ناسخ التواریخ زندگانی حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام جلد 9

مشخصات کتاب

زندگانی حضرت امام علی النقی علیه السلام

تأليف :

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

به تصحیح آقای محمد بهشتی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

( 1358 ش ه - 1399 5 - ق )

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

و این خلقت ارواح انبیا بعد از آن است که مقدار هزار دهر از مدت خلفت آن انوار طيبه وما كان وما يكون آخر بر گذشته بود فاليهم ترجع الانبياء الى ان يفنوا فيهم فهم الوارثون للانبياء ولهم اعمالهم فهم يرثون اعمالهم كما تقدم پس هر وقت بگوئیم ورثه انبیاء هستند مراد باین وراثت تمام این معانی میباشد که به آن اشارت نمودیم.

ابو البقاء در کلیات و دیگر لغویین در کتب لغات مینویسند دهر دراصل اسم مدت عالم است از مبدء وجود عالم تا انقضای آن و برای عادت باقیه و مدت زندگانی استعاره میشود و متکلمین گویند دهر را فی الحقیقه وجود خارجی نیست زیرا که دهر نزد جماعت متکلمین عبارت از مقارنة حادثى به حادثی است و مقارنه اصل اعتباری عدمي است و نیز به معنی حین و ابد و مدت هزار سال است .

چنانکه در تفسیر آیه شریفه « هل أتى على الانسان حين من الدهر »

ص: 2

زمان غير ممتد غیر محدود می نویسد و در تفسیر آیه « وما يهلكنا إلا الدهر ومالهم بذلك من علم ، هلاک نمی گرداند ما را مگر مرور زمان ، یعنی گردش روز و شب و گذر روزگار پرسوز و تعب نه اینکه ملك الموت بفرمان یزدان جان ما را بگیرد و نیست مشرکان را درین گفتار بی اعتبار دانشی .

مذکور نموده اند که أبو هریره حکایت کرده است که جماعت مشرکان و ملاحده تمامت حوادث و وقایع را بروز گار اسناد می کردند و روزگار را در تمام حوادث و نوازل فاعل میدانستند چنانکه میلتان عبدی در این بیت اشارت کرده وگوید :

أشاب الصغير و افني الكبير *** كر الغداة ومن العشى

پس هر سختی و مصیبتی و مرگ و فقر و بلیتی که بایشان میرسید زبان بنکوهش روزگار و مذمت لیل و نهار بر می گشودند و دشنام میدادند و در السنه مردم روزگار بهر لغت و زبان باین معنی گذارش نموده اند و ندانسته اند که فاعل این جمله حضرت پروردگار است نه روزگار .

چنانکه از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم وارد است « لا تسبوا الدهر فان الدهر هو الله » چه روزگار که بمعنی حادث نماینده حوادث و واقع نماینده وقایع و صادر کننده صوادر و نازل نماینده نوازل خداوند قادر قاهر است نه دهر چه واضح الدلاله واگر فرض بشود که دهر فاعل است مر این اشیاء را لکن هیچ خفائی در این نیست که تمام این جمله بتقدير و ارادة و مشیت خداوند قدیر است و خداوند تعالی آنکس باشد که دهر را قوت بر فعل داده و حقیقت فعل از جانب خداوند است و معنی حدیث که دهر را دشنام ندهید این است که خداوند فاعل لما في الدهر است پس هر وقت دهر را سب نمایند این سب بر خداوند تعالى عما يقولون واقع میشود، چه خداوند قادر فعال لما یرید است.

و نیز دهر را در شمار اسماء الحسنی آورده اند ، چه در حديث أبي هريره است که خداوند تعالی فرمود يؤذيني ابن آدم بسبب الدهر و إنما أنا الدهر اقلب

ص: 3

الليل والنهار» آزار میرساند مرا فرزند آدم بسبب سب سب کردن دهر را چه من دهر هستم و شب و روز را بگردش میآورم.

و برخی گفته اند: شمردن دهر را در جمله اسماء حسنی مردود و غلط و بیرون از صحت است بلکه بمعنی مدت زمان دنیا است، جوهری در معنى لا تسبوا الدهر می گوید: آنچه از دهر بتو میرسد فاعلش خداوند تعالی است نه دهر و چون دهر را ناسزا گوئی گویا خدای را اراده کرده باشی چه ایشان نوازل را بدهر مضاف دارند پس با ایشان گفتند : فاعل این نوازل که شما را میرسد دشنام نگوئید ، چه فاعل خدای متعال است .

و در خبر است که فان الله هو الدهر ، و جماعت دهرية وزنادقه باين حديث احتجاج نمایند و گویند نگران نیستید که گویند "فان الله هو الدهر در جواب گفته اند: آیا تواند بود که احدی از اهل اسلام و مخلوقات در آباد دهر همیشگی روزگار در حضرت پروردگار قهار بناشایست زبان برگشاید و حال اینکه اعشی شاعر مشهور در زمان جاهلیت گفته است:

استأثر الله بالوفاء وبالحمد *** وول الملامة الرجلا

و خدای را بتمامت اوصاف حمیده و صفات سعیده یاد میکند و ملامت و نکوهش را شایسته دیگران میشمارد میگوید: تأویل این کلمه هو الدهر این است که از شئونات و حالات و عادات عرب این است که دهر را نکوهش مینماید و هنگام وصول حوادث و نوازلی که بایشان چنگ می افکند و دچار رنج و اندوه و بلیات میگرداند دهر را دشنام میدهند و میگویند « اصابتهم قوارع الدهر و حوادثه و ابادهم الدهر ، و دهر را باعث این امور ناگوار می شمارند و مذمت مینمایند و در اشعار خود یاد میکند و خدای در قرآن خبر از ایشان و گفتار ایشان میدهد و رسول خدای از سب نمودن دهر نهی میفرماید، چه جالب حوادث خداوند خالق حوادث است به دیگری.

پس دهر را موضع جالب حوادث قرار داده اند چنانکه مثلاً گفته می شود

ص: 4

أبو حنيفه أبو يوسف است و اراده می نمایند که نهایت در فقه همان أبو يوسف است نه غیر او پس ابو حنیفه را موضع آن برقرار میدارند ، چه در تناهی در فقه مشهور است چنانکه گویند و زیر شاه است، یعنی در مراتب قرآن و مطاعیت در حکم پادشاه است، چه پادشاه در نهایت قدرت است و وزیر قادر را در این حیثیت شاه میخوانند نه اینکه او را شاه بدانند.

و دهر مصدر بمعنى فاعل است، یعنی « ان الله هوالد اهر » یعنی خداوند مصرف مدبر مفيض لما يحدث است، و نیز در ادعية وارد است « یا داهر یاد یهود» و این شعر خواجه حافظ شیرازی است که از دانایان و عرفا وحكما ومردى شيعه و متدین است.

روز گار است آنکه که عزت دهد که خوار دارد *** چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد

بهمین معنی اراده کرده است و گرنه شان خواجه اجل وارفع از آن است

که دهر را فاعل بداند و جز خدای فعال لما یرید را مرید فاعل شناسد با اینکه می گوید:

گر رنج پیشت آید و گر رحمت ای حکیم *** نسبت مکن بغیر که اینها خدا کند

« لا مؤثر في الكون إلا الله » چنانکه در مذمت جهان در قرآن و اخبار واحاديث وخطب شريفه وكلمات قصار و السنه حكما وعرفا حكما وعلما و فضلا و ادبا واهل الله و بزرگان دین با نواع و اقسام مختلفه آن چند وارد است که از شمار بیرون است.

دنیای بی وفا دهر جفاکار سپهر کج مدار آسمان بازگونه کار دنیای ختار غدار مگار سرای غرور متاع غرور دنیای فانی مادر شوهر کش و امثال آن که در السنه اهل روزگار از ابتدای خلقت تا پایان جهان مذکور شده و خواهد شد. مراد بهمین معانی مذکوره است و الا دنيا بحسب باطن و روز کار بحسب معنی چه مذمت ملامت دارد بلکه فریب یافتگان مذموم هستند که با اینکه بر احوال

ص: 5

جهان و کهنه کردن نوها و خراب نمودن آبادها و پیر کردن جوانها و رنجور ساختن اصماء و كشتن ابناء وانقلابات رنگارنگ آن بینا و دانا هستند معذالک از مشتهيات نفسانی کور و کر میشوند و فنا و زوال را فراموش مینمایند وقتی بهوش می آیند که عمر خود را در موهومات صرف کرده بجهت ادراك اشياء ناپاینده بی دوام صرف کرده اند چه خوب میفرماید مولوی معنوی در مثنوی :

اندرین کون و فساد ای اوستاد *** آن دغل كون ونصيحت آن فساد

کون میگوید بیا من خوشییم *** و ان فسادش گفت رو من لا شيم

همچنین دنیا اگر چه خوش شگفت *** عیب خود را بانگ زد با جمله گفت

ای ز خوبی بهاران لب کران *** بنگر آن سردی و زردی خزان

شیخ مصلح الدین شیرازی میفرماید:

عارفان آنچه بقائی و ثباتی نکند *** گرهمه ملك جهان است بهیچش نخرند

نظر آنانکه نکردند بر این مشتی خاک *** الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند

پس اگر خوب بنگرند و بآنچه امریافته اند رفتار نمایند از هر گونه بلیانی آسوده مانند و هرگز زبان بدشنام روز کار بر نگشایند بلکه این حوادث و نوازل را عين صلاح وصواب وموجب فوز وفلاح و رستگاری وثواب وموجب ادراك عوالم ومعالم عاليه ،دانند ، وتذكيه و تصفیه و تنقیه خود و این جسد و کالبد عنصری را که از غبار معاصی تاريك شده و از نيل بافاضات معنوية إلهية بازداشته و حرص و آز باین سرای ناساز و پرواز بآشیان صفوت انباز را در آن انگارند.

با اینکه این حوادث و نوازل و مرگ و بلیت را مشاهدت میکنند بر این حالت و حرص و تعیش هستند پس اگر نبود چه بود ، پس با این حال باید زبان بمدح روزگار و حوادث لیل و نهار برگشایند که ایشان را از چنان خواب غفلت و تعیش بآنچه زایل وفانی و زیان و خسران دو جهان است باز می آورد وزر ایشان را که با هزاران آلایش ناستوده مغشوش و آلوده است در بوته حوادث میگدازد و خالص و رهدهی ولایق مخازن نفیس آنجهان جاویدان میسازد

ص: 6

و امثال این بیانات و کلمات در السنه مردم جهان و مکاتیب زمین و آسمان بسیار است ، خداوند گوش شنوا و چشم بینا و دل دانا و دانش توانا عطا فرماید.

دهر بمعنی زمان طویل و تمام مدت دنیا و غایتی برای آن نیست و بمعنی نازله و همت وارادة وغايت و غلبه دولت ، و دهاریر اول دهر است گفته میشود: دهر الدهارير .

زمخشری گوید: دهارير بمعنى تصاريف و نوائب و دهر است و مشتق از لفظ دهر است و برای آن واحدی از لفظ آن نیست مثل عبایید ، و بعضی گفته اند : واحد دهاریر دهر است بر خلاف قياس مثل ذكر ومذاكير وشبه و مشابيه ، و برخی گفته اند: جمع دهر است یا جمع دهر است و بقولی جمع دهریر است و دهر و دهر دهاریر یعنی شدید مثل ليلة ليلا ونهارا نهر ويوم أيوم وساعة سوعاء و همچنين دهر دهبر و دهر داهر مبالغه است یعنی شدید مثل أبد آبد وابد ابيد.

زمخشری گوید : أصابهم به الدهر ، یعنی دچار مکروه و شداید روزگار

: شدند ، و در حدیث موت أبي طالب علیه السلام وارد است « لولا ان قريشاً تقول دهره الجزع لفعلت » و نیز گفته میشود : و هم مدهور بهم و مدهورون إذا نزل بهم و اصابهم.

و نیز زمخشری در اسالق می گوید: دهری بضم دال مرد سالخورده قدیم است گفته میشود رجل دهری یعنی قدیم مسن" ، و رجل دهری بفتح دال یعنی ملحدی که بآخرت ایمان ندارد و بیقای دهر قائل است ، و دهر الداهرین يعنى ابد الأبدين ، ودهر دهارير أي ذو حالين ومن بؤس و نعم ، وأدهر ودهور جمع دهر است .

محب الدين أبو الفیض سید محمد حنفی در تاج العروس شرحی مبسوط در معنی دهر مذکور نموده است بقدر حاجت از این کتاب و دیگر کتب لغت در اینجا مذكور نموديم .

و از كتب لغات وتفاسير واخبار و احاديث واشعار عرب روی هم رفته چنان

ص: 7

بر می آید که دهر را مدتی معین نشاید گفت بلکه همان مدت روز گار است تا پایان جهان واصح واملح نیز همین است، زیرا که تشخیص مدتي معلوم برای خلقت نور مبارك محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم نمی توان ، چه اول صادر است و حضرت خالق كل و قادر متعال که شان او و خداوندیش لطف و خلاقیت و آفريدن نفوس و عنایت وفضل و موهبت در حق نفوس است البته مطابق اخبار نمایش و خلقت نخست عقل کل ونور الأنوار وروح الارواح مكرمه أحمدى صلی الله علیه وآله وسلم مصادر اول و پیدایش اول است و چگونه میتوان برای آغاز این خلقت نخست زمانی معین و شماری مشخص مذکور داشت و اگر در لسان حدیث تعیین سال و ماهی یا زمانی میشود برای فهمانیدن بمخلوق است .

فرض میکنیم دهر عبارت از هزار سال و هزار دهر دو کرور یا هزار بار هزار سال است آیا پیش ازین مدت چه بود آیا میتوان بخالق واجب الوجود صريحاً نسبت داد که مخلوقی نداشت و اگر داشت غیر از خاتم الأنبيا ونور مبارك اوست اگر چنین بود خود صادر اول خواهد بود و اگر اول مخلوقات و صادرات او است پس تعیین مدت چگونه میشود نمود والله اعلم .

شیخ احسائی میفرماید: و از جمله اخباری که بروراثت ظاهره دلالت مینماید این حدیثی است که سعید سمان چنانکه در کافي مذکور است نموده است میگوید: در حضور مبارك حضرت أبي عبد الله صلوات الله عليه شرف حضور داشتم در این اثنا دو مرد از جماعت زیدیه داخل شدند و عرض کردند آیا در میان شما إمامى مفترض الطاعة هست ؟ فرمود نیست، عرض کردند: جماعتی از ثقات و راست سخن از تو بما خبر دادند که توفتوی میدهی و اقرارداری و باین مطلب قائلی و ما برای تو این مردم ثقه را نام بردار مینمائیم که فلان وفلان هستند و ایشان اهل ورع و تشمير باشند و بدروغ سخن نمیرانند .

حضرت أبي عبدالله علیه السلام از سخنان ایشان بخشم اندر شد و فرمود « ما امرتهم بهذا » ایشان را باین امر مأمور نساخته ام چون آن دو مرد آثار غضب را در

ص: 8

دیدار مبارکش نمودار دیدند بیرون شدند، پس آن حضرت با من فرمود: آیا میشناسی این دو مرد را ؟ عرض کردم: بلی این دو تن از اهل بازارها و از جماعت زیدیه میباشند و چنان میدانند که شمشیر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم نزد عبدالله بن حسن است ، یعنی عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن أبي طالب علیهم السلام.

فرمود: دروغ میگویند لعنت کند خدای ایشان را سوگند با خدای ندیده است آن شمشیر را عبدالله بن حسن بهر دو چشمش و نه بیکی از دو چشمش و ندیده است آن شمشیر را پدرش بار خدایا مگر اینکه دیده باشد نزد علي بن الحسين علیهما السلام اگر این دو تن بصدق سخن میکنند پس چیست علامت در مبقض آن شمشیر و چه اثری در موضع مضرب آن شمشیر و بدرستیکه نزد من است هر آینه شمشیر رسول الله و نزد من است هر آینه رایت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وزره ولامية آن حضرت و مغفر آن حضرت پس اگر این دو تن راست گوی هستند پس چه علامتی است، یعنی بگویند چه علامتی است در درع رسول خدای و بدرستیکه نزد من است رایت تعلبه رسول الله و بدرستیکه نزد من است الواح موسی و عصای او و نزد من است انگشتری سلیمان بن داود و نزد من است آن طشتی که کان موسی علیه السلام يقرب بها القرآن وبدرستيكة نزد من است آن اسم اعظمی که چنان بود که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم گاهی که آن را در میان مسلمانان میگذاشت « لم يقبل من المشركين إلى المسلمين نشابة وان عندى لمثل الذي جائت به الملائکه و مثل السلاح فينا كمثل التابوت في بني إسرائيل » بنو إسرائيل در هر خانه بودند آن تابوت را برابواب ایشان می یافتند اوتوا النبوة این تابوت بر در هر خانه یافت میشد منصب نبوت بآنجا و صاحب آن سرای مخصوص میگشت « ومن صار إليه السلاح منا اوتى الامامة » و هر كس از ما ازما جماعت ائمه هدى این سلاح بدورسد إمامت بدو اختصاص گيرد « و لقد لبس أبي درع رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فخطت على الأرض خطيطاً ولبستها أنا فكانت وكانت ، وقائمنا من إذا لبسها ملأها إنشاء الله تعالى ».

و بتحقیق که این زره را پدرم همانا این زره رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم را پدرم إمام

ص: 9

محمد باقر علیه السلام برتن مبارکش بپوشید و بر قامت شریفش بلندی داشت و آن زره بر زمین بر کشید و نشانه بگذاشت و چون من بر تن پوشیدم مستوی بایستاد و برزیادت نبود .

مجلسی علیه الرحمة در بحار الأنوار و مرآت العقول ميفرمايد : مبقض شمشير و كمان بفتح میم و کسر باء آنجای آن است که بکف دست میگیرند و مضرب شمشیر باندازه یکوجب میان دو طرف بالا و پائین آن است، یعنی میان شمشیر ولامة باهمزه بمعنى زره و بقولى سلاح ولامة الحرب ادات آن است و گاهی همزه آن تخفیفاً حذف میشود .

مغفر بكسر ميم وسكون غين معجمه وفتح فاء بمعنی زرد بفتح زای معجمه وراء مهمله و دال مهمله زره بافته در هم افکنده حلقه ها است که باندازه سر یافته است و این زره را در زیر قلنسوه میپوشند و اصل معنی غفر پوشیدن است و چون این قطعه زره را از آسیب ضربت دشمن مستور میدارد مغفر نام یافت.

و مغلبه اسم آلت از غلبه یا اسم فاعل از تفعیل یا اسم مفعول از تغلیب است اي ما يحكم له بالغلبه ، و طشت موسى علیه السلام برای قربان همانا این قربان نزد بني إسرائيل بسى عظيم بوده است و انبیاء و اوصیاء سلام الله عليهم صاحب قربان ایشان بوده اند و در تورات بني إسرائيل مذكور است .

نشابه بضم نون و شد شين بمعنی تیر است « لمثل الذي جاءت به الملائكة » يعنى سلاح وكلمه ومثل السلاح فينا تفسیر آن است و اشاره باین قول خدای تعالی در داستان طالوت است « وقال لهم نبيهم إن آية ملكه يأتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم وبقية مما ترك آل موسى وآل هرون تحمله الملائكة ».

و بعضی گفته اند. تابوت عبارت از صندوق تورات است که از چوب شمشاد و زراندود سه ذراع در دو ذراع بوده است و این داستان در کتب تواریخ و اخبار مبسوط است و کلام آنحضرت فخطت خطيطا یعنی از قامت مبارك آن حضرت فزوني داشت و بر زمین می کشید .

ص: 10

و كلام إمام علیه السلام فكانت وكانت يعنى كانت زائدة وكانت قريبة ، يعنى براى آنحضرت زائد بود و برای من بر زیادت نبود « بل كانت أقرب إلى الاستواء » واين عبارتی است شایع و ازین کلمه تعبیر از قرب میشود، و بعضی گفته اند : أي قد كانت تصل وقد كانت لاتصل.

و از اخبار چنان آشکار میشود که دو زره در خدمت ائمه انام علیهم السلام میباشد يكى علامت إمامت است که بر بالای مبارك هر امامی مستوی میگردد چنانکه در طی این کتب مبار که در ذیل علامت امامت مذکور است .

و دیگر علامت قائم آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم است و این درع جز بر قامت همایونش مستوی نمی گردد، و بعضی گفته اند : یعنی این درع بر اندام من و پدرم علیهما السلام اختلافي محسوس ذا قدرى نداشته، و بعضی دیگر گویند : یعنی فكانت لي وكانت لا بي سواء ، و بقولى فكانت يعنى فكانت كذالك و كانت كذلك ، تكرير برای تکریر لبس است ، ملاها يعنى لم يفضل عنه ولم يقصر بلکه با بدن مبارکش موافق بوده است، و بقولی این زره در اول إمامت برهر إمامي مستوفي ميشده و بر حضرت قائم علیه السلام دائماً مستوی است یا اینکه استواء در هر دو موضع بدو معنی مختلف است .

راقم حروف گوید: شاید این درع را دو معنی باشد: یکی بمعنی ظاهر چنانکه تعبیرات و معانی آن مسطور شد دیگر معنی باطنی است که بگوئیم اين تشريف إلهي برحسب تكاليف هر إمامى بموجب اقتضای هر زمانی است گاهی خروج باسیف گاهی سکون در بیت وقتی رواج اخبار و احکام و تفسیر و تأويل قرآن زمانی جلای وطن هنگامی احتجاج با معاندين ومخالفين و اسکات ایشان بدلایل و برهان و گاهی تقیه و مجاورت در زندان و هنگامی نمايش قدرت قهاريت إمامت وولايت ومعجزات عجيبه در عین محبوسيت و مظلوميت وكذالك غير ذالك .

و زمانی مسامحت با منافقان و نظر بظاهر و هنگامی دیگر که نوبت بظهور

ص: 11

حضرت قائم علیه السلام و نمایش عدل و داد نامه و حكم بظاهر وباطن و امتياز منافق از موافق و تشیید کامل دین مبین و خاتمیت وصایت است خروج بسيف و اکمال دین و نعمت الهى است .

و اين شأن خاتم الاوصیاء است چنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در آغاز اسلام کار بشمشیر آورد و مخالفان و معاندان را که علناً بادین مبین اسلام مخالف ظاهری بودند بشمشیر جواب داد و بکشت و اسیر ساخت و اموال و اهل ایشان را برای مسلمانان مباح گردانید یا بقبول جزيه و اطاعت تقریر داد اما چون ابتدای اسلام بود کسانی را که اظهار اسلام نمودند و تصدیق رسالت را بزبان آوردند اگرچه منافق هم بودند محفوظ الدم والمال گردانید تا موجب مزید شوکت و هیمنه اسلام و بیم و هراس ديگر ملوك وممالك شود.

وخداوند تعالی برای هر امامی که خلیفه آن حضرت بودند تکلیفی بطوریکه در صحيفه خاصة إلهية در نوادر این کتابها مذکور نمودیم بر حسب حکمت خود و مصلحت خلایق بود مقرر فرمود تا بر آن نهج و منوال رفتار فرمایند و چون نوبت بحضرت خاتم الاوصياء و آخر الزمان برسد آنحضرت جامع جميع این مسائل وتكاليف ولابس تمامت البسه شریفه است و همان طور که از خصایص رسول خدای صلى الله علیه و آله این بود که جامه هر کسی را خواه بزرگ يا كوچك بپوشيدى بر اندام با اندامش تساوی داشتی ، چه یکی از شئونات خاتمیت این است که دارای صفات و خصایص تمامت انبياء عظام والبسه معنوية وظاهر ایشان باشد و چنانکه در هیچ چیزی قصور ندارد در این نیز قاصر نباشد.

حضرت خاتم الاوصیاء نیز بر این صفت و این شأن و جامعیت است ، چه زمان آنحضرت مقتضی است و بر حسب تقدیر و تقاضای حکمت خداوندی نوبتی است که باید دین خدای مسلم گردد و جز مسلم حقیقی و موافق مصدق در صفحه زمین بر جای نماند هیچ مخالف ومنافقی را از تیغ اسلام پناهش نجات نخواهد بود و اگر فرضاً تمام مردم زمین بحالت کفر و شرك و نفاق باقی باشند یک نفر را زنده نخواهد گذاشت

ص: 12

چه خداوند عالم حكيم خبير تكلیف آنحضرت را در آن زمان بر حسب حکمت بالغه بر این گونه مقرر فرموده ولا راد لقضائه وحكمه وإنشاء الله تعالى درذيل كتاب حضرت ولي عصر عجل الله تعالى فرجه باین گونه مطالب مشروحاً اشارت میرود .

مجلسی میفرماید: اینکه حضرت صادق علیه السلام در جواب آندو مرد کنه عرض کردند « افيكم إمام مفترض الطاعة » فرمود نيست بواسطه تقیه است و می شود که مراد تورية باشد ، يعنى ليس فينا امام لابد له من الخروج بالسيف بزعمكم و این هم که فرمود « ما أمرتهم بهذا » تورية است چه آنحضرت ایشان را بیقیه امر فرمود نه اینکه نزد مخالفان فاش بگردانند .

و اینکه فرمود : عبدالله و پدرش آن شمشیر را ندیده اند یعنی کاملا ندیده اند که اسباب علم بعلامات و صفات آن باشد تا چه رسد باینکه نزد ایشان باشد « قال علیه السلام : والمثل الأعلى » و سلام باد بر جمعی که مثل اعلی هستند بمعنی حجت ست ، یعنی بلند مرتبه ترین حجج الهی هستند بر خلایق.

شیخ احسائی میفرماید : مرحوم مبرور شیخ محمد تقي مجلسى اعلى الله درجاته در شرح زیارت جامعه مینویسد : مثل بتحريك بمعنى حجت وحديث وصفت است و جمع آن مثل بضم ميم وضم ثاء مثلثه است و يمكن قرائته بهما ، يعنى متصف هستند بصفات إلهي يا مظهر صفات إلهي ميباشند باینکه چون علوم و قدرت و سایر کمالات ایشان از خداوند سبحان لاجرم از علم ايشان مي توان برعلم إلهي استدلال نمود و همچنین باقی صفات.

یا اینکه جلوه گر شده است در ایشان صفات الهي ، چه بمنزله مرآت او شده اند چنانکه بر تمام این معانی اخبار وارد است. یا اینکه خداوند تعالی تمثیل فرموده است خود را در قرآن مجید بجهت از دیکی بفهم بندگان تمثيل بايشان نیز فرموده است، در آیه شریفه نور و در احادیث صحیحه وارد شده است که مراد از آن مثل أئمه معصومين صلوات الله عليهم بوجوه كثيره هستند .

ص: 13

پس ايشان مثلهاى اعلى إلهي باشند، و این معنی بر حسب اخبار اقرب است بلکه پاره از إمامية بر آن هستند که اجماع بر این رفته است که آیه شریفه نور در حق ایشان نزول یافته است نزول یافته است .

شیخ احسائى عليه الرحمة ميفرمايد : گاهی در میان مثل محرکه که ومثل بکسر میم و سكون ثاء مثلثه فرق گذاشته اند مثل بتحريك چنانكه مذکور شد بمعنى حجة است که عبارت از دلیل باشد و باین معنی در قرآن کریم مکرر آمده است و ازین است که خدای تعالی میفرماید « وتلك الامثال نضر بها للناس » جمع مثل بتحريك بمعنى آيات دالة بر توحيد، كما قال تعالى « سنريهم آياتنا في الأفاق وفي أنفسهم حتى يتبين لهم الحق » قال تعالى « وما يعقلها إلا العالمون » يعنى استدلال باین امثال که آنها آیات و ادله است جز کسانی که بآن علم وبكيفيت استدلال بآن دانا هستند تعقل نتوان کرد .

وأما مثل بتحريك بمعنی حدیث نیز در مواضعی چند از قرآن مذکور میباشد قوله تعالى « ان هو إلا عبد" انعمناه عليه وجعلناه مثلاً لبني إسرائيل » يعني شر فناه بالنبوة وصير ناه عبرة عجيبة كالمثل الساير لبني إسرائيل ، و همچنین در این قول خداى تعالى « يا أيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له إن الذين تعبدون من دون الله لن يخلقوا ذباباً ولو اجتمعوا له » يعنى ضربت لكم قصة عجيبة.

و این برای این است که مردم عرب گاهی صفت و قصه رائقه بدیعه را بواسطه استحان و غرابتی که در آن هست مثل مینامند، بلی گاهی که استعمال شود مثل بمعنى حديث وقصه وقتی است که داستان زنند چیزی را از حیثیت تشبیه و تمثیل و بمعنی صفت نیز میآید مثل قول خدای تعالى « مثل الجنة التي وعد المتقون » یعنی صفت بهشتی که جماعت پرهیزکاران بآن نوید داده شده است مانند فلان وفلان است.

و از ظاهر آیات و اخبار چنان بر می آید که مثل محركة غيراز مثل بکسر میم است، زیرا که مثل بکسر میم بمعنی شبه و نظیر و مانند است و برای

ص: 14

بودن أئمه معصومين صلوات الله عليهم مثل ونظير معنی مناسبی نتوان یاد کرد ، چه معلوم و مبرهن است که حضرات ائمه اطهار علیهم السلام بهترین خلق خداوند قهارند لاجرم ایشان با احدی از مخلوق نظیر ومثل و همانند نيستند وإلا بايستي ديگران از ایشان خوبتر و نیکوتر باشند .

و هم چنین خداوند و دود معبود جل جلاله مثل ونظير ماسوى الله نتواند بود چه ذات کبریا را شبه و نظیری نیست، پس در این مورد مثل بكسر ميم صلاحیت ندارد ومثل بتحريك مستحسن است، چه ائمه هدی صلوات الله عليهم آيت خدا د حجج خدا و آن مثالی هستند که ضربها الله لخلقه وقصة حق وصفت حق بآن معنی است که چون بخواهی ابناء اولین و احوال پیغمبران عظام علیهم السلام را با امتهای ایشان بشناسی و بدانی پس در حال ایشان بنظاره شو پس می یابی احوال ایشان را که داستان مینماید برای تو آنچه را که در سنت اولین بوده است و این وقت درخواهی یافت حجتی معصوم مفترض الطاعة و عالم ودانای بآنچه رعیت و بریست بان نیازمند است .

در حالیکه این حجت و این پیشوای طریقت و حقیقت از هرگونه خطائی و غفلتى و لغزشی و سهو و نسیان و معاصی صغیره و کبیره محفوظ و مصون و دعایش در پیشگاه ایزد و هاب مستجاب و نماینده اعاجيب معجزات و غرایب آیات و دلالات است هر کس او را پیروی نماید و بدو بگرود رستگار میشود و هر کس از وی کناری و دوری گزیند در چاه سار تباهی و رودبار دمار و کوهسار بوار دچار گردد پس چون با دیده بینش و دل دانش بنگری میدانی که این آیات معظمه و ارواح مكرمة إلهية قصص الله الحق لما مضى واخبار الله الصدق عماياتي هستند و هدایت و دلالت در اهنمایی و سنت و روش ایشال همان سنن و هدایت خدائی است و طریق و سبیل حق همان است.

چنانکه باین معنی در این کلام مبارك اشارة كرده و فرموده اند « اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة و أولى الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر » يعني امر

ص: 15

بمعروف و نهی از منکر صفت اولی الامر است چون این یافته نشد و این صفات در ایشان بادید نیامد اولی الامر نخواهند بود ، زیرا که آن چیزی که منسوب بصفتی باشد همان بآن صفت شناخته آید نه بدون آن صفت .

أما اينكه فرمود أئمه هدى علیهم السلام مثل اعلى هستند برای این است که امثال بسیار است که غیر از ایشان است ، چه ممکن است این وصف از دیگران هم جاری باشد باینکه مثلی از امثال حق باشند كما اشرنا علیه چنانکه خدای تعالی در حق عيسى بن مريم علیهما السلام میفرماید « ولما ضرب ابن مريم مثلاً إذا قومك منه يصدون وقالوا الهتنا خير أم هو ما ضربوه لك إلا جدلاً بل هو يخصمون » يعنى هنگامی که زدیم برای ایشان مثل حق را باینکه گردانیدیم عیسی را در میان ایشان مثل اولينا في ساير الخلق اینوقت این گروه جاهل ناسپاس ناستوده قیاس زدند در معارضه تو اى حد مثل باطل را بواسطه جدلی که از ایشان نمایان شد تامگر باین کار باطل حق و حجت حق را باطل گردانند پس گفتند آیا خدایان ما بهتر است یا آن خدائی که محمد صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید و بعبادت و عبودیت او میخواند .

راقم حروف گوید: در کلمات مذکوره اعرفوا بالله - إلى آخرها، معانى لطیفه بنظر می آید شاید از آنجمله این است که ذات باری تعالى عما يصفون وعما بوهمون را بهیچ صفتی متصف و معروف نتوان داشت ، چه آنچه را که مخلوق توصیف نماید باندازه فهم ووهم وعقل و علم و ادراك و استعداد مخلوقیت اوست و این جمله را بدربار حضرت پروردگار بیرون از هر حدی و عقلی و صفتی است چه راهی و عرفانی و شناسی است دور باش کبریائی و جلال الوهيتش چنان بيك اندیشه و پندار و خیال و دهم وظن و گمان و دلیل و برهان و تصور بیرون از حق و مقدار مخلوقیت را دچار هیبت و حیرت سازد که نیروى هيچيك نماند بلكه قوة پندار از پندار و دیدار از دیدار و گفتار از گفتار و رفتار از رفتار و کردار از کردار و توانائی خیال از خیال و پیشه اندیشه از اندیشه و تعقل از عقل و تفکر از فکر و توهم از وهم و تصور از تصور و تفحص از فحص و بیان دلیل از ادله و اقامت برهان

ص: 16

از براهین و حالت تحیر از حیرت برآورد و جز بخود انسان بازگشت نگیرد «کلما منير تموه باوهامكم فهو مخلوق لكم ومردود اليكم ».

أمير المؤمنين مالك اعراق الكلام وازمة البيان وفنون الخلايق صلوات الله عليه در ذیل خطبه شریفه که بدایت خلق آسمان و زمین و آدم علیه السلام فرموده است میفرماید « الذي لا يدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفتن الذي ليس بصفته حد محدود ولا نعت موجود ولا وقت معدود ولا اجل ممدود - تا آنجا که میفرماید و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه الشهادة كل صفته انها غير الموصوف وشهادة كل موصوف انه غير الصفة فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه ومن ثناه فقد جزاه ومن جزاه فقد جهله ومن جهله فقد أشار إليه ومن أشار إليه فقد حده و من حده فقد عده ومن قال فيم فقد ضمنه و من قال علام فقد اخلى منه إلى آخر الخطبة.

و همين كلام مبارك أمير المؤمنین علیه السلام که از ابتدای آفرینش تازمان بر انگیزش هیچکس در مقامات توحید و بیانات وافیه حق شناسی هیچ عالمی و دانشمندی بلکه پیغمبری و خلیفه مانندش نیاورده و نخواهد آورد برای آنچه مقصود مذکور است کافی است بدیگر بیانات وعناوین محتاج نمی گذارد .

پس خدای را باید شناخت و علامات و دلالت بر اثبات خالق همان مخلوق اوست اما شناس خدای را بوجود واجب او باید موکول داشت و از راهی دیگر و تحدید و توصیفی دیگر سخن نراند که آنچه بگوئیم و بدانیم و بفهمیم و بعقل بگذرانیم باندازه ظروف قوای بشریت و مخلوقیت و مصنوعیت خودمان است پس ما للتراب و رب الارباب محاط را با محیط چه راه شناسائی و ارتبات است.

و اینکه فرمود رسول را بر سالت بشناسید باز نموده شد که رسل پروردگار از حضرت آدم تا خاتم بجمله مخلوق ومرزوق رازق و فرستاده شده از حق و مأمور بحق و مبلغ بحق هستند و این رسالت و مأموریت اثبات مخلوقیت و عبودیت را میکند و او را دارای صفات بشرية مخلوقية مينمايد و در حوزه محدودیت و محدودیت

ص: 17

و موجودیت و موصوفیت و محدودیت و عبودیت و مرزوقیت و ابتلاي بهواجس وحوادث ومرض وموت و امثال آن که صفات وشأن مخلوق است شناسائی و نمایش میدهد و او را ممکن و حادث و بدون وجوب وجود معرفي مينمايد، اما رسالات ایشان متفاوت و دارای شئونات كثيره مختلفه است و هر پیغمری که دارای رتبت تبلیغ و رسالت شد بر حسب تبلیغ خود و معیار مأموریت و ابلاغی که دارد دارای شأن و مقامی خاص است .

پس اینکه میفرماید : رسول را برسالتش بشناسید ، هر کس مدعی رسالت شد از نخست بنگرید حالت رسالت او چیست و چه مقام دارد و معجزه و سند آسمانی او چیست آیا مقرون بصدق و آیات و ادله صادقه ایست که میتوان او را رسول خداي خواند یا محض ادعی و کذب و افتری است .

دیگر اینکه شأن و مقام او از کتاب او و احکام دینيه او وناموس إلهى است که حامل آن است چنانکه شئونات انبیای مرسل که يفضل بعضهم على بعض از اینجا مکشوف میشود دین و ناموس هر يك از ایشان که نسبت بدین و قانون دیگری جهت اتمیت و جامعیت و اکملیت و برای حفظ نوع وصلاح دين ودنيا بهتر و برتر است آن پیغمبر نیز افضل واشرف است و ایشان مکلف به تبليغ أحكام هستند و از ایشان که بگذرد نوبت إمام وخليفه وقائم مقام ایشان که از جانب خداوند علام معلوم و مشخص هستند میرسد و تکلیف ایشان و سمت پیدا میکند و آمر بمعروف و ناهی از منکر ، یعنی هر معروفي وهر منكرى عموماً میشدند و این نظر بارتقای درجات و شئونات واحتمالات واحمال واثقال ایشان است.

بعضی از انبیای عظام بريك مقدار امتی رسالت دارند و خلفای ایشان تابع ایشان هستند و میتوانند دامنه و حوزه مکلفین خود را بآنچند که خدای خواسته وسعت دهند و امرونهی ایشان باندازه مأموریت ایشان است و چون نوبت با کمل واشرف واتم ازمنه رسد زمان ظهور و نمایش خاتمیت رسد خلفا و اوصیای او نیز بر حسب تقاضای وقت رفتار نمایند پیغمبر خاتم در مراتب خاتمیت هیچ نکته

ص: 18

و دقیقه را فرو گذار نمیفرماید .

و إمام خاتم ، يعنى خاتم الاوصیاء نیز در مراسم خاتمیت اوصیاء و اولیاء فرو گذاشت نخواهد فرمود و آنچه مدلول کلام الله مجید است ظاهراً وباطناً بدون ترك يكذر، معمول خواهد داشت و شئونات تکالیفیه را که مخصوص بذات والاصفات همایون خود اوست بالتمام ظاهر خواهد فرمود .

ازین است که میگویند: بعد از ظهور آنحضرت قرآن بآسمان میرود یعنی چون حضرت صاحب الامر ظاهر و احکام ایزدی و ناموس إلهي بر طبق حكمت و اراده ایزد متعال بدست آنحضرت جاری و دین خدائی که اسلام و حقایق آن باشد در تمامت آفاق و انفس ساری گشت و حدود دین مبین بدرجه کمال پیوست و آنچه در متون و بطون قرآن است بموقع اجراء پیوست دیگر زمین را با مطالب و احکام معنویه و ظاهریه قرآن و قرآن را در این حیثیت با زمین کاری نیست و قرآن ناطق وحاكم بظاهر و باطن كه ولي عصر و صاحب عهد و معنی قرآن است در میان ایشان حاضر و حاکم و مروج است .

پس قرآن باین حیثیت بیالا میرود نه اینکه کلام الله تعالی که مردمانش قراءت میکنند و با این قراءت مستفیض و مفتخر و چشم دل را روشن میدارند و بآداب و اخلاق حسنه و فقاهت و معرفت کامکار میشوند از میان میرود بلکه هر قدر مردم مسلم مؤمن بیشتر شوند و حالات صدق و وفاق و دیانت و انفاق فزایش گیرد و اهل شرك و نفاق و مخالفان قرآن و امر و نهی یزدان معدوم و منقرض و صفحه زمین از آلایش خبث و نجاست مشركين و ملحدین و معاندین شسته و پاکیزه و مطهر آید البته مصاحبت مؤمنان را با قرآن مناسب تر و بیشتر آید و در تلاوت و قراءت چشم و دل را روشن تر و گوهر ایمان وایقان را رخشنده تر نمایند.

پس شناسایی آمر بمعروف و ناهی از منکر بامر نمودن بمعروف و نهی نمودن از منکر که صفت اولی الامر است نظر بمقدار اوامر و نواهی و شئونات آن پیغمبر و کتاب و دین و قانون اوست و این خلیفه ووصی او باجرای آن مأموریت دارد

ص: 19

هر قدر اكمل و اتم واشرف باشد درجه کمال و شرف اولى الأمر ارفع میشود اما در صورتیکه دعوی اولى الأمرى ووصايت وخلافت وولايت وإمامت او منصوص و بصدق مقرون و آن اوصافي كه در ولي ووصي وإمام و معصوم و خلیفه لازم است در وی محسوس و موجود و فطری و طبیعی او و از جانب خدای و پیغمبر خدای منصوب وجامع تمام صفات ولايت وإمامت باشد و اگر بكذب و دروغ دعوی نماید جز لمن ابدی و آتش سرمدی برای او ومتابعانش ذخیره نخواهد یافت .

شيخ احسائي عليه الرحمة بعد از نگارش پاره احادیث و برخی بیانات میفرماید، ثابت و معین است که حضرات ائمه هدى عليهم الصلوات بالنص". والاجماع امثال علیا هستند پس مراد ببودن ایشان امثال چیست با اینکه مثل محر کا جز بیان و صفت نیست و هيچ شك و تردیدی ندارد که صفت و بیان از تبیان کننده و صاحب آن صفت رتبتش فرودتر است و چون بنابر این هست که هیچ چیزی از حضرات معصومين مكر مين صلوات الله عليهم رتبتش برتر نباشد پس چگونه ایشان را امثال توان خواند .

و جواب این مطلب از چند راه است یکی این است که مراد از فعل خدای تعالى « وله المثل الأعلى في السموات والأرض » بمعنى تنزیه است « أي كلما وصف شريف أو وضيع أوضرب مثل دنى أو رفيع » واجب و لازم و بایست میشود که بگویند یزدان تعالی بزرگتر است که توصیف شود و اجل از آن است که مکیف و اعلی از آن است که ممثل و مشبه و اعظم از آن است که مقاس وارفع از آن است که تعریف شود و چگونه میشاید و حال اینکه در آشکار و پوشیده جز بآنچه دلالت بر نفس کبریای خودش فرموده است نمی شاید تعریفي وتوصيفي ياد نمود .

راقم حروف گوید: ازین گونه عبارات و تعبیرات مطلبی در خاطر خطور و در مرکز تصور میگیرد و آن این است که شناسائی خدای تعالی و توصیف ذات وصفات کبریا چنانکه در السنه أنبيا واوصيا علیهم السلام است حتى ثنا ومدح و تنزيه حضرت رب الأرباب جل اسمه جز بهمان مقدار که در هر گنجایش هر مخلوقی

ص: 20

وقوت روح و نور و استعداد اوست جز بإشارات غيبية إلهية باندازه افهام وعقول نشاید بود .

پس بيك اعتبار که از آن وجود بحث بسیط بهیچوجه و هیچ راه و هیچ اندیشه و علمي وفهم و عرفانی نمیتوان خبر یافت ، تمام انبیاء در این مقام عرفان با موری ضعیف مساوی و بی خبر هستند و آوای « ماعرفناك حق معرفتك وأنت كما اثنيت نفسك وعجز الواصفون عن صفتك » و هر چه بیندیشیم در بحار تحیر غرقه شویم و ازین مقام که بگذریم البته یزدان تعالی هر مخلوقي را باندازه قدرت وقوت نور قلب وقبول وطاقت عقل از انوار توحید و اسرار معارف و آیات عوارف بهره در فرمايد وأبداً بخل در مبدأ فياض نيست .

و اگر فطرتي را في الحال آن رتبت نباشد که بر ترین اور ا هست البته بتفضلات يزداني و تأييدات سبحانی و کمالات نفسانی که بگذشت دهور و دوار ادوار وطی برازخ ودرك منازل ادراك خواهد کرد وزر وجودش از کثرت تصفیه و میمنت تنميه لایق اینگونه قبول وادراك خواهد گشت.

پس جماعت انبیای عظام علیهم السلام را که نمره اول آفرینش و کارفرمایان روز برانگیزش هستند علی قدر مراتب و مقامات ایشان و گنجایش ظرف و امساك ايشان ازین شربت گوارای توحید عرفان بچشانند و مغز ایشان را از بوستان ایمان و بهارستان ایقان معطر و دل ایشان را از پرتو انوار عوارف منور میفرمایند و در اين موهبت خاصه الهيئة حضرت صادر اول ونور نخست و سر آغاز هر گونه دفتر بهره ورتر و میدان توحید و شناس پروردگار ناشناس را بيك اندازه معرفتی که هیچ مخلوقی را من الازل إلى الأبد جزاء وورثه علم و معارف او آن لیاقت و بضاعت و ظرفیت نیست با وسعتی برتر از حیز امکان و دریایی پهناورتر از عرصه مکان و زمان دریا بنده تر و سیر نمایندهتر و بیرق سبقت را رباینده تر و بمراتب عاليه و مدارج سامیهاش صاعدتر و دست غيبي وحدت الهيتش رباینده تر و بآنچه هیچ معبودی را ممکن نباشد و آن لیاقت را نیابد نماینده تر و بآن پیامها که هیچ قلبي

ص: 21

و گوشی را طاقت آن نیست شنواننده تر و فهماننده تر است .

پس میتوان گفت که آن مقدار معرفتی و توحیدی و ایمانی و ایقانی که یزدان متعال بر حسب مشیت و اراده خود بصادر اول نمایش و بآن سرچشمه علم الیقین که او را فزایش بخشنده و بآن اندازه بحار عرفانی که او را شایسته استغراق وفضیلت مزید حیرت و بآن مقدار انوار توحید و ایزد شناسی که قلب او را منور و در باطن او مقرر داشته تمام انبیاء و مرسلين ومخلوق اولین و آخرین را آن بهره و نصيبه نیست بلکه آنچه ایشان نیز در ظروف و اوانی خود دارند از خوان احسان و بساط عرفان و سماط ایقان اوست چه مسلم است که برای هر آفريده يك مقام و منزلتی درخور لیاقت و مقام كمال او و استعداد او هست.

و دارایان این مراتب بجایی میرسند که از آن برتر و گرامی تر و در پیشگاه ایزدی مقرب تر نیست و آن عبارت از صادر اول و آفرینش نخست و دارای مرتبت محبوبیت است و این مقام را خداوند علام بوجود مسعود حبیب حقیقی خود عمد حبیب الله صلی الله علیه وآله وسلم هو اولاد معصومین او علیهم السلام اختصاص دارد و او را در مقام محبت بجائی که بیرون از هر جایی است نایل ساخته که سوگند بجان او ياد كند ولعمرك انهم لفى سكرتهم فرماید .

و از اینجا معلوم میشود که مقام اتصال تاچه مایه و پایه و سرانجام پیوسته است، چه شأن صفت حب و محب و محبوب ظاهر است که بچه حد و تقرب و محرمیتی وصول میجوید.

و ازین است که سرمایه نفیس تمام انبیاء در معرفت و توحید و شناس پروردگار بفضل وطفيل شناس صادر اول و هدایت و دلالت و نمایش و گذارش او منتهی میگردد چه خداوند متعال این مخلوق برگزیده خود را با خود بواسطه و فاصله منفصل نداشته و اگر میداشت بایستی دیگری دارای آن رتبت باشد و محرمیت خلوت حاصل را در یابد و او صادر اول خواهد بود.

و چون حضرت ختمی مرتبت صاحب رتبت صدوریت اولیه است پس بازگشت

ص: 22

همه بدوست، چه در میان خالق و مخلوق حد فاصل است و واسطه اوست «و بنا عرف الله ولنا مع الله حالات هو هو ونحن نحن» از حیثیت خالفيت و معبودیت ومخلوقیت و عبودیت و نحن هو از جهت قرب به پیشگاه اتصال و عدم انفصال بغير الله تعالى ، واگر ما نبودیم خدای را نمیشناختند و عبادت نمی کردند ، چه ایشانرا آن خمیره و سرشت ولیاقت وقابليت و جنبه يداللهي وروح معارف در کالبدهای بشرية وقوالب مخلوقیت ایشان آفریده نشده بود که بمقام عالي سامي معرفت راه جویند تا بعبادت پردازند و بدرجات كمالية و نفوس مطمئنه برخوردار شوند لاجرم أبد الأبدين ودهر الداهرين درتيه تحیر و نابينائي وبحر بهت و ناداني گرفتار و باطل وعاطل مي ماندند.

لاجرم خداى تعالى بوجود ما راه معرفت باندازه بحيت هر يك بهريك باز گشود و بدستیار انوار طيبه طاهره معارف پرور ما بحقایق اسرار و لطایف آیات و سعادات عرفان و ایقان روشن دل و خرم روان فرمود و هیچ مخلوقي را خواه بزبان ظاهر بگذراند یا نگذراند بی نصیب نگذاشت اگر چه « ولكن لا يفقهون تسبيحهم» نیز باشد سرشت و اخلاق باطنیه ایشان که « كل يولد على الفطرة » بموجب حالت نیاز و حاجتمندی که در تمام ماسوی ایجاد شده با هزاران زبان خواهشگر و ستایشگرند و شبهتي در آن نیست که هیچ خواهنده ازین در نرود بي مقصود .

خود نه زبان در دهان عارف آگه *** حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا

پس بآنکس که دارای مقام حق الحقايق و بحقیقت حق شناسي وحق بيني و از غیر حق هیچ نمیبیند و هیچ نمیشنود و بیگانه نمیشناسد و ادعای رؤیت و آنچه نمی شاید و از حد ممکن بیرون است جواب لن ترانی نمیرسد و برات اشتباه اغبار پرتوی از انوار شیعه ائمه اطهار و نماینده لیل و نهار کوه طور را از هم نمیریزد و قطعاتش را عبرة للناظرين وهيبة للعالمين نمي فرمايد .

پس بی خبری از خدای بیاره معاني دقيقه عین خبر است و نشناختن خالق بیاره

ص: 23

حيثيات عميقه عين شناسائي است نابجائي که بجائي برسد که از بدایع صنایع و صنایع قدرت خدای را چنانکه باید بشناسد معذلک از حيثيات ديگر « بماعرفناك حق معرفتك » بر شئونات خدا شناسی بطوری که سایر مخلوق را راه و مقدار عیار قابلیت نمی باشد بیفزایند. یکی خدا گوید یکی خانه خدا خواند، و از بديهيات أوليه وتصديقات عقول سليمه است که مخلوق را بحقیقت فطرت راهی بشناس کنه ذات و خبر از آنچه نشاید دید و با فهام بشرية نشاید سنجید هیچوقت نخواهد بود، و چون حضرت ختمی مرتبت وعترت طيبين معصومين او اگر چه در صورت ظاهر بنمایش بشر گذر می گیرند بر حسب باطن غیر ازین نوع هستند بلکه اشباه و ارواح واجساد نورانیه هستند که در عالم لطف و لطافت بمراكز وحدانیت میتوانند بيك رتبتی که خدای خواسته مقرب وصاعد شوند « يا من رفع صالح العمل إليه » كه هيچ شيء از اشیاء فلکیات و مافوق و نوريات ومافوق آن نتوان با نمقام برسد و اگر در مقام ترقی هم نایل و مستعد شوند از طفیل ایشان خواهد بود و جز باین وسیله هم نشاید بود .

و این وسیله وفيض هرگز منفصل و منقطع نخواهد گشت و هر موجودی را باندازه لیاقتش مستفیض و کامکار خواهد فرمود و بمقامات معرفت على حد مراتبهم برخوردار خواهد نمود، چه ایشان انوار خاصه و نورالانوار برگزیده و دارای جهات نورية مخصوصه إلهية صرف و خالص و بی غل و غش هستند و صورت بشریت را برای تربیت و تکمیل عوالم سفلية اختيار فرموده و تنزل در منازل دنیویه را برای ترقی دادن نفوس سافله بمراتب عاليه اخرويه ظاهر ساخته اند نه اینکه اگر باما عیان شوند با ما یکسان باشند « وعلي بشر" كيف بشر .

وازین هم که بگذریم میتوان گفت خدای قدیم حکیم واحد قهار بی انباز که ذات کبریایش بیرون از هر گونه چون و چند و انديشه ووهم وخيال وازقيد هر نوع تصوری و نسبت و کیفیتی خارج و هر نسبتی بدو ممتنع و محال است

ص: 24

و تمام معبودات آیت و علامت و دلالت و برهان وجود واجب اوست خود میداند که این زمرۀ مخلوق و انوار طیبه مبارکه خود را بر چه منوال و معیار و میزان و کیفیت و و کمیت بیافریده و مخازن نفیسه واواني شريفه وانوار طيبة ايشان را بآنچه اندازه بجواهر زواهر معارف ورموز حقایق و عوارف و کنوز حق شناسی کامکار و باردار و سر شار و درخشان ساخته و از ینابیع بی پایان آبهای زلال ایقان و ایمان تا بچه اندازه که افزون از هر اندازه است این قلوب پاك و صدور تابناك که مملو از جواهر حکم و بدایع معانی و عجایب مبانی و بحار بی کران است روان داشته و استعداد و قبول ایشان را تا چه حد و حصر مقرر فرموده - الله يعلم حيث يجعل رسالته .

لمؤلفه :

ازین دیبا و پوششهای ساده *** خدا داند که ایشان را چه داده

همه اندر نشیب و او سرافراز *** همه اندر قبول و اوست قاده

هزاران پلها و سطح و منزل *** برای ارتقای ما نهاده

زبونی را نگر در فطرت زشت *** که با این قادة دور از حق فتاده

همه رفتند یاران از پس و پیش *** تو وا مانده تهی دست و پیاده

بخویش آی و مقام خویش دریاب *** چه چیزت هست کت ایزد نداده

بعقل از بنگری بینی به پیشت *** هزاران حوری و غلمان ستاده

چه قسمتها که سبحانت نفرمود *** چه نعمتها که یزدانت نداده

مگر جز بهر خورد و خفت و گادن *** بکار دیگرت مادر نزاده

بگردی غافل و ساهی و جاهل *** بخور دستی مگر صد خم باده

بسا دستور كز يزدان رسيدت *** ولی سوی دگر جوئی اراده

ززر ناب دادت بس مخازن *** ز آهن پاره میخواهی براده

بصورت آدمی و در صفت دیو *** همانا مادرش را دیو گاده

در این دریای ژرف اندر چگونه *** کجا کشتی بگردد جز به غاده

ص: 25

بخوردن بسپری کوه و ده و دشت *** چو اندر کشت شارانها جراده

بروجان تازه ساز از آب توحید *** چنان چون مرغزار آب داده

بسنگستان مگردان منزل و راه *** که بر هم بشکند چرخ و عرادة

ز جهل و غفلت و زنگ غباوت *** ز قاده دور و مانده در قیاده

تو پنداری که مکتوم آوری سر *** دهد اعضای تو بر تو شهادة

بچندت شرم ناید از فعالت *** ز فعلت شرمگین گشته نواده

تو خود مسئول و مذمومی بهر کار *** حکومت راند خواهی بروساده

الا یا خفته صحرای غفلت *** بخویش آی و ببین گم گشته جاده

بروز و شب هماره مست و بی خویش *** بخوانی خویش را از اهل افاده

بسازی تنگ بر خلقان ره عیش *** زحق خواهی همی عیش رغاده

پی امر خدا کندی و رنجور *** بیغی و معصيت جوئي جلادة

ازین طمع و ازین حرص و ازین آز *** ز شيطانت بگردن بر قلاده

براه دین حق بودی مشمر *** کجا شد آن شهامت و ان رشادة

چو شیر نر بدی در یاری دین *** چرا اکنون شدی چون تیس ماده

بگرز گاوسر میدان بیارای *** مرو در جنگ گردان با کباده

تو پایه دین بکن ستوار و آنگه *** بروی بحر پهن آور سجاده

بخویش آی و ره دانش به پیمای *** رها کن خویشتن را زین رقاده

بشوی از دامنت این آب تذویر *** ره یزدان بجوى اندر زهادة

هزاران منزل اندر پیش و آنگه *** در اول منزل افتاده ز جاده

بر آنچت داد ایزد باش قانع *** چه جوئی رزق و روزی نداده

تن آسائی و راحت گر بخواهی *** مکش پای از گلیمت بر زیاده

چنین صحرای سپاری باخری لنگ *** محیط بیکران را با طراده

در این بیدا که شهباز افکند بال *** چه خواهد ساخت پژمرده جراده

بیابانی است کاندر وی زهر سوی *** فتاده صد قتسه صد فتاده

ص: 26

نبرد شیر میجوئی و آنگه *** شوی عاجز ز آسیب قراده

سهام حادثاتت برسر و تن *** ز برگ لیف میسازی چکاده

دهان چون غار يقنن منايا *** شوى تازان بسویش از بلادة

عجيباً خفته بر بالين غفلت *** بخورد و خواب غافل همچوپاده

زپیل و گاو و خر خیزد عفونت *** جهان خوشبوی گردد از زباده

چوتن فربی و لاغر با شدت جان *** نیابی بحر از بحر سعادة

بزرگیها بود در جود و تقوی *** نداری گر نمی یابی سیادة

جراحتهای جان و مغز و دل را *** ازین مرهم نباشد به ضماده

وجه دوم این است برترین امثال و آن مثلی است که دال بر تنزیه

و نفی تشبیه و نفی معلومیت و احاطه بوجه تا میباشد این مثل برای خداوند سبحان ، يعنى يملكه وهو خلقه ، مثل آنچه در این کلام توحيد نظام حضرت علي بن محمد عليهما الصلوة والسلام شده است « لك يا إلهي وحدانية العدادى هي لك وملكك وخلقك فلا تجري عليك » و معنی چنین میباشد که آن تعریفی که بآن گونه تعریف شناخته میشود که خدای را هیچ چیزی مانندش نیست و برای او ضري ومذى وشريك و امثال این از اموریکه بر توحید خالص دلالت میکند بر حسب امکان نتواند بود مثل معرفت نفس.

چنانکه در شرح حدیث کمیل در قول حضرت أمير المؤمنين علیه السلام كشف سبحات الجلال من غير اشارة این آیتی است که خدای تعالی برای معرفت خود زده است چنانکه میفرماید « سنريهم آياتنا في الأفاق وفي أنفسهم حتى يتبين هم انه الحق » .

پس این مثل اعلی معرفت خداوندی است که عبارت از ظهور خداوند است لخلقه بهم ، و این حال و این مثل برای هر شخصی جاری است و برترین این امثال رسول خدای و آل آنحضرت ائمه بریت صلی الله علیه وآله وسلم میباشند ، ایشان هستند مثل اعلی یعنى هياكل توحيد عليا ، و این اول هیکلی است که خدای خلق فرموده و عبارت

ص: 27

از چهارده هیکل مبارك علیهم السلام است.

جواب سوم این است که خداوند سبحان خلق فرمود این مخلوق را بدون اینکه سابقه مثالی در آن باشد بلکه هر چیزی را بر همان حال و همان صورت وهیکل که هست بیافرید و این حدیث شریف « ان الله خلق آدم على صورته » یعنی بر همان صورت و هیکل آدمیت که بر آن است یکدفعه خلق شد باعتبار قابلیت او هر هیئت و تحظیط و کینونات را .

پس معنی اینکه ایشان مثل اعلی هستند این است که خداوند تعالی بیافرید ایشان را بر نیکوترین و زیباترین صورتیکه امکان مقتضی آن است، و این احسن صور و هیئت همان چیزی است و هیئتی و صورت و هیکل مبارکی که حضرات ائمه اطهار علیهم السلام بر آن هیئت و کینونت میباشند .

چنانکه خداوند سبحان جل جلاله در این آیة شريفه « اقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم » باين مطلب اشارت فرموده است که عبارت از انسان کامل باشد و انسان کامل همان حضرت محمد بن عبدالله و آل دوازده گانه آنحضرت و جناب فاطمه زهراء صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين هستند ، و اینکه خدای بعد ازین عبارت ميفرمايد « ثم رددناه أسفل سافلین » یعنی زشت ترین و قبیح ترین صورتیکه انسان احتمال آن قبح را نتواند نمود و آن عبارت از انسان ناقص است که عبارت از دشمنان انسان کامل اعنة الله عليهم باشد.

پس احسن صور و زیباتر و بالاترين صورتها وهياكل همان صورت محمد و آل محمد صلى الله عليهم است .

قبیح ترین و نازیباترین صورت منافقین است و بين بين اين دو حال بالنسبة هر صورت و هیکل و سرشتی که با حسن نزديك گردد مقام احسنیت یابد و آنچه بأقبح تقرب جويد رتبت اقبحیت دارد، پس ائمه هدى سلام الله عليهم امثال ایشان باشند و هم الامثال العليا .

و جواب چهارم این است که خداوند سبحان چون گروه خلقان را علی ماهم

ص: 28

علیه بیافرید قابلیات ایشان بر حسب حدودشان تقاضای صور ظاهره و باطنه مینماید و در میان ایشان کسانی هستند که صورت ایشان ظاهراً وباطناً وصورياً ومعنوياً نیکوست و کسانی باشند که صورت ایشان بحسب ظاهر زشت و از حیثیت باطن پسندیده است ، و هم در میان ایشان مردمی باشند که صورتی بظاهر ستوده و نیکو و بباطن قبیح و ناستوده دارند.

و این اجناس چهارگانه مذکوره هر يك از آنها افرادش على جهة التكيك اختلاف حاصل مینماید بسبب اختلاف مشخصات از مكملات و قابليات ، پس آن جنس و گونه که صور ایشان ظاهراً وباطناً نيكواست اعلا و برترین و اشرف این گونه صور مبار که محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم است و این صور مبار که در ظاهر و باطن و آشکار و پوشیده در تمامت معاينها ومباينها وصورتها ومعنيها و گذارشها و نمایشها در منتهی درجه و برترین مراتب حسن و کمال هستند، زیرا که ماده و مشخصات وقوابل و مكملات این صور مقدسه بتمامت وبلا استثناء انوار ساطعه و درخشهای در افشانی باشند که اصلا ظلمتی از هیچ حیثیتی در آن نیست الاما تحقق به ظهوراً لاجرم بر طبق فعل الله لذاته است.

لاجرم ایشان بواسطه این صفوت و صفات و خلوص و ویژگی محال مشیت إلهي هستند و چون این صور مبارکه وهيئات و كينونات نزديك بود كه مطلق شوند بحیثیتی که بر شرطی متوقف و باز داشته نشوند چنانکه خدای تعالی در قرآن اشارتی بآن کند و فرمايد : يكاد زيتها يضيء ولولم تمسه نار، و این حال بواسطه تخلص آن است از آلایش اكوان تركيبية .

لا جرم خداوند متعال برگزید و پسندیده داشت آنرا و اختصاص داد و منسوب داشت، این نور مبارك و جنس همايون را بنفس اقدس إلهي خودش فجعلها امثاله چنانکه کعبه معظمه را اختصاص و افتخار داد و بنفس کبریای خودش منسوب ساخت و بیت الله خواند پس تحد و ذریه طاهره معصومين صلوات الله وسلامه عليهم امثال علیای خداوند علی اعلا باشند.

ص: 29

و جواب پنجم این است که چون معانی زید مانند قیام او وقعود او و قدرت و علم و حرکت و سکون او و نفس و روح او وعقل و وجود او و ماهیت وذات او و صفات و افعال او و اقوال واعمال او و تمامت احوال او امثالی است برای او وابدالاً له منه في جهت ما اتصف به او ماله وقد قالوا انهم معانيه .

چنانکه در روایت جابر بن عبدالله انصارى عليه الرحمة مروی است که حضرت أبي جعفر إمام محمد باقر صلوات الله عليه فرمود « يا جابر عليك بالبيان والمعانی » ای جابر بر تو باد به بیان و معانی ، عرض کردم بیان و معانی چیست ؟ فرمود « أما البيان فهو أن تعرف الله سبحانه ليس كمثله شيء فتعده ولا تشرك به شيئاً ، و أما المعاني فنحن معانيه ونحن جنبه ويده ولسانه وأمره وحكمه وعلمه وحقه إذا شيئاً شاء الله ويريد ما نريده ».

معنی بیان این است یعنی در این مقام مراد از بیان این است که خداوند سبحان را بشناسی که هیچ چیز مانندش نیست پس پس او را عبادت و پرستش نمائی و شريك و مانندی برای خدای واحد أحد قائل نشوى ، واما معانی و مراد از آن همانا مائیم معانی حضرت سبحانی و مائیم جنب الله و یدالله ولسان الله وامر الله وحكم الله وعلم الله وحق الله هر وقت بخواهیم خدای خواسته است و خداوند اراده فرماید آنچه را که اراده میکنیم . إلى آخر الحديث .

پس نيك بنگر که امام علیه السلام چگونه تفسیر فرموده است آنها را بمعانی وهي جنبه ويد إلى آخر وهی امثاله وابداله و آن را معانی آن نامیده است و معانی شيء امثال آن باشد لانها صفته کینونیته ، و این معنی در جمیع خلایق جاري است ، و علي علیه السلام گاهی که از حضرتش از عالم علوی پرسش کردند باین مطلب اشاره کرد و فرمود:

« صور عارية عن المواد عالية عن القوة والاستعداد تجلى لها فأشرقت وطالعها فتلالات والقى في هومنها مثاله فاظهر عنها أفعاله و خلق الانسان إذا نفس ناطقة إن زكتها بالعلم والعمل فقال شابهت اوائل جواهر عللها فاذا اعتدل مزاجها

ص: 30

وفارقت الاضداد فقد شارك بها السبع الشداد ».

میفرماید : عالم علوی و جهان بالاصورتهایی هستند که از مواد عاری هستند و از قوت و استعداد عالی باشند از پرتو تجلي فروزان و از فروز طلوع متلالاء گشت و مثال خود را در هویتش افکند لاجرم افعال ایزدی از وی نمایش نمود و ایشان را در این وقت و این حال نفس ناطقه و جانی سخن گوی معنی آرای بیافرید اگر گوهر این نفس بفروز علم و حلیه دانش و صفای بینش مزکی و پاکیزه بگرداند با اوائل جواهر علتش مانند شود .

و چون این مزج و مزاج جانب اعتدال سپارد و از اضداد مفارقت گیرد و جوهر مفارق گردد همانا با سبع شداد و افلاك جاوید بنیاد مشارکت یابند و کلام أمير المؤمنين علي علیه السلام «والقى في هويتها مثاله فاظهر عنها افعاله » اراده فرموده است بآن مثالی که القاء في هويتها همان چیزیکه معرف آن شود از وصف آن معرفتی که هوذاتها است، زیرا که برای آن هویتی غیر ازین وصف ملقی نیست و يجرى أيضاً في كل جهة وذرة من ذرات الوجود مگر اینکه ممکن نیست ایجادی برتر و اعلی و اشرف از محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم لاجرم مثل أعلى ايشان هستند.

راقم حروف گوید: در این بیان که شیخ احسائي فرمود « إذ لا يمكن

ايجاد أعلى منهم صلی الله عليهم فهم المثل الأعلىی » در بادیه نظر حالت تأمل پیش میآورد که چگونه ممکن است که برای یزدان قادر متعال كه « إذا قال كن فيكون وفعال ما شاء وما يريد » ایجادی بهر نحو که باشد ممکن نباشد ، اما در اینجا و این عبارت لطیفه ایست و آن اینست که خدای متعال در پهنه علم و عرصه مشيتش قرار گرفت که خلقی بیافریند و آیات فضل و رحمت و فیاض بی بخلش را در بساط خلق وعرصه خلقت ظاهر سازد و آن کنز مخفی را شناخته دارد و از آنجا که الواحد لا يصدر منه إلا الواحد آن صادر اول و نور اول گوهر وجود یکتای احمدی صلی الله علیه وآله وسلم بود، و این واحد از آن واحد نمایش گرفت از پر تو وجود این موجود غیر واجب دیگر مخلوقات آفریده شد و مایه و علت ایجاد دیگر موجودات

ص: 31

گشت و از عالم این واحد ممكن نوبت نمود عوالم كثرات و خلقت ممکنات گشت.

پس باین واسطه ایجادی برتر و اعلی از این نور مبارك أحمدى و آل او صلوات الله عليهم ممکن نیست ، چه هر چه خلق شود فرود مقام او و متمشی بعد از خلقت او و بطفيل وجود او و از نور وجود وروح پاك تابناك اوست و برتر از مقام ومرتبت او جز مقام وشأن واجب الوجود نتواند بود و هر ممکن الوجودی در تحت واشعه انوار وجود اوست .

و از براى علة العلل واجب الوجود و آفریننده آفريدگان البته يك نخست آفرینشی که تابش اول نور الهیت اوست خواهد بود که برترین و نخست ترین مخلوق او باشد ، والبته برتر ازین آفرینش ایجادی ممکن نیست ، و چون این معنی مسلم و مبرهن گشت و دارای این مقام و منصب بلا مشارك هم معارفي اخبار و آيات حضرت ختمي مرتبت وأئمه طاهرين علیهم السلام شدند .

پس میگوئیم ایجادی برتر از ایشان ممکن نیست واگر بود در منشأ فيض تجلی نبود و آن نیز بصادر اول باز میگردد ، و اگر بگوئیم که نمی شاید که يصدر من الواحد اثنين وثلاث إلى آخر الاعداد بلى البته نمی شاید ، زیرا که فروز تجلی در آغاز نمایش افزون از یکی نتواند بود و آن کثرتی که مشاهدت میشود از فروز آن یگانه نخستین متولد شود و جانب نمایش و فزایش و ظهور گیرد چنانکه براهل فطنت و فراست پوشیده نیست و اگر افزون از واحد هم صدور یابد اسباب ضدیت و فساد فراهم آید و این مخالف نظام وقوام و دوام ومشايا ومقدرات وعلت خلقت مخلوق إلهي است .

همان طور که برای ذات واجب الوجود شريك وانباز نباشد « ولو كان في السموات والأرضين إلهة إلا الله لفسدتا » براى صادر اول که ممکن الوجود است در تابش نخست و نمایش اول و آغاز صدور و بدايت ظهور شريك و رفيق نمی شاید باشد .

ص: 32

پس باین جهت است که معصوم علیه السلام میفرماید: مثل اعلی هستند یعنی نور مبارك وجود ذیجود حقایق نمود إلهي تناهى اين انوار مقدسه طاهره برترین قروه مراتب عالیه آفرینش هستند و هیچ مخلوقی نمیتواند مانند ایشان باشد و هیچ ایجادی ممکن نیست برتر از ایشان باشد و در هر حال و هر مقام و هر وصف و تعريف فهم المثل الاعلى صلوات الله وسلامه تعالى عليهم أجمعين.

أبو البقاء در کلیات خود میگوید: لفظ هوية بضم هاء وكسر واو وشد ياء حطی در میان اهل لغت و زبان عرب برسه معنی اطلاق میشود : یکی تشخیص وديگر بمعني شخص یعنی نفس شخص و دیگر وجود خارجي، وبعضي گفته اند «ما به الشيء هو هو باعتبار كفقه يسمى حقيقة و ذاتاً و باعتبار لشنهشي يسمى هوية» و چون اعم ازين اعتبار را اخذ کنند ماهیت خوانده می شود « وقد تسمی ما به الشيء هو هو ماهيته » گاهی که کلی باشد مثل ماهية انسان .

و هویت نامیده میگردد گاهی که جزئی باشد مثل حقیقت زید و حقیقت نامیده میشود گاهی که کلیت و جزئیت اعتبار نشود فالهويتان متلازمان صدقاً وماهيت باعتبار ثاني اخص از اول و حقیقت بعکس آن است.

و بعضی از فضلا گفته اند، امری که متصل شود از حیثیت اینکه مقول در جواب ما هو میباشد ماهیت نامیده شود و از حیثیت ثبوت آن امر متعقل در خارج حقیقت نامیده گردد و از حیثیت امتیاز آن از اغیار هوية خوانده گردد و از حیثیت حمل لوازم بر آن ذات نامیده شود ثم الأحق باسم الهوية من كان وجود ذاتها من نفسها و چنین وجودی را واجب الوجود خوانند که مستلزم قدم و بقاء است.

بالجمله شیخ احسائی بعد از بیانات مسطوره پاره عبارات و تعبیرات دیگر در باب مثل بفتح ميثل بکسر میم دارند که نگارش آن چندان محل حاجت نیست «قال علیه السلام والدعوة الحسنى» وسلام إلهى باد بردعوت خوب و خواندن نیکوی خداوندي .

ص: 33

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: بدرستیکه ائمه هدى صلوات الله عليهم نیکوترین دعاة و خوانندگان بحضرت خالق ارضین و سماوات هستند یا بهترین دعوة الله میباشند مردمان و آفریدگان را بمتابعت و اطاعت خودشان بافضل دعوات از باب مبالغه گویا نفس دعوت هستند یا اینکه خدای سبحان جمیع آفریدگانرا بمتابعت ایشان دعوت فرموده است بهترین انواع دعوتها باینکه ایشان را با خود قرین فرموده و اطاعت ایشان را اطاعت خود و مخالفت ایشان را مخالفت خود فرموده است.

شیخ احسائى عليه الرحمة ميفرماید: از کلمه دعوة حسنی بچند وجه اراده شده است: نخست اینکه مراد بدعوت حسنی دعوت حضرت إبراهيم خليل عليه سلام الله الملك الجليل است مثل قول خدای تعالی د و اجعل لي لسان صدق في الأخرين ، كه إبراهيم علیه السلام از خداى تعالى استدعا مینماید که زبان صدقی در ازمنه واپسین برای او مقرر فرماید ولسان صدقهمان حضرات ائمه معصومین صلوات الله عليهم هستند.

و قول خدای تعالى « وجعلها كلمة باقية في عقبه لعلهم يرجعون ، يعنى وجعلها إبراهيم علیه السلام في دعوته كلمة باقية في عقبه لعلهم يرجعون » وكلمه باقيه در عقب إبراهيم حضرات ائمه طاهرین علیهم السلام باشند .

و قول خدای تعالی « واجعلنا مسلمين لك ومن ذريتنا امة مسلمة لك » از قول إبراهیم که در حضرت خدای علیم عرض واستدعا میفرماید همانا امت مسلمة الله حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم باشند - إلى آخر البيانات والوجوه.

«قال علیه السلام : و حجج الله على أهل الدنيا والأخرة والاولى اشرف المشايخ العظام» ملا محمدتقي مجلسى اول عليه الرحمة در ترجمه و شرح این کلمه میفرماید : وسلام إلهي باد بر حجتهاى الهى بر أهل دنيا وروز قيامت و در داخل شدن در بهشت در ابتدای آن و رحمت و بركات إلهي برايشان باد ، وحجبت در لغت بمعنی غلبه است و پیغمبر و امام را حجت گویند بواسطه اینکه بموجب براهين قاطعه و ادله

ص: 34

ساطعه و معاجز لامعه و اخلاق حسنه كامله و علوم لدنية فاخرة وعقول ربانيه و غلبه در ضوف کمالات عالیه بر تمام ابنای زمان غلبه و چیرگی و فزونی بر حسب معنی دارند حجت خوانند مجازاً .

یا اینکه حجت ایشان بر خلایق تمام است یا اینکه حجتهاى إلهي برخلايق تمام میشود بنصب إمام معصوم و اگر خدای تعالی نصب حجت نفرماید برخدای حجت وارد شود که لولا ارسلت إلينا رسولاً چرا پیغمبر بما نفرستادی تا آیات ترا متابعت کنیم ، و دیگر میفرماید: ما پیغمبران فرستادیم تا آنکه مردمانرا برحق سبحانه و تعالی حجتی نباشد و بر اهل دنيا حجت ایشان تمام است و براهل برأهل آخرت آخر و اولی آخر روز قیامت است و آخرت اولی قبر است چنانکه در حدیث است که هر کس مرد قیامتش قائم کردید و ایشان حجت هستند در قبر و قيامت ، يعني شناختن وإمام دانستن ایشان سبب نجات در قبر وقیامت یا در قیامت و دخول بهشت ، زیرا که از رسول خداى وأئمه طاهرين صلوات الله عليهم أجمعين اخبار و احاديث كثيره وارد است که ولایت ائمه اطهار صلوات الله عليهم سبب نجات از عذاب قبر و عذاب قیامت و عذاب جهنم است ، و محتمل است که یکی از این دو عبارت را نویسندگان سهواً زیاد کرده باشند یا آنکه حجت در دنیا بمعنی اتمام حجت باشد از معصوم بر خلایق و در آخرت حجت بنده باشد در نجات از عذاب قبر وقيامت و جهنم .

شیخ احسائی علیه الرحمة بعد از بيان معنى حجت که بذوق سلیم خود نموده ميفرمايد: حضرات ائمه هدى صلوات الله تعالى عليهم بزرگترین و اعظم حجج إلهي بر آفريد كان إلهي هستند، زیرا که خداوند سبحان این انوار مقدسه و ارواح منوره و اجساد مطهره و هياكل شریفه را بیافرید و در حقایق مبارکه ایشان هر گونه کمالی را در حیز ممکن است از علم وكرم وحكم وحلم وجزم وحزم وفهم وعقل وعزم وفضل وفصل وذكر وفكر وبصر وصبر وزهد و تقوى ويقين و تسلیم و رضا و شجاعت و سماحت و نباهت و نجابت و استقامت و اقتصاد و عدل و هر گونه

ص: 35

صفتی که مانند این صفات باشد از صفات کمالات دین و دنیا بودیعت بگذاشت و بعد از آن سایر مخلوقات را که سوای ایشان بودند بیافرید و جمله آفریدگان را بلا استثناء باطاعت و فرمان برداری ایشان مأمور فرمود ، و این وجودات مقدسه مبارکه طاهره معصوم را در هر مطلوبی و خیر مرغوبی وسیله و دست گیر جمله آفریدگان بحضرت پروردگار سبحان گردانید .

و هيچيك از آفریدگان را رد کردن وساطت ایشان ممکن نیست گاهی که بعقل و فهم خود و بسوی آنچه عامه و خاصه بآن شناسائی دارند رجوع نماید ونه بمیزان شریعتی از شرایع و نه بمقتضی طبیعتی از طبایع رد وساطت ایشان امکان دارد بلکه هر کسی از ایشان پذیرفتار شد میداند که ایشان اهل و شایسته این مقام ومعنى ومنزلت و این شأن و جلالت و وساطت هستند .

و هر کس از ایشان مقبول نداشت خواهد دانست که در این امر مقصر و استقامت را تارك و از حق متجنب است، زیرا که خداوند سبحان شناسانید تمامت مخلوقات خود را از بنی آدم و از جان وشياطين وملائكه و سایر حیوانات و نباتات وجمادات و جواهر و اعراض وذوات و صفات و اعیان و معانی و هر چیزی را که بر حسب مشیست سبحانی خود ظاهر فرمود مقام آل محمد و شرف ايشان و عظمت شأن و نهایت قرب منزلت ایشان را در حضرت خود صلوات الله عليهم و برهمه مكشوف ومعلوم فرمود که خدای را با بی جز ایشان و راهی بحضرت یزدانی جز بدلالت و هدایت و تفضل ایشان نیست .

شیخ احسائی میفرماید: از کتاب منهج التحقيق سند بجابر بن عبدالله عليه الرحمة ميرسد که حضرت أبي جعفر إمام محمد باقر علیه السلام فرمود: همانا خداوند تعالی چهارده نور از نور عظمت خود چهارده هزار سال قبل از خلق آدم بیافرید « فهى أرواحنا » اين انوار ساطعه ارواح ما میباشد .

عرض کردند یا بن رسول الله اسامی این چهارده نور را بر شمار که ایشان کیستند، فرمود: محمد وعلي وفاطمه و حسن و حسين و نه تن از ذرية حسين هستند

ص: 36

و نهمین ایشان قائم ایشان علیه و علیهم السلام هستند و از آن پس حضرت باقر اسامی مبارکه آن نه تن را يك بيك برشمرد پس از آن فرمود :

« نحن والله الاوصياء الخلفاء من بعد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و نحن المثاني" التي اعطاها الله بيننا ونحن الشجرة النبوة وضبت الرحمة ومعدن الحكمة ومصابيح العلم وموضع الرسالة ومختلف الملائكة وموضع سر الله ووديعة الله في عباده و حرم الله الأكبر وعهده المسئول عنه فمن وفى بعهد الله و من خفره فقد خفر ذمة الله وعهده عرفنا من عرفنا وجهلنا من جهلنا .

نحن الأسماء الحسنى التي لا يقبل الله من العباد عملاً إلا بمعرفتنا ونحن والله الكلمات التي تلقيها آدم من ربه فتاب الله عليه ان الله تعالى خلقنا فأحسن خلقنا وصورنا فأحسن صورنا و جعلنا عينه على عباده و لسانه الناطق في خلقه ويده المبسوطة عليهم الرأفة والرحمة ووجهه الذي يؤتى منه وبابه الذي يدل وخزان علمه و تراجمه وحيه وأعلام دينه والعروة الوثقى و الدليل الواضح لمن اهتدى وبنا اثمرت الأشجار وانبعت الثمار وجرت الأنهار ونزل الغيث من الماء وتبت عنب الأرض وبعبادتنا عبدالله ولولانا ماعرف الله وأيم الله لولا وصية سبقت

وعهد اخذ علينا لعلت قولاً يعجب منه أو يذهل منه الأولون والأخرون » شیخ احسانی در پایان این حدیث مبارك و معنی کلمه اخیره می نویسد: «هو من طرقهم ما هو اعظم مما سمعت وأكبر مما اطلعت عليه وعلمت فهم حجج الله البالغة» پس چنین کسانی که داراي اين مقامات و شئونات وصفات حسنه مذکوره وغير مذکوره هستند حجج بالغه خداوندی هستند چنانکه خدای تعالی میفرماید «فلله الحجة البالغه فلوشاء لهداكم أجمعين» زیرا که حضرات ائمه هدى وانوار الله الساطعة في الاولى والأخرى محال وموارد مشیت خدای تعالی باشند و ایشانند کلمه تامه كما قال تعالى «و تمت كلمة ربك صدقاً وعدلاً لا مبدل لكلماته وهو السميع العليم» وهو قوله تعالى حكاية عن نبيه صلی الله علیه وآله وسلم « قل ما يكون لي أن ابد له من تلقاء نفسي ».

ص: 37

ازین پیش این حدیث شریف را در جلد اول کتاب احوال شرافت اتصال ذى المفاخر و المآثر حضرت امام محمد باقر درذيل كامات حکمت سمات آنحضرت كه در باب أول ما خلق الله وارد است نوشته ام و ترجمه نموده ام و هم چنین در طی کتاب شرح زیارت جامعه ببعضی عبارات وكلمات آن مشروحاً تحریر شده است و اگر کسی در پاره کلمات معجز آیات این حدیث شریف بنگرد و بنظر دقت و دیده دانش تأمل کنند باندازه فهم و ادراك خودش خواهد دانست که مقامات ائمه هدى صلوات الله عليهم از آن برتر است که در حیز فهم و خيال عموم نوع بشر اندر آید و نیز ظاهر شود که البته مراتب ائمه معصومين بمراتب از مراتب انبیای سلف عموماً افضل واشرف است ، چه این مراتب ساميه بجمله از جهت توحید و معرفت اللهی است.

ودر اخبار صحيحه کثیره وارد شد که فرمودند: ما چندین هزاران سالها قبل از آنکه هیچ مخلوقی را خدای بیافریند بعبادت و عبودیت خدای و تسبیح و تهليل و تقدیس و تمجید خدای میگذراندیم و از آن ملائکه وسایر مخلوق به تسبیح و تقدیس و تمجيد ما بلکه شیعیان ما خدای را تسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید نمودند و اگر ما نبودیم خدای شناخته و عبادت کرده شده نمی بود.

