قرائت مینماید و باید «اياك اعبد و ايناك استعين» بگوید ترا من عبادت مینمایم و طلب اعانت میکنم اما نعبد میگوید ترا ما عبادت مینمائیم برای تعظیم و بزرگ داشتن شخص عابد و پرستش کننده «والمستعين نفسه على الالف الدالة على الوحده الناصية على التحقير انما هو لاجل تعدد النفوس المتعلقة بتلك الاعضاء الثلاثة في كل شخص .

پس گویا خداوند تعالی بزبان مخلوق میگوید من بشراشر نفوس مجرده حیوانیه و نفسانیه و طبیعیه و جميع قوای متعلق بأن نعبدالله و بعد این بیان مخفی نیست.

و جایز است که مراد بروح الحيوة آن چیزی باشد که بوجود آن احیاء را از اموات امتیاز توان داد و در شرع انور نيز بروح الحيوة موسوم است والجمعية باعتبار تكثرها بتكثر الاشخاص .

جناب صدر المتألهین شیرازی علیه الرحمة در شرح اصول در شرح کتاب توحید

ص: 136

در آنجا که در تحقیق معنی محبت و بغض من الله لعباده بیان میکند میفرماید سابقاً دانستی که جواهر نفوس بشريه در انارت و اظلام متفاوت و در شرافت و دنائت مختلف هستند و اگر چه افراد بشر بر حسب این نشأة دنيويه و طبيعت بدنيه نوعاً متفق باشند.

و این قول پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم «الناس معادن كمعادن الذهب والفضة» مؤيد اين معنی و دلالت بر این دارد که ارواح حقایق متخالفه واینکه معدن وجود بعضی از بشر مثل جوهر عقلی که «هو واسطه وجوده من الله هو اعلى من معدن البعض الآخر».

مثل جوهر ملکوتی که این جوهر فرودتر از جوهر عقلی است پس بعید نیست که نهایات بر نسبت بدايات باشد «فيكون مرجع كل نفس الى ما بدأت منه مع ما يلحقها من الهيئات النفسانية التي تناسبها مما تزيدها نوراً و شرفاً او تؤكدها ظلمة ودنائة كما هو المعلوم عند الله المقضى المقدر فيه تعالى».

مجلسی اعلی الله مقامه در چهاردهم بحار الانوار یعنی کتاب سماء و عالم در باب حقيقة نفس وروح و احوال این دو شرح آیه شريفه قل الروح من أمر ربي میفرماید علمای اعلام در مهیت روح اختلاف ورزیده اند.

بعضی گفته اند جسمی است رقیق هوائی که در مخارق حیوان تردد نماید واكثر متکلمین براین مذهب رفته اند و سید مرتضی قدس الله تعالى روحه این مذهب را اختیار فرموده است.

و بعضی گفته اند روح جسمی است هوائى بربنية حيوانيه در هر جزئی ازوی حيوتى است علي بن عيسى گفته است پس برای هر حیوانی روحی و بدنی است جز اینکه در پاره روح بروی غلبه دارد و در بعضی بدن بر روح غالب است یعنی پاره را جنبه روحانیت بر حیوانیت غلبه دارد و در برخی برعکس این است .

و بعضی گفته اند روح عرض است آنگاه اختلاف در این امر کرده اند.

پاره گفته اند روح عبارت از همان حیوتی است که «يتهيأ بها المحمل لوجود

ص: 137

العلم والقدرة والاختيار ».

و مذهب شیخ مفید رضی الله عنه و بلخی و جماعتی از معتزله بغدادی ها بر این است .

و بعضی گفته اند روح عبارت از معنی در قلب است .

و برخی و برخی گفته اند روح عبارت از انسان است که زنده مکلف است .

و پاره گفته اند که خداوند تعالی روح را از شش چیز بیافرید از جوهر نور و طيب و بقاء وحيوة وعلم وعلو آیا نگران نیستی که تا زمانی که روح در جسد نورانی است می بیند بدو چشم و میشنود بدو گوش و طیب و

جسد است خوش می باشد .

و چون روح از بدن بیرون شد بدن بدبوی میگردد و بدن باقی است و چون روح از بدن بیرون تاخت فرسوده و فانی میشود و بدن زنده است و بسبب بیرون شدن روح مرده میگردد و بدن عالم است و چون جان از تن بدرشد بدن چیزی نمیداند .

و بدن علوی است لطیف توجد به الحيوة بدلالة قوله تعالى في صفة الشهداء بل احياء عند ربهم يرزقون فرحین و حال اینکه اجساد ایشان در خاك فرسوده و خاک شده است و قول خداى تعالى «وما اوتيتم من العلم الا قليلا».

پاره گفته اند خطاب به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است و غیر از آن حضرت زیرا که

«لم يتبين له الروح ومعناه وما أوتيتم في العلم المنصوص عليه الا قليلا» یعنی چیزی اندك زيرا كه علم غیر منصوص علیه بیشتر است چه معلومات الهی را نهایتی و پایانی نیست .

و بهر صورت چنانکه در آیه شریفه «من امر ربي» يعنى من فعل ربى اشارت رفته است روح موجودی و حادثی است که مغایر با این اجسام است و جوهری است بسیط مجرد كه «لا يحدث الا بمحدث قوله كن فيكون» پس حصول روح بفعل وتكوين وايجاد موجد موجودات است. واگر علم بحقيقت مخصوصۀ آن نداشته باشند لازم نیست نفی آنرا نمایند.

ص: 138

چه اکثر حقایق اشیاء و ماهیان آنها مجهول میباشد و هذا هو المراد بقوله تعالى وما اوتيتم من العلم الا قليلا واين كلام مبارك حجتی است بر حدوث روح زیرا که ارواح در مبدء فطرت از علوم خالی بودند و از آن پس معارف و علوم در آنها حاصل گشت .

و این روح همواره در تغیر از حالی بسوی حالی و در تبدیل از نقصانی

بسوی کمالی است و تغیر و تبدل از امارات حدوث است .

معلوم باد روح امرى يا قدسی یا ناطقه که از جواهر مجرده است از هرگونه تغذیه و تنمیه که در این عوالم عنصريه بلکه ملکوتیه و عالم ارواح نسبت بدهند منزه است اگر تغذیه دارد رزاق کل آگاه است آنکه هر مرزوقی را برحسب تقاضای وجودش از فرود تحت الثرى تا اعلی درجه فوق عرش اعلی رزق وروزی میدهد روح امری بلکه سایر ارواح را رزق میرساند چنان مینماید و خدای بهتر داند که حدسیات و احساسات و وجدانیات و معلومات ما کوتاه نظران تاريك بصران آشفته پندارها مقرون بصحت یا سقام یا لغزش یا قوام است که محل تنزه و توجه این روح امری مبارك لايزال در بوستان بی نقص و زوال قلب صنوبری است که وسعت گاه تجلیات ایزد ذو الجمال و پدید آرنده غدو و آصال و نماینده ماه وسال جل جلاله عن آفات الفنا والانتقال است .

و این نسبت تغذیه و تنميه و مسرت و کدورتی که از افعال خجسته انسانی یا ناخجسته بدو میدهند بواسطه روح حیوانی است که مجرد نیست بلکه دارای جسمیت لطیفی است و مستعد تغذیه و تنميه بلکه از عالم اجسام وعناصر و دستخوش فنا وزوال وشايسته تغذیه لطیف از این عالم دنیا است.

چون تغذیه یا بد و بحالت تنميه و ترقی و قوت اندر شود اعضای بدن عنصری آدمی را قوت و قدرت کار و کردار آید و روح مبارك انسانی که اگر جوهر مجرد صرف باشد چون منسوب بروح امر ربی است قبول هیچگونه نسبت و تأثر

ص: 139

و تصرفي در وجود خود حتی خرمی و اندوه نمیکند بر حال آن انسان که بحکم خدای متعال متوجه و محیط بر اوست اظهار مسرت و یا اندوه یا تغذیه و تنمیه نماید .

یا مراد همان خون بدن است که حافظ اعضا و اجزای بدن و سایر در عروق و اعصاب و امعاء است و از هر جزوی بیرون شود آن جزو فاسد گردد.

و چون از تمام اعضا خالی شود آن بدن فانی و فاسد آید و چون غذاهای خوب لطیف وارد اندرون شود با قوت و نشاط آید و اگر ناخوب و ناگوار باشد رنجور گردد و در بدن اثر رنجوری پدید شود و اگر مانند سموم بسی ناگوار باشد چنان خون را فساد افتد که مسموم هلاك شود و زهر تا داخل خون نشده باشد امید همه نوع علاجی هست و چون داخل خون شد چاره پذیر نیست.

تغذیه و تنميه در عالم اجسام است که در مجردات والعلم عند الله تعالى .

اگر جز این بود و مجرد نبود پیغمبر نمیفرمود من وعلي يك نفس و يك نور و يك روحيم هر كس در عموم تفاسیر و کتب اخبار و احادیث عامه و خاصه بآیه شریفه مباهله «قل تعالوا ندع ابنائنا وابنائكم ونسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسکم» تا بآخر بنگرد که حضرت امام زین العابدین علیه السلام میفرماید «فاخرج جدي صلی الله علیه وآله وسلم معه من الانفس ابي ومن البنين أنا واخى ومن النساء فاطمه امتي فنحن اهله ولحمه ودمه ونفسه ونحن منه وهو منا».

و در اینجا تصریح میشود که پیغمبر و علي نفس واحده هستند و باین جهت است که رسول خدای در عقد مواخات علی علیه السلام را با خود برادر خواند.

و در این خبر که ابن المغازلی شافعی و موفق بن احمد از ابن عباس روایت میکند که رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم فرمود «علي مني مثل رأسي من بدلي» شايد مراد همین باشد که چون بمنزله نفس آن حضرت است و سر مخزن روان انسانی است و بر بدن عنصری ترجیح دارد علی نیز که با من نفس واحده است این حکم را دارد .

ص: 140

واگر هر دو از يك نفس انسانى و يك جوهر مجرد نبودند از چه روی چون در بغل هم در آمدند یکی شدند با عایشه از روی مزاح کمر بند بر کمر مبارکش افکند کمر از کمر همایونش بیرون شد گویا آن حضرت را کمر نبود.

و این بواسطه این است که آن حضرت روح و نفس مجرد بود وصد هزاران بار از شعاع آفتاب الطف و شعاع آفتاب پرتوی از اشعه انوارش میباشد و جسمیت نداشت که کمر را علاقه یا کمر علاقه اش گردد.

و تواند بود که این کردار عایشه نیز بامر و اشاره باطنی آن حضرت بود تا چنین مقامی از زبان آن بی مقام که سند و یقین است مکشوف آید.

و اگر در ظاهر مانند بشر و جسم مینمود برای دست آویز بشر و وساطت میان خالق و مخلوق بود و اگر در این مطالب در حالت استعجاب شوی از آن است که قیاس بنفس کنی و در قیاس بالتباس شوی و چون اساس را بر قیاس نگذاری از التباس بگذری و در بحار بهشت و ریب ارتماس نیابی .

و این نیز از کتب آسمانی و زمینی معین است که نود بر روح و نفس مقدم و اول ما خلق الله نورى و ما قبل از خلقت تمام موجودات انوار مضيئه بود این معنی مؤید است بعد از آنکه رسول خدای میفرماید من و علي از يك نوريم روح و نفس در تحت آن است.

و از اینجا مقام تجرد گوهر وجود مبارك علت ایجاد را میتوان دانست که بچه پایه و مایه و علامت و آیه است و میتوان یقین کرد که جز خالق این وجود مبارك هيچكس او را وكيفيات و كميات وحيثيات و انبات او را و اوصیای او را نمیتواند بداند و استعداد ولیاقت این شناخت را خداوند بهیچ ذی روحی و ذی نفسی عطا نفرموده است حتی در دیگر عوالم نیز نتوانند بدانند .

و اینکه برای بهشت درجات بیرون از حد و شمار مقرر است برای این است که هر صاحب درجه از مقامات صاحب درجه مافوق خود و حيثيات و روحانیات

ص: 141

وعوالم نورانیه و تقرب او بی خبر است تا چه رسد بادراك مقامات سامية رسول خدا و اوصیای آن حضرت که ادراکش از اندازه فهم وعقل وعلم ومدركات بشريه بیرون است .

ازین است که میفرماید خدای را جز من و علي نشناختم ومرا و علي را جز خداى وعلي را جز من و مرا جز علي نشناسيم صلی الله علیه وآله وسلم.

مگر نه آن است که حکمای دانشمند و عرفای ارجمند در صفت نور نخست و عقل كل وصادر اول وهادى السبل وخاتم الرسل مینویسند :

«و الصادر الأول عن الواجب تعالى الجوهر البيضاء و هو العقل الاول» كه مسمی بوجود خاص بلا واسطه است زیرا که صادر نمیشود از واحد مگر واحد و «استناد الكثرة و التركيب الى وجوه العقل الأول الذى هو حقيقة المحمدية بلسان اهل الشرع».

چنانکه در خبر و ارداست «اول ما خلق الله نوری» پس این است ابداع اول وعالم جبروت وفيه عالم الأمر والتقدير پس شأن و مقام صادر اول را از اینجا توان شناخت که عالم امر و تقدیر نیز در عالم وجود اوست و تمام عقول تابع عقل او .

همانا عقول ثابته برحسب طول بده عدد شمرده شده است یکی عقل اول همانا عقد است که عقل کلی باشد و واجب بغیر است «لانه يجب أن يكون مملوكاً اولا» ونه عقل دیگر مبادی حرکات نه گانه منسوب بافلاك تسعه است .

وعقول برحسب عرض بيرون از تناهی است مثل ارباب انواع «ففى الابداع الثاني صدر عن وجه الوجوب من العقل الأول العقل الثاني و من وجه تعقل عليه النفس الكلية الأولى ومن وجهين تعقل ذاته وامكانه هيولاء الفلك الاول و صورته هكذا من العقل الثاني العقل الثالث والنفس الثانية والفلك الثاني الى العقل العاشر ».

«والنفس التاسع والفلك التاسع الذى هو كما قلنا العقل الفعال و عالم الملك والملكوت ايضاً وما دونه من المكونات عالم الناسوت و العناصر السفلية فالبسائط

ص: 142

منها الاختراع الاول والمركبات من المواليد كلها الاختراع الثاني ».

و صدور عقل اول از حضرت واجب الوجود وساير نفوس وعقول وافلاك از عقل اول است لکن از حیثیت تنزل و تجزی بلکه مانند شعاع ومستنير والجواهر الحادثه من الموجودات في قول النزول ينتهى من المبدء مع الكلية الى الهيولاء في قوس الصعود يسير من الهيولا الى المبدء بالجزئية».

« و كانت الهيولاء مبدء والتجزى وهي على قسمين هيو الافلاك العلوية وهي تسمي بالهيولاء الاولى ومادة المواد و يقولون الفلاسفه انها غير مجعولة ويستدلون بوجودها على قدم العالم و الزمان و هيولاء العناصر السفلية فسير اجزاء الهيولاء في درجات قوس الصعود كاملة كانت أو ناقصة بالجزئية وليست كما قال بعض الصوفية ان الجوهر الجزئى اذا انفك عن التركيب لحق بالكلى كالقطرة الى البحر» .

چنانکه مولوی در این شعر خود در کتاب مثنوی گفته است :

تا یکی باشی زکل خود جدا *** سوى كل خود رو ای جزء خدا

پس اگر چنین باشد که در این شعر اشارت رفته است برای جزئیات بعد از لحوق آنها بكليات تعیین ووجود مستقلی برای جریان ثواب و عقاب بر وی برجای نمیماند و شرایع باطل و فایدتی در تکالیف باقی نخواهد ماند مگر انتظام امور دنيويه «فمعني قوله في هذه الشعرانك قابل أن تجعل قوتك فعلا والمجردات الفعلية خارج عن العالم الناسوت وداخل في العالم اللاهوت».

مکشوف باد در کتاب طراز المذهب در احوال خاتون هر دو جهان جناب زينب سلام الله عليها بمعنى نفس و حقیقت و اقسام و اقوال مختلفه در آن و روح و حقیقت روح و بقای روح وعلو مرتبه انسان و اقسام روح و خلقت و معنی عقل و معانی عالم امر وخلق كشف والهام ورسول ومحدث وغابر و مرموز و نکت و نقر و امام ومراتب سبعه باطنيه انسان و شرافت انسان بر ملك بطوری شایسته اشارت نموده ام و در این مقام بیاره عبارات که در طی نگارش این مجلد بلکه تمام

ص: 143

كتب مفید است گزارش میرود تا اسباب سهولت امر قرائت کنندگان باشد بمنه وكرمه .

دانسته باش که علم بمعنى دانش و نزد حكما وعقلا بهترین علوم و آداب و ادبیات حسنه حکمت است .

حكمت را بفارسی فرهنگ و در زبان یونانی فلسفه و در معنى تشبه بمبده و اتصاف بفره یزدانی و انوار سبحانی و دانای حقایق اشیاء باشد بطوریکه نفس الأمر واقع است و این صفت و شأن در نوع بشر باندازه نیرو و بضاعت بشری خواهد بود و درجه تمام و کمالش مختص ذات كامل الصفات خداوند حكيم على الاطلاق است و بس .

پس در بنی نوع بشر هر کسی را گوهر حکمت بیشتر در نهاد باشد مرتبت او اشرف و ارفع است و جمیع علوم از شناختن حقایق اخذ شده و آن تعریف شامل حکمت و موضوع آن اعیان موجودات است .

و موجود بر دو قسم است يك قسم آن است که در ایجاد و حصول آن قدرت و اختیار بشر را از هیچ حیثیت مدخلیتی در آن نمیباشد علم رساندن را حکمت نظری خوانند .

قسم دوم آن است که قدرت و اختیار ما را در وجود آن مدخلیتی هست بآن علم رساندن را حکمت عملی خوانند.

وتعديل قوه نظریه را حکمت گویند و تعدیل قوه شهویه را عفت و تعدیل قوه غضبیه را شجاعت و این سه تعدیل را عدالت نامند.

و انسان بدستیاری ترتیب امور معلومه که آنها را بدیهیات گویند و تحصیل مجهولات بتعديل قوه نظریه که آن را کسب گویند میتواند بحقایق اشیاء عارف و عالم گردد .

«و الحكمة خروج النفس الى كمالها الممكن في جانبيه العلم والعمل» باين تعريف علم منطق نیز داخل حکمت میشود و از علوم شرایع آنچه بتغییر زمان و

ص: 144

تبدیل دوران تغییر و تبدیل نپذیرد داخل حکمت است.

هم چنین لغات والفاظ بحيثيت خواص تراکیب و معانی و سایر علوم ادبیه ومقدمات وغيرها بحسب تناسب و اشتقاق همگی باصول حکمت راجع است و هیچ سری بیرون از سری از حکمت سر افرازی ندارد چه بدون ملاحظه آن در هر نوعی و فردی از انسان و حیوان امر انتعاش و بقای نوع و دوام آن قوام و انتظام نمیگیرد.

وفايدة حكمت اكتساب جميع خیرات و دوری و پرهیز از تمامت زبان ها وزیان کاریها و در مبدء ومعاد سبب حصول معرفت و اعتقاد است زیرا که مبدء حقیقی مستجمع تمامت صفات کمال ثبوتیه و منزه از همه نقایص سلبیه است و ما سوى الله تعالی که عبارت از عالم است بجمله نقایص و اعدام و نمودی بی بود و ماده بی وجود باشند.

لاجرم اگر از موجودات عالم موجودی بحکمت عملی و حرکت جوهری خود را متشبه بمبدء بسازد و بصفات جمیله متحلی گردد و بحقایق اشیاء عالم شود او را در میان نوع بشر که جامع شئون عرض وجوهر و في الحقيقه مظهر جلوه وجود سفاران به ت تخلف لها واجب است باصطلاح اهل حقیقت و عرفان انسان کامل شمارند و حجبات اشتباهات از پیشگاه نظرش مرتفع میشود و نيك را برید و محاسن را بر قبایح ترجیح میدهد واز نور علم اليقين باعمال صلحا نیز قرین خواهد شد.

و چون در مراتب انسانیت کامل است هر ناقصی را متابعت اولازم است لهذا انبیاء و اولیاء را خليفة الله في الارض گويند.

و اصول علم حکمت نظريه بقول مشهور سوای منطق چهار است.

اول فلسفه اولی و آن بر دو قسم است نخست امور عامه که مباحث بر حال عامه موجودات اشتمال دارد مثل وجود وعدم وحدوث و قدم ووحدث و كثرت و علت و معلول وماهيت وذات وتعين و تشخص و جز آن .

قسم دوم اعراض وجودی و اعتباری از قبیل اجناس عالیه و مقولات عشره از

ص: 145

جواهر و اعراض و حکیمی را که جامع این دو قسم باشد فیلسوف یعنی حکمت دوست خوانند .

دوم علم الهی است که برسه قسم نهاده اند.

قسم اول علم واجب الوجود .

قسم دوم علم عقول و آثار.

قسم سوم علم نفوس وصفات و این علوم ثلاثه را علم اعلی نیز مینامند و مراد از علم الهی مباحثی است که در آن مباحث از احوال موجوداتی که در خارج و در ذهن محتاج بماده نمیباشد بحث نمایند.

علم سوم از اصول نظری علم ریاضی است که عبارت از علم بموجوداتی است که در خارج بماده حاجت دارد لکن در ذهن حاجت ندارد و آنرا علم اوسط نیز گویند و بیاناتی که در علم ریاضی و امثال آن شده در کتب حکما و فضلا مندرج است .

و علم که بمعنی دانش است سبب دانش ادراك نفسانی که خداوند قادر در اصل خلقت و فطرت هر ذی نفسی بودیعت بر نهاده است لكن بر حسب استعدادات قوابل جسمانیه مراتب و درجات مختلفه و متفاوته دارد «وفوق كل ذي علم عليم».

و چون انبیای عظام علیهم السلام بفطرت اصلیه خود باقی بودند و انحراف نیافتند حاجتمند تعلیم و اصلاح نگشتند .

و علم که عبارت از دانش باشد عرضی است از مقوله کیف و کیفیت علم عبارت از انتقاش صورت اشیاء است در ذهن و خلاف است در اینکه اشیاء از روی حقایقی که دارند در ذهن حاصل شوند یا باشباح خودشان یا آن شی که در ذهن حاصل است فردی از افراد ماهیت کلیه است که باعتبار وجود آن در خارج وجود خارجی و باعتبار حصول آن در ذهن وجود ذهنی خوانده میشود.

چون انسان متصور در ذهن كه يك فرد از افراد ماهیت انسان است یا اینکه

ص: 146

آن شی که در ذهن حاصل گردیده است شبه وظل موجود خارجی است حق آن است که موجود ذهنی مخالف موجود خارجی است و در اینجا یاره سخنان آورده اند که در جای خود مذکور است .

ادبا و فضلا نوشته اند حکمت در زبان شرع مطهر عبارت از ادراك معارف الهیه است در خبر است «الحكمة رأس مخافة الله تعالى».

بعضی بر آن عقیدت رفته اند که عبادانی که در آخرت اسباب رستگاری و نيك بختی جاودانی است تجسم حقیقت اعمال است که در هر عالمی صورتی دارد .

مثلا اینجا حرکات وسكنات و افعال جوارح است و در دیگر جهان جاوید بصورت حور و قصور و کوثر و تسنیم در آید یا تمثال مار و عقرب وحميم وغسلین را پذیرا گردد.

چنانکه اگر شخصی در عالم رؤیا بنگرد که شیر مینوشد تعبیرش در ظاهر حصول علم است یا خمر مینوشد تعبیرش مال حرام است یا در کنیف بغوطه اندر است تعبیرش مال و دولت دنیای زیون است پس یک حقیقت بر حسب تعدد نشأت میتواند دارای صور مختلفه شود و هم تواند در یکجا جوهر و بدیگر جای عرض باشد .

بعضی گفته اند این اعمال سبب وعلت خلق اجسام حسنه و سیئه در آخرت می شود .

وهم گفته اند كه هر یك دقیقه از دقایق عمر این جهان مقابل چندین هزار سال از آخرت باشد پس بو خرت باشد پس بواسطه تذکر حق در این دقیقه عادتی در نفس حادث و حاصل آید که در آن سالهای دراز متذکر حق تواند گردید زیرا که تذکر حق موجب ميل بحق است و این سیلان چون باندازه بیرون از اندازه رسد محبتش خوانند و محبت اطاعت محبوب را لازم دارد و اطاعت مانع از معصیت می شود.

بنده حقیر گوید مقصود يك دقيقه از دقایق عمر دنیا مقابل چندین هزار

ص: 147

سال از آخرت است شاید این باشد که افعال حسنه و سینه این جهانی یک دقیقه اش را در آن جهان مدتها که با چندین هزار سال برابر است پاداش و کیفر است و گرنه نه در سرای آخرت سخن از روز و شب و ماه و سال نیست .

بالجمله هر کس را حکمت الهيئه نصیب افتد يعنى درك المعارف الهیه را سعادتمند شده باشد و طالب قرب پیشگاه حضرت الله گراده داند که در آن ذات مستجمع کمالات نقصان را راه نباشد و با فعال ناقصه و اعمال بی بهای خود معتمد نشود معصیت دلیل نقصان شخص باشد و ناقص را با کامل چه راه نسبت و سبب مناسبتی خواهد بود و حکیم هوشیار بنور و فروز حکمت خواهد دانست که تا گوهر بود و جوهر وجودش شایسته قرب پیشگاه نشود وسایط وشفعا را حاصلی

نخواهد بود .

محقق و مسلم است که علم حقیقی حکمت است و حکیم از اجله اسامی خداوند علیم است و سایر علوم مقدمات حکمت است چه مبادی علوم بمقاصد حکمت انتها گیرد و حکمت اسباب معرفت باشد و معرفت ما یه بقای وجود نفس ناطقه انسانی است.

ازین روی خدای تعالى فرمود من يؤتي الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً، و این گوهر گرامی و جوهر جاوید را خیر خواند و مبدء تمامت خیرات حکمت است و اخذش از محلش واجب .

و حکمت در طریقه متکلمین بدلیل نص قرآن در مواقع متعدده ممدوح و مطلوب است و اینکه گروه مسلمانان در صدر اسلام از بحث و مذاکره و تکلم در حکمت ممنوع شدند بچندین ولجه بود یکی اینکه مردمی که دارای دانش و بینش کامل و معرفت نام نیستند در لطایف حکمت مستأصل شده و عقل ناقص ونفس ضعیف ایشان اسباب استحکام گمراهی آنها میشود.

دیگر شیوع مذاهب باطله ميان حكما مثل فلسفه اولی و اعتقاد فلاسفه بقدم دهن و طبیعت و اگر چه مراد پاره از ایشان در قدم دهر قدم زمانی است که قدم ذاتی

ص: 148

وإظهار مبدء القريب للمركبات الجسمانيه .

و بهمین جهت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم از رد دارایان این عقیدت منع فرمود و قال «لا تسبوا الدهر فان الدهر هو الله».

اما حكماى متأخرین اسلامی بعد از قوام اسلام و استقرار معرفت و ایمان در قلوب مسلمانان مانند جماعت متکلمین این اباطیل و اقاویل را آنچه مخالف با ضروریات دین بود از میان برداشتند و متشابهات را محقق و محکمات را مبین و با آنچه نچه شرع انور و قرآن کریم آورده مطابق نمودند و منقول و معقول را از فروع واصول توافق دادند و در اثبات ذات واجب الوجود وصفات او از ثبوتیه و سلبيه وحقيقيه و اضافیه بدلایل واضحه و براهین لایحه آنچه باید لایح و واضح ساخته.

وسبب تسميه حكماء متشرعين بمتكلم وقوع اول سخن و بحث ایشان در کلام خداوند باری تعالی بود که آیا کلام الله حادث است یا قدیم و در حقیقت در میان حکمای اعلام اسلام جناب صدر صدر المتألهين شيرازى اعلى الله مقامه در توفیق حکمت با اقوال و احكام شريعت ومعقول ومنقول حقى عظیم پیدا کرده است .

«قال عليه السلام المتقون الصادقون المصطفون، سلام باد بر کسانی که از هرچه موجب بعد از درگاه خداوند تعالی میشود اجتناب و پرهیز دارند و راستگویان و صادقانی هستند که یزدان تعالی خالق جهان را بملازمت ایشان فرمان داده است ابراه حق و کردار حق پویند که «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقین» ای گروه گروندگان از یزدان بترسید و با صادقان باشید .

و صدق و راستی از هر جهت و هر حیثیت در اقوال و افعال واطوار در غیر از کسیکه معصوم باشد موجود نمیشود و نیز امر الهی بمتابعت نمودن بغیر از معصوم قبیح است با اینکه اخبار متواتره وارد است که مراد از این صادقان ائمه معصومین صلوات الله عليهم باشند و شمائید بر گزیدگان خداوند تعالى .

ص: 149

چنانکه سبقت نگارش یافت که مراد ازین آیه شریفه «تم اور ثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» بر طبق اخبار متواتر که رسیده است ائمه هدی صلوات الله عليهم هستند .

شیخ احسائی میفرماید در قرائت اهل بیت وارد است « ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل محمد على العالمين و در قرائت مشهوره که و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم را یاد نمی کنند موافق اخبار متواتره ائمه هدی صلوات الله عليهم مصطفى و برگزیدگان آل ابراهیم علیهم السلام می باشند و ازین پیش بمعنی تقی که اهل آن همان ائمه هدی هستند و بآن امر میفرماید در باب و اعلام التقى اشارت رفته است.

و در مصباح الشريعة از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مسطور است که تقوی برسه وجه است یکی تقوى في الله است که عبارت از ترك آنچه حلال است میباشد تا چه رسد بآنچه شبهه ناک باشد و این تقوی خاص الخاص است .

و دیگر تقوى من الله است و این ترك شبهات است تا بحرام چه برسد و این تقوی خاص است .

و دیگر تقوائی است که بسبب ترس از آتش دوزخ و عقاب است و این عبارت از ترك حرام است و این گونه تقوای عوام است.

و مثل تقوی مانند آبی است که در نهری روان است و مثل طبقات ثلاثه مذکوره چون درختهایی است که در کنار این نهر نشانده باشند که از هر گونه رنك و جنسی باشد و هر درختی ازین درختها ازین آب نهر میکشد و میخورد و استسقای او بمقدار جوهر وطبع و لطافت و کثافت آن درخت است و منافع خلق خدا ازین اشجار و اثمار باندازه قدر و بهای آن است .

«قال الله تعالى صنوان وغير صنوان يسقى بماء واحد وتفضل بعضها على بعض في الاكل» وتقوى براى طاعات مثل آب است برای اشجار و مثل طبایع اشجار در لون و طعم آنها مانند مقادیر ایمان است .

هر کس در ایمان دارای درجه اعلی باشد و جوهر وجودش بنود روح

ص: 150

صافي تر باشد اتقی خواهد بود و هر کس تقوایش بیشتر عبادتش خالصتر و طاهرتر است و هر کس دارای اینگونه تقوی و مرتبت شود تقربش به پیشگاه یزدان بیشتر است و هر عبادتی که اساسش بر تقوی نباشد هبائی است منثور.

« قال الله تعالى وتبارك أفمن أسس بنيانه على تقوى من الله ورضوان خير لله أمن أسس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم» .

آیا هر کس که اساس دین خود و بنیان صرف خدا و نشان آن را بر ترس و بر ترس و تقوی از حضرت باری و خوشنودی خدای تعالی که قاعده محکم و پایه استوار و پایدار است بهتر است یا اینکه اساس بنیان امور دینیه خود را بر کناره رودی که زیرش بمرور و گذر سیل تهی گردیده و ظاهرش بجای خود ایستاده باشد شکافته شده و نزديك بافتادن باشد و این چنین زمینی سست ترین قواعد باشد و چون بنائی بر آن بر نهند پس آن زمین سست گردد و در افتد بانیان یا بانی آن در آتش دوزخ.

مقصود این است که عمل پرهیز کار و منافق نابکار یکسان نیست چه عمل متقى مؤمن ثابت و مستقيم وبنايش بر اصل صحیح و ریشه ثابت و پایه بادوام وموجب وصول برضوان وعمل منافق و مخالف سست وغير ثابت وسريع الزوال و قريب - الاضمحلال و سبب وصول به نیران است .

و این مراتب سه گانه تقوی که در این حدیث شریف مذکور شد همان سه گانه است که در این آیه مبارکه مذکور است «لیس على الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقوا وأحسنوا والله يحب المحسنين ».

پس تقوی نخستین در حدیث مذکور همان تقوای اول در آیه مذکوره و دوم همان دوم وسوم همان سوم و بعکس نیز جایز است و بهريك ازین دو تقدیر محسنون آن کسانی هستند که جامع سه مرتبه تقوی باشند و بآنچه مراد بآن است قیام ورزند .

ص: 151

چنین کسان اهل محبت خدای سبحان و دارای مراتبی خواهند بود که باندازه معرفت و علم و اخلاص و صدق خودشان صاحب تفاضل میشوند تا گاهی که این مراتب عالیه منتهی میسازد ایشان را بمقام ولایت مطلقه در امکان لاجرم محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعین از تمامت آفریدگان و موجودات انفراد حاصل میکنند .

و هر کس سوای ایشان باشد از ادراك آن درجات مهجور ومنحط می شود چنانکه حضرت سيد الساجدين و امام العابدين علي بن الحسين علیهما السلام ميفرمايد :

ولا يحرز السبق الردايا وازجرت *** و لا يدرك الغايات الا سبوقها

هم العروة الوثقى وهم معدن التقى *** و خير حبال العالمين وثيقها

پس ائمه هدی صلوات الله عليهم متقيان حقيقى وماسوی ایشان در مراتب تقوى اتباع ایشان هستند .

ومعنى صدق صحيح و راستی درست این است که قول با مافي الواقع مطابق و زبان با جنان موافق باشد «وهو قول من يقول بالله وعن الله سواء عرف ان ذلك بالله وعن الله أم لا فان عرف فقد فاز بالحسنين وإلا فله عمله».

در مصباح الشریعه حضرت صادق علیه السلام میفرماید «الصدق نور غير متشعشع الا في عالمه كالشمس يستضيء بها كل شيء بمعناه من غير نقصان نقصان يقع في معناها» .

«و الصادق حقاً هو الذى يصدق كل كاذب بحقيقة صدق مالديه وهو المعنى الذي لا يسع معه سواء أو ضده مثل آدم علیه السلام صدق ابليس في كذبه حين أقسم له كاذباً لعدم ما هيئة الكذب في آدم قال الله عز وجل ولم نجد له عزما ».

«ولان" ابليس أبدع شيئاً كان أول من أبدعه وهو غير معهود ظاهراً وباطناً فجرى هو بكذبه على معنى لم ينتفع به من صدق آدم على بقاء الابد و افاد آدم تصديقه كذبه بشهادة الله بنفى عزمه عما يضاد عهده في الحقيقة على معنى لم ينتقص من اصطفائه بكذبه شيئاً فالصدق صفة الصادقين»

« و حقيقة الصدق يقتضى تزكية الله تعالى لعبده كما ذكر عن صدق عيسى في

ص: 152

القيمة بسبب ما أشار اليه من صدقه براءة للصادقين من امة محمد صلی الله علیه وآله وسلم فقال الله تعالى يوم ينفع الصادقين صدقه الايه».

«و قال على علیه السلام الصدق سيف الله في أرضه وسمائه انما هو به يقدم فاذا اردت أن تعلم صادق أنت أم كاذب فانظر في قصد معناك و غور دعواك و غيرهما غيرها بقسطاس من الله تعالى كانك في القيمة».

«قال الله تعالى و الوزن يومئذ الحق فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك المصدق وأقل حد الصدق الا يخالف اللسان القلب ولا القلب اللسان ومثل الصادق الموصوف بما ذكرنا كمثل النازع روحه ان لم ينزع فماذا يصنع».

شیخ احسائی میگوید کلام صادق علیه السلام که صدق و راستی نوری است که جز در عالم خودش متشعشع نیست معنایش این است که لازمه آن نیست که بر صدق واقع نشود يعنى «لا يصدق الصادق الا الصادق ليشرق في غير محله».

بلکه جایز است که تصدیق کاذب را نماید زیرا که گوهر صدق در قلب صادق درخش افکن میشود لاغیر جز اینکه صادق و کاذب هر دو بآن منتفع می شوند باینکه بمطلوب خودشان نایل میگردند.

و از آنجا که در قلب صادق برای کذب راهی نیست در نفس خودش عارف بكذب نیست لاجرم چون با کذب آشنائی و سابقه ندارد از هر کس هر گونه سخنی بشنود نظر بآن صدق کامنی که در نهاد اوست تصدیق میکند و اگر چه کذب باشد بالحقيقه ما عنده زیرا که گمان کذب در خبر مخبر نمی کند صادق همه را بصدق خود میداند .

و قول حضرت صادق علیه السلام «و افاد ای الصدق آدم بتصديقه كذب ابليس

بشهادة الله بنفى عزمه».

یعنی آدم ادعا نکرد آنچه را که در وسع او نبود. حتی اینکه خبر داد خداوند تعالی باینکه نفهمید و مدعی نشد چیزی را که نفهمید.

ص: 153

و چون مدعی نگردید عدم فهم او و تصديق او كاذب را که ابلیس باشد از مراتب اصطفا و برگزیدگی آن حضرت چیزی کاسته نگشت بلکه آن حضرت صفى الله و برگزیده خداوند تعالی است.

و این است معنی قول حضرت صادق علیه السلام که فرمود مثل صادقی که موصوف بما ذكرنا باشد مثل کسی است که نزع روحش میشود اگر جان نکند چکار بکند .

مقصود باین عبارت و اشارت این است که صادق را جز بصدق التفاتى وتوجهى نیست چنانکه آن کس را که در حال جان سپردن است جز به نزع روح و سپردن روان توجهی نیست.

و مراد این است که صدق را مراتبی است متعدده كه من باب التشكيك بر آن اطلاق میشود و ادنی و فرودتر مرتبه آن این است که زبان با قلب و جنان با لسان مخالف نباشند و مرتبه اعلای آن مانند کسی است که در حال نزع باشد .

زیرا که کسیکه در حال بی حالی جان ساری است تمامت شئونات وتوجهات اوبيك شأن وتوجه واحد که همان حال نزع است جمع میشود و جز بحال نزع روی ندارد بسبب آن خطب : خطری که او را فرو گرفته است چندان عظیم و هولناك ومهيب است که بدیگر کار و بدیگر توجهی او را راه نمیدهد پس درجه بلندترین درجات صدق و راستی بر این حال است.

زیرا که صاحب صدق چنان در نار محبت محترف است که حرارت آن آتشش از طلب از هر گونه چیزی حتی از جان خودش مشغول داشته است پس شخص صادق في المحبة چنان در پهنه فنای محبوب خود غایب از نفس خود است و در شئونات صدق محبت از همه چیز بیرون است که این برای آن کس که روحش در حال نزع است برابر است .

و این حال را باین درجه و منوال و این مقام و معنی چنانکه میسزد و میشاید جز محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم نایل نیستند .

ص: 154

واما دیگر مردمان بعضی هستند که در عین کذب ادعای صدق مینمایند و گروهی بآن جاهل هستند و جماعتی صادق عالم میباشند لکن میدانند در آن مقام که ایشان را نه درجه کمال است که شایسته باشد .

پس گروهی که داعیه این مقام را دارند بسیارند و بیشتر ایشان جماعت صوفیه هستند که سخن و کلام را مزخرف ورنك آمیز میآورند و چنان این مزخرف را جلوه گر میگردانند که هر یکی خود را امام میشمارند و باین جهت عبدالله بن قاسم شهر وردی در این قصیده خودش طریقه واصلین باین مقام را بعقیده ایشان بنظم در آورده است تا باین جا میرساند :

فحططنا الى منازل قوم *** صرعتهم قبل المذاق الشمول

درس الوجد منهم كل رسم *** فهو رسم و القوم فيه حلول

منهم من عفى ولم يبق للمشكوى *** ولا للدموع فيه مقيل

ليس الا الانفاس تخبر عنه *** و هو عنها مبرء معزول

واشار الى من دون هؤلاء باین شعر که گوید :

و من الناس من يشير الى *** وجد تبقى عليه منه القليل

و آن طبقه که جاهل باین حال و امر هستند چون برای ایشان ادنی توجه و اقبالی حاصل شد بحیثیتی که اشتغال ایشان بکار دنیا نسبت بغیر از خودشان کمتر گشت چنان پندار مینمایند که مقامی برتر از مقام خودشان نیست .

و این گونه مردم جاهل ناپسند گمان نکوهیده پندار در جایگاهی پست وحضیضی ناخوب مقيم هستند ولکن خود نمیدانند در چه حال و چه میزان و مقام اشتغال دارند.

و جماعت عالمان مانند پیغمبران و مرسلان با آن علو مقام و سمو مرتبت انوار قلوب و اضواء افئده وصفای اجسام و اعتدال امزجه و معارف و علوم ایشان بالنسبة بسوى نهایت مراتب ويايان مقامات ناقص و متسافل است و ایشان با آن

ص: 155

حال قربی که دارند بر نقصان خود نسبت بمحمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و دانا و بينا میباشند چنانکه حال شعاع از افتاب نور افشان بر این منوال است.

و این حال و این نقص بسبب قصور مشاعر وقوابل ایشان است از احاطه باین مقام و نهایت مراتب «فخلص بالذات لمحمد وآله السادات صلى الله عليهم اجمعين».

پس این انوار ساطعه مبارکه الهیه و اسرار خاصه شریفه خداوندی صادقین بحق باشند.

چنانکه از امام رضا علیه السلام وارد است «الصادقون هم الائمة و الصديقون بطاعتهم» پس صادق حقیقی و صدیق صمیمی باین ذوات مبار که انحصار میجوید .

و این معنی بدیهی است که چون این انوار ساطعه رحمانی و ارواح لامعه سبحانی علت غائی موجودات و مظاهر جمال و جمال و ذات كامل الصفات خالق ارضين وسموات هستند اعلی درجات و نهایت تمام مراتب پایشان اختصاص دارد و هر موجودی بقدر لیاقت و استعدادی که خدای تعالی دروی نهاده است بهر صفتی ممتاز و آیتی بلند آواز نایل شود از فضایل صفات حسنه و آیات بدیعه ایشان است :

گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی *** آن سلیمان زمان است که خانم با اوست

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاك *** لاجرم هشت پاکان دو عالم با اوست

خاك مشکین که بر آن عارض گندم گون است *** سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

شیخ مصلح الدین شیرازی میگوید :

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی *** عشق محمد بس است و آل محمد

اگر چه معنی مصراع ثانی سهل و آسان و ظاهر است اما میتوان در اینجا گفت که همان عشق که محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و محبت که در وجود مسعود دارند

ص: 156

كافى است.

زیرا که حقیقت محبت و صدق عشق حقیقی که اعلی درجه مراتب حب است در وجود مبارک ایشان کامل است و هر کس هر گونه محبت و دوستی در نهاد دارد از طفیل محبتی است که بحد کمالش در ایشان خلق شده است .

و نیز ازین پیش در حق شیخ احسائی شارح این زیارت جامعه بیانی کردیم هر کسی هر عنوانی که پیش بیاورد و نامی بر آن بگذارد اگر مطابق با احکام و مقررات قرآن كريم وشرع مستقیم و سنت سنيه رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم باشد و برطریقه ائمه طاهرین که پیرو قرآن و سنت خاتم پیغمبران هستند رفتار کند ممدوح و گرنه صاحب دکان و غرض وطمع شخصی و مر و خواهان مسند حکومت و امارت و ریاست وحب دنیا و طول امل و نا خجستگی عمل و مذموم است خواه صوفیه خواه شیخیه خواه عارف خواه حکیم یا امثال آن .

اگر صوفیه چنانکه میگویند بجعفر صادق يا امير المؤمنين صلوات الله عليهما پیوستگی دارند البته وقتی این دعوی صحیح است که در همه افعال و اعمال و اقوال و اطوار بایشان رستگی جویند .

و این پیوستگی نامی مخصوص ندارد مذهب جعفری همان مذهب اثناعشری ومذهب اثنا عشری همان مذهب پیغمبری و مذهب پیغمبری همان قانون و ناموس الهی است و قانون و ناموس الهی همان است که در قرآن مجید از جانب رب مجید نازل شده است سوای این هر چه جز این باشد در حکم زندقه والحاد است چنانکه آیات قرآنی و اخبار پیغمبر و ائمه سبحانی شامل همین بیان است.

بالجمله بر سر مطلب معهود شویم معنی اصطفاء اخذ صفو یعنی گرفتن آنچه خالص وجيد و نيکو است از چیزی طالباً و مأخوذ را مصطفی خوانند یعنی آن خالص و جید را مصطفی نامند و در اینجا معنی مصطفون این است که خداوند

ص: 157

تعالى حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم را از تمامت آفریدگان و مخلوقات خود برگزید .

زیرا که حضرت ایزد سبحان جل کبریائه بآفرینش خود در دایره امکان

نظر عنایت و تفضل بر گشود و از میانه مخلوقات خود عمل واهل بيت او را صلوات الله السبحان عليهم را مختار و برگزیده فرمود و حله وجود و حله نمود را بر ایشان بپوشانید و ایشان مدت هزار دهر بتوحید و عبادت خدای برجای بودند و خدای تعالی هیچ چیز جز ایشان را در مدت این هزار دهر نیافرید «فالاصطفاء هنا الحقيقة يكاد زيتها يضيء ولو لم تمسسه نار».

پس از آن دهر یعنی روزگار را خلق فرمود و از آن پس صفوت و جید از آفریدگان خود را از عرق انوار مبار که ایشان صلوات الله عليهم بیافرید و این جماعت صفوت با ایشان بودند پس خداوند ایشان را اختیار نمود.

زیرا که خداوند قادر نظر بسوی جمیع آفریدگان در اکوان آورد پس ایشان را از مصطفین اخیار اختیار فرمود و چون زمان را بیافرید و خلق فرموداز خلق خود آنچه را میخواست ایشان در آنها بودند لاجرم ایشان را از سایر آفریدگان خود اختیار فرمود.

پس اصطفاء اول در سرمد و اصطفاء بعد از سرمد قبل از دهر و اصطفاء ثانی مع الدهر و در دهر و بعد از آن قبل از زمان است .

و اصطفاء سوم با زمان و در زمان است و ما بعد الزمان ما قبل از زمان و ما بعد السرمد ما به میباشد پس این چند گونه اصطفاء در تمامت این مراتب مسطوره برای محمد صلی الله علیه وآله وسلم است.

و این است که علی علیه السلام را در ذیل خطبه مبارکه خود در روز غدیر و جمعه میفرماید «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله استخلصه في القدم على ساير الأمم على علم منه الفرد من التشاكل والتماثل من ابناء الجنس».

تا آنجا که میفرماید «قرن الاعتراف بنبوته بالاعتراف بلاهوتيته واختصه

ص: 158

من تكرمته بما لم يلحقه أحد من بريته فهو أهل ذلك بخاصته وخلته».

راقم حروف گوید این کلمات امیر المؤمنين علیه السلام تا چند بكلام قدیم شبیه است اگر چه کلمات آن حضرت بجمله تحت كلام خالق وفوق كلام مخلوق است و در اینجا میتوان گفت چون آنحضرت مظهر صفات و آیات بلکه ذات آفریدگار قهار است البته کلمات آن حضرت که حاکی از معانی زبانی و بلاغت صمدانی و غرایب آسمانی است مثل خود آنحضرت غیر از کلام و صفات سایر بشر است .

و در اینجا که میفرماید رسول خدای از تشاکل و تماثل از ابناء جنس انفراد یافت تمامت پیغمبران و اولیای حضرت سبحان داخل ابناء جنس ووجود مبارك خاتم الانبياء از تماثل وتشاكل ومجانست تمام ابناء جنس منفرد است.

و اگر تا باین حد منفرد و ممتاز نباشد و دارای صفات خاصه رحمانی نگردد دارای شأن و مقام «فکان قاب قوسین او ادنی» نمیتواند بشود زیرا که آن مقام مقدس قبول هر جنسی را نمیکند و هر جنسی هم استعداد و لیاقت و بضاعت و روح و نور ادراک آن مقام را ندارد منفرد از ابناء جنس میتواند ادراك حضرت خالق فرد احد و منفرد از ماسوی را بنماید نور صافی باش تا از نور حق یابی قرین .

و چون باین مقام نایل گردید اعتراف به نبوت آنحضرت را باعتراف بلا هوتیت یزدان لايموت مقرون فرمود یعنی هر کس به نبوت آنحضرت که اعتراف به نبوت تمام انبیاء و مرسلین در تحت آن مندرج است اعتراف نکند بلا هوتيت و خداوندی خدای بی مثل و مانند معترف نخواهد بود.

و اگر آنحضرت از تشاكل وتماثل بابناء جنس منفرد نمی بود باین شأن و رتبت و این مقارنت انفراد و امتیاز نمیتوانست بگیرد .

و چون خداوند اسباب این امتیاز و انفراد را در این وجود مبارك موجود و مهیا فرمود باین افتخار و اعتبار و اختیار که مخلوقات اولین و آخرین را نصیب

ص: 159

نشده است برخوردار و کامکار گشت و بلفظ و لقب محمد مختار صلی الله علیه وآله وسلم نامدار آمد و بچنین اختصاص عالی اساس که افزون از حدود و میزان و معیار و استعداد ناس است مخصوص گردید.

وبمرتبه عاليه ساميه خاصه الهيه «ان الله وملائكته يصلون على النبي» منصوص گشت و گواهي برسالتش بشهادت أن لا اله الا الله مقترن ومذكور افتاد «يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليماً»

شیخ احسائی میفرماید مراد بکلام امیرالمؤمنين علیه السلام بفي القدم آن چیزی و معنی است که مادر سرمد. گفتیم و بعد از آنکه خداوند یکتا آن رسول مجتبی را صلی الله علیه وآله وسلم برگزید و مصطفی گردانید آل طیبین و طاهرینش را در آنچه آنحضرت را برگزیده بود برگزید .

اما آن حضرت را سبقت و این شرف و شرافت بوجود همایونش میباشد

چنانکه علی علیه السلام در این خطبه بعد از این کلام مذکور میفرماید.

«وان الله تعالى اختص لنفسه بعد نبيه من بريته خاصته علاهم بتعلية وسما يهم الى رتبته وجعلهم الدعاة بالحق اليه و الادلاء بالارشاد اليه لقرن قرن وزمن ز من انشاءهم في القدم قبل كل مذروء و مبروء » . یزدان تعالی بعد از آفریدن پیغمبر خودش اختصاص داد برای نفس

لوله فول کبریای خود از میان آفریدگانش يك جمع خاصه که بلند ساخت ایشان را به بلند ساختن پیغمبر و بلند ساختن پیغمبر ایشانرا و برکشید و سمو و نمایش داد ایشانرا بسوی رتبه اور گردانید ایشانرا دعوت کنندگان بحق بسوی او و دلیلان ارشاد بحضرت او چه قرنهای پیاپی و چه زمانهای بیرون از حد و حساب آفرید ایشان را در قدم قبل از هر آفریده و مخلوقي .

کلام امير المؤمنين علیه السلام «الشأهم في القدام» مراد آنوقتی است که پیغمبر خود را در آن وقت مستخلص گردانید و این است قول ما فيما اصطفاه فيه كه مذکور شد و اینکه سرمد را قدم نام کردند برای این است که اسرمد بنفس خود

ص: 160

مخلوق شد «فليس له اول مخلوق ولا آخر ملحوق» زیرا که اولیست و آخریت هر دو بسرمد مخلوق شده اند .

و مقصود از سرمد وقت ابداع واختراع و مشیت و اراده است و مراد ازین چهار لفظ فعل الله تعالی است و ازین عبارت نبایست چنان توهم نمود و در پهنه پندار نمایشگر نمود که خداوند سبحان بی آغاز بی انجام ایشانرا برگزیده و مصطفی فرموده است در آن قدمی که عبارت از ازل ذاتی و ازل الازال و غیب الغيوب است .

چه این حال و این صفت عبارت از همان ذات بحت است و در ذات بحت بغیر از خود ذات هیچ چیز نیست و نمیشاید و نمیتواند که باشد پس معنی برای اصطفای در آن و بآن نخواهد بود چه اصطفاء از آثار فعل است پس اصطفاء ایشان و مصطفون بودن على الحقيقة باین معنی است که خداوند سبحان هیچکس را برنگزیده است باین درجه و میزانی که ایشان را برگزیده است .

واحدی از آفریدگان خود رتبت گزیدگی و منزلت اصطفاء عطا نفرموده است مگر بسبب متابعت و اقتدا کردن بایشان و وفا نمودن برای ایشان بآنچه خدای تعالی در کار ولایت ایشان با این مردم عهد بسته است .

و این است معنی قول حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در تاریخ خود میفرماید «والكليم البس حلة الاصطفاء لما عاهدنا منه الوفاء» امام علیه السلام آشکار میفرماید که چون حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم گواهی دادند که بآن عهدی که در تکلیف اول از وی اخذ کردند بعهد خود وفا نمود ایشان حله اصطفاء خدائی را که در حق او عنایت شد بروی پوشانیدند .

زیرا که خدای تعالی جماعت پیغمبران را بسبب وجود مبارك ايشان بمقام اصطفاء در آورد و اصطفى بهم ولهم ما شاء» و این است معنی کلام علي علیه السلام «نحن صنایع الله والخلق بعد صنايع لنا».

ص: 161

شیخ احسائی میفرماید مراد این است اصطناع خلق را برای ما فرمود فافهم .

بنده حقیر عباسقلی سپهرثانی عرضه میدارد بنحوی که کراراً در طی این شرح الزيارة و ساير كتب حالات ائمه هدى صلوات الله عليهم یاد کرده ایم و كملين عرفاى حقه و حکمای شریعتمآب رقم کرده اند ما هر گونه صفتی و و عظمت و جلال و کبریائی برای ذات باری تعالی تشخیص دهیم و تصور وتوهم وتعقل نمائیم از حد خود ما تجاوز نکند و بنظریات و تعقلات و اوهام و افهام و مدرکات و مفهومات و معلومات و محسوسات و تصورات ناقصه ما راجع میشود و خالق ما جز آن است و اگر صفات و اسمائی در قرآن کریم مذکور باشد ما ندانیم چیست بر حسب ظاهر تصور معنى ومفهومى ومعلوم و موجودی میکنیم .

اما ذات باری تعالی غیر از آن است ازین سبب هست که میفرمایند مائیم اسماء حسنى الهى مائيم مظاهر ایزدی یعنی این صفاتی که مذکور و منسوب به خالق میشود چون ما نمیتوانیم حمل برذات کنیم پس بمظاهر خدا بازگشت مینماید چه هر چه از امکان و منبع احسان تراوش و نمایش و گزارش نماید بواسطه ایشان بماسوى الله افاضت جوید مگر امير المؤمنين علیه السلام در ذیل این حدیث شریف نفرمود که خداوند تعالى محمد واهل بيت او را حله وجود بپوشانید.

و از آن پس دهر را بیافرید و چون خلق زمان را فرمود چنین و چنان شد پس وقتی که خلقت دهر و زمان بعد از این انوار طیبه شد دیگر برای ازل الازال یا ابدالاباد چه میماند زیرا که ازل و ابد منسوب بزمان هستند و نور مبارک ایشان قبل از زمان است پس این ازل الازالی و ابدالابادی که مذکور میشود در تحت و ضمن این وجودات مبار که اندراج دارد.

و خود این انوار مبارکه واسرار الهیه و علل غاليه خلقيه باعث وجود هر چه از مخلوقات الهیه موجود شده اند میباشند.

پس ازل با خودشان وابد در خودشان و اور خاص الخاص یزدانی با خودشان

ص: 162

و نمایش همه از خودشان میباشد و ضمانت و تعهد این جمله از جانب خالق کل بر خودشان است

بهشت آشیان پدرم لسان الملك ميرزا محمد تقى سپهر کاشانی در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواريخ با لسانی فصیح و بیانی بلیغ و تلویحی دلپسند در ذکر تعين اول در حضرت بیچون و صفت ستر نخستین از برای وجه اطلاق بعقیدت محققين عرفا و کملین اولیا شرحی مینگارد آن حقیقت بی نام و نشان را «حيث كان الله ولم يكن معه شي ».

چون در کسوت کلام و بیان ملبس سازیم گوئیم ذات حق جل وعلا وجودى است مطلق که از همه قیود حتی قید اطلاق مقدس است و از همه شروط حتی شرط وجود منزه است و براین معنی وجود حقنه مفید است و نه مطلق و نه جزئی است و نه کلی و نه مختفی است و نه منجلی ونه كثير است و نه واحد و نه مشهود است و نه شاهد نه در حضرتش اطلاق عام و خاص باشد و نه با از لیت و ابدیت اختصاص یابد که او تقدس و تعالی از همه این مراتب منزه و مبرا است بلکه ازین تنزیه نیز مقدس و منزه است.

پس این مذکورات همه تعینات و اعتباراتی است که ثانياً وثالثاً على التوالي عارض حضرت ذات شود و بر حسب هر تعینی از تعینات و هر مرتبه از مراتب مظهر اسمی از اسماء الهیه و کونیه گردد پس اول تعین از تعینات که اول ستر وجه اطلاق است علم حق است بذات خود و این است غیب اول و علم اجمالی و وحدت اولى و مقام اوادنی و حقیقت محمدیه .

پس اول تعين وجود آنحضرت است که بمفاد «أنا من الله والمؤمنون منى» جامع جميع اسمای الهیه وکونیه است و حاوی همه مراتب عقلیه و عشقیه :

لقای حق بخفا می نداشت نام و نشان *** که ظهور محمد شد آن خجسته لقا

ص: 163

و از برای این وحدت حقه که آنرا حقیقت تمدیه گویند وجهی است

بسوى تجرد و وجهی بجهت تلبس.

پس وجه اول را مرتبه احدیت نامند که مقام استهلاك كثرات و نفى اعتبارات است و جهت ثانى را مرتبه واحدیت خوانند که مقام غیب ثاني و علم تفصیلی و نمايش کثرات است.

پس چون حضرت وجود از عالم علم بعين و از غیب بشهود تنزل شود برحسب اقتضای اسمای الهیه متعین میشود به تعينات عينيه و كونيه الى آخر المطورات .

پس از آن کلمه که ذات بیچند و چون با از لیست و ابدیت اختصاص نمی یابد وازين مراتب منزه و مبرا میباشد بلکه ازین تنزیه نیز منزه و از همه شروط حتی شرط وجود مقدس است آنچه مذکور ساختیم تأیید و توضیح یافت .

بنده حقیر در ذیل قصیده عرض میکند :

وجود تو بود برهان که هستت خالقی واجب *** بر این شاهد نباتات است حتى بقلة الحمقا

محمد را هزاران نور و زان نور ار یکی تابد *** بکاخ خلد میگردد زهوش از تاب او حوا

ازین نور آمد موجود عالم های یزدانی *** ازین نور آمده روشن مقام قوس او ادنی

نباید زین عجب آورد و اندر شك و ريب آمد *** که باشد از قضای قادر بیچون بی همتا

چو بیچون کرد این تقدیر قدرش شد فزون از قدر *** چو بیهمتا چنین خواهد نباشد بهر او همتا

خود اواول خود او آخر در او اول در او آخر *** خود او مظهر خود او مصدر خود او مخبر خود او مبدا

ص: 164

اگر اول در او نبود چرا شد اول اول *** اگر آخر بد و نبود چرا شد آخر اخری

محمد آفتاب آفرینش نور بخش و علت انوار *** بود او علت و اصل علل خلاق علت ها

الا اى احمد مرسل ألا اى لم يزل نورى *** که شد نور منیر تو مه انوار را ضیضی

توئی آن آفتابی کافریدی بس مه وخورشید *** توئی خود علت و اصلت پدید از خالق یکتا

ز بعد تو بود حیدر وصی و جانشین تو *** که باشد رأیت عظمی و باشد آیت کبری

و بعد از این بیانات گوئیم این نور مبارك وانوار ذریه مبارکه او ائمه هدی صلوات الله علیهم که از اور او هستند بهر مقامی که باشند و ابداً هیچکس نتواند توصیف مقام و اوصاف شئونات و مراتب ایشان را بنماید در مقام خلاق عدم صرف مخلوق ومحكوم و بنده پرستنده عابد مطیع و ذلیل و وجود ایشان از تابش نور احدیت است و نسبت بآن ذات بیچون حادث و نسبت بآن ابدیت صاحب نهایت باشند :

از و عالم شده حادث ولی او حادث از واجب *** از و در گنبد چارم بتابد سال و مه بيضا

و ما چون بهر صفتی از صفات و کیفیتی از کیفیات و حیثیتی از حيثيات و انیستی از انیات و شالی از شئونات بخواهیم خدای را منسوب بداریم جز آن است که گوئیم و در میادین جهل و ظلمت هر چه بتازیم بیرون نتازیم و بمبادی عرفان حقیقی راه نیابیم البته برای این اسماء و این صفات و این سمات موسوم وموصوف و مصداقی لازم است که اثرات و آیات و دلالات آنرا مظهر و مظهر باشند و میبینیم

ص: 165

در وجود این بشر که امثال خود هستند ظهور و بروز این جمله بعد کامل بلکه درباره صفات بقدر ناقص هم ممکن نیست .

لاجرم باذيال شريفه صادر اول که دارای جنبه يلى الربى و يلى الخلفى است و از مشاكل وتماثل با ابنای جنس منفرد است و بهمین نور و روح انفراد و اختصاص واتصال بمبدأ فيض ميتواند مظهر و مظهر باشد توسل میجوئیم و او را مصداق و منسوب اليه میشماریم و او که از تشابه و تشاكل مخلوق منفرد است.

خود داند با خالق و رازق قادر حلیم علیم خود اگرچه این الفاظ و نسبتش را بحضرت واجب تعالی چنانکه مذکور شد راهی نیست و اگر چیزی گفته آید بسبب تنگی مقام وعدم علم و ضعف معرفت خودمان است .

«قال علیه السلام المطيعون الله القوامون بامره» شمائید اطاعت کنندگان خداوند عالمیان را در هر چه بآن مأمور هستید و شمائید که سعی کرده اید در قیام بامر امامت یا در جمیع اوامر او خصوصاً در امر امامت و شمائید که مطیع خدای هستید باطاعت نامه حتی در بذل نفوس و اموال خودتان در راه خداوند سبحان و در جهاد صوری و معنوی برای اعلاء کلمة الله ودین خداوند تعالی قتال میدهید و کشته میشوید.

چنانکه این معنی برای کسانیکه در کتب اخبار وسیر متتبع هستند ظاهر است وقوامون در امر امامت یا اعم از آن میباشند .

شیخ احسائی میفرماید طاعت خداوند احدیت را مراتب است و برترین مراتب آن برای هر مخلوقی قابلیت اوست برای صنع و قابلیات نظر بکثرت متممات آن یا قلت متممات مختلف میشوند و هر قدر متممات وشروط و اسباب قلت پذیرد قابلیت را نور شرافت و کمال و قوت فرو گیرد و هر وقت شروط و متممات را حالت نقصان و ضعف در سپارد و قابليات محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله را متممی و شرطی نیست .

و باین سبب است که آن قابلیات را از وجود مقيد مستثنی و بمطلق ملحق

ص: 166

مینمائیم بواسطه عدم شرط و اذا الحقنا بالمقيد فائما هو» زیرا که ما مطلق را بر فعل و مقید را بر مفعول اطلاق میکنیم و یصدق مقيد على التوقف على الفعل فلا يلحقها بالمطلق و الى عدم الشرط فيها اشارت است باین قول خدای تعالی « يكاد زيتها يضيء ولو لم تمسسه نار »

و چون این قابلیت جليلة المقدار همان قابليت محمد و آل محمد (ص) است لا جرم طاعت ایشان مر خداوند سبحان را «قبل كل شيء واعلى من كل شي» است و متوقف بر هیچ شرطی و بسبب علتی مگر اینکه محض اجابت پروردگار خودشان بود که ایشان را بخواند طوعاً لامره اطاعت و ایشان در هر رتبتی از مراتب وجودات مبار که خودشان از طاعت خدای قادر خالق متعال بیرون نشدند.

زیرا که در این وجودات مقدسه مبارکه چیزی که مقتضی معصیت باشد و اشارت بعصیان و سر بر تافتن از فرمان حضرت دیسان باشد نبود چه منشأ معاصی همان قابلیت است و اما وجود خير محض است .

و چون قابلیت صلاحیت پذیر «حتی كادت تضيء وتطيع قبل الوجود» به حیثیتی با وجود در عدم نظرش بنفس خودش مشابهت حاصل کرد «كانت مع انضمام الوجود لا ظلمة فيها و لا معصية لها فهم المطيعون الله علي الحقيقة» بمعني سبقت ایشان بسوی طاعت و عدم تأخر از طاعت در هر حالی و صدق در طاعت و اخلاص و استخلاص در امر فرمان پذیری و طاعت تا بآن درجه و میزانی که هیچ شاغلی ایشان را از طاعت مشغول نگرداند.

چنانکه خداوند سبحان در کتاب مجید خود در حق ایشان ثنا کرده و

میفرماید «رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله واقام الصلوة و ايتاء الزكوة» و این برای آن است که مؤدب فرموده است ایشان را در کتاب خودش مثل قول ايزد تعالى «وأمر اهلك بالصلوة واصطبر عليها».

و قول خدای تعالی «واذكر ربك في نفسك تضرعاً و خيفة و دون الجهر

ص: 167

من القول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلين ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته» والذين عنده هم عمد وآله صلي الله عليهم اجمعين .

چنانکه از حضرت صادق علیه السلام سبقت نگارش گرفت که در این قول خدای تعالى «وله من في السموات والارض ومن عنده لا يستكبرون عن عبادته ولا يستحسرون يسبحون بالليل والنهار لا يفترون - الى قوله تعالى ولا يشفعون الا لمن ارتضى وهم من خشيته مشفقون».

فرمود ويحك يا مفضل آیا نه آن است که شما میدانید که آنانکه در آسمانها هستند ملائکه و هر کس در زمین است جن و بشر و هر جنبنده میباشد پس کیستند آنکسانی که خدای تعالی میفرماید و من عنده و هر کس نزد پروردگار است همانا این کسان که نزد خدای تعالی از جمله ملائکه و بشر و هر صاحب حرکتی و جنبنده بیرون شدند پس مائیم آن کسانی که مائیم آن کسانی که نزد خدای بودیم و نه کونی قبل از ما و نه حدوث آسمانی و نه زمینی و نه ملکی و نه پیغمبری بود

الحديث .

ومن دون هذه الرتبه ایشان در عالم و در حجب و در در و در عالم زمان بودند و در هر حالی بر اهل هر مقامی بطاعت ملك علام پیشی می جستند بحیثیتی که «لا يلحقهم لاحق و لا يسبقهم سابق و لا يطمع في أدراكهم و لامداناتهم طائع من جميع الخلائق» پس ايشان في الحقيقه از تمامت خلق در تمام این شئونات وصفات سعیده متفرد هستند .

و آن اخبار و احادیثی که از ایشان وارد شده است و بر حسب ظاهر دلالت مینماید بر مساوات دیگران با ایشان یا مشارکت با ایشان اینها بر حسب معرفت عامه ناس جاری است و شرح پاره ازین مطالب موجب طول کلام و درازی سخن است و آن معنی که مقصود است ظاهر است .

راقم حروف گوید همانطور که در حدیث امير المؤمنين صلوات الله عليه مذکور شد که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم از تشاکل و تماثل ابنای جنس منفرد است و

ص: 168

هم چنین در سایر صفات خاصه و خصایص مخصوصه حضرت ختمی مرتبت و اوصیای آن حضرت ثابت که از حد بشر خارج است ثابت میشود که در تمام مخلوقات و طبقات مخلوقات علويه وسفلیه بهر شأن و مقام که باشند با ایشان نمیتوانند تساوی یا مشارکت بجویند.

چنانکه حالت ایشان نیز نسبت بخالق قادر متعال خود بر این منوال است وابداً راه تساوی و مشارکت را در آنحضرت غني بالذات وقادر مطلق امکان نیست و نمیتواند ممکن با واجب تساوى وتشارك بجوید و محال و ممتنع است .

و اما در این کلمات شیخ احسائی که مقتضي معصیت در این وجودات مبارکه موجود نیست الى آخرها بعضی تصورات پیش می آید و برای مدعی راه سخن گشاده میگردد که در این صورت که خدای تعالی صلاحیت قابلیت ایشان را بجائی رسانیده که با اینکه منشأ معاصي است مقتضي معصیتی در ایشان نیست ببینیم اطاعت و عبادت و حیثیات ایشان در عبادت کردن که مقتضیات آن بواسطه عدم مقتضیات معصیت موجود و مانع از عدم اطاعت و عبادت حاصل است با عبادت و اطاعت ملائکه یزدانی که بواسطه عدم شهوت و مشتهيات نفسانی همه وقت بعبادت و اطاعت مشغول اند و هرگز ملول نشوند و سست نگردند.

چه تفاوت دارد با اینکه عبادت ملائکه با آن طول زمان و همیشه را کع و ساجد و عابد بودن در صورت ظاهر بیشتر از اصناف دیگر مخلوقات مینماید و حال اینکه مطابق اخبار کثیره که بسیاری از آن در طی این کتب مذکور شده است چون ملائکه را خدای تعالی بیافرید از تعلیم و تسبیح و تهليل و تمجید و تحمید ایشان خدای را تسبیح و تهليل وتقديس وتمجيد نمودند و از طفیل وجود مبارك ایشان موجود گردیدند.

دیگر اینکه اگر در موجودی دیگر مقتضی معصیت که عبارت از قابلیت است باشد چه منشأ معاصی قابلیت است پس اگر با این مقتضي موجود از موجودی

ص: 169

معصيتي بعرصه وجود آید چه ترتیب و تکلیف خواهد داشت.

جواب این هر دو مسئله خالی از اشکال نیست زیرا که عبادت و اطاعت

در وقتی شان و شرف دارد که با حصول و وجود مانع بروز و ظهور نماید و پسند در گاه معبود مطاع گردد .

چنانکه در آن خبر که مکرر مسطور شده است مذکور است که خداوند ملائکه را خلق فرمود «و ركب فيهم العقل» و بني آدم را بيافريد «ور كب فيهم العقل والشهوة» و بهايم را بیافرید «و ركب فيهم الشهوة» پس هر کس عقلش بر شهوتش چیره شد فهو اعلى من الملائكه.

و هر کس شهوتش بر عقلش غالب شد فهو ادنى من البهايم و اين حال برای آن مانعی است که در انسان است که عبارت از قوه شهوانیه باشد واگراین قوه را مغلوب قوه عاقله ساخت از ملائکه برتر میشود .

اما چون ترکیب ملائکه بعقل است و عقل طالب افعال حسنه و امور مطبوعه و اخلاق ستوده است و ما نعي هم برای آن چنانکه در وجود ایشان است نیست آن شأن و شرف که برای انسان در مغلوب ساختن نفس اماره و ظاهر نمودن افعال حسنه حاصل میشود برای ملائکه حاصل نمیشود .

در هر صورت حکمت های نامتناهی الهی اجل از آن است که مخلوق بتواند بان راه یابد و علت و سبب را دریابد غریب این است که در پاره اخبار هست که خداوند سبحان را ملکی هست که اگر تمام جن وانس بخواهند توصیف مفاصل او را نمایند بعلت کثرت عظمت آن ملك امكان نیابند .

پس باید تأمل کرد و بنظر حقیقت نگر بدید که بعد از آنکه تمام جن و انس از چنین توصیفی عاجز شوند با اینکه خدای متعال را ملائکه عظیم چندان هست که شماره اش را جز خدای نداند .

وما در كتاب تلبيس الابلیس پاره را یاد کرده ایم و انبیاء و اولیاء از عظمت و کثرت و عبادت آنها در حالت تحیر و تعجب میباشند و عظمت روح را که نام ملکی

ص: 170

است مسطور داشته ایم که در روز قیامت تمام ملائکه با آن بزرگی اجسام و کثرت شماره كه هر يك از يك كره عظیم بزرگتر هستند بريك صف بایستند و از جمله اكبر ابن ملك عظيم المفاصل و امثال آن میباشند و در صف برابر روح می ایستند .

و ازین خبر که از عظمت مذکور شده است معلوم میشود که روح باندازه تمام ملائکه سبحانی است «فسبحان الذي له العظمة والكبرياء » .

پس چگونه میخواهند از عظمت و ابهت آنانکه این ملائکه و تمام طبقات مخلوقات از طفیل نور و روح و وجود ایشان آفریده شده اند کما هي حقها عالم و بصیر شوند و آنوقت راه بشناسائی عظمت و جلال و جبروت خلاق کل و پدید آرنده وجود از عدم بیابند هیهات ما للتراب ورب الارباب .

قوامون جمع قوام وصیغه مبالغه در قائم بمعنی اینکه حضرات ائمه صلوات الله عليهم در امر وفرمان الهی کثیر القيام هستند یا بر آن معنی که شدید القیام بامر الله تعالی هستند و این هر دو معنی با هم مراد و مقصوداند .

و مراد از معنی اول این است که ایشان در اوامر حضرت سبحانی در قلیل یا کثیر در واجب یا مندوب و هم چنین در آنچه خدای رحمان در حرام یا مکروه تجاوز و تخطی نمیکنند و بهمان طور که خدای امر فرموده است با کمل ما ينبغي رفتار و قیام مینمایند.

و اینکه در بعضی اخبار رسیده است که ائمه اطهار پاره مکروهات را معمول میدارند یا بعضی مندوبات را متروک میدارند همانا این امر از اقسام واجب است چه ایشان برسبیل حتم امر میکنند لبیان الجواز و برای ایشان ترك امر محتوم جایز نیست .

زیرا که اگر محتوم نباشد هر آینه ترکش جايز است و اگر في نفسه مرجوح باشد ترکش راجح است و اگر محتوم نباشد فعل آن راجح نخواهد بود الا اینکه فاعل این فعل این کار را برای راحت جان خود یا از روی تهاون در حدود یا به

ص: 171

موجب رخصت بجای می آورد پس در آن دو صورت و ما انضم متركباً من الثلاثة بر ایشان جایز نیست .

و اما صورت سوم اگر خالص باشد «و هو لا يكون الا في بعض احواله»

همانا از راجح است و این راجح یا واجب است یا مندوب .

زیرا که هر وقت اراده شود برای مرجح چنانکه اگر نفس از آن جایز تنك داشته و از آن دردمند باشد یا سبقت نهی در جواز شده یا جوازی در ترک رسیده باشد .

پس اول «كما لولم يجوز فيما اجاز الله» مثل ترك نافله .

و دوم «كما لولم يجوز فعل ما نهى الله عنه بعد ما اباحه» .

وسوم مثل جمع میان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء بدون ضرورت بعد ثبوت استحباب تفريق ما بين اين نمازها است «إذا لم يعتقد مشروعية الجمع» بدرستیکه این رخصت برای کسیکه «لم يجوز الاخذ بها واجب و برای کسیکه جایز میداند اذا صغر عنده الجواز مستحب میشود .

و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر این شقوق آگاهی داده است «لمن كان له قلب او القي السمع فهو شهيد بقوله صلي الله عليه و آله الطاهرين ان الله يحب ان يؤخذ برخصة كما يحب أن يؤخذ بفرائضه فخذوا برخص الله و لا تشددوا على أنفسكم» .

همانا بني اسرائیل چون بر نفوس خود سخت و دشوار گرفتند خداوند تعالی برایشان سخت گرفت و چون آنچه را که بدان اشارت م ازین تنبيهات بفهم در آوردی بر تو آشکار میشود که حضرات ائمه اطهار صلوات الله تعالى عليهم هرگز از هیچ امری و کاری واجب یا مندوب تجاوز نمیفرمایند و هرگز فعلی حرام یا مکروه را بجای نمی آورند و معمول نمیدارند .

و مراد از معنی ثانی این است که این انوار لامعه ساطعه مقدسه كامله بامر . و فرمان يزدان بکامل ترین و جهی که وقوع آن در عالم امکان در حق هر يك از

ص: 172

ایشان ممکن باشد قیام میورزند و ایشان در این رتبه و مقام مساوی میباشند باین معنی که هر يك از حضرات ائمه هدی علیهم السلام در امر الهى على اكمل وجه قیام می نمایند .

پس اگر بگوئی حضرت امير المؤمنين علي علیه السلام بر آنچه رسول الله صلى الله عليه وسلم قادر است قادر نیست و حسن بر آنچه علی علیهما السلام توانا است توانا نیست وهكذا كما هو ظاهر قد صرحوا به في احاديثهم .

پس چگونه میتواند آنکس که ادنی از میان ایشان است امر و عملی را بآن درجه که اکمل وجه است وقوعش در حیز امکان بجای آورد یعنی بدرجه برساند که از آن بر تر ممکن نباشد و حال اینکه کسی دیگر باشد که از وی اکمل است و عمل اعلی را او تواند معمول بگرداند .

شیخ احسانی در جواب میفرماید عمل اعلی که برای ادنی امکان ندارد وقتی است که اعلی در حال مائی تساهل تجوید و چون مساهله نماید اعلی نیست بلکه ادنی است و مفروض این است که او اعلی است.

پس اگر بگوئی چه فرقی است در میان ایشان یعنی حضرات معصومین علیهم السلام و میان دیگران زیرا که هر وقت تو این فرض را بنمائی در حق غیر از ایشان نیز جاری تواند شد .

در جواب میگویم اگر ما فرض کنیم عدم وقوع تقصیرمائی را از جز خودشان چنین کسیکه در حقش چنین فرضی بشود از خود ایشان خواهد بود و چنین شخصی را که دارای چنین صفت بلکه عصمت باشد در این مقام بخودشان ملحق میداریم لکن واقع این است که هر کس سوای ایشان باشد تقصیری از او در واجب یا مندوب یا مباح وقوع میجوید كه ترك آن برای او یا برای غیر از او شایسته تر و اولی میباشد و اگرچه در مورد احتمال باشد.

چنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم اشارت باین مطلب فرموده است که معنایش

ص: 173

چنین است «لا يكون الرجل من المتقين حتى يدع مالا بأس به خوفاً ممافيه باس» و این جواب شامل جميع آفریدگان است حتی جماعت انبیاء و مرسلین على حسب مراتبهم .

و نیز روایت شده است خبری که باین معنی است «ان في الصراط عقبات كوداً لا يقطعها بسهولة الا محمد وآله صلي الله عليهم».

و از ایشان تقصیری در هیچ شیء واقع نمیشود پس صحیح گرديد كه هريك از حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين قائم بامر و فرمان یزدان به که در حقش و اکمل از آن دایره امکان ممکن نمیشود هستند بخلاف کسانیکه سوای ایشان میباشند.

پس اگر بگوئی اخبار ایشان دلالت بر آن میکند که تقصیر مائی از ایشان نیز ظاهر میشود و ازین جهت تضرع و استغفار مینمایند و انابت می ورزند و نه این است که این کردار ایشان برای تعلیم دیگران و دستور العمل خلق باشد بلکه برحد و اندازه از خوف و ترس که بردیگران جاری نمیشود.

حتی یکی از ایشان مغشي علیه و بیهوش می افتد و از آنانکه تقصیر را یاد میفرماید حضرت سید الساجدين صلوات الله علیه است که در سجود نماز شب چنانکه سبقت تحریر گرفت میفرمود «لكنت مقصراً في بلوغ اداء شكر خفى نعمة من نعمك علي » .

و ازین پیش در ذیل کتاب احوال حضرت سجاد عليه السلام و الصلوة باين كلمات وعقبة كوداً وشرح ومعنىی و بیان آن اشارت شده است.

شیخ احسائی میگوید این تقصیری را که حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم نسبت بنفوس طيبه خودشان میدهند و آنچه خوف و ترس از آن ناشی میشود منشأ آن از سه امر است .

اول این است که ایشان گناهان شیعیان خودشان و تقصيرات شيعيان را متحمل میشوند و بخود نسبت میدهند ازین روی و این تحمل در مقام استقاله از آن بر میآیند

ص: 174

و از آن معاصی و تقصیرات شیعیان خايف میشوند.

دوم این است که حضرات معصومین صلوات الله عليهم خدای را شناخته اند و چون بمقام کبریای یزدانی و عظمت و جلال سبحانی نگران می آیند همه چیز في حقه نزد ایشان صغير و كوچك میآید و میدانند که هر عاملی و کارکنی لا يقوم بحقه تعالی زیرا که همان موفق فرمودن خدای تعالی بنده خودش را برای خدمتش نعمتی است که شکر را واجب میگرداند و هكذا غیر ازین.

سوم این است که چون عمل عبارت از طریق خلق بسوی خالق سبحان و این امر متوقف و منوط بر وجود عامل و وجود عامل در میان او و پروردگارش حجاب است «وهذا لا ينفك المخلوق حال وجوده فهو محجوب بوجوده ».

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

و محجوب مقصر و مقصر مذنب و مذنب از ذنب و گناه خود خائف است چنانکه شاعر ایشان در این معنی میگوید:

اقول و ما اذنبت قالت مجيبة *** وجودك ذنب لا يقاس به ذنب

چون ز خود شوی جانا میرسی بجانانت *** تا که دل برت باشد دلبرت کجا بینی

جناب شیخ احسانی در این مسائل و مسئله بدا ولوح محو واثبات ومحفوظ بر سبك مسلك خود بيانات مفصله دارد هر کس بخواهد از آنجا استنباط خواهد نمود.

« قال علیه السلام العاملون بارادته الفائزون بكرامته » شمائید عمل کنندگان باراده الهی که اراده شما عین اراده الهی است یا اینکه هر چه را که خدای تعالی از شما خواسته است بآن عمل کرده اید و شمائید که فایز گردیده اید بکرامت الهی .

شیخ احسائی میگوید شارح نوشته است «العاملون بارادته اى الله او بالله و و هو أظهر» چه حضرات ائمه معصومین در اعلی مراتب قرب الهی بودند و در

ص: 175

مراتب قرب نوافلی مذکور است دانه يسمع بالله ويبصر به ويبطش به ويمشي به الفائزون بكرامته في الدنيا والآخرة .

شیخ میفرماید مراد بقول شارح که گفت یعنی الله این است که معنی دانهم عاملون بارادته این است که بما يطابق ارادته ومحبته حضرات ائمه معصومین صلوات الله عليهم عمل مینمایند بآنچه مطابق اراده خداوند تعالی و محبت اوست چنانکه معني ظاهر نزد عامه ناس همین است .

ومراد بقول شارح او بالله که اظهر همین است این است که محتمل الوجهین است میشود الله یا بالله باشد و ثانی یعنی بالله اظهر است یعنی انهم عاملون بالله .

و مراد ازین عبارت همان است که در حدیث قدسی وارد است «ما زال العبد يتقرب الى بالنوافل حتى أحبه فاذا اجبته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به ويده الذي يبطش به الى آخره» .

و در معنى كون الله سمعه وبصره علمای اعلام اختلاف کرده اند بعضی گفته اند کنایت از شدت قرب و استیلاء سلطان محبت بر ظاهر و باطن عبد است تا بجائی که او را از نفس خودش و از کل آفریدگان غایب گرداند.

و بعضی گفته اند معنی اين است «كنت له في سرعة الاجابة كسمعه له في ادراك مسموعاته الى آخر» و برخی گفته اند عبارت ازین است که خداوند تعالی مشغول میفرماید بنده خود را بدانگونه باوامر و نواهی خودش حتى بمنزلت و مرتبتی که ه چیزی را نمیشنود مگر آنچه را که بسماع آن امر فرموده و نمیبیند مگر چیزی را که بدیدار و دیدن آن مأمور گردیده است الخ و بعضى غیر ازین معنی و تعبیر کرده اند.

شیخ احسائی میفرماید و آنچه را که من میفهمم این است که احتمال دو وجه دارد یکی آن است که شارح اولا مذکور داشت و هو جعله غير الاظهر.

دوم این است که حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم محل مشیت یزدانی والسنه اراده سبحانی هستند چنانکه احادیث خودشان دلالت بر این معنی میکند

ص: 176

پس برای ایشان مشیتی و اراده برای نفوس مکرمه خودشان نیست . زیرا که ایشان در آغاز امر نفوس مقدسه خود را بمیرانیدند و ملاحظه و

اعتبارش را ترك نمودند و بهمه جهت مشیت ایشان و اراده ایشان مشیت و اراده خداوند تعالی است.

و چون چنین کردند و از هر حیثیت خود را ندیدند و حق را دیدند پس خداوند متعال هو الفاعل بهمباشد چنانکه میفرماید «و ما رميت اذ رمیت و لكن الله «می» و چنانکه حضرت اميرالمؤمنين علي صلوات الله علیه در شأن ملائکه میفرماید «والقى فيها في هويتها مثاله فاظهر عنها افعاله» وملائکه برای ائمه هدی عليهم السلام مثلی است پس خداوند يتكلم بهم و يفعل ما يشاء بهم ».

پس بنا بر ظاهر امر حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم عمل مینمایند به محبوب و مرضی حضرت باری تعالی است و از ایشان چیزی که بر خلاف اراده ایزدی باشد صادر نمیشود و علی الحقیقه برای خود ایشان اراده نیست بلکه اراده حقیقیه همان اراده خداوند سبحان است یا اینکه ایشان يصدرون عن ارادته و اراده خودشان تابع اراده خداوند منان است بلکه در اراده خدای تعالی اراده ایشان مضمحل است .

و این مسئله از آن روی میباشد که چون ایشان آهنگ مسافرت بحضرت احدیت را نمودند ایشان را بزبان پیغمبر خودش اعلام یا در قلوب منوره ایشان نکت نمود که نجايب حية ومركوبهای مردار شما را به پیشگاه من حامل نتواند شد بلکه حامل شما بدرگاه من نجايب حية ومركوبهای زنده رهوار است و آن نجائبی است که بحملكم الى بلد من مدائن الزلفى الى لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس همان نفوس شما میباشد و القوها يعنى ايتوها في طاعته وقتلها في سبيله.

و چون نفس را بمیرانیدند و نکشتند چه هر مؤمنی را مردنی و کشته شدنی است دیگر برای نفس اراده نیست لاجرم زنده میشود باراده و مشیت پروردگارش پس با این حالت حضرات ائمه اطهار به آنچه پروردگار قهار اراده فرماید

ص: 177

عمل مینمایند .

پس برای ایشان بر حسب معنی اول دو حالت و برحسب معنى ثاني يك حالت است .

و چون این مطلب را بدانستی بدانکه عمل ایشان بموجب اراده حضرت

سبحان در جمیع موجودات و شرعیات جاری است و شرعیات و وجودات آن از حيثيت خلق و رزق و موت و حیات هیچ چیز نباشد جز اینکه ازین انوار ساطعه صلوات الله عليهم ظاهر و لامع گردد لكن ایشان در هر چیزی و هر حالی هیچ نیستند مگر بخواست و قدرت و خلاقیت خلاق متعال و ایشان در فعل او جز صورتی در آینه بالنسبه بشاخص مرآت نباشند .

«و تحسبهم ايقاضاً وهم رقود و نقلبهم ذات اليمين وذات الشمال» و اين حرف و این کلمه در هر چیزی که از ما شنیده باشی ملحوظ است و ما جز بر این معنی اراده نداریم.

مقصود شیخ احسائی ازین اشارت و عبارت این است که اگر در طی کتب من در شأن و مقام ائمه هدى صلوات الله عليهم بياناتی و کلماتی بشنوید و بنگرید که در انظار قاصره وافهام ناقصه شما عجیب و ثقيل يا بمقام غلو و بیرون از شأن ومقام وقدرت واستطاعت و قوت و بضاعت مخلوق نماید مراد ما همین است که در اینجا مذكور وعقيدت ما همان است که در اینجا مكشوف نمودیم فاعل حقیقی و خالق و رازق و قادر مطلق حضرت حق تعالی است و دیگران بتدبیر و تدویر اراده و مشیت هر چه کنند میباشد و از خود دارای هیچ نیستند .

بیداری و خواب و حرکات و سکون و تمامت قوای ظاهریه و باطنیه و صوريه ومعنويه ایشان از اوست «لا يملكون موتاً ولا حياة ولا ضراً و لا نفعاً و لا ارادة ولا سمعاً ولا بصراً ولا تفكراً ولا تعقلا ولا تأملا ولا يوماً ولا يقظة و لا حسناً ولا ادراكاً ولا قدرة ولا اشارة ولا كناية ولا بضاعة ولا استطاعة بل ولا كل

ص: 178

شيء ولا حشراً ولا تشوراً ولا جنة ولا ناراً ولا صراطاً ولا حساباً و لا شفاعة و لا انارة ولا طريقة ولا حقيقة ولا مجازاً ولا علماً ولا قدرة الا بارادة الله و مشيته و قضائه وتقديره جل جلاله و عم نواله وعظم شأنه وسلطانه .

و اما معنی اینکه ائمه اطهار هم الفائزون بكرامته این است که چون خداوند تعالی ایشان را بآن مقدار و آن اندازه بعلت حقیقت اهلیت و شایستگی ایشان بکرامات خاصه خود مکرم داشته که هیچ آفریده از آفریدگان خود را برخوردار نفرموده است لاجرم ایشان بآن فیضهای کامل فائز و کامکار آمدند که هیچ فردی از افراد مخلوق نیامدند و بآن کرامتی که در حضرت یزدان است و طلب میکردند مصر دل گردیدند چنانکه در آنجا که در شرح قول امام علیه السلام المكرمون سخن میرفت اشارت رفت .

راقم حروف گوید در معانی متعدده مختلفه که شیخ احسائی در باب «کنت سمعه الذي يسمع به الى آخره»

و در معنی عاملون بارادته يعنى بما يطابق بارادته و محبته از اقوال علما

بیان نمود و مذکور شد .

معنی دیگر بنظر این بنده حقیر میرسد و آن این است که خداوند تعالی

تعدا المتميت الله یقین است که بجوامع دقایق علوم مخصوصه واحاطه بحقايق حكم خاصه واطلاع بر قایق اسرار مكنونه الهیه خود هیچ مخلوقی را باین خصایص الهیه آگاه نمی فرماید .

و بعبارت دیگر مراد ازین علم که خدای تعالی ایشان را برای آن اختیار فرموده است آن چیزی است که فعل و مشیت آنرا متضمن باشند زیرا که آن علمی که در تحت مشیت داخل نباشد ایشان را احاطه بر آن نیست چنانکه ازین بعد در معنی و اصطفيكم بعلمه نیز مذکور می شود .

یعنی هیچ مخلوقی حتی صادر اول را آن استعداد نیست که بآنچه از شئونات

ص: 179

خاصه الوهيت ومقامات مخصوصه خلاقیت تامه معنویه و بیرون از شأن مخلوق و ممكن وحیز امکان است با واجب یکسان شود چه اگر چنین باشد باید بتعدد آلهه وقدما قائل شد و بطلان و امتناع و محالیت این مسئله چندان مبرهن و مدلل است که حاجت بنگارش و نیازمند بگزارش نیست دلت المصنوعات على وجوب صانعها والموجودات على ثبوت موجدها».

اما در آن علوم وحکم الهی که راجع بایجاد کونیات و کائنات و ممکنات است خواه آنچه تاکنون بحیز وجود رسیده یا بعد ازین خواهد رسید یا بدائی بر حسب حکمتهای الهی حاصل خواهد شد .

و این علم و حکمت برای نظام وقوام و قانون تمام عوالم موجوده وغير موجوده بالفعل وموجود بالمال اگر چه در عالم آخرت هم باشد اختصاص دارد بهر پیغمبری باندازه شأن ابلاغ و تکلیف و وسعت دامنه مکلفین آن عصر و انتظامات امور معاشيه ومعاديه وترقى و تکمیل ایشان در مدارج انسانیت و ادای تکالیف نبوتیه آن پیغمبر و عدم نقصان شئونات اوامر و نواهی اوعطا می شود .

اما چون این عطائی که بجماعت انبیا و رسل و اولیا و اوصیای ایشان میشود چنانکه مکرد بیان نموده ایم بواسطه انوار خاصه و ریاست و سیادت نامه صادر اول که مظهر حقیقی خداوند متعال است و نبوت بدو ختم و ولایت و امامت در ذریه اوست و دین و آئین و کتاب وقانون و آیات نبوت او وجوب متابعت شریعت او و خلفای او تا قیامت باقی است و بر کافه موجودات پیغمبر مطاع و رسول واجب الاتباع است.

و برعایت همین مسئله خلاف او کفر و اطاعت او ايمان وحب او حب خدا و بغض او بغض خدا و رضای او رضای خدا و سخط او سخط خدا و مخالفت با او مخالفت با خدا و موافقت با او موافقت با خداست.

و این خصایص مذکوره در حق هیچ پیغمبری نیست چه تکالیف ابلاغیه و عناصر مأموریت دیگر پیمبران این مقام را ندارد و این معنی بدیهی است که

ص: 180

موافقت با پیغمبر یا مخالفت با آنحضرت هیچ سود و زیانی برای پیغمبر ندارد بلکه سود و زیانش برای جماعت امت و مکلفین است.

اما عطوفت وتفضل وعنایت خداوند متعال با طبقات امم و عموم موجودات باین درجه است که ارتکاب آنچه را که موجب زیان خودشان است اسمش را مخالفت با پیغمبر و ایزد داور میگذارد و اتباع بآنچه موجب سود خود ایشان است نامش را موافقت با پیغمبر و خداوند دادگر می شمارد و علاوه بر این براى هريك ثواب وعقاب و وعد و وعید و بیم و امید و دوزخ و بهشت مقرر میفرماید.

پس نيك بينديش و درجه رحمت وفضل خداوند غنى بالذات حى قادرقيوم فعال بما يريد وقادر على ما يشاء لايزال ولم يزل را نگران که ترا از کتم عدم بعرصه وجود و منصه شهود میرساند و آنهمه ترتیبات و تدریجات از آغاز خلقت تو تا انجام رحلت تو برای تو مقرر میسازد و بهزاران هزارها نعمتهای ظاهری و معنوی برخوردار میگرداند.

وجماعت پیغمبران را از معارج عالیه روحانيه بمراکز دانیه جسمانیه روانه می فرماید تا به تربیت و ترقی و اکمال تو و ارتقای از عالم جسمانیات به عوالم روحانیات و شئونات جلیله انسانیت تا آنجا که «عبدى اطعني حتى اجعلك مثلي» برسانند.

و گوهر عقل را از عالم بالا در تو منزل میدهد و پیغمبران و رسولان و امامانی را که بهیچ وجه با تو مجانس نیستند و لطافت و منزلت ایشان صدهزاران سالها راه از ملائکه و ارواح شریفه برتر است.

و تو را استطاعت دیدار ملائکه و ارواح آسمانی و مخلوقات سمواتی بلکه جن و پری و عموم مستورات و مخفیات که برتر از مسکن تو هستند نیست و معذلك خداوند تعالی این انبیاء عظام را بهیئت و جامه آشکار میسازد که ترا قدرت دیدار و گفتار و رفتار و استدراك از فیوضات باهره و انوار ظاهره لامعه و

ص: 181

بيانات و افادات وعلوم و اخبار ایشان ممکن باشد و هیکل خاکی را با انوار عرشی و افلاکی راهی پدید آید تا بمصالح دنیویه و اخرویه که ارتکاب آن موجب ارتقای به معارج عالیه ملکوت و جبروت و لاهوت حالت ارتباط و اختلاطی حاصل شود .

پس با این بیانات معلوم گشت که حضرت خاتم را يك مقدار معرفتی در شناس خدای متعال هست که از آغاز خلقت و بعبارت ديگر من الازل الى الابد برای هیچ موجودی خواه از فراز عرش اعلی یا تحت الثری صورت نبسته است .

یعنی خداوند تعالی هیچ آفریده را آن روح و نور واستطاعت عطا نفرموده است که بآن حضرت عطا کرده است صادر اول بیش از یکی نتواند بود «الواحد لا يصدر منه الا الواحد»

فرضاً اگر این حضرت هم صادر اول و عقل اول و نور اول وروح اول وموجود اول و مظهر اول نبود دیگری بود و وجود چنین موجودی برذات لايزال لازم بود .

و نیز این پیغمبر را بر حسب شئونات پیغمبری و خاتمیت و رسالت بکافه مردم و هر چه در حیز وجود بوده و هست و خواهد بود علمی عنایت کرده است که تا ابدالاباد بآنچه تمام مخلوقات در امر معاش و معاد حاجتمند هستند جزءاً و کلا دانا و آگاه باشد و در هیچ چیز قاصر نماند.

و چون دارای این معرفت و علم و بصیرت و تکلیف گردید هر چه کند خدای کرده است و آنچه نکند خدای نکرده و هر چه بخواهد و بگوید و رفتار نماید خدای کرده است و آنچه نکند خدای نکرده و نخواهد خدای نخواسته است و مارمیت اذ رميت و لكن الله «می» در رمایه آنحضرت که حرفی و تردیدی نیست.

پس اینکه می فرماید تو رمی نکردی گاهی که تیر افکندی لکن خدای ر می نمود یعنی رمایه تو رمایه خداوندی است کار و کردار و گفتار تو بجمله کار و کردار و گفتار حضرت دادار است و اگر خدای نمیکرد و نمیخواست تو نیز نمیکردی و نمیخواستی حالا که کردی و خواستی پس خدای تعالی کرد

ص: 182

ور خواست .

مثلی برای روشن شدن حقایق خان

برای استدراك پاره عوام مثلی میآوریم و میگوئیم پادشاهی وزیری مقتدر و بی خیانت و با صدق و امانت دارد و علوم و اسراری باندازه مملکت داری و سلطنت سپاری بآن وزیر مکشوف میفرماید و آن وزیر باین علوم و اسرار کار میکند و بدون اینکه بشاه معروض دارد یا اجازه حاصل کند روزی چند فقره اعمال از وی سر ميزند وعزل و نصب ومال ونكال ووصل وانفصال و شغل و انعزال میرساند و پادشاه خبر ندارد .

اما وزیر در هر کاری که می نماید میگوید پادشاه چنین کرد و چنین خواست و چنین فرمود و چون بعرض پادشاه هم برسد جمله را تصدیق و تصویب فرمود و این کردارها و گفتارها موجب تحیر و تعجب حاضران میشود و حال اینکه بمعنی وحاق امر بگذرند هیچ استعجابی ندارد زیرا که شئونات و مقامت صدارت همین که باندازه صاحب علوم ومقاصد و مكنونات و مطويات ضمير و مخفيات اسرار سلطنتی باشد که مقاصد پادشاه را در حفظ نظام و قوام سلطنت بطور کامل که قاصر نگردد بجای بیاورد و در مصالح مملکتی فاقد چیزی که موجب نقصان میشود .