و در این گونه اخبار که در طی این کتب فراوان نگاشته ایم ثابت و مبرهن و مدلل میشود که ایشان بر تمام كاينات ومخلوقات از هر صنف و هر طبقه و هر مقام عالی یا اعلی یادانی یا ادتی افضل واشرف و معلم وهادي ودليل و سبب عرفان و ايمان ایشان هستند.

و بهمین سبب میفرماید: مائیم مثانی که پیغمبر خدای مارا با قرآن مقارن فرموده و بتمسك بقرآن و بما وصیت فرموده است، ومائيم درخت نبوت و البته درخت نبوت از نبوت جدا و بی خبر نمیباشد و مائیم جنت رحمت پس سبب و علت هر كونه رحمت إلهي ايشان ووصول آن بواسطه وجود مبارك و پر تو انوار ایشان است .

ص: 38

ومائیم حکمت ، پس حکمت که اسباب بقای جهان و نظام عالم واهم است معدن علم و حکم ایشان نمایان شده است، و مائیم مصابيح وشموع درخشان و چراغ علم و دانش و موضع رسالت و مختلف ملائكه وموضع سر الله که بمعانی آن در فصول سابقه اشارت شد .

و ودیعه خدای متعال در میان بندگان او ، و معلوم است تا چیزی که بکمال نفاست و جلالت و عظمت و بیهمالی ممتاز نباشد و همه نوع فواید عظیمه کریمه پر بهائی را حامل نباشد ودیعه خدای در میان بندگان خدای نتواند و چون ودیعه باید دیگر باره بصاحبش باز آید این است که ایشان ودیعه هستند ، و چون از تکالیف و انجام اوامر ایزدی بپرداختند بخدای بازگشت یابند .

از این است که ایشان عهد مسئول ایزدی هستند و عهد ایشان عهد خدا باشد و اسماء حسنی خدائی هستند و آن کلمانی باشند که آدم علیه السلام بدستیاری آن کلمات و توسل بآن توبه اش قبول شد .

و ازینجا معلوم می شود که بر آدم افضل هستند ، چه از هر خطا و خلل وسهو وعصیان و نسیانی معصوم باشند، ازین روی هر پیغمبری که لغزشی از و روی داد بایشان متمسك شد و رستگار گشت ، و البته کسی دستخوش خطا بشود با آنکسی که نشود و باعث قبول تو به گردد مقام و منزلت و حيثياتش از آنکه معصوم است فرودتر است و محتاج باقامت دلیل و برهان نیست.

و اینکه میفرماید ، خداوند ما را بیافرید و صورنا فأحسن صورنا باز مینماید که در این تصویر و صورت گری و نقاشی از لی چه تفصیلات و تزیینات و ترکیبات و حيثيات و محاسن و محامد و معالی و معارف و عوارف ومعالم وعوالم و منضماتی و مندرجانی است که غیراین انوار ساطعه مبارکه نيست و يك صورتي برآورده است که شایسته آن است که بفرماید « وجعلنا عينه على عباده ولسانه الناطق في خلقه ويده المبسوطة عليهم بالرافة والرحمة ووجهه الذي يؤتى منه بابه الذي يدل عليه » و لیاقت آن را دارد که بفرماید « و خزان علمه و تراجمة وحيه

ص: 39

و اعلام دينه » .

و آن رتبت را دارد که تمام صور ممکنات و آنچه بروید و بیارد و بدرود و هر نعمتی که فرود آید خواه در ظاهر یا در معنی خواه در جواهر خواه در اعراض خواه در جسمانیات خواه در روحانیات خواه در دنیویات خواه در اخرویات خواه در سفلیات خواه در علویات خواه در عالم نفوس خواه در عالم عقول من تحت الثرى إلى فوق العرش الأعلى مما يتصور اولا يتصور بطفیل وجود این صور مبارکه و حقایق لامعه مظاهر إلهيه باشد.

از این است که در کلمات أمير المؤمنين علیه السلام است « نحن ذات الله ونحن خالق السموات والأرض » واياب وحساب خلق باما است، عجب این است که بعد از این گونه عبارات غامضه که مدل بر شئونات خاصه ایست که در خور سایر مخلوق نیست میفرماید : اگر بواسطه وصیت سابقه و عهدی که از ما گرفته اند نبود کلامی می گفتم مایه تعجب نفوس وسرگردانی و تحیر عقول خلق اول و آخر باشد .

و البته این مردم را این نیرو و استعداد وقوت واستطاعت قبول عقول وتحمل قلوب ونفوس واستدراك ارواح نیست که بتوانند بشنوند ، چه ایشان موضع سر خدای و ودیعه خدای هستند تمام آسمانها و زمینها و مخلوقات در آنها قدرت تحمل ندارند چنانکه ميفرمايد « إنا عرضنا الامانة على السموات والأرض فابين أن يحملنا - إلى آخرها » .

و ازین است که اگر امام علیه السلام بخواهد پرده از صورت اصلی و چهره حقیقی خود برافکند هیچ مخلوقی حتی آفتاب و ماه و ملائکه و انوار تاب دیدار پرتو اشعه آن را ندارند.

أحمد ار بگشاید آن پر جلیل *** تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

واگر بخواهیم در این معانی لطیفه و مبانی دقیقه بیشتر پرده از چهره کلام برگشائیم شاید هر طبع و سرشتی نزاکت و مؤثراتش را نتواند بر تاخت و بآنچه در آن نیست و خارج از آن است که میپندارد حمل نماید و کار دشوار آید پس

ص: 40

بهتر خاموشی است .

شیخ احسائی علیه الرحمة ميفرمايد « وأما أهل الدنيا » بعضی گفته اند که احتمال دارد که مراد بأهل الدنيا هر چه در دنیا موجود است باشد و کلمه بعد از آن تفسیر و تفضیل برای آن است پس مراد بأهل آخرت کسانی هستند که در دنیا برای کار آخرت بعبادت میگذرانند و مراد بأهل دنیا کسانی باشند که در دنیا مباشر معاملات هستند و هیچ شکی نیست حضرات ائمه معصومین علیهم السلام بر هر دو فرقه دنیوی و اخرى بموجب اظهار كرامات و اخلاق زبانیه و بهدایت و تعلیم آداب حجت هستند.

أما قرار دادن اولی را برای تأکید در اینجا یا صفت یا افعال تفضيل ، یعنی چنانکه مجلسى أول عليه الرحمة اشارتی فرمود بر حسب شهادت ذوق بیرون از تكلف نيست ، وأما مراعات سجع بترك لفظ دنيا حاصل ميشود . إلى آخر عباراته .

وهم می نویسد . مراد باهل دنیا تمام آنانکه در آن موجود شده اند از طبقات گذشتگان و آنانکه باقی مانده اند از هنگام هبوط آدم علیه السلام تا زمان قیام قائم ال محمد صلی الله علیه وآله وسلم میباشند و دنیی مأخوذ از دنائت است بسبب خست آن یا از دنو" است چه پیش از آخرت است و بواسطه تقدمش بر آخرت دنیا نامیده شد چنانکه آخرت بسبب تأخرش از دنیا آخرت نام یافت و مواد بآخرت در اینجا ما بعد الموت است چه قبر اول منزلی از منازل آخرت است.

پس معنی چنین میشود که حضرات ائمه ابرار صلوات الله عليهم حجتهای یزدانی هستند بر اهل برزخ وأهل آخرت در حشر و نشر و نزد صراط و در مواقف پنجاه كانة دفيه التي كل موقف منها كالف سنة مما تعدون ، و همچنين حجج خداوندی هستند در بهشت و در دوزخ و نه این است که این مذکور فرمودن دنیا و آخرت و اولى حجيت ائمه اطهار صلوات الله عليهم را منحصر بگرداند و در جز این عوالم واحوال حجت نباشند بلکه ایشان بر هر کس و هر چیز که از مادون عرش اعلی در حیز وجود اندر آید حجت هستند، پس حضرات معصومین علیهم السلام بر آنانیکه

ص: 41

موجود خواهند شد بعد از اینکه این مخلوق در بهشت یا دوزخ اندر شوند حجت میباشند.

چنانکه در کتاب خصال از جابر بن یزید جعفی مروی است که از حضرت أبي جعفر باقر علوم أو لين و آخرین پرسیدم از معنی این قول خدای عز وجل « أفيينا بالخلق الأول بل هم في لبس من خلق جدید » فرمود: ای جابر تأویل این آیه شریفه این است که چون خداوند تعالی این مخلوق و این عالم را فانی ساخت و اهل بهشت را در بهشت و اهل جهنم را در جهنم مسکن فرمود مجدد میفرماید خدای عز وجل عالمی بیرون از نرینه و مادینه که خدای را عبادت و توحید مینمایند و برای ایشان خلق میفرماید زمینی غیر از این زمین که ایشان را حمل مینمایند و آسمانی جز این آسمان که ایشان را در سایه میسپارد - إلى آخر الحديث و ما این حدیث را در طی این کتب مبارکه کراراً برحسب تقاضای کلام یاد کرده ایم و هیچ شکی دریبی نیست که حضرات معصومین علیهم السلام بر این مخلوقات و موجودات آتیه حجت خدا هستند چه اخبار ایشان بتمامت ناطق بر این است که ایشان حجج خداوند سبحان هستند بر تمامت آفریدگان یزدان و اینکه خداوند تعالی خلق نفرموده است مخلوقی را قبل از خلقت ایشان یا با ایشان یعنی در زمان خلقت ایشان با ایشان در يك هنگام خلقی دیگر نیافریده است که با ایشان همچنان باشند.

بلکه این ارواح مقدسه را خداوند قادر متعال بیافرید و ایشان باقی بودند اشباحی نورانیه که تسبیح میکردند خدای عز و جل را مدت هزار دهر قبل از خلقت مخلوقات و از آن پس مخلوق را بیافرید و ایشان را بر خلقت آن مخلوق شاهد گردانید و طاعت ایشان را بر تمامت آفریدگان جاری کرد و آنچه خود خواست در ایشان مقرر فرمود و امر اشیاء را در حکم و تصرف وارشاد و امرونهی بایشان مفوض فرمود چنانکه این مطالب در روایات وارده از ائمه اطهار علیهم السلام در طی این کتب مکر رسمت ترقیم و تشریح یافته است .

ص: 42

و مراد باولی رجعت آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم تا قیام قائم ایشان صلوات الله عليهم يا اعم از هر دو است، یعنی هم رجعت و هم قیام و اینکه اولی نامیده شد بالنسبه بآخرت است ، پس گفته شده است برای این ایام سه گانه دنیا و اولى وأخرى در تفسیر علي بن إبراهيم در ذیل آیه شریفه و وذكرهم بأيام ، مسطور است که ایام الله سه روز است : یکی روز حضرت قائم علیه السلام و یکی روز مردن و سوم روز قیامت . و شیخ احسائی بعضی بیانات میفرماید که انشاء الله تعالی در ذیل کتاب أحوال شرافت منوال حضرت صاحب العصر والزمان عجل الله تعالى فرجه مذکور خواهد شد.

« قال ورحمة الله وبركاته » اين كلمه عطف است بر سلام، یعنی سلام و رحمت خداوند و برکات او بر حجج رحمان باد ، و ممکن است که سلام و رحمت و بركات هر يك برای معنی غیر از سابق باشد و ممکن است منصوباً قراءت شود بر سبيل عطف بر سابق ، یعنی ایشان رحمت و برکات خدای هستند، و بنا بر عطف بر السلام علیکم معنی چنین است که « حافظ علیکم و رحمة الله منسطة عليكم محيطة بكم شاملة لكم حتى تكونوا بفاضلها شافعين لشيعتكم ومحبيكم ، چنانکه شما از فاضل آن رحمت شامله شیعیان و دوستان خودتان را بشفاعت کامله در سپارید ازين حيثيت است كه امام علیه السلام فرمود « اعدائهم فما لنا من شافعين ولا صديق صمیم فلو أن لنا كرة فنكون من المؤمنين ».

یعنی آن جماعت مؤمنانی که رحمه خدای تعالی فرد سپرده است ایشان را چنانکه خدای تعالی میفرماید « و كان بالمؤمنين رحيما » ومعنى بركانه عليكم این است که خدای تعالی و تبارك در حسنات شیعیان و دوستان شما برکت میدهد چندانكه يك حسنه ایشان هفتصد برابر پاداش یابد بعلت آن محبتی که نسبت بأئمه هدى صلوات الله عليهم دارد.

و حاصل معنی این است که خدای تعالی فرو میفرستد برایشان برکاتی را از آسمان و زمین زیرا که حضرات معصومین علیهم السلام اهل ایمان و تقوی هستند

ص: 43

لا جرم مفتوح می شود برایشان برکات از محمد و علي صلوات الله وسلامه عليهم و معنی برکات در ایشان بودن این است که از صلب مبارک هر يك از ايشان صد فرزند در زمان رجعت و کرت ایشان پدید آید قال الله تعالى ( كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مأة حبة والله يضاعف لمن يشاء ، و این مثل است برای شیعیان و دوستان ایشان در اعمال خودشان .

از فضل بن محمد جعفی مروی است که گفت : از حضرت أبي عبدالله جعفر صادق علیه السلام ازین قول خداى تعالى « حبة انبتت سبع سنابل » سؤال کردم فرمود : حبة حضرت فاطمه علیها السلام وسبع سنابل هفت تن از فرزندان فاطمه است هفتم ایشان قائم ایشان صلوات الله عليهم است، عرض کردم: حسن علیه السلام ، یعنی مگر امام حسن در شمار این حساب نیست؟ فرمود : بدرستيكه حسن إمام است از جانب خداى مفترض الطاعة وليس من السنابل السبعة ، از این سنبلهای هفت گانه نيست « أولهم الحسين و آخر هم القائم علیهم السلام » اول این سنابل سبعة حسين و آخر ایشان قائم علیهم السلام است .

عرض كردم « قوله في كل سنبلة مأة حبة » يعنى معنى قول خداى تعالى در هر سنبله صد دانه است چیست؟ فرمود « يولد للرجل منهم في الكوفة مائة من صلبه وليس ذاك إلا هؤلاء السبعة » برای مردی از ایشان در کوفه صد فرزند از صلب خود متولد میشود و این اولاد جز ازین هفت تن بادید نمی شود.

راقم حروف گوید: اینکه فرمود : سنابل سبعه اول ایشان حسین و آخر ایشان قائم علیهم السلام هستند نمی دانم بچه معنی و تعبیر است زیرا که ایشان ده تن هستند نه هفت آن مگر اینکه سه تن که علی هستند که عبارت از علی بن الحسين و علي بن موسى وعلي بن محمد جواد صلوات الله عليهم بیرون ازین شمار باشند چنانکه در اخبار هست که مراد از شهور دوازده گانه دوازده امام عالی مقام ومراد از منها أربعة حرم چهار إمام است که نام ایشان علی است که نام بردیم و این دليل صريح است بر افضلیت چهار بر هشت دیگر چنانکه در ذیل احوال حضرت

ص: 44

إمام زين العابدين علیه السلام باین مطلب اشارت نمودیم و شئونات و جلالت لفظ على در اسماء حسنى إلهي مذكور است و خداوند بحقیقت امر اعلم است.

پس یزدان تعالی از برکت وجود مبارك این انوار لامعة خودش افتتاح میفرماید برکات را از آسمان و زمین و ایشان بشیعیان و محبان وذريات شيعيان و محبان خود تسلیم مینمایند ، یعنی فاضل آن برکات را بایشان تقسیم میفرمایند و در معنى بركات وتأويلات آن و مطر بعلم بیاره آیات و اخبار و بیانات اشارت شده است هر کس خواهد از شرح الزياره استفاده خواهد نمود.

قابل علیه السلام « السلام على محال معرفة الله » و در بعض نسخ على محل معرفة بصیغه مفرد وارد است، مجلسی اعلی الله مقامه در شرحی که بزیارت جامعه نموده در معنی این کلمه طیبه میفرماید: سلام إلهي بر جمعى باد كه هر يك محل شناخت یزدان سبحان هستند و بآن چند که ممکن و شایسته و مقدور است خداوند خود را شناخته اند، و اینکه در اکثر نسخ محل مذکور است میتواند اشارت بآن باشد که ائمه اطهار علیهم السلام همگی در معرفت إلهي بمنزله يك نفس هستند و فزونی بر همدیگر ندارند.

راقم حروف گوید: اگر در معرفت حضرت احدیت همه در حكم يك نفس و بدون فزونی بر یکدیگر باشند در سایر مسائل بطریق اولی این حال را خواهند داشت، چه اصل مطلب و میزان عبودیت و شئونات نبوت وإمامت و ولايت در معرفت الله وعلت خلقت آفریدگان است.

وازین است که میفرمایند: ما از دور واحد هستيم أو لنا محمد و أوسطنا محمد و آخرنا محمد صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين ، وميفرمايند ، بنا عرف الله و بنا عبدالله ولولانا ما عرف الله بصيغه جمع ، و این صفت معرفت باختلاف باقی صفات مختلف نمی شود، چه اس اساس و اصل اصول دیانت و نبوت و امامت همین است.

لهذا اختلافي در آن موجود نیست، شیخ احسائى عليه الرحمة ميفرمايد : بدانکه چون وجود با کثرت تنزلاتی که دارد و کثرت اجزا و جزئیات و صفات

ص: 45

و افعال و متعلقات افعالش که او راست خداوند قادر موجد متعال این وجود را بر هیئت شخص واحد بیافریده است لاجرم واجب میشود که تمامت مراتب وجود و تنزلات و اجزاء آن وجزئيات وصفات آن و افعال و متعلقات افعالش جاری باشد در ایجاد و انو جادش هر فردی از آن بر آنچه جاری میشود وجود بر آن مانند نفس واحدة.

پس هر وقت بشيء واحدی نظر برگشائیم مییابیم اعلای آن را ذاتش را که مجرده از نسب و سبحات است و من دونهما هیولاته وارادته و این افعال ذاتیه اوست و فرودتر از این حال آنچه که ظاهر میشود برای او از فعل و این عبارت از فعل ظاهر است و این افعال ظاهریه آلات افعال ذاتیه باشند و چون جميع آنچه بدان اشارت میشود از وجود از کل یا جزء یا کلی یا جزئی خواه ذات یا صفت علت یا معلول تمامت این جمله را خدای تعالی احداث فرموده است « لا من شيء وجب ان يكون أول ما يوجد عن الفعل لا من شيء ولا لشيء » بجمله ذات شيء مجرده از جميع سبحات بود.

پس از آن احداث بهالها هيولاتها وارادتها التى هى الافعال الذاتية واز آن پس افعال ظاهره از آن احداث شد چنانکه در مواضع متعدده مناسبة بأن اشارت رفته است که معرفت خداى تعالى ممكن الحصول نيست مگر بتعرفه و تعريفه لمن يريدان معرفه نفسه وتعرف و تعریف نمودن خدای همان وصف اوست برای بنده خودش .

و هر چیزی بوصف و توصیفش شناخته میآید و این وصفی که بآن شناخته می آید همان حقیقت ذات عبد است و برای عبد حقیقی غیر از ذاتش نیست ، و این تعریف و آن تعریفی که عبارت از ذات عبد است احداثه الله بفعله يعنى الله صفة الفعل الخاص به من الفعل المطلق و هیئته چنانکه کتاب هیئتش همان هیئت حرکت دست کاتب است . پس هیئت کتابت دلالت مینماید بر هیئت حرکت از کاتب ، پس هیئت

ص: 46

ذات بنده که عبارت از تعریف الله باشد هیئت مشیت الله الخاصة به است ، پس اثر دلالت مینماید بر مؤثری که عبادات از فعل است و فعل دلالت مینماید بر فاعل لان الفعل هو ظهور الفاعل به است، پس ذاتی که بحقيقتها اعلى المراتب است معرفة الله است، زیرا که ذات صفت اوست .

و ازین است که فرموده اند « من عرف نفسه فقد عرف ربه » هر کس ذاتش را شناخت پروردگارش را شناخت و در این کلام حکمت ارتسام معرفت و شناسائی نفس را عین معرفت و شناسائی خدای تعالی قرار داده است لانها الصفة زيرا كه نفس صفت است ، پس نفس مثل بکسر میم است که لا يشبه شيء و اگر چیزی شبیه بآن بودی و حال اینکه هر کس این مثل را شناخت پروردگارش را شناخته است لازم میشود که خداوند تعالی بغیر از صفت خود شناخته آید و برای صفت باری تعالی شبیهی باشد تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً .

و خدای سبحان بغیر از خودش شناخته نمی شود و اگر شناخته شدی بایستی آن غیر مشابه او باشد و این حال هرگز نشاید چنانکه مسطور گردید که این ذات غیر از صفت اوست و اگر جز این بودی بایستی قبل از صفت او موجود باشد هر آینه صفت او بر آن وقوع یافتی و این باطل است، چه این ذات انما حدثت بالفعل پس واجب میشود که با صفتش مشابه باشد، چه این صفت اثر ذات است فتكون هي الصفة ، واگر با صفت فعل مشابه نباشد از فعل محدث نخواهد بود پس مشابه لما أحدثت به خواهد بود یا اینکه محدثه نخواهد بود.

پس معنی بودن این ذات محال معرفة الله این است که آن ذات عبارت از معرفة الله است، و اینکه گفته شد که ذات محل معرفة ميباشد بناء على سر اللغة است از حیثیت اینکه شيء محل نفس خود است نه محل از برای غیر خود است و هر وقت دیدی که شيء محل از برای غیر از خودش میباشد همانا در حقیقت محل نفس خودش باشد و اگر جز این باشد ظهورش تحقق نگيرد وكونه محلاً لغيره جهة خارجة عن كونه محلاً لنفسه پس نيك بفهم آور.

ص: 47

پس بودن ائمه هدى علیهم السلام محال معرفة الله مراد این است که ایشان معرفة الله میباشند . و ازین معنی در عجب مباش، زیرا که چون بیندیشی و در حینز فهم در آوری این مطلب را از امور بدیهیه خواهی دانست پس چگونه تو خود معرفة الله میباشی .

در آنجا که میفرماید « من عرف نفسه فقد عرف ربه » أما أئمه ابرار و انوار ساطعه و نفوس مقدسه معصومین اظهار صلوات الله عليهم با آن شئونات معنوية و اتصالات خاصة وتقربات مخصوصة معرفة الله نیستند و حال اینکه أمير المؤمنين علیه السلام ميفرمايد « نحن الاعراف الدين لا يعرف الله إلا بسبيل معرفتنا ».

و ما در این معنی سه وجه مذکور داشته ایم یکی همین معنی است که تقدم یافت و چون این معنی را دانستی پس بدانکه بودن ائمه هدى صلوات الله عليهم چون بر این معنی که اشارت کردیم تنزل بگیرد برای آن معانی دیگر مفهوم میشود یکی این است که خداوند سبحان ایشان را خزائن معرفت خلق قرار داده است سواهم باین معنی که هر کس پروردگار خود را بشناخت « فانما نزلت عليه المعرفة منهم » این معرفت را از برکت وجود مبارک ایشان دریافته و بروی فرود گردیده است چنانکه خدای تعالی میفرماید « و ان من شيء إلا عندنا خزائنه وما نزله إلا بقدر معلوم » .

دوم این است که هر معرفتی که نزد يك تن از مخلوق باشد صحیح است زیرا که ازین پیشوایان دین و ائمه آئین اخذ شده است فهم محال معرفة غيرهم .

سوم این است که هر گونه معرفتی اگر برایشان وارد نشود بحضرت خدای تعالی تجاوز نگیرد، چه ائمه هدى علیهم السلام أبواب الله هستند به غیر ایشان بمعنی انها غير مطابقة للمعروف، زیرا که معرفت صفت است و چون صفت مقرن بجهت موصوف نباشد كانت لنفسها أو لغيره و حال اینکه غیر از ایشان در دایره امکان

ص: 48

من جهة الله هیچکس نیست .

چهارم این است که هر موقعی گاهی که بایشان مضاف و منسوب نباشد محروم خواهد بود ، زیرا که برای هیچ چیزی وجودی بدون فاضل وجود ایشان نتواند بود. چه ایشان علت ایجاد هستند، یعنی علت مادیة میباشند .

پنجم این است که آنطور که هر ماده از فاضل وجود ایشان است همچنین است جمع صور حق فمن هيئات الرحمة وهى هم ، زیرا که ایشان علت انو جاد یعنی صورية ميباشند.

ششم این است که هر وقت معرفت بندۀ بحضرت ایشان ورود گیرد پس اگر ایشان از حوض خودشان او را سقایت کردند این معرفت او استقامت گیرد و زندگی یابد و اگر نه این معرفت بمیرد و پراکنده شود و هیچ چیز نباشد چنانکه خدای تعالى فرمايد « وقدمنا إلى ماعملوا من عمل فجعلناها هباء منثوراً ».

هفتم این است که حضرات ائمه ابرار صلوات الله عليهم خودشان تقدير نمایندگان و تقسیم کنندگان معارف خلایق هستند با مرخداوند خالق و آفریننده آفریدگان « لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون » پس این وجوه هفتگانه و غیر از آن در تمام آن باز مینماید که حضرات ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين محال معرفة الله هستند زیرا که معرفت خدای تعالی در این حال نزد ایشان و با ایشان و در ایشان و بسبب ایشان و بسوی ایشان و برایشان است.

راقم حروف گوید: هر چیزی و هر مو صوفي بر حسب آثار و صفات او شناخته آید و میزان و معيارش از اینجا مكشوف و معلوم شود ، والبته خدای تعالی که او را بهیچ چیزی نتوان همانند ساخت و بآن حیثیت بشناخت بطریق اولی باید بصفت شناخته آید و صفات خدای نیز مانند ذاتش شناخته نیست پس از صفاتی که در مظاهر اوست و تجلیاتی که در ایشان ظاهر شده و برتر از صفات و شئونات سایر انواع و طبقات خلق است باید او را شناخت، چه ایشال با این شأن و مقام که بشر را شایسته نیست و از تمام مخلوق هیچکس را آن استعداد و قابلیت وروح و لیاقت

ص: 49

و نور نیست که بتواند کسب این مقام بلکه بصد هزار سال فاصله نزديك باين مقام برسد و کمترین اوصاف ایشان اظهار معجزه و کرامات و مکاشفات است که آنهم از حد بشر و قبول روح و نور و عقل او افزون است ، چه اگر افزون نبود معجزه خوانده نمی شد.

معذلك در مراتب عبودیت و عبادت و انقیاد و اطاعت و خوف وخشیت بجائی رسیده اند که هیچکس از آفریدگان را این بضاعت و استطاعت نیست ، پس خداوند تعالی کدام طبقه از طبقات مخلوق را محال معرفة خود بگرداند که برایشان اولویت داشته باشد، و چون چنانکه مذکور داشتیم ممکن نیست پس معرفة الله بوجود مبارك ايشان بوجود مبارک ایشان انحصار پیدا میکند و برای تمام مخلوق تاچه اسباب امیدواری و افتخار است که دست توسل ایشان وادراك معارف بوجود مبارك ایشان و اذیال معارف ایشان بسته و پیوسته گردد تا از کوثر بی بدایت و نهایت معارف و عوارف ایشان از آب معرفت سیراب شوند « اللهم اسقنا من كوثرهم بحق جوهر هم و كوثرهم ».

قال علیه السلام « ومساكن بركة الله » مجلسى أعلى الله تربته در شرح این کلمه طيبه ميفرمايد : سلام إلهي باد بر مسكنهاى بركتهاى إلهي ، چه ظاهر است که هر چیزی که از پیشگاه اقدس الهی فایض میشود ببرکت ایشان است .

شیخ احسائی علیه الرحمة می نویسد : مساکن جمع مسكن ومسكن محل استقرار و سکون و آرام جوئی است و مراد از آن عدم انتقال و تحول است و مراد از مساكن ومعادن و محال یکی است ، و شیخ در اینجا پاره بیانات میفرماید که چندان نیازمند نگارش نیست همینقدر باید دانست که هر گونه برکت و نعمت و رزق وروزی که از آسمان و زمین باین مخلوق میرسد از همه از برکت ایشان و از خود ایشان و در خود ایشان و از طفیل وجود خودشان است خواه در ظاهر خواه در معنی و خواه موفق شدن بهر گونه خیر و اعمال صالحه بهر چه در زمان زندگانی دنیا و توشه آخرت بآن حاجتمند هستیم از ایشان تراوش و نمایش میجوید .

ص: 50

و مقصود از ارزاق صورية طعام وشراب والبسه واموال و امثال آن که امر معیشت متوقف بر آن است و مراد از ارزاق معنوية كه بركات باطنية است علوم وعقول وافهام والهامات وادراكات من جميع انواعها است چنانکه شیخ شرح داده است.

قال علیه السلام «و معادن حكمة الله» مجلسی میفرماید : یعنی سلام باد بر معدنهای حکمتهای الهی ، و در عرف احادیث مراد از حکمت علوم لدنية است که از حضرت ایزدی فایض میشود مثل أمير المؤمنين على علیه السلام فرمود : که حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در يك سر گوشی هزار باب علم بمن تعلیم فرمود که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود .

شیخ احسائی میفرماید : در خبر متواتر است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود : « أنا مدينة الحكمة وعلي بابها » (منم شهر حكمت عليش دراست) و علوم أئمه هدى صلوات الله عليهم علوم آنحضرت صلی الله علیه وآله وسلم است و حکمت همان علوم حقيقة الهيئة است و هیچ شکی نیست که علوم ایشان از خداوند عالم دانا بلكه عين علم ایزد توانا است .

ومعدن بكسر دال مهمله بمعنی اصل یا محل اقامت است مرشيء را یا منبت اصل شيء است ، يعني مكان روئیدن ریشه و اصل آن و حکمت بمعنی علم است چنانکه حدیث دیگر « أنا مدينة العلم وعلي بابها » شاهد این معنی است و مراد از هر دو یکی است « فهل المراد من هذا العلم الاعم أو العلم العملي أو اللدني أو الذوقى أو ان الذي هو الحكمة أفضل العلوم بأفضل المعلومات ».

و در مجمع البحرین می گوید : حكمت عملية آن چیزی است که مر آنرا تعلقى بعمل باشد مثل طب، وحكمت عملية آن است که برای آن تعلق بعلم باشد علم باحوال اصول موجودات هشت گانه که عبارت از واجب و عقل و نفس وهیولی و صورت و جسم و عرض و ماده باشد.

و یکی از معانی حکمت معرفت باحوال موجودات است و در مصطلحات و نطق

ص: 51

اهل عصمت صلوات الله عليهم بمعاني وصور مختلفه وارد است ، و صاحب قاموس می:گوید حکمت بکسر حاء مهمله وسكون كاف وفتح ميم بمعنى عدل و علم وحلم و نبوت و قرآن و انجیل است .

شیخ احسائى عليه الرحمة ميفرماید : اگر صاحب قاموس از اهل ولایت و شیعه بود یکی از معانی حکمت را ولایت، یعنی ولایت اهل بیت علیهم السلام می نوشت چه استعمال حکمت در معنی ولایت از آن معانی که یاد کرد اولی و شایسته تر است و استعمالش بیشتر است بلکه در قرآن کریم در موضعی که حکمت یا حکم مذکور شده مراد از ولایت است یا آنچه مستلزم آن است و این اشارت من حيث اللفظ است في الجمله وشرحش مطول و بلافایده است و اما از جهت معنی و مراد معنوی همانا ائمه طاهرين صلوات الله عليهم و چنانکه در این زیارت جامعه اشارت شده است معادن حكمة الله باشند .

و المراد الحكمة الله الحادثة المرتبطة بالحوادث است ، چه حکمت ذاتية ازلية همان ذات خداوند بیچون تعالى الله عما يصفون است و نخست چیزیکه صادر شده است از فعل خداوندی و كار فعال ما يشاء حكمت حقیقیه است که عبارت از آية حكمت حقیة باشد .

و این آیت مبارکه حکمت حقیه همان ذات قدسية حضرات صلوات الله عليهم اجمعین است پس ذات ایشان حکمت خداوندی و ولایت آن بر جميع مخلوق اوست حتی اینکه یزدان تعالی بواسطه این حکمت « اعطی کلشیء ماله فيما هو عليه لذاته ».

و این همان نظم طبیعی است که هیچ چیزی کاملتر از آن نیست، زیرا که صفت کامل است و اثر او و آیت الله بر کمال ذات بیچون او همان حکمتی که قوام و نهاد و بقای کون بر آن است و این حکمت از همان حکمتی است که هی ذاتهم علیه السلام مثل شعاع از منیر و فروز دهنده وذات والا صفات مبارك أئمه طاهرين صلوات الله عليهم آية الله العليا باشد لحكمة التى هى ذاته تعالى .

ص: 52

لاجرم ما مذكور نمودیم برای آنچه لفظ حکمت جاری میشود بر آن در عبارت برای بیان و تعريف مع ملاحظة سبحان ربك العزة عما يصفون وسلام على المرسلين والحمد لله رب العالمین سه مرتبه را .

مرتبه اولی برای ذکر حکمت حقیقیه است و هي العبارة عن عنوان الحق أي للحق سبحانه . ومرتبه دوم برای ذکر حکمت حقیقیه است که عبارت از ذوات قدسية مباركه حضرات معصومین طاهرین صلوات الله عليهم است و این حکمت آیت حکمت خداوندی است که هی ذاته وملاها ، ومرتبه سوم ولایت ایشان است بالله على ساير خلقه فيها صدرت اكوانهم عن الاختراع واعيانهم عن الابداع وهياكلهم عن القدر وتمموا عن القضاء .

پس این انوار مقدسه وهياكل منوره حکمت خدائی را در مرتبه سوم آن معادن و مصادر و مواردی مستند و ایشان با آن حکمت خداوندی هستند هر کجا که این حکمت باشد و در مرتبه ثانیه حضرات معصومین حکمت خدا و معادن حکمت خدائی هستند و باقى الثالثة من الثانية كما تقدم في محال معرفة الله از وجوه هفتگانه مذکوره .

و مراد از حکمت علمی است احاطی ذوقی مقروناً بما يرتبط به من العمل و این در هر چیزی است که یحبه ، بعد از آنکه دانستی که علم بمعنی معلوم است و بدرستیکه آن چه آن صورت معلوم است یراد به نفس العلم بالصورة پس علم تو بزید همان صورت تو است در عرصه خیال تو ، یعنی آن صورتی که در خیال تو است همان علم تو است بآن صورت و زید بمعنی علم تو است بنفس زید ندصورت او پس در هر مرتبه از ادراك علم نفس معلوم است .

پس اعمال تو نفس علم تو است بآن اعمال و انفاس تو عین علم تو است بآن وحركت توعين علم تو است بحركت وسكون توعين علم تو است بسكون ، پس علم عمل است و عمل علم است.

و بعد از آنکه دانستی و شناختی که علم از تو مانند دست تو است از تو پس بودن

ص: 53

حضرات ائمه معصومين علیهم السلام معادن حكمة الله معنی آن این است که ایشان معنی اول و عين ثانى هستند و قوام ثالث میباشند چنانکه أمير المؤمنين علیه السلام ميفرمايد « إنا أهل البيت شجرة النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائكة وبيت الرحمة ومعدن العلم ».

ما جماعت اهل بیت عصمت و خاندان طهارت درخت نبوت و موضع رسالت و محل آمدن و شدن ملائکه و خانه رحمت و معدن علم هستیم، و در ذیل حدیث حضرت صادق علیه السلام که خطاب بخینمه فرموده میفرماید: ما مفاتيح حکمت وموضع سر الله ووديعه خدای در میان بندگان او و حرم الله الأكبر هستيم - الحديث و در حدیث اول معدن العلم مذکور شد.

و علم همان حکمت است فصيح في مراتب الثلاث و در حديث ثاني مفاتيح الحكمة فرمود ويصح في الثالثة صريحاً و گاهی در ثانیه نیز استعمال میشود راما إذا استعمل في الاولى فعلى تأويل للثالثة ومن الأولى ويمكن التأويل في الثانية و يكون التغاير بالاعتبار .

شیخ احسائی میفرماید: اینکه مجلسی اول علیه الرحمة فرمود که شکی نیست كه علوم أئمه معصومین علیهم السلام من الله تعالی میباشد مرادش این است که خداوند سبحان علوم ایشان را در ایشان احداث نمود و ایشان را ادعیه و ظروف علم وخزاين حکمت گردانید نه اینکه مراد این باشد که علوم ایشان از قدیم منفصل شده باشد. چه این سخن و این تأویل کفر است و کلام مجلسی رضی الله عنه که فرمود : بلكه عين علم الله است مراد او ازین کلام این است ان علومهم جعلنا علمه و بمن دونهم و اگر چه مراد علمی بمن دونهم غیر این علم میباشد و هو عين من هو دونهم و اگرچه ما را میرسد که علوم ایشان را بر معنی مئول نمائیم که شامل کل سواهم باشد، زیرا که ما اراده نمودیم که علم عين معلم است و ان ذلك الغير مادته من شعاعهم وذلك الشعاع هو علم وصورته من شعاع رحمتهم في المؤمنين .

و آن نیز علم است و از عکس شعاع رحمت ایشان علیهم السلام است و آن شعاع

ص: 54

غضب ایشان است در حق دشمنان و آن نیز علم است ، پس بنابر این معنی نیست برای خدای تعالی علم مخلوقى بمن دونهم مگر علوم ایشان یا از علوم ایشان و بنابر اول خداوند را علم مخلوقی بمن دو نهم میباشد غیر از علوم ایشان یا از علوم ایشان و کل این جمله مبنى برعينية است كما هو الحق في السلة واينكه ما گفتیم که بنابر این خدای را علم مخلوقى بمن دونهم بجز علوم ایشان یا از علوم ایشان نیست برای این است که ایشان باب الله إلى خلقه و باب خلق الله إليه ميباشند و خدای تعالی محض آن فضل و فزونی که برای محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم مقرر فرموده است برای ذات کبریای خودش با بی برای افاضت خود و علم خود و خلق خود ورزق خود و زنده ساختن و میراندن مخلوق غیر از محمد صلی الله علیه وآله وسلم بر قرار نداشته است .

راقم حروف گوید: این گونه تأویلات و بیانات و تلویحات و استدلالات و مفروضات برحسب سليقه وفهم و میزان علم هر کسی است نه این است که در شمار حتميات باشد كل حزب بمالديهم فرحون وعلى مقادير افهامهم وعقولهم وعلومهم يقولون علم صریح که محل سند و اطمینان صحیح باشد نزد ائمه باشد نزد ائمه دین و راسخان في العلوم سلام الله تعالى عليهم اجمعین است.

چنانكه يك مطلبی در نظر قاصر این بنده حقیر در طی این خبر و بیانات و بدون اینکه از علوم راسخه در شمار آورم عرضه میدارم اینکه در دو حدیث مذکور فرمایش شده است که مائیم شجره نبوت و موضع رسالت ومختلف الملائكة و بیت رحمت و معدن علم ومفاتيح حكمت وموضع سر الله إلى آخر هما چنان می نماید كه أمير المؤمنين وأهل بيت معصومين صلوات الله عليهم در امر نبوت و رسالت روحى وسر الله تعالى بهره یاب هستند، زیرا که فرمود: شجرة النبوة ونفرمود من شجرة النبوة و من موضع الرسالة وهمه جا بصيغه جمع اشارت میفرماید پس مقام و منزلت ایشان بعلاوه ولایت دارای مراتب نبوت و رسالت میباشد ، حالا این نبوت و رسالت بچه میزان و عیار است خدای و پیشوایان دین او بهتر دانند اگر چه مقام ولایت بپاره جهات بر نبوت انبیای سلف تفوق و فزونی دارد اما در

ص: 55

امر نبوت خاصه و شئونات صادر اول وخاتم الأنبياء صلی الله علیه وآله وسلم صورتی دیگر پیش می آید و ازین است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مقام نبوت خاصه و ولایت مطقه را توامان دارد والله اعلم .

و اینکه فرمود: اگر صاحب قاموس اهل ولایت بود ولایت را در جمله معانی حکمت مذکور میداشت لان استعمال الحكمة فيها اولى من غيرها تا آخر بيانات مذكوره.

در تصدیق این بیان جای توقف نیست زیرا که ولایت مفسر و مبین اسرار و تکالیف و شئونات و احکام و مبلغات و کتاب نبوت است در اینصورت البته اول معنی حکمت ولایت خواهد بود چنانکه بر مردم هوشیار آشکار است و السلام علی من اتبع الهدی ، آنکس که چشم و جانش از نور ولایت مهجور و آینه قلبش بغبار جهالت زنگدار است البته در هر دو جهان محروم است .

هم اکنون بنده شرمنده خداوند بخشنده پاینده آمر زنده روزی دهنده عباسقلی مشیر افخم وزیر تألیفات سپهر ثاني وفقه الله تعالى لما يحسب ويرضى عراضه می دارد که حمد و سپاس خداوند این کریاس بلند اساس و آلاء بیرون از حد وقیاس را که در این روز پنجشنبه پانزدهم شهر رمضان المبارك بيچى ئيل سال يك هزار و سیصد و سی و هشتم هجري مصطفوی صلی الله علیه وآله وسلم چشم و دل و جان و مغز و پوست و استخوان مردم دارالخلافه باهره طهران بورود موکب مسعود و دیدار جمال خورشید همال و کلمات ملاحت آیات فصاحت سمات شاهنشاه کامران کامکار نامدار بختيار ملك الملوك عجم صاحب تخت وتاج صاحب تخت وتاج جم ظل الله تعالى في العالم ملجأ عرب وعجم رترك وديلم سلطان السلاطين خاقان الخواقين غوث الاسلام والمسلمين نصرة الدنيا والد بن ناصر الملة والدين السلطان الاعظم والخاقان الافخم شهريار تاجدار سلطان أحمد شاه قاجار خلد الله تعالى ملكه وسلطانه ودولته إلى يوم الفرار فروغ و قوت و توان و قوام وسكون و آرام و خرمی و خرسندی و سپاس و شکر گذاری گرفت .

ص: 56

و در عمارات سلطنتی و باغ گلستان و سلام عام در تالار تخت مرمر دیده و روان منتظران که بلب آمد نفس بینش و دانش و منیر و فرود و از اتفاقات حسنه پروردگار که دلالت بر کمال فروزی و اقبال و میمنت و حسن عاقبت این خسر و کامکار مینماید یکی این است که در روز ورود مسعود بدار الخلافه باهره باران رحمت پروردگار بیارید و تخم شادی و مراد و امید و تفأل بخير در قلوب بکارید .

دیگر اینکه چنان هیجان و جنبشی از خرمی ورود مسعود که جان و روان این مردم آکنده از مهر و محبت و فدویتش میباشد نمودار شد که این بنده هرگز در ورود سلاطين معدلت آئین سابقه که مکرر باستقبال مقدم مبارکشان مشرف شده ندیده .

دیگر اینکه این روز پنجشنبه روزی بس مبارك ومعارض اغلب اخبار صحيحه ولادت باسعادت حضرت مجتبی و حضرت باقر علیه السلام در این روز میمون بوده و شب جمعه که عید ملی است با این دو عید و باعید ورود موكب مبارك مقرون گردیده است و امیدواریم که خداوند تعالی انواع اقبال واجلال و عظمت و ابهت باين وجود مبارك باطول عمر و دوام سلطنت و قوام امر و نظام مملکت وعاقبت جليل و اجر جميل عطا فرماید.

در این عصر روز یکشنبه بیست و پنجم شهر رمضان که بحضور مبارکش مشرف و بشمول مراحم كثيره مفتخر بودم در حضور جماعتی از خدام خاص این تفصیل را معروض نمودم و پسندیده خاطر مکرمت مظاهر همایوني روحنا فداه گردید .

همانا این شاهنشاه جوان جوان بخت فیروز روز دارای تاج و تخت برای انجام مقاصد خاصه و ادراک پاره معلومات و منظورات ومطويات خاطر دریا مآثر مبارك وتجديد عهد موالات و اتحاد بعنوان مسافرت و تفرج نه بطريق رسم و اخبار بسلاطين ممالك فرنگستان با بخت نامدار و هوش بیدار و يك جهان علم و دانش بدان صفحات سفر گزید.

ص: 57

معذلك از تمام سلاطین دول فرنگ چندان توقیر واحتشام وتعظيم واحترام و هم چنین از اعیان و ارکان و عموم مردم این ممالک آنچند عرض ارادت و فدویست و تفحیم بجای آمد که در این مدت نسبت بهیچ پادشاهی که بر طریق رسمانه و اخبار بسلاطين وممالك مسافرت فرموده روی نداد حتی از جماعت اعراب بدوی که افزون از سی و چهل هزار تن مرد بودند اظهار فدویت و چاکری و جان نثاری صمیمی ظاهر گشت که تاکنون نسبت بهیچکس از سلاطین نموار نشده.

و این شاهنشاه جمجاه دین خواه اسلام جوی اسلام پناه در هنگام مراجعت نیز نظر بسعادت فطری و صفوت سجیت و پاکی طینت و صدق رویت و صدق دینداری ومبارك عياری بزیارت عتبات عالیات و نجف اشرف واغلب مشاهد مقدسه و مراقد منوره فایز و برخوردار آمد .

و هم چنین از پاکی نهاد و کمال استعداد خدا داد در عرض این مسافرت ستوده عاقبت بزیارت اعلی حضرت اقدس همایون شاهنشاه تارك السلطنه والد ماجد اعظم معظم ادام الله ظله العالي على مفارق الادانى ووالا عالى وعليا حضرت ناهيد رفعت خورشید آیت مریم سیرت ساره سجیت رابعه طويت عليه عاليه متعالیه ملکه معظمه نامدار والده عهد مفخمه عصمت شعار ادام الله تعالى عمرها وعمرهما و اقبالها و اقبالهمان که در حکم حج اکبر است فايز وممدوح امم و طبقات عالم گردید ، شرح این مختصر انشاء الله تعالی در ذیل تاریخ دولت ابد مدت سلطنت جاويد عدت مرقوم خواهد شد.

بالجمله روز چهارشنبه که روز ورود موکب نصرت كوكب اقدس اعلي بباغ شاه خارج شهر دارالخلافه طهران واستقبال مستقبلين بود این بنده حقیر در صحبت یگانه و زیر ستوده تدبير و امير صافي ضمير جناب مستطاب اجل اسعد اكرم آقای حاجی أبو الحسن خان فخر الملك رئيس خلوت همایونی ولد ارجمند مرحوم منفور رضا قلیخان والی مملکت کردستان که از طرف مادری بخاقان خلد آشیان فتحعلي شاه قاجار اعلی الله برهانه و مقامه و از جانب پدری و اسب در پشت ولاة

ص: 58

عظیم الشأن و خاندان های قدیم ایران و سالهای بسیاری وزمانهای دیر باز است که این طایفه بنی اردلان غالباً با خانواده سلطنت عظمی بشرف مصاهرت مفتخر بوده اند و خود جناب فخر الملك با اخلاق و اوصاف حسنه و امتيازات وعناوين ومراتب وزارتی و امارتی و حکومتی و تقرب خاص به پیشگاه سلطنت کبری با این بنده شخصاً وموروثاً از صدو پنجاه سال قبل تاکنون بعنایتی خاص وعطوفتی مخصوص و اتحاد وودادی منصوص رفتار فرموده بباغ شاه و دیدار شاهنشاه روحنا فداه با قلبی شاد و روانی از هر گونه آزاد شتابان شدیم.

تمام خلق شهر باز بانی ثناگو و قلبی دعاخوان چون جماعت حاج بزیارت کعبه معظمه روان بودند و از دو طرف باندازه یکفر سنگ مسافت چندان آذین و زیور و زیب بکار بسته بودند که بهای آن از چند کرور تومان افزون میشد و با اینکه مطابق دهم جوزا و سورت هوا و چهاردهم رمضان المبارك وشدت عطش واطوال ایام بود با کسی که در فصل ربیع با طبعی منبع برای وصلی رفیع و دیداری بدیع با عشقی سر شار رهسپار گردد فرق نداشت، چه میدانستند بيك لحظه زیارت آن جمال آفتاب همال همایون و دیدار میمنت مقرون هر گونه زحمت و مشقت و صدمتی بدل براحت و نعمت و رحمت خواهد شد .

و چون در خدمت جناب معظم بباغ شاه در آمدیم چه ترتیبات حسنه و تزیینات حشمت آیات که بدستور صاحب هوش کامکار و عقل نامدار جناب مستطاب اجل امجد ارفع افخم یگانه وزیر مبارك تدبیر میمنت آثار آقای غلامحسین خان صاحب اختیار وزیر رسائل خاصه و مهام مخصوصه سلطنت عظمی و معاونت جناب مفخم آقای حاجی فخر الملك وزير خلوت شاهنشاهی داده شده بود که در چنین باغی پرفضا که بر ششصد و بیست و پنج هزار ذرع مروعی مشجر عامی با بسیاری عمارات دولتی و سلطنتی و محل وضع مجسمه شریفه شاهنشاه شهید سعید ذوالقرنين اعظم ساکن فرادیس نعم ناصر الدین شاه اعلی الله مقامه في درجات الجنان جامع ومحتوى است چنانکه گوئی در فضائی بیست هزار ذرعی بگذرند .

ص: 59

در اغلب مواضع و خیابانها چادرها و خرگاه سلطنتی و فرشهای دولتی واشياء و اثاثیه پادشاهی و میز و صندلی در کنار نهرهای جاری که تهیه آن یکماه مدت میخواست از یمن کفایت و درایت ایشان که با خلقی چون طاوس بهشت هستند بدون هیچ خشونت و اظهار حدت وصولت مهیا و آماده و بهشتی آراسته در انظار نمودار بود.

در این حال و حدود حضرت مستطاب امجد اکرم ارفع اعظم والا شاهزاده بی غرور مغرور میرزا موثق الدوله وزیر دربار اعظم که يك جهان مکارم اخلاق و محامد شیم را در جسم مكرم مجسم و بر همه مسلّم فرموده است و بیست و سه روز قبل باستقبال موكب فيروزى کو کب اقدس اعلی از دارالخلافه باهره شتابان گردیده و از فرط سعادت در التزام ركاب همایون باغلب زيارات وتقبيل خاك عتبات عاليات ومشاهد متبر که نایل و همچنین ملتزم ركاب ظفر انتساب مراجعت نموده ساعتی قبل از وصول موكب مبارك از شدت شوق به بشارت وتكريمات قدوم مبارك شاهنشاه اسلام پناه روحنا فداه وارد شدند.

و خلاصه توقيرات واحترامات سلاطين عظيم الشأن را نسبت بذات والاصفات شاهنشاهی و وضع تشرف شخص شخیص همایونی در تقبيل خاك تابناك يگانه گوهر فرزند جگر بند وسليل نبيل خواجه لولاك ارواح المخلوق فداه و چگونگی رخشندگی چهره مبارك همایونی در حال تشیم آستان مبارك حضرت سيدالشهداء صلوات الله علیه که بجمله از صدق نیت و خلوص فدویت نسبت بشافع دنیا و آخرت بیان میکردند و از کثرت فدویت فطری نسبت بوجود مسعود همایونی و فزونی شوق قلبي اشك شادى از چشم شریفش بر چهره لطیفش جاری شد.

و این حال بر صدق ارادت و صفوت نیت و تعشق قلبی بذات والاصفات همایونی شاهدى كافي و كرداری وافي است خداوند این نعمت را بتمام چاکران و خانه زادان آستان سپهر آشیان کرامت فرماید.

و در این اثنا دبدبه وصول كوكب فیروز همایونی بر برج سعادت و اقبال

ص: 60

و موكب مبارك شاهنشاه بباغ شاه از زمین بماه پیوست.

همه تن و اندام و چشم و همه چشمها بدیدار جمالش بدرخشیدن آمد تا بخت یار و شاهنشاه تاجدار با یکجهان عظمت و اقتدار زمین و زمان را روشن و باغ و راغ را گلشن وعون را نور بخشید و جانها را توان و سرور داد در حقیقت یکجهان سفر فرمود ودوجهان كعود الجلي إلى العاطل زينت بخش ملك و مملكت وتاج و تخت سلطنت آمد.

وجود مقدس همایونی با تمام طبقات مستقبلين و وزرا و امرا و شاهزادگان معظم وسفرا و وزرای دول خارجه که در دارالخلافه اقامت دارند و باستقبال موکب مبارك بباغ شاه آمده و بخاک پای مبارک مشرف شدند اظهار مرحمت و تفقد خاص فرمودند اگر حاضران اختیار داشتند بجمله جانهای خود را نثار مقدم سلطنت توام می کردند خداوندش یار ورسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم در همه حال نگاهدار سلطنتش روشن تر از صفحه خورشید و عظمت مملکتش برتر از سلطنت جمشید زمان شهریاریش ممتد و نوبت کامکاریش مؤبد باد .

قال علیه السلام « وحفظة سر الله » مجلسی اول شیخ اعظم ملا محمد تقي اعلى الله تربته در معنی این کلام شرافت انتظام ميفرمايد: وسلام إلهي باد بر حافظان اسرار إلهي ، وعلوم اسرار علومی است که عقول ضعیفه تاب تحملش را ندارد مثل حکایت موسى وخضر و بر حاملان كتاب إلهي برحسب صورت و معنی که هر دو را ایشان دارند.

وحديث متواتر ثقلین دلیل است باخبار متواتره دیگر و بر اوصیاء حضرت سيد الأنبياء صلوات الله وسلامه عليهم كه هريك وصيت نمودند امامت و خلافت را بهر کس که خدای سبحان فرمان کرده بود و رسول خدای باسامی ایشان تصریح فرموده است در تلو اخبار متواتره .

شیخ احسائی میفرماید. جناب شارح ملا محمد تقی میفرماید : اسرار الله آن علومی است که اظهار آن جز برای مکملین رجال مثل جناب سلمان و کمیل

ص: 61

رضوان الله عليهما روا نيست چنانکه جناب کمیل در حضرت أمير المؤمنين صلوات الله عليه از حقیقت سؤال کرد فرمود « مالك الحقيقة » ترا با حقیقت چکار ؟ عرض کرد «أولست صاحب سرك » تا آخر خبر.

چنانکه ازین پیش این بنده در ذیل شهادت جناب کمیل بن زیاد نخعی عليه الرحمة باين حكايت اشارت کرده است و حضرت صادق علیه السلام فرمود « لو علم أبونر ما في قلب سلمان لقال رحم الله قابل سلمان » کنایت از اینکه آن اسرار و علومی که از بحار علوم و اسرار ائمه هدى علیهم السلام باندازه ظرفیت و گنجایش مخزن قلب جناب سلمان بخشایش رفته چون از مقدار استعداد وقبول خاطر و ظرفیت واستدراك جناب أبي ذر افزون و فهم وی از تفهمش عاجز است اگر بخواهند بسینه وقلب او وارد سازند چندان سرشارش گرداند و ببهت و عجب اندر شود که جناب سلمان را تکفیر و قاتلش را تصدیق و قابل ترحم شمارد .

چنانکه از داستان حضرت خضر و موسی علیهما السلام که در قرآن کریم وارد است ظاهر می شود که هر کسی را قابلیت فهم جمیع علوم نیست ، و مراد از اینکه حضرات ائمه دين صلوات الله عليهم حافظان سر یزدان هستند این است که ایشان آشکار نمیفرماید این سر را یا اینکه ظاهر نمیفرماید از این سر إلهي را مگر باندازه حمل بر حامل و استطاعت حامل چنانکه احاديث و أخبار كثيره براين معنی دلالت دارد.

چنانکه از حضرت أمير المؤمنين صلوات الله علیه حدیثی بر این و اینکه پاره از مردم قابل احتمال هستند و پاره نیستند وارد است، ازین پیش در طی این کتب مبارکه و بیان حديثنا صعب مستصعب مشروحاً مذكور شد ، و ظاهر ازین اخبار وأحادیث این است که بعضی احادیث ائمه اطهار علیهم السلام را هیچکس جز خودشان نمیتواند حمل نماید، و پاره از اخبار و احادیث ایشان را مقامی است که احدی جز خودشان حمل نکند مگر بخصوص مشیت خودشان با مر خاص خداوند منان و در این باب شکی ندارند .

ص: 62

و در ذیل همین حدیث که بچند قسم وارد شده است یکی این است « لا يحمله إلا ملك مقرب أو نبي مرسل أو عبداً ممتحن الله قلبه للايمان أو مدينة حصينة » وارد شده است « فاذا قام قائمنا نطق وصدقه القرآن » .

از حضرت أبي جعفر علیه السلام مروی است که فرمود « فالولاية سر الله » که عبارت از ذات و صفات و افعال و امر و نهی حضرات معصومین علیهم السلام است ، و شیخ احسائى عليه الرحمة بيانات عالیه در این موقع نموده هر کس خواهنده است یابنده است .

قال علیه السلام «و حملة كتاب الله » وسلام إلهي بر حاملان كتاب إلهي باد بر حسب صورت و معنی که ایشان هر دو را دارند مجلسی اعلی الله درجته میفرماید حديث متواتر ثقلين معنى « اني تارك فيكم الثقلين » با اخبار متواتره دیگر براین معني دليل است همانا قرآن بطوریکه از جانب خدای نازل شده و علم آن کماهي نزد ائمه معصومين صلوات الله عليهم است و علوم اولین و آخرین چنانکه در اخبار متواتره وارد است در آن است.

شیخ احسائی میگوید : حملة جمع حامل و مراد بحمل قرآن حفظ لفظ آن على جميع ما يحتمل فيه من وجوب وراحج وحرام و مرجوح و جایز و همچنین حفظ معنی قرآن است بجميع ما يحتمل من ظاهر وظاهر ظاهر وظاهر ظاهر ظاهر وهكذا وباطن وباطن باطن و باطن باطن باطن.

وهكذا وتأويل وتأويل تأويل وتأويل تأويل تأويل بما يرجع إلى الكل وإلى السورة وإلى الآية وإلى الكامة وإلى الحرف و آنچه بحرف راجع میشود راجع میگردد بفکری و عددي ولفظی و رقمی و بسوی احوال و اوضاع و اطوال ووصل وفصل و ادغام واظهار واخفاء وحرف مكان حرف وكلمة من حروف كلمتين مانند حصب جهنم، چه حصب از دو کلمه است پس حاء از حطب او حسن و حجاره است و صاد از حصی و باء از حطب است و امثال ذلك مما انطوى على اسرار الوجودات .

ص: 63

چنانکه ازین پیش در کتاب احوال حضرت باقر علیه السلام در ذیل حدیث و تفسير صمد فرمود : الحمد پنج حرف است و الف دلیل برانیت خداوند تعالی است و هو قوله تعالى « شهد الله أنه لا إله إلا هو - إلى آخر الخبر » .

راقم حروف گوید: در یکی از ادعیه که در ختم قرآن کریم خوانده می شود تمام حروف ابجد هريك بيك معنى وارد است فالالف آلاء الله والباء بركة الله إلى آخرها .

و مراد بکتابی که حضرات ائمه علیهم السلام حاملان آن هستند همان کتاب تدوینی است که بر طبق کتاب تکوینی است و هو يجتمع مع العقل الأول المسمى بروح القدس وروح من أمر الله چنانکه در این آیه شريفه « وكذلك أوحينا إليك روحاً من أمرنا » - إلى آخر الآية اشارت بآن فرموده است .

بالجمله حضرات ائمه هدى علیهم السلام حاملان قرآن بجمله وكل آن بلکه بهر معنی در هر عالمى لكل غاية می باشند. شیخ احسائی در این مقام بیانات مفصله شافیه دارد و چون اغلب آن اخباری که مذکور داشته در طی این کتابها با بیانات کامله مسطور است حاجت بنگارش ندارد.

قال علیه السلام « وأوصياء نبي الله » وسلام إلهي براوصیاء حضرت رسالت پناهی باد كه هر يك وصيت كردند امامت را و خلافت را بهر کس که خداوند سبحان امر فرموده و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم باسامی ایشان در اخبار متواتره تصریح کرده است.

شیخ احسائی میفرماید: بدرستیکه از طرق عامه و خاصه متواتراً وارد

است که این انوار ساطعه إلهية خلفاى رسول خداى و اوصیای آنحضرت هستند و رسول خداى بأمير المؤمنين تا بحضرت مهدي صاحب الأمر صلوات الله عليهم وسیست فرمود ایشان را اوصیا و خلفای خود فرمود و هر يك از ایشان با مامی که بعد از وی میآمد و بخلافت و ولایت او تنصیص نمود تا بحضرت مهدي خاتم الاوصياء عليهم الصلوة والسلام امور ائمه پایان می گیرد ، و وصایت کنایت از تحلیف است

ص: 64

چنانکه در جای خود مذکور است .

و جناب شیخ پاره بیانات و اشارات وافیه نموده اند که إنشاء الله تعالی در ذیل احوال حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالى فرجه مذكور خواهد گشت .

قال علیه السلام «و ذرية رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و رحمة الله وبركاته » وسلام إلهي باد برندية رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم .

مجلسی اعلی الله مقامه در شرح این کلمه میفرماید: از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده اند که دوازده دلیل فرمود که ائمه هدى سلام الله تعالى عليهم ذر به آنحضرت هستند.

شیخ احسائی عليه الرحمة مي نويسد : فرزندان دختری هم از ذریه هستند چنانکه خدای تعالی در حق عیسی بن مریم علیه السلام ميفرمايد « انه من ذرية نوح » با اینکه عیسی پسر دختر است .

ورسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید: حسن و حسین بدرستیکه دو پسر من هستند وأصل در استعمال حقیقت است و دعوی مجاز مسموع نیست، زیرا که حقیقت يا باستعمال لغت یا شرع است و چون لغت و شرع را تدبر نمائی و در اسرار هر دو نظر برکشائی میبینی که اختصاص اصالت فرزند بپسر پسر سوای پسر دختر چیزی است عادی که منشاءاش این بوده است که انتساب دختر را بخودشان مستقبح میدانسته اند تا بجائی که یاد کردن دختر و انتساب او را از کمال جهل تنگ میشمرده اند.

اما در اصل لغت چنین نیست خصوصاً وقتی که بگوئیم واضع لغت چنانکه حق نیز همین است خداوند سبحان است چنانکه خداي در کتاب خود باین اشارت فرموده و مذکور میشود اما استناد جستن باین دعوی بیهوده باین قول شاعر :

بنونا بنو ابنائنا وبناتنا *** بنو هن "ابناء الرجال الا باعد

که فرزند پسری را فرزند خود شمرده و زاده دختری را بیگانه خوانده

است از تنگ شمردن و کینه وریهای جاهلیت و از منه حمق و نادانی آنکسان است

ص: 65

چنانکه دختر را بهیچوجه دوست نمی شمردند و دوست نی داشتند تابجائی که اگر زنی دختری میزاد بد و کینه ور میشدند و آندختر را میکشتند و بسا میشد که آنزن زاده خود را مخفی میداشت یا با كودك نرینه که زنی دیگر زاده بود عوض می کرد و آن پسر را با شوهر خود مینمود و از او میشمرد و آن مرد از خود میدانست و می پرورانید .

چنانکه خدای تعالی در این آیه شریفه از حال ایشان و داستان آنها حکایت فرموده و ميفرمايد « و إذا أحدهم بالانثى ظل وجهه مسوداً وهو كظيم" يتوارى من القوم من سوء ما بشر به أيمسكه على هول أم يدسه في التراب الأساء ما يحكمون ».

خلاصه اینکه این مردم ذلیل نادان چون بشنوند که از زوجه ایشان دختری متولد شده از شدت خشم و ننگ و عار چهره ایشان تار وسیاه و بواسطه سوء این بشارت از کنار مردمان دوری گزینند و اگر بنا چار بنگاهداری پردازند خوار و خفیف بدارند یا از کمال جهل زنده در گور نمایند چه حکومتی ناشایست و حکمی ناخوب مینمایند .

عجب این است که این مردم گول شقي جاهل میبینند که خودشان از زن متولد شدهاند و اگر زن نمی بود ایشان از کجا پدید میشدند وزوجه ایشان که این دختر را زائیده او نیز زن است .

و اگر از آغاز آفرینش تا زمان برانگیزش بگذرند و بنگرند و حالت مخلوق بهمین هیئت و هيكل بني آدم باشد جز از روی توالد و ازدواج وزن و مرد بهم پیوستش نخواهد بود بلکه در سایر حیوانات حتی در پاره نباتات و اشجار نر و ماده بکار است .

و تو چون باصل خلقت ولد وبنت و پسر و دختر نظر کنی هر دو را متساویین مي يابي كل منهما من نطفة امشاج و امشاج مفرد است نه جمع و مشج بمعنى فرج است و معنی این است که فرزند خواهر یا ماده باشد از دو نطفه پدر و مادر متکون

ص: 66

می شود امتزاج میگیرند ايشان يك جزء از پدر و يك جزء از مادر و بر این گونه است قول خداى تعالى « خلق من ماء دافق يخرج من بين الصلب و الترائب » انسان از آبی جهنده یعنی منی که از صلب مرد و تراءب زن یعنی سینه او آفریده شد چه منی زن از سینه زن بیرون میجهد .

وازين كلام حضرت امام حسن بن علي علیهما السلام تنصيص بر این معنی میشود که ميفرمايد « إن الانسان يتكون من أربعة عشر شيئاً أربعة من أبيه وهي اتعظم والمخ والعصب والعروق، وأربعة من أمه الجلد و اللحم والدم والشعر ، وستة من الله تعالى الحواس الخمس والحيوة وذلك في الذكر والانثى »

آدمی از چهارده چیز متکون و هستی پذیر میشود چهار چیزش از طرف پدر است و آن عبارت از استخوان و دیگر مغز استخوان ودیگرپی و دیگر رگها دریشه ها است، و چهار چیز از جانب مادر است : یکی پوست و دیگر گوشت و دیگر خون و دیگر موی است .

وشش چیز از جانب خداوند تعالی است حواس پنجگانه و دیگر حيوة وزندگی است و این حال در مذکر و مؤنث است، یعنی خواه آن فرزند ترینه یا مادینه باشد تکوینش ازین چهار چیز است و چون تولد فرزند از طرف پدر و مادر مساوی باشد لاجرم نسبت فرزند نیز خواه پسری یا دختری بسوی پدر و مادر یکسان است و اگر گویند جانب آب و طرف پدری در فرزند و تکوین اواقوی است جز اینکه فرزند از پدر و مادر هر دو میباشد قطعاً و ازین جهت از بابت میراث بردن از پدر اشتراک دارند و هم چنین در وجوب طاعت و بیشتری از احکام مشترک میباشند. راقم حروف گوید: چون در حدیث مذکور تأمل نماید معلوم میشود که امام حسن علیه السلام با چگونه حکمت و بینش باطنی و علم معنوی سخن فرموده است چه آن چهار چیز را که از جانب پدر یاد فرموده است اصول اعضا و قوام و قیام سایر اجزای بدن باین چهار است و هم چنین علامت قوت و قدرت رجولیت ومصداق الرجال قوامون على النساء است.

ص: 67

و آن چهار چیزی را که از طرف مادر یاد فرموده است همه اسباب ظرافت و طراوت و زیبائی رنگ و روی و موی است ، چه حسن و جمال و لطافت و نکوئی از پوست و گوشت وروی دلاویز و موی بهجت انگیز است .

و آن شش چیز که از جانب خداوند تعالی است که پنج آن حواس خمسه باطنیه است چون حس مشترك وخيال ووهم وفکر وحفظ ، و در حقیقت امتیاز آدمی از دیگر حیوانات باین حواس یا بعضی از آن است بلکه این حواس را اگر از روی حقیقت و صدق معنی نام بریم بانسان مخصوص میشود و در سایر حیوانات استعمال نمیشود و از عوالم عالیه است .

اما در حواس خمسه ظاهریه که عبارت از دیدن و شنیدن و بوئیدن و چشیدن و سودن باشد ساير حيوانات نيز شريك ميباشند و حیوة که عبارت از روح باشد آن نیز از جواهر آسمانی و آن جانی که عبارت از نفس ناطقه و روح انسانی باشد از ودایع یزدانی است و بواسطه نفس ناطقه و نیروی گویائی آدمی برتر از دواب و چهار پایان و سایر حیوانات است و این روح را فنا و زوال نیست، اما روح حیوانی و نفس حیوانی که از جواهر سفليه ارضیه است فنا و زوال می پذیرد و چون از خون پدید می آید با خون هم میرود و فانی میگردد.

بالجمله شیخ احسائی میفرماید و نیز در به وعترت مساوی هستند و گاهی ثابت و روئیده شده از درخت را بعد از قطعش عترت مینامند و هومن أصلها و هو الذرية وازين روى عترت مي نامند، زیرا که از اصل وریشه میروید وولد و بنت در این مساوی است و برای ولد اختصاصی بچیزی نیست که غیر از بنت باشد چنانکه اخباریکه دلیل بر این است بسیار است و صراحت دارد و کجا میشاید که حضرات معصومین را از جد بزرگوارشان رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم جدا ساخت و عدول داد و آمدیم بر این عبارتی که خصم تراشید و گفت: فرزندان دختران ما فرزندان مردانی دور هستند .

ول اما حسن و حسین پسران علی علیهم السلام هستند که از همه کس نزدیکتر است

ص: 68

چه آنحضرت موافق نص قرآن و نص پیغمبر نفس محمد صلی الله علیه وآله وسلم است ، چه رسول خدای بعلی علیهم السلام فرمود «أنت نفسي التي بين جنبي» وروح آنحضرت است چنانکه فرمود « أنت مني بمنزلة الروح من الجسد » وسر آنحضرت در آنجا که موافق روايت خصم فرمود « أنت مني بمنزلة الرأس من الجسد » وحق و يكپاره رسول خدای است و خداوند تعالی این دو هيكل مبارك را يك نور بيافريد و اين يك نور همه جا و همه وقت از هم منقسم و جدا نشدند مگر در عبدالله و أبو طالب علیهما السلام ورسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم خود میفرمود: ذریه هر پیغمبری از صلب اوست و ذرية من از صلب علي علیه السلام است .

و اینکه فرمود از صلب علي است دلیلی برای خصم و یا بیانی و توضیحی برای مغایرت نتواند بود، چه اگر مقصود این بود نمی فرمود و ذریتی بلکه این کلمه برای بیان اتحاد پیغمبر و علی میباشد ، چه علی علیه السلام نفس پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است و در میان ایشان فارقی بجز نبوت نیست .

و ازین است که علی علیه السلام در این خطبه معروفه خود « ثم إن الله خصصكم بالاسلام واستخلصكم له لانه إسم سلامة وجماع كرامة » و در جمله آن میفرماید « و بيان الاسمين الاعلين اللذين جمعاً فاجتمعا لا يصلحان الا معاً يسميان فيعرفان و یوصفان فيجتمعان قیامها في تمام احدهما في منازلهما لهما جرى بهما ولهما نجوم وعلى نجومهما نجوم » أمير المؤمنين علیه السلام دو نامی که هر دو اعلی هستند شده اند و از آن پس در صلب واحد و بطن واحد فراهم گردیدند تا گاهی که در صلب عبدالله وأبيطالب منقسم شدند مذكور .

و نيز فرمود « لا يصلحان » یعنی نبوت و ولایت يا نبي وولي صلاحيت نيابد مگر اینکه با هم باشند، چه تمامیت هر يك ازین دو بصاحب خود می باشد نامیده شناخته آمدند بمحمد وعلي صلوات الله عليهما ، یعنی معروف شدند بتعدد نام خودشان با اینکه دو تن هستند و یوصفان فيجتمعان نبي " ولي".

و چون این جمله را بدانستی خواهی دانست که دو پسر علي حسن و حسين علیهم السلام

ص: 69

دو پسر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم حقيقة میباشند « هذا كله راجع إلى الاعبار لمن كان له اعتبار » .

و ما ازین پیش در ذیل این کتب مبار که باخبار و احادیث و آیات و قصص را که تصریح بر آن مینماید که حسنین علیهما السلام از روی حقیقت پسرهای پیغمبر هستند مذكور ومشروح و مبين نمودیم و هم چنین حکایت حجاج بن يوسف ثقفي وعامر شعبي وحكايت موسى بن جعفر علیهما السلام را باهارون الرشيد وموسى هادی پسر مهدي عباسي و استشهاد بآیات شریفه و حکایتی که از حضرت عيسي بن مريم وتصريح باینکه حسنین علیهم السلام از صلب پیغمبر هستند مستدلاً بالدلايل القاطعه احسانی نیز در این مقام مذکور فرموده اشارت کرده ایم .

و نیز در فصل سابق و تفسير كلمه طيبه « نحن شجرة النبوة وموضع الرساله » بياني نمودیم که بر همین بیان حالية كه نبوت و ولايت يانبي و ولي لا يصلحان إلا معاً حكايت مینماید و الله تعالی اعلم .

قال علیه السلام « السلام على الدعاة إلى الله » سلام إلهي باد بر جمعى كه دعوت کنندگان هستند مردمان را بمعرفت و عبادت حق سبحانه وتعالى .

شیخ احسائی میفرماید: بودن حضرات ائمه معصومين داعيان إلى الله

و خوانندگان خلایق بمعرفت آفریننده مهر و ماه محل هیچ شك و شبهتى نیست، اما اشکال و صعوبتي که هست در معرفت و شناسائی این امر و معرفت مدعو إليه ومعرفت مدعو به ومعرفت مدعو فيه است .

پس این جمله چهار جهت میباشد در مراد باینکه ایشان داعیان بحضرت یزدان هستند اول معرفت و شناسائى باينكه ايشان دعاة إلى الله هستند وماكراراً اشارت کردیم که ایشان باب الله إلى خلقه میباشند، و اینکه ایشان اعضاء مخلوق هستند و خالق ایشان بیافرید پیش از اینکه هیچ چیز را بیافریند ایشان را برای عبادت خود.

و ایشان گاهی که هیچکس با ایشان نبود خدای را عبادت نمودند و به تسبیح

ص: 70

وتحميد و تهلیل و تکبیر خدای و تعظیم جلالت و عظمت خدای بمدت هزار دهر مشغول بودند و از آن پس خدای تعالی خلق را برای ایشان از اشعه انوار ایشان بیافرید پس بهر کجا و بهر حال که بودند علت فاعلیت هستند، چه این هیاکل مقدسه وارواح قدسية الهيئة در این مورد و مقام محل مشيت إلهي و علت مادية ميباشند زیرا که تمامت آفریدگان از شعاع انوار ایشان خلق شده اند و این شعاع قائم است با نوار طيبة ايشان از حیثیت قیام صدور .

وايشان علت صوريةاند، چه هر فردی از تمامت آفریدگان از غیب و شهادت جواهر و اعراض باشند پس صورت آن اگر طیب و نیکو باشد از انوارهیاکل منو رایشان یا از انوار هیاکل هیاکل ایشان و بر این ترتیب است چه این وجودات مبارکه رحمت خدای و مظاهر رحمت خدای و آشکار کننده رحمت خدای هستند و اشباح لایح میگردد بر اشباح ایشان و اشباح اشباح ایشان و اشباح اشباح اشباح ایشان وهكذا وايشان علت غائية میباشند ، زیرا یزدان تعالی این مخلوق را جز این نیست که برایشان بیافرید و ایاب و بازگشت این مخلوق بحضرت ایشان

و حساب این مخلوق برایشانست.

و اگر صورت وی خبیث باشد همانا این صورت از عکس انوار هیاکل ایشان است چنانکه خدای تعالی میفرماید « فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب » .

پس این سور و بارو سور و شهر مقصود است که مدينة علم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و مراد از باب باب مدينة علوم است که علی علیه السلام است باطنة الرحمة و آن ولايت آنحضرت است و ظاهره یعنی خلفه و خلافه من قبله یعنی قبله خلافه وعداوته عذاب است .

پس هر کجا این انوار مقدسه چنانکه یاد کردیم باشند واجب است که خدای تعالی ایشان را بر آفریدن خلق شاهد و حاضر گرداند « و ان ينهي إليهم علمهم وان يكونوا اولياء وجوداتهم وشرع وجوداتهم وتكليفاتهم ووجودات تكليفاتهم »

ص: 71

این امر مقتضى حكمت إلهيه است و آن این است که خداوند سبحان می آفریند اشیاء را على ما هي عليه بحسب مقتضيات آنها « وليس في الحكمة الالهية ولا منها ان ذلك يجرى في شيء دون شيء بل في كل شيء بكل شيء في كل شيء بحسبه » و این همان مقتضیات قابليات خلایق است .

پس صحیح نیست که هیچ چیزی خدای را تسبیح نماید مگر بدعوت کسیکه از جانب خدای او را باین کار بخواند و بدو بیاموزاند که چگونه خدای را تسبیح بیاید نمود و او را بسوی آنچه مراد ازین تسبیح است راهنمائی و بحضرت احدیت هدایت فرماید و آنچه را که خدای ازین تسبیح اراده فرموده بجای آورد ، و این مطلب برسبيل اجمال ظاهر است وشك وريبي در آن نمیرود.

اما چون بخواهیم در مقام کشف و تبیین اندر شویم مردمان نادان در آن انکشافات و تلویحات بحالت ريب و شك اندر شوند لكن اشارتی بآن میکنیم و می گوئیم گوئیم که ما گفتیم که جایز نیست هیچ چیزی از مخلوقات إلهي به تسبيح خدای تعالی زبان برگشاید پیش از آنکه دعوت کننده از جانب خدای بدو آید و اورا بحضرت خدای بخواند و مراد خدای را از آن تسبیح بدو تعلیم فرماید و کیفیت و چگونگی تسبیح نمودن را با او باز نماید که عبادت خداوند معبود در حق تمامت بندگانش توقيفية است ، چه بندگان خدای تعالی نمیتوانند خدایرا بالکنه بشناسند و احدی او را نمیشناسد مگر بهمان اندازه که خدای را برای او تعریف کرده اند و خدای را بدو باندازه استدراکش بشناسانیده است.

پس اگر خدای را تسبیح نماید کسیکه او را نمی شناسد قبل از آن که او را بشناساند بآنچه از آن تسبیح اراده فرموده است هر آینه روا خواهد بود که چنین شخص جاهل ناشناسی خداوند تعالی را تسبیح نماید بچیزیکه شایسته جلال حضرت ذی الجمال نباشد، لاجرم در حکمت و لطف دربارۀ بندگان واجب است که باین جماعت بندگان نادان تعلیم فرماید قبل از آنکه از ایشان در مقام طلب تسبیح برآید .

ص: 72

چنانکه در حدیث وارد است که «ليس على العباد أن يعلموا حتى يعلمهم الله».

راقم حروف گوید: چون ازین مقام اعلی بمرتبه ادنی هم تنزل نمائیم حالت را پیدا مینماید مثلاً اگر کسی بخواهد پادشاهی را مدح و توصیفی نماید و شاه و شئونات او را و کیفیات او را ندانسته باشد و مقربین و علمای آن امر بدو نیاموخته باشند شاید در عین اینکه بخواهد در مدح و ثناي او غلو و مبالغت نماید و بقدر یکه استطاعت و بضاعت علم و هنر دارد جلوه گری کند چیزهای غریب و عجیب بزبان آورد که موجب خفت و مهانت یا کفر وزندقه شود چنانکه گاهی گوید شاه نان طلا میخورد و کفش طلا بر پای مینماید و آبش از شیروانگبین و لباسش از طلا و سیم و سرش چون سرشیر و جنه اش باندازه فیل است یا باران بامر او میبارد و این صاعقه آسمانی از برق تیغ یمانی و این سپهر بلند یکی از عقبات عالیه اوست هر که را خواهد بهشت و که را خواهد بهشت و هر که خواهد بجهنم میکشاند و اگر بخواهد فصل پائیز حالت فصل بهار پیدا کند و تابستان کار زمستان نماید .

و ازین کلمات که در عین مدح عین ذم و کفر است بزبان بگذراند و گاه باشد که بتهلکه عظیم در افتد ، کسی لازم است مقربان دربار پادشاهی و عارفان بمقامات سلطانی او را آموزگاری نمایند تا بطوریکه لایق پادشاه است سخن کند که از روی علم و معرفت باشد اگر چه هزاريك آن مدح بیرون از علم غلو نداشته باشد نسبت بحال و شأن و مقام پادشاه انسب واشرف وامدح است زیرا که از روی حد و میزان است و این کس از آن کس پادشاه را بسی بیشتر تعظیم و تکریم نموده و بر مراتب سلطنتی اعرف واعلم و بتعظيم عظمت و تخفيم فخامت بهتر راه برده است بلکه نسبت بحال انبیاء عظام و اولیای فخام علیهم السلام جز این نیست مردم غلات واجب القتل و مبغوض میشوند .

و همچنین تعریف و تمجید جهال مفيد و مطلوب نمیشود چنانکه میفرماید « أنا تحت ما تقولون وفوق ما تزعمون واز لونا عن الربوبية وقولوا فينا ما شئتم

ص: 73

و هلك فينا اثنان مبغض قال و محب غال» و بروایتی دیگر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم با أمير المؤمنين فرمود « يهلك فيك محب غال ومبغض قال »

پس کسانیکه در مدح وثنا وتوصيف انبيا وأثئمه هدى صلوات الله عليهم سخن میرانند اگر از نهج صحیح زبان و بیان خود را باندازه فضای آسمان بر گشایند و تا قيامت مدح وثنا وتوصيف نمایند هنوز بقطره كوچك از دریائی بی پایان دست نیافته اند و میدان ایشان از صفحات افلاک پهناورتر است « قل لو كان البحر مداداً والاقلام اشجاراً - إلى آخرها »

و خدای تعالی این میدان را چندان برای ایشان آماده ساخته است که از میادین ن دو جهان پهناورتر است اما باید از روی علم و عرفان و تعلیم معارف و عالم باشد چه گاهی این فضای بی انتها بواسطه جهل و نادانی مداح و ثناجوی وصاف و سخنهای گزاف چنان تنگ میشود که صحراهای بزرگ بساط از سم الخياطي كوچك تر میشود و بعلاوه مداح و وصاف بكفر و زندقه دچار و أبد الابدين گرفتار عذاب و نکال حضرت رب العالمین میشوند « فاحذر لسانك انه ثعبان » مدتی در از عمر خود را باین کار بیای برده و امیدواریها داشته لکن از نکبت جهل جز وخامت عاقبت و خسارت پایان هیچ چیز در انبان ندارد نعوذ بالله من سوء الخاتمة .

اما چون از دانایان و عارفانی که از طرف حضرت سبحان او را دعوت مینمایند یا نواب و اوصیای ایشان بیاموزد و زبان برگشاید و قدم بر گیرد بسعادت دو جهان و شرافت انسانیت و علو درجات عالیه برخوردار بشود.

بالجمله شیخ احسائی گوید چون ثابت گردید بر حسب نص قرآن ونص سنت و اجماع که همه چیز خدای را تسبیح می نمایند چنانکه خدای ميفرمايد « وإن من شيء إلا يسبح بحمده وكل شيء يسبح بحمده » .

و ما در طی این کتابها کراراً باین آیه شریفه و معنی وپاره بیانات قلم رانده ايم دفائما يسبح بعد تعليم الله له ما يريد منه ، و این تعلیم و این تربیت

ص: 74

بدستیاری وسایط و علل است کماکان وجوده پس بآنچه برای تو تلویح و آشکار نمودیم ظاهر گردید که ائمه اطهار صلوات الله عليهم دعوت کنندگان جميع آفریدگان بحضرت سبحان هستند .

دوم شناختن مدعو اليه و خوانده شده بسوی اوست که خداوند سبحان جل جلاله است و این نخست چیزی است که اراده از مدعو و خوانده شده ، چه این معرفت هر چیزی بر وی توقف گیرد.

پس چون حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم در مقامی هستند که خدای سبحان ایشان را در آن مقام جای داده که علت فاعلیت و مادية وصورية وغاية مرجمیع خلایق هستند چنانکه بآن اشارت نمودیم « كانوا لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون » لاجرم تمامت رعایای خود را هر يك را باندازه و مقدار لیاقت و استعداد خودش بمعرفت پروردگارشان شناسائی دادند .

راقم کلمات گوید چون خدای تعالی ائمه هدی علیهم السلام را علت علل اربعه وجودية وباعث ايجاد موجودات و مختار در اوامر و نواهی و عالم بعلوم و احکام الهی و حاکم مطلق و ناظم مناظم حوزه موجودات فرمود از این روی ایشان نیز «لا يسبقونة بالقول وهم بامره يعملون» را مصداق شدند و يك نفس بدون رضای حق و اطاعت حق و امر و نهی حق بر نمی آورند و چون خدای آن گونه اختیار و علم بصایر را بایشان عنایت فرمود ایشان بواسطه آن علمی که از جانب حق بایشان افاضت شده و بر پوشیده و پنهان و ظاهر و باطن و آغاز و انجام امور عالم گردانیده است.