و این علم و بصیرت و محرمیت و عرفان باسرار سلطنتی را هيچيك از خدام وعمال پیشگاه سلطنت ندارندچه اگر آنها هم داشته باشند شريك بسیار می شود و در نظم امور بواسطه اختلاف آراء اختلال حاصل میگردد .

پس این اعتبارات و اطلاعات و اختیارات و مظهریت وزیر اعظم بجمله برای نظم وقوام امور مملکت وسلطنت است چنانکه اگر آن صدر اعظم معزول و آن دیگری بصدارت بنشیند تمام این شئونات و مراتب و اختیارات تامه ومحرمیت باسرار بدو راجع و از وزیر سابق سلب می شود .

چنانکه جماعت ائمه یا انبیاء عظام علیهم السلام چون ازین جهان بدیگر جهان

ص: 183

راه برگیرند و دایع و علوم خود را با وصی و جای نشین خود سازند و او را بآنچه خود مأمور ومسئول و منصوب بودند بر گمارند .

اما با همه این اختیارات وزیر و اختصاصات او از میانه اعیان دولت و مقربان در گاه پادشاه و علم بامور و اسرار پادشاه به آن است که بتمام اسرار و علوم سلطنتی عالم و خبیر باشد بلکه بقدری که از لوازم مملکت داری و حفظ مراتب سلطنت و قدرت و استیلای سلطنت و تربیت مهام دولت و نظام کشور و لشکر است از جانب پادشاه بدو افاضه میشود.

اما بسا چیزها و اسرار و تدابیر هست که مخصوص شخص خود پادشاه است مثلا شاید پادشاه را رنجشی از وزیر یا اقارب و بستگان و خواص دوستان او و افعال و اعمال وطغيان وعصیان و کثرت طمع و غرضی که برای وزیر و کسان بتازه حادث شده است و پادشاه خلع وقمع و تبدیل وعزل واخذ وجريمه او پاکسان او باشد یا اسراری داشته باشد که وزیر مخالف آن باشد و اگر بداند در بطلان او میکوشد.

مثلا پادشاه با فلان چاکر پیشگاه توجهی مخصوص دارد و مایل به ترقی و ارتفاع درجه و منصب او است اما وزیر را با آن شخص عنادی قدیمی است و پادشاه بر این حال واقف است و میداند وزیر در این کار با پادشاه همراه نیست و حتی الامکان در صدد تخریب خواهد بود.

البته این خیال خود را از وزیر مخفی میدارد تا ترتیب آن را بدهد و ظاهر سازد یا اینکه پادشاه پاره خیالات دارد اما اهتمام زیاد در انجام آن ندارد شد شد نشد نشد یا بعضی اندیشه ها و اسرار دیگر دارد که با خواص محارم خود در میان می گذارد .

اما چون راجع بمهام دولتی و نظام مملکتی نیست وزیر را آگاه نمی سازد و این حال اقتدار تام وزیر بهیچوجه از شئونات سلطنت نمی کاهد بلکه بر عظمت وحينيات وشکوه و جلال پادشاه می افزاید و نیز نادانستن وزیر تمام اسرار وعلوم

ص: 184

پادشاه را از مراتب شئونات وزارت و قدرت او در انتظام امر دولت نمی زداید زیرا که خارج از تقاضای شأن وزارت و صدارت و نظم مملکت وسلطنت و اعمال راجعه بوزارت است .

اما اگر در آنچه از تکالیف وزارتی و نظام مملکتی و امور سیاستی است ازوی واقتدار وی کاسته گردد البته نظام از مملکت و قوام از سلطنت بر میخیزد و توسطی در امور وشفاعتی در کار بنماید و پادشاه نپذیرد البته در ارکان قدرت و پیشرفت او تزلزل افتد و چاکران دربار در امر او تردید نمایند .

و در این وقت اگر پادشاه این مخالفت را متعمداً کرده است معلوم میشود بعزل او دل نهاده است و مقربان درگاه احساس مینمایند و منتظر احکام سلطنتی هستند و روز تا روز از اقتدارات او و الطاف پادشاه کاسته میشود تا بناگاه سوط سطوت و لطمات قهر پادشاهی او را در می سپارد.

و اگر متعمداً و از راه عدم اعتماد پادشاه نبوده است و این امر از مصدر

قدرت سلطنت بدون مبغوضیت وزیر بوده است بر پادشاه لازم میشود که در حق وزیر به الطافی بیرون از عادت مبادرت فرماید تا رفع تردید و شبهت وضعف حال وزارت و از استیلای او کاسته نشود.

اما چون در حضرت علام الغيوب این شبهات و تردیدات را راهی نیست کسانیکه در حضر در حضرتش مقرب و دارای مراتب امر و نهی و نفوذ در امور مخلوق میشوند هرگز تغییری در شئونات و مراتب و تکالیف ایشان ظاهر نمی شود و همیشه بريك منوال بلكه بر ارتفاع مقدار و مدارج و معارج خود و ازدیاد آن میگذرانند.

و اگر گاهی آیات قهاریت یزدانی و عظمت و جلال سبحانی ایشان را فرو

میگیرد برای این است که ایشان اگر چه بصورت ظاهر مانند بشر نمایشگر هستند لكن آبشخوری دیگر و جولانگاهی دیگر دارند که بشر را راهی بآن نیست و وجودات ایشان را انوار وارواح و اسراری است که دیگران را نیست .

ص: 185

و باین سبب افعال و اطوار و اخلاقی از ایشان نمایان میشود که جنس بشر را لیاقت و استعداد آن نیست و اگر این جماعت را از ظلمه عهد و سلاطین و جباران زمین ستمی نرسد و بقتل و آزاری دچار نشوند تمام مردم ایشان را بخدائی بستایند .

چنانکه با اینکه این حالات و آیاتی را که در خور بشر است در ایشان می بینند معد معذلك به الهیت ایشان اعتقاد میجویند و این پیغمبران و ائمه گرامی چنانکه خود می فرمایند ومات من مات منا وليس بمیت» بر حسب ظاهر وصورت نمیمردند و شهید نمی شدند و رنجور و بیمار و ضعیف القوی نمی گردیدند چگونه مقام ایشان را از ربوبیت و معبودیت فرود می معبودیت فرود می آوردند .

این است که خداوند تعالی در پاره آیات قرآنی باین مسئله عبودیت ایشان و ربوبیت خود و مربوبیت ایشان و قهاریت خود و مقهوریت ایشان و بقای خود و فنای کل موجودات اشارت و میفرماید :

«انك ميت و انهم ميتون - انك لاتهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء - من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه - ولو تقول علينا بعض الاقاويل لأخذنا منه اليمين - و وجدك يتيماً فاوى ووجدك عائلا فاغنى - الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك و رفعنا لك ذكرك - وما كنت بدعاً من الرسل».

و هم چنین آیاتی که در حق انبیای سلف وارد است که محتاج باشارت نیست این بدیهی است که در قالب بشری بصفات بشری هستند میخورند و می آشامند و در جسم ترقی دارند و پیر میشوند و رنجوری و بیماری دارند و این قالب جسمانی بشری را فرد میگذارند و میمیرند اما جسم ایشان را خاک نمی خورد و پوسیده و به فرسوده و تابود نمیگردد .

و هم چنین چون هیچ عملی و حرکتی و اراده برای ایشان نیست که مطابق اراده و مشیت الهی نباشد لاجرم میفرماید تو کسی را که دوست بداری هدایت نميکني لكن خدای تعالی هدایت میفرماید هر کس را میخواهد.

ص: 186

و این معنی بدیهی است که یکی از شئونات عالیه وتكاليف مشخصه انبیا و اوصیای عظام صلوات الله عليهم هدایت گمراهان و منافقان و معاندان است بلکه شغل و منصب ایشان است تا چه رسد بآنکه او را دوست بدارند و حال اینکه کسی را دوست بدارند هدایتش واجب میشود و اگر او را هدایت نفرمایند در حق او ظلم شده و احقاق حق بمن له الحق جاری نگردیده است .

زیرا که تاکسی سعادتمند و با حسن عاقبت و صفای باطن نباشد چگونه بوب پیغمبر میشود خصوصاً حضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه وآله وسلم میشود و تا کسی دوست پیغمبر نباشد محبوب او نمیشود و دوست او دوست خدا و دشمن او دشمن خداوند است چگونه چنین کسی را پیغمبر هدایت نميفرمايد.

پس معنی این است که هر کس را که خدای بخواهد تو هدایت میکنی و نخواهد نمیکنی چنانکه مثلا پادشاهی با وزیری مقتدر ومحرم و دولت خواه و پادشاه شناس و صادق و امین و دانشمند و بصير ومحب خود که او را بر تمام کارها . اقتدار و اختیار تامه داده است .

چون کاری بکند بگوید تو این کار را نکردی بلکه من کردم تا بر سایر چاکران معلوم فرماید که ارتباط و اتحاد این پادشاه و وزیر بآن درجه رسیده است که هر دو در حکم یکتن باشند و هر چه شاه کند وزیر کرده است و هر چه وزیر کند شاه کرده است هر کس اطاعت شاه را نماید اطاعت وزیر کی اطاعت شاه را نماید اطاعت وزیر را نموده و است و هر کس اطاعت وزیر را نماید مطیع شاه است و هم چنین مخالفت با هر يك مخالفت با هر دو میباشد.

(ما یکی روحیم اندر دو بدن) و ازین است که شاه نسبت بچنین وزیر میفرماید وزیر چشم من است گوش من است دست من است هوش من است .

و هم چنین یکی از مشاغل خاصه وواجبه ثابته محبو به رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و سایر انبیای عظام و اولیای فخام علیهم السلام شفاعت است حتی شفیعه یوم الدین از

ص: 187

القاب شريفه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا صلوات الله عليه است.

و این مقام که عبارت از احقاق حق بمن له الحق میباشد بجایی میرسد که امير المؤمنين صلوات الله علیه با قاتل خود میفرماید (غم مخور فردا شفیع تومنم) .

ملة و خداوند تعالی با رسول خدای میفرماید «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين» و کدام رحمت از شفاعت و احقاق حق برتر است و البته پیغمبر در باره کفار و مشركين و معاندین دین مبین شفاعت نمیفرماید و شفاعت در حق این گروه افکندن در عذاب دوزخ است و شفاعت در حق دیگران جای دادن در بهشت و برخورداری از مثوبات دائمیه است.

پس خداوند تعالی از نخست این اذن را بدو داده است و آن حضرت بدون اذن و اجازت شفاعت نمیفرماید و اذن عبارت ازین است که بر حسب افاضات علوم ربانیه از بدایت خلقت هر مخلوقی از شقاوت و سعادت و معصیت و اطاعت هر کسی با خبر است.

و شفاعت او این است که بهشتی را به بهشت و دوزخی را بدوزخ فرستد و عاصیان را که غیر از کفار و مشركان و اعداء الله واعداى دین الله باشند بمكافات و مجازات لازمه تصفیه فرموده نقطه سیاه معصیت از جبین ایشان پاك و به بهشت اندر آرد .

و البته کسی که وکیل کارخانه یزدانی و کفیل امور هر دو جهانی است آنچه کند از روی علم و بصیرت باشد و چگونه شفاعت كسيكه عالماً بصيراً خبيراً شفاعتی نماید بدون اذن خدای خواهد بود بلکه چنان است که ذات مقدس این شفاعت را کرده باشد .

واگر خدای شفاعت او را مقبول ندارد علامت این است که شفیع در امر شفاعت عالم وبصير و مقبول الشفاعه نبوده است و این امر مخالف شئونات و علوم خاصه ربانيه خاتم الرسل است و هم چنین رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم ابلاغ اوامر و نواهی و تعلم در احکام وحدود الهی و هدایت خلق است و کتاب خدای به زبان

ص: 188

مبارکش جاری شده است «وما ينطق عن الهوى بل هووحی یوحی» هر چه بگوید وحی و گفته خداوند است .

و هرگز سخنی بر خلاف این نمی گوید و نمیتواند برلسان مبارکش جاری بشود و هر چه بخدای نسبت بدهد عین صدق است و معنی این است که شأن صدق ابلاغ احکام و کلمات الهی که بآن حضرت اختصاص دارد بدرجه ای است که اگر يك كلمه يا يك حرف يا يك نسبتی که دروغ باشد از دهان این پیغمبر بیرون بیاید و نمی آید و نخواهد آمد مکافاتش چنین و چنان است .

و آنحضرت در تمام عمر آنچه لازم بود بفرمود و جز بخواست خدا و اراده او تفوه نمیفرمود و ازین است که مخالفت با چنین پیغمبر مخالفت با حی داور شمرده میشود و اگر در تمام اوقات زندگانی خود يك حرف از دهان مبارکش بدون اراده خدای بیرون می آمد صاحب این مقام واختصاص نمیشد .

واگر بر حوادث تمام عوالم امکان که خدای خلق فرموده چه در ارضین و چه در سموات و چه در عوالمی که برتر از عرش است و نامش قندیل است و چه در عوالمی که در تحت الثری است و معيار ومقدار و مخلوقات و شماره آنرا جز خدای نمیداند خواه در این جهان یا در دیگر عالمها و جهانها یا دنیا یا آخرت یا برازخ ومدارك ديگر و غيرها است بجزئیات و کلیات و کیفیات و کمیات آن حاضر و عالم وشاهد و ناظر وحاكم ووكيل ودليل ومختار و قيوم وامین و امیر و ثابت و مستدام و بی آغاز و بی انجام نباشند چگونه بر بالین هر مولودی و بر فراز سرو قبر ولحد هر مرده در هر عالمی حاضر و ناظر میشوند.

و اگر خودشان در همان روز که در عالم ظاهر متولد شدند سابقه دیگر نمیداشتند چگونه بر تمام موالید اولین باخبرند و اگر خود ایشان چون دیگران بمیرند چگونه برسر هر مرده و قبر او حاضرند.

و اگر دارای علم غیب واحاطه بر تمام موجودات علويه وسفلية من حيث

ص: 189

المجموع نباشند چگونه اگر در آنی درصد عالم و جهان کسی متولد یا یکی متوفی شود عالم بر آن هستند و بآنچه او را باید تلقین نمود میفرمایند و مشرك را از مؤمن و مسلمان را از کافر میشناسند و حكم هر يك را بر حسب باطن او میفرمایند و سرنوشت هر مولودی را میدانند و از بدایت عمر تا نهایت عمرش را خبر میدهند.

پس هر چه کنند چون از روی علم است خدای کرده است پس اراده ایشان اراده خدای با مضمحل در اراده خدای است چه خواهد بود ایشان را اراده جز اراده خدای و خدای را اراده جز اراده ایشان نیست دیگر اضمحلال را چه معنی و راه است .

و در این معنی دفاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به ويبصر به، كه مذكور شد يك معنی دیگر بخاطر میرسد و آن این است که این کلمه دلالت بر بقای ابدی و دوام سرمدی مینماید .

زیرا که خدای تعالی میفرماید چون بنده را بواسطه نوافل دوست بدارم گوش و چشم او را که بآن میبیند و میشنود مقامی در بقا و دوام و عدم زوال باو عطا میکنم که من خود آن هستم.

و این بدیهی است که برای خداوند تعالی نهایتی و بدایتی نیست پس مقام بنده هم که از عبادت و نوافل محبوب خدای بشود باینجا برسد و بخدای منسوب گردد هرگز زوال وفنا در وی راه نکند و نیز این چشم را هرگز خطائی در دیدار و آن گوش را خطائی در شنوائی و دست را خطائی در کردار نمودار نمی شود و باطن و ظاهر امور و اسرار و اشخاص و کیفیات عقاید باطنیه و ظاهریه ایشان بروی مخفی نمیماند.

و اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید «أنا ذات الله أنا جنب الله أنا عين الله أنا يد الله أنا لسان الله الى آخره» برای این است که بدانند آنچه او میکند و میگوید و می شنود و میبیند و مظهریت او دلالت مینماید همه از خداست و بهیچوجه لا وسهو ونسياني وكذب و بهتانی در آن و آنچه مخلوق از خالق خود میخواهند

ص: 190

خدای قادر قاهر علیم حکیم بولی خود عطا فرموده است و ولی خدا چنان مستغرق در بحار معارف الهیه است که جز از از هیچ چیز نمیجوید و نمی خواهد و آنچه بخواهد حق خواهد و آنچه کند و گوید و بنماید حق کرده و گفته و خواسته و نموده است .

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند *** آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم

پس حقیقت ایشان و نفوس ایشان و ذوات ایشان و ارواح و انوار اسرار و شئونات ایشان غیر از سایر طبقات مخلوق است حق در عین پیدائی ناپدید و در عین نزدیکی بعید و در عین نمایش از همه پوشیده است.

و ایشان آلات افعال ومظاهر حضرت لا يزال هستند و چون از خود و همه چیز برستند بحق پیوستند و نایب خاص حق و ولی مطلق کشتند و به نیروی حق بر همه چیز نیرومند شدند.

اما جنبشها و نمایشها و کاهشها و فزایشها و قدرت تا بآنجا که میفرماید «هو نحن ونحن هو وأنا خالق السموات والارض» همه از حق است:

نور حس را نور حق تزئین بود *** معنى نور على نور این بود

نور حسی میکشد سوی تری *** نور حقی می کشد سوی علا

ساعتی کافر کند صدیق را *** ساعتی زاهد کند زندیق را

میدرد میدوزد این خیاط لو *** میدهد می سوزد این نقاط کو

چون ز خود دستی همه برهان شدی *** چون که گفتی بنده ام سلطان شدی

ص: 191

چون بگیری سخت آن توفیق هوست *** در تو هر قوت که آید جذب اوست

ما رمیت اذ رمیت راست دان *** هر چه دارد جان بود از جان جان

ما رميت اذ رمیت از نسبت است *** نفی و اثبات است و هر دو مثبت است

ما رمیت اذ رمت خوانده *** ليك جسمی در تجزی مانده

این همه دردها و بی خبریها و دوریها همه از تجزی است و برای آنکس که خود را کسی بداند و کسی بشمارد و دارای قدرت و استطاعتی بداند این مصیبتها وارد است و آنکس که بر خلاف این باشد همه چیز میشود و همه چیز اوست :

ما رميت اذ رمیت احمد بده است *** دیدن او دیدن خالق شده است

حق مراو را برگزید از انس وجان *** رحمة للعالمينش خواند از آن

خدمت او خدمت حق کردن است *** روز دیدن دیدن این روزن است

مدحت و تسبیح او تسبیح حق *** میوه میروید زعین این طبق

دو مگوی و دو مدان و دو مخوان *** بنده را در خواجه خود محو

خواجه هم در نور خواجه آفرین *** فانی است و مرده و مات و دفین

چون جدا بینی زحق این خواجه را *** کم کنی هم متن و همه دیباجه را

فردى ما جفتی ما نز هوا است *** جان ما چون مهره در دست خداست

از همه اوهام و تصویرات دور *** نور نور نور خود خود خود

وازین است که سیدالمرسلین علیه السلام میفرماید «من رآنی فقد رای الله»:

هر که مرا دید خدا را بدید *** هر که مرا جست خدا را بجست

و ازین است که امیرالمؤمنين صلوات الله عليه چنانکه مولوی معنوی در

ص: 192

مثنوی در قصه آن مبارز که حکایتی مشهور است میگوید :

از علی آموز اخلاص عمل *** شير حق را دان منزه از دغل

و از زبان مبارز می گوید :

اي علي که جمله عقل و دیده *** شمه بر کو از آنچه دیده

تیغ حلمت جان ما را چاك كرد *** آب علمت خاك ما را پاك كرد

باز گو دانم که این اسرار هوست *** ز آنکه بی شمشیر کشتن کار اوست

باز گو ای باز عرش خوش شکار *** تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراك غيب آموخته *** چشمهای حاضران بر دوخته

عالم این هیجده هزار است و فزون *** هر نظر را نیست این هجده زبون

راز بگشا ای علی مرتضی *** ای پس از سوء القضا حسن القضا

از تو بر من تافت چون داری نهان *** میفشانی نور چون مه بی نشان

چون توئی باب آن مدینه علم را *** چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب *** تا رسند از تو قشور اندر لباب

باز باش ای باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما له كفوا احد

چون اصرار مبارز از تأمل علی علیه السلام هو سبب آن که شمشیر بر آهیخت و به قتل او بنشست و از سینهاش برخاست زیاد شد و بعجز ولا به علت تأخیر را بخواست و عرض کرد:

در محل قهر این رحمت ز چیست *** اژدها را دست دادن کار کیست

در شجاعت شير ربانیستی *** در مروت خود که داند کیستی

گفت من تیغ از پی حق می زنم *** بنده حقم نه مأمور تنم

شیر حقم نیستم شير هوا *** فعل من بر دين من باشد گوا

من چو تیغم پر گهرهای وصال *** زنده گردانم به کشته در قتال

سایه ام من کدخدایم آفتاب *** حاجبم من نیستم او را حجاب

خون نپوشد گوهر تیغ مرا *** باد از جا کی برد میغ مرا

ص: 193

کوهم و هستی من بنیاد اوست *** ور شوم چون کاه بادم باد اوست

جز بیاد او نجنبد میل من *** نیست جز عشق سر خيل من

خشم بر شاهان شه و ما را غلام *** خشم را من بسته ام زیر لگام

تيغ حلمم کردن خصمم زده است *** خشم حق بر من چور حمت آمده است

غرق بودم گرچه سقفم شد خراب *** روضه گشتم گرچه هستم بو تراب

چون در آمد دشمنم اندر غزا *** تیغ را دیدم نهان کردم سزا

تا احب الله آید نام من *** تا که ابغض الله آید گام من

تا که اعطا الله آید جود من *** تا که امسك لله بود من

بخل من الله عطا الله بس *** جمله الله ام نيم من آن كس

و آنچه الله میکنم تقلید نیست *** نیست تخییل و گمان جز دید نیست

ز اجتهاد و از تحری رسته ام *** آستین بر دامن حق بسته ام

تا آنجا در جواب گبر میفرماید:

ليك بی غم شو شفیع تو منم *** خواجه روحم نه مملوك تنم

پیش من این تن ندارد قیمتی *** بی تن خویشم فتى ابن الفتى

آنکه او تن را بدینسان پی کند *** حرص میری و خلافت کی کند

ز آن بظاهر کو شداندر جاه وحكم *** تا امیران را نماید راه و حکم

تا بیاراید بهر تن جامه *** تا نویسد او بهر کس نامه

تا امیری را دهد جان دگر *** تا دهد نخل خلافت را ثمر

میری او بینی اندر آن جهان *** فکرت پنهانیت گردد عیان

و در این بیتهای اخیر کنایات و اشاراتی است که اهل خبرت و بصارت پوشیده نیست ترجمه آن :

ای پس از سوء القضا حسن است *** فکر را جولان کشائی با فضا است

ص: 194

پس هر کس هر گونه عقل و هوش و بصیرت و فراست و درایت و نباهتی دارد از ایشان است زیرا که هیچکس نمیتواند ادای نوافل کند و مانند ایشان بسبب طاعات ونوافل بحضرت حق تقرب جوید.

وسایر مخلوق اگر قابل تقرب باشند بایشان تقرب بیابند یعنی هر کسی باندازه لیاقت فطرت و استعداد سجیت و سعادت فطرت میتواند بدستیاری اطاعت و نوافل و عبادت باین ارواح مکرمه و آیات مفخمه راه یابد و تقرب جوید و هرکس بایشان تقرب یافت چنان است که بحضرت پروردگار تقرب یافته باشد .

و چون حالت تقرب او صمیمی گردید از جانب ایشان بخطاب «کنت سمعك الذى به يسمع و بصرك الذى به تبصر و يدك الذي به يبطش» مخاطب و مباهی میشود.

و چنان است که بخطاب الهی و فیوضات نامتناهی فایز شده باشد چه آن گونه تقرب بخالق که باعث ادراك آن مقام است بفرد کامل منتهی می شود که عبارت از حضرت خاتم الانبياء و اوصیای او صلوات الله عليهم است و ما سوى الله را هر فیض وفوز ومقام و رتبتي حاصل شود جز بواسطه ایشان و امداد و اراده و اشاره و اجازه ایشان ممكن نيست والله تعالى اعلم .

«قال علیه السلام اصطفيكم بعلمه و ارتضيكم لغيبه»

برگزیده است شما را بعلم خودش یعنی دانسته است که شما قابل برگزیدن هستید بر گزیده است و شما را انتخاب نموده است از جهت اسرار خود یا از جهت اموری که غایبند از خلایق که شما بآن وعد و وعید کنید مانند بهشت و دوزخ و ثواب وعقاب و امثال اینها یا برای اخبار بمغیبات تا معجزه شما باشد یا برای همه این مذکورات چنانکه واقع است .

و این ترجمه که مذکور شد از مجلسی اول اعلی الله مقامه است .

شیخ احسانی میگوید شارح می نویسد «اصطفيكم بعلمه يعنى عالماً باتكم

ص: 195

اهل الاصطفاء يا بسبب اینکه شما را مخزن علوم گردانیده است «قال الله تعالی عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً إلا من ارتضى من رسول».

و در اخبار کثیره چنانکه این بنده نیز بآن اشارت کرده است وارد است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم ممن ارتضاه لغیبه میباشد و هر علمی که او را بود بما واصل شد با اینکه ممکن است که در رسول تعمیم بدهیم بحیثیتی که شامل ایشان گردد چنانکه این معنی از اخبار دیگر نمایشگر می شود .

و اخبار ایشان بمغیبات از آفتاب فروزان نماینده تر است و ممکن است که مراد بغيب اسرار الهیه یا اعم از آن باشد و در این صورت معنی قول آنحضرت «و اختارکم لسره» که می آید برای تأکید یا تخصیص بعد از تعمیم باشد.

شیخ احسانی می فرماید ظاهر این است که معنی در «اصطفا کم بعلمه» که این باء بعلمه برای استعانة در مثل این کلام باشد و مراد این خواهد بود که «انه اطلع على جميع خلقه على معنى ما تقدم في بيان قوله المصطفون وهو بكل شيء عليم».

پس خداوند تعالی بر تمامت آفریدگان خود مطلع شد و نظر اختیار بیفکند و بهمه چیز علماً احاطه فرمود فاختار منهم الصفوة بعد تمييزهم فقد اصطفى محمد و آله صلی الله علیه وآله وسلم عن علمه منه بهم حيث انفردوا عن التماثل و التشاكل بجميع ذلك كله قولنا اصطفاهم بحقيقة ما هم أهله».

و مطابق نسخه که لعلمه بجای بعلمه بالام ضبط کرده اند معنی این است که خدای تعالی اختیار فرمود ایشان که حاملان علم خدای باشند تا احکام الهی را بمخلوق خدای برسانند یا حافظان علم خدائی باشند چه دیگران را قدرت این گونه حفظ نیست.

و مراد از علم آن چیزی است که فعل و مشیت خداوندی بتضمن در آورده باشد زیرا که آن علمی را که در تحت مشیت داخل نکرده باشد ایشان بر احاطه ندارند و خدای تعالی ایشان را برای آن علم برگزیده نفر موده باشد.

ص: 196

چنانکه خدای متعال میفرماید «و لا يحيطون بشيء من علمه إلا بما شاء وسع كرسيه السموات والارض».

شیخ احسائی میگوید در اینجا خفیه ایست که سابقاً بآن اشارت کرده ایم و در اینجا نیز تکرار اشارت میشود و آن این است که علم ذاتی خدای عالم همان ذات کبریای اوست و آن علم ذاتی در این مقام متبادر نمی شود و لا يراد ما سواه سبحانه، یعنی مخصوص بواجب الوجود است و بس .

هیچ آفریده را من الازل الى الابد بآن راهی و دانشی و استعداد دانشی نیست «فكله قد دخل تحت المشيئة في الامكان او في الاكوان» و مراد در اینجا معنی دوم است و هم چنین در آیه شریفه مذکوره .

واما اول گاهی داخل در اکوان فيما لایزال میشود و گاهی نمی شود و این امر بسبب این است که ممکنات وان كانت يطلق عليها الامكان لذاته في تقسيمهم نزد جماعت متکلمین و گروه مشائین در آنجا که میگویند که معقولات پنج است :

یکی واجب لذاته که عبارت خداوند سبحان باشد.

دوم واجب لغيره است و آن عبارت از معلول عند وجود علة التامه است .

سوم ممتنع الوجود لذاته است که عبارت از شريك حضرت باری تعالى عما يشركون باشد.

چهارم ممتنع الوجود لغیره است که عبارت از معلول عند عدم علته است . پنجم ممكن الوجود لذاته است و نمی گویند ممکن الوجود لغيره است زیرا که این جماعت متکلمین و مشائین اگر چنین سخن کنند لكان يلزمهم عندهم على ما يفهمون که اگر ممکن لغیره باشد هر آینه قبل از فعل این غیر یا واجب خواهد بود و غیر او را ممکن کردانیده است و یا ممتنع بوده است و این غیر او را ممکن نموده است .

ص: 197

و با این حالت پس واجب واجب و ممتنع ممتنع نخواهد بود لاجرم بر جز امکان ذاتی اطلاق نمی نمایند تا برای ایشان امکان ذاتی و ممتنع لازم نيايد ولكن مثل همین نیز ایشان را لازم میآید و آن این است که وقتی که ممکن بوده باشد ممکن لذاته ازین بیرون نیست که این ممکن لذاته یا قبل از آنکه ایجاد گردد شیء بوده است یا شیء نبوده است .

پس اگر قبل از وجود یافتنش چیزی بوده است پس چنین ممکن اذاته قدیم خواهد بود و ایجادش ممکن نمی باشد زیرا که بسبب ایجاد تغییر پیدا میکند و در قدیم تغییری نیست.

و اگرشی نبوده است یعنی قبل از ایجادش چیزی نبوده است «فهو بايجاده ممكن الوجود لغیره» خواهد بود زیرا که قبل از ایجادش در جمیع مراتب وجود مذکوریتی برای آن نبوده است .

پس واجب چنان می شود که بگویند تقسیم بحق این است که آنچه را اطلاق مشیت بر آن می شود يعنى بالذات وبالغير دو چیز باشند یکی واجب لذاته که ذات والا صفات ایزد متعال است و دیگر ممکن لغیره که عبارت از ماسوی واجب تعالی است.

اما واجب بغيره وممتنع لغيره همانا هر دو از اقسام ممکن اند که مکرر مذکور نموده ایم اگر طالبی بدانجا رجوع كن.

واما آنچه ممتنع الوجود لذاته میخوانند اصلا هیچ نیست و داخل در این تقسیم نمی شود والا چنین خواهد بود که گاهی که نزد تو پنج در هم باشد لاغیر صحیح نیست که بگوئى «ان الذى عندى خمسة لان" الذي عندك لا يتناهى لكنه ليس بموجود عندك الا خمسة » .

و این مضحك تر در قول و اعتقاد است و اگر شیء باشد البته از اقسام ممکن خواهد بود و اگر ممکن ممكنا لذاته باشد لما كان شيئاً بالله بلكه آن شيء بذاته است .

ص: 198

پس اگر بگوئی «انه شیء بالله حين وجد» می گویم و پیش از آن که وجود يابد اكر شيئاً بالله باشد لازم است همان را که گفتیم انه ممکن بغیره و اگر بنفسه شی باشد چنین چیزی قدیم خواهد بود چنانکه سابقاً گفتیم.

واگر چیزی نباشد اصلا این همان باشد که ما گفتیم لکن میگوئیم «انه ليس بشيء اصلا فامكنه في الامكان الراجح فهو ممكن بغیره امکاناً راجحاً» و پس از آتش حله وجودش بپوشانید و هى في قبضته تعالی پس ابقای آن بر آن و سلبش از آن متساوی خواهند بود و این همان امکان متساوی است که ما جایزش مینامیم «فان سلبها عنه لم يخرج عن الامكان الراجح».

پس هر چه در امکان راجح باشد بر آن احاطه ندارند و هر چه را وجودش را خوانند باشد داخل در امکان جایز میباشد و ایشان بر آن احاطه دارند پس گاهی که خدای تعالی میفرمايد و لا يحيطون بشيء من علمه مراد بأن علم ممكن راجح الوجود است.

و قول خداى تعالى إلا بما شاء» اراده میشود بآن آنچه ایجاد فرموده است آن را چه این در امکان جایز داخل میشود .

و بیان دلیل حکمی آن این که خداوند سبحان پیغمبر خود صلی الله علیه وآله وسلم را فرمان داد که از کردگار وهاب فزونی علم را خواستار آید پس فرمود «وقل رب زدنی علماً» بگو ای پروردگار من بیفزای مرا علم .

و هیچ شکی و ریبی در آن نیست که آن حضرت از خدای تعالی مسئلت نمیفرماید مگر چیزی را که نزد خودش نباشد و آن چیزی که نزد آن حضرت نیست «ليس هو العلم الحق الواجب الذى هو ذاته تعالى بل هو ممكن و ليس مشاء ايضاً» زیرا که بر مشاء احاطه دارند.

و ايضاً حضرات ائمه علیهم السلام همیشه بمدد خداوند تعالی در علوم خود و در بقای خودشان نیازمند هستند و هرگز از مدد سبحانی مستغنی نمی باشند و خدای

ص: 199

قادر عالم همیشه بآنچه نهایتی برای آن نیست ایشان را مدد میفرماید و ایشان را بآنچه نزد ایشان و دارای آن میباشند مدد نمیکند بلکه بآنچه نزد ایشان نیست ایشان را امداد میفرماید.

و حاصل مطلب این است که خداوند تعالی ایشان را برای آنچه خواسته است از علم خود برگزیده است .

و این مسئله ان شاء الله تعالی ظاهر است و این بیان موافق آن نسخه ایست که لعلمه با لام نوشته شده است .

و اما اگر بر طبق پاره نسخ که بعلمه با باء موحده نوشته اند چنانکه در این نسخه که بدست اندر است بعلمه با باء مرقوم است.

جايز است ان يكون المراد بالعلم الذى في الراجح والذى في الجايز .

«و اما الذى هو فليس في ذاته اصطفاء ولا مصطفی» چه این مقامی است در خلق وهو معنى فعلى واما ذات بحت واجب «فائما هو هو لاغیر» و بیان پاره از آنچه واصل شده است بایشان در ذیل بیان قول امام علیه السلام وارتضاكم لغيبه خواهد آمد پس میگویم ارتضاء بمعنی اختیاری است خاص يعني «ان الشيء قد يكون مختاراً لامر ولم يرتض لذاته و لا يكون مرتضى الا مختاراً» .

پس این ارتضا در این صورت بمعنى اصطفاء واختيار است و در این فقره شریفه اشارت است باین قول خدای تعالی «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً الأ من ارتضى من رسول» تا آخر آیه شریفه .

و بنابر این تفسیر حرف من بیانیه است و معنی چنین خواهد بود که خداوند سبحان برمیگزیند از پیغمبران خودش هر کس را که خود میخواهد برای تحمل آنچه میخواهد از غیبش باینکه او را اهل و شایسته این مقام و این تحمل می بیند و خدای تعالی ندیده است او را مگر بسبب حقیقت آنچه او اهل آن است .

و این حال بدینگونه صورت نمی بندد مگر بعلت محبت خدای تعالی با آن رسول و محمد صلی الله علیه وآله وسلم از تمامت آفریدگان بدارائی این مقام و این منزلت جاوید

ص: 200

ارتسام شایسته تر و سزاوارتر است و لذا استعظم الله ما هو عليه في ذاته .

پس فرمود «وانك لعلى خلق عظيم» و چون خداوند تعالی برگزیده داشت آن حضرت را برای عبودیت و پرستش خود بسبب صدق آنحضرت و اختیار فرمود آن حضرت را برای رسالت خودش بواسطه صدق و راستی آن حضرت برگزیده ساخت این پیغمبر گرامی را برای تحمل ما يشاء من غيبه و آنچه خدای برسول خود تعلیم فرمود رسولخدای نیز به علي وذريه طيبينش صلوات الله عليهم بیاموخت و مرتضی و مجتبی از رسول را به علي علیه السلام تأویل کرده اند .

و از امام رضا علیه السلام در کتاب خرایج راوندی مروی است که فرمود «فرسول الله عندالله مرتضى و نحن ورثة ذلك الرسول الذى اطلعه على ما يشاء من غيبه فعلمنا ما كان وما يكون الى يوم القيمة».

معلوم باد شیخ احسائی در این مقام بعضی بیانات میفرماید که بجمله مطابق با اخبار كثيره معتبره و معتقدات علمای امامیه رضوان الله تعالى عليهم است و چون مکرر باین گونه مطالب اشارت رفته است حاجت به اعادت تمام آن مسطورات نیست .

و از جمله این است که میگوید آنچه علماء اعلام عليه الرحمة مذكور فرموده اند که ائمه طاهرین علیهم السلام عالم بغیب نیستند با مذکورات ما منافي نيست اگر در مقاصد هم اختلاف باشد چه علمای اعلام منکر آن نیستند که حضرات معصومين صلوات الله عليهم باشياء كثيره از غيب خبر داده اند جز اینکه علما میگویند این اخبار از غیب بواسطۀ آن وحی است که در خصوص اشیائی به رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم شده و رسول خدای بامر خداوند تعالی بائمه هدى عليهم السلام بیاموخته است .

وما ميگوئيم بموجب همین کلام و این عقیدت و موجب آن علومی که ایشان راست بر حسب وراثت از جد خودشان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و بموجب علم ایشان است.

ص: 201

بقرآن بالتمام وفيه تبيان كل شيء و تفصيل كل شيء اما این مطلب از اغیار مستور است و خدای تعالی برای رسول الله و آل اطهارش صلوات الله عليهم مكشوف فرموده است .

و نیز اسم اکبر نزد ائمه علیهم السلام است و بواسطه این اسم اعظم هر چه را بخواهند میدانند چنانکه در احادیث خودشان مذکور فرموده اند.

و بهر تقدیر حضرات معصومین علیهم السلام تمام آنچه را که میدانند اگر چه در جزئیات هم باشد جز بتعليم خداوند متعال نیست .

لا جرم هر وقت بگویند ایشان عالم بغيب من ذاتهم نیستند حق و صحیح است .

و هر گاه بگویند رسولخدای از جانب خدای بسياري از غیب و اسرار پوشیده را بایشان تعلیم فرمود حق است .

واگر بگویند خدای بایشان بیاموخت مقرون بحق است و اگر بگویند

للعمل اسم اکبر بایشان آموز کاری نمود و ایشان را بر آنچه میخواهند بدانند از آن علومی که غیر از ایشان بر آن مطلع نیست قادر گردانید فهو حق .

و چون بگویند خداوند سبحان جماعت ملائکه و جان را مسخر ایشان

فرمود که در هر چه بخواهند خدمتگزار ایشان باشند و علوم آنچه را که از ایشان غایب گردیده و مشاهد نیست بایشان حمل نمایند مقرون بحق و راستی است .

واگر بگویند خداوند تعالی نوشته است برای ایشان در قرآن و در مصحف فاطمه علیها السلام و در جامعه و در جفر و در غابر و در مزبود بلکه در جمیع افراد اشیاء و در عالم و در انفس آنچه را که از علم خودخواست موافق حق و درستی است و در تمام این ترتیبات و بیانات اخبار شریفه خودشان وارد و ادله عقول منیره بر آن مدل است .

راقم حروف گوید شیخ احسائی بجهاتی که خود میدانسته در این بیانات که راجع به شؤن وعلوم ائمه علیهم السلام و جلالت قدر و قدرت ایشان از جانب خداوند سبحان و رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم می باشد بر طریقی که خاص و عام باندازه مدارك و

ص: 202

افهام خود تصدیق مینمایند سخن کرده است و گرنه چنانکه سابقاً اشارت رفته خداوند تعالی بآن علومی که ذاتی خدای نیست ایشان را بواسطه رسول خدا آگاه داشته است.

مگر نه آن است که میفرمایند مائیم اسماء حسنی و مائیم قرآن ناطق و مائيم عالم بما كان وما يكون وملائكه به تسبیح و تهلیل ما خدای را تسبیح و تهلیل نمودند و از انوار لامعه ما موجود شدند و معلم جبرئیل مائیم و قاسم بهشت و دوزخ مائیم .

اگر علوم ایشان بر همه چیز باطناً و ظاهراً در هر زمان و مکانی احاطه نداشته باشد چگونه قاسم جنت و نار میشوند و مؤمن را از فاجر ونیکو کردار را از بدکردار در تمام مدت روز گار فرق میگذارند.

اگر در معنی همین قاسم جنت و نار بودن و عالم باحوال ناس و افعال و اعمال ونيات باطنیه و عقاید ایشان در تمام مدت عمر از آغاز خلقت مخلوق تا قیام قیامت و شناختن هر کسی را وافعال اورا و استحقاق ومكافات و مجازات او را دانستن تأمل نمایند میدانند معنی و مقام علوم و معارف ائمه طاهرين صلوات الله علیهم اجمعین از آن اشرف و برتر است که تمام ملائکه و انس و جن احصای آنرا توانند کرد یا ملائکه را آن طاقت و استعداد باشد که از آنچه ایشان بر آن عالم نیستند یا از ایشان غایب مانده بایشان حمل نمایند .

یا در صورتیکه ایشان مختار و قادر بر آن باشند که هر چه بخواهند بدانند خواهند دانست و آنی بر آید که نخواهند بدانند و از شرف علم و دانستن غفلت بجویند هر چه رسولخدای میداند بدستیاری وحی خداوندی و افاضات فيوضات سبحانی است و آنچه ایشان میدانند تعلیم آنحضرت و خداوند متعال است .

هر کس در کنار دریائی بیکران که هر چه بیاشامد کم نشود تشنه بماند و آب نطلبد بر خودش ستم کرده است و اگر بخواهد و دریا بخل نماید بصفت بخل

ص: 203

موصوف میشود و بر تشنه ظلم کرده است .

ودر مبدء فيض فياض مطلق بخل وظلم نیست و تشنه علم را هرگز سیرابی و بحار علوم ربانی هرگز کسر و نقصان نباشد بلکه هر چه بچشاند و برساند و ببخشد فزون تر میگردد .

پس در این صورت چگونه میشود تشنه کامان زلال دریای لایزال آنی بگذرد که آب نخواهند و فزونی نطلبند یا آن دریا از تشنگی ایشان بی خبر و از افاضت غافل بماند چنانکه مذکور شد خداوند تعالی دائماً ابدالاباد بایشان امداد علم میفرماید .

چه اگر این افاضات تامه الهية بآن مقدار که مسطور شد آنی انفصال

یابد از درجات و شئونات کارفرمایان عوالم امکان کاسته ومقاصد الهی در مدارك معالم نامتناهی خلقت در عهده اجمال و حیز اهمال نا تمام میماند .

بالجمله شیخ احسائی بعد از پاره بیانات میگوید در این قول خدای تعالی «و احاط بما لديهم و احصى كل شيء عددا» تنبیهی و تصریحی است بر اینکه خداوند متعال آنچه از علوم غيبة وغيوب خود برای ائمه اطهار صلوات الله عليهم آشکار فرموده است در دست قدرت و در تصرف خودش میباشد و از ملک خدای خارج نیست و تصدیق مینماید بر این امر و حقیقت اینکه لا يعلمه غیره این قول خداى تعالى «قل لا يعلم من في السموات والارض الغيب الا الله» واينكه لا يعلمه احداً الا باذنه بلکه حضرات معصومین سلام الله تعالى عالم بآن هستند گاهی که خدای بایشان تعلیم آنرا بفرماید قائم به قیام صدور هو المالك لما املكهم القادر على ما اقدرهم عليه.

و پس ازین بیان دانسته باش که مراد بغیب آن چیزی است که از حس پوشیده ماند و چون گفته شود غیب الله مراد از پاره چیزهایی است که از پاره مخلوقات خدای یا از تمامت ایشان پوشیده باشد و گرنه هیچ غایبه و پوشیده در حضرت خدای پوشیده نباشد و در پیشگاه آفریننده هور و ماه و سپید و سیاه

ص: 204

غیب و پوشیده موجود نیست .

اما برای مخلوق خالق علام الغيوب غیب و شهادت و پوشیده و آشکار موجود است و بسا هست و بسا میشود در مکانی نزد بعضی غیب و نزد بعضی دیگر شهادت و لایح است و گاهی باشد که نزد تمام مخلوقات غیب است .

و مراد در اینجا همان معنی و مقام اول است پس آن غیبی را که خدای تعالی برای این انوار ساطعه صلوات الله علیهم بر گزیده است همانا نزد غیر ایشان پوشیده وغیب است اما نزد خود ایشان شهادت است.

یعنی در حضرت خدای تعالی هیچ غیبی و مکتومی نیست و تمام موجودات «جزء و كلا علوياً وسفلياً من التخوم الادنى الى العروش الاعلى و ما تحتها و ما فوقها وما بينهما و من جميع الجهات و السماة» در حضرت عالم بصیر خبیرش آشکار است .

پس نمیتوان گفت در حضرت پروردگار غیبی است و ازین مقام که گذشت برای غیب اقسام و مراتبی است بعضی از آن مراتب است که بس عالی است و علم آن مخصوص بذات علام الغیوب است و هیچ مخلوقی را شأن وحد واستعداد علم به آن را حتی انبیای عظام و اولیای فخام علیهم السلام و ملائکه مقربین و ساکنان عرش برین را این علم نیست .

وازین حد که تجاوز نمود پاره غیوب هست که خداوند تعالی مخلوق خود را بر آن آگاه ساخته است و پاره دیگر است که بیاره مخلوقات خود بر حسب استعدادات و درجات ایشان عنایت کرده است و نزد ایشان شهادت و آشکارا باشد و نزد دیگران غیب و پنهان و این غیب که برای دیگران غیب است نزد دیگران شهادت است.

وغیبی دیگر است که بسیار پوشیده و مکتوم و از تمام ماسوی الله پوشیده است و خدای تعالی این زمره مخلوق خاص خود را که عبارت از صادر اول و ائمه

ص: 205

طاهرين صلوات الله عليهم اختصاص داده است و احدی را در این امر شريك ايشان نساخته است پس بسا غیب باشد که از د انبیای عظام غیب شمرده میشود و در حضرت ایشان شهادت نام کرده می آید .

پس علم ایشان باین غیب علم احاطه و عیان است نه علم اخبار اگر چه بعلم اخبار نیز شهادت صدق مینماید نزد کسیکه عالم بآن باشد هر چند نزد کسیکه عالم بآن نیست غیب است و ثانی آن غیبی است که نزد همه خلق است و آن چیزی 1 ولت معا . است که داخل در حیز امکان گردیده و مشیت بر آن احاطه کرده باشد اما تعلق مشیت به آن از روی تعلق تکوین نبوده باشد.

و این امری است که تناهی و پایان ندارد و ابدالا بدین فنا و زوالی نیابد و این همان خزاین الهیه است که هرگز فانی نشود و از کثرت انفاق و بخشش تصور و نقصانی در آن نرود و خداوند عز و جل هر چه بخواهد ازین خزاین می بخشد.

پس آنچه بزدان کریم در اوقات انفاق و امکنه آن از آن اتفاق میفرماید نازل میگرداند از غیب بآن بیوت و صاحبان بیوتی که یزدان متعال این صاحبان بيوت صلوات الله علیهم را برای غیب خود برگزیده است و فرو می فرستد از ابواب این بیوت مبار که هر چه را که بخواهد و این مخزون بر دو قسم است برخی محتوم است و بعضی موقوف است .

اما آنچه را که از آن محتوم است تغییر پذیر نیست «و هو كون ما كان فانه لا يمكن بعد ان كان ان لا يكون» چنانکه بآن اشارت رفت .

وقی دیگر تغییرش ممکن است «ولكنه وعد الا يغيره» وخداى تعالى خلف میعاد نمی فرماید چنانکه در محتوم خیر میفرماید «فلا كفران السعيه و انا له الكاتبون ».

و در محتوم شر میفرماید «و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة والناس اجمعين» و این محتوم را اگر خدای بخواهد تغییر میدهد و محو میگرداند .

ص: 206

وموقوف مشروط است باین معنی اگر چنین حاصل شود چنین میشود واگر این شرط بعمل آید چنین و چنان خواهد بود و شرط همان سبب است.

و اما این مانع گاهی در غیب و شهادت و گاهی در غیب است و در شهادت نیست چه اگر در شهادت موجود شود در غیب نیز موجود میگردد اما عکس آن لازم نیست یعنی لازم نیست که اگر در غیب موجود آید در عالم شهادت هم موجود شود.

نا پس هر وقت مقتضی موجود شود اگر مانع از آن هم موجود شود پس اگر اعتدال داشته باشند فهو الموقوف كما ذكر و اگر یکی ازین دو ترجیح پیدا نمایند فالحكم له .

و چون مقتضی موجود و مانع مفقود گردد پس اگر در غیب و شهادت هر دو مفقود آید وجودش حتمی باشد پس اگر قوابلش تمام آید موجود میشود و علم آن بحضرات معصومین صلوات الله عليهم واصل می شود .

زیرا که این علمی است که خدای تعالی خواسته است و اگر در حال انتظار باشد در حکمت جایز است اخبار بآن لاجرم خبر داده میشود بآن از جهت حتم و بناچار باید بشود مگر اینکه پیش از کونیت آن در صفحه ثانیه از لوح باشد که یکی عبارت از محفوظ و صفحه دیگر عبارت از محو و اثبات است.

و این علم و خبر در خدمت حضرات معصومین صلوات الله عليهم اجمعین است ومنه ما كان ومنه ما يكون يعنى علم بما كان وعلم بما يكون است و بسوی این قسم اشارت فرموده اند ایشان در اخباری که داده اند که میفرمایند «ان عندنا علم ما كان وما يكون الى يوم القيمة» واكر مانع درغیب خاصه مفقود شود جایز است در حکمت اخبار آن .

پس خبر میدهند بآن بدون اینکه حتماً باشد و این خبر گاهی ظاهر میشود و گاهی نمیشود و فایده اینگونه اخبار غیر حتمیه که گاهی صورت ظاهری پیدا

ص: 207

میکند و گاهی نمیکند با اینکه خدای تعالی تکذیب خود و تکذیب انبیای خود و تكذيب رسل خود و تکذیب اولیای خود و تكذيب حجج خود را نمیفرماید همان اظهار توحد بخلق وامر و استقلال بملك وان نمودن خلق است بسوی اعتقاد به بداء زیرا که خدای تعالی را عبادتی افضل از بداء نشده است یعنی اثبات بداء را برای یزدان تعالی.

و این گونه مطلب را برای حجج خداوندی جایز میباشد اخبار بآن لكن نه بر سبيل حتم «بل عليهم أن يعرفوا من لا يعرف ان الله يفعل ما يشاء و انّه يمحو ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب».

و باین جهت حضرات معصومین سلام الله تعالى عليهم کلامی فرموده اند که تقریباً باین معنی است که هر وقت ما خبر بدهیم شما را بچیزی پس اگر چنان باشد که ما گفته ایم بگوئید صدق الله ورسوله و اگر برخلاف آن باشد همچنان بگوئید صدق الله ورسوله توجروا مرتين وليس عليهم ان يعرفوا من لا يعرف هذا في خصوص الواقعة.

زیرا که این حال موجب شك در تصديق حضرات ائمه طاهرین علیهم السلام می شود نزد بیشتر مردمان و آنوقت لازم میشود بر حضرات معصومین تقول و سخن را به خدای منسوب داشتن چه خداوند تعالی در هر واقعه اخبار بآن را فرمان نداده است .

و اگر چه گاهی باین امر اجازت داده است كما في وعد موسى علیه السلام بين

ثلاثين و اربعين في معرض التقرير والهداية والبيان و گاهی لازم میشود از بیان خلاف المقصود من الاخبار و در این قسم گاهی میشود که در عالم شهادت مانعش موجود میشود مثل صدقه در دفع بلاء مبرم یعنی آن بلائی که ارم في الغيب لعدم المانع هناك والدعا في رد البلاء وقد أبرم ابراماً كذالك وكبعض الافعال بل كل الطاعات و تفصیل این مسئله مطول است.

راقم کلمات گوید در این مطالب و دقایق مذکوره اگرچه در مقامات مکرره

ص: 208

در طی این کتب مبار که اشارات مفصله و بیانات وافیه شده است و آنچه اکنون از این مبانی و معانی مرقومه بنظر میرسد این است که شاید یکی از دقایق این باشد که اولا در حضرت عالم مطلق و بصیر خبیر که لا يخفى عليه شيء في السموات والارض ويعلم خائنة الأعين وما في القلوب والارحام .

و امثال آن بطوری که اشارت رفت غیبی نیست و همه چیز در حضرتش آشکارا و مشهود است اگر غیب و پوشیده است برای مخلوق است و ازین مقام الوهیت ارتسام که مخصوصاً بذات واجب الوجود اختصاص دارد .

تا آنجا که بواسطه عظمت علم لایتناهی الهی میفرماید علم خدا کبریای اوست بگذریم آن علومی که خدای تعالی برای نظام آفرینش و معرفت الهی و آن حکمت های نامتناهی که هیچکس جز خودش بر آن اطلاع و آگاهی ندارد که در حق صادر اول و خلفای اولازم دانسته و استعداد حفظ و ضبط و خرج آن را بایشان عطا فرموده است یا بهر پیغمبری و خلیفه پیغمبری در هر باندازه ادای تکالیف نبوتی او عنایت کرده است.

و بعلاوه ایشان را برای قوت کار و تصدیق مكلفين عصر به نبوت وتبلیغات ایشان دارای معاجیز و کرامات و خوارق عاداتی که از قدرت و حد بشر خارج است فرموده است.

و این شخص منبی بواسطه آن علوم فاخره ومعجزات باهره و تفوقات قاهره بيك اندازه بزرگی از ابنای بشر امتیاز یافته اند که موجب استعجاب وتحير و سرگشتگی امت شده اند تا بدرجه که در حق پاره از ایشان قائل بالوهیت شده اند زیرا که اظهارات وصفات واخلاقيات وترقيات وتفوقات ایشان را برتر از حوصله و استعداد بشر دانسته اند .

و چون اگر خداوند بیچند و چون ایشان را دارای این اوصاف الهی اتصاف و اخلاق و آداب افزون از حد بش نمیفرمود مطاع و واجب الاتباع وحكمران ظاهر و باطنی نوع بشر نمیشدند و آن مقاصد و منایای یزدانی تماماً جانب ظهور

ص: 209

و انجام نمیگرفت .

واگر مسئله بدا و نقض و ابرام را پیش نمی آورد خلق جهان برالهیت ایشان متفق ويك زبان میشد و اگر بدا را بذات کبریای خود نسبت نمیداد و در اخباری که ایشان میدادند گاهی اتفاق و گاهی اختلاف روی میداد اخبار ایشان را بر سبیل اتفاقیات می شمردند و گاهی مقرون بصحت و گاهی مقرون بكذب میخواندند و اخبار ایشان و خودشان را مثل سایر مخبرین و اخبار آنها می انگاشتند و واجب الاطاعة و الانقياد نمیخواندند و اعتنائی نمی ورزیدند و ایشان را از سایر بشر ممتاز نمی شمردند و آنچه اراده و مشیت لم یزلی علاقه گرفته بود جانب ظهور نمی گرفت .

و اگر خداوند تعالی نسبت بداء را بذات مقدس کبریای خودش بدهد چون مراتب عظمت و ابهت و شئونات عاليه الهیه از آن برتر و بزرگتر است که غباری بر اذيال قدرت وغلبه وفهاريتش بنشیند و کسی را قدرت چون و چرا باشد بلکه همه را برسبیل تقاضای حکمت و مصلحت شمارند و جسارتی دیگر که مخالف جلالت و عظمت نمی نمایند.

لاجرم فرمود هر پیغمبری که فرستاده شد مأمور بقبول و اعتراف به بداء گردید تا در اخبار ایشان گاهی اختلافی پیدا شود یا وجود خارجی پیدا نکند و آنوقت نه ایشان را خدا بخوانند نه اخبار آنها را یاوه شمارند بلکه حتميات ایشان را حتماً مقرون بوقوع بخوانند و تکذیب نکنند .

و اگر در غیر حتمیات بلکه گاهی در حتمیات هم بوقوع آن علم نیابند ایشان را کاذب نگویند پس این مأموریت انبیاء در اعتراف بداء نسبت بحضرت کبریا برای این است که مردمان را ثابت گردد که اختیار امور مطلقاً در قبضه اقتدار حضرت پروردگار است و ما سوی را هیچ اقتدار و اختیاری جز به اراده الهی نیست.

ص: 210

و اخباری که از ساحت انبیاء و خلفا و اولیای ایشان ظاهر میشود اگر خدای را در آن بدائی برسد مقرون بصدق و راستی است و اگر بدانی هم حاصل شود همچنان ایشان را منسوب بكذب نباید داشت و خدای و رسول را باید صادق خواند .

و اگر مقرون بصدق نشده است بر حسب تقاضای حکمت و مصلحت بوده است وازین بیانات معلوم می شود که خدای را از روی حقیقت بدائی نیست زیراکه بداء برای کسی است که در امور باسرها علم کامل نداشته باشد و مصالح و مفاسد بروی پوشیده باشد و در حضرت علام الغیوب اینگونه حالات وصفات راهی نیست .

و هم چنین انبیاء و رسل وخلفا وحجج الهیه در آنچه راجع بنظام عالم و بقای بنی آدم و صلاح امم ومعارف الهیه و ترقی اصناف مخلوقات و کمال آنها و امور معاشيه ومعاديه آنها واظهار نبوت و ابلاغ احكام الهيه است البته عالم وبصير و به اوایل و اواسط و اواخر و جزئیات و کلیات آن خبیر و حاکم هستند .

و اگر در آنچه میدانند و حکم میفرمایند بدائی حاصل شود و برخلاف علم و حکم ایشان باشد از درجات نبوت و شئونات ولایتیه ایشان کاسته و موجب ضعف عقاید وعدم اطاعت وانقياد خلق میشود و ایشان را با دیگران یکسان شمارند و صادق و مصدق نخوانند.

چنانکه چون حضرت عیسی علیه السلام خبر از مرك آن جوان داد و نمرد از تصدق و رد قضای مبرم یا مار در میان پشته هیزم خبر دادند پس بر آن نیز بودند و این حال که در حالات و اخبار پیغمبران سلف پدیدار میگشت در دوره خاتم الانبیاء که بر جنس تمام مخلوقات علويه وسفليه وسمواتيه وارضيه و حالات ایشان عالم بود و رسالت عمومیه داشت و خلفای راشدین و ائمه طاهرین صلوات الله عليهم آن حضرت كه از يك نور بودند و حرام و حلال ايشان وقوانين ایشان تا قیامت باقی است که ظاهر میگشت .

ص: 211

چه مخالف شئونات نبونیه و ولایتیه و احاطه نامه ایشان است و همان حاجتمندی ایشان و ابدان بشر نمای ایشان بمأكولات و مشروبات و ملبوسات و مشمومات ومنكوحات ومر کو بات و بیداری و خفتن و مردن و حرکت و سکون و رنجوری و صحت و امثال آن که از شئونات بشریت است برای اثبات امکان ایشان و وجوب خالق ايشان كافي است.

چنانکه در ذیل احوال حضرت سجاد علیه السلام و آیه شریفه «لولا يمحو ما يشاء ويثبت لاخبر تكم بماكان و ما يكون الى يوم القيمة» بياني مبسوط مرقوم شده است که دلالت بر علم آن حضرت بیداء است.

و اكنون مثالی می آوریم و میگوئیم اگر پادشاهی را وزیر بزرك و مختار و با اقتدار و محرم بتمام امور مملکتیه باشد و نزد مردم بدرجة معرفي شده باشد که او را نفس نفیس شخص پادشاه و عالم باسرار پادشاه بدانند و او را از همه جهت معرض و مطلوب پادشاه و بر تمام مقربان در گاه مقدم و مختار و احکامش را واجب الاطاعه وعين احکام سلطنت بخوانند .

واطاعت او را اطاعت سلطان و مخالفتش را مخالفت سلطان وسبب قهر وسخط پادشاه شمارند و این وزیر جامع الجهات يك روز بگوید فردا پادشاه بقلان سفر رهسپر یا بفلان اقدام اهتمام دارد و این خبر را بدون اگر و گویا و شاید بگوید وبر طريق حتم اظهار نماید و آنوقت مقرون بوقوع وصحت نگردد و یکی دو دفعه یا سه دفعه بدینگونه با حاضران خبر بدهد و از تردید پادشاه اطلاع ندهد جز این است که پس از چند روزی از وقر ووقع و شئونات واقتدارات و اختیارات او چنان کاسته و عقاید مردمان در شئونات و اعتبارات اوچنان متزلزل میشود که او را واجب الاطاعة ندانند و امر و نهی اورا محل اعتنا نشمارند .

و باین سبب در نظام امور جمهور وسرحدات وثغور ومهام مملكتى انقلاب افتد و احکام و اوامر معطل و بلا اجراء بماند و منتظر عزل و نکال آن وزیر خواهند شد .

ص: 212

ازین است که عادت سلاطین و خلفا و فرمانگزاران ممالک بر این رفته است که وزیر و پیشکار بزرگ و رئيس مملکت را كه بآهنگ عزل و زوال او هستند تا آخرین ساعت بحال قدرت و اختیارات نامه اش باقی گذارند و بخواب خرگوشش بدارند تا فسادی در کار عباد و بلاد روی ندهد و مردمان را در حق او تغییر عقیدت نشود و حال اینکه پادشاه نیز از جنس بشر و شایسته سهو وترديد وشك و ريبو جهل و غفلت و بی خبری از حالات و کیفیات آتیه است و بسا باشد از نخست در نصب آن وزیر خبیر نبوده است یا در عزل او بخطا رفته است .

اما این حالات و کیفیات و ترديدات و تشكيكات را در حضرت الهی که عالم بعلوم غیر متناهی و گذشته و آینده است چه راهی و ارتباطی است و باین جهت که در صفات الهیه خود میفرماید «لا يشغله شأن عن شأن» .

ازین است که میفرماید اگر بر خلاف آنچه ما گفتیم باشد بگوئید خدای ورسول خدای راست فرمودند تا دو دفعه اجر و مزد بیابید یعنی شما حکمتش را نمیدانید و اگر بگوئید ما بدروغ خبری داده ایم چنان است که بگوئید خدای ورسول خدای براستی خبر نداده اند .

و این کفر و شقاق است چه ما هر چه بگوئیم و خبر بدهیم از جانب ایشان است و اگر يك وقتی موقع ظهور نیابد حکمتی و مصلحتی در بروز آن است و موکول بوقت و زمان خود خواهد بود و چون واقع شده تصدیق نمائید و بقوت ایمان تکذیب نکنید دارای دو اجر خواهید بود فتدبر وافهم والله اعلم .

«قال علیه السلام و أختاركم لسره واجتبيكم بقدرته».

و اختیار فرموده است شمارا از جهت اسرار خود و بر گزیده است شما را و به برترین کمالات رسانیده است بقدرت خود .

شیخ احسائی میگوید شارح می نویسد «و اختار کم لسره» برای تأکید تا تخصیص بعد از تعمیم است و اجتبا كم بقدرته اشارت بعلو رتبت اجتبا و برگزیده

ص: 213

داشتن است باین معنی که این امر جلیل و اجتبای عالی جز بسبب قدرت خداوند قدیر صورت پذیر نمیشود و اگر چه کل امور و مهام بقدرت ایزد علام سمت ظهور ورتبت ارتسام میگیرد یا بواسطه اظهار قدرت خداوند قادر است .

شیخ احسائی میفرماید در مجمع البحرین مینویسد سر" با مهمله مکسوره و مهمله مشدده آن چیزی است که مکتوم و پوشیده است.

وازین قبیل است که گفته میشود «هذا من سر" آل محمد صلى الله عليه و آله» یعنی از آن مکتومات آل محمد صلوات الله تعالى علیهم است که برای هر کسی ظاهر نمیشود.

میگوید پاره از شراح این حدیث شریف گفته اند که سر آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم صعب مستصعب است .

پاره از آنرا ملائکه و پیغمبران میدانند و این همان سری است که بدستیاری وحی بایشان میرسد .

و بعضی از آن را ایشان خودشان میدانند و بر زبان هیچ مخلوقی غیر از ایشان جریان نمیگیرد و این آن سری است که بلا واسطه بایشان میرسد یعنی بدون واسطه وحی و این همان سر است که از برکت و شرافت آن آثار و آیات ربوبیت از ایشان نمودار میشود و از دیدار این حالات عجیبه جماعت مبطلان در شك دريب می افتند و عارفون رستگار و کامکار میگردند.

يعنى مبطلون حمل بر الوهیت ایشان مینمایند و عارفان که با عقل رفیع و فهم منبع هستند بر کمال خلوص ایشان در عبودیت واطاعت وصفوت نیست نسبت بحضرت احدیت و کثرت عظمت و قدرت خالق بریت مینمایند.

لا جرم آن جماعت باین سبب در خود ایشان بواسطه انکار و غلو و افراط کافر شوند و آن جماعت که با دیده بینش و متابعت نمط اوسط هستند فایز و برخوردار میگردند.

و مراد بآن سری که بآن دانا هستند این است که حضرات معصومین

ص: 214

صلوات الله عليهم اجمعين حجتهای خداوندی میباشند بر جمیع مخلوقات ایزدی از انس و جن و ملائکه وسایر حیوانات بلکه معادن ونباتات و سایر جمادات باین معنی که خداوند تعالی احتجاج میفرماید بایشان بر تمامت آفریدگان خودش .

«فما يريد منهم ما كلفهم به من احكام التشريعات والوجودات تسبيح الاسباب بافعالها و المسببات بانفعالاتها و الرياح بهفيفها و المياه بجريانها والمطر بورقه و والبرق بلمعانه و الرعد ترجله» .

چنانکه اخبار نیز بر این وارد است که این رعد و برق از امر امیرالمؤمنین علیه السلام است .

و هم چنین در امثال آن و در حدیث «ان حديثنا صعب مستصعب» و اقسام روایتی که در آن رسیده است شرح میدهد و چون این بنده در کتاب احوال حضرت باقر علیه السلام بشرح و بسط نگاشته ام بتجدید اشارت حاجت نیست و برای مزید میمنت باین خبر کفایت میجوید .

حضرت صادق علیه السلام با مفضل بن عمر فرمود «ان الله تبارك و تعالى توحد بملكه فعرف عباده نفسه ثم فوض اليهم أمره وأباح لهم جنته».

«فمن أراد الله ان يطهر قلبه من الجن والانس عرفه ولايتنا ومن أراد أن

يطمس على قلبه امسك عنه معرفتنا».

بدرستيكه يزدان تبارك و تعالی در ملک و پادشاهی خود متوحد است یعنی بود و هیچ نبود و شریکی و انبازی برای او نیست و نخواهد بود پس خویشتن را به بندگان خود بشناخت یعنی ما را بیافرید و بندگان خود را بدستیاری ما بطرق معرفت هدایت فرمود پس از آن امر خود را بسوی ایشان مفوض ساخت و بهشت خود را برای ایشان مباح گردانید.

پس آن کس را که خدای بخواهد قلبش را از جماعت انس و جن مطهر و پاك گرداند اورا بولايت ما عارف میسازد و آن کس را که خواهد قلبش را

ص: 215

مطموس و دلش را کور گرداند معرفت و شناسائی ما را بر قلبش امساک می فرماید.

بعد از آن فرمود ای مفضل سوگند با خدای آدم مستوجب آن نگشت که خداوند او را بدست قدرت خودش خلق فرماید و از روح خودش دروی بدمد مگر بواسطه ولايت علي علیه السلام و تكلم نفرمود خداوند تعالی با موسی تکلم فرمودنی مكر بسبب ولايت علي علیه السلام و بپای نداشت خدای تعالی عیسی بن مریم را آیت مگر بعلت خضوع او به علي علیه السلام.

پس از آن حضرت صادق صلوات الله عليهم فرمود «اجمل الأمر ما استأهل خلق من خلق الله النظر اليه إلا بالعبودية لنا» خلاصه و اجمال امر يا جميل ترین و لطیف ترین مطالب این است که هیچ آفریده از آفرینش ومخلوق خدا شایسته آن نگشت که نظر رحمت بدو شود مگر بسبب اطاعت و خضوع و بندگی و انقیاد در اوامر و نواهی ما .

و این حال بر دو قسم است يك قسمش را جماعت انبیاء و مرسلین و اوصیاء و ملائکه علیهم السلام و شیعیان ایشان میدانند و بآموزگاری و تعلیم آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم مر ایشان را بالاقبال عليهم على جهة الانبساط و العموم حمل آنرا مینمایند و باین واسطه قلوب ایشان روشن میگردد و اسرار الهی را بآن مقدار که اقدار برای ایشان جریان گرفته میدانند چنانکه آفتاب بر زمین میتابد و روشنایی آن گسترده و منبسط میگردد و بقاع و رقاع را فروغ میبخشد علی قدر قوابلها .

و قسمی دیگر است که احدی از ایشان عالم بآن نیست مگر بدستیاری اقبالی خاص و تعلیمی خاص که غیر از آن باشد که بر حسب اشراق وانبساط اولی یا غیر از آنچه از وجود تشریعی است میباشد بلکه از برکت عنایتی سابق وخاتمتي لاحق است .

و این حال مثل اطلاع یافتن شخصی از ایشان است بر معرفت منزلة بين المنزلتين در امر قدر است چه این حال و مقام و مقال از آن جمله ایست که حضرات معصومين صلوات الله عليهم نص و تصریح فرموده اند که این امر را جز عالم یاکسی

ص: 216

که عالم بدو تعلیم فرموده باشد نمی داند .

شیخ احسائی میگوید در ایام اقبال و توجهی که مرا بود خوابی عجیب بدیدم و ملخص آن خواب این است که من در عالم رؤیا چنان نگران شدم که گویا در بیابانی پهناور بقدر مد نظر اندرم و آن صحرا به ضیائی منورتر از فروغ خورشید فروخان فروغنده است چنانکه از شدت درخش و فروز فروغ دیده را تاب دیدار چیزی نیست و صدائی را بشنیدم که مرا مخاطب ساخته و از هر شش جهت بلسان واحد بجانب منبعث گردیده است و چنان احساس و دریافت می نمایم که تمام اندام و هیکل شنونده و گوش نیوش است و تنها گوش را بشنیدن آن اختصاص نیست و در حال انبعاث آن فهم را نمی کنم که چیست زیرا که هر حرفي از آن را بر من استدارتي مانند كرة و من برای آن قطب میباشم.

و چون آن بانك انقطاع گرفت معنایش را بفهمیدم و بر خویشتن بسى بزرك شمردم زیرا که من در آن اندازه که از خویشتن و شایستگی خود شناسایی داشتم خود را سزاوار چنین حال و منزلت نمیدانستم.

پس از آن نگران شدم که آن گوینده شخصی نورانی بود که در هوا ایستاده وارتفاع مكانش تقریباً سی اندازه قامت بود و از شدت صفاتش بدان همی میرسید که از دیدارم ناپدیدار آید و او بچشم خود در من نگران بود.

و من این خواب را بقدر مدت شش ماه مکتوم داشتم و با هیچکس باز نگفتم و از آن پس شبی پیغمبر معظم صلی الله علیه وآله وسلم در خواب بدیدم و پرسیدم از متکلم یعنی از آن کس که از این پیش در عالم رؤیای سابقه تکلم نمود .

فرمود آن متكلم منم عرض كردم اى سيد من همانا من بنفس خود عالم هستم و هم تو مرا میدانی که من مستحق و سزاوار آن خطاب باین معنی و شایسته آن نیستم پس بچه چیز شایسته این امر شدم.

فرمود بغير سبب بود همانا مأمور شدم که اینگونه بگویم عرض کردم

ص: 217

مأمور شدی که در شأن من چنین بفرمائی.

فرمود بلى ومأمور شدم که بگویم فلان شخص از اهل بهشت است و این مردی که بآن اشارت فرمود شیعی بود اما مردی جاهل و بی معرفت بود .

پیغمبر فرمود و مأمور شدم که بگویم عبدالله غویدری از اهل بهشت است.

و چنان بود که این مردی را که فرمود از اهل جنت است از اهل سنت و عشار وحکمران برمحله بود و هرگز خیر و نیکی از طرف او بهیچکس نرسید جز اینکه در این محله که وی حکومت داشت جماعتی از سادات اعزاء جای داشتند و این شخص سنى كمرك چی حکم گزار در تعظیم و تکریم این سادات جلیل القدر بسیار میکوشید و نسبت بایشان خدمتگزار و کلمات ایشان را مصدق و شنوا بود .

عرض کردم ای سید من عبدالله غویدری از اهل جنت است یعنی چگونه مردی سنتی وعشار و حکمران شایسته بهشت جاویدان میباشد فرمود «لا تغتر في ان ظاهره خبيث فانه يرجع الينا ولو عند خروج روحه».

بدان فریفته و گول مخور که ظاهر این مرد خبیث مینماید چه این شخص بحضرت ما بازگشت میگیرد اگر چه در هنگام جان سپاری او باشد.

و از تقدیرات الهی چنان بود که طایفه از مردم شیعی که از اهل قطیف بودند با طایفه بادیه نشین که شیعه نبودند قتال دادند و این شخص حکمران با جماعتی از مردم آن محله که در تحت حکومت او بودند بیاری آنانکه از مردم بودند بیرون تاختند و این مرد شهید گشت.

و این خبر را با جماعتی باز گفتم مردی از شیعیان که در میان او و عبدالله مذكور صداقت واختصاصی بود گفت عبدالله غویدری شیعه بود گفتم معاذالله که او شیعه باشد گفت آری سوگند با خدای شیعه میباشد و از تشیع او جز خداوند تعالی آگاه نیست .

و من ملخص این خواب را در این مقام ثبت نمودم .

ص: 218

شیخ احسائی بعد از نگارش این رؤیا میفرماید پس در این معنی تدبر کن در آنجا که رسول خدای علیه السلام بمن میفرماید «التى قلت ذلك بلاسبب وانما امرت أن أقول هكذا» و چون من تعجب نمودم که بدون سبب چگونه میباشد مرا از امر آن دو مرد خبر داد.

و این معنی همان است که بآن اشارت نمودم که پاره اسرار است که بهر کس که خودشان بخواهند بتعلیمی خاص آموزگاری میفرمایند و این حدیث حضرت صادق علیه السلام تأیید این معنی را مینماید که فرمود «ان" حديثنا صعب مستصعب شریف کریم ذکوان زكى وعى لا يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسل ولا مؤمن ممتحن ».

شرح و ترجمه این حدیث مبارك را در کتاب حضرت باقر علیه السلام یاد کرده ایم عرض کردند پس کدام کس حمل مینماید فرمود هر کس که ما بخواهیم و در روایتی فرمود ما حمل میکنیم آنرا .

شیخ احسائی میگوید بنا بر روایت اولی تصریح بر آن مینماید که از جمله اسرار ایشان سری است که فرشتگان مقرب و انبیای مرسل و مؤمنين ممتحن احتمال آن را نتوانند نمود پس با این صورت احتمال میبرد که قول آن حضرت شئنا مقصود این باشد که هر کس را که بخواهیم ازین جماعت مذكورين که عبارت از انبیای مرسل و ملائكه مقرب ومؤمن ممتحن باشد حمل تواند نمود .

زیرا که هر کس جز این گروه باشد از ایشان فرودتر است «و ذلك لا يحتمل الا بالطريق الاولی» یا کسی که برتر از ایشان باشد و چنین کس جز خود ایشان صلوات الله عليهم نيستند یعنی «من شئنا» یعنی «انفسنا» جز این که این معنی مخالف ظاهر است .

و روایت دوم صریح در حق خود ایشان است و آن غیر ازین است لاجرم این معنی و مقام در حق غیر از خودشان خواهد بود که آن جماعتی باشند که ایشان

ص: 219

بتعليم آنها مشیت بر نهاده اند .

و مؤید این مطلب است آنچه در معرفت منزلة بين المنزلتين در باب قدر به روایت مرویه از حضرت علي بن الحسين علیهما السلام تقدم گرفت .

و دلیل عقلی شاهد است مر این تقسیم را زیرا که خصوص مشیت ایشان تحيز تكميل ميرساند نقصان قابلیت کسی را که ایشان اراده تعلیم او را فرموده باشند .

و اما آن سری که جز حضرات معصومین سلام الله تعالى عليهم اجمعين هیچکس عالم بآن نیست راجع بچیزی است که از معرفت حقیقت مقامات خداوندی میباشد که برای آن معرفت تعطیلی در تمامت امکنه و مکان نیست و حقیقت معانيه سبحانه وظاهره جل وعلا ووجهه و بابه و جبابه و حكمه الذي اليه يصير كل شيء و أمره الذي قام به كل شيء وكلمة التي انزجر لها العمق الاكبر و این کلام ایشان علیهم السلام در روایت متقدمه مشار اليها بكلمه بقولنا .

و در آن روایت که فرمود نحن نحتمله همانا این سر ایشان را اگر احدی غیر از خودشان حمل نماید بایستی اعلم از ایشان باشد چه روایت شده است که حضرت ابی جعفر امام محمد باقر علیه السلام فرمود :

«ان حديثنا صعب مستصعب ذكوان اجرد لا يحتمله ملك مقرب و لا نبي مرسل ولا عبد امتحن الله قلبه للإيمان».

«اما الصعب فهو الذى لم يركب بعد».

«و اما المستصعب فهو الذي يهرب منه اذا راى ».

«و اما الذكوان فهو ذكاء المؤمنين ».

«و اما الاجرد فهو الذى لا يتعلق به شيء من بين يديه و من خلفه و هو قول الله تعالى نزل احسن الحديث فاحسن الحديث حديثنا لا يحتمل أحد الخلايق أمره بكماله حتى يحده لان من حد شيئاً فهو أكبر منه».

و نیز در روایت عمیر کوفي وارد است که در معنى «حديثنا صعب مستصعب

ص: 220

لا يحتمله ملك مقرب و لا نبي مرسل».

فرمودند این همان روایتی است که شما می نمائید «ان الله تعالى لا يوصف و رسوله لايوصف و المؤمن لا يوصف فمن احتمل حديثهم فقد حدهم ومن حده فقد وصفهم ومن وصفهم بكمالهم فقد أحاط بهم وهو اعلم منهم ».

همانا خداوند تعالى بوصف هیچ واصفی اندر نیاید و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را چنانکه شاید توصیف نشاید ومؤمن را که بحقیقت ایمان و گوهر ایقان آراسته باشد بطوری که بر وفق حق و صواب باشد نمیتوان توصیف نمود یعنی توصیف مقامات و شئونات و درجات نفسانیه و اخلاق ملکوتی و خصایص لاهوتیه او را نمیتوان در حیز وصف در آورد اگر چه بيك طريق ديگر توصیف هیچ مخلوقی را من حيث الذات و حقايق الصفات و الایات هیچ مخلوقی نمی تواند نمود .

پس هر کس حدیث ایشان را احتمال نماید همانا ایشان را در تحت حدی محدود ساخته است و هر کس ایشان را در تحت حد آورد همانا ایشان را در تحت وصف در آورده است و هر کس ایشان را توصیفی که درخور کمال ایشان است بکند البته بایستی بر ایشان احاطه داشته باشد تا بتواند از عهده چنین توصیفی بر آید و چون احاطه پیدا کند لابد از ایشان داناتر واعلم است .

شیخ احسائی میگوید پس اگر بگوئی چون این سر مشارالیه عبارت از معرفت مقامات و معانی و ظاهر و وجه باشد پس چگونه میگوئی جز ایشان عالم بان نیست و حال اینکه از آن خبر میدهی «و الاخبار عنها دليل على العلم بها» پس این علم و این حال مختص بایشان علیهم السلام نیست .

زیرا که ممکن نیست که شخصی چیزی را نامبردار نماید بنام آن و بشمار اندر آرد و يعرف انه قبل كذا و بعد كذاء معذلك عالم بآن نباشد مگر اینکه بگویند که کسان دیگر غیر از ایشان سلام الله عليهم عارف بآن بر طریق اجمال

ص: 221

هستند و ایشان عارف بتفصیل می باشند .

و بنابراین تقریر میشاید بگویند که غیر از حضرات معصومین علیهم السلام عارف

بان از وجهی و ایشان عارف بآن از وجهی هستند و معهذا بر آن صادق نمی آید که غیر از ایشان عارف بآن نیست.

شیخ احسائی میگوید بیان جواب این مطلب طويل الذيل است چه بر تقديم مقدمات و عرفان بمسائل كثيره توقف دارد اما برطريق اجمال اشارت مینمایم و میگویم این اشیاء مشار اليها از خود ایشان علیهم السلام بغیر از خودشان خارج نمیشود و هیچ چیزی عارف بچیزی نمی شود تا بآن واصل گردد.

«واما ما سمعت من ذكرها فائما نصف آثارها مجملة» .

و این آثار همان صور آن است في نفوس من عرف ذلك من غيرهم چنانكه ما خدای را میشناسیم و او را بصفات خداوندی و نعوت ذات کبریائی توصیف می نمائیم «وهي صور تعرفه لعباده وهي ذواتهم التي ظهر لهم بها و لكنه سبحانه ظهر لنا بذواتنا عن تلك الاشياء المشار اليها» باين معنی که خداوند جل و علا اظهار فرمود وصف خود را برای نفس خودش که معرفی آنرا برای ایشان فرمود «وهو حقيقتهم وظهر لنا بصورة تلك الحقيقة بما فيها من وصفه».

پس شناخته می شود این اشياء «بما انتقش في ذواتنا من صورها» چنانکه صورت ستاره در آب موجود میشود و چون این اشیاء بزرك وواسع هستند و چیزی که فرودتر از آنها باشد وسعت گنجایش این اشیاء را ندارد لاجرم این شیء احاطه نمی نماید "بكل صور آن بان حیثیتی که ظاهر نماید در آن تمام حدود اشباح هیاکل خود را بلکه بمقدار خودش گنجایش دارد .

و چون در ذات خود كوچك است بتفاصيل اشباح آن احاطه نمی کند «وانما فيه المعني غير الظاهر وان الباب غير الوجه وان الحكم غير الأمر فالعارفون بهم عرفوا العدد او بعضه ومن نفس الشبح بقدر وسعه».

و این است حقیقت آن وقیمت و بهای او در حضرت پروردگارش «و قيمة

ص: 222

كل امرىء ما يحسنه» و این قدر از ظهور همان مراد از اجمال است «فاذا کان كل من سواهم لايصل اليه الا بعض اشباحها» صحیح میگردد که هر کس که سوای ایشان باشد عالم بآن نیست زیرا که شبح ظل نور می باشد .

و اما نور عبارت از مقامات پروردگار ایشان و معانی وظاهر او وجوه صفات او است و بر این مطلب جز حضرات معصومین صلوات الله عليهم چنانکه سبقت نگارش گرفت عالم نمیباشند و این همان سری است که خداوند تعالی ایشان را برای آن برگزید.

و اما دو قسم اول از آن همانا معنی اینکه حضرت سبحان ایشان را برای این دو برگزید این است که ایشان حافظ و مبلغ و مؤدی و خزاین مبادی و نهایات این دو هستند« وما يتوقف ذلك من الكتب والاجال و غیر هما» میباشد .

«و مما يدل على ان ما وصل اليهم منه ما لا يحتمله غيرهم ابداً و منه ما يحتمله غيرهم» بواسطه تعلیم فرمودن ایشان است و اینکه آنانکه از ایشان نیستند و لا اليهم حمل سری از سر ایشان را نمیتوانند بکنند چه حقیقت انکار در وجود آنان موجود است .

چنانکه از محمد بن عبدالخالق و ابو بصیر مذکور است که حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه فرمود «يا أبا محمد ان عندنا والله سراً من سر الله وعلماً من علم الله والله ما يحتمله ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا مؤمن امتحن الله قلبه للايمان والله ما كلف الله ذلك أحداً غيرنا ولا استعبد بذلك أحداً غيرنا».

«و ان عندنا سراً من سر الله وعلماً من علم الله أمرنا الله بتبليغه فبلغنا عن الله تعالى ما أمرنا بتبليغه فلم نجد له موضعاً ولا أهلا ولا حمالة يحتملونه حتى خلق الله لذلك أقواما خلقوا من طينة خلق منها عمد و ذريته صلوات الله عليهم ومن نور خلق الله عمداً و ذريته عليهم الصلوة والسلام و صنعهم بفضل صنع رحمته التي صنع منها محمداً وذريته صلی الله علیه وآله وسلم» .

ص: 223

«فبلغنا عن الله ما أمرنا بتبليغه فقبلوه و احتملوا ذلك فبلغهم ذلك عنا فقبلوه واحتملوه و بلغهم ذكر با فعالت قلوبهم الى معرفتنا و حديثنا فلولا انهم خلقوا من هذا لما كانوا كذلك لا والله ما احتملوه»

ای ابوحمد سوگند با خدای سری از سر خدای و علمی از علم خدای نزد ما می باشد که قسم بخدای فرشته مقرب و پیغمبر مرسل ومؤمنى ممتحن الايمان حمل آنرا نتواند سوگند با خدای حمل این بار را خداوند تعالی بهیچکس جز ما تکلیف نفرموده است و غیر از ما احدی را در این امر به بندگی نخواسته است .

و بدرستیکه نزد ماسری از سر" الهی و علمی از علم الهی است که خداوند تعالی ما را به تبلیغ و رسانیدن آنرا بدیگران فرمان کرده است و ما اطاعت امر را بآنچه مأمور شدیم ابلاغ نمودیم.

اما برای این تبلیغ موضعی و اهلی و حاملانی که حمل آنرا نمائیم نیافتیم تا گاهی که خداوند تعالی برای این امر و استعداد این حمل اقوامی را از طینت عد وذريه او و از نور محمد وذريته او صلوات الله تعالی علیهم بیافرید و ایشان را بفضل وفزوني صنع رحمتش که از آن صنع رحمت محمد وذريه آن حضرت علیهم السلام را بساخته بود بساخت.

و ما از جانب خدای آنچه را که مأمور بودیم بایشان تبلیغ کردیم و ایشان قبول کردند و احتمال آنرا نمودند و چون این تبلیغ را از ما بدانستند و از ما خبر یافتند قلوب ایشان بمعرفت ما وحدیث ما میلان گرفت و اگر خلقت ایشان ازین طینت و نور نبود باین شأن و مقام و معرفت و احتمال سر الهی نایل نمی شدند و حمل آنرا سوگند با خدای نمی کردند.

شیخ احسائی میفرماید اول یعنی سر اول همان سری است که حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين اختصاص بآن دارند و در حکمت حضرت احدیت جایز نبود که جز ایشان دیگری مکلف بآن شود.

ونیز دیگران را روا نمی باشد که از ایشان در طلب آن بر آیند و هر کس

ص: 224

طلب نماید در حضرت یزدان به عصیان گرائیده و در این خواستن سزاوار شکنجه ایزدی شده است.

همانا آدم صفی علیه السلام بعد از آنکه بدانست پیشی گرفته است علم خدای باینکه زود باشد که آدم ازین درخت یعنی درخت بهشت جاویدی که قلم اعلی از آن است زود است که میخورد در آن هنگام که او و حوا که زوجه اش بود يك دانه از میوه های آن درخت بهشتی بخوردند از بهشت برین دور افتادند .

وایوب علیه السلام خواستار آن کشت برنجه و ن بزرگ دچار گردید .

و یونس علیه السلام از فروتنی بآن درخت روی بر تافت در شکم ماهی جای گرفت .

و چون ایشان در پیشگاه یزدان بازگشت گرفتند و از خدای بخشنده در زیر گنبد سید الشهداء ابو عبدالله الحسين بجاه محمد و آل او که درود یزدان برایشان باد خواستار گذشت گردیدند و از گناه کردن خود بخدای باز گشتند خدای بازگشت ایشان را بپذیرفت و ایشان در ازای آن رنج بزرگ و آزمایش سترك بخوشنودی خود پاداش نيکو فرمود .

و هم چنین دو فرشته از فرشتگان از برك آن خواستند برگیرند و ایشان يك گروهی از فرشتگان بودند که باین آهنگ اندر شدند و خدای تعالی آنان را از جوار عرش خودش براند و این فرشتگان هفت هزار سال در پیرامون بگردیدند و چون رانده شدند هفت سال به بیت المعمور پناهنده گردیدند و چون بقبر حسین عليه السلام پناه آوردند در آن عالمی که پیش ازین دنیا بود خداوند سبحان بازگشت ایشان را مقبول گردانید .

و سر دوم آن سری است که ملائکه مقربين و انبياء مرسلين و مؤمنين آزمایش یافته حامل آن هستند چه طینت ایشان از فاضل طینت محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم آفریده شده و از برکت و میمنت همان طینت قبول و حمل آن سر" را گاهی که ایشان آن سر را برایشان حمل کردند بپذیرفتند.

و چون چنین علم و دانشی را جماعت اغیار که دشمنان دین هستند و گروه

ص: 225

جهال از مستضعفين حمل نکردند خداوند تعالى بكتمان و پوشیدن آن فرمان داد و ازین روی نامش را سر نهادند.

اما پوشیدگی از اغیار برای دین است که از خلاف حق و خلاف طینتی که طيب و پاکیزه بود آفریده شدند و خلاف حق همان باطل است و خلاف طینت طيبه طینت خبيثه است که طینت خبال است .

قول خداى تعالى «لا يالونكم خبالا» یعنی فساداً و خیال عبارت از فساد

است و در افعال و ابدان و عقل میباشد .

در حدیث است من شرب الخمر سفاه الله من طينة خبال يوم القيمة، بفتح خاء معجمه وباء موحده تفسیرش را بصديد و چرك و خون دوزخیان و آنچه از فروج زنا کاران بیرون می آید و در دیگهای جهنم جمع میشود و اهل دوزخ می آشامند کرده اند.

بالجمله چون اغیار ازین طینت خبیثه آفریده شدند حق خالص را قبول

نکردند بلکه حق مشوب غیر خالص را بپذیرفتند «اقامة للحجة عليهم».

و اما جماعت مؤمنون جهال و گروه مستضعفان چون در طینت ایشان از لطخ ولوث طينت خبيثه تلوث داشت و چون این دو طینت از هم دیگر تزیل و و تفرق گرفت حق را اهلش قبول نمود و باطل باهلش پیوسته شد چنانکه امام علیه السلام در حدیثی که بعضی از آن مذکور شد بعد از آن میفرماید :

«ان الله خلق اقواماً بجهنم والنار فامرنا أن نبلغهم كما بلغناهم واشمازوا من ذلك ونفرت قلوبهم وردوا علينا ولم يحتملوه وكذبوا به وقال ساحر کذاب قطبع الله على قلوبهم و انساهم ذلك ثم اطلق الله لسانهم ببعض الحق فهم ينطقون به وقلوبهم منكرة ليكون ذلك دفعاً عن اوليائه وأهل طاعته ولولا ذلك ما عبدالله في أرضه فأمرنا بالكف والستر والكتمان».

همانا خداوند سبحان گروهان گروهی را برای جهنم و آتش بیافرید و

ص: 226

مارا امر فرمود تا بآنها ابلاغ نمائیم چنانکه به آن گروه دیگر نمودیم این جماعت از این ابلاغ و تکلیف مشمئز و منقض گردید و قلوب آنها متنفر شد و بما برگردانیدند و احتمال ننمودند و بتکذیب سخن کردند و گوینده را به سحر و دروغ زدن منسوب نمودند .

لاجرم خداوند تعالی قلوب ایشان را خاتم عدم توفیق بر نهاد و یاد آنرا از ایشان فراموش ساخت و از آن پس زبان ایشان را بگردش و بیاره از حق بگزارش در آورد و ایشان بزبان سخن بحق کنند اما دلهای آنها منکر است و این کار برای این بود که خدای تعالی از اولیای خودش و اهل طاعتش دفع نماید و اگر نه چنین شدی خدای را در زمین خدای پرستش نمی کردند.

پس از آن خداوند ما را امر فرمود که از پند و هدایت ایشان دست و بستر و کتمان بگذرد .

راوی گوید میگوید بعد ازین کلمات ولایت سمات حضرت صادق علیه السلام دست مبارك بلند کرد و بگریست و عرض کرد.

«اللهم ان هؤلاء لشرزمة قليلون فأجعل محيانا محياهم و مماتنا مماتهم و لا تسلط عليهم عدواً لك فتفجعنا فانك ان فجعتنا بهم لم تعبد أبدا في أرضك و صلى الله على محمد وآله وسلم تسليماً».

بار خدایا این جماعت حق شناس حق پرست مطیع طایفه اندکی هستند پس بگردان زندگی ما را زندگی ایشان و مردگی ما را مردگی ایشان یعنی ما را در سعادت و حسن ایمان و عبادت بروش ایشان زنده و مرده بدار .

یعنی باعتقاد راسخ و دین پسندیده خود ما را بمیران چنانکه ایشان را زنده بداشتی و بمیرانیدی و مسلط مگردان برایشان کسی را که دشمن تو باشد با اسباب فجع و درد و اندوه ما شود چه اگر ما را بواسطه تسلط دشمنان تو برایشان بفجع درآوری ابداً ترا در زمین خودت عبادت نخواهند کرد وصلى الله على محمد و آله

ص: 227

وسلم تسليماً ».

همانا امام جعفر صادق علیه السلام منکرین از مخالفین را یاد کرده لكن بمنکرین از مؤمنین تصریح نفرموده است زیرا که انکار این طبقه دوم ذاتی نیست .

و این که ذاتی نیست از آن است که شأن این طبقه این است که به پیشوایان وائمه خودشان علیهم السلام و باز گشت گیرند الا أنه اهملهم اما آنانرا که ازین جماعت بالغ و قابل بودند و سر ایشان را احتمال میکردند مذکور فرموده و در حق ایشان دعای خیر کرده است.

راقم حروف گوید بیانات و اشارات مذکوره جناب احسائی دقیق و پاره عمیق و برخی رقیق و جمله بترديد و تشكيك وزان شدن مطالعه نمایندگان حقیق است و جز افهام زاكيه وعلوم فاخره به غث و ثمین آن حکمران نیست و پاره به اصطلاحاتی است که در میان این طبقه عرفا سایر است و ما در طی این شرح و ترجمه مکرر اشارت کرده ایم که تصدیق بصحت یا سقم یا راست و کج منوط به نظريات عميقه و تصدیقات صريحه علمای اعلام و تحاریر قمقام و محدثین اخبار و ناقلین اسرار است که بهیچوجه شائبه غرض وعدم بهیچوجه شائبه غرض وعدم احاطه تامه و استقامت سلیقه در حق ایشان در صفحه پندار نیامده باشد و تصدیق و تکذیب و تمجيد و تنقيد ايشان و اذيال پاک ایشان آلوده هیچگونه غباری نا مطبوع نباشد.

و بعد از این بیان میگوئیم چنانکه بارها گفته ام و بار دگر میگویم که اسرار آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم درجات و شئونات دارد و اسرار رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم که در اینجا تعبیر بعلم شد مراتب و مقامات دارد و اسرار حضرت پروردگار از حیز توصیف تمام مخلوق بیرون است .

اسراز و علوم پروردگار بقدر شأن پروردگار و دیگران بقدر پرورده شدگان

و بعبارتی دیگر تفاوت آن باندازه تفاوت درمیان خالق و مخلوق و باقی و فانی و غالب و مغلوب وعالم بالذات وعالم غير بالذات است .

پس اسرار و علوم خداوندى بيك معنى داراى يك شأن و مقام است و معنی

ص: 228

دیگر که عبارت از افاضه فیض باشد بهر مقدار که برای انجام اوامر و نواهی الهی و نظام مملکت بی بدایت و نهایت ایزدی لازم است به آنکس که وکیل و کفیل و امیر و ناظر این کارخانه های سبحانی است و در مصالح و مفاسد و مضار و منافع وا معارف الهيه ومعالم يقينيه ونظام امور معاشیه و معادیه و تکمیل مخلوقات از جمادات وطبیعیات تا آن مقامی که براتر از آن را اراده لازم است بآن شخص عطا می فرماید .

و در این امور هیچ چیزی را بروی پوشیده و مستور و مجهول نمی گرداند تا معذور نباشد و اقامت خدای بروی و از وی بر مکلفین صحت بیابد و در این امر و این عطا و استعداد قبول این فیض اولین طبقه بزرگوار انبیای کبار هستند.

و خداى متعال بهريك ازین انبیاء عظام عليهم السلام باندازه مقام نبوت و تبلیغ اوامر و نواهی الهی و شئونات ابلاغیه و مأموریت او ازین فیض رسانیده . و از این بحر بی پایانش مشروب فرموده است تا بتواند مأموریت خود را بانجام برساند.

چه اگر صاحب سر و علمی بآن اندازه نبود از اندازه بیرون بود و اندازه بدستش نبود و آنچه خدای از او خواسته بود بعمل نمی نماید و این پیغمبر ازین سر و علم الهى بقدر لزوم وقت بمصرف میرسانید و نیز بوصی خود می نمود و خلیفه خود را که از جانب خدای منصوص بود در زمان رحلت خودش ازین جهان از تمام آن آگاه می ساخت و کار او را ناقص نمیگذاشت .

و شاید آن خلیفه ووصی در زمان خود آن نبي بهمه اسرار و علومی که نبی را بود واقف نمی شدند شدند و به آن مقدار که آن پیغمبر در ایام حیات خود لازم میدانست بایشان افاضه می فرمود .

چنانکه در اخبار ائمه هدی مسطور نموده ایم که چون امام حاضر ناطق

میخواست و داع جهان گوید در آخرین دقیقه خلیفه او در هر نقطه از نقاط خواهی

ص: 229

در بالین آنحضرت یا اراضی دیگر بود بر فراز سرش حاضر و اسرار امامت را بدو منتقل یا چون کفی از دهانش بدهانش میسپرد یا حضرت امیر المؤمنين صلوات الله علیه می فرمود رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم «اسر الي ألف حديث في كل حديث الف باب لكل باب الف مفتاح ».

و در این مسئله احادیث مختلفه بروایات مختلفه در کتاب خصال ابن بابویه عليه الرحمه و دیگر کتب مسطور است و ما در طی كتب ائمه هدى صلوات الله عليهم باغلب آن در موارد عدیده اشارت کرده ایم .