چنان از روی علم و بینش کار میکنند که هر کاری که بکنند همان است که خود خواسته و چون بر وفق خرد است حق است چنانکه حق تعالی خود آن کار را کرده است و چون هر چه بخواهد نظر بفرط علم و معرفت و دانش الهی که دارند جز آن نیست که حق خواسته باشد چنان است که حق خواسته است پس چیزی را که خدای نخواسته باشد چون بر آن عالم هستند جز آن را

ص: 75

بر طریق اراده حق است نخواهند پس آنچه حق خواهد خواهند و آن نخواهد ایشان نخواهند ازین روی افعال و اعمال ایشان خواه از روی ثبوت و یا سلب مطابق اراده حق تعالی است چنانکه میفرماید «و ماتشاون الا ان يشاء» .

و در معنی آلت حقیقی دست قدرت و عین بصیرت و گوش شنوا و قدرت کامله حق ایشان هستند و چون مختار و همه کار پیشکار پیشگاه کردگارند اگر اندکی به هوای خود کار کنند و ذره منصرف شوند گذشته از اینکه از فرمان حق انحراف گرفته و این حال مخالف عصمت الهی موجب ظهور مفاسد میشود لاجرم سبقت در قول نمی جویند و با اوامر حق تعالى حذو النعل بالنعل کار می کنند.

اما دیگر مردمان که دارای این شأن و اختیار و این منصب عظیم و اقتدار و این گونه علم و بصیرت و فرمانروائی در اجرای آفرینش از فوق تحت نیستند اگر متابعت تامه بلکه ناقصه هم نکنند بر دامن کبریاش ننشیند گرد ، چه از خلاف آنها زیانی بکارخانه و ترتیب کارگاه آفرینش نمیرسد جز اینکه عصیانی نموده و بخودش در ترك امر و ارتکاب مناهی خسرانی وارد است.

مثلاً اگر وزیر اعظم دولت که از جانب پادشاه در جزئیات و کلیات امور مملکت مختار و مقتدر است با پادشاه براه عصیان اندر شود در اندك مدتی بلکه مفاسد و ضررهای بزرگ بر دولت وارد میشود، چه بر کنوز رموز وانواع اسرار و مطالب و امور مملکت و پادشاه آگاه است و آن اختیار و و احاطه دارد كه بيك توجهی جمعی را بر آشوبد و بر پادشاه یاغی سازد یا با شارتی سلاطین مجاور بحاربت و مخاصمت پادشاه و طمع افكندن بملك و سلطنت او جنبش دهد و پادشاه را بسی زحمت و زیان عاید خواهد شد تا چاره کار او و خسارت وارده او را نماید .

اما اگر فلان بقال یا سوداگر با مردم آن مملکت بمخالفت شاه پردازند هیچ زیانی بسلطنت و مملکت نرسد و بزودى بمختصر توجه وزراء و امرای دولت ریشه اش از صفحه زمین کنده یا چندان محل اعتبار شمارند و او را بضرب و شتمی

ص: 76

یا جای دادن در محبسی ساکت نمایند و چون وزیر اعظم مقامی را در خدمت پادشاه ادراک نموده و معلوماتی از مکنونات شاه تحصیل کرده است که برنیات و خیالات پادشاه و سلیقه وطبيعت وفنون تفرجات شاه و مزاج شاه با خبر است.

لهذا حتى الامكان هر کاری را که مخالف طبع و میل و سلطنت و اقتدار پادشاه باشد نمی کند و یکسره در آن اندیشه است که میل شاه را بدست آورد و آنچه کند بمیل او باشد، لاجرم افعال و اعمال او در حضرت پادشاه مقبول و مجری است ازین جهت هر چه کند چنان است که شاه کرده است ، چه پسند حضرت سلطنت است و نیز هر چه شاه کند چنان است که وی کرده است و البته این حال نمی بندد .

دیگر اینکه پادشاه و وزیر بر اسرار خودشان و جزئیات و کلیات مملکت باخبر باشند و اگر جز این باشد چه تفاوت بر دیگر مردم بی خبر دارند و شاه را چه حقی بروزیر و مسئولیت او خواهد بود چه شرایط کار او را که اطلاع یا علم بر تمام امورات ظاهریه و باطنیسه مملکت است بجای نیاورده است و اگر در ولایتی حالت عدم وظهور نظم و نظام معلوم شود و وزیر از بی خبری در مقام اصلاح بر نیاید. پادشاه حق مؤاخذه و مجازات وزیر نیست، چه این حال از نقصان شرایط وزیر ووزارت است که آنهم از طرف پادشاه بوده است .

و چون این مطلب مجسم و مسلم و مبرهن و مدلل گشت باز می گوئیم بامر امام علیه السلام که مختار و مسئول آفرینش و تمام نظام عوالم است آیا اگر دقیقه بگذرد و إمام بر تمام جزئیات و کلیات و ظواهر و بواطن امورات وحالات عالم علوية وسفلية ودنيوية واخروية عالم نباشد و با اینکه محیط و مسئول در همه عوالم است و نظام و قوام و دوام و صلاح و صواب همه بوجود مبارکش موکول است و مظاهر پروردگار عالمیان میباشد آنی غافل و بی خبر شود و فسادی روی نماید که نوع بزرگش همان بی علمی امام است آیا در این حال مسئولتي براى إمام خواهد بود و اگر نباشد و هرج و مرج و آشوب و انقلابی در عالم و مخلوق پیدا شود

ص: 77

جز این نیست بر فعل حکیم که و آفریننده طرق وسبل ایراد وارد میشود .

پس بناچار باید علم إمام حضوری باشد و اگر حصولی باشد و حضوری نباشد و كاهى إمام عالم باشد و گاهی نباشد مفاسد مذکوره بروز و بر فعل حكيم مطلق طعن و دق وارد شود.

و این را باید دانست که حتماً نباید گفت که علم حضوری خداوندى وإمام یکسان است تا بعضی مشکلات پیش آید بلکه علم حضور خدا نسبت بذات كبريا وإمام نسبت بذات إمام علیه السلام است و امام علیه السلام که ایاب خلق بدو وحساب خلق بر اوست « و من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره » يا كل في كتاب مبين « و ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها » يا « لتكونوا شهداء على الناس » يا «كلكم مسئولون ».

و همچنین است شئونات و علوم و مغیبات که برای امام مي نويسند یا خود میفرماید ما از نر و ماده مور و نهادن تخم وعدد تخم مورهای عالم یا عدد قطرات باران و فرود آمدن هر قطره بفلان مكان دانائیم و امثال این حکایات و داستانهای أمير المؤمنين علیه السلام در شب معراج رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و حکایات آنحضرت با ملائکه و تعليم جبرائیل بلکه حکایات فضایل و مناقب شیعیان ایشان آیا چگونه میشود علم إمام حضوری نباشد .

و آيا اگر إمام برامری عالم نباشد إمام جاهل شايسته امامت خواهد بود و آیا در آنحال که اين إمام از علم محروم است إمامي ديگر هست که بر آن امر عالم ودريك عصر دو إمام ناطق میباشد و چگونه چنين إمامى والى اياب و حساب خلق است محاسب وقتی میتواند بتكلیف خود بپردازد که بر تمام حیثیات حساب و حساب کشیدن یا نظام و نظام دادن عالم و مسئول باشد اگر نباشد در مقام خود کامل نیست .

و چگونه خدای متعال بنده را که در هر صفتی بدرجه کمال نایل و بر هر چیزی عالم نباشد پیشوای مخلوق و مظهر خود قرار میدهد و هرگز ناقص نمی تواند

ص: 78

فرمان گذاری خلق را از روی معنی و حقیقت نماید و اگر علم او همیشگی و باین شأن عالی از طرف خدای تعالی برخوردار نباشد چگونه هر کسی را بسزای خود میرساند و بعذاب و ثواب و بهشت و دوزخ پاداش و کیفر میدهد، زیرا چه میداند که در در آنحال که از علم محروم بود اعمال و افعال این مردم چه بوده است و مستحق عذاب یا نواب کیست و چگونه قاسم بهشت و دوزخ میشود .

و ازین گذشته وجود مبارك إمام علیه السلام علت فاعلية وعلة مادية وعلة صورية و علت غائیه موجودات باشند و از مصدر مشیت و عظمت قدرت و ابهت اراده حكيم لم يزل وقادر مطلق دارای چنین شأن منبع و چنان علم و عصمت و معرفت بدیع شدند .

اگر همچنان دارای علم حضوری باشند و در این صفت وشأن واحاطه وعلم بر تمام مخلوق مقدم باشند و صاحب انموزجی از علم حضوری حضرت باری تعالی باشند چه زیانی بعلوم خاصه إلهية كه مخصوص بذات کبریای احدیت اوست خواهد داشت خداوند تعالی که از کمال فضل و عظمت و رحمت بابنده خود خطاب میفرماید که « عبدي اطعني اجعلك مثلي حتى إذا قلت كن فيكون » يا امت رسول خدای را مرتبه جلالت مقام و رفعت منزلت عطا فرموده که میفرماید «علماء امتي كأنبياء بني إسرائيل ».

بعد از آنکه شأن امت و شیعه ایشان بجائی برسد که عالم ایشان در مقامات علمية باجماعت پیغمبران که دارای روح قدسی و نفس نبوت هستند و درجه ایشان فوق درجات دیگران وطرف وحى وإلهام ربانى و جنبه یلی الربی و افاضات آسمانی میباشند مانند شوند، پس باید دانست که رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم دارای علمی مخصوص هستند که سوای این علوم است و علوم حصولی برای سایر انبیاء نیز مقرر است.

پس تفاوت مقام صادر اول و خلفای او که علت ایجاد مخلوقات که از آنجمله جماعت انبیاء هستند چیست، دیگر اینکه عصمت و معصومیت وقتی موجود

ص: 79

میشود که شخص معصوم از آفت جهل وعدم علم و اطلاع محفوظ باشد ، چه اگر وقتی بر گذرد که عالم و بصیر و مطلع نباشد و بجهل کار کند معصوم نخواهد بود و در آنحال داعى إلى الله چگونه تواند باشد.

بلی چیزی که اسباب تأمل در قبول پاره مسائل میشود پندار نمایند که که اگر امام را علمی برتر از علوم و قدرتی برتر از قدرتها وشأنی برتر از شئونات متصوره نسبت بسایر مخلوق باشد و اختصاص بخدای داشته باشد منافي شئونات احدیت است و حال اینکه نه چنین است .

مثلاً اماته واحياء ودوام لا يزال واحدیت و سرمدیت بلا آغاز و انجام ورزاقیت بدون مادیت و خلاقیت بدون سابقه بچیزی یا موجودی دیگر هم چنین صانعیت مطلق مخصوص بذات والاصفات احدیت است از صفات سلبیه مثل جسم بودن و مرکب بودن و امثال آن که در خور ممکن است وذات واجب از آن مبری است بذات واجب الوجود اختصاص دارد و در خور ممكن و غير واجب الوجود است.

و خداوند تعالی مرئی و محل نیست مکان ندارد و از هیچ مکانی خالی نیست است و بینشان و دور است و نزديك و با این اوصاف خاصه مذکوره ثبوتيه و سلبيه حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم یا در کلمات قرآن مثل « الرحمن على العرش استوا» يا «الى ربها ناظرة » يا « وجاء ربك والملك صفاً » يا «والله هو ثالثهم ورابعهم » يا « يسعنى قلب عبدى المؤمن » يا « كلم الله تكليما » یا «يا من يرفع صالح العمل اليه » وامثال آن یا « نحن صنایع الله والخلق بعد صنایع لنا» یا «صنايعنا» یا « انا خالق السموات والاارض » يا «أنا جنب الله و يدالله وعين الله وذات الله » و امثال آن که بر حسب ظاهر حکم بر تجسم وجوارح یا خالفيت وصانعيت و اوصاف و افعالی که بخداوند اختصاص دارد می نماید .

باید بنگریم که بچه معنی است آنچه در آیات قرآنی و موجب شك و شبهت است تفسیرش از ائمه هدی و آنان که راسخين في العلم هستند وارد و باعث دفع شبهت است و آنچه در زبان خبر وحديث مثل آنچه مذکور شد و مثل ان الله خلق آدم على صورته و اشباه آن نیز معنی دیگر دارد خالقیت که نسبت بخداوند سبحان

ص: 80

می دهند یا صانعیت که بخدای منسوب دارند جز آن خالقیت و صانعیتی است که بمخلوق مضاف بگردانند.

دلیل این عبارت همان عبارت امام علیه السلام که میفرماید : ما صنایع خدای تعالی هستیم، و در اخبار دیگر میفرماید: خدای تعالی هنگامی مارا بیافرید که جزما هیچ موجودی نبود ، یعنی ما را بدون ماده یا از چیزی دیگر بمحض مشیت واراده خود بیافرید، و در اینجا عدم هم استعمال نشاید کرد، چه عدم نیز غیری است .

أما حضرت أمير المؤمنين علیه السلام که میفرماید « و الخلق بعد صنايع لنا » یا صنايعنا مسبوق بماده چنانکه خود آنحضرت و ائمه طاهرین علیهم السلام از اشباه مخلوقه بلكه مادة المواد وعلت و معلول هستند، پس خالقی که مخلوق یا صانعی که مصنوع و واجبی که ممکن و ممکنی که واجب باشد غیر از خالق وصانع و واجبی است که ملحوظ بهیچ لحاظ و موصوف بهیچ صفاتی که درخور ممکن و مصنوع و مخلوق است نباشد هر عنوانی و شأنی برای خود مقرر فرمایند نظر باین است که مظاهر خداوند سبحان و در شئونات مخلوقیت و صفات الهیت میباشند .

و اگر خدای جسم وممكن ومرئى ومحل ومركب و اوصاف امکانیت بودی مظاهر از چه خواستی خودش همان میکرد که مظاهرش مینمایند اما چون از صفاتی که درخور ممکن است منزه است و هیچ حیثیتی نتواند بساحت کبریایش راه بر گیرد و از چند و چون و کم و کیف نسبت بذات واجب سخن کند یا بفهم و عقل و وهم و خیال بگذراند.

لهذا محض تفضل ورحمت شامله الهية اين وسايط را بیافرید و در میان خود و خلق واسطه فرمود تا اسباب ارتباط عوالم معرفت و افاضت شوند و بدستیاری جنبه يلي الربي و يلى الخلقی منشأ فیض و رحمت کردند چنانکه اگر نبات نبودی رگز آب را بدون واسطه با آتش یا آتشی را با آب آمیزش ارتباط و اختلاط و انتساب و استفاضه نبودی ، چه هر دو ضد یکدیگر هستند چنانکه واجب و ممکن

ص: 81

بر حسب باطن ضد یكدیگر یکدیگرند و افاضه فیض از واجب بممكن يا اتصال ممکن به درگاه واجب بدون واسطه که بسبب مظهریت دارای شأن ورتبتی مخصوص و فوق حدود حقوق و لیاقت و استعداد و روح و نور و عقل و علم و معرفت دیگر مخلوقات از حیز امکان و تصور خارج است .

و اگر این معرفت و توحید کار نبودى أبداً هیچکس و هیچ چیز بدایره خلقت پای نگذاشتی ، چه علت غائی خلقت معرفت است، و چون اسباب ظهور معرفت وتوحيد بوجود مبارك حضرات معصومین علیهم السلام است چنانکه میفرماید « بنا عبدالله بنا عرف الله لولانا ما عرف الله » و اگر این معرفت نبود این مخلوق نبودند چنانکه خدای تعالی میفرماید « لولاك لما خلقت الأفلاك » يا بواسطه محمد و آل او صلی الله علیه وآله وسلم این عرش و فرش و آسمان و زمین و ماه و خورشید و کواکب وافلاك و بهشت و دوزخ و هرچه موجود است بیافریدم و گرنه نمی آفریدم.

پس چنان که ایشان این مخلوق را بیافریدند و بساختند ، چه آنچه علت ایجاد موجود است از ایشان در ایشان نمایان گشت ، غریب این است که در السنه جاری است که اگر کسی نسبت بشخصی پریشان حال که بفقر و فاقت سخت مبتلا باشد و راه چاره بروی مسدود گردد احسانی شایسته نمود چنانکه او را از آن بلیت براحت رسانید دیگران گویند وی زنده کرده اوست یا خودش در پاره مقامات گوید من زنده کرده فلانم یا فلان جان بمن داد یاهستی من از وی است و اگروی نبودی نیست میشدم و زنده نمی ماندم و اگر ابر دست وی نبودی کشت زار امیدم نمیروئید یا بواسطه الطاف او مرده زنده شد، و همچنین امثال این عبارات و کلمات که اگر بر حسب معنی استعمال شود در خور خلاق واجب الوجود است.

أما چون محض مبالغه در مدح یا ذم گفته می شود و قصدی دیگر در آن نیست بر کفر وزندقه یا جهل و حمق و سفاهت حمل نمی شود و اینکه میفرماید ما دست خدا و چشم خدا و لسان خدا و جنب خدا و ذات خدا هستیم برای جمله این عبارات معانی جلیله فرموده اند که جای شبهت و بحث و تكلم باقی نمی گذارد.

ص: 82

و معهذا میتوان گفت یکی از معانی این است که چون مظاهر خدا و فرمانروای در ماسوی هستیم و آن صفاتی که از ما بروز مینماید و افعالی که از ما صادر می گردد افزون از حد بشر و ساير مخلوق وموجود است و در خود آن است که از خالق و قادر ورازق مطلق بروز نمايد و اينك از ما نمايش مي كند در حكم آن است که دست قدرت الهی کرده باشد .

و آنچه ما می بینیم چون در هیچ مخلوق و آفریده این توقع و استعداد نیست در حکم آن است که از طرف حق پدیدار و دیدار آید یا آن معانی و مفاهیم یا انوار وارواحي که خدای تعالی در ذات ما و دوام بقای ما و بدایت و نهایت ما مقرر فرموده است افزون از مقدار لیاقت و قابلیت سایر ممکنات وموجودات چنان است که در ذات کبریای متوقع تواند بود و حال اینکه کدام آفریده را از تمامت طبقات مخلوقات و ماسوى الله میتواند چنان توقع و چنان تصور را که خارج از فهم وفکر وانديشه وعقل وعلم مخلوق وممكن است ادراك نمايد « ما للتراب ورب الأرباب» .

لمؤلفه :

ما که از خود بیخبر افتاده ایم *** کی سزای خوردن آن باده ایم

بوی آن باده بزرگان کرده مست *** بی خبر دور از همه استاده ایم

شاه بازان بال و افکنده اند *** ما چو پشۀ کور برجا مانده ایم

بی خبرها جمله از پایان کار *** بهر طعن رهبران آماده ایم

دست گیر لطفش ار شامل نبود *** بد مساوی نامده یا زاده ایم

شاید از عون علي و آل او *** در شمار مردم آزاده ایم

بالجمله شیخ بعد از پاره کلمات میفرماید : پس هر چیزی خدای را بقدر و اندازه خودش یعنی فهم و ادراك و عقل وعلم واستعداد و اندیشه خودش تواند بشناسد و چنانش فرض نماید چنانکه مورچه چنان میداند که خدای را دو شاخ است چه خود دارای دو شاخ است و همان طور که مورچه در این حال تصور خودش از شناس آفریننده اش بی خبر است دیگران نیز بر آن حال بی خبری هستند

ص: 83

چه هر چه نسبت بحضرت بیچون تصور نمایند و نازك خيال و باريك انديشه شوند مخلوق خودشان است نه خالق است .

وازین است که معصوم میفرماید « ما خلق الله شيئاً وأوجب طاعتنا عليه » خلق نفرمود خدای چیزی را مگر اینکه طاعت ما را بروی واجب ساخت و این وجوب طاعت منتی است بمخلوق ، چه معصوم بطاعت ایشان محتاج نیست و محتاج بطاعت پروردگار خود است که تمام افاضات و فیوضاتی که از جانب خدای تعالی باین انوار مقدسه نازل میشود برای اطاعت و عبادت ایشان است.

اما سایر مخلوق چون محتاج بمعلم و مربی و مکمل و مدرس هستند تا اسباب حصول علم و معرفت و ترقی و تکمیل ایشان و برخورداری از قرب خدای ورضوان خدای و شرف شئونات انسانیت و فروغ نفس ناطقه و کامیابی از سعادت نشأتين و فزونی بر ملائکه و روسفیدی هر دو جهان شود لاجرم طاعت إمام برايشان واجب گشت.

و أئمه هدى صلوات الله علیهم اگر چه در ظاهر امر دچار زحمت ایشان و صدمات ایشان و بلیات تعلیم و تدریس و تکمیل ایشان میباشند لکن برحسب ظاهر بسی خرسند و آرزومند و شاکر و باین دعوت با زحمت مستمند هستند چه اگر خوب بنگریم در پایان کار اگرچه در بسی گردشها وطی" برازخ و در کات و درجات باشد ایشان را چندان در بوته امتحان و خلاص خلوص و کوره آزمایش میتابند تازر وجود ايشان خالص وقابل تجلى بحلية علم و گوهر معرفت وزيور توحید و تسبیح و تحمید و تهليل و تمجید و شایسته ادراك مقامات عاليه روحانيه گردند

.

و البته جماعت انبیا و اولیای عظام علیهم السلام یکتن جاهل گمراه را که براه راست و حیز توحید در آورند و از ورطه هلاك ابدی و بوار سرمدی نجات بخشند و در شمار موحدین بیفزایند با هزارها سالهای محنت و زحمت برابر بلکه فرح و خرمی و شکر و سپاس این توفیق را يك عيش از چنان ادهار محنت برتر

ص: 84

و فزون تر شمارند .

این است که حضرت نوح علیه السلام نهصد و پنجاه سال در میان قوم رنج دعوت دید و بر خود بخرید چه سه تن را براه حق در آورد ، ورسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم چون از نوح و دیگر انبیاء علیهم السلام اسبق واقدم وافضل واكمل و انزه واشرف واعلم وابصر وافهم واخبر واكرم واقدس است .

با اینکه خود میفرماید « ما اوذى نبي مثل ما اوذیت » و شرح و بیان این خبر را در طی کتب احوال أئمه هدى علیهم السلام مبسوطاً یاد کرده ام هرگز در حق امت خود نفرین نفرمود و مجازات ایشان را از خدای نجست بلکه دائماً در حق ایشان دعای خیر فرمود و در هر چه دریافت برای اینکه در مورد غضب الهی در نیابند گذشت از گناه ایشانرا از درگاه غفار الذنوب مسئلت مینمود و کار عطوفتش بجائي رسيد که باملك الموت فرمود : زحمت قبض روح امت مرا بر جان من بگذار .

و علي علیه السلام درباره قاتل خود ابن ملجم ملعون ترحم ميفرمايد وإمام حسن را درباره او و مدارای با او و در طعام و شراب او وصیت میکند و میفرماید: اگر من ان ضرب او شهید شدم شما نیز او را افزون از يك ضرب نزنید و مثله ننمائید و اگر ازوی بگذرید نیکوتر است، چه خانواده کرم و عفو هستیم ، مولوی معنوی علیه الرحمة بزبان مبارك آنحضرت علیه السلام با ابن ملجم پلید میگوید :

غم مخور فردا شفیع تو منم *** مالك روحم نه مملوك تنم

پس بهر حالت تصفیه هر فلزی از غل و غش بآتش تربیت و آزمایش آنحضرت که ولی کارخانه کردگار و مربی مخلوق پروردگار است خواهد شد.

و اینکه رسول خدای در حال انتقال ازین سرای بدانسرای در غم امت چند در مسئلت مبالغت می ورزد تا گاهی که در غفران ایشان از جانب یزدان نویدی میرسد که خرسند و مسرور میگردد بدیهی است که تا ایشان از زنگ تمامت معاصی و آلایش هر گونه ذنوب پاك شوند لایق بهشت و درجات عالیه

ص: 85

إلهية نخواهند شد .

تين والبته انوار نبوت و ولایت چنان تابشی خواهد افکند که جمله را مستعد و شایسته چنان مقامات عالیه که در خود موحدین و موجب مباهات حضرت خانم المرسلین است بنماید.

و اینکه میفرماید : « تناكحوا تواسلوا فاني اباهى بكم الامم يوم القيامة ولو كان بالسقط » معلوم میشود که بسبب شرف و جلالت حضرت ختمی مرتبت اسقاط امت هم در ظل تربيت وعنايت دايها ومربيات و مربیان آسمانی جانب نمو و بلوغ ورتبت کمالیت در جسم و جان میگیرند و بدولت توحید خداوند واحد مجید برخوردار و در صفوف قیامت داخل صف موحدین وامت خاتم المرسلین در شمار و بر عدد أهل توحید میافزایند و اسباب مباهات یگانه پیغمبر برگزیده خالق ارضین و سماوات میشوند و گرنه سقط بهمین حالت سقوط که او را است چگونه اسباب مباهی چنان پیغمبری که وجود مبارکش موجب مباهات تمام آفرینش است خواهد شد.

یا اگر آحاد و افراد امت این پیغمبر بشرف توحید و تحمید و معرفت که ارتقای رتبت است از برکت وجود مبارک این پیغمبر مفتخر نشوند چگونه لایق شفاعت و غم خواری پیغمبر و ادراك مثوبات ربانی و بهشت جاودانی و منسوب شدن باین پیغمبر و آمدن در شمار امت او خواهند بود .

بلكه اگر بحال شرك ونفاق وشقاق باطنى باقی باشند پیغمبر این چنین مردم را ابد در شمار است و شایسته شفاعت و درك شئونات حضرت احدیت نمی شمارد و شرم میدارد که نامی از چنین مردم بر زبان مبارك آورد والله اعلم .

سوم معرفت و شناسائی مدعو به و خوانده شده با اوست ، شیخ احسائی میفرماید: ما سابقاً اشارت کردیم و در بیشتر رسائل خود و مباحث خود تصریح نمودیم که « ان كلشيء ام أمنا لكم وما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين

ص: 86

لهم فكل شيء رعية وغنم للعلل الكاملة وللامثال العليا ».

و با این شرح و بیان پس کسیکه از این پیشوایان عظام از جانب خدای علام مبلغ می شود با آن علو شأن وسمو مقام وارتفاع شأن و منزلتی که این وجودات مبارکه راست دارای دو حالت خواهد بود :

نخست این است که بآن مقامی که مدعو در آنجا است ، یعنی حد مدعو برتر از آن نمی شاید باشد و درجه برتر و منزلتی بلندتر را مستعد ادراك نيست نظر عنایت خود را منزل دهد و او را بزبان خودش بخواند و بلغت خودش برای او بیان فرماید خواه مدعو جماد یا نبات یا حیوان باشد یا صفت عیناً یا معنی باشد

چونكه با كودك سر و كارت فتاد *** پس زبان کودکان باید گشاد

که برو کتاب تا مرغت خرم *** یا مویز یا مویز و جوز و فستق آورم

حالت دوم این است مقام مدعورا بلند میکند و جان و روانش را که استعداد و شایستگی پیدا کرده برتری میبخشد تا او را در رتبت و مقام انسانیت مخاطب میفرماید و اگر چه از هر صنفی از خلایق باشند چنانکه إمام حسين روح من سواه فداه بواسطه تبی که بعبدالله بن شداد روي داد با تب خطاب نمود و فرمود : ای کباسه و ما صدای را شنیدیم و شخصی را ندیدیم که همی گفت لبيك و آنحضرت فرمود « الم يأمرك أمير المؤمنين علیه السلام ألا تقربي الا عدواً أو مذنباً لتكوني كفارة له فما بال هذا » .

آيا أمير المؤمنين صلوات الله علیه تو را امر نفرمود که جز بادشمنی یا بگناه کاری نزديك مشو تا کفاره گناه او باشی پس وی را چه باک است شیخ احسائی میفرماید: بدانکه تصریح در اینگونه مطالب جز بطريق اشارت روا نیست « مع اني ما كتمت ولا سرمزت وأن كنت اجملت فافهم ».

بنده حقیر عرضه میدارد در خبر هست که حضرت آدم علیه السلام بنهصد هزار زبان سخن میراند و هم در خبر است که حضرت امام حسن وإمام حسين علیهما السلام بهزار بار هزار لغت عارف بودند چنانکه در مجمع البحرین در لغت لذا چنانکه

ص: 87

در طی این کتب یاد کردیم .

و نیز در بعضی کتب اخبار و مدينة المعاجز از ابوسعید عقیصا همدانی مروی است که حضرت امام حسن علیه السلام فرمود: خداوند تعالی را شهری است در مشرق و شهری است در مغرب و هر یکی را با روئي هفتاد هزار مصراع ذهب است داخل میشود در هر مصراعی هفتاد هزار بار هزار آدمى « ليس فيها لغته الأوهى مخالفته للاخرى و مافيها لغته الا وقد علمناها و مافيها ما بينهما ابنا نبي غيرى وغير اخي وانا الحجة عليهم » .

و در این جمله آدمیان لغتی نیست مگر اینکه با لغت دیگر مخالف است و تمام این لغات را ما میدانیم و در لغات و شهرها وما بين آنها دو پسر پیغمبری غیر از من و برادرم نیست و من حجت برایشان هستم و بروايتي فرمود وعلي كل واحد منهما الفالف مصراع وفيها سبعون الف الف لغته تتكلم كل لغة بخلاف لغة صاحبها و انا عرف ولیس اللغات .

راقم حروف گوید: در مجمع البحرین مسطور است سمعت لغاتهم یعنی

اختلاف کلامهم و این معنی از خارج معنی است که در این جماعت بنی آدم که در صفحه زمين يك تن هستند این چند جمعیت نیست که این چند لغت بکار باشد که از معیارها افزون است .

پس علم باین همه السنه ولغات و زبان هر گونه طبقه راجع بغیر از صنف آدمی نیز هست پس بزبان تمام موجودات و لغات آنها عالم هستند و اینکه مثلاً ریزه سنگ یا حیوانات غیر ناطق را بسخن می آورند و متكلم بتكلم آدمي می گردانند یا با اهل سایر عوالم و برازخ علوية وسفلية جن وملك وحيوانات و جمادات و عرش و عرشيات و افلاك وفلكيات تكلم فرمایند در حقیقت بقوت امامت و ولایت و نبوت در آنها تصرف کرده.

مثلاً از عالم جماد بمقام انسانیت میرسانند و این از قدرت توجه ولایتی است و چون از حد سایر طبقات خلق خارج است این است که معجزه نام کنند

ص: 88

چه دیگران از ایشان بمثل آن عاجز هستند همه را عاجز می گرداند و با این صورت علم امام علیه السلام بتمام لغات بیرون از حد و شمار است و در این مطلب بیانات کامله باید که نگارش آن به آن اندازه هم که ممکن است نشاید سخن گشود سخن را روی با صاحبدلان است.

چهارم معرفت مدعوفیه است همانا مدار دعوت بر دو امر است: اول بشرع وجودي است و این دو جهت است اول دعوت ایجاد است گاهی که فقرا حاجات خودشان را از پروردگار خودشان بخواهند و بدرگاه کریم او واقف شوند « قدعوهم الى الله تعالى حين او جدهم و اغناهم » دو دعوت شرع ایجاد است « فاعطاهم في ايجاد هم سئلوهم فدعوهم في الاولى بقوابلهم في الثانية بمقبولاتهم و الثانى بالوجود الشرعى وهو وجهان : الأولى دعوة التكليف في الذر الاول حتى صلحوا وفي الذر الثاني حتى قبلوا والكروا».

و دوم دعوت ایجاد این شرع است بقوابل اعمال خودشان از مدد امرونهی او « ولكل درجات ماعملوا ففى الجهت الاولى اتاهم الداعى بماذكرهم به ربهم » چنانکه خدای متعال میفرماید « بل اتيناهم بذكرهم ».

و در جهت ثانيه « أتاهم الداعي بما ذكروا به ربهم يجزيهم وصفهم انه حكيم عليم فالتكليف كما ذكرهم والجزاء كما ذكروه نفيه الوجوه و الشرع و الوجود في الثاني دعوا كل شيء والى بنسبيته في دعويتيهم فهم الدعاة إلى الله سبحانه كما سمعت وذلك لان الله تعالى جعلهم خزان علمه وولاة أمره».

لاجرم ایشانند دعوت کنندگان با مر خداوند منان و عطا فرمایندگان بعلم ایزد علام چنانکه در اخبار بهر دو معنی وارد است و ما نیز در ذیل کتب احوال ائمه هدی صلی الله علیه وآله وسلم یاد کرده ایم و باین سبب است که ایشال دارای دو جنبه يلى الربي ويلى الخلقی هستند و البته با سایر مخلوق تفاوت دادند چنانکه در حدیث أبي عبدالله وارد است که فرمود : بدرستیکه خداوند تعالى ما را بیافرید « فأحسن خلقنا و صورنا فاحسن صورتنا و جعلنا خزانه في السماء والأرض ولنا نطقت

ص: 89

الشجرة وبعبادتنا عبدالله ولولانا ما عبد الله ».

پس معلوم میشود که خلقت و صورتی که ایشان را خدای آورده با دیگران یکسان نیست : چه جهت امتیازش را ازین کلمه که فرمود: خداوند ما را بیافرید و آفرینش مارا نیکو کرد و ما را مصور فرمود و صورت مارا نیکو و پسندیده ،ساخت آنوقت میفرماید ما را در آسمان و زمین خازنان و گنجوران خود ساخت و درخت برای ما گویا شد و بسبب عبادت ما پرستش کردند خدای را و اگر نبودیم نمی شد خدای تعالی.

گفته اند : علم سه گونه است : یکی آیت محکمه دوم فريضه عادله سوم سنة قائمه، پس آیت محکمه عبارت از معرفت الله ، و فریضه عادله عبارت از علم الیقین و تقوی است که علم اخلاق باشد ، وسنت قائمه همان علوم شرعية فرعية معروف بعلم فقه است عرفاً و هذا بعض ما يدعون إليه ، چه هر گونه حقی از جانب ایشان و مأخوذ از ایشان است و ایشان هستند داعیان بحضرت پروردگار من كل علم وعمل واعتقاد وغير ذلك .

قال علیه السلام « والادلاء على مرضات الله: وسلام الهی باد بر راهنمایان آفریدگان برضای الهی یعنی بآن چیزهائی که سبب خوشنودی کردگار سبحان جل جلاله است .

شیخ احسائی عليه الرحمة ميفرمايد همانا ائمه ابرار عليهم سلام الله الملك القهار الى انقضاء دار الادوار جمله آفریدگان را بشریعت حقه بآنچه موجب رضای اوست از مراتب قرب الله والى الله وفي الله ومع الله دلالت میفرماید ، ادلا بفتح همزه وكسر دال مهمله ولام مشدده بالف زده جمع دلیل است مثل اعزاء جمع عزیز اخلاء جمع خليل ودليل بمعنى مرشد الدال ما يستدل به است .

و بودن حضرات معصومین بمعنی فقره اولی است یعنی دعاه یا اخص از آن است چه دلیل آن کسی باشد که خلق را از روی حجت دعوت نماید اماداعی گاهی بدون حجت هم دعوت مینماید و این معنی منافاتی بآن عمل ندارد که

ص: 90

استعمال نمایند داعی را در حق کسی که جز از راه حجت دعوت نکند و بسا باشد که استدلال نمایند بر فرق بر حسب استعمال فرمودن امام علیه السلام بدعاة الي الله كه اعم است .

و بادلاء بر مرضات الله چه خداوند باری تعالی شبیه بغیر از خودش نمی شود تا متوقف گردد دعوت بحضرتش بردلیل بخلاف مرضات الهی چه آن افعالی که موجب رضای اوست مشتبه میشود با فعالی که او را بخشم می آورد فرقی در میان اين دو بالنسبة بسوى نفس و فاعل نیست مگر بدلیل و تعیین بساباشد که استدلال میشود بر این مطلب.

باینکه معرفة خداى تعالى عقلیه است و تقلید در آن جایز نیست لامکان ادراك المكلفين للحق فيها بخلاف الاعمال فانها لا يمكن للعقل مجردة عن الاستناد الى النص معرفة ما يرضى الله فيها غالباً الا بخصوص اليقين والنص .

و باین سبب جایز است در آن اخذ بظاهر دلیل این تقلید جایز است و ما اراده نمی کنیم باینکه داعی گاهی بغیر دلیل دعوت میکند مگر بملاحظه معنی لغوی پس فرقی در آنچه ما در آنیم نیست در میان این دو لفظ مگر در وجه ثانی از دلیل فانه يستعمل بمعنى ما يستدل بخلاف داعی چه داعي استعمال نمی شود بمعنی ما یدعی به مگر بر تأویلی که در اوهام بعید است و اگر چند صحیح باشد بر آن معنی که پیغمبر داعي الى الله است ان الله سبحانه دعا عباده اليه بنبيه صلی الله علیه وآله وسلم .

پس در این وقت داعی بمعنی ما یدعی به است و این معنی صحیح حقیقی است مگر اینکه معنی در آن مخالف لما تعرفه الناس است و باین علت سابقاً مذکور بداشتیم .

پس دليل بمعنی دال مرشد بحجت و برهان قاطع است پس مدلول علیه آن چیزی است که در آن رضای خداوند سبحان است که عبارت از معرفت حضرت احدیت بر سبیل و طریق معرفت ائمه معصومین صلوات الله عليهم باشد.

باینکه ایشان معانی او و ایشان ابواب او و حجت خدای بر بندگان او

ص: 91

و امنای او در بلاد اویند و بدوستداران و شیعیان ایشان میباشند، یعنی شخصی که عاقل و بآنچه ما میگوئیم عارف باشد چون یکی از مؤمنین از شیعیان را بنگرد و احوال او را در اعتقاد و اعمال و اقوال و احوالش استبطان نماید خواهد دانست که لا إله إلا الله وحده لاشريك له وان محمداً صلی الله علیه وآله وسلم عبده ورسوله .

اینکه ائمه هدى صلوات الله علیهم حجتهای خدای هستند بر خلق او

و امنای خدای سبحان باشند برسر او لا تهم أي الشيعة هم الحرف الرابع من الاسم الأعظم وحاصل نمی شود معرفت تامه مگر باسم تام .

و أما مطلق اسم و مطلق صفت همانا حاصل میگردد بآن مطلق معرفت و معرفت ائمه علیهم السلام در مراتب خودشان سه مرتبه است: یکی مرتبه معانی و دیگر مرتبه أبواب و دیگر مرتبه إمام علیه السلام و باین مراتب ثلاثه اشارت شده است .

و از جمله اشارت باین مطلب این است که حضرات معصومین در مرتبه اولی معانی جمیع صفاتی هستند كه هي المنتهى في التعلقات ، و این مرتبه فوق معرفت ولایتی است که مرتبه ثانیه است و این است قول علی علیه السلام که میفرماید « ظاهری إمامة وباطنى غيب لا يدرك » پس إمامت عبارت از ولایت ثالثه است و ولایت ثانیه مرتبه أبواب است و آن غیبی که ادراکش نشاید عبارت از ذات الذوات است و قول أمير المؤمنين علي صلوات الله عليه « أنا ذات الذوات و الذات في الذات

للذات » .

پس بذات الذوات تذونت الذوات و بسوی آن پایان میگیرد جميع تعلقات و ذوات ، و این پایان مرتبه اولی است و دارای این مقام مرتبه در دایره امکان نیست ، و أما قول آنحضرت « والذات في الذوات للذات » پس عین آن چیزی است که ما در صدد آن هستیم .

و الطريق مسدود والطلب مردود این بیانی است که مناسب اشاره بمرتبه اولى است « من معرفتهم التي فيها رضى الله مما دلوا عليه مضافاً إلى ما تقدم و بيان

ص: 92

ما ذكرنا لا يجوز أزيد من هذه و انهم صلی الله علیه وآله وسلم في المرتبة الثانية أبواب جميع الأثار والصفات » .

يعنى صفات قدسية ذاتية را بابي در تجليات آسمانها و مظاهر آثارها جز این انوار ساطعه واسرار لامعه و ارواح عاليه مقدسه صلوات الله عليهم نیست و برای این آثار و مظاهر بابی برای مقبولات آن و تلقی آن این فیوضات و تقدم آن بر حسب تقدم صدور يا تحقق غير از حضرات ائمه طاهرین معصومین سلام الله تعالى عليهم اجمعين نمي باشد .

و این حال و مقام در هر چیزی در مواد و صور و اعمال و اقوال و احوال در جبروت وملكوت وملك هست و فرق در میان این و اولی این است که ایشان در این رتبه ابواب و در آن يك مدينة وايشان علیهم السلام در مرتبه ثالثة ظاهر الأولتين وجامع المعنى والعين هستند .

پس این حالت ثالثه حالتی است از اولی و صورتی است از ثانیه که این انوار ساطعه و براهین قاطعه و حجج لامعه ظاهر میشوند با بدان نورانية و بربرترین مراتب فلك اعلى كام میسپارند بظاهر سعی و کوشش خودشان در حالتیکه نهر زمان و دریای جهان بیای روزگار در زیر قدمهای ایشان در جریان است و اقدام مبارك ایشان ابداً ازین چند آب و دریاب بی پایاب تر نمیشود يمشون على الأرض هوناً و ممکن است این بیان راجع بعلاقه و عدم پیوستگی بماسوی باشد .

بالجمله میگويد « فهم في الثالثة أيضاً عين الله الناظرة و رحمة الواسعة و اذنه الواعية ومعرفة شيعتهم ومحبيهم بانهم أهل الايمان لم يتعين غيرهم أهل الاسلام ليس على ملة الاسلام غيرهم و لم يسلم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم من اذى أحد من الخلق إلا منهم واما ان كان من أصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين وانهم انستهم علیهم السلام بل هم معهم من شجرة واحدة.

چنانکه حدیثی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام در این معنی از این پیش رقم کردیم و بیانات آنحضرت در تفسیر آیه شریفه « وعباد الرحمن الذين يمشون

ص: 93

على الارض هونا الى آخرها واحادیث دیگر در شؤنات شيعه ومؤمن .

و در هر صورت در هر حال و هر حالت و هر گونه پیش آمدی حضرات ائمه هدى شيعيان و مؤمنان را دلیل و راهنمای بتمامت خیرات و طرق سلامت از آفات وفلاح از بليات في العاقبة هستند بلکه هر چیزی را که از طرف ائمه سلام الله تعالی علیهم دلالتی بر آن نرفته باشد رضای خدای در آن نیست چه رضا و خوشنودی باري تعالى در کارحق وترتيب اشیاء و جریان آنها بر اسباب ومقادير ومقتضيات آن است و هیچ چیز از این جمله خبر بوجود مبارك و دلالت همایون وارشاد ميمون ایشان نیست چه ما گفتیم حضرات معصومین طاهرین علیهم السلام علت فاعلية هستند چه ایشان محال مشیت میباشند و علت صوريةاند .

زیرا که صور جميع اشیاء در هر عینی از اشعه اشباح مبارکه ایشان است که تعبیر میشود از آن بنور رحمت وهيكل توحيد ومن عكس ذلك للاعداء المعبر عنها بهيا كل الغضب والسخط .

وعلت غائيه اند لانهم هم الله سبحانه و هر چه خدای تعالی خبر ایشان بیافریده است برای ایشان است چنانکه مکرر به این معنی اشارت رفته است پس اگر جاری بگردد اشیاء بر مقتضی اسباب و تربیت طبیعی و نظم ذاتی چنانکه سزاوار هست کان ذلك حقا و خداوند سبحان يقول الحق ويهدى الى الحق ويحب الحق ويرضاه والله اكبر اشیاء از مقتضی اسباب خود استنکاف بجوید و بیرون از ترتیب طبیعی خودش سلوك نماید بنعمت پروردگارش کفران ورزیده است و خداوند تعالى لا يرضى لعباده كفر

این بیانات و تأویلات و معانی که مذکور شد وقتی است که ما دلیل را بدال و مرشد تفسیر نمائیم و اگر بمستدل به تفسیر نمائیم پس حضرات معصومین علیهم السلام آن حجت خداوندی هستند که عقول بواسطه آن حجت بر هر حقی استدلال میکند و بواسطه ایشان بر خدای و برخودشان و بر دوستانشان و بر فرع ایشان از تمامت اعتقاد واحوال و اعمال واقوال از تمام آنچه خدای آنرا دوست میدارد و می خواهد و می پسندد و مستدل می گردد فاولوالالباب يستدلون بهم منهم على كل خير مرغوب

ص: 94

وش مرهوب ( ای دعا از تو اجابت هم ز تو ) همانا مطابق اخبار و آیات شریفه حضرات ائمه هدی آیات کبری حضرت کبریا هستند چنانکه علی علیه السلام میفرماید «ليس الله آية اكبر مني ولا بناء اعظم منى فهم الأيات حيث وقعت في القرآن» يعنى آیات مبار که خدای که دلالت قطعية بر وجود حضرت واجب تعالى وبر انفس مبارکه ائمه هدی و بر شیعیان ایشان و بر هر چیزی دلالت مینمایند خود این وجودات مبارکه بر گزیدگان الهی علیه السلام هستند .

مثلاً آیا در آنچه ایشان تو را بآن امر فرموده اند هیچ احتمالی بدست آوری که بهر وجهی هر صورتی که در خاطر و نظر آوری خدای را در آن امر که بتو نموده اند رضا و خوشنودی نباشد چنانکه در آن او امری که از غیر ایشان صادر میشود این احتمال جایز است، دیگر آن امری که قطعاً ومعلوم گردد که از ایشان صدور یافته مثل اخبار سایر معصومين عليهم .

بلکه عاقل خردمند عارف بافر است و کیاست آنچه را که از ایشان صادر گردد في الحقيقه از ايشان نمی یابد بلکه صدورش را از خدای تعالی میداند یعنی هر چه از ایشان تراوش کند و صادر شود آن را از خدای و کرده ایشان را کرده حق تعالی می یابد چنانکه میبیند و می داند که حرکت مرد عاقل از حیثیت مقتضی جارئية او نیست بلکه از مقتضی گوهر عقل و خرد اوست اگرچه بر حسب ظاهر از دست او صادر میشود اما محرك دست عقل اوست بواسطه آلات .

چون بیان را بدانستی معنی قول خدای تعالی را « و ما رميت اذ رمیت ولكن الله رمى » باین اشارت بفهم بلکه هر کس بایشان علیهم السلام بدیده بصیرت بنگرد میشناسد و میداند لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و اینکه ایشان هستند حج الله و گنجوران یزدان تعالی بر سر او و حکمت او و اولیای خدای هستند بر امر او و نهی او و بر جميع خلیقت او میداند که ان الدین عند الله الاسلام .

شیخ میفرماید : حاصل این امر این است که آنچه بشنیدی از امور اعتقادات حقه واحكام شرعيه و آداب الهیه که در این ملت حنفیه وارد است و جمیع آنچه

ص: 95

را که محمد بن عبد الله صلی الله علیه وآله وسلم از احوال نشأتين كل آنچه را که بآن دعوت فرموده از آنچه صلاح هر دو سرای در آن است آورده باز نموده و بیان فرموده چون بنگری ایشان را بشناسی چنانکه ایشان تو را شناخته اند از صمیم قلب و سویدای خاطر بتمامت این جمله گواهی میدهی و تصدیق میکنی که همه تدبیر خداوند حكيم عليم خبير بصير لطيف رؤف عطوف رحیم و مهربان ببندگان خود است که بجوامع مصالح خودشان با ایشان احسان ورزیده است .

و اگر این جمله را که من از بهر تو توصیف نمودم و او را بر آن بیداری دادم و بر این اسرار خبر دار نمودم تنگری و به چشم بصیرت در نیاوری پس از خداوند سبحان خواهان شو که اصلاح فرماید وجدان تورا وحق را بتو بشناساند كما هو حق .

و چون این را بشناختی خواهی دانست که خداوند تعالی نیافریده است چیزی را که آنرا دلیل قرار داده باشد که از ائمه تو و پیشوایان توصلوات الله عليهم اوضح دليلاً سبيلاً وبرهاناً ونه از دلالت ایشان اصرح و نه از مقالت ایشان ونه از حالت ایشان اصدق باشد.

پس ایشان هستند آن آیاتی که بوجود آن آیات مبارکه بر هر مطلوبی استدلال میشود قال سبحانه « و هو الذي جعل لكم النجوم لنهتدوا بها في ظلمات البر والبحر وعلامات والنجم هم يهتدون ».

و نیز میفرماید « وكاين" من آية في السموات والأرض يمرون عليها و هم عنها معرضون » پس حضرات ائمه صلوات الله عليهم دلیل هستند و از ایشان است دلیل و برای ایشان است دلیل و از ایشان است دلیل « ولا يحتمل المقام اكثر من هذا الكلام والسلام على اولى الأفهام »

راقم حروف گوید: در این بیانات رشیقه و دلیل وثيقه جناب شیخ احسائی اگر بنظر تدقیق روند بسامسائل لطيفه كشف وبسا معلومات رقیقه آشکار میآید و مرجعه العلماء الأعلام و ذوو العقول و الأفهام همانا در آن کلام معجز نظام

ص: 96

حضرت ولی کارخانه ایزد علام أمير المؤمنين علیه السلام که فرمود « ليس الله آية اكبر مني ولا بناء أعظم مني » اگر از روى فهم وافي وذهن كافي بگذرند بسيار عظيم و مهیب و موحش و مدهش و بر حسب معنی از سایر كلمات آنحضرت « أنا خالق السموات والأرض وانا ذات الله » وامثال آن اعظم واكبر واثقل است ، چه تمام موجود از پرکاه و فر کوه و غدیری بس صغير و بحرى بس كبير و توده خاك و طبقه افلاك وسماط فرش و بساط عرش وملائكه اعظم و ارواح و انوار وعقول و تمام طبقات و صفحات آفرینش و عموم انبیای عظام و اولیای فحام و بهشت و دوزخ و عناصر و موالید آیات خدای متعال هستند و بجز ذات کبریا ازین کلمه استثنائی ندارد و مستثنائی معلوم نیست.

حالا باید دانست این آیت چه آیتی و این خبر چه خبری است ، و در قرآن نيز در تفسير « يسئلونك عن النباء العظيم » بآن حضرت تفسیر شده است اگرچه در كلمات أئمه هدي صلوات الله عليهم نیز وارد است که مائیم آیات بزرگ خدای اما مسبوق بنفی نیست نمیدانیم مقام امیرالمؤمنین چیست البته نمیتوانیم هم بدانیم و هیچ آفریده جز خدای و رسول خدا نمیداند و نمی دانیم علم أمیرالمؤمنین را چه درجه و میزان است و بر مخلوقات حضرت آفریدگار چه آنانکه بمنصه شهود آمده اند و چه آنانکه بعدها إلى ما شاء الله تعالى خواهند آمد این چه احاطه وعلم و بصیرت و خبر است که میفرماید: خدای را از من آیتی اکبر و نبائی اعظم نیست والله اعلم ورسوله والراسخون فی العلم اگر چنین نباشد حضرت خلیل و پیغمبران جلیل خواستار نمیشوند که از شیعیان او باشند.

پس چه شکرها باید نمود که خداوند تعالی ما را كه إنشاء الله تعالى از شيعيان او شمرده میشویم بچنین پیشوا وأمير ورئيس وولي ومختاري مفتخر فرمود که در تمام عوالم وجود هر چه هست با اوست و خدای را بنده و پیشکاری و برگزیده دولی ومتصرفي از وی برتر و بزرگتر نیست بلکه هر بزرگی در هر طبقه که باشد نسبت با و حقیر است و شیعیان او را مقامی است که هر بزرگی خطیر را آرزومندی آن

ص: 97

مقام مقامی خطیر است.

مگر آن جماعت که در شمار غلاة اندر شدند مردمی عالم و بزرگ وفهيم نبودند منتهای امر بحال خالق كل و شئونات حضرت کبریا چنانکه شاید راه نیافتند و گرنه باین سهولت بنده را خالق و عبد را معبود نمیخواندند و ایشان از احوال پیغمبران و معجزات ایشان و اولیا و خلفای ایشان با خبر بودند اما از علي علیه السلام چندان دیدند که از هذازه حوصله وفهم ایشان برتر بود و یقین کردند از مقدار مخلوق افزون است ناچار بسخن دیگر پرداختند .

و این مطلب نیز مرا در نظر جلوه گر میشود که اینکه علی علیه السلام در حضرت خدای خواستار شهادت و ازدیاد شقاوت ابن ملجم میگردید شايد يك جهتش این بود که در آن اوقات بواسطه از دحام عقاید فاسده مختلفه وتدليسات معاوية و تمويهات مفسدين و تحریکات عایشه و ظهور خوارج و اشتباه کاری معاویه و قبول پاره عقول ناقصه و توجه مردم دنیا طلب بامور ناشایسته لازم گردید که امیرالمؤمنین علیه السلام اظهار معجزات و کرامات وعلوم وفضایل و فنونی فرماید که افزون از نمایش پیشینیان و صاحبان معاجز باشد تا مردمان یکباره بر نهج کفر و زندقه وفساد عقیدت و رویت نروند .

این بود که از گنجینه معاجز که در وجود مبارکش مخزون وذات والا صفاتش از تمامت معجزات اعجب و اعظم بود يك مقداری را برای اصلاح این مفاسد باز نمود و چون پاره مردم ضعیف النفس تاب دیدن و شنیدن نداشتند غالي شدند .

لاجرم أمير المؤمنین علیه السلام همان طور که اول ولی و بنده خاص حضرت سبحان است در مراتب عبدت و عبودیت و خضوع و خشوع و عرفان نخستین بنده برگزیده هر دو جهان است برای اطمینان خاطر و قوت عقیدت و ایمان ایشان بر مراتب خضوع و خشوع و عبادت و تضرع وزاری و شکایت بیفزود و از عظمت و جلال و قهر و غلبه خدای لایزال بیشتر بزبان آورد .

ص: 98

و نیز برای اینکه مردم بیشتر بحالت عبودیت آنحضرت و عظمت خالق راه یابند شهادت خود و ازدیاد شقاوت قاتل خود را از حضرت یزدان بخواست و در حال متعرض ابن ملجم ملعون و عرایض اخلاص آمیز اصحاب کبار در قتل او نگردید تا گاهی که بشهادت فايز و بمقصود خود واصل شد و گرنه أمير المؤمنين نه شهادت خود را از خدای میخواهد و بخون خود دعوت میکند و این دعوت مصلحت بود، چه آنجماعت که حضرتش را خدای میخواندند بدیدند که چنین شخص شجاع و سلطانی بزرگ و امیری بزرگوار در آخر کار بدست زبون ترین مردم روز كار بيك ضربت شمشیر شهید گردید.

و البته کسیکه شهید گردد و در خون خود بغلطد خالق نیست بلکه بنده برگزیده خالق وممكن الوجود است و در مقام مخلوقیت و بشريت وموت ومرض با دیگران یکسان است .

پس چه بزرگ و قادر و عظیم و محیط است آن خداوندی که چنین بنده را آفریده است و این خود برهانی بزرگ بر عظمت و کبریای خداوند باقی حی قيوم كه له الملك والبقاء ولعباده الموت والفناء است میباشد .

قال علیه السلام « و المستقرين في أمر الله » و در نسخه دیگر « والمستوفرين في أمر الله » رقم شده است .

و مجلسی اول اعلی الله تعالي مقامه در ترجمه اش می نگارد : سلام إلهي باد بر جمعی که مشتاقند بکثرت اوامر الهی تا همه را بجای بیاورند یا اینکه هر امریکه از خدای ورسول بایشان رسیده است بأن عمل نمایند و مینمایند و اگر امر سنت باشد ترک نمی کنند که سهل است بلکه ملاحظه میفرمایند که هر چه سبب قرب إلهى است بجای بیاورند .

میفرماید: در نسخه تهذیب بخط شیخ طوسی رضی الله تعالى و المستقرین است بجای مستوفرین، یعنی مطمئن است قلوب ایشان بیاد خدای و جوارح ایشان قرار گرفته است اوامر الهي و مردانه داد بندگی حضرت سبحانی را میدهند و از

ص: 99

خود بتقصیر راضی نمیشوند و بندگی پروردگار برایشان دشوار نیست بلکه با نهایت ذوق و شوق بندگی مینمایند.

شیخ احسائی میفرماید: در بعضی نسخ والمستقر ین است و آن اظهر است و مستوفزین بافاء و بعد از آن زای معجمه بمعنی مستعجل است و معنی این است که حضرات ائمه ابرار صلوات الله عليهم در قیام باوامر خدا خواه واجبات يامندوبات مسارعت میجویند و بنابر نسخه اصل مشهور مستقر بن بمعنى ثابتين في أمر الله است يعني همه ثابت هستند در خدمت قیام بامر خدا و عبودیت خدا بحیثیتی که خدای تعالی هرگز در آنجا که ایشان را امر فرموده و مندوب و مدعو فرموده است مفقود و ناپدید و غایب نیافتند و در آنجا که نهی فرموده است حاضر ندیده است « فهم القائمون بحقيقة العبودية فيما أمروا به من العمل أوفيما يريد منهم أن يعملوه من تدبير الصنع وايصال الافاضات إلى مستحقيها من خلق و رزق و حيوة ومماة مما دارعليه قوام النظام كما أشار إليه سبحانه وهم بامره يعملون يعلم ما بين أيديهم وما خلفهم و لا يشفعون إلا لمن ارتضى وهم من خشية مشفقون و من يقل منهم اني إله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين أي بامره فيما يخصهم من التكليف و بامره الذي هو ظهوره لما سواه و هم بامره يعملون كما أمرهم .

و فيما سواهم من رعاياهم من دعائهم إلى الله و إلى ما امر به من طاعتهم او نهيهم عن معاصي الله كما حدد لهم من معاصيه وابان لهم من مناهيه يعلم ما بين أيديهم منهم حين قال اقبل فاقبل إليه من التخليصات والخلوصات وما خلفهم منهم قال ادبر فادير إليهم من التنزلات والتذللات حتى أوصل بهم إلى كل ذي حق حقه من الامدادات والتخصيصات والقينات التي هي مقتضي ذواتهم ولا يشفعون إلا لمن ارتضى دينه يعنى لمن اذن له كما قال ولا تنفع الشفاعة إلا لمن اذن له ان يشفع و هم قد اذن لهم ان يشفعوا لمن شاؤا وهو من ارتضى إليه سبحانه بأن يكون مؤمناً بهم وبولا يتهم أي لا يصلون الا من كان متصلاً بذاته بهم أى من فاضل

ص: 100

نورهم خلقه الله من أمره الوجودى و من أمره القولي و هم من خشية مشفقون لانهم لا قوام لهم إلا بامره الوجودي كما قال تعالى من آياته ان يقوم السماء والأرض بامره ولا قوام لسلطانهم إلا بأمره القولي مشفوعاً بالوجودي وكل ذلك في قبضته لم يخرج عن يده شيء فهم أبداً منه مشفقون خائفون ومن يقل منهم اني إله من دونه انا انا من دونه أي اني يمكن لذاتى ان متقوم من دون أمره الوجودى او ان سلطاني من دون أمره القولي فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين».

خلاصه معنی این عبارات و اشارات و کنایات این است که چون ائمه سلام الله تعالی اجمعین در قول امر و نهی به این درجه اطاعت و عبودیت رسیدند که آنچه خدای خواهد خواهند و آنچه نخواهد نخواهند و در هیچ ساعتی از ساعات و آني از آنات باندازه صديك ذره تخلف از اراده و مشیت الهی نکنند .

لاجرم ایشان هستند قیام کنندگان بحقیقت عبودیت و مطیع در تمامت اوامر و نواحی و ایشان هستند گوهر عقل اول که خدای قبل از جمله موجودات بیافرید و او را مطيع ومنقاد امر و نهی خود دید آنوقت که این مقام تذلل وخضوع و تواضع وفرط شرایط عبودیت و اطاعت را در وی بدید بر تمام مخلوقات برگزید و فرمود : چیزی نیافریدم که از تو در حضرت من محبوب تر باشد لاجرم تو را برگزیدم و حساب و كتاب و اجر وثواب وعذاب واياب و ذهاب بدو حوالت رفت .

پس رسول خداى و ائمه هدى صلوات الله عليهم همان گوهر محمود و جوهر مسعود بیفنای خزانه کرد گارو دود و پیشکاران پیشگاه خالق مهر و ماه و نخستین آفریده حضرت آفریننده سپید و سیاه و حکمران تمام موجودات و علت ایجاد تمام کاینات و واسطه در میان خالق و مخلوق و رازق ومرزوق وحاكم و محكوم وعالم و معلوم باشد.

وايصال افاضات حضرات وهاب العطيات از حیثیت خلق و رزق و حیات و ممات از آنچه مدار نظام کلیه امور دین و دنیا و جهان و جهانیان و دنیا و عقبی بر آن

ص: 101

است و تدبیر صنع به ایشان راجع واحقاق حق بمن له الحق بوجود مبارك ايشان حوالت است .

هر کس اطاعت ایشان را که عین اطاعت یزدان است نمود او را در بهشت جاویدان مسکن دهند و هر کس مخالفت ایشان را که عین مخالفت یزدان است پیشنهاد گرداند در در کات نیرانش خوابگاه بیارایند.

و حقیقت شفاعت نیز چنین و ایصال حق و پاداش و کیفر به اهل آن و مستحق آن است چه ایشان آن جماعت بزرگوار هستند که از همه چیز و هرگونه علاقه وجودية مخلوقية چشم پوشیدند و یکباره دل و جان و چشم روان و دیده بصیرت را بحضرت احدیت گشودند و بخواست و نخواست او که عين صلاح وصواب وحكمت و عنایت و فضل و رحمت است کار کردند و خداوند هم یکباره اختیار کارخانه وجود را تاروپود ساخته در اندام ولایت و نبوت ارتسام ایشان حلیه و بدست اقتدار ایشان که عين اقتدار یدالهی است موکول ساخت .

و ایشان هیچ کاری را جز بامر ورضای خدای نکردند و بجای نیاوردند و از این روی هر چه کنند خدای کرده است و بسلطنت سلطان حقیقی بجای آورده اند مخلوقی مطیع باشند و جز باراده خالق مطاع هیچ حرکت وسكون و امرو نهی و شفاعت و وساطت در کار نیاورند و همیشه در پیشگاه عظمت وهيبت وهيمنة وقدرت الهى خائف وخاشع و مشفق و منقاد هستند.

« و لما كان فعله جاريا في الاشياء على ماهى عليه وكان ما هم عليه انهم الله وعده واستعمالهم لغيره على خلاف ما هم عليه وهو خلاف الحكمة فخلقهم له واصطنهم لنفسه وحصرهم في أمره ».

و چون بر حسب فطرت و سجیت و طبیعت جز بخدای احدیت توجهی و توکلی وعقیدت و عنایتی ندارند و اگر بغیر نظر آورند خلاف حکمت و سجایای ایشان است لاجرم یزدان تعالی که ایشان را باین شأن و رتبت خواسته بود پس ایشانرا برای خود بیافرید و برای نفس مقدس احدیت خود در حیز اصطناع در آورد

ص: 102

و در کار خود منحصر و محصور ساخت چنانکه میفرماید « و هم بامره يعملون یعنی لا يعملون إلا بامره ، فافاد سبحانه بتقديم امره على يعملون فوايد ».

یکی از آن فواید عالیه حصر عمل ایشان است در امر مطاع پروردگارش دوم این است که باء بامره برای سببية است. سوم این است که تقدیم برای مراعات نظم است « فإن كونهم عاملين مترتب على أمره لان الأمر علة العمل .

چهارم این است که امر ماده وجودی تشریعی نوعية است و عمل صورت شخصية و مادة نوعية مقدم بر صورت شخصية است ، و أما بودن مادة متقدم بصورت ماده شخصية نه ماده نوعية چه ماده نوعيه بر صورت شخصية سبقت دارد و اینکه گفتیم امر مادة نوعية میباشد برای این است که متحقق نیست که آن ماده طاعت است یا معصیت الا بالعمل پس عمل تشخیص دهنده اوست.

شیخ احسائی میفرماید: بعد از این مسطور است : بدانكه قول إمام علیه السلام المستقرين في أمر الله جایز است که در معنی آن بگوئیم که مراد استقرار ایشان است در امر عدم انتقال ایشان از امر مطاع است بسوی امر دیگری و عدم انفكاك ایشان از عمل کردن آن چنانکه در قول خدای تعالی « يسبحون الليل والنهار لا يفترون » و اینکه خداى تعالى ايشان را بيافريد في أمر الله چنانکه میفرماید : « جعل لكم من أنفسكم ازواجاً ومن الانعام ازواجاً يذروكم فيه » وباين معاني ازین پیش اشارت رفته است و در اینجا نیز برای مزید تبیین تکرار یافت.

قال علیه السلام « والتامين في أمر الله » سلام إلهي بر جمعی باد که تمامند در محبت إلهي و يزدان تعالی محبت ایشان را در قرآن یاد میفرماید که « يحبهم و يحبونه » خدای تعالی ایشان را دوست میدارد و ایشان خدای را دوست میدارند .

مجلسى اعلى الله مسکنه میفرماید: از طرق عامه وخاصه احادیث بسیار وارد است که این آیه شریفه درباره علی علیه السلام نازل شده است و حدیث فتح خیبر و علم را رسول خداى بدست علي صلوات الله عليهما و آلهما دادن و فرمایش

ص: 103

پیغمبر که علم را و علم داری را فردا بکسی میدهم که دوست دار خدا و رسول باشد و خدا و رسول دوستدار او هستند و بر دشمنان حمله آورنده باشد و مانند فلان و فلان که بگریختند گریزنده نباشد تا آخر داستان .

و دیگر حدیث طیر که متواتر است و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم دعا فرمود که خداوندا محبوب ترین آفریدگانت را بمن برسان که با من این مرغ را بخورد و آخر الأمر أمير المؤمنين با آنحضرت تناول فرمود. و هم چنين أخبار كثيره وارد شده است در محبت و محبوبيت ساير أئمة صلوات الله عليهم ، ومحبت نزد أهل ظاهر عبارت است از تقوی که مذکور شد.

و نزد اولیاء الله برسه قسم است محبت ذات به ذاته قطع نظر از صفات كمالية وقطع نظر از افعال حسنه او باین بنده یا دیگران چنانکه بسیار شده و میشود که شیعیان عاشق حضرت امیر مؤمنان صلوات الله علیه میشوند و از کمالات و شفاعت فرمودن آنحضرت در حق وی خبر ندارند و جمعی صفات کمالیة آنحضرت را شنیده اند وعاشق هستند و جمعی شفاعت و نعمتهایی را که از آنحضرت بایشان رسیده یا میرسد دانسته و اسباب عشق شده است.

و همچنین مردم سنی به پیشوایان خود این حال را یافته اند و هيچ شك و شبهتي نمیرود که این جماعت عشاق بآن نظر و پندار نیستند که علی علیه السلام با جمال ونيكو روی بوده یا نبوده است و اکثر اوقات این محبت متعارف نیز از توجهات معشوق حاصل میشود نه از حسن به تنهائی .

از این روی بسا میشود يك تن را صد هزار تن میبینند و عاشق نمی شوند و يك تن میبیند و عاشق میشود محض اینکه حسن او را شنیده است و آنچه از قرآن کریم واخبار متواتر ظاهر میشود این است که بالاتر از رتبۀ محبت رتبه نیست بلکه بدیهی که از این مطلب کمالی بالاتر نمی باشد که بنده خدای را کار بدانجا کشد که محبوب آفریننده بی نیاز ذو الجمال گردد.

چنانکه در حدیث متواتر از طرق خاصه و عامه مروی است که رسول خدای را

ص: 104

در شب معراج خطاب رسید: ای محمد هر که خوار کند دوست مرا چنان است که با من بعلانيه محاربت نماید، و من بزودی نصرت میدهم دوستان خود را و انتقام میکشم از کسانیکه با دوستان من بدی کرده اند ، و من تردد ندارم در چیزی مثل ترددی که در قبض روح بنده خود دارم که او کراهت دارد از مرگ ، و من دوست میدارم که او را ببرم و نمی خواهم آزرده شود تا گاهی که جای او را در بهشت بدو مینمایم و برضای او روحش را قبض فرمایم .

و بدرستیکه جمعی از مؤمنان هستند که صلاح حال ایشان جز در فقر نیست و اگر ایشان را توانگر گردانم هلاک میشوند و جمعی هستند که صلاح ایشان جز در توانگری نیست و این دوستان بضناین موسوم هستند و اگر ایشان را فقیر گردانم هلاك میشوند.

و بدرستیکه عمده تقرب بندگان من در ادای و اجبانی است که برایشان واجب ساخته ام و نزد من چیزی محبوب تر از آن نیست که آنچه را که بروی واجب نموده ام ادا کند .

و بتحقیق و درستی و راستی که بسیار می افتد که بنده مؤمن بحضرت من تقرب میجوید بدستیاری بجای آوردن نوافلی که بروی واجب نساخته ام و محض رضا و خوشنودی من بجای میگذارد از حیثیت نماز بسیار و ذکر و فکر چندانکه محبوب من میشود و چون محبوب منشد بمن میشنود و بمن میبیند و بمن می گوید و بمن بدست کارها میکند ، اگر دعا کند اجابت میکنم و اگر از من سؤال نماید عطا کنم ، و این معنى فناء في الله وبقاء بالله است.

چنانکه از حضرت أمير المؤمنين سيد الوصيين صلوات الله عليه منقول است که فرمود: من در خیبر را بقوت جسمانی نکندم بلکه بقوت روحانی کندم و آیات و اخبار در این باب بسیار است و هیچ شکی و شبهتی نمیرود که ایشان در مرتبۀ محبت باقصى درجه و مراتب کمال رسیده بودند و از آثار ایشان ظاهر می شود مثل اینکه حضرت سید الشهداء حسين بن علي صلوات الله عليهما از پدر والا كهر

ص: 105

وجد امجد مكرر خبر شهادت خودش و فرزندان و دوستان خود را شنیده خودنیز میدید و بواسطه رضاى إلهي وخوشنودى محبوب لا يزال بآن سفر پر خطر رهسپر گشت و بآنگونه شهادتی فایز گردید که هیچ مخلوقی تصور نمیتواند نمود و بدون اینکه شخص باعلی درجه مراتب محبت پیوسته شده باشد ممتنع است که هیچ عاقلی چنین امری روی آورد و نه آن است که اگر آن مردم سگ سرشت با ایشان بیعت نمودند قدرت داشتند که آشکارا بایشان زیان رسانند لکن کتابی از آسمان نازل شده بود و احکام هر يك از ائمه معصومین صلوات الله عليهم در آن مرقوم و مهرها از طلا بر هر يك زده بود که هر يك از ایشان مهر خود را بر میداشتند و بآن عمل مینمودند و هم چنین سایر امور ایشان بجمله از پیشگاه قدس إلهي بود .

و کسی که دارای شعور و فهم مستقیم باشد میداند که حضرات ائمه ابرار علیهم السلام در مراسم محبت الهی در مقامی بودند که برتر از آن در تصور نمی گنجد.

راقم حروف گوید: ازین پیش در کتاب احوال حضرت امام رضا صلوات الله علیه در ذیل حکایات جماعت برامکه و مجلس یحیی برمکی وزیر هارون الرشید با علما وحكما و فضلای عهد و متکلمین زمان و پرسش از معنی و حقیقت عشق شرحی شگرف از بیانات آن جماعت و هم چنین از دیگران و شعرای زمان و بیانات مفصله و نیز در ذيل حكايات ليلي و مجنون و بعضى عشاق عرب و پرسش مأمون الرشيد از معنی و مقامات عشق و در بعضی موارد دیگر رقم نموده ایم .

و نیز از صحیفه آسمانی و باز نمودن تکالیف هر يك از ائمه علیهم السلام در ذیل احوال حضرت صادق و باقر سلام الله عليهما یاد نموده ایم هر کسی سری پرشور و دلی پر شعور و طبعی لطیف و خاطری بس ظریف دارد ازین مواقع مسطوره استدراك خواهد نمود :

خلل پذیر بود هر بنا که مي بيني *** مگر سرای محبت که خالی از خلل است

بنای عالم ایجاد بر محبت است كلمه ( فاحبب أن أعرف ) شاهد آن است.

ص: 106

دور گردون را از موج عشق دان *** گر نبودی عشق بفسردی جهان بالجمله ازین سخن روی بر تابیم که بحری است عمیق وطریقی است دقیق و کوهی است آتش فشان و آتشی است بی نام و نشان که نه آغازش پیدا و نه انجامش هویدا است ، همینقدر میدانیم که جهانها در این دریا غریق و در آتش حریق و در این طریق سرگردان و پریشان و از سر و سامان بی خبر و بهر طرف در حالت بي طرفي رهسپر و بي خبر تر از همه چیز از خودشان هستند همه در عین تحیر در بحر تفکر و همه از تشنگی دلهایشان کباب و در عین دریا بی نصیب از آب إلا من رحم الله وله قلب سلیم در هر صورت و هر حالت .

عشق اگر از این سرو کر زان سر است *** عاقبت ما را بآن شه رهبر است

شیخ احسائی که میدان عرفانش را احصائی نیست میفرماید « و من ذاق حلاوة المحبة ليستنشق من جميع رواياتهم سيما الاخبار الواردة فيها وفي أسبابها من الرضى والزهد والتسليم وغيرها جميع مراتبها » ومیداند که حضرات پیشوایان دین و پیشکاران پیشگاه رب العالمین در اعلی درجه کمال هستند و اکمل از ایشان از حوزه امکان خارج است بلکه مانند ایشان نیز نشاید ، چه اگر بودی خدای را که فیاض مطلق است بخل نبودی ، و بیان این مطلب در فصول سابقه مسطور شد و مراد از محبت عشق است و انكار عشق بالنسبة إلى الله تعالى بواسطه عدم فهم معنای وعدم قابلیت است.

راقم حروف گوید: باین مطلب و اینکه نسبت عشق را بخدای و پیغمبران نمی دهند و نمی گویند : خداى تعالى يا پيغمبر ياولي ووصي عاشق اند در همان مقامات مذکوره اشارت شده است .

تامين جمع نام است و تام در لغت بمعنی کامل است و نام آنکس و آن چیزی است که نه زاید و نه ناقص باشد و کامل آن است که ناقص نباشد و گاهی استعمال میشود تام در چیزی که ناقص نباشد و کامل استعمال میشود در زاید بر تمام .

ص: 107

و نام در عدد آن است که مساوی باشد کسورش مثل عدد شش و كامل همان مشتمل بر اول فرد است که ثلاثة است و اول زوج است که اربعه است بنابر اینکه اثنین را مفرد بخوانند نه زوج چه آن اول اعداد است و اول اعداد زوج نمیباشد یا اینکه آن را کامل می نامند باعتبار اینکه شيء کامل نشود مگر بچهار طبع وثلاث كيان یعنی حرارت و رطوبت و برودت و یبوست و نفس و روح و جسد .

و تام در حروف چیزی است که مساوی باشد مبنیات آن زبرش را و این افزون از يك حرف نیست و آن سین است لاغير و باین است لاغير و باين سبب یاسین یکی از اسامی محمد صلی الله علیه وآله وسلم است و في الحروف الأبجدية في الخامس عشر .

شیخ میفرماید: آنچه بخاطر من میآید این است که تمام بمقام اکمل است چنانکه کمال بمقام پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم اتم است مگر اینکه صفات ایشان علیهم السلام نزديك است که مقام اتحاد گيرد لاتحاد الأصل، زيرا که نور ایشان و پیغمبر یکی است، زیرا که اول ایشان محمد و اوسط ایشان محمد و آخر ایشان محمد است صلوات الله عليهم وكل ايشان محمد است صلی الله علیه وآله وسلم.

پس قول إمام علي نقي علیه السلام « والتامين في محبة الله » اگر تمام را بمالیس بزاید ولا ناقص تفسیر نمایند جایز است که محبت را بحقیقت محمد صلی الله علیه وآله وسلم تخصيص ، واگر تفسیر کنیم بمعنی مراد از کامل که زاید بر تمام جایز است تخصیص دادن محبت را بفلك ولایت و بنابر هر دو تفسیر تخصیص جایز است چنانکه تعمیم جایز است.

پس حضرات ائمه علیهم السلام در ذوات وصفات و در افعال و اعمال و آثار افعال خودشان نام هستند أي هم كما ينبغى فيما ينبغى أي هم التامون في علة الايجاد و آن عالم محبت ويقين اول في قوله تعالى « كنت كنزاً مخفيا فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لأعرف » است .

پس محبت علت خلقت است و ایشان علیهم السلام محال این علتی هستند که محبت میباشد و تام در محبت هستند أي لا يكون منهم ماليس في المحبة و لا من

ص: 108

المحبة ما ليس فيهم بل هم المحبة ، وباين سبب در تفسیر این آیه شریفه « کمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مأة حبة » وارد شده است که حبة حضرت فاطمه عليها السلام و سنابل از آن حسین و نه تن از فرزندان حسين صلوات الله عليهم و صد دانه آنان هستند که از صلب مبارك هريك از ایشان در هنگام رجعت از ذرية خاصه پدید و متکون گردند. و در قول خداى تعالى ( ان الله فالق الحب والنوى ، حب عبارت از محب است یعنی محب" حضرات ائمه خصوصاً حضرت عصمة الله الكبرى فاطمه زهراء سلام الله تعالى عليهم وصلواته عليها .

همانا از دو فرقه سنی و شیعی روایات تکثره وارد شده است که فاطمه صلوات الله علیها را از این روی فاطمه نامیدند که خداوند سبحان جل اسمه « فطم محبتها و محب محبها ومحب محب محبها من النار » جدا میفرماید دوست فاطمه را و دوست دوست فاطمه را و دوست دوستدار دوست فاطمه سلام الله علیها را از آتش دوزخ .

فطم از باب ضرب بمعني فصل و جدائی است و فطم بروزن كريم كودكي را گویند که مدت شیر خوارگیش بپایان رسیده باشد فطمت الرضیع یعنی جدا کردم شیر خواره را از شیر خوردن و فطم بدوضمته جمع فطيم است و فطام بمعنى باز کردن كودك است از شیر، فطم بمعنی بریدن رسن است ، و فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را ازین روی فاطمه خواندند که فطمت شیعتها من النار وفطمه اعداها عن حبها.

از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که فاطمه صلوات الله علیها در خانه خودش دفن شد و چون بنی امیه مسجد رسول خدای را وسعت و فضایش دادند قبر منور آن حضرت در مسجد واقع شده.

فاطمی آن کس را گویند که بموجب ولادت بحضرت فاطمه انتساب می جوید و علوی آنکس را نامند که بعلی علیه نسبت یابد و هم چنین حسنی و حسینی و موسوی در ضوی و تقوی کسانی هستند که بامام حسن و امام حسین و امام موسی

ص: 109

و امام رضا و امام محمد تقى صلوات الله عليهم رشته نسب پیوسته دارند.

بالجمله شیخ احسائی میفرماید و از جمله چیزهائی که پاره فضلاء بناء بر كمال سيدة النساء عليها و على أبيها و على بعلها وبنيها أفضل الصوة وازکی السلام در بیان کمال شعوری و کمال ظهوری مذکور داشته است این است که کمال ظهوری در آن که عبارت از طاعه فاطمه است که بحساب ابجد عددش نه میباشد چهل و پنج است و آن عبارت از مجموع اعداد است از واحد تا تسعه باین صورت 54321 - 9876 چون اعداد را با هم حساب کنی باین معنی که بگوئی يك و دوسه و سه شش شش و چهارده ده و پنج پانزده پانزده و شش بیست و يك بيست و يك و هفت بیست و هشت بیست و هشت و هشت سی و شش و نه چهل و پنج ، و این کمال ظهوري است برای طاء و کمال شعوری عبارت از مجموع کمال ظهوری آن .

و كمال ما تحت طاء ظهوری است که هشت است که حاء حطی باشد و سی و شش میشود چنانکه در حساب مذکور مکشوف شد ، و مجموع این دو کمال شعوري طاء است که عبارت از هشتاد و یک میشود، یعنی حاء سی و شش وطاء چهل و پنج و جمع این دو هشتاد ويك است، زیرا که در اسم مبارك فاطمه علیها السلام است و این از خواص این اسم شریف است و بیانش این است که طاء میان اسم فاطمه است ، یعنی لفظ فاطمه پنج حرف است و طاء در وسط این پنج حرف واقع شده است و قبل از آن فاء است ، يعني حرف اول این لفظ فاء است و آن نیز کمال شعوری هشتاد و يك است و بعد از آن مه است ، يعني بعد از طاء ميم بعد از طاء ميم وهاء است و آن نیز کمال ظهوری چهل و پنج است، زیرا که میم در حساب ابجد چهل است و هاه پنج است.

و اینکه در این اسم مبارك حرف طاء اختصاص یافت ، زیرا که طاء عدد چهارگانه عوالم ثلاثه جبروت وملكوت وملك است و مربع ثلاثه میشود و طاء نیز نه است ، پس این اسم مبارك آنحضرت جامع كمالين ميشود « لانها حبيبة حبيب رب العالمين ».

ص: 110

پس باین سبب میباشد که حضرت صادق علیه السلام لفظ حبه را که در آیه شريفه مذکور است بفاطمه سلام الله عليها تفسیر فرمود ، چه ائمه اطهار از آنحضرت و این حضرت از ایشان میباشند.

لاجرم ایشان هستند تامون در محبت إلهي وايشان هستند محبون في الله و ایشان باشند محبون في الله والله وحقيقت اين حب نمی باشد بسبب علتی که غیر از نفس مقدس کبریا باشد، چه این حب جز بنور خداوندی که اوست فؤاد نیست و گاهی که مخلص بیابند غیر از او را نخواهند یافت ، چه غیر حجاب از وی خواهد شد و چون کار غیر و حجاب از حضرت احدیت در کار بیاید چنین حبی خالص و حقیقی نخواهد بود .

و أما آن و أما آن حب و دوستی که بغیر از نور خدای لایزال باشد بناچار باید بر حسب علتی غیر از نور إلهي باشد و این مطلب بعلت این است که لغیر الله یهوی بالفؤاد إلى غير المبذء و آن غیر از ذات است، و در این حال واجب میشود از ذاتي که همان مبدء است و ازین غیر تعداد پدید آید.

و معنی دیگر برای اینکه حضرات معصومین سلام الله تعالى عليهم اجمعين تأمين في محبة الله هستند این است که ایشان بر محبت خدای جلیل مجبول هستند و این محبت حقیقی حضرت احدیت جبلی ایشان است و هم چنین جميع مخلوق بر دوستی ایشان مجبول میباشند .

پس احدی از خلق نیست جز اینکه دوستدار ایشان است خواه از دوستان ات ائمه عليهم السلام شمرده شود یا از دشمنان ایشان در شمار آید و این امر بدو جهت است:

جهت نخستین این است که ایشان علت ایجاد هستند چنانکه مکر رمذکور شده است پس ایشان علت فاعلیه هستند چه ایشان محل مشیت الهی هستند و علت مادية وصورية وغائية ميباشند لاجرم هر کس و هر چیزی کس و هر چیزی که در دایره امکان و ایجاد باشد اگر محبت ایشان جبلیت وی نباشد موجود نخواهد شد چه اصل

ص: 111

وجود حب و دوستی ایشان است.

و خداوند تعالی این مخلوق را بسبب حب و دوستی ایشان بیافرید چه ایشان همان محبتی هستند که محبت علت ایجاد و معرفت است وقد ورد في الدعاء لا يخالف شيء منها محبتك فشرط ايجادها ان تجرى في جميع وجوداتها على محبة الله و هو تأويل قوله تعالى « و ان من شيء الا يسبح بحمده فيجرى الطيب في طيبة والخبيث في خبئه كما جرى القدر به عليهما مما قبلاه المؤمن في ايمانه والكافر في كفره كما جرى به القدر » .

زیرا که قدر چنانکه مکرد اشارت رفته است جاری میشود بر آنچه تقاضای عمل بندگان است و خداوند سبحان دوست نمیدارد در تقدیر خودش که جاری شود قدر او بر غیر مقتضی عمل و هم چنین عمل دوست میدارد که جاری نشود مگر بآنچه جریان یافته است برای آن قدر « واحب له من انه كماهو وهو ما يحب الله منهما ولهما ».