و این معنی روشن است که علم خداوند تعالی اگر عین ذات است یکی است زیرا که «الواحد لا يصدر منه إلا الواحد» اما آن علم برحسب افاضات بمخلوق نمایشهای گوناگون مثلا آنچه صادر اول افاضه میشود مافوقی ندارد و هیچکس را آن بهره و استعداد و قدرت و لیاقت و استطاعت آن اندازه حمل نیست و مقامات و شئونات رسول خدای و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم را با هیچ مخلوقی و پیغمبری و امامی و خلیفه قیاس نتوان کرد .

زیرا که هیچ پیغمبر جز حضرت خاتم الانبیاء نفرموده است که من و اوصیای من از نور واحد خلق شده ایم و اوصیای او نگفته اند پیغمبر علوم خود را بوصی خود بیاموخت و سایر اوصیاء از وی فرا گرفتند و فرمایش ایشان نظر به اوقات و مخاطبین دارد وگرنه پیش از خلقت مخلوقات آنچه باید بدانند دانستند .

اما بر حسب تکلیف ظاهر و احوال معاصرین باختلاف سخن میرانند چنانکه در يك موقع دیگر میفرماید رسول خدای هزار حدیث با من بگذاشت و هر حدیثی هزار حدیث برگشود تا من عرق کردم و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم عرق فرمود و عرق آنحضرت بر من روان شد و عرق آنحضرت بر من سیلان نمود.

و در حدیث دیگر است که عمر و بن یزید در حضرت ابی عبدالله عرض کرد که بمارسیده است که رسول خدای علی صلوات الله علیه را هزار باب بیاموخت که هر بابی هزار باب را مفتوح ساخت با من فرمود بلكه يك باب با و بیاموخت

ص: 230

این باب هزار باب را برگشود و هر بابی هزار باب را مفتوح نمود.

و هم در خبر دیگر است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «ان رسول الله صلى الله عليه وآله علم عليا علیه السلام الف حرف كل حرف يفتح كل الف حرف والالف حرف كل حرف منها يفتح الف حرف».

و در خبر دیگر است که فرمود ازین حروف تا این ساعت جز دو حرف بیرون نیامده است و گاهی بجای باب و حرف کلمه مذکور شده است و گاهی لفظ الف حديث است «لكل حديث الف باب و گاهی فرمود «فاسر الي الف باب من باب العلم باب يفتح الف باب»

اما از پاره احادیث اختصاص اميرالمؤمنين نسبت بسایر ائمه هدى علیهم السلام نموده می آید چنانکه میفرماید «أنا و علي من شجر واحد يا من نور واحد» و امثال این یا امیرالمؤمنین تقریباً میفرماید هزار علم است که غیر از من و رسول خدای بر آن دانا نیستیم .

در هر صورت آنچه در نظر قاصر این بنده میرسد همان است که بیان شد علوم سایر خلق نسبت به علم پیغمبر و ذریه طیبه او در حکم قطره و دریا بی پایان است و علوم انبیای عظام نیز از رشحات علم حضرت ختمی مرتبت است و علوم تمام ایشان نسبت ببحار بی آغاز و انجام حضرت احدیت در همین حکم است بلکه این قطره از همان دریا و این ذره از همان بیضا می باشد جل جلاله و عظم شأنه و عم نواله .

و در این کلمات شیخ احسانی که سر اول همان است که حضرات ائمه عليهم السلام بأن اختصاص دارند «و لا يجوز في حكمة الله ان يكلف به غيرهم و يجوز لغيرهم أن يطلبوه ومن طلبه فقد عصى الله و استوجب عقوبة طلبه».

اگر بگویند این سر مکتوم که جز رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و حضرات معصومین مكلف بآن نیستند و تقاضای حکمت بر این است و هر کس در طلب آن برآید

ص: 231

عقوبت می بیند غیر از ایشان دیگری چه میداند این سر یا این علم مکتوم چیست تا در طلبش برآید.

وطلب علم بر هر کسی فرض است و طالب را عقوبت از چه راه است و این سر اول از آن اشرف و ارفع و اعظم است که دیگری بداند و استعداد و لیاقت و ظرفیت دانستنش را داشته باشد شب پره را با وصل آفتاب و قطره را با دریای بی پایان چه کار است تا در مورد عقوبت و مسئولیت اندر شود و ذره و قطره را از آفتاب و دریای بی پایان چه خبر هست که در طلبش بر آیند جواب چه خواهد بود.

و هم چنین در این کلمات حضرت صادق علیه السلام که با محمد بن عبدالخالق فرمود «ان عندنا والله سراً من سر الله وعلماً من علم الله و الله ما يحمله ملك مقرب ولا نبي مرسل و لا مؤمن امتحن الله قلبه للايمان و الله ما كلف الله ذلك أحداً غيرنا ».

و به قید قسم مقید فرموده است چون خوب تصور شود که حضرات ائمه را يك شأن و رتبتی است که از مقام تمام مخلوق بدون استثناء احدى امتياز و افتخار و تباهی و جلالتی خاص دارند .

و خدای هیچکس را از بدایت آفرینش خواه از انبیاء عظام علیهم السلام خواه از ملائکه خواه از نوع بشر خواه از سایر طبقات انباز و همراز ایشان نداشته و ایشان را بر تمام مخلوقات سلطنت و حکومت نامه داده.

و هیچکس را نزديك بآن مقام بلکه صدهزاران کرور اندر کرور سالها دورتر ساخته و ابداً بساحت جلالت و عظمت و تقرب ایشان راه طلب و طمع نگذاشته و نخستین نمایش آفرینش و مظهر آفریدگار گردانیده است چه تمامت این شئونات بسته بعلم است که ایشان را بعلمی خاص که بخدای تعالی و ایشان اختصاص داده مخصوص و منصوص فرموده است.

و همچنین در شرافت دوم که شرف عبادت است و عبادت بمقدار علم ومعرفت است بدرجه ایشان را عارف و عالم ودانا وبينا وخبير و بصیر و بر عوالم و معالمى

ص: 232

از شئونات و آثار و آیات وعلامات ودلالات الوهيت وعظمت و جلالت خود مطلع ساخته است که آن عبادتی که از فرعیات این مطالب است از ایشان ساخته میآید از احدی بر نمی آید والبته منزلت ورتبت و ارتقای هر کسی نظر بعبادت واطاعت و خدای پرستی و معرفت اوست .

و حالا این علم و این سر" چیست که احدی از انواع آفریدگان حامل آن نتواند شد و این چه کیفیتی و چه حیثیتی دارد و افاضه وافاده آن بچه زمان و چه طبقه از مخلوق خاص و کثیر الشان که برتر از ملائکه و انبیای مرسل ومؤمن صحیح الایمان است .

یا اینکه در یک زمانی بر حسب اقتضای حکمت سبحانی بهمین طبقات نوبت افاضات میرسد یا بزمان سعادت توأمان حضرت صاحب الامر و زمان رجعت موکول است خدای تعالی میداند زیرا که این سر یا علم اگر در هیچ زمان و عهدی به احدی از مخلوقات افاضت نیابد شأن و بهای آن از مخازن مظاهر الهی ظاهر نمیشود واگر ظاهر نشود چه خواهد بود جز خدای آگاه نیست .

شاید در عوالم دیگر یا عوالم اخرویه که استعداد خلق وجنبه روحانیات ایشان نمایشی دیگر دارد موقع این افادت و تابش را بیابد زیرا که در مبدأ فیض و جود و کرم بخل وامساك را راه نیست.

و هم از این کلمه که فرمود «ان" عندنا سراً من سر الله وعلماً من امرنا الله بتبليغه فبلغنا عن الله تعالى ما أمرنا بتبليغه فلم نجد له موضعاً ».

معلوم میشود که خدای تعالی در سر و علم دوم نیز نقل و عظمت و مهابتی وكيفيات و حيثياتي مقرر فرموده است که با اینکه مشیتش بر آن علاقه گرفته و است که در این عالم کیانی بکسانی شایسته ازین مخازن ربانی افاضه شود باشد.

معذلك امام علیه السلام می فرماید با اینکه خدای تعالی مارا مأمور و مختار و مجاز گردانید که باهلش تبلیغ نمائیم اهل و موضع و و حماله برای ترشح ازین

ص: 233

سحاب سبحانی و بحار صمدانی در تمام مخلوقات یزدانی نیافتیم تا خداوند برای این امر اقوامی را از آن طینت و نود که عمل و ذرية او را صلوات الله عليهم بيافريد واگر چنین نبود احتمال نمی کردند .

و حالا باید تصور نمود که آن سر اول را که از ایشان باحدی از اصناف مخلوقات علويه وسفليه و اولیه تراوش نکرده است چه ثقل ورتبت و ارتفاع و اختصاص که جز خدای تعالی و خودشان علیهم السلام ندانند .

دیگر اینکه خدای تعالی چه علم وسری است که از ذات اقدس متعال بهیچ مخلوقی حتی انبیاء و اولیاء و ائمه و اوصياء عموماً و خصوصاً نمايش نگرفته است .

دیگر اینکه مراد از هزار باب علم که از هر بابی هزار باب یا بر افزون که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم به علی علیه السلام تعلیم فرمود.

آیا مقصود سر اول است و گمان میرود که میرود که آن نباشد زیرا که میفرماید دو حرفش تا کنون بیشتر بیرون نیامده است یا غیر ازین سر و علم است یا از سر ثانی است که فرمود خدای تعالی برای آن اقوامی را از طینت و نور محمدی صلى الله علیه و آله بیافرید و گمان میرود که از سر ثانی است که مأمور بافاضت آن شدند و حالا باید شرح صدر ایشان که «ألم نشرح لك صدرك، وبحار سرشار بیرون از شمار وحد تصور و پندار ایشان در پهنه اندیشه و خیال در آورد که ازین سر ثانی ربانی که از هزاران هزار بابش افزون دو باب یا حرف از مخزن خاص ایزدی بیرون نیامده.

و این مخلوق و این عوالم را كافي ووافي است آيا ازین دو حرف نیز چه مقدار باهاش افاضت شده است و حمل آنرا توانسته اند بنمایند و آنوقت از اهلش بساین مخلوق چه اندازه تراوش کرده است.

«قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربى لنقد البحر قبل أن تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مدداً»

ص: 234

و در جای دیگر میفرمايد «ولو ان ما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم»، عظمت واحتشام این علم را میرساند و در تفاسیر در شئونات ائمه عليهم السلام بخود ایشان تعبیر شده است .

و گفته اند مراد از کلمه باقیه امامت که خداوند تعالی در عقب حسین علیه السلام تا روز قیامت مقرر فرموده است و در ذیل حدیث پیغمبر در حق امیرالمؤمنین صلوات الله عليهم است «وهو الكلمة التي الزمتها المتقين» و نیز کلمه تامه را به امامت تفسیر کرده اند و يحق الحق بكلماته يعنى بحججه و هم در تفاسیر و اخبار است که مراد ازین کلمات ائمه هدی هستند در هر صورت نه حقیقت این کلمات و نه حقیقت شئونات امام و تکالیف ایشان را می توان دانست .

و نیز در آن کلمه که فرمود خداوند اقوامی را برای جهنم و نار بیافرید و ما را امر فرمود که بایشان ابلاغ نمائیم چنانکه با آن جماعت نمودیم تا آخر عبارات مذکوره پاره اشارات است که در نفوس غیر سالم اثر میکند اما باید بلطایف آن بنگرند و از جاده مستقيم وعقاید بیرون نروند و اگر خود ندانند از آن کس که بداند بپرسند.

و هم در این عبارت که امام علیه السلام با آن مراتب و مقامات عرض می کند «اللهم هؤلاء الشرذمة قليلون فاجعل محيانا محياهم و مماتنا مماتهم» تا آخر عبارت .

و خواستن از خداوند تعالی که چنین فرماید و زندگانی و مردن ایشان را بزندگانی و مردن آنها و آن حال بگرداند با اینکه باید برعکس باشد چنانکه در سایر اخبار و کلمات وارد است .

و آرزو و استدعای از پیشگاه رحمت الهی این است که زندگانی ما را چون ما زندگانی ایشان و مردن ما را چون مردن ایشان بگردان دقایق لطیفه ایست .

ص: 235

و شاید مقصود و مراد خود ائمه هدی صلوات الله عليهم باشند چنانکه در ادعيه ازین قبیل دعاها بسیار است و در همین زیارت جامعه که بدست تحریر و ترجمه میسپاریم بر این نسق میباشد و امام علی نقی بحضرات ائمه هدی که خود يك تن از ایشان است خطاباتی مذکور می فرماید حتى «بأبى أنتم و امی» میگوید که مانند کسی است که خارج از ایشان باشد اما چون بجمله از يك نور و ماده موجودند چنانکه خود آن حضرت نیز داخل در خطاب باشد .

دیگر اینکه چون باید دیگران باین زیارات و عبارات نایل شوند در حقیقت دستورالعمل بایشان و از زبان ایشان است والله تعالى اعلم . بالجمله شیخ احسائی میگوید دواما قوله و اجتبيكم بقدرته، همانا شارح بيك معنى از معانی آن اشارت نموده است و آن این است که نسبت اجتبا را بسوی قدرت برای مبالغه در تعظیم مقام اجتباء برای ایشان است .

زیرا که اجتباء و برگزیدگان ایشان علیهم السلام که در واقع بر کامل ترین وجه از اجتباء است از راه قدرت بالغه است و این عبارت از آن قدرت کامله الهیه است. که «لا تعجز عن شيء» هر چند آن چیز بزرك باشد.

و در این عبارت معنی دیگر جز این معنی مذکور نیز جایز است و آن معنی این است که چون حضرات معصومین علیهم السلام چنانکه اهل و شایسته بودند که مظهر قدرت خداوند قادر و مصدر آثار ایزد متعال باشند و باب فیضان فیاض كل بمکانی که سیل از آنجا سرازیر میشود و طیر را بآنجا مجال صعود نیست.

و پروردگار قدیر ایشان را بهمین تقدیر برگزیده فرمود.

او نیز معنی دیگر جایز است و آن این است که چون قدرت یزدانی از حیثیت عظمت و شدت تناهی و پایانی ندارد بحیثیتی که لا يقدر احد من المقدورات تحمل ظهورها علیه بلا واسطه در حکمت ایزدی اتخاذ اعضاد برای خلق واجب افتاد .

و چون حکمت تقاضا می نمود که اعضاد اقوی و اقرب مما يتقوى به الى

ص: 236

الفاعل باشد و در دایره وجود از حضرات معصومین علیهم السلام احدی به پیشگاه کردگار مبین نزدیکتر نبود ایشان را برای عضداً لقدرته اختیار فرمود وباء بقدرته بمعنى لام است .

وعلى تفسير ظاهر الظاهر المراد بالقدرة القدرات يعنی اختیار کرد خداوند تعالى ايشانرا باینکه ایشانرا مقدرين للاشياء باذن الله تعالى .

یعنی دارای چنین رتبت عالی و مقام متعالی نمود چنانکه حضرت حجت صلوات الله علیه در دعای شهر رجب میفرماید و مناة و ازواده یعنی مقدرون بکسر دال مهمله و اختارهم بقدره فيرجع القدير الى اختياره لهم اواليهم يعنى انهم مقدرون» بفتح دال يعنى معدلون في احسن تقویم یا بمعنی اینکه خداوند قادر قدیر ایشان را بر تحمل آنچه خود اراده فرمود از علم خود یا برادر آنچه برایشان از علم خود حمل کرده یا براداء تبلیغ آنچه ایشان را به تبلیغ آن امر فرموده و آنچه شبیه و مانند این است که اگر بخواهند در معنای آن مطابق قواعد باطن و ظاهر ظاهر و تأویل و باطن تأویل تصرف نمایند موجب طول کلام میشود قادر و نیرومند فرمود.

راقم حروف گويد البته در این کلمات استعداد معانی متصوره مفروضه بسیار است و ممکن است یکی از آن معانی این باشد که چون تمام امتیازات و اعتبارات وقدرتها و انجام اوامر و نواهی الهی و انتظام امور هر دو جهانی و تکمیل و ترقی ودایع سبحانی از برکت علم است و بعد از آنکه خداوند متعال و مهیمن لا يزال حضرات معصومین صلوات الله عليهم را بآن مقدار که مقدرات الهی در نمایش گوهر معرفت و خلقت مخلوق لازم بود علم بایشان بداد و صاحب سر خاص گردانید.

لاجرم این مشاعل شبستان توحید و معارف رب مجید را چندان قدرت بداد و نافذ الامر فرمود که از بدایت امر تا نهایتی که خود میداند بر هر چه بخواهند

ص: 237

که خواست ایشان عین خواست حضرت احدیت است قادر و حاكم و تمام ماسوى در تحت حکومت و قدرت ایشان باشند و برای ایشان هیچ عذری نباشد والعلم عند الله القادر الفياض القاهر .

«قال علیه السلام و اعزكم بهداه و اخصكم ببرهانه».

و عزیز گردانیده است شما را بهدایات خود تا به براهین قاطعه برگمراهها غالب باشید و مخصوص گردانیده است شمارا به براهین واضحه ومعجزات قاهره .

شیخ احسانی میگوید شارح می نویسد «و اعزكم بهداه» یعنی «جعلكم اعزة بالهداية هادياً أو مهدياً واخصكم ببرهانه» یعنی بالقرآن و علوم فرقان چه هر دو معجز هستند «وهما عندهم او الاعم منه ومن غيره من المعجزات الباهرة المتواترة التي روتها العامة والخاصة عنهم صلوات الله عليهم اجمعين».

شیخ احسائی می فرماید ازین پیش معنی هدی مسطور شد و اکنون كما كان مذكور ميداریم و عزم ما از تکرار بیان برای بیان و ایضاح است پس میگوئیم معنی هدی ارشاد مر لزوم طریقی است که مؤدى محبة الله ومبلغ بسوى جنت اوست که منصرف میگرداند طلب آن جنت از متابعت هوای ناپروای نفس اماره که موجب عطب و هلاکت و اخذ نمودن با رائی است که اسباب بوار و دمار است .

این معنی از حضرت صادق علیه السلام مروی است و الهدى الدلالة على الصراط المستقيم والهدى الكتاب و الشريعة» از ابن عباس در این آیه شریفه فمن اتبع هداى الى آخرها .

مروی است والهدى التعريف بطريق الخير والشر، وهدى بمعنی تبیین است «كما قال الله تعالى أولم يهد للذين يرثون الارض الآية». و هدی بمعنی تقوی است چنانکه در تفسیر این آیه کریمه «هدى للمتقين» گفته اند فيكون تقوى اى باعث تقوی و محدثها اوز ايدها .

و معنی متقین بر معنی زائدها ظاهر است و على احداث التقوى معنى آن

ص: 238

هدى و تقوى لمن يقبل يا للمتقين المتأهلين لها .

يا باعتبار ما يؤل بها أمرهم الى الاتصاف بها خواهد بود .

وهدى بمعنى امضاء با اصلاح است «كما في قوله تعالى ان الله لا يهدى كيد الخائنین» میباشد یعنی لایمضه یا اینکه لا يصلحه خواهد بود .

و هدى بمعنى طريقه است خدای تعالی میفرماید «فبهداهم اقتده» یعنی بطريقتهم في الايمان والتوحيد والعدل و النبوة والامامة والمعاد ومجمل الشرايع و اصولها .

وهدى بمعنى حفظ مر آن چیزی است که مکلفین را از آن چاره نیست «ومنه قوله تعالى ولكل قوم هاد» و امثال آن .

و ازین پیش در ذیل کتب ائمه صلوات الله عليهم مذکور گردید که هاد علي علیه السلام است وقول امام علیه السلام و اعزكم بهداه لفظ هدی در اینجا بر این معانی صدق می نماید مع معانی عز من اصل اللغة والتضمين.

واز معانی عز شدت وقوت است مثل قول خدای تعالی «عزیز علیه ماعنتم» یعنی شدید عنتكم يغلب صبره.

و همچنین در این قول خداى متعال «فعززنا بثالث» یعنى قوينا و شددنا ظهورهما بثالث .

پس معنی چنین میشود «شد کم بهداه و ارشاده المزوم الطريق المؤدى الى محبته و المبلغ الى جنته وقواكم بتعريفه و تبيينه لكم و قواكم بالتقوى وبما امضى لكم في محتوم قضائه من سننه وطريقته و آدابه و اصول شرایعه و فروعها سيدكم و قواكم على حفظ ما لابد منه للمكلفين من الايجادات و اسبابها و التشريعات و آدابها عليهم و ايدكم بما به تكونون غالبين لما تريدون ظاهرين على من تعادون».

و چون باء بهداه را که در این عبارت مذکور است بمعنی علی بدانی چنانکه

ص: 239

در این قول خداى تعالى «فمنهم من ان تأمنه بقنطار بؤده اليك» بمعنى قنطار می باشد.

يا بمعنى لام يا بمعنى في يا بمعنى عن يا غير از آن از حروف جر بشماری میشاید چه حروف صفات پاره بجای پاره قیام میجوید و برای وجوه معانی وسعت و گنجایش خواهد داشت و معانی متعدده را کثرت حاصل میشود و مذکور نمودن بطول می انجامد و بیانش دقیق میگردد.

وقول امام علیه السلام واخصكم ببرهانه از آن عباراتی است که بآن فزایش میگیرد که یزدان سبحان اختصاص داد حضرات معصومین علیهم السلام را بقر آن کریم باینکه قرآن را در حجرات مقدسه ایشان نازل فرمود یا اینکه ایشانرا بمقاصد و اراده که در قرآن داشت عالم ساخت یا ائمه طاهرين عليهم السلام را حفظه احکام خود و قوام از برای آنچه در قرآن نازل فرموده از اوامر و نواهی خود گردانید یا ایشان را محل خود مقرر ساخت .

زیرا که این انوار مبارکه محال مشیت یزدانی و قرآن ظاهر مشیت سبحانی با مظهر مشیت ربانی یا عمل نمایند بآنچه بآن ناطق میباشند .

چه برای احدی از خلق الله ممکن نیست که عمل کند بآنچه بآن نطق میکنند مگر حضرات ائمه طاهرین علیهم السلام یا ابلاغ نمایند و برسانند آنرا چنانکه خداوند در حکایت از پیغمبر خودش و ایشان میفرماید «لا نذر کم به و من بلغ» يعنى «ومن بلغ أن يكون منذراً منهم ينذركم به»

یا ادا کننده از خدای تعالی و احکام و اوامر و نواهی ایزد منان را بموجودین ومكلفين ما ظهر سبحانه فيه لهم.

يا ما اظهر عنه من المعجزات كه خارق عادت و مقرون بتحدی هستند.

يا ما اظهر فيه وانزل فيه من العلوم والاسرار و الاخبار بالحادثات على ممر الدهور .

يا بما ينال حملته ويبلغون بسببه من الشرف والمجد والعز" الذي لا يخلق

ص: 240

جديدة على تطاول الايام والدهور يا بما انزل فيه من البرهان والحجج التي يقوم بها الحق ويبطل بها الباطل و آنچه مانند این جمله باشد. یا اینکه خداوند سبحان جل شأنه وعظم برهانه اختصاص داده است حضرات معصومين صلوات الله عليهم را بمعجزات خارق عادات چه معاجیز برهان خداوند دیان و حجت و آیات اوست که مصدق پیغمبران و فرستادگان و اولیای او است و این معجزات که خارق عادات هستند مثل زنده کردن مردگان و روشن ساختن کور مادر زاد و رنج برص و پیسی و خبر دادن از آنچه در خانه های خودشان ذخیره میسازند و بزبان آوردن و گویا نمودن جمادات و حيوانات كنك و عجم و زنده گردانیدن جمادات را باینکه ارواح حیوانیه بآنها عطا نمایند و سلب نمودن آن حال را از آنها .

یا عالم گردانید و قدرت بخشید ایشان را باسم اعظم اکبری را که بدستیاری هر چه را بخواهند بکنند یا عالم و دانا گردند به آنچه بخواهند و اراده فرمایند.

یا بمعنی این است که خداوند رحمن مخصوص فرمود ایشان را به روح قدس که مسدد ایشان است ازین روی و بدستیاری و برکت این تسدید در هیچ امری و کاری بسهو و خطا نمیروند «و المعلم لهم فلا يجهولون و المذكر لهم فلا ينسون»

یا اینکه خداوند تعالی نازل فرمود در اجساد مبارکه و اجسام شریفه و نفوس كريمه و عقول جلیله انوار مدد خود را چندانکه «كانوا آية للعالمين و حجج الله تعالى على ساير خلقه اجمعين».

یا اینکه یزدان سبحان ایشان را مظاهر برهان ربوبیت خود و آیات علم و قدرت خود فرمود چنانکه سبقت اشارت یافت و در روایات خود ایشان صلوات عليهم باز نموده آمد که ایشان حجتهای خدای متعال و آن آیات سبحانی هستند که خداوند قادر ایشانرا در آفاق و في انفسهم بيافريده است .

ص: 241

و مراد باین مطلب این است که برهان یزدان برایشان ظاهر گردیده است یا ایشان برهان سبحانی را آشکارا نموده اند یا خود ایشان همان برهان هستند.

«و هذه الثلثة الأحوال احوال كونهم مظاهر برهان بربوبیته» پس حال سوم «مقام المقامات في حقهم والأول مقام المعانى والثانى مقام الابواب وآثار الاحوال الثلثة لظهر في المقام الرابع مقام الامام فافهم »

راقم حروف گوید در این تلفیق الفاظ و تدقیق اشارات شیخ احسانی با آن احادیث و اخباری که در مقامات عاليه ومراتب ساميه و شئونات جلیله و اختیارات وعلوم فاخره ائمه هدى صلوات الله عليهم مذکور نمود خاصه در فصل سابق و تفصيل سر" وعلوم الهی که بایشان عطا شده است و تقسیم آن بدو سر یا دو علم مخزون ومكنون يا سر اول

اول و دوم .

وعدم جواز اشاعه و افاضت سر اول به احدی از عموم مخلوقات و در سر دوم بآن شرح وبسط که تأویل و تعبیر رفت چگونه میتوان قانع بلکه راضی شد که ایشان بدستیاری اسم اعظم کار کنند یا اینکه میفرمایند اسم اعظم الهی و اسمای حسنی خداوندی مائیم یا اینکه به امداد و سداد روح القدس از خطا سالم بمانند .

با اینکه در فصول سابقه و کلمات امام علیه السلام مذکور نمود که امام حسن عسکری صلوات الله عليه فرمود «و اسباطنا خلفاء الدين و خلفاء اليقين ومصابيح الامم و مفاتيح الكرم والكليم البس حلة الاصطفاء لما عهدنا منه الوفاء».

«و روح القدس في جنان الصافوره ذاق من حدائقنا الباكوره» با آن شرح و بیانی که سبقت تحریر گرفت یا معلم ایشان باشد تا بجهل نروند و تذکر و یاد آورنده ایشان گردد تا فراموش نکنند.

وسوای این بسیاری احادیث که از ابتدای این شرح الزياره تاکنون مذکور داشته و جلالت شأن ونبالت مقام المه صلوات الله عليهم را یاد کرده است گمان

ص: 242

چنان میرود که مگر جناب شیخ را ملاحظه در کار بوده است و الا با آن عقیدت راسخه او این عنوان سازگار نیست مگر نه آن که روح الامین که روح القدسش میدانند شاگرد دبستان و طفل ابجد خوان ایشان اگرچه بیانات شیخ بعد از این عبارت قدرى تدارك تلافي را نموده است وصلى الله على محمد وآله .

«قال علیه السلام و انتجبكم بنوره و أيدكم بروحه».

و برگزیده است شما را از جهت نور خود که نور محبت و معرفت و ایمان و مکاشفات و مشاهدات باشد .

مجلسی اول اعلى الله تعالى مجلسه مع العليين میفرماید بنوره با باء نیز رقم شده است که بمعنی مع بهمان معنی یا سببیه باشد یعنی بسبب این نور که بشما داد برگزید شما را برای امامت و خلافت.

و شیخ احسائی میگوید شارح نوشته است «و انتجبكم بنوره من الكمالات و الهداية وغيرها من الانوار القدسية المعنوية».

و مؤید گردانید شمارا بروح خود یعنی بآن روح القدسی که با پیغمبر و با ائمه اطهر صلوات الله عليهم بود چنانکه این معنی از اغلب اخبار مستفیضه که مذکور شده است بر می آید و این روح با دیگران نبوده است .

و ظاهر این است که این روح مذکور از ملائکه روحانیین باشد و ممکن است که عبارت از تنور و فروزندگی نفوس کریمه و عقول شریفه ایشان با نوار قدسیه الهیه باشد .

شیخ می فرماید «انتجبهم» یعنی اختیار کرد خداوند تعالی ایشان را بنور خودش یعنی بعلم خودش یعنی «انه اختارهم» و این اختیار بسبب آن علمی بود که خداوند عالم تعالی در باره ایشان داشت که خیره هستند .

«و ذلك في القدم المخلوق وهو السرمد ومبدء الفيض والمد" وهذا العلم الذى اختارهم» عبارت از کتاب اول است که يعبر عنه بعبارات كثيرة مختلفة في الظاهر

ص: 243

والمدلول والمفهوم متحدة في المعنى».

«ومنها الحق المخلوق والكتاب الاول والعلم المساوق والربوبية ان مربوب و الالوهية المألوه و الفعل و الاختراع و الابداع و المشية والارادة والرحمة الواسعة والشجرة الكلية وبرزخ البرازخ والتعين الأول ومقام أوادنى وعالم فاحببت أن اعرف وغير ذلك» .

و مراد باین علم که مذکور شد آن علمی نیست که هو الذات زیرا که انتجاب معنی فعلی است و الذات لا تكون فعلا لنفسها ولاجل ان المراد منه العلم المخلوق بنفسه است تعبیر کرده اند آن را بنور .

و جایز است که مراد از نور ذوات والاسمات ائمه هدى عليهم الصلوات باشد باین معنی که خدای تعالی اختیار نفرمود ایشان را بشيء غيرهم وانما اختارهم بهم و این معنی اخیر را لطافتی خاص است «هذا و مثله من المعاني اذا اريد بانه سبحانه اختارهم في المقام الاول».

و اگر بگویند مراد این است که یزدان متعال اختیار و برگزیده فرمود این انوار ساطعه لامعه علیهم السلام را در مقام ثانی مراد بنود همان امر خواهد بود «و هو الماء الأول كما اشار اليه سبحانه والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه».

و اگر مراد در مقام ثالث باشد مقصود از نور همان اسم كبير ومصباح منيرى است که آسمانها و زمینها بآن روشن باشند و اینوقت مراد بآن در اینجا همان حجاب ابيض است .

و مراد از روح در ایند کم بروحه اید کم بروح الحجاب الاصفر خواهد بود و اگر اراده نمایند بآن در مقام رابع مراد از نور وحی و قرآن خواهد بود باین معنی که خداوند تعالی ایشان را مهبط وحی خود قرار داده و حامل کتاب خود گردانیده .

و آثار این نورد بهر معنی که فرض شود نشان آن در مقام رابع آشکار میگردد كل اثر بحسبه في احوالهم و اعمالهم و اقوالهم و افعالهم چنانکه ازین پیش به

ص: 244

آن اشارت رفت .

و در باء بنوره ملاحظه همان معنی میشود که در نظایر آن تقدم یافت و از بیانات مذکوره ترا مکشوف میافتد که قبل ازین شرح هیچکس بیان نکرده و در هیچ قرطاسی مکتوب نگردیده و بر خواطر خلق جاری نشده است یعنی این ذخیره را از جناب شیخ احسانی دارند .

وقول امام علیه السلام «و ایدکم بروحه» مراد این است که خداوند سبحان مؤید فرمود ایشان را بروح منه و برترین معنی که ازین روح قصد شود این است که بمشيئة الله اراده شود یعنی خدای تبارك وتعالى مؤید فرمود ایشان را بمشيت خودش چه مشیت یزدانی هر چیزی را حیات جاودانی .

و از مراد تائید ایشان بمشیت خداوند سبحان این است که خدای تعالی ایشانرا محل مشیت قرارداد و قادر متعال در تمامت مخلوقات خود هیچ تائیدی را مثل تائید بمشیت قرار نداده و از سایر مخلوق جز محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم را بتمام مشیت خود مؤید نگردانیده است.

ثم يراد بعده القائم بجميع حيوة الموجودات که عبارت از آن مائی است که حیات هر چیزی بآن است «و من الماء كل شيء حى».

و شیخ احسائی بعد ازین کلمات بیاره مطالب عرشیه و سبقت انوار ائمه و کلام امیر المؤمنين علیه السلام «سلوني قبل أن تفقدوني» و سؤال سائل از مسائل تا آنجا که عرض میکند مدت مکث عرش بر آب پیش از خلقت زمین و آسمان چه بود .

امير المؤمنين علیه السلام فرمود آیا چنان میبینی که اگر خردلی برزمین فرو ریزد چندانکه هوا را مسدود و میان زمین و آسمان را پر نماید پس از آن ترا اذن بدهند با اینکه بحالت ضعف اندری که این خردلها را از مشرق بمغرب نقل کنی و بعد از آن عمرت را در از گردانند تا اینکه جملگی آن خردل ها را نقل

ص: 245

و جای بجای نمانی و بشمار اندر آری این امر آسان تر است از احصاء آن مدتی که عرش پیش از خلق زمین و آسمان بر آب دائما وصفته عشر عشير من مائة الف جزء و استغفر الله من القليل في التحديد الحديث»

و بعد ازین بیان در باب آبی که حیوة هر چیزی بآن است و ر ثبت دومی است که صدق می نماید بر آن روحی که خدای تعالی مؤید ساخته است حضرات معصومین صلوات الله عليهم را بآن .

و رتبت سوم آن همان است که شارح یاد کرده و مذکور شد و این رتبت تحت دو رتبه نخستین است که بر قلم وعقل کلی و بر فرشته که او را سرها بعدد خلایق می باشد که تولد نیافته است اشارت میکند .

تا بآنجا که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را فرمود خدای تعالی عقل را ملکی بیافرید که برای آن رؤسی بعدد خلایق که خلق شده و نشده تا روز قیامت و برای هر صورتی سری و برای هر آدمی سری است از سرهای عقل .

واسم این انسان بر صورت این رأس مکتوب است و بر هر روئی پرده ایست آویخته که این ستر ازین وجه مکشوف نمیشود تا این مولود متولد و بحد مردان یا حد زنان برسد و چون بالغ شد این پرده برداشته و مکشوف می شود. پس از آن در دل این انسان نوری واقع می گردد آنگاه فریضه و سنت و جید و ردی را میفهمد همانا مثل این عقل در قلب چون مثل چراغ است اندر وسط خانه .

و بعد ازین کلمات معجز آیات بحدیثی دیگر شبیه باین حدیث مذکور اشارت می نماید تا بآنجا که فرموده اند «و هذه الروح ملك»

و نیز این ملک را بلسان شرع قلم میگویند و عقل مینامند و بزبان اهل حکمت عقل کلی و نزد بعضی عقل اول خوانند و گاهی در ذیل اخبار حجاب ابیض ونور ابيض وحجاب اصفر ولور اصفر وروح من امر الله گویند.

و نیز در باب اول ما خلق الله و روایات حضرات ائمه در باب روح و عقل و

ص: 246

اول ما خلق الله عقلى واول ما خلق الله روحی و ذکر حدیث حضرت صادق علیه السلام در باب معنی علم .

وحدیث امام زین العابدین علیه السلام تا آنجا که میفرماید مراد بعقل عقل محمد صلى الله علیه و آله و مراد بروح روح آن حضرت است زیرا که عرش قلب آن حضرت است و القلب فيه العقل و الروح من جانب الطور الايمن وفيه النفس من جانب الايسر .

و لهذا لم يوجد هذا الملك العالى عند أحد من الناس الا محمد و آله صلی الله علیه وآله وسلم لانه عقله وعقلهم ينتقل من واحد الى واحد.

و حدیث دیگر که میفرماید «منذ أنزل الله ذلك الروح على محمد صلی الله علیه وآله وسلم ما صعد الى السماء وانه لفينا» از آن زمان که یزدان منان این روح را بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم نازل فرمود بسوی آسمان صعود نکرد و بدرستیکه این روح در ما میباشد.

راقم حروف گوید صد هزاران آسمان و عرش نسبت بشرف و برتری ورفعت منزلت حضرت ختمی مرتبت و ذریه طیبه آنحضرت صلوات الله وسلامه عليهم ما دون آن فرشی که قدم مبارك را بر حسب صورت بر آن نهند در اینصورت روح را از مقام عالی بآسمان که حکم دانی پیدا میکند چه صعودی همه پستیها از او و بلندی ها بدو است .

شیخ احسائی میفرماید «انما كان ذلك لانه عقله فهو مخصوص بهم» و بدرستیکه نزد انبیاء علیهم السلام ازین روح يا ملك وجهى از وجوه آن است و برای هر پیغمبری و جهی است و نزد هر مؤمنی اشراقی از اشعه این وجوه است .

و معنی اینکه خداوند تعالی حضرات معصومین را مؤید فرمود بآن روح خودش که عبارت از عقل ایشان است این است که خداوند سبحان احكمه فيهم وهو في حد ذاته نوری است که تاريك نمیشود و یادی است که فراموش نمیگردد وغفلت نمیجوید.

ص: 247

و علمی است که غبار جهل را در آن راهی نیست و یقین بیرون از شکی است که آلوده شك وريب نمیشود و معرفتی میباشد که لاینکر و هدایتی است که لا يضل" وما اشبه ذلك.

و بعد از آن میگوید و برای این روح دو اطلاق است یکی روحی است که هو مؤمن امر الله و این روح من امری دو ملك از یمین عرش الهی و دوم آن روحی است که موکل بر ملائکه حجب هستند که عبارت از دو فرشته بر یسار عرش میباشند.

و این چهار ملك همان ملائکه عالین که در آیه شریفه «استكبرت ام كنت من العالين» مذکور هستند و ازین عالین خوانده شدند که بآدم علیه السلام سجده نکردند بلکه خداوند تعالی برای کرامت این چهار ملك امر فرمود که بآدم سجده برند چه خدای تعالی انوار این چهار ملك را در آدم نازل فرمود .

و اینها انوار محمد صلی الله علیه وآله وسلم باشند و ایشان حاملان عرش هستند و عرش ذوات ایشان باشد و ما جعل الله عندهم من خزاين الاشياء و الملائكة الذينهم جبرئيل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل که ازین چهار ملك عالين استمداد مینمایند امدادات چهارگانه مراتب وجود را که عبارت از خلق و رزق و حیات و ممات باشد و این چهار ملك عالون همان حجب است که عبارت از انوار چهارگانه ایست که عرش را از آن خلق فرمود .

و بعد ازین کلمات بحديث حضرت امام زین العابدین علیه السلام که شخصی در حضرتش عرضکرد که ابن عباس چنان میداند که بهر آیه که در قرآن نازل است عالم است و میداند در چه روز و درباره چه کس نازل شده است.

و جواب آنحضرت که بذم ابن عباس و خباثت ذريه او خلفای بنی عباس مطابق آیات نازله در حق او و اولادش و کیفیت عرش و عظمت و خلقت عرش بعد از خلقت هوا و قلم و نور و آفرینش عرش از انوار مختلفه هفتاد هزار حلقه و غلظت و کلفتی هر طبقه مثل اول عرش الى اسفل السافلين و تسبیح و تقدیس خدای

ص: 248

تعالی نمودن در تمام طبقات چنانکه در کتاب حضرت سجاد علیه السلام مسطور افتاد .

و نیز می نویسد پس عرش مرکب است از ین انوار اربعه و در اینجا عبارت از ایشان است زیرا که عرش را نزد اهل شرع اطلاقات مختلفه است و برملك و بردین و بر قلب مؤمن و بر باطن وبر عالم الامر و على كل الوجود و بر مجدد جهات اطلاق می شود.

دولت آنگاه بحدیث حضرت صادق علیه السلام در باب عرش و کرسی وصفات كثيره مختلفه آن و اینکه عرش و کرسی دو باب بزرگتر از ابواب غیوب اشارت نموده است.

و راقم حروف این حروف این حدیث مبارك را در کتاب تلبيس الابليس مذکور نموده است در اینجا حاجتی بنگارش نیست.

«قال علیه السلام و رضيكم خلفاء في ارضه وحججاً على بريته».

و خوشنود گشت که شما خلفای او باشید در زمین او وحجتهای او باشید برخلق او .

شیخ احسائی میگوید شارح مینویسد «كما قال الله تعالى وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً يعبدوننى لا يشركون بي شيئاً».

متواتراً روایت شده است که نزول این آیه شریفه در حق حضرات معصومین صلوات الله عليهم است و کمال استخلاف و جمال خلیفتی در زمان سعادت بنیان حضرت مهدی صلوات الله علیه است چه آن زمان همایونی و اوقات میمونی است که تمام خلایق بر طریق ایمان اجتماع میورزند و ظلمت شرك يکباره از میان بر میخیزد چنانکه علمای عامه نیز بر این روایت اتفاق دارند.

و علمای خاصه متفق میباشند که حضرات معصومین خلفای خداوند مبین در پهنه زمین هستند و هیچ زمانی از خلیفه سبحانی خالی نیست چنانکه ازین قول

ص: 249

خداى تعالى دانى جاعل في الارض خليفة ».

و هم چنین ازين قول خداى «انما أنت منذر ولكل قوم هاد» ظاهر می شود و در اخبار متواتره مروی است که مراد به هاد امام است و اینکه اگر افزون از دو تن باقی نمانند یکی از آن دو تن امام است.

شیخ احسائی میفرماید انه تعالی رضیهم یعنی ایشان را در زمین خلفاء گردانید «مصاحب لرضاه» باینکه راضی گشت که ایشان خلفای خدای باشند یا بخلافت ایشان راضي شد يا رضيهم للخلافة يا اینکه ظهر رضاه بخلافتهم أو يجعلهم خلفاء و ان خلافتهم هی رضاه یا اینکه انها مظهرة لرضاه يا سبب لرضاه اور کن رضاه .

و رضا ضد سخط وسخط بمعنی خشم و غضب است .

و چون نسبت رضا را بخدای تعالی بدهند مراد فعل عقاب است بر مسخوط عليه و مغضوب .

و هم چنین است رضا و در اینجا یکی از وجوه معانی این کلام است زیرا که رضای خدا عبارت از ثواب اوست پس رضيهم الله خلفاء يعنى انابهم بالخلافة او بالمدد و التأييد للخلافة .

یا اینکه «جعل خلافتهم ثواب الطائعين وهو أعظم مراتب الاثابة أما بقبولها أو يجعلهم ملوكاً بسبب القيام بمقتضاها و الانقياد لاربابها و انها سبب للاثابة بنعيم الجنان» .

و گاهی رضا بمعنی اقرار در چیزی است چنانکه گاهی حضرات ائمه هدی صلوات الله علیهم با شیعیان خودشان در حق مخالفین خودشان می فرمود «ارضوا ما رضى الله لهم من خلال» .

یعنی بر قرار دارید این جماعت مخالفین را به آنچه خدای تعالی مقرر داشته است ایشان را یعنی بگذارید بهمان ضلالتی که دارند بیایند زیرا که «من يضلل الله فلا هادي له» .

ص: 250

و گاهی رضا بمعنی اذن و اجازت در تصرف است چنانکه گفته میشود مالك رضا داد که وکیل او متاع را بخرد یعنی اذن داد .

و چون در رضا معنی اختیار را خواهند اظهر است و این اختیار بذوات مقدسه حضرات علیهم السلام بازگشت می نمایند یعنی خدای تعالی اختیار فرمود ایشان را از تمام مخلوقات خودش برای خلافت خودش در بلاد یا الى خلافتهم يعني اختار لهم خلافة الحق التي لاخلافة مثلها .

زیرا که خدای متعال ایشان را در سایر عوالم خود نیز بیای داشته و خلافت داده و هر کسی که دارای چنین خلافت عالی رتبت با جامعیت الهیه باشد تمام موجودات از معانی و اعیان وذوات وصفات وسكون وحركات وافعال واعمال و احوال و آجال و کتب و رخص وغيرها منقاد ومطيع ومحكوم او ميشوند.

زیرا که این خلافت عبارت از ولاية الله الحق است زیرا که این خلافت اگر چه حق تقصیرات است .

بلکه یا خلافت بر طریق جور است یا مشوب بحق و باطل غير خالص يا ناقص يا ظاهرة في البعض أو باطنة في البعض است و منطبق نمیشود بر این قول خدای تعالى «هنالك الولاية الله الحق» مگر آن خلافتی که خدای تعالی برای ایشان رضا داده است .

و نیز جایز است که خلافت بمعنی استخلاف در علم باشد چنانکه در تفسیر آیه شريفه « لنستخلفتهم في الارض»

از حضرت باقر علیه السلام مردی است که فرمود «فقد وكل ولاة الأمر بعد محمد صلى الله عليه و آله بالعلم و لحن هم فاسئلونا فان صدقناكم فاقروا وما أنتم بفاعلين».

یا عبارت از مطلق تمكين في الارض براى اقامت دین الله است «فيصدق في

ص: 251

هذا الزمان اذليس هدى ولادين الأ بهم او خصوص التمكين في رجعتهم خاصة نه تمكين عام ومطلق زیرا که اینگونه تمکین را عوام مردمان شناسا نیستند بلکه بر حسب ملك و پادشاهی و تسلط ظاهری می شناسند .

و این حال جز در زمان قیام حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه یا در هنگام رجعت ائمه هدى علیهم السلام بدار دنیا حاصل نمی شود.

و این خلافت را خدای تعالی قبل از خلقت خلق بایشان عطا فرموده است چنانکه امام علیه السلام ميفرمايد «الحجة قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق»و قول امام علیه السلام و حججاً على بریته ازین پیش در معنی حجت بیانات وافیه شد .

و برية بقولى بمعنی خلیقه و مشتق از براء بهمزه است و بقولى بمعنى خلق است .

و بعضی در این قول خداى تعالى «هو الله الخالق الباريء المصور» گفته اند خالق بمعنى مقدر لما يوجده است و باری بمعنی ممیز بعضی از بعضی برحسب اشکال مختلفه ومصور بمعنى ممثل است.

شیخ احسائی در اینجا از صاحب مجمع البحرين و معنی او در باب خالق و باری و مصور ورد این معانی و بقول آنکس که ملائکه را قوی نیز میداند و بقولی دیگر که مجرد از مطلق ماده و مطلقاً خارج از حدود تکلیف میداند و ملائکه عقلیون که خارج هستند اشارت میکند .

و بعد از آن میگوید حق این است که از ماده براء باشد و هر چه در تحت اراده است و داخل در آن باشد و ملائکه عقلیه نیز داخل میشوند و معنی چنین خواهد بود که حضرات معصومین علیهم السلام بر تمامت مخلوق خدا بلا استثناء حجج خدائی هستند.

«قال علیه السلام و انصاراً لدينه و حفظة لسره» خدای تعالی راضی شد که شما ناصران و یاوران و مددکاران دین او و حافظان و نگاهبانان سر او باشید .

ص: 252

انصار جمع ناصر است که عبارت از ذاب و دفع کننده و رامنده باشد و ائمه هدى صلوات الله عليهم هر کس را که مخالف دین خدای باشد از میدان خصومت و مخالفت میرانند و میدوانند باین معنی که بدستیاری اقامت براهین واضحه و ادله لايحه حجت مخالف را باطل میگردانند.

چنانکه حضرت صادق علیه السلام ميفرمايد «فان فينا أهل البيت في كل خلف عدولا ينفون عنه تأويل المبطلين وتحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين »

و نیز از حضرت علیه السلام مروی است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود «يحمل هذا الدين في كل قرن عدول ينفون عنه تأويل المبطلين وتحريف الغالين وانتحال الجاهلين كما ينفى الكبريت خبث الحديد».

شیخ احسائی میگوید قول امام جعفر صادق علیه السلام «فان فينا اهل البيت في كل خلف عدول» تا آخر حدیث احتمال دارد که مراد بعدول همان نفوس مبارکه خودشان علیهم السلام که بر وفق حقیقت و اصل است باشد و محتمل است که مراد بعدول آن جماعت شیعیان ایشان باشد که بآثار ایشان اقتفا و باحکام ایشان اقتدا نمایند و عارف باشند و حامل علوم ایشان هستند.

و ایشان همان کسان هستند که حضرت علی بن الحسين علیهما السلام در این کلمات خود بآنها اشارت میکند و میفرماید در ذیل تقسیم علما تا اینجا که ولكن الرجل كل الرجل نعم الرجل آن کسی است که هوا و خواهش نفس خود را تابع امر خدا و قوای خود را در رضای خدا مبذول فرماید ذلت مع الحق بعزت ابدى نزديك تر از عز در باطل بنگرد تا آخر حدیث .

و از شیعیان ایشان هستند جماعت البياء و مرسلین و اوصیای ایشان چنانکه حضرت امام محمد باقر علیه السلام در این قول خدای تعالی «و جعلنا بينهم و بين القرى التي باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير» الاية .

ص: 253

ميفرمايد «فنحن القرى التي بارك الله فيها» و بعد ازین کلمات معجز سمات نیز پاره احادیث که در این معنى و شئونات ائمه وقضاوت امیر المؤمنين علیهم السلام بحق و عدل وصواب است و مفتاح این قضاء و باب آن و اول آن و سبب آن آن و سبب آن علي بن ابیطالب علیه السلام.

و هر كس قضاوت بحق و عدل وصواب نماید از برکت آن حضرت مذکور نموده است و چون ما در طی کتب حالات ائمه علیهم السلام مذکور داشته ایم بهمین اشارت کفایت میرود .

شیخ احسائی بعد از تحریر احادیث شریفه میگوید اگر قائل باین مسئله حضرات معصومین علیهم السلام باشند این نصرت حقیقی چنانکه اشارت کردیم بالاصاله است و اگر قائل غیر از ایشان و از شیعیان ایشان از جماعت انبیا باشند. مثلا فهو حكم عام اضافي على الحقيقة بعد الحقيقة است و اگر از غیر اهل عصمت باشد فهو خاص على محض التبعية و چون بر طريق اجمال باشد ظاهر است و صعوبت امر در این مسئله در تفصیل است .

لكن شيخ امين شيخ یاسین بن صلاح بحرانی در کشکول خود می نویسد که مردی بحضرت ابی عبدالله علیه السلام نوشت و استدعا نمود که آن حضرت در حق وی دعا فرماید که خداوند تعالی این مرد را از کسانی بگرداند که در دین خدای بدو نصرت جویند در جواب مرقوم فرمود «رحمك الله انما ينتصر الله لدينه بشر خلقه».

شیخ احسائی میگوید شاید این شخص سائل آن درجه نصرتی که استدعا کرده است که خداوند بدعای امام علیه السلام بدو عطا فرماید که در دین نماید اعلی نصرتی برای دین بوده است که جز برای محمد و اهل بیت آن حضرت صلی الله علیه وآله وسلم جایز نیست و دیگران را لیاقت درک اینگونه نصرت و مقام نمی باشد .

و امام علیه السلام از باطن سائل با خبر وطمع بی استحقاق او را دانسته است لاجرم باد جواب داده است که طلب چنين مقام عالى لا يكون الا من أهله بالحق و هر كس

ص: 254

مدعى مقام ایشان باشد جز شریرترین خلق خدای نمیباشد.

چنانکه خداوند تعالی در شأن بخت نصر گاهی که بوجود او انتقام از اهل قریه از یمن که پیغمبر خودشان حنظلة بن صفوان را بکشتند و بقولی آن حضرت را بیختند و گوشتش را بخوردند بکشید و بخت نصر را بر آن گروه مسلط ساخت تا ایشان را بجمله بکشت و یکتن از ایشان حتی حیوانات را باقی نگذاشت میفرماید «فلما احسوا بأسنا اذاهم منها يركضون » .

و به روایت ابن عباس از آسمان منادی ندا کرد بثارات انبياء وبقولى هاتفى ندا کرد بنار حنظله و خداوند بخت نصر را بأساًله نامید.

و این بخت نصر کافری شقی بود که خداوند بوجود او برای دین خود انتصار جست و اگرچه متعدی و مدعی بود.

پس اگر آن شخص سائل خواستار میشد که خداوند تعالی دین خود را بوجود او نصرت بدهد در تبعیت حضرات معصومین علیهم السلام اجابت مسئولش را میفرمود و به علت همین است که خداوند تعالی نهی فرموده است که کسی از پیشگاه یزدانی خواستار مقامات عالیه پیمبران سبحانی و ائمه یزدانی شود.

پس نصرت حق بحق بدرجه کمال آنچه خدای تعالی اراده فرموده است در تمام مخلوق خدای متعال انحصار بوجود مبارك محمد و آل صلوات الله عليهم بالغدو و الاصال دارد .

پس قول امام علیه السلام و رضيكم انصاراً لدينه.

مقصود اعلی مراتب نصرت است که بحضرات معصومین اختصاص دارد و بآن اشارت رفت.

و كلام امام علیه السلام «و حفظة لسره» بیان این کلام مبارك ازین پیش در ذیل قول آن حضرت وحفظة سر الله مذكور شد .

راقم حروف گوید ممکن است معنی چنین باشد که چون جنس بنی آدم

ص: 255

غالباً بشرارت وطغيان و عصیان و راندن شهوت و کامرانی و ادراك امتعه زائله این سراچه فانى وترك اوامر و نواهی و متابعت لذات نفسانی و امارت و ریاست مایل و شایق هستند و تا ظالمی غشوم و غشو می شقی واشی شریر دچار نشوند چنانکه باید مطیع و منقاد نمیشوند و بلاد و عباد را از فساد و عناد آسوده نمیگذارند .

و اگرچه آن ظالم شریر بظلم و شرارت رفتار مینماید اما يك تن بيش نیست و دست جمعي كثير از اشرار و اشقیا را کوتاه می نماید .

اما حكمران عادل حلیم بردبار عليم نصفت شعار اگر چه بنفسه شرارت نمیکند و تعدی و ظلم و خسارت نمیرساند اما بسبب حلم وعدل اين يکتن جماعتی بسیار از ستمکاران و اشرار جسور وجری میگردند و بمال و جان برایا و رعایا و مخلوق خدا دست تعدی در از و دهان طمع و آز چون خرس و گر از باز میگردانند و بندگان خدای را دچار هزار گونه آزار میسازند .

چنانکه بعضی از محققین گوشه امیر المؤمنين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين را ازین حیثیت نوشته اند.

چه مردم آن عصر جز معدودی قلیل همه ظالم وآثم وظلم وغشوم بودند و بعدل و انصاف صرف در تحت نظام و سلامت و صلاحیت اندر نمی شدند لاجرم حاکمی لازم بود که دارای رأفت علم وسطوت خشم هر دو باشد و از کشتن و بستن عاصی و غیر عاصی پرهیز نکند در بذل و بخشش نظر باستحقاق وعدم استحقاق نکند و در قتل و کوشش ابرار و اشرار را فرق نشناسد .

و حلال و حرام را تمیز نگذارد تا خلق را آسایشی مختصر بر حسب ظاهر نمایش گیرد و مناهى وفواحش چندان قوت و فزایش تجوید و مردمان بيك اندازه در تحت امنیت و فراغت و رفاه سال بماه آورند و در حقیقت ظلم و تعدی از همان يك نفر است و دست گروهی ستمکار بسته است .

این است که موافق اخبار و احادیث کثیره چون نوبت بزمان سعادت توأمان حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه برسد آنگونه قتل عام می شود و اندکی

ص: 256

از بسیار که سعادتمند و با دین و امانت هستند بر جای می ماند.

اما قبل از ظهور آنحضرت خداوند تعالی مصلحت ندید که سایر ائمه علیهم السلام بچنين عمل رفتار نمایند و در حقیقت هزاريك از خلق برجای نماند و این حال با حکمت الهی موافق نبود .

و شاید نظریات الهی بگذشت خلق و فزایش مسلمان بود و اگر بحکومت حقه و امارت عدل میگذشت و آنگونه قتل و مجازات بجای می آمد مسلمانان معدودی بیش نبودند و سطوت و شوکت و ابهت و هیبت و جلالت و عظمتی پیدا نمی کردند و دین اسلام را قوتی پدید نمیشد و آنچه خدای اراده فرمود بظهور نمی پیوست.

مثلا امروز قریب هفتصد كرور مسلمانان كره خاك يعنى يك ربع نفوس بشری مسلمان هستند و بسیار باشأن و عظمت و قدرت و کثرت عدد میباشند.

اما اگر در بدایت اسلام خلق خدای از روی استحقاق بقتل میرسیدند چندان قليل الجمعية میبودند که امروز در كره خاك ده كرور تن مسلمان در حیز شمار نمی آمد و بهیچوجه آثار ابهت و عظمت و نام و نشانی عظیم نمیداشتند و از قلت جنبۀ دیگر مردم مستهلك میشدند و صلای اسلامیت و بانك مسلمانی از میان میرفت .

حمد خدای را که امروز در تمام كره خاك صدای اسلام بلند و مسلمان محترم و ارجمند است و بهر سالی جمعی کثیر از صاحبان دیگر مذاهب مختلفه در سایه دین اسلام و رایت ابدآیت محمدی صلى الله عليه وسلم اندر می شوند.

«قال علیه السلام وخزنة لعلمه و مستودعاً لحكمته».

و راضی شد خدای تعالی که شما خازنان علم و محل امانات حکمتهای او باشید .

شیخ احسائی میگوید ازین پیش معنی بودن ائمه هدى خازنان علم خدا در کلام امام علي نقى صلوات الله عليهم وخزان العلم مذکور گشت و باز نموده آمد

ص: 257

که علم نفس معلوم است .

پس حضرات معصومين عليهم السلام يرون كل شيء في مكان وجوده وزمان مشهوده زیرا که شیء قائم است بامر خدای و هیچ چیزی بدون امر خدا قیام نميگيرد وهو قوله تعالى «يذرء كم فيه و هم ذلك الامر الذى قامت الاشياء بنوره وكل شيء من خلق الله هو العلم به فهم خزان العلم».

و در کلمات سابقه اشارت رفت که خداوند تعالی ارتضاهم خزنة لعلمه بمعاني متعدده مسطوره .

و مراد باین علم آن علم حادثی است که هو ذواتها زیرا که علم ازلی همان ذات واجب تعالی است و این علم ازلی را جز خداوند لم يزل خازنی نیست «و لا يحيطون بشيء من علمه».

و چون علم نفس معلوم است لزم من قولنا انهم خزانة الاشياء من ذواتها وصفاتها وأحكامها ومصادرها ومواردها و عللنا ذلك بانها قائمة بامر الله و انهم امر الله وقلنا انها ذرثيت فيه يعنى في نوره لا في ذاته و مرادنا ان ما لها وعليها قائمة بنورهم.

و معنی این قیام همان تأویل این قول خدای تعالی است «قل من بيده ملكوت كل شيء وهو يجير ولا يجار عليه ان كنتم تعلمون».

پس ملکوت اشیاء و از مه آن نور ایشان است چه خازن شدند و مخزون ساختند هر چیزی را که شأنه الله مشيته كون في ملكوته بالله و بامره قد رضيهم لذلک پس ایشان چنان بودند که خدای راضی و دوستدار بود.

پس قول ما تأويل قول خداى تعالى من بيده ملكوت كل شيء اراده میکنیم باین کلام و این تأویل که ایشان یدالله هستند چنانکه خود فرموده اند و ملکوت كل شيء غيبه وامامه الذى به قام و باین جهت گفتیم که هر چیزی مخزون در ملکوت خداوند است و در هیچ چیزی هیچکس تصرف نمیتواند کرد مگر آن

ص: 258

کس که بدست اوست ملکوت او.

و بیان این مطلب این است که آن تصرفی که مانعی برای آن نیست هو المراد نه مطلق تصرف چه نور چراغ تقدر ان تتصرف فيه في الجمله وان لم تملك ملكوته بأن تقرء عليه وتضع مرآة تعكس بعضه الى غير جهة المقابلة وتحجبه و لكن من كان بيده السراج بنفسه هو الذى يتصرف بلامانع لانك اذا أردت أن تقرء مثلا و هو لم يرد ذلك نقل السراج عنك ولم تقدر أن تمسك شيئاً من النور اذليس في يدك ملكوته فافهم.

و خداوند تعالی در این کلام خود باین معنی اشارت فرموده است .

«قل من يكلؤكم بالليل والنهار من الرحمن بلهم عن ذكر ربهم معرضون أم لهم الهة تمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر أنفسهم ولاهم منا يصبحون».

وبيان الاستشهاد من الايتين في رتبة المعانى وهى الثانية لهم وبيان المرادفي مرتبة البيان وهي الاولى لهم و ازین پیش بسیاری ازین مسائل مذکور شد .

وقول امام علیه السلام «و مستودعاً لحكمته»

استيداع بمعنى استیمان است باينكه ملك خودت را نزد آنکس بگذاری که خاطر بدرستی و امانت و دیانت استوار داری و حکمت بمعنى علم ياعلم با عمل بان یا تعدیل قوه ملکیه است بالتوسط بین الافراط که جربزه نامیده میشود یا تفریط که مسمی به بله و بلاهت است .

و تعدیل آن همان حکمت است که عبارت از عقل مکمل است چنانکه دربارۀ عقل فرمود ولا اكملك الا فيمن احب يا همان معرفتی است که مقابل با انکار است لا بالجهل والشك .

یا عبارت از ضیاء و فروز معرفت است در گنجینه دل یا عبارت از نور فؤاد و فروغ دل است یا عبارت از اور الله است که تعبیر میشود از آن به توستم و فراست .

ص: 259

و بالجمله پس معنی اینکه خدای تعالی راضی شد که حضرات معصومین مستودع برای حکمت الهی باشند این است که اختیار فرمود ایشان را از روی اختیار محبت وراضی شد که ایشان مستودع گوهر حکمت یزدانی باشند .

یعنی خدای تعالی ایشان را موثق شمرد در حفظ حکمت ووضع در موضعش باینکه بذل فرمایند حکمت را به آن کس که حافظ آن باشد و بازدارند و بذل نکنند بآنکس که حافظ آن نیست یا معنی این است که ایشان خودشان حکمت هستند.

و خدای تعالی ایشان را مستودع نفوس خودشان گردانید و ایشان بهرکس که شایسته آن گوهر ربانی و حکمت یزدانی است ادا فرمایند تا بدان عمل کنند یا بهر کس که اهل آن باشد ابلاغ فرمایند تا عالم بآن گردند.

و حکمت را بر طریق اراده مستودع که خداوند سبحان است محفوظ دارند ووضع نمایند آن را و آنکس را که حافظ آن باشد بتوسم و نشان خاص بشناسند و بدو مبذول دارند و مسدد آن باشند «علی حسب ما كتب له من الحظ فيها و انكروا من لم يعرفها فيمنعونه منها وحفظوا انفسهم عليه وعلى خدمته كما استوعهم في قوله تعالى خلقتك لاجلى وخلقت الاشياء لاجلك.

و چون ادای حکمت را بمستحقین فرمودند اعانت فرمایند ایشان را بر عمل بر حسب اقتضای آن حكمت وعلى التبليغ و الاداء وامثال ذلك وتمام اين جمله و امثال آن ازین استيداع میباشد.

و اینکه تعبیر نموده شد از این افاضت حکمت برایشان به استيداع یعنی خدای ودیعه و امانت نهاده است حکمت را نزد ایشان برای این است که خداوند تعالی هر چه عطا کند یا از خزائن خود بیکی از مخلوق خود افاضت فرماید از قبض دست قدرت الهی خارج شده است بلکه خداوند خود مالك آن چیزی است که در ملکیت ایشان مقرر فرموده است و قادر بر آنچه ایشان را بر آن قادر فرموده میباشد .

ص: 260

پس هر چه یزدان تعالی نزدیکی از آفریدگان خود گذاشته باشد برسبیل عاريه و ودیعه است و هر وقت بخواهد بازپس بگیرد میگیرد زیرا که خداوند متعال خود مالك آن ومالك تصرف در آن است و این تملك موقت و مشروط بغیر از اراده الهی نیست .

راقم حروف گوید در قرآن والسنه اخبار و احادیث بر این معنی بسیار وارد است مثل هو المالك يا الملك الله يا لاملك الا ملكك يا من بيده ملكوت كل شيء وأنت المالك وأنا المملوك .

و لفظ مالك یکی از اسمای حسنای الهی است وأنت الباقي ونحن الفاني بعد از آنکه مالك مجازی فانی میشود معلوم است آنچه از وی میماند در قبضه تملك خير الوارثين ووارث هر وارث ومالك هر موروث است و این مطلب محتاج بشرح و بیان و دلیل نیست .

«قال علیه السلام وتراجمة لوحيه واركاناً لتوحيده».

و راضی شد خدای تعالی که شما بیان کنندگان و ترزفان و حی او از قرآن و جز آن باشید و رکنهای توحید او گردید که خلایق را بتوحید خدای یگانه كما هو حقه هدایت کنید.

شیخ احسائی میگوید تراجمه جمع ترجمان بفتح تاء فوقانی و ضم جيم تفسیر کننده و آشکار نماینده زبان و لغت گوینده ایست به لغتی که غیر از لغت متکلم است .

مثلا شخصی عرب با شخصی عجم سخن مینمایند و عرب از لغت عجم بیگانه است شخصی دیگر که به لغت عجمی نیز آگاه است مترجم میشود و آنچه عرب بلغت عرب تکلم میکند این شخص مترجم به عجمی تفسیر کرده و بآن شخص عجمی تکلم مینماید و میفهماند و این شخص را در عربی مترجم و فعل او را ترجمه خوانند و در فارسی ترزقان وترفان و تر زبان بمعنی مترجم است .

ص: 261

وحى دراصل بمعنی آن کلام خفی و پوشیده ایست که سریعاً ادراك شود.

ودر تفسير علي بن ابراهیم قمی میگوید وحى مشافهة ووحى الهام است و این همان است که در قلب واقع میشود.

و نیز وحى بمعنى اشاره استعمال میشود «و اوحی اليهم ان سبحوا بكرة و عشياً ».

و نيز بمعنى زخرف استعمال میشود چنانکه خدای تعالی میفرماید «یوحی بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً»

و بمعنى وسوسه می آید «قال الله تعالى وان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلو کم یعنی اوليائهم من الانس والشياطين».

از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است «ان" الشياطين يلقى بعضهم بعضاً فليقى اليه ما يغوى به الخلق حتى يتعلم بعضهم من بعض».

شیخ میگوید پس اول وحی از خدای تعالی فعل اوست که بسوی نفس خودش وحی میکند و ترجمه میفرماید از نفس کبریای خودش آنچه ظاهر شده است در او از آثار ربوبيت «اذلا مربوب التي هي حقايق الربوبية المربوب مبلغاً مؤدياً الى حقيقتهم عليهم اعلم التي هي مشية الله فتترجم تلك الحقيقة لنفسها المعبر عنه بالقبول وللعلم».

و این وحی ثانی است پس از آن ادا مینماید آنرا بسوی قلم و آن وحی ثالث است «فيترجم القلم لنفسه وهو قوله واللوح ويؤد إلى اللوح وهو الوحى الرابع»

پس از آن ترجمه مینماید لوح برای نفس خودش وهو قبوله وللملائكة و تؤديه الى الانبياء وهو الوحى الخامس وهم يترجمونه لانفسهم و هو تحملهم له و لاممهم وفي كل رتبة يترجم الواسطه كلام الاعلى لنفسه بنور الله و للادنى بلسانه ليفهم خطاب الله له وما يريد منه».

و این اشیاء را من برسبیل تمثیل یاد کردم نه برای حصر در آن بلکه در اخبار وارد است که خداوند سبحان هزار بار هزار عالم و هزار بار هزار آدم بیافرید

ص: 262

«وهي من متسلسلة مترتبة بترتيب طبعى متناسق يجرى فيها الأمر ولحكم يتنزل الأمر فيها وبينها في كل عالم وكل جزئى على نحو ما مثلنا به».

این است مثال تكوين التشريعي الوجودى و اما التكوين الوجودى وكك ولكن تمثيله في الجمله هكذا من الفعل الى الحقيقة .

«ومنها الى العقل ومنه الى الروح ومنه الى النفس ومنه الى الطبيعة ومنها الى المادة ومنها الي المثال ومنه الى الجسم ومنه الي محدد الجهات ومنه الى فلك البروج ومنه الي السموات ومنها الى العناصر ومنها الي المعادن ومنها الى النباتات ومنها الى الحيوانات ومنها الى الملائكة ومنهم الي الجان ومنهم الي الانسان».

این است ترجمه وحی از جهت مفعولات بقول مطلق يعني المقيده وما هو مقيد باعتبار مطلق باعتبار .

واما ترجمه وحی از جهت افعال باین ترتیب است پس مشیت الهی «تترجم عن نفسها لنفسها و للارادة و القدر والقضاء و للاسماء الثمانية و العشرين فرفيع الدرجات يترجم للجامع عن الجامع وهو يترجم للانسان عن اللطيف وهو يترجم للجان عن القوى و هو يترجم للملائكة عن المذل و هو يترجم للحيوانات عن الرزاق»

و باعتبار آخر بالعكس فيترجم الرزاق للنبات للحيوانات عن القوى و هو يترجم للملائكة عن اللطيف و هو يترجم للجان عن الجامع .

و هو يترجم للانسان عن رفيع الدرجات والعزيز يترجم للجمادات عن المميت وهو يترجم للتراب عن المحيي وهو يترجم للماء عن الحى" و هو يترجم للهواء عن القابض وهو يترجم للنار عن المبين وهو يترجم بفلك القمر عن المحص وهو يترجم لفلك عطارد عن المصور.

وهو يترجم لفلك الزهرة عن النور وهو يترجم لفلك الشمس عن القاهر و

ص: 263

هو يترجم الفلك المريخ عن العليم و هو يترجم لفلك المشترى عن الرب" و هو يترجم لفلك زحل عن المقتدر و هو يترجم لفلك المثال عن غني الدهر و هو يترجم لفلك البروج عن الشكور و هو يترجم للكرسى عن المحيط و هو يترجم للعرش عن الحكيم وهو يترجم لجسم الكل عن الظاهر وهو يترجم لشكل الكل عن الآخر وهو يترجم لجوهر الهباء عن الباطن وهو يترجم لطبيعة الكل" عن الباعث و هو يترجم لنفس الكل عن البديع و هو يترجم العقل الكل عن فعل الله و ابداعه».

و ازین پیش سبقت نگارش گرفت که وحی بر دو قسم است يك قسم وحى بالمشافهة است و قسم دیگر وحی بالالهام است اما وحى بالمشافهة آن است که خداوند بسوی بنده خود فرشته بفرستد و آن فرشته آنچه خدای با او فرموده است بآن پیغمبر و رسول خداى مشافهة" ابلاغ نماید .

چنانکه خدای تعالی میفرماید «او یرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه حکیم علیم» مراد از رسول در اینجا ملك است «او يرسل اليه بشراً رسولا فيوحى باذنه ما يشاء».

یعنی ابلاغ نماید این رسول مرسل بسوی رسولی دیگر باذن خداوند داور چنانکه خدای تعالی میفرماید «ان جائها المرسلون اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث».

پس بنابر آن روایتی که این رسل و فرستادگان رسولان عیسی علیه السلام بودند که ایشان را باذن خداوند سبحان و فرمان او بفرستاد.

و مردی این است که رسول سوم شمعون بن حمون الصفا رأس جماعت حواریین و آن دو تن رسول مذکور یکی را صادق و آن دیگر را صدوق نام بود و بقولى رسول سوم معزز به نامش شلوم بود.

و بالجمله این سه رسول فرستادگان خدای بودند که بواسطه عیسی علیه السلام بایشان وحی فرستاد پس و حی بایشان وحى مشافهة بود.

ص: 264

و از اقسام وحی این است که خدای تعالی از وراء حجاب تکلم بآن فرماید چنانکه با موسی علیه السلام تکلم فرمود همانا موسی بشنید آوازی که منبعث از آن شجره بود فكان مشافهة وما اشبهه .

«واما وحى الالهام فما يرد على القلب من النور بحيث يفهم به مراد الله وما يظهر من الاشارات ونطق احوال الاشياء من الجمادات و النباتات والحيوانات و احوال الحركات والهيئات والاوضاع وترتب الطبيعيات وغير ذلك ».

مثل صدای وزش باد و جریان آب و تغطط و بآغوش آب دریاها و هفیف و جنبش اشجار و نباتات و اثمار درختها و تقلب و گردش مرغها در هوا و هر ورقی که میریزد و آنچه میروید و آنچه میبالد و پژمرده میشود .

و همچنین اشارات و ایمانات و تلویحات و آنچه مگس انگبین در جبال و درخت میسازند و بنیان می نهند و سقف میبندند و آنچه شبیه باین جمله است از طريق وحى الهام است و اینها در حرکات و هیئات آنها است .

«و اما اصواتها و اصوات الحيوانات وطنين مثل النحل و الذباب و منطوق احوال الكلام و نطق السنة الاحوال في الحس المشترك فهو على ما الهمناه من الوحى الشفاهي .

وهم صلوات الله الرحمن عليهم مترجمون لذلك لهم و لمن امروا بتبليغهم من وحى اومن وراء حجاب او بارسال رسل بالسنة قومهم او بخطاب مشافهة.

و پس ازین کلمات باید دانست که معنی بودن حضرات ائمه اطهار و معصومين ابرار صلوات الله عليهم مترجم این است که این ترجمه بر حسب صنع خدای متعال واحداث خداوند است در قلوب ایشان و نفوس ایشان آن مقدار و میزان که ایرد سبحان خواسته است بایشان برساند بما شاء من اقلامه الجارية في الواح علومه التي يترجم بها سبحانه لمن شاء ما شاء قال الله تعالى هذا كتابنا يعنى مكتوبنا ينطق عليكم يعنى نبأ بالحق يعنى بالحق من عندنا انا كنا مستنسخ ما كنتم تعملون».

ص: 265

اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد .

و ارکان جمع رکن است و هو الجانب الاقوى و مراد باینکه ائمه علیهم السلام ارکان هستند مر توحید خداوند حمید را با راضی بودن خدای تعالی به ارکان بودن ایشان این است که آن توحیدی که میشاید گفت حقاً توحيد است معنى لا اله إلا الله است که جز بشهود خلوص تفرد بالالوهية تحقق نميگيرد .

و این تفرد بالالوهية همان توحيد است و لا يتحقق حق التفرد الا بتحققه اما في عالم البيان فان العارف اذا جرد نفسه غاية التجريد المعبر عنه في الحديث بمعرفة النفس بان" العارف اذا جرد نفسه عن كل صفة و نسبة و اعتبار حتى عن الاشارة وعن تجريده بحيث لا يجدها عرف نفسه فانها وصف الذي ليس کمثله شیء ».

پس هر وقت آن وصف را بشناسد پروردگارش را بشناسد «و ذلك المثل الذي ليس كمثله شيء آيتهم صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین» چنانکه خدای تعالی می فرماید «سنريهم آياتنا في الافاق وفي أنفسهم».

پس این آیات و نشانه هایی که حقیقت توحید است در خلق همان آیات حضرات معصومين عليهم السلام والصلوات است و ایشان هستند همان مثل اعلی که نیست مانندش چيزى فهم ركن التوحيد .

یعنی جانب اقوای از آن زیرا که خدای تعالى «تعرف لكل من سواهم عنهم علیهم السلام فهم صلوات الله عليهم في ذلك التعرف العضد المقوم به فلهذا كانوا اركان التوحيد و قد رضيهم الله لذلك ».

و اما در عالم معانی پس بدین جهت است که چون کسیکه عارف بپروردگار خود است اعتبار نماید جمله صفات را با آن کثرت که در آن است بمعنی واحد يابد لا يكون يغير الله سبحانه چه سمع و بصر و قدرت و امثال اینها.

اگر باین جمله اراده صفات ذریته نمائی فلیست شيئاً غير ذاته نه من حيث

ص: 266

الوقوع نه من حيث الفرض و نه من حيث الاعتبار چنانکه امیرمؤمنان ولی یزدان ميفرمايد «و كمال التوحيد نفي الصفات عنه» .

و اگر مراد تو صفات حادثه باشد برای آنها معانی نخواهد بود جز حقایق خودشان لانهم معانيه فهم علمه وقدرته ويده وعينه و اذنه وجنبه ولسانه و امره وحكمه وحقه .

چنانکه در روایت جابر بن عبدالله سبقت رقم گرفت و هم قلبه ، چنانکه در روایت حسن بن عبدالله از حضرت صادق صلوات الله علیه مروی است. «و رواها في الاختصاص فإذا كانت هذه المراد بها شيء واحد وهو حقيقتهم كانت واحدة الصفات انما هي بهم بل ليست شيئاً غير تلك الحقيقة و هذا توحيد الصفات».

وحضرات معصومين صلوات الله تعالى عليهم رکن این توحید و این معانی هستند و اگر چند متکثرة المفاهيم باشند لكنها في حقيقتها لا تصدق على متعدد بلکه مفاهیم آن تغایر پیدا میکند زیرا که فهم آن باعتبار متعلقات آن است .

و معنی توحید پروردگار مجید در آن است انه لا يشاركه فيها هي ولاغيرها كما في قوله تعالى ليس كمثله شيء .

ودعوى مشاركت شرك است یعنی عموماً چنانکه هر کس خود را در امری و کاری و مالی با تو گوید مشارکت دارم مراد این است که تو تنها و منفرد نیستی بلکه تو یکی و من هم یکی هستیم و هر چه در این امر تو راست مرا نیز همان بهره است چنانکه خدای تعالی در این آیه شریفه باین مطلب اشارت فرماید .

«و يوم يناديهم أين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون ثم لم تكن فتنتهم أن قالوا والله ربنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على أنفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون».

چون این جماعت مشرکین چنان ادعا نمودند که خدایان ایشان در این

ص: 267

حقیقت شريك است یا اینکه خدایان ایشان مشارکت کرده است این حقیقت را در انصاف خدای تعالى بأن اوفي وصفها الله .

یا اینکه این خدایان از این حقیقت متولد شده اند یا اینکه این حقیقت از آنها تولد یافته است و تمام وجوه مذكوره شرك است بخداوند زیرا که این مشارکت و تفرد این حقیقت برای خدای تعالى هو الجانب الاقوى من التوحيد .

شیخ احسائی میفرماید چون خداوند تعالی مطابق آیه شریفه مذکوره جماعت مشرکین را معاتب دارد و فرماید کجایند شرکاء شما یعنی آن کسانی که آنان را شريك با من ساختید در جواب میگویند سوگند با خدای پروردگار ما ما بتو مشرك نبوديم.

پس خدای تعالی با محمد صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید بنگر چگونه تکذیب نفوس خود را می نمایند و دروغ برخود میبندند و اینکه خداوند پیغمبر را باین خطاب مستطاب تخصیص داد برای این است که آن حضرت را بآن خلافی که در دار دنیا با پیغمبر نمودند متذکر و رد وصی او را که نمودند تذکره فرماید یعنی در روز غدیر و غيره «لدعى عليهم بهذا الشرك ويطلب من الله تعالى الشهادة عليهم».

چه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در روز غدیر که علی بن ابیطالب را بولایت و خلافت و وصایت خود بر طبق امر الهی منصوب ساخت عرضکرد بار خدایا تو شاهد هستی بر این جماعت که من بایشان ابلاغ کردم و همه را بیا گاهانیدم که غایت و مفزع و پایان و پناهگاه آفریدگان علي بن ابيطالب علیه السلام است.

و چون جماعت مشرکان بتی را برای خود بر نمیداشتند که مردم عوام بشناسند چیست و آنچه را که ایشان اطاعت مینمودند و آنان را ولی الله قرار میدادند سوای آن کس که ولی الله بود .

عوام نمیدانستند آنها بتان باشند که ایشان آنها را در عبادت خود باخدای شريك میساختند در آن هنگام که علی علیه السلام را خلیفه چهارم گردانیدند و بغدر و حیلت پرداختند و از مردمان این کار را مستور نمودند لاجرم بدستیاری این

ص: 268

نيرنك سازی و ظاهر نمائی گفتند سوگند با خدای وصی پروردگار ما مشرك نیستیم ما .

و خداوند سبحان که بحال و اسرار وتيرنك ونفاق ایشان آگاه است فرمود بنگر چگونه برخود دروغ میبندند زیرا که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بآن گروه منافق و اشخاص حسود عنود معدود مردود از جانب خداوند و دود فرموده بود که شرك در ولايت علي علیه السلام وشريك آوردن با او کفروشرك باخداوند تعالى است .

و آن جماعت این معنی را دانسته و محفوظ داشته بودند لكن بغض وكين و آفت حسد و خصومت دیرین و عداوت دیرباز که با ولی بزرگ خداوند دانای آشکارا و راز با طبیعت و سرشت خود انباز داشتند ساتر بصائر ایشان گشت چندانکه بآنچه عالم بودند جاهل شدند و ایشان میدانستند و آنها نمیدانستند حتی حصل لهم من تغيير فطرة الله فيهم ظن الاصابة الحق .

و حضرت صادق علیه السلام اشارت باین مطلب میکند و میفرماید هیهات فاتقوم وماتوا قبل أن يهتدوا وظنوا انهم آمنوا و اشركوا من حيث لا يعلمون . واما در عالم انوار فبان لا يرى و لا يجد المستدل مؤثراً في الوجود الا الله وحده لاشريك پس این توحید رکن ایمن آن میباشد و جانب اقوای آن حضرات معصومین علیهم السلام میباشند زیرا که ایشان سلام الله تعالى عليهم عضد هستند برای قبول ایجاد در اسباب و مواد و قوابل وغایات چنانکه مکرد باین معنی اشارت کرده ایم .

و چون این مشاعل شبستان ولایت و خلافت علل چهار گانه مذکوره و تأثیر در وجود متوقف بر این علل است.

پس قوام وقيام تأثير بوجود مبارك ايشان است لا تهم محل فعله قام فعله بهم قیام ظهور پس از ایشان عليهم به دیگران اظهار میکند فعل خود را .التوقف الفعل في التأثير على ظهوره المتوقف عليهم صلوات الله عليهم و توقف

ص: 269

العلمة الفاعلية على ذلك الظهور وعلى العلة الصورية لانها هيئة تأثيره وعلى العلة الغائية لانها الباعث لها.

پس با این ترتیب حضرات معصومین صلوات الله عليهم متممات فعل او هستند در تأثیر و نه آن است که این چهار متهم که از ایشان است جز فعل خدای متعال باشد زیرا که ماسوای آن اثر است برای آن و اثر نمیتواند متمم مؤثر خودش باشد و لايكون شيء بغيرها تا این غیر را رکن بدانیم چه آنچه غیر اوست متقوم بدو است .

و هرگز نشاید که معلول مقوم علت کسی باشد که معلل معلول است ولا تكون هي مغايره لفعله تعالى وتبارك تا غیر از خدای قادر متعال مؤثری در وجود باشد لانها ليست الا متممات فعله من قابله ومتعلقه وهيئته وباعثه كما مر پس حضرات معصومین ارکان توحید خداوند مبین هستند در فعل او .

و این است معنی اینکه خداوند عباد ایشان را اعضاد قرار داد زیرا که ایشان علیهم السلام عضد ظهور فعل او وعضد قابل او وعضد متعلق او وعضد هيئت و باعث او وعضد خلق و آفرینش او يعني يعين الخلق على قبول الايجاد هستند و معذلك خدای تعالی ایشان را محفوظ داشت بواسطه قیومیت خودش بر عضدية وقدرهم على السببية وكونهم على السببية و المسبية .

پس هر کس بشناخت ایشان را سلام الله عليهم میداند و می یابد که هیچ مؤثری در وجود جزذات اقدس الهی نیست زیرا که هر کس ایشان را شناخت خدای را بشئونات الوهیت و مقامات واجب که بیرون از حدود و شئون هر ممکن و هر موجودی است خواهد شناخت چنانکه حضرت سيد الوصيين امير المؤمنين صلوات الله عليه ميفرمايد نحن الاعراف الذين لا يعرف الله الا بسبيل معرفتنا يعنى الأ بمعرفتنا ».

و این یکی از معانی این کلام مبارك است و اصل معنی این است که هر کس

ص: 270

این انوار لامعه نبوت و ولایت را بشناخت خدای را بخالقیت بشناخت زیرا که ایشان معانی او و ظاهر او هستند در خلق او چنانکه اخبار خود ایشان عليهم السلام باین معنی ناطق است .

فهم الاسم وهو المسمى وهم المعرفة وهو المعروف وهم الحجب وهو المحتجب .

و هم صفته و هو الواصف نفسه لعباده بهم پس ایشان هستند ارکان توحید خلاق منان .

واما در عالم سر تكليف وغايت آن وهو وفق أمره وارادته و اجتناب نهیه و کراهته اللذان که عبارت از عبودیت و عبادت است.

پس جز این نیست که توحید پروردگار مجید در عبودیت و عبادت بایشان است چه ایشان صلوات الله عليهم رکن این امتثال واصل این اعمال هستند زیرا که چون بندگان یزدان را احاطه بحضرت سبحان نیست و نمیدانند خدای تعالی در امر اطاعت انقیاد از گروه عباد چه میخواهد لاجرم ایشان را طریق هدایت و رشاد بنمود .

و فرمود «والله الأسماء الحسنى» پس خدای را باین اسامی مبار که بخوانید «و ذروا الذين يلحدون في اسمائه» و کسانی را که در اسماء باری تعالی ملحد می شوند دست بدارید پس گروه مکلفان را معلوم داشت که خدای را اسمائی است حسنی و جمله را فرمان کرد تا خالق خود را باین اسماء نیکو بخوانند.

«لانه لولم يدع بالاسماء الحسنى ليس غيرها الا الاسماء السواى» و قدس پیشگاه سبحان تعالی از آن اشرف واعز واکرم است که باسماء غیر حسنی او را بخوانند و از طرف چون خدای بذات کبریایش بخواند زیرا که برای هیچ مخلوقی دعوت بذات امکان ندارد لاجرم متعین گشت که باید با سماء حسنی او را بخواند .

پس منحصر گردید آن عبادتی که فعل ما یرضی و آن عبودیتی که رضی ما يفعل است در ایشان و به ایشان صلوات الله عليهم است زیرا که تسبیح و تقدیس

ص: 271

و تحميد و تكبير وتهليل وخضوع و خشوع وركوع وسجود وجميع طاعات و انواع عبادات و همچنین عبودیت اینها همه اسماء هستند.

و معانی این اسامی این ذوات قدسیه و حقایق الهیه باشند که خداوند این حقایق مبارکه را برای نفس خود و سایر مخلوقات خود را برای این حقایق آفریده است وهي اسمائه الحسنى وامثاله العليا ونعمه التي لا تحصى صلوات الله عليهم وهى التي اخص بها وأمر عباده أن يدعوه بها چنانکه خود میفرماید « و الله الاسماء الحسنى فادعوه بها».

پس نيك تأمل باید نمود آنچه را در تفسیر اسماء از حضرات ائمه هدی عليهم من الصلوات از کاها و آنچه از آن اسماء اراده میشود.

در تفسير علي بن ابراهيم قمی علیه الرحمه در تفسیر این آیه شریفه والله الاسماء الحسنی میگوید الرحمن الرحیم و اسماء حسنی را به کلمه طیبه الرحمن الرحيم تفسیر نموده است .

حضرت صادق علیه السلام در تفسیر این آیه بیانی میفرماید تا اینجا که میگوید نحن والله الاسماء الحسنى الذى لا يقبل من أحد الا بمعرفتنا .

پس اسماء حسنی را گاهی با الرحمن الرحيم بقصد اسماء لفظیه و گاهی بحضرات معصومین صلوات الله عليهم بقصد معانی این لفظیه تفسیر مینمایند زیرا که معانی این الفاظ همان اسماء خداوند تعالی است.

و ازین جهت است که چون از حضرت امام رضا صلوات الله عليه از اسم سؤال کردند فرمود صفة الموصوف .

و هم از آن حضرت مردی است که امیر المؤمنين عليه سلام الله الملك الحق المبین در ذیل خطبه خود فرمود الذى كنا بكينونيته قبل خلق الخلق حضرت صادق صلوات الله علیه در تفسیر این کلام جدش امیر المؤمنين علیه السلام بكينونيته فرمود في القدم وهو يعنى خداوند است مكون ونحن المكان وهو الشيء و نحن الشيء و هو الخالق و نحن المخلوقون و هو الرب ونحن المربوبون وهو المعنى و نحن

ص: 272

اسمائه وهو المحتجب ونحن حجبه الحديث».

و اینکه گفته شده است حقایق حضرات معصومین علیهم السلام اسماء حسنى الهى است بعلت این است که اسم در اصل علامت است بر مسمی و علامت همانطور که در لفظ حاصل میشود بآن معنی که در همان وصف است بطریق اولی حاصل میشود بل الصفة اول فى التعيين چنانکه حضرت رضا علیه السلام بطوریکه مذکور شد فرمود صفة لموصوف.

و چون اسم در اصل و مقصود از آن همان علامت مسمی است تا از غیرش تمیز یابد .

كان الأصل فيما يعرف به الله هو وصفه نفسه للمخلوق بنفس ذلك المخلوق و چون باعث ایجاد معرفت الهی است واجب است که معرفت بر ماسوای خود سبقت داشته باشد .

و جایز نیست که بدون عارفی باشد و لغو و بیهوده بماند ولا على موجود فلا تكون سابقة او يكون هو غير محدث بل يجب أن يكون هي اياه زیرا که اول صادر واجب است که در هر چیزی اشرف من دونه باشد.

و چون جایز نیست که يقع على الله شيء لا لفظ ولا معنی واجب است که يكون ما يمكن ان يعرف متضمناً لاثار صفاته ليستدل به عليه لاجرم اسم معنوی از لفظی اولی است زیرا که ممکن است اصدار آثار داله بر آن از آن و چون معرفت اسم معنوی محل حاجت است زیرا که معرفت خدای تعالی بر معرفت اسم معنوی توقف دارد.

و كان مما يمكن الاسم اللفظي أن يميزه بعض وجوهه جایز است اطلاق اسم لفظی بر آن چه در میان اسم لفظی و اسم معنوی يك مشاركتي در نوع مطلق خلقية هست ولما كان المعنوى واسعاً .

زیرا که وسعت كل صفات الهیه را دارد واجب است در آن اسمی که تمییز او از آن اراده میشود بیاره وجوه آن اینکه بوده باشد اجمع اسماء للدلالة على

ص: 273

آثار الكمال المطلق و الغناء المطلق والقدس والعزة والوحدة الذاتيه بماله لذاته .

و این حال جز در اسماء حسنی که خداوند تعالی برای نفس کبریای خود اختیار فرموده است فهي بما تضمنت من الدلالة الذاتية تدل على تلك المعاني القدسية التي هي معانيه صلی الله علیه وآله وسلم.

و چون حضرات معصومین علیهم السلام همان اسماء حسنائی هستند که خدای تعالی فرمان کرده است که خدای را بآن اسماء بخوانند و ایشان همان معانی هستند چنانکه سبقت نگارش یافت در حدیث سابق جابر .

و ایشان ذوات و معانی میباشند و اسماء حسنی الفاظ است واجب است که اسماء الله تعالى ظاهرش الفاظ و باطنش معانی باشد.

و هم واجب است که بسبب انبتاء یکی از این دو بر آن يك اينكه اسماء لفظيه ظاهره اسامی اسماء معنویه باشند و اسماء معنويه باطنيه اسماء الله تعالى هستند وهو لا يعرف ولا يعبد مكر باسماء مبارکه حسنای خود .

لا جرم خداوند تعالی در عبادت خود بحضرات معصومین علیهم السلام توحد میجوید «ولا يفقدهم منذ عبد بهم» پس با این ترتیب و تلویح ایشان سلام الله تعالى عليهم ارکان توحد خداوند سبحان هستند در عبادت او پس هر کس بخواند غیر از ایشان را بالولاية و الخلافة همانا خدای را در عبادتش مشرک میباشد.

و این است مفاد قول حضرت باقر علیه السلام در تفسیر این قول خدای تعالی «لئن اشركت ليحبطن عملك ولتكونن من الخاسرين» .

واز حضرت صادق علیه السلام در تفسیر این آیه شریفه رسیده است ان اشرکت في الولاية غيره قال بلى الله فاعبد وكن من الشاكرين يعنى بل الله فاعبد و كن من الشاكرين ان اعضدتك باخيك و ابن عمك و معنى قوله فاعبد بالطاعة يعنى به فاعبدالله بالطاعة لامره في ولاية علي علیه السلام دون غيره و ايضاً يعنى به اذا اريد منه اياك اعني .

ص: 274

چنانکه حضرت صادق علیه السلام در این آیه شریفه مذکوره فرمود خداوند تعالى مبعوث فرمود پیغمبر خودش را باياك اعنى واسمع یا جاره یعنی به فاعبدالله بالطاعة لامير المؤمنين علیه السلام.

وهو قول الله تعالی در آنچه وحی فرستاد بسوی ایوب در علت مبتلا گردانیدن اورا چنانکه مذکور شد .

خدای تعالی میفرماید من مبتلا نمودم آدم را و بخشیدم او را بواسطه تسلیم او بامارت امير المؤمنين علیه السلام و تو میگوئی خطبی جلیل و امری جسیم است پس سوگند بعزت خود میچشانم ترا از عذاب خودم یا اینکه توبت نمائی بحضرت من بطاعت امير المؤمنين .

و این مراتب چهارگانه همان مراتب توحید متقدم است که عبارت از توحید ذات و توحید صفات و توحید افعال و توحید عبادت باشد و لمثل هذا كانوا علیهم السلام ارکان توحیده و ارتضاهم الله سبحانه لذلك .

راقم حروف گوید ازین پیش در طی این کتب مبارکه و مجاری حالات ائمه هدى ومسائل توحیدیه و معنی خویشتن شناسی خدا شناسی است یا از مخلوق و آنچه آفریده شده و تجرد از هر گونه صفت و نسبت و اعتبار حتی از اشارت و از تجريد خودش بحيث لا يجدها عرفان نفس که فانها وصف الذي ليس كمثله شيء .

و بعد از شناس وصف شناخت پروردگارش حاصل می شود وذلك المثل الذى ليس كمثله شيء آياتهم علیهم السلام است كما قال تعالى سنريهم في الافاق وفي انفسهم .

و این آیاتی که حقیقت توحید در خلق همان است و حضرات معصومین صلوات الله عليهم همان مثل اعلی هستند که لیس کمثله شیء در کن توحید میباشند سبقت نگارش یافته است و اينك در این مقام بیاره آیات مذکوره اشارت میرود تا پاره معانی مسطوره روشن گردد.

«قال الله سنريهم آياتنا في الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق

ص: 275

اولم يكف بربك انه على كل شيء شهيد».

زود باشد که بنمائیم ایشان را نشانه های قدرت خود را در آفاق و کنارهای جهان و در نفسهای ایشان تاروشن شود مرایشان را آنکه رسول ما حق است آیا کفایت نمیکند ترا که پروردگار تو بر هر چیزی گواه است .

حاصل اینکه اگر کفار منکر نبوت تو شوند خدای تعالی کافی است که بر صدق نبوت تو گواه باشد و بر صدق دعوی تو اظهار دلایل واضحه نماید.

باید دانست که علمای اعلام را در معنی آفاق و انفس اختلاف بسیار است یکی آنکه مذکور شد .

دوم بنمائیم حجج و دلایل توحید و قدرت خود را در آفاق عالم و اقطار آسمان و زمین از آفتاب تابان و ماه درخشان و نباتات و اشجار وجبال وبحار و در نفوس ایشان از لطایف صنعت و بدایع حکمت و حسن صورت و احکام خلقت باعصاب و رباطات و عروق و ایجاد قوای ظاهره و باطنه و جز آن تا بر ایشان آشکار شود که آفریننده آفاق و انفس معبود بحق است در الوهیت یکتا و در علم و قدرت بی همتا .

سوم اینکه بنمائیم باین جماعت دلایل خود را بر صدق نبوت محمد و صحت کلام او در آفاق یعنی اقطار مکه در فتوحات عالیه و معادت اخبار کرار غیر فرار و بعد از او برای تمامت اسلام و غلبه بر ممالک جهان بر طریقی که خارق عادت است .

ومراد به في أنفسهم فتح مكنه است بعد از قحط وخوف وقتل تا مكشوف شود که قرآن بر حق و از جانب حق و معبود مطلق است .

چهارم و پنجم نیز نزديك باين معانی و آیات نفسی انتقالات آدمی از نطفه بعلقه تا آخر کهولت .

ششم از آیات آفاقی مقصود غلبه دین اسلام است در زمان ظهور حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه و انفسی آنچه در میان پیغمبر واقع شده بود از

ص: 276

فتح مکه.

ارباب تحقیق گفته اند که آفاقی عالم کبیر و انفسی عالم صغیر است و هیچ شبهتی نیست که آنچه در عالم کبیر است و آنچه از دلایل قدرت در عالم کبیر است نمونه از آن در عالم صغیر است از آن جمله اخلاط اربعه است که از آیات انفسیه و نمونه فصول اربعه است که از آیات آفاقی است .

و در مرآة المحققین شبستری شرح این مجمل بطور اختصار ودر منهج الصادقين پاره اشعار که در مناسبت این دو عالم با هم گفته اند مذکور است خلاصه اینکه آنچه مفصلا در عالم است مجملا در نشانه انسان مندرج است .

ازین روی انسان را عالم صغير مجمل وغير او را عالم كبير مفصل خوانندپس عالم شدن بحقیقت عالم صغير متتبع عالميت بتمامت ماسوی است و آن مستلزم معرفت حق تعالی است چنانکه امیر المؤمنین علیه السلام فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه ».

و شبهه نیست که هر کس که خود را بهتر بشناسد عرفان او بخدا بیشتر خواهد بود چنانکه فرمود «اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه».

و راقم حروف ازین پیش در بعضی مواقع رقم نمود که هرگز کسی خود را بحقیقت خود و كما هو حقه جز خالق او نمیتواند شناخت تا بشناس چه رسد .

و چون حال چنین باشد که ما خودمان را نتوانیم بشناسیم خدای را که بیرون از جنس ما و آفریننده اجناس است چگونه میتوان شناخت معذلك البته مراتب معرفت نسبت باشخاص متفاوت است هر کس الطف واصفى واتقى است ابصر و اخبر است.