لا جرم خداوند سبحان هر چند کفر را برای نفس خود دوستدار نیست و برای بنده اش نیز دوست نمی دارد « ولا يحب ان يكون الكفر والكافر إلا كما يقدر فيما يقتضيانه لذاتهما لكنه لا يحب ان تكون إلا على ماهى عليه من خيرها و شرها ».

چنانکه مکرر باین مطلب برای تفهیم اشارت شده است لاجرم هیچ موجودی نتواند از محبت حضرت احدیت انفكاك بگيرد ، چه اگر منفك شود موجود نمیشود و على هذا جرى الصنع ، و اين آن حجت إلهي است كه هیچ چیز مخالفتش را نمی نماید و این محبت عبارت از ولایت ائمه اطهار علیهم السلام است که تموا و كملوا بها .

و هم چنین هر کسی غیر از ایشان و سوای ایشان باشد باین محبت ، یعنی بولایت ایشان بدرجه کمال ارتقاء گيرد وهو قوله تعالى « اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام ديناً ».

ص: 112

پس این است تمام نعمت و کمال دین و این مطلب فرع تمامیت ایشان است در آن محبتی که اعظم نعم است و فرع کمالیت ایشان در دین که آن کمالیت اجل فضل است وإمام علیه السلام این معنی را که فرمود « لا يخالف شيء منها محبتك در این قول خدای تعالی د و ان من شيء إلا يسبح بحمده » مبین فرموده است و ملازمت اشیاء مر محبت خدای را فرع بل آتيناهم بذکر هم میباشد ، چه ایشان در طلب آن هستند که انا هم به کما هم پس مخالفت آنرا نمیکنند و این اصل محبت خدای سبحان است .

و اگر چنین بودي که خداوند سبحان گاهی که بندگان را از کفر نهی فرمود و کفر را در حق بندگان دوست دار و خوشنود نبود رضا نمیداد که ایشان باختیار خودشان جریان گیرند و ایشان را بر طاعت خودش مجبور میداشت هر آینه ایشان در طاعتی ناخوب و ناخجسته بودند ، چه باختیار خود اطاعت نکردند .

و اگر خداوند تعالی هنگاهی که راضی بود که بندگان او باختیار خودشان رفتار نمایند در کفر ورزیدن ایشان راضی بود هر آینه این کفری که ایشان داشتند مؤمن و در عین اساتی که مینمودند محسنی بودند ، چه هر دو برضای پروردگار کار کرده اند .

واگر خداوند تعالی گاهی که رضا میداد که باختیار خودشان کار کنند و اینکه جریان قدر بر حکم اعمال مقدره ایشان بقدر خدای عز وجل باشد و بگرداند ایشان را بسبب کفرشان کافر و اما ایشان با آن بعدی که بعلت کفر از درگاه رحمت إلهي پیدا کرده اند آرزومند قرب و نزدیکی به پیشگاه باشند و خداوند متعال ایشان را با آن بعد مقرب و با آن حال کفر مؤمن بگرداند هر آینه آسمانها و زمینها و آنچه در آنها وجود دارد تباه و فاسد گردد.

یعنی مقبولات جانب فساد گیرد باینکه جائی که باید قبول نماید قبول نکند وانما قبلت كما لم تقبل و قابلات باطل شود گاهی قبول نکند چیزی را که قبول کرده هنگامی که قبول نمود و قبول نماید آنچه را که قبول ننموده

ص: 113

هنگامی که قبول نخواهد کرد بجهت واحده .

و تمام ذوات و اكوان ما بين ارضين و سموات هلاك شوند على ما هم عليه بل آتيناهم بذكرهم لهم عن ذكرهم معرضون ، یعنی دوست میدارند که حق متابعت نماید اهوای فاسده ایشان را از حیثیتی که آن خلاف حق است و الحق لا يكون من حيث هو حق باطلاً أبداً ولا يكون إلا حقاً .

واگر جز این باشد و حق همیشه حق و باطل همیشه باطل نباشد هیچ چیز باقی نماند و نظام عالم باطل گردد سبحان الله عما يصفون ، يعنى منزه ومقدس میگردانم و میدانم پروردگار قادر حکیم قهار را ازین گونه صفت که ایشان می نمایند باینکه حق من حيث هو حق باطل باشد و باطل من حيث هو باطل حق باشد.

و این جماعت جاهل شقی بسلیقه خود گویند صفت پروردگار ما این است و پروردگار ما نفس اقدس خود را برای ما بر این گونه وصف کرده است و حال اینکه خداوند تعالی نفس خود را نه بر این منوال صفت کرده است و جز این نیست که ایشان برای ناصواب خود کردگار وهاب را بر این شمیت ناشایست توصیف نموده اند .

پس این جماعت گمراه یزدان متعال را بوصفي که خود خواسته اند و نموده اند توصيف كرده اند أي بما يفترون على الله من الكذب ويخلقون من الافك ، و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم هرگز از هیچ چیزی از له حق که عبارت از محبة الله است که بچیزی از باطل که خداوند هیچوقت درستش نمیدارد بیرون نمیشود و خداوند تعالی را توصیف نمی نمایند مگر بآنچه خداوند سبحان نفس خود را بحق توصیف کرده است بواسطه تمام کمالیتی که در محبت خدای دارند .

و أما دشمنان ايشان كه في الحقيقة دشمن خداوند رحمن هستند چون في الجمله برضد ایشان میباشند برخدای کذب میبستند و افتری می نمودند گفتند و کفی به اثماً بيناً و خدای را بکذب خود موصوف میداشتند ، چه ایشان می گفتند

ص: 114

این توصیف که ما مینمائیم از حضرت خداوند است ، لاجرم خدای تعالی نازل فرمود « سبحان الله عما يصفون إلا عباد الله المخلصين » يعنى مخلصين تامين في محبة الله .

وجه دوم این است که تامین در محبت خدا چنانکه مجبول هستند بر حب خداوند تعالی مخلوق نیز مجبول هستند بر محبت ایشان ، لاجرم از مخلوق نیست جز اینکه دوست میدارد ایشان را یعنی مجبول بر محبت ایشان است خواه در شمار دوستان ایشان یا در زمره دشمنان ایشان در نظر آیند چنانکه مذکور شد.

أما دوستى محبين ایشان با ایشان که ظاهر و معلوم است، اما دوستی مبغضين و دشمنان ایشان با ایشان که بر حسب ظاهر جمع بین دو ضد میباشد و عجیب مینماید برای این است که دشمنان ایشان هر چند پژوهش و موشکافی کردند و دقیق و ناظر شدند در وجود مبارک ایشان صفتی که مکروه شمارند یا عیبی که طبایع آنها از آن متنفر یا گناهی که منکر شمارند نیافتند و هر چه از ایشان دیدند و هر حالی که از ایشان نمودار شد چنان مطلوب و ستوده و مطبوع بود که قلوب ایشان بآن متمایل میگشت، چه ایشان و صفات و احوال ایشان بر آن صفت است که بجملگی علماء حكماء فقهاء كرماء ابرار مقربون زهاد عباد شجعان رحماء اعزاء الله على الكافرين اذله على المؤمنين بودند.

و حاصل اینکه هر صفتی جمیل که نفوس و عقول را مطلوب و محبوب ومامول و مرغوب است در وجود مبارك ايشان بجمله بجميع مراتبها تامة كاملة موجود است و در دیگران یافت نمیشود، پس احدی از مردمان بحالی از احوال یا عملی از اعمال یا قولی از اقوال یا صفتی از صفات یا طوری از اطوار ایشان را نگران نميشود جز اینکه بدرجه محبوب و مطلوب و مستحسن میبیند که مقتضی این است که منافان بر آن حسد گیرند .

فتكلف أعدائهم عداوتهم على كل محبوب و مطلوب بلا موجب مگر حسد

ص: 115

ورزیدن بر فضایل و معالی ایشان، چه ایشان دیدند که دست ایشان از اذیال فضايل ومآثر و مفاخر ومعارف ایشان صد هزاران فرسنگها دور است و بهیچ چیز آن فایل نمیشوند لاجرم بهمان چیزی که در ایشان موجود و محبوب خود این جماعت بود برایشان حسد بردند، چه ایشان قادر بر دوستی ایشان با آن کمالات و فضایلی که در ایشان بود و این مردم بر آن حسد داشتند نبودند با اینکه خودشان دوستدار آن صفات والاسمات بودند .

و باین علت است که حضرت صادق علیه السلام عبارتی باین معنی میفرماید «والله انهم لا يقدرون على ان يحبونا ولو قدروا لا حبونا ولكنهم لا يقدرون » .

راقم حروف گوید: ازین پیش در ذیل مجلدات مشكاة الأدب وطى اين کتب مبارکه و بیان حال حسن بصری که در شمار مبغضين ودشمنان أمير المؤمنين علي صلوات الله عليه است مسطور شد که از وی از علت خصومت پاره معاصرین أمير المؤمنین با آنحضرت بپرسیدند :گفت بواسطه این است که نور مبارکش انوار : ایشان را در اشعه فروز وفروغ افکند و فضایل و مناقبش بر همه چیرگی گرفت إلى آخر بياناته .

و مقصود این است که چون دیدند نسبت بآنحضرت حکم ذره و آفتاب جهان تاب و قطره و دریاب بی پایاب بودند از کمال بغض و حسد دشمن آن حضرت شدند و آنچه را که دوست میداشتند چون در آنحضرت موجود و در خود مفقود دیدند موجب دشمنی ایشان گردید.

چنانکه گفته اند: المرء عدد الماجهله بالما لم يكن فيه ، و ازین گذشته بر حسب سرشت ازلی و فطرت قدیم پاره سعید و برخی شقی هستند اگر همه دوستدار باشند تفاوت در میانه چه خواهد بود و اگر دشمن باشند امتیار سعید از شقي و قابل از غير قابل از کجا معلوم میشود. و در این مطالب در این کتب مبارکه بسیار تحقیقات و بیانات مبسوطه مفیده شده است لازم بتکرار نیست.

شیخ احسائی میفرماید: وأيضاً معنى اينكه ائمه اطهار صلوات الله عليهم

ص: 116

تامون في محبة الله ميباشند این است که « لا يعلمون إلا بمحبة الله وفي محبة الله » لاجرم ایشان در ذوات مبارکه و اکوان شريفه و اقوال كريمه واحوال جميله خودشان و آنچه را که پوشیده و هر چه را که آشکارا نمایند و در اوامر و نواهی خودشان ودعوتهای خودشان وادعية خودشان در محبت خدای بیهمال گردش کنند و هرگز گز از آن حیثیت خارج نشوند.

تو این احوال و افعال نشانه کمال اخلاص در عبودیت و عبادت است ، و ذلك قوله تعالى « وما أمروا إلا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء ويقيموا الصلوة ويؤتو الزكاة وذلك وذلك دين القيمة » .

و این است دین ایشان که عبارت از ولایت ایشان است و ولایت ایشان عبارت از محبت ایشان و محبت ایشان عبارت از ایمان و ایمان از اسلام عند الله است وهوما ذكرنا من التام واكمل في محبة الله تعالى.

شیخ احسائی میفرماید: قول شارح یعنی مجلسی اعلی الله مقامه که فرمود : « في مراتبها الثلث في محبة الذات لذاته ولصفاته الحسنى ولافعاله الكاملة » مراد بآن این است که محبت ذات راجع بذات سبحت نیست چه بذات سبحت امکان وصول نیست بهیچ از جهات مگر از آن جهتی که خداوند کبریا خود را بآن وصف کرده و امر به من تكلیفه ، پس در حقیقت محبت ذات راجع بصفات میشود و این مطلب منافی آن نمی شود که گفته اند هر محبتی بسوی نفس بازگشت کند .

وأما در باب محبت خدائی علماء را اختلاف است پس هر کس گفته است که محض و مخصوص لله است و بنفس بازگشت نیارد زیرا که نفس بلکه جمیع صفات در این محبت ملحوظ نمیشود بلکه ذات محبت ملاحظه می گردد ، زیرا که آن محبتی که عبارت از حقیقت مجرده از جمیع سبحات است حتی از تجرید نمی یابد در این هنگام نفس خود را تا محبت بنفس برگردد و ادراك ذات را نمیکند تا محبت بذات باز آید .

و جز اینکه گوئیم مشار إليه همان ظهور حق تعالی است و محبت برای

ص: 117

صفت است که این صفت ظاهر نمیشود با وجود چیزی « و ان كانت إذا موجه الداعي والعارف إلى الذات تغيب عن وجدانه وتفنى في الذات » واگرچه چون شخص داعى وعارف بسوى ذات توجه نماید از وجدان خود غایب و در ذات فانی میشود همانطور که ما حکم میکنیم بخلوص محبت برای صفات و افعال محبت را رجوع بسوی نفس نمیماند بجهت عدم وجود آن در نظر در این هنگام .

و این حال برای این است که این محبت چون از مشاهدات این صفات و افعال ناشی شد برای ملاحظه نفس نیست تا این لحاظ محبت بنفس باز گشت کند زیرا که این محبت با حالت ملاحظه ظاهری نمی سازد جمال این صفات و افعال را لذاتها وانما يظهر للتعلق ، بالملاحظ بكسر حاء حطی یعنی ملاحظه کننده فافهم .

و گفته اند: مراد از محبت عشق است و اینکه صفت عشق را بالنسبة بحضرت باری تعالی منکر هستند بواسطه عدم فهم آن و عدم قابلیت آن است همانا در این سخن بسليه وعقیدت مردم صوفی مذهب رفته اند و بوی عقاید و بیانات ایشان در آن است و کلام با مغز و معنی در این امر این است که حب یعنی دوستی عبارت از میل نفس است بسوی محبوب و اگر این "حب و دوستی بحضرت جانب افراط سپارد

عشقش نامند .

شیخ احسائی از جالینوس حکیم دانشمند علیم فرموده است : عشق از افعال و کردار نفس است و این حالت و صفت در مکمن دماغ و قلب و کبد کامن است و در گوهر دماغ و جوهر مغز سه مسکن است یعنی تخییل است در مقدم دماغ و دیگر فکر است که مسکنش در وسط دماغ است و دیگر در ذکر است که در پایان آن است.

پس هیچکس دچار آن عشق و در گذشتن از اندازه دوستی نشود مگر گاهی که از معشوق خود جدائی یابد و در زمان فراق هیچ وقت مغز و قلبش از خیال وفكر وذكر معشوق نهی نماند بدین سبب از خوردن و آشامیدن بواسطه اشتغال

ص: 118

قلب و کبدش و از خفتن و آرمیدن بعلت اشتغال دماغ او بتخييل و ذكر وفكر معشوق دور گردد.

و پس باین جهت جميع مساكن نفس بمعشوق و ياد او مشغول شده است و هر وقت کسی دارای این اوصاف و احوال باشد عاشق نخواهد بود و هر وقت شخص عاشق از این حال و اشتغال بحالی دیگر اتصال گیرد این مساكن وساكنين مذكور خالی و حالت اعتدال نمودار آید.

شیخ احسائی میفرماید: عشق ومعني حب را بدانستی پس با نطریق که غزالی مذکور داشته است که حب عبارت از میل نفس است و عشق عبارت از افراط در میل است ممکن است توجه کلام شارح ، یعنی مجلسى عليه الرحمة «فانه بعد محو الميل و الافراط وتحصيل فناء المايل في ذاته في المحبوب مع محو المحبة فانها حجاب »

چنانکه حضرت ولایت آیت جعفر بن محمد علیهما السلام ميفرمايد « المحبة حجاب بين المحبوب والمحب قد يقال له عشق كما يقال له حب ».

ولکن در اینجا دو چیز است: اول این است که از طرف ما ، یعنی طرق شيعه واهل اسلام استعمال عشق در جانب حق و جناب باری تعالی وارد نشده است بلکه از طرق اهل تصوف وارد گشته و این استعمال نزد ما باطل است و نسبت آن بذات اقدس باری تعالی جایز نیست و در کتب مردم شیعی چنین نسبتی و امري مقصود نیست چه از طرق اهل خلاف، والبته معتقدات اهل خلاف را محل اعتنا نمیخوانند و اینکه آنانکه باین مذهب میلی دارند از ماروایت میکنند و نسبت این عقیدت را بما متصل میسازند برای این است که مردم را از راه خدا گمراه سازند و خداوند تعالی میفرماید « فذر لهم ما يفترون ».

دوم این است که مر آن را معنی دیگر باشد صلاحیت دارد که در قدیم استعمال شود و چون از طرف معصوم منصوص باشد اطلاقش بر خالق ارجاء و آفاق جایز است، چه عقل مجوز این تجویز است و چون بگوش برسد عقل بلا تكلف

ص: 119

قبول آن را مینماید مثل لفظ ید، چه برای ید که بمعنی دست است معنی دیگر هست که از حیثیت آن معنی اطلاقش بر خداوند سبحان روا میباشد که عبارت از قوه و قدرت است .

و چون ید را باین معنی اطلاق بر خدای کنند و یدالله یعنی قدرة الله اراده نمايند عقل بدون تأويل و تکلفی پذیرنده آن می شود ، چه عقل تجویزش را میکند و آنچه را که معنی نباشد که اطلاقش بر خدای تعالی صالح نباشد مثل رجل یعنی پای که عبارت از آلت سعی و رفتن یا حمل کردن صاحب خود است و این دو معنی نسبت هیچ یکش بخداوند صلاحیت ندارد و در خور جسم است ، لاجرم در طرق ما وصف کردن خداوند را برجل وارد نشده است و چون از طرق مخالفان وارد است ما پذیرای آن نیستیم ، چه اطلاق آن جز بتأويل جایز نیست ، چنانکه پاره تفسیر کرده اند و گفته اند: مراد بقدم قدمی است که بقدیم لایق باشد و اهل تصوف گویند « و هو ظهوره تعالى في عالم الاجسام » و تمام این جمله باطل است .

و چنانکه غزالى تفسیر کرده است عشق را « بما يناسب الحب وانه اقوى » وهیچ عیبی و نقصی نمیرود که حب قوى باشد « وهذا طريقهم في تشييد طريقتهم » وقلوب کسانی که بآخرت ایمان ندارند باین مزخرفات گوش و باین اباطیل هوش میسپارند و بآنچه خود میخواهند و میپسندند رضا میدهند.

و بیان این جمله این است که عشق بهمان که جالینوس حکیم یاد کرده است تحقق می پذیرد چه او میگوید: از فعل نفس است و فعل از سبحانی است که ما بکشف آن مأموریم و این عشق محقق نمیشود مگر بدوام یاد کردن معشوق و فکر نمودن در ترتیب جهات تعلق و كيفيات اتصال بعداز تخیل مرصورت معشوق را .

پس بدون تخيل متذکر و متفکر نمیشود در جهات تعلق وكيفيات و بتعدد دواعی که اسباب حصول عشق از تصور معشوق میشود و اختلاف جهات ناچار میشود و هیچ از این حیثیات وكيفيات ودواعي نسبت بحضرت کبریا جایز نمی گردد .

ص: 120

و زمخشری بکلامی که در حق ایشان مقرون بحق است بر این جماعت رد کرده است، چه میگوید : این جماعت تصور مینمایند صورت زیبای معشوقه را بلحاظ نکاح و کامراندن از مباشرت و مجامعت با او تا بجائی این تصور را قوت میدهند که بیاد سپوختن به آن معشوقه ماه دیدار اسباب استمنا فراهم و آب مردی ومني ايشان از احليل زن باره ایشان فرود می آید و از آن حدت سبق و کثرت میل بسپوز قدری آسوده میشوند .

این است معنی کلام ایشان و مأخذ آن واضح است ، چه ایشان صورتی نیکو و چهره دلپذیر را در خیال جلوه گر میسازند و بیاد آن جمال منی ایشان روان می شود .

و در این باب سخن همان است که زمخشری فرموده است، چه شخصی اگر تصویر صورتی دل پسند نماید اما بلحاظ نکاح و سپوز و جماع با او نرود اگر از تمام خوبرویانی که در عرصه امکان هستند جمیل تر باشد مني بلکه مذی هم ازوی بیرون نیاید.

چنانکه اگر تصور گوهری که در تمام جواهر همتایی برای آن نباشد یا تصور ستاره را کند که هزاران بارهزار از آفتاب فروزنده تر باشد این حالت برای او دست نخواهد داد ، و این حال جز از آن حیثیت نیست که این تعشق نفسانی حیوانی است که منشاء آن شهوت حيوانية است .

پس قول شارح که فرمود: انکار آن بواسطه عدم فهم معنای آن است

: ناشی از عدم فهم معنی عشق است ، همانا این مطلبی که اشارت کرد بآن بر تقدیر صحت مراد ایشان همان حب است نه عشق، زیرا كه عشق جز در احوال نفسانية حيوانية موضوع نيست فافهم .

راقم حروف گوید: چنانکه سابقاً در کتب سابقه یاد کرده ایم نسبت عشق را باین وضع و حالا تیکه مخلوق را در عوالم عاشقى بمعشوق و محبوب غير حقیقی که از جنس خودشان است خواه از بنی آدم یا غیر آن روی میدهد بخدای

ص: 121

بلکه انبیاء و اولیای خاص پروردگار نمیتواند داد، زیرا که اولاً فرموده اند خير الأمور أوسطها ، در هر امری اگر چه در عبادات و ریاضات مجاهدات هم باشد چون بحد افراط برسد ممدوح نیست.

از ابوالعباس پرسیدند حب افضل است یا عشق ؟ گفت : حب ممدوح تر میباشد ، چه در عشق حالت افراط است، و عشق در عفاف و پارسائي حب و هم در فسق و خبث حاصل میشود و این حال از بابت عمای حس است از عیوب آن يا مرض وسواسی که میکشد آن را بنفس خود بواسطه تسلط فکری وی بر استحسان پاره صور شيخ الرئيس بن سینا در باب عشق رساله مبسوط رقم فرموده و می گوید: عشق اختصاص بنوع انسان ندارد بلکه در جمیع موجودات از فلکیات وعنصريات و نباتات ومعدنيات وحيوانات سایر است و معنایش را ادراک نمی شاید کرد و بر آن مطلع نمی شاید و هر چه از آن تعبیر شود بر خفایش افزوده آید .

و عشق مانند حسن است که ادراک نمیشود و تعبیر از آن ممکن نیست و مانند وزن است در شعر و غير ذلك از حالات و وجدانیاتی که بر اذواق سلیمه وطباع مستقیمه حوالت میرود و عاشق را بواسطه اینکه از شدت هوا باريك و نزار میشود عاشق میخوانند و عشقه بمعنی لبلاب و پيچك است كه بدغسان نیز گویند و آن علفی است که میروید و دراز می شود و بر درخت می پیچد تا خشکش میگرداند و در جلد درخت فرو میرود .

و گویند : عشق از همین ماده است ، چه با عاشق دل خسته و دل باخته افسرده همین معاملت را مینماید و حالت عشاق بجائی میرسد که چنان از خود بیخبر میشوند که اگر بر معشوق هم بگذرند بروی ننگرند ، و البته چنین صفتی را چگونه میتوان بخداوند حی عالم لا ينام نسبت داد و گاهی این صفت چنان قوت د استیلا میگیرد که عاشق را دیوانه و مجنون میگرداند و البته چگونه میتوان انبیا و اولیای خدای را بصفتی که باین نسبت منسوب یا به بیخردی موصوف و معروف آید منسوب داشت .

ص: 122

از این است که هیچوقت خدای را و انبیا و اولیای او را عاشق نخوانند و بصفت حب و دوستي موصوف دارند و محب و محبوب خوانند ، و اگر عاشق خدای خوانند نه باین صفت و معنی است که در سایر مخلوق است چنانکه خواجه حافظ شیرازی علیه الرحمه میفرماید :

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه سود *** ما باو محتاج بودیم او بما مشتاق بود

مشتاق غیر از عاشق است اما در اینجا خدای را معشوق میخواند ، و البته عشق حقیقی که از راه شهوت حیوانی نباشد غیر از مجازی و بسی ممدوح است چنانکه در السنه شعرای عارف و عرفای شعرا بهر زبان منظوم شده است و در حقیقت عشق مجازی مخالف عقل سلیم است، و حرکاتی از جماعت عشاق مجازی ظهور مینماید که ابداً ممدوح نظراً نیست بلکه مذموم عقلای روزگار است .

قال علیه السلام « والمخلصين في توحيد الله » وسلام نامتناهي إلهى باد بركسانيكه خالص نموده اند خود را در توحيد إلهي ، و اين معنى در صورتی است که مخلصین بكسر لام وصيغة فاعل باشد و اگر بفتح لام وصيغه مفعول باشد بخوانیم معنی چنین است که خداوند تعالی خالص گردانیده ایشانرا در توحید خود .

اجل المشايخ العظام آخوند مجلسی اول رحمة الله علیه در شرح این کلمه میفرماید: بدانکه ایزد سبحان تمامت انبیا و اوصیا را برای استکمال توحید خلایق بخلق فرستاده است و از نخست ایشان را قابل کمالات گردانیده است و بتوفيقات عظیمه مباهی داشته تا ایشان ریاضات و مجاهدات عظیمه کشیده خود را بمرتبة که ممکن بوده است رسانیده اند و هر يك برحسب قابلیت و لیاقتی که در نهاد داشتهاند بجائی که شایسته آن قابلیت بود رسیده اند.

و از آن پس که دارای مقامی در خود لیاقت خود شدند خداوند تعالی ایشانرا بخلایق برانگیخت: و بزرگترين كمالات توحيد إلهي است و مراتب آنرا حصر نمیتوان کرد لکن بر حسب اجمال مرتبۀ اولى نفي آلهه و خدایان متعدد است

ص: 123

که باغوای شیطان بعبادت كواكب وبتان و انسان میپرداختند .

و برحسب ظاهر جميع انبیاء در بدایت امر و ابلاغ اولاً اهم خود را بكلمه طیبه توحید مکلف مینمودند که «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا» بگوئید که جز خداوند خلاق جهان واجب الوجود که متصف بجميع كمالات است خدائی نیست رستگار شوید.

و بعد از آنکه ازین مرتبه میگذشتند شیاطین طرق دیگر از شرك برای بني آدم ترتیب میدادند و در تمامت امم باغوا و اضلال در می آمدند مثل تعدد صفات مثل علم و قدرت و اراده وسمع و بصر و كلام وادراك وجود وغير از آن واكثر اوقات علماء هر امتي را اغوا میکرد.

همانا در جمیع این معنی از بدیهات است که دارای این کمالات مذکوره است پس چگونه واجب الوجود که هر موجودی از اوست دارای این کمالات نخواهد بود .

تا آنکه جمعی از شیاطین بر حسب استطاعت در اغوای بنی آدم کوشیدند و به جسمیت و تشبيه قائل شدند، همچنان انبیای عظام و اوصیای گرام صلوات الله عليهم ببراهين قاطعه و ادله واضحه آنجماعت را ازین حال شرك باز میداشتند وميفرمودند : واجب الوجودی که عالمیان را ایجاد فرموده است و اگر تکثیری در ذات او بهم رسد واجب نخواهد بود.

چنانکه اخبار متواتره از حضرت سید المرسلين و ائمه طاهرين سلام الله تعالى عليهم اجمعین بر این مضمون وارد شده است که کمال توحید نفی صفات است و اثبات صفات برای خداى تعالى نفى از ليست إلهي و نفی وجوب وجود اوست و جماعت عامه بیشترشان اشعری شدند و اثبات صفات کردند و جمعی دانستند این باطل است معتزلی و قایل باحوال شدند و همان تکثر برایشان لازم آمد با قول بامر باطل که این صفات الهی نه موجودند نه معدوم.

و این مذهب باطل و امثال اینها بآن سبب به مرسید که دست از متابعت

ص: 124

ابواب مدينه علم وحکمت إلهي برداشتند با اینکه خودشان از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم متواتراً نقل کرده اند که آنحضرت فرمودند « أنا مدينة العلم وعلي بابها ، و در روايات ديگر « أنا مدينة الحكمة وعلي بابها » .

منم شهرستان علم و حکمت الهى و علي در آن شهر است و تفهیدند که شهر چه معنی دارد با آنکه بدیهی است مراد آنحضرت این است که هر علمی که از آن حضرت اخذ نکنند جهل است و علم نیست و داخل شهر نمي توان شد مگر از در و سایر آیات و اخباریکه در این باب رسیده و همه را ترك نمودند .

و چون جمعی بسبب متابعت وارثان علم نبي صلی الله علیه وآله وسلم ازین شرك خلاص شدند شیاطین از راه دیگر در مقام اضلال و گمراهی ایشان بر آمدند از باب شرك در اعمال که جمعی مراعی شد که هر عبادتی را که نمایند برای این کنند که مردمان ایشانرا عابد خوانند و تحصیل دنیا را بدین نمایند .

و جمعی که بتأييد إلهي ازين معنى خلاص شدند شیاطین مبتلا ساختند ایشان را باینکه عبادات را از جهت خود و منافع خود بجای آورند مثل دخول جنت و یا خلاصی از نار ، و جمعی از جهت کمال نفس و گروهی برای اینکه مستجاب الدعوة باشند و جمعی برای اینکه مقرب درگاه الهی شوند و در حقیقت همه خود را پرستیدند.

و مخلص کامل آنکس باشد که فانی محض شود حتی آنکه فنای خود را ند بیند و هر چه برای محبت إلهي كند اگر برتبه عشق رسیده باشد یا از آن جهت کند که ذات کبریای او را بذاته بندگی میباید کرد اگر برتبه معرفت کامله فایز شده باشد.

از حضرت أمير المؤمنين وأئمة طاهر بن سلام الله عليهم احادیث كثيره در هر دو معنی وارد شده است که خداوندا ترا عبادت نکرده ام بسبب طمع در بهشت تو یا بیم از دوزخ تولکن چون ترا یافتم که مستحق و بایسته عبادتی عبادت کردم ترا ، و در روایات دیگر است که ولکن عبادت میکنم از جهت محبت تو .

ص: 125

وهر کس ملاحظه اینگونه آیات و اخبار را بنماید میداند که رتبه عبادت بروجه کمال در هر مرتبه از مراتب مخصوص ایشان است بلکه هر کمالی که ممکن است برای ممکن حاصل شود حضرات معصومین همه را بروجه کمال داشته اند :

شیخ احسائى عليه الرحمة در اشاره بترجمه مرحوم مجلسی اول طاب ثراه میفرماید که اقصی مراتب محبت کار را بآنجا میکشاند که عارف جز خدای را ننگرد چه عارف نمیبیند چیزی را مگر اینکه مینگرد خدای را بعد از آن در ابتداء پس از آن میبیند با خودش بعد از آن میبیند قبل از آن و از آن پس درجه عرفانش چنان قوت میگیرد که جز خدای را جز خدای را در هیچ حال نمی بیند و می نگرد صفاتش را عین ذات کبریای او چنانکه شاعر گفته است:

ما وحد الواحد من واحد *** بل كل من وحده جاهد

و ازین شعر میرساند که صفات عین ذات است و هر کس عین ذات نداند وجدا شمارد انکار وحدت را کرده است: وکتب عرفا در بیان این مراتب مشحون است و حق و حقیقت مطلب این است که بیان و توضیح آن ممکن نیست و هر کس را ذوقی نباشد نمیداند چه خبر و چه حکایت و چه شأنی است .

پس مخلصین بصیغه معلوم آنکس باشد که در توحيد خداوند يكتا مشرك نباشد و خدای را انبازی نشناسد ، يعنى لم ير إلا واحد و بصيغه مجهول بمعنى این است که خداوند تعالی او را باین مقام و رتبت اختصاص داد و او را محل توحید خودش گردانید، یعنی یعرف بسبيله التوحيد براه و راه نمائی او توحید شناس میشوند.

و اینکه گفت « ويرى الله بعده في الابتداء » تا آخر کلمات اگر باین کلام اراده بشود در ابتداء سلوك نيكو است و اگر اراده بشود بآن در هر حالی توجه عارف را بچیزی شمرده نیست زیرا که عارف حقیقی نگران آثار نمیشود تا بدستیاری آن بمؤثرات ارتقاء نماید بلکه نظاره او بسوی مؤثرات است در آثار .

ص: 126

چنانکه نفس نفیس عرفان و ايمان وايقان أمير مؤمنان کار گذار هر دو جهان ولی اعظم خداوند سبحان علي صلوات الله وسلامه عليه میفرماید « ما رأيت شيئاً إلا ورأيت الله قبله » وبروايتي أومعه و معنی چنان نیست که امیر المؤمنین علیه السلام اول خدای را میبیند و شیء را بعد از خدای یا با خدای می بیند ، زیرا که اگر باین معنی و این حال باشد لازم میشود حصول غفلة بعداز هر ذكرى وهر يقظه و بیداری بلکه معنی این است که « انه يرى الظاهر بالأشياء لها ظهور قبلها وهو منها » و اين مسئله منافي این مسطوراتی که در این دعاى مبارك وارد است نیست د يا من هو قبل كلشيء يا من هو بعد كل شيء » زيرا که اولی از مراتب معرفت و دومین از مراتب مجهولیت است .

و قوله « و یری صفاته عین ذاته » اگر اراده بشود باین کلام آنچه درین

حدیث مذکور دو شد « و کمال توحيده نفى الصفات عنه » یعنی برترین مقامات ومراتب كمال توحيد حضرت احدیت این است که شناخته گردد ذاتی بسیط که در آن کثرتی نباشد نه در اعتبار و نه در امکان و فرض لانه هو اين ذات بسيط بيرون از کثرت نه در اعتبار و نه در امکان و نه در فرض بود و همان خداوند تعالى عما يصفون است و برای او علمی و قدرتی و سمعی و بصری و حیاتی بغیر از ذات خود بدون مغایرتی حتى فرضاً هم نبود .

و اما اعتبار صفات در دایره امکان هست چنانکه اگر مردی بتو آید البته این مرد حقيقة انسان است و چون چیزی بنگاشت این وقت بواسطه احداث کتابتی که نموده میدانیم وی کاتب است و او را بکتابت توصیف میکنیم و چون قبائی بدوزد بواسطه این صفت خیاطت میدانیم وی خیاط است و او را بخیاط توصیف مینمائیم و هم چنین غیر ازین و آنچه ما او را توصیف کردیم مثل خياط وكاتب بود جزئی از ذات او نیست بلکه اگر ذاتش تحقق پذیرد ذاتش را بسیط خواهی یافت لكن تو خوب میدانی که اگر این انسان نفصالی در ذات داشت هر آینه صادر نمی شد از وی یعنی از آن ذات بواسطه این افعال آثار کمالاتی.

ص: 127

پس صدور این آثار متعدده متغایر دلالت بر این مینماید که ذات این مرد ناقص نیست نه اینکه ذاتش متکثره باشد، آیا نگران نیستی که توهمی گوئی وی کاتب است وی خیاط است وی نجار است پس ترا ازین کلمات مقصود این است که وی دارای ذاتی بسیط است و این ذات بعينها همان موجودی است که از وی کتابت صادر شد و بعینها همان است که خیاطت از وی حادث گشت پس تعدد صفات هما در حیز امکان است .

پس این مطلب بعینه همان است که ما در نفي صفات قصد کردیم که در آن تعددی نیست فنصفه بالعلم باعتبار احاطت آن بمعلوم واعطائه العلم است و نصفه بالقدرة لصنعه كل ما يريد بلا تفريق بين المصنوعات .

و اگر اراده نمائیم باین آنچه مراد که اهل تصوف قصد میکنند و می گویند صفات ذات وصفات افعال وافعال ومفعولات وصفاتهما بتمامت عين ذات او است إذ لیس غیره پس تمامت مخلوقات بلا استثناء وقتی که حدود و مشخصات از آنها ازاله شود بایستی عین ذات بارى تعالى عما يقولون علواً كبيراً باشد و امثال و عبارات و اشعار این جماعت صوفية بجمله مشحون باین معنی غیرمتين ومعقول و عقلا پسند است چنانکه شاعری ازین جماعت می گوید:

أنا ذلك القدوس في القدس العماء محجب *** أنا قطب دائرة الرجا و أنا لعلى المستوعب

أنا ذلك الفرد الذي فيه اكمل الأعجب

تا آنجا که می گوید « الله ربي خالق و بريق خلقي خلب »

تا بجائی که می گويد : « أنا غافر" والمذنب »

و شاعری دیگر ازین طبقه میگوید :

و ما الناس في التمثال الاكبلحة *** و أنت لها الاء الذي هو تابع

ولكن يذاب الثلج يرفع حكمه *** و يوضع حكم الماء و الأمر واقع

ص: 128

و مثل این شعر مزخرف است که ابن اعرابی در کتاب فصوص الحکم

خود میگوید :

فلولاه و لولانا لما كان الذي كانا *** فانا أعبد حقاً وانا الله مولانا

و انا عينه فاعلم إذا ماقيل انسانا *** فلا تحجب بانسان فقد اعطاك برهانا

فكن حقاً و كن خلقا تكن بالله رحمانا *** و غذ خلقه منه تكن روحاً وريحانا

فاعطيناه ما يبدونه فينا و اعطانا *** فصار الأمر مقسوماً باياه وإيانا

تا آخر این اشعار که مطابق عقیدت این جماعت است که بوحدت وجود

قائل هستند و این باطل بلکه کفر آوردن بخداوند است .

واما كلام شارح وهو محتمل و اگر چه قول شارح که میفرماید و کتب عارفين مشحون از بیان این مراتب است مشعر باحتمال ثانی است چه شارح عفی الله عنه را بجماعت صوفيه اندك میلی است چنانکه شأن آن طایفه علمائی که مغرور و فریفته میشوند مغرور اهل الحاد چنین است .

و اینکه باین قول شاعر ما وحد الواحد من واحد» که مذکور شد اشتهار فرمود اشارت بآن میفرماید که هر کس خدای را توحید نماید در آن حال که بیابد خود را و توحید خدای این خود کثرت است و اثبات ذلك في الواحدة وجهله وحده جحود للوحدة .

زیرا که چون وحدة اثنين را من حيث التعدد بگمان وزعم خودت که این هر دو از این حیثیت وحدت است ثابت سازی هر آینه جاحد و منكر وحدت حقیقت هستی لانها بهذا الاعتبار از این حیثیت کثرت است بخلاف وحدت نه بر حسب اعتبار و نه حيثيت حيث وكيف ولیم پس هر وقت وحدت را بدستیاری کثرت شناختی منکر وحدت باشی.

شیخ احسائی میفرماید که شارح فرمود لا يمكن بيانه ومن لم يذق لم يدر اما من میگویم : بیان و توضیح آن ممکن است و چه گونه هر که را ذوقی نباشد نخواهد دانست و حال اینکه علی علیه السلام شش دفعه برای کمیل بیان فرمود و من

ص: 129

در شرح این حدیث شریف مكشوف نمودم و علي علیه السلام را در این کلام معجز نظام «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بر بیان آن مطلب تنصيص فرمود « و هو أن تجردها في الملاحظه و الوجدان عن جميع سجاتها و نسبها وعن كلشيء حتى عن التجريد .

و تو در این وقت و در این حال عارف بمراد و عالم بمقصود و مفاد نمی شوی و بفروز وفروغ ونور الله الذى هو الفؤاد و محوكل موهوم من اشارة و تقييد برای این پوشیده آشکار و مبین میشود و این است سر سین در قول خدای تعالی «سنريهم آياتنا في الأفاق وفي انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق».

همانا یزدان متعال بندگان عارف و عرفای بندگان خود را وعده فرموده است که زود باشد که خداوند تعالی آیات خود را در آفاق و در نفوس ایشان چنان بر آنان نمایان نماید تا حق بر آنها مبین شود ، و این عبارت از نقش فهوانی تعریفی میباشد و تعریف و تعرف از جانب خداوند سبحان است بنده او را « و هو حقيقة من ربه و هو نور الله الذى يرى المتوسم والمتفرس وهو الفؤاد وهو الصحو وهو الأحدية وهو المعلوم وهو الجلال وهو اول فائض عن المشية مما يتخص به هو الوجود الراجح فما لك من الوجود الراجح المطلق وما أشبه ذلك .

پس هر عبارتی از این کلمات ترا بر آنچه مطلوب تو است دلالت مینماید چه این جمله همه بيك معنى است پس چگونه بیانش ممکن نیست و حال اینکه خدای تعالی میفرماید سنريهم آياتنا في الأفاق وفي انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق فانت تفهم قوله تعالى حتى يتبين لهم انه الحق .

و بیان آنرا بر سبیل اختصار و اشارت چنان مینمائیم که تو خودت در وجدانی که از حقیقت خودت که ذات تو است و نفس خودت حيثيت و كيفيت وكميت ومتى وأين وفي ومين وعلى ومع دلو و آنچه شباهت باین کلمات و حروف دارد محو میداری چه اینها از آن خارج هستند مثلاً بودن تو در چیزی این نه ذات تو است و نه جزئی از ذات تو و بودن تو بر چیزی و داخل در چیزی یا خارج

ص: 130

بودن از چیزی یا بودن با چیزی یا مشابه هر چیزی یا مشابه بودن چيزي تو را یا با من و بیگانه و جدا بودن از چیزی .

یا ملاصق و چسبیده با چیزی یا بودن تو محدود و یا محصور یا موضوع بر چیزی یا خارج از چیزی یا خارج بودن چیزی از تو یا نزديك بودن یا دور بودن یا ظاهر و یا باطن يا معلوم یا مجهول يا متحرك ياساكن يا ناطق یا صامت بالا بث با منتقل يا متغیر یا متبدل بودن و همچنین مانند این امور و احوال بودن که از صفات خلق است پس تمام این صفات و آنچه شباهت به اینها دارد چون بنظر دانش بنگری اینها همه غیر از ذات تو و نفس تو هستند حتی خطاب تو وغیبت تو و تکلم تو باشد .

پس تو در این حال و صفات شيء بسيط و مغاير تمام ماسوای خود باشی پس بعد از محو این هیجات و اشباه و نظایر آن چیزی مانند تو نیست و چون تو خویشتن را بدین صفت و شميت شناختي بقى عندك ظهور الله لك بك فاذا نظرت ظهور الله بدون لك و بك عارف بر صفت خدا میشوی و چون صفت خدای را بشناختی خدای را بشناختی ، زیرا که هیچ چیز بذات خود شناخته نمیشود بلکه بصفت خود شناخته میگردد، پس بموجب این جمله بیان آن برای تو آشکار میشود.

پس كلام إمام على نقي علیه السلام « والمخلصين في توحيد الله » احتمال چند وجه را دارد نخست اینکه ائمه انام علیهم السلام در وجدان و معرفت خاصه خودشان مخلصین در توحیدالله هستند، چه ایشان جز خداوند سبحان را در وجدان ندارند و نیارند همانا ذات چون حالت ظهور گیرد صفات و آثار را غیبت افتد بواسطه ظهور ذات چه صفات و آثار سجات ظهور ذات است و این ظهور همان ماحی حجب و استار ظهور است.

پس اگر سجات پدید آید زیرا که ذات در زمانیکه حجبی که همان سجات است محو گردد ظاهر میشود وله تأويل قوله تعالى « فلما تجلى ربه للجبل جمله دكتاً و خر" موسى صعقا » زیرا که ظهور نور محو ظلمات است

ص: 131

وحضرت أمير المؤمنين علیه السلام باین مطلب در این کلام مبارك بكميل بن زياد نخعی عليه الرحمة اشارت فرموده است « جذب الأحدية لصفة التوحيد » و اين براى این است که وجود سجات بصدور آن است و چون مجذوب گشت صدور انقطاع یابد و چون منقطع گردید جانب انمحا گیرد.

پس اگر مخلصین را بفتح لام وصیغه مفعول بخوانی معنی این میشود که خداوند جل وعلا ایشان علیهم السلام را برای این مطلب خلق فرموده است فهم الماحون وهم بأمره يعملون ، واگر بكسر لام وصيغه فاعل بخوانی معنی چنین خواهد بود که نهایت و پایان تجرید و تفریدی که ورای آن مقامی نیست در امکان ما جرد وا و فردوا و این اخلاص عبارت از همین است .

چنانکه حضرت علي بن موسى صلوات الله عليهما در خطبه که در محضر مأمون قراءت فرمود و این بنده در کتاب احوال آنحضرت رقم کرده است میفرماید « ولا معرفة إلا بالاخلاص ولا اخلاص مع التشبيه ».

وجه دوم این است که حضرات ائمه هدی صلوات الله وسلامه عليهم خدای تعالی را بآنچه سزاوار و درخور عز جلال او هست توصیف می نمایند و هر وصفی که بآنچه ایشان وصف کرده اند نباشد باطل است و بجلال خدا و قدس خدا سزاوار نیست.

چنانکه خداوند تعالی میفرماید « سبحان الله عما يصفون إلا عباد الله المخلصين » چه وصف ایشان شایسته پیشگاه قدس حضرت اقدس متعال هست .

وأمير المؤمنين صلوات الله علیه میفرماید « نحن الأعراف الذين لا يعرف الله إلا بسبيل معرفتنا » مائیم آن اعرافي که خدای تعالی را نتوانند شناخت مگر بآن راه که باز نمائیم و تعریف کنیم، یعنی بآنچه وصف کنیم از تعریف .

پس قرآن خدای و سنت رسول راهنمای دلالت بر آن مینماید که معرفت خداوند تعالی برای احدی از مخلوقات حاصل نمیشود مگر بدلالت اهل حق

ص: 132

سلام الحق عليهم بر آن و خدای عز وجل بابی برای این معرفت از گروه مضلین قرار نداده است.

چنانکه خود فرمايد « وما كنت متخذ المضلين عضداً » این مطلب بجای خود بعلاوه اینکه خداوند تعالی حضرات ائمه هادین مهدیین ارکان برای توحید خود قرار داده است، و علت در این امر است که خدای تعالی خلق را بیافریده است کماهم اثر فعله.

پس حقایق خلق صفات افعال ایزد ذو الجلال و آثار خداوند متعال است و اثر مشابه صفت مؤثر اوست که صدور وجودش از آن صفت است و در میان جمله مخلوقات هیچ مخلوقی از این انوار باهره وأئمة طاهره علیهم السلام اعدل مزاجاً نیستند پس هیچ مخلوقی نمیتواند صفت را چنانکه آن صفت چنان باشد حکایت نماید مگر ایشان، زیرا که قابلیت ایشان را اعتدال است بخلاف دیگران، چه سایر مخلوق که سوای ایشان هستند از اعوجاج کلی یا جزئی خالی نیستند لاجرم فهم المخلصون في توحيد الله .

وجه سوم این است که مراتب توحید چهار نوع است : یکی توحید ذات دوم توحید صفات سوم توحید افعال چهارم توحید عبادت پس توحید ذات همان است که یزدان تعالی امر فرمود « لا تتخذوا إلهين اثنين إنما هو إله واحد" » دو تن را بخدائی عبادت و پرستش نکنید خداوند معبود جز يك خداوند واحد بی انباز نتواند بود.

پس توحید در این باشد و عبادت پروردگار و هاب عبارت از نهایت تجرید و تفرید است چنانکه سبقت گذارش گرفت بنفی جمیع صفات و افعال و آثار و توحید صفات همان است که خداوند تعالی در قرآن کریم میفرماید «لیس کمثله شيء ».

در این کلام دو معنی است: یکی این است که صفات خداوند متعال چنان بجلوه ظهور آمد که جميع خلق و صفات ایشان و احوال ایشان را غایب و پوشیده

ص: 133

داشت بلکه در مادون خدای عز وجل جز صفت او هیچ چیز نیست.

و در مصباح شیخ در دعای شب پنجشنبه وارد است « أنت الذي بكلمتك خلفت جميع خلقك فكل مشيتك أنتك بلا لغوب اثبت مشيتك و لم تان فيها لمؤنة. ولم تنصب فيها لمشقة تنصب فيها المشقة وكان عرشك على الماء والظلمة على الهواء و الملائكة

يحملون عن شك عرش النور والكرامة ويسبحون بحمدك و الخلق مطيع لك خاشع من خوفك لا يرى فيه نور إلا نورك ولا يسمع فيه صوت الأصوتك حقيق بما لا يحق" إلا لك ».

و اینکه در این دعای شریف عرض میکند « لا يرى فيه نور إلا نورك » توحيد صفات میباشد، و معنی دوم این است که « کل ما في الكون صفاته من الذوات و الصفات الجواهر والأعراض » زیرا که بجمله آثار او است و آثار صفات است پس معنی توحید صفات این است که « ليس إلا صفاته و آثاره و الأثار صفاته » چنانکه امام علیه السلام فرمود « لا يرى فيه نور إلا نورك » زیرا که جمله گروه اشياء آثار خدای وصفات افعال او وافعال او صفات وصفات الصفات صفات است چنانکه تو چون چشم بخورشید گشائی جز خورشید و پرتوهای خورشیدی نیابی و این اشعه آثار وصفات شمس است « فكذلك في التمثيل آثار الله ».

وتوحيد افعال چنان است که خدای تعالی میفرماید « أروني ماذا خلقوا من الأرض أم لهم شرك في السموات » باز مینماید که این جماعت مشرکین که خدای بی نیاز را انباز آرند در خلقت زمین و آسمان و تمام موجودات عالم امکان چه آفریده اند یا در خلقت آسمانها با خداوند خلاق شراکتی داشته اند پس خدایرا در فعل او شریکی و انبازی نیست و هر چه میبینی بجمله من افعال خلقه فهى أفعاله بهم .

چنانكه علي عليه السلام میفرماید « فالقى في هويتها مثاله فاظهر عنها

أفعاله » و خداى متعال ميفرمايد « وما رميت إذ رميت ولكن الله رمى ».

و نیز میفرماید « تحسبهم ايقاظاً وهم رقود و نقلبهم ذات اليمين وذات الشمال»

ص: 134

وقول إمام علیه السلام در دعای متقدم « لا يسمع فيه صوت إلا صوتك ».

و توحید عبادت قال الله تعالى « فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً ولا يشرك بعبادة ربه أحداً » و عبادت و پرستش حضرت احدیت فعل ما یرضی است و شرك در عبادت این است که در آن عبادت با خداوند دیگری را نیز اراده نمایند «وله دبيب في هذه الامة أخفى من دبيب من دبيب النملة في الليلة الظلماء » .

و این حالت شرك در وجود و قالب این است و در اندرون و بیرون چنان بنرمی و آهستگی و پیوستگی و پوشیدگی کام زن باشد که از دبیب موری ضعیف در شبي بس تاريك پوشیده تر باشد نعوذ بالله منها قال تعالى « وما يؤمن اكثرهم بالله الا وهم مشركون».

پس بیاید بدانست که راه ایمان صحيح بدون شك و ترديد وشرك تا چند باريك وتاريك واثر هواجس نفسانی و وسایس شیطانی چگونه راه پیمای قلوب ترك و تاجيك است .

و عبادت بر دو قسم است: یکی خاصه و دیگر عامه اما عبادت خاصه آن عبادت است که شارح مقدس وظیفه گردانیده است آن را و حدودی برای آن مقرر ساخته و آن حدود را مضبوط ساخته است مثل نماز گذاردن و سایر عبادات شرعیه ، پس شرك در عبادت را اقسامی است یکى شرك در باعث بر در باعث بر ایقاع آن عبادت است مثل ریاء و مر آن را دو رتبت باشد یکى شرك و ديگر كفر.

پس معنى شرك در این باب این است که برای خدای نماز آرد و يشرك في ذلك الباعث عليها مرآة زید و کفر بودن آن که باعث بر آن مرآة زید باشد واگر این نبودی و نمایش بزید و ریاء در کار نیامدی نماز نمی گذاشتی پس اگر این مقلی را بعدم تحریم این دو حالت عقیدت باشد کفر است و خونش حلال است در صورتی این حال و عقیدت را ازین شخص دانسته شود مختاراً عالماً بقوله بحيثيتی که احتمال جز این عقیدت از وی نرود و اگر بعدم تحریم معتقد

ص: 135

نباشد این کردار او در این وقت که شرکی است که از این شرك لازم میگردد کفر.

پس باید آن نماز را اعاده نماید و بتوبت گراید و در مره سوم تعذیر و در چهارم مقتول شود احتياطاً ، وشرك ممتزج اگر دراصل نیت برای هر فعلی باشد همین حکم را دارد والا اگر در امری واجب باشد خواه رکن باشد یا فعل یا غیر از این از واجبات که مسلمانان بر آن اتفاق دارند همچنان در آن حکم اندر شود والا در عمل واجب باطل و در مندوب خلاف کرده اند و اصح بطلان آن است.

و اما عبادت عامه پس آنچه در اعمال و احوال و اقوال از عبادت عامه روی نماید آن را شرک خفی خوانند چنانکه در حدیث نبوی صلی الله علیه وآله وسلم وارد است « الشرك اخفى في امتى من دبيب النمل » و در حدیث وارد است « من حلفت بغير الله فقد اشرك» هر کس سوگند بخورد که آن سوگند را جز بنام و یاد خدای یاد کرده باشد مشرك است ، گفته اند یعنی کافر است چه این شخص چیزی را که نباید بآن سوگند خورد محلوف به قرار داده است و انباز نام خدای تعالی گردانیده است .

و در کافی از حضرت صادق و باقر صلوات الله عليهما در تفسیر آیه شریفه « وما يؤمن اكثرهم بالله الا وهم مشركون » وارد است كه شرك طاعت است نه شرك عبادت چنانکه در ذیل کتب احوال ایشان سبقت تحریر گرفت .

و در تفسير علي بن ابراهیم قمی بر این بر افزوده است که فرمودند « والمعاصي التي يرتكبون فهي شرك طاعة اطاعوا فيها الشيطان فاشركوا بالله في الطاعة لغيره و ليس باشراك عبادة ان يعبدوا غير الله » وهم در کافی از حضرت صادق علیه السلام در این آیه شریفه وارد است که فرمود « يطيع الشيطان من حيث لا يعلم فيشرك » و از حضرت باقر علیه السلام مردی است « من ذلك قول الرجل لا وحياتك » ازين گونه شرك است که مردی با دیگری گوید: به چنین است سوگند بجان تو ، و إمام رضا علیه السلام میفرماید « شرك لا يبلغ به الكفر » این شرکی است که بمیزان کفر نمیرسد .

ص: 136

و هم از آن حضرت مروی است که این مطلب این است مردی میگوید : اگر فلانكس نبود من هلاک میشدم و اگر فلانی نبود همانا چنین و چنان را اصابة می نمودم و اگر فلان کس نبودی هر آینه عالم ضايع و بيهوده ماندى « إلا أنه قد جعل الله شريكاً في ملكه رزقه و يدفع عنه » چیزی که هست این است که براي خداوند مالك الملك فعال ما يشاء رزاق مرزوقات قادر متعال که عیالش را و خودش را روزی میدهد و دفع آزار و بلیت و شر و انواع حوادث را از وی میفرماید در این كلمات خود شريك و انباز قرار میدهد .

عرض کردند اگر این مرد بگوید « لولا أن الله من على بغلان لهلكت » میگفت : اگر خداوند تعالی بمعاونت و دستگیری و پایداری فلان شخص بر من منت نمی نهاد ، یعنی او را آلت کار من و اسباب کار من نمیگردانید هر آینه بهلاکت میرسیدم .

فرمود « نعم لا بأس بهذا » اگر چنين بگويد بأسی باین عبارت نیست ، پس شرك الطاعة فاعلش را كافر نمیخوانند، چه کمان وی این است که این کار او منافی توحید و خدای را یگانه شناختن نمی باشد، و در ظاهر همین معنی را میرساند و سخن مردی که میگوید نه چنین است قسم بعمر و زندگانی تو شرك است ، چه گمانش این است که مر او را حیاتی است غير مفتقرة يستند إليها في الوجود للقسم.

و این شرکی است که نمیرساند بصاحبش این شرك كفررا ، چه منافي ظاهر توحید نیست بلکه شرك طاعت است چنانکه گذشت ، چه این مرد گاهی عملی را مرتکب میشود که بر حسب مقتضای شهوت نفس خودش و میل نفس بأن اغراض که دارد میباشد و کرداری بجای میگذارد که خدای را بر خلاف اراده است و او خود نمیداند ، یعنی ملتفت بسوی خدای اراده دارد نیست بواسطه غلبه که هوای نفسش بروی نموده است لاجرم مشرک میشود .

چنانکه صادق علیه السلام فرمود « يطيع الشيطان من حيث لا يعلم فيشرك »

ص: 137

و قول فلان مردی که میگوید: اگر فلان شخص نبودی هلاك شدمی ، اگر این دفع و نفع را با عدم التفات و توجه و اراده باینکه این شخص از جمله اسبابی که خداوند مسبب الأسباب برای او فراهم آورده بآن شخص نسبت دهد و او را فاعل وعامل و سبب شمارد البته شرك آورده است .

اما بر خلاف این است که میگوید: اگر نه چنان بودی که خدای بر من منت نهادی و این شخص را سبب و آلت این امر قراردادی هلاك ميشدم ، همانا در این هنگام و این نوع عقیدت این مرد ملاحظه بسوی آن نموده است که خدای تعالى ولي نفع ودفع است ، و اما یاد کردن فلان را بملاحظه این میباشد که خدای تعالی این شخص را برای اصلاح کار و حال وی سبب گردانیده است و در چنین عقیدت نيستي بأسى و باکی نیست .

واما تفسير شرك در آيه شريفه « بالالحاد في اسماء » این تفسیر بباطن است و شرح بیان این مطلب چنانکه سزاوار است بنحوی است که در این وقت احتمالش را نمی نماید اما بمختصر آگاهی بر آن با کی نمی رود امام علیه السلام اراده فرموده است « بالذين لا يؤمنون اكثر هم بالله الا وهم مشرکون » غیر از شیعیان ایشان چه اکثر ایشان که همانان هستند که « شاقوا الرسول من بعد ما تبين وهم الهدى» بآنگونه شر کی اندر شدند که خداوند نمی آمرزد آن را .

ومعنی الحاد ایشان این است که این جماعت ائمه و پیشوایان خود اولی و سزاوارتر از حضرات ائمه هدی و خلفای خدا که خود اسماء الله میباشند قرار دادند چنانکه حضرت صادق علیه السلام در این قول خدای تعالى « والله الاسماء الحسنى فادعوه بها » میفرماید « نحن الاسماء الحسنى - الحديث .

و این جماعت ائمه را که خویشتن برای خود پیشوای گردانند از ائمه هدی صلوات الله عليهم سزاوارتر میشمارند و بآن اسامی مبارکه ایشان و القاب جميله ایشان مسمی و ملقب مینمایند .

و اما آنانکه از این جماعت مبین و آشکارا نگردیده است برای آنها

ص: 138

گوهر هدى مشرك نیستند بلکه مسلمی گمراه باشند و حساب چنین کسان بر خداوند سبحان است.

و مراد به تبین هدى معرفة الحق عن الدليل بذوقه است پس این مراتب چهار گانه توحید است و اتصاف بها دفعة هو الاحدية واحدها واحدية والاحديه لا اعتبار وكثرة فيها اصلاً والواحدية فيها الكثرة الاعتبارية پس این است منشأ اسماء وصفات .

و بعد از پر و بعد از این بیانات و مسائل دانسته باش که برای این مقامات مراتبی است که متناهی نیست و اعلای آن در تجرید و تفرید از تمام ماسوى الحق است بحيثيتي توحيد جميع خلق بآن نمی رسد در این مراتب اربع پس ائمه هدی علیهم السلام مخلصون في توحيد الله هستند الله هستند.

و جه چهارم این است که هر چیزی چون نسبت داده شود متوجه آن بچیزی و انصراف آن بسوی آن و حصر آن در آن و احاطه آن بان و مثل آن بسوی آن مساوی نمیگردد توجه او بسوی نفس خودش وانصرافش بسوی نفس خودش و حصرش در نفسش و احاطت او بنفس خودش و میلش بسوی نفسش پس بموجب این معنى « و ما اشبهه بصدقه اخلاصه في نفسه بمعنى اتحاده بذاته لعدم المغايرة الا باللفظه أو الاعتبار است » .

پس ایشان هستند توحید خدا و اهل توحید خدا فقولك اهل معنى به المخلصين في الفقرة الشريفة و این همان مراد با علی الوجوه میباشد از قول على علیه السلام « نحن الاعراف الذين لا يعرف الله الابسبيل معرفتنا » یعنی شناخته نمی شود علي خدا مگر بما یعنی مائیم معرفة الله و توحید الله در هر چه اعتبار نماید معتبری و مجرد بگرداند مجردى لا يظهر الله الا آية الله .

واز حضرات ائمه هدى سلام الله تعالى عليها آیتی اکبر و دلالت کننده تری بر خدای از ایشان نیست و هر چیزی بآیات و صفاتش شناخته میشود امیر المؤمنين عليه السلام میفرماید «انا الذى لا يقع عليه اسم ولا صفة» وابن كمال تجريد و تفريد

ص: 139

میباشد و بآن خدای شناخته میشود یعنی باین مثل اعلى وآية كبرى والمثل الذى ليس كمثله شيء يعرف الله تعالی پس این انوار مقدسه منوره الهى توحيد الله هستند در آن مقاماتی که تعطیلی برای در هر مکانی نيست « وهم في الابواب مخلصين» در توحید خدای میباشد و ایشان در میان خلق دلالت نمایندگان بر خدای و دعوت نمایندگان بسوی خدای باشند فافهم راشداً .

بنده حقیر فقیر محتاج به پروردگار قدیر عرضه میدارد: در بیان این گونه تعبيرات وتفسيرات دقیقه توجه نمودن و در این بحار عمیقه وجبال شاخه که نه قعر آن را پایانی و نه اوج این را حدی است تاختن و در این عالم ظلمانی کثرت از عالم نورانی وحدت خبر خواستن و در آن حدود غیر محدودی که شاهباز بلند پروازی حتی پيك خرد عرش و فرش پیما و شاطر اندیشه هوا آسا بلکه اوج و گوهر نور که هزاران ماه و هور را در زیر قدم لطافت میسپارند ادراك نتواند کرد پرداختن سخت و دشوار و بعید است .

چه هیچ آفریده را بآنجا گذری و از آنجا خبری و در آن مبادی عالیه غير متناهیه نظری و دست رسی نیست مگر آن انوار ساطعه لامعه الهيئة خاصه که صد هزاران نورها از پرتو ایشان و صد هزاران عقلها را در بساتين حقایق آئین ایشان گلشن است.

و خداوند قادر عالم خبير بصير اين نور و فروز و قدرت و استعداد وروح وعلم و بعمر و لطافت و خبرت بایشان عنایت فرموده است « وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء » پس سایر کسان اگر بخواهند کورانه و جاهلانه طی چنین معارج سامیه و مدارج نامیه را بدون دستگیری حضرات پیشوایان یزدانی و علمای ربانی نمایند البته در بوادی جهل وعمى دچار اقسام ضلالت وشرك وكفر والحاد و مخاطر عظيمه که گزش امید نجاتی نیست خواهند شد و هزاران دریاها و چاه سارها را اگر در قدم بسپرند همچنان در بوادی ظلمات بمانند و بتخمه حیات راه نیابند و جز خسران دو جهان دربار بیارند.

ص: 140

و خلاصه مطلب این است که جماعت بشر و سایر مخلوقات را آن حد و استفاده و استعداد وروح و نور و شأن و منزلت نیست که در چنین مقامات نورانیه خالص إلهية و معارف خاصه سبحانية که از پرتو عظمت و نهیب دور باش سطوت وفروز سطيع ساطع منيعش صد هزار خورشید و ناهید چون نده در برابر آفتاب عالم تاب است دم از من و ما یا دعوی ارتقا و شناسائی نمایند.

مگر يك زمره بندگان برگزیده یزدان منان که محض تفضل باین شعبات مخلوق و طبقات آفریدگان و انواع موالید که در ازل الأزال بر حسب مشیت خداوند لايزال مزیتی خاص و برتری و امتیازی مخصوص پیدا کرده اند و مقرب پیشگاه الهي و مختار و حکمران در عوالم امکان هستند و دارای ارواحی خاص و انواری بالاختصاص و سرشتی دیگر و خلقتی دیگر و دارای جنبه یلی الربی و يلى الخلقي و واسطه میان خلق و خالق و مظاهر خداوند سبحان و باعث ایجاد مخلوقات زمین و آسمان ومحال معرفة الله ومساكن بركة الله ومعادن حكمة الله وحفظة سر الله وحملة كتاب الله واوصياي نبي الله وذرية رسول الله ودعاة إلى الله وادلاء على مرضات الله ومستقرين في أمر الله وتامين في محبة الله ومخلصين في توحيد الله ومظهرين لأمر الله ونهیه و امثال آن چنانکه در طی این کتاب شرح الزیاره یاد شد میباشند.

و خداوند تعالی ایشان را از مراتب عالیه خود که جز خداوند نداند چیست برای ترقی و تکمیل و نجات نفوس انسانیت از ظلمات جهالت وضلالت بمراكز عاليه علم و هدایت توجه داده و تمام اسرار را آنچند که حکمت حکیم مطلق تقاضا داشت با این ارواح مکرمه وقلوب فقيهه گذاشت .

و ایشان در این پهنه آمال و امانی و سراچه زایل وفاني بتعليم و تدریس و ترقی تكميل نفوس و امو" وسمو مواليد و عناصر و طبایع شروع فرموده هر کسی را باندازه ظرفيت و استعداد ادراك وقوة حفظش آنچه شاید و باید عطافرمودند و بیاموختند اما آموزش ایشان واستدراكات واستفهامات و انتقالات ایشان که بقدر استعدادات

ص: 141

ایشان بود چون کافي نظام وصلاح وصواب امور معاشية ومعادية و بقاى نوع ودوام جنس ایشان نبود.

و نیز عظمت و هیمنه و نقل و سنگینی و تمكن دستگاه الوهیت و شأن عالی آن مقام از آن بر تر بود که تمام افراد خلق در این حدود عالیه و مدارج متعالیه ومقامات نورانية بتوانند راه یابند.

یعنی خلقت و سرشت و خمیره وروح و نور ایشان آن بضاعت و استطاعت را نداشت لاجرم خداوند قادر عالم حکیم بصیر از نور الأنوار خاص که خود از صد هزاران پخش آن تمام کاینات فوقانيه وتحتانية وماسوی الله را فروغ و فروزاست اشباحی مقدس و منزه را بیافرید که شایسته تقرب درگاه احدیت و تفوق و تفاضل بر تمام موجودات را دارا شدند.

و چون چنین شأن و رتبتی که مخصوص بذات احدیت و بیرون از حدود سایر آفرینش بود در ایشان بنهاد از علوم وقدرت و عقل و حکمتی که خاص ایزد متعال است بآن مقدار که در خور استعداد و قبول این ذوات مقدسه و برتر از قوة واستطاعت سایر مخلوق بود بایشان مبذول و در تمام کاینات و جزئیات و کلیات امور عوالم ایجاد دانا وتوانا وحكيم وخبير وبصير وخليفة الله ومسئول ساخت.

و ایشان بر حسب تقاضای دهور و اعصار قرون و ادوار و استعداد موجودات هر زمانی از علوم و اسرار ربانی برای نظام و قوام و دوام مخلوق و ترقی و تکمیل ایشان ظاهر و خیر دنیا و آخرت مخلوق را که در اطاعت اوامر و نواهی ایشان آشکار نمودند .

و چون نمایش و گذارش و گزارش و توانائی و دانائی و بینائی و شنوائی ایشان هزاران هزار مراتب برتر از اندازه بشر است ایشان را مظاهر جلال و جمال و کمال و قدرت و عظمت و عزت حضرت رب العزة والعظمة والكبرياء خواندند و بواسطه این و دیمه که خدای در ایشان نهاد اطاعت ایشان را بر مخلوق واجب و مطيع را ماجور ومثاب و مخالف را معاقب و دچار عذاب فرمود.

ص: 142

و اين نيز عين فضل و رحمت است، چه اگر مثلاً کسی اطاعت او امر را نمود برای پیغمبر و امام چه سودی است و اگر مخالفت نمود چه زیانی است و برگشت این سود و زیان بفاعل و حامل آن است و این امر و نهی همه از بهر خیر او است چه ایشان از روی علم و بینش ظاهر و باطن امرونهی میفرمایند و البته اگر جاهلی اطاعت کند سودمند شود و اگر مخالفت نماید زیان یابد .

و این حال شدت و ضعف بجائی میرسد که جاهل باید از علمای دینیه استنباط نماید حتی پسر از پدر و هر نادانی از آنکس که نسبت باو داناتر است بپرسد و ترك و مخالفت آن موجب عذاب است .

و آن خالق عطوف مهربان محض تفضل باین جهال این طبقه مخلوق برگزیده روحانی آسمانی ربانی لاهوتی خود را امر بتوجه دانی که عبارت از تمام کاینات است میفرماید تا آنان را بتزكيه نفس وطى طرق مستقیمه و کردار و گفتار و رفتاری که از مرکز ناسوت بمقام ملكوت وجبروت ولاهوت ميرساند ، و از بحار عمیقه و بوادي ظلمت وضلالت که باسفل السافلین متنزلات میکشاند و بمر كز شياطين ميغلطاند و بمقر هلاکت سرمدی و گمراهی ابدی میدواند نجات بخشد .

و چون حال براین منوال است بهتر این است که چنانکه خود دستور داده اند که در مسائل غامضه که ببواطن مشکله راه میجوید چون اندر شدند و از تعبیر و تفسیر و تعلیم آن سر گشته گشتند فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم تعلمون و خود ميفرمايند : فذروه في سبله و حل آن را از آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم بخواهید ، زیرا که در سایر مردم رعایت فوق كل ذي علم عليم منظور است .

اما این حال را بائمة اطهار علیهم السلام نسبت نمیتوان داد چه جز خداوند عالم علیم هیچکسی از ایشان اعلم بلکه علوم دیگران نسبت بعلوم ايشان مقام قياس و آشنایی ندارد و چون ازین مقام از ول افتاد علوم اعلام علما نسبت به مدیگر تفاوت و تفاضل دارد .

اما چون در مقام پاره اسرار و مطالب عرفانیه دقیقه رسید برای هيچيك

ص: 143

حق حكمت بذلك لاغير نيست ، زیرا که میبینیم عالمی دیگر که با این عالم بيك ميزان و یکرنگ یا افزون تر میرود برخلاف آن حکم میکند یا خود را از وی برتر و اعظم میداند و گروهی از متابعانش با او اتفاق دارند و او را اعلم و افضل میخوانند و طبقات مختلفه علمای اعصار هر طبقه بيك نهجی نمایش میجویند مثل صوفيه وشيخيه وعرفا وحكما وطبقه إلهيين وطبيعيتين و امثال ایشان و همه خود را ذیحق وصحيح الملك ميخوانند.

اما هر طبقه آن طبقه دیگر را تكفير وتفسيق وتفجير و تسفيه و تحمیق مینمایند و در مسائل دينيه وعرفانيه وتوحيديه وتبوية وإمامية وقائمية وحشرية ومعادية و معراجية و احكام و نواميس شرعيه الهيئة وعبادية چندان اختلاف اقوال و آراء بکار میبرند که اسباب وحشت و سرگشتگی خلق می شود .

والبته تمام این مذاهب و عقايد ومسالك مختلفه متباينه صحیح و بر حق نیست دين مرضى إلهي يكى است و آن دین را بدستیاری پیغمبر و خلفای خود ظاهر و باطاعت ایشان که جان شریعت مطهره هستند امر فرموده است دیگر چه جای درنگ و طی بوادی ظلمانی عار و ننگ است همان را که آنانکه مختار ایزد دادار هستند اختیار فرموده اند مختار شمارید و بآن عمل کنید و خیر دنیا و آخرت خود را از مرشدین کل، يعنى أئمه راشدين صلوات الله عليهم بخواهید تا بارشاد نيكو بنياد كامل نايل وبغوامض مسائل آگاه و عالم گردید .

و چون ایشان را با این اوصاف و اخلاق و معجزات و کراماتی که دیگرانرا اتیان بمثل آن امکان ندارد آراسته و مزین دیدید البته عقل شما حکم مینماید که برگزیده خدای سبحان و برتر از تمام آفریدگان وواجب العطاعة هستند و چون پیروی ایشان را نمودند مسئولیتی در پیشگاه احدیت نخواهند داشت ، زیرا که پیروی اعلم واتفى وافضل وانفى واقدس واورع وانزه و اکمل واقدم را نموده اند.

چنانکه چون این مقام عالی متنزل شود حکم بر این است که در هر عصری باید تقلید فقیه و مجتهد اعلم را نمود و مقلد این مجتهد اگر چه بخطاهم رفته باشد

ص: 144

مسئول نیستند و خود او نیز مثاب است ، چه بعلم خود کار کرده و شرایط احتیاط را حتی الامکان بجای آورده است و در تکلیف و مأموریت خود قصوری و خلافی ننموده است لاجرم پاداش زحمت خود را میبیند تا چه برسد بمقام پیغمبر و امام که معصومون و از خطا و سهو و نسیان محفوظ میباشند و باین جهت که هر چه امر کنند از روی صواب است و سهو و خطا را در آنجا راهی نیست.

امر إمام واجب وفورى الاطاعة است، زيرا تأمل و درنگ در اجرای امر و نهی وقتی میشاید که آمر و ناهی را شایسته باشد که از روی سهو و خطا حکمی براند ، پس درنگ در اجراء برای ظهور تجدید رأی و ندامت از امر و نهی است .

اما چون در امام بهیچ وجه این احتمال نمیرود در اطاعت امرونهی او نیز جای درنگ نمی ماند چنانکه مثلا اگر نزد کسی ده دینار حاضر از مال حکمرانی باشد و یقین بداند ده دینار است نه بیش و نه کم و بداند که حکمران بر آن مقدار عالم است و بداند که حکمران بمحلی غیر از مشروع حواله نمی دهد و حکمران بدو امر کند که این ده دینار را بفلان شخص یا بفلان محل بده مأمور در اطاعت امر قصور یا تسامح جوید فوراً مؤاخذه ومسؤل ومعزول ومعذب میشود و هر کس هم بشنود او را براين تأخير وتأمل توبيخ و نکوهش نماید و گویند مگر تو عاقله ولله و بزگتر و مختار او بودی که گرد چنین فضول و نکول بر آمدی .

اما اگر بر عکس این باشد البته شایسته است که برعکس آن رفتار شود ، و امام علیه السلام در هر حکمی خواه کلی خواه جزئی که بفرماید همین حکم و همين علم و بصیرت تامه و راه حق پیمودن و از روی حق امرونهی فرمودن را دارد و جای هیچ چون و چراو تأمل و تفحص ندارد .

اگر باپدری گوید: پسرت را گردن بزن یا با شوهری گوید: زوجه ات را مطلقه ساز یا با توانگری گوید : تمام ما يملك خود را از دست فرو گذار وكذلك غير ذلك بهیچ وجه تامل نشاید و اگر درنگ نماید دچار عذاب ابدی خواهد شد چه فرمان امام بجمله در صلاح حال وخير دنيا وعاقبت وانجام نيك او است

ص: 145

چه آن علم و بصیرت و اطلاعی که امام را بدرگاه خدای و شناسائی خدای و آغاز و انجام امور و باطن و ظاهر اشیاء است برای هیچ آفریده ممکن نیست .

از این است که گفته شد که ایشان میتوانند خدای را بطوری که لایق بعز و جلال او است وصف نمایند و هر گونه و صفی که غیر از وصف کردن ایشان باشد باطل است .

و چون تو از هر چیزی و هر گونه علاقه از علایق امکانی حتی از خویشتن برستی و یکباره گوهری مجرد گشتی و شیء بسيط معاير لكل باسوك شدى وجز بحق ندیدی و پیوسته نیامدی آشکار است که لیس كمثلك شيء والبته هر كسى دارای چنین عالم تجرید و تفرید شد سوگند یاد کردن جز بخدای را شرك میداند چه بهر که سوگند یاد کند از خداوند است اما از یاد خدای غافل مانده و مشرك شده است آچه مسبب الاسباب جز ایز دوهاب احدی نیست .

وامير المؤمنين علیه السلام بواسطه کثرت تنزه از عالم کثرت وتوسل بعالم وحدت و اتصال بدرگاه احدیت و خود را فانی صرف دانستن و عین بقا را فنای در فنا شمردن میفرماید من آنکس هستم که نامی و صفتی بروی واقع نمیشود .

و اين كلمه طيبه برترین درجات كمالية تجريد و تفريد است و بآن حضرت یعنی باین مثل اعلى آية كبرى والمثل الذى ليس كمثله شیء خدای تعالی شناخته می آید و تواند بود که مقصود از کلمه نفس در «من عرف نفسه» امام علیه السلام باشد یعنی هر کسی امام خود را شناخت براهنمائی امام راه بمعرفت خدای تعالی می یابد.

مگر در خبر نیست که امام روح عالم امکان است که ائمه علیهم السلام نفوس مقدسه مطهره قدسية هستند و تمام تفوس بطفیل وجود این نفوس مقدسه هستند چنانکه ازین بعد در ذیل همین دعاى مبارك وترجمه وشرح وانفسكم في النفوس مذکور میشود.

قال علیه السلام « و المظهرون لأمر الله ونهيه و عباده المكرمين » سلام الهى

ص: 146

بر جمعی باد که ظاهر کنندگان اوامر و نواحی الهی هستند.

علامه مجلسی در شرح این کلمه مبارکه فرماید: هر چند جمیع آنها در قرآن مجید هست لكن بر آنچه خدای اراده فرموده جز ایشان کسی آگاه نیست چنانکه در اخبار متوانره وارد است که هر کسی ادعا نماید که بر تمام قرآن لفظاً ومعنی عالم است جز دروغ گوی نخواهد بود مگر حضرات معصومین صلوات الله عليهم اجمعین که بر علومی که یزدان کریم بتمامت پیغمبران فرستاده زاید بر آن از علومی که مخصوصاً بخاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله وسلم فرستاده بجمله نزد ایشان است و هر چه گروه امت را ضرور بود ظاهر فرمودند .

از آن جمله حضرت صادق علیه السلام قریب پنج هزار راوی مصنف دارد که پاره

اج هفتاد هزار حدیث روایت کرده و برخی هفتصد هزار حدیث و محمد بن مسلم گوید : سی هزار حدیث از آن حضرت در حفظ دارم.

و اگر چه تمامت آن کتب اکنون در میان نیست اما ناقدان اخبار از میان این کتب بسیار که از هر يك از ائمه هدی صلوات الله عليهم روایت کرده بودند چهار صد کتاب را انتخاب کرده اصولش نامیدند و اصول اربعمائة مشهور است زیرا که راویان این کتب در نهایت اعتماد بودند و بسیاری از این کتب بخضور مبارك ائمه هدى صلوات الله عليهم عرضه نموده بودند و حضرات ائمه علیهم السلام تصحيح تا تحسین فرموده اند .

واز متأخرين ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی از این چهار صد اصل انتخاب فرمود و کتاب کافی را که قریب بنود هزار بیت و در اسلام کتابی بی نظیر و مانند است و باعتقاد او جميع متواترات را نقل و در مدت بیست سال این كتاب را تصنیف کرده و عامه و خاصه از این کتاب روایت مینمایند و در اول کتاب خودش حكم بصحت تمام احادیث آن کرده است.

و پس از وى رئيس المحدثين صدوق محمد بن بابویه قمی قریب بسیصد کتاب از آن اصول جمع نموده و بسیاری از آن بسبب غلبه ظلمه از دست رفته و بسیاری

ص: 147

بجای مانده است از آنجمله کتاب من لا يحضره الفقیه است ، و پس از وی شیخ الطایفه محمد بن حسن الطوسى كتاب تهذيب الأحكام وكتاب استبصار را از آن اصول اربعمائة جمع فرموده و احادیث مختلفه را فراهم آورده و حتی المقدور جمع بين الاخبار نموده و اينك در میان مسلمانان مدار احکام بر این چهار کتاب است و بكتب اربعه معروف است.

اما بسیاری از اخبار و دیگر کتب بهم میرسد محض تأیید اخباری که در این کتب چهارگانه است مثل قرب الاسناد حميرى و محاسن برقی و بصائر الدرجات صفار و ثواب الأعمال وعقاب الأعمال ومعاني الأخبار و اعتقادات وهدايه و جز اینها از کتبی که در میان است و جماعتی که تتبعی نام در اخبار و اسانید آنها ندارند مذکور داشته اند که این کتب در مرتبه آن کتب اربعه نیستند باعتبار تواتر آن و استفاضه اينها .

ولکن بر کسانیکه متتبع هستند شکی نیست در تواتر بامعلومیت انتساب اعتبار اجتماع قراین بسیار نادر است که در احکام چیزی در این کتب بهم رسد که در آن چهار کتاب نباشد و اگر نادراً بهم برسد در این شرح ، یعنی شرح و ترجمه من لا يحضره الفقيه اشارت بآن رفته است .

راقم حروف گوید: ازین پیش در جلد اول کتاب لوامع صاحبقرانیه باصول اربعمائه و پاره مطالب اشارت رفته و ما نیز نقل نمودیم و چون اینجا ابسط واوضح بود تجدید نگارش یافت .

بالجمله شیخ احسائی میفرماید: مکرمین در عباده المکرمین را مشدداً و مخففاً قراءت کرده اند چنانکه خدای تعالی میفرماید « ولقد کرمنا بنی آدم » يعنى هذا النوع بوجود الأنبياء و الاوصياء علیهم السلام ، من ميگويم : من المراد بقوله علیه السلام المظهرين انهم تراجمة وحى الله والهاماته المزاداته .

مقصود این است که این لفظ مظهرين لأمر الله و تهیه اشارت بکیست و از کجا از ین کلمه متیقن میشود که حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم تراجمه

ص: 148

وحی و الهامات خدای تعالی برای مرادات خداوندی هستند چه بسا هست که امرونهی یزدانی گاهی از پاره السنه اقلام وارد میشوند و آن را میشنوند مثل آوای خوردن سلسله در طشت بلكه در خطابات إلهية وارد میشوند بهر صورتی از اصوات جمادات و نباتات و حیوانات و مانند آواز بادها و خروش آبها و موجها وبالجمله همانا اوامر و نواهى إلهي حادث مینماید این جمله را در همه الواح از كليات و جزئیات بلکه هر چه اسم شيء بر آن صادق می آید از اوامر و نواهی در تمام آن مکتوب است.

و تمام این جمله خبر میدهد حضرات ائمه علیهم السلام را بآنچه حمل مینمایند بحضرت ايشان ولا يكتمون الله حديثاً والملائكة من ساير الألواح ، پس بحضرت ایشان میآیند و بتمامت آنچه بآن مامور هستند بایشان عرضه میدارند و امور مدبره را که بآن بالغ شده مکشوف میسازند چنانکه خدای تعالی میفرماید « فالمدبرات أمراً»

پس این جمله و حی مینمایند. بحضرت ایشال بدستیاری ظین در آذان مبارکه ایشان و بدستیاری وقع در قلوب شریفه ایشان بلکه بجميع لغات خودشان وهفيف و آوای اجنحه و بالهای خودشان در حضرت ایشان عرضه میدارند .

چنانکه در بصایر الدرجات از أبو حمزه ثمالی مروی است که گفت : من و مغيرة بن سعيد در مسجد نشسته بودیم در این اثنا حكم بن عتيبة بما آمد و گفت : همانا از حضرت ابی جعفر باقر صلوات الله عليه حدیثی شنیدم که هیچوقت از هیچکس نشنیده ام ، گفتیم آن حدیث چه بود؟ از افشای آن افکار ورزید لاجرم بحضور مبارك إمام علیه السلام تشرف جستیم و عرض کرديم : حكم بن عتيبة بما خبر داد که از تو چیزی شنیده است که هرگز احدی نشنیده است و ابا نمود که بما خبر بدهد.

فرمود « نعم وجدنا علم علي علیه السلام في آية من كتاب الله » بلى در علم علي علیه السلام در آیتی از کتاب خداى یافته ایم « و ما أرسلنا من قبلك من رسول ولا نبي .

ص: 149

ولا محدث إلا إذا تمنى القى الشيطان في امنيته ( يعنی لفظ ولا محدث که در قرآن متداول بين الامة نیست در قرآن آنحضرت صلوات الله علیه میباشد ، عرض کردم: محدث چه چیز است.

فرمود « ينكت في أذنه فيسمع طنيناً كطنين الطست أو يقرع على قلبه فيسمع وقعاً كوقع السلسلة على الطست »

در مجمع البحرین و کتب لغت مسطور است که در حدیث وارد است « إذا اراد الله بعبد خيراً نكت في قلبه نکته من نور » چون ایزد تعالی درباره بنده اراده خیر فرماید در دل او نکته از نور خط میسپارد و نکته در شيء مثل نقطه است جمعش نکت است مثل برمه و برم و نكته ونكات مثل برمه و برام.

ابن اثیر در نهایة می گوید و در حدیث جمعه است « فاذا فيها نكة سوداء » یعنی نشانی اندک مانند نقطه شبه بوسخ در آینه و شمشیر در آن بود ، و در حدیث وصف اهل بیت علیهم السلام است که از جمله علوم ایشان نکت در قلوب و نقر در اسماع است ، اما نكت در قلوب بمعنى الهام است و نقر در اسماع امر ملك و فرشته است و در حدیث وارد است : بينا هو ينكت بضم كاف يعنى يكفل ويحدث نفسه ، بالجمله ازین پیش در طی این کتب مباركه بمعنى وحى والهام ونكت و نقر و تفاوت آن اشارت رفته است .

بالجمله أبو حمزه می گوید فرمود: در گوش محدث فکت می شود و می شنود طنین و آوازی مانند بانگ و صدای طشت یا کوبیده میشود بر دلش و صدائی میشنود مثل كوفتن ووقع زنجیر بر طشت عرض کردم محدث پیغمبر است؟ فرمود ، لا مثل الخضر ومثل ذى القرنين.

شیخ احسائی میفرماید: كلام إمام علیه السلام ينكت في أذنه مراد این است که روح حركت ميدهد ورقه امام علیه السلام را بما يراد به من الوحى فيسمعه طنينا كرنة الطست ، و اين امر غالباً از تحديث يك فرشته بزبان واحد حاصل میشود و کلام آن حضرت علیه السلام « أو يقرع على قلبه فيسمع وقعاً كوقع السلسلة على الطست »

ص: 150

مراد تحديث ملائکه متعدده یا از ملکی است که دارای زبانهای بسیار باشد وإمام علیه السلام را بتمام آن زبانها حدیث گذارد .

شیخ احسائی در این مقام بیانات مفصله مینماید که چندان بنگارش حاجت نمیرود و در جمله معانی که برای مظهرين لأمر الله و نهیه مینماید این است که حضرات ائمه علیهم السلام همان کسان هستند که ایمان و اسلام را ظاهر بودند و ایمان و اسلام مدار امر و نهی خدای تعالی میباشد و اگر ائمه معصومین نبودند برای ایمان و اسلام نامی و نشانی نبود، چه اسلام منخفض و پست بود و ایشان اعلام اسلام را بلند کردند و ایمان مضمحل شده بود و ایشان تاسیس احکامش را فرمودند میگوید: امرونهی در کنایت از آثار سلطنت و ولایت و ربوبیت استعمال میشوند .

و در معنی عباده المکرمین می گوید: اما بودن ائمة هدى بندگان خدا مسئله ایست که بهیچوجه توقفی و جای تأملی در آن نیست و هر کس توقف نماید کافر و در شمار جماعت غلاتی است که ائمه را از آن مراتبی که خدای تعالی مرتب داشته است ایشان را در آن برتر خوانده است و اهل این عقیدت را جای دوزخ باشد و این جماعت غلاة در علوی که دارند بر چند قسم هستند از جمله ایشان کسانی هستند که میگویند امام عالم بغیب است و علمای اعلام این جماعت را که دارای چنین عقیدت هستند تکفیر نمایند و از چند راه مردود شمارند : یکی از روایات کثیره است که از آنجمله روایتی که از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الزمان علیه السلام خارج شده است ورد بر جماعت غلاه است.

و در احتجاج مذکور است : « قال علیه السلام يا محمد بن علي تعالى الله عز وجل عما يصفون سبحانه و بحمده ليس نحن شركاء في علمه و لا في قدرته بل لا يعلم الغيب غيره - إلى آخر الحديث » شیخ احسائی میفرماید : احادیث در این معنی متواتر است و ردش ممکن نیست .

واما جماعتی هم که ایشان را عالم بغیب میدانند رد نمیشوند اما تاویل مینمایند و علمای اعلام در تاویل و در جمع این احادیث و آن احادیثی که ظاهرش

ص: 151

دلالت بر آن دارد که ایشان عالم بغیب هستند و این معنی را نیز احادیث كثيره است جدا باختلاف رفته اند، اما آنانکه امام علیه السلام را عالم بغیب نمیدانند مقصود از علم آن علم ازلی را که هو الذات است جمعا میشمارند.

و این خطاء است زیرا که دلیل قطعی عقلی و نقلی دلالت بر آن دارد که حضرات ائمه علیهم السلام مخلوق مربوب هستند و جز بمدد دائم از فیض قدیم کریم دائم قیامی برای وجود ایشان نیست و هیچ شکی و شبهتی در آن نمیرود که این مدد حادث میباشد و امداد کرده نمیشوند بآنچه میرسد بایشان بلکه امداد کرده میشوند بآنچه نمیرسد بایشان و این مدد را از آن پیش که بایشان برسد قطعاً عالم بآن نبوده اند وإلا بايستى واصل شود بایشان قبل از آنکه بایشان رسیده باشد و اين باطل است فكيف يصح ان ماسوى الذات يعلمونه چگونه این حال تواند بود و حال اینکه سید ایشان و افضل ایشان و اعلم ایشان صلی الله علیه وآله وسلم عرض میکند رب زدنی علماً پروردگارا بیفزای مرا علمی.

آیا رسول خدای از خداوند خود سؤال کرده است که او را از ازل بیفزاید یا از علوم ممکنه زیاد گرداند و آیا از خدای مسئلت نموده است که بیفزاید بدو از آنچه تعلیم کرده بود او را یا از آنچه تعلیم نکرده بود و آیا ائمه هدی صلوات الله عليهم میدانند آنچه را که رسول خدای نمی دانست و حال اینکه رسول خدای واسطه در میان خدای تعالی و ائمه هدی میباشد که رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم مدينة علم است وايضاً علم از او چیزی است که علم بمستقبل است و از علم او چیزی است که تعلق بزمان حال دارد و از آن جمله چیزی است که متعلق بزمان ماضی است.

پس کفره ادعا مینایند علم ایشان را در حال سؤال بماضي و بحال ، میگوئیم ادله عقلیه و نقلیه با شما مساعدت مینماید لكن علم بمستقبل را ادله بر آن با شما مساعد نیست زیرا که حضرات ائمه اطهار علیهم السلام چون عالم باشند شیء که بعد از این خواهد بود قبل از آنکه بیاید و کائن اهل كان يعلمهم واجباً لا تتعلق به القدرة

ص: 152

ولا يمكن فيه اوكان بعلمهم مستحيلا كذلك .

پس اگر بگوئی کان ممکنآوان علموا به میگوئیم خدای را در آن بدائی خواهد بود یا نخواهد بود ، اگر بگوئی خدای را در آن بدائی نیست ادله عقلیه و نقلیه با تو در مقام معارضه خواهند بود و اگر کوئی خدای را در آن بدائی است پس چگونه عالم بچیزی خواهند بود که برای خدای جایز است که بطوریکه بخواهد آن را تغییر بدهد.

و بهمین معنی اشارت میفرماید امير المؤمنين علي علیه السلام در این قول خدای تعالی که اگر نه آیتی در کتاب خدای تعالی بود هر آینه خبر میدادم شما را بما كان وما يكون تا روز قیامت و آن آیت این است « يمحوا الله ما يشاء ويثبت » واگر گفته شود که ادله داله بر علوم ایشان و هر چیزی واردة انهم كلها بالفاظ العموم من غير استثناء، می گویم این سخن مقرون بحق است لکن عموم ادله عموم عرفی است و گفته نمی شود که بر خلاف اصل استعمال است زیرا که استعمال اعم از حقيقة است و ادله قطيعة مخصصة صارف بسوى مجاز است فيجب المصير الله للدليل .

و اما آن طبقه دیگر احادیث داله بر علم غیب را یعنی دانستن امام علم غیب را بر چند وجه حمل کرده اند: پاره از ایشان گویند که حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم اجمعين بر تمام امور و علوم آگاه میباشند .

دیگر امور خمسه که نصوص تصریح بر آن کرده است که خداوند تعالی متفرد بعلم بر آن پنج امر است و آن پنج چیز در این آیه شریفه وارد است « ان الله عنده علم الساعة وينزل الغيث ويعلم ما في الأرحام وما تدرى نفس ماذا تكسب غداً وما تدري نفس بأى أرض تموت ».

این پنج علم غیب که یکی علم بقیام قیامت و دیگر علم به نزول باران و دیگر علم بجنین که نرینه است یا مادینه یا بچه حال و احوال و دیگر باعمال و افعال و احوال زمان آینده مردم و دیگر علم باینکه فلان شخص یا فلان زنده بکدام زمین

ص: 153

میمیرد مخصوص خداوند است و جز خدای بر این امور و کیفیت و چگونگی و اوقات آن دانا نیست .

اما این مزاد ایشان مقرون بصحت نیست و چند وجه بر عدم صحبت آن است اول این است که بسیاری چیزهاست که خبر میدهند باینکه ایشان عالم بآن نیستند و ازین امور پنجگانه مذکوره بنا بر مراد شما نیستند.

دوم این است که این امور خمسه مسطوره را چون بدرستی پیروی کنی میبینی همۀ غیب منحصر در آن یا راجع بسوی آن است پس اگر شما خصوص ظاهر آن را ملاحظه و قصد نمائید برایشان صدق می نماید که عالم بغیب نیستند و جهل این اشیاء قليله ضرری بر مقام و شئون متعالی و علوم كثيره ايشان نخواهد داشت و در حكم يك موی سفیدی است که در پوست گاوی سیاه اندر باشد همانا این موی را نسبت بآن مویهای بیشمار شماری نیست و آن گاو را سیاه میخوانند و از اینكه يك موی گاو سفید و مخالف سایر مویهای بیرون از شمار سیاه باشد ضرری بر اسود بودن و اسود خواندن آن گاو ندارد و النادر كالمعدوم .

و اگر ازین کلمه خود اراده معنی آن را کرده باشد و آنچه مؤل بآن میشود در این صورت بسیاری از مردم مانند امام علیه السلام خواهند بود ، چه اصحاب نجوم ور مال و جفر وجوكية وكاهنان واهل قيافه وزجر وطير و جز این جماعت يعلمون أكثر من هذا بلكه گاهی این امور خمسه مذکوره یا بعضی از آن را میدانند و اگرچه گاهی در بعضی گاهی در بعضی اشیاء نادره نیز خطا مینمایند و بیان این امور موجب طول کلام و غرض اشارت بوجه دلیل است .

وجه سوم این است که حضرات ائمه معصومین عالم بهر چیزی هستند و بسیار باشد که ازین امور خمسه خبر میدهند و هر کس در احادیث شریفه ایشان تتبع نماید این معنی بروی آشکار میشود بلکه جماعت عامه که منکر فضل ایشان هستند روایت مینمایند.

و ازین طبقات جماعتی هستند که میگویند حضرات ائمه معصومين برهمه

ص: 154

چیزدانا نمی باشند و ازین روی میگوئیم ایشان عالم بغیب نیستند و اگرچه بیشتر چیزها را میدانند ، چه ما بعلم غيب جز علم بتمامت اشیاء اراده نمیکنیم و علم بتمامت اشياء جز برای خالق حاصل نمی شود .

أقول : وهذا أيضاً ليس بشيء لان التخصيص بالكل" ليس شرطاً في الصدق ولا في التسمية لا لغة ولا شرعاً ولا عرفاً ولا دليل على شيء من هذا إلا من جهة العقل ولا النقل ولا في اللغة.

و ازین جماعت طبقه هستند که قائل بر آن میباشند که مراد بعلم غیب این است که شخص بدستیاری نفس خودش بداند بدون اینکه آلتی یا معلمی در کار باشد و حضرات أئمة من أنفسهم دانا نیستند بلکه خدای تعالی بایشان تعلیم میفرماید و چون حال بر این منوال باشد باین حیثیت عالم بغیب نیستند و اطلاع علم بغيب برایشان صحت ندارد .

و این قول و این مذهب را نیز بچیزی نمیشاید شمرد، چه تمامت کسانی که از جماعت مسلمانان مدعی بران هستند اتما هستند ائمه هدى صلوات الله عليهم عالم بغيب میباشند ادعا نمیکنند که این علم از جانب خدای افاضت نشده است .

دیگر آن گروهی که میگویند: حضرات ائمة ارباب هستند و حادث نیستند و به ربی رجوع نمیگیرند و چنین مردم گول دون احمق را جوابی نباید داد فذرهم وما يفترون .

و آنکس که مدعی بر آن است که حضرات معصومین عالم بغیب و دانای بپوشیده هستند می گوید: ایشان مخلوق و آفریده شده اند و باین قول خدای تعالی استدلال میجویند « عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحد إلا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصداً»

و خدای تعالی در این آیه شریفه خبر میدهد که هر کسی از پیغمبران یزدانی که برگزیده و مرضی در گاه سبحانی است یظهر علی غیبه و خدای تعالی حضرات أئمة معصومین را که برگزیده در گاه و پسندیده حضرت رب العالمین هستند بر علم

ص: 155

غیب خودش عالم و محیط فرموده است .

پس علم غیب بایشان منسوب شده و این معنی در تفسیر ظاهر آیه شریفه است و در باطن از تأویل چنین است « المرتضى من محمد صلی الله علیه وآله وسلم هو علي صلوات الله عليه » و هر دو معنی یکی است .

و هم چنین قول خداى « وما كان الله ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء » يعنى مطلع میسازد ایشان را برغیب ، و اين بحسب تفسير ظاهر است و بر حسب باطن در تأویل چنین است « المجتبى من محمد علي » ومعنى يکى است و نصوص از کتاب خدا و سنت مصطفی بر اینکه حضرات معصومین عالم بغیب هستند چندان بسیار است که باحصاء و شماره در نمی آید مثل قول يوسف صديق (ع) « لا ياتيكما طعام ترزقانه إلا نباتكما بتأويله قبل أن يأتيكما ذلكما مما علمتي ربي » و در حق عيسى علیه السلام ميفرمايد « وانبتكم بما تأكلون وماتدخرون في بيوتكم » وازین قبیل آیات شریفه که دلالت بر علم انبیاء بغیب مینمایند بسیار است و این قبیل اخبار را غیب نامند و شکی در آن نیست و این اخبار و این علم بر حسب تعلیم خداوند سبحان است.

و از جمله این جماعات جماعتی باشند که قائل بر آن شده اند که حضرات ائمة هدى صلوات الله عليهم خودشان عالم بچیزی نیستند خواه اندك خواه بسیار بلکه آنچه میدانند بر حسب وراثت از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم است این قوله و این رأی نیز بچیزی شمرده نيست على مرادهم من ان هذا لا يصح ولا يصدق على مثل ذلك علم الغيب.

بدرستیکه علم غیب آن علمی است که میداند شیء را که بر آن هر گز وقوفی نبوده است و بر این کلام اشارت رفته است باینکه این اشراط را اصلی برایش نیست چه مراد بغيب و شهادت عالم محسوسات و آنچه غایب از حواس است میباشد و هر کس بآنچه از محسوسات و غایب است عالم باشد همانا عالم بچیزی از غیب میباشد و ازین جهت خداوند سبحان میفرماید «عالم الغيب والشهادة » .

ص: 156

شیخ احسائی میفرماید: آنچه من معتقد هستم فاسمع لما يوحى اليك ولا ينبك باين معنی است که حضرات ائمه سبحانی علیهم السلام بر آنچه کتاب خدای بر آن اشتمال دارد عالم هستند و این بزرگ و کثیر و وافر است .

چنانکه خدای سبحان میفرماید « و کلشیء احصيناه في امام مبين » و نبز ميفرمايد « ما فرطنا في الكتاب من شيء » .

و هم میفرماید « ما كان حديثاً يفترى ولكن تصديق الذي بين يديه وهدى ورحمة لقوم يعلمون » وظاهر این آیات احاطه بهر چیزی است یعنی از ظاهر این آیات شریفه دلالت بر آن دارد که علم امام علیه السلام بهمه چیزی محیط است اما نه چنین است بلکه اشیاء بعضی از ماکان و بر گذشته زمان است و برخی بعد از این خواهد بود و پاره محتوم و یقین الوقوع است و برخی از آن مشروط و پاره موقوف میباشد .

اما علم بما كان وامور و مهام بر گذشته روزگار همانا خداوند سبحان حضرات ائمه یزدانی را بواسطه محمد صلی الله علیه وآله وسلم بر تمام آن مطلع ساخته است و لا احتمال في انه كان والبته چنين بوده است.

و اما اینکه آن امر و آن حال باقی است یا متغیر همانا بر چند قسم است و از آن جمله همان است که خداوند تعالی خبر میدهد ایشان را که ابداً متغیر نمی شود و در عالم غیب و شهادة برای او مقتضی تغییر نیست و خداوند تعالی خبر داده است بآفریدگان خود که هر وقت خود بخواهد که آن را متغیر و دیگر گون دارد برای او اسباب مقتضیات را بطوریکه خواهد آماده سازد و آنوقت آن را چنانکه خود خواهد تغییر دهد لا ان ذاته سبب من لا سبب له ومسبب الاسباب من غير سبب .

پس ایشان بقول خدای عمل میکنند ان له ان يغيره ان شاء ولا يعلمون هل يشاء تغييره ام لا و هم من خشية مشفقون ويعلمون انه لا يتغير ركونا الى قوله وتصديقاً بوعده وهم من خشية مشفقون في الحالين.

ص: 157

و بتحقیق که خدای تعالی میفرماید « فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله » هرگز گمان مبر که یزدان قادر توانا بآنچه به پیغمبر و فرستادگان خود وعده نهاد بر خلاف وعده خود برود و تدبر و تعقل بجوی در سر قول خدای تعالی « عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعملون يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم ولا يشفعون الا لمن ارتضى وهم من خشية مشفقون »

پس بواسطه تصدیقی که حضرات معصومین بوعده خدای دارند و ثبات میل ور کونی که بقول خدای دارند ایشان عباد مکرمون باشند ، و از حیثیت علم ایشان باینکه تمام این اشیاء ممكنه لا يخرج بالوعد عن الامكان الذاتي فانه تعالى لوشاء ان يغيرها غيرها كيف شاء ایشان یعنی حضرات معصومين عليهم السلام من خشية مشفقون .

و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که الیاس پیغمبر علیه السلام بسجده رفت و گریست و تضرع نمود خدای تعالی بدو وحی فرستاد سرخود را بلند کن زیرا که من تو را عذاب نمیکنم الیاس عرض کرد پروردگارا ان قلت لا اعذبك ثم عذبنى الست عبدك اگر بگوئی تو را عذاب نمیکنم و از آن پس مرا عذاب کنی آیا بنده تو نیستم .

و در دعای حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين علیهما السلام در سجود بعد از نماز شب که اولش این است وارد است « الهى وعزتك وجلالك لوانتى منذ بدعت فطرتى من اول الدهر عبدتك دوام خلود ربوبيتك بكل شقرة في كل طرفة عين » پایان دعاء که در کتاب احوال آن حضرت رقم کرده ام چون تدبر نمائی شاهد بآنچه گفتم خواهی یافت اگر چه معنایش را این عقول ادراک نمی تواند کرد بلکه قلوب صافیه تواند بشناسد و در قول خدای تعالی « و لئن شيئاً لنذهبن" بالذي أوحينا إليك ».

إمام علیه السلام در اینجا چیزی میفرماید که باین معنی است که خدای تعالی اگر این را بخواهد البته ميكند لاكن لا يفعل ذلك به أبداً ، وبيان اين حرف بالضرورة این است که حضرات ائمه هدی صلوات الله علیهم از کسانی هستند که

ص: 158

خداى تعالى وعده نجات داده است و البته برضوان خدای روان گردند و چون چنین باشد البته ایشان را خوفی نیست و ایشان خود میدانند که از مقربان در گاه إلهي ومرضى عنهم میباشند بلکه بهشت و رضوان جز برای ایشان و متابعین ایشان آفریده نشده است فافهم إن كنت تفهم.

و از آنجمله این است که خداوند تعالی خبر داده است ایشان را که آن چیز متغیر خواهد شد و خدای راست که اگر بخواهد تغییر ندهد لاجرم ایشان بر حسب قول یزدان حکم مینمایند که متغیر میشود و بواسطه تعلیم خداوندی میدانند که ملکوت هر چیزی بدست قدرت الهي است و چون خدای عدم تغییر آن را بخواهد چنان میکند و هر چه را اراده فرماید رادی ندارد و حکمش را مفقبی و واپسی اندازه نباشد .

و ازین جمله این است که خدای تعالی بائمه دین خبر داده است که

متغیر نمیشود و برای ایشان حتم نگردانیده است که ایشان را بر انتفاء تغيير في الشهادة اطلاع بدهد و اگر دلالت کند اخبار خداوندی برای ایشان و برای ملائکه ایزدی بر انتفاء مقتضی تغییر در غیب ، چه خدای تعالی هر وقت خبری به پیغمبران و فرستادگان خود بدهد نه نفس خود را تکذیب میفرماید نه آنکسانی را که از روی صدق و راستی از جانب حق تعالی خبر میدهند و ایشان خبر میدهند از جانب ایزد سبحان باینکه این شيء ثابت میباشد و خدای را در آنچه خواهد بداء است ، چه خداوند تعالى يمحو ما شاء و یثبت.

وأما ما يكون پس در هر چه خدای تعالی بحضرات معصومین علیهم السلام خبر داده است که بزودی خواهد شد حتماً بفلان صفت برای نمود و ظهور آن مانعی نیست از اسباب قدر از متممات قوایل وجود و مشخصات تقدير ، و نیز مانعی برای آن در شهادت از اسباب قضاء من متمماته نیست.

و هم چنین مثل دعاء و صدقه و بر و عدمها سابقة على القضاء بالامضاء بل ولاحقة لان اللاحقة زماناً قد تكون سابقاً دهراً بل ربما يكون اللاحقة بالفعل

ص: 159

والسابقة بالقوة ولا ريب ان ما بالفعل سابق دهراً على ما بالقوة وان تأخير زماناً فما كان كذلك فانه سيكون ويعلمون ان ذلك خلق الله و في قبضته فهو كما مر .

و از آنجمله چیزی است که خداوند تعالی خبر داده است بأثمه هدی که بزودی میشود و کشف الحال را در غیب و شهادت برای ایشان حتم نفرموده است فهذا كحكم ماكان في عدم تغييره مع عدم الحتم كمامر" ، و از آنجمله محتوم است چنانکه گذشت .

و از جمله اشیاء مشروط است و حضرات معصومین علیهم السلام میدانند که جایز است وقوع شرطش والا واقع میشود و آنچه شرطش واقع است جایز است که بسبب ایجاد مانعی اقوى واقع نشود اولمنع ذاته جل وعلا وإن كان لازم الوقوع مع عدم المنع ومع وجود الاذن ان بدون الاذن بل الاسباب السبعة که عبارت از مشيت واراده وقدر وقضاء واذن واصل و کتاب نمی باشد.

پس کافی نمی گردد حصول اسباب در وجود بدون ایجاد از فاعل بنگر باین قول خدای « يانار كوني برداً وسلاماً على إبراهيم » و هم باین قول خدای نگران شو « ألم تر إلى ربك كيف من الظل ولو شاء جعله ساكناً » و جايز است كه أن يقع لما يشاء من الاسباب و المتممات من المشخصات ، و چون اسباب فعلية مشية و ما بعدها و اسباب قابلية و متممات آن که عبارت از کم و کیف و جهت ووقت ورتبت ومكان ووضع حاصل كشت وعلوية وسفلية اجتماع ورزيدند اوجد بفضله ذلك الشيء ان شاء قام الكتاب الذي لا محو فيه ولا تغيير هو كون الشيء حين كونه .

و اما آنچه قبل از آن و بعد از آن باشد این همان است که در آن محوداثبات است لان المثبت والمحو كما يتوهمه من لا يبصرة له في الدين فان ذلك مما يجوز فيه المحو و الاثبات والله على كل شيء قدير و این را نیز حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم بطوری که شنیدی میدانند .

ص: 160

راقم حروف گوید: در كتاب احوال حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين صلوات الله عليهما وحديث آنحضرت « لولا ان في كتاب الله يمحوا الله ما يشاء ويثبت - إلى آخرها » بیاناتی نموده است که اغلب آن با این بیانات حالية مشابه است .

و از جمله آن اشیاء موقوف بر مشیت است فان شاء الله ايجاده وجد وإلا فهو باق فماشاء الله امكانه و لا شيء غير الله إلا ماشاء امكانه ولا يشاء ايجاده ما لم يشاء امكانه إذ ليس شيئاً غيره تعالی آنچه موقوف برمشيت إلهي است.

پس اگر خدای تعالی ایجادش را بخواهد موجود میشود و اگرنه باقی است در آنچه خدای تعالی امکانش را خواسته و هیچ چیزی جز خدای ، یعنی ذات مقدس إلهي نتواند بود مگر آنچه را که خدای سبحان امکانش را مشیت نهاده و خواسته باشد و خدای نمیخواهد ایجاد چیزی که هیچوقت امکانش را مشیت نمی بندد ، زیرا که چیزی غیر از خدای تعالی نیست، یعنی هر چیزی وجودش منوط بآن است که خدای تعالی امکانش را خواسته باشد مگر ذات کبریای خودش که ازین تصور خارج است چه واجب الوجود بیرون از حیز امکان و زمان ومكان وهمه چیز بدو قائم و او قائم بذات اقدس خود است.

و پس از این بیانات مكشوف باشد که معلوم و عالم از هر چیزی سوای خداوند سبحان قوامی بر آن نیست مگر با مر خدای تعالی وجودی برای آن موجود نیست مگر از مشیت یزدان منان.

و هیچ حالتی برای او نیست مگر همین حالتی که عبارت از حالت فقرالی الله است و هیچ اسبابی نتواند اسباب بود مگر بخداوند تعالی و دست قدرت و مشیت او با این معنی که اسباب انما تفعل يفعل الله بها .

پس هر وقت حادث شود مسببی از فائما الله احدثه به وهو سبحانه اقرب اليه منه في كل حال ودر این امر فرقی بین ذات و صفت و اتصاف و تلازم و تقارن نمی باشد.

ص: 161

و چون این را بفهمیدی پس دانسته باش که حضرات ائمه هدى علیهم السلام عباد مکرمون هستند و نمی دانند مگر آنچه را که خدای تعالی در تمامت اشیاء بخصوصه بایشان تعلیم فرموده است فما خصصه لهم خصصوه بتخصيصه لهم و ما احمله لهم لا يستطيعون تخصيصه بال ما خصصه لهم لا يستطيعون اجماله الا به سبحانه .

و چون خداوند سبحان اعلام فرمود و بیاموخت بائمه هدی علیهم السلام چیزی را در آن آنی که ایشان را آن استطاعت نیست که بدانند آن را در آنی دیگر مگر بتعليم جدید و تازه خداوند عالم چنانکه در آن اول بیاموخت بنسبة واحده.

پس ایشان در آنچه شنیدی و سایر مردمان مساوی خواهند بود لكن خداوند سبحان بخواند و دعوت فرمود ایشان را و ایشان بطوریکه خداوند دعوت نمود ایشان را اجابت و اطاعت فرمان یزدان را کردند و بقدر چشم برهم زدنی تخلف نکردند.

لا جرم يزدان منان بواسطه علم یزدانی خود برگزید ایشان را و بسبب

شایستگی و لیاقتی که در نهاد ایشان بنهاده بود مختار ساخت ایشان را .

وحضرات ائمه دائماً خدای را یاد کردند و شان و عظمت کبریای او را تمجید نمودند و دعوتش را آشکار ساختند پس خداوند تعالی بنحوی که شنیدی بایشان بیاموخت آنچه را بدون تعلیم خدای نمیدانسته و کان فضل الله عليهم صلوات الله عليهم عظيماً .

و چون صنع خدای تعالی مراشیاء را بر حسب اقتضای قابلیات اشیاء است لا جرم آن علومی که خدای تعالی بایشان بیاموخت بالنسبه بسایر مخلوق بیرون از تناهی است باین معنی که سایر مردم که سوای ایشان هستند آن وسعت و گنجایش را ندارند که متحمل بشوند آنچه را که حضرات ائمه طاهرين علیهم السلام متحمل توانند شد .

و اگر خدای تعالی آنان تعلیم فرماید مگر اینکه خدای تعالی بقدرت کامله

ص: 162

ومشيت الهية خود حقایق آنان را منقلب و شؤنات و درجات وقابليت واستطاعت واستدراك آنان را مانند آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم بگرداند و البته قدرت الهی بر این امر عاجز نیست پس اگر این قلب دیگر کون گردانیدن حقایق مردمان بحکم آن مقتضي باشد که عبارت از مقتضی قابلیت جاری بر اختیار است .

لهذا اين مجعول جز آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم نخواهد بود واگر این جعل بمقتضى قدرت لاغیر باشد ناچار حکم را تصادم و پاره بر پاره بلندی خواهند و نظام را فساد افتد و چون این حال و عدم نظام پیش آید برای احدی از مخلوق ممکن نمی شود که آنچه را که ایشان متحمل توانند شد تحمل نمایند .

و حاصل سخن و بیان این است که ایشان نمیدانند مگر آنچه را که خداوند سبحان بایشان تعلیم فرموده است و تعلیم خدای بر ائمه هدی در هر آنی میباشد چه اگر در آن تعلیم خدای شامل حال ایشان نباشد علمی نزد ایشان نخواهد بود و تعلیم خدای بایشان جز بواسطه حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم نیست و همین است که خودشان بتحقیق فرموده اند.

چنانکه در کتاب کافی از زرارة مروی است که گفت : از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود لولا انا نزداد لانفدنا اگر افاضات یزدانی دائماً شامل حال نباشد علم ما باقی نمی ماند .

میگوید: عرض کردم تزدادون شياً لا تعلمه رسول الله کنایت از اینکه اگر دائماً بر علوم شما افزوده میشود بایستی دارای علومی باشید که رسول خدای صلی الله علیه و آله از آن بی بهره باشد، فرمود «انا انه ذا كان ذلك عرض على رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ثم على الأئمة ثم انتهى الامر الينا» این علوم از نخست بر حضرت رسالت مرتبت عرضه بعد از آن برائمة يعني علي وحسن و حسین علیهم السلام و از آن پس این امر بما منتهی میشود.

شیخ احسائی میفرماید : و احتمال دارد على القائم علیه السلام باشد چنانکه ظاهر چنین است، چه این ترتیب بر حسب شرف و رتبت در مکانت و تقدم ذاتی است

ص: 163

نه تقدم ظاهرى ، وقول أبي جعفر علیه السلام إلينا مقصود ائمه هشت گانه است که رتبت ومنزلت ايشان در فضل مساوی است و هم احتمال مراعات تقدم ابوت باشد .

و مانند این خبر از حضرت أبي جعفر صلوات الله عليه وارد است « ليس يخرج شي من عند الله تعالى حتى يبدء برسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ثم بأمير المؤمنين ثم واحد بعد واحد لكيلا يكون آخرنا أعلم من أولنا »

هیچ علمی از حضرت یزدان خروج نمیگیرد جز اینکه از نخست برسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بدایت میگیرد و از آن پس بأمير المؤمنين علي بن ابيطالب و از آن بيك يك أئمه هدى ميرسد برای اینکه آخری ما از اولی ما داناتر باشد ، و ما در طى كتب احوال ائمه هدی علیهم السلام باین اخبار و شرح آن اشارت کیده ایم .

بالجمله شیخ احسائی علیه الرحمة ميفرمايد : و هر وقت خدای تعالی بخواهد چیزی بایشان بیاموزد باب خزانه علم را برای ایشان میگشاید و ایشان دانا می شوند بآنچه خدای خواسته است و محجوب و مستور مینماید از ایشان آنچه را که خدای بخواهد ، و خداوند سبحان عطا فرموده است بأئمة اطهار اسم اعظم که مسمی به « بسم الله الرحمن الرحیم » است لاجرم هر وقت بخواهند بدانند چیزیرا خداوند بایشان می آموزد.

و این است قول أبي عبد الله علیه السلام « إذا أراد الامام أن يعلم شيئاً أعلمه الله عز وجل ذلك فقد ظهر لك انهم يعلمون علماً جماً » پس با این بیانات و اخبار و احادیث پر تو مکشوف افتاد که حضرات أئمة معصومين بعلوم كثيره بی حد و حصر عالم ودانا هستند و اگر برای ایشان فزایش علم و تعلیم نباشد بحار علوم ایشان از افاضات علوم ربانی بی بهره میماند و از پایه بی نصیب می شود.

و اينكه حضرات ائمة علیهم السلام بدون تعطيل وانفصال از علوم ربانی استمداد میجویند و استمداد نمی جویند مگر بآنچه عالم بآن نیستند، یعنی بآنچه ندارند از خدای خواستار داشتن و دانستن میشوند.

وما بتو اشارت کردیم که آنچه را که ایشان نمی دانند بر دو وجه است : یکی

ص: 164

همین است که مذکور شد، دوم این است که آنچه را عالم بآن می شوند در همان آنی که عالم بآن نبودند در آنی دیگر جز بتعلیمی جدید نمی باشد فافهم و ثبت نبتك الله .

و ازین پیش یاد نمودیم که عیب عبارت از آن چیزی است که از حواس ظاهره غایب باشد و شهادت عبارت از چیزی است که حواس ظاهر ادراکش را بنماید .

پس با این معنی اگر بگوئی حضرات ائمة ابرار علیهم السلام عالم بغيب نيستند بصداقت گفته باشی ، چه باشی، چه ایشان چیزی را نمیدانند مگر بتعليم خداوند علیم بهمان نحو نحو که مذکور شد .

و اگر بگوئی عالم بغیب هستند و اراده تو ازین غیب چیزهائی باشد که حواس ظاهره از ادراك آن محروم و از حواس ظاهره غایب باشد و ایشان ازین غیب میدانند آنچه را که خدای تعالی آموخته است بایشان خاصه همچنان بصدق رفته باشی و هیچ عیبی در این تعبیر و بیان نیست .

و بنابر همین معنی حمل میشود خصوصی را که تصریح مینماید بر اینکه ایشان بامور غيبية و آينده قبل از آنکه واقع شوند عالم هستند زیرا که هر وقت بخواهند بدانند خداوند عالم بایشان تعلیم میفرماید .

واز حضرات ائمه علیهم السلام چنانکه در ذیل احوال ایشان رقم کردیم بروایت

معمر بن خلاد و دیگران وارد است که « يبسط لنا العلم فنعلم و يقبض عنا فلا نعلم وقال سر الله اسره إلى جبرئيل علیه السلام واسره جبرئيل إلى محمد إلى ما شاء الله » و این جمله بر همان معنی و تعبیرات مذکوره دلالت نماید و اگر اراده شود بعلم غیب که حضرات معصومین علیهم السلام هم بذوات خودشان مطلع میشوند بر آنچه از ایشان غایب و پوشیده است، یعنی بدون استمداد از خالق عباد، چنانکه جماعت غلاة و گروه قشرية از اشباه ناس ادعا کرده اند.

جواب این مردم و این عقیدت همان است که حضرت حجة الله تعالى صلوات الله عليه

ص: 165

در توقیع مبارك مذکور در رد غلاة فرمود يا محمد بن علي تعالى الله عز وجل عما يصفون سبحانه و بحمده ليس لحن شركاء في علمه ولا قدرته بل لا يعلم الغيب غيره الى آخر الخبر چه اگر بعقیدت غلاة و بعضی مردم دیگر استقبال و استقلال حادث لازم آید و از استقلال حادث مشارکت با خدای تعالی در ملک خدائی لازم گردد چنانکه آنحضرت علیه السلام در آن توقیع رفیع اشارت فرموده است.

شیخ احسائی بعد از این عبارات و بیانات میفرماید: ولا تتوهم انى جريت على القشر في بيان هذا الأمر.

بلکه خواستم از حقيقة الحقایق برای تو مكشوف والسلوك مستقيمات كه بر جمعي كثير و جمعی غفير از اصناف علما وفضلا مبهم مانده است واضح گردانم والله خليفتي عليك و چون در این مقام و کشف این مرام حاجت عظیم وعائر بر آن قلیل بود باطالت کلام و در ازای سخن ناچار بودم و تمام آنچه بشنیدی معنی عباده المکرمون است و اینکه تخصیص دادم در این معنی علم غیب نه دیگر معانی عبودت را لخفاء مناقضة دعوى علم الغيب للعبودية ميباشد فافهم .

شیخ بعد از این کلمات و بعضی بیانات که در باب مكرمين مشدداً يا مخففاً چنانکه مذکور شد میفرماید قول امام علیه السلام و عباده مکرمین میفرماید این کلمه طیبه از این قول خدای تعالی مقتبس است وقالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مكرمون إلى آخر الآيات.

و در این آیات شریفه بر تمامت مردم غالی و جمله آراء فاسده ایشان رد شده است چه از این جماعت پاره از اهل کشف و معرفت هستند و گمان میکنند که از ایزد رحمان فرزندی متولد آید که رحمانیت یزدانی را ظاهر و خدای را مظهر باشد و این فرزند اعطای حق بهر ذی حقی نماید و بهر مخلوقی رزق و روزی برساند و بکشاند یعنی خدای را فرزندی پدیدار است که افعال و اوصاف خداوند بنسبت بسایر مخلوق از وی ظاهر شود و منزلت خدائی را دارا باشد و برخی از

ص: 166

ائمه هدی را دارای این رتبت وعالم بغيب وفعال ما يشاء و بصفات خاصه رحمانی متصف دانند.

و از چند وجه بر این جماعت رد این عقیدت را نمایند: یکی این قول ایزد سبحان است که دلالت بر تنزه ذات باری تعالی مینماید از ولادت و تولد و تولید لم يلد ولم يولد .

وائمة هدى علیه السلام مخلوقی مدبرون هستند و از آن وجوه این است که قول بر عباد قائمون بخدمة العبادة ورضى العبودية حضرات ائمه هدی بندگانی هستند که بخدمت عبادت و رضای عبودیت قیام دارند « لا يملكون لانفسهم ضراً ولا نفعاً ولاموتاً ولا حيوة ولا نشوراً قد وسموا بالفقر ورموا بالعجز لاحول لهم ولا قوة الا بالله .

در عالم مخلوقیت برای خویشتن مالك زيان و سود و مرگ بود و انگیزش و نشور نیستند و آیات فقر و حاجت و عجز و بیچارگی در هیاکل وجودية ايشان موسوم و مرتسم است و حول وقوتی برای ایشان جز بتوجه الطاف و نیروی اعطاف الهی نیست خداوند چون ایشان را خلق فرمود بخود بخواند و ایشان خدای را اجابت فرمودند .

و از آن وجوه که رد بر غلاه است این است که لا يسبقونه بالقول يعنى لا في عبادته ولا في عبوديتهم ولا في حظوظهم من فيض کرمه در هیچ چیزی و هیچ کاری حتی عبادت خدای و عبودیت خودشان و بهره یافتن از فیض کرم خداوندی بر آنچه خدای خواسته و فرموده پیشی نگیرند.

و همچنین در تبلیغ اوامر و نواهی خدای و جز اینها هر چه باشد سبقت نخواهند چنانکه خداوند متعال با پیغمبر خود صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید «ليس لك من الأمر شيء» یعنی الا ماقضي لهم پس خدای فرمان میدهد بایشان به همه جهت بجای می آورند و بقول خدای یعنی بایجاد فرمودن خدای قول را و باعطای خدائی و بتعلیم خدائی و بامر و نهي خدائى الى غير ذلك بلكه در جميع حركات خودشان و سکنات خودشان

ص: 167

و اعتقادات واعمال واحوال واقوال خودشان چنانکه خدای خواهد و امر فرماید و در ایشان ایجاد و اعطاء فرماید رفتار مینمایند.

چنانکه حضرت سید الشهداء حسين بن علي صلوات الله عليهما در ذیل این دعای مبارکش در روز عرفه عرض میکند « ام كيف اترجم بمقالي وهو منكر وبرزه اليك » (اى دعا از تو اجابت هم زنو).

و این کلمات از آن جمله است که آن حضرت علیه السلام منسوب است از ملحق بدعای عرفه وكل هذا و ما اشبهه من معنى القول الذي لم يسبقوه به و إنما يجرون فيها بماحد. لهم که عبارت از این قول خدای تعالى « وهم بامره يعملون» و این امر عبارت از همین قول است و حضرات ائمة هدى علیهم السلام در آنچه مذکور شد کلا بلکه در هر چیزی بر حد این قول خدای در حق اصحاب کهف هستند « و تحسبهم ايقاظاً وهم رقود ونقلبهم ذات اليمين وذات الشمال.

چون در اصحاب کهف که در آن غار افتاده اند بنگری گمان میبری بیدار هستند و حال اینکه بخواب اندرند و بفرمان خدای ایشان را بطرف راست و جانب چپ میگردانند، یعنی برای اینکه پوسیده و فرسوده نشوند ، جبرئیل یا باد یا بآنچه خدای فرمان دهد ایشان را از پهلو بپهلو می گردانند و از ترو تازگی مانند بیداران بنظر می آیند با اینکه در آن خوابگران دیر باز سالیان دراز اندرند هذا بالنسبة إليه وأما بالنسبة إلى ماسواه ايشان بیدارند ، یعنی خدای تعالی ایشان را بیدار داشته، پس ایشان بایقاظ و اشهاد یزدانی بر هر چه خدای بخواهد شاهد و حاضر

و گواه باشند.

و در این آیه شریفه چنانکه مزیدی بر آن نیست رد بر جماعت غلاة است و از جمله آیات و دلالاتی که رد بر جماعت غلاة است اين آية وافي دلاله است « يعلم ما بين أيديهم وما خلفهم » یعنی بر همه چیزی و هر کاری که بفرمان ایزدی بآن عمل مینمایند خدای تعالی آن عالم است اما ایشان بچیزی از علم خدای احاطه ندارند مگر بآنچه خواهد که بآن احاطه پیدا کنند چنانکه خواهد .

ص: 168

و از آنجمله اين آيه شريفه است « ولا يشفعون إلا لمن ارتضى » يعنى هيچ پستی و وضیعی را بلند و هیچ • را مقدم مگر وقتیکه خدای برایشان پسندیده بدارد و ایشان را در آن امر و شفاعت ماندن گرداند در حق کسانی که از شیعیان و دوستان ایشان و دوستان دوستان ایشان با دین پسندیده و آئین ستوده باشند .

و از آنجمله این آیة شريفه است « وهم من خشية مشفقون » يعنى ايشان عالم بخداوند یعنی بشئونات ایزدی هستند و علم جز به خشیت حاصل نشود چنانکه خداى ميفرمايد « إنما يخشى الله من عباده العلماء » این است و جز این نیست که علما و دانایان از حضرت یزدان درخوف وخشیت هستند.

و در دعاه وارد است « لا عليم إلا خشيتك ولا حكم إلا الإيمان بك ليس لمن لم خشيتك علم ولا لمن يؤمن بك حكم » هيچ علمی نیست جز خشیت و خوف از تو و هیچ حکمی نیست مگر ایمان بتو کسی را که از تو نترسد علم و دانشی و کسی را که ایمان با تو نباشد هیچ حکم و فرمانی نیست .

و حضرات ائمه اطهار صلوات الله تعالى عليهم در تمامت اعمال و کارهای خودشان هر چه کنند بموجب فرمان خداوند منان و همیشه از عظمت و کبریای مقام ایزدی خوفناك واز لقاى حضرت قهار در ترس و بیم هستند .

چنانکه خداوند تعالی میفرماید « و الذين يؤتون ما اتوا و قلوبهم وجله

أنهم إلى ربهم راجعون ».

و از آنجمله که رد بر غلاة است این آیه شریفه است « ومن يقل منهم

إني إله من دونه فذلك نجزيه الظالمین » هر کسی ازین مردم خود را خدای وشريك ايزد دو سرای شمارد یکباره در آتش دوزخ ساکن و بیچاره شود چه پاداش ستمکاران بر این منوال است.

و اين آيه شريفه يك معنى ظاهر است و يك معنى تاويل معنى اول یعنی معنی ظاهر این است که ومن يدعى منهم اعمل بغير امره وقدرته وحوله وقوته

ص: 169

مستقلاً بشيء جليل أو حقير ، هر کسی ازین جماعت مدعی بشود که من عملی مینمایم که بغیر از امر خدای تعالی و قدرت وحول وقوت إلهى ومستقل بچیزی جلیل یا حقیر باشد چنین کسی را بآتش دوزخ مکافات دهيم وهذا جار على سبيل الفرض نه اینکه حقیقتی برای آن باشد .

چنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در روز غدیر در ذیل خطبه مبارکه مبسوطه معروفه خود میفرماید « اني ان لم افعل فما بلغت رسالة » اگر من امر خليفت علي را با خلق اظهار نکم همانا رسالت خدای را ابلاغ نکرده باشم، یعنی اگر فرضاً امر الهی را در باب خلافت و امارت وإمامت علي علیه السلام بمردمان نرسانم ابلاغ رسالت حضرت احدیت را که شغل جلیل و منصب نبيل وتكليف جميل و واجب بر من است بجای نگذاشته و چنانکه شأن من است عمل نکرده ام » و هرگز نخواهد شد که رسول خدای در جزئیات رسالات خود آنی تسامح ورزیده باشد چه جای این امر عظیم که از هر کلی کلی تر است.

و هم حضرت رسالت آیت در این خطبه شریفه ميفرمايد « أخاف الا افعل فتحل علي منه قارعة لا يدفعهما عني أحد و إن عظمت حيلته » از آن بيمناك هستم که اگر در کار حیدر کرار ابلاغ امر پروردگار را ننمایم بیلائی سخت دچار شوم که هر چاره گری اگر چه حیلتش بزرگ و چاره سازیش سترك باشد از آن چاره بیچاره ماند.

« لانّه الله الذي لا يؤمن مكره و لا يخاف جوره » زیرا که حضرت ایزد متعال آن خداوندی است که نشاید از مجازات و کیفر دادنش ایمن بود يا بيمناك بود که با اینکه عدل صفت بزرگ اوست جور و ستمی از حضرتش با همه گونه قدرتی ظاهر شود.

واما معني دوم یعنی تأویلی را چند وجه از آنجمله این است که هر کسی از مردمان بگوید که یکی از ائمه علیهم السلام گفته است من خدا هستم این مردی را که این سخن را کرده و تهمتی بر امام فرود آورده است از آتش دوزخش کیفر دهیم.

ص: 170

و ازین جمله است که هر کسی از مردمان ادعا نماید که من إمام هستم بدون إمام بحق که از جانب خداوند سبحان با مامت منصوب شده باشد چنین کسی را بجهنم پاداش دهیم.

و از آنجمله وجوه این است که بر آن قائل باشد که امام علیه السلام بر خداوند علام سبقت در قول می گیرد، یعنی خود می گوید بدون اینکه بگوید : خدای میفرماید یا بدون امر و فرمان حضرت سبحان کاری بکند یا اینکه خدای نمی داند تمامت حالات و افعال إمام را یا اینکه امام شفاعت میکند در حق کسیکه خدای تعالی دین او را پسندیده نمی دارد یا بدون اذن اولب بشفاعت میگشاید.

یا اینکه حضرات ائمة انام علیهم السلام از خداوند قادر قهار بيمناك نيستند خوف حقیقی که عبارت از خوف از نقمت و مکر خداوندی است ندارند عن علم منهم بالله و بمقامه پس چنین کسی را بآتش دوزخ بفرسائیم و جماعت ستمکاران را بدین گونه مجازات بخشیم و جماعت ظالمان کسانی هستند که ائمه هدی سلام الله عليهم را از آن مراتب و مقاماتی که یزدان تعالی ایشان را در آنجا و در آن حد و مقام جای داده فراتر و ارفع شمارندیا ایشان را در آن محل و مقامی جای دهند که خداوند تعالی ایشان را در آنجا وضع نداده است چه این دو فرقه و این دو گروه وضع شی را در غیر موضع خودش نمودهاند خواه از حیثیت بلندی ساختن یا فرود دادن زیرا که ظلم عبارت از وضع شیء است در غیر موضعش .

و این است معنی کلام معجز نظام آن حضرت علیه السلام که از قرآن مجید اقتباس فرموده و میفرمايد « لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعملون» يعنى «يتكلمون بامره ويسكون بامره و يجاهدون بامره ويتركون جهاد بامره ويقتلون بامره وتقتلون بامره».

تمام حركات وسكون وتكلمات وسكوت وافعال واعمال واحوال واقوال ايشان جزئياً وكلياً ظاهراً وباطناً در تمام آنات ليل وساعات نهار بامر و نهى پروردگار متابعت و موافقت دارد صلوات الله عليهم اجمعين .

ص: 171

راقم كلمات عرضه میدارد بارها گفته ام و بار دیگر میگویم که آنچه بعضی علمای عارف و عرفای عالم و فضلای دقیق و ادبای هوشیار را در باب علم حضرت باری پیشنهاد خاطر و این بنده را نیز باندازه فهم واستدراك واستطلاع خود مقام تصدیق و گاه در طی این کتب مبار که پاره توضیح رفته و اینکه نیز بمزید بیان توامان میدارد این است که خدای تعالی عمت الامه نظر بحكمت ورحمت سابقه ظهور دولت عرفان بر آفریدن آفریدگان مشیت نهاد و برای صلاح حال ایشان جماعتی را که از خلقان انتخاب فرموده بود رتبت رسالت و برخی را بر بعضی فضیلت داد.

اما چون قانون الهی همیشه یکی و دین پسندیده ایزدی اسلام است که ان الدین عند الله الاسلام ، چه اکمل واشرف وانفع واتم تمامت شرایع ادیان است منتهای امر این که فرستادگان ایزدی در هر زمانی به بیان و تبیانی بر حسب مستدركات وتعقل واستعداد مكلفين و تقاضای زمان شروع میفرمودند.

چنانکه معلمی که عالم بفقه و علوم شرعية ومعارف است در يك مدرسه ده حجره میگشاید و در هر حجره يك طبقه شاگرد مینشاند و بر حسب استعداد و استدراك ايشان از الف باتا وعمه جزو وپاره مقدمات درس میدهد و چون شاگرد طبقه واپسین از امور کاری آن حجره فارغ شد به اطاق دوم حاضر و بآن طبقات حضور دارند ناظر میشود.

و گروهی دیگر را در آن اطاق نخستین بجای این شاگردان حاضر میکنند و نوبت تعلیم معلم دیگر میشود بهمین طور تا به حجره دهمین که در آنجا تعلیم فقه و معارف میشود میرسد .

و این حجره آخر حجره است و معلمش اشرف سایر معلمین است چه بر تمام علوم و معلومات و معارف آن نه معلم آگاه است اما آن معلمین را آن علوم و معلومات مقتضیات آن زمان نیست اگر چه او نیز عالم است بجهت علمی که دارد بر شؤنات و تقدم وی آگاه است و بدو ایمان دارد.

حالت پیغمبران نیز چنین است همه بر دین و احکام اسلام باخبر و بحضرت

ص: 172

خير الانبياء صلی الله علیه وآله وسلم مؤمن و مسلم هستند و باین جهت خداوند در آیه شریفه دیگر میفرماید «لا نفرق بين الرسل» در میان این پیغمبران مرسل یعنی مبلغان احکام یزدانی فرقی نگذاشتیم پس میتوان گفت شاید بجهت این باشد که در اصل باطن ابلاغ بر يك نهج و يك مذهب و يك قانون و يك مسلك هستند و از این حیثیت که در حقیقت حامل نوع رسالت و مبلغ قانونی هستند که بر حسب معني بيك قانون منجر میشود فرقی باهم ندارند .

اما بحسب شؤنات شخصی و وجودی و رتبت نبوتى البته امتیاز دارند چنانکه نبوت هر يك برطابقه وطایفه و قبیله یا امتی مخصوص است و چون نوبت بخاتم انبیا میرسد بر كافه ناس وجن وملك وتمام مخلوق وعوالم ومعالم امکان رسول و مبلغ و مطاع است و این مطلب مبرهن که ذات مقدس حضرت کبریا که منزه از مجانست هر گونه مخلوق است و دیده و شناخته و در حیز هیچ گونه توصیف نمی آید بدون وسیله و واسطه دروی اثری و نوری و گوهری و امانتی خاص ننهاده باشد که افاضات ربانی را بمخلوقات سبحانی برساند و موجبات صلاح امور معاشية ومعادية وترقيات وتكمیلات ایشان را فراهم بیاورد.

و البته این صادر اول باید دارای علومی از بحار علوم خاصه إلهيه باشد که جزاء هیچکس را نباشد ولیاقت حفظ این ودیعه را نداشته باشد و شئونات و معلومات و مغیبات این نخست آفریده خدای که بسبب وجود او تمامت موجودات آفریده شدهاند البته اگر با شئونات و معلومات تمام انبیا و اولیاء و آفریدگان در میزان آورند از همه سنگین تر خواهد بود، چه همان طور که بر همه برتر و اشرف تر است علوم و معارف او نیز برتر است .

اما نه آن است که مقامات علمية وغيبية او هر چند عالی و اعلی و اسنا باشد باید با خدای تعالی شريك و انباز باشد ، چه خداوند علوم و مغیبات و کیفیات اورا از سایر مخلوقات فزون تر و برتر خواسته است و از معادن علوم و بحار معارف سبحانی چندانکه مشیت و حکمت ربانی تقاضا دارد باو عطا فرموده و در این

ص: 173

اعطای بزرگ او را بر تمام مخلوق برتری و سروری و بزرگتری داده است و او را بآنچند که خود خواسته از ماکان و ما یکون وغيب مطلع ساخته است .

و البته خدای را بر حسب ترتیب و شئونات مخلوفيت و نظام وقوام بريت يك مخلوق باید که سید و بزرگ همه و استفاضه و استفادت همه از برکت وجود مسعود و دولت توسط وی باشد.

و این وجود مبارك را هر چند بیشتر شأن و مقام وعلم وبينش وشأن ومنزلت و علامات مظهریست و آیات مافوق امثال باشد بر عظمت و کمال و جلال و جمال قدرت و نهایت حکمت ایزد متعال فزون تر دلالت نماید، هر قدر شخص اول وصدر اعظم مملکت عظیم تر و قادر تر و محترم تر و محتشم تر باشد بر عظمت سلطان بیشتر حکایت

ند و نظم بلاد و امصار را نیکوتر از عهده برآید.

و هر قدر تشابه اعمال و قدرت سلطانی بجوید نقصی بمقام سلطان وارد نمی شود چه سلطان را يك نوع شئونات جليله و قدرت باطنیه است که هیچکس با او شريك نيست چنانکه هر قدر وزیری را بزرگ نماید بمحض اینکه بر خلاف آن مایل شود آن وزیر از همه کس حقیرتر گردد و آن حالت کبیری و خطیری او مانع اراده سلطانی نتواند چه این خطیری و بزرگی همه از طفیل عنایت و الطاف او بود .

لاجرم اگر این صادر اول و نور نخست و عقل كل ومظهر حقیقی حق بگوید منم خالق سموات و ارض یا منم ذات الله و اسم اعظم خدا و اسماء حسنی که هر اسمی را در كاية موجودات و عالم ایجاد شأنی خاص دائرى مخصوص است كذلك غير ذلك هيچ وهنى بدور باش اعلی درجه قدرت و عظمت و کبریای خلاق کل که خودشان میفرمایند « نحن مخلوقون مربوبون » و امثال این که بجمله علامت امکان و حدوث است نمیرساند.

بلکه بر شأن عظیم و جلال عالی کردگار می افزاید و البته برحسب ترتیب و تکوین از تمام آفریدگان بزدان یکی باید بر همه تقدم و تفوق و امارت و ریاست

ص: 174

و بحضرت یزدان به برترین درجه تقرب بلا واسطه در میان خلق و خالق ومرزوق ورازق وواسطه ايصال فيض فياض مطلق وترقى و تكمیل انواع گردد ، و اوصاف وشئونات و خلاق وظهورانی در وی باشد که شایسته چنین مقام بیه مال شود و ریاست ماسوى بدو اختصاص گیرد و بمقام نبوت و رسالت نامه نایل باشد.

حالا باید بنگریم در میان تمامت انبیاء و رسل هيچيك بجامعیت و تمامیت واشر فيست و اولویت حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه وآله وسلم آمده است؟ اگر بگویند آمده است نمی توانند در نبوت آنحضرت منکر شوند، زیرا که وقتی میتوانند بشوند که منکر نوع نبي شوند و اگر منکر نشوند البته پیغمبر باید صادق مصدق باشد و این حضرت بسمت خاتم الأنبيائى موافق قرآن مجید ظهور فرمود .

و این مطلب مبرهن است که اشرف مخلوقات جماعت انبیاء میباشند و سید و خاتم انبیاء حضرت ختمی پناهی است ؛ پس خلاصه اشرف ما كان وما يكون ميباشد و چون دارای این مقام باشد صادر اول و علت غائی و اتصالش بحضرت کبریا از تمام آفریدگان بیشتر است و وجود او اسباب معرفت است که بواسطه معرفت خداوند تعالی تمامت ماسوی را بیافرید .

و چون صاحب این ریاست و منزلتی گشت که هیچ مخلوق انباز نتواند گردید باید محل تمامت افاضات و آلاء و نعمات حضرت واهب العطيات گردد و از او بسایر انبياء و اوصیاء افاضه فیض شود.

واگر با این شأن و منقبت و مقام و مرتبت اقدم واعلم واكمل واشرف تمام انبیاء نباشد چگونه خاتم الانبیاء و برتر از ایشان خواهد بود ، و چون باشد بناچار باید از جانب خداوند سبحان دارای علومی و مغیبانی باشد که دیگران را نباشد .

مگر سایر انبیا و اوصیای عظام علیهم السلام خبر از ماکان و مایکون و مغیبات نمی دادند مگر آیات کتب آسمانی و تواریخ جهان ازین جمله از آدم تا خاتم نشانی نمیدهد، مگر صاحب معجزات باهرات وكرامات سامیات نبودند، مگر از احوال عالم واهوال محشر و بهشت و دوزخ و سموات واهل سموات يا اجنة في

ص: 175

البطون ونزول باران ومركب فلان در فلان زمان یا در فلان زمین و اعمال کسان در ایام آتیه باز نمی نمودند .

این مطالب بحدی در بطون کتب و آيات كتب آسمانی مسطور است که حاجت بشرح و شاهد ندارد، مگر این مسائل از علوم خمسه نیست که علمش را بخداوند عالم خبير منحصر میگردانند با اینکه از مخلوق نیز ظاهر میشود ،

مگر جماعت انبيا و ائمه هدى صلوات الله علیهم از زمان وفات یا شهادت خود بقتل یا بزهر یا بهر قسم که روی میداد یا مدفن خود در فلان شهر و فلان بیابان و کوهستان و وادی و دیگر نقاط و هم چنین از قاتل خود ومحرك قاتل ومفاسد و حوادث آتیه و مدت نبوت وإمامت خود وإمام بعد از خود و مدت امامت اوووفات و شهادت و کیفیات شهادت و دفن او تا حضرت خاتم الاوصیاء و چگونگی احوال تن بتن ایشان خبر نمی دادند.

مگر این گونه اخبار و اظهارات جز از غیب خبر دادن است. مگر انواع معجزات انبیاء را آشکار نمی ساختند و نمی نمودند، پس باید بدانیم تفاوت در میان خاتم الانبیا و اوصیای او و سایر انبیاء و اوصیای ایشان چیست اوصاف و اخلاق وكمالات و بينات وعلوم و آثار و معجزات این پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و اوصیای او و کتاب او و قانون او و رسالت او بر کافه مخلوق حکم مینماید که از سایر انبیا و اوصیاء اشرف واكمل واقدم وأولى است .

و چون چنین باشد لابد و ناچار بعلومی و فضایل و حکمی و حیکمی و اسراری برخوردار باشد که ریاست و امارت او نسبت بسایر انبیاء محل تأمل نباشد چنان اخبار و آثاریکه در طی این کتب مبار که در این مسئله وارد است یاد شده است پس چه زیان دارد که آنچه در علم خاص إلهي بايجاد آن گذشته اما هنوز مشیت بآن خلقت بسبب بعضي حكمتهاى إلهي علاقه نگرفته و بحیز ایجاد و از غیب بعالم شهادت نرسیده است و بمقام صدور و ظهور نیامده است جز ذات باری تعالی هیچ مخلوقی و موجودی حتی صادر اول عالم نباشد .

ص: 176

و اين يكنوع علم و غيب بلكه غيب الغيوب وعلم خاص ذات کبریائی است ازین مقام که بگذریم و نوبت تعلق مشیت با یجاد آن و عالم شهادت برسد اما ممکن باشد که بدائی در آن حاصل آید این نیز بیرون از آن است که بر آن آگاهی حاصل آید ، و چون نوبت بعالم ایجاد افتد البته صادر اول بر آن آگاه است، چه هر دو عالم خلقت متمشي بطفيل وجود صادر اول است .

و این نیز علمی و غیبی است که جز صادر اول وأنوار ساطعه أئمه هدى علیهم السلام که از همین نور هستند و بتوسط آن حضرت مستفیض میشوند از آن با خبر نیستند و در این حال بر حال بداء و پیش آمد قدر وقضا با خبر هستند چنانکه آیه شریفه « لولا يمحوا الله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب لاخبرتكم - إلى آخر الخبر » كه مشروحاً مسطور شد شاهد بر این مسئله است .

و از اینکه بگذریم و حالت خلقت بمقامی میرسد که دیگر بدائی در آن نباشد ساير انبياي عظام علیهم السلام بر آن واقفاند و دیگران نیستند و بالنسبة بديگران وعدم اطلاع آنها اين نيز يك نوع علم بغيب است و ملائکه و اولیاء نیز براین مقدار عالم هستند.

و سایر انبیای عظام هيچيك مدعی نشده اند که ا نشده اند که اگر در کتاب آسمانی آیتی بود که بر محو و اثبات خبر میدهد ما شمارا از ما يكون تاقیامت خبر میدادیم پس معلوم میشود که ازین مقام بی خبراند .

وازین است که در جماعت انبیا فرق است بعضی بوحى بعضى بالهام بعضى به نکت بعضی به نفر عالم می شوند و برخی را محدث شمارند ، و ازین حال که نیز تجاوز شود معلوماتی و اسراری دیگر است که بزرگان دین و حقایق شناسان علم الیقین مانند جناب سلمان و امثال او مستحضر میشوند و خبر میدهند این نیز يك نمونه از علم غیب است.

و ازین که تجاوز شود جماعت شياطين و جماعت جن و کهنه وسعره يا مرتاضين از هر ملت و طریقت که مجاهدت و ریاضتی را متحمل شده باشند اگر چه براه کج

ص: 177

بروند آن منعم كل و فیاض مطلق بی اجر نگذارد و بر پاره سرایر و اخبار دانا فرماید این نیز نسبت بدیگران اگر چه زمره مسلمانان جاهل ناقص متحمل زحمت عبادت و ریاضت نشده باشد يك نوع علم بغيب است چنانکه در هر عصری إلى الآن میباشند .

و اگر جماعت انبياء يا أئمه هدى صلوات الله عليهم براى نقية ياطرد وزجر جماعت غلاه در پاره اوقات چنانکه حضرت صادق یا صاحب الزمان علیهما السلام میفرمایند ما باخداى تعالي شريك العلم نيستيم و در قدرت او با او انباز نباشیم بلکه جز او کسی را علم بغیب نباشد از راه دیگر است، چه هیچ شبهتی در آن نمیرود که ایشان عالم بغيب وعلوم آنیه هستند اما آن علم بغیبی را که عبارت از علم بتمامت اشیاء باشد مخصوص بخدای میباشد .

و آن علمی که از برکت خشیت حاصل شود و خدای میفرماید که بندگان عالم و دانای ایزدی از خدای تعالی میترسند راجع باين كونه علم است وإلا اكر سایر علوم باشد غالب مردم بهره ور هستند و آن خوف وخشیت را که باید ندارند بلکه بسی علما وفقها دنیا پرست هستند که از مردم عوام ترس و خشیت آنها کمتر است ، چه وقتی که آن علم حقیقی حاصل شد موجب خشیت میشود و چون به ایمان کامل وصول یافتند دارای حکم توانند گشت .

و اینکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در خطبة يوم الغدير فرمود: اگر ابلاغ امر خدای را در باب خلافت و امارت أمير المؤمنین نکنم رسالت خدای را ابلاغ نکرده ام یعنی تمام رسالات فرع این رسالت و نتیجه ارادات خاصه الهيئه است پس اگر این رسالت را بجای نگذارم در حکم آن است که ابلاغ هیچ امرونهی ورسالتی را ننموده باشم .

و بعد از آن میفرماید: از آن میترسم که اگر این کار را نکنم و این رسالت را نگذارم و این فرمان یزدان را جاری نسازم از جانب خدای قارعة و بلیتی مرا در سپارد که هیچ آفریده نتواند از من بر تاند هر چند چاره گری او از هر چاره گری

ص: 178

عظیم تر باشد ، چه خدای تعالی آن خداوندی است که نتوان از مکر او ایمن بود یا از جوراد بيمناك بود، یعنی جابر و ظالم نیست و اگر در این تبلیغ و رسالت مسامحت ورزم وقارعة و نازله بر من فرود آید از راه جور و ظلم نیست بلکه برحسب مجازات و عدل است .

در این عبارت شاید بتوان بدو معنی اشارت کرد: یکی علم عالی پیغمبر بغيب وشئونات أمير المؤمنين که خلیفه خدا و حافظ دین و ناموس وقانون خاصه ستوده وولي اعظم خداوندی است و جز خدای و رسول خدای بشئونات باخبر نیست دیگر عدم علم و بی خبری از حالت مکر و مجازات خداوندی و چگونگی قهر و غضب اوست که آن نیز از غیوبات است و جز خدای بآن عالم نیست .

و رسول خدا و سایر انبیاء و اولیا و اوصیاء علیهم السلام که این چند اظهار عجز و نیاز و گریه وزاری و بیقراری دارند باین واسطه میباشد که با اینکه بر تنزه و قدس و اعمال صحیحه خود بی خبرند ندانند در این گونه علوم إلهي كه عين ذات است چه مندرج است و حالات ایشان تا پایان عمر چگونه خواهد بود ازین است که دائماً در حال فکر و ذكر وتقديس عمل وتنزيه نفس می گذرانند و معذلك دارای آن رتبة ومنزلت واختيار وامارت وفضل وشرف و شئونات مظهریت هستند که میفرمایند « نزلونا من الربوبية وقولوا فينا ماشئتم » و امثال آن که در شئونات إمامت مذكور نموديم « اللهم احفظنا من شرور أنفسنا وهفوات السننا وخطرات اعيننا بالنبي وآله الأمجاد صلوات الله عليهم إلى يوم التناد » .

قال علیه السلام «السلام على الأئمة الدعاة» سلام إلهي بادبر جماعت پیشوایانی که خلق را بخدای وراه صلاح و نجات خواننده اند.

شیخ احسائی میفرماید : أئمة جمع امام بروزن اکسیه جمع کساء است و امام آنکس است که بدو اقتداء نمایند، وأصل أئمة با تشديد ميم اعممه است حرکت میم اول بر همزه دوم در آوردند و میم را در میم ادغام نمودند أئمة گردید و در این لفظ و ابقای همزه یا تسهیل آن در میان جماعت قراء وفضلاء وادبا

ص: 179

ولغويين سخن بسیار است و شرح آن محل حاجت نیست .

و اينكه امام علیه السلام در این کلام مبارك دعاة را بأئمة ردیف گردانید برای این است که ائمه همان کسان هستند که بایشان اقتدا میشود و چون مترادف أئمة شود میرساند که ائمه علیهم السلام کسانی هستند که اقتدا میشود بایشان در آنچه دعوت میفرمایند بسوی آن من الحق ، چه ایشان چنانکه سبقت گذارش گرفت مردمان را بحضرت سبحان میخوانند باینکه امر میفرمایند خلایق را بشناسائی حضرت پروردگار و شناسائی پیغمبر او و معرفت اوصیای او و معرفت انبیای او و معرفت احکام اور معرفت آنچه خدای از بندگان خود خواسته است و عباد را بسبیل رشاد دعوت میکنند .

شیخ احسانی در پایان این کلام اشارات دارد که چون مسبوق بماسبق است بتحريرش حاجت نیست .

وقال علیه السلام « والقادة الهداة » سلام إلهي باد بر آن پیشوایان دین مبین که بندگان خدای را کشاننده بآستان کبریای یا بجنة المأوى برحسب ترغيبات و ترهيبات .میباشند قادة باقاف و دال مهمله جمع قاید است که بمعنی سرهنگ و کشاننده پیروان خود است بآنجا که باید.

هداة بضم هاء جمع هادي است که خدای در حق ایشان میفرماید « أئمة يهدون بأمرنا » چنانکه اخبار متواتره وارد است که مراد از این ائمه که در این آیه شریفه مذکور است همان حضرات ائمه معصومین علیهم السلام هستند که میکشانند خلق را در ذر اول بسوی رضا و در ذر ثانی بسوی اجابت مشروطه و در در ثالث با جابت منجزه بايقاع اعمال چنانکه امر یافته اند و بقول اقوال چنانکه تعلیم یافته انه و بثبات اعتقاد چنانکه هدایت یافته اند .

و چون بآن استجابات ثلاثة مستجاب شدند حفظوا عليهم ما استحفظوهم من أحكام هذه الأمانات فنقلوهم محروسين بحبهم وبالتمسك بولايتهم حتى اسكنوهم منازلهم من جنان البرزخ إلى وقت قيامهم وزمان كر تهم فكر وا منهم من استجاب

ص: 180

الاستجابة الحسنى حتى ادخلوهم حظيرة القدس ومأوى النفس متنعمين في ولايتهم و حبتهم إلى أن ينقر في الياقور وينفخ في الصور فهجعت الشاهرة وركدت النقطة في الدائرة ،

و چون امور را تناهی افتاد و در صور بدمیدند و مردگان را از گور برانگیختند تولوهم بالولاية الحسنى وعرفوهم بالسماء على الاعراف فتحملوهم على نجب الاعتراف حتى أحلوهم محال الشرف واسكنوهم الغرف واباحوا لهم الجنان و رو جوهم الحور واخدموهم الولدان خالدين فيها يشتهون ان لاخوف عليهم ولاهم يحزنون .

و در این جمله که بشنیدی و هم چنین در امثال این مسائل حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم خلق را بر حسب اقتدار و اختیار و مالکیتی که از لزمة قوام ایشان دارند بسوی این خیرات و رفیع درجات میکشانند و بر عکس آنچه شنیدی دشمنان خود در اضداد این احوال میرانند تا گاهی که آنان را بدار بوار و نکال و بزرگترین اهوال فرود آورند .

قال علیه السلام « والسادة الولاة » سلام إلهي بادير ساداتی که بهترین آفریدگان هستند و والیان خلایق میباشند چنانکه خدای در حق ايشان ميفرمايد « إنما وليكم الله - إلى آخر الأية » يعني نيست والى امور و اولیاء و شایسته تر بنفوس وواجب الاطاعة شما مگر خدا و رسول خدا و کسانیکه بخدا و رسول ایمان آورده اند و نماز بر پای میدارند بطوری که باید با اخلاص تام و حضور قلب تام وزكاة مال خود را میدهند در حالت رکوع ، و باتفاق مفسران این آیه در شأن حضرت أمير المؤمنين صلوات الله علیه نازل شده است .

در احادیث متعدده وارد است كه هر يك از ائمة هدى علیهم السلام چون بمرتبة امامت میرسند یکی از فرشتگان بصورت سائلی میآید و از ایشان سؤال مینماید و در حالت رکوع تصدق مینمایند.

بنده حقیر عباسقلی سپهر میگوید: این خبر نیز بر شرف وعلو مقام وعظمت أمير المؤمنين علیه السلام دلالت مینماید که فعل آن حضرت دستور وسيرة سایر ائمه

ص: 181

هدى عليهم السلام شده است

بالجمله در این عبارت احادیث متواثره وارد است که ائمه هدی والیان امر إلهي هستند و خازنان علوم غير متناهى إلهي و ترجمان وحى إلهي وخلفاى إلهي وأبواب الله هستند که بدون راه و راهنمائی ايشان بمعرفت إلهي برخوردار نمی توان گردید.

شیخ احسائی میفرماید: سادة جمع سیند است و سید بمعنی افضل اکرم و از ماده ساد يسود سيادة واسم مصدر سود است که عبارت از مجد و شرف است مرد را ، سید یعنی آقا زن را سیده یعنی خانون خوانند و سیندکسی را گویند که در قوم خود رئیس بزرگ و در عشیرت خود مطاع متبع باشد هر چند هاشمی وعلوي هم نباشد .

و سید آنکس باشد که در کارخیر فایق گردد وسيد بمعنى مالك است و بررب وشريف و حکیم و حلیم و کریم و فاضل و کسیکه متحمل آزار قوم وطایفه خود میشود اطلاق می آید وسید بمعنی زوج است چنانکه خدای تعالی ميفرمايد « والقياسيدها لدى الباب « شوهر زلیخا را در کنار در بیافتند و هم چنین بر مقدم اطلاق میشود.

و چون حضرات ائمة علیهم السلام را سادة بگويند نسبت بایشان بتمامت این معاني جریان می گیرد ، چه بمعنی شریف و ذو المجد که باشد ایشان در مراتب شرف بيك مكاني عالي هستند كه پيك خيال و اوهام خلایق را به پیشگاه شرف ایشان دست رس نمی باشد.

چنانکه قول حضرت هادی علیه السلام در ذیل همین زیارت که ازین بعد مذکور میشود « طأطأ كل شريف لشرفكم » دلالت بر این دارد ، یعنی هر گونه شرفي رفیع و منزلتی منبع چون بشرف عالی متعالی برسند خاضع وخافض شود و انحطاط گیرد و بپایان شرف شما مستدرك نشود.

ومجد بمعنى شرف واسع وعلو" وكمال وعز" است و حضرات ائمه معصومین

ص: 182

صلوات الله عليهم اجمعین را در هر يك ازین اوصاف جميله وصفات جليله يك رفعت منزلت و شرف مقامی است که هیچ ملکی مقرب و پیغمبری مرسل را در حول حمی و قرقگاه حمال ایشان آرزوی گردش کردن و ادراك آن نیست .

و بر آن معنی که سیند کسی است که فائق در خیر باشد حضرات ائمه هدی علیهم السلام در تمامت کمالات خیر بطوری در هر چیزی بر تمامت آفریدگان تفوق و برتری میجویند که برای احدی غیر از خودشان تناهی ندارد ، باین معنی که اگر پیغمبری از افضل انبیاء اولى العزم غیر از محمد صلى الله عليه و آله وعليهم مراتب کمالی از کمالات ایشان غور نماید و بعد از آن ابدالا بدین یکسره برجای بماند و صعود نماید نتواند در قرقگاه کمال ایشان گردیدن بگیرد و از اثرش تجاوز نجوید .

و بر آن معنی که سید بمعنی رئیس در قوم خود و مطاع در عشیرت خویش میباشد همانا خداوند سبحان این پیشوایان دین مبین را در میان قوم و عشیرت خودشان بلکه در میان تمامت آفریدگان بمقام و منزلتی بر آورده است که هیچ آفریده نتواند کنهش را بکیفتی و چگونگی توصیف و اصلش را اکتناه نماید چنانكه أمير المؤمنين علي (ع) ميفرمايد « نحن صنائع ربنا و الخلق بعد صنايع لنا » ما مصنوعات خدائیم و سایر آفریدگان بعد از ما برای ما مصنوع شده اند یعنی خدای ما را بیافریده است برای خودش و سایر مخلوق را برای ما خلق فرموده است .

این بنده حقیر عرض میکند این کلام مبارك مكرر مذکور و مشروح شده است و در لفظ بعد چون دقت شود باز مینماید که خدای تعالی گاهی که رسول خدا و ائمه هدی را بیافرید هیچ چیزی را نیافریده بود و نخستین آفریدگان ایشان هستند و خداوند سبحان داند که بعد از آفریدن ایشان چه مدتها وزمانهای دیرباز که از حساب محاسبين بيرون است بر گذشته تا نوبت گذشته تا نوبت خلقت مخلوق رسیده است والسلام .

ص: 183

پس این انوار مقدسه و اسرار الهية در كل خلق مطاعیت دارند و چون دعوت فرمایند حقایق و رفائق و طرايق و افئدة و قلوب و ارواح ونفوس و طبایع و الفاظ واحوال واعمال واقوال وحركات وخواطر وضمایر دعوت ایشان را اجابت نمایند، پس هر چیزی برای ایشان و هر چیزی مطیع ایشان است و على الله الذى يفوق في الخير همانا ايشان در هر خیری بر کل خلایق فائق باشند، زیرا که تمامت خلایق برای ایشان آفریده شده اند.

و در ذیل همین زیارت شریفه چنانکه ازین پس مذکور میشود میفرماید « فبلغ الله بكم يعنى بلغكم أشرف محل المكرمين واعلى منازل المقربين وأرفع درجات المرسلين حيث لا يلقيه لاحق ولا يفوقه فائق ولا يطمع في ادراكه طامع » خداوند تعالی رسانید شما را به برترین محل مکر مین یعنی جماعتی که مکر مین هستند البته دارای برترین محل و مقام هستند .

اما اين انوار لامعه إلهية وأئمة بريئة در رفعت مكان وشرف محل بحيثيات اختصاصية نیز امتیاز دارند پس باین شأن و ترهیب دارای چنان مقامی عالی وشرفي سامی میشوند که هیچ آفریده را راه توقع وتمني وترجى مفتوح نيست و خداوند رحمان ایشان را در چنان محلی رفیع و افزون از مدرکات آفریدگان جای داده که از میان تمامت آفریدگان که سوای خودشان باشد هیچ طامعی در آن طمع نتواند کرد و ادراکش را آرزو نتواند نمود و هرگز تفوق را گمان نتواند بلکه الحاقش را امیدوار نتواند گشت .

و بنا بر اینکه معنی سید مالك باشد این نسبت در حق ایشان ظاهر است ، زیرا که خداوند سبحان خلق را برای ایشان بیافریده است و امور خلق را و حکومت آفریدگان را بایشان تفویض فرموده است چنانکه اخبار کثیره که از حضرات معصومین علیهم السلام وارد است حاکم بر این است، و ازین پیش مذکور شد كه مالك بمعنى مدير ومربي ومتمم ومنعم است.

و بمعنی صاحب ازین است که ایشان علت موجودات ايجادية ومادية

ص: 184

وصورية وغائية میباشند و باین شأن و وصف چگونه میشود که مخلوق از ایشان مفارقت بجویند و باقی بمانند و حال اینکه بقاء بوجود مبارك ایشان است لاجرم ایشان مصاحبان خلق هستند باین معنی مذکور و بنا بر آن معنی که سید عبارت از کسی باشد که حلیم و بردبار و متحمل اذیت و آزار قوم خود میباشد همانا از تتبع اخبار و احادیث و تواریخ و آثار معلوم و موجود میشود که حلم ایشان و تحمل و صبوری ایشان هر گونه اذیت و آزاری را و عدم انتقام ایشان با اینکه قادر بر آن هستند بآن اندازه و میزان و مقدار است که از هیچکس جز خودشان واقع نگشته است.

و بنابر اینکه سید بمعنی زوج باشد این معنی نیز در حق ایشان متمشي

میشود لكن بر جهت ظاهر نیست بلکه بنا بر نوعی از تأویل است و باکی نیست که بیاره این معنی تلویح و توضیحی شود و آن این است که « ان الزوجة صفة والصفة زوجة الموصوف والزوجة فاعلية الموصوف لأثار تلك الصفة وقبلت تلك الصفة باستعمال الألات الذي هو يحتاج النكاح أعمالاً وآثاراً هي الاولاد » .

پس زوج ازین حضرات معصومین ولی میباشد و زوجه ولایت میباشد گاهی که این ولی خطبه نماید این ولایت را از مالک آن که خداوند سبحان است. و اولاد عبارت از این افعال است و هی خیر ثواباً وخير عقباً و دشمنان ایشان مدعی زوجیت آن زوجه یعنی ولایت و خلافت را مینمایند و این ادعا چون بباطل است لا جرم دشمنان ایشان و مدعیان این امر فرزندان زنا هستند که ایشان همان نواصب لام والد خصام هستند که با حضرات معصومين عليهم السلام نصب رايات عدالت را نموده اند .

و در حدیث وارد است « يا علي لا يبغضك إلا ابن زنا وابن حيضه أو من طعن عجانه » ای علی جز فرزند بهره وزانيه زاده يا ولد حیض یا ملوط دشمن توليست و از جمله آنان کسانی هستند که ظاهراً صحیح و باطناً زنازاده هستند « لانه تولد على الولاية البغية التي الكحها الزائى بها بغير الحق پس نکاح وی با او از جانب

ص: 185

حق وطريق حق نيست لاجرم فرزندانش از اولاد زنا باشند و باین جهت که زنا زاده اند دشمن علی علیه السلام میباشند .

واما الزوج الحق" فهو الولي » چه خداوند تعالی این زوجه را در آسمان بادی تزویج فرموده و این ولایت از جانب حق پیوسته است و قول تو در این مسئله که میگوئی ولی چنان است که میگوئی زوج و این اشارت را که باین سر لطیف رفته است بفهم آور و در نگاهبانی آن و فاش کردن با غیر اهل ضنين و بخیل باش .

قال علیه السلام « والذادة الحماة » وسلام إلهي بادبر جماعتی که مانعان و حامیان هستند یعنی جمعی که دشمنان خود را از حوض کوثر منع خواهند نمود و شیعیان خود را از بردن بدوزخ حمایت خواهند فرمود چنانکه از طرق عامه نیز متواتر است که صحابه را از حوض منع خواهند کرد مگر قلیلی نادر چنانکه ازین پیش در کتب سابقه یاد کردیم.

در کتب اخبار بطرق متکثره وارد است که اگر مردمان بر دوستی و محبت أمير المؤمنين على صلوات الله علیه اجتماع می ورزیدند یزدان تعالی جهنم را نمی آفرید و دوستي علي علیه السلام حسنه ایست که هیچ سیسته بآن ضرری نمی آورد و دشمنی آن حضرت سیئه ایست که هیچ حسنه با آن سودمند نباشد .

و ازین قبیل اخبار و احادیث که برنجات شیعیان و گرفتاری مخالفان دلالت دارد بسیار است و ما در طی این کتب مبار که بسیاری را یاد نموده ایم و شرح و تحقیق کرده ایم .

شیخ احسائی میفرماید: ذاده با ذال معجمه بمعنی زود یعنی راندن ودفع کردن و جمع ذايد است، وحماة بضم حاء مهمله جمع حامی است ، همانا حضرات أئمة معصومین صلوات الله علیهم در دنیا از شیعیان خود آراء فاسنده و مذاهب باطله و بلیات مهلکه را بدستيارى ادعية شافيه و در آخرت بدستیاری شفاعت و حمایت چنانکه در اخبار وارده متواتره وارد است دفع مینمایند.

ص: 186

حاصل این است که حضرات ائمه اطهار صلوات الله عليهم شیعیان را از هر چه خدای مکروه میشمارد باز میدارند و دشمنان خود را از آنچه خدای محبوب میدارد ممنوع می گردانند.

راقم حروف گوید: اول چیزی که در حضرت پروردگار از همه چیزی محبوب تر و گران بهاتر است حب اهل بیت اطهار صلوات الله عليهم است که حقیقت حب و دوستی با خداوند سبحان است ، زیرا كه قانون و نواميس الهيئة که اساس حصول معرفت و آسایش بریست است در حضرت احدیت دارای برترین مقامات متصور است، زیرا که قوام و نظام و بقای عموم آفریدگان و صلاح امور دنيويه واخروية مربوط بحفظ ورعايت آن است ، و نگاهبان این دین و قانون و ناموس إلهي بديهى است که باید اشخاصی باشند که بواسطه مواهب خدائی و سرشت و نور إلهي شايسته اين خزانت و ابلاغ باشند .