و بر این طریق است تفاوت از صادر اول تا آخرین درجات خلفت هر یکی در شناس خویشتن باندازه مدرکات و عقول و افهام خود اندازه و مقامی دارند و

ص: 277

هر چه بهتر خود را بشناسند بر دلایل قدرت و مدارج عظمت و حکمت خالق بیچون بیشتر راه یابند والله اعلم و ازین پیش در معنی لیس کمثله شیء پاره بیانات شد.

اما این بیان که شیخ احسائی فرمود لطافت دیگر دارد و اهل فکر عمیق استدراك تواند نمود «ويوم نحشر جميعاً ثم نقول للذين أشركوا أين شركاؤكم الذين تزعمون ثم لم تكن فتنتهم إلا أن قالوا والله ربنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون»

یاد کن روزی را که برانگیزیم و برانیم تمام ایشان را از عابدان و معبودان سپس از روی نکوهش گوئیم آنان را كه شرك آورده اند کجایند خدایان شما که شريك خدا ساخته اید و گمان میکردید که آنها شرکاء خدای یا شفعای شما هستند .

از ابن عباس مروی است که در قرآن کریم هر کجا لفظ زعم واقع شده است بمعنى كذب است و در این آیه شریفه دلالتي واضح وصريح است که جبر ومذهب جبر باطل و معاد و انگیزش تمامت آفریدگان ثابت است.

مروی است که چون مشرکان بشنوند که یزدان تعالی تمام موحدان را بیامرزد و از خطاهای آنان در گذرد با یکدیگر گویند که چون از شما سؤال نمایند بگوئید ما موحد هستیم تا باین وسیله شما را نیز بیامرزند .

لکن چون خداوند تعالی جملگی ایشان را در پهنه محشر محشور فرماید با این گروه مشرکان خطاب فرمايد أين شركائكم، کجایند آنانکه با خداوند بی انباز شريك ميساختيد تا بدانند که خداوند علیم آگاه است که ایشان در دار دنيا شرك آوردند و این کتمان و تدبير وتزوير ايشان سودی بآنها نمیرساند .

و بعد از اینکه خداوند متعال این سؤال را از روی توبیخ از آنها میفرماید جواب آنان را باز مینماید و میفرماید آنگاه این معذرت ایشان که تو هم کرده اند که بآن کتمان از عذاب یزدان نمیباشد مگر اینکه بخداوندی که پروردگار ما میباشد شرک آورندگان نبودیم یعنی بروجه کذب این قسم را یاد کنند که مشرك

ص: 278

نبودیم تا نجات یابیم.

و چون این سوگند را بدروغ بخورند یزدان متعال مهر بر دهنهای آنها زند تا جوارح ایشان بر کفر آنها گواهی دهند بنگر چگونه بر نفوس خود دروغ گویند و کم شود از ایشان آنچه بوده باشند که افترا میکردند از شرکاء یعنی برای تخلص از عذاب ابدی سودی بآنها نرسانند .

در تفاسیر معتبره می نویسند ثم نقول للذين اشركوا بالله في الالهة يا اشركوا بولاية علي علیه السلام ولاية غيره چنانکه از حضرات معصومین علیهم السلام در این جا این گونه وارد شده است .

و همچنین در اکثر موارد ذكر كفر وشرك وسر در این مطلب این است که معرفت خدا وصفات خدا و ایمان بخدا چون موقوف به فتح باب القلب و توقف بر ولايت و بيعت ولوية است که اصل ایمان است.

و بواسطه این نور ولایت ایمان در قلب وارد میشود و بابش مفتوح میگردد و بهمین سبب فرموده اند «بنا عرف الله» و معرفت خدا این است که امام زمان خود را بشناسی .

و هم در تفسیر میگوید «این شرکائکم» یعنی کجایند آنانکه در ولایت علی ابن ابیطالب عليه السلام شريك ساختید امير المؤمنين علیه السلام در ذیل خطبه مبارکه خود می فرماید :

«و كمال توحيده الاخلاص له وكمال الاخلاص له نفي الصفات عنه بشهادة كل صفة انها غير الموصوف وشهادة كل موصوف انه غير الصفة»

ابن ابی الحدید در شرح این کلمه مبارکه مینویسد مراد با خلاص در اینجا جسمیت وعرضيت و لوازم آن است از ذات کبریا زیرا که جسم مرکب است وهر مرکبی ممکن است و حضرت واجب الوجود را ممکن نشاید گفت پس هر عرضی منقصی و حاجتمند است و واجب الوجود بی نیاز مطلق است پس واجب الوجود

ص: 279

عرض نیست .

و نیز هر جرمی محدث است و واجب الوجود محدث نیست و نتیجه این است که واجب الوجود جرم نیست.

و نیز هر چیزی که حاصل فى الجهة است یا جرم است با عرض وواجب الوجود نه جرم است و نه عرض است نه جسم پس حاصل در جهت نیست. پس هر کس بر وحدانیت باری تعالی عارف باشد و براین امور دانا نباشد توحیدش ناقص است و آنکس بر این امور بعد از آنکه عالم به وحدانیت یزدان متعال باشد شناسا گردد چنین کس در عرفان و معرفت خداوند سبحان مخلص و معرفتش اتم واكمل است.

و هم در این کلام مبارك وكمال الاخلاص له نفى الصفات عنه می نویسد که تصریح است بآن توحیدی که معتزله بر آن رفته اند که عبارت از نفی معانی قدیمه ایست که جماعت اشعریه ثابت میدانند.

و کلام آن حضرت علیه السلام لشهادة كل صفة تا آخر آن دلیل معتزله است بعینه این جماعت میگویند اگر عالم بمعنی قدیم باشد هر آینه این معنی یا اوست یا غیر از اوست یا نه اوست و نه غیر اوست و اول که خود او است باطل است چه ماذات کبریای او را تعقل می نمائیم پیش از اینکه علمی را برای خدای تعقل و تصور کنیم و متصور با چیزی که متصور نگردد متغایر است.

و وجه سوم نیز باطل است زیرا که اثبات دو چیز که یکی ازین دو آخر ونه غير آن نباشد ببديهة عقل معلوم الفساد است .

پس قسم ثانى متعین گشت و آن محال است اما اولا پس بدلیل اجماع اهل ملت واما ثانياً بواسطه اینکه سبقت گرفت که وجوب وجود جایز نیست که برای ده چیز باشد یعنی دو واجب الوجود جایز نیست.

و چون این مطلب را دانستی بدانکه اخلاص خالص در حضرت خالق کل گاهی ناقص است و گاهی ناقص نیست.

ص: 280

ص: 281

او را عین ذات دانست زیرا که حال هر صفت شاهد است باینکه غیر موصوف است یعنی غیر ذات است و حال هره وصوف گواه است بآنکه آن غیر صفت است .

پس بنابر این هر که وصف کرد خداوند باری را واثبات صفت برای خدا همانا برای خدا قرین پیدا کرده است زیرا که اگر صفت مغایر ذات باشد لازم آید که زاید برذات باشد و بنابراین اقران آن بذات لازم آید.

بنده حقیر گوید اگر چه شرك بخدای در کتاب خدای و اخبار و احادیث این لفظ بچند صغيه مثل مشرك و اشراك وغيرها وارد است .

اما این معنی را باید دانست كه هر كس بيك اندازه از شئونات الهی و عدم مجانست آن ذات کبریا با مخلوق خود بيك حدى که اشخاص قليل الفهم هم میدانند با خبر باشد چگونه مشرک میشود زیرا که شريك بايد يك نوع مجانست ومشاكلت باشريك ديگر داشته باشد.

واگر بهیچوجه و هیچ امری مشابهتی و مماثلت ومجانستی در میان نباشد و خدای را بهیچ کیفیت و کمیت و مجانست نشناسد چگونه برای او شريك می آورند مگر اینکه از کمال بلادت و حماقت و عدم علم و بصیرت و نهایت جهل و ضلالت باشد.

پس ابداً نمی توان باطناً براى خداى شريك قائل شد اگر آن شريك مانند خدای باشد که لیس کمثله شیء و برهان قاطع آن با خود آن است . واگر مانند نباشد پس مصداق شريك و شركت از کجا حاصل میشود و شأن ومقام الوهيت برتر ازین عناوین و ابحاث است ازین است که شرك را نسبت بمقام ولایت دانسته اند .

واخبار ائمه علیهم السلام بر این قسم وارد است چنانکه مسطور شد و هر کس شریکی برای مقام ولایت و خلافت من الله والرسول بياورد كفر است و دلیل آن در عبارات سابقه مرقوم گردید .

و از هر کس که مشرک است اگر از سایر مذاهب باشد اگر بگویند خدای

ص: 282

را برای ما توصیف کن و او الفاظی چند که حامل وصف است بیاورد اما از شناسانيدن خدا عاجز است .

زیرا که هر چه بگوید و تعبیر و تفسیر نماید جز صفات موهومه که نفی هر گونه صفتی از آن ذات مقدس دلیل کمال اخلاص است نتواند بشمارد و این جمله بهیچوجه از روی حقیقت نتواند بحضرت احدیث منسوب باشد .

و با این بیان واضح و روشن معلوم شد که از روی حقیقت و باطن نفس الامر شرك بخدای نشاید و هر کس را مشرك بخوانند بر حسب معنى و باطن مشرك نیست .

پس مشرك كسی است که برای انبیا و اولیای عظام علیهم السلام شريك قائل گردد چنانکه لا اله الا الله وحده لا شريك له شريك را نفی میکند .

و کلامی برتر از کلام خدا و اصدق وارفع از آن نیست و از کمال صدق و صحت وعدم شريك وعدم صحت وجود شريك تمام مسلمانان در صلوات پنجگانه خود بادای این کلمه بچندین مرتبه زبان میگشایند و هرگز هیچ مکلفی مأمور بعبادت و ذکری نمیشود که صدق نداشته باشد و يك زمان دیر بازی اگر چه هزاران کرورها سال بر آن بگذرد بر خلاف آن بروز نماید.

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و اشهد ان امير المؤمنين واولاده المعصومين اولياء الله وحججه و براهینه و امنائه و استودع الله هذه الشهادة حتى يؤديها إلى يوم القيمة .

«قال علیه السلام و شهداء على خلقه واعلاماً لعباده».

و خدای تعالی راضی شد که شما گواهان باشید بر آفریدگان خدا چنانکه در احادیث متواتره وارد است که مراد از آیه «و تکونوا شهداء على الناس» ایشان هستند و راضی شد که شما علمها باشید برای بندگان او که بوجود شما هدایت یابند چنانکه بمشعل و منار و کوهها و نشانه ها در طرق و سبل

ص: 283

هدایت می یابند .

شیخ احسائی بعد از نگارش پاره آیات و اخبار دالله بر این معنی که ما ازین پیش در کتب سابقه یاد کرده ایم و با عادت حاجت نیست میگوید خداوند تعالی شد و آل او را صلی الله علیه وآله وسلم برای نفس مقدس خود بیافرید یعنی برای آنکه خدای را بشناسند «قال الله تعالى كنت كنزاً مخفياً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف»

و خداوند بی نیاز را حاجتی باین امر و این آفرینش نبود و چون کامل اقتضای آن را داشت که اثرش را کمالش را ظاهر نماید و اگر نمی نمود کامل نبود .

و از آن طرف چون برخداوند سبحان جاری نمیشود آنچه بر مخلوقش جاری میگردد از اینکه کامل از ایشان متوقف شود ظهور اثر کمالش بر فاعلی که آن فاعل غیر از خودش باشد بمعنى انه غير مستقل بذلك في الاظهار و في المضمر وفي المجمل بلکه بسا بودی که حقیقت او وطبیعت اقتضا مینمود که اظهار اثری فرماید که این اظهار را دوستدار نبود .

«و قد يكون ذلك الظهور لازماً لا ينفك عنه لان" غيره الزمه ذلك اللازم و علم سبحانه حاجت ما سواه الى ابتداء كرمه و لا يصدر عنه شيء الا حيث يصدره بارادته دل على علة ايجاد خلقه بما ابان واحدث من كرمه ومحبته ».

لاجرم فرمود فاحببت یعنی ایجاد محبت وكرم فرمودم فكان ما اوجد قد اقامه بنفسه واقره في ظله فكان الكرم المحال في نفسه والمحبة المستقرة في ظلها محمداً وآله صلی الله علیه وآله وسلم.

لاجرم ایشان هستند محال محبت خدا و احبای خدا و مقر "کرم خدا و امنای خدا پس خدای تعالی بیافرید ایشان را بر کمال حقیقی که ایشان اهل و شایسته آن کمال هستند.

و بعد از آن چون اراده ازلی بر آن قرار گرفت که سایر خلقش را برای

ص: 284

ایشان بیافریند شاهد گردانید ایشانرا بر خلقت مخلوق وعلم ایشان را با این اول مخلوق انهی فرمود .

چنانکه حضرت جواد علیه السلام میفرماید «ان الله تعالى لم يزل متفرداً بوحدانيته ثم خلق عمداً و علياً وفاطمة صلوات الله عليهم فمكثوا ألف دهر ثم خلق جميع الاشياء فاشهدهم خلقا واجرى طاعتهم عليها وفوض أمرها اليهم».

و ازین پیش باین حدیث شريف باندك اختلافي و بيان و معنی آن اشارت کرده ایم و هم در این شرح الزيارة سبقت نگارش یافته است.

و حکمت حکیم در خلقت مخلوقش بر آن جاری شده بود که هر چیزی را بر حسب اقتضای قابلیتش بیافریند و معنی این عبارت بزبان اهل شرع این است که خداوند سبحان خلق فرماید ایشان را بالاختیار مثلا ازین روی کور را کور بیافرید که او خود کوری را اختیار نمود .

و همچنین کر و زمین گیر و کافر و مؤمن را و اگر جز این بود و باختیار خودشان نمیبود مردمان را بر حضرت سبحان حجت وارد میشد چنانکه اگر مبتلی گوید اگر مرا عافیت میدادی همان کردم که معافی میکند.

و همانطور که خداوند عالم حکیم بر مردمان در تکالیف ایشان در آنچه صلاح ایشان در آن است اقامت حجت فرمود تا خدای را بر آنان حجت بالغه باشد همین طور اقامت فرمود در وجود ایشان علی ما اليه مردهم بحيث كانت الله عليهم الحجة البالغة حجت را .

لكن ظهور حجت بر مردمان در امر تکلیف شریعت و وجودات آن بواسطه کثرت ادله و براهین بر آن قطعاً بسبب قدرت مكلفين ظاهر است.

واما ظهور حجت برایشان در امر تکالیف وجودیه وما تضمنت من شرعياتها مخفی است و جز او حدون که عددی قلیل هستند عالم بر آن نیستند و نصوص براین مطلب وعقول مزكاة بعلم وعمل دلالت بر آن دارد بلکه موجود از امور واقعه بر این

ص: 285

امر گواه و عقول طاهره اذا انصفت باللزوم عارف و برای خدای تعالی اقرار دارند که عالم بدون جهل و عادل بدون ظلم و ذاکر بدون نسیان و غنی بدون حاجت است .

و بسا هست که طفل را در شکم مادرش مریض و کور و کر میگرداند و گاهی عقلی را که بدو عطا فرموده سلب میفرماید و همچنین سایر قوا را .

و از حکیم علیم غنی ستوده نمی آید که آنچه را که عطا فرموده است بدون علتی که از آنکس که بدو عطا کرده روی نماید مأخوذ دارد زیرا که این کار منافي حكمت وغناء مطلق نیست.

چنانکه خداوند تعالی در قرآن مجید میفرماید «ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» پس ازین لازم میشود که این حال بواسطه سببی است که از مخلوق ظاهر شده است و هیچ صحیح نیست که مؤاخذه شود از وی بسیبی که از وی بدون اختیار وی واقع شده است.

پس ثابت گردید که خداوند سبحان ایشان را بسبب پاره ذنوب و گناهان خودشان دچار مصیبت فرمود و این حکم بر انسان و حیوان و نبات و جماد جاری است.

و اگرچه در حیوان و نبات و جمادات مخفی است لکن نزد اهل تحقيق ظاهر است زیرا که صنع یکی است وصانع یکی است .

و واجب است که مصنوعات بجمله بطريق واحد باشند زیرا که بجمله اشتراك در وجود دارند وكله حيوة وشعور وتميز واختيار ليس فيه قسر فلا يجرى حكم لمقتضى وصف قد تحقق في جميع افراد شيء على بعضها دون بعض الا اذا كان على خلاف مقتضي الغني المطلق و الحكمة البالغة».

پس چون بواسطه آنچه اشارت کردیم و بر آن آگاهی دادیم ظاهر گردید برای تو که جميع ما في الوجود از شرعیات و وجودات آن ووجودات و شرعیات آن از مبادی آن تا نهایات آن بتمامت بر تکالیف اختیار یه جاری است چنانکه در

ص: 286

افعال انسان نگرانی .

پس سایر حیوانات ونباتات و جمادات و جواهر و اعراض در این حال است میدانی که جمیع اشیاء مكلف بطور اختیار و اینکه ازین مخلوقات پاره مطیع و رخی عاصی میباشند و ازین بیان و از قرآن و سنت سنيه وعقل و آيات في الانفس وفى الافاق میدانی که خدای سبحان بر هر چیزی رقیبی و شاهدی برقرار فرموده .

و حضرات معصومين صلوا معصومين صلوات الله عليهم برساير خلق شاهد و گواه می باشند والله من ورائهم محيط بالكل شاهد على الكل چنانکه یزدان ارض و سماء در حکایت از عیسی علیه السلام مى فرمايد كنت أنت الرقيب عليهم و أنت على كل شی شهید».

و چون جماعت مکلفین همگی در هر چیزی مختارند جایز است از گناهکار و مبتلا که برخدای احتجاج بورزد و منکر بیان و حجت بالغه گردد. لاجرم خداوند تعالى بواسطه این مختار بودن ایشان در معاصی و منکر بیان وحجت بالغه شدن برای هر چیزی شاهدی و گواهی مقرر داشت تا برای مردمان حجتی برخدای نباشد و گروه انبیاء و ائمه و اوصیاء و علما تشهد لهم الأشهاد بالتبليغ والرعية بالقبول والامتثال وعدمها.

چنانکه در حدیث امیرالمؤمنین در احوال موقف تا آنجا که اهل موقف منکر رسالات و تأدیه آن میشوند و انبیاء بحضرت سید الانبياء صلی الله علیه وآله وسلم استشهاد میجویند و رسول خدا تصدیق ایشان و تکذیب منکران را میفرماید و منکران قدرت رد شهادت رسول خدای را نیاوردند مبسوط است و چون راه احتجاج بر آنان نمیماند جملگی عرض میکنند «ربنا غلبت علينا شقوتنا قوماً كنا ظالمين ».

و هم چنین در تفسير آيه شريفه «و كذلك جعلناكم امة وسطاً لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول شهيداً عليكم».

از امام علیه السلام مردی است که جز ائمه در سولان گواهان بر مردمان نمیباشند

ص: 287

و روا نیست که امت ان يستشهد الله وفيهم من لا يجوز شهادته في الدنيا على خرمة بقل .

عیاشی در تفسیر خود از حضرت صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ظننت ان الله عنى جميع أهل قبلة من الموحدين أفترى من لا تجوز شهادته في الدنيا على صاع من تمر يطلب الله شهادته يوم القيمة و يقبلها منه بحضرة جميع الامم الماضية كلا لم يعن الله مثل هذا من خلقه یعنی الامة التي وجبت لها دعوة ابراهيم عليه السلام كنتم خير امة اخرجت للناس وهم الامة الوسطى وهم خيرامة اخرجت للناس».

شیخ احسائی میگوید مراد بامه در آیه شریفه مذکوره در معنى امة و در قراردادن امت را شهداء و در بودن ایشان بهترین امت همان حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم هستند و در تبعیت ایشان شیعیان ایشان باشند .

و روایات متقدمه منافی دخول شیعه در این امر بر حسب تبعیت با ائمه صلوات الله عليهم منافی نیست زیرا که قول ائمه علیهم السلام صریح در اثبات جماعت شیعیان است از باب دلالت اشاره و مفهوم زیرا که آنانکه شهادت آنها بريك بسته سبزی پذیرفته نیست .

وهم در يك صاع خرما دشمنان ایشان هستند و اگر فساق شیعه از حیثیت مردودیت شهادتشان داخل در آنها باشند که شهادت آنها جایز نیست بجهت متابعت با اعدای ایشان است در معاصی اعمال.

و اما آن جماعت شیعه که شهادت آنها در دار دنیا اگرچه بر ادنی مرتبه باشد قبول میشود در عدالت معتبر و شرعاً بأن شهادت اکتفا میشود البته شهادت آنها در آخرت بطریق اولی مقبول میگردد.

زیرا که خداوند سبحان خودش شهادت ایشان را در دارد نیا علی ماهم عليه قبول میفرماید قبل از آنکه بمیرند.

و هم چنین سیئات آنها را به محنتهای دنیا و بلاها و صدمات عند الموت و در

ص: 288

قبر و برزخ واهوال و ترس روز قیامت کفاره میدهد حتی اینکه بیشتر ایشان چون در قیامت سر از قبر بر کشند هیچ گناهی بر وی نیست که از وی در مقام مطالبه برآيند مع ماهم عليه حينئذ من كونهم مع المتهم .

و رسول خدای باین کسان بر امم ماضیه مباهات میجوید و خداوند تعالی از سلامت رسول الله و اهل بیتش از آزار ایشان خبر میدهد و میفرماید «و اما ان كان من أصحاب اليمين فسلام لك من أصحاب اليمين».

و رسول خدای واهل بیت آنحضرت صلوات الله عليهم تمامت گناهان ایشان را متحمل شدند و خداوند تعالی آن ذنوب را برای پیغمبرش بیامرزید و فرمود «ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر» .

و هم چنین تحمل نمودند سایر ائمه هدی و از آنجمله است شهادت امام خافقين امام حسین صلوات الله عليهم و كدام بهائى بزرك وثمنى عالى است كه معادل خونبهای حسین و اهل بیت او و انصار آنحضرت سلام الله تعالى عليهم وهتك حشمت زنهای ایشان و اسیر ساختن ایشان و روانه داشتن ایشان را بدون پرده حرمت بر اقطاب مطايا بدرگاه ارذل بر ایا و امثال این از آن مصائب و رزایایی که بر ایشان و شیعیان ایشان و محبان ایشان بسبب ایشان فرود گردیده و قبولا تمام این بلیات و نقمات و آفات در مقابل ذنوب شیعیان و دوستان ایشان است.

پس به این اندازه رعایتی که از شیعیان و دوستان خود میفرماینه چگونه شهادت و گواهی شیعیان و دوستان ایشان در آخرت مقبول پیشگاه احدیث نمیشود - وهم في أحسن أحوالهم و طهارتهم .

و اینکه آنحضرت صلوات الله عليه نفى عموم المت فرمود الكل شخص منهم كما فسره المخالفون بجهت اصلاح شأن ایشان و تأسياً المذهبهم. چنانکه در حدیث ليلة القدر از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «وأيم الله لو قضى الأمر الا يكون بين المؤمنين اختلاف ولذلك جعلهم شهداء على الناس ليشهد محمد صلی الله علیه وآله وسلم علينا ولنشهد على شيعتنا ولتشهد شيعتنا على الناس .

ص: 289

پس رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم شاهد است بر ما و ما شاهدان و گواهانیم بر خلق خدا و حجت خدائیم در زمین خدا و ما همان کسانیم که خداى تعالى فرمود و كذلك جعلناكم امة وسطاً لتكونوا الاية

شیخ احسائی میگوید کلام امام علیه السلام و لتشهد شیعتنا على الناس تصریح بآنچه ما گفتیم مینماید و احتمال اراده خصوص انبیای عظام علیهم السلام بعید است .

یعنی بگوئیم مراد از شیعه حضرات انبیای عظام هستند زیرا که حضرات انبیا و اگرچه مراد و احق و شایسته تر بر این شهادت هستند لکن سایر شیعه نیز داخل در این مفخرت میباشند.

چه احادیث متکثره که دلالت بر این معنی مینماید و خصوصاً قول آنحضرت على الناس بسیار است.

چه ظاهر این است که آن گروه اشخاص مخالف هستند و شهادت دادن شیعه برذنوب و اعمال خبيثه آنها اقرب و برای شفای غیظ شیعه و حضور شیعه در عقوبات اعدای خودشان در روز قیامت برای مکافاتهائی که در ازای آزاری که در دنیا بشیعیان میرسانیدند بهتر و مناسبتر است و این مطلب ظاهر است .

و حاصل این است که خدای تعالی راضی شد که حضرات معصومین سلام الله تعالی گواهان بر خلق باشند چه آن مراتب حق و صدق و حفظ و احاطه که ایشان بر هر چیزی از آفریدگان یزدان دارند استحقاق این مقام را دارند چه خداوند سبحان علم آفریدگانش را بایشان انهی فرمود و آنچه باید عمل نمایند و بآن گردش و بازگشت کنند خدای تعالی بایشان باز نمود .

و برای اینکه این کار بزرگترین اقامت حجت بر جماعت منکران است گاهیکه راه طعن ودقی در هیچ چیزی بر شهداء و گواهان نیابند.

و بعد ازین بیانات در غفلت مباش از آنچه سابقاً مذکور نمودیم که مراد به شهادت ایشان بر سایر خلق بر خصوص اعمال ظاهره ایشان نیست بلکه بر هر چیزی

ص: 290

است كما مر فافهم.

و كلام امام هادى علیه السلام وأعلاما لعباده .

اعلام جمع علم بفتح لام بمعنی آن کوهی است که راه را بدان شناسند و هم بمعنی کوه دراز است .

و مراد ازین کلام این است که حضرات معصومين صلوات الله عليهم ثابت و بر پای و برجای میدارند عباد را از آفت فنا بفاضل وجود خودشان و عقول انبیاء و مرسلین و مؤمنين وملائكه بفاضل عقل ایشان حاصل و از برکت عقل و وجود مبارك ايشان تعقل امر و نهی مینماید و خوب را از بد و زشت را از زیبا تمیز میگذارند.

چنانکه خدای تعالی میفرماید و هديناه النجدين» یعنى طريق خير وبفضل هدایت ایشان هدایت میجویند و بفضل عمل ایشان عاملان عمل می نمایند.

لاجرم این اولیای یزدانی و خلفای سبحانی و علمای ربانی کوههای سر برافراخته بآنجا که خدای خواسته میباشند که ایزد تعالی اشباح ایشان و اطواد ظواهر ایشان را در اراضی قلوب خلایق بیفکنده ان تمید بهم فلا يستقر لها علم ولا عمل ولا يثبت لها فكر ولا ذكر .

بلکه برای تو مثلی میزنم برای فاضل انوار مشرقه ایشان بر قلوب تمام خلایق از انبیاء و مرسلین و مؤمنين وملائكه مقربين و آن این است که اشراقات انوار ایشان مانند ظهور شاخص وانوار قلوب مخلوق مثل صورت در آینه ایست که در واقع جز ظهور شاخص بآن چیزی نیست.

واما انوار حقایق ایشان صلوات الله عليهم نسبت بتمامت آفریدگان تناهی و پایانی ندارد فعلى معني ان العلم محركا هو الجبل الذى يعلم فيه الطريق.

مراد و مقصود این است که اخذ کردن از ایشان و اقتداء نمودن بایشان انما يمكن لمن علموه ما شاؤا كما شاؤا پس سودمند نمی شود احدی بهیچ چیز

ص: 291

از علوم ایشان و اگر چه از ایشان بشنود یا بنگرد مگر اینکه خود ایشان باو تعلیم فرمایند ظاهراً یا باطناً و خواسته باشند که آنکس از علوم ایشان سودمند بشود و الا فلا .

و قول خداى كه يقول عن نفسه ويحكى عن ذاته اشارت بهمین دارد و جعلنا على قلوبهم اكنة أن يفقهوه وفي اذانهم وقراً وهذا حكم باطن الباطن .این معنی این است که این جبال بواسطه عظمت و بزرگی عظیمی که دارد نمی توان در آنها طی طریق نمود مگر بعلامات و نشانهایی که در آنها برای سالك وضع نموده اند.

و این علامات در مواضع منخفضه آن جبال که سهل و آسان است برحسب امکان نهاده میشود و معهذا صعب الملك است كذلك ايشان علم خود را جز بآنكس که خودشان بخواهند و شایسته بدانند نمی آموزند و با این حال صعب الملك است و جز قلیل مردمی نتوانند سالك اين مسلك و ناهج این منهج گشت و بسوی این معنی در احادیث شریفه خودشان چنانکه سبقت تحریر یافت اشارت فرموده اند .

از آنجمله این قول امير المؤمنين صلوات الله عليه است «ان حديثنا صعب مستصعب خشن مخوشن فانبذوا الى الناس نبذاً فمن عرف فزيدوه ومن انكر فامسكوا لا تحمله الأثلك ملك مقرب او نبي مرسل او عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان».

وقول آنحضرت با کمیل بن زیاد نخعی بلی و لكن يرشح عليك ما يطفح ثنى وانما ما هم عليه من العلم هیچکس از جميع خلق مگر خودشان حامل آن نتوانند شد و بر آن معنی که علم همان جبل طویل است یعنی بواسطه مملوی که دارد در هوا است فیقتدى به في الطريق المشتبه الاعلام او العلامات يكون ان الله سبحانه وله الحمد قد علا قدرهم ورفع شأنهم على ساير خلقه .

پس گردانید ایشان علیهم السلام را بسبب آنچه بایشان داده و ایشان را بر تمامت عالمين فضیلت نهاده اعلام و نشانها برای بندگان خود مقرر فرموده است تا در ظلمات

ص: 292

ص: 293

و در این مباحث بهتر این است که افکار خود را هر چند عمیق و استدراکات خود را هر چند دقیق و عقول خود را هر چند صافي وعلوم خود را هر چند وافي بدانیم سند صحت وعدم صحت ندانیم و نمیدانیم را بهترین طرق سلامت و نجاح و عافیت و فلاح بشماریم و بخدا و مصطفی و ائمه هدی وراسخان في العلم و علماى بلا جهل حوالت دهیم چنانکه دستور العمل خود ایشان بر این نهج است و السلام على من اتبع الهدى واجتنب عن الهوى والغوى وصلى الله على محمد وآله الامجاد .

«قال علیه السلام ومناراً في بلاده و ادلاء على صراطه».

خدای تعالی راضی انوار ساطعه ربانی هستید محل نور باشید در بلاد الهی تا از انوار شما مستفيض و مهتدی شوند و از علوم شما بهره ور تمامت پهنۀ زمین بهره ور کردند و راهنمایان باشید براه راست یزدان تعالی و برهريك ازين فقرات اخبار و احادیث مستفیضه وارد شده است .

شیخ احسائی میفرماید منار بفتح میم چیزی و علامت و بنیانی بلند میباشد که بر فرازش آتشی و چراغی فروزان میسازند تا اگر کسی در بیابان و جاهای دیگر راه را گم کرده باشد بفروز آن هدایت یابد .

و در وصف امام علیه السلام وارد شده است که برای او در هر شهری مناری بر کشیده میدارند و از فروز آن باعمال عباد نظر میفرماید.

و در خبری که از یونس وارد است مروی است که چون از عمود بسیار سخن رفت امام علیه السلام فرمود اى يونس ما تراه أتراه عموداً من حدید» چه می بینی آیا چنان می بینی آنرا که عمودی است از آهن عرض کردم نمیدانم فرمود : «لكنه ملك موكل بكل بلدة يرفع الله به أعمال تلك البلد».

پس در روایت نخستین منار آن چیزی است که يرى منه و ينظر منه الى اعمال العباد آن نور خیال امام علیه السلام که عبارت از عمودی از اور وستولی از فروغ است که ممتد منه الى العرش عن يساره و انظر يصدر عن عقله وعقله من الخيال الى اظلة الاعمال و العاملين .

ص: 294

و این عقل همان عقل كل واين خيال خيال كل واظله اعمال و عاملين بنور این عمود تقدم دارد.

پس اگر اراده شود بآن حقایق این اظله پس اراده خواهد شد بآن نفس کلیه و آن روحی که بر ملائكه حجب ونور اخضر وحجاب زبرجد است . و اگر مراد ادراك آن باشد پس اراده میشود بآن فعل این عمود و تربیت اين ملك و تدبير او برای آن و اگر مراد علم بآن باشد پس مراد بآن ذوات آن است .

و مجموع این مراتب سه گانه عبارت از همین عمودی است که همان مناری است که این حقایق بفروز و فروغ آن بشناس پروردگار خود هدایت میگیرند و معرفت آن بنفس خودش میباشد و همچنین ذوات ایشان و علم بایشان.

و بدرستیکه این عمودی که خدای تعالی بولی خودش عطا فرموده است عمودی است از نور که ولی خدای اعمال خلایق را در آن مینگرد چنانکه از شما شخصی را در آینه میبیند و مراد ببودن آن منار در بلاد این است که ایشان علیهم السلام فروغ می بخشند برای اهل بلاد و آن دنیا یا زمین یا اجسام یا کلیه وجودات .

و بنا بر اول وثاني معنی این است که حضرات معصومین علیهم السلام بنی آدم و جن را فروغ می بخشند .

پس اگر ایشان بحلیه ایمان آراسته باشند یعنی مستجيب باشند قلوب سوا ایشان نورانی و روشن میشود چنانکه قلوب ملائکه را فروز میدهند پس سبب استجابت و قبول خودشان مؤمنین هستند باینکه خداوند تعالی از مدد این نور مبارك ایمان را در قلوب آنان می نگارد و بروح یزدانی مؤید میگرداند .

و این روح ملکی است که از نور همایون ایشان آفریده شده است «جعل على اذن اليمني من قلب المستجيب الله ولرسوله حين دعاه لما يحيه» يعنى بخواند

ص: 295

او را بسوی ولایت و این ملك مؤید اوست در این استجابت .

و چون او را تأیید کرد استقامت میجوید و چندانکه این ملک با اوست از حالت ایمان باز نمیشود و این است معنی قول خداى تعالى «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقامواء ».

و اين ملك همان روح چهارم است که حاضر میشود شخص مؤمن را در هر وقت که در آن وقت به نیکوئی و احسان و تقوی و پرهیز کاری رفته باشد و هر وقت که گناهی و اعتدائی بورزد از وی پنهان میشود و چون مؤمن باحسان گراید این روح را هزت و جنبشی از حیثیت سرور میرسند و هر زمان بیدی و اساءت روی نماید در تحت تری پوشیده ماند.

چنانکه حضرت كاظم علیه السلام ميفرمايد «فالملك من نورهم والاستجابة والقبول من محبتهم والايمان المكتوب من صفتهم»

در کافی از ابوخالد کابلی مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام پرسیدم ازین قول خدای تعالی «فآمنوا بالله ورسوله والنور الذى أنزلنا».

فرمود اى ابو خالد النور والله الائمة علیهم السلام سوگند باخدای این نور خداى فرمود ائمه هدی صلوات الله عليهم باشند یا اباخالد النور الامام في قلوب المؤمنین از آفتاب درخشان در روز انور است.

و هم الذين ينورون قلوب المؤمنين و يحجب الله نورهم عمن يشاء فتظلم قلوبهم ويغشيهم بها .

و ائمه هدى صلوات الله علیهم کسانی هستند که قلوب مؤمنین را روشن و منور میگردانند و خداوند تعالی محجوب میدارد از نور ایشان از هر کس که بخواهد .

پس قول امام علیه السلام ينورون قلوب المؤمنين همان مطلب است که برای تو در باب مؤمنان انس و جن بيان نمودم وفى الملائكة بالاستجابة والقبول وبالكتابة و بالمدد و بالتأييد .

ص: 296

و قول امام علیه السلام «و يحجب نورهم عمن يشاء» مراد این است که هر کس استجابت نکرد خدای و رسول خدای را گاهی که او را بولایت ایشان بخواند بواسطه اینکه رد نمود ولایت ایشان را و پذیرفتار نگشت حجابی از ظلمت از آن د و عدم قبولش آفریده میشود که اصلش غضب خدای و فرعش همین رد نمودن آن عداوت علي و اهل بيتش علیهم السلام و مأوايش جهنم و بئس المصير است پس خداوند محجوب میفرماید باین حجاب نور ایشان را از قلب او .

و این است قول خداى تعالى «بل طبع الله عليها بكفرهم» و اين نور محجوب همان محبت و ولایت ایشان است .

و قول آنحضرت انور از آفتاب درخشان است این مطلب ظاهر است زیرا که این نود بر سه قسم است بر حسب مراتب مؤمنین در مراسم معرفت ایشان و اتباع ایشان .

وقسم ادنی هفتاد مرتبه از آفتاب روشن تر است .

و قسم ثانی چهار هزار مره از شمس فروزنده تر باشد .

وقسم اعلی سیصد و چهل و سه هزار مره از خورشید تابنده تر است زیرا که ادنی را فلك زهره صاحب است و وسط فلك بكوكب پوشنده است و اعلی را فلك اطلس غایب نگرداند.

وبنا بر ثالث ورابع معنی این میشود که آنچه در اجسام و یا انفس و عقول از نور وجود است همانا از شعاع ایشان صلوات الله عليهم میباشند پس هر گونه نوری در هر چه موجودات باشد از ایشان و آنچه از ظلمت است از نفس خود آن شیء است.

و این است تأويل قول خدای تعالی «و ما بكم من نعمة فمن الله» ونيز قول خداى تعالى «ما اصابك من حسنة فمن الله وما اصابك من سيئة فمن نفسك» واينكه گفتیم هر چه در موجودات از نور وجود است از شعاع نور ائمه هدی علیهم السلام است

ص: 297

بعلت این است که چون خداوند سبحان انوار مبار که ایشان را بیافرید و دیگر نورها و تابها از انوار تابهای مبار که و درخشهای فروزنده ایشان مشعشع گردید چه این استناره و انارت دلیل کمال نور ایشان میباشد .

زیرا که هر کاملی در علامت کمالش و دلیل کاملیتش ظهوری است که مشابه است هیئت ظهورش بآن.

پس همچنانکه قلوب شیعیان ایشان گاهی که منور شد بفاضل نور ایشان از آن قلوب منوره اعمال صالحه منبعث گردید که وجودات شرعيه بامر الله تعالى و صنعه بآن است همچنین است عالم اجسام بلکه موجودات بتمامها .

و این وجودات از نور ایشان است چنانکه اخباری که از خود ایشان صلواة الله عليهم وارد است بر این دلالت کند و نیز عقول مزكاة سليمه بر صحت شهادت دهد و آثار این ذوات منبعثه از آن از حیثیت و جهت عقولش از ثناء نور ایشان است .

پس بنا بر دو تعبیر و معنی اخیر مراد از بلاد همان نفس اشیاء و صفات آن است «وانما سميناها بلاداً كما سمينا متعلق نظر الولي من المكلفين الاستنباط حكمه على حسب ما يقتضيه بيتاً كما قلنا في تأويل قوله تعالى «ان اتخذى من الجبال بيوتاً الاية ».

و همچنانکه حضرات معصومین علیهم السلام در تأويل قول خدای تعالی «و جعلنا بينهم و بين القرى التي باركنا فيها قرى ظاهرة» فرموده اند «نحن قرى التي بارك الله فيها والقرى الظاهرة شيعتنا والانبياء منهم كما تقدم» .

و همچنین قول خداوند متعال «في بيوت اذن الله أن ترفع» و قوله تعالى و اتوا البيوت من أبوابها وقوله تعالى واسئل القرية التي كنا فيها يعنى يوسف و قوله تعالى و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا وقوله تعالى تلك من انباء القرى نقصه عليك منها قائم عجل الله تعالى فرجه و حصيد لعن الله قاتله وظالمه.

و آنچه شبیه باین آیات مذکوره است که لفظ بیت بر آن اطلاق شده است.

ص: 298

و همچنین لفظ قریه و يراد به الرجال في التأويل بتبيين اهل العصمة صلوات الله تعالى عليهم و حاصل این است که خداوند تعالی راضی شد که این انوار مقدسه لامعه در بلاد او منار باشند على نحو ما سمعت وما لم تسمع .

وقول حضرت هادی علیه السلام و ادلاء على صراطه .

ادلاء جمع دليل است .

و صراط در این کلام معجز ارتسام بمعنى طريق مؤدی بسوی محبت الله مبلغ بسوی بهشت است .

چنانکه حضرت صادق سلام الله تعالی در تفسیر اهدنا الصراط المستقيم ميفرمايد يعني ارشدنا للزوم الطريق المؤدى الى محبتك و المبلغ الى جنتك والمانع من أن تتبع اهوائنا فنعطب و ان تأخذ بآرائنا فنهلك .

شیخ احسائی میگوید این طریقی را که امام علیه السلام بدان عنایت دارد و قصد فرموده است آن طریقی است که از خدای تعالی لزومش را خواسته که عبارت از طاعت خدای در قیام باوامر خداوندی و اجتناب از نواهی الهی و تخلق بآداب یزدانی است على نحوما نهج لهم من دينه و بين لعباده من معرفته وحدد لهم من احکامه و این معانی بر حسب ظاهر است .

واما معنی صراط در باطن همان پیغمبر و امام صلوات الله عليهم است چنانکه از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود ان الصراط هو امير المؤمنين .

و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود صراط طريق بسوى معرفة الله است و این دو صراط است صراطی است در دنیا و صراطی است در آخرت .

واما صراط در دنیا همان امام مفترض الطاعه است هر کس این امام را در دنیا بشناخت و بهدایت او اقتدا نمود میگذرد بر آن صراطی که عبارت است از جسر جهنم در آخرت.

و هر کس امام را در دنیا نشناخت در گذشت از صراط در آخرت قدمش

ص: 299

میلغزد و در آتش جهنم بهلاکت می پیوندد .

و هم روایت است که فرمودند نحن الصراط المستقيم و معنی بودن امام صراط وطریق همان است که ما مکرر در این شرح و جز این شرح در دیگر رسائل خود یاد کرده ایم که امام علیه السلام طريق الله است بسوی جميع مخلوق خداوندی و طریق جميع مخلوق بامام است .

اما اول برای این است که امام باب مدد وفیض الله میباشد الى جميع خلقه في خلقهم في الكون والعين والقدر والقضاء و الاذن و الاجل والكتاب ولم يجعل الله له بالافاضة الوجود في جميع مراتبه غيرهم في ادباره ولا في اقباله الى الله تعالى .

كما أشار الله علیه السلام في هذه الزيارة الشريفه في قوله من أراد الله بدأ بكم ومن وحده قبل عنكم ومن قصده توجه بكم.

یعنی هر کس اراده نماید که بحضرت خدای تعالی سایر گردد بدأ بالسير فيكم و این است تأويل قول خداى تعالى وجعلنا بينهم يعنى بين العلماء من الشيعة من الانبياء والمرسلين والمؤمنين والملائكة المقر بين وهم الطالبون لتوحيد الله على الحقيقة وبين القرى التي باركنا فيها .

وهي مقاماته التي لا فرق بينه وبينها الا عباده وخلقه وهي من الذات كالقائم من ذات زيد وهي آية الله التي يريها عبده في نفسه حين يعرف نفسه وهذا في كل شيء بنسبة مقامه قرى ظاهرة.

و این قراء ظاهره بر این تأویل مذکور همان ائمه طاهرين مفترض الطاعة میباشند و قدرنا السير يعنى اذا اردتم ان تصلوا الى القرى التي باركنا و هى اتينا في أنفسكم و في الافاق .

پس میرسید بآن بتوسط قرای ظاهره چنانکه خدای تعالی میفرماید سیروا فيها و این یکی از دو تأویل در آیه شریفه است و این است معنی قول امام علیه السلام من أراد الله بداء بكم .

وقول علي علیه السلام نحن الاعراف الذين لا يعرف الله الا بسبيل معرفتنا .

ص: 300

و این مطلب معلوم است زیرا که تو نمیتوانی بکعبه معظمه برسی مگر به قطع مسافت پس اگر تو در طرف شرقی مکه مکرمه باشی و از جهت قرب بسویش راه بر سپاری مسافت در میان تو و مکه نزدیک میشود زیرا که تو از جهت خودت راه بر گرفته.

و هر کس غربی باشد یعنی در غربی مکه باشد باید بعکس توکار کند و اگر شما دو تن در مسیر بکعبه به تعاکس رفتار نمائید باینکه تو بسوی مکه از جهت مرد غربی و آن مرد غربی از جهت تو سفر کند البته مسافت سير شما دو تن طول میکشد .

و این است قول امير المؤمنين علیه السلام من عرف نفسه فقد عرف ربه و ان كان ايضاً من عرف غيره فقد عرف ربه ولكن المسافة طويلة فافهم الاشاره.بالجمله بكعبه متبر که نمیتوانی رسید مگر اینکه در طریقی که مختص بان است راه سپار شوی .

«ومن وحده قبل عنکم یعنی هر کس خدای را یگانه شمارد و در توحیدی که مینماید اصابه حق کند قبول میشود از شما معرفت دين او وما وصفتم به ربكم ومن لم يقبل منكم لم يوحد الله تعالى.

پس توقف میجوید معرفت و شناسائی پروردگارش و معرفت دینش و آنچه بروی واجب میباشد و نجات او بآن معرفت و ادای واجبات دینیه اوست بر اینکه از حضرات معصومین و توصیفات و تبینات و تعریفات ایشان این معارف و حدود را قبول نماید و بآن کار کند و رفتار نماید و توحید خدای را بآنطور که تعلیم و توصیف فره و ده اند پذیرفتار شود و بعمل آورد .

وهر کس قصد حضرت بیچون را نماید بشما توجه باید بکند یعنی حضرات معصومين وجه الله تعالی هستند و ایشان را در پیشگاه بر افرازنده این لاجوردین کارگاه جاهی عظیم و منزلتی رفیع و مقامی منبع است.

ص: 301

پس هر کس توجه بایشان نماید و باین انوار لامعه الهيه توسل و بسوی خداوند عذر پذیر تشفع نماید خدای تعالی از وی قبول میکند و دعایش را اجابت میفرماید و از تقصیرش میگذرد .

و هر کس توجه نماید بدرگاه الهی در حالتیکه در حجت ولایت ایشان و طاعت ایشان علیهم السلام باشد یا کیفیت قصد بحضرت باری تعالی و استعداد برای این قصد و مقصد عظیم بطوریکه این قصد محبوب حق تعالی گردد مقرون بتعریف ایشان و راهنمائی ایشان باشد یا در توصل و رسیدن بقصد و مقصود خود باین انوار مبارکه و دارایان علوم فاخره استعانت بجوید چه ایشان طريق الى الله هستند نه دیگران .

و خدای را طریقی جز ایشان و جز فروغ ایشان از اعمال صالحات از حدود الله تعالی و آنچه خداوند از بندگان خواسته از آنچه ایشان فرض کرده اند و سنت نهاده اند از جانب خداوند سبحان مگر آنچه را از طرق ضلالت دوست نمیدارد نمی باشد .

هذا من جهت وجوداتها و اما من جهة تكليفاتها بعلت این است که امام علیه السلام همان بابی است که اوامر و نواهی و عزائم و تعرفات و اراده و رخصت و آنچه مانند آن است از آن باب صادر میشود چه جمیع این امور و مسائل جز از مشیت صادر نمیگردد .

و ایشان محل این مشیت هستند چنانکه خداوند تعالی میفرماید «ما وسعتی ارضي ولا سمائي و وسعني قلب عبدي المؤمن» .

و مراد این است که خدای سبحان را هیچ چیز گنجایش ندارد و هو يسع كل شيء رحمة وعلماً وقدرة همانا آنچه را که آسمان و زمین خداوند منان با آن عظمت و وسعت و عرصه وسیع بلا بدایت و نهایت گنجایشش را ندارد که عبارت از اراده و متعلقات مشیت ایزدی از اوامر و احکام و نواهی الهی و تمامت آنچه از بندگانش اراده فرموده میباشد.

ص: 302

و این جمله را آسمانها و زمینها گنجایش ندارد زیرا که آسمان و زمین هر يك از این دو وسعت و گنجایش ندارد مگر آنچه را که تعلق بآن بگیرد از احکام و دواعی الهیه و همچنین "كل واحد من سایر الخلق اذ كل واحد انما برد لنفسه .

واما العبد المؤمن المراد هو محمد صلى الله عليه وسلم که قلب بی انقلاب و تقلب مبارکش تمام این اموری را که متعلق آن است جمیع خلایق در دنیا و آخرت از موجودات و تکلیفات گنجایش دارد .

و اینکه وسعت آن را دارد برای این است که آنها از وی صادر و از فاضل طينت مبارکش مخلوق يا عكوس نور همایون اوست و صورت على صور يتعبادته وخلقت له واتشى يسع احكامه ماعنه وما منه و ماله.

و چون محلی برای مشیت الله غیر ایشان دیگر از خود ایشان بوجه منها نبود واجب کردید که خود این وجودات مبارکه ابواب اوامر و نواهی الهی و آنچه از مخلوقش اراده فرموده است باشند .

لاجرم ایشان هستند صراط یزدانی بسوی مخلوق سبحانى في كل ما يصل منه تعالى الى خلقه من الايجادات و التكليفات .

و اما ثانی و آن این است که حضرات معصومین عليهم السلام طريق الى الله تعالی هستند بدرستیکه جمله بندگان يزدان بدستیاری ولایت و محبت و طاعت ایشان بمحبت و جنت و قرب و منوبات الهیه که برای مطیعان آماده است کامکار می شوند .