پس هر کسی با چنین مردم و این گنجوران عهد الست بدوستی پیوست با اول محبوب خدای دوستی نموده است و بدستیاری این محبوب إلهي از تمامت بديها محفوظ وبتمام خوبيها ملذوذ است ، و هر کسی با ایشان دشمنی نماید چون با خدای و ناموس خدائی دشمنی و رزیده است و وجود او عين شقاوت و قساوت وجهالت وضلالت وشر محض است.

البته این محبوبهای الهی که ذره از مرضات واوامر ونواهي إلهي انحراف نمی ورزند و در اجرای آن آنی مسامحت نمی جویند با چنین مردم که سنگلاخ راه سلامت و عافیت و آتش زنه مفاسد و مخالف مرضات و قوانین و دین مبین خداوندی هستند بالفطره دشمن ووجود ایشان را سرمایه فتن و شرور میدانند و مخرب ابنیه آسایش خلق و اسباب مهلکه و ضلالت و مخاطر میخوانند و دشمن میشوند و ایشانرا از آنچه محبوب خدا و سعادتمندی دوسرا میباشد میرانند و کار بد در مزاج آن جماعت مردود بر عمل نيك ترجیح پیدا میکند.

شیخ احسانی بعد از پاره بیانات میگوید: و معنی اینکه این مذکورات

ص: 187

دعوات است این است که دعوات قوابل مر فيوضات الهيئة هستند ، يعنى حضرات أئمة هدى علیهم السلام خودشان و افعال و احوال ایشان و تمامت ما قولهم ربهم محال فاعلیت خداوند و مثال ربوبیت پروردگار بی مانندند باین معنی که خداوند بیهمال مثال خود ، یعنی ربوبیت خود و فاعلیت خود را در هويات مباركه أئمة معصومين و انوار طاهرين وهويات احوال و افعال تمامت آنچه مرایشان را هست بیفکنده و افعال خود را از ایشان ظاهر ساخته است .

پس خداوند تعالی است فاعل بهم ما يشاء و لا يفعل ما يشاء غيره وهم بفعله فاعلون وهم بامره يعملون ءانتم تزرعونه أم نحن الزارعون لاجرم فدعوا بالقابليات واجاب الفاعل بالمقبولات.

مكشوف باد ، حماة در معنی مثل داده است جز اینکه حماة غالباً در دفع مکاره از محبوب استعمال میشود بخلاف ذاده که در دفع اعداء از خیر و عمل خیر غالباً مستعمل میگردد و اگرچه هر يك ازین دو گاهی در معنی دیگر استعمال میشوند .

قال علیه السلام « و أهل الذكر » وسلام إلهي باد بر اهل ذکر چنانکه در اخبار متواتره در تفسير آيه شريفه « فسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون » وارد است که اطلاق ذکر بر حضرت سید المرسلین صلوات الله عليهم وارد است، زیرا که آنحضرت مذکر و یاد آورنده و پند دهنده خلایق است و هم چنین بر قرآن یاعلم اطلاق میشود .

وعلى أي حال مراد از اين اهل ذكر حضرات ائمة ابرار علیهم السلام مراد ومقصود هستند که بر تمام خلایق واجب است که علوم خود را در ظهور ایشان از ایشان سؤال کنند و در حال غیبت ایشان از راویان احادیث ایشان بپرسند، چه روایت کنندگان ایشان بر خلایق حجت هستند.

چنانكه أئمة هدى علیهم السلام حجتهاى الهى هستند برایشان چنانکه این معنی

واين ترتيب از أئمة هدي علیهم السلام منقول است و مردمان مسئول ایشان و خدای میشوند

ص: 188

چه محل تقصير و خطا ميباشند لكن أئمة هدى مسئول نمیشوند ، زیرا که از تمام معاصی و خطاها و سهوها ونسيانها وخللها وهفوات وزلات و آنچه خلاف عصمت خداوندی معصوم و محفوظ هستند .

و نیز جایز است که مراد بذكر ذكر الله يا محمد صلی الله علیه وآله وسلم يا ذكر الرحمن باشد واذكر الله اکبر که در باطن امر پیغمبر را دانسته اند وذكر علي علیه السلام ، و ازین پیش در این مسائل بسیار سخن رفته است.

شیخ احسانی در پایان این مقام میفرماید « و كونهم عليهم السلام على هذا التجويز أهل الذكر يقتضى بسطا طويلا » اما از مذكورات سابقه در خلال ما تقدم آنچه لازم است مفهوم میشود .

قال علیه السلام « وأولى الأمر » وسلام إلهي براولى الامر باد که خداوند سبحان میفرماید: اطاعت کنید خدای را و اطاعت کنید رسول خدا را و اطاعت کنید صاحبان امر إمامت را.

و در اخبار متواتره وارد است که اولو الأمر أئمة معصومين صلوات الله عليهم باشند، زیرا که قبح دارد که یزدان تعالی با طاعت کسیکه معصوم نباشد امر بفرماید و تمامت امت متفق هستند که آنانکه سوای ایشان مدعى إمامت و خلافت هستند معصوم نبوده اند و چون چنین است بایستی ایشان که معصوم هستند إمام وخليفه باشند بعلاوه اینکه چندان معجزات كثيره از هريك بتواتر اخبار وارد و ظاهر شده است که برای کسی مجال انکار نمیدهد مگر کسیکه باخدا ورسول معاند و مخالف باشد.

راقم حروف گوید: چنانکه در طی این کتب مبار که کراراً در باب إمامت و خلافت اشارت شده است خداوند تعالی در جواب پیغمبری بزرگوار و خلیل پروردگار حضرت إبراهيم عليه وعلى نبينا و آله السلام میفرماید: جماعت ظالمان بعهد من وإمامت من نايل نمی شوند.

و ظالم لازم نیست حتماً چوب و چماق بر گیرد و بر سر و مغز مردم بکوبد

ص: 189

یا اموال ایشان را ببرد یا در ناموس ایشان چشم بگشاید یاقتل نفس یاز یا نماید و گرد فواحش و اواهی بگردد بلکه برترین ظلمها آن است که شخص بوجود خودش روا دارد و از توحید با اقرار برسالت کناره گیرد.

و البته اگر کسی ازین بهره بزرگ بی بهره بماند همه گونه معصیتی و فاحشه وظلمی و جوری و تعدی و تخطی و ناپسندی را آسان میشمارد و خود را بعذاب و عقاب ابدی و دوری از حضرت احدیت که شدیدترین هر گونه بلیت است مبتلا می سازد.

و در حقیقت ظلمی را که خودش بخودش نموده است از احدی نسبت باو بر نمی آید ، زیرا که هر کسی بخواهد بکسی ظلم کند بتاراج اموال یا آزار اهل و عيال يا هلاك او بر می آید و آن مظلوم را از خدای تعالی تلافي و ثواب ها و آن ظالم را کیفرها وعقابها خواهد بود .

اما چون خودش از مراتب معارف رباني ورسول شناسی برکنار ماند بهر ظلم وستمی اقدام کند صد هزار يك آن معصیت و آن ظلمت ضلالت نخواهد بود چه خود را ابدالا بدین بعذاب نکال دائمی دچار و از رحمت پروردگار بی نصیب ساخته است .

ومنهم ظالم لنفسه بدترين طبقات باشند و ازین مردم تباه تر کسانی هستند که اسباب اغوای مردم شوند و گروهی عظیم را پشت در پشت إلى يوم القيامة بورطه ضلالت که موجب هلاك سرمدی است گرفتار و از رحمت پروردگار برکنار و بعقوبات بی انجام آنجهانی دچار و از رشد و صلاح خودشان مهجور دارند و ایشان کسانی هستند که بدون علم و بصیرت و عصمت خدائی مدعی خلافت وامامت خدائی شوند و جای پیغمبر را بگیرند و از بدع و مخترعات و اوامر و نواهی و احکام غیر ما انزل الله که خود بخواهند در جهانیان حکومت نمایند و آن بیچارگان را بوادی هلاکت و بوار در افکنند .

در حقیقت هر معصیتی و زلتی که از آنمردم تا دامان قیامت نمودار شود

ص: 190

برگردن ایشان است و ایشان مسئول آن مردم هستند، چه آنکس که بدون عصمت در حکومت مخلوق دخالت نماید جز اینکه اسباب گمراهی و مهلکه و عقاب و نکال آنان خواهد شد.

اما کسانی که معصوم هستند هرگز خطا نکنند و آنچه خدا فرموده همانرا بجای آورند و متابعان و محکومان ایشان هرگز در حضرت پروردگار مسئول نخواهند شد بلکه هر قدر بیشتر اطاعت و متابعت نمایند اشرف و اقدس و انفع خواهد بود.

مگر همه کس میتواند معصوم باشد زیرا که معنی عصمت این است که ابدأ خيال معصیتی صغیر هم در وجود معصوم موجود نشود و این حال سرشتی و روحی و نوری ولیاقت و استعدادی مخصوص و ابلاغی منصوص خواهد.

ازین است که امامت باید از جانب حق باشد تالیاقت متابعت را داشته باشد و در وجود و طینت او آب و گل عصمت مخمر باشد « وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء » و چون این مقام را دریافت بجائی میرسد که باخدای ورسول در مراتب مطاعیت ردیف میگردد و رتبت اولی الامری را ادراک نماید.

شیخ احسائی میفرماید: اولی بمعنی اصحاب است و از لفظ خودش واحدی ندارد واحدش دو میباشد و در مؤنث اولات و واحدش ذات است و بمعنى اصحاب وصاحب وصاحبات وصاحبه استعمال میشود مگر اینکه اولی در مقام تکریم و مدح غالباً استعمال میشود و صاحب غالباً برعکس آن استعمال میشود و خدای تعالی در مقام ثنا میفرماید « وذالنون اذ ذهب مغاضباً » و در مقام عتاب میفرماید « فاصبر لحكم ربك ولا تكن كصاحب الحوت » يعنى مانند ذوالنون يونس كم صبر مباش و در اینجا بصاحب و به حوت مذکور میفرماید نه بنون.

و اما لفظ گاهی از این لفظ حکومت بین الناس را خواهند چنانکه خداوند تعالى فرمود « ولو ردوه إلى الرسول واولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم »

ص: 191

و گاهی از لفظ امر عدل را و مصلحت را خواهند چنانکه امام علیه السلام میفرماید « اعرفوا الله بالله » خدای را بخدای بشناسید یعنی بخلقتش نشناسید، چه شيء بغیر از خودش شناخته نیاید و رسول را بر سالت یعنی برسالتی که بمعجزه ثابت و مقرون باشد آن معجزه و رسالت بتحدى و برابری و مجادله و مباهله با خصم و غلبه رسول بر خصم بشناسید و اولى الأمر را بامر بمعروف و نهی از منکر بشناسید چه شيء جز بصفتی که در آن است شناخته ناید.

پس هر کس را آن شأن ولیاقت باشد که بر حسب مقتضی حکم الله که در قرآن است و سنت پیغمبر امر بمعروف و نهی از منکر فرماید چنین کسی از میان مخلوق خداوند خالق اولی الامر است و امری که فرماید بر وفق دین و اصلاح حال مخلوقین و بر طبق فرمان حضرت رب العالمین و متابعت و اقتدای بچنین کسان از فرايض واجبه وواجبات فریضه است.

و گاهی از لفظ همان را خواهند که خداوند سبحان در قرآن میفرماید « قل الأمر كله الله » چه ملکوت تمامت اشیاء و موجودات عموماً بدست قدرت خداوند قادر قاهر و تمامت امور آن بحضرتش مصیر دارد « الا إلى الله تصير الأمور» و آنچه خدای را مخلوق است که از مشيت إلهي صادر شده باشد آن را برای محمد و آل طيبين او صلى الله عليه وآله الطاهرين قرار داده است ، یعنی علم و اختیار آنرا با ایشان محول فرموده است.

و این همان امر مشار إليه و همان ولایت کبری است چنانکه یزدان کریم ميفرمايد « هنالك الولاية الله الحق هو خير ثواباً وخير عقباً » ومقتضى همین ولایت را که امر مشار إليه باشد یاد مینماید و میفرماید « وإليه يرجع الأمر كله فاعبده و توكل عليه - يعنى فاعبده بتوحيده و ادعه بأسمائه وتوكل عليه » باینکه در هر حالی امر را باد تفویض نمائی.

و در زیارت مروية در مصباح کفعمی است که در شهر رجب وارد است و آغاز آن زیارت نامه این است « الحمد لله الذي اشهدنا مشهد أوليائه في رجب » تا آنجا

ص: 192

که میفرماید « انا سائلكم وآملكم فيما إليكم التفويض وعليكم التعويض فيكم يجر المهيض و يشفى المريض وعندكم ما تزداد والأرحام وما تفيض اني بس كم مؤمن ولقولكم مسلم » .

در کتب لغت مسطور است : هاض العظيم بهيض هيضا یعنی شکست استخوان بعد از آنکه بسته و گرفته شده بود و آن شخص را که باین حال مبتلا شده باشد مهیض گویند و نیز هر درد بر روی درد و مرض بالای مرضی دیگر است فهو هيض گفته میشود هاضني الشيء هنگام که آن چیز موجب رد مرض و بازگشت رنجوری تو شود و هيضه وهيض مرضي مشهور است .

میفرماید: سپاس خداوندی را که در مشهد اولیاء و دوستانش در ماه مبارك رجب شاهد و ببرکات آن نایل آورد. تا آنجا که میفرماید: من از شما مسئلت مینمایم و آرزومند میشوم از شما در آنچه از جانب خدا بشماتفویض شده وتعويض بر شما است پس بوجود مبارك و شئونات ومقامات ساميه شما هر شکسته بسته که مجدداً بشکند و کار دشوار آید جبران میشود و بیمارهای بیچاره درمان میشوند وشما عالم و توانائید بآن موالیدی که در ارحام در مدت حملش فزایش و نقصان است همانا من بسر شما و پوشیده شما مؤمن وقول شمارا مسلم میشمارم .

معلوم باد در این چند کلمه طیبه چون بدقت بنگرند بر مقداری از شئونات عاليه إمام با خبر میتوانند شد و باز نموده میآید که امام بر همه چیز عالم وواقف و کارهای دربار إلهي با ومفوض و شکستها و بستها و هر چه را سایر مخلوق نتوانند چاره ساخت امام چاره سازد و هر کس هر چه بخواهد باید از امام بخواهد و علم إمام چنانکه مذکور شد بر آن علوم خمسه مذکوره هم احاطه دارد که یکی علم بما في الأرحام است بما تزداد وما تفيض هم عالم است .

و در ذیل کتاب حضرت صادق علیه السلام و حکایت علم به نر و ماده مورچگان بعلم إمام و الطف ازین اشارت رفته است و این امر مشار إليه همان صفت ولایت است و علي ولي علیه السلام در خطبه مبارکه خود میفرماید «ظاهرى ولاية وباطني غيب لا يدرك»

ص: 193

و اين امر مشار إليه همان ولایت است که در این قول خدای تعالی « و من آياته أن تقوم السماء والأرض بامره » مذکور است و مر این امر را آثاری است و براثری از آن آثار را امری است ما بين كلي وجزئي إلى آخر البيانات .

قال علیه السلام « و بقية الله » يعنى سلام إلهي بر بقية الله .

مجلسي اول در شرح این کلمه میفرماید: اشارت است بآية كريمة « بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين » یعنی طایفه که خداوند سبحان برجای میدارد ایشانرا تا پایان جهان با خلفاى الهى كه خدای ایشان را خلیفه خود ساخته که به نیابت او آفریدگان را براه حق هدایت نمایند خیر محض اند برای شما اگر از اهل علم هستید یا اگر بدانید ایشان را خواهید دانست که وجود ایشان از همه چیز و هستی ایشان از هر هستی برای شما بهتر است .

و اخبار كثيره وارد است که مراد ازین بقیة الله أئمة خدا علیهم السلام میباشند و ممکن است که مراد از آن اعم از جمیع انبیاء و اوصیاء باشد چنانکه ظاهر آیه چنان مینماید ، و همچنین که خدای سبحان میفرمايد « إني جاعل في الأرض خليفة ».

در احادیث متواتره از ائمة هدى سلام الله تعالى عليهم وارد است که مراد از آية مطلق خلیفه است از حضرت آدم تا حضرت صاحب العصر صلوات الله عليهم یعنی مقرر ساخته ام که همیشه خلیفه از من در زمین باشد.

و در اخبار رسیده است كه « الخليفة قبل الخليفة » خداوند تعالی در آغاز خلیفه را بیافرید بعد از آن مخلوقات را تا آنکه خلق را بر خدای حجتی نباشد چه اگر خدای تعالی ما را خلق فرموده بود و رسول نفرستاده بود بضلالت بودیم و براه ضلالت میرفتیم .

شیخ احسائی میگوید : حضرت شعیب علیه السلام با قوم خود فرمود « بقية الله » یعنی آنچه خدای برای شما از حلال باقی گذاشته است گاهی که از آنچه حرام فرموده است بر شما بهتر و نیکوتر است برای شما اگر شما ایمان داشته باشید

ص: 194

یعنی وقتیکه بخداوند تعالى وعلم وحكمت وفضل و رحمت و مهر و عطوفت او بتمام آفریدگان خودش از صمیم قلب وقبول باطن و تصديق مغز و اقرار عقل قائل ومؤمن باشید و بدانید که در تمام اوامر و نواهى إلهي ومناهی رسالت پناهی و محللات ومحرمات شرع مقدس صلاح وصواب عموم بریت است و خدای درسول را هیچ حاجتی نیست و همه محض رحمت بخلیقت است لابد از آنچه حرام است اجتناب و خویشتن داری میکنید و بآنچه حلال و روا میباشد میپردازید و آن قضا را خیرورای میخوانید و باین سبب بخیر هر دو جهان کامران میشوید .

شیخ میفرماید : پس بنابراین معنی و تأویل ممکن است که تفسیر و تأویل این آیه شریفه را چنان مینمایند که ما ابقی الله لكم من آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم که علم ایشان طعام حلال است خدای تعالی برای شما باقی بدارد گاهی که دوری کنید از اعدای ایشان که علم ایشان طعام حرام است و از تناول آن شما را نهی کرده اند زیرا که جهل محض است و بهیچوجه از حق بهره ندارد برای شما بهتر است و اخبار باین معنی بسیار است.

محمد بن يعقوب سند بمحمد بن منصور میرساند که گفت : از عبد الصالح علیه السلام از معنی این قول خدای تعالی سؤال کردم « انما حرم ربي الفواحش ماظهر منها و ما بطن ، فقال : ان القرآن له بطن وظهر فجميع ما حرم الله في القرآن هو الظاهر والباطن من ذلك أئمة الجور وجميع ما احل الله في القرآن هو الظاهر والباطن من ذلك أئمة الحق ».

و این بنده باین حدیث در طی کتب احوال ائمه هدى صلوات الله عليهم اشارت کرده است .

از داود بن کثیر مذکور روایت نموده اند که گفت : در حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه عرض كردم « أنتم الصلوة في كتاب الله وأنتم الزكوة وأنتم الحج » شمائيد صلوة وزکوة وحج که در قرآن است .

فرمود : ای داود « نحن الصلوة في كتاب الله عز وجل" و نحن الزكوة

ص: 195

و نحن الصيام ونحن الشهر الحرام ونحن البلد الحرام ونحن الكعبة الله ونحن قبلة الله ونحن و لحن وجه الله ، قال الله تعالى فانما تولوا فتم وجه الله ، و نحن الآيات و نحن البينات .

و عدونا في كتاب الله عز وجل الفحشاء والمنكر والبغي والخمر و الميس والأعصاب والأزلام والأصنام والأوثان والجبت والطاغوت والميتة والدم ولحم الخنزنالی

يا داود إن الله خلقنا وفضلنا وجعلنا أمنائه وحفظته وخزانه على ما في السموات وما في الأرض و جعل لنا اضداداً وأعداء قسمانا في كتابه وكنى عن أسمائنا بأحسن الأسماء واحبها إليه تكنية عن العدد ، وسمى أضدادنا و أعدائنا في كتابه وكنى عن أسمائهم وضرب لهم الأمثال في كتابه في ابغض الأسماء إليه وإلى عباده المتقين » .

ازین پیش در طی کتب حالات سعادت آيات ائمة هدى صلوات الله عليهم باين کلمات و امثال آن کم و بیش اشارت و بیانات مشروحه شده است و شیخ احسائی در معنی و بیان این عبارت میگوید که برای تسمیه حضرات معصومین بصلوة و زکوة و جز این دو از اسماء طيبة و تسمية دشمنان ایشان بخمر وميسر و فحشاء ومنكر وجزاينها از اسماء خبیثه سه معنی است :

یکی مراعات حساب است در عدد چنانکه نزد اهل جفر مقرر است در جفر وغالباً براسماء صفات اتفاق میجوید ، چه اسماء صفات مناط تعریف و تعیین است و بیان این مسئله در حضرات ائمه علیهم السلام موجود است « وقد اشار الى هذا تكينه عن العدد كما في الحديث السابق هذا فراجعه .

و دوم این معانی این است که اینها اسمائی است که وضعت على الفريقين في عالم الذر در روز تكليف أول فنطق كل بما انطوى عليه من صفة ذاته التي هي مبداء الافعال والاعمال الصالحات في حقهم ومبداء الافعال والاعمال السيئة في حق اعدائهم فلما كان الوضع كما هو الحق جرى على المناسبة الذاتية بين الأسماء

ص: 196

والمسميات ، زيرا كه اسماء ظواهر مسمینات است در حکمت واجب شد که برای این اسماء حسنى حقيقة مناسبه باشد و اسماء سوئی و نامهای زشت که خاص دشمنان ائمة يزدان است بر همین حال است ، چه امام علیه السلام برای او و سبب او صلوة ونماز معلوم صورت شرع گرفت احق واوفق است بلکه اگر إمام علیه السلام ووجود مبارکش نمی بود لم تشرع لما شرعت له وانما شرعت لما شرعت له وصفاً لحقيقة الامام علیه السلام ولذلك عدوه في تسميته بالخمر .

و سوم آن معانى ثلاثة این است که نامیده شده است نماز باین اسم بجهت آن است که فرع آن است و این نامیده شدنش بصلوة در ظاهر است ، زیرا که اسم اصل صلوة است و هم چنین است در خمر و عدو و این اعتبار در تسمیه است در ظاهر وازین جهت است که گفته اند تسمية بنماز از راه مجاز است واما تسمية بمعنى دوم حقیقی است :

و دلالت میکند بر این معنى حديث مفضل بن عمر طویل از حضرت صادق عليه السلام و بمعنى صلوة حديثى که فضل بن شاذان باسناد خودش از آنحضرت سلام الله علیه روایت میکند که فرمود « نحن أصل كل خير ومن فروعنا كل بر ومن البر" التوحيد والصلوة و الصيام وكظم الغيظ عن المسيء ورحمة الفقير وتعاهد الجار والاقرار بالفصل لأهله.

و عددنا أصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشة فمنهم الكذب والنميمة والبخل والقطعة واكل الربا واكل مال اليتيم بغير حق" ، و هي الحدود التي أمر الله عز وجل وركوب الفواحش ما ظهر منها وما بطن من الزنا والسرقة. و كل ما وافق ذلك من القبيح و كذب من قال الله معنا و هو متعلق بفرع غيرنا ».

ما اصل وریشه و بیخ هر گونه خیر و خوبی هستیم و از فروع و شاخه های ما هر گونه نیکوئی میباشد و از جمله بر ولیکولیها توحید و نماز و روزه و فرو خوردن خشم و غیظ است از آنکس که بدی کرده و رحمت آوردن بر فقیر و نیازمند

ص: 197

و معاهده و پیمان با همسایه و اقرار بفصل است مر آن را که شایسته واهل فصل و جدائی جستن باشد.

و دشمن ما اصل و ریشه هر گونه بدی و ناخجستگی است و از فروع وشاخ و برگ ایشان هر گونه امری قبیح و نکوهیده و فاحشه وزشت کاری است و از جمله اینها دروغ و سخن چینی و بخل و قطع رحم و خوردن ربا یعنی تنزیل پول و خوردن مال يتيم بدون حق وسبب .

و این حدودی است که خداوند عز و جل امر فرموده است و دیگر ارتکاب فواحش ظاهری و باطنی است مثل زنا و دزدی و هر چیزی که موافق این افعال باشد از قبایح و امور ناپسند، و دروغ گفته است آنکس که بگوید و ادعا نماید که باما میباشد و حال اینکه متعلق فروع و آویخته بشاخ و برگ غیر از ما باشد .

و این جمله که مذکورشد از جمله تفسير بقية الله است بر یکی از وجوه ظاهر برحسب تأویل و همچنین تفسیر بطاعت شده است چنانکه خدای تعالى میفرماید و والباقيات الصالحات خير عند ربك ، و این عبارت از نمازهای پنجگانه یا عبارت از « سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله اكبر » یعنی تسبیحات اربعه است و در بعضی روایات رسیده است که مراد از بقية الله صلوة ليل است وبقولى مودة اهل بیت علیهم السلام است .

از محمد بن إسماعيل بن عبدالرحمن جعفرى مروی است که گفت : من وعمم حصين بن عبدالرحمن در حضرت أبي عبد الله صلوات الله وسلامه عليه تشرف جستیم إمام علیه السلام جواب سلام عمم را بداد و او را بحضرتش نزديك ساخت و فرمود « ابن من هذا معك » اين پسر کیست که با تو است ؟ عرض کرد : پسر برادرم اسماعیل است فرمود خدا رحمت فرمايد إسماعيل را و بگذرد از کردار او کیف مخلفوه اورا بچه حال باز گذاشته ؟ عرض کردیم : ما بجمله مقرون بخیر هستیم مادامی که خدای تعالی مودت شمارا برای ما باقی بگرداند .

فرمود « یا حسين لا تستصغرن مودتنا فانها من الباقيات الصالحات»

ص: 198

ای حصین مودت ما را كوچك مشمار ، چه مودت و دوستی ما از باقیات و نیکوئی های پاینده است ، عرض کرد یا بن رسول الله مودت شما را كوچك نمی شمارم اما حمد مینمایم خدای تعالی را بر این مودت بسبب قول ائمة هدى صلوات الله عليهم من حمد فليقل الحمد لله على أول النعم ، هر کسی که خدای را بسپاس میسپارد و بحمد میستاید پس بایستى بگويد حمد مخصوص إلهى است بر نخستين نعمتها عرض کردند: اول النعم چیست؟ فرمود « ولايتنا أهل البيت » اول نعمت إلهي که بفضل و کرم خود بمخلوق عطا فرموده است ولایت ما اهل بیت اطهار صلوات الله عليهم است .

و بنابراین پس نماز پنجگانه که عمود دین و ستون آئین است اگر قبول و پذیرفته شود این نماز ماسوای آن مقبول و اگر مردود گردد ماسوای آن نیز مردود گرد و تأویل آن ولایت حضرات ائمه علیهم السلام است . شیخ احسانی در این عنوان بیانات مفصله دارد که بنگارش آن حاجت نمیرود .

قال علیه السلام « و خيرته » و سلام إلهي بر آن کسان که برگزیدگان خداوند منان هستند از جمیع خلايق ، خیره بفتح خاء معجمه وسكون ياء حطى وفتح آن نیز بمعنی برگزیدگان است چنانکه در احادیث متواتره وارد است که خداوند منان ائمة هدى صلوات الله علیهم را از جمیع خلایق برگزید.

چنانکه در تفسير اين آية كريمه « ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا » مذکور شد که خداوند تعالی میفرماید: پس میراث دادیم علم قرآن را یکسانی که برگزیده ایم ایشان را از بندگان خود که مراد از بندگان ائمه معصومین صلوات الله عليهم میباشند.

شیخ احسائی میفرماید: از فرقه محقه اجماع بر آن منعقد شده است که حضرات ائمه معصومین علیهم السلام برگزیدگان خداوند منان هستند از تمامت خلق خدای از جماعت انبیاء و مرسلين وملائكه و جن و انس وحيوانات و نباتات و جمادات وجمله مخلوقات من البداية إلى النهاية .

ص: 199

و در این مسئله از این فرقه جز معدودی که اعتنائی بسبب ضعف معرفت و دلیل ایشان نیست بمخالفت سخن نکرده است و حال اینکه دلیل قطعی عقلی و نقلی بطلان بر عقیدت این مخالفین معدود دلالت دارد و مكشوف ومعين هم هست که هیچکس تجویز و تصدیق نکرده است که یکی از این جماعت مخالفین امام و شایسته امامت باشد ، لاجرم اجماع بر ضد این مدعی قیام و قعود گرفت ، یعنی موافق عدم تجویز خودشان که از خودشان در خودشان امامی میتواند بر خودشان یا خلق خدای باشد .

ثابت گرديد كه إمام بايد چنانکه فرقۀ محقه اجماع نموده اند خيرة الله خلقه بهمان ترتیب که مذکور شد حضرات ائمه معصومین علیهم السلام باشند و در مطلق این معنی چیزی باقی ماند که بیان آن لازم است و آن این است که حضرات ائمه هدى علیهم السلام بدرستیکه خيرة خواهند بود، یعنی برگزیدگی ایشان از جمله خلایق وقتی میشاید بود که تمامت خلایق از حیوانات و نباتات ومعادن و جمادات در آن وقت حاضر و موجود باشند « ان قيل انهم المختارون من الكل" أو ممنهم مختارون منه ان اريد البعض ليكونوا مختارين ممن كانوا في جملتهم».

و اگر جز این باشد برای اختیار در اینجا معنی موافق مقصود نخواهد بود چه اختيار بمعنى انتخاب و انتقاء و خلاصه و برگزیدن چیزی است از میان امثال خودش و این معنی در قرآن کریم در چند موضع مذکور است مثل قول خدای تعالی « واختار موسی قومه سبعين رجلاً لميقاتنا ، يعنى واختار موسى من قومه » و نیز قول خداى تعالى « ما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم » و مثل ظاهر این قول خداوند سبحان « و ربك يخلق ما يشاء و يختار » .

و در اینجا خلق یعنی خلقت را بر اختیار مقدر فرموده است برای اشعار باینکه خدای تعالی بر میگزیند از آنچه بیافریده است و ادله دلالت بر آن دارد که حضرات معصومین علیهم السلام پیش از خلقت تمام آفرینش آفریده شده اند بلکه

ص: 200

مطابق روایتی که مذکور نمودیم هزار دهر قبل از سایر مخلوقات خلق شده اند و با این حال چگونه در حق ایشان اختیار و برگزیدگی صحبت میجوید ، یعنی اختیار وقتی صحت می یابد که جمعی دیگر موجود باشند آنوقت از میان آن گروه چندین را اختیار و برگزیده دارند و چون هیچ چیز دیگر نباشد از چه چیز مختار میشوند.

و جواب این سخن از دو وجه داده میشود نخست اینکه ایزد سبحان ر خلق ايشان كلاً عالم و ایشان در مخازن علم یزدانی در جامعی واحد اندر بودند نه تقدمی در علم او و نه تأخری است، چه ایشان در مشيت إلهي اندر ، یعنی در امکان راجح و کلاً و همگی در مکانی بودند که امکنه فیه .

چنانکه حضرت سيد الساجدين صلوات الله علیه در دعاء صحیفه کامله ميفرمايد « ثم سلك بهم طريق ارادته وبعثهم في سبيل محبته لا يملكون تأخيراً عما قدمهم إليه ولا يستطيعون تقدماً إلى تأخرهم عنه » و پاره ازین کلمات معجز سمات مطابق آیات مبارکات است مثل و ما منا إلا وله مقام معلوم و امثال آن وازین پیش در طی این کتب بشرح و بسط آن سبقت تحریر شده است .

بالجمله میگوید: پس اختیار و برگزیدگی از جانب حق سبحانه وتعالى برایشان در آن مجمع واقع شد و خيرة و برگزيدگان ايزدى صفوت مخلوق إلهي شدند ، پس در حکمت خداوندی واجب افتاد که این جماعت برگزیدگان را پیش از خلقت و ایجاد تمام موجودات بحليه وجود و پوشش نمود متلبس گرداند زیرا که ایشان که برگزیدگان حضرت سبحان بودند علت ایجاد تمام موجودات شدند پس ايشان بكسوة حقيقة اشراق گرفتند و ما سوای ایشان و اپس ماندند لتوقف لبسه لحالة الوجود على وجودهم.

زیرا که حلل موجوداتی که سوای ایشان هستند اشباح و امثال و شعاع وفاضل جلیل این ادوار مبارکه هستند « مظهر جميع الموجودات كل في مكانه من الجواز و هو الذي امكنه فيه في الراحج فغيرهم و ان تأخرت عنهم علیهم السلام

ص: 201

لانظار قوابلهم و متمماتها من المشخصات والمنوعات والمجنسات فاتهم في علمه الراحج في واد واحد فصدق الاختيار في عالم الأسرار على نحو ما يظهر من الاعتبار من الأثار».

جواب دوم این است که مراد از اختیار و برگزیدن آن چیزی است که که بهتر است واحدان بگیرد صدق براخذ خير كثير و اولى تلك الافراد ما هو خير بحسب من دونه ماكان الغالب عليه الخير وهكذا فاذا وجد الخير الجت كان اخذه اختياراً إذ لا ينتظر فوق ذلك رتبة .

و اگر جز این بودی خیر بحت نبودی ، زیرا که مفروض ما این بود که ما فوق آن بحت باشد ، پس بالنسبة بسوى اعلى و برتر و بلندتر ادنی مشوب می شود پس در این صورت بحت نيست وخيرة خيرة نخواهد بود مگر بحیثیت اضافت .

و در وجود امکانی خیر بحت خالص غیر از حضرات معصومین صلوات الله علیهم نمیباشد لاجرم خداوند تعالی ایشان را برای خود برگزید و سوای ایشان هیچکس خیر بحت خالص نبود تا صادق گردد بر این مشار إليه از اختیار آن اختيار معروف که عبارت است از انتقاء و خالص گردانیدن از میان اشباه خود از جهت ما باشد همانا این حضرات معصومین و انوار ساطعه خالصه خاصه حضرت رب العالمين برحسب كينونة إلهي و كينونیت بخشیدن خدای تعالی ایشانرا به تنهائی آن شان و مقام بودند .

و خدای متعال را پرستش و توحید مینمودند در مدت هزار دهر پیش از آفرینش تمام اشیاء و تمام موجودات و تمام كائنات و تمام مكونات و تمام ماسويهم و این حضرات ولایت در همان حال و همان حیثیات برگزیدگان و خیرة ایزد منان از آفریدگان خالق کل بودند و سوای ایشان هیچ مخلوقی نبود و نبایست چنان گمان برود که ایشان نمیشاید که خيرة و برگزیدگان خداوند بودند مگر بعد از اینکه خداوند خلق را بیافرید، این برگزیدگی فرع موجود بودن دیگر است و گرنه چگونه برگزیده شدن صورت می بندد .

ص: 202

و با این حال لازم میشود که حضرات برگزیدگان یزدانی علیهم السلام باین رتبت و منزلتی که خدای تعالی برای ایشان مرتب ساخته نمیرسند مگر بعد از خلق فرمودن خدای مخلوق خود را و چون مخلوق را بیافرید ایشان را از میان مخلوق خود برگزید ، زیرا که این رتبت عالیه فرع اختیار فرمودن و برگزیده ساختن خداوند تعالی است می ایشان در آن قیدم و پیشاپیشی که تعبیر میشود بان بوجود راحج که مشار إليه است در این قول خداى تعالى « يكاد زيتها يضيء ولو لم تمسه نار ».

و این اختیار همان اختیار از علم است چنانکه یزدان منان در حق ایشان میفرماید « ولقد اخترناهم على علم على العالمين » پس باین بیان مستحق و شایسته و بایسته اختیار و برگزیدگی گردیدند قبل از عالمین و این تأویل آن است .

و شیخ را بیاناتی است که نمونه مسطورات عالية است وبحديث أمير المؤمنين عليه السلام « نحن صنايع ربنا والخلق بعد صنايع لنا » چنانکه سبقت نگارش گرفت یعنی خداوند تعالى اصطنعنا لنفسه واصطنع الخلايق لنا .

ومى گوید : مراد ما بمعنی اختیار فرمودن خدای تعالی ائمه هدی علیهم السلام را

این است که خدای سبحان را خاصه خود فرمود پس ایشان همیشه در حضرت خدای باشند و مخصوص بحضرت پروردگاراند در هر کجا که خدای ایشان را بخواهد مفقود نمي يابد ایشان را در آنجا که اراده فرماید ، چه خداوند متعال اصطناع فرمود ایشان را برای نفس کبریای خودش و از فاضل این اصطناع و اختصاص مکرم داشت موسی علیه السلام را و فرمود«( واصطنعك لنفسي » ودر حديث قدسي دارد است « خلقتك لاجلي و خلقت الأشياء لأجلك » و اين اصطناع همان چیزی است که ما اراده کردیم بقول خودمان که فهم أبداً عنده .

و باین معنی اشارت فرموده است حضرت صادق سلام الله تعالى عليه در حديثي طويل که مفضل از آن حضرت روایت مینماید گاهی که حضرت صادق علیه السلام از پاره چیزها و الطاف خاصه الهيه كه خداى ایشان را بآن تخصیص داده

ص: 203

برای مفضل بن عمر و مذکور میفرمود ، مفضل عرض کرد: آیا باین مطلب شاهدی هست از کتاب خدای؟

فرمود : بلی ای مفصل قول خدای تعالی است « وله ما في السموات والأرض ومن عنده لا يستكبرون عن عبادته ولا يستحرون يسبحون الليل والنهار لا يفترون تا آنجا که میفرماید لا يشفعون إلا لمن ارتضى وهم من خشيته مشفقون ، خواستار حال تو ای مفضل.

آیا میدانید که « ان ما في السموات هم الملائكة ومن في الأرض هم الجن والبشر وكل ذي حركة فمن الذين قال ومن عنده قد خرجوا من جمله الملائكة والبشر وكل ذي حركة فنحن الذي كنا عنده ولاكون قبلنا ولا حدوث سماء ولا أرض ولا ملك ولانبي ولا رسول - الحديث ». بدرستیکه در سماوات و آسمانها است همان ملائکه و فرشتگان و آنکه در زمین است همان جن و بشر و هر جنبش نماینده ایست پس کیستند آنکسانی که خدای میفرماید نزد خدای میباشند و خدای تعالی در اين آيه شريفه جمله ملائكة و بشر و هر حرکت کننده را خارج فرمود ، یعنی صنف ملائكه و بشر و جن و حرکت کنندگان را بسماوات و زمین نامدار و يك صنفی دیگر را بحضرت خود اختصاص داد پس ما همان کسان هستیم که در حضرت یزدان میباشیم و پیش از ما هیچ کائنی هیچ ومتكوني وحدوث آسمان و زمینی و ملکی و پیغمبری ورسولی نبود - الحديث .

پس این است معنی أئمة هدى برگزیدگان خدا ، چه اختصاص واصطناع همان عنایت و فایده در اختیار است.

راقم حروف گوید: همان صادر اول و علت ایجاد و نور نخست و شاهد بودن بر خلقت دلالت بر این دارد که حضرات معصومین بر جمله مخلوقات مقدم هستند چه اگر نبودند علتی برای علت بودن ایشان برای خلقت مخلوق یا صادر اول بودن نبود و برگزیدگی ایشان از مخلوق قبل از خلقت مخلوق برای این است كه مشيت إلهي بر خلق و ایجاد این مخلوقات گذشته و از مقام علم و امر بمقام

ص: 204

مشیت رسیده.

و چون بهرچه مشیت یزدانی علاقه بگیرد اگر چه موجود نباشد چنان است که موجود است ، زیرا که اليه بعالم خلق و ایجاد می رسد کانه موجود مخلوق پس خدای تعالی قبل از اینکه سایر مخلوق خود را در عرصه وجود درآورد چون در علم او گذشته بود ایشان را از آنان برگزیده داشت .

حالا حكمت ومشيت ومصلحت إلهي در ظهور این ایجاد و نمایش این مخلوق در چه مدت و چند هزاران کرورها اندر کرورها سالیان بعد از نمایش این انوار ساطعه علیهم السلام بوده است جز ذات کبریا احدی بر آن آگاهی ندارد ، البته آن شأن وعظمت وشرف وجلالتی که یزدان تعالی در این وجود مبار که مقرر داشته و تمام موجودات و ممکنات را در آسمانها و زمینها مسكن ومولد و مدفن و محتد داده است.

و اين يك زمره مخلوق را در جود و عنایت و انوار و کرامت خود اختصاص و امتیاز بخشیده و دارای آن و دایع و مخازن آن ذخایر بدایع که خود میداند چیست فرموده و بآنمقام رسانیده است که لنا مع الله حالات نحن نحن وهو هو ونحن هو وهو نحن که هیچ مخلوقی بر سر این و حقیقت و معنی حقیقی این شأن و مقام و كيفيت و حیثیت عالم و قدرت بر این علم را مستطیع ولایق نیست .

بدیهی است حضرات معصومین که در حضرت یزدان تعالی باین اندازه بمقام قرب و اتصال و شأن و جلال و وجدانیات و حیثیاتی که ادراکش از حد مدرکات تمام مخلوقات ارضین و سماوات بیرون و افزون است هرگز متوقع بعد و انفصال و توجه بدیگری نیستند و هر چه پیوستگی ایشان بیشتر دوام یابد متفيض و مستنير تر و محظوظ تر خواهند بود.

والبته یزدان متعال این استفاضه و افتخار ایشان را مطول و مفصل میخواهد و اینکه بعد از چندین هزار دهرها و اعصار و ادوار مشیتی بخلقت آفریدگان علاقه یافت و وجود مبارک ایشان را علت ایجاد قرارداد و این انوار مبارکه را

ص: 205

مأمور فرمود که توجهی بعوالم و معالم کاینات بفرمایند و گوهر توحید را نمایش دهند چون متضمن اداره انوار معرفت و ارائه آیات عظمت و قدرت و کبریای حضرت فرد قيوم خالق باقی عالم قادر خبیر بصیر بی شبه و نظیر میگشت این نیز شرفي بر شرفهای ایشان بیفزود.

و بواسطه همین گوهر معرفت است که زمین بر افلاک مینازد ، چه بواسطه توجه إمام علیه السلام از مبدأ بمنشاء دارای این شأن و رتبت عالی میشود نه آن است که حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم در این توجه وجنبه یلی الخلقی از آن توجهات واتصالات وجنبه يلى الى بي واكتساب انوار قرب واسرار رب و تقرب بحضرت پروردگار باندازه خردلی منصرف و از آن مقام اسبق و اقدم منحرف شده باشند .

بلکه در حال با معشوق حقیقی اتصال دارند و بهرچه اراده فرماید همان کنند وهم بامره يعملون خدای نیز آنچه را که ایشان خواهند همان کند و ما يشاؤن إلا ان يشاء الله ، زيرا که فاصله در میان ایشان و خالق ایشان یا واسطه بواسطه مخلوقی نیست که غیر ازین باشد .

چنانکه اخبار و احادیث و آیات و آثار بر این گونه مطالب دلالت دارد وبيانات وتأويلات مفصله سبقت نگارش گرفته است والله العالم اعلم ، و در هر گونه موردی از هفوات لسان وزلات خداوند پاینده پناهنده ایم .

شیخ احسائی در پایان کلمات خود میگوید : در این کلمات شریفه تدبر نمای تا آنچه را که برای تواشارت کردیم برای تو روشن آید و در این کلمات و تعبیرات اسرار عجیبه و علوم مستوحشه متصعبه غریبه است که اگر برای فسحتی و رخصتی باشد ترا از سجع این اطیار برناضرات این اشجار بشکرانه نعمتهائی که احصا نتوان کرد و آلائی که تلافي نتوان نمود می شنوانیدم.

قال علیه السلام « و حیزبه » وسلام إلهى باد بر جمعی که بخداوند عالمیان مخصوص يا لشکرهای حضرت سبحان هستند .

ص: 206

و اشارت باین آيت وافي هدايت است « أولئك كتب في قلوبهم الايمان » آن جماعت با مناعت كه ائمه معصومين صلوات الله عليهم باشند بر حسب اخباری که استفاضه شده است خداوند منان ایمان را در قلوب مبارکه ایشان بر نوشته است یعنی گوهر ایمان در گنجینه قلوب ایشان مستقر ومخزون و از هر گونه تزلزل و تخلخلی محفوظ و مصون است.

و مؤید فرموده است ایشان را بروحی که از جانب الهی که عبارت از روح القدس است که با أئمة معصومين صلوات الله علیهم اجمعین میباشد از جبرئیل امین اعظم است ، و یزدان تعالی ایشان را در بوستانهائی که در تحت اشجار آنها نهرهاروان است اندر می آورد تا همیشه در آنجا باشند ، و خداوند سبحان از ایشان خوشنود باشد و ایشان از حضرت یزدان خوشنود باشند ، و ایشان طایفه هستند که بحضرت یزدان مخصوص هستند با لشکرهای معنوى إلهي ميباشند آیا چنین است که لشکرهای یزدانی ایشان هستند که رستگاران میباشند.

شیخ احسائی میگوید: حزبه یعنی جنده و انصار دینه ، در این کلمه اشارت بسوی این است که این حزب و جند و لشکر و سپاه بجمله بر صفت طبیعت تولای بحضرت سبحان و تفویض بخداوند منان و اعصام باذيال عظمت و قدرت آفریدگار دیان و قيام بواجبات حق ایزد رحمان میباشند دشمنان را منهزم و مغلوب و منكسر ومنكوب ميفرمايند.

زیرا که تطول و تطاول و قوت و قدرت ایشان و صولت و بطش ایشان همه برای خداوند و رضای خدای و نصرت دین خدای تعالی خدای تعالی است، و از حول و قوت و طول و قدرتی که بیرون از حول وقوت إلهي باشد بیزاری میجویند، چنانکه خدای میفرماید « و من يتولى الله و رسوله و الذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون » .

نان و اینکه یزدان قادر غالب قاهر متعال وجودات مكرمه علیهم السلام را حزب و جند اغلب خود گردانید برای این است که چون خداوند سبحان چون صنع وافعالش

ص: 207

بجمله بحکمت از راه مقتضی نظم طبیعی جاری است، زیرا که این مطلب از شرایط ایجاد و از مشخصات و متممات قابلیات است ، و خداوند تعالی این انوار ساطعه مقدسه پیش از آفرینش سایر آفریدگان بیافریده بود .

چنانکه این مطلب مکرر مذکور شد چه از نظم بلکه تمامت نظم طبیعی این است که علت قبل از معلول باشد و سبب قبل از مسبب و در قابل و مقبول مساوی است و خداوند تعالی تمامت آفریدگان خود را از فاضل اشعه و فزونی پرتوانوار و درخش ائمه اطهار وعكوس این اشعه بیافریده است و امدادات خلایق از فاضل اشعه ایشان بآنان است .

پس حضرات معصومين صلوات الله عليهم في الحقيقة قائمان بايشان هستند در ظله خودشان بر حسب قیام صدور و قیام تحقق ، و ازین است که أئمة هدى سلام الله تعالى علیهم آن یدالله میباشند که ملکوت تمام اشیاء در قبضه آن ید است و باین حیثیت که ایشان چنین یداللهی هستند جندالله اغلب میباشند ، زیراکه تمام خلایق در قبضه اقتدار ایشان اندرند.

و شیخ احسائی بعد از این کلمات پاره بیانات دارد و اخبار و احادیث یاد میفرماید که خلاصه اش این است که ائمه هدی علیهم السلام آن لشکر یزدانی هستند که هرگز دور باش قدرت و غلبه ایشان بوی مغلوبیت نمی شنود و دست تطاول احدى بدامان جلال و عظمت ایشان روی و راه ندارد.

پس گروهی بایشان ایمان آوردند و جماعتی کافر شدند ، و بسلامت رسید کسی اسلام آورد و نجات یافت هر کسی دستگاری دید ، وهلاك شد هر کسی هالك آمد رزق روزی بران بایشان و سعادتمندی هر دو جهان بنظر عنایت ایشان و شقاوت اشقیاء در عداوت و مخالفت با ایشان ، و گمراهی جهانیان بواسطه عدم متابعت ایشان .

و هدایت خلق بسبب مطاوعت و پیروی ایشان، خلقت بهشت برای دوستان آفرینش گشت ، دوزخ بواسطه دشمنان ایشان و ثواب وعذاب راجع بایشان است

ص: 208

از جمله كلمات أمير المؤمنین علیه السلام در ذیل حدیثی است « و نحن العمل ومحبتنا النواب وولايتنا فصل الخطاب ونحن حجبة الحجاب - الحديث ».

راقم حروف گوید: ناظرین این کلمات و امثال آن که بر مراتب قدرت ويد اللهى أئمه علیهم السلام في قبضتهم ملكوت كل شيء دلالت دارد بآن اندیشه نروند و بباطل تصور نکنند که اگر چنین است شهادت سیدالشهداء وائمة هدى صلوات الله عليهم بدست اشقياء عليهم اللعنة چگونه روی داد ، زیرا کشته شدن و اثر آلات حربية یکی از اشیاء و با این اگر بدست قدرت و قبضه ملكوت كلشيء است بایستی خودشان قاتل خودشان باشند و گناهی بر قاتل نیست ، و اگر باراده و اشاره و توجه است پس معنی یداللهی باین معنی مذکور و هم چنین معنی سایر اخبار و احادیث کثیره که همه حاوی چنین معانی و اختیارات تامه وقدرت کامله وعلت ایجاد موجودات بوده است چه خواهد بود .

پس بایستی قائل ببعضى دون بعضی و وقتی دون وقتی گردید ، یعنی گاهی قادر باشند گاهی نباشند هنگاهی مختار باشند و وقتی نباشند و این شأن و مقامی عالی نسبت بشئونات مشخصه حضرات ائمه علیهم السلام ندارد ، زیرا سایر بزرگان واهل دیانت و ریاضت و عبادت که رعیت امام هستند نیز میتوانند دارای اینگونه اختیار و اقتدار و تصرف باشند چنانکه از پاره اولیای خداوندی مثل جناب سلمان و ابوذر و بسیاری بزرگان دین مشهور و معلوم است.

پس فرق إمام كه مالك ازمه امور تمام موجودات و انوار ساطعه باسطه وظلال ممدوحه ایزد متعال و مالك موت و حیات و مقسم ارزاق مرزوقين و عالم بباطن و ظاهر امور عوالم امکان و ناظر مهام جمله انام و مظهر خداوند علام و جز اینها که مکرر در مطاوی کتب مذکور است چیست .

و اگر این شئونات که منقول از خود امام نباشد با نظام وقوام عالم و مصلحت و حكمت منافات وامور نظمة كلية ناقص خواهد بود ، و البته امام علیه السلام چنانکه در کتاب احوال امام رضا علیه السلام از کلمات خود آنحضرت در شئونات و مقامات

ص: 209

إمام علیه السلام مذكور نمودیم دارای تمام شئونات و مظهر خالق ارضين وسموات و برتر ازین مراتب مسطور وفوق شناسائی سایر مخلوق است اثر و مؤثر ازو است:

دوست را جمله در ترازو اوست *** شمر را نیز زور بازو اوست

او دهد در سرای مدح و هجی *** جاودانه حیات و مرگ فجی

او کند روز و او دهد روزی *** خلق را زوست فر و فیروزی

از کف او برد نوا و نوال *** جنت و دوزخ از یمین و شمال

آن جهان نور و نار راست قسیم *** این جهان خوب و زشت را تقویم

بند فتراك ه اوست عزرائيل *** دست ارزاق اوست میکائیل

هم ز میکال او ستاند پاك *** رزق خود باد و آب و آتش و خاك

گرفته امکان از و مدد جوید *** نوز در بنکه عدم پویند

هم بگردن جدید غل می کرد *** هم بگردون مجره پل می کرد

علم او ناظر همه اشیا است *** ناظر و حاضر همه اشیاء است

بلكه اشياء مگر که علمش نیست *** جملگی اوست لختی اینجا ایست

آفتاب از کسوف نهراسد *** ماه از صعب سهل نشناسد

خصم داند که بست او را دم *** او نمرده است و می نمیرد هم

موسی او را طلیعه ز جمال *** عیسی او را ودیعه ز جلال

همه جا زیر پی سپرده اوست *** بلکه این جمله نیز کرده اوست

چرخ را زیر پی کند خالی *** نیست هم زیر چرخ از او خالی

ملكات ملك ز شميت او است *** حركات فلك عزيمت اوست

مرغ بر شاخ نام او خواند *** مور در خاك شكر او راند

ثار را نور و خاک را گلشن *** باد را جنبش آب را جوشن

او شه این رمه است و نیز رمه *** از همه بازآ که اوست همه

همگی اوست جز که او هو نیست *** نیست او هو و هیچ جز او نیست

حب او هور و بغض او دان هير *** اینت معنی جنت است و سعیر

ص: 210

حکم او چیز سازد از ناچیز *** چیز ناچیز کرد داند نیز

این اشعار از بهشت جای مرحوم پدرم میرزا محمد تقي سپهر لسان الملك كه با تولای هشت و چار روسفید هر دو سرای باد میباشد که از مثنوی موسوم باسرار الأنوار في مناقب أئمة الأطهار صلوات الله عليهم بر حسب تناسب مقام انتقاد افتاد و اصل مطلب بر نقادان بصیر و صرافان خبير مكشوف گردید و همینقدر جسارت میرود که هر چه میشود بر حسب حکمت الهي است که جریان بدست قدرت خودشان حوالت رفته است .

و این بدیهی است که اگر آثاری که در خور ممکن و بشر است از ایشان نمایشگر نشود با این شئونات و کیفیاتی که سوای سایر ممکنات در این وجودهای إلهي نمود موجود است البته ایشان را معبود و واجب الوجود خواهند شمرد عجب این است که با این اوصاف و گذارشهایی که مخصوص ممكن وعبد وعابد ومطيع و ساجد است در ایشان می نگرند .

پاره کسان از بسکه فضایل و مآثر ومعجزات و کرامات و اثراتی در شموع و شموس دوایر امکان نگران شدند پاره را معبود واجب الوجود خواندند و اگر آثار بشریت را ظاهر و شئونات عبودیت و ممکنیست را با هر نمی داشتند بیشتر مردمان مگر معدودی بر این عقیدت میرفتند و مخلوق را از خالق و ممکن را از واجب تمیز نمی دادند و سوای این نیز بسا مصالح و حكم و علل کثیره دارد که افهام ما از ادراکش قاصر است و الله تعالى اعلم بمصالح الامور وتكاليف الجمهور .

قال علیه السلام « و عيبة علمه » سلام إلهي باد بر مخزن علم الهی چنانکه در احادیث متواتره وارد است که ائمه معصومین صلوات الله عليهم میفرمایند : مائیم خازنان علوم إلهي ومائيم عيبة علم إلهي ، يعنى مخزن علوم يا محل اسرار إلهي و هیچ شك نمیرود که اسرار علوم الهی نزد ایشان بوده است و جماعتی را شایسته میدانسته اند باندازه قابلیت ایشان مستفیض میفرموده چنانکه جناب سلمان و کمیل و قنبر ورشيد هجری و جابر جعفی و مفضل بن عمرو وامثال ايشان.

ص: 211

شیخ احسائی میگوید: عیبة بفتح عين مهمله وسكون ياء حطى وفتح باء ابجد ظرفی است که از پوست درست میکنند و چیزی است که جامه ها و البسه در آن میگذارند و عیبة مرد موضع سر او است و ازین باب است عیاب صدور وعیاب قلوب ، گفته میشود سینه فلانی عیبة حلم وقلب اوعيبة سر است.

و اینکه حضرات ائمه علیهم السلام را عيبة علم الله می گوید باین معنی است که علم حادث إلهي كه در انحاء امکان در رجحان و تساوی متطور میشود باطوار مختلفه بآن وصفی که حصر اطوار آن ممکن نیست در آنجا و حیثیتی که علم نفس معلوم باشد في رتبته وغير از آن قبله او بوده که در این مقام بآن اشارت مینمائیم و بعد از آن كان عندهم صلوات الله عليهم بجميع كل حرف منه في محل وجوده و وقت حدوده فمنه هم ومنه عنهم ومنه إليهم ومنه فيهم ومنه بهم ومنه عنهم علیهم السلام:

پس اول که فمنه هم سلام الله تعالى عليهم است قول علی علیه السلام که میفرماید « ونحن جنبه و يده ولسانه وأمره وحكمه وعلمه - الحديث » و اخبار ائمة اطهار براین مذکورات دلالت دارد.

ازین مطلب این است که علم از ایشان صدور یابد و هم بایشان عود نماید و در وجود ایشان استقرار گیرد و بوجود و علوم باهره ایشان بیاموزد آنکس که از ایشان تعلم جوید در آنچه دوست بدارد آن را خداوند تعالی از حق ومن الحق المتغير بتغير المبدلين الذين غيروا خلق الله فيما يكرهه الله من الباطل وعنهم اخذ من اخذ من باطنهم أو من ظاهرهم وخلافهم .

اما في الرجحان فهم محاله وعيبته لا يخرج منهم إلى غيرهم وإلى هذا الاشارة بقوله علیه السلام الذي استقر في ظلك فلا يخرج منك إلى غيرك فذلك الاسم الأكبر المشار إليه علمه تعالى فيهم وهم ظله الممدود الذي جعل الشمس مشية عليه دليلاً ثم قبضه إليه قبضاً يسيراً وضمير المخاطب هو ذلك ومعوده ذلك بما فيه من ذلك الاسم الأكبر و الرجحان المطلق و يعنى بذلك المعود الواجب الحق الظاهر بالوجود المطلق الطائيش في دائرة ظهوره حتى كان الموجود الطائيش مفقوداً في الموجود

ص: 212

والمفقود المخفى موجوداً في المفقود .

و أما تساوى داراى اعتبارات سه گانه است: یکی اتحاد دیگر قبلية دیگر بعدیة و در این حال در سایر مراتب در هر چیزی بر حسب خود آن است پس در اول این است که علم عین معلوم است مثلاً صورت ذهنیه که در پهنه اندیشه و خیال منتزع از معنی است همان علم است و همان بعينها معلوم است اما اینکه آن صورت معلوم است بواسطۀ این است که شيء است لاجرم معلوم است و این معنی ظاهر است .

واما اینکه آن صورت علم است بعلت این است که صورت هر وقت معلوم باشد یا این است که معلوم است بنفسها يا معلوم است بصورت دیگر و از ثانی دور یا تسلسل لازم میشود لاجرم اول واجب میشود و آن همان علم است فهى العلم بها و هي المعلوم .

واما معنى خارجى فهو معلوم پس بنابر ظاهر متعارف نزد مردمان این است که علم بآن همان صورت ذهنية منتزعه از آن است ، واما برحسب حقیقت فهو العلوم ، وأما دلالت صورت بر آن بسبب آن است که وی مثال آن است و بر آن دلالت دارد نه اینکه این دلالت صورت علم باشد.

و چون تصور این امر را اراده نمائی فكما ظهر ذلك في الصورة اتحاد العلم مع المعلوم، فاعلم بذلك في المعنى الخارجي لعدم الفرق بين افراد الوجود لتساويها في النسبة العلمية والمعلومية ماترى في الخلق الرحمن من تفاوت فالعالم يعلم الشيء على ضد تأويل قول الشاعر:

رأت بدر السماء فذكرتني *** ليالي وصلنا بالرقمتين

كلا ناظر قمراً ولكن *** رأيت بعينها ورأت بعيني

و أما قبلية حقيقة مثل آن است که گفته میشود که صورت ذهنية دانا

است بآنچه از آن انتزاع باشد یا قبليه دهرية واعتبارية است در صورت اتحاد اینکه علم در اعتبار قبل از معلوم است این در صورت غیر العلة میباشد .

ص: 213

واما در صورت علت برای معلوم پس علم قبل از معلوم است ، زیرا که علم اصل معلوم وعلت معلوم است چنانکه نقش بندی کنی آنچه را که تصور نمودی علت است و اصل است هر آنچه را که نقش نمودی چه تو علتی برای این نقش یعنی اگر تصور کردن تو در میان نبودی و مثلاً فلان شخص یا فلان چیز دیگر را در نظر نیاوردی و بخاطر خود صورت نبستی این نقش را نمی کردی ، پس تو و تصور اصل وعلت وجود وظهور باین نقش شدید.

پس معلوم نیز نسبت بعلم همین حالت را دارد اگر علم نبودی معلوم را چه ظهور و بروز بودى ، وأما بعدية كه مسمتى بمطابق است و آن بعد از معلوم است و اگرچه گفته شود که مطابق قبل از او است در دهر و اگرچه بعد از آن است. در زمان و ازین قبیل است عکوسات در مرایای ظاهره وباطنه .

و نیز ازین قبیل است وقوع علم بر معلوم بعد از وجود معلوم نه قبل از وجود آن ، زیرا که قبل از علم معلوم نبود فلم يوجد علم ، و خداوند تعالی میفرماید : « وماكان له عليهم من سلطان إلا لنعلم من يؤمن بالأخرة ممن هومنها في شك" وهذا من الطابق اللاحق :.

و أما سابق پس اوست عالم و ربطی در میان عالم و معلوم نیست بلکه ربط و اتحاد میان علم و معلوم است، زیرا که قبل از علوم جز عالم نمی باشد لاغیر پس علم قبل از معلوم نمیباشد غیر از عالم و وقوع علم بر معلوم عند وجوده هو وجوده لا غير.

پس عقل عبارت از علم بعقل من حيث النفس في الاتحاد و بروح است في القبلية و همچنين بنفس و بجسم وروح علم بنفس آن است در اتحاد و بعقل است در بعدية وبعرض است در قبلية .

وعرض علم بنفس عرض است در اتحاد و بجسم و بنفس و بروج و بعقل است في الهدية ، و همچنين است حكم ماقبل مذكورات وما بعد آن و ما بين آنها بهمین گونه نسبت که مذکور شد.

ص: 214

و همچنین است امثال متعدده برای شخص واحد ، چه مثال یکی از آنها علم بنفس او است در اتحاد و بمافوق آن إلى جهة الشخص في البعدية وبما تحته إلى جهة اعراضه واعراض اعراضة وصفائه وصفات صفاته في القبلية .

و بیان این امثال مذکوره این است که هر وقت زید را مثلا نگران شدی که در فلان روز شنبه در فلان مسجد نماز میکند و روز یکشنبه او را دیدی که در فلان مکان زنا مینماید بعد از آن هر وقت بوجه خیالی خود باین حالت که دیدی ملتفت میگردی مثال او را در مسجد که روز شنبه همیشه نماز می گذارد و مثال زید ازین حالت نخستین یعنی نماز گذاری او را که نگران شدی در روز شنبه در مسجد مفارقت نمیجوید ، یعنی آن مثال او را در آن روز و در آن مکان و در آن کار ابداً ثابت می بینی .

و چون بوجه خیال خودت بآن حالت دیگری که در روز یکشنبه در زناکاری او در آن مکان در نظر آورده بودی ابداً بر آن حال میپنداری و باین وجه توجه داری ، و همین حال را دارد جمیع برای جمیع چیزها تا روز قیامت و چون یزدان کریم در روز قیامت این گناه را مثالش را بیامرزد مشاعیر ملائكه و بشر ادراک این را نکند و آن را نیابد ، زیرا که چیزی محسوس نیست از آن منطبع میگردد در مرایای آن یا من اظهر الجميل وستر القبيح واكر نیامرزد می یابند آن را ملازم آن تا روز قیامت و از آن پس صاحب آن گناه را می پوشانند ملابس عذاب از صور این مثال که ملازم آن است بلا نهاية چنانکه آية شريفه « وما تجزون إلا ما كنتم تعملون نسيجزيهم وصفهم الله حكيم عليم » وتمام آنچه را که بآن اشارت کردیم .

و هم چنین امثال آن کتبی است که مملو از علم خدائی میباشند و عیاب كلية علية جامع آن است خواه از حیثیت کلمات آن با حروف آن و قرطاس و بيوت و مدن و شهرهای آن در خزاین این عیاب شریفه است که در عبارت از قلوب و صدور و افئدة و حواس محمد و آل طیبین آنحضرت صلوات الله وسلامه

ص: 215

عليهم اجمعین است .

و مراد من از قرطاس آنچیزی است که در آن است از انوار وجودية مثلاً زید در انواری است که خدای تعالی مقرر فرموده است از اشعه مشیت و ارادة وقدر وقضا و اذن و كتاب و اجل خود و قرار داده است آن را برای صفات و افعال و اقوال و اعمال و امثال خود و آنچه بر این گونه باشد از روابط و نسب وغير ذلك .

و مراد من از لفظ بيوتها مشخصات ذوات و صفات و افعال و اقوال و اعمال و امثال است ، و مراد و مقصود من از لفظ مدنها آنچیزی است که مخصوص میگرداند هر شخصی را از متخیلات و متصورات و معالی و آنچه بر این مدن از افعال ومفاتح و خازنان از ملائکه و آنچه بر بیوت از مدن و خزان از ملائکه است که بجملة تابع هستند آنچه را که موکل بآن شده اند و ایشان را سنه و پینکی فرو نمی گیرد و سهو و غفلت ایشان را از قیام بآنچه موکل بآن هستند منقطع نمی گرداند «يسبحون الليل والنهار لا يفترون »

واشارت نمودن بنوع این تسبیح و قیام صحیح همان است که بگوئیم مثلاً زید تصور میکند و بتصور در می آورد مکان فلانی و فلان بلد و مسائل فقه و نحو و سایر علومش را و هر صنفی از آن را در شهری و در هر مدینه و شهری قصوری و در هر قصری سراها و در هر سرائی خانه ها و در هر خانه و در هر خانه صنفی از مسائل است .

مثلاً علم نحو در شهری است که درش را قفل بر زده اند و کلیدش بدست آن فرشته ایست که موکل بآن مدینه است و باب مبتدا و خبر در قصری است ازین مدینه که درش را قفل بر نهاده اند و کلیدش بدست ملکی باشد که موکل بآن است و حکم رفع آن در سرائی است که درش مقفل و کلیدش بدست ملك موكل بآن است وحكم ما رفع منه في اللفظ در خانه ایست که درش را قفل بر زده اند و کلیدش بدست فرشته ایست که بآن موکل است وحكم ما رفع منه في التقدير در خانه دیگری است که بابش مقفل و مفتاحش بدست ملکی است که موکل بآن است .

ص: 216

پس هر زمان زید اراده نماید شناسائی آنچه را دانسته بود از حکم رفع مبدأ مثلاً از روی توجه قلبی که عبارت از خیالش باشد بسوی شهر نحو و آندری را که مختص آن است میکوبد و صاحب مفتاح كه ملك موكل بآن است زید را میشناسد و آندر را بدو بر میگشاید و زید بقصر مبتداء و خبر متوجه میگردد و درش را میکوبد و آن فرشته که موکل بآن است در بروی میگشاید و زید بان قصر اندر میشود و بداری که رفعهما لفظاً و تقدیراً توجه مینماید و همچنان درش را بکوبیدن میسپارد و فرشته موکل بآن در را بر می گشاید و زید درون آن سرای میشود و بآن بیتی که رفعهما تقديراً روی مینماید و بهمان نهج مزبور در میکوبد و در بروی گشوده میشود و زید بآن خانه اندر میآید و مسئله خود را از آنجا مأخوذ میدارد و از آن بیت بیرون میآید و آن فرشته در را می بندد.

و زید بر این گونه بهر سرای و هر قصر و هر بیت اندر میشود و مقصود خود را اخذ کرده بدیگر جای میرود تا گاهی که از همه آن اماکن فارغ میشود و از شهر بیرون میرود و آن فرشته در شهر را بر میبندد و این ملائکه مذکوره که براین ابواب موکل هستند هیچ دری را باز نمیکند مگر جز باذن خداوند سبحان برلسان ولی خودش از آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم که امام آن زمان باشد ، یعنی آنزمان طلب نمودن زید این مسئله را .

و هم چنین هیچ بابی را نمی بندند مگر اینکه در هر مرة إذن ودستورى خاص حاصل گردد، پس اگر زید کثیر المعاهدة باشد مراین مسئله را این ملائکه بآن زید مأنوس باشند و بواسطه انسی که باوی دارند در را می گشایند و از جانب خداوند تعالى ماذون میشوند لسؤائله منه بلسان استعداده الصادق في دعائه بدوام العمل.

و اگر كثير المعاهده بآن مسئله نباشد گاهی در هنگام طلب او با موافقت نمودن قدر الهی برای او فتح الباب میشود و بسا میشود که ملائکه موکلین از زید متوحش وغير مأنوس میشوند و بواسطه این توحش در را برای او نمی گشایند

ص: 217

چه عدم استعداد او و عدم موافقت قدر در انجاح مرام او وطلب او نیز در کار میآید و آن مسئله فراموش می گردد.

لا جرم أهل عصمت و طهارت شیعیان خود را ارشاد مینمایند و ایشان صلوات خود را بمحمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم میرسانند و از برکت این صلوات ملائکه موکلین در برایشان میگشایند، زیرا که صلوات بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم برای کسیکه صلوات میفرستد آن حجبی را که در میان بنده و خداوند متعال است می گشاید و خداوند سبحان با فرشتگان امر میفرماید که حاجت او را برآورده دارند .

و این مدن و شهرها عبارت از اوراقی است که ازین کتابی است که آن کتاب آن علم خداوند تعالى است که حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم عيبه و ظرف استوار نگاهدار و حافظ الأسرار آن هستند.

زیرا که آنچه را که ما اشارت بآن نمودیم از اول مراتب وجود تا بآنجا که نهایتی برای آن در امکان نیست کتب و اوراق و کلمات و حروف و نقطی است از علم خداوند سبحان که ائمة طاهر بن علیهم السلام عینه آن هستند .

و این قول خدای تعالى « ما وسعني أرضي ولا سمائي و وسعنی قلب عبدی المؤمن » باین معنی اشارت دارد و در این فقرات ابحاث و نکاتی است که دفاتر گنجایش آن را ندارد بلکه تلویح و اشارت گنجایش دارد اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت على إبراهيم انك حميد مجيد .

راقم حروف گوید: چنانکه منکر در طی این کتاب اشارت رفته است پاره تأویلات و تفسیرات و بیانات بلکه احساسات و وجدانيات از حیثیت ذوق و سلیقه ومقدار فهم وتصور و تعقل واستدراكات مردم است.

و هر کسی بر حسب معلومات و حیات وحيثيات خود در دقایق مطالب و حقایق مآرب در قایق مسائل تصوری و بیالی میکند و خود را متصاب ومتاب میداند و روی هم رفته اگر غرضی و اندیشه ارتفاع نام و مقامی نداشته و از صمیم قلب

ص: 218

و خالی از بیاناتی باشد که مخالف موازین شرعية وكتاب خدا وسنت سنية و اخبار و احاديث أئمة هدى و احكام دينية و حدود إلهية كردد اگرچه بيان واقع هم نباشد ، چون عقیدت او ازین سخن چنین است و تفسیر برأى نیست البته مسئول ومؤاخذ نخواهد بود .

و در این معانی که در این موارد از شیخ احسانی احصاء گردید چون خوب دریچه خیال و باب اندیشه گشوده آید و نيك تصور نمایند برای اغلب مردم این حالات وتصورات ومدن و دیار و بيوت وقصور و نمایش ابواب علوم و آیات فنون و علامات رسوم مکشوف گردد و تابش و نمایش و کاهش وفزایش و تفسیر و گزایش و حکایات و گذارش آن بسته بجودت اذهان وصفوت ضمير واختلاف خلق وارتباط طرق است و نفی و اثباتش منوط باختلاف مسالك باشد و الله تعالى.

و در خبر است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود « الأنصار كرشي وعيبة علمي » یعنی جماعت انصار كرش من وعيبة علم من هستند ، کرش بمعنی فرزندان خورد و عیال مردم باشند.

و در اینجا معنی این است که جماعت انصار نسبت بمن از حیثیت مهربانی و محبت من بایشان در منزلت و مرتبت اولاد صغار هستند، زیراکه انسان بر محبت ایشان چون صغیر هستند مجبول میباشد و در معنیى عيبة علم الله شرحى مذكور شد.

و نیز میگوئیم : چون بدقت بنگریم و تفکر نمائیم بمطلبی عظیم بر خوریم زیرا که مذکور نمودیم که عیبه جامه دان است که اشرف و افضل ثیاب را در آنجا ودیعه گذارند.

و در اینجا معلوم شد که افضل علوم ربانی را أئمة حضرت سبحانی مخزن و حافظ هستند و البته شيء نفیس افضل را محل نفیس اشرف گذارند .

ص: 219

پس معلوم شد حضرات ائمة هدى علیهم السلام از تمام کاينات اشرف وافضل واحفظ و اعلم هستند که مخزن افضل این گوهر نفیس ، يعنى علم افضل إلهي هستند و هم چنین دعوی ازین بزرگتر نمی شود ، زیرا که هیچ مستودع و مخزنی قابل ولایق و شایسته نگاهبانی این ودیعه را که آسمانها و تمام ادعيه موجوده وصدور عظيم تاب حمل هزاران هزاريك آن ندارند نمی باشد.

و آن نور و روح و عقل و استعداد و ظرفیت و استطاعت و توانائی احتمال مخصوص باین نمره برگزیدگان خداوند ذوالجمال و ذو الجلال است صلوات الله وسلامه عليهم ، و هر كس حامل این ودیعه جلیله و گوهر گرانبهای ایزدی گردید همه چیز در او و از او و با او است و الله تعالی اعلم .

قال علیه السلام « و حجته » وسلام إلهي برحجت إلهي باد ، يعنى إماماني كه

الا الله بنصوص خدا ورسول خدا إمام هستند و هر يك را معجزات ظاهره باهره بود که بآن ب حجت ایشان بر خلق تمام گردیده است و مخلوقات را حجتی باقی نمانده است که بگویند که ما ندانستیم.

چنانکه معجزات حضرت أمير المؤمنين صلوات الله علیه چندان کثرت گرفته است که هیچکس نمانده است که بگوش نسپرده باشد مثل کندن در خیبر وزنده کردن بی جانان و یافتن چشمه در صحرای بی آب و سیراب شدن تمامت ملازمان و ملتزمان حضور ولایت دستور و ناپدید شدن آن چشمه و برداشتن سنگ بسیار عظیم را از در آنچاه و دو مرتبه برگشتن آفتاب و طلوع بعد از غروب برای نماز آنحضرت و مسجد شمس در حله أظهر من الشمس است چنانکه در مقات خود مذکور است .

و همچنین نصوص هر يك از أئمة علیهم السلام بر إمامت یکدیگر که نزد شیعه متواتر است وحديث أئمة دوازده گانه در كتب عامه متواتر میباشد و ظاهر است که غیر از مردم شیعی هیچ فرقه اثنا عشری و قائل بدوازده امام نیستند.

و مخصوصاً اسامی ایشان و معجزات هر يك در اخبار متواتره وارد است

ص: 220

و روایات و اخبار و احادیث وارده در کافی مکفی است ، و هم چنین سایر کتب عديده مثل مناقب ابن شهر آشوب و خرایج راوندی و کتاب غیبت و امالی صدوق وكتب بني طاوس وبهجة المباهج وتبر المذاب وامالى طوسى ونور الأبصار وصراط المستقيم وابن بطريق وكشف الغمه وفصول المهمه وينابيع وكتب شيخ مفيد و علم الهدى و علامه حلى و ابن میثم وابن أبى الحديد وغير اينها از کتب شیعی و سنی که بیرون از حصر است و در طى كتب أئمة علیهم السلام یاد کرده ایم .

شیخ احسائی میفرمايد : حجة بضم حاء مهمله عبارت از برهان و دلیل است و اینکه حضرات ائمة هدى علیهم السلام را حجت می خوانند برای این است که این مشاعل محافل موجودات تمام مخلوق را بحضرت خالق ادلاء و بمراتب معرفت إلهي راهنما هستند .

و نیز برای اینکه خداى تعالى بوجود فضايل نمود إلهي آثار ايشان بر مخلوق خود احتجاج مینماید و بایشان اقامت حجت بر خلق ميفرمايد لانهم علماء لا يجهلون كرماء لا يبخلون .

و تمامت صفات کمال در وجود این حجج ایزد متعال جمع است که احدی از مخلوق در هیچ صفتی از صفات کمال از علم و حلم وحکم و کرم و شجاعت و زهد و عبادت و ورع و يقين وعفت و غير ذلك نمی تواند بدور باش پیشگان علوم وفنون فاخره ایشان نزديك آید، لاجرم هر وقت حکمی فرمایند حکم بحق و بدون ترديد وتشكيك باشد.

و هر گاه براهی و چیزی دلالت نمایند از روی صحت و صواب خواهد بود و هم چنین در سایر امور و افعال و اطوار، زیرا که این انوار ساطعه سبحانی و اسرار بدیعه ربانی از هر گونه خطا و جهل وغفلت و خیانت و طمع وجميع آنچه منافي و مباین رکون و میلان بسوی ایشان در افعال و احوال و اعمال و اقوال و حرکات و سكون .

و بهمین حیثیات است که خداوند سبحان بوجودات شريفه ایشان بر عموم

ص: 221

بندگان در آنچه از ایشان اراده احتجاج میورزد بحیثیتی که برای احدی از مخلوق اعتراضی یافت نتواند باشد و برای احدی از مخلوق از حیوانات و نباتات و جمادات خواه في نفسها يا في حالها يا في قابلية ذاتها چیزی یافت نمیشود که بان میلانی حاصل شود که در خدمت ایشان موجود نباشد .

یا اینکه این انوار ساطعه لامعه وسیله در آن امر و حال نباشند و یا بدون ایشان برای احدی از مخلوقات حاصل شود بلکه یا بدون ایشان موجود آید لا جرم بناچار بلکه از روی اضطرار ایشان حجت خداوند تعالی بر تمامت آنچه خلق کرده و بحیز آفرینش در آورده میباشند زیرا كه حضرات ائمة هدى صلوات الله عليهم همان كلمه عند هستند که در این کلام ایزد منان اشارت بآن رفته است « من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا والآخرة » این تحقیقات را نيك يفهم و باهر کس در میان مگذار .

در كافي مروی است که حضرت أبي عبدالله علیه السلام در جواب زندیقی که از آن حضرت علیه السلام پرسید از چه راه و از کجا و چه حیثیت وجود انبیاء ورسل را ثابت مینمائی فرمود :

« انا لما اثبتنا أن لنا خالقاً صانعاً متعالياً عنا و عن جميع ما خلق و كان ذلك الصانع حكيماً متعالياً لم يجزان يشاهده خلقه ولا يلد مسوه فيباشرهم و يباشروه و يحاجهم و يحاجوه ثبت أن له سفراء في خلقه يعتبرون عنه إلى خلقه و عباده يد لونهم على مصالحهم ومنافعهم وما به بقاؤهم وفي تركه فنائهم.

فثبت الأمرون والناهون عن الحكيم العليم في خلقه والمعبرون عنه جل عز" وهم الأنبياء وصفوته من خلقه حكماء مؤد بين في الحكمة مبعوثين غير مشاركين للناس على مشاركتهم لهم في الخلق والتركيب في شيء من أحوالهم مويدون عند الحكيم العليم بالحكمة ثم ثبت ذلك في كل دهر و زمان مما انت به الرسل والأنبياء من الدلايل والبراهين لكيلا تخلو أرض من حجة يكون معه علم يدل على صدق مقالته وجواز عدالته ».

ص: 222

چون بادله قاطعه و براهین ساطعه ثابت و محقق فرمودیم که ما را آفریننده صانع است که از حیز دیدار و حوزه پندار و تعرفه گفتارها بلندتر و برتر است و هیچ مخلوقی را آن استطاعت و بضاعت نیست که ادراك دور باش جلال و جمالش را بفرماید.

و این صانع حکیمی متعالی و برتری او چندان از اندازه و هم و خیال فزونی داشت که بهیچ گونه و هیچ طوری نمی شایست که مخلوقش او را مشاهدت یا ملامست نمایند تا با آفریدگان خود مباشرت نماید و مخلوق او با او مباشر شوند و با مخلوق خود محاجه فرماید یا مخلوقش با آن ذات تعالی کبریا محاجه جویند.

لاجرم ثابت گردید که این خدای حکیم علیم تعالی را سفراء و فرستادگان و مبلغانی در میان آفریدگان او هست که تعبیر مینمایند از یزدان متعال در میان مخلوقات وعباد او ودلالت مینمایند ایشان را بر مصالح و منافع خودشان و بآنچه مایه بقای ایشان و ترك آن موجب فنای ایشان خواهد بود .

پس این جماعت آمران و ناهیان از جانب یزدان حکیم علیم و معبران از حضرت سبحان در میان آفریدگان خداوند رحمان ثابت و جاویدان بماندند و ایشان عبارت از گروه پیغمبران و برگزیدگان یزدان منان از دیگر آفریدگان ایزدی هستند که بجمله حکیم دانشمند و مؤد بین در مراسم حکمت و انگیزش یافتگان بحکمت بودند .

و در این صفات معنوية باديگر مردمان مشارك و همعنان نبودند در هیچ چیز از حالات خودشان اگر چه در ظاهر خلقت و ترکیب با مردمان مشارك بودند و ایشان در حضرت خداوند حکیم علیم مؤید بحکمت هستند.

و از آن پس این حال و ترتیب در هر دهری و زمانی بر حسب دلایل و براهینی که انبیای عظام و فرستادگان بزرگوار بمردمان نمایان ساختند ثابت و برقرار بماند تا زمین خدای از حجتی که دارای علمی باشد بر صدق كلام ومقال او جواز عدالتش دلالت نماید خالی نماند .

ص: 223

راقم حروف گوید: ازین حدیث شریف مكشوف آمد که اگر از جماعت انبياء عظام و اوصیاء فخام و اولیای گرام و خلفای با احترام علیهم السلام حالات و اطواری مشاهدت رود که افزون از مقام بشریت و این مردم باشد بنماید از کثرت غرابت انكار ورزيد ، زيرا علي بشر اما كيف بشر اگر در صورت ظاهر بصورت وسیرت و اطوار وافعال و احوال بشر نمایش دهند بواسطه پاره جهاتی است که ازین پیش در طی مقامات و شئونات ایشان و حكمت إلهي مسطور شد .

و اگر جز این بودی و در صورت ظاهر نیز مانند باطن مشابهت نمی جستند هیچکس باذيال عظمت و صفوت و دورباش انوار ایشان نمیرسید و بلا تکلیف ومتحير ومعطل و مستاصل میماندند.

لاجرم بعالم صورية بشرية توجهى و عنايتی و شباهتی نمودار ساختند تا جهانیان از نعم علوم و آداب جمیله و هدایت و درایت و تعلیم ایشان بتوانند برخوردار شوند .

اما در معنی و صورت باطن ابداً با این جنس بشر و سایر اجناس و انواع مشابه و مماثل و موازی و موازن نیستند و اگر بودند هرگز مستعد ادراك پاره افاضات غيبيه إلهية ولايق پرتو افکندن انوار خاصة رحمانية وعلوم اسرار مخفية مخزونه ربانيه و حکم و معارف و عوارف گرانبهای صمدانیه و نماینده خوارق آیات و معجزات و بدایع ظهورات و صدورات سبحانيه و افاضات بمخلوقات خالق ارضین و سموات نمی گردیدند و مخلوق را از چاهسار ضلالت بشاه راه نبالت و هدایت نمی کشیدند .

چنانکه چون در مجاری حالات و اوقات و اطوار عالیه نورانیه ایشان بنگرند و آن لطافت جسم را که در پاره اوقات از این وجودات شرافت سمات مشاهدت رفته و در طی كتب احاديث واخبار ومعقول و منقول و تواریخ و آثار ومعاجيز و خوارق عادات مسطور است در نظر حقایق مخبر بگذرانند بر این جمله که مسطور شد تصدیق و اقرار فرمایند.

ص: 224

شیخ احسائی بعد از نگارش حدیث مذکور میفرماید: بعد ازین جمله بدانکه آنچه خداوند تعالی برای خود و انبیای خود ورسل خود و اولیای خودش احتجاج جسته و حجت قرار داده است از آنچیزها است که مؤید گردانیده است این جماعت را بآن از آیات بینات و معجزات ظاهرات با هراتی که گردانیده است آن جمله را حجتی برای آنچه اراده فرموده است تشیید و استحکام آن را از معالم دین خود و تکالیف بندگان خود.

و همان چیزی است که ظاهر و آشکار فرموده است آن را برای آفریدگان خودش در آفاق و در انفس ایشان که در این آیه شریفه بآن اشارت فرموده است « وكاين من آية في السموات والأرض يمرون عليها وهم عنها معرضون » ودراين قول خداى تعالى « وتلك الأمثال نضربها للناس وما يفعلها إلا العالمون » و غير ذلك.

و همچنین تمام بینات و خوارق عاداتی که بدست حجج خود صلوات الله عليهم ظاهر فرموده است بجمله حجج خداوند سبحان است بر آفریدگان خود که احتجاج میجوید برایشان در آنچه از آنان اراده فرموده است .

و اینها بتمامت آیات وجود مسعود محمد محمود و آل طاهرین او برگزیدگان خداوند و دود صلى الله علیه و آله اجمعین هستند و حججهم فهو حجج الله میباشند که اظهرها لحجج لمن شاء كيف شاء .

و در قول حضرت صادق علیه السلام باین معنی اشارت رفته بروایت مفضل بن عمر و در این قول خدای تعالی « و كانوا بآياتنا يجحدون » که آنحضرت علیه السلام فرمود وهى والله آياتنا وهى لهم مظاهر از آنجمله مظاهر ذات و دیگر مظاهر صفات ذات و دیگر مظاهر صفات افعال و دیگر مظاهر آثار است .

و تمام این جمله خداوندی و آیات یزدانی است ، پس حضرات ائمة طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين حجج الله العليا و الله العليا وآيات الله الكبرى باشند كما اشار إليه سيد الوصيين في الملاء الأعلى علیه السلام قال والقى في هويتها مثاله فاظهر

ص: 225

عنها أفعاله و این در عالم ظاهر است و حالت آشکار است أما في الحقيقه و الباطن هم الملاء الأعلى الذين يختصمون فيهم فهلك فيهم من رفعهم عن مقامهم الذي اقامهم فيه فلم يجعل لهم ربنا يا بون إليه وهلك فيهم من وضعهم وحطهم عن مقامهم ونجى بهم من وضعهم حيث وضعهم الله و ربك على كل شيء حفيظ ، و ازین پیش بمغاد و معنى و توضيح همین کلام معجز ارتسام که محب غال ومبغض قال هر دو مقرون بهلاك و و بال هستند اشارت رفته است .

قال علیه السلام « و صراطه » و برراه إلهي ، يعنى سلام إلهي برسالكان طريق مستقیمی باد که خداوند سبحان مقرر فرموده است يا سلام إلهي بر هدايت نمايندگان بصراط مستقيم إلهي باد ، و اطلاق صراط بر حجج الله تعالى برسبيل مجاز است.

شیخ احسائی میفرماید: در اخبار کثیره وارد است که حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم صراط مستقیم هستند و صراط در لغت بمعنی طریق وجسری است که بر روی جهنم کشیده شده است و ازین روی پل را صراط نامیدند که راه و طریق بهشت است.

و در حدیث کلامی وارد است که معنای چنین است که صراط پلی است که هزار سال سر بالا میرود و طی صعود مینماید و هزار سال برگونه و طریق میرود وهزار سال بطور نزول و فرود آمدن طی راه مینمایند.

حدال بروزن غراب با حاء و دال مهملتين بمعنی میل کردن است و قوس محدله یعنی کمانی که سینه اش بیرون جسته است و مراد در این حدیث میل و انعطاف است، زیرا که این جسر ممدود و پل کشیده بر جهنم هو طريق الصعود بالتكاليف و هو قوس الصعود فيكون وسطه الذي هو ثلث القوس الأوسط منعطفا - إلى آخر بياناته .

و شیخ احسائی بعد از بیاناتی که در معانی صراط و صراط مستقیم و طول آن ورقت وحدت آن و انواع طی نمایندگان آن که در اخبار وارد است و ما نیز در

- 227 -

ص: 226

پاره مقامات در ذیل کتاب احوال حضرت إمام زين العابدين وأئمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعین بر حسب تقاضای کلام بیانی نموده ایم میفرماید :

در این کلام خدای تعالى وان هذا صراطاً مستقیما ، اشارت بآن دارد که در قرآن مجید هر کجا صراط مستقیم مذکور شده است مراد بآن حضرات أئمة هدى صلوات الله عليهم هستند و اخبار خودشان بر این معنی دلالت میکند صراط بمعنی طریق است و ایشان صراط الله هستند.

يعنى طريق الله إلى خلقه في الخلق والرزق والحياة والمماة وهم طريق الخلق إلى الله في جميع مطالبهم في ذرات الامور الأربعة المذكورة التي هي أركان ما في الامكان .

يعني خلق و رزق وحياة ومماة پس تمام آفريدگان بحضرت یزدان یعنی

یعنی بمأمن خود شتابان هستند بدواً در مطالب خود اعمال و اقوال واحوال ووجودات خودشان و قوابل خودشان و جميع استعدادات خودشان فالجعل الذي ذرافيه جميع الخلائق بماهم عليه لماهم له عنهم علیهم السلام صدر و بهم ظهر وفيهم بطن واستتر.

پس تمامت خلايق بظل مبارك و سایه ولایت پایه ایشان که خدای ودود ممدود ساخته و آفتاب حقیقت ایشانرا دلیل بر آن گردانیده است قائم و بپای هستند پس به سبب این وجودات مبار که خلق فرموده است خداوند تعالی آنچه را که بیافریده .

و روزی داده است آنچه را که مقدر ساخته و زنده گردانیده و بمیرانیده است ولو شاء لا عطى كل واحد من خلقه ماشاء كما شاء لكمال غناه عما سواه لكن خدای متعال بعلت آن لطف و رحمت و عطوفت و عنایتی که بر ضعفای مخلوق خود دارد حکمتش چنان جریان گرفته است که بدستیاری اسبابی که عبارت از علل چهارگانه فاعلیت و مادیت و صوریت و غائیت باشد بفعل رساند لفجر الاكثر عن القبول لا يجاداتهم على ما هم عليه الاً لأسباب والمتممات للقوابل .

ص: 227

پس بحكم مقتضی حکمت حضرت رسول الله خاتم الأنبياء والمرسلين وأهل بيت معصومین او صلوات الله علیهم را خزاین این اسباب گردانيد بحقيقة ماهم أهله فوجب في الحكمة الربانية المشار إليها .

اینکه این انوار ساطعه إلهية علیه السلام خزاین محبت و نو آب فیض و مدد یزدانی و حافظان آلاء و نعماء سبحانی و حاملان آثار جود وكرم رحماني إلى ماشاء من جميع خلقه باشند .

و اینکه برای وصول بحضرت یزدان طریقی و بابی که عطایا و امدادات خداوندی از آن افاضت یا بد جز ایشان نباشد ، پس این وجودات نبوت و ولایت آیات صراط خداوند ارضین و سموات هستند در علم خدای تعالی بخلق خود و قدرت خدای قادر برایشان و سمع خدای مر کلام و سخنان مخلوق را ورؤیت او برای ایشان علی ماهم عليه و امداد وقیومية خدای ایشان را وجميع ما بهم منه من خلق ورزق وموت وحياة .

و اين است في الحقيقة معنى بودن حضرات ائمه علیهم السلام تراجم ، زیراکه ایشان ترجمه میفرمایند وحی الهی را بطوری که مردمان بفهمند مراد از ایشان را یعنی تکلیف را بدستیاری این وحی و معنی این ترجمه وساطت بین خداوند سبحان و بین آفریدگان است در وحی ظاهری در تبلیغ شرعیات از تکالیف ظاهره و باطنه از لوازم ایجادات ابتدائية وملزمات ايجادات غائية و در تبليغ جميع ذرات ایجادات ظاهره وباطنه از لوازم تكليفات غائية وملزمات تكليفات ابتدائية .

فهم صلوات الله عليهم يخلق الله سبحانه وتعالى المكلف وبهم الزم خلقه التشيع و بهم كلفه بما اراد من الاعتقادات والأعمال وبهم الزم اعماله واعتقاداته ايجادات اكوانها واعيانها ومقاديرها وكمياتها وكيفياتها ورتبها وامكنتها واوقاتها واجالها و ما يترتب على ذلك هذا بالنسبة إلى ما منه سبحانه إلى الخلق وبالنسبة إلى ما الخلق إليه تعالى .

پس بواسطه این وجودات مبارکه ولایت آیات و بدستیاری متابعت ایشان

ص: 228

و اخذ نمودن از فضایل و فواضل و علوم وحکم و اخلاق و آداب و اطوار و اعمال و اقوال و افعال و آداب ایشان و دوستی او اولای بایشان و براءت جستن از دشمنان ایشان و از دوستی با دشمنان ایشان و اقتداء بدشمنان ایشان واخذ از دشمنان ایشان و رضا و خوشنودی از دشمنان ایشان اعمال بندگان مقبول و بحضرت یزدان بر کشیده میشود.

و در فرو گذاري و ترك اخذ ازین انوار مباركه و عدم دوستی و موالات ایشان و عدم براءت و بیزاری جستن از دشمنان ایشان آن اعمال بصاحبان خود برتافته می شود دیدار گاه ایزدی مرفوع نمی گردد.

پس با این بیانات و اشارات و تنبیهات مسطوره ایشان هستند صراط خداوندی وراه ایزدی که هیچ چیز از حضرت خالق همه چیز بهیچ چیز از مخلوقاتش جز ایشان وصول نمی جوید و هیچکس و هیچ عملی بحضرت ایزدی واصل نمیشود مگر بواسطه ایشان .

پس ایشانند طریق هر چه نازل و هر چه صاعد می گردد و کونه مستقیماً انه يجرى صعوداً ونزولاً على كل واحد من العدل والحكم المقضية لصلاح الخلق و اختارهم كماهم مذكورون به في بدء شأنهم في علم الغيب لا يكون بعده الا الظلم والجبر والفساد.

و بهمین جهات عدیدهه است که حضرات ائمه علیهم السلام را صراط مستقيم و قسطاس مستقیم میخوانند و چون آن جس و پل و صراط ممدود بر آن آتش جهنم که در آن پنجاه عقبه کود سخت دشوار است که حساب حق و عدل مطلق در آنجا می شود .

صفة لما جاؤا به و فرعاً عما امروا به و بیانا لما ارادوا من الخلق سمى الصراط المستقيم .

و قول خدای تعالیى « اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين أنعمت عليهم » وقول خدای متعال « و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه » و غیرازین از آیات

ص: 229

کریمه و اخبار شریفه که در این معنی بیرون از حد احصاء وارد است باین تحميد ناطق است اللهم صل على محمد وآله الطاهرين.

در کتب تفاسیر ولغات و اخبار در معنی صراط و صراط مستقيم وتأويلات و تفسيرات آن بیانات وافیه شده است، وسراط بسین نیز وارد است و صراط دراصل سراط است و پاره قراء نیز سراط خوانده اند.

و جوهری می گوید: سراط لغتی است در صراط از سرط اللقمه ، یعنی

فروخورد لقمه را .

و سراط و زراط با زاء معجمه بمعنی راه است و چون در این لفظ و معانی آن کراراً در ذیل این کتب مبار که اشارات و بیانات وافیه شده است حاجت بتجدید بیان و شرح نیست.

ص: 230

بیان پاره سوانع صادره که اسباب تعویق تحریر و تسوید این اوراق گردید

کمترین نوردیده مواکب دواهی روزگار و کمترین پروریده مراکب حوادث ليل و نهار عباسقلی مشیر افخم سپهرثانی که در پناه ایزد دادار باد بعز عرض میرساند که چون طوارق حدثان وبوائق جهان هیچکار و کارگذاری را بريك حال و يك كردار نمی گذارد .

و این جهان جهنده و کیهان شتابنده پایندان تفرقه جماعات و همعنان كره كون عافات و بلیات و برهم زننده آثار و آیات و دیگر گون سازنده پندارها و خیالات است لهذا در آنحال که این بنده مستکین در تحریر این کتاب و تقریر این ابواب برمسند امیداری و ایقان مکین و اتمامش را در عرصه یقین بود بناگاه بواقعه جانگزای وفات اندوه سمات أمير مظفر الدین خان پسر مرحوم مغفور میرزا نظام الدین خان مهندس الممالك غفاری کاشانی که با این بنده سمت مصاهرت داشت بلطمه عظیم و صدمه جسیم دچار شد.

ازین پیش در ذیل کتب سابقه بنام و نشان این طایفه جلیله اشارت کرده ام و باز نموده ام که مرحوم مهندس الممالك و چند نفر برادران ایشان که عبارت از مرحوم میرزا محمد علي خان مصدق الدوله و مرحوم میرزا زين العابدین خان شریف الدوله و مرحوم ميرزا جلال الدین خان اعتبار الممالك باشند پسرهای مرحوم میرزا د إبراهيم غفارى وبني اعمام مرحوم مبرور فرخ خان امین الدوله کاشانی طاب

نراه هم هستند.

ص: 231

و برادر بزرگتر ایشان مرحوم میرزا عبدالرحیم خان کاشانی کلانتر برادر مادری ایشان و پدر این مرحوم نيز ميرزا محمد إبراهيم نام داشت اما از طایفه شریفه ابی و ازین حیثیت با این بنده حقیر که از طرف جدامي خود مرحوم مبرور فتحعلي خان ملك الشعراء كاشاني طاب ثراه چنانکه در ذیل احوال برامکه در کتاب احوال إمام رضا صلوات الله عليه یاد کرده ام خویشاوند و بيك پشت منتهى می شویم .

بالجمله مهندس الممالك مرحوم که از اجله فضلای عصر جدید و در علوم هندسه و هیئت و زبان فرانسه و فنون ریاضی چندان مهارت داشت که اساتید فرنگش با وستادی و کمال علم و فضل میستودند و بر اسامة زمان مقدم میشمردند و این مرحوم دارای تصانیف و تأليف كثيره وافيه ومآثر جميله وافیه و در زمان پاره سلاطین قاجاريه أنار الله براهينهم بمناصب سامیه و وزارت طرق و شوارع ووزارت علوم و معارف و حسن اخلاق و جلالت قدر ممتاز گردید.

و بمصاهرت مرحوم مغفور شاهزاده جلال الدين ميرزا ولد خاقان جنت آشیان فتحعلی شاه قاجار اعلى الله رتبته مفتخر و كامياب شد ، همانا این شاهزاده آزاده دوشیزه مرحوم شهبازخان دمبلی را که از امرای عصر بود در حباله نکاح درآوردند.

وازین متعلقه محترمه اولاد اناث وذکور پدید آمدند از آنجمله شاهزاده کامیاب نامدار عزیز الله میرزای ملقب بظفر السلطنه است که در دولت علیه متدرجاً بمراتب ترقی و حکومتهای ولایات و ایالات و مناصب نظامی تا بمقام منیع وزارت جنگ نایل و مفتخر شدند و اکنون در شمار نمره اول شاهزادگان و دارای علوم حربیه و کمالات عدیده اند ، و غالب اوقات از حضور ایشان بهره یاب هستم.

و از اولاد اناث شاهزاده مغفور یکی بایسته خانم ملقبه بطلعة الدوله و دیگر شایسته خانم ملقبه بشرافة الدوله است، طلعة الدوله در حباله نکاح مرحوم مهندس الممالك در آمدند و از جمله زنهای محترمه عفیفه بودند و ازین مرحومه

ص: 232

چندین پسر و دختر متولد گردید .

و از شایسته خانم شرافة الدوله که زوجه ميرزا علي خان مصدق الدوله برادر اكبر مرحوم مهندس الممالك گردید پسری موسوم بشهبازخان بوجود آمد که بعد از پدرش بلقب مصدق الدوله ملقب و در سن جوانی در پاره فتنها که در ایران روی داد کشته شد .

ووالده ایشان که دختر مرحوم شهبازخان بود بعد از وفات مرحوم شاهزاده جلال الدین میرزا در تحت نکاح مرحوم میرزا زین العابدین خان شریف الدوله برادر مهتر مرحوم مهندس الممالك در آمد اما از وی دارای فرزند نگشت، و از فرزندان طلعت الدوله زوجه مرحوم مهندس الممالك چند نفر در زمان طفولیت تلف شدند و طلعت الدوله در زمان حیات مرحوم مهندس الممالك وفات کرده در جوار ضریح حضرت امام زاده يحيى حسنی علیه السلام که در محله چاله میدان از محال دار الخلافه طهران و محل زیارت عامه و خاصه و نذورات و قضای حوایج و استجابت دعوات است مدفون گردید و بنای رفیعی در جوار آنحضرت برای آن مقبره ساخته اند و خود مهندس الممالك را نیز در همان مقبره مدفون ساختند.

و مرحوم میرزا عبدالرحیم خان کلانتر که اکبر اخوان بود نیز در پای رواق مبارك در خاك رفت و ازین طایفه جمعی دیگر نیز همانطور که در زمان حیات با هم بودند در هنگام وفات نیز در يك مكان مقدس فراهم شدند.

و بعد از وفات مرحوم مهندس الممالك چهار پسر نامور و شش دختر عفت اثر از همین خاتون معظمه بجای ماندند جناب میرزا سهام الدین خان فرزند ارشد اکبر که بعد از پدر محترم بلقب مهندس الممالك ملقب و دارای اخلاق حسنه و كفايت نامه و منظر مطلوب و مخبر مرغوب وجود و کرم و متصدی مشاغل دولتيه و نماینده آثار پدر والا گوهر واجد اعالی اختر است.

جناب ميرزا جلال الدین خان ذكاء الدوله که دارای علوم جدیده وفنون

جميله وذکاوت تامه و اخلاق حمیده و در شمار معلمین و محارم سلطنت عظمى واينك

ص: 233

در یکی از ممالک اروپا از جانب دولت جاوید مدار بسمت وزارت مختار برقرار است ، مرحوم مظفر الدین خان در سن بیست و شش سالگی بدرود جهان نمود . جناب امیر سیف الدین خان جوانی فرشته خوی فرشته روی نیکو خوی پاک نهاد ستوده اخلاق پسندیده آداب با کفایت و درایت و در ادارات دولتیه دارای مناسب ومفاخر ارجمند است .

و شش دختر آن مرحوم که همه دارای صفات حسنه وعفت و تنزه هستند در سراهای شوهرهای خود بفرزندهای ذکور و اناث کامیاب و بعزت و جلالت برخوردار میباشند و مرحوم مهندس الممالك بعد از وفات زوجه مکر مه خود طلعة الدوله نواب عليه مفرح السلطنه را که از نخست در حباله نکاح مرحوم مبرور شاهزاده معظم نامدار محمد تقی میرزای رکن الدوله والد ارجمند شاهنشاه جنت آرامگاه غازی محمد شاه قاجار اعلی الله مقامهما که از افاخم شاهزادگان کامکار دوره قاجار بود و در سرای این شاهزاده آزاده بکمال عزت و احتشام و عنایت نامه آن شاهزاده میگذرانید پس از سالی چند از وفات ركن الدوله بعقد مزاوجت در آورده.

و چون این شاهزاده خانم گرامی و خاتون با عقل بجمال كمال و كمال جمال و حسن اخلاق و کفایت و آداب شوهرداری امتیاز مخصوص دارند یکباره شفاف قلب مرحوم مهندس الممالك از مهر و دوستی كامل نزديك بتعشق نمودند و بر وجود وما يملك واولاد و بستگان اندرونی و بیرون و دور و نزديك آن مرحوم استيلا واحاطه تامه یافتند .

و سرای آنمرحوم و مراتب احتشام و آبرومندی و حسن اداره سازی آن خاندان را بجای رفیعی رسانیدند که شاید بر دستگاه صدور و وزرای بزرگ معاصر همسری یا بیاره جهات برتری داشت.

وحسن سلوك وعقل و درایت این خاتون گرامی بجائی رسید که پس از آنکه سالهای در از مرحوم مهندس الممالك بدیگر سرای آرام یافت اولاد آنمرحوم ذكوراً

ص: 234

واناثاً همه در تحت حکومت و اشارت و تدبیر وافیه اش در آمدند و برکت دودمان و حشمت خاندان و بقای آب و نان و حفظ مراتب اتحاد و آبرومندی خود را در اطاعت و متابعت معزى إليها دانستند.

و اکنون که شهر ربیع الأول سال يك هزار و سیصد و سی و نهم هجري است در محله معروف بشاه آباد خانه نزديك بعمارات مرحوم مغفور مهندس الممالك خریداری فرموده و ترتیب امور زندگانی خود را در اندرون و بیرون سرای چون یکی از رجال دانشمند و امرای ارجمند داده است.

چنانکه هر کسی وارد آن سرای شود از سرای مردی جلیل القدر دارای مقامات ومناصب عاليه محتشم فرق نمیگذارد و اولاد مرحوم مبرور مهندس الممالك از مرد وزن و فرزند ایشان بجمله همه روز ادراك خدمتش را مینمایند و چون مادری بس مهربان مطالب و مآرب و اصلاح امور خود را باین خاتون معظمه ويمن اشارت واراءت وی موکول میدارند .

و پس از وصلت با این خاندان مکرر بادراك صحبت با عفتش نایل و از مدارك عاليه وتدارك ساميه وتقریرات و تحقیقات عقل پسندش بهره یاب شده ام.

بالجمله مرحوم امیر مظفر الدین خان تقریباً در سن چهارده سالگی سفر امریکا نمود و در آن مملکت نزد پسرعم خود جناب نبيل الدوله علي قلي خان ولد مرحوم میرزا عبدالرحیم خان کلانتر که از جانب دولت علیه ایران در آنجا در سفارت تامة ايران بمقام شارژ دفر منصوب و دارای بعضی علوم و فنون و جود و کرم است بتحصیل علم فلاحت و زراعت و علوم نظام و زبان آلمانی و غیره میگذرانید و پس از هفت سال که درجه تکمیل را دریافت بمملکت ایران مراجعت و این وقت پدر و مادرش هيچيك در قيد حيات نبودند، و مختصر مدتی در خدمت والده مقامی و اخوان گرامی بگذرانید.

و چون از امریکا بقصد وصلت با این بنده آمده بود لهذا صبية اين بنده

با شکوه الدوله را تزویج کرده سالها بخوبی و عزت و احترام بگذرانید و چون مدت

ص: 235

مزاوجت نزديك بشش سال رسید بتقدیر ایزد متعال بیاره امراض اندرونی که اطبای عصر راجع بعمل و شکافتن شکم و اصلاح روده دانستند خواه بغلط یا بصواب پس از چهار ساعت که از شب سه شنبه هفتم شهر محرم الحرام سال مذکور و چهار ساعت از هنگام عمل گذشته بود برحمت خداوند رحیم واصل شد .

تخمیناً بیست و شش سال از سنین عمرش بپایان رفته و در مزار ابن بابویه عليه الرحمة كه در يك فرسنگی دار الخلافه و نزديك زاويه حضرت عبدالعظيم حسني علیه السلام واقع است آن جسم لطیف را دفن کردند جوانی خوش اندام خوش روی هنرمند فاضل خوش اخلاق جواد سليم النفس وشیرین سخن بود.

رعايت فقرا وضعفا را حتی الامکان می نمود و در رعایت اهل و عیال و فرزند و پیوند خود داری نداشت، از آمیزش مخلوق دوری میگزید مشغول کار و خدمات مختلفه که از طرف دولت با و راجع بود میگشت .

بأبنيه و حيوانات پرنده چرنده میلان داشت و دیگر چارپایان را بقدر استطاعت در آخور میسپرد، باولاد خود محبتی مفرط داشت ، بهر جهت اوصاف حسنهاش بر غیر حسنه ترجیح داشت .

پس از وفاتش و آن اندوهی عظیم که برای بازماندگانش پدید گردید این بنده بناچار از مسکن مالوف خود که در محله چاله میدان و در جوار حضرت إمام زاده يحيي حسني واقع است براي حضور در مجلس ترحیم هم وكفالت متعلقه و صغار آنمرحوم که از عمارات نواب والا شاهزاده عميد الدوله تاج الدين ميرزا ولد مرحوم مبرور شاهزاده عميد الدولة كيومرث ميرزا ابتیاع نموده موقتاً انتقال دادم .

و تخمیناً تا اوایل شهر ربیع الاول سال مذکور که قریب بدوماه می شود توقف نمودم تا مختصر ترتیبی در امر بازماندگان او و صغار آنمرحوم که اکبر آنها امیر حسام الدین خان و در سن چهار سالگی : دو دختر سه ساله و دو ساله بخواست حضرت احدیت داده شد.

ص: 236

حتى انعقاد مجلس روضه خوانی معمولی سنواتی خود را در همین بمدت دوازده روز موفق شدم و بعد از آن يك نفر فرزند دو ساله بنده موسوم بمحمد رضا خان روز نوزدهم شهر ربيع الأول سال يك هزار و سیصد و سی و نهم وفات نمود و بدون کم و زیاد دو سال از و زیاد دو سال از عمرش گذشته و در چنین روزی بدنیا آمده بود و همچنین صبیه صغیره مرحوم امیر مظفر الدین خان در سال مذکور بدرود جهان گفت و مرض این هر دو طفل ذات البسب و سینه پهلو بود و هر دو را در مقبره معروف بآب انبار قاسم خان در نیم فرسنگی دارالخلافه طهران دفن نمودند.

و بعد از آنها يك نفر صبیه موسومه بایران دخت خانم فرزند فرزندی مرحوم ميرزا محمد تقی خان کمال السلطنه که در طی این کتب بوفات آنمرحوم و نهایت أسف این بنده اشارت رفته است روز دوشنبه نوزدهم ذو القعدة الحرام سال يك هزارو سیصد و سی و نهم هجری در سن سیزده سالگی در دارالخلافه طهران بمرض حصبه مطبقه بدرود جهان گفت و در مقبره مشهود بچهارده معصوم در خاک رفت چون انسی کامل با او داشتم اندوهی شامل حاصل گشت.

و اکنون با مساعدت خداوند بیچون فرصتی حاصل و گاهی طفره بدست آمده باین خانه خود آمده مشغول تحریر این کتاب مبارک میشود و از خداوند متعال و نماینده ماه و سال خواهنده توفیق اتمام این کتاب و سایر مجلدات و انجام کتاب حضرت خاتم الاوصياء صاحب العصر والزمان صلوات الله عليه است.

و قبل از این قضیه ناگوار نیز مدتی مشغول نگارش فصولی بودم که از طرف دولت علیه امر شده بود که نظریات خود را که راجع بمصالح دولت و ملت است مرقوم و معروض نمایم و این بنده یکصد و پنجاه و يك ماده مطابق لفظ قائم بحساب حروف ابجد نوشته تقدیم و مورد تمجيد و تحسین عامه گردید این کار نیز مدتی اسباب تعويق تحرير كتاب كشت و منه التوفيق وعليه التكلان.

قال علیه السلام « و نوره ورحمة الله وبركاته » جنت آشيان ملا محمد تقی مجلسی

ص: 237

اول عليه الرحمة در معنی این کلام مبارك ميفرمايد : وسلام إلهي برنور إلهي باد یعنی هدایت کنندگانی که خداوند تعالی ایشان را برای هدایت عالمیان آفریده است مجازاً از قبیل زید عدل که مراد از نور منور باشد.

و احادیث متواتره وارد شده است که ائمة هدى صلوات الله عليهم از نور إلهي خلق شده اند باضافه تشريف ، یعنی اولاً يك نور بيافريد و از آن نور مبارك انوار ایشان را بیافرید و آن نور اول نور پاك خواجه لولاك صلی الله علیه وآله وسلم است چنانکه خود آنحضرت میفرماید: نخست چیزیکه یزدان تعالی بیافرید نور من بود .

و نور بمعنى نفس ناطقه است که سبب ایجاد عالم گردید و عالم بنور وجود و هدایت و راهنمائی انبیای عظام علیهم السلام وانوار معارف ایشان منو رو فروزان گشت .

بسیاری احادیث شریفه ناطق بر این است که در قرآن مجید در هر مقام لفظ نور واقع شده است مراد انوار لامعه ایشان است مثل « الله نور السموات والأرض » یعنی خداوند سبحان آسمانها و زمینها را بنور هدایت و درخش دلالت رسول خدا وائمة هدى صلوات الله عليهم روشن کننده است و همچنین بنور وجود مسعود ایشان عالم را منور فرموده است.

و آية كريمه « فآمنوا بالله ورسوله والنور الذي أنزلنا » ايمان بياوريد بخدا ورسول خدا و بنوری که فرستادیم و آن نور أئمة هدى است که عالم بنور وجود و هدایت ایشان منور است و هم چنین قلوب مؤمنان باين لمعه همایون و درخش مبارك ونور عرفان بنور معرفت و محبت ایشان منور است.

و آية وافي هداية « واتبعوا النور الذي أنزل معه أولئك هم المفلحون » کسانیکه پیروی مینمایند رسول مارا و متابعت میکنند نوری را که با او نازل شده است آنجماعت رستگارانند ، مراد ازین نور أئمة معصومين صلوات الله علیهم میباشند.

و آیه کریمه « ومن لم يجعل الله له نوراً فعاله من نور » هر کس را که

ص: 238

إمامى از ائمة هدى صلوات الله عليهم نباشد و درین جهان امامی نداند در قیامت امامی نخواهد داشت که او را بجثت برد .

راقم حروف گوید: در حقیقت آیه شریفه « ومن كان في هذه أعمى فهو في الأخرة اعمى واضل سبيلا ، همین مفاد را میرساند ، چه مراد دیده باطن است و گرنه بسی اشخاص هستند که کور باشند و جای در بهشت دارند مثل پاره انبیای . عظام و بزرگان دین و علمای عاملین و فضلای نامدار چنانکه ابن عباس در این شعر اشارت میکند :

إن اذهب الله من عينى نورهما *** فان قلبي مضى ما به ضرر

ارى بقلبي دنیای و آخرتي *** والقلب يدرك مالا يدرك البصر

و با مردم حديد النظر قوى الباصره بادام چشم هستند که بدوزخ چشم می گشایند پس نظر حقایق نگران است که پیشوای دین یزدان را که راهنماینده هر دو جهان است بشناسد.

چنانکه آیة شريفه « يسعى نورهم بين أيديهم وبايمانهم » روز قيامت أئمة صلوات الله عليهم پیشاپیش مؤمنان و در طرف دستهای راست ایشان روان میشوند تا گاهی که جماعت مؤمنان را در بهشت برین در مساکن خودشان مکین سازند .

وآية شريفه « يريدون ليطفئوا نور الله » گروه منافقان میخواهند که فرو نشانند انوار ولایت امیرمؤمنان صلوات الله عليه وا لکن خداوند تعالی تمام میگرداند این نور مبارك با مامت ائمة طاهرين صلوات الله عليهم ، وسوای آنچه مذکور شد در سایر آیات شریفه در هر يك لفظ نور وارد شده است بجمله دارای همین عنوان است .

شیخ احسائی می نویسد : نور یا بمعنى هادي يا علم يا هدايت بمعنى مهتدى إليه بالهداية الخاصة يا منور العالم بالوجود لاجلهم و هدايتهم است، صاحب قاموس گوید : نور بضم اون بمعنی فروغ و فروز است بهر قسم و هر حال که خواهد باشد یا شعاع نور و فروز است .

ص: 239

و بعد ازین بیان بدو حدیث از حضرت صادق وإمام رضا علیهم السلام در معنی دو حرف باء وسين وبهاء وسناء وضياء ونور وعوالم ثلثه ملك و ملكوت وجبروت و تفسير قول خداى تعالى « الله نور السموات والأرض » وشئونات ومقاليه أئمة علیهم السلام و احاطه و تصرف و علم و اختيار ايشان در تمامت موجودات و مفاخر ومآثر واخلاق ومراتب سامیه ایشان بیان مینماید که چون هر دو حدیث شریف را راقم این کلمات در مجلدات عديده احوال ایشان با تحقیقات لازمه از قلم بگذرانیده است محتاج بتجدید نگارش و تعبیر ندانست .

و شیخ احسائی در پایان این بیانات میفرماید حاصل این است که این نور مطابق با وجود مطلق و مقیدات در جميع مراتب امكانين ومن يرد الله ان یهدیه یعنى يعرفه ذلك النور عرفه ، و این است قول خدای سبحان « يهدى الله لنوره من يشاء » ومعنى كلام إمام علیه السلام « ورحمة الله وبركاته » سابقاً مذکور شد .

قال علیه السلام « أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له » گواهی میدهم که نیست خداوندی و سزای پرستشی مگر معبود بحق و خداوند مطلق که یگانه است در ذات وصفات وصفات اوعين ذات اوست و او را در این وحدت یا در خداوندی ووحدت من جميع الوجوه شریکی و همتائی نیست ، زیرا که هر واحدی غیر از او كثرتها دارد.

شیخ احسائی میگوید : شهد بروزن علم و کرم شهوداً یعنی حضر و چون بگوئی اشهد بكذا معنی این خود بود که من دانای بآنم از حیثیت دیدن آن یا شنیدن بآن یا دلیل قطعی که حاصل شده است، یعنی علم من بوجود آن احتمال عدم علم را ندارد، زیرا که شهادت بمعنی حضور مر مشهود به و ادراك آن را نمودن بچشم یا شنیدن است.

و اما آنچه بر حسب دلیل قطعی حاصل شود اگر چه دیده نشود مثل شهادت بتوحید و یگانگی حضرت باری تعالی است، چه در هر موقع و مکان و مقام نظر در آثار و مصنوعات بشود و آن نظاره که از روی بینش و کمال عقل و دانش باشد

ص: 240

بیننده را بر وحدت صانع دلالت قطعية نمايد .

همانا این شخص ناظر عاقل ادراک مینماید ببصر و بینش و دیدن خودش شهود عدول را از آیات بینات در آفاق و انفس همه چیزی از آنها که بجمله شهادت و گواهی میدهند بشهادت حضوری و معانى آن باللسان الصادق من حاله چنانکه هر وقت تو در ظلمت و تاريك باشی و از آن پس شخصی يك چراغ برافروزد همانا اين يك سراج و اين ظل واحد و سایه یگانه برای تو گواهی میدهد بلسان حال صادق خودش که جز يك چراغ موجود نیست .

و اگر ترا دو چراغ باشد برای تو دوظل وسایه خواهد بود و حضور ومعاینه وعلم قطعی موجود میشود باینکه از یک چراغ به تنهائی از دو چراغ و يك ظل از دو چراغ حاصل نمی گردد مگر اینکه هر دو در جهت واحده باشند نسبت بذى ظل بان حیثیت که نور یکی از این دو چراغ داخل آن چراغ دیگر بشود بدون جهت اختلافي در كل يا بعض .

پس با این دلیل مذکور ثابت میگردد برای تو بر حسب حس ووجدان علم معاینه قطعى بماغاب عن الحواس باینکه در کارگاه وجود و نمایشگاه بود جز يك خداوند بیهمتا نمیباید وهو الله المعبود بالحق.

و اینکه اگر با این یکتا خداوند و بیهمتا پروردگار بی مانند خدائی دیگر نيز مي بود لذهب كل آله بما خلق هر خدائی برد مخلوقات خود واگر چنین میشد هرج و مرج و مفاسد وفتن و حتمی که روی میداد و نظام و عدل و معارف و عوارفي که معدوم میگشت بر هیچ خردمندی بینا و عاقلی دانا پوشیده نیست.

پس شخص مخلوق را آن قدرت نیست که بگوید من و جز این نیست که مى كويد ما لتساوى بنسبة إليها ثم لا يقدر أن يقول نحن لانه واحد و الواحد لا يكون أثراً للمتغايرين .

و چون چنین باشد و خدای متعدد باشد واجب میشود که در میان ایشان در این امر تدافع شود التصادم ارادتيها عليه فلا نقصان پس در این هنگام اگر این چنین

ص: 241

باشد لعلا بعضهم على بعض في الشخص المطلوب لهما وفي الطلبين و هما الارادتان وفي كمالهما ، زیرا که بودن خداوند اعلى من سواه كمال تام اكمل من كونه مسافراً لغيره .

پس اثبات مساوات نقص وحاجت است إذ لولا المساوى لما حصل له هذا النقص و الغنى المطلوب و الوجوب الحق منزه عن كل نقص لان النقص يدعو إلى الاحتياج إلى التتميم وفي ذاتيهما فان" الواجب ذات الواجب ذات الوجوب والازل ذات بلا مغايرة بكل احتمال من وقوع وفرض وتجويز وليس خارج ذات الوجوب الا الجواز والامكان و لامكان لاله آخر الا الامكان ، زیرا که خداوند حق جل وعلا صمد است و میان تهی نیست که مدخلی در آن باشد ، یعنی اگر صمد نبود و در آن مدخلی بود و دارای اعضا و ترکیب بود واجب نبود بلکه ممکن بود و آنکس را که امکان حاوی و محیط بر آن باشد مخلوق است برای آنکه واجب الوجود است و چگونه مخلوق خالق و ممکن واجب خواهد گردید .

پس اگر فرض نمایند در مقام استدلال و اثبات ایمان در قلوب و اوهام تعدد إلهية را هر آينه تصادم و تدافع و تعالی در مرکز وجوب و در كمال مطلق وغني حق و در طلبين و در مطلوب واقع خواهد شد .

پس باین علت واجب میشود علم قطعی و حضور حقيقي وعيان بدليل بوحدة الواحد الحق فيجب القول الحق وسخن راست و درست باینکه بگوئیم اشهدان لا إله إلا الله وخود اين كلمه طيبة من جميع الحيثيات از واجبات بلا منازع و تردید می گردد .

و بعد از این بیان تو اراده میکنی ازین کلمه که شهادت میدهی بآن بوحدت حضرت خدای واحد ، چه این کلمه دلالت بر توحید مینماید توحید حضرت باری تعالی را در چهار موطن :

یکی توحید ذات را بمعنی تفرید ذات خدارا از کثرت در ذات واجب الوجود بهرگونه اعتباری حتى اعتبار معنى كلمى و ان هذا فرد من مفهومه يستحيل

ص: 242

وجود غیره چه بسا می شود که در اوهام بواسطه انسی که بکثرت و تعددات دارد توهم و راه میجوید که مستثنی مثبت خواه جزئی با جزئی از آن یستحیل وجود جزئی غیر خودش را .

پس بدستیاری تاکید توحید این توهم را مرتفع میگرداند و میگوید وحده و اين كلمه وحده بتخصيص برتفريد بحت في الذات است چنانکه خدای تعالی ميفرمايد « وقال الله لا تتخذوا إلهين اثنين انما هو إله واحد » واين توحيد ذات است و پس ازین تنصیص بحت چون این کلام هر وقت قیاس بر ممکن بشود و اگر چند نص در توحید ذات است جز اینکه گاهی احتمال کثرت و تعدد در صفات و افعال و استحاق برای عبادت را احتمال میبرد چنانکه این حال شأن ممکنات است و اوهام تألیف نظایر آن را مینماید.

فقد تحتمل في صفات الواجب وافعاله واستحقاقه ذلك لعدم معرفتها بالوجوب الذاتى فقلت لا شريك له في الاحوال الثلاثة ، يعنى نيست خالق مطلق را در صفات خودش مذی یعنی شریکی در آن صفات ليس كمثله ولا شبيه في افعاله و مفعولاته یعنی نیست برای او شریکی و انبازی در آنها .

اروني ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك في السموات و نیست او را شریکی در عبادت، یعنی در استحقاق عبادت یعنی هیچکس دارای آن صفات و آن افعال و آن مفعولات نیست که دارای استحقاق عبادت شود و این امر بذات پروردگار اختصاص و انحصار دارد چنانکه میفرماید « و لا يشرك بعبادت ربه أحد ، چه در هیچ موجودى جز واجب الوجود این شئوناتی که مستحق عبادت شود موجود نیست .

واینکه تو در کلمه و تشهد میگوئى لا شريك له تنصيص مصرح بر تفريد بحت در صفات و افعال و عبادت ایزدی است پس بر حسب این اعتبارات و شهادات توحيد بحت حقیقی برای معبود حقیقی خالص میگردد در این مواطن چهارگانه مذكوره عبارت از توحید ذات وتوحيد صفات وتوحيد افعال و توحید استحقاق باشد

ص: 243

و این توحیدی است که شایستگی بآن را دارد که خدای را بآن عبادت نمایند و مخلوق خداى سبحان تعبد بآن کنند .

و اینکه خدای متعال مخلوق خود را باین علت آفریده باشد. چنانکه خود میفرماید « و ما خلقت الجن و الانس إلا ليعبدون » یعنی پرستش نمایند بتوحید ایشان مرا درين مواطن ،اربعه و اینکه در این مواطن اربعه از وجود بر خالص توحید نص نموده اند برای این است که آنها ارکان احدیت هستند و همه چیز در تحت آن است.

و چون آنچه را که ما بآن اشارت کردیم از معنی شهادت بأن لا اله الا الله وحده لا شريك له دانستی و شناختی پس نيك ملاحظه کن و بنگر بآنچه ازین پیش اشارت بدان نمودیم در اینکه حضرات ائمه معصومین صلوات الله عليهم اجمعين معلم تمام مخلوق و سابق بهرگونه خیر و خوبی هستند.

و چون حضرت هادي سلام الله تعالى عليه برپاره صفات جلیله سابقه ایشان بر این شهادت آگاهی عنایت فرمود و متنبه گردانید ظهر منا لمن عرف مراده منها الالوهية چنانکه در مواضع کثیره سابقه مبین داشتيم مما ليس من صفات الخلق على ما تعرفه عامة الناس فانما يعرف انه من صفات الخلق خصيص الشيعة .

لاجرم إمام علیه السلام بكلمه توحید شهادت جست بواسطة اعتراف بعبودية و اقرار در حضرت احدیت با حدیت و متنبه گردانیدن زیارت کنندگان را باینکه این عظمتی که برای شما ظاهر میشود عظمت مخلوق است از حیثیت اثر آنچه از عظمت کرد کار عظیم جل و علا بر آن ظاهر شده است .

پس تو ای زیارت کننده ایستاده هستی در آنجا که ملائکه انوار ایستاده اند و نور مبارك محمدي صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت او را علیهم السلام و دیده اند که از عالم اسراروغیوب مستتره درخشنده است گمان بردند که این نور خداوند معبود سبحان و پروردگار دیان است .

لاجرم بتهلیل کرد کار جمیل پرداختند و ملائکه را باز نمودند که این نور

ص: 244

درخشان فروزان اور مخلوق مقرب آستان حضرت بی نیاز بنده نواز است پس بتهليل خداوند جلیل زبان بر گشودند پس چون امام که مزور است تهليل نمود زائر سامع باذن سرى إمام تهليل نمود بآن تهليل مزور علیه السلام.

شیخ میفرماید: ما باین معنی در تکبیر قبل الزيارة اشارت کردیم و این اعادت برای تهلیل طلب و تأکید حفظ نمودن و منع از غفلت کردن است .

راقم حروف گوید: مکرر عرضه داشته ایم که علما و فضلا و حکما و عرفای هر عصر بلکه سایر مردم هر کسی در هر مذهبی که هست بر حسب مسلك وسليقه و عقیدت خود در عموم مطالب منقوليه ومعقوليه ويقينيه وظنیه بیانی و تعبیری دارد اگر این تعبیر و بیان مطابق قرآن و اخبار انبیا و اوصیای دارای کتب آسمانی نباشد مقامی روشن دارد و از همز ولمز محفوظ است و گرنه البته متروك ومردود خواهد بود .

بتصديق وتكذيب اهل خبره وعالم بصير بی غرض وفاضل خبیر بی مرض حوالت است خصوصاً در کلمات پاره مصنفين ومؤلفين ومعبرين که در کتب ایشان کلمات غامضه و غوامض مسائل و الفاظ و ایغان غریبه حسب تربیت ایشان در بادیه بوده است و با اعراب فح ساله کلام بی آمیخ و آمیزش با دیگر لغات و السنه معاشرت و مصاحبت تامه متمثل داشته و کلمات و تراکیب و تصويرات و تقریبات و تقريرات و تبعيدات دارای جهتی خاص و بیانی مخصوص است و بفهم هر کس آشنائی کامل ندارد و همه کس بر مزاج و امتزاج و طریقت و رویت و ابلاغات و تأویلات ایشان بعلم شامل نایل نیست.

پس تأمل درباره این گونه نویسندگان و بیانات و عقاید و ضمایر وسراير ایشان لازم است و بدون تعقل و علم سرشار نمیتوان در تصدیق یا تکذیب با تفسیق یا توثیق ایشان سخنى بتصريح آورد والعلم عند الله .

قال علیه السلام « كما شهد الله لنفسه » چنانکه یزدان تعالی خود شهادت داده است بر خداوندی و وحدت خود.

ص: 245

شیخ احسانی در معنی و تفسیر این کلمه میگوید : یزدان تعالی در ازلیت خودش هیچکس را غیر از خودش نیافت و موجود ندید چنانکه میفرماید « اتنبؤنه بما لا يعلم في السموات ولا في الأرض » چه از هیچ راه و هیچ محل معلوم نشده است که خدای را در از لیست خودش هیچکس غیر از ذات کبریایش با او بوده است خواه در ذات او خواه در صفات او خواه در افعال او خواه در استحقاقش لما سواه فهو يجد نفسه بنفسه فوجدانه وجوده وذاته وجدانه لذاته وذاته وجوده .

و پاره فضلا و حکما این کلمه وجدان در این موقع را بوجه باقی تعبیر کرده اند و نبایستی با تکتر عبارات حصول كثرت بر تو دست در اندازد و انما ه شيء بحقيقة الشيئة واحدة بحقيقة الوحدة ، يعني أحدى المعنى .

پس هر وقت از آن حیثیت که خدای عالم بذات خود هست گفته شود علم و عالم و از آن حیثیت که خدای تعالی بشهد نفسه گفته شود بصر و بصیر ازین کلمه اراده نمیشود مگر تفهیم و تفهم و تبین از جهت توسل باثبات آنچه ثابت در قلوب و اوهام است، یعنی اثبات وصف خدای نا مبین و هویدا گردد نزد بنده خودش بآن وصف نمودنش عما سواه .

راقم حروف گوید: در چگونگی وصفی که اثباتش در قلوب و اوهام ثابت است تأمل لازم است تاکیفیت و حیثیت این وصف و این اثبات ثابت چیست و بر چه معنی و این توصیف بر چه میزان و چه حال است.

بالجمله می گوید: نه آن است که در اینجا مغایرتی و نه کثرتى و نه حيثى و نه اعتبار مگر عقلا باشد و در ازل وظهورش بموجب وصف خودش برای بنده اش فرضی نمی شود، چه برای عبد حقیقتی جز این وصفی که ظهر له به یعنی ظهر بعبده له نيست و چون شناخت خدای را بوصفی که فرموده است میشناسد خدای را بهمان طوریکه خدای تعالی معرفی کرده است نفس خود را برای بنده اش.

پس وقتی که میگوئی اشهد ان لا إله إلا الله هو كما شهد الله لنفسه میخواهی بگوئی من شهادت میدهم در حق خدای بآن احدیت و یگانگی که جز خودش عارف

ص: 246

بآن گونه احدیت نیست و آن احدیت وجوبی است که آن احدیت همان ذات کبریای ایزدی است .

زیرا که من ادراک نمیکنم مگر احدیتی را که آن آیت احدیت خداوند احد است و تمامت مخلوق از پیغمبران مرسل و ملائکه مقرب همانا جز این نیست که احدیتی را که عبارت از آیت احدیت خداوند یگانه است ادراک میکنند منتهای امر این که مراتب واستعداد ولياقت ادراك نمایندگان از احدیاتی که عبارت از احدیتی است که ذات والا صفات او و همان احدیتی است که خداوند تعالی بآن احدیت برای نفس خود شهادت میدهد که تفاوتی بیرون از تناهي و پایان دارد در امکان .

زیرا که آنچه را میشناسد غیر او آیت و علامت است و آیت دلالت بر آن مینماید که آیتی است و نشانی و علامتی است برذی آيت ولا يلزم من هذه الدلالة بيان كنه المدلول عليه ولا لاحاطة به لانها تدل بفقرها وحاجة استنادها على غنى مطلق لا يستند إلى غيره والا لتحول دليلا بعد ما كان مدلولا عليه .

پس با این صورت از وحدت حقیقی که گواهی دادی بآن برای خدای بر آن وحدتی که خدای برای نفس کبریای خود شهادت است شناسا نگردیده باشى لاستناده إليها وحده وظهورها به له پس گواهی بچیزی است که عارف بآن هستی و مقصود تو باین چیزی است که نشناخته باشی از آنچه خدای برای نفس خود شهادت داده است .

و این است مراد از معرفت صحیحه خدای سبحان اراده فرموده است آنرا از بندگان و بر همین گونه است در خطاب و دعای او، زیرا که خطاب خلقی است که بواسطه این خطاب و این خلق متوسل بحضرت حق میشوند موافق همان بیان که در امر معرفت نمودیم پس موافق بیانی که نموده شد صحیح میشود که تو گواهی بدهى باينكه لا إله إلا الله كما شهد الله لنفسه.

ص: 247

و در این کلام مبارك احتمال معنی دیگر نیز میرود و آن این است که حرف کاف در کماشهد برای تشبیه نباشد لکن برای تعلل باشد و معنی این است که من شهادت میدهم که خدای و الهی جز خداوند تعالی نیست بعلت اینکه خداوند سبحان گواهی میدهد که جز او خدائی نیست وهو العالم .

و خوب میداند که جز او خداوندی نیست و نبود و نخواهد بود ، چه اگر سوای خود دیگری را دریافت و موجود میدید خویشتن را بتوحيد توصيف نمی فرمود ، و معنی قول تو كما شهد لنفسه همان قول تو است که لانه شهد لنفسه .

و خداى تعالى بسوی توحید و یگانه شمردن نفس خودش محتاج نبود و این توحید را بآن سبب بیاموخت تا ما را بآنچه آماده فرموده است از خیرات در دنیا و آخرت برای موحدین خود دلالت فرماید و از آنچه مهیا فرموده است از عقوبات دنیائی و آخرتی برای کسانیکه منکر توحید هستند نجات بخشد.

یا اینکه توحید فرمودن ایزدی بیه مال نفس خود را برای ماده است برای جميع اکوان ما در جمیع مراتب ایجادات ومثوبات و توحید ما خداوند تعالی را قبول و پذیرائی ما میباشد برای تمامت این اکوان.

و احتمال دارد که معنى ان يكون كما شهد لنفسه لنا اين عن كما وصف نفسه لنا بانه واحد لاشريك له و این بغیر از آن تعریفی است که برای نفس خداوند بیان نمودیم، یعنی آنچه سابقاً اشارت نمودیم بآن ازين كلام حضرت أمير المؤمنين عليه السلام تجلي لها بها ، و از اینکه گفتیم ان تعرفه لك هو ظهوره لك بك .

و دلالت مینماید بر این جمله که مسطور شد ظاهر عطف در قول إمام علیه السلام و چنانکه مذکور خواهد شد و شهدت له ملائكته و اولوا العلم من خلقه المقتضى للتشريك و تدخل أنت على اعتبار في التشريك وينطبق على ما قررة بعض العلماء من محققى العارفين من أن المشبه في القرآن والسنة المنقولة باللفظ المشيئة به و این کاف را که آورده اند برای اتحاد است و بر این معنی دلالت میکند که هر چه

ص: 248

در قرآن از مشبه و مشبه به یافت میشود اگر مراد بأن اتحاد باشد بلفظ مثل ثل محركة نيامده است مثل قول خداى تعالى « إنما مثل الحيوة الدنيا كماء أنزلنا من السماء » و در اینجا نفرموده است کمثل ماء و این اتحاد فانی است فان مثل الحيوة الدنيا هو ماء.

یعنی چون خداوند جل و عز اراده فرمود که مبین دارد برای عباد مثل دنیا را باران را فرود آورد و این باران بعینه نفس مثل دنیا است و هم چنین نفس مثل اهل دنیا است ، چه باران بر زمین میرسد و هر گونه گیاه و شکوفه را که بینندگان از دیدار آن نباتات و اشجار بشگفتی می آیند میرویاند و پس از چندی از باد خزان زرد و از آن پس خشك و خورد میگردد پس از آن در سال دیگر باران بزمین میبارد و آن گیاه را میرویاند.

نشور هم بر این منوال است و دنیا هم چنین است خدای تعالی میفرماید : « والله انبتكم من الأرض نباتاً ثم يعيدكم فيها ويخرجکم» پس شماهم نیز در این زمین برگونه نبات و شکوفه زندگانی دارید و از آن بعد مانند نبات فانی شوید و از آن گیاه خشکیده و نبات پوسیده خورد شده جز تخم و بذری نمیماند که باخاك زمین مختلط شده و چیزی از آن آشکار نگردیده است و بعد از آن باران در دیگر سال می بارد و آن تخم را میرویاند .

شما نیز بر این حال هستید فنا می شوید و جز طینت اصلیة که شما از آن آفریده شده اید که در حکم بذر و تخم است که در خاک است چیزی از شما باقی نمی ماند مثل سونش زر که از خاک پدیدار نمی شود پس باران از دریای صادر بر زمین واقع می شود پس شما روئیده می گردید و برای حساب روز قیامت بیرون مي آئيد، پس ماء همان نفس مثل دنیا می شود.

و اگر مراد بأن اتحاد در ذات نباشد بناچار اتیان بلفظ مثل لازم است مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار ، همانا چون حمار در این مقام مثل آدمیان نمی توانست باشد مگر وقتی که حامل کتبی گردد

ص: 249

نفس حمار مثل نخواهد بود بلکه مثل او مثل میشود پس مثل حمل حمار کتب را عين مثل ايشان است در حمل تورية .

و همچنین قول خداى تعالى « مثلهم كمثل الذي استوقد ناراً » مستوقد است نه نفس مستوقد ، پس از آن فرمود « کصیب من السماء » پس نفس صيب نفس مثل ایشان نه مثل مصیب این مطلب را نيك بفهم بياور .

پس قول إمام علیه السلام « كما شهد لنفسه » عين شهادت تو است بریگانگی خدای و معنی این میشود که « أنا اشهد أن لا إله إلا الله » و این گواهی همان شهادت خدای تعالی است برای نفس خود و یگانگی خود أن لا إله إلا هولى على معنى تعرفه بذالك لي وهو ظهوره لي بي چنانکه کراراً این مطلب را مذکور نمودیم .

راقم کلمات گوید: در این کلمات و پاره بیانات و اشارات آن تأمل و دقت لازم است و در هر صورت خدای را مثلی نتواند بود و شبیهی و انبازی نتواند داشت زیرا که اگر چیزی را بخواهند بچیزی شبیه نمایند و این تشبیه و همانند گردانیدن از روی حقیقت باشد نه بر طریق مجاز بایستی در تمام اوصاف ظاهريه و باطنية وعينية جزو بجزو موافق و يكسان ومطابق باشند وإلا تشبيه تام وحقيقى ومطابق با واقع نخواهد بود.

و اين معنى بديهي است که تمام موجودات و ماسوی بذات و اوصاف خاصه حضرت كبر ياجل عن ادراك العيون والعقول والأوهام والقلوب در پهنه حيرت وتيه عبرت بیچاره اند .

پس چگونه توانند برای این وجود مقدس بحت بسیط واجب شبهی از روی حقیقت فرض نمایند ؟! زیرا که هیچکس دارای چنین اوصاف نتواند بود بلکه مثل بتحريك ميم وثاء مثلثه نیز همین معنی را پیدا خواهد کرد و اگر چه در حدیث قدسى حتى اجملك مثلي بتحريك باسكون خوانده میشود هر دو بر طریق مجاز است زیرا که مثل و آیت واثر و آیت و نشان نیز چون بحضرت كبريا نسبت بر طريق مجاز است ، زیرا که مظاهر خدا و آیات معرفت هستند این کلمه اطلاق میشود اگر چه

ص: 250

این مظهریت نیز بر طریق مجاز است تا افهام را بيك اندك معرفتی راه باشد چنانکه از شرح و معنی عبارات سابقه نیز میتوان بفهم رسانید.

و بر دقیقه پایان مخفی نیست که این آیة وافي دلالة وكلمه طيبه مباركه « ليس كمثله شيء » برترین ادله توحید است و هیچ کلمه برای اثبات یگانگی و سلطنت تامه مقدره بلا زوال بلا منازع بلا ازل وابد و قدرت تامة استغنای کامل و حاجتمندی تمام ماسوی جامع تر ازین نتواند بود ، زیرا که این کلمه شریفه ساحت از آن ذات کامل الصفاتی میتواند ظاهر گردید که اگر تمام موجودات ارضية و سماوية وفوقانية وتحتانية تمام عوالم وجود من الازل إلى الابد بخواهند اتيان بمثل برسبيل حقيقت نمایند ابداً نتوانند و قادر بآن بلکه بناقص هم نتوانند زیرا که تمام مخلوقات و موجودات در هیچ صفتی از صفات و آیتی از آیات وجود واجب نمیتوانند مشابهت نامه حقيقية يابند و آخر الامر همگی خواه ارضی یا فلکی و فرشی و عرضی در حالت فنا و زوال و نقصان وويراني بنيان و ضعف واضمحلال اندر میشوند.

و جماعت مشرکان و گروه ملحدان و كفره و صاحبان مذاهب مختلفه فاسده را همان دعوی فاسدی که نموده اند در انظار دارایان بصاير عين اثبات توحيد و بطلان تشريك و ادعای فاسد آنها است ، زیرا که آنکس که مشرك وقائل به آله متعدده است باید دیگری را که خالق وشريك خدای یگانه میشمارد در تمام اوصافی که شخص موحد برای خدای واجب الوجود قائل است مساوی بیاورد.

زیرا اگر خالق سماوات و ارضین دارای آن اوصاف و امتیاز از مخلوقات نباشد دارای مصداق خالقیت نخواهد بود بلکه تمام مخلوقات با او انباز و بخالقی ممتاز نیازمند میشوند.

هیچ مخلوقی بدون خالق موجود نمیشود و هیچ ممکنی بدون واجب در صورت امکان در نمی آید، و ادله این مطلب بطوری شایع و ساطع است که حاجت به بیان نیست و چون مشرك قادر براتيان بمثل نیست کمیتش لنگ و عقیدت

ص: 251

و اندیشه اش باطل است .

و این معنی بدیهی است که از آغاز این گونه دعاوی باطله تا پایان روزگار کسانیکه مشرك شدند اگر میتوانستند برای خدایان اثبات این صفات و شئونات خاصه الهيئة را بنمایند بلکه صد هزاريك آنرا بلکه برای کسیکه او را پیغمبر میخوانند و از جانب خدای تعالی مبعوث نبوده باشد حتی الامکان دریغ نداشتند و بقدر وسع وطاقت سعی و کوشش مینمودند افسوس که خواستند و نتوانستند .

و هم چنين كلمه طيبه « لو كان فيها آلهة إلا الله الفسدتا » وآية شريفه « افي الله شك فاطر السموات والأرض » که جماعت انبیاء از روی کمال تعجب وتوبيخ و توهین و تقبیح و تسفيه و تصغير وتحقير جماعت مشركين فرموده اند از ادله عالیه و براهين سامية توحيد و آیات سلطنت تامه باقیه بی زوال ایزد لایزال است زیرا که اگر برای تمام موجودات اولية آخرية خلاف آن ممکن بود نمی فرمود و در تمام این ممائل مدت بایستی يك نفر بیاید و بگوید من از جانب خدای دیگر مبعوث شده ام حتی اگر پاره جهال و مدعیان نبوت هم خود را پیغمبر خواندنداند و بطلان دعوی آنها ثابت شده است نگفته اند ما از جانب خدای دیگر آمده ایم .

و این معنی نیز مکتوم نباشد که اگر شرك مشركين و الحاد طبيعين وملحدين ودهريتين و كفر كفار و انکار منکرین نبودی شئونات وتوحيد خداوند احد و براهین موحدین باین شأن ورتبت نبودی ، زیرا که اگر چنین نبودی و این دعاوی باطله ظاهر نشدی حاجتی باین ادله و آیات و ظهور پاره صفات وبراهين و شواهد ربوبیت نمیرفت .

و شموس آیات وحدت و بدور وحدانیت و علامات توحید را باین درجات كمالية باين اندازه لمعان واجب نمی شد وعيون ظاهرية وباطنيه ومراياى قلوب را باين حد فروغ وفرح وصفات و سعادتمندی ازلی و ابدی عنایت نمیرفت .و آفرینش و خواطر و احساسات برونی و درونی را باین شأن و رتبت زینت نمیرسید و دقایق این معانی و حقایق این مفاهیم بر مردمان دقیق فهیم که دارای

ص: 252

مغز با نفز هستند واضح است .

پس نيك بنگر که حضرت خلاق پدید آورنده انفس و آفاق را چه اندازه استيلا واستعلا و قدرت و قهاریت و در جزئیات و کلیات مخلوقات في الظاهر والباطن علم بصیرت است که عموم مخلوقات را باین گونه خطابهای قهرمانی مخاطب میفرماید و هیچ نفسی را في نفسها قدرت چون و چرا وليم وكيف نيست تعالى الله ذو الجلال و الاكرام .

قال علیه السلام « و شهدت له ملائكته و اولوا العلم من خلقه » مجلسى اول میفرماید : گواهی میدهم که خداوندی و بایسته پرستشی مگر معبود بحق و خداوند مطلق که در ذات و صفات یگانه و صفات او عین ذات اوست و در این وحدت انبازش نیست .

یا در شئونات خداوندى ووحدت من جميع الوجوه شریکی و همتائی نباشد زیرا که هر واحدی جز ذات احدیتش كثرتها دارد چنانکه یزدان تعالی خود شهادت داده است بر خداوندی و وحدت خود و گروه فرشتگان و صاحبان علم که بجمله مخلوق او هستند همگی بر الوهیت و وحدت او گواهی داده اند .

شیخ احسائی میفرماید: مراد بملائکه جميع فريشتگان و املاك كلية و جزئية از ملائکه ماء اول و ملائکه بلامیت و ملائكه زارعين في تلك البلد و نشانندگان اشجار و جاری نمایندگان انهار و ملائکه عقلانية وروحانية ونفسانية وطبعالية ومادية ومثالية وجسمانية وعرضائية وملائكة برازخ میانه اینها وبسایط و مرکبات و ملائکه و فرشتگانی که باضواء و اصوات واجزاء وذرات و الوان كات وامساكات والتزامات و غير ذلك از جميع ذرات وجود کونی و امکانی وهي الموكلة بانحاء الخلق والرزق والحيات والممات بالفعل والقوة .و شهادت و گواهی زمرة ملائكه بالسنه اجنحة وزبانهای بالهای آنها است فما وكلت بطيرانها فيه و هم چنین ملائکه مخلوقة به ترکیب و تكسير و تبدیل واعمال و ضرب و تصحيف وتأليف و تعفين و تولید وضم" و ما اشبه ذلك است "فان"

ص: 253

تسبيحهم و شهادتهم بالوحدانية بماهم قائمون به من هذه الأحوال المذكورة و ما أشبهها .

پس اگر مقرون بصلاح باشد خداوند تعالی حق را بآن نظام میدهد و اگر صالح باشد انتظام باطل مبطل بآن میشود فكانت سبب جريان العدول على ذلك المبطل وما تجزون إلا ما كنتم تعملون .

و مراد ومقصود حقیقی بالاصاله محمد و آل معصومين معصومين آن صلوات الله عليهم اجمعین میباشند و مراد بحقیقت فرعية اهل عصمت و انبياء ومقصود بفرعية اهل ایمان و گروه مؤمنان از بنی آدم و مراد به تبعیت گروه مؤمنان از صنف جن هستند و این بیان مانند تفسیری است که در رب العالمین کرده اند.در کتاب خصال از حضرت أبي عبد الله صلوات الله علیه وارد است که فرمود جن برسه جزء است: يك جزء باملائكه هستند ، وجزء دیگر در هوا طیران کنند وجزء سوم سگها ومارها باشند.

وانس برسه جزء باشند : يك جزء در تحت ظل عرش هستند در آن روز که سایه جز آن سایه نیست ، و جزئی هستند که حساب و عقاب برایشان است ، و جزئی باشند که صورتهای آنها صورت آدمیان و دلهای آنها دلهای شیطان است .

پس مؤمنان از انسی که تحت ظل عرش هستند شیعیان باشند و ایشان اولوا العلم بالله هستند و احتمال دارد مراد بمذکورین در اینجا اهل عصمت صلوات الله عليهم باشند و اگرچه جماعت شیعه بالتبعيه داخل در این زمره باشند و مؤمنان گروه جن هم آن جماعت هستند هذا إذا اريد بالعلم ما هو المعروف چه اولوا العلم آنکسانی هستند که خدای را بدلیل و برهان میشناسند و شناسا هستند خصوص توحید یا شناسا میباشند بآنچه از ایشان اراده شده است و همان کار را و مراد و مقصود را بجای میآورند یا از خدای تعالی بترس و خشیت اندوند چه ترسیدن از خدای سبحان همان علم است .

چنانکه یزدان متعال ميفرمايد « إنما يخشى الله من عباده العلماء » و در

ص: 254

دعاء وارد « لا علم إلا خشيتك و لا حكم إلا الايمان بك ليس لمن يخشيك علم و لا لمن لم يؤمن بك حكم » جز خوف و خشیت تو علمی و جز حكم وفرمان تو ایمانی نیست کسیکه از تو نترسد علمی نیست و کسی را که بتو ایمانی نباشد حکمی نمی باشد.

و مراتب علماء اعلام را در امر علم بر این وجه معروف متفاوت میشود بر حسب تفاوت حسن عمل و اخلاص و صدق شهادت بتوحيد بارى على حسب ذلك ميباشد .

إمام علیه السلام ميفرمايد « العلم يهتف ما بعمل فإن اجابه و إلا ارتحل عنه » دانش و گفتار بکار و کردار آواز بر میکشد اگر عمل اجابت علم را نمود خوب و گرنه از ساحت عمل ارتحال میجوید وان ارید و اگر از علم ما هو اعم من المعروف بل يرادف الوجود بلا الامکان را خواهند .

پس تمامت اشیاء و جمله موجودات بیگانگی و توحید خداوند سبحان آگاهی و گواهی دارند چنانکه از حضرت صادق علیه السلام مروی است « فيا عجباً كيف يعصى الإله أم كيف يجحده الجاحد .

و في كل شيء له آية *** تدل على انه واحد الكن

قال الله تعالى « وإن من شيء إلا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم » پس جزء ثانی از گروه انس که برایشان حساب و عقاب وارد میشود هم الذين خلطوا عملاً صالحاً وآخر سيئاً .

از جماعت مؤمنان و مرجون لأمر الله که خدای تعالی یا ایشان را عذاب میفرماید یا توبت آنان را مقبول میدارد و ایشان از جماعت مخالفتی باشد که راه راست نیافته اند وكان من ذواتهم وأحوالهم وأعمالهم وأقوالهم وأفعالهم مما تحله الحيوة حيوة الوجود فتوحيده حق كل مرتبته وما لم نحلة الحيوة فتوحيده سبب جريان العدل عليه.

و جزء سوم همان شیاطین انس هستند که بزبان توحید نمایند و اقرار

ص: 255

به یگانگی خداوند یگانه آورند و بصورت عاریتی باشند فهی توحد من دونهم و هم اموات غير احياء أعمالهم صورهى محال عدل الله سبحانه فيهم ان سخط الله عليهم وفي العذاب هم خالدون .

وأما جزء ثانی از جن هیچ استبعادی در لحوق آنها بجزء ثالث نيست من جهة العلم يدل عليه آن خبری که در کتاب خصال از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم وارد است فرمود « خلق الله الجن من خمسة اصناف صنف حيات و صنف عقارب وصنف حشرات الأرض وصنف كالريح في الهواء وصنف كبني آدم عليهم الحساب و العقاب خداوند متعال گروه جن را بر پنج گونه آفريد : يك صنف مارها و يك كردمها و يك گونه حشرات ارض و جنبندگان زمين و يك صنف مانند باد درهوا ويك صنف مانند بني آدم باشند که در موارد حساب و عقاب اندرند.

پس قول آنحضرت که فرمود صنفی مانند باد هوا هستند مقصود آن گرده باشند که در هوا پرواز مینمایند علی الظاهر و حساب و عقابی ندارند چنانکه در این حدیث شریف مذکور آمد ، پس تقسیم این گروه در حدیث اول باعتبار حقایق ایشان و در حدیث دوم باعتبار حکم تکلیف آنان است که در آن حکم با انسان مشارك هستند ظاهراً .

.

و آنانکه از گروه جن با ملائکه هستند جایز است که از آن جماعت باشند که حساب و عقاب برایشان وارد شود و عمل نیکو آورند و محاسبه نفس خود را بنمایند و بفرشتگان پیوسته شوند و احتمال دارد که در حدیت ثانی مذکور نباشند والاول اظهر عندى .

و حالت باقی اصناف ازین کرده در باب توحید همان است که بآن اشارت كرديم فيما تحله الحيوة وما لاتحله الحيوة واينکه در آیه شریفه و این زیارت جامعه و نیز در احادیث ملائکه قبل از اولوا العلم مذکور شده یا بسبب آن است که مذکور شدن باعتبار لحاظ ترقی است لاجرم بادنی و فرودتر هدایت میشود و اینکه خدای تعالی توحید فرمودن خودش نفس سبحانی خود را قبلاً برای این

ص: 256

است که ذات کبریای او معلم وداعی و یا برای این است که مردم عوام چنانکه شناسائی دارند گروه ملائکه را وسایط دروحی بین الله و بين البشر خوانند چنانکه ظواهر ادله همین است و یا برای این است که در بسایط و مجردات استغراق در توحید باری تعالی با دوام تر است، زیرا که بسایط و مجردات جز بذکر خدای تعالی اشتغالی ندارند.

چنانکه حضرت سيد الساجدين علي بن الحسين صلوات الله علیه در صحیفه کامله در باره ملائکه عرض میکند عرض میکند « اللهم وحملة عرشك الذين لا يفترون من تسبيحك و لا يسامون من تقديسك ولا يستحسرون عن عبادتك ولا يؤثرون التقصير على الجد في أمرك و لا يغفلون عن الوله إليك - تا آنجا که میفرماید و الذین لا ا تدخلهم سامة من دؤب و لا اغنياء من لغوب و لا فتور" ولا تشغلهم عن تسبيحك الشهوات ولا يقطعهم عن تعظيمك سهوا الغفلات - تا آخر دعا» .

و بسایط و مجردات بر خلاف مادیات و مركبات بواسطه کثرت موانع یعنی موانعی که در آنها برای اغفال وادراك لذات و شهوات و برتافت از اذکار و اوراد و یاد پروردگار موجود است و بعلت همین است گروه آدمیان که بزیور صلاح آراسته اند از ملائکه افضل هستند، چه آن موانع و بواعث و اسبابی که در بشر موجود است در ملائکه نیست و طالح و عاصی بشر از نوع انعام بدتر و پست تر است.

چنانکه در علل مسطور است که عبدالله بن سنان از حضرت صادق علیه السلام پرسید ملائکه افضل هستند يا بني آدم؟ فرمود: أمير المؤمنين صلوات الله عليهم فرمايد « إعلموا إن الله ركب في الملائكة عقلاً بلا شهوة در كتب في البهائم شهوة بلا عقل و ركب في بني آدم كلهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة ومن غلبت شهونه عقله فهو من البهايم .

بدانید که خداوند مجید در سرشت ملائکه و آفرینش فرشتگان عقل بدون شهوت و در چهارپایان شهوت بلا خرد و در بني آدم عقل و شهوت هر دو را مرکب

ص: 257

ساخت پس هر کسی خردش برخواهندگی نفسش چیرگی گرفت بهتر از ملائکه باشد و هر کسی شهوتش بر خردش چیره گشت بدتر از چهارپایان است .

و یا برای این است که تعلیم بوحی و آموزگاری بنامه و پیام آسمانی باعتبار ظاهر امر وتكليف بواسطه و میانجیگری ملائکه است فحسن لاجل ذلك التقديم اگر چه در نفس الامر جماعت ملائکه ایجاداً وشهادة از بشر متأخر هستند و كلام حضرت هادی علیه السلام در این زیارت شريفه من خلقه بنابر احتمال اراده معنی اول از علم است يراد منه التبعض ، یعنی غیر از جماعت اولی العلم از باقی مخلوقات و اگرچه شهادت بتوحید و گواهی بیگانگی إلهي از ايشان حاصل است لکن توحید ایشان نزد اولوا العلم كفر است.

كما روى في الذرة انها تزعم ان الله زبانين يعنىی قرینن مورچه را در عالم توحیدی که در حضرت یزدان میورزد گمان چنان است که یزدان تعالى عما يصفون دارای دو شاخ است، زیرا که درجه کمال نوع موراین است دو شاخ داشته باشد لاجرم خدای متعال را بآنچه کمال میشمارد توصیف مینماید و اینگونه توحيد وتوصيف مورضعيف بواسطه ضعف عقل وقصور ادراك اوست لكن اينگونه توحيد وتوصيف نزد اولوا العلم و دارایان دانش خاص و در نفس الامر مقرون بصحت نیست.

پس چون با دیده دانش متوجه شوند سوای اولی الامر در زمره موحدین نمیشاید محل اعتنا خواند، یعنی در مقام ثنا و ستایش ذات باری تعالی ، چه در چنین مقام مستحسن نیست که مورچه را گفت توحید خدای مینماید و اگرچه در مقام دیگر که عبارت از عموم انقیاد خلق باشد توحید مور نیز نیکو است .

خود نه زبان در دهان عارف و عالم *** حمد و ثنا میکند که موی براعضا

و بهمین جهت خداوند تعالی در مثل همین معنی که اشارت کردیم میفرماید « سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين » یعنی بندگان مخلصان خداوند سبحان را بطوریکه سزاوار عظمت جلال اوست توصیف مینمایند این

ص: 258

حال و این توصیف نیز منافي تقدس ذات باری از وصف بندگان مخلص هم نمی باشدو

سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت *** ورنه کمالات و هم کی رسد آنجا

چنانکه خداوند سبحان میفرماید «سبحان ربك رب العزة عما يصفون » زیرا که خداوند تعالی در شهادتی که در حق خودش بیگانگی و وحدت خداوندی خود میدهد میفرماید از برای تعلیم و آموزگاری آفریدگان خودش میباشد تا خدای تعالی را بشناسند بهمان طوری که نفس رحمانی و ذات سبحانی خودش را توصیف نموده است .

وأما قول يزدان تعالى «سبحان ربك رب العزة عما يصفون ، همانا آنچیزی اراده شده است که بذات مقدسه بحت باری تعالی نسبت یابد ، چه وجوب از هرچه بیرون از ذات بیچون است مقدس و مبری است فتعالی عن كلشيء علواً كبيراً و بنابر احتمال اراده معنی دوم از علم مراد از آن بیان است و اگر چه در مراتب تشكيك مختلف و متفاوت میشود ، زیرا که وجود بتمامت عالم است و هر فردی از افرادش از جوهر و عرضی که در غیب یا که در غیب یا شهادت است مر آن را علمی است بل هو عالم .

و علم هرگز از وجود انفكاك نمیگیرد فاذا وجد وجد وإذا فقد فقد وحال اين اراده برای معنی ثانی بهمان طوریکه سابقاً در این امر بان اشارت کرده ام مترتب میشود و شرح این مطلب بنحویکه شایسته و سزاوار است موجب طول کلام میشود .

راقم حروف معروض میدارد ازین پیش در کتاب تلبيس الابليس باصناف ملائكه و جن وجن و حالات و شئونات وتكاليف ايشان وشياطين اشارات مبسوطه نمودیم و آیات و اخبار و ارده را بطوریکه در هیچ کتابی بآن شرح و بسط مذکور نگردیده است رقم کردیم و هم چنین در معنی اولی العلم آنچه باید مسطور ساختم

ص: 259

واينك برای توضیح پاره مسائل نیز بپاره بیانات اقدام میشود و از خداوند کریم خواستاریم که از نهج مستقیم منحرف نشویم و از هفوات لسان و لغزش بیان محفوظ بمانيم.

أولاً علم را مراتب و مدارج و مراسم و معارج وشئونات و لطایف و مقامات و طرایف و عناوین و حقایق و دقایق متفاوته است و بهمین جهات مختلفه علما و دانایان نیز صاحب شئونات و کیفیات و علامات و آیات و عوارف و معارف مختلفه هستند .

و علوم خداوند متعال را پایانی و حد و حصری نیست و مخلوق را عموماً بر حسب لياقت وظرفيت و استعداد فطرية اولية ومقامات موهو به اولية حكمية إلهية وتقاضاى شأن و منزلت وطاقت واستطاعت ازین بحار بی بدایت و نهایت عمیق دقیق علوم کثیره بیرون از اندازه و هم و خیال بقدر تاب عطش و توانائی تشنگی عنایت میشود.

و همان طور که هیچ آفریده را بصفات و ذات إلهي آگاهي نيست بعلوم ایزدی بلکه تمام صفات جلیله یزدانی علم و آگاهی نباشد و صفات و علومی که ظاهر می شود بقدر تقاضای حکمت و مصلحت خداوند علیم است .

برای ماسوی الله آن علومی که از مبداء فیاض علی الاطلاق به سردفتر برگزیدگان انفس و آفاق صادر اول و تابش نخست و خاتم رسل وهادي سبل صلی الله علیه وآله وسلم و اوصیای آنحضرت افاضه میشود جز آن است که بسایر مخلوق میرسد فیض خداوندی شامل حال خراطین زمین و حاملان عرش مبين و تمام آفریدگان باندازه لیاقت و درایت هر یک می باشد.

آنصوت و کلام و انوار و آیات و دلالانی که آن حضرت در شب معراج ادراك ميفرمايد و آن علوم و مطالب و مسائلی را که بهره یاب میشود و بر آن اسرار و اخباریکه واقف میشود جز آن است که دیگران خواه جماعت انبیای عظام یا دیگران مستفیض می گردند.

ص: 260

زیرا که هر کدام باندازه فطرت و استطاعت و نورانیت و روحانیت خود بیشتر نمیتوانند دریابند، ظرفیت بیکران غیر از ظرفیت رود و جوی و ظرفیت جو غیراز سبو است.

اگر چه حضرت موسى على نبينا و عليه السلام بمنصب والاى كليم الهی برخوردار است اما تکلمی که با خاتم الانبیا میشود و آن افاضاتیکه بدو میرسد صد هزاران بار هزارها اندر هزارها تفاوت دارد .

دل و جان و مغز و گوش و چشم و خیال و اندیشه ووهم و گمان و یقین هر کسی باندازه استطاعت و بضاعت خود اوست هر متعلمی بقدر توانائی خود استفاضه تواند نمود ، پیغمبران و اوصیا و خلفای ایشان را هزاران هزارها علوم و زبانها و بیانها وصوتها وحواس واساس است که با هر کسی نتوانند در میان آورد و فهم هر کسی نتواند کرد این ساحت بی نهایت گشت .

وخيالات و توهمات بزرگان نیز برای همه کسی ممکن نیست و ضمیر و باطن هر کسی این وسعت نباشد ، تکلمی که پیغمبر با علی علیه السلام میکند همه کسی را تاب شنیدن و دانستن نیست ، و تکلمی را که خدای تعالی با رسول خدای میفرماید سایر انبیاء را تاب وطاقت استماع نیست.

چنانکه در اخبار سابقه یاد کردیم که أمير المؤمنين علیه السلام فرمود: علوم یا اسراری است که جز رسول خدای و من بر آن واقف نیستیم ، یعنی دیگران را این ظرف و بضاعت و حفظ و درایت نیست .

از اینجا معلوم شد که اولی العلم را نیز درجات ومقامات وطبقات واشخاص متفاوته است و ازین روی است که چون مراد باولی العلم بالحقيقة والاصاله باشد محمد و آل آنحضرت صلی الله علیه وآله وسلم است.

و بالحقيقة الفرعية اهل عصمت و انبياء علیهم السلام و برحسب فرعية جماعت مؤمنين از بني آدم و بالتبعية گروه مؤمنان از جن و مؤمنین که در تحت ظل عرش مجید هستند جماعت شیعه باشند و هم اولوا العلم بالله چنانکه در همین

ص: 261

فصل مسطور شد .

و معذلك كله چه بسیار علوم کثیره بی پایان و اسرار بیشمار است که خدای راست و چون تقاضا ندارد جز برای ذات کبریای ایزدی موجود و هیچ موجودی جز واجب الوجود را معلوم مشهود نتواند بود، علتی هم ندارد که مخلوق ضعیف بر تمام علوم و اسرار کرد گار لطیف بدون اینکه سببی و حکمتی و تقاضائی مسبب و مقتضی باشد واقف باشد ، خدای را بسا چیزها است که بر تمام ماسوی پوشیده است .

بعد از آنکه در مخلوق خالق برحسب لیاقت و کیاست و نورانیست و لطافت روح و فروز نور یا بموجب خرافت و لباقت و بلادت تفاوتهای بسیار است تا بآنجا یکتن در هفت سالگی علامه حلي و امثال آن ويکتن در هفتاد سالگی دارای هیچ رتبه نمي شود بلکه هزار سال هم نمي تواند بدو برسد نسبت بخالق چه توقع است.

و أما اينكه فرمود: خشیت همان علم است و عبارت دعاء شريف مذكور شد برای این است که اولین درجه و برترین مقام علم شناسائی کردگار جبار است چنانکه فرمودند « أول العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفويض الأمر إليه » و هر كسي باندازه فهم و ادراك خود خدای را شناخت از خدای تعالی بخوف وخشیت میشود و عالم میباشد.

و اگر نترسد برای این است که معرفت نداشته ، چه اگر میشناخت البته میترسید و اگر معرفت ندارد عالم نخواهد بود ، و هر کسی بخدای تعالی از روی حقیقت و بصیرت ایمان داشته باشد و بحدود و احكام إلهي مستحضر گردد حاكم و حکیم تواند بود والا نخواهد بود، چه تا ایمان نداشته عالم باحکام و دقایق و مرموزات نتواند عالم کردد و حکومت جاهل را رتبتی نباشد و جز فساد دنیا و آخرت و وخامت عاقبت در بر ندارد.

و ازین است که توحید کسانی که عالم نیستند و شهادت بتوحيد اولى العلم

ص: 262

کفر است، چه بقدر فهم خود چنانکه در مورچه مذکور شد در توحید خدای تعالی ذات کبریا را باندازه فهم خود بچیزهایی نسبت دهند که بیرون از حد توحید است و نزد اولى العلم كفر است، چه این شهادت جز آن شهادتی است که خدای برای وحدت نفس خود داده و اولوا العلم بیاموخته اند ،

و در این کلام نکته دقیق بنظر میرسد همانا توحید مورچه و شهادت مورچه و امثال او بتوحید باری جز بر حسب افاضات ربانی و خالق سبحانی نتواند بود چنانکه مذکور شد که اگرچه توحید مورچه اگرچه در مقام دیگر که عبارت انقیاد خلق باشد نیکو است و بآية شريفه « سبحان الله عما يصفون إلا عباد الله المخلصين »

پس میشاید گفت بر حسب افاضه فيض فياض كل نسبت بهر مخلوقى بمواجب استعداد ولیاقت او يك اندازه بمعرفت حق شناسی و علم باینکه اور اخالقی و رازقی ت راهنمائی میشود ، چه اگر نشود سبب وجود وعلت بقای او که معرفت است از میان میرود و معدوم میشود.

پس خراطین با حشرات زمین را باندازه لیاقت خودشان يكنوع معرفت و خدا شناسی است و جمادات و نباتات و حیوانات و آدمیان را يك نوع و ملائكه وانبياء و اوصياء را يك نوع و در هر صنفی نیز نظر بمراتب افرادش تفاوت است لو علم أبوذر ما في قلب سلمان لكفره و قتله.

و در جماعت آدمیان اشخاصی مثل زنگیان و جهال عوام هستند در شهادت بتوحيد الفيات ووهمیات و تصوراتی که دارند که منجر بتجسم وتشبيه بمخلوق می شود و چون علما یا عرفا بشنوند کفر شمارند لکن از او مؤاخذه نشود ، چه در باطن امر رجوعش بتوحيد است . و چون باین مسئله قائل چه زیان دارد بگوئیم شهادت علمای ظاهر نیز که از علوم و اسرار باطنية بی خبر نزد اهل باطن براین میزان است و گواهی اهل باطن هم نسبت بتفاوت علوم و معارف اشخاص تفاوت دارد و حالات ایشان نسبت

ص: 263

با نبیای عظام علیهم السلام و انبیای عظام نسبت بدرجات سامیه خودشان در مراتب توحید وعلم وعرفا تفاوت دارد .