و اعمال خلایق هنگامی حضرت خالق صعود می گیرد که بر سنت و طریقت ایشان جریان داشته باشد وكانت مأخوذة عنهم بالتسليم لهم والرد اليهم وبالولاية لهم وبالبرائة من اعدائهم .

و این است مفاد قول خداى تعالى «ائما يتقبل الله من المتقين» یعنی خداوند

ص: 303

تعالی اعمال هیچکس را نمی پذیرد و بحضرتش بالا نمیرود مگر اعمال متقین و این جماعت دوستدار خدای د رسول خدای و مطیع اوامر و نواهی خدای و دوست ولی خدای و دشمن دشمنان خدای هستند.

و معنی متقین در باطن پرهیزکاران از دوستی با دشمنان علی علیه السلام و دوری نمایندگان از سنت و ضلالت آنها هستند پس متقی حقیقی کسی است که از سنت اعداى علي و اهل بيت علي صلوات الله عليهم پرهیز نماید و سنت آنها فرع آنها است.

و متقی کسی است که از سنت دشمنان علی علیه السلام بپرهیزد چه چنین کس از تمام معاصی یزدانی پرهیز نموده است .

لاجرم ایشان طريق الى الله وولایت ایشان صلوات الله عليهم نيز طريق صعود اعمال وطريق قبول دعا هستند .

در عدة الداعى مسطور است که فتح از حضرت هادی علیه السلام خواستار دعائی شده بود که آن حضرت را بآن بخواند آن حضرت با آن شخص رسول فرمود فتح در ظاهر با ما دوستی میورزد نه در باطن الدعاء من دعا به بشرط أن يوالينا أهل البيت الحديث يعنى ولايت ما شرط قبول دعاء میباشد.

محمد بن مسلم از حضرت صادق یا باقر روایت کند که عرض کردم ما مردی از مخالفین شما را میبینیم که دارای عبادات و اجتهاد و خشوع است. آیا این کار اور اسودی میرساند فرمود مثل ما اهل بیت مثل اهل بیتی است که در بنی اسرائیل بودند و چنان بود که هيچيك از ایشان اجتهاد و کوشش نمیورزید مدت چهل شب جزاینکه اجابت کرده شده میشد .

بدرستیکه مردى از آنها اجتهد أربعين ليلة ثم دعلا فلم يستجيب له چهل شب در عبادت و ریاضت بکوشید و از آن پس دعائی کرد و اجابت شد و بخدمت عیسی علیه السلام آمد و شکایت نمود و خواستار شد که در حق وی دعا فرماید.

عیسی تطهیر فرمود و نماز بگذاشت و از آن دعا نمود خدای تعالی

پس

ص: 304

بدو وحی فرمود ای عیسی همانا این بنده من از آن بابی که باید آمد بمن نیامد همانا او مرا بخواند و در قلب اوشکی از تو بود پس اگر چندان مرا بخواند که گردنش قطع و اناملش منتشر گردد اجابت او را نمی کنم .

پس عيسى علیه السلام التفات نمود و فرمود پروردگار خود را بخواندی و در قلب تو شکی از پیغمبرش بود .

عرض کرد ای روح الله و كلمة الله سوگند باخدای چنان است که فرمودی پس از خدای بخواه که این شك را از من ببرد.

عیسی در حق او دعا نمود و خداوند در حق آن مرد تفضل فرمود و صار في أهل بيته .

هم چنین هستیم ما اهل بیت خداوند عمل بنده را قبول نمیکند و حال اینکه در ما شک داشته باشد .

شیخ احسائی مینویسد چون تفسیر نمودیم صراطی را که ایشان بر آن دیل هستند باینکه عبارت از امتثال اوامر الهی و اجتناب از نواهی و عمل بر وفق مراد الله يا مقصود بآن ولايت علي واهل بيت آن حضرت علیهم السلام است و ایشان بر آن دلالت می نمایند .

زيرا كه ولايت ايشان في الحقيقة ولاية الله است چنانکه خدای تعالی میفرماید هنالك الولاية الله الحق هو خير ثوابا وخير عقبى ومتعلقا جمیع ما اراد الله واجبة من الوجودات و شرعياتها ومن الشرعيات و وجوداتها و ما يترتب على ذلك من احوال الدنيا والرجعة والآخرة.

و چون تفسیر نمائیم آن را بذوات نوریه که همان نورالانوار وصفوة الجبار و هداة الابرار است پس این انوار خاصه ایزد دادار و ادلاء طرق ابرار صلوات الله علیهم بر آنها دلالت میفرمایند چنانکه اگر برای کشف شود میبینی که قرآن کریم جزباين ومالها و ما منها مما تثبته و تنفيه ناطق نیست.

و این است تأويل قول خدای تعالی «وان من شيء الا يسبح بحمده ولكن

ص: 305

لا تفقهون تسبيحهم الله كان حليماً غفوراً» .

یا جوابی که حضرت کاظم علیه السلام به یحیی بن اکثم صیفی دادگاهی که ازین قول خداى تعالى «سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله» پرسید چیست فرمود عين كبريت وعين اليمين وعين ابرهوت وعين طبرية وجمه ماسبندان وجمه افريقيه وعين ناجروان ونحن لاتدرك فضايلنا ولا يستقصى .

و در نسخه دیگر غیر از احتجاج طبرسی عین ملعون بجای ناجروان رقم شده است و قد ملانا هذا الشرح من بيان ما اردنا من هذا المعني و انما يدلون عليها لان معرفتها كما يريدون توجب القيام بما يحب الله تعالى من معرفته و معرفة صفاته و القيام باوامره و اجتناب نواهيه والتأدب بآدابه و الحمد الله رب العالمين.

اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت على ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد مجيد .

معلوم باد اغلب این اخبار و این آیات شریفه در طی کتب سابقه با شرح و بسط و تأويل و تفسیر مذکور شده است و شئونات و مقامات ائمه هدی علیهم السلام از آن برتر و بیشتر است که در حوصله بشر و حدود نگارش اندر شود .

چه این جمله نیز در خودشان و از خودشان و پاره تحدیدات که در باب انوار مبار که ایشان میشود آنچه اخبار خودشان مؤید آن است باید تسلیم نمود خواه بفهم قاصر ما برسد یا نرسد.

و آنچه محل خیالات و استدراكات علما و فضلا و عرفا و حکما است اگر از حدود شرع پسند خارج نباشد و با افکار خوانندگان موافق باشد نقل و حکایت و حفظ وضبط آن چه زیان دارد والا بهیچوجه استناد و استشهاد نخواهد داشت .

و هم چنین بیانات ائمه هدی چه در تفاسیر قرآن مجید یا دیگر مطالب بجمله بر وفق صواب وعمل بآن اسباب حصول ثواب است و آیات قرآنی و اخبار

ص: 306

پیشوایان یزدانی دارای معانی و معالم مختلفه است و در هر موقعی بآن معنی که مناسب است تعبیر و تفسیر میفرمایند .

و هم چنین نظر بتقاضای وقت و استعداد مخاطب دارند و اینکه شیخ در شرح این کلام اخیر امام هادی علیه السلام گفت این نور برسه قسم است و مراتبی برای آن نسبت بنور آفتاب مذکور داشت مراد این نور معین و از این نور بود به مطلق انوار مبارکه ایشان و تمام آن .

زیرا که صد هزاران هزارها خورشید و مهشید و عطارد و ناهید و عرش و افلاك خداوند مجید و حور العین و غلمان بهشت جاوید از انوار ساطعه ایشان روزی بر ومستنیر و بآن درخش همایون محتاج و فقیر میباشند و در حکم چراغی کم ضیاء در پیش بیضای عالم آرا هستند وفلك و ملك را در پیشگاه مبارک ایشان آزمايش ومحك است.

چگونه آنچه بوجود خودشان موجود و در حدود خودشان محدود است محل استناره ایشان تواند باشد.

و این الفاظ وبيانات غالباً برای رفع توهم عوام وغلو غلات و طغیان طغات است و على محمد وآله الاف التحية وانواع الصلوات.

و چون در این فصول وابواب كراراً بيانات عالیه و تبينات وافیه شده است بتکرار آن حاجت نميرود والسلام على من اتبع الهدى وسلك سبيل التقوى.

ص: 307

آفریننده این پاینده اساس را ستایش و سپاس که این کمتر بنده آفریدگار ماه و مهر عباسقلی مشیر افخم سپهر را وفاق باستيفاق عطا فرمود تا در این صبحگاه روز دوشنبه شانزدهم ماه محرم الحرام سال خجسته فال تخاقوى ثيل سعادت تحويل يك هزار و سیصد و چهلم قمری هجری نبوی مصطفوی صلی الله علیه وآله وسلم مطابق بیست و هفتم ماه سنبله سال يك هزار و سیصدم شمسی هجری از تحریر جلد سوم از کتاب احوال سعادت اشتمال حضرت امام حاضر وبادی هادی صلوات الله وسلامه عليه بپرداخت .

واينك بتائيد خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم و اقبال سایه خدا شهریار کامکار نامدار بختیار والاتبار ایران مدار دارا دربار خورشید دیدار جمشید آثار فریدون کردار فلاطون رفتار فخر السلاطين ذخر الخوافین یاور دین حامی آئین السلطان الاعظم الافخم سلطان أحمد شاه قاجار لا زالت اعلام دولته مرفوعة و آيات سلطنته ممدودة و ايام عيشه مؤبدة و اعوام جيشه مؤيده شروع بتحرير جلد چهارم می شود .

و از بدایت شروع در این جلد سوم از متممات ناسخ التواریخ که مطابق با روز سه شنبه بیست و چهارم شهر صفر المظفر سال يك هزار و سیصد و سی و هشتم هجری بود تخمیناً یکسال و ده ماه و هشت روز بر آمده است و در حقیقت موافق تحریرات سابقه و عادت قلم این بنده ضعیف بایستی در طی این مدت متمادی دو مقدار این کتاب در تحریر در آورده باشد.

اما در سبب این تأخیر علل مختلفه روی نمود که نتوانست بترتیب سنوات

ص: 308

ماضيه تقرير تحرير ذهد الستات

یکی اینكه يك چند مدت بتحریر کتاب اغانی که در میان محدثین و مورخین و حكما وعلما و عرفا و ادبای روز کار کثیر الاستعمال و مصطلح است اشتغال یافت تا آنانکه در این کتب نظر مینمایند و در فهم لغات محتاج بديگر كتب مختلفه که شاید برای آنها زود ممکن نمیشود میشوند بسهولت دریابند.

و این بنده غالباً در نگارش این لغات نظر بماده وصیغ آن ندارد بلکه همان لفظ مستعمل را یاد میکند و بهمان معانی لغویه قناعت نمیجوید بلکه از حقایق آن نیز باز می نماید.

مثلا لفظ کامل و کمال یا جمیل و جمال را بدون اینکه به کمل و جمل بپردازد مذکور ومعنى آن را لغة واصطلاحاً وظاهراً وباطناً مرقوم و به تحقیقات وافيه مزین مینماید وقس على هذا .

و این کتاب با اینکه هنوز از حرف همزه بیرون نرفته قریب چهار هزار بیت نوشته شده است و اتمامش را از خداوند علام مسئلت مینماید.

دیگر اینکه چندی قبل هیئت وزراء دولت علیه که دایر مدار مملکت هستند از بنده خواستند تا نظریات خود را در مصالح دولتي وملتي بعرض برسانم.

یکصد و پنجاه و يك ماده بعدد لفظ قائم و بركت اين لقب مبارك صلوات الله علیه در حیز تحریر در آورده تقدیم حضور دقایق دستورشان نمودم و مورد قبول و تمجید گردید و در پیشگاه آسمان جاه شاهنشاهی خلد الله ملکه معروض گشت .

و در آنوقت ریاست وزراء عظام بشخص شخیص وزیر عالم مدير محجوب مؤدب مطلوب مهذب اشرف اسعد اعطف امجد آقای میرزا حسن خان مشیرالدوله نائینی دامت نبالته اختصاص داشت و يكتا وزير صافي ضمير عالى تدبير بزرك عالى تبار اشرف اسعد اعظم اکرم اسعد آقای میرزا حسن مستوفی الممالك آشتياني

ص: 309

و پدر محترم ایشان جناب مستطاب لبيه فقیه عالم كامل اعجوبة الايام احدوثة الاعوام آقای حاجی میرزا سید علی آقای یزدی مجتهد صاحب كتاب وسائل مظفری و غیرها در شمار عقلای علما و از کیای فضلا و نطاقين روزگار و متبحرین شامل العباد هستند.

بر حسب اقتضای مملکت بدون اینکه سابقه در امور و مهام دولتی داشته باشند از جانب شاهنشاه اسلام پناه شید الله ارکان ملکه که بدقایق و حقایق و تجارب باطنیه ایشان آگاه بودند بمن بودند بمقام منیع ریاست وزراء عظام با استقلال و اقتداری که تاکنون درباره هيچيك از صدور و رؤسای بزرگ و وزرای نامی دولت منظور و معمول نبود بر مسند امارت کلیه جلوس کرد.

در همان اوایل امر جمعی کثیر از شاهزادگان و وزرا وصدور سابقه ورؤسای وزراء واركان امرا واعيان دولت و علما و اصناف مختلفه را گرفتار و محبوس و پاره را بولایات دیگر منفی و حقوق معینه بعضی وظیفه خواران دولتیه را برای اصلاح جمع وخرج مقطوع یا نیمه و ادارات دولتیه را منحل و جمعی را اخراج و پاره ابنیه قدیمه دولتیه را خراب و بعمارات تازه مبدل .

و نيز تحميلات و اضافه مالیات را دریغ نداشته فواحش ومنکرات و قبايح و مسکرات را موقوف حتی دست خارجه را نیز از ارتکاب آن کوتاه و جمعات را برای عبادات از اشتغال بدیگر امور مخصوص و بیاره مطالب و احکام که موافق تربیت خلق و تقویت شریعت است اقدام و در اوقات بیست و چهار ساعت شبانه روز می توان گفت بیشتر از يك ربع آن فارغ و مشغول امور استراحتيه نبودند .

و تمام امور را شخصاً رسیدگی میکردند و پاره افعال و اعمال از ایشان و اقتدارات نسبت به خارجه ظاهر میشد که از وزرای کهن سال مجرب دیده نمیشد .

اما چون یکدفعه بتداخل امور که افزون از حد حوصله جمهور واسباب انقلاب حال نزديك و دور بود طبع مملکت و طبیعت دولت خسته و رنجور شد

ص: 310

عادیات قرون خالیه و از منه بالية بدون تدریج و تكمیل یکدفعه راه صد ساله می نوردند و حکومت و فرمان فرمائی می ورزند.

و اختلال امر معاش که سخت ترین ادله تعطیل و نمایش قال وقیل است چنان پی در پی و زودا زود نمایش و نمود می گیرد که حواس هر ذی حسی از کار وحس صوادر روزگار بیچاره میماند و بعلاوه مصیباتی که برای مردم روی میدهد اضافه براین مسائل غیر مترقبه میشود .

چنانکه در مدت ده ماه چهار تن از کسان و اولاد بنده حقیر که جوان سال و كودك بودند از روی زمین در شکم زمین خفتند و بمرك پاره از ایشان در ذیل تحریر این کتاب اشارت رفته است.

اگر کسی بخواهد شرح این مجمل را مفصل بر نگارد چند کتاب کامل الابواب کفایت نمی کند عجیب تر این است که پاره کسان هم که بنور عقل و لطافت دانش و تجربه و نظر در اخبار و نگارش آثار مشهور و ممدوح بودند و دخیل در امور مملکتی شدند بواسطه تقدیرات مقدر الامور و معلوم شدن بر جمهور بمحض اینکه نظری در مصالح گشودند سرد و بیچاره در بستر تحیر و تفکر غنودند و افعال و اخلاقی نمودند که مذموم و مبغوض عموم مردم شدند.

چنانکه در اواخر سنه ماضیه جناب مستطاب اسعد اشرف اکرم آقای میرزا سید ضیاء الدین خان یزدی که سالها طی مسافرات داخله و خارجه و کسب اطلاعات و تجارب و معلومات و قوانین سیاسیه دول متمدنه نموده و در نگارش روزنامه موسوم برعد و برق وغيرهما که میتوان نمره اول جراید بی باک چالاك مفيده بلیغه فصیحه جامعه این مملکت شمرد.

و این شخص محترم بوفور ذكا وعقل و دها معروف و یکی از عقلای رؤسای وزرای سابق در خیال ترقی درجات ایشان و نایل ساختن ایشان را به مقام وزارت بود.

ص: 311

و پدر محترم ایشان جناب مستطاب نبيه فقیه عالم كامل اعجوبة الايام احدوثة الاعوام آقای حاجى ميرزا سيد علي آقای یزدی مجتهد صاحب كتاب وسائل مظفری و غیرها در شمار عقلای علما و از کیای فضلا و نطاقين روزگار و متبحرین شامل العيار هستند .

بر حسب اقتضای مملکت بدون اینکه سابقه در امور و مهام دولتی داشته باشند از جانب شاهنشاه اسلام پناه شید الله ارکان ملکه که بدقایق و حقایق و تجارب باطنیه ایشان آگاه بودند بمقام منبع ریاست وزراء عظام با استقلال و اقتداری که تاکنون درباره هیچيك از صدور و رؤسای بزرگ و وزرای نامی دولت منظور و معمول نبود بر مسند امارت کلیه جلوس کرد.

در همان اوایل امر جمعی کثیر از شاهزادگان و وزرا وصدور سابقه و رؤسای وزراء واركان امرا واعيان دولت وعلما و اصناف مختلفه را گرفتار و محبوس و پاره را بولایات دیگر منفی و حقوق معینه بعضی وظیفه خواران دولتیه را برای اصلاح جمع وخرج مقطوع یا نیمه و ادارات دولتیه را منحل و جمعی را اخراج و پاره ابنیه قدیمه دولتیه را خراب و بعمارات تازه مبدل .

ونيز تحميلات و اضافه مالیات را دریغ نداشته فواحش ومنکرات و قبايح و مسکرات را موقوف حتی دست خارجه را نیز از ارتکاب آن کوتاه و جمعات را برای عبادات از اشتغال بدیگر امور مخصوص و بیاره مطالب و احکام که موافق تربیت خلق و تقویت شریعت است اقدام و در اوقات بیست و چهار ساعت شبانه روز میتوان گفت بیشتر از يك ربع آن فارغ و مشغول امور استراحتیه نبودند .

و تمام امور را شخصاً رسیدگی میکردند و پاره افعال و اعمال از ایشان و اقتدارات نسبت به خارجه ظاهر میشد که از وزرای کهن سال مجرب دیده نمی شد.

اما چون یکدفعه بتداخل امور که افزون از حد حوصله جمهور واسباب انقلاب حال نزديك و دور بود طبع مملکت و طبیعت دولت خسته و رنجور شد

ص: 312

و موجبات استعفای ایشان را فراهم ساخت .

تقریباً بعد از سه ماه مدت در عشر اخیر شهر رمضان از مشاغل عظیمه استعفا كرده بممالك خارجه سفر نمودند و اکنون در همان ممالك و مسالك سالک می باشند .

اگر این عجله و شتاب و روی هم ریختن اموری که چندین سال مدت میخواست نبود کارهای عمده نمودار ساختند اگر کسی در صفحات روز نامه روزگار بنگرد تالی چنین روز کاری غرابت آثار شاید بنظر نیاورد .

زیرا که این کاری که این سید والاتبار وسایل سادات بزرگوار در چنین قلت مدت بخاتمت و بی محابا بعرصه ظهور رسانید سلاطين ذو الاقتدار ظاهر نساختند بلکه ده يك چنين اشخاص بزرك با بضاعت وقدرت واستطاعت عظيم الشأن كثير الاعوان و الانصار با احتشام و احترام و مطاع اکناف واصقاع را اگر چه مرتکب گناهی عظیم بودند گرفتار و دچار زندان نمی ساختند .

و اگر در صدد عزل یا قتل یکی از چنین مردم بودند مدتها در تدبیر این کار با محارم خود کنکاش میکردند و او را خواب خرگوشی میدادند و همه روز بر اعزاز و اکرام او می افزودند تا بالمره فریب میخورد و در عین سرور و غرور بناگاه اورا و کسان و بستگانش را گرفتار می ساختند و مفتش و نگاهبانان امین ومحرم با جماعتی از عوانان و دژخیمان می گماشتند واحدی را بدو راه نمیدادند و از دیدار اهل و عیال و دوست و آشنا محروم و از پیغام کتبی و شفاهی مهجور می ساختند تا مبادا شری و فسادی از وی ناشی شود.

و چون از اطراف کار و خیال خلق درباره او مطمئن و از حمایت رجال دیگر دول آسوده خاطر میشدند بآنچه در حقش قصد داشتند اقدام نمی نمودند .

عجب این است که این سید قوى القلب با عدم یار و ناصر و بضاعت مالی و استطاعت حالی در چند روزی چنین جمعی را گرفتار و در داخل شهر در میدانی

ص: 313

وسیع محبوس و خوف و هراسی از فتنه و فساد این عمل دروی راه نکرد.

عجیب تر اینکه اگر وقتی میخواستند یکی از ایشان را گرفتار کنند ای بسا فسادها که بر میخاست و خونها که ریخته میشد و آشوبها بلند میگردید اما بحكم این سید جلیل تمام ایشان را گرفتار می کردند و آب از آب تکان نمی خورد بلکه از شهرهای دور ولاة و امرای بزرك ممالك را بحكم تلكرافي درباری گرفتار و بدار الخلافه رهسپار میداشتند .

واعجب از این جمله اینکه غالب ایشان از گرفتاری خود خبر دار میشدند و با نهایت ابهت و کثرت اعوان ساکت بودند .

و چون در طلب ایشان میرفتند بلاتأمل اطاعت کرده در کالسکه عظمت سوار و بطرف محبس رهسپار و با اشخاص مختلفه که در حضور ایشان اجازه جلوس نداشتند دريك منزل و يك خوابگاه جای میکردند و جز اظهار فروتني وانقياد اعتنای حضرت ریاست کلیه بچشم و گوش نمیرسید .

و قرب سه ماه بر این حال بماندند و پاره اموال واثقال و املاك واسباب ایشان نیز ضبط دولت شد تا پس از استعفای سید نبیل از مشاغل خود از گوشه محبس و کنج انزوا وذلت بیرون خرامیدند .

وغریب بلکه اعجب غرایب این است که با این حال ضعف وانكسار بعضی از ایشان بر کبر و نخوت و امساك و نفخ در ریش و سبیل كه هيچيك با هم اخوت ندارد افزوده اند «ان هذا لشيء عجاب».

اکنون از مراتب هوش و قوه حافظه این اعجوبه ادوار داستانی شگفت بیاورم.

همانا در زمان سلطنت شاهنشاه اسلام پناه مظفرالدین شاه قاجار که هماره از نسایم رحمت کردگار برخوردار باد روزی کتابی از دست مبارکش بدست این بنده داد و فرمود این نسخه را آقا میرزا سید آقای یزدی در نواب گریستن بر سبط رسول خدا امام حسین صلوات الله عليه تصنیف کرده و بطهران فرستاده تا امر بطبع و انتشار آن بفرمائیم شما بفقرات آن و امتیاز آن نظر کرده بعرض برسانید .

ص: 314

بعد از استر خاص از پیشگاه گیتی مناص باصول و فصول آن نگران شدم و کتابی متفن و رزین و متین و جامع و مفيد و شامل مقصود و حامل مطلوب دیدم یگاه در پیشگاه عالم پناه از نظریات خود و فواید جمیله آن نسخه شریفه که به وسایل مظفری نامدار است معروض نمودم .

شاهنشاه رضوان جایگاه نیز که نظر بفطرت پاك و نيست روشن و گوهر تابناك خود يك نوع ارادتی خاص بلکه عبودیتی منصوص در آستان ملک پاسبان ائمه هدى وحضرت سيد الشهداء صلوات الله عليهم داشت و همواره در پی ترتیب وسایل عقیدت و عبودیت بود .

با کمال شوق و شرف و ذوق و شعف فرمان کرد تا این نسخه بدیعه را در مطبعه خاص پادشاهی بطبع رسانيده يك هزار جلد از آن را برای ازدیاد منوبات و دعای دوام سلطنت همایون بهر کس شایسته باشد بلاعوض بدهند چنانكه يك نسخه آن را که بدست همایون باین چاکر آستان عنایت فرموده در کتابخانه رهی موجود و محل استفاضه است .

و این بنده را گمان میرفت که مصنف محترم در وطن خود دار العباد یزد می گذراند و دیگر سخنی در میان نیامد تا روزگاری بگذشت و زمان رحلت آن شاهنشاه بحضرت اله نزديك شد و پادشاه خدا شناس سلطنت مستقله ایران را بعد از چندین هزار سال بر حسب استدعای اهالی مملکت و تجویز علمای ملت مثل بعضی دول متمدنه دیگر بسلطنت مشروطه تبدیل و فرمان همایون صادر و بسلامی عام به امر پادشاهی حکم رفت.

این بنده در آن روز در کاخ سلطنتی که بجمعی از خواص علما و رجال محترم اختصاص داشت در کنار صندلی که بوجود مسعود شاهنشاهی زینت داشت مشرف بودم و شخص پادشاه بطوری نحیف و رنجور بود که با زحمت زیاد بر فراز کرسی نشستن گرفت و قدرت تکلم در میان نبود.

ص: 315

مرحوم ميرزا عبدالوهاب خان نظام الملك پسر مرحوم ميرزا كاظم خان نظام الملك پسر مرحوم میرزا آقاخان صدر اعظم نوری که از وزرای محترم و در سلام عام مخاطب شاهنشاه اسلام بود آن فرمان همایون را قرائت کرده گوشزد خلق نمود و ادای تشکر و دعای سلامت مزاج مبارك شاهنشاهی بلند و مجلس به خاتمت پیوست .

و این کاری را که هیچ پادشاهی در این مملکت مطلوب خود و قدرت سلطنت نمی دانست این پادشاه رؤف بانجام رسانیده روزی دو بر نیامدست که پادشاه ایران بدیگر جهان مسافر وكارها غالباً بدست او باش و اجامر افتاد .

چه کسانی که ادعای مشروطه طلبی و خیرخواهی عوام را بدروغ و تزویر میرفتند و جز غرض جلب منافع شخصیه و ادراك درجات سامیه یا توهین علما و اعيان و احكام و نواميس شرعيه ومعالم دينيه وقتل علما واعيان و خرابی امصار و بلدان واظهار مذاهب مختلفه واطاعت مخالفین دین اسلام و موافقت با عقاید دول خارجه اندیشه نداشتند .

میدان را صاف و هموار و مرکب مقصود را آماده در اهسپار یافتند و بهر طرف که خواستند بتاختند چنانکه هنوز هم از آن تاختن پای از رکاب خالی نکرده اند و در حقیقت دشمن مشروطه خود این نوع مشروطه طلبان دروغی هستند .

بالجمله بعد از وفات شاهنشاه مرحوم اعلى الله مقامه وجلوس اعلی حضرت شاهنشاه خردمند هوشیار دیندار دین پرور عدالت گستر محمد علي شاه ادام الله ظله وعمره و برهانه که بولایتعهد دولت ابد مهد ممتاز و در اغلب کمالات و دلایل سلطنتی و ابهت امارتی سرافراز است.

مردمان بر آشوب و انقلاب و بتحريك مفسدين داخله و خارجه از اعمال ناشایست کناری نداشتند و علمای دارالخلافه چون مصیبت زدگان انجمن داشتند و گرد هم بمشورت مینشستند جناب آقای میرزا سید علی آقا نیز در جرگه ایشان حاضر و در مصالح دولت و ملت ناظر بودند و گاه بنگاه در مجالس دولتی که امر

ص: 316

بحضور اهل علم و اصلاح و استشاره ميرفت ادراك خدمت ایشان را می نمودم و از هيكل سيادت منزل و صحبت و لطق بلیغ ایشان بهره ور وبالطبع ارادتمند بودم.

اما به مصاحبت و مجالست و مراوده ایشان کامیاب و فیروز نبودم ایشان نیز در هر مجلسی که مواجهتی روی میداد با روی ملاطفت خاص اختصاص میدادند تا روزگار بگشت و لیالی و ایام و شهور و اعوام مقداری سپری گشت و جراید روزنامه نگاران در صفحات ممالك منتشر آمد .

و از جمله دو جریده موسوم به رعد و برق که چون برق خاطف و رعد قاصف خروش از ابر بهمن وضیاء از چشمه آفتاب پرتوافکن میر بود دایر و معروف و مشتهر آمد میخواندم و بر دیگر جراید ترجیح میدادم و نمیدانستم این چشمه گوارا از کدام بحر گوهر زای و این نور رخشنده از کدام مطلع پر ضیای نماینده است .

و این نویسنده گرامی را اگر درباره مجالس هم میدیدم شناسائی در میانه نبود تا زمانی که بر حسب مشایای یزدانی و حکم ربانی بیکدفعه و ناگاه بدون سابقه و كمان احدى و تدریج نیل بدرجات بر مسند ریاست وزراء وامارت کلیه مملکت جالس و دولت پنج هزار ساله را حارس و آثار کفایت و درایت و قوت قلب و بسالت سیادت را در همان بدو جلوس و آغاز امر چنان آشکارا ساخت که ابداً در تصور نمی آمد که کسی بعد از پنجاه سال خدمات عاليه ساميه دولتيه وملتيه و تجارب كثيره و تفننات بدیعه نتواند از عهده برآید .

و چون با این اقدامات فوريه و مشاغل كثيره و مهمات خطيره امکان نداشت که با مردم شهر و اعیان دولت نیز به مجالست در صحبت بگذراند اعلانی خاص و اعلامی مخصوص فرمود که من تا يك چند مدتی از معاشرت رجال ومعاقرت اهل حال و استماع مطالب غیر لازمه معذرت میخواهم و اگر برای کسی مطلبی لازم باشد مکتوب کرده بمن بفرستد تا بجواب كافي نايل شود.

ص: 317

باین جهت بملاقات ایشان نایل نمیشدند و نمیشدم و ایشان باحدت و شدت آتش و باد مشغول اصلاح امور عباد و بلاد بودند و آسایش خلق را بر آرامش خود ترجیح میدادند وطبعاً به تقویت اسلام و اوامر و نواهی الهی و رسالت پناهی توجهی کامل را بادل بودند.

و در این لیالی و ایام که صحبت جلادت و جلالت ایشان ورد زبان مرد وزن ونقل هر انجمن بود شبی در طی مذاکره این بنده را معلوم شد که فرزند ارجمند آقای آقا میرزا سید علی آقا و نوگل آن بوستان سیادت و نونهال آن باغستان سعادت هستند سخت مسرور شدم و شرحی مبسوط و مفصل که شامل عقاید وخير خواهی خود این بنده در تلو معروضه برای آقای رئیس الوزراء احدوثه روزگار تقدیم کردم.

از جمله فصولی که عرض شده بود این بود که در اخبار بطوریکه تقریباً در نظر دارم وارد است که اگر کسی صبح سر از خواب برگرفت و بدون اینکه شب خالص گذشته در حال خفتن اندیشه کرد یا خیالی را تصمیم و امری را در نظر گرفته باشد که چون بیدار شود بدنبال آن برود .

ناگاهان مطلبی یا عزیمتی در خاطرش خطور نمود البته بدون تأمل وتفكر خواه مناسب حال خود بداند یا نداند در پی آن برود چه این از جانب خداوند وارد شده است و البته خیر او در آن است و چیزی در آن هست که او خود نمیداند اما مفید فایده است این خبر کم و بیش ناقل این معنی مذکور است .

هم چنین کسانی که بدون مقدمه و سابقه و ترتيب مرتبات از منه كثيره و طى درجات وتجارب وافيه يکدفعه بمقامی برسند که نه مردم و نه خودشان باین کمان بوده اند بلکه بعد از سالها زحمت و تجربت و کسب علم وقوانين متوقع نبوده اند البته باید بدانند که خداوند تعالى يك وديعه و هوش و نوری در وجود ایشان نهاده که دارای این لیاقت و قبول و قابلیت هستند و گرنه خداوند تعالی اعدل از آن است که امور بندگان خود را بدست امر و نهی جاهلی از همه جا

ص: 318

بی خبر و بی دانش و هنر بگذارد .

و البته این عنایت ایزدی هم نسبت باین وجود سیادت امور حکمتی مخصوص دارد و انشاء الله تعالى خير عامه خلق و آبادی و ترقی و ازدیاد قدرت و ثروت دولت وملت وسلطنت در آن است .

و برای هر نعمتی شکری لازم است و این نعمت بزرك خداوندی را شكرى عظیم واجب است و اگر این شکر نباشد بر دوام و بقا و قوام نمیتوان متوقع و مطمئن گردید.

اما شکر چنین نعمت و موهبت به همان بلفظ الحمد لله تعالى تنها قناعت کردن است مثلا خوان طعامی بگسترانند و انواع اطعمه واشر به مأكوله لذيذه که طبع بآن مایل است در پیش روی من بگذارند و من از هلا و مزعفر لقمه به و خدای را شکر گزارم و از مرغ کباب یا جامی جلاب و شربت معطر بكلاب بنوشد و گوید الحمد الله یا صندوقهای آکنده از اقسام البسه نفیسه یا اطاقهای مزین بانواع زینت یا عمارات و بساتين و جواهر رنگين و مسكوك دفين افزون از احتیاج خودش واهل و عیال و بستگانش داشته و در پوشش و استعمال و تزین و تفنن در هر يك بكلمه الحمد لله بزبان بگرداند .اما در جوار او یا ابنای وطن و اقارب او و بستگان و خدام او بسا کسان که با شکم جوعان و جگر بریان و تن عریان و بدون خانمان با هزاران رنج و تعب شب بروز و روز بشب بر سپارد و حفظ آبرو را بکوفت تپانچه روی را سرخ یا از غم و اندوه و ذهاب توانائی و شکنج رنج بینوائی بضرب سیلی نیلی دارد هرگز چنین شکر از چنین کس مقبول و مشکور نیست .

چنانکه حضرت اشرف عالی نیز که در عرصه جراید نگاری متحمل زحمت تحریر بودید اگر برای ریاست وزراء این مملکت جمعى كثير را بالمناسبة نام می بردند خود را شريك آن تذکره نمی انگاشتید.

ص: 319

و چون بمشيت قادر لايزال به ادراک این مقام نایل شدید شکر این نعمت و سپاس این عنایت این است که رضای خالق را در رفاه و فراغ و آسایش و امنیت و سعت عيش مخلوق و تقویت دین اسلام و مسلمانان و حفظ و دایع یزدان مصروف ومزيد عنایات الهى وتوجهات ظل اللهی را بخود معطوف و در جمع دخل و خرج مملکت و اصلاح وظایف و مرسوم وظیفه بران و شهریه مقرره ایشان نظر به لفظ بزرك يا كوچك مبلغ نفرمائيد .

چه بساهست مثلا شخصی در هر ماهی دویست تومان یا سیصد تومان وجیبه میبرد و چون بحيثيات و خدمات و سبقت دودمان و اصالت خاندان واستعداد مخارج لازمه او نظر کنند بایستی بر آن مبلغ نیز بیفزایند .

و بسیار باشد که کسی دارای ماهی بیست تومان ماهیانه است و چون به احوال و مخارج او بنگرند يك نيمه آن مبلغ كافي است بسا مردم آبرومند هستند که برای حفظ مقام ظاهری خود کفش و کلاه و عبا وردا وعينك وريش و سبيلي ترتيب داده مثل يك نفر امیر تومان یا وزیر خرام می نماید .

اما شاید اگر غبا را از دوش بیندازد بدنش مکشوف آید و شکمش و دستش و جیبش همه از نقد و جنس خالی و حضرت علیه ما دام در اندرون سرای جلالت ویران با شکم گرسنه روز بشب آورده شب هم استطاعت افروختن چراغ و افراختن اجاق ندارند .

و نیز ممکن است مردی ژولیده موی کهنه جامه کهنه بدن کهنه سجاف كهنه لحاف که در یوزۀ هر روزه نماید چون بسنجند مبلغی وجه زر و سیم در انبانه دارد معذلك بكلاشى و اخاذى واظهار فقر و پریشان حالی میگذراند.

پس تفحص در حال اشخاص و استعداد ایشان در قیام بخدمت یا تقاعد بدعای دولت و مخارج واجبه ناگزیر ایشان و رعایت آبرومندی ایشان لازم است چه آبروی ایشان آبروی دولت و ذلت آنها ذلت دولت است .

و هم چنین نظریات در حال عموم چاکران و خدمتگزاران و اعیان و اشراف

ص: 320

مملکت و مخارج ایشان باید در مصارف لازمه نه مستحبه باشد.

زیرا که دولت در مخارج مستحبه و تفننات غير لازمه بهیچوجه ضمانت نباید بکند و ملتزم نمیتواند بشود بعلت اینکه مصارف غیر واجبه وتفننات وتفرجات را حد و حصری و پایانی معین نیست میشود یکی از متوسطین رجال که هزار تو مانش در مخارج سال کفایت میتواند نماید ده هزار تومان كافي تفننات ومستحبات او نباشد.

و این بدیهی است هر مملکتی هر قدر با ثروت و مکنت و بضاعت باشد از عهده اینگونه مصارف نمیتواند بر آید .

بالجمله چند فصلی ازین قبیل مطالب که در صلاحدید دولت بود تقدیم خدمت ایشان داشت و از آن طرف شهرت شایعی در مردم شهر و دربار دولت پیچیده بود که جناب ریاست مآب قلم قطع مواجب و مرسوم جمعی کثیر تیز کرده و بلا استثنا اسامی ایشان را از دفاتر دولت بیفکنده بلکه اوراق اسامی را بسوزانیده .

ازین روی آشوب و انزجاری عظیم در قلوب مردم جای کرد و بعضی از شدت یأس و پریشان حالی خواستند خود را با ایشان را هلاک کنند معاندین و مفسدین هم وقت را غنیمت شمرده بر آن آتش تافته دامن میزدند و روز به روز حالت بغض وكين و قصد سوء مردم نسبت بایشان در تزاید بود.

و ایشان نیز چنان در کار خود و همچنین در تحمیلات و ازدیاد مالیات و ویرانی پاره ابنیه دولتيه وتجديد بنا و حبس و بند رجال عظيم الشأن و موجبات نومیدی خلق و خصومت آنها اشتغال داشتند که ملتفت این نکات و متوجه بتجارب اهل تجربه ومشاورت با قدمای قوم که بر اغلب حوادث این دنیای غدار ختار مکار نگران شده آزمایشها یافته بودند نبودند.

و نیز راه شفاعت شفعاء را هم مسدود نموده بر خشم و ستیز مردم بیشتر افزوده بودند .

ص: 321

اتفاقاً روز عيد مولود مسعود امير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه مطابق سیزدهم شهر رجب المرجب فراز آمد و شاهنشاه اسلام پناه خلد الله تعالى سلطانه آماده جشن این روز دلفروز و مقررات معموله آن گردید.

و این بنده حقیر در عمارات گلستان و قصور سلطنتی حاضر شد جناب مستطاب اجل افخم آقای میرزا حسن خان مشار الملك وزير دربار اعظم که از رجال مهذب و عقلای مجرب هستند با بنده فرمود خدمت آقا یعنی آقای رئيس الوزراء رسیده اید .

گفتم ایشان اعلام کرده اند و از ملاقات معذرت خواسته اند گفتند امروز برای ملاقات حاضراند منهم از خدمت ایشان مراجعت کردم و منزل ایشان هم در آن اوقات در همان عمارات سلطنتی و در عمارت معروف بیاد گیر بود .

برخاستم و یکنفر را فرستادم و وقت ملاقات خواستم آن فرستاده آمد و گفت فرمودند الان من خودم بباغ می آیم و ملاقات می نمایم.

بنده در خیابان های باغ گلستان را هسپار بودم در این اثنا گفتند تشریف آوردند جمعی را دیدم می آیند چون در تمام مدت خدمت ایشان نرسیده و آشنائی صوری نداشتم از یکی از حاضران پرسیدم ایشان را نشان داد و وزرای هیئت دولت هم در عقب ایشان می آمدند.

چون بمن نزديك شدند سلامی بدادم و جوابی بدادند بعد از آن از ردیف وزراء سبقت گرفته مصافحه با کمال ملاطفت و تفقدی در نهایت حلاوت کرده جانب راه و ادراک پیشگاه شاهنشاه اسلام پناه گرفتند.

بنده بجناب مستطاب آقای مدیر الملک که سمت وزارت مالیه داشتند گفتم خوب است شما مرا بشناسانید گفتند اگر نمی شناختند این مقدار توقیر و رأفت و عنایت نمیکردند قدمی چند که برداشتند جناب مدیر عرض کرده و بنده را معرفی نمودند ایستادند و فرمودند من ارادت بیست ساله

ص: 322

بایشان دارم.

عرض کردم شاید از طرف آقای بزرگ باشد یعنی والد محترم خودشان فرمودند بلی شخصاً هم ارادت دارم و آن مرقومات شریفه را هم بیشترش را خواندم و چون مجال ندارم بقیه را هم بعد ازین میخوانم و بهمین دستور که داده اید رفتار میکنم .

عرض کردم آنچه نوشته ام مطالبی است که برای دولت و مملکت و ملت مفید است و قرائتش لازم است فرمودند خودم میدانم و تمام را میخوانم و در مواقع خود معمول میدارم.

بعد از آن تنها شده در خیابان دیگر را هسپر گردیده این بنده از دنبال ایشان رفتم چون مرا دیدند با کمال بشاشت و بشارت وجه توقف کردند عرض کردم در باب حقوق مردم و مرسومات ایشان که قوت لایموت اغلب کسان بهمان است و ایشان و دایع الهی هستند و هر وقت خازن از نگاهبانی ودایع ملال گیرد خداوند تعالی بخازنی دیگر محول میگرداند چه مقرر فرمودید.

فرمودند در همین ایام قرار صحيح در ایصال آن میدهم جنابعالی هم ایشان را مطلع و آسوده بفرمائید.

عرض کردم در پرداخت بقیه سنه ماضیه چه میفرمائید فرمودند در آن هم قرار داده ام مجلسی مرتب کرده بطوریکه صلاح حال همه باشد رفتار میشود بنده خرسند و با بشارت تامه از خدمت ایشان باز گردیده بحضرات حضار بشارت دادم.

گوئی جشنی در جشن همه افزود نهایت شکر گزاری و امتنان نمایان ساختند و کسانی که حضور داشتند معنی آن کلمه ایشان را که ارادت بیست ساله دارم ندانستند .

اما من ملتفت شدم که مقصود ایشان حکایت کتاب وسائل مظفری و تصدیق و تحريك بنده در طبع و نشر آن بود و مکشوف افتاد که از آن تا این

ص: 323

زمان بیست سال بر گذشته بود ایشان با والد معظم خودشان در تبریز در خدمت ولایت عهد می گذرانیده .

بعد از آنکه حضرت ولایت عهد بمقام سلطنت نایل و بدار الخلافه طهران واصل و بر تخت سلطنت جالس شدند این کتاب را از برای تبريك از تبریز فرستادند.

و چون به بنده رسید و از مناقب آن کتاب معروض نمودم و حكم بطبع آن شد این داستان را از طهران بآقای حاجی میرزا سید علی آقا مؤلف کتاب نوشتند و ازین روز این آقا و آقا زاده با من لطف باطنی پیدا کردند بلی هر کاری را در صفحه روزگار که نهان آن افعال و اطوار است پاداشی است و آخر الامر .

رازها را حق نماید آشکار *** تا توانی تخم بد هرگز مکار

«من يعمل مثقال ذرة خيراً يره».

این وقت بر قوت حافظه و شدت هوش و ذکای این سید والانسب عالی حسب آفرین گفتم .

وهم چنین بر حسن فراست و کیاست و هوش و قیافه جناب مستطاب اجل اشرف اکرم ارفع آقای میرزا حسن خان وثوق الدوله دام عمره و عزه و اقباله که در زمان ریاست وزراء میخواستند این سید جلیل الشان را در زمره وزرای هیئت دولت عليه منسلك دارند و مردم بسی بعید و غریب می شمردند تحسینی بس حسن نمودم (آری دیده میباید که باشد حق شناس) .

البته چنان وزیر عدیم النظیر عالی تدبیر که اعجوبه روزگار و عبرت اولی الابصار است چنین سيدى عظيم القدر والمنزله را منتخب میفرماید (چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار).

از حالت انصاف و عقیدت صاف نواب مستطاب اجل اشرف ارفع اسعد والا شاهزاده سلطان عبدالمجید میرزای عین الدوله که از شاهزادگان عظیم الشأن مدير عاقل مجرب وسابقاً مدتی بمقام صدارت عظمی و اتا بیکی اعظم و ریاست

ص: 324

کلیه مملکت آثار کفایت و کفالت ظاهر فرمود خوشوقت شدم که روزی در خدمت ایشان بودم و صحبت از آقای وثوق الدوله که بتازه از ریاست وزراء استعفا فرموده میرفت .

فرمودند از بدبختی این مردم است که جناب وثوق الدوله استعفا کردند و شما میدانید من چندان خصوصیتی و مراوده با ایشان ندارم .

اما یقین بدانید اگر ایشان اراده کار کردن نمایند پنجاه نفر مثل خود من نمیتوانیم آن مقدار کار بکنیم شاهزاده معظم صحیح فرمودند زیرا که در آن اوقات بیاره جهات برودتی هم در میانه روی داده رنجشی حاصل شده بود .

و هم اکنون آقای وثوق الدوله و آقای میرزا سید ضیاء الدین خان و آقای مشاور الملك منتخبين شايسته كامل العيار آقای وثوق الدوله از مدتی است مستعفی و بیلاد خارجه متفرق و از حالات و حادثات و صادرات این مملکت متفرق هستند تا تقديرات مقدر الامور و مدبر الدهور و مصور الشهور چه تقاضا نماید (شاید بار دگر روزگار چون شکر آید) .

این سید جلیل هیکلی ضئيل و اندامی لطیف و دیداری ملیح و گفتاری با تانی وفصيح و دلربا و رفتاری ظریف و قدمی کارفرما و قلمی کارگر و هوشی نامدار و در اکه نامدار و قلبی قوى وجدى وافي و عزمی راسخ و قولی ثابت دارد .

از کثرت غیرت و فرط فطانت در امور دینیه و اجرای احکام و نوامیس شرعیه بسی غیور و بیرون از تأمل وفتور است چنانکه آثار جمیله اش در آن مدت قلیله شاهد نیات حسنه ای میباشد شرح و بسطش کتابی مخصوص خواهد (از آن پر هنر بی هنر چون بود) «الشبل في المخبر مثل الاسد».

این پدر والا گهر و پسر بلند اختر بیاره سادات عظيم المقدار مشعشع قديم که از اعاجیب روزگار بوده اند همانند و از يك پیوند و از سادات این اعصار ممتاز هستند .

ص: 325

والد ماجد این سید والا حسب با هیکلی همایون اقدام قوى الاعضاء و العظام تنومند با دیداری بهجت آرا و نطقی عالم پذیر و بیانی شیوا و علمی کامل وفقهي شامل ومحاسنى حسن و قلبی ممتحن و زبانی ملیح و کلامی فصیح باسكون و آرام و دلفریب و پسندیده قعود و قیام و فراست و کیاستی خاص و مطبوعیتی منصوص هستند.

خداوند تعالی اینگونه مخلوق را برای استفاضه و آسایش خلق باقی و پاینده و نماینده بدارد انه على كل شيء قدير وصلى الله على محمد وآله المعصومين الى يوم الدين .

پایان

ص: 326

فهرست مطالب جلد دهم ناسخ التواريخ زندگانی حضرت امام على النقى عليه السلام

تحقیق در شئونات امام 3

در باب ثبوت ذات باری تعالی 9

در تفاوت شئونات مخلوق 15

در بیان ایمان کامل و ناقص 17

سبب انتقال انسان بدار بقاء 21

در شئونات خاصه حضرات معصومین علیهم السلام 25

اشعار مؤلف 29

پاره آداب حسنه امير المؤمنين علیه السلام 33

در معنی اسلام و کیفیت آن 55

مدیحه ابن ابی الحدید در شان امیرالمؤمنین علیه السلام 59

در معنی روح 63

در بیان قائلین به تناسخ 65

در بیان ارواح خمسه 75

در بیان ارواح و ابدان انسانی و حیوانی 79

در شرف و علو شأن آدمی 81

بیانات آخوند ملا صدرا در باب روح 83

تحقیق در شناسائی روح 93

شان روح امری 107

ص: 327

نور مبارك رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم 113

در باب عقول عشره نسبت بعقل كل 143

در معنى المتقوق الصادقون 149

در معنی اصطفاء و خلقت مخلوق 157

پیامبر علت آفرینش 165

در معنى المطيعون الله 167

معنى العاملون بارادته 175

اراده خدا و پیامبر یکی است 187

خدا و ولی خدا 191

در معنی اصطفيكم بعلمه 195

در معنی و اختاركم لسره 213

در معنی و اعز" کم بهداه 238

معنى و ايدكم بروحه 245

در معنى و رضيكم خلفاء في أرضه 249

در معنی انصاراً لدينه 252

در معنی و خزنة لعلمه 257

در معنى وتراجمة لوحيه 261

معنی ارکان 266

در معنی و شهداء على خلقه 283

معنی و اعلاماً لعباده 291

معنى و مناراً في بلاده 294

معنی و ادلاء على صراطه 299

فهرست کتاب 327

ص: 328

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109