البته اولو الأمر وغير اولو الأمر ومرسل با غیر مرسل در مراتب خدا شناسی تفاوت دارند و آن توحید و علم و معانی که در صادر اول و اوصیای اوست در سایر انبیا نیست بلکه آموزگاری ایشان از اوست .

و صادر اول هم عرض ميكند « ماعرفناك حق معرفتك عجز الواصفون عن صفتك » بعد از آنکه از زبان مبارك آن حضرت با آن شأن و مقام وقرب آنحضرت وخلقت تمام مخلوقات بطفيل آن حضرت وتقدم بر جميع مخلوق وتسبيح وتهليل و تكبير و تقدیس آن حضرت و آل او خداوند احدیت را قبل از خلقت تمام موجودات این طور تراوش نماید حال دیگران چه خواهد بود بلکه تفاوت با شهادت مور بتوحید خداوند مجید چیست.

و در اینجا مطلب بسیار نازک و دقیق میشود و میتوانیم باندازه فهم ناقص وعقل قاصر خود بر بیانی دیگر بپردازیم و گوئیم خدای تعالی مخلوق خود را در هر نشائه و برزخ وعالمي بيك اندازه حس وادراك وفهم و شعور وعقل ومايه واستطاعت داده بمیزان تقاضای آن طی مینماید در حالت بهت و نوم است اگر چه افرادش در مراتب علم و معرفت یکسان هستند اما عموماً در تحت این حکم کلی اندرند و در عین بیداری خواب و درعین هوشیاری مبهوت میباشند .

چنانکه أمير المؤمنين صلوات الله عليه ميفرمايد «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا »

المؤلفة :

بخواب غفلتی اندر اگرچه نيك بيدارى *** چوسر در مرکه آوردی سر از این خواب برداری

نخورده باده و اما همیشه مست و مخموری *** ندانم کی ازین هستی در آری سر بهشیاری

ص: 264

البته مردمی که در خواب اندرند از مراتب عرفان و معرفت که علت غائی خلقت است بی خبرند و خلاق ایشان که میفرماید « وما خلقت الجن والانس إلا ليعبدون » یعنی جز برای معرفت جن وانس رانيا فريدم .

البته تفضلات ایزدی این جمله آفریدگان را از گوهر محمود معرفت که اسباب ترقی بمقامات عالیه و تکمیل نفوس است محروم نمیفرماید و چندان از خوابهای غفلت و جهالت به بیداری وطی برازخ عدیده وعوالم کثیره که عددش را خود میداند و صلاح تصفیه و تنقیه نفوس را میشمارد میکشاند تا بدانجا که بیاید برساند، حالا این خوابها و مردنها و بیداریها بر چه میزان و شمار است جز خالق کل آگاه نیست .

در اخبار در شمار عوالم خداوند از هیجده هزار و چهل هزار و هشتاد هزار و بقولي شمارش از حد شمار افزون است سخن رفته است هيچيك را نمی توان از صحت خارج شمرد شاید نظر باستعدادات مخلوقات دارد برای انسان شاید طی هیجده هزار عالم و برای سایر اصناف مخلوق بر حسب شئونات و ارواح و تصفیه آنها بایستی طی بسی عوالم بشود تا بعوالم انسانی برسد.

و چون رسول خدای و ائمه هدی میفرمایند: چشم ما میخوابد و دل ما نمیخوابد یا خواب و بیداری ما یکی است معلوم میشود ایشان از طی این عوالم نفسانی رسته اند و بعوالم خاص و معالم مخصوص ایزدی پیوسته اند و از خواب غفلت آسوده اند .

و آنچه بایستی دیگران در طی چندین هزار عالم و مردن و بیدار شدن در یابند ایشان بهزاران هزار درجه بلکه بحدی که از حد بیرون است رسیده اند و بار خود را سالم و صحيح بمنزل رسانیده اند و از پاره قیود جسته و بانوار خاصه حق پیوسته اند و همیشه بادل بیدار و مغز هوشیار و خرد استوار بنیایش آثار انوار جلال و جمال پروردگار برخوردارند.

و سایر اجساد بدستیاری ارواح بایستی طی عوالم عدیده کثیره بیشمار بنمایند

ص: 265

و در هر عالمی و برزخی بانواع تزکیه و تصفيه وتنقيه وتمنيه تربیت و ترقی یافته از آن عالم بدیگر عالم که برتر و گرامی تر از عالم سابق برسند تا بآنجا که از آنجا ای هر نفسی برتر مقدر نشده و تربیت تکمیل و ترقی ایشان تا بآن حد وسد محدود است فایز و نایل شود.

و این حال بسته بغلظت و ظلمت جسم و کدورت روح است هر يك را این حال قوی تر باشد طی عوالم و درك برازخ و اسفار و تصفیه او بیشتر است چنانکه فلزات را در تابش بونه خلاص و تصفیه از ناجنس همین حال است و هر کدام را جرم غلظت و نکدر بیشتر تابش و گداز بیشتر خواهد بود و تا درجه خلاص او باندازه که از اجرام غلیظه غریبه نجات یابد نرسد از آن تابش و روی آسایش و خلاص نخواهد دید و بنعره و نفیر این المفر و این المناص او اعتنائی نخواهد رفت .

بدان ماند که شخصی را که از آداب و اخلاق خدمت گذاری و تقرب بآستان پادشاهی عظیم الشأن و ادراك مراتب وزارت و ریاست و امارت و حکومت و تدبیر مصالح مملکتی محروم باشد خواهند بآن مراتب عالیه نایل سازند لاجرم او را سالها در دوایر و دفاتر و مسالک دولتی گردش دهند تا روزی که بتواند ادراك محضر پادشاه و وزارت و امارت و قضاوت و ایالت و امثال آن را بنماید اگر بهوش و ذکاوت کامکار باشد باندک زمانی بادراک پیشگاه سلطانی و رتب عاليه وفرمانفرمائی و ریاست کلیه برسد و با علی درجه مناصب سامیه و امتیاز از اقران افتخار جوید .

وگرنه از هر مرکزی و برزخی فشارها و تربیتها یابد تا گاهی بعد از زحمات و مشقات عدیده و طی عوالم متعدده و تحصیل تجارت وافیه لایق دریافت محاضر سلطانی و ادراك مناصب باندازه لیاقت و استعداد گردد، بسا باشد که بعد از اتمام این زحمات لایق مقام صدارت و وزارت هم نشود و بخدمات و مناصب دیگر برسد وگاه باشد که بواسطه کثرت هوش و فهم و جربزه باندازه که آن شخص زحمت کشیده و بآن مقام ارجمند که صد درجه برتر از مقام اوست نایل شود .

ص: 266

اسب عربی راهوار صد فرسنگ راه را در پنج شبانه روز می نوردد و اسب کودن در بیست شبانه روز طی میکند و چون هر دو بسر منزل رسیدند اسب عربی همان اسب عربی است و کودن همان کودن اما هر دو بالمنزل رسیده اند.

وازین است که پادشاه را ظل الله گویند چه بر حسب ظاهر مظهر جلال خداوند متعال است در پیشگاه خالق مهروماه و تقرب بدرگاه نیز همین حالت را دارد نه آن است که نظر بهمان عوالم ظاهرية وطی از منه و دعوت باشد مثلاً در انبیای عظام بسا باشد که پیغمبری هزار سال پانصد سال سیصد سال کم و بیش مردم را دعوت فرموده است و پیغمبری دیگر ده سال بیست سال سی سال پنجاه سال صد سال اشتغال داشته و این پیغمبر افضل آن پیغمبر است که طول زمان دعوتش بیشتر بوده است.

و مدت دعوت حضرت خاتم الأنبياء صلوات الله علیه از مدت دعوت دیگر انبیاء بر حسب ظاهر خیلی کمتر است و معذلك مقام ریاست و امارت برای آنحضرت ثابت است اما چون بر حسب باطن بنگرند و بكلام آن حضرت « كنت نبياً و آدم الماء و الطين » نظر بينش برگشایند بر تمامت انبیاء سبقت دعوت دارد بلکه تمام انبیاء عظام واولى العزم ومرسلين وملائكه مقربين و موجودات اولین و آخرین در شمار مدعوین آنحضرت هستند و از آن حضرت بیاموخته اند و هدایت یافته اند .

و خدای داند بدایت دعوت آن حضرت در تمام عوالم إلهي كه يكى از آنها عالم دنیا و آدم ابوالبشر است از چه زمان و با چه زبان و در چگونه ترجمان و بیان بوده است.

و اینکه گویند داد حق را قابلیت شرط نیست و یا فلان درجه بفلان شخص عنایت شده است کسبی نیست بلکه موهوبی است بر حسب ظاهر است ، بدیهی است اگر کسی هزار سال قائم الليل وصائم النهار باشد هرگز پیغمبر و امام نمیشود و دیگری در بطن مادر امام و پیغمبر است برای این است که چه قرنها و دهرها

ص: 267

و سالهای بیشمار در هزاران "عوالم طی مدارج و معارج عبادت و اطاعت کرده و ادراك مرضات إلهي را نموده اند تا در عالم ظاهر باین مقام و رتبت و این عالم رسیده اند .

چون دیگران ازین حال این کودک قرنها و دهرها بر سپرده بی خبرند و بدون طی از منه كثيره وزحمات و مشقات و شداید شدیده جایز نمی شمارند ناچار میگویند ادراک چنین مراتب ساميه بدون خدمت و زحمت بسیار از مواهب عالیه خداوندی است .

اما اگر چنین باشد که ایشان میپندارند از عدل خداوند عادل دوری مینماید که دیگری هزار بار بیشتر زحمت کشیده باشد از آنکه نکشیده واپس بماند و صدای بی اجر بود و منت هر خدمتی که کردم بلند نماید و از آنجا که معنی عدل اعطاء حق بذي حق است البته خداوند تعالی حق هیچکس باطل نمی کند و برحسب لياقت و استعداد سرشت عطافرماید.

و حالا اگر بگوئیم این لیاقت و استعداد او نیز از خداوند تعالی است چگونه یکی را متنعم و دیگری را محروم فرمود و بمسائل جماعت جبرية بپردازيم بتطویل کلام پرداخته میشود و جواب آن در موارد عدیده موجود است والله اعلم والصلوة والسلام على نبيه وآله الطاهرين .

قال علیه السلام « لا إله الا هو العزيز الحكيم » جز خداوند عزیز قهار عالم نيكو کردار هیچ خدائی نیست .

شیخ احسائی میفرماید: این تکریر برای تأکید و توصیف است همانا شخص زایر بذکر تهلیل می پردازد بعد از گواهی دادن آن ، أولاً بعداز رجوع بنفس خودش فانشاء التهليل عند معانية الوحدة بتنبيه المزور علیه السلام وذلك انه بعد أن نبه الزائر فيما عاين من مقامهم علیهم السلام على ان لا إله إلا الله فهلل الزائر كما تقدم رجع علیه السلام إلى نفسه عند حضور الوحدة الحقية عليه بالوحدة الحقيقة فاشرق سناها رجع على فواد الزائر وقلبه فرجع إلى نفسه فنطق بما وجد فيه من ذلك السنا لا إله إلا

ص: 268

هو وان اردت ظاهر الأمر قلت بعد ان شهد بالتهليل ظهر أثره عليه فذكر بقلبه ما شهد به فقال لا إله إلا هو ولولم يرجع إلى نفسه و لم يذكر شيئاً وقالها فهو من الغافلين .

ومعنى لا إله إلا الله بنابر معنی معروف از حیثیت لغت این است که اوهام اهل توهم و كمان ناقص اهل گمان که بواسطه کثرت کارکنان و مالکان و متکبران و مستبعدان قوت گرفته و بآن اندیشه سخیف و پندار با استوار انس گرفته اند وكثرت خدایان را جایز و روا دانسته اند لاجرم لفظ إله برذات واجب و برساير کسانی که بتوهم و پندار جهالت شعار خود خدای خوانده اطلاق نموده اند و این اطلاقی حقیقی است نزد این گروه و اگرچه برسبیل تشكيك باشد .زیرا که جماعت مشركان لا تطيعهم على بعض الاطلاق بالتياطى بالتواطى لما اركز فطرتها من التوحيد و بواسطه این رکوز توحید در فطرت ایشان ورکت و میمنت آن خداوند تعالی کلمه توحید را که متضمن رحمت بدایت از جانب حضرت احدیت است نازل فرمود.

و این کامه آن خدایانی را که جماعت مشرکان در صفحه توهم و پهنه پندار نا استوار کماندار هستند و بفهم نارسای خود ثابت میشمارند نفی مینماید و وحدت ویگانگی را جز برای ذات یگانه خداوند بی انباز در اذهان ایشان ثابت میسازد فحسن استثناء الحق من الباطل مما يدعون من التشريك .

پس بر حسب واقع داخل در تشريك و اطلاق نیست و معنای آن همان خداوند معبود واجب الوجود است چنانکه خدای تعالی در این آية وافي دلالة ميفرمايد ندهم في خوضهم يلعبون و في أوهامهم كان معناها نفى الألهة الباطلة من أوهامهم باداة لا واثبات ثابت که خداوند سبحان است باداة الا.

و بهمین علت پاره از عارفان گفته اند: انما اتى بلا كمنته لغبار الأوهام وتوصلاً إلى اثبات الثابت ذي الجلال والاكرام ، لفظ لای نافیه در توحید برای این است که آن غبار اوهامی که در ضمایر جهال نمودار و قائل بشرك ميشدند

ص: 269

بجاروب تفكر صحيح پاك و پاكيزه دارند و جز باثبات خداوند ذو الجلال و الاكرام که ثابت و مقدس میباشد نپردازند .

و قوله العزيز ، مراد بعزیز کسی است که بآنچه اراده کند قادر باشد بماعز وصغر ، وعزيز بمعنی پادشاهی است که بر دیگر پادشاهان و کلان جهان مسلّط و بر امر خود غالب و بعزت و قدرت متفرد باشد.

صدوق عليه الرحمة در کتاب توحید میفرماید : عزیز آنکسی است که هیچ چیز او را عاجز نسازد و مانع اراده او نتواند بشود و چنین کسی بر تمامت قاهر وغالب غير مغلوب است .

و در امثال عرب وارد است: من عزيز يعنى من غلب سلب ، وقول خدای تعالی در حکایت آن دو خصم و حضرت داود علیه السلام : وعز ني في الخطاب يعنى در محاورة کلام و سخن آوری و خطاب بر من چیرگی نماید و معنی ثانی این است که وی ملك است ، چه ملك را عزیز گویند چنانکه برادران یوسف علیه السلام بآن حضرت عرض کردند : يا أيها العزيز ، و مراد در اینجا يا أيها الملك است .

شیخ احسائی عليه الرحمة ميفرمايد : وازمعانی عزیز تكرم از نقایص وتنزه از رذایل و اضداد و انداد و شرکاء و آنکسی است که هیچکس نتواند در حضرتش بلندی و سرافرازی بجوید و اظهار حول وقوت نماید و بمعنی شدید و سخت است و هم برای این لفظ از اشتقاقات لغويه معانی کثیره است و هر وقت این لفظ بكلمه توحید ملحق شود شایسته ترین معانی آن متنزه از شرکاء و انداد و اضداد او است.

راقم حروف گوید: عزیز بمعنى ارجمند و کم یاب است عزاز جمع آن است و ازین است که همیشه دعا مینمایند که خدای تعالی آنچه محل حاجت خلق است از اغذية واشر به و امثال آن را عزیز نگرداند، یعنی کمیاب و ارجمند و پربها نفرماید تا اسباب زحمت خلق و سختی امر معیشت نشود.

فرمانروایان مصر را عزیز ،میخوانند، یعنی در میان رعایا و برایای آن

ص: 270

مملکت قاهر وغالب و گراهی و ارجمند و کم یاب و کم مانند است و هم و هم بمعنى قوی بعد از ذلت و بمعنی رفعت و امتناع که عبارت از حالتی است که در انسان است و مانع از آن است که مغلوب بشود.

و این حال گاهی ممدوح و گاهی مذموم است چنانکه خدای در باب عزة کفار میفرماید « بل الذين كفروا في عزة وشقاق » وعلت این آن است که « ان العزة الله ورسوله » و اين عزتی است حقيقة باقية دائمه.

و گاهی استعاره میشود عزت برای حمیت وانفه مذمومه قال الله تعالى : له اتق الله اخذته العزة بالاثم ، و نيز بياره معانی دیگر و نام جماعتی است.

و حكيم بمعنى دانا و راست کار و استوار کار و خداوند حکمت ، صدوق عليه الرحمة در کتاب توحید میفرماید: حکیم یعنی عالم وحکمت در لغت بمعنی علم است ومنه قوله تعالى « يؤتى الحكمة من يشاء »

زمخشری در کشاف در تفسیر این آیه شریفه می فرماید : یوفق للعلم والعمل به والحكيم عند الله هو العالم العامل ، ودر تفسير « لا إله إلا هو العزيز الحكيم » ميگويد : صفتان متفرتان لما وصف به ذاته من الوحدانية والعدل ، یعنی حضرت باری تعالى عزیز است که لا يغالبه آله آخر حکیمي است كه لا يعدل عن العدل في افعاله .

و در كتاب وافي در معنی حکمت میفرماید : اخذ نمودن به يقينيات حقه در قول وعمل ، وحضرت صادق علیه السلام در این قول خدای « ولقد آتينا لقمان الحكمة » میفرماید : بمعنى فهم وعقل است .

و در کتاب وافي در این کلام حکمت نظام أمير المؤمنين صلوات الله عليه « بالعقل استخرج غور الحكمة وبالحكمة استخرج غور العقل » مسطور است که غور حكمت بمعنى غوامض معارف حكمية وعلوم الهيئة .

و در غور عقل میگوید: یعنی بادراك حقايق عقلية وتحصيل معارف حكمية استخرج بالنفس من حد القوة إلى الفعل ومن حد النقض إلى اكمال في باب

ص: 271

العقل و المعقول و في التأديب بالأداب الصالحة والتخلق بالأخلاق الحميدة فيصير عقلاً كاملاً بالفعل وهو المراد من غور العقل يعنى غايته و كماله الاقصى .

و حاصل مطلب این است که هر مرتبه از عقل اقتضا مینماید که دارای استعداد وصول بمرتبۀ از حکمت باشد إذا حصلت للنفس تجعلها مستعدة لفيضان مرتبة اخرى فوقها من العقل و بالعكس وهكذا يتدر جان والازدياد إلى ان يبلغا إلى الغاية القصوى و الدرجة العليا فبكل منهما يقع الوصول إلى غور الأخر وعلية و بالجملة في حق الواجب هو العالم المطلق الذي لا يغايا علمه ولا يكتنه حقيقته و يجرى افعاله على مقتضى الحكمه من الصلاح والعدل في جميع انحاء مشيته .

قال علیه السلام « واشهد ان محمداً عبده المنتجب ورسوله المرتضى »

مجلسی اول اعلی الله مقامه در شرح این کلمه میفرماید و گواهی میدهم محمد صلی الله علیه وآله وسلم بنده خداوند یکتا است و خدای تمالی او را از جمیع بندگان و آفریدگان برگزیده است و بر همه برتری داده است.

و آنحضرت رسول و فرستاده اوست که از تمامت پیغمبران و فرستادگان منتخب شده است، و از او خوشنود است که محل اسرار حضرت کردگار باشد و او را بر سالت بخلق فرستاد با اینکه مهتدی بود یا با هدایت و دین حق تا غالب گرداند دین او را بر همه ادیان .

یا آنحضرت را بر جمیع اهل اهل ادیان مختلفه فایق گرداند هر چند جماعت مشرکان را مکروه افتد، زیرا که همت والا تهمت حضرت خاتم الرسل و هادي السبل صلی الله علیه وآله وسلم بر رفع شرك بالكلية مقصور بود بعد از آنکه عالم را شرك گرفته بود.

شیخ احسائی می نویسد: شهادت در این موقع را دو مستند است: یکی شهادت معروفه ایست که بتواتر ثابت است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بطوریکه در کتب کلام مذکور است ادعای نبوت نمود و صدق دعواه بالمعجزات المقرونة بالتحدى چندان معجزات باهرات و خوارق عادات که بشر از اتیان بآن عاجز و بیچاره و قاصر بودند آشکار فرمود که بتصديق نبوت و دعوی آنحضرت را بفرمود .

ص: 272

و بیشتر آن معجزات بر حسب تواتر ثابت شده است و بزگتر و شدیدترین این معجزات تحققاً و تحقیقاً برای ادعای نبوت آن حضرت قرآن مجید است که تا انقضای عالم تکلیف گواهی میدهد برای آن حضرت به نبوت و رسالت و تمامت مخلوقات را آن قدرت نیست که در شهادت قرآن به نبوت آن حضرت و تصدیق قرآن آنحضرت را طعن بزند .

وهذا القرآن المثبت لدعواه صلی الله علیه وآله وسلم خير ثبوتها بالتواتر ، زیرا که قرآن معجز مستقلی است در اثبات و شاهدی حاضر است بر جمله مکلفین تا گاهی که تکلیف برجای باشد ، و ثانيهما يكون مستنداً لشهادة اصحاب الشهود خاصة .

و اشارت بآن این است که هر کسی خدای را وصفات خدای و افعال خدای و آثار افعال خدای را شناخت ظاهر و هویدا میشود برای او بالضرورة که محمد صلی الله علیه وآله وسلم رسول خداوند متعال است .

و این حال و این عرفان برای کسی ظاهر و روشن میشود که عارف و دانا باشد باسرار این مذهب ظاهراً وباطناً از جهت سيرت سعیده و اوامر و نواهی دقیقه و آداب و اخلاق حمیده و شریعت پسندیده آنحضرت که اهل بیت آن حضرت و متابعان ایشان بر این شرع و شریعت هستند چه بعد از آنکه بر این حال عارف و عالم باشد علم و معرفت قطعی برای او حاصل میشود که این امر از حکمت ربانية صادر شده است که مثل و مانند آن از سایر مخلوقات نه از جهت عقول ایشان و نه از حیث خیالات ایشان خواه در بیداری یا در عالم خواب و نه بسحر ساحری و نه از حیث کهانت یا ریاضت و نه بهیچ چیز دیگر جزوحی خاص ممکن نیست زیرا که تمامت این امور و حالات نمیتواند که جملگی در تمامت احوالش بر حسب اقتضای حکمت جریان بگیرد مگر اینکه خدای بخواهد و از جانب یزدان تعالی جلوه ظهور بگیرد .

زیرا که تمامت مخلوق معرض خطا وغفلت وسهو و نسیان و معصیت و مخالفت حق میباشند در صورتیکه از کسی که معصوم نباشد وقوع بگیرد و اگر فرض نمائیم

ص: 273

که این جمله از معصومی هم وقوع یافته است که ازین رذایل و نقایص مصون و معصوم است .

بغير وحى من الله تعالى خاص على تقدير الفرض ، زیرا که واقع نمی شود چیزی از معصومی بغیر از امر خاص یا عام صریحی مگر برسبیل ندرت بسبب غرض صحیحی در نفس الأمر باينكه خداوند تعالى ملك محدث را امر فرماید از معصوم غایب گردد تا واقع شود آنچه شایسته و سزاوار نيست بالنسبة بسوى معصوم و بافعال معصوم و یا بعلت تقصیر او در مرتبت و منزلت مانند اولی.

چنانکه از حضرت یونس علیه السلام روی نمود در آنجا که فرمود « کذبنی الوحى فلا يرون وجهي » زیرا که فرشته که بدو حامل وحی بود حرفي از وحی را بفرمان ایزد سبحان پوشیده نیست ، یعنی در آن هنگام که یونس علیه السلام از پروردگار خود بخواست که عذاب بر قوم یونس فرود آورد تا آنان را بهلاك و دمار دچار سازد پس وحی خدای بیونس رسید که عذاب بر قوم او نازل میشود اما آن اراده را نفرموده بود که آن جماعت را پای کوب هلاکت فرماید چه خداوند متعال میدانست که ایشان ایمان می آورند .

ويونس علیه السلام گمان میکرد که خدای قهار اراده تباهی آنان را فرموده است ، چه خدای با یونس وعده نهاده بود که عذاب بر آن قوم نازل فرماید و چون ایشان را دچار دمار ندید گفت فقد كذبنى الوحى بتخفيف ذال معجمة أى اخلفني وازین روی این سخن را بگذاشت كه ملك محدث از وی غایب شد و غیبت ملك محدث از حضرت یونس علیه السلام بآن علت بود که یونس در ولایت أمير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه متردد بود. چنانکه از حضرت علی بن الحسين علیهم السلام روايت شده است : و تردد یونس باین طریق بود که چون روبیل عالم علیه السلام از یونس سلام الله تعالى عليه خواستار شد که از خدای تعالی بخواهد که تو به قوم او را قبول فرماید و برایشان رحمت کند یونس پذیرفتار نشد ، چه بواسطه کفر و عناد آنجماعت عنود برایشان

ص: 274

خشمناك بود .

و مقتضى ولايت أمير المؤمنین علیه السلام این بود که شفاعت عالم عصر روبیل را پذیرفتار گردد و برای رضای خدای کظم غیظ نماید و خشم خود را فروخورد و چون بصبوری و شکیبائی نپرداخت قال الله تعالى « إذ ذهب مغاضباً » يعنى گاهى که یونس بواسطه کردار نابهنجار قوم خود خشمناك برفت وهو معنى التردد في ولاية أمير المؤمنين علیه السلام.

و این حال در حق مثل یونس پیغمبری تقصیر است لانه نقص في المسابقة إلى الدرجات العاليات لا انه ذنب أو تقصير في حق مثلنا ، چه در حق امثال ما این توقعات نیست ، زیرا که حسنات الأبرار سيئات المقربين أو يكون ذلك لحق يريد الله اظهاره .

یعنی این کار و کردار برای این بود که حق تعالی اراده داشت که حقی را آشکار فرماید چنانکه موسی علیه السلام را واقع شد که هفتاد تن مرد را از میان قوم خود اختیار فرماید اما اختیار او براشرار قوم خودش وقوع گرفت تا اینکه این کردار موسی پیغمبر خدا وقتی باشد برنص ولایت أمير المؤمنين صلوات الله عليه و بطلان ولایت کسیکه بروی پیشی خواست بگیرد، چه آنها مدعی بر آن بودند که ولایت شخص سابق بموجب اختیار مسلمانان بوده است و اگر اختیار جماعت مسلمین صحت داشت هر آینه اختیار فرمودن موسی علیه السلام آن هفتاد تن از قوم خودش صحیح می بود.

و حال اینکه موسی بن عمران علیه السلام از پیغمبران بزرگوار اولی العزم است یعنی این اختیار موسی علیه السلام هفتاد تن از اشرار را و حال اینکه اراده ابرارداشت و بطلان آن اختیار چنان پیغمبر گرامی بر حسب تقدیرات سبحانی برای این بود که سالهای بسیار قبل از ظهور ولايت أمير المؤمنين علیه السلام علیه ادعای دیگران که قبل از ولایت آن حضرت مدعی امر خلافت و مستند با جماع جماعتی از امت شدند باطل سازد .

ص: 275

چه اختیار مانند موسی پیغمبری البته بر اختیار آن مردمی که خود را مسلمان میشمردند و دعوی باطل مینمودند بر تری داشت معذلك باطل بود و اختيار در اشرار افتاد .

پس اختیار این مسلمانها نیز بطریق اولی باطل است و اجماع را در این موارد اعتنائی و اعتمادی نباشد و اگر فرض عصمت و تأسیس احکام بدون وحی خاص صحیح باشد لوقع فيها ما يخالف الحكمة .

زیرا که حکمت مستلزم احاطه بجميع اسرار وجوب نیست فلابد من حصول ما يخالف الحكمة مگر وقتی که بوحی خاص حضرت علام الغيوب اقتران و اختصاص بگیرد .

و چون ما نگران شدیم که آنچه تاسیس و مشروع گردیده است ظاهراً وباطناً چنان مقرون بكمال حکمت است که مخلوق از وصول بآن عاجز هستند مارا معلوم میگردد که این امر بموجب وحی خاص خداوند تعالی است فيكون رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم هذا الظاهر .

واما باطن برای این است که هر کسی نمط انتظام وجود و ارتباط بعضی از آن را ببعضی بدانست وان الفرجه و الفطره لاتقع فيه بين بعض افراده و ذرانه چندانکه فعل خدائی در آنها بدستیاری اسباب و حکم جاری گردد مع احتياج بعضها إلى بعض في تتميات القابليات تافعل در آن جاری شود عارف و عالم میشود باینکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم و رسول خداوند تعالی است نه از مخلوق آخرین.

باین عنوان که بگوئیم: قبل از آن حضرت که صادر اول و آفریده نخست است دیگری از آن حضرت بمبدأ فياض نزديك تر و بحضرت کبریا مقرب تر است همانا این شخص ربانی متفرد وحدانی یعنی جناب خاتم الأنبياء و اول ماسوى صلی الله علیه و آله این وساطت كليسه علية بحيثيتي مدعی است که لا يسبقه سابق ولا يلحقه لاحق ولا يطمع في ادراكه طامع .

و این حضرت رسالت مرتبت از تمامت مخلوقات اولین و آخرین بمبدء

ص: 276

فياض كل نزدیکتر است و تمامت صادقان معصومین و راست گویان محفوظ از خیانت و دروغ اولین و آخرین .

و از کار و گفتار و کردار و گشت و گردیدنها و فرمان دادنها و بازداشتنها و آداب و اخلاق و روش و خوی خود چندان نمودار آورد که گنگها وجمادات بتصدیق این احوال که ادعا میفرمود و در حق آنحضرت ادعا می نمودند گواهی دادند .

پس هنگامی نظم وجود و ارتباط آن ثابت ولازم گشت و از آن طرف چون تمامت پیغمبران و رسولان و جز ایشان که غیر از آن حضرت هستند و جمله ملائکه و فریشتگان آسمانی را آن شأن و استعداد نباشد که صلاحیت این وساطت را دارا باشند بعلت نقصان ایشان ازین وساطت لعظم الشأن الذي لا يدخل تحت الحد واجب میکرد که در وجود ممکن ذاتی از آفرینش پیش از همه مخلوقات باشد که مشتمل بر اسرار خلقت و اسرار قدر الهی در آن باشد تا برای آن وساطت مذکوره صالح باشد .

و هم در دلیل حکمت واجب است که بایستی این ذات جميع از حق تعالی متلقی شود و توصلها إلى موافقها من الخلق و این عبارت از رسالت و نبوت است .

و این ذات کرامت سمات حامل ولایت مطلقه از جانب حق تعالی بر جمیع افاضات را مخلوقات و موجودات است و هو قوله تعالى « ما وسعتى ارضي ولاسمائي ووسعتى قلب عبدى المؤمن ».

و بناچار بایست این ذات لاهوتی صفات از نوع انسان باشد ، چه انسان اشرف خلق و اقرب إلى الحق است و ليس احد أن يكون تلك الذات ذاته غيره صلی الله علیه وآله وسلم ، چه وجود مبارك آنحضرت مستجمع جميع شرایط است چنانکه مذکور داشتیم .

پس على التحقيق والتدقيق دلالت مینماید دلیل قطعی ضروری چنانکه

ص: 277

دلیل حکمت نیز مبرهن میدارد آن را بر اینکه محمد رسول خدای متعال والله عبدالله للعقل والنقل است

اما عقل همان است که دلالت بر حدوث آنحضرت مینماید بنده ایست خاضع و داخر مر خداوند غالب قاهر را و جز بفضل و رحمت پروردگار حاکم قادر نمیتواند مالك سود و زیانی برای جان و نفس خود باشد .

و اما نقل چنان است که خدای علام در قرآن میفرمايد « تبارك الذي نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً سبحان الذي أسرى بعبده ليلاً لما قام عبدالله يدعوه و این ظاهر است .

وأما تقديم عبد بر رسول در قرآن و انکار در هر موضعی که باهم مذکور شوند برای این است که عبودیت اخص از رسالت است و اقرب از آن است ، زیراکه رسالت بمعنی ایصال و رسانیدن امر آنکس باشد که او را میفرستد بسوی دیگر اما عبودیت و بندگی بمعنی استغراق در خدمت مولی و آقا است.

و باین سبب حضرت صادق صلوات الله تعالى وسلامه علیه میفرماید در تفسیر اين آية شريفه « و إن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا » ميفرمايد : عين عبد بمعنی علم رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم است بخداوند تعالی و بای عبد بمعنی بون و جدائی اوست از خلق و دال عبد بمعنی دنو و نزدیکی اوست بخالق بلا اشارة ولا كيف .

شیخ احسانی میفرماید: اینکه بیان رسالت را در ذیل شرح این کلمات فصاحت سمات بر عبودیت مقدم داشتم با اینکه ترتیب تقدم عبودیت است بر رسالت بسبب اهتمام ورزیدن به بیان رسالت است، چه رسالت از جهت دلیل حکمت در حالت خفاء و عبودیت در عالم ظهور است .

وأما قول إمام علیه السلام « عبده المنتجب ورسوله المجتبى » که منتجب را صفت عبد و مرتضی را صفت رسول فرموده است مقرون بنکته میباشد و آن نکته این است که انتخاب اخص از ارتضاء است .

ص: 278

زیرا که بسا میشود که شخصی چیزی برای امری خاص پسندیده و منتخب میشمارد اگر چه این مرتضی و پسندیده شده او خيرة و برگزیده و موجود نباشد زیرا که برای امر خاصی که آن شخص را در نظر است نیکو و صلاح است.

واما مرتضى وان كان هو منتجباً ممن لا يرتضى لهذا الأمر لكن لازم نیست که مطلقاً منتجب باشد بخلاف منتجب که مرتضی است ، پس با این بیان هر منتجبی مرتضی میباشد اما هر مرتضى منتجب نیست.

و چون منتجب اخص است لاجرم عبد اخص از رسول را بدان موصوف نمودند هذا المناسب مع اجتماعهما و عدم ملاحظة اعتبار آخر لمقام آخر ، پس با اختلاف مقام ممکن است که مناسبت متغیر و هر دو یعنی منتجب و مرتضی مترادف باشند .

كما قال الله : وما كان ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء ، وقال تعالى : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً إلا من ارتضى من رسول پس مجتبی و مرتضی در اینجا بمعنی مجتبی ایست که عبارت از خيرة الجود و الموجود است .

چنانکه حضرت أمير المؤمنين صلوات الله علیه در این خطبه روز غدیر و جمعه بدان اشارت کند و فرماید « أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً عبده و رسوله استخلصه في القدم على ساير الأمم على علم منه انفرد عن التشاكل والتماثل من ابناء الجنس وانتجبه آمراً وناهياً عنه اقامه في ساير عالم في الاداء مقامه إذا كان لاتدركه الأبصار ولا تحويه خواطر الأفكار ولا تمثله غوامض الظنون في الأسرار - إلى آخرها ».

و حاصل این است که بیان این گونه امور غامضه را بآنطور که در حکم عیان گردد با ضیق زمان و تنگی هنگام نمیشاید و عاقلان را بهمان تلویح و کنایت از تصريح و صراحت قناعت و کفایت است .

بنده حقیر عرضه میدارد مقام خاتمیت حضرت خاتم الأنبيا صلى الله عليه

ص: 279

وآله وعليهم إلى آخر الدوران مقتضی آن است که دارای تمام شئونات و خصایص و مخصوصیاتی باشد که بیرون از شئونات خاصه الوهیت و افزون از شئونات و مقامات سایر بریت است :

پس شئونات و تکالیف عبودیت و رسالت آنحضرت جز آن است که در خور دیگران و استعدادات و ارواح ولیاقت ایشان است ، زیرا که در آنجا که « تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ميفرمايد ليكون للعالمين نذيراً ».

پس این پیغمبر را و این عبد را آن مقام است که نذیر و بشیر تمام عوالم عالمیان باشد و این رتبت در دیگر پیغمبران که برگزیدگان عصر خود هستند نیست و میفرماید سبحان الذي أسرى بعبده ليلاً بعد از آن میفرمايد من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا الكبرى.

و این حال سیر در یکشب وديدن آيات كبرى إلهي كه خداى و پيغمبر او که رفته میداند چیست برای دیگر انبیاء اتفاق نیفتاده است و البته چنین عبودیتی با این شئونات عالیه بر رسالت تقدم دارد.

و این عبد است که حضرت صادق علیه السلام میفرماید : عين بمعنی علم بالله است حالا باید دانست این چه عینی است که بمعنی علم بالله باشد در سایر عباد الله چگونه میشاید باین معنی.

یعنی بحقیقت چنین معنی که درخور ذات إلهي صفات خاتمیت است حمل گردد، اینکه فرمود: باء عبد بمعنى بون و جدائی آنحضرت است از خلق این نیز بیاره معانی خاصه آن مخصوص بآن حضرت است و ازین است که مضاف بضمیر است نه مطلق یعنی این بون داراى يك شأن و صفتی است که در دیگر آفریدگان موجود نمی باشد .

چه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در حالت ظاهر با همه کس بیشتر از هر کس بادیگری آمیزش داشت چنانکه یکی از صفات آنحضرت است که تنها طعام نمی خورد و در عیادت مخالف و مؤالف و یهود حاضر میگشت و با جماعت نسوان شبها بروز

ص: 280

میرسانید و در منبر مبارکش وغزواتش وخطبه يوم الغديرش آن ازدحام و جمعیت حاضر بود که محتاج بذکر نیست .

واصحاب و مواجاتش چهار هزار تن میشدند و خلق مکه و مدینه و دیگر بلاد از شرف تقبيل حضور مبارك و آستان افاضت ارکانش فیض یاب میشدند و در محاربات بر سایر مبارزان سبقت میگرفت .

و در زیارت اهل قبور و استغفار اموات قصور نمی جست وبدالله مع الجماعة وإنما المؤمنون اخوة واستطلاع احوال دور و نزديك وقضاى حوائج ترك وتاجيك مراقب بود وكذلك غير ذلك .

پس چگونه میتوان آن حضرت را بصفت بون و جدائی از خلق موصوف دانست آری میتوان گفت که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم چون مظهر ذات و صفات خدای تعالی و دارای صفات خاصه خدائی است .

پس داخل في الأشياء لا بطريق المباينه وخارج عنها لا بسبيل المباينه پس با همه هست و از همه جدا است و از همه جدا است و با همه هست و باعتبار دیگر معنی چنان است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر حسب خلق و خلق و کمال روح و نور و صفات حمیده خاصه موهوبه إلهية وشمائل و مخائل و جسد همایون از تمام مخلوق عموماً حتى جماعت انبیاء و اولیاء صلوات الله عليهم ممتاز است و مشابه و مماثل دیگران نیست پس با همه مباین است.

و این مطلب نیز مؤید این بیان است که ایجاد عالم بوجود محبت و هرگونه اقدامی و اهتمامی که در هر امری بشود اگر چه ممدوح نیز نباشد بعلت محبت میباشد و اگر محبت نباشد اقدام نمیشود و وجود خارجی پیدا نمی کند، مثلاً کسیکه سرقت بازنا يا قتل نفس يا تاراج وساير ممنوعات ومحرمات شرعية را یا عرفیة را مرتکب میشود بهمان جهت محبت است .

عمر بن سعد عليه اللعنة بواسطه حب دنيا و رياست و حکومت ملك رى مرتکب چنان معصیتی میشود که ابدالا بدین معذب و در آتش دوزخ مخلد است

ص: 281

و هم چنین اعمال و افعال قبيحه تمام عاصیان و طاغیان بواسطه محبت ، محبت بقامت رعنا و چشم شهلا و روی زیبا و پیکر دلر با موجب زنا وقبول عذاب و نکال ابدی است.

محبت بروی دلپذیر و موی دلاویز قطامه است که ابن ملجم مرادی را در مورد عذاب و نکال خداوند قهار دعوت مینماید، محبت اقلیمیا آفتاب اقالیم سبعه دختر آدم صفی علیه السلام بود که قتل برادرشهابیل را آسان شمرد.

محبت زليخا بحضرت یوسف علیه السلام بود که کار را بآنجا که باید کشانید محبت صفورا دوشیزه حضرت شعیب بود حضرت موسی علیهما السلام را صاحب چنان زوجه عصمت آیت و عصای حضرت أبي البشر صلوات الله نمود .

محبت تزويج بتشبع است که داود علیه السلام را بكلمه هذا اخى له تسع وتسعون نعجة ولى نعجة واحدة إلى آخرها حاکم میگرداند، اما نباید انبیای عظام را بیاره نسبتها وترك اولی که مخالف شان جلیل ایشان است دعوت نمود چنانکه سید مرتضى علم الهدى عليه الرحمة در كتاب تنزيه الأنبياء مكشوف ميدارد .

محبت شامار ماه دیدار بود که برادرش امنون بن داود علیه السلام را بامری شنيع وهلاکت خویش بخواند، شامت پاره زنهای حضرت سلیمان علیه السلام و بت پرستی بود که استمدای دیو بر سلطنت آن حضرت دست یافت و آن سلطنت عظیم آخر الأمر از دودمان آنحضرت بریکسوی شد .

بالجمله اگر بخواهیم ازین گونه سخن بپردازیم کتابهای مبسوط لازم است و بآن محتاج نیستیم همینقدر میگوئیم بنای مسجد و بتکده و معبد و میکده و تمام عبادات شرعية يا غير شرعية بلكه تمام حركات و سكنات و صنایع و علوم و معاصی و اطاعات و وجود ارضین و سموات و تمام عوالم و آیات وعلامات و درجات و درکات از حیثیت محبت است .

وكلمه « فاحببت ان اعرف » جامع وشامل و شاهد و حاکی این بیانات است و « حب الدنيا رأس كل خطيئة » سند بزرگ این عناوین است ، و چون ازین

ص: 282

بیانات سامیه داله بپرداختیم میگوئیم: انبیاء عظام را بیاره القاب ملقب داشته اند و قرآن کریم حاکی از آن است .

مثل آدم صفي الله ونوح نجي الله وإبراهيم خليل الله وموسى كليم الله وعيسى هر يك برحسب معنى شامل بسي معاني و شئونات و مفاخر عالیه است .

اما لقب حضرت ختمی مآب صلى الله علیه و آله وعليهم اجمعين حبيب الله که نسبت آن القاب باین لقب میمنت نصاب نسبت عرض است بجوهر وفرع باصل ولب است و این لقب برترین و جامع ترین همه است و تمامت این القاب در ضمن این لقب می آید.

مثلا وقتى كل الصيد في جوف الفرى « چونکه صد آمد نود هم پیش ماست » محبت که پدید آید نجی و صفی و خليل وكليم وروح و جز آن مطلوب و مرغوب میشود بسا هست کلیم کسی مغبوض اوست يا نجي کسي مذموم اوست اما هرگز محبوب کسي نامطلوب او نیست بلکه شخصی بادیگری محبت پیدا میکند بدون اینکه دیگران آن چند او را محبوب شمارند لاجرم هر چه کند و گوید نزد محب او ممدوح است .

ازین است که گفته اند « حب الشيء يعمى ويصم » و خدای کریم در فرط میل و دوستي و تعشق زلیخا بدیدار آفتاب آثار یوسف علیه السلام میفرماید « قد شغفها حباً شغاف » باغين معجمة بمعنى غلاف دل است، یعنی حب يوسف در زیر شفاف قلب زلیخا داخل شد که برترین درجات مهر و محبت است و نفرمود قد شغفها عشقاً يا ميلاً ، زیرا که منزلگاه حب در وسعت گاه قلب است .

پس میتوان در این کلام خدائي : ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن گفت يسع حبي قلب عبدالمؤمن ، چه خدای را جا و مکانی نیست و تمامت عوالم موجودات بطولها وعرضها وامكانها وسعت تجلی یکی از انوار مخصوصه ذات خدای متعال را ندارد.

ص: 283

و حالا منزلگاه حبیب او حضرت ختمی مرتبت در کجا است جز خدای و محبوبش هیچکس نمیداند ، و حبيب بمعنى محبوب وفيعل بمعنى مفعول است واخص از محبوب است چنانکه استعمال آن در السنه این معنی را میرساند و چون حبيب را بمحب يك اختصاص و ارتباطی است که هیچکس را نیست و همیشه توجه در حال که باشد بمحب خود است .

این است که گاهی میفرمود « اشغلينی يا حميراء » یعنی ای زاده بوبکر توجه مرا بعالم ناسوت مايل ساز ، اگرچه هر وقت باین عالم هم توجه میفرمود بالعرض بود و برحسب جوهر هیچوقت از ملاحظه عالم اكبر وادراك انوار خاصه معنوی نمی توانست نمود و جذبه محبت محبوب لا يزالش مجال نمی گذاشت و اگرچه باجماعت مي نمود لكن باخالق خود اتصال داشت .

و روح مبارکش در این عالم کیانی از عالم سبحانی آنی غافل نبود بلکه اگر جز این میبود از حلیه وجود خارج میشد و این دنو و نزدیکی و قرب بخالق باین معنی مربوط است و اگر معانی دیگر هم داشته باین خللی نمیرساند چه اختصاصی باین دنو و تقرب نداشت صادر اول و متصل بمبدء فيض نمى گشت و باید بدیگری واسطه باشد و آن واسطه نیز همین شأن ورتبت را دارا می گشت.

و خداوند قادر حکیم این رتبت و منزلت را بخود آن حضرت عنایت فرمود و واسطه فيوضات سبحانی بتمام ممکنات و موجود جز این وجود معظم و نمود مكرم وروح إلهي نيست .

و آن محبت و اشتیاقی که آنحضرت را از شدت اتصال بخداوند لايزال حاصل است احدی از مخلوق را نیست و نمی شاید بود و ارواح سایر انبیای عظام را این رتبت و مقام و قوت پرواز نمی شاید و هر یکی را بفراخور شأن و لطافت روح وتقرب باستان کبریائی ترقی حاصل است .

ترقی و پرواز انبیای گرام بقدر پیغمبران اولوا العزم نمی تواند بود و ترقی انبياى اولى العزم بقدر خاتم الأنبياء نمیشاید باشد و این ترقیات و تفاوت آن نسبت

ص: 284

بمبادى عاليه وعوالم سامیه وارواح مکر مه است نه بذات حق تعالی و واسطه این ترقیات و کمالات نیز حضرت ختمی مرتبت صلی الله عليه آله است که مکمل ومعلم وموجد تمام افراد ممکنات و آحاد موجودات علوی وسفلی است ، چه در میان آنحضرت و خلوتگاه محبوب بی زوال فاصله و واسطه نیست و آنحضرت فاصله وواسطه میان خالق و تمام مخلوقات اولین و آخرین و تمام اجزای آفرینش است و سایر انبیاء عظام را این روح و این نور و این اشتیاق و محبت و استعداد و قابلیت نمی تواند بود .

ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء ، تمام بناها واساس و مبادی و معانی داعیان موجودات را تخلخل و تزلزل و اضطراب و اضمحلال و انمحى وفنا وزوال است مگر بنای محبت که خالی از خلل است.

لمؤلفه :

از محبت آسمان بی ستون برپاستی *** وز محبت جمله موجودها برخاستي

گرنه عنوان محبت پای در امکان نهاد *** علت ایجاد ممکن از میان برخاستی

گر مهر و محبت نبدی هیچ نبودی *** ور هیچ نبودی خبر از هیچ نبودی

بشناختن حق بود از خلقت مخلوق *** گر خلق نبودی سخن از حق که شنودی

حق داد بخود نسبت این حب و محبت *** در مسلک ایجاد از آن پای بسودی

از بودنی حق بود این بودنی بود *** ورنه سخن از بود و نبودن ز چه بودی

ص: 285

بلبل ز محبت بسر آمد خار *** کز بوی گلش هیچ نبود از چه ببودی

از فرط محبت بود این گردش افلاك *** ور نه بخدا جنبش و گردش ننمودی

مرغان از محبت بسرایند بهر شاخ *** گر شور محبت نبودی از چه سرودی

از شور محبت بود این جنبش و گردش *** ورنه ابد الدهر بجمله بغنودى

این دیدن و بشنیدن و این خوردن و سودن *** گرزین نبدی کس نه بدیدی نه شنودی

هر منفعل و فعل ز مهر است و محبت *** ور نه چه سخن بود ز بردی و ربودی

هر کوشش و هر جوششی آمد از محبت *** ورنه نه خبر زان بد و از غیب و شهودی

پیغمبر خاتم بود آن غیب و شهودت *** اور است هر آنگونه سلامی و درودی

ور پیغمبر خاتم نبدی بر در امکان *** نه نفس و تنفس بد و نه صوت و سرودی

آوازه امکان همه زین ممکن و یکتاست *** ورنه نه خبر بود ز موجود و وجودی

صلوات الله وسلامه عليه و آله المعصومين

قال علیه السلام « أرسله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون » .

مجلسی اول علیه الرحمة در معنی این عبارت میفرماید: و او را برسالت

ص: 286

فرستاد بآفریدگان یا اینکه مهتدی بود یا با هدایت و دین حق تا غالب گرداند دین او را بر همه ادیان یا او را بر جميع اهل ادیان فایق سازد هر چند مشرکون کراهت داشته باشند، زیرا که همت آنحضرت بر رفع شرك بالكلية مقصور بود بعد از آنكه شرك عالم را احاطه کرده بود .

شیخ احسائی میفرماید: ارسله بالهدی عبارت از آن چیزی است که دلالت بر آنچه بمطلوب میرساند میکند چنانکه خدای تعالی می فرماید « و أما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى » .

و بعضی گفته اند که عبارت از چیزی است که بسوی مطلوب میرساند و له قوله تعالى « انك لا تهدى من احببت » و این لفظ متعدی بنفس خود و متعدی بدستيارى لام تعدیه و به الی میشود .

بعضی گفته اند : مراد باول یعنی تعديه بنفس خودش ايصال و بلام و الى ارائه طریق است، و برخی بر آن رفته اند که اول استعمال میشود برای هدایت خدائی چنانکه میفرماید « اولئك الذين هدى الله » و ثانی برای هدایت قرآن چنانکه ایزد سبحان میفرمايد « إن هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم » و سوم استعمال میشود برای هدایت فرمودن پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم مر دیگران را قال الله تعالى « وانك لتهدى إلى صراط مستقيم ».

و حق و صحیح این است که این کلمه در حق خداوند تعالی و در حق رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و قرآن در هر سه حالت استعمال شود چنانکه بهرسه در قرآن کریم و سنت وارد است ، و نیز ذوق سلیم بآن گواهی میدهد و این اختلاف تعدى بنفس و بلام و الى بسبب اختلاف مقام است - إلى آخر بياناته المبسوطة .

قال علیه السلام « و أشهد أنكم الأئمة المعصومون ».

مجلسى اول عليه الرحمة در معنی این کلام بهجت نظام میفرماید: وگواهی میدهم که شمائید پیشوایان و براه حق روندگان و هدایت یافتگان بهدايات اخص إلهي و معصومان از گناهان صغيره وكبيره وسهو و نسیان از اول عمر تا پایان آن.

ص: 287

شیخ احسائی میفرماید : آنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید « علیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدين من بعدي » اگر این روایت بصحت مقرون باشد و هم چنین این روایت را گروه عامه متواتراً خصوصاً بخاری و مسلم از آنحضرت صلى الله علیه و آله روایت مینمایند که فرمود « لا يزال الدين قائماً أو عزيزاً ما وليهم اثنى عشر خليفة أو أميراً كلهم من قريش.

و در این خبر رشد بمعنی هدی است و شهادت به نبوت ورسالت که مذکور شد با مامت و خلافت نیز شاهد است، شیخ سعد بن إبراهيم اردبیلی از علمای در چهل حدیث خودش که بمقداد بن اسود کندی سند میرساند که گفت: در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم شرف شرفیابی داشتم که متعلق باستار کعبه آویخته و همی عرض میکرد « اللهم اعضدني واشدد ازري واشرح صدري و ارفع ذكري پس جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرض کرد : قراءت فرماى « الم نشرح لك صدرك ووضعنا عنك وزرك الذي انقض ظهرك ورفعنا لك ذكرك بعلى صهرك ».

پس پیغمبر این سوره مبارکه را بر ابن مسعود قراءت فرمود و ابن مسعود در تألیف خود یعنی در قرآن ملحق نمود و عثمان بن عفان بعلى صهرك را از نگارش خود ساقط ساخت .

واما مشهور به و گواهی با مامت ائمه اطهار صلوات الله عليهم محل هیچ تشکیکی نیست ، چه مسلمانان بر این امر اجماع دارند که حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم از آن نوع مخلوقی هستند که در هر کاری و هر چیزی میشاید بایشان اقتدا نمود چه زبانها و جانها و نفوس و عقول بر آن اتفاق کرده اند که سوای این جواهر زواهر هدایت و شموس آسمان ولایت در جمله ماسوی هیچکس در مراتب علم و عمل وکرم و شجاعت و تقوی وزهد و تجافي و بیزاری از دار غرور و سرای فریب ، و روی آوردن بحضرت یزدان سبحان وقيام باوامر خدای تعالى و منتهی و بازگشت از نواهی ایزدی و اخلاص و صدق وغير ذلك از صفات كمال و تخلص از نمایم و نقایص و رذایل افعالی که مقتضی عصمت با ایشان مساوی نیست .

ص: 288

و ایشان در هر امری نیکو که در حضرت یزدان و تمامت آفریدگان محمود و پسندیده است دارای چنان رتبتی عالی و مقامی ارجمند هستند که هیچ آفریده بأن مقام و منزلت نزديك نتواند بود، و افکار عمیقه و ابصار دقیقه کرد این حومه و حصار رفتار نتواند نمود و از فرودترین مراتبش بسی فرودتر خواهد بود.

پس بر تمامت طباع مستقیمه که طبعاً استقامت دارند با مامت ایشان قلباً وباطناً خوشنود و خوشوقت باشند همانا احدی از آفریدگان خواه از جنس بشر یا غیر از بشر رد این مطلب را نمی نماید مگر از روی حسد و عناد .

و بر همه مخلوقات واجب است که نسبت بایشان سر تسلیم فرود آورد و در هر کاری بایشان بازگشت نماید و باین مشاعل شبستان ولايت وإمامت اقتدا كند و آنچه از ایشان نهیش نماید پذیرنده گردد و در آنچه میداند و نمی داند از ایشان اخذ کند.

و این دلایل و مسائل باضافه آن مطالبی است که پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم درباره ایشان مردمان امر فرموده است و قرآن بآن ناطق است از آنچه ما بین تصریح و تلویح وتبيين واشارت وعبارت است و از حد احصاء واستقصاء بيرون است .

و از اینکه ایشان هستند ائمه راشدون یعنی مهتدون ، چه رشد بمعنی هدی است و بعد ازین لفظ است که انهم المهتدون ، یعنی آنکسانی که هدایت فرموده است ایشان را خدای رحمن ، وهنا الذين اهتدوا فهم محدثون .

پس اول بموجب اعتبار قوابل ایشان هست چنانکه خداوند تعالی در حق پیغمبرش صلی الله علیه وآله وسلم ميفرمايد : وانك على خلق عظيم وفي جميع النبيين الله اعلم يجعل حيث رسالته، و قول حضرت صادق (,) : و وضع عنهم ثقل العمل بحقيقة ما هم أهله .

و ثاني باعتبار فضل عظیم و نعمت جزیلی است که خداوند در حق ایشان مبذول فرموده تا بجائی که موفق فرموده است این ذوات مقدسه شریفه کریمه عالیه سامیه را در هر چه دوست میدارد و می پسندد بواسطه آن نوری که با مداد

ص: 289

ایشان عنایت فرموده است، پس ابتداء از حیثیت اقتضاء قوابل ایشان و هدایت مدد نور است صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين .

قال علیه السلام « المهديون المعصومون » شمائید هدایت یافتگان بهدايات اخص إلهي و بازداشتگان و معصومان از عموم معاصی و مناهی و خطاها وخللها و نواهی يزداني من البداية إلى النهاية المالية .

شیخ احسائی می نویسد: مهدیون آنکسانی هستند که خداوند احدیت ایشان را بر طریق محبت و دوستی خودش دلالت فرموده است و بهمین صفت محبت ایشان را بر طاعت و فرمان برداری خودش نیرومند ساخته وثقل عمل را بحقيقت ما هم أهله از ایشان برداشته است.

فما وهبهم فمنه بهم وطاعتهم له منهم به أما ان ما وهبهم بسبب این است که خداوند سبحان این نور را یعنی نور مذکور را که مدد ایشان است برای ایشان اختراع نمود بفعل و کردار خودش نه از چیزی.

پس این نور که خدای تعالی اختراع فرمود لا من شيء از خداوند است وأما انه بهم پس بعلت آن است که این نور غیر از ایشان نیست تا بدون ایشان ووجودات مبارکه و هیاکل شریفه ایشان آشکار آید ، چه ظهور این نور مبارك در خود ایشان است .

وأما ان طاعتهم له منه برای این است که این انوار ساطعه وهياكل لامعه بقوت و نیروی ایزدی با طاعت ایزدی میپردازند و اوامر خداوندي را امتثال و از نواهی او اجتناب فرماید، پس طاعت و فرمان برداری از ایشان و نیرومندی از حضرت یزدان است .

و أما انها به برای این است که ایشان طاعت و فرمان برداری هنگامی توانند فرمود که کانوا شيئاً و شیئت ایشان ووجود ایشان جز بمشيت و خواست خداوند منان نیست .

و با این تفصیل پس اوست حافظ و نگاهبان ایشان با مر خودش و الحافظ لا طاعتهم

ص: 290

بهم پس بقوت و نیروی ایزدی اطاعت خداوند را نمایند و آنچه از ثقل عمل و سنگینی کار ایشان موضوع و برداشته آید .

همانا از جانب خداوند است بعلت حقیقت قبول ایشان و هم این حقیقت ایشان نیز از شمول فضل ومواهب خداوند است که تفضل بالعناية فكونهم بنوره فكانوا بكينونيته كائنين فكونهم مهديتين فكانوا مهتدين .

و لفظ عصمت در لغت بمعنی منع است و در اصطلاح اهل عدل عبارت از لطفی است که مکلف از ترک چیزی از واجبات و فعل شيء از محرمات باز می دارد یعنی آدمی را بمعروف موفق و از منکر ممنوع میگرداند يفعله الله تعالى به غیر مانع بسبب القدرة على ترك الواجبات وفعل المحرمات و اگر چه سزاوار مدح و ثوابی نباشد بلکه مکلف نباشد این است معنی ظاهری آن .

و اما معنی باطنی آن پس دانسته باش که نفس ناطقه إذا انبعث منها قبولها لا يجادها پس اگر قبول ایشان برای ایجاد در ایجاد چنان استغراق بگیرد که شابه الوجود این ماهیت بواسطه استیلای آن نوری که ماهیت قبول نموده است بر آن ماهیت جز خیر و طاعات را خواهنده و مایل نمی شود.

زیرا که یزدان کریم گاهی که آن ماهیت وجود مبارك را بر آنچه سوای خلاق ماسوی است متنبه و آگاه ساخت و نظرت إلى السوى بعينه التي اراهاء چیزهایی را نگران شد که نه آن چیزی است که بتوان بآن پناهنده یا از آن خواهنده باشد .

پس قرار گرفت از آن بآن چیزی که سوای او هیچ نیست و جز بحضرت کبریایش خواهنده نتوان گردید که فقط ذات واجب الوجود خالق اشياء تبارك و تعالی است

و این است تأویل قول خدای متعال « او اطلعت عليهم لولّت منهم فراراً و لملئت منهم رعباً » گاهی که حاجت خود را از آنچه هیچ نیست طلب نمائی پس این است حقيقة ماهى أهله .

ص: 291

و مقتضای همان میل تطبیعی است که بآن اشارت نمودیم و ما هو تطبعت عليه من ميل النور حتى كانت داخلة معه حيثما دخل وخارجة معه حيث ما خرج ولا بسبب قبول ماهيت من حيث الطبيعة اين نور مبارك را چنانکه مذکور شد همیشه و در هر حالت این نور با او است و هرگز از وی مفارقت نگیرد و جدائی نپذیرد و بخير دلالت و از شر ممانعت کند.

لاجرم ميل وشهوت ماهیت از میل طبیعی خود بميل و شهوت بآن نور منقلب گردد فقد خلقها خلقا ثانياً خلفاً تشريعياً وبهمين سبب این ماهیت از آنچه خدای تعالی را مکروه است فرار نماید و اگر چه آموخته بود آن را لکن عارف و شناسای بآن نبود و بآن اندازه استطاعتی که داشت بر آن امر مستطیع نبود و اگر چند قادر بر آن بود پس این خلق تشریعی عبارت از همان عصمت است که همان فطرت باشد.

و این عصمت و فطرت اقتضای چهار امر را دارد: اول صدق اقوال و راستی در هر گونه گفتار .

دوم حسن افعال ونیکوئی در هر کار و کردار .

سوم حفظ حقوق از هر گونه تعطیل چهارم حفظ معاش و معاد از آن گونه تقریرات بر باطل که موجب انقلاب و اختلاف امور معاشيه ومعاديه است بر حسب امور عقلية وشرعية .

اما جمهور عامه گویند که متعلق این عصمت تبلیغ و اداء رسالت است پس با این ترتیب جز در حال تبلیغ و اداء رسالت اقتضای این امور بعد مذکوره را نخواهد داشت و جمهور عامه این حال وجوب عصمت را به تبلیغ وحی مخصوص میشمارند در این صورت در غیر از موقع وحی پاره نقایص و معاضی را در حق ایشان جایز میدانند.

و حق و درست این میباشد که متعلق عصمت آن چیزی است که اقتضا نماید استعداد او یعنی معصوم برای قبول فیض از خدای متعال بروی مطلقاً ، چه این حال شأن و مقام ولایت مطلقه است که بر عصمت و فطرت سبقت دارد پس این هر دو

ص: 292

از جمله آن چیزی است که اقتضا نماید آنرا استعداد .

بلی گاهی این استعداد اختلاف پیدا میکند بسبب اختلاف حقايق مستعدین پس نقص بالنسبة بسوى اعلى و بالنسبة الى حالتي واحد آشکار میشود و چون این نقص نقصان بالنسبة است نقص مطلق نیست.

و لهذا گفته اند که هر معصیتی که به پیغمبران معصوم نسبت دهند از باب ترک اولی است و اینکه این ترک اولی را معصیت نام می گذارند بالنسبة بايشان ومقامات و شئونات عالیه ایشان است و باین سبب وارد شده است « حسنات الأبرار سيئات المقر بين »

بعد از این جمله گوئیم: چون ولایت در حقیقت ولایت الله تعالی است چنانکه خداوند متعال میفرماید « هنالك الولاية الله الحق هو خير ثواباً وخير عقباً » و معنی این ولایت تملك وتسلط وتصرف مطلق و تربیت و تدبیر است .

و اینگونه ولایت با این شأن و رتبت اگر بمعنی حقیقی آن تأویل و تعبیر شود جز خدای را سزاوار نیست و جزیزدان دیگری را شایان نباشد و خداوند تعالی در مدارج ومعارج عز و جلال وكبريا وعظمتش از احوال خلق متعالی است لاجرم در حكمت إلهي واجب افتاد که یکی از بندگان خود را بر مملکت خود ولایت دهد.

قال تعالى « ولم يكن له شريك في الملك » زیرا که جزذات کبریای خودش مالکی نیست مگر کسیکه خدایش مالك قرار بدهد ما لا يخرج عن ملكه ولم يكن له ولي من الذل زیرا که خداوند تعالی بر همه چیز و همه کار قادر و قدیر و بی نیاز از مدد دیگران است.

آری خدای را ولی میباشد من العز والكرم و جهات این مملکت را تناهی و پایانی و آخری و انجامی نیست پس در مقام حکمت خداوندی قیام قائمی برای نظام وقوام و دوام جهان و جهانيان وامور معاشية ومعادية خلق لازم است كه دارای امور و شئوناتی چند باشد :

ص: 293

نخست اینکه از تمام مظاهر حق تعالی از همه خلق اعلی و برتر باشد، زیرا که اگر دارای این اعتلا و ارتقا و برتریت نباشد و دیگری بر ترازوی مظهر باشد نمی تواند ولي مطلق گردد ، زیرا که هر کسی از جمله مظاهر یزدانی بالا و برتر باشد بروی ولی خواهد بود ، چه او در میان خلق وخالق واسطه است . دوم این است که باید این شخص مظهر از سایر مظاهر اوسع واکبر باشد چه اگر دیگری از وی اوسع واکبر باشد این شخص بر آن يك احاطه نخواهد داشت.

و باین جهت خدای تعالی میفرماید « ما وسعني أرضي ولا سمائي ووسعني قلب عبدي المؤمن » يعنى شئونانی که خدای تعالی میخواهد بسوی بندگانش واصل فرماید زمین و آسمان گنجایش آن را ندارد و قلب ولي او که از تمام موجودات پهناورتر است گنجایش دارد .

سوم این است که این ولي مطلق حق بر حق محل سر" بداء وامداد است متجدده باشد که تکوین تشریعی و ایجادی و تکلیفی و قیومیت برای تمام اشیاء بوجود و نمود و نمایش و بود او باشد .

چهارم این است که چون مدار ولایت مطلقه بر فضل و عدل است واجب است که این شخص ولی مطلق در فضل و عدل باب الله باشد و جریان فضل وعدل جز بدست او نگذارد و اگر چنین نباشد ولی مطلق نخواهد بود .

پنجم این است که ولي مطلق باید محل مشیت یزدانی و زبان گویای اراده سبحانی باشد و برای اراده خداوندی محل دیگری جز باو نباشد و نه لسان ناطقی جز او باشد که از جانب خدای نطق نماید .

ششم این است خداوند سبحان خلق آسمانها و زمین و آنچه در حیز وجود اندر است و خلق نفس خود را بدو مشهود دارد چه اگر این جمله را بدو مشهود نفرماید جایز نیست که وی ولی باشد بلکه باید برمبدء ومنتها و مجری و موصول و مفضول و رزق واجل و کتاب خدا و تمام تقديرات وجودات موجود

ص: 294

شاهد باشد و اگر جز این باشد ولايتش متخصص خواهد بود به مطلق و عام و در این صورت واجب است که دیگری غیر از وی بر آنچه این ولی شاهد نگردیده ولی گردد .

هفتم این است که در کون و مواد وصور وغاية عضد و بازو و ساعد وقوت باشد ، چه عموم مخلوق را عضد و بازوی توانا لازم است و ناچار و جایز نیست که این عضد وولي قديم باشد یعنی حادث نباشد .

خداوند دور و نابود فرماید کسانی را که میگویند خلق قائمون بالله هستند برسبيل قيام عروض یا قیام ظهور و اینکه خلق مركب از حادث وقدیم میباشند یا گویند خلق مشخصات حق تعالی یا اینکه مخلوقات عين و ذات باری تعالى میباشند ، بلکه ناچار باید این ولي و این عضد از جمله مخلوقات باشد تا بمانند خودش

چنانکه أمير المؤمنين علي عليه الصلاة والسلام ميفرمايد « انتهى المخلوق إلى مثله وألجاه الطلب إلى شكله » ومراد بآن این است که خداوند تعالی می آفریند از شعاع نور ولی خودش و نفس شعاع او ماده خلق را و از هیآت تقلبات او در خدمت پروردگارش و شئون اوامر و نواهی خودش صور مخلوق را و بوجود او اختراع ایشان را نمود و برای او و بركت و طفیل وجود او مخلوق را بیافرید .

پس اگر این شخص ولي معصوم نباشد و در مراتب عدالت و استقامت بحدى و اندازه نرسد که مر آن را پایانی و نهایتی نباشد هر آینه گاهی که خللی در علتش واقع شود نظام باطل میگردد .

پس اهل عصمت همان کسان باشند که قوام بامر الله تعالی هستند در این قول خداوند متعال « فاستقم كما امرت » پس محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم باین امر قیام گرفت در چنان استقامت استوار پایداری که احدی از خلایق را راه وصولی بآن نیست و نمی شاید.

و بعد از آنحضرت اهل بيت او صلوات الله عليهم استقامت گرفتند ، و ازین بابت که نخست آن حضرت و پس از وی اهل بیتش استقامت گرفتند خدای تعالی

ص: 295

آنحضرت را به تنهائی مذکور و اهل بیتش را بدو مخلق فرمود در این آیه شریفه که میفرماید « و من تاب معك » یعنی بعد از فاستقم ، و در این قول خدای تعالی « ولا يلتفت منكم احد »

پس چهارده تن که بجمله معصوم هستند در این امر قیام و استقامت ورزیدند بشراکت چنانکه خدای تعالی شرکت داده است ایشان را با آنحضرت صلی الله عليه و آله .

پس عصمت نوری از خداوند است که ذاتی است و عرضی است نور ذاتی عصمت محمدي و اهل بيت آنحضرت صلوات الله عليهم است خاصة مثل آفتاب قال الله تعالى « إنا أرسلناك شاهداً ومبشراً ونذيراً وداعياً إلى الله بإذنه وسراجاً منيراً وجعلنا سراجاً وهاجاً » .

تأویل آن در وجود مسعود خود آنحضرت صلی الله علیه وآله وسلم است « وهو الشمس الوهاجة و هو السراج الوهاج ، يعني وقار « وأنزلنا من المعصرات ماء شجاجاً » در این جا معصرات بمعنى حضرات ائمة صلوات الله عليهم است و ماء شجاجاً أى منصباً بكثرة ميريزد بسيار و فراوان که عبارت از علم باشد که تراوش و بارش میدهند آن باریدنی.

و أما عصمت ونور عرضی عصمت جمیع پیغمبران مرسل و غیر مرسل علیهم السلام بنا بر اختلاف مراتب ایشان است، چه این عصمت عرضی شعاع عصمت ائمه هدى صلوات الله عليهم است .

پس قیام ورزیدن با مرخدای متعال بر حسب نور و شأن آن فروغ قائم بأن است از ذاتی و عرضی، پس هر وقت گوشزد تو گردید که حضرات انبیای عظام علیهم السلام معصوم می باشند و محمد صلی الله علیه وآله وسلم وأهل بيت آنحضرت معصوم هستند نباید با اتحاد این دو عصمت توهم نمود و نه اینکه این دو از باب مشكك بشمار می آیند زیرا که افراد مشکل را حقیقت واحده در جنس یا نوع جمع مینماید ، زیراکه این دو علت ومعول و مؤثر و اثر باشند پس مصداق این توهم و گمان نخواهند بود.

ص: 296

مگر باعتبار دخول این دو در مطلق وجود.

پس من گواهی میدهم بآنچه تو را شاهد و گواه کردانیدم باینکه ائمه هدی علیهم السلام بر همان معنی که برای تو لایح و واضح نمود معصوم هستند چنانکه علامة علامه محققین در کتاب الفین که بر دو هزار حجت فزونی دارد مذکور فرموده است.

شیخ احسائی میفرماید من میگویم : اما عصمت و معصوم بودن از معاصی كبيره وصغيره همانا در ظاهر و باطن ظاهر است چنانکه بآن اشارت کردیم و اما عصمت از سهو و نسیان هر کسی عارف بآنچه اشارت نمودیم باشد برای او ظاهر میشود که آن سهویکه بمعنی غفلت از صورت است با بقای انتقاش در لوح نفس و آن نسیانی که عبارت از محو صورت است از آن .

همانا این حال دربارۀ آنکس رو است که آن صورتی که نزد او منتزع از وجود خارجی است اگر مشاهدت کند آنرا در مکان و زمانش مثالش را می یابد و اگر از آن غفلت نماید نخواهد یافت آنرا مع بقائه في صفحة اللوح المحفوظ.

وأمنا کسیکه آن خارجی نزد او معلول باشد برای صورتی که نزد اوست و هي وجهة من الوجود پس بر چنین کس سهو و نسیان جایز نیست ، چه اگر و نسیان از وی وقوع یابد خارجی را مفقود مییابد مثل صورت در مرآت که اگر طرف مقابل اعراض نماید مفقود میشود .

آری اگر مقابل بسوی آینه دیگر اعراض بجوید که مقابل آینه نخستین صورت از آن مرآت مفقود نمیشود، چه این مرآت نگاهداشته میشود بر آن بواسطة مقابلت آن برای آن شخص و گاهی میشود که مرآت علیا اوسع از آینه اسفل است .

پس هر وقت مقابل جوید با آن بجهت انعکاس آن برسفلی آنصورت برای آن مسلم و در آن تمام میشود و اگر بغیر جهت انعکاس آن باشد با میباشد که به تمام و به مسلم و بینا می شود که متهم می کرده و مسلم میشود و ولی مطلق در آن چه بر آن ولایت دارد.

ص: 297

بر این مثال است پس اگر چیزی را فرموش نماید یا از آن سهو کند و لم يقبل على ما يحفظ ذلك المنسى فاقد می گرداند از وجود مانند صورت مفقود از آینه را چنانکه مثل آوردیم بر آن و اگر بر حافظ اقبال نماید گاهی باقی میماند و گاهی اختلاف میجوید .

بسیار اتفاق افتاده است که حضرات ائمة عليهم السلام اذين أعراض واقبال بسوى حافظ تعبير بآن میفرمایند که محدث يعنى ملك محدث از وى غایب شده است یا برای اینکه خدای تعالی او را فراموشی داده است تا قضاء ایزدی بروی جاری کردد فافهم ، یعنی با این تعبیراتی و بیاناتی که نمودیم و امثالی که آوردیم و مطلب را روشن ساختیم این کلام معصوم را نيك بفهم و تعبیری را که بملك محدث وغیبت او فرموده است بدان.

راقم حروف گوید: در این مشروحات و بیانات شیخ احسائی که بر چندگونه است بر اشخاصی که صاحب ذوق سليم وفهم سالم و تتبع کامل در آیات و اخبار و احادیث شریفه است مکتوم نخواهد بود که در پاره بیانات و ادله بر وفق سلیقه وذوق شخصی میباشد البته موافق و مخالف ومصدق ومكذب و ناطق وساكت بلكه معاند هم بسیاری در کار است .

و این مطلب انحصار ندارد بلکه برای هر عالم و مصنف ومؤلفى عادت براین رفته است و خواهد رفت ، زیراکه در نفوس بشرية واخلاق مردم خصوصاً در صنف علما ومصنفين ومؤلفين ومحدثين ودارایان مذاهب ومسالك وعقاید و آراء و سلق و علوم مختلفه این حالات مذکور مرکوز و کامن است.

أما تكذيب يا تصديقي که محل اعتنا باشد وقتی صحبت و مقام اعتماد پیدا میکند که از روی علم و بصیرت و احاطه کامل و بیرون از شائبه اغراض شصخية یا حسد یا جهل در آن مسئله معينه ظهور گیرد و بسا میشود که پاره علما و حکما و ادبا و نویسندگان و تعبیراتی در الفاظ و تقریراتی در معانی و ترکیباتی در کلمات وتأويلاتي در اخبار و ترتیبانی در تلویحات و تشکیلاتی در توضیحات و اشاراتی در

ص: 298

تصریحات و تصرفاتی در کنایات و تصریفاتی در بیانات و تنقلانی در تقدم خبر بر مبتدا و امثال آن میشود و اصطلاحاتی بکار میبرند که پاره کسان کم تتبع و کم اطلاع از بواطن ومقاصد باطنية ومنظورات معنوية نويسنده چنانکه باید و بر اصطلاحات و سلیقه و عقیدت او چنانکه باید و شاید آگاهی ندارند و بر ظواهر بیانات می نگرند و در مقام تخطئه بر میآیند.

و حال اینکه باطن آن امر غیر از ظاهر است ، پس باید اشخاص بادیانت و خدای ترس اگر در فهم عبارات وعلم بتمام اصطلاحات و سلق و عقاید مصنفین ومؤلفين كاملاً مستحضر نباشند در تخطئه و تکذیب عجله نفرمایند و اگر بر خودشان مشتبه و محل تردید است بکسانی عالم و اهل آن هستند اگر ایشان نیز در آن تصديق يا تكذيب موافق باشند البته باید در آنچه دانسته ثابت و يك رأی گردد وإلا بدون تأمل و تفکر و تدبر در نقص و ابرام و ابهام وايهام ومدح وقدح وتقديس و تقدير بحكم قطعی و بتی نروند و اسباب حیرت و ترديد عوام الناس نشوند.

ازین است که در ماده و شأن و منزلت پاره نویسندگان و مؤلفان و مصنفان و عقاید ایشان که من صنف استهدف علما و ادبای هر عصر را اختلاف عقاید است پاره بستایش و مدح سخن کنند و آن مصنف را عارف ربانی و عالم صمدانی خوانند ، و بعضی دیگر او را گرفتار مصاید شیطانی و مخذول این جهانی و مسئول آنجهانی بر شمارند.

و نه آن است که ایشان را در این تصدیق یا تکذیب غرض در کار است بلکه بموجب اشارت علم و انتقاد خودشان در حق او باین عقیدت میروند ، و بعضی گاهی از راه حسد یا حمایت و جانب داری در ستایش یا نکوهش سخن آورند .

بالجمله باید از روی تحقیق و تدقیق کامل در این مقامات ناظر و قائل گردید و از بیاناتی که مقرون بصواب نباشد بحضرت کردگار وهاب پناهید و در آنچه نباید و چندان روشن و مبرهن نیست بسیار تکاوید و آنچه زیان بدندان برساند بدون تأمل تجاويد .

ص: 299

همانا در این فصل مذکور و بیانات شیخ احسانی که پاره دقایل در کار است و شیخ از شدت ارادت و صدق عقیدت و خلوص مخصوص که در پیشگاه حضرات اثمنة اطهار و نخستین پیشکاران خالق لیل و نهار دارد گاهی بیاناتی بس رقیق مینماید که آنانکه کاملاً اهل تحقیق نیستنه بحالت است بجاب در آیند و حمل برغلو بنمایند .

و حال اینکه بعد از آنکه کسی ذات مقدس و اذيال كبريات إلهي را برتر از آن دانست که ممکن را و مخلوق را بآن مقام متعالی راهی و بشئونات آن علمی باشد ، البته خداوند ذوالعز والجلال برای ارائه مخلوق بآنچه صلاح معاش و معاد ایشان در آن مظاهری برای وجود مقدس متعال خود قرار میدهد و ایشان را دارای جنبۀ يلى الربي ميفرماید که بواسطه آن ارتباط و اتصال بمبدأ فيض آن افعال و آثار و آیاتی که برای اداره امور ماسوی الله بایستی از خدای تعالی ظهور ازین مظاهر و اولیای مطلق بروز نماید تا آنچه اراده خداوند است بانجام رسانند.

پس ایمان آن کاری را که از حق ظاهر میشود و از قدرت و اقتضای سرشت سایر مخلوق و استعدادات و ارواح آنان بیرون است باید دارا شوند تا تکالیف خود را در رسالت و امامت و خلافت و وصایت ادا نمایند و اوامر و نواهی حق را کمل هو حقه مجری بدارند .

و البته این امتیازی که از جانب حق تعالی بایشان عنایت شده و اختیارات تامه که در تمام کاینات بایشان مرحمت گردیده است اگر بخواهند همه را آشکار فرمایند طاقت هیچ چشم و گوش و جسم و جانی استطاعت ادراك آن را ندارد چه خداوند تعالی خمیرمایه این مشاعل شبستان نبوت و امامت بطوري سرشته است که بهیچوجه سایر مخلوق را این طبع و سرشت نیست .

پس بمقتضای این زیبا سرشت و فرخنده سر نوشت اقوال و افعال و آثار و اسر از و آیات و اخبار و اطوار و رفتار ایشان برتر و قوی تر از سایر مخلوق بلکه امتیازی خاص دارد و انبازی ندارد ، زیرا که از جانب حق میتراود قوتش از قوات حق

ص: 300

می جوید:

ازین است که همان طور خدای را نتوان ولي مطلق او را نیز بر حسب حقیقت و معانى ومباني وصفات عاليه الهيئة نتوان معلوم ساخت ، صفات او وذات او غیر از سایر صفات و سایر ذوات است و اگرچه در صورت ظاهر با دیگران یکسان هستند لکن در کیفیت باطن دیگر کسان باشند.

چنانکه خودشان میفرمایند تز "لونا عن الى بوبية وقالوا فيناما شتم ازین است که میفرمایند « انا تحت ما تقولون وفوق ما تزعمون » ازین است که در السنه مبارکه خودشان که آن گونه شئونات و مقامات بیرون از شمار برای خودشان اختصاص میدهند که همه از اندازه بشر بیرون است .

میفرمایند: امام را نمیتوان شناخت ، عجب این است که جماعت غلاه که در فلاة جهالت و عدم فهم رسا در شمار اجله عصاة واكابر طغات وكفرة شراة وشجرة بغاة وثمرة شذات هنوز بر مراتب عاليه وتصرفات ساميه وجهات ربانيه إمام واقف نیستند ! نمیدانیم اگر بودند چه بودند ؟! سخن در این است که این بیچارگان بی بصر وفرو ماندگان بی خبر و نابینایان پست مایه و نادانان فرومایه که از خود و همه چیز بی دانش و بینش هستند ، خدائی شنیده اند و افعال و قدرت و صفاتی از او شمرده اند و بحضرت او اختصاص داده اند که چون در مخلوقی نگران شوند او را خدای زمین و آسمان و کردگار هر دو جهان شمارند!

مثلاً میرانیدن وزنده نمودن و سبزانیدن و خشکانیدن و ثمر از شجر آوردن و باران باریدن و آفتاب تابانیدن و خبر از جنین دادن و سخن از آینده و غیب آوردن و بکجا مردن و مدت زندگانی و سر آمد پیری و جوانی را دانستن و امثال آنرا از شئونات وعلوم خاصه الهی چنانکه آية شريفه نیز برپاره از آن نشان میدهد می شمارند !

پایان جلد نهم

ص: 301

فهرست جلد نهم ناسخ التواريخ زندگانی حضرت امام علی النقى عليه الصلاة والسلام

در معنی دهر 2

در اشیاء خاصه انبیای عظام و اسامی آن. 9

راجع بحضرت قائم علیه السلام 11

در معنى مثل الأعلى 13

تحقیق در اعرفوا الله 15

تحقيق در اوصاف الهي . 21

در شناخت پروردگار تعالی بواسطه ائمه اطهار 23

شعر مؤلف. 25

در آفرینش ائمه اطهار . 29

معنى هويت. 33

معنى حجت 35

در معنی دنیا . 41

در معنى محال معرفة الله 45

در معنى و معادن حكمة الله . 51

ص: 302

گفتار مؤلف 55

در معنی و حفظة سر الله . 61

معنی و ذرية رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم 65

تحقیق در شناسائی خدا 73

دلیل مخصوص بر حضوری بودن علم إمام . 77

ر آفرینش ائمه اطهار 81

در مقامات ائمه اطهار 95

تحقیق در باب عشق و محبت . 107

در جبر و اختیار 113

تحقیق در مخلصین توحید خدا . 125

پیرامون كلام إمام هادي علیه السلام . 131

دانش و بینش ائمه اطهار . 143

در معنى والمظهرون لأمر الله . 147

در مسئله بداء . 159

معنى غيب وعلم إمام بآن . 165

تحقیق در شئونات عاليه إمام . 173

تحقیق در معنی سید 185

در معنى اولى الأمر 189

تحقیق در برگزیدگی 203

در معنی و حزبه . 207

معنى حجت . 221

معنى وصراطه 227

بیان پاره سوانح صادره . 231

ص: 303

در معنی و نوده . 237

در توحید خدای متعال 241

خلقت ملائکه و بني آدم و بهايم . 257

طی عوالم انسانی . 265

در معنى لا إله إلا الله . 269

در اثبات نبوت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم . 273

اوصاف حمیده رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم 281

شعر مؤلف . 285

در معنى أرسله بالهدى . 287

در شئونات أئمه هدى علیهم السلام. 289

در شئونات ولي بارى تعالى 295

کلام شیخ احسائی در معنی عصمت . 297تحقیق در امر غلاة وشئونات إمام . 301

***

بشارت

خوانندگان گرامی دنباله مطالب این مجلد را که آخرین بخش از زندگانی حضرت امام علي نقي علیه السلام میباشد در جلد دهم از ناسخ التواریخ که بزودی منتشر میشود مطالعه بفرمائید .

ص: 304

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109